سرشناسه : محمدي ري شهري، محمد، 1325 -
عنوان قراردادي : موسوعه العقائد الاسلاميه . فارسي
عنوان و نام پديدآور : دانشنامه عقايد اسلامي/ محمدي ري شهري، همكار رضا برنجكار ؛ مترجم مهدي مهريزي ؛ براي موسسه علمي و فرهنگي دارالحديث، سازمان چاپ و نشر.
مشخصات نشر : قم: موسسه علمي فرهنگي دارالحديث، سازمان چاپ و نشر، 1385 -
مشخصات ظاهري : ج.
فروست : مركز تحقيقات دارالحديث؛ 102.
شابك : 245000ريال: دوره 964-493-117-3 : ؛ 550000 ريال: دوره، چاپ سوم 978-964-493-117-8 : ؛ ج.1 964-493-118-1 : ؛ ج.1، چاپ دوم: 9789644931178 ؛ ج.1، چاپ سوم 978-964-493-118-5 : ؛ ج.2 964-493-119-X : ؛ ج.2، جاپ دوم: 978-964-493-119-2 ؛ ج.3 964-493-120-3 : ؛ ج.3، چاپ دوم: 978-964-493-120-8 ؛ ج.4 964-493-121-1 : ؛ ج.4، چاپ سوم 978-964-493-121-5 : ؛ ج.5 964-493-123-X : ؛ ج.5، چاپ سوم 978-964-493-122-2 : ؛ ج.6 964-493-123-8 : ؛ ج.6 978-964-493-123-9 : ؛ 550000 ريال (دوره، چاپ دوم) ؛ ج.7 964-493-124-6 : ؛ ج.7 978-964-493-124-6 : ؛ 550000 ريال(ج.٬7چاپ دوم٬دوره) ؛ 50000 ريال (ج. 8) ؛ ج.8، چاپ سوم 978-964-493-252-6 : ؛ 50000 ريال: ج. 9 978-964-493-253-3 : ؛ 550000 ريال (ج.9، چاپ دوم)
يادداشت : فارسي- عربي.
يادداشت : هر يك از جلد هاي اين كتاب با همكاري و ترجمه افراد مختلف انجام شده است.
يادداشت : ج. 8 و 9 (چاپ اول: 1386).
يادداشت : ج.1تا 7، 9 (چاپ دوم: 1386).
يادداشت : ج. 1، 2، 4 تا 9 (چاپ سوم: 1387).
يادداشت : كتابنامه.
مندرجات : ج.1-3. معرفت شناسي.- ج.4-7. خداشناسي.- ج.8 - 9 عدالت خداوند
موضوع : اسلام -- عقايد -- احاديث
موضوع : احاديث شيعه -- قرن 14
شناسه افزوده : برنجكار، رضا، 1342 -
شناسه افزوده : مهريزي، مهدي، 1341 -، مترجم
شناسه افزوده : دار الحديث. مركز تحقيقات
شناسه افزوده : دار الحديث. مركز چاپ و نشر
رده بندي كنگره : BP211/5م334م8041 1385/
رده بندي ديويي : 297/4172
شماره كتابشناسي ملي : 1047281
ص: 1
ص: 2
پيش گفتار گروه ترجمهحديث، يكى از دو ركن بى بديل آموزه هاى دينى، و دانش حديث، آبشخور بسيارى ديگر از علوم اسلامى (چون : كلام، فقه، تفسير، عرفان و اخلاق اسلامى) است. به علاوه، اين دانش، به بسيارى از علوم ديگر نيز يارى رسانده و به بارورى آنها كمك كرده است. حديث، در نگاه و باور شيعى، تراويده دل و انديشه معصومان و منشأ آن، وحى الهى است و از همين رو، از هر گونه خطا و كژى در امان است و همين نيز رمز قابل اعتماد و اعتنا بودن سخن معصوم و حجّيت آن است و آن را از هر سخن ديگرى متمايز مى سازد. دل بستگان به معارف دينى، به همين دليل، حديث را همپاى قرآن، سرلوحه برنامه روزانه خود مى كنند و راه تعالى را در آن به مَثابه تفسير و شرح كلام خداوند مى جويند. واقعيتْ اين است كه راه دين مدارى، بهره گيرى صحيح از متون ناب دينى و تن دادن به آنها و تسليم شدن در برابر آنهاست؛ اما از آن جا كه زبان اين متون، عربى است ، براى همگان قابل استفاده نيستند و ناگزير بايد به زبان مخاطبان غير عرب ، باز گردانده شوند.
.
ص: 3
ساليانى است كه رسالت مداران دينى، به اين مهم ، توجه كرده و كوشيده اند تا در حدّ توان، به ترجمه متون، همت گمارند؛ اما به رغم همه تلاش ها، هيچ گاه، حقّ اين متون در ترجمه، به درستى ادا نشده و همه خواست و نياز مخاطبان ، بر آورده نگرديده است. دشوارى متن، از يك سو، و مناسب نبودن باب بندى ها ، و به روز نبودن متون از سوى ديگر، و بهره نگرفتن از ادبيات و زبان قابل فهم براى عموم در ترجمه ها از سوى سوم، آنها را از دسترس و فهم توده هاى مردم ، خارج كرده است. نياز شديد به آشنا كردن مردم با دين و ديندارى از جهتى، و مناسب نبودن غالب كتاب ها و رساله هاى منتشر شده با اين هدف از جهتى ديگر، برنامه ريزى مناسب و سازماندهى بنيادين را ، بويژه در ترجمه حديث، الزام آور ساخته است و اين مهم، ما را بر آن داشت كه براى ترجمه كتاب هاى حديثى و عمومى سازى استفاده از آنها، برنامه ريزى كنيم و آن دسته از كتاب هاى حديثى را كه براى همگان - از عموم مردم گرفته تا فرهيختگان و صاحبان دانش - مفيد است، در دستور كار ترجمه قرار دهيم. به اين منظور، كتاب هاى تأليف شده در مركز تحقيقات دارالحديث - كه با شيوه هاى مناسب تر و به روزترى تدوين مى شوند - در اولويت ترجمه قرار گرفتند. ما مى كوشيم تا در خور شأن والاى حديث و كلام معصوم، و با بهره گيرى از استادان فن، اين كتاب ها را به زبان هاى گوناگون، ترجمه كنيم و با مدد خداوند بزرگ، تا كنون، تعداد قابل توجهى از آنها به بيش از ده زبان، ترجمه شده است. شايان ذكر است كه ترجمه، پيچيدگى ها و دشوارى هاى ويژه خود را دارد. ترجمه را از تأليف، سخت تر مى دانند؛ چرا كه زمام امر نگارش، در ترجمه، به
.
ص: 4
دست مترجم نيست. مترجم بايد بر اساس ساختار و ادبيات متنى از پيش تهيه شده، نوشته اى را پديد آورد كه خود، آن را ننوشته و چه بسا با سبك و قلم او متفاوت است. از سوى ديگر، يك ترجمه خوب، آن است كه مترجم در آن، با دقت تمام، مراد نويسنده و يا گوينده كلامى را به زبان مقصد برگرداند و سعى كند سبك و سياق كلام و زير و بم نوشتار و گفتار را رعايت و برگردان كند و حتى احساسات و عواطف به كار رفته در آن و راز و رمزها و اشاره ها و كنايه ها و حتى گويش كلامى گوينده و يا نويسنده را به درستى منتقل نمايد. او بايد اثرى را پديد آورد كه در آن، هم منظور زبان مبدأ كاملاً مراعات شود و هم ادبيات زبان مقصد، با رعايت گويايى كامل، مورد توجه قرار بگيرد. دشوارى ترجمه، در همين ظرافت ها و دقايق، خود را آشكار مى كند، و گر نه، يافتن معناى چند واژه دشوار و يا چند عبارت و اصطلاح ديرياب و سخت در زبان مبدأ، و بازگرداندن آنها به زبان مقصد، چندان دشوار و ناشدنى نمى نمايد. اكنون براى ترجمه متون به زبان دوم، اگر چه به رعايت اصول و قواعدى توصيه مى شود، اما اين، هرگز نمى تواند مترجمان را به رعايت چارچوب و شاكله ثابت و تغيير ناپذيرى وادارد؛ چرا كه مترجم ، علاوه بر برخوردارى از توان علمى و احاطه بر متن مبدأ، خود ، داراى سليقه و سبك ويژه اى است كه در ترجمه لحاظ مى كند. بنا بر اين، انتظار يك دستى كامل و تمام عيار از مترجمان و حتى از يك مترجم در چند ترجمه، چندان روا و شدنى نيست. ما تلاش كرده ايم كه اصول ترجمه را در ترجمه هايمان مراعات كنيم؛ اما بر اين گمانيم كه نمى توانيم بلنداى آن را فتح كنيم. كوشيده ايم ترجمه اى پديد آوريم كه براى خوانندگان و مشتاقان، فهم متون را آسان و قابل درك كند و راه آنها را براى رسيدن به مبانى انديشه دينى هموار سازد ، إن شاء اللّه !
.
ص: 5
دانش نامه عقايد اسلامى از نگاه قرآن و حديث ، برگردانِ موسوعة العقائد الإسلامية به فارسى است كه اينك ، به همراه متن اصلى عربى، به صورت ترجمه رو به رو و با ترجمه فاضلان ارجمند، آقايان : رضا برنجكار، على نقى خدايارى، عبد الهادى مسعودى و مهدى مهريزى ، (1) در برابر ديدگان شما خواننده گرامى قرار گرفته است . از همه مترجمان ، به جهت فرصت و دقّتى كه براى اين ترجمه به كار گرفته اند، سپاس گزاريم و كاميابى شان را در نشر و گسترش فرهنگ دينى از خداى بزرگ خواهانيم. تعدّد مترجمان در اين اثر، بالطبع ، باعث اندكى تفاوت در سبك ترجمه شده است. روش ترجمه در اين اثر، عمدتاً لفظ گرايى _ و نه البته ترجمه صرفا لغوى يا تحت اللفظ _ است؛ يعنى مترجمان كوشيده اند تا واژه ها و يا ساختار به كار رفته در متن، به گونه اى در زبان مقصد ، حفظ شود. ترجمه اين اثر، به سبب اشتمال آن بر پاره اى اصطلاحات غير قابل ترجمه، دشوارى ويژه اى داشته است. تا جايى كه متن كتاب و ظرفيت زبان فارسى اجازه مى داده، تلاش شده است كه براى واژه ها و اصطلاحات و عبارت ها، معادل هاى مناسبى يافت شود و گاه نيز براى حفظ جامعيت معناى پاره اى از اصطلاحات، ناگزير و به شرط گويا بودن آنها در زبان فارسى ، آنها را به همان زبان عربى آورده ايم.
.
ص: 6
روش ما در اين ترجمه و ساير ترجمه هاى دارالحديث، چنين است كه براى اتقان و هر چه بهتر شدن ترجمه، پس از ترجمه مترجم، گروه ترجمه نيز آن را از آغاز تا پايان ، به دقّت، جمله به جمله و كلمه به كلمه، بررسى و مقابله مى كند تا خطاهاى احتمالى آن بر طرف شود. يادآورى اين نكته لازم است كه در اين ترجمه: 1. در ترجمه آيات، در جلدهاى نخست، از ترجمه آقاى دكتر محمد مهدى فولادوند استفاده شده است و در جلدهاى پايانى ، مترجمان با استفاده از منابع لغت و تفسير ، خود ، اقدام به ترجمه آيات نموده اند و از ترجمه هاى قرآن ، بويژه ترجمه هاى دكتر جلال الدين مجتبوى ، دكتر محمّد مهدى فولادوند و آيت اللّه ناصر مكارم نيز استفاده كرده اند. 2. منابع احاديث ، تنها در پانوشت صفحات عربى ياد شده اند. 3. متن عربى مقدمه _ كه از فارسى برگردان شده _ و نيز متن عربى مقالات و تحليل هايى كه در آغاز باب ها و فصل ها و يا در پايان آنها آمده اند، براى پرهيز از تطويل ، در اين چاپ (عربى _ فارسى) ، تا جاى ممكن ، حذف شده است. 4. در پاره اى موارد كه مفاهيم يا مكان ها و ديگر اَعلام ، ناشناخته بوده و نياز به توضيح داشته اند، از سوى مترجمان گرامى، توضيح نوشته شده است. و، در پايان، از خوانندگان ارجمند، انتظار داريم كه يادآورى كاستى هاى احتمالى در ترجمه ها را جهت هر چه بهتر شدن ترجمه، از ما دريغ نورزند. از خداوند حكيم، طلب مى كنيم كه ما را در راه نشر معارف دينش استوار و از هر كژى در امان بدارد. آمين! گروه ترجمه مركز تحقيقات دارالحديث پاييز 1384
.
ص: 7
نگاهى كلّى به دانش نامه عقايد اسلامىسپاس ، خداى را كه پروردگار جهانيان است ، و درود بر بنده برگزيده اش محمّد صلى الله عليه و آله ، خاتم پيامبران ، و دودمان پاكش باد ؛ آنان كه خداوند ، پليدى را از ساحت وجودشان دور ساخت و آنان را پاكيزه گردانيد! و درود ويژه بر مولاى ما ، حضرت مهدى (عج) باد ؛ همو كه خداوند به وسيله او زمين را از قسط و داد ، پر مى سازد ، پس از آن كه از ستم و زور ، پر شده است! بار خدايا ! فَرَج او را نزديك گردان ، اسباب فَرَجش را آسان نما و ما را از همراهان و يارانش قرار ده . باورها ، پايه هاى اصلى تمامى اديان و مذاهب را مى سازند. از همين رو ، «مباحث عقيدتى» ، مهم ترين فصل آموزه هاى پيامبران را تشكيل مى دهند ، و چنين است كه مى بينيم بخش وسيعى از قرآن و احاديث مأثور ، به موضوعات عقيدتى مى پردازد. مباحث اعتقادى ، در دنياى جديد ، جايگاهى ممتاز دارند و تاكنون پژوهش هاى فراوانى در اين زمينه به ثمر رسيده است ، گرچه اين پژوهش ها در
.
ص: 8
مقايسه با اهمّيت موضوع ، اندك است. از سوى ديگر ، نيازهاى پژوهشى در حوزه دين ، و فرصت هاى تازه براى پژوهش و بحث ، ايجاب مى كند كه مجموعه هايى كامل با ساختارى نوين و آسان ياب ، تدوين گردد. بر پايه اين ضرورت ها و اين نگاه ، دانش نامه عقايد اسلامى ، نصوص (متون) دينى مربوط به عقايد را در زمينه هاى : معرفت شناسى ، اعتقادات اسلامى ، انسان شناسى ، جهان شناسى و اديان و مذاهب ، با ويژگى هايى به پژوهشگران ، تقديم مى كند.
ويژگى هاى «دانش نامه عقايد اسلامى»ما ، در آغاز دانش نامه ميزان الحكمة ، ويژگى هاى لازم براى دانش نامه هاى حديثى در دنياى امروز را بر شمرديم و در اين جا ، به ويژگى هاى برجسته اين دانش نامه اشاره مى كنيم :
1 . استناد به قرآن و برهاننخستين و مهم ترين ويژگى اين دانش نامه ، استناد آن به قرآن كريم و برهان عقلى است. راهيابى به قرآن و برهان ، در كنار احاديث مأثور ، عقايد دينى را ريشه دار مى سازد. در توضيح اين مطلب ، بايد گفت : از نظر اسلام ، داشتن علم و يقين به اعتقادات دينى ، لازم است و روا نيست آدمى به چيزى معتقد شود و از آن پيروى نمايد ، بدون آن كه نسبت بدان ، معرفت پيدا كند . (1) از سوى ديگر ، تنها راه دستيابى به علم و يقين در موضوعات اعتقادى ، بهره گيرى از برهان عقلى و يا بهره گيرى از انوار قرآن كريم و احاديثى است كه صدور آنها قطعى است .
.
ص: 9
در دانش نامه عقايد اسلامى ، تكيه گاه اصلى اصول عقايد (از قبيل : توحيد و نبوّت) ، برهان هاى عقلى برگرفته از قرآن و حديث هستند ؛ يعنى استدلال هايى كه صرف نظر از گوينده ، مى توان بدانها استناد جست. از اين رو ، نيازى به تحليل و بررسى سندىِ اين احاديث نيست. اما در فروع عقايد ، دانش نامه تلاش مى كند تا پژوهشگر را به علم يا اطمينان به صدور احاديث برساند ، خواه از طريق قوّت سند و خواه از راه سازگارى محتواى حديث با قرآن و عقل و ساير احاديث.
2 . جامعيتتمام سعى و تلاش بر آن بوده تا اين دانش نامه ، به گونه اى تنظيم شود كه تمامى آيات و احاديث مربوط به موضوعات متنوع عقيدتى را در بر گيرد _ كه در اين راستا از رايانه استفاده شد _ ضمن اين كه اگر سخنى نادرست به پيشوايان دين ، منسوب است ، مورد نقد و بررسى قرار گيرد. اين همه ، بدان معنا نيست كه دانش نامه از كاستى به دور است ؛ بلكه با وجود گستردگى موضوعات و فروعات اعتقادى ، كاستى ، اجتناب ناپذير است و اميد مى رود به خواست خداوند ، با پيشنهاد و يارى پژوهشگران ، اين كاستى ها مرتفع گردد.
3 . تنظيم موضوعى و ساختار درختىبراى دستيابى آسان پژوهشگران به احاديث عقيدتى و فراهم سازى بستر فهم دقيق محتواى آنها ، دانش نامه ، احاديث مربوط به هر موضوع را در تبويبى منطقى از كلّى به جزئى ، در خود جاى داده است.
.
ص: 10
4 . اختصارتلاش كرديم در حدّ توان و با حفظ جامعيت ، حجم دانش نامه را پايين بياوريم. در اين راستا احاديث هم معنا حذف شد و به ذكر نشانى و اختلاف آنها در پاورقى اكتفا گرديد. با اين ويژگى ، پژوهشگر مى تواند براى رسيدن به اهداف پژوهشى ، در كمترين زمان ، بيشترين بهره را ببرد.
5 . پرداختن به برخى مباحث جديد و مورد نيازدر درآمد دانش نامه ، شمارى از مباحث روز و مورد نياز پژوهشگران در عرصه مسائل اعتقادى ، به بحث گذارده مى شود.
6 . شرح ، نتيجه گيرى ، تحليل و نقددر ابتدا و يا انتهاى بسيارى از بخش ها و فصل هاى دانش نامه ، نتيجه گيرى ، تحليل و نقدهايى به چشم مى خورد كه ساختار و حدود آن بخش و فصل را نشان مى دهد. البته اين ، بدان معنا نيست كه ديگر بخش ها به نقد و تحليل نياز ندارند ؛ بلكه اينها نخستين گام براى زمينه سازى پژوهش ها و بررسى هاى گسترده و متنوع در عرصه مسائل مختلف عقيدتى هستند.
7 . نمايه سازىبراى دستيابى بهتر پژوهشگران به احاديث اعتقادى ، نمايه هاى اين احاديث ، جداگانه در دسترس قرار خواهند گرفت. اين نمايه ها به همراه نرم افزار مربوط ، زمينه بهره گيرى پژوهشگران از احاديث اعتقادى را در ديگر مباحث علمى و اخلاقى فراهم مى سازند.
.
ص: 11
شيوه گزينش و تدوين آيات و احاديثمركز تحقيقات دار الحديث ، روشى ويژه براى گزينش آيات و احاديث دارد ، كه ضرورتى براى طرح تفصيلى آن نيست و در اين جا تنها به مهم ترين نكات آن ، جهت آگاهى پژوهشگران اشاره مى كنيم : الف _ احاديثى كه از اهل بيت پيامبر عليهم السلام روايت شده ، در نظر ما ، همان حديث پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است ، چنان كه امام رضا عليه السلام فرمود: إنّا عَنِ اللّهِ و عَن رَسولِهِ نُحَدِّثُ . (1) به راستى كه ما از خداوند و از پيامبر ، حديث مى گوييم. همچنين امام صادق عليه السلام فرمود : حَديثى حَديثُ أبى ، وحَديثُ أبى حَديثُ جَدّى ، وحَديثُ جَدّى حَديثُ الحُسَينِ ، وحَديثُ الحُسَينِ حَديثُ الحَسَنِ ، وحَديثُ الحَسَنِ حَديثُ أميرِ المُؤمِنينَ عليهم السلام ، وحَديثُ أميرِ المُؤمِنينَ حَديثُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وحَديثُ رَسولِ اللّهِ قَولُ اللّهِ عز و جل . (2) حديث من ، حديث پدرم است و حديث پدرم ، حديث جَدّم است و حديث جدّم ، حديث حسين است و حديث حسين ، حديث حسن است و حديث حسن ، حديث امير مؤمنان است و حديث امير مؤمنان ، حديث پيامبر خداست و حديث پيامبر خدا ، سخن خداوند عز و جل است. اين دانش نامه ، تمامى احاديث گزارش شده از پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام را به صورت برابر ، در خود جاى داده است ، چنان كه واژه «سنّت» در عنوان كتاب ،
.
ص: 12
گوياى اين مطلب است . ب _ تلاش كرديم تمامى آيات و احاديث مرتبط با مباحث اعتقادى را ، پس از فيش بردارى از تمام منابع موجود در كتاب خانه تخصصى دار الحديث ، با كمك گرفتن از نرم افزارهاى حديثى از طريق كليدواژه هاى اصلى و مربوط به موضوع ، گرد آوريم تا جامع ترين ، استوارترين و كهن ترين مصدر ، گزينش شود. ج _ از تكرار احاديث ، پرهيز مى كنيم ، مگر در موارد زير: 1 . وجود نكته اى مهم در تفاوت واژه ها. 2 . وجود تباين لفظى ميان متن شيعه و اهل سنّت. 3 . وجود حديث در باب هاى گوناگون حديثى و كوتاه بودن آن. بجز اين سه مورد ، احاديث تكرارى ، حذف ، و نشانى آنها در پاورقى طبق روش دانش نامه ، ثبت مى گردد. د _ پس از آوردن آيات مربوط به موضوع ، احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله و سپس احاديث اهل بيت عليهم السلام را تا امام مهدى (عج) به ترتيب مى آوريم ، مگر احاديثى كه در تفسير آيات ، وارد شده اند ، كه بر ديگر روايت ها مقدّم مى گردند. البته گاه هم مضمونى احاديث ، سبب مى شود كه ترتيب ياد شده ، رعايت نگردد. ه _ منابع احاديث ، در پاورقى و به ترتيب اعتبارشان تنظيم شده اند. و _ در صورتى كه دسترس به منابع اوّليه ممكن باشد ، حديث فقط از آنها نقل مى گردد ، مگر بحار الأنوار در احاديث شيعه و كنز العمّال در احاديث اهل سنّت كه در پايانِ نشانى خواهند آمد. ز _ اگر يك حديث ، هم از پيامبر صلى الله عليه و آله و هم ازديگر معصومان نقل شده باشد ،
.
ص: 13
حديث پيامبر صلى الله عليه و آلهدر متن مى آيد و به احاديث ديگر در پاورقى اشاره مى شود. ح _ احاديث ، با نام پيامبر صلى الله عليه و آله و يا اهل بيت عليهم السلام آغاز مى شود ، مگر آن كه متن به گونه اى باشد كه بايد اسم راوى آورده شود. در اين صورت ، نام كتابى كه حديث از آن نقل شده ، در ابتدا آورده مى شود. ط _ براى پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام نام ها و لقب هاى گوناگونى است ؛ ولى ما براى هر يك ، يك نام يا لقبِ ثابت برگزيده ايم. ى _ به جهت احترام ، نام پيامبر صلى الله عليه و آله را همراه با جمله «صلّى اللّه عليه و آله» و نام هر يك از امامان را با جمله «عليه السلام» مى آوريم ، گرچه در منبع ، به گونه اى ديگر احترام شده باشند ؛ ولى در مورد ديگران ، به آوردن نام ، اكتفا مى كنيم. ك _ پس از ذكر منابع در پاورقى ، گاه با تعبير «همچنين ، ر. ك» ، ارجاعاتى به منابع ديگر مى دهيم . در چنين مواردى ، متن ارجاعى با متن نقل شده ، تفاوتى فاحش دارد كه توجّه بدان براى پژوهشگر ، مفيد است. ل _ ارجاعاتى كه به قسمت هاى ديگر اين دانش نامه داده ايم ، به جهت تناسب محتوايى ميان احاديث آنهاست. در پايان ، سپاس فراوان خود را تقديم تمام برادران فاضل و شاغل در مركز تحقيقات دار الحديث مى كنم ، بخصوص از آنانى كه در فراهم آمدن اين مجموعه گران بها نقش داشته اند و بالأخص از مدير بخش «كلام و عقايد» ، جناب آقاى دكتر رضا برنجكار استاديار دانشگاه تهران ، كه در به ثمر رسيدن اين دانش نامه تلاش و يارى پيوسته داشت ، چنان كه از برادر بزرگوار جناب حجّة الإسلام عبد الهادى مسعودى ، مدير گروه موسوعه نگارى ، كه بخش سوم اين كتاب با تلاش هاى وى سامان گرفت ، سپاس گزارى مى نمايم و از خداوند
.
ص: 14
سبحان مى خواهم بر توفيقات همگى آنها در خدمت به معارف ناب اسلامى بيفزايد ؛ به راستى كه او دانا و تواناست. پروردگارا! بر تو تكيه مى كنيم و به سوى تو نياز مى آوريم و بازگشت ، به سوى توست. محمّد محمّدى رى شهرى 23 اردى بهشت 1382 11ربيع الأوّل 1424
.
ص: 15
مبحث يكم: معرفت شناسىدرآمدبخش يكم: عقيدهبخش دوم: خردبخش سوم: نادانيبخش چهارم: دانشبخش پنجم: حكمتبخش ششم: مبادي شناختبخش هفتم: موانع شناختبخش هشتم: كسب شناختبخش نهم: آموزشبخش دهم: دانشمند .
ص: 16
. .
ص: 17
درآمدمعرفت شناسى (شناخت) _ كه در دوره هاى اخير در مباحث فلسفى و اعتقادى ، جايگاهى ويژه يافته و ميدان نبرد عقايد مادّى و الهى است _ پيشينه اى دور و دراز دارد. يونان باستان در دوره سوفسطائيان و سقراط ، شاهد بحث هاى متنوعى ، از قبيل : ماهيت شناخت ، ابزار شناخت ، قلمرو شناخت و ارزش شناخت بود كه پس از آن ، به وسيله افلاطون و ارسطو ، دنبال شد. مسئله شناخت ، بويژه منابع و ابزار آن ، يكى از موضوعات اساسى در مناظره هاى اهل بيت عليهم السلام و بخصوص امام صادق عليه السلام با مادّى ها در نيمه اوّل قرن دوم هجرى ، بوده است. (1) مباحث شناخت در اروپا پس از دوره رنسانس ، جايگاهى ويژه يافت ، تا آن جا كه كانت، معرفت شناسى را محور فلسفه قرار داد و در قرن اخير به عنوان يك دانش مستقل در آمد و در ميان ديگر دانش ها موقعيتى ممتاز يافت و در اين زمينه كتاب هاى فراوان تحرير شد. از آن رو كه «معرفت شناسى» ، پايه مباحث اعتقادى را مى سازد ، مباحث و احاديث مربوط به آن ، نخستين حلقه از حلقه هاى احاديث عقيدتى را به خود
.
ص: 18
اختصاص داده است. اين حلقه ، در ده بخش بدين صورت عرضه مى گردد : (1) بخش نخست با موضوع «عقيده» ، مباحثى را در هفت فصل تقديم مى كند كه پيش از ورود به اصل مباحث اعتقادى ، براى هر جريان فكرى و بويژه شناخت شناسى ، بسيار سودمندند. بخش دوم به نيروى «عقل» اختصاص دارد و در هفت فصل به تبيين : حقيقت عقل ، آفرينش عقل ، جايگاه عقل ، انواع عقل ، ارزش تعقّل و تفكّر براى كسب معرفت ، اسباب مادّى و معنوى رشد انديشه ، راه هاى استفاده از نيروى عقل در زندگى ، آفات عقل ، و وظايف خردمندان ، از منظر نصوص (متون) اسلامى مى پردازد. بخش سوم درباره «جهل (نادانى)» است و داراى هشت فصل ، شامل : تبيين معناى جهل از نظر اسلام ، بر حذر داشتن از جهل ، شناخت انواع جاهلان ، نشانه هاى جهل ، و وظايف جاهلان است. سه فصل آخر اين بخش ، حاوى مباحث پر اهمّيتى چون : جاهليت پيش از اسلام و پس از اسلام و پايان دوره جاهليت در آخرْ زمان به رهبرى امام مهدى (عج) است. بخش چهارم به «علم» اختصاص دارد و در چهار فصل ، حقيقت ، ارزش ، فوايد ، و اقسام علم را بر پايه نصوص (متون) اسلامى در اختيار مى گذارد. بخش پنجم درباره «حكمت» است و در هفت فصل به تفصيل ، به : معناى حكمت در قرآن و حديث ، ارزش و آثار حكمت ، برترين دستورات براى دستيابى به حكمت حقيقى ، و ويژگى حكيمان استوار ، مى پردازد.
.
ص: 19
بخش ششم به «راه هاى شناخت» ارائه شده در نصوص (متون) اسلامى اختصاص دارد و در چهار فصل ، به : راه هاى دستيابى به علم و حكمت ، اسباب معرفت هاى عقلى و قلبى ، و طرق الهامات غيبى ، مى پردازد. بخش هفتم به «موانع شناخت» مى پردازد و داراى دو فصل است : فصل نخست ، حجاب هاى علم و حكمت را از منظر قرآن و حديث ، روشن مى سازد و فصل دوم ، بر طرف كننده اين حجاب ها را بيان مى كند. لازم به يادآورى است كه بخش ششم و هفتم ، مهم ترين بخش ها درباره مباحث معرفت شناسى از ديدگاه اسلامى ، به شمار مى روند. بخش هشتم به «تحصيل شناخت» مى پردازد و از پنج فصل ، فراهم آمده است كه در آنها ، ضرورت ، ارزش ، آداب ، و احكام كسب شناخت از منظر اسلام ، تبيين گرديده است. بخش نهم درباره «آموزش شناخت» و داراى چهار فصل است. در اين فصول، وجوب ، ارزش و آداب آموزش و نيز پاسخگويى به پرسش هاى دانشجويان از زبان پيشوايان اسلام بيان شده است . بخش دهم ، نكاتى مهم درباره «عالمان» را عرضه مى كند و داراى شش فصل است و از : فضيلت عالمان ، ادب ورزى عالمان ، حقوق عالم و معلّم و جوينده دانش ، اصناف عالمان و حكيمان الگو ، زيان دانشمندان بد بر جامعه ، بحث مى كند. اينك تفصيل و تشريح اين مباحث عرضه مى گردد:
.
ص: 20
. .
ص: 21
بخش يكم : عقيدهفصل يكم : نقش عقيدهفصل دوم : تقليد در عقيدهفصل سوم : پژوهش در عقايدفصل چهارم : پالايش عقيدهفصل پنجم : آزمودن عقيدهفصل ششم : آزادى عقيدهفصل هفتم : آموزش عقيده
.
ص: 22
. .
ص: 23
فصل يكم: نقش عقيدهواژه شناسى «عقيده»واژه عقيده ، از مصدر «عقْد» گرفته شده كه به معناى استوار كردن و بستن (پيوند) است. پيوند چيزى با چيز ديگر ، ممكن است حقيقى و مادّى باشد (مانند: پيوند زدن جوانه يا شاخه درختى به شاخه درخت ديگر) و ممكن است مجازى و معنوى باشد (مانند: ازدواج زن و مرد كه به واسطه عقد ازدواج ، يكى به ديگرى پيوند مى خورد). بر اين پايه ، عقيده عبارت است از : چيزى كه به ذهن ، روح و فكر انسان گره مى خورد. آن گاه كه ذهن آدمى مى پذيرد كه زمين به دور خورشيد مى چرخد و يا خورشيد به دور زمين مى چرخد ، و يا هنگامى كه مى پذيرد كه خون در بدن گردش مى كند يا نمى كند ، و يا مى پذيرد كه هستى خالقى دارد و يا نمى پذيرد ، يا مى پذيرد كه انسان پس از مرگْ زنده مى شود و يا نمى پذيرد ، پذيرش هر نظريّه اى ، خواه درست يا نادرست ، به معناى بستن و گره زدن آن نظريّه به ذهن و استوار كردن اين پيوند است. اين پيوند ، «عقد» و آن نظريّه ، «عقيده»
.
ص: 24
ناميده مى شود .
نقش «عقيده» در زندگىعقايد انسان ، پايه تمام جهتگيرى هاى او در زندگى است و بر اين اساس ، عقيده نقش بزرگى در زندگى فردى و اجتماعى دارد ، چنان كه خداوند سبحان مى فرمايد : «كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَى شَاكِلَتِهِ. (1) هر كس بر حسب ساختار [عقيدتى] خود ، عمل مى كند» . از اين رو ، عقايد ، شخصيت درونى و حقيقت وجودى انسان را مى سازند و همين باورها او را به سمت عمل وا مى دارند و جهت را بدو مى نمايند. حال ، اگر عقيده درست و سازگار با واقعيت باشد ، راه زندگى انسان ، درست است ، و اگر عقيده نادرست و باطل باشد ، راه زندگى ، جز به تباهى نمى انجامد. بدين جهت ، اسلام ، پيش از هر چيز به تصحيح باورها اهتمام دارد و حقيقتا نمى توان از مكتبى سراغ گرفت كه بيش از اسلام بر نقش و ارزش عقيده تأكيد ورزد. در اسلام ، «عقيده» معيار سنجش تمام رفتارها حتى رفتارهاى شايسته است ؛ زيرا رفتارهاى شايسته نيز اگر از عقيده درست و به حق بر نخيزند ، ارزشمند نيستند. امام باقر عليه السلام مى فرمايد : لا يَنفَعُ مَعَ الشَّكِّ وَالجُحودِ عَمَلٌ. (2) با ترديد و انكار ، هيچ رفتارى سودمند نيست.
.
ص: 25
معناى اين سخن ، آن است كه درستى عمل و فايده و نقش آن در تكامل و رشد انسانى ، به درستىِ عقيده انجام دهنده آن وابسته است. از اين رو ، اگر در انسانْ عقيده درست شكل نگيرد و منكِر حقيقت شود ، يا در حقيقتْ شك بورزد ، ممكن نيست رفتارى كه از چنين عقيده اى بر مى آيد ، سالم باشد و يا فايده برساند ؛ زيرا عقيده ، انگيزه عمل را مى سازد و عمل را جهتدار مى كند و اين انگيزه و جهتگيرى است كه مفهوم عمل و شايستگى و عدم شايستگى آن را تعيين مى كند. از همين روست كه بر حسب اعتقادات اسلامى ، پس از مرگ و به هنگام ورود به جهان ديگر ، نخستين پرسش ها از انسان كه در پرونده اعمالش ثبت مى گردد، از باورهاست ، و پرسش اوّل ، آن است كه : به كدام خدا ايمان آوردى؟ به چه دينى عقيده داشتى؟ امامى كه از او پيروى كردى ، كه بود؟ در ميان مكتب هاى جهان ، نمى توان به مكتبى دست يافت كه براى باورهاى انسان ها ، چنين احترام و ارزشى قائل باشد. از همين رو ، در منظر اسلام ، پژوهش هاى عقيدتى ، در صدر تمامى پژوهش ها قرار دارد. پس ، سزاوار است كه مراكز علمى ، دينى و دانشگاهى در تمام كشورهاى اسلامى ، پيش و بيش از هر چيز به اجراى پژوهش ها ، سخنرانى هاى علمى و ديگر امور مربوط به عقايد ، اهتمام ورزند. در بخش هاى آينده ، به تفصيل از اهتمام اسلام به مباحث شناخت (معرفت شناسى) سخن خواهد رفت. در اين جا به صورت گذرا به داستانى تربيتى و بسيار آموزنده در اين زمينه اشاره مى كنيم.
.
ص: 26
داستانى آموزندهشيخ صدوق (م 381 ق) از محدّثان بزرگ شيعه ، در كتاب هاى معروف خود (معانى الأخبار ، الخصال و التوحيد) از شخصى به نام قدام بن شريح بن هانى ، از پدرش ، روايت مى كند كه : در روز نبرد جَمَل ، مردى باديه نشين نزد امير مؤمنان عليه السلام آمد و گفت : اى امير مؤمنان! آيا تو مى گويى كه خدا يكى است؟ اين پرسش از نظر جنگجويان _ كه غرق در نبرد بودند و هيچ كارى جز برنامه ريزى عمليات و طراحى نقشه هاى جنگى نداشتند _ هيچ مناسبتى با شرايط آن روز نداشت و اگر كسى سؤالى مى كرد ، مى بايد سؤالش به جنگ مربوط مى بود. بدين جهت وقتى ديدند كه پرسش باديه نشين از مسئله اى اعتقادى است و به نبرد مربوط نيست و او مى توانست آن را در فرصتى ديگر بپرسد ، از موقعيت ناشناسى او خشمگين شدند و صدايشان از هر سو به اعتراض بلند شد. امام على عليه السلام چون باديه نشين را در ميان حمله و اعتراض جنگجويان ديد ، با سخنى تاريخى و پندى بزرگ و آموزنده ، آن را جبران كرد و به دقّت از اهمّيت مباحث اعتقادى پرده برداشت. او چنين فرمود: دَعوهُ ، فَإِنَّ الَّذي يُريدُهُ الأَعرابِيُّ هُوَ الَّذي نُريدُهُ مِنَ القَومِ! او را رها كنيد. به راستى آنچه باديه نشين مى طلبد ، همان است كه ما از اين گروه (جَمَليان) مى خواهيم. سخن امام در اين شرايط ، بسيار بااهمّيت است و بايد به درستى در آن ، درنگ شود. اگر شرايط حساس و سرنوشت ساز آن روزِ امام عليه السلام را در نظر
.
ص: 27
بگيريم ، چنين گمان مى رود كه آن هنگام ، فرصتى مناسب براى پاسخگويى به چنين پرسشى نبوده و امام عليه السلام مى توانست پاسخ را به شخص ديگر يا فرصتى ديگر وا گذارد ؛ ليكن امام عليه السلام چنين نكرد و به جهت نبود فرصت ، از وى عذر نخواست ؛ بلكه فرصت را مناسب ديد تا به مسلمانان درسى بياموزد و به آنان «فلسفه» جهاد را تعليم دهد و اهمّيت مباحث اعتقادى و بحث و گفتگو درباره عقايد را روشن سازد. امام عليه السلام در آن لحظه هاى حساس ، سرنوشت ساز و بحرانى ، به پاسخگويى باديه نشين پرداخت و فلسفه جهاد را بيان كرد و فرمود : او را رها كنيد تا سؤالش را بپرسد ؛ چرا كه از نبرد با اين گروه ، هدفى جز اين نداريم. جنگيدن ما براى سلطه بر ديگران و زير نفوذ گرفتن آنان نيست ؛ بلكه مقصود ما معرفت (شناخت) ، ادراك و آگاه شدن است. نبرد ما ، تنها براى خراب كردن سدها و برداشتن موانعِ روشن شدن حقيقت است. فلسفه جهاد ، آزاد ساختن انسان از بند عقايد خرافى و فراهم ساختن فضاى مناسب براى عقايد درست و شكوفايى باورهاى علمى و حقيقى است (1) و بر اين پايه ، پرسش باديه نشين ، نه تنها با مسئله اصلى ، يعنى نبرد ، بى ارتباط نبود ، بلكه عميق ترين و گسترده ترين رابطه را با آن داشت ؛ زيرا به فلسفه نبرد مربوط بود و قوى ترين رابطه ، در پيوند هر چيز با فلسفه خويش است . از اين رو ، امام على عليه السلام صورت به سمت باديه نشين بر گرداند و پرسش او را با كمال آرامش و دقّت ، چنين پاسخ گفت :
.
ص: 28
يا أَعرابِىُّ ، إِنَّ القَولَ فى أَنَّ اللّهَ واحِدٌ عَلى أربَعَةِ أَقسامٍ : فَوَجهانِ مِنها لا يَجوزانِ عَلَى اللّهِ عز و جل ، ووَجهانِ يَثبُتانِ فيهِ . اى باديه نشين! سخن در اين كه خداوند ، يكى است ، چهار صورت دارد : دو صورت آن ، براى خدا روا نيست و دو صورت ديگرش براى خداوند ، ثابت است. آن گاه امام عليه السلام اين چهار صورت را يكى يكى توضيح داد. (1)
.
ص: 29
فصل دوم : تقليد در عقيدهاز موضوعاتى كه مى بايد پيش از گزارش نصوص (متون) اعتقادى و بررسى اصول اعتقادات اسلامى ، بدان پرداخت ، مسئله «تقليد در اصول عقايد» از منظر عقل و اسلام است. لازم است در آغاز ، عقل را داور قرار دهيم و ببينيم آگاهى هاى عقيدتى را از كجا بايد به دست آورد؟ و آيا عقل روا مى دارد در هستى شناسى و اصول عقايد ، از پدر و مادر ، رهبران حزب و سازمان ، دانشمندان ، افراد مورد اعتماد و مانند آنها تقليد كرد؟ به سخن ديگر ، آيا عقل به آدمى اجازه مى دهد در عقايدش مقلِّد باشد ، يا اين كه تحقيق را بر او واجب مى داند؟ پس از به دست آوردن پاسخ عقل ، بايد پاسخ را از اسلام بخواهيم و ببينيم كه: آيا اين دو پاسخ با يكديگر سازگارند ، يا اسلام پاسخى ديگر مى دهد؟ بحث را از پاسخ به سؤال نخست آغاز مى كنيم . اينك ماييم و عقل در برابر دادگاه وجدان . از عقل مى پرسيم : وظيفه ما درباره اصول عقايد چيست : تحقيق يا تقليد؟
.
ص: 30
پيش از شنيدن پاسخ عقل ، لازم است كه معناى تقليد و مراد از آن را روشن سازيم.
تقليد چيست؟تقليد ، پذيرفتن رأى ديگران بدون درخواست برهان است. حال ، پرسشى مطرح مى شود كه : آيا عقل اين كار را روا مى دارد و به انسان اجازه مى دهد كه رأى ديگران را در مسائل عقيدتى ، بدون برهان بپذيرد؟ يا اجازه نمى دهد و بلكه انسان را ملزم مى كند كه عقايدش را از راه تحقيق به دست آورد و رأى ديگران را فقط وقتى شايسته پذيرش مى داند كه با برهان عقلى به اثبات برسد و تأييد گردد؟
حكم عقل درباره تقليد در اعتقاداتبر پايه تعريف پيش گفته از تقليد ، عقل به هيچ روى ، تقليد در اصول و مبانى عقيدتى را جايز نمى شمرد ؛ زيرا اصول اعتقادى مى بايد يقينى باشند و تقليد ، علم آور نيست. اين كه اصول عقايد مى بايد يقينى باشند ، ترديدپذير نيست ؛ چراكه عقيده ، مبنا و پايه رفتار است و عقل به هيچ روى ، اجازه نمى دهد كه انسان فعاليت هاى فردى و اجتماعى اش را بر عقايدى بنيان نهد كه خود ، درستى و واقعيتش را نمى داند. اما اين كه تقليد ، علم آور نيست ، امرى روشن است ؛ چرا كه اگر تقليد ، علم آور بود ، مى بايد تمام مكتب ها و اديان گوناگون در جهان _ آنچه وجود دارد و آنچه از ميان رفته است _ علمى ، درست و مطابق با واقعيت باشند .
.
ص: 31
مقلّد ، داناى خيالىآرى ، تقليد ، علم آور نيست و نهايت ، آن كه : مقلّد ، خيال مى كند آگاه است. از اين رو ، او در دنياى خيال ، آگاه است ، نه در دنياى واقعيت. به سخن ديگر ، مقلّد ، داناى خيالى است ، نه داناى واقعى. تمامى پيروان اديان مختلف ، عقيده خود را درست و خالى از خطا مى انگارند و چنين برايشان به وهم در مى آيد كه تنها ، عقايد آنان درست و همراه با واقعيت است و اين تخيّل را آگاهىِ يقينى به شمار مى آورند. اگر پيروان اديان در عقايد خود مى انديشيدند و موانع معرفت را از چشمان و عقل خود دور مى ساختند و تحقيق را جايگزين تقليد مى كردند ، هر گونه اختلافى ، از ميان مكتب هاى اعتقادى در جامعه بشر برچيده مى شد و همگان به نظرى مشترك و دينى يگانه ، دست مى يافتند. از اين رو ، اختلاف ، تنها در جايى است كه دانش خيالى ، جايگزين علم شود و با وجود دانش حقيقى ، زمينه اى براى اختلاف نخواهد بود.
تقليد در عقايد از منظر اسلامتا اين جا ديدگاه عقل درباره تقليد در مسائل اعتقادى روشن شد و بر ماست كه نظر اسلام را در اين باره جويا شويم كه : آيا اسلام نيز مانند عقل، تقليد در عقايد را تحريم مى كند ، يا نه؟ نخست بايد يادآورى كنيم كه مسائل اسلامى به دو بخش ، دسته بندى مى شوند : اصول دين و فروع دين. اصول دين ، عبارت است از : مبادى و پايه هاى عقيدتى ، كه بنيان مسائل
.
ص: 32
فقهى ، سياسى ، اخلاقى ، اجتماعى ، اقتصادى ، فرهنگى و ديگر موضوعات را در اسلام مى سازند ، مانند اعتقاد به: يگانگى خداوند ، عدل ، نبوّت ، امامت و معاد. فروع دين ، عبارت است از : قوانينى كه اسلام براى تنظيم رابطه انسان با خدا از يك سو و انسان با ديگران از سوى ديگر تشريع كرده است ، مانند : نماز ، روزه ، خمس ، زكات ، حج و... . اسلام ، تقليد در فروع دين را ، نه تنها جايز مى داند ، بلكه آن را واجب ساخته است . مرجع تقليد در فروع دين ، به طور مشخّص ، «پيامبر صلى الله عليه و آله يا امام عليه السلام » و در عصر غيبت ، براى آنان كه در استنباط احكام اسلامى از كتاب و سنّت ، تخصصى ندارند ، «مجتهد جامع شرايط تقليد» است. اما موضوع بحث و پژوهش ما در اين جا ، تقليد در اصول دين از ديدگاه اسلام است و اين كه : آيا اسلام مانند عقل ، تقليد در اصول اعتقادى را مطلقا حرام مى داند؟ يا آن را تجويز مى كند؟ به سخن ديگر ، ديدگاه اسلام درباره وظيفه مردم در اصول اعتقادى چيست : تحقيق يا تقليد؟ هر كس با قرآن و احاديث اسلامى آشنا باشد ، مى داند كه اسلام ، تقليد در اصول عقايد را به صراحت ، تحريم كرده است و با اصرار و تأكيد ، مردم را به تحقيق در مسائل اعتقادى وا داشته و از آنان خواسته با هيچ عقيده اى ، مگر پس از دقّت و وجود برهان عقلى ، دمساز نشوند. خداوند عز و جل هرگز از مردم نخواسته است كه در برابر كلام او (به عنوان مثال، در اثبات وجود خدا يا نبوّت پيامبران) ، به طور تعبّدى و تقليدى و بدون برهان عقلى تسليم شوند ؛ بلكه بر وجود خود ونبوّت پيامبران خويش و ... ، با ادلّه
.
ص: 33
عقلى استدلال مى كند و مردم را به داورى عقل فرا مى خواند. نيز هيچ پيامبرى ، مردم را به تقليد در اصول عقايد و پذيرش سخن او بدون پرس و جو دعوت نكرده است . همه پيامبران براى اثبات پيامبرى خويش به برهان هاى عقلى استناد نموده اند و مردم را به داورى عقل دعوت كرده اند ، چنان كه از مخالفان خود خواسته اند كه براى اثبات ادّعاهاى خود ، برهان اقامه كرده ، دليل بياورند : «قُلْ هَاتُواْ بُرْهَ_نَكُمْ إِن كُنتُمْ صَ_دِقِينَ. (1) بگو : اگر راست مى گوييد ، دليل خود را بياوريد» . همچنين مشاهده مى كنيم كه امروزه مجتهدان و متخصّصان مسائل اسلامى ، تقليد در اصول عقايد را جايز نمى دانند و مردم را به پژوهش در عقايد ، توصيه مى كنند. اينك ، براى آن كه ديدگاه اسلام درباره «تقليد در اصول عقايد» به خوبى روشن شود ، آيات و احاديث مربوط به آن را در اين جا مى آوريم .
تقليد در عقايد از منظر قرآنقرآن كريم ، در آيات متعدّدى كه به اصول عقايد مربوط اند ، تقليد را زشت شمرده ، آن را تحريم مى كند و از آن باز مى دارد و به صراحت بيان مى دارد كه : آدمى ، تا برايش معرفت كامل و يقين قطعى نسبت به يك نظريّه يا عقيده حاصل نشده ، نبايد از آن پيروى كند و زندگى فردى و اجتماعى اش را بر آن بنيان نهد.
.
ص: 34
«وَ لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ. (1) و چيزى را كه بدان علم ندارى ، دنبال مكن» . اين آيه انسان را به همان حكم روشن عقل ، توصيه مى كند كه : اى انسان! در مسائل عقيدتى ، از نداى وجدان و حكم روشن عقل ، پيروى كن و از تقليد كوركورانه بپرهيز و تا آن زمان كه درستى يك نظريّه را درك نكرده اى ، آن را ملاك رفتارت قرار مده و از آن پيروى منما. آيه اى ديگر: «إنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ. (2) به راستى كه بدترين جنبندگان نزد خدا، كران ولالانى هستند كه نمى انديشند» . منظور از كران و لالان در آيه كسانى نيستند كه شنوايى يا گويايى خود را از دست داده اند ؛ بلكه كسانى هستند كه به تعبير آيه نمى انديشند و اهل تفكّر و تعقّل در مسائل عقيدتى نيستند . اينان كسانى هستند كه در آيه اى ديگر ، چنين توصيف شده اند : «لَهُ_مْ قُلُوبٌ لاَّيَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أعْيُنٌ لاَّيُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ ءَاذَانٌ لاَّيَسْمَعُونَ بِهَا. (3) دل هايى دارند كه با آن ، [حقايق را] دريافت نمى كنند و چشمانى دارند كه با آنها نمى بينند و گوش هايى دارند كه با آنها نمى شنوند» . يعنى آنان دل هايى دارند كه به ادراك و معرفت نمى رسد ، چشمانى دارند كه حقيقت را نمى بيند و گوش هايى دارند كه سخن حق را درك نمى كند.پس ،
.
ص: 35
مقصود اين آيه ، كسانى هستند كه چشم و گوش و زبان بسته ، به دنبال ديگران راه مى افتند و به جاى آن كه از عقل و انديشه خويش تبعيت كنند ، از عقايد ديگران ، بدون برهان ، پيروى مى نمايند. اينچنين ، قرآن كريم دست و پاى انسان را از غل و زنجير پيروى كوركورانه ، آزاد مى كند و آدمى را از بردگىِ فكرى ديگران رها مى سازد و به هر يك از افراد جامعه ، استقلال فكرى و حقّ اظهار نظر مى بخشد و مردم را با رها ساختن از بند تقليد عقيدتى ، به تأمّل و تحقيق فرا مى خواند. اينك به نكته اى دقيق و حساس مى رسيم كه : قرآن كريم تلاش مى كند انديشه آدميان را از توهّم و تخيّلِ «علم و آگاهى» پاك كند و آنان را آگاهانى حقيقى بار آورد. قرآن كريم تلاش مى كند تا پيروان تمامى مكاتب و معتقدان به هر عقيده را از سيماى معرفت خيالى _ كه از تقليد كوركورانه نشئت مى گيرد _ نجات دهد و آنان را به معرفت حقيقى و دانش واقعى برساند. از اين رو ، بر آنان كه تقليد را بر تحقيق ، و تن دادن به سنّت هاى تقليدى را بر تن دادن به حقيقت ، ترجيح مى دهند ، به شدّت مى تازد. در اين زمينه آيه هاى فراوانى در قرآن كريم وجود دارد كه دو مورد را به عنوان نمونه مى آوريم. خداوند فرموده است : «وَإذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْاْ إلَى مَآ أنزَلَ اللَّهُ وَإلَى الرَّسُولِ قَالُواْ حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ ءَابَآءَنَ_آ. (1) و چون به آنان گفته شود : «به سوى آنچه خدا نازل كرده و به سوى پيامبر[ش ]بياييد» ، مى گويند : آنچه پدران خود را بر آن يافته ايم ، ما را بس است» .
.
ص: 36
يعنى چون به محافظه كاران و جمودگرايان بر سنّت هاى تقليدى و موروثى و پيروان عادت ها و باورهاى به ارث رسيده از پدران و مادران ، گروه ها ، قبيله ها و جامعه ها گفته شود كه : «بياييد و بنگريد كه خدا و پيامبر او چه مى گويند ؛ شما كه سخن همه را شنيديد ، سخن ما را نيز بشنويد. سپس درباره اش انديشه كنيد و به عقل خويش باز گرديد تا ببينيد كدام يك از اين سخنان ، درست تر است. آن گاه اگر درستىِ گفته هاى خدا و پيامبرش بر شما آشكار شد ، سخنشان را بپذيريد و بدان عمل كنيد ، و اگر سخن پدران و مادران ، يا سنّت هاى قومى و قبيله اى و يا برنامه هاى حزبى و سازمانى را درست تشخيص داديد ، از آن پيروى كنيد» ، به اين سخن منطقى چنين پاسخ مى دهند : ما نيازمند سخن خدا و پيامبر او نيستيم و براى ما عقايد تقليدى و سنّت هاى موروثى از پدرانمان كافى است. قرآن هم در پايان آيه ، با اشاره به عقل و حكم روشنش ، به آنان چنين پاسخ مى دهد : «أوَ لَوْ كَانَ ءَابَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ شَيْ_ئاً وَ لاَ يَهْتَدُونَ. (1) آيا هر چند پدرانشان چيزى نمى دانسته و هدايت نيافته بودند؟!» . يعنى آيا ادّعاى شما منطقى است؟ و آيا عقل چنين پاسخى را مى پذيرد؟ و آيا وظيفه آنان ، اين است كه از پدران خود ، پيروى كوركورانه كنند ، گرچه پدرانشان بدون تعقّل ، از چيزى پيروى نموده و عقيده اى را بدون درك ، برگزيده باشند؟ آيا شايسته است كوركورانه پا جا پاى آنها نهند؟
تقليد در عقايد از منظر احاديثواژه «إِمَّعة» در احاديث ، بر كسى اطلاق مى گردد كه از خود رأيى ندارد و بدون تحقيق ، بلكه كوركورانه ، از آراى ديگران پيروى مى كند.
.
ص: 37
پيرو چشم و گوشْ بسته نباشانسان از ديدگاه اسلام ، مى بايد يا حقيقت را شناخته باشد و يا در مسير كشف آن باشد ، تا كارى را بدون آگاهى انجام ندهد كه تباه گردد. از پيامبر صلى الله عليه و آله چنين روايت شده است : ما مِن أَحدٍ إلاّ عَلى بابِهِ مَلَكانِ، فَإِذا خَرَجَ قالا: أُغدُ عالِمًا أَو مُتَعَلِّمًا ولا تَكُنِ الثّالِثَ. (1) هيچ كس نيست ، جز آن كه بر در خانه اش دو فرشته ايستاده اند و هر گاه از منزل بيرون مى رود ، به وى مى گويند : يا عالِم (دانا) باش و يا جوينده دانش و نفر سوم مباش. گاه در احاديث ، از كسى كه آگاه نيست و در راه كسب علم گام بر نمى دارد، به «هَمَجٌ رَعاعٌ (پشه هاى سرگردان)» تعبير مى شود ، چنان كه در حديث پيامبر صلى الله عليه و آلهآمده است : النّاسُ اثنانِ عالِمٌ ومُتَعَلِّمٌ وما عَدا ذلِكَ هَمَجٌ رَعاعٌ. (2) مردم ، دو دسته اند : عالِم (دانا) و جوينده دانش ، و جز آن دو ، پشه هاى سرگردان اند. و گاه به «غُثاء (كف روى آب)» تعبير مى شود ، چنان كه از امام صادق عليه السلام روايت شده است : النّاسُ ثَلاثَةٌ: عالِمٌ ومُتَعَلِّمٌ وغُثاءٌ. (3) مردم سه دسته اند : عالِم (دانا) ، جوينده دانش و كف روى آب. و گاه به «إِمَّعة» تعبير مى شود ، چنان كه در كتاب النهاية فى غريب الحديث آمده است :
.
ص: 38
فيه : «أُغدُ عالِمًا أو مُتَعَلِّمًا ولا تَكُن إِمَّعَةً». الإمَّعَة بكسر الهمزة وتشديد الميم _ الذي لا رأي له ، فهو يتابع كلّ أحد على رأيه . والهاء فيه للمبالغة. ويقال فيه «إمَّعَ» أيضًا. (1) عالم يا دانشجو باش و «اِمَّعه» مباش. اِمَّعه ، يعنى كسى كه از خود ، رأيى ندارد و از رأى هر كس پيروى مى كند و «ة» در اين واژه ، براى مبالغه است و امَّع نيز گفته مى شود. به سخن ديگر ، واژه «إِمَّعة» در زبان عربى به كسى گفته مى شود كه از خود ، استقلال فكرى ندارد و براى خود ، حقّ رأى و فكر قائل نيست ؛ بلكه چشم و گوشش ، در گرو قلم و زبان ديگران و نوشته ها و گفته هاى آنان است. چنين كسى هميشه در انتظار دريافت مطالبى است كه صاحب نظران حزب ، يا رئيس سازمان ، ديكته مى كنند و يا در انديشه و رفتار ، از اكثريت مردم پيروى مى نمايد. پس «إِمَّعة» ، كسى است كه خود را در برابر نوشته ها و گفته هاى ديگران به تفكّر و تحقيق وا نمى دارد. اين روايت ها سفارشى است به مردم كه درباره عقايد خود ، عالِم و يا جوينده باشند و مقلِّد نباشند و اين ، بدان معناست كه انسان بايد يا از درستى عقايد خود مطمئن باشد و يا در حال تحقيق و جستجو براى علم و معرفت باشد و سزاوار نيست از ديگران تبعيت كند و در باورها ، بدون تحقيق به تقليد بپردازد. از امام على عليه السلام در ضمن روايتى ، اَشعارى گزارش شده كه بخشى از آن را مى آوريم : إذا المشكلاتُ تصدَّينَ لي كشفتُ حقائقَها بالنظَرْ و لستُ بإمَّعةٍ فى الرجال يُسائِلُ هذا وذا ، ما الخبَرْ و لكنّنى مذرب الأصغرين اُبيِّن (2) مَعْ ما مضَى ما غَبَر. (3)هر گاه مشكلات به من روى آورند با تفكّر و نظر ، پرده از حقايق آنها بر مى دارم.و مانند مردانِ اِمَّعه نيستم كه از اين و آن بپرسم : «چه خبر؟».من بر زبانم لجام مى زنم و در پرتوِ گذشته حقايق را آشكار مى سازم. بر اين اساس ، پيروان راستين پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام ، كسانى هستند كه در مسائل نظرى و اعتقادى ، صاحب نظر و داراى رأى اند و هرگز از اين و آن ، تقليد نمى كنند و از اين كه به جدايى از جامعه متّهم شوند ، هراسى ندارند. آنان هيچ عقيده و رأيى را نمى پذيرند ، مگر اين كه با تحقيق ثابت شود كه حق است ، گرچه همه مردم بر خلاف آن اجماع كنند ، و نيز راهى را نمى پيمايند ، مگر به يقين برسند كه راهِ راست است ، و بر كارى اقدام نمى كنند ، مگر اين كه با تأمّل و تحقيق ، روشن شود كه رفتارى منطقى ، مفيد و عقل پذير است. در حديثى ديگر از پيامبر صلى الله عليه و آله چنين آمده است : لا تَكونوا إِمَّعَةً ؛ تَقولونَ : إِن أحسَنَ النّاسُ أَحسَنّا ، وإِن ظَلَموا ظَلَمنا ! ولكِن وَطِّنوا أَنفُسَكُم ، إِن أَحسَنَ النّاسُ أَن تُحسِنوا ، وإِن أَساؤوا فَلا تَظلِموا . (4) شماها «إِمَّعة» مباشيد كه بگوييد : اگر مردم به ما نيكى كردند ، ما هم نيكى
.
ص: 39
مى كنيم و اگر ستم كردند ، ستم مى كنيم ؛ بلكه خود را چنان بسازيد كه اگر مردمْ خوبى كردند ، شما خوبى كنيد و اگر بدى كردند ، شما ستم مكنيد. امام صادق عليه السلام نيز در سفارش به يكى از شاگردانش مى فرمايد : لا تَكونَنَّ إِمَّعَةً ... . هرگز «إِمَّعة» مباش ... . و در توضيح اين سخن مى فرمايد : ... تَقولُ : أنَا مَعَ النّاسِ وأنَا كَواحِدٍ مِنَ النّاسِ. (1) ... كه بگويى : من همراه مردم و يكى از آنان هستم. يعنى از ديگران در مسائل نظرى و علمى ، تقليد منما و در گفتار و رفتار آنان بينديش تا گفتار درست از نادرست و رفتار سالم از غير سالم ، آشكار گردد و چنين بر زبان مران كه من همراه مردم و يكى از آنان هستم و آنچه آنان مى گويند ، من نيز مى گويم و آنچه آنان انجام مى دهند ، من نيز انجام مى دهم. در روايتى ديگر ، امام كاظم عليه السلام به يكى از ياران خود به نام فضل بن يونس فرموده است : أبلِغ خَيراً وقُل خَيراً وَلاَ تكن إِمَّعَةً . خير برسان و خير بر زبان جارى كن و «إِمَّعة» مباش. فضل بن يونس مى پرسد : «إِمَّعة» چيست؟ امام عليه السلام مى فرمايد : لا تَقُل أنَا مَعَ النّاس وأنَا كَواحِدٍ مِنَ النّاسِ . مگو : من همراه مردم و يكى از آنان هستم.
.
ص: 40
آن گاه امام عليه السلام در ضمن توضيح ، سخن پيامبر خدا را گزارش مى نمايد كه فرمود : يا أيُّهَا النَّاسُ ، إِنَّما هُما نَجدانِ : نَجدُ خَيرٍ ، ونَجدُ شَرٍّ؛ فَلاَ يَكُن نَجدُ الشَّرِّ أحَبَّ إِلَيكُم مِنْ نَجدِ الخَيرِ. (1) اى مردم! تنها دو راه وجود دارد : راه خير و راه شر. مبادا راه شر در نزد شما از راه خير محبوب تر باشد! سخن پيامبر صلى الله عليه و آله كه «تنها دو راه وجود دارد» ، اشاره به اين آيه قرآن است : «وَ هَدَيْنَ_هُ النَّجْدَيْنِ . (2) هر دو راه] خير و شر] را بدو نموديم» . يعنى انسان به گونه اى آفريده شده كه خوبى و بدى را مى شناسد و به درستى مى داند كه پاكى چيست و پليدى ، كدام است. سخن پيامبر صلى الله عليه و آله در اشاره به آيه قرآن ، پرسشى سرزنش آميز به همراه دارد كه : اگر پيش روى انسان ، دو راه بيشتر نيست ، چرا از راهى كه عقل درستى اش را تأييد كرده ، به راهى كه عقل از آن باز مى دارد ، كشيده مى شود؟ از سوى ديگر ، استناد امام كاظم عليه السلام براى بيان واژه «إِمَّعة» به سخن پيامبر صلى الله عليه و آله ، دو مطلب را مى آموزد : اوّل . از ديدگاه جامعه شناختى ، آنچه آدمى را به گزينش بدى وا مى دارد ، «تقليد كوركورانه از ديگران در رفتار و گفتار» است و اگر روزى ، آدمى از بند اين تقليد رها شود ، بسيارى از مشكلات اجتماعى بر طرف مى گردد.
.
ص: 41
دوم . آدمى به گونه اى آفريده شده كه اگر از تقليد بپرهيزد ، مى تواند اهل نظر شود و راه خير را بر گزيند ؛ چون عقل ، عهده دار تشخيص خير و شر است و اسلام نيز مردم را جز به خير و عدل و پرهيز از بدى و ستم فرا نمى خواند.
.
ص: 42
پيروى از شخصيت ها در عقايدنكته پر اهمّيت و قابل توجّه در احاديث مربوط به تقليد در عقايد ، تقبيح تقليد از شخصيت هاى مذهبى در اعتقادات دينى و پرهيز دادن از آن است ، گرچه اين اعتقادات حق باشد. امام صادق عليه السلام فرموده است : مَن دَخَلَ في هذَا الدّينِ بِالرِّجالِ أَخرَجَهُ مِنهُ الرِّجالُ كَما أَدخَلوهُ فيهِ ، ومَن دَخَلَ فيه بالكتابِ والسنَّةِ زالَتِ الجبالُ قبلَ أَن يَزولَ. (1) هر كس به وسيله رجال (شخصيت ها) به دين روى آورد ، به واسطه آنان نيز از دين بيرون مى رود و هر كس به وسيله كتاب و سنّت به دين روى آورد ، كوه ها از پاى در مى آيند ، ولى او ثابت مى ماند. و نيز فرموده است : مَن عَرَفَ دينَهُ مِن كِتابِ اللّهِ عز و جل زالَتِ الجِبالُ قَبلَ أنْ يَزولَ ، ومَن دَخَلَ في أَمرٍ بِجَهلٍ خَرَجَ مِنهُ بِجَهلٍ. (2) هر كس دينش را از كتاب خدا فرا بگيرد ، كوه ها از پاى در مى آيند ، ولى او ثابت مى ماند ، و هر كس بر پايه جهالت [، به دين] وارد گردد ، همان گونه نيز از دين بيرون مى رود. در اين دو حديث ، چند نكته ارزشمند وجود دارد :
.
ص: 43
اوّل. پيروى از شخصيت هاى مذهبى در عقايد ، مذموم و باطل است و بر انسان خردمند است كه عقايدش را از راه تحقيق و نه تقليد ، به دست آورد. دوم. آنان كه شخصيت ها را راه ورود به اسلام قرار مى دهند و به وسيله آنان مسلمان مى شوند ، به سرعت از همان مسير از اسلام بر مى گردند ؛ زيرا آن گاه كه آن شخصيت ها از اسلام بر مى گردند ، اينان نيز به خاطر پيروى از آنان عقايد خود را تغيير مى دهند ؛ چرا كه اينان مسلمان تقليدى هستند و اعتقاداتشان ، پايه علمى ندارد. بنا بر اين ، عقايد تقليدى ، در معرض دگرگونى و زوال است و هر آن كس كه به اين دين به وسيله شخصيت ها روى آورد ، به وسيله آنان نيز بيرون مى رود. سوم. آنان كه عقايد دينى را از قرآن و احاديث فرا مى گيرند ، اين عقايد در آنها بيشتر از استوارى كوه ها در دل زمين ، ريشه دار و استوار مى شود و ممكن نيست اين عقايد از دل چنين مؤمنانى زايل شود ، گرچه ممكن است كوه ها از دل زمين ، كنده شوند. چهارم. قرآن و احاديث ، تأكيد مى كنند كه آدمى بايد عقايدش را بر معيارهاى عقلى و علمى مستند سازد ؛ چرا كه اگر عقايد خود را بر پايه هاى غير عقلى و علمى ، استوار كند ، به سرعت ، همان عقايد را بر اساس همان پايه هاى غير علمى و عقلى ، انكار مى نمايد. به عبارت ديگر ، اگر انسان با جهالت (نادانى) به دين روى آورد ، با همان جهالت از آن بيرون مى رود. نكته هايى را كه امام صادق عليه السلام بدانها اشاره فرمود ، تاريخ و تجربه نيز به اثبات رسانده است. چه بسيار مردمانى كه در تاريخ هزار و چهارصد ساله اسلام ، بر پايه تقليد از شخصيت ها به دين روى آوردند و سپس به خاطر همين تقليد ، از
.
ص: 44
اسلام برگشتند! تاريخ اديان آسمانى نشان مى دهد كه پيروى از شخصيت هاى سياسى و دينى در امور اعتقادى و به تعبير ديگر ، بيمارى تقليد كوركورانه از شخصيت ها و به دنبال آنان راه افتادن ، بيشترين ضربه را بر اديان آسمانى وارد كرده است. مطالعه تاريخ اديان از اين جهت ، شيرين و پر جاذبه است ، چنان كه فراگيرى اش ضرورى است ؛ ليكن اين فصل _ كه مقدّمه اى براى مسائل اعتقادى است _ گنجايش آن را ندارد . از اين رو به ذكر نمونه هايى از شخصيت زدگى در صدر اسلام ، بسنده مى كنيم.
پديده «تقليد كور» در صدر اسلامبه هنگام حكومت امير مؤمنان ، امام على بن ابى طالب عليه السلام ، جمع زيادى از مسلمانان معاصر ايشان ، با شخصيت هاى سياسى _ مذهبى آن زمان ، همراهى و همگامى داشتند ؛ كسانى كه بعدها به «ناكثين» ، «قاسطين» و «مارقين» مشهور شدند. بازتاب بيمارى شخصيت زدگى اين افراد ، رها كردن اسلام ناب بود. آنان به اين نيز اكتفا نكرده ، به رو در رويى با آن برخاستند ، كه هنوز تلخى اش بر جامعه اسلامى اثر مى گذارد. براى امام عليه السلام بسيار دردناك بود كه مى ديد تلاش هاى پيامبر صلى الله عليه و آله و دوستداران مخلص اسلام در راه تشكيل جامعه و حكومت اسلامى ، گرفتار سستى شده و اين ، نتيجه رفتار و منش مردمانى است كه روزى در كنار او و در يك صف براى اسلام ، جهاد مى كردند. آنچه امام عليه السلام را بيشتر مى آزرد ، اين بود كه مردم مسلمان به خود اجازه فكر كردن نمى دادند و نمى انديشيدند تا دريابند كه : آيا گفتار اين شخصيت ها و رهبران ، درست است يا نادرست؟ و آيا راهى را كه برگزيده اند ،
.
ص: 45
حق است يا باطل؟ و آيا آنان كه سنگ اسلام را به سينه مى زنند ، به حقيقتْ خواهان اسلام اند ، يا آن را پلى براى رسيدن به خواسته هاى شخصى مى دانند؟ بى ترديد ، پيروان كور و كر اين شخصيت هاى منحرف ، بيشتر از خود اين شخصيت ها ، امام عليه السلام را مى آزردند ؛ زيرا اگر اين پيروان نبودند ، خودِ شخصيت ها نيز قدرتى نداشتند و كارى از آنان ساخته نبود . در حكمت 147 نهج البلاغة ، تحليل كوتاه سياسى _ اجتماعى ، امّا ژرف از جامعه عصر امام عليه السلام گزارش شده است كه مى تواند الگو و روشى براى جامعه امروز ما باشد. اين تحليل ، دو ويژگى قابل تأمّل دارد : اوّل ، اين كه : امام عليه السلام دست كميل را كه يكى از ياران نزديكش بود ، مى گيرد و او را به بيابان مى برد و در آن جا با درد و رنج ، مطالبى را به وى تعليم مى دهد كه اندوه امام را آشكار مى كند. دوم ، اين كه : امام عليه السلام ، پيش از پرداختن به تحليل جامعه خود ، كلامش را با بيان تفاوت دل ها در درك و فهم ، آغاز مى كند و شرح مى دهد كه برخى از مردم ، چنين استعدادى دارند و برخى فاقد آن اند و فضيلت آدميان به ميزان اين استعداد است. از اين رفتار ، روشن مى شود كه امام عليه السلام بيان اين سخن دردآور را براى همه مناسب نمى ديده و شنيدن آن را نيازمند استعدادى مى دانسته كه در همگان يافت نمى شده است . چگونه امام عليه السلام از تعدادى از مسلمانان راستين ياد كند كه اسلام را به حقيقت شناخته و بر آن وفادار مانده اند؟! يا چگونه بگويد افرادى با سابقه درخشان ، وقتى منافع شخصى خود را در خطر ديدند ، با اسلام خداحافظى كردند؟! و يا چگونه بگويد بسيارى از مردم معاصر او كه به نام اسلام، جذب
.
ص: 46
تشكيلات مربوط به چهره هاى برجسته جامعه شده اند ، مسلمان نيستند ، اسلام را نفهميده اند و دينشان در گرو شخصيت هايى است كه به آنان اعتقاد دارند و ميزان حق و باطل از نظر آنان ، شخصيت هايى هستند كه از آنان پيروى مى كنند؟! به هر رو ، تحليلِ همراه با درد و رنج امام على عليه السلام از جامعه خويش _ كه كميل را شايسته درك و فهم شِكوه هاى خود از آن مى داند _ چنين آغاز مى شود : النّاسُ ثَلاثَةٌ : فَعالِمٌ رَبّانِيٌّ ، ومُتَعَلِّمٌ عَلى سَبيلِ نَجاةٍ ، وهَمَجٌ رَعاعٌ أتباعُ كُلِّ ناعِقٍ ، يَمِيلونَ مَعَ كُلِّ ريحٍ ، لَم يَستَضيئوا بِنورِ عِلمٍ ، ولَم يَلجَأُوا إِلى رُكنٍ وَثيقٍ. (1) مردم ، سه دسته اند : عالِم ربّانى ، دانشجو بر راه رستگارى ، و پشه هاى سرگردان كه پيرو هر صدايند و با هر بادى جهت مى گيرند و از فروغ دانش ، پرتو نگرفته اند و به استوانه اى محكم ، پناه نبرده اند. امام عليه السلام در اين سخن ، مردمان جامعه خويش ، بلكه همه مردم را به سه گروه تقسيم مى كند : دسته نخست ، كسانى اند كه حقيقت را شناخته اند و عقيده و رفتار و جهتگيرى هاى فردى و اجتماعى آنان بر معيارهاى درست ، استوار است ، و امام عليه السلام از اينان به «عالِم ربّانى» ياد مى كند. دسته دوم ، كسانى اند كه هنوز به حقيقت دست نيافته اند ؛ ليكن اهل تحقيق و تفكّر ، و جوياى طريق حقيقت اند كه هر گاه بدان دست يابند ، رستگارى برايشان محقّق مى گردد. اينان ، كسانى هستند كه امام عليه السلام از آنان به «دانشجو بر راه رستگارى» ياد مى كند. دسته سوم ، كسانى اند كه نه حقيقت را شناخته اند تا عالم ربّانى باشند و نه
.
ص: 47
اهل تحقيق و تفكّر و جوياى حقيقت اند تا دانشجويى بر راه رستگارى نام گيرند ؛ بلكه انسان هايى هستند كه براى خود ، فرصت تحقيق و تفكّر فراهم نمى آورند و يا به خود ، چنين اجازه اى نمى دهند. امام عليه السلام از اين دسته به «پشه هاى سرگردان» ياد كرده است. ابن اثير ، واژه «همج» را كه در اين حديث به كار رفته است ، پشه هاى كوچكى معنا كرده كه به صورت گوسفندان و خران مى نشينند ، و برخى آن را مگس معنا كرده اند . (1) واژه «رعاع» را نيز فيروزآبادى به موجودى كه عقل و دل ندارد ،معنا كرده است. (2) امام عليه السلام دسته سوم را كه به خود فرصت تفكّر و تحقيق نمى دهند ، به «پشه هاى سرگردان» تشبيه كرده كه به دنبال نادانى بزرگ تر از خويش اند تا از او تغذيه كنند ؛ پشه هايى كه با هر صدايى مى پرند ، بدون آن كه صاحب صدا را بشناسند و بدانند حق است يا باطل. اين گروه ، مانند پشه هايند كه باد ، آنها را به حركت در مى آورد و به هر سو كه بوزد ، با آن حركت مى كنند. امام عليه السلام ريشه سقوط اين مردم را در اين مرتبه از خوارى ، پرتو نگرفتن از فروغ دانش و مبتنى نبودن عقايد و انديشه هاى آنان بر پايه هاى استوار و محكم ، مى داند. اين دسته بندى افراد جامعه ، از پيامبر صلى الله عليه و آله نيز گزارش شده است ، با اين تفاوت كه سخن پيامبر صلى الله عليه و آلهدر قالب امر است و سخن امام على عليه السلام در قالب خبر ؛ يعنى پيامبر صلى الله عليه و آله به مسلمانان دستور مى دهد كه يا عالِم (دانا) باشند و يا جوينده
.
ص: 48
دانش و اجازه نمى دهد «اِمَّعه (مقلّدِ كور)» باشند و امام على عليه السلام خبر مى دهد كه مسلمانان در زمان او سه گروه اند : عالِم ربّانى ، دانشجو بر راه رستگارى ، و پشه هاى سرگردان. مقصود امام على عليه السلام از «هَمَجٌ رَعاع (پشه هاى سرگردان)» ، همان «اِمَّعة» در سخن پيامبر است ؛ كسانى كه انديشه و عقيده اى مستقل از ديگران ندارند و به همين جهت است كه اينان خطرناك ترين دشمنان حكومت حق و عدالت اند. (1) آنچه امام على عليه السلام را مى آزرْد ، اين بود كه بيشتر مردمان زمانه اش ، از گروه سوم بودند ، يعنى از گروه «إِمَّعة» و «هَمَجٌ رَعاع» كه از استقلال فكرى و عقيدتى ، تهى هستند و با هر بادى به سمتى مى روند . و اما دانشجويان بر راه رستگارى ، بنا بر توصيف امام على عليه السلام در سخنش با كميل بن زياد نخعى ، اندك اند، آنان كسانى هستند كه از دانش ، سوء استفاده نمى كنند ، ابزار دينى را براى دستيابى به دنيا به كار نمى گيرند ، با نخستين برخورد با شبهه ، در دلشان ترديد راه نمى يابد ، حريص لذت ها نيستند ، رهبرى خود را به شهوت ها واگذار نكرده اند و شيفته ثروت اندوزى و گنج طلبى نيستند... . به خدا سوگند ، شمار اينان ، اندك است. اينچنين ، مشاهده مى كنيم كه امام عليه السلام با مردمانى سر و كار داشته كه اهل تميز و تحقيق نبوده اند ؛ يعنى نه عالِم ربّانى بوده اند و نه جوينده دانش . بلكه مردمانى پيرو و مقلّد شخصيت ها بوده اند ، كه با آنان بر پايه عقل و انديشه و معرفت ، ارتباط بر قرار نكرده بودند ؛ مردمانى با رابطه اى استوار بر پايه پيروى كه به هر جا كه آنان مى كشيدند ، مى رفتند. امام على عليه السلام با مردمانى زندگى
.
ص: 49
مى كرد كه نمى خواستند و يا نمى توانستند بفهمند كه شخصيت هايى كه اينان پيروى شان مى كنند ، در خطا و لغزش قرار دارند ، و عقلشان يارى نمى كرد تا بفهمند كه ممكن است طلحه و زبير ، اشتباه كنند و يا اين كه مقدّسان نهروان ، معصوم از لغزش نيستند. در آن روزگار ، شرايط اجتماعى آنچنان پيچيده و بغرنج بود كه برخى گمان نمى كردند معاويه بر اشتباه است. در نبرد جَمَل ، حارث بن حوط ، پرسشى را در برابر امام عليه السلام مطرح مى كند كه بر سطح فكرى مسلمانان آن روز ، دلالت دارد. او وقتى عايشه (اُمّ المؤمنين) را فرمانده سپاه مقابل يافت و چهره هاى پيشتاز در مسلمانى چون : طلحه و زبير (1) را ديد كه در ركاب عايشه شمشير مى زنند ، نتوانست تصوّر كند كه اين چهره هاى شاخص در اسلام ، در نبرد با على عليه السلام به خطا رفته اند. از اين رو نزد امام عليه السلام آمد و گفت : يا أمير المؤمنين ، ما أرى طلحة والزبير وعائشةَ اجتمعوا إلاّ على حقّ!! (2) اى امير مؤمنان! نمى توانم بفهمم كه طلحه ، زبير و عايشه جز بر راه حق ، اتّفاق كنند! و در گزارش ديگرى چنين آمده است : أتراني أظنّ أصحاب الجمل كانوا على ضلالة؟! (3) آيا مى پندارى كه من اصحاب جَمَل را بر گم راهى مى بينم؟! كافى است در نظر بگيريم كه اگر در ميان اصحاب امام عليه السلام _ كه با او همراه و غرق در فيض نورانيت ، دانش ، معرفت و روح معنوى او بوده اند _ كسانى بودند
.
ص: 50
كه نتوانستند تصديق كنند كه چهره هايى با سابقه درخشان (چون : طلحه و زبير) در نبرد با امام على عليه السلام بر گم راهى رفته اند ، چگونه مى توان از افرادى كه در آن عصر بوده اند و امام را نديده اند ، توقع داشت؟ به هر حال ، امام عليه السلام پرسش حارث را به گونه اى پاسخ داد كه طه حسين ، آن را به حق ، چنين وصف مى كند: در آن شرايط ، سخنى استوارتر و بلندمرتبه تر از اين وجود نداشت . . . و سخنى به اين بزرگى ، پس از سكوت وحى و انقطاع نداى آسمان ، [هرگز از كسى ]شنيده نشد. پاسخ امام عليه السلام چنين است : لا يُعرَفُ الحَقُّ بِالرِّجالِ ، اعرِفِ الحَقَّ تَعرِف أهلَه. (1) حقيقت ، به واسطه مردمان شناخته نمى شود. نخست ، بايد حقيقت را بشناسى تا [بتوانى ]پيروان حقيقت را بشناسى. يعنى اشتباه تو و مانند تو ، اين است كه به جاى آن كه حق و باطل را معيار سنجش شخصيت ها قرار دهيد ، شخصيت ها را معيار حق و باطل گرفته ايد . آيا مى خواهيد حقيقت را در سنجش با افراد بشناسيد؟ اگر به خود اجازه دهيد كه بينديشيد ، خواهيد دانست كه حقيقت به گونه اى ديگر است. چهره ها و شخصيت ها به هر پايه از تشخّص و وثاقت كه برسند ، نمى توانند معيار سنجش حق و باطل قرار بگيرند ؛ بلكه حق و باطل ، معيار سنجش شخصيت هاست. آدمى ، آن گاه كه حق را بشناسد ، پيروان آن را نيز خواهد شناخت ، گرچه داراى سابقه اى روشن و آوازه اى بلند نباشند ، و آن گاه كه باطل را بشناسد ،
.
ص: 51
پيروانش نيز معلوم مى گردند ، گرچه نزد مردمان سابقه اى نيك و قابل احترام داشته باشند.
تقليد در فروع دينتا اين جا ، به اثبات رسيد كه تقليد در اصول دين ، از نظر عقل و قرآن و حديث ، ناپسند و نكوهيده است. سؤالى كه اينك به ذهنْ مى رسد ، اين است كه : تقليد در فروع دين ، چه حكمى دارد؟ آيا مانند تقليد در اصول دين ، نارواست ، يا اين كه با آن تفاوت دارد؟ پاسخ ، اين است كه : تقليد در فروع دين ، نه تنها رواست ، بلكه براى كسانى كه خود در «علم فقه» ، صاحب نظر نيستند و نمى توانند بدون مراجعه به متخصّصان فقهى ، رفتار خود را به اقتضاى عقايد دينى به جا آورند ، لازم است. پرسش ديگر ، اين كه : چرا از نظر شرع و عقل ، تقليد در اصول دين ، روا نيست ؛ ولى تقليد در فروع دين ، لازم است؟ به سخن ديگر ، اگر دستور عقل و قرآن و حديث ، به صراحت ، انسان را وا مى دارد كه رأى ديگران را بدون معرفت و علم و آگاهى نپذيرد و اگر دليل ناروايىِ تقليد در اصول دين ، آن است كه علم آور نيست ، پس چگونه تقليد در فروع دين روا ، بلكه واجب است ، در حالى كه اگر تقليد ، علم آور نيست ، در اصول و فروع ، يكسان است؟
تقليد در فروع دين ، دستورى عقلانىتقليد در فروع دين ، در حقيقت ، دستورى عقلانى است. شرح اين اجمال ، همراه با مثال ، چنين است : اگر خود يا كسى از بستگان شما بيمار شود و بخواهيد به پزشك مراجعه
.
ص: 52
كنيد ، عقل چه حكم مى كند و شما چه خواهيد كرد؟ عقل درباره تخصص پزشك مى گويد : با افراد مورد اعتماد و خبره مشورت كن و به متخصّص ترين و مورد اعتمادترين پزشك ، مراجعه نما. و وقتى پس از تحقيق ، به چنين پزشكى دست يافتيد و او بيمارى را تشخيص داد و نسخه نوشت ، عقل اجازه نمى دهد كه از پزشك بپرسيد : «بر چه اساس و به چه دليل ، اين نسخه را نوشتى و اين دارو را تجويز كردى؟» ؛ بلكه عقل مى گويد : «تو تخصصى ندارى. نسخه پزشك را بگير و بدان عمل كن». اين عمل در حقيقت ، تقليد از پزشك است. بر اين اساس ، عقلى كه فرمان مى دهد در مرحله شناخت پزشك ، بايد تحقيق كنى ، خود ، درباره عمل به نسخه مى گويد : تقليد از پزشك ، لازم است. تحقيق درباره مسائل اعتقادى ، مانند تحقيق درباره شناخت پزشك است كه عقل بدان فرمان مى دهد و اجازه نمى دهد كه رأى ديگران ، بدون تحقيق و بررسى و فهم كامل ، پذيرفته و بدان عمل شود. تقليد در فروع دين نيز مانند عمل به نسخه پزشك ، پس از آگاهى از تخصص او و اطمينان به وى است.همچنان كه تقليد از پزشك و عمل كردن بر طبق نسخه او مخالف دستور عقل نيست و بلكه اجراى دقيق فرمان عقل است ، تقليد در فروع دين و عمل به رأى متخصّص مسائل دينى (مجتهد جامع شرايط) ، در حقيقت ، رجوع به فرمان عقل و اجراى دستور آن است.
.
ص: 53
فصل سوم : پژوهش در عقايددر مباحث پيشين بر ضرورت تحقيق در اصول عقايد ، استدلال آورديم ، ضمن آن كه با استناد به عقل و دين ، بر حرمت تقليد در اصول اعتقادى تأكيد شد. در اين فصل ، به : ارزش «تحقيق در عقايد» از منظر اسلام ، فراخوانى اسلام به تحقيق در عقايد ، و اين كه اسلام ، پژوهشگر در اين زمينه را كافر نمى داند ، خواهيم پرداخت. اين فصل شامل سه مبحث است : 1 . پژوهش در عقايد از ديدگاه اسلام ، 2 . رابطه علم و ايمان ، 3 . رابطه جهل و كفر .
1 . پژوهش در عقايد از ديدگاه اسلامبراى روشن شدن ارزش تحقيق در مسائل اعتقادى از نظر اسلام ، لازم است اصطلاحاتِ : عقل ، علم ، معرفت ، فكر ، فقه ، حكمت ، تدبّر ، تذكّر ، تبيّن ، نظر ، و رؤيت ، از منظر قرآن و احاديث اسلامى ، مورد بررسى قرار گيرند . بى ترديد ، ديدن اين اصطلاحات در متون اسلامى ، ثابت مى كند كه هيچ مكتبى مانند اسلام ، به پژوهش در مسائل اعتقادى ، بها نمى دهد و هيچ مكتبى مانند اسلام ، به
.
ص: 54
برداشتن موانع تحقيق و معرفت و فراهم آوردن شرايط دست يافتن بدان ، اقدام نكرده است. اسلام با اصرارى شگفت آور ، مردم را به تحقيق ، تفكّر ، تفقّه و تعقّل در عقايد و مبانى آن ، فرا مى خواند. اسلام ، دانش را قله فضيلت ها ، مانع آفت ها و آسيب ها ، سودمندترين گنج ، پايه هر نيكى ، و ستون دين مى داند. اسلام ، همچنين آدميان را بر پايه دانش و معلوماتشان مى سنجد ، دانش طلبى را در همه شرايط بر همه مسلمانان واجب مى داند ، و جويندگان دانش را از نزديك ترينِ مردم به مرتبه پيامبرى قلمداد مى كند. نيز اسلام ، براى دانش ، توصيفاتى اين گونه دارد : فرشتگان ، بال هاى خود را براى جوينده علم ، فرش كرده تا بر آن پا نهد ، همه چيز براى جوينده دانش استغفار مى كند ، آن كه در جستجوى دانش باشد ، بهشت در جستجوى اوست ، عالِمان وارثان پيامبران اند ، مداد عالمان ، از خون شهيدانْ برتر است ، و نگاه به چهره عالِم ، عبادت است. اين همه و ده ها فضيلت ديگر كه اسلام براى علم ، عالِم و جوينده علم ، بيان نموده ، براى ترغيب و وا داشتن مردم به تحقيق و رهايى از بندهاى تقليد و نيز وا داشتن آنان به سنجش رفتار با معيارهاى عقلى و علمى است. اسلام ، معتقد است كه ساده ترين حركت هاى ارادى انسان ، مى بايد از سوى عقل روا و مجاز باشد. در سفارش امير مؤمنان عليه السلام به كميل آمده است : يا كُمَيلُ ما مِن حَرَكَةٍ إِلاّ وأنتَ مُحتاجٌ فيها إِلى مَعرِفَةٍ . (1) اى كميل! هيچ حركتى نيست ، جز آن كه تو در آن ، نيازمند معرفت هستى. اين ، بدان معناست كه اسلام اجازه نمى دهد آدمى به كارى ، بدون تحقيق و
.
ص: 55
آگاهى از درستى اش اقدام ورزد. رفتار بدون تحقيق ، نه تنها مصون از لغزش نيست ، بلكه خود ، لغزشى بزرگ است. اسلام در ترغيب مردم به تحقيق تلاش مى كند و آنان را پيش از هر چيز به دانش طلبى و دستيابى به معرفت حقيقى ، تشويق مى نمايد و برترين مسلمان را مسلمانى مى داند كه معرفت بيشتر دارد ، نه عبادت بيشتر. اين ، همان گفته پيامبر صلى الله عليه و آلهاست كه : أفضَلُكُم إِيمانًا أَفضَلُكُم مَعرِفَةً. (1) برترينِ شما از جهت ايمان ، برترينِ شما از جهت معرفت است. چنان كه از معصومان عليهم السلام درباره برترين مسلمان ، چنين روايت شده است : بَعضُكُم أَكثَرُ صَلاةً مِن بَعضٍ ، وبَعضُكُم أَكثَرُ حَجّاً مِن بَعضٍ ، وبَعضُكُم أَكثَرُ صَدَقَةً مِن بَعضٍ ، وبَعضُكُم أَكثَرُ صِياماً مِن بَعضٍ ، وأَفضَلُكُم أَفضَلُكُم مَعرِفَةً . (2) برخى از شما نمازش بيش از ديگران است و برخى حجّش بيشتر است و برخى صدقه اش بيشتر است و برخى روزه اش بيشتر است ؛ و[لى] برترينِ شما ، كسى است كه معرفتش بيشتر باشد. امام باقر عليه السلام به امام صادق عليه السلام چنين سفارش مى كند : يا بُنَيَّ، اعرِف مَنازِلَ الشّيعَةِ عَلى قَدرِ رِوايَتِهِم ومَعرِفَتِهِم ، فَإِنَّ المَعرِفَةَ هِيَ الدِّرايَةُ لِلرِّوايَةِ . (3) فرزندم! رتبه شيعيان را از مقدار روايت و معرفت آنان بشناس ؛ چراكه معرفت ، درايت (درك) روايت است.
.
ص: 56
روايت ، يعنى سخن نقل شده از پيامبر صلى الله عليه و آله و امام عليه السلام ، و درايت ، يعنى بررسى و تحقيق و تلاش براى معرفت و درك مفهوم حقيقى روايت كه مقصود اصلى پيامبر صلى الله عليه و آله يا امام عليه السلام بوده است. به سخن ديگر ، روايت ، حفظ و نشر حديث است و درايت ، فهم و دريافت حديث. راوى ، نقل كننده حديث است و فقيه ، پژوهشگر و عالِم به حديث. در عبارت مذكور ، امام باقر عليه السلام فرزند خويش را به شناخت رتبه شيعيان به اندازه روايت و درايتشان سفارش مى كند و سپس توضيح مى دهد كه منظور از معرفت ، فهم روايت هاست و سپس مى فرمايد : وبِالدِّراياتِ لِلرِّواياتِ يَعلُو المُؤمِنُ إِلى أَقصى دَرَجاتِ الإِيمانِ . (1) با فهم روايت ها ، مؤمن به بالاترين درجه ايمان ، صعود مى كند. يعنى مهم ، پژوهش و فهم حديث است ؛ زيرا اگر روايت با درايت همراه نشود ، كم ترين ارزشى ندارد. آن گاه امام عليه السلام روايت امير مؤمنان عليه السلام را نقل مى كند و مى فرمايد : إِنّ قيمَةَ كُلِّ امرِئٍ وقَدرَهُ مَعرِفَتُهُ . (2) بهاى هر كس ، [به مقدار] معرفت اوست. در سخنى ديگر ، امام صادق عليه السلام درباره ارزش فهم روايت و شناخت حديث ، مى فرمايد : حَديثٌ تَدريهِ خَيرٌ مِن أَلفِ حَديثٍ تَرويهِ . (3) يك حديث را كه بفهمى ، بهتر است از هزار حديث كه روايت كنى.
.
ص: 57
روايت (نقل) حديث ، مى تواند براى ديگران كه حديث براى آنان نقل مى شود ، مفيدتر و ارزنده تر از خودِ راوى باشد (1) . و در مورد راوى ، آن گاه سودمند است كه با درايت (فهم) ، قرين شود ، وگرنه روايت كردن حديث ، بدون درايت (فهم) آن _ چنان كه در سخن امام عليه السلام بود _ سودى براى راوى ندارد ؛ بلكه چه بسا براى او و ديگران زيان داشته باشد ؛ زيرا اگر راوى به حديث آشنا نباشد ، ممكن است سبب تحريف آن گردد. بدين جهت امير مؤمنان، امام على عليه السلام ، فرمود : عَلَيكُم بِالدِّراياتِ لا بِالرِّواياتِ. (2) بر شما باد درايت و نه روايت كردن. در سخنى ديگر از ايشان ، چنين نقل شده است : هِمَّةُ السُّفَهاءِ الرِّوايَةُ ، وهِمَّةُ العُلَماءِ الدِّرايَةُ . (3) اهتمام كم خِردان ، به روايت است و اهتمام عالِمان ، به درايت. از اين گونه احاديث ، دو نكته مهم به دست مى آيد : اوّل. اسلام در مسائل نظرى ، بر پژوهش و معرفت واقعى تأكيد مى ورزد و از تقليد ، به شدّت پرهيز مى دهد. در نگاه اين دين استوار ، مهم ، دانستن دين است ، نه روايت كردن بدون فهم و درك آن. به سخن ديگر ، ايمان ، تنها از طريق معرفت و علم حاصل مى گردد ، نه از طريق تعبّد كور. دوم. پيشوايان و هدايتگران اين دين ، به سازگارى اين دين با معيارهاى علمى
.
ص: 58
و عقلى ، اطمينان قاطع دارند ، بدين سان كه اگر پژوهشگران ، منصفانه به پژوهش بپردازند ، به حقّانيت اسلام دست خواهند يافت . در غير اين صورت ، اين همه تأكيد و وادارى به پژوهش از سوى آنان ، بى معنا بود .
2 . رابطه علم و ايمانرابطه علم و ايمان از نظر اسلام ، نزد پژوهشگران ، اهمّيتى فوق العاده دارد. اين ، از آن روست كه شبه روشنفكران _ كه به هيچ دينى اعتقاد ندارند و منكِر باورهاى دينى اند _ ادّعا مى كنند كه هيچ گونه رابطه اى ميان علم و ايمان نيست و باورهاى مذهبى ، ناسازگارى اى اصولى با علم دارند و علم ، ضدّ ايمان و باورهاى دينى است و بر اين پايه ، هر جا علمْ حضور دارد ، دينى حضور ندارد و به عكس ، هر جا دين حضور دارد ، مجالى براى ظهور و شكوفايى علم نيست. حال ببينيم اسلام در اين باره چه مى گويد. رابطه علم و ايمان ، از نظر اسلام ، ناگسستنى است. ايمان ، ميوه علم است و عالِم ، مؤمن است ، و بى ايمانى ، نتيجه نادانى است. قرآن كريم اين واقعيت را در نهايت بلاغت و دقّت در اين دو آيه ، بيان مى كند : «وَ يَرَى الَّذِينَ اُوتُواْ الْعِلْمَ الَّذِى اُنزِلَ إلَيْكَ مِن رَّبِّكَ هُوَ الْحَقَّ ... . (1) و كسانى كه از دانش بهره يافته اند ، مى دانند كه آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده ، حق است» . «وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ اُوتُواْ الْعِلْمَ أنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَيُؤْمِنُواْ بِهِ . (2) ... تا آنان كه دانش يافته اند ، بدانند كه اين [قرآن] ، حق است [و] از جانب پروردگار توست و بدان ايمان آورند» .
.
ص: 59
اين آيات به صراحت دلالت دارند كه رابطه علم و ايمان ، هيچ گونه گسستى را بر نمى تابد و عالمان و انديشمندان ، حقّانيت اسلام را درك مى كنند . از اين رو ، هر گاه ريشه هاى نادانى از جامعه بشرى برچيده شود ، اسلام بر تمامى جهان حكم فرما مى گردد ؛ چراكه اسلام ، دينى است علمى ، منطقى و مبتنى بر معيارهاى عقلانى. به سخن ديگر ، بر پايه اين آيات ، ممكن نيست كسى حقيقتا عالِم گردد و به معرفت و دانش دست يابد ، ولى به اسلام ، ايمان (اعتقاد) نداشته باشد . آرى ، ممكن است كسى گمان ورزد كه عالِم است و به حقيقت ، دست يافته است و مؤمن هم نباشد ؛ ولى در حقيقت ، او ميان تخيّل علم و بى ايمانى ، جمع كرده است. علم ذاتا با ايمان همراه است ؛ زيرا چنان كه در آيات بيان شد ، اين دو از يكديگر جدايى ناپذيرند. پس ، از منظر اسلام ، علم و ايمان همزادند؛ با هم زاده مى شوند و با هم مى ميرند. امام على عليه السلام چه زيبا از قرآن الهام گرفته است ، آن جا كه مى فرمايد : الإِيمانُ وَالعِلمُ أَخَوانِ تَوأَمانِ ورَفيقانِ لا يَفتَرِقانِ . (1) ايمان و علم ، دو برادر همزادند و دو رفيق اند كه از هم جدا نمى شوند. اين ، بدان معناست كه اگر يكى از دو همزادِ متصل به هم را ديدى و يا با رفيق ملازم با رفيق ديگر ديدار كردى ، حتما ديگرى را نيز ديده و ملاقات كرده اى و همين وضعيت ، ميان علم و ايمان ، جارى است ؛ يعنى اگر انسان به علم برسد ، به ايمان رسيده است و اگر به ايمان دست يابد ، به علم و معرفت حقيقى دست
.
ص: 60
يافته است. در اين زمينه از پيامبر صلى الله عليه و آله سخنى روايت شده كه دقّت نظر مى طلبد و رابطه علم و ايمان را از زاويه اى ديگر بيان مى دارد. پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد : العِلمُ حَياةُ الإِسلامِ وعِمادُ الإِيمانِ . (1) علم ، زندگى اسلام و ستون ايمان است. در اين سخن ، رابطه علم و ايمان ، به دو چيز تشبيه شده است : يكى ، رابطه جسم و جان ، و ديگرى رابطه ستون و سقف. اگر جسم ، بى روح شود ، از حركت و رشد باز مى ماند ، و سقف ، يك لحظه هم بدون ستون ، استوار نمى ماند. همين پيوند ميان علم و ايمان ، بر قرار است. از اين رو ، هر جا علم يافت شود ، اسلام هستى مى يابد ، چنان كه در هر زمان و مكان ، در عرصه هاى علمى است كه اسلام شكوفا مى گردد. اينك به سومين مبحث اين فصل (يعنى رابطه نادانى و كفر) مى رسيم. آيا اين رابطه به سان رابطه علم و ايمان است ، يعنى آيا رابطه كفر و نادانى ، ناگسستنى است و هر نادانى كافر است و هر كافرى نادان ، يا ميان آنها رابطه اى ديگر بر قرار است؟
3 . رابطه نادانى و كفرحقيقت ، آن است كه رابطه نادانى و كفر ، مانند رابطه علم و ايمان نيست. نادانى و كفر ، دو همزاد نيستند كه از هم جدا نشوند و فاصله نگيرند ؛ چراكه ممكن است آدمى نادان باشد ، ولى كافر نباشد ، چنان كه ممكن است كافر باشد و نادان نباشد.
.
ص: 61
براى روشن شدن اين ادّعا ، مى بايد دو مقدّمه را روشن ساخت : يكى توضيح معناى كفر و كافر ، و ديگرى تبيين مواضع مختلفى كه انسان مى تواند در برخورد با حقايق معلوم و مجهول ، اتّخاذ كند.
