معارف قرآن در الميزان جلد 15

مشخصات كتاب

سرشناسه : امين، مرتضي، 1334 -

عنوان قراردادي : الميزان في تفسير القرآن. فارسي. برگزيده

عنوان و نام پديدآور : معارف قرآن در الميزان/ تاليف مهدي امين[براي] سازمان تبليغات اسلامي، معاونت فرهنگي.

مشخصات نشر : [تهران]: سازمان تبليغات اسلامي، مركز چاپ و نشر، -1370

مشخصات ظاهري : ج.

شابك : 1300ريال ؛ 2000 ريال (ج.2، چاپ اول) ؛ 3000 ريال (ج.3، چاپ اول)

يادداشت : ج. 2 (چاپ اول: 1373).

يادداشت : ج.3 (چاپ اول: 1373).

يادداشت : كتابنامه.

مندرجات : ج. 1. معارف قرآن در شناخت خدا

موضوع : تفاسير شيعه -- قرن 14

موضوع : اسلام -- بررسي و شناخت

شناسه افزوده : طباطبائي، محمدحسين، 1281 - 1360 . الميزان في تفسير القرآن

شناسه افزوده : سازمان تبليغات اسلامي. مركز چاپ و نشر

شناسه افزوده : سازمان تبليغات اسلامي. معاونت فرهنگي

رده بندي كنگره : BP98/ط25م 904212 1370

رده بندي ديويي : 297/1726

شماره كتابشناسي ملي : م 71-1743

ص: 1

اشاره

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص:6

ص:7

ص:8

ص:9

ص:10

ص:11

ص:12

ص:13

ص:14

ص:15

ص:16

ص:17

ص:18

ص:19

ص:20

مق_دم_ه م_ؤل_ف

ص:21

اِنَّ__هُ لَقُ_رْآنٌ كَ___ري__مٌ

ف_ى كِت__ابٍ مَكْنُ_____ونٍ

لا يَمَسُّ__هُ اِلاَّ الْمُطَهَّ___روُنَ

« اين ق_________رآن_ى اس__ت ك__ري___________م! »

« در كت________اب______________ى مكن___________________________________________ون! »

« كه جز دست پ__اك__ان و فه_م خاصان بدان نرسد! »

(77 _ 79/ واقعه)

اين كتاب به منزله يك «كتاب مرجع» يا فرهنگ معارف قرآن است

كه از «تفسير الميزان» انتخ_اب و تلخي_ص، و بر حسب موضوع، طبقه بندى شده است.

در يك « طبقه بندي كلي» از موضوعات قرآن كريم در تفسير الميزان قريب 77 عنوان انتخاب شد كه هر يك يا چند موضوع، عنواني براى تهيه يك كتاب در نظر گرفته شد. هر كتاب در داخل خود به چندين فصل يا عنوان فرعى تقسيم گرديد. هرفصل نيز به سرفصل هايى تقسيم شد. در اين سرفصل ها، آيات و مفاهيم قرآنى از متن تفسي_ر المي__زان انتخ__اب و پس از تلخيص، به روال منطقى طبقه بندى و درج گرديد، به طورى كه خواننده جوان و محقق ما با مطالعه اين مطالب كوتاه وارد جهان شگفت انگيز آيات و معارف قرآن عظيم گردد.

تعدادي از اين مجلدات هم گفتارهاي مربوط به همين موضوعات و همچنين تحقيقاتي است كه علامه طباطبائي رضوان الله عليه درباره اهداف آيات و سوره هاي قرآن كريم به عمل آورده است.

در پايان كار، مجموع اين معارف به قريب 5 هزار سرفصل بالغ گرديد. كار انتخاب مطالب، تلخيص، عنوان بندي و نگارش، قريب 30 سال دوام داشت__ه و با توفيق الهى در ليالى مب__اركه قدر سال 1385 پايان پذيرفت__ه و آم__اده چ__اپ و نش__ر گ_ردي_ده است.

در نظر گرفته شد اين مجلدات بر اساس سليقه خوانندگان در شكل ها و قطع هاي مختلف آماده شود. در قطع وزيري تعداد اين مجلدات به 21 رسيد. در قطع جيبي هر

ص:22

عنوان موضوع يك كتاب در نظر گرفته شد و در نتيجه به 77 جلد رسيد.

از اين مجلدات تاكنون 3 جلد به قطع وزيري با عنوان « معارف قرآن در الميزان» شامل عناوين: معارف قرآن در شناخت خدا، نظام آفرينش، ملائكه و جن و شيطان ( از انتشارات سازمان تبليغات اسلامي،) و 5 جلد به قطع جيبي با عنوان « تفسير علامه- تفسير موضوعي الميزان » شامل عناوين: قضا و قدر در نظام آفرينش، خانواده، جنگ و صلح، جن و شيطان، غذا و تغذيه انسان ( از انتشارات موسسه قرآني تفسير جوان - مفتاح دانش و بيان جوان - آستان قدس رضوي،) چاپ و منتشر گرديده است.

مجلدات حاضر بدون امتياز تاليف است!

هر ناشري مي تواند در اشاعه معارف آسماني قرآن نسبت به چاپ و نشر آنها ( با عناوين مناسب و مربوط) اقدام نمايد و هر موسسه يا فردي آنها را در سايت اينترنتي خود قرار دهد!

هدف تأليف اين كتاب

ه_____دف از تهيه اين مجموع__ه و نوع طبقه بندى مطالب در آن، تسهيل مراجعه به شرح و تفسير آيات و معارف قرآن شريف، از جانب علاقمندان علوم قرآنى، مخصوصا محققين جوان است كه بتوانند اطلاعات خود را از طريق بيان مفسرى بزرگ چون علامه فقيد آية اللّه طباطبايى دريافت كنند و براى هر سؤال پاسخى مشخص و روش__ن داشت___ه باشن__د!

ضرورت تأليف اين كتاب

سال هاى طولانى، مطالب متعدد و متنوع درباره مفاهيم قرآن شريف مى آموختيم اما وقتى در مقابل يك سؤال درباره معارف و شرايع دين مان قرار مى گرفتيم، يك جواب مدون و مشخص نداشتيم بلكه به اندازه مطالب متعدد و متنوعى كه شنيده بوديم بايد جواب مى داديم. زمانى كه تفسير الميزان علامه طباطبايى، قدس اللّه سرّه الشريف، ترجمه شد و در دسترس جامعه مسلمان ايرانى قرار گرفت، اين مشكل حل شد و جوابى را كه لازم بود مى توانستيم از متن خود قرآن، با تفسير روشن و قابل اعتمادِ فردى كه به اسرار مكنون دست يافته بود، بدهيم. اما آنچه مشكل مى نمود گشتن و پيدا كردن آن جواب از لابلاى چهل (يا بيست) جلد ترجمه فارسى اين تفسير گرانمايه بود.

اين ضرورت احساس شد كه مطالب به صورت موضوعى طبقه بندى و خلاصه شود و در قالب يك دائرة المع__ارف در دست__رس همه دين دوستان قرارگيرد. اين همان انگيزه اى ب_ود ك_ه م_وجب تهيه اين مجل__دات گ__رديد.

بديهى است اين مجلدات شامل تمامى جزئيات سوره ها و آيات الهى قرآن نمى شود،

ص:23

بلكه سعى شده مطالبى انتخاب شود كه در تفسير آيات و مفاهيم قرآنى، علامه بزرگوار به شرح و بسط و تفهيم مطلب پرداخته است.

اص__ول اي__ن مط__ال__ب با ت__وضي__ح و تفصي__ل در « تفسير الميزان» موجود است ك__ه خ_وانن__ده مى تواند براى پى گيرى آن ها به خود الميزان مراجعه نمايد. براى اين منظور مستند ه__ر مطل__ب با ذك__ر شم__اره مجل__د و شماره صفحه مربوطه و آيه م_ورد استناد در هر مطلب قيد گرديده است. ( ذكراين نكته لازم است كه ترجمه تفسيرالميزان در اوايل انتشار از دهه 50 به بعد به صورت مجموعه 40 جلدى و از دهه 60 به بعد به صورت مجموعه 20 جلدى منتشر شده و يا در لوح هاي فشرده يا در اينترنت قرار گرفته است، به تبع آن نيز در تهيه مجلدات اوليه اين كتابها (تا پايان تاريخ اديان) از ترجمه 40 جلدي اوليه و در تهيه مجلدات بعدي از ترجمه 20 جلدي آن و يا از لوح هاي فشرده استفاده شده است، لذا بهتراست درصورت نياز به مراجعه به ترجمه الميزان، علاوه برشماره مجلدات، ترتيب عددى آيات نيز، لحاظ شود.)

... و ما همه بندگانى هستيم هر يك حامل وظيفه تعيين شده از جانب دوست و آنچه انج__ام ش__ده و مى ش_ود، همه از جانب اوست !

و صلوات خدا بر محمّد مصطفى (صلى الله عليه و آله) و خاندان جليلش باد كه نخستين حاملان اين وظيفه الهى بودند و بر علامه فقيد آية اللّه طباطبايى و اجداد او،

و بر همه وظيفه داران اين مجموعه شريف و آباء و اجدادشان باد،

كه مسلمان شايسته اى بودند و ما را نيز در مسي__ر شن__اخت

اس_لام واقعى پرورش دادن_د ...!

فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ تَوَفَّني مُسْلِماً وَ أَلْحِقْني بِالصَّالِحينَ!

ليلة القدر سال 1385

سيد مهدى (حبيبى) امين

اظهار نظرها درباره چاپ هاي نخست

ص:24

پس از چاپ اول 3 جلد از « معارف قرآن در الميزان » در سالهاي70، استقبال محققين و دانشمندان به جائي رسيد كه ما را بر آن داشت تا قبل از آغاز مطالعه اين كتاب، سري بزنيم به سايت هاي اينترنتي و جرايد كشور، نقد و اظهار نظر هائي را كه درباره چاپ قبلي اين مجموعه با ارزش از طرف پژوهشگران محترم اظهار شده است، درج كنيم:

1-« در سايت گودريدز www.goodreads.com/book/show/8553126 » كه در آن از همه جاي دنيا افراد علاقمند به كتاب مي توانند بهترين كتابهائي را كه خوانده اند مع_رفي كنند، آقاي محمد رض__ا ملائي از شهر مقدس مشهد مشخصاتي از ج_لد اول « معارف قرآن در الميزان» را همراه با كتابهاي مورد علاقه اش درج كرده و چنين اظهار نموده است:

« ... تو تهران تو كتابخونه پيدا كردم، صد صفحه اش رو خوندم، ولي مشهد هيچ جا پيداش نكردم، آيات سنگين قرآن رو برداشته بود تفسير علامه رو آورده بود. حيف شد واقعا، اين كتاب رو هر كي داره، دو برابر قيمت ازش مي خرم، بهم اطلاع بدين ...!»

2-« روانشاد حجت الاسلام دكتر كبيري استاد دانشگاه » در يكي از سخنراني هاي خود در مسجد شفا درباره « جلد دوم معارف قرآن در الميزان» اظهار داشت:

« ... اين كتاب را اول شب باز كردم عناوين چنان جذبم مي كردند كه ديدم همان شب تا آخر كتاب را خوانده ام!»

3-« درس_ايت روزنامه جمهوري اس_لامي ...www.magiran.com/npview » در صفحه عقيدتي در تاريخ 03/07/1385 درباره مجموعه «معارف قرآن در الميزان» چنين آمده است:

« معارف قرآن در الميزان نام كتابي است كه به كوشش سيد مهدي امين تنظيم گرديده و توسط سازمان تبليغات اسلامي منتشر شده است. اين كتاب با دقت تمام معارف مختلف قرآن كريم را كه در تفسير الميزان شرح و تبيين يافته است انتخاب و تلخيص كرده و با يك طبقه بندي ارزشمند موضوعي شيفتگان فرهنگ و معارف قرآني را براي دست يابي سريع به آن ياري و مساعدت نموده است .

تنظيم كننده اين معارف غني در مقدمه اي كه بر جلد اول و دوم اين كتاب نگاشته است درباره اين اثر كه در حكم كتاب « مرجع» براي آشنايي با فرهنگ و معارف قرآني است، چنين مي نويسد: ( ... نويسنده محترم روزنامه جمهوري، كلياتي از مقدمه مولف را از جلد اول و دوم كتاب نقل كرده است.)

4-« سايت موسسه فرهنگي و اطلاع رساني تبيان وابسته به سازمان تبليغات اسلامي

ص:25

www.tebyan.net» در موارد عديده از كتاب « معارف قرآن در الميزان» مطالب زيادي نقل كرده، از جمله در سال 1382 شرح كامل « اسماء و صفات الهي» را نقل كرده كه مورد استقبال و اقتباس سايت هاي ديگر هم قرار گرفته است و تعداد بازديد كنندگان آن، در تاريخ مراجعه، به 29185 نفر رسيده بود.

5-« سايت دارالقرآن كريم www.telavat.com » نيز به معرفي « معارف قرآن در الميزان » پرداخته و مي نويسد:

« اين كتاب فرهنگ معارف قرآن است كه از تفسير شريف الميزان انتخاب و تلخيص و بر حسب موضوع طبقه بندي شده است. طرح اين منبع در 9 جلد به شرح زير است:

1- معارف قرآن در شناخت خداوند؛ 2 . معارف قرآن در شناخت جهان و نظام آفرينش؛ 3. آفرينش انسان و موجودات قبل از او؛ 4. فطرت انسان؛ 5. تاريخ انسان و جريان مدنيّت و اديان الهي؛ 6. اسلام، حركت نهايي و وراثت زمين؛ 7. تمدن و قوانين جامعة صالح و موعود اسلامي؛ 8. اصول تربيت و خانواده اسلامي؛ 9. مراحل بعدي حيات تا لقاء الله. ظاهراً تاكنون 3 جلد اول آن انتشار يافته و بقيه مجلدات آن آماده نشده است.»

6-« سايت شهر مجازي قرآن www.quranct.com » از جلد اول « معارف قرآن در الميزان» مطالبي بطور مفصل در چند صفحه درباره « اسماء و صفات الهي» با سر فصل هاي زير نقل كرده است: اسماء و صفات الهي. تقسيم بندي صفات الهي. تعداد اسماء حسني.

7-« سايت Islamquest» در پاسخ پرسش هاي خوانندگان خود در موارد عديده از « معارف قرآن در الميزان» استفاده كرده است.

8-« سايت حوزه www.hawzah.net » تحت عنوان « جوانه هاي جاويد» بررسي هايي درباره: «سبك هاي تفسيري علامه طباطبائي ره و شناخت نامه الميزان،» انجام داده، منابع تفسير و كتابهاي مربوط به الميزان را شمارش كرده است و در باره « معارف قرآن در الميزان» مي نويسد:

« مجموعه معارف قرآن در الميزان كه به منزله مرجع يا فرهنگ معارف قرآن است، توسط سيد مهدي امين از تفسيرالميزان انتخاب و تلخيص گرديده كه بر حسب موضوع طبقه بندي شده است از اين اثر تا كنون سه جلد با عنوان معارف قرآن در شناخت خدا، معارف قرآن در شناخت جهان و معارف قرآن در شناخت ملائكه، جنّ و شيطان تدوين و توسط سازمان تبليغات اسلامي به چاپ رسيده است.» « سايت حوزه » همچنين به عنوان منابع پژوهش مقطع دبيرستان، موضوع: كنش و واكنش (عمل ها و عكس العمل ها ) از « معارف قرآن در الميزان» نام برده است.

9-« سايت اسلام پديا – اصطلاحات قرآني islampedia.ir » در شرح اصطلاحات «آسمان هاي هفت گانه در قرآن» و « الحي القيوم در آيات قرآن» همچنين «رطب و يابس و كتاب مبين در قرآن» مطالب مفصلي از « معارف قرآن در الميزان» را نقل كرده است.

علاوه بر سايت هاي فوق الذكر قريب به 50 سايت ديگر نيز از مجلدات « مع_ارف ق_رآن در ال_ميزان» استفاده كرده و يا آنها را به عنوان منابع تحقيق و مطالعه به خوانندگان خود معرفي

ص:26

كرده اند كه براي رعايت اختصار از شرح آنها صرف نظر مي شود.

در حال حاضر هم-

مولف همه اين 22 جلد را در سايت ود تحت عوان (معارف قرآن در الميزان)در دو نسخه PDF و WOrD در اينترت جهت مطالعه و دانلود و كپي برداري قرار گرفته داده كه با جستجو در(گوگل) اين سايت قابل مشاهده است.

در سالهاي اخير موسسه قرآني تفسير جوان نسخه هاي جيبي آن را كه در 77 جلد تحت عنوان (تفسير علامه يا تفسير موضوعي الميزان تهيه شده در سايت(www.Tafsirejavan.com) خود قرار داده تا همگان سريعا به آن دسترسي داشته باشند.

اخيرا نيز موسسه قرآني قائميه (www.Ghaemiyeg.com) در شهر اصفهان از 77 جلد مزبور در سايت خود با شيوه بسيار جامع و با فهرست ديجتيالي استفاده كرده كه علاوه بر نسخه PDF از چند فرمت ديگر نيز امكاناتي براي سهولت دانلود و كپي برداري فراهم آورده است.)

برخي افراد يا هيئت هائي علمي نيز در پژوهش هاي خود به « معارف قرآن در الميزان» مراجعه داشتند، بانوان دانشمندي كه به تأييد خود متجاوز از 25 سال در الميزان تحقيق مي كردند، پس از دسترسي به اين كتاب، تحقيق_ات خود را بر اساس عناوي_ن آن، از متن اصلي الميزان دنبال مي كنند.

حضرت آيت الله حاج سيد رضي شيرازي « دامة افاضاته » در روزهاي آغازين كه مولف فهرست عناوين جلد اول اين مجموعه را تهيه و به محضر معظم له ارائه نمود، پس از مطالعه كامل، توصيه فرمودند: « برخي عناوين بسيار جذاب بود و من چند بار دنبال اين بودم كه اصل مطالب را بخوانم، لذا بهتر است براي اين عناوين به صورت مختصر هم شده، مطالب متن نوشته شود...!» معظم له نامي كه براي كت___اب پيشن__هاد فرمودند همان نام پر مع__ناي « معارف قرآن در الميزان » بود كه 3 جلد اول آن در سال هاي 1370 با همان نام انتشار يافت. از آنجائي كه مولف در تمام مدت تأليف كتابها از انفاس قدسي و راهنمائي هاي ارزشمند آن معلم الهي بهره مند بوده است، به عنوان سپاس، تاليف اين مجموعه را به محضر ايشان تقديم مي نمايد!

سيد مهدي حبيبي امين

رمضان مبارك 1392

شناخت بهشت ها

مقدماتي درباره بهشت هاي خدا

قسمت اول: تنوع بهشت ها

بهشت هاي سه گانه

ص:27

ص:28

در ب_ح__ث از بهشتي كه در داستان آدم ابوالبشر «ع» آمده اين نك___ته روشن مي شود كه سه نوع بهشت وجود دارد:

1-بهشت دنيائي برزخي كه در آسمان بوده و آدم و همسرش را داخل آن كردند و از آنجا خارجش كردند.

2-بهشت برزخي كه مؤمنين بعد از مرگ تا قيامت در آن به سر مي برند و از آن خارج مي شوند.

3-بهشت خلد آخرت كه بعد از قيام قيامت، مؤمنين در آن به طور جاودانه وارد مي شوند و بسر مي برند، و از آن خارج نمي شوند.

وقتي در مورد گناه آدم در بهشت صحبت مي شود، بهشت دنيائي است كه آدم و همسرش داخل آن شدند، و هنوز در دارتكليف و مورد توجه امر و نهى قرار نگرفته بودند. قرآن كريم در باره آن بهشت هيچ مطلبى بيان نكرده است.

آنچه از لغو و تاثيم در قرآن كريم از بهشت نفى شده، از بهشت خلد نفى شده، يعنى آن بهشتى كه مؤمنين در آخرت داخل آن ميشوند، و همچنين از بهشت برزخى كه بعد از مرگ و رحلت از دار تكليف در آنجا بسر مى برند.

(1)

بهشت دنيا و بهشت آخرت، و مسئلۀ جاودانه بودن

-” وَ أَمَّا الَّذِينَ سعِدُوا فَفِى الجَنَّةِ خَلِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السمَوت وَ الأَرْض إِلا مَا شاءَ رَبُّك عَطاءً غَيرَ مجْذُوذٍ،


1- الميزان ج : 1 ص : 194 تا 217

ص:29

-اما كسانى كه نيكبختند در بهشتند و تا آسمانها و زمين هست در آن جاودانند مگر آنچه خداى تو بخواهد كه اين بخششى قطع نشدنى است.“

اين آيه مدت اقامت اهل بهشت را در بهشت معلوم مى سازد، و مى فرمايد كه مكث بهشتيان در بهشت دائمى و ابدى است.

خلود در جنت به معناى بقاى اشياء است بر حالت خود، بدون اينكه در معرض فساد قرار گيرند، همچنانكه فرموده:” اولئك اصحاب الجنة هم فيها خالدون،“ و نيز فرموده:” اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون.“

و جمله:” ما دامت السموات و الارض،“ يك نوع تقييدى است كه تاكيد خلود را مى رساند، و معنايش اين است كه ايشان در آن جاويدند تا زمانى كه آسمانها و زمين وجود دارد.

ليكن در اينجا اشكالى پيش مى آيد و آن اينست كه آيات قرآنى تصريح دارد بر اينكه آسمان و زمين تا ابد باقى نيستند و اين با خلود در آتش و بهشت كه آن نيز مورد نص و تصريح آيات قرآنى است سازگارى ندارد.

از جمله آيات دسته اول كه تصريح مى كند بر اينكه آسمان و زمين از بين رفتنى اند، آيه:” ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما الا بالحق و اجل مسمى،“ و آيه: ” يوم نطوى السماء كطى السجل للكتب كما بدأنا اول خلق نعيده وعدا علينا انا كنا فاعلين.“ و آيات ديگر از اين قبيل.

و از جمله آيات دسته دوم كه تصريح مى كند بر اينكه بهشت و دوزخ جاودانه است آيات زير است:” جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ابدا،“ و آيه: ” اعد لهم سعيرا خالدين فيها ابدا لا يجدون وليا و لا نصيرا.“

و بنا بر اين، از دو جهت در آيه مورد بحث اشكال مى شود:

يكى اينكه خلود دائمى در بهشت و دوزخ را محدود كرده به دوام آسمانها و زمين با اينكه آسمانها و زمين دائمى نيستند.

دوم اينكه خالد را كه ابتداى خلودش از روز قيامت شروع مى شود، و از آن روز دوزخى بطور دائم در دوزخ و بهشتى بطور دائم در بهشت به سر مى برند به چيزى تحديد كرده كه ابتداى قيامت آخرين امد وجود آن است و آن آسمان و زمين است كه ابتداى قيامت آخرين امد وجود آنها است.

پاسخى كه ماده اشكال را از بين ببرد اين است كه خداى تعالى در كلام خود آسمانها و زمينى براى قيامت معرفى مى كند كه غير آسمانها و زمين دنيا است، و مى فرمايد:” يوم تبدل الارض و السموات و برزوا لله الواحد القهار،“ و از اهل بهشت حكايت مى كند كه مى گويند:” الحمد لله الذى صدقنا وعده و اورثنا الارض نتبوء من الجنة حيث

ص:30

نشاء،“ و در مقام وعده به مؤمنين و توصيف ايشان مى فرمايد:” لهم عقبى الدار.“

پس معلوم مى شود براى آخرت نيز آسمانها و زمينى است، همچنانكه در آن بهشت و دوزخى و براى هر يك سكنه و اهلى است، كه خدا همه آنها را به اين وصف توصيف كرده كه نزد اويند، و فرموده:” ما عندكم ينفد و ما عند الله باق،“ و به حكم اين آيه آسمان و زمين آخرت از بين نمى رود .

و اگر در آيه مورد بحث بقاى بهشت و دوزخ و اهل آن دو را به مدت بقاى آسمان و زمين محدود كرده از اين جهت است كه معناى اين دو اسم از حيث آسمان و زمين بودن هيچ وقت از بين نمى رود، آنكه از بين مى رود يك نوع آسمان و زمين است و آن آسمان و زمين دنيايى است كه اين نظام مشهود را دارد، و اما آسمانها و زمينى كه مثلا بهشت در آنها است، و به نور پروردگار روشن مى شود به هيچ وجه از بين نمى رود، و خلاصه جهان همواره آسمانها و زمينى دارد . چيزى كه هست در آخرت نظام دنيائيش را از دست مى دهد.

(1)

بهشت آدم كجا بوده است؟

خداي تعالي در سوره اعراف فرموده:

-” قال اهبطوا بعضكم لبعض عدو، و لكم فى الارض مستقر، و متاع الى حين. قال فيها تحيون، و فيها تموتون، و منها تخرجون!

- فرمود: از بهشت پائين برويد، كه بعضى بر بعضى ديگر دشمنيد، و زمين تا مدتى معين (يعنى تا هنگام مرگ) جايگاه شما است و نيز فرمود: در همانجا زندگى كنيد، و در آنجا بميريد، و از همانجا دوباره بيرون شويد! “

و سياق آيه اي كه مي فرمايد:

-« انى جاعل فى الارض خليفة ....»

اين معنا را دست مي دهد كه آدم در اصل و در آغاز براى اين خلق شده بود، كه در زمين زندگى كند، و نيز در زمين بميرد، و اگر خداي تعالى آنها را چند روزى در بهشت منزل داد، براى اين بود كه امتحان خود را بدهند، و در نتيجه آن نافرمانى عورتشان هويدا بگردد، تا بعد از آن به زمين هبوط كنند .

منظور اصلى از خلقت آدم اين بوده كه در زمين سكونت كند، چيزي كه هست راه زمينى شدن آدم همين بوده كه نخست در بهشت منزل گيرد، و برتريش بر ملائكه، و لياقتش براى خلافت اثبات شود، و سپس ملائكه مامور به سجده براى او شوند، و آنگاه در بهشت از نزديكى به آن درخت نهيش كنند، و او به تحريك شيطان از آن بخورد، و در


1- آيه 103تا108سوره هود الميزان ج : 11 ص : 7

ص:31

نتيجه عورتش و نيز از همسرش ظاهر گردد، و در آخر به زمين هبوط كنند .

و از اين ريخت و سياق بخوبى بر مى آيد:

كه آخرين عامل و علتى كه باعث زمينى شدن آن دو شد، همان مسئله ظاهر شدن عيب آن دو بود، و عيب نامبرده هم به قرينه ايكه فرموده:

-” بر آن شدند كه از برگهاى بهشت بر خود بپوشانند...“

همان عورت آن دو بوده، و معلوم است كه اين دو عضو، مظهر همه تمايلات حيوانى است چون مستلزم غذا خوردن، و نمو نيز هستند.

پس ابليس هم جز اين همى و هدفى نداشته، كه به هر وسيله شده عيب آن دو را ظاهر سازد، گو اينكه خلقت بشرى و زمينى آدم و همسرش، تمام شده بود، و بعد از آن خدا آن دو را داخل بهشت كرد، ولى مدت زيادى در اين بين فاصله نشد، و خلاصه آنقدر به آن دو مهلت ندادند، كه در همين زمين متوجه عيب خود شوند، و نيز به سائر لوازم حيات دنيوى و احتياجات آن پى ببرند، بلكه بلا فاصله آن دو را داخل بهشت كردند، و وقتى داخل كردند كه هنوز روح ملكوتى و ادراكى كه از عالم ارواح و فرشتگان داشتند، به زندگى دنيا آلوده نشده بود.

دليل مطلب بالا اين است كه فرمود :

-” ليبدى لهما ما ورى عنهما - تا ظاهر شود از آن دو آنچه پوشانده شده بود از آنان...،“ و نفرمود: ” تا ظاهر شود از آن دو آنچه بر آن دو پوشيده بود. “

پس معلوم مي شود، پوشيدگى عيبهاى آن دو موقتى بوده، و يكدفعه صورت گرفته است، چون در زندگى زمينى ممكن نيست براى مدتى طولانى اين عيب پوشيده بماند.

و جان كلام و آنچه از آيات نامبرده بر مي آيد اين است كه وقتى خلقت آدم و حوا در زمين تمام شد، بلا فاصله، و قبل از اينكه متوجه شوند، عيب هاشان پوشيده شده، داخل بهشت شده اند.

پس ظهور عيب در زندگى زمينى، و بوسيله خوردن از آن درخت، يكى از قضاهاى حتمى خدا بوده، كه بايد مي شد، و لذا فرمود: ” زنهار كه ابليس شما را از بهشت بيرون نكند، كه بدبخت مي شويد....“ و نيز فرمود: ” آدم و همسرش را از آن وضعى كه داشتند بيرون كرد....“ و نيز خداي تعالى خطيئه آنان را بعد از آنكه توبه كردند بيامرزيد، و در عين حال به بهشتشان بر نگردانيد، بلكه به سوى دنيا هبوطشان داد، تا در آنجا زندگى كنند.

و اگر محكوميت زندگى كردن در زمين، با خوردن از درخت و هويدا گشتن

ص:32

عيب، قضائى حتمى نبود، و نيز برگشتن به بهشت محال نبود، بايد بعد از توبه و ناديده گرفتن خطيئه به بهشت بر گردند، براى اينكه توبه آثار خطيئه را از بين مى برد .

پس معلوم مي شود علت بيرون شدن از بهشت، و زمينى شدن آدم آن خطيئه نبوده، بلكه علت اين بوده كه بوسيله آن خطيئه عيب آن دو ظاهر گشته است، و اين بوسيله وسوسه شيطان لعين صورت گرفته است.

(1)

بهشت برزخي مؤمنين

اين نكته را هم بايد دانست : كه از ظاهر آية:

-” و قلنا اهبطوا بعضكم لبعض عدو و لكم فى الارض مستقر و متاع الى حين... فيها تحيون ، و فيها تموتون ، و منها تخرجون.... “

برمى آيد كه نحوه حيات آدم بعد از هبوط، با نحوه آن در قبل از هبوط، فرق مى كند، حيات دنيا حقيقتش آميخته با حقيقت زمين است، يعنى داراى گرفتارى و مستلزم سختى و بدبختى است!

و لازمه اين نيز اين است كه انسان در آن تكون يابد، و دو باره با مردن جزو زمين شود، و آنگاه براى بار ديگر از زمين مبعوث گردد.

حاليكه حيات بهشتى حياتى است آسمانى، و از زمينى كه محل تحول و دگرگونى است منشا نگرفته است.

از اينجا ممكن است به طور جزم گفت كه بهشت آدم در آسمان بوده، هر چند كه بهشت آخرت و جنت خلد، ( كه هر كس داخلش شد ديگر بيرون نمي شود،) نبوده باشد.

بهشت آدم از بهشت هاى دنيا بوده و در آسمان قرار داشته و نيز جنت خلد و بهشت آخرت نبوده است.

اين بهشت از بهشت هاى برزخى بوده، كه در مقابل بهشت خلد است و اين تعبير كه در آيه فرمود: ” متاع الى حين “ تا روز قيامت است، در نتيجه مكثى كه مردگان در برزخ، و رسيدن روز قيامت دارند، مكث زمينى است و در همين زمين زندگى مى كنند، همچنانكه آيه :

-” گفت : در زمين چقدر از نظر عدد سال مكث كرديد؟ گفتند: يك روز، و يا پاره اى از يك روز، بايد از شمارگران بپرسى، گفت: شما جز اندكى


1- آيه 35 تا 39 سوره بقره الميزان ج : 1 ص : 195

ص:33

مكث نكرديد اگر دانا مى بوديد.“

و نيز آية:

-” و روزيكه قيامت بپا مي شود، مجرمان سوگند مي خورند: كه غير از ساعتى مكث نكرده اند آنروز نيز مانند دنيا كارشان بى دليل حرف زدن است، و كسانيكه علم و ايمانشان داده بوديم، در پاسخ گفتند: شما در كتاب خدا تا روز قيامت مكث كرديد، و اين همان قيامت است، و لكن شما نمي دانيد. “

نيز اين معنا را افاده مى كند، چون در هر دو آيه وقتى سؤال از زندگى برزخ مى كنند، مى پرسند: چقدر در زمين مكث كرديد؟ پس معلوم مي شود زندگى برزخى در همين زمين است .

علاوه بر اينكه عده اى از روايات از اهل بيت عليهم السلام دلالت دارد بر اينكه بهشت آدم در آسمان بوده، و او با همسرش از آسمان نازل شدند، از اين هم كه بگذريم كسانيكه انس ذهنى به روايات دارند، از اينكه بهشت نامبرده در آسمان باشد، و آدم از آنجا به زمين هبوط كرده باشد، با اينكه در زمين خلق شده و در آن زندگى كرده باشند، هيچ تعجب نمى كند، همچنانكه در روايات در عين اينكه آمده: كه بهشت در آسمان است، در عين حال آمده: كه سؤال قبر در قبر است، و همين قبر يا روضه ايست از رياض بهشت، و يا حفره ايست از حفره هاى دوزخ، و از اين قبيل تعبيرات.

(1)

دو بهشت مخصوص پرستندگان خالص خدا

-” وَ لِمَنْ خَاف مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ،

-و آن كسى كه از مقام پروردگارش خوف دارد دو بهشت دارد.“

اينكه خوف از مقام پروردگار چيست؟ بايد بگوييم: خوف هم مانند عبادت مراحلى دارد، بعضى ها از عقاب خدا مى ترسند، و از ترس عذاب او كفر نمى ورزند و گناه نمى كنند، قهرا لازمه چنين خوفى اين است كه عبادت صاحبش عبادت كسى باشد كه از عذاب خدا مى ترسد، عبادت مى كند تا گرفتار عذاب او نگردد، در نتيجه عبادتش محضا براى خدا نباشد، و اين قسم عبادت عبادت بردگان است كه موالى خود را از ترس سياست و شكنجه اطاعت مى كنند، همچنان كه بعضى ديگر او را به طمع ثواب و پاداشش بندگى مى كنند، عبادت مى كنند تا به رسيدن به آنچه دلخواهشان است رستگار گردند، اينان هم عبادت خدا را محضاً لله انجام نمى دهند، عبادتشان يك قسم تجارت است.

و خوف در جمله ” و لمن خاف مقام ربه،“ ظهور در هيچ يك از اين دو قسم خوف، يعنى خوف از عذاب و خوف از فوت لذتهاى نفسانى در بهشت ندارد، چون اين دو نوع خوف غير از خوف از قيام و آگاهى خدا نسبت به اعمال بندگان است، و نيز غير از خوف از مقامى است كه خداى تعالى نسبت به بنده اش دارد، چون خوف از آگهى خدا و


1- آيه 35 تا 39 سوره بقره الميزان ج : 1 ص : 211

ص:34

نيز خوف مقام پروردگار تاثر خاصى است كه براى بنده بدان جهت كه بنده است، در برابر ساحت عظمت و كبريائى مولايش حقير و ذليل است دست مى دهد، و باعث مى شود آثارى از مذلت و خوارى و اندكاك در قبال عزت و جبروت مطلقه خداى تعالى از او ظهور كند .

و عبادت خداى تعالى از ترس او - البته ترس به اين معنا - عبارت است از خضوع در برابر او بدين جهت كه او الله است، ذو الجلال و الاكرام است، نه بدين جهت كه جهنم دارد، و نه بدين جهت كه بهشت دارد، وقتى عبادت به اين انگيزه انجام شود خالصاً لوجه الله صورت مى گيرد.

و اين معناى از خوف، همان خوفى است كه خداى تعالى ملائكه مكرمين خود را بدان ستوده، و گرنه اگر خوف منحصر در خوف از عذاب و ترك ثواب مى بود، با در نظر داشتن اينكه ملائكه معصوم و ايمن از عذاب مخالفت و تبعات معصيتند نبايد آنان را به داشتن خوف بستايد، ولى مى بينيم ستوده و فرموده:” يخافون ربهم من فوقهم .“

پس از آنچه گذشت روشن گرديد آن كسانى از جن و انس كه جمله” و لمن خاف،“ اشاره به ايشان است، عبارتند از اهل اخلاص، آنهايى كه خاضع در برابر جلال خداى تعالى هستند، و او را بدين جهت عبادت مى كنند كه او الله(عزّ اسمه) است، نه بدين جهت كه جهنم دارد، و نه به طمع بهشت و ثوابى كه مى دهد، و بعيد نيست اين طايفه همان كسانى باشند كه در سوره بعدى بعد از آنكه مردم را سه دسته مى كند، در باره دسته سوم مى فرمايد: ” والسابقون السابقون اولئك المقربون.“

در كافى به سند خود از داوود رقى از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه در تفسير آيه ” و لمن خاف مقام ربه جنتان،“ فرمود: كسى كه بداند خدا او را مى بيند و آنچه مى گويد مى شنود، و آنچه مى كند چه خير و چه شر اطلاع دارد، همين علم او را از اعمال زشت باز مى دارد، و همين است آن كسى كه از مقام پروردگارش خائف است، و نفس خود را از پيروى هوى نهى مى كند: ” و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى فان الجنة هى الماوى ! “

نشانه هاي دو بهشت مخصوص خائفان، در قرآن

و اما اينكه فرموده: اين خائفان دو بهشت دارند، مفسرين در معنايش حرفها زده اند، كه از ميان آنها قول آنهائي كه گفته اند: يك بهشت را به خاطر استحقاقى كه دارد به او مى دهند، و يك بهشت ديگر را فقط به عنوان تفضل ارزانيش مى دارند، بهتر است، چون آيه شريفه” لهم ما يشاؤن فيها و لدينا مزيد،“ هم اشعارى بدان دارد.

ص:35

” ذواتا افنان،“ يعني آن دو بهشت داراى انواعى از ميوه ها و ساير لذاتند.

” فيهما عينان تجريان،“ يعني در آن دو بهشت دو چشمه جارى است. در اين جمله كلمه عينان بدون الف و لام و بدون توضيح آمده، تا دلالت كند بر عظمت امر آن دو چشمه كه در آن دو بهشت است.

” فيهما من كل فاكهة زوجان،“ يعنى در آن دو بهشت از هر ميوه اى دو زوج هست، و منظور از دو زوج دو صنف است.

” متكئين على فرش بطائنها من استبرق ...،

در حالى كه بر فرشهايى تكيه كرده اند كه آسترش از ابريشم است...،“

” و جنى الجنتين دان،

ميوه هاى چيدنى درختان بهشتى نزديك و در دسترس است.“

” فيهن قاصرات الطرف ...،

در آنها همسرانى هست كه چشم به غير از شوهران نيفكنده نه انسى قبلا با آنان تماس گرفته و نه جنى،“

كلمه طرف به معناى كاسه چشم است، و مراد از كوتاهى طرف اين است كه: همسران بهشتى به شوهران خود اكتفاء مى كنند، و چشم داشتى به ديگران ندارند .

” لم يطمثهن انس قبلهم و لا جان،“ يعني حوريان بهشتى دست نخورده اند، و قبل از همسران هيچ جن و انسى ازاله بكارت از ايشان نكرده است.

” كانهن الياقوت و المرجان،“ همسران نامبرده در صفاى رنگ و بهاء و تلألؤ چون ياقوت و مرجانند، لبها چون ياقوت و چهره چون مرجان.

” هل جزاء الاحسان الا الاحسان،“ اين استفهام مى خواهد احسانى را كه خدا با دادن دو بهشت به اولياى خود كرده بود و نعمت هاى گوناگونى كه در آن بهشت ها قرار داده بود تعليل كند، و بفرمايد علت اين احسانها آن بود كه ايشان نيز اهل احسان بودند، يعنى با ترس از مقام پروردگارشان هر چه مى كردند احسان بود .

البته از اين آيه شريفه تنها اين مقدار استفاده مى شود كه احسان بنده بدون تلافى و جبران نيست، خداوند پاداش آن را به احسانى نظير آن مى دهد.

و اما نكته ديگرى كه از آيات ديگر استفاده مى شود كه احسان خدا بيش از احسان بنده است، و اضافه بر جزاى اعمال او است، در اين آيات متعرضش نشده، مگر اينكه بگوييم: احسان از ناحيه خداى تعالى وقتى تمام مى شود كه بيشتر از احسانى باشد كه محسنين و نيكوكاران در راه او مى كنند، پس جمله الا الاحسان دلالت بر اين زيادتى هم دارد.

(1)

دو بهشت ديگر مخصوص اصحاب يمين

1- آيه 46 تا 60 سوره الرحمن الميزان ج 19 ص 181

ص:36

” وَ مِن دُونهِمَا جَنَّتَانِ،

قبل از آن دو بهشت، دو بهشت ديگر دارند.“

منظور دو جنتى است كه در آيات گذشته توصيف شد، و معناى جمله من دونهما اين است كه: دو بهشت ديگر نيز هست كه هر چند محتوى و نعمتهايى كه در آنها است شبيه دو بهشت اول است، ولى از نظر درجه فضل و شرف پايين تر از آن دو است، در سابق هم گفتيم كه: آن دو بهشت مخصوص اهل اخلاص است، كه ترسشان از عذاب خدا و از فوت ثوابهاى او نيست، بلكه از مقام او است، پس اين دو بهشت مخصوص مؤمنينى است كه درجه ايمانشان پايين تر از درجه ايمان اهل اخلاص است، مؤمنينى كه خداى سبحان را به اين جهت عبادت مى كنند كه از آتش او مى ترسند، و يا به ثواب و بهشت او طمع دارند، و اين دسته از مؤمنين همان اصحاب يمين در سوره واقعه اند.

آيات سوره واقعه، اهل بهشت را دو صنف مى كند، يكى مقربين كه اهل اخلاصند، و يكى هم اصحاب يمين.

” مدهامتان،“ در اين جمله در وصف دو بهشت مذكور مى فرمايد: آن قدر سبز است كه سبزيش و غرور و ابتهاج درختانش به نهايت رسيده، و برگ ها متمايل به سياهى شده است .

” فيهما عينان نضاختان،“ يعنى در آن دو بهشت دو چشمه هست كه چون فواره با شدت مى جوشند.

” فيهما فاكهة و نخل و رمان،“ مراد از فاكهه و رمان (ميوه و انار) درخت آن دو است، چون بين فاكهه و رمان نخل را آورده، كه به معناى درخت خرماست نه خود خرما.

” فيهن خيرات حسان،“ معناى خيرات حسان اين است كه: همسران بهشتى هم اخلاق خوبى دارند، و هم صورتهاى زيبا، و به عبارتى ديگر سيرت و صورتشان هر دو خوب است.

” حور مقصورات فى الخيام،“ اينكه فرموده: حوريان مقصور در خيمه هايند، معنايش اين است كه: از دستبرد اجانب محفوظند، زنانى مبتذل نيستند، كه غير شوهران نيز ايشان را تماشا كنند .

” لم يطمثهن انس قبلهم و لا جان،“ زنانى كه قبلا نه انسانى با آنها تماس گرفته و نه جنى !

” متكئين على رفرف خضر و عبقرى حسان،

ص:37

در حالى كه بر بالش هاى سبز رنگ ابريشمين تكيه كرده اند كه بهترين بافت را دارد و بسيار زيبا است.“

” تبارك اسم ربك ذى الجلال و الاكرام،

چه پر بركت است نام رحمان خدا كه پروردگار تو و داراى صفات جلال و جمال است! “

اين آيه ثنايى است جميل براى خداى تعالى، كه چگونه دو نشأه دنيا و آخرت مالامال از نعمت ها و آلاء و بركات نازله از ناحيه او شده و رحمتش سراسر دو جهان را فرا گرفته، با همين بيان روشن مى شود كه مراد از اسم متبارك خداى تعالى همان رحمان است، كه سوره با آن آغاز شده، و كلمه تبارك كثرت خيرات و بركات صادره را معنا مى دهد.

پس اينكه فرمود: ” تبارك اسم ربك“ معنايش اين مى شود كه: متبارك است الله كه به رحمان ناميده شد، بدان جهت متبارك است كه اين همه آلاء و نعمت ها ارزانى داشته، و افاضه فرموده است.

و ” ذى الجلال و الاكرام“ اشاره به اين است كه: خداى سبحان خود را به اسمايى حسنى نام گذارى كرده، و به مدلول آن اسماى حسنى متصف هم هست، و معانى وصفى و نعوت جلال و جمال را واقعا دارا و واجد است، و معلوم است كه صفات فاعل در افعالش ظهور و أثرى دارد، و از اين دريچه خود را نشان مى دهد.

پس اگر كلمه رب را كه در آيه ” و لمن خاف مقام ربه،“ به سعه رحمت ستايش شده بود در اينجا به صفت ذى الجلال و الاكرام ستوده، براى اين بود كه بفهماند اسماى حسناى خدا و صفات عليايش در نزول بركات و خيرات از ناحيه او دخالت دارند، و اشاره كند به اينكه نعمت ها و آلاى او همه به مهر اسماى حسنى و صفات علياى او مارك خورده است.

(1)

بهشت هاي اختصاصي هر يك از مقربان (سابقون)

-” أُولَئك الْمُقَرَّبُونَ،

-فى جَنَّتِ النَّعِيمِ،

-سابقين همان مقربين درگاه خدايند،

-در باغهاى پر نعمت بهشت جاى دارند .“

مقربون بلند مرتبه ترين طبقات اهل سعادتند، همچنان كه آيه شريفه” و السابقون السابقون اولئك المقربون،“ نيز به اين معنا اشاره دارد، و معلوم است كه چنين


1- آيه 62 تا 78 سوره الرحمن الميزان ج 19 ص 187

ص:38

مرتبه اى براى كسى حاصل نمى شود مگر از راه عبوديت و رسيدن به حد كمال آن، همچنان كه فرمود:” لن يستنكف المسيح ان يكون عبداً لله و لا الملائكة المقربون،“ و عبوديت تكميل نمى شود مگر وقتى كه عبد تابع محض باشد، و اراده و عملش را تابع اراده مولايش كند، هيچ چيزى نخواهد، و هيچ عملى نكند، مگر بر وفق اراده مولايش، و اين همان داخل شدن در تحت ولايت خدا است، پس چنين كسانى اولياء الله نيز هستند، و اولياء الله تنها همين طايفه اند.

” فى جنات النعيم،“

يعنى هر يك نفر از اين مقربين در يك جنت نعيم خواهد بود، در نتيجه همه آنان در جنات النعيم هستند، در آخر سوره صريحا مى فرمايد: مقربين هر يك در يك جنتند :” فاما ان كان من المقربين فروح و ريحان و جنة نعيم. “

نعيم عبارت است از ولايت و جنت نعيم عبارت است از جنت ولايت، و اين نكته با مطلب چند سطر قبل ما هم تناسب دارد كه گفتيم: و اين همان داخل شدن به ولايت خداست.

” ثلة من الاولين و قليل من الاخرين،

مقربين از امت هاى گذشته جمعيت بسيارى بودند، و از اين امت جمعيت كمترى.“

(1)

زندگي اختصاصي مُخلَصين درجنات نعيم

-” وَ مَا تجْزَوْنَ إِلا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ،

-إِلا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِين، أُولَئك لهُمْ رِزْقٌ مَّعْلُومٌ،

- فَوَكِهُ وَ هُم مُّكْرَمُونَ، فى جَنَّتِ النَّعِيمِ، عَلى سرُرٍ مُّتَقَبِلِينَ،

-يُطاف عَلَيهِم بِكَأْسٍ مِّن مَّعِين، بَيْضاءَ لَذَّةٍ لِّلشرِبِين،

-لا فِيهَا غَوْلٌ وَ لا هُمْ عَنهَا يُنزَفُونَ،

-وَ عِندَهُمْ قَصِرَت الطرْفِ عِينٌ، كَأَنهُنَّ بَيْضٌ مَّكْنُونٌ،

-مگر بندگان مخلَص خدا، كه ايشان رزقى معلوم دارند،

-ميوه هايى و ايشان گرامى هستند، در بهشت هاى پر نعمت

- بر تختهايى رو به روى هم،

-قدحها از آب بهشتى از هر سو برايشان حاضر مى شود،

-آبى زلال و لذت بخش براى نوشندگان،

-نه در آن ضرر و فسادى است و نه از آن مست مى شوند،

-و پيش ايشان حوريان درشت چشم پركرشمه و نازند،

-گويى از سفيدى، سفيده تخم مرغند قبل از آنكه دست خورده شود. “

قرآن كريم اين عده را بندگان مخلَص خدا ناميده، و عبوديت خداى را براى


1- آيه 11 تا 26 سوره الواقعه الميزان ج 19 ص 206

ص:39

آنان اثبات كرده و معلوم است كه: عبد، نه مالك اراده خودش است، و نه مالك كارى از كارهاى خودش، پس اين طايفه اراده نمى كنند، مگر آنچه را كه خدا اراده كرده باشد، و هيچ عملى نمى كنند مگر براى خدا.

آنگاه اين معنا را براى آنان اثبات كرده كه مخلَص هستند، و معنايش اين است كه: خدا آنان را خالص براى خود كرده، غير از خدا كسى در آنان سهيم نيست، و ايشان جز به خداى تعالى به هيچ چيز ديگرى علقه و بستگى ندارند، نه به زينت زندگى دنيا و نه نعيم آخرت، و در دل ايشان غير از خدا چيز ديگرى وجود ندارد.

و معلوم است كسى كه اين صفت را دارد، التذاذش به چيز ديگرى است غير از آن چيزهايى كه سايرين از آن لذت مى برند و ارتزاقش نيز به غير آن چيزهايى است كه سايرين بدان ارتزاق مى كنند، هر چند كه در ضروريات زندگى از خوردنى ها، نوشيدنيها و پوشيدنيها با سايرين شركت دارد .

با اين بيان اين نظريه تاييد مى شود كه: جمله ” اولئك لهم رزق معلوم،“ اشاره دارد به اينكه در بهشت رزق ايشان كه بندگان مخلَص خدايند غير از رزق ديگران است و هيچ شباهتى بر رزق ديگران ندارد، اگر چه نام رزق ايشان و رزق ديگران يكى است، و ليكن رزق ايشان هيچ خلطى با رزق ديگران ندارد.

پس معناى جمله” اولئك لهم رزق معلوم،“ اين است كه: ايشان رزقى خاص و معين و ممتاز از رزق ديگران دارند.

(1)

مثالي از بهشت موعود متقين

-” مَّثَلُ الجَنَّةِ الَّتى وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِيهَا أَنهَرٌ مِّن مَّاءٍ غَيرِ ءَاسِنٍ وَ أَنهَرٌ مِّن لَّبنٍ لَّمْ يَتَغَيرْ طعْمُهُ وَ أَنهَرٌ مِّنْ خَمْرٍ لَّذَّةٍ لِّلشرِبِينَ وَ أَنهَرٌ مِّنْ عَسلٍ مُّصفًّى وَ لهَُمْ فِيهَا مِن كلّ ِ الثَّمَرَتِ وَ مَغْفِرَةٌ مِّن رَّبهِمْ...

-مَثل و صفت آن بهشتى كه به مردم با تقوى وعده اش را داده اند اين است كه در آن نهرهايى از آب تازه و نمانده و نهرهايى از شير هست، شيرى كه طعمش تغيير نمى كند. و نهرهايى از شراب است كه براى نوشندگان لذت بخش است و نهرهايى از عسل خالص است و ايشان در بهشت از هر گونه ثمره برخوردارند و مغفرتى از پروردگارشان دارند .... “

” مَّثَلُ الجَْنَّةِ الَّتى وُعِدَ الْمُتَّقُونَ، “ يعنى صفت بهشتى كه خدا به متقين وعده داده كه در آن داخلشان كند داراي خصوصيات بالا است.

(2)

وصف ديگري از بهشت موعود متقين

1- آيه 39 تا 49 سوره صافات الميزان ج : 17 ص : 205
2- آيه 15 سوره محمد الميزان ج : 18 ص : 351

ص:40

-” مَّثَلُ الْجَنَّةِ الَّتى وُعِدَ الْمُتَّقُونَ تجْرِى مِن تحْتهَا الأَنهَرُ أُكلُهَا دَائمٌ وَ ظِلُّهَا تِلْك عُقْبى الَّذِينَ اتَّقَوا وَّ عُقْبى الْكَفِرِينَ النَّارُ،

-مَثَل بهشتى كه به پرهيزگاران وعده داده اند، اين است كه در آن جويهاى روانست، ميوه و سايه آنها دائمى است، اين سرانجام كسانى است كه پرهيزگارى كرده اند، و سرانجام كافران جهنم است.“

در آيه شريفه وعده جميلى را كه به مردم پرهيزگار اختصاص داده بيان مى كند، و نتيجه سعى كفار و مؤمنين در مسير بسوى پروردگار و بازگشتشان بسوى او را در دو عبارت زير خلاصه مي كند:

-” تلك عقبى الذين اتقوا و عقبى الكافرين النار!“

و اگر در قبال كفار متقين را قرار داد، با اينكه مى بايست مؤمنين را قرار داده باشد، بدين منظور است كه اشاره كند بر اينكه كسانى به اين عاقبت حسنى نائل مى آيند كه علاوه بر ايمان، عمل صالح هم داشته باشند، چون اگر ايمان به خدا داشته باشند و عمل صالح نكنند مؤمن به خدا و كافر به آيات او خواهند بود.

(1)

همسر فرعون و خانۀ آرزوي او در بهشت و نزد خدا

-” وَ ضرَب اللَّهُ مَثَلاً لِّلَّذِينَ ءَامَنُوا امْرَأَت فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَت رَب ابْنِ لى عِندَك بَيْتاً فى الْجَنَّةِ وَ نجِّنى مِن فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نجِّنى مِنَ الْقَوْمِ الظلِمِينَ،

-و نيز خداى تعالى براى كسانى كه ايمان آوردند مثلى مى زند و آن داستان همسر فرعون است كه گفت: پروردگارا نزد خودت برايم خانه اى در بهشت بنا كن و مرا از فرعون و عمل او نجات بده و از مردم ستمكار رهائي ام بخش! “

خداي سبحان در جمله” اذ قالت رب ابن لى عندك بيتا فى الجنة،“ تمامى آرزوهايى را كه يك بنده شايسته در مسير عبوديتش دارد خلاصه نموده است.

خداى تعالى در خلال تمثيل حال اين بانو، و اشاره به منزلت خاصه اى كه در عبوديت داشت، دعايى را نقل مى كند كه او به زبان رانده، همين خود دلالت مى كند بر اينكه دعاى او عنوان جامعى براى عبوديت او است، و در طول زندگى هم همان آرزو را دنبال مى كرده، و درخواستش اين بوده كه خداى تعالى برايش در بهشت خانه اى بنا كند، و از فرعون و عمل او و از همه ستمكاران نجاتش دهد، و جز اين آرزويى نداشته كه با خدا نزديك باشد، و در دار كرامت او منزل گزيند.


1- آيه 35 سوره رعد الميزان ج : 11 ص : 500

ص:41

” اذ قالت رب ابن لى عندك بيتا فى الجنة،“ در اين دعا خانه اى درخواست كرده كه هم نزد خدا باشد و هم در بهشت، و اين بدان جهت است كه بهشت دار قرب خدا و جوار رب العالمين است، همچنان كه خود خداى تعالى فرموده: ” احياء عند ربهم يرزقون. “

علاوه بر اين، حضور در نزد خداى تعالى و نزديكى او كرامتى است معنوى، و استقرار در بهشت كرامتى است صورى، پس جا دارد كه بنده خدا هر دو را از خدا بخواهد.

” و نجنى من القوم الظالمين،“ منظورش از قوم ظالمين همان قوم فرعون است و اين دعا در حقيقت بيزارى ديگرى است از فرعونيان، و از خداى تعالى درخواست مى كند، او را از جامعه اى ستمكار نجات دهد، همچنان كه جمله قبلى درخواست نجات از مجتمع خاص خانوادگى بود .

(1)

قسمت دوم: دانستني هائي درباره بهشت

خوردنيها و نوشيدنيها و لذتهاى جنسى در بهشت!

1- آيه 11 سوره تحريم الميزان ج 19 ص 577

ص:42

-«. . . وَ لَكُمْ فِيهَا مَا تَشتَهِى أَنفُسكُمْ وَ لَكُمْ فِيهَا مَا تَدَّعُونَ،

-نُزُلاً مِّنْ غَفُورٍ رَّحِيمٍ،

-... و شما در بهشت هر چه دلتان بخواهد و بلكه هر چه طلب كنيد در اختيار خواهيد داشت،

-اينها همه مراسمى است كه قبلا براى پذيرايى شما از ناحيه خداى آمرزنده رحيم فراهم شده است.»

آيه شريفه به آرزومندان بهشت بشارت مى دهد به اينكه در آخرت هر خير و لذتى را كه تصور بشود، و براى شهوتشان ممكن باشد كه اشتهاى آن كند، دارا هستند، چه از خوردنيها و چه نوشيدنيها، و چه لذتهاى جنسى، و چه غير آن، بلكه از اين هم وسيع تر و بالاتر دارند، و آن اين است كه هر چه را بخواهند بيش از آن را دارند، همچنان كه فرمود:” لهم ما يشاؤن فيها و لدينا مزيد!“

(1)

برآورده شدن همه خواست ها در بهشت

-” ... وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ فى رَوْضاتِ الْجَنَّاتِ لهُم مَّا يَشاءُونَ عِندَ رَبِّهِمْ ذَلِك هُوَ الْفَضلُ الْكَبِيرُ،

- ... و كسانى كه ايمان آورده اعمال صالح كردند در باغهاى بهشت قرار گرفته، نزد پروردگار خود هر چه بخواهند دارند، و فضل بزرگ همين است.“

” لهم فيها ما يشاؤن عند ربهم.“ يعنى نظام دنيايى كه هر چيزى به وسيله سببش پديد مى آيد، در آنجا جارى نيست و در آنجا اين نظام برچيده شده و تنها سببى كه در آنجا كارگر است اراده و خواست آدمى است.

هر چه را بخواهد در همان آن خدا برايش خلق مى كند، و اين خود فضل بزرگى است از خداى سبحان.

” ذلك الذى يبشر الله عباده الذين آمنوا و عملواالصالحات!“ اين جمله بشارتى است به مؤمنين صالح، بندگان صالحي كه با عبارت” يبشرالله عباده “ آنها را به عنوان ” بندگان


1- آيه 31 و32 سوره فصلت الميزان ج : 17 ص : 593

ص:43

خود“ تكريم و احترام فرموده است.

(1)

سرمايه در بهشت تنها خواستن است!

-” لهُم مَّا يَشاءُونَ عِندَ رَبهِمْ ذَلِك جَزَاءُ الْمُحْسِنِينَ،

-كه نزد پروردگارشان هر چه بخواهند دارند و اين است جزاى نيكوكاران!“

اين آيات پاداشى را كه متقين نزد پروردگارشان دارند، بيان مى كند، و آن عبارت است از اينكه ايشان هر چه كه خواستشان بدان تعلق گيرد در اختيار دارند، پس سرمايه در بهشت تنها خواستن است كه سبب تامى است براى به دست آمدن آنچه مورد خواست واقع شود، حال هر چه مى خواهد باشد ، به خلاف دنيا كه به دست آوردن چيزى از مقاصد دنيا، علاوه بر خواستن، احتياج به عوامل و اسباب بسيار دارد كه يكى از آنها سعى و عمل با استمداد از تعاون اجتماعى است .

اين آيه شريفه با توجه به آيه قبلي اولا دلالت دارد بر اينكه متقين در دار قرب و جوار رب العالمين هستند، و ثانيا هر چه بخواهند در اختيار دارند، پس اين دو پاداش متقين است كه عبارتند از: نيكوكاران .

پس علت تامه اين اجرشان همان احسانشان است: ذلك جزاء المحسنين!

(2)

دعوت كنندگان به بهشت

-” . . . وَ اللَّهُ يَدْعُوا إِلى الْجَنَّةِ وَ الْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ وَ يُبَينُ ءَايَتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ.

-. . . و خدا به سوى جنت و مغفرتى به اذن خود مى خواند و آيات خود را براى مردم بيان مى كند تا شايد متذكر شوند! “

مؤمنين با سلوك راه ايمان و اتصافشان به لباس تقوا انسان را به زبان و عمل به سوى جنت و مغفرت مى خوانند، و به اذن خدا هم مى خوانند، چون خدا اجازه شان داده كه مردم را به سوى ايمان دعوت كنند، و به رستگارى و صلاح كه سرانجامش جنت و مغفرت است راه بنمايانند.

(3)

وارد شوندگان به بهشت

-” وَ مَن يَعْمَلْ مِنَ الصلِحَتِ مِن ذَكرٍ أَوْ أُنثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئك يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا يُظلَمُونَ نَقِيراً،

-و هر كس از زن و مرد كارهاى شايسته كند، به شرطى كه ايمان داشته باشد، به بهشت داخل مى شود و حتى به قدر پوسته هسته خرما ستم نمى بيند.“


1- آيه 22 سوره شوري الميزان ج : 18 ص : 59
2- آيه 34 سوره زمر الميزان ج : 17 ص : 395
3- آيه 221 سوره بقره الميزان ج : 2 ص : 302

ص:44

اين آيه شريفه پاداش كسانى را خاطرنشان مى سازد كه اعمال صالح مى كنند و آن پاداش عبارت است از بهشت، چيزى كه هست خداى تعالى در اين آيه از يك جهت رسيدن به بهشت را توسعه و تعميم داده و از سوى ديگر فعليت آن را مقيد كرده به قيدى كه آن فعليت را تضييق مى كند .

از يك سو شرط كرده كه صاحب عمل صالح اگر بخواهد به پاداش خود يعنى بهشت برسد، بايد كه داراى ايمان باشد، چون هر چند پاداش در برابر عمل است و ليكن آنكه كافر است كفرش براى او عملى باقى نمى گذارد و هر عمل صالحى بكند آن را حبط و بى اجر مى نمايد.

و از سوى ديگر نفرمود: ”و من يعمل الصالحات،“ تا در نتيجه پاداش اخروى و بهشت را منحصر كرده باشد به كسانى كه همه اعمال صالحه را انجام دهند، بلكه فرمود:” ومن يعمل من الصالحات،“ و اين خود توسعه اى است در وعده به بهشت.

بله، از آنجا كه مقام، مقام بيان جزاء است، رعايت اين دقت لازم بود، فضل الهى نيز همين را اقتضاء مى كرد كه جزاى خير آخرت را منحصر در افرادى انگشت شمار نكند بلكه آن را عموميت دهد تا شامل حال هر كسى كه ايمان آورد و مقدارى اعمال صالحه انجام دهد بگردد و آنگاه از راه توبه بنده و يا شفاعت شفيعان، بقيه اعمال صالح را كه او انجام نداده و گناهانى را كه مرتكب شده، تدارك و جبران نمايد.

و از سوى سوم با آوردن جمله:” من ذكر او انثى،“ حكم را عموميت داده تا شامل مردان و زنان هر دو بشود و اختصاص به مردان نداشته باشد .

آرى از نظر اسلام هيچ فرقى بين مرد و زن نيست.

(1)

شرايط ورود به بهشت

-” أُولَئك فى جَنَّتٍ مُّكْرَمُونَ،

-چنين كسانند كه در باغهاى بهشت مورد احترامند!“

خداي تعالي در قسمتي از آيات سوره معارج صفات و افعالي از انسانها را شمرده كه منجر به بهشتي شدن آنها، و مكرم بودنشان در جنات، مي شود و اينك جزئياتي از آن اعمال و صفات را شرح مي دهد:

اول از همه از ميان همه امتيازات مؤمنينى كه در آيات ذكر مى شود نماز را اختصاص به ذكر مي دهد، چون مي خواهد شرافت نماز را رسانيده، و بفهماند نماز بهترين اعمال است. علاوه بر اين، نماز اثر روشنى در دفع رذيله هلع مذموم دارد، چون در


1- آيه 123 و 124 سوره نساء الميزان ج : 5 ص : 140

ص:45

آيه” ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر،“ نماز را بازدارنده از هر فحشاء و منكر دانسته است.

” الذين هم على صلاتهم دائمون،“ اينكه كلمه صلاة را به ضمير هُم اضافه كرده دلالت دارد بر اينكه اين مؤمنين بر خواندن نمازشان مداومت داشته اند، نه اينكه دائما در نماز بوده اند، و ستودن آنان به مداومت در نماز اشاره است به اينكه اثر هر عملى با مداومت در آن كامل مى شود .

” و الذين فى اموالهم حق معلوم للسائل و المحروم،“ سپس آن مؤمنين را به رعايت و پرداخت حقي معلوم از اموال خود به سائل و محروم مي ستايد.

” و الذين يصدقون بيوم الدين،“ آنچه از سياق شمردن اعمال صالحه بر مى آيد اين است كه مراد از تصديق يوم الدين اين است كه مصلين علاوه بر تصديق قلبى روز جزا عملا هم آن را تصديق مى كنند، به اين معنا كه سيره زندگيشان سيره كسى است كه معتقد است هر عملى كه انجام دهد به زودى در مورد آن بازخواست، و بر طبق آن جزا داده مى شود، حال چه اينكه عملى خير باشد و چه شر، اگر خير باشد جزاى خيرش مى دهند، و اگر شر باشد جزاى شرش مى دهند .

و تعبير به ” يصدقون“ دلالت دارد بر اينكه تصديقشان استمرار هم دارد، پس دائما مراقبند در هر عملى كه مى خواهند انجام دهند خدا را فراموش نكنند، اگر او آن عمل را خواسته انجامش دهند، و اگر نخواسته تركش كنند.

” و الذين هم من عذاب ربهم مشفقون،“ و كسانى كه از عذاب پروردگارشان ترسانند، كه آنچه در باره تصديق به يوم الدين گفتيم، در اينجا نيز مى آيد، پس هم ترس درونى دارند، و هم عملشان عملى است كه از اين ترس خبر مى دهد .

و لازمه اشفاقشان از عذاب پروردگار، علاوه بر مداومتشان به اعمال صالحه و مجاهدتشان در راه خدا، اين است كه به اعمال صالحه خود اعتماد ندارند، و از عذاب خدا ايمن نيستند، چون ايمنى از عذاب با خوف و اشفاق نمى سازد.

و سبب و علت اشفاق از عذاب اين است كه عذاب در مقابل مخالفت است، پس بجز اطاعت درونى چيزى نيست كه آدمى را از عذاب نجات دهد.

از سوى ديگر اطمينانى هم به نفس و درون آدمى نيست، چون ما زورمان به هواى نفسمان نمى رسد، مگر به آن مقدار توانايى كه خداى سبحان به ما داده، خدايى كه مالك هر چيز است، و مملوك چيزى نيست همچنان كه خودش فرمود:” قل فمن يملك من الله شيئا.“

” ان عذاب ربهم غير مامون،“ چون هيچ كس از عذاب پروردگارش ايمن نيست.

ص:46

اين جمله علت ترس مؤمنين از عذاب پروردگارشان را بيان نموده، روشن مى سازد كه مؤمنين در ترسيدن از عذاب مصابند، و وجه آن را در بالا بيان كرديم.

” و الذين هم لفروجهم حافظون ... هم العادون ،“ و كسانى كه شهوت خود را حفظ مى كنند، مگر در مورد همسران و كنيزان خود كه به خاطر به كار بردن نيروى شهوت در آن موارد ملامت نمى شوند، پس اگر كسى براى اطفاى شهوت به دنبال غير آنچه ياد شد باشد چنين كسانى تجاوزگرند.

” و الذين هم لاماناتهم و عهدهم راعون،“ و كسانى كه امانت ها و پيمان خود را محترم مى شمارند.

آنچه از كلمه امانات زودتر از هر معنايى به ذهن مى رسد، انواع امانت هايى است كه مردم به يكديگر اعتماد نموده، و هر يك به ديگرى مى سپارد، از قبيل مال و جان و عرض، و شخص امين رعايت آن را نموده در حفظش مى كوشد و به آن خيانت نمى كند.

و ظاهرا مراد از كلمه عهد در آيه مورد بحث قراردادهاى زبانى و عملى است كه انسان با غير مى بندد، كه فلان عمل را انجام و يا فلان امر را رعايت و حفظ كند، و بدون مجوز آن قرارداد را نقض ننمايد.

” و الذين هم بشهاداتهم قائمون،“ و كسانى كه پاى شهادت هاى خود مى ايستند. معناى شهادت معلوم و معروف است و قائم بودن به شهادت به معناى اين است كه از تحمل و اداى آنچه تحمل كرده استنكاف نورزد، اولا وقتى او را شاهد مى گيرند شهادت را تحمل كند، و ثانيا وقتى براى اداى شهادت دعوت مى شود استنكاف نورزد، و بدون هيچ كم و زيادى آنچه ديده بگويد، و آيات قرآن در اين باره بسيار است.

” و الذين هم على صلاتهم يحافظون،“ و كسانى كه بر نماز خود محافظت دارند. منظور از محافظت بر صلاة اين است كه صفات كمال نماز را رعايت كند، و آنطور كه شرع دستور داده نماز بخواند .

” اولئك فى جنات مكرمون،“ ايشان در بهشت ها محترمند!

(1)

از شرايط ورود به جنت: ثبات در فتنه ها

-” أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَأْتِكُم مَّثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِكُم مَّستهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتى يَقُولَ الرَّسولُ وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا مَعَهُ مَتى نَصرُ اللَّهِ أَلا إِنَّ نَصرَ اللَّهِ قَرِيب،

-” آيا مى پنداريد بدون اينكه آنچه بر سر اقوام و ملل گذشته از مصائب درونى و


1- آيه 22 تا 35 سوره معارج الميزان ج 20 ص 22

ص:47

برونى بيامد بر سر شما آيد داخل بهشت شويد؟ نه ممكن نيست شما نيز مانند آنها امتحان خواهيد شد آنها آنچنان آزمايش سختى شدند كه دچار تزلزل گشته حتى رسول و مؤمنين گفتند: پس نصرت خدا چه وقت است آنگاه به ايشان گفته شد: آگاه باشيد كه نصرت خدا نزديك است ! “

اين سنت دائمى خدا است كه فتنه ها پيش آورد، و احدى از مردم به سعادت دين و قرب رب العالمين نمى رسد مگر با ثبات و تسليم .

(1)

براي ورود به بهشت حقيقت ايمان لازم است!

-” إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ الَّذِينَ هَادُوا وَ النَّصرَى وَ الصبِئِينَ مَنْ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ وَ عَمِلَ صلِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيهِمْ وَ لا هُمْ يحْزَنُونَ

- بدرستى كساني كه مؤمنند و كساني كه يهودى و نصرانى و صابئى هستند هر كدام به خدا و دنياى ديگر معتقد باشند و كارهاى شايسته كنند پاداش آنها پيش پروردگارشان است نه بيمى دارند و نه غمگين شوند “

مراد از الذين آمنوا، در ابتداى آيه كسانى هستند كه ايمان ظاهرى دارند، و به اين نام و به اين سمت شناخته شده اند، بنا بر اين معناى آيه اين مي شود: اين نامها و نامگذاريها كه داريد، از قبيل مؤمنين، يهوديان، مسيحيان، صابئيان، اينها نزد خدا هيچ ارزشى ندارد، نه شما را مستحق پاداشى مى كند، و نه از عذاب او ايمن مي سازد!

همچنانكه يهود و نصارى بنا به حكايت قرآن مى گفته اند:

” داخل بهشت نمي شود، مگر كسى كه يهودى باشد، و يا كسي كه نصارى باشد، نه بلكه تنها ملاك كار و سبب احترام و سعادت، حقيقت ايمان به خدا و روز جزاء است، و نيز عمل صالح است.“

و اين مطلب در آيات قرآن كريم مكرر آمده، كه سعادت و كرامت هر كسى دائر مدار و وابسته به عبوديت است، نه به نام گذارى، پس هيچ يك از اين نامها سودى براى صاحبش ندارد، و هيچ وصفى از اوصاف كمال، براى صاحبش باقى نمى ماند، و او را سود نمى بخشد، مگر با لزوم عبوديت.

و حتى اين نامگذاريها، انبياء را هم سود نمي دهد، تا چه رسد به پائين تر از آنان همچنانكه مى بينيم خداي تعالى در عين اينكه انبياء خود را با بهترين اوصاف مى ستايد مع ذلك در باره آنان مى فرمايد: ” انبياء هم اگر شرك بورزند، اعمالى كه كرده اند بى اجر ميشود. “

و در خصوص اصحاب پيامبر اسلام، و كساني كه به وى ايمان آوردند، با آنكه در جاى ديگر از عظمت شان و علو قدرشان سخن گفته، مى فرمايد:

” خدا به بعضى از كساني كه ايمان آورده، و عمل صالح كرده اند، وعده مغفرت و اجر


1- آيه 214 سوره بقره الميزان ج : 2 ص : 235

ص:48

عظيم داده است.“

(1)

براي چه كساني درهاي آسمان و بهشت باز نمي شود؟

-” إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِئَايَتِنَا وَ استَكْبرُوا عَنهَا لا تُفَتَّحُ لهُمْ أَبْوَب السمَاءِ وَ لا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتى يَلِجَ الجَمَلُ فى سمّ ِ الخَيَاطِ وَ كذَلِك نجْزِى الْمُجْرِمِينَ.

-كسانى كه آيه هاى ما را تكذيب كرده و نسبت به آنها تكبر ورزيدند درهاى آسمان را به رويشان نگشايند و به بهشت وارد نشوند تا طناب كشتى به سوراخ سوزن داخل شود، آرى، بدكاران را اين چنين سزا مى دهيم! “

نفيى كه خداوند از فتح درهاى آسمان كرده هم شامل فتح آن براى ورود و صعود ادعيه و اعمال آنان مى شود، و هم شامل فتح آن براى صعود ارواح شان، الا اينكه جمله مزبور قرينه است بر اينكه مقصود از نگشودن درهاى آسمان تنها براى ورودشان به بهشت است، چون از ظاهر اين آيه و همچنين آيه: ”و فى السماء رزقكم و ما توعدون،“ بر مى آيد كه بهشت در آسمان است.

-” حتى يلج الجمل فى سم الخياط،“

در اين جمله ورودشان به بهشت تعليق بر محال شده، و اين تعليق بر محال كنايه است از اينكه چنين چيزى محقق نخواهد شد، و بايد كسانى كه آيه هاى ما را تكذيب كرده و نسبت به آنها تكبر ورزيدند براى هميشه از آن مايوس باشند.

(2)

حرام بودن جنت براي معتقدين به شريك براي خدا

-” إِنَّهُ مَن يُشرِك بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَ مَأْوَاهُ النَّارُ وَ مَا لِلظلِمِينَ مِنْ أَنصارٍ،

-بدرستى حقيقت اين است كه كسى كه شرك به خدا مى ورزد محققا خداوند بهشت را بر او حرام كرده و جايش در آتش خواهد بود. هيچ ياورى از ياوران براى ستمكاران نيست . “

اين آيه دلالت دارد بر اينكه اين گناه يعنى در الوهيت براى خداوند انباز گرفتن، شرك است، و مرتكب آن كافر، و نيز دلالت دارد بر اينكه بهشت بر كفار حرام است.

در اينكه بطور حكايت از حضرت مسيح فرمود:” فقد حرم الله عليه الجنة و ماويه النار و ما للظالمين من انصار،“ عنايتى است به اينكه در ضمن بيان مطلب اشاره اى هم به بطلان نسبت ناروايشان به مسيح كرده باشد، و آن نسبت داستان تفديه است كه


1- آيه 62 سوره بقره ترجمة الميزان ج : 1 ص : 292
2- آيه 40 سوره اعراف الميزان ج : 8 ص : 144

ص:49

مسيحى ها نسبت مى دهند به حضرت مسيح كه وى با پاى خود به طرف چوبه دار رفته، بلكه خودش مى خواسته كه خود را بدار آويزد، چون مى خواست جانش را فداى پيروان خود كند، بلكه خداوند از گناهان آنان در گذرد، و تكاليف الهى خود را از آنها بردارد، و در روز قيامت بدون اينكه بدن هايشان با آتش دوزخ تماسى پيدا كند يكسره به بهشت شان ببرد.

مسيحى ها داستان بدار آويختن و نيز داستان تفديه را براى خاطر همين درست كرده اند كه تنها از ديندارى به اسمش قناعت كرده، و جميع محرمات الهى را به خيال اينكه خدا از آنان نهى ننموده مرتكب شوند، و در عين حال روز قيامت هم به پاداش اينكه براى خدا پسر درست كردند و ... يكسره به بهشت درمى آيند!!!

(1)

محروميت از بهشت بخاطر علوخواهي و فساد

-” تِلْك الدَّارُ الاَخِرَةُ نجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فى الأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعَقِبَةُ لِلْمُتَّقِين،

-اين خانه آخرت را به كسانى اختصاص مى دهيم كه نمى خواهند در زمين برترى نمايند و فساد انگيزى كنند، و سرانجام خاص متقين است! “

كلمه ” تلك“ شرافت و ارجمندى و علو مكان آخرت را مى رساند، و همين خود شاهد است بر اينكه مراد از دار آخرت، دار آخرت سعيده است، نه هر آخرتى، و نيز به همين جهت مفسرين دار آخرت را در آيه مورد بحث به بهشت تفسير كرده اند.

علو خواهى يكى از مصاديق فساد خواهى است، و اگر از ميان فسادها خصوص علوخواهى و برترى جويى را نام برده، براى اين است كه نسبت به خصوص آن عنايت داشته است.

اين آيه شريفه عموميت دارد، و مى رساند كه تنها كسانى به بهشت مى روند، كه در زمين، هيچ يك از مصاديق فساد و يا به عبارتى ديگر هيچ يك از گناهان را مرتكب نشوند، به طورى كه حتى اگر در همه عمر يك گناه كرده باشند، از بهشت محروم مى شوند، و ليكن آيه ديگرى از قرآن كريم اين عموم را تخصيص زده و فرموده:” ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه، نكفر عنكم سيئاتكم، و ندخلكم مدخلا كريما. “

(2)


1- آيه 72 سوره مائده الميزان ج : 6 ص : 101
2- آيه 83 سوره قصص الميزان ج : 16 ص : 119

ص:50

طمع بيهوده منافقين براي دخول در جنت نعيم

-” فَمَالِ الَّذِينَ كَفَرُوا قِبَلَك مُهْطِعِينَ،

-عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشمَالِ عِزِينَ،

-أَ يَطمَعُ كلُّ امْرِىٍ مِّنهُمْ أَن يُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِيمٍ . . .؟

-با اينكه خداى تعالى مقدر فرمود كه كفار را با بهشت خود گرامى ندارد، اين كفار را كه در پيرامون تواند چه مى شود كه چشم از تو بر نمى دارند؟

-و در عين اينكه با همند از چپ و راستت متفرق مى شوند،

-آيا هر يك از آنها طمع آن دارند كه تقدير الهى را بر هم زده داخل بهشت نعيم شوند؟“

آيه مورد بحث مربوط به طايفه اى از مسلمانان است كه ايمان آورده و داخل مؤمنين بودند، و بيشتر از مؤمنين واقعى چپ و راست رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم را احاطه مى كردند، ولى در باطن به بعضى از احكام كه بر رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم نازل شده كفر ورزيدند و اعتنايى به آن نكردند .

خداى سبحان در اين آيات توبيخشان كرده كه از احاطه كردن رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم و همواره با آن جناب بودن سودى نخواهند برد، و نبايد طمع بهشت كنند، چون از آنانى كه داخل بهشت شوند نيستند، و نه مى توانند قضا و قدر خدا را لغو كنند، و نه خدا را به ستوه آورند.

(1)

شرابي كه در بهشت مي نوشند!

-” يُسقَوْنَ مِن رَّحِيقٍ مَّخْتُومٍ،

-خِتَمُهُ مِسكٌ وَ فى ذَلِك فَلْيَتَنَافَسِ الْمُتَنَفِسون،

-وَ مِزَاجُهُ مِن تَسنِيم،

-عَيْناً يَشرَب بهَا الْمُقَرَّبُونَ،

-از شراب صافى مهرخورده به ايشان مى نوشانند،

-شرابى كه مهر و مومش مشك است و شايسته است كه مردم نسبت به چنين زندگى مسابقه بگذارند.

-شرابى كه ممزوج با چشمه تسنيم است،

-منظور چشمه اى است خاص مقربين كه جز از آن نمى نوشند.“

در آيه قبل در مورد ابرار فرمود:

-محققا ابرار غرق در نعمتند،

-بر اريكه ها تكيه زده تماشا مى كنند،

-در سيمايشان طراوت تنعم مشاهده مى شود.

در اين آيات انواع نعمت هائي را مي شمارد كه خداوند سبحان در بهشت براي


1- آيه 36 تا 41 سوره معارج الميزان ج 20 ص 28

ص:51

آنان انعام فرموده است:

همچنان كه همين معنا را در آيه زير به صراحت، خاطرنشان كرده و مى فرمايد:” سابقوا الى مغفرة من ربكم و جنة،“ پس در آيه بشر را ترغيب مى كند تا بشتابد به سوى آن نعمتى كه با عبارت رحيق مختوم توصيفش كرده است.

بعد از ترغيب به همه نعمت هاى بهشتى، مي فرمايد: مسابقه گران و زورآزمايان بايد بر سر همه نعمت هاى بهشتى، و مخصوصا بر سر رحيق مختوم مسابقه بگذارند، كه نوشيدنى خاص آنان است.

” و مزاجه من تسنيم- شرابى كه ممزوج با چشمه تسنيم است،“ كلمه مزاج به معناى وسيله مخلوط كردن است، و كلمه تسنيم به معناى چشمه اى است در بهشت، كه خداى تعالى نامش را تسنيم نهاده است.

” عينا يشرب بها المقربون- چشمه اى است خاص مقربين كه جز از آن نمى نوشند.“

(1)

در بهشت خواب نيست

-” أَصحَب الْجَنَّةِ يَوْمَئذٍ خَيرٌ مُّستَقَرًّا وَ أَحْسنُ مَقِيلاً،

-اهل بهشت آن روز قرارگاه بهتر و استراحت گاه نيكوتر دارند.“

كلمه مستقر و مقيل دو اسم مكان از استقرار و قيلوله هستند، اما استقرار كه روشن است، و اما قيلوله به معناى استراحت در نصف روز است، چه اينكه همراه با خواب باشد و چه نباشد، و بايد هم همينطور باشد، چون در بهشت خواب نيست.

(2)

بحثي در نزول اشياء از بهشت

رواياتى هست كه مي گويد: پايه هاى كعبه و نيز حجر الاسود و سنگ مقام از بهشت نازل شده - و اينكه سنگ مقام در زير مقام فعلى دفن شده - و نظائر اين.

نظير اين گونه روايات در معارف دينى بسيار است، حتى در باره بعضى از نباتات و ميوه ها و امثال آن آمده، كه مثلا فلان ميوه يا فلان گياه، بهشتى است، و نيز رواياتى كه مى گويد: فلان چيز از جهنم و يا از فوران جهنم است.

از همين دسته است رواياتى كه در باب طينت وارد شده، و مي گويد طينت مردم با سعادت از بهشت، و طينت اشقياء از آتش بوده، يا از دسته اول از عليين، و از دسته دوم از سجين بوده است .

و نيز از همين دسته است آن رواياتى كه مى گويد: بهشت برزخ در فلان قطعه از


1- آيه 25 تا 28 سوره مطففين الميزان ج 20 ص 394
2- آيه 24 سوره فرقان الميزان ج : 15 ص : 279

ص:52

زمين، و آتش برزخ در آن قطعه ديگر از زمين است.

و رواياتى كه مى گويد: قبر يا باغى از باغ هاى بهشت است، و يا حفره اى از حفره هاى جهنم،

و امثال اين روايات كه هر كس اهل تتبع و جستجو، و نيز بيناى در مطاوى اخبار باشد به آنها دست مى يابد.

اين گونه روايات از معارف الهيه است كه فتح بابش به وسيله قرآن شريف شده، و ائمه عليهم السلام مسير آنرا دنبال كرده اند، آرى از كلام خداى تعالى برمى آيد: كه تنها حجر الاسود و چه و چه از ناحيه خدا نيامده، بلكه تمامى موجودات از ناحيه او نازل شده است، و آنچه در اين نشئه كه نشئه طبيعى و مشهود است ديده مى شود، همه از ناحيه خداى سبحان نازل شده، چيزيكه هست آنچه از موجودات و حوادث كه خير و جميل است، و يا وسيله خير، و يا ظرف براى خير است، از بهشت آمده، و باز هم به بهشت برمي گردد، و آنچه از شرور است يا وسيله براى شر و يا ظرف براى شر است، از آتش دوزخ آمده، و دوباره به همانجا بر مى گردد.

اينك نمونه هائى از كلام خدا:

-” و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم،

-هيچ چيز نيست مگر آنكه نزد ما از آن خزينه ها هست، و ما نازل نمى كنيم، مگر به اندازه اى معلوم. “

كه مى رساند تمامى اشياء عالم نزد خدا موجودند، و به وجودى نامحدود، و غير مقدر با هيچ تقدير موجودند، و تنها در هنگام نزول، تقدير و اندازه گيرى ميشوند.

پس آيه شريفه، مسئله خدائى بودن هر چيز را، عموميت داده، همه چيز را از ناحيه خدا مي داند، و آياتى ديگر اين معنا را در باره بعضى از چيزها بخصوص اثبات مى كند، مانند آيه:

-” و أنزل لكم من الانعام ثمانية ازواج،

-براى شما از جنس چهار پايان هشت جفت نازل كرده است.“

-” و انزلنا الحديد فيه باس شديد،

-آهن را نازل كرديم ، كه در آن قدرتى بسيار است.“

-” و فى السماء رزقكم و ما توعدون،

-رزق شما و آنچه كه وعده اش را به شما داده اند در آسمان است.“

به حكم اين آيات آنچه در دنيا هست همه از ناحيه خداى سبحان نازل شده، و خدا در كلامش مكرر فرموده كه بار ديگر همه آنها به سوى پروردگار بر مى گردند، از آن جمله آيات زير است:

-” و ان الى ربك المنتهى،

-بدرستى كه منتهى به سوى پروردگار تو است.“

-” الى ربك الرجعى،

ص:53

-بازگشت به سوى پروردگار تو است.“

-” اليه المصير،

-بازگشت بسوى او است.“

-” الا الى الله تصير الامور ! “

-آگاه باشيد كه همه امور به سوى خدا باز مى گردد! “.

و نيز آيه سوره حجر اين معنا را هم افاده مى كند: كه اشياء - در فاصله ميانه پيدايش و بازگشت - بر طبق مقتضائى سير مى كنند، كه كيفيت آغازشان آنرا اقتضاء كرده، و بر آن سرنوشتى از سعادت و شقاوت و خير و شر جريان مى يابند، كه ابتداء وجودش اقتضاى آنرا دارد.

و اين معنا از آيات زير نيز استفاده مى شود:

-” كل يعمل على شاكلته،

-هر كسى بر طينت خود مى تند.“

-” و لكل وجهة هو موليها،

-هر كسى براى خود هدفى معين دارد كه خواه ناخواه به همان سو رو مى كند.“

قرآن كريم در باره اين سنگ حجرالاسود و سنگهاى ديگر، و هر موجود ديگر فرموده: همه از ناحيه قرارگاهى كه نزد خدا داشته اند نازل شده اند، و دوباره به سوى او برمى گردند، بعضى به سوى بهشت او، و بعضى به سوى دوزخش!

(1)

محيط طبيعي، و نعمت هاي بهشتي

اشاره اي به محل بهشت موعود


1- الميزان ج : 1 ص : 438

ص:54

-” وَ فى الأَرْضِ ءَايَتٌ لِّلْمُوقِنِينَ،

-وَ فى أَنفُسِكمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ،

-وَ فى السمَاءِ رِزْقُكمْ وَ مَا تُوعَدُون،

-فَوَ رَب السمَاءِ وَ الأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِّثْلَ مَا أَنَّكُمْ تَنطِقُونَ،

-هم در زمين آياتى هست براى اهل يقين،

-و هم در درون وجود خودتان چرا آن آيات را نمى بينيد،

-و در آسمان، هم رزق شما هست و هم آنچه كه وعده داده شده ايد،

-پس به رب آسمانها و زمين سوگند كه آنچه وعده داده شده ايد عينا مثل اينكه شما سخن مى گوييد حق است!“

وَ فى السمَاءِ رِزْقُكمْ وَ مَا تُوعَدُون!

بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از كلمه سَماء جهت بالا است، چون هر چيزى كه بالاى سر ما باشد و ما را در زير پوشش خود قرار داده چنين چيزى را در لغت عرب سماء مى گويند.

ممكن هم هست بگوييم اصلا منظور از آسمان معناى لغوى كلمه - كه جهت بالا باشد- نيست، بلكه منظور از آن، عالم غيب باشد، چون همه اشياء از عالم غيب به عالم شهود مى آيند، كه يكى از آنها رزق است كه از ناحيه خداى سبحان نازل مى شود.

وَ مَا تُوعَدُون!

يعنى: آنچه كه وعده داده شده ايد نيز در آسمان است.

حال ببينيم منظور از آن چيست؟ ظاهرا مراد از آن، بهشتى است كه به انسانها وعده اش را داده، و فرموده ” عندها جنة الماوى.“

و اينكه بعضى گفته اند كه مراد از آن، بهشت و دوزخ و ثواب و عقاب هر دو است، با آيه شريفه” ان الذين كذبوا باياتنا و استكبروا عنها لا تفتح لهم ابواب السماء و لا يدخلون

ص:55

الجنة حتى يلج الجمل فى سم الخياط،“ نمى سازد، چون مى فرمايد: چنين كسانى درهاى آسمانى برويشان گشوده نمى شود، پس معلوم مى شود جهنم در آسمانها نيست.

بله، در قرآن كريم مكرر نازل شدن عذاب دنيوى را، به آسمان نسبت داده و مثلا فرموده:” فانزلنا على الذين ظلموا رجزا من السماء،“ و آياتى ديگر نيز اين معنا را مى رساند.

” فَوَ رَب السمَاءِ وَ الأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِّثْلَ مَا أَنَّكُمْ تَنطِقُونَ،“ پس به پروردگار آسمان و زمين سوگند كه آنچه ما گفتيم كه رزقتان است و آنچه كه وعده داده شده ايد كه همان بهشت باشد- كه خود رزقى ديگر است- در آسمان است. و اين مطلبى است ثابت، و قضائى است حتمى، مثل حق بودن سخن گفتن خودتان، همان طور كه در سخن گفتن خود شكى نداريد، در اين گفته ما هم شك نداشته باشيد.

و اما اينكه گفتيم بهشت هم رزقى است، دليلش قرآن كريم است كه در آيه شريفه” لهم مغفرة و رزق كريم،“ بهشت را رزقى كريم خوانده است.

(1)

بهشت و وسعت آن

-” ... وَ جَنَّةٍ عَرْضهَا السمَوَت وَ الأَرْض أُعِدَّت لِلْمُتَّقِينَ،

-... و به سوى بهشتى كه پهناى آن همه آسمانها و زمين را فرا گرفته و مهيا براى پرهيزكاران است .“

اينكه فرمود:” جنة عرضها السموات و الارض....“ منظور از عرض بهشت، چيزى در مقابل طول آن نيست، بلكه منظور وسعت آن است، و اين خود استعمالى است شايع، و كانه تعبير به عرض، كنايه است از اينكه وسعت آن به نهايت درجه است، و يا به قدرى است كه وهم و خيال بشرى نمى تواند آن را بسنجد و برايش حدى تصور كند، البته اين تعبير معناى ديگرى نيز دارد، كه در روايت زير آمده است:

” در مجمع البيان در ذيل آيه:” جنة عرضها السموات و الارض،“ از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم روايت كرده كه شخصى از آن جناب پرسيد: وقتى عرض بهشت همه آسمانها و زمين باشد پس دوزخ كجا است؟ رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم فرمود: سبحان الله وقتى روز مى آيد شب كجا است؟“

بعضى ها اين كلام رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم را اين گونه تفسير كرده اند: كه مراد آن جناب اين بوده كه آتش در علم خداى تعالى است، همان طور كه شب در هنگام فرا رسيدن روز در علم خداى تعالى است، اگر منظور اين اشخاص اين است كه آتش از علم خداى تعالى غايب نيست پر واضح است كه اين جواب قانع كننده نيست، و


1- آيه 20تا 23 سوره ذاريات الميزان ج : 18 ص : 560

ص:56

اشكال را از بين نمى برد، چون سؤال از مكان آتش است نه از علم خداى تعالى به آتش، و اگر منظورشان اين است كه ممكن است مكان ديگرى بيرون از سماوات و ارض باشد كه دوزخ در آن قرار داشته باشد، گو اينكه اين احتمال فى نفسه بعيد نيست، ليكن روى اين فرض مقايسه جنت و نار با ليل و نهار، مقايسه اى صحيح نيست، براى اينكه شب در هنگام آمدن نهار از حيطه آسمانها و زمين خارج نيست، و بنابر اين حق مطلب اين است كه اين تفسير درست نيست .

و من گمان مى كنم روايت به يك معنائى ديگر نظر دارد، و توضيح آن اين است كه آخرت با همه نعمتها و عذابهايش هر چند كه شباهتى با دنيا و لذائذ و آلامش دارد، و همچنين انسانى كه در آخرت وارد شده هر چند كه همان انسانى است كه به عينه در دنيا بود - همچنان كه مقتضاى ظواهر كتاب و سنت همين است، الا اينكه نظامى كه حاكم در آخرت است غير از نظامى است كه در دنيا حاكم است، چون آخرت دار أبديت و بقا است، و دنيا دار زوال و فنا است، و به همين جهت انسان در بهشت مى خورد، و مى نوشد و نكاح مى كند و لذت شهوانى مى برد، ولى در آنجا دچار عوارضى كه در دنيا بر او وارد مى شد نمى گردد و همچنين انسان دوزخى در آخرت بين آتش مى سوزد، و سوزش آتش را مى چشد و از خوردنيها و نوشيدنيها و مسكن و هم نشين دوزخيش شكنجه مى بيند، ولى آثار سوختن دنيائى را ندارد، نه ذغال مى شود و نه خاكستر و نه مى ميرد.

و همچنين در آخرت عمرى أبدى و بى پايان دارد، ولى آثار طول عمر دنيائى از قبيل كهولت و پيرى و سال خوردگى را ندارد، و همچنين ساير شؤون حياتى دنيائى را دارد ولى آثار دنيائى آن را ندارد، و اين نيست مگر به خاطر اينكه عوارض و لوازم نامبرده از لوازم نظام دنيوى است، نه از لوازم مطلق نظام (چه دنيائى و چه آخرتى،) پس دنيا دار تزاحم و تمانع است، ولى آخرت چنين نيست. ( پس مى شود پهناى آسمانها و زمين را بهشت اشغال كرده باشد، و در عين حال جهنم نيز آن را اشغال كند.)

از جمله دلائل اين معنا اين است كه: ما آنچه را كه در طرف مشاهده خود از حوادث و اتفاقات واقعه حوادث ديگرى را براى بار دوم مى بينيم حوادث بار اول از نظرمان غايب مى شود، مثلا حوادث امروز را وقتى مى بينيم كه حوادث ديروز از نظر ما غايب شده باشد، حوادث شب را وقتى مى بينيم كه حوادث روز گذشته باشد، و همچنين مثالهاى ديگر و اما نسبت به خداى سبحان چنين نيست، از نظر او حوادث شب و روز يك جا مشاهد است، و حوادث آينده حوادث گذشته را از محضر او غايب نمى سازد، و اين قسم حوادث مزاحمتى با يكديگر ندارند، پس شب و روز و حوادث مقارن آن دو، به حسب نظام

ص:57

ماده و حركت متزاحم و متمانعند، در يك جا و در يك لحظه جمع نمى شوند، ولى در نظام آخرت هيچ تزاحم و تمانعى با هم ندارند، و با اين بيان معناى آيه زير نيز بهتر فهميده مى شود: ” ا لم تر الى ربك كيف مد الظل و لو شاء لجعله ساكنا ثم جعلنا الشمس عليه دليلا ثم قبضناه الينا قبضا يسيرا . “

و وقتى جمع بين ليل و نهار متزاحم، ممكن باشد، اين نيز ممكن مى شود كه آسمان و زمين گنجايش بهشتى را داشته باشد كه به وسعت آن دو است، و هم گنجايش دوزخى را داشته باشد كه آن نيز به وسعت آن دو است به عبارت ساده تر اينكه: اين نيز ممكن است كه آسمان و زمين محل بهشتى و جهنمى باشد كه وسعت هر دو بقدر آسمان و زمين است، ولى نه به حسب نظام دنيا، بلكه به حسب نظام آخرت.

در اخبار براى اين جريان نظايرى هست، از آنجمله در اخبار آمده كه قبر يا روضه اى است از باغهاى بهشت و يا حفره اى است از حفره هاى جهنم، و يا آمده است كه قبر مؤمن تا چشمش كار مى كند وسيع است.

پس بنابراين جا دارد كلام رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم را كه فرمود: ”سبحان الله وقتى روز مى آيد شب كجا مى رود؟ “ را حمل كنيم بر چنان معنائى، نه بر حضور و غياب آن دو از علم خدا، چون اين خيلى روشن است كه عالم بودن خداى تعالى به شب و روز ارتباطى با سؤال سائل ندارد، و همچنين اگر كسى از آن سؤال پاسخ دهد به اينكه وقتى روز مى رسد شب همچنان در عالم خارج باقى مى ماند، ( و شب و روز نظير چرخ فلكى است كه نيمى از آن سفيد و نيمى سياه باشد، وقتى نيمه سفيد جلوى شيشه مى آيد نيمه سياه عقب مى رود ولى در چرخ فلك هست،) چون در اين صورت سائل اعتراض مى كند و مى گويد مطلب اينطور نيست، بلكه با آمدن روز در محل سكونت ما، شب آن محل معدوم مى شود، و اگر محل را در نظر نگيريم و خود شب و روز را در نظر بگيريم، حقيقت شب عبارت است از يك سايه مخروطى كه از تابش خورشيد به يك طرف زمين در طرف ديگر آن پديد مى آيد، و اين سايه مخروطى بطور دائم دور كره زمين مى گردد و دائما يك طرف زمين روز و روشن و طرف ديگرش شب و تاريك است، پس با آمدن روز، شب باطل نمى شود، و در عين حال آنجا كه روز هست، شب نيست .

(1)

وسعت بهشت، مانند وسعت آسمان و زمين

-” سابِقُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّكمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضهَا كَعَرْضِ السمَاءِ وَ الأَرْضِ أُعِدَّت لِلَّذِينَ ءَامَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسلِهِ ذَلِك فَضلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضلِ الْعَظِيمِ،


1- آيه 133 سوره آل عمران الميزان ج : 4 ص : 27

ص:58

-به سوى مغفرتى از پروردگارتان و بهشتى كه عرض آن چون عرض آسمان و زمين است بشتابيد، كه براى كسانى آماده شده كه به خدا و رسولان او ايمان آوردند، و اين فضلى است از خدا كه به هر كس بخواهد مى دهد، و خدا داراى فضلى عظيم است.“

بطوري كه درتفسير آيه قبلي گفته شد مراد از كلمه عرض گشادى و وسعت بهشت است، نه عرض در مقابل طول و اين استعمال استعمالى شايع است، و گويا خواسته است نهايت درجه وسعت را بفهماند.

كلمه سَماء در اين آيه به معناى يك آسمان نيست، تا بگويى پس بهشت مشمولين آيه آل عمران در آيه شريفه ” و سارعوا الى مغفرة من ربكم و جنة عرضها السموات و الأرض اعدت للمتقين،“ پهناورتر از بهشت مشمولين اين آيه است، بلكه به معناى تمامى آسمانها است، (چون الف و لام آن الف و لام جنس است،) پس سماء در اين آيه با سماوات در آن آيه منطبق است.

(1)

غرفه هاي بهشت

-” وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ لَنُبَوِّئَنَّهُم مِّنَ الجَنَّةِ غُرَفاً تجْرِى مِن تحْتهَا الأَنْهَرُ خَلِدِينَ فِيهَا نِعْمَ أَجْرُ الْعَمِلِين،

-و كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح مى كنند ما در غرفه هاى بهشتى منزلشان مى دهيم غرفه هايى كه از پايين آن نهرها جارى است و ايشان هميشه در آن خواهند بود و چقدر خوب است پاداش اهل عمل ! “

” غرفه“ به معناى خانه بسيار زيبايى است كه در بلندى قرار داشته باشد.

” لنبوئنهم“ به معناى جاى دادن و منزل دادن كسى است براى هميشه در آن غرفه هاي بهشتي.

(2)

غرفه هاي بلند بهشت و مناظرش

-” لَكِنِ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبهُمْ لهَُمْ غُرَفٌ مِّن فَوْقِهَا غُرَفٌ مَّبْنِيَّةٌ تجْرِى مِن تحْتهَا الأَنهَرُ وَعْدَ اللَّهِ لا يخْلِف اللَّهُ الْمِيعَاد،

-ليكن كسانى كه از پروردگارشان مى ترسند غرفه هايى دارند كه مافوق آن نيز غرفه هايى است بنا شده كه از دامنه و چشم اندازش نهرها جارى است اين وعده خداست و خدا خلف وعده نمى كند.“

وعدة خدا براي كسانى كه از پروردگارشان مى ترسند غرفه هاي بهشتي است كه از بالاي


1- آيه 21 سوره حديد الميزان ج 19 ص 290
2- آيات 56 تا60 سوره عنكبوت الميزان ج : 16 ص : 215

ص:5

آنها غرفه هايى بنا شده كه از دامنه و چشم اندازش نهرها جارى است.

” لا يخلف الله الميعاد.“ اين جمله از سنت خداى تعالى در وعده هايش خبر مى دهد و در عين حال دلهاى بندگان خود را خرسند مى سازد.

(1)

ايمني در قصرها و غرفات بهشت

-” ... وَ هُمْ فى الْغُرُفَتِ ءَامِنُونَ،

-... و در غرفه ها ايمنند.“

يعنى در غرفه هاي بلند، از عذاب ايمنند، پس چنين افرادى عذاب نمى شوند.

(2)

نهرهاي جاري در قصرهاي رفيع بهشتي

-... تجْرِى مِن تحْتهِمُ الأَنهَرُ ...،

-و اينك در جايگاهشان جويها روان است.“

جمله:” تجرى من تحتهم الانهار،“ كنايه است از اينكه صاحبان ايمان و عمل صالح در آخرت در قصرهاى رفيع و عالى بسر مى برند كه در دامنه و چشم اندازش نهرها جارى است.

(3)

انواع رودهاي جاري در بهشت موعود

-” مَّثَلُ الجَنَّةِ الَّتى وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِيهَا أَنهَرٌ مِّن مَّاءٍ غَيرِ ءَاسِنٍ وَ أَنهَرٌ مِّن لَّبنٍ لَّمْ يَتَغَيرْ طعْمُهُ وَ أَنهَرٌ مِّنْ خَمْرٍ لَّذَّةٍ لِّلشرِبِينَ وَ أَنهَرٌ مِّنْ عَسلٍ مُّصفًّى وَ لهُمْ فِيهَا مِن كلّ ِ الثَّمَرَتِ ... ،

-مَثل و صفت آن بهشتى كه به مردم با تقوى وعده اش را داده اند اين است كه در آن نهرهايى از آب تازه و نمانده و نهرهايى از شير هست، شيرى كه طعمش تغيير نمى كند. و نهرهايى از شراب است كه براى نوشندگان لذت بخش است و نهرهايى از عسل خالص است و ايشان در بهشت از هر گونه ثمره برخوردارند.... “

” فيها انهار من ماء غير آسن،“ يعنى آبى كه با زياد ماندنش بو و طعم خود را از دست نمى دهد.

” و انهار من لبن لم يتغير طعمه،“ و نهرهايى از شير كه مانند شير دنيا طعمش تغيير نمى كند.

” و أنهار من خمر لذة للشاربين،“ يعنى نهرهايى از خمر كه براى نوشندگان لذت


1- آيه 20 سوره زمر الميزان ج : 17 ص : 382
2- آيه 37 سوره سبا الميزان ج : 16 ص : 579
3- آيه 43 سوره اعراف الميزان ج : 8 ص : 144

ص:60

بخش است.

” و انهار من عسل مصفى،“ يعنى نهرهائي از عسل خالص و بدون چيزهايى كه در عسل دنيا هست و آن را فاسد و معيوب مى كند.

” ولهم فيها من كل الثمرات،“ در اين جم____له مطلب را عموميت مى ده___د و مي فرمايد: و ايشان در بهشت از هر گونه ثمرات برخوردارند.

(1)

درهاي هشتگانه بهشت

در روايات اسلامي، در خصال از امام صادق عليه السلام، از پدرش، از جدش، از على عليه السلام روايت آورده كه فرمود:

براى بهشت هشت در است، درى كه از آن، انبياء و صديقين داخل مى شوند، و درى كه از آن، شهداء و صالحين وارد مى شوند، و از پنج در ديگرش شيعيان و محبين ما وارد مى شوند .

و من همچنان بر صراط مى ايستم و دعا مى كنم، مى گويم: پروردگارا شيعيان من، دوستانم، ياورانم، و هر كس را كه در دار دنيا به من محبت مى ورزيده، سلامت بدار !

از دل عرش ندا مى رسد: دعايت مستجاب شد، و شفاعتت در باره شيعيانت پذيرفته گشت، حتى در آن روز هر يك نفر از شيعيان و دوستان و ياوران و آنها كه با دشمنان من جنگيدند، چه با زبان و چه با عمل، شفاعتشان در هفتاد هزار نفر از همسايگان و اقربايشان پذيرفته مى شود .

و درى ديگر است كه ساير مسلمانان يعنى كسانى كه شهادت به لا اله الا الله مى داده اند و در دلشان ذره اى بغض ما اهل بيت نبوده از آن در وارد مى شوند.

(2)

چشمه اي كه در بهشت مي جوشد!

-” إِنَّ الأَبْرَارَ يَشرَبُونَ مِن كَأْسٍ كانَ مِزَاجُهَا كافُوراً،

-عَيْناً يَشرَب بهَا عِبَادُ اللَّهِ يُفَجِّرُونهَا تَفْجِيراً،

-و نيكوكاران عالم در بهشت از شرابى نوشند كه طبعش در لطف و رنگ و بوى كافور است،

-از سرچشمه گوارايى آن بندگان خاص خدا مى نوشند كه به اختيارشان هر كجا خواهند جارى مى شود.“


1- آيه 15 سوره محمد الميزان ج : 18 ص : 351
2- الميزان ج : 17 ص : 456

ص:61

” تفجيرعين“ عبارت است از شكافتن زمين براى جارى ساختن آب هاى زير زمينى، و ما ناگزيريم در اينجا تفجير عين را حمل كنيم بر صرف خواستن آن، چون اين معنا مسلم است كه جارى ساختن چشمه هاى بهشتى نيازمند بيل و كلنگ نيست. آرى نعمت هاى بهشتى به جز خواست و اراده اهل بهشت هيچ هزينه ديگرى لازم ندارد، همچنان كه فرمود:” لهم ما يشاؤن فيها.“

” عينا يشرب بها عباد الله يفجرونها تفجيرا،“ يعنى نوشيدن از كاس را كه گفتيم از هر كاسى نيست، بلكه آن كاس را اختصاص مى دهد به چشمه اى كه چنين و چنان است. و اگر از نوشندگان آن كاس تعبير به عباد الله كرد، براى اين بود كه اشاره كند به اينكه اگر از آن كاس مى نوشند به خاطر اين است كه به زيور عبوديت آراسته شدند، و به لوازم آن عمل كردند.

بعيد نيست كه اين دو آيه در مقام بيان حقيقت عمل صالح آنان بر اساس تجسم اعمال باشد، و بفهماند وفاى به نذر و اطعام طعام براى رضاى خدا ظاهرش وفا و اطعام طعام است اما باطنش نوشيدن از كاسى است كه مزاجش كافورى است، آن هم از چشمه اى كه به طور مستمر خودشان با اعمال صالح خود مى شكافند، و به زودى حقيقت عملشان در جنة الخلد برايشان ظاهر مى شود، هر چند كه در دنيا به صورت وفا و اطعام طعام است.

ظاهر جمله يشربون و جمله يشرب بها مى فهماند همين حالا مشغول نوشيدنند، نه اينكه در قيامت مى نوشند، و گر نه مى فرمود سيشربون، و يشربوا بها، علاوه بر اين، نوشيدن، وفا كردن، اطعام نمودن و ترسيدن، همه را در يك سياق آورده و فرموده يشربون، يوفون، يخافون، يطعمون و نيز ذكر تفجير در جمله يفجرونها تفجيرا مؤيد ديگرى است، براى اينكه ظهور دارد در اينكه شكافتن چشمه و جارى ساختن آب آن را با اسباب اين كار انجام مى دهند، كه همان وفا و اطعام و خوف است، پس حقيقت اين اعمال همان تفجير عين است .

(1)

چشمه سلسبيل، و اوصافي از بهشت خوبان

-” وَ جَزَاهُم بِمَا صبرُوا جَنَّةً وَ حَرِيرا،

-و خداوند پاداش آن صبر كامل بر ايثارشان را باغ بهشت و لباس حرير بهشتى لطف فرمود.“

-” متكئين فيها على الارائك لا يرون فيها شمسا و لا زمهريرا،

-كه در آن بهشت بر تختها ى عزت تكيه زنند و آنجا نه آفتابى سوزان بينند و نه


1- آيه 5 تا 11 سوره دهر الميزان ج 20 ص 199

ص:62

سرماى زمهرير.“

خوبان در آن بهشت بر تكيه گاهها تكيه داشتند، و در بهشت نه آفتابى مى بينند تا از گرماى آن متاذى شوند، و نه زمهريرى تا از سرماى آن ناراحت گردند.

-” و دانية عليهم ظلالها و ذللت قطوفها تذليلا،

-و سايه درختان بهشتى بر سر آنها و ميوه هايش در دسترس و به اختيار آنهاست.“

منظور از نزديكى سايه بر سر آنان اين است كه سايه بر سر آنان گسترده است، و تذليل قطوف براى آنان به اين معناست كه خداى تعالى ميوه هاى بهشتى را براى ايشان مسخر كرده، و تحت فرمان و اراده آنان قرار داده، به هر نحو كه بخواهند بدون هيچ مانع و زحمتى بچينند.

-” و يطاف عليهم بانية من فضة و اكواب كانت قواريرا،

-و ساقيان زيباى حور و غلمان با جامهاى سيمين و كوزه هاى بلورين بر آنها دور زنند.“

مراد از اينكه فرمود با چنين ظرفهاى نقره فام دور آنان طواف مى كنند، طواف كردن خدام بهشتى است كه براى اهل بهشت طعام و آب مى آورند، و توضيح بيشترش در ذيل آيه ” و يطوف عليهم ولدان ...،“ مى آيد .

-” قوارير من فضة قدروها تقديرا،“

-كه آن كوزه هاى بلورين نقره اى به اندازه و تناسب اهلش اندازه گيرى شده اند.“

مى خواهد بفهماند ظرفهاى غذا و شراب را خود ابرار بر طبق ميل خود اندازه گيرى مى كنند، از غذا و شراب هر مقدارى كه بخواهند استفاده كنند ظرف آن غذا و شراب را هم به اندازه همان مقدار طعام و شراب اندازه گيرى مى كنند، و خلاصه چيزى از غذا و شرابشان در ظرف زياد و كم نمى آيد، آيه شريفه ” لهم ما يشاؤن فيها،“ و آيه ” يفجرونها تفجيرا،“ نيز اشاره اى به اين معنا دارد.

احتمال هم دارد منظور خدمتگزاران طوافگر باشد كه در باره آنان فرموده: ” يطاف عليهم،“ و مراد اين باشد كه خدمتگزاران ظرفهاى غذا و شراب را به آن مقدار غذا و شرابى كه أبرار احتياج دارند اندازه گيرى مى كنند، در نتيجه چيزى از غذا و شرابشان در ظرفها نمى ماند، و كم هم نمى آيد .

-” و يسقون فيها كاسا كان مزاجها زنجبيلا،

-و آنجا شرابى كه طبعش مانند زنجبيل گرم و عطرآگين است به آنها بنوشانند.“

بعضى از مفسرين گفته اند: در عرب مرسوم بوده كه از زنجبيل استفاده عطر و بوى خوش مى كرده اند، و آن را در جام نوشيدنيها مى ريختند، در اين آيه هم به ابرار وعده داده كه زنجبيل بهشتى را كه پاكيزه تر و خوشبوتر است در جام شرابشان مى ريزند.

-” عينا فيها تسمى سلسبيلا،

ص:63

-در آنجا چشمه اى است كه سلسبيلش نامند و شرابش از خوبى از حد وصف بيرون است.“

سلسبيل به معناى آبى سبك و لذيذ و برنده است.

-” و يطوف عليهم ولدان مخلدون اذا رأيتهم حسبتهم لؤلؤا منثورا،

-و دور آن بهشتيان، پسرانى زيبا كه تا ابد نوجوانند و خوش سيما به خدمت مى گروند كه وقتى در آنها بنگرى از فرط صفا گمان برى كه لؤلؤ پراكنده اند.“

يعني فرزندانى بهشتى پيرامون ابرار طواف مى كنند، كه هميشه طراوت و خرمى جوانى و زيبايى منظر را دارند.

و منظور از اينكه فرمود: تو گمان مى كنى كه لؤلؤ منثورند، اين است كه آن خدمتگزاران آنقدر صفاى لون دارند، و آنقدر چهره هايشان نورانى است كه نور رويشان به روى يكديگر مى تابد، تو گويى در مجالسى كه ايشان خدمت مى كنند لؤلؤ نثاركرده اند.

-” و اذا رأيت ثم رأيت نعيما و ملكا كبيرا،

-و چون آن جايگاه نيكو را مشاهده كنى عالمى پر نعمت و كشورى بى نهايت بزرگ خواهى ديد.“

بعضى گفته اند: معناى مشاهده كردن اول اين است كه اگر چشم خود را بدانجا يعنى به بهشت بيفكنى، در آنجا نعيمى مى بينى كه با زبان قابل وصف نيست، و ملك كبيرى مى بينى كه با هيچ مقياسى نمى توان تقديرش كرد.

-” عَلِيهُمْ ثِيَاب سندُسٍ خُضرٌ وَ إِستَبرَقٌ وَ حُلُّوا أَساوِرَ مِن فِضةٍ وَ سقَاهُمْ رَبهُمْ شرَاباً طهُوراً،

-بر اندام بهشتيان لباسهايى است از حرير نازك سبز رنگ و از ديباى ضخيم، و با دستبندهايى از نقره تزيين شده اند، و پروردگارشان شراب طهور به آنها مى نوشاند.“

” و سقيهم ربهم شرابا طهورا،“ خدايشان شرابى به ايشان نوشانيد كه طهور بود، يعنى در پاكى به حد نهايت بود، شرابى بود كه هيچ قذارت و پليدى را باقى نمى گذاشت، و يكى از قذارتهاى درونى آدمى غفلت از خداى سبحان، و بى توجهى به اوست، پس ابرار كه اين شراب طهور را نوشيدند محجوب از پروردگارشان نيستند، و لذا آنان مى توانستند خدا را حمد بگويند، همچنان كه قرآن فرموده:” و اخر دعويهم ان الحمد لله رب العالمين.“ حمد وصفى است كه جز بندگان خالص خدا صلاحيت آن را ندارند، چون خود خداى تعالى فرموده: ” سبحان الله عما يصفون الا عباد الله المخلصين.“

خداى تعالى در جمله ” و سقيهم ربهم،“ همه واسطه ها را حذف كرده، و نوشاندن به ايشان را مستقيما به خودش نسبت داده، و اين از همه نعمت هايى كه در بهشت به ايشان داده افضل است، و چه بسا يكى از نعمت هايى باشد كه به حكم آيه” لهم ما يشاؤن فيها و لدينا مزيد،“ خواست خود بشر بدان نمى رسد.

ص:64

” ان هذا كان لكم جزاء و كان سعيكم مشكورا،“ حكايت خطابى است كه از ناحيه خداى تعالى به هنگام پرداخت اجرشان به ايشان مى شود

و جمله ” و كان سعيكم مشكورا،“ خود، انشاى شكر در برابر مساعى مرضيه و اعمال مقبوله ايشان است، و خوشا به حالشان كه با چه كلام پاكيزه اى خطاب مى شوند!

(1)

رحيق مختوم، و شراب بي غش آميخته با آب چشمة تسنيم!

-” يُسقَوْنَ مِن رَّحِيقٍ مَّخْتُومٍ،

-خِتَمُهُ مِسكٌ وَ فى ذَلِك فَلْيَتَنَافَسِ الْمُتَنَفِسون،

-وَ مِزَاجُهُ مِن تَسنِيم،

-عَيْناً يَشرَب بهَا الْمُقَرَّبُونَ،

-از شراب صافى مهرخورده به ايشان مى نوشانند،

-شرابى كه مهر و مومش مشك است و شايسته است كه مردم نسبت به چنين زندگى مسابقه بگذارند.

-شرابى كه ممزوج با چشمه تسنيم است،

-منظور چشمه اى است خاص مقربين كه جز از آن نمى نوشند.“

” يسقون من رحيق مختوم،“ كلمه رحيق به معناى شراب صاف و خالص از غش است، و به همين مناسبت آن را به وصف مختوم توصيف كرده، چون همواره چيزى را مهر و موم مى كنند كه نفيس و خالص از غش و خلط باشد، تا چيزى در آن نريزند و دچار ناخالصيش نكنند.

” ختامه مسك و فى ذلك فليتنافس المتنافسون،“ كلمه ختام به معناى وسيله مهر زدن است، مى فرمايد وسيله مهر زدن بر آن رحيق بجاى گل و لاك و امثال آن - كه در دنيا بوسيله آنها مهر و موم مى كنند - مشك است .

بعضى گفته اند : منظور از ختام، آخرين طعمى است كه از آن شراب در دهان مى ماند، مى فرمايد آخرين طعم آن بوى مشك است.

” و فى ذلك فليتنافس المتنافسون،“ كلمه تنافس به معناى زورآزمايى افراد در ربودن چيزى از دست يكديگر است، ولى در مورد آيه و مقامى كه دارد به معناى مسابقه است.


1- آيه 12 تا 22 سوره دهر الميزان ج 20 ص 207

ص:5

” و مزاجه من تسنيم- شرابى كه ممزوج با چشمه تسنيم است،“ كلمه مزاج به معناى وسيله مخلوط كردن است، و كلمه تسنيم به معناى چشمه اى است در بهشت، كه خداى تعالى نامش را تسنيم نهاده است.

” عينا يشرب بها المقربون- چشمه اى است خاص مقربين كه جز از آن نمى نوشند.“

مفاد آيه اين است كه مقربين صرفا تسنيم را مى نوشند، همچنان كه مفاد جمله ”و مزاجه من تسنيم،“ اين است كه: آنچه در قدح ابرار از رحيق مختوم هست با تسنيم مخلوط مى شود .

و اين معنا به دو نكته دلالت مى كند:

اول اينكه تسنيم از رحيق مختوم گرانقدرتر است، چون رحيق مختوم با آميخته شدن با تسنيم لذت بخش تر مى شود.

دوم اينكه مقربين در درجه بالاترى از ابرار قرار دارند.

(1)

بساط عالي، در كنار چشمه هاي جاري

-” فى جَنَّةٍ عَالِيَةٍ، لا تَسمَعُ فِيهَا لَغِيَةً،

-فِيهَا عَينٌ جَارِيَةٌ، فِيهَا سرُرٌ مَّرْفُوعَةٌ ،

-وَ أَكْوَابٌ مَّوْضوعَةٌ، وَ نمَارِقُ مَصفُوفَة، وَ زَرَابىُّ مَبْثُوثَةٌ،

-آنان در باغى بلند هستند، كه در آن هيچ سخن بيهوده نمى شنوند،

-در آن چشمه اى روان است، در آن تختهايى بلند مرتبه است،

-و قدحهايى كه در كنار اين چشمه ها نهاده،

-و بالش ها و پشتيهاى رديف شده،

-و فرشهايى گسترده. “

مراد از عالى بودن بهشت ارتفاع درجات و شرافت و جلالت قدر و گوارايى عيش آن است، چون در بهشت حياتى هست كه دنبالش مماتى نيست، و لذتى است كه آميخته با الم و درد نيست، و سرورى هست كه مشوب با هيچ غم و اندوهى نيست، و اهل بهشت نه تنها هر چه دوست بدارند در دسترسشان هست، بلكه لذايذى هست كه مافوق خواست آنان است.

” لا تسمع فيها لاغية، “ يعنى وجوه نامبرده و يا به عبارتى اهل بهشت، در بهشت حتى يك كلمه لاغيه - بيهوده و بى فايده - نمى شنوند.

” فيها عين جارية، “ مراد از كلمه عين جنس چشمه است، نه اينكه بخواهد بفرمايد در بهشت تنها يك چشمه هست، چون در جاى ديگر صريحا فرموده در بهشت چشمه هايى هست، مانند چشمه سلسبيل و چشمه شراب و چشمه طهور و غير آن .

” فيها سرر مرفوعة، “ سرر جمع سرير- تخت- است، و منظور از مرفوع بودن تخت، مرفوع بودن مقام و منزلت كسى است كه بر آن تكيه مى زند.

” و اكواب موضوعة،“ قدحهايى كه در كنار اين چشمه ها نهاده.

” و نمارق مصفوفة،“ نمارق به معناى بالش و پشتى است، كه بدان تكيه مى دهند و مصفوفه بودن نمارق به اين معنا است كه اين پشتى ها را در مجلس پشت سر


1- آيه 25 تا 28 سوره مطففين الميزان ج 20 ص 394

ص:66

هم بگذارند، همانطور كه در مجالس فاخر دنيا چنين مى كنند.

” و زرابى مبثوثة، “ زرابى به معناى بساط فاخر است، و منظور از مبثوثه آن مبسوطه بودن و گسترده شدن آن است، تا رويش بنشينند.

(1)

لباسهاي حرير و دستبندهاي طلا و مرواريد

-” إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ جَنَّتٍ تجْرِى مِن تحْتِهَا الأَنْهَرُ يحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَساوِرَ مِن ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِبَاسهُمْ فِيهَا حَرِيرٌ، وَ هُدُوا إِلى الطيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ وَ هُدُوا إِلى صرَطِ الحَمِيدِ،

-خدا كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند به بهشتهايى مى برد كه در آن جويها روان است، در آنجا دستبندها از طلا و مرواريد زيور كنند و لباسشان در آنجا ديبا خواهد بود، آنان به گفتار نيك هدايت شده اند و به راه ستوده رهنمايى گشته اند.“

آن ها را به بهشتهايى مى برد كه در آن جويها روان است، در آنجا دستبندها از طلا و مرواريد زيور كنند، و لباسشان در آنجا ديبا خواهد بود.

(2)

لباس حرير و دستبندهاي طلا و مرواريد در جنات عدن

-” جَنَّت عَدْنٍ يَدْخُلُونهَا يحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَساوِرَمِن ذَهَبٍ وَلُؤْلُؤاً وَلِبَاسهُمْ فِيهَا حَرِيرٌ،

-بهشت هاى جاويد كه وارد آن شوند و در آنجا با دستبندهايى از طلا و مرواريد زيور كنند و لباسشان در آنجا حرير است....“

يحَلَّوْنَ به معناى خودآرايى است و أَساوِرَ به معناي النگو است. و منظور از شرح و بيان جنات عدن اشاره به فضل كبير در آيه قبل است. گويا شخصى پرسيده: اين فضل كبير چيست؟ در پاسخ فرموده: بهشتهايى است جاويد كه وارد آن شوند و در آنجا با دستبندهايى از طلا و مرواريد زيور كنند و لباسشان در آنجا حرير است!

(3)

سايه درختان بهشت، و ميوه هاي بهشتي

-” إِنَّ الْمُتَّقِينَ فى ظِلَلٍ وَ عُيُون، وَ فَوَكِهَ مِمَّا يَشتهُونَ،

- كلُوا وَ اشرَبُوا هَنِيئَا بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ،

-آن روز سخت بندگان با تقوا در سايه درختان بهشت و كنار نهرهاى جارى متنعمند،

-و از هر نوع ميوه كه مايل باشند فراهم است،


1- آيه 8 تا 16 سوره غاشيه الميزان ج 20 ص 458
2- آيه 17 سوره حج الميزان ج : 14 ص : 505
3- آيه 35 سوره فاطر الميزان ج : 17 ص : 66

ص:67

-به آنها خطاب شود كه از هر طعام و شراب بخواهيد بخوريد و بياشاميد كه شما را گوارا باد پاداش اعمال نيكى كه در دنيا بجا آورديد.“

مراد از كلمه ظلال سايه هاى بهشت، و مراد از كلمه عيون چشمه هاى آن است، كه اهل بهشت از آن سايه ها استفاده نموده، و از آن چشمه ها مى نوشند.

” كلوا و اشربوا هنيئا بما كنتم تعملون،“ مفاد اين آيه اذن و اباحه است، تو گويى خوردن و نوشيدن كنايه است از مطلق تنعم به نعمتهاى بهشتى و تصرف در آن، هر چند كه از مقوله خوردن و نوشيدن نباشد.

(1)

قسمتهائي از بهشت ( در مشاهدات رسول الله در شب معراج )

-” بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. سبْحَنَ الَّذِى أَسرَى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِّنَ الْمَسجِدِ الْحَرَامِ إِلى الْمَسجِدِ الأَقْصا الَّذِى بَرَكْنَا حَوْلَهُ لِنرِيَهُ مِنْ ءَايَتِنَا إِنَّهُ هُوَ السمِيعُ الْبَصِيرُ،

- به نام خداوند بخشاينده مهربان - پاك و منزه است خدائى كه در مبارك شبى بنده خود ( محمد صلى الله عليه وآله وسلّم) را از مسجد حرام به مسجد اقصائى كه پيرامونش را مبارك ساخت، سير داد تا آيات خود را به او بنماياند كه همانا خداوند شنوا و بيناست.“

1- نهر كوثر و نهر رحمت

... از آنجا بيرون رفتم دو نهر را در اختيار خود ديدم يكى از آنها به نام كوثر ديگرى به نام رحمت از نهر كوثر آب خوردم و در نهر رحمت شستشو نمودم آنگاه هر دو برايم رام شدند تا آنكه وارد بهشت گشتم كه ناگهان در دو طرف آن خانه هاى خودم و اهل بيتم را مشاهده كردم و ديدم كه خاكش مانند مشك معطر بود، دخترى را ديدم كه در نهرهاى بهشت غوطه ور بود، پرسيدم دختر! تو از كيستى؟ گفت از آن زيد بن حارثه مى باشم. صبح اين مژده را به زيد دادم.

2- ميوه ها و مرغان بهشتي

نگاهم به مرغان بهشت افتاد كه مانند شتران بختى (عجمى) بودند.

انار بهشت را ديدم كه مانند دلوهاى بزرگ بود.

3- درخت طوبي

درختى ديدم كه آنقدر بزرگ بود كه اگر مرغى مى خواست دور تنه آن را طى كند، مى بايست هفتصد سال پرواز كند و در بهشت هيچ خانه اى نبود مگر اينكه شاخه اى از آن درخت بدانجا سر كشيده بود.


1- آيه 41 تا 44 سوره مرسلات الميزان ج 20 ص 250

ص:68

از جبرئيل پرسيدم اين درخت چيست؟ گفت اين درخت طوبى است كه خداوند آن را به بندگان صالح خود وعده داده، و فرموده:” طوبى لهم و حسن ماب،“- طوبى و سرانجام نيك مر ايشان راست!

4- درياهاي سرادقات و حجاب ها

وقتى وارد بهشت شدم به خود آمدم و از جبرئيل از آن درياهاى هول انگيز و عجائب حيرت انگيز آن سؤال نمودم، گفت اينها سرادقات و حجابهائى است كه خداوند به وسيله آنها خود را در پرده انداخته و اگر اين حجابها نبود نور عرش تمامى آنچه كه در آن بود را پاره مى كرد و از پرده بيرون مى ريخت .

5- سدرة المنتهي

آنگاه به درخت سدرة المنتهى رسيدم كه يك برگ آن امتى را در سايه خود جاى مى داد و فاصله من با آن درخت همانقدر بود كه خداى تعالى در باره اش فرمود:” قاب قوسين او ادنى.“

6- فاطمة زهرا، سلاله اي از ميوه درخت طوبي

( طبرانى از عايشه روايت كرده كه گفت:) رسول خدا فرمود:

وقتى مرا به آسمان بردند داخل بهشت ش__دم و به درختى از درختان بهشت رسيدم ك_ه زيباتر و سفي__د برگتر و خ__وش مي_وه ت_ر از آن نديده ب__ودم. يك دانه از ميوه هاى آن را چيدم و خوردم و همي__ن ميوه نطف__ه اى ش_د در صل__ب من، وقت__ى ب__ه زمي__ن آمدم و با خديجه هم بستر شدم ب__ه فاطمه حامله شد و اينك هروقت مشتاق بوى بهشت مى شوم، فاطمه را مى بويم!

( براي مطالعه جزئيات روايات معراج و منابع آنها به آيه 1 سوره اسري الميزان ج: 13 ص : 3 مراجعه شود. ضمنا يادآور مي شود مطالبي كه در اين فصل آمده تمامي نشانه هاي بهشت و نعمتهاي بهشتي نيست بقيه در موارد مربوط به خود در فصلهاي ديگر همين كتاب آمده است. )

رضوان، قرب حضور، بهشت عدن،و پاداشهاي بهشتي

رضوان، مشيت مطلقه انسان در بهشت

ص:69

-” قُلْ أَ ؤُنَبِّئُكم بِخَيرٍ مِّن ذَلِكمْ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا عِندَ رَبِّهِمْ جَنَّتٌ تَجْرِى مِن تحْتِهَا الأَنْهَرُ خَلِدِينَ فِيهَا وَ أَزْوَجٌ مُّطهَّرَةٌ وَ رِضوَنٌ مِّنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ بَصِيرُ بِالْعِبَادِ!

-بگو آيا مى خواهيد شما را به بهتر از اينجا خبر دهم؟ كسانى كه از خدا پروا داشته باشند نزد پروردگارشان بهشت هائى دارند كه از زير سايه آن نهرها جارى است و ايشان در آن، زندگى جاودانه و همسرانى پاك داشته و خدا از آنان خشنود است و او به بندگان بينا است!“

كلمه رضوان به معناى رضا و خشنودى است، و آن حالتى است كه در نفس آدمى هنگام برخورد با چيزى كه ملايم طبع او است پيدا مى شود، و نفس از پذيرفتن آن امتناع نمى ورزد، و در صدد دفع آن بر نمى آيد.

در قرآن كريم مساله رضاى خداى سبحان مكرر آمده، و بايد دانست كه رضايت خدا همانطور كه بالنسبه به فعل بندگانش در باب اطاعت تصور دارد، همچنين در غير باب اطاعت از قبيل اوصاف و احوال و غيره تصور دارد، (همان طور كه مى گوئيم نماز باعث رضاى خدا است، همچنين مى گوئيم تواضع و رقت قلب باعث خشنودى او است.)

چيزى كه هست بيشتر مواردى كه در قرآن كلمه رضاى خدا آمده، (اگر نگوئيم همه مواردش،) از قبيل رضايت به اطاعت است، و به همين جهت است كه در آيات زير رضاى خدا را با رضاى بنده، مقابل هم قرار داده است.

رضايت خدا از بنده اش به خاطر اطاعت او است، و رضايت بنده از خدا به خاطر پاداشى است كه به او مى دهد، و يا به خاطر حكمى است كه به نفع او صادر مى كند:

-” رضى الله عنهم و رضوا عنه، “

-” يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية،“

-” و السابقون الاولون من المهاجرين و الانصار، و الذين اتبعوهم باحسان، رضى الله عنهم و رضوا عنه، و اعد لهم جنات....“

ص:70

اينكه در اين مقام يعنى مقام شمردن آنچه براى انسان خير است، و مطابق با امور مورد علاقه زندگى دنيائى او است مساله رضايت خدا را شمرده، دلالت دارد بر اينكه خود رضوان نيز از خواسته هاى انسانى، و يا مستلزم امرى است كه آن امر اين چنين است، و به همين جهت بوده كه در اين آيه آنرا در مقابل جنات و ازواج ذكر كرده است .

در آيه: ” فضلا من ربهم و رضوانا،“ آن را در مقابل فضل ، و نيز در آيه: ”و مغفرة من الله و رضوان،“ در مقابل مغفرت، و در آيه:” برحمة منه و رضوان،“ در مقابل رحمت ذكر فرمود.