الف _ معناى كفر و كافركفر ، در لغت به معناى پنهانكارى و پوشاندن است. بدين جهت درباره كسى كه چيزى را پنهان مى كند ، گويند : «كَفَرَه (يعنى آن را پوشاند)» و به اين فرد ، كافر گفته شود. پنهان كردن ، دو گونه است : خارجى (مانند پنهان كردن بذر در زير خاك) و اعتبارى (مانند پوشاندن حقيقت به وسيله باطل و يا پوشاندن باطل به وسيله حقيقت). بنا بر اين ، اگر انسان حقيقتى را بر خلاف علم و آگاهى خود ، اظهار كند ، رفتارش كفر محسوب مى شود و به وى كافر مى گويند. و آن كه ، حقيقتى را مى داند و مى گويد : نمى دانم و آن كه نمى داند و مى گويد: مى دانم ، هر دو كافرند ؛ زيرا اوّلى دانش خود را و دومى ، نادانى خود را پنهان كرده است ؛ امّا آن كه حقيقتى را نمى شناسد و به صراحت مى گويد : نمى دانم ، كافر نيست ؛ بلكه نادان است.
ب _ مواضع انسان در برخورد با حقايقانسان ، ممكن است در برخورد با حقايق معلوم يا مجهول ، يكى از اين چهار موضع را اتّخاذ كند : 1. حقيقت را بداند و بگويد : مى دانم. 2. حقيقت را بداند و بگويد : نمى دانم.
.
ص: 62
3. حقيقت را نداند و بگويد : مى دانم. 4. حقيقت را نداند و بگويد : نمى دانم ، يا ساكت بماند. آن كه مى داند و مى گويد : مى دانم ، او عالِم است و مؤمن . و آن كه مى داند و مى گويد : نمى دانم ، او عالِم است و كافر ؛ زيرا دانش خود را كتمان مى كند. آن كه نمى داند و مى گويد : مى دانم ، او نادان است و كافر ؛ زيرا نادانى خود را پنهان مى كند. و آن كه نمى داند و تظاهر به دانش نمى كند ، نادان است ؛ ولى كافر نيست. بر اساس اين دسته بندى ، انسان در برابر حقايق وجودى ، يا عالِم مؤمن است ، يا عالِم كافر ، يا نادان كافر و يا نادان بدون كفر. از اين سخن ، روشن مى شود كه رابطه نادانى و كفر ، مانند رابطه علم و ايمان نيست و به تعبير دانشمندان علم منطق ، نسبت و رابطه ميان آنها ، عموم و خصوص مِن وجه است ؛ يعنى ممكن است انسان ، كافر باشد و نادان نباشد ، يا نادان باشد و كافر نباشد و يا در يك زمان ، نادان و كافر باشد.
كافرى كه نادان نيستكسى كه حقيقتى را با اين كه حقانيت آن را مى داند ، منكر مى شود ، كافر است ، ولى نادان نيست ؛ زيرا او اين حقيقت را مى داند . مانند كسى كه با دلايل قوى ، وجود خداوند برايش به اثبات رسيده ، ولى بر اثر انگيزه هايى خاص ، انكار خداوند متعال را بر زبان مى راند. او به سان كسى است كه امام على عليه السلام در توصيفش مى فرمايد :
.
ص: 63
تَشهَدُ لَهُ أعلامُ الوُجودِ عَلى إِقرارِ قَلبِ ذِي الجُحودِ . (1) نشانه هاى هستى خداوند ، بر اقرار قلب منكِر خداوند ، گواهى مى دهد. براى نمونه ، فرعون و پيروانش ، بر اساس گزارش قرآن ، حقيقت را شناختند و به برهان هاى آشكارى كه پيامبر خدا (موسى عليه السلام ) بر وجود خداوند و پيامبرىِ خويش اقامه كرد ، يقين داشتند ؛ ولى به جهت خودبرتربينى ، تكبّر ، طغيان و گنهكارى ، از اعتراف بدان ، سر باز زدند و موسى عليه السلام را تكذيب كردند و وجود خداوند را منكر شدند. قرآن درباره آنان مى گويد : «وَجَحَدُواْ بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَا أنفُسُهُمْ ظُ_لْمًا وَ عُلُوًّا. (2) و با آن كه دل هايشان بدان يقين داشت ، آن را از روى ظلم و تكبّر ، انكار كردند» . فرعون و پيروانش با شنيدن استدلال هاى روشن و منطق نيرومند موسى عليه السلام و ديدن معجزاتش مى دانستند و يقين داشتند كه موسى عليه السلام راست مى گويد و خدايى كه وى از او سخن مى گويد و مدّعى پيام آورى از جانب اوست و مردم را به پرستش او فرا مى خواند ، آفريدگار جهان و جهانيان است ؛ ليكن بر خلاف اين يقين و اطمينان قلبى ، آيات خدا را انكار كردند و پيامبرش را تكذيب نمودند و آن را افسانه انگاشتند. آيا مُجاز نيستيم كه بپرسيم : چرا چنين شد؟ قرآن كريم ، به اين پرسش پاسخ مى گويد كه : سبب و انگيزه اين انكار ، ستمگرى و برترى جويى بود. آنان مى دانستند كه اگر به راستىِ موسى عليه السلام و حقانيت او و پروردگارى كه او را فرستاده ، اعتراف كنند ، مى بايد از ستمگرى و
.
ص: 64
گنهكارى و برترى جويى و رياست طلبى ، دست بكشند و چنين رفتارى از آنان به دور بود. از اين رو، دانش خود را پنهان كردند و حقيقت را با پرده هاى كفر پوشاندند و نشانه هاى خداوند عز و جل را انكار نمودند. تا اين جا در صدد ترسيم كافر غير نادان بوديم و اينك ، ترسيم صورت دوم.
نادانى كه كافر نيستآن كه حقيقت را نمى شناسد و ادّعا نمى كند كه آن را مى شناسد ، نادان است ؛ ولى كافر نيست. به سخن ديگر ، آن كه درباره چيزى كه نمى شناسد ، رأيى ابراز نمى كند و يا به نادانى خويش اعتراف مى كند ، نادان است ، ولى كافر نيست ؛ زيرا چيزى را پنهان نكرده است و كفر ، پنهان كردن است. امام صادق عليه السلام در اين باره مى فرمايد : لَو أنَّ العِبادَ إِذا جَهِلوا وَقَفُوا ولَم يَجحَدوا لَم يَكفُروا. (1) بندگان اگر وقتى نادان اند ، توقّف كنند و انكار نورزند ، كافر نيستند. يعنى كفر ، در نتيجه انكار حقيقتى ناشناخته محقّق مى گردد و انسان هر گاه از اظهار نظر كردن در مسئله اى كه نمى شناسد ، امتناع ورزد و از انكار آن چشم بپوشد ، نسبت به اين حقيقت ، كافر نيست ؛ چرا كه وى چه به نادانى خويش اعتراف كند و چه از اظهار نظر ، چشم بپوشد ، چيزى را پنهان نكرده است. از اين رو ، چنين نادانى كافر نيست ، گرچه مؤمن هم نيست. يكى از ياران امام صادق عليه السلام (محمّد بن مسلم) روايت مى كند كه : سمت چپ امام صادق عليه السلام نشسته بودم و زراره در سمت راست ايشان نشسته بود كه ابو بصير
.
ص: 65
وارد شد و گفت : اى ابو عبد اللّه ! درباره كسى كه در خداوند شك مى كند ، چه مى فرمايى؟ فرمود : «اى ابو محمّد! او كافر است». ابو بصير گفت : اگر در پيامبر خدا شك كند ، چه طور؟ فرمود : «كافر است». آن گاه امام عليه السلام رو به زراره كرد و فرمود : إِنَّما يَكفُرُ إِذا جَحَدَ. (1) همانا او ، تنها آن گاه كه انكار ورزد ، كافر است . يعنى اگر كسى در وجود خداوند ترديد دارد ، ولى وجود او را انكار نكند ، كافر نيست. همانا كافر ، كسى است كه وجود خداوند متعال را پس از پيدايش شك در درونش و ناتوانى از استدلال نمودن بر عدم وجود او ، انكار كند. در تفسير العيّاشى به نقل از امام صادق عليه السلام يا امام باقر عليه السلام درباره اين آيه كه مربوط به ابراهيم عليه السلام است : «آن گاه كه شب او را فرا گرفت و ستاره اى ديد ، گفت : اين ، پروردگار من است» ، چنين آمده است : إنَّما كانَ طالِبًا لِرَبِّهِ ولَم يَبلُغ كُفراً ، وإنَّهُ مَن فَكَّرَ مِنَ النّاسِ في مِثلِ ذلِكَ فَإِنَّهُ بِمَنزِلَتِهِ. (2) وى همانا در جستجوى پروردگار بود و به كفر نرسيد ، و به راستى ، هر يك از مردم كه در اين مسئله چنين فكر كند ، مانند ابراهيم است. يعنى كسى كه جستجو مى كند تا به معرفت خداوند متعال دست يابد ، كافر
.
ص: 66
نيست ؛ بلكه مانند ابراهيمِ پيامبر است. از امام على عليه السلام درباره نادانى كه مدّعى علم نيست ، روايتى نقل شده كه به جهت بودن نكته اى لطيف در مضمونش ، دقّت نظر مى طلبد. روايت ، چنين است : لَو أنَّ العِبادَ حينَ جَهِلوا وَقَفُوا لَم يَكفُروا ولَم يَضِلّوا. (1) بندگان اگر آن گاه كه نادان اند ، توقّف كنند ، كافر و گم راه نمى گردند. نكته قابل اهتمام در اين حديث ، اين است كه خوددارى جاهلان از اظهار نظر درباره حقايق ناشناخته ، نه تنها باعث مى شود كه از بيمارى «كفر» در امان باشند ، بلكه مانع گم راهى آنان نيز خواهد شد ؛ يعنى نادان ، با توقّف (خوددارى از اظهار نظر) ، به تدريج ، به سوى تحقيق و پژوهش جذب مى شود و اگر بر اين تحقيق ، ثابت بماند و هدفش دستيابى به حقيقت باشد ، به راستى در عرصه اصول عقايد از گم راهى رهايى مى يابد و با دست هاى غيبى و الهى به حقيقت مى رسد. به سخن ديگر ، گويا امام عليه السلام مى خواهد بفرمايد : ريشه گم راهى در عقايد ، آراى جاهلان غير متخصّص است و اگر اين جاهلان ، از اظهار نظرْ خوددارى ورزند ، ريشه هاى كفر و گم راهى ، از جامعه بشرى ريشه كن مى شود.
نادانِ كافركافر اگر حقيقت را مى شناسد ، ديگر نادان نيست ، و نادان اگر جهل خود را پنهان نكند ، هرگز كافر نيست. پس اگر نادان نادانى اش را پنهان كند ، در او نادانى و كفر ، جمع شده است. از اين رو ، جاهلِ كافر ، كسى است كه درباره آنچه
.
ص: 67
نمى شناسد ، اظهار نظر مى كند. لازم به ذكر است كه وقتى به مسئله معرفت خداوند رسيديم ، روشن خواهيم ساخت كه منكِران وجود خداوند عز و جل _ به فرض كه دلايلى درست اقامه كنند _ در نهايت بر يك چيز دليل مى آورند و آن ، اين است كه انسان ، راهى براى معرفت ماوراى طبيعت ندارد ؛ يعنى در توان انسان نيست كه بداند ماوراى طبيعتِ محسوس ، چيزى وجود دارد يا خير. اينان ، اگر تنها به اين نادانى اعتراف كنند ، كافر نيستند ؛ ليكن آنان تنها به نادانى خويش اعتراف نمى كنند ، بلكه فراتر رفته ، از نادانى خود _ كه به نظر آنان ، علم و دانايى است _ ميوه چينى مى كنند . به ديگر سخن ، آنان از اين نادانى ، براى ديدگاه خود درباره مسائل متافيزيكى (ماوراى طبيعى) پايه و مبنا مى سازند. در نتيجه چنين رأى مى دهند كه چيزى جز طبيعتِ محسوس ، وجود ندارد. اينچنين است كه نادانى و كفر ، همراه مى شوند و انسان ، نادانى اش را با دانش خيالى ، پنهان مى سازد. اينك در پايان اين فصل ، به دو پرسش مهمّ باقى مانده مى پردازيم : 1 . آيا تحقيق در هر زمينه ، حتما به دستيابى به حقيقت و شناخت واقعيت منتهى مى گردد؟ به سخن ديگر ، آيا تحقيق ، در هر زمينه كه باشد ، پژوهشگر را به هدفش از تحقيق مى رساند ، يا ممكن است پژوهشگر به تحقيق بنشيند و به نتيجه اى نرسد و يا گمان كند به معرفت حقيقى دست يافته ، با آن كه به واقع نرسيده است؟ 2 . آيا براى ارزيابى درستىِ يك نظريّه يا عقيده ، معيارى وجود دارد يا خير؟ پاسخ پرسش اوّل ، اين است كه : براى شناخت ، شرايط و موانعى است كه اگر
.
ص: 68
پژوهشگر ، موانعش را بر طرف سازد و شرايطش را محقَّق كند ، ضرورتا به نتيجه مطلوب مى رسد. در بخش هاى پنجم ، ششم و هفتم از كتاب شناخت در اين دانش نامه ، به شرح آن خواهيم پرداخت. پاسخ پرسش دوم نيز به خواست خداوند ، در دو فصل آينده خواهد آمد.
.
ص: 69
فصل چهارم : پالايش عقيدهاز مهم ترين مسائلى كه پيش از بررسى بحث هاى اعتقادى بايد بدان پرداخت ، مسئله پالايش عقايد است و در اين مسئله ، پرسش اصلى ، آن است كه : آيا راهى وجود دارد كه با تمسك بدان بتوان عقايد درست را از عقايد نادرست باز شناخت ؟ و در صورت وجود داشتن ، آن راه كدام است؟ پاسخ سؤال ، مثبت است ؛ زيرا در نصوص (متون) اسلامى در اين باره سفارش هاى دقيقى وجود دارد كه دقّت نظر مى طلبد ، هر چند به نظر مى رسد تاكنون ، مورد بحث و بررسى قرار نگرفته است. اين سفارش ها براى كسى كه مى خواهد در مسائل اعتقادى ، با ديدى واقع بين و نگاهى آينده نگر ، به بحث بپردازد ، از بارزترين و مهم ترين امور است و در اين باره ، مرام و مذهب و مسلكِ پژوهشگر ، هر چه باشد ، تفاوتى ندارد ؛ زيرا اين سفارش ها وى را به مقصود رسانده ، برايش اعتماد به نتيجه را فراهم مى سازد. پيش از سخن گفتن از سفارش هاى اسلامى درباره پالايش عقيده ، سزاوار است به مهم ترين بيمارى در مباحث اعتقادى ، يعنى بيمارى خوددانابينى بپردازيم.
.
ص: 70
خوددانابينى، بيمارى روانى رايجيكى از بيمارى هاى روانى كه تشخيص پيامدهايش بسيار دشوار است و بسيارى بِدان مبتلايند ، بيمارى «خوددانابينى» يا بيمارى «علم خيالى» است. اين بيمارى كه به آن «جهل مركّب» ، نيز گفته مى شود ، اگر مزمن شود ، مداوايش محال است . براى توضيح اين پديده ، مى گوييم كه انسان با حقايق هستى با چهار حالت ، رو به رو مى شود : 1 . اين كه حقيقتِ چيزى را بداند و بداند كه مى داند. وى در اين صورت ، حقيقتا «عالِم» است. 2 . اين كه حقيقتِ چيزى را بداند ؛ ولى خود نداند كه مى داند. وى در اين صورت ، گرفتار غفلت و نسيان است و «غافل» ناميده مى شود. 3 . اين كه حقيقتِ چيزى را نداند ؛ ولى بداند كه نمى داند (يعنى به نادانى خود ، عالِم است). وى در اين حالت ، «جاهل (نادان)» است. 4 . اين كه حقيقتِ چيزى را نداند و نداند كه نمى داند (يعنى به نادانى خود ، جاهل است) ؛ بلكه تصوّر مى كند كه مى داند. وى در اين صورت ، «جاهل مركّب» ناميده شود. (1) براى روشن شدن تفاوت ميان جهل بسيط و جهل مركّب مى گوييم : جهل بسيط ، آن نادانى اى است كه با نادانى ديگر تركيب نشده است (مانند اين كه انسان فلان راه ، يا فلان شخص و يا فلان مسئله علمى را نمى داند) ؛ ولى جهل
.
ص: 71
مركّب يا جهل فراگير ، عبارت است از دو نادانى كه با هم تركيب شده اند : جهل اوّل ، نادانى انسان به يك چيز است _ كه همان جهل بسيط است _ و جهل دوم ، اين است كه انسان ، نادانى اش را «علم» تصوّر كند و اين خود ، جهلى ديگر است كه با جهل نخست ، تركيب مى شود و از تركيب آنها ، جهل مركّبْ حاصل مى گردد. (1) با افسوس فراوان بايد اعتراف كرد كه بسيارى از مردم به اين بيمارى روانى مبتلايند ؛ چراكه پيامدهايش در عرصه هاى بسيارى (چون : امور عقيدتى و نظرى) ظاهر است ، بويژه در سه موردى كه امام صادق عليه السلام معيّن فرموده است : اعتقادات دينى ، سياست ، و امور ادارى. از ايشان روايت شده است كه فرمود : ثَلاثُ خِلالٍ يَقولُ كُلُّ إِنسانٍ إنَّهُ عَلى صَوابٍ مِنها : دينُهُ الَّذي يَعتَقِدُهُ ، وهَواهُ الَّذي يَستَعلي عَلَيهِ ، وتَدبيرُهُ في اُمورِهِ. (2) سه عرصه است كه هر انسانى مى گويد من در آن بر حقّم : دينى كه بِدان اعتقاد مى ورزد ، خواسته هايى كه بر او مستولى است ، و مديريت او در كارها. در اين سه عرصه همه گمان مى كنند كه آنچه مى گويند ، با واقع مطابق است و هيچ كس احتمال نمى دهد كه ادّعايش خطا باشد.
.
ص: 72
احتمال اشتباه در باورهاى دينىهر كه از دين يا مذهبى پيروى مى كند ، عادتا در اعتقادات دينى خود ، ترديد راه نمى دهد. هيچ كس احتمال نمى دهد كه عقايدش نادرست باشد و اگر از درستى يا نادرستى عقايد كسى بپرسى ، به صورت قطع پاسخ مى دهد كه تنها ، عقايد او صحيح است و با واقع مطابقت دارد . نيز قطع دارد كه هر كسى خلاف آن را بر زبان براند ، يا بر خلاف آن معتقد شود ، عقايدش نادرست و غير واقعى است و سخنش از علم ، به دور است. از همين روست كه يك كمونيست به همه مى گويد : همه شما بر خطاييد و تنها ، مكتب و عقيده من ، علمى است. و از آن جا كه در عقايدش احتمال خطا نمى دهد ، به خود اجازه تحقيق نيز نمى دهد. به همين جهت هم هست كه امام صادق عليه السلام در حديث پيش گفته ، اين گونه جزم گرايى را بيمارى رايج اعتقادى معرفى مى نمايد. بنا بر اين ، تا وقتى انسان به اين بيمارى مبتلاست، برايش در پالايش عقيده و انتخاب دين درست ، اميدى نيست.
احتمال اشتباه در باورهاى سياسىباورهاى سياسى ، پس از اعتقادات دينى قرار مى گيرند ، نه فقط از جهت احتمال بروز اشتباه ، بلكه از جهت جزم گرايى و حق را به جانب خود دانستن. دولت ها ، حكومت ها ، سازمان ها، گروه ها و همچنين افرادى كه براى دستيابى به حكومت و قدرت تلاش مى كنند ، همه مدّعى اند كه حق از آنِ آنهاست و ديگران مى بايد اصول و باورهاى سياسى خود را طبق آنچه آنان درست مى دانند ، تنظيم كنند و آنان از همه به حكومت كردن سزاوارترند.
.
ص: 73
براى نمونه ، مسئولان امريكايى ، باورهاى سياسى خود را حق مى دانند و به ساير حكومت ها نيز همين باور را پيشنهاد و اجبار مى كنند . در همه كشورها ، هر حزب و گروهى ، خود را بر حق و رقيبش را بر باطل مى داند و همين حالت در اعضاى سازمان و حزب رقيب نيز وجود دارد ؛ زيرا هر كسى كه تلاش مى كند سلطه خود را حاكم سازد ، باورهاى سياسى خود را حق مى داند و باورهاى ديگران را باطل مى شمرد. اگر اندكى در رفتار كسانى كه براى به دست آوردن پُست ها و دستيابى به قدرت تلاش مى كنند ، بنگريم و در كارهايشان به دقّت تأمّل كنيم ، خواهيم دانست كه تمام آنان هدفى جز استعمار ندارند و تمام ادّعاهاى سياسى شان ، جز ابزار و پلى براى رسيدن به قدرت نيست. از همين رو ، امام صادق عليه السلام از عقايد و برنامه هاى سياسىِ حريصانِ قدرت به «خواسته هايى كه بر آنان مستولى است» ، تعبير مى نمايد.
احتمال اشتباه در مديريتسومين عرصه اى كه همه خود را در آن بدون خطا مى شمرند ، چگونگى تدبير كارهاست. كسى نيست كه خود را در مديريت كارهايى كه به او واگذار شده ، خطاكار ببيند ؛ بلكه جازم است كه خود ، بهترين مدير و مديريتش ، بهترين مديريت است. همگان ، از رئيس حكومت گرفته تا رئيس خانواده ، در بحث مديريت نيكو ، حق را به جانب خود مى دانند و از اين رو، به كسى اجازه انتقاد نمى دهند. خلاصه سخن ، اين كه : جزم گرايى در عقايد دينى ، سياسى و مديريت ،
.
ص: 74
بيمارى فكرى و عقيدتىِ رايج است كه تمام جامعه بشرى را تهديد مى كند. (1)
زيان هاى بيمارى خوددانابينىاز زيانبارترين بيمارى هايى كه انسان را تهديد مى كند ، اين است كه خود را عالِم بپندارد. اين بيمارى ، آن گاه كه بر انسان عارض شود و مزمن گردد ، مداوايش نه تنها مشكل ، بلكه چه بسا محال است. تجربه به اثبات رسانده كه جز اندكى ، از اين بيمارى ، رهايى نمى يابند ؛ زيرا آن كه نمى داند كه نمى داند ، به ذهنش نمى رسد كه براى معالجه بيمارى نادانىِ خود بينديشد تا بخواهد درباره دارويش فكر كند؟ از اين رو ، هميشه در نادانى ، باقى مى ماند. آن كس كه بداند و بداند كه بداند اسب طرب خويش به افلاك رساند آن كس كه نداند و بداند كه نداند آن هم خرك لنگ به منزل برساند آن كس كه نداند و نداند كه نداند در جهل مركّب ، اَبد الدهر بماند. (2)
درمان بيمارى خوددانابينىاينك پس از اين مقدّمه مختصر ، سزاوار است بدانيم كه اسلام براى پالايش عقيده و درمانِ بيمارى خوددانابينى ، چه سفارش هايى دارد. براى جلوگيرى از اين بيمارى و درمان آن تا دستيابى به عقايد درست ، دو ركن اصلى وجود دارد : يكى بر طرف ساختن موانع بينش عقل و معرفت ، و ديگرى فراهم ساختن شرايط معرفت. اسلام بجز اين دو ، سفارشى ندارد و از آن
.
ص: 75
رو كه در بخش ششم و هفتم ، به شرح كافى از زمينه ها و موانع معرفت خواهيم پرداخت ، بحث را بدان جا ارجاع مى دهيم و آنچه در اين فصل ، عرضه مى داريم ، سفارش هاى روشنى است كه در نصوص اسلامى ، به طور خاص ، درباره موانع پالايش عقيده و شرايط پالايش عقيده وارد شده است ، گرچه اين مطلب نيز به همان بحث موانع و شروط شناخت ، بازگشت دارد.
موانع پالايش عقيدهموانع پالايش عقيده ، امورى هستند كه انديشه را به انحراف و خطا مى كشانند و هر گاه كه در برابر پژوهشگر قرار بگيرند ، موجب مى شوند كه وى نتواند اطمينان يابد كه عقيده اش ، با واقع ، يكى است. تاريخ ، گواهى مى دهد كه ارسطو ، بنيان گذار علم منطق (384 _ 447 ق .م) ، نخستين كسى است كه براى جلوگيرى از خطاى فكر ، انديشيد. مايه و بنياد كار ارسطو در كشف طريق تحصيل علم ، همان تحقيقات سقراط و افلاطون بود ؛ ليكن طبع موشكاف او به مباحث سقراطى قانع نشد و بيان افلاطون را نيز در باب منشأ علم و سلوك در طريق معرفت ، كاملاً مطابق با واقع ندانست. او در مقابل مغالطه و مناقشه سوفسطاييان و جَدَليان ، بنا را بر كشف قواعد صحيح استدلال و استخراج حقيقت گذاشت و به رهبرى افلاطون و سقراط ، اصول منطق و قواعد قياس را به دست آورد و آن را بر پايه اى محكم استوار ساخت ، چنان كه هنوز كسى بر آن ، چيزى نيفزوده است. در تعريف «منطق» گفته اند : دانشى ابزارى (يا ابزارى قانونى) است كه رعايت آن ، ذهن را از لغزش در انديشيدن ، مصون مى دارد. از زمان فرنسيس بيكن (1560 _ 1626 م) و رِنِه دكارت (1596 _ 1650 م)
.
ص: 76
تحوّلى فكرى در اروپا شكل گرفت و بدين عقيده منتهى گشت كه منطق ارسطويى براى نگهدارى ذهن از خطا كفايت نمى كند. دكارت معتقد بود : قواعد منطق با همه درستى و استوارى ، مجهولى را معلوم نمى كند و فايده حقيقى آن ، همانا دانستن اصطلاحات و دارا شدن قوه تفهيم و بيان است ؛ زيرا برهان ، استخراج نتيجه از مقدّمات است . پس هر گاه مقدّماتْ معلوم نباشند ، نتيجه اى نخواهد بود و تنها با قواعد منطقى ، نمى توان معلومى را به دست آورد ؛ و اگر مقدّمات درست در دست باشند ، نتيجه خود ، حاصل است و عقل سليم انسان با فطرت خود ، قواعد منطقى را به كار مى برد و ديگر به اين همه بحث و جدال منطقيان نيازى ندارد ؛ و اگر مقدّماتى كه در دست است ، غلط باشند ، نتيجه هم البته غلط خواهد بود و به جاى معرفت ، ضلالت حاصل خواهد شد و از اين روست كه جويندگان علم ، با آن كه قواعد منطق را به خوبى مى دانسته اند ، خطا بسيار كرده اند. دكارت در بحث درباره روش خود ، همچنين فرنسيس بيكن در ارغنون جديد ، مدّعايشان اين است كه منطق تازه اى وضع كرده اند ؛ ليكن بيكن، دانشمند انگليسى و دكارت ، حكيم فرانسوى كوشيده اند تا پديدار سازند كه منطق ارسطو ، وسيله كشف مجهولات نيست ، و اهمّيتى را كه اهل اسكولاستيك به آن مى داده اند ، ندارد و نشايد كه قسمت بزرگ تر اوقات خود را در راه معرفت ، صرف آن سازند. بدين صورت ، بيكن و دكارت ، توجّه داده اند كه خطا ممكن است از دو راه در استدلال ، نفوذ كند : يكى ، از ناحيه مقدّماتى كه ذهن ، معلوم فرض مى كند و آنها را پايه استدلال قرار مى دهد ، كه اين مقدّمات به منزله مواد و مصالح استدلال
.
ص: 77
محسوب مى شوند ، و ديگرى ، از ناحيه شكل ، صورت و يا ترتيبى كه ذهن ، مواد را در آن قرار مى دهد. خطاسنجى در منطق ارسطو ، مربوط به «صورت» استدلال است و بدين جهت ، منطق ارسطو ، منطق صورى يا منطق صورت ، نام گرفته است و اين منطق ، خطاسنجى براى مواد و لوازم آن را منظور نكرده است ، با اين كه براى مصونيت فكر از خطا و پالايش عقيده ، بايد خطاسنجى براى مقدّمات و موادّ اوّليه استدلال ، منظور گردد ؛ چرا كه عقل سليم ، قواعد منطقى را فطرتا به كار مى برد ، گرچه از اصطلاحات منطقى برخوردار نباشد. از سوى ديگر ، منطق نوينى كه بيكن براى خطاسنجى موادّ استدلال و لوازم آن به كار گرفت ، در «پرهيز از موانع كشف حقيقت» تبلور مى يابد. او اين موانع را با عناوين : بت هاى طايفه اى ، بت هاى شخصى ، بت هاى بازارى و بت هاى نمايشى ، تعبير مى كند: براى انسان در تحصيل علم ، مشكلات و موانعى در پيش است كه بايد از آنها بپرهيزد و مهم ترينِ آنها خطاهايى هستند كه ذهن به آنها مبتلا مى شود . از آن جا كه اين خطاها مايه گم راهى انسان هستند ، بيكن آنها را «بت» مى خواند و به چهار قسم ، تقسيم مى كند : قسم نخست ، بت هاى طايفه اى هستند ، يعنى خطاهايى كه از خصايص طبع بشرند ؛ زيرا همچنان كه در آيينه ناهموار ، اشعه نور ، كج و منحرف مى شود و تصاوير در آن ، زشت و ناهنجار مى گردند ، در ذهن انسان هم محسوسات و معقولات ، تحريف و تضييع مى شوند. مثلاً ، آدمى ذهنش مايل است همه امور را منظّم و كامل بداند و ميان آنها
.
ص: 78
مشابهت هاى بيجا قائل شود ، چنان كه چون دايره و كره را مى پسندد ، حكم به كروى بودن جهان و دايره بودن حركات اجزاى آن مى نمايد ، و نيز در هر چيز ، قياس به نفْس مى كند و براى همه امور ، علّت غايى مى پندارد ، و نيز در هر امر ، بدون تحقيق و تأمّل ، عقيده اى اختيار مى كند و براى درستى آن ، همواره مؤيّداتى مى جويد و به مضعِّفات ، توجّه نمى نمايد (براى نمونه ، يك بار كه خواب به واقعيت مى پيوندد ، آن را مأخذ مى گيرد ؛ امّا صد بار را كه به واقعيت نمى پيوندد ، به ياد نمى آورد) و به عقايدى كه اختيار كرده ، پايبند و متعصّب مى گردد و غالبا انصاف را از دست مى دهد و از روى عواطف و نفسانيت حكم مى كند و غرور و نخوت و ترس و خشم و شهوت ، در آراى آن ، دخالت تام دارند. حواسّ انسان هم كه منشأ علم اويند ، قاصرند و به خطا مى روند و آدمى حاضر نمى شود كه با تأمّل و تعمّق ، خطاى آنها را اصلاح كند ؛ نيز ظاهربين اند و به عمق مطالب نمى روند و به جاى اين كه امور طبيعت را تشريح كنند ، همواره به تجريدات ذهنى مى پردازند و امور تجريدى (انتزاعى) ذهن خود را حقيقت مى پندارند. قسم دوم ، بت هاى شخصى هستند ، يعنى خطاهايى كه اشخاص به مقتضاى طبيعت اختصاصى خود به آن دچار مى شوند ، مانند اين كه هر كس به امرى دل بستگى پيدا مى كند و آن را محور عقايد خود قرار مى دهد ، چنان كه ارسطو شيفته منطق شد و فلسفه خود را بر آن مبتنى ساخت ، يا بعضى كسان ، متوجّه مشابهت ها و جمع امورند و بعضى ديگر همواره به اختلافات و تفريق ، توجّه دارند ، و نيز بعضى در هر باب ، حكم جزمى مى كنند و برخى ، ترديد و تأمّل دارند ، تا آن جا كه شكّاك مى شوند ، و نيز جماعتى عاشق قدما هستند و گروهى پيشينيان را ناچيز مى شمرند و به متأخّران مى گرايند ، غافل از اين كه زمان نبايد مورد نظر باشد و حقيقت را از هر كس كه گفته ، بايد قبول كرد ، خواه قديمى
.
ص: 79
باشد و خواه جديد ، و نيز بعضى همواره دنبال جزئيات اند و برخى ديگر در پى كلّيات ، حال آن كه هر دو را بايد در نظر گرفت و ... . قسم سوم ، بت هاى بازارى هستند ، يعنى خطاهايى كه براى مردم از نشست و برخاست با يكديگر پديد مى آيند ، به واسطه نقصى كه در الفاظ و عبارات وجود دارد ؛ زيرا عامّه مردم ، آنها را وضع كرده اند و از روى تحقيق نبوده است. بسيارى از الفاظ هستند كه معانى آنها در خارج موجود نيست (مانند : بخت ، اتّفاق و افلاك) و يا معانى آنها مجمل و مشوّش است و روشن و صريح نيست (مانند : جوهر و عَرَض ، وجود و ماهيت ، كون و فساد ، عنصر و مادّه و صورت) . به اين واسطه مطالب، درست مفهوم نمى شوند وبراى مردم تصوّرات غلط پديد مى آيد. قسم چهارم ، بت هاى نمايشى هستند ، يعنى خطاهايى كه از تعليمات و استدلال هاى غلط حكما ، حاصل مى شوند. براى پرهيز از خطاى فكر و تضمين درستىِ مقدّمات و موادّ استدلال ، دكارت ، اصولى را بنياد نهاد. نخستين اصل او چنين است: (1) هيچ چيز را حقيقت نمى دانم ، مگر اين كه براى من بديهى باشد و در تصديقات خود ، از شتاب زدگى و سبق ذهن (اِعمال سابقه ذهنى) و تمايل بپرهيزم ، و نمى پذيرم ، مگر چيزى را كه چنان روشن و متمايز باشد كه هيچ گونه شك و شبهه اى در آن نباشد. (2)
موانع پالايش عقيده در قرآنقرآن كريم ، چند قرنْ پيش از همه دانشمندان اروپايى ، خلاصه راه هاى سنجش
.
ص: 80
مقدّمات استدلال را به اختصار و به روشنى بيان كرده است و ما آن را به عنوان نمونه اى از معجزات علمى قرآن مى آوريم. خداوند سبحان فرموده است : «إن يَتَّبِعُونَ إلاَّ الظَّنَّ وَ مَا تَهْوَى الْأَنفُسُ . (1) [آنان] از جز گمان و آنچه دلخواهشان است ، پيروى نمى كنند» . يعنى خطاى انسان در عقايد و آرايَش ، از دو عامل نشئت مى گيرد : پيروى از گمان و تمايلات نفسانى. البته در احاديث ، موارد ديگرى نيز به عنوان لغزشگاه انديشه ، گزارش شده است (مانند : تعصّب ، تقليد ، خودرأيى يا استبداد ، و لجاجت) ؛ ليكن همه آنها به هواى نفسانى باز مى گردد و به عبارت ديگر ، آنچه در اين زمينه در احاديث آمده ، در حقيقت تفسير آيه بالاست. با اين مقدّمه ، اينك مهم ترين موانع پالايش عقيده را بر پايه قرآن و احاديث بر مى شمريم. اين موانع _ چنان كه اشاره شد _ عبارت اند از : 1. گمان ، 2. تمايلات نفسانى ، 3. تعصّب ، 4. تقليد ، 5 . استبداد (خودرأيى) ، 6. لجاجت.
1 . گمانگمان ، از خطرناك ترين عواملى است كه انديشه بسيارى را در جهان به سمت باورهاى باطل و نادرست مى كشاند. نخستين سفارش قرآن كريم براى پالايش عقيده ، پرهيز از اعتماد به گمان است. قرآن به پيروان خود تأكيد مى ورزد كه عقايد و آراى خويش را بر ستون گمان و شك بنا نكنند و در برابر آنچه درستى اش روشن نيست ، تسليم نگردند. خداوند عز و جل به صراحت مى فرمايد :
.
ص: 81
«وَ لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ. (1) و چيزى را كه بدان علم ندارى ، دنبال مكن» . از منظر قرآن ، شايسته نيست كه مسلمان ، چيزى را كه به طور قطع برايش ثابت نشده است ، دنبال كند ، يا آن را محور رفتارش قرار دهد. همچنين قرآن كريم از صاحبان عقايد باطل ، انتقاد مى كند كه چرا چيزى را بر زبان مى رانند كه بدان علم ندارند : «وَ تَقُولُونَ بِأَفْوَاهِكُم مَّا لَيْسَ لَكُم بِهِ عِلْمٌ. (2) و با زبان هاى خود ، چيزى مى گوييد كه بِدان علم نداريد» . قرآن كريم ، منكِران معاد را مورد انتقاد قرار مى دهد كه آنان مى بايد براى انكار زندگى پس از مرگ ، دليل بياورند و عقيده آنان (انكار معاد) بر پايه اى علمى ، استوار نيست ؛ بلكه بر حدس و گمان بنا شده است : «وَ قَالُواْ مَا هِىَ إلاَّ حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَ نَحْيَا وَ مَا يُهْلِكُنَا إلاَّ الدَّهْرُ وَ مَا لَهُم بِذَ لِكَ مِنْ عِلْمٍ إنْ هُمْ إلاَّ يَظُنُّونَ. (3) و گفتند : غير از زندگانى دنياى ما ، [چيز ديگرى] نيست. مى ميريم و زنده مى شويم و ما را جز طبيعت ، هلاك نمى كند ؛ و[لى] به اين [مطلب] ، هيچ دانشى ندارند [و ]جز طريق گمان ، نمى سپرند» . نيز به همين شيوه ، به كسانى كه گمان مى كنند هستى هدفى ندارد و خلقت ، باطل و عبث است ، انتقاد و اعتراض مى كند كه اين عقيده آنان از علم برنخاسته است و اگر آنان اندكى مى انديشيدند ، مى فهميدند كه در باورهايشان ، به دركى
.
ص: 82
درست نرسيده اند و عقايد آنان تنها بر گمان ، استوار است : «وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا بَ_طِلاً ذَ لِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُواْ. (1) و آسمان و زمين و آنچه را ميان اين دو است ، به باطل نيافريديم. اين ، گمان كسانى است كه كافر شده [و حق پوشى كرده]اند» . اگر در باورها و آراى ضد و نقيض مردم در جامعه هاى گوناگون بنگريم و آنها را بر ترازوى نقد و بررسى اساسى عرضه بداريم ، بدون دشوارى به اين نكته خواهيم رسيد كه بيشتر اين باورها پايه علمى ندارند و جز بر گمان و ترديد مبتنى نيستند و بيشتر مردمان از گذشته تاكنون ، در باورها بويژه در اصول اعتقادات ، از گمان پيروى مى كنند. بدين جهت مى بينيم كه قرآن با صراحت اعلام مى دارد كه هر كس از اكثريت پيروى كند ، گم راه شده است ، از جمله در اين آيه : «وَإن تُطِعْ أكْثَرَ مَن فِى الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ إن يَتَّبِعُونَ إلاَّ الظَّنَّ وَإنْ هُمْ إلاَّ يَخْرُصُونَ. (2) و اگر از بيشتر كسانى كه در [اين سر]زمين هستند ، پيروى كنى ، تو را از راه خدا گم راه مى كنند. آنان جز از گمان [خويش] ، پيروى نمى كنند و جز به حدس و تخمين نمى پردازند» . اگر تمامى پيروان مذاهب گوناگون ، بر آن شوند كه جز از علم پيروى نكنند و به چيزى جز پس از علم ، ايمان نياورند ، اختلافات و تناقضات ميان همه مذاهب ، از ميان رخت خواهد بست. امام صادق عليه السلام مى فرمايد : به راستى كه خداوند ، اين امّت را به دو آيه از كتابش اختصاص داده است :
.
ص: 83
يكى آن كه جز آنچه مى دانند ، بر زبان نياورند ؛ و ديگر آن كه آنچه را نمى دانند ، انكار نكنند. آن گاه امام عليه السلام اين آيه را قرائت نمود: «ألَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِم مِّيثَ_قُ الْكِتَ_بِ أن لاَّيَقُولُواْ عَلَى اللَّهِ إلاَّ الْحَقَّ. (1) آيا از آنان ، پيمان كتاب [آسمانى] گرفته نشده كه درباره خداوند ، جز به حق سخن نگويند» . و نيز اين آيه را تا پايانش خواند : «بَلْ كَذَّبُواْ بِمَا لَمْ يُحِيطُواْ بِعِلْمِهِ (2) . (3) بلكه چيزى را دروغ شمردند كه به دانش آن ، احاطه نداشتند» .
2 . تمايلات نفسانىاين مانع ، دومين لغزشگاه انديشه است و خطرش اگر از «گمان» بيشتر نباشد ، كمتر نيست. آن گاه كه آدمى چيزى را دوست مى دارد و بدان وابسته مى شود ، بينايى عقلش را از دست مى دهد و گوش هاى انديشه اش كر مى شود. در نتيجه نمى تواند كاستى هاى محبوبش را ببيند. همين حالت در نفرت و دشمنى آدمى نيز وجود دارد. از اين رو ، آدمى اگر مى خواهد نقطه ضعف يا قوّت يك نظريّه را بشناسد و در آن درست بينديشد ، مى بايد نخست ، خود را از تمايلات نفسانى آزاد سازد ؛ چرا كه اين تمايلات ، خواه ناخواه در باورهاى او اثر مى گذارند.
.
ص: 84
به عنوان نمونه ، چنين شهرت يافته است كه علاّمه حلّى ، آن گاه كه خواست درباره امكان تطهير آب چاهى كه نجس شده ، فتوا دهد ، فرمان داد نخست چاه خانه اش را پر كنند و سپس به مطالعه احاديث و متون فقهى پرداخت و آن گاه فتوا داد كه آب چاه ، اگر نجس شود ، مى توان آن را تطهير كرد. وى مى دانست كه اگر چاه منزل خود را پر نكند ، ممكن است در فتوايش ، ناخودآگاه اثر بگذارد و اين حقيقتى انكار نشدنى است. از اين رو ، آدمى نمى تواند حقايق عقلى را به درستى ، ادراك كند و يا رأيى درست اظهار بدارد ، مگر آن كه چاه تمايلاتش را پر سازد و ذهنش را از بند هوس ها برهاند. بر اين پايه ، هر چه ذهن پژوهشگر از تمايلات و هوس ها وارسته تر باشد، به صواب نزديك تر مى شود ، چنان كه امام على عليه السلام فرمود : أقرَبُ الآراءِ مِنَ النُّهى أبعَدُها مِنَ الهَوى . (1) نزديك ترين رأى ها به عقلانيت ، دورترينِ آنها از هوس هاست. و نيز فرمود : خَيرُ الآراءِ أَبعَدُها مِنَ الهَوى وأَقرَبُها مِنَ السَّدادِ. (2) بهترين آرا ، دورترينِ آنها از هوس و نزديك ترينِ آنها به استوارى است. نيز گزارش شده است كه زيد بن صوحان عبدى ، يكى از ياران امام على عليه السلام ، از ايشان پرسيد : كدام يك از مردم ، رأيش استوارتر است؟ و امام عليه السلام چنين پاسخ داد: مَن لَم يَغُرَّهُ النَّاسُ مِن نَفسِهِ ، ولَم تَغُرَّهُ الدُّنيا بِتَشَوُّفِها. (3)
.
ص: 85
كسى كه نه فريب [ وسوسه هاى] مردم را بخورد و نه فريب زيورهاى دنيا را .
3 . تعصّبيكى ديگر از موانع دستيابى به آراى درست و مطابق با واقع ، تعصّب است. تعصّب ، عبارت است از : اوج گيرى پيروى فرد از تمايلات نفسانى ، تا آن جا كه به يارى و هوادرىِ فرد يا گروه يا انديشه و سنّتى (با هدفى غير از رعايت حريم حق) ، بينجامد. جانبدارى از خويشان و قوم و قبيله ، هوادارى از حزب و گروه و سازمان ، حمايت از فرهنگ و آداب و رسوم ، طرفدارى از دين و مذهب ، هواخواهى نژاد و زبان و يا مانند آن ، اگر بر پايه ميل نفْس ، و نه بر اساس حق و عدالت ، بنا شود ، تعصّب خواهد بود.
پيشواى متعصّبانطبق تعبير امام على عليه السلام ، شيطان پيشواى متعصّبان و اُسوه آنان است ، آن جا كه در توصيف او مى فرمايد : إِمامُ المُتَعَصِّبينَ وسَلَفُ المُستَكبِرينَ ، الَّذِي وَضَعَ أساسَ العَصَبِيَّةِ. (1) پيشواى متعصّبان ، پيشينه مستكبران ، آن كه بنياد تعصّب را نهاد. پس ، نخستين متعصّب در جهان ، شيطان است و تعصّب او از سنخ تعصّب نژادى است ؛ زيرا هنگامى كه خداوند به وى فرمان داد كه بر آدم سجده كند ، سر باز زد و استكبار جست ؛ چراكه نژاد خود را بر نژاد آدم برترى مى داد ، از آن رو كه او از آتش آفريده شده بود و آدم از خاك.
.
ص: 86
دستاورد تعصّبنخستين دستاورد اين خصلت شيطانى _ كه اگر در وجود آدمى ريشه بدواند ، بيشترين زيان را براى انسان دارد _ اين است كه باورها را آن گونه كه انسان بخواهد ، مى سازد. به سخن ديگر ، تعصّب ، از بيمارى هاى روانى اى است كه مانع دستيابى انسان به حقيقت مى گردد. از اين رو ، انسان متعصّب ، در نهايت ، جز به آنچه خصلت تعصّب اقتضا مى كند ، نمى رسد. بيمارى تعصّب سبب مى شود كه آدمى بر اساس گوينده و نه سخن ، داورى كند و فرصت انديشيدن درباره درستى يا نادرستى سخن را از دست بدهد ؛ بلكه بر او القا مى كند كه به گوينده بنگرد و اگر او را مانند خود يافت ، رأيش را درست ، و گرنه نادرست انگارد. سفارش اسلام براى پالايش عقيده ، دورى از تعصّب و توجّه به سخنِ گوينده و دقّت در انديشه صاحب عقيده است ، با چشمپوشى از شخصيت گوينده _ هر كه باشد _ و با صرف نظر از رأى حزب و گروه و جمعيت ، خواه با او در مرام و آيين ، برابر باشد يا نه، خواه مسلمان باشد يا غير مسلمان و خواه دوست باشد و يا دشمن. چه زيبا و عقل پذير است اين سخن خداوند متعال كه : «فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أحْسَنَهُ اُوْلَ_ئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَ اُوْلَ_ئِكَ هُمْ اُوْلُواْ الْأَلْبَ_بِ. (1) پس به آن بندگان من كه به سخن ، گوش فرا مى دهند و بهترينِ آن را پيروى مى كنند ، بشارت بده. اينان اند كه خدايشان آنان را راه نموده و اينان اند همان خردمندان» . از اين آيه مى فهميم كه صاحبان انديشه _ كه از نعمت هدايت ، برخوردارند و
.
ص: 87
مورد سفارش اسلام و قرآن قرار گرفته اند _ كسانى هستند كه به سخن ، گوش فرا مى دهند ، حالْ گوينده اش هر كه مى خواهد ، باشد ، و پس از بررسى و تحقيق ، استوارترين ، برترين و زيباترين سخن را پيروى مى كنند. با الهام از همين آيه ، از پيامبر صلى الله عليه و آله در كنز العمّال و از امير مؤمنان عليه السلام در غرر الحكم چنين روايت شده است : لا تَنظُر إِلى مَنْ قالَ وَانظُر إِلى ما قال. (1) به «گوينده» منگر ، به «گفته» بنگر. و از عيسى عليه السلام روايت شده است كه فرمود : خُذُوا الحَقَّ مِن أَهلِ الباطِلِ ، ولا تَأخُذُوا الباطِلَ مِن أَهلِ الحَقِّ . كونوا نُقّادَ الكَلامِ. (2) حق را از اهل باطل فرا بگيريد و باطل را از اهل حق فرا مگيريد . ناقدان سخن باشيد. اين روايت ، آشكارا دلالت دارد كه نبايد تعصّب موجب شود كه مسلمان ، سخن حقّ ديگران را ، بدين جهت كه گوينده مسلمان نيست يا عقايدى باطل و فاسد دارد ، كنار بنهد و يا سخن نادرست را از كسانى كه با او هم عقيده اند ، بپذيرد. پس بر مسلمان ، واجب است كه سخن هر گوينده را پس از بررسى و مطالعه دقيق ، صرف نظر از موضع كلّى او درباره حق و باطل ، نقّادى كند. سپس اگر سخنى حق بود ، بايد بپذيرد ، گرچه گوينده از اهل باطل باشد ، و اگر سخنى باطل بود ، آن را طرد كند ، گرچه گوينده آن از پيروان حق باشد . به هر حال ، معيار ،
.
ص: 88
«حقيقت» است ، نه گوينده ، و «اسلام» نيز چيزى جز تسليم در برابر حقيقت نيست. از اين رو ، پيامبر خدا فرمود : مَن تَعَصَّبَ أَو تُعُصِّبَ لَهُ فَقَد خَلَعَ رِبقَ الإِيمانِ (/ رِبقةَ الإِسلامِ) مِن عُنُقِهِ. (1) هر كس تعصّب ورزد ، يا به سودش تعصّب روا شود ، طوق ايمان (اسلام) را از گردن، خارج كرده است.
4 . تقليدتقليد در باورها ، به معناى پذيرش رأى يك يا چند نفر ، بدون درخواست برهان است. و اين ، از نتايج تعصّب و از موانعى است كه از دستيابى به آرا و عقايد علمى ، صحيح و مطابق با واقع ، باز مى دارد. تقليد ، زنجيرى است كه انديشه انسان را به بند مى كشد و تا آن زمان كه اين بند وجود دارد ، پالايش عقيده ، امرى مُحال است. تقليد ، به آدمى اجازه نمى دهد كه درباره آرا و عقايد خود بينديشد ، چنان كه اجازه نمى دهد در درستى يا نادرستى ، مطابقت يا عدم مطابقت با واقع ، و واقعى يا خيالى بودن دانش و نيز معرفت يا توهّم معرفت بودن ، تفكّر كند. تقليد ، از انديشيدن در رفتار و افكار و باورهاى ديگران و بررسى و نقد آزادانه آنها ، باز مى دارد. تقليد ، آدمى را به زور در افكار و باورهاى مقلِّد ، زندانى مى كند. تقليد ، انديشه را به جاى معطوف كردن به سخن ، به گوينده معطوف مى كند. سفارش اسلام براى پالايش عقيده ، پاره كردن زنجيرهاى تقليد است . شگفت انگيز ، اين كه : كمتر كسى است كه در بند اين زنجير نباشد و شگفت انگيزتر ، پژوهشگرانى هستند كه خود ، در بند زنجير تقليدند
.
ص: 89
و تصوّر مى كنند انديشه آزاد دارند.
5 . استبدادپنجمين مانع از موانع پالايش عقيده ، استبداد در رأى است و اين ، دستاوردِ همراهى كردن با تمايلات نفسانى و نتيجه بيمارى خوددانابينى است. اين بيمارى ، انديشه صاحبش را چنان تنگ مى كند كه به جمود و تحجّر مى رسد و مانع رسيدن به حقيقت مى گردد. در نتيجه ، مستبد ، به حقانيت گفته ها ، باورها ، دين و آراى خود ، اعتقاد پيدا مى كند و تمامى گفته هاى مخالفان خويش را باطل مى انگارد. وقتى انسان به بسته انديشى مبتلا شد ، آن جا كه خود را حق مى داند ، از انديشه نمودن در آراى ديگران سر باز مى زند و از تفكّر در گفته هاى آنان خوددارى مى ورزد. بدين جهت نمى تواند به حقيقت برسد. در احاديث استبداد ، به عنوان يكى از بزرگ ترين لغزشگاه ها توصيف شده كه اگر انديشمندى بدان مبتلا گردد ، تباه مى شود. امام على عليه السلام درباره بسته انديشى و استبداد فكرى فرموده است : المُستَبِدُّ مُتَهَوِّرٌ فِى الخَطَاَءوَالغَلَطِ . (1) مستبد ، در خطا و اشتباه غوطه ور مى گردد. و فرموده است : الاِستِبدادُ بِرَأيِكَ يُزِلُّكَ ويُهَوِّرُكَ فِى المَهاوي . (2) استبداد در رأى ، تو را مى لغزاند و در هلاكت فرو مى بَرَد.
.
ص: 90
امام صادق عليه السلام نيز فرموده است : المُستَبِدُّ بِرَأيِهِ مَوقوفٌ عَلى مَداحِضِ الزَّلَلِ . (1)
6 . لجاجتلجاجت ، يكى ديگر از موانع پالايش عقيده است و در پژوهش ها و مسائل نظرى ، يكى از لغزشگاه هاى بزرگ به شمار مى رود ؛ چراكه انديشه را از تكاپو باز مى دارد و مانع رسيدن به رأى درست مى شود ، بدون آن كه شخص لجوج ، احساس انحراف كند. امام على عليه السلام در سخنى زيبا از اين لغزشگاه پنهان ، چنين تعبير مى فرمايد : اللَّجاجَةُ تُسِلُّ الرَّأىَ. (2) لجاجت ، رأى درست را مى دزدد. يعنى همان گونه كه دزد ، پنهانى به خانه اى وارد مى شود و هر چه را مى خواهد ، بدون آن كه صاحب خانه بفهمد ، مى دزدد ، لجاجت ها نيز مخفيانه به ذهن آدمى دستبرد مى زنند و بر انديشه او مسلّط مى گردند و او را از حقيقت باز مى دارند ، بدون آن كه صاحب فكر ، احساس كند ، و بدين طريق ، رأى درست و استوار را از او مى دزدند . نيز در سخن امام على عليه السلام آمده است كه صاحبان تعصّب ولجاجت نمى توانند از اصحاب رأى (صاحب نظران) باشند، آن جا كه مى فرمايد: اللَّجوجُ لا رَأىَ لَهُ. (3) لجوج ، رأيى [ درست] ندارد.
.
ص: 91
و اگر شخصى لجوج در مسئله يا مسائلى ، نظرى درست ارائه كند ، لجاجتش موجب مى شود كه موقعيت و وثاقتش بر هم بخورد ، آنچنان كه امير مؤمنان عليه السلام فرمود : اللَّجاجُ يُفسِدُ الرَّأيَ . (1) لجاجت ، رأى را تباه مى كند. پايان لجاجت نيز آن گونه است كه پيامبر خدا مى فرمايد : إيّاكَ وَاللَّجاجَةَ ؛ فَإِنَّ أَوَّلَها جَهلٌ وآخِرَها نَدامَةٌ. (2) از لجاجت بپرهيز كه آغازش ، نادانى و پايانش پشيمانى است. لازم به يادآورى است كه آنچه آورده شد _ چنان كه بدان اشاره گرديد _ مهم ترين موانع پالايش عقيده اند و در بخش هفتم در ذيل عنوان «موانع شناخت» ، تمامى موانع ذكر خواهند شد.
شرايط پالايش عقيدهاين شرايط ، پژوهشگر را يارى مى دهند تا حقيقت را درك كند ، به طورى كه بدون اين شرايط ، اطمينان به نتايج پژوهش ها حاصل نمى گردد. اين شرايط عبارت اند از : 1 . تأنّى ، 2 . تجربه ، 3 . تمركز انديشه ، 4 . پويايى انديشه ، 5 . تبادل نظر ، 6 . امدادهاى غيبى.
.
ص: 92
1 . تأن_ّىتأن_ّى ، به معناى خوددارى از شتاب كردن در اظهار نظر و انتظار پخته شدن رأى است. پژوهشگر ، آن گاه كه در مسئله اى مى انديشد ، نخست به يك انديشه ابتدايى مى رسد كه نمى توان بر آن اعتماد كرد. تأنّى ، به پژوهشگر فرصت مى دهد تا به تدريج با بررسى دقيق و توجّه به جوانب گوناگون مسئله ، انديشه اى پخته و قابل اعتماد ، عرضه بدارد. امام على عليه السلام فرموده است : الرَّأيُ مَعَ الأَناةِ ، وبِئسَ الظَّهيرُ الرَّأيُ الفَطيرُ . (1) رأى [درست] ، با تأن_ّى حاصل مى گردد و بدترين پشتوانه ، رأى ناپخته (خام) است. نقطه مقابل تأنّى ، شتاب كردن است و شتاب كردن ، از آن جا كه پژوهشگر را از فرصت هاى كافى براى بررسى كامل و رسيدگى تمام عيار ، محروم مى كند ، زمينه ساز لغزش انديشه و اشتباه در بررسى مى گردد ، چنان كه امير مؤمنان عليه السلام مى فرمايد : العَجَلُ يوجِبُ العِثارَ . (2) شتاب كردن ، سبب لغزش مى شود. از پيامبر صلى الله عليه و آله نيز چنين گزارش شده است : مَن تَأَنّى أصَابَ أو كادَ ، ومَن عَجِلَ أخطَأَ أو كَادَ . (3) آن كه تأن_ّى بورزد ، به واقع مى رسد ، يا بدان نزديك مى شود ؛ و آن كه شتاب بورزد ، خطا مى كند ، يا به خطا نزديك مى شود.
.
ص: 93
پس تأ نّى ، پژوهشگر را به رأى درست ، نزديك مى كند و اگر ديگر شرايط پالايش عقيده فراهم آيد ، او به واقعيت دست مى يابد و چنانچه شرايط ديگر فراهم نگردد و به واقعيت دست نيابد ، لااقل بدان نزديك مى شود. در مقابل ، شتاب ، پژوهشگر را به خطا مى اندازد و اگر شخص شتاب زده در بررسى هايش به واقع نيز برسد ، يك اتّفاق است . از اين رو ، امام على عليه السلام فرزندش امام مجتبى عليه السلام را چنين سفارش كرده است : أَنهاكَ عَنِ التَّسَرُّعِ بِالقَولِ وَالفِعلِ . (1) تو را از شتاب زدگى در گفتار و رفتار ، بر حذر مى دارم.
2 . تجربهبه طور طبيعى ، رأى كسانى كه در اظهار نظر و بررسى ، از تجربه و خُبرويّت بهره نمى برند ، نادرست و غير واقعى است. امام على عليه السلام نقش تجربه و تأثير آن را در شناخت ، چنين به تصوير مى كشد : كُلُّ مَعرِفَةٍ تَحتاجُ إِلَى التَّجارِبِ. (2) هر شناختى ، به تجربه هايى نيازمند است. در حديثى ديگر ، امام على عليه السلام معارف عقلى را به دو بخش تقسيم مى كند : العَقلُ عَقلانِ: عَقلُ الطَّبعِ وعَقلُ التَّجرِبَةِ وكِلاهُما يُؤَدّي إِلَى المَنفَعَةِ. (3) عقل ، دو گونه است : عقل سرشتى و عقل اكتسابى. و هر دو به سود مى انجامد. همچنين در حديثى ديگر ، چنين فرموده است :
.
ص: 94
فِي التَّجارِبِ عِلمٌ مُستَأنِفٌ. (1) در تجربه ها ، دانش جديد [نهفته] است. و نيز چه رسا و زيبا فرموده است كه : رَأيُ الرَّجُلِ عَلى قَدرِ تَجرِبَتِهِ. (2) [ارزش] رأى آدمى ، به اندازه تجربه و خُبرويّت اوست. يعنى هر چه تجربه انسان در زمينه هايى كه اظهار رأى مى كند ، افزون تر گردد ، اظهار نظرش به واقع نزديك تر مى شود. به سخن ديگر ، هر كه باتجربه و خبره تر باشد ، رأيش استوارتر است. در روايت ديگرى ، از امام على عليه السلام چنين نقل شده است : أملَكُ النّاسِ لِسَدادِ الرَّأيِ كُلُّ مُجَرَّبٍ . (3) سرآمدِ مردم در داشتنِ رأى استوار ، انسان هاى باتجربه اند. بنا بر اين ، امام على عليه السلام دانشى را كه از راه تجربه به دست مى آيد ، دقيق تر از دانشى مى داند كه تنها در فضاى درس و بحث حاصل گردد. به عقيده ايشان ، طبّ تجربى از طبّ كلاسيك به حكمت و علم پزشكى ، نزديك تر است. بدين جهت مى فرمايد: المُجَرَّبُ أحكَمُ مِنَ الطَّبيبِ . (4) انسان باتجربه ، داناتر از پزشك است.
.
ص: 95
از نگاه امام عليه السلام ، به عنوان يك قاعده عمومى ، در هر زمينه كه تجربه كافى فراهم شود ، كار ، محكم و استوار مى گردد، و چه رسا اين مطلب را در اين سخن فرموده است : مَن حَفِظَ التَّجارِبَ أصابَت أفعالُهُ. (1) آن كه تجربه آموزد ، رفتارش استوار مى گردد.
3 . تمركز انديشهتمركز انديشه ، جوانب هر مسئله را براى پژوهشگر روشن مى سازد و موجب مى گردد وى رأيش را با اعتنا و توجّه به همه ملزومات ارائه مى كند. هر چه انسان در پژوهش ، به تمركز بيشتر در انديشه برسد ، به حقيقت ، نزديك تر مى شود و هر چه تمركزش كمتر گردد ، از حقيقت ، دورتر مى شود. از اين رو ، اگر پژوهشگر مى خواهد از رأيى استوار برخوردار باشد ، مى بايد عوامل تمركز انديشه را فراهم سازد و از موانع تمركز ، دورى كند.
عوامل تمركز انديشهمهم ترين عواملى كه به تمركز فكر مى انجامند ، در اين روايت امام صادق عليه السلام جمع شده اند : خَمسُ خِصالٍ مَن فَقَدَ واحِدَةً مِنهُنَّ لَم يَزَل ناقِصَ العَيشِ زائِلَ العَقلِ مَشغولَ القَلبِ: فَأوَّلُها صِحَّةُ البَدَنِ، وَالثّانِيَةُ الأَمنُ، وَالثّالِثَةُ السَّعَةُ فِي الرِّزقِ، وَالرّابِعَةُ الأَنيسُ المُوافِقُ... وَالخامِسَةُ _ وهِيَ تَجمَعُ هذِهِ الخِصالَ _ الدَّعَةُ. (2) پنج خصلت است كه هر كس يكى از آنها را از دست بدهد ، دل مشغول ،
.
ص: 96
پريشان عقل و ناكام در زندگى مى شود : نخست. سلامت بدن ، دوم. امنيّت ، سوم. گشايش در روزى ، چهارم. رفيق سازگار ، و پنجم. آرامش كه همه اين ويژگى ها را در خود دارد . در اين حديث ، امام صادق عليه السلام از خصلت هايى كه نقش اساسى در كام روايى در زندگى ، سلامت فكر و آرامش خاطر دارند ، سخن مى گويد ؛ خصلت هايى كه بودن آنها سبب تمركز انديشه مى شود و نبود آنها تمركز را بر هم مى زند.
4. پويايى انديشهپويايى و نشاط انديشه و جلوگيرى از بسته انديشى ، شرطى ديگر براى دستيابى به عقيده درست و رأى استوار است. سفارش امام على عليه السلام در اين زمينه ، چنين است : أمخِضُوا الرَّأيَ مَخضَ السّقَاء يُنتِج سَديدَ الآراءِ. (1) نظر را مانند مَشكِ كَره گيرى ، به هم زنيد تا آراى استوار ، به بار آورَد. اگر انديشه بر محور يك رأى ، سرسختى بورزد و در آن جولان ندهد ، به جمود و تحجّر مى رسد و در نتيجه نشاطش بر هم مى خورد و از جنبش و رشد باز مى ماند و قدرت شناخت درست نظريّه ها و سنجش دقيق آنها را از نظر درستى و بطلان يا ضعف و قوّت ، از كف مى دهد. بدين جهت ، امام عليه السلام به پژوهشگر تأكيد مى ورزد كه براى رسيدن به باورهاى درست و آراى استوار ، مى بايد با جنبش و پويايى انديشه ، خود را از بسته انديشى رها سازد و آراى علمى را در ذهن خويش كاملاً بر هم زند و در ابعاد گوناگون مسئله به دقّت بنگرد.
.
ص: 97
5 . تبادل نظريكى ديگر از شرايط پالايش عقيده ، تبادل نظر است. سفارش امير مؤمنان عليه السلام در اين باره ، چنين است : اِضرِبوا بَعضَ الرَّأيِ بِبَعضٍ يَتَوَلَّدُ مِنهُ الصَّوابُ. (1) آرا را بر هم زنيد تا از آن ، درستى به دست بيايد. از اين سخن ، چنين نتيجه گيرى مى شود كه تبادل نظر به دور از تعصّب ، به طور طبيعى ، نقاط قوّت و ضعف و نيز خطا و درستى آرا و نظريّه ها را روشن مى سازد . بر اين پايه ، آن كه به خود اجازه مى دهد كه در آراى ديگران ، تحقيق و بررسى كند ، اگر اهل پژوهش باشد ، مى تواند آراى درست را از نادرست تشخيص دهد. امام على عليه السلام فرموده است : مَنِ استَقبَلَ وُجوهَ الآراءِ عَرَفَ مَواقِعَ الخَطَاَ . (2) آن كه به پيشواز آراى گوناگون مى رود ، لغزشگاه ها را مى شناسد. در مقابل ، كسى كه به خود اجازه نمى دهد كه در آراى ديگران بنگرد و از آنها اطلاع يابد ، بلكه در هر زمينه كه با آن رو به رو مى شود ، با شتاب به اظهار نظر مى پردازد و تنها به راهنمايى انديشه خود ، اعتنا و بر آراى عقلى خويش اعتماد مى كند ، به گفته امام على عليه السلام ، در اين آراى گوناگون ، گرفتار خطاهاى آشكار و فرساينده مى شود : مَن جَهِلَ وُجوهَ الآراءِ أعيَتهُ الحِيَلُ. (3) آن كه درباره آراى گوناگون ، جهالت ورزد ، ترفندها او را از پاى در مى آورند.
.
ص: 98
6 . امدادهاى غيبىامدادهاى غيبى ، نقش بزرگى در دست يافتن به باورهاى علمى ، شناخت حقيقت و پالايش عقيده دارند. انسان ، هر قدر هم كه ورزيده و ماهر و آگاه باشد ، به دليل محدود بودن معلوماتش ، نمى تواند به تمام ابعاد مسائل مورد بررسى خود احاطه يابد و از كلّيه زواياى آنها آگاه شود. از اين رو، اگر بخواهد واقع را بويژه در مسائل پيچيده علمى بيابد ، به امدادهاى غيبى ، و به تعبير ديگر ، به گونه اى از الهام و اِشراق ، نياز دارد. بدين جهت ، الكسيس كارل ، معتقد است كه اكتشافات علمى ، تنها نتيجه انديشه انسان نيست. وى در اين زمينه مى گويد : به يقين ، اكتشافات علمى ، تنها محصول و اثر فكر آدمى نيست و نوابغ ، علاوه بر نيروى مطالعه و درك قضايا ، از خصايص ديگرى چون : اِشراق و تصوّر خلاّقه ، برخوردارند. آنان با اشراق ، چيزهايى را كه بر ديگران پوشيده است ، مى يابند و روابط مجهول بين قضايايى را كه ظاهرا با هم ارتباطى ندارند ، مى بينند و وجود گنجينه هاى مجهول را به فراست در مى يابند. تمام مردان بزرگ ، از موهبت «اشراق» برخوردارند و بدون دليل و تحليل ، آنچه را دانستنش اهمّيت دارد ، مى دانند... . يك دانشمند بزرگ ، خود به خود ، به سوى راهى كه منجر به كشف تازه اى خواهد شد ، كشانده مى شود.اين ، همان كيفيتى است كه پيش از اين ، «الهام» ناميده مى شد. دانشمندان را مى توان به دو دسته تقسيم كرد : يكى منطقى و ديگرى اِشراقى. علوم ، ترقّىِ خود را مرهون اين دو دسته متفكّرند. در علوم رياضى نيز كه اساس و پايه اى كاملاً منطقى دارد ، اِشراق ، سهم دارد... . در زندگى عادى نيز مانند قضاياى علمى ، اشراق ، يك عامل شناسايى قوى و در عين حال خطرناك است و تميز آن از توهّم ، گاه دشوار است... و فقط مردان بزرگ و پاكان ساده دل مى توانند با آن به كمال و اوج زندگى معنوى برسند. اين
.
ص: 99
موهبت ، حقّا شگفت انگيز است ، تا جايى كه درك واقعيت ، بدون دليل و تعقّل ، براى ما غير قابل تفسير مى نمايد. (1) همين نظريّه را دانشمند رياضيدان فرانسوى ، ژاك هاداما ، تأييد مى كند ، آن جا كه مى گويد : وقتى ما به شرايط اكتشافات و اختراعات مى انديشيم، محال است بتوانيم اثر ادراكات ناگهانى درونى را ناديده بگيريم. هر دانشمند پژوهشگرى ، كم و بيش ، اين احساس را كرده است كه زندگى و مطالب علمى او ، از يك رشته فعاليت هاى متناوب تشكيل شده است كه در عدّه اى از آنها ، اراده و شعور وى مؤثّر بوده و بقيّه ، حاصل يك سلسله الهامات درونى بوده اند. (2) بنا بر اين ، مى توان گفت كه : هر چه امدادهاى غيبى و الهامات درونى يك انديشمند افزون تر شوند ، آرا و عقايدش درست ترند و مى تواند حقايق علمى بيشترى را كشف كند ، و اگر اين امدادها به كمال برسند ، آرا و عقايد انسان از خطا مصونيت مى يابد. امّا ريشه اين اشراق ها و الهامات درونى چيست؟ مادّه گرايان از پاسخ دادن بدان ناتوان اند ؛ ولى خداپرستان مى دانند كه ريشه آن ، خداوند است. خداوند متعال است كه بر بنده اش منّت مى گذارد و اين موهبت را به هر كه بخواهد ، به اندازه شايستگى اش و به مقتضاى حكمت الهى ، عنايت مى فرمايد ، و دعا يكى از وسايل دستيابى به اين شايستگى است. از اين رو ، امام سجّاد عليه السلام خداوند را مى خواند و به ما مى آموزد كه خداوند را اين گونه بخوانيم تا ما را بر آراى استوار ، مدد برساند :
.
ص: 100
وأَعوذُ بِكَ مِن دُعاءٍ محَجوبٍ، ورَجاءٍ مَكذوبٍ، وحَياءٍ مَسلوبٍ، وَاحتِجاجٍ مَغلوبٍ، و رَأيٍ غَيرِ مُصيبٍ. (1) [خدايا !] به تو پناه مى برم ، از : دعاى به مانع خورده ، اميد دروغين ، بى حيايى ، استدلالى كه شكست خورده ، و رأى نااستوار. به علاوه ، مى بايد توجّه كنيم كه «دعا» ، يكى از ريشه هاى الهام و اشراق است و انسان را به سوى ريشه هاى ديگر نيز مى كشاند. شرح عوامل و زمينه هاى الهام و اشراق ، در فصل چهارم از بخش ششم خواهد آمد. (2)
.
ص: 101
فصل پنجم : آزمودن عقيدهدر اين فصل ، يكى از مهم ترين مسائلى را كه مى بايد پيش از ورود به مباحث اعتقادى بدان توجّه شود ، عرضه مى داريم و آن ، مسئله «آزمودن عقيده» است. آيا معيارى وجود دارد كه انسان بتواند با آن ، عقيده و آرايَش را بيازمايد و بر درستى آنها واقف گردد؟ چگونه پژوهشگر مى تواند بفهمد كه آنچه خود يا ديگرى علم حقيقى و عقيده علمى مى داند ، حقيقتا چنين است و تخيّل دانش و خوددانابينى نيست؟ آيا در احاديث اسلامى ، آموزه ها و سفارش هايى در زمينه آزمودن عقيده وجود دارد؟ پاسخ ، اين است كه : عقايد علمى ، عقايد غير علمى و نيز خوددانابينى ، هر يك نشانه ها و آثارى دارند كه پژوهشگر مى تواند به وسيله آنها آرا و عقايد خود و ديگران را بيازمايد و درستى يا نادرستى شان را كشف كند. امام على عليه السلام درباره نشانه هاى عقايد علمى و غير علمى ، سخنى جامع دارند كه به جهت نكات ارزنده اش ، شايسته دقّت و تأمّل است.
نشانه هاى عقايد علمىابتدا ، سخن امام على عليه السلام را در مورد آثار و نشانه هاى عقايد علمى و ويژگى هاى
.
ص: 102
دانايان واقعى ، نقل مى كنيم و سپس نشانه هايى را كه در كلام ايشان آمده است ، يك به يك ، مورد تبيين و بررسى قرار مى دهيم. امير مؤمنان عليه السلام مى فرمايد : إِنَّ العالِمَ مَن عَرَفَ أَنَّ ما يَعْلَمُ فى ما لا يَعْلَمُ قَليلٌ ، فَعَدَّ نَفْسَهُ بِذلِكَ جاهلاً ، فَازْدادَ بِما عَرَفَ مِن ذلِكَ فى طَلَبِ العِلْمِ اجْتِهادَا. فَما يَزالُ لِلْعِلمِ طالبا وَ فيه راغبا وَ لَهُ مُستفيدا وَ لاِهْلِهِ خاشِعا وَ لرَأيِهِ مُتَّهِما وَ لِلصَّمْتِ لازِما وَ لِلْخَطَأ حاذِرا ، وَ مِنْهُ مُستَحييا ، و إِنْ وَرِدَ عَلَيْهِ ما لايَعرِفُ، لَمْ يُنكِرْ ذلِكَ لِما قَرَّرَ بِهِ نَفْسُهُ مَنَ الجَهالَةِ . (1) به راستى ، داناى واقعى ، كسى است كه بفهمد آنچه مى داند ، در مقايسه با آنچه نمى داند ، اندك است و بدين جهت ، خود را نادان مى شمارد ، و با اين شناخت دقيق از ميزان مجهولات خود ، تلاشش براى تحصيل علم ، فزونى مى يابد. بر اين اساس ، داناى واقعى هميشه در جستجوى دانش و علاقه مند به تحصيل و استفاده از آگاهى [ ديگران] است و براى اهل دانش، فروتنى مى كند و رأى خود را متّهم مى داند و ملازم با سكوت است و از خطا حذر مى كند و از آن شرمگين مى شود و اگر چيزى براى او مطرح شود كه شناختى به آن ندارد ، آن را انكار نمى كند ؛ چون ميزان مجهولات خود را مى داند. در مجموع ، از بيان امام عليه السلام ، هفت نشانه براى دانايان واقعى و صاحبان عقايد علمى ، قابل استخراج است. اين نشانه ها عبارت اند از: 1. توجّه به جهل خود ، 2. عطش فزاينده براى دانش اندوزى ، 3. فروتنى در برابر اهل دانش ، 4. متّهم ديدن رأى خود ، 5 . خاموشى ، 6. حذر كردن از خطا ، 7 . انكار نكردن مجهولات. و اينك بررسى و تبيين اين نشانه ها :
1. توجّه به مجهولاتبه عكسِ دانايان خيالى و افراد مبتلا به بيمارى خوددانابينى ، كه فقط معلومات
.
ص: 103
خود را مى بينند و از مجهولات خود غافل اند ، دانايان واقعى و صاحبان آرا و عقايد علمى ، مجهولات خود را مى بينند و با مشاهده مجهولات بزرگ و بى نهايت خود ، معلومات خويش را به حساب نمى آورند. اين گونه افراد ، از ديدگاه امام على عليه السلام شايستگى عنوان «عالِم» را دارند و نظر و رأى آنان در مسائل عقلى ، معتبر و قابل اعتماد است. به راستى ، «عالِم» كسى است كه بفهمد آنچه مى داند ، در مقايسه با آنچه نمى داند ، اندك است ؛ پس خود را جاهل به شمار آورد. پس ، عالِم حقيقى ، هر چه دانسته هايش زيادتر گردد، مجهولاتش بيشتر مى شود ، و هر چه دانشش افزون گردد ، آگاهى اش به اين كه دانسته هايش محدود است و قابل قياس با مجهولاتِ نامحدود نيست ، بالاتر مى رود. از اين جهت ، هر كس راه شناخت حقايق و عقايد علمى را مى پيمايد ، بدان جا مى رسد كه دانسته هايش را چنان اندك مى بيند كه در برابر مجهولات ، چيزى به حساب نمى آيند. پس ، تنها به خاطر اين مقدار دانش اندك ، خود را شايسته نمى بيند كه عالِم محسوب گردد ؛ بلكه با بررسى دقيق علمى و واقع نگرى ، براى خود در برابر دانشمندان ، جايى نمى بيند. در اين جاست كه انسان احساس مى كند كه هر چه دانشش افزوده گردد ، فاصله ميان دانسته ها و مجهولاتش بيشتر مى شود و به سخن ديگر ، ميزان بالا رفتن سطح علمى آدمى ، برابر است با ميزان زيادتى مجهولات او . بدين جهت ، هر كسى كه درباره انسانْ اندك شناختى ندارد ، برايش مجهولى در زمينه انسان شناسى نيست و از اين روست كه اگر از نادانى بپرسى : «انسان چيست؟» ، پاسخ مى دهد : اين كه امرى روشن است! انسان، موجودى است كه با دو پا راه
.
ص: 104
مى رود. انسان ، يعنى انسان. اين چه پرسش بى معنايى است؟! نيز اگر از او بپرسى : «آيا درباره انسان چيزى هست كه ندانى؟» ، پاسخ مى دهد : هرگز! زيرا به نظر من ، انسان چنان شناخته شده است كه نيازمند به معرّفى و توضيح نيست. امّا همين شخص ، اگر به پژوهش درباره انسان شناسى رو كند ، هر چه دايره تخصص و تحقيقش گسترش يابد ، ميزان مجهولاتش درباره اين موجود شگفت انگيز و پيچيده و پر از اسرار ، بالاتر مى رود و هر چه در حقيقتِ انسان ، ژرف نگرى بيشترى كند ، پرسش هاى بيشتر و بيشترى برايش مطرح مى شوند. آرى، انسان براى شخص نادان ، موجودى است كه شناختش به پايان رسيده است ؛ ولى انديشمند پژوهشگرى چون الكسيس كارل كه عمرى را در انسان شناسى سپرى كرده ، حاصل پژوهش و ثمره همه تلاش هايش ، كتابى با عنوان انسان ، موجودى ناشناخته است . البته نزد عالِمان حقيقى ، تنها انسان ، موجود ناشناخته نيست ؛ بلكه همه موجودات عالَم ، پيچيده و پر از اسرار و ناشناخته اند. مى گويند : دانشمندى فرانسوى به نام فيلسْتى دى لامنه گفته است : اگر كسى بتواند يك ريگ كوچك را معرّفى كند ، خداوندى را در اختيارش مى نهم. (1) البته انسان نه تنها يك ريگ ، بلكه يك ذره از ذرات آن را نيز نمى تواند به صورت دقيق معرّفى كند. مگر نمى بينيم دانش بشرى ، هر روز ، اسرار جديدى را از «اتم» ، كشف مى كند؟ آيا اين ، بدان معنا نيست كه تا امروز ، بشر از شناخت
.
ص: 105
كامل يك ذره از ذرات هستى نيز ناتوان بوده است؟ از همين جاست كه تمام هستى ، به نظر عالِم حقيقى و نه عالِم خيالى ، پر از اسرار پيچيده و ناشناخته است و هر چه بر علمش افزوده گردد ، شناختش نسبت به اسرار و پيچيدگى هاى هستى بيشتر مى شود و نشانه هايى را آشكار مى سازد كه خود ، نيازمند پژوهش اند ، چنان كه بسيارى از مجهولاتش نيز هويدا مى شود. بر اين پايه ، هر چه بر معلومات انسان افزوده شود ، مجهولاتش بيشتر مى گردد ، تا بدان جا كه اعداد از بيان فاصله ميان معلومات و مجهولات انسان ، ناتوان مى شوند ؛ زيرا دانسته هايش محدود و مجهولاتش نامحدود است و عدد نمى تواند نامحدود را شماره كند ، و همين ، معناى سخن پيش گفته امام على عليه السلام است : إِنَّ العالِمَ مَن عَرَف أَنّ ما يَعلَمُ فيما لا يَعلَمُ قَليلٌ ، فَعَدَّ نَفسَهُ بِذلِكَ جاهِلاً. (1) به راستى ، عالِم ، كسى است كه بفهمد آنچه مى داند ، در مقايسه با آنچه نمى داند ، اندك است و بدين جهت ، خود را نادان مى شمارد . و همين است معناى سخن منسوب به سقراط كه : تا به آن جا رسيد دانش من كه بدانم همى نمى دانم .
و از ابن سينا نيز چنين نقل شده است :
دل گرچه در اين باديه بسيار شتافت يك موى ندانست ولى موى شكافت . اين كه عالمان واقعى ، خود را جاهل نسبى به شمار بياورند ، اختصاص به سقراط و ابن سينا ندارد ؛ بلكه همان گونه كه امام على عليه السلام فرمود ، اين از
.
ص: 106
ويژگى هاى تمامى عالِمان حقيقى است و عالِم ، جز اين نيست. اكنون ببينيم امام على عليه السلام درباره دانش خود ، چه مى گويد و چگونه ميان دانسته ها و مجهولاتش مقايسه مى كند ؛ همان امامى كه مى فرمود : سَلوني قَبلَ أن تَفقِدوني. (1) از من بپرسيد ، پيش از آن كه مرا از دست بدهيد. همان امام برجسته اى كه مى فرمود : عِندي عُلومُ الأَوَّلينَ وَالآخِرينَ. (2) نزد من ، دانش اوّلين و آخرين است. همان عالِمى كه در توصيف دانش او قلم ها مى شكنند و زبان ها لال مى گردند و نمى توانند او را توصيف كنند ؛ همو كه مى فرمود : لَقَدِ اندَمَجتُ عَلى مَكنونِ عِلمٍ لو بُحتُ بِهِ لاَضطَرَبتُم اضطِرابَ الأَرشِيَةِ فِي الطَّوِيِّ البَعيدَةِ. (3) در اقيانوس دانش نهانى فرو رفته ام ، كه اگر چنان كه هستم ، آشكار گردم ، شما همانند ريسمانى كه در چاهى ژرف مى لرزد ، [ مضطرب و] لرزان مى گرديد . همين دانشمند برجسته ، با همه دانش سرشارش _ كه گوش ها از شنيدنش ناتوان اند _ دانش خود را در برابر آنچه نمى داند ، هيچ مى شمرد و آن گاه كه در برابر پروردگار ، تضرّع مى كند ، دانش خود را با دانش نامحدود خداوند متعال مى سنجد و در پيشگاه او به نادانى خود ، اعتراف مى نمايد. در دعاى «يستشير» كه پيامبر صلى الله عليه و آله آن را به وى آموخت و به وى سفارش كرد كه
.
ص: 107
به جانشين پس از خود نيز بياموزد و آن را در هر صبح و شام تكرار كند ، مى بينيم كه وى با تضرّع و زارى ، خداوند عز و جل را چنين مورد خطاب قرار مى دهد: أنتَ العالِمُ وأَنَا الجاهِلُ . (1) تو ، دانايى و من ، نادانم . اين ، حقيقتى است علمى و دقيق و به راستى ، امام عليه السلام مجامله و مبالغه نمى كند و به اندازه مويى، از دايره حقيقت ، منحرف نمى شود. آنچه از او صادر مى گردد ، عين حقيقت است ، نه ذره اى كم و نه ذره اى بيش. سخنى ديگر از امام على عليه السلام كه به معرّفى نشانه هاى عالِم حقيقى و تمييز ميان عالِم حقيقى و غير حقيقى مى پردازد ، چنين است : العالِمُ مَن عَرَفَ قَدرَهُ ، وكَفى بِالمَرءِ جَهلاً أن لا يَعْرِفَ قَدْرَهُ . (2) عالِم ، كسى است كه اندازه خود را بشناسد ، و براى جهل آدمى ، همين بس كه اندازه خود را نشناسد. روشن است كه منظور از اندازه هر كس ، اندازه دانش اوست ؛ يعنى عالِم حقيقى ، كسى است كه ميزان دانش خود را بشناسد و از غرور علمى و بيمارى خوددانابينى در امان باشد ، و هر كس به اين شناخت نرسد و اندازه دانسته هاى خود را در برابر مجهولاتش نداند ، شايسته نيست كه عالِم ناميده شود ، گرچه از دانش هاى گوناگون برخوردار باشد ؛ زيرا همين نادانى ، براى گم راهى و كاهش ارزش آرا و عقايدش ، كافى است.
.
ص: 108
2. عطش فزاينده براى دانش اندوزىپس از آن كه عالِم ، دانسته هايش را با مجهولاتش به دقّت سنجيد و دانست كه دانسته هايش در برابر مجهولات ، چيزى به حساب نمى آيد ، تشنگى آگاهى و درك ، در وجودش بالا مى رود و عشق و حرص به دانش ، توان و تلاشش را براى شناخت حقايق هستى بالا مى برد ، چنان كه امام على عليه السلام فرمود : العالِمُ مَن لاَ يَشبَعُ مِنَ العِلمِ وَلا يَتَشَبَّعُ بِهِ. (1) عالِم ، آن است كه از دانش ، سير نگردد و گمان نكند كه سير شده است. چنان كه فرمود : العالِمُ الذي لا يَمِلُّ مِن تَعَلُّمِ العِلمِ. (2) عالِم ، از فراگيرى دانش ، خسته نمى شود. در مقابل ، عالِم نمايانْ قرار دارند كه بيمارى خوددانابينى ، آنان را از استمرار آموزش و پژوهش باز مى دارد. اين بيمارى ، به بيمار فرصت نمى دهد كه در آنچه نمى داند ، پژوهش كند ؛ بلكه او را به وهم مى اندازد كه به همه چيز داناست و دانش طلبى براى او نقص به شمار مى رود.
3. فروتنى در برابر اهل دانشسومين نشانه اى كه امام عليه السلام در معرّفى عالِم حقيقى بيان فرموده ، فروتنى در برابر دانشمندان است. انسان به هر مرتبه از دانش كه برسد ، وقتى دانسته هايش را با مجهولات بسنجد ، غرور بر او غلبه نمى كند و ديگر تنها به دانسته هاى خويش نمى نگرد ؛ بلكه به پژوهش ها و دانش ديگران نيز به ديده احترام و ارزش
.
ص: 109
مى نگرد و در برابر دانش آنان ، فروتنى مى كند. در مقابل ، عالِم نمايان _ كه خود را داناترينِ دانايان مى انگارند _ خويش را در برابر ديگران بالا برده ، ديگران را تحقير مى كنند. اين بيماران ، گمان مى كنند كه اگر در برابر دانشمندان فروتنى كنند ، از مرتبت علمى شان كاسته مى شود ، چنان كه خيال مى كنند مردم ، فروتنى و احترامشان را براى عالِمان ديگر ، به حساب دانش كم اينان مى گذارند. بدين جهت ، وانمود مى كنند كه هيچ كس از آنان داناتر نيست و از اين رو با ديده عيبجويى و نه از روى نقد و بررسى ، هر نظريّه اى را از هر دانشمند و درباره هر مسئله اى مورد ايراد و انتقاد قرار مى دهند .
4. متّهم كردن رأى خودچهارمين نشانه عالِم حقيقى در سخن امام على عليه السلام ، آن است كه شخص ، رأى و نظريّه خويش را در معرض نقد بداند. دانشمند حقيقى و آگاه ، كه مجهولاتش را بى شمار مى داند ، رأى و نظريّه خود را از خطا مصون نمى داند ؛ بلكه به آرا و نظريّات خويش ، به ديده اتّهام مى نگرد و تا آن زمان كه نزد او يك فرضيّه علمى ، منطقى و منطبق با واقع به اثبات نرسد ، آن را معتبر نمى شمرد. چه بسيار آرا و عقايدى كه قرن هاى طولانى بر جهان به عنوان نظريّه هاى علمى و قطعى ، حاكم بوده و كسى در درستى شان ترديد نداشته ، ولى پيشرفت هاى علمى ، بطلان آنها را به اثبات رسانده است ، مانند فرضيّه بطلميوس در علم هيئت.
5 . خاموشى گزيدنپنجمين ويژگى عالِم حقيقى در سخن امام على عليه السلام ، سكوت مداوم است.
.
ص: 110
دانشمند حقيقى ، كه مى فهمد دانسته هايش در برابر مجهولاتِ بى شمار و نامحدود ، اندك است ، به خود اجازه نمى دهد در هر مسئله اى اظهار نظر كند. شهيد ثانى رحمه اللهدرباره قاسم بن محمّد بن ابى بكر ، يكى از فقيهان برجسته و مورد اتّفاق مدينه ، گزارش مى دهد كه مسئله اى از او سؤال شد و گفت : نمى دانم. سؤال كننده گفت : نزد تو آمده ام و غير از تو را نمى شناسم. قاسم گفت : به ريش بلند و جمعيت اطرافم ، نگاه مكن. به خدا سوگند ، اين مسئله را نمى دانم! پيرمردى قريشى كه در كنارش نشسته بود ، گفت : برادرزاده! ملازم وى باش . آن گاه گفت : به خدا سوگند ، تو را در هيچ مجلسى خردمندتر از امروز نديدم . آن گاه قاسم گفت : وَاللّهِ لَأَن يُقطَعَ لِساني أَحَبُّ إِلَيَّ أَن أَتَكَلَّمَ بِما لا عِلمَ لي بِهِ. (1) به خدا سوگند ، اگر زبانم بريده شود ، برايم دوست داشتنى تر از اين است كه درباره آنچه علم ندارم ، سخن بگويم. آن كه از غرور علمى و بيمارى خوددانابينى ، پيراسته است ، آمادگى ندارد كه با هر قيمتى ، درباره آنچه نمى داند ، اظهار نظر كند. از اين رو ، خاموشى مى گزيند و از پاسخ دادن به بسيارى از مسائل ، خوددارى مى كند و اين ، همان بيان زيباى امام على عليه السلام است كه : قولُ «لا أعلَمُ» نِصفُ العِلمِ. (2) سخنِ «نمى دانم» ، نيمى از دانش است.
.
ص: 111
اين بر خلاف رويّه مبتلايان به غرور علمى و خوددانابينى است ؛ كسانى كه نه تنها هيچ درنگ نمى كنند ، بلكه به سرعت و بدون تأمّل ، به آنچه از آنان پرسيده مى شود ، پاسخ مى گويند. آنان كسانى هستند كه نمى توان گفت عالم نيستند ؛ بلكه بايد گفت بيمارند و بلكه چنان كه امام على عليه السلام توصيف نموده ، ديوانه اند : إِنَّ مَن أجابَ في كُلِّ ما يُسأَلُ عَنهُ لَمَجنونٌ. (1) آن كه به هر چه از او سؤال مى شود ، پاسخ گويد ، ديوانه است.
6 . خوددارى از خطااين ، ششمين ويژگى عالِم حقيقى در سخن امام على عليه السلام است. آن كه از غرور علمى به دور است و اندازه جهل خود را مى شناسد ، هر گاه بخواهد رأيى را در يك مسئله ابراز كند ، انديشه خود را متمركز مى كند و بر حواسّ خود مسلّط مى گردد تا مبادا به خطا افتد. آن گاه با دقّت و توجّه به تمام جوانب مسئله ، رأى خود را اظهار مى كند. بدين جهت ، زبان خردمند ، هميشه در پس عقل اوست (2) و هيچ گاه خردمند ، سخن نسنجيده بر زبان نمى آورد تا مبادا در گفته هايش به خطا بيفتد ، بر خلاف مبتلايان به غرور علمى و بيمارى خوددانابينى ، كه بى درنگ و بدون تأمّل ، درباره هر چه بر آنان عرضه مى گردد، اظهار نظر مى كنند.
7. انكار نكردن مجهولاتآخرين نشانه اى كه امام على عليه السلام شخصيت عالِم حقيقى را بدان مى شناساند ، «انكار نكردن چيزى است كه آن را نمى داند». اگر چيزى بر عالِم حقيقى عرضه گردد كه آن را نمى شناسد ، به خاطر جهل خود ، آن را انكار نمى كند. كسى كه از
.
ص: 112
بيمارى غرور علمى ، در امان است و به كمىِ معلومات خود و نامتناهى بودن مجهولاتش آگاه است ، عقلش به وى اجازه نمى دهد كه آنچه را نمى داند و برايش مجهول است ، انكار كند. ابن سينا در اين باره مى گويد : فالصواب أن تسرّح أمثال ذلك إلى بقعة الإمكان ، ما لم يدرك عنه قائم البرهان. (1) درست ، آن است كه امثال اين [ شگفتى ها] را در سراى «امكان» بگذارى، تا زمانى كه بُرهانى بر خلافش اقامه نشده است. اين ، يك حقيقت روشن عقلى و علمى است كه : «ندانستن» بر «نبودن» دلالت نمى كند. چه بسيار حقايقى كه انسان بدانها عالِم نيست ؛ ولى وجود دارند! آيا هزار سال پيش ، بشر از حركت خون و اتم و صدها حقيقت علمى ديگر كه امروزه كشف و ثابت شده است ، خبر داشت؟ آيا ندانستن اين واقعيت ها در گذشته مى تواند دليلى بر نبود آنها باشد؟ اگر آدمى حقيقتا اهل دانش باشد ، مى داند كه بيشتر حقايق هستى ، براى انسان ، مجهول اند. امير مؤمنان عليه السلام در سخنى ديگر ، ضمن برشمردن ويژگى هاى عالِم حقيقى و عالِم نمايان مى فرمايد : لا تَقولوا بِما لا تَعرِفونَ ، فَإِنَّ أَكثَرَ الحَقِّ فيما تُنكِرونَ. (2) آنچه را نمى دانيد ، بر زبان مرانيد ؛ زيرا بيشتر حقايق ، همانهايى هستند كه شما آنها را انكار مى كنيد. امّا اين مسئله كه بدين پايه از روشنى است و هر خردمندى مى داند كه حق
.
ص: 113
ندارد آنچه را نمى داند و برايش مجهول است ، انكار كند ، از كسانى كه غرور علمى را وسيله اى براى خوددانابينى قرار داده اند و جز آن را نمى بينند ، پنهان مانده است. توضيحات بيشتر در اين باره ، ضمن سخن گفتن از عقايد غير علمى خواهد آمد.
نشانه هاى عقايد غير علمىمى توان عقايد غير علمى را همان گونه كه در عقايد علمى بيان كرديم ، آزمود و با ويژگى هاى فردِ معتقد به آنها آشنا شد. به سخن ديگر ، نشانه هاى عقايد غير علمى ، همان نشانه هاى عالِم نمايان و دانشمندان خيالى هستند كه امام على عليه السلام پس از بازگو كردن ويژگى هاى عالِم حقيقى ، آنها را بيان فرموده است. در اين جا نيز نخست اصل حديث را مى آوريم و آن گاه هر ويژگى را به بحث مى گذاريم. امام على عليه السلام مى فرمايد : إنَّ الجاهِلَ مَن عَدَّ نَفسَهُ بِما جَهِلَ مِن مَعرِفَةِ العِلمِ عالِمًا وبِرَأيِهِ مُكتَفِيًا ، فَما يَزالُ لِلعُلَماءِ مُباعِدا وعَلَيهِم زارِيًا ، ولِمَن خالَفَهُ مُخَطِّئًا ، ولِما لَم يَعرِف مِنَ الأُمورِ مُضَلِّلاً ، فَإِذا وَرَدَ عَلَيهِ مِنَ الاُمورِ ما لَم يَعرِفهُ أنكَرَهُ وكَذَّبَ بِهِ وقالَ بِجَهالَتِهِ : ما أعرِفُ هذا ، وما أراهُ كانَ ، وما أظُنُّ أن يَكونَ ، وأنّى كانَ ؟ وذلِكَ لِثِقَتِهِ بِرَأيِهِ وقِلَّةِ مَعرِفَتِهِ بِجَهالَتِهِ . فَما يَنفَكُّ بِما يَرى مِمّا يَلتَبِسُ عَلَيهِ رَأيُهُ مِمّا لا يَعرِفُ لِلجَهلِ مُستَفيداً ، ولِلحَقِّ مُنكِراً ، وفِي الجَهالَةِ مُتَحَيِّرًا ، وعَن طَلَبِ العِلمِ مُستَكبِرًا. (1) به راستى كه نادان، كسى است كه خود را در آنچه نمى داند ، دانا شمرد و به انديشه و رأى خويش، اكتفا ورزد ، و هميشه از عالمان ، دورى گزيند و آنان را نكوهش كند ، و آن كه را با او مخالفت ورزد ، خطاكار قلمداد كند ، و هر چيزى
.
ص: 114
را نمى شناسد ، گم راه كننده معرفى نمايد ؛ پس هر زمان كه بر او چيزى عرضه شود كه آن را نمى شناسد، انكار كند و دروغ شمرَد و از روى نادانى بگويد : اين را نمى شناسم و گمان نكنم در گذشته وجود داشته يا اين كه در آينده محقّق گردد . اين همه ، بر پايه اعتماد به انديشه خويش و شناخت اندك از نادانى خويش است. در نتيجه ، به دليل خوددانابينى خيالى، (1) پيوسته از نادانى ، بهره مى برد و منكِر حقيقت مى گردد و در نادانىِ خويش سرگردان مى شود و از طلب دانش، سر باز مى زند . بر پايه اين حديث ، روشن مى گردد كه نشانه هاى عقايد غير علمى ، مانند نشانه هاى عقايد علمى ، هفت تاست : 1. بى اعتنايى به جهل خود ، 2. ناديده گرفتن آراى ديگران ، 3. دورى از عالِمان ، 4. تخطئه مخالفان ، 5 . انكار مجهولات ، 6. سرگردانى در نادانى ، 7. سر باز زدن از دانش اندوزى. و اينك شرح اين نشانه ها:
1 . بى اعتنايى به جهل خودنخستين نشانه صاحبان عقايد غير علمى كه به جهت بيمارى درونى ، خود را عالِم مى انگارند ، اين است كه مجهولات خود را نمى بينند. بدين جهت ، معلومات اندكشان بزرگ جلوه مى كند و در نظرشان بزرگ مى آيد ، بدان حد كه خود را «عالِم به همه چيز» مى پندارند ، گويا نزدشان مجهولى نيست. بدين جهت ، خود را در هر زمينه خبره مى دانند و به خود اجازه و حق مى دهند كه بر پايه حدس و گمان ، و به تعبير امروزى ها با تحليل ، در هر زمينه اى به سانِ يك رأى علمى قطعى ، اظهار نظر كنند.
.
ص: 115
اين دسته از مردم ، هر اندازه هم عالم باشند و در هر زمينه اى نيز معرفت داشته باشند ، از نگاه امام على عليه السلام شايسته صفت و لقب «عالِم» نيستند ؛ بلكه شايسته لقب «نادانان حقيقى»اند : إِنَّ الجاهِلَ مَن عَدَّ نَفسَهُ بِما جَهِلَ مِن مَعرِفَةِ العِلمِ عالِمًا . (1) به راستى كه نادان ، كسى است كه خود را در آنچه نمى داند ، عالِم بينگارد . نادانىِ چنين افرادى به اندازه علمشان ، آنان را در چاه تاريكِ جهالت افكنده است ؛ جايى كه روشنايى بدان نمى رسد تا برايشان سودمند باشد. بر اين اساس ، يكى از راه هاى آزمودن عقيده و تميز دادن عقايد علمى از غير علمى ، آن است كه صاحبان عقيده ، مورد آزمون قرار بگيرند كه : آيا به غرور و بيمارى خوددانابينى مبتلايند ، يا از آنها در امان اند؟ و آيا در جايى كه علم ندارند ، به خود اجازه اظهار نظر مى دهند يا خير؟ و خلاصه به چه ميزان ، خود را عالِم مى دانند. از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده است كه فرمود : مَن قالَ «إنّي عالِمٌ» فَهُوَ جاهِلٌ. (2) آن كه بگويد من دانايم ، در حقيقت ، نادان است. پس ، نخستين ويژگى عالمان و اهل معرفت ، سلامت آنان از غرور علمى است . عالِمان حقيقى كه بر بالاترين پلكان دانش قرار گرفته اند ، مى دانند كه آگاهى آنان در برابر نادانى شان به حساب نمى آيد. از اين رو ، مبتلايان به غرور علمى و آنان كه گمان مى برند از دانش ، بهره مندند ، به نخستين درجه دانش هم
.
ص: 116
نرسيده اند و اين ، مصداق سخن امير مؤمنان عليه السلام است : مَنِ ادَّعى مِنَ العِلمِ غايَتَهُ فَقَد أَظْهَرَ مِن جَهْلِهِ نِهايَتَهُ. (1) آن كه پايان دانش را ادّعا كند ، نهايت نادانى خود را آشكار ساخته است. كوته بينان و تنگ نظران و سطحى گرايان ، هر گاه به ميزان اندكى از دانش مى رسند ، غرور علمى ، آنان را به استبداد مى كشاند و اين گونه مى شود كه آنان تمامى مجهولات خود را با مقدار اندكى از دانش خود مى سنجند و خويش را به صورت مطلق ، عالِم مى پندارند. براى مثال ، استاد متخصّص ادبيات ، گمان مى كند كه هر كسى كه در فهم ادبيات مانند او باشد ، به هر چيزى علم دارد و مى تواند در هر زمينه و هر مسئله اى رأى قاطع صادر كند. يا عالم رياضيات ، معتقد است كه رياضيدانان ، عالِم اند و مُجازند در هر زمينه اى ولو عقيدتى و اجتماعى ، اظهار نظر كنند. و همين گونه است : فقيه ، اصول دان ، فيلسوف ، مفسّر و ديگران. هر كسى در هر شاخه اى از دانش و معرفت تخصص پيدا كند ، اگر به غرور علمى مبتلا باشد و نسبت ميان معلومات و مجهولات خود را نشناسد ، گمان مى كند كه انديشه اش از آن رو كه در حوزه تخصصى خودش درست است ، در هر زمينه اى نيز چنين است ، گرچه از تخصصش بيرون باشد. بدين جهت ، به خود حق مى دهد كه در هر مسئله اى اظهار نظر كند. حكايت شده است كه يك عالِم «نحو» ، بر كشتى سوار شد و به هنگام گفتگو با ناخداى كِشتى ، خواست دانش و منزلت علمى خود را به رخ بكشاند تا شايد ناخدا علاقه مند به آموختن «نحو» گردد. بدين جهت از او پرسيد : آيا نحو
.
ص: 117
آموخته اى؟ ناخدا پاسخ گفت : خير. عالم نحو بدو گفت : پس نيمى از عمرت بر فناست! هر كه نحو نياموزد ، عمرش را در نادانى ، تباه كرده است . اگر بخواهى از نيمه باقى مانده عمرت بهره ببرى ، مى بايد اين دانش را بياموزى. ناخدا قدرى انديشه كرد و پاسخ اين اديب مغرور بر او گران آمد. چيزى نگذشت كه طوفان در گرفت و دريا متلاطم شد و امواج ، دريا را فرا گرفت. كشتى به تلاطم افتاد و از اين سو به آن سو پرت مى شد و به واژگونى نزديك شده بود كه ناخدا رو به عالِم نحو كرد و ديد خود را باخته و دست از پا نمى شناشد. فرصت را براى پاسخگويى به وى غنيمت شمرد و گفت : اى استاد! آيا شنا بلدى؟ عالِم نحو پاسخ گفت : خير ، شنا نمى دانم. ناخدا گفت : تمام عمرت بر فناست! براى نجات ، چاره اى جز شناگرى نيست. چه اندك اند عالِمانى كه به سانِ اين نحوى نمى انديشند و فريفته غرور علمى نيستند ، بويژه در مسائل اعتقادى ؛ ليكن مغروران ، خواه آنان كه هرگز به پژوهش نپرداخته اند و خواه آنان كه از دريا به قطره اى اكتفا كرده اند ، در اين كه اجتهاد را تنها از آنِ خويش مى دانند و به خود حق مى دهند تا در هر زمينه اى ولو زمينه اى كه در تخصّصشان نيست ، اظهار رأى كنند ، همگى برابرند.
بنياد اختلافات عقيدتىيكى از ريشه هاى اساسى اختلافات عقيدتى و تضاد ميان نظريّه هاى حاكم بر جهان ، در همين اظهار نظر غير متخصّصان ، نهفته است. وقتى نادان عالِم نما اظهار نظر مى كند ، ديگر نادانان ، بدون توجّه به تخصص و به عنوان اين كه او عالم است ، از او مى پذيرند و از وى پيروى مى كنند و بدين صورت ، عقايد و نظريّه هاى متضاد شكل مى گيرد. از امام على عليه السلام سخنى در اين زمينه نقل شده است كه اگر آن را معجزه امام تلقّى كنيم ، مبالغه نكرده ايم :
.
ص: 118
لَو سَكَتَ الجاهِلُ مَا اختَلَفَ النّاسُ. (1) اگر نادان سكوت كند ، مردم اختلاف نمى كنند. به حقيقت ، اگر نادان در آن جا كه تخصصى ندارد ، از اظهار نظر خوددارى ورزد ، اختلافات فكرى و عقيدتى ، برچيده مى شود و انديشه ها به نقطه مشترك مى رسند. اگر نادان در حوزه ، دانشگاه ، بازار و... ، سكوت كند و از اظهار نظرهاى مذهبى ، سياسى ، اقتصادى ، اجتماعى و ... بپرهيزد ، و خلاصه اگر غير متخصّصان ، در مسائل عقيدتى اظهار نظر نكنند ، اختلافات از جامعه بشرى ريشه كن مى گردد . در دوران معاصر و در طول تاريخ ، شاهد ده ها مكتب و صدها عقيده و هزاران فكر متفاوت و بلكه متضاد هستيم و شاهديم كه هر كس گروهى را اطراف خود جمع كرده است و خود را صاحب نظر و رئيس سازمان و گروه مى پندارد و ديدگاه خود را بر آنان فرض مى كند . اگر از ريشه اين اختلافات به طور اساسى جستجو كنيم ، به ريشه هايى مى رسيم كه امام على عليه السلام بدان اشاره فرمود : اظهار نظر نادانان و غير متخصّصان و تحميل ديدگاه هاى پوشالى خويش بر حقيقت و واقعيت . اگر صاحبان انديشه مصمم شوند كه رأيى را تا قطعى نشده ، ابراز نكنند و فرضيّه هاى اثبات نشده را به عنوان ديدگاه هاى علمى عرضه ندارند ، اختلاف به صورت ريشه اى از جامعه بشرى بركَنده مى شود و انديشه ها در زمينه حقايق هستى ، به نقطه هاى مشترك مى رسند ؛ چرا كه حق ، يكى بيش نيست و نمى تواند
.
ص: 119
بيشتر از يكى باشد. از سوى ديگر ، در ميان همه ديدگاه هاى متناقض و انديشه هاى مختلف و عقايد متضاد ، يك عقيده صحيح و علمى و مطابق با واقع ، وجود دارد و ساير ديدگاه ها قطعا نادرست ، غير علمى و غير واقعى اند. پس چگونه مى شود كه همه آرا و نظريّه ها حق باشند ، با اين كه با يكديگر متناقض اند و هر يك ، رأيى مغاير با ديگرى دارد؟
2. ناديده گرفتن آراى ديگراندومين نشانه صاحب آرا و عقايد غير علمى ، آن است كه به رأى ديگران به هيچ روى ، احترام نمى گذارد و بدان ، نه توجّه دارد و نه اعتنا مى ورزد ؛ بلكه به گفته امام على عليه السلام در حديث پيش گفته : بِرَأيِهِ مُكتَفِيًا . به رأى خويش اكتفا مى ورزد. از اين رو ، يكى از راه هاى آزمودن عقيده ، آن است كه صاحب رأى ، آزمايش شود كه : آيا به خود اجازه مى دهد در آرا و عقايد ديگر بنگرد و آنها را مورد پژوهش و بررسى قرار دهد ، يا معتقد است كه هر آنچه وى مى گويد ، صواب و صحيح ، و آنچه ديگران مى گويند ، نادرست و باطل است؟ آن كه به بيمارى خوددانابينى مبتلاست _ كه لازمه اش اين است كه خود را داناى مطلق مى انگارد _ احساس نمى كند به مطالعه و بررسى آراى ديگران نيازمند است ؛ ولى آن كه از اين بيمارى در امان است و به اندازه محدودِ دانسته هاى خويش در برابر مجهولاتِ بى نهايت ، آگاه است ، احتمال مى دهد كه فهم ديگران درست باشد. بدين روى به رأى خويش بسنده نمى كند و آراى
.
ص: 120
ديگران را مورد پژوهش و بررسى قرار مى دهد. امام على عليه السلام در حديثى ديگر مى فرمايد : ما أعْجَبَ بِرَأيِهِ إِلاّ جاهِلٌ. (1) جز نادان ، كسى به رأى خود ، خوش بين نيست.
3. دورى از عالمانسومين نشانه صاحبان آرا و عقايد غير علمى ، آن است كه از نزديك شدن به عالمان حقيقى ، پرهيز مى كنند. آنان مانند خفاشان شب ، از نور خورشيد مى گريزند و به هنگام درخشش خورشيد ، در تاريكى غارها و دخمه ها به سر مى برند. اين مردمان ، از فروغ دانش و دانشمندان حقيقى بيمناك اند و به خود اجازه نمى دهند كه از مخفيگاه خويش بيرون بيايند و به عالمان حقيقى نزديك شوند و از فروغ دانش برخوردار شوند . اينان ، مصداق سخن پيش گفته امام على عليه السلام هستند كه : فَما يَزالُ مِنَ العُلَماءِ مُباعِداً ، وعَلَيهم زارِيًا . [ نادان،] همواره از دانشمندان ، در حال گريز است و آنان را نكوهش مى كند. مردم دانانما، هميشه از دور به آرا و عقايد دانشمندان ، خرده مى گيرند و مرام آنان ، نق زدن است ، نه نقّادى كردن. مبتلايان به بيمارى خوددانابينى ، آمادگى ندارند براى مباحثه و مناظره ، با عالمان همنشين شوند تا عقايدشان به داورى گذاشته شود. آنان با شتاب ، رأى خود را در مسئله مبدأ و معاد ، امور اقتصادى ، سياسى ، عدالت اجتماعى ، مديريت جامعه و... به عنوان تنها رأى و نظر صواب ، ابراز مى دارند و جز براى
.
ص: 121
رأى خود يا حزب و سازمان و مؤسسه شان درستى معتقد نيستند و بر اين باورند كه آنچه ديگران مى گويند ، خالى از صواب است و چنانچه جامعه رأى آنان و يا حزب و سازمان و مؤسسه شان را طرد كند ، از جامعه و جمع ، جدا شده ، به مخالفت بر مى خيزند و زبان به انتقاد و نق زدن مى گشايند.
4. تخطئه مخالفانچهارمين نشانه مبتلايان به خوددانابينى ، آن است كه پيوسته آرا و عقايد ديگران را تخطئه مى كنند. به سخن ديگر ، مبتلا به بيمارىِ «معرفت خيالى» مى پندارد كه كليد درك و روشن فكرى ، در قبضه اوست و گمان مى برد كه بر ديگران لازم است كه براى فهم درست آرا و عقايد ، به روش فكرى او پايبند شوند و از او پيروى نمايند تا بدان جا رسند كه او رسيده است. و اگر بدان جا نرسند ، نبايد جز عقايد و آراى خويش را سرزنش كنند ، كه خطا و كج روى از آنهاست ، يعنى همان سخن امام على عليه السلام كه فرمود : ولِمَن خالَفَهُ مُخَطِّئًا . و [ نادان،] هر كس را كه با او مخالفت ورزد ، تخطئه مى كند.
5 . انكار مجهولاتپنجمين نشانه صاحبان رأى غير علمى ، انكار حقايقى است كه نمى دانند ، چنان كه امير مؤمنان ، امام على عليه السلام ، در حديث پيش گفته فرمود : إِنَّ الجاهِلَ . . . إذا وَرَدَ عَلَيهِ مِنَ الأَمرِ ما لايَعرِفُهُ أَنكَرَهُ وكَذَّبَ بِهِ ، وقالَ بِجَهالَتِهِ : ما أَعرِفُ هذا ، وما أَراهُ كانَ ، وما أَظُنُّ أن يَكونَ ، وأَنّى كانَ؟! ولا أَعرِفُ ذلِكَ ، لِثِقَتِهِ بِرَأيِهِ وقِلَّةِ مَعرِفَتِهِ بِجَهالَتِهِ . همانا نادان ، كسى است كه هر گاه كارى بر او عرضه شود كه آن را نمى شناسد ،
.
ص: 122
انكار مى كند و دروغ مى شمرد و از روى نادانى مى گويد : «اين را نمى شناسم و گمان نكنم كه وجود داشته باشد ، يا در آينده محقّق گردد. چگونه وجود داشته است ، در حالى كه من آن را نمى شناسم؟». اين همه ، بر پايه اعتماد به رأى خويش و ناآگاهى از جهالت هايش است. همچنين امام على عليه السلام فرموده است : لا تَرُدَّ عَلَى النّاسِ كُلَّ ما حَدَّثوكَ بِهِ ، فَكَفى بِذلِكَ جَهلاً. (1) همه آنچه را مردم برايت حديث مى كنند ، انكار مكن ، كه اين براى اثبات نادانى ، كافى است. به عنوان مثال ، اگر هزار سال قبل ، به كسى كه به بيمارىِ خوددانابينى مبتلا بود ، گفته مى شد كه موجودات بسيار ريزى وجود دارند كه چشم غير مسلّح ، آنها را نمى بيند و همانها سبب بيمارى هاى جسمى اند ، يا به وى گفته مى شد كه خون در بدن ، گردش مى كند و اگر از حركت باز ايستد ، آدمى مى ميرد ، يا گفته مى شد كه مادّه ، از ذرات ريزى تشكيل شده است و هر جزئى ، خود از ذره هاى ريزتر تشكيل شده و در آن جزء ، الكترون ها بر گرد پروتون ها و نيز هسته ها با سرعت سرسام آورى مى چرخند و آدمى زادگان از اين ذره ، اسلحه هاى ويرانگر مى سازند كه مى تواند در چند لحظه به حيات كره زمين پايان دهد ، بى ترديد ، چنين شخصى ، همه اين پيشگويى ها را نفى مى كرد و آنها را خرافه و خيال مى شمرد و گمان مى كرد كه اگر چنين حقايقى وجود داشت ، وى آنها را ضرورتا مى شناخت و از آن جا كه تا آن زمان ، وى آنها را نشناخته بود ، هر كه چنين ادّعا مى كرد ، او را تكذيب مى نمود و رأى او را غير علمى و بر خلاف واقع مى انگاشت.
.
ص: 123
امام على عليه السلام نيز براى از ميان بردن چنين برخوردهايى با حقايق علمى از سوى مدّعيان معرفت ، در همان حديث فرمود : وذلِكَ لِثِقَتِهِ بِرَأيِهِ وقِلَّةِ مَعرِفَتِهِ بِجَهالَتِهِ . اين اظهار نظرها ، به جهت اعتماد به رأى خويش و آگاهى اندك از مجهولات خود است. به سخن ديگر ، اگر اين منكِران حقيقت ، اندازه نادانى خود را مى دانستند و مى فهميدند كه دانسته هايشان در برابر مجهولات ، به حساب نمى آيد ، اينچنين به عقايد خود كرنش نمى كردند و اين اندازه بر آن اعتماد نمى ورزيدند و آنچه را بدان علم نداشتند ، انكار نمى كردند. امام على عليه السلام در ادامه همان حديث ، آثار زيانبار اين بيمارى خطرناك را چنين گوشزد مى كند : فَما يَنفكُّ مِمّا يَرى فيما يَلتَبِسُ عَلَيهِ رَأيُهُ ومِمّا يَعرِفُ لِلجَهلِ مُستَفيداً ، ولِلحَقِّ مُنكِراً . در نتيجه ، از ناحيه آراى غلطى كه افكار نادرست بر او مشتبه كرده و از طريق آنچه نمى شناسد، پيوسته بر نادانى مى افزايد و حق را انكار مى كند. اين ، بزرگ ترين زيان خوددانابينى است كه نه تنها بيمار را در نادانى نگه مى دارد و بر جهل مركّبش مى افزايد ، بلكه به تدريج ، نادانى هاى نوينى به صورت علم براى او پديدار مى كند و راه درمان ، بيش از پيش بر او مسدود مى گردد.
6 . سرگردانى در نادانىششمين علامت صاحبان آرا و عقايد غير علمى ، اين است كه در نادانى خويش ،
.
ص: 124
سرگردان است . كسى كه مبتلا به بيمارى خوددانابينى است ، نمى تواند باور كند كه سخن طرف مقابل ، صحيح است و از اين رو، در پى درك حقيقت نيست، در دانايى اندك خويش سير مى كند و گِرد آن مى چرخد، از اين رو مى خواهد حرف خود را به كرسى بنشاند و رأى و عقيده خود را به مخاطب بقبولاند، چنان كه امام على عليه السلام در حديث پيش گفته فرمود : وفِى الجَهالَةِ مُتَحَيِّرًا . و در نادانى خويش سرگردان است .
7. سر باز زدن از دانش اندوزىهفتمين علامت صاحبان آرا و عقايد غير علمى ، تكبّر در تحصيل علم است و به عبارت ديگر ، نادان ، به خاطر تكبّر ، از تحصيل علم ، امتناع مى ورزد. كسى كه خود را چنان دانا مى پندارد كه نادانى خويش را نمى بيند و به رأى ديگران اعتنا ندارد و از دانشمندان فاصله مى گيرد و مخالفانِ آرا و عقايد خود را تخطئه مى كند و با لجاجت مى خواهد عقيده خود را اثبات كند ، معنا ندارد كه در صدد تحصيل و پژوهش باشد ؛ بلكه اين ويژگى ها كبر و غرورى در او ايجاد مى كنند كه براى هميشه از شناخت حقايق هستى محروم مى گردد.
.
ص: 125
فصل ششم : آزادى عقيدهيكى از مسائل بسيار مهم و قابل توجّه در جهان امروز ، بويژه پس از صدور اعلاميه جهانى حقوق بشر ، مسئله «آزادى عقيده» است. در مادّه هجدهم ميثاق بين المللى حقوق مدنى و سياسى ، آمده است : 1 . هر كس حق دارد از آزادىِ فكر ، وجدان و مذهب ، برخوردار شود و از جمله حق دارد مذهب و معتقدات دلخواه خود را داشته باشد يا بپذيرد ، و انفرادا يا مشتركا ، به طور علنى يا در خلوت ، مذهب يا ايمان خود را با عبادات و اجراى فرايض و رسوم و تعليمات مذهبى ، ابراز كند. 2 . هيچ كس نبايد مورد اكراهى واقع شود كه به آزادى او در داشتن يا قبول مذهب يا معتقدات دلخواهش لطمه وارد آورد. 3 . آزادىِ ابراز مذهب يا معتقدات را نمى توان تابع محدوديت ها كرد ، مگر آنچه منحصرا به موجب قانون ، پيش بينى شده و براى حمايت از امنيت ، نظم و سلامت يا عفت عمومى و يا حقوق و آزادى اساسى ديگران ، ضرورت داشته باشد.
.
ص: 126
4 . كشورهاى طرف اين ميثاق ، متعهّد مى شوند كه آزادى والدين و (بر حسب مورد) سرپرستان قانونى كودكان را در تأمين آموزش مذهبى و اخلاقى كودكان، مطابق معتقدات خودشان محترم بشمارند. در مادّه نوزدهم اين ميثاق چنين آمده است : 1 . هر كس حق دارد كه مصون از دخالت ديگران ، داراى عقايدى باشد. 2 . هر كس حقّ آزادى بيان دارد. اين حق ، شامل : آزادى دسترس و دريافت و انتقال اطلاعات و افكار از هر قبيل ، بدون توجّه به سه گونه مختلف انتقال اطلاعات ، خواه شفاهى يا به صورت مكتوب يا به صورت غير مستقيم (مثلاً از طريق هنر) و يا با هر وسيله دلخواه ديگر است ، مى گردد. 3 . اِعمال حقوق مذكور در بند دوم اين مادّه ، مستلزم حقوق و مسئوليت هايى خاص است و از اين رو، ممكن است تابع محدوديت هاى معيّنى شود كه در قانون ، به آنها تصريح شده است و براى امور ذيل ، ضرورت دارد : الف. احترام به حقوق يا حيثيت ديگران . ب. حفظ امنيت ملّى يا نظم عمومى ، سلامت و يا عفّت عمومى. (1) در اين فصل مى خواهيم آزادى عقيده را از ديدگاه عقل و از منظر اسلام ، مورد بررسى قرار دهيم و سپس توضيح دهيم كه هدف از طرح مسئله «آزادى عقيده» در جهان امروز چيست ؛ ولى قبلاً سه مسئله ، به عنوان مقدّمه ، بايد مورد توجّه قرار بگيرد. اين مسائل ، عبارت اند از : معناى عقيده ، منشأ عقيده و معناى آزادى عقيده.
.
ص: 127
معناى عقيدهدر فصل اوّل به صورت مبسوط به اين موضوع پرداختيم و گفتيم كه عقيده از ريشه «عقد» به معناى بستن (پيوند) است. وقتى نظرى به ذهنْ پيوند مى خورد ، به آن «عقيده» گفته مى شود و در اين مورد ، فرقى ميان نظر درست يا نادرست نيست. بنا بر اين ، انسان ، هر چه را باور كند ، حق باشد يا باطل ، درست باشد يا نادرست ، مطابق با واقع باشد يا غير مطابق ، براى او و جامعه مفيد باشد يا مضر ، به آن ، «عقيده» گفته مى شود.
منشأ عقيدهعقايد انسان كه اساس عمل و جهتگيرى هاى او را تشكيل مى دهند ، از كجا نشئت مى گيرند و چگونه انسان چيزى را باور مى كند؟ اين ، سؤال بسيار مهمى است كه قبل از بررسى مسئله «آزادى عقيده» بايد به آن پاسخ گفت و با پاسخ به اين سؤال ، اظهار نظر درباره آزادى عقيده ، ساده تر مى شود. با كمى تأمّل مشخص مى شود كه عقايد انسان به يكى از اين دو منشأ باز مى گردند :
1 . تحقيقگاهى انسان با انديشه آزاد و با مطالعه و تحقيق درباره مسئله اى مى انديشد و به عقيده اى مى رسد. مثلاً تحقيق مى كند كه: آيا زمين به دور خورشيد مى گردد يا خورشيد به دور زمين ؟! آيا چيزى بجز مادّه وجود دارد يا ندارد؟ و... در اين صورت ، منشأ عقيده او تحقيق است ، خواه نظريّه او مطابق با واقع باشد و خواه
.
ص: 128
مطابق با واقع نباشد.
2 . تقليدگاه عقيده انسان ، محصول تحقيق و بررسى با انديشه آزاد نيست ، بدين صورت كه يا تحقيق نكرده عقيده اى را مى پذيرد و يا اگر تحقيق كرده ، با انديشه در بند تقليد ، به باورى مى رسد ، كه در هر دو صورت ، منشأ عقيده او ، تقليد است. بنا بر اين ، ريشه عقايد انسان ، يا تحقيق است و يا تقليد. البته منشأ سومى هم وجود دارد كه همان الهام و اشراق است ، كه چون اين منشأ عموميّت ندارد و مختص به افراد خاصّى است ، فعلاً مورد بحث ما نيست. (1) آنچه قابل توجّه است ، اين كه : از يك بررسى دقيق ، به اين نتيجه مى رسيم كه عقايد مردم ، عمدتا مبناى فكرى و ريشه تحقيقى و استدلالى ندارند ؛ بلكه ناشى از تقليدند. پدر و مادر ، قوم و قبيله ، محيط زندگى ، حزب و سازمان و گروه ، و شخصيت هاى مورد احترام ، نظرى را به انسان تلقين مى كنند و او ، بدون مطالبه برهان و از روى تقليد ، آن نظر را مى پذيرد و به تدريج با آن ، خو مى گيرد و به آن عادت مى كند و آن نظر به روح و ذهن او گره مى خورد و ضميمه ذهنش مى شود و در جانش مستقر مى گردد و به صورت عقيده و باور او در مى آيد. به همين دليل ، خانواده و محيط زندگى ، در تكوين عقايد عمده مردم ، سهمى اساسى دارند. معمولاً هر كس ، در هر خانواده و هر محيطى كه زندگى كند ، عقايد افراد آن خانواده و محيط به او منتقل مى شود و كمتر كسى است كه عقايد خود را كاملاً از راه تحقيق ، تحصيل كرده باشد. بر همين
.
ص: 129
قرآن كريم به انسان هشدار مى دهد كه اگر از عقايد بيشتر مردم جهان پيروى كند ، گم راه مى شود : «وَإن تُطِعْ أكْثَرَ مَن فِى الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ إن يَتَّبِعُونَ إلاَّ الظَّنَّ وَإنْ هُمْ إلاَّ يَخْرُصُونَ. (1) و اگر از بيشتر كسانى كه در زمين زندگى مى كنند ، فرمان ببرى ، تو را از راه خدا گم راه مى كنند ؛ زيرا آنان ، تنها از گمان ، پيروى مى نمايند و جز به حدس و تخمين نمى پردازند» .
آزادى عقيدهقبل از بحث درباره آزادى عقيده ، بايد مشخص شود كه مقصود از اين آزادى چيست ؛ زيرا تا معناى «آزادى عقيده» معلوم نشود ، داورى درباره درست يا نادرست بودن آن ، ممكن نيست. آزادى عقيده را سه گونه مى توان تفسير كرد : الف _ آزادى انتخاب عقيده ؛ يعنى انسان آزاد است هر چه را كه مى خواهد ، باور كند. ب _ آزادى اظهار عقيده ؛ يعنى انسان آزاد است هر چه را كه باور كرد ، بيان كند. ج _ آزادى تبليغ عقيده ؛ يعنى انسان آزاد است هر چه را كه باور كرد ، ترويج كند. بنا بر اين ، وقتى آزادى عقيده مطرح مى شود ، ممكن است هر يك از اين سه معنا و يا مجموع آنها مقصود باشد. اكنون با توجّه به معنا و منشأ عقيده و آنچه در تفسير آزادى عقيده ذكر شد ، مى خواهيم ببينيم نظر عقل درباره آزادى عقيده چيست.
.
ص: 130
آزادى عقيده از ديدگاه عقلعقل درباره هر يك از معانى آزادى عقيده ، نظرى خاص دارد و در نتيجه به طور مطلق نمى تواند درباره آزادى عقيده ، داورى كند. بدين جهت ، لازم است هر يك از اين معانى ، جداگانه مورد بررسى قرار بگيرد.
الف _ آزادى انتخاب عقيدهنخستين معناى آزادى عقيده ، اين است كه انسان در انتخاب عقيده آزاد باشد و به دلخواه ، هر عقيده اى را كه مى خواهد ، اختيار كند و هر چه را كه مى خواهد ، باور كند. با كمى تأمّل ، معلوم مى شود كه اين نوع آزادى عقيده ، عقلاً امكان پذير نيست ؛ زيرا عقايد انسان ، نه در اختيار خود اوست و نه در اختيار ديگرى. انسان ، نه مى تواند هر چه را كه بخواهد ، باور كند و نه ديگرى مى تواند به زور ، عقيده اى را بر انسان ، تحميل نمايد. عقيده ، مثل لباس نيست كه اگر انسان خواست ، اين لباس ، و اگر نخواست ، لباسى ديگر را انتخاب كند و يا ديگرى او را مجبور كند كه اين لباس و يا آن لباس را بپوشد. باورهاى انسان ، مانند عشق و علاقه و محبت هاى اوست ، چنان كه نه در اختيار عاشق است كه به هر كس و يا هر چيز كه مى خواهد و تصميم مى گيرد ، عشق بورزد يا نورزد ، و نه در اختيار ديگرى است تا بتواند او را وادار كند كه عاشق كسى يا چيزى بشود يا نشود. كسى كه معتقد است الآن روز است ، نه خودش مى تواند باور كند كه الآن شب است و نه ديگرى مى تواند او را مجبور كند كه اعتقاد خود را تغيير دهد. ممكن است كسى وادار شود كه چيزى را بر خلاف عقيده خود بگويد ؛ ولى امكان ندارد كسى وادار شود كه عقيده خود را عوض كند.
.
ص: 131
براى گاليله در سال 1632 ميلادى ، درباره عقايد بطلميوس و كپرنيك ، كتابى نوشت. سال بعد ، پاپ ، او را به رم خواست و اظهار عقيده او را در مورد حركت زمين بر گرد آفتاب ، كفر شمرد و مجبورش كرد كه به زانو در آيد و از آن عقيده استغفار كند. معروف است كه چون گاليله استغفار كرد و از جا برخاست و بيرون رفت ، ديدند كه با انگشت روى زمين نوشته است : «با اين همه ، زمين حركت مى كند». (1) تنها در يك صورت ، عقيده قابل تغيير است و آن ، وقتى است كه منشأ پيدايش عقيده ، تغيير كند . اگر منشأ عقيده اى تحقيق است ، ممكن است پژوهشگر در ادامه تحقيقات خود ، با دلايلى مواجه شود كه بطلان عقيده او را ثابت كند و اگر منشأ پيدايش عقيده اى تقليد است ، ممكن است زنجير تقليد ، شكسته شود. (2)
ب _ آزادى اظهار عقيدهدومين معناى آزادى عقيده ، آزادى انسان در بيان و اظهار عقيده است. از ديدگاه عقل ، اين از ابتدايى ترين حقوق بشر است كه هر كس بتواند بگويد : «عقيده من ، اين است» و هيچ كس حق ندارد مزاحم او شود ، همان طور كه هر كس حق دارد زندگى شخصى خود را ، هر گونه كه مى خواهد ، اداره كند ، البته تا آن جا كه مزاحم ديگران نباشد. آزادى اظهار عقيده ، علاوه بر اين كه حقّ طبيعى هر انسان است ، موجب برخورد آرا و رشد باورهاى علمى و تصحيح عقايد نيز هست. بنا بر اين ، كمترين ترديدى در صحّت و ضرورت اين آزادى از منظر عقل
.
ص: 132
نيست . آنچه در اين مورد ، قابل بررسى است ، دو مسئله است : مسئله اوّل . آيا انسان حق دارد بر خلاف آنچه مى داند و عقيده واقعى اوست ، اظهار نظر كند؟ مسئله دوم . آيا انسان ، عقلاً در تصحيح عقايد موهوم و باورهايى كه مبتنى بر تفكّر و تحقيق نيستند ، وظيفه اى دارد؟ در پاسخ سؤال اوّل ، بايد گفت : اگر ما باشيم و داورى عقل ، هر چند عقل اظهار نظر كردن بر خلاف باور واقعى را تقبيح مى كند ، ولى تا آن جا كه استفاده از آزادى بيان ، ضررى به ديگران نرساند ، مجوّزى براى سلب آن نمى بيند. پاسخ سؤال دوم نيز اين است كه عقل ، ضمن اين كه بيان عقيده را آزاد اعلام مى كند ، به دو دليل اقدام براى تصحيح عقايد را لازم مى داند : دليل اوّل ، اين كه : عقيده ، اساس و پايه عمل است و باورهاى موهوم و نادرست ، جامعه را به فساد و تباهى مى كشند. دليل دوم ، اين كه: مبارزه با عقايد موهوم ، اقدامى در جهت آزادسازى انديشه است و عقل نمى تواند موجبات آزادى خود را لازم نداند. توضيح ، اين كه : آزادى عقيده و آزادى انديشه ، اصولاً با هم تضاد دارند ؛ يعنى نمى شود هم عقيده آزاد باشد و هم انديشه آزاد باشد ؛ زيرا همان طور كه پيش تر توضيح داده شد ، عقيده چيزى است كه به ذهن ، بسته مى شود و پيوند مى خورد و ضميمه جان انسان مى گردد. بدين جهت ، باورهاى انسان ، اگر مبناى فكرى و تحقيق نداشته باشند ، زنجيرهايى مى گردند كه دست و پاى فكر و روح را در بند مى كشند و انديشه را در حصار موهومات ، حبس مى كنند و نمى گذارند انسان ، آزاد بينديشد و به باورهاى علمى و مطابق با واقع برسد.
.
ص: 133
بر اين اساس ، يا بايد آزادى انديشه را انتخاب كرد و يا آزادى عقايد موهوم را. اگر آزادى انديشه انتخاب شود ، مبارزه براى شكستن زنجيرهاى عقايد موهوم ، يك امر جدّى و لازم است و همان طور كه كسى وقتى در زنجير محكم بسته شده ، خود نمى تواند آن زنجير را باز كند و شخصى آزاد بايد براى آزادى او اقدام نمايد ، همچنين انديشه اى كه در زنجير باورهاى غلط محكم بسته شده و عقايد نادرست ، آن را احاطه كرده اند ، خود نمى تواند خويش را از بند باورهاى نادرست نجات دهد و بايد فرد ديگرى كه آزاد است ، براى شكستن اين زنجيرها و آزادى او اقدام كند. بنا بر اين ، از ديدگاه عقل ، اقدام براى پالايش عقايد ديگران ، امرى لازم است و با عنايت به اين كه پالايش عقايد ، با زور و اجبار ، امكان پذير نيست ، اقدام براى پالايش عقايد ديگران ، عبارت است از : روشنگرى براى رشد عقايد صحيح ، آشنا كردن مردم با حقايق از طريق برهان ، و نشاندن تحقيق به جاى تقليد. البته اگر فرد يا افرادى سدّ راه آزادى انديشه و پالايش عقايد شوند ، ديگر جاى برهان نيست و در اين جا عقل مى گويد كه اين سد بايد با قدرت شكسته شود تا زمينه رشد عقايد درست و زوال عقايد نادرست مهيّا گردد.
ج _ آزادى تبليغ عقيدهسومين معناى آزادى عقيده ، آزادى ترويج عقيده و انتقال آن به ديگران است ، خواه مبناى عقيده ، تحقيق باشد يا تقليد ، و خواه آن عقيده مطابق با واقع باشد يا مطابق با واقع نباشد و يا براى جامعه مفيد باشد يا مضر. وقتى عقل ، با ادلّه اى كه ذكر شد ، مبارزه با عقايد موهوم را لازم مى داند ،
.
ص: 134
ترديدى نيست كه نمى تواند آزادى تبليغ عقيده را ، به طور مطلق تجويز كند . چگونه عقل مى تواند بپذيرد باورهاى موهومى كه مبناى فكرى و تحقيقى ندارند و انديشه را در بند مى كشند و رشد جامعه را متوقف مى كنند و جامعه را به عقب مى رانند و براى مردم زيانبارند ، ترويج شوند. عقايد نادرست و زيانبار ، نوعى بيمارى روانى اند و بيمارى هاى روانى ، به مراتب از بيمارى هاى جسمى ، خطرناك ترند. وقتى عقل اجازه نمى دهد كه انسان در انتقال بيمارى هاى جسمىِ خود به جامعه آزاد باشد ، چگونه مى تواند آزادى انتقال بيمارى هاى روانى را تجويز كند؟
عقيده به بردگىبرده بودن ذاتىِ انسان هاى مستضعف ، عقيده اى است كه به ارسطو نسبت داده مى شود. او در كتاب سياست مى گويد : طبيعت ، غلام را خلق كرده و اصولاً بربرها و اقوام دور از تمدّن براى خدمت گزارى ، و يونانيان براى فرمان روايى و آزادگى ، آفريده شده اند. (1) به گفته ويل دورانت : پس از گذشت چندين قرن ، بردگى جزو عادات به شمار مى رفت و مردم به آن ، همچون يك امر ضرورى و فطرى مى نگريستند ، ارسطو آن را طبيعى و غير قابل اجتناب مى شمرد و بولس حوارى ، اين سازمان را تقديس مى كرد و از ديدگاه او ، نظامى بود كه با مشيّت الهى سازگارى داشت. (2) ارنست رنان نيز اين اعتقاد را تأييد مى كند. به عقيده او غرب ، نژاد كارفرما
.
ص: 135
و شرق ، نژاد كارگر است و براى همين است كه طبيعت ، نژاد كارگر را بيشتر مى كند.
عقيده به زنده به گور كردن دخترانبه گفته ويل دورانت : در بعضى از نقاط (مانند : گينه جديد ، هيبريد جديد ، جزاير سليمان و فيجى ، هندوستان و غيره ، زن را خفه مى كردند و با شوى مرده اش در گور مى گذاشتند و يا از وى مى خواستند خود را بكشد تا در حيات آن جهانى به خدمت گزارى شوهر، قيام كند. (1) مشركان معاصر پيامبر اسلام ، معتقد بودند كه اصولاً زن ، مايه ننگ و موجب شرمسارى است و بدين جهت دخترهاى خود را زنده به گور مى كردند.
عقيده به تغذيه از خونويل دورانت در بحث از عوامل كلّى تمدّن ، پس از ذكر انواع غذاهاى انسان هاى ابتدايى (از آب گوشت شپش گرفته تا گوشت آدم) درباره تغذيه از خون انسان ها مى نويسد : اكنون براى بسيارى از قبايل ، خون انسان ، غذاى بسيار لذيذى است ... و چه بسيار مردم قبايل كه پاك دل و نيكومنش هستند و در عين حال ، خون انسان را گاه به عنوان دارو و گاه به عنوان وفاى به نذر يا انجام دادن عمل دينى مى آشامند و غالبا عقيده شان اين است كه چون خون كسى آشاميده شود ، نيروى او به شخصى كه آن را آشاميده است ، انتقال مى يابد... . (2)
.
ص: 136
اينها نمونه اى از هزاران هزار باور موهوم و نادرست جوامع مختلف بشرى است و اگر كتابى درباره باورهاى موهوم تأليف شود ، بالغ بر ده ها جلد خواهد شد. آيا عقل اجازه مى دهد كه اين باورهاى نادرست و خطرناك و عقايد مشابه خطرناك ترى كه استكبار جهانى امروز ، براى خونخوارى و آدمخوارى و بردگى انسان به شكل جديد ، ترويج مى كند ، آزاد باشد؟
اسلام و آزادى عقيدهتا اين جا ، كلام درباره آزادى عقيده از منظر عقل بود و اجمالاً به اين نتيجه رسيديم كه «آزادى عقيده» به معناى آزادى انسان در انتخاب عقيده ، معقول نيست و به معناى آزادى انسان در بيان عقيده است ، كه حقّ طبيعى انسان به شمار مى رود و اين ، در حالى است كه «آزادى عقيده» به معناى آزادى انسان در تبليغ باورهاى موهوم و مضر و انتقال آنها به جامعه ، از منظر عقل ، اكيدا ممنوع است. اكنون مى خواهيم ببينيم نظر اسلام درباره آزادى عقيده چيست؟ پاسخ اجمالى ، اين كه : نظر اسلام درباره آزادى عقيده ، همان نظر عقل است . براى تفصيل اين اجمال بايد ديدگاه اسلام درباره هر يك از معانى آزادى عقيده ، به طور مستند ، مورد بررسى قرار بگيرد.
آزادى انتخاب عقيده در نگاه اسلامهمان طور كه در تبيين ديدگاه عقل توضيح داده شد ، اصولاً باورهاى انسان در اختيارش نيست تا او به دلخواه خود ، هر چه را بخواهد ، باور كند يا باور نكند.
.
ص: 137
عقيده ، مثل لباس نيست كه انتخاب و تغيير آن با انسان باشد و هر وقت كه خواست و يا هر گاه كه وادار شد ، آن را عوض كند. عقيده ، مثل محبّت است كه جز با تغيير منشأ آن ، قابل تعويض نيست. بنا بر اين ، عقيده ، انتخابى نيست تا آزادى انتخاب آن در اسلام ، مورد بررسى قرار بگيرد. از اين رو ، وقتى عدّه اى از عرب هاى باديه نشين _ كه طايفه اى از بنى اسد بودند _ در خشك سالى به خدمت پيامبر صلى الله عليه و آلهمى رسند و با وجود اين كه عقايد اسلامى را باور ندارند ، تنها به خاطر انگيزه هاى مادّى ، اظهار اسلام مى كنند ، (1) اين آيه نازل مى شود : «قَالَتِ الْأَعْرَابُ ءَامَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُواْ وَ لَ_كِن قُولُواْ أسْلَمْنَا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الاْءِيمَ_نُ فِى قلُوبِكُمْ. (2) گروهى از اعراب باديه گفتند : ايمان آورديم. بگو : «ايمان نياورديد ؛ ليكن بگوييد : اسلام آورديم. و هنوز ايمان وارد دل هاى شما نشده است»» . اسلام ، اظهار عقيده به عقايد اسلامى است و ايمان ، اعتقاد قلبى به عقايد اسلامى است. اظهار عقيده ، در اختيار انسان است ؛ ولى اعتقاد قلبى ، در اختيار او نيست. از اين رو ، انسان با انگيزه هاى مختلف مى تواند اظهار عقيده كند ؛ ولى اعتقاد ، كار قلب است و تنها ، وقتى عقايد اسلامى ضميمه روح شود ، مى تواند ادّعاى ايمان نمايد.
آزادى اظهار عقيده در نگاه اسلامبررسى قرآن و احاديث اسلامى و نيز تاريخ اسلام ، نشان مى دهد كه اسلام ،
.
ص: 138
آزادى بيان و اظهار عقيده را به رسميّت مى شناسد و هيچ آيينى به اندازه اسلام براى اين آزادى ، احترام قايل نيست. در اسلام ، نه تنها اظهار عقيده آزاد است ، بلكه قرآن كريم رهنمود مى دهد كه انسان بايد سخن هاى مختلف و آرا و عقايد گوناگون را بشنود و آنها را با انديشه آزاد ، مورد نقد و بررسى قرار دهد و وقتى در تحقيق به بهترين سخن و متين ترينِ آرا رسيد ، همان را انتخاب كند و ملاك عمل قرار دهد . به عبارت ديگر ، رهنمود قرآن ، اين است كه انسان بايد آزادى بيان را راهى براى رشد عقايد صحيح و انتخاب بهترين ها قرار دهد. «فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أحْسَنَهُ. (1) پس بشارت بده به آن بندگان من كه به سخن ، گوش فرا مى دهند و از بهترينِ آن ، پيروى مى كنند» . در اسلام ، نه تنها اظهار عقيده آزاد است ، بلكه انسان آزاد است حتى بر خلاف باورهاى خود ، اظهار نظر كند. البته اسلام ، اين عمل را قبيح و موجب كيفر اخروى مى داند ، ولى هيچ گاه او را به زور ، وادار به اعتراف به آنچه حق مى داند ، نمى كند. قرآن در آيات متعددى تصريح مى كند كه ايمان ، اجبارى نيست و پيامبر خدا وظيفه ندارد كه با زور ، مردم را به ايمان آوردن مجبور كند.
ايمان چيست؟ايمان ، عبارت است از باورى كه توأم با اقرار و عمل به مقتضاى آن باشد. (2)
.
ص: 139
اقرار به عقايد اسلامى بدون باور قلبى ، ايمان نيست. باور قلبى نيز بدون اقرار عملى ، ايمان نيست. به همين جهت ، با اين كه فرعون يقين داشت كه آنچه موسى عليه السلام مى گويد ، حق است و رسالت موسى را قلبا باور كرده بود ، ولى به او مؤمن گفته نمى شود ؛ چون از روى لجاجت و تكبّر ، به يگانگى خدا و نبوّت موسى عليه السلام اقرار نكرد. (1) البته او در حال غرق شدن ، اضطرارا به توحيد و رسالت موسى عليه السلام اقرار نمود و گفت : «ءَامَنتُ أنَّهُ لاَ إلَ_هَ إلاَّ الَّذِى ءَامَنَتْ بِهِ بَنُواْ إسْرَ ءِيلَ وَ أنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ. (2) ايمان آوردم كه خدايى ، جز آن خدا كه بنى اسرائيل به او ايمان آورده اند ، وجود ندارد و من يكى از مسلمانانم» . او پيش تر باور قلبى داشت ؛ امّا آنچه او را وادار به اقرار زبانى كرد ، ترس از غرق شدن و مردن بود. پس ، او مؤمن شد ، ولى به صورت اضطرارى و از روى اجبار. بنا بر اين ، ايمان ، دو ركن دارد : اعتقاد قلبى و اقرار عملى. ركن اوّل ، در اختيار انسان نيست ، يعنى انسان نمى تواند به دلخواه خود ، هر چه را بخواهد ، باور كند يا باور نكند ؛ ولى ركن دوم ، در اختيار انسان است ، يعنى انسان مى تواند به آنچه باور دارد ، اعتراف كند و به مقتضاى آن عمل نمايد و نيز مى تواند عملاً به اعتقادات خود اعتراف نداشته باشد. اعتقاد قلبى (ركن اوّل ايمان) چون در اختيار انسان نيست ، اجباربردار هم نيست ، يعنى به زور نمى شود اعتقاد كسى را عوض كرد ؛ ولى اقرار عملى (ركن
.
ص: 140
دوم ايمان) چون در اختيار انسان است ، اجباربردار است ، يعنى مى شود جبرا كسى را وادار كرد كه به عقايد خود ، عملاً اعتراف كند يا بر خلاف عقيده خود ، عمل نمايد. پس ، اين كه مى گوييم : ايمان ، اجبارى نيست ، منظور ، تنها اجبار در مورد ركن دوم ايمان است ؛ زيرا ركن اوّل ايمان ، اجباربردار نيست. به عبارت ديگر ، مقصود اين است كه اسلام ، انسان را وادار نمى كند بدون اين كه عقايد اسلامى را باور كرده باشد ، جبرا به آنها اعتراف كند. پس اگر كسى مى گويد كه معتقد است خدا آفريدگار جهان است و يكتاست ، بايد بداند به چه دليل ؛ و اگر مى گويد كه معتقد است محمّد صلى الله عليه و آلهپيامبر خداست ، بايد بداند كه چرا ؛ و اگر مى گويد كه معتقد است انسان پس از مرگ ، در قيامت ، براى رسيدگى به اعمالش زنده مى شود ، بايد دليل آن را بداند. اگر نداند كه به چه دليل ، يا بگويد : چون پدر و مادر و يا معلّمش چنين گفته اند ، اسلام ، اين پاسخ ها را نمى پذيرد. در يك جمله ، اسلام مى گويد : اصول عقايد ، بايد تحقيقى باشد و نه تقليدى ، و هر كس بايد مسائل اصلى عقيدتى خويش را خود، حل كند و تحليل ديگرى به درد او نمى خورد. از اين بالاتر ، اسلام ، انسان را مجبور نمى كند كه حتّى به باورهاى خود ، اعتراف كند. بنا بر اين ، اين كه مى گوييم : از منظر اسلام ، ايمانْ اجبارى نيست ، منظور ، اين است كه اسلام ، نه تنها انسان را وادار نمى كند كه بدون باور داشتن به عقايد اسلامى ، جبرا به آن اعتراف كند و نه تنها اعتراف تقليدى و بدون تحقيق و انديشه و علم را نمى پذيرد ، بلكه حتى كسانى را كه به عقايد اسلامى باور دارند ،
.
ص: 141
ولى با انگيزه هاى مختلف ، عملاً به آن اعتراف نمى كنند ، آزاد گذاشته است و مسلمانان حق ندارند آنان را به زور به اعتراف مجبور كنند. قرآن كريم ، صريحا اعلام مى دارد كه : «لاَ إكْرَاهَ فِى الدِّينِ قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَىِّ. (1) اجبارى در پذيرفتن دين نيست، كه راه درست از راه نادرست، مشخّص شد» . اين آيه ، علاوه بر اين كه تحميل عملى عقايد دينى را ، با صراحت نفى كرده و انسان را حتى در اعتراف عملى به آنچه حق مى داند ، آزاد گذاشته است ، دليل اين آزادى را نيز بيان نموده است. ابتدا مى فرمايد پذيرفتن عقايد اسلامى و اعتراف عملى به آنها اجبارى نيست و مردم در پذيرفتن اسلام ، آزادند «لاَ إِكْرَاهَ فِى الدِّينِ» و بلافاصله توضيح مى دهد كه دليل اين آزادى ، آن است كه راه درست و راه نادرست ، مشخّص شده است «قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَىِّ» . دين ، برنامه و راه تكامل انسان است و انسان براى اجراى اين برنامه و پيمودن اين راه ، يا بايد راه را بداند تا بتواند آن را با اراده و آزادى طى كند و يا بايد به اجبار از اين راه برده شود. از منظر قرآن كريم ، وقتى راه تكامل انسان مشخّص شد ، دليلى ندارد كه دين ، اجبارى باشد ؛ بلكه مقتضاى دليل ، اين است كه انسان در انتخاب راه تكامل خود ، آزاد باشد ؛ زيرا تكامل انسان ، اختيارى است و انسان در صورتى به فلسفه آفرينش خود دست مى يابد كه آزادانه و با اختيار خود ، راه درست را انتخاب كند. بنا بر اين ، وقتى راه درست مشخّص شده است ، ولى او از آزادى ، سوء استفاده مى كند و از راهى كه درستىِ آن را مى داند ، منحرف مى شود و راهى را
.
ص: 142
انتخاب مى نمايد كه مى داند درست نيست ، اجبار ، بى معناست ؛ بگذار تا بيفتد و ببيند جزاى خويش. نكته قابل توجّهى كه نگارنده تاكنون نديده كه در نوشته اى به آن توجّه شده باشد ، اين است كه از دليلى كه در اين آيه شريف براى آزادى مردم در پذيرفتن اسلام مطرح شده است «قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَىِّ» معلوم مى شود كه در اين آيه ، بلكه در همه آياتى كه مسئله اِكراه (اجبار) در آنها مطرح شده است ، سخن درباره كسانى است كه رشد و غَىّ ، براى آنان مشخّص است و آنان حقانيّت اسلام را فهميده و درستى عقايد اسلامى را درك كرده اند ، ولى به انگيزه هاى مختلف حاضر نيستند به آنچه باور دارند ، اعتراف كنند. با اين توصيف ، قرآن تصريح مى كند كه كسى حق ندارد آنان را جبرا وادار به اعتراف كند. يكى ديگر از آياتى كه در آن با صراحت ، اِكراه عملى بر عقايد اسلامى نفى شده ، اين سخن خداى متعال است : «وَ لَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَأَمَنَ مَن فِى الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعًا أفَأَنتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُواْ مُؤْمِنِينَ. (1) اگر پروردگار تو مى خواست ، همه مردم جهان ، جملگى [از روى اجبار ، ]ايمان آورده بودند. آيا تو ايمان را بر مردم تحميل مى كنى؟!» . در شأن نزول اين آيه ، امام رضا عليه السلام ، از پدرانش ، از امير مؤمنان عليه السلام نقل فرموده است كه : مسلمانان به پيامبر اسلام پيشنهاد كردند اگر افرادى را كه تحت سيطره دارد ، مجبور كند كه به زورْ اسلام را بپذيرند ، تعداد مسلمانان زياد مى شود و قدرت نظامى آنان عليه دشمنان افزوده مى گردد. پيامبر اسلام فرمود :
.
ص: 143
مَا كُنتُ لِأَلقَى اللّهَ عز و جل بِبِدعَةٍ لَم يُحدِث إِلَيَّ فيها شَيئًا ومَا أنَا مِنَ المُتَكَلِّفينَ . من نمى توانم خداوند را با بدعتى كه درباره آن ، دستورى برايم نيامده است ، ملاقات كنم و من اهل تكلّف و از كسانى نيستم كه چيزى از خود بسازم [و به خدا نسبت دهم] . در اين جا خداوند متعال ، فرمود : اى محمّد! «وَ لَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَأَمَنَ مَن فِى الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعًا؛ (1) اگر پروردگار تو مى خواست ، همه مردم جهان ، جملگى ايمان مى آوردند» [ و البته اين ايمان آوردن،] از روى اجبار و اضطرار [ مى بود] ، همان طور كه در جهان پس از مرگ ، وقتى دچار سختى مى شوند ، ايمان مى آورند ، و اگر با آنان چنين كنم ، شايسته پاداش و ستايش من نخواهند بود ؛ ولى من مى خواهم به طور آزاد و بدون اجبار ، ايمان بياورند. (2) خلاصه كلام در تبيين اين آيه شريف ، با عنايت به شأن نزول آن ، اين است كه : در نظام آفرينش ، انسان ، آزاد آفريده شده است تا تكامل و انحطاط او با انتخاب خودِ او باشد و در نتيجه ، ثواب و عقاب اخروى ، معنا داشته باشد. از اين رو ، تحميل ايمان بر انسان ، چون بر خلاف فلسفه خلقت اوست ، مُجاز نيست و پيامبران الهى نيز حق ندارند بر خلاف سنّت آفرينش و مشيّت الهى كارى انجام دهند ، هر چند آن عمل ، موجب تقويت حكومت اسلامى و تضعيف دشمنان اسلام شود. سومين مورد از آياتى كه در آنها ، تحميل ايمان بر انسان ، با صراحت نفى شده
.
ص: 144
است ، آن جاست كه خداوند خطاب به پيامبر اسلام مى فرمايد : «فَذَكِّرْ إنَّمَا أنتَ مُذَكِّرٌ * لَّسْتَ عَلَيْهِم بِمُصَيْطِرٍ. (1) پس ، ياد آور كه فقط تو يادآورى [و] مسلّط بر آنان نيستى» . يعنى وظيفه پيامبر صلى الله عليه و آله يادآورى ، روشنگرى ، ابلاغ پيام هاى الهى و نشان دادن راه است و اين مردم اند كه خود بايد تصميم بگيرند و راه راست را انتخاب كنند. پيامبر صلى الله عليه و آله از جانب خدا بر مردم مسلّط نشده تا با زور ، ايمان را بر آنان تحميل كند ، و در يك كلام ، مأموريت پيامبران الهى ، تبيين عقيده است ، نه تحميل عقيده. چهارمين آيه اى كه صريحا تحميل عملى عقايد اسلامى در آن نفى شده ، آن جاست كه خداوند خطاب به پيامبر اسلام مى فرمايد : «وَ مَا أنتَ عَلَيْهِم بِجَبَّارٍ فَذَكِّرْ بِالْقُرْءَانِ مَن يَخَافُ وَعِيدِ. (2) تو نمى توانى مردم را به آنچه مى خواهى ، مجبور كنى. پس ، با قرآن ، كسانى را كه از تهديد من مى ترسند ، يادآورى كن» . از اين آيه معلوم مى شود كه پيامبر اكرم ، از اين كه مى ديد مردم معاصر او ، سخت در بند عقايد موهوم و زيانبارند ، بسيار رنج مى برد و مى خواست به هر نحو كه شده ، آنان را از اين بند ، آزاد كند و وقتى مى ديد تلاش هاى پيگير او براى آزادسازى تعداد قابل ملاحظه اى از آنان ، بى نتيجه است ، رنج روحى اش به حدّى مى رسيد كه جسم او تاب آن همه ناراحتى را نداشت و لازم بود خداوند ، به گونه اى ، از اين رنج ها _ كه از شفقت و مهربانى او نسبت به مردم ريشه مى گرفت _ بكاهد.
.
ص: 145
بنا بر اين ، آياتى كه ذكر شد ، نوعى تسلّى (دلدارى) به پيامبر اسلام است ، مبنى بر اين كه وظيفه او ابلاغ پيام هاى الهى و يادآورى است ، نه اجبار و تحميل ايمان بر مردم ، و او وظيفه خود را انجام داده و كوتاهى نكرده است كه اگر خداوند مى خواست مردم به اجبار مؤمن شوند ، به گونه اى ديگر عمل مى كرد. آنچه از آيات مذكور استنباط مى شود ، در آيات ديگر به صورت روشن تر مطرح شده است ، مانند اين سخن خداوند : «لَعَلَّكَ بَ_خِعٌ نَّفْسَكَ ألاَّ يَكُونُواْ مُؤْمِنِينَ * إن نَّشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِم مِّنَ السَّمَاءِ ءَايَةً فَظَ_لَّتْ أعْنَ_قُهُمْ لَهَا خَ_ضِعِينَ. (1) شايد از [غصّه] خود را هلاك كنى كه چرا ايمان نمى آورند! اگر بخواهيم ، آيه اى از آسمان بر آنان مى فرستيم كه [ به اجبار] براى آن ، خاضع شوند» . و نيز اين سخن خداوند متعال : «فَلَعَلَّكَ بَ_خِعٌ نَّفْسَكَ عَلَى ءَاثَ_رِهِمْ إن لَّمْ يُؤْمِنُواْ بِهَ_ذَا الْحَدِيثِ أسَفًا * إنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أيُّهُمْ أحْسَنُ عَمَلاً. (2) شايد تو از پىِ آنان ، [از شدّت اندوه،] خود را هلاك كنى كه چرا به اين سخن تازه ، ايمان نمى آورند! امّا آنچه را روى زمين است ، زيور آن قرار داديم تا آنان را بيازماييم كه كدام يك از آنان ، بهتر عمل مى كنند» . اين آيات ، به روشنى نشان مى دهد كه پيامبر اسلام از گرفتارى مردم در بند عقايد موهوم و كراهت آنان از آزادى و پذيرفتن عقايد صحيح ، گاه آن قدر غصّه مى خورده كه بيم آن مى رفته از شدّت اندوه ، جان خود را از دست بدهد.
.
ص: 146
نكته جالب توجّه ، اين كه : براى دلجويى از پيامبر صلى الله عليه و آله ، در آيه اوّل (مربوط به سوره شعراء) به اجبارى نبودن ايمان ، و در آيه دوم (مربوط به سوره كهف) به فلسفه آزادى _ كه آزمايش و تكامل انسان است _ اشاره شده است .
مبارزه با عقايد موهوم در اسلامممكن است از آنچه در مورد آزادى عقيده و آزادى اظهار عقيده در اسلام ذكر شد ، نتيجه گرفته شود كه اسلام ، هيچ اقدامى را براى مبارزه با عقايد موهوم و پالايش باورهاى نادرست ، تجويز نمى كند ؛ زيرا وقتى عقايد انسان ، در اختيار او نيست و همگان در بيان باورهاى خود آزادند و تحميل ايمان _ حتى بر كسانى كه درستى آن را تشخيص داده اند _ جايز نيست ، اقدام براى مبارزه با عقايد موهوم ، بى معناست ؛ ولى با كمى تأمّل ، معلوم مى شود كه اين نتيجه گيرى ، توهّمى بيش نيست ؛ زيرا انتخابى نبودن عقيده ، با امكان پالايش عقايد نادرست ، منافاتى ندارد و آزادى بيان ، مبارزه اساسى با عقايد موهوم را نفى نمى كند ؛ بلكه زمينه ساز اين مبارزه است. اسلام ، با اين كه آزادى بيان عقيده را _ از آن رو كه زمينه تكامل انسان است _ تأييد مى كند ، مبارزه اساسى با عقايد موهوم را نيز به جهت آزادسازى انديشه از بند باورهاى نادرست ، ضرورى مى داند ، ضمن آن كه پيروزى نهايى در اين مبارزه را پيش بينى مى كند و بر اين باور است كه در آينده تاريخ ، روزى خواهد آمد كه جامعه بشرى از بند باورهاى نادرست ، رها مى شود و آن ، روزى است كه اسلام بر همه جهان ، حاكم گردد. (1)
.
ص: 147
دليل اسلام براى مبارزه با عقايد نادرست ، همان دليلى است كه عقل براى ضرورت اين مبارزه اقامه مى كند. نيز راهى را كه اسلام براى پالايش عقايد نشان مى دهد ، دقيقا همان راهى است كه عقل ارائه مى كند. اسلام نمى تواند اجازه دهد كه به وسيله عقايد نادرست و غير واقعى ، شاكله و هيئت باطنى و واقعى انسان ، كه مبنا و اساس اعمال اوست ، غير علمى و غلط ساخته شود ، يا اگر ساخته شده ، همچنان غلط بماند. اسلام نمى تواند اجازه دهد كه عقايد ضدّ عقل ، كه انديشه انسان را به زنجير مى كشند ، به روح و جان انسان پيوند بخورند ، يا اگر پيوند خورده ، انديشه انسان در بند آنها ، اسير بماند.
روش اسلام در مبارزه با عقايد موهومهمان طور كه اشاره شد ، راهى كه اسلام براى مبارزه با عقايد موهوم انتخاب كرده ، همان راهى است كه عقل در پيش پاى انسان مى نهد. براى تبيين مسئله ، روش مبارزه اسلام براى پالايش عقايد را مى توان به دو بخش تقسيم كرد : روش اسلام در زدودن عقايد نادرست از ذهن عامّه مردم ؛ و روش اسلام در مواجهه با موانعى كه سدّ راه آزادى بيان عقايد و رشد باورهاى صحيح در جامعه اند. سيره اسلام در مورد بخش اوّل ، «مبارزه تبليغى» و در مورد بخش دوم ، «مبارزه مسلّحانه» است.
مبارزه تبليغى با عقايد موهومروش اسلام در مبارزه با عقايد موهوم و زدودن باورهاى نادرست از اذهان و دعوت عامّه مردم به عقايد صحيح و باورهاى مطابق با واقع ، در وهله نخست ، عبارت است از : تكيه بر برهان ، موعظه (اندرز) و مناظره (بحث آزاد) ، و به عبارت ديگر : مبارزه تبليغى.
.
ص: 148
آيه زير ، روش مبارزه اسلام با عقايد نادرست را خيلى روشن بيان كرده است. در اين آيه ، خطاب به پيامبر اسلام آمده است : «ادْعُ إلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَ_دِلْهُم بِالَّتِى هِىَ أحْسَنُ. (1) مردم را به راه پروردگارت ، با حكمت و اندرز نيكو ، دعوت كن و با آنان به گونه اى كه نيكوتر است ، مناظره كن» . در اين آيه شريف ، قرآن ، روش هاى منطقى زدودن عقايد موهوم را از اذهان مردم ، بيان كرده ، به پيامبر صلى الله عليه و آلهدستور مى دهد كه براى دعوت مردم به اسلام و عقايد اسلامى ، از اين روش ها استفاده كند. اين روش ها ، عبارت اند از :
1 . حكمتنخستين روش علمى اسلام براى مبارزه با عقايد نادرست ، تكيه بر برهان و استدلال هاى عقلى و به تعبير قرآن ، «حكمت» است. معناى «حكمت» ، چنان كه در مفردات راغب آمده ، رسيدن به حق به وسيله علم و عقل (2) و به عبارت ديگر ، كشف حقايق از طريق استدلال هاى علمى و عقلى است. اسلام ، در همه جا براى اثبات ادّعاهاى خود ، بر برهان تكيه مى كند و از مخالفان خود نيز برهان طلب مى نمايد. (3)
2 . موعظهدومين روش عملى اسلام براى مبارزه با عقايد موهوم ، در كنار برهان ، موعظه (اندرز) است. موعظه ، عبارت است از : سخنان عبرت انگيز و آموزنده اى كه
.
ص: 149
عواطف شنونده را براى پذيرفتن حق تحريك مى كند. بنا بر اين ، حكمت ، از طريق عقل ، و موعظه از طريق عاطفه و احساسات درونى ، انسان را به شكستن بندهاى باورهاى نادرست فرا مى خوانند. نكته قابل توجّه ، اين كه : در آيه پيش گفته ، «موعظه» ، به صفت «نيكو» مقيّد شده است ؛ زيرا موعظه در تحريك عواطف و احساسات درونى براى پذيرش حق ، وقتى مؤثّر است كه خالى از هر گونه زشتى (مانند : خشونت ، برترى جويى و تحقير) و بلكه توأم با زيبايى باشد. انواع زيبايى ها (مانند : زيبايى كلام ، زيبايى برخورد ، زيبايى انگيزه و حتى زيبايى گوينده) در تقويت اثر موعظه ، مؤثّر است و از همه مهم تر ، اين است كه موعظه كننده ، خود به آنچه مى گويد ، عمل كند ، كه زشت ترين موعظه ، موعظه واعظ غير متّعظ است. و بالاخره ، هر چه موعظه نيكوتر باشد ، در نفْس شنونده مؤثّرتر است و چه بسا اثر اندرزهاى نيك در نفوس عامّه براى جذب آنها به عقايد و اعمال درست ، از برهان ، بيشتر است. در مقابل ، مواعظ نازيبا ، نه تنها مؤثّر نيستند ، بلكه گاهى اثر معكوس دارند و موجب مى شوند كه انسان آنچه را با برهان پذيرفته است ، انكار كند ، كه : اگر تو قرآن بدين نَمَط خواني ببرى رونق مسلمانى.
3 . مناظرهسومين روش عملى اسلام براى مبارزه با عقايد غير علمى ، در كنار روش هاى گذشته ، مناظره (بحث آزاد) است. در قرآن ، از اين روش ، با واژه هاى : «جدال» و «مِراء» تعبير شده است.
.
ص: 150
جدال ، مِراء و يا مناظره ، عبارت است از : بحث و گفتگو به صورت منازعه و غلبه جويى ، و به عبارتى ديگر ، كُشتى گرفتن انديشه ها در بحث و گفتگو را گويند. قرآن از برخوردهاى سالم انديشه ها در مناظره _ كه موجب روشن شدن حقايق و رشد باورهاى صحيح مى شود _ دو تعبير دارد : تعبير اوّل ، كه در آيه مورد بحث آمده ، «جدال احسن» و تعبير دوم «مِراء ظاهر» (1) است. جدال احسن ، سالم ترين و نيكوترين روش در مناظره براى روشن شدن حق است و مِراء ظاهر ، برخورد روشن و استفاده از ادلّه اى است كه حجّيت و قطعيت آنها بر همگان آشكار باشد ، به گونه اى كه طرف مقابل نتواند به آنها پاسخ بگويد. اسلام ، كه آيين همه انبياى الهى است ، بنيان گذار بحث آزاد و برخوردهاى سالم انديشه هاست و پيامبر اسلام ، به عنوان بزرگ ترين پيام آور الهى ، در عصرى كه پيروزى و شكست ، جز در سايه زور ميسّر نبود ، مسئله مناظره (بحث آزاد) و برخورد سالم انديشه ها را براى نخستين بار در جامعه آن روز مطرح نمود و خود و دانشمندان خاندان او در اين امر ، پيش قدم بودند. از اين رو ، بخش قابل توجّهى از كتب حديث ، به مناظرات پيامبر اسلام و ائمّه خاندان او ، اختصاص دارد. (2) آنچه قابل توجّه است ، اين كه : روش اسلام در زدودن عقايد غير علمى از ذهن عامّه مردم ، يك روش كاملاً علمى و منطقى است و در اين مورد ، اسلام ،
.
ص: 151
مطلقا از قدرت نظامى استفاده نكرده است و نمى كند ، چنان كه سيره پيامبر اسلام در دعوت به اين آيين، به دستور قرآن ، تكيه بر برهان و اندرز نيكو و استفاده از سالم ترين و بهترين روش هاى مناظره بوده است. پيامبر صلى الله عليه و آله صريحا اعلام مى نمود كه : «قُلْ هَ_ذِهِ سَبِيلِى أدْعُواْ إلَى اللَّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِى . (1) بگو : راه من ، اين است كه مردم را از روى بصيرت ، به خدا مى خوانم. اين ، روش من و هر كسى است كه از من پيروى مى كند» . بنا بر اين ، كمال بى انصافى است كه گفته شود : اسلام با زور ، خود را بر مردم تحميل كرده است ، بويژه وقتى كه اين ادّعا از جانب كسانى مطرح شود كه در دادگاه هاى تفتيش عقايد ، جناياتى مرتكب شده اند كه روى تاريخ را سياه كرده است. آرى ، اسلام از قدرت نظامى استفاده مى كند ، ولى نه براى تحميل عقيده ؛ بلكه براى شكستن سدهايى كه مانع رشد باورهاى صحيح اند.
پيكار براى آزادى انديشهدر جايى كه برهان و موعظه و مناظره سودمند واقع نشود ، روش اسلام براى مواجهه با موانعى كه سدّ راه آزادى انديشه اند ، مبارزه مسلّحانه و جنگ است. (2) موانعى كه سدّ راه آزادى انديشه اند ، عبارت اند از : نظام ها و سنّت هاى غلطى كه قدرت تفكّر و تشخيص و در نتيجه امكان انتخاب عقايد صحيح را از مردم سلب مى كنند.
.
ص: 152
نظام هاى فاسد و ظالم ، از آن جا كه از جهل مردم تغذيه مى كنند و آگاه شدن مردم ، به معناى سقوط آنها از اريكه قدرت است ، نمى توانند اجازه دهند كه حقايق ، آن گونه كه هست ، به اطّلاع مردم برسد و اينچنين است كه اين نظام ها ، سدّ راه باورهاى صحيح و به تعبير قرآن ، سدّ راه خدا هستند. اسلام با اين نظام ها ، پس از اتمام حجّت ، با قدرت ، برخورد مى كند تا موانع آزادى انديشه را رفع كند و زمينه را براى رشد عقايد صحيح از طريق روشنگرى ، فراهم سازد. در مبحث «نبوّت خاصّه» در بخش شناخت پيامبر اسلام و روش برخورد ايشان با مخالفان ، خواهد آمد كه پيامبر اسلام در مواجهه با قدرت هاى مخالف ، در گام اوّل ، از مناظره متّ_كى بر برهان استفاده مى نمود و در گام دوم به مباهله (به داورى خواندن آفريدگار جهان) متوسّل مى شد و اگر مناظره و مباهله نيز به نتيجه نمى رسيد ، محاربه (جنگيدن در ميدان نبرد) را براى شكستن سدهاى آگاهى و آزادى انديشه بر مى گزيد ؛ چراكه مناظره و مباهله ، اتمام حجّت پيامبر اسلام با قدرت هاى مخالف بود. علاوه بر نظام هاى فاسد ، گاه سنّت هاى حاكم بر يك جامعه ، سدّ راه آزادى انديشه اند ، مثل : سنّت بت پرستى ، گاوپرستى ، آتش پرستى ، و ده ها بلكه صدها عقايد ضدّ عقل ديگر ، كه اگر انسان از انديشه و فكر آزاد برخوردار باشد ، با اندكى تأمّل ، كمترين ترديدى در موهوم بودن اين عقايد نخواهد داشت. سنّت ها و عادت هاى غلطى كه با روح و جان معتقدان به آنها پيوند خورده است ، همچون زنجيرى انديشه را به بند كشيده ، به انسان اجازه تعقّل و تفكّر نمى دهد. استاد شهيد علاّمه مطهّرى مى نويسد :
.
ص: 153
... در ابتدا افرادى پيدا مى شوند سودجو استثمارگر كه مى خواهند رژيمى به وجود آورند. اين رژيم ، يك تكيه گاه اعتقادى مى خواهد ، [و] بدون تكيه گاه اعتقادى ، امكان پذير نيست. آن كسى كه او تأسيس مى كند ، خودش مى فهمد كه چه مى كند... دانسته ، خيانت مى كند. يك موضوعى را ، يك بتى را ، يك گاوى را ، اژدهايى را به يك شكلى در ميان مردم رايج مى كند. مردم اغفال مى شوند. اوّل هم خيلى به آن دل بستگى ندارند ؛ ولى چند سالى مى گذرد ؛ بچه هاى اينها به دنيا مى آيند ، مى بينند پدر و مادرها چنين مى كنند ، [آنها نيز ]همان كار پدر و مادرها را تعقيب مى كنند. نسل به نسل كه مى گذرد و سابقه تاريخى پيدا مى كند ، جزو سنن و مَآثر ملّى مى شود ، جزو ترادسيون ها مى شود ، جزو غرور و افتخارات ملّى مى شود ، [و ]ديگر نمى شود آن را از افراد بشر گرفت. درست مثل گچى كه در ابتدا كه با آب ، مخلوط مى شود ، يك مادّه شلى است ، [و ]آن را به هر شكلى كه بخواهيد ، در مى آوريد ؛ ولى وقتى كه بالأخره به يك شكلى در آمد ، تدريجا خشك مى شود و هر چه خشك تر مى گردد ، سفت تر مى شود. بعد به يك حالتى مى رسد كه با كلنگ هم نمى شود آن را خرد كرد. آيا با اينها بايد مبارزه كرد ، يا نبايد مبارزه كرد؟ يعنى آيا آزادى فكر كه مى گوييم بشر فكرش بايد آزاد باشد ، شامل عقيده به اين معنا مى شود؟ مغالطه اى كه در دنياى امروز وجود دارد ، در همين جاست. از يك طرف مى گويند فكر و عقل بشر بايد آزاد باشد ، و از طرف ديگر مى گويند عقيده هم بايد آزاد باشد ؛ بت پرست هم بايد در عقيده خودش آزاد باشد ؛ گاوپرست هم بايد در عقيده خودش آزاد باشد ؛ اژدهاپرست هم بايد در عقيده خودش آزاد باشد ؛ هر كسى هر چه را كه مى پرستد ، هر چيزى را به عنوان عقيده براى خودش انتخاب كرده ، بايد آزاد باشد ، و حال آن كه اين گونه عقايد ، ضدّ
.
ص: 154
آزادى فكر است. همين عقايد است كه دست و پاى فكر را مى بندد... . (1) اسلام مى گويد : زنجير عقايد موهوم كه انديشه را اسير كرده و با برهان و موعظه ، باز شدنى نيست ، با قدرت نظامى بايد باز شود و سدّ سنّت هاى غلطى كه در طى سال ها و قرن ها نشستِ رسوبات فرهنگ هاى نادرست بر ذهن جامعه ، چنان محكم شده كه با ابزار معمولى قابل زوال نيست ، بايد با انفجارهاى عظيم شكسته شود و انديشه انسان ، آزاد گردد. و از آن جا كه برخورد مستقيم نظامى با عقايد _ چنان كه شرح آن گذشت _ امكان پذير نيست ، اسلام ، پيكار با سنّت هاى غلط را از مبارزه با آثار و مظاهر اجتماعى آنها آغاز مى كند ، مثلاً : براى مبارزه با سنّت بت پرستى ، بايد بت خانه ويران شود ؛ همان كارى كه ابراهيم عليه السلام كرد ، و براى مبارزه با سنّت گاوپرستى ، گوساله سامرى بايد در آتش ، سوزانده شود ؛ همان كارى كه موسى عليه السلام كرد . ابراهيم عليه السلام در جامعه معاصر خود ، تنها كسى است كه با انديشه آزاد ، راز هستى را كشف كرده ، به جهان بينى صحيح رسيده است. (2) او در مواجهه با مردمى گرفتار اوهام و باورهاى نادرست _ كه كمترين مايه اى از تعقّل و تفكّر نداشتند _ هر چه تلاش كرد تا آنان را با برهان و پند و اندرز ، متوجّه خطايشان كند و انديشه ايشان را از بند باورهاى غلط نجات دهد ، نتوانست و هر چه بيشتر آنها را نصيحت كرد ، كمتر نتيجه گرفت . بالاخره او به اين نتيجه رسيد كه بايد عملاً به آنها ثابت كند كه اين بت هايى كه ساخته و پرداخته خود آنهاست ، نمى تواند
.
ص: 155
خداى آنان باشد . . . تا اين كه روزى فرا رسيد كه مردم ، آن روز را به عنوان عيد ، جشن گرفته ، به اين مناسبت از شهر خارج شده بودند. ابراهيم عليه السلام موقعيت را مناسب تشخيص داد ، وارد بت خانه بزرگ شد و با تبر تمام بت ها ، مگر بت بزرگ را خُرد كرد و تبر را به گردن آن آويخت و بيرون آمد. ابراهيم عليه السلام مى خواست با صحنه سازى و متّهم نمودن بت بزرگ به قتل عام بت ها ، عملاً باورهاى غلط را از ذهن مردم بزدايد و انديشه آنان را آزاد سازد. وقتى مردم از مجلس جشن به شهر باز گشتند ، خبر شدند كه بت خانه ويران شده است ، گويا بت ها با هم دعوا كرده ، يكديگر را كشته اند! وارد بت خانه شدند ، ديدند همه بت ها خُرد شده و تنها بت بزرگ ، تبر بر گردن ، باقى مانده است. صحنه نشان مى داد كه كار ، كارِ بت بزرگ است ؛ ولى شعور فطرى آنان نمى توانست قبول كند كه چند موجود بى شعور ، با هم دعوا كنند. اين بود كه بدون تأمّل ، در جستجوى شخصى بر آمدند كه مرتكب اين خرابكارى شده است و از آن جا كه ابراهيم ، مرتّب از بت پرستى انتقاد مى كرد و نيز تهديد كرده بود كه تدبيرهاى لازم را براى انهدام بت ها به كار خواهد گرفت ، او را به اتّهام قتل عام خدايان (!) احضار و در ملأ عام شروع به بازجويى از او كردند. نخستين سؤال آنان اين بود : «ءَأنتَ فَعَلْتَ هَ_ذَا بِ_ئالِهَتِنَا يَ_إِبْرَ هِيمُ. (1) آيا تو ، چنين كارى را با خدايان ما انجام داده اى؟» . ابراهيم عليه السلام براى بيدار سازى وجدان خفته آنان ، پاسخ داد :
.
ص: 156
«بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَ_ذَا فَسْئلُوهُمْ إن كَانُواْ يَنطِقُونَ. (1) بلكه بت بزرگ ، اين كار را كرده است و اگر بت ها مى توانند صحبت كنند ، ماجرا را از خود آنها بپرسيد!» . زمينه تعقّل و تفكّر و آزادسازى انديشه به تدريج فراهم مى شد. پاسخ ابراهيم عليه السلام مردم بت پرست را به خود آورد و به فكر فرو برد و به خطايشان در اين باور ، آگاه كرد. آنان در دل ، خود را به سبب اين ظلم عقيدتى ملامت كردند و بالأخره شرمسارانه اعتراف كردند كه خدايان آنان نمى توانند سخن بگويند (!). با سست شدن بند باورهاى موهوم و شكست سدّ سنّت هاى غلط ، ابراهيم عليه السلام زمينه را براى شروع مبارزه تبليغى مناسب ديد و گفت : «أفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَنفَعُكُمْ شَيْ_ئاً وَ لاَ يَضُرُّكُمْ * اُفٍّ لَّكُمْ وَ لِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أفَلاَ تَعْقِلُونَ. (2) آيا جز خدا ، چيزى را مى پرستيد كه نمى تواند كمترين سود يا زيانى براى شما داشته باشد؟ اُف بر شما و بر خدايان شما! آيا تعقّل نمى كنيد؟» . نكته قابل توجّه ، اين كه : وقتى اسلام سدها را مى شكند و بند باورهاى نادرست را از انديشه باز مى كند ، مى گويد: حالا فكر كن ، ببين عقلت چه مى گويد. اگر مى گويد اسلامْ درست است ، آن را قبول كن ، و اگر مى گويد مكتب و مرامى ديگر صحيح است ، همان را بپذير. به عبارت ديگر ، اسلام يك زنجير را با قدرت نظامى باز نمى كند تا زنجير ديگرى را بر دست و پاى انديشه ببندد و يا حتى عقيده ديگرى را كه مبتنى بر
.
ص: 157
عقل و انديشه است ، بر انسان تحميل كند. خير ؛ بلكه وقتى اسلام ، انسان را از بند باورهاى نادرست رها مى سازد ، مى گويد : بينديش و عقيده اى را بر مبناى انديشه و تحقيق ، انتخاب كن. و حتى اگر اسلام را بدون فكر پذيرفتى ، قبول ندارد. پس از فتح مكّه و شكستن سدّ سنّت پرستى و اعلام عفو عمومى ، مردم حجاز ، فوج فوج اسلام را مى پذيرفتند ؛ ولى رؤساى مشركان ، كه مشكلات زيادى براى مسلمانان ايجاد كرده بودند ، احساس خطر مى كردند. از اين رو ، عدّه اى از آنان از مكّه گريختند. يكى از افرادى كه به سبب سوء سابقه خود تصميم به فرار داشت ، صفوان بن اميّه بود. صفوان ، علاوه بر جنايات گرانبار ، مسلمانانى را به انتقام خون پدرش اميّة بن خلف _ كه در جنگ بدر كشته شده بود _ در روز روشن و در برابر ديدگان مردم در مكّه به دار آويخته بود. بدين سبب ، پيامبر صلى الله عليه و آلهخون او را مباح كرده بود . وى از ترس مجازات ، تصميم گرفته بود از طريق دريا از حجاز خارج شود ، بويژه هنگامى كه دانست او يكى از ده نفرى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله دستور قتلش را صادر كرده است . عمير بن وهب ، از پيامبر صلى الله عليه و آله درخواست نمود كه از تقصير صفوان در گذرد. پيامبر صلى الله عليه و آلهشفاعت او را پذيرفت و عمامه خود را كه با آن وارد مكّه شده بود ، به عنوان نشانه امان به وى داد... . عمير با عمامه پيامبر ، وارد جَدّه شد و صفوان را همراه خود به مكّه آورد . وقتى چشم پيامبر صلى الله عليه و آله به يكى از بزرگترين جانيان زمان افتاد ، با كمال بزرگوارى در پاسخ وى كه از ايشان پرسيد : عمير گمان مى كند كه مرا امان داده اى ، فرمود :
.
ص: 158
«درست است، فرود آى» . آن گاه وى را به آيين اسلام فرا خواند. وى دو ماه مهلت خواست كه درباره اسلام به فكر و بررسى بپردازد ؛ امّا پيامبر صلى الله عليه و آلهفرمود : «من به جاى دو ماه ، چهار ماه به تو مهلت مى دهم كه اين آيين را با كمال بصيرت ، انتخاب نمايى». هنوز چهار ماه سپرى نشده بود كه وى اسلام آورد. (1) جالب تر از اين جريان ، داستان اسلام آوردن سُهيل بن عمر است. او مى گويد : پس از فتح مكّه ، وقتى پيامبر خدا وارد مكّه شد ، من داخل خانه خود شدم و درب خانه را بر روى خود بستم و پسرم عبد اللّه را فرستادم كه : برو و از محمّد براى من امان بخواه ؛ چرا كه من به خاطر اين كه كشته نشوم ، ايمان نمى آورم. عبد اللّه خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و گفت : پدرم ، امان مى خواهد. آيا به او امان مى دهيد؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «آرى ؛ او در امان خداست. مى تواند از خانه خارج شود». پيامبر صلى الله عليه و آله سپس رو به اطرافيان خود كرد و فرمود : «هر يك از شما كه سهيل را ديد ، حق ندارد كه نگاه تند به او بكند. او بايد بتواند از خانه خارج شود. به جان خودم سوگند كه سهيل ، آدم عاقل و شريفى است و شخصى مانند او نمى تواند اسلام را نفهمد و مسلمان نشود. او مى داند آنچه در آن قرار دارد ، برايش سودمند نيست». عبد اللّه ، پس از گرفتن امان و شنيدن سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله از مجلس خارج شد و نزد پدر آمد و جريان را گفت. سهيل كه شايد باور نمى كرد پيامبر صلى الله عليه و آله اين گونه با
.
ص: 159
وى رفتار كند ، بى اختيار گفت : به خدا كه او در كودكى و بزرگى ، فردى نيك و شايسته بوده است. سهيل پس از گرفتن امان ، با اين كه مشرك بود ، آزادانه در ميان مسلمانان رفت و آمد داشت و حتى در جنگ حُنَين ، بدون اين كه اسلام را بپذيرد ، همراه پيامبر صلى الله عليه و آلهبود ، تا اين كه در محلّى به نام جِعِرّانه مسلمان شد. (1) اين دو داستان ، دو نمونه روشن از سيره عملى پيامبر اسلام در مواجهه با مخالفان عقيدتى است كه اثبات مى كند بر خلاف آنچه تعدادى از مدّعيان خاورشناسى نوشته اند ، جنگ هاى اسلامى ، بر اساس تعاليم قرآن، فقط براى شكستن سدهاى آزادى انديشه و زمينه سازى براى رشد باورهاى صحيح اند. (2)
آزادى تبليغ عقيده در اسلامتا اين جا روشن شد كه اسلام ، نه تنها آزادى بيان عقيده را تأييد مى كند ، بلكه از آن دفاع نيز مى نمايد ؛ امّا بايد ديد كه آيا اسلام اجازه مى دهد هر كس هر عقيده اى را كه خود دارد ، تبليغ كند و به ديگرى منتقل نمايد؟ با عنايت به آنچه در تبيين ديدگاه عقل در پاسخ به اين سؤال مطرح شد ، اسلام ، قطعا نمى تواند تبليغ عقيده را به طور مطلق ، تجويز كند. براى توضيح بيشتر ، بايد گفت : تبليغ يك عقيده ، گاهى به صورت استدلالى (برهانى) است ، يعنى مبلّغ در تبليغات خود واقعا بر عقل و منطق تكيه مى كند ، و گاهى با جوسازى و انتقال يك باور نادرست از طريق حيله و تزوير صورت مى گيرد.
.
ص: 160
عقايدى كه مايه فكرى و منطقى دارند ، به هر ميزان كه متّ_كى بر عقل و منطق و برهان باشند ، به همان ميزان ، بيان آنها ، تبليغ و ترويج آنهاست . بدين جهت ، آزادى تبليغ عقيده به اين معنا ، داخل آزادى بيان عقيده مى شود كه نظر اسلام در اين باره به تفصيل بيان شد. و امّا جوسازى تبليغى براى انتقال عقايدى كه مايه فكرى و منطقى ندارند و براى جامعه زيان آورند و از راه تزوير به مردم مى رسند ، چيزى است كه نه عقل مى تواند آن را تجويز كند _ چنان كه توضيح داده شد _ و نه اسلام آن را بر خلاف تجويز عقل تأييد مى نمايد. بنا بر اين ، در يك جمله مى توان گفت كه در اسلام ، بيان عقيده آزاد است ؛ ولى جوسازى براى انتقال عقايد نادرست به مردم ، ممنوع است.
آزادى عقيده در جهان امروزآخرين مسئله اى كه در اين فصل بايد مورد بررسى قرار بگيرد، مسئله آزادى عقيده در جهان امروز و انگيزه طرح اين آزادى در مجامع بين المللى بويژه اروپاست ، و اين كه استكبار جهانى در جانبدارى از اين آزادى ، چه اهدافى را تعقيب مى كند. در اين باره مى توان گفت كه طرح مسئله «آزادى عقيده» در جهان امروز ، عكس العمل اجتماعى دادگاه هاى تفتيش عقايد اربابان كليسا در قرون وُسطاست كه اجازه نمى دادند هيچ كس ، بر خلاف آنچه كليسا مى گويد ، اظهار نظر كند ، هر چند نظر او ربطى به مسائل دينى نداشت. مثلاً : چون كليسا مى گفت خورشيد به دور زمين مى گردد ، كسى حق نداشت _ ولو با ارائه برهان _ بگويد كه واقعيت ، به عكس است ، و گاليله كه چنين اظهار نظرى كرد ، محكوم به اعدام
.
ص: 161
شد و به ناچار ، توبه كرد. به حكم همين دادگاه ها ، هزاران انديشمند ، زنده زنده در آتش سوختند و برونو ، كشيش ايتاليايى ، يكى از اين دانشمندان است. او در سال 1600 ميلادى ، به جرم اين اعتقاد كه «هر كس پس از رسيدن به مرحله عقل ، درباره دنيا و زندگى ، مطابق با عقل و استنباط خويش عقيده اى پيدا مى كند» ، در دادگاه تفتيش عقايد ، محكوم به سوختن شد! دادگاه ، اين گفته برونو را دليل مخالفت او با مذهب مسيحيت مى دانست ؛ چون به نظر اين دادگاه ، هر مسيحى ، پس از رسيدن به مرحله عقل ، بايد راجع به دنيا طورى قضاوت كند كه در كتاب مقدّس نوشته شده است ، نه مطابق عقل و استنباط خود ، و برونو كه چنين گفته است ، از دين ، برگشته و علّت برگشت او از دين ، حلول شيطان در كالبد اوست و بايد او را سوزاند تا شيطان از كالبدش خارج شود (!). علاوه بر اين ، دين و مذهب ، از ديدگاه گردانندگان سياست هاى بين المللى و فلاسفه اى كه از اين سياست ها الهام مى گيرند ، چيزى بيش از يك سرگرمى نيست و سرگرمى ، راست و دروغ و حق و باطل ندارد ؛ درست مانند يك قطعه شعر و يا يك فيلم سينمايى ، و به گفته استاد شهيد علاّمه مطهّرى : از نظر طرز تفكّر بعضى از فلاسفه اروپا ، دين و مذهب ، هر چه مى خواهد باشد _ مى خواهد به صورت بت پرستى باشد ، مى خواهد به صورت گاوپرستى باشد ، مى خواهد به صورت خداپرستى باشد _ امرى است مربوط به وجدان شخصىِ هر فرد. در مسائل مذهبى و دينى ، چون آنها نمى خواهند به واقعيتى براى دين و نبوّت
.
ص: 162
اعتراف كرده باشند و قبول كنند كه واقعا پيغمبرانى از طرف خدا آمده اند و يك راه واقعى براى بشر نشان داده اند و سعادت بشر ، در اين است كه آن راه واقعى را طى بكند ، مى گويند : ما نمى دانيم واقع و ريشه مذهب چيست ؛ ولى همين قدر مى فهميم كه انسان ، بدون مذهب نمى تواند زندگى بكند ؛ [ يعنى ]يكى از شرايط زندگى انسان ، يكى از سرگرمى هاى زندگى انسان ، اين است كه به يك موضوعى به عنوان «مذهب» ، سرگرمى داشته باشد ، حالا مى خواهد آن چيزى كه به عنوان معبود گرفته ، خداى يگانه باشد يا انسانى به نام عيسى مسيح ، يا گاو يا فلز و يا چوب ؛ فرق نمى كند. بنا بر اين ، نبايد مزاحم افراد شد ؛ هر كسى به ذوق و سليقه خودش هر چه را انتخاب كرد ، خوب است. (1) همان طور كه اشاره شد ، اين گونه برداشت از دين و مذهب ، الهام گرفته از انديشه متّ_كى بر قاعده اى علمى يا فلسفى نيست ؛ بلكه الهام گرفته از انديشه هايى است كه از علم و فلسفه ، براى مقاصد سياسى استفاده مى كنند. گردانندگان سياست هاى استكبارى ، اگر از آزادىِ عقيده دم مى زنند ، براى آن نيست كه واقعا مى خواهند هر كس در اظهار عقيده آزاد باشد تا باورهاى صحيح ، رشد كند و مردم از بند عقايد موهوم ، رهايى يابند (چرا كه اين آزادى ، به معناى نفى قدرت سياسى آنهاست) ؛ بلكه مى خواهند مردم را سرگرم كنند تا بتوانند به مقاصد سياسى ضدّ مردمى خود ، بهتر دست يابند. و از آن جا كه تخدير كننده ترين سرگرمى ، دينِ منهاى سياست و باورهاى موهوم مذهبى است و در اين مورد ، تفاوتى ميان اديانِ باطل نيست، به مصلحت سياسى خود مى دانند كه
.
ص: 163
عقايد دينى را ، تا آن جا كه با مصالح آنان متضاد نيست ، آزاد اعلام كنند. حالا اگر دينى بخواهد وارد عالَم سياست شود و براى رشد باورهاى صحيح و رهايى از بند عقايد نادرست و در نتيجه رهايى از سلطه قدرت هاى استكبارى اقدام كند ، اين دين ، نه تنها از ديدگاه مدّعيان رسمى آزادىِ عقيده ، آزاد نيست ، بلكه هواداران آن به دست همين مدّعيان آزادى عقيده ، در پوشش دفاع از آزادى ، نابود مى شوند.
.
ص: 164
. .
ص: 165
فصل هفتم : آموزش عقيدهاز آن رو كه هدف اساسى از دانش نامه عقايد اسلامى ، زمينه سازى براى دست يافتن به معارف حقيقى و اصيل و به تعبير ديگر ، آموزش عقايد علمى صحيح و سازگار با واقع است ، ضرورى است پيش از ورود به مباحث شناخت شناسى و اعتقادى ، به چند نكته اشاره گردد :
يكم. امكان آموزش عقايد صحيحنخستين پرسشى كه در اين جا مطرح مى شود ، اين است كه : اگر بپذيريم عقايد انسان در اختيار او نيست ، چگونه مى توان عقايد صحيح و سازگار با واقع را به مردم تعليم داد؟ پاسخ ، آن است كه عقايد انسانى ، مانند لباس نيستند كه هر گاه اراده شد ، بتوان آنها را تغيير داد. از سوى ديگر ، عقايد غير علمى ، قابل دگرگونى هستند ، امّا با ريشه كن ساختن ريشه عقايد نادرست و وهم آلود. آموزش عقايد بر اساس تفكّر اسلامى ، چنين هدفى را دنبال مى كند ، يعنى پس از آزاد ساختن فكر و انديشه از بندهاى تقليد و جايگزين ساختن پژوهش هاى كامل به جاى
.
ص: 166
پژوهش هاى ناقص ، عقايد و هم آلود و نادرست ، جاى خود را به عقايد علمى و صحيح مى سپارند و چنين امرى ، نه تنها ممكن است ، بلكه دشوار هم نيست.
دوم. ضرورت آموزش عقايد صحيحپيش از اين ، روشن ساختيم كه عقايد ، شيرازه روح و جان انسان را تشكيل مى دهند و عقايد نادرست ، شكل و باطن حقيقى انسان را دگرگون مى سازند و آن را بيمار مى كنند و بدين ترتيب ، زندگى فردى و اجتماعى اش را از سير طبيعى ، خارج مى نمايند. آنچه مى تواند انسان را از اين خطر نگه دارد ، شناخت شناسى و آموزش عقايد علمى است. از اين رو ، اين دانش ، مهم ترين ، گران بهاترين و ضرورى ترين دانش ها به شمار مى رود. امام باقر عليه السلام در ضمن راهنمايى هايى به جابر بن يزيد جعفى مى فرمايد : اِعلَم أنَّهُ لاعِلمَ كَطَلَبِ السَّلامَةِ ولاسَلامَةَ كَسَلامَةِ القَلبِ. (1) بدان كه هيچ دانشى ، مانند به دست آوردن سلامت نيست و هيچ سلامتى ، چون سلامت دل نيست. آرى ، هيچ دانشى مانند دانشى كه از آن توقع سلامت قلب و روح انسان مى رود ، نيست ؛ چرا كه معيار ارزش هر دانش ، در خدمتى نهفته است كه به انسان و جامعه ارائه مى كند و چون علم عقيده شناسى و پالايش عقايد ، بيشترين نقش را در سلامت فكر و روح بر عهده دارد ، گران بهاترين و ضرورى ترينِ دانش ها براى انسان است.
.
ص: 167
سوم. آموزش اجبارىدر مادّه سيزدهم اعلاميه جهانى حقوق بشر ، آمده است : آموزش و پرورش ابتدايى ، بايد براى همه اجبارى و رايگان باشد. (1) اگر از امضاكنندگان اين ميثاق بپرسيم كه «چرا شما با اين مصوّبه ، آزادى را از مردم بى سواد سلب مى كنيد و چرا نمى گذاريد آنان در انتخاب بى سوادى ، آزاد باشند؟ و دليل اين آموزش اجبارى چيست؟» ، حتما پاسخ مى دهند كه حداقل سواد ، از ضروريات زندگى انسان است. ما هم اين نظر را قبول داريم و پيامبر اسلام ، سيزده قرن قبل از تولّد پيشنهادكنندگان منشور حقوق بين الملل ، طلب علم را بر هر مرد و زن مسلمان ، واجب كرده است. (2) ايرادى كه ما به اين آقايان داريم ، اين است كه چرا فقط سوادآموزى را به دليل ضرورى بودن آن براى زندگى ، اجبارى مى كنند و از آموزش عقايد صحيح اصلاً سخن به ميان نمى آورند؟ آيا داشتن حداقل سواد ، از ضروريات زندگى است؛ ولى عقايد درست كه زندگى را در جهت صحيح هدايت مى كند ، از جمله اين ضروريات نيست؟ آيا داشتن عقايد نادرست ، براى انسان زيانبارتر است ، يا بى سوادى؟ آيا اشخاص بى سواد براى خود و ديگران بيشتر زحمت ايجاد كرده اند ، يا افراد باسوادى كه داراى عقايد نادرست و كج فكرى و انحراف روانى بوده اند؟ حقيقت ، اين است كه اگر منصفانه و بدون در نظر گرفتن مصالح سياسى ، درباره ضروريات زندگى انسان قضاوت كنيم ، هيچ چيز براى انسان ضرورى تر
.
ص: 168
از سلامت روان نيست ؛ زيرا اگر انسان از اين سلامت برخوردار نباشد ، نه از بدن سالم مى تواند بهره ببرد و نه از علم و نه از هيچ چيز ديگر. و همان طور كه در كلام امام باقر عليه السلام آمد ، دانشى كه اين سلامت را براى انسان تأمين مى كند ، از ضرورى ترين امورى است كه انسان بايد بداند. اين ضرورت ، ايجاب مى كند كه زمينه آموزش عقايد صحيح ، براى همه مردم فراهم شود و اين آموزش نيز مانند سوادآموزى ، همگانى و اجبارى گردد.
چهارم. روش هاى آموزش عقيدهمى توان گفت كه به طور كلّى ، سه روش براى آموزش اصول عقايد ، وجود دارد : 1. روش فلاسفه ، 2. روش متكلّمان ، 3. روش انبياى الهى. هر سه طايفه فلاسفه و متكلّمان و انبياى الهى ، در زمينه اصول عقايد ، بحث كرده اند ؛ ولى هر يك در تبيين مسائل عقيدتى ، روش خاصّى دارند. (1)
ويژگى هاى روش انبياروش انبياى الهى در تعليم اصول عقايد ، داراى دو ويژگى بسيار مهم و اساسى است كه روش فلاسفه و متكلّمان ، فاقد آنهاست. اين دو ويژگى ، عبارت است از :
1 . عموميتنخستين ويژگى روش انبياى الهى در آموزش اصول عقايد ، اين است كه
.
ص: 169
همگانى است و عموم اقشار جامعه را فرا مى گيرد ، بر خلاف روش فلاسفه و متكلّمان كه قشر خاصى را مورد آموزش قرار مى دهد. مخاطب فلاسفه و متكلّمان ، افراد ويژه اى هستند كه زبان و بيان خاصّ آنان را مى فهمند و همه مردم ، مخاطب آنان نيستند. به سخن ديگر ، فلاسفه و متكلّمان ، وقتى درباره مسائل عقيدتى بحث مى كنند و كتاب مى نويسند ، مخاطبشان همه مردم نيستند ؛ بلكه مخاطب آنان ، تنها كسانى هستند كه ذوق و آگاهى فلسفى و يا كلامى دارند و در رشته فلسفه يا كلام كار كرده و يا مى خواهند كار كنند. از اين رو، گفته ها و نوشته هاى آنان ، براى عموم ، قابل استفاده نيست. ولى مخاطب انبياى الهى ، همه مردم اند. انبيا ، معلّم و مربّى عموم انسان ها هستند و همه مردم را در مسائل عقيدتى ، به عقل و برهان ، رجوع مى دهند. مخاطب انبيا ، فقط كسانى نيستند كه در رشته فلسفه كار كرده ، يا مى خواهند كار كنند. مخاطب انبيا ، تنها كسانى نيستند كه ذوق و استعداد علم كلام را دارند. مخاطب انبيا ، دانشمندان يا دانشجويان و يا هر قشر خاصى از اقشار مختلف جامعه نيستند ؛ بلكه همه اقشار مردم ، مخاطب پيامبران خدا هستند. به همين جهت ، پيامبران بايد به گونه اى سخن بگويند كه براى همه قابل استفاده باشد و در زمينه مسائل عقيدتى ، بايد به گونه اى استدلال كنند كه همه مردم بفهمند و براى كلّيه اقشار مردم ، از دانشمندترين تا بى سوادترين آنها ، مفيد و قانع كننده باشد.
2 . جامعيتدومين ويژگى روش پيامبران خدا در تعليم مسائل عقيدتى ، جامعيت است. در
.
ص: 170
روش فلسفى و كلامى ، عقيده ، جدا از عمل ، مورد بحث و بررسى قرار مى گيرد . پس مباحث عقيدتى در فلسفه و كلام ، يك سلسله مباحث خشك علمى و خارج از حوزه فعاليت هاى اجتماعى ، سياسى و اخلاقى است ؛ ولى در روش انبياى الهى ، مباحث عقيدتى ، جامعيت ويژه اى دارند كه در آنها عقيده و عمل ، آميخته به هم ، مورد بررسى قرار مى گيرند. آموزش اصول عقايد با اين روش ، در عين اين كه انسان را با استدلال هاى عميق علمى و فلسفى در مسائل مبدأ و معاد آشنا مى كند ، چه بسا لطيف ترين مسائل عرفانى را به او تعليم مى دهد و دقيق ترين مسائل اقتصادى ، سياسى و جامعه شناسى را نيز براى او تشريح مى كند.
پنجم. روش اين دانش نامهدانش نامه عقايد اسلامى ، براى زدودن باورهاى نادرست و آشنا كردن مردم با عقايدِ علمى درست ، اصول عقايد اسلامى را به روش انبيا ارائه مى كند . اين دانش نامه ، راهنمايى هاى قرآن كريم ، پيامبر صلى الله عليه و آلهو اهل بيت او عليهم السلام را در مباحث متنوع شناخت شناسى ، گرد آورده و همراه با نتيجه گيرى ، تفسير و تحليل ، دسته بندى كرده است. نيز رهنمودهاى پيامبران را در اثبات عقايدى كه مردم را بدان فرا مى خواندند ، روشن مى سازد (البته پس از آن كه پيامبران ، مردم را در اصول عقايد به عقل خويش ارجاع مى دادند و عقل را مرجع اين اصول مى دانستند). با توجّه به آنچه گذشت ، اين دانش نامه نه تنها براى پژوهشگران ، سودمند است ، بلكه براى تمام كسانى كه به آشنايى با روش پيامبران علاقه مندند ، مفيد
.
ص: 171
خواهد بود ، چنان كه استفاده از اين دانش نامه ، پژوهشگران را از لغزش هاى عقيدتى باز مى دارد. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: مَن عَرفَ دينَهُ مِن كِتابِ اللّهِ زالَتِ الجِبالُ قَبلَ أَن يَزولَ؛ ومَن دَخَلَ في أَمرٍ بِجَهلٍ خَرَجَ مِنهُ بِجَهلٍ . (1) آن كه دينش را بر پايه كتاب خدا بشناسد ، پيش از آن كه او متزلزل گردد ، كوه ها از جا كنده مى شوند . و هر كه در كارى از روى جهالت وارد شود ، با جهالت نيز از آن بيرون مى رود. علاوه بر اين ، پژوهشگران مى توانند با اعجاز علمىِ پيامبر صلى الله عليه و آله و خاندانش عليهم السلام در خلال برهان هاى قرآن و روايات مربوط به اصول عقيدتى ، آشنا شوند.
.
ص: 172
. .
ص: 173
بخش دوم : خردفصل يكم : شناخت خردفصل دوم : ارزش خردفصل سوم : خردورزىفصل چهارم : عوامل رُشد خردفصل پنجم : نشانه هاى خردفصل ششم : آسيب هاى خردفصل هفتم : وظايف خردمند
.
ص: 174
. .