و چه بسا با تدبر و دقت در معناى آنچه كه ما گفتيم، و دقت در آيه: ”رضى الله عنهم ...،“ و آيه: ”راضية مرضية ...،“ بتوان نكته اى را كه آيه مورد بحث مبهم گذاشته، كشف نمود، براى اينكه در آيات نامبرده رضايت را به خود آنان زده، فرموده: ( خدا از ايشان راضى است،) و رضايت از شخص، غير رضايت از فعل شخص است.

در نتيجه برگشت معنا به اين مى شود كه خداى تعالى ايشان را در آنچه مى خواهند از خود نمى راند، نتيجه اين هم همان معنائى مى شود كه آيه:” لهم ما يشاؤن فيها - ايشان در بهشت هر چه بخواهند در اختيار دارند،“ آنرا افاده مى كند، پس در رضوان خدا از انسان، مشيت مطلقه انسان وجود دارد.

(1)

اهل بهشت در بهشت چه مي خواهند؟

-” لهُّمْ فِيهَا مَا يَشاءُونَ خَلِدِينَ كانَ عَلى رَبِّك وَعْداً مَّسئُولاً،

-و در آنجا جاودانه هر چه بخواهند دارند، وعده اى كه به عهده پروردگار تو است و همه بايد آن را در خواست كنند و در طلبش برخيزند.“

متقين در بهشت از ناحيه خدا و تمليك او مالك و دارنده چنين چيزى هستند كه هر چه را بخواهند دارا شوند، و البته معلوم است كه خواست ايشان جز به چيزى كه دوست دارند تعلق نمى گيرد.

البته اين نكته را نبايد از نظر دور داشت كه متقين در آن روز و در بهشت دوست نمى دارند و نمى خواهند، مگر چيزى را كه واقعا دوست داشتنى باشد، و آن چيزى كه واقعا بايد آن را دوست داشت همان چيزى است كه خدا براى آنان دوست بدارد، و آن عبارت است از همان خير و سعادتى كه مستحق آن شده اند، و با آن به كمال مى رسند، و نه خود و نه ديگران از آن متضرر نمى گردند، ( دقت فرماييد.)


1- آيه 15 سوره آل عمران الميزان ج : 3 ص : 165تا 168

ص:71

اين را گفتيم تا روشن گردد كه هر چند به حكم آيه مورد بحث اهل بهشت داراى مشيت مطلقند، هر چه بخواهند به ايشان داده مى شود، و ليكن در عين حال نمى خواهند مگر چيزى را كه مايه رضا و خوشنودى پروردگارشان باشد.

و با اين بيان اشكالى كه به طور كلى به آيات ناطقه به اطلاق مشيت شده- مانند آيه مورد بحث- جواب داده مى شود، و آن اشكال اين است كه ممكن است اهل بهشت معصيت و عمل زشت و كار لغو را دوست بدارند، و يا كارى و چيزى را دوست بدارند كه باعث آزار سايرين باشد، و يا بخواهند افراد مخلد در آتش را نجات دهند، و يا بخواهند به مقامات انبياء و مخلصين از اولياء و هر كس كه ما فوق ايشان است برسند.

و جوابش اين شد كه چگونه چنين اطلاقى از اينگونه آيات به دست مى آيد با اينكه خود خداى تعالى در خطاب به متقين فرموده:” يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى.“ زيرا به حكم اين آيه اهل بهشت به چيزى راضى و علاقمند مى شوند كه خدا نيز بدان راضى باشد، آرى، آنان نمى خواهند مگر آنچه را كه مايه خوشنودى خداست، پس هيچ وقت اشتهاى معصيت و كار زشت و شنيع، و كار لغو نمى كنند، ” لا يسمعون فيها لغوا و لا كذابا،“ و نيز هرگز از چيزى كه مايه ناراحتى ديگران است خوششان نمى آيد، و نيز هرگز نمى خواهند كه عذاب از اهل جهنم كه خدا عذاب آنان را خواسته برداشته شود، و هرگز آرزو نمى كنند كه مقام بالاتر از خود را داشته باشند، چون آنچه كه خود دارند خدا برايشان پسنديده، و آنان بدان راضيند، و آنچه خدا دوست مى دارد دوست مى دارند.

(1)

قصرهاي بهشت عدن، و رضوان

-” وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَتِ جَنَّتٍ تجْرِى مِن تحْتِهَا الأَنْهَرُ خَلِدِينَ فِيهَا وَ مَسكِنَ طيِّبَةً فى جَنَّتِ عَدْنٍ وَ رِضوَنٌ مِّنَ اللَّهِ أَكبرُ ذَلِك هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ،

-خداوند مؤمنين و مؤمنات را به بهشت هائى وعده داده كه از چشم انداز آنها جويها روان است، و آنها در آن جاودانه اند، و قصرهاى پاكيزه اى در بهشتهاى عدن و از همه بالاتر رضاى خود را وعده داده كه آن خود رستگارى عظيمى است! “

معناى ”جنات عدن“ بهشتهاى ماندنى و از بين نرفتنى خواهد بود. و معناى جمله:” و رضوان من الله اكبر،“ بطورى كه سياق آن را افاده مى كند اين است كه خوشنودى خدا از ايشان از همه اين حرفها بزرگتر و ارزنده تر است .

معرفت انسان نمى تواند رضوان خدا را و حدود آن را درك كند، چون رضوان خدا محدود و مقدر نيست تا وهم بشر بدان دست يابد، و شايد براى فهماندن اين نكته


1- آيه 16 سوره فرقان الميزان ج : 15 ص : 260

ص:72

بوده كه كمترين رضوان خدا هر چه هم كم باشد از اين بهشت ها بزرگتر است، البته نه از اين جهت كه اين بهشت ها نتيجه رضوان او و ترشحى از رضاى اوست - هر چند اين ترشح در واقع صحيح است - بلكه از اين جهت كه حقيقت عبوديت كه قرآن كريم بشر را بدان دعوت مى كند عبوديتى است كه بخاطر محبت به خدا انجام شود، نه بخاطر طمعى كه به بهشتش و يا ترسى كه از آتشش داريم، و بزرگترين سعادت و رستگارى براى يك نفر عاشق و دوستدار اين است كه رضايت معشوق خود را جلب كند، بدون اينكه در صدد ارضاء نفس خويش بوده باشد .

و شايد به منظور اشاره به اين نكته است كه آيه را به جمله ذلك هو الفوز العظيم ختم نموده و اين جمله دلالت بر معناى حصر دارد و چنين افاده مى كند كه اين رضوان حقيقت هر فوز و رستگارى بزرگى است، حتى رستگارى بزرگى هم كه با رسيدن به جنت خلد دست مى دهد حقيقتش همان رضوان است، زيرا اگر در بهشت حقيقت رضاى خدا نباشد همان بهشت هم عذاب خواهد بود ، نه نعمت .

(1)

مغفرت و رضوان خدا در قيامت

-” ... وَ فى الاَخِرَةِ عَذَابٌ شدِيدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِّنَ اللَّهِ وَ رِضوَنٌ وَ مَا الحَيَوةُ الدُّنْيَا إِلا مَتَعُ الْغُرُورِ،

-... البته در آخرت عذاب شديدى است، و هم مغفرت و رضوانى از ناحيه خداست، و زندگى دنيا جز متاعى فريبنده نمى باشد.“

در اين قسمت از آيه مغفرت قبل از رضوان آمده، براى اينكه كسى كه مى خواهد به رضوان خدا درآيد، بايد قبلا به وسيله مغفرت خدا شستشو و تطهير شده باشد . و نيز در اين جمله مغفرت را توصيف كرد به اينكه از ناحيه خداست، ولى عذاب را چنين توصيفى نكرد، تا به قول بعضى ها اشاره كرده باشد به اينكه مطلوب اصلى و آن غرضى كه خلقت به خاطر آن بوده مغفرت است نه عذاب، و اين خود انسان است كه باعث عذاب مى شود، و با خروجش از زى بندگى و عبوديت آن را پديد مى آورد.

” و فى الاخرة عذاب شديد و مغفرة من الله و رضوان،“ به دو روى زندگى آخرت اشاره مى كند، تا شنونده بر حذر شود، و از مغفرت و رضوان كه يك روى آخرت است، و عذاب كه روى ديگرش است، مغفرت و رضوان را اختيار كند.

(2)

درجه اعظم، رحمت، رضوان، جنت و اجرعظيم


1- آيه 72 سوره توبه الميزان ج : 9 ص : 456
2- آيه 20 سوره حديد الميزان ج 19 ص 290

ص:73

-” الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ هَاجَرُوا وَ جَهَدُوا فى سبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَلهِمْ وَ أَنفُسِهِمْ أَعْظمُ دَرَجَةً عِندَ اللَّهِ وَ أُولَئك هُمُ الْفَائزُونَ،

-يُبَشرُهُمْ رَبُّهُم بِرَحْمَةٍ مِّنْهُ وَ رِضوَنٍ وَ جَنَّتٍ لهُمْ فِيهَا نَعِيمٌ مُّقِيمٌ،

-خَلِدِينَ فِيهَا أَبَداً إِنَّ اللَّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ،

-آرى كسانيكه ايمان آورده و از وطن مالوف خود مهاجرت نموده و در راه خدا با اموال و جانهاى خود مجاهدت نمودند نزد خدا از نظر درجه و منزلت بزرگ ترند، و ايشان، آرى تنها ايشانند رستگاران،

-پروردگارشان به رحمتى از خود و رضوان و بهشتهائى بشارت مى دهد كه در آنست نعمتهائى دائم،

-و وضع ايشان چنين است كه دائما در آن بهشتها جاودانند، آري نزد خدا پاداشى است عظيم و وصف ناپذير.“

آيه در بيان حكم حقى است كه خداى تعالى در مساله دارد. مى فرمايد: كسى كه ايمان آورد، و در راه خدا بقدر توانائيش جهاد كرد، و از مال و جانش مايه گذاشت، در نزد خدا درجه اش بالاتر است.

اگر مطلب را بصورت جمع آورد، و فرمود: كسانيكه ... براى اين است كه اشاره كند به اينكه ملاك فضيلت، وصف مذكور است، نه شخص معينى .

اينكه فرمود:” اعظم درجة عند الله ،“ معنايش اين است كه اين افراد نسبت به آن افراد ديگر كه اصلا درجه اى ندارند درجه شان بالاتر است، و اين خود يك نوع كنايه است از اينكه اصولا ميان اين دو طايفه نسبتى نيست، زيرا يكى داراى گامهاى بلندى است و ديگرى اصلا قدمى برنداشته است .

” و اولئك هم الفائزون،“ اين جمله نيز دلالت دارد بر آنچه گفتيم، زيرا رستگارى را بطور انحصار و بنحو استقرار براى يك طايفه اثبات مى كند.

” يبشرهم ربهم برحمة منه و رضوان و جنات ...،“ از ظاهر سياق برمى آيد كه رحمت و رضوان و جنتى كه مى شمارد، بيان همان رستگارى است كه در آيه قبلى بود، و در اين آيه بطور تفصيل و به زبان بشارت و نويد آمده است.

پس معناى آيه اين مى شود كه: خداى تعالى اين مؤمنين را به رحمتى از خود كه از بزرگى قابل اندازه گيرى نيست و رضوانى مانند آن و بهشت هائى كه در آنها نعمتهاى پايدار هست، و بهيچ وجه از بين نمى رود، و خود اينان هم بدون اجل و تعيين مدت جاودانه در آنها خواهند بود، بشارت مى دهد.

(1)

در جنات نعيم


1- آيه 20تا22 سوره توبه الميزان ج : 9 ص : 274

ص:74

-” إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ يهْدِيهِمْ رَبهُم بِإِيمَنهِمْ تَجْرِى مِن تحْتهِمُ الأَنْهَرُ فى جَنَّتِ النَّعِيمِ،

-دَعْوَاهُمْ فِيهَا سبْحَنَك اللَّهُمَّ وَ تحِيَّتهُمْ فِيهَا سلَمٌ وَ ءَاخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الحَمْدُ للَّهِ رَب الْعَلَمِينَ،

-كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام مى دهند، پروردگارشان بوسيله ايمانشان هدايتشان مى كند، و در بهشت هاى پر نعمت جويها در زير جايگاهشان روان است،

- در آنجا جذبه الهى آنچنان دلهايشان را پر كرده كه سخنى جز تسبيح ندارند، مى گويند بارالها ! تو از هر عيب و نقصى منزهى! و تحيت آنها به يكديگر سلام است، و آخرين سخنشان الحمد لله رب العالمين است!“

خواننده محترم و پژوهشگر متدبر بايد توجه داشته باشد كه خداى تعالى در ميان همه منازل قرب، پاداش كسانى را كه به وسيله ايمان خود هدايت يافتند جنات نعيم ذكر كرده، و در ميان همه نعمت هاى بهشتى انهارى را نام برده كه در بهشت از زير آنان جارى است، حال بايد ديد علت اين انتخاب چيست؟

در قرآن كريم نعمت به معناى حقيقيش همانا ولايت الهى است، و يكى از چيزهائى كه خداى تعالى اولياى مقربين خود را به آن اختصاص داده نوعى از شراب بهشت است كه با نوشاندن آن شراب به ايشان احترامشان كرده، به شان آنان اعتناء مى نمايد، مثلا فرموده:

-” ان الابرار يشربون من كاس كان مزاجها كافورا عينا يشرب بها عباد الله يفجرونها تفجيرا،“ و نيز فرموده:

-” ان الابرار لفى نعيم ... يسقون من رحيق مختوم ... عينا يشرب بها المقربون،“

و اين بر خواننده گرامى است كه در اينگونه آيات دقت نموده، بعضى را با بعضى ديگر مقايسه و تطبيق كند تا شايد بتواند به بعضى از اسرار لطيف كه خداى عز و جل در كلام خود به وديعت نهاده دست يابد.

-” دعويهم فيها سبحانك اللهم و تحيتهم فيها سلام،

و آخر دعويهم ان الحمد لله رب العالمين.“

كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح مى كنند تجرى من تحتهم الانهار فى جنات النعيم، در جنات نعيم نهرها از زير كاخشان روان است.

در اين جمله سخن از بهشت ولايت و تطهير دلها است، دعويهم فيها سبحانك اللهم، دعوايشان در آن بهشت ها همه اين است كه بارالها تو را تسبيح مى گوئيم .

و گفتيم كه در اين جمله خدا را از هر نقص و حاجت و شريكى منزه مى دارند، و اين گفتارشان بر وجه حضور است، يعنى خدا را حاضر مى بينند و تسبيحش مى گويند،

ص:75

چون اولياى خدا از پروردگار خود محجوب نيستند، و تحيتهم فيها سلام و در آنجا درودشان به يكديگر سلام است، كه اين ملاقات را به نشانه امنيت مطلق نامگذارى كردن است، گو اينكه در دنيا نيز يكديگر را به كلمه سلام تحيت مى گويند، و ليكن سلام در دنيا علامت امنيت نسبى و امنيتى اندك است، اما در بهشت علامت امنيت مطلق است، و آخر دعويهم ان الحمد لله رب العالمين آخرين مرحله كمال علم اهل بهشت بدينجا منتهى مى شود كه خدا را بعد از تسبيح و تنزيه ثنا گويند.

در تفسير آيه شريفه: الحمد لله رب العالمين گفتيم كه هر چند هر كسى مى تواند به زبان بگويد الحمدلله! و ليكن از آنجا كه حمد، توصيف و ستودن خداى تعالى است، هر كسى نمى تواند خداى را توصيف كند، اين كار تنها از بندگان مخلَص خداى تعالى بر مى آيد، افراد انگشت شمارى كه خداى تعالى آنان را براى خود خالص نموده ، و به كرامت قرب خود اختصاص داده و هيچ واسطه اى بين آنان و بين خداى تعالى نيست.

(1)

اهل بهشت دار السلام و قرب حضور

-” وَ اللَّهُ يَدْعُوا إِلى دَارِ السلَمِ وَ يهْدِى مَن يَشاءُ إِلى صِرَطٍ مُّستَقِيمٍ،

-خدا بندگانش را به سوى دار السلام دعوت مى نمايد، و از ميان آنان هر كه را بخواهد به سوى صراط مستقيم هدايت مى كند.“

كلمه سلام يكى از اسماى خداى تعالى است، و وجه آن اين است كه ذات متعالى خداى تعالى نفس خير است، خيرى كه هيچ شرى در او نيست، بهشت را هم اگر دار السلام گفته اند به همين جهت است كه در بهشت هيچ شر و ضررى براى ساكنان آن وجود ندارد.

خداى سبحان در اين آيه و در ساير آيات، كلمه سلام را مطلق آورده و به هيچ قيدى مقيدش نكرده، در ساير آيات كلام مجيدش نيز چيزى كه سلام را مقيد به بعضى از حيثيات كند ديده نمى شود، پس دارالسلام بطور مطلق دار السلام است، و جائى كه بطور مطلق دار سلامت باشد جز بهشت نمى تواند باشد، براى اينكه آنچه از سلامت در دنيا يافت شود سلامت نسبى است، نه مطلق، هيچ چيزى كه براى ما سالم باشد وجود ندارد مگر آنكه همان چيز مزاحم بعضى از چيزهائى است كه دوست مى داريم، و هيچ حالى نداريم مگر آنكه مقارن با آن اضدادى براى آن هست .

پس، هر لحظه اى كه بتوانى معناى سلامتى بطور مطلق و غير نسبى را تصور كنى، همان لحظه توانسته اى وضع و اوصاف بهشت را تصور كنى، و برايت كشف مى شود


1- آيه 9و10سوره يونس الميزان ج : 10 ص : 18

ص:76

كه توصيف بهشت به دار السلام نظير توصيف آن به جمله:” لهم ما يشاؤن فيها،“ است، براى اينكه لازمه سلامت انسان از هر مكروه و هر آنچه كه دوست نمى دارد اين است كه بر هر چه دوست دارد و مى خواهد، مسلط باشد و هيچ چيزى نتواند جلو خواست او را بگيرد، و اين همان معناى آيه فوق مى باشد .

در آيه مورد بحث دار السلام مقيد شده به قيد عند ربهم و اين دلالت دارد بر اينكه اهل دار السلام داراى قرب حضورند، و در آنجا به هيچ وجه از مقام خداى سبحان غفلت ندارند.

(1)

طوبي، زندگي پاكيزه تر

-” الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ طوبى لَهُمْ وَ حُسنُ مَئَاب،

-همان كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح انجام دادند خوشى و سرانجام نيك از آن ايشان است.“

كلمه طوبى يعني پاكيزه تر و صفتى است براى حيات و يا معيشت، زيرا نعمت هر چه كه باشد از اين رو گوارا و مورد غبطه است كه مايه خوشى زندگى است، و وقتى مايه خوشى و سعادت است كه قلب با آن سكون و آرامش يابد و از اضطراب خلاص شود، و چنين آرامش و سكونى براى احدى دست نمى دهد مگر آنكه به خدا ايمان داشته باشد و عمل صالح كند، پس تنها خداست كه مايه اطمينان خاطر و خوشى زندگى است .

آرى، چنين كسى از شر و خسران در آنچه پيش مى آيد ايمن و سالم است، و چگونه نباشد و حال آنكه به ستونى تكيه زده كه انهدام نمى پذيرد.

او خود را در تحت ولايت خداى تعالى قرار داده، هر چه برايش تقدير كند، مايه سعادت اوست، اگر چيزى به وى عطا كند خير اوست، و اگر هم منع كند باز خير اوست.

همچنانكه خودش در وصف اين زندگى طيب فرموده:” من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤمن فلنحيينه حيوة طيبة و لنجزينهم اجرهم باحسن ما كانوا يعملون،“ و در وصف كسانى كه با ذكر خدا داراى اطمينان قلب نيستند فرموده: ” و من اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا و نحشره يوم القيمة اعمى.“

و بعيد نيست اينكه در آيه مورد بحث زندگى و معيشت مؤمنين را پاكيزه تر خوانده، و پاكيزه گى بيشتر براى آنان قائل شده، به منظور اشاره به اين نكته باشد كه زندگى به هر حال خالى از طيب نيست، چيزى كه هست در مورد كسانى كه به ياد خدا و داراى آرامش قلب هستند طيب بيشترى دارد، زيرا زندگى آنان از آلوده گى به ناگواريها


1- آيه 25سوره يونس الميزان ج : 10 ص : 52

ص:77

دور است.

در روايات اسلامي (در مجمع البيان از ثعلبى روايت كرده كه به سند خود از كلبى از ابى صالح از ابن عباس) نقل كرده كه گفت:

-طوبى درختى است كه ريشه اش در خانه على در بهشت است و در خانه هر مؤمنى يك شاخه از آن وجود دارد.

در اين معنا روايات بسيارى از طرق شيعه و اهل سنت آمده، و از ظاهر آنها بر مى آيد كه در مقام تفسير آيه نبوده، بلكه ناظر به بطن آيه است، چون حقيقت معيشت طوبى همان ولايت خداى سبحان است كه از اين امت على عليه السلام صاحب آن ولايت و اولين گشاينده باب آن است، و مؤمنين اهل ولايت، اتباع و پيروان اويند، و خانه او در بهشت نعيم كه بهشت ولايت است با خانه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم يكى است، و تزاحم و اختلافى ميان آن دو نيست.

(1)

جنات عدن، خانه آخرت متقين ( و سلامت وارد شدنشان به بهشت )

-” . . . وَ لَنِعْمَ دَارُ الْمُتَّقِين،

- جَنَّت عَدْنٍ يَدْخُلُونهَا تجْرِى مِن تحْتهَا الأَنْهَرُ لهُمْ فِيهَا مَا يَشاءُونَ كَذَلِك يجْزِى اللَّهُ الْمُتَّقِينَ،

-الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلَئكَةُ طيِّبِينَ يَقُولُونَ سلَمٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ،

-. . . و سراى پرهيزگاران چه نيكوست،

-به بهشت هاى جاويد داخل شوند كه جويها در آن روانست و در آنجا هر چه خواهند دارند، خدا پرهيزكاران را چنين پاداش مى دهد،

-همان كسان كه فرشتگان با حال پاك سيرتى، جانشان را بگيرند و گويند سلام بر شما، به پاداش اعمالى كه مى كرده ايد به بهشت درآييد.“

و چه نيك است خانه متقين!

خانه ايشان جنات عدنى است كه به آن داخل مى شوند و از دامنه آن نهرها روان است، و در آنجا هر چه را بخواهند در اختيار دارند، و خدا اينچنين متقين را پاداش مى دهد.

” الذين تتوفيهم الملائكة طيبين يقولون سلام عليكم ادخلوا الجنة بما كنتم تعملون.“

اين آيه بيان وضع متقين است، كه چگونه مردمى هستند.

كلمه طيب به معناى عارى بودن هر چيزى است از خلطى كه آن را تيره و ناپاك سازد و خلوص آن را از بين ببرد. طيب بودن متقين در حال توفى و مرگ، خلوص آنان از خبث ظلم است.


1- آيه 29 سوره رعد الميزان ج : 11 ص : 488

ص:78

متقين كسانى هستند كه ملائكه آنان را قبض روح مى كنند، در حالى كه از خبث ظلم - شرك و معاصى - عاريند، و به ايشان مى گويند سلام عليكم - كه تامين قولى آنان است به ايشان - به بهشت وارد شويد به پاداش آنچه مى كرديد، و با اين سخن ايشان را بسوى بهشت راهنمايى مى كنند.

اين آيه همانطور كه ملاحظه مى فرماييد متقين را به پاكى و تخلص از آلودگى به ظلم توصيف نموده، و به ايشان وعده امنيت و راهنمايى بسوى بهشت مى دهد، پس در نتيجه برگشت معنايش به اين آيه است كه مى فرمايد: ” الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن و هم مهتدون.“

(1)

شرحي از جنات عدن پاداش ايمان و عمل صالح

-” إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ إِنَّا لا نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسنَ عَمَلاً،

-أُولَئك لهُمْ جَنَّت عَدْنٍ تجْرِى مِن تحْتهِمُ الأَنهَرُ يحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَساوِرَ مِن ذَهَبٍ وَ يَلْبَسونَ ثِيَاباً خُضراً مِّن سندُسٍ وَ إِستَبرَقٍ مُّتَّكِئِينَ فِيهَا عَلى الأَرَائكِ نِعْمَ الثَّوَاب وَ حَسنَت مُرْتَفَقاً،

-آنانكه ايمان آوردند و نيكوكار شدند ما هم اجر نيكوكاران را ضايع نخواهيم گذاشت،

-بهشت هاى عدن كه نهرها از زير درختانش جارى است خاص آنها است در حالى كه در آن بهشت برين زيورهاى زرين بيارايند و لباسهاى سبز حرير و ديبا پوشند و بر تخت ها تكيه زنند، كه آن بهشت نيكو اجرى و خوش آرامگاهى است.“

كلمه عدن به معناى اقامت است، و جنات عدن يعنى بهشت هاى اقامت و زندگى.

در آيه ” اولئك لهم جنات عدن تجرى من تحتهم الانهار....“ پاداش آنان را چنين تعريف مي كند:

بهشت هاى عدن كه نهرها از زير درختانش جارى است خاص آنها است در حالى كه در آن بهشت برين زيورهاى زرين بيارايند و لباسهاى سبز حرير و ديبا پوشند و بر تخت ها تكيه زنند، كه آن بهشت نيكو اجرى و خوش آرامگاهى است!

در اين آيه، عقاب، اثر ظلم و در مقابلش ثواب، اثر ايمان و عمل صالح ناميده شده ما از آن چنين استفاده مى كنيم كه ايمان به تنهايى و بدون عمل صالح ثواب ندارد، بلكه چه بسا آيه اشعار داشته باشد بر اينكه ايمان بدون عمل ظلم هم هست.

(2)

جنت فردوس، وآمادگي براي پذيرائي از مؤمنان


1- آيه 30 تا 32 سوره نحل الميزان ج : 12 ص : 344
2- آيه 30 و 31 سوره كهف الميزان ج : 13 ص : 422

ص:79

-” إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ كانَت لهُمْ جَنَّت الْفِرْدَوْسِ نُزُلاً،

-خَلِدِينَ فِيهَا لا يَبْغُونَ عَنهَا حِوَلاً،

-كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند منزلشان باغهاى بهشت است،

-جاودانه در آنند و تغيير يافتن از آن را نخواهند.“

بعضى خواسته اند از اينكه جنات الفردوس را نزل خوانده، آنچنانكه قبلا جهنم را براى كافران نزل خوانده بود استفاده كنند كه در ماوراى بهشت و دوزخ، ثواب و عقاب ديگرى است كه به وصف در نمى آيد.

و چه بسا اين مفسرين استفاده مذكور خود را با امثال:” لهم ما يشاؤن فيها و لدينا مزيد،“ و آيه: ” فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين،“ و آيه:” و بدا لهم من الله ما لم يكونوا يحتسبون،“ تاييد مى كنند.

تعريف جنت فردوس در روايات اسلامي

در تفسير برهان از على عليه السلام روايت آورده كه فرمود: براى هر چيزى نقطه برجسته اى است و نقطه برجسته بهشت، فردوس است كه اختصاص به محمد و آل محمد صلى الله عليه وآله وسلّم دارد .

در الدر المنثور از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم روايت كرده كه فرمود: وقتى از خدا درخواست مى كنيد، فردوس را بخواهيد، كه در وسط بهشت و بر نقطه بلند آن قرار دارد كه فوق آن عرش رحمان است، و نهرهاى بهشت از آنجا مى جوشد.

در مجمع البيان از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم روايت كرده كه فرمود: بهشت صد درجه است كه ما بين هر دو درجه آن به قدر ما بين آسمان و زمين است، و فردوس بالاترين درجه آن است كه نهرهاى چهارگانه بهشت از آنجا مى جوشد، پس هر وقت خواستيد از خدا درخواستى كنيد فردوس را بخواهيد.

(1)

وارثان جاودان فردوس

-” أُولَئك هُمُ الْوَرِثُونَ،

-الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْس هُمْ فِيهَا خَلِدُونَ،

-نامبردگان، آرى تنها ايشان وارثانند،

-آنان كه بهشت فردوس را ارث برده و هم ايشان در آن جاودانند.“

فردوس به معناى بالاى بهشت است. وراثت مؤمنين فردوس را به معناى اين


1- آيه 107و108 سوره كهف الميزان ج : 13 ص : 549 تا551

ص:80

است كه فردوس براى مؤمنين باقى و هميشگى است، چرا كه اين احتمال مى رفت كه ديگران هم با مؤمنين شركت داشته باشند، و يا اصلا غير مؤمنين صاحب آن شوند بعد از آنها خداوند آن را به ايشان اختصاص داده و منتقل نموده است.

در روايات هم آمده كه براى هر انسانى در بهشت، منزلى و در آتش منزلى است، و چون كسى بميرد و داخل آتش شود، سهم بهشت او را به ارث به اهل بهشت مى دهند.

(1)

شرحي از جنات عدن و وارثان آن

-” إِلا مَن تَاب وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صلِحاً فَأُولَئك يَدْخُلُونَ الجَنَّةَ وَ لا يُظلَمُونَ شيْئا،

-جَنَّتِ عَدْنٍ الَّتى وَعَدَ الرَّحْمَنُ عِبَادَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّهُ كانَ وَعْدُهُ مَأْتِيًّا،

-لا يَسمَعُونَ فِيهَا لَغْواً إِلا سلَماً وَ لهُمْ رِزْقُهُمْ فِيهَا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا،

-تِلْك الجَنَّةُ الَّتى نُورِث مِنْ عِبَادِنَا مَن كانَ تَقِيًّا،

-مگر كسانى كه توبه كرده و ايمان آورده و كار شايسته كرده باشند آنها به بهشت داخل شوند، و به هيچ وجه ستم نبينند،

-بهشت هاى جاويدان كه خداى رحمان از غيب به بندگانش وعده داده كه وعده او آمدنى است،

-در آنجا ياوه اى نشنوند مگر سلامى و در آنجا بامدادان و شامگاهان روزى خويش را دارند،

-اين بهشتى است كه به هر كس از بندگان خويش كه پرهيزكار باشد مى دهيم.“

كساني كه از راه شيطانى برگردند و ايمان آورده عمل صالح كنند داخل بهشت گشته و به هيچ وجه ظلم نمى شوند بلكه به همان طبقه گذشته كه مورد انعام خدا بودند ملحق مى گردند، البته با آنان، نه اينكه از آنان باشند، همچنانكه در آيه:” و من يطع الله و الرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقا،“ نيز فرمود: كسانى كه خدا و رسول را اطاعت مى كنند با كسانى( نه از كسانى) خواهند بود كه خدا به ايشان انعام فرموده، كه عبارتند از انبياء و صديقين و شهداء و صالحين، كه نيكو رفقايى هستند .

” فاولئك يدخلون الجنة،“ - يعنى ايشان به تمام و كمال اجر خود را مى يابند، به دليل اينكه بعد از آن فرموده:” و لا يظلمون شيئا،“ چون ظلم نشدن در كوچكترين عمل از لوازم يافتن اجر تمام و كمال است، نه از لوازم داخل بهشت شدن.

” جنات عدن التى وعد الرحمن عباده بالغيب انه كان وعده ماتيا.“

كلمه عدن به معناى اقامت است، و اگر بهشت را عدن ناميده اند اشاره به اين است كه انسان بهشتى در بهشت، جاودان و ابدى است، و كلمه وعده به غيب وعده به


1- آيه 10 و 11 سوره مؤمنون الميزان ج : 15 ص : 13

ص:81

چيزى است كه موعود فعلا آن را نمى بيند، و ماتى بودن وعد به اين است كه تخلف نكند.

در مجمع البيان گفته: درست است كه تو، به آن وعده مى رسى، ولى آن هم به تو مى رسد، همچنانكه هر چيز كه به آدمى برسد آدمى هم به آن مى رسد، بعضى ديگر گفته اند: موعود آدمى نيست، بلكه بهشت است و مؤمنين به بهشت مى رسند، نه اينكه بهشت به مؤمنين برسد.

” لا يسمعون فيها لغوا الا سلاما و لهم رزقهم فيها بكرة و عشيا.“

همانطور كه در اين آيه بيان فرموده يكى از خصوصى ترين صفات بهشت آن است كه در آن لغوى شنيده نمى شود، و خداى تعالى به اين نعمت در چند جا منت نهاده است.

كلمه سلام به معناي امن است ولي با آن فرق دارد. وقتى به كسى مى گويى تو از من در امانى معنايش اين است كه از من حركت و سخنى كه ناراحتت كند نخواهى ديد، ولى وقتى به كسى مى گويى سلام من بر تو باد، معنايش اين است كه نه تنها چيزى كه ناراحتت كند نمى بينى، بلكه هر چه مى بينى چيزى خواهد بود كه ناراحتت نمى كند، و اهل بهشت اين سلام را از ملائكه و از رفقاى بهشتى خود مى شنوند، همچنان كه خداى تعالى از ملائكه حكايت كرده كه مى گويند:” سلام عليكم طبتم!“ و به رفقاى بهشتى نسبت داده فرموده: ” فسلام لك من اصحاب اليمين. “

” و لهم رزقهم فيها بكرة و عشيا .“

ظاهر كلام اين است كه آمدن رزق در صبح و شام كنايه باشد از آمدن آن پشت سر هم و بدون انقطاع.

” تلك الجنة التى نورث من عبادنا من كان تقيا.“

و در اينجا بهشت را از اين جهت ارث ناميده كه بهشت در معرض آن بود كه به تمامى افراد اعطاء شود، چون خدا آن را به شرط ايمان و عمل صالح به همه وعده داده بود، پس اگر به متقين اختصاص يافت و ديگران به خاطر اضاعه نماز و پيروى شهوات محروم شدند، در حقيقت از اينان به آنان ارث رسيده، نظير اين عنايت در آيه:” ان الارض يرثها عبادى الصالحون،“ به كار رفته، و در آيه:” و قالوا الحمد لله الذى صدقنا وعده و اورثنا الارض نتبوء من الجنة حيث نشاء فنعم اجر العاملين!“ ميان ارث دادن و اجر جمع شده است.

(1)

روزي كه پرهيزكاران به مقام قرب وارد مي شوند!

-” يَوْمَ نحْشرُ الْمُتَّقِينَ إِلى الرَّحْمَنِ وَفْداً،

-روزى كه پرهيزكاران را محشور كنيم كه به پيشگاه خداى رحمان وارد شوند.“


1- آيه60تا63سوره مريم الميزان ج : 14 ص : 105

ص:82

كلمه وفد به معناى قومى است كه به منظور زيارت و ديدار كسى و يا گرفتن حاجتى و امثال آنها بر او وارد شوند، و اين قوم وقتى به نام وفد ناميده مى شوند كه سواره بيايند.

مقصود از وفد به رحمان، محشور شدن به بهشت است، و اگر حشر به بهشت را حشر به رحمان خوانده، بدين جهت است كه بهشت مقام قرب خداى تعالى است، پس حشر به بهشت حشر به خدا است.

(1)

بهشت عدن پاداش اعتقاد حق و عمل صالح

-” وَ مَن يَأْتِهِ مُؤْمِناً قَدْ عَمِلَ الصلِحَتِ فَأُولَئك لهُمُ الدَّرَجَت الْعُلى،

-جَنَّت عَدْنٍ تجْرِى مِن تحْتهَا الأَنهَرُ خَلِدِينَ فِيهَا وَ ذَلِك جَزَاءُ مَن تَزَكى،

-هر كه مؤمن به پيشگاه او رود و كار شايسته كرده باشد آنان مرتبت هاى بلند دارند،

-بهشت هاى جاويد كه در آن جويها روان است و جاودانه در آنند، اين پاداش كسى است كه پاك خوئى كرده باشد.“

كلمه تزكى به معناى رشد و نمو به نماى صالح است، و در انسان به اين است كه با اعتقاد حق و عمل صالح زندگى كند .

اين دو آيه آثار ايمان و عمل صالح را وصف مى كند .

(2)

مقامات قرب، درجات ولايت، و بهشت

-” وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسحَقَ وَ يَعْقُوب وَ جَعَلْنَا فى ذُرِّيَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَ الْكِتَب وَ ءَاتَيْنَهُ أَجْرَهُ فى الدُّنْيَا وَ إِنَّهُ فى الاَخِرَةِ لَمِنَ الصلِحِينَ،

-ما به ابراهيم، اسحق و يعقوب عطا كرديم و در ذريه او نبوت و كتاب قرار داديم و اجر او را در دنيا داديم و در آخرت هم از صالحان است.“

اجر در كلام خداى تعالى غالبا در پاداشهاى اخروى به كار رفته، كه خدا براى بندگان مؤمن خود تهيه ديده، كه يا عبارت است از مقامات قرب، و يا درجات ولايت، كه يكى از آنها بهشت است.

” و آتيناه اجره فى الدنيا،“ ممكن است مراد از اين اجر، اجر دنيوى نيكو باشد. اين معنا به آيه اى ديگر تاييد مي شود، كه مى فرمايد:” و آتيناه فى الدنيا حسنة، و انه فى الآخرة لمن الصالحين،“ چون ظاهرا مراد از حسنه همان زندگى و عيش نيكو است، و مراد از ايتاء اعطاى عملى است نه تقدير كردن و كتابت آن.


1- آيه 85 سوره مريم الميزان ج : 14 ص : 151
2- آيه 75و76 سوره طه الميزان ج : 14 ص : 255

ص:83

ممكن هم هست مراد از دادن آن، جلو انداختن وعده اى باشد كه به عموم مؤمنين داده، و معنايش اين باشد كه ما آن وعده را در حق وى جلو انداختيم، و آن وعده عبارت است از مقامات قرب، همچنان كه قرآن كريم مقامات حضرت ابراهيم را در ضمن داستانهايش در سوره انعام برشمرده است.

-” و انه فى الآخرة لمن الصالحين ! “

(1)

جنت مأوي، عطيه اي براي مؤمنين با اعمال صالح

-” أَمَّا الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ فَلَهُمْ جَنَّت الْمَأْوَى نُزُلا بِمَا كانُوا يَعْمَلُونَ،

-اما كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند، به پاداش اعمال صالح، منزلگاه پر نعمت در بهشت ابد يابند.“

كلمه الْمَأْوَى به معناى مكانى است كه انسان در آن منزل كند و مسكن خود قرار دهد. و كلمه نزل به معناى هر چيزى است كه براى شخصى كه وارد خانه اى مى شود آماده شود، مانند طعام و آب، ولى از معناى لغوى آن تجاوز شده، به هر عطيه اى هم نزل مى گويند: ” فلهم جنت المأوي نزلا بما كانوا يعملون- به پاداش اعمال صالح، منزلگاه پر نعمت در بهشت ابد يابند.“

(2)

سدرة المنتهي، و جنت المأوي

-” عِندَ سِدْرَةِ المُنتَهَى،

-عِندَهَا جَنَّةُ المَأْوَى،

-نزد سدره منتهى،

-كه جنت الماوى آنجاست. “

سدرة المنتهى

كلمه سدرة به معناى يك درخت سدر است.

كلمه منتهى گويا نام مكانى است، و شايد مراد از آن، منتهاى آسمانها باشد به دليل اينكه مى فرمايد: جنت ماوى پهلوى آن است، و ما مى دانيم كه جنت ماوى در آسمانها است، چون در آيه فرموده:” و فى السماء رزقكم و ما توعدون.“

و اما اينكه اين درخت سدرة چه درختى است؟ در كلام خداى تعالى چيزى كه تفسيرش كرده باشد نيافتيم، و مثل اينكه بناى خداى تعالى در اينجا بر اين است كه به طور مبهم و با اشاره سخن بگويد، مؤيد اين معنا جمله” اذ يغشى السدرة ما يغشى،“ است،


1- آيه 27 سوره عنكبوت الميزان ج : 16 ص : 181
2- آيه 19 سوره سجده الميزان ج : 16 ص : 396

ص:84

كه در آن سخن از مستورى رفته است، در روايات هم تفسير شده به درختى كه فوق آسمان هفتم قرار دارد، و اعمال بندگان خدا تا آنجا بالا مى رود.

” عندها جنة الماوى- يعنى بهشتى كه مؤمنين براى هميشه در آن منزل مى كنند،“ چون بهشت ديگرى هست موقت، و آن بهشت برزخ است كه مدتش تا روز قيامت تمام مى شود، و جنت ماوى بعد از قيامت است، همچنان كه فرموده: ” فلهم جنات الماوى نزلا بما كانوا يعملون،“ و نيز فرموده:” فاذا جاءت الطامة الكبرى ... فان الجنة هى الماوى،“ و اين جنت الماوى به طورى كه آيه 22 سوره ذاريات دلالت مى كرد، در آسمان واقع است .

(1)

مساكن طيب در باغهاي عدن پاداش جهادگران با مال و جان

-” يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا هَلْ أَدُلُّكمْ عَلى تجَرَةٍ تُنجِيكم مِّنْ عَذَابٍ أَلِيم،

-تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسولِهِ وَ تجَهِدُونَ فى سبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَلِكمْ وَ أَنفُسِكُمْ ذَلِكمْ خَيرٌ لَّكمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ،

-يَغْفِرْ لَكمْ ذُنُوبَكمْ وَ يُدْخِلْكمْ جَنَّتٍ تجْرِى مِن تحْتهَا الأَنهَرُ وَ مَسكِنَ طيِّبَةً فى جَنَّتِ عَدْنٍ ذَلِك الْفَوْزُ الْعَظِيمُ،

- هان اى كسانى كه ايمان آورده ايد! آيا مى خواهيد شما را بر تجارتى راه نمايم كه از عذابى دردناك نجاتتان مى دهد؟“

-آن تجارت اين است كه به خدا و رسولش ايمان آوريد و در راه خدا با اموال و جانهايتان جهاد كنيد اين براى شما خير است اگر بدانيد،

-اگر چنين كنيد ( خداى تعالى گناهانتان را مى آمرزد و به جناتى داخلتان مى كند كه از زير درختانش نهرها روان است و مساكنى طيب در باغهايى عدن و جاودانه دارد و اين خود رستگارى عظيمى است.»

در اين آيه شريفه ايمان و جهاد تجارت به حساب آمده كه سرمايه اش جان آدمى، و ربح آن نجات از عذاب دردناك است. و مصداق اين نجات كه وعده اش را داده، همان مغفرت و جنت است: ” يغفر لكم ذنوبكم و يدخلكم جنات ....“

و اين تجارت آن است كه به خدا و رسولش ايمان آورده، در راه او با مال و جانتان جهاد كنيد.

” يغفر لكم ذنوبكم و يدخلكم جنات تجرى من تحتها الانهار...،“ در آيه شريفه كلمه ذنوبكم مطلق آمده، يعنى نفرمود كدام گناه آمرزيده مى شود، از اين اطلاق مى توانيم نتيجه بگيريم كه تمامى گناهان با شرايطى كه ذكر شده آمرزيده مى شود.

اعتبار عقلى هم مساعد با اين معنا است، چون اين آمرزش در آيه شريفه مقدمه داخل شدن در بهشت جاودان ذكر شده، و معنا ندارد كه كسى داخل چنين


1- آيه 14و15 سوره نجم الميزان ج 19 ص 49

ص:85

بهشتى بشود، در حالى كه پاره اى از گناهانش آمرزيده نشده باشد. و اى بسا به منظور اشاره به همين نكته بوده كه دنبال آيه فرموده: ” و مساكن طيبة فى جنات عدن- يعنى جناتى ثابت و دائمى.“ پس دائمى و ثابت بودن آن جنات خود اشاره است به اينكه مغفرت مزبور در آيه شامل همه گناهان مى شود.

آنچه مؤمن به خدا مى دهد، متاع قليل دنياى ناپايدار است، و آنچه خدا به مؤمن وعده داده تا او را دلخوش سازد تا با طيب نفس و اراده اى قوى به اين معامله اقدام كند و خود را قربانى نمايد متاع و زندگى دائمى و باقى است، و به همين جهت به منظور تاكيد اين مطلب در آخر فرمود:” ذلك الفوز العظيم ! “

(1)

جنت نعيم پاداش متقين

-” إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ عِندَ رَبهِمْ جَنَّتِ النَّعِيمِ،

-محققا براى مردم پرهيزكار در نزد پروردگارشان بهشت ها و باغهاى پر از نعمت است . “

مراد از كلمه نعيم، ولايت است.

اين آيه شريفه بشارت و بيان حال متقين در آخرت است. اگر فرمود: ” عند ربهم،“ و نفرمود:” عند الله،“ براى اين بود كه اشاره كند به رابطه اى كه تدبير و رحمت بين خدا و متقين دارد، و اينكه اگر متقين چنين نعمتى نزد خدا دارند، به خاطر اين است كه در دنيا ربوبيت را منحصر در او مى دانستند، و عبادت را خالص براى او انجام مى دادند .

و اگر كلمه جنات را به كلمه نعيم كه به معناى نعمت است اضافه كرد، براى اين بود كه آنچه از نعمت ها در بهشت است خالص نعمت است، نه چون دنيا كه نعمتش آميخته با نقمت و لذتش مخلوط با الم باشد.

(2)

جنات عدن، پاداش بهترين هاي خلق خدا !

-” إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ أُولَئك هُمْ خَيرُ الْبرِيَّة،

- جَزَاؤُهُمْ عِندَ رَبهِمْ جَنَّت عَدْنٍ تجْرِى مِن تحْتهَا الأَنهَرُ خَلِدِينَ فِيهَا أَبَداً،

رَّضىَ اللَّهُ عَنهُمْ وَ رَضوا عَنْهُ ذَلِك لِمَنْ خَشىَ رَبَّهُ،

-و كسانى كه ايمان آورده اعمال صالح كردند ايشان بهترين خلق خدايند،

جزايشان نزد پروردگارشان عبارت است از بهشت هاى عدن كه نهرها در زير درختانش روان است و ايشان تا ابد در آنند در حالى كه خدا از ايشان راضى و ايشان هم از خدا راضى باشند اين سرنوشت كسى است كه از پروردگارش بترسد. “


1- آيه 10 سوره صف الميزان ج 19 ص 437
2- آيه 34 سوره قلم الميزان ج 19 ص 637

ص:86

” ان الذين امنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البرية،“ در اين آيه خيريت را منحصر در مؤمنين كرده، كه اعمال صالح مى كنند.

” جَزَاؤُهُمْ عِندَ رَبهِمْ جَنَّت عَدْنٍ تجْرِى مِن تحْتهَا الأَنهَرُ خَلِدِينَ فِيهَا أَبَداً، “

كلمه عدن به معناى استقرار و ثبات است، پس جنات عدن به معناى بهشت هاى خالد و جاودانه است، و توصيف دوباره اش به اينكه خير البريه در آن بهشت ها خالدند و ابداً خالدند تاكيد همان جاودانگى است، كه اسم عدن بر آن دلالت داشت.

” رضى الله عنهم - خدا از ايشان راضى است،“ رضايت خدا از صفات فعل خداست و مصداق و مجسم آن همان ثوابى است كه به ايشان عطا مى كند، تا جزاى ايمان و اعمال صالحشان باشد.

” ذلك لمن خشى ربه،“ اين جمله علامت بهشتيان و آنانكه به سعادت آخرت مى رسند را بيان مى كند، مى فرمايد: علامت ”خير البريه“ و آنهايى كه به جنات عدن مى رسند اين است كه از پروردگار خود ترس دارند .

در جاى ديگر هم فرموده:” انما يخشى الله من عباده العلماء ،“ پس علم به خدا خشيت از خدا را به دنبال دارد، و خشيت از خدا هم ايمان به او را به دنبال دارد، يعنى كسى كه از خدا مى ترسد، قهرا در باطن قلبش ملتزم به ربوبيت و الوهيت او است، و در ظاهر هم ملازم با اعمال صالح است.

(1)

اعراف، و ساكنان آن

اعراف، و رجال اعراف


1- آيه 6 تا آخر سوره بينه الميزان ج 20 ص 577

ص:87

-” وَ بَيْنهُمَا حِجَابٌ وَ عَلى الأَعْرَافِ رِجَالٌ يَعْرِفُونَ كُلا بِسِيمَاهُمْ وَ نَادَوْا أَصحَب الجَنَّةِ أَن سلَمٌ عَلَيْكُمْ لَمْ يَدْخُلُوهَا وَ هُمْ يَطمَعُونَ،

-ميان بهشتيان و دوزخيان حائلى است و بر بالاى آن مردمى هستند كه همه خلائق را به سيما و رخسارشان مى شناسند، و اهل بهشت را ندا دهند كه سلام بر شما، اينان به بهشت در نيامده اند اما طمع آن را دارند.“

منظور از اعراف قسمت هاى بالاى حجابى است كه حائل بين دوزخ و بهشت است، بطورى كه اعرافيان در آنجا، هم دوزخيان را مى بينند و هم بهشتيان را.

اين حجاب از اين جهت حجاب خوانده شده كه حائلى است بين دو طايفه اهل دوزخ و بهشت، نه از اين جهت كه مانند حجاب هاى دنيا پارچه اى باشد كه از نخ بافته شده و در بين بهشت و جهنم آويزان شده باشد.

بنا بر اين معناى آيه اين مى شود كه: در قسمت هاى بالاى حجاب رجالى هستند كه بر هر دو طرف مشرفند، چون در محل مرتفعى قرار دارند، مردانى هستند كه اهل جهنم و بهشت را به قيافه و علامت هايشان مى شناسند.

و اين سياق بدون ترديد اين معنا را افاده مى كند كه رجال اعراف متمايز از دو طايفه نامبرده هستند، و خلاصه اينكه نه از اهل بهشتند و نه از اهل دوزخ .

حال يا از اين جهت است كه اصلا انسان نيستند، و يا از اين جهت است كه از حيث سؤال و جواب و ساير شؤون و خصوصيات قيامت از آن دو طايفه بيرونند. و يا از اين جهت است كه مقام و مرتبه اعرافيان ما فوق مقام اين دو طايفه است. و در حقيقت اهل محشر سه طايفه هستند: دوزخيان، اهل بهشت، و اهل اعراف

در اصحاب اعراف سه احتمال هست:

ص:88

احتمال اول اينكه انسان نباشند، و از يكى از دو طايفه جن و ملك بوده باشند، احتمالى است كه نمى توان به آن اعتناء نمود، زيرا اطلاق لفظ رجال شامل ملك نمى شود. چون اين دو طايفه متصف به رجوليت و انوثيت نمى گردند.

احتمال دوم اينكه از مستضعفين باشند، كه مستضعفين هم مزيت قابل اعتنايى ندارند، و غالبا از جنس زنان و يا اطفال و يا مردان ديوانه و خرف هستند.

اوصافى كه خداى تعالى در آيات بعد براى رجال مزبور ذكر مى كند و تذكراتى كه به آنان مى دهد امورى است كه جز به اهل منزلت و مقربين درگاه خدا نمى تواند قائم باشد تا چه رسد به اينكه مردم متوسط و مستضعفين را هم شامل شود.

اين رجال در محلى قرار دارند به نام اعراف، و در مقامى هستند كه از خصوصياتى كه در سيماى فرد فرد اهل محشر است به جميع امتيازات نفسانى و تفاصيل اعمال آنان پى مى برند و حتى اهل دوزخ و بهشت را پس از رفتن به دوزخ و بهشت نيز مى بينند، و اين مقام بدون شك مقام و منزلت رفيعى است مخصوص آنان، نه دوزخيان داراى چنان خصوصيتى هستند و نه اهل بهشت.

معناى سيما اين نيست كه در قيامت اهل بهشت را به علامتى و اهل دوزخ را به علامتى ديگر از قبيل رو سفيدى و رو سياهى نشان كرده باشند تا هر كس بتواند از آن علامت پى به بهشتى بودن و يا دوزخى بودن اشخاص ببرد، چون از آيه:” و نادى اصحاب الاعراف رجالا يعرفونهم بسيماهم ...،“ استفاده مى شود كه اصحاب اعراف نه تنها از سيماى اشخاص كفر و ايمان و بهشتى بودن و دوزخى بودن آنان را درك مى كنند بلكه از قيافه ها به جميع خصوصيات احوال و اعمال آنان پى مى برند، حتى از ديدن سيماى شخص مى فهمند كه اين شخص از آنهايى است كه در دنيا همش همگى صرف جمع آورى مال دنيا مى شده است.

رجال اعراف هم با دوزخيان محاوره دارند و هم با بهشتيان، محاوره آنان با اهل دوزخ به اين است كه آنان را كه همان پيشوايان كفر و ضلالت و طغيانند به احوال و اقوال شان بى پروا شماتت و سرزنش مى كنند.

و محاوره آنان با اهل بهشت به اين است كه آنان را با تحيت هاى بهشتى درود مى گويند، با اين حال و با اينكه به مقتضاى آيه:” لا يتكلمون الا من اذن له الرحمن و قال صوابا،“ مى دانيم كه در روز قيامت هر كسى مجاز به حرف زدن نيست، و تنها بندگان حق گوى خدا حق تكلم را دارند!

از سياق آيه بعد استفاده مى شود كه اصحاب اعراف آنقدر مقامشان بلند است كه سلام شان به اهل بهشت باعث ايمنى آنان مى شود، و به فرمان آنها وارد بهشت

ص:89

مى شوند.

آيات كريمه اى كه جاى اين رجال و مقام و منزلت شان و محاوره آنها با اصحاب جنت و اصحاب جهنم را بيان مى كند هيچگونه قلق و اضطرابى در باره ايشان نشان نمى دهد و ايشان را اصلا داخل در محضرين (احضار شدگان) و در هول و فزعى كه دارند نمى داند، بلكه مى فرمايد:” فانهم لمحضرون الا عباد الله المخلصين،“ و بندگان مخلص خود را از حكم كلى احضار و هر گرفتارى و هول ديگرى استثنا مى كند و از اينكه در جمله:” و اذا صرفت ابصارهم تلقاء اصحاب النار قالوا ربنا لا تجعلنا مع القوم الظالمين،“ دعاى شان را نقل نموده و آن را رد نفرموده، استفاده مى شود كه رجال اعراف در هر حرفى كه بخواهند بزنند مجاز هستند و دعاى شان هم مستجاب است.

-” و نادوا اصحاب الجنة ان سلام عليكم لم يدخلوها و هم يطمعون،“

اصحاب جنت در حالى كه هنوز به بهشت داخل نشده اند و اشتياق دارند هر چه زودتر برسند، ندا مى شوند: ان سلام عليكم!

زماني كه بهشتيان به ناگاه چشمشان به اصحاب آتش مى افتد به خدا پناه مى برند از اينكه با آنان محشور شده و در آتش شوند، و مى گويند:

-” ربنا لا تجعلنا مع القوم الظالمين! “

(1)

اعراف در قرآن به چه معنا است؟

-” وَ بَيْنهُمَا حِجَابٌ وَ عَلى الأَعْرَافِ رِجَالٌ يَعْرِفُونَ كُلا بِسِيمَاهُمْ وَ نَادَوْا أَصحَب الجَنَّةِ أَن سلَمٌ عَلَيْكُمْ لَمْ يَدْخُلُوهَا وَ هُمْ يَطمَعُونَ،

-ميان بهشتيان و دوزخيان حائلى است و بر بالاى آن مردمى هستند كه همه خلائق را به سيما و رخسارشان مى شناسند، و اهل بهشت را ندا دهند كه سلام بر شما، اينان به بهشت در نيامده اند اما طمع آن را دارند.“

در قرآن كريم در غير چهار آيه اى كه در سوره اعراف است لفظ اعراف در جاى ديگر نيامده است، و ما از بحثى كه در اين آيات كرديم اين نتيجه را گرفتيم كه اعراف يكى از مقامات عالى انسانيت است كه خداوند آن را به حجابى كه حائل بين بهشت و دوزخ است مثال زده، و معلوم است كه هر حائلى، در عين اينكه مرتبط به دو طرف خود هست، طبعا از حكم دو طرف خود خارج است، و لذا فرمود: اين حجاب داراى اعراف و بلندى هايى است، و بر آن اعراف رجالى هستند كه مشرف بر جميع اهل محشر از اولين و آخرينند، و هر كسى را در مقام مخصوص خودش مشاهده مى كنند با اينكه مقامات و درجات مردم در بين دو حد اعلا عليين و اسفل السافلين مختلف است با اين حال از حال يك يك اشخاص و اعمالى كه در دنيا كرده اند آگاهند، و با هر كس كه بخواهند مى توانند


1- آيه 46 سوره اعراف الميزان ج : 8 ص : 152

ص:90

حرف بزنند، هر كسى را كه بخواهند مى توانند ايمنى داده و به اذن خدا اجازه ورود به بهشت دهند.

از اينجا معلوم مى شود كه موقف و مقام اين رجال از دو موقف سعادت كه عبارت است از نجات به وسيله عمل صالح و شقاوت كه عبارت است از هلاكت به خاطر عمل زشت، بيرون است. و خلاصه مقامى است ما فوق اين دو مقام، و حاكم و مسلط بر آن دو.

براى تقريب ذهن و روشن شدن مطلب مى توانيم اين مقام را به مقام پادشاهان و حكام تشبيه كرده بگوييم: همچنانكه در زير سلطه حكام اقوامى سعيد و متنعم به نعمت آنان و مشمول رحمت آنانند، و هر چه را كه بخواهند برايشان فراهم است، و اقوام ديگرى شقى و در زندانهاى آنان معذب به انواع عذاب هاى دردناكند، و طايفه سومى ما فوق اين دو طايفه مامور تنظيم امور آنان و رساندن نعمت به آن طايفه و عذاب به اين طايفه و در عين حال خود نيز از متنعمين هستند، و نيز قوم ديگرى ما فوق اين خدمه و عمال، مامور به تدبير همه طبقات مادون خود هستند.

همچنين ممكن است خداى تعالى كه حاكم در روز جزا است اقوامى را مشمول رحمت خود قرار داده و از آنجايى كه خدايى است آمرزگار و صاحب فضل بزرگ، آنان را به پاداش حسنات شان داخل بهشت نموده، از هر طرف بركات خود را بر آنان نازل كند، و از آنجايى كه عزيز ذو انتقام است، اقوام ديگرى را به كيفر گناهانشان در آتش خود انداخته و طايفه سومى را اذن دهد كه بين اين دو طايفه واسطه شوند، و احكام و اوامرش را در بين آنان اجرا نمايند، همچنانكه خودش فرموده:

-” لمن الملك اليوم لله الواحد القهار!

-براى كيست سلطنت امروز، براى خداى يگانه قهار !“

(1)

نداي رجال اعراف به دوزخيان و بهشتيان

-” وَ نَادَى أَصحَب الأَعْرَافِ رِجَالاً يَعْرِفُونهُم بِسِيمَاهُمْ قَالُوا مَا أَغْنى عَنكُمْ جَمْعُكمْ وَ مَا كُنتُمْ تَستَكْبرُونَ،

-أَ هَؤُلاءِ الَّذِينَ أَقْسمْتُمْ لا يَنَالُهُمُ اللَّهُ بِرَحْمَةٍ ادْخُلُوا الجَْنَّةَ لا خَوْفٌ عَلَيْكمْ وَ لا أَنتُمْ تحْزَنُونَ،

-اصحاب اعراف مردمى را كه به سيمايشان مى شناسند ندا دهند و گويند جماعت شما و آن تكبرى كه مى كرديد كارى براى شما نساخت،

-آيا همين ها بودند كه شما قسم مى خورديد كه رحمت خدا به آنان نمى رسد؟ شما (مؤمنين) به بهشت وارد شويد كه نه بيمى داريد و نه غمگين مى شويد!“

اينكه رجال را توصيف كرد به اينكه اصحاب اعراف آنها را به سيمايشان


1- آيه 46 سوره اعراف الميزان ج : 8 ص : 164

ص:91

مى شناسند دلالت دارد بر اينكه سيماى اصحاب دوزخ نه تنها اعرافيان را به دوزخى بودن آنان واقف مى كند، بلكه به خصوصيات ديگرى هم كه دارند راهنمايى مى نمايد.

جمله:” قالوا ما اغنى عنكم جمعكم و ما كنتم تستكبرون،“ دوزخيان را شماتت مى كند به اينكه شما در دنيا از قبول حق استكبار مى كرديد، و از جهت شيفتگى و مغرور بودن به دنيا، حق را ذليل و خوار مى پنداشتيد.

-” اهؤلاء الذين اقسمتم لا ينالهم الله برحمة ...،“

- اينها (بهشتيان) همان كسانى هستند كه شما (دوزخيان) در باره شان به طور جزم مى گفتيد از اين راهى كه براى عبوديت اتخاذ كرده اند خيرى نمى بينند و خير ديدن همان رسيدن به رحمت خدا است.

جمله:” ادخلوا الجنة لا خوف عليكم و لا انتم تحزنون،“ امرى است از طرف اصحاب اعراف به مؤمنين كه پس از تقرير حال آنها به استفهام، امر مى كنند ايشان را تا داخل جنت شوند.

(1)

گفتگوي بهشتيان با دوزخيان

-” وَ نَادَى أَصحَب الجَنَّةِ أَصحَب النَّارِ أَن قَدْ وَجَدْنَا مَا وَعَدَنَا رَبُّنَا حَقًّا فَهَلْ وَجَدتُّم مَّا وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا قَالُوا نَعَمْ فَأَذَّنَ مُؤَذِّنُ بَيْنهُمْ أَن لَّعْنَةُ اللَّهِ عَلى الظلِمِينَ،

-الَّذِينَ يَصدُّونَ عَن سبِيلِ اللَّهِ وَ يَبْغُونهَا عِوَجاً وَ هُم بِالاَخِرَةِ كَفِرُونَ،

-اهل بهشت به اهل جهنم بانگ زنند كه ما وعده پروردگار خويش را درست يافتيم آيا شما نيز وعده پروردگارتان را درست يافتيد؟ گويند: آرى، پس اعلام كننده اى ميان آنان بانگ مى زند كه لعنت خدا بر ستمگران باد !

-همان كسانى كه سد راه خدا شده آن را منحرف مى خواهند و خود هم به آخرت كافرند! “

اين آيه شريفه كلامى را كه بهشتيان با دوزخيان دارند حكايت مى كند، و كلام مزبور، هم اقرار گيرى از دوزخيان است و هم استهزايى است كه بهشتيان از دوزخيان مى كنند.

مؤمنين در مقام اعتراف گفته اند:” ان قد وجدنا ما وعدنا ربنا حقا،“ و بدين وسيله به حقيت جميع خصوصيات و جزئياتى كه خداوند به زبان انبياى كرامش براى آنان از امر معاد بيان كرده اعتراف نموده اند.

در سؤال از كفار اسمى از خصوصيات معاد و جزئيات عذابش نبرده و در باره اصل آن پرسيده اند:” فهل وجدتم ما وعد ربكم حقا- آيا وعده پروردگارتان را حق يافتيد؟ “ براى اينكه وعده هايى كه خداوند فقط به كفار داده همان خصوصيات عذاب قيامت است نه اصل قيامت، چون اصل قيامت وعده اى است كه هم به كفار داده و هم به مؤمنين .


1- آيه48تا49سوره اعراف الميزان ج : 8 ص : 163

ص:92

-” فاذن مؤذن بينهم ان لعنة الله على الظالمين،

-پس اعلام كننده اى ميان آنان بانگ مى زند كه لعنت خدا بر ستمگران باد!“

خداى تعالى در اين آيه تصريح نفرموده به اينكه اين مؤذن و منادى از جنس بشر است و يا از جن است و يا از ملائكه، و ليكن از تدبر در كلام مجيدش چنين بر مى آيد كه اين مؤذن از جنس بشر باشد، نه جن و نه ملك.

اما جن، براى اينكه در سرتاسر كلام خداى تعالى هيچ كجا ديده نمى شود كه جن از طرف او متصدى امرى از امور آخرتى انسان شده باشد، پس احتمال اينكه مؤذن مزبور از طايفه جن باشد احتمال بى وجهى است.

و اما ملائكه، اين طايفه گر چه واسطه هاى امر خدا و حاملين اراده او هستند، و انفاذ اوامر او به دست ايشان است، و اجراى قضا و قدر او در مخلوقات محول به ايشان، و قرآن كريم هم در باره نفوذ تصرفات آنان در مساله مرگ و بهشت و دوزخ تصريحاتى دارد، از آن جمله مثلا به ستمكاران مى گويند:” اخرجوا انفسكم ...“ و به اهل بهشت مى گويند:” سلام عليكم ادخلوا الجنة ...“ و مالك دوزخ به دوزخيان مى گويد:” انكم ماكثون ...“ و امثال اينها، الا اينكه در باره محشركه معركه بعث و سؤال و تطاير كتب و وزن و حساب و جاى حكم فصل است هيچ تصرف و امر و نهيى را براى ملائكه و هيچ موجود ديگرى اثبات نكرده، جز انسان كه در ذيل آيات مورد بحث از او چنين حكايت مى كند:” و نادوا اصحاب الجنة ان سلام عليكم!“

و نيز از اصحاب اعراف حكايت مى كند كه به يك دسته از مؤمنين مى گويند:” ادخلوا الجنة لا خوف عليكم و لا انتم تحزنون،“ و اين خود نفوذ حكم و امر انسان را در قيامت مى رساند، و همچنين در باره اوصاف روز قيامت مى فرمايد: ” قال الذين اوتوا العلم ان الخزى اليوم و السوء على الكافرين!“ و نيز مى فرمايد:” و قال الذين اوتوا العلم و الايمان لقد لبثتم فى كتاب الله الى يوم البعث فهذا يوم البعث و لكنكم كنتم لا تعلمون . “

اين آيات و همچنين آيات راجع به شفاعت و شهادت انسان قرائنى است كه احتمال انسان بودن مؤذن مزبور را در ذهن تقويت مى كند.

(1)

درخواست جهنميان از بهشتيان

-”وَ نَادَى أَصحَب النَّارِ أَصحَب الجَنَّةِ أَنْ أَفِيضوا عَلَيْنَا مِنَ الْمَاءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَكمُ اللَّهُ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُمَا عَلى الْكَفِرِينَ،

-و اهل جهنم اهل بهشت را ندا زنند كه از آن آب يا از آن چيزها كه خدا روزيتان كرده براى ما بريزيد. گويند: خداوند آن را بر كافران حرام كرده است .“

در آيه مورد بحث ساير نعمت هايى را كه خداوند به اهل بهشت روزى كرده


1- آيه 44 و45 سوره اعراف الميزان ج : 8 ص : 148

ص:93

عطف بر آب نموده، و از اينجا معلوم مى شود كه اهل دوزخ از اهل بهشت تنها انتظار آب ندارند، بلكه تقاضاى همه انواع نعمت ها را مى كنند.

به هر حال، آيه شريفه اشعار دارد بر اينكه مكان اهل جنت بلندتر از مكان دوزخيان است. و اگر ابتدا از ميان همه نعمت ها آب را ذكر كرد و آنگاه بقيه نعمت ها را بر آن عطف نمود، از اين جهت است كه براى دوزخيان و مبتلايان به حرارت دوزخ آب از هر چيز ديگرى ضرورى تر است.

(1)

بهشتيان و زندگي در بهشت

قسمت اول: ابرار در بهشت

ابرار، و اعمالي كه آنها را بهشتي كرد!

1- آيه 50 سوره اعراف الميزان ج : 8 ص : 165

ص:94

آيات سوره دهر داستان مردمى از مؤمنين است كه قرآن نامشان را ابرار خوانده، و از پاره اى كارهايشان يعنى وفاى به نذر و اطعام مسكين و يتيم و اسيرشان خبر داده، ايشان را مى ستايد، و وعده جميلشان مى دهد.

معلوم مى شود سبب نزول اين آيات هم همين داستان بوده، و اين داستان در خارج واقع شده نه اينكه بخواهد يك قصه فرضى را جعل كند، آنگاه آثار خوب آن را بر شمرده، و كسانى را كه آنچنان عمل كنند وعده جميل داده است:

1-ترس از روزي كه شرش مستطير است!

-” يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يخَافُونَ يَوْماً كانَ شرُّهُ مُستَطِيراً،

-كه آن بندگان، نيكو به عهد و نذر خود وفا مى كنند و از قهر خدا در روزى كه شر و سختيش همه اهل محشر را فرا گيرد مى ترسند.“

منظور از استطار شر آن روز شر روز قيامت است، كه روز به نهايت رسيدن شدائد و اهوال و عذابها است.

2- هدف و انگيزة اعمال: وجه الله و رضاي او

-” وَ يُطعِمُونَ الطعَامَ عَلى حُبِّهِ مِسكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً،

-إِنمَا نُطعِمُكمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُرِيدُ مِنكمْ جَزَاءً وَ لا شكُوراً،

-و بر دوستى خدا به فقير و اسير و طفل يتيم طعام مى دهند،

- ما فقط براى رضاى خدا به شما طعام مى دهيم و از شما هيچ پاداش و سپاسى هم نمى طلبيم.“

ص:95

وجه خداى تعالى عبارت است از صفات فعلى خداى تعالى، صفات كريمه اى كه افاضه خير بر خلق و خلقت و تدبير و رزق آنها، و يا به عبارت جامع تر رحمت عامه او كه قوام تمامى موجودات بدان است، از آن صفات نشأت مى گيرد، و بنا بر اين معناى اينكه عملى به خاطر وجه الله انجام شود اين است كه در انجام عمل اين نتيجه منظور گردد كه رحمت خداى تعالى و خشنوديش جلب شود، منظور تنها و تنها اين باشد و ذره اى از پاداش هايى كه در دست غير خداى تعالى است منظور نباشد، و به همين جهت خانواده اطعامگر دنبال اين سخن خود كه ” انما نطعمكم لوجه الله ،“ اضافه كردند:” لا نريد منكم جزاء و لا شكورا - ما از شما نه پاداشى مى خواهيم، و نه حتى تشكرى .“

هدف واقع شدن وجه الله، و آن را غايت و انگيزه اعمال قرار دادن، در چند جا از كلام مجيدش آمده، مانند آيات زير:” و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغدوة و العشى يريدون وجهه،“ و در اين معنا است آيه شريفه” و ما أمروا الا ليعبدوا الله مخلصين له الدين،“ و آيه شريفه” و ما تنفقون الا ابتغاء وجه الله،“ و آيه شريفه” فادعوه مخلصين له الدين،“ و آيه ” ألا لله الدين الخالص! “

3- ترس از پروردگار در روزي عبوس و دشوار

-” إِنَّا نخَاف مِن رَّبِّنَا يَوْماً عَبُوساً قَمْطرِيراً،

-ما از قهر پروردگار خود به روزى كه از رنج و سختى آن رخسار خلق درهم و غمگين است مى ترسيم! “

اين آيه در مقام بيان علت سخنى است كه از ايشان حكايت كرد، مى خواهد بفهماند چرا گفتند:” انما نطعمكم لوجه الله ...،“ و اينكه اگر عمل مذكور خود را تنها و تنها به خاطر خدا انجام دادند، و عبوديت خود را براى خدا خالص كردند، براى اين بود كه از آن روز سخت و دشوار مى ترسيدند، و براى بيان علت مذكور اكتفا نكردند به اينكه ما از آن روز مى ترسيم، بلكه آن روز را به پروردگار خود نسبت داده، گفتند: ما از پروردگار خود از روزى مى ترسيم كه چنين و چنان است، تا فهمانده باشند وقتى از اين اطعامشان چيزى غير از پروردگارشان را در نظر ندارند، پس ترسشان هم از غير او نيست، همچنان كه اميدى هم به غير او ندارند، پس ترس و اميدشان همه از خدا است، اگر از روز قيامت هم مى ترسند بدان جهت است كه روز پروردگارشان است، روزى است كه خدا به حساب بندگانش مى رسد، و جزاى اعمال ايشان را مى دهد.

-” فَوَقَاهُمُ اللَّهُ شرَّ ذَلِك الْيَوْمِ وَ لَقَّاهُمْ نَضرَةً وَ سرُوراً،

-خدا هم از شر و فتنه آن روز آنان را محفوظ داشت و به آنها روى خندان و دل شادمان عطا نمود.“

خداى تعالى ايشان را حفظ و شر آن روز را از ايشان منع كرد، و با بهجت و

ص:96

سرور با ايشان روبرو شد، پس اين طايفه در آن روز خوشحال و مسرورند، همچنان كه در جاى ديگر فرمود: ” وجوه يومئذ ناضرة !“

(1)

پذيرائي بهشتي از ابرار

-” إِنَّ الأَبْرَارَ يَشرَبُونَ مِن كَأْسٍ كانَ مِزَاجُهَا كافُوراً،

-عَيْناً يَشرَب بهَا عِبَادُ اللَّهِ يُفَجِّرُونهَا تَفْجِيراً،

-و نيكوكاران عالم در بهشت از شرابى نوشند كه طبعش در لطف و رنگ و بوى كافور است،

-از سرچشمه گوارايى آن بندگان خاص خدا مى نوشند كه به اختيارشان هر كجا خواهند جارى مى شود.“

ابرار كسانى هستند كه عمل خير را به خاطر ايمان به خدا و رسول او و روز جزا انجام مى دهند، چون ايمانشان ايمان رشد و بصيرت است.

خداى سبحان أبرار را با صفاتي توصيف كرده، كه اينك آيات آن از نظر خواننده مى گذرد:

-” انما نطعمكم لوجه الله لا نريد منكم جزاء و لا شكورا،“

-” و جزيهم بما صبروا،“

-” ليس البر ان تولوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب و لكن البر من امن بالله!“

در آية ” ان الابرار يشربون ...،“ مى خواهد حال ابرار در آخرت را بيان كند، و بفهماند كه ايشان در بهشت از شرابى ممزوج به كافور مى نوشند، شرابى خنك و معطر.

” عينا يشرب بها عباد الله يفجرونها تفجيرا،“ يعنى نوشيدن از كاس را كه مسلماً از هر كاسى نيست، بلكه آن كاس را اختصاص مى دهد به چشمه اى كه چنين و چنان است. و اگر از نوشندگان آن كاس تعبير به عباد الله كرد، براى اين بود كه اشاره كند به اينكه اگر از آن كاس مى نوشند به خاطر اين است كه به زيور عبوديت آراسته شدند، و به لوازم آن عمل كردند.

اين دو آيه همانطور كه قبلا اشاره كرديم تنعم ابرار را بيان مى كند، كه چگونه از شراب بهشت و آخرت متنعم مى شوند، و بعيد نيست كه اين دو آيه در مقام بيان حقيقت عمل صالح آنان بر اساس تجسم اعمال باشد.

ظاهر جمله يشربون و جمله يشرب بها مى فهماند همين حالا مشغول نوشيدنند، نه اينكه در قيامت مى نوشند، و گر نه مى فرمود سيشربون، و يشربوا بها، علاوه بر اين، نوشيدن، وفا كردن، اطعام نمودن و ترسيدن، همه را در يك سياق آورده و فرموده يشربون، يوفون، يخافون، يطعمون و نيز ذكر تفجير در جمله يفجرونها تفجيرا مؤيد ديگرى


1- آيه 5 تا 11 سوره دهر الميزان ج 20 ص 199

ص:97

است، براى اينكه ظهور دارد در اينكه شكافتن چشمه و جارى ساختن آب آن را با اسباب اين كار انجام مى دهند، كه همان وفا و اطعام و خوف است، پس حقيقت اين اعمال همان تفجير عين است .

(1)

خوبان براي رسيدن به بهشت خوبان چه كارها كردند!

-” وَ جَزَاهُم بِمَا صبرُوا جَنَّةً وَ حَرِيرا،

-و خداوند پاداش آن صبر كامل بر ايثارشان را باغ بهشت و لباس حرير بهشتى لطف فرمود.“

منظور از صبر، صبرشان در برابر مصيبت، در برابر اطاعت، و از معصيت است، چون اين طايفه در زندگى دنيا به جز وجه پروردگارشان طلبى نداشتند، اراده او را بر خواست خود مقدم مى داشتند، در نتيجه در برابر آنچه او براى آنان مقدر كرده بود، و هر محنت و مصيبتى كه براى آنان خواسته بود صبر مى كردند، و نيز بر امتثال هر فرمانى كه به ايشان داده بود، و بر ترك هر عملى كه ايشان را از آن نهى كرده بود صبر مى كردند، هر چند كه با خواست خودشان مخالف بود، و لذا خداى تعالى مشقت و زحمتى را كه در راه بندگى او تحمل كرده بودند به نعمت و راحت مبدل كرد: ” ان هذا كان لكم جزاء و كان سعيكم مشكورا ! “

-” متكئين فيها على الارائك لا يرون فيها شمسا و لا زمهريرا،

-كه در آن بهشت بر تختها ى عزت تكيه زنند و آنجا نه آفتابى سوزان بينند و نه سرماى زمهرير.“

خداى تعالى مشقت هايى را كه تحمل كردند به بهشت و نعمت مبدل كرد، در حالى كه اينان در آن بهشت بر تكيه گاهها تكيه داشتند، و در بهشت نه آفتابى مى بينند تا از گرماى آن متاذى شوند، و نه زمهريرى تا از سرماى آن ناراحت گردند.

-” و دانية عليهم ظلالها و ذللت قطوفها تذليلا،

-و سايه درختان بهشتى بر سر آنها و ميوه هايش در دسترس و به اختيار آنهاست.“

منظور از نزديكى سايه بر سر آنان اين است كه سايه بر سر آنان گسترده است، و تذليل قطوف براى آنان به اين معناست كه خداى تعالى ميوه هاى بهشتى را براى ايشان مسخر كرده، و تحت فرمان و اراده آنان قرار داده، به هر نحو كه بخواهند بدون هيچ مانع و زحمتى بچينند.

-” و يطاف عليهم بانية من فضة و اكواب كانت قواريرا،

-و ساقيان زيباى حور و غلمان با جامهاى سيمين و كوزه هاى بلورين بر آنها دور زنند.“


1- آيه 5 تا 11 سوره دهر الميزان ج 20 ص 199

ص:98

مراد از اينكه فرمود با چنين ظرفهاى نقره فام دور آنان طواف مى كنند، طواف كردن خدام بهشتى است كه براى اهل بهشت طعام و آب مى آورند، و توضيح بيشترش در ذيل آيه ” و يطوف عليهم ولدان ...،“ مى آيد .

-” قوارير من فضة قدروها تقديرا،“

-كه آن كوزه هاى بلورين نقره اى به اندازه و تناسب اهلش اندازه گيرى شده اند.“

مى خواهد بفهماند ظرفهاى غذا و شراب را خود ابرار بر طبق ميل خود اندازه گيرى مى كنند، از غذا و شراب هر مقدارى كه بخواهند استفاده كنند ظرف آن غذا و شراب را هم به اندازه همان مقدار طعام و شراب اندازه گيرى مى كنند، و خلاصه چيزى از غذا و شرابشان در ظرف زياد و كم نمى آيد، آيه شريفه ” لهم ما يشاؤن فيها،“ و آيه ” يفجرونها تفجيرا،“ نيز اشاره اى به اين معنا دارد.

احتمال هم دارد منظور خدمتگزاران طوافگر باشد كه در باره آنان فرموده: ” يطاف عليهم،“ و مراد اين باشد كه خدمتگزاران ظرفهاى غذا و شراب را به آن مقدار غذا و شرابى كه أبرار احتياج دارند اندازه گيرى مى كنند، در نتيجه چيزى از غذا و شرابشان در ظرفها نمى ماند، و كم هم نمى آيد .

-” و يسقون فيها كاسا كان مزاجها زنجبيلا،

-و آنجا شرابى كه طبعش مانند زنجبيل گرم و عطرآگين است به آنها بنوشانند.“

بعضى از مفسرين گفته اند: در عرب مرسوم بوده كه از زنجبيل استفاده عطر و بوى خوش مى كرده اند، و آن را در جام نوشيدنيها مى ريختند، در اين آيه هم به ابرار وعده داده كه زنجبيل بهشتى را كه پاكيزه تر و خوشبوتر است در جام شرابشان مى ريزند.

-” عينا فيها تسمى سلسبيلا،

-در آنجا چشمه اى است كه سلسبيلش نامند و شرابش از خوبى از حد وصف بيرون است.“

سلسبيل به معناى آبى سبك و لذيذ و برنده است.

-” و يطوف عليهم ولدان مخلدون اذا رأيتهم حسبتهم لؤلؤا منثورا،

-و دور آن بهشتيان، پسرانى زيبا كه تا ابد نوجوانند و خوش سيما به خدمت مى گروند كه وقتى در آنها بنگرى از فرط صفا گمان برى كه لؤلؤ پراكنده اند.“

يعني فرزندانى بهشتى پيرامون ابرار طواف مى كنند، كه هميشه طراوت و خرمى جوانى و زيبايى منظر را دارند.

و منظور از اينكه فرمود: تو گمان مى كنى كه لؤلؤ منثورند، اين است كه آن خدمتگزاران آنقدر صفاى لون دارند، و آنقدر چهره هايشان نورانى است كه نور رويشان به روى يكديگر مى تابد، تو گويى در مجالسى كه ايشان خدمت مى كنند لؤلؤ نثاركرده اند.

-” و اذا رأيت ثم رأيت نعيما و ملكا كبيرا،

ص:99

-و چون آن جايگاه نيكو را مشاهده كنى عالمى پر نعمت و كشورى بى نهايت بزرگ خواهى ديد.“

بعضى گفته اند: معناى مشاهده كردن اول اين است كه اگر چشم خود را بدانجا يعنى به بهشت بيفكنى، در آنجا نعيمى مى بينىكه با زبان قابل وصف نيست، و ملك كبيرى مى بينى كه با هيچ مقياسى نمى توان تقديرش كرد.

-” عَلِيهُمْ ثِيَاب سندُسٍ خُضرٌ وَ إِستَبرَقٌ وَ حُلُّوا أَساوِرَ مِن فِضةٍ وَ سقَاهُمْ رَبهُمْ شرَاباً طهُوراً،

-بر اندام بهشتيان لباسهايى است از حرير نازك سبز رنگ و از ديباى ضخيم، و با دستبندهايى از نقره تزيين شده اند، و پروردگارشان شراب طهور به آنها مى نوشاند.“

” و سقيهم ربهم شرابا طهورا،“ خدايشان شرابى به ايشان نوشانيد كه طهور بود، يعنى در پاكى به حد نهايت بود، شرابى بود كه هيچ قذارت و پليدى را باقى نمى گذاشت، و يكى از قذارتهاى درونى آدمى غفلت از خداى سبحان، و بى توجهى به اوست، پس ابرار كه اين شراب طهور را نوشيدند محجوب از پروردگارشان نيستند، و لذا آنان مى توانستند خدا را حمد بگويند، همچنان كه قرآن فرموده:” و اخر دعويهم ان الحمد لله رب العالمين.“ حمد وصفى است كه جز بندگان خالص خدا صلاحيت آن را ندارند، چون خود خداى تعالى فرموده:” سبحان الله عما يصفون الا عباد الله المخلصين.“

خداى تعالى در جمله ” و سقيهم ربهم،“ همه واسطه ها را حذف كرده، و نوشاندن به ايشان را مستقيما به خودش نسبت داده، و اين از همه نعمت هايى كه در بهشت به ايشان داده افضل است، و چه بسا يكى از نعمت هايى باشد كه به حكم آيه” لهم ما يشاؤن فيها و لدينا مزيد،“ خواست خود بشر بدان نمى رسد.

” ان هذا كان لكم جزاء و كان سعيكم مشكورا،“ حكايت خطابى است كه از ناحيه خداى تعالى به هنگام پرداخت اجرشان به ايشان مى شود

و جمله ” و كان سعيكم مشكورا،“ خود، انشاى شكر در برابر مساعى مرضيه و اعمال مقبوله ايشان است، و خوشا به حالشان كه با چه كلام پاكيزه اى خطاب مى شوند!

اشاره زيباي قرآن به حرمت فاطمه«س» نزد پروردگار

اين را هم بايد دانست كه خداي تعالي در آيات سوره دهر نعمت زنان بهشتى يعنى حور العين را جزو نعمت هاى بهشتى ذكر نكرده با اينكه در كلام مجيد خداى تعالى هر جا سخن از نعيم بهشت شده، حور العين جزو مهم ترين آنها ذكر شده است.

ممكن است از ظاهر جريان چنين فهميده شود كه علت آن اين بوده كه در بين ابرار مورد نظر آيات، كسى از طايفه زنان بوده، و خداى تعالى براى رعايت حرمت او سخن از حور العين به ميان نياورده است .

ص:100

تفسير روح المعانى همين معنا را از لطايف قرآن دانسته و گفته: در صورتى كه آيات در باره اهل بيت عليهم السلام نازل شده باشد، ذكر نشدن حور العين از لطيف ترين نكات خواهد بود، آرى اگر تصريح به ولدان مخلدون كرده و نامى از حور العين نبرده، به خاطر رعايت احترام بتول و قرة العين رسول سلام الله عليها بوده است.

در روايات اسلامي، در تفسير كشاف است كه از ابن عباس روايت آمده كه حسن و حسين بيمار شدند، و رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم با جمعى از صحابه از ايشان عيادت كرد، مردم به على عليه السلام گفتند چه خوب است براى بهبودى فرزندت نذرى كنى، على و فاطمه، و فضه كنيز آن دو نذر كردند كه اگر كودكان بهبودى يافتند سه روز روزه بدارند، بچه ها بهبودى يافتند، و اثرى از آن كسالت باقى نماند .

بعد از بهبودى كودكان، على از شمعون خيبرى يهودى سه من قرص جو قرض كرد، و فاطمه يك من آن را دستاس، و سپس خمير كرد، و پنج قرص نان به عدد افراد خانواده پخت، و سهم هر كسى را جلوش گذاشت تا افطار كنند، در همين بين سائلى به در خانه آمده و گفت: سلام بر شما اهل بيت محمد صلى الله عليه وآله وسلّم، من مسكينى از مساكين مسلمينم، مرا طعام دهيد كه خدا شما را از مائده هاى بهشتى طعام دهد، خاندان پيامبر آن سائل را بر خود مقدم شمرده، افطار خود را به او دادند، و آن شب را جز آب چيزى نخوردند، و شكم گرسنه دوباره نيت روزه كردند، هنگام افطار روز دوم طعام را پيش روى خود نهادند تا افطار كنند، يتيمى بر در سراى ايستاد، آن شب هم يتيم را بر خود مقدم و در شب سوم اسيرى آمد، و همان عمل را با او كردند .

صبح روز چهارم كه شد على دست حسن و حسين را گرفت، و نزد رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم آمدند، پيامبر اكرم وقتى بچه ها را ديد كه چون جوجه ضعيف از شدت گرسنگى مى لرزند، فرمود: چقدر بر من دشوار مى آيد كه من شما را به چنين حالى ببينم، آنگاه با على و كودكان به طرف فاطمه رفت، و او را در محراب خود يافت، و ديد كه شكمش از گرسنگى به دنده هاى پشت چسبيده ( در نسخه اى ديگر آمده كه شكمش به پشتش چسبيده،) و چشمهايش گود افتاده از مشاهده اين حال ناراحت شد، در همين بين جبرئيل نازل شد، و عرضه داشت: اين سوره را بگير، خدا تو را در داشتن چنين اهل بيتى تهنيت مى گويد، آنگاه سوره (دهر) را قرائت كرد .

مؤلف : اين روايت به چند طريق از عطاء از ابن عباس نقل شده، و بحرانى آن را در غاية المرام از ابى المؤيد موفق بن احمد صاحب كتاب فضائل امير المؤمنين، و او به سند خود از

ص:101

مجاهد از ابن عباس نقل كرده، و نيز از او به سند ديگرى از ضحاك از ابن عباس نقل كرده است. و نيز از حموينى صاحب كتاب فرائد السمطين به سند خود از مجاهد از ابن عباس نقل كرده، و نيز از ثعلبى و او به سند خود از ابى صالح از ابن عباس نقل كرده است.

در مجمع البيان از ابو حمزه ثمالى روايت شده كه وى در تفسير خود گفته: حسن بن حسن ابو عبد الله بن حسن برايم حديث كرد كه سوره دهر تماميش در مدينه در شأن على ع و فاطمه عليهماالسلام نازل شد.

(1)

احوال ابرار در نعيم

-” إِنَّ الأَبْرَارَ لَفِى نَعِيمٍ،

-عَلى الأَرَائكِ يَنظرُونَ،

-تَعْرِف فى وُجُوهِهِمْ نَضرَةَ النَّعِيمِ،

-محققا ابرار غرق در نعمتند،

-بر اريكه ها تكيه زده تماشا مى كنند،

-در سيمايشان طراوت تنعم مشاهده مى شود.“

در اين آيات تا حدودى جلالت قدر ابرار، و عظمت مقام آنان نزد خداى تعالى، و خرمى زندگى در بهشتشان را بيان نموده، مى فرمايد: اين ابرار كه امروز مورد استهزاء و طعنه كفارند، به زودى به كفار خواهند خنديد، و عذابى را كه به ايشان مى رسد تماشا خواهند كرد .

كلمه نعيم به معناى نعمت بسيار است. مي فرمايد: ابرار در نعمت بسيارى قرار دارند، كه آن نعمت در وصف نمى گنجد.

” على الارائك ينظرون،“ اريكه به معناى جايگاهى است كه در حجله يعنى اطاق مخصوص عروس درست مى كنند. مراد نظر كردنشان به مناظر زيبا و خرم بهشت و نعمت هاى دائمى موجود در آن است .

” تعرف فى وجوههم نضرة النعيم،“ كلمه نضرة به معناى بهجت و رونق است، و خطاب در اين جمله به رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم است، اما نه به اين اعتبار كه پيامبر است، بلكه به اين اعتبار كه مى تواند نظر كند و بشناسد، پس اين حكم شامل هر كسى است كه بتواند نظر كند و بشناسد، و معنايش اين است كه هر كس به چهره هاى بهشتيان نظر كند، رونق و خرمى ناشى از برخوردارى از نعمت هاى بهشت را در چهره هايشان مى شناسد .

(2)

قسمت دوم: متقين در بهشت

متقين : و جايگاه آنها در جنات و عيون

1- آيه 12 تا 22 سوره دهر الميزان ج 20 ص 207
2- آيه 22 تا 25 سوره مطففين الميزان ج 20 ص 392

ص:102

-” إِنَّ الْمُتَّقِينَ فى جَنَّتٍ وَ عُيُونٍ،

-محققا مردم با تقوى در بهشت ها و چشمه سارهايى وصف ناپذيرند.“

اين آيه حال متقين را بيان مى كند، آن حالى را كه در قيامت دارند. و اگر جنات و عيون را نكره آورده براى اين است كه به عظمت مقام و منزلت آن اشاره نموده، بفهماند وضع بهشت طورى نيست كه اشخاص بتوانند با زبان، توصيف كنند.

-” ءَاخِذِينَ مَا ءَاتَاهُمْ رَبهُمْ إِنهُمْ كانُوا قَبْلَ ذَلِك محْسِنِين،

-در حالى كه به آنچه پروردگارشان به ايشان مى دهد راضى اند، چون در دنيا از نيكوكاران بودند.“

يعنى آنها قابليت آنچه را كه پروردگار مهربان به آنها اعطاء كرده دارند در حالى كه از خداوند و از آنچه به آنها داده راضى اند. و اگر متقين چنين وضعى دارند به خاطر اين است كه قبلا يعنى در دنيا در اعمالشان نيكوكار بودند، و اعمال نيكى داشتند.

-” كانُوا قَلِيلاً مِّنَ الَّيْلِ مَا يهْجَعُونَ،

-آرى ، اندكى از شب ها را مى خوابيدند.“

اين آيه و آيات بعدش توضيح مى دهد كه چگونه نيكوكار بودند، مگر چه مى كردند؟

متقين در دنيا زمان اندكى از شب را مى خوابيدند، و يا مى خوابيدند خوابيدنى اندك.

بايد ديد اندكى از شب چه معنا دارد؟ اگر آن را با مجموع زمان همه شبها قياس كنيم، آن وقت معنايش اين مى شود كه متقين از هر شب زمان اندكى را مى خوابند، و بيشترش را به عبادت مى پردازند و اگر با مجموع شبها مقايسه كنيم، آن وقت معنايش اين مى شود كه: ايشان در كمترين شبى مى خوابند، بلكه بيشتر شبها تا به صبح بيدارند.

-” وَ بِالأَسحَارِ هُمْ يَستَغْفِرُونَ،

-و در سحرها استغفار مى كردند!“

ص:103

يعنى در سحرها از خداى تعالى آمرزش گناهان خود را مى طلبند.

در مجمع البيان، در ذيل كلام خداى تعالى كه مى فرمايد: ”و فى الاسحار هم يستغفرون،“ مى گويد: امام صادق عليه السلام فرموده: منظور اين است كه در نماز وتر، كه آخرين نماز شب است، و در نزديكهاى صبح انجام مى شود، هفتاد بار استغفار مى كنند.

و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از انس روايت كرده كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم فرمود: براى شب زنده دارى و نماز شب، آخر شب را بيشتر از اول شب دوست دارم چون خداى تعالى فرموده: وبالاسحارهم يستغفرون!

-” وَ فى أَمْوَلِهِمْ حَقٌّ لِّلسائلِ وَ المَحْرُومِ،

- و در اموال خود براى سائل و محروم حقى قائل بودند.“

آن دو آيه كه گذشت سيره متقين نسبت به درگاه خداى سبحان را بيان مى كرد و مى فرمود شب زنده دارند و در سحرها استغفار مى كنند، ولى اين آيه سيره آنان را در برابر مردم بيان مى كند، و آن اين است كه به سائل و محروم كمك مالى مى كنند.

و اما اينكه فرمود: در اموال آنان حقى است براى سائل و محروم، با اينكه حق مذكور تنها در اموال آنان نيست، در اموال همه هست، براى اين بوده كه بفهماند متقين با صفايى كه در فطرتشان هست اين معنا را درك مى كنند، و خودشان مى فهمند كه سائل و محروم حقى در اموال آنان دارد، و به همين جهت عمل هم مى كنند، تا رحمت را انتشار داده، نيكوكارى را بر اميال نفسانى خود مقدم بدارند .

سائل عبارت است از كسى كه از انسان چيزى بخواهد و نزد انسان اظهار فقر كند. ولى محروم به معناى كسى است كه از رزق محروم است، و كوشش او به جايى نمى رسد، هر چند كه از شدت عفتى كه دارد سؤال نمى كند.

(1)

اجازه استفاده متقين از نعم بهشتي

-” إِنَّ الْمُتَّقِينَ فى ظِلَلٍ وَ عُيُون، وَ فَوَكِهَ مِمَّا يَشتهُونَ،

-كلُوا وَ اشرَبُوا هَنِيئَا بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ،

-إِنَّا كَذَلِك نجْزِى المُحْسِنِينَ،

-آن روز سخت بندگان با تقوا در سايه درختان بهشت و كنار نهرهاى جارى متنعمند،

-و از هر نوع ميوه كه مايل باشند فراهم است،

-به آنها خطاب شود كه از هر طعام و شراب بخواهيد بخوريد و بياشاميد كه شما


1- آيه 15تا 19 سوره ذاريات الميزان ج : 18 ص : 553

ص:104

را گوارا باد پاداش اعمال نيكى كه در دنيا بجا آورديد،

-ما البته نيكوكاران عالم را چنين پاداش مى دهيم ! “

مراد از كلمه ظلال سايه هاى بهشت، و مراد از كلمه عيون چشمه هاى آن است، كه اهل بهشت از آن سايه ها استفاده نموده، و از آن چشمه ها مى نوشند.

” كلوا و اشربوا هنيئا بما كنتم تعملون،“ مفاد اين آيه اذن و اباحه است، تو گويى خوردن و نوشيدن كنايه است از مطلق تنعم به نعمتهاى بهشتى و تصرف در آن، هر چند كه از مقوله خوردن و نوشيدن نباشد.

” انا كذلك نجزى المحسنين،“ در اين جمله سعادت اهل بهشت را مسجل مى سازد.

(1)

پذيرائي از متقين در بهشت

-” وَ أُزْلِفَتِ الجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ غَيرَ بَعِيد،

-روزى كه بهشت را به نزديك متقين مى آورند به فاصله اى كه دور نباشد.“

1- بهشت به متقين نزديك مي شود!

از اين آيه شروع مى شود به توصيف حال متقين كه در روز قيامت چه وصفى دارند:

در آن روز بهشت براى مردم با تقوى نزديك مى شود، در حالى كه در جاى دورى قرار نگيرد، يعنى در پيش رويشان باشد، و داخل شدنشان در آن زحمتى نداشته باشد.

2- اين بهشتي است كه به اوّاب حفيظ وعده داده شده !

-” هَذَا مَا تُوعَدُونَ لِكلّ ِ أَوَّابٍ حَفِيظٍ،

-اين است آنچه وعده اش را به شما و به هر توبه كارى كه احكام او را حفظ مى كند داده است.“

هذا اشاره به ثوابى است كه قبلا وعده اش را داد. اگر فرمود اين بهشتى كه وعده داده شده ايد، براى هر كسى است كه بسيار رجوع كند ( اوّاب ) منظورش بسيار رجوع كردن به توبه و اطاعت است.

و كلمه حفيظ به معناى آن كسى است كه در حفظ آنچه خدا با او عهد كرده


1- آيه 41 تا 44 سوره مرسلات الميزان ج 20 ص 250

ص:105

مداومت دارد، و نمى گذارد عهد خدا ضايع و متروك شود.

3- كسي كه در غيب از خدا مي ترسيد، و با قلب منيب آمد!

-” مَّنْ خَشىَ الرَّحْمَنَ بِالْغَيْبِ وَ جَاءَ بِقَلْبٍ مُّنِيب،

-به هر كسى كه به غيب از خداى رحمان بترسد و با قلبى بيايد كه همواره به سوى خدا مراجعه مى كرده.“

اين آيه وصف ” لكل اواب“ را بيان مى كند، و منظور از خشيت به غيب ترس از عذاب خدا است، در حالى كه آن عذاب را به چشم خود نديده اند.

منظور از اينكه فرمود ” جاء بقلب منيب - با دلى رجوع كننده بيايد،“ اين است كه عمر خود را با رجوع به خدا بگذراند، و در نتيجه هنگام مرگ با قلبى به ديدار پروردگارش رود كه انابه و رجوع به خدا در اثر تكرار شدنش در طول عمر، ملكه و صفت آن قلب شده باشد.

4- با سلامت داخل بهشت شويد! روز جاودانگي است!

-” ادْخُلُوهَا بِسلَمٍ ذَلِك يَوْمُ الخُلُود،

-او را به سلامت داخل بهشت كنيد امروز روز جاودانه است.“

اين آيه خطاب به متقين است، و معنايش اين است كه: به متقين گفته مى شود با سلامت داخلش شويد در حالى كه از هر مكروه و ناملايمى ايمن باشيد!

و يا اين است كه: داخل شويد در حالى كه خدا و ملائكه بر شما سلام مى دهند!

” ذلك يوم الخلود،“ اين جمله بشارتى است كه متقين با شنيدن آن خرسند مى گردند.

5- لهَُم مَّا يَشاءُونَ فِيهَا وَ لَدَيْنَا مَزِيدٌ،

-” لهُم مَّا يَشاءُونَ فِيهَا وَ لَدَيْنَا مَزِيدٌ،

-و ايشان نه تنها هر چه بخواهند در اختيار دارند بلكه چيزهايى در اختيارشان خواهد بود كه از حيطه خواستشان بيرون است.“

يعنى هر چه را در بهشت مى خواهند در اختيار دارند.

اهل بهشت در حالى كه در بهشتند مالك و صاحب اختيار در هر چيزى هستند كه مشيت و اراده شان به آن تعلق بگيرد. خلاصه هر چه را بخواهند در اختيارشان قرار مى گيرد، بدون هيچ قيدى و استثنائى. پس هر چيزى كه ممكن باشد اراده و مشيت انسان به آن تعلق بگيرد، آن را دارند.

” و لدينا مزيد - يعنى نزد ما از اين بيشتر هم هست! “ وقتى قرار شد كه اهل

ص:106

بهشت آنچه را كه ممكن است مشيت و خواست آدمى به آن تعلق گيرد، و آنچه از مقاصد و لذائذ كه علم آدمى سراغش را داشته باشد در اختيار داشته باشند، قهرا زيادتر از آن امرى است كه عظيم تر از آن است كه علم و مشيت انسان آن را درك كند، چون كمالاتى است مافوق آنچه كه دست علم بشر بدان مى رسد.

به عبارت ساده تر: چيزى است كه اصلا خود آنها آن را نخواسته اند، چون عقلشان نمى رسيده كه چنان چيزى را بخواهند.

(1)

متقين، و شرحي از جنات و عيون و امنيت ساكنين آن

-” إِنَّ الْمُتَّقِينَ فى جَنَّتٍ وَ عُيُون،

-ادْخُلُوهَا بِسلَمٍ ءَامِنِين،

-وَ نَزَعْنَا مَا فى صدُورِهِم مِّنْ غِلٍ إِخْوَناً عَلى سرُرٍ مُّتَقَبِلِين،

-لا يَمَسهُمْ فِيهَا نَصبٌ وَ مَا هُم مِّنهَا بِمُخْرَجِين،

-بدرستى كه پرهيزگاران در بوستانها و چشمه هايند،

-آن روز به ايشان گفته مى شود به سلامت و ايمنى درآئيد،

-و بيرون كشيم آنچه در سينه هاى ايشان باشد، از عداوت و كينه، در حالى كه برادران يكديگر باشند كه بر تختها برابر هم قرار مى گيرند،

-در آنجا خستگى برايشان نيست و بيرون آمدن هم ندارند.“

متقين مستقر در بهشت ها و چشمه سارهايند. به ايشان گفته مى شود بدانجا درآييد با سلامى وصف ناپذير، سلامى كه نمى توان كنه وصفش را بيان نمود، درآييد در حالى كه از هر شر و ضررى ايمن هستيد.

خداى سبحان بعد از آنكه قضاى رانده شده خود را در باره ابليس و گمراهان پيرو او بيان نمود، اينك در اين آيه قضاى رانده شده اش را در باره متقين بيان مى فرمايد، و از آنجا كه در كلام رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم تقوى به ورع و پرهيز از محرمات خدا تفسير شده و در كلام خداى تعالى هم، متقين را مكرر به بهشت بشارت داده، نتيجه مى گيريم كه متقين اعم از مخلَصين اند.

در اين آيه وضع ساير افراد عام را كه اعم از مخلصين اند، بيان مى فرمايد باقى مى ماند وضع افراد مستضعف كه منوط به خواست خداست و گناهكاران و اهل كبائرى كه بدون توبه مى ميرند كه ايشان هم محتاج شفاعتند، در نتيجه از افراد عموم مذكور باقى نمى ماند مگر آنانكه بهشت برايشان حتمى است اعم از مخلصين و غير ايشان كه آيه مورد بحث متعرض وضع ايشان است .

عنوان متقين از عناوينى است كه در قرآن كريم زياد به چشم مى خورد كه آنان


1- آيه 31تا 35 سوره ق الميزان ج : 18 ص : 531

ص:107

را صريحا به بهشت بشارت مى دهد و شايد قريب بيست جا آنان را به اجتناب از محرمات وصف مى كند، و در احاديث هم متقين به چنين كسانى تفسير شده است .

كسى به وصف مؤمن، محسن، قانت، مخلص و صابر و مخصوصا اوصافى كه در آن بقاء و استمرار خوابيده ناميده نمى شود، مگر آنكه وصف مذكور در او استقرار و دوام داشته باشد.

آيه شريفه شامل كسانى است كه ملكه تقوى و ورع و پرهيز از محرمات الهى در دلهايشان جايگزين شده باشد. تنها چنين كسانى اند كه سعادت و بهشت بر ايشان حتمى است .

-” وَ نَزَعْنَا مَا فى صدُورِهِم مِّنْ غِلٍ إِخْوَناً عَلى سرُرٍ مُّتَقَبِلِين،

-لا يَمَسهُمْ فِيهَا نَصبٌ وَ مَا هُم مِّنهَا بِمُخْرَجِين،“

خداى تعالى در اين دو آيه حال متقين را در وارد شدنشان به بهشت بيان مى فرمايد. و اگر از ميان نعمتهاى بهشت با آن همه زيادى تنها اين چند چيز را شمرد بخاطر عنايتى بود كه به اقتضاى مقام داشت، چون مقام، مقام بيان اين جهت است كه اهل بهشت به گرفتارى و بدبختى گمراهان مبتلا نيستند، چون آنان سعادت و سيادتشان و كرامت و حرمتشان را از دست نداده اند، و چون زمينه كلام اين بود، مناسب بود امنيت اهل بهشت را نام ببرد، لذا فرمود: اهل بهشت از ناحيه نفسشان و درونشان در امنيت اند، چون خداوند كينه و حسد را از دلهايشان كنده، ديگر احدى از آنان قصد سويى نسبت به ديگرى ندارد، بلكه همه برادرانى هستند در برابر هم كه بر تختها تكيه زده اند.

و همچنين از ناحيه اسباب و عوامل بيرونى نيز در امنيت اند، ديگر دچار نصب- خستگى- نمى گردند.

و نيز از ناحيه پروردگارشان هم ايمن هستند، و از بهشت هرگز اخراج نمى شوند، پس اهل بهشت از هر جهت در سعادت و كرامتند، و از هيچ جهتى دچار شقاوت و خوارى نمى شوند، نه از ناحيه درونشان و نه از بيرونشان و نه از خدايشان .

(1)

مثالي از بهشت موعود متقين

-” مَّثَلُ الجَنَّةِ الَّتى وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِيهَا أَنهَرٌ مِّن مَّاءٍ غَيرِ ءَاسِنٍ وَ أَنهَرٌ مِّن لَّبنٍ لَّمْ يَتَغَيرْ طعْمُهُ وَ أَنهَرٌ مِّنْ خَمْرٍ لَّذَّةٍ لِّلشرِبِينَ وَ أَنهَرٌ مِّنْ عَسلٍ مُّصفًّى وَ لهُمْ فِيهَا مِن كلّ ِ الثَّمَرَتِ وَ مَغْفِرَةٌ مِّن رَّبهِمْ...

-مَثل و صفت آن بهشتى كه به مردم با تقوى وعده اش را داده اند اين است كه در آن نهرهايى از آب تازه و نمانده و نهرهايى از شير هست، شيرى كه طعمش تغيير نمى كند. و نهرهايى از شراب است كه براى نوشندگان لذت بخش است و


1- آيه 45 تا 48 سوره حجر الميزان ج : 12 ص : 252

ص:108

نهرهايى از عسل خالص است و ايشان در بهشت از هر گونه ثمره برخوردارند و مغفرتى از پروردگارشان دارند .... “

” مَّثَلُ الجَْنَّةِ الَّتى وُعِدَ الْمُتَّقُونَ، “ يعنى صفت بهشتى كه خدا به متقين وعده داده كه در آن داخلشان كند داراي خصوصيات زير است:

” فيها انهار من ماء غير آسن،“ در آن نهرهائى است از آب تازه و نمانده يعنى آبى كه با زياد ماندنش بو و طعم خود را از دست نمى دهد.

” و انهار من لبن لم يتغير طعمه،“ و نهرهايى از شير كه مانند شير دنيا طعمش تغيير نمى كند.

” و أنهار من خمر لذة للشاربين،“ يعنى نهرهايى از خمر كه براى نوشندگان لذت بخش است.

” و انهار من عسل مصفى،“ يعنى نهرهائي از عسل خالص و بدون چيزهايى كه در عسل دنيا هست و آن را فاسد و معيوب مى كند.

” ولهم فيها من كل الثمرات،“ در اين جمله مطلب را عموميت مى دهد و مي فرمايد: و ايشان در بهشت از هر گونه ثمرات برخوردارند.

” و مغفرة من ربهم.“ آمرزشى كه تمامى گناهان و بديها را محو مى كند و ديگر عيش آنها به هيچ كدورتى مكدر و به هيچ نقصى منقص نيست. و در تعبير از خدا به كلمه ربهم اشاره است به اينكه رحمت خدا و رأفت الهيه اش سراپاى آنان را فرا گرفته است.

(1)

متقين در بازگشتي نيكو

-” هَذَا ذِكْرٌ وَ إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ لَحُسنَ مَئَابٍ،

-جَنَّتِ عَدْنٍ مُّفَتَّحَةً لهُمُ الأَبْوَب،

-مُتَّكِئِينَ فِيهَا يَدْعُونَ فِيهَا بِفَكِهَةٍ كثِيرَةٍ وَ شرَابٍ،

-وَ عِندَهُمْ قَصِرَت الطرْفِ أَتْرَابٌ،

-هَذَا مَا تُوعَدُونَ لِيَوْمِ الحِساب،

-إِنَّ هَذَا لَرِزْقُنَا مَا لَهُ مِن نَّفَاد،

-اين داستانها كه از اوابين آورديم ثناى جميلى بود از ايشان، و مردم با تقوى سرانجامى نيك دارند،

-بهشت هايى دائمى با درهاى گشوده و بدون مانع،

-در حالى كه در بهشت تكيه داده ميوه هاى بسيار و نوشيدنى در اختيار دارند،

-پرهيزكاران همسرانى پر ناز و كرشمه دارند،

-اين همان پاداشهايى است كه براى روز قيامت وعده داده شده ايد،

-اين همان رزق ما است كه فنا پذير نيست .“


1- آيه 15 سوره محمد الميزان ج : 18 ص : 351

ص:109

اين آيات در مقام بيان بازگشت نيكو و حسن ماب متقيان است.

” جنات عدن مفتحة لهم الابواب،“ يعنى آن بازگشتگاه خوب، عبارت است از جنت هاى با استقرار و دائمى. باز بودن درها به روى آنان، كنايه است از اينكه متقين هيچ مانعى از تنعم به نعمتهاى موجود در آن جنات ندارند، چون جنات براى آنها درست شده، و مال آنان است.

” متكئين فيها يدعون فيها بفاكهة كثيرة و شراب،“ يعنى در حالى كه در آن جنات نشسته باشند، و مانند اشراف و عزيزان تكيه كرده باشند. و منظور از جمله ” يدعون فيها بفاكهة كثيرة و شراب،“ هم اين است كه بفهماند اهل تقوى در بهشت حكمشان روا است، به نحوى كه بين آنان و خواسته هايشان واسطه اى نيست، مثلا از ميوه هاى بهشتى كه انواعى بسيار است، هر يك را صدا بزنند خود آن ميوه و يا شراب نزدشان حاضر مى شود، بدون اين كه احتياج باشد كه كسى آن ميوه را برايشان بياورد.

” و عندهم قاصرات الطرف اتراب،“ نزد ايشان همسرانى است كه قاصرات الطرف مى باشند و منظور از صفت قاصرات الطرف اين است كه: آن همسران به شوهران خود راضى و قانعند، و چشم به ديگرى ندارند. ممكن هم هست كنايه باشد از اينكه همسرانى پر ناز و كرشمه اند .

” اتراب- اقران “ يعني همسران بهشتى همتاى شوهران خويشند، نه از جهت سن با آنان اختلاف دارند، و نه از جهت جمال.

ممكن هم هست مراد از” اتراب- اقران“ اين باشد كه مثل شوهران خويشند، هر قدر شوهران نور و بهائشان بيشتر شود، از ايشان هم حسن و جمال بيشتر مى گردد.

” هذا ما توعدون ليوم الحساب،“ اين جمله اشاره به مطالبى است كه در باره بهشت و نعمت هايش بيان كرد. و خطاب در” توعدون - وعده داده شده ايد،“ به متقين است، در نتيجه در آيه شريفه التفاتى از غيبت به خطاب به كار رفته و نكته اش اين است كه: خواسته است بفهماند صاحب سخن (خداى تعالى) به شما اهل بهشت نزديك است، و به شما اشراف دارد تا نعمت هاى صورى شما با اين نعمت معنوى تكميل گردد .

” ان هذا لرزقنا ما له من نفاد،“ كلمه نفاد به معناى فنا، و قطع شدن جيره است. معناي آيه اين است كه: اين همان رزق ما است كه فنا پذير نيست!

(1)

قسمت سوم: اصحاب يمين در بهشت

اصحاب يمين و جايگاه آنها در بهشت؟

1- آيه 49و 54 سوره ص الميزان ج : 17 ص : 332

ص:110

-” وَ أَصحَب الْيَمِينِ مَا أَصحَب الْيَمِين

-اما اصحاب يمين ( آنها كه نامه اعمالشان به دست راستشان داده مى شود،) وصفى ناگفتنى دارند.“

از اين آيه شروع مى شود به تفصيل مآل حال اصحاب ميمنه، و اگر به جاى تعبير به اصحاب ميمنه تعبير كرد به اصحاب يمين، براى اين بود كه بفهماند هر دو تعبير در باره يك طايفه است، و آن يك طايفه كسانى هستند كه نامه اعمالشان به دست راستشان داده مى شود.

” فى سدر مخضود - در سايه درخت سدرى بى خار،“ سدر نام درختى است كه بارش را عرب نبق و فارس كنار مى نامد و مخضود هر شاخه اى است كه تيغش بريده شده باشد، و ديگر خار در آن نباشد.

” و طلح منضود- و درخت موزى كه ميوه هايش رويهم چيده شده،“ طلح نام درخت موز است.

و معناى آيه مورد بحث اين است كه: اصحاب يمين در ساية درختان موز هستند كه ميوه هايش روى هم چيده شده از پايين درخت تا بالاى آن.

” و ظل ممدود و ماء مسكوب- و سايه اى گسترده و هميشگى و آبشارى لا ينقطع،“

ممدود از سايه ها آن سايه اى است كه هميشگى باشد و نور خورشيد آن را از بين نبرد و ماء مسكوب آبى است كه دائما در جريان باشد و هرگز قطع نگردد.

” و فاكهة كثيرة لا مقطوعة و لا ممنوعة - و ميوه هايى بسيار كه در هيچ فصلى قطع و در هيچ حالى ممنوع نمى شود،“

يعنى درختانى كه ميوه هايش فصلى نيست و مانند درختان دنيا نيست كه در زمستان بار نداشته باشد، ممنوعه هم نيست نه از ناحيه خود بهشتيان، كه مثلا از آن سير و خسته شده باشند، و نه از ناحيه خارج از خودشان، كه مثلا دورى محل و يا وجود خارهاى شاخه كه نگذارد ميوه آن را بچينند و يا مانعى ديگر.

” و فرش مرفوعة ،

و جايگاهى بلند ( و يا در جوار همسرانى بلند مرتبه ) قرار دارند، “

ص:111

كلمه فُرُش به معناى گستردنى ها است، و كلمه مرفوعة به معناى عالى و بلند است. بعضى از مفسرين مراد از فرش مرفوعه را زنان ارجمندى دانسته اند كه در عقل و جمال و كمال قدر و منزلتى بلند دارند، و استدلال كرده اند به اينكه: كلمه فراش در مورد زنان نيز استعمال دارد، و اتفاقا آيه بعدى هم كه مى فرمايد:” انا انشاناهن انشاء ...،“ با اين وجه تناسب دارد.

” انا انشاناهن انشاء فجعلناهن ابكارا عربا اترابا،

ما آنان را به وصفى ناگفتنى ايجاد كرديم و هميشه بكر قرارشان داديم و نيز شوهر دوست و هم سن شوهران. “

يعنى ما آن زنان را ايجاد و تربيت كرديم، ايجادى خاص و تربيتى مخصوص. در اين آيه اشاره اى هم به اين نكته هست كه وضع زنان بهشتى از نظر جوانى و پيرى و زيبايى و زشتى اختلاف ندارد، و معناى اينكه فرمود: ” فجعلناهن ابكارا،“ اين است كه: ما زنان بهشتى را هميشه بكر قرار داده ايم، به طورى كه هر بار كه همسران ايشان با آنان بياميزند ايشان را بكر بيابند.

و عروب به معناى زنى است كه به شوهرش عشق مى ورزد، و يا حداقل او را دوست بدارد و در برابرش ناز و كرشمه داشته باشد. كلمه اتراب به معناى مثل است. مى فرمايد: ما زنان بهشتى را امثال يكديگر كرديم، و يا از نظر سن و سال، هم سن شوهرانشان كرديم.

” لاصحاب اليمين،

ثلة من الأولين و ثلة من الاخرين،

اين سرنوشت مخصوص اصحاب يمين است،

كه هم در گذشتگان بسيارند و هم در آيندگان. “

از اين آيات استفاده مى شود اصحاب يمين در اولين و آخرين جمعيتى كثير هستند، به خلاف سابقين مقربين كه در اولين، بسيار بودند، و در آخرين عده اى كمتر.

(1)

قسمت چهارم : مقربان و مُخلَصين در بهشت

بهشت هاي اختصاصي هر يك از مقربان (سابقون)

1- آيه 27 تا 40 سوره الواقعه الميزان ج 19 ص 212

ص:112

-” أُولَئك الْمُقَرَّبُونَ،

-فى جَنَّتِ النَّعِيمِ،

-سابقين همان مقربين درگاه خدايند،

-در باغهاى پر نعمت بهشت جاى دارند .“

كلمه قرب در مورد خداى تعالى به خاطر احاطه اى كه به هر چيز دارد، استعمال شده، خود خداى تعالى فرموده:” و اذا سالك عبادى عنى فانى قريب،“ و يا فرموده :” و نحن اقرب اليه منكم،“ و نيز فرموده:” و نحن أقرب اليه من حبل الوريد،“ و اين معنا يعنى نزديك تر بودن خداى تعالى به من از خود من و به هر چيزى از خود آن چيز، عجيب ترين معنايى است كه از مفهوم قرب تصور مى شود.

تقرب به معناى آن است كه كسى بخواهد به چيزى و يا كسى نزديك شود، بنده خدا با اعمال صالح خود مى خواهد به خدا نزديك گردد، و اين نزديكى عبارت است از اينكه در معرض شمول رحمت الهى واقع شود، و در آن معرض شر اسباب و عوامل شقاوت و محروميت را از او دور كنند .

اينكه مى گوييم: خداى تعالى بنده خود را به خود نزديك مى كند، معنايش اين است كه: او را در منزلتى نازل مى كند كه از خصايص وقوع در آن منزلت رسيدن به سعادتهايى است كه در غير آن منزلت به آن نمى رسد، و آن سعادتها عبارت است از اكرام خدا، و مغفرت و رحمت او، همچنان كه فرمود: ” كتاب مرقوم يشهده المقربون،“ و نيز فرموده:” و مزاجه من تسنيم عينا يشرب بها المقربون.“

مقربون بلند مرتبه ترين طبقات اهل سعادتند، همچنان كه آيه شريفه” و السابقون السابقون اولئك المقربون،“ نيز به اين معنا اشاره دارد، و معلوم است كه چنين مرتبه اى براى كسى حاصل نمى شود مگر از راه عبوديت و رسيدن به حد كمال آن، همچنان كه فرمود:” لن يستنكف المسيح ان يكون عبداً لله و لا الملائكة المقربون،“ و عبوديت تكميل نمى شود مگر وقتى كه عبد تابع محض باشد، و اراده و عملش را تابع اراده مولايش كند، هيچ چيزى نخواهد، و هيچ عملى نكند، مگر بر وفق اراده مولايش، و اين

ص:113

همان داخل شدن در تحت ولايت خدا است، پس چنين كسانى اولياء الله نيز هستند، و اولياء الله تنها همين طايفه اند.

” فى جنات النعيم،“

يعنى هر يك نفر از اين مقربين در يك جنت نعيم خواهد بود، در نتيجه همه آنان در جنات النعيم هستند، در آخر سوره صريحا مى فرمايد: مقربين هر يك در يك جنتند :” فاما ان كان من المقربين فروح و ريحان و جنة نعيم. “

نعيم عبارت است از ولايت و جنت نعيم عبارت است از جنت ولايت، و اين نكته با مطلب چند سطر قبل ما هم تناسب دارد كه گفتيم: و اين همان داخل شدن به ولايت خداست.

” ثلة من الاولين و قليل من الاخرين،

مقربين از امت هاى گذشته جمعيت بسيارى بودند، و از اين امت جمعيت كمترى.“

” على سرر موضونة متكئين عليها متقابلين،

مقربين بر تختهاى بافته اى قرار دارند، در حالى كه بر آنها تكيه كرده اند، و در حالى كه رو به روى هم نشسته اند. “

اينكه رو به روى هم نشستن چه معنا دارد؟ بايد گفت معناى تحت اللفظى آن منظور نيست، بلكه كنايه از نهايت درجه انس و حسن معاشرت و صفاى باطن ايشانست، مى خواهد بفرمايد: مقربين به پشت سر يكديگر نظر نمى كنند، و پشت سر آنان عيبگويى ندارند، غيبت نمى كنند، بلكه هر چه دارند رو به روى هم مى گويند.

” يطوف عليهم ولدان مخلدون،“ طواف كردن پسرانى بهشتى بر پيرامون مقربين كنايه است از حسن خدمتگزارى آنان، و كلمه مخلدون به معناى دوام است، يعنى پسرانى بهشتى به آنان خدمت مى كنند كه تا ابد به همان قيافه پسرى و جوانى باقيند، و گذشت زمان اثرى در آنان نمى گذارد.

” باكواب و اباريق و كاس من معين،

با ظرفهايى چون تنگ و ابريق، و قدح شراب مَعين مى آورند. “

مراد از معين خمر معين است، يعنى شرابى كه پيش روى آدمى جريان داشته باشد.

” لا يصدعون عنها و لا ينزفون،“ يعنى مقربين از نوشيدن آن كاسه ها دچار صداع و خمارى كه دنبال خمر هست نمى شوند، و شراب بهشت مانند شراب دنيا خمارآور نيست، و عقل آنان به خاطر سكرى كه از نوشيدن شراب حاصل مى شود زايل نمى گردد، در عين اينكه مست مى شوند عقلشان را هم از دست نمى دهند.

” و فاكهة مما يتخيرون و لحم طير مما يشتهون،

و از ميوه ها هر چه اختيار كنند، و از گوشت مرغ از هر نوع كه اشتها كنند.“

ص:114

پسران بهشتى پيرامون مقربين در آمد و شدند، يكى ميوه مى آورد هر ميوه اى كه خود او اختيار كرده باشد، ديگرى مرغ بريان مى آورد هر مرغى كه خود او هوس كرده باشد.

در اينجا ممكن است كسى اشكال كند كه در روايات آمده كه اهل بهشت هر وقت اشتهاى ميوه اى كنند شاخه اى كه حامل آن ميوه است خودش به سوى ايشان خم مى شود و ايشان ميوه را مى چيند، و چون اشتهاى گوشت مرغى كنند خود آن مرغ در حالى كه بريان شده در دست ايشان مى افتد، و هر چه بخواهند از آن مى خورند، دوباره مرغ زنده شده پرواز مى كند. ولى اين اشكال وارد نيست، براى اينكه اهل بهشت هر چه بخواهند در اختيار دارند، يكى از چيزهايى كه انسان مى خواهد تنوع و تفنن در زندگى است، گاهى انسان مى خواهد خدمت گزارانش برايش آنچه مى خواهد حاضر كنند، و مخصوصا در وقتى كه آدمى با دوستان خود مجلسى فراهم كرده دوست مى دارد خدمتكاران از دوستانش پذيرايى كنند، همچنان كه گاهى هم هوس مى كند بدون وساطت خدمتكاران خودش برخيزد و از درخت ميوه بچيند.

” و حور عين كامثال اللؤلؤ المكنون،

و حور العين هايى دارند كه از شدت صفا چون لؤلؤ دست نخورده اند.“

حور العين نام زنان بهشت است، و اين حور العين مانند لؤلؤ مكنون است يعنى لؤلؤئى كه در صدف خود مخزون و محفوظ و دست نخورده است، و اين تعريف نشان دهنده منتهاى صفاى حور است.

” جزاء بما كانوا يعملون،“ همه آنچه كه با اهل بهشت كرديم براى اين بود كه پاداشى باشد در قبال آن اعمال صالحى كه به طور مستمر انجام مى دادند.

” لا يسمعون فيها لغوا و لا تاثيما،“ در بهشت كسى لغو و تاثيم از ديگرى نمى شنود، و كسى نيست كه ايشان را به سخنى مخاطب سازد كه فايده اى بر آن مترتب نباشد، و كسى نيست كه ايشان را به گناهى نسبت دهد، چون در بهشت گناهى نيست.

” الا قيلا سلاما سلاما. “ اهل بهشت لغو و تاثيمى نمى شنوند، مگر سخنى كه سلام است و سلام !

(1)

رضي الله عنهم و رضوا عنه

-” وَ السبِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَجِرِينَ وَ الأَنصارِ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسانٍ رَّضىَ اللَّهُ عَنهُمْ وَ رَضوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لهُمْ جَنَّتٍ تَجْرِى تحْتَهَا الأَنْهَرُ خَلِدِينَ فِيهَا أَبَداً ذَلِك الْفَوْزُ الْعَظِيمُ،

-و پيشروان نخستين از مهاجرين و انصار و كسانى كه به نيكى پيرويشان كردند


1- آيه 11 تا 26 سوره الواقعه الميزان ج 19 ص 206

ص:115

خدا از آنان راضى است، و ايشان نيز از خدا راضى اند، خداوند براى ايشان بهشت هائى آماده كرده كه در دامنه آنها جويها، روان است و تا ابد در آن جاودانند، و اين خود كاميابى بزرگى است.“

رضايت بنده از خداى تعالى به همين محقق مى شود كه هر امرى را كه خدا از او خواسته كراهت نداشته باشد، و هر چيزى را كه او نهى كرده و از بنده اش نخواسته دوست نداشته باشد، و اين محقق نمى شود مگر وقتى كه بنده به قضاى الهى و كارهاى تكوينى و عالمى او راضى، و همچنين به حكم او و آنچه را كه تشريعا از وى خواسته تن دردهد، و به عبارت ديگر در تكوين و تشريع تسليم خدا شود، كه همان معنى واقعى اسلام و تسليم شدن به خداى سبحان است .

خداى سبحان از مهاجر و انصار و تابعين كسى را مدح كرده كه ايمان به خدا و عمل صالح داشته اند، و خبر مى دهد از اينكه از اينگونه افراد مهاجر و انصار و تابعين راضى است، و براى آنان بهشتهائى كه در دامنه هايش نهرها جارى است آماده كرده است .

و مدلول آيه شريفه اين نيست كه هر كسى كه مصداق مهاجر و يا انصار و يا تابع شد هر چند به اندازه خردلى ايمان به خدا نداشته و يك عمل صالح هم انجام نداده باشد بخاطر همينكه مهاجرت كرده و يا رسول خدا را در مدينه در منزلش جا داده و يا از اين دو طائفه تبعيت كرده خدا از او راضى است! چون رضايت از اشخاص معينى نيست، از طبيعت و جنس اخيار است از گذشتگان و آيندگان است، كه در ايمان و عمل صالح پيرو گذشتگانى هستند كه در ايمان و عمل صالح پايدار بودند، و اين امر، امرى نيست كه زمان در آن دخالت داشته باشد، تا صحيح باشد كه در مقطعى از زمان خدا راضى باشد، و در مقطع ديگر خشم بگيرد.

(1)

مسابقه در مغفرت و بهشت الهي

-” سابِقُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّكمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضهَا كَعَرْضِ السمَاءِ وَ الأَرْضِ أُعِدَّت لِلَّذِينَ ءَامَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسلِهِ ذَلِك فَضلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضلِ الْعَظِيمِ،

-به سوى مغفرتى از پروردگارتان و بهشتى كه عرض آن چون عرض آسمان و زمين است بشتابيد، كه براى كسانى آماده شده كه به خدا و رسولان او ايمان آوردند، و اين فضلى است از خدا كه به هر كس بخواهد مى دهد، و خدا داراى فضلى عظيم است.“

جمله ” سابقوا الى مغفرة ...،“ تكليفى را مى رساند كه زايد بر تكليفى است كه آيه شريفه ” و سارعوا الى مغفرة من ربكم و جنة عرضها السموات و الأرض اعدت للمتقين،“ افاده مى كند.


1- آيه 100سوره توبه الميزان ج : 9 ص : 504

ص:116

مشمولين آيه مورد بحث از نظر رتبه و مقام بلندترند از مشمولين آيه آل عمران براى اينكه ( سبقت معنايى زايد بر معناى سرعت را افاده مى كند،) و كلمه سماء در اين آيه به معناى يك آسمان نيست، تا بگويى پس بهشت مشمولين آيه آل عمران پهناورتر از بهشت مشمولين اين آيه است، بلكه به معناى تمامى آسمانها است، (چون الف و لام آن الف و لام جنس است،) پس سماء در اين آيه با سماوات در آن آيه منطبق است.

و اگر در اين آيه مغفرت را جلوتر از جنت ذكر كرده به خاطر همان وجهى است كه در جمله ” و فى الاخرة عذاب شديد و مغفرة من الله و رضوان،“ خاطرنشان كرديم، و گفتيم جلوتر آوردن مغفرت از رضوان براى اين است كه زندگى در بهشت يك زندگى طيب و طاهر در عالمى طاهر است، و كسى موفق به آن مى شود كه قبلا آلودگى ها و قذارتهاى گناهانش ريخته شده باشد.

” اعدت للذين امنوا بالله و رسله،“ مراد از ايمان به خدا و رسولان او مرتبه عالى از ايمان است، كه همواره آثارش بر آن مترتب است، يعنى كسى كه داراى چنين مرتبه اى از ايمان باشد، همواره اعمال صالح مى كند، و از فسوق و گناه اجتناب مى ورزد .

” و الله ذو الفضل العظيم.“ اين جمله اشاره است به عظمت فضل او، و اينكه مغفرت و جنتى كه خدا به عنوان پاداش به ايشان مى دهد فضل عظيمى است از او.

(1)

زندگي اختصاصي مُخلَصين در جنات نعيم

-” وَ مَا تجْزَوْنَ إِلا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ،

-إِلا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِين، أُولَئك لهَُمْ رِزْقٌ مَّعْلُومٌ،

- فَوَكِهُ وَ هُم مُّكْرَمُونَ، فى جَنَّتِ النَّعِيمِ، عَلى سرُرٍ مُّتَقَبِلِينَ،

-يُطاف عَلَيهِم بِكَأْسٍ مِّن مَّعِين، بَيْضاءَ لَذَّةٍ لِّلشرِبِين،

-لا فِيهَا غَوْلٌ وَ لا هُمْ عَنهَا يُنزَفُونَ،

-وَ عِندَهُمْ قَصِرَت الطرْفِ عِينٌ، كَأَنهُنَّ بَيْضٌ مَّكْنُونٌ،

-مگر بندگان مخلَص خدا، كه ايشان رزقى معلوم دارند،

-ميوه هايى و ايشان گرامى هستند، در بهشت هاى پر نعمت

- بر تختهايى رو به روى هم،

-قدحها از آب بهشتى از هر سو برايشان حاضر مى شود،

-آبى زلال و لذت بخش براى نوشندگان،

-نه در آن ضرر و فسادى است و نه از آن مست مى شوند،

-و پيش ايشان حوريان درشت چشم پركرشمه و نازند،

-گويى از سفيدى، سفيده تخم مرغند قبل از آنكه دست خورده شود. “

جمله ” اولئك لهم رزق معلوم،“ اشاره دارد به اينكه در بهشت رزق ايشان كه


1- آيه 21 سوره حديد الميزان ج 19 ص 290

ص:117

بندگان مخلَص خدايند غير از رزق ديگران است و هيچ شباهتى بر رزق ديگران ندارد، اگر چه نام رزق ايشان و رزق ديگران يكى است، و ليكن رزق ايشان هيچ خلطى با رزق ديگران ندارد.

پس معناى جمله” اولئك لهم رزق معلوم،“ اين است كه: ايشان رزقى خاص و معين و ممتاز از رزق ديگران دارند.

پس معلوم بودن رزق ايشان، كنايه است از ممتاز بودن آن، همچنان كه در آيه ” و ما منا الا له مقام معلوم،“ نيز اشاره به اين امتياز شده است.

” فواكه و هم مكرمون فى جنات النعيم،“ - فاكهه به معناى هر ميوه اى است كه به اصطلاح امروز به عنوان دسر خورده مى شود، نه به عنوان غذا، و اين آيه بيان همان رزق معلوم مخلصين است، چيزى كه هست خداى تعالى جمله” و هم مكرمون “ را ضميمه اش كرد تا بر امتياز اين رزق و اين ميوه از رزقهاى ديگران، دلالت كند و بفهماند: هر چند ديگران نيز اين ميوه ها را دارند، اما مخلَصين اين ميوه ها را با احترامى خاص دارند، احترامى كه با خلوص و اختصاص مخلَصين به خدا مناسب باشد و ديگران در آن شريك نباشند.