ص: 175
پژوهشى در معناى خردانديشه و تعقّل، اصلى ترين تكيه گاه هاى اسلام در عقايد، اخلاق و اعمال اند. از نظر اين آيين آسمانى، انسان حق ندارد آنچه را كه خردْ نادرست مى داند، باور كند؛ به صفاتى كه خردْ ناپسند مى داند، بدان متّصف شود. و كارهايى را كه خردْ ناشايست مى داند، انجام دهد. از اين رو، در فرهنگ قرآن و احاديث پيامبر خدا و اهل بيت عليهم السلام آن بزرگوار، واژه هايى كه مردم را به تعقّل و انديشه دعوت مى كنند (مانند: تفكّر، تذكّر، تدبّر، تعقّل، تعلّم، تفقّه، ذكر، لُبّ و نُهى) به عنوان محور و اساس سخن آنان با مردم و بيش از هر چيز ديگر، مورد توجه و تأكيدند . در قرآن كريم، مشتقّات «علم» 779 بار، «عقل» 49 بار، «فقه» 20 بار، «فكر» 18 بار، «ذكر» 274 بار، «تدبّر» 4 بار و «لُبّ» 16 بار آمده است. از نظر اسلام، خرد، اصل انسان، معيار ارزش و درجات كمال او، ملاك ارزيابى اعمال، ميزان جزا و حجّت باطنى خداوند متعال است . (1)
.
ص: 176
خرد، از بهترين هديه هاى الهى به انسان، نخستين پايگاه اسلام، اساسى ترين پايه هاى زندگى و زيباترين زيور انسان است . خرد، گران بهاترين ثروت، بهترين دوست و راهنما، و اصلى ترين تكيه گاه اهل ايمان است . از نظر اسلام، علم، نيازمند خرد است؛ زيرا علمِ بدون خرد، براى عالم، زيانبار است و هر كه دانشش بر خردش فزونى يابد، بارى بر او خواهد بود. (1) كوتاه سخن ، اين كه : از نظر اسلام، تنها راه تكامل مادّى و معنوى و سازندگى دنيا و آخرت و رسيدن به جامعه مطلوب و مقصد اعلاى انسانيت، درست فكر كردن است و همه گرفتارى هاى انسان، نتيجه نادانى و به كار نگرفتن انديشه است. از اين رو، در جهان پس از مرگ، آنان كه به فرجام عقايد، اخلاق و اعمال ناشايسته خود گرفتار مى شوند، درباره ريشه گرفتارى هاى خود ، چنين مى گويند: «وَ قَالُواْ لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِى أَصْحَ_بِ السَّعِيرِ * فَاعْتَرَفُواْ بِذَنبِهِمْ فَسُحْقًا لّأصْحَ_بِ السَّعِيرِ . (2) و گويند اگر [ سخن حق را] شنيده [و پذيرفته] بوديم يا خردورزى مى نموديم، در [ميان ]دوزخيان نبوديم. پس به گناه خود، اقرار مى كنند؛ و مرگ باد بر اهل جهنّم!» .
واژه «عقل» در لغتواژه «عقل» در زبان عرب، به معناى نگه داشتن، باز داشتن و حبس كردن است،
.
ص: 177
همانند بستن شتر با عقال . (1) همان گونه كه عقال، شتر را از حركت بيجا باز مى دارد، نيرويى در جان انسان به نام «عقل» وجود دارد كه او را از نادانى و لغزش در انديشه و عمل، باز مى دارد. از اين رو، پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آلهمى فرمايد: العَقلُ عِقالٌ مِنَ الجَهلِ . (2) خرد، بازدارنده از نادانى است .
واژه «عقل» در احاديث اسلامىمحدّث بزرگوار، شيخ حرّ عاملى رحمه الله در انتهاى باب «وجوب طاعة العقل و مخالفة الجهل (لزوم پيروى از عقل و نافرمانى از نادانى)» درباره معانى عقل، چنين مى گويد: عقل ، در سخن انديشمندان و حكيمان، معانى بسيار دارد (3) و با جستجو در احاديث، سه معنا برايش به دست مى آيد: 1 . نيرويى كه بدان خوبى ها و بدى ها و تفاوت ها و زمينه هاى آن، شناخته مى گردد، و اين، معيار تكليف شرعى است . 2 . ملكه اى كه به انتخاب خوبى ها و پرهيز از بدى ها فرا مى خواند . 3 . تعقّل و دانستن . و از اين رو، در برابر جهل (نادانى) قرار مى گيرد ، نه در برابر ديوانگى .
.
ص: 178
بيشترين استعمال «عقل» در احاديث، معناى دوم و سوم اند . (1) با تتبّع و تأمّل در مواردى كه كلمه «عقل» و كلماتِ هم خانواده آن در نصوص اسلامى به كار رفته است، معلوم مى شود كه اين كلمه، گاه درباره منشأ ادراكات انسان و گاه، درباره نتيجه ادراكات او به كار رفته است ، كه در هر يك از اين دو نيز كاربردهاى مختلفى دارد .
الف . كاربردهاى «عقل» به عنوان منشأ ادراكات انسان1 . منشأ تمام معارف انسانىاحاديثى كه حقيقت عقل را به نور ، تفسير مى كنند (2) و يا مبدأ پيدايش عقل را نور مى دانند (3) و يا عقل را هديه الهى و اصل انسان مى دانند، (4) اشاره به اين معنا دارند. طبق اين احاديث، انسان در ژرفاى هستى خود، از نيرويى نورانى برخوردار است كه حيات روح او محسوب مى شود. اگر اين نيرو پرورش يابد انسان در پرتو آن مى تواند حقايق هستى را درك كند و حقايق محسوس را از نامحسوس، حق را از باطل، خير را از شر و نيك را از بد، تشخيص دهد. اگر اين نيروى نورانى و اين شعور مرموز و پيچيده، تقويت شود، انسان از ادراكاتى فوق تصوّر ، برخوردار مى گردد و مى تواند با ديده غيبى ، در جهان غيب سير كند و اينچنين غيب براى او مبدّل به شهود مى گردد، (5) كه از اين مرتبه از عقل،
.
ص: 179
در نصوص اسلامى به «يقين» تعبير مى شود .
2 . منشأ تفكّركاربرد ديگر «عقل» در متون اسلامى، به عنوان منشأ فكر است . در اين كاربرد، عقل به عنوان منشأ «الفطنة (زيركى)» و «الفهم (دانستن)» و «الحفظ (نگهدارى)» (1) تعريف مى شود و جايگاه آن ، «دِماغ (مغز)» معرفى مى گردد. (2) آيات و احاديثى كه بر تعقّل و تفكّر تأكيد مى كنند ، همچنين احاديثى كه عقل تجربى و عقل تعلّمى را در كنار عقل طبعى و عقل موهبتى مطرح مى نمايند، نمونه هايى از استعمال واژه «عقل» درباره منشأ تفكرند.
3 . منشأ وجدان اخلاقىوجدان اخلاقى، نيرويى در متن وجود انسان است كه او را به ارزش هاى اخلاقى دعوت مى كند و از ضدّ ارزش ها باز مى دارد. به عبارت ديگر، احساس جاذبه فطرى نسبت به ارزش هاى اخلاقى و احساس نفرت طبيعى نسبت به ضدّ ارزش ها، وجدان اخلاقى ناميده مى شود. اگر انسان، خود را از همه عقايد و رسوم و آداب مذهبى و اجتماعى جدا فرض كند و مفهوم عدل و ظلم، خير و شر، صدق و كذب، وفاى به عهد و عهدشكنى را تصوّر نمايد، فطرت او داورى مى كند كه عدل، خير، صدق و وفاى به عهد، زيبا هستند و ظلم، شر، كذب و عهدشكنى، زشت اند .
.
ص: 180
احساس جاذبه نسبت به ارزش ها و نفرت نسبت به ضدّ ارزش ها، از نظر قرآن كريم، الهام الهى است: «وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا . (1) سوگند به نفْس و آن كس كه آن را درست كرد . سپس پليدكارى و پرهيزگارى اش را به آن، الهام كرد» . اين احساس و الهام، اساسى ترين بخش هديه معرفتى خداوند متعال به انسان است . در متون اسلامى، مبدأ اين شعور مرموز كه احساس ارزش هاى اخلاقى را در انسان به وجود مى آورد، «عقل» ناميده مى شود. از اين رو، همه ارزش هاى اخلاقى، جنود عقل (2) ، و همه ضدّ ارزش ها ، جنود جهل شمرده مى شوند .
توجّه به يك نكتهدر برخى از كتب فلسفى، درباره تفسير «عقل»، سخنى به امام على عليه السلام نسبت داده شده كه منطبق با يكى از معانى «عقل» در فلسفه است. متن سخن، اين است: قالَ السّائِلُ: يا مَولاىَ وَمَا العَقلُ؟ قالَ عليه السلام: العَقلُ جَوهرٌ دَرّاكٌ، مُحيطٌ بِالأَشياءِ مِن جَميعِ جِهاتِها، عارِفٌ بِالشَّى ءِ قَبلَ كَونِهِ فَهُوَ عِلَّةُ المَوجوداتِ ونِهايَةُ المَطالِبِ . (3) پرسشگر گفت: آقاى من! خِرد چيست؟ فرمود: «خرد، گوهرى درك كننده است كه بر حقايق از همه جهت، احاطه دارد [ و] اشيا را قبل ازآفرينش مى شناسد . اين گوهر، علّت موجودات و پايان خواسته هاست . گفتنى است كه با همه تفحّصى كه در منابع حديثى در اين زمينه انجام گرفت،
.
ص: 181
مصدرى براى آن، يافت نشد.
ب _ كاربردهاى «عقل» به عنوان نتيجه ادراكات انسان1 . شناخت حقايقدر نصوص اسلامى، واژه «عقل»، علاوه بر استعمال در مبدأ ادراكات ، در مُدرَكات عقلى و شناخت حقايق مربوط به مبدأ و معاد نيز به كار مى رود. نمونه اين استعمال، احاديثى هستند كه عقل را در كنار انبياى الهى، حجّت باطنى خداوند متعال معرّفى مى كنند ، (1) يا احاديثى كه عقل را قابل پرورش و تهذيب معرفى و آن را به عنوان معيار سنجش انسان و سنجش پاداش و كيفر ، ذكر مى كنند و يا عقل را به «طبع» و «تجربه»، و «مطبوع» و «مسموع» تقسيم مى كنند . مقصود از عقل در تمام اين موارد ، شناخت و آگاهى است.
2 . كار بر پايه خردگاه كلمه «عقل» از باب مبالغه ، براى عمل كردن به مقتضاى قوّه عاقله به كار مى رود، چنان كه از پيامبر خدا در تعريف عقل ، روايت شده است كه : العَمَلُ بِطاعَةِ اللّهِ، وَ إنَّ العُمّالَ بِطاعَةِ اللّهِ هُمُ العُقَلاءُ . (2) [ خرد]، پيروى از دستورهاى خداوند است . به درستى كه خردمندان، كسانى هستند كه فرمان خداوند را پيروى مى كنند. نيز از امام على عليه السلام روايت شده است:
.
ص: 182
العَقلُ أن تَقولَ ما تَعرِفُ و تَعمَلَ بِما تَنطِقُ بِهِ . (1) خِرد، آن است كه آنچه مى دانى، بر زبان بياورى و به آنچه مى گويى، عمل كنى . در مقابل، جهل نيز در عمل كردن به مقتضاى نادانى به كار رفته است ، چنان كه در مقام طلب مغفرت از خداوند متعال مى گوييم : أسأَلُكَ ... أن تَهَبَ لى كُلَّ جُرمٍ أجرَمتُهُ ... وكُلَّ جَهلٍ عَمِلتُهُ . (2) از تو مى خواهم كه بر من ببخشى ، هر جُرمى را كه مرتكب شده ام و هر [ كار ]جاهلانه اى را كه انجام داده ام.
زندگى عقلهر چند عقل، حيات روح است، (3) ليكن از نظر نصوص اسلامى، خودش نيز حيات و مرگ دارد و تكامل مادّى و معنوى انسان، در گرو حيات آن است. ميزان حيات عقلى بشر، به اندازه فعاليت قوّه عاقله به عنوان محرّك اخلاقى است و اين، يكى از رازهاى اصلى بعثت انبياى الهى است. امام على عليه السلام در بيان فلسفه بعثت پيامبران مى فرمايد: و يُثيروا لَهُم دَفائِنَ العُقولِ . (4) گنجينه هاى خرد را در آنان، آشكار كنند. فعّال كردن انديشه در جهت كشف اسرار طبيعت، از انسان ، ساخته است ؛ ولى زنده كردن عقل در زمينه شناخت كمال مطلق و برنامه ريزى براى حركت در
.
ص: 183
مسير مقصد اعلاى انسانيت، جز از انبياى الهى ساخته نيست. آنچه در كتاب و سنّت درباره عقل (اسباب، موانع ، آثار ، علائم و احكام) و جهل آمده است، همگى مربوط به اين معنا از معانى عقل و انديشه اند. هنگامى كه انسان در پرتو تعاليم پيامبران الهى به بالاترين مراتب حيات عقلى رسيد، به نورانيت و معرفتى دست مى يابد كه نه تنها خطاپذير نيست ، بلكه او را تا رسيدن به مقصد اعلاى انسانيت همراهى مى كند. امام على عليه السلامدر اين باره مى فرمايد: قَد أَحيا عَقلَهُ، وأَماتَ نَفسَهُ، حَتّى دَقَّ جَليلُهُ ، ولَطُفَ غَليظُهُ، وبَرَقَ لَهُ لامِعٌ كَثيرُ البَرقِ؛ فَأَبانَ لَهُ الطَّريقَ، وسَلَكَ بِهِ السَّبيلَ، وتَدافَعَتهُ الأَبوابُ إِلى بابِ السَّلامَةِ ومَنزِلِ الإِقامَةِ، وثَبَتَت رِجلاهُ بِطُمَأنينَةِ بَدَنِهِ في قَرارِ الأَمنِ والرّاحَةِ بِمَا استَعمَلَ قَلبَهُ وأَرضى رَبَّهُ. (1) خِردش را زنده گردانيد و نفْسش را ميرانيد تا پيكر ستبر او لاغر شد و دل سختش به لطافت گراييد. فروغى سختْ روشن بر او تابيد و راهش را روشن ساخت و به راه راستش روان داشت. درها او را به آستان سلامت و سراى اقامت راندند و به آرامشى كه در بدنش پديد آمده بود، پاهايش در قرارگاه ايمنى و آسايش استوار بمانْد؛ زيرا دل خود را به كار وا داشت و پروردگارش را خشنود ساخت . بر اين اساس و بر مبناى آنچه در تعريف علم و حكمت حقيقى خواهد آمد، علم و حكمت و عقل، در متون اسلامى ، سه تعبير مختلف از يك نيروى نورانىِ باطنى و سازنده در وجود انسان اند. اين نيرو، از آن جهت كه انسان را به تكامل
.
ص: 184
مادّى و معنوى هدايت مى كند، نورِ علم، و به دليل آن كه از استحكامى برخوردار است كه خطاناپذير است ، حكمت حقيقى، و به لحاظ آن كه انسان را به انتخاب كردار نيك، وادار مى سازد و از لغزش هاى فكرى و عملى باز مى دارد، عقل ناميده مى شود. بررسى مبادى، اسباب ، آثار، آفات و موانع علم، حكمت (1) و عقل (2) به روشنى ، اين مدّعا را اثبات مى كند.
عقل نظرى و عقل عملىدر تفسير عقل نظرى و عقل عملى، دو نظريه وجود دارد: نظريه اوّل ، اين است كه عقل، مبدأ ادراك است و در اين مورد، تفاوتى ميان عقل نظرى و عقل عملى وجود ندارد؛ بلكه تفاوت ، در هدف است. اگر هدف از ادراك چيزى، شناخت بود، مبدأ ادراك آن، عقل نظرى ناميده مى شود، مانند شناخت حقيقت هستى؛ و اگر هدف از ادراك چيزى، عمل بود، مبدأ ادراك آن، عقل عملى ناميده مى شود، مانند شناختِ نيكو بودنِ عدل و زشت بودن ظلم، پسنديده بودن صبر و ناپسند بودن جزع و ... . اين نظريه به مشهورِ فلاسفه نسبت داده شده است. بر اساس اين نظريه، عقل عملى، مبدأ ادراك است ، نه تحريك. نظريه دوم، اين است كه تفاوت ميان عقل نظرى و عقل عملى، جوهرى
.
ص: 185
است؛ يعنى تفاوت ، در ماهيت كاركرد آنهاست. عقل نظرى، مبدأ ادراك است، خواه هدف از ادراك، معرفت باشد يا عمل؛ و عقل عملى، مبدأ تحريك است و نه ادراك. به بيان ديگر ، وظيفه عقل عملى، اجراى مدرَكات عقل نظرى است. نخستين كسى كه اين نظريه را در برابر مشهورْ اختيار كرده، ابن سينا و پس از وى، قطب الدين رازى، صاحب محاكمات و اخيرا محقّق نراقى، صاحب جامع السعادات است. (1) به نظر مى رسد كه نظريه نخست، به مفهوم واژه «عقل»، نزديك تر است و صحيح تر ، آن است كه عقل عملى، به مبدأ ادراك و تحريك تفسير شود؛ زيرا شعورى كه بايدها و نبايدهاى اخلاقى و عملى را هدف قرار مى دهد، هم مبدأ ادراك است و هم مبدأ تحريك، و اين نيروى ادراكى، همان است كه قبلاً وجدان اخلاقى ناميده شد و در متون اسلامى از آن به «عقل طبع» ياد شده است .
عقل طبع و عقل تجربهدر متون اسلامى به جاى تقسيم عقل به نظرى و عملى، تقسيم بندى ديگرى وجود دارد و آن، تقسيم عقل به «عقل طبع» و «عقل تجربه» يا «عقل مطبوع» و «عقل مسموع» است. امام على عليه السلام مى فرمايد: العَقلُ عَقلانِ: عَقلُ الطَّبعِ و عَقلُ التَّجرِبَةِ، و كِلاهُما يُؤَدِّى المَنفَعَةَ. (2) عقل ، دو گونه است: طبيعى و تجربى، و هر دو ، سودآورند .
.
ص: 186
و نيز فرموده است: رَأيتُ العَقلَ عَقلَينِ فَمَطبوعٌ و مَسموعُ، و لا يَنفَعُ مَسموعٌ إذا لَم يَكُ مَطبوعُ، كما لا يَنفَعُ الشَّمسُ و ضَوءُ العَينِ مَمنوعُ. عقل را دو گونه يافتم: / مطبوع و مسموع (1) . عقل مسموع، بدون عقل طبيعى/ سودمند نيست چنان كه با فقدان نور چشم / خورشيد، سودى ندارد . (2) جالب توجّه است كه از ايشان همين تقسيم، درباره علم، روايت شده است: العِلمُ عِلمانِ: مَطبوعٌ و مَسموعٌ و لايَنفَعُ المَسموعُ إذا لَم يَكُنِ المَطبوعُ. (3) دانش، دو گونه است: مطبوع و مسموع. دانش مسموع، بدون دانش طبيعى، سودمند نيست . سؤال ، اين است كه عقل و علم مطبوع چيست و چه تفاوتى با عقل و علم مسموع دارد، و چرا اگر عقل و علم مطبوع نباشد، عقل تجربه و علم مسموع براى انسان مفيد نيست؟ پاسخ ، اين است كه به حسب ظاهر، مقصود از عقل و علم مطبوع، معارفى هستند كه خداوند متعال در طبيعت همه انسان ها نهاده تا بتوانند راه كمال را
.
ص: 187
بيابند و به مقصد نهايى آفرينش خود، راه يابند. قرآن كريم، از اين معارف فطرى به «الهام فجور و تقوا» تعبير كرده است: «وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا . (1) سوگند به نفْس و آن كس كه آن را درست كرد . سپس پليدكارى و پرهيزگارى اش را به آن، الهام كرد» . عقل طبع _ كه امروزه از آن به وجدان اخلاقى ياد مى شود _ هم مبدأ ادراك است و هم مبدأ تحريك، و اگر بر اساس تعاليم پيامبران الهى احيا شود و رشد كند، انسان مى تواند از ساير معارفى كه از طريق تحصيل وتجربه مى اندوزد، بهره بگيرد وبه حيات طيّبه انسانى دست يابد. اگر عقل طبع (وجدان اخلاقى) در اثر پيروى از تمايلات نفسانى و وساوس شيطانى بميرد، هيچ معرفتى براى رساندن انسان به زندگى مطلوبش سودمند نيست. همان گونه كه در كلام زيباى اميرالمؤمنين آمد، عقل طبع، نقش چشم را دارد و عقل تجربه، نقش خورشيد را. براى ديدن حقايق، هم چشم سالم لازم است و هم نور خورشيد، و چنان كه نور خورشيد نمى تواند جلوى لغزش نابينا را بگيرد، عقل تجربه هم نمى تواند مانع لغزش و انحطاط كسانى گردد كه عقل طبع آنان مرده است.
فرق عاقل و عالمدر درآمد بخش چهارم خواهد آمد كه واژه «علم» در نصوص اسلامى ، دو كاربرد دارد: يكى جوهر و حقيقت علم، و ديگرى، پوسته وظاهر آن. در كاربرد اوّل،
.
ص: 188
عقل و علم ، تلازم دارند، همان گونه كه امير مؤمنان فرموده است: العَقلُ وَ العِلمُ مَقرونانِ فى قَرنٍ لا يَفتَرِقانِ ولايَتَبايَنانِ . (1) خرد و دانش همراه اند ؛ نه از يكديگر جدا مى شوند و نه با يكديگر ستيز مى كنند . بر اين مبنا فرقى ميان عالم و عاقل نيست. عاقل، عالم است و عالم، عاقل. خداوند نيز فرموده است : «وَ تِلْكَ الْأَمْثَ_لُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ مَا يَعْقِلُهَا إِلاَّ الْعَ__لِمُونَ . (2) واين مَثَل ها را براى مردم مى زنيم؛ و[لى] جز دانشوران، آنها را در نمى يابند» . امّا در كاربرد دوم، عاقل و عالم ، متفاوت اند و علم، به عقل نيازمند است؛ چرا كه ممكن است كسى عالم باشد، ولى عاقل نباشد. اگر علمْ همراه عقل شد، براى عالِم و عالَم سودمند است، و اگر از عقل جدا شد، نه تنها سودمند نيست، بلكه زيانبار و خطرناك است.
خطر علمِ بدون عقلبه فرموده امام على عليه السلام : العَقلُ لَم يَجنِ عَلى صاحِبِهِ قَطُّ وَالعِلمُ مِن غَيرِ عَقلٍ يَجنى عَلى صاحِبِهِ. (3) خرد، هرگز، بر صاحبش جنايت نمى ورزد؛ امّا دانشِ بدون خرد ، بر صاحب خويش جفا مى كند . در جهان امروز، علمْ رشد كرده؛ ولى عقلْ كاهش يافته است. جامعه كنونى،
.
ص: 189
مصداق اين فرمايش آن امامِ بزرگ است كه: مَن زادَ عِلمُهُ عَلى عَقلِهِ كانَ وَبالاً عَلَيهِ . (1) هر كه دانش وى بر خردش افزون شود ، دانش، بارى بر او خواهد بود . و نيز مصداق اين شعر است: إذا كُنتَ ذا عِلمٍ وَ لَم تَكُ عاقِلاً فَأنتَ كَذي نَعلٍ وَلَيسَ لَهُ رِجلُ (2) اگر دانشورِ بدون خردى به سان كسى هستى كه كفش دارد، ولى پا ندارد . امروز ، علم در اثر جدا شدن از عقل، به جاى آن كه عامل آرامش ، آسايش ، رشد و تكامل مادّى و معنوى جامعه بشر باشد، موجب ناامنى ، اضطراب ، فساد و انحطاط مادّى و معنوى انسان ها گرديده است؛ چرا كه در جهان امروز، علم به صورت ابزارى براى رسيدن به مطامع سياسى و اقتصادى و لذايذ مادّىِ جمعى رفاه طلب و مستكبر و بى عقل در آمده كه با استفاده از اين ابزار كارآمد ، بيش از هر زمان ديگر ، توده هاى مردم را به انحراف و استضعاف مى كشند. تا زمانى كه علم در كنار عقل قرار نگيرد و عقل به موازات علم، رشد نكند، جامعه بشر روى آرامش و آسايش را نخواهد ديد و به گفته امام على عليه السلام: أفضلُ ما مَنَّ اللّهُ سُبحانَهُ بِهِ عَلى عِبادِهِ عِلمٌ و عَقلٌ، و مُلكٌ و عَدلٌ . (3) برترين بخشش خداوند بر بندگانش ، دانش و خرد است و حكمرانى و عدالت پيشگى .
.
ص: 190
بنا بر اين، علم در جهان امروز، بيش از هر وقت ديگر، نيازمند عقل است و بخش يكم از كتاب حاضر، بيش از هر زمان ديگر، كاربرد فرهنگى ، اجتماعى و سياسى دارد .
.
ص: 191
. .
ص: 192
الفصل الأوّل: معرفة العقل1 / 1حَقيقَةُ العَقلِ8456.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :العَقلُ نورٌ خَلَقَهُ اللّهُ لِلإِنسانِ ، وجَعَلَهُ يُضيءُ عَلَى القَلبِ لِيَعرِفَ بِهِ الفَرقَ بَينَ المُشاهَداتِ مِنَ المُغَيَّباتِ. (1)8455.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :العَقلُ نورٌ فِي القَلبِ، يُفَرِّقُ بِهِ بَينَ الحَقِّ والباطِلِ. (2)8454.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در مُژده دادن به ياران خويش _ ) عنه صلى الله عليه و آله :مَثَلُ العَقلِ فِي القَلبِ كَمَثَلِ السِّراجِ في وَسَطِ البَيتِ. (3)8457.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _: الرّوحُ حَياةُ البَدَنِ ، وَالعَقلُ حَياةُ الرّوحِ. (4)8456.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام الصادق عليه السلام :خَلَقَ اللّهُ تَعالَى العَقلَ مِن أربَعَةِ أشياءَ : مِنَ العِلمِ ، وَالقُدرَةِ ، وَالنّورِ ، والمَشيئَةِ بِالأَمرِ ، فَجَعَلَهُ قائِمًا بِالعِلمِ دائِمًا فِي المَلَكوتِ. (5) .
ص: 193
فصل يكم : شناخت خرد1 / 1حقيقت خرد8452.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در سخنرانى خويش در آخرين جمعه ماه شعبان _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خرد ، نورى است كه خداوند، آن را براى انسان آفريد و وسيله روشنى بخشى دل قرار داد تا بِدان ، تفاوت ديدنى ها را از ناديدنى ها باز شناسد .8451.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خرد ، نورى است در دل كه بدان ، حق را از باطل جدا مى كند.8450.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خرد در دل ، مانند چراغ در ميان خانه است .8449.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: جان ، حيات تن ، و خرد، حيات جان است .8448.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :خداوند ، خرد را از چهار چيز آفريد : دانش ، قدرت ، نور و اراده كار . پس ، خرد را متّكى بر دانش و جاودانه در ملكوت ، قرار داد .
.
ص: 194
8453.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :قِوامُ الإِنسانِ وبَقاؤُهُ بِأَربَعَةٍ : بِالنّارِ ، وَالنّورِ ، وَالرّيحِ ، وَالماءِ . فَبِالنّارِ يَأكُلُ ويَشرَبُ ، وبِالنّورِ يُبصِرُ ويَعقِلُ . . . ولَولا أنَّ النّورَ في بَصَرِهِ لَما أبصَرَ ولا عَقَلَ . (1)8452.عنه صلى الله عليه و آله ( _ مِن خُطبَتِهِ في آخِرِ جُمُعَةٍ مِن شَعبانَ _ ) الإمام الكاظم عليه السلام :إنَّ ضَوءَ الرّوحِ العَقلُ. (2)راجع : ص 178 (منشأ المعارف الإنسانية كلِّها) و 320 ح 293 _ 294 ، ج 2 ص 218 (حقيقة العلم) ص 228 (حقيقة العلم) .
1 / 2خَلقُ العَقلِ وَالجَهلِالكتاب«وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا» . (3)
«وَ لاَ اُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ» . (4)
«وَ مَا اُبَرِّئُ نَفْسِى إنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ إلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّى إنَّ رَبِّى غَفُورٌ رَّحِيمٌ» . (5)
الحديث8447.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى خَلَقَ العَقلَ مِن نورٍ مَخزونٍ مَكنونٍ في سابِقِ
عِلمِهِ الَّذي لَم يَطَّلِع عَلَيهِ نَبِيٌّ مُرسَلٌ ولا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ. (6) .
ص: 195
8446.فضائل الأوقات عن أنس :امام صادق عليه السلام :بنياد و بقاى انسان به چهار چيز است : آتش ، نور ، باد و آب ؛ با آتش مى خورد و مى آشامد ، با نور مى بيند و تعقّل مى كند . . . ؛ و اگر در چشم آدمى نور نبود ، توان ديدن و خردورزى نداشت .8431.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام كاظم عليه السلام :خرد ، روشنايى جان است .ر . ك : ص 178 (منشأ تمام معارف انسانى) و 321 ح 293 _ 294 ، ج 2 ص 250 (حقيقت دانش) و 261 (حقيقت دانش) .
1 / 2آفرينش خرد و نادانىقرآن«سوگند به نفْس و آن كس كه آن را درست كرد ، سپس پليدى و پرهيزگارى اش را به آن الهام نمود» .
«و سوگند به وجدان بيدار و ملامتگر (نفْس لوّامه) [ كه رستاخيز، حق است]» .
«و من ، نفْس خود را تبرئه نمى كنم ؛ چرا كه نفْس ، قطعا به بدى امر مى كند ، مگر كسى را كه خدا به او رحم كند ؛ زيرا پروردگار من ، آمرزنده مهربان است» .
حديث8435.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند متعال ، خرد را از نورِ ذخيره شده و پنهان در دانش
پيشين خود ، آفريد ؛ دانشى كه هيچ پيامبرِ فرستاده شده و فرشته مقرّبى بر آن آگاهى نيافت .
.
ص: 196
8436.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :أوَّلُ ما خَلَقَ اللّهُ سُبحانَهُ وتَعالَى العَقلُ. (1)8437.عنه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله_ في حَديثِ خَلقِ العَقلِ _: ... ثُمَّ خَلَقَ العَقلَ فَاستَنطَقَهُ فَأَجابَهُ ، فَقالَ : وعِزَّتي وجَلالي ما خَلَقتُ خَلقًا هُوَ أحَبُّ إلَيَّ مِنكَ ، [بِكَ] (2) آخُذُ، وبِكَ اُعطي ، وعِزَّتي لاَُكَمِّلَنَّكَ فيمَن أحبَبتُ ، ولَأَنقُصَنَّكَ فيمَن أبغَضتُ. (3)8438.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :إنَّ اللّهَ عز و جل رَكَّبَ فِي المَلائِكَةِ عَقلاً بِلا شَهوَةٍ ، ورَكَّبَ فِي البَهائِمِ شَهوَةً بِلا عَقلٍ ، ورَكَّبَ في بَني آدَمَ كِلَيهِما ، فَمَن غَلَبَ عَقلُهُ شَهوَتَهُ فَهُوَ خَيرٌ مِنَ المَلائِكَةِ ، ومَن غَلَبَت شَهوَتُهُ عَقلَهُ فَهُوَ شَرٌّ مِنَ البَهائِمِ. (4)8439.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام الصادق عليه السلام :إنَّ اللّهَ عز و جل خَلَقَ العَقلَ وهُوَ أوَّلُ خَلقٍ مِنَ الرّوحانِيّينَ عَن يَمينِ العَرشِ مِن نورِهِ ، فَقالَ لَهُ : أدبِر فَأَدبَرَ ، ثُمَّ قالَ لَهُ : أقبِل فَأَقبَلَ ، فَقالَ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى : خَلَقتُكَ خَلقًا عَظيمًا وكَرَّمتُكَ عَلى جَمي_عِ خَلق_ي .
ثُمَّ خَلَقَ الجَهلَ مِنَ البَحرِ الاُجاجِ ظُلمانِيًّا فَقالَ لَهُ : أدبِر فَأَدبَرَ ؛ ثُمَّ قالَ لَهُ : أقبِل فَلَم يُقبِل ، فَقالَ لَهُ : اِستَكبَرتَ ، فَلَعَنَهُ. (5) .
ص: 197
8440.عنه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خرد ، نخستين آفريده خداوند سبحان است .8441.عنه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند ، خرد را آفريد . سپس او را به سخن آورد و او پاسخ داد . آن گاه خداوند [ به خرد ]فرمود : «سوگند به عزّت و جلالم كه آفريده اى دوست داشتنى تر از تو نيافريدم ؛ به وسيله تو مى گيرم و به وسيله تو مى بخشم . به جلالم سوگند كه تو را در هر كه دوست بدارم، كامل مى سازم و در هر كس كه مبغوض بدارم ، ناقص مى گذارم».8442.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خداوند عز و جل در نهاد فرشتگان ، خردى بدون شهوت ، قرار داد و در چارپايان ، شهوتى بدون خرد آفريد ؛ امّا در آدميان ، خرد و شهوت را به هم در آميخت . پس ، هر آن كس كه خردش بر شهوتش پيروز گردد ، از فرشتگان، برتر است و هر آن كس كه شهوتش بر خردش غالب گردد ، از چارپايان ، پست تر است .8443.عنه صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام : خداوند، خرد را_ كه نخستين آفريده روحانىِ او در سَمت راست عرش است _امام صادق عليه السلام : خداوند، خرد را از نور خود آفريد . آن گاه بدو گفت : «پشت كن» . او نيز پشت كرد . پس فرمود : «روى آور» . خرد ، روى آورد . پس از آن ، خداوند متعال فرمود : «تو را بزرگ آفريدم و بر تمام آفريده هايم ارجمند داشتم» .
پس از آن، جهل (نادانى) را از درياى شور و تاريك ، خلق كرد و بدان فرمود : «پشت كن» . او نيز پشت كرد . پس فرمود : «روى آور» . او رو نياورد . پس به جهل فرمود : «گردنكشى كردى» . آن گاه او را لعنت كرد . 1 .
ص: 198
8437.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام_ في قَولِ اللّهِ عز و جل : «فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا» _: بَيَّنَ لَها ما تَأتي وما تَترُكُ. (1)8438.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى: «وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّاهَا» _: خَلَقَها وصَوَّرَها ، وقَولُهُ : «فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا» أي عَرَّفَها وألهَمَها ، ثُمَّ خَيَّرَها فَاختارَت. (2)راجع: ص 330 ح 311 .
.
ص: 199
8440.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام_ در تفسير آيه «سپس پليدى و پرهيزگارى اش را به آن الهام نمود» _: [خداوند ]براى خرد روشن ساخت كه چه كارى انجام دهد و چه چيزى را ترك نمايد.8441.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام_ در تفسير آيه «سوگند به نفْس و آن كس كه آن را درست كرد» _: «[ خداوند،] نفْس آدمى را آفريد و صورت داد» .
امام عليه السلام در تفسير آيه «سپس پليدى و پرهيزگارى اش را به آن الهام نمود» فرمود : «[خداوند،] به نفْس [ ، خوبى ها و بدى ها را ]شناساند و الهام كرد . آن گاه مخيّرش كرد و او برگزيد» .ر . ك : ص 331 ح 311 .
.
ص: 200
. .
ص: 201
چشم اندازى بر آفرينش خرد و نادانىآفرينش خرد و نادانى ، چگونگى تركيب اين دو عنصر متضاد و فلسفه تركيب آنها در انسان، از اصلى ترين مسائل انسان شناسى اسلامى و مهم ترين مبانى تربيتى در اين آيين الهى است و اينك، با الهام از احاديث اين باب، توضيحات كوتاهى درباره اين مسائل ، ارائه مى شود :
1 . آفرينش خرددر پرتو احاديثى كه ذكر شد ، مى توان گفت كه مقصود از آفرينش خرد، آفرينش شعور مرموزى است كه حقيقت آن را تنها خدا مى داند و بس . از اين رو نمى توان انتظار داشت كه تحقيقات علمى، بتواند كُنه نيروى خرد را كشف كند؛ ليكن از طريق ويژگى ها و علائم ، مى توان اين پديده را تعريف كرد . مهم ترينِ اين ويژگى ها، عبارت اند از :
الف _ نخستين آفريدهاين ويژگى كه در چند حديث (1) مورد توجّه قرار گرفته ، ممكن است اشاره به اين
.
ص: 202
نكته باشد كه هويت واقعى انسان، چيزى جز خرد نيست؛ نكته اى كه در احاديث ديگر نيز بدان تصريح شده است . (1) طبق اين احاديث ، اصل و اساس انسان در آفرينش ، خرد است و ديگر چيزها به دنبال خرد براى او آفريده شده است .
ب _ آفرينش از نوراين تعبير ، اشاره به اين دارد كه كار اصلى خرد ، روشنگرى ، (2) واقع نمايى، آينده نگرى و قرار دادن انسان در مسير عقايد ، اخلاق و اعمال شايسته (3) و در يك جمله ، رساندن به كمال است .
ج _ حق گرايىنيروى خرد ، تسليمِ محضِ حق است و اگر تنها باشد و با نادانى آميخته نگردد ، از حق تبعيت مى كند و چيزى جز حق را نمى پذيرد : ... فَقالَ لَهُ : أدبِر ، فَأَدبَرَ ، ثُمَّ قالَ لَهُ : أقبِل ، فَأَقبَلَ . (4) ... [خداوند] بدو (خرد) فرمود : «پشت كن» . او نيز پشت كرد . سپس فرمود: «روى آور» . پس روى آورد .
2 . آفرينش نادانىدر نگاه ابتدايى ، به نظر مى رسد كه آفرينش نادانى، بى معناست؛ چرا كه نادانى، عدم علم است و عدم آفرينش ندارد . بنا بر اين، بايد احاديثى را كه دلالت بر
.
ص: 203
آفرينش نادانى دارند، توجيه كرد ؛ ليكن با تأمّل در اين احاديث ، معلوم مى شود كه مقصود از آفرينش نادانى، آفرينش شعور مرموزى در مقابل خرد است كه به لحاظ آن كه انسان را به كارهاى ناشايست دعوت مى كند ، «جهل» و «حمق»، و به لحاظ آن كه او را به زشتى ها وا مى دارد ، «نفْس أمّاره به سوء» و نيز به لحاظ آن كه كارهاى زشت را لذيذ و دل پذير جلوه مى دهد ، «شهوت» (1) ناميده مى شود . نادانى، ويژگى هايى بدين شرح دارد :
الف _ پس از خرد آفريده شداين ويژگى، اشاره به آن دارد كه وجود «نادانى»، يك وجود تبعى است و به دنبال آفرينش خرد، با فلسفه و حكمت خاصّ خود ، در وجود انسان قرار داده شده است.
ب _ آفرينش از تيرگى و تاريكىدر مقابل نيروى خرد كه از نور آفريده شده، نيروى نادانى، از تيرگى و تاريكى آفريده شده است و اين ، اشاره بدان است كه مقتضاى نيروى نادانى، نديدن حقايق، گرايش به باورهاى موهوم و اخلاق و اعمال ناشايست و در يك جمله، گم راهى است (2) و ثمرى جز تلخى و ناكامى ندارد .
ج _ باطل گرايىبر خلاف خرد، نيروى نادانى، تسليم محض باطل است و اگر تنها باشد ، هيچ گاه
.
ص: 204
از حق تبعيت نمى كند . فَقالَ لَهُ: «أدبِر» فَأدبَرَ، ثُمَّ قالَ لَهُ: «أقبِل» فَلَم يُقبِل. (1) پس [ خداوند] بدو (نادانى) فرمود : «پشت كن» . او نيز پشت كرد. سپس بدو فرمود: «روى آور». پس رو نياورد .
3 . تركيب خرد و نادانىيكى از مهم ترين نكاتى كه درباره آفرينش خرد و نادانى، قابل تأمّل است ، مسئله تركيب اين دو عنصر در وجود انسان است . امام على عليه السلامدر شرح اين تركيب مى فرمايد : إنَّ اللّهَ _ عزّوجلّ _ رَكَّبَ فِى المَلائِكَةِ عَقلاً بِلا شَهوَةٍ ، ورَكَّبَ فِى البَهائِمِ شَهوَةً بِلا عَقلٍ ، ورَكَّبَ فى بَنى آدَمَ كِلَيهِما . (2) خداوند، در نهاد فرشتگان، خردى بدون شهوت قرار داد و در چارپايان، شهوتى بدون خرد آفريد؛امّا در آدميان، خرد و شهوت را به هم در آميخت. عنصر «نادانى» در اين سخن، شهوت ناميده شده است . فرشتگان، فقط از عنصر خرد برخوردارند و چارپايان، فقط از عنصر شهوت. فرشته، خرد محض است و چارپا، نادانى محض ؛ ولى انسان ، تركيبى است از خرد و نادانى ، يا خرد و شهوت ، يا خرد و نفْس امّاره .
4 . حكمت تركيب خرد و نادانىمهم ترين مسئله در مورد آفرينش خرد و نادانى ، حكمت تركيب اين دو عنصر
.
ص: 205
متضاد است : چرا خداوند حكيم، به انسان، نفْس امّاره داد؟ چرا به او شهوت داد تا به جاهليّت گرايش پيدا كند؟ چرا به انسان، مانند فرشته، خرد بدون شهوت داده نشد تا هرگز بر گِرد زشتى ها نگردد؟ پاسخ ، اين است كه: خداوند حكيم مى خواست موجودى بيافريند كه بتواند انتخاب كند . حكمت و رمز تركيب خرد و نادانى در انسان، آفرينش موجودى آزاد و انتخابگر است . فرشتگان چون شهوت ندارند ، صدور اعمال ناشايست از آنها غير ممكن است. (1) از اين رو نمى توانند جز راهى را كه خرد مى گويد ، انتخاب كنند. چارپايان نيز چون خرد ندارند، نمى توانند جز راهى را كه شهوتْ آنها را بدان مى خواند ، انتخاب كنند ؛ امّا انسان، چون آميخته اى از خرد و شهوت است ، آزاد است و مى تواند انتخاب كند . همين آزادى و قدرت انتخاب ، موجب برترى خميرمايه انسان بر ساير پديده هاست، و شايد همين امر، موجب شد كه آفريدگار متعال ، هنگام آفرينشِ انسان، به خود تبريك بگويد. (2) از اين رو ، روايت شده كه: ما مِن شَيءٍ أكرَم عَلَى اللّهِ مِنِ ابنِ آدَمَ. قيلَ: يا رَسولَ اللّهِ! ولاَ المَلائِكَةُ؟ قالَ: المَلائِكَةُ مَجبورونَ بِمَنزِلَةِ الشَّمسِ وَالقَمَرِ . (3)
.
ص: 206
[پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود :] «هيچ چيزى نزد خداوند ، گرامى تر از فرزند آدم نيست» . گفته شد : حتّى فرشتگان ؟ فرمود : «فرشتگان مانند ماه و خورشيد ، مجبورند» . البته اين فضيلتِ بالقوّه، هنگامى فعليت مى يابد كه انسان از اين آزادى در جهت تكامل اختيارى خود، بهره بردارى نمايد؛ امّا اگر از آزادى ، سوء استفاده كند و در رويارويىِ خرد و شهوت ، خردْ مغلوب گردد ، نعمت آزادى ، به نقمت تبديل مى گردد . از اين رو، امام عليه السلامدر ادامه سخنى كه در تبيين تركيب خرد و نادانى از ايشان نقل كرديم ، مى فرمايد : فَمَن غَلَبَ عَقلُهُ شَهوتَهُ هُوَ خَيرٌ مِنَ المَلائِكَةِ ، ومَن غَلَبَت شَهوَتُهُ عَقلَهُ فَهُوَ شَرٌّ مِن البَهائِمِ. (1) هر آن كه خردش بر شهوتش پيروز گردد ، از فرشتگان ، برتر است و هر آن كه شهوتش بر خردش غالب گردد، از چارپايان پست تر است .
.
ص: 207
. .
ص: 208
1 / 3مَوضِعُ العَقلِ8524.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :إنَّ العَقلَ فِي القَلبِ. (1)8525.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :القَلبُ وهُوَ أميرُ الجَوارِحِ الَّذي بِهِ تَعقِلُ وتَفهَمُ وتَصدُرُ عَن أمرِهِ ورَأيِهِ. (2)8526.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ لِاُسامَةَ بنِ زَيدٍ _ ) الإمام الصادق عليه السلام :العَقلُ مَسكَنُهُ فِي القَلبِ. (3)8527.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام_ مِن كِتابِهِ الَّذي كَتَبَهُ إلَى المُفَضَّلِ يَذكُرُ فيهِ مُناظَرَةً لَهُ مَعَ طَبيبٍ هِندِيٍّ _: ثُمَّ قالَ [الطَّبيبُ] : أخبِرني بِمَ تَحتَجُّ في مَعرِفَةِ رَبِّكَ الَّذي تَصِفُ قُدرَتَهُ ورُبوبِيَّتَهُ ، وإنَّما يَعرِفُ القَلبُ الأَشياءَ كُلَّها بِالدَّلالاتِ الخَمسِ الَّتي وَصَفتُ لَكَ ؟
قُلتُ : بِالعَقلِ الَّذي في قَلبي ، وَالدَّليلِ الَّذي أحتَجُّ بِهِ في مَعرِفَتِهِ. (4)8528.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :مَوضِعُ العَقلِ الدِّماغُ ، ألا تَرى أنَّ الرَّجُلَ إذا كانَ قَليلَ العَقلِ قيلَ لَهُ: ما أخَفَّ دِماغَكَ ؟ ! (5)8529.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الدرّ المنثور عن ابن عبّاس :أوحَى اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى إلى داوُدَ عليه السلام : . . . اُنظُر إلَى ابنِكَ فَاسأَلهُ عَن أربَعَ عَشرَةَ كَلِمَةً ، فَإِن أخبَرَكَ فَوَرِّثهُ العِلمَ وَالنُّبُوَّةَ . . . فَقالَ داوُدُ
لِسُلَيمانَ عليه السلام : أخبِرني يا بُنَيَّ أينَ مَوضِعُ العَقلِ مِنكَ ؟ قالَ : الدِّماغُ.... (6) .
ص: 209
1 / 3شناخت خردجايگاه خرد8526.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به اُسامة بن زيد _ ) امام على عليه السلام :خرد ، در قلب ، جاى دارد .8527.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :قلب ، فرمان رواى اعضاست كه بدان مى سنجند و مى فهمند و با رأى و دستور قلب به حركت در مى آيند .8528.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :جايگاه خرد ، قلب است .8529.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام_ در نامه اى كه براى مفضّل نوشت و در آن از گفتگويش با پزشك هندى ياد كرد _: آن گاه پزشك گفت : به من بگو چگونه بر شناخت پروردگارى كه او را به توانايى و ربوبيّت وصف مى كنى ، استدلال مى كنى، حال آن كه قلب، همه چيز را با حواس پنجگانه كه شرح دادم، باز مى شناسد ؟
گفتم : [ شناخت خداوند،] با خردى است كه در قلب من جاى دارد و با برهانى كه در شناخت خداوند، بدان استدلال مى كنم .8530.عنه صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :جايگاه خرد ، مغز است . آيا نمى بينى به انسان كم خرد مى گويند : چه قدر سبك مغزى؟8531.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الدرّ المنثور_ به نقل از ابن عبّاس _: خداوند متعال به داوود عليه السلام وحى فرستاد : «... به فرزندت بنگر و از چهارده چيز از او پرسش كن . اگر پاسخ گفت، دانش و نبوّت را برايش به ارث گذار» ... .
آن گاه ، داوود عليه السلام به سليمان عليه السلام گفت: فرزندم! به من بگو جايگاه عقل تو در كجاست؟
سليمان گفت : در مغز ... .
.
ص: 210
8532.عنه صلى الله عليه و آله :علل الشرائع عن وهب بن منبِّه :أن_َّهُ وُجِدَ فِي التَّوراةِ صِفَةُ خَلقِ آدَمَ عليه السلام : ... وجُعِلَ عَقلُهُ في دِماغِهِ. (1)تعليق:وكما يلاحظ فإنّ قسمًا من أحاديث هذا الباب اعتبرت «القلب» كمركز للعقل والإدراك، في حين صرّح قسم آخر منها بأنّ «الدماغ» هو موضع الإدراكات . فهل هنالك ثمّة تعارض بين هاتين المجموعتين من الروايات ؟ أم أنّ لإدراكات الإنسان مركزين ، وأنّ «القلب» و «الدماغ» مركزان للمعرفة ويقعان في عرض بعضهما ؟ أم يتعامدان مع بعضهما طوليًا ؟ والجواب : هو أنّ هاتين المجموعتين من الروايات لا تعارض بينهما ، وإنّما تكمن المفارقة في أنّ كلمة القلب استخدمت في النصوص الإسلامية على أربعة معانٍ ، هي : 1 _ مضخّة للدم 2 _ العقل 3 _ مركز للمعرفة الشهوديّة 4 _ الروح. (2) والقلب بالمعنى الرابع هو المبدأ الأساسي لجميع إدراكات الإنسان (3) ، والروايات التي اعتبرت القلب مسكنًا للعقل تشير إلى هذا المعنى . وفي مثل هذه الحالة يقع «الدماغ» _ كما هو الحال بالنسبة للحواس الخمس _ في طول القلب لا في عرضه ، فاستنادًا إلى هذه الرؤية يمكن القول إنّ موضع العقل هو الدماغ ؛ لأنّ إدراكات الإنسان تنتقل إلى الروح عن طريق الدماغ ، ويصح القول بأنّ مسكن العقل هو القلب ؛ لأنّ القلب إذا كان بمعنى الروح يصبح مبدأ لجميع الإدراكات الحسيّة والعقليّة والمعارف الشهوديّة .
.
ص: 211
8535.عنه صلى الله عليه و آله :علل الشرائع_ به نقل از وهب بن منبه _: درباره چگونگى آفرينش آدم عليه السلامدر تورات چنين آمده است : «... و خرد او در مغزش گذاشته شد» .توضيحچنان كه ملاحظه گرديد، در پاره اى احاديث ، «قلب (دل)» ، جايگاه عقل و ادراك معرّفى شده، در حالى كه در پاره اى ديگر ، «دِماغ (مغز)»، جايگاه ادراك دانسته شده است . آيا اين دو دسته احاديث ، با يكديگر تعارض دارند يا ادراكات انسانى ، دو جايگاه دارند و «قلب» و «دماغ»، دو مركز شناخت و در عرض يكديگرند و يا اين كه دو مركزند و در طول يكديگر واقع شده اند؟ پاسخ اين است كه در اين احاديث، تعارضى نيست و حلّ مسئله ، در اين نكته نهفته است كه واژه «قلب»، در متون اسلامى به چهار معنا به كار رفته است : 1 . تصفيه كننده خون ، 2 . خرد ، 3 . جايگاه شناخت شهودى ، 4 . روح . قلب به معناى چهارم، منشأ اصلى تمام ادراكات انسانى است و احاديثى كه قلب را جايگاه خرد مى دانند، به اين معنا اشاره دارند. در اين صورت، مغز _ كه به حواس پنجگانه مربوط است _ در طول قلب قرار دارد، نه در عرض آن . بر اين پايه ، هم مى توان گفت كه جايگاه خرد، دماغ است؛ زيرا ادراكات انسانى، از طريق مغز به روح منتقل مى گردند ، و هم مى توان گفت كه جايگاه خرد، قلب است؛ زيرا هنگامى كه قلب به معناى روح باشد ، مبدأ تمام ادراكات حسى، عقلى و شهودى است .
.
ص: 212
1 / 4أنواعُ العَقلِ8534.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :العَقلُ عَقلانِ : عَقلُ الطَّبعِ وعَقلُ التَّجرِبَةِ ، وكِلاهُما يُؤَدِّي المَنفَعَةَ. (1)8535.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام : رَأيتُ العَقلَ عَقلَينِ
فَمَطبوعٌ ومَسموعُ ولا يَنفَ_عُ مَس_م_وعٌ
إذا لَ_م يَ_كُ مَطب__وعُ كَما لا يَنفَعُ الشَّمسُ
وضَوءُ العَينِ مَمنوعُ (2)راجع : ص 185 (عقل الطبع وعقل التجربة) و 222 (هديّة من اللّه ) .
1 / 5زِيادَةُ العَقلِ ونُقصانُهُ في أدوارِ الحَياةِ8539.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :إذا شابَ العاقِلُ شَبَّ عَقلُهُ ، إذا شابَ الجاهِلُ شَبَّ جَهلُهُ. (3)8540.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :لا يَزالُ العَقلُ وَالحُمقُ يَتَغالَبانِ عَلَى الرَّجُلِ إلى ثَمانِيَ عَشرَةَ سَنَةً ، فَإِذا بَلَغَها غَلَبَ عَلَيهِ أكثَرُهُما فيهِ. (4) .
ص: 213
1 / 4انواع خرد8543.كنز العمّال عن خالد بن الوليد :امام على عليه السلام :خرد ، دو گونه است : فطرى و اكتسابى، و هر دو، منفعت مى رسانند .8536.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خرد را دو گونه يافتم/
سرشتى و شنيدنى [ اكتسابى] .خرد اكتسابى سودمند نيست/
بدون خرد فطرىْهمان گونه كه نور خورشيد/
بى فروغ چشم ، سودى نمى بخشد .ر . ك : ص 185 (عقل طبع و عقل تجربه) و223 (ارمغان خدايى).
1 / 5فزونى و كاستى خرد در دوران زندگى8540.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :چون خردمند ، پير شود ، خردش جوان مى گردد ، و چون نادان پير گردد ، نادانى اش جوان مى شود .8541.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خرد و نادانى تا هجده سالگى براى چيرگى بر آدمى ، در نبردند . چون به هجده سالگى رسيد ، هر يك از آن دو در او افزون بود ، بر او چيره مى شود .
.
ص: 214
8542.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :يَثَّغِرُ (1) الصَّبِيُّ لِسَبعٍ ، ويُؤمَرُ بِالصَّلاةِ لِتِسعٍ ، ويُفَرَّقُ بَينَهُم فِي المَضاجِعِ لِعَشرٍ ، ويَحتَلِمُ لِأَربَعَ عَشرَةَ ، ويَنتَهي طولُهُ لاِءِحدى وعِشرينَ سَنَةً، ويَنتَهي عَقلُهُ لِثَمانٍ وعِشرينَ إلاَّ التَّجارِبَ. (2)8543.كنز العمّال ( _ به نقل از خالد بن وليد _ ) عنه عليه السلام :إنَّ الغُلامَ إنَّما يَثَّغِرُ في سَبعِ سِنينَ ، ويَحتَلِمُ في أربَعَ عَشرَةَ سَنَةً ، ويُستَكمَلُ طولُهُ في أربَعٍ وعِشرينَ سَنَةً ، ويُستَكمَلُ عَقلُهُ في ثَمانٍ وعِشرينَ سَنَةً ، فَما كانَ بَعدَ ذلِكَ فَإِنَّما هُوَ بِالتَّجارِبِ. (3)8544.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :يُرَبَّى الصَّبِيُّ سَبعًا، ويُؤَدَّبُ سَبعًا، ويُستَخدَمُ سَبعًا، ومُنتَهى طولِهِ في ثَلاثٍ وعِشرينَ سَنَةً ... ، وعَقلِهِ في خَمسٍ وثَلاثينَ سَنَةً ، وما كانَ بَعدَ ذلِكَ فَبِالتَّجارِبِ. (4)8545.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام الباقر عليه السلام :إنَّ الرَّجُلَ إذا كَبِرَ ذَهَبَ شَرُّ شَطرَيهِ وبَقِيَ خَيرُهُما ؛ ثَبَتَ عَقلُهُ ، وَاستَحكَمَ رَأيُهُ ، وقَلَّ جَهلُهُ. (5)8546.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام الصادق عليه السلام :يَزيدُ عَقلُ الرَّجُلِ بَعدَ الأَربَعينَ إلى خَمسينَ وسِتّينَ ، ثُمَّ يَنقُصُ عَقلُهُ بَعدَ ذلِكَ. (6)راجع : ص 302 (ما يقوّي العقل) .
.
ص: 215
8548.إحياء علوم الدين عن عائشة :امام على عليه السلام :بچه ها دندان هاى شيرى شان در هفت سالگى مى افتد ؛ در نُه سالگى به نماز وا داشته مى شوند ؛ در ده سالگى جاى خوابيدن آنان جدا مى گردد ؛ در چهارده سالگى ، بالغ مى شوند ؛ تا بيست و يك سالگى قد مى كشند و تا بيست و هشت سالگى خِردشان رشد مى كند ، بجز تجربه [كه پس از آن نيز زمينه رشد دارد] .8544.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :بچه ها دندان هاى شيرى شان در هفت سالگى مى افتد ؛ در چهارده سالگى بالغ مى شوند؛ قدشان در بيست و چهار سالگى به بيشترين حدّ خود مى رسد ، و خِردشان در بيست و هشت سالگى به كمال مى رسد . پس از آن ، هر چه باشد ، بر اثر تجربه است .8545.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :بچه ها هفت سال پرورش مى يابند ؛ هفت سال تربيت مى شوند ؛ هفت سال به كار گماشته مى شوند ؛ نهايت افزايش قدشان در بيست و سه سالگى است ، و پايان دوره رشد خِردشان سى و پنج سالگى است . پس از آن، هر چه [ رشد عقلشان] باشد ، بر اثر تجربه است .8546.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام باقر عليه السلام :مرد ، چون بزرگ شود ، نيمه بد خصلت هايش از ميان مى رود و نيمه خوب آنها باقى مى ماند ؛ خِردش پا بر جا مى شود ؛ رأى و نظرش استوار مى گردد و نادانى اش اندك مى شود .8547.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :خِرد آدمى پس از چهل سالگى تا پنجاه يا شصت سالگى افزايش مى يابد و پس از آن، رو به كاستى مى نهد .ر . ك : ص 303 (آنچه خرد را نيرومند مى سازد) .
.
ص: 216
. .
ص: 217
پژوهشى درباره زمان افزايش و كاهش رشد عقليكى از مسائل مهم در تعليم و تربيت، رعايت هنگام آن است. بى ترديد، تعليم و تربيت نابه هنگام، موفّق نيست. از اين رو، تحقيق درباره اين كه تا چه سنّى قواى عقلى در انسان رشد مى كنند و در چه زمانى رشد عقلى او متوقّف مى گردد، براى تعيين بهترين فرصت براى تربيت انسان ، ضرورى است و احاديث اين باب، به اين مسئله مهم، اختصاص دارند. در اين احاديث، مقطع سرنوشت ساز عمر انسان، سنّ توقّف رشد عقلى، آغاز فرسودگى عقل و امكان جوان ماندن هميشگى انديشه، مورد توجّه قرار گرفته است:
الف _ مقطع سرنوشت سازدر حديث بيست و پنجم، مقطع سرنوشت سازِ عمر انسان تا سن هيجده سالگى تعيين شده است و در اين هنگام، سرنوشت پرورشى او مشخّص مى شود: يا قواى عقلى ، او را تسخير مى كنند و يا در چنبر هوس و شهوت ، قرار مى گيرد . از اين پس، تغيير مسير زندگى انسان، دشوار مى گردد.
.
ص: 218
ب _ سنّ توقّف رشد عقلىبر اساس احاديث بيست و ششم و بيست و هفتم ، رشد طبيعى عقل انسان در سن بيست و هشت سالگى متوقّف مى شود و مطابق روايت بيست و هشتم، مقطع توقّف رشد طبيعى عقل ، سى و پنج سالگى است و پس از آن، افزايش نيروى عقل ، تنها از طريق تجربه امكان پذير است.
ج _ آغاز فرسودگى عقلمطابق روايت سى ام، افزايش قواى عقلانى در انسانْ تا شصت سالگى امكان پذير است و از اين هنگام، فرسودگى عقل آغاز مى گردد. قرآن كريم نيز بدون مشخّص كردن دقيق هنگام آغاز فرسودگى عقل، در دو آيه به فرسوده شدن نيروى ادراك در هنگام پيرى انسان، اشاره كرده است. (1)
د _ جوان شدن عقل در پيرىدر احاديث بيست و چهارم و بيست و نهم ، امكان جوان شدن و توانمند شدن عقل در پيرى، مورد توجّه قرار گرفته است ، با اين توضيح كه پيرى ، نه تنها از خرد شخص عاقل نمى كاهد و عقلش فرسوده و پير نمى گردد ، بلكه عقلش جوان تر و نيرومندتر مى گردد . از اين رو، در حديثى ديگر از امام على عليه السلامآمده است:
.
ص: 219
رَأىُ الشَّيخِ أحَبُّ إلَىَّ مِن جِلدِ الغُلامِ. (1) در نزد من ، نظر پير، از تيزى جوان ، پسنديده تر است . و در حديثى ديگر از امام على عليه السلام چنين نقل شده است : رَأىُ الشَّيخِ أحَبَّ إلَىَّ مِن حيلَةِ الشّابِّ. (2) در نزد من ، نظر پير، از چاره جويى جوان، پسنديده تر است . امّا پيرى ، نه تنها از نادانىِ شخص نادان نمى كاهد ، بلكه به عكس ، نادانى وى را افزايش مى دهد. بنا بر اين ، فرسودگى عقل در هنگام پيرى، ويژه كسانى است كه در جوانى ، عوامل تقويت آن را فراهم نكرده باشند.
چند نكته در خور توجّهدر پايان، در زمينه تفسير احاديث اين باب بر اساس دسته بندى ارائه شده، چند نكته حائز اهمّيت است:
1 . توجّه به مفهوم «عقل»تأمّل در اين احاديث، نشان مى دهد كه مقصود از عقل در همه آنها، يكسان نيست؛ بلكه مراد از عقل در بندهاى «الف» و «د» ، عقل عملى و در بند «ب» و «ج»، نخستين معنا از معانى عقل، يعنى استعداد معرفت و آگاهى است.
2 . اختلاف روايات بند «ب»مقطع توقّف رشد طبيعى عقل ، در احاديث
.
ص: 220
بيست و ششم و بيست و هفتم ، بيست و هشت سالگى و در روايت بيست و هشتم ، سى و پنج سالگى تعيين شده است . در صورتى كه بتوانيم صدور هر دو دسته از اين احاديث را از معصوم اثبات كنيم، اختلاف آنها، حمل بر اختلاف اشخاص مى شود.
3 . ضرورت پژوهش ميدانىبا عنايت به اهمّيت موضوع و با توجّه به اين كه احاديث باب، از نظر سند داراى اعتبار لازم نيستند، براى اثبات صدور آنها و نيز حلّ اختلاف ميان آنها با حمل بر اختلاف اشخاص، پژوهش هاى ميدانى، ضرورى است. اميد مى رود مركز تحقيقات دار الحديث، مقدّمات اين گونه پژوهش ها را فراهم سازد ، إن شاء اللّه .
4 . ساير عوامل مؤثّر بر كاهش يا افزايش رشد عقلمقاطع مختلف زندگى ، يكى از عوامل افزايش ، كاهش و يا توقّف رشد عقل است. عوامل ديگرى نيز در اين زمينه وجود دارند كه در فصل هاى چهارم، پنجم و ششم ، با عناوين «عوامل رُشد خرد» ، «نشانه هاى خرد» و «آسيب هاى خرد» خواهند آمد.
.
ص: 221
. .
ص: 222
الفصل الثّاني : قيمة العقل2 / 1هَدِيَّةٌ مِنَ اللّهِ8488.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :العَقلُ هَدِيَّةٌ مِنَ اللّهِ. (1)8489.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :العُقولُ مَواهِبُ ، الآدابُ مَكاسِبُ. (2)8490.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العَقلُ وِلادَةٌ ، وَالعِلمُ إفادَةٌ. (3)8491.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :إذا أرادَ اللّهُ بِعَبدٍ خَيرًا مَنَحَهُ عَقلاً قَويمًا وعَمَلاً مُستَقيمًا. (4)8492.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :إنَّ مَن رَزَقَهُ اللّهُ عَقلاً قَويمًا وعَمَلاً مُستَقيمًا فَقَد ظاهَرَ لَدَيهِ النِّعمَةَ وأعظَمَ عَلَيهِ المِنَّةَ. (5) .
ص: 223
فصل دوم : ارزش خرد2 / 1ارمغان خدايى8496.عنه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خرد، ارمغان خداوند است .8497.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خردها بخشيدنى اند و آداب، كسب كردنى .8498.الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلامامام على عليه السلام :خرد، سرشتى است و دانش، به دست آوردنى .8499.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :هر گاه خداوند خيرِ بنده اش را بخواهد ، خردى استوار و كردارى درست، بدو مى بخشد .8500.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :هر گاه خداوند به انسانى خردى استوار و كردارى درست روزى كند ، نعمت خود را بر او فراوان ساخته و منّت خود را بر او بزرگ داشته است .
.
ص: 224
8501.سنن ابن ماجة عن اُمّ عمارة :الكافي عن أبي هاشم الجعفريّ :كُنّا عِندَ الرِّضا عليه السلام فَتَذاكَرنَا العَقلَ . . . قالَ : يا أبا هاشِمٍ ، العَقلُ حِباءٌ مِنَ اللّهِ . . . مَن تَكَلَّفَ العَقلَ لَم يَزدَد بِذلِكَ إلاّ جَهلاً. (1)8496.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :سعد السعود :في سُنَنِ إدريسَ عليه السلام : إنَّ اللّهَ لَمّا أحَبَّ عِبادَهُ وَهَبَ لَهُمُ العَقلَ ، وَاختَصَّ أنبِياءَهُ وأولِياءَهُ بِروحِ القُدُسِ . (2)راجع: ص 212 (أنواع العقل) .
2 / 2خَيرُ المَواهِبِ8659.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :ما قَسَمَ اللّهُ لِلعِبادِ شَيئًا أفضَلَ مِنَ العَقلِ ، فَنَومُ العاقِلِ أفضَلُ مِن سَهَرِ الجاهِلِ ، وإفطارُ العاقِلِ أفضَلُ مِن صَومِ الجاهِلِ ، وإقامَةُ العاقِلِ أفضَلُ مِن شُخوصِ الجاهِلِ . ولا بَعَثَ اللّهُ رَسولاً ولا نَبِيًّا حَتّى يَستَكمِلَ العَقلَ ، ويَكونَ عَقلُهُ أفضَلَ مِن عُقولِ جَميعِ اُمَّتِهِ . وما يُضمِرُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله في نَفسِهِ أفضَلُ مِنِ اجتِهادِ جَميعِ المُجتَهِدينَ ، وما أدَّى العاقِلُ فَرائِضَ اللّهِ حَتّى عَقَلَ مِنهُ ، ولا بَلَغَ جَميعُ العابِدينَ في فَضلِ عِبادَتِهِم ما بَلَغَ العاقِلُ ، إنّ العُقَلاءَ هُم اُولُو الأَلبابِ ، الَّذينَ قالَ اللّهُ تَعالى : « إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُوْلُواْ الْأَلْبَ_بِ » (3) . (4)8660.عنه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :تَبارَكَ الَّذي قَسَّمَ العَقلَ بَينَ عِبادِهِ أشتاتًا ، إنَّ الرَّجُلَينِ لَيَستَوي
عَمَلُهُما وبِرُّهُما وصَومُهُما وصَلاتُهُما ، ولكِنَّهُما يَتَفاوَتانِ فِي العَقلِ كَالذَّرَّةِ في جَنبِ اُحُدٍ ، وما قَسَمَ اللّهُ لِخَلقِهِ حَظًّا هُوَ أفضَلُ مِنَ العَقلِ وَاليَقينِ. (5) .
ص: 225
8661.عنه صلى الله عليه و آله ( _ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) الكافى_ به نقل از ابو هاشم جعفرى _: نزد امام رضا عليه السلام بوديم و از خِرد، سخن به ميان آورديم. فرمود: «اى ابو هاشم! خرد، بخشش خدايى است. هر كس كه بخواهد با تكلّف، خود را خردمند نمايد، چيزى جز نادانى بر او افزوده نمى گردد».8662.عنه صلى الله عليه و آله :سعد السعود :در سُنَن ادريس عليه السلام آمده است : تحقيقا چون خداوند، بندگانش را دوست داشت، به آنان خرد بخشيد و روح القدس را ويژه پيامبران و اولياى خود قرار داد.ر . ك : ص 213 (انواع خرد) .
2 / 2بهترين بخشش8662.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند، چيزى با ارزش تر از خِرد در ميان بندگان، تقسيم نكرد . لذا خواب خردمند، از بيدارى نادان ، برتر است و خوردن خردمند ، از روزه نادان برتر است و بر جا بودن خردمند، از به حركت در آمدن نادان ، برتر است .
خداوند، هيچ پيامبر و فرستاده اى را برنينگيخت ، مگر آن زمان كه خِردش كامل گشت و خِردش از خِردهاى همه امّتش بيشتر بود . آنچه پيامبر در خود نهان مى دارد [ يعنى خرد] ، از كوشش تمامِ كوشندگان، برتر است .
هيچ بنده اى، نمى تواند واجبات الهى را به جاى آورد، مگر آن كه درباره آنها تعقّل كند . همه پرستشگران با زيادتى عبادت و پرستش ، به پايه خردمندان نمى رسند به راستى كه خردمندان ، همان «اولو الألباب (صاحبان خرد)» هستند كه خداوند، درباره آنان فرمود : «جز صاحبان خرد، پند نمى گيرند» .8663.شعب الإيمان ( _ به نقل از سلمان _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خجسته است آن كه خرد را ميان بندگانش گوناگون قسمت كرد .
گاه ، دو انسان، كردار ، نيكى ها ، روزه و نمازشان برابر است ؛ امّا در خرد، متفاوت اند ، مانند ذره اى در كنار كوه اُحُد . خداوند، بهره اى برتر از خرد و يقين در ميان آفريدگانش قسمت نكرد .
.
ص: 226
8664.سنن الترمذي عن أنس :تاريخ اليعقوبيّ _ في ذِكرِ مَواعِظِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله _ :قيلَ لَهُ : ما أفضَلُ ما اُعطِيَ العَبدُ؟
قالَ : نَحيزَةٌ (1) مِن عَقلٍ يولَدُ مَعَهُ.
قالوا : فَإِذا أخطَأَهُ ذلِكَ؟
قالَ : فَليَتَعَلَّم عَقلاً. (2)8665.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :جامع الأحاديث للقمّي :سُئِلَ أميرُالمُؤمِنينَ عليه السلام : ما أفضَلُ ما اُعطِيَ الإِنسانُ ؟
قالَ : غَريزَةُ عَقلٍ .
قيلَ : فَإِن لَم يَكُن ؟
قالَ : فَأَخٌ مُستَشيرٌ .
قيلَ : فَإِن لَم يَكُن ؟
قالَ : فَصَمتٌ فِي المَجالِسِ .
قيلَ : فَإِن لَم يَكُن ؟
قالَ : فَمَوتٌ عاجِلٌ. (3)8666.صحيح البخاري عن ابن عبّاس :الإمام عليّ عليه السلام :خَيرُ المَواهِبِ العَقلُ. (4) .
ص: 227
8667.ثواب الأعمال عن ابن عبّاس :تاريخ اليعقوبى_ در گزارش پندهاى پيامبر صلى الله عليه و آله_: از پيامبر خدا پرسيده شد : برترين چيزى كه به بندگان بخشيده شده ، چيست ؟
فرمود : «خردِ سرشتى ، كه با آن زاده مى شود» .
گفتند : اگر از آن ، بى بهره شد ؟
فرمود : «خرد بياموزد» .8668.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ في آدابِ شَهرِ رَمَضانَ _ ) جامع الأحاديث :از امير مؤمنان سؤال شد : برترين چيزى كه به انسان ها بخشيده شده ، چيست ؟
فرمود : «خردِ سرشتى» .
گفته شد : اگر نباشد ؟
فرمود : «برادرى كه با او مشورت شود» .
گفته شد : اگر نبود ؟
فرمود : «خاموشى در مجلس ها» .
گفته شد : اگر اين هم نبود ؟
فرمود : «مرگ زودرس» .8664.سنن الترمذى ( _ به نقل از اَ نَس _ ) امام على عليه السلام :بهترينِ بخشش ها ، خرد است . .
ص: 228
8665.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :مِن كَمالِ النِّعَمِ وُفورُ العَقلِ. (1)8666.صحيح البخارى ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) عنه عليه السلام :أفضَلُ النِّعَمِ العَقلُ. (2)8667.ثواب الأعمال ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) عنه عليه السلام :أفضَلُ حَظِّ الرَّجُلِ عَقلُهُ ؛ إن ذَلَّ أعَزَّهُ ، وإن سَقَطَ رَفَعَهُ ، وإن ضَلَّ أرشَدَهُ ، وإن تَكَلَّمَ سَدَّدَهُ. (3)8668.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در بيان آداب ماه رمضان _ ) عنه عليه السلام :لا نِعمَةَ أفضَلُ مِن عَقلٍ. (4)8669.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام الحسن عليه السلام :العَقلُ أفضَلُ ما وَهَبَهُ اللّهُ تَعالى لِلعَبدِ ؛ إذ بِهِ نَجاتُهُ فِي الدُّنيا مِن آفاتِها وسَلامَتُهُ فِي الآخِرَةِ مِن عَذابِها. (5)8670.الإمام عليّ عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام_ فِي الدّيوانِ المَنسوبِ إلَيهِ _:
وأفضَلُ قِسمِ اللّهِ لِلمَرءِ عَقلُهُ
فَلَيسَ مِنَ الخَيراتِ شَيءٌ يُقارِبُه إذا أكمَلَ الرَّحمنُ لِلمَرءِ عَقلَهُ
فَقَد كَمُلَت أخلاقُهُ ومَآرِبُه (6)2 / 3أصلُ الإِنسانِ8669.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :يا مَعشَرَ قُرَيشٍ ! إنَّ حَسَبَ الرَّجُلِ دينُهُ ، ومُروءَتَهُ خُلُقُهُ ، وأصلَهُ عَقلُهُ. (7) .
ص: 229
8670.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :نشانه نعمت كامل ، زيادتى خرد است .8671.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :برترين نعمت ، خرد است .8672.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :برترين بهره آدمى، خرد اوست . اگر خوار شد ، خرد ، او را عزيز مى گرداند ؛ اگر فرو افتاد ، او را رفعت مى بخشد ؛ اگر گم راه شد ، او را راهنمايى مى كند ؛ و اگر سخن گفت ، او را [ از خطا] نگه مى دارد .8673.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ في دُعاءِ اللَّيلَةِ الثّامِنَةِ مِن شَهرِ رَمَ ) امام على عليه السلام :نعمتى برتر از خرد نيست .8674.فضائل الأوقات عن عائشة :امام حسن عليه السلام :خرد ، بهترين بخشش خداوند متعال به بنده است ؛ زيرا بِدان از آفت هاى دنيا مى رَهد و از عذاب دوزخ در امان مى ماند .8673.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در دعاى شب هشتم ماه رمضان _ ) امام على عليه السلام_ در ديوان شعر منسوب به ايشان _:
بهترين ارمغان خداوند براى انسان ها خرد است
و هيچ يك از خوبى ها به پايه آن نرسد .اگر خداى رحمان ، خرد انسانى را كامل كرد
اخلاق و خواسته هايش نيز به كمال رسد .2 / 3بنياد انسان8676.الإمام عليّ عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اى گروه قريش ! همانا تبار آدمى، دين اوست و جوان مردى اش ، خُلق و خوى اوست و بنيادش خرد اوست .
.
ص: 230
8677.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ مِن كَلامٍ لَهُ في شَهرِ رَمَضانَ _ ) الإمام عليّ عليه السلام :أصلُ الإِنسانِ لُبُّهُ ، وعَقلُهُ دينُهُ ، ومُرُوَّتُهُ حَيثُ يَجعَلُ نَفسَهُ. (1)8675.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :الكَيِّسُ أصلُهُ عَقلُهُ ، ومُروءَتُهُ خُلُقُهُ ، ودينُهُ حَسَبُهُ. (2)8676.امام على عليه السلام :الإمام الصادق عليه السلام :أصلُ الرَّجُلِ عَقلُهُ ، وحَسَبُهُ دينُهُ ، وكَرَمُهُ تَقواهُ ، وَالنّاسُ في آدَمَ مُستَوونَ. (3)8677.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در سخنى در ماه رمضان _ ) الإمام عليّ عليه السلام :الإِنسانُ عَقلٌ وصورَةٌ ، فَمَن أخطَأَهُ العَقلُ ولَزِمَتهُ الصّورَةُ لَم يَكُن كامِلاً وكانَ بِمَنزِلَةِ مَن لا روحَ فيهِ ، فَمَن طَلَبَ العَقلَ المُتَعارَفَ فَليَعرِف صورَةَ الاُصولِ وَالفُضولِ ، فَإِنَّ كَثيرًا مِنَ النّاسِ يَطلُبونَ [ الفُضولَ ] (4) ويُضَيِّعونَ الاُصولَ ، مَن أحرَزَ الأَصلَ اكتَفى بِهِ عَنِ الفَضلِ. (5)8678.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :عَقلُ المَرءِ نِظامُهُ ، وأدَ بُهُ قِوامُهُ ، وصِدقُهُ إمامُهُ ، وشُكرُهُ تَمامُهُ. (6)8679.الإمام الصادق عليه السلام :الإمام الصادق عليه السلام :دِعامَةُ الإِنسانِ العَقلُ ، وَالعَقلُ مِنهُ الفِطنَةُ وَالفَهمُ وَالحِفظُ وَالعِلمُ ؛ وبِالعَقلِ يَكمُلُ ، وهُوَ دَليلُهُ ومُبصِرُهُ ومِفتاحُ أمرِهِ. (7)راجع : ص 236 (دعامة المؤمن) .
.
ص: 231
8678.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :بنياد آدمى ، خرد اوست ؛ آيين او به خرد اوست ؛ و جوان مردى هر كس ، به آن است كه خود را در كجا قرار دهد .8679.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام :بنياد انسان زيرك ، خرد اوست و جوان مردى او ، خُلق و خُويَش است ، و تبار او دين اوست .8680.صحيح مسلم ( _ به نقل از ابو هُرَيره _ ) امام صادق عليه السلام :بنياد انسان ، خرد اوست و شرافت او دين اوست ، و كرامتش پارسايى اوست . انسان ها در [ فرزندى] آدم ، برابرند .8681.مسند ابن حنبل عن أبي هريرة :امام على عليه السلام :آدمى ، [ تركيبى از] خرد و صورت است . هر آن كه از خرد، تهى شود و تنها صورت آدمى داشته باشد ، كامل نيست و به سان موجودِ بى جان است . هر كس كه خرد تجربى را جستجو مى كند ، بايد اصل ها و فضيلت ها (1) را بشناسد . چه بسيارند كسانى كه در جستجوى فضيلت، اصل را از دست مى دهند . هر كه اصل را به دست آورد ، از فضيلت ، بى نياز است .8682.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خرد ، نظام نامه آدمى ، و ادب ، مايه استوارى او ، و راستى ، پيشواى او ، و سپاس گزارى ، مايه كمال اوست .8683.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :پشتيبان انسان ، خرد است . از خرد ، زيركى ، فهم ، خودْنگهدارى و دانش حاصل مى آيد . [ انسان ،] با خرد به كمال مى رسد و همو راهنما ، بيناكننده و كليد كارهاست .ر . ك : ص 237 (پشتيبان مؤمن) .
.
ص: 232
2 / 4قيمَةُ الإِنسانِ8681.مسند ابن حنبل ( _ به نقل از ابو هُرَيره _ ) تيسير المطالب عن ابن عبّاس رفعه إلى النّبيّ صلى الله عليه و آله قال :أفضَلُ النّاسِ أعقَلُ النّاسِ . قالَ ابنُ عَبّاسٍ : وذلِكَ نَبِيُّكُم صلى الله عليه و آله. (1)8682.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :قيمَةُ كُلِّ امرِىً عَقلُهُ. (2)8683.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :يُنبِئُ عَن قيمَةِ كُلِّ امرِىً عِلمُهُ وعَقلُهُ. (3)8684.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :الإِنسانُ بِعَقلِهِ. (4)8685.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به زنى از انصار _ ) عنه عليه السلام :عُنوانُ فَضيلَةِ المَرءِ عَقلُهُ وحُسنُ خُلُقِهِ. (5)8686.الكافى ( _ به نقل از وليد بن صبيح _ ) عنه عليه السلام :العَقلُ فَضيلَةُ الإِنسانِ. (6)8687.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :لِلإِنسانِ فَضيلَتانِ : عَقلٌ ومَنطِقٌ ، فَبِالعَقلِ يَستَفيدُ ، وبِالمَنطِقِ يُفيدُ. (7)8688.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :غايَةُ الفَضائِلِ العَقلُ. (8)8689.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العَقلُ أشرَفُ مَزِيَّةٍ. (9)8690.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :إنَّمَا الشَّرَفُ بِالعَقلِ وَالأَدَبِ لا بِالمالِ وَالحَسَبِ. (10) .
ص: 233
2 / 4ارزش انسان8689.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :تيسير المطالب_ به نقل از ابن عبّاس ، از پيامبر صلى الله عليه و آله _: «برترينِ مردم، خردمندترينِ آنهاست» .
ابن عبّاس گفت: و آن، پيامبر شماست .8690.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :ارزش هر انسانى، خردمندى اوست .8691.الإمام الصادق عليه السلام :امام على عليه السلام :دانش و خردمندى، از ارزش آدمى خبر مى دهند .8692.صحيح البخاري عن أبي هريرة :امام على عليه السلام :انسان ، به خردش است .8693.الإمام الصادق عليه السلام :امام على عليه السلام :نشانِ فضيلت انسان ، خرد و خوش خُلقى اوست .8691.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام :فضيلت انسان ، به خرد است .8692.صحيح البخارى ( _ به نقل از ابو هُرَيره _ ) امام على عليه السلام :آدمى دو فضيلت دارد : خردمندى و سخنورى ؛ با خرد مى آموزد و با سخن، آموزش مى دهد .8693.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام :خردمندى ، نهايت فضيلت هاست .8694.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :گرامى ترين برترى ، خردمندى است .8695.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ مِمّا كانَ يَدعو بِهِ أوَّلَ لَيلَةٍ مِن شَهرِ ) امام على عليه السلام :بزرگوارى ، به خرد و ادب است، نه به ثروت و قبيله .
.
ص: 234
8694.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :مِيزَةُ الرَّجُلِ عَقلُهُ ، وجَمالُهُ مُرُوَّتُهُ (1) .2 / 5أوَّلُ قَواعِدِ الإِسلامِ8697.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :قَواعِدُ الإِسلامِ سَبعَةٌ : فَأَوَّلُهَا العَقلُ وعَلَيهِ بُنِيَ الصَّبرُ ، وَالثّاني صَونُ العِرضِ وصِدقُ اللَّهجَةِ ، وَالثّالِثَةُ تِلاوَةُ القُرآنِ عَلى جِهَتِهِ ، وَالرّابِعَةُ الحُبُّ فِي اللّهِ وَالبُغضُ فِي اللّهِ ، وَالخامِسَةُ حَقُّ آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ومَعرِفَةُ وَلايَتِهِم ، وَالسّادِسَةُ حَقُّ الإِخوانِ وَالمُحاماةُ عَلَيهِم ، وَالسّابِعَةُ مُجاوَرَةُ النّاسِ بِالحُسنى. (2)2 / 6صَديقُ المَرءِ8698.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :صَديقُ كُلِّ امرِىً عَقلُهُ ، وعَدُوُّهُ جَهلُهُ. (3)8699.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام_ في وَصِيَّتِهِ لاِبنِهِ الحَسَنِ عليه السلام _: يا بُنَيَّ ، العَقلُ خَليلُ المَرءِ. (4)8698.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :المَرءُ صَديقُ ما عَقَلَ. (5)8699.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العَقلُ صَديقٌ مَقطوعٌ ، الهَوى عَدُوٌّ مَتبوعٌ. (6) .
ص: 235
8700.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :شاخص [ ارزش] انسان ، خرد او ، و زيبايىِ [ باطن] او ، به جوان مردى اوست .2 / 5نخستين پايه اسلام8702.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :پايه هاى اسلام ، هفت تاست : خرد ، نخستين پايه است و بر آن ، شكيبايى استوار است . دومين پايه ، راستگويى و آبرودارى است . پايه سوم ، تلاوت قرآن است ، آن گونه كه هست . چهارمين پايه ، دوستى و دشمنى براى خداست . پايه پنجم ، شناخت ولايت خاندان پيامبر و رعايت حقوق آنان است . ششمين پايه ، حمايت از دوستان و برادران و اداى حقوق آنان است . پايه هفتم ، به نيكى رفتار كردن با مردم است .2 / 6دوست انسان8703.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :پيامبر صلى الله عليه و آله :دوست هر انسانى، خرد او و دشمنش نادانى اوست .8704.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام_ در سفارش به فرزندش امام حسن عليه السلام _: فرزندم! خرد ، دوست آدمى است .8703.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :آدمى ، دوستِ دانستنى هاى خويش است .8704.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خرد ، دوستى است كه با او قطع رابطه مى شود و هوس ، دشمنى است كه از او پيروى مى شود .
.
ص: 236
8705.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العَقلُ صَديقٌ مَحمودٌ. (1)8706.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العَقلُ خَيرُ صاحِبٍ. (2)2 / 7خَليلُ المُؤمِنِ ودَليلُهُ8707.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :العِلمُ خَليلُ المُؤمِنِ ، وَالعَقلُ دَليلُهُ ، وَالعَمَلُ قَيِّمُهُ ، وَالحِلمُ وَزيرُهُ ، وَالصَّبرُ أميرُ جُنودِهِ ، وَالرِّفقُ والِدُهُ ، وَاللّينُ أخوهُ. (3)8708.[رسول اللّه صلى الله عليه و آله ] {-1-} :الإمام عليّ عليه السلام :العَقلُ خَليلُ المُؤمِنِ. (4)8707.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :حُسنُ العَقلِ أفضَلُ رائِدٍ. (5)8708.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام الصادق عليه السلام :العَقلُ دَليلُ المُؤمِنِ. (6)2 / 8دِعامَةُ المُؤمِنِ8711.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :لِكُلِّ شَيءٍ دِعامَةٌ ودِعامَةُ المُؤمِنِ عَقلُهُ ، فَبِقَدرِ عَقلِهِ تَكونُ عِبادَتُهُ لِرَبِّهِ. (7) .
ص: 237
8709.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خرد ، دوستىْ پسنديده است .8710.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خرد ، بهترين همراه است .2 / 7دوست و راهنماى مؤمن8713.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانش، دوست مؤمن است و خرد ، راهنماى او ؛ كار ، سرپرست او و بردبارى ، وزيرش ؛ شكيبايى ، فرمانده سربازان اوست و مدارا ، پدرش و نرم خويى ، برادرش .8712.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خرد ، دوست مؤمن است .8713.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :نيك خردى ، برترين راهبر است .8714.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :خرد ، راهنماى مؤمن است .2 / 8پشتيبان مؤمن8715.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر چيزى پشتيبانى دارد و پشتيبان مؤمن ، خرد اوست . از اين رو ، بندگى مؤمن براى پروردگارش ، به اندازه خرد اوست .
.
ص: 238
8716.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ لِكُلِّ شَيءٍ آلَةً وعُدَّةً وآلَةُ المُؤمِنِ وعُدَّتُهُ العَقلُ ، ولِكُلِّ تاجِرٍ بِضاعَةٌ وبِضاعَةُ المُجتَهِدينَ العَقلُ ، ولِكُلِّ خَرابٍ عِمارَةٌ وعِمارَةُ الآخِرَةِ العَقلُ ، ولِكُلِّ سَفَرٍ فِسطاطٌ يَلجَؤونَ إلَيهِ وفِسطاطُ المُسلِمينَ العَقلُ. (1)8717.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إرشاد القلوب :قالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : إنَّ مِن دِعامَةِ البَيتِ أساسَهُ ، ودِعامَةُ الدّينِ المَعرِفَةُ بِاللّهِ تَعالى وَاليَقينُ بِتَوحيدِهِ وَالعَقلُ القامِعُ .
فَقالوا : ومَا القامِعُ يا رَسولَ اللّهِ ؟
قالَ : الكَفُّ عَنِ المَعاصي وَالحِرصُ عَلى طاعَةِ اللّهِ وَالشُّكرُ عَلى جَميعِ إحسانِهِ وإنعامِهِ وحُسنِ بَلائِهِ. (2)8716.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :المُؤمِنُ كَيِّسٌ عاقِلٌ. (3)راجع : ص 228 (أصل الإنسان) .
2 / 9أجمَلُ زينَةٍ8718.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :العَقلُ أجمَلُ زينَةٍ ، وَالعِلمُ أشرَفُ مَزِيَّةٍ. (4)8719.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :لا جَمالَ أزيَنُ مِنَ العَقلِ. (5) .
ص: 239
8720.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر چيزى به ابزار و نيرويى نيازمند است و نيرو و ابزار مؤمن ، خرد است . هر بازرگانى ، سرمايه اى دارد و سرمايه كوشش كنندگان ، خرد است . هر ويرانى را آبادانى است و آبادانى آخرت ، به خرد است . در هر مسافرتى خيمه اى به پا مى كنند كه بدان پناه مى برند و خيمه مسلمانان [ در سفر آخرت] ، خرد است.8721.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :ارشاد القلوب :پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «تكيه گاه خانه ، پايه آن است و تكيه گاه دين ، شناخت خداوند متعال ، يقين به يگانگى او و خِرد سركوب كننده است» .
پرسيدند : اى پيامبر خدا! سركوب كننده چيست ؟
فرمود : «بازدارى از گناهان ، شوق داشتن به پيروى از خداوند و سپاس گزارى بر همه بخشش ها و نعمت ها و آزمايش هاى نيكوى خداوند» .8720.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :مؤمن ، زيرك و خردمند است .ر . ك : ص 229 (بنياد انسان) .
2 / 9زيباترين آرايه8722.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خرد ، زيباترين آرايه ، و دانش ، گرامى ترين برترى است .8723.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :هيچ زيبايى اى ، نيكوتر از خرد نيست .
.
ص: 240
8724.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العَقلُ أحسَنُ حِليَةٍ. (1)8725.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :زينَةُ الرَّجُلِ عَقلُهُ. (2)8724.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العَقلُ زَينٌ ، الحُمقُ شَينٌ. (3)8725.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العَقلُ زَينٌ لِمَن رُزِقَهُ. (4)8726.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العَقلُ ثَوبٌ جَديدٌ لا يَبلى. (5)8727.المصباح للكفعمي :عنه عليه السلام :حَسَبُ المَرءِ عِلمُهُ ، وجَمالُهُ عَقلُهُ. (6)8726.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :حُسنُ العَقلِ جَمالُ الظَّواهِرِ وَالبَواطِنِ. (7)8727.المصباح ، كفعمى :عنه عليه السلام :مَن لَم يَكُن لَهُ عَقلٌ يَزينُهُ لَم يَنبُل. (8)8728.البلد الأمين :عنه عليه السلام :زَينُ الدّينِ العَقلُ. (9)8728.البلد الأمين:الإمام العسكريّ عليه السلام :حُسنُ الصّورَةِ جَمالٌ ظاهِرٌ ، حُسنُ العَقلِ جَمالٌ باطِنٌ. (10)8729.الإمام زين العابدين عن أبيه عن جدّه عليهم السلامالإمام عليّ عليه السلام_ فِي الدّيوانِ المَنسوبِ إلَيهِ _:
يَعيشُ الفَتى فِي النّاسِ بِالعَقلِ إنَّهُ
عَلَى العَقلِ يَجري عِلمُهُ وتَجارِبُه يَزينُ الفَتى فِي النّاسِ صِحَّةُ عَقلِهِ
وإن كانَ مَحظورًا عَلَيهِ مَكاسِبُه يَشينُ الفَتى فِي النّاسِ قِلَّةُ عَقلِهِ
وإن كَرُمَت أعراقُهُ ومَناصِبُه (11) .
ص: 241
8729.امام زين العابدين عليه السلام ( _ به نقل از پدرش ، از جدّش عليهماالسلام _ ) امام على عليه السلام :خرد ، زيباترين زيور است .8730.المصباح للكفعمي :امام على عليه السلام :آرايه آدمى ، خرد است .8730.المصباح ، كفعمى :امام على عليه السلام :خرد ، زيبايى است و نادانى ، زشتى .8731.الإمام الصادق عليه السلام :امام على عليه السلام :خرد براى خردمند ، زيبايى است .8732.الكافي عن الحلبي عن الإمام الصادق عليه السلام :امام على عليه السلام :خرد ، لباسى است نو كه كهنه نمى شود .8731.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام :تبار آدمى ، دانش اوست و زيبايى او ، به خرد او .8732.الكافى ( _ به نقل از حَلَبى _ ) امام على عليه السلام :نيك خردى ، زيبايى ظاهر و باطن است .8733.السنن الكبرى عن عائشة :امام على عليه السلام :هر كه از خردى كه او را بيارايد ، بى بهره باشد ، رشد نخواهد يافت .8734.صحيح مسلم عن عائشة :امام على عليه السلام :آرايش ديندارى ، به خرد است .8735.الإمام عليّ عليه السلام :امام عسكرى عليه السلام :زيبايى اندام ، زيبايىِ ظاهرى است و زيبايى خرد ، زيبايىِ باطنى .8736.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام_ در ديوان شعر منسوب به ايشان _:
جوان ، در ميان مردم ، با خرد ، زندگى مى كند
و بر پايه خرد ، دانش و تجربه هايش كارساز است . درستى خرد ، جوان را در ميان مردم مى آرايد
گرچه كسب و كارش بى رونق باشد . كم خردى، جوان را زشت جلوه مى دهد
گرچه از خانواده اى بزرگ و صاحب منصب باشد . .
ص: 242
راجع : ص 356 (مكارم الأخلاق) و 366 (محاسن الأعمال) .
2 / 10أغنَى الغِنى8736.امام على عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :لا فَقرَ أشَدُّ مِنَ الجَهلِ ، ولا مالَ أعوَدُ مِنَ العَقلِ. (1)8737.عنه عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :أغنَى الغِنَى العَقلُ. (2)8738.الإمام الصادق عليه السلام :عنه عليه السلام :العَقلُ أغنَى الغِنى ، وغايَةُ الشَّرَفِ فِي الآخِرَةِ وَالدُّنيا. (3)8739.الاُصول الستّة عشر عن إسحاق بن عمّار أو سماعة بنعنه عليه السلام :لا غِنى أكبَرُ مِنَ العَقلِ. (4)8737.امام على عليه السلام :عنه عليه السلام :لا عُدَّةَ أنفَعُ مِنَ العَقلِ. (5)8738.امام صادق عليه السلام :عنه عليه السلام :كَفى بِالعَقلِ غِنًى . (6) .
ص: 243
ر . ك : ص 357 (مكارم اخلاق) و 367 (كارهاى نيك) .
2 / 10بزرگ ترين بى نيازى8740.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هيچ تنگ دستى اى سخت تر از نادانى نيست و هيچ سرمايه اى ، پُرسودتر از خردمندى نيست .8741.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام :برترين بى نيازى ، خردمندى است .8742.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خردمندى ، برترين بى نيازى و عالى ترين رتبه در دنيا و آخرت به شمار مى رود .8743.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :هيچ بى نيازى اى بزرگ تر از خردمندى نيست .8744.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :هيچ سرمايه اى ، سودمندتر از خردمندى نيست .8745.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خرد ، براى بى نيازى ، كفايت مى كند .
.
ص: 244
8742.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :لا غِنى مِثلُ العَقلِ. (1)8743.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :لا فَقرَ لِعاقِلٍ. (2)8744.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _: أنفَسُ الأَعلاقِ (3) عَقلٌ قُرِنَ إلَيهِ حَظٌّ. (4)8745.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام الصادق عليه السلام :لا غِنى أخصَبُ مِنَ العَقلِ ، ولا فَقرَ أحَطُّ مِنَ الحُمقِ. (5)2 / 11العِلمُ يُحتاجُ إلَيهِ8746.السنن الكبرى ( _ به نقل از مجاهد _ ) الإمام عليّ عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _: العَقلُ لَم يَجنِ عَلى صاحِبِهِ قَطُّ ، وَالعِلمُ مِن غَيرِ عَقلٍ يَجني عَلى صاحِبِهِ. (6)8747.تفسير ابن كثير ( _ به نقل از على بن عُروه _ ) عنه عليه السلام :كُلُّ عِلمٍ لا يُؤَيِّدُهُ عَقلٌ مَضَلَّةٌ. (7)8748.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :مَن زادَ عِلمُهُ عَلى عَقلِهِ كانَ وَبالاً عَلَيهِ. (8)8749.الإمام الجواد عليه السلام :عنه عليه السلام :أفضَلُ ما مَنَّ اللّهُ سُبحانَهُ بِهِ عَلى عِبادِهِ عِلمٌ وعَقلٌ، ومُلكٌ وعَدلٌ. (9)8750.الإمام عليّ عليه السلام :عنه عليه السلام :لا شَيءَ أحسَنُ مِن عَقلٍ مَعَ عِلمٍ ، وعِلمٍ مَعَ حِلمٍ ، وحِلمٍ مَعَ قُدرَةٍ. (10) .
ص: 245
8751.الإمام الباقر عليه السلام :امام على عليه السلام :هيچ بى نيازى اى، مانند خردمندى نيست.8748.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :هيچ خردمندى، تنگ دست نيست .8749.امام جواد عليه السلام :امام على عليه السلام_ از حكمت هاى منسوب به ايشان _: گران بهاترين دارايى ، خردى است كه قرين با بهره مندى باشد .8750.امام على عليه السلام :امام صادق عليه السلام :هيچ بى نيازى اى ، پُربارتر از خردمندى نيست و هيچ تنگ دستى اى ، پست تر از نادانى .2 / 11نياز دانش به خرد8753.المستدرك على الصحيحين عن أبي ذرّ :امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: هيچ گاه خرد به صاحبش آسيب نمى زند ؛ ليكن دانش بدون خرد ، به صاحبش آسيب مى رساند .8754.المصنَّف لابن أبي شيبة عن مرثد بن أبي مرثد عن أبيامام على عليه السلام :هر دانشى كه خرد ، آن را تأييد نكند ، گم راهى است .8752.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :هر كه دانش او بر خردش افزون باشد ، دانش ، بارى بر او خواهد بود.8753.المستدرك على الصحيحين ( _ به نقل از ابو ذر _ ) امام على عليه السلام :برترين بخشش هاى خداوندِ سبحان بر بندگانش ، دانش و خرد ، و حكمرانى و عدالت پيشگى است .8754.المصنَّف ، ابن ابى شيبه ( _ به نقل از مَرثَد بن ابى مَرثَد ، از پدرش _ ) امام على عليه السلام :هيچ چيزى زيباتر از خردِ همراه با دانش ، دانشِ همراه با بردبارى و بردبارىِ همراه با توانمندى نيست .
.
ص: 246
8755.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الإمام الباقر عليه السلام :إنّي لَأكرَهُ أن يَكونَ مِقدارُ لِسانِ الرَّجُلِ فاضِلاً عَلى مِقدارِ عِلمِهِ ، كما أكرَهُ أن يَكونَ مِقدارُ عِلمِهِ فاضِلاً عَلى مِقدارِ عَقلِهِ. (1)8756.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام_ فِي الدّيوانِ المَنسوبِ إلَيهِ _:
إذا كُنتَ ذا عِلمٍ ولَم تَكُ عاقِلاً
فَأَنتَ كَذي نَعلٍ ولَيسَ لَهُ رِجلُ وإن كُنتَ ذا عَقلٍ ولَم تَكُ عالِمًا
فَأَنتَ كَذي رِجلٍ ولَيسَ لَهُ نَعلُ ألا إنَّمَا الإِنسانُ غِمدٌ لِعَقلِهِ
ولا خَيرَ في غِمدٍ إذا لَم يَكُن نَصلُ (2)راجع : ص 342 (العلم والحكمة) و 304 (العلم) .
2 / 12النَّوادِر8756.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله:إنَّ اللّهَ عز و جل خَلَقَ العَقلَ مِن نورٍ مَخزونٍ مَكنونٍ في سابِقِ عِلمِهِ الَّذي لَم يَطَّلِع عَلَيهِ نَبِيٌّ مُرسَلٌ ولا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ ؛ فَجَعَلَ العِلمَ نَفسَهُ وَالفَهمَ روحَهُ ، وَالزُّهدَ رَأسَهُ ، وَالحَياءَ عَينَيهِ ، وَالحِكمَةَ لِسانَهُ ، وَالرَّأفَةَ فَمَهُ ، وَالرَّحمَةَ قَلبَهُ ، ثُمَّ حَشاهُ وقَوّاهُ بِعَشَرَةِ أشياءَ : بِاليَقينِ ، وَالإِيمانِ ، وَالصِّدقِ ، وَالسَّكينَةِ ، وَالإِخلاصِ ، وَالرِّفقِ ، وَالعَطِيَّةِ ، وَالقُنوعِ ، وَالتَّسليمِ ، وَالشُّكرِ. (3)8757.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ زمانى كه از شب قدر پرسيده شد _ ) الإمام عليّ عليه السلام :أغلَى الأشياءِ أصلاً وأحلاها ثَمَرَةً : صالِحُ الأعمالِ ، وحُسنُ الأدَبِ ، وعَقلٌ مُستَعمَلٌ. (4) .