و در اينكه كلمه جنات را به كلمه نعيم اضافه كرده باز براى اين است كه به همين احترام خاص اشاره كرده باشد.

در تفسير آيه ” فاولئك مع الذين انعم الله عليهم،“ و نيز آيه ” و اتممت عليكم نعمتى،“ و موارد ديگر گفتيم كه: حقيقت اين نعمت عبارت است از: ولايت و آن اين است كه: خود خداى تعالى قائم به امور بنده اى بوده باشد.

” على سرر متقابلين،“ كلمه سرر جمع سرير است، كه به معناى تختى است كه رويش مى نشينند.

و رو در رو بودن تختهاى مخلَصين معنايش اين است كه: آنان در بهشت دور يكديگرند و با هم مانوسند، به روى يكديگر نظر مى كنند.

” يطاف عليهم بكاس من معين،“ كلمه ” مَعين“ در نوشيدنيها به معناى آن نوشيدنى است كه از پشت ظرف ديده شود، مانند آب و شرابى كه در ظرف بلورين باشد، و مراد از كاس مَعين زلال بودن آب و يا شراب است، و به همين جهت دنبالش فرمود: بيضاء .

” بيضاء لذة للشاربين،“ يعنى شرابى صاف و زلال كه صفا و زلالى اش براى نوشندگان لذت بخش است.

” لا فيها غول و لا هم عنها ينزفون،“ در اين آيه ضررهاى شراب را از آن نفى

ص:118

كرده است، چون كلمه غول به معناى ضرر رساندن و فاسد كردن است، و حاصل معناى جمله اين است كه: در آن شراب بهشتي كه براى مخلَصين آماده شده ضررهاى خمر دنيوى و مستى آن و از بين بردن عقل وجود ندارد.

” و عندهم قاصرات الطرف عين،“ اين آيه وصف حوريانى است كه براى مخلصين آماده شده است.

” قاصرات الطرف“ كنايه است از اين كه: نگاه كردن آنان با كرشمه و ناز است، و مؤيد آن اين است كه دنبال آن، كلمه عين را آورده كه به معناى چشمى است كه: درشت و در عين حال زيبا باشد مانند چشم آهو.

بعضى از مفسرين گفته اند: معناى ” قاصرات الطرف،“ اين است كه: حوريان فقط به همسران خود نگاه مى كنند، و آن قدر ايشان را دوست مى دارند كه نظر از ايشان به ديگر سو، نمى گردانند. و مراد از كلمه عين آن است كه: هم سياهى چشمهاى حوريان نامبرده بسيار سياه است و هم سفيدى اش بسيار سفيد.

” كانهن بيض مكنون،“ - كلمه بيض به معناى تخم مرغ است و كلمه مكنون به معناى پنهان شده و ذخيره شده است. بعضى از مفسرين گفته اند: منظور از تشبيه حوريان به بيض مكنون اين است كه: همانطور كه تخم مرغ مادامى كه در زير پر مرغ و يا در لانه و يا در جاى ديگر محفوظ مى باشد، همچنان دست نخورده مى ماند و غبارى بر آن نمى نشيند حوريان نيز اين طورند. بعضى ديگر گفته اند: منظور تشبيه آنان به باطن تخم است، قبل از آنكه شكسته شود و دست خورده گردد.

(1)

قسمت پنجم : نفس مطمئنه و ديگر ساكنان جنت

اذن ورود نفس مطمئنه به بهشت خدا

1- آيه 39 تا 49 سوره صافات الميزان ج : 17 ص : 205

ص:119

-” يَأَيَّتهَا النَّفْس الْمُطمَئنَّةُ،

-ارْجِعِى إِلى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً،

-فَادْخُلى فى عِبَدِى،

-وَ ادْخُلى جَنَّتى،

-تو اى جان سكونت يافته با ياد پروردگار!

-خشنود و پسنديده به سوى پروردگارت باز گرد!

- به صف بندگان من درآى!

- و به بهشت من داخل شو! “

نفس مطمئنه، نفسى است كه با علاقمندى و ياد پروردگارش سكونت يافته بدانچه او راضى است رضايت مى دهد، در نتيجه اگر غرق در نعمت دنيايى شود، به طغيان و گسترش فساد و علو و استكبار وادار نمى شود، و اگر دچار فقر و فقدان گردد اين تهى دستى و ناملايمات او را به كفر و ترك شكر وانمى دارد، بلكه همچنان در عبوديت پاى برجا است و از صراط مستقيم منحرف نمى شود، نه به افراط و نه به تفريط.

-” ارجعى الى ربك راضية مرضية !

-خشنود و پسنديده به سوى پروردگارت باز گرد ! “

ظرف اين خطاب از اول تا به آخر روز قيامت است، يعنى از همان لحظه اى كه نفوس مطمئنه زنده مى شوند، تا لحظه اى كه داخل بهشت مى شوند بلكه از لحظه اى كه مرگشان مى رسد مورد اين خطاب هستند تا وقتى كه به جنت الخلد در مى آيند .

اگر نفوس مطمئنه را به وصف راضيه و مرضيه توصيف كرده، براى آن است كه اطمينان و سكونت يافتن دل به پروردگار مستلزم آن است كه از او راضى هم باشد، و هر قضا و قدرى كه او برايش پيش مى آورد كمترين چون و چرايى نكند، حال چه آن قضا و قدر تكوينى باشد، و چه حكمى باشد كه او تشريع كرده باشد، پس، هيچ سانحه به خشم آورنده اى او را به خشم نمى آورد، و هيچ معصيتى دل او را منحرف نمى كند، و وقتى بنده خدا از خدا راضى باشد، قهرا خداى تعالى هم از او راضى خواهد بود، چون هيچ عاملى به جز خروج بنده از زى بندگى خدا را به خشم نمى آورد، و بنده خدا وقتى ملازم طريق عبوديت باشد مستوجب رضاى خدا خواهد بود، و به همين جهت دنبال جمله راضيه

ص:120

جمله مرضيه را آورد.

-” فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى،“

اين آيه نتيجه گيرى از جمله” ارجعى الى ربك،“ است. مى فرمايد: چون راضى و مرضى به سوى پروردگارت بر مى گردى پس در زمره بندگانم در آى و در بهشتم داخل شو، و اين فرمان دلالت دارد بر اينكه صاحب نفس مطمئنه در زمره بندگان خدا است، و حائز مقام عبوديت است.

اينكه فرمود:” فادخلى فى عبادى،“ در حقيقت امضاى عبوديت وى است و جمله” و ادخلى جنتى،“ منزلگاه او را معين مى كند، و منظور از اينكه فرمود: ” داخل جنت من شو! “ اين بوده است كه او را به تشريف خاصى مشرف كند، و در كلام خداى تعالى هيچ جا غير اين آيه جنت را به خود نسبت نداده است.

نفس مطمئنه در لحظات شنيدن نداي ارجعي!

در روايات اسلامي، در كافى به سند خود از سدير صيرفى، روايت آورده كه گفت: به امام صادق عليه السلام عرضه داشتم: فدايت شوم، يا بن رسول الله آيا مؤمن از مرگ و قبض روح خود كراهت مى دارد؟ فرمود: نه به خدا سوگند، وقتى فرشته مرگ نزدش مى آيد تا روحش را قبض كند، مؤمن به جزع در مى آيد، و ملك الموت به او مى گويد: جزع مكن، اى ولى خدا، به آن خدايى كه محمد صلى الله عليه وآله وسلّم را به نبوت مبعوث كرده من نسبت به تو دلسوزتر و مهربانتر از پدرى مهربان هستم، اگر پدرت اينجا بود بيش از من به تو مهر نمى ورزيد، چشم خودت را باز كن و ببين !

آنگاه فرمود: در آن هنگام رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم و امير المؤمنين و فاطمه و حسن و حسين و امامان از ذريه او در برابرش ممثل مى شوند، و به وى گفته مى شود: اين رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم است، و اين امير المؤمنين و اين فاطمه، و اين حسن و اين حسين و اينان امامان از ذريه اويند كه همه رفقاى تو هستند.

فرمود: پس مؤمن چشم خود باز نموده حضرات را تماشا مى كند، در اين هنگام ندا كننده اى از طرف رب العزة روح او را ندا مى كند و مى گويد:

- يا ايتها النفس المطمئنة ... اى نفسى كه با ديدن محمد و اهل بيتش اطمينان يافتى، به سوى پروردگارت برگرد، در حالى كه به ولايت راضى و به ثواب مرضى هستى، پس داخل در بندگان من شو، يعنى در زمره محمد و اهل بيتش در آى، و داخل جنت شو، پس در آن هنگام هيچ چيزى در نظرش محبوب تر از مرگ و ملحق شدن به منادى نيست .

(1)

بهشتياني كه بهشت برايشان آشناست!

1- آيه 21 تا 30 سوره فجر الميزان ج 20 ص 475

ص:121

-” وَ الَّذِينَ قُتِلُوا فى سبِيلِ اللَّهِ فَلَن يُضِلَّ أَعْمَلَهُمْ،

-سيهْدِيهِمْ وَ يُصلِحُ بَالهُمْ،

-وَ يُدْخِلُهُمُ الجَنَّةَ عَرَّفَهَا لهُمْ،

-و كسانى كه در راه خدا كشته شدند خداوند هرگز اعمالشان را نابود نمى كند،

-بلكه بزودى هدايتشان نموده دلهايشان را اصلاح مى فرمايد،

-و به بهشتى داخلشان مى سازد كه برايشان تعريف كرده است.“

مى فرمايد: به زودى خداى تعالى شهيدان راه خدا را بسوى منازل سعادت و كرامت هدايت نموده، با مغفرت و عفو از گناهانشان، حالشان را اصلاح مى كند و شايسته دخول در بهشت مى شوند .

وقتى اين آيه را با آيه” و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون،“ ضميمه كنيم، معلوم مى شود مراد از اصلاح بال كشته شدگان راه خدا، زنده كردن ايشان است به حياتى طيب كه شايسته شان كند براى حضور در نزد پروردگارشان، حياتى كه با كنار رفتن پرده ها حاصل مى شود.

” و يدخلهم الجنة عرفها لهم،“ اين جمله منتهى اليه هدايت ايشان است. يعنى به زودى ايشان را داخل بهشت مى كند در حالى كه بهشت را يا در دنيا و به وسيله وحى انبياء و يا به وسيله بشارت در هنگام قبض روح، يا در قبر، و يا در قيامت، و يا در همه اين مواقف به ايشان شناسانده باشد.

(1)

بهشتيان، و آنچه از دنيا با خود برده اند!

-” وَ بَشرِ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ أَنَّ لهُمْ جَنَّتٍ تجْرِى مِن تحْتِهَا الأَنْهَرُ كلَّمَا رُزِقُوا مِنهَا مِن ثَمَرَةٍ رِّزْقاً قَالُوا هَذَا الَّذِى رُزِقْنَا مِن قَبْلُ وَ أُتُوا بِهِ مُتَشبِهاً وَ لَهُمْ فِيهَا أَزْوَجٌ مُّطهَّرَةٌ وَ هُمْ فِيهَا خَلِدُون،

- كسانيكه ايمان آورده و كارهاى صالح كرده اند نويدشان ده كه بهشت ها در پيش دارند كه جويها در آن روانست و چون ميوه اى از آن روزيشان شود بگويند اين همانست كه قبلا روزى ما شده بود ، و نظير آن بايشان بدهند، و در آنجا همسران پاكيزه دارند و خود در آن جاودانند.“

قرآن كريم در باره بهشتيان فرموده: ” كلما رزقوا منها من ثمرة رزقا، قالوا هذا الذى رزقنا من قبل، واتوا به متشابها، “ يعني از ميوه هاى بهشت به هر رزقى كه مى رسند، مي گويند اين همان است كه قبلا هم روزيمان شد و آنچه را كه به ايشان داده مي شود شبيه با توشه اى مى يابند، كه از دنيا با خود برده اند.


1- آيه 4تا6 سوره محمد الميزان ج : 18 ص : 343

ص:122

آدمى در جهان ديگر، جز آنچه خودش در اين جهان براى خود تهيه كرده چيزى ندارد، همچنانكه از رسولخدا صلى الله عليه وآله وسلّم هم روايت شده كه فرمود : ” همانطور كه زندگى مى كنيد، مي ميريد، و همانطور كه مي ميريد، مبعوث مي شويد.... “

اهل بهشت را علاوه بر آنچه از دنيا با خود آورده اند زيادتي نيز مي دهند. قرآن مى فرمايد : ” لهم ما يشاؤن فيها و لدينا مزيد - هر چه بخواهند در اختيار دارند، و نزد ما بيش از آنهم هست! “

(1)

وارثان بهشت : صاحبان ايمان و عمل صالح

-” وَالَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ لا نُكلِّف نَفْساً إِلا وُسعَهَا أُولَئك أَصحَب الجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَلِدُونَ،

-وَ نَزَعْنَا مَا فى صدُورِهِم مِّنْ غِلّ ٍ تجْرِى مِن تحْتهِمُ الأَنهَرُ وَ قَالُوا الحَمْدُ للَّهِ الَّذِى هَدَانَا لِهَذَا وَ مَا كُنَّا لِنهْتَدِى لَوْ لا أَنْ هَدَانَا اللَّهُ لَقَدْ جَاءَت رُسلُ رَبِّنَا بِالحَقّ ِ وَ نُودُوا أَن تِلْكُمُ الجَنَّةُ أُورِثْتُمُوهَا بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ،

- و كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند، هيچ كس را جز به اندازه تواناييش تكليف نمى كنيم، آنان اهل بهشتند و همانها در بهشت جاودانند،

-كينه اى كه در سينه هايشان بود برون كرديم، و اينك در جايگاهشان جويها روان است. گويند: ستايش خدايى را كه ما را به اين نعمت هدايت كرد، كه اگر خداوند هدايتمان نكرده بود راه نمى يافتيم، راستى پيامبران پروردگار ما به حق آمده بودند، و ندايشان كنند كه اين بهشت را به پاداش اعمالى كه مى كرديد ميراث برده ايد. “

اين آيات براى تقويت دل هاى مؤمنين و اميدوار ساختن آنان است، چون قبلا ايمان را مقيد به عمل صالح كرده بود، و معلوم است كمتر كسى از مؤمنين موفق مى شود جميع اعمال صالح را انجام داده و هيچ يك از اعمال صالح را ترك نكند، و اين خود باعث نوميدى بيشتر مؤمنين است، لذا در جمله مورد بحث بخاطر رفع اين نگرانى مى فرمايد: تكليف هر كس به قدر وسع و استطاعت او است، پس هر كس اعمال صالح به قدر طاقت خود انجام دهد و لو خود را به مشقت هم نيندازد باز از اهل اين آيه و از اصحاب بهشت جاودان خواهد بود .

جمله:” تجرى من تحتهم الانهار،“ كنايه است از اينكه صاحبان ايمان و عمل صالح در آخرت در قصرهاى رفيع و عالى بسر مى برند.

جمله:” لقد جاءت رسل ربنا بالحق،“ اعتراف به حقيقت داشتن وعده هايى است كه خداوند به وسيله انبياى خود داده، و اين اعتراف و همچنين ساير اعترافاتى كه در روز قيامت از طرف مصدر عظمت و كبريايى از مؤمن و كافر گرفته مى شود خود ظهورى است براى قهاريت خداى تعالى و تماميت ربوبيت او، و اين اعتراف از ناحيه اهل بهشت شكر و


1- آيه 25 سوره بقره الميزان ج : 1 ص : 138

ص:123

از ناحيه دوزخيان اقرار به تماميت حجت پروردگار است. شايد به نظر ساده بعضى ها اعتراف دسته اول امرى پيش پا افتاده و مبتذل آيد، و ليكن چنين نيست، اين اعتراف يكى از حقايق عالى قرآن و بسيار قابل اهميت است .

(1)

انتقال سهم بهشت محروم شدگان به صاحبان ايمان و عمل صالح

-” ... وَ نُودُوا أَن تِلْكُمُ الجَنَّةُ أُورِثْتُمُوهَا بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ،

-... و ندايشان كنند كه اين بهشت را به پاداش اعمالى كه مى كرديد ميراث برده ايد. “

چرا اين آيه بهشت را در مقابل اعمال صالح مؤمنين ارث آنان قرار داده، و حال آنكه معناى ارث تملك مال و يا هر چيز قابل انتفاعى است از كسى كه قبلا مالك بوده و با زوالش، ملك او به ديگرى منتقل شده باشد؟

جواب اين سؤال اين است كه در آيه مورد بحث نيز مى توان اين معنا را اعتبار كرد، براى اينكه خداى تعالى بهشت را آفريد تا تمامى بندگانش با سرمايه عمل صالح آن را بدست آورند، ولى كفار با ارتكاب شرك و معاصى، خود را از آن محروم ساختند در نتيجه بهشت به ارث مؤمنين در آمد، پس در حقيقت مؤمنين با عمل صالح خود آن را از ديگران ارث برده اند، چنانكه مى فرمايد:” اولئك هم الوارثون الذين يرثون الفردوس،“ و از قول اهل جنت مى فرمايد:” الحمد لله الذى صدقنا وعده و اورثنا الارض نتبوء من الجنة حيث نشاء.“

(2)

وعده تدارك بهشت جاويد براي جهادگران با مال و جان

-” لَكِنِ الرَّسولُ وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا مَعَهُ جَهَدُوا بِأَمْوَلهِمْ وَ أَنفُسِهِمْ وَ أُولَئك لهُمُ الْخَيرَت وَ أُولَئك هُمُ الْمُفْلِحُونَ،

-أَعَدَّ اللَّهُ لهُمْ جَنَّتٍ تجْرِى مِن تحْتهَا الأَنْهَرُ خَلِدِينَ فِيهَا ذَلِك الْفَوْزُ الْعَظِيمُ،

-ولى پيغمبر و كسانى كه با او ايمان آوردند با مالها و جانهاى خود جهاد كردند، و خيرات همه خاص ايشان است، و ايشان، آرى، هم ايشانند رستگاران،

-خداوند براى آنان بهشت ها آماده كرده كه از چشم انداز آن جويها روان است و جاودانه در آنند و اين است كاميابى بزرگ !“

” أَعَدَّ اللَّهُ “ به معناى فراهم آوردن و تهيه ديدن است، و اگر اينطور تعبير كرد و نفرمود:« خدا وعده بهشت هائى به ايشان داده كه ....» براى اين است كه خاتمه امر ايشان معلوم نبود، يعنى معلوم نبود كه همه مؤمنين در آخر و سرانجام با ايمان از دنيا مى روند


1- آيه 42 و 43 سوره اعراف الميزان ج : 8 ص : 144
2- آيه 42 و 43 سوره اعراف الميزان ج : 8 ص : 144

ص:124

يا نه، لذا متناسب نبود بفرمايد: خداوند وعده فلان و فلان داده زيرا وعده امرى است حتمى و واجب الوفا، بخلاف تهيه ديدن كه منافات ندارد كه خداوند تهيه ببيند ولى مؤمنين بر آن صفاى ايمان و صلاح اعمال باقى نمانند، و خداوند هم تخلف نكرده باشد، آرى، نه اصول قرآنى مى سازد و نه فطرت سليم راضى مى شود به اينكه خداى تعالى به خود نسبت دهد كه يكى از بندگان را بخاطر عمل صالحى كه كرده است مهر مغفرت و جنت بر دلش بزند، و آنگاه يكباره رهايش كند تا هر چه مى خواهد بكند .

و لذا مى بينيم خداى سبحان هر جا وعده اى داده آن را معلق و مشروط به عنوانى از عناوين عمومى از قبيل ايمان و عمل صالح نموده تا وجود و عدمش دائر مدار وجود و عدم آن شرط باشد.

و هيچ سابقه ندارد كه در جائى از كلام خود وعده اى را به اشخاص و بخاطر خود آنان داده باشد نه بخاطر اينكه مصداق عنوانى عمومى هستند.

چون اينطور وعده دادن و افرادى را ايمن از عذاب ساختن، با تكليف سازگار نيست، و لذا خداى تعالى همه جا وعده هاى خود را روى صاحبان عنوان مى برد، نه روى اشخاص، مثلا مى فرمايد:” وعد الله المؤمنين و المؤمنات جنات - خدا بهشت ها را به مردان و زنان با ايمان وعده داده است،“ و نيز مى فرمايد:” محمد رسول الله و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم ... وعد الله الذين آمنوا و عملوا الصالحات منهم مغفرة و اجرا عظيما.“

(1)

وعده قطعي بهشت، پاداش جهادگران

-” إِنَّ اللَّهَ اشترَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسهُمْ وَ أَمْوَلهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَتِلُونَ فى سبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا فى التَّوْرَاةِ وَ الانجِيلِ وَ الْقُرْءَانِ وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاستَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِى بَايَعْتُم بِهِ وَ ذَلِك هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ،

-التَّئبُونَ الْعَبِدُونَ الحْامِدُونَ السئحُونَ الرَّكعُونَ السجِدُونَ الاَمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنكرِ وَ الحْافِظونَ لحدُودِ اللَّهِ وَ بَشرِ الْمُؤْمِنِينَ،

- خدا از مؤمنان جانها و مالهايشان را خريده به اين بهاء كه بهشت از آن آنها باشد و در عوض در راه خدا كارزار كنند، بكشند و كشته شوند، اين وعده حقى است بر او كه در تورات و انجيل و قرآن ذكر فرموده، و كيست كه به پيمان خويش از خدا وفادارتر باشد؟ به معامله پر سود خويش كه انجام داده ايد شادمان باشيد، كه اين كاميابى بزرگ است.

- مؤمنان كسانى هستند كه توبه كنندگان و عبادت كاران و سپاس گويان و سياحت كنندگان و ركوع كنندگان و سجده آوران و آمران به معروف و نهى كنندگان از منكر و حافظان حدود الهى و بشارت ده به اين چنين مؤمنان!“

خداى سبحان در اين آيات به كسانى كه در راه خدا با جان و مال خود جهاد مى كنند وعده قطعى بهشت مى دهد و مى فرمايد كه اين وعده را در تورات و انجيل هم


1- آيه 88 و 89 سوره توبه الميزان ج : 9 ص : 488

ص:125

داده، همانطور كه در قرآن مى دهد .

خداوند اين وعده را در قالب تمثيل بيان نموده و آن را به خريد و فروش تشبيه كرده است، يعنى خود را خريدار و مؤمنين را فروشنده و جان و مال ايشان را كالاى مورد معامله و بهشت را قيمت و بهاء و تورات و انجيل و قرآن را سند آن خوانده است، و چه تمثيل لطيفى بكار برده است، و در آخر مؤمنين را به اين معامله بشارت داده و به رستگارى عظيمى تهنيت گفته است.

” التائبون العابدون الحامدون السائحون ...،“ اين جمله مؤمنين را به نيكوترين صفاتشان توصيف مى كند.

مؤمنين بخاطر اينكه از غير خدا بسوى خدا بازگشت كردند تائبان، و چون او را مى پرستند عابدان، و چون با زبان، حمد و سپاس او گويند حامدان، و چون با قدمهاى خود از اين معبد به آن معبد مى روند سائحان، و بخاطر ركوع و سجودشان راكعان و ساجدانند.

اين وضع ايشان در حال انفراد است، اما وضعشان نسبت به حال اجتماع، آنها مانند ديدبانانى هستند كه اجتماع خود را بسوى خير سوق مى دهند، يعنى امر به معروف و نهى از منكر نموده و حدود خدائى را حفظ مى نمايند، نه در حال انفراد، نه در حال اجتماع، نه در خلوت و نه در ظاهر از آن حدود تجاوز نمى كنند.

آنگاه با اينكه خداوند در آيه قبل، خودش بشارتشان داده بود اينك به رسولش دستور مى دهد به اينكه ايشان را بشارت دهد، و اين خود تاكيد را مى رساند، آنهم تاكيد بليغى كه نمى توان حد و مرزى برايش قايل شد.

اين صفات شريفه، صفاتى است كه ايمان مؤمن با آنها تمام و كامل مى شود و مؤمن با داشتن آنها مستوجب وعده قطعى خدا به بهشت و آن بشارت كه خدا و رسول دادند مى گردد، و بدين جهت مستوجب مى شود كه داشتن اين صفات، ملازم با قيام به حق خدا باشد، و قيام به حق خدا هم باعث مى شود كه خداى تعالى در باره چنين مؤمنى، حقى را كه بر خود واجب كرده و به وعده هائى كه به او داده وفا كند .

(1)

بهشت جاويد پاداش استقامت در راه خدا

-” إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ استَقَمُوا فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يحْزَنُون،

-أُولَئك أَصحَب الجَنَّةِ خَلِدِينَ فِيهَا جَزَاءَ بِمَا كانُوا يَعْمَلُونَ،

-به راستى آنان كه گفتند پروردگار ما الله است و در پاى اين گفته خود استقامت ورزيدند نه ترسى دارند و نه اندوهگين مى شوند،

-آنان اهل بهشتند كه در آن جاودانه اند بخاطر آن اعمال نيكى كه مى كردند! “


1- آيه 111و112 سوره توبه الميزان ج : 9 ص : 539

ص:126

مراد از اينكه گفتند”ربناالله“ اقرار و شهادت به انحصار ربوبيت در خداى سبحان، و يگانگى او در آن است. و مراد از استقامتشان در مقابل شهادت خود، اين است كه از آنچه كه شهادت به حقانيتش مى دهند منحرف نمى شوند، و رفتارى بر خلاف آن و بر خلاف لوازم آن نمى كنند.

” فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون،“ يعنى در پيش روى خود هيچ خطر محتملى ندارند، و هيچ عقابى حتى احتمالى در انتظارشان نيست، و به همين جهت خوف ندارند. و نيز هيچ مكروه قطعى و محققى ندارند و به همين جهت اندوهى نخواهند داشت، چون هميشه خوف جايى پيدا مى شود كه پاى احتمال خطرى در بين باشد، و اندوه وقتى به دل مى آيد كه خطرى واقع شده باشد.

” اولئك اصحاب الجنة خالدين فيها جزاء بما كانوا يعملون،“ مراد از اصحاب جنت بودن، آن است كه كسى ملازم بهشت باشد. و جمله خالدين فيها نيز همين را تاكيد مى كند، يعني: اينهايند كسانى كه گفتند رب ما الله است و استقامت ورزيدند، و اينان ملازم با بهشتند در حالى كه در آن جاودانند و در حالى كه اين بهشت خالد، جزاى اطاعت ها و كارهايى است كه در دنيا براى تقرب به خدا انجام مى دادند.

(1)

نشانه بهشتيان: اطمينان و آرامش به ياد خدا

-” إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ وَ أَخْبَتُوا إِلى رَبهِمْ أُولَئك أَصحَب الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَلِدُونَ ،

-كسانى كه ايمان آورده اعمال صالح انجام مى دهند و به منظور تقرب به خدايشان براى او تواضع مى كنند، اهل بهشتند و در آن جاودانند.“

منظور از اِخباتِ مؤمنين به سوى خدا، اطمينان و آرامش يافتنشان به ياد او و تمايل دلهايشان به سوى او است، بطورى كه ايمان درون دلشان متزلزل نگشته، به اين سو و آن سو منحرف نشوند و دچار ترديد نگردند، همانطور كه زمين محكم اين چنين است، و اشيائى را كه بر گرده خود دارد نمى لغزاند.

در اين آيه خداى تعالى ايمان و عمل صالح را مقيد كرده به اِخبات، و اين دلالت دارد بر اينكه منظور از اين مؤمنين عموم دارندگان ايمان نيست، بلكه طايفه خاصى از مؤمنين است، و آن افراد خاصى از مؤمنين هستند كه اطمينان به خدا دارند و داراى بصيرتى از ناحيه پروردگار خويشند.

(2)


1- آيه 13 و 14 سوره احقاف الميزان ج : 18 ص : 299
2- آيه 23 سوره هود الميزان ج : 10 ص : 288

ص:127

اثر ولايت خدا و داخل كردن مؤمنين در بهشت

-” إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ جَنَّتٍ تجْرِى مِن تحْتهَا الأَنهَرُ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَ يَأْكلُونَ كَمَا تَأْكلُ الأَنْعَمُ وَ النَّارُ مَثْوًى لهُمْ،

-خدا كسانى را كه ايمان آورده اعمال صالح كردند به جنت هايى داخل مى سازد كه از زير آن نهرها روان است و اما كسانى كه كافر شدند سرگرم عيش و نوش دنيايند و مى خورند آنطور كه چارپايان مى خورند و در آخرت جايشان آتش است.“

در اين آيه اثر ولايت خدا براى مؤمنين و نيز عدم ولايتش براى كفار از حيث عاقبت و آخرت بيان شده است، مى فرمايد مؤمنين داخل بهشت شده، و كفار مقيم در آتش خواهند گشت.

در اشاره به صفت مؤمنين فرموده:” الذين امنوا و عملوا الصالحات“ و در وصف كفار فرموده:” يتمتعون و ياكلون كما تاكل الانعام،“ و با اين دو وصف متقابل هم فهمانده مؤمنين در زندگى دنيايى خود رشد مى يابند، و چون به خدا ايمان دارند و اعمال صالح مى كنند، هر چه مى كنند درست و حق است، پس راه رشد را طى كرده، به وظائف انسانيت عمل كرده اند.

پس اين مؤمنين در تحت ولايت خدا هستند، چون راهى را پيش گرفته اند كه خدايشان خواسته و به سوى آن هدايتشان كرده، و به همين جهت در آخرت داخل بهشتى مى شوند كه از دامنه آن نهرها جارى است.

و اگر خداى تعالى داخل شدن مؤمنين در بهشت را به خود نسبت داده، اما منزل كردن كفار در آتش را به خود نسبت نداده، براى اين است كه حق ولايت مذكور چنين اقتضاء مى كرده و خداى تعالى عنايت خاصى به اولياء خود دارد.

(1)

جانب اهل جنت را نگه داريد!

-” لا يَستَوِى أَصحَب النَّارِ وَ أَصحَب الْجَنَّةِ أَصحَب الْجَنَّةِ هُمُ الْفَائزُونَ،

-اصحاب دوزخ و اصحاب بهشت يكسان نيستند و معلوم است كه بهشتيان رستگارند.“

اين آيه شريفه حجتى تمام بر اين معنا اقامه مى كند كه بر هر كس واجب است به دسته يادآوران خدا و مراقبين اعمال بپيوندد، نه به آنهايى كه خدا را فراموش كردند. بيان اين حجت آن است كه اين دو طائفه - يعنى يادآوران خدا و فراموشكاران خدا و سومى ندارند- و سايرين بالأخره بايد به يكى از اين دو طائفه ملحق شوند، و اين دو طائفه


1- آيه 12 سوره محمد الميزان ج : 18 ص : 350

ص:128

يكسان نيستند تا پيوستن به هر يك نظير پيوستن به ديگرى باشد، و آدمى از اينكه به هر يك ملحق شود پروايى نداشته باشد، بلكه يكى از اين دو طائفه راجح، و ديگرى مرجوح است، و عقل حكم مى كند كه انسان طرف راجح را بگيرد، و آن را بر مرجوح ترجيح دهد و آن طرف يادآوران خدا است، چون تنها ايشان رستگارند، نه ديگران، پس ترجيح در جانب ايشان است، در نتيجه بر هر انسانى واجب است پيوستن به آنان را اختيار كند .

(1)

ايمان و عمل صالح، رزق و توفيق الهي بسوي بهشت

-” رَّسولاً يَتْلُوا عَلَيْكمْ ءَايَتِ اللَّهِ مُبَيِّنَتٍ لِّيُخْرِجَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ مِنَ الظلُمَتِ إِلى النُّورِ وَ مَن يُؤْمِن بِاللَّهِ وَ يَعْمَلْ صلِحاً يُدْخِلْهُ جَنَّتٍ تجْرِى مِن تحْتِهَا الأَنهَرُ خَلِدِينَ فِيهَا أَبَداً قَدْ أَحْسنَ اللَّهُ لَهُ رِزْقاً،

-رسولى فرستاده تا آيات خدا را براى شما بخواند، آياتى كه روشن است، تا خدا آنهايى را كه ايمان آورده و اعمال صالح مى كنند از ظلمت ها به سوى نور بيرون كند و كسى كه به خدا ايمان مى آورد و عمل صالح مى كند خدا او را به بهشت هايى داخل مى كند كه نهرها از زير درختانش جارى است بهشت هاى جاودانه كه ايشان تا ابد در آن خواهند بود و خدا چه نيكو كرده است رزق چنين كسان را .“

” و من يؤمن بالله و يعمل صالحا يدخله جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ابدا،“ اين قسمت از آيه كسانى را كه به خدا ايمان آورده عمل صالح انجام دهند، وعده جميل و بشارت به بهشت مى دهد.

” قد احسن الله له رزقا،“ در اين جمله احسان خدا را در آنچه به ايشان روزى كرده مى ستايد، و مراد از رزق ايمانى است كه به ايشان روزى كرده، و همچنين عمل صالحى كه توفيقش را به ايشان داده، و بهشتى كه در آخرت به ايشان مى دهد .

(2)

تنعم بهشتيان در روز غاشيه

-” وُجُوهٌ يَوْمَئذٍ نَّاعِمَةٌ، لِّسعْيهَا رَاضِيَةٌ،

-چهره هايى ديگر در آن روز خرسند و باطراوتند،

-پيداست كه از تلاش خود در دنيا راضيند.“

” وجوه يومئذ ناعمة،“ عبارت آيه كنايه است از بهجت و سرورى كه از باطن به ظاهر انسان سرايت مى كند، و هر بيننده را از مسرت باطنى با خبر مى سازد همچنان كه در جاى ديگر فرموده:” تعرف فى وجوههم نضرة النعيم،“ و يا از نعمت است كه در اين


1- آيه 20 سوره حشر الميزان ج 19 ص 379
2- آيه 11 سوره طلاق الميزان ج 19 ص 546

ص:129

صورت ناعمه به معناى متنعمه خواهد بود .

” لسعيها راضية،“ مراد از سعى تلاش و فعاليت دنيايى با اعمال صالح است. مي فرمايد: وجوهى كه در آن روز ناعم است از كار خود راضى است، چون كارش همه اعمال صالح است، كه به بهترين جزا پاداش داده شده است .

-” فى جَنَّةٍ عَالِيَةٍ، لا تَسمَعُ فِيهَا لَغِيَةً،

-فِيهَا عَينٌ جَارِيَةٌ، فِيهَا سرُرٌ مَّرْفُوعَةٌ ،

-وَ أَكْوَابٌ مَّوْضوعَةٌ، وَ نمَارِقُ مَصفُوفَة، وَ زَرَابىُّ مَبْثُوثَةٌ،

-آنان در باغى بلند هستند، كه در آن هيچ سخن بيهوده نمى شنوند،

-در آن چشمه اى روان است، در آن تختهايى بلند مرتبه است،

-و قدحهايى كه در كنار اين چشمه ها نهاده،

-و بالش ها و پشتيهاى رديف شده،

-و فرشهايى گسترده. “

مراد از عالى بودن بهشت ارتفاع درجات و شرافت و جلالت قدر و گوارايى عيش آن است، چون در بهشت حياتى هست كه دنبالش مماتى نيست، و لذتى است كه آميخته با الم و درد نيست، و سرورى هست كه مشوب با هيچ غم و اندوهى نيست، و اهل بهشت نه تنها هر چه دوست بدارند در دسترسشان هست، بلكه لذايذى هست كه مافوق خواست آنان است.

” لا تسمع فيها لاغية، “ يعنى وجوه نامبرده و يا به عبارتى اهل بهشت، در بهشت حتى يك كلمه لاغيه - بيهوده و بى فايده - نمى شنوند.

” فيها عين جارية، “ مراد از كلمه عين جنس چشمه است، نه اينكه بخواهد بفرمايد در بهشت تنها يك چشمه هست، چون در جاى ديگر صريحا فرموده در بهشت چشمه هايى هست، مانند چشمه سلسبيل و چشمه شراب و چشمه طهور و غير آن .

” فيها سرر مرفوعة، “ سرر جمع سرير- تخت- است، و منظور از مرفوع بودن تخت، مرفوع بودن مقام و منزلت كسى است كه بر آن تكيه مى زند.

” و اكواب موضوعة،“ قدحهايى كه در كنار اين چشمه ها نهاده.

” و نمارق مصفوفة،“ نمارق به معناى بالش و پشتى است، كه بدان تكيه مى دهند و مصفوفه بودن نمارق به اين معنا است كه اين پشتى ها را در مجلس پشت سر هم بگذارند، همانطور كه در مجالس فاخر دنيا چنين مى كنند.

” و زرابى مبثوثة، “ زرابى به معناى بساط فاخر است، و منظور از مبثوثه آن مبسوطه بودن و گسترده شدن آن است، تا رويش بنشينند.

(1)

شرحي از زندگاني بهشتيان

1- آيه 8 تا 16 سوره غاشيه الميزان ج 20 ص 458

ص:130

( مشاهدات رسول الله در شب معراج )

-” بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ سبْحَنَ الَّذِى أَسرَى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِّنَ الْمَسجِدِ الْحَرَامِ إِلى الْمَسجِدِ الأَقْصا الَّذِى بَرَكْنَا حَوْلَهُ لِنرِيَهُ مِنْ ءَايَتِنَا إِنَّهُ هُوَ السمِيعُ الْبَصِيرُ،

- به نام خداوند بخشاينده مهربان - پاك و منزه است خدائى كه در مبارك شبى بنده خود ( محمد صلى الله عليه وآله وسلّم) را از مسجد حرام به مسجد اقصائى كه پيرامونش را مبارك ساخت، سير داد تا آيات خود را به او بنماياند كه همانا خداوند شنوا و بيناست.“

1- اصحاب در بيت المعمور

... به اتفاق جبرئيل به راه افتاده وارد بيت المعمور شدم، در آنجا دو ركعت نماز خواندم و عده اى از اصحاب خود را در كنار خود ديدم كه عده اى لباسهاى نو به تن داشتند و عده اى ديگر لباسهائى كهنه، آنها كه لباسهاى نو در برداشتند با من به بيت المعمور روانه شدند و آن نفرات ديگر بجاى ماندند.

2- فاطمة زهرا، سلاله اي از ميوه درخت طوبي

( طبرانى از عايشه روايت كرده كه گفت:) رسول خدا فرمود:

وقتى مرا به آسمان بردند داخل بهشت شدم و به درختى از درختان بهشت رسيدم كه زيباتر و سفيدبرگ تر و خوش ميوه تر از آن نديده بودم يك دانه از ميوه هاى آن را چيده و خوردم و همين ميوه نطفه اى شد در صلب من، وقتى به زمين آمدم و با خديجه همبستر شدم به فاطمه حامله شد و اينك هر وقت مشتاق بوى بهشت مى شوم فاطمه را مى بويم .

(1)

( براي مطالعه جزئيات روايات معراج و منابع آنها

به آيه 1 سوره اسري الميزان ج: 13 ص : 3 مراجعه شود.)

گردش در باغهاي بهشت، مجالس ذكر خدا

در كتاب عدة الداعى مي گويد: روايت شده كه روزى رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم بر ياران خود در آمد و فرمود: در باغهاى بهشت بگردش بپردازيد، پرسيدند: يا


1- آيه 1 سوره اسري الميزان ج : 13 ص : 3

ص:131

رسول الله ! باغهاى بهشت چيست؟ فرمود: مجالس ذكر، هم صبح و هم شام به اين مجالس برويد و به ذكر بپردازيد و هر كس دوست داشته باشد بفهمد چه منزلتى نزد خدا دارد، بايد نظر كند ببيند خدا چه منزلتى نزد او دارد، چون خداى تعالى بنده خود را به آن مقدار احترام مى كند كه بنده اش او را احترام كند.

و بدانيد كه بهترين اعمال شما و پاكيزه ترين آن نزد مالك و صاحبتان و نيز مؤثرترين اعمالتان در رفع درجاتتان، و بالأخره بهترين چيزى كه آفتاب بر آن مى تابد، ذكر خداى تعالى است، چه خود او از خودش خبر داده و فرموده: ” من همنشين كسى هستم كه ذكرم كند و به يادم باشد! “

و نيز فرموده:

-” فاذكرونى أذكركم!

- مرا ياد آوريد تا شما را با نعمتم ياد آورم،

مرا به ياد آوريد با اطاعت و عبادت تا شما را ياد آورم با نعمت ها و احسان و راحت و رضوان . “

(1)

سلام گفتن بهشتيان به هم در ورود به جنت

-” وَ أُدْخِلَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ جَنَّتٍ تجْرِى مِن تحْتهَا الأَنهَرُ خَلِدِينَ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ تحِيَّتهُمْ فِيهَا سلَمٌ،

-و كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند به بهشت هايى كه جويها در آن روانست برده مى شوند در حالى كه به اذن پروردگارشان در آن جاودانند و درود گفتنشان به يكديگر در آنجا سلام است.“

اين آيه آن مقصدى را كه سعادتمندان از مؤمنين بدانجا منتهى مى شوند، بيان مى كند، و جمله: ” تحيتهم فيها سلام،“ اين معنا را مى رساند كه حال سعادتمندان در آن عالم، و وضع برخوردشان با يكديگر چنان است كه با هم تحيت و سلام رد و بدل مى كنند.

(2)

شرحي از قيامت مؤمنين:استقبال ملائكه بهشت

” إِنَّ الَّذِينَ سبَقَت لَهُم مِّنَّا الْحُسنى أُولَئك عَنهَا مُبْعَدُونَ،

-لا يَسمَعُونَ حَسِيسهَا وَ هُمْ فى مَا اشتَهَت أَنفُسهُمْ خَلِدُونَ،

-لا يحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الأَكبرُ وَ تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلَئكةُ هَذَا يَوْمُكُمُ الَّذِى كنتُمْ تُوعَدُونَ،


1- الميزان ج : 1 ص : 512
2- آيه 23 سوره ابراهيم الميزان ج : 12 ص : 70

ص:132

-و كسانى كه در باره آنها از جانب ما قلم به نيكى رفته از جهنم دور شوند،

-و حتى زمزمه آن را نشنوند و در آنچه دلهايشان بخواهد جاودانند،

-وحشت بزرگ قيامت غمگينشان نكند و فرشتگان به استقبالشان آيند كه اين روزى است كه به شما وعده مى دادند! “

حسيس به معناى صوتى است كه احساس شود. فزع اكبر به معناى ترس بزرگ است كه خداى تعالى خبر داده چنين ترسى در هنگام نفخ صور وقوع پيدا مى كند، و فرموده:” يوم ينفخ فى الصور ففزع من فى السموات و من فى الارض!“

و معناى اينكه فرمود:” تتلقيهم الملائكة،“ اين است كه ملائكه ايشان را با بشارت استقبال مى كنند و مى گويند:” هذا يومكم الذى كنتم توعدون- اين بود آن روزى كه وعده داده مى شديد!“

(1)

شرحي از نعيم بهشتيان

-” إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ جَنَّتٍ تجْرِى مِن تحْتِهَا الأَنْهَرُ يحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَساوِرَ مِن ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِبَاسهُمْ فِيهَا حَرِيرٌ،

-وَ هُدُوا إِلى الطيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ وَ هُدُوا إِلى صرَطِ الحَمِيدِ،

-خدا كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند به بهشتهايى مى برد كه در آن جويها روان است، در آنجا دستبندها از طلا و مرواريد زيور كنند و لباسشان در آنجا ديبا خواهد بود، آنان به گفتار نيك هدايت شده اند و به راه ستوده رهنمايى گشته اند.“

آيه فوق نعمت هاي بهشتي را مي شمارد كه خداي تعالي به صاحبان ايمان صحيح و عمل صالح به عنوان پاداش هاي روز قيامت قرار داده است.

آن ها را به بهشتهايى مى برد كه در آن جويها روان است، در آنجا دستبندها از طلا و مرواريد زيور كنند، و لباسشان در آنجا ديبا خواهد بود.

” وَ هُدُوا إِلى الطيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ وَ هُدُوا إِلى صرَطِ الحَمِيدِ- آنان به گفتار نيك هدايت شده اند و به راه ستوده رهنمايى گشته اند. “

قول طيب كلامى است كه در آن خبائث نباشد. و كلام خبيث به معناى كلامى است كه يكى از اقسام باطل در آن باشد، و خداى تعالى قول طيب مؤمنين را يكجا جمع نموده، و فرموده:” دعواهم فيها سبحانك اللهم و تحيتهم فيها سلام و آخر دعواهم ان الحمد لله رب العالمين! “

پس معناى اينكه فرمود به سوى قول طيب هدايت شدند اين است كه خداوند


1- آيه 101تا103 سوره انبياء الميزان ج : 14 ص : 463

ص:133

وسيله را براى چنين سخنى برايشان فراهم نمود.

و هدايتشان به صراط حميد - حميد يكى از اسماء خداست - اين است كه از ايشان جز افعال پسنديده سر نزند، همچنانكه جز كلام طيب از دهان ايشان بيرون نمى آيد.

(1)

ساكنان بهشت عدن با لباس حرير و دستبندهاي طلا و مرواريد

-« جَنَّت عَدْنٍ يَدْخُلُونهَا يحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَساوِرَ مِن ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِبَاسهُمْ فِيهَا حَرِيرٌ،

-وَ قَالُوا الحَمْدُ للَّهِ الَّذِى أَذْهَب عَنَّا الحَزَنَ إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شكُورٌ،

-الَّذِى أَحَلَّنَا دَارَ الْمُقَامَةِ مِن فَضلِهِ لا يَمَسنَا فِيهَا نَصبٌ وَ لا يَمَسنَا فِيهَا لُغُوب،

-و بهشت هاى جاويد كه وارد آن شوند و در آنجا با دستبندهايى از طلا و مرواريد زيور كنند و لباسشان در آنجا حرير است،

-و گويند ستايش خدايى را كه غم و اندوه را از ما ببرد كه پروردگارمان آمرزنده و شكور است،

-همان خدايى كه از كرم خويش ما را به اين سراى دائم درآورد كه در اينجا رنج و ملالى به ما نرسد!»

دار المقامه آن منزلى است كه كسى از آن بيرون نمى رود و از آنجا به جاى ديگر كوچ نمى كند.

معناي آيه اين است كه: آن خدايى كه ما را به فضل خودش و بدون اينكه استحقاقى داشته باشيم در خانه جاودانه داخل كرد، بهشتى كه نه در آن مشقتى هست و نه تعبى، و نه ما در آنجا در طلب آنچه مى خواهيم دچار خستگى و كندى مى شويم ، چون هر چه بخواهيم در آن هست.

(2)

اِشراف اهل بهشت به دوستان خود در جهنم

-” فَأَقْبَلَ بَعْضهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ،

-قَالَ قَائلٌ مِّنهُمْ إِنى كانَ لى قَرِينٌ،

-پس بعضى به بعضى ديگر روى آورده از يكديگر پرسش مى كنند،

-يكى از آن ميان مى پرسد: من رفيقى داشتم. . . .“

اين آيات گفتگويى را كه بين اهل بهشت رخ مى دهد حكايت كرده و مى فرمايد: بعضى از ايشان احوال بعضى ديگر را مى پرسند، و بعضى، آنچه در دنيا بر سرش آمده


1- آيه 23و24 سوره حج الميزان ج : 14 ص : 510
2- آيه 35 سوره فاطر الميزان ج : 17 ص : 66

ص:134

براى ديگران حكايت مى كند و سرانجام، رشته سخنشان بدينجا مى رسد كه با بعضى از اهل دوزخ كه در وسط آتش قرار دارند سخن مى گويند.

اين گويندگان اهل بهشت از بندگان مخلَص خدا هستند. يكى از اهل بهشت به ديگران مى گويد: ” انى كان لى قرين- من در دنيا رفيقى داشتم كه از بين مردم تنها او را انتخاب كرده بودم، و او تنها مرا رفيق خود گرفته بود.“

” يقول ءانك لمن المصدقين ءاذا متنا و كنا ترابا وعظاما ءانا لمدينون ،“ آن رفيقى كه داشتم همواره از در تعجب و استبعاد و انكار از من مى پرسيد: راستى تو مساله بعث براى جزا را تصديق دارى، و راستى باور دارى كه بعد از آنكه خاك و استخوان شديم، و بدنهايمان متلاشى گشت و صورتها دگرگون شد، دوباره زنده مى شويم تا جزا داده شويم؟ راستش من كه نمى توانم اين معنا را تصديق كنم، چون قابل تصديق نيست.

” قال هل انتم مطلعون،“ همان شخص سپس رفقاى بهشتى خود را مخاطب ساخته، مى گويد: آيا شما به جهنم اشراف داريد و اهل جهنم را مى بينيد و مى توانيد آن رفيق مرا در جهنم پيدا كنيد و ببينيد چه حالى دارد؟

” فاطلع فراه فى سواء الجحيم،“ خود آن گوينده به جهنم مشرف مى شود، و رفيق خود را در وسط آتش مى بيند .

” قال تالله ان كدت لتردين! “ به خدا سوگند مى خورم كه نزديك بود تو مرا هم مثل خودت هلاك كنى و بدينجا ساقط سازى كه خودت سقوط كردى!

” و لو لا نعمة ربى لكنت من المحضرين،“ اگر توفيق پروردگارم دستگيرم نمى شد، و اگر خدا هدايتم نكرده بود، من نيز مثل تو از آنهايى بودم كه براى عذاب احضار شدند.

صاحب مجمع البيان مى گويد: منظورشان از اين پرسش محقق كردن مطلب است، نه اينكه در مساله دچار شك و ترديد شده باشند، و بدين جهت اين سخن را مى گويند كه در گفتن آن سرور و فرحى مجدد و دو چندان هست، هر چند كه علم به اين معنا دارند كه: در بهشت جاودانه خواهند بود. به همين جهت دنبال آن جمله، اضافه كردند كه:” ان هذا لهو الفوز العظيم - راستى اينكه مى بينم هر آينه رستگارى عظيمى است! “

” لمثل هذا فليعمل العاملون! “ براى مثل اين رستگارى و يا مثل چنين ثوابى بايد عاملان عمل كنند و در دنيا كه دار تكليف است سعى نمايند.

(1)

دخول در زندگي بهشتي، رستگاري عظيم

1- آيه 50 تا 61 سوره صافات الميزان ج : 17 ص : 208

ص:135

-” لِّيُدْخِلَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَتِ جَنَّتٍ تجْرِى مِن تحْتهَا الأَنهَرُ خَلِدِينَ فِيهَا وَ يُكفِّرَ عَنْهُمْ سيِّئَاتهِمْ وَ كانَ ذَلِك عِندَ اللَّهِ فَوْزاً عَظِيماً،

-و نيز چنين كرد تا مردان و زنان مؤمن را به جناتى درآورد كه از زير آن نهرها جارى است جناتى كه ايشان در آن جاودانه اند و گناهانشان را جبران كند كه اين در آخرت نزد خدا رستگارى عظيمى است.“

در اين آيه كه در سوره مباركه فتح آمده و از آيات مربوط به جهاد است، خداي تعالي مؤمنات را هم ضميمه مؤمنين كرده تا كسى توهم نكند بهشت و تكفير گناهان مختص مردان است، چون آيه در سياق سخن از جهاد است، و جهاد و فتح بدست مردان انجام مى شود، و به طورى كه گفته اند: در چنين مقامى اگر كلمه مؤمنات را نمى آورد، جاى آن توهم مى بود.

جمله ” و كان ذلك عند الله فوزا عظيما،“ بيان اين معنا است كه دخول در چنين حياتى سعادت حقيقى است، و شكى هم در آن نيست، چون نزد خدا هم سعادت حقيقى است و او جز حق نمى گويد .

(1)

فوز كبير، پاداش مؤمنان با اعمال صالح

-” إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ لهُمْ جَنَّتٌ تجْرِى مِن تحْتهَا الأَنهَرُ ذَلِك الْفَوْزُ الْكَبِيرُ،

-محققا كسانى كه ايمان آورده و اعمال شايسته مى كنند باغهايى در پيش دارند كه نهرها از زير درختانش جارى است و اين خود رستگارى بزرگ است.“

اين آيه وعده جميلى است به مؤمنين كه مايه دلگرمى آنان است.

(2)

پاداش صاحبان دين حق

-” إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ جَنَّتٍ تجْرِى مِن تحْتِهَا الأَنْهَرُ يحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَساوِرَ مِن ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِبَاسهُمْ فِيهَا حَرِيرٌ، وَ هُدُوا إِلى الطيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ وَ هُدُوا إِلى صرَطِ الحَمِيدِ،

-خدا كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند به بهشتهايى مى برد كه در آن جويها روان است، در آنجا دستبندها از طلا و مرواريد زيور كنند و لباسشان در آنجا ديبا خواهد بود، آنان به گفتار نيك هدايت شده اند و به راه ستوده رهنمايى گشته اند.“

قول طيب كلامى است كه در آن خبائث نباشد. و كلام خبيث به معناى كلامى


1- آيه 5 سوره فتح الميزان ج : 18 ص : 393
2- آيه 1 تا 16 سوره بروج الميزان ج 20 ص 414

ص:136

است كه يكى از اقسام باطل در آن باشد، و خداى تعالى قول طيب مؤمنين را يكجا جمع نموده، و فرموده:” دعواهم فيها سبحانك اللهم و تحيتهم فيها سلام و آخر دعواهم ان الحمد لله رب العالمين! “

پس معناى اينكه فرمود به سوى قول طيب هدايت شدند اين است كه خداوند وسيله را براى چنين سخنى برايشان فراهم نمود.

و هدايتشان به صراط حميد - حميد يكى از اسماء خداست - اين است كه از ايشان جز افعال پسنديده سر نزند، همچنانكه جز كلام طيب از دهان ايشان بيرون نمى آيد.

(1)

نور مؤمنين و مؤمنات در روز قيامت و بشارت بهشت

-” يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَتِ يَسعَى نُورُهُم بَينَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمَنِهِم بُشرَاكُمُ الْيَوْمَ جَنَّتٌ تجْرِى مِن تحْتهَا الأَنهَرُ خَلِدِينَ فِيهَا ذَلِك هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ،

-و آن در روزى است كه مردان و زنان مؤمن را مى بينى كه نورشان از پيش رو و از دست راستشان در حركت است، بشارت باد شما را در امروز به جناتى كه نهرها از دامنه اش روان است، و شما در آن جاودانيد، و اين خود رستگارى عظيم است.“

مي فرمايد: هر كس قرضى نيكو به خدا بدهد اجرى كريم دارد، در روزى كه - تو اى پيامبر و يا تو اى شنونده و بيننده عاقل - مى بينى دارندگان ايمان به خدا از مرد و زن نورشان پيشاپيش جلوتر از آنان و بدان سوى كه سعادت آنان آنجاست مى دود.

اين آيه شريفه مطلق است، شامل مؤمنين هر امتى مى شود، و اختصاصى به امت اسلام ندارد، و اگر از تابيدن نور تعبير به سعى و دويدن كرده براى اين بود كه اشاره كرده باشد به اينكه چنين كسانى به سوى درجاتى از بهشت كه خداوند برايشان تهيه ديده مى شتابند، در حالى كه هر لحظه و يكى پس از ديگرى درجات و جهات سعادت و مقامات قرب برايشان روشن مى گردد، تا جايى كه ديگر نورشان به حد تمام و كمال برسد، همچنان كه در جايى ديگر فرموده:” و سيق الذين اتقوا ربهم الى الجنة زمرا،“ و نيز فرموده:” يوم نحشرالمتقين الى الرحمن وفدا،“ و باز فرموده:” يوم لا يخزى الله النبى والذين امنوا معه نورهم يسعى بين ايديهم و بايمانهم يقولون ربنا اتمم لنا نورنا ! “

” بشريكم اليوم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها،“ اين قسمت از آيه حكايت بشارتى است كه در روز قيامت به مؤمنين و مؤمنات مى دهند، و دهنده آن ملائكه است، كه به دستور خداى تعالى و تقدير او مى گويند: بشارتتان امروز جناتى است كه از دامنه آنها نهرها جارى است، و شما در آن جاودانيد!


1- آيه 17 سوره حج الميزان ج : 14 ص : 505

ص:137

و مراد از بشارت مژده خوشحال كننده است، كه در آيه همان بهشت است.

” ذلك هو الفوز العظيم،“ اين جمله حكايت كلام خود خداى تعالى است، و اشاره با كلمه ذلك به مطالب گذشته است كه عبارت بود از پيش رفتن نور آنان و بشارتشان به بهشت، ممكن هم هست جمله مورد بحث را تتمه كلام ملائكه گرفته و اشاره مذكور را به همان جنات و خلود در آنها دانست.

(1)

استقبال ملائكه و بشارت به مؤمنين با استقامت

-” إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ استَقَمُوا تَتَنزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَئكةُ أَلا تخَافُوا وَ لا تحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالجَنَّةِ الَّتى كُنتُمْ تُوعَدُونَ،

-اما آنهايى كه گفتند پروردگار ما الله است و بر گفته خود پافشارى و استوارى هم كردند ملائكه بر آنان نازل گشته و مى گويند نترسيد و غم مخوريد و به بهشت بشارت و خوشوقتى داشته باشيد بهشتى كه در دنيا همواره وعده اش را به شما مى دادند.“

اين آيه شريفه از آينده اى كه در انتظار مؤمنين است، و ملائكه با آن به استقبال ايشان مى آيند، خبر مى دهد. و آن تقويت دلها و دلگرمى آنان و بشارت به كرامت است. پس ملائكه ايشان را از ترس و اندوه ايمنى مى دهند. و ترس هميشه از مكروهى است كه احتمال پيش آمدن دارد، و در مورد مؤمنين يا عذابى است كه از آن مى ترسند، و يا محروميت از بهشت است كه باز از آن بيم دارند. و حزن و اندوه هم، همواره از مكروهى است كه واقع شده، و شرى كه پديد آمده، مانند گناهانى كه از مؤمنين سر زده و از آثارش غمنده مى شوند و يا خيراتى كه باز به خاطر سهل انگارى از آنها فوت شده، و از فوت آن اندوهگين مى گردند، و ملائكه ايشان را دلدارى مى دهند به اينكه ايشان از چنان خوف و چنين اندوهى در امانند، چون گناهانشان آمرزيده شده، و عذاب از ايشان برداشته شده است. آنگاه بشارتشان مى دهند به بهشتى كه وعده داده شده اند، مى گويند:

” أبشروا بالجنة التي كنتم توعدون.“

و اينكه گفتند:” كنتم توعدون،“ دلالت دارد بر اينكه نازل شدن ملائكه بر مؤمنين به اين بشارت، بعد از زندگى دنيا است، چون معناى عبارتشان اين است كه: مژده باد شما را به آن بهشتى كه همواره وعده اش را به شما مى دادند .

(2)

( يادآور مي شود تفصيل چند مطلب خلاصه شده در اين فصل

در فصلهاي ديگرآمده است. )

زندگي خانوادگي، خوراك و پوشاك بهشتيان

جمع شدن افراد خانواده هاي صالح در بهشت


1- آيه 12 سوره حديد الميزان ج 19 ص 272
2- آيه 30 سوره فصلت الميزان ج : 17 ص : 591

ص:138

( جَنَّت عَدْنٍ يَدْخُلُونهَا وَ مَن صلَحَ مِنْ ءَابَائهِمْ وَ أَزْوَجِهِمْ وَ ذُرِّيَّتهِمْ )

-” ... جَنَّت عَدْنٍ يَدْخُلُونهَا وَ مَن صلَحَ مِنْ ءَابَائهِمْ وَ أَزْوَجِهِمْ وَ ذُرِّيَّتهِمْ وَ الْمَلَئكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيهِم مِّن كلّ ِ بَابٍ،

-سلَمٌ عَلَيْكم بِمَا صبرْتمْ فَنِعْمَ عُقْبى الدَّارِ!

-آيا كسى كه مى داند آنچه از پروردگارت به تو نازل شده حق است، با آنكه كور است يكسانند؟ ! فقط صاحبان خرد متذكر مى شوند،

-آنها كه به پيمان خدا وفا مى كنند و پيمان شكنى نمى كنند،

-و كسانى كه آنچه را خدا به پيوستن آن فرمان داده پيوسته مى دارند، و از خداى خويش مى ترسند، و از بدى حساب بيم دارند،

-و كسانى كه به طلب رضاى پروردگارشان صبورى كرده، نماز به پا داشته، و از آنچه روزيشان داده ايم پنهان و آشكارا انفاق كرده اند، و بدى را با نيكى رفع مى كنند، ثواب آن سرا خاص ايشان است!

-بهشتهاى جاودانى كه خودشان هر كه از پدران و همسران و فرزندانشان شايسته بوده داخل آن شوند، و فرشتگان از هر درى بر آنها وارد مى شوند،

-درود بر شما براى آن صبرى كه كرديد، چه نيك است عاقبت آن سراى! “

حق در دلهاى طائفه اي كه دعوت پروردگار خود را پذيرفتند جاى گير گشته و دلهايشان الباب و دلهاى حقيقى مى گردد، كه آثار و بركات يك دل واقعى را دارد، و آن آثار عبارتست از تذكر و بينائى .

و نيز از خواص اين گونه دلها كه صاحبانش با آن خواص شناخته مى شوند اين

ص:139

است كه صاحبانشان كه همان اولوا الالباب باشند بر وفاى به عهد خدا پايدارند، و آن عهدى را كه خداوند به فطرتشان از ايشان و از همه كس گرفته نقض نمى كنند، و نيز بر احترام پيوندهائى كه خداوند ايشان را با آنها ارتباط داده استوارند، يعنى همواره صله رحم مى كنند و از در خشيت و ترس از خدا پيوند خويشاوندى را كه از لوازم خلقت بشر است محترم مى شمارند.

و نيز از خواص دلهاى اين طائفه اين است كه در برابر مصائب و همچنين اطاعت و معصيت صبر نموده و خويشتن دارى مى كنند، و بجاى ناشكرى و جزع نماز مى گزارند و متوجه درگاه پروردگار خود مى شوند و بجاى معصيت بوسيله انفاق وضع جامعه خود را اصلاح مى نمايند، وبجاى ترك طاعت و سرپيچى سيئات خود را با حسنات خود محو مى كنند.

بنا بر اين، چنين كسانى داراى سرانجامى نيك و محمود كه همان بهشت برين است مى باشند، و در آن بهشت مثوبات اعمال نيكشان منعكس مى شود و با صالحان- از قبيل پدران و همسران و دودمان خود- محشور و مصاحب مى گردند، چنانكه در دنيا هم با ارحام خود مصاحبت مى كردند .

فرشتگان هم از هر درى بر ايشان درمى آيند، و سلام مى كنند، چون در دنيا اطاعات و عبادات مختلف بجا آورند، اينها آثار حق است كه در آن سرا بدين صورتها منعكس مى شود.

” جنات عدن يدخلونها و من صلح من آبائهم و ازواجهم و ذرياتهم !“

جنات عدن به معناى بهشتهائى است كه نوعى از استقرار و خلود و سلامتى و ايمنى از هر جهت را دارد.

كلمه جنات عدن عطف بيان و يا بدل است از كلمه عقبى الدار، و در نتيجه معنايش اين مى شود كه: عقبى الدار عبارتست از بهشت عدن و خلود. و بنا بر اين پس از زندگى دنيا بر حسب آن ناموسى كه خداوند آن زندگى را بر آن طبيعت و ناموس مطبوع نموده زندگى واحد و متصلى است كه ابتدايش رنج و بلا و آخرش آسايش و نعمت و سلامتى است. و يا به عبارتى اولش دنيا و آخرش آخرت است، و اين همان حقيقتى است كه خداوند از زبان اهل بهشت حكايتش نموده و فرموده:” و قالوا الحمد لله الذى صدقنا وعده و اورثنا الارض نتبوأ من الجنة حيث نشاء.“

آيه مورد بحث به بيانى كه خوانديد در قبال آيه:” يصلون ما امر الله به ان يوصل،“ قرار گرفته، و عاقبت اين حق صله رحم را كه اولوا الالباب بدان عمل نمودند بيان مى كند، و ايشان را نويد مى دهد به اينكه به زودى به صلحاى ارحام و دودمانشان- از

ص:140

قبيل پدران و مادران و ذريه ها و برادران، و خواهران، و غير ايشان - مى پيوندند.

جمله:” آبائهم و ازواجهم و ذرياتهم،“ با اينكه اسم مادران در آن نيست مع ذلك همه نامبردگان بالا را شامل است، چون مادران همسران پدرانند كه كلمه ازواج شامل ايشان است، و برادران و خواهران و عموها و دائى ها و اولاد آنان هم جزو ذريه هاى پدرانند، كه كلمه آبائهم شامل آنان مى شود. و در آيه شريفه اختصار لطيفى بكار رفته است.

” و الملئكة يدخلون عليهم من كل باب سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار!“

اين عقبى، سرانجام اعمال صالحى است كه در هر بابى از ابواب زندگى بر آن مداومت دارند. و در هر موقعى كه ديگران منحرف مى گردند ايشان خويشتن دارى نموده، خدا را اطاعت مى كنند و خود را از گناه دور مى دارند، و مصائب را تحمل مى نمايند، و اين صبرشان با خوف و خشيت توأم است.

جمله:” سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار،“ حكايت كلام ملائكه است كه اولوا الالباب را به امنيت و سلامتى جاودانى، و سرانجام نيك نويد مى دهند، سرانجامى كه هرگز دستخوش زشتى و مذمت نگردد.

(1)

ملحق شدن فرزندان بهشتيان به پدران خود در بهشت

-” و الذين امنوا و اتبعتهم ذريتهم بايمان الحقنا بهم ذريتهم و ما التناهم من عملهم من شى ء ...

-و كسانى كه ايمان آوردند و ذريه شان هم با ايمان خود ملحق به ايشان شدند، ما نيز ذريه شان را به ايشان ملحق نموده، چيزى از پاداش آنان كم نمى كنيم، براى اينكه هر كس در گرو عملى است كه كرده.“

از ظاهر آيه شريفه بر مى آيد كه در مقام منت نهادن است، خداى سبحان بر مؤمنين منت مى گذارد كه به زودى ذريه ايشان را - البته آنهايى را كه در ايمان از پدران خود پيروى كردند- به خود آنان ملحق مى كند و بدين وسيله چشم پدران را روشن مى سازد، و همين معنا خود قرينه اى است بر اينكه تنوين در كلمه بايمان براى اين است كه بر نوعى غير مشخص از ايمان دلالت كند، نه براى تعظيم ايمان و در نتيجه معناى آيه اين مى شود كه: ما از ميان ذريه هاى مؤمنين، آنهايى را كه در ايمان به خدا به نوعى از پدران پيروى كنند به پدرانشان ملحق مى كنيم، هر چند كه ايمانشان به درجه ايمان پدرانشان نرسد.

چون اگر تنها آن ذريه اى را به پدران مؤمن ملحق كند كه ايمانشان يا مساوى و


1- آيه 19تا26 سوره رعد الميزان ج : 11 ص : 467

ص:141

يا كاملتر از ايمان پدران باشد، ديگر منت نهادن معنا ندارد.

از سوى ديگر، از اينكه اتباع در ايمان را مطلق و بى قيد آورد، ناگزير بايد بگوييم منظور از اين اتباع، اتباع فرزندان بالغ است، چون خردسالانى كه هنوز به حد تكليف نرسيده اند، ايمانشان هنوز ايمان صحيح نشده، پس قهرا مراد از ذريه، فرزندان كبيرند كه مكلف به ايمان هستند.

بنا بر اين، آيه شريفه، شامل صغار از اولاد كه قبل از بلوغ از دنيا مى روند نمى شود. و اين منافات ندارد با اينكه اولاد صغار مؤمنين هم شرعا محكوم به ايمان باشند، مگر اينكه بگوييم: نكره آمدن ايمان عموميت را مى رساند، و معنا چنين مى شود: ذريه ايشان در ايمان، كه از پدران خود پيروى كرده اند، حال چه اينكه آن ايمان، ايمان واقعى باشد، يا ايمان به حسب حكم شرع باشد.

مطلب ديگر اينكه وقتى فرمود: ما اينان را به آنان ملحق مى كنيم، جاى اين توهم بود كه نكند خدا مى خواهد از پاداش پدران كم نموده به فرزندان بدهد، لذا با جمله” و ما التناهم من عملهم من شى ء“ خواست اين توهم را دفع كند و بفرمايد: كم كردن از پاداش پدران با امتنان منافات دارد، و معلوم است كه آنچه با امتنان منافات دارد اين است كه از ثواب پدران كم كند نه از ثواب فرزندان .

پس حاصل كلام اين شد كه: خداى تعالى بر مؤمنين منت مى گذارد كه به زودى اولادشان را كه به نوعى از ايمان، پدران خود را پيروى كرده اند به پدران ملحق مى كند، هر چند كه ايمان فرزندان به درجه ايمان پدران نرسيده باشد.

و اين كار را بدان جهت مى كند كه پدران خشنود گشته چشمشان روشن شود، و در عين حال از پاداش پدران چيزى كم نمى كند، و از ثواب پدران چيزى به فرزندان نمى دهد، كه مزاحم حق پدران باشد، و خدا خودش بهتر مى داند كه چه جور بدهد.

(1)

با همسرانتان با هم داخل بهشت شويد!

-” يَاعِبَادِ لا خَوْفٌ عَلَيْكمُ الْيَوْمَ وَ لا أَنتُمْ تحْزَنُونَ،

-الَّذِينَ ءَامَنُوا بِئَايَتِنَا وَ كانُوا مُسلِمِينَ،

-ادْخُلُوا الْجَنَّةَ أَنتُمْ وَ أَزْوَجُكمْ تحْبرُونَ،

-اى بندگان من نه هيچ ترسى امروز بر شما هست، و نه اندوهناك خواهيد شد،

-كسانى كه به آيات ما ايمان آوردند و تسليم اراده ما شدند،


1- آيه 17 تا 28 سوره طور الميزان ج 19 ص 15

ص:142

-داخل بهشت شويد هم خودتان و هم همسرانتان و به سرور پردازيد!“

2- ايمني از هر خوف و اندوه در قيامت

اين آيه شريفه خطابى است كه خداى تعالى در قيامت به متقين دارد، و در اين خطاب ايشان را از هر ناملايمى احتمالى يا قطعى ايمنى مى دهد، چون فرموده نه خوف داريد، و نه اندوه و مورد خوف ناملايم احتمالى است، و مورد اندوه ناملايم قطعى، و وقتى خوف و اندوه نداشته باشند، قطعا اين دو قسم ناملايم را هم نخواهند داشت .

” الذين امنوا باياتنا و كانوا مسلمين،“ منظور از آيات خدا همه آن چيزهايى است كه بر وجود خداى تعالى دلالت مى كند، چه پيغمبر باشد، و چه كتاب، و چه معجزه، و چه چيزهاى ديگر. و منظور از اسلام، تسليم بودن به اراده و اوامر خداى عز و جل است.

3- ورود به بهشت و شادماني همراه همسران دنيائي

” ادخلوا الجنة أنتم و ازواجكم تحبرون،“ ظاهر اينكه امر مى فرمايد به داخل شدن در بهشت، اين است كه مراد از ازواج همان همسران مؤمن در دنيا باشد، نه حور العين، چون حور العين در بهشت هستند، و خارج آن نيستند تا با اين فرمان داخل بهشت شوند .

و كلمه” تحبرون“ به معناى سرورى است كه آثارش در وجهه انسان نمودار باشد. و معناى جمله اين است كه: داخل بهشت شويد شما و همسران مؤمنتان در حالى كه خوشحال باشيد، آن چنان كه آثار خوشحالى در وجهه شما نمودار باشد، و يا آن چنان كه بهترين قيافه را دارا باشيد.

4- طرز تجليل از مؤمنان در بهشت

” يطاف عليهم بصحاف من ذهب و اكواب،“ آوردن دو كلمه صحاف(كاسه) و اكواب(كوزه) اشاره است به اينكه اهل بهشت هم داراى طعامند، و هم داراى شراب، در صحاف طعام مى خورند، و از كوب ها آب مى نوشند.

اگر در آيه قبلى، مؤمنين مخاطب و حاضر فرض شده بودند، و به ايشان مى فرمود داخل بهشت شويد ولى در اين آيه غايب فرض شده اند، مى فرمايد براى آنان دائما قدح مى آورند و جام مى برند اين التفات به منظور تجليل و احترام از ايشان است، مى خواهد بفهماند آنقدر از مؤمنين تجليل به عمل مى آيد كه بايد آن را براى ديگران تعريف كرد، و روى از خود مؤمنين برگردانيده، به كفار گفت مؤمنين چنين مقاماتى

ص:143

دارند تا بيشتر غبطه بخورند، و صدق آنچه وعده داده شده بودند بهتر روشن گردد .

5- آنچه دلها هوس كند و آنچه چشمها لذت برند!

” و فيها ما تشتهيه الانفس و تلذ الاعين،“ ظاهرا مراد از ” ما تشتهيه الانفس- آنچه دلها هوس مى كند،“ چيزهايى است كه شهوت طبيعى بدان تعلق دارد، از قبيل چشيدنيها، بوئيدنيها، شنيدنى ها، و لمس كردنيها، و خلاصه چيزهايى كه انسان و حيوان در لذت بردن از آنها مشتركند .

و مراد از تلذذ چشمها جمال و زينت است، و قهرا منظور از آن، چيزهايى است كه تقريبا اختصاص به انسانها دارد، مانند مناظر بهجت آور، و رخساره هاى زيبا، و لباس هاى فاخر. و به همين جهت تعبير را تغيير داد، از آنچه كه ارتباط به نفس دارد و مورد علاقه آن است تعبير به شهوت و اشتهاء كرد، و از آنچه ارتباط با چشم دارد تعبير به لذت فرمود.

و لذائذ نفسانى هم در نزد ما انسانها منحصر در اين دو قسم است. ممكن هم هست لذائذ روحى و عقلى را هم در لذائذ چشمها گنجاند، چون التذاذ روحى خود رؤيت و تماشاى قلب است.

در مجمع البيان مى گويد: خداى سبحان در جمله ”ما تشتهيه الانفس و تلذ الاعين“ تمامى نعمت هاى بهشتى را در عبارتى كوتاه آورده كه اگر تمامى خلائق جمع شوند و بخواهند انواع نعمت هاى بهشتى را توصيف كنند، نمى توانند وصفى پيدا كنند، كه در اين عبارت كوتاه نباشد و دو صفت ” ما تشتهيه الانفس و تلذ الاعين“ شاملش نباشد!

6- ارثية بهشت جاويد، پاداش اعمال شما

” و أنتم فيها خالدون،“ اين جمله هم خبر است و هم وعده و هم بشارت به اينكه شما مؤمنان الى الأبد در اين نعمت خواهيد بود، و معلوم است كه علم به اين بشارت، لذتى روحى مى آورد، كه با هيچ مقياسى قابل قياس با ساير لذتها نيست، و با هيچ مقدارى تقدير نمى شود .

” و تلك الجنة التى اورثتموها بما كنتم تعملون،“ بعضى از مفسرين گفته اند: معناى ” اورثتموها“ اين است كه جنت به پاداش اعمالتان به شما داده شده است. بعضى ديگر گفته اند: معنايش اين است كه آن را از كفار به ارث برده ايد، چون اگر كفار هم ايمان آورده و عمل صالح مى كردند، داخل آن مى شدند.

ص:144

7- ميوه هاي تمام نشدني بهشتي

” لكم فيها فاكهة كثيرة منها تاكلون،“ در اين آيه شريفه ميوه را به طعام و شرابى كه در آيه قبل به آن اشاره فرموده بود اضافه فرمود تا همه نعمت ها را شمرده باشد.

عبارت ” منها تاكلون“ خالى از اين اشاره نيست كه نعمتهاى بهشتى تمام شدنى نيست، هر قدر هم بخوريد قسمتى از آن را خورده ايد.

(1)

قرين بودن با حوريان بهشتي نه ازدواج و زناشوئي!

” متكئين على سرر مصفوفة و زوجناهم بحور عين،

بهشتيان در حالى مى خورند و مى نوشند كه بر كرسى هاى بهم پيوسته تكيه داده اند، و ما ايشان را با حور العين تزويج كرده ايم.“

ايشان بر پشتى ها و بالش ها تكيه دارند، در حالى كه بر روى مبلهاى رديف هم، قرار گرفته باشند. و ما ايشان را با حور العين تزويج كرده ايم.

منظور از تزويج قرين شدن دو نفر با همند. و معناى جمله اين است كه: ما ايشان را قرين حور العين كرديم، نه اينكه ميان آنان عقد زناشويى برقرار ساختيم.

(2)

شرحي از زندگي و عيش گواراي بهشتيان

1- محل زندگي و نعمت هاي اهل بهشت

-” إِنَّ الْمُتَّقِينَ فى جَنَّتٍ وَ نَعِيمٍ،

-به درستى كه مردم با تقوا در بهشت ها و در نعيمند.“

جنت به معناى بستانى است كه درختان، آن را پوشانده باشد و نعيم به معناى نعمت بسيار است. مي فرمايد: مردم با تقوا و آنها كه در زندگى از خدا پروا دارند در روز قيامت در چنين مكاني سكونت مى كنند، و نعمتى فراوان بر آنان احاطه دارد.

2- ميوه ها ي بهشتي و امنيت اهل بهشت


1- آيه 68 تا 73 سوره زخرف الميزان ج : 18 ص : 182
2- آيه 17 تا 28 سوره طور الميزان ج 19 ص 15

ص:145

” فاكهين بما اتيهم ربهم و وقيهم ربهم عذاب الجحيم،

در حالى كه با يكديگر در باره آنچه پروردگارشان به آنان داده گفتگو مى كنند و لذت مى برند، و پروردگارشان از عذاب دوزخ محفوظشان داشت.“

فاكهين به معناى مطلق ميوه است. همچنين گفته مي شود: ميوه را به يكديگر دادند، و هم اين كه آن را تناول كردند، و در آيه شريفه به هر دو معنا تفسير شده است. بعضى گفته اند: اهل بهشت با يكديگر در باره نعمت هايى كه خداى تعالى به ايشان داده با هم گفتگو مى كنند. و بعضى ديگر معنا كرده اند به اينكه: ميوه و فاكهه هايى را كه خدا به ايشان داده مى گيرند. بعضى هم گفته اند: از آن احسانها كه پروردگارشان به ايشان مى كند لذت مى برند. و اگر كلمه ربهم را در جمله اى كوتاه دوباره آورد، براى اين است كه بفهماند پروردگارشان به ايشان عنايتى دارد.

3- خوردن و نوشيدن گواراي اهل بهشت

” كلوا و اشربوا هنيئا بما كنتم تعملون !

بخوريد و بنوشيد، گوارايتان باد به خاطر اعمالي كه مى كرديد!“

يعنى به ايشان گفته مى شود بخوريد و بنوشيد، گوارايتان باد به خاطر آن اعمال خيرى كه مى كرديد.

4- تكيه دادن در كنار هم، و قرين شدن با حوريان بهشتي

” متكئين على سرر مصفوفة و زوجناهم بحور عين،

بهشتيان در حالى مى خورند و مى نوشند كه بر كرسى هاى بهم پيوسته تكيه داده اند، و ما ايشان را با حور العين تزويج كرده ايم.“

ايشان بر پشتى ها و بالش ها تكيه دارند، در حالى كه بر روى مبلهاى رديف هم، قرار گرفته باشند. و ما ايشان را با حور العين تزويج كرده ايم.

منظور از تزويج قرين شدن دو نفر با همند. و معناى جمله اين است كه: ما ايشان را قرين حور العين كرديم، نه اينكه ميان آنان عقد زناشويى برقرار ساختيم.

5- جمع شدن فرزندان بهشتيان با پدر

” و الذين امنوا و اتبعتهم ذريتهم بايمان الحقنا بهم ذريتهم و ما التناهم من عملهم من شى ء ...

و كسانى كه ايمان آوردند و ذريه شان هم با ايمان خود ملحق به ايشان شدند، ما نيز ذريه شان را به ايشان ملحق نموده، چيزى از پاداش آنان كم نمى كنيم، براى اينكه هر كس در گرو عملى است كه كرده.“

از ظاهر آيه شريفه بر مى آيد كه در مقام منت نهادن است، خداى سبحان بر مؤمنين منت مى گذارد كه به زودى ذريه ايشان را - البته آنهايى را كه در ايمان از پدران خود پيروى كردند- به خود آنان ملحق مى كند و بدين وسيله چشم پدران را روشن مى سازد، و همين معنا خود قرينه اى است بر اينكه تنوين در كلمه بايمان براى اين است

ص:146

كه بر نوعى غير مشخص از ايمان دلالت كند، نه براى تعظيم ايمان و در نتيجه معناى آيه اين مى شود كه: ما از ميان ذريه هاى مؤمنين، آنهايى را كه در ايمان به خدا به نوعى از پدران پيروى كنند به پدرانشان ملحق مى كنيم ، هر چند كه ايمانشان به درجه ايمان پدرانشان نرسد.

از سوى ديگر، از اينكه اتباع در ايمان را مطلق و بى قيد آورد، ناگزير بايد بگوييم منظور از اين اتباع، اتباع فرزندان بالغ است، چون خردسالانى كه هنوز به حد تكليف نرسيده اند، ايمانشان هنوز ايمان صحيح نشده، پس قهرا مراد از ذريه، فرزندان كبيرند كه مكلف به ايمان هستند.

” و ما التناهم من عملهم من شى ء“ و چيزى از پاداش آنان كم نمى كنيم، براى اينكه هر كس در گرو عملى است كه كرده.

6- ميوه و گوشت بهشتي در اختيار متقين

” و امددناهم بفاكهة و لحم مما يشتهون،

در بهشت آنچه از ميوه و گوشت كه هوس كنند پى درپى در اختيارشان قرار مى دهيم.“

اين آيه پاره اى از لذات و نعمت هاى اهل بهشت را كه به طور اجمال در آيه قبلى نام آنها را برد و فرمود:” كلوا و اشربوا هنيئا ...،“ بطور تفصيل بيان مى كند.

كلمه امداد به معناى آوردن چيزى است به طور دائم و پشت سر هم، و معناى آيه اين است كه: ما اهل بهشت را به ميوه و هر گوشتى كه ميل داشته باشند روزى مى دهيم، يك روزى پشت سر هم و ساعت به ساعت و لا ينقطع.

7- شراب بهشتي، بدون لغو و گناه

” يتنازعون فيها كاسا لا لغو فيها و لا تاثيم،

قدح شراب در بينشان دست به دست مى گردد، شرابى كه نه مانند شراب دنيا لغوى در آن است و نه گناه.“

تنازع در كاس به معناى به يكديگر تعارف نمودن و اجتماع كردن بر تناول آن است، و كاس به معناى قدح است، كه البته وقتى به قدح كاس گفته مى شود كه در آن شراب باشد.

مراد از لغو، سخن لغوى است كه از شرابخواران دنيا سر مى زند .

و تاثيم به معناى آن است كه شخصى را گناهكار كنى، كه اين نيز از آثار شرابهاى دنيا است كه شرابخوار را گناهكار مى كند.

و همين كه فرمود: در آن قدحها لغو و تاثيم نيست، قرينه است بر اينكه منظور از كاس كه بر سر آن تنازع مى كنند قدح شراب است، اما شرابى كه آثار زشت شراب دنيا

ص:147

را ندارد.

8- غلامان بهشتي، مانند لؤلؤ مكنون

” و يطوف عليهم غلمان لهم كانهم لؤلؤ مكنون،

و غلامان بهشتى كه در حسن و صفا چون لؤلؤ دست نخورده اند پيرامون ايشان و در خدمتگزاريشان آمد و شد دارند.“

مراد از طواف كردن غلمان در پيرامون بهشتيان آمد و شد آنان براى خدمت است.

بعضى از مفسرين گفته اند: اينكه بطور نكره فرمود:« غلمان لهم » تا شنونده توهم نكند مراد از آن غلمان همان خدمتكارانى هستند كه در دنيا داشتند، و بفهماند كه غلمان نيز مانند حور از مخلوقات بهشتيند، كه از شدت زيبايى و صفا و حسن مانند لؤلؤاى هستند كه از ترس دستبرد اجانب در گنجينه اش جاى مى دهند.

9- گفتگوي بهشتيان با هم

” و اقبل بعضهم على بعض يتسائلون،

و بهشتيان به يكديگر روى آورده احوال هم را مى پرسند.“

يعنى به يكديگر روى مى آورند و هر يك از ديگرى مى پرسند در دنيا چه حالى داشته و چه عملى او را به سوى بهشت و نعيم الهى كشانيده؟

” قالوا انا كنا قبل فى اهلنا مشفقين،

مى گويند: ما قبل از اين كه در دنيا بوديم نسبت به خويشاوندان خود خيرخواه بوديم، و از خطر هلاكت زنهارشان مى داديم.“

ما در دنيا نسبت به خانواده خود اشفاق داشتيم، هم آنان را دوست مى داشتيم و به سعادت و نجاتشان از مهالك و ضلالت ها عنايت داشتيم، و هم از اينكه مبادا گرفتار مهالك شوند مى ترسيديم، و به همين منظور به بهترين وجهى با آنان معاشرت مى كرديم، و نصيحت و دعوت به سوى حق را از ايشان دريغ نمى داشتيم.

” فمن الله علينا و وقينا عذاب السموم،“

و به خاطر همين خيرخواهى خداى تعالى بر ما منت نهاد، و از عذاب درون سوز جهنم، حفظمان فرمود.“

منت نهادن خدا بر اهل بهشت اين است كه ايشان را با داخل شدن در بهشت سعادتمند كرد، و با نگهدارى از عذاب سموم مشمول رحمت خود قرار داد

سموم به معناى حرارتى است كه تا داخل سوراخهاى رگ بدن فرو مى رود، و

ص:148

بدن از آن متالم مى گردد، و ريح سموم را هم از همين جهت سموم گفته اند .

” انا كنا من قبل ندعوه انه هو البر الرحيم،

آرى روش ما قبل از اين چنين بود كه همواره او را مى خوانديم، چون مى دانستيم كه او نيكوكار مهربان است! “

اين آيه شريفه، جمله” فمن الله علينا“ را تعليل مى كند، و در آن اهل بهشت به يكديگر مى گويند: اينكه خداوند بر ما منت نهاد، براى اين بود كه ما در دنيا همواره او را مى خوانديم، و اگر همواره او را مى خوانديم بدين جهت بود كه او پروردگارى نيكوكار و مهربان بود.

اين آيه با دو آيه قبلش، اين معنا را مى فهماند كه اهل بهشت در دنيا خداى را به يكتايى مى خواندند، يعنى تنها او را مى پرستيدند و تسليم امر او بودند، و نسبت به خانواده خود دلسوز بودند و آنها را به حق نزديك و از باطل دور مى كردند، و همين علت شد كه خدا بر آنان منت نهد و از عذاب سموم حفظشان كند، و علت اينكه چنين مى كردند اين بود كه خداى تعالى نيكوكار و مهربان بود و به هر كس كه او را مى خواند احسان و رحم مى كرد .

پس آيات سه گانه در معناى آيات شريفه” ان الانسان لفى خسر الا الذين امنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر،“ است چون اين آيات نيز اهل بهشت را منحصرا كسانى مى داند كه به خدا ايمان دارند و اعمال نيك مى كنند، و ديگران را به حق و به خويشتن دارى در انجام فرامين حق سفارش مى كنند.

(1)

گفتگوي بهشتيان در مورد نجات خانواده هايشان

” و اقبل بعضهم على بعض يتسائلون،

و بهشتيان به يكديگر روى آورده احوال هم را مى پرسند.“

يعنى به يكديگر روى مى آورند و هر يك از ديگرى مى پرسند در دنيا چه حالى داشته و چه عملى او را به سوى بهشت و نعيم الهى كشانيده؟

” قالوا انا كنا قبل فى اهلنا مشفقين،

مى گويند: ما قبل از اين كه در دنيا بوديم نسبت به خويشاوندان خود خيرخواه بوديم، و از خطر هلاكت زنهارشان مى داديم.“

ما در دنيا نسبت به خانواده خود اشفاق داشتيم، هم آنان را دوست مى داشتيم و به سعادت و نجاتشان از مهالك و ضلالت ها عنايت داشتيم، و هم از اينكه مبادا گرفتار


1- آيه 17 تا 28 سوره طور الميزان ج 19 ص 15

ص:149

مهالك شوند مى ترسيديم، و به همين منظور به بهترين وجهى با آنان معاشرت مى كرديم، و نصيحت و دعوت به سوى حق را از ايشان دريغ نمى داشتيم.

-” فمن الله علينا و وقينا عذاب السموم،

-و به خاطر همين خيرخواهى خداى تعالى بر ما منت نهاد، و از عذاب درون سوز جهنم، حفظمان فرمود.“

(1)

آيا لذايذ و شهوات دنيا در بهشت ادامه دارد؟

يكى از لطيف ترين نكاتى كه از دو آيه:

- ” ذلك متاع الحيوة الدنيا، و الله عنده حسن الماب،“ و آيه:

-” قل ء انبئكم بخير من ذلكم ...،“

و آياتى شبيه به اينها، نظير آيه: ” قل من حرم زينة الله التى اخرج لعباده و الطيبات من الرزق؟ قل هى للذين آمنوا فى الحيوة الدنيا، خالصة يوم القيمة كذلك نفصل الايات لقوم يعلمون، “ استفاده مى شود، پاسخ از اشكالى است كه بسيارى از دانشمندان بر ظاهر آيات راجع به توصيف نعمت هاى بهشت وارد دانسته اند. و آن اشكال اين است كه:

تمامى لذائذ دنيوى براى بقا و حفظ نسل است، و آخرت كه دار بقا است، چه حاجت به اين گونه لذائذ دارد؟

اگر براى انسان وجودى فرض كنيم كه عدم و فنا در دنبالش نيست، و حياتى فرض كنيم كه از هر شر و مكروهى مامون است، ديگر چه فايده اى مى توان در وجود قواى بدنى يك انسان آخرتى تصور كرد؟ و چه ثمره اى در داشتن جهاز هاضمه، تنفس، تناسل، مثانه، طحال، كبد و امثال آن مى تواند باشد؟ با اينكه گفتيم همه اين جهازها براى بقا تا زمانى محدود است، نه براى بقاى جاودانى و ابدى.

و اما جواب از اين اشكال اين است كه خداى سبحان آنچه از لذائذ دنيا و نعمت هاى مربوط به آن لذائذ را خلق كرده كه انسانها را مجذوب خود كند، و در نتيجه به سوى زندگى در دنيا و متعلقات آن كشيده شوند، همچنان كه در كلام مجيدش فرمود:

-” وما اوتيتم من شى ء فمتاع الحيوة الدنيا و زينتها و ما عند الله خير و ابقى، افلا تعقلون،“

و آياتى ديگر از اين قبيل كه همه اين نكته را بيان مى كنند كه نعمت هاى موجود در دنيا و لذائذ مربوط به هر يك از آنها امورى است مقصود للغير، نه مقصود بالذات،


1- آيه 17 تا 28 سوره طور الميزان ج 19 ص 15

ص:150

وسيله هائى است براى زندگى محدود دنيا كه از چند روزه دنيا تجاوز نمى كند، و اگر مساله زندگى مطرح نبود اين نعمت ها نه خلق مى شد و نه ارزشى داشت، حقيقت امر همين است.

و ليكن اين را هم بايد دانست كه آنچه از هستى انسان باقى مى ماند همين وجودى است كه چند صباحى در دنيا زندگى كرده، با دگرگونى ها و تحولاتش مسيرى را از نقص به كمال طى نموده، و اين قسمت از وجود انسان همان روحى است كه از بدن منشا گرفته و بر بدن حكم مى راند.

بدنى كه عبارت است از مجموع اجزائى كه از عناصر روى زمين درست شده، و نيز قواى فعاله اى كه در بدن است، به طورى كه اگر فرض كنيم غذا و شهوت ( و يا علاقه جذب عناصر زمين به سوى بدن،) نمى بود، وجود انسان هم دوام نمى يافت.

پس فرض نبود غذا و ساير شهوات، فرض نبود انسان است، نه فرض استمرار نيافتن وجودش! (دقت بفرمائيد!)

پس انسان در حقيقت همان موجودى است كه با زاد و ولد منشعب مى شود، مى خورد و مى نوشد، و ازدواج مى كند و در همه چيز تصرف نموده، مى گيرد، مى دهد، حس مى كند، خيال مى كند، تعقل مى نمايد، خرسند و مسرور و شادمان مى شود، و هر ملائمى را به خود جلب مى كند، خودى كه عبارت است از مجموع اينها كه گفتيم، مجموعى كه بعضى از آنها مقدمه بعضى ديگر است، و انسان بين مقدمه و ذى المقدمه حركتى دورى دارد، چيزى كه بر حسب طبيعت مقدمه كمال او بود، با دخالت شعور و اختيارش كمال حقيقيش مى شود .

و وقتى خدا او را از دار فانى دنيا به دار بقا منتقل كرد، و خلود و جاودانگى برايش نوشت، حال يا خلود در عذاب، و يا در نعمت و ثواب، اين انتقال و خلود، ابطال وجود او نمى تواند باشد بلكه اثبات وجود دنيائى او است، هر چه بود حالا هم همان است، با اين تفاوت كه در دنيا معرض دگرگونى و زوال بود، ولى در آخرت دگرگونى ندارد، هر چه هست هميشه همان خواهد بود، قهرا يا هميشه به نعمت هائى از سنخ نعمت هاى دنيا (منهاى زوال و تغيير) متنعم، و يا به نقمت ها و مصائبى از سنخ عذابهاى دنيا (ولى منهاى زوال و تغيير) معذب خواهد بود، و چون نعمت هاى دنيا عبارت بود از شهوت جنسى، لذت طعام و شراب، لباس، مسكن، همنشين، مسرت، شادى و امثال اينها، در آخرت هم قهرا همين ها خواهد بود .

پس انسان آخرت هم همان انسان دنيا است، مايحتاج آخرتش هم همان مايحتاج دنيا است، آنچه در دنيا وسيله استكمالش بوده همان در آخرت هم وسيله

ص:151

استكمال او است، مطالب و مقاصدش هم همان مطالب و مقاصد است، تنها فرقى كه بين دنيا و آخرت است مساله بقا و زوال است.

اين آن چيزى است كه از كلام خداى سبحان ظاهر مى شود، كه در بيان حقيقت بنيه و ساختمان انسان مى فرمايد:

-” و لقد خلقنا الانسان من سلالة من طين ثم جعلناه نطفة فى قرار مكين ثم خلقنا النطفة علقة ، فخلقنا العلقة مضغة ، فخلقنا المضغة ، عظاما ، فكسونا العظام لحما ، ثم انشاناه خلقا آخر ، فتبارك الله احسن الخالقين ، ثم انكم بعد ذلك لميتون ، ثم انكم يوم القيمة تبعثون.“

توجه كنيد به جمله اول آيه و همه فقرات آن كه تعبير به خلقت كرده، و خلقت عبارت است از تركيب ( نظير پديد آوردن بنا از تركيب سنگ و آجر و غيره،) و باز توجه كنيد به جمله:( و در آخر او را خلقى ديگر كرديم،) كه به خوبى دلالت مى كند بر اينكه خلقت مادى بدن مبدل مى شود به خلقت موجودى مجرد، و باز توجه كنيد به جمله « و سپس همين شما در روز قيامت مبعوث خواهيد شد،» كه به طور مسلم مخاطب به اين خطاب، همان انسانى است كه خلقتى ديگر شده است .

و نيز مى فرمايد: ” قال فيها تحيون، و فيها تموتون، و منها تخرجون،“ كه از آن بر مى آيد حيات انسان، حياتى است زمينى، كه از زمين و نعمت هايش تركيب شده است.

و از سوى ديگر خداى سبحان در باره اين نعمت هاى زمينى فرموده: ” ذلك متاع الحيوة الدنيا،“ و نيز فرموده: ”و ما الحيوة الدنيا فى الاخرة الا متاع،“ و در اين دو آيه خود زندگى دنيا را وسيله زندگى آخرت و متاع آن ناميده، متاعى كه صاحبش از آن متمتع مى شود، و اين خود بديع ترين بيان در اين باب است، بابى است كه از آن هزارها باب باز مى شود، و در عين حال مصدق كلام رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلّم است كه فرموده:

” كما تعيشون تموتون، و كما تموتون تبعثون .“

و كوتاه سخن اينكه زندگى دنيا عبارت است از وجود دنيوى انسان، به ضميمه آنچه از خوبيها و بديها كه كسب كرده، و آنچه كه به نظر خودش خيبت و خسران است، در نتيجه در آخرت يا لذائذى كه كسب كرده به او مى دهند، و يا از آن محرومش مى كنند، و يا به نعمتهاى بهشت برخوردارش مى سازند، و يا به عذاب آتش گرفتارش مى كنند.

و به عبارتى روشن تر، آدمى در بقايش به حسب طبيعت، سعادت و شقاوتى دارد، هم بقاى شخصيتش و هم بقاى نوعش، و اين سعادت و شقاوت منوط به فعل طبيعى او، يعنى أكل و شرب و نكاح او است، و همين فعل طبيعى به وسيله لذائذى كه در آن قرار داده اند آرايش و مشاطه گرى شده، لذائذى كه جنبه مقدميت دارد .

ص:152

اين به حسب طبيعت آدمى و خارج از اختيار او است و اما وقتى مى خواهد با فعل اختيارى خود طلب كمال كند، و شعور و اراده خود را به كار بيندازد، موجودى مى شود كه ديگر كمالش منحصر در لذائذ طبيعى نيست، بلكه همان چيزى است كه با شعور و اراده خود انتخاب كرده است، پس آنچه خارج از شعور و مشيت او است ( از قبيل خوشگلى و خوش لباسى، و بلندى و خوش صورتى، و خوش خطى، و سفيدى، و لذت بخشى غذا، و خانه، و همسرش و امثال اينها،) كمال او شمرده نمى شود، هر چند كه نوعى كمال طبيعى هست، و همچنين عكس آن نقص خود او شمرده نمى شود، هر چند كه نقص طبيعى هست، همچنان كه خود را مى بينيم كه از تصور لذائذ لذت مى بريم، هر چند كه در خارج وجود نداشته باشد.

مثلا مريض با اينكه بهبودى ندارد اما از تصور بهبودى لذت مى برد، پس همين لذائذ مقدمى است كه كمال حقيقى انسان مى شود، هر چند كه از نظر طبيعت، كمال مقدمى است حال اگر خداى سبحان اين انسان را بقايى جاودانه بدهد، سعادتش همان لذائذى است كه در دنيا مى خواست، و شقاوتش همان چيزهائى است كه در دنيا نمى خواست، حال چه لذت به حسب طبيعت، و خلاصه لذت مقدمى باشد، و چه لذت حقيقى و اصلى باشد، چون اين بديهى است كه خير هر شخص و يا قوه مدركه و داراى اراده عبارت است از چيزهائى كه علم بدان دارد، و آن را مى خواهد، و شر او عبارت است از چيزى كه آن را مى شناسد ولى نمى خواهد.

پس به دست آمد كه سعادت انسان در آخرت به همين است كه به آنچه از لذائذ كه در دنيا مى خواست برسد، چه خوردنيش، و چه نوشيدنيش، و چه لذائذ جنسيش، و چه لذائذى كه در دنيا به تصورش نمى رسيد، و در عقلش نمى گنجيد، و در آخرت عقلش به آن دست مى يابد، و رسيدن به اين لذائذ همان بهشت است، و شقاوتش به نرسيدن به آنها است، كه همان آتش است، همچنان كه خداى تعالى فرموده:

-” لهم ما يشاؤن فيها، و لدينا مزيد !“

(1)

لذايذ مشترك دنيوي و لذايذ اختصاصي بهشت

-« زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُب الشهَوَتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِينَ وَ الْقَنَطِيرِ الْمُقَنطرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسوَّمَةِ وَ الأَنْعَمِ وَ الْحَرْثِ ذَلِك مَتَعُ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ اللَّهُ عِندَهُ حُسنُ الْمَئَاب،

-قُلْ أَ ؤُنَبِّئُكم بِخَيرٍ مِّن ذَلِكمْ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا عِندَ رَبِّهِمْ جَنَّتٌ تَجْرِى مِن تحْتِهَا الأَنْهَرُ


1- آيه 15 سوره آل عمران الميزان ج : 3 ص : 165تا 168

ص:153

خَلِدِينَ فِيهَا وَ أَزْوَجٌ مُّطهَّرَةٌ وَ رِضوَنٌ مِّنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ بَصِيرُ بِالْعِبَاد،

-علاقه به شهوات يعنى زنان و فرزندان و گنجينه هاى پر از طلا و نقره و اسبان نشان دار و چارپايان و مزرعه ها علاقه اى است كه به وسوسه شيطان بيش از آن مقدار كه لازم است در دل مردم سر مى كشد با اينكه همه اينها وسيله زندگى موقت دنيا است، و سرانجام نيك نزد خدا است،

-به اين دلدادگان بگو آيا مى خواهيد شما را به بهتر از اينجا خبر دهم؟ كسانى كه از خدا پروا داشته باشند نزد پروردگارشان بهشت هائى دارند كه از زير سايه آن نهرها جارى است و ايشان در آن، زندگى جاودانه و همسرانى پاك داشته و خدا از آنان خشنود است و او به بندگان بينا است....»

خدا در دو سرا يعنى هم در دنيا و هم در آخرت وعده نعمت هائى را داده كه مايه تنعم و لذت انسان است، و نيز از آنجائى كه اين نعمت ها چه خوردنى هايش و چه نوشيدنى ها و همسران و ملك و ساير لذائذش هم دنيوى دارد و هم اخروى، با اين تفاوت كه آنچه دنيائى است مشترك بين كافر و مؤمن است، و اما اخرويش مختص به مؤمنين است .

جاى اين سؤال در ذهن باز مى شود كه: چه فرقى است بين دنيا و آخرت كه لذائذ دنيوى مشترك، و لذائذ اخروى مختص باشد؟ و يا بگو چه مصلحتى ايجاب كرده كه نعمت هاى اخروى مختص به مؤمن باشد؟ و چون جاى چنين سؤالى بوده، در آخر آيه مورد بحث فرمود: ” و خدا به وضع بندگانش بصير است،“ و معنايش اين است كه اين فرقى كه خداى تعالى بين مؤمن و كافر گذاشته بر اساس عبث و بيهوده كارى نبوده، چون خدا بزرگتر از آن است كه كارى گزاف و بيهوده كند، بلكه در خود اين دو طايفه از مردم چيزى هست كه اين تفاوت را باعث شده و خدا بصير و بينا به بندگان خويش است و دليل اين تفاوت را مى داند و آن عبارت است از وجود تقوا در مؤمن، و نبود آن در كافر .

(1)

وَ لَهُم مَّا يَدَّعُونَ- هرچه به خواهند آماده است!

( شرحي از نعمتهاي اهل بهشت و همسرانشان)

-” إِنَّ أَصحَب الجَنَّةِ الْيَوْمَ فى شغُلٍ فَكِهُونَ،

-هُمْ وَ أَزْوَجُهُمْ فى ظِلَلٍ عَلى الأَرَائكِ مُتَّكِئُونَ،

-لهُمْ فِيهَا فَكِهَةٌ وَ لهُم مَّا يَدَّعُونَ،

-سلَمٌ قَوْلاً مِّن رَّبٍ رَّحِيمٍ،

-به درستى كه اهل بهشت امروز در ناز و نعمت هستند و از هر فكر ديگر فارغند،

-هم خود و هم همسرانشان در زير سايه بر كرسى ها تكيه مى زنند،

-و ميوه اى در آنجا در اختيار دارند و هر چه بخواهند در اختيارشان قرار مى گيرد،

-در آن روز به عنوان پيام از پروردگار مهربان به ايشان ابلاغ سلام مى شود.“


1- آيه 15 سوره آل عمران الميزان ج : 3 ص : 165تا 168

ص:154

” ان اصحاب الجنة اليوم فى شغل فاكهون،“ اصحاب بهشت در آن روز در كارى هستند كه توجهشان را از هر چيز ديگرى قطع مى كند و آن كار عبارت است از گفت و شنودهاى لذت بخش، و يا عبارت است از تنعم در بهشت.

”هم و ازواجهم فى ظلال على الارائك متكئون،“ ايشان يعنى اهل بهشت و همسرانشان كه در دنيا محرم ايشان بودند و از مؤمنات بودند، و يا حور العين كه همسران بهشتى ايشانند، در سايه ها و يا در زير سايبانهايى كه ساتر از آفتاب يا هر حرارت ديگرى است، قرار دارند، و بر پشتى ها به عزت تكيه مى كنند.

” لهم فيها فاكهة و لهم ما يدعون،“ مردم در بهشت ميوه و نيز هر چه را تمنا و اشتها كنند و بطلبند در اختيار دارند.

-” سلام قولا من رب رحيم.“

-من اين سلام را مى گويم، گفتنى از پروردگار رحيم.

-سلامى است كه از عظمت نمى توان تعريفش كرد.

اين سلام از خداى تعالى باشد، و اين غير از آن سلامى است كه ملائكه به بهشتيان مى گويند و قرآن چنين حكايتش كرده:” و الملائكة يدخلون عليهم من كل باب سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار! “

(1)

تأمين بلا انقطاع غذا و رزق بهشتيان

-« جَنَّتِ عَدْنٍ الَّتى وَعَدَ الرَّحْمَنُ عِبَادَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّهُ كانَ وَعْدُهُ مَأْتِيًّا،

-لا يَسمَعُونَ فِيهَا لَغْواً إِلا سلَماً وَ لهُمْ رِزْقُهُمْ فِيهَا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا،

-در آنجا ياوه اى نشنوند مگر سلامى و در آنجا بامدادان و شامگاهان روزى خويش را دارند. »

” و لهم رزقهم فيها بكرة و عشيا .“ ظاهر كلام اين است كه آمدن رزق در صبح و شام كنايه باشد از آمدن آن پشت سر هم و بدون انقطاع.

(2)

لباس و آرايش ساكنان بهشت عدن

-« جَنَّت عَدْنٍ يَدْخُلُونهَا يحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَساوِرَ مِن ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِبَاسهُمْ فِيهَا حَرِيرٌ،


1- آيه 55 تا 58 سوره يس الميزان ج : 17 ص : 150
2- آيه60تا63سوره مريم الميزان ج : 14 ص : 105

ص:155

-و بهشت هاى جاويد كه وارد آن شوند و در آنجا با دستبندهايى از طلا و مرواريد زيور كنند و لباسشان در آنجا حرير است. »

بهشت هاى جاويد كه وارد آن شوند و در آنجا با دستبندهايى از طلا و مرواريد زيور كنند و لباسشان در آنجا حرير است، و گويند ستايش خدايى را كه غم و اندوه را از ما ببرد كه پروردگارمان آمرزنده و شكور است، همان خدايى كه از كرم خويش ما را به اين سراى دائم درآورد كه در اينجا رنج و ملالى به ما نرسد.

(1)

مشخصات حوريان بهشتي مخصوص مخلَصين

-” إِلّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِين، أُولَئك لهُمْ رِزْقٌ مَّعْلُومٌ،

-... وَ عِندَهُمْ قَصِرَت الطرْفِ عِينٌ، كَأَنهُنَّ بَيْضٌ مَّكْنُونٌ،

-مگر بندگان مخلص خدا، كه ايشان رزقى معلوم دارند،

-... و پيش ايشان حوريان درشت چشم پركرشمه و نازند،

-گويى از سفيدى، سفيده تخم مرغند قبل از آنكه دست خورده شود. “

” و عندهم قاصرات الطرف عين،“ اين آيه وصف حوريانى است كه براى مخلصين آماده شده است.

” قاصرات الطرف“ كنايه است از اين كه: نگاه كردن آنان با كرشمه و ناز است، و مؤيد آن اين است كه دنبال آن، كلمه عين را آورده كه به معناى چشمى است كه: درشت و در عين حال زيبا باشد مانند چشم آهو.

بعضى از مفسرين گفته اند: معناى ” قاصرات الطرف،“ اين است كه: حوريان فقط به همسران خود نگاه مى كنند، و آن قدر ايشان را دوست مى دارند كه نظر از ايشان به ديگر سو، نمى گردانند. و مراد از كلمه عين آن است كه: هم سياهى چشمهاى حوريان نامبرده بسيار سياه است و هم سفيدى اش بسيار سفيد.

” كانهن بيض مكنون،“ - كلمه بيض به معناى تخم مرغ است و كلمه مكنون به معناى پنهان شده و ذخيره شده است. بعضى از مفسرين گفته اند: منظور از تشبيه حوريان به بيض مكنون اين است كه: همانطور كه تخم مرغ مادامى كه در زير پر مرغ و يا در لانه و يا در جاى ديگر محفوظ مى باشد، همچنان دست نخورده مى ماند و غبارى بر آن نمى نشيند حوريان نيز اين طورند.

بعضى ديگر گفته اند: منظور تشبيه آنان به باطن تخم است، قبل از آنكه شكسته شود و دست خورده گردد.

(2)

وصف همسران بهشتي


1- آيه 32تا35 سوره فاطر الميزان ج : 17 ص : 66
2- آيه 39 تا 49 سوره صافات الميزان ج : 17 ص : 205

ص:156

-« وَ عِندَهُمْ قَصِرَت الطرْفِ أَتْرَابٌ،

-پرهيزكاران همسرانى پر ناز و كرشمه دارند.»

” و عندهم قاصرات الطرف اتراب،“ نزد ايشان همسرانى است كه قاصرات الطرف مى باشند و منظور از صفت قاصرات الطرف اين است كه: آن همسران به شوهران خود راضى و قانعند، و چشم به ديگرى ندارند. ممكن هم هست كنايه باشد از اينكه همسرانى پر ناز و كرشمه اند .

” اتراب- اقران “ يعني همسران بهشتى همتاى شوهران خويشند، نه از جهت سن با آنان اختلاف دارند، و نه از جهت جمال.

ممكن هم هست مراد از” اتراب- اقران“ اين باشد كه مثل شوهران خويشند، هر قدر شوهران نور و بهائشان بيشتر شود، از ايشان هم حسن و جمال بيشتر مى گردد.

(1)

همسران پاكيزه بهشتي

” و لهم فيها ازواج مطهرة - در آنجا همسران پاكيزه دارند...! “

مراد به پاكيزگي همسران بهشتي، پاكيزه و طاهر بودن آنها از همه انواع قذارتها و مكارهى است كه مانع از تماميت الفت و التيام و انس مي شود ، چه قذارتهاى ظاهرى و خلقتى ، و چه قذارتهاى باطنى و اخلاقي .

مرحوم صدوق روايت كرده كه شخصى از امام صادق عليه السلام معناى اين آيه را پرسيد ، فرمود : ازواج مطهرة ، حوريانى هستند كه نه حيض دارند و نه حدث . و در بعضى روايات طهارت را عموميت داده ، و به معناى برائت از تمامى عيب ها و مكاره گرفته اند.

(2)

همسران پاك بهشتي و نعمتهاي بهتر

-” قُلْ أَ ؤُنَبِّئُكم بِخَيرٍ مِّن ذَلِكمْ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا عِندَ رَبِّهِمْ جَنَّتٌ تَجْرِى مِن تحْتِهَا الأَنْهَرُ خَلِدِينَ فِيهَا وَ أَزْوَجٌ مُّطهَّرَةٌ وَ رِضوَنٌ مِّنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ بَصِيرُ بِالْعِبَادِ!

-بگو آيا مى خواهيد شما را به بهتر از اينجا خبر دهم؟ كسانى كه از خدا پروا داشته باشند نزد پروردگارشان بهشت هائى دارند كه از زير سايه آن نهرها جارى است و ايشان در آن، زندگى جاودانه و همسرانى پاك داشته و خدا از آنان خشنود است و او به بندگان بينا است!“


1- آيه 49و 54 سوره ص الميزان ج : 17 ص : 332
2- آيه 25 سوره بقره الميزان ج : 1 ص : 139

ص:157

اين آيه شريفه در مقام بيان جمله: ”و الله عنده حسن الماب،“ است و به جاى شهواتى كه در آيه قبل شمرد، در اينجا يك چيز را مقابل آنها قرار داده، و آن كلمه خير است، و اين بدان جهت است كه نعمت هاى آخرتى همه خوبى ها را دارد، هم باقى است و هم اينكه زيبائى و لذتش حقيقى است، هم بطلان در آن راه ندارد، امورى است هم جنس شهوات دنيا ( اگر در دنيا همسرانند در آخرت هم حوران بهشتى هستند، و اگر در دنيا اموال و اولاد و خوردنى ها هست آنجا هم غلمان و باغها و اقسام ميوه ها هست.)

خلاصه خواص آنچه در دنيا هست در آخرت هم هست، با اين تفاوت كه نعمت هاى آخرت خالى از قبح و فساد است، و آدمى را از آنچه برايش بهتر و واجب تر است، باز نمى دارد.

در اين آيه با اينكه نام بهشت را برد ( و بهشت مشتمل بر همه لذائذ هست،) و در عين حال نام ازواج مطهره را اختصاص به ذكر داد، براى اين كه مساله هم خوابى و جماع در نظر انسان لذيذترين لذائذ حسى است، و باز به همين جهت است كه در آيه قبلى نام زنان را جلوتر از بنين و قناطير مقنطرة ذكر كرد.

شرحي از بهشت، نعمتها و حوريان بهشتي

-” إِنَّ الْمُتَّقِينَ فى مَقَامٍ أَمِينٍ،

-فى جَنَّتٍ وَ عُيُونٍ،

-يَلْبَسونَ مِن سندُسٍ وَ إِستَبرَقٍ مُّتَقَبِلِينَ،

-كذَلِك وَ زَوَّجْنَهُم بحُورٍ عِين،

-يَدْعُونَ فِيهَا بِكلّ ِ فَكِهَةٍ ءَامِنِينَ،

-براستى مردم با تقوى در مقامى امين هستند،

-در بهشت ها و چشمه سارها،

-جامه هاى نازك و كلفت از ابريشم به تن كرده روبروى هم مى نشينند،

-آرى اين چنين - و علاوه بر اين از حور عين به ازدواجشان درمى آوريم،

-هر ميوه اى كه بخواهند با كمال امنيت طلب مى كنند! “

پرهيزكاران- در روز قيامت- در محلى امن از هر مكروه و ناملايمات، ثابت و مستقر مى باشند، ” فى جنات و عيون،“ كه بيانى است براى همان” مقام امين.“

و اگر ” عيون - چشمه ها “ را هم منزلگاهى براى اهل بهشت معرفى نموده، به اعتبار اين است كه اهل بهشت در مجاورت چشمه ها قرار دارند، و نيز بدين جهت است كه چشمه ها هم در همان بهشت ها واقعند، و اگر جنات را جمع آورده، با اينكه ظرف و محل زندگى هر كس يك جنت است، به اين اعتبار است كه بهشت ها داراى انواعى هستند. و يا براى اين بوده كه براى هر فرد از متقين به تنهايى يك بهشت و يا چند

ص:158

بهشت است.

” يلبسون من سندس و استبرق متقابلين،“ سندس به معناى پارچه نازكى است كه از ابريشم بافته شده باشد، و استبرق پارچه ضخيم ابريشمى است.

متقابلين - يعنى روبروى همند تا با هم انس داشته باشند، چون نزد اهل بهشت هيچ ناملايمى نيست، زيرا فرمود: در مقامى امين قرار دارند.

” كذلك و زوجناهم بحور عين،“ مراد از تزويج اهل بهشت با حوريان اين است كه قرين حوريان هستند، چون اين تزويج به معناى ازدواج اصطلاحى نيست، بلكه از زوج به معناى قرين است، كه معناى اصلى لغوى آن است .

و كلمه حور جمع حوراء است، كه به معناى زنى است كه سفيدى چشمش بسيار سفيد، و سياهى آن نيز بسيار سياه باشد، و يا به معناى زنى است كه داراى چشمانى سياه چون چشم آهو باشد.

و كلمه عين جمع كلمه عيناء يعنى درشت چشم است و از ظاهر كلام خداى تعالى برمى آيد، كه حور العين غير زنان دنيايند، كه آنان نيز داخل بهشت مى شوند.

” يدعون فيها بكل فاكهة آمنين،“ يعنى تمام اقسام ميوه ها را مى طلبند، و مى خورند، در حالى كه از ضرر آنها ايمنند.

” لا يذوقون فيها الموت الا الموتة الاولى و وقيهم عذاب الجحيم،“ يعنى غير از مرگ اول ديگر مرگى نمى چشند، و در بهشت خلد به حياتى ابدى كه ديگر دستخوش مرگ نمى شود زنده اند.

” و وقيهم عذاب الجحيم،“ خداوند ايشان را از عذاب دوزخ حفظ مى كند.

در اين آيه شريفه بعد از آنكه مردن را از بهشتيان نفى كرد، و به عبارتى ديگر فرمود كه بهشتيان به وسيله مرگ از آن عالم به عالمى ديگر منتقل نمى شوند اينك در آخر آيه مى فرمايد: از حالت تنعم و سعادت در بهشت، به حالت شقاوت و عذاب در جهنم نيز منتقل نمى گردند تا هر دو قسم انتقال را تكميل كرده باشد، هم انتقال مكانى را و هم انتقال حالى را .

” فضلا من ربك ذلك هو الفوز العظيم،“ آن كرامت و نعمت كه گفته شد فضلى است از ناحيه خدا، نه اينكه بندگان خدا از او چنين چيزى را طلب كار باشند، و آنچنان مستحق آن باشند كه خدا بر خود لازم و واجب بداند كه آن بهشت را به عنوان پاداش به ايشان بدهد، براى اينكه خدا مالك است، مالكى غير مملوك، و هيچ چيزى و هيچ موجودى مالك حقى كه آن را از خدا طلب كند نيست تا خدا را محكوم به دادن آن حق كند، بلكه داستان نعمت بهشت تنها وعده اى است كه خدا به بندگان صالحش داده، و اين

ص:159

خود او است كه فرموده خدا خلف وعده نمى كند .

اگر بهشت را پيروزى و فوزى عظيم خوانده، بدين جهت است كه آخرين سعادتى است كه آدمى بدان نائل مى شود.

(1)

مشخصات شراب بهشتي

-” يُسقَوْنَ مِن رَّحِيقٍ مَّخْتُومٍ،

-خِتَمُهُ مِسكٌ وَ فى ذَلِك فَلْيَتَنَافَسِ الْمُتَنَفِسون،

-وَ مِزَاجُهُ مِن تَسنِيم،

-عَيْناً يَشرَب بهَا الْمُقَرَّبُونَ،

-از شراب صافى مهرخورده به ايشان مى نوشانند،

-شرابى كه مهر و مومش مشك است و شايسته است كه مردم نسبت به چنين زندگى مسابقه بگذارند.

-شرابى كه ممزوج با چشمه تسنيم است،

-منظور چشمه اى است خاص مقربين كه جز از آن نمى نوشند.“

در آيه قبل در مورد ابرار فرمود:

-محققا ابرار غرق در نعمتند،

-بر اريكه ها تكيه زده تماشا مى كنند،

-در سيمايشان طراوت تنعم مشاهده مى شود.

در اين آيات انواع نعمت هائي را مي شمارد كه خداوند سبحان در بهشت براي آنان انعام فرموده است:

” يسقون من رحيق مختوم،“ كلمه رحيق به معناى شراب صاف و خالص از غش است، و به همين مناسبت آن را به وصف مختوم توصيف كرده، چون همواره چيزى را مهر و موم مى كنند كه نفيس و خالص از غش و خلط باشد، تا چيزى در آن نريزند و دچار ناخالصيش نكنند.

” ختامه مسك و فى ذلك فليتنافس المتنافسون،“ كلمه ختام به معناى وسيله مهر زدن است، مى فرمايد وسيله مهر زدن بر آن رحيق بجاى گل و لاك و امثال آن - كه در دنيا بوسيله آنها مهر و موم مى كنند - مشك است .

بعضى گفته اند : منظور از ختام، آخرين طعمى است كه از آن شراب در دهان مى ماند، مى فرمايد آخرين طعم آن بوى مشك است.

” و فى ذلك فليتنافس المتنافسون،“ كلمه تنافس به معناى زورآزمايى افراد در ربودن چيزى از دست يكديگر است، ولى در مورد آيه و مقامى كه دارد به معناى مسابقه


1- آيه 51 تا 55 سوره دخان الميزان ج : 18 ص : 227

ص:160

است.

همچنان كه همين معنا را در آيه زير به صراحت، خاطرنشان كرده و مى فرمايد:” سابقوا الى مغفرة من ربكم و جنة،“ پس در آيه بشر را ترغيب مى كند تا بشتابد به سوى آن نعمتى كه با عبارت رحيق مختوم توصيفش كرده است.

بعد از ترغيب به همه نعمت هاى بهشتى، مي فرمايد: مسابقه گران و زورآزمايان بايد بر سر همه نعمت هاى بهشتى، و مخصوصا بر سر رحيق مختوم مسابقه بگذارند، كه نوشيدنى خاص آنان است.

” و مزاجه من تسنيم- شرابى كه ممزوج با چشمه تسنيم است،“ كلمه مزاج به معناى وسيله مخلوط كردن است، و كلمه تسنيم به معناى چشمه اى است در بهشت، كه خداى تعالى نامش را تسنيم نهاده است.

” عينا يشرب بها المقربون- چشمه اى است خاص مقربين كه جز از آن نمى نوشند.“

مفاد آيه اين است كه مقربين صرفا تسنيم را مى نوشند، همچنان كه مفاد جمله ”و مزاجه من تسنيم،“ اين است كه: آنچه در قدح ابرار از رحيق مختوم هست با تسنيم مخلوط مى شود .

اين معنا دلالت مى كند بر اينكه تسنيم از رحيق مختوم گرانقدرتر است، چون رحيق مختوم با آميخته شدن با تسنيم لذت بخش تر مى شود.

(1)

( يادآور مي شود تفصيل چند مطلب خلاصه شده در اين فصل

در فصل هاي ديگر آمده است. )

شناخت اهالي جهنم و عذاب

چرا و چگونه جهنمي شدند؟

جهنم، نتيجه و غايت آفرينش بسياري از جن و انس


1- آيه 25 تا 28 سوره مطففين الميزان ج 20 ص 394

ص:161

ص:162

-” وَ لَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كثِيراً مِّنَ الجِنّ ِ وَ الانسِ لهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بهَا وَ لهُمْ أَعْينٌ لا يُبْصِرُونَ بهَا وَ لهُمْ ءَاذَانٌ لا يَسمَعُونَ بهَا أُولَئك كالأَنْعَمِ بَلْ هُمْ أَضلُّ أُولَئك هُمُ الْغَفِلُونَ،

- بسيارى از جن و انس را براى جهنم آفريده ايم دل ها دارند كه با آن فهم نمى كنند چشم ها دارند كه با آن نمى بينند گوش ها دارند كه با آن نمى شنوند ايشان چون چارپايانند بلكه آنان گمراه ترند ايشان همانانند غفلت زدگان.“

در اين آيه خداى تعالى جهنم را نتيجه و غايت آفريدن بسيارى از جن و انس دانسته، و اين با تعريفى كه در جاى ديگر كرده و فرموده نتيجه آفريدن خلق رحمت است كه همان بهشت آخرت باشد، از قبيل آيه:” الا من رحم ربك،“ و ” لذلك خلقهم،“ منافات ندارد، براى اينكه معناى غرض به حسب كمال فعل و آن هدفى كه فعل منتهى به آن مى شود مختلف مى گردد.

توضيح اينكه، نجار وقتى بخواهد دربى بسازد نخست به چوب هايى كه براى اينكار تهيه ديده مى پردازد، آنگاه آنها را ورانداز نموده سپس به اره كردن و تيشه زدن و رنده نمودن آن مى پردازد تا در آخر، درب مورد نظر خود را مى سازد، پس كمال غرض نجار از اينكارها كه روى چوب ها انجام مى دهد تنها و تنها به عمل آوردن درب است، و اين از يك جهت است، و از جهت ديگر نجار از همان اول امر مى داند كه تمامى اين چوب ها صالح براى درب شدن نيست، چون درب هيات مخصوصى دارد غير هياتى كه اين الوارها و چوب ها دارند، و برگرداندن هيات آنها به هيات يك جفت درب مستلزم اين است كه مقدارى از آن ضايع گشته و به صورت هيزم در آيد، چون اين مقدار، از هندسه و نقشه عمل بيرون است، و اين هيزم شدن مقدارى از ابعاض چوب و دور ريختن آن در نقشه و قصد نجار داخل بوده، و نجار نسبت به آن اراده اى داشته كه بايد آن را اراده

ص:163

ضرورى ناميد، پس اين نجار نسبت به اين الوار و تيرهايى كه در جلو خود گذاشته دو نوع غايت در نظر دارد، يكى غايت كمالى است، و آن اين است كه اين چوب ها را به صورت دربى در آورد، دوم غايتى است تبعى و آن اين است كه مقدارى از اين چوب ها را درب بسازد و مقدارى را كه استعداد درب شدن ندارد، ضايع كرده و دور بريزد.

خداى تعالى نيز مشيتش تعلق گرفت به اينكه در زمين موجودى خلق كند تمام عيار و كامل از هر جهت به نام انسان تا او را بندگى نموده و بدين وسيله مشمول رحمتش شود، و ليكن اختلاف استعداداتى كه در زندگى دنيوى كسب مى شود، و اختلافى كه در تاثيرات هست نمى گذارد تمامى افراد اين موجود (انسان) در مسير و مجراى حقيقى خود قرار گرفته و راه نجات را طى كند، بلكه تنها افرادى در اين راه قرار مى گيرند كه اسباب و شرايط برايشان فراهم باشد، اينجاست كه غرض خداى تعالى هم مانند آن نجار به دو اعتبار متعدد مى شود، و صحيح است بگوييم: براى خداى تعالى غايتى است در خلقت انسان - مثلا - و آن اين است كه رحمتش شامل آنان گشته و همه را به بهشت ببرد، و غايت ديگرى است در خلقت اهل خسران و شقاوت، و آن اين است كه ايشان را با اينكه براى بهشت خلق كرده به دوزخ ببرد، ولى غايت اولى غايتى است اصلى، و غايت دوم غايتى است تبعى و ضرورى، و در هر جا كه مى بينيم سعادت سعيد و شقاوت شقى مستند به قضاى الهى شده بايد بدانيم كه آن دليل ناظر به نوع دوم از غايت است، و معنايش اين است كه خداى تعالى از آنجايى كه مآل حال بندگان خود را مى داند و از اينكه چه كسى سعيد و چه كسى شقى است همين سعادت و شقاوت مورد اراده او هست، ليكن اراده تبعى نه اصلى.

-” لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم اعين لا يبصرون بها و لهم آذان لا يسمعون بها.“

اين قسمت از آيه شريفه اشاره است به اينكه دوزخيان كسانى هستند كه استعداد براى وقوع در مجراى رحمت الهى در آنان باطل گشته، و ديگر در مسير وزش نفحات ربانى قرار نمى گيرند، و از مشاهده آيات خدا تكانى نمى خورند، گويا چشم هايشان نمى بيند، و از شنيدن مواعظ مردان حق متاثر نمى گردند تو گوئى گوش ندارند، و حجت ها و بيناتى كه فطرتشان در دلهايشان تلقين مى كند سودى به حالشان ندارد و يا گوئى دل ندارند.

پس اين نفهميدن و نديدن و نشنيدن دوزخيان از چيست؟ جواب اين است كه گر چه بطلان استعداد و فساد عمل دل ها و چشم ها و گوش هاى ايشان مستند به خداى تعالى است، الا اينكه خداى تعالى اين كار را به عنوان كيفر عمل هاى زشت ايشان كرده، پس خود آنان سبب شدند كه با تغيير راه عبوديت نعمت خدا را تغيير دادند، خداوند هم

ص:164

مهر بر دل هايشان نهاده و ديگر با اين دل ها آنچه را كه بايد بفهمند نمى فهمند، و پرده بر چشم هايشان كشيده و ديگر با اين چشم ها آنچه را كه بايد ببينند نمى بينند، و سنگينى را بر گوش هايشان مسلط كرده و ديگر با اين گوش ها آنچه را كه بايد بشنوند نمى شنوند، و همه اينها نشانه اين است كه ايشان راه به دوزخ مى برند .

” اولئك كالانعام بل هم اضل.“

اين انسانها آنچه را كه مايه امتياز انسان از ساير حيوانات است از دست داده اند، و آن تمييز ميان خير و شر، و نافع و مضر در زندگى سعيد انسان، به وسيله چشم و گوش و دل است.

و اما جمله: بلكه ايشان از چارپايان هم گمراه ترند، كه لازمه اش وجود يك نحوه ضلالتى در چارپايان است، دليلش اين است كه ضلالتى كه در چارپايان هست ضلالتى است نسبى و غير حقيقى، براى اينكه چارپايان بحسب قواى مركبه اى كه آنها را وادار مى كند به اينكه همه همت خود را در خوردن و جهيدن صرف كنند، در تحصيل سعادت زندگى اى كه برايشان فراهم شده گمراه نيستند و در اينكه قدمى فراتر نمى گذارند هيچ مذمتى بر آنها نيست، و گمراه خواندنشان به مقايسه با سعادت زندگى انسانى است كه آنها مجهز به وسائل تحصيل آن نيستند .

بخلاف كر و كورهاى از افراد انسان كه با مجهز بودن به وسائل تحصيل سعادت انسانى و با داشتن چشم و گوش و دلى كه راهنماى آن سعادت است با اين حال آن وسائل را اعمال نكرده و چشم و گوش و دل خود را نظير چشم و گوش و دل حيوانات ضايع و معطل گذارده اند مانند حيوانات تنها در تمتع از لذائذ شكم و شهوت استعمال كرده اند به همين دليل اينگونه مردم از چارپايان گمراه ترند، و بر خلاف چارپايان استحقاق مذمت را دارند.

... و غفلت ريشه هر ضلالت و باطلى است.

(1)

جهنم براي مخالفت با رسول خدا و انشقاق در جامعه اسلامي

-” وَ مَن يُشاقِقِ الرَّسولَ مِن بَعْدِ مَا تَبَينَ لَهُ الْهُدَى وَ يَتَّبِعْ غَيرَ سبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلى وَ نُصلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَت مَصِيراً،

- و هر كس بعد از آنكه حق برايش روشن شد مخالفت رسول كند و روشى غير راه مؤمنين اتخاذ نمايد، وى را به همان وضعى كه دوست دارد واگذاريم و به جهنم در آريم كه چه بد سر انجامى است!“


1- آيه 179 سوره اعراف الميزان ج : 8 ص : 437

ص:165

”و يتبع غير سبيل المؤمنين،“ بيان ديگرى است براى مشاقه با رسول، و مراد از سبيل مؤمنين اطاعت رسول است، چون اطاعت رسول، اطاعت خداى تعالى است. پس سبيل مؤمنين بدان جهت كه بر ايمان به خدا اجتماع كرده و جامعه اى تشكيل مى دهد، همان اجتماع بر اطاعت خدا و رسول است.

و اين آيه بطورى كه ملاحظه مى كنيد از معصيت خداى تعالى و شق عصاى اجتماعى اسلام و يا به عبارتى ايجاد تفرقه در آن را نهى مى كند، و اين همان سبيل مؤمنين است. ” و نصله جهنم و ساءت مصيرا “

(1)

جهنم، كيفر تمايل به ظالمين در امر دين و مجتمع اسلامي

-” وَ لا تَرْكَنُوا إِلى الَّذِينَ ظلَمُوا فَتَمَسكُمُ النَّارُ وَ مَا لَكم مِّن دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِيَاءَ ثُمَّ لا تُنصرُونَ،

- به كسانى كه ستم كرده اند متمايل نشويد كه جهنمى مى شويد و غير خدا دوستانى نداريد و يارى نمى شويد.“

ركون به معناى صرف اعتماد نيست، بلكه اعتمادى است كه توأم با ميل باشد، بنا بر اين، ركون به سوى ستمكاران، يك نوع اعتمادى است كه ناشى از ميل و رغبت به آنان باشد، حال چه اين ركون در اصل دين باشد، مثل اينكه پاره اى از حقايق دين را كه به نفع آنان است بگويد، و از آنچه كه به ضرر ايشان است دم فرو بندد و افشاء نكند، و چه اينكه در حيات دينى باشد مثل اينكه به ستمكاران اجازه دهد تا به نوعى كه دلخواه ايشان است در اداره امور مجتمع دينى مداخله كنند و ولايت امور عامه را به دست گيرند، و چه اينكه ايشان را دوست بدارد و دوستيش منجر به مخالطت و آميزش با آن شود و در نتيجه در شؤون حياتى جامعه و يا فردى از افراد اثر سوء بگذارد .

و كوتاه سخن، ركون به اين معنا است كه در امر دين و يا حيات دينى طورى به ستمكاران نزديك شود كه نزديكيش توأم با نوعى اعتماد و اتكاء باشد، و دين و خدا و يا حيات دينى را از استقلال در تاثير انداخته، و از آن پاكى و خلوص اصليش ساقط كند و معلوم است كه نتيجه اين عمل اين است كه راه حق از طريق باطل سلوك شود، و يا حق با احياى باطل احياء گشته و بالأخره به خاطر احيائش كشته شود .

خداى تعالى در خطابى كه در اين آيه دارد، جمع كرده ميان رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم و مؤمنين از امتش، و شؤونى كه هم مربوط به آن جناب و هم به امت اوست، همان معارف دينى و اخلاق و سنت هاى اسلامى است از جهت تبليغ و حفظ


1- آيه و116115 سوره نساء الميزان ج : 5 ص : 132

ص:166

و اجراء و تطبيق حيات اجتماعى بر آن، و همچنين عبارت است از ولايت امور مجتمع اسلامى، و شناخته شدن افراد به عنوان يك فرد مسلمان، در صورتى كه به آن سنت ها عمل كند . بنا بر اين، نه پيغمبر مى تواند در اين امور به ستمكاران ركون كند و نه امت او.

بعلاوه ، كاملا روشن است كه اين دو آيه مورد بحث به منزله نتيجه اى است كه از داستانهاى ملت هاى ستمكارى استنتاج شده كه خداوند به جرم ستمهايشان آنها را هلاك نموده است .

ظلم آن ملتها تنها شرك ورزيدن و بت پرستيشان نبود، بلكه از جمله كارهاى نكوهيده آنها كه خداوند از آن نكوهش كرده پيروى از ستمكاران بوده، كه نتيجه اش فساد در زمين بعد از اصلاح آن مى شد، و آن فساد عبارت بود از رسميت دادن به سنت هاى ظالمانه كه واليان جور باب كرده بودند و مردم هم از آنها پيروى مى كردند.

” فتمسكم النار،“ عاقبت ركون، تماس با آتش است!

نكته جالبى كه در اين جمله است اين است كه عاقبت ركون به ظلم، ظالم را تماس با آتش و خود ظلم را آتش قرار داده است. و اين همان فرق ميان نزديك شدن به ظلم و تلبس به ظلم است.

” و ما لكم من دون الله من اولياء،“ يعنى آتش شما را مس مى كند در حالى كه در آن آتش غير از خدا هيچ ياورى نداشته باشيد، چه اين واقعه در قيامت واقع مى شود كه انسان تمامى اولياء و ياورانى كه در دنيا ياورش مى پنداشت از دست مى دهد.

از بحثهايى كه تاكنون پيرامون آيه كرديم چند چيز بدست آمد:

1- نهى در آيه شريفه ركون به اهل ظلم است در امر دين و يا حيات دينى، از قبيل سكوت كردن در بيان حقايق دينى و امورى كه موجب ضرر جامعه دينى مى شود و ترك هر عمل ديگرى كه خوش آيند ظالمان نيست، و يا مثل اينكه ظالم كارهايى كند كه براى جامعه دينى ضرر دارد، و مسلمانها آن را ببينند و سكوت كنند و حقايق دينى را برايش بازگو نكنند، و يا امورى را ترك كند كه با تركش لطمه به اجتماع مسلمين بزند .

و مسلمين سكوت كنند، او زمام جامعه دينى را در دست بگيرد و عهده دار مصالح عمومى جامعه بشود و با نداشتن صلاحيت، امور دينى را اجراء كند و ايشان سكوت كنند و نظير اينها.

2- ركونى كه در آيه از آن نهى شده، اخص است از معناى ولايتى كه در آيات بسيار ديگرى از آن نهى شده، زيرا ولايت به معناى نزديك شدن به نحوى است كه

ص:167

مسلمين را در دين و اخلاقشان در معرض تاثر قرار دهد و در نتيجه دين و اخلاقشان كه از بين رفته و سنت هاى ظالمانه اى كه در جامعه دشمنان دين رايج شده در ميان مسلمين رواج يابد، به خلاف ركون كه به معناى بنا نهادن دين و يا حيات دينى است بر اساس ظلم ظالمين، و اين معنا از نظر مورد اخص از ولايت است، براى اينكه هر جا كه ركون به ظالمى پيدا شود ولايت ظالم هم شده ولى هر جا كه ولايت ورزيدن به ظالم يافت شد چنان نيست كه ركون هم باشد.

3- آيه شريفه نهى مى كند از ركون به ستمكاران در ستمهايشان، به اين معنا كه مسلمانان، دين حق خود و حيات دينى خود را مبنى بر ظلمى از ظلم هاى آنان كنند، و يا در گفتار و كردار حق خود، جانب ظلم و باطل ايشان را رعايت كنند .

و خلاصه وقتى بتوانند حقى را احياء كنند كه باطلى را هم احياء بكنند، و برگشت اين عمل همانطور كه قبلا هم گفتيم به اين است كه احياء يك حق با از بين رفتن يك حق ديگر صورت گيرد.

و اما ميل كردن به ظلمى از ظلم هاى آنان و راه دادن آن ظلم را در دين، و اجراى آن در مجتمع اسلامى و يا در محيط زندگى شخصى، ركون به ظالمين نيست، بلكه مباشرت در ظلم و وارد شدن در زمره ظالمين است.

(1)

اختلاف افكنان در دين در جهنم ابدي

-” كانَ النَّاس أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَث اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشرِينَ وَ مُنذِرِينَ وَ أَنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَب بِالْحَقّ ِ لِيَحْكُمَ بَينَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ وَ مَا اخْتَلَف فِيهِ إِلا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَت بَغْيَا بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقّ ِ بِإِذْنِهِ وَ اللَّهُ يَهْدِى مَن يَشاءُ إِلى صِرَطٍ مُّستَقِيمٍ،

-مردم قبل از بعثت انبياء همه يك امت بودند خداوند به خاطر اختلافى كه در ميان آنان پديد آمد انبيائى به بشارت و انذار برگزيد و با آنان كتاب را به حق نازل فرمود تا طبق آن در ميان مردم و در آنچه اختلاف كرده اند حكم كنند اين بار در خود دين و كتاب اختلاف كردند و اين اختلاف پديد نيامد مگر از ناحيه كسانى كه اهل آن بودند و انگيزه شان در اختلاف حسادت و طغيان بود در اين هنگام بود كه خدا كسانى را كه ايمان آوردند در مسائل مورد اختلاف به سوى حق رهنمون شد و خدا هر كه را بخواهد به سوى صراط مستقيم هدايت مى كند ! “

خداى سبحان اختلاف واقع در دين را ناشى از بغى و حسادت و طغيان دانسته است . و جمله : الا الذين اوتوه ... دلالت دارد بر اينكه مراد از اين جمله اشاره به اصل ظهور اختلافات دينى است، نه اينكه هر تك تك اشخاصى كه از صراط مستقيم منحرف شده، و يا به دينى غير دين خدا متدين گشته، اهل طغيان و بغى است، خلاصه منظور


1- آيه 113 سوره هود الميزان ج : 11 ص : 67

ص:168

معرفى ريشه و سر منشا اختلافات دينى است، درست است كه تك تك منحرفين هم از صراط مستقيم منحرفند، و ليكن ريشه گمراهى اين افراد باز همان علماى دينى هستند، كه از در بغى و طغيان اختلاف به راه انداختند، و باعث شدند مردم از دين صحيح و الهى محروم شوند.

و خداى سبحان اهل بغى و طغيان را معذور نمى داند، ولى كسانى را كه امر بر آنان مشتبه شده، و راه درستى به سوى دين درست نجسته اند، معذور مى داند.

و نيز در باره كسانى كه قدرت تحقيق نداشته، و به خاطر اختلافى كه علماى دين در دين انداختند امر بر آنان مشتبه شده، مى فرمايد:

-” الا المستضعفين من الرجال و النساء و الولدان لا يستطيعون حيلة ولا يهتدون سبيلا فاولئك عسى الله ان يعفو عنهم ، و كان الله عفوا غفورا . “

خداى تعالى بغى را مخصوص علما كرده، كه آيات الهيه بر ايشان روشن بوده مع ذلك زير بار نرفته اند، در باره آنان در جاى ديگر فرموده:

”و الذين كفروا و كذبوا باياتنا اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون.“

و آيات در اين باره بسيار زياد است، كه در تمامى آنها بعد از كلمه كفر تكذيب را هم اضافه كرد، تا اهل دوزخ را منحصر در كسانى كند كه با داشتن علم، خدا و آياتش را انكار كردند، و سخن كوتاه آنكه مراد از آيه شريفه اين است كه اين اختلاف يعنى اختلاف در دين به دست علماى دين در مردم مى افتد.

(1)

دلايل جهنمي شدن اهل كتاب

-” إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِئَايَتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيرِ حَقّ ٍ وَ يَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ أُولَئك الَّذِينَ حَبِطت أَعْمَلُهُمْ فى الدُّنْيَا وَ الاَخِرَةِ وَ مَا لَهُم مِّن نَّصِرِينَ،

- به كسانى كه به آيات خدا كفر مى ورزند و پيامبران را به ناحق مى كشند و افرادى را كه به عدالت وادارشان مى كنند به قتل مى رسانند، بشارت به عذابى دردناك بده ! اينان همانهايند كه اعمال خيرى هم كه دارند هم در دنيا بى نتيجه مى ماند و هم در آخرت و از انواع ياوران، هيچ نوع ياورى ندارند.“

اختلافى كه اهل كتاب از يهود و نصارا در دين كردند، با اينكه كتاب الهى بر آنان نازل شده، و خداى تعالى اسلام را برايشان بيان كرده بود، اختلاف ناشى از جهل نبود، و چنان نبود كه حقيقت امر برايشان مجهول بوده باشد، و ندانسته باشند كه دين


1- آيه 213 سوره بقره الميزان ج : 2 ص : 167

ص:169

خدا يكى است .

بلكه اين معنا را به خوبى مى دانستند و تنها انگيزه آنان در اين اختلاف، حس غرور و ستمگريشان بود، و هيچ عذرى ندارند، و همين خود كفرى است كه به آيات مبين خدا ورزيدند، آياتى كه حقيقت امر را بر ايشان بيان كرد .

و اينكه فرمود:” اولئك الذين حبطت اعمالهم فى الدنيا و الاخرة، و ما لهم من ناصرين،“ دو نكته را افاده مى كند: اول اينكه: اگر انسان كسى را به جرم اينكه امر به معروف و نهى از منكر مى كند به قتل برساند اعمال نيكش همه حبط و بى اجر مى شود. دوم اينكه: در روز قيامت مشمول شفاعت نمى گردد.

(1)

جهنم، سزاي خيانت به خدا و خلق

-” وَ مَا كانَ لِنَبىٍ أَن يَغُلَّ وَ مَن يَغْلُلْ يَأْتِ بِمَا غَلَّ يَوْمَ الْقِيَمَةِ ثُمَّ تُوَفى كلُّ نَفْسٍ مَّا كَسبَت وَ هُمْ لا يُظلَمُونَ. أَ فَمَنِ اتَّبَعَ رِضوَنَ اللَّهِ كَمَن بَاءَ بِسخَطٍ مِّنَ اللَّهِ وَ مَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْس المَصِيرُ. هُمْ دَرَجَتٌ عِندَ اللَّهِ وَ اللَّهُ بَصِيرُ بِمَا يَعْمَلُونَ،

-و البته هيچ پيغمبرى خيانت نخواهد كرد، و هر كس خيانت كند روز قيامت به كيفر آن خواهد رسيد و بطور كلى هر كس هر عمل نيك و بد در دنيا بجا آورد در قيامت تمام و كامل به جزاى آن برسد و به هيچ كس ستمى نخواهد شد. آيا كسى كه با ايمان در راه رضاى خدا قدم بردارد مانند كسى است كه با كفر راه غضب خدا پيمايد؟ منزل گاه او جهنم است و بسيار بد جايگاهى است. اين دو گروه مؤمن و كافر را به مراتب ايمان و كفر نزد خدا درجات مختلفه است و خداوند به هر چه مى كنند آگاه است.“

معناي آيه اين است كه حاشا بر رسول صلى الله عليه وآله وسلّم كه به پروردگار خود و يا به مردم خيانت كند، چون خيانت به مردم هم خيانت به خدا است، با اينكه هر خيانتكارى با خيانتش پروردگارش را ديدار مى كند، و آنگاه آنچه كرده است بدون كم و كاست تحويل مى گيرد .

خداى سبحان بعد از تقسيم مردم به اين دو قسم مى فرمايد: هر يك از اين دو طايفه درجاتى مختلف دارند، آنها كه تابع رضوان خدايند، همه با هم مساوى نيستند، آنها هم كه تابع سخط خدايند همه در يك درجه نيستند، و خدا بصير به اعمال است، و مى داند هر كسى در چه درجه اى از پيروى سخط و يا رضاى او است، پس خيال نكنيد كه خير اندك و يا شر مختصر از قلم او مى افتد، و به خاطر اين خيال باطل در اين جور خير و شرها مسامحه كنيد.

(2)

عذاب جاوداني براي شكستن حدود خدا


1- آيه 22و21 سوره آل عمران الميزان ج : 3 ص : 187
2- آيه 161 تا 163 سوره آل عمران الميزان ج4 ص 88

ص:170

-” تِلْك حُدُودُ اللَّهِ وَ مَن يُطِع اللَّهَ وَ رَسولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الأَنْهَرُ خَلِدِينَ فِيهَا وَ ذَلِك الْفَوْزُ الْعَظِيمُ. وَ مَن يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسولَهُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ نَاراً خَلِداً فِيهَا وَ لَهُ عَذَابٌ مُّهِينٌ،

-آنچه مذكور شد احكام و اوامر خدا است و هر كس پيرو امر خدا و رسول او است او را به بهشتهائى در آورند كه در زير درختانش نهرها جارى است و آنجا منزل ابدى مطيعان خواهد بود و اين است سعادت و پيروزى عظيم . و هر كه نافرمانى خدا و رسول كند و از حدود الهى تجاوز نمايد، او را به آتشى در افكند كه هميشه در آن معذب است و همواره در عذاب خوارى و ذلت خواهد بود.“

منظور از حدود خدا در اين جا احكام ارث و فرائض و سهام معين شده است كه خداى تعالى در اين دو آيه با ذكر ثواب بر اطاعت خدا و رسول در رعايت آن حدود و تهديد به عذاب خالد و خوار كننده در برابر نافرمانى خدا و تجاوز از آن حدود امر آن را بزرگ داشته است .

(1)

كفر و ظلم يهود و ضلالت دنيوي و جهنم ابدي آنها

-” إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صدُّوا عَن سبِيلِ اللَّهِ قَدْ ضلُّوا ضلَلا بَعِيداً. إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ظلَمُوا لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيهْدِيَهُمْ طرِيقاً. إِلا طرِيقَ جَهَنَّمَ خَلِدِينَ فِيهَا أَبَداً وَ كانَ ذَلِك عَلى اللَّهِ يَسِيراً،

-با اينكه قرآن از ناحيه خدا است و از سنخ وحيى است كه به ساير انبيا مى شد معلوم است كه كسانى كه باز كفر بورزند و از راه خدا جلوگيرى كنند، به چه ضلالت دور از نجاتى گرفتار شده اند. آرى كسانى كه كفر ورزيدند و ستم كردند خدا هرگز در صدد آمرزش آنان و اينكه به راهى هدايتشان كند نيست . الا طريق جهنم كه در آن هميشه باقى مى مانند، و اين كار براى خدا آسان است. “

در اين آيه ضلالت كسانى را كه به قرآن، اين حجت بالغه، كفر بورزند و از آن اعراض كنند، هر كس كه باشند، چه يهود و چه نصارا، محقق و سر انجام شوم آنان را تثبيت نموده است، و بر اين اساس، مراد از ظلم در اينجا نيز همان صد و جلوگيرى از راه خدا است است .

(2)

پيشواياني كه مردم را به آتش دعوت مي كردند!

-” وَ جَعَلْنَهُمْ أَئمَّةً يَدْعُونَ إِلى النَّارِ وَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ لا يُنصرُونَ،

-ما آنان را پيشوايانى كرديم كه مردم را به سوى آتش دعوت مى كردند و روز


1- آيه 13 و 14 سوره نساء الميزان ج : 4 ص : 336
2- آيه 167 و 169 سوره نساء الميزان ج : 5 ص : 232

ص:171

قيامت از آن مردم ياورى نخواهند يافت.“

معناى دعوت به آتش، دعوت به كارهايى است كه مستوجب آتش است، و آن كارها عبارت است از: كفر و گناهان گوناگون، چون اينها است كه قيامتشان را به صورت آتشى تصوير مى كند، كه در آن معذب خواهند شد، ممكن هم هست مراد از كلمه نار همان كارهاى مستوجب آتش باشد.

و معناى پيشوا كردن آنان براى دعوت به آتش اين است كه: ايشان را پيشقدم در كفر و گناه كرد، در نتيجه ديگران به ايشان اقتداء كرده، و به آنان پيوستند، و اگر بپرسى كه چرا خداوند ايشان را پيشواى كفر كرد؟ و آيا اين كار به عدالت خدا برخوردى ندارد؟ در پاسخ مى گوييم: وقتى برخورد دارد كه اين اضلال خدا ابتدايى باشد، يعنى خود آنان قبلا كارى نكرده باشند كه مستوجب اين اضلال باشند، و اما اگر اين اضلال به عنوان مجازات كفر و جحودى باشد كه آنان قبل از ديگران مرتكب شدند، به عدالت خدا برخورد ندارد .

(1)

آيا همه وارد آتش مي شوند؟

( موضوع پل صراط: گذر كنندگان از آن و فروافتادگان به جهنم)

-” وَ إِن مِّنكمْ إِلا وَارِدُهَا كانَ عَلى رَبِّك حَتْماً مَّقْضِيًّا،

-ثمَّ نُنَجِّى الَّذِينَ اتَّقَوا وَّ نَذَرُ الظلِمِينَ فِيهَا جِثِيًّا،

-هيچ كس از شما نيست مگر وارد جهنم مى شود كه بر پروردگارت حتمى و مقرر است،

-آنگاه كسانى را كه تقوى پيشه كرده اند از آن رهايى مى بخشيم و ستمگران را به زانو در آورده در آن واگذاريم.“

معناى اين دو آيه چنين است كه: هيچ يك از شما (متقيان و ظالمان) نيست مگر آنكه به زودى در لبه و پرتگاه آتش قرار مى گيريد، و اين قرار دادن شما در پرتگاه آتش واجبى حتمى بر پروردگارت شده، آنگاه كسانى را كه تقوى داشته اند نجات داده، ظالمان را در آن باقى مى گذاريم، به خاطر اين كه ظلم كردند، و ايشان همچنان به زانو در آمده، باقى مى مانند.

جمله”و ان منكم الا واردها“ به بيش از قصد و حضور و اشراف دلالت ندارد كه اين با جمله ” ثم ننجى الذين اتقوا و نذر الظالمين فيها جثيا،“ كه دلالت بر دخول تمام مردم يا ستمكاران در جهنم دارد، منافات ندارد.


1- آيه 41 سوره قصص الميزان ج : 16 ص : 54

ص:172

” كان على ربك حتما مقضيا،“ اين ورود يا حكمى كه كرديم بر خداى تعالى واجب و حتمى است، و اين وجوب به فرمان خود خدا بوده، خودش عليه خود حكم رانده، چون حاكمى كه بر او حكم براند وجود ندارد.

” ثم ننجى الذين اتقوا و نذر الظالمين فيها جثيا.“

اين جمله دلالت مى كند بر اينكه ظالمان داخل آتشند، آنگاه در همانجا ايشان را باقى مى گذارند و متقين را نجات مى دهند، و عبارت نجات دادن متقين دلالت ندارد بر اينكه آنان نيز با ظالمان داخل آتش باشند، چون گفتيم نجات دادن بدون داخل بودن نيز متحقق مى شود مثل اينكه در شرف دخول باشند.

اين را هم بايد دانست كه ظاهر بعضى روايات اين است كه ورود به آتش به معناى عبور از آن است، در نتيجه روايات مذكور با رواياتى كه در باره صراط وارد شده منطبق مى شود، چون در روايات صراط آمده كه صراط پلى است كه روى آتش كشيده شده، مردم همه مامور مى شوند از آن عبور كنند، چه نيكان و چه فجار، الا اينكه نيكان از آن عبور مى كنند، و فجار در آتش مى افتند. از صدوق در اعتقاداتش آمده كه آيه مورد بحث را بر همان صراط حمل كرده است.

(1)

عامل باطني براي جهنمي شدن انسان

-” إِنَّ الانسنَ خُلِقَ هَلُوعاً،

-إِذَا مَسهُ الشرُّ جَزُوعاً،

-وَ إِذَا مَسهُ الخَيرُ مَنُوعاً،

-إِلا الْمُصلِّينَ ...

-آرى انسان به منظور رسيدنش به كمال حريص خلق شده،

-و نيز اينطور خلق شده كه در برابر شر به جزع در مى آيد،

-و از رساندن خير به ديگران دريغ مى نمايد،

-مگر نمازگزاران . . . . “

اين آيات به اولين سبب و انگيزه اى كه انسان را به رذيله اعراض از ياد خدا و به جمع اموال و گنجينه كردن آن و در آخر دچار آتش خالد شدن وا مى دارد اشاره مى كند، آتشى كه فرمود:” لظى، نزاعة للشوى! “

و آن سبب عبارت است از حالتى در انسان به نام ” هلع - شدت حرص“ كه حكمت الهى اقتضا كرد آدمى را به اين صفت بيافريند، تا به وسيله اين صفت به آنچه مايه خير و سعادتش مى باشد هدايت شود، چيزى كه هست اين خود انسان است كه اين


1- آيه 71و72سوره مريم الميزان ج : 14 ص : 121و127

ص:173

مايه سعادت خود را مايه بدبختى خود مى سازد، و به جاى اينكه در راه سعادت خود صرف كند، در راه بدبختى خود صرف مى كند، و همين مايه سعادت خويش را مايه هلاكت دائمى خود مى كند، مگر كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح مى كنند، كه در جنات از عزت و احترام برخوردارند.

و اين هلع كه انسان مجبول بر آن است - و خود از فروع حب ذات است - به خودى خود از رذائل اخلاقى نيست. مثل هر صفت نفسانى اگر در حد اعتدال نگاه داشته شود فضيلت است و اگر به طرف افراط و يا تفريط منحرف گردد، رذيله و مذموم مى شود.

هر انسانى در همان آغاز تولدش، و در عهد كودكى و قبل از رشد و بلوغش مجهز به حرص شديد هست، و اين حرص شديد بر خير صفتى است كمالى كه اگر نبود به دنبال كمال و جلب خير و دفع شر از خود بر نمى آمد، همچنان كه قرآن كريم فرموده: و انه لحب الخير لشديد.

و چون به حد بلوغ و رشد رسيد به دستگاهى ديگر مجهز مى شود، و آن عبارت است از عقل كه با آن حقائق امور را آنطور كه هست درك مى كند، اعتقاد حق و عمل خير را تشخيص مى دهد، آن وقت است كه حرص شديد در ايام كودكيش كه او را در هنگام برخورد با شر به جزع در مى آورد، و در هنگام رسيدن به خير از بذل خير جلوگيرش مى شد، مبدل به حرصى ديگر مى شود، و آن حرص شديد به خير واقعى و فزع شديد از شر اخروى است، و با در نظر گرفتن اينكه خير واقعى عبارت است از مسابقه به سوى مغفرت پروردگار، و شر واقعى عبارت است از نافرمانى خداى تعالى، در نتيجه چنين كسى از كار خير سير نمى شود، و پيرامون گناه نمى گردد، و اما نسبت به شر و خير دنيوى حرصى نمى ورزد، و از حدودى كه خداى تعالى برايش معين كرده تجاوز نمى كند، در هنگام برخورد با گناه حرص خود را با فضيلت صبر كنترل مى كند، و نيز در برابر اطاعت پروردگار حرص خود به جمع مال و اشتغال به دنيا را با فضيلت صبر كنترل مى كند، و همچنين هنگام برخورد با مصيبت، جزع خود را با فضيلت صبر ضبط مى كند، و همين حرص به منافع واقعى براى چنين انسانى صفت كمال مى شود.

و اما اگر انسان از آنچه عقلش درك مى كند و فطرتش به آن اعتراف مى نمايد روى بگرداند، و همچنان مانند دوران طفوليتش پاى بند هواى نفس خود باشد، و همواره آن را پيروى نموده مشتاق باطل و متجاوز از حق باشد، و حرصش بر خير دنيوى كنترل نداشته باشد، خداى تعالى نعمتش را مبدل به نقمت نموده، آن صفت غريزيش را كه بر آن غريزه خلقش كرده بود، و آن را وسيله سعادت دنيا و آخرتش قرار داده بود، از او مى گيرد و مبدل مى كند به وسيله شقاوت و هلاكتش تا او را به اعراض از حق و جمع

ص:174

مال دنيا و گنجينه كردن آن وا بدارد، و اين معنا همان است كه در آيات متعرض آن شده است .

” الا المصلين،“ اين استثناء از انسان هلوع است.

مگر نمازگزاران،

كه بر اين كار خود مداومت دارند،

و حرص خود را در راه بندگى خدا به كار مى برند،

و كسانى كه در اموالشان حقى معلوم است، براى سائل و محروم

و كسانى كه روز جزا را همواره تصديق مى كنند،

و كسانى كه از عذاب پروردگارشان نگران هستند،

چون هيچ كس از عذاب پروردگارش ايمن نيست،

و كسانى كه شهوت خود را حفظ مى كنند،

مگر در مورد همسران و كنيزان خود كه به خاطر به كار بردن نيروى شهوت در آن موارد ملامت نمى شوند،

پس اگر كسى براى اطفاى شهوت به دنبال غير آنچه ياد شد باشد چنين كسانى تجاوزگرند،

و كسانى كه امانت ها و پيمان خود را محترم مى شمارند،

و كسانى كه پاى شهادت هاى خود مى ايستند،

و كسانى كه بر نماز خود محافظت دارند،

چنين كسانند كه در باغهاى بهشت مورد احترامند! “

(1)

وَ تَمَّت كلِمَةُ رَبِّك لأَمْلأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ

-” ... إِلا مَن رَّحِمَ رَبُّك وَ لِذَلِك خَلَقَهُمْ وَ تَمَّت كلِمَةُ رَبِّك لأَمْلأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ،

-... مگر كسانى كه پروردگارت به ايشان رحمت آورده و براى رحمت خلقشان كرده و سخن پروردگار تو بر اين رفته كه جهنم را از جنيان و آدميان يكسره لبالب مى كنم .“

كلمه خداى تعالى تحقق يافت، و مصداق خود را از ايشان گرفت، به خاطر ظلم و اختلافشان در حق، و بعد از آنكه بدان عالم شدند، و كلمه او كه تحقق يافت همان پر كردن جهنم بود.

اين آيه نظير آيه:” و لو شئنا لآتينا كل نفس هداها و لكن حق القول منى لاملان جهنم من الجنة و الناس اجمعين،“ مى باشد.

و اصل اين كلمه آن وعده اى است كه خداوند به ابليس ملعون در جواب او كه گفته بود:” فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين،“ داده است و فرموده:” قال فالحق و الحق اقول لاملان جهنم منك و ممن تبعك منهم اجمعين.“

منظور از جمله:” الا من رحم،“ اين است كه: الا كسى كه خداوند او را هدايت كرده باشد.


1- آيه 19تا 35 سوره معارج الميزان ج 20 ص 18

ص:175

اشاره:” ولذلك خلقهم،“ اشاره به رحمت است، و معنايش اينست كه خلايق براى رسيدن به رحمت خلق شده اند، تا بدان وسيله به سعادت خود نايل آيند.

در معانى الاخبار به سند خود از ابى بصير روايت كرده كه گفت: من از امام صادق عليه السلام از فرمايش خداى تعالى كه فرموده:” و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون،“ سؤال كردم، حضرت فرمود: ايشان را آفريد تا به عبادت مامورشان كند. آنگاه مى گويد: از اين فرمايش خدا كه مى فرمايد:” و لا يزالون مختلفين الا من رحم ربك و لذلك خلقهم،“ سؤال كردم فرمود: ايشان را آفريد تا كارهايى انجام دهند كه مستوجب رحمت باشند و خداوند رحمتشان كند.

و در تفسير قمى از ابى الجارود از امام باقر عليه السلام آمده كه فرمود: ” و لا يزالون مختلفين الا من رحم ربك،“ مقصودش آل محمد و اتباع ايشان است، خداوند مى فرمايد:” و لذلك خلقهم،“ يعنى اهل رحمت در دين خدا اختلاف نمى كنند.

(1)

منافقين در درك اسفل آتش

-” يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْكَفِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَ تُرِيدُونَ أَن تجْعَلُوا للَّهِ عَلَيْكمْ سلْطناً مُّبِيناً. إِنَّ المُنَفِقِينَ فى الدَّرْكِ الأَسفَلِ مِنَ النَّارِ وَ لَن تجِدَ لَهُمْ نَصِيراً،

-شما كه مؤمنيد به جاى مؤمنين كافران را دوست خود مگيريد، مگر مى خواهيد عليه خود براى خدا دليلى روشن پديد آريد؟ منافقان در طبقه زيرين جهنمند و هرگز برايشان ياورى نخواهى يافت . »

اين آيه شريفه مؤمنين را نهى مى كند از اينكه به ولايت كفار و سرپرستى آنها بپيوندند و ولايت مؤمنين را ترك كنند.

آيه دوم تهديد شديدى است از ناحيه خداى تعالى كه متوجه منافقين شده است. خداى تعالى ترك ولايت مؤمنين و قبول ولايت كفار را نفاق دانسته، و مؤمنين را از وقوع در آن بر حذر مى دارد كه اگر چنين كنند خداى تعالى گمراهشان خواهد كرد و خدعه و نيرنگ در كارشان خواهد نمود و در زندگى دنيا گرفتار ذبذبه و سرگردانشان ساخته و در آخرت بين آنان و كفار در يك جا يعنى در جهنم جمع خواهد كرد و در گودترين درك هاى آتش سكنايشان خواهد داد و رابطه بين آنان و هر نصير و ياورى را كه بتواند ياريشان كند و هر شفيعى را كه بتواند شفاعتشان كند قطع خواهد كرد .

(2)

محيط بودن جهنم به كفار در دنيا


1- آيه 119 سوره هود الميزان ج : 11 ص : 86 و93
2- آيه 144 تا 146 سوره نساء الميزان ج : 5 ص : 192

ص:176

-” وَ مِنْهُم مَّن يَقُولُ ائْذَن لى وَ لا تَفْتِنى أَلا فى الْفِتْنَةِ سقَطوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطةُ بِالْكفِرِينَ،

-ازجمله آنان كسى است كه مى گويد به من اجازه بده و مرا به گناه مينداز، ولى بايد بدانيد كه به گناه افتاده اند و جهنم محيط به كافران است!“

اينكه فرمود :” الا فى الفتنة سقطوا،“ با جمله:” وان جهنم لمحيطة بالكافرين،“ تقريبا معناى واحدى را مى رسانند، و آن اين است كه اين مردم منافق هم در دنيا و هم در آخرت در فتنه و هلاكت ابدى قرار دارند.

ممكن هم هست از جمله:” و ان جهنم لمحيطة بالكافرين،“ استفاده كرد كه جهنم فعلا نيز محيط به كفار است، نه در آينده، وآيات داله بر تجسم اعمال هم اين معنا را مى رساند.

(1)

دائمي بودن عذاب جهنم

-” وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا اصرِف عَنَّا عَذَاب جَهَنَّمَ إِنَّ عَذَابَهَا كانَ غَرَاماً،

-إِنَّهَا ساءَت مُستَقَرًّا وَ مُقَاماً،

-و كسانى كه گويند: پروردگارا عذاب جهنم را از ما بگردان كه عذاب آن دائم است،

-كه جهنم قرارگاه و جاى بدى است.“

بندگان رحمان كسانى هستند كه شب را درك مى كنند در حالى كه براى پروردگار خود سجده كنندگان و يا به پا ايستادگانند - يعنى پشت سر هم سجده مى كنند و برمى خيزند- و مي گويند:

” ... ربنا اصرف عنا عذاب جهنم ان عذابها كان غراما،

پروردگارا عذاب جهنم را از ما بگردان كه عذاب آن دائم است.“

كلمه غرام به معناى شدت و مصيبتى است كه دست از سر آدمى بر ندارد و همواره ملازم او باشد. ” انها ساءت مستقرا و مقاما- كه جهنم قرارگاه و جاى بدى است.“

(2)

خلود و ابدي بودن در دوزخ

-” فَأَمَّا الَّذِينَ شقُوا فَفِى النَّارِ لهَُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَ شهِيقٌ،

-خَلِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السمَوَت وَ الأَرْض إِلا مَا شاءَ رَبُّك إِنَّ رَبَّك فَعَّالٌ لِّمَا يُرِيدُ،

-اما كسانى كه بدبختند در آتشند و براى آنها زفير و شهيق است،


1- آيه 49 سوره توبه الميزان ج : 9 ص : 409
2- آيه 65 و 66 سوره فرقان الميزان ج : 15 ص : 331

ص:177

و تا آسمانها و زمين هست در آن جاودانند،

مگر آنچه پروردگار تو بخواهد كه پروردگارت هر چه بخواهد مى كند.“

خلود به معناى دورى هر چيز از معرضيت براى فساد و باقى ماندنش بر صفت و حالتى است كه دارد. درقرآن خَلد به معناى آن جزئى است كه تا آخرين دقايق زندگيش به حالت خود مى ماند، و مانند ساير اعضاى دچار دگرگونى نمى شود .

و جمله:” ما دامت السموات و الارض،“ يك نوع تقييدى است كه تاكيد خلود را مى رساند، و معنايش اين است كه ايشان در آن جاويدند تا زمانى كه آسمانها و زمين وجود دارد.

ليكن در اينجا اشكالى پيش مى آيد و آن اينست كه آيات قرآنى تصريح دارد بر اينكه آسمان و زمين تا ابد باقى نيستند و اين با خلود در آتش و بهشت كه آن نيز مورد نص و تصريح آيات قرآنى است سازگارى ندارد.

از دو جهت در آيه مورد بحث اشكال مى شود:

يكى اينكه خلود دائمى در بهشت و دوزخ را محدود كرده به دوام آسمانها و زمين با اينكه آسمانها و زمين دائمى نيستند.

دوم اينكه خالد را كه ابتداى خلودش از روز قيامت شروع مى شود، و از آن روز دوزخى بطور دائم در دوزخ و بهشتى بطور دائم در بهشت به سر مى برند به چيزى تحديد كرده كه ابتداى قيامت آخرين امد وجود آن است و آن آسمان و زمين است كه ابتداى قيامت آخرين امد وجود آنها است.

پاسخى كه ماده اشكال را از بين ببرد اين است كه خداى تعالى در كلام خود آسمانها و زمينى براى قيامت معرفى مى كند كه غير آسمانها و زمين دنيا است، و مى فرمايد:” يوم تبدل الارض و السموات و برزوا لله الواحد القهار،“ و از اهل بهشت حكايت مى كند كه مى گويند:” الحمد لله الذى صدقنا وعده و اورثنا الارض نتبوء من الجنة حيث نشاء،“ و در مقام وعده به مؤمنين و توصيف ايشان مى فرمايد:” لهم عقبى الدار.“

پس معلوم مى شود براى آخرت نيز آسمانها و زمينى است، همچنانكه در آن بهشت و دوزخى و براى هر يك سكنه و اهلى است، كه خدا همه آنها را به اين وصف توصيف كرده كه نزد اويند، و فرموده:” ما عندكم ينفد و ما عند الله باق،“ و به حكم اين آيه آسمان و زمين آخرت از بين نمى رود .

و اگر در آيه مورد بحث بقاى بهشت و دوزخ و اهل آن دو را به مدت بقاى آسمان و زمين محدود كرده از اين جهت است كه معناى اين دو اسم از حيث آسمان و زمين بودن هيچ وقت از بين نمى رود، آنكه از بين مى رود يك نوع آسمان و زمين است و

ص:178

آن آسمان و زمين دنيايى است كه اين نظام مشهود را دارد، و اما آسمانها و زمينى كه مثلا بهشت در آنها است، و به نور پروردگار روشن مى شود به هيچ وجه از بين نمى رود، و خلاصه جهان همواره آسمانها و زمينى دارد . چيزى كه هست در آخرت نظام دنيائيش را از دست مى دهد.

(1)

مشمولين عذاب ابدي

-” يُضعَف لَهُ الْعَذَاب يَوْمَ الْقِيَمَةِ وَ يخْلُدْ فِيهِ مُهَاناً،

-روز قيامت عذابش دو برابر شود و در آن به خوارى جاويدان به سر برد.“

مساله خلود در عذاب، براى كسى كه شرك ورزيده مسلم است و هيچ حرفى در آن نيست و اما خلود در عذاب براى كسى كه قتل نفس محترمه كرده و يا مرتكب زنا شده باشد كه دو تا از گناهان كبيره است و همچنين براى كسى كه مرتكب رباخوارى شده باشد، كه قرآن كريم نسبت به آنها تصريح به خلود كرده و ممكن است به يكى از وجوه زير توجيه شود:

اول اينكه: بگوييم خصوص اين سه گناه طبعى دارند كه اقتضاى خلود در آتش را دارد، همچنان كه چه بسا اين احتمال از ظاهر آيه شريفه: ” ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء،“ نيز استفاده شود، چون فرموده شرك به هيچ وجه آمرزيده نمى شود و اما پايين تر از شرك را خدا از هر كس بخواهد مى آمرزد، يعنى از بعضى اشخاص مانند مرتكب قتل و زناء و ربا نمى آمرزد .

دوم اينكه: بگوييم مراد از خلود در همه جا به معناى مكث طولانى است ولى چيزى كه هست اين است كه در شرك اين مكث طولانى، ابدى است و در غير آن بالأخره پايان پذير است .

سوم اينكه: بگوييم كلمه: ذلك در جمله و من يفعل ذلك اشاره به همه اين سه گناه است، چون آيات مورد بحث كه همه در تعريف مؤمنين است، مؤمنين را چنين معرفى مى كند: اينان كسانى هستند كه مرتكب شرك و قتل نفس و زنا نمى شوند، پس اگر كسى هر سه اين گناهان را مرتكب شود مخلد در آتش است، مانند كفار كه به همه آنها مبتلا بودند.

در نتيجه اگر كسى به بعضى از اين سه گناه آلوده باشد ديگر از آيه شريفه خلود وى در آتش بر نمى آيد.

-” الا من تاب و آمن و عمل عملا صالحا فاولئك يبدل الله سياتهم حسنات و كان الله غفورا رحيما،“


1- آيه 103تا108سوره هود الميزان ج : 11 ص : 7

ص:179

اين آيه شريفه استثنايى است از حكم كلى ديدار اثام و خلود در عذاب كه در آيه قبلى بود و در مستثنا سه چيز قيد شده: اول توبه، دوم ايمان و سوم عمل صالح.

پس آيه شريفه درباره مشركين است، حال چه اينكه آن دو گناه ديگر را هم مرتكب شده باشند و چه نشده باشند، و اما مؤمنينى كه مرتكب آن دو گناه شده باشند عهده دار بيان توبه شان آيه بعدى است.

جمله:” فاولئك يبدل الله سيئاتهم حسنات،“ فرع بر توبه و ايمان و عمل صالح است و آثار نيكى را كه بر آنها مترتب مى شود بيان مى كند. و آن اين است كه: خداى تعالى گناهانشان را مبدل به حسنه مى كند.

(1)

جهنم جايگاه شيطان ها و پيروان انساني او

-” وَ إِنَّ عَلَيْك لَعْنَتى إِلى يَوْمِ الدِّينِ،

-قَالَ رَب فَأَنظِرْنى إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ، قَالَ فَإِنَّك مِنَ الْمُنظرِين،

-إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ . . . لأَمْلأَنَّ جَهَنَّمَ مِنك وَ مِمَّن تَبِعَك مِنهُمْ أَجْمَعِينَ،

-و بدان كه لعنت من تا قيامت شامل حال تو است،

-گفت: پروردگارا حال كه چنين است پس تا قيامت كه همه مبعوث مى شوند مرا زنده بدار، گفت: باشد تو از زندگانى،

-تا روزى كه آن وقت معلوم مى رسد . . . جهنم را از تو و از هر كه پيرويت كند از همه پر مى كنيم.“

از ظاهر اينكه ابليس انتهاى مهلت را روز مبعوث شدن انسانها معين كرد و خداى تعالى انتهاى آن را تا روز وقت معلوم مقرر داشت، برمى آيد كه اجابت خواسته ابليس با خواسته اش اختلاف دارد، و عين خواسته اش اجابت نشده است. پس ناگزير معلوم مى شود آن روز يعنى روز وقت معلوم آخرين روزى است كه بشر به تسويلات ابليس نافرمانى خدا مى كند و آن قبل از روز قيامت و بعث است.

” قال فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين،“ ابليس به عزت خدا سوگند ياد مى كند كه به طور حتم تمامى ابناى بشر را اغوا مى كند، آنگاه مخلَصين را استثنا مى نمايد. و مخلصين عبارتند از كسانى كه خداى تعالى آنان را براى خود خالص كرده و ديگر هيچ كس در آنان نصيبى ندارد، در نتيجه ابليس هم در آنان نصيبى ندارد.

” قال فالحق و الحق اقول لاملأن جهنم منك و ممن تبعك منهم اجمعين،“ اين آيه پاسخى است از خداى سبحان به ابليس كه مشتمل است بر قضايى كه خدا عليه ابليس و پيروانش رانده كه به زودى همه را داخل آتش خواهد كرد، و متن آن قضايى است كه خدا به آن حكم كرده است، كه هم شامل ابليس مى شود، و هم ذريه و قبيله او و هم از


1- آيه 69 سوره فرقان الميزان ج : 15 ص : 334

ص:180

ذريه آدم هر كس از او پيروى كند او نيز جهنمى است.

(1)

خواري جهنم، سرانجام خودداري از دعا

-” إِنَّ الساعَةَ لاَتِيَةٌ لا رَيْب فِيهَا وَ لَكِنَّ أَكثرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُونَ،

-وَ قَالَ رَبُّكمُ ادْعُونى أَستَجِب لَكمْ إِنَّ الَّذِينَ يَستَكْبرُونَ عَنْ عِبَادَتى سيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ،

-قيامت بطور قطع آمدنى است و هيچ شكى در آن نيست و ليكن بيشتر مردم ايمان نمى آورند،

-پروردگارتان اين دعوت را كرد كه مرا بخوانيد تا استجابت كنم بدرستى كسانى كه از عبادت من استكبار مى ورزند به زودى با كمال ذلت داخل جهنم خواهند شد.“

دعا خود نوعى عبادت است. خداى تعالى در آيه اولي مردم را به آمدن قيامت تذكر مى دهد، و در آيه بعدى آنها را به دعا دعوت مي كند تا دعاهايشان را استجابت نمايد.

و مي فرمايد: كسانى كه از عبادت من استكبار مى ورزند به زودى با كمال ذلت داخل جهنم خواهند شد.

در روايات اسلامي، در صحيفه سجاديه است كه: پروردگارا تو خودت فرمودى ” ادعونى استجب لكم ان الذين يستكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين،“ و در اين كلام شريفت دعا و خواندن خود را عبادت، و ترك آن را استكبار خواندى، و تاركين را به دخول در جهنم با خوارى تهديد فرمودى!

در كافى به سند خود از حماد بن عيسى، از امام صادق عليه السلام روايت آورده كه گفت: از آن جناب شنيدم كه فرمود: دعا كن و مگو مقدرات تقدير شده و دعا تغييرش نمى دهد، براى اينكه دعا خود عبادت است، و خداى عز و جل مى فرمايد:” ان الذين يستكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين،“ و نيز فرموده: ” ادعونى استجب لكم ! “

(2)

همسر نوح و لوط، و جهنمي شدن آنها

-” ضرَب اللَّهُ مَثَلاً لِّلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَاَت نُوحٍ وَ امْرَأَت لُوطٍ كانَتَا تحْت عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صلِحَينِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ يُغْنِيَا عَنهُمَا مِنَ اللَّهِ شيْئاً وَ قِيلَ ادْخُلا النَّارَ مَعَ الدَّخِلِينَ،

-خداى تعالى براى كسانى كه كافر شدند مثلى زده و آن همسر نوح و همسر لوط است كه در تحت فرمان دو نفر از بندگان صالح ما بودند، و اين دو زن به آن دو بنده صالح خيانت كردند و همسريشان با پيامبران هيچ سودى برايشان نكرد و


1- آيه 78 تا 85 سوره ص الميزان ج : 17 ص : 346
2- آيه 59و60 سوره غافر( مؤمن) الميزان ج : 17 ص : 519

ص:181

از عذاب خدا جلوگير نشد و به ايشان گفته شد داخل آتش شويد همانطور كه بيگانگان با انبيا داخل مى شوند.“

خداى تعالى زن نوح و لوط و سرگذشت آنان را مثل زده براى كفار تا عبرت بگيرند، و بفهمند كه اتصال و خويشاوندى با صالحان از بندگان خدا سودى به حالشان نداشت، اينها نيز با خيانتى كه نسبت به رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم كردند اهل آتش خواهند بود.

” و قيل ادخلا النار مع الداخلين،“ يعنى به ايشان گفته شد، داخل آتش شويد همانطور كه سايرين و بيگانگان از انبيا داخل مى شوند.

لطف اين جمله در اين است كه مى خواهد اشاره كند: شما با همه اتصالى كه با نوح و لوط داشتيد، امروز با ساير دوزخيان هيچ فرقى نداريد، و اتصال و همسرى با انبيا خردلى در سرنوشت شما دخالت ندارد.

(1)

اصحاب دائمي دوزخ، و گروهي كه اميد نجات دارند!

-” ... وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كذَّبُوا بِئَايَتِنَا أُولَئك أَصحَب الجَحِيمِ،

-... و كسانى كه كافر شده آيات ما را تكذيب كردند، ايشان اصحاب دوزخند.“

يعنى: آنهايى كه كفر ورزيدند و آيات ما را تكذيب كردند اصحاب دوزخ مى باشند، و منظور از اصحاب دوزخ بودن اين است كه از آن جدا نخواهند شد، و دائما در آن هستند.

خداى سبحان در آيه مورد بحث متعرض حال دو طايفه از مردم شده، يكى آنانكه ملحق به صديقين و شهدا هستند، يعنى برجستگان از مردم، و به طور قطع اهل نجاتند، و يكى ديگر كفارى كه آيات او را تكذيب كرده، و به طور قطع اهل هلاكتند، و آنان عبارتند از شرار مردم كه به هيچ وجه به راه خدا نمى آيند، باقى مى ماند طايفه سومى كه نه نجاتشان قطعى است و نه هلاكتشان، و آن طايفه عبارتند از: مردمى كه ايمان دارند، و در عين حال مرتكب گناهانى هم مى شوند، كه البته اينان هم در بين خود طبقاتى هستند و درجه گناهكارى و تمردشان از اطاعت خدا و رسول او مختلف است.

اين كه دو طايفه را نام برد و وضع آنان را بيان كرد، و طايفه سوم را نام نبرد، دأب قرآن و رسم آن است، كه در بسيارى از مواردى كه متعرض بيان حال مردم در قيامت مى شود طبقه سوم را نام نمى برد و بيان نمى كند، كه اين طبقه چه وضعى دارند .

چون مى خواهد اين طايفه را در ميان خوف و رجاء نگه دارد، و خوف و رجاى آنان را تحريك كند، تا به اين وسيله تشويق و تحريك شوند به اطاعت از خدا و رسول و


1- آيه 10 سوره تحريم الميزان ج 19 ص 575

ص:182

به دست آوردن سعادت خود، و اجتناب بورزند از تمرد، و در نتيجه از هلاكت.

(1)

جهنم دائم جزاي قتل عمد مومن

-” وَ مَن يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُّتَعَمِّداً فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَلِداً فِيهَا وَ غَضِب اللَّهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذَاباً عَظِيماً،

-و هر كس مؤمنى را به عمد بكشد جزايش جهنم است كه جاودانه در آن باشد و خدا بر او غضب آرد و لعنتش كند و عذابى بزرگ برايش آماده دارد.“

كسى مؤمنى را عمدا به قتل رسانده كه مقصودش از عملى كه كرده - زدن - همان قتل بوده باشد، يعنى هم بداند كه اين مشت و لگد و يا تير او را مى كشد و هم بداند شخصى كه به دستش كشته مى شود مؤمن است، خداى عز و جل در اين آيه شريفه چنين قاتلى را به سختى تهديد كرده و به او وعده خلود در آتش داده، چيزى كه هست در سابق، آنجا كه پيرامون آيه:” ان الله لا يغفر ان يشرك به،“ و آيه:” ان الله يغفر الذنوب جميعا،“ بحث مى كرديم گفتيم اين دو آيه مى تواند حكم خلود قاتل را مقيد كند و در نتيجه مى توان گفت: هر چند آيه مورد بحث وعده آتش خالد و دائم را مى دهد، ليكن صريح در حتمى بودن آن نيست و ممكن است خلود آن بوسيله توبه و يا شفاعت مورد عفو قرار گيرد.

-” و ما كان لمؤمن ان يقتل مؤمنا الا خطا .“

در مؤمن بعد از دخولش در حريم ايمان و قرقگاه آن، ديگر هيچ اقتضائى براى كشتن مؤمنى مثل خودش وجود ندارد، هيچ نوع كشتن مگر كشتن از روى خطا. مؤمن هرگز قصد كشتن مؤمن را بدان جهت كه مؤمن است نمى كند، يعنى با علم به اينكه مؤمن است قصد كشتن او نمى كند.

و آيه مورد بحث با اين حال در مقام آن است كه بطور كنايه از كشتن مؤمن به عمد نهي تشريعى كند و بفرمايد خداى تعالى هرگز اين عمل را مباح نكرده و تا ابد نيز مباح نمى كند، و او كشتن مؤمن، مؤمن ديگر را تحريم كرده، مگر در يك صورت و آن صورت خطا است، چون در اين فرض - كه قاتل قصد كشتن مؤمن ندارد يا بدين جهت كه اصلا قصد كشتن را ندارد و يا اگر قصد دارد به اين خيال قصد كرده كه طرف كافرى است جائز القتل- در مورد كشتن او هيچ حرمتى تشريع نشده است.

(2)

وعده هاي شيطان و جهنم فريب خوردگان

-” يَعِدُهُمْ وَ يُمَنِّيهِمْ وَمَا يَعِدُهُمُ الشيْطنُ إِلا غُرُوراً. أُولَئك مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَلا يجِدُونَ عَنهَا محِيصاً،


1- آيه 19 سوره حديد الميزان ج 19 ص 286
2- آيه 93 سوره نساء الميزان ج : 5 ص : 58

ص:183

-وعده شان مى دهد، آرزومندشان مى كند، و جز فريب به ايشان وعده نمى دهد. اينان جايشان جهنم است و از آن گريزگاهى نمى يابند! “

وعده هاى شيطان عبارت است از وسوسه هائى كه او بدون واسطه مى كند، به خلاف ” امانى“ كه جمله: ”و يمنيهم- آرزومندشان مى كند،“ متضمن آن است، كه آن از نتائج وسوسه است و منظور از آن هر امر خيالى است كه وهم از آن لذت ببرد.

به همين جهت بود كه خداى تعالى تمنى و يا به عبارت ديگر استفاده از آرزوهاى دروغى بشر را غرور نخواند بلكه وعده او را غرور خواند و فرمود: شيطان وعده شان نمى دهد مگر غرور و فريب را، و اين نكته بر كسى پوشيده نيست.

خداى تعالى بعد از بيان وعده هاى شيطان، عاقبت حال فريب خوردگان او را بيان نموده و فرمود:” اولئك ماويهم جهنم و لا يجدون عنها محيصا- عاقبت حالشان اين است كه منزلگهى در دوزخ دارند كه به هيچ وجه محيصى و گريزگاهي از آن ندارند!“

(1)

جهنم ابدي براي مخالفت با خدا و رسول

-” أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّهُ مَن يحَادِدِ اللَّهَ وَ رَسولَهُ فَأَنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَلِداً فِيهَا ذَلِك الْخِزْى الْعَظِيمُ،

-مگر نمى دانند كه هر كس با خدا و پيغمبرش مخالفت كند سزاى او جهنم است كه جاودانه در آن باشد، و اين رسوائى بزرگ است.“

كلمه خزى به معناى خوارى و هر پستى ديگرى است كه آدمى از آن شرم داشته باشد.

مردم خوب مى دانند كه دشمنى با خدا و رسول و مخالفت و به خشم آوردن خدا و پيغمبرش مايه خلود در آتش است، و وقتى به خشم آوردن خدا و رسولش حرام باشد پس راضى كردن او و همچنين پيغمبرش بر هر كسى كه به خدا و رسولش ايمان داشته باشد واجب خواهد بود. و سياق آيه براى بيان اين جهت است كه خدا و رسولش سزاوارترند به اينكه مردم خوشنود و راضيشان كنند.

(2)

عجلة كفار به عذاب، و احاطة جهنم بر آنان

-” وَ يَستَعْجِلُونَك بِالْعَذَابِ وَ لَوْ لا أَجَلٌ مُّسمًّى لجّاءَهُمُ الْعَذَاب وَ لَيَأْتِيَنهُم بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشعُرُونَ،

-از تو عذاب زودرس مى خواهند و اگر نبود آن اجلي كه مقرر شده عذاب زودتر ايشان را ناگهان و بدون اطلاع مى گرفت.“


1- آيه 120 و 121 سوره نساء الميزان ج : 5 ص : 138
2- آيه 63 سوره توبه الميزان ج : 9 ص : 427

ص:184

و اين عذابى كه اجل معين جلو آن را گرفته، آن عذابى است كه به كيفر همه اعمال زشتشان مستحق شدند، چيزى كه هست اجل ميان آنان و آن عذاب حائل شده، همچنان كه در جاى ديگر كلام بى نظيرش فرموده:” و ربك الغفور ذو الرحمة لو يؤاخذهم بما كسبوا لعجل لهم العذاب بل لهم موعد لن يجدوا من دونه موئلا.“

” يستعجلونك بالعذاب و ان جهنم لمحيطة بالكافرين. يوم يغشيهم العذاب من فوقهم و من تحت ارجلهم و يقول ذوقوا ما كنتم تعملون،

از تو عذاب زودرس مى طلبند نمى دانند كه جهنم كافران را از هر سو احاطه كرده است، روزى كه عذاب احاطه شان مى كند از بالاى سر و پايين پا، و خدا به ايشان مى گويد بچشيد آنچه را كه مى كرديد.“

استعجال كفار، استعجال به امرى است كه به طور قطع خواهد آمد، و به هيچ وجه دروغ نمى شود، چون كيفر اعمالشان است و كيفر اعمال از صاحب عمل جدا شدنى نيست.

(1)

جهنم را مالامال از جن و انس خواهم كرد !

-” وَ لَوْ شِئْنَا لاَتَيْنَا كلَّ نَفْسٍ هُدَاهَا وَ لَكِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنى لأَمْلأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِين،

-اگر مى خواستيم همه كس را هدايت عطا مى كرديم، ولى اين سخن از من مقرر شده كه جهنم را از جنيان و آدميان جملگى پر مى كنم.“

اگر مى خواستيم به هر كس چه مؤمن و چه كافر هدايتش را ارزانى بداريم، يعنى آن هدايتى كه مخصوص و مناسب شخص اوست بدهيم مى داديم.

البته منظور اين نيست كه همه را مجبور به هدايت كنيم، بلكه منظور اين است كه كافران را نيز مانند مؤمنين هدايت مى كنيم، تا به اختيار و اراده خود داراى هدايت شوند، همانطور كه مؤمنين با اختيار و اراده خود داراى هدايت شدند، چون اگر پاى جبر در ميان آيد تكليف در دنيا و جزاء در آخرت به كلى باطل مى شود.

” و لكن حق القول منى لاملان جهنم من الجنة و الناس اجمعين“ ليكن اينطور نخواستيم، چون در اين ميان قضائى است كه از سابق از ناحيه من رانده شده، قضائى حتمى، و آن اين است كه جهنم را از جن و انس پر كنم.

و اين قضاى حتمى سابق ، همان است كه بعد از امتناع ابليس از سجده بر آدم، و سوگندش كه گفت:” فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين،“ فرموده:” فالحق و الحق اقول لاملان جهنم منك و ممن تبعك منهم اجمعين!“

لازمه اين قضاء اين است كه به خاطر ظلمشان و فسقشان و خروجشان از زى عبوديت هدايتشان نكند، همچنان كه باز خودش فرموده:” ان الله لايهدى القوم الظالمين،“ و


1- آيه 53 سوره عنكبوت الميزان ج : 16 ص : 211

ص:185

نيز فرموده:” و الله لا يهدى القوم الفاسقين،“ و نيز آياتى ديگر.

(1)

حتمي شدن عذاب جهنم بر اكثريت بي ايمان

-” لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلى أَكْثرِهِمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ،

-سوگند مى خورم كه فرمان عذاب بر بيشتر آنان صادر شده در نتيجه ديگر ايمان نخواهند آورد،“

منظور از ثابت شدن قول بر اكثريت اين است كه: مصداقى شده باشند كه قول بر آنان صادق باشد و مراد از قولى كه بر آنان ثابت شده، كلمه عذاب است كه خداى سبحان در بدو خلقت در خطاب با ابليس آن را گفت، و فرمود:” فالحق و الحق اقول لاملأن جهنم منك و ممن تبعك منهم اجمعين.“

و لازمه رسوخ يافتن پيروى از شيطان در نفس، طغيان و استكبار در برابر حق است، همچنان كه حكايت گفتگوى تابعان و متبوعان در آتش دوزخ در آيه:” بل كنتم قوما طاغين فحق علينا قول ربنا انا لذائقون فاغويناكم انا كنا غاوين،“ و نيز آيه: ” و لكن حقت كلمة العذاب على الكافرين قيل ادخلوا ابواب جهنم خالدين فيها فلبئس مثوى المتكبرين،“ به اين معنا اشاره دارد.

و نيز لازمه رسوخ پيروى شيطان در دل، اين است كه: چنين كسانى با تمام توجه قلبى متوجه دنيا شوند، و به كلى از آخرت روى بگردانند، و چنين حالتى در دلهايشان رسوخ كند همچنان كه خداى تعالى فرموده:” و لكن من شرح بالكفر صدرا فعليهم غضب من الله و لهم عذاب عظيم ذلك بانهم استحبوا الحيوة الدنيا على الآخرة و ان الله لا يهدى القوم الكافرين اولئك الذين طبع الله على قلوبهم و سمعهم و ابصارهم و اولئك هم الغافلون . “

پس خداوند بر قلبهايشان مهر مى زند و از آثار آن اين است كه: ديگر چنين كسانى نمى توانند ايمان بياورند، همچنان كه باز قرآن فرموده:” ان الذين حقت عليهم كلمة ربك لا يؤمنون.“

(2)

آن ها كه خود راه جهنم را دنبال مي كنند!

-” فَإِنَّكمْ وَ مَا تَعْبُدُونَ،

-مَا أَنتُمْ عَلَيْهِ بِفَتِنِينَ،

-إِلا مَنْ هُوَ صالِ الجَحِيمِ،

-اين شما و اين خدايانتان هر چه مى خواهيد بكنيد،

-شما هر كارى بكنيد نمى توانيد عليه خدا فتنه به پا كنيد،

-و در آن فتنه افراد را گمراه سازيد مگر كسى را كه خودش دنبال جهنم


1- آيه 13 سوره سجده الميزان ج : 16 ص : 379
2- آيه 7 سوره يس الميزان ج : 17 ص : 92

ص:186

مى گردد.“

صالى جحيم به معناى دنباله رو جهنم است، به طورى كه هر جا راه جهنم را سراغ داشته باشد به آنجا برود و عمل دوزخيان را مرتكب شود.

مي فرمايد: شما و خدايان ضلالت كه مى پرستيد، هر چند دست به دست هم بدهيد نمى توانيد احدى را مفتون و گمراه كنيد، مگر تنها آن كسانى را كه خود راه جهنم را دنبال مى كنند.

(1)

عوامل جهنمي شدن در دنيا

عوامل دنيوي كه انسان را به سوي جهنم سوق مي دهد!


1- آيه 161 تا 163 سوره صافات الميزان ج : 17 ص : 266

ص:187

-” أَلْهَاكُمُ التَّكاثُرُ، حَتى زُرْتمُ الْمَقَابِرَ،

- َكلا سوْف تَعْلَمُونَ، ثُمَّ َكلا سوْف تَعْلَمُونَ،

- َكلا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِين، لَترَوُنَّ الجَحِيمَ،

- ثُمَّ لَترَوُنهَا عَينَ الْيَقِينِ،

- ثُمَّ لَتُسئَلُنَّ يَوْمَئذٍ عَنِ النَّعِيمِ!

- مسابقه و مفاخره در داشتن مال و نفرات بيشتر شما را از سعادت واقعيتان به خود مشغول كرد،

-تا آنجا كه براى شمردن نياكان خود به قبرستان رفتيد،

-نه، اين مفاخرتها دردى را از شما دوا نمى كند و به زودى خواهيد فهميد،

-نه، تاكيد مى كنم كه به زودى خواهيد فهميد،

-نه، باز تاكيد مى كنم كه اگر به علم اليقين برسيد،

-آن وقت دوزخ را خواهيد ديد،

-آن وقت به عين اليقينش مشاهده خواهيد كرد،

-و سپس در آن روز از نعيم خدا بازخواست خواهيد شد ! “

” الهيكم التكاثر حتى زرتم المقابر،“ كلمه ” الهاه- لهو“ به معناى هر كار بيهوده و بى ارزشى است كه آدمى را از كار مهم و پر ارزش باز بدارد.

تكاثر به معناى آن است كه جمعى در كثرت مال و اولاد و عزت با يكديگر مبارات و مفاخره كنند.

مي فرمايد: تكاثر و مفاخرت شما در داشتن مال و زينت دنيا، و مسابقه گذشتنتان در جمع عِدّه و عُدّه، شما را از آنچه واجب بود بر شما بازداشت، و آن عبارت بود از ذكر خدا، در نتيجه عمرى را به غفلت گذرانديد، تا مرگتان فرا رسيد.

” كلا سوف تعلمون،“ به زودى به آثار سوء اين غفلت خود آگاه خواهيد شد، و وقتى از زندگى دنيا منقطع شديد آن آثار سوء را خواهيد شناخت .

” كلا لو تعلمون علم اليقين لترون الجحيم،“ يقين به معناى علمى است كه شك و

ص:188

ترديد در آن راه نداشته باشد. مي فرمايد: اگر به علم يقين حقيقت امر را ببينيد آنچه ببينيد شما را از مفاخرت به كثرت نفرات باز خواهد داشت.

” لترون الجحيم،“ سوگند مى خورم كه به زودى جحيم را كه جزاى اين مفاخرت است خواهيد ديد.

ظاهر كلام بر مى آيد كه مراد از ديدن جحيم، ديدن آن در دنيا و قبل از قيامت و به چشم بصيرت است، منظور رؤيت قلب است، كه به طورى كه از آيه زير استفاده مى شود خود از آثار علم اليقين است،” و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السماوات و الأرض و ليكون من الموقنين،“ و اين رؤيت قلبى قبل از قيامت است، و براى مردمى كه سرگرم مفاخرتند دست نمى دهد، بلكه در مورد آنان امرى ممتنع است، چون چنين افرادى ممكن نيست علم اليقين پيدا كنند .

” ثم لترونها عين اليقين،“ مراد از عين اليقين خود يقين است، و معنايش اين است كه جحيم را با يقين محض مى بينند، و مراد از علم يقين در آيه قبل مشاهده دوزخ با چشم بصيرت و در دنيا است، و به عين اليقين ديدن آن در قيامت با چشم ظاهر است، دليلش آيه بعدى است كه سخن از سؤال و بازخواست در قيامت دارد، مى فرمايد:” ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم.“

سؤال از نعيم كه گفتيم سؤال از دين است سؤال از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم و امامان بعد از آن جناب است كه خدا اطاعتشان را واجب و پيرويشان را در سلوك الى الله فريضه كرده، و طريق سلوك الى الله است، همان استعمال نعمت است به آن نحوى كه رسول و امامان دستور داده اند .

(1)

شما را چه عملي به دوزخ افكند؟

-” فى جَنَّتٍ يَتَساءَلُونَ، عَنِ الْمُجْرِمِينَ، مَا سلَككمْ فى سقَرَ؟

-آنان در باغهاى بهشت متنعمند و سؤال مى كنند، از احوال دوزخيان گنهكار، كه شما را چه عملى به عذاب دوزخ در افكند؟“

منظور از جمله” يتساءلون عن المجرمين،“ اين است كه مجموعه اهل بهشت از مجموعه مجرمين مى پرسند، نه اينكه هر يك نفر از اهل بهشت از يك نفر از اهل دوزخ بپرسد.

” ما سلككم فى سقر،“ يعنى چه چيز شما را داخل سقر كرد؟

” قالوا لم نك من المصلين،“ مراد از صلوة نماز معمولى نيست، بلكه منظور توجه


1- آيه 1 تا آخر سوره تكاثر الميزان ج 20 ص 600

ص:189

عبادتى خاص است به درگاه خداى تعالى، كه با همه انحاى عبادتها يعنى عبادت در شرايع معتبر آسمانى كه از حيث كم و كيف با هم مختلفند مى سازد.

” و لم نك نطعم المسكين،“ مراد از اطعام مسكين انفاق بر تهى دستان جامعه است، به مقدارى كه بتوانند كمر راست كنند و حوائجشان برطرف شود.

و اطعام مسكين اشاره است به حق الناس، و صلات اشاره است به حق الله، و اينكه اين دو قسم حق را عملا بايد پرداخت.

” و كنا نخوض مع الخائضين،“ منظور از خوض سرگرمى عملى و زبانى در باطل، و فرو رفتن در آن است، به طورى كه به كلى از توجه به غير باطل غفلت شود.

” و كنا نكذب بيوم الدين،“ يعني روز جزا را تكذيب مي كرديم. منظور از يوم الدين روز جزا است.

چهار خصلتى كه در اين آيات بر شمرد از خصائص مجرمين است، كه مجرم يا هر چهار خصلت را دارد، و يا بعضى از آنها را.

” حتى اتينا اليقين،“ مجرمين مى گويند: ما همچنان تكذيب كرديم تا آنكه يقين نزد ما آمد. در باره يقين گفته اند: منظور از آن در اينجا مرگ است.

” فما تنفعهم شفاعة الشافعين،“ اين آيه دلالت دارد بر اينكه روز قيامت اجمالا شفاعتى در كار هست، ولى اين طايفه از شفاعت شافعان بهره مند نمى شوند، براى اينكه شفاعت شامل حالشان نمى گردد.

(1)

كفار سرگرم تمتع دنيا جايگاهشان در آتش است!

-” إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ جَنَّتٍ تجْرِى مِن تحْتهَا الأَنهَرُ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَ يَأْكلُونَ كَمَا تَأْكلُ الأَنْعَمُ وَ النَّارُ مَثْوًى لهُّمْ،

-خدا كسانى را كه ايمان آورده اعمال صالح كردند به جنت هايى داخل مى سازد كه از زير آن نهرها روان است و اما كسانى كه كافر شدند سرگرم عيش و نوش دنيايند و مى خورند آنطور كه چارپايان مى خورند و در آخرت جايشان آتش است.“

كفار عنايتى به اين كه به حق برسند ندارند و دلهايشان هيچ اعتنايى به وظائف انسانيت ندارد، بلكه تمام همشان شكم و شهوتشان است و سرگرم لذت گيري از زندگى دنياى كوتاه مدتند و مانند چارپايان مى خورند و غير از اين آرزو و هدفى ندارند.

كفار هيچ وليى ندارند و به خودشان واگذار شده اند و به همين جهت جايگاه و منزلشان آتش است.

خدا كاري به كار آنهايى كه از تحت ولايت او بيرون شده اند، ندارد، تا در هر


1- آيه 40 و 42 سوره مدثر الميزان ج 20 ص 152

ص:190

وادى هلاك مى شوند، بشوند.

(1)

جهنم، بازگشتگاه منافقين و مشركين

-” وَ يُعَذِّب الْمُنَفِقِينَ وَ الْمُنَفِقَتِ وَ الْمُشرِكِينَ وَ الْمُشرِكَتِ الظانِّينَ بِاللَّهِ ظنَّ السوْءِ عَلَيهِمْ دَائرَةُ السوْءِ وَ غَضِب اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ ساءَت مَصِيراً،

-و مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرك را كه به خدا ظن بد مى بردند عذاب نموده گردونه عذاب بر سرشان گرداند، و خدا بر آنان خشم و لعنت كرد و جهنم را كه بازگشتگاه بدى است برايشان آماده نمود.“

اگر منافقين و منافقات را قبل از مشركين و مشركات آورد، براى اين است كه خطر آنها براى مسلمانان از خطر اينها بيشتر است، و چون عذاب اهل نفاق سخت تر از عذاب اهل شرك است، همچنان كه فرمود:” ان المنافقين فى الدرك الاسفل من النار،“ منافقين در پايين ترين نقطه آتش قرار دارند.

جمله ” و غضب الله عليهم و لعنهم و أعد لهم جهنم و ساءت مصيرا،“ بيان بدى بازگشتگاه آنان است.

(2)

مشمولين آتش ابدي جهنم

-” ... وَ مَن يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسولَهُ فَإِنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَلِدِينَ فِيهَا أَبَداً،

-... و كسى كه خدا و رسولش را نافرمانى كند آتش جهنم براى ابد نصيبش خواهد شد.“

و مراد از معصيت نافرمانى خدا در دستوراتى است كه در باره اصول دين دارد، مانند توحيد و نبوت و معاد و ساير متفرعات آن.

بنا بر اين، وعده و تهديد به خلود در آتش كه در آيه آمده، تنها شامل كفار و منكرين اصول دين مى شود، نه هر عاصى و گنهكار و متخلف از فروع دين، پس اينكه بعضى ها با اين آيه استدلال كرده اند بر اينكه: هر گنهكارى مخلد در آتش است، استدلال صحيحى نيست.

(3)

خبر دادن خدا از گناهان، و عذاب دوزخي آنها

-” أَ لَمْ تَرَ إِلى الَّذِينَ نهُوا عَنِ النَّجْوَى ثمَّ يَعُودُونَ لِمَا نهُوا عَنْهُ وَ يَتَنَجَوْنَ بِالاثْمِ وَ الْعُدْوَنِ وَ مَعْصِيَتِ الرَّسولِ وَ إِذَا جَاءُوك حَيَّوْك بِمَا لَمْ يحَيِّك بِهِ اللَّهُ وَ يَقُولُونَ فى أَنفُسِهِمْ لَوْ لا يُعَذِّبُنَا اللَّهُ بِمَا نَقُولُ حَسبُهُمْ جَهَنَّمُ يَصلَوْنهَا فَبِئْس الْمَصِير،


1- آيه 12 سوره محمد الميزان ج : 18 ص : 350
2- آيه 6 سوره فتح الميزان ج : 18 ص : 394
3- آيه 23 سوره جن الميزان ج 20 ص 81

ص:191

-آيا نديدى كسانى را كه از نجوى نهى شدند و باز بدانچه نهى شدند برگشتند و به گناه و دشمنى و نافرمانى رسول نجوى كردند. . . و در دل خود و يا نزد همفكران خود اظهار دلواپسى مى كنند كه نكند خدا به جرم آنچه مى گوييم عذابمان كند، ايشان را مگر همان جهنم چاره كند و در آن خواهند افتاد و چه بد محل بازگشتى است.“

گفتند:« نكند خدا به جرم آنچه مى گوييم عذابمان كند...،» خداى تعالى اين احتجاج منافقين را با جمله « حَسبُهُمْ جَهَنَّمُ يَصلَوْنهَا فَبِئْس الْمَصِير- ايشان را مگر همان جهنم چاره كند و در آن خواهند افتاد و چه بد محل بازگشتى است،» پاسخ داده، مى فرمايد: منافقين در اينكه عذاب خدا را انكار كردند اشتباه كردند، و به طور قطع به آن عذابى كه به آن تهديد شده اند خواهند رسيد، و آن عذاب جهنم است كه داخلش خواهند شد، و حرارتش را خواهند چشيد، و همين جهنم براى عذابشان بس است.

(1)

جهنم كيفر محرومين از اعمال صالح

-” فَأَنذَرْتُكمْ نَاراً تَلَظى، لا يَصلَاهَا إِلا الأَشقَى،

-الَّذِى كَذَّب وَ تَوَلى،

-اينك شما را از آتشى هشدار مى دهم كه زبانه مى كشد،

-و جز شقى ترها را نمى سوزاند،

-آن كسان را كه آيات و دعوت ما را تكذيب نموده از قبولش اعراض كردند.“

و مراد از كلمه اشقى مطلق هر كافرى است كه با تكذيب آيات خدا و اعراض از آن كافر شود، چون چنين كسى از هر شقى اى شقى تر است زيرا در زندگى آخرتى بدبخت است، يعنى بدبختى است كه بدبختيش پايان ندارد، و منتهى به خلاصى و نجات نمى شود، و اميد رهايى در آن نيست.

مراد از صلى نار پيروى آن و ملازم آن بودن است، پس اين كلمه معناى خلود را افاده مى كند، و اين خلود در آتش قضايى است كه خداى تعالى در حق كافر رانده و فرموده:” و الذين كفروا و كذبوا باياتنا اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون .“

(2)

بدترين خلق خدا، و جهنم جزاي آنها

-” وَ مَا تَفَرَّقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَب إِلا مِن بَعْدِ مَا جَاءَتهُمُ الْبَيِّنَةُ،

-وَ مَا أُمِرُوا إِلا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفَاءَ وَ يُقِيمُوا الصلَوةَ وَ يُؤْتُوا الزَّكَوةَ


1- آيه 7 و 8 سوره مجادله الميزان ج 19 ص 323
2- آيه 1 تا آخر سوره ليل الميزان ج 20 ص 509

ص:192

وَ ذَلِك دِينُ الْقَيِّمَةِ،

-إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَبِ وَ الْمُشرِكِينَ فى نَارِ جَهَنَّمَ خَلِدِينَ فِيهَا أُولَئك هُمْ شرُّ الْبرِيَّةِ،

-و اگر اهل كتاب دعوت او را نپذيرفتند و از مسلمانان جدا و متفرق گشتند بارى بعد از تماميت حجت عليه شان جدا شدند،

-با اينكه رسالت اين رسول جز اين نبود كه به مشركين و اهل كتاب بفهماند از طرف خدا مامورند الله تعالى را به عنوان يگانه معبود خالصانه بپرستند و چيزى را شريك او نسازند و نماز را بپا داشته زكات را بدهند و دين قيم هم همين است،

- از اهل كتاب و مشركين ، آنها كه كافر شدند در آتش جهنم خواهند بود آن هم براى هميشه و ايشان بدترين خلق خدايند. “

جمله « وَ مَا تَفَرَّقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَب إِلا مِن بَعْدِ مَا جَاءَتهُمُ الْبَيِّنَةُ، » اشاره دارد به اينكه اهل كتاب تفرقه و كفرى كه در سابق نسبت به حق داشتند نيز بعد از آمدن بينه بوده است. آن بينه عبارت است از محمد صلى الله عليه وآله وسلّم.

و جمله« وَ مَا أُمِرُوا إِلا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفَاءَ وَ يُقِيمُوا الصلَوةَ وَ يُؤْتُوا الزَّكَوةَ وَ ذَلِك دِينُ الْقَيِّمَةِ،» مى فهماند كه آنچه بدان دعوت شده اند، و مامور به آن گشته اند، دينى است قيم، كه مصالح اجتماع بشريشان را تامين مى كند، پس بر همه آنان لازم است به آن دين ايمان آورند و كفر نورزند. و مي فرمايد: « از اهل كتاب و مشركين، آنها كه كافر شدند در آتش جهنم خواهند بود آن هم براى هميشه و ايشان بدترين خلق خدايند. »

(1)

واردين جحيم

-” وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِى جَحِيم، يَصلَوْنهَا يَوْمَ الدِّين،

-وَ مَا هُمْ عَنهَا بِغَائبِين،

-و آنها كه بدكارند در جهنمند،

-روز جزا وارد آن شوند،

-و از آن غائب نگردند.“

اين آيه مى خواهد نتيجه حفظ اعمال با نوشتن نويسندگان و ظهور آن را در قيامت بيان كند . كلمه فجار به معناى گنهكاران پرده در است، و ظاهرا مراد كفار هتاك باشد، نه مسلمانان گنهكار، چون مسلمانان در آتش مخلد نمى شوند.

” يصلونها يوم الدين،“ مى فرمايد فجار در روز جزا براى ابد ملازم دوزخند، و از آن جدا شدنى نيستند. ” و ما هم عنها بغائبين،“ مى فرمايد اهل دوزخ از دوزخ غايب


1- آيه 6 تا آخر سوره بينه الميزان ج 20 ص 577

ص:193

نمى شوند، و منظور اين است كه از آن بيرون نمى آيند، پس آيه مورد بحث در معناى آيه” و ما هم بخارجين من النار،“ است .

(1)

شياطين و اولياي شياطين در جهنم

-” وَ يَوْمَ يحْشرُهُمْ جَمِيعاً يَمَعْشرَ الجِنّ ِ قَدِ استَكْثرْتُم مِّنَ الانسِ وَ قَالَ أَوْلِيَاؤُهُم مِّنَ الانسِ رَبَّنَا استَمْتَعَ بَعْضنَا بِبَعْضٍ وَ بَلَغْنَا أَجَلَنَا الَّذِى أَجَّلْت لَنَا قَالَ النَّارُ مَثْوَاكُمْ خَلِدِينَ فِيهَا إِلا مَا شاءَ اللَّهُ إِنَّ رَبَّك حَكِيمٌ عَلِيمٌ. وَ كَذَلِك نُوَلى بَعْض الظلِمِينَ بَعْضا بِمَا كانُوا يَكْسِبُون،

- روزى كه همگى را محشور كند و گويد اى گروه جنيان از آدميان كه پيرو شما بودند بسيار يافتيد، دوستان ايشان از آدميان گويند: پروردگارا ! ما از يكديگر برخوردار شده و به اجلى كه براى ما تعيين كرده بودى رسيده ايم .گويد: جاى شما جهنم است كه در آن جاويد باشيد مگر آنچه خدا خواهد كه پروردگار تو فرزانه و دانا است.“

شيطانها از فريفتن انسانها و ولايت داشتن بر ايشان لذت مى برند، انسانها هم از پيروى شيطانها و وسوسه هاى آنان يك نوع لذت احساس مى كنند، چون به اين وسيله به ماديات و تمتعات نفسانى مى رسند.

روزى كه خداي تعالي همه آنان را محشور مى كند تا احتجاج عليه آنان به طور كامل انجام يابد، آنگاه به طايفه شيطانها مى فرمايد:

-اى گروه جن شما ولايت بر انسانها و گمراه نمودن آنان را از حد گذرانديد!

پيروان شيطانها به جاى ايشان جواب داده به حقيقت اعتراف كرده و مى گويند:

-پروردگارا ما گروه آدميان خودمان دنبال شيطانها را گرفته و از تسويلات آنان از قبيل زخارف دنيا و هواپرستى لذت برديم، و گروه جن هم از پيروى كردن ما و القاى وسوسه به دلهاى ما لذت بردند، ما دو طايفه اين روش را ادامه داديم تا آنكه رسيديم به آن اندازه از زندگى نكبت بار و كارهاى ناشايسته كه فعلا داريم!

خداي تعالي مي فرمايد: ” النار مثويكم خالدين فيها الا ما شاء الله ! “

اين جمله حكايت جوابى است كه خداوند به آنان مى دهد، و در عين حال قضايى است كه عليه آنان مى راند، و متن آن قضا تنها جملة ” النار مثويكم،“ است: ” آتش محل اقامتى است براى شما كه در آن استقرار خواهيد داشت، و بيرون شدن برايتان نيست، مگر خدا بخواهد ! “

(2)

ساكنين عمده جهنم


1- آيه 13 تا 19 سوره انفطار الميزان ج 20 ص 373
2- آيه 128و129 سوره انعام الميزان ج : 7 ص : 486

ص:194

-” قَالَ اخْرُجْ مِنهَا مَذْءُوماً مَّدْحُوراً لَّمَن تَبِعَك مِنهُمْ لأَمْلأَنَّ جَهَنَّمَ مِنكُمْ أَجْمَعِينَ،

-گفت از آسمان بيرون شو، مذموم و مطرود، هر كه از آنها از تو پيروى كند جهنم را از همه شما لبريز مى كنم !“

ابليس قسم خورد كه غرض خلقت فرزندان آدم را كه همان شكر است در آنان نقض نموده و از بين ببرد و آنان را بجاى شكر وادار به كفران سازد، خداى تعالى در جوابش پيروانش را هم با او شريك ساخته و فرمود: جهنم را از شما يعنى از تو و بعضى از پيروانت پر مى كنم!

در اين جمله خداى تعالى از در منت و رحمت جميع پيروان ابليس را ذكر نفرمود، بلكه فرمود: از شما و اين خود اشعار به تبعيض دارد.

(1)

جهنم ابدي، كيفر منافقين و كفار

-” وَعَدَ اللَّهُ الْمُنَفِقِينَ وَ الْمُنَفِقَتِ وَ الْكُفَّارَ نَارَ جَهَنَّمَ خَلِدِينَ فِيهَا هِىَ حَسبُهُمْ وَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ لَهُمْ عَذَابٌ مُّقِيمٌ،

-خدا به مردان و زنان منافق و به كفار، آتش جهنم وعده داده، كه جاودانه در آنند، و همان بسشان است، خدا لعنتشان كرده، و براى آنان عذابى است هميشگى !“

منافقين نامبرده و مورد گفتگوى اين آيات، عده زيادى بوده اند و كلمه عذاب برايشان حتمى شده، و ديگر قابل برگشت نبوده اند. حال، اگر بخاطر پاره اى مصالح عده اى از ايشان مورد عفو قرار گيرند، بارى، بقيه بايد عذاب شوند.

و اگر زنان منافق را هم ذكر كرده با اينكه قبلا صحبتى از زنان منافق به ميان نيامده بود، بعيد نيست براى اين باشد كه شدت ارتباط و كمال اتحاد ميان آنان را برساند و بفهماند كه در صفات نفسانى همه يك جورند، و نيز اشاره كرده باشد به اينكه پاره اى از زنان نيز اعضاى مؤثرى هستند در اجراء برنامه هاى منافقين و رل هاى مهمى را مى توانند در اين جامعه فاسد بازى كنند.

آنگاه وعده اى را كه به منافقين داده بيان نمود و فرمود:” وعد الله المنافقين و المنافقات و الكفار نار جهنم خالدين فيها هى حسبهم،“ اگر كفار را عطف به منافقين كرد براى اين است كه منافقين نيز كافرند، همين كيفر ايشان را بس است، كيفرى است كه بغير ايشان نمى رسد، ” و لعنهم الله،“ و ايشان را دور كرد، ” و لهم عذاب مقيم،“ ايشان را است


1- آيه 18 سوره اعراف الميزان ج : 8 ص : 39

ص:195

عذابى ثابت كه هرگز زايل نمى شود و تمامى ندارد.

(1)

جهنم مأواي كفار و منافقين

-” يَأَيهَا النَّبىُّ جَهِدِ الْكفَّارَ وَ الْمُنَفِقِينَ وَ اغْلُظ عَلَيهِمْ وَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْس الْمَصِيرُ،

- اى پيغمبر ! با كافران و منافقان كارزار كن، و بر آنان سخت بگير، و جاى ايشان در آخرت جهنم است، كه بد سرانجامي است!“

جمله: ” و ماواهم جهنم و بئس المصير،“ عطف است بر امرى كه قبل از آن گذشت، اين كفار و منافقين مستوجب غلظت و خشونت و جهادند. اگر توبه نكنند خداوند به عذاب دردناكى در دنيا و آخرت مبتلايشان مى كند. عذاب آخرت ايشان معلوم است كه آتش دوزخ خواهد بود.

(2)

جهنم مأواي قاعدين از جهاد

-” سيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَكمْ إِذَا انقَلَبْتُمْ إِلَيهِمْ لِتُعْرِضوا عَنهُمْ فَأَعْرِضوا عَنهُمْ إِنهُمْ رِجْسٌ وَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ جَزَاءَ بِمَا كانُوا يَكْسِبُونَ،

-به زودى همينكه بسوى ايشان بازگرديد برايتان به خدا سوگند مى خورند تا از ايشان صرفنظر كنيد، و شما از ايشان صرفنظر كنيد كه ايشان پليدند، و جايشان به كيفر آنچه مى كردند جهنم است.“

” سيحلفون بالله لكم اذا انقلبتم اليهم لتعرضوا عنهم فاعرضوا عنهم ...،“ يعنى وقتى از جنگ برگرديد به خدا سوگند مى خورند تا شما دست از ايشان برداريد و ملامت و عتابشان نكنيد، شما دست از ايشان برداريد، اما نه بطورى كه ايشان را در آنچه عذر مى آورند تصديق كرده باشيد بلكه بدين جهت كه آنها رجس و پليدند، و جا دارد كه اصلا نزديكشان نشويد، و جايگاه ايشان بخاطر آن كارهائى كه كردند جهنم است .

(3)

جهنم، كيفر الحاد در اسماء خداي تعالي

-” وَ للَّهِ الأَسمَاءُ الحُسنى فَادْعُوهُ بهَا وَ ذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فى أَسمَئهِ سيُجْزَوْنَ مَا كانُوا يَعْمَلُونَ،

-خدا را نام هاى نيكوتر است او را بدانها بخوانيد و كسانى را كه در نام هاى وى كجروى مى كنند واگذاريد. به زودى سزاى اعمالى را كه مى كرده اند خواهند ديد!“


1- آيه 66 تا 68 سوره توبه الميزان ج : 9 ص : 451
2- آيه 73 سوره توبه الميزان ج : 9 ص : 457
3- آيه 94تا96سوره توبه الميزان ج : 9 ص : 491

ص:196

هدايت دائر مدار دعوت خدا به سوى اسماء حسنى و ضلالت دائر مدار الحاد در آن اسماء است، و مردم از دين دار و بى دين و عالم و جاهل بر حسب فطرت و سريره باطنيشان اختلافى ندارند در اينكه اين عالم مشهود متكى بر حقيقتى است كه قوام اجزاى آن و نظام موجود در آن، بر آن حقيقت استوار است، و آن حقيقت خداى سبحان است كه هر موجودى از او ابتداء گرفته و به او بازگشت مى كند، و اوست كه جمال و كمال مشهود در عالم را بر اجزاى عالم افاضه مى كند، و اين جمال، جمال او و از ناحيه اوست .

همين مردم در عين اين اتفاقى كه بر اصل ذات پروردگار دارند در اسماء و صفات او بر دو صنفند، يكى كسانى كه خدا را به اسماء حسنى مى خوانند و او را خدائى ذو الجلال و الاكرام دانسته و عبادت مى كنند و اين صنف هدايت يافتگان به راه حقند، صنف دوم مردمى هستند كه در اسماء خدا الحاد ورزيده و غير او را به اسم او، يا او را به اسم غير او مى خوانند، و اين صنف اهل ضلالتند، كه مسيرشان به دوزخ است، و جايگاهشان در دوزخ بحسب مرتبه اى است كه از ضلالت دارا هستند.

حقيقت معناى اينكه هدايت و اضلال از خدا است اين است كه او بشر را به اسماء حسناى خود دعوت كرده و باعث شد مردم دو فريق شوند يكى آن عده اى كه هدايت خدا را قبول كردند و يكى آن افرادى كه نسبت به اسماء او الحاد ورزيده و آيات او را تكذيب كردند، و خداوند ايشان را به كيفر تكذيبشان بسوى دوزخ سوق مى دهد، همچنانكه در آخر كلام سابق فرموده:” و لقد ذرانا لجهنم كثيرا من الجن و الانس ...،“ و اين سوق دادن را بوسيله استدراج و املاء انجام مى دهد.

(1)

انسانهاي شوم و نحس در احاطه آتش

-” وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِئَايَتِنَا هُمْ أَصحَب الْمَشئَمَةِ،

-عَلَيهِمْ نَارٌ مُّؤْصدَةُ،

-و كسانى كه آيه هاى ما را منكر شده اند اهل شئامت و نحوستند،

- كه آتشى سرپوشيده بر آنان احاطه دارد.“

آيات الهي، آيات است موجود در خارج وجود انسان در پهناى جهان و آيات موجود در داخل ذات انسان، آيات و ادله اى است كه بر يگانگى خدا در ربوبيت و الوهيت و لوازم اين يگانگى دلالت مى كند.

تكذيب اين آيات و دلالتها كفر به آيات خدا و به خود خدا است، و نيز كفر به


1- آيه 180 سوره اعراف الميزان ج : 8 ص : 446

ص:197

قرآن كريم و آيات شريفه آن است، و نيز كفر به هر حكمى است كه از طريق رسالت نازل شده است. و ظاهرا مراد از آيات، مطلق آيات است.

” عليهم نار مؤصدة،“ يعنى آتشى مستولى بر آنان است كه از هر سو احاطه شان مى كند.

(1)

متاع قليل دنياي كفار و سرانجام جهنمي آن

-” لا يَغُرَّنَّك تَقَلُّب الَّذِينَ كَفَرُوا فى الْبِلَدِ. مَتَعٌ قَلِيلٌ ثُمَّ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْس المِهَادُ،

-فريب ندهد تو را، وقتي ببينى كافران شهرها را به تصرف آورده اند. دنيا متاعى اندك است و پس از اين جهان منزلگاه آنان جهنم است و چقدر آنجا بد آرامگاهى است . “

اين جمله به منزله بر طرف كردن ايرادى است كه ممكن است كسى بكند، و با توجه به مضمون آيه قبلي بگويد: وقتى رحمت الهي شامل حال مؤمنين است، قهرا بايد كافران نقطه مقابل آن را داشته باشند، با اينكه مى بينيم كفار عيشى مرفه و حياتى پر زرق و برق و معاشى فراوان دارند، در پاسخ خطاب به رسول گراميش فرموده: لا يغرنك ... و مقصودش توجه دادن عموم مردم است به اينكه از تقلب كفار در بلاد و از اينكه به اصطلاح همه جا خرشان مى رود فريب نخورند كه كفار هر چه دارند متاعى است قليل و بى دوام !

(2)

پذيرائي از كافران در جهنم

-” . . . إِنَّا أَعْتَدْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَفِرِينَ نُزُلاً،

- . . . ما جهنم را آماده كرده ايم براى پذيرائي ازكافران در اول ورودشان!“

خداوند خانه آخرت را به خانه اى كه ميهمان وارد آن مى شود و جهنم را به نزل يعنى چيزى كه ميهمان در اول ورودش با آن پذيرائى مى شود تشبيه كرده و فرموده: جهنم را آماده كرده ايم تا براى كفار در همان ابتداى ورودشان به قيامت وسيله پذيرائيشان باشد.

و با در نظر گرفتن اينكه بعد از دو آيه مى فرمايد اينان در قيامت توقف و مكثى ندارند فهميده مى شود كه اين تشبيه چقدر تشبيه لطيفى است. گويا كفار غير


1- آيه 17 تا 20 سوره بلد الميزان ج 20 ص 492
2- آيه 196 تا198 سوره آل عمران الميزان ج : 4 ص : 139

ص:198

از ورود به جهنم، ديگر كارى ندارند، و معلوم است كه در اين آيه چه تحكم و توبيخى از ايشان شده و كانه اين تحكم را در مقابل تحكمى كه از آنان در دنيا نقل كرده و فرموده:” و اتخذوا آياتى و رسلى هزوا،“ قرار داده است.

(1)

اهل آتش بودن: عاقبت تمتع در كفر

-” ... قُلْ تَمَتَّعْ بِكُفْرِك قَلِيلاً إِنَّك مِنْ أَصحَبِ النَّارِ،

- ... بگو سرگرم كفر خود باش و به اين بهره اندك دلخوش باش كه تو از اهل آتشى!“

اين امر ( سرگرم باش) امر و دستورى است تهديدى و در معناى خبر دادن است، يعنى تو سرانجام به سوى آتش مى روى، و اين سرگرمى در چند روزى اندك، آتش را از تو دفع نمى كند.

(2)

مشمولين جهنم و عذاب عظيم

-” مِّن وَرَائهِمْ جَهَنَّمُ وَ لا يُغْنى عَنهُم مَّا كَسبُوا شيْئاً وَ لا مَا اتخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِيَاءَ وَ لهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ،

-و در پشت سرشان جهنم است و آنچه از مال و جاه دنيا به دست آورده اند پشيزى به دردشان نمى خورد و همچنين هيچ يك از خدايانى كه به جاى الله ولى خود گرفته اند و عذابى عظيم دارند.“

خداي تعالي جهنم را پشت سر آنان قرار داد، و فرمود: در پشت سر جهنمى دارند. با اينكه جهنم در پيش رو و آينده آنان قرار دارد، و دارند بطرف آن مى روند، اين تعبير مى فهماند كه اين قضاء رانده شده حتمى است.

و در روز حساب آنچه از مال و جاه و ياوران كه در دنيا كسب كرده بودند، حتى به قدر پشيزى به دردشان نمى خورد.

(3)

ع_ذاب

عذاب چيست؟


1- آيه 102 سوره كهف الميزان ج : 13 ص : 509
2- آيه 8 سوره زمر الميزان ج : 17 ص : 370
3- آيه 10 سوره جاثيه الميزان ج : 18 ص : 245

ص:199

-” إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بآياتِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شدِيدٌ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ ذُو انتِقَامٍ!

- محققا كسانى كه به آيات خدا كفر ورزيدند، عذابى شديد دارند و خدا مقتدرى است داراى انتقام ! “

ما چيزى را عذاب نمى شماريم، مگر وقتى كه جسم ما را به درد آورد، و متالم سازد و يا نقص و يا فسادى در نعمت هاى مادى ما پديد آورد. مثلا مال ما را از بين ببرد، و يا يكى از عزيزان ما را بميراند، يا بدن ما را مريض كند، با اينكه آنچه قرآن در تعليمات خود از عذاب اراده كرده غير اين است.

حال ببينيم از آيات قرآنى، در باره عذاب، چه معنايى را استفاده مى كنيم؟

1- قرآن كريم زندگانى كسانى را كه پروردگار خود را فراموش كرده اند هر قدر هم زندگى بسيار وسيعى داشته باشند زندگانى بسيار تنگ و سختى مى داند و مى فرمايد: ” و من أعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا . “

2- قرآن كريم مال و اولاد را كه در نظر ما نعمت گوارا مى آيد، عذاب خوانده، مى فرمايد: ” و لا تعجبك اموالهم و اولادهم، انما يريد الله ان يعذبهم بها، فى الدنيا و تزهق انفسهم و هم كافرون.“

و حقيقت امر اين است كه مسرت و اندوه و شادى و غم و رغبت و نفرت و رنج و راحت آدمى داير مدار طرز فكر آدمى در مساله سعادت و شقاوت است .

و در ثانى سعادت و شقاوت و آن عناوين ديگرى كه همان معنا را مى رساند، به اختلاف موردش مختلف مى شود، سعادت و شقاوت روح، امرى است و سعادت و شقاوت جسم، امرى ديگر، و همچنين سعادت و شقاوت انسان، امرى است و سعادت و شقاوت حيوان امرى ديگر، و به همين مقياس.

ص:200

و انسان دنياپرست و مادى كه هنوز متخلق به اخلاق خدايى نشده تنها كاميابى هاى مادى را سعادت مى داند، و كمترين اعتنايى به سعادت روح و كاميابى هاى معنوى ندارد.

افراد مادى و بى خبر از خداى لايزال، در حسرت بسر مى برند، تا چيزى را ندارند از نداشتن آن حسرت مى خورند، و وقتى به آن دست مى يابند باز متاسف گشته و از آن اعراض نموده چيزى بهتر از آن را مى جويند، تا بلكه با به دست آوردن آن عطش درونى خود را تسكين دهند، حال افراد مادى ، در دو حال (دارايى و ندارى) چنين است .

و اما قرآن كريم انسان را موجودى مركب از روحى جاودانى، و بدنى مادى و متغير مى داند، انسان از نظر قرآن همواره با چنين وصفى قرار دارد، تا به سوى پروردگار خود برگردد، در آن موقع است كه خلود و جاودانگى آدمى شروع مى شود و ديگر دچار زوال و دگرگونگى نمى گردد.

پس، از نعمتهاى دنيا بعضى مانند علم، تنها مايه سعادت روح آدمى است و بعضى مانند مال و فرزندى كه او را از ياد خدا باز ندارد، مايه سعادت روح و جسم او خواهد بود، آنهم چه سعادت بزرگى!

و همچنين بعضى از حوادث كه مايه محروميت و نقص جسم آدمى است، ولى براى روح جاودانه او سعادت است، مانند شهادت در راه خدا، و انفاق مال و ساير امكانات در اين راه، كه اين نيز از سعادت آدمى است، همچون تحمل نوشيدن دواى تلخ است كه دقايقى آدمى را ناراحت مى كند ولى مدت طولانى مزاجش را سالم مى سازد.

و اما آنچه كه خوش آيند جسم و مضر به روح آدمى است، مايه شقاوت آدمى و عذاب او است، و قرآن كريم اينگونه اعمال را كه تنها لذت جسمانى دارد، متاعى قليل خوانده، كه نبايد به آن اعتنا كرد. و در اين باره فرموده است:

- ” لا يغرنك تقلب الذين كفروا فى البلاد متاع قليل ثم ماويهم جهنم و بئس المهاد.“

و همچنين هر چيزى كه مضر به روح و جسم، هر دو است، قرآن آنرا نيز عذاب خوانده، همچنان كه خود ماديين هم آنرا عذاب مى شمارند. اما قرآن آنرا از جهتى، و ماديين از نظرى ديگر عذاب مى دانند.

قرآن آنرا از اين نظر عذاب مى داند كه مايه ناراحتى روح است، و ماديين از اين نظر عذاب مى دانند كه مايه بدبختى و ناراحتى بدن است، نظير انواع عذابهايى كه بر امتهاى گذشته نازل شده، و قرآن در اين باره مى فرمايد:

-” ا لم تر كيف فعل ربك بعاد ؟ ارم ذات العماد، التى لم يخلق مثلها فى البلاد، و ثمود الذين جابوا الصخر بالواد، و فرعون ذى الاوتاد، الذين طغوا فى البلاد، فاكثروا فيها الفساد، فصب عليهم ربك سوط عذاب، ان ربك لبالمرصاد! “

ص:201

سعادت و شقاوت موجودات با شعور، بستگى به شعور و اراده آنها دارد چون ما يك امرى را كه در نظر ديگران لذيذ است ولى ما لذت آنرا احساس نمى كنيم، سعادت خود نمى دانيم، همچنانكه امرى را كه براى ديگران الم انگيز است ولى ما از آن احساس الم و ناراحتى نمى كنيم، شقاوت نمى شماريم .

از همينجا روشن مى شود، روشى كه قرآن در مساله سعادت و شقاوت طى كرده غير از آن روشى است كه ماديين پيش گرفته اند، و انسان فرو رفته در ماديات هم اگر بخواهد زندگيش گوارا شود بايد از مكتبى پيروى كند كه سعادت حقيقى را سعادت بداند، و شقاوت حقيقى را شقاوت بداند، چون قرآن آنچه واقعا سعادت است سعادت مى داند، و آنچه براستى شقاوت است شقاوت مى خواند .

قرآن به پيروان خود تلقين مى كند كه دل، به غير خدا نبندند، و به آنان اين باور را مى دهد كه تنها مالكى كه مالك حقيقى هر چيز است خدا است، هيچ چيزى جز بوسيله خدا روى پاى خود نمى ايستد. (چنين كسى اگر دوا مى خورد دواى خدا را مى خورد، و اگر غذا مى خورد غذاى او را مى خورد، براى دوا و غذا و هيچ چيز استقلال در تاثير قائل نيست.) و نيز چنين كسى هيچ هدفى را جز براى او دنبال نمى كند.

و چنين انسانى در دنيا چيزى بجز سعادت براى خود نمى بيند، آنچه مى بيند يا سعادت روح و جسم او هر دو است، و يا تنها سعادت روح او است، و غير اين دو چيز را عذاب و دردسر مى داند، بخلاف انسان دل بسته به ماديات و هواى نفس كه چنين فردى چه بسا خيال كند آن اموال و ثروتى كه براى خود جمع آورى كرده مايه خير و سعادت او است، ولى به زودى بر خبط و گمراهى خود واقف مى شود، و همان سعادت خيالى تبديل به شقاوت يقينى مى شود، چنانكه خداوند فرموده:

-” فذرهم يخوضوا و يلعبوا حتى يلاقوا يومهم الذى يوعدون .“

علاوه بر اينكه در هيچ جاى دنيا و نزد هيچ يك از دنياپرستان مادى، نعمتى كه لذت خالص باشد وجود ندارد، بلكه اگر از نعمتى لذتى مى برند همان لذت توأم با غم و اندوه است، غم و اندوهى كه خوشى آنان را تيره و تار مى سازد.

از اينجا روشن مى شود كه درك و طرز فكرى كه در انسانهاى موحد و مخصوصا در اهل قرآن است غير درك و طرز فكرى است كه ديگران دارند، با اينكه هر دو طايفه از يك نوع هستند، يعنى هر دو انسانند، البته بين دو نقطه نهايى اين دو طرز تفكر مراتب بسيارى هست، كه صاحبان آن اهل ايمان هستند اما طايفه ديگر بخاطر نرسيدن به كمال تربيت و تعليم الهى، كم و زياد و يا زيادتر گرفتار انحراف فكرى مى شوند .

اين بود آنچه ما مى توانستيم از كلام خداى تعالى در باره مساله عذاب استفاده

ص:202

كنيم، ليكن در عين اينكه گفتيم كلمه عذاب در اصطلاح قرآن به معناى عذاب روحى تنها و يا روحى و جسمى است، چنان هم نيست كه از استعمال اين كلمه در مورد ناملايمات جسمانى فقط، امتناع بورزد، و آنرا عذاب نداند، بلكه اين كلمه را در آن مورد نيز بكار برده، از آن جمله، از ايوب حكايت كرده كه گفت:

-” انى مسنى الشيطان بنصب و عذاب . “ و نيز فرموده:

-” و اذ انجيناكم من آل فرعون يسومونكم سوء العذاب ....“

كه عذابهاى فرعون به بنى اسرائيل را از طرف خدا امتحان و از طرف فرعون و فى نفسه عذاب خوانده و نفرموده آنچه از ناحيه فرعون به شما بنى اسرائيل رسيد عذاب خدا بود.

(1)

شديدترين عذاب كدام است؟

-” وَمَنْ أَظلَمُ مِمَّنِ افْترَى عَلى اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّب بِئَايَتِهِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظلِمُونَ...

-ستمكارتر از آن كسى كه به دروغ به خداوند افترا ببندد يا آيات او را تكذيب كند كيست ؟ به درستى كه ستمگران رستگار نمى شوند.... “

مى فرمايد: اينان با اين انحرافات خود، به خويشتن شديدترين ظلم را كرده و خود را به هلاكت و خسران مى كشند، سپس بيان مى كند كه اين مظالم در روز قيامت به چه صورتى منعكس شده، به چه كيفيت وحشت زائى به ايشان مى رسد، به طورى كه از شدت آن با انكار آنچه كه در دنيا مى گفتند خود را تكذيب كرده تمناى بازگشت به دنيا مى كنند، شايد كه اين بار عمل صالح كنند، و به خاطر كوتاهى هائى كه در حق خداى سبحان نموده اند اظهار حسرت مى كنند.

ظلم يكى از شنيع ترين گناهان است، بلكه با كمى دقت و تحليل عقلى بايد گفت: زشتى و شناعت گناهان ديگرهم به مقدار ظلمى است كه در آنها است، و معناى ظلم عبارتست از خروج از عدالت و حد وسط، و ظلم همانطورى كه از جهت اختلاف خصوصيات آن شخص مرتكب، مختلف و كم و زياد مى شود، همچنين نسبت به اختلاف اشخاصى كه ظلم برايشان مى شود و يا اراده ظلم بر آنان شده است، اختلاف و شدت و ضعف پيدا مى كند، به اين معنا كه هر چه موقعيت و شان او عظيم تر باشد ظلم بر او شنيع تر و بزرگتر خواهد بود، و معلوم است كه ساحتى مقدس تر و منزلتى رفيع تر و عزيزتر از ساحت و منزلت پروردگار و آيات داله بر او نيست.

بنا بر اين آنكسى هم كه به چنين ساحت قدسى و يا به چيزى كه منسوب به اين ساحت است ظلم روا بدارد از هر ظالمى ظالمتر خواهد بود، اين نيز معلوم است كه


1- آيه 4 سوره آل عمران الميزان ج : 3 ص : 3

ص:203

چنين كسى جز به خود ظلم نكرده و اين همان چيزى است كه دقت عقلى آنرا اقتضا دارد. خداى سبحان نيز با جمله:” و من اظلم ممن افترى على الله كذبا او كذب باياته،“ همين نظريه عقلى را تصديق فرموده است.

بعضى از مفسرين خواسته اند قائلين به جواز شفاعت پيغمبر و معصومين از ذريه آنجناب و يا اولياى كرام از امتش را نيز مشمول آيه قرار داده و آنان را هم مشرك بدانند، و گفته اند: اين آيه علاوه بر بت پرستان منطبق بر معتقدين به شفاعت نيز هست !! و هر كس اين حضرات را در باره حاجتى از حوائج دنيا و آخرت خود شفيع درگاه خدا قرار دهد نيز مشرك است. و گويا از اين معنا غفلت ورزيده اند كه پروردگار متعال، خودش شفاعت را در صورتى كه به اذن او باشد در كلام مجيدش بدون تقييد به دنيا و آخرت اثبات كرده و فرموده است:” من ذا الذى يشفع عنده الا باذنه،“ علاوه بر اينكه فرموده:” و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعة الا من شهد بالحق و هم يعلمون.“

و بطورى كه مى بينيد شفاعت را حق علمايى دانسته كه به حق شهادت مى دهند، و قدر متيقن از اينگونه علما، انبيا عليهم السلام هستند كه از جمله آنان نبى محترم ما است .

در آيه:” لتكونوا شهداء على الناس،“ و آيه:” و يتخذ منكم شهداء،“ و آيه:” و تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون،“ علاوه بر انبيا و خاتم النبيين، شهدا و علماى ديگرى را در امت اسلام اثبات مى كند، و معلوم است كه خداى تعالى جز حق اثبات نمى فرمايد، پس در امت اسلام هم شهداى به حقى هست. و در خصوص اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلّم مى فرمايد:

-” انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا.“

اين آيه بيان مى كند كه اهل بيت پيغمبر عليهم السلام به تطهير خود پروردگار طهارت يافته اند، آيه:” انه لقرآن كريم فى كتاب مكنون لا يمسه الا المطهرون،“ هم بيان مى كند كه قرآن را جز مطهرون ( پاكان ) نمى فهمند، در نتيجه اثبات مى شود كه اهل بيت پيغمبرعليهم السلام پاكان و علماى به قرآنى هستند كه تبيان هر چيز است، همانها در مساله شهادت به حقى كه در آن لغو و تاثيم راه نداشته باشد قدر متيقن از افراد امتند.

پس نبايد گفت: توسل به اين بزرگواران و آنان را در درگاه خدا شفيع قرار دادن شرك است!!!

(1)

تفاوت عذاب و رحمت خدا در چيست؟


1- آيه 21 و 22 سوره انعام الميزان ج : 7 ص : 60

ص:204

-” ... قَالَ عَذَابى أُصِيب بِهِ مَنْ أَشاءُ وَ رَحْمَتى وَسِعَت كلَّ شىْ ءٍ فَسأَكتُبهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَ الَّذِينَ هُم بِئَايَتِنَا يُؤْمِنُونَ،

-... گفت: عذاب خويش را به هر كه خواهم مى رسانم، و رحمت من به همه چيز رساست، و آن را براى كسانى كه پرهيزكارى كنند و زكات دهند و كسانى كه به آيه هاى ما ايمان بياورند مقرر مى كنيم.“

اگر رساندن عذابش را مقيد به جمله هر كه را بخواهيم كرده، و در رحمت خود چنين تقييدى را به كار نبرده، براى اين بوده كه عذاب از اقتضاى عمل گنهكاران ناشى مى شود نه از ناحيه خود او، از ناحيه او جز رحمت ناشى نمى شود، همچنانكه فرموده:” ما يفعل الله بعذابكم ان شكرتم و آمنتم،“ و نيز فرموده: ” لئن شكرتم لازيدنكم و لئن كفرتم ان عذابى لشديد.“

و از اين دو آيه به خوبى بر مى آيد كه اگر خداوند گنهكاران را عذاب مى كند، اين عذاب كردنش به اقتضاى ربوبيتش نيست، و گر نه جا داشت تمامى افراد را عذاب كند، و حال آنكه مشيتش به عذاب افراد معينى تعلق مى گيرد، و معلوم است كه مشيتش تعلق نمى گيرد مگر به عذاب كردن آن افرادى كه نعمتش را كفران كرده اند. پس باز عذاب او مستند به گنهكاران است نه مستند به خود او.

علاوه بر اينكه از آيات كريمه قرآن بر مى آيد كه اصولا عذاب همان فقدان رحمت است، همچنانكه نقمت عدم بذل نعمت است، و اين نرسانيدن نعمت و رحمت جز در مورد افرادى كه بخاطر كفر و گناه استعداد رحمت و نعمت را از دست داده اند تحقق پيدا نمى كند، پس در حقيقت سبب عذاب، همان نبودن سبب رحمت است!

جمله:” عذابى اصيب به من اشاء و رحمتى وسعت كل شى ء،“ خصوصيت عذاب و عموميت رحمت را بيان مى كند.

(1)

سريع نبودن برخي عقابهاي الهي

-” وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّك لَيَبْعَثنَّ عَلَيْهِمْ إِلى يَوْمِ الْقِيَمَةِ مَن يَسومُهُمْ سوءَ الْعَذَابِ إِنَّ رَبَّك لَسرِيعُ الْعِقَابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ،

-و چون پروردگارت اعلام كرد كه تا روز قيامت بر يهودان كسى را مى گمارد كه آنها را عذابى سخت كند كه پروردگارت تند مجازات است، و هم او آمرزگار و رحيم است.“

اينكه فرمود:” ان ربك لسريع العقاب،“ معنايش اين است كه پاره اى از عقاب هاى خداوند عقابى است كه فورى و با شتاب روى مى آورد، مانند عقاب اهل طغيان، همچنانكه


1- آيه 156 سوره اعراف الميزان ج : 8 ص : 356

ص:205

در آن آيه ديگر فرموده:” الذين طغوا فى البلاد ... ان ربك لبالمرصاد!“

به حسب ظاهر، جمله:” وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ،“ در دنباله آيه شريفه نيامده مگر براى اينكه بفهماند همه عقاب هاى خدا سريع و فورى نيست، چه اگر خداوند همواره سريع العقاب مى بود، و همه عقاب هايش فورى بود ديگر جمله: ” و انه لغفور رحيم،“ در ذيل آيه معنا نداشت.

جمله مذكور معناى آيه را به اين برگشت مى دهد كه پروردگار تو بخشنده گناهان، و مهربان با بندگانش هست، و ليكن اينطور هم نيست كه وقتى حكم عقاب را در باره بعضى از بندگانش بخاطر استحقاقى كه بجهت طغيان و سركشى دارند براند، عقابش سريع است، و فورا محكوم را مى گيرد، چون بعد از حكم راندنش هيچ چيزى مانع از نفوذ حكمش نمى شود .

(1)

عذاب دومرحله اي منافقين

-” وَ مِمَّنْ حَوْلَكم مِّنَ الأَعْرَابِ مُنَفِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلى النِّفَاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نحْنُ نَعْلَمُهُمْ سنُعَذِّبهُم مَّرَّتَينِ ثمَّ يُرَدُّونَ إِلى عَذَابٍ عَظِيمٍ.“

از جمله اعراب(باديه نشينان) كه در پيرامون شما هستند منافقين هستند كه در كار نفاق تمرين كرده اند، و همچنين از اهل مدينه هم منافقين هستند كه بر نفاق عادت كرده اند، و تو اى محمد ايشان را نمى شناسى، ما مى شناسيمشان و بزودى در دو نوبت عذابشان مى كنيم، آنگاه بسوى عذاب بزرگ باز خواهند گشت.

مقصود از عذاب در دو نوبت، به طوري كه بعضى گفته اند، يك مرتبه در دنيا به اسير شدن و كشته شدن و بار ديگر در قبر عذاب شدن است.

(2)

مستضعفين، و مشخص نبودن مغفرت يا عذاب آنها

-وَ ءَاخَرُونَ مُرْجَوْنَ لأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبهُمْ وَ إِمَّا يَتُوب عَلَيهِمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ،

-و عده اى ديگر هستند كه كارشان محول به فرمان خدا شده، يا عذابشان مى كند و يا مى بخشدشان، كه خدا داناى حكيم است.“

معناى تاخير انداختن ايشان بسوى امر خدا اين است كه وضع ايشان آنطور روشن نيست كه بتوان عذاب خدا را برايشان پيش بينى كرد، و يا مغفرت و آمرزش او را، پس امر ايشان محول به امر خداست، تا او در باره ايشان چه بخواهد، هر چه او خواست


1- آيه 167 سوره اعراف الميزان ج : 8 ص : 387
2- آيه 101سوره توبه الميزان ج : 9 ص : 511

ص:206

همان خواهد شد.

اين آيه فى نفسه و با قطع نظر از روايات با وضع مستضعفين تطبيق مى كند، كه در حقيقت مانند برزخى هستند ميان نيكوكاران و بدكاران.

آيه شريفه عاقبت كار ايشان را مخفى داشته، و آن را بر همان ابهام و نامعلوميش باقى گذارده، حتى در دو اسم شريفى هم كه در آخر ذكر كرده يعنى اسم عليم و حكيم باز ابهام را رسانده، زيرا اين دو اسم دلالت دارند بر اينكه خدا در باره آنان بر مقتضاى حكمت و علمش رفتار مى كند، بخلاف دو اسمى كه در ذيل آيه« و آخرون اعترفوا بذنوبهم،» آورده، چون در آخر آن فرموده: ” عسى الله ان يتوب عليهم و الله غفور رحيم . “

(1)

عذاب قيامت نه تخفيف مى پذيرد و نه تاخير !

-” وَ إِذَا رَءَا الَّذِينَ ظلَمُوا الْعَذَاب فَلا يخَفَّف عَنهُمْ وَ لا هُمْ يُنظرُون،

-و چون كسانى كه ستم كرده اند عذاب را ببينند نه عذابشان سبك شود و نه مهلت يابند.“

اين آيه در مقام بيان فرق ميان عذاب قيامت با عذابهاى دنيوى است، كه گريبانگير ستمكاران مى شود، زيرا عذابهاى دنيايى ستمكاران، هم تخفيف پذير است و هم تاخيرپذير، ولى عذاب قيامت نه تخفيف مى پذيرد و نه تاخير .

مقصود از ديدن عذاب، بطورى كه از سياق بر مى آيد اشراف عذاب به ايشان و اشراف ايشان به عذاب بعد از رسيدگى به حساب است، و مقصود از عذاب، عذاب روز قيامت است كه همان شكنجه به آتش است.

و معناى آيه اين است كه وقتى به حسابشان رسيدگى شد، و حكم عذاب صادر گرديد، و نزديك آتش شدند، و آن را مشاهده كردند ديگر خلاصى برايشان نيست، و ديگر نه تخفيفى دارند و نه مهلتى!

(2)

عذاب چه كساني زيادتر مي شود؟

-” الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صدُّوا عَن سبِيلِ اللَّهِ زِدْنَهُمْ عَذَاباً فَوْقَ العَذَابِ بِمَا كانُوا يُفْسِدُونَ،

-و كسانى كه كافر بوده اند و مردم را از راه خدا باز داشته اند به سبب آن فسادى كه كرده اند عذابى بر عذابشان بيفزاييم ! “


1- آيه 106سوره توبه الميزان ج : 9 ص : 517
2- آيه 85 سوره نحل الميزان ج : 12 ص : 461

ص:207

آيا آنهائي كه سبب كفر ديگران هم شده اند عذابشان با ديگران يكي است؟ چون جاى چنين سؤالى بوده خداى سبحان فرمود: ” الذين كفروا و صدوا عن سبيل الله،“ آنها كه علاوه بر كفر ورزيدن، راه خدا را به روى ديگران هم بستند، و با عناد و لجاج، كفر خود را تكميل كردند:” زدناهم عذابا،“ عذابى اختصاصى در برابر جلوگيريشان از راه خدا به ايشان چشانديم فوق العذاب كه همان عذاب عمومى در ازاى مطلق ظلم و كفر باشد و در اين عذاب با بقيه مشركين شريكند .

” بما كانوا يفسدون،“ - اين جمله تعليل زيادتى عذاب است. زيرا افساد در زمين و جلوگيرى از تشكيل مجتمعى صالح، امرى است كه پيش آمدنش مستند به ايشان است زيرا اگر افساد و سد اينان نبود تشكيل چنين مجتمعى مترقب بود.

(1)

عذاب روز عقيم و بي فردا

-” وَ لا يَزَالُ الَّذِينَ كَفَرُوا فى مِرْيَةٍ مِّنْهُ حَتى تَأْتِيَهُمُ الساعَةُ بَغْتَةً أَوْ يَأْتِيَهُمْ عَذَاب يَوْمٍ عَقِيمٍ،

-و كسانى كه كافرند پيوسته از آن به شك اندرند تا ناگهان رستاخيز سويشان بيايد يا عذاب روز غم انگيز ايشان بيايد.“

(2)

شديد و دائمي بودن عذاب آخرت

-” . . . وَ لَعَذَاب الاَخِرَةِ أَشدُّ وَ أَبْقَى،

- . . . و عذاب آخرت سخت تر و پايدارتر است.“

عذاب آخرت از عذاب دنيا شديدتر و دائمى تر است، براى اينكه عذاب آخرت محيط به باطن آدمى است آنطور كه محيط به ظاهر او است، و نيز به خاطر اينكه براى آن آخرى نيست و دائمى است.

(3)

عذاب يوم عظيم

-” قُلْ إِنى أَخَاف إِنْ عَصيْت رَبى عَذَاب يَوْمٍ عَظِيمٍ،

-قُلِ اللَّهَ أَعْبُدُ مخْلِصاً لَّهُ دِينى،

-بگو من مى ترسم در صورت نافرمانى ام از امر خدا دچار عذاب روزى عظيم گردم،

-بگو من تنها خدا را مى پرستم و دين خود را براى او خالص مى سازم.“

(4)

« كلمة فصل» جلوگير عذاب دنيا، قطعيت عذاب آخرت


1- آيه 88 سوره نحل الميزان ج : 12 ص : 461
2- آيه 55 سوره حج الميزان ج : 14 ص : 557
3- آيه 127 سوره طه الميزان ج : 14 ص : 326
4- آيه 13و 14 سوره زمر الميزان ج : 17 ص : 377

ص:208

-” ... وَ لَوْ لا كلِمَةُ الْفَصلِ لَقُضىَ بَيْنهُمْ وَ إِنَّ الظلِمِينَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ،

- ... اگر كلمه فصل و قضاء حتمى نبود كار هلاكتشان يكسره مى شد، و ستمكاران عذابى دردناك دارند.“

اين آيه تهديد كفار است بر ظلمى كه كردند و نيز اشاره است به اينكه از قلم خدا نمى افتند و از عذابش رهائى ندارند، حال اگر بين آنها قضاء نراند و در دنيا عذابشان نكند، در آخرت عذابى دردناك خواهند داشت.

(1)

چرا كيفر مجرمين در قيامت آتش و ضلالت شده؟

-” إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فى ضلَلٍ وَ سعُرٍ

-. . . إِنَّا كلَّ شىْ ءٍ خَلَقْنَهُ بِقَدَر،

- به درستى كه مجرمين از موطن سعادت گمراه و در آتش افروخته قرار دارند،

-كه ما هر چيزى را با اندازه گيرى قبلى آفريديم. “

چرا كيفر مجرمين ضلالت و سعير در قيامت و چشيدن مس سقر، شده؟ در پاسخ اين سؤال خداي تعالي مي فرمايد: براى اينكه ما هر چيزى را به قدر خلق كرده ايم، و حاصلش اين است كه: براى هر چيزى قدرى است، و يكى از قدرها كه در انسان معين شده اين است كه خداى سبحان او را نوعى كثير الافراد خلق كرده، طورى خلق كرده كه با ازدواج و تناسل، افرادش زياد شود، و نيز مجبور باشد در زندگى دنيائيش اجتماعى زندگى كند، و از زندگى دنياى ناپايدارش براى آخرت پايدارش زاد و توشه جمع كند، و نيز يكى ديگر از قدرها اين است كه در هر عصرى رسولى به سوى ايشان بفرستد، و به سوى سعادت دنيا و آخرت دعوتشان كند، هر كس دعوت آن رسول را بپذيرد رستگار گردد و سعادتمند شود، و داخل بهشت و در جوار پروردگارش قرار گيرد، و هر كس آن را رد كند و مرتكب جرم شود در ضلالت و آتش قرار گيرد. در نتيجه مفاد آيه اين مى شود كه: عذاب كفار به آتش بر وفق حكمت است، و از نظر اراده الهى به هيچ وجه تغيير پذير نيست، چون اين نيز يكى از مصاديق قدر است.

(2)

عذاب آخرت بزرگتر است !


1- آيه 21 سوره شوري الميزان ج : 18 ص : 59
2- آيه 49 و 50 سوره قمر الميزان ج 19 ص 144

ص:209

-” كَذَلِك الْعَذَاب وَ لَعَذَاب الاَخِرَةِ أَكْبرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ،

-آرى عذاب چنين است و البته عذاب آخرت بزرگتر است اگر مردم بناى فهميدن داشته باشند.“

خداى تعالى انسان را با مال و اولاد امتحان مى كند، و انسان به وسيله همين مال و اولاد طغيان نموده مغرور مى شود و خود را بى نياز از پروردگار احساس نموده، در نتيجه اصلا پروردگار خويش را فراموش مى كند، و اسباب ظاهرى و قدرت خود را شريك خدا مى گيرد، و قهرا جرأت بر معصيت پيدا مى كند، در حالى كه غافل است از اينكه عذاب و وبال عملش دورادور او را گرفته، و اينطور عذابش آماده شده، تا ناگهان بر سرش بتازد، و با هول انگيزترين و تلخ ترين شكل رخ بنمايد.

قرآن مى خواهد با نقل اين داستان يك قاعده كلى براى همه انسانها بيان كند. اينكه فرمود: و هر آينه عذاب آخرت بزرگتر است اگر بفهمند، علتش اين است كه عذاب آخرت از قهر الهى منشا دارد، و چيزى و كسى نمى تواند در برابرش مقاومت كند، عذابى است كه خلاصى از آن نيست، حتى مرگى هم به دنبال ندارد، به خلاف عذابهاى دنيوى كه هم در بعضى اوقات قابل جبران است، و هم با مرگ پايان مى پذيرد، عذاب آخرت از تمامى جهات وجود، محيط به انسان است، و دائمى و بى انتها است، نه چون عذابهاى دنيا كه بالأخره تمام مى شود.

(1)

آيا عذاب قيامت جاودان است يا تمام شدني است ؟

اين مسئله كه آيا عذاب قيامت انقطاع مى پذيرد و يا خالد و جاودانه است؟ مسئله اى است كه نظريه علماى اهل بحث در آن مختلف است، هم از نظر ادله عقلى و هم از جهت ظواهر لفظى.

1-از جهت ظواهر لفظى: بايد دانست كه كتاب خدا نص است در خلود و جاودانگى و مى فرمايد:

- ” و ما هم بخارجين من النار!

- ايشان به هيچ وجه از آتش بيرون نخواهند شد! “

سنت از طرق ائمه اهل بيت عليهم السلام نيز آنقدر زياد است كه به اصطلاح به حد استفاضه رسيده، و اگر اخبار ديگرى از اين حضرات روايت شده كه عذاب دوزخ قطع


1- آيه 33 سوره قلم الميزان ج 19 ص 628

ص:210

مي شود و هميشگى نيست، به خاطر مخالفتش با صريح كتاب، طرد مي شود .

2-از جهت عقل: نعمت و عذاب عقلى كه عارض بر نفس مى شوند، به خاطر تجردش و تخلقش به اخلاق و ملكات فاضله يا رذيله و يا به خاطر احوال خوب و بدى كه كسب كرده، اين احوال و ملكات در نفس، صورتى نيكو و يا قبيح ايجاد مى كند كه نفس سعيده از آن صورت نيكو متنعم، و نفس شقيه(1) از آن صورت قبيح متالم مي شود . در صورتيكه اين صورتها در نفس رسوخ نكرده باشد و صورى ناسازگار با ذات نفس باشد، بزودى زايل مى گردد، براى اينكه عقل براى ناسازگارى دوام و اكثريت نمى بيند و فشار، زور و ناسازگارى محكوم به زوال است. پس اگر ذات نفس سعيده باشد، صورتهاى رذيله و زشت دير يا زود از آن زايل مى گردد و اگر ذات نفس شقيه باشد، صورتهاى نيكو و جميل كه در آن نقش بسته، بزودى زايل مي شود.

و نفس خودش مي ماند و آن سعادت و شقاوت ذاتيش، پس اگر نفس مؤمن به خاطر گناهانى صورتهاى زشتى به خود گرفت سرانجام آن صورتها از بين مى رود، چون با ذات نفس سازگار نيست همچنانكه نفس كافر كه ذاتا شقى است، اگر به خاطر تكرار كارهائى صالح صور حسنه اى به خود گرفت، آن صور بالأخره از نفس زايل مي شود، چون محيط نفس با آن سازگار نيست. و همه اين مطالب در آنصورت كه گفتيم: صورتها رسوخ نكرده باشد، روشن است.

و اما در صورتيكه صورتهاى عارض بر نفس، در نفس رسوخ كرده باشد، و در نتيجه صورت جديدى و نوعيت تازه اى به نفس داده باشد، مثلا او را كه انسان بود و داراى صورت انساني بود، بخيل كند، كه چنين انسانى يك نوع جديدى از انسانيت است.

و اين هم معلوم است كه اين نوع يعنى انسان، نوعى است مجرد در نفس، و موجود مجرد دائمى الوجود است، در نتيجه هر گناهى كه از او صادر شود، در صورتي كه نفس او سعيده باشد و با گناه سنخيت نداشته باشد و خلاصه عوامل خارجى گناه را به گردنش گذاشته باشد، در چنين صورتى وبال و عذاب آن گناهان را مى چشد و پاك مي شود، و از عذاب نجات مى يابد و در صورتيكه نفس او شقى باشد و با گناه سنخيت داشته باشد در اين صورت هر چند كه هر چه از چنين نفسى سر مى زند به اذن خدا است و ليكن از آنجا كه گناهان بدون قسر و فشار از او سر مى زند، چون نفس او نفسى گناه دوست است، لذا چنين نفسى دائما در عذاب خواهد ماند .

و مَثَل چنين انسانى كه دائما گرفتار و معذب به لوازم ملكات خويش است به وجهى مَثَل كسى است كه به مرض ماليخوليا و يا مرض كابوس دائمى مبتلا شده كه

ص:211

دائما صورتهائى هول انگيز و وحشت آور و زشت از قوه خياليه اش سر مى زند، چنين كسى

--------------------------------------------------------------

(1) نفس شقيه متضاد نفس سعيده از آيه123 سوره طه گرفته شده كه مي فرمايد:« فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَاى فَلايَضِلُّ وَلا يَشقَى- هر كه هدايت مرا را پيروى كند نه گمراه مى شود و نه تيره بخت.»

همواره از آن صورتها فرار مى كند و با آنها در جنگ و ستيز و بالأخره در عذاب است، با اينكه خود او اين صورتها را درست مي كند.

مگر عذاب، غير آن چيزى است كه انسان قبل از ابتلاء بدان از آن مي گريزد؟ و بعد از آنكه بدان مبتلا شد، در جستجوى خلاصى از آن بر مى آيد؟ و اين تعريف و مثال بر آن امور زشت و صورتهاى غير جميل كه انسان شقى در دار آخرتش با آنها روبرو مي شود، صدق مى كند.

پس معلوم شد كه عذاب جاودانه و انقطاع ناپذير، از انسان شقى، خود شقاوت و بدبختى ذاتى او است، و كسى او را بدان مبتلا نكرده است .

عذاب خالد اثر و خاصيت آن صورت نوعيه شقاوت بارى است كه نفس انسان شقى به خود گرفته است، ( و او را نوع مخصوصى از انسانها كرده، همانطور كه گاو نمي تواند روزى غير گاو شود، ) اين نوع انسان هم نمي تواند نوع ديگرى شود، چون تصور و گفتگوى ما از چنين نفسى بعد از آن است كه نخست به اختيار خود گناهانى مرتكب شد و سپس به دنبال آن گناهان احوالى پى در پى در نفس او پديد آمد، و به دنبالش استعداد شديدى در ذات نفس پيدا شد.

و همين شدت يافتن استعداد نفس، علتى است كه در تمامى حوادث باعث مي شود صورتى متناسب با سنخه آن استعداد در نفس پديد بياورد.

در نتيجه همانطور كه بعد از انسان شدن نان و گوشت و ميوه و عناصر و مواد ديگرى كه انسان مركب از آن است، ديگر صحيح نيست بپرسيم چرا اين مركب شعور پيدا كرده و چرا فكر دارد و چرا و چرا و صدها چراى ديگر، براى اينكه پاسخ به همه اين سؤالات يك كلمه است، و آن اين است كه چون انسان شده است!

همچنين در مورد بحث ما، صحيح نيست بپرسيم چرا شقاوت دست از يقه او بر نمي دارد و دائما آثار شقاوت از آن سر مى زند؟ كه يكى از آن آثار، عذاب جاودانه است، چون جواب همه اينها اين است كه چون او به دست خود و به اختيار خود، خود را شقى ساخت، يعنى انسانى خاص كرد كه شقاوت، لازمه وجود او است!

(1)

تصور عذاب قيامت در دنيا


1- الميزان ج : 1 ص : 622

ص:212

-”و لويرى الذين ظلموا اذ يرون العذاب،

-ان القوة لله جميعا، و ان الله شديد العذاب!

-ايكاش اين ستمكاران در همين دنيا،

-روزى را كه در آن عذاب را مى بينند، مى ديدند،

-كه اگر چنين چيزى ممكن بود، مي ديدند كه نيرو همه و همه براى خداست،

-و نيز مى ديدند كه خدا چقدر شديد العذاب است! “

(1)

ترس از عذاب ناديده خداوند

-” يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللَّهُ بِشىْ ءٍ مِّنَ الصيْدِ تَنَالُهُ أَيْدِيكُمْ وَ رِمَاحُكُمْ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَن يخَافُهُ بِالْغَيْبِ فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذَلِك فَلَهُ عَذَابٌ أَلِيمٌ،

-اى كسانى كه ايمان آورديد خداوند هر آينه و مسلما شما را با چيزى از شكار مى آزمايد بطورى كه شكار تا دسترس و تيررس شما به شما نزديك مى شود تا بداند كه كيست كه از او به غيب مى ترسد پس كسى كه از اين به بعد از حدود خداوند تجاوز كند و در حال احرام شكار كند براى اوست عذابى دردناك .“

معناى خوف بالغيب اين است كه انسان از عذابهاى دردناك اخروى كه خداى تعالى انسان را از آنها تحذير كرده - با اينكه محسوس به هيچيك از حواس ظاهره اش نيست - بترسد، چنانكه مى فرمايد :” انما تنذر من اتبع الذكر و خشى الرحمن بالغيب،“ و نيز مى فرمايد:

-” و ازلفت الجنة للمتقين غير بعيد،

-هذا ما توعدون لكل اواب حفيظ،

-من خشى الرحمان بالغيب و جاء بقلب منيب.“

-” الذين يخشون ربهم بالغيب و هم من الساعة مشفقون،“

و اينكه فرمود: ”فمن اعتدى بعد ذلك،“ به اين معنا است كه اگر كسى بعد از اين امتحان از حدى كه خداوند برايش معين نموده تجاوز كند براى اوست عذابى دردناك.