ص: 247
8758.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در خبر دادن از شب قدر _ ) امام باقر عليه السلام :همانا نمى پسندم كه زبان آدمى ، بيش از دانش او باشد، چنان كه نمى پسندم دانش او زياده بر خرد او باشد .8759.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام_ در ديوان شعر منسوب به ايشان _:
اگر دانشور باشى و خردمند نباشى
به سان كسى هستى كه كفش دارد؛ ولى پا ندارد .اگر خردمند باشى و عالم نباشى
به سانِ كسى هستى كه پا دارد ؛ ولى كفش ندارد .همانا آدمى ، چون تيردانِ خرد خويش است
و تيردان بدون تير ، سودى ندارد.ر . ك : ص 343 (دانش و حكمت) . و 305 (دانش) .
2 / 12گوناگون8763.المصنّف لعبد الرزاق عن ابن جريج :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند ، خرد را از نورِ پنهان در علم پيشينِ خود ، بيافريد ؛ دانشى كه هيچ پيامبرِ فرستاده شده و هيچ فرشته مقرّبى را بر آن آگاه نكرده است . سپس دانش را نفْسِ خرد قرار داد ، و فهميدن را جانِ او ، و پارسايى را سرِ او ، و آزرم را دو چشم او ، و حكمت را زبانش ، و مهربانى را دهانش ، و رحمت را قلبش . آن گاه با ده ويژگى كه در خرد نهاد ، آن را نيرومند كرد : يقين ، ايمان ، راستى ، آرامش ، اخلاص ، مدارا ، بخشش ، قناعت ، تسليم ، و سپاس گزارى .8759.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :گران بهاترين چيزها از نظر پايه و اساس ، و شيرين ترينِ آنها از نظر ميوه، كارهاى شايسته، ادب نيكو ، و خردى است كه به كار گرفته شود.
.
ص: 248
8760.المصنَّف ، عبد الرزاق ( _ به نقل از عبد اللّه بن اُ نَيس _ ) عنه عليه السلام :العُقولُ ذَخائِرُ ، وَالأَعمالُ كُنوزٌ. (1)8761.المصنَّف ، عبد الرزاق ( _ به نقل از ابو نضر _ ) عنه عليه السلام :العَقلُ أقوى أساسٍ. (2)8762.السنن الكبرى ( _ به نقل از عبد اللّه بن اُ نَيس _ ) عنه عليه السلام :العَقلُ قُربَةٌ ، الحُمقُ غُربَةٌ. (3)8763.المصنَّف ، عبد الرزاق ( _ به نقل از ابن جُرَيج _ ) عنه عليه السلام :العَقلُ أفضَلُ مَرجُوٍّ. (4)8764.الإمام الباقر عليه السلام :عنه عليه السلام :العَقلُ يُحسِنُ الرَّوِيَّةَ (5) . (6)8765.الإمام الباقر أو الإمام الصادق عليهماالسلام :عنه عليه السلام :العَقلُ شَرَفٌ كَريمٌ لا يَبلى. (7)8766.مستدرك الوسائل عن ضمرة بن عبد اللّه :عنه عليه السلام :تَزكِيَةُ الرَّجُلِ عَقلُهُ. (8)8764.امام باقر عليه السلام :عنه عليه السلام :لا يَزكو عِندَ اللّهِ سُبحانَهُ إلاّ عَقلٌ عارِفٌ ونَفسٌ عَزوفٌ. (9)8765.امام باقر يا امام صادق عليهماالسلام :عنه عليه السلام :حَسَبُ الرَّجُلِ عَقلُهُ ، ومُروءَتُهُ خُلُقُهُ. (10)8766.مستدرك الوسائل ( _ به نقل از ضَمْرَة بن عبد اللّه _ ) عنه عليه السلام :غايَةُ المَرءِ حُسنُ عَقلِهِ. (11)8767.مجمع الزوائد عن عبد اللّه بن اُنيس :عنه عليه السلام :لِكُلِّ شَيءٍ غايَةٌ ، وغايَةُ المَرءِ عَقلُهُ. (12) .
ص: 249
8768.الإمام الباقر عليه السلام :امام على عليه السلام :خردها سرمايه هاى پنهان اند و كارها [ ى نيك ]گنج ها .8769.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خرد ، نيرومندترين بنيان است .8770.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خرد ، مايه نزديكى ، و نادانى، سبب دورى است .8767.مجمع الزوائد ( _ به نقل از عبد اللّه بن اُ نَيس _ ) امام على عليه السلام :خرد ، برترين خواسته است .8768.امام باقر عليه السلام :امام على عليه السلام :خرد ، سبب نيكو انديشيدن است .8769.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خرد ، كرامتى گران مايه است كه نابود نمى شود .8770.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :رشد آدمى ، به خرد است .8771.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :نزد خداوند سبحان ، جز خرد آگاه و نفْس رويگردان [از آلودگى ها] ، روسفيد نيست .8772.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :تبار آدمى ، به خرد اوست و جوان مردى او ، به خُلق و خوى او .8771.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :نهايتِ رشد آدمى ، داشتن خردى نيكوست .8772.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :هر چيزى را نهايتى است و نهايتِ انسان ، خرد است . .
ص: 250
8773.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :إنَّ اللّهَ سُبحانَهُ يُحِبُّ العَقلَ القَويمَ وَالعَمَلَ المُستَقيمَ. (1)8774.مستدرك الوسائل عن رسول اللّه صلى الله عليه و آلهعنه عليه السلام :العَقلُ لا يَنخَدِعُ. (2)8775.فضائل الأشهر الثلاثة عن أبي هريرة :عنه عليه السلام :العَقلُ شِفاءٌ. (3)8776.الإمام الباقر عن آبائه عليهم السلام :عنه عليه السلام :العَقلُ حُسامٌ قاطِعٌ. (4)8773.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :لا عُدمَ أعدَمُ مِن عَدَمِ العَقلِ. (5)8774.مستدرك الوسائل :عنه عليه السلام :الدّينُ لا يُصلِحُهُ إلاَّ العَقلُ. (6)8775.فضائل الأشهر الثلاثة ( _ به نقل از ابو هُرَيره _ ) عنه عليه السلام :فَقدُ العَقلِ شَقاءٌ. (7)8776.امام باقر عليه السلام ( _ به نقل از پدرانش عليهم السلام _ ) عنه عليه السلام :لا مَرَضَ أضنى مِن قِلَّةِ العَقلِ. (8)8777.الإمام عليّ عليه السلام :عنه عليه السلام :لَن يَنجَعَ الأَدَبُ حَتّى يُقارِنَهُ العَقلُ. (9)8778.الإقبال :الإمام الحسن عليه السلام :اِعلَموا أنَّ العَقلَ حِرزٌ وَالحِلمَ زينَةٌ. (10) .
ص: 251
8779.المعجم الأوسط عَن عَبدِ اللّه ِ بنِ يَزيدَ عَن عاامام على عليه السلام :خداوند سبحان ، خردِ استوار و كار درست را دوست مى دارد .8780.سنن الترمذي عن عائشة :امام على عليه السلام :خرد ، فريب نمى خورد .8777.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :خرد ، درمان [دردها] است .8778.الإقبال:امام على عليه السلام :خرد ، شمشيرى بُرنده است .8779.المعجم الأوسط ( _ به نقل از عبد اللّه بن يزيد _ ) امام على عليه السلام :هيچ ندارى اى، بدتر از نداشتن خرد نيست .8780.سنن الترمذى ( _ به نقل از عايشه _ ) امام على عليه السلام :ديندارى را جز خرد، اصلاح نمى كند .8781.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :از دست دادن خرد، بدبختى است .8782.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :هيچ بيمارى اى، تن سوزتر از كم خردى نيست .8783.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :ادب ، سودمند نيست ، مگر آن كه با خرد همراه گردد .8781.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام حسن عليه السلام :آگاه باشيد كه خرد، نگه دارنده است و بردبارى ، زينت . .
ص: 252
8782.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام الكاظم عليه السلام_ لِهِشامِ بنِ الحَكَمِ _: يا هِشامُ ، إنَّ لُقمانَ قالَ لاِبنِهِ : يا بُنَيَّ ، إنَّ الدُّنيا بَحرٌ عَميقٌ ، قَد غَرِقَ فيها عالَمٌ كَثيرٌ ، فَلتَكُن سَفينَتُكَ فيها تَقوَى اللّهِ ، وحَشوُهَا الإِيمانَ ، وشِراعُهَا التَّوَكُّلَ ، وقَيِّمُهَا العَقلَ ، ودَليلُهَا العِلمَ ، وسُكّانُهَا الصَّبرَ. (1) .
ص: 253
8783.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام كاظم عليه السلام_ خطاب به هشام بن حكم _: اى هشام! لقمان به فرزندش فرمود : «فرزندم! دنيا دريايى ژرف است كه خَلقى بسيار در آن غرق شدند . پس تلاش كن تا در اين دريا كشتى ات تقواى خداوند ، ساحلش ايمان، بادبانش توكّل [بر خدا] ، ناخدايش خِرد ، راه نمايش دانش و سُكّانش (1) شكيبايى باشد» . .
ص: 254
الفصل الثّالث : التّعقّل3 / 1تَأكيدُ التَّعَقُّلِالكتاب« كَذَ لِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ ءَايَ_تِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ » . (1)
« وَ هُوَ الَّذِى يُحْىِ وَ يُمِيتُ وَ لَهُ اخْتِلَ_فُ الَّيْلِ وَ النَّهَارِ أفَلاَ تَعْقِلُونَ » . (2)
« كَذَ لِكَ يُحْىِ اللَّهُ الْمَوْتَى وَيُرِيكُمْ ءَايَ_تِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ » . (3)
« لَقَدْ أنزَلْنَا إلَيْكُمْ كِتَ_بًا فِيهِ ذِكْرُكُمْ أفَلاَ تَعْقِلُونَ » . (4)
راجع : البقرة : 164، الأنعام: 32 و 151 ، الأعراف: 169 ، هود: 51 ، يوسف: 2 و 109 ، الرعد: 4 ، النحل : 12 و 67 ، الحجّ : 46 ، النور: 61 ، القصص: 60 ، العنكبوت: 35 ، الروم: 24 و 28 ، يس: 62 و 68 ، ص: 29 ، غافر: 67 و 70 ، الزخرف: 3 ، الجاثية: 5 و 13 ، الحديد: 17 .
.
ص: 255
فصل سوم : خردورزى3 / 1اهتمام به خردورزىقرآن«بدين گونه ، خداوند آيات خود را براى شما بيان مى كند ؛ باشد كه بينديشيد»
«و او كسى است كه زنده مى كند و مى ميراند ؛ و رفت و آمد شب و روز از آنِ اوست ؛ آيا انديشه نمى كنيد؟!» .
«اين گونه ، خدا مردگان را زنده مى كند و آيات خود را به شما مى نماياند ؛ باشد كه بينديشيد» .
«در حقيقت ، ما كتابى به سوى شما نازل كرديم كه ياد شما در آن است . آيا نمى انديشيد؟» .
ر . ك : بقره : آيه 164 ، انعام : آيه 32 و 151 ، اعراف : آيه 169 ، هود : آيه 51 ، يوسف : آيه 2 و 109 ، رعد : آيه 4 ، نحل : آيه 12 و 67 ، حجّ : آيه 46 ، نور : آيه 61 ، قصص : آيه 60 ، عنكبوت : آيه 35 ، روم : آيه 24 و 28 ، يس : آيه 62 و 68 ، ص : آيه 29 ، غافر : آيه 67 و 70 ، زخرف : آيه 3 ، جاثيه : آيه 5 و 13 ، حديد : آيه 13 .
.
ص: 256
الحديث8794.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :اِستَرشِدُوا العَقلَ تَرشُدوا ، ولا تَعصوهُ فَتَندَموا. (1)8795.عنه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :لَم يُعبَدِ اللّهُ عز و جل بِشَيءٍ أفضَلَ مِنَ العَقلِ. (2)8796.عنه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :سَيِّدُ الأَعمالِ فِي الدّارَينِ العَقلُ. (3)8793.الكافى ( _ به نقل از جابر _ ) تيسير المطالب عن ابن عمر عن النّبيّ صلى الله عليه و آله_ أنَّهُ تَلا «تَبَ_رَكَ الَّذِى بِيَدِهِ الْمُلْكُ» حَتّى بَلَغَ قَولَهُ: «أيُّكُمْ أحْسَنُ عَمَلاً» ثُمَّ قالَ _: أيُّكُم أحسَنُ عَمَلاً فَهُوَ أحسَنُ عَقلاً ، وأورَعُ عَن مَحارِمِ اللّهِ ، وأسرَعُهُم في طاعَةِ اللّهِ تَعالى. (4)8794.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في وَصِيَّتِهِ إلَى ابنِ مَسعودٍ _: يَا ابنَ مَسعودٍ ، إذا عَمِلتَ عَمَلاً فَاعمَل بِعِلمٍ وعَقلٍ ، وإيّاكَ وأن تَعمَلَ عَمَلاً بِغَيرِ تَدَبُّرٍ وعِلمٍ ، فَإِنَّهُ جَلَّ جَلالُهُ يَقولُ : «وَلاَ تَكُونُواْ كَالَّتِى نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِن بَعْدِ قُوَّةٍ أنكَ_ثًا» (5) . (6)8795.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :خِيارُكُم فِي الجاهِلِيَّةِ خِيارُكُم فِي الإِسلامِ إذا فَقِهوا. (7)8796.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :سَيِّدُ أهلِ الجَنَّةِ بَعدَ المُرسَلينَ أفضَلُهُم عَقلاً ، وأفضَلُ النّاسِ أعقَلُ النّاسِ. (8) .
ص: 257
حديث8798.الإمام عليّ عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :از خرد ، راهنمايى بگيريد تا راه يابيد ، و از خرد ، نافرمانى مكنيد كه پشيمان مى شويد .8799.سنن الترمذي عن أنس :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خدا با چيزى بهتر از خرد، بندگى نمى شود .8800.سنن الترمذي عن بريدة :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :سَرور كارها در هر دو سراى ، خرد است .8797.سنن ابن ماجة ( _ به نقل از فاكه بن سعد _ ) تيسير المطالب_ به نقل از ابن عمر _: پيامبر صلى الله عليه و آله آيه «پر بركت و زوال ناپذير است كسى كه حكومت جهان هستى به دست اوست» را تا «كدام يك از شما بهتر عمل مى كنيد» تلاوت كرد و آن گاه فرمود: «هر يك از شما كه رفتارش نيكوتر باشد، خردى نيكوتر دارد و بيشتر از گناهان پرهيز مى كند و در بندگى خدا، شتابان تر است» .8798.امام على عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در سفارش به ابن مسعود _: اى پسر مسعود! هر گاه كارى انجام مى دهى ، بر پايه دانش و خرد انجام بده . بپرهيز از آن كه بدون انديشه و دانش ، دست به كارى بزنى ؛ زيرا خداوند بزرگ مى فرمايد : «و مانند آن [زنى ]مباشيد كه رشته خود را پس از محكم بافتن ، [يكى يكى] از هم مى گسست» .8799.سنن الترمذى ( _ به نقل از اَنَس _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بهترينِ شما در دوران جاهليّت ، بهترينِ شما در دوران اسلام است ، اگر بفهمند .8800.سنن الترمذى ( _ به نقل از بُرَيده _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :سَرور بهشتيان پس از پيامبران ، خردمندترينِ آنهاست و برترينِ مردم ، خردمندترينِ آنهاست . .
ص: 258
8801.المعجم الكبير عن جابر بن سمرة :عنه صلى الله عليه و آله :يا عَلِيُّ ، إذَا اكتَسَبَ النّاسُ مِن أنواعِ البِرِّ لِيَتَقَرَّبوا بِها إلى رَبِّنا فَاكتَسِب أنتَ أنواعَ العَقلِ تَسبِقهُم بِالزَّلفِ وَالقُربَةِ وَالدَّرَجاتِ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ. (1)8802.صحيح البخاري عن أنس :تاريخ بغداد عن عطاء :إنَّ ابنَ عَبّاسٍ دَخَلَ عَلى عائِشَةَ فَقالَ: يا اُمَّ المُؤمِنينَ ، أرَأيتِ الرَّجُلَ يَقِلُّ قِيامُهُ ويَكثُرُ رُقادُهُ ، وآخَرُ يَكثُرُ قِيامُهُ ويَقِلُّ رُقادُهُ ، أيُّهُما أحَبُّ إلَيكِ ؟
قالَت : سَأَلتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله كَما سَأَلتَني .
فَقالَ : أحسَنُهُما عَقلاً .
فَقُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ ، إنَّما أسأَلُكَ عَن عِبادَتِهِما؟
فَقالَ : يا عائِشَةُ ، إنَّما يُسأَلانِ عَن عُقولِهِما ، فَمَن كانَ أعقَلَ كانَ أفضَلَ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ. (2)8803.المستدرك على الصحيحين عن أنس :حلية الأولياء عن أبي أيّوب الأنصاريّ عن النّبيّ صلى الله عليه و آله :إنَّ الرَّجُلَينِ لَيَتَوَجَّهانِ إلَى المَسجِدِ فَيُصَلِّيانِ، فَيَنصَرِفُ أحَدُهُما وصَلاتُهُ أوزَنُ مِن اُحُدٍ ، ويَنصَرِفُ الآخَرُ وما تَعدِلُ صَلاتُهُ مِثقالَ ذَرَّةٍ . فَقالَ أبو حُمَيدٍ السّاعِدِيُّ : وكَيفَ يَكونُ ذلِكَ يا رَسولَ اللّهِ؟
قالَ : إذا كانَ أحسَنَهُما عَقلاً .
قالَ : وكَيفَ يَكونُ ذلِكَ؟
قالَ : إذا كانَ أورَعَهُما عَن مَحارِمِ اللّهِ ، وأحرَصَهُما عَلَى المُسارَعَةِ إلَى الخَيرِ ، وإن كانَ دونَهُ فِي التَّطَوُّعِ. (3)8804.السنن الكبرى عن عمرو بن عوف المزني :الإمام عليّ عليه السلام_ في حَديثِ المِعراجِ _: قالَ اللّهُ تَعالى : ... يا أحمَدُ ، اِستَعمِل عَقلَكَ قَبلَ أن يَذهَبَ ، فَمَنِ استَعمَلَ عَقلَهُ لا يُخطِئُ ولا يَطغى.
(4) .
ص: 259
8805.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اى على! هر گاه مردم با انجام دادن انواع كارهاى نيك ، به خداوند تقرّب مى جويند ، تو انواع خرد را به دست آور كه از آنان در قرب به خداوند و كسب رتبه در دنيا و آخرت، پيشى خواهى گرفت .8806.سنن الترمذي عن ابن عمر :تاريخ بغداد :عطا مى گويد: ابن عبّاس بر عايشه وارد شد و گفت : اى اُمّ المؤمنين! از ميان دو انسانى كه يكى كم شب زنده دارى مى كند و بيشتر مى خوابد و ديگرى كه كمتر مى خوابد و بيشتر شب زنده دارى مى كند ، كدام را بيشتر دوست مى دارى ؟
عايشه گفت : من همين را از پيامبر خدا سؤال كردم و ايشان فرمود : «آن كه خردمندتر است» .
پرسيدم: من از عبادت آنان پرسيدم [و شما از خردشان سخن مى گويى ؟] .
فرمود : «اى عايشه! آنان به اندازه خردشان مورد سؤال قرار مى گيرند . هر كه خردمندتر باشد ، در دنيا و آخرت ، برتر است» .8807.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :حلية الأولياء_ به نقل از ابو ايّوب انصارى _: پيامبر خدا فرمود : «دو مرد وارد مسجد مى شوند و نماز مى گزارند . آن گاه باز مى گردند ، حال آن كه نمازِ يكى ، سنگين تر از كوه اُحُد است و نماز ديگرى، همسنگ ذرّه اى نيست» .
ابو حميد ساعدى پرسيد : چگونه چنين مى شود، اى پيامبر خدا ؟
فرمود : «اگر يكى خردمندتر باشد» .
باز پرسيد : چگونه مى شود ؟
فرمود : «اگر يكى در مقابل گناهان ، خودنگه دارتر باشد و در انجام دادن خوبى ها شتاب و ولع بيشترى به خرج دهد ، گرچه در امور مستحبّى ، از ديگرى پايين تر باشد» .8801.المعجم الكبير ( _ به نقل از جابر بن سَمُره _ ) امام على عليه السلام_ در حديث معراج به نقل از خداوند متعال _: اى احمد! پيش از آن كه خردت از دست برود ، آن را به كار گير . هر آن كس كه خردش را به كار گيرد ، نمى لغزد و طغيان نمى ورزد . .
ص: 260
8802.صحيح البخارى ( _ به نقل از اَنَس _ ) عنه عليه السلام :فَضلُ فِكرٍ وتَفَهُّمٍ أنجَعُ مِن فَضلِ تَكرارٍ ودِراسَةٍ. (1)8803.المستدرك على الصحيحين ( _ به نقل از اَنَس _ ) عنه عليه السلام :اِستَرشِدِ العَقلَ وخالِفِ الهَوى تَنجَح. (2)8804.السنن الكبرى ( _ به نقل از عمرو بن عوف مزنى _ ) عنه عليه السلام :العَقلُ رُقِيٌّ إلى عِلِّيّينَ. (3)8805.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :مَرتَبَةُ الرَّجُلِ بِحُسنِ عَقلِهِ. (4)8806.سنن الترمذى ( _ به نقل از ابن عمر _ ) عنه عليه السلام :كَمالُ المَرءِ عَقلُهُ ، وقيمَتُهُ فَضلُهُ. (5)8807.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :كَمالُ الإِنسانِ العَقلُ. (6)8808.صحيح مسلم عن ابن عمر :عنه عليه السلام :الجَمالُ فِي اللِّسانِ ، وَالكَمالُ فِي العَقلِ. (7)8809.سنن أبي داوود عن ابن عبّاس :عنه عليه السلام :يَتَفاضَلُ النّاسُ بِالعُلومِ وَالعُقولِ لا بِالأَموالِ وَالاُصولِ. (8)8810.الإمام الصادق عليه السلام :عنه عليه السلام :إنَّ الزُّهدَ فِي الجَهلِ بِقَدرِ الرَّغبَةِ فِي العَقلِ. (9)8811.شعب الإيمان عن ابن عمر :عنه عليه السلام :لا يَغُشُّ العَقلُ مَنِ استَنصَحَهُ. (10) .
ص: 261
8812.سنن الدارقطني عن ابن عمر :امام على عليه السلام :انديشه ورزى و تفكّر بسيار، از تكرار و آموختن، سودمندتر است .8808.صحيح مسلم ( _ به نقل از ابن عمر _ ) امام على عليه السلام :از خرد، راهنمايى بگير و با هوس ، مخالفت كن تا پيروز شوى .8809.سنن أبى داوود ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) امام على عليه السلام :خرد، نردبان علّيّين (1) است .8810.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام :مرتبه آدمى ، به اندازه خرد اوست .8811.شعب الإيمان ( _ به نقل از ابن عمر _ ) امام على عليه السلام :كمال آدمى ، به خرد اوست و بهاى او به احسانش (2) .8812.سنن الدار قطنى ( _ به نقل از ابن عمر _ ) امام على عليه السلام :كمال آدمى ، به خرد است .8813.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :زيبايى ، در زبان است و كمال ، در خرد .8814.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :درجه بندى آدميان ، به دانش و خرد است، نه به ثروت و ريشه ها[ى خانوادگى] .8815.النهاية :امام على عليه السلام :تحقيقا بى ميلى به نادانى، هم اندازه رغبت به خردمندى است .8816.سنن ابن ماجة عن ابن عمر :امام على عليه السلام :خرد ، هر كه را از او خيرخواهى كند ، فريب نمى دهد . .
ص: 262
8817.السنن الكبرى عن ابن عمر :عنه عليه السلام :مَنِ استَعانَ بِالعَقلِ سَدَّدَهُ. (1)8818.سنن الترمذي عن أبي هريرة :عنه عليه السلام :مَنِ استَرفَدَ العَقلَ أرفَدَهُ. (2)8819.الإمام عليّ عليه السلام :عنه عليه السلام :مَنِ اعتَبَرَ بِعَقلِهِ استَبانَ. (3)8813.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :مَن مَلَكَ عَقلَهُ كانَ حَكيمًا. (4)8814.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :غِطاءُ العُيوبِ العَقلُ. (5)8815.النهاية:الإمام الكاظم عليه السلام_ لِهِشامِ بنِ الحَكَمِ _: يا هِشامُ ، إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى بَشَّرَ أهلَ العَقلِ وَالفَهمِ في كِتابِهِ فَقالَ : «فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أحْسَنَهُ اُوْلَ_ئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَ اُوْلَ_ئِكَ هُمْ اُوْلُواْ الْأَلْبَ_بِ» . (6)
يا هِشامُ، إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى أكمَلَ لِلنّاسِ الحُجَجَ بِالعُقولِ ، ونَصَرَ النَّبِيّينَ بِالبَيانِ ، ودَلَّهُم عَلى رُبوبِيَّتِهِ بِالأَدِلَّةِ ، فَقالَ : «وَ إلَ_هُكُمْ إلَ_هٌ وَ حِدٌ لاَّ إلَ_هَ إلاَّ هُوَ الرَّحْمَ_نُ الرَّحِيمُ * إنَّ فِى خَلْقِ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلَ_فِ الَّيْلِ وَ النَّهَارِ وَالْفُلْكِ الَّتِى تَجْرِى فِى الْبَحْرِ بِمَا يَنفَعُ النَّاسَ وَ مَا أنزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِن مَّاءٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَ بَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَابَّةٍ وَ تَصْرِيفِ الرِّيَ_حِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ لاَيَ_تٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ» . (7)
يا هِشامُ، قَد جَعَلَ اللّهُ ذلِكَ دَليلاً عَلى مَعرِفَتِهِ بِأَنَّ لَهُم مُدَبِّرًا ، فَقالَ : «وَسَخَّرَ لَكُمُ
الَّيْلَ وَ النَّهَارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّرَ تُ بِأَمْرِهِ إنَّ فِى ذَ لِكَ لاَيَ_تٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ» . (8) وقالَ : «هُوَ الَّذِى خَلَقَكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُواْ أشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُواْ شُيُوخًا وَ مِنكُم مَّن يُتَوَفَّى مِن قَبْلُ وَ لِتَبْلُغُواْ أجَلاً مُّسَمًّى وَ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ» (9) . وقالَ : «وَ اخْتِلَ_فِ الَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَ مَا أنزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِن رِّزْقٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَ تَصْرِيفِ الرِّيَ_حِ» (10) «وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ لاَيَ_تٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ» (11) وقالَ : «يُحْىِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الاْيَ_تِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ» (12) . وقالَ : «وَ جَنَّ_تٌ مِّنْ أعْنَ_بٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِيلٌ صِنْوَانٌ وَ غَيْرُ صِنْوَانٍ يُسْقَى بِمَاءٍ وَ حِدٍ وَنُفَضِّلُ بَعْضَهَا عَلَى بَعْضٍ فِى الْأُكُلِ إنَّ فِى ذَ لِكَ لاَيَ_تٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ» . (13) وقالَ : «وَ مِنْ ءَايَ_تِهِ يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفًا وَ طَمَعًا وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَيُحْىِ بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا إنَّ فِى ذَ لِكَ لاَيَ_تٍ لِّقَوْمٍ يعْقِلُونَ» . (14) وقالَ : «قُلْ تَعَالَوْاْ أتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ ألاَّ تُشْرِكُواْ بِهِ شَيْ_ئاً وَبِالْوَ لِدَيْنِ إحْسَ_نًا وَلاَ تَقْتُلُواْ أوْلَ_دَكُم مِّنْ إمْلَ_قٍ نَّحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإيَّاهُمْ وَلاَ تَقْرَبُواْ الْفَوَ حِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَلاَ تَقْتُلُواْ النَّفْسَ الَّتِى حَرَّمَ اللَّهُ إلاَّ بِالْحَقِّ ذَ لِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ» . (15) وقالَ : «هَل لَّكُم مِّن مَّا مَلَكَتْ أيْمَ_نُكُم مِّن شُرَكَاءَ فِى مَا رَزَقْنَ_كُمْ فَأَنتُمْ فِيهِ سَوَاءٌ تَخَافُونَهُمْ كَخِيفَتِكُمْ أنفُسَكُمْ كَذَ لِكَ نُفَصِّلُ الاْيَ_تِ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ». (16)
يا هِشامُ ، ما بَعَثَ اللّهُ أنبِياءَهُ ورُسُلَهُ إلى عِبادِهِ إلاّ لِيَعقِلوا عَنِ اللّهِ ، فَأَحسَنُهُمُ استِجابَةً أحسَنُهُم مَعرِفَةً ، وأعلَمُهُم بِأَمرِ اللّهِ أحسَنُهُم عَقلاً ، وأكمَلُهُم عَقلاً أرفَعُهُم دَرَجَةً فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ. (17) .
ص: 263
8816.سنن ابن ماجة ( _ به نقل از ابن عمر _ ) امام على عليه السلام :هر كه از خرد كمك بخواهد ، او را يارى مى رساند .8817.السنن الكبرى ( _ به نقل از ابن عمر _ ) امام على عليه السلام :هر كه از خرد راهنمايى بگيرد ، او را راهنمايى مى كند .8818.سنن الترمذى ( _ به نقل از ابو هُرَيره _ ) امام على عليه السلام :هر كه از خردِ خويش پند بگيرد ، راه مى يابد .8819.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :هر كه مالك خردِ خود شود ، فرزانه است .8820.تاريخ دمشق عن عبدالرحمن بن حاطب :امام على عليه السلام :خرد ، پوشاننده عيب هاست .8821.عوالي اللآلي :امام كاظم عليه السلام_ خطاب به هشام بن حكم _: اى هشام! خداوند متعال در كتابش صاحبان خرد و فهم را بشارت داده و فرموده است : «پس ، به آن بندگان من كه به سخن ، گوش فرا مى دهند و بهترينِ آن را پيروى مى كنند، بشارت ده، اينان اند كه خدا آنان را راه نموده و اينان اند همان خردمندان» .
اى هشام ! خداوند متعال دلايلش را با خرد، كامل كرد و پيامبران را با سخنورى ، يارى رسانيد و آنان را با برهان، به ربوبيّت الهى ، راهنمايى ساخت. خداوند [در كتابش ]فرمود: «و معبود شما، معبود يگانه اى است كه جز او ، هيچ معبودى نيست؛ [و اوست] بخشايشگر مهربان. به راستى كه در آفرينش آسمان ها و زمين، و در پىِ يكديگر آمدن شب و روز ، و كشتى هايى كه در دريا روان اند _ كه به مردم سود مى رساند _ و [همچنين] آبى كه خدا از آسمان فرو فرستاده و با آن ، زمين را پس از مردنش زنده گردانيده و در آن، هر گونه جنبنده اى را پراكنده كرده ، و [نيز در ]گردانيدن بادها و ابرى كه ميان آسمان و زمين آرميده است ، براى گروهى كه مى انديشند ، واقعا نشانه هايى [گويا] وجود دارد» .
اى هشام ! خداوند اين را نشانه قرار داد براى شناختنش به عنوان مدبّر . [ او در كتابش ]فرمود : «و شب و روز و خورشيد و ماه را براى شما رام گردانيد ، و ستارگان ، به فرمان او مسخّر شده اند . مسلّما در اين [امور] ، براى مردمى كه مى انديشند، نشانه هاست» .
و فرمود : «او همان كسى است كه شما را از خاكى آفريد ، سپس از نطفه اى ، آن گاه از عَلَقه اى، وبعد، شما را [به صورت] كودكى بر مى آورد ، تا به كمال قوّت خود برسيد و تا سالمند شويد _ و از ميان شما كسى است كه مرگِ پيش رس مى يابد _ و تا [ بالاخره] به مدّتى كه مقرّر است ، برسيد ؛ اميد كه در انديشه فرو رويد» .
و فرمود : «راستى كه در پىِ يكديگر آمدنِ شب و روز ، و آنچه خدا از روزى از آسمان فرود آورده و به وسيله آن ، زمين را پس از مرگش زنده كرده است ، و [همچنين در ]گردانيدن بادها و ابرى كه در ميان آسمان و زمين آرميده است، براى گروهى كه مى انديشند، واقعا نشانه هايى [گويا ]وجود دارد» .
و فرمود : «[خدا] زمين را پس از مرگش زنده مى گرداند . به راستى ، آيات [خود ]را براى شما روشن گردانيده ايم ؛ باشد كه بينديشيد» .
و فرمود : «و باغ هايى از انگور و كشتزارها و درختان خرما ، چه از يك ريشه و چه از غير يك ريشه ، با يك آب ، سيراب مى گردند ، و [با اين همه ]برخى از آنها را در ميوه [از نظر مزه و نوع و كيفيت] بر برخى ديگر ، برترى مى دهيم بى گمان، در اين [ امر نيز] براى مردمى كه تعقّل مى كنند، دلايل [روشنى ]است» .
و فرمود : «و از نشانه هاى او [، اين است كه] برقى را براى شما بيم آور و اميدبخش مى نماياند و از آسمان ، به تدريج ، آبى فرو مى فرستد كه به وسيله آن ، زمين را پس از مرگش زنده مى گرداند . در اين [كار هم ]براى مردمى كه تعقّل مى كنند ، قطعا نشانه هايى است» .
و فرمود : «بگو بياييد تا آنچه را پروردگارتان بر شما حرام كرده ، براى شما بخوانم : چيزى را با او شريك قرار مدهيد ، و به پدر و مادرتان احسان كنيد ، و فرزندان خود را از بيم تنگ دستى مكُشيد _ ما شما و آنان را روزى مى رسانيم _ ؛ و به كارهاى زشت _ چه علنى آن و چه پوشيده[اش] ، نزديك مشويد ، و نفْسى را كه خدا حرام گردانيده ، جز به حق مكُشيد . اين است كه [خدا ]شما را به [انجام دادن ]آن سفارش كرده است ؛ باشد كه بينديشيد» .
و فرمود : «آيا در آنچه به شما روزى داده ايم ، شريكانى از بردگانتان داريد كه در آن [با هم] مساوى باشيد و همان طور كه شما از يكديگر بيم داريد ، از آنها بيم داشته باشيد ؟ اين گونه ، آيات خود را براى مردمى كه مى انديشند ، به تفصيل ، بيان مى كنيم» .
اى هشام! خداوند ، پيامبران و رسولان را به سوى بندگان فرستاد تا از خداوند ، شناخت پيدا كنند . بهترين پاسخ دهندگان به دعوت پيامبران ، كسانى هستند كه خدا را بهتر مى شناسند ، و داناترين مردم به فرمان خداوند، خردمندترين آنهايند، و خردمندان، بالاترين درجات را در دنيا و آخرت دارند . .
ص: 264
. .
ص: 265
. .
ص: 266
8822.تاريخ دمشق عن جابر :تيسير المطالب عن جابر بن عبداللّه :إنَّ النَّبيَّ صلى الله عليه و آله تَلا هذِهِ الآيَةَ: «وَ تِلْكَ الْأَمْثَ_لُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ مَا يَعْقِلُهَا إلاَّ الْعَ__لِمُونَ» قالَ : العالِمُ الَّذي عَقَلَ عَنِ اللّهِ عز و جل فَعَمِلَ بِطاعَتِهِ وَاجتَنَبَ سَخَطَهُ. (1)8823.مسند ابن حنبل عن ابن عبّاس :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :قَسَمَ اللّهُ العَقلَ ثَلاثَةَ أجزاءٍ ، فَمَن كُنَّ فيهِ كَمُلَ عَقلُهُ ، ومَن لَم يَكُنَّ فَلا عَقلَ لَهُ : حُسنُ المَعرِفَةِ بِاللّهِ ، وحُسنُ الطّاعَةِ لِلّهِ ، وحُسنُ الصَّبرِ عَلى أمرِ اللّهِ. (2)8824.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :كَم مِن عاقِلٍ عَقَلَ عَنِ اللّهِ عز و جل أمرَهُ وهُوَ حَقيرٌ عِندَ النّاسِ ذَميمُ المَنظَرِ ؛ يَنجو غَدًا . وكَم مِن ظَريفِ اللِّسانِ جَميلِ المَنظَرِ عِندَ النّاسِ ؛ يَهلِكُ غَدًا فِي القِيامَةِ. (3)8825.عنه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :ما تَمَّ دينُ إنسانٍ قَطُّ حَتّى يَتِمَّ عَقلُهُ. (4)8820.تاريخ دمشق ( _ به نقل از عبد الرحمان بن حاطب _ ) عنه صلى الله عليه و آله :جَدَّ المَلائِكَةُ وَاجتَهَدوا في طاعَةِ اللّهِ بِالعَقلِ ، وجَدَّ المُؤمِنونَ مِن بَني آدَمَ وَاجتَهَدوا في طَاعَةِ اللّهِ عَلى قَدرِ عُقولِهِم فَأعمَلُهُم بِطاعَةِ اللّهِ أوفَرُهُم عَقلاً. (5)8821.عوالى اللآلى :تيسير المطالب عن ابن عبّاس رفعه إلى النّبيّ صلى الله عليه و آله :أفضَلُ النّاسِ أعقَلُ النّاسِ . قالَ ابنُ عَبّاسٍ : وذلِكَ نَبِيُّكُم صلى الله عليه و آله. (6) .
ص: 267
8822.تاريخ دمشق ( _ به نقل از جابر _ ) تيسير المطالب_ به نقل از جابر بن عبد اللّه انصارى _: پيامبر خدا اين آيه را خواند : «و اين مَثَل ها را براى مردم مى زنيم و جز دانشوران، آن را در نمى يابند» . [ آن گاه ]فرمود: «دانشور، كسى است كه از خداى عز و جل خرد ، دريافت مى دارد (1) ] با بصيرت الهى] و از فرمان هاى او پيروى مى كند و از خشم او دورى مى گزيند».8823.مسند ابن حنبل ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداى متعال، خرد را بر سه پاره تقسيم كرد كه هر كس آن سه پاره را دارا شود، خردش كامل است و آن كه از آن بى بهره باشد، خردمند نيست : شناختى نيكو از خداوند، نيك فرمان بردارى از خداوند ، و پايدارى شايسته بر دستورهاى خداوند عز و جل .8824.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :چه بسيار خردمندانى كه دستورهاى خداوند را [با بينش الهى] (2) دريافته اند؛ امّا نزد مردم، خوار و زشت منظرند؛ ولى در آينده رستگار مى شوند! و چه بسيار سخنورانى كه نزد مردم ، زيبارويند ؛ ولى در قيامت به هلاكت مى افتند !8825.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :ديندارى آدمى ، هرگز به كمال نمى رسد، جز آن كه خردش كامل گردد .8826.الإمام الصادق عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :فرشتگان، با خرد ، در فرمان بردارى از خداوند، كوشش و تلاش كردند و انسان هاى مؤمن نيز به اندازه خردشان در راه طاعت خداوند كوشش و تلاش نمودند . حقيقتا بيشترين فرمان برداران از خداوند، بيشترين برخوردارانِ از خردند .8827.الإقبال عن محمّد بن الحسن بن الوليد بإسناده إلى اتيسير المطالب_ به نقل از ابن عبّاس _: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «برترينِ مردم، خردمندترينِ آنهاست» و آن، پيامبر شماست . .
ص: 268
8828.الإمام الصادق عليه السلام :الإمام الصادق عليه السلام :ما أنتُم وَالبَراءَةُ ؛ يَبرَأُ بَعضُكُم مِن بَعضٍ ! إنَّ المُؤمِنينَ بَعضُهُم أفضَلُ مِن بَعضٍ ، وبَعضُهُم أكثَرُ صَلاةً مِن بَعضٍ ، وبَعضُهُم أنفَذُ بَصَرا مِن بَعضٍ ، وَهِيَ الدَّرَجاتُ. (1)راجع : ص 222 (قيمة العقل) و 330 (علامات العقل) .
تنبيه:إنّ جميع الآيات والروايات التي تدعو الناس إلى التفكّر والتدبّر والتذكّر والتفقّه والتبصّر تؤكّد التعقّل في معرفة المسيرة الصحيحة للحياة وانتخابها .
3 / 2الحَثُّ عَلَى التَّفَكُّرِالكتاب«وَ سَخَّرَ لَكُم مَّا فِى السَّمَ_وَ تِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ جَمِيعًا مِّنْهُ إنَّ فِى ذَ لِكَ لاَيَ_تٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ» . (2)
«وَ مِنْ ءَايَ_تِهِ أنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أنفُسِكُمْ أزْوَ جًا لِّتَسْكُنُواْ إلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَّوَدَّةً وَ رَحْمَةً إنَّ فِى ذَ لِكَ لاَيَ_تٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ» . (3)
«هُوَ الَّذِى أنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً لَّكُم مِّنْهُ شَرَابٌ وَ مِنْهُ شَجَرٌ فِيهِ تُسِيمُونَ * يُن_بِتُ لَكُم بِهِ الزَّرْعَ وَ الزَّيْتُونَ وَ النَّخِيلَ وَ الْأَعْنَ_بَ وَ مِن كُلِّ الثَّمَرَ تِ إنَّ فِى ذَ لِكَ لاَيَةً لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ» . (4)
.
ص: 269
8832.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :شما و تبرّى جُستن چرا؟ كه برخى از شما از برخى ديگر تبرّى مى جوييد . همانا بعضى از مؤمنان از برخى برترند ، برخى نمازشان بيشتر است ، و برخى نگاهى نافذتر دارند؛ و اين است معناى درجات .ر . ك : ص 223 (ارزش خرد) و 331 (نشانه هاى خرد).
يادآورىهمه آيات و احاديثى كه مردم را به تفكّر، تدبّر، تذكّر، تفقّه و بصيرتْ دعوت مى كنند، بر تعقّل و نقش آن در شناخت و انتخاب مسير صحيح زندگى ، تأكيد دارند .
3 / 2وا داشتن به انديشه كردنقرآن«و آنچه را در آسمان ها و آنچه را در زمين است ، به سود شما رام كرد؛ همه از اوست. قطعا در اين [كار] براى مردمى كه مى انديشند ، نشانه هايى هست» .
«و از نشانه هاى او ، اين است كه از [نوع] خودتان همسرانى براى شما آفريد تا به آنها آرام گيريد، و ميانتان دوستى و رحمت نهاد. آرى، در اين [نعمت] براى مردمى كه مى انديشند، قطعا نشانه هايى هست» .
«اوست كسى كه از آسمان، آبى فرود آورد كه [آب ]آشاميدنى شما از آن است، و روييدنى[هايى] كه [رمه هاى خود را] در آن مى چرانيد [نيز] از آن است به وسيله آن ، كشت و زيتون و درختان خرما و انگور و از هر گونه محصولات [ ديگر ]براى شما مى روياند. قطعا در اينها براى مردمى كه انديشه مى كنند ، نشانه اى هست».
.
ص: 270
«وَ هُوَ الَّذِى مَدَّ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ فِيهَا رَوَ سِىَ وَ أنْهَ_رًا وَ مِن كُلِّ الثَّمَرَ تِ جَعَلَ فِيهَا زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ يُغْشِى الَّيْلَ النَّهَارَ إنَّ فِى ذَ لِكَ لاَيَ_تٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ» . (1)
«إنَّمَا مَثَلُ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا كَمَاءٍ أنزَلْنَ_هُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ مِمَّا يَأْكُلُ النَّاسُ وَ الْأَنْعَ_مُ حَتَّى إذَا أخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَهَا وَ ازَّيَّنَتْ وَ ظَنَّ أهْلُهَا أنَّهُمْ قَ_دِرُونَ عَلَيْهَا أتَاهَا أمْرُنَا لَيْلاً أوْ نَهَارًا فَجَعَلْنَ_هَا حَصِيدًا كَأَن لَّمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ كَذَ لِكَ نُفَصِّلُ الاْيَ_تِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ» . (2)
«أفَلاَ يَنظُرُونَ إلَى الاْءِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ * وَ إلَى السَّمَاءِ كَيْفَ رُفِعَتْ * وَ إلَى الْجِبَالِ كَيْفَ نُصِبَتْ * وَ إلَى الْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ» . (3)
«قُل لاَّ أقُولُ لَكُمْ عِندِى خَزَائنُ اللَّهِ وَلاَ أعْلَمُ الْغَيْبَ وَلاَ أقُولُ لَكُمْ إنِّى مَلَكٌ إنْ أتَّبِعُ إلاَّ مَا يُوحَى إلَىَّ قُلْ هَلْ يَسْتَوِى الْأَعْمَى وَالْبَصِيرُ أفَلاَ تَتَفَكَّرُونَ» . (4)
الحديث8841.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ لِبِلالٍ _: لَقَد نَزَلَت عَلَيَّ اللَّيلَةَ آيَةٌ ، وَيلٌ لِمَن قَرَأها ولَم يَتَفَكَّر فيها : «إنَّ فِى خَلْقِ السَّمَ_وَ تِ ... » (5) _ الآيَةَ كُلَّها _ . (6)8842.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :أصدَقُ المُؤمِنينَ إيمانًا أشَدُّهُم تَفَكُّرا في أمرِ الدُّنيا وَالآخِرَةِ. (7)8843.عنه صلى الله عليه و آله :التمحيص :رُوِيَ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قالَ : لا يَكمُلُ المُؤمِنُ إيمانُهُ حَتّى يَحتَوِيَ عَلى مِئَةٍ وثَلاثِ خِصالٍ : فِعلٍ ، وعَمَلٍ ، ونِيَّةٍ ، وباطِنٍ ، وظاهِرٍ .
فَقالَ أميرُالمُؤمِنينَ عَلِيٌّ عليه السلام : يا رَسولَ اللّهِ ، ما يَكونُ المِئَةُ وثَلاثُ خِصالٍ؟
فَقالَ : يا عَلِيُّ ، مِن صِفاتِ المُؤمِنِ أن يَكونَ جَوّالَ الفِكرِ.... (8) .
ص: 271
«و اوست كسى كه زمين را گسترانيد و در آن، كوه ها و رودها نهاد، و از هرگونه ميوه اى در آن ، جُفت جُفت قرار داد. روز را به شب مى پوشاند. قطعا در اين [امور] براى مردمى كه تفكّر مى كنند ، نشانه هايى وجود دارد» .
«در حقيقت، مَثَل زندگى دنيا به سانِ آبى است كه آن را از آسمان فرو ريختيم . پس گياه زمين _ از آنچه مردم و دام ها مى خورند _ با آن در آميخت، تا آن گاه كه زمين ، پيرايه خود را برگرفت و آراسته گرديد و اهل آن پنداشتند كه آنان بر آن ، قدرت دارند . شبى يا روزى ، فرمان [ويرانى ]ما آمد و آن را چنان درويده كرديم كه گويى ديروز ، وجود نداشته است. اين گونه، نشانه ها [ى خود] را براى مردمى كه مى انديشند ، به روشنى بيان مى نماييم» .
«آيا به شتر نمى نگرند كه چگونه آفريده شده است؟ و به آسمان كه چگونه برافراشته شده است؟ و به كوه ها كه چگونه بر پا داشته شده اند؟ و به زمين كه چگونه گسترده شده است؟» .
«بگو : به شما نمى گويم كه گنجينه هاى خدا در نزد من است ، و غيب نيز نمى دانم، و به شما نمى گويم كه من فرشته ام. جز آنچه را كه به سوى من وحى مى شود ، پيروى نمى كنم». بگو: «آيا نابينا و بينا يكسان اند؟ آيا تفكّر نمى كنيد؟»» .
حديث8842.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ خطاب به بلال _: شب گذشته آيه اى بر من نازل شد . واى بر آن كه آن را بخواند و در آن نينديشد: «به راستى كه در آفرينش آسمان ها و زمين ، نشانه هايى براى خردمندان است» [ تا آخر آيه] (1) .8843.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :راستگوترينِ مؤمنان در ايمان، كسى است كه بيشتر در مسئله دنيا و آخرت بينديشد.8844.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :التمحيص :گزارش شده كه پيامبر خدا فرمود: «ايمان مؤمن ، كامل نمى گردد، مگر آن كه داراى يكصد و سه خصلت باشد: كار و عمل و نيّت و باطن و ظاهر».
امير مؤمنان على عليه السلام فرمود: اى پيامبر خدا! آن يكصد و سه خصلت چيست؟
فرمود: «اى على! از صفات مؤمن ، آن است كه انديشه اى پُر تحرّك داشته باشد...» . .
ص: 272
8845.عنه صلى الله عليه و آله ( _ عِندَما نَظَرَ إلى قِطارِ جِمالِ الحَجيجِ _ ) رسول اللّه صلى الله عليه و آله :لا عِبادَةَ مِثلُ التَّفَكُّرِ. (1)8846.عنه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :تَفَكُّرُ ساعَةٍ خَيرٌ مِن قِيامِ لَيلَةٍ. (2)8847.عنه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :فِكرُ ساعَةٍ خَيرٌ مِن عِبادَةِ سَنَةٍ. (3)8845.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ هنگامى كه به كاروان شترهاى حاجيان مى نگريست _ ) عنه صلى الله عليه و آله :فِكرَةُ ساعَةٍ خَيرٌ مِن عِبادَةِ سِتّينَ ساعَةً. (4)8846.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :الفِكرُ عِبادَةٌ. (5)8847.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :فِكرُ ساعَةٍ قَصيرَةٍ خَيرٌ مِن عِبادَةٍ طَويلَةٍ. (6) .
ص: 273
8848.عنه صلى الله عليه و آله ( _ لِرَجُلٍ مِنَ الأَنصارِ _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عبادتى چون انديشه كردن نيست.8848.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به مردى از انصار _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :يك ساعت انديشه كردن، بهتر است از يك شب بيدارى [ براى عبادت].8849.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :يك ساعت انديشه كردن، بهتر از يك سال عبادت است.8850.عنه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :يك ساعت انديشه كردن، بهتر از شصت ساعت عبادت است.8851.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :انديشه كردن ، عبادت است.8852.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :يك مدّت كوتاه انديشه كردن، بهتر از عبادتى طولانى است . .
ص: 274
8853.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام الصادق عليه السلام :تَفَكُّرُ ساعَةٍ خَيرٌ مِن عِبادَةِ سَنَةٍ ، قالَ اللّهُ : «إنَّمَا يَتَذَكَّرُ اُوْلُواْ الْأَلْبَ_بِ» (1) . (2)8849.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :التَّفَكُّرُ حَياةُ قَلبِ البَصيرِ كَما يَمشِي المُستَنيرُ فِي الظُّلُماتِ بِالنّورِ ، فَعَلَيكُم بِحُسنِ التَّخَلُّصِ وقِلَّةِ التَّرَبُّصِ. (3)8850.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :لا عِلمَ كَالتَّفَكُّرِ. (4)8851.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :بِالفِكرِ تَنجَلي غَياهِبُ (5) الاُمورِ. (6)8852.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :عَلَيكَ بِالفِكرِ؛ فَإِنَّهُ رُشدٌ مِنَ الضَّلالِ ، ومُصلِحُ الأَعمالِ. (7)8853.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :الفِكرُ يَهدي إلَى الرُّشدِ. (8)8854.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :الفِكرُ يَهدي. (9)8855.صحيح مسلم عن ابن عَبّاس :عنه عليه السلام :الفِكرُ إحدَى الهِدايَتَينِ . (10) .
ص: 275
8856.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :يك ساعت انديشه كردن، بهتر از يك سال عبادت است . خداوند فرمود: «همانا خردمندان ، عبرت مى گيرند» .8857.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :انديشه حيات قلب بيناست، چنان كه طالب روشنايى ، با نور در تاريكى راه مى رود. پس بر شما باد نيكْ رها شدن [ از تاريكى ها] و كم درنگ كردن [ در آنها] .8858.عنه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانشى مانند انديشه كردن نيست.8859.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :با انديشه ، زواياى پنهان كارها آشكار گردد.8854.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :بر تو باد انديشه كردن؛ زيرا رهايى از گم راهى و اصلاح كننده رفتارهاست.8855.صحيح مسلم ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) امام على عليه السلام :انديشه، به سوى راه درست زندگى ، راهنمايى مى كند.8856.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :انديشه، هدايت مى كند.8857.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :انديشه، يكى از دو هدايتگر (1) است. .
ص: 276
8858.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام_ في وَصِيَّتِهِ للحُسَينِ عليه السلام _: أي بُنَيَّ! الفِكرَةُ تورِثُ نورا ، وَالغَفلَةُ ظُلمَةً. (1)8859.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :الفِكرُ يُنيرُ اللُّبَّ. (2)8860.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :الفِكرُ جِلاءُ العُقولِ. (3)8861.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :مَن طالَت فِكرَتُهُ حَسُنَت بَصيرَتُهُ. (4)8862.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :أفكِر (5) تَستَبصِر. (6)8863.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :تَفَكُّرُكَ يُفيدُكَ الاِستِبصارَ ، ويُكسِبُكَ الاِعتِبارَ. (7)8864.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :مَن تَفَكَّرَ أبصَرَ. (8)8865.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام الحسن عليه السلام :عَلَيكُم بِالفِكرِ ؛ فَإِنَّهُ حَياةُ قَلبِ البَصيرِ ، ومَفاتيحُ أبوابِ الحِكمَةِ. (9)8860.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :عَجَبٌ لِمَن يَتَفَكَّرُ في مَأكولِهِ كَيفَ لا يَتَفَكَّرُ في مَعقولِهِ! فَيُجَنِّبُ بَطنَهُ ما يُؤذيهِ ويودِعُ صَدرَهُ ما يُرديهِ (10) . (11) .
ص: 277
8861.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام_ در سفارشى به امام حسين عليه السلام _: فرزندم! انديشه، روشنايى به جاى مى گذارد و غفلت ، تاريكى.8862.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :انديشه، درون [ آدمى] را نورانى مى كند.8863.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :انديشه ، خردها را صيقل مى دهد.8864.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :آن كه انديشه اش طولانى شود، بينايى اش نيكو مى گردد.8865.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :انديشه كن، بينا شو.8866.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :انديشه كردنت، به تو بينايى مى بخشد و به تو اعتبار و منزلت مى دهد.8867.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :آن كه انديشه كند، بينا مى گردد.8868.عنه صلى الله عليه و آله :امام حسن عليه السلام :بر شما باد انديشه كردن؛ زيرا انديشه حيات قلب بينا و كليد درهاى حكمت است.8869.عنه صلى الله عليه و آله :امام حسن عليه السلام :شگفت است از كسى كه در خوراكى اش مى انديشد، كه چگونه در غذاى عقلانى اش نمى انديشد! و شكمش را از آنچه وى را آزار مى دهد ، دور مى دارد ، ولى در سينه اش چيزى را جاى مى دهد كه او را به پستى مى كشد ! .
ص: 278
3 / 3الحَثُّ عَلَى التَّفَقُّهِالكتاب«وَهُوَ الَّذِى أنشَأَكُم مِّن نَّفْسٍ وَ حِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَمُسْتَوْدَعٌ قَدْ فَصَّلْنَا الاْيَ_تِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ» . (1)
«قُلْ هُوَ الْقَادِرُ عَلَى أن يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذَابًا مِّن فَوْقِكُمْ أوْمِن تَحْتِ أرْجُلِكُمْ أوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعًا وَيُذِيقَ بَعْضَكُم بَأْسَ بَعْضٍ انظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الاْيَ_تِ لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ» . (2)
الحديث8870.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :قَلبٌ لَيسَ فيهِ شَيءٌ مِنَ الحِكمَةِ كَبَيتٍ خَرِبٍ ، فَتَعَلَّموا وعَلِّموا وتَفَقَّهوا ولا تَموتوا جُهّالاً؛ فَإِنَّ اللّهَ لا يَعذِرُ عَلَى الجَهلِ. (3)8871.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :أيُّهَا النّاسُ! إنَّمَا العِلمُ بِالتَّعَلُّمِ ، وَالفِقهُ بِالتَّفَقُّهِ. (4)8872.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :لِكُلِّ شَيءٍ دِعامَةٌ ، ودِعامَةُ الإِسلامِ الفِقهُ فِي الدّينِ. (5)8873.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ في وَصِيَّتِهِ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) عنه صلى الله عليه و آله :لِكُلِّ شَيءٍ عِمادٌ ، وعِمادُ هذَا الدّينِ الفِقهُ. (6) .
ص: 279
3 / 3وا داشتن به فهميدنقرآن«و او همان كسى است كه شما را از يك تن ، پديد آورد. [ شما دو گروه هستيد :] بعضى پايدار [ از نظر ايمان يا خلقت كامل] و بعضى ناپايدار. بى ترديد، ما آيات [ خود ]را براى مردمى كه مى فهمند ، به روشنى بيان كرده ايم» .
«بگو: «او تواناست كه از بالاى سرتان يا از زير پاهايتان عذابى بر شما بفرستد ، يا شما را گروه گروه به هم بيندازد [و دچار تفرقه سازد] و عذاب بعضى از شما را به بعضى [ديگر ]بچشاند». بنگر، چگونه آيات [خود] را گوناگون بيان مى كنيم ؛ باشد كه آنان بفهمند» .
حديث8874.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در سفارش به على عليه السلام _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دلى كه در آن حكمت نيست، مانند خانه اى ويران است . پس بياموزيد و آموزش دهيد و دين شناس گرديد و نادان نميريد ؛ چرا كه خداوند ، عذر نادانى را نمى پذيرد.8875.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اى مردم! همانا دانش ، با آموختن ، حاصل مى شود و دين شناسى، با فرا گرفتن.8876.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر چيزى را پشتيبانى است و پشتيبان اسلام، كارشناس شدن در دين است.8877.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر چيزى را ستونى است و ستون اين دين ، دين شناس شدن است.
.
ص: 280
8878.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :يَسيرُ الفِقهِ خَيرٌ مِن كَثيرِ العِبادَةِ . (1)8879.عنه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :أفضَلُ العِبادَةِ الفِقهُ. (2)8878.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :خَيرُكُم فِي الإِسلامِ أحاسِنُكُم أخلاقًا إذا فَقِهوا. (3)8879.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ أفضَلَ النّاسِ أفضَلُهُم عَمَلاً إذا فَقِهوا في دينِهِم. (4)8880.صحيح البخاري عن ابن عبّاس :عنه صلى الله عليه و آله :النّاسُ مَعادِنُ؛ خِيارُهُم فِي الجاهِلِيَّةِ خِيارُهُم فِي الإِسلامِ إذا فَقِهوا. (5)8881.رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ( _ في ذِكرِ كَلامِ اللّه ِ عزّ وجلّ مع موسى عليه ا ) الإمام عليّ عليه السلام :أحسَنُ حِليَةِ المُؤمِنِ التَّواضُعُ ، وجَمالُهُ التَّعَفُّفُ ، وشَرَفُهُ التَّفَقُّهُ. (6)8880.صحيح البخارى ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) الإمام الصادق عليه السلام :المُؤمِنُ لَهُ قُوَّةٌ في دينٍ ، وحَزمٌ في لينٍ ، وإيمانٌ في يَقينٍ ، وحِرصٌ في فِقهٍ (7) . (8) .
ص: 281
8881.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در نقل گفتگوى خداوند با موسى عليه السلام در فضي ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اندكى دين شناسى ، بهتر از عبادت بسيار است .8882.الإمام الصادق عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بهترين عبادت، فهم دين است.8883.عنه عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بهترينِ شما در اسلام، خوش اخلاق ترين شماست ، اگر بفهمند.8884.السنن الكبرى عن خُزَيمَة بن ثابِت :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :برترينِ مردم، برترينِ آنان در رفتار است ، اگر در دين كارشناس باشند.8882.امام صادق عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مردم گنج هايند . بهترينِ شما در دوران جاهليّت، بهترينِ شما در دوران اسلام اند، هر گاه بفهمند.8883.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام :بهترين آرايش مؤمن، فروتنى است ؛ و زيبايى اش پاك دامنى ؛ و شرف و بزرگى اش، دستيابى به فهم دين.8884.السُّنَن الكبرى ( _ به نقل از خُزَيمة بن ثابت _ ) امام صادق عليه السلام :مؤمن، نيرومندى به همراه ديندارى و دورانديشى به همراه نرمى و ايمان به همراه يقين و [ نيز ]آزمندى در فهم دين دارد. .
ص: 282
3 / 4التَّحذيرُ مِن تَركِ التَّعَقُّلِالكتاب«وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِْنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أعْيُنٌ لاَّيُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ ءَاذَانٌ لاَّ يَسْمَعُونَ بِهَا اُوْلَ_ئِكَ كَالأَْنْعَ_مِ بَلْ هُمْ أضَلُّ اُوْلَ_ئِكَ هُمُ الْغَ_فِلُونَ» . (1)
«وَ يَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ» . (2)
«وَ مَن كَانَ فِى هَ_ذِهِ أعْمَى فَهُوَ فِى الاْخِرَةِ أعْمَى وَ أضَلُّ سَبِيلاً» . (3)
«اُفٍّ لَّكُمْ وَ لِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أفَلاَ تَعْقِلُونَ» . (4)
«وَ قَالُواْ لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِى أصْحَ_بِ السَّعِيرِ» . (5)
«وَالَّذِينَ كَفَرُواْ لَهُمْ نَارُ جَهَنَّمَ لاَ يُقْضَى عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُواْ وَلاَ يُخَفَّفُ عَنْهُم مِّنْ عَذَابِهَا كَذَ لِكَ نَجْزِى كُلَّ كَفُورٍ* وَ هُمْ يَصْطَرِخُونَ فِيهَا رَبَّنَا أخْرِجْنَا نَعْمَلْ صَ__لِحًا غَيْرَ الَّذِى كُنَّا نَعْمَلُ أوَ لَمْ نُعَمِّرْكُم مَّايَتَذَكَّرُ فِيهِ مَن تَذَكَّرَ وَ جَاءَكُمُ النَّذِيرُ فَذُوقُواْ فَمَا لِلظَّ__لِمِينَ مِن نَّصِيرٍ» . (6)
«أمْ تَحْسَبُ أنَّ أكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أوْ يَعْقِلُونَ إنْ هُمْ إلاَّ كَالْأَنْعَ_مِ بَلْ هُمْ أضَلُّ سَبِيلاً» . (7)
راجع : البقرة : 44 و 76 ، آل عمران : 65 ، يونس : 16 ، العنكبوت : 35 و 43 ، الصافّات : 138 ، فاطر : 37 ، الجاثية : 23 ، الأحقاف : 26 .
الحديث8891.مسند ابن حنبل عن السّائِب بن خَلّاد :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :اِستَرشِدُوا العَقلَ تَرشُدوا ، ولا تَعصوهُ فَتَندَموا. (8) .
ص: 283
3 / 4زنهار از كنار نهادن خردورزىقرآن«و در حقيقت ، بسيارى از جِنّيان و آدميان را براى دوزخ آفريده ايم ؛ [چرا كه] دل هايى دارند كه با آن [ ، حقايق را] دريافت نمى كنند ، و چشمانى دارند كه با آنها نمى بينند ، و گوش هايى دارند كه با آنها نمى شنوند . آنان ، همانند چارپايان، بلكه گم راه ترند . [آرى،] آنان همان غافل ماندگان اند» .
«و [خدا] بر كسانى كه نمى انديشند ، پليدى را قرار مى دهد» .
«و هر كه در اين [ دنيا] كورْ[دل] باشد ، در آخرت [هم] كور[دل] و گم راه تر خواهد بود» .
«اُف بر شما و بر آنچه غير از خدا مى پرستيد ! مگر نمى انديشيد ؟» .
«و گويند : اگر شنيده [و پذيرفته] بوديم ، يا تعقّل كرده بوديم ، در [ميان ]دوزخيان نبوديم» .
«و[لى] كسانى كه كافر شده اند ، آتش جهنّم براى آنان خواهد بود . حكم مرگ ، بر ايشان [جارى ]نمى شود تا بميرند ، و عذابِ آن [ نيز] از ايشان كاسته نمى شود . [آرى،] هر ناسپاسى را چنين كيفر مى دهيم . و آنان در آن جا فرياد بر مى آورند : «پروردگارا ! ما را بيرون بياور تا غير از آنچه مى كرديم [ ، يعنى] كار شايسته انجام دهيم» . مگر شما را به اندازه اى عمر نداديم كه هر كس [ مى خواست] در آن عبرت بگيرد ، عبرت مى گرفت ؟ و [آيا ]براى شما هشدار دهنده نيامد ؟ پس بچشيد كه براى ستمگران ، ياورى نيست» .
«يا گمان دارى كه بيشترشان مى شنوند يا مى انديشند ؟ آنان جز مانند ستوران نيستند ؛ بلكه گم راه ترند» .
ر . ك : بقره : آيه 44 و 76 ، آل عمران : آيه 65 ، يونس : آيه 16 ، عنكبوت : آيه 35 و 43 ، صافّات : آيه 138 ، فاطر : آيه 37 ، جاثيه : آيه 23 ، احقاف : آيه 26 .
حديث8898.عنه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :از خرد ، راهنمايى بگيريد تا به رُشد برسيد و از خرد نافرمانى مكنيد كه پشيمان مى شويد .
.
ص: 284
8899.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :مَن عَجَزَ عَن حاضِرِ لُبِّهِ فَهُوَ عَن غائِبِهِ أعجَزُ. (1)8900.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العاقِلُ يَتَّعِظُ بِالأَدَبِ ، وَالبَهائِمُ لا تَرتَدِعُ إلاّ بِالضَّربِ. (2)8901.صحيح البخاري عن سالم عن أبيه :عنه عليه السلام :إنَّ الزُّهدَ فِي الجَهلِ بِقَدرِ الرَّغبَةِ فِي العَقلِ. (3)8897.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :مَن قَعَدَ بِهِ العَقلُ قامَ بِهِ الجَهلُ. (4)8898.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :نَعوذُ بِاللّهِ مِن سُباتِ العَقلِ وقُبحِ الزَّلَلِ (5) .8899.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :مَن لا يَعقِل يَهُن ، ومَن يَهُن لا يُوَقَّر. (6)8900.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام_ في كلامٍ لَهُ _: أيَّتُهَا النُّفوسُ المُختَلِفَةُ ، وَالقُلوبُ المُتَشَتِّتَةُ ، الشّاهِدَةُ أبدانُهُم ، وَالغائِبَةُ عَنهُم عُقولُهُم ، أظأَرُكُم عَلَى الحَقِّ وأنتُم تَنفِرونَ عَنهُ نُفورَ المِعزى مِن وَعوَعَةِ الأَسَدِ ! (7)8901.صحيح البخارى ( _ به نقل از سالم، از پدرش _ ) عنه عليه السلام_ مِن كَلامٍ لَهُ لِأَصحابِهِ _: أيُّهَا القَومُ ، الشّاهِدَةُ أبدانُهُمُ ، الغائِبَةُ عَنهُم عُقولُهُمُ ، المُختَلِفَةُ أهواؤُهُمُ ، المُبتَلى بِهِم اُمَراؤُهُم ، صاحِبُكُم يُطيعُ اللّهَ وأنتُم تَعصونَهُ ، وصاحِبُ أهلِ الشّامِ يَعصِي اللّهَ وهُم يُطيعونَهُ ! (8)8902.سنن الترمذي عن جابِر :الإمام الصادق عليه السلام :إذا أرادَ اللّهُ أن يُزيلَ مِن عَبدٍ نِعمَةً كانَ أوَّلُ ما يُغَيِّرُ مِنهُ عَقلَهُ. (9) .
ص: 285
8903.صحيح مسلم عن أبي الطُّفَيل :امام على عليه السلام :آن كه از به كار گرفتن خرد، ناتوان است ، از به دست آوردن آن، ناتوان تر است .8904.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خردمندان ، از ادب پند مى گيرند و چارپايان ، جز با كتك، باز داشته نمى شوند .8905.مسند ابن حنبل عن عَبد اللّه ِ بن سائِب :امام على عليه السلام :بى ميلى به نادانى ، به اندازه ميل به خردمندى است .8902.سنن الترمذى ( _ به نقل از جابر _ ) امام على عليه السلام :هر كه خرد به وسيله او بنشيند ، نادانى به وسيله او به پا مى خيزد .8903.صحيح مسلم ( _ به نقل از ابو طُفَيل _ ) امام على عليه السلام :به خدا پناه مى بريم از خوابيدن خرد و زشتى لغزش ها .8904.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :هر كه انديشه نكند ، سبُك مى شود و هر كه سبُك گشت ، مورد احترام قرار نمى گيرد .8905.مسند ابن حنبل ( _ به نقل از عبد اللّه بن سائب _ ) امام على عليه السلام_ در سخنى از آن حضرت _: اى جان هاى گوناگون و دل هاى پراكنده كه بدن هايشان حاضر و خردهايشان از آنها پنهان است ! با مهربانىِ تمام ، شما را به طرف حق سوق مى دهم، ولى شما از آن مى گريزيد ، مانند رميدن بز از غرّش شير .8906.كنز العمّال عن ابن مَسعود :امام على عليه السلام_ در پاره اى از سخنانش در جمع ياران خويش _: اى گروهى كه بدن هايشان حاضر ، و خردهايشان از آنها پنهان ، و انديشه هاشان گوناگون است و فرمان روايان ، به آنها گرفتار شده اند ! امير شما ، خدا را اطاعت مى كند ، حال آن كه شما از او نافرمانى مى كنيد، و فرمانده شام ، خدا را نافرمانى مى كند ، حال آن كه اهل شام از او پيروى مى كنند .8907.شُعب الإيمان عن عَبد الأَعلَى التَّيمِيّ :امام صادق عليه السلام :هر گاه خداوند اراده كند كه نعمتى را از بنده باز ستاند ، نخست خردش را دگرگون مى سازد . .
ص: 286
8908.أخبار مكّة للأزرقي عن سَعيد بن المُسَيّب :الإمام الكاظم عليه السلام_ لِهِشامِ بنِ الحَكَمِ _: يا هِشامُ ، إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى أكمَلَ لِلنّاسِ الحُجَجَ بِالعُقولِ ... ثُمَّ وَعَظَ أهلَ العَقلِ ورَغَّبَهُم فِي الآخِرَةِ فَقالَ : «وَمَا الْحَيَوةُ الدُّنْيَا إلاَّ لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَلَلدَّارُ الاْخِرَةُ خَيْرٌ لِّلَّذِينَ يَتَّقُونَ أفَلاَ تَعْقِلُونَ». (1)
يا هِشامُ ، ثُمَّ خَوَّفَ الَّذينَ لا يَعقِلونَ عِقابَهُ فَقالَ تَعالى : «ثُمَّ دَمَّرْنَا الاْخَرِينَ * وَ إنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِم مُّصْبِحِينَ * وَ بِالَّيْلِ أفَلاَ تَعْقِلُونَ» . (2) وقالَ : «إنَّا مُنزِلُونَ عَلَى أهْلِ هَ_ذِهِ الْقَرْيَةِ رِجْزًا مِّنَ السَّمَاءِ بِمَا كَانُواْ يَفْسُقُونَ * وَ لَقَد تَّرَكْنَا مِنْهَا ءَايَةَ بَيِّنَةً لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ». (3)
يا هِشامُ ، إنَّ العَقلَ مَعَ العِلمِ فَقالَ : «وَ تِلْكَ الْأَمْثَ_لُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ مَا يَعْقِلُهَا إلاَّ الْعَ__لِمُونَ». (4)
يا هِشامُ ، ثُمَّ ذَمَّ الَّذينَ لا يَعقِلونَ فَقالَ : «وَ إذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُواْ مَا أنزَلَ اللَّهُ قَالُواْ بَلْ نَتَّبِعُ مَا ألْفَيْنَا عَلَيْهِ ءَابَاءَنَا أوَ لَوْ كَانَ ءَابَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ شَيْ_ئاً وَ لاَ يَهْتَدُونَ » . (5) وقالَ : «وَ مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُواْ كَمَثَلِ الَّذِى يَنْعِقُ بِمَا لاَ يَسْمَعُ إلاَّ دُعَاءً وَ نِدَاءً صُمُّ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ» . (6) وقالَ : «وَ مِنْهُم مَّن يَسْتَمِعُونَ (7) إلَيْكَ أفَأَنتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَ لَوْ كَانُواْ لاَ يَعْقِلُونَ». (8) وقالَ : «أمْ تَحْسَبُ أنَّ أكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أوْ يَعْقِلُونَ إنْ هُمْ إلاَّ كَالْأَنْعَ_مِ بَلْ هُمْ أضَلُّ سَبِيلاً» . (9) وقالَ : «لاَ يُقَ_تِلُونَكُمْ جَمِيعًا إلاَّ فِى قُرًى مُّحَصَّنَةٍ أوْ مِن وَرَاءِ
جُدُرِ بَأْسُهُم بَيْنَهُمْ شَدِيدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِيعًا وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى ذَ لِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَّ يَعْقِلُونَ» . (10) وقالَ : «وَ تَنسَوْنَ أنفُسَكُمْ وَ أنتُمْ تَتْلُونَ الْكِتَ_بَ أفَلاَ تَعْقِلُونَ». (11)
يا هِشامُ ، ثُمَّ ذَمَّ اللّهُ الكَثرَةَ فَقالَ : «وَإن تُطِعْ أكْثَرَ مَن فِى الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ». (12) وقالَ : «وَ لَ_ئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ» . (13) وقالَ : «وَ لَ_ئِن سَأَلْتَهُم مَّن نَّزَّلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ مِن بَعْدِ مَوْتِهَا لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أكْثَرُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ». (14)
يا هِشامُ ، ثُمَّ مَدَحَ القِلَّةَ فَقالَ : «وَ قَلِيلٌ مِّنْ عِبَادِىَ الشَّكُورُ». (15) وقالَ : «وَ قَلِيلٌ مَّا هُمْ». (16) وقالَ : «وَ قَالَ رَجُلٌ مُّؤْمِنٌ مِّنْ ءَالِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إيمَ_نَهُ أتَقْتُلُونَ رَجُلاً أن يَقُولَ رَبِّىَ اللَّهُ» . (17) وقالَ : «مَنْ ءَامَنَ وَ مَا ءَامَنَ مَعَهُ إلاَّ قَلِيلٌ». (18) وقالَ : «وَلَ_كِنَّ أكْثَرَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ». (19) وقالَ : «وَأكْثَرُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ» (20) . (21) .
ص: 287
8909.أخبار مكّة للأزرقي عن عُثمان :امام كاظم عليه السلام_ خطاب به هشام بن حكم _: اى هشام! خداوند متعال به وسيله خرد ، حجّت ها را بر انسان ها تمام كرد . . . آن گاه ، خردمندان را پند داد و آنان را به سوى آخرت ترغيب كرد و فرمود : «و زندگى دنيا جز بازى و سرگرمى نيست ، و قطعا سراى بازپسين براى كسانى كه پرهيزگارى مى كنند ، بهتر است . آيا نمى انديشيد ؟» .
اى هشام! آن گاه [ خداوند] كسانى را كه خردپيشه نيستند ، از عذاب خود ترسانيد و فرمود: «سپس ديگران را هلاك كرديم و در حقيقت ، شما بر آنان، صبحگاهان و شامگاهان ، مى گذريد. آيا به فكر فرو نمى رويد ؟» .
و فرمود : «ما بر مردم اين شهر ، به [سزاى ]گناهى كه مى كردند ، عذابى از آسمان فرو خواهيم فرستاد ، و از آن [شهر سوخته ]براى مردمى كه مى انديشند ، نشانه اى روشن باقى گذاشتيم» .
اى هشام ! خرد ، با دانش همراه است . خداوند فرمود : «و اين مَثَل ها را براى مردم مى زنيم ؛ و[لى] جز دانشوران ، آنها را در نمى يابند» .
اى هشام ! سپس خداوند كسانى را كه تعقّل نمى كنند ، سرزنش كرد و فرمود : «و چون به آنان گفته شود : از آنچه خدا نازل كرده است ، پيروى كنيد ، مى گويند : «نه ؛ بلكه از چيزى كه پدران خود را بر آن يافته ايم ، پيروى مى كنيم» . آيا هر چند پدرانشان چيزى را درك نمى كرده و به راه صواب نمى رفته اند [ ، باز هم در خور پيروى هستند]؟» .
و فرمود : «و مَثَل [دعوت كننده] كافران ، مَثَل كسى است كه حيوانى را كه جز صدا و ندايى [مبهم ، چيزى ]نمى شنود، بانگ مى زند . [آرى، ]كرند ، لال اند ، كورند [و ]در نمى يابند» .
و فرمود : «و برخى از آنان، كسانى هستند كه به تو گوش فرا مى دهند . آيا تو كران را _ هر چند در نيابند _ شنوا خواهى كرد؟» .
و [خداوند] فرمود : «آيا گمان دارى كه بيشترشان مى شنوند يا مى انديشند ؟ آنان جز مانند ستوران نيستند ؛ بلكه گم راه ترند» .
و فرمود : «[ آنان ، به صورت] دسته جمعى ، جز در قريه هايى كه داراى
استحكامات اند ، يا از پشت ديوارها ، با شما نخواهند جنگيد . جنگشان در ميان خودشان ، سخت است . آنان را متّحد مى پندارى؛ و[لى] دل هايشان پراكنده است ؛ زيرا آنان مردمانى هستند كه نمى انديشند» » .
و فرمود : «و خود را فراموش مى كنيد ، با اين كه شما كتاب [خدا ]را مى خوانيد ؟ آيا [هيچ ]نمى انديشيد؟» .
اى هشام ! خداوند ، اكثريّت را سرزنش كرد و فرمود : «و اگر از بيشتر كسانى كه در [اين سر]زمين هستند ، پيروى كنى ، تو را از راه خدا گم راه مى كنند» .
و فرمود : «و اگر از آنان بپرسى كه چه كسى آسمان ها و زمين را آفريده است ، مسلّما خواهند گفت : خدا . بگو : «ستايش ، از آنِ خداست»؛ ولى بيشترشان نمى دانند» » .
و فرمود : «و اگر از آنان بپرسى كه چه كسى از آسمان ، آبى فرو فرستاده و زمين را پس از مرگش به وسيله آن ، زنده گردانيده است ، حتما خواهند گفت : خدا . بگو : «ستايش ، از آنِ خداست» ؛ ولى بيشترشان نمى انديشند» .
اى هشام ! سپس خداوند ، اقليّت را ستود و فرمود : «و از بندگان من ، اندكى سپاس گزارند» .
و فرمود : «و اينها بسْ اندك اند» .
و فرمود : «و مردى مؤمن از خاندان فرعون كه ايمان خود را نهان مى داشت ، گفت : آيا مردى را مى كُشيد كه مى گويد: «پروردگار من خداست» ؟» .
و فرمود : «كسانى ايمان آوردند ، و با او (نوح) جز [ عدّه] اندكى ايمان نياورده بودند» .
و فرمود : «ليكن بيشتر آنان نمى دانند» .
و فرمود : «بيشتر آنان نمى انديشند» . .
ص: 288
8906.كنز العمّال ( _ به نقل از عبد اللّه بن مسعود _ ) الإمام الرضا عليه السلام :لا يُعبَأُ بِأَهلِ الدّينِ مِمَّن لا عَقلَ لَهُ. (1) .
ص: 289
8907.شُعَب الإيمان ( _ به نقل از عبد الأعلى تَيمى _ ) امام رضا عليه السلام :به [ عبادت] دينداران بى خرد ، اعتنا نمى شود . .
ص: 290
8908.أخبار مكّة ، ازرقى ( _ به نقل از سعيد بن مُسَيّب _ ) الكافي عن إسحاق بن عمّار عن الإمام الصادق عليه السلام ، قال :قُلتُ لَهُ : جُعِلتُ فِداكَ ، إنَّ لي جارًا كَثيرَ الصَّلاةِ كَثيرَ الصَّدَقَةِ كَثيرَ الحَجِّ لا بَأسَ بِهِ .
فَقالَ : يا إسحاقُ ، كَيفَ عَقلُهُ ؟
قُلتُ لَهُ : جُعِلتُ فِداكَ ، لَيسَ لَهُ عَقلٌ .
فَقالَ : لا يُرتَفَعُ بِذلِكَ مِنهُ. (1)راجع : ج 2 ص 18 (ذمّ الجهل) .
3 / 5حُجِّيَّةُ العَقلِ8912.سنن ابن ماجة عن ابن عُمَر :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :كُن مَعَ الحَقِّ حَيثُ كانَ ، ومَيِّز مَا اشتَبَهَ عَلَيكَ بِعَقلِكَ ؛ فَإِنَّه حُجَّةُ اللّهِ عَلَيكَ ووَديعَتُهُ (2) فيكَ وبَرَكاتُهُ (3) عِندَكَ. (4)8913.مسند أبي يعلى عن ابن عمر :الإمام عليّ عليه السلام :العَقلُ رَسولُ الحَقِّ. (5)8914.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ لِعُمَرَ بنِ الخَطّاب _ ) عنه عليه السلام :العَقلُ شَرعٌ مِن داخِلٍ ، وَالشَّرعُ عَقلٌ مِن خارِجٍ. (6)8910.امام صادق عليه السلام ( _ هنگامى كه به ايشان گفته شد: پيامبر خدا ، چگونه ) الإمام الصادق عليه السلام :حُجَّةُ اللّهِ عَلَى العِبادِ النَّبِيُّ ، وَالحُجَّةُ فيما بَينَ العِبادِ وبَينَ اللّهِ العَقلُ. (7)8911.المستدرك على الصحيحين ( _ به نقل از جابر بن عبد اللّه _ ) الإمام الكاظم عليه السلام_ لِهِشامِ بنِ الحَكَمِ _: يا هِشامُ ، إنَّ لِلّهِ عَلَى النّاسِ حُجَّتَينِ :
حُجَّةً ظاهِرَةً وحُجَّةً باطِنَةً ، فَأَمَّا الظّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَالأَنبِياءُ وَالأَئِمَّةُ عليهم السلام ، وأمَّا الباطِنَةُ فَالعُقولُ. (8) .
ص: 291
8912.سنن ابن ماجة ( _ به نقل از ابن عمر _ ) الكافى_ به نقل از اسحاق بن عمّار _: به امام صادق عليه السلام گفتم : جانم فدايت ! همسايه اى دارم كه بسيار نماز مى خواند ، بسيار صدقه مى دهد ، بسيار حج به جاى مى آورد و مردى درستكار است .
فرمود : «اى اسحاق ! خرد او چگونه است ؟».
گفتم : جانم به قربانت! از خرد ، بى بهره است .
فرمود : «به همين جهت، اعمالش پذيرفته نمى شود» .ر . ك : ج 2 ص 19 (سرزنش نادانى) .
3 / 5حجّيت خرد8916.صحيح مسلم عن أبي الطُّفَيل :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :با حق باش ، هر جا كه باشد و آنچه را [ از عقايد و اخلاق و اعمال ]بر تو مشتبه مى شود ، با خردت جدا ساز ؛ زيرا خرد ، حجّت خدا بر تو و امانت او در نزد تو و بركات الهى در پيش توست . (1)8917.الكافي عن معاوية بن عمّار عن الإمام الصادق عليه اامام على عليه السلام :خرد، فرستاده حق است .8915.صحيح مسلم ( _ به نقل از عايشه _ ) امام على عليه السلام :خرد، شريعت درونى ، و شريعت، خرد بيرونى است .8916.صحيح مسلم ( _ به نقل از ابو طُفَيل _ ) امام صادق عليه السلام :حجّت خداوند بر بندگان ، پيامبر است و حجّت ميان بندگان و خداوند ، خرد است .8917.الكافى ( _ به نقل از معاوية بن عمّار _ ) امام كاظم عليه السلام_ خطاب به هشام بن حكم _: اى هشام! خداوند ، دو حجّت بر
مردم دارد : حجّت آشكار و حجّت پنهان . حجّت آشكار ، رسولان ، پيامبران و امامان اند ، و حجّت پنهان ، خردهايند .
.
ص: 292
8918.الموطّأ عن جابِر بن عَبدِاللّه ِ :عنه عليه السلام_ أيضًا _: يا هِشامُ ، إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى أكمَلَ لِلنّاسِ الحُجَجَ بِالعُقولِ ، ونَصَرَ النَّبِيّينَ بِالبَيانِ ، ودَلَّهُم عَلى رُبوبِيَّتِهِ بِالأَدِلَّةِ. (1)8919.صحيح مسلم عن جابِر بن عَبدِاللّه ِ ( _ في ذِكرِ حَجَّةِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ) الكافي عن أبي يعقوب البغداديّ :قالَ ابنُ السِّكّيتِ لِأَبِي الحَسَنِ عليه السلام : ... تَاللّهِ ما رَأيتُ مِثلَكَ قَطُّ ، فَمَا الحُجَّةُ عَلَى الخَلقِ اليَومَ ؟
قالَ : فَقالَ عليه السلام : العَقلُ ، يُعرَفُ بِهِ الصّادِقُ عَلَى اللّهِ فَيُصَدِّقُهُ ، وَالكاذِبُ عَلَى اللّهِ فَيُكَذِّبُهُ .
قالَ : فَقالَ ابنُ السِّكّيتِ : هذا وَاللّهِ هُوَ الجَوابُ. (2)3 / 6دَورُ العَقلِ في حِسابِ الأَعمالِ8919.صحيح مسلم ( _ به نقل از جابر بن عبد اللّه ، درباره چگونگىِ حج ) الإمام عليّ عليه السلام :إنَّ اللّهَ عز و جل يُحاسِبُ العِبادَ عَلى قَدرِ ما آتاهُم مِنَ العُقولِ في دارِ الدُّنيا. (3)8920.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام الباقر عليه السلام_ في ذِكرِ بَعضِ ما أنزَلَ اللّهُ عَلى موسَى بنِ عِمرانَ عليه السلام _: فَانحَطَّ عَلَيهِ الوَحيُ ... فَقالَ لَهُ: أنَا اُؤاخِذُ عِبادي عَلى قَدرِ ما أعطَيتُهُم مِنَ العَقلِ. (4) .
ص: 293
8921.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام كاظم عليه السلام_ خطاب به هشام بن حكم _: اى هشام! خداوند متعال ، حجّت ها را با خرد بر مردم تمام كرد و پيامبران را با سخن ، يارى رساند و با براهين ، آنان را با ربوبيّت خويش آشنا ساخت .8922.سنن الترمذي عن عَبد الرَّحمنِ بن يَعمُر :الكافى_ به نقل از ابو يعقوب بغدادى _: ابن سكّيت به امام رضا عليه السلامگفت : ... به خدا سوگند ، مانند شما كسى را نيافتم ! امروزه حجّت خداوند بر مردم چيست ؟
فرمود : «خرد . با آن ، راستگويان درباره خداوند، شناخته و تصديق مى شوند و دروغگويان درباره خداوند ، شناسايى و تكذيب مى شوند» .
ابن سكّيت گفت : به خدا سوگند، پاسخ، همين است .3 / 6نقش خرد در حسابرسى اعمال8921.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خداوند، بندگان را به اندازه خردى كه در دنيا به آنان عطا كرده، حسابرسى مى كند .8922.سنن التِّرمِذى ( _ به نقل از عبد الرحمان بن يَعمُر _ ) امام باقر عليه السلام_ به هنگام ياد كردن پاره اى از آنچه خداوند بر موسى بن عمران عليه السلامنازل نمود _: بر او وحى فرود آمد ... . آن گاه ، خداوند فرمود : «به اندازه خردى كه به بندگانم دادم ، آنان را حسابرسى مى كنم» .
.
ص: 294
8923.پيامبرخدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :إنَّما يُداقُّ اللّهُ العِبادَ فِي الحِسابِ يَومَ القِيامَةِ عَلى قَدرِ ما آتاهُم مِنَ العُقولِ فِي الدُّنيا. (1)8924.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به على عليه السلام _ ) عنه عليه السلام :إنّي نَظَرتُ في كِتابٍ لِعَلِيٍّ عليه السلام ، فَوَجَدتُ فِي الكِتابِ : إنَّ قيمَةَ كُلِّ امرِىً وقَدرَهُ مَعرِفَتُهُ ، إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى يُحاسِبُ النّاسَ عَلى قَدرِ ما آتاهُم مِنَ العُقولِ في دارِ الدُّنيا. (2)راجع: ص 196 ح 10 .
3 / 7دَورُ العَقلِ في جَزاءِ الأَعمالِ8925.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إذا بَلَغَكُم عَن رَجُلٍ حُسنُ حالٍ فَانظُروا في حُسنِ عَقلِهِ ، فَإِنَّما يُجازى بِعَقلِهِ. (3)8926.امام صادق عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :إذا رَأيتُمُ الرَّجُلَ كَثيرَ الصَّلاةِ كَثيرَ الصِّيامِ ، فَلا تُباهوا بِهِ حَتّى تَنظُروا كَيفَ عَقلُهُ. (4)8927.الترغيب و الترهيب ( _ به نقل از اَنَس بن مالك _ ) عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ الرَّجُلَ لَيَكونُ مِن أهلِ الصَّلاةِ وَالزَّكاةِ وَالحَجِّ وَالعُمرَةِ وَالجِهادِ ، وما يُجزى يَومَ القِيامَةِ إلاّ بِقَدرِ عَقلِهِ. (5) .
ص: 295
8928.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام باقر عليه السلام :خداوند در روز رستاخيز ، به اندازه خردى كه به بندگان بخشيده ، در حسابرسى آنان موشكافى مى كند .8929.عنه صلى الله عليه و آله :امام باقر عليه السلام :در كتاب على عليه السلام نگاه كردم و چنين يافتم : «بهاى هر انسان و منزلت او ، به اندازه شناخت اوست . خداوند متعال از بندگان ، به اندازه خردى كه در دنيا به آنان بخشيده ، حسابرسى مى كند» .ر . ك : ص 197 ح 10 .
3 / 7نقش خرد در پاداش يافتن اعمال8930.الجعفريات ( _ به نقل از امام كاظم عليه السلام _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اگر از رفتار نيكوى شخصى به شما خبر رسيد ، در نيكويى خردش بنگريد ؛ چرا كه به اندازه خردش پاداش داده مى شود .8931.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اگر فردى را بسيار نمازگزار و بسيار روزه گير يافتيد ، به وى مباليد تا در چگونگى خردش بنگريد .8932.عنه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :انسانى كه اهل نماز ، زكات ، حج ، عمره و جهاد است ، در روز رستاخيز ، به اندازه خردش پاداش داده مى شود .
.
ص: 296
8933.عنه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :الجَنَّةُ مِئَةُ دَرَجَةٍ ، تِسعٌ وتِسعونَ دَرَجَةً لِأَهلِ العَقلِ ، ودَرَجَةٌ لِسائِرِ النّاسِ الَّذينَ هُم دونَهُم. (1)8934.سنن أبي داوود عن ابن عَبّاس :عنه صلى الله عليه و آله :تَعَبَّدَ رَجُلٌ في صَومَعَةٍ ، فَمَطَرَتِ السَّماءُ ، فَأَعشَبَتِ الأَرضُ ، فَرَأى حِمارًا يَرعى ، فَقالَ : رَبِّ لَو كانَ لَكَ حِمارٌ لَرَعَيتُهُ مَعَ حِماري . فَبَلَغَ ذلِكَ نَبِيًّا مِن أنبِياءِ بَني إسرائيلَ ، فَأَرادَ أن يَدعُوَ عَلَيهِ ، فَأَوحَى اللّهُ إلَيهِ : إنَّما اُجازِي العِبادَ عَلى قَدرِ عُقولِهِم. (2)8931.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :تحف العقول:أثنى قَومٌ بِحَضرَتِهِ [ صلى الله عليه و آله] عَلى رَجُلٍ حَتّى ذَكَروا جَميعَ خِصالِ الخَيرِ فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: كَيفَ عَقلُ الرَّجُلِ ؟
فَقالوا : يا رَسولَ اللّهِ ، نُخبِرُكَ عَنهُ بِاجتِهادِهِ فِي العِبادَةِ وأصنافِ الخَيرِ تَسأَلُنا عَن عَقلِهِ ؟!
فَقالَ صلى الله عليه و آله: إنَّ الأَحمَقَ يُصيبُ بِحُمقِهِ أعظَمَ مِن فُجورِ الفاجِرِ ، وإنَّما يَرتَفِعُ العِبادُ غَدًا فِي الدَّرَجاتِ ويَنالونَ الزُّلفى مِن رَبِّهِم عَلى قَدرِ عُقولِهِم. (3)8932.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ لَمّا وَصَفوا عِندَهُ رَجُلاً بِحُسنِ عِبادَتِهِ _: اُنظُروا إلى عَقلِهِ فَإِنَّما يُجزَى العِبادُ يَومَ القِيامَةِ عَلى قَدرِ عُقولِهِم. (4)8933.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام الباقر عليه السلام :كانَ يَرى موسَى بنُ عِمرانَ عليه السلام رَجُلاً مِن بَني إسرائيلَ يُطَوِّلُ سُجودَهُ ويُطَوِّلُ سُكوتَهُ ، فَلا يَكادُ يَذهَبُ إلى مَوضِعٍ إلاّ وهُوَ مَعَهُ ، فَبَينا هُوَ يَومًا مِنَ
الأَيّامِ في بَعضِ حَوائِجِهِ إذ مَرَّ عَلى أرضٍ مُعشِبَةٍ تَزهو وتَهتَزُّ . قالَ : فَتَأَوَّهَ الرَّجُلُ.
فَقالَ لَهُ موسى : عَلى ماذا تَأَوَّهتَ ؟
قالَ : تَمَنَّيتُ أن يَكونَ لِرَبّي حِمارٌ أرعاهُ هاهُنا .
قالَ : فَأَكَبَّ موسى عليه السلام طَويلاً بِبَصَرِهِ عَلَى الأَرضِ اغتِمامًا بِما سَمِعَ مِنهُ .
قالَ : فَانحَطَّ عَلَيهِ الوَحيُ ، فَقالَ لَهُ : مَا الَّذي أكبَرتَ مِن مَقالَةِ عَبدي ؟! أنَا اُؤاخِذُ عِبادي عَلى قَدرِ ما أعطَيتُهُم مِنَ العَقلِ. (5) .
ص: 297
8934.سنن أبى داوود ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بهشت را يكصد رتبه است ؛ نود و نُه رتبه آن ، از آنِ خردمندان و يك رتبه ديگر ، از آنِ مردمان ديگر است .8935.صحيح البخاري عن ابن عبّاس :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مردى در صومعه اى عبادت مى كرد . از آسمان ، باران باريد و زمين ، سرسبز شد . خرى را ديد كه [ در سبزه ها ]مى چرد . گفت : پروردگارا! اگر تو هم خرى مى داشتى، به همراه خرِ خودم آن را مى چراندم .
اين سخن به پيامبرى از پيامبران بنى اسرائيل رسيد . خواست او را نفرين كند كه خداوند به وى وحى فرستاد : «همانا بندگانم را به ميزان خردشان ، پاداش مى دهم» .8936.الكافي عن مُعاوِيَة بن عَمّار :تحف العقول :گروهى در حضور پيامبر خدا ، مردى را ستايش كردند و همه ويژگى هاى خوب را برايش بر شمردند . آن گاه پيامبر خدا فرمود : «خرد او چگونه است ؟» .
گفتند : اى پيامبر خدا! ما از تلاش او در عبادت و ديگر خوبى ها سخن مى رانيم و تو از خرد او مى پرسى ؟
فرمود : «نادان ، از روى نادانى ، دست به زشتى هايى بزرگ تر از زشتى هاى انسان گنهكار مى زند . همانا در روز واپسين ، بندگان ، به ميزان خردشان به رتبه هاى بالاتر نائل مى شوند و به پروردگار ، تقرّب مى جويند» .8935.صحيح البخارى ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ آن گاه كه در نزد ايشان از عبادت نيكوى مردى ، سخن راندند _: در خرد او بنگريد . همانا بندگان ، در روز رستاخيز ، به اندازه خردشان پاداش داده مى شوند .8936.الكافى ( _ به نقل از معاوية بن عمّار _ ) امام باقر عليه السلام :موسى بن عمران عليه السلام مردى از بنى اسرائيل را مى ديد كه سجده هاى طولانى مى كرد و خاموشى اش دراز بود . هر جا موسى عليه السلاممى رفت، آن مرد، وى را همراهى مى كرد .
روزى از روزها كه موسى عليه السلام به دنبال كارى بود، از زمين سرسبزى گذشت . مرد عبادت پيشه ، آهى كشيد. موسى عليه السلام بدو گفت : «چرا آه مى كشى ؟».
گفت : آرزو كردم كه اى كاش پروردگارم ، الاغى داشت و من آن را در اين سرزمين مى چراندم .
موسى عليه السلام مدّتى طولانى چشمانش را به زمين دوخت، در حالى كه از سخن آن مرد ، غمگين شده بود . بر موسى عليه السلام وحى آمد كه : «چرا سخن بنده ام بر تو گران آمد . من از بندگانم به ميزان خردشان حسابرسى مى كنم» . .
ص: 298
8937.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ وهُوَ بِمِنى _ ) الكافي عن سليمان الدّيلميّ :قُلتُ لِأَبي عَبدِاللّهِ عليه السلام : فُلانٌ مِن عِبادَتِهِ ودينِهِ وفَضلِهِ! (1)
فَقالَ : كَيفَ عَقلُهُ ؟
قُلتُ : لا أدري .
فَقالَ: إنَّ الثَّوابَ عَلى_'feقَدرِ العَقلِ، إنَ رَجُلاً مِن بَنيإسرائيلَ كانَ يَعبُدُ اللّهَ فيجَزيرَةٍ مِن جَزائِرِ البَحرِ خَضراءَ نَضِرَةٍ كَثيرَةِ الشَّجَرِ ظاهِرَةِ الماءِ ، وإنَّ مَلَكًا مِنَ المَلائِكَةِ مَرَّ بِهِ فَقالَ : يا رَبِّ ، أرِني ثَوابَ عَبدِكَ هذا ، فَأَراهُ اللّهُ تَعالى ذلِكَ ، فَاستَقَلَّهُ المَلَكُ ، فَأَوحَى اللّهُ تَعالى إلَيهِ : أنِ اصحَبهُ ، فَأَتاهُ المَلَكُ في صورَةِ إنسِيٍّ ، فَقالَ لَهُ : مَن أنتَ ؟
قالَ : أنَا رَجُلٌ عابِدٌ ، بَلَغَني مَكانُكَ وعِبادَتُكَ في هذَا المَكانِ فَأَتَيتُكَ لِأَعبُدَ اللّهَ مَعَكَ . فَكانَ مَعَهُ يَومَهُ ذلِكَ .
فَلَمّا أصبَحَ قالَ لَهُ المَلَكُ : إنَّ مَكانَكَ لَنَزِهٌ ، وما يَصلُحُ إلاّ لِلعِبادَةِ .
فَقالَ لَهُ العابِدُ : إنَّ لِمَكانِنا هذا عَيبًا .
فَقالَ لَهُ : وما هُوَ ؟
قالَ : لَيسَ لِرَبِّنا بَهيمَةٌ ، فَلَو كانَ لَهُ حِمارٌ رَعَيناهُ في هذَا المَوضِعِ ، فَإِنَّ هذَا الحَشيشَ يَضيعُ !
فَقالَ لَهُ ذلِكَ المَلَكُ : وما لِرَبِّكَ حِمارٌ ؟
فَقالَ : لَو كانَ لَهُ حِمارٌ ما كانَ يَضيعُ مِثلُ هذَا الحَشيشِ . فَأَوحَى اللّهُ إلَى المَلَكِ : إنَّما اُثيبُهُ عَلى قَدرِ عَقلِهِ. (2) .
ص: 299
8938.سنن ابن ماجة عن بِلال بن رَباح :الكافى_ به نقل از سليمان ديلمى _: نزد امام صادق عليه السلام از عبادت و ديندارى و فضائل شخصى ، سخن راندم .
فرمود : «خرد او چگونه است ؟».
گفتم : نمى دانم .
فرمود : «پاداش، به اندازه خرد است . مردى از بنى اسرائيل در جزيره اى سرسبز ، پُر درخت و پُر آب، خدا را بندگى مى كرد . فرشته اى از فرشتگان ، از كنار او گذشت . پس گفت : پروردگارا ! پاداش اين بنده را به من نشان بده» .
خداوند ، پاداش بنده را به فرشته نشان داد ؛ امّا آن پاداش به نظر فرشته كم آمد . خداوند بر فرشته وحى فرستاد كه : «با او همنشين شو» . فرشته به صورت انسانى نزد او آمد .
مرد عابد از فرشته پرسيد : كيستى ؟
گفت : «مردى عبادت پيشه ام كه خبر جايگاه و عبادت تو در اين مكان ، به من رسيد . آمده ام به همراه تو خدا را عبادت كنم» .
[ فرشته] آن روز را با مرد بنى اسرائيلى سپرى كرد . چون روز ديگر شد، فرشته به وى گفت : مكان تو پاكيزه است و تنها براى عبادت ، مناسب است .
مرد عابد گفت : مكان ما عيبى دارد .
فرشته پرسيد : آن عيب چيست ؟
گفت : پروردگار ما چارپايانى ندارد . اگر خداوند الاغى داشت، آن را در اين مكان مى چرانديم؛ چرا كه اين علف ها تلف مى شود!
فرشته گفت : خداوند ، الاغ مى خواهد چه كند ؟
مرد عابد گفت : اگر خدا الاغى داشت ، اين علف ها هرز نمى رفت.
آن گاه، خداوند بر فرشته وحى فرستاد كه : «همانا او را به اندازه خردش پاداش مى دهم» . .
ص: 300
راجع: ص 224 (خير المواهب) .
.
ص: 301
ر . ك : ص 225 (بهترين بخشش) .
.
ص: 302
الفصل الرابع : أسباب تقوية العقل4 / 1ما يُقَوِّي العَقلَأ _ الوَحيالكتاب«يَ_أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُم بُرْهَ_نٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَأنزَلْنَا إلَيْكُمْ نُورًا مُّبِينًا» . (1)
«اللَّهُ وَلِىُّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّ_لُمَ_تِ إلَى النُّورِ وَ الَّذِينَ كَفَرُواْ أوْلِيَاؤُهُمُ الطَّ_غُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إلَى الظُّ_لُمَ_تِ اُوْلَ_ئِكَ أصْحَ_بُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَ__لِدُونَ» . (2)
«لَقَدْ أنزَلْنَا إلَيْكُمْ كِتَ_بًا فِيهِ ذِكْرُكُمْ أفَلاَ تَعْقِلُونَ » . (3)
راجع : البقرة: 242 ، النور: 61 ، يوسف: 2 ، الزخرف: 3 .
الحديث8944.الإمام الباقر عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :بَعَثَ فيهِم رُسُلَهُ وواتَرَ إلَيهِم أنبِياءَهُ ، لِيَستَأدوهُم ميثاقَ فِطرَتِهِ ،
ويُذَكِّروهُم مَنسِيَّ نِعمَتِهِ ، ويَحتَجّوا عَلَيهِم بِالتَّبليغِ ، ويُثيروا لَهُم دَفائِنَ العُقولِ. (4) .
ص: 303
فصل چهارم : عوامل رُشد خرد4 / 1آنچه خرد را نيرومند مى سازدالف _ وحىقرآن«اى مردم! در حقيقت ، براى شما از جانب پروردگارتان برهانى آمده است و ما به سوى شما نورى تابناك فرستاده ايم» .
«خداوند، سَرور كسانى است كه ايمان آورده اند [ و] آنان را از تاريكى ها به سوى روشنايى ، مى ب_رد ؛ و[لى] كس_انى كه كفر ورزيده اند ، سَرورانش_ان طاغوت هايند [ و] آن_ان را از روشنايى به سوى تاريكى ها مى برند . آنان اهل آتش اند كه خود ، در آن جاودان اند» .
«در حقيقت ، ما كتابى به سوى شما نازل كرديم كه ياد شما در آن است . آيا نمى انديشيد ؟» .
ر . ك : بقره : آيه 242، نور: آيه 61، يوسف: آيه 2، زخرف: آيه 3 .
حديث8951.حلية الأولياء عن ابن عُمَر :امام على عليه السلام :. . . خداوند، رسولان را در ميان مردم بر انگيخت و پيامبران را در پى آنان فرستاد تا پيمان فطرت را به مردم ابلاغ كنند و نعمت هاى فراموش شده
الهى را به آنان گوشزد نمايند و با رساندن پيام ، بر آنان احتجاج كنند و گنجينه هاى خرد را بر ايشان بر ملا سازند .
.
ص: 304
8952.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام_ في صِفَةِ بِعثَةِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله _: بَعَثَهُ بِالحَقِّ دالاًّ عَلَيهِ وهادِيًا إلَيهِ ، فَهَدانا بِهِ مِنَ الضَّلالَةِ ، وَاستَنقَذَنا بِهِ مِنَ الجَهالَةِ. (1)8948.المستدرك على الصحيحين ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) عنه عليه السلام :إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى شَرَعَ الإِسلامَ وسَهَّلَ شَرائِعَهُ لِمَن وَرَدَهُ ، وأعَزَّ أركانَهُ لِمَن حارَبَهُ ، وجَعَلَهُ عِزًّا لِمَن تَوَلاّهُ وسِلمًا لِمَن دَخَلَهُ... وفَهمًا لِمَن تَفَطَّنَ ويَقينًا لِمَن عَقَلَ. (2)8949.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام_ في خُطبَةٍ لَهُ _: ولَم يُخلِ اللّهُ سُبحانَهُ خَلقَهُ مِن نَبِيٍّ مُرسَلٍ أو كِتابٍ مُنزَلٍ ... إلى أن بَعَثَ اللّهُ سُبحانَهُ مُحَمَّدًا رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله لاِءِنجازِ عِدَتِهِ ، وإتمامِ نُبُوَّتِهِ ، مَأخوذًا عَلَى النَّبِيّينَ ميثاقُهُ ، مَشهورَةً سِماتُهُ ، كَريمًا ميلادُهُ ، وأهلُ الأَرضِ (الأَرَضينَ) يَومَئِذٍ مِلَلٌ مُتَفَرِّقَةٌ ، وأهواءٌ مُنتَشِرَةٌ ، وطَرائِقُ (طَوائِفُ) مُتَشَتِّتَةٌ ، بَينَ مُشَبِّهٍ لِلّهِ بِخَلقِهِ ، أو مُلحِدٍ فِي اسمِهِ ، أو مُشيرٍ إلى غَيرِهِ ، فَهَداهُم بِهِ مِنَ الضَّلالَةِ ، وأنقَذَهُم بِمَكانِهِ مِنَ الجَهالَةِ. (3)راجع : ج 2 ص 460 (الوحي) .
ب _ العِلمالكتاب«وَ تِلْكَ الْأَمْثَ_لُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ مَا يَعْقِلُهَا إلاَّ الْعَ__لِمُونَ» . (4)
الحديث8955.مسند البزّار عن أبي بَكر :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ العِلمَ حَياةُ القُلوبِ مِنَ الجَهلِ ، وضِياءُ الأَبصارِ مِنَ الظُّلمةِ ،
وَقُوَّةُ الأَبدانِ مِنَ الضَّعفِ. (5) .
ص: 305
8956.الإمام عليّ عليه السلام :امام على عليه السلام_ در توصيف بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله _: خداوند ، او را به حق بر انگيخت تا بر او راهنما باشد و به سوى او هدايت كند . خداوند ، ما را به وسيله او از گم راهى رهانيد و از نادانى ، نجات داد .8957.المحاسن عن بَشير بن زَيد :امام على عليه السلام :خداوند متعال ، اسلام را تشريع كرد و راه هايش را براى روندگان ، آسان ساخت و اركان آن را در برابر دشمنان ، استوار ساخت و آن را وسيله عزّتِ پيروان و آرامش گروندگانش . . . و فهم براى انسان هاى زيرك ، و يقين براى خردمندان ، قرار داد .8953.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :... تا آن كه خداوندِ سبحان ، محمّد صلى الله عليه و آله را فرستاده خود كرد تا وعده هايش را به ثمر برساند و نبوّت را پايان ببخشد ، در حالى كه براى او از همه پيامبران، پيمان گرفته بود . نشانه هايش در نزد همه انبيا شهرت داشت و ولادت او براى همه ، گرامى بود . در آن روزگار ، مردمان ، ملّت هايى پراكنده، داراى خواسته هاى گوناگون و شيوه هاى (/ دسته جات) مختلف بودند . برخى، خداوند را به مخلوقات ، شبيه مى كردند و برخى ديگر ، ملحد به نام هاى خداوند بودند [ و صفات خالق را از براى مخلوق ثابت مى كردند] و يا به غير خدا اشاره مى كردند [ و آثار عالَم را به غير خدا نسبت مى دادند ]خداوند به وسيله پيامبر صلى الله عليه و آله ، آنان را از گم راهى رهانيد و از نادانى ، نجات داد .ر . ك : ج 2 ص 461 (وحى) .
ب _ دانشقرآن«و اين مَثَل ها را براى مردم مى زنيم؛ و[لى] جز دانشوران ، آنها را در نمى يابند» .
حديث8959.الإمام الصادق عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانش ، مايه زندگى دل هاست از نادانى ، و نور چشمان است از تاريكى، و نيرومندى بدن است از ناتوانى .
.
ص: 306
8958.صحيح البخارى ( _ به نقل از ابن عمر _ ) الإمام عليّ عليه السلام :إنَّكَ مَوزونٌ بِعَقلِكَ ، فَزَكِّهِ بِالعِلمِ. (1)8959.امام صادق عليه السلام :عنه عليه السلام :أعوَنُ الأَشياءِ عَلى تَزكِيَةِ العَقلِ التَّعليمُ. (2)8960.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العَقلُ غَريزَةٌ تَزيدُ بِالعِلمِ وَالتَّجارِبِ. (3)8961.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العِلمُ يَزيدُ العاقِلَ عَقلاً. (4)8962.سنن ابن ماجة عن أنَس بن مالِك :الإمام الصادق عليه السلام :كَثرَةُ النَّظَرِ فِي الحِكمَةِ تَلقَحُ العَقلَ. (5)8963.الإمام الباقر عليه السلام :عنه عليه السلام :كَثرَةُ النَّظَرِ فِي العِلمِ يَفتَحُ العَقلَ. (6)8960.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام الرّضا عليه السلام :مَن أبصَرَ فَهِمَ ، ومَن فَهِمَ عَقَلَ. (7)راجع : ص 244 (العلم يحتاج إليه) و 342 (العلم والحكمة) .
ج _ الأَدَب8963.امام باقر عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :حُسنُ الأَدَبِ زينَةُ العَقلِ. (8)8964.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :كُلُّ شَيءٍ يَحتاجُ إلَى العَقلِ ، وَالعَقلُ يَحتاجُ إلَى الأَدَبِ. (9) .
ص: 307
8965.المستدرك على الصحيحين عن ابن عُمَر :امام على عليه السلام :تو به خردت سنجيده مى شوى . پس ، آن را با دانش ، رُشد بده .8966.أخبار مكّة عن مُحَمَّد بن إبراهيم التَّيمِيِّ عَن ( _ يُقالُ لَهُ مُعاذُ بنُ عُثمانَ ، أو عُثمانُ بنُ ) امام على عليه السلام :بهترين چيزى كه به رُشد خرد كمك مى كند ، آموختن است .8967.إرشاد القلوب عن حُذَيفَة :امام على عليه السلام :خرد ، طبيعتى است كه با دانش و تجربه افزايش مى يابد .8964.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :دانش ، به خردِ خردمند ، مى افزايد .8965.المستدرك على الصحيحين ( _ به نقل از ابن عمر _ ) امام صادق عليه السلام :بسيار نگريستن در حكمت، خرد را بارور مى سازد .8966.أخبار مكّة ( _ به نقل از محمّد بن ابراهيم تَيمى، از مردى از قب ) امام صادق عليه السلام :بسيار به دانش روى آوردن ، خرد را گُشايش مى دهد .8967.إرشاد القلوب ( _ به نقل از حُذَيفه _ ) امام رضا عليه السلام :هر كه بنگرد ، مى فهمد و هر كه فهميد ، خردمند مى شود .ر . ك : ص 245 (نياز دانش به خرد) و 343 (دانش و حكمت) .
ج _ ادب8968.امام صادق عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :ادب نيكو ، زيور خرد است .8969.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در خطبه روز غدير _ ) امام على عليه السلام :هر چيزى به خرد نياز دارد و خرد ، نيازمند ادب است .
.
ص: 308
8970.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :إنَّ بِذَوِي العُقولِ مِنَ الحاجَةِ إلَى الأَدَبِ كَما يَظمَأُ الزَّرعُ إلَى المَطَرِ. (1)8971.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :نِعمَ قَرينُ العَقلِ الأَدَبُ. (2)8972.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :الأَدَبُ صورَةُ العَقلِ. (3)8973.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :صَلاحُ العَقلِ الأَدَبُ. (4)8970.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :الأَدَبُ هُوَ لَقاحُ العَقلِ وذَكاءُ القَلبِ. (5)8971.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :لا عَقلَ لِمَن لا أدَبَ لَهُ. (6)8972.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :ذَكِّ (7) عَقلَكَ بِالأَدَبِ كَما تُذَكَّى النّارُ بِالحَطَبِ. (8)8973.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام زين العابدين عليه السلام :إدابُ العُلَماءِ زِيادَةٌ فِي العَقلِ. (9)راجع : ص 356 (مكارم الأخلاق) .
د _ التَّجرِبَة8976.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :العَقلُ غَريزَةٌ تَزيدُ بِالعِلمِ وَالتَّجارِبِ. (10) .
ص: 309
8977.عنه صلى الله عليه و آله ( _ حَولَ سُكنى مَكَّةَ _ ) امام على عليه السلام :نياز خردمندان به ادب ، مانند نياز كشتزار به باران است .8978.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :بهترين همنشين خرد ، ادب است .8979.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :ادب ، صورت خرد است .8980.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :سامان يافتن خرد ، به ادب است .8974.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :ادب ، سبب بارورى خرد و پالايش دل است .8975.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در پاسخ اين سؤال كه: نيكىِ حج، چيست؟ _ ) امام على عليه السلام :هر كه ادب ندارد ، از خرد ، بى بهره است .8976.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خرد را با ادب كامل ساز ، همان گونه كه آتش با هيزم ، شعله ور مى شود .8977.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ درباره مدّت ماندن در مكّه _ ) امام سجّاد عليه السلام :همنشينى با دانشمندان، سبب زيادى خرد است .ر . ك : ص 357 (مكارم اخلاق ).
د _ تجربه8980.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خرد، طبيعتى است كه با دانش و تجربه رشد مى كند .
.
ص: 310
8981.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _: العَقلُ غَريزَةٌ تُرَبّيهَا التَّجارِبُ. (1)8981.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :نِعمَ العَونُ الأَدَبُ لِلنَّحيزَةِ (2) ، وَالتَّجارِبُ لِذِي اللُّبِّ. (3)8982.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ في كِتابِهِ لِعَمرِو بنِ حَزمٍ حينَ أمَّرَهُ عَ ) عنه عليه السلام :التَّجارِبُ لا تَنقَضي ، وَالعاقِلُ مِنها في زِيادَةٍ. (4)8983.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام الحسين عليه السلام :طولُ التَّجارِبِ زِيادَةٌ فِي العَقلِ. (5)راجع : ص 376 (حفظ التّجارب) .
ه _ السَّيرُ فِي الأَرضِالكتاب«أفَلَمْ يَسِيرُواْ فِى الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا أوْ ءَاذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَى الْأَبْصَ_رُ وَ لَ_كِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِى فِى الصُّدُورِ» . (6)
«قُلْ سِيرُواْ فِى الْأَرْضِ فَانظُرُواْ كَيْفَ بَدَأ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ يُنشِئُ النَّشْأَةَ الاْخِرَةَ إنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ» . (7)
«وَ لَقَد تَّرَكْنَا مِنْهَا ءَايَةَ بَيِّنَةً لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ» . (8)
«فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ ءَايَةً وَ إنَّ كَثِيرًا مِّنَ النَّاسِ عَنْ ءَايَ_تِنَا لَغَ_فِلُونَ» . (9)
.
ص: 311
8986.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: خرد، نيرويى درونى است كه با تجربه پرورش مى يابد .8987.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :بهترين ياور سرشت [ انسانى] ، ادب ، و بهترين ياور خردمند ، تجربه است .8988.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :تجربه ها تمام شدنى نيستند و خردمند با آنها رُشد مى كند .8989.عنه صلى الله عليه و آله :امام حسين عليه السلام :تجربه هاى فراوان ، [باعث ]زيادتى خرد است .ر . ك : ص 377 (تجربه اندوزى) .
ه _ گردش در زمينقرآن«آيا در زمين گردش نكرده اند ، تا دل هايى داشته باشند كه با آنها بينديشند ، يا گوش هايى كه با آنها بشنوند ؟ در حقيقت ، چشم ها كور نيستند ؛ ليكن دل هايى كه در سينه ها هستند، كورند» .
«بگو : در زمين بگرديد و بنگريد كه چگونه آفرينش را آغاز كرده است . پس [باز ]خداست كه نشانه آخرت را پديد مى آورد . خداست كه بر هر چيزى تواناست» .
«و از آن [شهر سوخته] براى مردمى كه مى انديشند ، نشانه اى روشن باقى گذاشتيم» .
«پس امروز ، تنت را به بلندى [ساحل] مى افكنيم تا براى كسانى كه از پىِ تو مى آيند ، عبرتى باشد ، و بى گمان ، بسيارى از مردم ، از نشانه هاى ما غافل اند» .
.
ص: 312
الحديث8990.سنن الترمذى ( _ به نقل از جابر _ ) الدرّ المنثور عن ابن دينار :أوحَى اللّهُ إلى موسى عليه السلام : أنِ اتَّخِذ نَعلَينِ مِن حَديدٍ وعَصًا ، ثُمَّ سِح فِي الأَرضِ ، فَاطلُبِ الآثارَ وَالعِبَرَ ، حَتّى تَحفُوَ النَّعلانِ وتَنكَسِرَ العَصا. (1)8991.الأمالى ، صدوق ( _ به نقل از عبد الرحمان بن سَمُره _ ) داوود عليه السلام :قُل لِصاحِبِ العِلمِ يَتَّخِذ عَصًا مِن حَديدٍ ونَعلَينِ مِن حَديدٍ ، ويَطلُبُ العِلمَ حَتّى تَنكَسِرَ العَصا وتَنخَرِقَ النَّعلانِ. (2)و _ المَشوَرَة8993.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ وقتى عايشه به عمره رفت، به او فرمود _ ) الإمام عليّ عليه السلام :مَن شاوَرَ ذَوِي العُقولِ استَضاءَ بِأَنوارِ العُقولِ. (3)ز _ التَّقوى8995.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :سعد السعود نقلاً عن كتابٍ ذُكرت فيه سنن إدريس عليه السلام :اِعلَموا (4) وَاستَيقِنوا أنَّ تَقوَى اللّهِ هِيَ الحِكمَةُ الكُبرى ، وَالنِّعمَةُ العُظمى ، وَالسَّبَبُ الدّاعي إلَى الخَيرِ ، وَالفاتِحُ لِأَبوابِ الخَيرِ وَالفَهمِ وَالعَقلِ. (5)ح _ مُجاهَدَةُ النَّفسِ8996.سنن أبي داوود عن يوسُف بن عَبدِ اللّه ِ بنِ سَلامالإمام عليّ عليه السلام :جاهِد شَهوَتَكَ وغالِب غَضَبَكَ وخالِف سوءَ عادَتِكَ ، تَزكُ نَفسُكَ ويَكمُل عَقلُكَ وتَستَكمِل ثَوابَ رَبِّكَ. (6) .
ص: 313
حديث8998.الإمام الصادق عليه السلام :الدرّ المنثور_ به نقل از ابن دينار _: خداوند به موسى عليه السلام وحى كرد : «كفش هايى آهنى و عصايى بردار ، آن گاه در زمين گردش كن و از عبرت ها و نشانه ها[ى گذشتگان ]جستجو كن تا كفش هايت ساييده شود و عصايت بشكند» .8996.سُنَن أبى داوود ( _ به نقل از يوسف بن عبد اللّه بن سلّام، از مادر ب ) داوود عليه السلام :به دانشمند بگو كه عصا و كفشى آهنين بر گزيند و در جستجوى دانش حركت كند تا عصايش بشكند و كفش هايش پاره شود .و _ رايزنى (مشورت)8998.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام :آن كه با خردمندان به رايزنى مى پردازد ، از پرتوِ خرد ، نورانى مى گردد .ز _ تقوا9000.صحيح البخاري عن أبي إسحاق :سعد السعود_ به نقل از كتابى كه در آن ، سنن ادريس آمده بود _: بدانيد و يقين كنيد كه تقواى خداوند، بلندترين حكمت و بزرگ ترين نعمت است و همان وسيله اى است كه به «خوبى» دعوت مى كند و درهاى نيكى ، فهم و خرد را مى گشايد .ح _ جهاد با نفس8999.الخصال ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) امام على عليه السلام :با شهوتت مبارزه كن و بر خشمت غالب آى و با عادت هاى زشتت مخالفت كن تا جانت پرورش يابد ، خردت به كمال رسد و پاداش پروردگارت را به كمال برسانى .
.
ص: 314
9000.صحيح البخارى ( _ به نقل از ابو اسحاق _ ) الإمام الصادق عليه السلام :كَتَبَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام إلى بَعضِ أصحابِهِ يَعِظُهُ : اُوصيكَ ونَفسي بِتَقوى مَن لا تَحِلُّ مَعصِيَتُهُ ولا يُرجى غَيرُهُ ولاَ الغِنى إلاّ بِهِ ، فَإِنَّ مَنِ اتَّقَى اللّهَ جَلَّ وعَزَّ وقَوِيَ وشَبِعَ ورَوِيَ ورُفِعَ عَقلُهُ عَن أهلِ الدُّنيا ، فَبَدَنُهُ مَعَ أهلِ الدُّنيا وقَلبُهُ وعَقلُهُ مُعايِنُ الآخِرَةِ ، فَ_أَطفَأَ بِضَوءِ قَلبِهِ ما أبصَرَت عَيناهُ مِن حُبِّ الدُّنيا فَقَذَّرَ حَرامَها ، وجانَبَ شُبُهاتِها ، وأضَرَّ وَاللّهِ بِالحَلالِ الصّافي ، إلاّ ما لابُدَّ لَهُ مِن كِسرَةٍ مِنهُ يَشُدُّ بِها صُلبَهُ ، وثَوبٍ يُواري بِهِ عَورَتَهُ مِن أغلَظِ ما يَجِدُ وأخشَنِهِ ، ولَم يَكُن لَهُ فيما لا بُدَّ لَهُ مِنهُ ثِقَةٌ ولا رَجاءٌ ، فَوَقَعَت ثِقَتُهُ ورَجاؤُهُ عَلى خالِقِ الأَشياءِ ، فَجَدَّ وَاجتَهَدَ وأتعَبَ بَدَنَهُ حَتّى بَدَتِ الأَضلاعُ وغارَتِ العَينانِ ، فَأَبدَلَ اللّهُ لَهُ مِن ذلِكَ قُوَّةً في بَدَنِهِ وشِدَّةً في عَقلِهِ ، وما ذَخَرَ لَهُ فِي الآخِرَةِ أكثَرُ. (1)ط _ ذِكرُ اللّهِ9002.تفسير العيّاشي عن حَريز عَن أبي عَبدِ اللّه عليهالإمام عليّ عليه السلام :الذِّكرُ نورُ العَقلِ ، وحَياةُ النُّفوسِ ، وجِلاءُ الصُّدورِ. (2)9003.مسند ابن حنبل عن زَيد بن يثيع عن أبي بَكر :عنه عليه السلام :مَن كَثُرَ ذِكرُهُ استَنارَ لُبُّهُ. (3)9002.تفسير العيّاشى ( _ به نقل از حَريز _ ) عنه عليه السلام :مَن ذَكَرَ اللّهَ سُبحانَهُ ، أحيَا اللّهُ قَلبَهُ ونَوَّرَ عَقلَهُ ولُبَّهُ. (4)9003.مسند ابن حنبل ( _ به نقل از زيد بن يثيع ، درباره ابو بكر _ ) عنه عليه السلام :الذِّكرُ يُؤنِسُ اللُّبَّ ويُنيرُ القَلبَ ويَستَنزِلُ الرَّحمَةَ. (5)9004.مسند ابن حنبل عن ابن عَبّاس :عنه عليه السلام :الذِّكرُ هِدايَةُ العُقولِ وتَبصِرَةُ النُّفوسِ. (6) .
ص: 315
9005.سنن ابن ماجة عن ابن عَبّاس :امام صادق عليه السلام :امير مؤمنان به يكى از يارانش نامه اى نوشت و او را چنين موعظه كرد :
«تو را و خودم را سفارش مى كنم به تقواى كسى كه نافرمانى اش روا نيست ، اميدى به غير او نيست و بى نيازى ، تنها از اوست .
هر كس تقواى خدا پيشه كند ، بزرگ مى شود ؛ عزيز مى گردد ؛ نيرومند مى شود ؛ سير و سيراب مى گردد ؛ خردش از دنيادوستان باز داشته مى شود، آن سان كه بدنش با اهل دنياست، امّا دل و خردش آخرت را مى بينند . پس با نور دل ، آنچه را چشمانش از دوستى دنيا مى بيند ، خاموش مى سازد ؛ پس حرام دنيا را ترك مى كند و از شبهه ها كناره گيرى مى نمايد و از حلالِ گوارا نيز دورى مى كند ، مگر از پاره اى كه خود را بدان استوار نگه بدارد و لباسى كه خود را بدان بپوشاند، آن هم از خشن ترين لباس ها .
[ چنين كسى] در نيازمندى ها ، به كسى تكيه نمى كند و اميد ، روا نمى دارد تا تكيه و اميدش بر آفريننده هستى قرار بگيرد .
پس تلاش و كوشش مى كند و بدن خود را به زحمت مى اندازد ، تا آن جا كه دنده هايش پيدا مى شود و چشمانش فرو مى رود . [هر كه چنين باشد، ]خداوند ، نيرويى در بدن و قوّتى در خردش جايگزين مى كند و آنچه در آخرت برايش مى اندوزد ، بيش از اين است» .ط _ ياد خدا9005.سنن ابن ماجة ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) امام على عليه السلام :ياد خداوند، روشنايى خرد و زندگى جانها و صيقل دل هاست .9006.تهذيب الأحكام عن معاوية بن عمّار عن الإمام الصّادامام على عليه السلام :هر كس كه زياد به ياد خدا باشد، خردش روشنايى مى يابد .9006.تهذيب الأحكام ( _ به نقل از معاوية بن عمّار _ ) امام على عليه السلام :هر كه خداوندِ سبحان را ياد كند ، خداوند ، دلش را زنده مى دارد و خرد و انديشه اش را نورانى مى گرداند .9007.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :ياد خدا خرد را مأنوس مى گرداند ، دل را روشنى مى بخشد و رحمت الهى را فرود مى آورد .9008.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :ياد خدا خردها را راهنمايى مى كند و جان ها را بينا مى سازد .
.
ص: 316
ي _ الزُّهدُ فِي الدُّنيا9010.سنن الدارمي عن سَودَة بِنت زَمعَة :الإمام عليّ عليه السلام :مَن سَخَت نَفسُهُ عَن مَواهِبِ الدُّنيا فَقَدِ استَكمَلَ العَقلَ. (1)ك _ اِتِّباعُ الحَقِّ9008.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :وأمّا طاعَةُ النّاصِحِ فَيَتَشَعَّبُ مِنهَا الزِّيادَةُ فِي العَقلِ وكَمالُ اللُّبِّ. (2)9009.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :أعلام الدّين :تَذاكَرُوا العَقلَ عِندَ مُعاوِيَةَ ، فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : لا يَكمُلُ العَقلُ إلاّ بِاتِّباعِ الحَقِّ . فَقالَ مُعاوِيَةُ : ما في صُدورِكُم إلاّ شَيءٌ واحِدٌ. (3)9010.سنن الدّارمى ( _ به نقل از سوده ، دختر زَمعه _ ) الإمام الكاظم عليه السلام :إنَّ لُقمانَ قالَ لاِبنِهِ : تَواضَع لِلحَقِّ تَكُن أعقَلَ النّاسِ. (4)ل _ مُجالَسَةُ الحُكَماءِ9011.سنن ابن ماجة ( _ به نقل از جابر بن عبد اللّه _ ) الإمام عليّ عليه السلام :جالِسِ الحُكَماءَ يَكمُل عَقلُكَ ، وتَشرُف نَفسُكَ ، ويَنتَفِ عَنكَ جَهلُكَ. (5)9012.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :مُجالَسَةُ الحُكَماءِ حَياةُ العُقولِ وشِفاءُ النُّفوسِ. (6)م _ رَحمَةُ الجُهّال9014.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :مِن أوكَدِ أسبابِ العَقلِ رَحمَةُ الجُهّالِ. (7) .
ص: 317
ى _ زهد در دنيا9016.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :آن كه نفْسش از نعمت هاى دنيا بگذرد ، خرد را كامل كرده است .ك _ پيروى از حق9018.عنه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :از پيروى از خيرخواهان ، فزونىِ خرد و كمالِ انديشه، سرچشمه مى گيرد .9012.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :أعلام الدين :هنگامى كه نزد معاويه از خرد سخن به ميان آمد ، امام حسين عليه السلامفرمود : «خرد ، جز با پيروى از حق، كمال نمى يابد» .
آن گاه معاويه گفت: در دل شما جز يك چيز نيست .9013.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام كاظم عليه السلام :لقمان به فرزندش گفت : در برابر حق ، فروتن باش تا خردمندترينِ مردمان باشى .ل _ همنشينى با حكيمان9015.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :با حكيمان ، همنشينى كن تا خردت كمال يابد ، جانت گرامى گردد و نادانى ات زدوده شود .9016.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :همنشينى با حكيمان ، حيات بخش خردها و درمان جان هاست .م _ ترحّم بر نادانان9018.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :از پايدارترين اسباب خرد ، ترحّم بر نادان هاست .
.
ص: 318
ن _ الاِستِعانَةُ بِاللّهِ9019.الترغيب و الترهيب :الإمام زين العابدين عليه السلام :اللّهُمَّ ارزُقني عَقلاً كامِلاً وعَزمًا ثاقِبًا ولُبًّا راجِحًا وقَلبًا ذَكِيًّا وعِلمًا كَثيرًا وأدَبًا بارِعًا ، وَاجعَل ذلِكَ كُلَّهُ لي ولا تَجعَلهُ عَلَيَّ ، بِرَحمَتِكَ يا أرحَمَ الرّاحِمينَ. (1)9020.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :بحار الأنوار :فِي المُناجاةِ الَّتي جاءَ بِها جَبرَئيلُ عليه السلام إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله: وَامحُ اللّهُمَّ رَبِّ بِالتَّوبَةِ ما ثَبَتَ مِن ذُنوبي ، وَاغسِل بِقَبولِها جَميعَ عُيوبي ، وَاجعَلها جالِيَةً لِرَينِ (2) قَلبي ، شاحِذَةً (3) لِبَصيرةِ لُبّي. (4)9021.الإمامُ الصّادقُ عليه السلام :الإمام المهديّ عليه السلام_ في دُعاءٍ عَلَّمَهُ لِمُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ العَلَوِيِّ المِصرِيِّ _: إلهي وأسأَلُكَ ... أن تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وأن تَهدِيَ لي قَلبي وتَجمَعَ لي لُبّي. (5)راجع : ج 2 ص 496 (الدعاء)، ج 3 ص 404 (الإستعانة باللّه في زيادة العلم) .
4 / 2ما يُقَوِّي الدِّماغَأ _ الدُّهن9024.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :الدُّهنُ يُلَيِّنُ البَشَرَةَ ، ويَزيدُ فِي الدِّماغِ. (6) .
ص: 319
ن _ كمك خواستن از خداوند9026.عنه صلى الله عليه و آله :امام زين العابدين عليه السلام :بار خدايا! به من خردى كامل ، تصميمى استوار ، انديشه اى سنگين ، دلى تيز بين، دانشى بسيار و ادبى برجسته روزى كن و اينها را به سودم قرار بده و به زيانم قرار مده، به مهربانى ات، اى مهربان ترينِ مهربانان !9027.عنه صلى الله عليه و آله :بحار الأنوار_ در مناجاتى كه جبرئيل عليه السلام براى پيامبر خدا به ارمغان آورد _: بار خدايا! گناهان مرا با توبه پاك كن و با پذيرش توبه، عيب هايم را شستشو ده و آن را صيقل دهنده زنگارهاى دل ، و تيزبينى خرد قرار ده .9028.عنه صلى الله عليه و آله :امام مهدى عليه السلام_ در دعايى كه به محمّد بن على علوىِ مصرى آموخت _: خدايا! از تو مى خواهم... كه بر محمّد و خاندانش درود فرستى، و دلم را راهنمايى كنى، و انديشه ام را فراهم گردانى ... .ر . ك : ج 2 ص 497 (دعا) ، ج 3 ص 405 (يارى جستن از خدا براى افزايش دانش) .
4 / 2آنچه مغز را قوى مى سازدالف _ روغن (روغن مالى)9026.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :روغن ، پوست را نرم مى سازد و مغز را رُشد مى دهد .
.
ص: 320
9027.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام الصادق عليه السلام :دُهنُ البَنَفسَجِ يُرزِنُ الدِّماغَ. (1)ب _ الدُّبّاء9029.عنه صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ فيما أوصى بِهِ عَلِيًّا عليه السلام _: يا عَلِيُّ ، عَلَيكَ بِالدُّبّاءِ (2) فَكُلهُ، فَإِنَّهُ يَزيدُ فِي الدِّماغِ وَالعَقلِ. (3)9030.الترغيب والترهيب عن إبن مسعود عن رسول اللّه صلى اكنزالعمّال عن أنس :كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يُكثِرُ مِن أكلِ الدُّبّاءِ ، فَقُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ ، إنَّكَ لَتُحِبُّ الدُّبّاءَ!
فَقالَ : الدُّبّاءُ يُكثِرُ الدِّماغَ ويَزيدُ فِي العَقلِ. (4)9031.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عَلَيكُم بِالقَرعِ ، فَإِنَّهُ يَزيدُ فِي العَقلِ ويُكَبِّرُ الدِّماغَ. (5)9032.عنه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :كُلُوا اليَقطينَ فَلَو عَلِمَ اللّهُ أنَّ شَجَرَةً أخَفُّ مِن هذِهِ لَأَنبَتَها عَلى أخي يونُسَ . إذَا اتَّخَذَ أحَدُكُم مَرَقًا فَليُكثِر فيهِ مِنَ الدُّبّاءِ ، فَإِنَّهُ يَزيدُ فِي الدِّماغِ وفِي العَقلِ. (6)ج _ السَّفَرجَل9030.الترغيب و الترهيب ( _ به نقل از ابن مسعود _ ) الإمام الرّضا عليه السلام :عَلَيكُم بِالسَّفَرجَلِ ، فَإِنَّهُ يَزيدُ فِي العَقلِ. (7) .
ص: 321
9031.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :روغن بنفشه، مغز را تقويت مى كند .ب _ كدو9033.عنه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در سفارش به على عليه السلام _: اى على! بر تو باد [خوردن] كدو . آن را بخور كه مغز و خرد را زياد مى كند .9034.الترغيب والترهيب عن عائشة :كنز العمّال_ به نقل از اَنَس _: پيامبر خدا بسيار كدو مى خورد . گفتم : اى پيامبر خدا! شما كدو را دوست مى داريد!
فرمود : «كدو، مغز را زياد مى كند و بر خرد ، مى افزايد» .9035.الترغيب والترهيب عن أنس بن مالك :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بر شما باد [خوردن] كدو؛ زيرا بر خرد مى افزايد و مغز را بزرگ مى كند .9036.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :كدوى حلوايى بخوريد . پس اگر خداوند مى دانست كه درختى سبُك تر از آن هست ، آن را براى برادرم يونس مى روياند . هر كس از شما آب گوشت درست كرد ، در آن ، كدو بسيار بريزد؛ زيرا بر مغز و خرد مى افزايد .ج _ گلابى9033.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام رضا عليه السلام :بر شما باد [خوردن] گلابى كه بر خرد مى افزايد .
.
ص: 322
د _ الكَرَفس9035.الترغيب و الترهيب ( _ به نقل از اَنَس بن مالك _ ) رسول اللّه صلى الله عليه و آله:عَلَيكُم بِالكَرَفسِ، فَإِنَّهُ إن كانَ شَيءٌ يَزيدُ فِيالعَقلِ فَهُوَ هُوَ. (1)ه _ اللَّحم9037.ثواب الأعمال ( _ به نقل از مسعدة بن صدقه _ ) الإمام الصادق عليه السلام :اللَّحمُ يُنبِتُ اللَّحمَ ويَزيدُ فِي العَقلِ ، ومَن تَرَكَ أكلَهُ أيّامًا فَسَدَ عَقلُهُ. (2)9038.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :مَن تَرَكَ أكلَ اللَّحمِ أربَعينَ صَباحًا ساءَ خُلُقُهُ وفَسَدَ عَقلُهُ ، ومَن ساءَ خُلُقُهُ فَأَذِّنوا في اُذُنِهِ بِالتَّثويبِ (3) . (4)و _ اللُّبان9040.عنه صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عَلَيكُم بِاللُّبانِ (5) ؛ فَإِنَّهُ يَمسَحُ الحَرَّ (6) مِنَ القَلبِ كَما يَمسَحُ الإِصبَعُ العَرَقَ عَنِ الجَبينِ ، ويَشُدُّ الظَّهرَ ، ويَزيدُ فِي العَقلِ ، ويُذَكِّي الذِّهنَ ، ويَجلُو البَصَرَ ، ويُذهِبُ النِّسيانَ. (7)9041.عنه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :أطعِموا حَبالاكُمُ اللُّبانَ ؛ فَإِنَّ الصَّبِيَّ إذا غُذِّيَ في بَطنِ اُمِّهِ بِاللُّبانِ اشتَدَّ قَلبُهُ وزيدَ في عَقلِهِ. (8) .
ص: 323
د _ كرفس9038.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بر شما باد [خوردن] كرفس؛ زيرا اگر چيزى بر خرد بيفزايد، كرفس است .ه _ گوشت9040.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :گوشت ، گوشت مى آورد و بر خرد مى افزايد . هر كس كه چند روز گوشت را كنار بنهد ، خردش تباه مى گردد .9041.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :هر كس كه چهل روز خوردن گوشت را ترك كند ، بد اخلاق مى شود و خردش تباه مى گردد. و هر كس كه بد اخلاق شد ، در گوشش به آواز ، اذان بگوييد (1) .و _ كُندُر9043.عنه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بر شما باد [ خوردن] كُندُر (2) ؛ زيرا حرارت قلب را از ميان مى برد ، همان گونه كه انگشت ، عرق پيشانى را پاك مى كند . [كُندُر، ]كمر را محكم مى كند ، خرد را افزايش مى دهد ، ذهن را تيز مى گرداند، چشم را جلا مى دهد و فراموشى را از ميان مى برد .9044.الترغيب والترهيب عن أبي سعيد الخدري :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :به زنان باردار كُندُر بخورانيد؛ زيرا هنگامى كه كودك در رحِمِ مادر از شيرْ تغذيه مى كند، دلش قوى مى گردد و مغزش فزونى مى گيرد .
.
ص: 324
ز _ الخَلّ9044.الترغيب و الترهيب ( _ به نقل از ابو سعيد خُدرى _ ) الإمام الصادق عليه السلام :الخَلُّ يَشُدُّ العَقلَ. (1)9045.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الكافي عن محمّد بن عليّ الهمدانيّ :إنَّ رَجُلاً كانَ عِندَ الرِّضا عليه السلام بِخُراسانَ فَقُدِّمَت إلَيهِ مائِدَةٌ عَلَيها خَلٌّ ومِلحٌ فَافتَتَحَ عليه السلام بِالخَلِّ ، فَقالَ الرَّجُلُ : جُعِلتُ فِداكَ ، أمَرتَنا أن نَفتَتِحَ بِالمِلحِ ؟ !
فَقالَ : هذا مِثلُ هذا _ يَعنِي الخَلَّ _ وإنَّ الخَلَّ يَشُدُّ الذِّهنَ ويَزيدُ فِي العَقلِ. (2)ح _ السَّداب9045.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :أبو الحسن عليه السلام :السَّدابُ (3) يَزيدُ فِي العَقلِ. (4)ط _ العَسَل9047.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الإمام الكاظم عليه السلام :فِي العَسَلِ شِفاءٌ مِن كُلِّ داءٍ ، مَن لَعِقَ لَعقَةَ عَسَلٍ عَلَى الرّيقِ يَقطَعُ البَلغَمَ ، ويَحسِمُ الصُّفرَةَ ، ويَمنَعُ المِرَّةَ السَّوداءَ ، ويُصَفِّي الذِّهنَ ، ويُجَوِّدُ الحِفظَ إذا كانَ مَعَ اللُّبانِ الذَّكَرِ. (5) .
ص: 325
ز _ سركه9047.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :سركه، مغز را محكم مى سازد .9048.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به عبد اللّه بن مسعود _ ) الكافى_ به نقل از محمّد بن على همدانى _: مردى نزد امام رضا عليه السلام در خراسان بود . نزد ايشان خوانى گستردند كه بر آن ، سركه و نمك بود . ايشان غذا را با خوردن سركه آغاز نمود . آن مرد گفت : فدايت شوم! به ما فرمان دادى كه با نمك آغاز كنيم ؟
فرمود : «اين (سركه) مانند آن است . سركه ، ذهن را استوار مى كند و بر خرد مى افزايد» .ح _ سُداب9049.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام كاظم عليه السلام :سُداب (1) بر خرد مى افزايد .ط _ عسل9051.عنه صلى الله عليه و آله :امام كاظم عليه السلام :عسل، درمان هر دردى است . هر كس انگشتى عسل را ناشتا بليسد ، بلغَمش را از ميان مى برد ، صفراى او را ريشه كن مى كند و از تلخىِ سودا پيشگيرى مى نمايد. [عسل،] ذهن را پيراسته مى سازد و اگر با كُندُر نر (2) خورده شود ، حافظه را قوى مى كند .
.
ص: 326
ي _ الرُّمّانُ مَعَ شَحمِهِ9053.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام الصادق عليه السلام :كُلُوا الرُّمّانَ بِشَحمِهِ ، فَإِنَّهُ يَدبَغُ المِعدَةَ ويَزيدُ فِي الذِّهنِ. (1)ك _ الماء9051.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الكافي عن أبي طيفور المتطبّب :دَخَلتُ عَلى أبِي الحَسَنِ الماضي عليه السلام فَنَهَيتُهُ عَن شُربِ الماءِ .
فَقالَ عليه السلام : وما بَأسٌ بِالماءِ وهُوَ يُديرُ الطَّعامَ فِي المِعدَةِ ، ويُسَكِّنُ الغَضَبَ ويَزيدُ فِي اللُّبِّ ، ويُطفِي المِرارَ. (2)ل _ الحِجامَة9053.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الحِجامَةُ تَزيدُ العَقلَ وتَزيدُ الحافِظَ حِفظًا. (3)9054.عنه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :الحِجامَةُ عَلَى الرّيقِ أمثَلُ ، وهِيَ تَزيدُ فِي العَقلِ ، وتَزيدُ فِي الحِفظِ ، وتَزيدُ الحافِظَ حِفظًا. (4)م _ الفَرفَخ9056.الإمام الصادق عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله:عَلَيكُم بِالفَرفَخِ ؛ فَهِيَ المُكَيِّسَةُ ، فَإِنَّهُ إن كانَ شَيءٌ يَزيدُ فِي العَقلِ فَهِيَ. (5) .
ص: 327
ى _ انار با لايه نازك آن9055.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در سفارش به امام على عليه السلام _ ) امام صادق عليه السلام :انار را با لايه نازكش بخوريد؛ زيرا معده را پاكسازى مى كند و بر ذهن مى افزايد .ك _ آب9057.عنه عليه السلام :الكافى_ به نقل از ابو طيفور طبيب _: بر امام كاظم عليه السلاموارد شدم و ايشان را از نوشيدن آب ، بر حذر داشتم .
فرمود : «نوشيدن آب ، بى زيان است ؛ بلكه غذا را در معده مى چرخاند ، خشم را فرو مى برد، بر مغز مى افزايد و تلخه (1) را از ميان مى برد» .ل _ حجامت كردن9058.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :حجامت ، بر خرد مى افزايد و حافظه را زياد مى كند .9059.عنه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :حجامت ناشتا، سودمندتر است . حجامت، خرد را افزايش مى دهد ، حافظه را زياد مى كند و بر حافظه حافظان مى افزايد .م _ خُرفه9058.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بر شما باد [خوردن] خُرفه ؛ زيرا زيركى مى بخشد . به راستى كه اگر چيزى بر خرد بيفزايد ، همان خرفه است .
.
ص: 328
ن _ الاُترُجّ9060.عوالى اللآلى :رسول اللّه صلى الله عليه و آله:عَلَيكُم بِالاُترُجِّ (1) ؛ فَإِنَّهُ يُنيرُ الفُؤادَ ويَزيدُ فِي الدِّماغِ. (2)س _ الباقِلّى9062.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام الصادق عليه السلام :أكلُ الباقِلّى يُمَخِّخُ السّاقَينِ ، ويَزيدُ فِي الدِّماغِ. (3)راجع : ص 212 (زيادة العقل ونقصانه في أدوار الحياة) .
.
ص: 329
ن _ تُرُنج9065.عنه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :تُرُنج بخوريد ؛ زيرا دل را روشنى مى بخشد و بر مغز مى افزايد .س _ باقلا9067.عنه صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :خوردن باقلا ، ساق ها را مغزدار مى كند و بر مغز مى افزايد .ر . ك : ص 213 (فزونى و كاستى خرد در دوران زندگى) .
.
ص: 330
الفصل الخامس : علامات العقل5 / 1جُنودُ العَقلِ وَالجَهلِ9065.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الكافي عن سماعة بن مهران :كُنتُ عِندَ أبي عَبدِاللّهِ عليه السلام وعِندَهُ جَماعَةٌ مِن مَواليهِ ، فَجَرى ذِكرُ العَقلِ وَالجَهلِ ، فَقالَ أبو عَبدِاللّهِ عليه السلام : اِعرِفُوا العَقلَ وجُندَهُ وَالجَهلَ وجُندَهُ تَهتَدوا .
قالَ سَماعَةُ : فَقُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ ، لا نَعرِفُ إلاّ ما عَرَّفتَنا .
فَقالَ أبو عَبدِاللّهِ عليه السلام : إنَّ اللّهَ عز و جل خَلَقَ العَقلَ وهُوَ أوَّلُ خَلقٍ مِنَ الرّوحانِيّينَ عَن يَمينِ العَرشِ مِن نورِهِ ، فَقالَ لَهُ : أدبِر فَأَدبَرَ ؛ ثُمَّ قالَ لَهُ : أقبِل فَأَقبَلَ (1) ؛ فَقالَ اللّهُ تَبارَكَ
وتَعالى : خَلَقتُكَ خَلقًا عَظيمًا وكَرَّمتُكَ عَلى جَميعِ خَلقي . 2
قالَ : ثُمَّ خَلَقَ الجَهلَ مِنَ البَحرِ الاُجاجِ ظُلمانِيًّا فَقالَ لَهُ : أدبِر فَأَدبَرَ ؛ ثُمَّ قالَ لَهُ : أقبِل فَلَم يُقبِل ، فَقالَ لَهُ : اِستَكبَرتَ ، فَلَعَنَهُ .
ثُمَّ جَعَلَ لِلعَقلِ خَمسَةً وسَبعينَ جُندًا ، فَلَمّا رَأَى الجَهلُ ما أكرَمَ اللّهُ بِهِ العَقلَ وما أعطاهُ ، أضمَرَ لَهُ العَداوَةَ .
فَقالَ الجَهلُ : يا رَبِّ ، هذا خَلقٌ مِثلي خَلَقتَهُ وكَرَّمتَهُ وقَوَّيتَهُ وأنَا ضِدُّهُ ولا قُوَّةَ لي بِهِ فَأَعطِني مِنَ الجُندِ مِثلَ ما أعطَيتَهُ .
فَقالَ عز و جل : نَعَم ، فَإِن عَصَيتَ بَعدَ ذلِكَ أخرَجتُكَ وجُندَكَ مِن رَحمَتي .
قالَ : قَد رَضيتُ .
فَأَعطاهُ خَمسَةً وسَبعينَ جُندًا . فَكانَ مِمّا أعطَى العَقلَ مِنَ الخَمسَةِ وَالسَّبعينَ الجُندَ :
الخَيرُ وهُوَ وَزيرُ العَقلِ ، وجَعَلَ ضِدَّهُ الشَّرَّ وهُوَ وَزيرُ الجَهلِ .
وَالإِيمانُ وضِدَّهُ الكُفرَ .
وَالتَّصديقُ وضِدَّهُ الجُحودَ .
وَالرَّجاءُ وضِدَّهُ القُنوطَ .
وَالعَدلُ وضِدَّهُ الجَورَ .
وَالرِّضا وضِدَّهُ السَّخَطَ .
وَالشُّكرُ وضِدَّهُ الكُفرانَ .
وَالطَّمَعُ وضِدَّهُ اليَأسَ .
وَالتَّوَكُّلُ وضِدَّهُ الحِرصَ .
وَالرَّأفَةُ وضِدَّهَا القَسوَةَ .
وَالرَّحمَةُ وضِدَّهَا الغَضَبَ .
وَالعِلمُ وضِدَّهُ الجَهلَ .
وَالفَهمُ وضِدَّهُ الحُمقَ .
وَالعِفَّةُ وضِدَّهَا التَّهَتُّكَ .
وَالزُّهدُ وضِدَّهُ الرَّغبَةَ .
وَالرِّفقُ وضِدَّهُ الخُرقَ .
وَالرَّهبَةُ وضِدَّهُ الجُرأةَ .
وَالتَّواضُعُ وضِدَّهُ الكِبرَ .
وَالتُّؤَدَةُ وضِدَّهَا التَّسَرُّعَ .
وَالحِلمُ وضِدَّهَا السَّفَهَ .
وَالصَّمتُ وضِدَّهُ الهَذَرَ .
وَالاِستِسلامُ وضِدَّهُ الاِستِكبارَ .
وَالتَّسليمُ وضِدَّهُ الشَّكَّ .
وَالصَّبرُ وضِدَّهُ الجَزَعَ .
وَالصَّفحُ وضِدَّهُ الاِنتِقامَ .
وَالغِنى وضِدَّهُ الفَقرَ .
وَالتَّذَكُّرُ وضِدَّهُ السَّهوَ .
وَالحِفظُ وضِدَّهُ النِّسيانَ .
وَالتَّعَطُّفُ وضِدَّهُ القَطيعَةَ .
وَالقُنوعُ وضِدَّهُ الحِرصَ .
وَالمُؤاساةُ وضِدَّهَا المَنعَ .
وَالمَوَدَّةُ وضِدَّهَا العَداوَةَ .
وَالوَفاءُ وضِدَّهُ الغَدرَ .
وَالطّاعَةُ وضِدَّهَا المَعصِيَةَ .
وَالخُضوعُ وضِدَّهُ التَّطاوُلَ .
وَالسَّلامَةُ وضِدَّهَا البَلاءَ .
وَالحُبُّ وضِدَّهُ البُغضَ .
وَالصِّدقُ وضِدَّهُ الكَذِبَ .
وَالحَقُّ وضِدَّهُ الباطِلَ .
وَالأَمانَةُ وضِدَّهَا الخِيانَةَ .
وَالإِخلاصُ وضِدَّهُ الشَّوبَ .
وَالشَّهامَةُ وضِدَّهَا البَلادَةَ .
وَالفَهمُ وضِدَّهُ الغَباوَةَ .
وَالمَعرِفَةُ وضِدَّهَا الإِنكارَ .
وَالمُداراةُ وضِدَّهَا المُكاشَفَةَ .
وسَلامَةُ الغَيبِ وضِدَّهَا المُماكَرَةَ .
وَالكِتمانُ وضِدَّهُ الإِفشاءَ .
وَالصَّلاةُ وضِدَّهَا الإِضاعَةَ .
وَالصَّومُ وضِدَّهُ الإِفطارَ .
وَالجِهادُ وضِدَّهُ النُّكولَ .
وَالحَجُّ وضِدَّهُ نَبذَ الميثاقِ .
وصَونُ الحَديثِ وضِدَّهُ النَّميمَةَ .
وبِرُّ الوالِدَينِ وضِدَّهُ العُقوقَ .
وَالحَقيقَةُ وضِدَّهَا الرِّياءَ .
وَالمَعروفُ وضِدَّهُ المُنكَرَ .
وَالسَّترُ وضِدَّهُ التَّبَرُّجَ .
وَالتَّقِيَّةُ وضِدَّهَا الإِذاعَةَ .
وَالإِنصافُ وضِدَّهُ الحَمِيَّةَ .
وَالتَّهيِئَةُ وضِدَّهَا البَغيَ .
وَالنَّظافَةُ وضِدَّهَا القَذَرَ .
وَالحَياءُ وضِدَّهَا الجَلَعَ .
وَالقَصدُ وضِدَّهُ العُدوانَ .
وَالرّاحَةُ وضِدَّهَا التَّعَبَ .
وَالسُّهولَةُ وضِدَّهَا الصُّعوبَةَ .
وَالبَرَكَةُ وضِدَّهَا المَحقَ .
وَالعافِيَةُ وضِدَّهَا البَلاءَ .
وَالقَوامُ وضِدَّهُ المُكاثَرَةَ .
وَالحِكمَةُ وضِدَّهَا الهَوى .
وَالوَقارُ وضِدَّهُ الخِفَّةَ .
وَالسَّعادَةُ وضِدَّهَا الشَّقاوَةَ .
وَالتَّوبَةُ وضِدَّهَا الإِصرارَ .
وَالاِستِغفارُ وضِدَّهُ الاِغتِرارَ .
وَالمُحافَظَةُ وضِدَّهَا التَّهاوُنَ .
وَالدُّعاءُ وضِدَّهُ الاِستِنكافَ .
وَالنَّشاطُ وضِدَّهُ الكَسَلَ .
وَالفَرَحُ وضِدَّهُ الحُزنَ .
وَالاُلفَةُ وضِدَّهَا الفُرقَةَ .
وَالسَّخاءُ وضِدَّهُ البُخلَ .
فَلا تَجتَمِعُ هذِهِ الخِصالُ كُلُّها مِن أجنادِ العَقلِ إلاّ في نَبِيٍّ أو وَصِيِّ نَبِيٍّ ، أو مُؤمِنٍ قَدِ امتَحَنَ اللّهُ قَلبَهُ لِلإِيمانِ ، وأمّا سائِرُ ذلِكَ مِن مَوالينا فَإِنَّ أحَدَهُم لا يَخلو مِن أن يَكونَ فيهِ بَعضُ هذِهِ الجُنودِ حَتّى يَستَكمِلَ ويَنقى مِن جُنودِ الجَهلِ، فَعِندَ ذلِكَ يَكونُ فِي الدَّرَجَةِ العُليا مَعَ الأَنبِياءِ وَالأَوصِياءِ ، وإنَّما يُدرَكُ ذلِكَ بِمَعرِفَةِ العَقلِ وجُنودِهِ ، وبِمُجانَبَةِ الجَهلِ وجُنودِهِ ، وَفَّقَنَا اللّهُ وإيّاكُم لِطاعَتِهِ ومَرضاتِهِ. (2) .
ص: 331
فصل پنجم : نشانه هاى خرد5 / 1سپاهيان خرد و نادانى9069.عنه صلى الله عليه و آله :الكافى_ به نقل از سماعه بن مهران _: نزد امام صادق عليه السلام بودم و گروهى از دوستداران ايشان در آن جا حضور داشتند . سخن از خرد و نادانى به ميان آمد . امام صادق عليه السلامفرمود : «خرد و سپاهيانش و نادانى و سپاهيانش را بشناسيد تا هدايت يابيد» . (1)
گفتم : جانم به فدايت! نمى دانيم ، جز آنچه شما ما را بر آن آگاه ساخته ايد .
آن گاه امام صادق عليه السلام فرمود : «خداوند ، خرد را كه نخستين آفريده روحانى است ، از سَمت راست عرش ، از نور خود بيافريد . آن گاه بدو فرمود : باز گرد . پس برگشت. سپس به او گفت: روى آور . پس روى آورد . (2) سپس خداوند
متعال فرمود: تو را آفريدم، آفريدنى بزرگ وتو را برهمه مخلوقاتم گرامى داشتم ». 3
سپس [خداوند ،] نادانى را از درياى شور و ظلمانى بيافريد و به او گفت: باز گرد . پس برگشت. سپس بدو فرمود : روى آور . پس روى نياورد. خداوند به او فرمود : بزرگى فروختى . پس بر او لعنت فرستاد .
آن گاه براى خرد ، هفتاد و پنج سرباز قرار داد . وقتى نادانى ، كرامتى را كه خداوند به خرد داد ، مشاهده كرد ، كينه او را به دل گرفت و گفت : اى پروردگار ! اين ، آفريده اى است مانند من. او را آفريدى ، كرامت بخشيدى، نيرومند ساختى و من ، بر خلاف اويم و نيرويى ندارم . به من هم سپاهيانى مانند خرد ببخشاى .
خداوند پذيرفت و فرمود : اگر پس از آن ، نافرمانى كردى، تو و سپاهيانت را از رحمت خويش بيرون مى سازم .
نادانى، رضايت داد. آن گاه خداوند به وى هفتاد و پنج سرباز بخشيد.
هفتاد و پنج سربازى كه خداوند به خرد بخشيد ، عبارت اند از :
خير كه وزير خرد است و ضدّ آن شر است كه وزير نادانى است ؛
ايمان كه ضدّ آن ، كفر است؛
تصديق (گواهى دادن) كه ضدّ آن ، انكار (پنهان سازى) است ؛
اميد كه ضدّ آن ، يأس است ؛
عدالت كه ضدّ آن ، ستم است ؛
خوشنودى كه ضدّ آن ، خشم است ؛
سپاسگزارى كه ضدّ آن ، ناسپاسى است ؛
طمع كه ضدّ آن ، نااميدى [از ديگران ]است ؛
توكّل كه ضدّ آن ، آز است ؛
مهربانى كه ضدّ آن ، سنگ دلى است ؛
رحمت كه ضدّ آن ، غضب است ؛
دانش كه ضدّ آن ، نادانى است ؛
فهم كه ضدّ آن ، حماقت است ؛
عفّت كه ضدّ آن ، پرده درى است ؛
زهد (بى ميلى) كه ضدّ آن ، رغبت (ميل داشتن) است ؛
مدارا كه ضدّ آن ، درشتى است ؛
هراس كه ضدّ آن ، بى باكى است ؛
فروتنى كه ضدّ آن ، تكبّر است؛
آرامى كه ضدّ آن ، شتاب زدگى است؛
بردبارى كه ضدّ آن ، نابردبارى است؛
خاموشى كه ضدّ آن ، پُرگويى است ؛
رام بودن كه ضدّ آن ، گردنكشى است؛
تسليم كه ضدّ آن ، ترديد است ؛
شكيبايى كه ضدّ آن ، بى تابى است ؛
چشم پوشى كه ضدّ آن ، كينه توزى است ؛
بى نيازى كه ضدّ آن ، تنگ دستى است ؛
به ياد آوردن كه ضدّ آن ، بى خبرى است؛
در خاطر نگه داشتن كه ضدّ آن ، فراموشى است ؛
مهرورزى كه ضدّ آن ، بريدن (جدايى) است ؛
قناعت كه ضدّ آن ، حرص است ؛
همدردى كه ضدّ آن ، دريغ داشتن است ؛
دوستى كه ضدّ آن ، دشمنى است ؛
پيمان دارى كه ضدّ آن ، خيانت است ؛
فرمانبردارى كه ضدّ آن ، نافرمانى است ؛
فروتنى كه ضدّ آن ، گردنكشى است ؛
سلامت [ از امراض نفسانى و يا آزار ديگران] كه ضدّ آن ، گرفتارى است ؛
دوستى كه ضدّ آن ، كينه ورزى است ؛
راستگويى كه ضدّ آن ، دروغگويى است ؛
درستى كه ضدّ آن ، باطل است ؛
امانت كه ضدّ آن ، خيانت است ؛
پاك دلى كه ضدّ آن ، ناپاك دلى است ؛
زيركى كه ضدّ آن ، سرگردانى است ؛
فهميدگى كه ضدّ آن ، كودنى است ؛
معرفت كه ضدّ آن ، انكار است ؛
رازدارى كه ضدّ آن ، فاش كردن راز است ؛
يك رويى كه ضدّ آن ، دغلى است ؛
پرده پوشى كه ضدّ آن ، فاش كردن است ؛
نماز گزاردن كه ضدّ آن ، تباه كردن [ نماز ]است ؛
روزه گرفتن كه ضدّ آن ، خوردن روزه است ؛
جهاد كه ضدّ آن ، باز ايستادن از جنگ است ؛
حج گزاردن كه ضدّ آن ، پيمان شكستن است ؛
سخن نگه داشتن كه ضدّ آن ، سخن چينى است ؛
نيكى به پدر و مادر كه ضدّ آن ، آزردن آنان است ؛
حقيقت كه ضدّ آن ، رياكارى است ؛
نيكى كه ضدّ آن ، بدى است ؛
پوشيدگى كه ضدّ آن ، خودنمايى است ؛
تقيّه كه ضدّ آن ، بى پروايى است ؛
انصاف كه ضدّ آن ، جانبدارى از باطل است ؛
پايدارى در امور كه ضدّ آن ، تجاوز است ؛
پاكيزگى كه ضدّ آن ، پليدى است ؛
حيا كه ضدّ آن ، بى حيايى است ؛
ميانه روى كه ضدّ آن ، تجاوز از حدّ است ؛
آسودگى كه ضدّ آن ، خود را به رنج انداختن است ؛
آسان گيرى كه ضدّ آن ، سختگيرى است ؛
بركت داشتن كه ضدّ آن ، بى بركتى است ؛
عافيت [ از رفتار ناشايست] كه ضدّ آن، مبتلاشدن [ به رفتار ناشايست ]است؛
اعتدال كه ضدّ آن ، افزون طلبى است ؛
حكمت كه ضدّ آن ، پيروى از هوس است ؛
سنگينى (متانت) كه ضدّ آن ، سَبُكى است ؛
خوش بختى كه ضدّ آن ، نگون بختى است ؛
توبه كه ضدّ آن ، پافشارى بر گناه است ؛
آمرزش خواستن كه ضدّ آن ، طمع بيهوده بستن است ؛
مراقبت كه ضدّ آن ، سهل انگارى است ؛
دعا كه ضدّ آن ، خوددارى از دعاست ؛
شادابى كه ضدّ آن ، كسالت است ؛
شادى كه ضدّ آن ، اندوه است ؛
انس گرفتن كه ضدّ آن ، جدايى است ؛
و سخاوت كه ضدّ آن ، بخل است .
همه اين سپاهيان خرد ، جز در پيامبر ، يا جانشين وى و يا مؤمنى كه خداوند دلش را به ايمان آزموده است ، جمع نخواهد شد ؛ امّا در ديگر دوستداران ما، برخى از سپاهيان خرد جاى دارند، تا آن كه به كمال رسيده ، از سپاهيان نادانى ، پاك گردند . در اين هنگام، رتبه اى عالى همراه با پيامبران و جانشينانشان خواهند يافت . دستيابى به اين مقام بلند ، به كمك شناخت خرد و سپاهيانش ، و دورى از جهل و سربازانش حاصل خواهد شد . خداوند ، ما و شما را براى پيروى از خويش و خشنودى اش، موفّق بدارد !» .
.
ص: 332
. .
ص: 333
. .
ص: 334
. .
ص: 335
. .
ص: 336
. .
ص: 337
. .
ص: 338
. .
ص: 339
. .
ص: 340
. .
ص: 341
. .
ص: 342
5 / 2آثارُ العَقلِأ _ العِلمُ وَالحِكمَةُالكتاب«يُؤْتِى الْحِكْمَةَ مَن يَشَاءُ وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ اُوتِىَ خَيْرًا كَثِيرًا وَمَا يَذَّكَّرُ إلاَّ أُوْلُواْ الْأَلْبَ_بِ» . (1)
«إنَّ فِى ذَ لِكَ لَذِكْرَى لِمَن كَانَ لَهُ قَلْبٌ أوْ ألْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ » . (2)
راجع : آل عمران : 7 ، الرعد :19 ، إبراهيم : 52 ، ص : 29 و 43 ، الزمر : 9 و 21 ، غافر : 54 .
الحديث9072.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :تفسير العيّاشي عن سليمان بن خالد :سَأَلتُ أبا عَبدِاللّهِ عليه السلام عَن قَولِ اللّهِ : «وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ اُوتِىَ خَيْرًا كَثِيرًا» فَقالَ : إنَّ الحِكمَةَ المَعرِفَةُ وَالتَّفَقُّهُ فِي الدّينِ ، فَمَن فَقِهَ مِنكُم فَهُوَ حَكيمٌ. (3)9073.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام الكاظم عليه السلام_ في وَصِيَّتِهِ لِهِشامِ بنِ الحَكَمِ _: يا هِشامُ ، إنَّ اللّهَ تَعالى يَقولُ في كِتابِهِ : «إنَّ فِى ذَ لِكَ لَذِكْرَى لِمَن كَانَ لَهُ قَلْبٌ» يَعني : عَقلٌ : وقالَ : «وَلَقَدْ ءَاتَيْنَا لُقْمَ_نَ الْحِكْمَةَ». (4) قالَ : الفَهمَ وَالعَقلَ . . .
يا هِشامُ ، ما بَعَثَ اللّهُ أنبِياءَهُ ورُسُلَهُ إلى عِبادِهِ إلاّ لِيَعقِلوا عَنِ اللّهِ 5 ، فَأَحسَنُهُمُ
استِجابَةً أحسَنُهُم مَعرِفَةً ، وأعلَمُهُم بِأَمرِ اللّهِ أحسَنُهُم عَقلاً ، وأكمَلُهُم عَقلاً أرفَعُهُم دَرَجَةً فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ...
يا هِشامُ ، كَيفَ يَزكو (5) عِندَ اللّهِ عَمَلُكَ ، وأنتَ قَد شَغَلتَ قَلبَكَ عَن أمرِ رَبِّكَ وأطَعتَ هَواكَ عَلى غَلَبَةِ عَقلِكَ ؟! . . .
يا هِشامُ ، نُصِبَ الحَقُّ لِطاعَةِ اللّهِ ، ولا نَجاةَ إلاّ بِالطّاعَةِ ، وَالطّاعَةُ بِالعِلمِ ، وَالعِلمُ بِالتَّعَلُّمِ ، وَالتَّعَلُّمُ بِالعَقلِ يُعتَقَدُ ، ولا عِلمَ إلاّ مِن عالِمٍ رَبّانِيٍّ ، ومَعرِفَةُ العِلمِ بِالعَقلِ ...
إنَّهُ لَم يَخَفِ اللّهَ مَن لَم يَعقِل عَنِ اللّهِ ، ومَن لَم يَعقِل عَنِ اللّهِ لَم يَعقِد قَلبَهُ عَلى مَعرِفَةٍ ثابِتَةٍ يُبصِرُها ويَجِدُ حَقيقَتَها في قَلبِهِ ، ولا يَكونُ أحَدٌ كَذلِكَ إلاّ مَن كانَ قَولُهُ لِفِعلِهِ مُصَدِّقًا ، وسِرُّهُ لِعَلانِيَتِهِ مُوافِقًا ، لِأَنَّ اللّهَ تَبارَكَ اسمُهُ لَم يَدُلَّ عَلَى الباطِنِ الخَفِيِّ مِنَ العَقلِ إلاّ بِظاهِرٍ مِنهُ ، وناطِقٍ عَنهُ. (6) .
ص: 343
5 / 2آثار خردالف _ دانش و حكمتقرآن«[ خدا] به هر كس كه بخواهد، حكمت مى بخشد ، و به هر كس حكمت داده شود ، به يقين ، خيرى فراوان داده شده است ، و جز خردمندان ، كسى پند نمى گيرد» .
«قطعا در اين [ عقوبت ها] براى هر صاحب دل و حق نيوشى كه خود به گواهى مى ايستد، عبرتى است» .
ر . ك : آل عمران : آيه 7 ، رعد : آيه 19 ، ابراهيم : آيه 52 ، ص : آيه 29 و 43 ، زمر : آيه 9 و 21 ، غافر : آيه 54 .
حديث9077.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :تفسير العيّاشى_ به نقل از سليمان بن خالد _: از امام صادق عليه السلامدرباره آيه: «و به هر كس حكمت داده شود ، خيرى فراوان داده شده است» ، سؤال كردم.
فرمود: «حكمت، همان شناخت و فقيه شدن در دين است . هر كس از شما كه فقيه گردد ، او حكيم است» .9078.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام كاظم عليه السلام_ در سفارش به هشام بن حكم _: اى هشام ! خداوند متعال در كتابش فرموده است : «قطعا در اين [عقوبت ها] براى هر صاحب دل و حق نيوشى كه خود به گواهى ايستد، عبرتى است» ؛ يعنى [براى كسى كه] خرد [دارد] .
وفرموده است: «وبه راستى، لقمان را حكمت داديم» ، [يعنى]فهم وخرد[داديم].
اى هشام ! خداوند، پيامبران و رسولانش را مبعوث نكرد، مگر بدان جهت كه از خداوند خِرد دريافت (1) كنند [ و از بصيرت الهى برخوردار گردند]. بهترين كسانى كه دعوت پيامبران را پاسخ گفتند ، آنانى هستند كه از شناختِ نيكو برخوردارند ؛ و كسانى داناتر به دستورات و شئون الهى اند كه از خردى نيكوتر بهره مندند ؛ و آنانى كه از خردى كامل تر برخوردار باشند ، به جايگاهى برجسته تر در دنيا و آخرت دست خواهند يافت .
اى هشام ! چگونه كارهايت در نزد خداوند ، پاكيزه باشد و رشد كند، با آن كه دلت از امر الهى، دورى جُسته و با پيروى از هوس ها او را بر خردت پيروز كرده اى... .
اى هشام! [ پرچم] حق براى پيروى از خداوند ، بر افراشته شده است و رستگارى ، تنها در گرو پيروى است ، و پيروى، جز با دانش ، حاصل نمى گردد . دانش با آموختن ، به دست مى آيد ، و آموختن، به خرد ، گره مى خورد . دانش را بايد از عالم ربّانى آموخت و شناخت دانش ، با خرد است ... .
كسى كه از خداوند خرد دريافت نكند [و از بصيرت الهى برخوردار نباشد]، از او نخواهد ترسيد ؛ و آن كه از خداوند، شناختى به دست نياورَد 2 ، دلش در گرو شناختى استوار كه حقيقتِ آن را بيابد ، نخواهد شد و از چنين شناختى بهره مند نخواهد گشت، مگر آن كه سخنش كارش را تصديق كند [ يعنى خود ، خوبى ها را انجام دهد و بدان امر كند و از زشتى ها دورى گزيند و از آن نهى نمايد] و درونش با آشكارش موافق باشد ؛ چرا كه خداوندِ مبارك نام ، ظاهر را نشانه باطن پنهان و سخنگوى آن قرار داد .
.
ص: 344
9079.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام_ أيضًا _: يا هِشامُ ، إنَّ العَقلَ مَعَ العِلمِ ، فَقالَ : «وَ تِلْكَ الْأَمْثَ_لُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ مَا يَعْقِلُهَا إلاَّ الْعَ__لِمُونَ». (1)9080.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :العَقلُ وَالعِلمُ مَقرونانِ في قَرَنٍ لا يَفتَرِقانِ ولا يَتَبايَنانِ. (2)9079.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ العَقلَ عِقالٌ مِنَ الجَهلِ ، وَالنَّفسَ مِثلُ أخبَثِ الدَّوابِّ ، فَإِن لَم تُعقَل حارَت ، فَالعَقلُ عِقالٌ مِنَ الجَهلِ. (3) .
ص: 345
9080.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام كاظم عليه السلام_ در سفارش به هشام بن حكم _: اى هشام! به درستى كه خرد، همراه دانش است . خداوند فرمود: «اين مثال ها را براى مردم مى زنيم و جز دانشوران، آن را در نمى يابند» .9081.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خرد و دانش، همپاى يكديگرند و به يك رَسَن بسته اند ؛ از هم جدا نمى شوند و با هم ستيز نمى كنند .9082.عنه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خرد، بازدارنده از نادانى است و نفْس ، به سانِ پليدترين چارپاست كه اگر مهار نگردد، سرگردان مى شود . پس خرد، مهار نادانى است . .
ص: 346
9083.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :مَن عَقَلَ فَهِمَ. (1)9084.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العَقلُ أصلُ العِلمِ وداعِيَةُ الفَهمِ. (2)9085.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :بِالعُقولِ تُنالُ ذُروَةُ العُلومِ. (3)9086.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ في وَصِيَّتِهِ لعليٍّ عليه السلام _ ) عنه عليه السلام :العَقلُ مَركَبُ العِلمِ ، العِلمُ مَركَبُ الحِلمِ. (4)9081.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العِلمُ عُنوانُ العَقلِ. (5)9082.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العِلمُ يَدُلُّ عَلَى العَقلِ ، فَمَن عَلِمَ عَقَلَ. (6)9083.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :بِالعَقلِ استُخرِجَ غَورُ الحِكمَةِ ، وبِالحِكمَةِ استُخرِجَ غَورُ العَقلِ. (7)9084.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :الحِكمَةُ رَوضَةُ العُقَلاءِ ونُزهَةُ النُّبَلاءِ. (8)9085.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :مَن مَلَكَ عَقلَهُ كانَ حَكيمًا. (9)9086.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در سفارش به امام على عليه السلام _ ) الإمام الصادق عليه السلام :دِعامَةُ الإِنسانِ العَقلُ ، وَالعَقلُ مِنهُ الفِطنَةُ وَالفَهمُ وَالحِفظُ وَالعِلمُ ، وبِالعَقلِ يَكمُلُ ، وهُوَ دَليلُهُ ومُبصِرُهُ ومِفتاحُ أمرِهِ ، فَإِذا كانَ تَأييدُ عَقلِهِ مِنَ النّورِ كانَ عالِمًا حافِظًا ذاكِرًا فَطِنًا فَهِمًا ، فَعَلِمَ بِذلِكَ كَيفَ ولِمَ وحَيثُ ، وعَرَفَ مَن نَصَحَهُ ومَن غَشَّهُ ، فَإِذا عَرَفَ ذلِكَ عَرَفَ مَجراهُ ومَوصولَهُ ومَفصولَهُ ، وأخلَصَ الوَحدانِيَّةَ لِلّهِ وَالإِقرارَ بِالطّاعَةِ ، فَإِذا فَعَلَ ذلِكَ كانَ مُستَدرِكًا لِما فاتَ ، ووارِدًا عَلى ما هُوَ آتٍ ، يَعرِفُ ما هُوَ فيهِ ولِأَيِّ شَيءٍ هُوَ هاهُنا ، ومِن أينَ يَأتيهِ ، وإلى ما هُوَ صائِرٌ ، وذلِكَ كُلُّهُ مِن تَأييدِ العَقلِ. (10) .
ص: 347
9087.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :آن كه خردمند شود ، آگاه مى گردد .9088.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خرد، پايه دانش و دعوت كننده به فهم است .9089.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :با خردها ، قله دانش ها به دست آيند .9090.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خرد، راهوار دانش، و دانش ، راهوار بردبارى است .9091.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :دانش، نشانه خرد است .9087.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :دانش بر خرد دلالت دارد . پس هر آن كه دانست، خردمند است .9088.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :با خرد، كُنه حكمت به دست مى آيد و با حكمت، كُنه خرد .9089.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :حكمت، بُستان خردمندان و تفريحگاه فاضلان است .9090.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :آن كه مالك خردِ خويش شود، حكيم است .9091.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :خرد ، پشتيبان آدمى است و از خرد ، زيركى ، فهم ، حفظ و دانش ، سرچشمه مى گيرد . با خرد ، آدمى به كمال مى رسد و خرد، راهنماى انسان ، بينا كننده و گشاينده كارهاى اوست .
اگر خرد با روشنى تقويت شود، آدمى ، دانشمند ، حافظ ، اهل ذكر ، زيرك و فهيم خواهد بود و پاسخِ چگونه ، چرا و كجا را خواهد دانست و خيرخواهان را از دغلكاران، باز خواهد شناخت .
اگر اينها را دانست ، مسير حركت را مى شناسد و مى داند كه با چه كسانى ارتباط برقرار كند و با چه كسانى قطع رابطه نمايد و به توحيدِ خالص مى رسد
و به طاعت [ از خداوند] اقرار مى كند .
اگر چنين شد، از دست رفته ها را جبران مى كند ، در آينده به كارهاى شايسته رو مى آورد ، موقعيت خويش را درك مى نمايد و مى داند كه چرا در دنيا زندگى مى كند و از كجا آمده است و به كجا خواهد رفت و اين همه ، در پرتو خرد است . .
ص: 348
9092.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام_ في بَيانِ جُنودِ العَقلِ وَالجَهلِ _: الحِكمَةُ وضِدُّهَا الهَوى. (1)راجع : ص 244 (العلم يحتاج إليه) و 304 (العلم)، ج 2 ص 44 (عداوة العلم والعالِم) .
ب _ مَعرِفَةُ اللّهِ9095.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :قَسَّمَ اللّهُ العَقلَ ثَلاثَةَ أجزاءٍ ، فَمَن كُنَّ فيهِ كَمُلَ عَقلُهُ ، ومَن لَم يَكُنَّ فَلا عَقلَ لَهُ : حُسنُ المَعرِفَةِ بِاللّهِ ، وحُسنُ الطّاعَةِ لِلّهِ ، وحُسنُ الصَّبرِ عَلى أمرِ اللّهِ. (2)9096.عنه صلى الله عليه و آله :تحف العقول :قَدِمَ المَدينَةَ رَجُلٌ نَصرانِيٌّ مِن أهلِ نَجرانَ ، وكانَ فيهِ بَيانٌ ولَهُ وَقارٌ وهَيبَةٌ ، فَقيلَ : يا رَسولَ اللّهِ ، ما أعقَلَ هذَا النَّصرانِيَّ ؟! فَزَجَرَ القائِلَ وقالَ : مَه ! إنَّ العاقِلَ مَن وَحَّدَ اللّهَ وعَمِلَ بِطاعَتِهِ. (3)9092.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :بِصُنعِ اللّهِ يُستَدَلُّ عَلَيهِ ، وبِالعُقولِ تُعتَقَدُ مَعرِفَتُهُ ، وبِالفِكرَةِ تَثبُتُ حُجَّتُهُ. (4) .
ص: 349
9093.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام_ در توصيف سپاهيان خرد و نادانى _: [ يكى از سربازان خرد] ، حكمت است و ضدّ آن، ميل نفسانى است .ر . ك : ص 245 (نياز دانش به خرد) و 305 (دانش) و ج 2 ص 45 (دشمنى با دانش و دانشمند).
ب _ شناخت خدا9096.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند، خرد را بر سه پاره قسمت كرد. هر كه اين سه پاره را دارا باشد ، خردش كامل است و هر كه از آنها بى بهره باشد، از خرد، بى بهره است: شناختِ نيكو از خداوند، نيك فرمان بردارى از خداوند، و پايدارى شايسته [در پيروى] از دستورهاى خداوند .9097.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :تحف العقول :مردى مسيحى از اهل نَجران، وارد مدينه شد . وى مردى سخنور و با وقار و هيبت بود .
گفته شد: اى پيامبر خدا ! چه قدر اين مسيحى خردمند است !
پيامبر خدا، گوينده را از سخن باز داشت و فرمود : «ساكت ! خردمند ، كسى است كه خدا را به يگانگى باور كند و به پيروى از او پايبند باشد» .9098.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :با مخلوقات خداوند ، بر خداوند استدلال مى شود، و با خرد، شناخت خداوند، پايدار مى گردد و با انديشه، حجّت هاى او به اثبات مى رسد .
.
ص: 350
9099.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :الحَمدُ لِلّهِ ... الَّذي بَطَنَ مِن خَفِيّاتِ الاُمورِ ، وظَهَرَ فِي العُقولِ بِما يُرى في خَلقِهِ مِن عَلاماتِ التَّدبيرِ ، الَّذي سُئِلَتِ الأَنبِياءُ عَنهُ فَلَم تَصِفهُ بِحَدٍّ ولا بِبَعضٍ ، بَل وَصَفَتهُ بِفِعالِهِ ودَلَّت عَلَيهِ بِآياتِهِ ، لا تَستَطيعُ عُقولُ المُتَفَكِّرينَ جَحدَهُ ؛ لِأَنَّ مَن كانَتِ السَّماواتُ وَالأَرضُ فِطرَتَهُ وما فيهِنَّ وما بَينَهُنَّ وهُوَ الصّانِعُ لَهُنَّ ، فَلا مَدفَعَ لِقُدرَتِهِ. (1)9100.كنز العمّال عن ابن عبّاس :الكافي عن الحسن بن عمّار عن الإمام الصادق عليه السلام :إنَّ أوَّلَ الاُمورِ ومَبدَأها وقُوَّتَها وعِمارَتَها _ الَّتي لا يَنتَفِعُ شَيءٌ إلاّ بِهِ _ العَقلُ الَّذي جَعَلَهُ اللّهُ زينَةً لِخَلقِهِ ونورًا لَهُم ، فَبِالعَقلِ عَرَفَ العِبادُ خالِقَهُم وأنَّهُم مَخلوقونَ ، وأنَّهُ المُدَبِّرُ لَهُم وأنَّهُمُ المُدَبَّرونَ ، وأنَّهُ الباقي وهُمُ الفانونَ ، وَاستَدَلّوا بِعُقولِهِم عَلى ما رَأوا مِن خَلقِهِ ؛ مِن سَمائِهِ وأرضِهِ ، وشَمسِهِ وقَمَرِهِ ، ولَيلِهِ ونَهارِهِ ، وبِأَنَّ لَهُ ولَهُم خالِقًا ومُدَبِّرًا لَم يَزَل ولا يَزولُ ، وعَرَفوا بِهِ الحَسَنَ مِنَ القَبيحِ ، وأنَّ الظُّلمَةَ فِي الجَهلِ ، وأنَّ النّورَ فِي العِلمِ ، فَهذا ما دَلَّهُم عَلَيهِ العَقلُ .
قيلَ لَهُ : فَهَل يَكتَفِي العِبادُ بِالعَقلِ دونَ غَيرِهِ؟
قالَ : إنَّ العاقِلَ لِدَلالَةِ عَقلِهِ الَّذي جَعَلَهُ اللّهُ قِوامَهُ وزينَتَهُ وهِدايَتَهُ عَلِمَ أنَّ اللّهَ هُوَ الحَقُّ ، وأنَّهُ هُوَ رَبُّهُ ، وعَلِمَ أنَّ لِخالِقِهِ مَحَبَّةً ، وأنَّ لَهُ كَراهِيَةً ، وأنَّ لَهُ طاعَةً ، وأنَّ لَهُ مَعصِيَةً ، فَلَم يَجِد عَقلَهُ يَدُلُّهُ عَلى ذلِكَ ، وعَلِمَ أنَّهُ لا يوصَلُ إلَيهِ إلاّ بِالعِلمِ وطَلَبِهِ ، وأنَّهُ لا يَنتَفِعُ بِعَقلِهِ إن لَم يُصِب ذلِكَ بِعِلمِهِ ، فَوَجَبَ عَلَى العاقِلِ طَلَبُ العِلمِ والأَدَبِ الَّذي لا قِوامَ لَهُ إلاّ بِهِ. (2) .
ص: 351
9101.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :ستايش ، خداى را سزاست . . . كه از امور نهانى ، پنهان است و بر اثر نشانه هاى تدبير _ كه در آفريدگان او عيان شده _ نزد خردها آشكار است ؛ آن خدايى كه درباره اش از پيغمبرانش پرسيدند و آنان او را به حد و جزء داشتن نستودند؛ بلكه وى را به افعالش ستودند و به آياتش بدو راهنمايى نمودند . خردِ انديشمندان، او را انكار نمى كند ؛ زيرا كسى كه آسمان و زمين و آنچه در ميان آنهاست، آفريده اوست و او سازنده همه آنهاست، قدرتش را بازدارنده اى نيست.9097.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الكافى_ به نقل از حسن بن عمّار _: از امام صادق عليه السلام فرمود : «آغاز و شروع هر كار و نيرو و آبادانى آن _ كه بدون آبادانى ، بهره اى حاصل نمى گردد _ خردى است كه خدا آن را زيور خَلق خود و روشنى بخش آنان قرار داد.
به وسيله خرد ، بندگان ، آفريننده خود را مى شناسند و مى دانند كه خود ، مخلوق اند و او مدبّر آنهاست و آنها در زير تدبير اويند و او پاينده است و آنها [ يند كه] راه فنا مى روند .
[ بندگان ،] در پرتو خردشان ، هر آفريده اى را (از آسمان و زمين ، خورشيد و ماه ، و شب و روز) كه مى بينند دليل مى گيرند كه براى آفريدگان ، آفريننده و سرپرستى است كه هميشه بوده و خواهد بود ، و به وسيله خرد ، زيبا را از زشت ، باز مى شناسند و مى دانند كه تاريكى ، در نادانى است و روشنى ، در دانش. اين است آنچه خرد ، بدان راهنمايى كرده است» .
گفته شد : آيا بندگان ، مى توانند به همان خرد اكتفا كنند ؟
فرمود : «خردمند ، به دليلِ خردى كه خداوند ، آن را پايه زندگى و زيور و [ وسيله ]رهيابى وى ساخته، مى داند كه خدا حق است و اوست پرورنده وى ، و مى داند كه آفريدگارِ وى را خوشامد و بدآمدى است و طاعتى دارد و معصيتى _ كه تنها خردش نمى تواند آنها را در يابد _ و مى داند كه جز با دانش و طلب آن [ از طريق پيامبران ،] بدان نمى رسد و اگر با دانش خود ، بدان دست نيابد ، از خرد خود ، بهره نمى برد . پس بر خردمند است كه طلب دانش كند و ادب بياموزد كه بى آن ، نمى تواند پايدار بماند» . .
ص: 352
9098.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام الكاظم عليه السلام_ في وَصِيَّتِهِ لِهِشامٍ _: يا هِشامُ ، إنَّ ضَوءَ الجَسَدِ في عَينِهِ ، فَإِن كانَ البَصَرُ مُضيئًا اِستَضاءَ الجَسَدُ كُلُّهُ . وإنَّ ضَوءَ الرّوحِ العَقلُ ، فَإِذا كانَ العَبدُ عاقِلاً كانَ عالِمًا بِرَبِّهِ ، وإذا كانَ عالِمًا بِرَبِّهِ أبصَرَ دينَهُ . وإن كانَ جاهِلاً بِرَبِّهِ لَم يَقُم لَهُ دينٌ . وكَما لا يَقومُ الجَسَدُ إلاّ بِالنَّفسِ الحَيِّةِ فَكَذلِكَ لا يَقومُ الدّينُ إلاّ بِالنِّيَّةِ الصّادِقَةِ ، ولا تَثبُتُ النِّيَّةُ الصّادِقَةُ إلاّ بِالعَقلِ. (1)9099.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام الرضا عليه السلام :بِالعُقولِ يُعتَقَدُ التَّصديقُ بِاللّهِ. (2)ج _ الدّين9101.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :لا دينَ لِمَن لا عَقلَ لَهُ. (3)9102.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ إنَّهُ كانَ إذا غَزا قالَ _ ) الإمام عليّ عليه السلام :هَبَطَ جَبرَئيلُ عَلى آدَمَ عليه السلام فَقالَ : يا آدَمُ ، إنّي اُمِرتُ أن اُخَيِّرَكَ واحِدَةً مِن ثَلاثٍ ، فَاختَرها ودَعِ اثنَتَينِ .
فَقالَ لَهُ آدَمُ : يا جَبرَئيلُ ، ومَا الثَّلاثُ ؟
فَقالَ : العَقلُ وَالحَياءُ وَالدّينُ .
فَقالَ آدَمُ : إنّي قَدِ اختَرتُ العَقلَ .
فَقالَ جَبرَئيلُ لِلحَياءِ وَالدّينِ : اِنصَرِفا ودَعاهُ .
فَقالا : يا جَبرَئيلُ ، إنّا اُمِرنا أن نَكونَ مَعَ العَقلِ حَيثُ كانَ .
قالَ : فَشَأن_ُكُما ، وعَرَجَ. (4) .
ص: 353
9103.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام كاظم عليه السلام_ در سفارش به هشام _: اى هشام ! روشنايى بدن ، در چشم است ، كه اگر چشمْ نورانى باشد، بدنْ روشنايى خواهد داشت ؛ و روشنى روح ، به خرد است ، كه اگر بنده اى خردمند باشد ، به پروردگار ، آگاه خواهد بود، و آن كه به پروردگار، آگاه باشد، در دينش بينا مى شود ، و هر كس به خداوند ، ناآگاه باشد، دينش استوار نخواهد بود .
همان گونه كه قوام بدن ، به جانِ زنده است ، قوام دين نيز به نيّت هاى پاك است و نيّت پاك هم، جز با خرد ، حاصل نمى گردد .9102.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در دعا هنگام جنگ _ ) امام رضا عليه السلام :به وسيله خرد ، خداباورى ، حاصل مى شود.ج _ دين9104.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ لَمّا أمَرَ بِالشِّعارِ قَبلَ الحَربِ _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آن كه خرد ندارد ، دين ندارد .9105.عنه صلى الله عليه و آله ( _ لِسَرِيَّةٍ بَعَثَها _ ) امام على عليه السلام :جبرئيل بر آدم عليه السلام فرود آمد و گفت : اى آدم ! من مأمور شده ام كه تو را ميان سه چيز ، مخيّر سازم . يكى را برگزين و دو تا را رها كن .
آدم گفت : «اى جبرئيل! آن سه چيست ؟».
گفت : خرد ، آزرم و دين .
آدم گفت : «خرد را برگزيدم» .
آن گاه جبرئيل ، به آزرم و دين ، رو كرد و گفت:
برويد و او را رها كنيد .
آن دو گفتند : اى جبرئيل ! ما مأموريم كه هميشه با خرد همراه باشيم .
گفت : خود مى دانيد، و بالا رفت .
.
ص: 354
9106.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :عنه عليه السلام :ما آمَنَ المُؤمِنُ حَتّى عَقَلَ. (1)9104.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ هنگامى كه به شعار دادن پيش از آغاز جنگ، فرمان د ) عنه عليه السلام :الدّينُ وَالأَدَبُ نَتيجَةُ العَقلِ. (2)9105.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ خطاب به سپاهى كه آن را اعزام كرد _ ) الإمام الصادق عليه السلام :مَن كانَ عاقِلاً كانَ لَهُ دينٌ، ومَن كانَ لَهُ دينٌ دَخَلَ الجَنَّةَ. (3)9106.امام على عليه السلام :إرشادُ القُلوبِ:في تَوراةِ موسى عليه السلام : لا عَقلَ كَالدّينِ. (4)راجع : ص 282 (التحذير من ترك التعقّل) .
د _ كمال الدين9109.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :ما تَمَّ دينُ إنسانٍ قَطُّ حَتّى يَتِمَّ عَقلُهُ. (5)9110.عنه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :لا يُعجِبَنَّكَ إسلامُ امرِىً حَتّى تَنظُرَ ما مَعقولُ عَقلِهِ. (6)9107.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :لا يُعجِبكُم إسلامُ رَجُلٍ حَتّى تَعلَموا كُنهَ عَقلِهِ. (7)9108.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :ثَلاثٌ مَن كُنَّ فيهِ كَمُلَ إيمانُهُ : العَقلُ ، وَالحِلمُ ، وَالعِلمُ. (8)9109.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :عَلى قَدرِ العَقلِ يَكونُ الدّينُ ، عَلى قَدرِ الدّينِ تَكونُ قُوَّةُ اليَقينِ. (9)9110.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام الكاظم عليه السلام :كَما لا يَقومُ الجَسَدُ إلاّ بِالنَّفسِ الحَيَّةِ فَكَذلِكَ لا يَقومُ الدّينُ إلاّ بِالنِّيَّةِ الصّادِقَةِ ، ولا تَثبُتُ النِّيَّةُ الصّادِقَةُ إلاّ بِالعَقلِ. (10) .
ص: 355
9111.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :امام على عليه السلام :مؤمن ، ايمان نمى آورد ، تا خردمند گردد .9112.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :ديندارى و ادب ، نتيجه خردورزى است .9113.عنه صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :هر كه خردمند باشد ، ديندار است و آن كه ديندار باشد ، وارد بهشت مى شود .9114.عنه صلى الله عليه و آله :إرشاد القلوب :در تورات موسى عليه السلام ، چنين نقل شده است كه: هيچ خردى، مانند ديندارى نيست.ر . ك : ص 283 (زنهار از كنار نهادن خردورزى).
د _ كمال دين9112.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :ديندارى آدمى ، به كمال نمى رسد، مگر آن كه خردش كامل شود .9113.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :شيفته مسلمانىِ كسى مشو ، تا آن كه ببينى خردورزى او چگونه است .9114.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :شيفته مسلمانىِ كسى نشويد، مگر آن كه ميزان خردش را بدانيد .9115.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :هر كه سه خصلت در او باشد، ايمانش كامل است : خرد ، بردبارى و دانش .9116.عنه صلى الله عليه و آله ( _ لَمّا سُئلَ عن عَدَمِ افتِتانِ الشهيدِ في القَب ) امام على عليه السلام :ديندارى ، به اندازه خرد است و يقين، به اندازه ديندارى .9117.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام كاظم عليه السلام :همان گونه كه قوام تن ، به جانِ زنده است ، قوام ديندارى ، به نيّت پاك است و نيّت پاك، جز با خرد، حاصل نمى شود .
.
ص: 356
ه _ مَكارِمُ الأَخلاقِ9119.عنه صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ لِمَن قالَ لَهُ: أخبِرني عَنِ العَقلِ ما هُوَ ؟ وكَيفَ هُوَ ؟ وما يَتَشَعَّبُ مِنهُ وما لا يَتَشَعَّبُ ؟ وصِف لي طَوائِفَهُ كُلَّها _: إنَّ العَقلَ عِقالٌ مِنَ الجَهلِ ، وَالنَّفسُ مِثلُ أخبَثِ الدَّوابِّ ، فَإِن لَم تُعقَل حارَت ، فَالعَقلُ عِقالٌ مِنَ الجَهلِ ، وإنَّ اللّهَ خَلَقَ العَقلَ فَقالَ لَهُ : أقبِل فَأَقبَلَ ، وقالَ لَهُ : أدبِر فَأَدبَرَ ، فَقالَ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى : وعِزَّتي وجَلالي ، ما خَلَقتُ خَلقًا أعظَمَ مِنكَ ولا أطوَعَ مِنكَ ، بِكَ اُبدِئُ وبِكَ اُعيدُ ، لَكَ الثَّوابُ وعَلَيكَ العِقابُ . فَتَشَعَّبَ مِنَ العَقلِ الحِلمُ ، ومِنَ الحِلمِ العِلمُ ، ومِنَ العِلمِ الرُّشدُ ، ومِنَ الرُّشدِ العَفافُ ، ومِنَ العَفافِ الصِّيانَةُ ، ومِنَ الصِّيانَةِ الحَياءُ ، ومِنَ الحَياءِ الرَّزانَةُ ، ومِنَ الرَّزانَةِ المُداوَمَةُ عَلَى الخَيرِ ، ومِنَ المُداوَمَةِ عَلَى الخَيرِ كَراهِيَةُ الشَّرِّ ، ومِن كَراهِيَةِ الشَّرِّ طاعَةُ النّاصِحِ. (1)9120.عنه صلى الله عليه و آله ( _ لجابرِ بنِ عبدِاللّه ِ الأنصاريّ بَعدَ شَهادَةِ ) عنه صلى الله عليه و آله :التَّوَدُّدُ إلَى النّاسِ نِصفُ العَقلِ. (2)9116.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در پاسخ به سؤالى درباره گرفتار نبودن شهيد در قب ) عنه صلى الله عليه و آله :حُسنُ الأَدَبِ دَليلٌ عَلى صِحَّةِ العَقلِ. (3)9117.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :فَسادُ الأَخلاقِ مُعاشَرَةُ السُّفَهاءِ ، وصَلاحُ الأَخلاقِ مُعاشَرَةُ العُقَلاءِ. (4)9118.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :الأَدَبُ فِي الإِنسانِ كَشَجَرَةٍ أصلُهَا العَقلُ. (5) .
ص: 357
ه _ مكارم اخلاق9120.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به جابر بن عبد اللّه انصارى ، پس از شهادت پدرش ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در پاسخ كسى كه پرسيد : خرد چيست و چگونه است ؟ چه چيزهايى از خرد ، پيدا مى شود ؟ و انواع خرد ، كدام است ؟ _: خرد ، بازدارنده از نادانى است . نفْس ، به سانِ پليدترينِ چارپايان است و اگر مهار نشود ، حيران مى گردد . پس خرد ، بازدارنده از نادانى است .
همانا خداوند، خرد را بيافريد و بدو فرمود: «روى آور». پس روى آورد ، و بدو گفت: «باز گرد». پس باز گشت . آن گاه خداوند به عزّت و جلال خويش، سوگند ياد كرد كه : «آفريده اى بزرگ تر از تو و فرمانبرتر از تو نيافريدم . [ نعمت هاى خود را ]با تو آغاز مى كنم و با تو باز مى گردانم . پاداش و كيفر ، از آنِ توست» .
از خرد، بردبارى سرچشمه مى گيرد و از بردبارى دانش ، و از دانش، رُشد، و از رشد، پاك دامنى، و از پاك دامنى ، امنيّت ، و از امنيّت ، آزرم ، و از آزرم ، متانت (سنگينى)، و از متانت، مداومت بر خوبى ها ، و از مداومت بر خوبى ها پرهيز از بدى، و از پرهيز از بدى، پيروى از خيرخواهان .9121.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مهربانى با مردم ، نيمى از خردمندى است .9122.عنه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :ادب نيكو، نشانه سلامت خرد است .9123.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :همنشينى با ابلهان، اخلاق را فاسد مى كند و همنشينى با خردمندان، به نيكو شدن اخلاق مى انجامد .9124.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :ادب در آدمى ، درختى است كه ريشه آن ، خرد است .
.
ص: 358
9125.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :إنَّ الأَدَبَ حُجَّةُ العَقلِ ، وَالعِلمَ حُجَّةُ القَلبِ. (1)9121.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :أفضَلُ العَقلِ الأَدَبُ. (2)9122.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :حَدُّ العَقلِ النَّظَرُ فِي العَواقِبِ ، وَالرِّضا بِما يَجري بِهِ القَضاءُ. (3)9123.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :لِلحازِمِ مِن عَقلِهِ عَن كُلِّ دَنِيَّةٍ زاجِرٌ. (4)9124.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :ما ذَلَّ مَن أحسَنَ الفِكرَ. (5)9125.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :بِالعَقلِ كَمالُ النَّفسِ. (6)9126.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :الخُلُقُ المَحمودُ مِن ثِمارِ العَقلِ. (7)9127.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :ما جَمَّلَ الفَضائِلَ كَاللُّبِّ. (8)9128.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العَقلُ شَجَرَةٌ ثَمَرُهَا السَّخاءُ والحَياءُ. (9)9129.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :مَنِ اتَّقَى اللّهَ عَقَلَ. (10)9130.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العَقلُ شَجَرَةٌ أصلُهَا التُّقى ، وفَرعُهَا الحَياءُ ، وثَمَرَتُهَا الوَرَعُ . فَالتَّقوى تَدعو إلى خِصالٍ ثَلاثٍ : إلَى الفِقهِ فِي الدّينِ ، وَالزُّهدِ فِي الدُّنيا ، وَالاِنقِطاعِ إلَى اللّهِ تَعالى . وَالحَياءُ يَدعو إلى ثَلاثِ خِصالٍ : إلَى اليَقينِ ، وحُسنِ الخُلُقِ ، وَالتَّواضُعِ . وَالوَرَعُ
يَدعو إلى خِصالٍ ثَلاثٍ : إلى صِدقِ اللِّسانِ ، وَالمُسارَعَةِ إلَى البِرِّ ، وتَركِ الشُّبُهاتِ. (11) .
ص: 359
9131.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :ادب، برهانِ خرد و دانش، برهانِ دل است .9132.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :برترين خرد ، ادب است .9133.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :مرز خردمندى، عاقبت انديشى و خشنودى به قضاى الهى است .9134.الإمامُ عليٌّ عليه السلام عن رسولِ اللّه ِ صلى ال ( _ في حديثِ عِيادَتِهِ مَع أصحابِهِ لِعبدِ اللّه ِ ) امام على عليه السلام :دورانديش ، بر پايه خردمندى اش ، براى هر پَستى اى، بازدارنده اى دارد .9126.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :آن كه نيك مى انديشد ، خوار نمى شود .9127.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :كمال نفْس ، به خردورزى است .9128.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :اخلاق نيكو، از ميوه هاى خردورزى است .9129.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :هيچ چيزى به سانِ خرد، فضيلت ها را زيبا نمى گرداند .9130.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خرد، درختى است كه ميوه اش سخاوت و آزرم است .9131.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :آن كه پرواى الهى پيشه سازد، خردمند است .9132.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خرد، درختى است كه ريشه اش پارسايى ، شاخه هايش آزرم ، و ميوه اش، وَرَع است .
پارسايى ، به سه خصلت فرا مى خواند : فهم دين ، بى رغبتى به دنيا و دل بستگى به خداوند ؛ و آزرم ، به سه خصلت فرا مى خواند : يقين ، خوش خُلقى و فروتنى ؛ و وَرَع ، به سه خصلت فرا مى خواند : راستگويى ، پيشى گرفتن در نيكى ، و كنار نهادن كار شبهه ناك . .