بعيد نيست اينكه فرمود خداوند شما را مى آزمايد تا بداند چه و چه كنايه باشد از اينكه بزودى پيشامدى را مقدر مى كند تا مردم تشخيص داده شوند كدام يك از آنان از عذاب ناديده خداوند مى ترسند و كدام يك نمى ترسد، زيرا جهل در ساحت مقدس پروردگار راه ندارد، تا بخواهد با پيش آوردن اين صحنه ها مطيع و عاصى را تشخيص دهد، و به اين وسيله جهل خود را بر طرف سازد.

(2)

خدا براي عذاب كردن شتاب ندارد!


1- آيه 165 تا 167 سوره بقره الميزان ج : 1 ص : 592
2- آيه 94 سوره مائده الميزان ج : 6 ص : 204

ص:213

-” وَ يَستَعْجِلُونَك بِالْعَذَابِ وَ لَن يخْلِف اللَّهُ وَعْدَهُ وَ إِنَّ يَوْماً عِندَ رَبِّك كَأَلْفِ سنَةٍ مِّمَّا تَعُدُّونَ،

-به شتاب از تو عذاب مى خواهند، خدا از وعده خويش تخلف نكند كه نزد پروردگار تو روزى چون هزار سال از سالهايى است كه شما مى شماريد.“

در اين جمله حكم كرده به اينكه يك روز از روزهايى كه نزد خدا است برابر است با هزار سال از روزهايى كه ما مى شماريم و نتيجه مى گيرد: چنين خدايى ترس از فوت ندارد تا در عذاب آنها عجله كند بلكه او حليم و بزرگوار است، مهلتشان مى دهد تا دركات شقاوت خود را تكميل كنند آنگاه ايشان را در روزى كه برايشان مقدر شده مى گيرد و آن وقت كه اجلشان رسيد ديگر نمى توانند عقب بيندازند و نه نزديك تر كنند.

(1)

كيفر كساني كه از رحمت خدا مأيوسند؟

-” وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِئَايَتِ اللَّهِ وَ لِقَائهِ أُولَئك يَئسوا مِن رَّحْمَتى وَ أُولَئك لهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ،

-و كسانى كه به آيات خدا و ديدار او كفر ورزيدند آنان از رحمت من مايوسند و آنان عذابى دردناك دارند.“

مراد از ” آيات الله“ تمامى ادله اى است كه بر وحدانيت حق تعالى، و نبوت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم و حقانيت معاد دلالت دارد، چه آيات آفاقى، و چه معجزات نبوت، كه يكى از آنها قرآن كريم است، پس كفر به آيات خدا به عموميتش شامل كفر به معاد نيز مى شود، و اگر در عين حال دوباره كفر به لقاى خدا يعنى معاد را ذكر كرده، از قبيل ذكر خاص بعد از عام است، و نكته اش اشاره به اهميت ايمان به آن است، چون با انكار معاد، امر دين به كلى لغو مى شود.

و مراد از اينكه نسبت نوميدى به ايشان داده، يا اين است كه واقعا نوميد هم هستند، چون حيات آخرت را منكرند، و كسى كه اصلا اعتقادى به آن ندارد، قهرا از سعادت ابدى و رحمت جاودانى نوميد است، و يا كنايه است از قضايى كه خدا در باره بهشت رانده كه هيچ كافرى داخل آن نشود .

(2)

عذاب وارونه شدن فهم انسان كافر

-” الَّذِينَ كَفَرُوا لهُمْ عَذَابٌ شدِيدٌ وَالَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ لهُم مَّغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ،

-أَ فَمَن زُيِّنَ لَهُ سوءُ عَمَلِهِ فَرَءَاهُ حَسناً فَإِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَن يَشاءُ وَ يهْدِى مَن يَشاءُ...،


1- آيه 47 سوره حج الميزان ج : 14 ص : 550
2- آيه 23 سوره عنكبوت الميزان ج : 16 ص : 176

ص:214

-كسانى كه كافر شدند عذابى سخت و كسانى كه ايمان آورده و عمل هاى صالح كردند مغفرت و اجرى بس بزرگ دارند،

-پس با اين حال آيا كسى كه عمل زشتش در نظرش زيبا جلوه داده شده و آن را كار نيكى مى بيند با كسى كه خوب را خوب و بد را بد مى بيند يكسان است؟ هرگز، ولى اين خدا است كه هر كس را بخواهد گمراه و هر كس را بخواهد هدايت مى كند....“

مراد از كسى كه عمل زشتش در نظرش زيبا شده، كافر است، مى خواهد اشاره كند به اينكه كافر فهمش منكوس و وارونه، و عقلش مقلوب شده، عمل خود را بر خلاف آنچه كه هست مى بيند.

كافرى كه وضعش چنين است، و مؤمنى كه بر خلاف اوست، مساوى نيستند، براى اينكه خدا يكى از آن دو را به مشيت خود گمراه كرده، و آن كافر است، كه به خاطر همين گمراهى، بد را خوب مى بيند، و ديگرى را به مشيت خود هدايت فرموده و آن مؤمن است كه عمل صالح را دوست مى دارد و انجام مى دهد، و عمل زشت را زشت مى داند .

البته بايد دانست كه اين گمراه كردن خدا، ابتدايى نيست.

و كوتاه سخن اينكه: اختلاف كافر و مؤمن از نظر عاقبتشان به حسب وعده الهى كه اولى را به عذاب و دومى را به رحمت وعده داده به خاطر اختلافى است كه آن دو از نظر اضلال و هدايت الهى دارند، و نشانه اين اختلاف آن است كه طرز ديد آن دو مختلف است، يكى زشت را زيبا مى بيند و ديگرى زشت را زشت، و زيبا را زيبا مى بيند .

(1)

فراموشي روز حساب و تبعات آن

-” يَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَك خَلِيفَةً فى الأَرْضِ فَاحْكُم بَينَ النَّاسِ بِالحَقّ ِ وَ لا تَتَّبِع الْهَوَى فَيُضِلَّك عَن سبِيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شدِيدُ بِمَا نَسوا يَوْمَ الحِسابِ،

-اى داوود ما تو را جانشين خود در زمين كرديم پس بين مردم به حق داورى كن و به دنبال هواى نفس مرو كه از راه خدا به بيراهه مى كشد و معلوم است كسانى كه از راه خدا به بيراهه مى روند عذابى سخت دارند به جرم اينكه روز حساب را از ياد بردند.“

اين آيه نهى از پيروى هواى نفس را تعليل مى كند به اينكه اين كار باعث مى شود انسان از روز حساب غافل شود و فراموشى روز قيامت هم عذاب شديد دارد و منظور از فراموش كردن آن بى اعتنايى به امر آن است.

در اين آيه شريفه دلالتى است بر اينكه هيچ ضلالتى از سبيل خدا، و يا به


1- آيه 7 سوره فاطر الميزان ج : 17 ص : 22

ص:215

عبارت ديگر هيچ معصيتى از معاصى منفك از نسيان روز حساب نيست.

” و ما خلقنا السماء و الأرض و ما بينهما باطلا ... ما آسمانها و زمين و آنچه بين آن دو است به بازى نيافريديم و جز به حق خلق نكرديم.“

بعد از آنكه كلام به ياد روز حساب منتهى شد، بر اصل ثبوت آن به دو حجت احتجاج نمود يكى احتجاج از طريق غايات است، چون اگر امر خلقت آسمانها و زمين و آنچه بين آن دو است به سوى غايتى باقى و ثابت و غير مؤجل منتهى نشود، امرى باطل خواهد بود.

” ذلك ظن الذين كفروا فويل للذين كفروا من النار،“ يعنى اينكه خدا عالم را به باطل و بدون غايت خلق كرده باشد و روز حسابى كه در آن نتيجه امور معلوم مى شود، در كار نباشد، پندار و ظن كسانى است كه كافر شدند پس واى به حال ايشان از عذاب آتش!

(1)

چه كساني را خدا در آخرت فراموش خواهد كرد؟

-” فَذُوقُوا بِمَا نَسِيتُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هَذَا إِنَّا نَسِينَكمْ وَ ذُوقُوا عَذَاب الْخُلْدِ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ،

-به سزاى آنكه ديدار اين روزتان را فراموش كرديد، عذاب بكشيد، كه ما نيز به فراموشيتان سپرديم، و به سزاى اعمالى كه مى كرديد عذاب جاويد را تحمل كنيد.“

كلمه نسيان به معناى محو شدن صورت ذهنى چيزى است از مركز و نيروى ذاكره، و گاهى كنايه مى شود از بى اعتنايى به امرى مهم، و همين معناى كنايى مورد نظر آيه است.

و معناى آيه اين است كه وقتى قضاى حتمى رانده شده كه پيروان ابليس عذاب را بچشند، پس شما نيز عذاب را بچشيد، به خاطر اينكه به لقاى چنين روزى بى اعتنايى كرديد، آن قدر كه حتى آن را انكار نموديد و عمل صالحى انجام نداديد، كه امروز پاداش نيكى بگيريد، چون ما نيز امروز به آنچه براى شما مهم است يعنى به سعادت و نجات شما بى اعتناييم .

جمله ” فذوقوا عذاب الخلد بما كنتم تعملون،“ مى فهماند چشيدن عذاب كه شما را بدان مامور نموديم، چشيدن عذاب دائمى است، و بى اعتناييتان به لقاى امروز ( آخرت) همان اعمال زشتى است كه مى كرديد!

(2)

عذاب دردناك و نفي نظر و تكلم و تزكيه خدا از يهود


1- آيه 26 سوره ص الميزان ج : 17 ص : 298
2- آيه 14 سوره سجده الميزان ج : 16 ص : 380

ص:216

-” إِنَّ الَّذِينَ يَشترُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَيْمَنهِمْ ثَمَناً قَلِيلاً أُولَئك لا خَلَقَ لَهُمْ فى الاَخِرَةِ وَ لا يُكلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لا يَنظرُ إِلَيهِمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ وَ لا يُزَكيهِمْ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ،

- محققا كسانى كه عهد خدا و سوگندهاى خود را مى دهند و در مقابل متاع قليل دنيا را مى خرند در آخرت بهره اى ندارند و خدا در قيامت با آنان سخن نمى گويد و به نظر رحمت نمى نگرد و پاكشان ننموده، در عوض عذابى دردناك دارند!“

كرامت الهيه و محترم بودن در درگاه خدا آنقدر مبتذل و آسان نيست كه هر كس خود را به صرف خيال منتسب به خدا كند، و يا به آن برسد و يا هر متكبر و فريبكارى انتساب خود را كرامت پنداشته و نژاد خود و يا دودمانش را به ملاك همين انتساب خيالى تافته جدا بافته بداند، بلكه رسيدن به كرامت الهى شرايطى دارد و آن وفاى به عهد و پيمان خدا و داشتن تقوا در دين خدا است، اگر اين شرائط تمام شد كرامت حاصل مى شود، يعنى آدمى مورد محبت و ولايت الهى قرار مى گيرد، ولايتى كه جز بندگان با تقواى خدا كسى به آن نمى رسد و اثر آن نصرت الهيه و حيات سعيده اى است كه باعث آبادى دنيا و صلاح باطن اهل دنيا و رفعت درجات آخرتشان مى شود .

پس كرامت الهيه اين است نه اينكه خداى تعالى مردمى را بدون هيچ مزيتى بر گردن همه بندگان خود - چه صالح و چه طالح، سوار نموده و اختيار تام به آنان بدهد تا هر رفتارى دلشان خواست با بندگان او بكنند، يك روز بگويند - هيچ امى و غير اسرائيلى حق چون و چرا در كار ما اسرائيليان كه اهل كتابيم ندارد، روز ديگر بگويند: تنها اولياى خدا مائيم و نه هيچكس ديگر و روزى ديگر بگويند: ما فرزندان خدا و دوستان اوئيم و با مطلق العنان گذاشتنشان به سوى افساد در زمين و هلاك ساختن حرث و نسل هدايتشان كند.

(1)

شديدترين عذاب آخرت، جزاي كفر به آيات خدا

-” أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَبِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَمَا جَزَاءُ مَن يَفْعَلُ ذَلِك مِنكمْ إِلا خِزْىٌ فى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ يُرَدُّونَ إِلى أَشدِّ الْعَذَابِ وَ مَا اللَّهُ بِغَفِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ أُولَئك الَّذِينَ اشترَوُا الْحَيَوةَ الدُّنْيَا بِالاَخِرَةِ فَلا يخَفَّف عَنهُمُ الْعَذَاب وَ لا هُمْ يُنصرُونَ !

-پس چرا به بعضى از كتاب ايمان مى آوريد و به بعضى ديگر كفر مى ورزيد و پاداش كسي كه چنين كند به جز خوارى در زندگى دنيا و اينكه روز قيامت به طرف بدترين عذاب برگردد چيست؟ و خدا از آنچه مى كنيد غافل نيست.

(2)

مشمولين عذاب حتمي دوزخ


1- آيه 77 سوره آل عمران الميزان ج : 3 ص : 418
2- آيه 85 تا 86 سوره بقره الميزان ج : 1 ص : 327

ص:217

-” إِنَّ الَّذِينَ حَقَّت عَلَيهِمْ كلِمَت رَبِّك لا يُؤْمِنُونَ،

-محققا كسانى كه خدا بر گمراهيشان حكم كرده ايمان نخواهند آورد ! “

از آيه فوق و آيات قبل آن سه نكته روشن مي شود:

1-عناد و لجاجت با حق و تكذيب به آيات خدا كلمه عذاب جاودانه را عليه انسان حتمى مى سازد.

2-سرمايه سعادت آدمى تنها ايمان است.

3-هر انسانى خواه ناخواه داراى ايمان هست، چه ايمان اختيارى و چه اضطرارى با اين تفاوت كه ايمان اختيارى مقبول درگاه الهى است و آدمى را به سوى سعادت زندگى دنيا و آخرت سوق مى دهد، و اما ايمان اضطرارى كه ايمان در هنگام ديدن عذاب است، نه در درگاه خداى تعالى مقبول است، و نه دردى را از او دوا مى كند.

آن كلمه الهى كه عليه مكذبين به آيات خدا حتمى شده عبارت است از همان گفتارى كه در اولين روز تشريع شريعت عامه بشرى به آدم و همسرش و همه ذريه آن دو گفت، و قرآن كريم آن را اينگونه حكايت كرده: ” قلنا اهبطوا منها جميعا ... و الذين كفروا و كذبوا باياتنا اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون.“

تكذيب كنندگان آيات الهي كساني هستند كه كلمه عذاب دوزخ عليه آنان حتمى شده و همانهايند كه ايمان نمى آورند، و به همين جهت است كه خاسر و زيانكارند، براى اينكه سرمايه سعادت خود را كه همان ايمان است از دست داده اند، و در نتيجه محروم از ايمان و از بركاتى كه در دنيا و آخرت دارد شده اند.

و چون اين كلمه عليه آنان حتمى شده كه ايمان نياورند، پس هيچ راهى به ايمان آوردن ندارند هر چند كه تمامى معجزات هم برايشان اقامه شود، ”حتى يروا العذاب الاليم- تا آنكه عذاب اليم را ببينند،“ وقتى عذاب را ببينند البته ايمان مى آورند، ولى ايمان اضطرارى فايده اى ندارد.

و خداى سبحان در كلام مجيدش اين معنا را مكرر آورده كه بر اثر خسران و ايمان نياوردن ايشان كلمه خدا عليه منكرين و مكذبين حتمى و محقق شده است، مثل آيه شريفه:

” لقد حق القول على اكثرهم فهم لا يؤمنون،“

و آيه شريفه:

ص:218

” لينذر من كان حيا و يحق القول على الكافرين!“ و آياتى ديگر.

(1)

مضاعف شدن عذاب

-”أُولَئك لَمْ يَكُونُوا مُعْجِزِينَ فى الأَرْضِ وَ مَا كانَ لهُم مِّن دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِيَاءَ يُضعَف لهُمُ الْعَذَاب مَا كانُوا يَستَطِيعُونَ السمْعَ وَ مَا كانُوا يُبْصِرُونَ،

- اينها بدانند كه نمى توانند خدا را در زمين به ستوه آورند و اصولا غيرخدا هيچ اوليايى ندارند، عذابى مضاعف دارند، نه ديگر قدرت شنوايى برايشان مى ماند و نه نيروى بينايى.“

كساني كه راه خدا را مى بندند و آن را كج و معوج نشان مى دهند و به نشأه قيامت كفر مى ورزند،” يضاعف لهم العذاب،“ خداى تعالى عذاب را براى آنان مضاعف مى كند و اين مضاعف كردن عذاب براى اين است كه آنها فاسق شدند، و سپس بر اين فسق و تباهى خود لجاجت و اصرار كردند.

و يا براى اين است كه هم خودشان نافرمانى خدا را كردند و هم ديگران را به معصيت خدا واداشتند، به اين جهت، هم عذاب معصيت خود را دارند و هم عذاب معصيتى كه ديگران به تحريك آنان مرتكب شدند.

(2)

عذاب نزديكتر دنيا، و عذاب اكبر قيامت

-وَ لَنُذِيقَنَّهُم مِّنَ الْعَذَابِ الأَدْنى دُونَ الْعَذَابِ الأَكْبرِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ،

-ما عذاب نزديك را زودتر از عذاب بزرگ به آنها مى چشانيم، شايد باز گردند.“

در اين آيه شريفه نتيجه چشاندنشان عذاب دنيا را اميد بازگشت قرار داده، و اين بازگشتى كه آرزويش كرده همان بازگشت به خدا، يعنى توبه و انابه است، در نتيجه مراد از عذاب أدنى عذاب دنيا خواهد بود، كه خداوند برايشان نازل كرد، تا زهر چشمى بگيرد، و از عذاب بزرگ قيامت بترساند، و در نتيجه قبل از رسيدن عذاب استيصال توبه كنند، و بنابراين مراد از عذاب اكبر هم عذاب قيامت خواهد بود.

گويا اين آيه در مقام بيان علت مطالب قبل يعنى چشاندن عذاب ادنى قبل از عذاب اكبر است، مى فرمايد به اين علت ايشان را عذاب مى كنيم كه مرتكب شديدترين ظلم شدند، و آن اين است كه از آيات ما بعد از تذكر اعراض مى كردند، پس اينان مجرمينند، و خدا از مجرمين انتقام خواهد گرفت.

(3)

تحقق كلمة عذاب، و آتش رهائي ناپذير


1- آيه 96 سوره يونس الميزان ج : 10 ص : 184
2- آيه 20 سوره هود الميزان ج : 10 ص : 283
3- آيه 21 و22 سوره سجده الميزان ج : 16 ص : 397

ص:219

-” أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَيْهِ كلِمَةُ الْعَذَابِ أَ فَأَنت تُنقِذُ مَن فى النَّارِ،

-آيا كسى كه عذاب برايش حتمى شده آيا تو مى خواهى كسى را كه داخل آتش است نجات دهى؟،“

آيا كسى كه كلمه عذاب بر او ثابت شده، از عذاب نجات مى يابد ؟

كلمه عذاب براى هر كس كه كفر بورزد آن روز ثابت شد كه آدم به سوى زمين هبوط مى كرد، در آن روز به او گفتند:” و الذين كفروا و كذبوا بايتنا اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون،“ و در اين معنا آيات ديگرى نيز هست.

(1)

عذاب خزي در دنيا و عذاب اكبر در آخرت

-” كَذَّب الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَأَتَاهُمُ الْعَذَاب مِنْ حَيْث لا يَشعُرُونَ،

-فَأَذَاقَهُمُ اللَّهُ الخِزْى فى الحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ لَعَذَاب الاَخِرَةِ أَكْبرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ،

-كسانى هم كه قبل از ايشان بودند آيات خدا را تكذيب كردند در نتيجه، عذاب آنان را گرفت در حالى كه احتمالش را هم نمى دادند،

-پس خداى تعالى خوارى در زندگى دنيا را به آنان چشانيد و هر آينه عذاب آخرت بزرگتر است اگر بفهمند.“

اين آيات بيان عذاب خزى است، كه بعضى از كفار بدان مبتلا مى شوند، تا مايه عبرت ديگران شوند.

كلمه خزى به معناى ذلت و خوارى است و خدا به كفار اين قسم عذاب را به صورتهاى مختلف چشانيد: گاهى به وسيله غرق و گاهى به فرو رفتن در زمين، گاهى با صيحه آسمانى، گاهى با زلزله و مسخ شدن، و يا كشتار دسته جمعى.

” وَ لَعَذَاب الاَخِرَةِ أَكْبرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ- و هر آينه عذاب آخرت بزرگتر است اگر بفهمند.“

(2)

عذاب خواركنندة دنيا و عذاب مقيم آخرت

-” قُلْ يَقَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكمْ إِنى عَامِلٌ فَسوْف تَعْلَمُونَ،

-مَن يَأْتِيهِ عَذَابٌ يخْزِيهِ وَ يحِلُّ عَلَيْهِ عَذَابٌ مُّقِيمٌ،

-بگو اى قوم ! به همين كفر خود ادامه دهيد من نيز به كار خود مى پردازم به زودى خواهيد فهميد،

-كه چه كسى دچار عذاب مى شود، و عذاب او را خوار مى كند و به عذابى دائم


1- آيه 19 سوره زمر الميزان ج : 17 ص : 382
2- آيه 25و26 سوره زمر الميزان ج : 17 ص : 392

ص:220

دچار مى شود.“

” و يحل عليه عذاب مقيم،“ عذاب مقيم به معناى عذاب دايم است، و مناسب با حلول هم همين است، و جدا كردن عذابى كه خواركننده است از عذاب مقيم، شاهد آن است كه مراد از اولى، عذاب دنيا و مراد از دومى عذاب آخرت است، و در اين جمله شديدترين تهديد است.

(1)

ندامت وقت ديدن عذاب و آرزوي برگشت به دنيا

-” أَن تَقُولَ نَفْسٌ يَحَسرَتى عَلى مَا فَرَّطت فى جَنبِ اللَّهِ وَ إِن كُنت لَمِنَ السخِرِينَ،

-أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدَاني لَكنت مِنَ الْمُتَّقِينَ،

-أَوْ تَقُولَ حِينَ تَرَى الْعَذَاب لَوْ أَنَّ لى كرَّةً فَأَكُونَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ،

-بترسيد از روزى كه هر كسى به خود مى گويد: وا حسرتا بر من از آن ستم ها كه به درگاه خدا روا داشتم، اعتراف مى كنم كه به راستى از مسخره كنندگان بودم،

-و يا مى گويد: اگر خدا هدايتم كرده بود از پرهيزكاران مى بودم،

-و يا وقتى عذاب را مى بيند مى گويد: ايكاش مى توانستم برگردم و از نيكوكاران مى شدم !“

اين سه جمله اى كه از نفس نقل كرده، مترتب بر ترتيب صدورش از مجرمين است، چون در قيامت مجرمين متوجه مى شوند كه امروز روزى است كه جزاى اعمال را مى دهند و ايشان در عمل كوتاهى كرده اند، و وقت تدارك هم گذشته، لذا حسرت مى خورند و به حسرت فرياد مى زنند و مى گويند:” يا حسرتا على ما فرطت...!“

در خصوص اين اظهار حسرت در جاى ديگر فرموده:” حتى اذا جاءتهم الساعة بغتة قالوا يا حسرتنا على ما فرطنا فيها.“

آنگاه وقتى به حسابشان رسيدگى شد و به متقين دستور داده شود كه به بهشت در آيند و گفته مى شود:” و امتازوا اليوم ايها المجرمون،“ آن وقت تعلل كرده مى گويند:” لو ان الله هدينى لكنت من المتقين - اگر خدا مرا هم هدايت كرده بود، از متقيان مى بودم.“ در پاسخش مى گويند: ” آرى آيات من برايت بيامد و تو به آيات من تكذيب كردى و از پذيرفتن آن تكبر نمودى و اصولا از كافران بودى! “

و چون دستور مى رسد كه به آتش در آيند و بر كنار آتششان مى برند، و سپس به آتش واردشان مى كنند آرزو مى كنند اى كاش به دنيا برمى گشتند تا در آنجا كار نيك كنند و سعادتمند شوند:” أو تقول حين ترى العذاب لو ان لى كرة.“

(2)

عذاب شديد تهيه شده براي دوستاران يهود


1- آيه 39 و 40 سوره زمر الميزان ج : 17 ص : 406
2- آيه 56 تا 59 سوره زمر الميزان ج : 17 ص : 429

ص:221

-” أَ لَمْ تَرَ إِلى الَّذِينَ تَوَلَّوْا قَوْماً غَضِب اللَّهُ عَلَيهِم مَّا هُم مِّنكُمْ وَ لا مِنهُمْ وَ يحْلِفُونَ عَلى الْكَذِبِ وَ هُمْ يَعْلَمُون،

-أَعَدَّ اللَّهُ لهَُمْ عَذَاباً شدِيداً إِنَّهُمْ ساءَ مَا كانُوا يَعْمَلُونَ،

-مگر آن كسان را نديدي كه قومي را كه خدا غضبشان كرده به دوستي گرفته اند، آنان نه از شمايند و نه از ايشان، سوگند به دروغ مى خورند با اينكه مى دانند،

-خداى تعالى براى آنان عذابى سخت آماده كرده چون اعمالى را كه انجام مى دهند بد است.“

منظور از قومى كه خدا بر آنان غضب فرموده و منافقين آنان را دوست مى دارند يهود است، كه در باره شان فرموده:” من لعنه الله و غضب عليه و جعل منهم القردة و الخنازير و عبد الطاغوت.“

اين منافقين به خاطر تحير و سرگردانيشان بين كفر و ايمان وقتى به شما مى رسند اظهار مسلمانى، و وقتى به يهود مى رسند اظهار دوستى مى كنند، اينان نه از شما مسلمانان هستند و نه از يهود.

و اين صفت منافقين بر حسب ظاهر حالشان است، و گرنه واقعيت حالشان اين است كه ملحق به يهودند، چون خداى تعالى در جاى ديگر فرموده:”و من يتولهم منكم فانه منهم.“

خداى تعالى براى آنان عذابى سخت تهيه ديده، به علت اينكه در عمل زشت خود مداومت دارند.

” لن تغنى عنهم اموالهم و لا اولادهم من الله شيئا اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون،“ يعنى آن انگيزه اى كه وادارشان مى كرد چنين وضعى به خود بگيرند متاع زندگى دنيا است كه همان اموال و اولاد است، و ليكن با در نظر داشتن عذاب جاودانه اى كه دارند، و خداى تعالى آن را برايشان معين فرموده، و اينكه چقدر احتياج به خلاصى از آن دارند، آن متاع دنيا به هيچ وجه نمى تواند در خلاصى آنان مؤثر باشد، پس تا دير نشده به خدا ايمان بياورند، و او را بپرستند.

(1)

اعراض از ياد خدا سبب اصلي دخول در عذاب

-” ... وَ مَن يُعْرِض عَن ذِكْرِ رَبِّهِ يَسلُكْهُ عَذَاباً صعَداً،

-... و كسى كه از ياد پروردگارش اعراض كند خدا او را به راه عذابى دشوار


1- آيه 14 و 15 سوره مجادله الميزان ج 19 ص 335

ص:222

مى اندازد.“

اعراض از ذكر خدا لازمه استقامت نداشتن بر طريقه است، و اصل در سلوك عذاب هم همين است، و به همين جهت بجاى اينكه ملزوم را بياورد لازمه آن را ذكر كرد، تا به اين وسيله بفهماند سبب اصلى در دخول آتش همين اعراض از ذكر خداست . عذاب صعد هم آن عذابى است كه دائما بيشتر مى شود، و معذب را مغلوب تر مى كند.

(1)

عذاب اكبر

-” فَيُعَذِّبُهُ اللَّهُ الْعَذَاب الأَكْبرَ،

-إِنَّ إِلَيْنَا إِيَابهُمْ،

-ثمَّ إِنَّ عَلَيْنَا حِسابهُم،

-كه خدا ايشان را به عذاب اكبر قيامت شكنجه خواهد كرد،

-آرى محققا به سوى ما مى آيند،

-و حسابشان به عهده ما است.“

منظور از عذاب اكبر عذاب جهنم است، و آيه شريفه محاذى آيه سوره اعلى است كه مى فرمود:” الذى يصلى النار الكبرى.“

” ان الينا ايابهم- تنها برگشتشان به سوى ما است،“ اين جمله در مقام بيان علت عذاب اكبر در آيه قبل است.

” ثم ان علينا حسابهم،“ و حسابشان به عهده ما است.

(2)

شدت اخذ الهي

” ان بطش ربك لشديد،“

كلمه بطش خود به معناى گرفتن چيزى با خشم و صولت است.

مراد از شدت بطش با در نظر گرفتن اينكه گفتيم بطش عبارت است از گرفتن به شدت، اين است كه هيچ كس نمى تواند بطش او را جلوگيرى كند، و كسى نيست كه حكم او را رد نمايد، - حال هر حكمى كه رانده باشد - مگر آنكه حكم ديگرى از او، جلو حكم اولش را بگيرد .

(3)

عذاب آتش در آخرت براي مخالفت با خدا و رسولش

-” وَلَوْلا أَن كَتَب اللَّهُ عَلَيْهِمُ الْجَلاءَ لَعَذَّبهُمْ فى الدُّنْيَا وَ لهُمْ فى الاَخِرَةِ عَذَاب النَّارِ،

-و اگر نه اين بود كه خدا جلاى وطن را براى آنان مقدر كرده بود هر آينه در دنيا عذابشان مى كرد و به هر حال در آخرت عذاب آتش دارند.“


1- آيه 17 سوره جن الميزان ج 20 ص 72
2- آيه 24 تا 26 سوره غاشيه الميزان ج 20 ص 461
3- آيه 1 تا 16 سوره بروج الميزان ج 20 ص 414

ص:223

مي فرمايد: اگر خداى تعالى اين سرنوشت را براى يهود بني النضير ننوشته بود كه جان خود را برداشته و جلاى وطن كنند، در دنيا به عذاب انقراض يا قتل يا اسيرى گرفتارشان مى كرد، همانطور كه با بنى قريظه چنين كرد، ولى در هر حال در آخرت به عذاب آتش معذبشان مى سازد.

” ذلك بانهم شاقوا الله و رسوله و من يشاق الله فان الله شديد العقاب.“

(1)

لعن دنيا و آخرت و عذاب عظيم

-” إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصنَتِ الْغَفِلَتِ الْمُؤْمِنَتِ لُعِنُوا فى الدُّنْيَا وَ الاَخِرَةِ وَ لهَُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ،

-كسانى كه به زنان با ايمان عفيف بى خبر از كار بد ، تهمت بستند محققا در دنيا و آخرت ملعون شدند و هم آنان به عذاب سخت معذب خواهند شد.“

اينكه از مؤمنات سه صفت را بر شمرده، به منظور دلالت بر عظمت معصيت بوده، چون صفت شوهر داشتن و عفت و غفلت و ايمان هر يك سبب تامى هستند براى اينكه نسبت زنا را ظلم، و نسبت دهنده را ظالم و متهم بى گناه را مظلوم جلوه دهند، تا چه رسد به اينكه همه آن صفات با هم جمع باشند، يعنى زن متهم به زنا، هم شوهردار باشد، هم عفيف، هم با ايمان، و هم غافل از چنين نسبت كه در اين صورت نسبت زنا به او دادن ظلمى بزرگتر، و گناهى عظيم تر خواهد بود، و كيفرش لعنت در دنيا و آخرت، و عذاب عظيم خواهد بود.

(2)

تصور باطل مشركين از كرامت آخرت

-” وَ قَالُوا نحْنُ أَكثرُ أَمْوَلاً وَ أَوْلَداً وَ مَا نحْنُ بِمُعَذَّبِينَ،

-و گفتند: ما اموال و اولاد بيشترى داريم، و هرگز عذاب نمى شويم.“

خاصيت اتراف و غوطه ور شدن در نعمت هاى مادى همين است، كه قلب آدمى بدان ها متعلق شود، و آنها را عظيم بشمارد، و سعادت خود را در داشتن آنها بداند، حالا چه اينكه موافق حق باشد، يا مخالف آن، در نتيجه همواره به ياد حيات ظاهرى دنيا بوده، ماوراى آن را فراموش مى كند.

مشركين از آن جا كه برخوردار از مال و اولاد بودند، مغرور شدند، و پنداشتند


1- آيه 3 سوره حشر الميزان ج 19 ص 351
2- آيه 23 سوره نور الميزان ج : 15 ص : 134

ص:224

كه در درگاه خدا احترامى دارند، و اين كرامت و حرمت را هميشه خواهند داشت، و معناى كلامشان اين است كه: ما در درگاه خدا داراى كرامتيم، شاهدش هم اين است كه اين همه مال و اولادمان داده، و ما هميشه اين كرامت را خواهيم داشت، پس اگر هم عذابى باشد، ما معذب نخواهيم بود.

(1)

عذاب دردناك علماي مشرك مسيحي

-” لَّقَدْ كفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ ثَالِث ثَلَثَةٍ وَ مَا مِنْ إِلَهٍ إِلا إِلَهٌ وَحِدٌ وَ إِن لَّمْ يَنتَهُوا عَمَّا يَقُولُونَ لَيَمَسنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ،

- هر آينه كافر شدند كسانى كه گفتند محققا خداوند سومى اقانيم سه گانه است و حال آنكه هيچ معبودى جز خداى واحد نيست و اگر دست از اين گفته هايشان بر ندارند بطور حتم عذابى دردناك بجان كسانى مى افتد كه بر اين گفته ها پافشارى نموده و همچنان آنرا ادامه ميدهند .“

« هر آينه كافر شدند كسانى كه گفتند محققا خداوند سومى اقانيم سه گانه است،» يعنى يكى از سه چيزى كه بترتيب عبارتند از : 1- پدر 2- پسر 3- روح، يعنى كلمه الله بر هر يك از اين سه چيز منطبق است.

در ابواب مختلف انجيل ها زياد به چشم مى خورد اينكه: اب، اله است، ابن، اله است و روح، اله است.

در حقيقت عامه مسيحى ها معناى واقعى تثليث را در نظر ندارند، و آنرا جويده و بصورت چيز ديگرى در آورده اند، و بظاهر نسبت تثليث به خود مى دهند، و ليكن علماى آنها معناى واقعى تثليث را قائلند، آرى همه اين اختلافات و خونريزيها از دانشمندانشان مى باشد، از كسانى است كه خداى سبحان در جنايتكارى و ظلم و ستم شان مى فرمايد:” ان اقيموا الدين و لا تتفرقوا فيه،“ تا آنجا كه مى فرمايد: ” و ما تفرقوا الا من بعد ما جائهم العلم بغيا بينهم.“

بنا بر اين نمى توان در خصوص اين مساله نسبت به عموم ملت مسيح حكم يك جا و كلى كرد، براى اينكه بين مردم عامى آنها و علمايشان فرق است، همه شان داراى كفر حقيقى كه برگشتن آن به استضعاف نباشد نيستند، و كفرى كه عبارت باشد از انكار توحيد و تكذيب آيات خدا، مخصوص است به علماى آنها، و مابقى مستضعف و عوامند، و خداوند در بسيارى از آيات كسانى را كه كفر بورزند و آيات خداى را تكذيب كنند به خلود در آتش تهديد كرده، از آن جمله مى فرمايد:” و الذين كفروا و كذبوا باياتنا اولئك اصحاب النارهم فيها خالدون.“ و همچنين آيات ديگر .

(2)

شريكان ع_ذاب

شريكان عذاب و دعواي آنها


1- آيه 35 سوره سبا الميزان ج : 16 ص : 578
2- آيه 72 سوره مائده الميزان ج : 6 ص : 101

ص:225

-” وَ أَقْبَلَ بَعْضهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ،

-بعضى به بعضى رو مى كنند و از يكديگر پرسش مى كنند....“

اين آيه حكايت مخاصمه تابعين و متبوعين است كه در روز قيامت با يكديگر دارند، اين عده از آن عده مى پرسند كه شما متبوعين و رؤسا چرا ما را به كفر كشانديد و آن عده در پاسخ مى گويند: شما چرا به حرف ما گوش داديد، مگر ما شما را مجبور كرديم؟

” فانهم يومئذ فى العذاب مشتركون...يستكبرون،“ مى فرمايد: تابعين و متبوعين هر دو در عذاب شريكند، براى اينكه در ظلم شركت داشتند و يكديگر را بر جرم كمك مى كردند، و هيچ يك بر ديگرى مزيت نداشتند.

(1)

تخاصم تابعان و متبوعان دوزخى

-” هَذَا فَوْجٌ مُّقْتَحِمٌ مَّعَكُمْ لا مَرْحَبَا بهِمْ إِنهُمْ صالُوا النَّار،

-اين فوج انبوه كه با خود مى بينيد پيروان شما پيشوايانند، در پاسخ مى گويند: مرحبا برايشان مباد، چون بطور قطع داخل آتش خواهند شد.“

اين آيه تخاصم تابعان و متبوعان دوزخى را كه از طاغيان بودند حكايت مى كند. جمله ” هذا فوج مقتحم معكم- اين فوج انبوه كه با خود مى بينيد پيروان شما پيشوايانند! “ خطابى است از ناحيه خداى تعالى به متبوعين، و كلمه هذا اشاره به فوجى از تابعين است كه دنبال متبوعين به دوزخ مى روند، و كلمه مقتحم به معناى داخل شدن به سختى و دشوارى است .

(2)

تخاصم جهنميان درباره رستگاري مؤمنان

-” وَ قَالُوا مَا لَنَا لا نَرَى رِجَالاً كُنَّا نَعُدُّهُم مِّنَ الأَشرَارِ،

-أَتخَذْنَهُمْ سِخْرِياًّ أَمْ زَاغَت عَنهُمُ الأَبْصر،


1- آيه 27تا32 سوره صافات الميزان ج : 17 ص : 200
2- آيه 59 تا 61 سوره ص الميزان ج : 17 ص : 334

ص:226

-إِنَّ ذَلِك لحَقٌّ تخَاصمُ أَهْلِ النَّار،

-و گفتند چه مى شود ما را كه نمى بينيم مردانى را كه همواره از اشرارشان مى پنداشتيم؟

-آيا آنان را به خطا مسخره گرفته بوديم يا چشمهايمان به آنان نمى افتد؟

-اين است به حقيقت تخاصم اهل آتش.“

” ان ذلك لحق تخاصم اهل النار،“ بيان مى كند كه اين تخاصم اهل دوزخ امرى است ثابت و واقع شدنى كه هيچ ترديدى در وقوعش نيست، چون در حقيقت تخاصم آن روزشان كشف و ظهور ملكاتى است كه دلهايشان در دنيا، در اثر ممارست در تنازع و تشاجر كسب كرده است.

(1)

محاجه ضعفاء آل فرعون با مستكبرين در آتش

-” ... وَ حَاقَ بِئَالِ فِرْعَوْنَ سوءُ الْعَذَابِ، النَّارُ يُعْرَضونَ عَلَيهَا غُدُوًّا وَ عَشِيًّا وَ يَوْمَ تَقُومُ الساعَةُ أَدْخِلُوا ءَالَ فِرْعَوْنَ أَشدَّ الْعَذَاب،

-وَ إِذْ يَتَحَاجُّونَ فى النَّارِ فَيَقُولُ الضعَفَؤُا لِلَّذِينَ استَكبرُوا إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنتُم مُّغْنُونَ عَنَّا نَصِيباً مِّنَ النَّار،

- ... و بدترين عذاب متوجه آل فرعون شد، آتشى كه هر صبح و شام بر آن عرضه مى شوند تا قيامت به پا شود و چون به پا شد گفته مى شود اى آل فرعون داخل شديدترين عذاب شويد،

-همان روزى كه در آتش با يكديگر بگو مگو مى كنند ضعفاء به گردنكشان مى گويند ما در دنيا پيرو شما بوديم حال آيا امروز مى توانيد مقدارى از اين عذاب آتش را از ما برگردانيد؟“

عذاب سوء بر آل فرعون وقتى نازل شد كه در آتش محاجه مى كردند و ضعفاى ايشان به اقوياى متكبر مى گويند: ما در دنيا تابع شما بوديم، حال آيا مى توانيد كارى براى ما بكنيد و مقدارى از اين آتش و عذاب را از ما برداريد؟

اين سخن از ايشان در حقيقت ظهور ملكه تملقى است كه در دنيا نسبت به اقويا و بزرگان خود داشتند كه در هر شدتى به آنها پناهنده مى شدند، نه به خداى تعالى و گرنه اگر ظهور قهرى آن ملكه نباشد، چگونه چنين درخواستى مى كنند، با اينكه مى دانند كه خود اقويا گرفتارترند.

از اينگونه ظهورها نظائرى در قرآن كريم از مردم دوزخ حكايت شده، مثل اينكه در آنجا همان دروغگويى دنيا را از سر مى گيرند و سوگند دروغ مى خورند، و كارهايى كه كرده اند حاشا مى كنند و يكديگر را تكذيب مى نمايند و از اين قبيل اظهارات كه همه از باب ظهور ملكات دنيوى است .

” قال الذين استكبروا انا كل فيها ان الله قد حكم بين العباد،“ اين آيه پاسخى است كه اقويا به ضعفا مى دهند، حاصلش اين است كه: امروز روز جزا است، نه روز عمل، امروز همه اسباب از تاثير افتاده اند، آن خيالهايى كه ما در دنيا در باره خود مى كرديم و خود را قوى و نيرومند مى پنداشتيم همه بيهوده شد، امروز حال ما و حال شما يكى است، چون مى بينيد كه هر دو طايفه در آتشيم.


1- آيه 62 تا 64 سوره ص الميزان ج : 17 ص : 335

ص:227

-« ان الله قد حكم بين العباد!»

(1)

آيا امكاني براي خروج از جهنم نيست؟

-” فَهَلْ إِلى خُرُوجٍ مِّن سبِيلٍ،

-آيا راهى براى بيرون شدن از آتش هست؟ “

مي گويند مى خواهيم ما از دوزخ خارج بشويم، به هر طريق و هر قسم خروج كه باشد راضى هستيم. اين خود دلالت دارد بر نهايت درجه فشار و ناراحتى، اما هيچ راهى به سوى خروج ندارند، چون روز قيامت روزى است كه تمامى درها به روى كفار بسته مى شود و تمامى سبب ها از كار مى افتد، و ديگر سببى نمى ماند، كه اميد آن رود كه اثر كند و ايشان را از عذاب خلاص سازد.

” ذلكم بانه اذا دعى الله وحده كفرتم و ان يشرك به تؤمنوا ...

اين عذاب شما بدان جهت است كه وقتى خدا به تنهايى خوانده مى شد كفر مى ورزيديد، و چون به وى شرك ورزيده مى شد به آن ايمان مى آورديد، پس حكم تنها از آن خداى بلند مرتبه بزرگ است: فَالحُكْمُ للَّهِ الْعَلىّ ِ الْكَبِيرِ! “

(2)

حسرت مجرمين و گمراهان در جحيم

-« وَ مَا أَضلَّنَا إِلا الْمُجْرِمُونَ، فَمَا لَنَا مِن شفِعِينَ، وَ لا صدِيقٍ حَمِيم،

- فَلَوْ أَنَّ لَنَا كَرَّةً فَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِين،

-ما را گمراه نكردند مگر مجرمان،

-و اكنون نه شفيعانى داريم، و نه دوستانى صميمى،

-كاش بازگشتى داشتيم و مؤمن مى شديم.»

اين سخن را اهل دوزخ به عنوان حسرت مى گويند، حسرت از اينكه نه رفيق دلسوزى دارند، كه ايشان را شفاعت كند و نه دوستى كه به دادشان برسد.

اينكه خداي تعالي از زبان آنها فرمود:« ما از شافعان هيچ كس نداريم،» اشاره است به اينكه در آن روز شافعانى هستند و گرنه، هيچ نكته اى در كار نبود كه اقتضاء كند شافع را به لفظ جمع بياورد، بلكه جا داشت بفرمايد ما شافع نداريم. و در روايت هم آمده كه اين سخن را وقتى از در حسرت مى گويند كه مى بينند ملائكه و انبياء و بعضى از مؤمنين ديگران را شفاعت مى كنند.

« فَلَوْ أَنَّ لَنَا كَرَّةً فَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِين،» در اين جمله مشركين آرزو مى كنند كه اى كاش به دنيا برگردند و از مؤمنين باشند تا به آن سعادتى كه مؤمنين رسيدند ايشان نيز برسند.

(3)

درخواست تخيف عذاب از طريق خازنان جهنم


1- آيه 47 و 48 سوره غافر( مؤمن) الميزان ج : 17 ص : 509
2- آيه 11 و 12 سوره غافر( مؤمن) الميزان ج : 17 ص : 474
3- آيه 96و99سوره شعرا الميزان ج : 15 ص : 406

ص:228

-” وَ قَالَ الَّذِينَ فى النَّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُوا رَبَّكُمْ يخَفِّف عَنَّا يَوْماً مِّنَ الْعَذَابِ،

-و همه آنها كه در آتشند به خازنان دوزخ مى گويند پروردگارتان را بخوانيد يك روز هم كه شده عذاب را بر ما تخفيف دهد.“

اين آيه شريفه حكايت گفتگوى دوزخيان با خازنان جهنم است، كه خداى سبحان آن را دنبال داستان آل فرعون آورده است. و اگر دوزخيان از خازنان جهنم التماس دعا مى كنند، چون از استجابت دعاى خود مايوسند.

گفتند: خودتان دعا كنيد و در ضمن متوجهشان كردند كه دعايشان مستجاب نيست . ” و ما دعاء الكافرين الا فى ضلال! “

چرا دعاى كافر مستجاب نمى شود؟ براى اينكه بايد اولا دعا، دعا و طلب حقيقى باشد، نه بازى و شوخى، و ثانيا ارتباط آن حقيقتا به خدا باشد، يعنى دعا كننده تنها از خدا حاجت بخواهد و در اين خواستنش از تمامى اسبابهايى كه به نظرش سبب هستند منقطع گردد .

و كسى كه به عذاب آخرت كفر مى ورزد و آن را انكار مى كند، و حقيقت آن را مى پوشاند، نمى تواند رفع آن را به طور جدى از خدا بخواهد، و چگونه مى تواند چنين توسلى جدى داشته باشد؟ با اينكه در دنيا آن را كسب نكرده بود- دقت بفرماييد!

(1)

نوميدي مجرمين از رهائي و تخفيف عذاب دائمي جهنم

-” إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فى عَذَابِ جَهَنَّمَ خَلِدُونَ،

-لا يُفَترُ عَنْهُمْ وَ هُمْ فِيهِ مُبْلِسونَ،

-به درستى مجرمين در عذاب جهنم جاودانند،

-و هيچ تخفيفى برايشان نيست، و براى هميشه از نجات مايوسند.“

مى فرمايد: مجرمين كه در عذاب جهنم قرار دارند از رحمت خدا و يا از بيرون شدن از دوزخ نوميدند.

” و ما ظلمناهم و لكن كانوا هم الظالمين- ما به ايشان ستم نكرده ايم و ليكن خودشان ستمكاران بودند!“ براى اينكه خداى تعالى تنها جزاى اعمالشان را به ايشان داده پس اين خودشان بودند كه به خود ستم كردند، و نفس خويش را با اعمال زشت به شقاوت و هلاكت افكندند.

(2)

درخواست ماكثون از مالك يا دربان جهنم

-” إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فى عَذَابِ جَهَنَّمَ خَلِدُونَ،

-لا يُفَترُ عَنْهُمْ وَ هُمْ فِيهِ مُبْلِسونَ،


1- آيه 49 سوره غافر( مؤمن) الميزان ج : 17 ص : 510
2- آيه 74 و75 سوره زخرف الميزان ج : 18 ص : 184

ص:229

-وَ مَا ظلَمْنَهُمْ وَ لَكِن كانُوا هُمُ الظلِمِين،

-وَ نَادَوْا يَمَلِك لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّك قَالَ إِنَّكم مَّكِثُونَ !

-به درستى مجرمين در عذاب جهنم جاودانند،

- و هيچ تخفيفى برايشان نيست، و براى هميشه از نجات مايوسند.

-و ما به ايشان ستم نكرديم ليكن خودشان ستمگر بودند،

-و ندا كردند كه هان اى مالك دوزخ پروردگار خود را بخوان تا مرگ ما را برساند، مى گويد: نه، شما ديگر مرگ نداريد، و هميشه زنده ايد! “

مجرمين، مالك دوزخ را خطاب مى كنند و آنچه را كه بايد از خدا بخواهند از او مى خواهند، و اين بدان جهت است كه اهل دوزخ محجوب از خدا هستند، همچنان كه در جاى ديگر فرموده:” كلا انهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون،“ و نيز فرموده:” قال اخسئوا فيها و لا تكلمون!“

مجرمين از مالك دوزخ درخواست مى كنند كه او از خدا درخواست كند كه مرگشان را برساند. منظور مجرمين از اين مرگ معدوم شدن و باطل محض گشتن است تا شايد به اين وسيله از عذاب اليم و شقاوتى كه دارند نجات يابند.

” قال انكم ماكثون!“ يعنى مالك به ايشان مى گويد: نه، شما در همين زندگى شقاوت بار و در اين عذاب اليم خواهيد بود!

” لقد جئناكم بالحق و لكن اكثركم للحق كارهون،“ مالك دوزخ از زبان ملائكه - كه خود او نيز از آنها است - مى گويد: ما در دنيا برايتان حق را آورديم، اما شما از حق كراهت داشتيد! منظور از اينكه فرمود از حق كراهت داشتيد، كراهت بحسب طبع ثانوى است كه در اثر ارتكاب پى در پى گناهان در آدمى پيدا مى شود، چون هيچ بشرى نيست كه بر حسب طبع خدادادى و فطرت اوليش از حق كراهت داشته باشد، زيرا خداى تعالى فطرت بشر را بر اساس حق نهاده است. از آيه مورد بحث اين نكته استفاده مى شود كه ملاك در سعادت بشر تنها و تنها پذيرفتن حق، و ملاك در شقاوتش رد كردن حق است.

(1)

دارالبوار، كيفر جهنمي طاغوتها و پيروانشان

-” أَ لَمْ تَرَ إِلى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَت اللَّهِ كُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ،

-جَهَنَّمَ يَصلَوْنَهَا وَ بِئْس الْقَرَارُ،

-وَ جَعَلُوا للَّهِ أَندَاداً لِّيُضِلُّوا عَن سبِيلِهِ قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصِيرَكمْ إِلى النَّارِ،

-مگر آن كسانى را كه نعمت خدا را تغيير داده و قوم خويش را به دار البوار كشاندند نديدى ؟،

-دار البوار جهنمى است كه وارد آن مى شوند و بد قرارگاهيست،

-آنها براى خدا مانندهايى قرار دادند تا مردم را از راه وى گمراه كنند، بگو از زندگى دنيا بهره گيريد اما سرانجام كار شما به سوى آتش دوزخ است.“

آيه:” الم تر الى الذين بدلوا نعمة الله كفرا،“ وضع طاغوتها، يعنى پيشوايان ضلالت امتهاى گذشته و امت اسلام را بيان مى كند، به دليل اينكه مى فرمايد: ” و احلوا قومهم دار البوار - سرانجام كار قوم خود را به هلاكت كشانيدند،“ كه به خوبى اشعار دارد كه اينها افرادى متنفذ بودند،


1- آيه 74 تا 78 سوره زخرف الميزان ج : 18 ص : 184

ص:230

كه از آنها شنوايى داشتند.

و لازمه به هلاكت كشاندن قوم، اين است كه خود را هم به هلاكت كشانده باشند، چون پيشواى ضلالت بودند. و پيشواى ضلالت معلوم است كه هم خود و هم ديگران را به گمراهى مى كشاند، و ديگران او را در ضلالتى كه دارد پيروى مى كنند.

” جهنم يصلونها و بئس القرار،“ اين جمله دار البوار را معنا مى كند.

آيه شريفه شامل تمامى پيشوايان ضلالت، كه قوم خود را به گمراهى و دار البوار كشانده و مى كشانند مى شود. و مراد از حلول دادن در دار البوار، جاى دادن آنان در آتش شقاوت و بدبختى است نه كشته شدن در دنيا، و حتى آيه، آنهايى را هم كه هنوز كشته نشده اند و نمرده اند و به آتش دوزخ نرفته اند، شامل مى شود.

(1)

اصحاب شمال در جهنم

-” وَ أَصحَب الشمَالِ مَا أَصحَب الشمَالِ، فى سمُومٍ وَ حَمِيم،

-وَ ظِلّ ٍ مِّن يحْمُومٍ، لا بَارِدٍ وَ لا كَرِيمٍ،

-و اما اصحاب شمال چه اصحاب شمالى؟

-كه در آتشى نافذ و آبى جوشان،

-و در سايه اى از دود سياه قرار دارند،

-كه نه خنكى دارد، و نه سودى مى بخشد.“

اگر اصحاب مشئمه در آيات قبل را در اين آيات اصحاب شمال خواند، براى اين بود كه اشاره كند به اينكه اصحاب مشئمه در قيامت نامه هاى اعمالشان به دست چپشان داده مى شود.

” فى سموم و حميم و ظل من يحموم لا بارد و لا كريم،“ سموم به معناى حرارت آتش است كه در مسام بدن فرو رود. حميم به معناى آب بسيار داغ است، و تنوين در آخر سموم و حميم عظمت آن دو را مى رساند.

كلمه يحموم به معناى دود سياه است، و ظاهرا دو كلمه” لا بارد و لا كريم،“ دو صفت باشد براى ظل نه براى يحموم، چون ظل است كه از آن انتظار برودت مى رود، و مردم بدان جهت خود را به طرف سايه مى كشانند، كه خنك شوند، و استراحتى كنند و هرگز از دود انتظار برودت ندارند، تا بفرمايد يحمومى كه نه خنك است و نه كريم .

” انهم كانوا قبل ذلك مترفين،

چون ايشان قبل از اين در دنيا عياش و طاغى بودند.“

اين آيه علت استقرار اصحاب شمال در عذاب را بيان مى كند، و اشاره با كلمه ذلك به همان عذاب آخرتى است كه قبلا ذكر كرده بود، و اتراف و مترف به معناى آن است كه نعمت، صاحب نعمت را دچار مستى و طغيان كند، كسى كه نعمت چنينش كند مى گويند او اتراف شده، يعنى سرگرمى به نعمت آنچنان او را مشغول كرده كه از ماوراى نعمت غافل گشته، پس مترف بودن انسان به معناى دل بستگى او به نعمت هاى دنيوى است، چه آن نعمتهايى كه دارد،


1- آيه28تا30 سوره ابراهيم الميزان ج : 12 ص : 79

ص:231

و چه آنهايى كه در طلبش مى باشد، چه اندكش و چه بسيارش .

اين را بدان جهت گفتيم كه ديگر اشكال نشود به اينكه بسيارى از اصحاب شمال از متمولين و داراى نعمت هاى بسيار نيستند، چون نعمت هاى الهى همه در داشتن مال خلاصه نمى شود، مال يكى از آن نعمت ها است، و آدمى غرق در انواع نعمت هاى خدايى است، ممكن است مردى تهى دست به يكى ديگر از آن نعمت ها دچار طغيان بشود .

و به هر حال معناى آيه اين است كه: اگر گفتيم ما اصحاب شمال را به فلان عذاب گرفتار مى كنيم، علتش اين است كه آنان قبل از اين در دنيا دچار طغيان بودند، و به نعمت هاى خدا اتراف شده بودند.

” و كانوا يصرون على الحنث العظيم

و بر شكستن سوگند محكم و عظيم، اصرار مى ورزيدند،“

كلمه حنث به معناى شكستن عهد و پيمان مؤكد به سوگند است، و اصرار در شكستن چنين عهدى به اين است كه: به اين عمل ناستوده همچنان ادامه دهد، و به هيچ وجه دست از آن برندارد .

و شايد اين معنا از سياق استفاده بشود كه اصرار بر حنث عظيم عبارت است از اينكه استكبار از پرستش و بندگى پروردگار خود دارند، عبادتى كه بر حسب فطرت بر آن پيمان بسته بودند، و در عالم ذر بر طبق آن ميثاق داده بودند و در عين سپردن چنين پيمانى فطرى غير پروردگار خود را اطاعت كنند، و اين پيمان شرك مطلق است.

” و كانوا يقولون ء اذا متنا و كنا ترابا و عظاما ء انا لمبعوثون او اباؤنا الأولون،

و بارها مى گفتند آيا اگر بميريم و خاك و استخوان شويم دوباره زنده و مبعوث مى گرديم، آيا پدران گذشته ما نيز مبعوث مى شوند؟ “

سخنى است از منكرين معاد كه ريشه و اساسى به جز استبعاد ندارد، و به همين علت استبعاد حشر خود را با حشر پدران خود تاكيد كردند، چون حشر پدران پوسيده به نظر آنان بعيدتر است.

” قل ان الأولين و الاخرين لمجموعون الى ميقات يوم معلوم،

بگو انسانهاى اولين و آخرين، به طور قطع براى اجتماع در ميقات روزى معلوم جمع خواهند شد .“

در اين آيه خداى تعالى به رسول گرامى خود دستور مى دهد از استبعاد آنان نسبت به معاد پاسخ داده، آن را تثبيت كند، و آنگاه به ايشان خبر دهد كه در روز قيامت چه زندگيى دارند، طعام و شرابشان چيست؟ طعامشان زقوم و شرابشان حميم است.

و حاصل پاسخ اين است كه: اولين و آخرين هر دو دسته به سوى ميقات روزى معلوم جمع مى شوند، و اينكه بين خود و اولين فرق گذاشتند بعث خود را امرى بعيد و بعث آنان را بعيدتر دانستند صحيح نيست.

و كلمه ميقات به معناى وقت معينى است، كه امرى را با آن تحديد كنند، و منظور از يوم معلوم روز قيامت است كه نزد خدا معلوم است.

ص:232

” ثم انكم ايها الضالون المكذبون لاكلون من شجر من زقوم فمالئون منها البطون،

آنگاه شما اى گمراهان تكذيب گر، از درختى از زقوم خواهيد خورد،

و شكم ها را از آن پر خواهيد ساخت.“

اين آيات تتمه كلامى است كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم مامور بوده با منكرين معاد در ميان بگذارد، و در اين آيات از مآل كار آنان در روز قيامت و وضعى كه آن روز دارند، و طعام و شرابى كه دارند خبر مى دهد.

و اگر آنان را به خطاب ضالين و مكذبين مخاطب كرد، براى اين بود كه به علت شقاوت و ملاك خسرانشان در روز قيامت اشاره كرده باشد، و آن ملاك اين است كه: ايشان از طريق حق گمراه بودند، و اين گمراهى در اثر استمرارى كه در تكذيب و اصرارى كه بر حنث داشتند در دلهايشان رسوخ كرده، و اگر تنها گمراه بودند و ديگر تكذيب نمى داشتند، اميد آن مى رفت كه نجات يابند، و هلاك نگردند اما دردشان تنها گمراهى نبود.

مى فرمايد: سپس شما اى گمراهان تكذيب كننده از درختى از زقوم خواهيد خورد، و شكمها از آن پر خواهيد كرد.

” فشاربون عليه من الحميم فشاربون شرب الهيم،

و آنگاه از آب جوشان متعفن روى آن خواهيد نوشيد. پس از آن باز هم خواهيد نوشيد، آنچنان كه شتر هيماء و دچار بيمارى استسقاء مى نوشد و رفع عطش مى كند.“

اين جمله آخرين جمله اى است كه رسول خدا صلى الله عليه وآله و سلّم مامور شد كفار را به آن مخاطب سازد.

-” هذا نزلهم يوم الدين!

-اين است پذيرايى از ايشان در روز دين، يعنى روز جزا ! “

كلمه نزل به معناى هر خوردنى و نوشيدنى است كه ميزبان به وسيله آن از ميهمان خود پذيرايى مى كند و حرمتش را پاس مى دارد.

مي فرمايد: تازه همه اينها پذيرايى ابتدايى ورودشان به قيامت است. اينكه عذاب آماده شده آنان را، پذيرايى خوانده، نوعى طعنه زدن است.

(1)

محيط طبيعي جهنم و آتش دوزخ

محيط طبيعي جهنم

ابواب يا طبقات هفتگانه جهنم


1- آيه 41 تا 56 سوره واقعه الميزان ج 19 ص 214

ص:233

ص:234

-” وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِين،

-لهَا سبْعَةُ أَبْوَبٍ لِّكلّ ِ بَابٍ مِّنهُمْ جُزْءٌ مَّقْسومٌ،

-و بدرستى جهنم وعده گاه همه آنان است،

-جهنم كه داراى هفت در است و براى هر درى جزئى از ايشان اختصاص يافته.“

جهنم آن محلى است كه وعده خدا به « پيروان ابليس » عملى مى شود و در آنجا عذابشان مى كند: « لاملان جهنم منك و ممن تبعك منهم اجمعين! »

« لها سبْعَةُ أَبْوَبٍ لِّكلّ ِ بَابٍ مِّنهُمْ جُزْءٌ مَّقْسومٌ،» خداى سبحان نه در اين آيه و نه در هيچ جاى كلام خود، بيان ننموده كه مراد از اين ابواب- درها – چيست؟ آيا مانند درهاى خانه و چهار ديوارى است كه در آنجا داخل مى شوند و همه واردين را در يك عرصه جمع مى كند؟ و يا طبقات و دركات مختلفى است كه از نظر نوع عذاب، و شدت آن با هم تفاوت دارند.

استعمال كلمه باب در هر دو معنا متداول است و بعيد نيست از آيات متفرقه در قرآن كه در باره آتش دوزخ آمده معناى دومى استفاده شود، مانند آيه:” و سيق الذين كفروا الى جهنم زمرا حتى اذا جاؤها فتحت ابوابها - تا آنجا كه مى فرمايد - قيل ادخلوا ابواب جهنم خالدين فيها،“ و آيه:” ان المنافقين فى الدرك الاسفل من النار،“ و همچنين آياتى ديگر.

مؤيد اين احتمال فقره دوم آيه مورد بحث است كه مى فرمايد:” لكل باب منهم جزء مقسوم - از ايشان براى هر درى قسمتى است تقسيم شده،“ چون ظاهر آن اين است كه خود جزء تقسيم شده بر درها است، و اين وقتى معناى صحيح مى دهد كه باب به معناى طبقه باشد نه در ورودى.

و بنا بر اين، معناى هفت در داشتن جهنم اين مى شود كه هفت نوع عذاب دارد، و هر نوع آن به مقتضاى واردين براى خود چند قسم دارد.

و اين مطلب خالى از دلالت بر اين معنا نيست كه گناهانى كه مستوجب آتش

ص:235

است هفت قسم، و طرقى كه آدمى را به هر يك از آن گناهان مى كشاند نيز چند قسم است، و در صورتى كه آيه شريفه چنين دلالتى داشته باشد مؤيد رواياتى خواهد بود كه در باره طبقه بندى عذابهاى دوزخ آمده است.

(1)

توضيحي بر ابواب هفتگانه دوزخ در روايات

در روايات اسلامي، در مجمع البيان، در ذيل آيه « لها سَبْعَةُ أَبْواَبٍ » گفته است: در معناى اين آيه دو قول است، يكى روايتى است كه از على، امير المؤمنين عليه السلام نقل شده كه فرمود: جهنم كه هفت در دارد بدين جهت است كه هفت طبقه دارد، هر طبقه روى طبقه ديگر قرار گرفته است. آنگاه براى مجسم كردن مطلب، دست هاى خود را روى هم گذاشت، و فرمود: همين طور روى همند و خداى تعالى بهشت را همكف زمين قرار داده و آتش دوزخ را روى هم، كه از همه پايين تر جهنم است، و طبقه دوم آن لظّى و سومش حطمة و چهارمش سقر و پنجمش جحيم و ششمش سعير و هفتمش هاويه است.

(2)

نوع ابواب جهنم مناسب با نوع اعمال

-” فَادْخُلُوا أَبْوَب جَهَنَّمَ خَلِدِينَ فِيهَا فَلَبِئْس مَثْوَى الْمُتَكَبرِينَ،

-از درهاى جهنم درون شويد و جاودانه در آن باشيد كه جايگاه متكبران بسيار بد است.“

خطاب در اين آيه به مجموع متكبرين(كافرين) است، نه يك يك آنان، و مي فرمايد: يك يك شما از درى از درهاى جهنم كه مناسب كرده هايتان است وارد شويد.

(3)

دركات تقسيم شده براي هر گروه

-” ادْخُلُوا أَبْوَب جَهَنَّمَ خَلِدِينَ فِيهَا ...

-به ابواب دوزخ داخل شويد در حالى كه بيرون شدن برايتان نيست ....“

مراد از ابواب جهنم دركات آنست.

” ادخلوا ابواب جهنم خالدين فيها، “ يعنى داخل درهاى جهنم شويد كه برايتان تقسيم كرده اند، در حالى كه در آن جاودانه باشيد.

(4)

طبقه زيرين جهنم، محل انباشت منافقين و كافرين


1- آيه 43 و 44 سوره حجر الميزان ج : 12 ص : 250
2- الميزان ج : 17 ص : 456
3- آيه 29 سوره نحل الميزان ج : 12 ص : 342
4- آيه 76 سوره غافر( مؤمن) الميزان ج : 17 ص : 533

ص:236

-” ... إِنَّ اللَّهَ جَامِعُ الْمُنَفِقِينَ وَ الْكَفِرِينَ فى جَهَنَّمَ جَمِيعاً،

-... إِنَّ المُنَفِقِينَ فى الدَّرْكِ الأَسفَلِ مِنَ النَّارِ وَ لَن تجِدَ لَهُمْ نَصِيراً،

-... بدانيد كه خدا كافران و منافقان را در جهنم با هم جمع خواهد آورد،

-... منافقان در طبقه زيرين جهنمند و هرگز برايشان ياورى نخواهى يافت.“

در آتش دوزخ مراتبى مختلف براى ساكنان آن هست، بعضى در سافلند و بعضى در اسفل (سافل تر) و ناگفته پيدا است كه به حسب اختلاف اين مراتب شكنجه ها نيز مختلف مى شود كه خداى عز و جل اين عذابهاى مختلف را دركات ناميده است.

خداي تعالي در آخرت منافقين و كفار را در يك جا يعنى در جهنم جمع خواهد كرد و در گودترين درك هاى آتش سكنايشان خواهد داد و رابطه بين آنان و هر نصير و ياورى را كه بتواند ياريشان كند و هر شفيعى را كه بتواند شفاعتشان كند قطع خواهد كرد.

(1)

سقر، دركه اي هراس آور با نوزده مأمور

-” سأُصلِيهِ سقَرَ، وَ مَا أَدْرَاك مَا سقَرُ،

-لا تُبْقِى وَ لا تَذَرُ، لَوَّاحَةٌ لِّلْبَشر، عَلَيهَا تِسعَةَ عَشر،

-و من به زودى اورا به سقر در مى آورم، و تو چه مى دانى كه سقر چيست؟

-نه چيزى باقى مى گذارد و نه فردى را از قلم مى اندازد،

-سياه كننده بشره پوست است، و نوزده فرشته بر آن موكل است.“

سقر در عرف قرآن يكى از نامهاى جهنم و يا دركه اى از دركات آن است. جملة ” و ما أدريك ما سقر“ به اين منظور آورده شده كه بفهماند سقر بسيار مهم و هراس آور است.

” لا تبقى و لا تذر،“ آيه مقيد نكرده كه سقر چه چيزى را باقى نمى گذارد و رها نمى كند، اقتضا دارد كه مراد از آن را اين بگيريم كه سقر هيچ چيزى از آنچه او به دست آورده باقى نمى گذارد و همه را مى سوزاند و احدى را هم از آنهايى كه در آن مى افتند از قلم نينداخته همه را شامل مى شود، به خلاف آتش دنيا كه بسيار مى شود بعضى از چيزها كه در آن مى افتد نمى سوزاند، و اگر مثلا انسانى در آن بيفتد پوست ظاهرى و صفات جسميش را مى سوزاند، و به روح او و صفات روحيش نمى رسد اما سقر احدى از كسانى كه در آن مى افتند باقى نمى گذارد بلكه همه را فرا مى گيرد، زيرا خداوند فرموده:” تدعوا من ادبر و تولى،“ و وقتى آنها را فرا گرفت چيزى از روح و جسمشان را باقى نمى گذارد


1- آيه 140 و 145 سوره نساء الميزان ج : 5 ص : 192

ص:237

بلكه همه را مى سوزاند همچنان كه فرموده:” نار الله الموقدة التى تطلع على الافئدة .“

ممكن هم هست منظور اين باشد كه احدى را زنده نمى گذارد، و احدى را نمى ميراند، در اين صورت در معناى آيه زير خواهد بود كه مى فرمايد:” الذى يصلى النار الكبرى ثم لا يموت فيها و لا يحيى .“

” لواحة للبشر،“ كلمه لواحه به معناى دگرگون كردن رنگ چيزى به سياهى است. مى فرمايد: يكى ديگر از خصوصيات سقر اين است كه رنگ بشره بدنها را دگرگون مى سازد.

” عليها تسعة عشر،“ يعنى بر آن - سقر - نوزده نفر موكلند، كه عهده دار عذاب دادن به مجرمينند.

و هر چند مطلب را مبهم گذاشته و نفرموده كه از فرشتگانند و يا غير فرشته اند، ليكن از آيات قيامت و مخصوصا تصريح آيات بعدى استفاده مى شود كه از ملائكه اند .

(1)

حصار جهنم

-” . . . وَ جَعَلْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَفِرِينَ حَصِيراً،

- . . . و جهنم را زندان كافران قرار داده ايم.“

ما جهنم را براى كافران حصير و محلى محصور قرار مى دهيم تا نتوانند از آن خارج شوند .

(2)

بستر جهنم !

-” جَهَنَّمَ يَصلَوْنهَا فَبِئْس المِهَادُ،

-جهنمى كه حرارتش را خواهند چشيد و چه بد بسترى است جهنم.“

كلمه يصلونها به معناى داخل آتش شدن، و چشيدن حرارت آن است. و يا به معناى تابع آتش شدن است.

” هذا فليذوقوه حميم و غساق،“ كلمه حميم به معناى حرارت بسيار زياد است و كلمه غساق به معناى چركى است كه تعفن بسيار داشته باشد.

” و اخر من شكله ازواج،“ شكل هر چيزى عبارت است از چيزى كه مشابه آن، و از جنس آن باشد. و كلمه ازواج به معناى انواع و اقسام است.


1- آيه 26 تا 30 سوره مدثر الميزان ج 20 ص 137
2- آيه 8 سوره اسري الميزان ج : 13 ص : 56

ص:238

اين نوع ديگرى از جنس حميم و غساق است كه انواع مختلفى دارد و بايد آن را بچشند.

(1)

خانه هاي داخل آتش

-” ذَلِك جَزَاءُ أَعْدَاءِ اللَّهِ النَّارُ لهُمْ فِيهَا دَارُ الخُلْدِ جَزَاءَ بمَا كانُوا بِئَايَتِنَا يجْحَدُون،

-اين چنين است كه كيفر دشمنان خدا آتش است، در شكم آتش خانه اى جاودانه دارند به كيفر اينكه همواره آيات ما را انكار مى كردند . “

” لهم فيها دار الخلد - آتش براى آنان خانه اى است جاودانه،“ يعنى آتش به همه آنان احاطه دارد، هر يك از ايشان در درون آتش خانه اى مخصوص به خود دارد، كه در آن جاودانند.

(2)

پل صراط، پلي كه بر روي جهنم زده شده!

در كتاب معانى از امام صادق عليه السلام روايت آورده كه فرمود:

صراط مستقيم، طريق به سوى معرفت خدا است، و اين دو صراط است، يكى صراط در دنيا، و يكى در آخرت، اما صراط در دنيا عبارتست از امامى كه اطاعتش بر خلق واجب شده، و اما صراط در آخرت، پلى است كه بر روى جهنم زده شده، هر كس در دنيا از صراط دنيا به درستى رد شود، يعنى امام خود را بشناسد، و او را اطاعت كند، در آخرت نيز از پل آخرت به آسانى مى گذرد، و كسي كه در دنيا امام خود را نشناسد، در آخرت هم قدمش بر پل آخرت مى لغزد، و به درون جهنم سقوط مى كند.

(3)

عمق دوزخ، و شكنجه ها در جهنم

( از مشاهدات رسول الله«ص» در شب معراج)

فرمود: ... آوازى هول انگيز شنيدم كه مرا به وحشت انداخت جبرئيل گفت اى محمد مى شنوى؟ گفتم آرى، گفت اين سنگى است كه من هفتاد سال قبل از لب جهنم


1- آيه 55و 58 سوره ص الميزان ج : 17 ص : 334
2- آيه 27 سوره فصلت الميزان ج : 17 ص : 590
3- آيه 5 سوره حمد الميزان ج : 1 ص : 65

ص:239

به داخل آن پرتاب كرده ام الآن در قعر جهنم جاى گرفت و اين صدا از آن بود، اصحاب مى گويند به همين جهت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم تا زنده بود خنده نكرد.

( براي مطالعه روايات مربوط به معراج به آيه 1 سوره اسري الميزان ج: 13 ص: 3 مراجعه شود.)

خازنان و مأموران جهنم

مالك يا دربان جهنم

ص:240

-« وَ نَادَوْا يَا مَالِك لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّك قَالَ إِنَّكم مَّكِثُون،

-و ندا كردند كه هان اى مالك دوزخ پروردگار خود را بخوان تا مرگ ما را برساند، مى گويد: نه ، شما ديگر مرگ نداريد، و هميشه زنده ايد.»

منظور از كلمه مالك همان دربان دوزخ است كه در اخبار و روايات عامه و خاصه نيز به اين نام ناميده شده است.

(1)

خازن و مالك جهنم

( از مشاهدات رسول الله«ص» در شب معراج)

فرمود: ... پرسيدم: اى جبرئيل اين كيست كه اين چنين مرا به فزع انداخت؟ گفت: جا دارد كه ترسيده شود خود ما هم همگى از او مى ترسيم او خازن و مالك جهنم است، و تاكنون خنده نكرده، و از روزى كه خدا او را متصدى جهنم نموده تا به امروز روز به روز بر غضب غيظ خود نسبت به دشمنان خدا و گنهكاران- مى افزايد، و خداوند به دست او از ايشان انتقام مى گيرد.

( براي مطالعه روايات مربوط به معراج به آيه 1 سوره اسري الميزان ج: 13 ص: 3 مراجعه شود.)

خازنان جهنم


1- آيه 74 تا 78 سوره زخرف الميزان ج : 18 ص : 184

ص:241

-” وَ قَالَ الَّذِينَ فى النَّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُوا رَبَّكُمْ يخَفِّف عَنَّا يَوْماً مِّنَ الْعَذَابِ،

-و همه آنها كه در آتشند به خازنان دوزخ مى گويند پروردگارتان را بخوانيد يك روز هم كه شده عذاب را بر ما تخفيف دهد.“

اين آيه شريفه حكايت گفتگوى دوزخيان با خازنان جهنم است.

(1)

خازنان: ملائكه تدبيركننده انواع عذابهاى جهنم

-تَكادُ تَمَيزُ مِنَ الْغَيْظِ كلَّمَا أُلْقِىَ فِيهَا فَوْجٌ سأَلهُمْ خَزَنَتهَا أَ لَمْ يَأْتِكمْ نَذِيرٌ ؟

-گويى از شدت غضب مى خواهد متلاشى شود هر فوجى كه داخل آن مى شود خازنان آتش مى پرسند مگر پيامبرى بيم رسان برايتان نيامد؟! “

منظور از خَزَنَه ملائكه اى است كه موكل بر آتشند، و انواع عذابهاى جهنم را تدبير مى كنند و در باره همانها است كه مى فرمايد:” عليها ملئكة غلاظ شداد،“ و نيز مى فرمايد:” و ما ادريك ما سقر ... عليها تسعة عشر و ما جعلنا أصحاب النار الا ملئكة . “

هر دسته اى كه در جهنم ريخته مى شوند و يا به سوى آن سوق داده مى شوند، ملائكه موكل بر دوزخ و نگهبانان آن از در توبيخ مى پرسند: مگر براى شما نذير، يعنى پيامبرى كه شما را از چنين عذابى بترساند نيامده؟!

” قالوا بلى قد جائنا نذير فكذبنا ...،“

اين جمله حكايت پاسخى است كه دوزخيان به فرشتگان خازن دوزخ مى دهند، و در آن اعتراف مى كنند به اينكه نذير برايشان آمد، و از آتش دوزخ انذارشان كرد، ولى تكذيبش كردند و افترا به او بستند.

دوزخيان در پاسخ فرشتگان مى گويند: اگر ما در دنيا رسولان را در نصايح و مواعظشان اطاعت كرده بوديم، و يا حجت حق آنان را تعقل مى كرديم امروز در زمره اهل جهنم نبوديم، و همانند ايشان در آتش جاودانه، معذب نمى شديم.

(2)

خشونت ملائكه مأمور شكنجه دوزخيان

-” ... عَلَيهَا مَلَئكَةٌ غِلاظٌ شِدَادٌ لا يَعْصونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ،

-... آتشى كه فرشتگان غلاظ و شداد موكل بر آنند فرشتگانى كه هرگز خدا را در آنچه دستورشان مى دهد نافرمانى ننموده بلكه هر چه مى گويد عمل مى كنند.“


1- آيه 49 سوره غافر( مؤمن) الميزان ج : 17 ص : 510
2- آيه 6 تا 8 سوره ملك الميزان ج 19 ص 590

ص:242

مي فرمايد: بر آتش دوزخ ملائكه اى موكل شده اند تا انواع عذاب را بر سر اهل دوزخ بياورند، ملائكه اى غلاظ و شداد.

منظور از فرشته غليظ و فرشتگان غلاظ فرشتگانى است كه خشونت عمل دارند، (چون فرشتگان مثل ما آدميان قلب مادى ندارند تا متصف به خشونت و رقت شوند.)

” لا يعصون الله ما امرهم و يفعلون ما يؤمرون،“ به منزله تفسيرى است براى جمله غلاظ شداد، مى فرمايد: منظور از غلاظ و شداد اين است كه فرشتگان نامبرده ملازم آن ماموريتى هستند كه خداى تعالى به آنان داده، و غير از خدا و اوامرش هيچ عامل ديگرى از قبيل رقت و ترحم و امثال آن در آنان اثر نمى گذارد، و خدا را با مخالفت و يا رد، عصيان نمى كنند، هر چه را مامور باشند مو به مو اجرا مى كنند، بدون اينكه چيزى از خود آنان فوت شود، و يا به خاطر ضعف و خستگى از ماموريت كم كنند، ( عذابى كه آنان به انسانها مى دهند عذابى است كه اگر انسانى آن را انجام مى داد، مى گفتيم فلانى شكنجه گرى غلاظ و شديد، و مردى بى رحم و بى شفقت است.)

(1)

نوزده مأمور سقر، در هراس آورترين دركه جهنم

-” سأُصلِيهِ سقَرَ، وَ مَا أَدْرَاك مَا سقَرُ،

-لا تُبْقِى وَ لا تَذَرُ، لَوَّاحَةٌ لِّلْبَشر، عَلَيهَا تِسعَةَ عَشر،

-و من به زودى اورا به سقر در مى آورم، و تو چه مى دانى كه سقر چيست؟

-نه چيزى باقى مى گذارد و نه فردى را از قلم مى اندازد،

-سياه كننده بشره پوست است، و نوزده فرشته بر آن موكل است.“

سقر در عرف قرآن يكى از نامهاى جهنم و يا دركه اى از دركات آن است. ”عليها تسعة عشر،“ يعنى بر آن - سقر - نوزده نفر موكلند، كه عهده دار عذاب دادن به مجرمينند.

هر چند مطلب را مبهم گذاشته و نفرموده كه اين نوزده نفر از فرشتگانند و يا غير فرشته اند، ليكن از آيات قيامت و مخصوصا تصريح آيات بعدى استفاده مى شود كه از ملائكه اند .

(2)

ماهيت خازنان جهنم ، و فتنه در تعداد آنها

-” وَ مَا جَعَلْنَا أَصحَب النَّارِ إِلا مَلَئكَةً وَ مَا جَعَلْنَا عِدَّتهُمْ إِلا فِتْنَةً لِّلَّذِينَ كَفَرُوا... وَ مَا يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّك إِلا هُوَ وَ مَا هِىَ إِلا ذِكْرَى لِلْبَشرِ،


1- آيه 6 سوره تحريم الميزان ج 19 ص 560
2- آيه 26 تا 30 سوره مدثر الميزان ج 20 ص 137

ص:243

-و خازنان آتش را جز ملائكه قرار نداده و عدد آنها را جز به منظور آزمايش كفار نياورديم . . . و عدد جنود پروردگار تو را كسى جز خود او نمى داند و اين جز براى تذكر بشر نيست.“

” و ما جعلنا اصحاب النار الا ملئكة،“ مراد از اصحاب النار همان خازنان موكل بر دوزخند كه عهده دار شكنجه دادن به مجرمينند، و اين معنا هم از جمله ” عليها تسعة عشر،“ در آيه قبلي استفاده مى شود و هم جمله” و ما جعلنا عدتهم الا فتنة ...،“ به آن شهادت مى دهد .

و حاصل معناى آيه اين است كه: ما اصحاب آتش و موكلين بر آن را از جنس ملائكه قرار داديم كه قادر بر انجام ماموريت خود هستند. همچنان كه در جاى ديگر فرمود:” عليها ملئكة غلاظ شداد لا يعصون الله ما أمرهم و يفعلون ما يؤمرون،“ پس موكلين بر آتش از جنس بشر نيستند تا مجرمين اميد آن داشته باشند در برابرشان مقاومت كنند، و از بينشان ببرند.

” و ما جعلنا عدتهم الا فتنة للذين كفروا،“ كلمه فتنة به معناى محنت و آزمايش است، مى گويند منظور از اين جعل، جعل به حسب آگهى دادن است، نه جعل به حسب تكوين، در نتيجه معناى آيه اين است كه ما از عدد آن ملائكه و اينكه نوزده نفرند به شما خبر نداديم، مگر براى اينكه همين خبر باعث آزمايش كفار شود.

” ليستيقن الذين اوتوا الكتاب،“ يعني ما براى اين گفتيم موكلين بر آتش نوزده فرشته اند كه اهل كتاب يقين كنند به اينكه قرآن نازل بر تو حق است، چون مى بينند قرآن هم مطابق كتاب آسمانى ايشان است.

” و يزداد الذين امنوا ايمانا،“ و نيز براى اينكه مؤمنين به اسلام هم وقتى ببينند كه اهل كتاب هم اين خبر قرآن را تصديق كرده اند، ايمانشان زيادتر شود.

معناى مجموع اين چند آيه چنين است كه: اگر ما از عدد خازنان دوزخ خبر داديم، براى اين بود كه مايه آزمايش كفار و باعث يقين اهل كتاب و بيشتر شدن ايمان مؤمنين باشد، البته اين نتيجه هم بر آن غايات مترتب مى شود كه منافقين و كافردلان خواهند گفت: خدا از اين مثل چه منظورى داشته؟

خدا چه منظور داشته از اينكه خازنان دوزخ را به صفت تسعة عشر توصيف كرده؟ و خلاصه چطور ممكن است اين عده اندك قدرت آن را داشته باشند كه تمامى دوزخيان را كه اكثر افراد جن و انسند عذاب كنند؟

مضمون آيه” و ما جعلنا عدتهم الا فتنة ...،“ و در جمله” و ما يعلم جنود ربك الا هو،“ بى اطلاعى غير خداى تعالى را مقيد كرده به قيد جنود- كه به معناى گروههاى فشرده و متراكمى است كه خداى تعالى براى اجراى اوامر خود خلقشان كرده - نه خصوص عده

ص:244

خازنان دوزخ، در نتيجه به اطلاقش مى فهماند كه علم به حقيقت آن جنود، و خصوصيات خلقتشان، و عده نفراتشان، و اعمالى كه انجام مى دهند، و دقائق حكمتى كه در همه اين امور نهفته است، مخصوص به خداى تعالى است، و احدى با خدا در آن شريك نيست، پس هيچ احدى نمى تواند عده آنان را اندك و يا زياد بشمارد، و يا در باره خصوصيات آنان با اينكه جاهل است طعنه اى بزند و اظهار نظرى كند .

” و ما هى الا ذكرى للبشر،“ معناى جمله اين است كه بشر هيچ راهى به علم و آگهى از جنود پروردگار تو ندارد، و اگر ما خود خبر داديم كه خازنان دوزخ نوزده نفرند، براى اين بود كه مايه تذكر آنان شود، و از آن انذار گيرند.

(1)

ماهيت آتش جهنم

ماهيت آتش جهنم چيست؟


1- آيه 31 سوره مدثر الميزان ج 20 ص 139

ص:245

-” إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَن تُغْنىَ عَنْهُمْ أَمْوَلُهُمْ وَ لا أَوْلَدُهُم مِّنَ اللَّهِ شيْئاً وَ أُولَئك هُمْ وَقُودُ النَّارِ،

-آنانكه كافر شدند بطور محقق بدانند كه اموال و اولادشان به هيچ وجه و از هيچ جهت از خدا بى نيازشان نمى كند و ايشان آرى:

-هم ايشانند كه آتش افروز دوزخند.“

كلمه وَقُود به معناى هر چيزى است كه با آن آتش را برافروخته و شعله ور سازند، و اين آيه شريفه شبيه آيه:” و اتقوا النار التى وقودها الناس و الحجارة،“ و آيه:” انكم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم، “ است، چون در آيه مورد بحث مى فرمايد انسان آتش افروز دوزخ است، و در دومى مى فرمايد انسان و سنگ وسيله افروخته شدن دوزخند، و در سومى مى فرمايد شما و هر چه به جز خدا مى پرستيد هيزم دوزخيد!

كلمه وَقُود را به كلمه نار اضافه كرد براى اين بود كه انحصار را برساند، و لازمه اين حصر اين است كه تكذيب كنندگان از كفار، اصل در عذاب، و افروخته شدن آتشند، و ديگران به آتش آنان مى سوزند.

توضيح: عقاب خدا چنان نيست كه از يك جهت معينى به انسان روى بياورد و در محل معينى گريبان آدمى را بگيرد، و مانند عقاب غير خدا به شرايط مخصوصى متوجه آدمى بشود، مثلا از بالاى سر و يا از پائين و يا در بعضى اماكن به انسان برسد، و انسان بتواند از آن محل يا از آن ناحيه دور گردد، و پا به فرار گذاشته خود را از گزند آن عقاب حفظ كند، بلكه عقاب خدا آدمى را به عمل خود آدمى و به گناهش مى گيرد، و چون گناه در باطن آدمى و در ظاهرش هست و از او جدا شدنى نيست، عقاب خدا هم از

ص:246

او جدا شدنى نيست، و در نتيجه خود انسان وَقُود و آتش افروز دوزخ مى شود، و به عبارت ديگر آتش از نهاد خود او مشتعل مى گردد و با اين فرض ديگر فرار و قرار معنا ندارد، ديگر نه خلاصى تصور دارد، و نه تخفيف، به همين جهت است كه خدا خود را شديد العقاب خوانده است.

(1)

هيزم هاي جهنم : انسانها و سنگها

-« فَإِن لَّمْ تَفْعَلُوا وَ لَن تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتى وَقُودُهَا النَّاس وَ الحِجَارَةُ أُعِدَّت لِلْكَفِرِينَ،

-و اگر نكرديد و هرگز نخواهيد كرد پس از آتشى كه هيزمش مردم و سنگ است و براى كافران مهيا شده بترسيد.»

كلمه وَقُود بمعناى آتش گيرانه است، كه در قديم به صورت سنگ و چخماق بود، و در امروز به صورت فندك در آمده، و در آيه مورد بحث تصريح كرده به اينكه: آتش گيرانه دوزخ، انسانهايند، كه خود بايد در آن بسوزند، پس انسانها هم آتش گيرانه اند، و هم هيزم آن.

و اين معنا در آيه:« ثم فى النار يسجرون،» نيز آمده، چون مى فرمايد: « سپس در آتش افروخته مى شوند،» و همچنين آيه:« نار الله الموقدة، التى تطلع على الافئدة- آتش افروخته كه از دلها سر مى زند.»

پس معلوم ميشود كه انسان در آتشى معذب مى شود، كه خودش افروخته است.

از اين آيه بر مى آيد: آدمى در جهان ديگر، جز آنچه خودش در اين جهان براى خود تهيه كرده چيزى ندارد، همچنانكه از رسولخدا صلى الله عليه و آله وسلّم هم روايت شده كه فرمود: همانطور كه زندگى مى كنيد، مي ميريد، و همانطور كه مي ميريد ، مبعوث مي شويد ( تا آخر حديث.)

و اما كلمه الحِجَارَةُ در جمله:« وَقُودُهَا النَّاس وَ الحِجَارَةُ،» همان سنگهائى است كه بعنوان بت مى تراشيدند، و مى پرستيدند بشهادت اينكه در جاى ديگر فرموده: « انكم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم - شما و آنچه مى پرستيد هيزم جهنميد!» چون كلمه حصب نيز بهمان معنى وقود است.

(2)

انسان و سنگ به عنوان آتشگيرانه جهنم

-” يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا قُوا أَنفُسكمْ وَ أَهْلِيكمْ نَاراً وَقُودُهَا النَّاس وَ الحِجَارَةُ عَلَيهَا مَلَئكَةٌ


1- آيه 10 سوره آل عمران الميزان ج : 3 ص : 136
2- آيه 24 سوره بقره الميزان ج : 1 ص : 138

ص:247

غِلاظٌ شِدَادٌ لا يَعْصونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ،

-يَأَيهَا الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ إِنَّمَا تجْزَوْنَ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُون،

-هان اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خود و اهل خود را از آتشى كه آتش گيرانه اش مردم و سنگ است حفظ كنيد، آتشى كه فرشتگان غلاظ و شداد موكل بر آنند فرشتگانى كه هرگز خدا را در آنچه دستورشان مى دهد نافرمانى ننموده بلكه هر چه مى گويد عمل مى كنند،

-اى كسانى كه كفر ورزيديد! امروز ديگر معذرت نخواهيد براى اينكه كيفر شما جز آنچه مى كرديد چيز ديگرى نيست.“

اگر انسانهاى معذب در آتش دوزخ را آتش گيرانه دوزخ خوانده، بدين جهت است كه شعله گرفتن مردم در آتش دوزخ به دست خود آنان است، همچنان كه در جاى ديگر فرموده: « ثم فى النار يسجرون،» در نتيجه جمله مورد بحث يكى از ادله تجسم اعمال است.

خداى تعالى مى فهماند همين اعمال بد خود شما است كه در آن جهان بر مى گردد، و آتشى شده به جان خودتان مى افتد، آتشى كه به هيچ وجه خلاصى و مفرى از آن نيست .

(1)

جنيان هيزم دوزخ

-” وَ أَنَّا مِنَّا الْمُسلِمُونَ وَ مِنَّا الْقَسِطونَ فَمَنْ أَسلَمَ فَأُولَئك تحَرَّوْا رَشداً،

-وَ أَمَّا الْقَسِطونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطباً،

-و اينكه ما نيز دو طايفه ايم بعضى از ما مسلمانند و بعضى منحرف پس هر كس تسليم خدا گردد راه رشد را پيش گرفته است،

-و اما منحرفين براى دوزخ هيزم خواهند بود.“

” و اما القاسطون فكانوا لجهنم حطبا،“ و اما منحرفين هيزم جهنمند و در دوزخ با سوختن معذب مى شوند، جانشان مشتعل مى گردد، عينا نظير منحرفين از انس، كه قرآن كريم در باره آنها فرموده: ” فاتقوا النار التى وقودها الناس .... “

(2)

هيزم هاي جهنم، و صداي ناله هاي دوزخيان

-” ... إِنَّكمْ وَ مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ حَصب جَهَنَّمَ أَنتُمْ لَهَا وَرِدُون،

-لَوْ كانَ هَؤُلاءِ ءَالِهَةً مَّا وَرَدُوهَا وَ كلٌّ فِيهَا خَلِدُون،

-لَهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَ هُمْ فِيهَا لا يَسمَعُونَ،

-... شما و آنچه به غير خدا مى پرستيد همه سوخت دوزخيد و به آن وارد خواهيد شد،

-اگر اينان خدا بودند وارد جهنم نمى شدند اما همگى در آن جاودانند،

-در آنجا ناله اى دارند و در آنجا چيزى نمى شنوند.“


1- آيه 6 سوره تحريم الميزان ج 19 ص 560
2- آيه 14 و 15 سوره جن الميزان ج 20 ص 70

ص:248

كلمه حَصب به معناى آتش گيره يا هيزم يا به معناى هر چيزى است كه در آتش افكنده شود.

اين آيه از خطابهاى روز قيامت به كفار است، كه در آنها حكم شده به اينكه بايد داخل آتش شوند، و در جهنم جاودانه بسر برند.

و جمله ” و كل فيها خالدون،“ يعنى همه شما و خدايانتان در جهنم جاويد هستيد.

” لهم فيها زفير و هم فيها لا يسمعون،

در آنجا ناله اى دارند و در آنجا چيزى نمى شنوند. “

زفير صدايى است كه در اثر نفس كشيدن به داخل ايجاد مى شود. و اگر فرموده: صداى آنرا نمى شنوند به خاطر اين است كه در دنيا صداى كلمه حق را نمى شنيدند. همچنانكه اگر در آخرت نمى بينند، سزاى اعراضشان از ديدن و نظر افكندن به آيات خدا است.

(1)

گدازه اموال و اندوخته ها در جهنم

-« ” يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِنَّ كثِيراً مِّنَ الأَحْبَارِ وَ الرُّهْبَانِ لَيَأْكلُونَ أَمْوَلَ النَّاسِ بِالْبَطِلِ وَ يَصدُّونَ عَن سبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ يَكْنزُونَ الذَّهَب وَ الْفِضةَ وَ لا يُنفِقُونهَا فى سبِيلِ اللَّهِ فَبَشرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ،

- يَوْمَ يحْمَى عَلَيْهَا فى نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَ جُنُوبهُمْ وَ ظهُورُهُمْ هَذَا مَا كنزْتُمْ لأَنفُسِكمْ فَذُوقُوا مَا كُنتُمْ تَكْنزُونَ،

- اى كسانى كه ايمان آورده ايد( متوجه باشيد كه) بسيارى از احبار و رهبان اموال مردم را بباطل مى خورند و از راه خدا جلوگيرى مى كنند و كسانى كه طلا و نقره گنجينه مى كنند و آن را در راه خدا انفاق نمى كنند به عذاب دردناكى بشارتشان ده !

-و آن عذاب وقتي است كه آن دفينه ها را در آتش سرخ كنند و با آن پيشانيها و پهلوها و پشتهايشان را داغ نهند، و بديشان بگويند: اين است همان طلا و نقره اى كه براى خود گنج كرده بوديد اكنون رنج آن را بخاطر آنكه رويهم انباشته بوديد بچشيد.“

مي فرمايد: اين عذابى كه ما دفينه كنندگان ثروت را از آن بيم داديم و بر آن تهديدشان كرديم ، وقوعش در روزى است كه در آتش جهنم بر آن پولهاى دفينه شده دميده مى شود تا سرخ گردد، آنگاه با همانها پيشانيها و پشت و پهلوى ايشان را داغ مى كنند، و در آن موقع به ايشان گفته مى شود اين همان پولهائى است كه براى روز مباداى خود جمع كرده بوديد، اينك همانها را بچشيد، زيرا اينها همانها است كه امروز به


1- آيه 97 سوره انبياء الميزان ج : 14 ص : 4

ص:249

صورت عذاب درآمده و شما را شكنجه مى دهد .

و در تفسير قمى آمده كه ابو ذر غفارى در ايامى كه در شام بود همه روزه صبح به راه مى افتاد و در ميان مردم به صداى بلند فرياد مى زد: گنجينه داران بدانند كه روزى خواهد آمد كه آنقدر بر پيشانى و پشت و پهلوهايشان داغ مى گذارند كه درونهايشان از سوز آن خبردار شود.

مؤلف : طبرسى در مجمع البيان وجه و علت اين را كه چرا از ميان همه اعضا پيشانى و پشت و پهلو ذكر شده از اين روايت چنين استفاده كرده است كه: منظور از داغ نهادن اين است كه حرارت آتش را بجوف آنان برسانند، و بهمين جهت پيشانى ايشان را داغ مى گذارند تا مغز سرشان بسوزش درآيد، و پشت و پهلو را داغ مى گذارند تا اندرونشان بسوزد.

كلمه كنز به معناى نگهدارى و ذخيره مال و خوددارى از اين است كه در ميان مردم جريان پيدا كند و زيادتر شود، و انتفاع از آن عمومى تر گردد، يكى از آن با دادنش منتفع شود، و ديگرى با گرفتن آن و سومى با عمل كردن روى آن.

آيه شريفه عموم احتكار كنندگان را به عذاب شديدى تهديد مى كند.

و در جمله:” ولاينفقونها فى سبيل الله،“ كنز و احتكار را توضيح مى دهد و مى فهماند آن احتكارى مبغوض خدا است كه مستلزم خوددارى از انفاق در راه او باشد، و در مواردى كه وظيفه انفاق آن مال در راه خدا است، انسان را از انجام آن منع كند.

و بطورى كه از كلام خود خداى تعالى برمى آيد انفاق در راه خدا عبارت است از آن انفاقى كه قوام دين بر آن است، بطورى كه اگر در آن مورد انفاق نشود بر اساس دين لطمه وارد مى آيد، مانند انفاق در جهاد و در جميع مصالح دينى كه حفظش واجب است، و همچنين آن شؤون اجتماعى مسلمين كه با زمين ماندنش شيرازه اجتماع از هم گسيخته مى گردد، و نيز حقوق مالى واجبى كه دين آن را به منظور تحكيم اساس اجتماع تشريع كرده، پس اگر كسى با وجود احتياج اجتماع به هزينه، در باره حوايج ضروريش سرمايه و نقدينه را احتكار و حبس كند او نيز از كسانى است كه در راه خدا انفاق نكرده و بايد منتظر عذابى دردناك باشد، چون او خود را بر خدايش مقدم داشته، و احتياج موهوم و احتمالى خود و فرزندانش را بر احتياج قطعى و ضرورى اجتماع دينى برترى داده است.

(1)

آتشخواري پول يتيم خواران


1- آيه 34و35 سوره توبه الميزان ج : 9 ص : 333

ص:250

( از مشاهدات رسول الله«ص» در شب معراج)

فرمود: ... به مردمى برخوردم كه آتش در دهانشان مى انداختند و از پائينشان بيرون مى آمد پرسيدم اينها كيانند گفت اينها كسانى هستند كه اموال يتيمان را به ظلم مى خورند كه در حقيقت آتش مى خورند و بزودى به سعير جهنم مى رسند.

( براي مطالعه روايات مربوط به معراج

به آيه 1 سوره اسري الميزان ج: 13 ص: 3 مراجعه شود.)

آتش دوزخ

آتش دوزخ در اولين ديدار دوزخيان

ص:251

-” ... وَ أَعْتَدْنَا لِمَن كذَّب بِالساعَةِ سعِيراً،

-إِذَا رَأَتْهُم مِّن مَّكانِ بَعِيدٍ سمِعُوا لها تَغَيُّظاً وَ زَفِيراً،

-وَ إِذَا أُلْقُوا مِنهَا مَكاناً ضيِّقاً مُّقَرَّنِينَ دَعَوْا هُنَالِك ثُبُورا،

-لا تَدْعُوا الْيَوْمَ ثُبُوراً وَحِداً وَ ادْعُوا ثُبُوراً كثِيراً،

-... و ما براى هر كس كه رستاخيز را دروغ شمارد آتشى افروخته آماده كرده ايم،

-آتشى كه چون از مكانى دور به چشمشان رسد غليان و صفير هول انگيز آنرا بشنوند،

-و چون دست بسته به تنگناى آن در افتند در آنجا آرزوى هلاكت كنند،

-ديگر هلاكتتان يكى نيست بلكه هلاكت هاى بسيار بخواهيد!“

كلمه ” سعير“ به معناى آتشى است پر شعله. و عذاب سعيري كه در آيه وعده داده شده، اختصاص به كفار مورد بحث ندارد، بلكه كيفر هر كسى است كه معاد را انكار كند، چه اين كفار و چه غير ايشان، و نيز دلالت كند بر اينكه مسبب مهيا كردن جهنم تكذيب ايشان به قيامت است.

” اذا راتهم من مكان بعيد سمعوا لها تغيظا و زفيرا.“ كلمه غيظ به معناى خشم شديد است، و تغيظا به معناى اظهار غيظ است، كه گاهى با سروصدا هم توأم است. كلمه زفير به معناى تردد و آمد و شد نفس است، كه با فرو رفتن آن دنده هاى سينه بالا مى آيد و با بر آمدنش فرو مى نشيند.

و اين آيه حال آتش دوزخ را نسبت به آنان وقتى كه در روز جزا با آن مواجه مى شوند چنين تمثل مى كند، كه همانند شير در هنگام ديدن شكار خود فرياد مخصوص خود را در مى آورد.

” و اذا القوا منها مكانا ضيقا مقرنين دعوا هنالك ثبورا،“ كلمه ثبور به معناى ويل و هلاكت است. كلمه مقرنين به معناى بسته شدن با غل و زنجير است.

ص:252

معناي آيه اين است كه: وقتى در روز جزا كت بسته در جايى تنگ از آتش بيفتند آنجا صدايشان به واويلا بلند مى شود، اما واويلايى كه نتوان وصفش كرد:

” لاتدعوا اليوم ثبورا واحدا وادعوا ثبورا كثيرا ! “

(1)

هر شراري چون كاخي از آتش

-” ... انطلِقُوا إِلى ظِلّ ٍ ذِى ثَلَثِ شعَبٍ، لا ظلِيلٍ وَ لا يُغْنى مِنَ اللَّهَب، إِنهَا تَرْمِى بِشرَرٍ كالْقَصر، كَأَنَّهُ جِمَلَتٌ صفْرٌ،

-برويد زير سايه دودهاى آتش دوزخ كه داراى سه شعبه است،

-نه آنجا سايه اى خواهد بود و نه از شرار آتش هيچ نجاتى دارند،

-آن آتش هر شرارى بيفكند مانند قصرى است،

-گويى آن شراره در سرعت و كثرت همچون شتران زرد موى است. “

مفسرين گفته اند: مراد از اين ظِلّ ٍ سايه دودى است كه از آتش جهنم بالا مى رود، همچنان كه در جاى ديگر فرموده:” و ظل من يحموم.“

و نيز در مورد انشعاب آن به سه شعبه گفته اند: اين اشاره است به عظمت دود جهنم، چون دود وقتى خيلى متراكم و عظيم باشد شاخه شاخه مى شود.

” لا ظليل و لا يغنى من اللهب،“ ظل ظليل به معناى سايه خنك است، سايه اى كه از رسيدن حرارت به انسان جلوگيرى كند، و براى آدمى ساترى از آزار حرارت باشد، و اينكه مى فرمايد سايه شعبه دار ظليل نيست، منظور اين است كه از هرم آتش و شعله هاى آن جلوگيرى نمى كند.

-” انها ترمى بشرر كالقصر، كانه جمالت صفر،“

كلمه شرر به معناى زبانه هايى است كه از آتش بر مى خيزد. آن آتش هر شرارى بيفكند مانند قصرى است. گويى آن شراره در سرعت و كثرت همچون شتران زرد موى است.

(2)

عذاب جهنم و عذاب حريق

-” إِنَّ الَّذِينَ فَتَنُوا المُؤْمِنِينَ وَ المُؤْمِنَتِ ثمَّ لَمْ يَتُوبُوا فَلَهُمْ عَذَاب جَهَنَّمَ وَ لهُمْ عَذَاب الحَرِيقِ،

-محققا اين ستمگران و همه ستمگران روزگار كه مؤمنين و مؤمنات را گرفتار مى كنند و بعدا از كرده خود پشيمان هم نمى شوند عذاب جهنم در پيش دارند و عذابى سوزاننده.“

در اين آيه بين عذاب جهنم و عذاب حريق جدايى انداخت و فرمود: پس براى


1- آيه 11تا14سوره فرقان الميزان ج : 15 ص : 257
2- آيه 28 تا 40 سوره مرسلات الميزان ج 20 ص 248

ص:253

ايشان است عذاب جهنم، و براى ايشان است عذاب حريق. مراد از اين دو جمله اين است كه اين طايفه غير از عذاب حريق و آتش گرفتن، عذابهاى ديگرى در جهنم از قبيل زقوم و غسلين و مقامع دارند.

(1)

سعير

-” إِنَّ الشيْطنَ لَكمْ عَدُوٌّ فَاتخِذُوهُ عَدُواًّ إِنَّمَا يَدْعُوا حِزْبَهُ لِيَكُونُوا مِنْ أَصحَبِ السعِير،

-همانا شيطان دشمن شماست پس شما هم او را دشمن خود بگيريد، چون تنها كار او اين است كه حزب خود را دعوت كند به اينكه همه اهل سعير شوند.“

سعير به معناى آتش افروخته شده، و يكى از نامهايى است كه در قرآن براى دوزخ ذكر شده است.

(2)

آتش سعير تدارك شده براي كفار

-” ... فَإِنَّا أَعْتَدْنَا لِلْكَفِرِينَ سعِيراً،

-... ما براى كافران آتش سعير تهيه كرده ايم.“

اگر ما براى كفار آتش دوزخ فراهم كرده ايم، بدين علت است كه آنها كافرند، لذا سعيرى، يعنى آتشى برايشان فراهم كرديم.

و اگر كلمه سعيرا را نكرده آورده براى اين است كه دلهره بيشترى ايجاد كند.

(3)

آتش نافذ، آب جوشان، سايه دود

-” وَ أَصحَب الشمَالِ مَا أَصحَب الشمَالِ، فى سمُومٍ وَ حَمِيم،

-وَ ظِلّ ٍ مِّن يحْمُومٍ، لا بَارِدٍ وَ لا كَرِيمٍ،

-و اما اصحاب شمال چه اصحاب شمالى؟

-كه در آتشى نافذ و آبى جوشان،

-و در سايه اى از دود سياه قرار دارند،

-كه نه خنكى دارد، و نه سودى مى بخشد.“

سموم به معناى حرارت آتش است كه در مسام بدن فرو رود. حميم به معناى آب بسيار داغ است، و تنوين در آخر سموم و حميم عظمت آن دو را مى رساند.

كلمه يحموم به معناى دود سياه است، و ظاهرا دو كلمه” لا بارد و لا كريم،“ دو


1- آيه 1 تا 16 سوره بروج الميزان ج 20 ص 414
2- آيه 6 سوره فاطر الميزان ج : 17 ص : 21
3- آيه 13 سوره فتح الميزان ج : 18 ص : 418

ص:254

صفت باشد براى ظل، چون ظل است كه از آن انتظار برودت مى رود.

” ثم انكم ايها الضالون المكذبون لاكلون من شجر من زقوم فمالئون منها البطون،

آنگاه شما اى گمراهان تكذيب گر، از درختى از زقوم خواهيد خورد،

و شكم ها را از آن پر خواهيد ساخت.“

” فشاربون عليه من الحميم فشاربون شرب الهيم،

و آنگاه از آب جوشان متعفن روى آن خواهيد نوشيد. پس از آن باز هم خواهيد نوشيد، آنچنان كه شتر هيماء و دچار بيمارى استسقاء مى نوشد و رفع عطش مى كند.“

” هذا نزلهم يوم الدين!

اين است پذيرايى از ايشان در روز دين، يعنى روز جزا ! “

(1)

غل و زنجير و آتش سوزان

-” إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلْكَفِرِينَ سلَسِلا وَ أَغلَلاً وَ سعِيراً،

-ما براى كيفر كافران غل و زنجيرها و آتش سوزان مهيا ساخته ايم.“

اين آيه شريفه به عاقبت وخيم انسان كفورى كه قبلا در جمله” اما شاكرا و اما كفورا،“ نامش به ميان آمده بود اشاره مى كند.

(2)

آتشي كه در آن مرگ و حيات نيست!

-” وَ يَتَجَنَّبهَا الأَشقَى، الَّذِى يَصلى النَّارَ الْكُبرَى،

-ثمَّ لا يَمُوت فِيهَا وَ لا يحْيى،

-ولى بدبخت ترين افراد از تذكر تو اعراض مى كنند،

-بدبخت هايى كه در آتش خواهند سوخت آتشى كه از آتش دنيا سوزنده تر است، چون در آن مرگ و حياتى نيست.“

مراد از آتش كبرى آتش دوزخ است، كه معلوم است در مقايسه با آتش دنيا آتشى است بزرگتر و سوزنده تر.

” ثم لا يموت فيها و لا يحيى،“ مراد از نمردن و زنده نشدن در آتش اين است كه: بفهماند تا أبد كسى از آن نجات نمى يابد، چون نجات به معناى قطع شدن عذاب به يكى از دو راه است، يا اينكه شخص معذب بميرد و هستيش فانى شود، و يا زندگى شقا و بدبختيش را مبدل به سعادت و عذابش را مبدل براحتى كند.

(3)

حطمه، آتشي كه دلها را مي گدازد!


1- آيه 41 تا 56 سوره الواقعه الميزان ج 19 ص 214
2- آيه 4 سوره دهر الميزان ج 20 ص 199
3- آيه 11 تا 13 سوره اعلي الميزان ج 20 ص 448

ص:255

-”... َكلا لَيُنبَذَنَّ فى الحُطمَةِ، وَ مَا أَدْرَاك مَا الحُطمَةُ،

-نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ، الَّتى تَطلِعُ عَلى الأَفْئِدَةِ،

-إِنهَا عَلَيهِم مُّؤْصدَةٌ، فى عَمَدٍ مُّمَدَّدَةِ،

-... نه، چنين نيست به طور حتم در حطمه اش مى افكنند،

-و تو چه مى دانى كه حطمه چيست،

-آتش فروزان و خرد كننده خداست،

-آتشى كه نه تنها ظاهر جسم را مى سوزاند بلكه بر باطن و جان انسان نيز نزديك مى شود،

-آتشى كه دربش به روى آنان بسته مى شود،

-در ستونهاى بلند و كشيده شده.“

” حُطَمة “ مبالغه در حطم يعني شكستن را مى رساند. اين كلمه يكى از نامهاى جهنم است چون عبارت ” نار الله الموقدة “ آن را به آتش جهنم تفسير كرده است.

معناى آيه اين است كه: نه ، او اشتباه كرده، مال دنيايش جاودانش نمى سازد، سوگند مى خورم كه به زودى مى ميرد و در حطمه اش پرت مى كنند.

”و ما ادريك ما الحطمة،“ و تو نمى دانى حطمه چه حطمه اى است؟!

اين جمله تعظيم و هول انگيزى حطمه را مى رساند

” نار الله الموقدة التى تطلع على الافئدة،“ ايقاد نار به معناى شعله ور ساختن آتش است. و گويا مراد از اطلاع آتش بر قلوب اين است كه آتش دوزخ باطن آدمى را مى سوزاند، همانطور كه ظاهرش را مى سوزاند، به خلاف آتش دنيا كه تنها ظاهر را مى سوزاند.

” انها عليهم مؤصدة،“ يعنى آتش بر آنان منطبق است، به اين معنا كه از آنان احدى بيرون آتش نمى ماند و از داخل آن نجات نمى يابد.

” فى عمد ممددة،“ بعضى از مفسرين گفته اند: منظور از عمد ممدده گل ميخ هايى است كه اهل عذاب را ميخكوب مى كند.

بعضى ديگر گفته اند: عمد ممدده تنه هاى درختان است كه چون مقطار، زندانى را با آن مى بندند، و مقطار چوب و يا تنه درختى بسيار سنگين است، كه در آن سوراخهايى باز مى كردند تا پاهاى دزدان و ساير مجرمين زندانى را در آن سوراخها كنند.

درباره« عمد كشيده شده » امام باقرعليه السلام در روايتي در توضيح نجات موحدين گناهكار از دوزخ و باقي ماندن ابدي كفار در آن، فرموده:

... سپس عمد كشيده مى شود و راه نجات را برويشان مى بندد و به خدا سوگند

ص:256

كه خلود از اينجا شروع مى شود .

(1)

آتش شعله ور، و خردكنندۀ اعضاء بدن

-” َكلا إِنهَا لَظى، نَزَّاعَةً لِّلشوَى،

-اما هيهات چه آرزوى خامى كه آتش دوزخ شعله ور است،

-و در هم شكننده اعضاى بدن است. “

جهنم آتشى است شعله ور، كه اعضاء و جوارح واردين خود را مى سوزاند، كار آن اين است كه مجرمين را مى طلبد تا عذابشان كند، پس با فديه دادن از مجرمين بر نمى گردد، حال آن فديه هر چه مى خواهد باشد. بنابر اين، معناى جمله” انها لظى،“ اين است كه: دوزخ آتشى است كه صفتش اشتعال است، و ممكن نيست صفت خود را از دست داده خمود و خاموش گردد، و معناى” نزاعة للشوى،“ اين است كه صفت ديگر آن سوزاندن اندام هاى دوزخيان است، و هرگز اثرش در مورد هيچ كسى كه در آن معذب است باطل نمى شود .

” تدعوا من أدبر و تولى و جمع فاوعى،“ يعنى آتش دوزخ كسانى را مى طلبد كه به دعوت الهى كه آنان را به ايمان به خدا و عبادت او دعوت مى كرد پشت كردند، و به جاى آن اموال را جمع نموده، در گنجينه ها نگهدارى مى نمودند، و در راه خدا به سائل و محروم نمى دادند.

(2)

دامن هاويه، آتش سوزنده

-” ... وَ أَمَّا مَنْ خَفَّت مَوَزِينُهُ، فَأُمُّهُ هَاوِيَةٌ،

-وَ مَا أَدْرَاك مَا هِيَهْ، نَارٌ حَامِيَةُ،

-... و اما آنكه اعمالش وزن و ارزشى نداشته باشد،

-او در آغوش و دامن هاويه خواهد بود،

-و تو نمى دانى هاويه چيست،

-آتشى است سوزنده ! “

ظاهرا مراد از هاويه جهنم است، و نامگذارى جهنم به هاويه از اين جهت است كه اين كلمه از ماده هوى گرفته شده، كه به معناى سقوط است، مى فرمايد: كسى كه ميزانش سبك باشد سرانجامش سقوط به سوى اسفل سافلين است، همچنان كه در جاى


1- آيه 1 تا آخرسوره هُمَزه الميزان ج 20 ص 616
2- آيه 1 و2 و 5 تا 18 سوره معارج الميزان ج 20 ص 5

ص:257

ديگر فرمود: ” ثم رددناه اسفل سافلين الا الذين امنوا ....“

پس اينكه آتش دوزخ را توصيف كرده به هاويه و حال آنكه آتش سقوط نمى كند آتشيان سقوط مى كنند، از باب مجاز عقلى است.

اگر هاويه را مادر دوزخيان خوانده از اين باب بوده كه مادر، ماواى فرزند و مرجع او است، به هر طرف كه برود دوباره به دامن مادر بر مى گردد، جهنم هم براى دوزخيان چنين مرجع و سرانجامى است .

” و ما ادريك ماهيه،“ اين جمله عظمت و فخامت امر آن آتش را بيان مى كند: ”نار حامية،“ يعنى آتشى است سوزنده و شديد الحراره!

(1)

لباسهائي از آتش براي جهنميان!

-” . . . قُطعَت لهُمْ ثِيَابٌ مِّن نَّارٍ يُصب مِن فَوْقِ رُءُوسِهِمُ الحَمِيمُ،

-. . . برايشان جامه هايى از آتش بريده شده و از بالاى سرهايشان آب جوشان ريخته مى شود.“

يعنى براى كفار لباس از آتش مى برند، و از بالاى سرشان آب جوش بر سرشان مى ريزند و با آن آب جوش آنچه در داخل جوف ايشان، از معده و روده و غيره است، همه آب مى شود. امعاء ايشان را با پوستها بگدازد !

گرزهاي آهنين

-” ... وَ لهُم مَّقَمِعُ مِنْ حَدِيدٍ،

-كلَّمَا أَرَادُوا أَن يخْرُجُوا مِنهَا مِنْ غَمٍ أُعِيدُوا فِيهَا وَ ذُوقُوا عَذَاب الحَرِيق،

-... و برايشان گرزهايى آهنين آماده است،

-هر وقت بخواهند از آن شدت و محنت در آيند بدان باز گردانيده شوند گويند عذاب سوزان را بچشيد ! “

« وَ لهُم مَّقَامِعُ مِنْ حَدِيدٍ،» كلمه مقامع جمع مقمعه به معناى پتك و گرز است. مي فرمايد: برايشان گرزهايى آهنين آماده است، و هر وقت بخواهند از آن شدت و محنت در آيند بدان باز گردانيده شوند گويند عذاب سوزان را بچشيد !

(2)

آتش بي خروج

-” ... يُرِيدُونَ أَن يخْرُجُوا مِنَ النَّارِ وَ مَا هُم بخَرِجِينَ مِنهَا وَ لَهُمْ عَذَابٌ مُّقِيمٌ،

-... خيلى اصرار و التماس دارند كه از آتش خارج شوند ولى خارج نخواهند شد


1- آيه 1 تا آخر سوره قارعه الميزان ج 20 ص 595
2- آيه 19و22 سوره حج الميزان ج : 14 ص : 509

ص:258

و عذابى پاينده دارند.“

در آيه مورد بحث اشاره اى است اولا به اينكه عذاب چيزى است كه لازمه بشر و اصل در سرنوشت و نزديك به او است، و تنها عاملى كه مى تواند آن را از انسان دور بسازد و بر گرداند ايمان و تقوا است.

ثانيا به اينكه فطرت اصلى انسانيت نسبت به تالم از آتش هرگز در انسانها از كار نمى افتد، و روزى نخواهد رسيد كه انسانى داراى چنين فطرتى نباشد، يعنى در آتش بيفتد و ناراحت نشود، و در آتش بودن و از آتش در آمدن برايش فرق نكند، و به منظور بيرون آمدن از آتش تلاشى نكند.

مي فرمايد: كفار عذابى بسيار دردناك دارند، بسيار مى كوشند و مى خواهند از آتش كه همان عذاب اليم و دردناك است خارج شوند و ليكن خارج شدنى نيستند، براى اينكه عذاب نامبرده خالد و مقيم است، تا ابد از آن جدا نمى شوند.

(1)

احاطه آتش جهنم

-” ... إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظلِمِينَ نَاراً أَحَاط بهِمْ سرَادِقُهَا وَ إِن يَستَغِيثُوا يُغَاثُوا بِمَاءٍ كالْمُهْلِ يَشوِى الْوُجُوهَ بِئْس الشرَاب وَ ساءَت مُرْتَفَقاً،

-... ما براى ستمكاران آتشى مهيا كرده ايم كه سراپرده هاى آن در ميانشان گيرد، و اگر فريادرسى خواهند به آبى چون مس گداخته كمكشان دهند، كه چهره ها را بريان مى كند، چه بد شربتى و چه بد جاى آسايشى است.“

(2)

آتش رسيده به چهره ها و پيشاني جهنميان

-” لَوْ يَعْلَمُ الَّذِينَ كَفَرُوا حِينَ لا يَكُفُّونَ عَن وُجُوهِهِمُ النَّارَ وَ لا عَن ظهُورِهِمْ وَ لا هُمْ يُنصرُونَ،

-بَلْ تَأْتِيهِم بَغْتَةً فَتَبْهَتهُمْ فَلا يَستَطِيعُونَ رَدَّهَا وَ لا هُمْ يُنظرُونَ،

-اگر كسانى كه كافرند از آن موقع كه آتش را از چهره ها و پيشانى هاى خويش باز نتوانند داشت و يارى نخواهند شد خبر مى داشتند وقوع آن را به شتاب نمى خواستند،

-ولى قيامت ناگهان به سراغشان مى آيد و مبهوتشان مى كند آنچنان كه توانايى بر دفع آن ندارند و به آنها مهلت داده نمى شود.“

اى كاش كسانى كه كافر شدند مى دانستند كه چه روزى در پيش دارند، روزى كه نمى توانند از پيش رو و از پشت سر، نه شخصاً و نه به يارى كسى، عذاب آتش را از خود دفع كنند، چون از پشت و رويشان فرايشان مى گيرد، و به آنها احاطه پيدا مي كند.

معناى آمدن آتش به طور ناگهانى، اين است كه نمى دانند از كجا مى آيد و به ايشان


1- آيه 36 و 37 سوره مائده الميزان ج : 5 ص : 537
2- آيه29 سوره كهف الميزان ج : 13 ص : 420

ص:259

احاطه پيدا مى كند.

همين معنا لازمه آن توصيفى است كه خداى تعالى از آتش دوزخ كرده و فرموده:” نار الله الموقدة التى تطلع على الافئدة،“ و يا فرموده:” فاتقوا النار التى وقودها الناس....“ و يا فرموده:” انكم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم!“

همانطور كه جان آدمى با آتش است، آن آتش هم با آدمى است، همانطور كه نمى توان جان را به طرفى نهاده خود به طرفى ديگر رفت، آتش دوزخ نيز چنين است، و ميان آدمى و آن اختلاف جهت نيست، و مهلت هم نمى پذيرد، و مسافتى ميان آدمى و آن نيست، و وقتى فرا مى رسد جز حيرت و حسرت هيچ چاره اى ديگر براى كسى نمى ماند.

(1)

قرين هاي شيطاني، عذابي بدتر از آتش دوزخ

-” وَ مَن يَعْش عَن ذِكْرِ الرَّحْمَنِ نُقَيِّض لَهُ شيْطناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ،

-و كسى كه از ياد رحمان خود را به كورى بزند شيطانى برايش مقدر مى كنيم تا همواره قرينش باشد.“

سر انجام اعراض كنندگان از حق كه خود را از ياد رحمان به كورى مى زنند، اين است كه قرين هايى از شيطان ملازمشان گردند كه هيچگاه از ايشان جدا نشوند، تا در آخر با خود وارد عذاب آخرتشان كنند.

” و انهم ليصدونهم عن السبيل و يحسبون انهم مهتدون،“ اين پندار غلط - كه وقتى از راه حق منحرف مى شوند گمان مى كنند هدايت يافته اند - خود نشانه تقييض قرين است، يعنى نشانه آن است كه از تحت ولايت خدا در آمده، و در تحت ولايت شيطان قرار گرفته اند.

” حتى اذا جاءنا قال يا ليت بينى و بينك بعد المشرقين فبئس القرين،“

اينان همچنان بر جلوگيرى از راه خدا و آنان بر پندار غلطشان- كه گمان مى كنند راه يافتگانند- ادامه مى دهند تا آنكه مرگ يكى از ايشان برسد و نزد ما آيد، در حالى كه قرينش هم با او باشد، آن وقت برايش كشف مى شود كه عمرى گمراه بوده، و اينك عواقب و آثار گمراهى يعنى عذاب قيامت فرا مى رسد، آن وقت قرين خود را مخاطب قرار داده، با لحنى كه مى رساند از او متاذى و بيزار است مى گويد:

-اى كاش بين من و تو به مقدار فاصله بين مغرب و مشرق دورى مى بود و من همنشين تو نمى شدم، كه چه بد همنشينى هستى !


1- آيه 39 و 40 سوره انبياء الميزان ج : 14 ص : 408

ص:260

از سياق آيه استفاده مى شود كه اين گونه افراد غير از عذابى كه در آتش از آتش دارند، عذابى هم از همنشينى با قرينها مى چشند، و بدين جهت آرزو مى كنند كه از آنان دور مى بودند، و از بين همه عذابها تنها دورى از اين عذاب را ياد مى كنند، و ساير عذابها را از ياد مى برند .

” و لن ينفعكم اليوم اذ ظلمتم انكم فى العذاب مشتركون،“

(1)

نه از آتش خارج مي شوند، نه عذرشان قبول است!

-” ذَلِكم بِأَنَّكمُ اتخَذْتمْ ءَايَتِ اللَّهِ هُزُواً وَ غَرَّتْكمُ الحَْيَوةُ الدُّنْيَا فَالْيَوْمَ لا يخْرَجُونَ مِنهَا وَ لا هُمْ يُستَعْتَبُونَ،

-اين سرنوشتتان بخاطر آن بود كه آيات خدا را وسيله مسخره مى گرفتيد و زندگى دنيا مغرورتان كرد، در نتيجه امروز از آتش بيرون نخواهند شد، و عذرشان پذيرفته نمى شود.“

مي فرمايد: اين عذابى كه بر سرتان آمد به سبب اين بود كه شما آيات خدا را سخريه مى دانستيد، و به استهزاى آن مى پرداختيد، و نيز بدين سبب بود كه زندگى دنيا شما را مغرور كرد و به آن دل بستيد .

” فاليوم لا يخرجون منها و لا هم يستعتبون،“ در اين جمله خلاصه اى از عذاب در آن روز را بيان مى كند، و آن عبارت است از خلود در آتش، و پذيرفته نشدن عذرشان.

(2)

به رو سوي آتش كشيده مي شوند؟

-” إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فى ضلَلٍ وَ سعُرٍ،

-يَوْمَ يُسحَبُونَ فى النَّارِ عَلى وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَس سقَرَ،

-به درستى مجرمين از موطن سعادت يعنى از بهشت گمراه و در آتش افروخته قرار دارند، در روزى كه به سوى آتش با رخساره ها كشيده مى شوند، و به آنها گفته مى شود بچشيد حرارت دوزخ را ! “

سعر به معناى آتشهاي شعله ور است.

” يوم يسحبون فى النار على وجوههم ذوقوا مس سقر،“ يسحبون به معناى اين است كه انسانى را با صورت روى زمين بكشند. سقر يكى از اسامى جهنم است، و مس كردن سقر به اين است كه: سقر با حرارت و عذابش به ايشان برسد.

(3)

شهيق: صداي نفسهاي آتش


1- آيه 36 سوره زخرف الميزان ج : 18 ص : 151
2- آيه 35 سوره جاثيه الميزان ج : 18 ص : 275
3- آيه 46تا 48 سوره قمر الميزان ج 19 ص 139

ص:261

-« إِذَا أُلْقُوا فِيهَا سمِعُوا لها شهِيقاً وَ هِىَ تَفُورُ،

-تَكادُ تَمَيزُ مِنَ الْغَيْظِ،

-زمانى كه در آتش افكنده مى شوند از آتش صداى نفسى مى شنوند كه با همان نفس ايشان را چون هوا به داخل خود مى كشد در حالى كه فوران مى كند،

-گويى از شدت غضب مى خواهد متلاشى شود.»

وقتى كفار در جهنم ريخته مى شوند، صداى شهيقى از آن مى شنوند، شهيقى كه چون مغناطيس آنان را به داخل خود مى كشاند، همانطور كه با شهيق هوا داخل سينه كشيده مى شود، در حالى كه جهنم جوشان است، و ايشان را مانند نخودى كه در ديك جوشان بالا و پائين مى شود بالا و پائين مى كند، به طورى كه گويى از شدت غضب مى خواهد متلاشى شود .

(1)

آتشي كه زبانه مي كشد!

-” فَأَنذَرْتُكمْ نَاراً تَلَظى، لا يَصلَاهَا إِلا الأَشقَى،

-الَّذِى كَذَّب وَ تَوَلى،

-اينك شما را از آتشى هشدار مى دهم كه زبانه مى كشد،

-و جز شقى ترها را نمى سوزاند،

-آن كسان را كه آيات و دعوت ما را تكذيب نموده از قبولش اعراض كردند.“

تلظى آتش به معناى زبانه كشيدن شعله آتش است، و مراد از آتشى كه تلظى مى كند آتش جهنم است، همچنان كه در جاى ديگر فرمود: ” كلا انها لظى .“

(2)

آتش پيروان ائمه ضلالت

-” يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيَمَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَ بِئْس الْوِرْدُ الْمَوْرُود،

-وَ أُتْبِعُوا فى هَذِهِ لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ بِئْس الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ،

-او در روز قيامت پيشرو قوم خود خواهد بود و آنان را بسوى لبه آتش مى برد كه چه بد جايگاهى است براى ورود،

-و چون روش فرعون را پيروى كردند لعنت خدا نيز در دنيا و روز قيامت، آنان را پيروى كرده و خواهد كرد و چه بد عطايى است كه داده شدند!“

” فاوردهم النار،“ فرعون در قيامت پيشاپيش پيروان خود آمده و در نتيجه همه آنان را به لب آتش برده است.


1- آيه 6 تا 8 سوره ملك الميزان ج 19 ص 590
2- آيه 1 تا آخر سوره ليل الميزان ج 20 ص 509

ص:262

عذاب قبل از قيامت و عذاب بعد از قيامت پيروان فرعون دو جور است، در باره عذاب قبل از قيامت فرموده: عرضه بر آتش مى شوند يعنى صبح و شام آتش را به آنان نشان مى دهند، و در باره عذاب روز قيامت فرموده: فرمان مى رسد كه آل فرعون را در شديدترين عذاب داخل سازيد .

” بئس الورد المورود،“ كلمه ورد به معناى آبى است كه انسان و حيوانات تشنه به لب آن مى آيند و از آن مى نوشند،

آن هدف نهايى را كه جنس انسان در تلاشهاى خود منظور دارد تشبيه كرده به آبى كه انسانهاى لب تشنه به دنبالش مى چرخند و در نتيجه گوارايى سعادت و شيرينى رسيدن به هدف تشبيه شده به آن آبى كه پس از تلاش بسيار به گلوى لب تشنه مى رسد و معلوم است كه سعادت نهايى انسان عبارت است از رضوان الهى و خشنودى خدا و بهشت او، و ليكن پيروان فرعون بعد از آنكه در اثر پيروى امر آن طاغى گمراه شدند، راه رسيدن به سعادت حقيقى خود را گم كردند و نتيجه قهرى گم شدن راه اين شد كه به راهى افتادند كه منتهى به آتش دوزخ مى شد، پس آتش دوزخ همان وردى است كه ورودشان به آن ورد خواهد بود كه چه بسيار بد مورودى است براى اينكه گوارايى ورد و شيرينى آن براى اين است كه حرارت جگر را مى نشاند و اندرون تفته عطشان را خنك مى كند و چنين وردى آب گوارا است نه آتش، آن هم آتش دوزخ، پس اگر آب خنك و گوارا مبدل به عذاب آتش شود، مورود راه ورودى به لب آب وردى بسيار بد خواهد بود .

” و اتبعوا فى هذه لعنة و يوم القيامة بئس الرفد المرفود!“

يعنى قوم فرعون امر فرعون را متابعت كردند، لعنت خدايى هم آنان را متابعت كرد و لعنت خدا عبارت است از دور شدن از رحمت او و رانده شدن از ساحت قرب او كه به صورت عذاب غرق تجسم يافت، ممكن هم هست بگوييم: لعنت، حكمى است مكتوب از خداى تعالى در نامه اعمالشان به اينكه از رحمت الهى دور باشند كه اثر اين دورى از رحمت، غرق شدن در دنيا و معذب شدن در آخرت باشد .

” و يوم القيامة بئس الرفد المرفود،“ آن عطيه اى كه در قيامت به آنان داده مى شود عطيه بدى است و آن آتش است كه اينان در آن افروخته مى شوند.

(1)

لهيب و شعله هاي جهنم

( از مشاهدات رسول الله«ص» در شب معراج )

فرمود: ... مالك آتش پرده جهنم را بالا زد، و درى از آن را باز نمود لهيب و شعله اى از آن بيرون جست و به سوى آسمان سر كشيد و همچنان بالا رفت كه گمان


1- آيه98و99 سوره هود الميزان ج : 10 ص : 572

ص:263

كردم مرا نيز خواهد گرفت....