ص: 360
9133.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :كَسبُ العَقلِ الاِعتِبارُ وَالاِستِظهارُ، وكَسبُ الجَهلِ الغَفلَةُ والاِغتِرارُ. (1)9134.امام على عليه السلام ( _ در نقل داستان عيادت پيامبر خدا و اصحابش از عبد ) عنه عليه السلام :يُستَدَلُّ عَلى عَقلِ الرَّجُلِ بِالتَّحَلّي بِالعِفَّةِ وَالقَناعَةِ. (2)9135.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :عَلَيكَ بِالسَّخاءِ فَإِنَّهُ ثَمَرَةُ العَقلِ. (3)9136.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :كَفى بِالمَرءِ عَقلاً أن يُجمِلَ في مَطالِبِهِ. (4)9137.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :ثَمَرَةُ العَقلِ مُداراةُ النّاسِ. (5)9138.الإمامُ الحسنُ عليه السلام :عنه عليه السلام :عُنوانُ العَقلِ مُداراةُ النّاسِ. (6)9135.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :لا عَقلَ كَالتَّجاهُلِ. (7)9136.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العَقلُ حَيثُ كانَ آلِفٌ مَألوفٌ. (8)9137.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :الاِحتِمالُ بُرهانُ العَقلِ وعُنوانُ الفَضلِ. (9)9138.امام حسن عليه السلام :عنه عليه السلام :ذُو العَقلِ لا يَنكَشِفُ إلاّ عَنِ احتِمالٍ وإجمالٍ وإفضالٍ. (10)9139.كنز العمّال عن أنس عن رسول اللّه صلى الله عليه وعنه عليه السلام :لِكُلِّ شَيءٍ زَكاةٌ ، وزَكاةُ العَقلِ احتِمالُ الجُهّالِ. (11) .
ص: 361
9140.الأمالي للطوسي عن ابن عبّاس :امام على عليه السلام :دستاورد خرد ، كسب آبرو و پشت گرمى است و دستاورد نادانى ، غفلت و خودبينى .9139.كنز العمّال ( _ به نقل از اَنَس _ ) امام على عليه السلام :خرد آدمى ، از آراستگى اش به پاك دامنى و قناعت ، شناخته مى شود .9140.الأمالى ، طوسى ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) امام على عليه السلام :بر تو باد بخشندگى، كه نتيجه خردمندى است .9141.كنز العمّال عن أنس :امام على عليه السلام :براى خردورزى ، كوتاه كردن خواسته ها كافى است .9142.كنز العمّال عن عمر بن الخطاب:امام على عليه السلام :مدارا كردن با مردم، نتيجه خردمندى است .9143.مَجمَع البَيان : ( _ في قولِهِ تعالى : {Q} «إذ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّك ) امام على عليه السلام :نشانه خردمندى، مدارا كردن با مردم است .9141.كنز العمّال ( _ به نقل از اَنَس _ ) امام على عليه السلام :هيچ خردمندى اى ، مانند چشم پوشى [ از آنچه اظهارش نكوهيده است ،] نيست .9142.كنز العمّال ( _ به نقل از عمر بن خطّاب _ ) امام على عليه السلام :خردمندى ، هر جا كه باشد، اُنس و اُلفت به همراه دارد .9143.مجمع البيان :امام على عليه السلام :بردبارى، دليل خردمندى و نشانه فضيلت است .9144.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :امام على عليه السلام :خردمند ، شناخته نمى شود، جز با بردبارى ، كوتاه كردن خواسته و نيكى كردن .9145.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :هر چيزى زكاتى دارد و زكات خردمندى ، تحمّل نادان هاست . .
ص: 362
9146.عنه عليه السلام :عنه عليه السلام :مُرُوَّةُ الرَّجُلِ عَلى قَدرِ عَقلِهِ. (1)9147.عنه عليه السلام :عنه عليه السلام :جِهادُ النَّفسِ بِالعِلمِ عُنوانُ العَقلِ. (2)9148.الإمامُ الصّادقُ عليه السلام ( _ في قولِهِ تعالى : {Q} «وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّ ) عنه عليه السلام :إنَّمَا العَقلُ التَّجَنُّبُ مِنَ الإِثمِ ، وَالنَّظَرُ فِي العَواقِبِ ، وَالأَخذُ بِالحَزمِ. (3)9149.كنز العمّال عن ابن عبّاس :عنه عليه السلام :العَقلُ يوجِبُ الحَذَرَ. (4)9144.امام على عليه السلام :عنه عليه السلام :. . . ومِن عَقلِهِ [أيِ المُؤمِنِ] إنصافُهُ مِن نَفسِهِ ، وتَركُهُ الغَضَبَ عِندَ مُخالَفَتِهِ ، وقَبولُهُ الحَقَّ إذا بانَ لَهُ. (5)9145.امام على عليه السلام :عنه عليه السلام :الحِلمُ نورٌ جَوهَرُهُ العَقلُ. (6)9146.امام على عليه السلام :عنه عليه السلام :مَعَ العَقلِ يَتَوَفَّرُ الحِلمُ. (7)9147.امام على عليه السلام :عنه عليه السلام :بِوُفورِ العَقلِ يَتَوَفَّرُ الحِلمُ. (8)9148.امام صادق عليه السلام ( _ درباره آيه {Q} «خداوند در بدر، شما را يارى كرد، ) عنه عليه السلام :العَقلُ أنَّكَ تَقتَصِدُ فَلا تُسرِفُ ، وتَعِدُ فَلا تُخلِفُ ، وإذا غَضِبتَ حَلُمتَ. (9)9149.كنز العمّال ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) عنه عليه السلام :السَّكينَةُ عُنوانُ العَقلِ. (10)9150.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :ثَمَرَةُ العَقلِ لُزومُ الحَقِّ. (11) .
ص: 363
9151.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :جوان مردى آدمى ، به اندازه خردمندى اوست .9152.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :جهاد با نفْس به وسيله دانش ، نشانه خرد است .9153.الدرّ المنثور عن ابن مسعود :امام على عليه السلام :خردمندى، دورى جستن از گناه ، عاقبت انديشى و احتياط است .9154.صحيح مسلم عن أنس :امام على عليه السلام :خردمندى، موجب هشيارى است .9150.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :انصاف مؤمن نسبت به خويشتن ، كنار نهادن خشم به هنگام مخالفت با او، و پذيرش حق ، آن گاه كه بر او آشكار مى شود ، از نشانه هاى خردمندى مؤمن است .9151.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :بردبارى، نورى است كه اساس آن، خردمندى است .9152.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :با خردمندى، بردبارى افزايش مى يابد .9153.الدرّ المنثور ( _ به نقل از ابن مسعود _ ) امام على عليه السلام :با افزايش خردمندى، بردبارى افزايش مى يابد .9154.صحيح مسلم ( _ به نقل از اَنَس _ ) امام على عليه السلام :خردمندى ، اين است كه : ميانه روى كنى و اسراف نكنى ؛ و وعده بدهى و خُلف وعده نكنى ؛ و چون خشمگين شدى ، بردبار باشى .9155.تفسيرُ القمّي ( _ في ذِكر ما جَرى بَعدَ وَقعَةِ اُحُدٍ _ ) امام على عليه السلام :آرامش، نشانه خردمندى است .9156.كنز العمّال عن أبي سعيد:امام على عليه السلام :ميوه خردمندى، همراهى با حق است . .
ص: 364
9157.كنز العمّال عن أبي حميد الساعدي :عنه عليه السلام :ثَمَرَةُ العَقلِ الصِّدقُ. (1)9155.تفسير القمّى ( _ در بيان ماجراى بعد از جنگ اُحد _ ) عنه عليه السلام :ثَمَرَةُ العَقلِ مَقتُ الدُّنيا وقَمعُ الهَوى. (2)9156.كنز العمّال ( _ به نقل از ابو سعيد _ ) عنه عليه السلام :ثَمَرَةُ العَقلِ الاِستِقامَةُ. (3)9157.كنز العمّال ( _ به نقل از ابو حميد ساعدى _ ) عنه عليه السلام :مَن عَقَلَ سَمَحَ. (4)9158.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :عنه عليه السلام :إنَّ أصلَ العَقلِ العَفافُ ، وثَمَرَتَهُ البَراءَةُ مِنَ الآثامِ. (5)9159.الإمامُ الصّادقُ عليه السلام :عنه عليه السلام :مَن عَقَلَ فَهِمَ ، مَن عَقَلَ عَفَّ. (6)9158.امام على عليه السلام :عنه عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _: لا تَرضَيَنَّ قَولَ أحَدٍ حَتّى تَرضى فِعلَهُ ، ولا تَرضَ فِعلَهُ حَتّى تَرضى عَقلَهُ ، ولا تَرضَ عَقلَهُ حَتّى تَرضى حَياءَهُ ، فَإِنَّ الإِنسانَ مَطبوعٌ عَلى كَرَمٍ ولُؤمٍ ، فَإِن قَوِيَ الحَياءُ عِندَهُ قَوِيَ الكَرَمُ ، وإن ضَعُفَ الحَياءُ قَوِيَ اللُّؤمُ. (7)9159.امام صادق عليه السلام :عنه عليه السلام_ أيضًا _: إنَّ مِلاكَ العَقلِ ومَكارِمِ الأَخلاقِ : صَونُ العِرضِ ، وَالجَزاءُ بِالفَرضِ ، وَالأَخذُ بِالفَضلِ ، وَالوَفاءُ بِالعَهدِ ، وَالإِنجازُ لِلوَعدِ. (8)9160.الإمامُ الصّادقُ عليه السلام :الإمام الحسن عليه السلام :لا أدَبَ لِمَن لا عَقلَ لَهُ. (9)9161.كنز العمّال عن البَراء بن عازِب :عنه عليه السلام_ لَمّا سُئِلَ عَنِ العَقلِ _: التَّجَرُّعُ لِلغُصَّةِ حَتّى تُنالَ الفُرصَةُ. (10) .
ص: 365
9162.كنز العمّال عن اُبَيّ بن عبّاسِ بنِ سَهلٍ عن أبيهامام على عليه السلام :ميوه خردمندى، راستگويى است .9160.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام :ميوه خردمندى ، بيزارى از دنيا و سركوب تمايلات نفسانى است .9161.كنز العمّال ( _ به نقل از بَراء بن عازِب _ ) امام على عليه السلام :ميوه خردمندى ، پايدارى است .9162.كنز العمّال ( _ به نقل از ابىّ بن عبّاس بن سهل، از پدرش، از جدّ ) امام على عليه السلام :آن كه خردمند شود ، بخشنده مى گردد .9163.صحيح مسلم عن البراء :امام على عليه السلام :ريشه خردمندى ، پاك دامنى ، و ميوه آن ، دورى جستن از گناهان است .9164.كنز العمّال عن يزيد بن الأصم :امام على عليه السلام :آن كه خردمند شود، مى فهمد ؛ آن كه خردمند شود، پاك دامن مى گردد .9163.صحيح مسلم ( _ به نقل از بَراء _ ) امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: از سخن كسى خشنود مباش، مگر آن كه از كارش خشنود گردى ، و از كار كسى خشنود مباش ، مگر آن كه از خرد او خشنود شوى ، و از خرد كسى خشنود مباش ، مگر آن كه آزرمِ او را بپسندى ؛ چرا كه آدمى از بزرگوارى و پستى ، تركيب يافته است . اگر آزرمْ قوى شود ، بزرگوارى تقويت مى گردد و اگر آزرمْ ضعيف شود ، پستى ، قوى مى گردد .9164.كنز العمّال ( _ به نقل از يزيد بن اَصَم _ ) امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: ملاك خردمندى و مكارم اخلاقى ، عبارت است از : آبرودارى ، پاداش دادن در برابر واجبات ، احسان نمودن ، وفاى به عهد ، و پايبندى به تعهّدات .9165.كنز العمّال عن إياس بن سَلمة عن أبيهِ :امام حسن عليه السلام :آن كه خردمند نيست، باادب نخواهد بود .9166.كنز العمّال عن إياس بن سَلمة عن أبيهِ :امام حسن عليه السلام_ هنگامى كه از ايشان درباره خردمندى پرسيده شد _: [يعنى] غم ها را جرعه جرعه نوشيدن تا به فرصت ها دست يافتن . .
ص: 366
9165.كنز العمّال ( _ به نقل از اِياس بن سلمه، از پدرش _ ) الإمام الحسين عليه السلام_ لَمّا سُئِلَ عَنِ العَقلِ _: التَّجَرُّعُ لِلغُصَّةِ ومُداهَنَةُ الأَعداءِ. (1)9166.كنز العمّال ( _ به نقل از اِياس بن سلمه، از پدرش _ ) الإمام الصادق عليه السلام :مُجامَلَةُ النّاسِ ثُلُثُ العَقلِ. (2)9167.كنز العمّال عن عبد اللّه ِ بن أبي أوفى :عنه عليه السلام :لا يُعَدُّ العاقِلُ عاقِلاً حَتّى يَستَكمِلَ ثَلاثًا : إعطاءَ الحَقِّ مِن نَفسِهِ عَلى حالِ الرِّضا وَالغَضَبِ ، وأن يَرضى لِلنّاسِ ما يَرضى لِنَفسِهِ ، وَاستِعمالَ الحِلمِ عِندَ العَثرَةِ. (3)9168.كنز العمّال عن أنس :عنه عليه السلام :لَم يُقَسَّم بَينَ العِبادِ أقَلُّ مِن خَمسٍ : اليَقينِ ، وَالقُنوعِ ، وَالصَّبرِ ، وَالشُّكرِ ، وَالَّذي يُكَمِّلُ لَهُ هذا كُلَّهُ العَقلُ. (4)راجع : ص 486 (ما ينبغي للعاقل) و 404 (صفات العقلاء) و 428 (صفات اُولي النُّهى) و 432 (صفات اُولي الألباب)، ج 2 ص 48 (مساوئ الأخلاق) .
و _ مَحاسِنُ الأَعمالِالكتاب«أفَمَن يَعْلَمُ أنَّمَا اُنزِلَ إلَيْكَ مِن رَّبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أعْمَى إنَّمَا يَتَذَكَّرُ اُوْلُواْ الْأَلْبَ_بِ * الَّذِينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَلاَ يَنقُضُونَ الْمِيثَ_قَ * وَ الَّذِينَ يَصِلُونَ مَا أمَرَ اللَّهُ بِهِ أن يُوصَلَ وَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ يَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ» . (5)
.
ص: 367
9170.كنز العمّال عن بُرَيدة :امام حسين عليه السلام_ هنگامى كه از ايشان درباره خردمندى پرسيده شد _: غم ها را جرعه جرعه نوشيدن و با دشمنان مدارا كردن .9171.كنز العمّال عن حُسَيل بن خارِجَة الأشجَعيّ :امام صادق عليه السلام :نيك مردم دارى، يك سومِ خردمندى است .9170.كنز العمّال ( _ به نقل از بُرَيده _ ) امام صادق عليه السلام :خردمند ، خردمند نيست تا آن كه سه خصلت را در حدّ كمال، دارا شود : حق مدارى به گاه خشنودى و خشم ، خواستن براى ديگران، آنچه را براى خود مى خواهد ، و بردبارى به خرج دادن در هنگام لغزش [ ديگران] .9171.كنز العمّال ( _ به نقل از حُسَيل بن خارجه اشجعى _ ) امام صادق عليه السلام :كمترين خصلت هايى كه ميان بندگان تقسيم شده اند، عبارت اند از : يقين ، قناعت ، شكيبايى و سپاس گزارى ، و آنچه همه اينها را براى آدمى كامل مى كند ، خرد است .ر . ك : ص 487 (آنچه براى خردمند سزاوار است) و 405 (ويژگى هاى خردمندان) و 429 (ويژگى هاى خردمندان) و 433 (ويژگى هاى خردمندان)، ج 2 ص 49 (اخلاق زشت) .
و _ كارهاى نيكقرآن«آيا كسى كه مى داند آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده ، حق است ، مانند كسى است كه كوردل است ؟ تنها خردمندان اند كه عبرت مى گيرند ؛ همانان كه به پيمان خدا وفادارند و عهد [او] را نمى شكنند و آنان كه به آنچه خدا به پيوستن به آن ، فرمان داده، مى پيوندند و از پروردگارشان مى ترسند و از سختى حساب، بيم دارند ...» .
.
ص: 368
الحديث9174.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از اِياس بن سَلَمه، از پدرش _ ) رسول اللّه صلى الله عليه و آله :جَدَّ المَلائِكَةُ وَاجتَهَدوا في طاعَةِ اللّهِ بِالعَقلِ ، وجَدَّ المُؤمِنونَ مِن بَني آدَمَ وَاجتَهَدوا فِي طاعَةِ اللّهِ عَلى قَدرِ عُقولِهِم ، فَأَعمَلُهُم بِطاعَةِ اللّهِ أوفَرُهُم عَقلاً. (1)9175.الأمالي للطوسي عن محمّد بن شهاب الزُّهْري :عنه صلى الله عليه و آله_ لَمّا سُئِلَ عَنِ العَقلِ _: العَمَلُ بِطاعَةِ اللّهِ ، وإنَّ العُمّالَ بِطاعَةِ اللّهِ هُمُ العُقَلاءُ. (2)9175.الأمالى ، طوسى ( _ به نقل از محمّد بن شهاب زُهْرى _ ) تيسير المطالب عن جابر بن عبداللّه :إنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله تَلا هذِهِ الآيَةَ : «وَ تِلْكَ الْأَمْثَ_لُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ مَا يَعْقِلُهَا إلاَّ الْعَ__لِمُونَ» قالَ : العالِمُ الَّذي عَقَلَ عَنِ اللّهِ عز و جلفَعَمِلَ بِطاعَتِهِ وَاجتَنَبَ سَخَطَهُ. (3)9176.الإمامُ عليٌّ عليه السلام :حلية الأولياء عن سويد بن غفلة :إنَّ أبا بَكرٍ خَرَجَ ذاتَ يَومٍ فَاستَقبَلَهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آلهفَقالَ لَهُ : بِمَ بُعِثتَ يا رَسولَ اللّهِ ؟
قالَ : بِالعَقلِ .
قالَ : فَكَيفَ لَنا بِالعَقلِ؟
فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : إنَّ العَقلَ لا غايَةَ لَهُ ، ولكِن مَن أحَلَّ حَلالَ اللّهِ وحَرَّمَ حَرامَهُ سُمِّيَ عاقِلاً ، فَإِنِ اجتَهَدَ بَعدَ ذلِكَ سُمِّيَ عابِدًا ، فَإِنِ اجتَهَدَ بَعدَ ذلِكَ سُمِّيَ جَوادًا . فَمَنِ
اجتَهَدَ فِي العِبادَةِ وسَمَحَ في نَوائِبِ المَعروفِ بِلا حَظٍّ مِن عَقلٍ يَدُلُّهُ عَلَى اتِّباعِ أمرِ اللّهِ عز و جل وَاجتِنابِ ما نَهَى اللّهُ عَنهُ ، فَاُولئِكَ هُمُ الأَخسَرونَ أعمالاً ، الَّذينَ ضَلَّ سَعيُهُم فِي الحَياةِ الدُّنيا وهُم يَحسَبونَ أنَّهُم يُحسِنونَ صُنعًا. (4) .
ص: 369
حديث9178.كنز العمّال عن الزهري عن بعض آل عمر عن عمر بن الخپيامبر خدا صلى الله عليه و آله:فرشتگان ، با خرد ، در فرمانبرى از خداوند، تلاش و كوشش كردند و مؤمنان به اندازه خردشان در فرمانبرى از خداوند، تلاش و كوشش نمودند. همانا آنان كه از خردى بيشتر برخوردارند، بيشتر ، از خداوند فرمانبرى مى كنند .9176.امام على عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ هنگامى كه درباره خردمندى از ايشان سؤال شد _: [خردمندى ، ]انجام دادن دستورهاى خداوندى است. همانا خردمندان ، كسانى هستند كه به دستورهاى الهى پايبندند .9177.امام رضا عليه السلام ( _ به نقل از پدرانش عليهم السلام ) تيسير المطالب_ به نقل از جابر بن عبد اللّه _: پيامبر خدا اين آيه را تلاوت كرد: «و اين مثال ها را براى مردم مى زنيم. و جز دانشوران، آنها را در نمى يابند» . آن گاه فرمود: «دانشور، كسى است كه از خداوند، دريافتى دارد و از او فرمانبرى مى كند و از خشمش مى پرهيزد» .9178.كنز العمّال ( _ به نقل از زُهْرى، از يكى از خاندان عمر، از عمر ) حلية الأولياء_ به نقل از سويد پسر غَفَله _: روزى ، ابو بكر [ از خانه ]خارج شد و پيامبر خدا را در مقابل خود ديد . ابو بكر گفت : اى پيامبر خدا! به چه چيزى برانگيخته شدى ؟
فرمود : «به [ پيروى از] خرد» .
ابو بكر گفت : چگونه مى توانيم به خرد دست يابيم ؟
پيامبر صلى الله عليه و آلهفرمود : «خرد را نهايتى نيست ؛ ليكن آن كه حلال خدا را حلال مى داند و حرام او را حرام مى شمارد ، خردمند ناميده مى شود . اگر پس از اين نيز تلاش كرد، عابد ناميده مى شود، و اگر بيش از اين كوشش نمود، جواد ناميده مى شود .
همانا كسانى كه در عبادت مى كوشند و سختى هاى نيكوكارى را پذيرا مى شوند ، [ ولى ]بدون بهره مندى از خردى كه آنان را به پيروى از فرمان خداوند و پرهيز از نواهى او راهنما باشد ، آنان كسانى هستند كه كارهايشان زيانبار است و تلاششان در زندگى دنيايى تباه است، با آن كه گمان مى كنند كه كار نيكو انجام مى دهند» . .
ص: 370
9179.كنز العمّال عن عبد الرَّحمن بن صَفوان :الإمام عليّ عليه السلام :العُقولُ أئِمَّةُ الأَفكارِ ، وَالأَفكارُ أئِمَّةُ القُلوبِ ، وَالقُلوبُ أئِمَّةُ الحَواسِّ ، وَالحَواسُّ أئِمَّةُ الأَعضاءِ. (1)9180.كنز العمّال عن أبي خلف الأعمى عن عُثمانَ بنِ عفّاعنه عليه السلام :عَلى قَدرِ العَقلِ تَكونُ الطّاعَةُ. (2)9181.كنز العمّال عن جابر :عنه عليه السلام :مَن كَمُلَ عَقلُهُ حَسُنَ عَمَلُهُ. (3)9179.كنز العمّال ( _ به نقل از عبدالرحمان بن صفوان _ ) عنه عليه السلام :مَن قَدَّمَ عَقلَهُ عَلى هَواهُ حَسُنَت مَساعيهِ. (4)9180.كنز العمّال ( _ به نقل از ابو خلف اَعمى ، از عثمان بن عفّان _ ) عنه عليه السلام :مِن عَلاماتِ العَقلِ العَمَلُ بِسُنَّةِ العَدلِ. (5)9181.كنز العمّال ( _ به نقل از جابر _ ) عنه عليه السلام :غَريزَةُ العَقلِ تَحدو عَلَى استِعمالِ العَدلِ. (6)9182.كنز العمّال عن سُهَيل {-1-} بن عَمرو :عنه عليه السلام :العَقلُ أن تَقولَ ما تَعرِفُ وتَعمَلَ بِما تَنطِقُ بِهِ. (7)9183.كنز العمّال عن أبي مريمَ السَّلوليّ :عنه عليه السلام :مَن قَوَّمَ لِسانَهُ زانَ عَقلَهُ. (8)9182.كنز العمّال ( _ به نقل از سهيل بن عمرو _ ) عنه عليه السلام :المَعذِرَةُ بُرهانُ العَقلِ. (9) .
ص: 371
9183.كنز العمّال ( _ به نقل از ابى مريم سَلولى _ ) امام على عليه السلام :خردها پيشوايان انديشه اند، و انديشه ها پيشوايان دل ها ، و دل ها پيشوايان حواس، و حواس ها پيشوايان اعضا .9184.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ مِن دعائهِ صلى الله عليه و آله يومَ حُنَينٍ _ ) امام على عليه السلام :اطاعت، به اندازه خردمندى است .9185.كنز العمّال عن أبي إسحاق قالَ رجلٌ للبَراءِ :امام على عليه السلام :آن كه خردش كمال يابد ، رفتارش نيكو مى گردد .9186.كنز العمّال عن أنس :امام على عليه السلام :آن كه خردش را بر ميلش مقدّم بدارد ، تلاش هايش پسنديده مى گردد .9187.الإمامُ الحسينُ عليه السلام :امام على عليه السلام :از نشانه هاى خردمندى ، به روش عادلانه رفتار كردن است .9184.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ از دعاهاى ايشان در جنگ حُنَين _ ) امام على عليه السلام :نيروى خرد، [آدمى را] بر به كارگيرى عدالت ، وا مى دارد .9185.كنز العمّال ( _ به نقل از ابو اسحاق _ ) امام على عليه السلام :خردمندى ، آن است كه آنچه را مى دانى ، بر زبان بياورى و به آنچه مى گويى، عمل كنى .9186.كنز العمّال ( _ به نقل از اَنَس _ ) امام على عليه السلام :كسى كه زبانش را استوار كند ، خردش آراسته مى گردد .9187.امام حسين عليه السلام :امام على عليه السلام :عذرخواهى ، دليل خردمندى است . .
ص: 372
9188.الإمامُ الصّادقُ عليه السلام :عنه عليه السلام :ثَمَرَةُ العَقلِ صُحبَةُ الأَخيارِ. (1)9188.امام صادق عليه السلام :الإمام الصادق عليه السلام :أفضَلُ طَبائِعِ العَقلِ العِبادَةُ ، وأوثَقُ الحَديثِ لَهُ العِلمُ ، وأجزَلُ حُظوظِهِ الحِكمَةُ ، وأفضَلُ ذَخائِرِهِ الحَسَناتُ. (2)راجع : ص 392 (الفعل) و 404 (صفات العقلاء) و 428 (صفات اُولي النّهى) و 432 (صفات اُولي الألباب) .
ز _ وَضعُ الأَشياءِ مَواضِعَها9190.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :العاقِلُ مَن وَضَعَ الأَشياءَ مَواضِعَها ، وَالجاهِلُ ضِدُّ ذلِكَ. (3)9191.عنه صلى الله عليه و آله ( _ مُخاطِبًا مَكَّةَ _ ) نهج البلاغة :قيلَ للإمام عليّ عليه السلام : صِف لَنَا العاقِلَ.
فَقالَ عليه السلام : هُوَ الَّذي يَضَعُ الشَّيءَ مَواضِعَهُ .
فَقيلَ : فَصِف لَنَا الجاهِلَ .
فَقالَ : قَد فَعَلتُ. (4)9192.عنه صلى الله عليه و آله ( _ وكانَ واقِفًا بِالحَزوَرَةِ {-1-} في سوقِ مَكَّ ) الإمام عليّ عليه السلام :العاقِلُ مَن أحسَنَ صَنائِعَهُ ، ووَضَعَ سَعيَهُ في مَواضِعِهِ. (5)9193.عنه صلى الله عليه و آله ( _ مُخاطِبًا مَكَّةَ _ ) عنه عليه السلام :لَيسَ عَلَى العاقِلِ اعتِراضُ المَقاديرِ ، إنَّما عَلَيهِ وَضعُ الشَّيءِ في حَقِّهِ. (6) .
ص: 373
9190.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :ميوه خردمندى ، همنشينى با خوبان است .9191.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ خطاب به مكّه _ ) امام صادق عليه السلام :بهترين سرشتِ خردمندى ، عبادت است ، محكم ترين سخن برايش دانش است ، بزرگ ترين بهره مندى اش حكمت است ، و برترين ذخيره هايش خوبى هاست .ر . ك : ص 393 (عمل) و 405 (ويژگى هاى خردمندان) و 429 (ويژگى هاى خردمندان) و 433 (ويژگى هاى خردمندان) .
ز _ گذاشتن هر چيزى بر جاى خود9194.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خردمند ، آن است كه هر چيز را بر جاى خود نهد و نادان، بر خلاف اين است .9195.عنه صلى الله عليه و آله :نهج البلاغة :به امام على عليه السلام گفته شد : خردمند را براى ما توصيف كن .
فرمود : «خردمند، كسى است كه هر چيز را بر جاى خود نهد» .
گفته شد : نادان را براى ما توصيف كن .
فرمود : «توصيف كردم» .9194.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خردمند، آن است كه كارهايش را نيكو به انجام برساند و هر كارى را در جاى خود قرار دهد .9195.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :بر خردمند روا نيست كه بر مقدّرات ، خُرده بگيرد . همانا بر اوست تا هر چيز را در جاى شايسته خود نهد .
.
ص: 374
نكتة:وكما يلاحظ فإنّ أحد آثار العقل «وضع الأشياء مواضعها» ، ومن جهة اُخرى ورد هذا المعنى نفسه في تعريف العدل (1) ، والنتيجة التي يمكن استخلاصها من مقارنة هاتين المجموعتين من الأحاديث هي أنّ من جملة آثار العقل رعاية العدل ، وأنّ العاقل يعمل بالعدل ، وهذه النتيجة صرّحت بها أحاديث اُخرى أيضًا. (2)
ح _ اِختِيارُ الأَصلَحِ9196.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در روز فتح مكّه _ ) الإمام عليّ عليه السلام :العَقلُ يَأمُرُكَ بِالأَنفَعِ ، وَالمُروءَةُ تَأمُرُكَ بِالأَجمَلِ. (3)9197.صحيح البخارى ( _ به نقل از ابو شُرَيح، به عمرو بن سعيد، در حالى ) عنه عليه السلام :مَن لَم يَعرِفِ الخَيرَ مِنَ الشَّرِّ فَهُوَ بِمَنزِلَةِ البَهيمَةِ. (4)9198.صحيح البخارى ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) عنه عليه السلام :لَيسَ العاقِلُ مَن يَعرِفُ الخَيرَ مِنَ الشَّرِّ ، ولكِنَّ العاقِلَ مَن يَعرِفُ خَيرَ الشَّرَّينِ. (5)ط _ اِغتِنامُ العُمُرِ9200.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :العاقِلُ مَن لا يُضيعُ لَهُ نَفَسًا فيما لا يَنفَعُهُ ، ولا يَقتَني ما لا يَصحَبُهُ. (6)9201.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :لَو صَحَّ العَقلُ لاَغتَنَمَ كُلُّ امرِىً مَهَلَهُ. (7)راجع : ص 380 (ترك الفضول) .
.
ص: 375
نكته:چنان كه مى بينيم، يكى از آثار خردمندى، «هر چيزى را بر جاى خود نهادن» است. از سوى ديگر، در احاديث ، همين مطلب در تعريف عدل نيز بيان شده است . (1) نتيجه اى كه از مقايسه اين دو دسته احاديث مى توان گرفت، اين است كه از آثار خردمندى، رعايت عدل است و خردمند، بر طبق عدل عمل مى كند. اين نتيجه، در برخى احاديث، مورد تصريح قرار گرفته است. (2)
ح _ گزينش بهتر9202.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خرد، تو را به سودمندتر فرمان مى دهد و جوان مردى ، به زيباتر .9203.سنن الترمذي عن ابن عُمَر :امام على عليه السلام :آن كه خوبى را از بدى باز نشناسد، به سان چارپايان است .9204.صحيح مسلم عن عائِشَة :امام على عليه السلام :خردمند، آن نيست كه خوبى را از بدى باز شناسد ؛ بلكه آن است كه از ميان بدى ها بهترين را [ كه كم زيان ترين است، ]تشخيص دهد .ط _ بهره ورى از عمر9206.صحيح مسلم عن ابن عُمَر :امام على عليه السلام :خردمند ، آن است كه دمى را در كارهاى بى سود صرف نكند و آنچه را براى هميشه همراه او نمى ماند ، ذخيره نسازد .9203.سنن الترمذى ( _ به نقل از ابن عمر _ ) امام على عليه السلام :اگر خرد سالم باشد، هر انسانى از فرصت هايش بهره مند مى گردد .ر . ك : ص 381 (ترك بيهودگى ها).
.
ص: 376
ي _ صَوابُ القَولِ9206.صحيح مسلم ( _ به نقل از ابن عمر _ ) الإمام عليّ عليه السلام :مِن دَلائِلِ العَقلِ النُّطقُ بِالصَّوابِ. (1)9207.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :جَميلُ القَولِ دَليلُ وُفورِ العَقلِ. (2)9208.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :يُستَدَلُّ عَلى عَقلِ الرَّجُلِ بِحُسنِ مَقالِهِ ، وعَلى طَهارَةِ أصلِهِ بِجَميلِ أفعالِهِ. (3)9209.صحيح البخاري عن أبي ذَ رّ :الإمام الصادق عليه السلام :الرِّجالُ ثَلاثَةٌ : عاقِلٌ وأحمَقُ وفاجِرٌ . فَالعاقِلُ إن كُلِّمَ أجابَ ، وإن نَطَقَ أصابَ ، وإن سَمِعَ وَعى . وَالأَحمَقُ إن تَكَلَّمَ عَجِلَ ، وإن حَدَّثَ ذَهَلَ ، وإن حُمِلَ عَلَى القَبيحِ فَعَلَ . وَالفاجِرُ إنِ ائتَمَنتَهُ خانَكَ ، وإن حَدَّثتَهُ شانَكَ. (4)راجع : ص 394 (الكلام) و 396 (السكوت) و 404 (صفات العقلاء) .
ك _ حِفظُ التَّجارِبِ9208.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :العَقلُ حِفظُ التَّجارِبِ ، وخَيرُ ما جَرَّبتَ ما وَعَظَكَ. (5)9209.صحيح البخارى ( _ به نقل از ابو ذر _ ) عنه عليه السلام :حِفظُ التَّجارِبِ رَأسُ العَقلِ. (6)9210.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام الحسن عليه السلام_ لَمّا سَأَلَهُ أبوهُ عليه السلام عَنِ العَقلِ _: حِفظُ قَلبِكَ مَا استَودَعتَهُ. (7)9211.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :العاقِلُ مَن وَعَظَتهُ التَّجارِبُ. (8)راجع: ص 308 (التجربة) .
.
ص: 377
ى _ گفتار درست9214.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :از نشانه هاى خردمندى، به درستى سخن گفتن است .9211.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :سخن زيبا، نشانه زيادتى خرد است .9212.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خرد آدمى ، از گفتار نيكويش فهميده مى شود و پاكى ريشه اش ، از كارهاى زيبايش شناخته مى گردد .9213.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :انسان ها بر سه گروه اند : خردمند ، احمق و بدكار . خردمند، كسى است كه اگر از او بپرسند ، پاسخ مى دهد ، اگر سخن بگويد، به درستى سخن مى گويد، و اگر گوش كند، استفاده مى برد . احمق ، آن است كه اگر تكلّم كند، شتاب مى نمايد ؛ اگر حديث بگويد، فراموش مى كند، و اگر بر كار زشت وا داشته شود، آن را انجام مى دهد . بدكار ، كسى است كه اگر او را امين بشمارى ، خيانت مى ورزد، و اگر با او سخن بگويى، از تو بدگويى مى كند .ر . ك : ص 395 (سخن) و 397 (سكوت) و 405 (ويژگى هاى خردمندان) .
ك _ تجربه اندوزى9216.عنه صلى الله عليه و آله ( _ عِندَما طافَ بِالكَعبَةِ حَتّى إذا بَلَغَ الرُّ ) امام على عليه السلام :خردمندى ، تجربه اندوزى است و بهترين تجربه ، آن است كه تو را پند دهد .9217.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :تجربه اندوزى، قله خردمندى است .9218.صحيح البخاري عن عَبد اللّه بن عُمَرَ :امام حسن عليه السلام_ هنگامى كه پدرش از او درباره «خردمندى» پرسيد _: [خردمندى، ]آن است كه آنچه را به دل مى سپارى، نگه بدارد .9219.سنن النسائي عن عَطاء عَن اُسامَةَ بنِ زَيدٍ :امام على عليه السلام :خردمند، كسى است كه تجربه ها او را پند دهند .ر . ك : ص 309 (تجربه) .
.
ص: 378
ل _ حُسنُ التَّدبيرِ9217.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :لا عَقلَ كَالتَّدبيرِ. (1)9218.صحيح البخارى ( _ به نقل از عبد اللّه بن عمر _ ) الإمام عليّ عليه السلام :أدَلُّ شَيءٍ عَلى غَزارَةِ العَقلِ حُسنُ التَّدبيرِ. (2)9219.سنن النسائى ( _ به نقل از عطاء، از اُسامة بن زيد _ ) عنه عليه السلام :مِنَ العَقلِ مُجانَبَةُ التَّبذيرِ وحُسنُ التَّدبيرِ. (3)م _ إصابَةُ الظَّنِّ9221.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :ظَنُّ العاقِلِ كَهانَةٌ. (4)9222.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :الظَّنُّ الصَّوابُ مِن شِيَمِ اُولِي الأَلبابِ. (5)9220.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :ظَنُّ العاقِلِ أصَحُّ مِن يَقينِ الجاهِلِ. (6)9221.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :ظَنُّ ذَوِي النُّهى وَالأَلبابِ أقرَبُ شَيءٍ مِنَ الصَّوابِ. (7) .
ص: 379
ل _ تدبير نيكو9223.عنه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هيچ خردورزى اى، مانند دورانديشى نيست .9224.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :بهترين دليل بر زيادتىِ خرد ، نيك دورانديشى است .9225.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :نشانه خردمندى ، دورى جستن از بيهودگى و نيك دورانديشى است .م _ گمانه زنى درست9227.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :گمانه زنى خردمندان ، پيشگويى است .9228.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :گمانه زنى درست ، روش خردمندان است .9229.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :گمان خردمند، درست تر از يقين نادان است .9230.دلائل النبوّة للبيهقي عن ابن شِهاب :امام على عليه السلام :گمان صاحبان خرد و انديشه ، نزديك ترين چيز به حقيقت است .
.
ص: 380
9223.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _: العَقلُ الإِصابَةُ بِالظَّنِّ ومَعرِفَةُ ما لَم يَكُن بِما كانَ. (1)راجع : ص 398 ح 505 _ 506 .
ن _ الزُّهدُ فِي الدُّنيا9226.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :حَدُّ العَقلِ الاِنفِصالُ عَنِ الفاني وَالاِتِّصالُ بِالباقي. (2)9227.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :فَضيلَةُ العَقلِ الزَّهادَةُ. (3)9228.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :رَدعُ النَّفسِ عَن زَخارِفِ الدُّنيا ثَمَرَةُ العَقلِ. (4)9229.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :مَن عَقَلَ قَنِعَ. (5)9230.دلائل النبوّة ، بيهقى ( _ به نقل از ابن شهاب _ ) عنه عليه السلام :العاقِلُ مَن زَهِدَ في دُنيا فانِيَةٍ دَنِيَّةٍ ، ورَغِبَ في جَنَّةٍ سَنِيَّةٍ خالِدَةٍ عالِيَةٍ. (6)راجع : ص 468 (حبّ الدنيا) .
س _ تَركُ الفُضولِ9233.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام الكاظم عليه السلام :إنَّ العُقَلاءَ تَرَكوا فُضولَ الدُّنيا فَكَيفَ الذُّنوبُ ! وتَركُ الدُّنيا مِنَ الفَضلِ ، وتَركُ الذُّنوبِ مِنَ الفَرضِ. (7)9234.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :إذا قَلَّتِ العُقولُ كَثُرَ الفُضولُ. (8) .
ص: 381
9235.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: خردمندى ، گمانه زنىِ درست و شناخت آينده بر اساس گذشته است .ر . ك : ص 399 ح 505 و 506 .
ن _ بى رغبتى به دنيا9233.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :مرز خردمندى، جدايى از ناپايدار و پيوستن به پايدار است .9234.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :برجستگى خرد، در بى رغبتى به دنياست .9235.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :ميوه خردمندى ، رهانيدن جان از زرق و برق دنيا است .9236.السنن الكبرى عن جابِر بن عَبدِاللّه :امام على عليه السلام :آن كه خردمند مى شود، قناعت پيشه مى كند .9237.المستدرك على الصحيحين عن ابن عَبّاس :امام على عليه السلام :خردمند، آن است كه دل از دنياى ناپايدارِ پَست بكَنَد و به بهشتِ زيباى جاودان و بلندمرتبه ، رغبت كند .ر . ك : ص 469 (دنيا دوستى ).
س _ ترك بيهودگى ها9240.أخبار مكّة للأزرقي عن عَطاء :امام كاظم عليه السلام :خردمندان از زيادتى دنيا (آنچه براى زندگى ضرورت ندارد) گذشتند، چه رسد به گناهان ، حالْ آن كه از دنيا گذشتن، فضيلت است و از گناه گذشتن، واجب .9236.السنن الكبرى ( _ به نقل از جابر بن عبد اللّه _ ) امام على عليه السلام :هنگامى كه از خرد كاسته شود ، بيهودگى ها بسيار مى شود .
.
ص: 382
9237.المستدرك على الصحيحين ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) عنه عليه السلام :مَن أمسَكَ عَنِ الفُضولِ عَدَّلَت رَأيَهُ العُقولُ. (1)9238.أخبار مكّة ، ازرقى ( _ به نقل از مُجاهد _ ) عنه عليه السلام :العاقِلُ مَن رَفَضَ الباطِلَ. (2)راجع: ص 374 (اغتنام العمر) .
ع _ التَّزَوُّدُ لِلآخِرَةِ9241.سنن أبي داوود عن ابن عُمَر :رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ مِن خُطبَةٍ لَهُ يَومَ الجُمُعَةِ _: ألا وإنَّ مِن عَلاماتِ العَقلِ : التَّجافِيَ عَن دارِ الغُرورِ ، وَالإِنابَةَ إلى دارِ الخُلودِ ، وَالتَّزَوُّدَ لِسُكنَى القُبورِ ، وَالتَّأَهُّبَ لِيَومِ النُّشورِ. (3)9242.حلية الأولياء عن ابن عُمَر :الإمام عليّ عليه السلام :مِنَ العَقلِ التَّزَوُّدُ لِيَومِ المَعادِ. (4)9243.الإمام الباقر عليه السلام :عنه عليه السلام :مَن عَمَّرَ دارَ إقامَتِهِ فَهُوَ العاقِلُ. (5)9244.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العاقِلُ مَن هَجَرَ شَهوَتَهُ وباعَ دُنياهُ بِآخِرَتِهِ. (6)9245.الإمام الباقر عليه السلام :عنه عليه السلام :مَا العاقِلُ إلاّ مَن عَقَلَ عَنِ اللّهِ وعَمِلَ لِلدّارِ الآخِرَةِ. (7)9246.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العاقِلُ مَن غَلَبَ هَواهُ ولَم يَبِع آخِرَتَهُ بِدُنياهُ. (8)9241.سنن أبى داوود ( _ به نقل از ابن عمر _ ) عنه عليه السلام :مَن عَقَلَ تَيَقَّظَ مِن غَفلَتِهِ ، وتَأَهَّبَ لِرِحلَتِهِ ، وعَمَرَ دارَ إقامَتِهِ. (9) .
ص: 383
9242.حلية الأولياء ( _ به نقل از ابن عمر _ ) امام على عليه السلام :آن كه خود را از زيادتى ها باز دارد ، خردها رأيش را عادلانه مى دانند.9243.امام باقر عليه السلام :امام على عليه السلام :خردمند، كسى است كه باطل را كنار نهد .ر . ك : ص 375 (بهره ورى از عمر ).
ع _ توشه گيرى براى آخرت9246.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در يكى از خطبه هاى روز جمعه _: بدانيد كه يكى از نشانه هاى خردمندى ، [ دل]كندن از خانه فريبنده[ ى دنيا]، رو كردن به سراى جاودانه ، توشه گيرى براى خانه قبر و آمادگى براى روز رستاخيز است .9247.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ لِعُثمان _ ) امام على عليه السلام :از نشانه هاى خردمندى ، توشه برداشتن براى روز قيامت است .9248.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :آن كه سراى جاودانه اش را آباد كند ، خردمند است .9249.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خردمند ، آن است كه با شهوت ها قهر كند و دنيا را به آخرت بفروشد .9250.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خردمند نيست ، مگر آن كه از خداوند دركى داشته باشد و براى سراى باقى ، كار كند .9247.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به عثمان _ ) امام على عليه السلام :خردمند ، آن است كه بر تمايلات نفسانى اش پيروز شود و آخرتش را به دنيا نفروشد .9248.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :آن كه خردمند است، از خواب غفلت بيدار مى شود و براى سفر آخرت مهيّا مى گردد و خانه هميشگى خود را آباد مى كند .
.
ص: 384
9249.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام الكاظم عليه السلام :إنَّ العُقَلاءَ زَهَدوا فِي الدُّنيا ورَغِبوا فِي الآخِرَةِ ، لِأَنَّهُم عَلِموا أنَّ الدُّنيا طالِبَةٌ مَطلوبَةٌ ، وَالآخِرَةَ طالِبَةٌ ومَطلوبَةٌ ، فَمَن طَلَبَ الآخِرَةَ طَلَبَتهُ الدُّنيا حَتّى يَستَوفِيَ مِنها رِزقَهُ ، ومَن طَلَبَ الدُّنيا طَلَبَتهُ الآخِرَةُ ، فَيَأتيهِ المَوتُ فَيُفسِدُ عَلَيهِ دُنياهُ وآخِرَتَهُ. (1)9250.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :إنَّ العاقِلَ نَظَرَ إلَى الدُّنيا وإلى أهلِها فَعَلِمَ أنَّها لا تُنالُ إلاّ بِالمَشَقَّةِ ، ونَظَرَ إلَى الآخِرَةِ فَعَلِمَ أنَّها لا تُنالُ إلاّ بِالمَشَقَّةِ ، فَطَلَبَ بِالمَشَقَّةِ أبقاهُما. (2)9251.الدرّ المنثور عن أبي العالية :عدّة الداعي عن سويد بن غفلة :دَخَلتُ عَلى أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام بَعدَما بويِعَ بِالخِلافَةِ وهُوَ جالِسٌ عَلى حَصيرٍ صَغيرٍ لَيسَ فِي البَيتِ غَيرُهُ ، فَقُلتُ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، بِيَدِكَ بَيتُ المالِ ولَستُ أرى في بَيتِكَ شَيئًا مِمّا يَحتاجُ إلَيهِ البَيتُ !
فَقالَ عليه السلام : يَابنَ غَفَلَةَ ، إنَّ اللَّبيبَ (3) لا يَتَأَثَّثُ في دارِ النُّقلَةِ ، ولَنا دارُ أمنٍ قَد نَقَلنا إلَيها خَيرَ مَتاعِنا ، وإنّا عَن قَليلٍ إلَيها صائِرونَ. (4)راجع: ص 316 (الزهد في الدنيا) .
ف _ النَّجاة9251.الدرّ المنثور ( _ به نقل از ابو عاليه _ ) رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَا استَودَعَ اللّهُ امرَأً عَقلاً إلاَّ استَنقَذَهُ بِهِ يَومًا. (5)9252.تهذيب الأحكام ( _ به نقل از معاوية بن عمّار ، از امام صادق عليه ا ) التّاريخ الكبير :أتى قُرَّةُ بنُ هُبَيرَةَ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله فَقالَ لَهُ : إنَّهُ كانَت لَنا أربابٌ تُعبَدُ مِن دونِ اللّهِ ، فَبَعَثَكَ اللّهُ ، فَدَعَوناهُنَّ فَلَم يُجِبنَ وسَأَلناهُنَّ فَلَم يُعطينَ ، وجِئناكَ فَهَدانَا اللّهُ .
وقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : قَد أفلَحَ مَن رُزِقَ لُبًّا . قالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، اُكسُني ثَوبَينِ مِن ثِيابِكَ قَد لَبِستَهُما ، فَكَساهُ .
فَلَمّا كانَ بِالمَوقِفِ في عَرَفاتٍ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أعِد عَلَيَّ مَقالَتَكَ ، فَأَعادَ عَلَيهِ ، فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أفلَحَ مَن رُزِقَ لُبًّا. (6) .
ص: 385
9253.مجمع البيان ( _ از على بن ابراهيم ، به اسنادش از امام صادق عليه ) امام كاظم عليه السلام :خردمندان، در دنيا زهدپيشه اند و به آخرت ميل دارند [و سراى جاودانه شان را آباد مى سازند]؛ زيرا مى دانند كه دنيا ، خود، جوينده اى است كه او را مى جويند و آخرت، هم خواهان است و هم خواهان دارد . پس هر كه خواهان آخرت شود، دنيا خود به دنبال او مى رود تا او روزى اش را از آن بستاند، و هر كه دنيا را طلب كند ، آخرت، به دنبال اوست ، و[ لى ]ناگهان مرگش فرا مى رسد و دنيا و آخرتش را تباه مى سازد .9254.تاريخ أصبهان عن ابن عُمَر :امام كاظم عليه السلام :خردمند ، به دنيا و أهل آن ، نظر افكنْد . پس دانست كه جز با سختى ، بدان نمى رسد ؛ و به آخرت ، نظر افكند . پس دانست كه جز با سختى به دست نمى آيد . از اين رو، با سختى ، پايدارتر را جستجو كرد و برگزيد .9255.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عدّة الداعى_ به نقل از سويد بن غَفَله _: بر امير مؤمنان ، پس از آن كه به خلافت رسيده بود، وارد شدم . بر حصيرى كوچك نشسته بود و در خانه، جز آن ، چيزى نبود . گفتم : اى امير مؤمنان! بيت المال ، در دست توست ، و[ لى ]خانه ات را از لوازم زندگى ، تهى مى بينم!
فرمود : «اى پسرِ غفله ! خردمند براى خانه گذرى ، اثاث جمع نمى كند . ما را خانه امنى است كه بهترين وسيله هايمان را بدان جا منتقل كرده ايم و خود نيز به زودى به سوى آن ، ره سپاريم» .ر . ك : ص 317 (زهد به دنيا) .
ف _ رستگارى9258.عنه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند ، خرد را به كسى به امانت نمى سپرد ، مگر آن كه روزى، او را بدان نجات مى بخشد .9254.تاريخ أصبهان ( _ به نقل از ابن عمر _ ) التاريخ الكبير :قُرّة بن هبيره نزد پيامبر خدا آمد و گفت : ما را خدايانى بود كه به جاى خداوند، پرستيده مى شدند ، كه خداوند، تو را بر انگيخت . هر چه آنها را
خوانديم، اجابت نكردند و هر چه از آنان خواستيم، چيزى ندادند ؛ امّا به سوى تو آمديم و خداوند ما را هدايت كرد . پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهفرمود : «آن كه از خردْ برخوردار باشد، رستگار شده است» .
قرّه گفت : اى پيامبر خدا ! دو قطعه از لباس هايى كه خود ، پيشتر پوشيده اى، به من بپوشان. پيامبر صلى الله عليه و آله چنين كرد .
هنگامى كه قرّه در عرفات بود، پيامبر خدا به وى فرمود : «سخنت را تكرار كن» . او تكرار كرد . آن گاه پيامبر خدا فرمود : «آن كه از خردْ برخوردار باشد ، رستگار شده است» .
.
ص: 386
9255.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :العَقلُ يَهدي ويُنجي ، وَالجَهلُ يُغوي ويُردي. (1)9256.صحيح البخارى ( _ به نقل از ابو حُمَيد _ ) عنه عليه السلام :زِيادَةُ العَقلِ تُنجي. (2)9257.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :ثَمَرَةُ العَقلِ العَمَلُ لِلنَّجاةِ. (3)9258.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _: إذا خُلِّيَ عِنانُ العَقلِ ولَم يُحبَس عَلى هَوى نَفسٍ أو عادَةِ دينٍ أو عَصَبِيَّةٍ لِسَلَفٍ ، وَرَدَ بِصاحِبِهِ عَلَى النَّجاةِ. (4)9259.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :رَأيُ العاقِلِ يُنجي. (5)9260.صحيح مسلم عن سَهل بن حُنَيف:عنه عليه السلام :أصلُ العَقلِ الفِكرُ ، وثَمَرَتُهُ السَّلامَةُ. (6)ص _ الخَتمُ بِالجَنَّةِ9262.عنه صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في وَصِيَّتِهِ لِعَلِيٍّ عليه السلام _: العَقلُ مَا اكتُسِبَت بِهِ الجَنَّةُ ، وطُلِبَ بِهِ رِضَا الرَّحمنِ. (7) .
ص: 387
9259.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خرد ، هدايت مى كند و نجات مى بخشد ، و نادانى، گم راه مى سازد و پَست مى گرداند .9260.صحيح مسلم ( _ به نقل از سهل بن حُنَيف _ ) امام على عليه السلام :فراوانى خرد ، نجات مى بخشد .9261.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :ميوه خردمندى ، عمل براى نجات است .9262.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: اگر زمام خرد، رها شود و در حبسِ تمايلات نفْس يا عادت هاى دينى و يا تعصّب گذشتگان نباشد ، صاحبش را به نجات مى رساند .9263.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :رأى خردمند، نجات بخش است .9264.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :ريشه خردمندى، انديشه است و ميوه آن ، سلامت .ص _ فرجام بهشتى9266.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در سفارش به على عليه السلام _: خرد، آن است كه بهشت با آن به دست مى آيد و خشنودى خداوند با آن طلب مى گردد .
.
ص: 388
9267.عنه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :كَم مِن عاقِلٍ عَقَلَ عَنِ اللّهِ أمرَهُ وهُوَ حَقيرٌ عِندَ النّاسِ ذَميمُ المَنظَرِ يَنجو غَدًا ! وكَم مِن ظَريفِ اللِّسانِ جَميلِ المَنظَرِ عِندَ النّاسِ يَهلِكُ غَدًا فِي القِيامَةِ ! (1)9268.عنه صلى الله عليه و آله :ربيع الأبرار عن أنس :قيلَ : يا رَسولَ اللّهِ ، الرَّجُلُ يَكونُ حَسَنَ العَقلِ كَثيرَ الذُّنوبِ ؟
قالَ : ما مِن آدَمِيٍّ إلاّ ولَهُ ذُنوبٌ وخَطايا يَقتَرِفُها ، فَمَن كانَت سَجِيَّتُهُ العَقلَ وغَريزَتُهُ اليَقينَ لَم تَضُرَّهُ ذُنوبُهُ .
قيلَ : كَيفَ ذلِكَ يا رَسولَ اللّهِ ؟
قالَ : لِأَنَّهُ كُلَّما أخطَأَ لَم يَلبَث أن تَدارَكَ ذلِكَ بِتَوبَةٍ ونَدامَةٍ عَلى ما كانَ مِنهُ ، فَيَمحو ذُنوبَهُ ، ويَبقى لَهُ فَضلٌ يَدخُلُ بِهِ الجَنَّةَ. (2)9269.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :لَقَد سَبَقَ إلى جَنّاتِ عَدنٍ أقوامٌ ما كانوا أكثَرَ النّاسِ لا صَومًا ولا صَلاةً ولا حَجًّا ولاَ اعتِمارًا ، ولكِنَّهُم عَقَلوا عَنِ اللّهِ مَواعِظَهُ. (3)9270.صحيح البخاري عن زَيد بن ثابِت :الإمام الصادق عليه السلام :مَن كانَ عاقِلاً خُتِمَ لَهُ بِالجَنَّةِ إن شاءَ اللّهُ. (4)9263.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الكافي عن محمّد بن عبد الجبّار عن بعض أصحابنا رفعه إلى الإمام الصّادق عليه السلام ، قال :قُلتُ لَهُ: مَا العَقلُ ؟
قالَ : ما عُبِدَ بِهِ الرَّحمنُ وَاكتُسِبَ بِهِ الجِنانُ .
قالَ: قُلتُ : فَالَّذي كانَ في مُعاوِيَةَ ؟
فَقالَ : تِلكَ النَّكراءُ ، تِلكَ الشَّيطَنَةُ ، وهِيَ شَبيهَةٌ بِالعَقلِ ولَيسَت بِالعَقلِ. (5) .
ص: 389
9264.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :چه بسيار خردمندانى كه فرمان الهى را از او دريافت كرده اند (1) ] و از بينش الهى برخوردارند] ! اينان گر چه در نزد مردم، بى مقدارند و ظاهرى نكوهيده دارند، ولى در فرداى قيامت ، رستگارند . و چه بسيارند كسانى كه زبانى خوش دارند و در نزد مردم ، خوش نام اند ؛ ولى در قيامت، هلاك مى شوند !9265.صحيح البخارى ( _ به نقل از اَنَس _ ) ربيع الأبرار_ به نقل از اَنَس _: سؤال شد: اى پيامبر خدا! ممكن است مردى از خردى نيكو برخوردار باشد و گناهان بسيار داشته باشد ؟
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «هيچ انسانى نيست، مگر اين كه گناهان و لغزش هايى را مرتكب شده است . پس هر كه سرشتش خردمندى و نهادش يقين باشد ، گناهانْ بدو آسيبى نمى رسانند» .
گفته شد : اى پيامبر خدا! چگونه ممكن است ؟
فرمود : «زيرا [خردمند] هر گاه مرتكب لغزشى گردد ، آن را با توبه و پشيمانى جبران مى كند و گناهانش را پاك مى گرداند و برايش خوبى باقى مى ماند كه با آن، وارد بهشت مى گردد» .9266.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :گروه هايى به سوى بهشت برين ، پيشى گرفتند كه بيش از ديگران ، اهل روزه و نماز و حج و عمره نبودند ؛ بلكه آنان پندهاى الهى را درك كردند.9267.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :آن كه خردمند باشد ، پايانش به بهشت ختم مى گردد ، اگر خدا بخواهد .9268.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الكافى_ به نقل از محمّد بن عبد الجبّار ، از يكى از ياران امام صادق عليه السلام _: گفتم : خرد چيست ؟
فرمود : «آن چيزى كه خداوند با آن ، پرستش مى شود و بهشت با آن به دست مى آيد» .
گفتم : آنچه در معاويه بود [، چه بود] ؟
فرمود : «آن زرنگى و شيطنت است . آن ، شبيه خرد است ؛ ولى خرد نيست» . .
ص: 390
ق _ صَلاحُ كُلِّ أمرٍ9270.صحيح البخارى ( _ به نقل از زيد بن ثابت _ ) الإمام عليّ عليه السلام :بِالعَقلِ صَلاحُ كُلِّ أمرٍ. (1)9271.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العَقلُ مُصلِحُ كُلِّ أمرٍ. (2)ر _ خَيرُ الدُّنيا وَالآخِرَةِ9273.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :العَقلُ يَنبوعُ الخَيرِ. (3)9274.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :بِالعَقلِ تُنالُ الخَيراتُ. (4)9275.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :كُلُّ نَجدَةٍ تَحتاجُ إلَى العَقلِ. (5)9276.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العَقلُ مَنفَعَةٌ ، وَالعِلمُ مَرفَعَةٌ ، وَالصَّبرُ مَدفَعَةٌ. (6)9271.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :اِعقِل تُدرِك. (7)9272.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام الحسن عليه السلام :بِالعَقلِ تُدرَكُ الدّارانِ جَميعًا ، ومَن حُرِمَ مِنَ العَقلِ حُرِمَهُما جَميعًا. (8)9273.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام زين العابدين عليه السلام :العَقلُ قائِدُ الخَيرِ. (9) .
ص: 391
ق _ درستى هر كار9275.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :درستى هر كارى، با خرد است.9276.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خرد ، اصلاح كننده هر كارى است .ر _ خوبى دنيا و آخرت9278.الإمام الصادق عليه السلام :امام على عليه السلام :خرد ، سرچشمه خوبى هاست .9277.تاريخ المدينة ( _ به نقل از جابر _ ) امام على عليه السلام :با خرد ، خوبى ها به دست مى آيند .9278.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام :هر دليرى، به خرد ، نيازمند است .9279.صحيح البخاري عن أنَس :امام على عليه السلام :خرد، منفعت است و دانش، رفعت است و شكيبايى، دفاع كننده است .9280.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خردورزى كن تا [به مقصود ]برسى .9281.عنه صلى الله عليه و آله :امام حسن عليه السلام :با خرد ، دنيا و آخرت به دست مى آيند و آن كه از خردْ محروم باشد ، از دنيا و آخرت محروم مى گردد .9282.عنه صلى الله عليه و آله :امام سجاد عليه السلام :خرد ، رهبر خوبى هاست .
.
ص: 392
9283.عنه صلى الله عليه و آله :الكافي عن عبد اللّه بن عجلان السّكونيّ :قُلتُ لِأَبي جَعفَرٍ عليه السلام : إنّي رُبَّما قَسَمتُ الشَّيءَ بَينَ أصحابي أصِلُهُم بِهِ ، فَكَيفَ اُعطيهِم ؟
فَقالَ : أعطِهِم عَلَى الهِجرَةِ فِي الدّينِ وَالعَقلِ وَالفِقهِ. (1)9284.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام الصادق عليه السلام :إنَّ أوَّلَ الاُمورِ ومَبدَأَها وقُوَّتَها وعِمارَتَهَا الَّتي لا يُنتَفَعُ شَيءٌ إلاّ بِهِ : العَقلُ الَّذي جَعَلَهُ اللّهُ زينَةً لِخَلقِهِ ونورًا لَهُم. (2)9285.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام الكاظم عليه السلام_ لِهِشامِ بنِ الحَكَمِ _: يا هِشامُ ، مَن أرادَ الغِنى بِلا مالٍ ، وراحَةَ القَلبِ مِنَ الحَسَدِ، وَالسَّلامَةَ فِيالدّينِ، فَليَتَضَرَّع إلَى اللّهِ عز و جلفي مَسأَلَتِهِ بِأَن يُكَمِّلَ عَقلَهُ ، فَمَن عَقَلَ قَنِعَ بِما يَكفيهِ ، ومَن قَنِعَ بِما يَكفيهِ استَغنى. (3)5 / 3ما يُختَبَرُ بِهِ العَقلُأ _ الفِعل9281.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :كَيفِيَّةُ الفِعلِ تَدُلُّ عَلى كَمِّيَّةِ العَقلِ ، فَأَحسِن لَهُ الاِختِيارَ وأكثِر عَلَيهِ الاِستِظهارَ. (4)9282.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :كُن حَسَنَ المَقالِ ، جَميلَ الأَفعالِ ؛ فَإِنَّ مَقالَ الرَّجُلِ بُرهانُ فَضلِهِ ، وفِعالَهُ عُنوانُ عَقلِهِ. (5) .
ص: 393
9283.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الكافى_ به نقل از عبد اللّه بن عجلان سَكونى _: به امام باقر عليه السلام گفتم : گاه مى خواهم مالى به عنوان صله رحم ، ميان دوستان و يارانم قسمت كنم . چگونه [و بر چه معيارى] به آنان ببخشم؟
فرمود : «بر پايه هجرت در راهِ دين ، خرد و دانايى» .9284.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :آغاز و شروع كارها و استحكام و آبادانى آنها _ كه جز به آن، چيزى سود نمى بخشد _ به خرد است ؛ خردى كه خداوند ، آن را آرايش بندگان و مايه روشنايى براى آنان قرار داد .9285.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام كاظم عليه السلام_ خطاب به هشام بن حكم _: اى هشام ! آن كه بى نيازى بدون ثروت ، آسايش قلب از حسادت ، و سلامت در ديندارى مى خواهد ، بايد با زارى ، از خداوند بخواهد كه خرد او را كامل گرداند . پس هر كه خردمند باشد ، به آنچه او را بس است ، قناعت مى كند و آن كس كه به آنچه او را بس است ، قناعت كند ، بى نياز مى گردد .5 / 3آنچه خرد با آن آزموده مى شودالف _ عمل9287.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :چگونگى عمل، بر ميزان خرد ، دلالت دارد . پس ، كار نيكو انتخاب كن و آن را محكم ساز .9288.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :نيكوگفتار و زيبارفتار باش ؛ زيرا گفتار آدمى، نشانِ فضل اوست و رفتار او، دليل خردمندى اش .
.
ص: 394
9289.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :مَن أحسَنَ أفعالَهُ أعرَبَ عَن وُفورِ عَقلِهِ. (1)9289.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العاقِلُ مَن صَدَّقَ أقوالَهُ أفعالُهُ. (2)راجع : ص 366 (محاسن الأعمال) و 402 (جوامع ما يختبر به العقل) .
ب _ الكَلام9292.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :كَلامُ الرَّجُلِ ميزانُ عَقلِهِ. (3)9293.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ لأبي ذرّ _ ) عنه عليه السلام :عِندَ بَديهَةِ المَقالِ تُختَبَرُ عُقولُ الرِّجالِ. (4)9290.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :يُنبِئُ عَن عَقلِ كُلِّ امرِىً ما يَنطِقُ بِهِ لِسانُهُ. (5)9291.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :يُنبِئُ عَن عَقلِ كُلِّ امرِىً لِسانُهُ ، ويَدُلُّ عَلى فَضلِهِ بَيانُهُ. (6)9292.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به ابو ذر _ ) عنه عليه السلام :اللِّسانُ مِعيارٌ أرجَحَهُ العَقلُ وأطاشَهُ الجَهلُ. (7)9293.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به ابو ذر _ ) عنه عليه السلام :إيّاكَ وَالكَلامَ فيما لا تَعرِفُ طَريقَتَهُ ولا تَعلَمُ حَقيقَتَهُ ؛ فَإِنَّ قَولَكَ يَدُلُّ عَلى عَقلِكَ ، وعِبارَتَكَ تُنبِئُ عَن مَعرِفَتِكَ. (8)9294.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ وقد سَألَهُ أبو ذَرٍّ عن كَيفيّةِ عِمارَةِ المَ ) عنه عليه السلام :يُستَدَلُّ عَلى عَقلِ كُلِّ امرِىً بِما يَجري عَلى لِسانِهِ. (9) .
ص: 395
9295.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :آن كه كارهايش را نيكو به انجام مى رساند ، از زيادى خرد خود ، خبر مى دهد .9296.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خردمند، كسى است كه رفتار او ، گفتارش را تصديق نمايد .ر . ك : ص 367 (كارهاى نيك) و 403 (بنيادهاى سنجش خرد) .
ب _ سخن9295.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :سخن گفتنِ آدمى، ميزان خردمندىِ اوست .9296.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :به هنگام بديهه گويى ، خردمندى آدميان ، آزموده مى گردد .9297.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به ابو ذر _ ) امام على عليه السلام :آنچه آدمى بر زبان مى آورد ، از خردمندى وى خبر مى دهد .9298.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :از خردمندى هر كس ، زبان او خبر مى دهد و بر فضل او سخنش دلالت مى كند .9299.الإمامُ الصّادقُ عن آبائه عليهم السلامامام على عليه السلام :زبان، ترازويى است كه خرد، آن را سنگين مى كند و نادانى، آن را سبُك مى گرداند .9300.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :از سخنى كه روش آن را نمى شناسى و از حقيقتش آگاه نيستى ، بپرهيز ؛ زيرا سخن تو ، بر خرد تو دلالت دارد و گفتارت ، از ميزان معرفت تو خبر مى دهد .9301.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :بر خرد آدمى ، به آنچه بر زبان مى آورد ، استدلال مى شود .
.
ص: 396
9298.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :دَليلُ عَقلِ الرَّجُلِ قَولُهُ ، دَليلُ أصلِ المَرءِ فِعلُهُ. (1)9299.امام صادق عليه السلام ( _ به نقل از پدرانش عليهم السلام _ ) عنه عليه السلام :مَن أطلَقَ لِسانَهُ أبانَ عَن سُخفِهِ (2) . (3)9300.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :أوحَى اللّهُ لِموسى عليه السلام : لا تَكونَنَّ مِكثارًا بِالمَنطِقِ مِهذارًا (4) ؛ إنَّ كَثرَةَ المَنطِقِ تَشينُ العُلَماءَ ، وتُبدي مَساوِئَ السُّخَفاءِ ، ولكِن عَلَيكَ بِذِي اقتِصادٍ ، فَإِنَّ ذلِكَ مِنَ التَّوفيقِ وَالسَّدادِ. (5)راجع : ص 376 (صواب القول) و 404 ح 523 و 438 ح 640 .
ج _ السُّكوت9303.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :الصَّمتُ آيَةُ النُّبلِ وثَمَرَةُ العَقلِ. (6)9304.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :مَن عَقَلَ صَمَتَ. (7)9302.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :مَن أمسَكَ عَن فُضولِ المَقالِ شَهِدَت بِعَقلِهِ الرِّجالُ. (8)9303.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :مِن عَقلِ الرَّجُلِ أن لا يَتَكَلَّمَ بِجَميعِ ما أحاطَ بِهِ عِلمُهُ. (9) .
ص: 397
9304.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :نشانه خرد آدمى، سخن اوست و نشانه ريشه دارى آدمى، رفتار او .9305.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :آن كه زبانش را رها مى سازد، سَبُك خردى خود را آشكار مى كند .9306.عنه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خدا به موسى عليه السلام وحى كرد كه : «بسيار و بيهوده سخن مگو ؛ زيرا سخن گفتن بسيار ، چهره عالمان را زشت مى گرداند و بدى هاى سبُك خردان را آشكار مى سازد ؛ ليكن بر تو باد ميانه روى؛ زيرا نشانه موفّقيت و استوارى است».ر . ك : ص 377 (گفتار درست) و 405 ح 523 و 439 ح 640 .
ج _ سكوت9309.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :سكوت، نشانه بزرگوارى و ميوه خردمندى است .9310.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :آن كه خردمند گردد ، ساكت مى شود .9305.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :آن كه از سخن زيادى خوددارى ورزد ، بزرگانْ به خردمندى وى گواهى مى دهند .9306.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :نشانه خردمندىِ آدمى ، آن است كه تمام آنچه را كه مى داند، بر زبان نياورد .
.
ص: 398
9307.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العاقِلُ مَن عَقَلَ لِسانَهُ إلاّ عَن ذِكرِ اللّهِ. (1)9308.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العاقِلُ لا يَتَكَلَّمُ إلاّ بِحاجَتِهِ أو حُجَّتِهِ. (2)راجع : ص 376 (صواب القول) و 410 ح 544 و 438 ح 640 .
د _ الرَّأي9311.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :رَأيُ الرَّجُلِ ميزانُ عَقلِهِ. (3)9312.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :ظَنُّ الإِنسانِ ميزانُ عَقلِهِ ، وفِعلُهُ أصدَقُ شاهِدٍ عَلى أصلِهِ. (4)9313.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :ظَنُّ الرَّجُلِ عَلى قَدرِ عَقلِهِ. (5)9314.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :إنَّ العاقِلَ مِن عَقلِهِ في إرشادٍ ، ومِن رَأيِهِ فِي ازدِيادٍ ، فَلِذلِكَ رَأيُهُ سَديدٌ وفِعلُهُ حَميدٌ. (6)راجع : ص 378 (إصابة الظنّ) و 404 ح 523 .
ه _ الرَّسول9317.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :رَسولُكَ تَرجُمانُ عَقلِكَ ، وكِتابُكَ أبلَغُ ما يَنطِقُ عَنكَ. (7) .
ص: 399
9311.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خردمند، كسى است كه زبانش را جز از ياد خدا باز دارد .9312.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خردمند سخن نمى گويد، مگر از روى نياز ، يا بر اساس دليل و برهان .ر . ك : ص 377 (گفتار درست) و 411 ح 544 و 439 ح 640 .
د _ رأى (نظر)9315.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :رأى آدمى، ميزان خردمندىِ اوست .9316.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :گمانه زنىِ انسان، ميزان خردمندىِ اوست و رفتار او، بهترين گواه بر ريشه دارىِ او .9317.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :گمانه زنى آدمى ، به اندازه خرد اوست .9318.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :به راستى كه خردمند ، بر پايه خردش ، در بالندگى ، و بر پايه رأيَش ، در پيشرفت است . از اين رو ، رأى او محكم و رفتارش پسنديده است .ر . ك : ص 379 (گمانه زنى درست) و 405 ح 523 .
ه _ پيام رسان9319.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :فرستاده تو ، ترجمه كننده خرد توست، و نوشته ات رساترين سخنگويت .
.
ص: 400
9320.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :رَسولُكَ تَرجُمانُ عَقلِكَ ، وَاحتِمالُكَ دَليلُ حِلمِكَ. (1)9321.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :بِعَقلِ الرَّسولِ وأدَبِهِ يُستَدَلُّ عَلى عَقلِ المُرسِلِ. (2)راجع: ص 402 ح 516 و 404 ح 522 .
و _ الكِتاب9322.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :كِتابُ الرَّجُلِ عُنوانُ عَقلِهِ وبُرهانُ فَضلِهِ. (3)9323.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :إذا كَتَبتَ كِتابًا فَأَعِد فيهِ النَّظَرَ قَبلَ خَتمِهِ ، فَإِنَّما تَختِمُ عَلى عَقلِكَ. (4)9324.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام الصادق عليه السلام :يُستَدَلُّ بِكِتابِ الرَّجُلِ عَلى عَقلِهِ ومَوضِعِ بَصيرَتِهِ ، وبِرَسولِهِ عَلى فَهمِهِ وفِطنَتِهِ. (5)راجع: ص 402 ح 516 و 404 ح 522 .
ز _ التَّصديقُ وَالإِنكار9322.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام الصادق عليه السلام :إذا أرَدتَ أن تَختَبِرَ عَقلَ الرَّجُلِ في مَجلِسٍ واحِدٍ فَحَدِّثهُ في خِلالِ حَديثِكَ بِما لا يَكونُ ، فَإِن أنكَرَهُ فَهُوَ عاقِلٌ ، وإن صَدَّقَهُ فَهُوَ أحمَقُ. (6)ح _ الخَليل9324.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :خَليلُ المَرءِ دَليلٌ عَلى عَقلِهِ ، وكَلامُهُ بُرهانُ فَضلِهِ. (7)راجع: ص 402 ح 518 .
.
ص: 401
9326.المستدرك على الصحيحين ( _ به نقل از عبد اللّه بن مسعود _ ) امام على عليه السلام :فرستاده تو ، ترجمه كننده خرد توست و ظرفيت تو، نشانه بردبارى ات .9327.الإمام الصادق عليه السلام :امام على عليه السلام :از خرد و ادبِ فرستاده، بر خرد فرستنده استدلال مى شود .ر . ك : ص 403 ح 516 و 405 ح 522 .
و _ نوشته9327.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام :نوشته آدمى، نشانه خردمندى و دليل فضل اوست .9328.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ درباره حسابرسىِ روز قيامت _ ) امام على عليه السلام :هنگامى كه چيزى را نوشتى ، پيش از مُهر و امضا كردن ، آن را مرور كن؛ زيرا بر خرد خويش ، مُهر و امضا مى زنى .9329.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :به نوشته آدمى ، بر خرد و بينش او استدلال مى شود و به فرستاده اش بر فهم و زيركى او .ر . ك : ص 403 ح 516 و 405 ح 522 .
ز _ تصديق و انكار9332.عنه صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :هر گاه خواستى خرد انسانى را در يك نشستْ بيازمايى ، در لا به لاى سخنت به امرى محال اشاره كن . اگر انكار كرد ، خردمند است و اگر تصديق كرد، احمق است .ح _ دوست9331.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :دوست آدمى، نشانه خردمندى اوست و سخن او، دليل فضلش .ر . ك : ص 403 ح 518 .
.
ص: 402
5 / 4جَوامِعُ ما يُختَبَرُ بِهِ العَقلُ9335.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ لِرَجُلٍ _ ) رسول اللّه صلى الله عليه و آله :سَبعَةُ أشياءَ تَدُلُّ عَلى عُقولِ أصحابِها : المالُ يَكشِفُ عَن مِقدارِ عَقلِ صاحِبِهِ ، وَالحاجَةُ تَدُلُّ عَلى عَقلِ صاحِبِها ، وَالمُصيبَةُ تَدُلُّ عَلى عَقلِ صاحِبِها إذا نَزَلَت بِهِ ، وَالغَضَبُ يَدُلُّ عَلى عَقلِ صاحِبِهِ ، وَالكِتابُ يَدُلُّ عَلى عَقلِ صاحِبِهِ ، وَالرَّسولُ يَدُلُّ عَلى عَقلِ مَن أرسَلَهُ ، وَالهَدِيَّةُ تَدُلُّ عَلى مِقدارِ عَقلِ مُهديها. (1)9333.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در نيايش ) عنه صلى الله عليه و آله :اِعتَبِروا عَقلَ الرَّجُلِ في ثَلاثٍ : في طولِ لِحيَتِهِ ، وكُنيَتِهِ ، ونَقشِ فَصِّ خاتَمِهِ. (2)9334.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :سِتَّةٌ تُختَبَرُ بِها عُقولُ الرِّجالِ : المُصاحَبَةُ ، وَالمُعامَلَةُ ، وَالوَلايَةُ ، وَالعَزلُ ، وَالغِنى ، وَالفَقرُ. (3)9335.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ خطاب به مردى _ ) عنه عليه السلام :سِتَّةٌ تُختَبَرُ بِها عُقولُ النّاسِ : الحِلمُ عِندَ الغَضَبِ ، وَالصَّبرُ عِندَ الرَّهَبِ ، وَالقَصدُ عِندَ الرَّغبِ ، وتَقوَى اللّهِ في كُلِّ حالٍ ، وحُسنُ المُداراةِ ، وقِلَّةُ المُماراةِ. (4)9336.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :ثَلاثٌ يُمتَحَنُ بِها عُقولُ الرِّجالِ ، هُنَّ : المالُ ، وَالوَلايَةُ ، وَالمُصيبَةُ. (5)9337.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :المَرءُ يَتَغَيَّرُ في ثَلاثٍ : القُربِ مِنَ المُلوكِ ، وَالوَلاياتِ ، وَالغَناءِ مِنَ الفَقرِ . فَمَن لَم يَتَغَيَّر في هذِهِ فَهُوَ ذو عَقلٍ قَويمٍ وخُلُقٍ مُستَقيمٍ. (6) .
ص: 403
5 / 4بنيادهاى سنجش خرد9336.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هفت چيز بر خردمندى صاحبان خرد، دلالت دارد : ثروت ، از ميزان خرد صاحب مال ، پرده بر مى دارد ؛ نيازمندى ، بر خرد نيازمند ، دلالت دارد ؛ و بلا ، بر خرد بلا ديده ؛ و خشم ، بر خرد خشمگين ؛ و نوشته بر خرد نويسنده ؛ فرستاده ، بر خرد فرستنده ؛ و هديه ، بر اندازه خرد هديه دهنده .9337.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خرد مرد را با سه چيز بيازماييد : بلندى ريش، كنيه و نوشته نگين انگشترى اش .9338.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :با شش چيز ، خرد مردان ، آزموده مى شود : همنشينى ، معاشرت ، مقام ، كناره گيرى از مقام ، ثروت ، و تنگ دستى .9339.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :با شش چيز، خرد آدميان ، سنجيده مى شود : بردبارى به هنگام خشم ، شكيبايى به هنگام ترس ، ميانه روى به هنگام رغبت ، پرواى خداوند در همه حالات ، نرم خويى با مردم ، و كم جدال كردن .9340.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :با سه چيز، خرد مردان ، سنجيده مى شود : ثروت ، مقام و حوادث ناگوار .9341.المعجم الأوسط عن ثوبان عَن رسول اللّه صلى الله علامام على عليه السلام :آدمى در سه جا دگرگون مى شود : در نزديكى به پادشاهان ، در رسيدن به مقام ، و در رهايى از تنگ دستى . هر كه در اين سه حالتْ دگرگون نشود ، داراى خردى استوار و خُلق و خويى درست است .
.
ص: 404
9340.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :ثَلاثَةٌ تَدُلُّ عَلى عُقولِ أربابِها : الرَّسولُ ، وَالكِتابُ ، وَالهَدِيَّةُ. (1)9341.المعجم الأوسط ( _ به نقل از ثوبان _ ) عنه عليه السلام :إنَّ مِن عَلامَةِ العاقِلِ أن يَكونَ فيهِ ثَلاثُ خِصالٍ : يُجيبُ إذا سُئِلَ ، ويَنطِقُ إذا عَجَزَ القَومُ عَنِ الكَلامِ ، ويُشيرُ بِالرَّأيِ الَّذي يَكونُ فيهِ صَلاحُ أهلِهِ ، فَمَن لَم يَكُن فيهِ مِن هذِهِ الخِصالِ الثَّلاثِ شَيءٌ فَهُوَ أحمَقُ. (2)9342.رَسول اللّه ِ صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :يُستَدَلُّ عَلى عَقلِ الرَّجُلِ بِكَثرَةِ وَقارِهِ وحُسنِ احتِمالِهِ ، وعَلى كَرَمِ أصلِهِ بِحُسنِ أفعالِهِ. (3)9343.الإمام عليّ عليه السلام :عنه عليه السلام :عِندَ غُرورِ الأَطماعِ وَالآمالِ تَنخَدِعُ عُقولُ الجُهّالِ ، وتُختَبَرُ ألبابُ الرِّجالِ. (4)9342.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :رَزانَةُ العَقلِ تُختَبَرُ فِي الرِّضا وَالحُزنِ. (5)9343.امام على عليه السلام :عنه عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _: العَقلُ يَظهَرُ بِالمُعامَلَةِ ، وشِيَمُ الرِّجالِ تُعرَفُ بِالوَلايَةِ. (6)5 / 5صِفاتُ العُقَلاءِ9346.سنن ابن ماجة عن أبي ذرّ عَن رسول اللّه ِ صلى اللهرسول اللّه صلى الله عليه و آله :صِفَةُ العاقِلِ أن يَحلُمَ عَمَّن جَهِلَ عَلَيهِ ، ويَتَجاوَزَ عَمَّن ظَلَمَهُ ، ويَتَواضَعَ لِمَن هُوَ دونَهُ ، ويُسابِقَ مَن فَوقَهُ في طَلَبِ البِرِّ ، وإذا أرادَ أن يَتَكَلَّمَ تَدَبَّرَ فَإِن كانَ
خَيرًا تَكَلَّمَ فَغَنِمَ ، وإن كانَ شَرًّا سَكَتَ فَسَلِمَ ، وإذا عَرَضَت لَهُ فِتنَةٌ استَعصَمَ بِاللّهِ وأمسَكَ يَدَهُ ولِسانَهُ ، وإذا رَأى فَضيلَةً انتَهَزَ بِها ، لا يُفارِقُهُ الحَياءُ ، ولا يَبدو مِنهُ الحِرصُ ، فَتِلكَ عَشرُ خِصالٍ يُعرَفُ بِهَا العاقِلُ. (7) .
ص: 405
9347.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :سه چيز ، بر خردمندى صاحبانش دلالت دارد : فرستاده ، نوشته و هديه .9344.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :از نشانه هاى خردمند ، آن است كه در او سه فضيلت باشد : چون از او بپرسند ، پاسخ دهد ؛ هنگامى كه ديگرى از سخن گفتنْ باز ماند ، سخن بگويد ؛ و رأيى را ابراز كند كه صلاحِ اهلش در آن باشد . پس هر كه اين برترى هاى سه گانه در او نباشد ، نادان است .9345.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام :از متانت بسيار و تحمّل نيكو، بر خردمندى آدمى ، و از رفتارِ زيبايش ، بر بزرگوارى نسبش ، استدلال مى شود .9346.سنن ابن ماجة ( _ به نقل از ابو ذر _ ) امام على عليه السلام :به هنگام فريبكارى آزها و آرزوها ، خردِ نادان ، فريب مى خورد و خرد مردان ، سنجيده مى شود .9347.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :متانت (سنگينىِ) خرد، در خوشى و غم ، سنجيده مى شود .9348.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: خرد، با معاشرت، آشكار مى شود و خُلق و خوى مردان، با مقامشان شناخته مى گردد .5 / 5ويژگى هاى خردمندان (1)9351.عنه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :ويژگى خردمند، آن است كه در برابر حماقت نادان ، بردبارى مى كند ؛ از آن كه بر او ستم كرده ، مى گذرد ؛ نسبت به زيردستان ، فروتنى مى نمايد ؛ با بالادستان ، در جستجوى خوبى ، رقابت مى ورزد ؛ هر گاه خواست
سخن بگويد ، مى انديشد : اگر خوب بود، بر زبان مى آورد و بهره مى جويد، و اگر بد بود ، سكوت مى كند و سالم مى ماند ؛ و اگر لغزشگاهى برايش پيش آمد ، از خداوند ، سلامت مى طلبد و دست و زبان خود را نگه مى دارد ؛ و اگر فضيلتى ديد ، به سرعت از آن بهره مى گيرد ؛ آزرم، از او جدا نمى شود و آزمندى از او آشكار نمى گردد . اينها ويژگى هاى دهگانه اى است كه خردمند با آنها شناخته مى شود .
.
ص: 406
9348.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله_ في بَيانِ ما يَتَشَعَّبُ مِنَ العَقلِ _: أمَّا الرَّزانَةُ فَيَتَشَعَّبُ مِنهَا: اللُّطفُ وَالحَزمُ ، وأداءُ الأَمانَةِ وتَركُ الخِيانَةِ ، وصِدقُ اللِّسانِ ، وتَحصينُ الفَرجِ ، وَاستِصلاحُ المالِ ، وَالاِستِعدادُ لِلعَدُوِّ ، وَالنَّهيُ عَنِ المُنكَرِ ، وتَركُ السَّفَهِ ، فَهذا ما أصابَ العاقِلُ بِالرَّزانَةِ . فَطوبى لِمَن تَوَقَّرَ ، ولِمَن لَم تَكُن لَهُ خِفَّةٌ ولا جاهِلِيَّةٌ ، وعَفا وصَفَحَ. (1)9349.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :إنَّمَا العاقِلُ مَن عَقَلَ عَنِ اللّهِ أمرَهُ ونَهيَهُ. (2)9350.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :العاقِلُ يَستَريحُ في وَحدَتِهِ إلى عَقلِهِ ، وَالجاهِلُ يَتَوَحَّشُ مِن نَفسِهِ ؛ لِأَنَّ صَديقَ كُلِّ إنسانٍ عَقلُهُ ، وعَدُوَّهُ جَهلُهُ. (3)9351.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :العاقِلُ لا يَكشِفُ إلاّ عَن فَضلٍ وإن كانَ عَيِيًّا مَهينًا عِندَ النّاسِ. (4)9352.عنه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :العاقِلُ كَثيرُ الوَجَلِ ، قَليلُ الأَماني وَالأَمَلِ. (5)9353.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _: العاقِلُ إذا تَكَلَّمَ بِكَلِمَةٍ أتبَعَها حِكمَةً
ومَثَلاً ، وَالأَحمَقُ إذا تَكَلَّمَ بِكَلِمَةٍ أتبَعَها حَلِفًا. (6) .
ص: 407
9354.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در توضيح آنچه از خرد سرچشمه مى گيرد _: امّا متانت (سنگينى) ، از آن ، مهربانى ، دورانديشى ، باز گرداندن امانت ، ترك خيانت ، راستگويى ، پاك دامنى ، سالم نگه داشتن ثروت ، آمادگى در برابر دشمن ، باز داشتن از زشتى و كنار نهادن ابلهى ، سرچشمه مى گيرد . اينها ، ويژگى هايى است كه از متانت ، نصيب خردمند مى شود . پس خوشا به حال كسى كه با وقار باشد و سَبُك سَر و نادان نباشد و ببخشايد و بگذرد !9355.تاريخ بغداد عن ربعيّ بن خراش :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :همانا خردمند، كسى است كه امر و نهى الهى را از او دريافت كند (1) ] و از بصيرت الهى برخوردار باشد] .9356.سنن ابن ماجة عن سهل بن سعد الساعديّ :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خردمند، در تنهايى ، با خرد خود ، اُنس مى گيرد و نادان ، از خويشتن وحشت دارد؛ چرا كه دوست هر انسانى، خرد اوست و دشمنش ، نادانى او .9352.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خردمند، جز از فضيلت ، پرده بر نمى دارد ، هر چند نزد مردم ، درمانده و ناتوان باشد .9353.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خردمند ، بسيار در هراس است و آمال و آرزوهايش كم است .9354.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: خردمند، هر گاه سخنى بگويد،
آن را با سخنى حكيمانه و ضرب المثلى همراه مى سازد ، و نادان ، هر گاه سخن بگويد، آن را با سوگند ، همراه مى كند . .
ص: 408
9355.تاريخ بغداد ( _ به نقل از رِبعى بن خِراش _ ) عنه عليه السلام_ أيضًا _: العاقِلُ يُنافِسُ الصّالِحينَ لِيَلحَقَ بِهِم ، ويُحِبُّهُم لِيُشارِكَهُم بِمَحَبَّتِهِ وإن قَصَّرَ عَن مِثلِ عَمَلِهِم. (1)9356.سنن ابن ماجة ( _ به نقل از سهل بن سعد ساعدى _ ) عنه عليه السلام_ أيضًا _: العاقِلُ بِخُشونَةِ العَيشِ مَعَ العُقَلاءِ آنَسُ مِنهُ بِلينِ العَيشِ مَعَ السُّفَهاءِ. (2)9357.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العاقِلُ مَنِ اتَّعَظَ بِغَيرِهِ. (3)9358.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العاقِلُ يَطلُبُ الكَمالَ ، الجاهِلُ يَطلُبُ المالَ. (4)9359.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العاقِلُ مَن وَقَفَ حَيثُ عَرَفَ. (5)9360.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العاقِلُ إذا عَلِمَ عَمِلَ ، وإذا عَمِلَ أخلَصَ ، وإذا أخلَصَ اعتَزَلَ. (6)9361.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العاقِلُ مَنِ اتَّهَمَ رَأيَهُ ولَم يَثِق بِكُلِّ ما تُسَوِّلُ لَهُ نَفسُهُ. (7)9362.المستدرك على الصحيحين عن أبي موسى الأشعري :عنه عليه السلام :العاقِلُ مَن يَملِكُ نَفسَهُ إذا غَضِبَ وإذا رَغِبَ وإذا رَهِبَ. (8)9357.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العاقِلُ مَن صانَ لِسانَهُ عَنِ الغيبَةِ. (9) .
ص: 409
9358.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: خردمند، به نيكان، غبطه مى خورد تا به آنان ملحق شود و آنان را دوست مى دارد تا با دوستى اش ، با آنان شريك شود، گرچه در عمل، مانند آنان نباشد .9359.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: خردمند، با زندگى سخت همراه با خردمندان، مأنوس تر است تا با زندگى خوش به همراه ابلهان .9360.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خردمند ، آن است كه از ديگران عبرت بگيرد .9361.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خردمند، در جستجوى كمال است و نادان ، در جستجوى ثروت .9362.المستدرك على الصحيحين ( _ به نقل از ابو موسى اشعرى _ ) امام على عليه السلام :خردمند، آن است كه در آن جا كه فهميد [ راهى كه مى رود ، درست نيست]، بايستد .9363.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خردمند ، هر گاه بداند، عمل مى كند و هر گاه عمل كند، آن را خالص مى سازد، و هر گاه [عمل خود را] خالص ساخت ، كناره مى گيرد [ و آن را پنهان نگه مى دارد] .9364.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خردمند، كسى است كه رأى خويش را متّهم مى سازد و به آنچه نفْس او برايش مى آرايد، اعتماد نمى كند .9365.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خردمند، كسى است كه زمام نفْس خويش را در هنگام خشم ، رغبت و ترس ، در اختيار خود بگيرد .9366.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خردمند، كسى است كه زبانش را از بدگويى در پشت سر ديگران، نگه بدارد . .
ص: 410
9367.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العاقِلُ إذا سَكَتَ فَكَرَ ، وإذا نَطَقَ ذَكَرَ ، وإذا نَظَرَ اعتَبَرَ. (1)9363.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العاقِلُ عَدُوُّ لَذَّتِهِ ، الجاهِلُ عَبدُ شَهوَتِهِ. (2)9364.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العاقِلُ مَن أماتَ شَهوَتَهُ. (3)9365.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العاقِلُ مَن غَلَبَ نَوازِعَ أهوِيَتِهِ. (4)9366.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العاقِلُ مَن قَمَعَ هَواهُ بِعَقلِهِ. (5)9367.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العاقِلُ يَعتَمِدُ عَلى عَمَلِهِ ، الجاهِلُ يَعتَمِدُ عَلى أمَلِهِ. (6)9368.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العاقِلُ يَألَفُ مِثلَهُ ، الجاهِلُ يَميلُ إلى شِكلِهِ. (7)9369.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العاقِلُ مَن يَزهَدُ فيما يَرغَبُ فيهِ الجاهِلُ. (8)9370.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العاقِلُ لا يَفرُطُ بِهِ عُنفٌ ، ولا يَقعُدُ بِهِ ضَعفٌ. (9)9371.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ مِمّا كانَ في وَصِيَّتِهِ لِعَلِيٍّ عليه السلام ) عنه عليه السلام :العاقِلُ مَن أحرَزَ أمرَهُ. (10)9372.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العاقِلُ يَجتَهِدُ في عَمَلِهِ ويُقَصِّرُ مِن أمَلِهِ. (11)9373.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العاقِلُ يَتَقاضى نَفسَهُ بِما يَجِبُ عَلَيهِ ، ولا يَتَقاضى لِنَفسِهِ بِما يَجِبُ لَهُ. (12) .
ص: 411
9368.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خردمند، كسى است كه هر گاه سكوت مى كند، مى انديشد و هر گاه سخن مى گويد، [خدا را] به ياد دارد، و هر گاه مى نگرد ، عبرت مى گيرد .9369.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خردمند، دشمن خوشى هاى خويش است و نادان، بنده شهوت خويش .9370.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خردمند، آن است كه شهوتش را بميراند .9371.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ از جمله سفارش هاى ايشان به على عليه السلام _ ) امام على عليه السلام :خردمند، كسى است كه بر اسباب تمايلات نفسانى اش پيروز گردد .9372.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خردمند، كسى است كه با خرد، هوس خود را ريشه كن سازد .9373.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خردمند، بر تلاش خود تكيه مى كند و نادان ، بر آرزوهايش .9374.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خردمند، با خردمند ، الفت مى گيرد و نادان ، با نادان .9375.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خردمند، كسى است كه نسبت به آنچه نادان بدان ميل مى كند ، بى رغبت است .9376.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :زور ، خردمند را به زياده روى وا نمى دارد و ناتوانى، او را از كار نمى اندازد .9374.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خردمند، كسى است كه كارش را محكم مى سازد .9375.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خردمند، در كارش تلاش مى كند و از آرزويش مى كاهد .9376.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خردمند، درباره حقوقى كه بر او واجب است ، از خود ، بازخواست مى كند و از ديگران در مورد حقوقى كه براى او واجب است ، بازخواست نمى كند . .
ص: 412
9377.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العاقِلُ مَن تَغَمَّدَ الذُّنوبَ بِالغُفرانِ. (1)9378.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العاقِلُ مَن سَلَّمَ إلَى القَضاءِ وعَمِلَ بِالحَزمِ. (2)9379.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العاقِلُ مَن بَذَلَ نَداهُ. (3)9380.الإمام العسكريّ عليه السلام عَن آبائِهِ عليهم السعنه عليه السلام :العاقِلُ يَضَعُ نَفسَهُ فَيَرتَفِعُ. (4)9377.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :إنَّ العاقِلَ يَتَّعِظُ بِالآدابِ ، وَالبَهائِمَ لا تَتَّعِظُ إلاّ بِالضَّربِ. (5)9378.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :إنَّ العاقِلَ مَن نَظَرَ في يَومِهِ لِغَدِهِ ، وسَعى في فَكاكِ نَفسِهِ ، وعَمِلَ لِما لابُدَّ لَهُ مِنهُ ولا مَحيصَ لَهُ عَنهُ. (6)9379.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :إنَّ العاقِلَ لا يَنخَدِعُ لِلطَّمَعِ. (7)9380.امام عسكرى عليه السلام ( _ به نقل از پدرانش عليهم السلام _ ) عنه عليه السلام :كُلُّ عاقِلٍ مَحزونٌ. (8)9381.الإمام الصادق عليه السلام عن آبائه عليهم السلام :عنه عليه السلام :العاقِلُ مَهمومٌ مَغمومٌ. (9)9381.امام صادق عليه السلام ( _ به نقل از پدرانش عليهم السلام _ ) عنه عليه السلام :كُلُّ عاقِلٍ مَغمومٌ. (10)9382.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :لِلعاقِلِ في كُلِّ عَمَلٍ إحسانٌ ، لِلجاهِلِ في كُلِّ حالَةٍ خُسرانٌ. (11) .
ص: 413
9383.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خردمند، كسى است كه گناهان را با آمرزش بپوشاند .9384.حلية الأولياء عن أنس :امام على عليه السلام :خردمند، كسى است كه تسليم قضا[ ى الهى] شود و با دورانديشى رفتار كند .9382.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خردمند، كسى است كه بخشش كند .9383.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خردمند، خود را كوچك مى شمارد؛ پس بزرگ مى شود .9384.حلية الأولياء ( _ به نقل از اَنَس _ ) امام على عليه السلام :خردمند، از نصيحت، پند مى گيرد و چارپايان، جز با كتك، پند نمى گيرند .9385.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خردمند، كسى است كه در امروزش ، به فرداى خود بنگرد و در رهايى خويش، تلاش كند و براى آنچه از آن بى نياز نيست و راه فرار ندارد ، بكوشد .9386.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خردمند، فريفته آز نمى شود .9387.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :هر خردمندى اندوهگين است .9388.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خردمند، گرفته و غمگين است .9389.صحيح البخاري عن عبداللّه بن مسعود :امام على عليه السلام :هر خردمندى، غمگين است .9390.مسند ابن حنبل عن ثابت البنانيّ عن أنس :امام على عليه السلام :خردمند، در هر كارى ، نيكى مى كند و نادان، در هر حالى ، در زيان است . .
ص: 414
9385.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :رَدعُ الهَوى شيمَةُ العُقَلاءِ. (1)9386.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :شيمَةُ العُقَلاءِ قِلَّةُ الشَّهوَةِ وقِلَّةُ الغَفلَةِ. (2)9387.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :ثَروَةُ العاقِلِ في عِلمِهِ وعَمَلِهِ ، ثَروَةُ الجاهِلِ في مالِهِ وأمَلِهِ. (3)9388.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به ابن مسعود _ ) عنه عليه السلام :ضالَّةُ العاقِلِ الحِكمَةُ ، فَهُوَ أحَقُّ بِها حَيثُ كانَت. (4)9389.صحيح البخارى ( _ به نقل از عبد اللّه بن مسعود _ ) عنه عليه السلام :رَغبَةُ العاقِلِ فِي الحِكمَةِ ، وهِمَّةُ الجاهِلِ فِي الحَماقَةِ. (5)9390.مسند ابن حنبل ( _ به نقل از ثابت بنانى، از اَنَس _ ) عنه عليه السلام :غِنَى العاقِلِ بِحِكمَتِهِ ، وعِزُّهُ بِقَناعَتِهِ. (6)9391.صحيح البخاري عن أنس :عنه عليه السلام :غِنَى العاقِلِ بِعِلمِهِ. (7)9392.الإمام الباقر عليه السلام :عنه عليه السلام :صَدرُ العاقِلِ صُندوقُ سِرِّهِ. (8)9393.الأمالي للطوسي عن عبداللّه بن الحسن عن آبائه عليهعنه عليه السلام :لِسانُ العاقِلِ وَراءَ قَلبِهِ ، وقَلبُ الأَحمَقِ وَراءَ لِسانِهِ. (9)9391.صحيح البخارى ( _ به نقل از اَنَس _ ) عنه عليه السلام :قَلبُ الأَحمَقِ في فيهِ ، ولِسانُ العاقِلِ في قَلبِهِ. (10)9392.امام باقر عليه السلام :عنه عليه السلام :كَلامُ العاقِلِ قوتٌ ، وجَوابُ الجاهِلِ سُكوتٌ. (11) .
ص: 415
9393.الأمالى ، طوسى ( _ به نقل از عبد اللّه بن حسن، از پدرانش عليهم الس ) امام على عليه السلام :كنار گذاردن هوس، روش خردمندان است .9394.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :ويژگى خردمندان، كمىِ شهوت و كمىِ غفلت است .9395.الفردوس عن جابر :امام على عليه السلام :سرمايه خردمند، در دانش و رفتار اوست و سرمايه نادان ، در ثروت و آرزوى او .9396.سنن أبي داوود عن أبي ذرّ :امام على عليه السلام :حكمت، گم شده خردمند است . پس هر جا كه باشد، بدو سزاوارتر است .9397.الأمالي للطوسي عن عبداللّه بن الصّامت :امام على عليه السلام :ميلِ خردمند، به حكمت است و آرزوى نادان ، در كارهاى احمقانه .9394.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :بى نيازى خردمند ، به حكمت اوست و عزّتش به قناعت او .9395.الفردوس ( _ به نقل از جابر _ ) امام على عليه السلام :بى نيازى خردمند ، به دانش اوست .9396.سنن أبى داوود ( _ درباره ابو ذر _ ) امام على عليه السلام :سينه خردمند ، صندوق اسرار اوست .9397.الأمالى ، طوسى ( _ به نقل از عبد اللّه بن صامت _ ) امام على عليه السلام :زبان خردمند ، در پسِ خرد اوست و خرد نادان ، در پسِ زبانش .9398.اُسد الغابة عن عبدالرحمن بن صفوان :امام على عليه السلام :خرد نادان ، در دهان اوست و زبان خردمند، در خرد او .9399.بشارة المصطفى عن جابر بن عبداللّه الأنصاريّ ( _ لِعَطِيَّةَ العَوفِيِّ _ ) امام على عليه السلام :سخن خردمند ، خوراك است و پاسخ نادان، سكوت . .