عرضه فرعونيان به آتش

فرمود: ... در اين ميان به راه آل فرعون بگذشتم كه صبح و شام بر آتش عرضه مى شدند و مى گفتند پروردگارا قيامت كى بپا مى شود؟!

( براي مطالعه روايات مربوط به معراج به آيه 1 سوره اسري الميزان ج: 13 ص: 3 مراجعه شود.)

غذا و آب در جهنم

غذائي از قعر جهنم- شجرة الزقوم!

ص:264

-” ... شجَرَةُ الزَّقُّومِ

-... إِنَّهَا شجَرَةٌ تخْرُجُ فى أَصلِ الجَحِيمِ،

- طلْعُهَا كَأَنَّهُ رُءُوس الشيَطِين ...

-... درخت زقوم،

-... درختى است كه از قعر جهنم سر درمى آورد،

- ميوه اش گويى سر شيطانها است....“

درختى كه در آيه شريفه توصيف شده زقوم ناميده شده است.” درختى است كه از قعر جهنم سر درمى آورد،“ اصل جحيم به معناى قعر جهنم است.

” طلعها كانه رؤس الشياطين،“ طلع به معناى شكوفه ميوه اى است كه در اولين بار در درخت خرما يا در هر درخت ميوه ديگر پيدا مى شود. در اين آيه ميوه درخت زقوم را به سر شيطانها تشبيه كرده و اين بدان عنايت است كه: عوام از مردم شيطان را در زشت ترين صورتها تصوير مى كنند.

” فانهم لاكلون منها فمالئون منها البطون،“ درخت مزبور وسيله پذيرايى از ستمگران است كه از آن مى خورند. و در اينكه فرمود:” شكم ها را از آن پر خواهند كرد،“ اشاره است به گرسنگى شديد اهل دوزخ، به طورى كه آن قدر حريص بر خوردن مى شوند، كه ديگر در فكر آن نيستند چه مى خورند.

” ثم ان لهم عليها لشوبا من حميم،“ ستمگران نامبرده علاوه بر عذابهايى كه گفته شد، مخلوطى از آب داغ و بسيار سوزنده مى نوشند، و آن آب با آنچه از درخت زقوم خورده اند مخلوط مى شود.

” ثم ان مرجعهم لالى الجحيم،“ تازه بعد از آنكه شكمها را از درخت زقوم و آب حميم پر كردند، به سوى دوزخ برمى گردند، و در آنجا مى مانند تا عذاب ببينند. در اين

ص:265

آيه اشاره است به اينكه: حميم مذكور در داخل جهنم نيست.

” انهم الفوا آباءهم ضالين فهم على آثارهم يهرعون،“ علت خوردنشان از درخت زقوم و نوشيدنشان از حميم و برگشتن به سوى دوزخ اين است كه: اينان پدران خود را گمراه يافتند- و با اينكه مى دانستند ايشان گمراهند، با اين حال از ايشان كه ريشه و مرجع آنان بودند تقليد كردند- و به همين جهت دنبال پدران خود به سرعت به سوى دوزخ مى روند، نخست به خوراكيهاى مذكور برمى خورند، و سپس به سوى دوزخ برمى گردند. درست جزاى آخرتشان مطابق رفتار دنيايشان است.

(1)

شجرة زقّوم، طعام گناه دوستان

-” إِنَّ شجَرَت الزَّقُّومِ،

-طعَامُ الأَثِيمِ،

-كالْمُهْلِ يَغْلى فى الْبُطونِ،

-كَغَلىِ الْحَمِيمِ،

-خُذُوهُ فَاعْتِلُوهُ إِلى سوَاءِ الجَْحِيم،

-ثمَّ صبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذَابِ الْحَمِيم،

-ذُقْ إِنَّك أَنت الْعَزِيزُ الْكرِيمُ،

-إِنَّ هَذَا مَا كُنتُم بِهِ تَمْترُونَ،

-به يقين درخت زقوم، طعام گنه دوستان است،

-مانند سرب آب شده كه در شكم غليان كند، آنهم غليانى چون آب جوش،

-بگيريد او را و وسط دوزخ بكشيد، و سپس از عذاب جوشان بر سرش بريزيد!

-و به وي بگوييد: بچش كه تو همان نازپرورده گردن كش هستى!

-اين همان است كه عمرى در باره آن در شك بوديد!“

اين آيات هشتگانه حال اهل آتش را بيان مى كند، و مى فرمايد: شجره زقوم سه خصيصه دارد، اول اينكه طعام گناه دوستان است، و دوم اينكه چون سرب و يا مس مذاب است، و سوم اينكه در درون شكمها چون آب جوش غليان مى كند.

خطاب ” بگيريد او را،“ به ملائكه اى است كه موكل بر آتشند.

مي فرمايد: ما به ملائكه مى گوييم اين گنه پيشه را بگيريد، و به عنف به سوى وسط دوزخ بكشيد، تا آتش از همه جهات بر او احاطه يابد. همچنان كه در جاى ديگر فرموده:” و ان جهنم لمحيطة بالكافرين.“

” ثم صبوا فوق رأسه من عذاب الحميم،“ سپس از بالاى سرش آن مايع مذاب و جوشانى كه وسيله عذاب او است بر سرش بريزيد!

” ذق انك انت العزيز الكريم،“ اين جمله خطابى است به گناه پيشه اى كه در حال


1- آيه 62 تا 70 سوره صافات الميزان ج : 17 ص : 211

ص:266

چشيدن عذاب هاى پى در پى است. و اگر او را عزيز و كريم خواند، با اينكه در نهايت ذلت و پستى و ملامت است در حقيقت نوعى استهزاء به او است تا عذابش شديدتر گردد. چون اينگونه افراد در دنيا براى خود عزت و كرامتى قائل هستند و به هيچ وجه حاضر نيستند از آن عزت و كرامت موهوم دست بردارند، همچنان كه از آيه: ” و ما اظن الساعة قائمة و لئن رجعت الى ربى ان لى عنده للحسنى،“ كه حكايت گفتار همين گونه مردم است، اين پندار به خوبى به چشم مى خورد.

” ان هذا ما كنتم به تمترون،“ اين آيه شريفه هم تتمه گفتار ملائكه به گناه پيشگان است، كه در آن، عذاب آنها را تاكيد و خطاكارى و لغزش آنها در دنيا را اعلام مى دارد، چون در دنيا در چيزى شك و ترديد كردند كه امروز آن را با تمام وجود خود لمس مى كنند، و به همين جهت از تحمل عذاب تعبير كرد به چشيدن، چون وقتى بخواهند بگويند درك من نسبت به آن درد و يا آن لذت دركى تام و تمام بود، مى گويند من آن درد را چشيدم، يا من آن لذت را چشيدم.

(1)

شكم از زقوم پر مي كنيد!

” ثم انكم ايها الضالون المكذبون لاكلون من شجر من زقوم فمالئون منها البطون،

آنگاه شما اى گمراهان تكذيب گر، از درختى از زقوم خواهيد خورد،

و شكم ها را از آن پر خواهيد ساخت.“

در اين آيات از مآل كار منكرين معاد در روز قيامت و وضعى كه آن روز دارند، و طعام و شرابى كه دارند خبر مى دهد.

مى فرمايد: سپس شما اى گمراهان تكذيب كننده از درختى از زقوم خواهيد خورد، و شكمها از آن پر خواهيد كرد.

” فشاربون عليه من الحميم فشاربون شرب الهيم،

و آنگاه از آب جوشان متعفن روى آن خواهيد نوشيد. پس از آن باز هم خواهيد نوشيد، آنچنان كه شتر هيماء و دچار بيمارى استسقاء مى نوشد و رفع عطش مى كند.“

مي فرمايد: شما اى گمراهان تكذيب كننده، پس از خوردن از درخت زقوم از آبى جوشان خواهيد نوشيد، مانند نوشيدن شتر هيماء، و يا نوشيدن ريگزار كه هرگز از نوشيدن سيراب نمى شود.

” هذا نزلهم يوم الدين!


1- آيه 43 تا 50 سوره دخان الميزان ج : 18 ص : 226

ص:267

اين است پذيرايى از ايشان در روز دين، يعنى روز جزا ! “

(1)

طعامي گلوگير و عذابي دردناك

-” وَ ذَرْنى وَ المُكَذِّبِينَ أُولى النَّعْمَةِ وَ مَهِّلْهُمْ قَلِيلاً،

-إِنَّ لَدَيْنَا أَنكالاً وَ جَحِيماً،

-وَ طعَاماً ذَا غُصةٍ وَ عَذَاباً أَلِيماً،

-و اما تكذيب گران كه بجز داشتن نعمت من انگيزه اى براى تكذيب آيات من ندارند امرشان را به خود من واگذار كن و اندكى مهلتشان ده،

-كه نزد ما انواع شكنجه ها و در آخر عذاب دوزخ هست،

-و طعامى گلوگير و عذابى دردناك ! “

اين دو آيه عذابهاى آخرت را يادآورى مى كنند كه نعمت هاى دنيا به كيفر كفرانشان به آن عذابها و نقمت ها مبدل مى گردد.

” ان لدينا انكالا و جحيما،“ كلمه انكال به معناى كُنده و زنجيرها است. جحيم به معناى شدت زبانه كشى آتش است.

” و طعاما ذا غصة و عذابا اليما،“ كلمه غصه به معناى تردد لقمه در حلق است، به طورى كه خورنده نتواند به راحتى آن را فرو ببرد.

(2)

غذائي از چرك و خون دوزخيان

-« إِنَّهُ كانَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ، وَ لا يحُض عَلى طعَامِ الْمِسكِينِ،

-فَلَيْس لَهُ الْيَوْمَ هَهُنَا حَمِيمٌ، وَ لا طعَامٌ إِلا مِنْ غِسلِين،

-لا يَأْكلُهُ إِلا الخاطِئُونَ!

-او در دنيا به خداى عظيم ايمان نمى آورد، و بر اطعام مسكين تشويق نمى كرد،

-در نتيجه امروز در اينجا هيچ دوستى حمايت كننده ندارد،

-و به جز چرك و خون دوزخيان هيچ طعامى ندارد،

-چرك و خونى كه خوراك خطاكاران است و بس.»

« فَلَيْس لَهُ الْيَوْمَ هَهُنَا حَمِيمٌ... إِلا الخاطِئُونَ،،» او از آنجا كه به خدا ايمان نمى آورد در نتيجه امروز در اين عرصه، دوستى كه سودش ببخشد يعنى شفيعى كه برايش شفاعت كند ندارد، چون كافر آمرزش ندارد، در نتيجه شفاعتى هم نخواهد داشت.

« وَ لا طعَامٌ إِلا مِنْ غِسلِين،» - كلمه غسلين به معناى چركاب است، و گويا مراد از آن چرك و كثافاتى است كه از تن اهل دوزخ مى ريزد، و حاصل معنايش اين است كه او از آنجا كه كسى را به اطعام مسكينان تشويق نمى كرد، امروز طعامى به جز غسلين اهل دوزخ ندارد.


1- آيه 41 تا 56 سوره الواقعه الميزان ج 19 ص 214
2- آيه 11 تا 13 سوره مزمل الميزان ج 20 ص 104

ص:268

خاطون عبارتند از كسانى كه گناه و خطا كارى، عادتشان شده باشد .

(1)

حديث غاشيه: نوشيدن از چشمه سوزان و طعام ضريع

-« هَلْ أَتَاك حَدِيث الْغَشِيَةِ ! »

-آيا داستان غاشيه يعنى روز قيامت به تو رسيده است؟

در آن روز چهره هايى از شدت شرمسارى، حالت ذلت به خود مى گيرند، از سيمايشان اين معنا خوانده مى شود كه در دنيا تلاش بسيار كرده اند و در اينجا تلاشهاى خود را بى فايده يافته اند و در نتيجه خستگى دنيا از تنشان بيرون نرفته است....

” تَصلى نَاراً حَامِيَةً، “ ملازم آتشى هستند در نهايت درجه حرارت.

” تُسقَى مِنْ عَينٍ ءَانِيَةٍ،“ از چشمه اى مى نوشند كه در نهايت درجه حرارت است.

« لَّيْس لهُمْ طعَامٌ إِلا مِن ضرِيعٍ، لا يُسمِنُ وَ لا يُغْنى مِن جُوعٍ،» طعامى جز از خار تهوع آور ضريع ندارندكه آنهم نه كسى را فربه مى كند و نه گرسنگى را دفع مى سازد.

ضريع نام نوعى از تيغ ها است كه به آن شبرق هم مى گويند، و اهل حجاز آن را وقتى خشك شد ضريع مى نامند، و ناگوارترين و تهوع آورترين گياه است كه هيچ حيوانى آن را نمى خورد، و شايد ناميدن آنچه در آتش است به نام ضريع، صرفا از نظر شباهت در شكل و خاصيت بوده باشد .

(2)

آب حميم، شرابي از آب جوشان

-” لَهُمْ شرَابٌ مِّنْ حَمِيمٍ وَ عَذَابٌ أَلِيمُ بِمَا كانُوا يَكْفُرُونَ،

- و از براى ايشان است شرابى از آب جوشان و عذابى دردناك به خاطر كفرانى كه مى كردند و حقى كه كتمان مى نمودند.“

اينان كسانى هستند كه از ثواب خدا ممنوع يا (به معناى ديگر كلمه) تسليم عقاب خداوند شده اند، براى آنان به جرم كفرى كه مى ورزيدند، آبى است از حميم و عذابى است دردناك.

(3)

چشاندن انواع حميم و غساق: نوعي چرك با تعفن و داغ


1- آيه 25 تا 37 سوره الحاقه الميزان ج 19 ص 667
2- آيه 1 تا 7 سوره غاشيه الميزان ج 20 ص 456
3- آيه 70 سوره انعام الميزان ج : 7 ص : 204

ص:269

-” ... وَ إِنَّ لِلطغِينَ لَشرَّ مَئَاب،

-جَهَنَّمَ يَصلَوْنهَا فَبِئْس المهَادُ،

-... و اما طاغيان بدترين بازگشتگاهى دارند،

-جهنمى كه حرارتش را خواهند چشيد و چه بد بسترى است جهنم.“

اين آيه شريفه با آيه بعدش تفسير سرانجام طاغيان است.

” جهنم يصلونها فبئس المهاد،“ كلمه يصلونها به معناى داخل آتش شدن، و چشيدن حرارت آن است. و يا به معناى تابع آتش شدن است.

” هذا فليذوقوه حميم و غساق،“ كلمه حميم به معناى حرارت بسيار زياد است و كلمه غساق به معناى چركى است كه تعفن بسيار داشته باشد.

اين جمله مى فهماند كه خود طاغيان نمى خواهند از حميم و غساق بخورند، ولى مجبورشان مى كنند به خوردن آن.

” و اخر من شكله ازواج،“ شكل هر چيزى عبارت است از چيزى كه مشابه آن، و از جنس آن باشد. و كلمه ازواج به معناى انواع و اقسام است.

و معناى جمله اين است كه: اين نوع ديگرى از جنس حميم و غساق است كه انواع مختلفى دارد و بايد آن را بچشند.

(1)

غل و زنجير در گردنها، در آب داغ، و آتش جهنم

-” إِذِ الأَغْلَلُ فى أَعْنَقِهِمْ وَ السلَسِلُ يُسحَبُونَ،

-فى الحَمِيمِ ثُمَّ فى النَّارِ يُسجَرُونَ،

-آن هنگامى كه غل و زنجيرها به گردن هايشان افتاده باشد و كشيده شوند،

-در آب داغ و سپس در آتش افروخته گردند.“

” اذ الاغلال فى اعناقهم ....“ وقتى كه غلها و زنجيرها در گردنشان باشد و در آبى سوزان كشيده شوند و سپس در آتش افكنده گردند. ” ثم فى النار يسجرون،“ يعني به زودى در آتش افروخته خواهند شد و آتش گيره آن خواهند گشت.

(2)

آبي چون مس گداخته


1- آيه 55و 58 سوره ص الميزان ج : 17 ص : 334
2- آيه 71 و 72 سوره غافر( مؤمن) الميزان ج : 17 ص : 531

ص:270

-” ... إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظلِمِينَ نَاراً أَحَاط بهِمْ سرَادِقُهَا وَ إِن يَستَغِيثُوا يُغَاثُوا بِمَاءٍ كالْمُهْلِ يَشوِى الْوُجُوهَ بِئْس الشرَاب وَ ساءَت مُرْتَفَقاً،

-... ما براى ستمكاران آتشى مهيا كرده ايم كه سراپرده هاى آن در ميانشان گيرد، و اگر فريادرسى خواهند به آبى چون مس گداخته كمكشان دهند، كه چهره ها را بريان مى كند، چه بد شربتى و چه بد جاى آسايشى است.“

اگر به جاى” اعتدنا للكافرين،“ فرموده:” اعتدنا للظالمين،“ براى اين بوده كه بفهماند عذاب مذكور از تبعات ظلم ظالمين است كه در آيه” الذين يصدون عن سبيل الله و يبغونها عوجا و هم بالاخرة كافرون،“ آن را بيان نموده و مى فرمايد: ظالمين كسانى اند كه از راه خدا جلوگيرى مى كنند، و راه خدا را معوج مى خواهند و نسبت به زندگى آخرت كافرند . سزاي اين افراد را در ذيل آيه تعيين كرده و فرموده: اگر فريادرسى خواهند به آبى چون مس گداخته كمكشان دهند، كه چهره ها را بريان مى كند، چه بد شربتى و چه بد جاى آسايشى است!

(1)

ريختن آب جوشان به سر جهنميان!

-” ... فَالَّذِينَ كفَرُوا قُطعَت لهُمْ ثِيَابٌ مِّن نَّارٍ يُصب مِن فَوْقِ رُءُوسِهِمُ الحَمِيمُ،

- ... و كسانى كه كافرند برايشان جامه هايى از آتش بريده شده و از بالاى سرهايشان آب جوشان ريخته مى شود.“

مى فرمايد: براى كفار لباس از آتش مى برند، و از بالاى سرشان آب جوش بر سرشان مى ريزند و با آن آب جوش آنچه در داخل جوف ايشان، از معده و روده و غيره است، همه آب مى شود.

(2)

جهنم، و آب صديد

-” مِّن وَرَائهِ جَهَنَّمُ وَ يُسقَى مِن مَّاءٍ صدِيدٍ،

- يَتَجَرَّعُهُ وَ لا يَكادُ يُسِيغُهُ وَ يَأْتِيهِ الْمَوْت مِن كلّ ِ مَكانٍ وَ مَا هُوَ بِمَيِّتٍ وَ مِن وَرَائهِ عَذَابٌ غَلِيظ،

-جهنم در انتظار او است، و آب چرك و خون به او نوشانده مى شود،

-به زحمت، جرعه جرعه آن را سر مى كشد ولى هرگز به ميل خود حاضر نيست آن را بياشامد، و مرگ از هر طرفى به سراغ او مى آيد، اما مردنى در كار نيست و عذابى سخت در انتظار او است.“

”صديد“ به معناى چركى است كه از رحم سرازير شود، و اين معرفى آبى است كه كفار در جهنم مى نوشند.


1- آيه29 سوره كهف الميزان ج : 13 ص : 420
2- آيه 21و22 سوره حج الميزان ج : 14 ص : 509

ص:271

و در تفسير قمى در ذيل همين آيه، از يكى از معصومين عليهم السلام نقل كرده كه فرمود: چون نزديكش مى شوند بدش مى آيد، و چون نزديكش مى آورند صورتش كباب گشته پوست سرش كنده مى شود، و چون آن را مى خورد اعضاى داخلى اش پاره پاره گشته و نيز كف پاهايش بريده بريده مى گردد و از بعضى از ايشان صديد و چرك مانند سيل بيرون مى آيد....

(1)

غذاي حرام خواران

( ازمشاهدات رسول الله در معراج )

فرمود: ... به مردمى رسيديم كه پيش رويشان طعامهائى از گوشت پاك و طعامهائى ديگر از گوشت ناپاك بود.

ناپاك را مى خوردند و پاك را فرو مى گذاشتند پرسيدم اى جبرئيل اينها كيانند؟ گفت اينها حرام خوران از امت تو هستند كه حلال را كنار گذاشته و از حرام استفاده مى برند.

آتشخواري پول يتيم خواران

... به مردمى برخوردم كه آتش در دهانشان مى انداختند و از پائينشان بيرون مى آمد پرسيدم اينها كيانند گفت اينها كسانى هستند كه اموال يتيمان را به ظلم مى خورند كه در حقيقت آتش مى خورند و بزودى به سعير جهنم مى رسند.

رباخواران در احاطه شيطان

... به اقوامى برخوردم كه از بزرگى شكم احدى از ايشان قادر به برخاستن نبود از جبرئيل پرسيدم اينها چه كسانى هستند؟ گفت اينها كسانى هستند كه ربا مى خورند، بر نمى خيزند مگر برخاستن كسى كه شيطان ايشان را مس نموده و در نتيجه احاطه شان كرده است.

( براي مطالعه روايات مربوط به معراج به آيه 1 سوره اسري الميزان ج: 13 ص: 3 مراجعه شود.)

اثر جهنم در بدن انسانها

زشت چهره هاي سوخته


1- آيه 16و17 سوره ابراهيم الميزان ج : 12 ص : 48

ص:272

-” تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ وَ هُمْ فِيهَا كَلِحُون،

-آتش دوزخ صورتهاى آنها را مى سوزاند و در جهنم زشت منظر خواهند زيست.“

” تلفح وجوههم النار و هم فيها كالحون،“ لهيب و هرم آتش آنچنان به صورتهايشان مى خورد كه لبهايشان را مى خشكاند، به طورى كه دندانهايشان نمايان مى شود، مانند: سر گوسفندى كه روى آتش گرفته باشند.

” ا لم تكن آياتى تتلى عليكم ...،“ يعنى به ايشان گفته مى شود: آيا آيات من براى شما خوانده نشد و آيا شما نبوديد كه آنها را تكذيب مى كرديد؟

” قالوا ربنا غلبت علينا شقوتنا و كنا قوما ضالين،“ يعنى پروردگارا شقاوت ما بر ما غلبه كرد.

” ربنا اخرجنا منها فان عدنا فانا ظالمون،“ مرادشان اين است كه به دنيا برگردند، و عمل صالح كنند.

” قال اخسؤا فيها و لا تكلمون،“ مراد از اين كلام زجر و چخ كردن اهل جهنم و قطع كلام ايشان است.

(1)

تجديد پوست براي سوخت و عذاب دائمي

-” إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِئَايَتِنَا سوْف نُصلِيهِمْ نَاراً كلَّمَا نَضِجَت جُلُودُهُم بَدَّلْنَهُمْ جُلُوداً غَيرَهَا لِيَذُوقُوا الْعَذَاب إِنَّ اللَّهَ كانَ عَزِيزاً حَكِيماً ،

- محققا كسانى كه به آيات ما كفر ورزيدند به زودى داخل آتششان مى كنيم كه هر نوبت پوستشان چروك شود پوستى ديگر بر تنشان مى كشيم، تا عذاب را همچنان بچشند، كه خدا مقتدرى است شكست ناپذير، و در عين حال حكيم . “


1- آيه 104سوره مومنون الميزان ج : 15 ص : 100

ص:273

اين جمله تهديد يهود به آتش جهنم است، در مقابل اين كه از ايمان آوردن مردم به كتاب جلوگيرى كردند، و عليه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم و مؤمنين آتش فتنه بر مى افروختند.

(1)

بريان شدن چهره ستمكاران با آبي چون مس گداخته

-” وَ قُلِ الْحَقُّ مِن رَّبِّكمْ فَمَن شاءَ فَلْيُؤْمِن وَ مَن شاءَ فَلْيَكْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظلِمِينَ نَاراً أَحَاط بهِمْ سرَادِقُهَا وَ إِن يَستَغِيثُوا يُغَاثُوا بِمَاءٍ كالْمُهْلِ يَشوِى الْوُجُوهَ بِئْس الشرَاب وَ ساءَت مُرْتَفَقاً،

-بگو اين حق از پروردگار شما است هر كه خواهد ايمان بياورد و هر كه خواهد منكر شود كه ما براى ستمكاران آتشى مهيا كرده ايم كه سراپرده هاى آن در ميانشان گيرد، و اگر فريادرسى خواهند به آبى چون مس گداخته كمكشان دهند، كه چهره ها را بريان مى كند، چه بد شربتى و چه بد جاى آسايشى است.“

مي فرمايد: ما براى ستمكاران آتشى مهيا كرده ايم كه سراپرده هاى آن در ميانشان گيرد، و اگر فريادرسى خواهند به آبى چون مس گداخته كمكشان دهند، كه چهره ها را بريان مى كند، چه بد شربتى و چه بد جاى آسايشى است!

(2)

جابجا شدن و كباب شدن صورتها در آتش

-” يَوْمَ تُقَلَّب وُجُوهُهُمْ فى النَّارِ يَقُولُونَ يَلَيْتَنَا أَطعْنَا اللَّهَ وَ أَطعْنَا الرَّسولا،

-روزى كه رويهايشان در آتش دگرگون شود، و بگويند: اى كاش خدا را اطاعت كرده بوديم، اى كاش پيغمبر را اطاعت كرده بوديم.“

تقلب وجوه در آتش، به معناى زير و رو شدن، و حال به حال گشتن است، لحظه اى زرد، سپس سياه و در آخر كباب مى شوند، و ممكن است مراد از آن جابجا كردن كفار در آتش باشد، چون جابجا كردن، در بهتر سوختن مؤثر است، همچنان كه كباب را روى آتش جابجا مى كنند تا زودتر برشته شود.

(3)

برخورد اوليه در جهنم

وقتي جهنم به هر صاحب چشمي ظاهر مي شود!


1- آيه 55تا57 سوره نساء الميزان ج : 4 ص : 602
2- آيه29 سوره كهف الميزان ج : 13 ص : 420
3- آيه 66 سوره احزاب الميزان ج : 16 ص : 522

ص:274

-” فَإِذَا جَاءَتِ الطامَّةُ الْكُبرَى،

-يَوْمَ يَتَذَكَّرُ الانسنُ مَا سعَى، وَ بُرِّزَتِ الجَحِيمُ لِمَن يَرَى،

-پس وقتى آن حادثه بزرگ رخ دهد،

-در آن روزى كه انسان هر چه كرده به ياد مى آورد،

-و جهنم براى هر صاحب چشمى ظاهر مى شود.“

از ظاهر آيه مورد بحث بر مى آيد كه جهنم قبل از روز قيامت خلق شده، تنها در روز قيامت با كشف غطاء يعني برطرف شدن حجاب از چشم انسانها، ظاهر مى شود، و مردم آن را مى بينند.

” و برزت الجحيم لمن يرى،“ در آن روز، دوزخ ظاهر مى شود، و پرده از روى آن بر مى دارند، تا هر صاحب چشم و بينايى آن را به عيان ببيند.

آيه شريفه در معناى آيه زير است كه مى فرمايد:” لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد،“ يعني: تو از اين در غفلت بودى، پس ما پرده ات را كنار زديم، اينك امروز چشمت تيزبين شده است!

(1)

آرزوهاي لب آتش

-” وَ لَوْ تَرَى إِذْ وُقِفُوا عَلى النَّارِ فَقَالُوا يَلَيْتَنَا نُرَدُّ وَ لا نُكَذِّب بِئَايَتِ رَبِّنَا وَ نَكُونَ مِنَ المُؤْمِنِينَ،

-و اگر آنان را در موقعى كه مواجه با آتش مى شوند ببينى خواهى ديد كه مى گويند: اى كاش پروردگار ما را برمى گردانيد، كه اگر چنين مى كرد ديگر آيات او را تكذيب ننموده و از مؤمنين مى بوديم. “


1- آيه 34 تا 41 سوره نازعات الميزان ج 20 ص 310

ص:275

وقتى منكرين معاد به لب پرتگاه دوزخ قرار مى گيرند، با ديدن آتش، آنچه كه در دنيا پنهان مى داشتند برايشان ظاهر مى شود، و همين ظهور وادارشان مى كند كه آرزوى برگشتن به دنيا و ايمان به آيات خدا و دخول در جماعت مؤمنين كنند.

چون چيزى جز همان آتشى كه با آن مواجه مى شوند، برايشان ظاهر نمى شود، معلوم مى شود اين آتش همان عمل آنان بوده و كفرى بوده كه در دنيا مى ورزيدند و با كفر خود حق را با آنكه برايشان روشن بوده مستور و پوشيده مى داشتند.

(1)

پرده برداري از دوزخ، و حال نفس خطاكار

-” َكلا إِذَا دُكَّتِ الأَرْض دَكًّا دَكًّا،

-وَ جَاءَ رَبُّك وَ الْمَلَك صفًّا صفًّا،

-وَ جِاى ءَ يَوْمَئذِ بجَهَنَّمَ يَوْمَئذٍ يَتَذَكرُ الانسنُ وَ أَنى لَهُ الذِّكْرَى،

-نه ، در روزى كه زمين متلاشى شود،

-و ملائكه صف به صف امر پروردگارت را بياورند،

-و جهنم را حاضر سازند در آن روز انسان همه چيز را مى فهمد اما چه وقت فهميدن است؟ ! “

” و جى ء يومئذ بجهنم ...“ بعيد نيست كه مراد از آوردن جهنم، پرده بردارى از روى آن باشد، همچنان كه در آيه زير همين تعبير آمده فرموده:” و برزت الجحيم لمن يرى،“ و نيز آيه زير كه مى فرمايد:” و برزت الجحيم للغاوين،“ و آيه زير كه مى فرمايد:” لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد.“

” فيومئذ لا يعذب عذابه احد و لا يوثق وثاقه احد،“ در امروز عذاب خدا آنچنان سخت است كه احدى از خلق كسى را آنطور عذاب نكرده، و در بند كردنش آنچنان سخت است كه احدى از خلق كسى را آنطور در بند نكرده، و اين تعبير كنايه است از شدت در تهديد.

(2)

شرحي از لحظات ريخته شدن كفار به جهنم

-” وَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبهِمْ عَذَاب جَهَنَّمَ وَ بِئْس الْمَصِيرُ،

-إِذَا أُلْقُوا فِيهَا سمِعُوا لها شهِيقاً وَ هِىَ تَفُورُ،

-تَكادُ تَمَيزُ مِنَ الْغَيْظِ كلَّمَا أُلْقِىَ فِيهَا فَوْجٌ سأَلهُمْ خَزَنَتهَا أَ لَمْ يَأْتِكمْ نَذِيرٌ،

-و كسانى كه به پروردگار خود كافر شدند عذاب جهنم دارند و چه بد بازگشت گاهى است،

-زمانى كه در آتش افكنده مى شوند از آتش صداى نفسى مى شنوند كه با همان نفس ايشان را چون هوا به داخل خود مى كشد در حالى كه فوران مى كند،

-گويى از شدت غضب مى خواهد متلاشى شود هر فوجى كه داخل آن مى شود


1- آيه 27 تا30 سوره انعام الميزان ج : 7 ص : 68
2- آيه 21 تا 30 سوره فجر الميزان ج 20 ص 475

ص:276

خازنان آتش مى پرسند مگر پيامبرى بيم رسان برايتان نيامد؟ “

وقتى كفار در جهنم ريخته مى شوند، صداى شهيقى از آن مى شنوند، شهيقى كه چون مغناطيس آنان را به داخل خود مى كشاند، همانطور كه با شهيق هوا داخل سينه كشيده مى شود، در حالى كه جهنم جوشان است، و ايشان را مانند نخودى كه در ديك جوشان بالا و پائين مى شود بالا و پائين مى كند، به طورى كه گويى از شدت غضب مى خواهد متلاشى شود .

” كلما القى فيها فوج سالهم خزنتها ا لم ياتكم نذير،“ فوج به معناى جماعتى است كه به سرعت از جايى عبور كنند، و در اين جمله اشاره است به اينكه كفار دسته دسته داخل دوزخ مى شوند، همچنان كه آيه زير هم به اين معنا اشاره نموده، مى فرمايد:” و سيق الذين كفروا الى جهنم زمرا،“ و اين به خاطر آن است كه هر متبوعى با تابعين گمراه خود داخل مى شوند، همچنان كه در آيه زير فرموده است:” و يجعل الخبيث بعضه على بعض فيركمه جميعا فيجعله فى جهنم!“

هر دسته اى كه در جهنم ريخته مى شوند و يا به سوى آن سوق داده مى شوند، ملائكه موكل بر دوزخ و نگهبانان آن از در توبيخ مى پرسند: مگر براى شما نذير، يعنى پيامبرى كه شما را از چنين عذابى بترساند نيامده؟!

” قالوا بلى قد جائنا نذير فكذبنا ...،“ اين جمله حكايت پاسخى است كه دوزخيان به فرشتگان خازن دوزخ مى دهند، و در آن اعتراف مى كنند به اينكه نذير برايشان آمد، و از آتش دوزخ انذارشان كرد، ولى تكذيبش كردند و افترا به او بستند.

-” و قالوا لو كنا نسمع او نعقل ما كنا فى اصحاب السعير،

-گويند: اگر مي شنيديم و عقل خود بكار مي برديم از دوزخيان نبوديم! “

(1)

وقتي جهنم به گمراهان نمودار شود!

-« وَ بُرِّزَتِ الجَحِيمُ لِلْغَاوِينَ، وَ قِيلَ لهُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ تَعْبُدُون،

-مِن دُونِ اللَّهِ هَلْ يَنصرُونَكُمْ أَوْ يَنتَصِرُونَ،

-و جهنم به گمراهان نمودار شود،

-و به آنها گفته شود آن چيزهايى كه غير خدا مى پرستيديد كجايند؟

-آيا معبودهاى غير از خدا شما را نصرت دهند و يا نصرت يابند.»

كلمه بُرِّزَتِ از تبريز به معناى اظهار است. مي فرمايد: وقتي جهنم به گمراهان نمودار شود، به ايشان گفته مى شود: كجايند آن چيزهايى كه شما به جاى خدا آنها را مى پرستيديد آيا شقاوت و عذاب را از شما و يا از خودشان دفع مى كنند؟ و حاصل معنا


1- آيه 6 تا 8 سوره ملك الميزان ج 19 ص 590

ص:277

اين است كه آن روز بر ايشان روشن مى شود كه در بت پرستيشان گمراه بوده اند.

(1)

مجرمين در لحظه ديدن آتش

-” وَ رَءَا الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظنُّوا أَنهُم مُّوَاقِعُوهَا وَ لَمْ يجِدُوا عَنهَا مَصرِفاً،

-و گنهكاران جهنم را ببينند و يقين كنند كه در آن افتادنى هستند و گريزگاهى نيابند!“

مقصود از مواقعه نار واقع شدن در آتش است. و بعيد نيست كه مراد وقوع از دو طرف باشد يعنى وقوع مجرمين در آتش و وقوع آتش در مجرمين و آتش زدن آنان.

” جمله و لم يجدوا عنها مصرفا- و از آن مفرى نمى يابند،“ يعنى نمى يابند محلى را كه به سويش منصرف شوند، و از آتش به سوى آن فرار كنند.

در اينكه از مشركين به مجرمين تعبير فرموده فهميده مى شود كه حكم عام است و همه صاحبان گناهان و جرائم را شامل مى شود.

(2)

حال خاسرين هنگام عرضه به آتش

-” وَ تَرَاهُمْ يُعْرَضونَ عَلَيْهَا خَشِعِينَ مِنَ الذُّلّ ِ يَنظرُونَ مِن طرْفٍ خَفِىّ ٍ وَ قَالَ الَّذِينَ ءَامَنُوا إِنَّ الخاسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسهُمْ وَ أَهْلِيهِمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ أَلا إِنَّ الظلِمِينَ فى عَذَابٍ مُّقِيمٍ،

-و مى بينى ايشان را كه بر آتش عرضه مى شوند، در حالى كه از شدت ذلت حالتى از خشوع دارند كه با گوشه چشم و پنهانى به آن مى نگرند، و آنهايى كه ايمان آوردند مى گويند: زيانكاران كسانى هستند كه در قيامت هم خود را باختند و هم خاندان خود را. آرى، بدانند كه ستمگران در عذابى دائمى خواهند بود.“

” و قال الذين امنوا ان الخاسرين الذين خسروا أنفسهم و اهليهم يوم القيمة،“ يعنى خاسرانى كه تمامى خسران ها و حقيقت آن در ايشان جمع است، كسانى هستند كه در قيامت نفس خود و اهل خود را خاسر كردند، يعنى خود را از نجات محروم نموده و از اهل خود نيز بهره مند نمى شوند .

” الا ان الظالمين فى عذاب مقيم،“ اين جمله عذاب را بر اهلش مسجل مى كند، و مى فرمايد ستمكاران عذابى دائم و غير منقطع دارند.

(3)

روز عرضه كفار بر آتش

-” وَ يَوْمَ يُعْرَض الَّذِينَ كَفَرُوا عَلى النَّارِ أَذْهَبْتُمْ طيِّبَتِكمْ فى حَيَاتِكمُ الدُّنْيَا وَ استَمْتَعْتُم


1- آيه 91و93سوره شعرا الميزان ج : 15 ص : 406
2- آيه 53 سوره كهف الميزان ج : 13 ص : 461
3- آيه 45 سوره شوري الميزان ج : 18 ص : 97

ص:278

بهَا فَالْيَوْمَ تجْزَوْنَ عَذَاب الْهُونِ بِمَا كُنتُمْ تَستَكْبرُونَ فى الأَرْضِ بِغَيرِ الحَقّ ِ وَ بمَا كُنتُمْ تَفْسقُونَ،

-در روزى كه كفار بر آتش عرضه مى شوند به ايشان گفته مى شود: هر سرمايه خيرى داشتيد در زندگى دنيا از دست داديد و با آن عياشى كرديد در نتيجه امروز در برابر استكبارى كه در زمين و بدون حق مى ورزيدند به عذاب خوارى دچار مى شويد، هم به خاطر استكبارتان و هم به خاطر فسقى كه مرتكب مى شديد.“

عرضه جهنم بر كفار وقتى است كه خود را براى اولين بار به كفار نشان مى دهد، و عرضه كفار بر جهنم هنگامى است كه به حساب ها رسيده و تكليف ها را يكسره كرده باشند، در آن موقع كفار را عرضه بر جهنم مى كنند، و به سوى دوزخ سوقشان مى دهند، همچنان كه فرموده:” و سيق الذين كفروا الى جهنم زمرا.“

وقتى كفار عرضه بر آتش مى شوند به ايشان گفته مى شود: شما همه آن طيباتى كه بايد امروز از آن لذت ببريد در زندگى دنيا از بين برديد، و همانجا از آنها بهره مند شديد، و ديگر چيزى برايتان نمانده كه امروز در اين عالم از آن لذت ببريد.

” فاليوم تجزون عذاب الهون بما كنتم تستكبرون فى الأرض بغير الحق و بما كنتم تفسقون،“: پس امروز شما سزايتان عذابى است كه در آن خوارى و ذلت است، و خوارى آن در مقابل آن استكبارى است كه در دنيا مى كرديد، و زير بار حق نمى رفتيد، و عذابش در مقابل فسق و اعراض از طاعات شما است.

و اين هر دو گناهى است كه يكى مربوط به اعتقاد است كه همان استكبار از حق باشد، و يكى مربوط به عمل است كه همان فسق باشد.

-” وَ يَوْمَ يُعْرَض الَّذِينَ كَفَرُوا عَلى النَّارِ أَ لَيْس هَذَا بِالْحَقّ ِ قَالُوا بَلى وَ رَبِّنَا قَالَ فَذُوقُوا الْعَذَاب بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ،

-و روزى كه كفار بر آتش عرضه مى شوند به ايشان گفته مى شود آيا اين كه مى بينيد وعده اش حق نبود؟ مى گويند بله به پروردگارمان سوگند! خطاب مى رسد پس بچشيد عذاب را به كيفر كفرى كه مى ورزيديد!“

اين آيه خبر مى دهد از آن سرنوشتى كه به زودى منكرين معاد در روز قيامت بدان گرفتار مى شوند.

(1)

اعتراضات هر تازه وارد به دوزخ

-” قَالَ ادْخُلُوا فى أُمَمٍ قَدْ خَلَت مِن قَبْلِكم مِّنَ الْجِنّ ِ وَ الانسِ فى النَّارِ كلَّمَا دَخَلَت أُمَّةٌ لَّعَنَت أُخْتهَا حَتى إِذَا ادَّارَكوا فِيهَا جَمِيعاً قَالَت أُخْرَاهُمْ لأُولَاهُمْ رَبَّنَا هَؤُلاءِ أَضلُّونَا فَئَاتهِمْ عَذَاباً ضِعْفاً مِّنَ النَّارِ قَالَ لِكلّ ٍ ضِعْفٌ وَ لَكِن لا تَعْلَمُونَ. وَ قَالَت أُولَاهُمْ لأُخْرَاهُمْ فَمَا كانَ لَكمْ عَلَيْنَا مِن فَضلٍ فَذُوقُوا الْعَذَاب بِمَا كُنتُمْ تَكْسِبُونَ،

-خداى تعالى مى فرمايد: با گروه هايى از جن و انس كه پيش از شما درگذشته اند


1- آيه 20و34 سوره احقاف الميزان ج : 18 ص : 312و331

ص:279

به جهنم وارد شويد، وقتى گروهى وارد شود گروه هم عقيده خويش را لعنت كند، و چون همگى در آنجا مجتمع شوند پيروانشان در باره پيشروانشان گويند: پروردگارا اينان ما را به گمراهى كشيدند، عذاب ايشان را از جهنم دو چندان كن، گويد همه را عذاب دو چندان است. و ليكن شما نمى دانيد. پيشروان شان به پيروان گويند: پس شما را بر ما برترى نبوده اينك به سزاى اعمالى كه مى كرديد اين عذاب را تحمل كنيد.“

اين يكى از مشاجرات دوزخيان است كه هر كدام كه در آتش داخل مى شوند، كسانى را كه قبل از ايشان وارد شده اند لعنت مى كنند.

وقتي همه در آتش جمع شدند، خداى تعالى را مخاطب قرار داده و به يكديگر نفرين كردند. طبقه بعدى نخست به قبلى ها گفتند شما از ما ظالم تريد، براى اينكه هم خودتان گمراه بوديد و هم ما را گمراه كرديد، لذا اميدواريم خداوند عذاب آتش شما را دو برابر كند.

اولى و آخرى يا به حسب رتبه است، و منظور از اولى رؤساى ضلالت و ائمه كفر است كه پيروان خود را در گمراهى كمك مى كنند، و يا به حسب زمان و مراد اسلاف و پيشينيان است كه براى آيندگان خود فتح باب ضلالت كرده و راه كج را براى آنان هموار مى سازند.

خداوند متعال هم در جوابشان فرمود: عذاب هر دوى شما دو چندان است و ليكن نمى فهميد. عذاب براى اولى و آخرى هر دو ضِعف است اما براى اولى، به جهت اين كه هم خودشان گمراه بودند و هم ديگران را در گمراهى اعانت كردند، و اما براى شما، از اين جهت كه هم خودتان گمراه بوديد و هم در اين گمراهى به گمراه كردن آنان كمك كرديد و حرفهايشان را پذيرفته و دعوتشان را اجابت كرديد، و با پيوستن به آنان باعث سياهى لشكرشان شديد.

(1)

جهنم را براي چه كسي حاضر مي كنند؟

-” هَذِهِ جَهَنَّمُ الَّتى كُنتُمْ تُوعَدُونَ،

-اصلَوْهَا الْيَوْمَ بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ،

-همه اين هشدارها را به شما داديم و نپذيرفتيد، اينك اين جهنمى است كه همواره وعده اش به شما داده مى شد،

-بچشيد امروز سوزش آن را به كيفر كفرى كه مى ورزيديد.“

در لفظ آيه اشاره هست به اينكه: در روز قيامت جهنم را حاضر مى كنند. و خطاب به كفار گويند: اين جهنمى است كه همواره وعده اش به شما داده مى شد!


1- آيه 38 و39 سوره اعراف الميزان ج : 8 ص : 142

ص:280

تهديد كفار به جهنم يك بار و دو بار نبود، بلكه به زبان انبيا و رسولان عليهم السلام دائما تهديد مى شدند، و اولين بارى كه تهديد شدند، همان روزى بود كه به ابليس فرمود:” ان عبادى ليس لك عليهم سلطان الا من اتبعك من الغاوين و ان جهنم لموعدهم اجمعين.“

” اصلوها اليوم بما كنتم تكفرون- بچشيد امروز سوزش آن را به كيفر كفرى كه مى ورزيديد.“

(1)

بازداشت و بازخواست در راه جهنم

-” وَ قِفُوهُمْ إِنهُم مَّسئُولُونَ،

-آنجا نگهشان بداريد كه بايد بازخواست شوند.“

اين امر به بازداشت و بازخواست، در سر راه جهنم صورت مى گيرد. فرمان مي رسد: ايشان را نگه داريد و نگذاريد بروند كه بايد بازخواست شوند!

و در اينكه از چه چيز بازخواست مى شوند، از سياق برمى آيد كه مطلب مورد بازخواست همان مطلبى است كه جمله” ما لكم لا تناصرون،“ مشتمل بر آن است، مى فرمايد: شما را چه شده كه يكديگر را يارى نمى دهيد، همان طور كه در دنيا پشتيبان يكديگر بوديد و در برآوردن حوائج خود، و به مقصد رسيدن، از يكديگر كمك مى گرفتيد؟

و جمله بعدش كه مى فرمايد:” بل هم اليوم مستسلمون - آخر ايشان امروز تسليم شدند،“ ديگر كبرى برايشان نمانده تا تكبر كنند.

پس با اين بيان روشن گرديد كه مورد بازخواست، عبارت است از هر حقى كه در دنيا از آن روى گردانيده اند، چه اعتقاد حق و چه عمل حق و صالح، و اين روگردانى آنان به دو جهت بوده: يكى كبر ورزيدن، و يكى هم پشت گرمى به داشتن ياران و كمك كاران.

(2)

يوم الفصل – و آنها كه به جهنم رانده مي شوند!

-” وَيْلٌ يَوْمَئذٍ لِّلْمُكَذِّبِينَ،

- انطلِقُوا إِلى مَا كُنتُم بِهِ تُكَذِّبُونَ، انطلِقُوا إِلى ظِلّ ٍ ذِى ثَلَثِ شعَبٍ، لا ظلِيلٍ وَ لا يُغْنى مِنَ اللَّهَب، إِنهَا تَرْمِى بِشرَرٍ كالْقَصر، كَأَنَّهُ جِمَلَتٌ صفْرٌ،

-وَيْلٌ يَوْمَئذٍ لِّلْمُكَذِّبِينَ،

-هَذَا يَوْمُ لا يَنطِقُونَ، وَ لا يُؤْذَنُ لهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ،

-وَيْلٌ يَوْمَئذٍ لِّلْمُكَذِّبِينَ،


1- آيه 63 و64 سوره يس الميزان ج : 17 ص : 153
2- آيه 24 سوره صافات الميزان ج : 17 ص : 199

ص:281

-هَذَا يَوْمُ الْفَصلِ جَمَعْنَكمْ وَ الأَوَّلِينَ، فَإِن كانَ لَكمْ كَيْدٌ فَكِيدُونِ،

-وَيْلٌ يَوْمَئذٍ لِّلْمُكَذِّبِينَ !

-خطاب رسد اى منكران! شما امروز به سوى آن دوزخى كه تكذيب كرديد برويد!

-برويد زير سايه دودهاى آتش دوزخ كه داراى سه شعبه است،

-نه آنجا سايه اى خواهد بود و نه از شرار آتش هيچ نجاتى دارند،

-آن آتش هر شرارى بيفكند مانند قصرى است،

-گويى آن شراره در سرعت و كثرت همچون شتران زرد موى است،

-واى در آن روز به حال آنان كه آيات خدا را تكذيب كردند!

-اين روزى است كه كافران براى نجات خود سخنى نتوانند گفت،

-و به آنها رخصت عذرخواهى نيز نخواهند داد،

-واى در آن روز به حال آنان كه آيات خدا را تكذيب كردند،

-اين روز فصل حكم و جدايى نيك و بد است كه شما را با همه در گذشتگان پيشين به عرصه محشر جمع گردانيم،

-پس اگر چاره اى بر نجات خود مى توانيد انجام دهيد كنيد،

-واى در آن روز به حال آنانكه آيات خدا را تكذيب كردند! “

” انطلقوا الى ما كنتم به تكذبون،“ اين آيه حكايت فرمانى است كه در يوم الفصل به ايشان داده مى شود، صاحب كلام خداى تعالى است.

مراد از جمله: آنچه همواره تكذيبش مى كردند، جهنم است، و كلمه انطلاق به معناى روانه شدن و منتقل گشتن از جايى به جاى ديگر و بدون مكث است.

معناى آيه اين است كه: به ايشان گفته مى شود از محشر بدون هيچ درنگى به سوى آتش روانه شويد، همان آتشى كه همواره تكذيبش مى كرديد.

” انطلقوا الى ظل ذى ثلث شعب،“ مفسرين گفته اند: مراد از اين ظل سايه دودى است كه از آتش جهنم بالا مى رود، همچنان كه در جاى ديگر فرموده: ” و ظل من يحموم.“

و نيز در مورد انشعاب آن به سه شعبه گفته اند: اين اشاره است به عظمت دود جهنم، چون دود وقتى خيلى متراكم و عظيم باشد شاخه شاخه مى شود.

” لا ظليل و لا يغنى من اللهب،“ ظل ظليل به معناى سايه خنك است، سايه اى كه از رسيدن حرارت به انسان جلوگيرى كند، و براى آدمى ساترى از آزار حرارت باشد، و اينكه مى فرمايد سايه شعبه دار ظليل نيست، منظور اين است كه از هرم آتش و شعله هاى آن جلوگيرى نمى كند .

-” انها ترمى بشرر كالقصر، كانه جمالت صفر،“

كلمه شرر به معناى زبانه هايى است كه از آتش بر مى خيزد.آن آتش هر شرارى بيفكند مانند قصرى است.

” هذا يوم لا ينطقون و لا يؤذن لهم فيعتذرون،“

مى فرمايد: امروز روزى است كه اهل محشر- از انسانها - سخن نمى گويند و اذن

ص:282

سخن گفتن به ايشان داده نمى شود، و يا اذن عذرخواهى كردن به ايشان داده نمى شود، پس اعتذارى نخواهند كرد.

نفى نطق در اين آيه با اثبات آن در آيات ديگر منافات ندارد، چون روز قيامت مواقف بسيار و مختلف دارد، در يك موقف از ايشان سؤال مى شود جواب هم مى دهند، و در موقفى ديگر بر دهان آنان مهر مى زنند و نمى توانند سخن بگويند.

” هذا يوم الفصل جمعناكم و الاولين، فان كان لكم كيد فكيدون،“ روز قيامت را از اين جهت يوم الفصل خوانده كه خداى تعالى در آن روز جدا سازى مى كند، و ميان اهل حق و اهل باطل با داورى خود جدايى مى اندازد، همچنان كه فرمود:” ان ربك هو يفصل بينهم يوم القيمة فيما كانوا فيه يختلفون،“ و نيز فرموده:” ان ربك يقضى بينهم يوم القيمة فيما كانوا فيه يختلفون،“ كه در يكى تعبير به فصل، و در ديگرى تعبير به قضا كرده است.

خطاب در جمله جمعناكم و الاولين به تكذيب گران اين امت است، بدان جهت كه جزء آخرين هستند، و به همين جهت در مقابل اولين قرارشان داد، و در جاى ديگر به نحو جامع فرموده: امروز روزى است كه همه مردم در آن جمع مى شوند، ” ذلك يوم مجموع له الناس،“ و در جاى ديگر فرموده:” و حشرناهم فلم نغادر منهم أحدا . “

و معناى اينكه فرمود:” فان كان لكم كيد فكيدون،“ اين است كه اگر شما حيله اى عليه من داريد تا با آن حيله عذاب مرا از خود دفع كنيد، آن حيله را بكار ببريد.

(1)

به دوزخ اندازيد هر كافر معاند، مناع للخير، معتد مريب را !

-” أَلْقِيَا فى جَهَنَّمَ كلَّ كفَّارٍ عَنِيدٍ،

-مَّنَّاعٍ لِّلْخَيرِ مُعْتَدٍ مُّرِيبٍ،

-به دوزخ اندازيد هر كافر معاند را،

- و هر مناع خير و متجاوز و هر كس كه مردم را در راه هدايت متحير مى كرد.“

عنيد به معناى معاند حق است كه از در عناد حق را مسخره مى كند. و معتدى به معناى كسى است كه از حد خود تجاوز و از حق تخطى كند. مريب به معناى كسى است كه داراى شك است، و يا كسى است كه مردم را به شك مى اندازد، و در آيه كه صحبت از قيامت است مردم را در امر قيامت به شك مى اندازد .

كَفّار ، عنيد هم هست و عنيد، مناع خير نيز هست و مناع خير، معتدى هم هست، و معتدى، مريب نيز مى باشد.

خطاب در آيه شريفه از خداى تعالى است، و ظاهر سياق آيات چنين مى نمايد


1- آيه 28 تا 40 سوره مرسلات الميزان ج 20 ص 248

ص:283

كه مورد خطاب در آن همان دو فرشته سائق و شهيد باشد كه موكل بر انسانند. ولى بعضى احتمال داده اند كه خطاب به دو فرشته ديگر از فرشتگان موكل بر آتش و از خازنان دوزخ باشد.

-” الَّذِى جَعَلَ مَعَ اللَّهِ إِلَهاً ءَاخَرَ فَأَلْقِيَاهُ فى الْعَذَابِ الشدِيدِ،

-همانى كه با خدا، خدايى ديگر گرفته پس داخل عذاب شديد بيفكنيدش! “

اين صفت پنجم از همه گناهان مزبور مهم تر و عظيم تر است، و در حقيقت مادر همه جرائمى است كه مرتكب شده، و ريشه همه صفات پستى است كه كسب كرده، يعنى كفر و عناد و منع خير و اعتداء و ارابه.

-” فالقياه فى العذاب الشديد !

-او را در عذابى شديد بيندازيد! “

(1)

آنها كه كتابشان را به دست چپ مي دهند!

-« وَ أَمَّا مَنْ أُوتىَ كِتَبَهُ بِشِمَالِهِ فَيَقُولُ يَلَيْتَنى لَمْ أُوت كِتَبِيَه،

-... خُذُوهُ فَغُلُّوهُ، ثُمَّ الجَحِيمَ صلُّوهُ، ثُمَّ فى سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهَا سبْعُونَ ذِرَاعاً فَاسلُكُوهُ،

-إِنَّهُ كانَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ، وَ لا يحُض عَلى طعَامِ الْمِسكِينِ،

-فَلَيْس لَهُ الْيَوْمَ هَهُنَا حَمِيمٌ، وَ لا طعَامٌ إِلا مِنْ غِسلِين،

-لا يَأْكلُهُ إِلا الخاطِئُونَ،

-و اما كسى كه نامه عملش را به دست چپش داده باشند مى گويد اى كاش نامه ام را به من نداده بودند،

-... خطاب مى رسد بگيريد او را و دست و پايش را ببنديد و سپس در آتشش افكنيد،

-و آنگاه او را به زنجيرى كه طولش هفتاد ذراع است ببنديد كه او در دنيا به خداى عظيم ايمان نمى آورد، و بر اطعام مسكين تشويق نمى كرد،

-در نتيجه امروز در اينجا هيچ دوستى حمايت كننده ندارد،

-و به جز چرك و خون دوزخيان هيچ طعامى ندارد،

-چرك و خونى كه خوراك خطاكاران است و بس.»

صاحب اين سخن از طايفه اشقياى مجرم است كه نامه اعمالش را به دست چپش مى دهند و در آن روز بعداز بى نتيجه ديدن كوشش هاى دنيايى خود بيان مي كند.

او همين كه سر از قبر برداشت، و ديد كه تمامى سبب ها از كار افتاده اند، و امروز ديگر مال و فرزندان بكار نمى آيند، مى فهمد كه مالش فايده اى نداشت، و قدرتش هم باطل شد!

« خذوه فغلوه ... فاسلكوه! » اين جملات دستور خدا به ملائكه را حكايت مى كند،


1- آيه 20 تا 28 سوره ق الميزان ج : 18 ص : 522

ص:284

كه بگيريد او را و در آتش بيفكنيد! يعني با غل و زنجير دست و پاى اسير را به گردنش ببنديد .

« ثم الجحيم صلوه ! » يعنى او را داخل آتش عظيم كنيد!

« ثم فى سلسلة ذرعها سبعون ذراعا فاسلكوه!» سلوك مجرم در سلسله اى كه طولش هفتاد ذراع باشد به معناى آن است كه وى را در چنين زنجيرى بپيچند.

« انه كان لا يؤمن بالله العظيم و لا يحض على طعام المسكين،» مى فرمايد بدين علت چنين دستور داديم كه وى به خداى عظيم ايمان نمى آورد، و مردم را به اطعام مسكينان تشويق نمى كرد، بلكه در اين باره مسامحه مى كرد، و از رنج بينوايان احساس ناراحتى نمى نمود.

« فليس له اليوم هيهنا حميم ... الخاطؤن،» امروز در اين عرصه، دوستى كه سودش ببخشد يعنى شفيعى كه برايش شفاعت كند ندارد، چون كافر آمرزش ندارد، در نتيجه شفاعتى هم نخواهد داشت.

« و لا طعام الا من غسلين،» او از آنجا كه كسى را به اطعام مسكينان تشويق نمى كرد، امروز طعامى به جز غسلين و چركاب بدنهاي اهل دوزخ كه خوراك خطاكاران است ندارد.

(1)

حشر و حضور جهنميان و شياطين آنها در اطراف جهنم

-” فَوَ رَبِّك لَنَحْشرَنَّهُمْ وَ الشيَطِينَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيًّا،

-ثمَّ لَنَنزِعَنَّ مِن كلّ ِ شِيعَةٍ أَيهُمْ أَشدُّ عَلى الرَّحْمَنِ عِتِيًّا،

-ثمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ بِالَّذِينَ هُمْ أَوْلى بهَا صِلِيًّا

-به پروردگارت قسم ايشان را با شيطانها محشور كنيم و همه را به زانو در آورده پيرامون جهنم حاضر سازيم،

-آنگاه از هر گروه هر كدامشان كه به سركشى خداى رحمان جرى تر بوده جدا كنيم،

-آنگاه كسانى را كه به وارد شدن جهنم سزاوارترند بهتر بشناسيم.“

مردم روز قيامت انبوه انبوه و دسته دسته حاضر مى شوند، دسته هاى متراكم، كه از كول هم بالا مى روند.

- به پروردگارت سوگند، كه همه را روز قيامت با اولياء و قرينهاى شيطانيشان محشور مى كنيم، آنگاه پيرامون جهنم براى چشيدن عذاب جمعشان مى كنيم، در حالى كه همه از در ذلت به زانو در آمده باشند، يا در حالى كه همه دسته دسته، انبوه گشته باشند.


1- آيه 25 تا 37 سوره الحاقه الميزان ج 19 ص 667

ص:285

مراد از اينكه فرمود:” لنحشرنهم و الشياطين،“ اين است كه در بيرون قبرها ايشان را با اولياءشان، كه شيطانهايند جمع مى كنيم، چون به خاطر ايمان نداشتن از غاويان شدند: ” شيطانها اولياى غاويانند،“

و يا ممكن است مراد قرين هاى ايشان باشد، يعنى ايشان را با قرين هايشان محشور مى كنيم، همچنانكه فرمود:” و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين، حتى اذا جاءنا قال يا ليت بينى و بينك بعد المشرقين فبئس القرين و لن ينفعكم اليوم اذ ظلمتم، انكم فى العذاب مشتركون.“

” ثم لننزعن من كل شيعة ايهم اشد على الرحمن عتيا .“

- به زودى از هر جماعتى كه متشكل شدند، متمردترين آنها نسبت به خداى رحمان را بيرون مى آوريم، يعنى رؤسا و امامان ضلالت را بيرون مى آوريم.

” ... ايهم اشد على الرحمن عتيا.“ شايد نكته آن اشاره به اين باشد كه تمرد آنان بسيار بزرگ است، چون تمرد از كسى است كه رحمتش همه چيز را فرا گرفته، و ايشان از او جز رحمت چيزى نديدند، چنين خدايى را تمرد كردند!

” ثم لنحن اعلم بالذين هم اولى بها صليا.“

- سوگند مى خورم كه ما داناتريم به اينكه چه كسى سزاوارتر به مقاسات حرارت آتش است، يعنى زمام كم و زيادى حرارت آتش در دركات عذاب، و مراتب استحقاق ايشان به دست ما است، و بر ما مشتبه نمى شود.

(1)

تنوع رفتار با مجرمان در جهنم

منافقين و كفار در جهنم


1- آيه 68تا70 سوره مريم الميزان ج : 14 ص : 118

ص:285

-” فَالْيَوْمَ لا يُؤْخَذُ مِنكُمْ فِدْيَةٌ وَ لا مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مَأْوَاكُمُ النَّارُ هِىَ مَوْلَاكُمْ وَ بِئْس الْمَصِيرُ،

-در نتيجه ديگر امروز از شما و از كفار فديه و عوض پذيرفته نمى شود، منزلگاهتان آتش و سرپرست شما همان است، كه بازگشت گاهى بس بد است.“

حقيقت غير خدا همان آتش است، پس همانطور كه مولاى ايشان در دنيا غير خدا بود، در آخرت هم مولايشان آتش خواهد بود، چون همين آتش است كه حوائج آنان را بر مى آورد، طعامى از زقوم، و شرابى از حميم، و جامه اى بريده از آتش، و همسرانى از شيطانها، و مسكنى در درون دوزخ برايشان فراهم مى كند، كه خداى سبحان در جاهاى ديگر كلامش، در آياتى بسيار از آن خبر داده است.

اين آيه تتمه گفتار مردان و زنان با ايمان است، كه در خطاب به منافقين و منافقات در روز قيامت مى گويند، و در اين خطاب خود كفار را هم اضافه مى كنند، چون منافقين هم در واقع كافرند، و تنها فرقى كه كفار با ايشان دارند اين است كه كفر خود را علنى و اظهار مى كنند، و مؤمنين در اين خطاب مى گويند امروز هر كسى در گرو عمل خويش است.

” ماويكم النار هى موليكم و بئس المصير،“ در اين جمله به طور كلى هر نوع ناصرى كه بتواند منافقين و كفار را يارى دهد و از آتش برهاند نفى كرده، مگر يك ياور را، آن هم خود آتش است، كه مى فرمايد: هى موليكم - تنها آتش ياور شما است!

(1)

منافقين و منافقات در ظلمت و تاريكي


1- آيه 15 سوره حديد الميزان ج 19 ص 278

ص:287

-” يَوْمَ يَقُولُ الْمُنَفِقُونَ وَ الْمُنَفِقَت لِلَّذِينَ ءَامَنُوا انظرُونَا نَقْتَبِس مِن نُّورِكُمْ قِيلَ ارْجِعُوا وَرَاءَكُمْ فَالْتَمِسوا نُوراً فَضرِب بَيْنهُم بِسورٍ لَّهُ بَاب بَاطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظهِرُهُ مِن قِبَلِهِ الْعَذَاب،

-و در روزى است كه مردان و زنان منافق به مردم با ايمان بگويند: كمى مهلت دهيد تا برسيم، و از نور شما اقتباس كنيم. به ايشان گفته مى شود به عقب برگرديد، به زندگى دنيايتان، و از آنجا نور بياوريد، در همين هنگام است كه ديوارى ميان اين دو طايفه زده مى شود، دري دارد كه در باطنش(طرف مؤمنين) رحمت و در ظاهرش (سمت منافقين) عذاب است.“

از سياق آيه چنين بر مى آيد كه منافقين و منافقات در روز قيامت در ظلمتى هستند كه از هر سو احاطه شان كرده و مانند خيمه اى محاصره شان نموده و نيز برمى آيد كه مردم در آن روز مجبور به رفتن به سوى خانه جاودانه خويشند.

چيزى كه هست مؤمنين و مؤمنات اين مسير را با نور خود طى مى كنند، نورى كه از جلو ايشان و به سوى سعادتشان در حركت است، در نتيجه راه را مى بينند، و هر جا آن نور رفت مى روند تا به مقامات عاليه خود برسند، و اما منافقين و منافقات كه فرو رفته در ظلمتند نمى توانند راه خود را طى كنند، و نمى دانند به كدام طرف بروند.

( نكته مهمى كه از آيه استفاده مى شود اين است كه: اين دو طايفه كه يكى غرق در نور و ديگرى غرق در ظلمت است در قيامت با همند،) منافقين همانطور كه در دنيا با مؤمنين و در بين آنان بودند، و بلكه مردم آنان را جزو مؤمنين مى شمردند، در قيامت نيز با مؤمنين هستند، اما مؤمنين و مؤمنات پيش مى روند، و به سوى بهشت راه خود را پيش مى گيرند، و منافقين و منافقات در ظلمتى كه از هر سو احاطه شان كرده عقب مى مانند و از مؤمنين و مؤمنات درخواست مى كنند قدرى مهلتشان دهند، و در انتظارشان بايستند تا ايشان هم برسند، و مختصرى از نور آنان گرفته راه پيش پاى خود را با آن روشن سازند .

” قيل ارجعوا وراءكم فالتمسوا نورا،

به ايشان گفته مى شود به دنيا برگرديد، و براى خود نورى به دست آوريد.“

گوينده اين پاسخ ملائكه اند و يا طايفه اى از بزرگان و نخبگان مؤمنين از قبيل اصحاب اعراف. به هر حال از هر كه باشد به اذن خدا و از طرف او است

بعضى ديگر گفته اند: منظور اين است كه: به آن محلى كه نور را تقسيم مى كردند برگرديد، و براى خود نورى بگيريد، و منافقين بدانجا برمى گردند، و اثرى از نور نمى يابند، دو مرتبه به سراغ مؤمنين و مؤمنات مى آيند، اما به ديوارى بر مى خورند كه بين ايشان و مؤمنين زده شده، و اين خود خدعه اى است از خداى تعالى، كه با منافقين

ص:288

مى كند، همانطور كه منافقين در دنيا با خدا نيرنگ مى كردند و قرآن در باره نيرنگشان فرموده:” ان المنافقين يخادعون الله و هو خادعهم . “

” فضرب بينهم بسور له باب باطنه فيه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب،

در همين هنگام است كه ديوارى ميان اين دو طايفه زده مى شود كه دري دارد، در باطنش رحمت و در ظاهرش عذاب است.“

(1)

ناپاكها به صورت انباشته به جهنم ريخته مي شوند!

-لِيَمِيزَ اللَّهُ الْخَبِيث مِنَ الطيِّبِ وَ يجْعَلَ الْخَبِيث بَعْضهُ عَلى بَعْضٍ فَيرْكمَهُ جَمِيعاً فَيَجْعَلَهُ فى جَهَنَّمَ أُولَئك هُمُ الْخَسِرُونَ،

-تا خداوند ناپاك را از پاك جدا نموده و ناپاك ها را پاره اى بر پاره اى نهاده و همه را يكجا جمع و انباشته كرده و در جهنم قرار دهد، ايشان، آرى هم ايشانند زيانكار .“

اعمال و تقلب ها در سير خود محكوم سنت الهى است و متوجه غايت و نتيجه اى است كه پروردگار در عالم تكوين قرار داده، و آن سنت اين است كه در اين نظام جارى، خير و شر و خبيث و طيب از يكديگر جدا مى گردد، خبيثها رويهم قرار گرفته و وقتى مجتمع و متراكمى از شر تشكيل مى يابد آن را در جهنم قرار مى دهد، آرى آن غايت و هدفى كه قافله شر به سوى آن است جهنم است، و بدون استثناء تمامى خبيثها به آن دار البوار خواهند رفت

(2)

آنها كه به صورت به سوي جهنم محشور مي شوند!

-” الَّذِينَ يحْشرُونَ عَلى وُجُوهِهِمْ إِلى جَهَنَّمَ أُولَئك شرٌّ مَّكاناً وَ أَضلُّ سبِيلاً

-كسانى كه بر صورتهايشان به سوى جهنم محشور مى شوند جايشان بدتر و راهشان گمراهانه تر است.“

اينها گمراهانى هستند كه در روز حشر بر صورتهايشان محشور مى شوند و كسى به چنين بلايى مبتلا نمى شود مگر آنكه در دنيا از گمراهان باشد . هيچ ضلالتى بدتر از اين نيست كه انسان با صورت، خود را روى زمين بكشد و بدون اينكه جايى را ببيند پيش برود و هيچ نداند كه به كجا منتهى مى شود و در پيش رو با چه چيزهايى مواجه مى گردد و اين ضلالتى كه در حشرشان بر صورت، به سوى جهنم دارند مجسم و ممثل


1- آيه 13 تا 14 سوره حديد الميزان ج 19 ص 273
2- آيه 36 و 37 سوره انفال الميزان ج : 9 ص : 96

ص:289

ضلالتى است كه در دنيا داشتند.

(1)

سه طايفه اي كه به رو در جهنم انداخته شوند.

-« وَ قِيلَ لهُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ تَعْبُدُون،

- فَكُبْكِبُوا فِيهَا هُمْ وَ الْغَاوُن، وَ جُنُودُ إِبْلِيس أَجْمَعُونَ،

-و به آنها گفته شود آن چيزهايى كه غير خدا مى پرستيديد كجايند؟

-آنها، و گمراه شدگان، و لشكريان ابليس، همگي به رو در جهنم انداخته شوند.»

معناى كبكبه اين است كه او را چند بار پشت سر هم با رو به زمين افكند. ضمير جمعى در كبكبوا به اصنام بر مى گردد.

اصنام يكى از سه طايفه اى هستند كه آيه شريفه درباره آنان فرموده كه به رو در جهنم مى افتند، طايفه دوم آنان، غاوون هستند، و طايفه سوم جنود ابليسند كه همان قرباى شيطان اند كه قرآن كريم درباره شان مى فرمايد: هيچ وقت از اهل غوايت جدا نمى شوند، تا داخل دوزخشان كنند.

(2)

چگونه مجرمين به رو در آتش كشيده مي شوند؟

-” بَلِ الساعَةُ مَوْعِدُهُمْ وَ الساعَةُ أَدْهَى وَ أَمَرُّ،

-إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فى ضلَلٍ وَ سعُرٍ،

-يَوْمَ يُسحَبُونَ فى النَّارِ عَلى وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَس سقَرَ،

-بلكه قيامت موعدشان است، و قيامت بلايى بس عظيم تر و تلخ تر است،

-به درستى مجرمين از موطن سعادت يعنى از بهشت گمراه و در آتش افروخته قرار دارند، در روزى كه به سوى آتش با رخساره ها كشيده مى شوند، و به آنها گفته مى شود بچشيد حرارت دوزخ را ! “

دهاء عبارت است از بلاى عظيم و سختى كه راهى براى نجات از آن نباشد، و ادهى به معناى بلايى است عظيم تر، و كلمه أمر، مرارت و تلخى است.

مي فرمايد: تمامى عقوبت آنان در شكست و عذاب دنيوى خلاصه نمى شود، بلكه عقوبتى كه در قيامت دارند عظيم تر از هر داهيه و عذاب، و تلخ تر از هر تلخى ديگر است .

” ان المجرمين فى ضلال و سعر،“ سعر به معناى آتشهاي شعله ور است، مي


1- آيه 34 سوره فرقان الميزان ج : 15 ص : 296
2- آيه 94و95سوره شعرا الميزان ج : 15 ص : 406

ص:290

فرمايد: علت اينكه گفتيم قيامت بلايى عظيم تر و تلخ تر است اين است كه ايشان مجرمند، و مجرمين از نظر موطن سعادت يعنى بهشت در ضلالتند، و در عوض در آتشى شعله ور قرار دارند.

” يوم يسحبون فى النار على وجوههم ذوقوا مس سقر،“ يسحبون به معناى اين است كه انسانى را با صورت روى زمين بكشند. سقر يكى از اسامى جهنم است، و مس كردن سقر به اين است كه: سقر با حرارت و عذابش به ايشان برسد .

(1)

محشور شدگان واژگونه، كر و كور و گنگ

-” ... وَ نحْشرُهُمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ عُمْياً وَ بُكْماً وَ صمًّا مَّأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ كلَّمَا خَبَت زِدْنَهُمْ سعِيراً،

-و روز قيامت به حالت زير و رو در حالى كه كور و گنگ و كر هم باشند محشورشان مى كنيم و منزلگاهشان جهنم است،

-جهنمى كه هر گاه آتشش خاموش شود باز شديدتر سوزان و فروزان مى كنيم.“

(2)

حال جهنميان در روز غاشيه

-” هَلْ أَتَاك حَدِيث الْغَشِيَةِ،

-وُجُوهٌ يَوْمَئذٍ خَشِعَةٌ،

-عَامِلَةٌ نَّاصِبَةٌ،

-آيا داستان غاشيه يعنى روز قيامت به تو رسيده است؟

-در آن روز چهره هايى از شدت شرمسارى، حالت ذلت به خود مى گيرند،

-از سيمايشان اين معنا خوانده مى شود كه در دنيا تلاش بسيار كرده اند و در اينجا تلاشهاى خود را بى فايده يافته اند و در نتيجه خستگى دنيا از تنشان بيرون نرفته است....“

مراد از كلمه غاشيه روز قيامت است و اگر آن را غاشيه ناميده اند يا براى اين است كه انسانها را از هر جهت فرا مى گيرد همچنان كه در جاى ديگر درباره فراگيرى قيامت به طور شكفته و باز فرموده:” و حشرناهم فلم نغادر منهم احدا،“ و يا به قول بعضى ها از اين جهت است كه مواقف و مناظر هولناكش ناگهان مردم را فرا مى گيرد و يا به خاطر اين بوده كه روز قيامت وجوه كفار را به عذاب خود فرا مى گيرد .

” وجوه يومئذ خاشعة،“ يعنى چهره هايى در آن روز از شدت اندوه و عذاب ذليل و شرمسار است و اين شرمسارى بر آن چهره ها فراگير مى شود و خشوع، حالت و وصف انسان ها است، ولى در اين آيه به وجوه آنان نسبت داده و اين بدان جهت است كه چهره


1- آيه 46تا 48 سوره قمر الميزان ج 19 ص 139
2- آيه 97و98سوره اسري الميزان ج : 13 ص : 290

ص:291

از هر عضو ديگرى حالت خشوع درونى را مى نماياند .

” عاملة ناصبة،“ ناصبه به معناى تعب و كوفتگى است. مي فرمايد: اهل دوزخ خستگى تلاشى كه در دنيا كردند از تنشان در نمى آيد. دوزخيان در قيامت مى بينند كه آنچه در دنيا تلاش كردند بى نتيجه مانده و خردلى سودمند نبوده، همچنان كه در جاى ديگر فرموده:” و قدمنا الى ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا،“ در نتيجه از اعمالى كه داشتند چيزى به جز خستگى عايدشان نمى شود.

” تصلى نارا حامية،“ يعنى ملازم آتشى هستند در نهايت درجه حرارت.

” تسقى من عين انية،“ يعنى از چشمه اى مى نوشند كه در نهايت درجه حرارت است.

” ليس لهم طعام الا من ضريع لا يسمن و لا يغنى من جوع،“ طعامى جز از خار تهوع آور ضريع ندارندكه آنهم نه كسى را فربه مى كند و نه گرسنگى را دفع مى سازد. ضريع نام ناگوارترين و تهوع آورترين گياه است كه هيچ حيوانى آن را نمى خورد، و شايد ناميدن آنچه در آتش است به نام ضريع، صرفا از نظر شباهت در شكل و خاصيت بوده باشد .

(1)

ورود به آتش با شكل و هيئت دنيوي

-” ... سيَصلى نَاراً ذَات لهَبٍ،

-وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطب،

-فى جِيدِهَا حَبْلٌ مِّن مَّسد،

-... به زودى وارد آتشى شعله ور شود،

-با زنش كه باركش هيزم است،

-و طنابى تابيده از ليف خرما به گردن دارد.“

” سيصلى نارا ذات لهب،“ يعنى به زودى داخل آتشى زبانه دار خواهد شد. منظور از اين آتش، آتش دوزخ است كه جاودانى است، و اگر كلمه نار را بدون الف و لام آورد، براى اين بود كه عظمت و هولناكى آن را برساند.

” و امرأته حمالة الحطب،“ به زودى همسرش نيز داخل آن آتش خواهد شد: ” فى جيدها حبل من مسد!“

به زودى در آتش دوزخ در روز قيامت به همان هيئتى ممثل مى گردد كه در دنيا به خود گرفته بود، در دنيا شاخه هاى خاربن و بته هايى ديگر را با طناب مى پيچيد و حمل مى كرد، و شبانه آنها را بر سر راه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم مى ريخت تا به


1- آيه 1 تا 7 سوره غاشيه الميزان ج 20 ص 456

ص:292

اين وسيله آن جناب را آزار دهد، در آتش هم با همين حال، يعنى طناب به گردن و هيزم به پشت ممثل گشته عذاب مى شود .

(1)

پر نشدن جهنم، احاطه عذاب الهي بر كل مجرمين

-” يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِن مَّزِيد،

-روزى كه به دوزخ مى گوييم آيا پر شدى و مى گويد آيا باز هم هست؟“

اين خطابى است از خداى تعالى به جهنم، و پاسخى است كه جهنم به خدا مى دهد.

گويا با ايراد اين سؤال و جواب مى خواهد اشاره كند به اينكه قهر خداى تعالى و عذاب او قاصر نيست از اينكه به همه مجرمين احاطه يابد و جزاى آنچه را كه استحقاق دارند ايفا كند، همچنان كه در جاى ديگر فرموده:

” وان جهنم لمحيطة بالكافرين! “

(2)

رانده شدن مجرمين تشنه به جهنم

-” وَ نَسوقُ الْمُجْرِمِينَ إِلى جَهَنَّمَ وِرْداً،

-و گنه كاران را تشنه به سوى جهنم برانيم.“

كلمه ورد به لب تشنه تفسير شده، و گويا از ورود به آب، يعنى قصد آن كردن و از آن نوشيدن گرفته شده، چون معمولا كسى به قصد آب نمى رود مگر آنكه تشنه باشد، به همين مناسبت اين كلمه كنايه از عطش شده است.

در اينكه سوق به جهنم را مقيد به مجرمين كرد اشعار است به اينكه علت سوقشان همان جرمشان است.

(3)

مجرمين در جهنم نه زندگي دارند و نه مرگ

-” إِنَّهُ مَن يَأْتِ رَبَّهُ مجْرِماً فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لا يَمُوت فِيهَا وَ لا يحْيى،

-و هر كه گنه كار به پيشگاه پروردگار خويش رود جهنمى مى شود كه در آنجا نه مى ميرد و نه زندگى دارد.“


1- آيه 1 تا آخر سوره مسد الميزان ج 20 ص 664
2- آيه 30 سوره ق الميزان ج : 18 ص : 529
3- آيه 86 سوره مريم الميزان ج : 14 ص : 152

ص:293

كسى كه خدا او را نيامرزد قهرا مجرم است و كسى كه مجرم به ديدار پروردگارش بيايد جهنمى دارد كه در آن نه مى ميرد و نه زنده مى شود.

(1)

شرحي از شكنجه هاي جهنميان!

-” . . . فَالَّذِينَ كفَرُوا قُطعَت لهُمْ ثِيَابٌ مِّن نَّارٍ يُصب مِن فَوْقِ رُءُوسِهِمُ الحَمِيمُ،

-. . . و كسانى كه كافرند برايشان جامه هايى از آتش بريده شده و از بالاى سرهايشان آب جوشان ريخته مى شود.“

خداي تعالي درباره كيفر كفار ( اعم از مشركين يا از اهل اديان، كه او را به آنچه از اسماء و صفات كه مستحق و سزاوار است توصيف نمى كنند، مثلا براى او شريك يا فرزند قائل مى شوند و در نتيجه وحدانيت او را منكر مى گردند، و يا صنع و ايجاد عالم را به طبيعت و يا دهر نسبت مى دهند، و يا منكر رسالت و نبوت، و يا رسالت بعضى از رسل، و يا منكر يكى از ضروريات دين حق مى شوند، و در نتيجه به حق كفر مى ورزند و آن را مى پوشانند،)

مى فرمايد:” فالذين كفروا قطعت لهم ثياب من نار يصب من فوق رؤسهم الحميم- يعنى براى كفار لباس از آتش مى برند، و از بالاى سرشان آب جوش بر سرشان مى ريزند و با آن آب جوش آنچه در داخل جوف ايشان، از معده و روده و غيره است، همه آب مى شود:

- يُصهَرُ بِهِ مَا فى بُطونهِمْ وَ الجُلُودُ وَ لهُم مَّقَمِعُ مِنْ حَدِيدٍ كلَّمَا أَرَادُوا أَن يخْرُجُوا مِنهَا مِنْ غَمٍ أُعِيدُوا فِيهَا وَ ذُوقُوا عَذَاب الحَرِيق،

- امعاء ايشان را با پوستها بگدازد و برايشان گرزهايى آهنين آماده است هر وقت بخواهند از آن شدت و محنت در آيند بدان باز گردانيده شوند گويند عذاب سوزان را بچشيد ! “

(2)

هركه بخواهد از جهنم برون شود، بازش گردانند!

-« وَ أَمَّا الَّذِينَ فَسقُوا فَمَأْوَاهُمُ النَّارُ كلَّمَا أَرَادُوا أَن يخْرُجُوا مِنهَا أُعِيدُوا فِيهَا وَ قِيلَ لَهُمْ ذُوقُوا عَذَاب النَّارِ الَّذِى كُنتُم بِهِ تُكَذِّبُونَ،

-اما كسانى كه عصيان ورزيده اند، جايشان جهنم است، و هر وقت بخواهند از آن برون شوند، بدان جا بازشان گردانند و گويند: عذاب جهنمى را كه تكذيبش مى كرديد بچشيد.»

لازمه اينكه فرمود: آتش، ماواى ايشان است اين است كه جاودانه در آتش باشند، و به همين جهت دنبالش فرمود: هر چه بخواهند از آن بيرون شوند به سوى آن برگردانده مى شوند .


1- آيه 74 سوره طه الميزان ج : 14 ص : 255
2- آيه 19تا22 سوره حج الميزان ج : 14 ص : 509

ص:294

و اينكه فرمود:” و قيل لهم ذوقوا عذاب النار الذى كنتم به تكذبون،“ دليل بر اين است كه مراد از فاسقان، منكرين معادند، و اينكه منكرين معاد را در داخل آتش چنين خطابى مى كنند، براى شماتت ايشان است، چون خود ايشان همواره در دنيا مؤمنين را شماتت مى كردند، كه چرا شما به قيامت نديده ايمان داريد.

(1)

جهنميان، كه نه مرگشان دهند، نه عذابشان سبك شود!

-” وَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ نَارُ جَهَنَّمَ لا يُقْضى عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُوا وَ لا يخَفَّف عَنْهُم مِّنْ عَذَابِهَا كَذَلِك نجْزِى كلَّ كفُور،

-وَ هُمْ يَصطرِخُونَ فِيهَا رَبَّنَا أَخْرِجْنَا نَعْمَلْ صلِحاً غَيرَ الَّذِى كنَّا نَعْمَلُ أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْكُم مَّا يَتَذَكرُ فِيهِ مَن تَذَكَّرَ وَ جَاءَكُمُ النَّذِيرُ فَذُوقُوا فَمَا لِلظلِمِينَ مِن نَّصِيرٍ،

-و كسانى كه كافرند براى آنان آتش جهنم است نه مرگشان دهند تا بميرند و نه عذاب جهنم را از آنها سبك كنند همه كفرپيشگان را چنين سزا دهيم،

-و آنها در جهنم فرياد زنند پروردگارا بيرونمان كن تا كار شايسته اى جز آنچه مى كرده ايم بكنيم. خطاب شود مگر آن قدر عمرتان نداديم كه هر كه پند گرفتنى بود در طى آن پند گيرد و بيم رسان نيز برايتان آمد. اينك عذاب را بچشيد كه ستمگران يارى ندارند.“

جملة ” و الذين كفروا لهم نار جهنم ....“ مى فهماند كه آتش جزايى است خاص ايشان و از ايشان جدا شدنى نيست.

و جمله ” لا يقضى عليهم فيموتوا،“ معنايش اين است كه: حكم نمى شود بر آنان به مرگ، تا بميرند، در نتيجه در آن شدت عذاب همواره زنده اند، و عذاب آتش از ايشان تخفيف نمى پذيرد، اين چنين ما هر كفرانگر را كه كفرانش يا شديد است و يا بسيار، كيفر مى دهيم.

اين كفار كه در آتشند، شيون و فرياد مى كنند، و استغاثه مى نمايند، در حالى كه فريادشان اين است كه: پروردگارا ما را از آتش بدر آور، تا عمل صالح كنيم غير از آن عمل زشت كه مى كرديم، در پاسخ به ايشان گفته مى شود: نه، هرگز! مگر ما آن قدر عمر به شما نداديم كه هر كس مى خواست متذكر شود مجال آن را داشته باشد؟ ما اين مقدار عمر را به شما داديم، پيامبران بيم رسان هم نزد شما آمدند، و از اين عذاب بيمتان دادند، ولى متذكر نشديد و ايمان نياورديد، حال عذاب را بچشيد كه ستمكاران را ياورى نباشد، تا به يارى آنان برخيزند و از عذاب خلاصشان كنند!

(2)

جزاي تكذيب كنندگان دين الهي و عذاب قيامت


1- آيه 20 سوره سجده الميزان ج : 16 ص : 396
2- آيه 36تا38 سوره فاطر الميزان ج : 17 ص : 68

ص:295

-” فَوَيْلٌ يَوْمَئذٍ لِّلْمُكَذِّبِينَ،

-پس در آن روز واى به حال تكذيب كنندگان! “

آيه شريفه صريحا نمى فرمايد مكذبين داخل آتش مى شوند، ليكن چيزى در باره آنان مى گويد كه لازمه اش دخول در آتش است، و آن اين است كه واى به حال مكذبين!

” الذين هم فى خوض يلعبون،“ آنهايى كه به طور مستمر در خوضى عجيب بازى مى كنند، و سرگرم مجادله در آيات خدا و انكار آن و استهزاى به آن هستند، ويل بر آنان باد !

” يوم يدعون الى نار جهنم دعا،“ به ايشان گفته مى شود: اين همان آتشى است كه به آن تكذيب مى كرديد، كه البته منظور از تكذيب آتش، تكذيب خبرهايى است كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم به وحى الهى از وجود آن خبر مى داده و مى فرموده: به زودى مجرمين با آن آتش معذب مى شوند.

” اصلوها فاصبروا او لا تصبروا سواء عليكم انما تجزون ما كنتم تعملون،“ بچشيد آن را يعنى بچشيد و تحمل كنيد حرارت آتش دوزخ را. ” فاصبروا أو لا تصبروا،“ صبر بكنيد و يا نكنيد اين چشيدن آتش برايتان حتمى است و از شما جدا شدنى نيست، چه صبر بكنيد و چه نكنيد، نه اينكه صبر كردن، عذاب را از شما بر مى دارد و يا حداقل آن را تخفيف مى دهد، و نه اينكه بى صبرى و جزع و فزع سودى به حالتان دارد .

” انما تجزون ما كنتم تعملون،“ اينكه گفتيم اين عذاب برايتان حتمى است، و از شما جدا شدنى نيست، براى اين بود كه ما اين عذاب را از جاى ديگر نياورده ايم، بلكه عين عمل خود شما است، همان كارهايى است كه مى كرديد، و معقول نيست ميان عمل و صاحب عمل سلب نسبت شود، و همواره اين نسبت برقرار است، يعنى الى الابد اين عمل، عمل آن عامل است، پس به همين جهت اگر در ظرف قيامت عمل به صورت آتش جلوه كند، تا أبد به جان عامل خود مى افتد.

(1)

وضع لبهاي سخن چينان( ازمشاهدات رسول الله در معراج )

فرمود: ... به اقوامى برخوردم كه لبهائى داشتند مانند لبهاى شتر، گوشت


1- آيه 11 تا 16 سوره طور الميزان ج 19 ص 12

ص:296

پهلويشان را قيچى مى كردند و به دهانشان مى انداختند، از جبرئيل پرسيدم اينها كيانند؟ گفت سخن چينان و مسخره كنندگانند.

شكنجه تاركين نماز عشاء

... به مردمى برخوردم كه فرق سرشان را با سنگ هاى بزرگ مى كوبيدند پرسيدم اينها كيانند؟ گفت آنانكه نماز عشاء نخوانده مى خوابند.

زنان آويزان با پستانها

... به عده اى از زنان برخوردم كه به پستانهاى خود آويزان بودند، از جبرئيل پرسيدم اينها چه كسانى هستند؟ گفت اينها زنانى هستند كه اموال همسران خود را به اولاد ديگران ارث مى دادند آنگاه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم فرمود: غضب خداوند شدت يافت در باره زنى كه فرزندى را كه از يك فاميل نبوده داخل آن فاميل كرده و او در آن فاميل به عورات ايشان واقف گشته و اموال آنان را حيف و ميل كرده است ....

( براي مطالعه روايات مربوط به معراج به آيه 1 سوره اسري الميزان ج: 13 ص: 3 مراجعه شود.)

اب___دي__ت و زندگي آخرت

زندگي آخرت

زندگي بهتر در تعاليم قرآن

ص:297

ص:298

-” ... قُلْ مَتَعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ وَ الاَخِرَةُ خَيرٌ لِّمَنِ اتَّقَى وَ لا تُظلَمُونَ فَتِيلاً،

-... بگو زندگى دنيا اندك و زندگى آخرت براى كسى كه تقوا پيشه كند بهتر است و شما حتى به مقدار تحك هسته خرما ستم نخواهيد شد.“

زندگى دنيا در تعليم قرآنى متاعى است قليل كه چند صباحى مورد بهره ورى قرار مى گيرد و سپس سريع از بين رفته، اثرى از آن باقى نمى ماند، و به دنبال آن زندگى آخرت است كه حياتى است باقى و حقيقى، معلوم است كه چنين حياتى از حيات دنيا بهتر است.

(1)

آخرت: تحقق هدف خلقت

-” أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا فى أَنفُسِهِم مَّا خَلَقَ اللَّهُ السمَوَتِ وَ الأَرْض وَ مَا بَيْنهُمَا إِلا بِالْحَقّ ِ وَ أَجَلٍ مُّسمًّى وَ إِنَّ كَثِيراً مِّنَ النَّاسِ بِلِقَاى رَبِّهِمْ لَكَفِرُونَ،

-آيا در نفس خود نمى انديشند كه خدا آسمانها و زمين و آنچه بين آن دو است جز به حق نيافريده و جز براى مدتى معين خلق نكرده ؟ ولى بسيارى از مردم به مساله معاد و ديدار پروردگار خود كافرند.“

مراد از حق بودن خلقت آسمانها و زمين و آنچه بين آن دو است، و خلاصه حق بودن همه عوالم محسوس، اين است كه: خلقت آن عبث و بى نتيجه نبوده، كه موجود شود و بعد معدوم گردد، و دوباره موجود گشته و سپس معدوم شود، بدون اينكه غرضى و هدفى از آن منظور باشد، پس خداى تعالى اگر عالم را خلق كرده به خاطر غايت و نتيجه اى بوده كه بر خلقت آن مترتب بوده است.


1- آيه 77 سوره نساء الميزان ج : 5 ص : 5

ص:299

هيچ يك از اجزاى عالم تا بى نهايت باقى نمى ماند، بلكه روزى فانى مى شود، و وقتى يك يك اجزاى عالم، و نيز مجموع آن، مخلوقى داراى نتيجه و غايت باشد، و نيز وقتى هيچ يك از اجزاى آن دائمى نباشد، معلوم مى شود غايت و نتيجه آن بعد از فناى آن مترتب مى شود، و اين همان آخرتى است كه بعد از گذشتن عمر دنيا و فناى آن ظاهر مى شود .

(1)

زندگى آخرت در دنيا

-” لَقَدْ كُنْتَ في غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديد!

- تو از اين زندگى غافل بودى، ما پرده ات را كنار زديم، اينك ديدگانت خيره شده است! “

زندگى آخرت در دنيا نيز هست، لكن پرده اى ميانه ما و آن حائل شده است. ( به جان خودم! اگر در قرآن كريم در اين باره هيچ آيه اى نبود بجز آيه فوق كافى بود، چون لغت غفلت در موردى استعمال مي شود كه آدمى از چيزي كه پيش روى او و حاضر نزد او است بى خبر بماند، نه در مورد چيزي كه اصلا وجود ندارد، و بعدها موجود مي شود،) پس معلوم مي شود زندگى آخرت در دنيا نيز هست، لكن پرده اى ميانه ما و آن حائل شده است. ديگر اين كه كشف غطاء و پرده بردارى از چيزى مي شود كه موجود و در پس پرده است، اگر آنچه در قيامت آدمى مى بيند، در دنيا نباشد، صحيح نيست در آن روز به انسانها بگويند: تو از اين زندگى در غفلت بودى، و اين زندگى برايت مستور و در پرده بود، ما پرده ات را بر داشتيم، و در نتيجه غفلت مبدل به مشاهده گشت!

(2)

آخرت تابع حكم زندگى دنيا

در اين مورد آيات بسيار زيادند، چند آيه را به عنوان نمونه در اينجا مى آوريم، تا خواننده خودش داورى كند كه از ظاهر آن چه استفاده مي شود، آيا همانطور كه ما فهميده ايم زندگى آخرت تابع حكم زندگى دنيا هست، يا نه، و آيا از آنها بر نمى آيد كه جزا در آن زندگى عين اعمال دنيا است ؟

-” لا تعتذروا اليوم انما تجزون ما كنتم تعملون،


1- مستند:آيه 8 سوره روم الميزان ج : 16 ص : 237
2- مستند: آيه 22 سوره ق و بيان ذيل آيه 26 سوره بقره الميزان ج : 1 ص : 175

ص:300

-امروز ديگر عذر خواهى مكنيد، چون به غير كرده هاى خود پاداشى داده نمي شويد! “

-” ثم توفى كل نفس ما كسبت،

-سپس به هر كس آنچه را كه خود انجام داده به تمام و كمال داده مي شود.“

-” فاتقوا النار التى وقودها الناس و الحجارة،

-پس بترسيد از آتشى كه آتش گيرانه اش مردم و سنگند! “

-” فليدع ناديه سندع الزبانية،

- پس او انجمن خود را صدا بزند و ما به زودى مامورين دوزخ را صدا مى زنيم. “

-” يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا، و ما عملت من سوء،

- روزيكه هر كس آنچه را كه از خير و شر انجام داده حاضر مى يابد. “

-” ما تاكلون فى بطونهم الا النار،

-آنها كه مال يتيم را مي خورند جز آتش در درون خود نمى ريزند. “

-” انما ياكلون فى بطونهم نارا

-آنها كه ربا مى خورند در شكم خود آتش فرو مى كنند . “

(1)

زندگي دنيا نشانه زندگي آخرت

-” وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشأَةَ الأُولى فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ،

-و شما با اينكه نشاه نخستين را ديديد، چرا متذكر نمى شويد؟ ! “

از نظام حيرت انگيز عالم دنيا اين معنا به طور يقين به دست مى آيد كه لغو و باطلى در عالم هستى نيست، و قطعا براى اين نشاه فانى غايت و هدفى است باقى، و نيز از ضروريات نظام دنيا اين است كه مى بينيم هر موجودى به سوى سعادت نوعيه اش هدايت شده، و انسانها هم بايد از طريق بعث رسل و تشريع شرايع و توجيه امر و نهى به سوى سعادتشان هدايت شوند، و اين نيز صورت نمى گيرد مگر اينكه در برابر اعمال نيك پاداشى و در مقابل اعمال زشت كيفرى مقرر شود، و چون دنيا براى پاداش و كيفر تنگ است، ناگزير بايد در عالمى ديگر كه همان نشاه آخرت است صورت بپذيرد.

(2)

خلق جديد يا عالم آخرت

-” أَ فَعَيِينَا بِالْخَلْقِ الأَوَّلِ بَلْ هُمْ فى لَبْسٍ مِّنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ،

-مگر ما از آفريدن بار نخست عالم خسته شديم؟ نه همه اين حرفها را مى دانند ولى نسبت به خلقت جديد در قيامت شك دارند.“

مراد از خلق اول، خلقت اين نشأه طبيعت با نظامى است كه در آن جارى است،


1- مستند: آيه 22 سوره ق و بيان ذيل آيه 26 سوره بقره الميزان ج : 1 ص : 175
2- آيه 62 سوره الواقعه الميزان ج 19 ص 231

ص:301

و يكى از انواع موجودات آن خلقت همانا انسان است، البته انسان دنيايى، همچنان كه فرموده:” يوم تبدل الارض غير الارض و السموات و برزوا لله الواحد القهار،“ و خلقت جديد به معناى خلقت نشأه جديد است كه منظور از آن، نشأه آخرت است.

” بل هم فى لبس من خلق جديد،“ مراد از خلق جديد، تبديل نشأه دنيا به نشأه اى ديگر و داراى نظامى ديگر غير از نظام طبيعى است كه در دنيا حاكم است، براى اينكه در نشأه اخرى - كه همان خلق جديد است- ديگر مرگ و فنائى در كار نيست، تمامش زندگى و بقاء است. چيزى كه هست اگر انسان اهل سعادت باشد نعمتش خالص، نعمت است و نقمت و عذابى ندارد. و اگر از اهل شقاوت باشد بهره اش يكسره نقمت و عذاب است و نعمتى ندارد.

در روايات اسلامي در كتاب توحيد به سند خود از عمرو بن شمر، از جابر بن يزيد روايت كرده كه گفت: من از امام ابى جعفر عليه السلام پرسيدم: آيه شريفه” أفعيينا بالخلق الاول بل هم فى لبس من خلق جديد،“ چه معنا دارد؟ حضرت فرمود: اى جابر، تاويل اين آيه چنين است كه وقتى اين عالم و اين خلقت فانى شود، و اهل بهشت در بهشت و اهل آتش در آتش جاى گيرند، خداى تعالى دست به خلقت عالمى غير اين عالم مى زند، و خلقتى جديد مى آفريند، بدون اينكه مرد و زنى داشته باشند، تنها كارشان عبادت و توحيد خدا است، و برايشان سرزمينى خلق مى كند غير از اين زمين تا آن خلايق را بر دوش خود بكشد، و آسمانى برايشان خلق مى كند غير از اين آسمان، تا بر آنان سايه بگستراند .

و شايد تو خيال مى كردى خدا تنها همين يك عالم را خلق كرده، و يا مى پنداشتى كه غير از شما ديگر هيچ بشرى نيافريده است؟

به خدا سوگند هزار هزار عالم، و هزار هزار آدم آفريده كه تو فعلا در آخرين آن عوالم هستى، و در دودمان آخرين آن آدمها قرار دارى!

(1)

رابطۀ نظام آخرتى با حكيم و خبير بودن خدا

-” الحَمْدُ للَّهِ الَّذِى لَهُ مَا فى السمَوَتِ وَ مَا فى الأَرْضِ وَ لَهُ الحَمْدُ فى الاَخِرَةِ وَ هُوَ الحَكِيمُ الْخَبِير،

-حمد آن خدايى را كه ملك آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آن اوست، و حمد براى اوست در آخرت، و او حكيم و خبير است.“

” و له الحمد فى الآخرة،“ اگر حمد را اختصاص داد به ظرف آخرت، براى اين


1- مستند:آيه 15 سوره ق الميزان ج : 18 ص : 517

ص:302

است كه جمله اولى متضمن حمد خدا در دنيا بود، چون نظام محسوس در آسمانها و زمين نظام دنيوى است، به دليل اين كه در آيه:” يوم تبدل الأرض غير الأرض و السموات،“ نظام آخرتى آسمانها و زمين را غير از نظام دنيوى آنها دانسته است .

” و هو الحكيم الخبير.“ اين جمله آيه را با دو نام از نامهاى كريم خدا خاتمه مى دهد، يكى حكيم، و ديگرى خبير، تا دلالت كند بر اينكه تصرف خدا در نظام دنيا، و در دنبال آن پديد آوردن نظام آخرت، همه بر اساس حكمت و خبرويت است.

(1)

جاودانگي در آخرت، در آسمانها و زمين آخرتي

-« فَأَمَّا الَّذِينَ شقُوا فَفِى النَّارِ لهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَ شهِيقٌ،

-خَلِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السمَوَت وَ الأَرْض إِلا مَا شاءَ رَبُّك إِنَّ رَبَّك فَعَّالٌ لِّمَا يُرِيدُ،

-وَ أَمَّا الَّذِينَ سعِدُوا فَفِى الجَنَّةِ خَلِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السمَوت وَ الأَرْض إِلا مَا شاءَ رَبُّك عَطاءً غَيرَ مجْذُوذٍ،

-اما كسانى كه بدبختند در آتشند و براى آنها زفير و شهيق است،

-و تا آسمانها و زمين هست در آن جاودانند مگر آنچه پروردگار تو بخواهد كه پروردگارت هر چه بخواهد مى كند،

- اما كسانى كه نيكبخت اند در بهشتند و تا آسمانها و زمين هست در آن جاودانند مگر آنچه خداى تو بخواهد كه اين بخششى قطع نشدنى است.»

خداى تعالى در كلام خود آسمانها و زمينى براى قيامت معرفى مى كند كه غير آسمانها و زمين دنيا است، و مى فرمايد:” يوم تبدل الارض و السموات و برزوا لله الواحد القهار،“ و از اهل بهشت حكايت مى كند كه مى گويند: ” الحمد لله الذى صدقنا وعده و اورثنا الارض نتبوء من الجنة حيث نشاء،“ و در مقام وعده به مؤمنين و توصيف ايشان مى فرمايد:” لهم عقبى الدار.“

پس معلوم مى شود براى آخرت نيز آسمانها و زمينى است، همچنانكه در آن بهشت و دوزخى و براى هر يك سكنه و اهلى است، كه خدا همه آنها را به اين وصف توصيف كرده كه نزد اويند، و فرموده:” ما عندكم ينفد و ما عند الله باق،“ و به حكم اين آيه آسمان و زمين آخرت از بين نمى رود .

و اگر در آيه مورد بحث بقاى بهشت و دوزخ و اهل آن دو را به مدت بقاى آسمان و زمين محدود كرده از اين جهت است كه معناى اين دو اسم از حيث آسمان و زمين بودن هيچ وقت از بين نمى رود، آنكه از بين مى رود يك نوع آسمان و زمين است و آن آسمان و زمين دنيايى است كه اين نظام مشهود را دارد، و اما آسمانها و زمينى كه مثلا بهشت در آنها است، و به نور پروردگار روشن مى شود به هيچ وجه از بين نمى رود، و


1- مستند: آيه 1 سوره سبا الميزان ج : 16 ص : 537

ص:303

خلاصه جهان همواره آسمانها و زمينى دارد . چيزى كه هست در آخرت نظام دنيائيش را از دست مى دهد.

(1)

بحثي در بدن آخرتي

-” إِن كلُّ نَفْسٍ لمّا عَلَيهَا حَافِظٌ،

-هيچ انسانى نيست مگر آنكه نگهبانى بر او موكل است.“

عده اي گفته اند: اعاده انسان بعينه از محالات است، و محال تحقق و هستى نمى پذيرد چون انسانى كه مى خواهد در آخرت خلق شود مثل انسان دنيوى است، نه عين او كه در دنيا بود، و معلوم است كه مثل من غير از خود من است.

جواب اين است كه: شخصيت يك انسان به نفس و يا به عبارت ديگر به روح او است، نه به بدن او، در آخرت هم وقتى خداى تعالى بدن فلان شخص را خلق كرد، و نفس و يا به عبارتى روح او را در آن بدن دميد قطعا همان شخصى خواهد شد كه در دنيا به فلان اسم و رسم و شخصيت شناخته مى شد، هر چند كه بدنش با صرفنظر از نفس، عين آن بدن نباشد بلكه مثل آن باشد .

(2)

زندگي حقيقي، و حقيقت زندگي در آخرت !

خداى سبحان با اينكه زندگى دنيا را زندگى دانسته ولى در عين حال در مواردى از كلامش آن را زندگى پست و خوار و غير قابل اعتنا شمرده، از آن جمله فرموده:

-” و ما الحيوة الدنيا فى الاخرة الا متاع، “

-” تبتغون عرض الحيوة الدنيا، “

-” تريد زينة الحيوة الدنيا، “

-” و ما الحيوة الدنيا الا لعب و لهو، “

-” و ما الحيوة الدنيا الا متاع الغرور! “

آيه ديگرى كه جامع همه خصوصيات آيات بالا است، اين است:

-” و ما هذه الحيوة الدنيا الا لهو و لعب،

و ان الدارالاخرة لهى الحيوان لو كانوا يعلمون! “

اين آيه شريفه مى خواهد حقيقت معناى زندگى، يعنى كمال آن را از زندگى


1- مستند: آيه 103تا108سوره هود الميزان ج : 11 ص : 7
2- مستند: آيه 4 سوره طارق الميزان ج 20 ص 430

ص:304

دنيا نفى نموده، و آن حقيقت و كمال را براى زندگى آخرت اثبات كند، چون زندگى آخرت حياتى است كه بعد از آن مرگى نيست، همچنانكه فرمود:

” امنين لا يذوقون فيها الموت الا الموتة الاولى، “

و نيز فرموده:

” لهم ما يشاؤن فيها و لدينا مزيد ! “

پس اهل آخرت ديگر دچار مرگ نمى شوند، و هيچ نقصى و كدورتى عيششان را مكدر نمى كند. صفت اول يعنى ايمنى، از آثار حقيقى، و خاص زندگى آخرت، و از ضروريات آن است.

پس زندگى اخروى، زندگى حقيقى و بر طبق حقيقت است، چون ممكن نيست مرگ بر آن عارض شود، بر خلاف حيات دنيا، اما خداى سبحان با اين حال در آيات بسيار زياد ديگرى فهمانده كه حيات حقيقى را او به آخرت داده و انسان را او به چنين حياتى زنده مى كند و زمام همه امور به دست او است پس حيات آخرت هم ملك خدا است نه اينكه خودش مالك باشد، و مسخر خدا است نه يله و رها، و خلاصه زندگى آخرت خاصيت مخصوص به خود را، از خدا دارد، نه از خودش.

حياط حقيقي

از اينجا يك حقيقت روشن مى شود و آن اين است كه حيات حقيقى بايد طورى باشد كه ذاتا مرگ پذير نباشد، و عارض شدن مرگ بر آن محال باشد، و اين مساله قابل تصور نيست مگر به اينكه حيات عين ذات حى باشد، نه عارض بر ذات او، و همچنين از خودش باشد نه اينكه ديگرى به او داده باشد، همچنانكه قرآن در باره خداى تعالى فرموده:

” و توكل على الحى الذى لا يموت، “

و بنابر اين حيات حقيقى، حيات خداى واجب الوجود است، و يا به عبارت ديگر حياتى است واجب، و مشخصه چنين حياتى اين است كه صاحب آن به ذات خود عالم و قادر باشد .

از اينجا كاملا معلوم مى شود كه چرا در جمله” هو الحى لا اله الا هو“ حيات را منحصر در خداى تعالى كرد، و فرمود: تنها او حى و زنده است، و نيز معلوم مى شود كه اين حصر حقيقى است نه نسبى، و اينكه حقيقت حيات يعنى آن حياتى كه آميخته با مرگ نيست و در معرض نابودى قرار نمى گيرد تنها حيات خداى تعالى است ! حيات تنها و تنها خاص خدا است، و اگر زندگان ديگر هم زندگى دارند خدا به آنها داده است .

(1)

زندگي آخرت، حيات محض


1- مستند: آيه 255 سوره بقره الميزان ج : 2 ص : 500

ص:305

-” ما هذه الحيوة الدنيا الا لهو و لعب، و ان الدار الاخرة لهى الحيوان، لو كانوا يعلمون،

-اين زندگى دنيا جز لهوى و لعبى نيست و تنها زندگى آخرت است كه حيات محض است، اگر بدانند.“

زندگى آخرت، كه انسان در آن عالم با كمالات واقعى كه خود از راه ايمان و عمل صالح كسب كرده زندگى مى كند، و مهمى است كه اشتغال به آن آدمى را از منافعى بازنمى دارد، چون غير از آن كمالات واقعى واقعيت ديگرى نيست، و جدى است كه لعب و لهو و تاثيم در آن راه ندارد، بقايى است كه فنايى با آن نيست، لذتى است كه با الم آميخته نيست، سعادتى است كه شقاوتى در پى ندارد. پس آخرت حياتى است واقعى، و به حقيقت معناى كلمه، و اين است معناى اينكه خداى تعالى مى فرمايد:” و ما هذه الحيوة الدنيا الا لهو و لعب و ان الدار الآخرة لهى الحيوان.“

” لو كانوا يعلمون،“ يعنى اگر مردمى دانا بودند مى دانستند كه مطلب از همين قرار است كه ما گفتيم.

(1)

خير بودن خانه آخرت

-” وَ مَا الْحَيَوةُ الدُّنْيَا إِلا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدَّارُ الاَخِرَةُ خَيرٌ لِّلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ،

- و زندگى دنيا جز لهو و لعب چيزى نيست و هر آينه خانه آخرت بهتر است براى كسانى كه تقوا را پيشه خود مى سازند آيا باز هم تعقل نمى كنيد؟ “

حيات دنيوى لهو و لعب است و بس، زيرا كه اين زندگى چيزى جز يك سلسله عقايد اعتبارى و غرضهاى موهوم نيست، و چون لعب هم عبارت است از سرگرمى به موهومات، بنا بر اين دنيا نيز يك نوع لعب خواهد بود .

و از آنجائى كه آدمى را از مهمات حيات اخرويش كه حيات حقيقى و دائمى است بازمى دارد، و لهو هم چيزى است كه آدمى را از مهماتش بازمى دارد، پس دنيا هم نوعى لهو است.

و اما اينكه چرا دار آخرت خير است آنهم تنها براى متقين؟ جهتش اين است كه دار آخرت حياتى است حقيقى و ثابت، و چنين حياتى جز براى متقين دست نمى دهد، از اين جهت فرمود: خير است براى متقين.

(2)

دنيا متاع است و آخرت دار قرار


1- مستند: آيه 64 سوره عنكبوت الميزان ج : 16 ص : 224
2- مستند: آيه 32 سوره انعام الميزان ج : 7 ص : 79

ص:306

-” وَ قَالَ الَّذِى ءَامَنَ يَقَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِكمْ سبِيلَ الرَّشادِ،

-يَقَوْمِ إِنَّمَا هَذِهِ الْحَيَوةُ الدُّنْيَا مَتَعٌ وَ إِنَّ الاَخِرَةَ هِىَ دَارُ الْقَرَارِ،

-و آنكه ايمان آورده بود گفت: اى قوم مرا پيروى كنيد تا شما را به راه رشد هدايت كنم،

-اى قوم اين زندگى دنيا متاعى است و خانه آخرت خانه قرار و دائمى است.“

اين مهمترين سندى است كه مؤمن آل فرعون سلوك سبيل رشاد و تدين به دين حق را به آن مستند نموده، كه در هيچ حالى آدمى از آن بى نياز نيست و آن عبارت است از اين عقيده كه آدمى بعد از زندگى ناپايدار دنيا زندگى ابدى و جاودانى دارد كه عبارت است از زندگى آخرت، و اين زندگى دنيا در آخرت متاعى است، و در حقيقت مقدمه اى است براى آن، و به همين جهت در بيان معناى سبيل رشاد اول اين معنا را خاطرنشان ساخت و بعدا به ذكر عمل زشت و صالح پرداخت .

” من عمل سيئة فلا يجزى الا مثلها ....“ يعنى آنچه در آخرت به آدمى مى رسد و با آن زندگى مى كند، نظير همان اعمالى است كه در زندگى دنيا مى كند، دنيايى كه در مقابل آخرت متاعى است، آرى دنيا جاى عمل است و آخرت محل جزا.

(1)

پستي زندگي دنيا و ارزش زندگي آخرت

-” يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا مَا لَكمْ إِذَا قِيلَ لَكمُ انفِرُوا فى سبِيلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلى الأَرْض

أَ رَضِيتُم بِالْحَيَوةِ الدُّنْيَا مِنَ الاَخِرَةِ فَمَا مَتَعُ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا فى الاَخِرَةِ إِلا قَلِيلٌ،

-اى كسانى كه ايمان آورده ايد! شما را چه شده كه وقتى به شما گويند در راه خدا بيرون شويد و كوچ كنيد به زمين سنگينى مى كنيد، مگر از آخرت به زندگى دنيا راضى شده ايد؟ بدانيد كه بهره گرفتن از دنيا در قبال آخرت جز اندكى نيست .“

زندگى دنيا يك درجه پستى از زندگى آخرت است. در اين آيه زندگى دنيا و آخرت يكى حساب شده، و مردم مورد نظر آيه از اين زندگى به درجه پستش قناعت كرده اند و جمله:” فما متاع الحيوة الدنيا فى الاخرة الا قليل،“ هم به اين عنايت مجاز، اشعار دارد.

معناى آيه شريفه اين است: اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چه شده است شما را وقتى كه رسول خدا به شما مى گويد براى جهاد بيرون شويد تثاقل و كندى مى كنيد، مثل اينكه دلتان نمى خواهد به جهاد برويد، مگر از زندگى آخرت به زندگى دنيا قناعت كرده ايد؟ اگر چنين است بدانيد كه زندگى دنيا نسبت به زندگى آخرت جز يك زندگى


1- مستند: آيه 38 و 44 سوره غافر( مؤمن) الميزان ج : 17 ص : 504

ص:307

پست و اندكى نيست.

(1)

زندگي آخرت مختص متقين است!

-” ... وَ زُخْرُفاً وَ إِن كلُّ ذَلِك لَمَّا مَتَعُ الحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ الاَخِرَةُ عِندَ رَبِّك لِلْمُتَّقِين،

- ... و نيز طلا آلات قرار مى داديم، چون همه اينها تنها بهره هاى زندگى دنيا است، و آخرت در نزد پروردگارت خاص مردم با تقوى است.“

آنچه از مزاياى معيشت گفتيم چيزى نيست، جز متاع زندگى دنياى ناپايدار و فانى و بى دوام ” و الاخرة عند ربك للمتقين! “ مراد از آخرت به قرينه مقام، زندگى آخرت است، البته زندگى با سعادت آخرت. گويا زندگى اشقياء جزء زندگى به شمار نمى آيد.

مي فرمايد: زندگى آخرت كه همان زندگى نيكبختان سعيد است، ( چون زندگى دوزخيان زندگى نيست،) به حكمى از خداى تعالى و به قضايى از او مختص است به متقين.

(2)

ابديت. و تدارك براي زندگي ابدي

تأسي به رسول الله


1- مستند: آيه 38 سوره توبه الميزان ج : 9 ص : 374
2- آيه 35 سوره زخرف الميزان ج : 18 ص : 150

ص:308

-” لَّقَدْ كانَ لَكُمْ فى رَسولِ اللَّهِ أُسوَةٌ حَسنَةٌ لِّمَن كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الاَخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثِيراً،

-در حالى كه شما مى توانستيد به رسول الله به خوبى تاسى كنيد، و اين وظيفه هر كسى است كه اميد به خدا و روز جزا دارد، و بسيار ياد خدا مى كند.“

تاسى به رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم صفت حميده و پاكيزه اى است كه هر كسى كه مؤمن ناميده شود بدان متصف نمى شود، بلكه كسانى به اين صفت پسنديده متصف مى شوند كه متصف به حقيقت ايمان باشند، و معلوم است كه چنين كسانى اميدشان همه به خدا است، و هدف و همشان همه و همه خانه آخرت است، چون دل در گرو خدا دارند، و به زندگى آخرت اهميت مى دهند و در نتيجه عمل صالح مى كنند، و با اين حال بسيار به ياد خدا مى باشند و هرگز از پروردگار خود غافل نمى مانند، و نتيجه اين توجه دائمى، تاسى به رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم است در گفتار و كردار.

(1)

آخرت طلبي و نتايج آن

-” وَمَنْ أَرَادَ الاَخِرَةَ وَ سعَى لها سعْيَهَا وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئك كانَ سعْيُهُم مَّشكُوراً،

-و هر كه آخرت را بخواهد و كوشش خود را همه براى رسيدن به آن قرار دهد آنان سعيشان قبول شده و صاحب اجر خواهند بود.“

” و من اراد الآخرة و سعى لها سعيها و هو مؤمن...،“ هر كه كوشش كند و مجدانه كوشش كند و كوششى كند كه مختص به آخرت است....


1- مستند: آيه 21 سوره احزاب الميزان ج : 16 ص : 433

ص:309

از اين معنا چنين استفاده مى شود كه سعى براى آخرت بايد طورى باشد كه لايق به آن باشد، مثل اينكه كمال جديت را در حسن عمل به خرج دهد و حسن عمل را هم از عقل قطعى و يا حجت شرعى گرفته باشد.

معناى جمله:” و هو مؤمن،“ اين است كه اين سعى را در حالى كند كه ايمان به خدا داشته باشد، و اين خود مستلزم توحيد و ايمان به نبوت و معاد است، زيرا كسى كه اعتراف به يكى از اين سه اصل نداشته باشد خداى سبحان او را در كلام مجيدش مؤمن به خود نمى داند.

و معناى جمله: ” فاولئك كان سعيهم مشكورا،“ اين است كه خداوند عمل چنين كسانى را به بهترين وجه قبول نموده و كوشش آنان را مى ستايد و ستايش خدا در برابر عمل بنده، عبارت است از تفضل او بر بنده اش!

اين دو آيه دلالت بر اين دارند كه اسباب اخروى عبارتند از اعمال و بس، و اعمال سببهائى هستند كه هرگز از غايات و نتايج خود تخلف ندارند، به خلاف اسباب دنيوى كه تخلف پذيرند زيرا در باره اسباب اخروى فرموده است: ”فاولئك كان سعيهم مشكورا،“ و در باره اسباب دنيوى فرموده:” عجلنا له فيها ما نشاء لمن نريد،“- پس هر قدر مى خواهيم و براى هر كس كه بخواهيم.»

آيه شريفه در مقام بيان حكم قبول شدن و نشدن اعمال و اينكه از چه عاملى قبول و از چه عاملى مردود است، نمى باشد، بلكه آيه شريفه در باره هدف و غايت انسان و تعيين غايت او به حسب نشانه زندگيش نظر دارد كه يا متعلق به زندگى دنيائى است، و از آنچه مى كند جز مزاياى زندگى مادى دنيا منظورى ندارد و به كلى از آخرت اعراض دارد، و يا آنكه غايت و هدفش زندگى آخرت است، كه لازمه اش آنست كه براى خود يك زندگى جاودانه و هميشگى سراغ داشته باشد كه اين زندگى دائم يكطرفش مقدمه طرف ديگر است، ابتداى آن، كه زندگى دنيا است مقدمه زندگى آخرت است و مقصود از زندگى دنيا همان سعادت اخروى است .

” انظر كيف فضلنا بعضهم على بعض و للاخرة اكبر درجات و اكبر تفضيلا.“

اين جمله اشاره است به تفاوت درجات كه از سعى و كوشش انسان ناشى مى شود، تا كسى توهم نكند كه سعى بسيار و سعى اندك هر دو يكى است، و در آخرت فرقى با هم ندارند، آرى اگر خداوند فرقى ميان عمل كم و عمل بسيار و عمل خوب و خوبتر نگذارد در حقيقت آن مازاد را كه بيشتر و خوبتر است، شكرگزارى نكرده و مورد قبول درگاهش ننموده است.

و معناى اينكه فرمود:” و للاخرة اكبر درجات و اكبر تفضيلا،“ اين است كه هم خود آخرت بزرگتر از دنيا است، و هم برتريها و امتيازاتش بزرگتر از برتريها و امتيازات

ص:310

دنيا است، پس كسى خيال نكند كه اهل آخرت در زندگى يكسانند و نيز توهم نكند كه تفاوت زندگى اهل آخرت مانند تفاوت در زندگى دنيا است، بلكه آخرت خانه ايست وسيع تر از دنيا، وسعتى كه نمى شود آن را به چيزى قياس كرد.

برتريهاى آخرت به خاطر اختلاف اسباب كونيه نيست، بلكه به خاطر اختلافى است كه جانها و دلها در ايمان و اخلاص كه از احوال قلب است، دارند و اختلاف احوال قلب وسيع تر از اختلاف احوال جسم است، وسعتى كه نتوان با چيزى مقايسه كرد، همچنانكه فرمود:” ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به الله،“ و نيز فرموده: ”يوم لا ينفع مال و لا بنون الا من اتى الله بقلب سليم!“

بنا بر اين نتيجه اين مى شود كه خداى سبحان رسول گرامى خود را دستور مى دهد كه فضيلتها و برتريهاى اعتبارى را كه در ميان اهل دنيا هست وسيله قرار داده و از آن برتريها به برتريهاى درجات آخرت پى ببرد، چون برتريها باعث اختلاف ادراكات باطنى و نيات و اعمال مى شود، آرى هر چه قدرت بيشتر شد عملهاى بيشترى براى انسان مقدور مى شود، و هر چه آن كم شد اين نيز كم مى گردد، و همين اختلاف باعث اختلاف درجات آخرت خواهد شد.

(1)

اعراض از آخرت و نتايج آن

-” مَّن كانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشاءُ لِمَن نُّرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ يَصلَاهَا مَذْمُوماً مَّدْحُورا،

-هر كه دنياى نقد و زودگذر را بخواهد ما هم برايش در آن عجله مى كنيم البته براى هر كه بخواهيم و هر قدر كه بخواهيم، آنگاه جهنم را برايش معين مى كنيم كه ملامت زده و رانده شده در آن شود.“

از آنجا كه به آخرت نمى توان رسيد مگر از راه دنيا، لذا به هر انسانى كه اين راه را طى كند نمى شود گفت دنيا طلب مگر آنكه از آخرت اعراض نموده و به كلى آن را فراموش كند و در نتيجه اراده و حواسش خالص براى دنيا شود.

آرى طالب دنيا كسى است كه معتقد به زندگى ديگرى غير اين زندگى دنيا نباشد، و در نتيجه اعتقاد به نبوت و توحيد را لغو بپندارد، زيرا كه اگر اعتقاد به معاد نباشد، ديگر ايمان به خدا و فرستادگان او و تدين به دين اثرى نخواهد داشت.

و اينكه فرمود:” عجلنا له فيها ما نشاء لمن نريد،“ معنايش اين است كه ما هم آنچه را كه او مى خواهد فورا به او مى دهيم، البته نه هر قدر كه او مى خواهد، بلكه هر قدر كه ما بخواهيم، پس امر به دست ما است نه به اختيار او، و اثر هر چه هست در اراده ما


1- آيه 19تا22 سوره اسري الميزان ج : 13 ص : 90

ص:311

است نه در اراده او، تازه اين روش را در باره همه دنياطلبان اعمال نمى كنيم، بلكه در حق هر كس كه خواستيم به كار مى بنديم، پس اراده اشخاص از هيچ جهت حاكم بر اراده ما نيست، و اين تنها اراده ما است كه در ايشان حكومت مى كند. ” و الله من ورائهم محيط !“

خداى سبحان اين حقيقت را در آيه اى ديگر به زبانى ديگر بيان كرده و فرمود:

-” و لولا ان يكون الناس امة واحدة لجعلنا لمن يكفر بالرحمن لبيوتهم سقفا من فضة و معارج عليها يظهرون و لبيوتهم ابوابا و سررا عليها يتكون و زخرفا و ان كل ذلك لما متاع الحيوة الدنيا. “

يعنى اگر نبود يكنواخت زندگى كردن مردم، و اينكه همه محكوم به قانون اسباب و عللند، و در اين قانون فرقى ميان مؤمن و كافر نيست و هر يك از اين دو فريق به عوامل غنى و ثروت مصادف شود ثروتمند گشته و هر يك به عوامل مخالف آن برخورد كند فقير مى شود، چه مؤمن و چه كافر، ما كفار را به مزيد نعمتهاى دنيوى اختصاص مى داديم، چون نعمتهاى دنيوى در نزد ما و در بازار آخرت ارج و قيمتى ندارد.

اين آيه هر چند كه وضعيت دنياطلبان و غافلان از آخرت را بيان مى كند، و ليكن بايد بدانيم كه مراتب دنياطلبى و انكار آخرت مختلف است، يكى هم از ناحيه زبان چنين است و هم از ناحيه عمل، و ديگرى در مرحله عمل چنين است هر چند لسانا به نشاه آخرت گواهى مى دهد، جمله” و للآخرة اكبر درجات ...،“ نيز اين اختلاف را تصديق مى كند .

(1)

بحثي در مقدمات رستگاري ابدي

-” إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظلِمُونَ،

-به درستى كه ستمگران رستگار نمى شوند. “

فلاح به معناى ظفر يافتن به مقصود است، و آن دو قسم است: يكى دنيوى و ديگرى اخروى. فلاح و رستگارى دنيوى عبارتست از ظفر يافتن به سعادتهائى كه با دستيابى به آنها زندگى دنيائى آدمى خوش و خرم مى شود، مانند بقاء و توانگرى و عزت.

فلاح اخروى به داشتن چهار چيز است:

1-بقاء بدون فنا،

2-غناى بدون فقر،

3-عزتى كه آميخته و دستخوش ذلت نگردد،

4-علمى كه جهل در آن راه نيابد.

اينكه فرمود:” انه لا يفلح الظالمون،“ با در نظر گرفتن اين جهت كه ظلم را به


1- آيه 18 سوره اسري الميزان ج : 13 ص : 86

ص:312

عنوان وصف بكار برده، معنايش اين است كه ستمگران به آرزوهائى كه به منظور دستيابى به آنها، آن تشبث ها را مى كنند، نمى رسند، چون ظالمند، و همين ظلمشان آنان را به آرزو و به سعادتشان رهبرى نمى كند چون سعادت وقتى سعادت است كه بحسب واقع و وجود خارج، مطلوب بوده باشد - نه خيال - در چنين موقعى است كه طالب و آرزومند آن، خود را بحسب وجود و طبع وجوديش به ادوات و وسائلى كه سازگار و مناسب با آن سعادتست مجهز مى سازد.

مثلا انسان كه يكى از سعادتهاى مورد آرزويش اين است كه با جبران اجزاى تحليل رفته، بقاى زندگى خود را تامين نمايد وقتى به چنين آرزوئى نائل مى شود كه نخست به جهاز دقيق تغذيه اى كه مناسب با اين آرزو است مجهز بوده و سپس اسباب و ادواتى را هم كه سازگار با آن است واجد باشد، و علاوه بر اين در دنياى خارج از خودش به قدر احتياجش از مواد غذائى مناسب با مزاجش بيابد، و آن ادوات را هم بكار ببندد، يعنى مواد غذائى را از خارج گرفته و تصفيه نموده، صورت اصلى آنرا بكلى بهم زده به صورت اجزائى كه از بدنش تحليل رفته درآورد، و آنرا جزء بدن خود نموده كمبودهاى آن را جبران نمايد، نه تنها انسان چنين است، بلكه ساير انواع حيوانات نيز تا آنجا كه ما ديده و توانسته ايم بدست آوريم بدون هيچ تخلف و اختلافى محكوم به همين حكم هستند .

بلكه نظام تمامى موجودات عالم به همين منوال جريان دارد، هر غايت و هدفى كه مطلوب و هر سعادتى كه مقصود باشد، طريق مخصوصى دارد كه جز از آن طريق راه به آن برده نمى شود، و پيمودن غير آن مسيرى كه نظام كون براى رسيدن به هر هدفى تعيين نموده در حقيقت اسباب رسيدن به آن را عاطل و راه طبيعى رسيدن به آن را باطل كردن است، و معلوم است كه عاطل گذاردن آن و باطل كردن اين، ابطال جميع سبب هائى است كه مربوط و متعلق به آن است و عينا شبيه انسانى است كه بخواهد بقاى در زندگى را از غير راه گرفتن غذا و لقمه كردن و جويدن و هضم آن تامين نمايد، همانطورى كه چنين شخصى دستگاه تغذيه و جهاز هاضمه خود را عاطل گذارده و در نتيجه انحرافى در قوه رشد دهنده و مولده خود پديد مى آورد، همچنين است كسى كه بخواهد براى رسيدن به هدفى راه را گذاشته از بيراهه برود .

عنايت الهى هم بر اين تعلق گرفته كه انسان و ساير حيوانات كه زندگيشان بر اساس شعور و اراده است زندگى را با تطبيق اعمال با خارج تا آنجا كه مى توانند به خارج علم پيدا كنند، ادامه دهند، به طورى كه اگر در عملى از اعمال خود به جهت عروض عوارضى از نظام خارج منحرف شوند، آن عمل بى نتيجه و باطل مى گردد، و اگر اين انحراف تكرار شود سر از بطلان ذات آنان درمى آورد، و انسانى را مى ماند كه زهر را به

ص:313

جاى غذا، و گل را بجاى نان مصرف كند، و يا به غلط كارهاى ديگرى نظير آن انجام دهد.

از همين نظام عالم خارج، آراء و عقايدى عمومى و كلى، نظير عقيده به مبدأ و معاد و همچنين احكامى كلى براى نوع بشر پديد آمده كه آن عقايد را ملاك ساير عقايد خود و آن احكام را محك اعمال خويش قرار داده، ساير عقايد خود را با آن عقايد، و اعمال عبادى و معامله اى خود را با آن احكام تطبيق مى دهد.

اين است همان راهى كه طبعا آدمى را به سعادت انسانيش مى رساند، و جز اين، راه ديگرى براى رسيدن به آرزوها و ظفر يافتن به سعادتش نيست، و انحراف از اين راه - كه همان ظلم است - او را به آرزويش نمى رساند، و به فرض هم كه برساند، دوام پيدا نمى كند، براى اينكه ساير طرق نيز مربوط به آن سعادتند، و با تمام قوا با آن راه منحرف ( ظلم ) مبارزه و ضديت نموده و وى را مجبور به عقب نشينى و برگشت مى سازند، علاوه بر اينكه اجزاى عالم هم كه منشا آن عقايد و احكام ( راه طبيعى رسيدن به سعادت ) بود، نيز با اعمال وى مخالفت نموده و او همچنان در چنين حالتى هست تا آنكه سعادتى را كه از بيراهه ( ظلم ) به دست آورده، از دست بدهد و روزگارش تلخ گردد .

بنا بر اين چه بسا ستمگرانى كه طغيان شهوت وادارشان كند به اينكه عزت صورى و قدرت كاذب خود را كه از راه غير مشروع بدست آورده اند در راه تحصيل آرزو و سعادت موهومى بكار ببرند كه مخالف با اعتقاد حق و توحيد خداى سبحان و مزاحم با حقوق مشروع ديگران باشد، يعنى تعدى به اموال نموده و آنرا به زور و قلدرى غصب كنند يا به ناموس آنان دست درازى كرده و به عنف عرضشان را به باد دهند، و يا به جان آنان تجاوز كرده و بناحق، خونشان را بريزند و يا رسمى از مراسم عبوديت پروردگار، از قبيل نماز و روزه و حج و امثال آنرا عصيان ورزند، و يا گناهى از گناهان، از قبيل دروغ، افترا، خدعه و امثال آن را مرتكب شده، بوسيله ارتكاب يكى از اين انحرافها به مقصد خود نائل آيند و خوشحالى و خرمى هم بكنند كه چه خوب شد به كام دل رسيديم .

همه اينها ممكن است، ليكن بايد دانست كه چنين كسى در دنيا و آخرت خود را زيانكار ساخته و سعى و كوشش يك عمر را به هدر داده است.

اما در دنيا خود را چنين كرده، براى اينكه راهى كه اين بى نوا رفته راه هرج و مرج و اختلال نظام بوده، به شهادت اينكه اگر اين راه حق بود جايز بود كه همه چنين راهى را سلوك كنند، و اگر براى همه جايز باشد، قطعا نظام اجتماع مختل مى شود، و معلوم است كه با ابطال نظام اجتماعى، حيات مجتمع انسانى نيز باطل مى شود .

پس نظامى كه ضامن بقاى نوع انسانى است بهر شكل باشد با چنين شخص در

ص:314

آنچه كه از راه غير مشروع كسب كرده مبارزه نموده، و تا زمانى كه - دير يا زود - نتيجه عملش را از كفش نربايد، از پاى نمى نشيند. آرى ظلم هرگز پايدار نمانده و نخواهد ماند.

و اما در آخرت خود را زيانكار، و كوشش يك عمر خود را بى نتيجه كرده است، براى اينكه ظلمى كه كرده، در نامه عملش ثبت شده، علاوه بر اينكه جان و دلش را هم آلوده و پليد كرده، و در قيامت بر طبق آن نامه كيفر ديده و به مقتضاى آن روح آلوده زندگى خواهد كرد، اين است معناى” ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به الله !“

و همچنين معناى آيات بسيارى ديگر.

(1)

آنها كه ياد خانه آخرت بودند!

-” وَ اذْكُرْ عِبَدَنَا إِبْرَهِيمَ وَ إِسحَقَ وَ يَعْقُوب أُولى الأَيْدِى وَ الأَبْصرِ،

-إِنَّا أَخْلَصنَهُمْ بخَالِصةٍ ذِكرَى الدَّارِ،

-وَ إِنهُمْ عِندَنَا لَمِنَ الْمُصطفَينَ الأَخْيَار،

-و به ياد آور بندگان ما ابراهيم و اسحق و يعقوب را كه مردانى نيرومند و بينا بودند،

-بدين جهت نيرومند و بينا بودند كه ما آنان را به خصلتى خالص كه همان ياد آخرت باشد خالص و پاك كرديم،

-و ايشان نزد ما از برگزيدگان اخيارند.“

” انا اخلصناهم بخالصة ذكرى الدار ،“ منظور از كلمه دار دار آخرت مى باشد.

وقتى انسان مستغرق در ياد آخرت و جوار رب العالمين شد، و تمامى همش متمركز در آن گرديد، قهرا معرفتش نسبت به خدا كامل گشته نظرش در تشخيص عقايد حق مصاب مى گردد، و نيز در سلوك راه عبوديت حق، تبصر پيدا مى كند، و ديگر بر ظاهر حيات دنيا و زينت آن مانند ابناى دنيا جمود ندارد، همچنان كه در شان چنين كسانى در جاى ديگر نيز فرموده: ” فاعرض عمن تولى عن ذكرنا و لم يرد الا الحيوة الدنيا ذلك مبلغهم من العلم.“

پس معناى آيه اين است كه: اگر گفتيم اينان صاحبان ايدى و ابصارند، براى اين است كه ما آنان را به خصلتى خالص و غير مشوب، خالص كرديم، خصلتى بس عظيم الشان، و آن عبارت است از ياد خانه آخرت!

(2)

خريد زندگي آخرت، در ازاي فروش زندگي دنيا

-” فَلْيُقَتِلْ فى سبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يَشرُونَ الْحَيَوةَ الدُّنْيَا بِالاَخِرَةِ وَ مَن يُقَتِلْ فى سبِيلِ اللَّهِ فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِب فَسوْف نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً،

-پس كسانى كه زندگى دنيا را مى فروشند، و آخرت را مى خرند، بايد در راه خدا


1- آيه 21 سوره انعام الميزان ج : 7 ص : 64
2- آيه 45تا47 سوره ص الميزان ج : 17 ص : 322

ص:315

پيكار كنند و كسانى كه در راه خدا پيكار مى كنند تا كشته شوند و يا بر دشمن چيره گردند به زودى اجرى عظيمشان مى دهيم .“

در اين آيه مردم را براى تحريك به قتال در راه خدا هشدار مى دهد، كه همه آنها مؤمنند، و با اسلام خود و تسليم شدنشان در برابر خداى تعالى آخرت را با زندگى دنيا خريده اند.

و اگر از ميان دو سرنوشت محتمل، اول سرنوشت كشته شدن را نام برد و بعدا سرنوشت غلبه را، براى اين بود كه ثواب كشته شدن بيشتر و پايدارتر است، چون رزمنده غالب و كسى كه دشمن خدا را شكست مى دهد، هر چند كه اجر عظيم برايش نوشته شده، الا اين كه اين اجر عظيم در خطر حبط شدن قرار دارد، چون وقتى آدمى بر دشمن خود پيروز شد ممكن است غرور ناشى از پيروزى و هوسهاى ناشى از نداشتن دلواپسى به گناه وادارش ساخته و در اثر ارتكاب گناه آن اجر عظيمى را كه داشت از دست بدهد، چون بعضى از كارها هست كه اجر اعمال صالحه را حبط مى كند، يعنى خنثى مى سازد، به خلاف كشته شدن در راه خدا ، كه بعد از آن حياتى جز حيات آخرت نيست، تا در آن حيات گناهى از او سر بزند، و ثواب شهادتش را خنثى سازد، پس كشته راه خدا اجر عظيم خود را حتما دريافت مى دارد، ولى غلبه و پيروزى بر دشمن هر چند كه غلبه اش در راه خدا بوده، ليكن امرش در استيفاى اجرش مراعى و پا در هوا است.

(1)

طالبين حسنه دنيا و حسنه آخرت

-” فَمِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ رَبَّنَا ءَاتِنَا فى الدُّنْيَا وَ مَا لَهُ فى الاَخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ وَ مِنْهُم مَّن يَقُولُ رَبَّنَا ءَاتِنَا فى الدُّنْيَا حَسنَةً وَ فى الاَخِرَةِ حَسنَةً وَ قِنَا عَذَاب النَّارِ. أُولَئك لَهُمْ نَصِيبٌ مِّمَّا كَسبُوا وَ اللَّهُ سرِيعُ الحِسابِ،

-بعضى از مردم نمى خواهند مگر دنيا را، و اينان در آخرت هيچ نصيبى ندارند، بعضى هم هستند كه نمى جويند مگر آنچه را كه مايه رضا و خوشنودى پروردگارشان باشد، چه در دنيا و چه درآخرت، اينان از آخرت هم نصيب دارند.“

خداي تعالي در آيه فوق ميان جمله: ” و ما له فى الاخرة من خلاق“ و جمله ” اولئك لهم نصيب مما كسبوا،“ مقابله انداخته، اين معنا را مى فهماند كه اعمال طايفه اول كه فقط دنيا را مى خواهند باطل و بى نتيجه است، به خلاف دسته دوم كه از آنچه مى كنند بهره مى برند.

پس آنچه از معناى جمله ” فمن الناس من يقول،“ تا آخر سه آيه به دست آمد اين شد كه خداى را ياد كنيد، چونكه مردم در طرز تفكرشان نسبت به دنيا دو دسته اند، بعضى از ايشان تنها دنيا را مى خواهند و جز دنيا به ياد هيچ چيز ديگر نيستند كه اينگونه


1- مستند: آيه 74 سوره نساء الميزان ج : 4 ص : 671

ص:316

مردم هيچ نصيبى در آخرت ندارند، بعضى ديگر كسانى هستند كه آنچه مايه رضاى خدا است مى خواهند، كه اينگونه افراد از آخرت هم نصيب دارند و خدا سريع الحساب است، و به حساب آنچه بنده اش مى خواهد به زودى مى رسد، و آن را بر طبق خواسته اش به او مى دهد، و بنا بر اين پس اى مسلمانان شما با ياد خدا جزء نصيب داران در آخرت باشيد، و از آنها مباشيد كه به خاطر ترك ياد خدا در آخرت بى نصيب شدند، و در نتيجه شما هم نااميد و تهى دست شويد .

(1)

زيانكاران در آخرت: جويندگان ديني غير از اسلام

-” وَ مَن يَبْتَغ غَيرَ الاسلَمِ دِيناً فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فى الاَخِرَةِ مِنَ الْخَسِرِينَ،

-و هر كس بخواهد غير از اسلام را به عنوان دين بپذيرد، از او قبول نمى شود و او در آخرت از زيانكاران است. “

چون اسلام است آن دينى كه پايه و اساسش فطرت است و نيز بر همه واجب بود، دينى را بپذيرند كه دليل بر حقانيت آن همان دليلى باشد كه خدا، تمامى ذوى العقول موجود در آسمان ها و زمين و همه صاحبان شعور را محكوم به قبول آن كرده و آن اين است كه همانطور كه در مقام تكوين تسليم اويند، در مقام تشريع هم تسليم او باشند و جز قانون او را نپذيرند.

در الدر المنثور است كه احمد، و طبرانى، در كتاب اوسط از ابى هريره روايت كرده كه در تفسير آيه:« و من يبتغ غير الاسلام دينا ...،» گفت:

رسول خدا فرمود:

در روز قيامت، اعمال مى آيند، از آن جمله نماز مى آيد و عرضه مى دارد: پروردگارا من نمازم، خطاب مى رسد: تو بر خير هستى!

و صدقه مى آيد و مى گويد: پروردگارا من صدقه ام، خداى تعالى به او هم مى فرمايد تو بر خير هستي!

دنبال صدقه روزه مى آيد و عرضه مى دارد: پروردگارا من روزه ام، خداى تعالى به او هم مى فرمايد: تو بر خير هستى !

آنگاه ساير اعمال يكى يكى مى آيند و خود را معرفى مى كنند و خداى تعالى به يك يك آنها مى فرمايد: تو بر خير هستى تا آنكه اسلام مى آيد و عرضه مى دارد: پروردگارا تو سلامى و من اسلام هستم!

خداى تعالى مى فرمايد: تو بر خير هستى و من امروز تو را معيار قرار مى دهم، با تو مؤاخذه مى كنم، و با تو پاداش مى دهم، آنگاه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم اين


1- مستند: آيه 200 سوره بقره الميزان ج : 2 ص : 109

ص:317

آيه را تلاوت فرمود:« و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه و هو فى الاخرة من الخاسرين....!»

(1)

نصيبي از دنيا و بي نصيب از آخرت

-” مَن كانَ يُرِيدُ حَرْث الاَخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فى حَرْثِهِ وَ مَن كانَ يُرِيدُ حَرْث الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنهَا وَ مَا لَهُ فى الاَخِرَةِ مِن نَّصِيب،

- كسى كه تنها بهره آخرت را مى خواهد به بهره اش مى افزاييم، و كسى كه تنها بهره دنيا را مى خواهد تنها از دنيا به او مى دهيم، و ديگر در آخرت بهره اى ندارد.“

مراد از زراعت آخرت، نتيجه اعمال است كه روز قيامت به آدمى عايد مى شود، و به عنوان استعاره آن را زراعت آخرت ناميده، مثل اينكه اعمال صالحه بذرى است كه مى كارند تا در پائيز آخرت آن را درو كنند .

و مراد از اينكه مى فرمايد هر كس زراعت آخرت را بخواهد زراعتش را زياد مى كنيم اين است كه ما ثواب او را چند برابر مى سازيم همچنان كه در جاى ديگر فرموده:” من جاء بالحسنة فله عشر امثالها،“ و نيز فرموده:” و الله يضاعف لمن يشاء.“

” و من كان يريد حرث الدنيا نؤته منها و ما له فى الاخرة من نصيب.“ يعنى كسى كه تنها نتائج دنيايى را در نظر دارد، و براى به دست آوردن آن مى كوشد، و مى خواهد كه نتيجه عملش در دنيا عايدش شود، نه در آخرت، ما آن نتيجه دنيائى را به او مى دهيم، و ديگر در آخرت بهره اى ندارد .

و اگر اين معنا را تعبير كرده به اراده حرث، براى اين بوده كه اشاره كرده باشد به اينكه صرف اراده در به دست آوردن نتايج دنيا و آخرت كافى نيست بلكه اراده عمل هم مى خواهد.

در جمله قبلى به وضوح مى فرمود كسى كه زراعت آخرت را مى خواهد آن زراعت را با زيادتى به او مى دهيم ولى در اين جمله مطلب را مبهم و گنگ آورده مى فرمايد و كسى كه زراعت دنيا را بخواهد از آن به او مى دهيم( نه همه آن را ) و اين اشاره است به اينكه زمام امر بسته به مشيت خدا است، چه بسا مى شود كه از دنيا بسيار مى دهد، و چه بسا مى شود كه كم مى دهد، همچنان كه در جاى ديگر فرموده:” من كان يريد العاجلة عجلنا له فيها ما نشاء لمن نريد.“

خداى سبحان، لطيف به همه بندگان خويش است، داراى قوتى است مطلقه و عزتى مطلقه، بندگان خود را بر حسب مشيتش روزى مى دهد، ولى با اين تفاوت كه در باره كسانى كه هدفشان آخرت است، و براى آن كار مى كنند خواسته كه دنيا را بدهد، و


1- مستند: آيه 85 سوره آل عمران الميزان ج : 3 ص : 512

ص:318

مزد آخرتش را بيشتر از آنچه كه عمل كرده اند بدهد، ولى در باره كسانى كه هدفشان تنها دنيا است خواسته است تنها دنيا را بدهد و در آخرت بهره اى نداشته باشند.

(1)

ايمان و استقامت عامل تثبيت در دنيا و آخرت

-” يُثَبِّت اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فى الحَْيَوةِ الدُّنْيَا وَ فى الاَخِرَةِ وَ يُضِلُّ اللَّهُ الظلِمِينَ وَ يَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشاءُ،

-خدا كسانى را كه ايمان آورده اند بخاطر گفتار و اعتقاد ثابتشان ثابت قدم مى دارد، هم در زندگى دنيا و هم در جهان ديگر، و ستمگران را گمراه مى كند، و خدا هر چه بخواهد، مى كند.“

مي فرمايد: خدا كسانى را كه ايمان آوردند، به قول ثابت در حيات دنيا و در آخرت پا بر جا مى كند، و خلاصه آنچنانشان را آنچنان تر مي سازد. به قول معروف: چشمه بايد از خودش آب داشته باشد، تا با لا روبى زيادترش كرد.

يعني كسانى كه ايمان آورده اند، اگر بر ايمان خود ثابت بمانند و استقامت به خرج دهند، خداوند هم ايشان را در دنيا و آخرت بر همان ايمانشان ثابت قدم مى كند و اگر مشيت خداى تعالى نباشد، ثبات خودشان سودى نخواهد داشت، و از فوايد آن بهره نمى برند، آرى همه امور به خداى سبحان بازگشت مى كند، پس جمله:” يثبت الله الذين آمنوا بالقول الثابت،“ در مقام هدايت همان نكته اى را مى رساند كه آيه:” فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم،“ در طرف ضلالت، آن را افاده مى كند.

فرقى كه ميان اين دو مقام يعنى باب هدايت و ضلالت است، اين است كه، هدايت ابتدا و آغازش از ناحيه خدا است، كه نتيجه اش هدايت شدن است ولى ضلالت ابتدايش از خود بنده است، و خداوند به خاطر سوء اختيار بنده او را با ضلالت بيشترى كيفر داده و بر ضلالتش مى افزايد همچنان كه فرمود:” و ما يضل به الا الفاسقين،“ و بسيارى آيات از قرآن اين معنا را خاطر نشان مى سازد كه هدايت تنها از خداى سبحان است، و غير او كسى در آن دخالت ندارد .

(2)

دارندگان يقين به آخرت

-” ... وَ بِالاَخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ،

- الم، اين كتاب كه در آن هيچ نقطه ابهامى نيست راهنماى كسانى است كه تقواى فطرى خود را دارند،

-آنها كه بعالم غيب ايمان دارند و با نماز كه بهترين مظهر عبوديت است خدا را عبادت و با زكات كه بهترين خدمت بنوع است وظائف اجتماعى خود را انجام


1- آيه 20 سوره شوري الميزان ج : 18 ص : 57
2- آيه 24تا27 سوره ابراهيم الميزان ج : 12 ص : 71

ص:319

مي دهند،

-و همانهائى كه به آنچه بر تو نازل شده و بدانچه قبل از تو نازل شده ايمان، و به آخرت يقين دارند،

-چنين كسان بر طريق هدايتى از پروردگار خويشند و هم ايشان تنها رستگارانند.“

از اوصاف معرف تقوى، تنها پنج صفت در قرآن كريم ذكر شده است، و آن عبارت است از:

” ايمان به غيب، اقامه نماز، انفاق از آنچه خداى سبحان روزى كرده، ايمان به آنچه بر انبياء خود نازل فرموده، و به تحصيل يقين به آخرت.“

دارندگان اين پنج صفت را به اين خصوصيت توصيف كرده: كه چنين كسانى بر طريق هدايت الهى و داراى آن هستند.

خداي تعالي در آيه 3 سوره بقره اعتقاد راسخ به توحيد و نبوت را به كلمه ايمان تعبير آورد، و در اين آيه، اعتقاد راسخ بخصوص به آخرت را به ايقان و يقين تعبير كرد، و اين بدان جهت است كه به لازمة يقين، كه عبارت است از فراموش نكردن آخرت، نيز اشاره كرده باشد.

چون بسيار مي شود انسان نسبت به چيزى ايمان دارد و هيچ شكى در آن ندارد، اما پاره اى از لوازم آنرا فراموش مى كند، و در نتيجه عملى منافى با ايمانش انجام مي دهد، به خلاف يقين كه ديگر با فراموشى نمي سازد، و ممكن نيست انسان، عالم و مؤمن به روز حساب باشد، و همواره آن روز را در خاطر داشته و به ياد آن باشد، به ياد روزى باشد كه در آن روز به حساب كوچك و بزرگ اعمالش مى رسند، و در عين حال پاره اى گناهان را مرتكب شود، چنين كسى نه تنها مرتكب گناه نمي شود، بلكه از ترس، به قرق گاه هاى خدا، نزديك هم نمى گردد .

همچنان كه خداي تعالى در باره آنان فرمود :

-ان الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب ،

-كساني كه از راه خدا گمراه مي شوند، عذابى شديد دارند، به خاطر اينكه روز حساب را فراموش كردند! “

و فهمانيد كه ضلالت از راه خدا تنها به خاطر فراموشى روز حساب است و بدين جهت در آيات مورد بحث فرمود:” وبالاخرة هم يوقنون،“ چون به ياد آخرت بودن، و بدان يقين داشتن، تقوى را نتيجه مي دهد .

(1)

جويندگان ثواب دنيا و آخرت


1- مستند: آيه 4 سوره بقره الميزان ج : 1 ص : 69 تا 74

ص:320

-” مَّن كانَ يُرِيدُ ثَوَاب الدُّنْيَا فَعِندَ اللَّهِ ثَوَاب الدُّنْيَا وَ الاَخِرَةِ وَ كانَ اللَّهُ سمِيعَا بَصِيراً،

-كسى كه از زندگى پاداش دنيوى را بخواهد ، بايد بداند پاداش دنيا و آخرت هر دو نزد خدا است و شنوا و بينا بودن صفت خدا است. “

مراد از ثواب دنيا و آخرت، سعادت دنيا و آخرت با هم باشد و سعادت دنيا و آخرت با هم تنها نزد خدا است، پس بنده خدا بايد به درگاه او تقرب بجويد حتى آن هم كه سعادت دنيا و پاداش مادى را در نظر دارد بايد از خداى تعالى بخواهد.

چون سعادت دنيا و آخرت از غير مسير تقوا براى انسان حاصل نمى شود و تقوا هم جز از طريق عمل به احكام دين او حاصل نمى گردد، پس دين نيست مگر سعادت حقيقى بشر و با اين حال ديگر چگونه تصور دارد كه كسى جز از طريق افاضه خداوندى به ثوابى و پاداشى برسد؟ با اينكه تنها او سميع و بصير است، و از حاجت خلق با خبر و بينا، و شنواي دعاى آنان است .

(1)

ايمان به آخرت مستلزم ايمان به قرآن

-” وَ هَذَا كِتَبٌ أَنزَلْنَهُ مُبَارَكٌ مُّصدِّقُ الَّذِى بَينَ يَدَيْهِ وَ لِتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَ مَنْ حَوْلهََا وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالاَخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ هُمْ عَلى صلاتهِمْ يحَافِظونَ،

- اين كتابيست كه ما آنرا نازل كرده ايم هم مبارك است و هم تصديق كننده كتابهاى پيشين تا ام القرى (مكه) را با هر كه اطراف آن هست بيم دهى و كسانى كه به دنياى ديگر ايمان دارند به آن بگروند و نمازهاى خويش را مواظبت كنند.“

بعد از آنكه ثابت شد كتاب مبارك و مصدقى كه ما نازلش كرده ايم كتابى است كه به منظور انذار اهل زمين نازل شده پس كسانى كه به نشات آخرت ايمان دارند به اين كتاب نيز ايمان خواهند آورد، زيرا اين كتاب منظور و ايده آل آخرتى آنان را كه همان ايمنى دائمى است تامين مى كند، و آنان را از عذاب دائمى مى ترساند.

سپس خداى تعالى خصوصى ترين اوصاف اين مؤمنين را بيان نموده و آن اين است كه: در امر نماز و عباداتى كه در آن خداى را ذكر مى كنند محافظت و مراقبت دارند.

و اين صفت همان است كه در سوره مؤمنون در خاتمه صفات مؤمنين ذكر كرده و فرموده:” و الذين هم على صلواتهم يحافظون.“

(2)

ايمان به آخرت انگيزه پرستش خدا


1- مستند: ايه 134 سوره نساء الميزان ج 5 ص 169
2- مستند: آيه92 سوره انعام الميزان ج : 7 ص : 389

ص:321

-” وَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشمَأَزَّت قُلُوب الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاَخِرَةِ وَ إِذَا ذُكِرَ الَّذِينَ مِن دُونِهِ إِذَا هُمْ يَستَبْشِرُونَ،

-و چون سخن از خداى يگانه مى شود دلهاى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند متنفر مى شود و چون سخن از خدايان ديگر مى شود خشنود مى گردند.“

اگر از اوصاف مشركين تنها مساله بى ايمانى به آخرت را نام برد، بدين جهت است كه ريشه و اساس نفرت آنان از شنيدن نام خدا همين بى ايمانى به آخرت بوده است، چون اگر به آخرت ايمان مى داشتند و باور داشتند كه روزى به سوى خدا برمى گردند و جزاى كرده هاى خود را مى بينند، قطعا خدا را پرستش مى كردند، نه اولياى خود را و هرگز از شنيدن نام خداي واحد نفرت نمى كردند.

(1)

محرومين از علم به آخرت

-” بَلِ ادَّرَك عِلْمُهُمْ فى الاَخِرَةِ بَلْ هُمْ فى شكٍ مِّنهَا بَلْ هُم مِّنْهَا عَمُونَ،

-مگر علم ايشان در باره آخرت كامل است؟ نه بلكه در مورد آن شك دارند، بلكه از اين هم بدترند و در باره آخرت اصلا كورند.“

معناى تدارك علمشان در آخرت اين است كه ايشان علم خود را تا آخرين جزءش در باره غير آخرت مصرف كردند، تا بكلى تمام شد، و ديگر چيزى از آن نماند، تا با آن امر آخرت را دريابند .

ايشان آنچه استعداد براى درك و علم داشتند، همه را در ماديات و زندگى دنيا مصرف كردند، در نتيجه نسبت به امور آخرت در جهل مطلقند، بلكه اصلا در باره آخرت ترديد مى كنند، چون از طرز احتجاجاتشان بر نبود قيامت كه جز استبعاد، اساسى ندارد، همين معنا برمى آيد، بلكه از اين بالاتر، آنان نسبت به امور آخرت كورند، يعنى خدا دل هايشان را از تصديق بدان و اعتقاد به وجود آن كور كرده است .

مراتب محروميت مشركين از علم به آخرت مختلف است و آيه شريفه آن مراتب را مى فهماند و مى فرمايد كه مشركين در اعلا مرتبه آن محروميتند، پس معناى جمله ” بل ادارك علمهم فى الآخرة،“ اين است كه علمى بدان ندارند، به گوششان نخورده و معناى جمله” بل هم فى شك منها،“ اين است كه اگر هم خبر قيامت به گوششان خورده و به دلهاشان وارد شده، ليكن يقين بدان نيافته اند و درباره آن در شكند و تصديقش نكرده اند و معناى اينكه فرمود:” بل هم منها عمون،“ اين است كه اگر از اعتقاد به قيامت بى


1- مستند: آيه 45 سوره زمر الميزان ج : 17 ص : 411

ص:322

بهره شدند به اختيار خود نشده اند و اصولا مربوط به آنان نيست، بلكه خداى سبحان قلوبشان را از درك آن كور كرده، و در نتيجه ديگر نخواهند توانست آن را درك كنند.

(1)

مشخصات منكرين آخرت

-” إِلَهُكمْ إِلَهٌ وَحِدٌ فَالَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاَخِرَةِ قُلُوبهُم مُّنكِرَةٌ وَ هُم مُّستَكْبرُونَ،

-خداى شما خداى يكتاست، كسانى كه به آخرت ايمان ندارند دلهايشان به انكار حق خو كرده و خودشان مستكبرند.“

در اين آيات، كافر را عبارت از كسى دانسته كه به روز جزا ايمان نداشته باشد، چون ايمان به روز جزا مستلزم ايمان به وحدانيت خدا و رسالت رسولان او است.

” قلوبهم منكرة، “ يعنى دلهايشان منكر حق است. اينها كه به روز جزا ايمان ندارند دلهايشان منكر حق است و نسبت به آن عناد و لجاج دارند، و مى خواهند با لجاجت در برابر حق، خود را بزرگتر از حق جلوه دهند، و بهمين جهت بدون هيچ دليل و حجتى از انقياد در برابر حق سر بر مى تابند.

(2)

مشخصات كافرين به آخرت

-... وَ وَيْلٌ لِّلْمُشرِكِينَ، الَّذِينَ لا يُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَ هُم بِالاَخِرَةِ هُمْ كَفِرُونَ،

-... و واى به حال آنان كه شرك مى ورزند، همانهايى كه زكات نمى دهند و نسبت به آخرت كافرند.“

اين آيه شريفه مشركين را كه براى خدا شركايى اثبات مى كردند و قائل به يگانگى او نبودند، تهديد مى كند و آنان را به دو صفت از اخص صفاتشان توصيف مى كند: يكى اينكه زكات نمى دهند و يكى هم اينكه به آخرت كفر مى ورزند.

جمله ” و هم بالاخرة هم كافرون،“ وصف ديگرى است از مشركين، وصفى است كه از لوازم مذهب آنان در انكار معاد به شمار مى رود و كفر به آخرت از مشخصات مشرك است.

(3)

شفاعت

شفاعت و واقعيت آن در قرآن

موضوع شفاعت در قرآن كريم


1- مستند: آيه66سوره نمل الميزان ج : 15 ص : 553
2- مستند: آيه 22 سوره نحل الميزان ج : 12 ص : 333
3- مستند: آيه 6 و 7 سوره فصلت الميزان ج : 17 ص : 548

ص:323

-” وَ اتَّقُوا يَوْماً لا تجْزِى نَفْسٌ عَن نَّفْسٍ شيْئاً وَ لا يُقْبَلُ مِنهَا شفَعَةٌ وَ لا يُؤْخَذُ مِنهَا عَدْلٌ وَ لا هُمْ يُنصرُونَ،

-بپرهيزيد از روزى كه احدى به جاى ديگرى جزاء داده نمي شود، و از او شفاعتى پذيرفته نيست، و از او عوضى گرفته نمي شود، و هيچكس از ناحيه كسى يارى نمى گردد! “

خداي تعالي در قرآن كريم درباره مسئله شفاعت مى فرمايد:

-” روزي كه در آن نه خريد و فروشى هست، و نه رابطه دوستى! “

-” روزي كه هيچ دوستى براى دوستى كارى صورت نمى دهد! “

-” روزي كه از عذاب مى گريزيد ولى از خدا پناه گاهى نداريد! “

-” چرا به يارى يكديگر بر نمي خيزيد؟ بلكه آنان امروز تسليمند. “

-” به غير خدا چيزي را مى پرستند كه نه ضررى برايشان دارد، و نه سودى به ايشان مى رساند، و مي گويند:

اينها شفيعان ما به نزد خدايند ،

بگو : آيا به خدا چيزى ياد مي دهيد كه خود او در آسمانها و زمين اثرى از آن سراغ ندارد؟

منزه و والا است خدا، از آنچه ايشان برايش شريك مى پندارند! “

-” ستمكاران نه دوستى دارند، و نه شفيعى كه سخنش خريدار داشته باشد! “

-” فما لنا من شافعين و لا صديق حميم ! “

و از اين قبيل آيات، كه مسئله شفاعت و تاثير واسطه و اسباب را در روز قيامت نفى مى كند، ولي اين مسئله را به كلى و از اصل انكار نمى كند، بلكه در بعضى از آيات مى بينيم كه آنرا فى الجمله اثبات مي نمايد، مانند آيه :

-” الله الذى خلق السموات و الارض فى ستة ايام، ثم استوى على العرش، ما لكم من

ص:325

دونه من ولى و لا شفيع، افلا تتذكرون؟

- او است الله، كه آسمانها و زمين را در شش روز بيافريد، و سپس بر عرش مسلط گشت، شما به غير او سرپرست و شفيعى نداريد، آيا باز هم متذكر نمى گرديد؟!“

كه مى بينيد در اين آيه بطور اجمال شفاعت را براى خود خدا اثبات نموده است. و نيز آيه:

-” ليس لهم من دونه ولى و لا شفيع،

- به غير او ولى و شفيعى برايشان نيست! “ و آيۀ

-” قل لله الشفاعة جميعا،

-بگو شفاعت همه اش مال خدا است. “

اين آيات بطوريكه ملاحظه مى فرمائيد، شفاعت را مختص به خداى عز اسمه مى كند، ولي با آيات زير آنرا عموميت مي دهد، و براى غير خدا نيز اثبات مى كند، اما با اين شرط كه خدا به او اذن داده باشد، و به شفاعتش راضى باشد، و امثال اين شروط .

-” له ما فى السموات و ما فى الارض، من ذا الذى يشفع عنده الا باذنه؟ يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم،

-مر او راست آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است، كيست كه بدون اذن او نزد او شفاعتى كند؟ او مي داند اعمالى را كه يك يك آنان كرده اند، و همچنين آثاريكه از خود بجاى نهاده اند! “

-” ان ربكم الله الذى خلق السموات و الارض فى ستة ايام، ثم استوى على العرش، يدبر الامر، ما من شفيع الا من بعد اذنه،

-بدرستى پروردگار شما تنها الله است، كه آسمانها و زمين را در شش روز بيافريد، آنگاه بر عرش مسلط گشته، تدبير امر نمود، هيچ شفيعى نيست مگر بعد از آنكه او اجازه دهد.“

- ” و قالوا اتخذ الرحمن ولدا، سبحانه، بل عباد مكرمون، لا يسبقونه بالقول، و هم بامره يعملون، يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم، و لا يشفعون الا لمن ارتضى، و هم من خشيته مشفقون،

-گفتند: خدا فرزندى گرفته، منزه است خدا، بلكه فرشتگان بندگان آبرومند اويند كه در سخن از او پيشى نمى گيرند، و به امر او عمل مى كنند، و او مي داند آنچه را كه آنان مى كنند، و آنچه اثر كه دنبال كرده هايشان مي ماند، و ايشان شفاعت نمى كنند مگر كسى را كه خدا راضى باشد، و نيز ايشان از ترس او همواره در حالت اشفاقند! “

- ” و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعة، الا من شهد بالحق، و هم يعلمون،

- آنهائي كه مشركين به جاى خدا مى خوانند، مالك شفاعت كسى نيستند، تنها كسانى مي توانند به درگاه او شفاعت كنند، كه به حق شهادت داده باشند، و در حالى داده باشند كه عالم باشند.“

-” لا يملكون الشفاعة، الا من اتخذ عند الرحمن عهدا،

-مالك شفاعت نيستند، مگر تنها كساني كه نزد خدا عهدى داشته باشند! “

ص:326

- ” يومئذ لا تنفع الشفاعة، الا من اذن له الرحمن، و رضى له قولا، يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم، و لا يحيطون به علما،

- امروز شفاعت سودى نمى بخشد، مگر از كسى كه رحمان به او اجازه داده باشد، و سخن او را پسنديده باشد، او به انچه مردم كرده اند، و نيز به انچه آثار پشت سر نهاده اند، دانا است، و مردم به او احاطه علمى ندارند.“

- ” و لا تنفع الشفاعة عنده، الا لمن اذن له،

- شفاعت نزد او براى كسى سودى نمي دهد، مگر كسى كه برايش اجازه داده باشد!“

-” و كم من ملك فى السموات، لا تغنى شفاعتهم شيئا الا من بعد أن ياذن الله لمن يشاء و يرضى ! “

-چه بسيار فرشتگان كه در آسمانهايند، و شفاعتشان هيچ سودى ندارد، مگر بعد از آنكه خدا براى هر كه بخواهد اذن دهد.“

به هر حال، آنچه مسلم است، و هيچ شكى در آن نيست، اين است كه آيات نامبرده شفاعت را اثبات مى كنند، چيزي كه هست بعضى آنطور كه ديديد منحصر در خدا مى كنند، و بعضى ديگر آنطور كه ديديد عموميتش مى دهند.

و اين اسلوب كلام، به ما مى فهماند كه به جز خداي تعالى هيچ موجودى بطور استقلال مالك هيچ يك از كمالات نامبرده نيست، و اگر موجودى مالك كمالى باشد، خدا به او تمليك كرده است.

آياتيكه شفاعت را انكار مى كنند، اگر بگوئيم: ناظر به شفاعت در روز قيامت است، شفاعت به طور استقلال را نفى مى كند، و مي خواهد بفرمايد: كسى در آن روز مستقل در شفاعت نيست، كه چه خدا اجازه بدهد و چه ندهد او بتواند شفاعت كند، و آياتي كه آنرا اثبات مى كند، نخست اصالت در آن را براى خدا اثبات مى كند، و براى غير خدا به شرط اذن و تمليك خدا اثبات مي نمايد، پس شفاعت براى غير خدا هست، اما با اذن خدا .

در بررسي موضوع شفاعت از نظر قرآن مجيد نكات زير بايد مورد توجه قرار گيرد:

1-شفاعت و متعلقات آن از نظر قرآن چه معنائى دارد؟

2- شفاعت از چه شفيعانى سر مى زند؟

3-شفاعت در حق چه كسانى جارى مي شود؟

4- شفاعت در چه زمانى تحقق مييابد؟

5-شفاعت چه نسبتى با عفو و مغفرت خداي تعالى دارد؟

شفاعت چيست؟

ص:327

معناى اجمالى شفاعت را همه مي دانند، چون همه انسانها در اجتماع زندگى مي كنند، كه اساسش تعاون است. در حقيقت شخصى كه متوسل به شفيع مي شود نيروى خودش به تنهائى براى رسيدنش به هدف كافى نيست، لذا نيروى خود را با نيروى شفيع گره مى زند، و در نتيجه آنرا دو چندان نموده، به آنچه مي خواهد نائل مى شود، بطوريكه اگر اين كار را نمى كرد، و تنها نيروى خود را بكار مى زد، به مقصود خود نمى رسيد، چون نيروى خودش به تنهائى ناقص و ضعيف و كوتاه بود .

انواع شفاعت:

1- شفاعت تكويني

در دو آيه از آيات بالا كه راجع به خلقت آسمانها و زمين است، قهرا شفاعت هم در آنها در مورد تكوين خواهد بود، و شفاعت در مورد تكوين جز اين نمي تواند باشد، كه علل و اسبابى ميان خدا و مسبب ها واسطه شده، و امور آنها را تدبير و وجود و بقاء آنها را تنظيم كنند، و اين همان شفاعت تكوينى است.

شفاعت تكوينى كه معلوم است از تمامى اسباب كونى سر مى زند، و همه اسباب نزد خدا شفيع هستند، چون ميان خدا و مسبب خود واسطه اند.

2- شفاعت تشريعي

آيات زير با اين شفاعت، يعنى شفاعت در مرحله تشريع منطبقند:

-” يومئذ لا تنفع الشفاعة الا من اذن له الرحمن و رضى له قولا،“

-” لا تنفع الشفاعة عنده، الا لمن اذن له،“

-” لا تغنى شفاعتهم شيئا الا من بعد ان ياذن الله لمن يشاء و يرضى،

-” و لا يشفعون الا لمن ارتضى،“

-” ولا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعة، الا من شهد بالحق وهم يعلمون. “

شفاعت تشريعى و مربوط به احكام ( كه معلوم است اگر واقع شود، در دائره تكليف و مجازات واقع مي شود،) نيز دو قسم است، يكى شفاعتى كه در دنيا اثر بگذارد، و باعث آمرزش خدا، و يا قرب به درگاه او گردد. ديگري كه مربوط است به ثواب و عقاب، از اين قسم دوم بعضى در تمامى گناهان از شرك گرفته تا پائين تر از آن اثر مى گذارد، مانند شفاعت و وساطت توبه، و ايمان البته توبه و ايمان در دنيا و قبل از قيامت .

ص:328

و بعضى ديگر در عذاب بعضى از گناهان اثر دارد، مانند عمل صالح كه واسطه مي شود در محو شدن گناهان، و اما آن شفاعتى كه مورد نزاع و اختلافست، يعنى شفاعت انبياء و غير ايشان در روز قيامت، براى برداشتن عذاب از كسيكه حساب قيامت، او را مستحق آن كرده، اين شفاعت مربوط است به اهل گناهان كبيره، از اشخاصى كه متدين به دين حق هستند، و خدا هم دين آنانرا پسنديده است.

شفاعت كنندگان كيستند؟

آيات فوق الذكر، شافع بودن را براى عده اى از بندگان خدا از قبيل ملائكه و بعضى از مردم، اثبات مى كند، البته به شرط اذن و به قيد ارتضاء، و اين خودش تمليك شفاعت است، يعنى با همين كلامش دارد شفاعت را به بعضى از بندگانش تمليك مى كند و مي تواند بكند، چون – ” له الملك و له الامر! “

پس اين بندگان كه خدا مقام شفاعت را به آنان داده، مي توانند به رحمت و عفو و مغفرت خدا، و ساير صفات علياى او تمسك نموده، بنده اى از بندگان خدا را كه گناه گرفتارش كرده، مشمول آن صفات خدا قرار دهند، و در نتيجه بلاى عقوبت را كه شامل او شده، از او برگردانند، و در اين صورت ديگر از مورد حكم عقوبت بيرون گشته، ديگر مصداق آن حكم نيست، چون تاثير شفاعت از باب حكومت است، نه از باب تضاد و تعارض، و اين مطلب با گفتار خود خداي تعالى منطبق است كه مى فرمايد:

-” فاولئك يبدل الله سياتهم حسنات، “

- خدا گناهان ايشان را مبدل به حسنه مى كند!“

-” ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه، نكفر عنكم سيئاتكم،

-اگر از گناهان كبيره اجتناب كنيد، گناهان صغيره شما را محو مى كنيم.“

-” ان الله لا يغفر ان يشرك به، و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء،

-خدا اين گناه را نمى آمرزد كه به وى شرك بورزند، و گناهان پائينتر از آنرا از هر كس بخواهد مى آمرزد.“

بله ، اين هم هست، كه او هر چه را بكند به خاطر مصلحتى مى كند كه اقتضاى آنرا داشته باشد، و به خاطر علتى انجام مي دهد، كه بين او و عملش واسطه است، وقتى چنين است، چه مانعى دارد كه يكى از آن مصلحت ها و يكى از آن علت ها شفاعت شافعانى چون انبياء و اولياء و بندگان مقرب او باشد، هيچ مانعى بذهن نمي رسد، و هيچ جزاف و ظلمى هم لازم نمى آيد .

از اينجا روشن شد كه معناى شافعيت - بر حسب حقيقت در حق خداي تعالى نيز صادق است، چون هر يك از صفات او واسطه بين او و بين خلق او، در افاضه جود، و

ص:329

بذل وجود هستند، پس در حقيقت شفيع على الاطلاق او است، همچنانكه خودش به صراحت فرموده:

-” قل لله الشفاعة جميعا،

-بگو شفاعت همه اش از خداست ! “

-” ما لكم من دونه من ولى و لا شفيع،

-بگو شما به غير خدا سرپرست و شفيعى نداريد! “

-” ليس لهم من دونه ولى و لا شفيع،

-ايشان بجز خدا شفيع و سرپرستى ندارند.“

و غير خداي تعالى هر كس شفيع شود، و داراى اين مقام بگردد، به اذن او، و به تمليك او شده است.

البته اين نيز هست، كه در درگاه خدا تا حدودى شفاعت به كار هست، و اشخاصى از گنه كاران را شفاعت مى كنند، و اينكه گفتيم- تا حدودى براى اين بود كه خاطر نشان سازيم شفاعت تا آن حدى كه محذورى ناشايسته به ساحت كبريائى خدائيش نياورد، ثابت است و ممكن است اين معنا را به بيانى روشن تر تقريب كرده گفت:

ثواب و پاداش دادن به نيكوكار حقيقتى است كه عقل آنرا صحيح دانسته و حق بنده نيكوكار مي داند، حقى كه به گردن مولا ثابت شده همچنانكه عقاب و امساك كردن از رحمت به بنده مجرم را حقى براى مولى مي داند، اما ميان اين دو حق از نظر عقل فرقى هست و آن اين است كه عقل ابطال حق غير را صحيح نمي داند چون ظلم است و اما ابطال حق خويش و صرفنظر كردن از آنرا قبيح نمى شمارد و بنا بر اين عقل جائز مي داند كه مولائى به خاطر شفاعت شفيعى از عقاب بنده اش و يا امساك رحمت به او كه حق خود مولا است، صرفنظر كند، و حقيقت شفاعت هم همين است .

شفاعت شدگان كيستند؟( اصحاب يمين )

تعيين اشخاصى كه در باره شان شفاعت مي شود، آنطور كه بايد با تربيت دينى سازگارى ندارد، و تربيت دينى اقتضاء مي كند كه آنرا به طور مبهم بيان كنند، همچنانكه قرآن كريم نيز آنرا مبهم گذاشته و مى فرمايد:

-” كل نفس بما كسبت رهينة، الا اصحاب اليمين، فى جنات يتسائلون، عن المجرمين ما سلككم فى سقر؟ قالوا: لم نك من المصلين، و لم نك نطعم المسكين، و كنا نخوض مع الخائضين، و كنا نكذب بيوم الدين، حتى اتينا اليقين، فما تنفعهم شفاعة الشافعين،

- هر كسى گروگان كرده خويش است، مگر اصحاب يمين،

كه در بهشتها قرار دارند، و از يكديگر سراغ مجرمين را گرفته و مى پرسند:

ص:330

-چرا دوزخى شديد؟ مي گويند:

-ما از نمازگزاران نبوديم، و به مسكينان طعام نمي خورانديم، و هميشه با جستجوگران در جستجو بوديم، و روز قيامت را تكذيب مى كرديم، تا وقتى كه يقين بر ايمان حاصل شد،

در آن هنگام است كه ديگر شفاعت شافعان سودى براى آنان ندارد. “

در اين آيه مى فرمايد:

در روز قيامت هر كسى مرهون گناهانى است كه كرده است، و به خاطر خطايائى كه از پيش مرتكب شده، بازداشت مي شود، مگر اصحاب يمين، كه از اين گرو آزاد شده اند، و در بهشت مستقر گشته اند، آنگاه مي فرمايد: اين طائفه در عين اين كه در بهشتند، مجرمين را كه در آنحال در گرو اعمال خويشند، مى بينند، و از ايشان در آنهنگام كه در دوزخند مى پرسند، و ايشان به آن علت ها كه ايشانرا دوزخى كرده اشاره مى كنند، و چند صفت از آنرا مى شمارند، آنگاه از اين بيان اين نتيجه را مى گيرد كه شفاعت شافعان به درد آنان نخورد .

و مقتضاى اين بيان اين است كه اصحاب يمين داراى آن صفات نباشند يعنى آن صفاتيكه در دوزخيان مانع شمول شفاعت به آنها شد، نداشته باشند، و وقتى آن موانع در كارشان نبود، قهرا شفاعت شامل حالشان مي شود، و وقتى مانند آن دسته در گرو نباشند، لابد از گرو در آمده اند، و ديگر مرهون گناهان و جرائم نيستند، پس معلوم مي شود: كه بهشتيان نيز گناه داشته اند، چيزيكه هست شفاعت شافعان ايشانرا از رهن گناهان آزاد كرده است. آرى در آيات قرآنى اصحاب يمين را به كسانى تفسير كرده كه اوصاف نامبرده در دوزخيان را ندارند.

اهل دوزخ به خاطر داشتن چهار صفت: يعنى ترك نماز براى خدا، و ترك انفاق در راه خدا، و فرورفتگى در بازيچه دنيا، و تكذيب روز حساب دوزخى شده اند.

و اين چهار صفت امورى هستند كه اركان دين را منهدم مي سازند، و بر عكس داشتن ضد آن صفات، دين خدا را بپا مي دارد.

و لازمه اين دو صفت توجه به سوى خدا است به عبوديت، و سعى در رفع حوائج جامعه، كه به عبارتى ديگر مي توان از اولى به نماز تعبيركرد، و از دومى به انفاق در راه خدا، پس قوام دين از دو جهت علم و عمل به اين چهار صفت است، و اين چهار صفت بقيه اركان دين را هم در پى دارد. چون مثلا كسى كه يكتاپرست نيست، و يا نبوت را منكر است، ممكن نيست داراى اين چهار صفت بشود!

پس اصحاب يمين عبارت شدند از كساني كه از شفاعت بهره مند مي شوند، كساني كه از نظر دين و اعتقادات مرضى خدا هستند، حال چه اينكه اعمالشان مرضى بوده باشد، و اصلا محتاج به شفاعت در قيامت نباشند، و چه اينكه اينطور نباشند، در هر

ص:331

صورت، آن كساني كه از شفاعت شدن منظور هستند اينهايند.

پس معلوم شد كه شفاعت وسيله نجات گناه كاران اصحاب يمين است، همچنانكه قرآن كريم هم فرموده:

-” ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه، نكفر عنكم سياتكم،

-اگر از گناهان كبيره اجتناب كنيد، گناهان ديگرتان را جبران مى كنيم !“

و بطور مسلم منظور از اين آيه اين است كه گناهان صغيره را خدا مى آمرزد، و احتياجى به شفاعت ندارد، پس مورد شفاعت، آن عده از اصحاب يمينند كه گناهانى كبيره از آنان تا روز قيامت باقى مانده، و بوسيله توبه و يا اعمال حسنه ديگر از بين نرفته است!

پس معلوم مي شود شفاعت، مربوط به اهل كبائر از اصحاب يمين است، همچنانكه رسولخدا صلى الله عليه وآله وسلّم فرموده:

-” تنها شفاعتم مربوط به اهل كبائر از امتم است،

و اما نيكوكاران هيچ ناراحتى در پيش ندارند ! “

مطلب ديگري كه تذكرش لازم است، اين است كه خداي تعالى در يكجا از كلام عزيزش شفاعت را براى كسيكه خودش راضى باشد اثبات كرده، و اين ارتضاء را به هيچ قيدى مقيد نكرده، و معين ننموده آن اشخاص چه اعمالى دارند، و نشانه هاشان چيست؟ همچنانكه همين مبهم گوئى را در جاى ديگر كرده، و فرموده : مگر كسي كه رحمان اجازه اش داده باشد، و سخنش پسنديده باشد، كه در اين آيه نيز معين نكرده، اينگونه اشخاص چه كسانند؟ از اينجا مى فهميم مقصود از پسنديدن آنان پسنديدن دين آنان است، نه اعمالشان، و خلاصه اهل شفاعت كسانيند كه خدا دين آنانرا پسنديده باشد، و كارى به اعمالشان ندارد.

مجرمين در قيامت چه كساني اند؟

از سوى ديگر در جاى ديگر فرموده:

-” يوم نحشر المتقين الى الرحمان و فدا، و نسوق المجرمين الى جهنم وردا، لا يملكون الشفاعة، الا من اتخذ عند الرحمان عهدا،

-روزي كه پرهيزكاران را براى مهمانى و خوان رحمت خود محشور مى كنيم و مجرمين را براى ريختن به جهنم بدان سو سوق مي دهيم آنان مالك شفاعت نيستند، مگر كسيكه قبلا از خداى رحمان عهدى گرفته باشد.“

كلمه شفاعت در اين آيه، يعنى شفاعت شدن، و معلوم است كه تمامى مجرمين كافر نيستند، كه دوزخى شدنشان حتمى باشد، به دليل اينكه فرمود:

-” انه من يات ربه مجرما، فان له جهنم، لا يموت فيها، و لا يحيى، و من ياته

ص:332

مؤمنا، قد عمل الصالحات، فاولئك لهم الدرجات العلى،

- بدرستى وضع چنين است كه هر كس با حال مجرميت نزد پروردگارش آيد، آتش جهنم دارد، كه نه در آن مى ميرد، و نه زنده مي شود، و هر كس كه با حالت ايمان بيايد، و عمل صالح هم كرده باشد، چنين كسانى درجات والائى دارند! “

از اين آيه بر مى آيد كه هر كس مؤمن باشد، ولى عمل صالح نكرده باشد، باز مجرم است، پس مجرمين دو طائفه اند: يكى آنانكه نه ايمان آورده، و نه عمل صالح كرده اند، و دوم كسانيكه ايمان آورده اند، ولى عمل صالح نكرده اند، پس يك طائفه از مجرمين مردمانيند كه بر دين حق بوده اند، و لكن عمل صالح نكرده اند، و اين همان كسى است كه جمله: الا من اتخذ عند الرحمان عهدا، در باره اش تطبيق مى كند . چون اين كسى است كه عهد خدا را دارد، آن عهدى كه آيه:

-” ا لم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان، انه لكم عدو مبين، و أن اعبدونى، هذا صراط مستقيم!

- مگر با شما اى بنى آدم عهد نكردم كه شيطان را نپرستيد؟ كه او دشمن آشكار شما است، و اينكه مرا بپرستيد، كه اين صراط مستقيم است ؟ “

از آن خبر مي دهد.

پس اين طائفه كه گفتيم ايمان داشته اند، ولى عمل صالح نكرده اند، آنهايند كه عهدى از خدا گرفته بودند، و به خاطر اعمال بدشان داخل جهنم مي شوند، ولي به خاطر داشتن عهد، مشمول شفاعت شده، از آتش نجات مى يابند .

آيه شريفه:

-” و قالوا لن تمسنا النار الا اياما معدودة، قل أتخذتم عند الله عهدا،

-گفتند آتش دوزخ جز چند روزى بما نمى رسد، بگو مگر شما از خدا عهد گرفته بوديد ؟“

نيز به اين حقيقت اشاره دارد، و بنا بر اين، اين آيات نيز به همان آيات قبل برگشت مى كند، و بر روى هم آنها دلالت دارد بر اينكه مورد شفاعت، يعنى كساني كه در قيامت برايشان شفاعت مي شود، عبارتند از گنه كاران دين دار، و متدينين به دين حق ولى گنه كار، اينهايند كه خدا دينشان را پسنديده است.

زمان و مكان شفاعت :

1-شفاعت در دنيا

شفيع و واسطه ميان خدا و بنده در زندگي دنيا چند قسم است:

ص:333

اول- شفاعت توبه در دنيا

توبه از گناه، خود از شفيعان است، چون باعث آمرزش گناهان است:

-” قل! يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم، لا تقنطوا من رحمة الله، ان الله يغفر الذنوب جميعا، انه هو الغفور الرحيم، و انيبوا الى ربكم،

- بگو! اى بندگانم، كه بر نفس خود زياده روى روا داشتيد، از رحمت خدا مايوس نشويد، كه خدا همه گناهان را مى آمرزد، چون او آمرزگار رحيم است، و به سوى پروردگارتان توبه ببريد! “

كه عموميت اين آيه، حتى شرك را هم شامل مي شود، كه توبه شرك را هم از بين مى برد.

دوم – شفاعت ايمان به رسول خدا”ص“

ايمان به رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم از شفيعان است، كه در باره اش فرموده:

-” آمنوا برسوله . . . يغفر لكم،

-به رسول او ايمان بياوريد . . . گناهانتان را بيامرزد. “

سوم – شفاعت عمل صالح در دنيا

يكى ديگر از شافعان، عمل صالح است كه در باره اش فرموده:

-” وعد الله الذين آمنوا و عملوا الصالحات لهم مغفرة و اجر عظيم،

-خدا كسانى را كه ايمان آورده، و اعمال صالح كردند، وعده داده كه مغفرت و اجر عظيم دارند.“

-” يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله، و ابتغوا اليه الوسيلة،

-اى كساني كه ايمان آورده ايد از خدا بترسيد- و بدين وسيله - وسيله اى به درگاهش بدست آوريد! “

چهارم – شفاعت قرآن كريم در دنيا

يكى ديگر از شافعان، قرآن كريم است، كه خودش در اين باره فرموده:

-” يهدى به الله من اتبع رضوانه، سبل السلام و يخرجهم من الظلمات الى النور باذنه، و يهديهم الى صراط مستقيم،

- خداوند به وسيله قرآن كسانى را كه در پى خوشنودى اويند هدايت مي كند، سوى راه هاى سلامت، و به اذن خودش ايشان را از ظلمت ها به سوى نور خارج مي سازد، و نيز آنها را به سوى صراط مستقيم راه مي نمايد. “

پنجم – شفاعت متعلقات عمل صالح در دنيا

يكى ديگر از شافعان، هر آن چيزي است كه با عمل صالح ارتباطى دارد، مانند: مسجدها، امكنه شريفه و متبركه، ايام شريفه، انبياء و رسولان خدا، كه براى امت خود طلب مغفرت مى كنند، همچنانكه در باره انبياء فرموده:

-” و لو انهم اذ ظلموا أنفسهم، جاؤك، فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول، لوجدوا

ص:334

الله توابا رحيما،

-و اگر ايشان بعد از آنكه به خود ستم كردند، آمدند نزد تو، و آمرزش خدا را خواستند، و رسول هم برايشان طلب مغفرت كرد، خواهند ديد كه خدا توبه پذير رحيم است. “

ششم – شفاعت ملائكه در دنيا

يكى ديگر از شافعان ملائكه است، كه براى مؤمنين طلب مغفرت مى كنند، همچنانكه فرمود:

-” الذين يحملون العرش و من حوله، يسبحون بحمد ربهم، و يؤمنون به، و يستغفرون للذين آمنوا،

-آن فرشتگان كه عرش را حمل مى كنند، و اطرافيان آن، پروردگار خود را به حمد تسبيح مى گويند، و به او ايمان دارند، و براى همه آن كساني كه ايمان آورده اند، طلب مغفرت مى كنند.“

- ” والملائكة يسبحون بحمد ربهم، و يستغفرون لمن فى الارض، ألا ان الله هو الغفور الرحيم،

-و ملائكه با حمد پروردگار خود، او را تسبيح مي گويند، و براى هر كس كه در زمين است طلب مغفرت مى كنند، آگاه باشيد كه خداست كه آمرزگار رحيم است .“

هفتم – شفاعت مؤمنان در دنيا

يكى ديگر از شافعان خود مؤمنينند، كه براى خود، و براى برادران ايمانى خود، استغفار مى كنند، و خداي تعالى از ايشان حكايت كرده كه مى گويند:

-” و اعف عنا، و اغفر لنا، و ارحمنا، انت مولينا،

- و بر ما ببخشاى، و ما را بيامرز و به ما رحم كن،

كه توئى سرپرست ما ! “

2-شفاعت در آخرت

قسم دوم شفيعى است كه در روز قيامت شفاعت مى كند، شفاعت به آن معنائى كه شناختى، حال ببينيم اين شفيعان چه كسانى هستند؟

1- شفاعت انبياء در آخرت

يك طائفه از اينان انبياء عليهم السلامند:

دو آيه شريفه زير، علاوه بر اينكه دلالت مى كنند بر شفاعت انبياء، دلالت بر شفاعت ملائكه نيز دارند، چون در اين دو آيه گفتگو از فرزند خدا بود، كه مشركين ملائكه را دختران خدا مى پنداشتند و يهود و نصارى مسيح و عُزير را پسر خدا

ص:335

مى پنداشتند:

-” و قالوا اتخذ الرحمن ولدا، سبحانه، بل عباد مكرمون . . . و لا يشفعون الا لمن ارتضى،

-مشركين مى گفتند: خدا فرزند گرفته منزه است خدا، بلكه فرشتگان بندگان مقرب خدايند . . . و شفاعت نمى كنند مگر براى كسيكه خدا بپسندد. “

كه يكى از آنان عيسى بن مريم عليه السلام است، كه در روز قيامت شفاعت مى كند. و نيز مى فرمايد:

-” و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعة، الا من شهد بالحق و هم يعلمون،

- آن كسانيكه مشركين بجاى خدا مي خوانند، مالك شفاعت نيستند، تنها كسانى مالك شفاعتند كه به حق شهادت مي دهند و خود داناى حقند.“

2- شفاعت ملائكه در آخرت

دسته اى ديگر از شفيعان روز قيامت ملائكه هستند:

-” و كم من ملك فى السماوات، لا تغنى شفاعتهم شيئا، الا من بعد ان ياذن الله لمن يشاء و يرضى،

- و چه بسيار فرشته كه در آسمانهايند و شفاعتشان هيچ اثرى ندارد، مگر بعد از آنكه خدا براى هر كس بخواهد اجازه دهد.“

و نيز مى فرمايد:

-” يومئذ لا تنفع الشفاعة، الا من اذن له الرحمن، و رضى له قولا، يعلم ما بين ايديهم، و ما خلفهم،

- امروز شفاعت سودى نمى بخشد، مگر كسي كه رحمان به او اجازه داده باشد، و سخن او پسنديده باشد، خدا آنچه را كه پيش روى ايشانست، و آنچه را از پشت سر فرستاده اند، مي داند. “

3- شفاعت شاهدان، و مؤمنين در قيامت

طائفه ديگر از شفيعان در قيامت شهدا هستند، كه آيه:

-” و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعة، الا من شهد بالحق، و هم يعلمون.“

دلالت بر آن دارد، چون اين طائفه نيز به حق شهادت دادند، پس هر شهيدى شفيعى است كه مالك شهادت است، چيزي كه هست اين شهادت مربوط به اعمال است، نه شهادت به معناى كشته شدن در ميدان جنگ، از اينجا روشن مي شود: كه مؤمنين نيز از شفيعان روز قيامتند، براى اينكه خداي تعالى خبر داده، كه مؤمنين نيز در روز قيامت ملحق به شهداء مي شوند، و فرموده:

-” و الذين آمنوا بالله و رسله اولئك هم الصديقون، و الشهداء عند ربهم،

- و كسانيكه به خدا و رسولش ايمان آوردند، ايشان همان صديقين و شهداء نزد

ص:336

پروردگارشانند! “

شفاعت به چه چيز تعلق مى گيرد ؟

خواننده عزيز توجه فرمود، كه شفاعت دو قسم بود، يكى تكوينى، كه عبارتست از تاثير هر سببى تكوينى در عالم اسباب، و يكى تشريعى، كه مربوط است به ثواب و عقاب.

از اين قسم دوم بعضى در تمامى گناهان از شرك گرفته تا پائين تر از آن اثر مى گذارد، مانند شفاعت و وساطت توبه و ايمان، البته توبه و ايمان در دنيا و قبل از قيامت !

و بعضى ديگر در عذاب بعضى از گناهان اثر دارد، مانند عمل صالح كه واسطه مي شود در محو شدن گناهان، و اما آن شفاعتى كه مورد نزاع و اختلافست، يعنى شفاعت انبياء و غير ايشان در روز قيامت، براى برداشتن عذاب از كسيكه حساب قيامت، او را مستحق آن كرده، قبلا در بحث (شفاعت شدگان) گفتيم: كه اين شفاعت مربوط است به اهل گناهان كبيره، از اشخاصى كه متدين به دين حق هستند، و خدا هم دين آنانرا پسنديده است.

شفاعت چه وقت فائده مي بخشد ؟

منظور ما از اين شفاعت، باز همان شفاعت مورد نزاع است، شفاعتى كه گفتيم: عذاب روز قيامت را از گنه كاران بر مي دارد، اما پاسخ از اين سئوال، اين است كه آيه شريفه:

-” كل نفس بما كسبت رهينة، الا اصحاب اليمين، فى جنات يتسائلون: عن المجرمين، ما سلككم فى سقر ؟

دلالت دارد بر اينكه شفاعت به چه كسانى مى رسد، و چه كسانى از آن محرومند، چيزي كه هست بيش از اين هم دلالت ندارد، كه شفاعت تنها در فك رهن، و آزادى از دوزخ، و يا خلود در دوزخ مؤثر است، و اما در ناراحتى هاى قبل از حساب، از هول و فزع قيامت، و ناگواريهاى آن، هيچ دلالتى نيست بر اين كه شفاعت در آنها هم مؤثر باشد، بلكه مي توان گفت: كه آيه دلالت دارد بر اينكه شفاعت تنها در عذاب دوزخ مؤثر است، و

ص:337

در ناگواريهاى قبل از آن مؤثر نيست.

اين نكته را هم بايد دانست كه از آيات نامبرده در سوره مدثر مي توان استفاده كرد كه سئوال و جوابي كه در آن شده مربوط است به بعد از فصل قضا، و رسيدگى به حسابها، بعد از آنكه اهل بهشت جاى خود را در بهشت گرفته، و اهل دوزخ هم در دوزخ قرار گرفته اند، و در چنين هنگامى شفاعت شامل جمعى از گنه كاران شده، و آنان را از آتش نجات مي دهد، براى اينكه كلمه ” فى جنات...“ در اين آيات آمده، و اين كلمه استقرار در بهشت را مى رساند.

و نيز جمله: ”ما سلككم ...،“ در آن هست، كه از ماده سلوك و به معناى داخل كردن با نظم و با رديف خاص، نظير داخل كردن نخ در دانه هاى تسبيح، كه از كوچك ترها گرفته تا بزرگ و بزرگترها همه را نخ مى كشند. پس در اين تعبير معناى استقرار هست.

و اما نشئه برزخ، و ادله اي كه دلالت مى كند بر حضور پيامبر صلى الله عليه وآله وسلّم، و ائمه عليهم السلام در دم مرگ، و در هنگام سئوال قبر، و كمك كردن آن حضرت در شدائد، كه در روايات ذيل آيه: « و ان من اهل الكتاب الا ليؤمنن به ...،» آمده، ربطى به شفاعت در درگاه خدا ندارد. بلكه از قبيل تصرف ها و حكومتى است كه خداي تعالى به ايشان داده، تا به اذن او هر حكمى كه خواستند برانند، و هر تصرفى خواستند بكنند، همچنانكه در باره آن فرموده:

-” و على الاعراف رجال، يعرفون كلا بسيماهم، و نادوا: اصحاب الجنة ان سلام عليكم، لم يدخلوها، و هم يطمعون . . . و نادى اصحاب الاعراف رجالا يعرفونهم بسيماهم، قالوا: ما اغنى عنكم جمعكم، و ما كنتم تستكبرون، اهؤلاء الذين اقسمتم: لا ينالهم الله برحمة ادخلوا الجنة، لا خوف عليكم، و لا انتم تحزنون،

- و بر اعراف (كه جايگاهى ميان بهشت و دوزخ است،) مردمى هستند كه هر كسى را از سيمايش مى شناسند، به اصحاب بهشت داد مى زنند: كه سلام بر شما، با اينكه خود تاكنون داخل بهشت نشده اند، ولى اميد آنرا دارند . . . اصحاب اعراف مردمى را كه هر يك را با سيمايشان مى شناسند، صدا مى زنند و مي گويند: ديديد كه نيروى شما از جهت كميت و كيفيت به دردتان نخورد؟ آيا همين بهشتيان نيستند كه شما سوگند مى خورديد: هرگز مشمول رحمت خدا نميشوند؟ ديديد كه داخل بهشت مي شوند، و شما اشتباه مى كرديد؟ آنگاه رو به بهشتيان كرده مى گويند حال به بهشت درآئيد، كه نه ترسى بر شما باشد ، و نه اندوهناك مي شويد ! “

و از اين قبيل است آيه:

-” يوم ندعوا كل اناس بامامهم، فمن أوتى كتابه بيمينه،

- روزي كه هر قومى را به نام پيشواشان صدا مى زنيم، پس هر كس كتابش به دست راستش داده شود....“

كه از اين آيه نيز بر مى آيد: امام واسطه در خواندن و دعوت است، و دادن كتاب

ص:338

از قبيل همان حكومتى است كه گفتيم خدا به اين طائفه داده است.

پس از بحثى كه در باره شفاعت گذشت، اين نتيجه بدست آمد: كه شفاعت در آخرين موقف از مواقف قيامت بكار مى رود، كه يا گنه كار بوسيله شفاعت مشمول آمرزش گشته، اصلا داخل آتش نمي شود، و يا آنكه بعد از داخل شدن در آتش، بوسيله شفاعت نجات مى يابد، يعنى شفاعت باعث مي شود كه خدا به احترام شفيع، رحمت خود را گسترش مي دهد .

(1)

مقام و رضايت رسول الله در آخرت

-” وَ لَلاَخِرَةُ خَيرٌ لَّك مِنَ الأُولى،

-وَ لَسوْف يُعْطِيك رَبُّك فَترْضى،

-و مسلما آخرت براى تو از دنيا بهتر است،

-و پروردگارت به زودى عطايى مى كند كه راضى شوى! “

مفاد آيه قبلى موقف كرامت و عنايت الهى را براى رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم اثبات مى كرد، در اين آيه مى فرمايد: تازه زندگى دنياى تو با آن كرامت و بزرگى كه دارى، و با آن عنايتى كه خداى تعالى به تو دارد در برابر زندگى آخرتت چيزى نيست، و زندگى آخرت تو از دنيايت بهتر است!

” و لسوف يعطيك ربك فترضى،“ اين آيه شريفه آيه قبل را تثبيت مى كند و مى فرمايد: در زندگى آخرت خداى تعالى آنقدر به تو عطا مى كند تا راضى شوى!

در اين هم عطاى خدا را مطلق آورده، و هم رضايت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم را.

در روايات اسلامي در درالمنثور است كه ابن منذر و ابن مردويه و ابو نعيم - در كتاب الحليه - از طريق حرب بن شريح روايت كرده اند كه گفت: من به ابى جعفر محمد بن على بن الحسين( امام باقر عليه السلام) گفتم: به نظر شما اين شفاعتى كه اهل عراق بر سر زبانها دارند حق است؟ فرمود: آرى به خدا سوگند عمويم محمد بن حنفيه از على بن ابى طالب نقل كرد كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم فرمود: آنقدر از امتم شفاعت مى كنم كه خداى تعالى خطاب مى كند:

-اى محمد آيا راضى شدى ؟ عرضه مى دارم:

-بلى، پروردگارا راضى شدم !


1- مستند: آيه 48 سوره بقره الميزان ج : 1 ص : 232 تا 283

ص:339

آنگاه ( امام باقر عليه السلام) رو به من - حرب ابن شريح - كرد و فرمود: شما به اهل عراق مى گوييد: از تمامى آيات قرآن آيه اى كه بيش از همه اميد بخش است آيه زير است كه مى فرمايد:

-” يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعا

-اى بندگانم كه بر خود ستم روا داشتيد، از رحمت خدا مايوس نشويد، كه خدا همه گناهان را مى آمرزد.“

عرضه داشتم بله، ما اينطور معتقديم. فرمود:

ليكن ما اهل بيت مى گوييم از همه آيات در كتاب خدا اميد بخش تر آيه زير است، كه راجع به شفاعت است:

-” و لسوف يعطيك ربك فترضى!“

(1)

شفاعت در روايات اسلامي

1- در امالى شيخ صدوق از حضرت رضا، از آباء گرامش، از امير المؤمنين عليه السلام، روايت كرده كه فرمود: رسولخدا صلى الله عليه وآله وسلّم فرمود:

-” كسى كه به حوض من ايمان نداشته باشد، خداوند او را در حوضم وارد نكند، و كسي كه به شفاعت من ايمان نداشته باشد، خداوند او را به شفاعتم نائل نسازد، آنگاه فرمود: تنها شفاعت من مخصوص كسانى از امت من است، كه مرتكب گناهان كبيره شده باشند، و اما نيكوكاران از ايشان هيچ گرفتارى پيدا نمى كنند!

راوي مي گويد: من به حضرت رضا عرضه داشتم: يا بن رسول الله ! پس معناى اين كلام خداي تعالى كه مى فرمايد: ” و لا يشفعون الا لمن ارتضى“ چيست؟ فرمود: شفاعت نمى كنند، مگر كسى را كه خدا دينش را پسنديده باشد! “

2- در تفسير عياشى از سماعة بن مهران، از ابى ابراهيم، از حضرت كاظم عليه السلام روايت آورده كه در ذيل آيه:

-” عسى أن يبعثك ربك مقاما محمودا،

- اميد آن داشته باش، كه پروردگارت به مقام محمودت برساند!“

فرمود: روز قيامت مردم همگى از شكم خاك بر مي خيزند، و مقدار چهل سال مى ايستند، و خداي تعالى آفتاب را دستور مي دهد تا بر فرق سرهاشان آنچنان نزديك شود كه از شدت گرما عرق بريزند، و به زمين دستور مى رسد كه عرق آنان را در خود فرو نبرد،


1- مستند: آيه 4و 5 سوره ضحي الميزان ج 20 ص 523

ص:340

مردم به نزد آدم مى روند، و از او مي خواهند تا شفاعتشان كند، آدم مردم را به نوح دلالت مى كند، و نوح ايشانرا به ابراهيم، و ابراهيم به موسى ، و موسى به عيسى و عيسى به ايشان مي گويد: بر شما باد به محمد صلى الله عليه وآله وسلّم، خاتم النبيين، پس محمد صلى الله عليه وآله وسلّم مى فرمايد: آرى من آماده اينكارم، پس به راه مى افتد، تا دم در بهشت مى رسد، و دق الباب مى كند، از درون بهشت مى پرسند: كه هستى؟ و خدا داناتر است، پس محمد مى گويد: من محمدم! از درون خطاب مى رسد: در را به رويش باز كنيد، چون در به رويش گشوده مي شود، به سوى پروردگار خود روى مى آورد، در حاليكه سر به سجده نهاده باشد، و سر از سجده بر نمي دارد تا اجازه سخن به وى دهند و بگويند حرف بزن و درخواست كن! كه هر چه بخواهى داده خواهى شد و هر كه را شفاعت كنى پذيرفته خواهد شد.

پس سر از سجده بر مي دارد، دوباره رو به سوى پروردگارش نموده، از عظمت او به سجده مى افتد، اين بار هم همان خطابها به وى مي شود، سر از سجده بر مي دارد، و آنقدر شفاعت مى كند، كه دامنه شفاعتش حتى به درون دوزخ رسيده، شامل حال كسانى كه به اتش سوخته اند، نيز مي شود، پس در روز قيامت در تمامى مردم از همه امتها، هيچ كس آبروى محمد صلى الله عليه وآله وسلّم را ندارد، اين است آن مقامى كه آيه شريفه ” عسى ان يبعثك ربك مقاما محمودا، “ بدان اشاره دارد .

مؤلف: اين معنا در رواياتى بسيار زياد از سنى و شيعه وارد شده است، و دلالت دارد بر اينكه مقام محمود در آيه شريفه همان مقام شفاعت است، البته منافات هم ندارد كه غير آنجناب، يعنى ساير انبياء و غير انبياء هم بتوانند شفاعت كنند، چون ممكن است شفاعت آنان فرع شفاعت آنجناب باشد، و فتح باب شفاعت به دست آنجناب بشود.

3- در تفسير عياشى نيز از يكى از دو امام باقر و صادق عليهماالسلام روايت آمده كه در تفسير آيه ”عسى ان يبعثك ربك مقاما محمودا، “ فرمود: اين مقام شفاعت است.

4- باز در تفسير عياشى از عبيد بن زراره روايت آمده، كه گفت: شخصى از امام صادق عليه السلام پرسيد:

آيا مؤمن هم شفاعت دارد؟ فرمود: بله، فردى از حاضران پرسيد: آيا مؤمن هم به شفاعت محمد صلى الله عليه وآله وسلّم در آن روز محتاج مي شود؟ فرمود: بله، براى اينكه مؤمنين هم خطايا و گناهانى دارند، و هيچ احدى نيست مگر آنكه محتاج شفاعت آنجناب مي شود.

راوى مي گويد: مردى از اين گفتار رسولخدا پرسيدكه فرمود: من سيد و آقاى همه فرزندان آدمم، و در عين حال افتخار نمى كنم!

ص:341

حضرت فرمود: بله صحيح است، آنجناب حلقه در بهشت را مى گيرد، و بازش مى كند، و سپس به سجده مى افتد، خداي تعالى مى فرمايد: سر بلند كن، و شفاعت نما، كه شفاعتت پذيرفته است، و هر چه مي خواهى بطلب كه به تو داده مي شود، پس سر بلند مى كند و دوباره به سجده مى افتد باز خداي تعالى مى فرمايد: سر بلند كن و شفاعت نما كه شفاعتت پذيرفته است و درخواست نما كه درخواستت برآورده است. پس آنجناب سر بر مى دارد و شفاعت مى نمايد، و شفاعتش پذيرفته مي شود و درخواست مى كند، و به او هر چه خواسته مي دهند.

5-در تفسير فرات، از محمد بن قاسم بن عبيد با ذكر يك يك راويان، از بشر بن شريح بصرى روايت آورده كه گفت: من به محمد بن على عليه السلام عرضه داشتم: كداميك از آيات قرآن اميدواركننده تر است؟ فرمود: قوم تو در اين باره چه مي گويند؟ عرضه داشتم: مي گويند آيه:

-” قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ،

- بگو اى كساني كه در حق خود زياده روى و ستم كرديد، از رحمت خدا نوميد مشويد! “

فرمود: و لكن ما اهل بيت اين را نمي گوئيم، پرسيدم: پس شما كدام آيه را اميدواركننده تر مي دانيد؟ فرمود آيه:

-” و لسوف يعطيك ربك فترضى!

-به خدا سوگند شفاعت! به خدا سوگند شفاعت! به خدا سوگند شفاعت!

مؤلف : اما اينكه آيه: ” عسى أن يبعثك ربك مقاما محمودا....“ مربوط به مقام شفاعت باشد، چه بسا هم لفظ آيه با آن مساعد باشد و هم روايات بسيار زيادى كه از رسولخدا صلى الله عليه وآله وسلّم رسيده، كه فرمود: مقام محمود مقام شفاعت است، و اما اين كه گفتيم لفظ آيه با آن مساعد است، از اين جهت است كه جمله ” ان يبعثك . . .“ دلالت مى كند بر اينكه مقام نامبرده مقامى است كه در آن روز به ان جناب مي دهند. و چون كلمه ”محمود“ در آيه مطلق است شامل همه حمدها مي شود، چون مقيد به حمد خاصى نشده، اين خود دلالت مى كند بر اين كه همه مردم او را مى ستايند، چه اولين و چه آخرين !

و از سوى ديگر از آنجا كه حمد عبارتست از ثناى جميل در مقابل رفتار جميل اختيارى، پس به ما مى فهماند كه در آن روز از آن جناب به تمامى اولين و آخرين، رفتارى صادر مي شود، كه از آن بهره مند مى گردند، و او را مى ستايند.

و به همين جهت در روايت عبيد بن زراره، كه قبلا گذشت، فرمود: هيچ احدى

ص:342

نيست مگر آنكه محتاج به شفاعت محمد صلى الله عليه وآله وسلّم مي شود.

و اما اينكه آيه ” و لسوف يعطيك ربك فترضى “ اميدوار كننده ترين آيه قرآن باشد، و حتى از آيه:” يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا...“ هم اميدواركننده تر باشد، علتش اين است كه نهى از نوميدى در آيه دوم، نهيى است كه هر چند در قرآن شريف مكرر آمده، مثلا از ابراهيم عليه السلام حكايت كرده كه گفت :

-” و من يقنط من رحمة ربه الا الضالون- از رحمت خدا نوميد نمي شوند، مگر مردم گمراه،“

و از يعقوب عليه السلام حكايت كرده كه گفت:

-” انه لا يياس من روح الله الا القوم الكافرون - بدرستيكه از رحمت خدا مايوس نمي شوند مگر مردم كافر .“

و لكن در هر دو مورد اين نهى ناظر به نوميدى از رحمت تكوينى است، همچنانكه مورد دو آيه بدان شهادت مي دهد:

و اما آيه ” قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله، ان الله يغفر الذنوب جميعا، انه هو الغفور الرحيم، و انيبوا الى ربكم ...“ هر چند كه نهى از نوميدى از رحمت تشريعى خداست، به قرينه جمله ”اسرفوا على انفسهم“ كه به روشنى مى فهماند قنوط و نوميدى در آيه راجع به رحمت تشريعى، و از جهت معصيت است، و به همين جهت خداى سبحان وعده آمرزش گناهان را بطور عموم، و بدون استثناء آورد.

و لكن دنبال آيه، عبارت ” ... و انيبوا الى ربكم،“ و جملات بعدى را آورده كه به توبه و اسلام و عمل به پيروى امر مى كند، و مى فهماند كه منظور آيه اين است كه بنده اي كه به خود ستم كرده، نبايد از رحمت خدا نوميد شود، مادام كه مي تواند توبه كند، و اسلام آورد، و عمل صالح كند، و از اين راه هاى نجات استفاده كند.

پس در آيه نامبرده رحمت خدا مقيد به قيود نامبرده شد، و مردم را امر مى كند كه به اين رحمت مقيد خدا، دست بياويزند، و خود را نجات دهند، و معلوم است كه اميد رحمت مقيد مانند اميد رحمت مطلق و عام نيست، و آن رحمتى كه خدا به پيامبرش وعده داده، رحمت عمومى و مطلق است، چون آنجناب را ”رحمة للعالمين“ خوانده و اين وعده مطلق را در آيه : ” و لسوف يعطيك ربك فترضى “ به پيامبر گراميش داده، تا او را دلخوش و شادمان كند .

توضيح اينكه آيه شريفه در مقام منت نهادن است، و در آن وعده اى است خاص به رسولخدا صلى الله عليه وآله وسلّم، و در سراسر قرآن، خداى سبحان احدى از خلايق خود را هرگز چنين وعده اى نداده است. در اين وعده اعطاء خود را به هيچ قيدى مقيد نكرده،

ص:343

وعده اعطائى است مطلق، البته وعده اى نظير اين به دسته اى از بندگان خود داده، كه در بهشت به آنها بدهد، و فرموده:

-” لهم ما يشاؤن عند ربهم !

-ايشان نزد پروردگار خود در بهشت هر چه بخواهند دارند!“

و نيز فرموده :

-” لهم ما يشاؤن فيها، و لدينا مزيد،

-ايشان در بهشت هر چه بخواهند دارند، و نزد ما بيش از آنهم هست!“

كه مى رساند آن دسته نامبرده در بهشت چيزهائى مافوق خواست خود دارند.

و معلوم است كه مشيت و خواست به هر خيرى و سعادتى تعلق مى گيرد، كه به خاطر انسان خطور بكند، معلوم مي شود در بهشت از خير و سعادت چيزهائى هست كه بر قلب هيچ بشرى خطور نمي كند، همچنانكه فرمود:

-” فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين ،

-هيچ كس نمي داند كه چه چيزها كه مايه خوشنودى آنان است، بر ايشان ذخيره كرده اند. “

خوب ، وقتى عطاهاى خدا به بندگان با ايمان و صالحش اين باشد، كه مافوق تصور و از اندازه و قدر بيرون باشد، معلوم است كه آنچه به رسولش در مقام امتنان عطاء مى كند، وسيع تر و عظيم تر از اينها خواهد بود!

اين وضع عطاى خداى تعالى است، و اما ببينيم خوشنودى رسولخدا صلى الله عليه وآله وسلّم چه حد و حدودى دارد، و اين را مي دانيم كه اين خوشنودى غير رضا به قضا و قسمت خداست، كه در حقيقت برابر با امر خداست، چون خدا مالك و غنى على الاطلاق است، و عبد جز فقر و حاجت چيزى ندارد، و لذا بايد به انچه پروردگارش عطا مى كند راضى باشد، چه كم و چه زياد، و نيز بايد به آن قضائى كه خدا در باره اش مى راند، خوشنود و راضى باشد، چه خوب و چه بد، و وقتى وظيفه هر عبدى اين بود، رسولخدا صلى الله عليه وآله وسلّم به اين وظيفه داناتر، و عامل تر از هر كس ديگر است، او نمي خواهد مگر آنچه را كه خدا در حقش بخواهد .

پس رضا در آيه: ” و لسوف يعطيك ربك فترضى،“ اين رضا نيست، چون گفتيم: رسولخدا صلى الله عليه وآله وسلّم از خدا راضى است چه عطا بكند، و چه نكند، و در آيه مورد بحث رضايت رسولخدا صلى الله عليه وآله وسلّم در مقابل اعطاء خدا قرار گرفته، و اين معنا را مى رساند: كه خدا اينقدر به تو مي دهد تا راضى شوى، پس معلوم است اين رضا غير آن است، نظير اين است كه به فقيرى بگوئى: من آنقدر به تو مال مي دهم، تا بى نياز شوى، و يا به گرسنه اى بگوئى: آنقدر طعامت مي دهم تا سير شوى، كه در اين گونه موارد رضايت رسولخدا صلى الله عليه وآله وسلّم و بى نياز كردن فقير، و طعام به گرسنه به

ص:344

هيچ حد و اندازه اى مقيد نشده است.

همچنانكه مى بينيم نظير چنين اعطاى بى حدى را خداوند به طائفه اى از بندگانش وعده داده و فرموده :

-” ان الذين آمنوا، و عملوا الصالحات، اولئك هم خير البرية، جزاؤهم عند ربهم، جنات عدن تجرى من تحتها الانهار، خالدين فيها ابدا، رضى الله عنهم، و رضوا عنه، ذلك لمن خشى ربه،

- كساني كه ايمان آورده، و عمل صالح كردند، بهترين خلق خدايند، پاداششان نزد پروردگارشان عبارتست از بهشت هاى عدن، كه نهرها از دامنه آنها روانست، و ايشان به طور ابد در آن جاويدانند، خدا از ايشان راضى است، و ايشان هم از خدا راضى مي شوند، اين پاداشها براى كسى است كه از پروردگارش در خشيت باشد.“

كه اين وعده نيز از آنجا كه در مقام امتنان است و وعده اى است خصوصى، لذا بايد امرى باشد مافوق آنچه كه مؤمنين به طور عموم وعده داده شده اند، و بايد از آن وسيع تر، و خلاصه بى حساب باشد.

از سوى ديگر مى بينيم: كه خداي تعالى در باره رسول گراميش فرمود: - ” بالمؤمنين رؤف رحيم،

- به مؤمنين رؤف و رحيم است،“

و در اين كلام خود رأفت و رحمت آنجناب را تصديق فرموده با اين حال چطور اين رسول رؤف و رحيم راضى مي شود كه خودش در بهشت به نعمت هاى آنجا متنعم باشد و در باغهاى بهشت با خيال آسوده قدم بزند، در حاليكه جمعى از مؤمنين به دين او، و به نبوت او، و شيفتگان به فضائل و مناقب او، در دركات جهنم در غل و زنجير باشند؟ و در زير طبقاتى از آتش محبوس بمانند؟ با اينكه به ربوبيت خدا، و به رسالت رسولخدا صلى الله عليه و آله وسلّم، و به حقانيت آنچه رسول آورده، معترف بوده اند، تنها جرمشان اين بوده كه جهالت برايشان چيره گشته، ملعبه شيطان شدند، و در نتيجه گناهانى مرتكب گشتند، بدون اينكه عناد و استكبارى كرده باشند .

و اگر يكى از ماها به عمر گذشته خود مراجعه كند، و بينديشد: كه در اين مدت چه كمالات، و ترقياتى را مي توانست به دست آورد، ولى در به دست آوردن آنها كوتاهى كرده، آنوقت خود را به باد ملامت مى گيرد، و به خود خشم نموده، يكى يكى كوتاهى گرى ها را به رخ خود مى كشد و به خود بد و بيراه مي گويد، و ناگهان متوجه به جهالت و جنون جوانى خود مي شود، كه در آن هنگام چقدر نادان و بى تجربه بوده است؟ به محض آنكه به ياد آن دوران تاريك عمر مى افتد، خشمش فرو مى نشيند، و خودش به خود رحم مى كند، و دلش براى خودش مي سوزد، در حالي كه اين حس ترحم كه در فطرت او است، يك وديعه اى است الهى، و قطره ايست از درياى بى كران رحمت پروردگار،

ص:345

با اين كه حس ترحم او ملك خود او نيست، بلكه عاريتى است، و علاوه قطره ايست در برابر رحمت خدا، مع ذلك خودش براى خودش ترحم مي كند، آنوقت چطور ممكن است، كه درياى رحمت رب العالمين، در موقفى كه او است و انسانى جاهل و ضعيف، به خروش نيايد؟ و چطور ممكن است مجلاى َاتَّم رحمت رب العالمين، يعنى رسولخدا صلى الله عليه وآله وسلّم به دستگيرى او نشتابد، و او را كه در زندگى دنيا و در حين مرگ كه در مواقف خطرناك ديگر، وزر و وبال خطاياى خود را چشيده، همچنان در شكنجه دوزخ بگذارد، و او را نجات ندهد؟

6-در تفسير قمى ، در ذيل جمله :

-” و لا تنفع الشفاعة عنده، الا لمن اذن له .... “

از ابى العباس تكبير گو: روايت كرده كه گفت غلامى آزاد شده يكى از همسران على بن الحسين، كه نامش ابو ايمن بود، داخل بر امام ابى جعفر عليه السلام شد، و گفت: اى ابى جعفر ! دل مردم را خوش مى كنيد، و مي گوئيد شفاعت محمد! شفاعت محمد ! خلاصه بگذاريد مردم به وظائف خود عمل كنند!

ابو جعفرعليه السلام آنقدر ناراحت و خشمناك شد، كه رنگش تيره گشت و سپس فرمود:

-واى بر تو اى ابا ايمن، آيا عفتى كه در باره شكم و شهوتت ورزيدى (يعني مقدس مابيت) تو را به طغيان در آورده ولى متوجه باش كه اگر فزع هاى قيامت را ببينى، آنوقت مى فهمى كه چقدر محتاج به شفاعت محمدى!

-واى بر تو مگر شفاعت جز براى گنه كارانى كه مستوجب آتش شده اند تصور دارد؟

آنگاه اضافه كرد:

-هيچ احدى از اولين و آخرين نيست، مگر آنكه در روز قيامت محتاج شفاعت محمد صلى الله عليه وآله وسلّم است، و نيز اضافه كرد كه: در روز قيامت يك شفاعت رسولخدا صلى الله عليه وآله وسلّم در امتش دارد، و يك شفاعتى ما در شيعيانمان داريم، و يك شفاعت شيعيان ما در خاندان خود دارند.

و سپس فرمود:

-يك نفر مؤمن در آنروز به عدد نفرات دو تيره بزرگ عرب ربيعه و مضر شفاعت مى كند، و نيز مؤمن براى خدمتگذاران خود شفاعت مى كند، و عرضه ميدارد: پروردگارا اين شخص حق خدمت بگردنم دارد، و مرا از سرما و گرما حفظ مى كرد .

مؤلف : اينكه امام فرمود: احدى از اولين و آخرين نيست مگر آنكه محتاج

ص:346

شفاعت محمد صلى الله عليه وآله وسلّم مي شود، ظاهرش اين است كه اين شفاعت عمومى، غير آن شفاعتى است كه در ذيل روايت فرمود: واى بر تو مگر شفاعت جز براى گنه كارانيكه مستوجب آتشند تصور دارد؟

در اين معنا روايت ديگرى است كه هم عامه و هم خاصه نقل كرده اند و بر اين معنا دلالت مى كند، و نيز آيه زير است:

-” ولا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعة، الا من شهد بالحق، و هم يعلمون.“

چون مى فهماند ملاك در شفاعت عبارتست از شهادت، پس شهداء هستند كه در روز قيامت مالك شفاعتند.

و در آيه زير مي فرمايد:

-” و كذلك جعلناكم امة وسطا، لتكونوا شهداء على الناس، و يكون الرسول عليكم شهيدا.“

كه انبياء شهداى خلقند، و رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم، شهيد بر انبياء است، پس رسولخدا صلى الله عليه وآله وسلّم شهيد شهيدان، و گواه گواهان است، پس شفيع شفيعان نيز هست، و اگر شهادت شهداء نمى بود، اصلا قيامت اساس درستى نداشت .

7-در تفسير قمى نيز در ذيل جمله:

-” و لا تنفع الشفاعة عنده، الا لمن اذن له....“

امام عليه السلام فرمود:

-احدى از انبياء و رسولان خدا به شفاعت نمى پردازد، مگر بعد از آنكه خدا اجازه داده باشد، مگر رسولخدا صلى الله عليه وآله وسلّم كه خداي تعالى قبل از روز قيامت به او اجازه داده، و شفاعت مال او، و امامان از ولد او است، و آنگاه بعد از ايشان ساير انبياء شفاعت خواهند كرد.

8- درخصال از على عليه السلام روايت كرده كه گفت: رسولخدا صلى الله عليه وآله وسلّم فرمود: سه طائفه به درگاه خدا شفاعت مى كنند، و شفاعتشان پذيرفته هم مي شود، اول انبياء، دوم علماء، سوم شهداء .

مؤلف : ظاهرا مراد به شهداء شهداى در ميدان جنگ است، چون معروف از معناى اين كلمه در زبان اخبار ائمه عليهم السلام همين معنا است، نه معناى گواهى دادن بر اعمال، كه اصطلاح قرآن كريم است.

9- و نيز در خصال، در ضمن حديث معروف به چهار صد آمده : كه امير

ص:347

المؤمنين فرمودند: براى ما شفاعتى است، و براى اهل مودت ما شفاعتى !

مؤلف : در اين بين روايات بسيارى در باب شفاعت سيّده زنان بهشت حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها، و نيز شفاعت ذريه او، غير از ائمه، وارد شده، و همچنين روايات ديگرى در شفاعت مؤمنين، و حتى طفل سقط شده از ايشان، نقل شده است.

از آن جمله در حديث معروف از رسولخدا صلى الله عليه وآله وسلّم كه فرمود:

-” تناكحوا تناسلوا - زن بگيريد، و نسل خود را زياد كنيد، كه من در روز قيامت به وجود شما نزد امتهاى ديگر مباهات مى كنم، و حتى طفل سقط شده را هم به حساب مى آورم، و همين طفل سقط شده با قيافه اى اخمو، به در بهشت مى ايستد، هر چه به او مي گويند: دراى، داخل نمي شود، و مي گويد: تا پدر و مادرم نيايند داخل نمى شوم، تا آخر حديث. “

10- در خصال از امام ابى عبد الله از پدرش از جدش از على عليه السلام روايت كرده كه فرمود: براى بهشت هشت دروازه است، كه از يك دروازه انبياء و صديقين وارد مي شوند، و دربى ديگر مخصوص شهداء و صالحين است، و پنج درب ديگر آن مخصوص شيعيان و دوستان ما است، و خود لايزال بر صراط ايستاده، دعا مى كنم، و عرضه مي دارم: پروردگارا شيعيان و دوستان و ياوران مرا، و هر كس كه در دنيا با من تولى داشته، سلامت بدار، و از سقوط در جهنم حفظ كن، كه ناگهان از درون عرش ندائى مى رسد: دعايت مستجاب شد، و شفاعتت پذيرفته گرديد، و آنروز هر مردى از شيعيان من، و دوستان و ياوران من، و آنانكه عملاً و زباناً با دشمنان من جنگيدند، تا هفتاد هزار نفر از همسايگان و خويشاوندان خود را شفاعت مى كنند.

( لازمه اين معنا آن است كه زندگى يك نفر شيعه اهل بيت عليهم السلام در سعادت هفتاد هزار نفر مؤثر است، همچنانكه ديديم اثر انحراف دشمنان اهل بيت تا چهارده قرن باقى مانده و هنوز هم باقى مي ماند.)

يك درب ديگر بهشت مخصوص ساير مسلمانان است، آنهائيكه اعتراف به شهادت لا اله الا الله داشتند، و در دل يك ذره بغض و دشمنى ما اهل بيت را نداشته اند.

11- در كافى از حفص مؤذن از امام صادق عليه السلام روايت كرده، كه در رساله اي كه به سوى اصحابش نوشت، فرمود:

-و بدانيد كه احدى از خلايق خدا، شما را از خدا بى نياز نمى كند ( نه كسى هست كه اگر خدا نداد او بدهد، و نه كسى كه اگر خدا بلائى فرستاد او از آن جلوگيرى كند، ) نه فرشته مقربى اينكاره است، و نه پيامبر مرسلى، و نه كسى پائين تر از اين. هر كس دوست مي دارد شفاعت شافعان نزد خدا سودى به حالش داشته

ص:348

باشد، بايد از خدا رضايت بطلبد .

12- در تفسير فرات به سند خود از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود : جابر به امام باقرعليه السلام عرض كرد: فدايت شوم، يا بن رسول الله ! حديثى از جده ات فاطمه عليها سلام برايم حديث كن، جابر همچنان مطالب امام را در خصوص شفاعت فاطمه عليها سلام در روز قيامت ذكر مى كند، تا مى رسد به اينجا كه مي گويد: امام ابو جعفر فرمود: پس به خدا سوگند، از مردم كسى باقى نمى ماند مگر كسي كه اهل شك باشد، و در عقائد اسلام ايمان راسخ نداشته، و يا كافر و يا منافق باشد، پس چون اين چند طائفه در طبقات دوزخ قرار مى گيرند، فرياد مى زنند، كه خداي تعالى آنرا چنين حكايت مى فرمايد:

-” فما لنا من شافعين و لا صديق حميم، فلو ان لنا كرة، فنكون من المؤمنين،

- ما هيچ يك از اين شافعان را نداشتيم، تا برايمان شفاعت كنند، و هيچ دوست دلسوزى نداشتيم تا كمكى برايمان كنند، خدايا اگر براى ما برگشتى باشد، حتما از مؤمنين خواهيم بود.“

آنگاه امام باقر عليه السلام فرمود: ولى هيهات هيهات كه به خواسته شان برسند، و به فرض هم كه برگردند، دوباره به همان منهيات كه از آن نهى شده بودند، رو مى آورند، و بدرستيكه دروغ مى گويند.

مؤلف : اينكه امام عليه السلام به آيه: ”فما لنا من شافعين ...“ تمسك كردند، دلالت دارد بر اينكه امام عليه السلام آيه را دال بر وقوع شفاعت دانسته اند، با اينكه منكرين شفاعت، آيه را از جمله ادله بر نفى شفاعت گرفته بودند.

اگر مراد خداي تعالى صرف انكار شفاعت بود، جا داشت بفرمايد:” فما لنا من شفيع و لا صديق حميم - ما نه شفيعى داشتيم، و نه دوستى دلسوز.“ فرمود: از شافعان هيچ شفيعى نداشتيم. معلوم مي شود شافعانى بوده اند و جماعتى بوده اند كه از شافعان شفيع داشته اند، و جماعتى نداشته اند، يعنى شفاعت شافعان در باره آنان فائده اى نداشته است و اين آرزوئى است كه در مقام حسرت كرده اند، و معلوم است كه آرزوى در مقام حسرت، آرزوى چيزى است كه مى بايستى داشته باشند، ولى ندارند، و حسرت مى خورند ، كه ايكاش ما هم آنرا مي داشتيم.

پس معناى اينكه گفتند: اگر براى ما بازگشتى بود، اين است كه ايكاش برمى گشتيم، و از مؤمنين مي شديم، تا مانند آنان به شفاعت مى رسيديم، پس آيه شريفه از ادله ايست كه بر وقوع شفاعت دلالت مى كند، نه بر نفى و انكار آن .

13- در توحيد، از امام كاظم”ع“، از پدرش، از پدران بزرگوارش عليهم السلام، از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم روايت آورده، كه فرمود:

ص:349

-در ميان امت من تنها شفاعت من به مرتكبين گناهان كبيره مى رسد، و اما نيكوكاران هيچ گرفتارى ندارند كه محتاج شفاعت شوند.

شخصى عرضه داشت:يا بن رسول الله: چطور شفاعت مخصوص مرتكبين كبيره ها است با اينكه خداي تعالى مى فرمايد: ”و لا يشفعون الا لمن ارتضى،“ و معلوم است كه مرتكب گناهان كبيره مرتضى و مورد پسند خدا نيستند؟

امام كاظم عليه السلام فرمود:

-هيچ مؤمنى گناه نمى كند مگر آنكه گناه ناراحتش مي سازد و در نتيجه از گناه خود نادم مي شود، و رسولخدا صلى الله عليه وآله وسلّم فرموده بود: كه براى توبه همينكه نادم شوى كافى است، و نيز فرمود: كسيكه از حسنه خود خوشحال، و از گناهكارى خود متاذى و ناراحت باشد، او مؤمن است، پس كسيكه از گناهى كه مرتكب شده پشيمان نمي شود، مؤمن نيست، و از شفاعت بهره مند نمي شود، و از ستمكاران است ، كه خداي تعالى در باره شان فرموده: ”ما للظالمين من حميم و لا شفيع يطاع - ستمكاران نه دلسوزى دارند، و نه شفيعى كه شفاعتش خريدار داشته باشد. “

شخصى كه در آن مجلس بود عرضه داشت: يا بن رسول الله چگونه كسيكه بر گناهى كه مرتكب شده پشيمان نمي شود مؤمن نيست؟ فرمود:

-جهتش اين است كه هيچ انسانى نيست كه يقين داشته باشد بر اينكه در برابر گناهان عقاب مي شود، مگر آنكه اگر گناهى مرتكب شود، از ترس آن عقاب پشيمان مى گردد و همينكه پشيمان شد، تائب است، و مستحق شفاعت مي شود، و اما وقتى پشيمان نشود، بر آن گناه اصرار مى ورزد، و مصر بر گناه آمرزيده نمي شود، چون مؤمن نيست، و به عقوبت گناه خود ايمان ندارد، چه اگر ايمان داشت، قطعا پشيمان مي شد.

- و رسولخدا صلى الله عليه وآله وسلّم هم فرموده بود: كه هيچ گناه كبيره اى با استغفار و توبه كبيره نيست، و هيچ گناه صغيره اى با اصرار صغيره نيست، و اما اينكه خداى عز و جل فرموده: ”و لا يشفعون الا لمن ارتضى،“ منظور اين است كه شفيعان در روز قيامت شفاعت نمى كنند مگر كسى را كه خدا دين او را پسنديده باشد، و دين همان اقرار به جزاء بر طبق حسنات و سيئات است، پس كسى كه دينى پسنديده داشته باشد، قطعا از گناهان خود پشيمان مي شود، چون چنين كسى به عقاب قيامت آشنائى و ايمان دارد.

مؤلف : اينكه امام عليه السلام فرمود: و از ستمكاران است . . . در اين جمله كوتاه، ظالم روز قيامت را معرفى نموده، اشاره مى كند به آن تعريضى كه قرآن از ستمكار كرده و فرموده:

-” فاذن مؤذن بينهم ان لعنة الله على الظالمين، الذين يصدون عن سبيل الله، و يبغونها

ص:350

عوجا، و هم بالاخرة كافرون،

- پس جار زنى در ميان آنان جار كشيد: كه لعنت خدا بر ستمكاران، يعنى كسانيكه مردم را از راه خدا جلوگيرى مى كنند، و دوست مي دارند آنرا كج و معوج سازند، و به اخرت هم كافرند! “

و اين همان كسى است كه اعتقاد به روز مجازات ندارد، در نتيجه اگر اوامرى از خدا از او فوت شد ناراحت نمي شود، و يا اگر محرماتى را مرتكب گشت، دچار دل واپسى نمى گردد، و حتى اگر تمامى معارف الهيه، و تعاليم دينيه را انكار كرد، و يا امر آن معارف را خوار شمرد، و اعتنائى به جزاء و پاداش در روز جزا و پاداش نكرد، هيچ دلواپسى پيدا نمى كند، و اگر سخنى از آن به ميان مى آورد، از در استهزاء و تكذيب است .

و اينكه فرمود: پس اين تائب و مستحق شفاعت است، معنايش اين است كه او به سوى خدا بازگشته، و داراى دينى مرضى و پسنديده گشته، از مصاديق شفاعت قرار گرفته است، و گر نه اگر منظور توبه اصطلاحى بود، توبه خودش يكى از شفعا است.

و اينكه كلام رسولخدا صلى الله عليه وآله وسلّم را نقل كرد كه فرمود: هيچ گناهى با استغفار كبيره نيست .... منظورش از اين نقل تمسك به جمله بعدى بود كه فرمود: و هيچ صغيره اى با اصرار صغيره نيست. چون كسي كه از گناه صغيره، گرفته خاطر و پشيمان نمي شود، گناه در باره او وضع ديگرى بخود مى گيرد، و عنوان تكذيب به معاد و ظلم به ايات خدا را پيدا مى كند، و معلوم است كه چنين گناهى آمرزيده نيست، زيرا گناه وقتى آمرزيده مي شود كه يا صاحبش توبه كند، كه مصر بر گناه گفتيم پشيمان نيست و توبه نمى كند، و يا به شفاعت آمرزيده مي شود، كه باز گفتيم شفاعت دين مرضى مي خواهد، و دين چنين شخصى مرضى نيست.

نظير اين معنا در روايت علل آمده كه از ابى اسحاق القمى، نقل كرده كه گفت: من به ابى جعفر امام محمد بن على باقر”ع“ عرضه داشتم: يا بن رسول الله ! از مؤمن مستبصر برايم بگو، كه وقتى داراى معرفت مي شود كمال مى يابد، آيا باز هم زنا مى كند؟ فرمود : بخدا سوگند نه ! پرسيدم آيا لواط مى كند؟ فرمود: بخدا سوگند، نه! مي گويد پرسيدم: آيا دزدى مى كند؟ فرمود: نه! پرسيدم: آيا شراب ميخورد؟ فرمود: نه ! پرسيدم: آيا هيچيك از اين گناهان كبيره را مى كند و هيچ عمل زشتى از اين اعمال مرتكب مي شود؟ فرمود: نه! پرسيدم: پس مى فرمائيد: اصلا گناه نمي كند؟ فرمود: نه ! در حاليكه مؤمن است ممكن است گناه كند، چيزى كه هست مؤمنى است مسلمان، و گناهكار! پرسيدم: معناى مسلمان چيست؟ فرمود: مسلمان بطور دائم گناه نمي كند، و بر آن اصرار نمى ورزد...!

14- در خصال، به سندهائى از حضرت رضا، از پدران بزرگوارش عليهم السلام، از

ص:351

رسولخدا صلى الله عليه وآله وسلّم، روايت كرده كه فرمود: چون روز قيامت شود، خداى عز و جل براى بنده مؤمنش تجلى مى كند، و او را به گناهانى كه كرده يكى يكى واقف مي سازد، و آنگاه او را مى آمرزد، و اين بدان جهت مى كند كه تا هيچ ملك مقرب، و هيچ پيغمبرى مرسل، از فضاحت و رسوائى بنده او خبردار نشود، پرده پوشى مى كند، تا كسى از وضع او آگاه نگردد، آنگاه به گناهان او فرمان ميدهد تا حسنه شوند .

15- از صحيح مسلم نقل شده: كه با سندى بريده، از ابى ذر، از رسولخدا صلى الله عليه وآله وسلّم روايت آورده كه فرمود: روز قيامت مردى را مى آورند، و فرمان مى رسد كه گناهان صغيره اش را به او عرضه كنيد، و سپس از او دور شويد، به او مي گويند: تو چنين و چنان كرده اى، او هم اعتراف مى كند، و هيچيك را انكار نمى كند، ولى همه دل واپسيش از اين است كه بعد از گناهان صغيره كبائرش را به رخش بكشند، آنوقت از شرم و خجالت چه كند؟ ولى ناگهان فرمان مى رسد: به جاى هر گناه يك حسنه برايش بنويسيد، مرد مى پرسد: آخر من گناهان ديگرى داشتم، و در اينجا نمى بينم؟ ابى ذر گفت: رسولخدا صلى الله عليه وآله وسلّم وقتى به اينجا رسيد، آنچنان خنديد كه دندانهاى كنارش نمودار شد .

16- در امالى از امام صادق عليه السلام روايت آمده كه فرمود: چون روز قيامت شود، خداى تبارك و تعالى رحمت خود بگستراند، آنچنان كه شيطان هم به طمع رحمت او بيفتد.

مؤلف : اين سه روايت اخير، از مطلقات اخبارند، كه قيد و شرطى در آنها نشده، و منافات با روايات ديگرى ندارند، كه قيد و شرط در آنها شده است.

اخبار دال بر وقوع شفاعت از رسولخدا صلى الله عليه وآله وسلّم در روز قيامت، هم از طرق ائمه اهل بيت و هم از طرق عامه، بسيار و به حد تواتر رسيده است، كه صرفنظر از مفاد يك يك آنها، همگى بر يك معنا دلالت دارند، و آن اين است كه در روز قيامت افرادى گنه كار از اهل ايمان شفاعت مي شوند، حال يا اينكه از دخول در آتش نجات مى يابند، و يا اينكه بعد از داخل شدن بيرون مي شوند، و آنچه از اين اخبار بطور يقين حاصل مي شود، اين است كه گنه كاران از اهل ايمان در آتش خالد و جاودانه نمى مانند، و بطوريكه بخاطر داريد از قرآن كريم هم بيش از اين استفاده نمي شد .

(1)

يك بحث فلسفى درباره شفاعت


1- مستند: آيه 48 سوره بقره الميزان ج : 1 ص : 232 تا 283

ص:352

جزئيات و تفاصيل مسئله معاد، چيزى نيست كه دست براهين عقلى بدان برسد، و بتواند آنچه از جزئيات معاد، كه در كتاب و سنت وارد شده، اثبات نمايد، و علتش هم بنا به گفته بوعلى سينا اين است كه: آن مقدماتى كه بايد براهين عقلى بچيند، و بعد از چيدن آنها يك يك آن جزئيات را نتيجه بگيرد، در دسترس عقل آدمى نيست، و لكن با در نظر گرفتن اين معنا، كه آدمى بعد از جدا شدن جانش از تن، تجردى عقلى و مثالى به خود مى گيرد و براهين عقلى دسترسى به اين انسان مجرد و مثالى دارد، لذا كمالاتى هم كه اين انسان در آينده در دو طريق سعادت و شقاوت به خود مى گيرد، در دسترس براهين عقلى هست.

آرى انسان از همان ابتداى امر، هر فعلى كه انجام دهد، از آن فعل هيئتى و حالى از سعادت و شقاوت در نفسش پديد مى آيد، كه البته مي دانيد مراد به سعادت، آن وضع و آن چيزيست كه براى انسان از آن جهت كه انسان است خير است، و مراد به شقاوت هر چيزى است كه براى او، از اين جهت كه انسان است مضر است.

آنگاه اگر همين فعل تكرار بشود، رفته رفته آن حالتى كه گفتيم: از هر فعلى در نفس پديد مى آيد، شدت يافته، و نقش مى بندد، و به صورت يك ملكه و يا بگو طبيعت ثانوى، در مى آيد، و سپس اين ملكه در اثر رسوخ بيشتر، صورتى سعيده، و يا شقيه در نفس ايجاد مى كند، و مبدء هيئت ها و صورتهاى نفسانى مي شود، حال اگر آن ملكه سعيده باشد، آثارش وجودى، و مطابق، و ملايم با صورت جديد، و با نفسى مي شود كه در حقيقت به منزله ماده ايست كه قابل و مستعد و پذيراى آن است، و اگر شقيه باشد، آثارش امورى عدمى مي شود، كه با تحليل عقلى به فقدان و شر برگشت مى كند.

پس نفسي كه سعيد است، از آثاريكه از او بروز مى كند لذت مى برد، چون گفتيم: نفس او نفس يك انسان است، و آثار هم آثار انسانيت او است، و او مى بيند كه هر لحظه انسانيتش فعليتى جديد به خود مى گيرد.

و بر عكس نفس شقى، آثارش همه عدمى است، كه با تحليل عقلى سر از فقدان

ص:353

و شر در مى آورد، پس همانطور كه گفتيم: نفس سعيد به آن آثار انسانى كه از خود بروز مي دهد، بدان جهت كه نفس انسانى است بالفعل لذت مى برد، نفس شقى هم هر چند كه آثارش ملايم خودش است، چون آثار آثار او است و لكن بدان جهت كه انسان است از آن آثار متالم مي شود.

اين مطلب مربوط به نفوس كامله است، در دو طرف سعادت و شقاوت، يعنى انسانيكه هم ذاتش صالح و سعيد است، و هم عملش صالح است، و انسانيكه هم ذاتش شقى است، و هم عملش فاسد و طالح است، و اما بالنسبة به نفوس ناقص، كه در سعادت و شقاوتش ناقص است، بايد گفت اينگونه نفوس دو جورند: يكى نفسى است كه ذاتا سعيد است، ولى فعلا شقى است و دوم آن نفسى كه ذاتا شقى است ولى از نظر فعل سعيد است.

اما قسم اول، نفسى است كه ذاتش داراى صورتى سعيد است، يعنى عقائد حقه را كه از ثابتات است دارد، چيزيكه هست هيئت هائى شقى و پست، و در اثر گناهان و زشتى هائيكه مرتكب شده به تدريج از روزي كه در شكم مادر به اين بدن متعلق شده، و در دار اختيار قرار گرفته، در او پيدا شده، و چون اين صورتها با ذات او سازگارى ندارد، ماندنش در نفس قسرى و غير طبيعى است، و برهان عقلى اين معنا را ثابت كرده: كه قسر و غير طبيعى دوام نمى آورد، پس چنين نفسى، يا در دنيا، يا در برزخ، و يا در قيامت، تا ببينى، رسوخ و ريشه دواندن صور شقيه تا چه اندازه باشد، طهارت ذاتى خود را باز مى يابد.

و همچنين نفسى شقى، كه ذاتا شقى است، ولى بطور عاريتى هيئت هاى خوبى در اثر اعمال صالحه به خود گرفته، از آنجا كه اين هيئت ها و اين صورتها با ذات نفس سازگارى ندارد، و براى او غير طبيعى است، و گفتيم غير طبيعى دوام ندارد، يا دير، و يا بزودى، يا در همين دنيا، و يا در برزخ، و يا در قيامت، اين صورتهاى صالحه را از دست مي دهد . باقى مي ماند آن نفسي كه در زندگى دنيا هيچ فعليتى نه از سعادت و نه از شقاوت به خود نگرفته، و همچنان ناقص و ضعيف از دار دنيا رفته است.

اينگونه نفوس مصداق ” مرجون لامر الله “ اند، تا خدا با آنها چه معامله كند.

اين آن چيزي است كه براهين عقلى در باب مجازات به ثواب و عقاب در برابر اعمال، بر آن قائم است، و آنرا اثر و نتيجه اعمال مي داند، چون بالاخره روابط وضعى و اعتبارى، بايد به روابطى وجودى و حقيقى منتهى شود.

باز مطلب ديگري كه در دسترس برهانهاى عقلى است، اين است كه برهان عقلى مراتب كمال وجودى را مختلف مي داند، بعضى را ناقص و بعضى را كامل، بعضى را شديد

ص:354

و بعضى را ضعيف، كه در اصطلاح علمى اين شدت و ضعف را تشكيك مي گويند. مانند نور كه قابل تشكيك است، يعنى از يك شمع گرفته، به بالا مى رود، نفوس بشرى هم در قرب به خدا، كه مبدء هر كمال و منتهاى آنست، و دورى از او مختلف است.

بعضى از نفوس در سير تكاملى خود به سوى آن مبدئى كه از آنجا آمده اند، بسيار پيش مى روند، و بعضى ديگر كمتر و كمتر، و اين وضع علل فاعلى است، كه بعضى فوق بعضى ديگرند، و هر علت فاعلى واسطه گرفتن فيض از مافوق خود، و دادنش به مادون خويش است كه در اصطلاح فلسفى از آن ” ما به“ تعبير مى كنند، پس بعضى از نفوس كه همان نفوس كامله از قبيل نفوس انبياء عليهم السلام، و مخصوصا آنكه همه درجات كمال را پيموده، و به همه فعلياتى كه ممكن بوده رسيده، واسطه مي شود بين مبدء فيض، و علت هاى مادون، تا آنان نيز هيئت هاى شقيه و زشتى كه بر خلاف ذاتشان در نفوس ضعيفشان پيدا شده، زايل سازند، و اين همان شفاعت است البته شفاعتى كه مخصوص گنه كاران است.

(1)

بحث اجتماعى درباره شفاعت


1- مستند: آيه 48 سوره بقره الميزان ج : 1 ص : 232 تا 283

ص:355

آنچه اصول اجتماعى به دست مي دهد، اين است كه مجتمع بشرى به هيچ وجه قادر بر حفظ حيات، و ادامه وجود خود نيست، مگر با قوانينى كه از نظر خود اجتماع معتبر شمرده شود، تا آن قوانين، ناظر بر احوال اجتماع باشد، و در اعمال يك يك افراد حكومت كند، و البته بايد قانونى باشد كه از فطرت اجتماع، و غريزه افراد جامعه، سر چشمه گرفته باشد، و بر طبق شرائط موجود در اجتماع وضع شده باشد، تا تمامى طبقات هر يك بر حسب آنچه با موقعيت اجتماعيش سازگار است، راه خود را به سوى كمال حيات طى كند، و در نتيجه جامعه به سرعت رو به كمال قدم بر دارد، و در اين راه طبقات مختلف، با تبادل اعمال، و آثار گوناگون خود، و با برقرار كردن عدالت اجتماعى، كمك كار يكدگر در سير و پيشرفت شوند .

از سوى ديگر، اين معنا مسلم است، كه وقتى اين تعاون، و عدالت اجتماعى برقرار مي شود، كه قوانين آن بر طبق دو نوع مصالح و منافع مادى و معنوى هر دو وضع شود، و در وضع قوانين، رعايت منافع معنوى هم بشود، ( زيرا سعادت مادى و معنوى بشر، مانند دو بال مرغ است، كه در پروازش به هر دو محتاج است، اگر كمالات معنوى از قبيل فضائل اخلاقى در بشر نباشد، و در نتيجه عمل افراد صالح نگردد، به مرغى مي ماند كه مي خواهد با يك بال پرواز كند.) چون همه مي دانيم كه اين فضائل اخلاقى است، كه راستى و درستى و وفاى به عهد و خير خواهى و صدها عمل صالح ديگر درست مى كند.

و از آنجائيكه قوانين، و احكامي كه براى نظام اجتماع وضع مي شود، احكامى است اعتبارى، و غير حقيقى، و به تنهائى اثر خود را نمى بخشد، (چون طبع سركش و آزادى طلب بشر، همواره مي خواهد از قيد قانون بگريزد،) لذا براى اينكه تاثير اين قوانين تكميل شود، به احكام ديگرى جزائى نيازمند مي شود، تا از حريم آن قوانين حمايت و محافظت كند، و نگذارد يكدسته بوالهوس از آن تعدى نموده، دسته اى ديگر در آن

ص:356

سهل انگارى و بى اعتنائى كنند .

و به همين جهت مى بينيم هر قدر حكومت ( هر حكومتى كه باشد،) بر اجراء مقررات جزائى قويتر باشد، اجتماع در سير خود كمتر متوقف مي شود، و افراد كمتر از مسير خود منحرف و گمراه گشته، و كمتر از مقصد باز ميمانند.

و بر خلاف، هر چه حكومت ضعيف تر باشد، هرج و مرج در داخل اجتماع بيشتر شده، و جامعه از مسير خود منحرف و منحرف تر مي شود، پس به همين جهت يكى از تعليماتي كه لازم است در اجتماع تثبيت شود، تلقين و تذكر احكام جزائى است، تا اينكه همه بدانند: در صورت تخلف از قانون به چه مجازات ها گرفتار مى شوند، و نيز ايجاد ايمان به قوانين در افراد است، و نيز يكى ديگر اين است كه با ندانم كاريها، و قانون شكنى ها، و رشوه گيريها، اميد تخلص از حكم جزاء را در دلها راه ندهند، و شديدا از اين اميد جلوگيرى كنند.

باز به همين جهت بود كه دنيا عليه كيش مسيحيت قيام كرد، و آنرا غير قابل قبول دانست، براى اينكه در اين كيش به مردم ميگويند: كه حضرت مسيح خود را بر بالاى دار فدا، و عوض گناهان مردم قرار داد، و اين را به مردم تلقين كردند، كه اگر بيائيد، و با نمايندگان او صحبت كنيد، و از او خواهش كنيد، تا شما را از عذاب روز قيامت برهاند، آن نماينده اين وساطت را برايتان خواهد كرد، و معلوم است كه چنين دينى اساس بشريت را منهدم مى كند، و تمدن بشر را با سير قهقرى به توحش مبدل مي سازد.

همچنانكه ميگويند: آمار نشان داده كه دروغگويان و ستمكاران در ميان متدينين بيشتر از ديگرانند، و اين نيست مگر بخاطر اينكه، اين عده همواره دم از حقانيت دين خود مى زنند، و گفتگو از شفاعت مسيح در روز قيامت مى كنند، و لذا ديگر هيچ باكى از هيچ عملى ندارند، بخلاف ديگران، كه از خارج چيزى و تعليماتى در افكارشان وارد نگشته، به همان سادگى فطرت، و غريزه خدادادى خود باقى مانده اند و احكام فطرت خود را با تعليماتي كه احكام فطرى ديگر آنرا باطل كرده، باطل نمى كنند و بطور قطع حكم مى كنند به اينكه تخلف از هر قانونى كه مقتضاى انسانيت، و مدينه فاضله بشريت است، قبيح و ناپسند است .

و اى بسا كه جمعى از اهل بحث، مسئله شفاعت اسلام را هم، از ترس اينكه با همين قانون شكنى هاى زشت تطبيق نشود، تاويل نموده، و برايش معنائى كرده اند، كه هيچ ربطى به شفاعت ندارد، و حال آنكه مسئله شفاعت، هم صريح قرآن است، و هم روايات وارده در باره آن متواتر است .

ص:357

و به جان خودم، نه اسلام شفاعت به ان معنائى كه آقايان كرده اند كه گفتيم هيچ ربطى به شفاعت ندارد اثبات كرده، و نه آن شفاعتى را كه با قانون شكنى يعنى يك مسئله مسخره و زشت منطبق مي شود، قبول دارد.

اينجاست كه يك دانشمند كه مي خواهد در معارف دينى اسلامى بحث كند، و آنچه اسلام تشريع كرده، با هيكل اجتماع صالح، و مدينه فاضله تطبيق نمايد، بايد تمامى اصول و قوانين منطبق بر اجتماع را بر رويهم حساب كند و نيز بداند كه چگونه بايد آنها را با اجتماع تطبيق كرد، و در خصوص مسئله شفاعت بدست آورد: كه اولا شفاعت در اسلام به چه معنا است؟ و ثانيا اين شفاعتى كه وعده اش را داده اند، در چه مكان و زمانى صورت مى گيرد؟ و ثالثا چه موقعيتى در ميان ساير معارف اسلامى دارد؟ كه اگر اين طريقه را رعايت كند، مى فهمد كه اولا آن شفاعتى كه قرآن اثباتش كرده، اين است كه مؤمنين يعنى دارندگان دينى مرضى، در روز قيامت جاويدان در آتش دوزخ نمي مانند، البته همانطور كه گفتيم به شرطى كه پروردگار خود را با داشتن ايمان مرضى، و دين حق ديدار نموده باشد، پس اين وعده اى كه قرآن داده مشروط است، نه مطلق، (پس هيچكس نيست كه يقين داشته باشد كه گناهانش با شفاعت آمرزيده مي شود، و نمي تواند چنين يقينى پيدا كند.)

علاوه بر اين، قرآن كريم ناطق به اين معناست: كه هر كسى نمي تواند اين دو شرط را در خود حفظ كند، چون باقى نگهداشتن ايمان بسيار سخت است، و بقاى آن از جهت گناهان، و مخصوصا گناهان كبيره، و باز مخصوصا تكرار و ادامه گناهان، در خطرى عظيم است، آرى ايمان آدمى دائما در لبه پرتگاه قرار دارد، چون منافيات آن دائما آنرا تهديد به نابودى مى كند .

و چون چنين است، پس يك فرد مسلمان دائما ترس اين را دارد، كه مبادا گرانمايه ترين سرمايه نجات خود را از دست بدهد، و اين اميد هم دارد، كه بتواند با توبه و جبران مافات آنرا حفظ كند، پس چنين كسى دائما در ميان خوف و رجاء قرار دارد، و خداى خود را، هم از ترس مى پرستد، و هم به اميد، و در نتيجه در زندگيش هم در حالت اعتدال، ميان نوميدى، كه منشا خموديها است، و ميان اطمينان به شفاعت، كه كوتاهيها و كسالتها است، زندگى مى كند، نه بكلى نوميد است، و نه بكلى مطمئن، نه گرفتار آثار سوء آن نوميدى است، و نه گرفتار آثار سوء اين اطمينان.

و ثانيا مى فهمد، كه اسلام قوانينى اجتماعى قرار داده، كه هم جنبه ماديات بشر را تامين مى كند، و هم جنبه معنويات او را، بطوريكه اين قوانين، تمامى حركات و سكنات فرد و اجتماع را فرا گرفته، و براى هر يك از مواد آن قوانين، كيفر و پاداشى مناسب با آن

ص:358

مقرر كرده، اگر آن گناه مربوط به حقوق خلق است، دياتى، و اگر مربوط به حقوق دينى و الهى است، حدودى و تعزيرهائى معلوم كرده، تا آنجا كه يك فرد را بكلى از مزاياى اجتماعى محروم نموده، سزاوار ملامت و مذمت و تقبيح دانسته است .

و باز براى حفظ اين احكام، حكومتى تاسيس كرده، و اولى الامرى معين نموده، و از آنهم گذشته، تمامى افراد را بر يكدگر مسلط نموده، و حق حاكميت داده است، تا يك فرد ( هر چند از طبقه پائين اجتماع باشد، ) بتواند فرد ديگرى را ( هر چند كه از طبقات بالاى اجتماع باشد،) امر به معروف و نهى از منكر كند.

و سپس اين تسلط را با دميدن روح دعوت دينى، زنده نگه داشته است، چون دعوت دينى كه وظيفه علماى امت است، متضمن انذار و تبشيرهائى به عقاب و ثواب در آخرت است، و به اين ترتيب اساس تربيت جامعه را بر پايه تلقين معارف مبدء و معاد بنا نهاده است .

اين است آنچه كه هدف همت اسلام از تعليمات دينى است، خاتم پيامبران آنرا آورد، و هم در عهد خود آنجناب، و هم بعد از آنجناب تجربه شد، و خود آن حضرت آنرا در مدت نبوتش پياده كرد، و حتى يك نقطه ضعف در آن ديده نشد، بعد از آن جناب هم تا مدتى به آن احكام عمل شد، چيزيكه هست بعد از آن مدت بازيچه دست زمامداران غاصب بنى اميه، و پيروان ايشان قرار گرفت، و با استبداد خود، و بازى گرى با احكام دين، و ابطال حدود الهى، و سياسات دينى، دين مبين اسلام را از رونق انداختند، تا كار به جائى رسيد كه همه مي دانيم، تمامى آزاديها كه اسلام آورده بود از بين رفت، و يك تمدن غربى جاى گزين تمدن واقعى اسلامى شد، و از دين اسلام در بين مسلمانان چيزى باقى نماند، مگر به قدر آن رطوبتى كه پس از خالى كردن كاسه آب در آن مي ماند .

و همين ضعف واضح كه در سياست دين پيدا شد، و اين ارتجاع و عقب گردى كه مسلمانان كردند، باعث شد از نظر فضائل و فواضل تنزل نموده، و به انحطاط اخلاقى و عملى گرفتار شوند، و يكسره در منجلاب لهو و لعب و شهوات و كارهاى زشت فرو روند، و در نتيجه تمام قرق هاى اسلام شكسته شد، و گناهانى در بينشان پديد آمد، كه حتى بى دينان هم از آن شرم دارند .

اين بود علت انحطاط، نه بعضى از معارف دينى، كه به غير از سعادت انسان در زندگى دنيا و آخرتش اثرى ندارد، خداوند همه مسلمانان را به عمل به احكام، و معارف اين دين حنيف يارى دهد!

و آن آمارى هم كه نام بردند، به فرضى كه درست باشد، از جمعيت متدينى گرفته اند، كه سرپرست نداشته اند، و در تحت سيطره حكومتى كه معارف و احكام دين را

ص:359

مو به مو در آنان اجراء كند نبوده اند، پس در حقيقت آمارى كه گرفته شده، از يك جمعيت بى دين گرفته اند، بى دينى كه نام دين بر سر دارند، بخلاف آن جمعيت بى دينى كه تعليم و تربيت اجتماعى غير دينى را با ضامن اجراء داشته اند، يعنى سرپرستى داشته اند، كه قوانين اجتماعى را مو به مو در آنان اجراء كرده، و صلاح اجتماعى آنانرا حفظ نموده، پس اين آمارگيرى هيچ دلالتى بر مقصود آنان ندارد.

(1)

عوامل اصلي موثر در شفاعت

صلاحيت طرفين شفاعت


1- مستند: آيه 48 سوره بقره الميزان ج : 1 ص : 232 تا 283

ص:360

-” وَ لا يَمْلِك الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ الشفَعَةَ إِلا مَن شهِدَ بِالْحَقّ ِ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ،

-و معبودهايى كه به جاى خدا عبادت مى كنند، مالك شفاعت ايشان نيستند، تنها كسانى مى توانند شفاعت كنند كه به دين حق شهادت داده عالم به كرده هاى خلق بوده باشند.“

اين آيه شريفه تصريح دارد بر اينكه شفاعتى در كار هست!

صلاحيت شفاعت كننده:

غير از خدا هيچ معبودى مالك شفاعت نيست، نه ملائكه، و نه جن، و نه بشر، و نه هيچ معبودى ديگر .

و مراد از كلمه حق در اينجا دين توحيد، و مراد از شهادت به حق اعتراف به آن دين است.

و مراد از جمله ” و هم يعلمون“ از آنجا كه علم، مطلق آمده آگاهى به حقيقت حال كسى است كه مى خواهند برايش شفاعت كنند.

پس تنها كسى مى تواند شفاعت كند كه معترف به توحيد باشد، و نيز بر حقيقت حال و حقيقت اعمال كسى كه مى خواهد شفاعتش كند واقف باشد، همچنان كه در جاى ديگر فرموده:” لا يتكلمون الا من اذن له الرحمن و قال صوابا.“

استحقاق و شرايط شفاعت شونده :

” إِلا مَن شهِدَ بِالْحَقّ ِ “ شفعاء مالك شفاعتى نخواهند بود مگر بعد از شهادت به حق، و گفتيم مراد از كلمه حق در اينجا دين توحيد، و مراد از شهادت به حق اعتراف به

ص:361

آن دين است. پس شفعاء جز اهل توحيد را نمى توانند شفاعت كنند، همچنان كه قرآن كريم فرموده:” و لا يشفعون الا لمن ارتضى .“

(1)

مقام محمود شفاعت كبراي رسول الله در قيامت

-” وَ مِنَ الَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّك عَسى أَن يَبْعَثَك رَبُّك مَقَاماً محْمُوداً،

-و بعضى از شب را بيدار باش و تهجد كن كه اين نماز شب تنها بر تو واجب است باشد كه خدايت به مقامى محمود (شفاعت) مبعوث گرداند.“

در اينجا محمود بودن مقام آن جناب را مطلق آورده و هيچ قيدى به آن نزده است، و اين خود مى فهماند كه مقام مذكور مقامى است كه هر كس آن را مى پسندد، و معلوم است كه همه وقتى مقامى را حمد مى كنند كه از آن خوششان بيايد، و همه كس از آن منتفع گردد، و به همين جهت آن را تفسير كرده اند به مقامى كه همه خلائق آن را حمد مى كنند، و آن مقام شفاعت كبراى رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم است كه روز قيامت در آن مقام قرار مى گيرد.

(2)

حج، از عوامل شفاعت، و موجب بخشش گناهان

در كتاب من لا يحضره الفقيه از امام صادق عليه السلام روايت آورده كه ” . . . حاجى وقتى از حج بر مى گردد همه گناهانش آمرزيده است . “

و در تفسير عياشى از آن جناب روايت كرده كه فرمود: ” او از حج بر مى گردد در حالى كه گناهانش آمرزيده شده، البته خداى تعالى گناه كسى را مى آمرزد كه تقوا داشته باشد.“

(3)

كسى بدون اذن او حق شفاعت ندارد!

-” اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْحَىُّ الْقَيُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَّهُ مَا فى السمَوَتِ وَ مَا فى الأَرْضِ مَن ذَا الَّذِى يَشفَعُ عِندَهُ إِلا بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ مَا بَينَ أَيْدِيهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ وَ لا يُحِيطونَ بِشىْ ءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلا بِمَا شاءَ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السمَوَتِ وَ الأَرْض وَ لا يَئُودُهُ حِفْظهُمَا وَ هُوَ الْعَلىُّ الْعَظِيمُ !

-خداوند يكتا است كه معبودى به جز او نيست خدائى است زنده و پاينده، چرت نمى زند تا چه رسد به خواب، هر چه در آسمانها و زمين هست از آن اوست آنكه به نزد او بدون اجازه اش شفاعت كند كيست؟ آنچه پيش رو و پشت سرشان


1- آيه 86 سوره زخرف الميزان ج : 18 ص : 192
2- آيه 79 سوره اسري الميزان ج : 13 ص : 242
3- الميزان ج : 2 ص : 127

ص:362

هست مى داند و به چيزى از دانش وى جز به اجازه خود او احاطه ندارند قلمرو او آسمانها و زمين را فرا گرفته و نگهداشتن آنها بر او سنگينى نمى كند، كه او والا و بزرگ است ! “

از اول آيه شريفه تا اينجا چند صفت از صفات خداى سبحان ذكر شده:

1 - اينكه معبودى جز او نيست،

2 - اينكه او حى و قيوم است،

3 - اينكه هيچ عاملى از قبيل چرت و خواب با تسلط خود، قيوميت او را از كار نمى اندازد ،

4 - اينكه او مالك آنچه در آسمانها و زمين است مى باشد،

5 - اينكه كسى بدون اذن او حق شفاعت در درگاه او ندارد .

در ذكر اين صفات رعايت ترتيب شده است، نخست وحدانيت خدا در الوهيت آمده، و بعد قيوميت او، چون قيوميت بدون توحيد تمام نمى شود، و سپس مساله مالكيت او نسبت به آسمانها و زمين را آورد تا تماميت قيوميت او را برساند، چون قيوميت وقتى تمام است كه صاحب آن مالك حقيقى آسمانها و زمين و موجودات بين آن دو باشد.

و در دو جمله اخير يعنى مالكيت آسمانها و زمين، و مساله شفاعت، براى هر يك دنباله اى آورده كه اگر قيد نباشد چيزى شبيه قيد است تا به وسيله اين دنباله ها توهمى را كه ممكن است بشود دفع كرده باشد، براى مساله مالكيت يعنى جمله« له ما فى السموات و الارض،» جمله: « يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم،» را و براى جمله: « من ذا الذى يشفع عنده الا باذنه،» جمله: « و لا يحيطون بشى ء من علمه الا بما شاء ،» را آورد .

علل و اسباب، و اذن خدا در حوادث

تصرف علل و اسباب در موجودات و معلولها خود وساطتى است در تصرف خدا، نه اينكه تصرف خود آنها باشد، به عبارتى ديگر علل و اسباب در مورد مسببات شفاعت كنندگاني هستند كه به اذن خدا شفاعت مى كنند و شفاعت (كه عبارت است از واسطه اى در رساندن خير و يا دفع شر و اين خود نوعى تصرف است از شفيع در امر كسى كه مورد شفاعت است،) وقتى با سلطنت الهى و تصرف الهى منافات دارد كه منتهى به اذن خدا نگردد، و بر مشيت خداى تعالى اعتماد نداشته باشد، بلكه خودش مستقل و بريده از خدا باشد، و حال آنكه چنين نيست براى اينكه هيچ سببى از اسباب و هيچ علتى از علل نيست، مگر آنكه تاثير آن به وسيله خدا و نحوه تصرفاتش به اذن خدا است، پس در حقيقت تاثير و تصرف خود خدا است، پس باز هم درست است بگوئيم در عالم به جز سلطنت خدا و قيوميت مطلق او هيچ سلطنتى و قيوميتى نيست، (عز سلطانه) .

معني شفاعت و زبان شفاعت

ص:363

بنا بر بيانى كه ما كرديم شفاعت عبارت شد از واسطه شدن در عالم اسباب و وسائط، چه اينكه اين توسط به تكوين باشد، مثل همين وساطتى كه اسباب دارند، و يا توسط به زبان باشد و شفيع بخواهد با زبان خود از خدا بخواهد كه فلان گناهكار را مجازات نكند، كتاب و سنت هم از وجود چنين شفاعتى در قيامت خبر داده است.

پس جمله : ”من ذا الذى يشفع عنده،“ پاسخ گوى همان توهم است، براى اينكه اين جمله، بعد از مساله قيوميت خدا و مالكيت مطلقه او آمده، كه اطلاق آن ملكيت، هم شامل تكوين مى شود، و هم تشريع، حتى مى توان گفت قيوميت و مالكيت بر حسب ظاهر، با تكوين ارتباط دارند، و هيچ دليلى ندارد كه ما آن دو را مقيد به قيوميت و سلطنت تشريعى كنيم، تا در نتيجه، مساله شفاعت هم مخصوص به شفاعت تشريعى و زبانى در روز قيامت بشود .

در نتيجه ، سياق آيه در اينكه شامل شفاعت تكوينى هم بشود نظير سياق آيات زير است كه آنها نيز شامل هر دو قسم شفاعت هستند:

-” ان ربكم الله الذى خلق السموات و الارض فى ستة ايام ثم استوى على العرش يدبر الامر ما من شفيع الا من بعد اذنه، “

-” الله الذى خلق السموات و الارض و ما بينهما فى ستة ايام، ثم استوى على العرش ما لكم من دونه من ولى و لا شفيع . “

در بحث از شفاعت هم توجه فرموديد كه حد آن همانطور كه با شفاعت زبانى انطباق دارد همچنين با سببيت تكوينى نيز منطبق است، پس هر سببى از اسباب نيز شفيعى است كه نزد خدا براى مسبب خود شفاعت مى كنند، و دست به دامن صفات فضل و جود و رحمت او مى شوند، تا نعمت وجود را گرفته به مسبب خود برسانند پس نظام سببيت بعينه منطبق با نظام شفاعت است، همچنانكه با نظام دعا و درخواست هم منطبق است، براى اينكه در آيات زير تمامى موجودات را صاحب درخواست و دعا مى داند، همانطور كه انسانها را مى داند، پس معلوم مى شود درخواست هم منحصر به درخواست زبانى نيست، درخواست تكوينى هم درخواست است، اينك آن آيات:

-” يساله من فى السموات و الارض كل يوم هو فى شان و اتيكم من كل ما سالتموه! “

-يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم و لا يحيطون بشى ء من علمه الا بما شاء... “

سياق اين جمله با در نظر داشتن اينكه قبلا مساله شفاعت ذكر شده بود، نزديك به سياق آيه زير است كه مى فرمايد:

ص:364

-” بل عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم و لا يشفعون الا لمن ارتضى و هم من خشيته مشفقون . “

اين را به آن جهت گفتيم كه نتيجه بگيريم ظاهر عبارت مورد بحث اين است كه ضمير جمع« بين ايديهم و ما خلفهم،» به شفيعانى بر مى گردد كه آيه قبلى اشاره به آنان داشت، پس علم خدا به پشت و روى امر شفيعان، كنايه است از نهايت درجه احاطه او به ايشان، پس ايشان نمى توانند در ضمن شفاعتى كه به اذن خدا مى كنند كارى كه خدا نخواسته و راضى نيست در ملك او صورت بگيرد، انجام دهند، ديگران هم نمى توانند از شفاعت آنان سوء استفاده نموده، در ملك خداى تعالى مداخله كنند و كارى صورت دهند كه خدا آن را مقدر نكرده است .

آيات كريمه زير هم به همين معنا اشاره مى كند كه مى فرمايد:

-” و ما نتنزل الا بامر ربك له ما بين ايدينا و ما خلفنا و ما بين ذلك و ما كان ربك نسيا، “

-” عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول فانه يسلك من بين يديه و من خلفه رصدا ليعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم، و احاط بما لديهم و احصى كل شى ء عددا .“

براى اينكه اين آيات احاطه خدا به ملائكه و انبياء را بيان مى كند تا از انبياء عملى كه او نخواسته سر نزند و ملائكه جز به امر او نازل نشوند و انبياء جز آنچه را كه او خواسته ابلاغ نكنند، و بنابر اين بيان، مراد از جمله ما بين ايديهم آن رفتارى است كه از ملائكه و انبياء مشهود و محسوس است، و مراد از جمله و ما خلفهم چيزهائى است كه از انبيا غايب و بعيد است، و حوادثى است كه پس از ايشان رخ مى دهد، پس برگشت معناى اين دو جمله به همان غيب و شهادت است.

و سخن كوتاه اينكه: جمله« يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم،» كنايه است از احاطه خداى تعالى به آنچه كه با شفيعان حاضر و نزد ايشان موجود است و به آنچه از ايشان غايب است و بعد از ايشان رخ مى دهد، و لذا دنبال جمله مورد بحث اضافه كرد:« و لا يحيطون بشى ء من علمه الا بما شاء،» تا احاطه كامل و تام و تمام خداى تعالى و سلطنت الهيه اش را تبيين كند و بفهماند كه خداى تعالى محيط به ايشان و به علم ايشان است و ايشان احاطه اى به علم خدا ندارند مگر به آن مقدارى كه خود او خواسته باشد.

تدبير عالم خاص او است براى اينكه تنها او است كه به روابط بين موجودات آگاه است، چون او موجودات و روابط آنها را آفريده، و اما بقيه اسباب و علل و مخصوصا علل و اسبابى كه از صاحبان عقل هستند هر چند كه دخل و تصرفى، و علمى دارند و ليكن هر چه دارند آن را مورد استفاده قرار مى دهند، خود مرتبه اى است از شؤون علم

ص:365

الهى، و هر چه تصرف دارند، خود شانى است از شؤون تصرفات الهى و نحوه اى است از انحاى تدابير او پس ديگر كسى نمى تواند به خود اجازه دهد كه بر خلاف اراده خداى سبحان و تدبير جارى در مملكتش قدمى بردارد، و اگر برداشت، آن نيز از تدبير خداوند است .

(1)

شفاعت منوط به اذن و رضايت خدا

-” وَ كم مِّن مَّلَكٍ فى السمَوَتِ لا تُغْنى شفَعَتهُمْ شيْئاً إِلا مِن بَعْدِ أَن يَأْذَنَ اللَّهُ لِمَن يَشاءُ وَ يَرْضي ،

-و چه بسيار فرشته در آسمان كه شفاعتشان هيچ دردى را دوا نمى كند، مگر بعد از آنكه خدا اذن دهد، و براى هر كس كه بخواهد و بپسندد اجازه دهد.“

اين آيه در صدد اين است كه بفرمايد: ملائكه از ناحيه خود مالك هيچ شفاعتى نيستند، به طورى كه در شفاعت كردن بى نياز از خداى سبحان باشند، آن طور كه بت پرستان معتقدند، چون تمامى امور به دست خداست، پس اگر هم شفاعتى براى فرشته اى باشد، بعد از آن است كه خدا به شفاعتش راضى باشد و اذنش داده باشد.

فرق ميان اذن و رضا اين است كه رضا امرى است باطنى، و عبارت است از حالت ملايمت نفس راضى، با آنچه از آن راضى است، ولى اذن أمر ظاهرى است و اعلام صاحب اذن است، صاحب اذن مى خواهد اعلام كند از قِبَل من هيچ مانعى نيست كه تو فلان كار را بكنى، و اين، هم با داشتن رضاى باطنى مى سازد و هم با نبودن آن، ولى رضا بدون اذن نمى سازد، حال چه رضاى بالقوه و چه بالفعل.

(2)

شفاعت هاي دروغين

مخالفت قرآن با اعتقادات دروغين درباره شفاعت


1- آيه 255 سوره بقره ترجمة الميزان ج : 2 ص : 500
2- آيه 26 سوره نجم الميزان ج 19 ص 62

ص:366

-” وَ اتَّقُوا يَوْماً لا تجْزِى نَفْسٌ عَن نَّفْسٍ شيْئاً وَ لا يُقْبَلُ مِنهَا شفَعَةٌ وَ لا يُؤْخَذُ مِنهَا عَدْلٌ وَ لا هُمْ يُنصرُونَ،

-و از آن روز بترسيد كه كسى بكار كسى نيايد و از او شفاعتى نپذيرند و از او عوضى نگيرند و كسان يارى نشوند ! “

1- شفاعت يا پارتي بازي

در اجتماعات بشري با اينكه جرم و جنايت را مستلزم عقاب مي دانند، چه بسا از اجراء حكم عقاب بخاطر غرضى مهم تر، يا اصرار و التماس محكوم به قاضى و تحريك عواطف او، يا رشوه و امثال آن، صرفنظر كنند، و قاضى بخاطر عوامل نامبرده بر خلاف حق حكم براند، و تعيين جزاء كند، و يا مجرم پارتى و شفيعى نزد او بفرستد، تا بين او و خودش واسطه شود، و يا اگر قاضى تحت تاثير اينگونه عوامل قرار نگرفت، پارتى و شفيع نزد مجرى حكم برود، و او را از اجراء حكم باز بدارد، و يا در صورتيكه احتياج حاكم به پول بيشتر از احتياجش به عقاب مجرم باشد، مجرم عقاب خود را با پول معاوضه كند، و يا قوم و قبيله مجرم به يارى او برخيزند، و او را از عقوبت حاكم برهانند، و عواملى ديگر نظير عوامل نامبرده، كه احكام و قوانين حكومتى را از كار مى اندازد، و اين سنتى است جارى، و عادتى است در بين اجتماعات بشرى .

2- شفاعت، و اعتقادات منحرف نزد جوامع تاريخي

در ملل قديم از وثنى ها و ديگران، اين طرز فكر وجود داشت، كه معتقد بودند نظام زندگى آخرت نيز مانند نظام زندگى دنيوى است، و قانون اسباب و مسببات و ناموس تاثير و تاثر مادى طبيعى، در آن زندگى نيز جريان دارد، لذا براى اينكه از جرائم و

ص:367

جناياتشان صرفنظر شود، قربانيها و هدايا براى بت ها پيشكش مى كردند، تا باين وسيله آنها را در برآورده شدن حوائج خود برانگيزند، و همدست خود كنند، و يا بتها برايشان شفاعت كنند، و يا چيزيرا فديه و عوض جريمه خود مي دادند، و بوسيله يك جان زنده يا يك اسلحه، خدايان را به يارى خود مى طلبيدند، حتى با مردگان خود چيزى از زيور آلات را دفن مى كردند، تا بدان وسيله در عالم ديگر زندگى كنند، و لنگ نمانند، و يا انواع اسلحه با مردگان خود دفن مى كردند، تا در آن عالم با آن از خود دفاع كنند، و چه بسا با مرده خود يك كنيز را زنده دفن مى كردند، تا مونس او باشد، و يا يكى از قهرمانان را دفن مى كردند، تا مرده را يارى كند، و در همين اعصار در موزه هاى دنيا در ميانه آثار زمينى مقدار بسيار زيادى از اين قبيل چيزها ديده مي شود .

3- شفاعت، و اعتقادات منحرف نزد برخي از ملل اسلامي

در بين ملل اسلامى نيز با همه اختلافي كه در نژاد و زبان دارند، عقائد گوناگونى شبيه به عقائد خرافى گذشته ديده مي شود، كه معلوم است ته مانده همان خرافات است، كه به توارث باقى مانده است، و اى بسا در قرون گذشته رنگهاى گونه گونى به خود گرفته است، و در قرآن كريم تمامى اين آراء واهيه و پوچ، و اقاويل كاذبه و بى اساس ابطال شده است، و خداى عز و جل در اين باره فرموده:

-” و الامر يومئذ لله،

- امروز تنها مؤثر خداست! “

- ” و رأوا العذاب، و تقطعت بهم الاسباب،

- عذاب را مى بينند و دستشان از همه اسباب بريده مي شود. “

- ” و لقد جئتمونا فرادى، كما خلقناكم اول مرة، و تركتم ما خولناكم وراء ظهوركم، و ما نرى معكم شفعاء كم، الذين زعمتم انهم فيكم شركاء، لقد تقطع بينكم، و ضل عنكم ما كنتم تزعمون،

-امروز تك تك و به تنهائى نزد ما آمديد، همانطور كه روز اولي كه شما را آورديم لخت و تنها آفريديم، و آنچه به شما داده بوديم با خود نياورديد، و پشت سر نهاديد، با شما نمى بينيم آن شفيعانى كه يك عمر شريكان ما در سرنوشت خود مى پنداشتيد، آرى ارتباطهائي كه بين شما بود، و به خاطر آن منحرف شديد، قطع شد، و آنچه را مى پنداشتيد امروز نمى بينيد! “

-” هنالك تبلوا كل نفس ما أسلفت، و ردوا الى الله مولاهم الحق، و ضل عنهم ما كانوا يفترون،

-در آن هنگام هر كس به هر چه از پيش كرده مبتلا شود، و به سوى خداى يكتا مولاى حقيقى خويش بازگشت يابند، و آن دروغها كه مى ساخته اند نابود شوند! “

ص:368

همه اين آيات، اين حقيقت را بيان مى كنند، كه در موطن قيامت، اثرى از اسباب دنيوى نيست، و ارتباطهاى طبيعى كه در اين عالم ميان موجودات هست، در آنجا به كلى منقطع است و اين خود اصلى است كه لوازمى بر آن مترتب مي شود، و آن لوازم بطور اجمال بطلان همان عقائد موهوم و خرافى است، آنگاه قرآن كريم هر يك از آن عقائد را بطور تفصيل بيان نموده، و پنبه اش را زده است.

(1)

نفي شفيعان دروغين - قُل لِّلَّهِ الشفاَعَةُ جَمِيعاً

-” أَمِ اتخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ شفَعَاءَ قُلْ أَ وَلَوْ كانُوا لا يَمْلِكُونَ شيْئاً وَ لا يَعْقِلُونَ،

-قُل لِّلَّهِ الشفَعَةُ جَمِيعاً لَّهُ مُلْك السمَوَتِ وَ الأَرْضِ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ،

-مثل اينكه خدايان دروغين را شفيعانى براى خود گرفته اند از ايشان بپرس حتى اگر مالك هيچ چيز نباشند و عقل نداشته باشند باز هم شفيعند؟

-بگو شفاعت همه اش از آن خداست ملك آسمانها و زمين از اوست و سپس به سوى او باز مى گرديد.“

شفيع در حقيقت، خود خداى سبحان است و شفيعان ديگرى كه به راستى مى توانند شفاعت كنند، شفاعت آنان نيز به اذن خدا است.

برگشت شفاعت بالأخره به اين مى شود كه يكى از صفات خدا بين خدا و شخص شفاعت خواه واسطه گردد تا حال او را اصلاح كند، مانند واسطه شدن رحمت و مغفرت او، بين او و بين بنده گنهكار، تا او را از وبال گناهش و از عذاب، نجات بخشد.

مشركين به جاى خدا شفيعانى كه همان خدايانشان باشد گرفته، و آنها را پرستيدند، تا نزد خدا شفاعتشان كنند. در اين آيه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم را دستور مى دهد سخن مشركين را از اين طريق كه اطلاق كلامشان درست نيست رد كند، چون اين معنا بديهى است كه شفاعت وقتى تصور دارد كه شفيع علمى به حال ما داشته باشد و بفهمد كه از مقام بالاتر خود براى ما چه بخواهد و نيز بداند كه از چه كسى مى خواهد و براى چه كسى مى خواهد؟ بنا بر اين، معنا ندارد كه مشتى سنگ بى شعور كه نامش را شفيع نهاده اند شفيع بوده باشند .

علاوه بر اين شفيع بايد مالك شفاعت و داراى چنين اختيارى باشد، و مقام بالاتر به او چنين حقى داده باشد.

” قل لله الشفاعة جميعا له ملك السموات و الأرض ...،“ هر شفاعتى كه فرض شود مملوك خداست، براى اينكه مالك تمامى اشيا اوست، مگر آنكه او به كسى اجازه در چيزى را بدهد، در آن صورت آن كس مالك آن چيز مى شود، در عين حالى كه باز مالك


1- آيه 48 سوره بقره الميزان ج : 1 ص : 233

ص:369

اصلى و حقيقى همان چيز خداست و اما اينكه معتقدند كه بعضى از بندگان خدا مانند ملائكه مالك شفاعت هستند، هيچ دليلى بر آن ندارند، بلكه خود خداى تعالى صريحا فرموده:” ما من شفيع الا من بعد اذنه.“

(1)

نفي فديه و رشوه در قيامت

-” إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ مَاتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ فَلَن يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِم مِّلْ ءُ الأَرْضِ ذَهَباً وَ لَوِ افْتَدَى بِهِ أُولَئك لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ وَ مَا لَهُم مِّن نَّصِرِينَ،

- محققا كسانى كه كافر شدند و با حال كفر از دنيا رفتند، از احدى از آنان رشوه قبول نمى شود، هر چند فرضا به فراخناى زمين طلا داشته باشند و آنرا به عوض كفر خود بدهند و ايشان عذابى دردناك دارند و از انواع ياوران هيچ نوعش را ندارند! “

اين آيه، علاوه بر نفى ياور در قيامت، كه گفتيم همان شفيع است، ”فداء“ را هم نفى كرده براى اينكه هم ناصر و هم فداء جنبه عوض و بدل را دارد، و بدل هميشه در برابر چيزى قرار مى گيرد كه از آدمى فوت شده باشد، و منظور در اين آيه اين است كه در دنيا چيزى را از دست داده اند كه جا پركنى ندارد و آن توبه است كه هيچ چيز جبرانش نمى كند .

در اين جمله كره زمين ظرفى فرض شده كه مالامال از طلا باشد، فرض هم كه چنين ظرفى يافت شود، دردى را دوا نمى كند، زيرا طلا در اين عالم ارزش دارد و در عالم قيامت كه عالم ملكوت است، براى ماديات ارزشى نيست !

(2)

نفي شفاعت بدون عهد الهي

-” لا يَمْلِكُونَ الشفَعَةَ إِلا مَنِ اتخَذَ عِندَ الرَّحْمَنِ عَهْداً،

-شفاعتى ندارند مگر اينكه از خداى رحمان پيمانى گرفته باشند.“

اينطور نيست كه هر كه را انسان دوست بدارد شفاعتش كند، و به همين منظور او را آلهه خود بگيرد، او هم شفيع او بشود، بلكه هر كه شفاعت مى كند، قبلا با خدا عهدى دارد، و اين عهد را جز عده اى از مقربين درگاه خدا كسى مالك نيست، همچنانكه فرمود:

” و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعة الا من شهد بالحق و هم يعلمون.“

(3)

نفي شفاعت ملائكه از مشركين


1- آيه 43 و 44 سوره زمر الميزان ج : 17 ص : 409
2- آيه 91 سوره آل عمران الميزان ج : 3 ص : 527
3- آيه 87 سوره مريم الميزان ج : 14 ص : 152

ص:370

-” ... يَعْلَمُ مَا بَينَ أَيْدِيهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ وَ لا يَشفَعُونَ إِلا لِمَنِ ارْتَضى وَ هُم مِّنْ خَشيَتِهِ مُشفِقُونَ،

-... هر چه جلو رويشان هست و هر چه پشت سرشان مى باشد مى داند و شفاعت جز براى آنكه خدا رضايت دهد نمى كنند و از ترس لرزانند.“

جمله ” ولايشفعون الا لمن ارتضى،“ مساله شفاعت ملائكه براى غير ملائكه را متعرض است، و اين مساله اى است كه خيلى مورد توجه و اعتقاد بت پرستان است، كه مى گفتند: ” هؤلاء شفعاؤنا عند الله،“ و يا مى گفتند:” انما نعبدهم ليقربونا الى الله زلفى.“

خداى تعالى در جمله مورد بحث اعتقاد آنان را رد نموده و مى فرمايد: ملائكه هر كسى را شفاعت نمى كنند، تنها كسانى را شفاعت مى كنند كه داراى ارتضاء باشند، و ارتضاء به معناى داشتن دينى صحيح و مورد رضاى خدا است، چون خودش فرموده:” ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء،“ پس ايمان به خدا بدون شرك، ارتضايى است، كه وثنى ها آن را ندارند، چون مشركند، و از جمله عجائب امر ايشان اين است كه خود ملائكه را شريك خدا مى گيرند، ملائكه اى كه شفاعت نمى كنند مگر غير مشركين را !

(1)

نا اميدي از شفاعت ملائكه و جن در روز حشر

-” وَ يَوْمَ يحْشرُهُمْ جَمِيعاً ثمَّ يَقُولُ لِلْمَلَئكَةِ أَ هَؤُلاءِ إِيَّاكمْ كانُوا يَعْبُدُونَ،

-و روزى كه همگى را محشور مى كند، و آن گاه به ملائكه مى گويند: آيا اينان شما را مى پرستيدند؟ “

در آيه فوق، وقتي خداى تعالى سؤال مى كند، منظورش سؤال از اصل فرشته پرستى نيست بلكه مراد، سؤال از رضايت ملائكه است، كه آيا شما به پرستش مشركين و خضوع عبادتى ايشان در برابر شما راضى بوديد، يا خير؟ منظور از اين عبارت اين است كه به اين طايفه بفهماند كه اميدى كه به شفاعت ملائكه داشتند، بى جا بوده، و براى هميشه از اين شفاعت نا اميد باشند، و هر چه در دنيا به اين منظور عبادت كردند، همه هدر رفته، و بى فايده است.

” قالوا سبحانك انت ولينا من دونهم بل كانوا يعبدون الجن اكثرهم بهم مؤمنون.“

ملائكه در پاسخ گفتند كه: ما به غير از تو وليى براى خود نمى شناسيم، و ولى


1- آيه 28 سوره انبياء الميزان ج : 14 ص : 389

ص:371

ما تنها تويى، و با نفى ولايت غير از خدا، عدم رضايت خود را به طور كنايه رساندند. سپس بنا به حكايت قرآن كريم گفتند:” بل كانوا يعبدون الجن اكثرهم بهم مؤمنون،“ و جن همان كسانى هستند كه وثنى ها آنها را مبادى شرور، و پيدايش فساد در عالم مى دانستند، و آنها را مى پرستيدند، براى اينكه از شرشان محفوظ بمانند، همچنان كه ملائكه را مبدء خيرات پنداشته، آنها را مى پرستيدند، تا خيرات آنان را به سوى خود سرازير كنند.

” فاليوم لا يملك بعضكم لبعض نفعا و لا ضرا و نقول للذين ظلموا ذوقوا عذاب النار التى كنتم بها تكذبون،“ در اين آيه و در چند جاى ديگر از كلام خداى تعالى بيان شده كه: در روز حشر به طور كلى هر تابعى از متبوع خود، و هر متبوعى از تابع خود بيزارى مي جويد، از آن جمله فرموده:” و يوم القيمة يكفرون بشرككم،“ و نيز فرموده:” ثم يوم القيمة يكفر بعضكم ببعض و يلعن بعضكم بعضا.“

(1)

ل_ق_اء الله

بازگشت به خدا

روز طولاني عروج:


1- آيه 40 سوره سبا الميزان ج : 16 ص : 581

ص:372

ص:373

( بازگشت ملائكه و همه عالم به سوي خدا )

-” مِّنَ اللَّهِ ذِى الْمَعَارِج،

-تَعْرُجُ الْمَلَئكةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ فى يَوْمٍ كانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِينَ أَلْف سنَة،

-خدايى كه در درگاهش براى فرشتگان درجاتى دارد،

-ملائكه و روح در روزى كه مقدار آن پنجاه هزار سال است ( يعنى در روز قيامت) به سوى او عروج مى كنند.“

منظور از عروج ملائكه و روح به سوى خدا در آن روز، رجوع آنها است به سوى خداى تعالى در هنگامى كه همه عالم به سوى او بر مى گردند، چون روز قيامت روزى است كه اسباب و وسائط از بين مى رود و روابط بين آنها و بين مسبباتشان مرتفع مى گردد و ملائكه، كه وسائط موكل بر امور عالم و حوادث هستى اند هنگامى كه سببيت بين اسباب و مسببات قطع گردد و آن را خداوند زايل گرداند و همه به سوى او برگردند آنها نيز بر مى گردند و به معارج خود عروج مى كنند و همه ملائكه پيرامون عرش پروردگارشان را فرا مى گيرند و صف مى كشند، همچنان كه فرمود:” و ترى الملئكة حافين من حول العرش،“ و نيز فرموده:” يوم يقوم الروح و الملئكة صفا.“

و از ظاهر كلام چنين بر مى آيد كه مراد از روح آن روحى است كه در آيه شريفه” قل الروح من امر ربى،“ آن را از امر خودش خوانده، و اين روح غير ملائكه است، همچنان كه از ظاهر آيه” ينزل الملئكة بالروح من امره،“ اين تفاوت به روشنى استفاده مى شود، پس نبايد به گفتار بعضى از مفسرين اعتنا كرد كه گفته اند: مراد از روح، جبرئيل است .

(1)

از خلقت تا بازگشت


1- مستند: آيه 3 و 4 سوره معارج الميزان ج 20 ص 7

ص:374

-” وَ هُوَ الَّذِى أَنشأَ لَكمُ السمْعَ وَ الأَبْصرَ وَ الأَفْئِدَةَ قَلِيلاً مَّا تَشكُرُونَ

-وَ هُوَ الَّذِى ذَرَأَكمْ فى الأَرْضِ وَ إِلَيْهِ تحْشرُونَ،

-وَ هُوَ الَّذِى يحْىِ وَ يُمِيت وَ لَهُ اخْتِلَف الَّيْلِ وَ النَّهَارِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ،

-و او است خدايى كه براى شما گوش و چشم و قلب آفريد، عده بسيار كمى از شما شكر او را به جا مى آوريد،

-و او است خدايى كه شما را در زمين پديد آورد و باز رجوع شما به سوى او خواهد بود،

-و او است خدايى كه خلق را زنده مى گرداند و مى ميراند و حركت شب و روز به امر او است آيا باز هم عقل خود را به كار نمى گيريد.“

اين سه آيه به يك دوره كامل از تدبير انسانها، از روزى كه خلق مى شوند تا روزى كه به سوى پروردگار خود باز مى گردند اشاره دارد.

و نتيجه اش اثبات اين معنا است كه پس خداى سبحان مالك و مدبر امر انسان است، چون اين تدبير، تدبير تكوينى است كه از خلقت و ايجاد جدا نيست و اين تدبير عبارت است از فعل و انفعالى كه به خاطر روابطى مختلف كه در ميان آنها تكوين شده جريان دارد، پس تنها خداى سبحان رب و مدبر انسانها در امور ايشان است، و بازگشت ايشان به سوى او است .

مي فرمايد: خداى تعالى به اين منظور شما را داراى حس و عقل كرده و هستى شما را در زمين ايجاد نموده تا دوباره شما را جمع نموده و به لقاء خود بازگشت دهد.

” وهو الذى يحيى و يميت،“ يعني وقتى خدا شما را داراى چشم و گوش و قلب و بالأخره داراى علم، خلق كرد، و هستى شما را در زمين پديد آورد تا به سوى او محشور شويد، پس لازمه آن اين مى شود كه زنده كردن و ميراندن، سنتى هميشگى باشد، چون علم متوقف بر زنده كردن، و حشر متوقف بر ميراندن است.

” و له اختلاف الليل و النهار،“ چون زندگى كردن و سپس مردن صورت نمى گيرد، مگر با مرور زمان و آمدن شب پس از روز و روز پس از شب، تا عمر تمام شود و اجل فرا رسد.

پس مضامين آيات سه گانه همه به هم مترتب است، و هر يك مترتب بر ما قبل خويش است چون انشاء سمع و بصر و فؤاد كه همان حس و عقل انسانى است جز با حيات و زندگى مادى و سكونت در زمين تا مدتى معين صورت نمى گيرد، و آنگاه بازگشت به سوى خدا كه آن هم مترتب بر زندگى و مرگ است، لازمه اش عمرى است كه

ص:375

با انقضاى زمان منقضى شود، و نيز رزقى كه با آن ارتزاق كند.

(1)

بازگشت به سوي خدا، به خاطر حساب و جزا

-” وَ هُوَ اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ لَهُ الْحَمْدُ فى الأُولى وَ الاَخِرَةِ وَ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ،

-و او همان الله است كه معبودى جز او نيست و حمد در دنيا و آخرت اوراست و حكم نيز مر اوراست و به سويش بازمى گرديد.“

” و اليه ترجعون،“ رجوع به سوى خدا به خاطر حساب و جزاء است، و چون تنها او مرجع است، سپس محاسب و جزاء دهنده نيز همو است و كسى غير از او محاسب و جزاء دهنده نيست، پس تنها اوست كه بايد پرستش شود، و پرستش او را بايد تنها بر طبق دين او انجام داد.

” اليه ترجعون،“ وجوهى است كه انحصار خدا را در استحقاق پرستش توجيه مى كند. ” له الحمد فى الاولى و الآخرة،“ آن انحصار را به اين بيان توجيه مى كند كه هر كمالى كه در دنيا و آخرت وجود دارد نعمتى است كه از ناحيه خداى تعالى نازل شده، و در ازاى هر يك از آنها مستحق ثناى جميل است، و جمال هر يك از اين نعمت هاى اعطائي از كمال ذاتى و از صفات ذاتى او ترشح شده، كه در ازايش مستحق ثناء است، و غير از خداى تعالى هيچ موجود و هيچ كس مستقل در ثناى بر خدا نيست، و هر كس هم كه خدا را ثنا گويد، ثنايش هم منتهى به اوست و عبادت هم ثناى زبانى و يا عملى است، پس تنها اوست كه مستحق پرستش است.

” و له الحكم،“ خداى سبحان مالك على الاطلاق همه عالم است. خداى سبحان، هم در مرحله تشريع و اعتبار مالك است، و هم در مرحله تكوين و حقيقت، و از آثار ملك او يكى اين است كه: حكم مى كند بر بندگان و مملوكين خود كه كسى غير از او را نپرستند.

(2)

كلُّ شىْ ءٍ هَالِكٌ إِلا وَجْهَهُ، لَهُ الحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ !

-” ... لا إِلَهَ إِلا هُوَ كلُّ شىْ ءٍ هَالِكٌ إِلا وَجْهَهُ، لَهُ الحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ،

- ... جز او معبودى نيست همه چيز هلاك پذير است مگر ذات پاك او،


1- مستند:آيه 79 و 80 سوره مومنون الميزان ج : 15 ص : 77
2- مستند: آيه 70 سوره قصص الميزان ج : 16 ص : 100

ص:376

حكم خاص اوست و به سوى او برمى گرديد.“

وجه خدا چيزى است كه با آن براى خلقش نمودار است، كه خلقش هم با آن متوجه درگاه او مى شوند، و اين همان صفات كريمه او از حيات و علم و قدرت و سمع و بصر است و نيز هر صفتى از صفات فعل مانند صفت خلقت و رزق و احياء و اماته و مغفرت و رحمت و همچنين آيات داله بر خدا بدان جهت كه آيتند، وجه خدا مى باشند.

بنا بر اين هر موجودى كه تصور شود فى نفسه هالك و باطل است، و حقيقتى جز آنچه كه از ناحيه خداى تعالى به آن افاضه شود ندارد، و آنچه كه منسوب به خداى تعالى نباشد از حقيقت به طور كلى خالى است.

هلاكت اشياء عبارت است از بطلان وجود ابتدايى آنها، به طورى كه دنيا و نشأه اول از وجود آنها خالى شود، و همه به نشأه آخرت منتقل گشته و به سوى خدا بازگشت كنند، و نزد او قرار گيرند، و اما بطلان مطلق، بعد از آنكه هست شدند، صحيح نيست، براى اينكه صريح قرآن آن را نفى كرده، و آيات آن پيوسته مى فرمايد: بازگشت همه موجودات به سوى خداست، و خدا منتهى، و رجعت به سوى اوست:

-و هو الذى يبدء الخلق ثم يعيده،

-اوست كه خلق را آغاز كرد، و دوباره آن را برمى گرداند.

-له الحكم و اليه ترجعون،

-حكم خاص اوست و به سوى او برمى گرديد.

(1)

تمام انسانها مي ميرند و به خدا باز مي گردند!

-” كلُّ نَفْسٍ ذَائقَةُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُوكُم بِالشرِّ وَ الخَْيرِ فِتْنَةً وَ إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ،

-همه اشخاص مردنى هستند، و ما شما را براى امتحان دچار خير و شر مى كنيم و شما به سوى ما بازگشت خواهيد كرد.“

هر انسان زنده اى مرگ را خواهد چشيد. حيات دنيا بر اساس فتنه و امتحان بنا شده و فتنه جاويد و امتحان هميشگى معنا ندارد پس بايد به سوى پروردگار خود برگردند تا جزاى كردارشان بر طبق آنچه از امتحان در آمده و تميز داده شده اند را بدهد.

آيه شريفه عموميتش تنها در باره انسان ها است كه شامل ملائكه و جن و ساير حيوانات نمى شود.

در اين جمله به علت حتمى بودن مرگ نيز اشاره كرده، و آن اين است كه اصولا زندگى هر كسى حياتى است امتحانى و آزمايشى، و معلوم است كه امتحان جنبه


1- مستند: آيه 88 سوره قصص الميزان ج : 16 ص : 135

ص:377

مقدمه دارد و غرض اصلى متعلق به خود آن نيست، بلكه متعلق به ذى المقدمه است، و اين نيز روشن است كه هر مقدمه اى ذى المقدمه اى دارد، و بعد از هر امتحانى موقفى است كه در آن موقف نتيجه امتحان معلوم مى شود، پس براى هر صاحب حياتى مرگى است حتمى، و بازگشتى است به سوى خداى سبحان، تا در آن بازگشت در باره اش داورى شود .

(1)

علم ساعت نزد خداست و بازگشت به اوست!

-” وَ تَبَارَك الَّذِى لَهُ مُلْك السمَوَتِ وَ الأَرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا وَ عِندَهُ عِلْمُ الساعَةِ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ،

-و كسى كه ملك آسمانها و زمين و ما بين آن دو از او است، مصدر خير بسيار است، و علم قيامت نزد او و بازگشت شما همه به سوى او است.“

اين آيه شريفه ثنايى است بر خداى تعالى به داشتن خير كثير، چون معناى مبارك بودن اين است كه محل صدور خير كثير باشد.

و اما اينكه علم به قيامت را منحصر در خداى تعالى كرده، دليل آن نيز روشن است، براى اينكه قيامت عبارت است از منزل نهايى كه تمام موجودات به سوى آن در حركتند، و چگونه ممكن است كسى مدبر همه عالم باشد ولى از منتهى اليه سير مخلوقات خود اطلاعى نداشته باشد.

و اما اينكه فرمود موجودات به سوى او بازگشت مى كنند، دليلش اين است كه برگشتن به سوى خداى تعالى به خاطر حساب و جزاء است، و حساب و جزاء، آخرين مرحله تدبير است، و معلوم است كسى كه تدبير عالم به دست او است رجوع عالم نيز به سوى او است، و كسى كه تدبير و رجوع بسوى او است ربوبيت هم از آن او است.

(2)

برگردانده شدن به سوي خدا

-” يُعَذِّب مَن يَشاءُ وَ يَرْحَمُ مَن يَشاءُ وَ إِلَيْهِ تُقْلَبُون،

-هر كس را بخواهد عذاب مى كند و هر كه را بخواهد رحم مى كند و همه به سوى او برگردانيده مى شويد.“

” تُقْلَبُون“ به معناى برگرداندن هر چيزى است از وجهه و يا حالى كه بايد داشته باشد، مثل اينكه چيزى را زير و رو كنند، يا پشت و رو نمايند، و معناى پشت و رو


1- مستند: آيه 35 سوره انبياء الميزان ج : 14 ص : 402
2- مستند: آيه 85 سوره زخرف الميزان ج : 18 ص : 191

ص:378

كردن، با جمله ” يوم تبلى السرائر“ كه آن نيز در معرفى روز قيامت است، مناسب تر است.

در مجمع البيان گفته: معناى تقلبون، ” تردون“ مى باشد، يعنى شما برگردانده مى شويد، از دار اسباب به زندگى در آخرت يعنى، جايى كه جز خدا كسى مالك نفع و ضرر نيست، و اين معنايى است لطيف كه رجوع به خدا و رد به سوى او را به آن تفسير كرده، چون روز قيامت در موقفى قرار مى گيرند، كه تمامى سببها از سببيت افتاده، و جز خداى سبحان حاكمى نيست، پس آيه شريفه در معناى اين آيه است كه مى فرمايد:” و ردوا الى الله مولاهم الحق و ضل عنهم ما كانوا يفترون.“

(1)

عرضه شدن انسانها به پروردگارشان- حضوري اضطراري

-” وَ مَنْ أَظلَمُ مِمَّنِ افْترَى عَلى اللَّهِ كذِباً أُولَئك يُعْرَضونَ عَلى رَبِّهِمْ وَ يَقُولُ الأَشهَدُ هَؤُلاءِ الَّذِينَ كَذَبُوا عَلى رَبِّهِمْ أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلى الظلِمِينَ،

-و كيست ستمكارتر از آن كس كه دروغ را به خدا افتراء مى بندد، اينگونه افراد بر پروردگارشان عرضه مى شوند و گواهان خواهند گفت: خدايا اينها بودند كسانى كه بر پروردگار خود دروغ بستند، آگاه باشيد كه لعنت خدا بر ستمكاران است.“

در روز قيامت حجابهاى ماديت و منيت و عادت و ملكات زشت ناشى از آنها و از غير آنها كه در دنيا بين مشركين و پروردگارشان حائل شده بود، به وسيله ظهور آيات الهى كنار مى رود و حق بطور صريح و بدون هيچ شاغلى كه آن را از يادها ببرد و انسانها را مشغول به خود سازد روشن مى گردد، و انسانها براى فصل قضاء و اينكه خداى تعالى بين خود آنان، و بين آنان و نسلهايشان و بين آنان و خودش و اولياءش داورى كند حاضر مى شوند، و چون اين حضور، حضورى اضطرارى خواهد بود كه خود انسانها در آن دخالتى ندارند، لذا در آيه مورد بحث از اين حضور تعبير به عرضه شدن انسانها به پروردگارشان كرد، همچنانكه در آيه اى ديگر به خاطر نكته اى ديگر از اين حضور تعبير فرمود به بروز آنان براى پروردگارشان:” يوم هم بارزون لايخفى على الله منهم شى ء،“ و نيز فرموده:” و برزوا لله الواحد القهار !“

پس اينكه فرمود:” اولئك يعرضون على ربهم،“ معنايش اين شد كه در آن روز ملائكه موكل بر مشركين، آنان را مى آورند و در موقفى قرار مى دهند كه بين آنان و پروردگارشان هيچ حجابى حايل نباشد تا خداى تعالى بين آنان داورى كند.

(2)

انا لله و انا اليه راجعون


1- مستند: آيه 21 سوره عنكبوت الميزان ج : 16 ص : 174
2- مستند: آيه 18 سوره هود الميزان ج : 10 ص : 279

ص:379

-ما از خدائيم و به سوي او باز مي گرديم!

در كتاب خصائص سيد رضى از امير المؤمنين عليه السلام روايت آورده كه وقتى شنيد مردى مي گويد: انا لله و انا اليه راجعون، فرمود:

” اى مرد، اينكه مي گوئيم: ِانّا لله !

اقرارى است از ما به اينكه ملك خدائيم،

و اينكه مي گوئيم: و انا اليه راجعون،

اقرارى است از ما به اينكه روزى هلاك خواهيم شد.“

در كافى از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه رسولخدا صلى الله عليه وآله وسلّم فرمود: خداى عز و جل مى فرمايد:

-” من دنيا را در ميان بندگانم قرض نهادم، هر كس از دنيا چيزى به من قرض دهد، به هر يكى ده تا هفتصد برابر اجر مي دهم و كسي كه به من قرض ندهد و من خودم از او چيزى به زور بگيرم، سه چيز در برابر به او مي دهم كه اگر يكى از آن سه چيز را به ملائكه ام مي دادم، از من راضى مي شدند. “

آنگاه امام صادق فرمود: و اين سه چيز همان است كه آيه:

-” الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا: انا لله و انا اليه راجعون،

اولئك عليهم صلوات من ربهم، و رحمة، و اولئك هم المهتدون.“

به آن اشاره دارد، اول صلوات است و دوم رحمت، و سوم اهتداء. “

(1)

نزديكي خدا به انسان، و حشر و بازگشت انسان به او

-” وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يحُولُ بَينَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تحْشرُونَ،

-و بدانيد كه خدا حائل مى شود ميان مرد و دل او و اينكه به سوى او محشور مى شويد!“

در لسان قرآن مجيد قلب همان جان آدمى است كه با قوا و عواطف باطنيه اى كه مجهز است به كارهاى حياتى خود مى پردازد .


1- مستند: بحث روايتي- الميزان ج : 1 ص : 575

ص:380

خداى تعالى ميان انسان و جزء جزء وجودش و تمامى توابعش حائل است، بين او و قلبش، بين او و گوشش، بين او و چشمش، بين او و بدنش و بين او و جانش، و در آنها هم بنحو ايجاد تصرف مى كند، و هم بنحو مالك قرار دادن انسان، كه هر مقدار از آن را بهر نحوى كه بخواهد به سود انسان تمليك مى كند، و هر مقدار را كه نخواهد نمى كند.

به همين جهت آيه بالا را با جمله:” و انه اليه تحشرون،“ ختم كرده، چون حشر و بعث نشئه اى است كه در آن نشئه براى هر كسى آشكار مى شود كه مالك حقيقى خدا است و حقيقت ملك تنها از آن او است و بس، و شريكى براى او نيست، و در آن نشئه ملك هاى صورى و سلطنت هاى پوچ ظاهرى باطل مى شود، و تنها ملك او باقى مى ماند، همچنانكه فرموده:” لمن الملك اليوم لله الواحد القهار،“ و نيز فرموده:” يوم لا تملك نفس لنفس شيئا و الامر يومئذ لله!“

پس گويا آيه مورد بحث مى خواهد بفرمايد: بدانيد كه خدا مالك حقيقى شما و دلهاى شما است، و او از هر چيز به شما نزديك تر است، و شما به زودى به سويش باز مى گرديد، و برايتان معلوم مى شود كه چگونه مالك حقيقى شما است و چطور بر شما مسلط است، و هيچ چيز شما را از او بى نياز نمى كند .

(1)

سپس به سوي پروردگارتان بر مي گرديد!

-” قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَّلَك الْمَوْتِ الَّذِى وُكلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ،

-بگو فرشته مرگ كه بر شما گماشته اند جانتان را مى گيرد، سپس به سوى پروردگارتان بازگشت خواهيد كرد.“

” ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ.“ - اين رجوع همان لقاى خداست، و موطن و جاى آن روز قيامت است، كه بايد بعد از توفى و مردن انجام شود، و براى فهماندن اين بعديت تعبير به« ثُمَّ » كرد، كه تراخى و بعديت را مى رساند.

(2)

راه هاي بازگشت و وصول به لقاء الله

همه راه ها به خدا منتهي مي شود!


1- مستند:آيه 24 سوره انفال الميزان ج : 9 ص : 58
2- آيه 11 سوره سجده الميزان ج : 16 ص : 375

ص:381

-” يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا عَلَيْكُمْ أَنفُسكُمْ لا يَضرُّكُم مَّن ضلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ إِلى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ،

-اى كسانى كه ايمان آورده ايد بر شما باد رعايت نفس خودتان، چه آنان كه گمراه شده اند گمراهيشان بشما ضرر نمى رساند اگر شما خود راه را از دست ندهيد، بازگشت همه شما به خداست و پس از آن آگاهتان مى كند به آنچه عمل مى كرديد . “

قرآن شريف ناطق است به اينكه بشر چه سعادتمندش و چه گمراهش به سوى خدا مى رود.

لازمه اين مطلب اين است كه بگوييم: همه راههايى كه سلوك مى شود چه راه هاى هدايت و چه بيراهه ها همه و همه به سوى خدا منتهى مى شوند. چون غايت و نتيجه مقصود نزد اوست، چيزى كه هست اين راهها مختلف اند، يكى آدمى را به مطلوبش و به رستگارى و فلاحش رسانيده و ديگرى زيانكارش مى سازد، و همچنين در نزديكى و دورى از خدا .

كما اينكه مى فرمايد:

-” يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه !“

و نيز مى فرمايد: ” الا ان حزب الله هم المفلحون!“

و مى فرمايد: ” و الذين لا يؤمنون فى اذانهم وقر و هو عليهم عمى اولئك ينادون من مكان بعيد.“

(1)

نفس مؤمن، خط سير منتهي به خدا


1- مستند: آيه 105 سوره مائده الميزان ج : 6 ص : 238

ص:382

« يَأَايهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا عَلَيْكُمْ أَنفُسكُمْ ...!»

از اينكه خداي تعالي با جمله:” عليكم انفسكم،“ مؤمنين را امر به پرداختن به نفس خود نموده، بخوبى فهميده مى شود كه راهى كه به سلوك آن امر فرموده، همان نفس مؤمن است، زيرا وقتى گفته مى شود: زنهار راه را گم مكن، معنايش نگهدارى خود راه است نه جدا نشدن از راهروان، پس در اينجا هم كه مى فرمايد: زنهار كه نفسهايتان را از دست دهيد، معلوم مي شود نفس ها همان راه هستند نه راهرو، چنانكه نظير اين معنا در آيه:” و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله،“ به چشم مى خورد.

اگر خداى تعالى مؤمنين را در مقام تحريك به حفظ راه هدايت امر مى كند به ملازمت نفس خود، معلوم مى شود نفس مؤمن همان طريقى است كه بايد آنرا سلوك نمايد، بنا بر اين نفس مؤمن طريق و خط سيرى است كه منتهى به پروردگار مي شود، نفس مؤمن راه هدايت اوست، راهى است كه او را به سعادتش مى رساند .

نفس هر آنى در حركت و در طى مسافت است، و منتهاى سيرش خداى سبحان است، چون نزد اوست حسن ثواب يعنى بهشت.

رسول الله صلى الله عليه وآله وسلّم در روايتى كه شيعه و سنى آنرا نقل كرده اند فرموده: من عرف نفسه فقد عرف ربه - هر كه خود را شناخت خداى خود را شناخته است!

از آيات استفاده مى شود: طريق انسان بسوى خداوند همان نفس انسان است، زيرا جز خود انسان چيز ديگرى نيست كه طريق انسان باشد، خود اوست كه داراى تطوراتى گوناگون و درجات و مراحلى است مختلف، روزى جنين، روزى كودك، زمانى جوان و زمانى پير مى شود و پس از آن در عالم برزخ ادامه حيات مى دهد، و روزى در قيامت و پس از آن در بهشت و يا در دوزخ بسر مى برد.

اين است آن مسافتى كه هر انسان از بدو وجود تا انتهاى سيرش كه به مقتضاى آيه كريمه” و ان الى ربك المنتهى،“ قرب به ساحت مقدس بارى تعالى است، آن مسافت را مى پيمايد .

اين طريق مانند راههاى ديگر اختيارى نيست، و اصولا براى اين طريق، شبيه و نظيرى نيست تا كسى يكى از آن دو را انتخاب و اختيار كند، بلكه اين طريق همانطورى كه از آيه: ” يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه،“ استفاده مى شود طريقى است اضطرارى، و چاره اى جز پيمودن آن نيست، طريقى است كه مؤمن و كافر، آگاه و غافل، و

ص:383

خلاصه همه و همه در آن شركت دارند .

اين تربيت، تربيتى است تكوينى، نظير تربيتى كه خداى سبحان در غير آدميان و جميع كائنات در مسيرى كه همگى بسوى خداى خود دارند اعمال نموده، و خودش فرموده است: ” الا الى الله تصير الامور،“ و چگونگى اين تربيت بين هيچ موجودى و موجود ديگرى تفاوت ندارد، زيرا اين صراط صراطى است مستقيم، و امرى است متشابه، و شامل جميع كائنات، همچنان كه فرموده:” ما ترى فى خلق الرحمن من تفاوت.“

و خداى سبحان سرانجامى را كه كار آدمى از جهت سعادت و شقاوت و رستگارى و حرمان به آنجا منتهى مى شود مبنى بر احوال و نفسانياتى نموده، كه آن احوال خود مبنى بر اعمالى است از انسان كه به دو نوع صالح و طالح و يا تقوا و فجور تقسيم مى شود، كما اينكه فرموده:” و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها قد افلح من زكيها و قد خاب من دسيها. “

اين آيات نفس را موجودى دانسته معتدل و ساده، موجودى كه تقوا و فجور را به آن نسبت مى دهند، موجودى كه با فجور آلوده و با تقوا تزكيه مى شود، آرى نفس همان مخلوقى است كه انسان از ناحيه آن و به ملاحظه آن محروم و يا رستگار مى شود، و اين معنايى كه قرآن بيان نموده، مطابق با مقتضاى تكوين است، ليكن چنان نيست كه عموم مردم در درك اين معنا يكسان باشند:

-” هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون انما يتذكر اولوا الالباب،“

اين اختلاف در درك براى اين است كه متذكر به اين حقيقت هر لحظه كه به ياد آن مى افتد و متوجه مى شود كه نسبت به خداى خويش در چه موقفى قرار دارد و نسبت او با ساير اجزاى عالم چه نسبتى است، نفس خود را مى يابد كه منقطع و بريده از غير خداست، و حال آنكه غير متذكر چنين دركى ندارد، و همين متذكر هم قبل از تذكرش نفس خود را بسته و مربوط به عالم مى يافت، و نيز مى يابد كه در برابرش حجابهايى است كه كسى را جز پروردگارش به آن حجابها مساس و دسترسى و احاطه و تاثير نيست، تنها پروردگار او قادر بر رفع آن حجابها است، پروردگارى كه او را هم از پشت سر دفع داده و دورش مى كند، و هم از پيش روى بوسيله قدرت و هدايت بسوى خود مى كشاند، و نيز نفس خود را مى يافت كه با پروردگار خود خلوتى دارد كه مونسى و دوستى جز او برايش نيست.

اينجا است كه معناى جمله: ” الى الله مرجعكم جميعا فينبئكم بما كنتم تعملون،“ و نيز معناى اين كلامش را كه فرمود:” او من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى

ص:384

الناس كمن مثله فى الظلمات ليس بخارج منها،“ بخوبى درك مى كند.

و اينجاست كه ادراك و شعور نفس عوض شده و نفس از افق شرك به موطن عبوديت و مقام توحيد مهاجرت نموده و اگر عنايت الهى دستگيرش شود و توفيق شامل حالش گردد شرك و اعتقاد به موهومات و دورى از خدا و تكبر شيطانى و استغناى پوشالى و خيالى را يكى پس از ديگرى به توحيد و درك حقايق و نزديكى به خدا و تواضع رحمانى و فقر و عبوديت تبديل مى نمايد .

و ما گر چه از نظر اينكه موجودى خاك نشين و دل بسته به علايقى هستيم كه ما را از درك حقايق مشغول نموده و نمى توانيم آنطور كه بايد اين حقيقت را هم درك نماييم، و ما را مانع مى شود از اينكه بجاى اهتمام به فضلات اين دنياى فانى كه كلام الهى در بيانات خود آنرا جز لهو و لعب معرفى ننموده، چنانكه در سوره انعام فرموده:” و ما الحيوة الدنيا الا لعب و لهو،“ و در سوره نجم فرموده:” ذلك مبلغهم من العلم،“ غوطه اى در درياى حقايق بزنيم الا اينكه اعتبار صحيح و بحث زياد و تدبر كافى ما را به تصديق كليات اين معنا بطور اجمال وادار مى سازد اگر چه به تفصيل آن احاطه پيدا نكنيم، ( و خداوند هدايت كننده است.)

(1)

راه بازگشت همه موجودات به سوي خدا

خداى سبحان در كلام مجيدش براى نوع بشر و بلكه براى تمامى مخلوقات خود راهى معرفى كرده، كه از آن راه به سوى پروردگارشان سير مى كنند.

در خصوص انسان فرموده:

-” يا ايها الانسان، انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه،

-هان اى آدمى، به درستى كه تو به سوى پروردگارت تلاش مى كنى، و اين تلاش تو - چه كفر باشد و چه ايمان - بالاخره به ديدار او منتهى ميشود. “

و در باره عموم موجودات فرموده :

-” و اليه المصير - بازگشت به سوى او است. “

و نيز فرموده:

-” الا الى الله تصير الامور - آگاه باش كه همه امور به سوى او برمى گردد! “

و آياتى ديگر كه به وضوح دلالت دارند بر اين كه تمامى موجودات راهى براى


1- مستند: آيه 105 سوره مائده الميزان ج : 6 ص : 238

ص:385

خود دارند، و همه راههاشان به سوى او منتهى مي شود !

(1)

يك راه مستقيم، و بقيه راهها به سوي خدا

” اهْدِنَا الصراَط الْمُستَقِيمَ …

-ما را به سوى صراط مستقيم هدايت فرما ،

-صراط آنانكه برايشان انعام فرمودى،

-نه آنانكه برايشان غضب كردى،

-و نه گمراهان ! “

راه به سوى خدا دو تاست، يكى دور و يكى نزديك: راه نزديك راه مؤمنين، و راه دور راه غير ايشان است، و هر دو راه هم به حكم آيه فوق راه خدا است. يك راه را به سوى بلندى، و راهى ديگر را به سوى پستى منتهى مي داند. دسته سومى هستند كه نه راهشان به سوى بالا است، و نه به سوى سقوط، بلكه اصلا راه را گم كرده و دچار حيرت شده اند.

آنها كه راهشان به سوى بالا است، كسانى هستند كه ايمان به آيات خدا دارند، و از عبادت او استكبار نمى ورزند، و بعضى ديگر راهشان به سوى پستى منتهى مي شود،و آنها كسانى هستند كه به ايشان غضب شده، و بعضى ديگر اصلا راه را از دست داده و گمراه شده اند، و آنان ” ضالّين“ هستند.

راه هائي كه به سوى خداي تعالى منتهى مى شود از نظر كمال، و نقص، و نايابى و رواجى، و دورى و نزديكيش از منبع حقيقت، و از صراط مستقيم، مختلف است، مانند طريقه اسلام، ايمان، عبادت، اخلاص، و اخبات.

همانطور كه صراط مستقيم مهيمن و مافوق همه سبيل ها است، اصحاب صراط مستقيم كه خدا آنانرا در آن صراط جاى داده، مهيمن و مافوق ساير مردمند، چون خداي تعالى امور آنان را خودش به عهده گرفته، و امور مردم را به عهده آنان نهاده، و امر هدايت ايشانرا به آنان واگذار نموده است.

همانطور كه سبيل ها مختلفند، هدايت نيز به اختلاف آنها مختلف مي شود، چون هدايت به سوى آن سبيل ها است، پس براى هر سبيلى هدايتى است، قبل از آن، و مختص به آن .


1- مستند: آيه 6 سوره حمد الميزان ج : 1 ص : 44 تا 66

ص:386

-” و الذين جاهدوا فينا، لنهدينهم سبلنا، و ان الله لمع المحسنين،

-و كساني كه در ما جهاد مى كنند، ما ايشانرا حتما به راه هاى خود هدايت مى كنيم، و بدرستى خدا با نيكوكاران است!“

فرق است بين اينكه بنده خدا در راه خدا جهاد كند، و بين اينكه در خدا جهاد كند، در اولى شخص مجاهد سلامت سبيل، و از ميان برداشتن موانع آنرا مي خواهد، بخلاف مجاهد در دومى، كه او خود خدا را مي خواهد، و رضاى او را مى طلبد، و خدا هم هدايت به سوى سبيل را برايش ادامه مي دهد، البته سبيلى كه او لياقت و استعدادش را داشته باشد، و همچنين از آن سبيل به سبيلى ديگر، تا آنجا كه وى را مختص به ذات خود جلت عظمته كند.

مزيت اصحاب صراط مستقيم بر سايرين، و همچنين مزيت صراط آنان بر سبيل سايرين، تنها به علم است، نه عمل، و آنان به مقام پروردگارشان علمى دارند كه ديگران ندارند:

-” يرفع الله الذين آمنوا منكم، و الذين اوتوا العلم درجات،

-خدا كسانى از شما را كه ايمان دارند، و كسانى كه علم داده شده اند،

به درجاتى بلند مى كند! “

-” اليه يصعد الكلم الطيب، و العمل الصالح يرفعه،

-كلمه طيب خودش به سوى خدا بالا مى رود و عمل صالح آنرا بالا مى برد.“

آنچه خودش به سوى خدا بالا مى رود، كلمه طيب و علم است، و اما عمل صالح، اثرش كمك در بالا رفتن علم است !

(1)

جهاد در راه خدا به خدا منتهي مي شود!

-” وَ الَّذِينَ جَهَدُوا فِينَا لَنهْدِيَنهُمْ سبُلَنَا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ،

-و كسانى كه در اقامه دين ما مجاهده مى كنند ما به سوى راه هاى خود هدايتشان مى كنيم و خدا همواره با نيكوكاران است.“

در اينجا خداى تعالى براى خود سبيل ها و راههائي نشان مى دهد، و راه ها هر چه باشد بالاخره به درگاه او منتهى مى شود، براى اينكه راه را براى اين راه مى گويند كه به سوى صاحب راه منتهى مى شود، و آن صاحب راه منظور اصلى از راه است.

پس راه هاى خدا عبارت است از طريقه هايى كه آدمى را به او نزديك و به سوى او هدايت مى كند، و وقتى خود جهاد در راه خدا هدايت باشد، قهرا هدايت به سوى سبل،


1- مستند: آيه 6 سوره حمد الميزان ج : 1 ص : 44 تا 66

ص:387

هدايت روى هدايت خواهد بود.

معناى ” جاهدوا فينا،“ اين است كه جهادشان همواره در راه ما است، و اين تعبير كنايه از اين است كه: جهادشان در امورى است كه متعلق به خداى تعالى است، چه جهاد در راه عقيده باشد، و چه در راه عمل، و چون جهادشان در راه خدا است هيچ عاملى ايشان را از ايمان به خدا و اطاعت اوامر و نواحى او بازنمى دارد .

(1)

دو راه بازگشت به خدا: طريق سعادت، طريق شقاوت

-” كَيْف تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كنتُمْ أَمْوَتاً فَأَحْيَكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ،

-شما كه مردگان بوديد و خدا جانتان بداد و بار ديگرتان مى ميراند و باز جانتان مي دهد و باز سوى او بر مى گرديد چگونه منكر او مي شويد.“

انسان كه مخلوقى است تربيت يافته در گهواره تكوين، در سير وجوديش تطور دارد، از نظر فطرت و ابداع مرتبط به امر خدا و ملكوت او است، از جهت عود و برگشتش به سوى خدا، منشعب به دو طريق است:

1-طريق سعادت

2-طريق شقاوت

قرآن شريف،طريق سعادت را نزديك ترين طريق، يعنى خط مستقيم دانسته، كه به رفيع اعلى منتهى مي شود، و اين طريق لايزال انسان را به سوى بلندى و رفعت بالا مى برد تا وى را به پروردگارش برساند، بخلاف طريق شقاوت، كه آنرا راهى دور، و منتهى به اسفل سافلين - پست ترين پستيها، معرفى مى كند، تا آنكه به رب العالمين منتهى شود، و خدا در ماوراى صاحبان اين طريق ناظر و محيط بر آنان است.

(2)

تلاش انسان براي ملاقات پروردگار خود

-” يَأَيُّهَا الانسنُ إِنَّك كادِحٌ إِلى رَبِّك كَدْحاً فَمُلَقِيهِ !

-هان اى انسان! تو در راه پروردگارت تلاش مى كنى و بالأخره او را ديدار خواهى كرد!“

كلمه كدح به معناى تلاش كردن، و خسته شدن است. در اين كلمه معنى سير است. كلمة ” فملاقيه“ نشان مي دهد هدف نهايى اين سير و سعى و تلاش، خداى سبحان است، البته بدان جهت كه داراى ربوبيت است، يعنى انسان بدان جهت كه عبدى


1- مستند: آيه 69 سوره عنكبوت الميزان ج : 16 ص : 228
2- مستند: آيه 28 سوره بقره الميزان ج : 1 ص : 175

ص:388

است مربوب و مملوك و مدبر، و در حال تلاشش به سوى خداى سبحان است دائما در حال سعى و تلاش و رفتن بسوى خداى تعالى است، بدان جهت كه رب و مالك و مدبر امر اوست، چون عبد براى خودش مالك چيزى نيست، نه اراده و نه عمل، پس او بايد اراده نكند مگر آنچه كه پروردگارش اراده كرده باشد، و انجام ندهد مگر آنچه را كه او دستور داده باشد، پس بنده در اراده و عملش مسؤول خواهد بود .

از اينجا معلوم شد:

اولا : جمله” انك كادح الى ربك،“ خود حجتى است بر معاد، براى اينكه ربوبيت خداى تعالى تمام نمى شود مگر با عبوديت بندگان، و عبوديت هم تصور ندارد مگر با بودن مسؤوليت، و مسؤوليت هم تمام نمى شود مگر با برگشتن به سوى خدا و حساب اعمال، اين نيز تمام نمى شود مگر با بودن جزا.

ثانيا : معلوم شد منظور از ملاقات پروردگار منتهى شدن به سوى او است، يعنى به جايى كه در آن هيچ حكمى نيست جز حكم او، و هيچ مانعى نيست كه بتواند از انفاذ حكمش جلوگيرى كند.

و ثالثا : اينكه مخاطب در اين آيه انسان است اما نه از هر جهت، بلكه از همين جهت كه انسان است، پس مراد از اين كلمه جنس انسان است، براى اينكه ربوبيت خداى تعالى عام است و شامل همه چيز و همه انسانها مى شود.

(1)

سير انسان تا توحيد، و قرب درگاه الهي !

-” الر كِتَبٌ أُحْكِمَت ءَايَتُهُ ثمَّ فُصلَت مِن لَّدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ،

-أَلا تَعْبُدُوا إِلا اللَّهَ إِنَّنى لَكم مِّنْهُ نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ،

-وَ أَنِ استَغْفِرُوا رَبَّكمْ ثمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُمَتِّعْكُم مَّتَعاً حَسناً إِلى أَجَلٍ مُّسمًّى وَ يُؤْتِ كلَّ ذِى فَضلٍ فَضلَهُ وَ إِن تَوَلَّوْا فَإِنى أَخَاف عَلَيْكمْ عَذَاب يَوْمٍ كَبِيرٍ،

-إِلى اللَّهِ مَرْجِعُكمْ وَ هُوَ عَلى كلّ ِ شىْ ءٍ قَدِيرٌ،

- اين كتابى است كه آياتش همه يك غرض را مى رساند، غرضى كه وقتى شكافته شود به صورت آيات مفصل در مى آيد، كتابى است از ناحيه خداى حكيم و آگاه،

-و آن غرض واحد اين است كه جز الله را نپرستيد كه من از ناحيه او براى بشارت و انذار شما آمده ام،

-و اينكه از پروردگارتان طلب مغفرت نموده سپس به سويش باز گرديد تا شما را براى مدتى معين از بهره اى نيكو برخوردار سازد و به هر صاحب كرمى آنچه از فضل و كرمش مستحق است بدهد. تو اين پيام را به مردم برسان اگر از پذيرفتنش اعراض كردند،


1- مستند: آيه 6 سوره انشقاق الميزان ج 20 ص 401

ص:389

بگو كه من بر شما مى ترسم از عذاب روزى بس بزرگ!

-روزى كه بازگشتتان به سوى خدا است و او بر هرچيزى توانا است!“

اگر قرآن كريم سخن از معارف الهى دارد و اگر در باره فضايل اخلاقى سخن مى گويد و اگر احكامى در باره كليات عبادات و معاملات و سياسات و ولايتها تشريع مى كند و اگر از اوصاف خلايقى از قبيل: عرش، كرسى، لوح، قلم، آسمان، زمين، فرشتگان، جن، شيطانها، گياهان، حيوانات و انسان سخن به ميان مى آورد، و اگر در باره آغاز خلقت و انجام آن حرف مى زند و بازگشت همه را نخست به سوى فنا و سپس به سوى خداى سبحان مى داند و خبر از روز قيامت و قبل از قيامت، يعنى از عالم قبر و برزخ مى دهد و از روزى خبر مى دهد كه همه براى رب العالمين و به امر او بپا مى خيزند، و همه در عرصه اى جمع گشته سؤال و بازخواست و حساب و سنجش و گواهى گواهان را مى بينند، و در آخر بين همه آنان داورى شده گروهى به بهشت و جمعى به دوزخ مى روند، بهشت و دوزخى كه داراى درجات و دركاتى هستند، و نيز اگر بين هر انسانى و بين عمل او، و نيز بين عمل او و سعادت و شقاوت او، و نعمت و نقمت او، و درجه و دركه او، و متعلقات عمل او از قبيل وعده و وعيد و انذار و تبشير از راه موعظه و مجادله حسنه و حكمت رابطه برقرار دانسته و در باره آن رابطه ها سخن مى گويد، همه اينها بر آن يك حقيقت تكيه دارد و آن حقيقت چون روح در تمامى آن معارف جريان يافته و آن يك حقيقت، اصل و همه اينها شاخه و برگ آنند، آن حقيقت، زير بنا و همه اينها كه دين خدا را تشكيل مى دهند بر آن پايه بنا نهاده شده اند، و آن يك حقيقت عبارت است از توحيد حق تعالى! البته توحيدى كه اسلام و قرآن معرفى كرده است.

جمله:” الا تعبدوا الا الله،“ دعوت بشر است به توحيد در عبادت، در جمله:” و ان استغفروا ربكم ثم توبوا اليه،“ امر به طلب آمرزش از همين خداى تعالى است، كه به خاطر او عبادت غير او را ترك گفتند، و سپس دستور مى دهد به اينكه توبه كنند، يعنى با اعمال صالح به سوى او برگردند، و از همه اين دستورات يك چيز به دست مى آيد، و آن اينست كه: انسانها در زندگى خود راه طبيعى را پيش بگيرند كه اگر چنين كنند به قرب درگاه الهى منتهى مى شوند.

و راه طبيعى براى زندگى بشر اينست كه آلهه و خدايان ساختگى را رها نموده از خداى تعالى كه معبود واقعى است طلب مغفرت كنند، و جان و دل خود را براى حضور در پيشگاه او پاك ساخته، سپس با اعمال صالح به سوى او بازگشت كنند.

ص:390

-” يمتعكم متاعا حسنا الى اجل مسمى،“

اجل مسمى آن زمان و لحظه اى است كه زندگى به آن منتهى شده و در آن نقطه، پايان مى يابد و به هيچ وجه از آن تخطى نمى كند . متاع حسن تا أجل مسمى چيزى جز زندگى خوب دنيوى نمى تواند باشد.

بهره مندى از حيات حسنه و طيبه تا اجل مسمى عبارت است از اينكه افراد انسانى از حيات، طورى بهره گيرى كنند كه فطرت انسانيت آن را بپسندد، و حيات مورد پسند فطرت اينست كه همه افراد بطور معتدل و در پرتو علم نافع و عمل صالح از زندگى برخوردار شوند، اين در مقايسه زندگى پاك و طيب با فرد فرد جامعه است، و اما در مقايسه با مجتمع، عبارت است از بهره مندى عمومى از نعمت هاى زندگى طيب زمينى، به اين معنا كه دست آورد هر فردى مختص به خود او باشد البته دست آورد در مجتمعى كه اجزاءش متلائم و نزديك به هم باشند فاصله طبقاتى و تضاد و تناقضى در بينشان نباشد.

(1)

بازگشت به خدا، آخرين منزل در سير آدمي

- ” كَيْف تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كنتُمْ أَمْوَتاً فَأَحْيَكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ؟ “

-شما كه مردگان بوديد و خدا جانتان بداد،

و بار ديگرتان مى ميراند،

و باز جانتان مي دهد،

و باز سوى او بر مى گرديد،

چگونه منكر او مي شويد؟ “

اين آيات به منازلى كه انسان در مسير وجود خود طي مي كند، اشاره دارد: يعنى زندگى دنيا، و سپس مرگ، و بعد از آن زندگى برزخ، و سپس مرگ، و بعد زندگى آخرت، و سپس بازگشت به خدا، و اينكه اين منزل آخرين منزل در سير آدمى است !

در خلال اين بيان پاره اى از خصائص و مواهب تكوين و تشريع را، كه خداوند تعالى آدميان را بدان اختصاص داده، بر مى شمارد، و مى فرمايد: انسان مرده اى بى جان بود، خدا او را زنده كرد، و همچنان او را مى ميراند، و زنده مى كند، تا در آخر به سوى خود باز گرداند.

(2)

اميد ديدار خدا و نتايج آن

پيش بيني ملاقات خدا و اثرات آن


1- مستند: آيه 1تا4سوره هود الميزان ج : 10 ص : 199
2- مستند: آيه 28 سوره بقره الميزان ج : 1 ص : 170

ص:391

-” ... الَّذِينَ يَظنُّونَ أَنهُم مُّلَقُوا رَبهِمْ وَ أَنهُمْ إِلَيْهِ رَاجِعُونَ ،

-از صبر و نماز كمك بجوئيد و آن بسى سنگين است مگر براى خشوع پيشگان كه گمان دارند به پيشگاه پروردگار خويش مى روند و به او باز مى گردند.“

در تعليم قرآن شريف، اعتقاد به آخرت، موردى است كه هر كس بايد بدان يقين حاصل كند، همچنانكه فرموده:” و بالاخرة هم يوقنون،“ ولي براى پيدايش خشوع در دل انسان، حتي داشتن گمان وقوع قيامت و لقاء پروردگار كافى است؟

اگر انسان متوجه شود به اينكه ربى و پروردگارى دارد كه ممكن است روزى با او ديدار كند و به سويش برگردد، در ترك مخالفت و رعايت احتياط صبر نمى كند تا علم برايش حاصل شود، بلكه همان ظن و گمان او را وادار به احتياط مى كند.

آيه مورد بحث با آيه زير قريب المضمون است:

-” فمن كان يرجو لقاء ربه فليعمل عملا صالحا،

- هر كه اميد ديدار پروردگارش را دارد، بايد عمل صالح كند! “

(1)

شرط اميد به ديدار خدا

-” مَن كانَ يَرْجُوا لِقَاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لاَتٍ وَ هُوَ السمِيعُ الْعَلِيمُ،

-كسى كه اميد ديدار خدا دارد بداند كه اجل خدا رسيدنى است و او شنوا و داناست.“

در اين آيات بيان مى كند كه هر كس به خدا ايمان آورد به اين اميد كه به سوى او بازگردد، و به ديدار او نائل شود، بايد بداند كه روز ديدار او خواهد رسيد و نيز


1- مستند: آيه 46 سوره بقره الميزان ج : 1 ص : 228

ص:392

بايد بداند كه خدا گفته هايش را مى شنود، و به احوال و اعمالش دانا است، پس بايد حواس خود را جمع كند، و احتياط را از دست ندهد، و حقيقتا ايمان آورد، ايمانى كه هيچ فتنه و بلايى او را از آن برنگرداند، و هيچ آزارى از ناحيه دشمنان خدا آن را سست نكند، و بايد كه در راه خدا حقيقتا جهاد كند، و باز بايد بداند كه آن كسى كه از جهاد وى بهره مند مى شود خود اوست، و خدا هيچ احتياجى به او ندارد، نه به ايمانش، و نه به جهادش، نه به خود او، و نه به احدى از عالميان!

و باز بايد بداند كه اگر ايمان بياورد و عمل صالح كند به زودى خدا گناهانش را مى آمرزد و به اعمال خويش پاداش مى دهد، و اين دو علم اخير علم اول را تاكيد نموده، و مستوجب ملازمه او با وجوب ايمان و صبر در برابر فتنه ها در راه خدا مى شوند.

پس جمله ” من كان يرجوا لقاء الله،“ ابتداى برگشتن از لحن كلام سابق به بيان حال كسى است كه مى گويد: ايمان آوردم، و مى فهماند چنين كسى حتى اگر مختصرى هم راست بگويد ايمان مى آورد چون كه اميد دارد روزى به سوى خدا بازگردد، و آن روز قيامت است، زيرا اگر قيامتى در كار نبود دين و ايمان به كلى لغو و بيهوده مى شد.

(1)

اعتقاد به معاد و اميد به ملاقات پروردگار

-” قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشرٌ مِّثْلُكمْ يُوحَى إِلىَّ أَنَّمَا إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَحِدٌ فَمَن كانَ يَرْجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صلِحاً وَ لا يُشرِك بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدَا،

-بگو من فقط بشرى هستم همانند شما، كه به من وحى مى شود، حق اين است كه خداى شما يگانه است پس هر كه اميد دارد كه به پيشگاه پروردگار خويش رود بايد عمل شايسته كند و هيچكس را در عبادت پروردگارش شريك نكند!“

جمله ” فمن كان يرجو لقاء ربه فليعمل عَمَلاً صلِحاً وَ لا يُشرِك بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدَا،“ مشتمل بر اجمال دعوت دينى است كه همان عمل صالح براى رضاى خداى واحد بى شريك است، و آنگاه اين معنا را متفرع كرده بر رجاء لقاء پروردگار متعال و بازگشت به سوى او چون اگر حساب و جزائى در كار نباشد هيچ داعى و ملزمى نيست كه افراد را به پيروى از دين و به دست آوردن اعتقاد و عمل صحيح وادار سازد.

و اگر رجاء لقاى خداى را متفرع بر جمله” انما الهكم اله واحد،“ كرد بدين جهت بود كه بازگشت بندگان به سوى خداى سبحان از تماميت معناى الوهيت است، زيرا خداى تعالى هر كمال مطلوب و هر وصف جميلى را دارد كه يكى از آنها فعل حق و حكم به عدل است و اين دو اقتضاء مى كند كه دوباره بندگان را به سوى خود بازگرداند و ميان


1- مستند: آيه 5 سوره عنكبوت الميزان ج : 16 ص : 150

ص:393

آنان حكم كند.

(1)

ملاقات خدا با ايمان كامل،و ايمان ناقص

-” ... وَ مَا كانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَنَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَّحِيمٌ،

-... و خدا هرگز ايمان شما را بى اثر نمى گذارد، كه خدا نسبت به مردم بسيار رئوف و مهربان است.“

از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود:

« ... هر كس از خدا بترسد و جوارح خود يعني چشم و گوش و شكم و زبان و فرجش را حفظ نموده، و هر عضوى از اعضاى خود را در آن جائى مصرف كند و بكار ببندد كه خدا برايش معين كرده است، و واجب هر عضوى را انجام دهد، با ايمان كامل خدا را ملاقات مى كند، و از اهل بهشت است.

و اگر كسى در واجبى از اين واجبات خيانت كند و از آنچه خدا دستور داده تعدى نمايد، خدا را با ايمان ناقص ملاقات مى كند .»

(2)

مفهوم ديدار خدا و لقاء الله

مفهوم لقاء و لقاء الله


1- مستند: آيه 110 سوره كهف الميزان ج : 13 ص : 556
2- روايت از تفسير عياشى از زبيرى ذيل آيه 143 سوره بقره الميزان ج : 1 ص : 500

ص:394

-” مَن كانَ يَرْجُوا لِقَاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لاَتٍ وَ هُوَ السمِيعُ الْعَلِيمُ،

-كسى كه اميد ديدار خدا دارد بداند كه اجل خدا رسيدنى است،

و او شنوا و داناست.“

لقاء هر چيز علم يافتن به وجود او است، و روز قيامت مردم به حقانيت خدا علم پيدا مى كنند، و لقاى علمى برايشان حاصل مى شود.

مراد از لقاء الله قرار گرفتن بنده است در موقفى كه ديگر بين او و بين پروردگارش حجابى نباشد، همچنان كه روز قيامت نيز اين چنين است، چون روز قيامت روز ظهور حقايق است.

” اجل الله“ عبارت است از آن غايتى كه خدا براى لقاى خود معين فرموده است، و آن آمدنى است، و هيچ شكى در آن نيست.

-« وَ قَالَ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا ...

-كسانى كه معاد و ملاقات خدا را منكرند گويند....»

در اين آيه نيز كلمه لقاء به همان معنا به كار رفته است، به معناى رفتن به سوى چيزى كه بين تو و او حائلى نباشد و مراد از لقاء در آيه مورد بحث، لقاء الله، يعني برگشتن به سوى خدا در روز قيامت است، و اگر آن را لقاء ناميده، بدين جهت است كه آن روز مردم به سوى خدا بروز مى كنند به طورى كه حايلى از جهل و يا غفلت در بين نماند، چون در روز قيامت عظمت الهى همه حجابها را پاره مى كند، همچنان كه فرمود:

-” و يعلمون ان الله هو الحق المبين،

- آن روز ديگر علم پيدا مى كنند كه خدا حقى است مبين.“

(1)

مفهوم مشاهده و تجلي و رفع حجابها در روز قيامت


1- مستند: آيه 5 سوره عنكبوت و 21سوره فرقان، الميزان ج : 16 ص : 150 و ج : 15 ص : 273

ص:395

در بعضى از روايات آمده كه: خداى سبحان براى اهل محشر تجلى مى كند، به جلوه اى كه آنان را از غير به خود مشغول مى سازد مادامى كه آن تجلى هست به هيچ چيز ديگر توجه ندارند .

مراد از اين تجلى برطرف شدن همه حجابهايى است كه بين آنان و آفريدگارشان وجود داشت، نه اينكه مراد ديدن به چشم باشد، چون ديدن به چشم تنها از راه مقارنه جهات و ابعاد صورت مى گيرد، و خداى تعالى در جهت قرار ندارد و چنين چيزى در حق خداى تعالى محال است.

(1)

علم رؤيت و ديدار خدا

-” وَ لَمَّا جَاءَ مُوسى لِمِيقَتِنَا وَ كلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَب أَرِنى أَنظرْ إِلَيْك قَالَ لَن تَرَاني وَ لَكِنِ انظرْ إِلى الْجَبَلِ فَإِنِ استَقَرَّ مَكانَهُ فَسوْف تَرَاني فَلَمَّا تجَلى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسى صعِقاً فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سبْحَنَك تُبْت إِلَيْك وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ،

-و چون موسى به وعده گاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، عرض كرد: پروردگارا خودت را به من بنما كه ترا بنگرم، گفت: هرگز مرا نخواهى ديد ولى به اين كوه بنگر اگر بجاى خويش برقرار ماند شايد مرا توانى ديد و همينكه پروردگارش بر آن كوه جلوه كرد آن را متلاشى نمود و موسى بيهوش بيفتاد و چون به خود آمد گفت: منزهى تو، سوى تو باز مى گردم و من اولين مؤمن هستم.“

خداى تعالى در كلام خود رؤيتى را اثبات كرده كه غير از رؤيت بصرى و حسى است، بلكه يك نوع درك و شعورى است كه با آن حقيقت و ذات هر چيزى درك مى شود، بدون اينكه چشم و يا فكر در آن به كار رود، شعورى اثبات كرده كه آدمى با آن شعور به وجود پروردگار خود پى برده و معتقد مى شود، غير آن اعتقادى كه از راه فكر و استخدام دليل به وجود پروردگار خود پيدا مى كند، بلكه پروردگار خود را به وجدان و بدون هيچ ستر و پرده اى درك مى كند، و اگر نكند به خاطر اين است كه به خود مشغول شده و دستخوش گناهانى شده است كه ارتكاب نموده، و اين درك نكردن هم غفلت از يك امر موجود و مشهود است نه اينكه علم به كلى از بين رفته باشد .

در هيچ جاى از قرآن هم آيه اى كه دلالت كند بر زوال علم ديده نمى شود بلكه همه جا از اين جهل به غفلت تعبير شده كه معنايش اشتغال به علمى ديگر و در نتيجه از ياد بردن او است نه اينكه علم به وجود او به كلى از بين رفته باشد، و اين آن چيزى است


1- مستند: بحث روايتي الميزان ج : 17 ص : 156

ص:396

كه كلام خداى سبحان آن را بيان نموده و عقل هم با براهين روشن خود، آن را تاييد مى كند و همچنين با روايات وارده از ناحيه مقدسه ائمه اهل بيت صلوات الله عليهم اجمعين منطبق است.

البته بطورى كه از كلام مجيد خداى تعالى استفاده مى شود، اين علم كه از آن به رؤيت و لقاء تعبير شده تنها براى صالحين از بندگانش آنهم در روز قيامت دست مى دهد، همچنانكه فرمود:

-” وجوه يومئذ ناضرة الى ربها ناظرة،“

آرى، قيامت ظرف و مكان چنين تشرفى است، نه دنيا كه آدمى در آن مشغول و پابند به پروراندن تن خويش و يكسره در پى تحصيل حوائج طبيعى خويشتن است.

دنيا محل سلوك و پيمودن راه لقاى خدا و به دست آوردن علم ضرورى به آيات او است، و تا به عالم ديگر منتقل نشود به ملاقات پروردگارش نائل نمى شود، همچنانكه فرموده:

-” يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه،“

و در اين معنا آيات بسيار ديگري است كه دلالت دارند بر اينكه مرجع و بازگشت و منتهاى همه به سوى اوست، و همه در تلاش رسيدن به اويند.

اين است آن علم ضرورى مخصوصى كه خداى تعالى آن را در باره خود اثبات نموده و از آن به رؤيت و لقاء تعبير فرموده است.

و قهرا وقتى مساله رؤيت خدا به آن معنا كه گفته شد در چند جاى قرآن براى روز قيامت اثبات شد نفى ابدى آن در جمله:” لن ترانى!“ راجع به دنيا خواهد بود، و معنايش اين مى شود: مادامى كه انسان در قيد حيات دنيوى و به حكم اجبار سرگرم اداره جسم و تن خويش و بر آوردن حوائج ضرورى آن است هرگز به چنين تشريفى مشرف نمى شود، تا آنكه بطور كلى و به تمام معناى كلمه از بدنش و از توابع بدنش منقطع گردد، يعنى بميرد، و تو اى موسى هرگز توانائى ديدن من و علم ضرورى مرا در دنيا ندارى، مگر اينكه بميرى و به ملاقات من آئى، آن وقت است كه آن علم ضرورى را كه درخواست مى كنى نسبت به من خواهى يافت .

برگشت نفى رؤيت به نفى طاقت و قدرت بر آن است، جمله:” و لكن انظر“ است كه در آن نشان دادن خود را به موسى تشبيه كرده به نشان دادن خودش را به كوه، و فرموده: ظهور و تجلى من براى كوه عينا مانند ظهورى است كه من براى تو كنم، اگر كوه با آن عظمت و محكميش توانست به حال خود باقى بماند تو نيز مى توانى تجلى پروردگارت را تحمل كنى!

ص:397

جمله:” و لكن انظر الى الجبل فان استقر مكانه فسوف ترينى،“ استدلال بر محال بودن تجلى نيست، به شهادت اينكه براى كوه تجلى كرد، بلكه غرض از آن نشان دادن و فهماندن اين معنا است كه موسى قدرت و استطاعت تجلى را ندارد و اگر تجلى خدا واقع شود او در جاى خود قرار نمى گيرد، و خواسته است به وى بفهماند اگر تجلى كنم وجودت به كلى از بين مى رود، همانطورى كه ديدى كوه از بين رفت، چون خداى تعالى وقتى كه براى كوه تجلى نمود كوه را مدكوك و متحول به صورت ذراتى از خاك گردانيد، و هويت كوه بودنش را نيز به كلى از بين برد .

در آن صحنه، قهر الهى براى موسي و در مقابل درخواستش مجسم گرديده و او خود را به مشاهده آن مشرف ديده، كه چنان اندكاك عجيبى به او دست داده و نتوانسته حتى يك چشم بر هم زدن در جاى خود و به روى پاهايش قرار بگيرد، استغفارى هم كه بعد از به حال آمدن كرده شاهد اين معنا است .

چون فهميد درخواستى كه كرده بود بى موقع بوده و خداوند او را به اشتباهش واقف ساخته، و به عنايت الهى خود، او را عملا تعليم داد و به او فهماند كه تقاضاى غير ممكنى كرده است.

(1)

حضور بدون حاجب انسان در برابر خدا

-” وَ بَرَزُوا للَّهِ جَمِيعاً ...،

-در روز قيامت همه براى خدا و در پيشگاه او ظاهر مى شوند...!“

معناى جمله:” و برزوا لله جميعا،“ اين است كه: براى خدا طورى ظاهر مى شوندكه ميان او و آنان، هيچ حاجب و مانعى وجود نداشته باشد.

و اين تفاوت كه ميان دنيا و آخرت است، كه در دنيا از خدا محجوب هستند و در آخرت ظاهر، نسبت به خود بندگان است كه در دنيا گمان مى كردند بين آنها و خدا مانعى وجود داشته و آنها غايب از خدا، و خدا غايب از آنها است، و چون قيامت مى شود مى فهمند كه در اشتباه بوده اند و در دنيا هم براى خدا ظاهر بودند، و اما نسبت به خداى تعالى اين تفاوت در كار نيست، و براى او هيچ مخلوقى در پرده نيست، نه در دنيا و نه در آخرت، همچنانكه خودش فرمود:” ان الله لا يخفى عليه شى ء فى الارض و لا فى السماء.“

(2)

مفهوم رؤيت و لقاء در روايات اسلامي


1- مستند:آيه 143 سوره اعراف الميزان ج : 8 ص : 310
2- مستند:آيه 21 سوره ابراهيم الميزان ج : 12 ص : 59

ص:398

در كتاب معانى الاخبار به سند خود از هشام روايت كرده كه گفت: نزد امام صادق عليه السلام بودم كه ناگاه معاوية بن وهب و عبد الملك بن اعين بر آن جناب در آمدند، معاوية بن وهب رو به آن حضرت نمود و عرض كرد: شما در باره روايتى كه مى گويد رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم پروردگار خود را ديده چه مى گوييد؟ و اگر اين روايت بنظر شما صحيح است رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم پروردگار خود را به چه صورتى ديده؟ و همچنين روايتى كه مى گويد مؤمنين در بهشت پروردگار خود را مى بينند؟ اگر اين نيز صحيح است به چه صورتى خواهند ديد؟

حضرت تبسمى نمود و فرمود: اى معاويه! چقدر زشت است كه مردى هفتاد يا هشتاد سال از عمرش بگذرد، و در اين مدت در ملك خدا زندگى نموده و از نعمت هاى خداوندى بهره مند باشد و خدا را آنطور كه بايد نشناسد؟

آنگاه فرمود: اى معاويه! محمد بن عبد الله صلوات الله عليه پروردگار خود را نديد، و خداوند بزرگتر از آن است كه به مشاهده چشم ها در آيد، بايد دانست كه رؤيت دو گونه است، يكى رؤيت به چشم و يكى رؤيت به قلب، هركس مقصودش از رؤيت خدا رؤيت به قلب باشد او مصيب است و به خطا نرفته و هر كس مقصودش از آن رؤيت به چشم باشد او دروغ گفته و به خداى تعالى و آيات او كفر ورزيده، براى اينكه خود رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم فرمود: هر كس خدا را به خلق خدا تشبيه كند كافر شده است .

پدرم نيز از پدرش از حسين بن على عليهماالسلام روايت كرده كه فرمود: شخصى از امير المؤمنين عليه السلام پرسيد: اى برادر رسول خدا آيا پروردگار خود را ديده اى؟ حضرت فرمود: من هرگز عبادت نمى كنم پروردگارى را كه نديده ام و ليكن چشم ها او را به مشاهده اعيان نمى بيند، بلكه دل ها او را به حقيقت ايمان مى بيند .

اى معاويه! چطور ممكن است مؤمن پروردگار خود را به مشاهده بصرى ببيند؟ و حال آنكه هر چيزى كه در چشم بگنجد و به رؤيت در آيد آن چيز بدون شك مخلوق است و مخلوق را هم ناچار خالقى مى بايد، پس هر كس چنين ادعايى بكند خدا را مخلوق و حادث دانسته، و هر كس او را به مخلوقات او تشبيه كند براى او شريكى اتخاذ نموده است.

واى بر چنين مردمى، مگر نشنيده اند كلام خداى را كه فرموده:” لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير؟“ و آن كلام ديگرش را كه خطاب به موسى

ص:399

نموده و فرموده:” لن ترينى و لكن انظر الى الجبل فان استقر مكانه فسوف ترينى فلما تجلى ربه للجبل جعله دكا و خر موسى صعقا،“ تازه آن تجلى هم كه به كوه كرد و كوه را به آن صورت در آورد به اين نحو بود كه از نور بى پايان خود مقدارى را كه - در مثل - از سوراخ سوزن عبور كند ظاهر ساخت، و سرزمين طور را آنطور متلاشى و كوه ها را منهدم ساخت و موسى از ترس افتاد و مرد، بلكه مرد و افتاد. ”فلما افاق،“ يعنى وقتى خداوند جان او را دوباره به كالبدش برگردانيد:” قال سبحانك تبت اليك،“ توبه كردم از اينكه به زبان بياورم گفتار كسانى را كه خيال مى كنند تو به چشم در مى آيى، من به معرفتى كه به تو داشتم و مى دانستم كه تو به چشم ها در نمى آيى بازگشت نموده،” و انا اول المؤمنين،“ و من اولين كس هستم كه ايمان آورده ام به اينكه تو مى بينى و ديده نمى شوى و اينكه تو در منظر اعلى و مسلط بر همه عالمى !

مؤلف: اولا رؤيت بصرى چه به همين نحوى كه تاكنون بوده باقى بماند و چه در اثر پيشرفت زندگى مثلا در آخرت تحولاتى به خود بگيرد مادامى كه مادى بوده باشد، و تنها به اجسام و اشكال و الوان تعلق بگيرد و خلاصه مادامى كه رؤيت عبارت بوده باشد از بكار افتادن عضلات و عدسى هاى چشم و گرفتن و پس دادن نور، محال است كه به خداى تعالى تعلق گرفته و در نتيجه انسان خدا را ببيند، و در اين معنا هيچ فرقى بين دنيا و آخرت نيست، برهان عقلى و آيات و روايات هم بر اين معنا دلالت دارند.

بله، در اين ميان علمى است ضرورى و مخصوص كه به خداى تعالى تعلق مى گيرد و آن را نيز رؤيت مى نامند، و مقصود آيات و رواياتى كه رؤيت خدا را اثبات مى كند به شهادت قرائن بسيار و صريحى كه در آنها است همين علم است كه جز در موطن آخرت براى كسى دست نمى دهد، و اين غير آن علم ضرورى است كه از راه استدلال حاصل مى شود.

تجلى خداى تعالى فى حد نفسه امر ممكنى است و تنها اندكاك و از بين رفتن طرف تجلى مانع از اين است كه خداوند خود را تجلى دهد، و اگر اين مانع نبود خداوند خود را براى هر كسى كه شايستگى دارد تجلى مى داد، همچنانكه در روايات بسيار زيادى از طرق ائمه اهل بيت عليهم السلام دارد كه خداوند سبحان براى اهل بهشت تجلى مى كند، و اهل بهشت در هر روز جمعه به زيارت خداى تعالى موفق مى شوند، و همچنانكه آيه:” وجوه يومئذ ناضرة الى ربها ناظرة،“ آن را تاييد مى كند .

از روايات بخوبى استفاده مى شود كه مقصود از رؤيت همانطور كه رؤيت به چشم نيست اعتقاد و ايمان قلبى هم كه از راه استدلال كسب مى شود نيست، و اگر لفظ

ص:400

رؤيت در مورد خداى تعالى زياد استعمال نمى شود جهتش همين است كه از اين لفظ معناى رؤيت جسمانى به ذهن عامه مردم تبادر مى كند، و خلاصه اينكه ترس از گمراه شدن مردم مانع شيوع استعمال اين لفظ در مورد خداى تعالى است، و گر نه در مورد خدا نيز حقيقت رؤيت كه عبارت از مشاهده علمى چيزى غير از راه استدلال است ثابت و صادق است، بلكه تعدادى از روايات هم كه رؤيت خدا را انكار مى كنند به اين لسان انكار شده كه خداى سبحان از طريق فكر، معلوم و معروف واقع نمى شود.

(1)

محرومين از ديدار خدا

مفهوم محجوب بودن از خدا در روز قيامت


1- مستند: بحث روايتي الميزان ج : 8 ص : 329

ص:401

-” َكلا إِنهُمْ عَن رَّبهِمْ يَوْمَئذٍ لمَحْجُوبُونَ،

- نه، اينان آن روز از قرب پروردگارشان دورند.“

معناى محجوب بودن اين نيست كه از معرفت خدا محجوبند، چون در روز قيامت همه حجابها برطرف مى شود، يعنى همه اسبابهاى ظاهرى كه در دنيا واسطه ميان خدا و خلق بودند از كار مى افتند و در نتيجه تمام خلايق معرفتى تام و كامل به خداى تعالى پيدا مى كنند، همچنان كه فرمود:” لمن الملك اليوم لله الواحد القهار،“ و نيز فرمود:” و يعلمون ان الله هو الحق المبين . “

مراد از محجوب بودن از پروردگارشان در روز قيامت محروم بودنشان از كرامت قرب و منزلت او است .

(1)

كيفر انكار لقاء الله و جزاي روز حساب

-” إِنَّ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا وَ رَضوا بِالحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ اطمَأَنُّوا بهَا وَ الَّذِينَ هُمْ عَنْ ءَايَتِنَا غَفِلُونَ،أُولَئك مَأْوَاهُمُ النَّارُ بِمَا كانُوا يَكْسِبُونَ،

-محققا كسانى كه اميد ديدار ما را ندارند، و به زندگى دنيا راضى گشته و دل خود را با آن آرامش بخشيده اند و كسانى كه اصلا از آيات ما غافلند، اينان دعوت ما را نمى پذيرند، و به خاطر همين عملكردشان، در آتش ماوى دارند.“

انكار لقاء الله و فراموشى روز حساب موجب اين است كه انسان به زندگى دنيا راضى شود و به جاى آخرت بدان اطمينان و دلگرمى يافته، علم و معرفتش و خواست و اراده اش منحصر در همين چهار چوب تنگ دنيا شود.


1- مستند: آيه 15 سوره مطففين الميزان ج 20 ص 386

ص:402

اعتقاد به معاد يكى از اصول و پايه هائى است كه استوارى دين بر آن بنا نهاده شده است، چون با سقوط اين پايه، امر و نهى و وعده و وعيد و بلكه اصل نبوت و وحى ساقط مى شود، و معلوم است كه با سقوط اينها دين الهى بكلى باطل مى شود.

-” اولئك ماويهم النار بما كانوا يكسبون.“

اين جمله، جزاى آنان را بيان مى كند و مى فرمايد كه جزاى اعمالى كه كردند آتش جاودانه است.

(1)

كفر ناشي از انكار لقاء الله

-” أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا فى أَنفُسِهِم مَّا خَلَقَ اللَّهُ السمَوَتِ وَ الأَرْض وَ مَا بَيْنهُمَا إِلا بِالْحَقّ ِ وَ أَجَلٍ مُّسمًّى وَ إِنَّ كَثِيراً مِّنَ النَّاسِ بِلِقَاى رَبِّهِمْ لَكَفِرُونَ،

-آيا در نفس خود نمى انديشند كه خدا آسمانها و زمين و آنچه بين آن دو است جز به حق نيافريده و جز براى مدتى معين خلق نكرده ؟ ولى بسيارى از مردم به مساله معاد و ديدار پروردگار خود كافرند.“

” و ان كثيرا من الناس بلقاء ربهم لكافرون،“ مراد از لقاء الله همان بازگشت به سوى او در معاد است، و اگر آن را ديدار خوانده، براى اين است كه كفرآنان را شگفت آورتر سازد، و بفهماند كه چطور ممكن است از ناحيه خدا آغاز گردند، ولى سرانجامشان به سوى او نباشد، و به همين جهت مطلب را با كلمه إِنَّ تاكيد كرد تا اشاره كرده باشد به اينكه كفر به معاد فى نفسه چيزى است كه قابل قبول نيست.

-” الله يبدؤا الخلق ثم يعيده ثم اليه ترجعون،

-خدا است كه خلق را براى نخستين بار آفريد و سپس براى بار دوم نيز برمى گرداند و شما هم به سويش برمى گرديد.“

مراد از خلق، همه مخلوقات است، و به همين جهت ضمير جمع را به آنان برگردانيد، و فرمود ترجعون - بر گردانده مى شويد. آغاز و انجام به دست خداى سبحان است، و همه به سوى او باز مى گردند.

(2)

خسارت ناشي از انكار لقاء الله

-” ... قَدْ خَسرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقَاءِ اللَّهِ حَتى إِذَا جَاءَتهُمُ الساعَةُ بَغْتَةً قَالُوا يَحَسرَتَنَا عَلى مَا فَرَّطنَا فِيهَا وَ هُمْ يحْمِلُونَ أَوْزَارَهُمْ عَلى ظهُورِهِمْ أَلا ساءَ مَا يَزِرُونَ،

-... به تحقيق زيانكار شدند كسانى كه ملاقات خدا را تكذيب نمودند و همچنان بر لجاج خود ادامه دادند تا آنكه بناگاه وقت لقاى شان فرا رسيد، گفتند: وا حسرتا بر آن كوتاهى كه در دنيا كرديم و طرفى براى امروزمان نبستيم اين حسرت و


1- مستند: آيه 7و8 سوره يونس الميزان ج : 10 ص : 16
2- مستند: آيه 8 سوره روم الميزان ج : 16 ص : 237

ص:403

ندامت را در حالى مى خورند كه بار سنگين گناهانشان را به دوش مى كشند و بدان كه چه بار بدى است به دوششان.“

جملة ” قد خسر الذين كذبوا بلقاء الله حتى اذا جاءتهم الساعة ...“ از حشر و بعث و قيامتى كه در جملات قبلى بود به لقاء الله تعبير كرده و بلا فاصله ساعت را ذكر فرموده، تا برساند كه منظور از آن همان ساعت لقاء الله است.

در اين آيه مي فرمايد: مشركين با عوض كردنشان راحت آخرت و مسرت لقاء الله را با انكار بعث و عذاب اليمى كه از لوازم آن است خود را خاسر و زيانكار كردند.

در آيه ديگر مي فرمايد:

-” وَ يَوْمَ يحْشرُهُمْ كَأَن لَّمْ يَلْبَثُوا إِلا ساعَةً مِّنَ النهَارِ يَتَعَارَفُونَ بَيْنهُمْ قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقَاءِ اللَّهِ وَ مَا كانُوا مُهْتَدِينَ،

-و روزى كه محشورشان كند گوئى جز ساعتى از روز نخوابيده بودند، يكديگر را به خوبى مى شناسند، آن روز كسانى كه ديدار خدا را تكذيب كرده بودند محققا زيانكار شده راه به جائى نمى برند.“

مي فرمايد: نبايد به مظاهر اين زندگى مادى دنيايى مغرور بشوند و مدت آن را بسيار بپندارند، و روز فرا رسيدن مرگ را روزى بسيار دور خيال كنند، براى اينكه به زودى نزد خداوند متعال محشور مى شوند و آن وقت به عيان مشاهده مى كنند كه زندگى دنيا جز متاعى اندك نبود، و ماندنشان در دنيا نيز جز ساعتى كوتاه نبوده، از همان روزهاى متعارف در بين خودشان.

پس، در آن روز خسران و بدبختيشان كه در اثر تكذيب لقاء الله گريبانشان را گرفته بود برايشان هويدا و محسوس مى شود، چون در آن روز تاويل دين مى آيد، و حقيقت امر مكشوف مى گردد و نور توحيد آنطور كه هست ظهور مى كند و همه به وضوح مى فهمند و مى بينند كه ملك تنها از خداى واحد قهار جل شانه است.

(1)

محروميت ناشي از ترديد درباره ملاقات پروردگار

-” أَلا إِنهُمْ فى مِرْيَةٍ مِّن لِّقَاءِ رَبِّهِمْ أَلا إِنَّهُ بِكلّ ِ شىْ ءٍ محِيط،

- ولى تو بدان كه منشا همه اين بهانه جوييها اين است كه در مساله معاد در شك اند و بدان كه خدا به هر چيزى احاطه دارد.“

آنچه از سياق استفاده مى شود اين است كه در آيه شريفه هشدار مى دهد به اينكه مشركين از اجتماع بر وحدانيت خداى تعالى از اين طريق كه او شهيد بر هر چيز است استفاده نمى كنند، با اينكه اين طريق روشن ترين برهان بر مساله توحيد است، اگر


1- آيه 29تا31سوره انعام الميزان ج : 7 ص : 77 و آيه 45 سوره يونس الميزان ج : 10 ص : 98

ص:404

كسى تعقل كند. و اين بدان جهت است كه دلهايشان در باره مساله معاد و لقاى خدا دچار بيمارى شك و ريب است، و بدين جهت است كه نمى توانند بفهمند خداى تعالى شهيد بر هر چيز است، و او و صفات و افعالش محجوب از هيچ يك از مخلوقات خود نيست.

آنگاه هشدار مى دهد به اينكه” خدا به هر چيزى احاطه دارد،“ تا به وسيله آن اين شك و ريب از دلهايشان برطرف و ريشه كن شود، و آن هشدار عبارت است از اينكه: خداى تعالى به هر چيزى احاطه دارد، البته نه احاطه اى كه ما به چيزى داريم، بلكه احاطه اى كه لايق به ساحت قدس و كبريايى او باشد، پس هيچ مكان و مكينى از خدا خالى نيست، و هيچ چيز از نظر او پنهان نيست، و داخل در هيچ چيزى هم نيست .

(1)

نتيجة فراموشي روز ملاقات خدا

-” الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَيَوةُ الدُّنْيَا فَالْيَوْمَ نَنساهُمْ كمَا نَسوا لِقَاءَ يَوْمِهِمْ هَذَا وَ مَا كانُوا بِئَايَتِنَا يجْحَدُونَ،

-و كافران همانهايند كه دين خويش را سرگرمى و بازيچه گرفته، و زندگى دنيا فريبشان داد، امروز ايشان را به فراموشى مى سپاريم، همچنانكه در دنيا ديدار امروزشان را فراموش كرده آيات ما را انكار مى نمودند.“

” فاليوم ننسيهم كما نسوا لقاء يومهم هذا ! “

معناي نسيان در اين آيه فراموشى نيست، چون خداوند چيزى را فراموش نكرده و از حال كسى غافل نمى شود، بلكه معنايش اين است كه همانطورى كه اينها در دنيا ما را فراموش كردند ما نيز امروز به لوازم زندگيشان نمى پردازيم.

(2)

اعراض خدا از كفار در قيامت

-” وَ قِيلَ الْيَوْمَ نَنساكُم كَمَا نَسِيتُمْ لِقَاءَ يَوْمِكمْ هَذَا وَ مَأْوَاكُمُ النَّارُ وَ مَا لَكم مِّن نَّصِرِين،

-و گفته شد امروز ما شما را فراموش مى كنيم همانطور كه شما ديدار امروزتان را فراموش كرديد و منزلگاهتان آتش است و از ياوران احدى را نداريد!“

نسيان در اين آيه كنايه است از اعراض و بى توجهى، و نسيان خدا در قيامت از كفار به اين است كه خدا از ايشان اعراض مى كند، و آنان را در شدائد و اهوال قيامت وا مى گذارد. و نسيان كفار نسبت به روز قيامت به اين است كه در دنيا از ياد قيامت و آماده شدن براى آن روز اعراض مى كردند .

(3)

در روز ملاق_ات خ_دا

آغاز روز ملاقات، با سلام و تحيت خدا و ملائكه


1- مستند: آيه 54 سوره فصلت الميزان ج : 17 ص : 615
2- مستند: آيه 51 سوره اعراف الميزان ج : 8 ص : 166
3- مستند: آيه 34 سوره جاثيه الميزان ج : 18 ص : 275

ص:405

-” هُوَ الَّذِى يُصلى عَلَيْكُمْ وَ مَلَئكَتُهُ لِيُخْرِجَكم مِّنَ الظلُمَتِ إِلى النُّورِ وَ كانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيما، تحِيَّتُهُمْ يَوْمَ يَلْقَوْنَهُ سلَمٌ وَ أَعَدَّ لهَُمْ أَجْراً كَرِيماً،

-اوست كسى كه بر شما درود مى فرستد، و نيز ملائكه او، تا شما را از ظلمت ها به سوى نور در آورد، و خدا به مؤمنان مهربان است،

-تحيتشان در روزى كه او را ديدار كنند سلام است، براى ايشان اجرى محترمانه فراهم كرده است.“

روزى كه پروردگارشان را ملاقات مى كنند از ناحيه او و از ناحيه ملائكه او، به ايشان تحيت و سلام گفته مى شود، به اين معنا كه ايشان در روز لقاى خدا در امنيت و سلامتى هستند، و هيچ مكروهى و عذابى به ايشان نمى رسد . ” و اعد لهم اجرا كريما.“ و اجرى بسيار بزرگ و آبرومند براى ايشان آماده كرده است.

(1)

و عرش خدا براى مردم هويدا مى شود!

-” رَفِيعُ الدَّرَجَتِ ذُو الْعَرْشِ يُلْقِى الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَن يَشاءُ مِنْ عِبَادِهِ لِيُنذِرَ يَوْمَ التَّلاقِ،

-يَوْمَ هُم بَرِزُونَ لا يخْفَى عَلى اللَّهِ مِنهُمْ شىْ ءٌ لِّمَنِ الْمُلْك الْيَوْمَ للَّهِ الْوَحِدِ الْقَهَّار،

-خدايى كه داراى درجاتى بلند و صاحب عرش است روح را كه از فرمان خودش است بر هر كس از بندگانش بخواهد نازل و القا مى كند تا مردم را از روز ديدار بترساند،

-روزى كه همه مردم از پرده برون مى افتند و از ايشان هيچ سرى بر خدا پوشيده نمى ماند در آن روز گفته مى شود: امروز ملك از آن كيست؟ از آن خداى واحد قهار ! “


1- مستند: آيه 43و44 سوره احزاب الميزان ج : 16 ص : 494

ص:406

خداى تعالى داراى عرشى است كه زمام تمامى امور مخلوقات در آنجا جمع مى شود و اوامر راجع به خلق از آنجا نازل مى شود، البته آن مقام هم، بر حسب مراتبى كه در خلق خدا هست، داراى مراتبى و درجاتى است متعالى، و شايد آن مراتب عبارت باشد از آسمانها كه در كلام مجيدش به عنوان مسكن ملائكه معرفى شده كه امر خدا از عرش به سوى ايشان نازل مى شود و همين آسمانهايند كه بين مردم و عرش خدا حائل شده اند.

آنگاه مى فرمايد: روزى - كه همان روز تلاقى و ديدار باشد- فرا خواهد رسيد كه در آن روز ديگر حجابى بين خدا و مردم نمى ماند، روزى است كه از جلو چشم و بصيرت مردم كشف غطا مى شود و پرده ها كنار زده مى شود و در همان روز است كه به دست خدا آسمانها در هم پيچيده مى گردد و عرش خدا براى مردم هويدا مى شود، آن روز براى همه روشن مى شود كه تنها حاكم بر هر چيز او بوده و ملكى جز ملك او نيست، در چنين روزى او در بين مردم حكم مى كند .

پس مراد از درجات بنا بر اين بيان، درجاتى است كه از آنجا به سوى عرش خدا بالا مى روند و آن وقت جمله رفيع الدرجات ذو العرش كنايه استعارى است از بلندى عرش ملك خدا، از افق خلق و غايب بودن آن از خلق قبل از قيامت، آنهم غايب بودن به درجاتى بس رفيع و مسافتى بس دور !

” لينذر يوم التلاق، “ منظور از يوم التلاق روز قيامت است.

بدين جهت آن را به اين نام ناميده كه در آن روز خلايق يكديگر را ملاقات مى كنند، و يا خالق و مخلوق بهم بر مى خورند، و يا اهل آسمان و زمين با هم تلاقى مى كنند، و يا ظالم و مظلوم به يكديگر مى رسند، و يا در آن روز هر كسى به عمل خود مى رسد - البته براى هر يك از اين وجوه قائلى هست- و ممكن است قول دوم را يعنى تلاقى خالق و مخلوق را به مضمونى كه مكرر در قرآن آمده تاييد كرد و آن مضمون عبارت از همين است كه روز قيامت مردم پروردگار خود را مى بينند.

يكى از آيات كه اين مضمون را خاطر نشان مى سازد آيه:” بلقاء ربهم لكافرون،“ است. يكى ديگر آيه: ” انهم ملاقوا ربهم،“ است و يكى ديگر آيه:” يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه،“ است.

معناى لقاء اين است كه: در آن روز تمامى سببهايى كه در دنيا مردم را به خود مشغول مى كرد از كار مى افتند و در آن روز اين حقيقت فاش و روشن مى شود كه تنها حق مبين خداست، و در آن روز حقيقت هر كسى نيز براى خدا بروز مى كند: ” يوم هم بارزون لا يخفى على الله منهم شى ء ...!“

ص:407

اين آيه شريفه كلمه يوم التلاق را تفسير مى كند، مى فرمايد: يوم التلاق روزى است كه باطن مردم ظاهر مى شود.

و معناى بروز مردم براى خدا اين نيست كه خدا در دنيا از باطن مردم خبر نداشت، و در آن روز خبردار مى شود، بلكه معنايش اين است كه: مردمى كه در دنيا به خاطر اشتغال به سبب هاى موهوم از معرفت پروردگارشان محجوب بودند و متوجه نبودند كه ملك خدا بر آنها احاطه دارد و تنها حاكم بر آنان خداست، و يگانه در ربوبيت و الوهيت است، روز قيامت به خاطر از كار افتادن آن سبب هاى موهوم اين معانى برايشان بروز مى كند.

پس جمله:” يوم هم بارزون،“ اشاره است به از بين رفتن هر سببى كه در دنيا حاجب و مانع از درك حقايق بود .

و جمله:” لا يخفى على الله منهم شى ء،“ تفسير همان بروز براى خداست و معناى آن را توضيح مى دهد، و مى فهماند كه دلها و اعمالشان همه زير نظر خدا بوده، ظاهر و باطنشان براى خدا ظاهر بوده و آنچه به ياد دارند و آنچه فراموش كرده اند، همه براى خدا مكشوف و هويداست!

” لمن الملك اليوم لله الواحد القهار ! “ خداى سبحان حقيقت روز قيامت را بيان مى كند كه روز ظهور ملك و سلطنت خدا بر خلق است، ملك و سلطنت على الاطلاق !

و اگر در اين جمله خدا را به صفت واحد قهار توصيف كرد، براى اين است كه انحصار ملك در خدا را تعليل كند كه چرا گفتيم ملك تنها و تنها براى خداست مى فرمايد: بدين جهت كه ملك خدا به سبب سلب استقلال از هر چيز، قاهر و مسلط بر آن چيز است، و چون خدا واحد است، پس ملك هم تنها براى اوست!

در نهج البلاغه مى فرمايد: خداى سبحان بعد از فناى دنيا مانند روز ازل تنها مى ماند، ديگر هيچ چيز با او نخواهد بود، همانطور كه قبل از آغاز خلقت تنها بود، بعد از فناى آن نيز تنها مى شود، در حالى كه ديگر نه وقتى مى ماند و نه زمانى و نه حينى و نه مكانى. در آن هنگام است كه اجلها و مدتها و سالها و ساعتها همه معدوم مى شوند، چيزى وجود ندارد به غير از خداى واحد قهار كه بازگشت همه امور به سوى اوست. بدون قدرت خود آنها خلقتشان آغاز گشت، و بدون امتناعشان از هستى نابود مى شوند و اگر قدرت بر امتناع از نيستى مى داشتند بقايشان دوام مى يافت .

در تفسير قمى به سند خود از ثوير بن ابى فاخته از على بن الحسين عليهماالسلام روايت كرده كه شخصى از آن جناب از فاصله بين دو نفخه پرسيد كه چقدر

ص:408

است؟ فرمود: هر قدر كه خدا بخواهد. آنگاه امام عليه السلام كيفيت نفخ و مردن اهل زمين و آسمان را بيان كرده، تا آنجا كه مى فرمايد: پس خلق همچنان در اين حال مى مانند تا خدا بخواهد، آنگاه به آسمان امر مى كند تا مضطرب گردد و به كوهها دستور مى دهد تا به راه افتند، همچنان كه خودش فرموده:” يوم تمور السماء مورا و تسير الجبال سيرا،“ يعنى كوهها پهناور شوند و زمين غير اين زمين شود، يعنى زمينى گردد كه ديگر بر پشت آن گناهى نشود، زمين فرش گردد كه ديگر نه كوهى بماند و نه گياهى، عينا مانند آن روزى كه زمين را براى اولين بار مى گسترد، و نيز عرش خدا هم مانند روز نخست بر آب قرار گيرد، به سبب عظمت و قدرت خدايى.

آنگاه امام فرمود: در اين هنگام است كه جبار - جل جلاله - با صوتى بسيار بلند كه از ناحيه او برمى خيزد، ندا مى كند، ندايى كه همه اقطار آسمانها و زمين آن را مى شنوند:

-لمن الملك اليوم - امروز ملك از آن كيست؟

و كسى جوابش نمى گويد.

در اين هنگام جبار - عز و جل- پاسخ خود را چنين مى گويد:

لله الواحد القهار - ملك از آن خداى يكتاى قهار است !

دقت در روايات اخير انسان را به اين نكته راهنمايى مى كند كه آنچه از خلق فانى مى شود، عبارت است از استقلال وجودشان و روابط و نسبتهايى كه در بين آنها است، همچنان كه آيات قرآنى نيز اين معنا را افاده مى كند و نيز به اين نكته رهنمون مى شود كه ارواح نمى ميرند، و بين دو نفخه هم وقت و زمانى وجود ندارد، ( چون وقتى آسمان متلاشى شد، ديگر خورشيدى و حركتى نمى ماند، تا از حركت آن شب و روز و صبح و شامى درست شود.) - پس از اين نكات غفلت مورز .

و در روايات اين باب اشارات لطيفى به كار رفته كه تنها اهل تدبر متوجه آنها مى شوند، و در ضمن نكاتى هست كه ظاهرش با بعض روايات ديگر مخالفت دارد.

(1)

جايگاه متقين نزد خداي مليك مقتدر

-إِنَّ المُتَّقِينَ فى جَنَّتٍ وَ نهَر،

-فى مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُّقْتَدِر،

-به درستى مردم با تقوا در بهشت ها و در وسعتند،

-در جايگاهى كه همه قرب و نعمت و سرور و بقا است، قرب مالكى مقتدر.“


1- آيه 15 سوره غافر( مؤمن) الميزان ج : 17 ص : 482 و 488

ص:409

در اين آيه شريفه متقين را به ثواب و حضور نزد پروردگارشان خداى مليك مقتدر وعده مى دهد، و آنگاه اينطور تقريرش مى كند كه: اين وعده و اين مجلس، مجلس صدقى است كه دروغ در آن نيست .

” ان المتقين فى جنات و نهر،“ يعنى پرهيزكاران در بهشت هايى عظيم الشان و وصف ناپذير و نهرى اين چنين قرار دارند.

” فى مقعد صدق عند مليك مقتدر،“ مراد از كلمه صدق راستى عمل و ايمان متقين، و يا به عبارتى ديگر راستگويى متقين در عمل و در ادعاى ايمان است، بنا بر اين ميان مجلس آنان و صدق عمل و ايمانشان رابطه اى هست، ممكن هم هست مراد از صدق اين باشد كه مقام متقين و هر چه در آن مقام دارند صدقى است خالص و نياميخته با كذب، حضورى است نياميخته با غيبت، قربى است كه بعدى با آن نيست، نعمتى است كه نقمت با آن نيست، و سرورى است كه غمى با آن نمى باشد، و بقايى است كه فنايى با آن نيست.

(1)

دارندگان مقام صدق نزد پروردگار

-” وَ بَشرِ الَّذِينَ ءَامَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِندَ رَبهِمْ ...،

-و آنهائى را كه ايمان صادق آورده اند بشارت ده، كه نزد پروردگارشان مقامى صادق دارند...!“

منظور از قدم صدق مقام و منزلت صادق و واقعى است، همچنانكه آيه شريفه:” فى مقعد صدق عند مليك مقتدر،“ به آن اشاره نموده و مى فهماند كه مؤمنين مجلسى صدق نزد مالك مقتدر آسمانها و زمين دارند، چون ايمان آنجا كه باعث قرب و منزلت نزد خداى تعالى مى شود، قهرا صدق در ايمان باعث صدق در آن مقام و منزلت نيز هست، پس مؤمنين همانطور كه ايمانشان صادق است، منزلتشان نيز صادق است.

(2)

آثار مراتب قرب به خداى سبحان

-” إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَت قُلُوبهُمْ وَ إِذَا تُلِيَت عَلَيهِمْ ءَايَتُهُ زَادَتهُمْ إِيمَناً وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكلُونَ،

-الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصلَوةَ وَ مِمَّا رَزَقْنَهُمْ يُنفِقُونَ،

-أُولَئك هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لهَُّمْ دَرَجَتٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كرِيمٌ،

-مؤمنين تنها كسانيند كه وقتى ياد خداوند به ميان مى آيد دلهايشان از ترس مى تپد و وقتى آيات او برايشان تلاوت مى شود ايمانشان زيادتر مى گردد و بر پروردگار خود توكل مى كنند،


1- مستند: آيه 54 و 55 سوره قمر الميزان ج 19 ص 146
2- مستند: آيه 2 سوره يونس الميزان ج : 10 ص : 8

ص:410

-همان كسانيند كه نماز بپا داشته و از آنچه كه روزيشان كرده ايم انفاق مى كنند،

-آنان آرى، هم ايشانند مؤمنين حقيقى، براى ايشان است درجاتى نزد پروردگارشان و مغفرتى و رزقى كريم.“

تاثر قلب عبارت است از وجل و ترس و تكان خوردن دل در هنگام ذكر خدا، و اين ايمان همچنان رو به انبساط نهاده و شروع به ريشه دواندن در دل مى كند، و در اثر سير در آيات داله بر خداى تعالى و همچنين آياتى كه انسان را بسوى معارف حقه رهبرى مى كند در دل شاخ و برگ مى زند، بطورى كه هر قدر مؤمن بيشتر در آن آيات سير و تامل كند ايمانش قوى تر و زيادتر مى گردد، تا آنجا كه به مرحله يقين برسد.

وقتى ايمان انسان زياد گشت و به حدى از كمال رسيد كه مقام پروردگارش را و موقعيت خود را شناخت، و به واقع مطلب پى برد، و فهميد كه تمامى امور به دست خداى سبحان است، و او يگانه ربى است كه تمام موجودات بسوى او بازگشت مى كنند در اين موقع بر خود حق و واجب مى داند كه بر او توكل كرده و تابع اراده او شود، و او را در تمامى مهمات زندگى خود وكيل خود گرفته به آنچه كه او در مسير زندگيش مقدر مى كند رضا داده و بر طبق شرايع و احكامش عمل كند، اوامر و نواهيش را بكار بندد.

و وقتى ايمان به حد كاملش در دل مستقر گرديد قهرا انسان بسوى عبوديت معطوف گشته و پروردگار خود را به خلوص و خضوع عبادت مى كند، و اين عبادت همان نماز است، علاوه، بسوى اجتماع نيز معطوف گشته حوائج اجتماع خود را برآورده مى كند، و نواقص و كمبوديها را جبران مى نمايد، و از آنچه خدا ارزانيش داشته از مال و علم و غير آن انفاق مى نمايد.

” اولئك هم المؤمنون حقا، لهم درجات عند ربهم و مغفرة و رزق كريم،“

كلمه مغفرت به معناى گذشت الهى از گناهان است، و رزق كريم نعمت هاى بهشتى است كه نيكان از آن ارتزاق مى كنند، و اين تعبير در چند جاى قرآن واقع شده است.

و از همين جا معلوم مى شود كه منظور از درجات در جمله:” لهم درجات عند ربهم،“ مراتب قرب و منزلت و درجات كرامت معنوى است، و همينطور هم هست، براى اينكه مغفرت و جنت از آثار مراتب قرب به خداى سبحان و فروع آن است.

البته درجاتى كه خداى تعالى در اين آيه براى مؤمنين نامبرده اثبات مى كند تمامى آن براى فرد فرد مؤمنين نيست، بلكه مجموع آن براى مجموع مؤمنين است، براى اينكه درجات مذكور از آثار و لوازم ايمان است، و چون ايمان داراى مراتب مختلفى است، لذا درجات هم كه خداوند به ازاى آن مى دهد مختلف مى باشد، بعضى از مؤمنين كسانى

ص:411

هستند كه يكى از آن درجات را دارا مى شوند، بعضى ديگر دو درجه و بعضى چند درجه بحسب اختلافى كه در مراتب ايمان ايشان است.

منظور از آن درجات، قرب به مقام پروردگار است، گو اينكه اين درجات ملازم با درجات بهشت هم هست.

(1)

آنچه نزد خداست پايدارتر است!

-” وَ مَا أُوتِيتُم مِّن شىْ ءٍ فَمَتَعُ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ زِينَتُهَا وَ مَا عِندَ اللَّهِ خَيرٌ وَ أَبْقَى أَ فَلا تَعْقِلُونَ،

-آنچه كه داده شده ايد وسيله زندگى دنيا و زينت آن است و آنچه نزد خدا است بهتر و پايدارتر است آيا باز هم تعقل نمى كنيد.“

كلمه متاع به معناى هر چيزى است كه از آن بهره بردارى شود، و كلمه زينت به معناى هر چيزى است كه به چيزى منضم شود و آن را جمال و حسنى ببخشد، و كلمه حيات الدنيا به معناى زندگى زودگذر و پايان پذيرى است كه از زندگى آخرت به ما نزديك تر است، و در مقابل آن زندگى آخرت است، كه جاودانى و ابدى است، و مراد از ”ما عند الله“ نيز همان زندگى با سعادت آخرت است كه در جوار خدا است و به همين جهت خير و باقى تر شمرده شده است .

(2)

دارالسلام نزد خدا

-” لهُمْ دَارُ السلَمِ عِندَ رَبهِمْ وَ هُوَ وَلِيُّهُم بِمَا كانُوا يَعْمَلُونَ،

-ايشان در پيشگاه پروردگارشان سراى سلامت دارند و همو به پاداش كارهايى كه مى كرده اند دوستدار ايشان است.“

اولياى خدا در همين دنيا هم وعده بهشت و دار السلام را كه خداوند به آنان داده احساس مى كنند، يعنى دنيا هم براى آنان دار السلام است، براى اينكه اينگونه افراد كسى را جز خداوند مالك نمى دانند، و در نتيجه مالك چيزى نيستند تا بترسند روزى از دستشان برود و يا از فقدان و از دست دادنش اندوهگين شوند، همچنانكه خداى تعالى در حقشان فرموده:” الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون،“ و در فكر هيچ چيزى جز پروردگار خود نيستند، و زندگى شان همه در خلوت با او مى گذرد، به همين جهت ايشان در همين دنيا هم كه هستند در دار السلام اند، و خداوند ولى ايشان است و آنان را در


1- آيه 2تا4 سوره انفال الميزان ج : 9 ص : 10
2- مستند: آيه 60 سوره قصص الميزان ج : 16 ص : 89

ص:412

مسير زندگى به نور هدايت سير مى دهد، همان نورى كه از دلهايشان تابيده چشم عبرت بينشان را روشن ساخته است.

(1)

دارالكرامت مؤمنين در اعلي عليين

-” يَأَيهَا النَّاس قَدْ جَاءَتْكُم مَّوْعِظةٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَ شِفَاءٌ لِّمَا فى الصدُورِ وَ هُدًى وَ رَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ،

-هان اى مردم! از ناحيه پروردگارتان موعظتى و شفاى قلبى و هدايتى براى عموم بشر و رحمتى براى خصوص مؤمنين بيامد.“

ما اگر اين چهار صفتى را كه خداى سبحان در اين آيه براى قرآن برشمرده يعنى: موعظه، شفاى آنچه در سينه ها است، هدايت، و رحمت، در نظر گرفته، و آنها را با يكديگر مقايسه نموده، آنگاه مجموع آنها را با قرآن در نظر بگيريم، خواهيم ديد كه آيه شريفه بيان جامعى است براى همه آثار طيب و نيكوى قرآن كه در نفوس مؤمنين ترسيم مى شود.

و آن اثر را از همان اولين لحظه اى كه به گوش مؤمنين مى رسد تا آخرين مرحله اى كه در جان آنان استقرار دارد در قلوبشان حك مى كند .

قرآن در اولين برخوردش با مؤمنين آنان را چنين در مى يابد كه در درياى غفلت فرو رفته، و موج حيرت از هر سو به آنان احاطه يافته و در نتيجه باطن آنان را به ظلمت هاى شك و ريب تاريك ساخته و دلهايشان را به انواع رذائل و صفات و حالات خبيثه بيمار ساخته لذا با مواعظ حسنه اندرزشان مى دهد و از خواب غفلت بيدارشان مى كند و از هر نيت فاسد و عمل زشت نهيشان نموده، به سوى خير و سعادت وادارشان مى سازد.

در مرحله دوم شروع مى كند به پاكسازى باطن آنان از هر صفت خبيث و زشت و بطور دائم آفاتى را از عقل آنان و بيماريهائى را از دل آنان يكى پس از ديگرى زائل مى سازد، تا جائى كه بكلى رذائل باطنى انسانهاى مؤمن را زايل سازد.

در مرحله سوم آنان را به سوى معارف حقه و اخلاق كريمه و اعمال صالحه دلالت و راهنمائى مى كند، آنهم دلالتى با لطف و مهربانى، به اين معنا كه در دلالتش رعايت درجات را مى كند، و به اصطلاح دست آدمى را گرفته پا به پا مى برد و او را منزل به منزل نزديك مى كند، تا در آخر به سر منزل مقربين رسانيده به فوز مخصوص به مخلصين رستگار سازد .

و در مرحله چهارم جامه رحمت بر آنان پوشانيده در دار كرامت منزلشان


1- مستند: آيه 127 سوره انعام الميزان ج : 7 ص : 476

ص:413

مى دهد و بر اريكه سعادت مستقرشان مى سازد تا جائى كه به انبياء و صديقين و شهداء و صالحين( و حسن اولئك رفيقا،) ملحقشان نموده، در زمره بندگان مقرب خود در اعلى عليين جاى مى دهد.

قرآن سبب متصلى است بين خدا و خلقش، پس خود او است كه براى مؤمنين شفاء و رحمت و هدايت است - دقت بفرمائيد .

(1)

آنها كه داخل در رحمت خدا شده اند!

-” وَ مِنَ الأَعْرَابِ مَن يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ وَ يَتَّخِذُ مَا يُنفِقُ قُرُبَتٍ عِندَ اللَّهِ وَ صلَوَتِ الرَّسولِ أَلا إِنهَا قُرْبَةٌ لَّهُمْ سيُدْخِلُهُمُ اللَّهُ فى رَحْمَتِهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ،

- و برخى از باديه نشينان به خدا و روز جزا ايمان دارند، و آنچه را انفاق مى كنند مايه تقرب به خدا و دعاى پيغمبر مى دانند، بدانيد كه همان براى ايشان مايه قرب است، خدا بزودى در رحمت خود داخلشان مى كند، كه خدا آمرزنده و رحيم است !“

پاره اى از باديه نشينان كسانى هستند كه ايمان به خدا دارند و او را به يگانگى مى ستايند، و به وى شرك نمى ورزند، و به روز جزا ايمان داشته حساب و جزاء را تصديق دارند، و انفاق در راه خدا و توابع آن را - كه همان درود و دعاى رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم به خير و بركت است - همه را وسيله هاى تقرب به پروردگار مى دانند.

آگاه باشيد كه اين انفاق و دعاى خير رسول الله مايه تقرب ايشان است، و خداوند وعده داده است كه ايشان را داخل رحمت خود كند، براى اينكه خداوند آمرزنده گناهان و مهربان با بندگان و اطاعت كاران است .

(2)

نعمت هاي ذخيره شده نزد خدا براي مؤمنين

-” فَمَا أُوتِيتُم مِّن شىْ ءٍ فَمَتَعُ الحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ مَا عِندَ اللَّهِ خَيرٌ وَ أَبْقَى لِلَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَلى رَبهِمْ يَتَوَكلُون،

-پس آنچه در دست داريد از ماديات زندگى متاع دنيا است، و آنچه نزد خداست براى مردم با ايمان كه بر پروردگار خود توكل مى كنند بهتر و پاينده تر است.“

رزق عمومى عبارت است از ماديات كه خداوند آن را هم به مؤمن و هم به كافر داده، و رزق خصوصى عبارت است از آنچه نزد خدا ذخيره شده براى آخرت مؤمنين به تنهايى.


1- مستند: آيه 57 سوره يونس الميزان ج : 10 ص : 116
2- آيه99 سوره توبه الميزان ج : 9 ص : 502

ص:414

نعمت هاى مادى، روزى قطع مى شود و ثبات و دوامى ندارد.” و ما عند الله خير و ابقى للذين امنوا و على ربهم يتوكلون.“ مراد از ” ما عند الله “ ثواب هايى است كه خدا براى مؤمنين ذخيره كرده تا در آخرت به عنوان پاداش به ايشان بدهد.

و بهتر بودن آنچه نزد خداست بدين جهت است كه خالص است و آميخته با ناگواريها نيست و باقى تر بودن آن براى اين است كه مانند نعمت هاى دنيا با پايان پذيرفتن دنيا پايان نمى پذيرد.

(1)

ترس از خدا و روز ملاقات او

-” وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّكم مُّلَقُوهُ وَ بَشرِ الْمُؤْمِنِينَ !

-و از خدا پروا كنيد و بدانيد كه شما او را ديدار خواهيد كرد و مؤمنين را بشارت ده ! “

مراد از جمله: ” و اعلموا انكم ملاقوه ...،“ تشويق به تقوا و شكافتن معناى آن است و مى فرمايد: از روز لقاء الله و سوء حساب بترسيد، همچنانكه در آيه سوره حشر هم كه مى فرمود: ” و اتقوا الله ان الله خبير بما تعملون ....“

(2)

وَ أَنَّ إِلى رَبِّك الْمُنتهَى !

-” وَ أَنَّ إِلى رَبِّك الْمُنتهَى !

-و اينكه انتهاى سيرشان به سوى پروردگار تو است! “

اين آيه از آنجايى كه منتهاى هر چيزى را به طور مطلق خدا دانسته، و اين اطلاق شامل تمامى تدبيرها نيز مى شود ناگزير بايد گفت كه آيه شريفه شامل دو انتها در هر چيز مى شود. يكى انتها از حيث آغاز خلقت كه وقتى در باره خلقت هر چيز به عقب برگرديم به خداى تعالى منتهى مى شود و ديگرى از حيث معاد كه وقتى از طرف آينده پيش برويم خواهيم ديد كه تمامى موجودات دوباره به سوى او محشور مى شوند.

اين آيه و آيات بعدش تا دوازده آيه، مواردى از منتهى شدن خلقت و تدبير به خداى سبحان را بر مى شمارد:

” و اينكه او است كه اسباب خنديدن و گريستن را فراهم كرده،

و اينكه او است كه مى ميراند و زنده مى كند،


1- مستند: آيه 36 سوره شوري الميزان ج : 18 ص : 91
2- مستند: آيه 223 سوره بقره الميزان ج : 2 ص : 320

ص:415

و اينكه او است كه جفت نر و ماده را آفريده،

از نطفه اى كه در رحم ريخته مى شود.

و اينكه بر خداست كه نشئه آخرت را پديد آورد،

و اينكه خود اوست كه با اموال منقول و غير منقول، بندگان خود را بى نياز مى كند،

و اينكه او رب كوكب شعرى است كه بعضى آن را رب خود مى پندارند،

و اينكه او نسل پيشين عاد را هلاك كرد،

و ثمود را كه حتى يك نفر از ايشان باقى نگذاشت،

و قوم نوح را كه قبل از آنان، و ستمكارتر و ياغى تر از آنان بودند،

و شهرهاى قوم لوط را كه زير و رو كرد،

و از عذاب آنچه متوجه آنان ساخت، از هرسو احاطه شان كرد!

پس ديگر در كدام يك از نعمت هاى پروردگارت مى توانى ترديد كنى؟! “

(1)


1- مستند:آيه 42 تا 62 سوره نجم الميزان ج 19 ص 77

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109