ص: 416
9400.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :غَضَبُ الجاهِلِ في قَولِهِ ، وغَضَبُ العاقِلِ في فِعلِهِ. (1)9401.درر الأحاديث عن يحيى بن الحسين :عنه عليه السلام :قَطيعَةُ العاقِلِ لَكَ بَعدَ نَفاذِ الحيلَةِ فيكَ. (2)9398.اُسد الغابة ( _ به نقل از عبد الرحمان بن صفوان _ ) عنه عليه السلام :مُرُوَّةُ العاقِلِ دينُهُ ، وحَسَبُهُ أدَبُهُ. (3)9399.بشارة المصطفى ( _ به نقل از جابر بن عبد اللّه انصارى ، خطاب به عط ) عنه عليه السلام :سُلطانُ العاقِلِ يَنشُرُ مَناقِبَهُ. (4)9400.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :لا يَحلُمُ عَنِ السَّفيهِ إلاَّ العاقِلُ. (5)9401.دُرَر الأحاديث ( _ به نقل از يحيى بن حسين _ ) عنه عليه السلام :نِصفُ العاقِلِ احتِمالٌ ، ونِصفُهُ تَغافُلٌ. (6)9402.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ لِأَنَس _ ) عنه عليه السلام :اِحتَمِل ما يَمُرُّ عَلَيكَ ، فَإِنَّ الاِحتِمالَ سِترُ العُيوبِ ، وإنَّ العاقِلَ نِصفُهُ احتِمالٌ ونِصفُهُ تَغافُلٌ. (7)9403.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :ما حَقَّرَ نَفسَهُ إلاّ عاقِلٌ ، ما نَقَّصَ نَفسَهُ إلاّ كامِلٌ ، ما اُعجِبَ بِرَأيِهِ إلاّ جاهِلٌ. (8)9404.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :لا تُعاتِبِ الجاهِلَ فَيَمقُتَكَ ، وعاتِبِ العاقِلَ يُحبِبكَ. (9)9405.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :كُن بِعَدُوِّكَ العاقِلِ أوثَقَ مِنكَ بِصَديقِكَ الجاهِلِ. (10)9406.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :عَداوَةُ العاقِلِ خَيرٌ مِن صَداقَةِ الجاهِلِ. (11) .
ص: 417
9402.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به اَنَس _ ) امام على عليه السلام :خشم نادان ، در سخن او آشكار مى شود و خشم خردمند ، در كارهايش .9403.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :قطع رابطه خردمند با تو ، پس از نبود چاره [ در ادامه پيوند با تو ]است .9404.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :جوان مردىِ خردمند ، ديندارى اوست و تبارِ او، ادب اوست .9405.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :به قدرت رسيدن خردمند ، صفات نيك او را آشكار مى سازد .9406.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :جز خردمند ، كسى در برابر ابلهان ، بردبارى نمى كند .9407.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :نيمى از خردمندى، بردبارى است و نيمه ديگرش ، خود را به غفلت زدن [ در مواردى كه اظهار آگاهى زيانبار است] .9408.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :در برابر آنچه بر تو مى گذرد ، بردبار باش ؛ زيرا بردبارى ، عيب ها را مى پوشاند . به راستى كه نيمى از خردمندى ، بردبارى است و نيمه ديگرش ، خود را به غفلت زدن .9409.عنه صلى الله عليه و آله ( _ عِندَما سَأَلَهُ رَجُلٌ مِنَ الأَعرابِ عَن ناسٍ ) امام على عليه السلام :جز خردمند، كسى خود را كوچك نمى شمارد ؛ جز كمال يافته ، كسى خود را ناقص نمى بيند ، و جز نادان، كسى شيفته رأى خود نمى گردد .9410.الأمالي للطوسي عن أبي حمزة الثّمالي عن الإِمام الامام على عليه السلام :نادان را سرزنش منما كه تو را دشمن مى دارد ، و خردمند را سرزنش كن تا تو را دوست بدارد . (1)9407.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :بر دشمن خردمندت ، بيشتر اعتماد كن تا دوست نادانت .9408.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :دشمنىِ خردمند، بهتر از دوستىِ نادان است . .
ص: 418
9409.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در پاسخ به سؤال مردى باديه نشين ، درباره مردمان ) عنه عليه السلام :أدرَكُ النّاسِ لِحاجَتِهِ ذُو العَقلِ المُتَرَفِّقُ. (1)9410.الأمالى ، طوسى ( _ به نقل از ابو حمزه ثُمالى _ ) عنه عليه السلام :عَلَيكَ بِالصَّبرِ ، فَبِهِ يَأخُذُ العاقِلُ وإلَيهِ يَرجِعُ الجاهِلُ. (2)9411.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :تَلويحُ زَلَّةِ العاقِلِ لَهُ مِن أمَضِّ عِتابِهِ. (3)9412.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :إذا لَوَّحتَ لِلعاقِلِ فَقَد أوجَعتَهُ عِتابًا. (4)9413.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :عُقوبَةُ العُقَلاءِ التَّلويحُ. (5)9414.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :التَّعريضُ لِلعاقِلِ أشَدُّ عِتابِهِ. (6)9415.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _: مِن صِفَةِ العاقِلِ أن لا يَتَحَدَّثَ بِما يُستَطاعُ تَكذيبُهُ فيهِ. (7)9411.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :كَلُّ الدُّنيا عَلَى العاقِلِ ، وَالأَحمَقُ خَفيفُ الظَّهرِ. (8)9412.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :الرِّجالُ ثَلاثَةٌ : عاقِلٌ وأحمَقُ وفاجِرٌ . فَالعاقِلُ الدّينُ شَريعَتُهُ ، وَالحِلمُ طَبيعَتُهُ ، وَالرَّأيُ سَجِيَّتُهُ ، إن سُئِلَ أجابَ ، وإن تَكَلَّمَ أصابَ ، وإن سَمِعَ وَعى ، وإن حَدَّثَ صَدَقَ ، وإنِ اطمَأَنَّ إلَيهِ أحَدٌ وَفى . وَالأَحمَقُ إنِ استُنبِهَ بِجَميلٍ غَفَلَ ، وإنِ استُنزِلَ عَن حَسَنٍ نَزَلَ ، وإن حُمِلَ عَلى جَهلٍ جَهِلَ ، وإن حَدَّثَ كَذَبَ ، لا يَفقَهُ ، وإن فُقِّهَ لا يَتَفَقَّهُ . وَالفاجِرُ إنِ ائتَمَنتَهُ خانَكَ ، وإن صاحَبتَهُ شانَكَ وإن وَثِقتَ بِهِ لَم يَنصَحكَ. (9) .
ص: 419
9413.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خردمند خوش رفتار، بهتر از ديگران ، به خواسته هايش مى رسد .9414.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :بر تو باد شكيبايى؛ چرا كه خردمند، بدان چنگ مى زند و نادان ، بدان باز مى گردد .9415.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :از دردناك ترين سرزنش ها براى خردمند، كنايه زدن به لغزش هاى اوست .9416.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :اگر به خردمند ، كنايه بزنى ، او را به صورتى دردناك، سرزنش كرده اى .9417.أعلام الدين :امام على عليه السلام :كيفر خردمندان ، با كنايه گفتن [ خطاى آنان] است .9418.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :كنايه زدن به خردمند ، بدترين سرزنش براى اوست .9419.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: از نشانه هاى خردمند، آن است كه سخنى را كه ممكن است در مورد آن تكذيب شود، بر زبان نمى آورد .9420.رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :بار دنيا بر [ دوش] خردمند است و نادان، سبُك بار است .9556.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :مردمان ، سه گروه اند : خردمند ، نادان و بدكار . آيين خردمند، ديندارى ، سرشت او بردبارى ، و خوى او انديشه كردن است . اگر مورد پرسش واقع شود ، پاسخ مى دهد ؛ اگر تكلّم كند، به درستى سخن مى گويد ؛ اگر گوش كند ، ياد مى گيرد ؛ اگر سخن بگويد، راست مى گويد ؛ و اگر كسى به وى اعتماد كند ، خواسته اش را روا مى سازد .
نادان ، اگر او را از امر نيكويى آگاه كنند ، غفلت مى ورزد ؛ اگر از جايگاه نيكويى فرو آورده شود ، فرود مى آيد ؛ اگر او را به كارى جاهلانه وا دارند ، انجام مى دهد ؛ و اگر سخن بگويد، دروغ مى گويد . وى خود ، به دنبال آگاهى نمى رود و اگر او را آگاه سازند ، آگاه نمى شود .
بدكار را اگر امين بشمرى، خيانت مى ورزد، و اگر او را همراهى كنى ، رسوايت مى سازد، و اگر بدو اعتماد ورزى، برايت خيرخواهى نمى كند . .
ص: 420
9555.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام الحسن عليه السلام :لا يَغُشُّ العاقِلُ مَنِ استَنصَحَهُ. (1)9554.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :أيُّهَا النّاسُ ، أنَا اُخبِرُكُم عَن أخٍ لي كانَ مِن أعظَمِ النّاسِ في عَيني ، وكانَ رَأسُ ما عَظُمَ بِهِ في عَيني صِغَرَ الدُّنيا في عَينِهِ . . . كانَ خارِجًا مِن سُلطانِ الجَهالَةِ ، فَلا يَمُدُّ يَدَهُ إلاّ عَلى ثِقَةٍ لِمَنفَعَةٍ. (2)9553.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در وصف برادرانش كه پس از او مى آيند _ ) الإمام الحسين عليه السلام :إذا وَرَدَت عَلَى العاقِلِ مُلِمَّةٌ قَمَعَ الحُزنَ بِالحَزمِ ، وقَرَعَ العَقلَ لِلاِحتِيالِ. (3)9552.حلية الأولياء ( _ به نقل از ابن عمر _ ) الإمام الصادق عليه السلام :العاقِلُ غَفورٌ ، وَالجاهِلُ خَتورٌ. (4)9553.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ في وَصفِ إخوانِهِ الَّذينَ يَأتونَ مِن بَعدِهِ ) عنه عليه السلام :صاحِبُ الفِقهِ وَالعَقلِ ذو كَآبَةٍ وحُزنٍ وسَهَرٍ. (5)9552.حلية الأولياء عن ابن عمر عن رسول اللّه صلى الله ععنه عليه السلام :لا يُلسَعُ العاقِلُ مِن جُحرٍ مَرَّتَينِ. (6)9551.صحيح مسلم ( _ به نقل از ابو هُرَيره _ ) مصباح الشريعة_ فيما نَسَبَهُ إلَى الإِمامِ الصّادِقِ عليه السلام _: العاقِلُ مَن كانَ ذَلولاً عِندَ إجابَةِ الحَقِّ ، مُنصِفًا بِقَولِهِ ، جَموحًا عِندَ الباطِلِ ، خَصيمًا بِقَولِهِ ، يَترُكُ دُنياهُ ولا يَترُكُ دينَهُ. (7)9550.الأمالى ، مفيد ( _ به نقل از عوف بن مالك _ ) الإمام الصّادق عليه السلام :العاقِلُ لا يَستَخِفُّ بِأَحَدٍ. (8) .
ص: 421
9551.صحيح مسلم عن أبي هريرة :امام حسن عليه السلام :خردمند ، كسى را كه از او خيرخواهى كند ، فريب نمى دهد .9550.الأمالي للمفيد عن عوف بن مالك :امام حسن عليه السلام :اى مردم! به شما خبر مى دهم از برادرى كه بزرگ ترينِ مردمان در چشم من بود . مهم ترين چيزى كه او را در چشم من بزرگ كرده بود ، كوچكى دنيا در چشم او بود . او از سيطره نادانى رهيده بود ؛ پس دستش را دراز نمى كرد، مگر با اطمينان به منفعت .9549.امام باقر عليه السلام :امام حسين عليه السلام :اگر بر خردمند مصيبتى وارد شود ، اندوه را با دورانديشى از ميان بر مى دارد و خرد را به چاره انديشى وا مى دارد .9548.المطالب العالية ( _ به نقل از عون بن مالك _ ) امام صادق عليه السلام :خردمند ، بسيار بخشاينده است و نادان، بسيار فريبكار .9549.الإمام الباقر عليه السلام :امام صادق عليه السلام :انسانِ فهميده و خردمند ، دردمند و غمين و شب زنده دار است .9548.المطالب العالية عن عون {-1-} بن مالك :امام صادق عليه السلام :خردمند، از يك سوراخ، دو بار گزيده نمى شود .9547.الدرّ المنثور ( _ به نقل از اَنس _ ) مصباح الشريعة_ در سخنى منسوب به امام صادق عليه السلام _: خردمند ، در برابر حق ، فروتن است و در سخن، انصاف را رعايت مى كند و در برابر باطل، سركش است و با سخن خود، حجّت مى آورد . دنيا را رها مى كند ؛ ولى از دينش دست بر نمى دارد .9546.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :خردمند، كسى را سبُك نمى شمارد . .
ص: 422
9545.العمدة ( _ به نقل از زيد بن ارقم _ ) مصباح الشريعة_ فيما نَسَبَهُ إلَى الإِمامِ الصّادِقِ عليه السلام _: ... العاقِلُ لا يُحَدِّثُ بِما يُنكِرُهُ العُقولُ ، ولا يَتَعَرَّضُ لِلتُّهمَةِ ، ولا يَدَعُ مُداراةَ مَنِ ابتُلِيَ بِهِ. (1)9544.فضائل الصحابة ، ابن حنبل ( _ به نقل از محدوج بن زيد _ ) الإمام الكاظم عليه السلام_ لِهِشامِ بنِ الحَكَمِ _: يا هِشامُ ، إنَّ العاقِلَ رَضِيَ بِالدّونِ مِنَ الدُّنيا مَعَ الحِكمَةِ ولَم يَرضَ بِالدّونِ مِنَ الحِكمَةِ مَعَ الدُّنيا ، فَلِذلِكَ رَبِحَت تِجارَتُهُم .
يا هِشامُ ، إنَّ العُقَلاءَ تَرَكوا فُضولَ الدُّنيا فَكَيفَ الذُّنوبُ ! وتَركُ الدُّنيا مِنَ الفَضلِ ، وتَركُ الذُّنوبِ مِنَ الفَرضِ . . . .
يا هِشامُ ، إنَّ العاقِلَ لا يَكذِبُ وإن كانَ فيهِ هَواهُ . . . .
يا هِشامُ ، إنَّ العاقِلَ لا يُحَدِّثُ مَن يَخافُ تَكذيبَهُ ولا يَسأَلُ مَن يَخافُ مَنعَهُ ، ولا يَعِدُ ما لا يَقدِرُ عَلَيهِ ، ولا يَرجو ما يُعَنَّفُ بِرَجائِهِ ، ولا يُقدِمُ عَلى ما يَخافُ فَوتَهُ بِالعَجزِ عَنهُ. (2)9547.الدرّ المنثور عن أنس :عنه عليه السلام_ أيضًا _: يا هِشامُ ، لِكُلِّ شَيءٍ دَليلٌ ، ودَليلُ العاقِلِ التَّفَكُّرُ ، ودَليلُ التَّفَكُّرِ الصَّمتُ . ولِكُلِّ شَيءٍ مَطِيَّةٌ ، ومَطِيَّةُ العاقِلِ التَّواضُعُ ، وكَفى بِكَ جَهلاً أن تَركَبَ ما نُهيتَ عَنهُ .
يا هِشامُ ، لَو كانَ في يَدِكَ جَوزَةٌ وقالَ النّاسُ : في يَدِكَ لُؤلُؤَةٌ ، ما كانَ يَنفَعُكَ وأنتَ تَعلَمُ أنَّها جَوزَةٌ ، ولَو كانَ في يَدِكَ لُؤلُؤَةٌ وقالَ النّاسُ : إنَّها جَوزَةٌ ، ما ضَرَّكَ وأنتَ تَعلَمُ أنَّها لُؤلُؤَةٌ .
يا هِشامُ ، ما بَعَثَ اللّهُ أنبِياءَهُ ورُسُلَهُ إلى عِبادِهِ إلاّ لِيَعقِلوا عَنِ اللّهِ ، فَأَحسَنُهُمُ استِجابَةً أحسَنُهُم مَعرِفَةً لِلّهِ ، وأعلَمُهُم بِأَمرِ اللّهِ أحسَنُهُم عَقلاً ، وأعقَلُهُم أرفَعُهُم دَرَجَةً فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ .
يا هِشامُ ، ما مِن عَبدٍ إلاّ ومَلَكٌ آخِذٌ بِناصِيَتِهِ ، فَلا يَتَواضَعُ إلاّ رَفَعَهُ اللّهُ ولا يَتَعاظَمُ إلاّ وَضَعَهُ اللّهُ .
يا هِشامُ ، إنَّ لِلّهِ عَلَى النّاسِ حُجَّتَينِ حُجَّةً ظاهِرَةً وحُجَّةً باطِنَةً ، فَأَمَّا الظّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَالأَنبِياءُ وَالأَئِمَّةُ ، وأمَّا الباطِنَةُ فَالعُقولُ .
يا هِشامُ ، إنَّ العاقِلَ الَّذي لا يَشغَلُ الحَلالُ شُكرَهُ ولا يَغلِبُ الحَرامُ صَبرَهُ .
يا هِشامُ ، مَن سَلَّطَ ثَلاثًا عَلى ثَلاثٍ فَكَأَنَّما أعانَ هَواهُ عَلى هَدمِ عَقلِهِ : مَن أظلَمَ نورَ فِكرِهِ بِطولِ أمَلِهِ ، ومَحا طَرائِفَ حِكمَتِهِ بِفُضولِ كَلامِهِ ، وأطفَأَ نورَ عِبرَتِهِ بِشَهَواتِ نَفسِهِ ، فَكَأَنَّما أعانَ هَواهُ عَلى هَدمِ عَقلِهِ ، ومَن هَدَمَ عَقلَهُ أفسَدَ عَلَيهِ دينَهُ ودُنياهُ .
يا هِشامُ ، كَيفَ يَزكو عِندَ اللّهِ عَمَلُكَ وأنتَ قَد شَغَلتَ عَقلَكَ عَن أمرِ رَبِّكَ وأطَعتَ هَواكَ عَلى غَلَبَةِ عَقلِكَ ؟!
يا هِشامُ ، الصَّبرُ عَلَى الوَحدَةِ عَلامَةُ قُوَّةِ العَقلِ ، فَمَن عَقَلَ عَنِ اللّهِ تَبارَكَ وتَعالَى اعتَزَلَ أهلَ الدُّنيا وَالرّاغِبينَ فيها ، ورَغِبَ فيما عِندَ رَبِّهِ [ وكانَ اللّهُ] آنِسَهُ فِي الوَحشَةِ ، وصاحِبَهُ فِي الوَحدَةِ ، وغِناهُ فِي العَيلَةِ ، ومُعِزَّهُ في غَيرِ عَشيرَةٍ .
يا هِشامُ ، نُصِبَ الخَلقُ لِطاعَةِ اللّهِ ، ولا نَجاةَ إلاّ بِالطّاعَةِ ، وَالطّاعَةُ بِالعِلمِ ، وَالعِلمُ بِالتَّعَلُّمِ ، وَالتَّعَلُّمُ بِالعَقلِ يُعتَقَدُ ، ولا عِلمَ إلاّ مِن عالِمٍ رَبّانِيٍّ ، ومَعرِفَةُ العالِمِ بِالعَقلِ .
يا هِشامُ ! قَليلُ العَمَلِ مِنَ العاقِلِ مَقبولٌ مُضاعَفٌ ، وكَثيرُ العَمَلِ مِن أهلِ الهَوى وَالجَهلِ مَردودٌ. (3) .
ص: 423
9546.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مصباح الشريعة_ در سخنى منسوب به امام صادق عليه السلام _: خردمند، آنچه را كه خردها نپذيرند، بر زبان جارى نمى كند و خود را در معرض اتّهام قرار نمى دهد و از مدارا با آن كه گرفتارش شده، فروگذارى نمى كند .9545.العمدة عن زيد بن أرقم :امام كاظم عليه السلام_ خطاب به هشام بن حكم _: اى هشام ! خردمند، حكمت را با كمىِ دنيا پذيراست؛ امّا دنيا را با كمىِ حكمت نمى خواهد . از اين رو، تجارتش سودمند است .
اى هشام ! خردمندان، زيادتىِ دنيا را رها كردند، چه رسد به گناهان ، با اين كه ترك دنيا فضيلت است و ترك گناهان، واجب .
اى هشام ! خردمند، دروغ نمى گويد، گرچه ميلش به آن باشد .
اى هشام ! خردمند ، با كسى كه مى ترسد او را دروغگو بشمارد ، سخن نمى گويد ، و از كسى كه مى ترسد از وى دريغ كند، چيزى نمى خواهد ، و آنچه را در توانش نيست، وعده نمى دهد ، و چيزى را كه به سبب آرزو كردنش توبيخ مى شود، آرزو نمى كند ، و بر كارى كه مى ترسد به جهت ناتوانى از دست برود ، اقدام نمى كند .9544.فضائل الصحابة لابن حنبل عن محدوج بن زيد :امام كاظم عليه السلام_ خطاب به هِشام بن حَكَم _: اى هشام ! هر چيزى را نشانه اى است و نشانه خردمند ، انديشه كردن است و نشانه انديشه كردن، سكوت است، و هر چيزى را مركبى است و مركب خردمند، فروتنى است . براى نادانى تو ، همين بس كه كارى را كه از آن نهى شده اى ، انجام دهى .
اى هشام ! اگر در دست تو گردويى بود و مردم گفتند : «در دست تو دُرّى است» و تو مى دانى گردوست، [سخن آنان] تو را سودى نمى بخشد، و اگر در دست تو دُرّى بود و مردم گفتند: «گردوست» ، [ از سخن آنان ]آسيبى به تو نمى رسد ، تا زمانى كه تو مى دانى كه دُرّ است .
اى هشام ! خداوند، پيامبران و رسولان را به سوى مردمْ مبعوث نكرد، مگر بدان جهت كه مردم از خداوند، خرد دريافت كنند [ و از بينش الهى برخوردار گردند] . پس بهترين كسانى كه پيامبران را اجابت مى كنند ، كسانى هستند كه خدا را بهتر بشناسند ، و عالم ترين كسان به دستورهاى الهى ، آنانى هستند كه از خردى نيكوتر برخوردار باشند و برترين جايگاه در دنيا و آخرت، ويژه كسانى است كه خردمندترند .
اى هشام ! بنده اى نيست، جز آن كه فرشته اى موى جلو سرش را گرفته است . فروتنى نمى كند، مگر آن كه خداوند او را بزرگى مى بخشد و بزرگى نمى كند، جز آن كه خداوند او را پَست مى گرداند .
اى هشام ! خداوند بر مردم ، دو حجّت دارد: حجّتى آشكار و حجّتى پنهان . حجّت آشكار، رسولان ، انبيا و امامان اند و حجّت پنهان، خردهايند .
اى هشام ! خردمند ، كسى است كه انجام دادن كارهاى حلال، او را از شكرگزارى ، باز ندارد و كارهاى حرام بر شكيبايى اش غالب نشود .
اى هشام ! هر كه سه چيز را بر سه چيز مسلّط گرداند، گويا هواى نفْسش را بر نابودى خردش يارى داده است : آن كه روشنى انديشه را با آرزوهاى دراز، تاريك سازد ؛ با سخن گفتن بسيار، حكمت هاى نغز خود را
محو سازد، و چراغ عبرتش را با شهوات نفسانى اش خاموش كند . چنين كسى، گويى هواى نفْس را بر نابودى خردش يارى داده است و آن كه خرد خويش را تباه كند، دين و دنيايش را تباه كرده است .
اى هشام ! چگونه كردارت در نزد خدا شايسته باشد ، با آن كه خردت را از دستورهاى پروردگار، باز داشتى و هواى نفْست را در پيروزى بر خردت ، اطاعت كردى؟!
اى هشام ! شكيبايى بر تنهايى ، نشانه توانمندى خرد است . پس هر كس از خداوند ، خرد دريافت كند 1 ] و از بصيرت
الهى برخوردار شود] ، از دنياطلبان و اهل دنيا كناره مى گيرد و به آنچه نزد پروردگار است، رغبت مى كند ؛ و خداوند، مونس او در وحشت، و يار او در تنهايى، و سرمايه او در تنگ دستى، و عزيز كننده او بدون خويشاوند ، خواهد بود .
اى هشام ! خَلق براى طاعت (اطاعت) خدا آفريده شده اند و هيچ نجاتى جز در طاعت نيست. طاعت ، به دانش، و دانش ، به آموزش، و آموزش ، به خرد، گره خورده است و دانش، جز از عالم ربّانى به دست نمى آيد و شناخت عالم [ربّانى] ، با خرد به دست مى آيد .
اى هشام ! كار [ نيكوى] كَم ، از خردمند ، پذيرفته است و [ پاداش آن، ]چند برابر مى شود و كار [ نيكوى ]بسيار، از هوس پرستان و نادانان ، پذيرفته نيست . .
ص: 424
. .
ص: 425
. .
ص: 426
. .
ص: 427
. .
ص: 428
5 / 6صِفاتُ اُولِي النُّهىالكتاب« الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْدًا وَ سَلَكَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلاً وَ أنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ أزْوَ جًا مِّن نَّبَاتٍ شَتَّى * كُلُواْ وَ ارْعَوْاْ أنْعَ_مَكُمْ إنَّ فِى ذَ لِكَ لاَيَ_تٍ لّأُوْلِى النُّهَى » . (1)
« أفَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِّنَ الْقُرُونِ يَمْشُونَ فِى مَسَ_كِنِهِمْ إنَّ فِى ذَ لِكَ لاَيَ_تٍ لّأُوْلِى النُّهَى » . (2)
الحديث9541.فضائل الصحابة لابن حنبل عن عمر بن عبد اللّه عن أب الإمام الباقر عليه السلام : قالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : إنَّ خِيارَكُم اُولُو النُّهى . (3)
قيلَ : يا رَسولَ اللّه ِ ، ومَن اُولُو النُّهى ؟
قالَ : هُم اُولُو الأَخلاقِ الحَسَنَة وَالأَحلامِ الرَّزينَةِ وصِلَةِ الأَرحامِ ، وَالبَرَرَةُ بِالاُمَّهاتِ وَالآباءِ ، وَالمُتَعاهِدونَ (4) لِلفُقَراءِ وَالجيرانِ وَاليَتامى ، ويُطعِمونَ الطَّعامَ ، ويُفشونَ السَّلامَ فِي العالَمِ ، ويُصَلّونَ وَالنّاسُ نِيامٌ غافِلونَ. (5) .
ص: 429
5 / 6ويژگى هاى خردمندان (1)قرآن«... همان خداوندى كه زمين را برايتان آرامگاه ساخت ، و براى شما در آن ، راه هايى پديد آورد، و از آسمان آبى فرود آورد . پس به وسيله آن، رُستنى هاى گوناگون را جفت جفت، بيرون آورديم. بخوريدودام هايتان را بچرانيد كه قطعا دراينها براى خردمندان،نشانه هايى است» .
«آيا براى هدايتشان كافى نبود كه [ببينند] چه نسلها را پيش از آنان نابود كرديم كه [ اينك ]در سراهاى آنان راه مى روند ؟ به راستى كه براى خردمندان در اين [امر] ، نشانه هايى [عبرت آموز] است» .
حديث9537.العمدة عن أنس : امام باقر عليه السلام : پيامبر خدا فرمود : «بهترينِ شما ، خردمندان هستند» .
گفته شد : اى پيامبر خدا! خردمندان كيستند ؟
فرمود: «آنان، كسانى هستند كه از اخلاق نيكو برخوردارند ، بردبار و باوقارند ، به خويشان رسيدگى مى كنند و به پدران و مادران، نيكى روا مى دارند ، به تهى دستان و همسايگان و يتيمانْ سركشى مى كنند، اطعام مى كنند ، سلام را در جهان آشكار مى كنند ، و هنگامى كه خوابْ مردمان را ربوده و در غفلت اند، آنان نماز مى گزارند» .
.
ص: 430
9536.تفسير القمّى : جامع الأحاديث: قالَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : خِيارُكُم اُولُو النُّهى.
قيلَ: يا رَسولَ اللّه ِ ، ومَن اُولُو النُّهى؟
فَقالَ: اُولُو النُّهى، اُولُو الأَحلامِ الصّادِقَةِ وَالأَخلاقِ الطّاهِرَةِ، المُطعِمونَ الطَّعامَ ، وَالمُفشونَ السَّلامَ ، وَالمُتَهَجِّدونَ بِاللَّيلِ وَالنّاسُ نِيامٌ. (1)9536.تفسير القمّي : الإمام عليّ عليه السلام : في تَصاريفِ القَضاءِ عِبرَةٌ لاُِولِي الأَلبابِ وَالنُّهى. (2)9535.تفسير القمّى ( _ درباره آيه {Q} « ... كه از خانه هاى خودتان بخور ) عنه عليه السلام : شيمَةُ ذَوِي الأَلبابِ وَالنُّهى الإِقبالُ عَلى دارِ البَقاءِ وَالإِعراضُ عَن دارِ الفَناءِ ، وَالتَّوَلُّهُ بِجَنَّةِ المَأوى. (3)9534.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از محمّد بن عُمر بن على عليه السلام _ ) عنه عليه السلام : حُبُّ العِلمِ وحُسنُ الحِلمِ ولُزومُ الثَّوابِ مِن فَضائِلِ اُولِي النُّهى وَالأَلبابِ. (4)9533.الأمالى ، طوسى ( _ به نقل از سعد بن حُذَيفة بن يمان ، از پدرش _ ) عنه عليه السلام : في إخلاصِ الأَعمالِ تَنافُسُ اُولِي النُّهى وَالأَلبابِ. (5)9535.تفسير القمّي ( _ في قَولِهِ تَعالى : {Q} «أَن تَأْكُلُواْ مِن بُ ) عنه عليه السلام : ضُروبُ الأَمثالِ تُضرَبُ لاُِولِي النُّهى وَالأَلبابِ. (6)9534.الطبقات الكبرى عن محمّد بن عمر بن عليّ : عنه عليه السلام : مَنِ استَشارَ ذَوِي النُّهى وَالأَلبابِ فازَ بِالحَزمِ وَالسَّدادِ. (7)9533.الأمالي للطوسي عن سعد بن حذيفة بن اليمان عن أبيه عنه عليه السلام : مَن شاوَرَ ذَوِي النُّهى وَالأَلبابِ فازَ بِالنُّجحِ وَالصَّوابِ. (8) .
ص: 431
9532.مسند أبى يعلى ( _ به نقل از اَنَس _ ) جامع الأحاديث : پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «بهترينِ شما ، خردمندان هستند» .
گفته شد : اى پيامبر خدا ! خردمندان كيستند ؟
فرمود : «خردمندان ، كسانى هستند كه خردهايى درست ، و اخلاقى خوش دارند ، اطعام مى كنند ، سلام را آشكار مى كنند ، و هنگامى كه مردمانْ خواب اند، به شب زنده دارى مشغول اند» .9531.السيرة النبويّة ، ابن هشام ( _ به نقل از ابن اسحاق _ ) امام على عليه السلام : در دگرگونى حوادث ، پندهايى براى خردمندان است .9530.السيرة النبويّة ، ابن هشام ( _ به نقل از ابن اسحاق _ ) امام على عليه السلام : خوى خردمندان، روى آوردن به زندگى پايدار و دورى جُستن از زندگى فانى و دل دادگى به اقامتگاه بهشتى است .9532.مسند أبي يعلى عن أنس : امام على عليه السلام : دانش دوستى ، بردبارى و در پى ثواب بودن، از فضيلت هاى خردمندان است .9531.السيرة النبويّة لابن هشام عن ابن إسحاق : امام على عليه السلام : خردمندان، براى خالص كردن كارها رقابت مى كنند .9530.السيرة النبويّة لابن هشام عن ابن إسحاق : امام على عليه السلام : ضرب المثل ها ، براى خردمندان آورده مى شوند .9529.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از ضُمرة بن سعيد _ ) امام على عليه السلام : آن كه با خردمندانْ مشورت كند، به دورانديشى و محكم كارى دست مى يابد .9528.امام على عليه السلام : امام على عليه السلام : آن كه با خردمندان مشورت كند ، به پيروزى و درستى دست مى يابد . .
ص: 432
5 / 7صِفاتُ اُولِي الأَلبابِالكتاب« إنَّ فِى خَلْقِ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَ_فِ الَّيْلِ وَالنَّهَارِ لاَيَ_تٍ لّأُوْلِى الْأَلْبَ_بِ * الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَ_مًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِى خَلْقِ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَ_ذَا بَ_طِلاً سُبْحَ_نَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ » . (1)
«فَبَشِّرْ عِبَادِ* الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أحْسَنَهُ اُوْلَ_ئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَ اُوْلَ_ئِكَ هُمْ اُوْلُواْ الْأَلْبَ_بِ» . (2)
«لَقَدْ كَانَ فِى قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لّأُوْلِى الْأَلْبَ_بِ» . (3)
الحديث9524.المُحبَّر ( _ در يادكرد از برادرى ميان ياران پيامبر پيش از هج ) رسول اللّه صلى الله عليه و آله : اللَّبيبُ مَنِ اشتَغَلَ بِدينِهِ عَن كُلِّ أحَدٍ. (4)9525.السيرة الحلبيّة : الإمام عليّ عليه السلام : الرِّفقُ مِفتاحُ الصَّوابِ وشيمَةُ ذَوِي الأَلبابِ. (5)9524.المحبّر ( _ في ذِكرِ مُؤاخاةِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آل ) عنه عليه السلام : لا أشجَعَ مِن لَبيبٍ. (6)9523.المناقب ، ابن شهرآشوب ( _ به نقل از ابن عبّاس و ديگران _ ) عنه عليه السلام : لا تَكمُلُ المُرُوَّةُ إلاّ لِلَبيبٍ. (7) .
ص: 433
5 / 7ويژگى هاى خردمندان (1)قرآن«مسلّما در آفرينش آسمان ها و زمين ، و در پىِ يكديگر آمدن شب و روز ، براى خردمندان ، نشانه هايى [قانع كننده] است» .
«همانان كه خدا را [در همه احوال،] ايستاده و نشسته و به پهلو آرميده ، ياد مى كنند و در آفرينش آسمان ها و زمين مى انديشند [ ومى گويند كه:] پروردگارا ! اينها را بيهوده نيافريده اى ؛ منزّهى تو! پس ، ما را از عذاب آتش [ دوزخ] در امان بدار» .
«پس بشارت بده به آن بندگان من كه به سخن ، گوش فرا مى دهند و بهترينِ آن را پيروى مى كنند . اينان اند كه خدا آنان را راه نموده و اينان اند همان خردمندان» .
«به راستى ، در سرگذشت آنان ، براى خردمندان ، عبرتى است» .
حديث9520.عنه صلى الله عليه و آله : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : خردمند ، آن است كه به دين خود ، چندان بپردازد كه از ديگران فارغ باشد .9519.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : نرمى، كليد دستيابى به درستى و خوى خردمندان است .9518.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : از خردمند ، شجاع تر وجود ندارد .9517.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : جوان مردى، جز براى خردمندان ، به كمال نمى رسد .
.
ص: 434
9519.رسول اللّه صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : ناظِرُ قَلبِ اللَّبيبِ بِهِ يُبصِرُ أمَدَهُ ، ويَعرِفُ غَورَهُ ونَجدَهُ. (1)9518.عنه صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : مَنِ استَعانَ بِذَوِي الأَلبابِ سَلَكَ سَبيلَ الرَّشادِ. (2)9517.رسول اللّه صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : ألا وإنَّ اللَّبيبَ مَنِ استَقبَلَ وُجوهَ الآراءِ بِفِكرٍ صائِبٍ ونَظَرٍ فِي العَواقِبِ. (3)9516.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : إنَّمَا اللَّبيبُ مَنِ استَسَلَّ الأَحقادَ. (4)9516.عنه صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : عَجِبتُ لِمَن يَرغَبُ فِي التَّكَثُّرِ مِنَ الأَصحابِ كَيفَ لا يَصحَبُ العُلَماءَ الأَلِبّاءَ الأَتقِياءَ، الَّذينَ يَغنَمُ فَضائِلَهُم ، وتَهديهِ عُلومُهُم ، وتُزَيِّنُهُ صُحبَتُهُم ! (5)9515.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : صُحبَةُ الوَلِيِّ اللَّبيبِ حَياةُ الرّوحِ. (6)9514.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : الإمام الباقر عليه السلام _ لِجابِرٍ _ : يا جابِرُ . . . أنزِلِ الدُّنيا كَمَنزِلٍ نَزَلتَهُ ثُمَّ ارتَحَلتَ عَنهُ . . . لِأَنَّها عِندَ أهلِ اللُّبِّ وَالعِلمِ بِاللّه ِ كَفَيءِ الظِّلالِ. (7)9513.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : الإمام الصادق عليه السلام : إنَّما اُولُو الأَلبابِ الَّذينَ عَمِلوا بِالفِكرَةِ حَتّى وَرِثوا مِنهُ حُبَّ اللّه ِ. (8)9512.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : الإمام الكاظم عليه السلام _ لِهِشامِ بنِ الحَكَمِ _ : يا هِشامُ ، إنَّ العاقِلَ اللَّبيبَ مَن تَرَكَ ما لا طاقَةَ لَهُ بِهِ. (9) .
ص: 435
9515.عنه صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : چشمِ دل خردمند، پايان خويش را مى بيند و فراز و نشيب آن را مى شناسد .9514.رسول اللّه صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : آن كه از خردمندان كمك بجويد، راه رشد را مى پيمايد .9513.عنه صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : آگاه باشيد! خردمند، كسى است كه با انديشه درست ، به استقبال آراى گوناگون برود و در عواقب بنگرد .9512.رسول اللّه صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : همانا خردمند ، كسى است كه كينه ها را به نرمى بَر كَند .9511.بحار الأنوار ( _ به نقل از ابو هُرَيره _ ) امام على عليه السلام : در شگفتم از كسى كه به دنبال ياران بسيار است؛ امّا با دانشمندانِ صاحب خرد و پارسا مصاحبت نمى كند؛ كسانى كه از خصلت هايشان سود مى برد ، دانش آنان هدايتش مى كند و همنشينى با آنان، او را مى آرايد .9510.صحيح البخارى ( _ به نقل از ابو هُرَيره _ ) امام على عليه السلام : همنشينى با دوست خردمند ، حيات جان است .9509.مُسنَد أبى يَعلى ( _ به نقل از اَنَس بن مالك _ ) امام باقر عليه السلام _ خطاب به جابر _ : اى جابر! دنيا را به سانِ منزلگاهى بدان كه در آن فرود مى آيى و از آن كوچ مى كنى ؛ زيرا دنيا در نزد خردمندان و خداشناسان، مانند جابه جايى سايه است .9508.امام صادق عليه السلام : امام صادق عليه السلام : همانا خردمندان، كسانى هستند كه به انديشه پرداختند ، تا اين كه از آن، دوستى خدا را به دست آوردند .9507.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : امام كاظم عليه السلام _ خطاب به هشام بن حكم _ : اى هشام! خردمندِ آگاه، كسى است كه كارى را كه ياراى آن را ندارد، رها مى سازد . .
ص: 436
5 / 8عَلاماتُ كَمالِ العَقلِ9509.مسند أبي يعلى عن أنس بن مالك : رسول اللّه صلى الله عليه و آله : قَسَّمَ اللّه ُ العَقلَ ثَلاثَةَ أجزاءٍ ، فَمَن كُنَّ فيهِ كَمُلَ عَقلُهُ ، ومَن لَم يَكُنَّ فَلا عَقلَ لَهُ : حُسنُ المَعرِفَةِ بِاللّه ِ ، وحُسنُ الطّاعَةِ لِلّهِ ، وحُسنُ الصَّبرِ عَلى أمرِ اللّه ِ. (1)9508.الإمام الصادق عليه السلام : عنه صلى الله عليه و آله : لَم يُعبَدِ اللّه ُ عز و جل بِشَيءٍ أفضَلَ مِنَ العَقلِ ، ولا يَكونُ المُؤمِنُ عاقِلاً حَتّى يَجتَمِعَ فيهِ عَشرُ خِصالٍ : الخَيرُ مِنهُ مَأمولٌ ، وَالشَّرُّ مِنهُ مَأمونٌ ، يَستَكثِرُ قَليلَ الخَيرِ مِن غَيرِهِ ، ويَستَقِلُّ كَثيرَ الخَيرِ مِن نَفسِهِ ، ولا يَسأَمُ مِن طَلَبِ العِلمِ طولَ عُمرِهِ ، ولا يَتَبَرَّمُ بِطُلاّبِ الحَوائِجِ قِبَلَهُ ، الذُّلُّ أحَبُّ إلَيهِ مِنَ العِزِّ ، وَالفَقرُ أحَبُّ إلَيهِ مِنَ الغِنى ، نَصيبُهُ مِنَ الدُّنيَا القوتُ ، وَالعاشِرةُ ومَا العاشِرَةُ : لا يَرى أحَدًا إلاّ قالَ : هُوَ خَيرٌ مِنّي وأتقى .
إنَّمَا النّاسُ رَجُلانِ فَرَجُلٌ هُوَ خَيرٌ مِنهُ وأتقى وآخَرُ هُوَ شَرٌّ مِنهُ وأدنى ، فَإِذا رَأى مَن هُوَ خَيرٌ مِنهُ وأتقى تَواضَعَ لَهُ لِيَلحَقَ بِهِ ، وإذا لَقِيَ الَّذي هُوَ شَرٌّ مِنهُ وأدنى قالَ : عَسى خَيرُ هذا باطِنٌ ، وشَرُّهُ ظاهِرٌ ، وعَسى أن يُختَمَ لَهُ بِخَيرٍ ، فَإِذا فَعَلَ ذلِكَ فَقَد عَلا مَجدُهُ وسادَ أهلَ زَمانِهِ. (2)9507.رسول اللّه صلى الله عليه و آله : الإمام عليّ عليه السلام : ما عُبِدَ اللّه ُ بِشَيءٍ أفضَلَ مِنَ العَقلِ ، وما تَمَّ عَقلُ امرِىً حَتّى يَكونَ فيهِ خِصالٌ شَتّى : الكُفرُ وَالشَّرُّ مِنهُ مَأمونانِ ، وَالرُّشدُ وَالخَيرُ مِنهُ مَأمولانِ ، وفَضلُ مالِهِ مَبذولٌ ، وفَضلُ قَولِهِ مَكفوفٌ ، ونَصيبُهُ مِنَ الدُّنيَا القوتُ ، لا يَشبَعُ مِنَ العِلمِ دَهرَهُ ،
الذُّلُّ أحَبُّ إلَيهِ مَعَ اللّه ِ مِنَ العِزِّ مَعَ غَيرِهِ ، وَالتَّواضُعُ أحَبُّ إلَيهِ مِنَ الشَّرَفِ ، يَستَكثِرُ قَليلَ المَعروفِ مِن غَيرِهِ ، ويَستَقِلُّ كَثيرَ المَعروفِ مِن نَفسِهِ ، ويَرَى النّاسَ كُلَّهُم خَيرًا مِنهُ ، وإنَّهُ شَرُّهُم في نَفسِهِ ، وهُوَ تَمامُ الأَمرِ. (3) .
ص: 437
5 / 8نشانه هاى كمال خرد9504.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در ماجراى حَولاء _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : خداوند ، خرد را سه قسمت كرده است . هر كه اين سه قسمت در او باشد، خردش كامل است و هر كه در او هيچ نباشد، خردمند نيست : شناختى نيكو از خداوند ، پيروى نيكو از او، و پايدارى شايسته بر فرمانش .9503.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : خداوند با چيزى شايسته تر از خرد، عبادت نشد و مؤمن، خردمند نيست، مگر آن كه ده فضيلت در او جمع شود : خوبى از او اميد برود ، و بدى از او انتظار نرود ؛ خوبىِ اندكِ ديگران را زياد بشمرد ، و خوبى هاى بسيارِ خود را كم بشمرد ؛ در سراسر زندگى اش از دانش طلبى خسته نگردد ؛ از رفت و آمد نيازمندان به نزد خويش، دل تنگ نشود؛ خوارى در نزد او دوست داشتنى تر از عزّت باشد ؛ فقر را بهتر از ثروتمندى دوست بدارد ؛ بهره او از دنيا قوت (نيازمندى هاى ضرورى زندگى) باشد ؛ و امّا دهم _ و چيست دهم ؟! _ كسى را نبيند، جز آن كه بگويد : او از من بهتر و پارساتر است .
همانا مردمان ، دو دسته اند : دسته اى كه از مؤمن ، بهتر و پارساترند و دسته اى ديگر، كه بدتر از او و پايين تر از وى اند . پس هنگامى كه مؤمن ، بهتر و پارساتر از خود را ببيند، در برابر او فروتنى مى كند تا به او برسد ، و هنگامى كه بدتر و پايين تر از خود را ببيند، مى گويد : شايد خوبى اش پنهان است و بدى اش آشكار ، و شايد پايان كارش به خير ختم شود . هر گاه چنين كند، عظمتش افزايش مى يابد و بر مردم زمانش سَرورى مى كند .9502.امام على عليه السلام ( _ در بيان حديث معراج پيامبر صلى الله عليه و آله _ ) امام على عليه السلام : خداوند با چيزى برتر از خرد ، عبادت نشد ، و خرد كسى كامل نمى شود، مگر در او خصلت هايى باشد : كفر و بدى از او انتظار نرود ، و رشد و خوبى از او اميد برود ؛ زيادى ثروتش را ببخشد و زيادى سخن
خود را نگه بدارد ؛ بهره او از دنيا تنها قوت (نيازمندى هاى ضرورى زندگى) باشد و در طول زندگى ، از دانش ، سير نشود ؛ خوارى را با بودن با خداوند از عزّت با بودن با ديگران، بيشتر دوست بدارد ؛ فروتنى ، در نزد او ، دوست داشتنى تر از بزرگى باشد ؛ خوبىِ اندكِ ديگران را بسيار ، و خوبىِ بسيارِ خود را كم بشمرد ؛ و همه مردم را از خودش بهتر ، و خود را بدتر از همه بداند، و اين، مهم ترين خصلت است .
.
ص: 438
9506.عنه صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : مِن كَمالِ عَقلِكَ استِظهارُكَ عَلى عَقلِكَ. (1)9505.عنه صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : مَن قَوِيَ عَقلُهُ أكثَرَ الاِعتِبارَ. (2)9504.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ في قِصَّةِ الحَولاءِ _ ) عنه عليه السلام : مَن كَمُلَ عَقلُهُ حَسُنَ عَمَلُهُ ونَظَرُهُ إلى دينِهِ. (3)9503.رسول اللّه صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام _ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _ : مَثَلُ الإِنسانِ الحَصيفِ (4) مَثَلُ الجِسمِ الصُّلبِ الكَثيفِ ، يَسخُنُ بَطيئًا ، وتَبرُدُ تِلكَ السُّخونَةُ بِأَطوَلَ مِن ذلِكَ الزَّمانِ. (5)9502.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في ذكر حَديثِ مِعراجِ النَّبِيِّ صلى الله عليه ) عنه عليه السلام : مَن كَمُلَ عَقلُهُ استَهانَ بِالشَّهَواتِ. (6)9501.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : إذا كَمُلَ العَقلُ نَقَصَتِ الشَّهوَةُ. (7)9500.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : إذا تَمَّ العَقلُ نَقَصَ الكَلامُ. (8) .
ص: 439
9499.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : از كمال خردمندى تو ، يارى خواستن تو براى خِردت است .9498.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به ابو ذر _ ) امام على عليه السلام : آن كه خردش نيرومند باشد ، بسيار عبرت مى آموزد .9497.الإخوان ( _ به نقل از حَسَن {-1-} _ ) امام على عليه السلام : آن كه خردش كامل باشد ، رفتار و نگاهش به دين ، نيكو مى شود .9496.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام _ در حكمت هاى منسوب به ايشان _ : انسان خردمند، مانند جسم سخت و پُر است: به كُندى داغ مى شود و حرارتش در زمانى طولانى تر از بين مى رود .9501.عنه صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : آن كه خردش كامل باشد ، شهوت ها را سبُك مى شمارد .9500.عنه صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : هنگامى كه خردْ كامل شود ، شهوت ، كم مى گردد .9499.عنه صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : هنگامى كه عقل كامل شود ، سخن ، كم مى شود . .
ص: 440
9498.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ لِأَبي ذَرٍّ _ ) عنه عليه السلام : العَقلُ الكامِلُ قاهِرٌ لِلطَّبعِ السّوءِ. (1)9497.الإخوان عن الحسن : عنه عليه السلام : كُلَّمَا ازدادَ عَقلُ الرَّجُلِ قَوِيَ إيمانُهُ بِالقَدَرِ وَاستَخَفَّ بِالغِيَرِ. (2)9496.رسول اللّه صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : إزراءُ الرَّجُلِ عَلى نَفسِهِ بُرهانُ رَزانَةِ عَقلِهِ ، وعُنوانُ وُفورِ فَضلِهِ. (3)9495.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : غايَةُ العَقلِ الاِعتِرافُ بِالجَهلِ. (4)9494.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : تَمامُ العَقلِ استِكمالُهُ. (5)9493.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : بِتَركِ ما لا يَعنيكَ يَتِمُّ لَكَ العَقلُ. (6)9492.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام _ في وَصفِ سالِكِ الطَّريقِ إلَى اللّه ِ سُبحانَهُ _ : قَد أحيا عَقلَهُ ، وأماتَ نَفسَهُ ، حَتّى دَقَّ جَليلُهُ ، ولَطُفَ غَليظُهُ وبَرَقَ لَهُ لامِعٌ كَثيرُ البَرقِ ، فَأَبانَ لَهُ الطَّريقَ ، وسَلَكَ بِهِ السَّبيلَ ، وتَدافَعَتهُ الأَبوابُ إلى بابِ السَّلامَةِ ، ودارِ الإِقامَةِ ، وثَبَتَت رِجلاهُ بِطُمَأنينَةِ بَدَنِهِ في قَرارِ الأَمنِ وَالرّاحَةِ ، بِمَا استَعمَلَ قَلبَهُ ، وأرضى رَبَّهُ. (7)9491.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : الإمام زين العابدين عليه السلام : كَفُّ الأَذى مِن كَمالِ العَقلِ. (8)9495.رسول اللّه صلى الله عليه و آله : الإمام الصادق عليه السلام : كَمالُ العَقلِ في ثَلاثَةٍ : التَّواضُعِ لِلّهِ ، وحُسنِ اليَقينِ ، وَالصَّمتِ إلاّ مِن خَيرٍ. (9) .
ص: 441
9494.عنه صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : خردِ كامل، بر سرشت بد ، پيروز مى گردد .9493.رسول اللّه صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : هر چه خرد آدمى نيرومندتر شود ، ايمان وى به قضا و قدر افزايش مى يابد و حوادث روزگار را سبُك تر مى شمرد .9492.عنه صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : خود را كم شمردن ، نشانه متانت (سنگينىِ) خرد است و علامتِ فراوانى فضيلت .9491.عنه صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : نهايتِ خردمندى، اعتراف به نادانى است .9490.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : كمالِ خرد ، تلاش براى كامل كردن آن است.9489.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : با كنار نهادن كارهاى بى سود ، خردت كمال مى يابد .9488.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام _ در توصيف سالك به سوى خداى سبحان _ : [سالك، ]خردش را زنده گردانيد و نفْسش را ميرانيد تا پيكر ستبرش لاغر شد و دل سختش به لطافت گراييد . فروغى سختْ روشن، بر او تابيد و راهش را روشن ساخت و او را به راه راست ، روان داشت. و درها او را به آستان سلامت و سراى اقامت راندند و به سبب آرامشى كه در بدنش پديد آمده بود ، پاهايش در قرارگاه ايمنى و آسايش استوار ماند ؛ زيرا دل خود را به كار وا داشت و پروردگارش را خشنود ساخت .9487.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : امام سجاد عليه السلام : از نشانه هاى خردمندى ، آزار نرساندن است .9486.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : امام صادق عليه السلام : كمال خرد ، به سه چيز است : فروتنى براى خدا، يقين نيكو ، و خاموشى گزيدن جز در خوبى . .
ص: 442
9485.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : الإمام الكاظم عليه السلام _ لِهِشامِ بنِ الحَكَمِ _ : يا هِشامُ ، الصَّبرُ عَلَى الوَحدَةِ عَلامَةُ قُوَّةِ العَقلِ ، فَمَن عَقَلَ عَنِ اللّه ِ اعتَزَلَ أهلَ الدُّنيا وَالرّاغِبينَ فيها ، ورَغِبَ فيما عِندَ اللّه ِ ، وكانَ اللّه ُ آنِسَهُ فِي الوَحشَةِ ، وصاحِبَهُ فِي الوَحدَةِ ، وغِناهُ فِي العَيلَةِ ، ومُعِزَّهُ مِن غَيرِ عَشيرَةٍ. (1)5 / 9أعقَلُ النّاسِ9490.عنه صلى الله عليه و آله : رسول اللّه صلى الله عليه و آله : أكمَلُ النّاسِ عَقلاً أطوَعُهُم لِلّهِ وأعمَلُهُم بِطاعَتِهِ. (2)9489.عنه صلى الله عليه و آله : عنه صلى الله عليه و آله : أكمَلُ النّاسِ عَقلاً أخوَفُهُم لِلّهِ وأطوَعُهُم لَهُ. (3)9488.عنه صلى الله عليه و آله : عنه صلى الله عليه و آله : أحسَنُكُم عَقلاً أورَعُكُم عَن مَحارِمِ اللّه ِ وأعمَلُكُم (4) بِطاعَةِ اللّه ِ. (5)9487.عنه صلى الله عليه و آله : تنبيه الخواطر: قال صلى الله عليه و آله: إنَّ لِلّهِ تَعالى خَواصًّا مِن خَلقِهِ يُسكِنُهُمُ الرَّفيعَ الأَعلى مِنَ الجِنانِ لِأَن_َّهُم كانوا أعقَلَهُم فِي الدُّنيا .
قيلَ : وكَيفَ كانوا ؟
قالَ : كانَت هِمَّتُهُمُ المُسارَعَةَ إلى رَبِّهِم فيما يُرضيهِ ، فَهانَتِ الدُّنيا عَلَيهِم ولَم يَرغَبوا في فُضولِها ، فَصَبَروا قَليلاً وَاستَراحوا طَويلاً. (6)9486.عنه صلى الله عليه و آله : رسول اللّه صلى الله عليه و آله : ألا وإنَّ أعقَلَ النّاسِ عَبدٌ عَرَفَ رَبَّهُ فَأَطاعَهُ ، وعَرَفَ عَدُوَّهُ فَعَصاهُ ، وعَرَفَ دارَ إقامَتِهِ فَأَصلَحَها ، وعَرَفَ سُرعَةَ رَحيلِهِ فَتَزَوَّدَ لَها. (7) .
ص: 443
9485.عنه صلى الله عليه و آله : امام كاظم عليه السلام _ خطاب به هشام بن حكم _ : اى هشام! بر تنهايى شكيبا بودن ، نشانه نيرومندى خرد است . پس ، آن كه از خداوند شناخت پيدا كند، از دنياطلبان و دنيادوستان ، كناره مى گيرد و به آنچه نزد خداوند است، ميل مى نمايد و خداوند، مونس او در وحشت ، همراهش در تنهايى، سرمايه اش در تنگ دستى، و عزيز كننده او در نبودِ تبار و قبيله خواهد بود .5 / 9خردمندترين انسان9418.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : كامل ترينِ مردم در خرد ، مطيع ترينِ آنان در برابر خداوند و عامل ترينِ آنان به دستورهاى اوست .9419.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : كامل ترين مردم در خرد ، كسانى هستند كه از خداوند ، بيشتر هراس دارند و از او بيشتر اطاعت مى كنند .9420.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : نيكوترين شما در خردمندى ، كسانى هستند كه از محرّمات الهى ، بيشتر اجتناب كنند و به دستورهاى الهى عامل تر باشند .9421.رسول اللّه صلى الله عليه و آله : تنبيه الخواطر : پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «خداوند، بندگان برگزيده اى دارد كه آنان را در برترين جاى بهشت اِسكان مى دهد ؛ زيرا آنان در دنيا خردمندتر از ديگران بوده اند».
گفته شد : آنان چگونه بوده اند ؟
فرمود : «همّت آنان، سبقت جستن به سوى چيزهايى بود كه خدا را خشنود مى كرد . از اين رو، دنيا در نزد آنان سبُك بود و به زيادتىِ دنيا رغبتى نداشتند . آنان مدّتى اندك، شكيبايى ورزيدند و زمانى دراز در راحتى به سر مى برند .9421.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : آگاه باشيد كه خردمندترين انسان، كسى است كه خداوند را
بشناسد و از او پيروى كند ؛ دشمنانِ خدا را بشناسد و آنان را نافرمانى كند ؛ جايگاه اقامت خود را بشناسد و آن را آباد سازد؛ و بداند كه به زودى ، سفر خواهد كرد ، پس توشه بر دارد .
.
ص: 444
9422.رسول اللّه صلى الله عليه و آله : عنه صلى الله عليه و آله : أعقَلُ النّاسِ مُحسِنٌ خائِفٌ ، وأجهَلُهُم مُسيءٌ آمِنٌ. (1)9423.عنه صلى الله عليه و آله : عنه صلى الله عليه و آله : أعقَلُ النّاسِ أشَدُّهُم مُداراةً لِلنّاسِ. (2)9424.عنه صلى الله عليه و آله : الإمام عليّ عليه السلام : أعقَلُ النّاسِ أحياهُم. (3)9482.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : أعقَلُ النّاسِ أطوَعُهُم لِلّهِ سُبحانَهُ. (4)9482.رسول اللّه صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : أعقَلُكُم أطوَعُكُم. (5)9481.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : أعقَلُ النّاسِ مَن أطاعَ العُقَلاءَ. (6)9480.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : أعقَلُ النّاسِ أقرَبُهُم مِنَ اللّه ِ. (7)9481.عنه صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : أعقَلُ النّاسِ مَن ذَلَّ لِلحَقِّ فَأَعطاهُ مِن نَفسِهِ ، وعَزَّ بِالحَقِّ فَلَم يُهِن إقامَتَهُ وحُسنَ العَمَلِ بِهِ. (8)9480.رسول اللّه صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : أعقَلُ النّاسِ أبعَدُهُم عَن كُلِّ دَنِيَّةٍ. (9) .
ص: 445
9479.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : خردمندترينِ مردم، نيكوكارِ ترسان است و نادان ترينِ مردم، بدكارى است كه [ احساس] امنيت كند .9478.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : خردمندترينِ مردم ، كسى است كه بيشتر با مردم مدارا كند .9477.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : خردمندترينِ مردم ، باحياترينِ آنهاست .9476.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : خردمندترينِ مردم ، مطيع ترينِ آنان در برابر خداوند است .9475.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : خردمندترينِ شما ، مطيع ترينِ شماست .9474.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در بيان صفات مؤمن _ ) امام على عليه السلام : خردمندترينِ مردم ، كسى است كه از خردمندان ، پيروى كند .9473.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : خردمندترينِ مردم ، نزديك ترينِ آنان به خداوند است .9479.عنه صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : خردمندترينِ مردم، كسى است كه در برابر حق فروتن باشد؛ پس ، حق را رعايت كند [، گرچه به زيانش باشد] ، و با انجام دادن حق ، به عزّت برسد ؛ از اين رو، اقامه حق را سبُك نشمارد و بدان نيكو عمل كند .9478.عنه صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : خردمندترين مردم ، كسانى هستند كه از پستى ها بيشتر دورى گزينند . .
ص: 446
9477.عنه صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : أعقَلُ النّاسِ مَن غَلَبَ جِدُّهُ هَزلَهُ ، وَاستَظهَرَ عَلى هَواهُ بِعَقلِهِ. (1)9476.عنه صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : أعقَلُ النّاسِ مَن لا يَتَجاوَزُ الصَّمتَ في عُقوبَةِ الجُهّالِ. (2)9475.عنه صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : أعقَلُ النّاسِ أنظَرُهُم فِي العَواقِبِ. (3)9474.عنه صلى الله عليه و آله ( _ في ذِكرِ صِفاتِ المُؤمِنِ _ ) عنه عليه السلام : أعقَلُ النّاسِ مَن كانَ بِعَيبِهِ بَصيرًا ، وعَن عَيبِ غَيرِهِ ضَريرًا. (4)9473.رسول اللّه صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : أعقَلُ النّاسِ أعذَرُهُم لِلنّاسِ. (5)9472.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : أفضَلُ العَقلِ مَعرِفَةُ الحَقِّ بِنَفسِهِ. (6)9471.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : أفضَلُ العَقلِ مُجانَبَةُ اللَّهوِ. (7)9470.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : أفضَلُ النّاسِ عَقلاً أحسَنُهُم تَقديرًا لِمَعاشِهِ ، وأشَدُّهُمُ اهتِمامًا بِإِصلاحِ مَعادِهِ. (8)9469.كنز العمّال ( _ به نقل از اَنَس _ ) عنه عليه السلام : أفضَلُ العَقلِ الرَّشادُ. (9)9472.عنه صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : أفضَلُ العَقلِ مَعرِفَةُ الإِنسانِ نَفسَهُ ، فَمَن عَرَفَ نَفسَهُ عَقَلَ ، ومَن جَهِلَها ضَلَّ. (10)9471.رسول اللّه صلى الله عليه و آله : ( _ وقالَ بَعضُهُم : حِبَّ _ ) عنه عليه السلام : أفضَلُ العَقلِ الاِعتِبارُ ، وأفضَلُ الحَزمِ الاِستِظهارُ ، وأكبَرُ الحُمقِ الاِغتِرارُ. (11) .
ص: 447
9470.رسول اللّه صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : خردمندترينِ مردم ، كسى است كه جِدّى اش بر شوخى اش غالب شود و به كمك خرد، بر هوسش پيروز گردد .9469.كنز العمّال عن أنس : امام على عليه السلام : خردمندترينِ مردم، كسى است كه در عقوبت كردنِ نادانان ، از سكوت ، فراتر نرود .9468.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : خردمندترينِ مردم، دورانديش ترينِ آنان در عاقبت كارهاست .9467.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : خردمندترينِ مردم، كسى است كه به عيب هاى خويش، بينا و نسبت به عيوب ديگران، نابينا باشد .9466.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : خردمندترينِ مردم، كسى است كه عذر مردم را بيشتر بپذيرد .9465.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : برترينِ خردمندى ، شناخت حق با حق است .9464.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : برترين خردمندى ، دورى جستن از بيهودگى است .9468.رسول اللّه صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : برترينِ مردم در خردمندى ، كسى است كه براى معاش خود، بهتر برنامه ريزى كند و اهتمامش به اصلاح آخرت، بيشتر باشد .9467.رسول اللّه صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : برترين خردمندى ، هدايت يافتن است .9466.عنه صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : برترين خردمندى ، خودشناسى است . هر كه خويشتن را بشناسد، خردمند مى گردد و هر كه خود را نشناسد، گم راه مى شود .9465.عنه صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : برترين خردمندى ، پندآموزى است ؛ برترين دورانديشى، يارى جُستن است ؛ و بزرگ ترين حماقت، غرور است . .
ص: 448
9464.رسول اللّه صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام _ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _ : أرجَحُ النّاسِ عَقلاً وأكمَلُهُم فَضلاً : مَن صَحِبَ أيّامَهُ بِالمُوادَعَةِ ، وإخوانَهُ بِالمُسالَمَةِ ، وقَبِلَ مِنَ الزَّمانِ عَفوَهُ. (1)9463.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : الإمام الصادق عليه السلام : أكمَلُ النّاسِ عَقلاً أحسَنُهُم خُلُقًا. (2)9462.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : أفضَلُ طَبائِعِ العَقلِ العِبادَةُ ، وأوثَقُ الحَديثِ لَهُ العِلمُ ، وأجزَلُ حُظوظِهِ الحِكمَةُ ، وأفضَلُ ذَخائِرِهِ الحَسَناتُ. (3)9461.امام باقر عليه السلام : حلية الأولياء عن وهب بن منبّه : قالَ لُقمانُ لاِبنِهِ : يا بُنَيَّ ، اِعقِل عَنِ اللّه ِ ، فَإِنَّ أعقَلَ النّاسِ عَنِ اللّه ِ أحسَنُهُم عَقلاً ، وإنَّ الشَّيطانَ لَيَفِرُّ مِنَ العاقِلِ وما يَستَطيعُ أن يُكايِدَهُ. (4)راجع: ص 436 (علامات كمال العقل) .
.
ص: 449
9459.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام _ در حكمت هاى منسوب به ايشان _ : شايسته ترينِ مردم در خردمندى و كامل ترينِ آنان در فضايل، كسى است كه روزگار را با آشتى ، همراهى كند و با دوستان ، در صلح و صفا زندگى نمايد و بخشش زمان را بپذيرد .9458.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : امام صادق عليه السلام : كامل ترينِ مردم در خردمندى ، خوش خُلق ترينِ آنهاست .9463.عنه صلى الله عليه و آله : امام صادق عليه السلام : برترين سرشت خرد ، بندگى [ خدا ]است، و محكم ترين سخن برايش دانش است ، و برترين بهره اش حكمت است ، و بيشترين ذخيره اش خوبى هايند .9462.رسول اللّه صلى الله عليه و آله : حلية الأولياء _ به نقل از وَهْب بن مُنَبّه _ : لقمان به فرزندش فرمود : «پسرم ! خداوند را بشناس ؛ زيرا كسى كه از خداوند، شناخت بيشترى به دست آورد ، خردمندترينِ مردم است و شيطان، از خردمند ، فرار مى كند و توان فريب وى را ندارد» .ر . ك : ص 437 (نشانه هاى كمال خرد) .
.
ص: 450
الفصل السّادس : آفات العقل6 / 1الهَوىالكتاب«أفَرَءَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إلَ_هَهُ هَوَل_هُ وَ أضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَ_وَةً فَمَن يَهْدِيهِ مِنم بَعْدِ اللَّهِ أفَلاَ تَذَكَّرُونَ» . (1)
الحديث9454.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : الإمام عليّ عليه السلام : آفَةُ العَقلِ الهَوى. (2)9453.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : الهَوى آفَةُ الأَلبابِ. (3)9452.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : يَسيرُ الهَوى يُفسِدُ العَقلَ. (4)9451.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : طاعَةُ الهَوى تُفسِدُ العَقلَ. (5) .
ص: 451
فصل ششم : آسيب هاى خرد6 / 1هوسقرآن«پس آيا ديدى كسى را كه هوس خويش را معبود خود قرار داده است و خدا دانسته، او را گم راه گردانيده و بر گوش و دلش مُهر زده و بر ديده اش پرده نهاده است ؟ پس از خدا ، چه كسى او را هدايت خواهد كرد ؟ آيا پند نمى گيريد؟» .
حديث9454.عنه صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : آفت خرد ، هوس است .9453.عنه صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : هوس ، آفت خرد است .9452.عنه صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : اندكى [ از] هوس ، خرد را تباه مى سازد .9451.عنه صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : پيروى از هوس ، خرد را تباه مى كند .
.
ص: 452
9450.عنه صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : غَلَبَةُ الهَوى تُفسِدُ الدّينَ وَالعَقلَ. (1)9449.عنه صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : الهَوى عَدُوُّ العَقلِ. (2)9448.عنه صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : ما ضادَّ العَقلَ كَالهَوى. (3)9447.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : لا عَقلَ مَعَ هَوىً. (4)9446.حلية الأولياء ( _ به نقل از سالم، از پدرش _ ) عنه عليه السلام : حِفظُ العَقلِ بِمُخالَفَةِ الهَوى وَالعُزوفِ عَنِ الدُّنيا. (5)9445.شُعَب الإيمان ( _ به نقل از ابن عمر _ ) عنه عليه السلام : مَن غَلَبَ شَهوَتَهُ ظَهَرَ عَقلُهُ. (6)9447.رسول اللّه صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : مَن غَلَبَ هَواهُ عَقلَهُ افتَضَحَ. (7)9446.حلية الأولياء عن سالم عن أبيه : عنه عليه السلام : مَن غَلَبَ هَواهُ عَلى عَقلِهِ ظَهَرَت عَلَيهِ الفَضائِحُ. (8)9445.شعب الإيمان عن ابن عمر : عنه عليه السلام : قَرينُ الشَّهوَةِ مَريضُ النَّفسِ مَعلولُ العَقلِ. (9)9444.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : كَم مِن عَقلٍ أسيرٍ تَحتَ هَوىً أميرٍ. (10)9443.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : صِل عَجَلَتَكَ بِتَأَنّيكَ ، وسَطوَتَكَ بِرِفقِكَ ، وشَرَّكَ بِخَيرِكَ ، وَانصُرِ العَقلَ عَلَى الهَوى ، تَملِكِ النُّهى. (11) .
ص: 453
9442.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : پيروى هوس ، دين و خرد را تباه مى سازد .9444.عنه صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : هوس ، دشمن خرد است .9443.عنه صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : هيچ چيز به اندازه هوس، با خرد ، دشمنى ندارد .9442.رسول اللّه صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : خردمندى ، با هوس ، جمع نمى شود .9441.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : نگهدارى خرد، در گرو مخالفت با هوس و دورى از دنياست .9440.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : آن كه بر شهوتش پيروز شود ، خردش آشكار مى گردد .9441.عنه صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : آن كه هوسش را بر خردش غالب سازد ، رسوا مى گردد .9440.رسول اللّه صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : آن كه هوسش را بر خردش غالب سازد ، زشتى هايش آشكار مى شوند .9439.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : همنشين شهوت ، جانى بيمار و خردى معيوب دارد .9425.عنه صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : چه بسيار خردهايى كه اسيرِ فرماندهىِ هوس اند !9422.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : شتابَت را به سنجيدگى ، توانايى ات را به نرمى ، و بدى ات را به خوبى ، پيوند ده و خرد را بر ضدّ هوس يارى كن كه مالكِ خرد خواهى شد . .
ص: 454
9423.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : العَقلُ صاحِبُ جَيشِ الرَّحمنِ ، وَالهَوى قائِدُ جَيشِ الشَّيطانِ ، وَالنَّفسُ مُتَجاذَبَةٌ بَينَهُما ، فَأَيُّهُما غَلَبَ كانَت في حَيِّزِهِ. (1)9424.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : العَقلُ وَالشَّهوَةُ ضِدّانِ ، ومُؤَيِّدُ العَقلِ العِلمُ ، ومُزَيِّنُ الشَّهوَةِ الهَوى ، وَالنَّفسُ مُتَنازَعَةٌ بَينَهُما ، فَأَيُّهُما قَهَرَ كانَت في جانِبِهِ. (2)9425.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : حَرامٌ عَلى كُلِّ عَقلٍ مَغلولٍ بِالشَّهوَةِ أن يَنتَفِعَ بِالحِكمَةِ. (3)9426.رسول اللّه صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : مَن جانَبَ هَواهُ صَحَّ عَقلُهُ. (4)9427.عنه صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام _ مِن كِتابِهِ لِشُ_رَيحِ بنِ الحارِثِ قاضيهِ لَمّا بَلَغَهُ أنَّهُ ابتاعَ دارًا بِثَمانينَ دينارًا وكَتَبَ لَها كِتابًا وأشهَدَ فيهِ شُهودًا ، بَعدَ تَقريعِهِ وتَوبيخِهِ _ : شَهِدَ عَلى ذلِكَ العَقلُ إذا خَرَجَ مِن أسرِ الهَوى وسَلِمَ مِن عَلائِقِ الدُّنيا. (5)9428.عنه صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : مَن عَشِقَ شَيئًا أعشى (أعمى) بَصَرَهُ وأمرَضَ قَلبَهُ ، فَهُوَ يَنظُرُ بِعَينٍ غَيرِ صَحيحَةٍ ، ويَسمَعُ بِاُذُنٍ غَيرِ سَميعَةٍ ، قَد خَرَقَتِ الشَّهَواتُ عَقلَهُ ، وأماتَتِ الدُّنيا قَلبَهُ. (6)9429.عنه صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : العَقلُ غِطاءٌ سَتيرٌ ، وَالفَضلُ جَمالٌ ظاهِرٌ ، فَاستُر خَلَلَ خُلُقِكَ بِفَضلِكَ ، وقاتِل هَواكَ بِعَقلِكَ ، تَسلَم لَكَ المَوَدَّةُ ، وتَظهَر لَكَ المَحَبَّةُ. (7)9430.عنه صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : ذَهابُ العَقلِ بَينَ الهَوى وَالشَّهوَةِ. (8) .
ص: 455
9426.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : خرد ، فرمانده لشكر الهى است و هوس ، فرمانده لشكر شيطان است . نفْس ، در ميان اين و آن ، سرگردان است. پس هر كدام پيروز گردد ، [ نفْس ]در اختيار آن خواهد بود .9427.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : خرد و شهوت، ضدّ يكديگرند . تأييد كننده خرد، دانش است و آراينده شهوت، هوس . و نفْس ، در ميانه اين نزاع است ؛ هر كدام پيروز گردد، جانب آن را مى گيرد .9428.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : محال است كه خردِ در بندِ شهوت ، از حكمت ، سود ببرد .9429.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : آن كه از هوسْ دورى گزيند ، خردش سالم است .9430.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام _ در نامه اى به شريح بن حارثِ قاضى ، پس از توبيخ و سرزنش او ، هنگامى كه به ايشان خبر رسيد كه خانه اى را به هشتاد دينار خريده و براى آن، سند نوشته و بر آن ، گواه گرفته است _ : بر اين گفته من، خردى كه از اسارت هوس ، خارج شده و از بندهاى دنيا رسته ، گواهى مى دهد .9431.رسول اللّه صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : هر كه عاشق چيزى شود ، [آن عشق، ]چشمش را شب كور (نابينا) و دلش را بيمار مى گرداند . پس با چشم بيمار نگاه مى كند و با گوش كر مى شنود . شهوت ها خردش را پاره مى كنند و دنيا دلش را مى ميراند.9432.عنه صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : خرد، پرده اى پوشان است و فضيلت، زيبايىِ آشكار . پس كاستى هاى خُلق و خويَت را با فضيلت بپوشان و با خردت به جنگ هوس خويش برو تا دوستى ، برايت سالم شود و محبّت [ ديگران ]برايت، آشكار گردد .9433.عنه صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : از دست دادن خرد، به خاطر هوس و شهوت است . .
ص: 456
9434.مسند ابن حنبل عن معاذ عن رسول اللّه صلى الله عليه عنه عليه السلام : لا يَجتَمِعُ العَقلُ وَالهَوى. (1)9431.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : لا عَقلَ مَعَ شَهوَةٍ. (2)9432.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : مَن لَم يَملِك شَهوَتَهُ لَم يَملِك عَقلَهُ. (3)9433.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : الإمام الباقر عليه السلام : لا عَقلَ كَمُخالَفَةِ الهَوى. (4)9434.مسند ابن حنبل ( _ به نقل از مُعاذ _ ) الإمام الصادق عليه السلام : الهَوى يَقظانُ وَالعَقلُ نائِمٌ. (5)راجع : ج 2 ص 518 (اتّباع الهوى) .
6 / 2الذَّنب9438.عنه صلى الله عليه و آله ( _ كانَ يَقولُ _ ) رسول اللّه صلى الله عليه و آله : مَن قارَفَ ذَنبًا فارَقَهُ عَقلٌ لا يَرجِعُ إلَيهِ أبَدًا. (6)راجع: ص 484 (ما يحرم على العاقل) و ج 2 ص 530 (الذنب) .
6 / 3طَبعُ القَلبِالكتاب«الَّذِينَ يُجَ_دِلُونَ فِى ءَايَ_تِ اللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطَ_نٍ أتَاهُمْ كَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ وَ عِندَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ كَذَ لِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ» . (7)
.
ص: 457
9557.عنه صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : خردمندى ، با هوس ، جمع نمى شود .9554.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : با بودن شهوت ، خردى نيست .9555.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : آن كه مالك شهوت خود نباشد، مالك خرد خويش [ هم ]نيست .9556.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : امام باقر عليه السلام : هيچ خردمندى اى، به اندازه مخالفت با هوس نيست .9557.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : امام صادق عليه السلام : هوس، بيدار است و خرد ، در خواب .ر . ك : ص 519 (پيروى از هوس) .
6 / 2گناه9561.الزهد لابن المبارك عن سعيد بن المسيّب : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : آن كه مرتكب گناهى شود ، خردى از او جدا مى شود كه هرگز به سويش باز نمى گردد .ر . ك : ص 485 (آنچه بر خردمند حرام است) و ج 2 ص 531 (گناه).
6 / 3مُهر شدنِ قلب (1)قرآن«كسانى كه درباره آيات خدا _ بدون حجّتى كه براى آنان آمده باشد _ مجادله مى كنند ، [اين ستيزه] در نزد خداوند و نزد كسانى كه ايمان آورده اند، [مايه] عداوتى بزرگ است . اين گونه ، خدا بر دل هر متكبّر زورگو، مُهر مى نهد» .
.
ص: 458
«ثُمَّ بَعَثْنَا مِن بَعْدِهِ رُسُلاً إلَى قَوْمِهِمْ فَجَاءُوهُم بِالْبَيِّنَ_تِ فَمَا كَانُواْ لِيُؤْمِنُواْ بِمَا كَذَّبُواْ بِهِ مِن قَبْلُ كَذَ لِكَ نَطْبَعُ عَلَى قُلُوبِ الْمُعْتَدِينَ» . (1)
«كَذَ لِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ» . (2)
«تِلْكَ الْقُرَى نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أنبَائهَا وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَ_تِ فَمَا كَانُواْ لِيُؤْمِنُواْ بِمَا كَذَّبُواْ مِن قَبْلُ كَذَ لِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِ الْكَ_فِرِينَ» . (3)
راجع: النساء: 155 ، النحل: 108.
الحديث9565.رسول اللّه صلى الله عليه و آله : رسول اللّه صلى الله عليه و آله : الطّابَعُ مُعَلَّقٌ بِقائِمَةِ العَرشِ ، فَإِذَا انتُهِكَتِ الحُرمَةُ وعُمِلَ بِالمَعاصي وَاجتُرِئَ عَلَى اللّه ِ بَعَثَ اللّه ُ الطّابَعَ فَيَطبَعُ اللّه ُ عَلى قَلبِهِ فَلا يَعقِلُ بَعدَ ذلِكَ شَيئًا. (4)9566.عنه صلى الله عليه و آله : عنه صلى الله عليه و آله : إيّاكُم وَاستِشعارَ الطَّمَعِ ؛ فَإِنَّهُ يَشوبُ القَلبَ شِدَّةَ الحِرصِ ، ويَختِمُ عَلَى القُلوبِ بِطَبائِعِ حُبِّ الدُّنيا. (5)9567.عنه صلى الله عليه و آله : الإمام الحسين عليه السلام _ لَمّا عَبَّأَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ أصحابَهُ لِمُحارَبَتِهِ عليه السلام وأحاطوا بِهِ مِن كُلِّ جانِبٍ حَتّى جَعَلوهُ في مِثلِ الحَلقَةِ فَخَرَجَ عليه السلام حَتّى أتَى النّاسَ فَاستَنصَتَهُم فَأَبَوا أن يُنصِتوا حَتّى قالَ لَهُم _ : وَيلَكُم ما عَلَيكُم أن تُنصِتوا إلَيَّ فَتَسمَعوا قَولي، وإنَّما أدعوكُم إلى سَبيلِ الرَّشادِ ... وكُلُّكُم عاصٍ لِأَمري غَيرُ مُستَمِعٍ قَولي ؛ فَقَد مُلِئَت بُطونُكُم مِنَ الحَرامِ وطُبِعَ عَلى قُلوبِكُم. (6) .
ص: 459
«آن گاه پس از وى، رسولانى را به سوى قومشان برانگيختيم و آنان، برايشان دلايل آشكار آوردند ؛ ولى ايشان بر آن نبودند كه به چيزى كه قبلاً آن را دروغ شمرده بودند، ايمان بياورند . ما اين گونه بر دل هاى تجاوزكاران، مُهر مى زنيم» .
«اين گونه ، خدا بر دل هاى كسانى كه نمى دانند، مُهر مى نهد» .
«اين شهرهايند كه برخى از خبرهاى آنها را بر تو حكايت مى كنيم . در حقيقت ، پيامبران آنان ، برايشان دلايل روشن آوردند ؛ امّا آنان به آنچه قبلاً تكذيب كرده بودند، [باز ]ايمان نمى آوردند . اين گونه، خدا بر دل هاى كافران ، مُهر مى نهد» .
ر . ك : نساء : آيه 155 ، نحل : آيه 108 .
حديث9568.المُعجم الكبير ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : مُهر ، بر ستون عرش ، آويزان است . پس هنگامى كه حريم ها شكسته مى گردد و گناهان، انجام مى شوند و نسبت به خداوند ، بى پروايى صورت مى پذيرد ، خدا مُهر را بر مى انگيزد و بر قلب بنده مى زند. پس از آن، او ديگر چيزى را درك نمى كند .9569.تحف العقول : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : بپرهيزيد از اين كه آز را شعار خود سازيد؛ زيرا آزمندىِ بسيار ، دل را تباه مى كند و مُهر دنيادوستى را بر دل ها مى زند .9570.رسول اللّه صلى الله عليه و آله : امام حسين عليه السلام _ پس از آن كه عمر بن سعد ، لشكريانش را براى جنگيدن با ايشان آماده كرد و آنان ايشان را از هر سو محاصره كردند ، چنان كه گويى حلقه اى بر دورش كشيدند ، و پس از آن كه ايشان [ از خيمه] بيرون آمد تا به نزديكى مردم رسيد و آنان را به سكوت دعوت كرد؛ ولى توجّه نكردند _ : واى بر شما ! چه مى شود اگر ساكت شويد و سخن مرا بشنويد؟ همانا من شما را به راه هدايت ، دعوت مى كنم . . . و شما همگى مرا نافرمانى مى كنيد و به سخنم گوش نمى دهيد . به راستى كه شكم شما از حرام پُر گرديده و دل هايتان مُهر شده است . .
ص: 460
9571.تاريخ بغداد عن أنس : الإمام الباقر عليه السلام _ في قَولِهِ تَعالى : «لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّيَفْقَهُونَ بِهَا» _ : طَبَعَ اللّه ُ عَلَيها فَلا تَعقِلُ. (1)راجع : ج 2 ص 534 (أمراض القلب) .
6 / 4الأَمَل9572.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : الإمام عليّ عليه السلام : اِعلَموا أنَّ الأَمَلَ يُسهِي العَقلَ ، ويُنسِي الذِّكرَ. (2)9573.عنه صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : إنَّ الأَمَلَ يُذهِبُ العَقلَ ، ويُكذِبُ الوَعدَ ، ويَحُثُّ عَلَى الغَفلَةِ ، ويورِثُ الحَسرَةَ. (3)9574.عنه صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : ما عَقَلَ مَن أطالَ أمَلَهُ. (4)راجع: ج 2 ص 64 ح 987 _ 988 و 68 ح 1010 و 70 ح 1014 و 544 (الأمل) .
6 / 5الكِبر9578.عنه صلى الله عليه و آله : الإمام عليّ عليه السلام : شَرُّ آفاتِ العَقلِ الكِبرُ. (5)9579.مسند ابن حنبل عن ابن عمر : الإمام الباقر عليه السلام : ما دَخَلَ قَلبَ امرِىً شَيءٌ مِنَ الكِبرِ إلاّ نَقَصَ مِن عَقلِهِ مِثلُ ما دَخَلَهُ مِن ذلِكَ ؛ قَلَّ ذلِكَ أو كَثُرَ. (6) .
ص: 461
9573.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : امام باقر عليه السلام _ در تفسير سخن خداوند كه : «آنان دل هايى دارند كه با آن، درك نمى كنند» _ : خداوند بر دل هايشان مُهر زده است ، پس درك نمى كنند .ر . ك : ج 2 ص 535 (بيمارى دل) .
6 / 4آرزو9577.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : بدانيد كه آرزو ، خرد را دچار غفلت مى سازد و ياد خدا را به فراموشى مى سپارد .9578.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : آرزو، خرد را تباه مى كند ، وعده ها را دروغ مى گرداند ، به غفلت وا مى دارد و پشيمانى بر جاى مى گذارد .9579.مسند ابن حنبل ( _ به نقل از ابن عمر _ ) امام على عليه السلام : آن كه آرزويش دراز است، خردمند نيست .ر . ك : ج 2 ص 64 ح 987 _ 988 و 68 ح 1010 و 70 ح 1014 و 545 (آرزو) .
6 / 5نِخوت9583.رسول اللّه صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : بدترين آفت خرد ، نخوت است .9584.عنه صلى الله عليه و آله ( _ في وَصِيَّتِهِ لِأَبي ذَرٍّ _ ) امام باقر عليه السلام : نخوت، در دل كسى جاى نمى گيرد، مگر آن كه به اندازه آن، از خردش كاسته مى شود، كم باشد يا زياد .
.
ص: 462
6 / 6الغُرور9581.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : الإمام عليّ عليه السلام : فَسادُ العَقلِ الاِغتِرارُ بِالخُدَعِ. (1)9582.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : لا يُلفَى (2) العاقِلُ مَغرورًا. (3)9583.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : اِتَّقُوا اللّه َ عِبادَ اللّه ِ تَقِيَّةَ ذي لُبٍّ شَغَلَ التَّفَكُّرُ قَلبَهُ . . . ولَم تَفتِلهُ فاتِلاتُ الغُرورِ. (4)6 / 7الغَضَب9586.عنه صلى الله عليه و آله : الإمام عليّ عليه السلام : الغَضَبُ يُفسِدُ الأَلبابَ ويُبعِدُ مِنَ الصَّوابِ. (5)9587.المستدرك على الصحيحين عن ابن عبّاس : عنه عليه السلام : لا يَنبَغي أن يُعَدَّ عاقِلاً مَن يَغلِبُهُ الغَضَبُ وَالشَّهوَةُ. (6)9588.رسول اللّه صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : اِملِك حَمِيَّةَ نَفسِكَ وسَورَةَ غَضَبِكَ وسَطوَةَ يَدِكَ وغَربَ لِسانِكَ ، وَاحتَرِس في ذلِكَ كُلِّهِ بِتَأخيرِ البادِرَةِ ، وكَفِّ السَّطوَةِ ، حَتّى يَسكُنَ غَضَبُكَ ويَثوبَ إلَيكَ عَقلُكَ. (7)9589.عنه صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : غَيرُ مُنتَفِعٍ بِالحِكمَةِ عَقلٌ مَعلولٌ بِالغَضَبِ وَالشَّهوَةِ. (8)9590.عنه صلى الله عليه و آله : الإمام الصادق عليه السلام : مَن لَم يَملِك غَضَبَهُ لَم يَملِك عَقلَهُ. (9) .
ص: 463
6 / 6فريفتگى9587.المستدرك على الصحيحين ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) امام على عليه السلام : تباهىِ خرد ، در فريفته شدن به نيرنگ هاست .9588.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : خردمند، فريفته نمى شود .9589.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : بندگان خدا ! از خداوند ، پروا كنيد ؛ پرواى خردمندى كه انديشيدن، دلش را مشغول كرده است . . . و [ زيورهاى] فريبنده ، او را [ از راه درست] باز نگردانده است .6 / 7خشم9592.عنه صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : خشم، خردها را تباه مى كند و از حقيقت ، دور مى سازد .9593.شُعب الإيمان عن عبداللّه بن عبّاس عن رسول اللّه ص امام على عليه السلام : آن كه مغلوب خشم و شهوت است ، سزاوار نيست كه خردمند شمرده شود .9592.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : تعصّب نفسْ ، تندى خشم ، حمله كردن با دست ، و تيزى زبان خود را در اختيار بگير و خود را در همه اينها با تأخير انداختن تندى و خوددارى از حمله حفظ كن تا اين كه خشمت آرام گيرد و خردت به سوى تو باز گردد .9593.شعب الإيمان ( _ به نقل از عبد اللّه بن عبّاس _ ) امام على عليه السلام : خرد بيمار، در اثر خشم و شهوت ، از حكمت ، بهره نمى برد .9594.رسول اللّه صلى الله عليه و آله : امام صادق عليه السلام : آن كه مالك خشم خود نباشد، مالك خرد خود [ هم ]نيست.
.
ص: 464
6 / 8الطَّمَع9594.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : الإمام عليّ عليه السلام : أكثَرُ مَصارِعِ العُقولِ تَحتَ بُروقِ المَطامِعِ. (1)9595.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : الإمام الكاظم عليه السلام _ لِهِشامِ بنِ الحَكَمِ _ : يا هِشامُ ، إيّاكَ وَالطَّمَعَ ، وعَلَيكَ بِاليَأسِ مِمّا في أيدِي النّاسِ ، وأمِتِ الطَّمَعَ مِنَ المَخلوقينَ ، فَإِنَّ الطَّمَعَ مِفتاحٌ لِلذُّلِّ ، وَاختِلاسُ العَقلِ ، وَاختِلاقُ المُرُوّاتِ ، وتَدنيسُ العِرضِ ، وَالذَّهابُ بِالعِلمِ. (2)6 / 9العُجب9598.عنه صلى الله عليه و آله : الإمام عليّ عليه السلام : عُجبُ المَرءِ بِنَفسِهِ أحَدُ حُسّادِ عَقلِهِ. (3)9599.عنه صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : إعجابُ المَرءِ بِنَفسِهِ دَليلٌ عَلى ضَعفِ عَقلِهِ. (4)9600.عنه صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : إعجابُ المَرءِ بِنَفسِهِ بُرهانُ نَقصِهِ وعُنوانُ ضَعفِ عَقلِهِ. (5)9601.عنه صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : العُجبُ يُفسِدُ العَقلَ. (6)9602.عنه صلى الله عليه و آله ( _ في وَصِيَّتِهِ لِأَبي ذَرٍّ _ ) عنه عليه السلام : آفَةُ اللُّبِّ العُجبُ. (7) .
ص: 465
6 / 8آز9599.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : بيشترين جايگاه سقوط خردها ، زير پرچم آزهاست .9600.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : امام كاظم عليه السلام _ خطاب به هشام بن حكم _ : اى هشام ! بپرهيز از آز ، و بر تو باد نااميدى از آنچه در دست مردم است . آزمندى به بندگان را در خود بميران؛ زيرا كليد خوارى، غارت خرد ، دگرگونى [ روش و آدابِ] جوان مردى ، آلوده شدن آبرو و از ميان رفتن دانش است .6 / 9خودپسندى9603.عنه صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : خودپسندى آدمى ، يكى از حسدورزان به خرد اوست .9604.رسول اللّه صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : خودپسندى انسان ، نشانه كم خردى اوست .9605.عنه صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : خودپسندى آدمى ، دليل كاستى او و نشانه كم خردى اوست .9606.عنه صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : خودپسندى ، خرد را تباه مى سازد .9607.عنه صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : آفت خرد ، خودپسندى است .
.
ص: 466
9608.الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلام : عنه عليه السلام : إنَّ الإِعجابَ ضِدُّ الصَّوابِ وآفَةُ الأَلبابِ. (1)9603.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : المُعجَبُ لا عَقلَ لَهُ. (2)9604.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : رِضَا المَرءِ عَن نَفسِهِ بُرهانُ سَخافَةِ عَقلِهِ. (3)9605.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : مَن اُعجِبَ بِفِعلِهِ اُصيبَ بِعَقلِهِ. (4)9606.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : مَن أعجَبَهُ قَولُهُ فَقَد غَرَبَ عَقلُهُ. (5)9607.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : رِضاكَ عَن نَفسِكَ مِن فَسادِ عَقلِكَ. (6)راجع : ص 533 (داءٌ بلا دواء) .
6 / 10الاِستِغناءُ بِالعَقلِ9611.عنه صلى الله عليه و آله : الإمام عليّ عليه السلام _ من وَصِيَّتِهِ لاِبنِهِ الحُسَينِ عليه السلام _ : مَنِ استَغنى بِعَقلِهِ ضَلَّ. (7)9612.عنه صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : اِتَّهِموا عُقولَكُم ، فَإِنَّهُ مِنَ الثِّقَةِ بِها يَكونُ الخَطاءُ. (8)راجع: ص 408 ح 541 .
.
ص: 467
9614.المعجم الكبير عن أبي سعيد الخدري : امام على عليه السلام : خودپسندى، دشمن درستى و آفت خردهاست .9609.تفسير الطبرى ( _ به نقل از ابو اُمامه _ ) امام على عليه السلام : خودپسند ، از خرد ، برخوردار نيست .9610.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : خشنودى آدمى از خود ، نشانِ سبُك مغزى اوست .9611.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : آن كه از كارِ خويش خشنود باشد ، خردش بيمار است .9612.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : آن كه از سخنِ خويش خشنود باشد ، خردش از او دور شده است .9613.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : از خود راضى بودن تو ، نشانه تباهى خرد توست .ر . ك : ص 533 (درد بى درمان) .
6 / 10بى نيازى جُستن از خرد9615.المعجم الكبير ( _ به نقل از ابو درداء ، ابو اُمامه ، واثلة بن اَس ) امام على عليه السلام _ در سفارش به فرزندش حسين عليه السلام _ : آن كه با تكيه بر خرد خويش [ از همفكرى با ديگران ]احساس بى نيازى كند ، گم راه شده است .9616.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : خرد خويش را متّهم سازيد ؛ زيرا از تكيه بدان، لغزش ها سرچشمه مى گيرند .ر . ك : ص 409 ح 541 .
.
ص: 468
6 / 11حُبُّ الدُّنيا9620.عنه صلى الله عليه و آله : الإمام عليّ عليه السلام : سَبَبُ فَسادِ العَقلِ حُبُّ الدُّنيا. (1)9621.عنه صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : حُبُّ الدُّنيا يُفسِدُ العَقلَ ، ويُصِمُّ القَلبَ عَن سَماعِ الحِكمَةِ ، ويوجِبُ أليمَ العِقابِ. (2)9617.سنن الترمذى ( _ به نقل از ابو اُمامه _ ) عنه عليه السلام : زَخارِفُ الدُّنيا تُفسِدُ العُقولَ الضَّعيفَةَ. (3)9618.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : الدُّنيا مَصرَعُ العُقولِ. (4)9619.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : اُهرُبوا مِنَ الدُّنيا ، وَاصرِفوا قُلوبَكُم عَنها ، فَإِنَّها سِجنُ المُؤمِنِ ، حَظُّهُ مِنها قَليلٌ ، وعَقلُهُ بِها عَليلٌ ، وناظِرُهُ فيها كَليلٌ. (5)9620.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام _ في صِفَةِ أهلِ الدُّنيا _ : نَعَمٌ مُعَقَّلَةٌ (مُغَفَّلَةٌ) ، واُخرى مُهمَلَةٌ ، قَد أضَلَّت عُقولَها ، ورَكِبَت مَجهولَها. (6)9621.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام _ لِأَصحابِهِ _ : اُفٍّ لَكُم ! لَقَد سَئِمتُ عِتابَكُم ! أرَضيتُم بِالحَياةِ الدُّنيا مِنَ الآخِرَةِ عِوَضًا ؟! وبِالذُّلِّ مِنَ العِزِّ خَلَفًا ؟! إذا دَعَوتُكُم إلى جِهادِ عَدُوِّكُم دارَت أعيُنُكُم كَأَنَّكُم مِنَ المَوتِ في غَمرَةٍ ، ومِنَ الذُّهولِ في سَكرَةٍ ، يُرتَجُ عَلَيكُم حَواري فَتَعمَهونَ ، وكَأَنَّ قُلوبَكُم مَألوسَةٌ فَأَنتُم لا تَعقِلونَ ! (7) .
ص: 469
6 / 11دنيادوستى9624.عنه صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : عامل تباهى خِرد ، دوست داشتن دنياست .9625.عنه صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : دوست داشتن دنيا ، خرد را تباه مى كند ، دل را از شنيدن حكمت، دل سرد مى سازد و سبب عذابى دردناك مى شود .9622.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : زيبايى هاى دنيا ، خردهاى ناتوان را تباه مى كند .9623.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : دنيا ، مكان سقوط خردهاست .9624.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : از دنيا بگريزيد و دل هايتان را از آن باز داريد؛ زيرا دنيا، زندان مؤمن است . بهره او از آن كم است، خردش بدان معيوب مى گردد ، و نگاهش در آن، ناتوان است .9625.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام _ در توصيف اهل دنيا _ : چارپايانى اند به آخور بسته شده (/ناهوشيار) ، و ديگرانى كه خرد خود را گُم كرده اند و در ناشناخته ها گام نهاده اند .9626.رسول اللّه صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام _ خطاب به يارانش _ : اُف بر شما كه از نكوهشتان ، به ستوه آمده ام! اين رواست كه شما به زندگى دنيا به جاى آخرت ، خشنود باشيد و به زبونى به جاى عزّت ، تَن دهيد ؟! چون شما را به جهاد با دشمنتان فرا مى خوانم ، چنان چشمانتان گِرد مى شود كه گويا دچار سَكَرات مرگ شده ايد و از غفلت ، مست گرديده ايد . باب فهم سخنانم ، بر شما بسته شده است . از اين رو ، به سرگردانى دچاريد ، و گويى خردهايتان چنان آفت زده است كه توان انديشيدن نداريد .
.
ص: 470
9627.عنه صلى الله عليه و آله : تنبيه الخواطر عن عبد اللّه بن سلام : يَقولُ اللّه ُ فِي التَّوراةِ : إنَّ القُلوبَ المُتَعَلِّقَةَ بِحُبِّ الدُّنيا مَحجوبَةُ العُقولِ عَنّي. (1)9628.عنه صلى الله عليه و آله : الاختصاص: قالَ اللّه ُ لِداوُدَ عليه السلام : يا داودُ ، اِحذَرِ القُلوبَ المُعَلَّقَةَ بِشَهَواتِ الدُّنيا ، عُقولُها مَحجوبَةٌ عَنّي. (2)راجع: ص 316 (الزهد في الدنيا) ، ج 2 ص 526 (حبّ الدنيا) .
6 / 12شُربُ الخَمرِ9628.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : الإمام عليّ عليه السلام : فَرَضَ اللّه ُ . . . تَركَ شُربِ الخَمرِ تَحصينًا لِلعَقلِ. (3)9629.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : الإمام الرضا عليه السلام : حَرَّمَ اللّه ُ الخَمرَ لِما فيها مِنَ الفَسادِ ، ومِن تَغييرِها عُقولَ شارِبيها ، وحَملِها إيّاهُم عَلى إنكارِ اللّه ِ عز و جل وَالفِريَةِ عَلَيهِ وعَلى رُسُلِهِ ، وسائِرِ ما يَكونُ مِنهُم مِنَ الفَسادِ وَالقَتلِ. (4)6 / 13السَّكَراتُ الخَمس9632.معاني الأخبار عن عبد المُؤمِن الأنصاريّ : الإمام عليّ عليه السلام : يَنبَغي لِلعاقِلِ أن يَحتَرِسَ مِن سُكرِ المالِ وسُكرِ القُدرَةِ وسُكرِ
العِلمِ وسُكرِ المَدحِ وسُكرِ الشَّبابِ ؛ فَإِنَّ لِكُلِّ ذلِكَ رِياحًا خَبيثَةً تَسلُبُ العَقلَ وتَستَخِفُّ الوَقارَ. (5) .
ص: 471
9633.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ وقد سُئلَ : ما جَماعَةُ اُمَّتِكَ ؟ _ ) تنبيه الخواطر _ به نقل از عبد اللّه بن سلام _ : خداوند در تورات مى فرمايد: «دل هايى كه بسته به دنيادوستى اند، خردشان از [ شناخت ]من ، در حجاب است».9630.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : الاختصاص : خداوند به داوود عليه السلام فرمود : «اى داوود ! از دل هاى وابسته به شهوات دنيايى برحذر باش كه خِردشان از [ شناخت] من ، در حجاب است» .ر . ك : ص 317 (زهد در دنيا)، ج 2 ص 527 (دنيا دوستى) .
6 / 12باده نوشى9634.رسول اللّه صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : خداوند، ترك باده نوشى را به جهت حفظ خرد، واجب كرده است .9635.عنه صلى الله عليه و آله : امام رضا عليه السلام : خداوند ، شراب را حرام كرد؛ زيرا در آن ، تباهى است ، خردِ نوشندگانش را دگرگون مى سازد، سبب انكار خداوند و افترا بستن به او و پيامبرانش مى گردد، و موجب ساير تباهى ها و كشتار است .6 / 13مست كننده هاى پنجگانه9636.عنه صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : سزاوار است كه خردمند، خود را از مستىِ مال، مستى قدرت، مستى دانش، مستى ستايش ، و مستى جوانى، نگه دارد؛ زيرا هر يك از اينها را بادهاى پليدى است كه خرد را مى زدايند و وقار را سبُك مى گردانند .
.
ص: 472
6 / 14كَثرَةُ اللَّهوِ9639.رسول اللّه صلى الله عليه و آله : الإمام عليّ عليه السلام : مَن كَثُرَ لَهوُهُ قَلَّ عَقلُهُ. (1)9636.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : لَم يَعقِل مَن وَلِهَ بِاللَّعِبِ وَاستُهتِرَ بِاللَّهوِ وَالطَّرَبِ. (2)9637.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : لا يَثوبُ العَقلُ مَعَ اللَّعِبِ. (3)9638.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : مَن غَلَبَ عَلَيهِ الهَزلُ (4) فَسَدَ عَقلُهُ. (5)9639.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : مَن كَثُرَ هَزلُهُ كَثُرَ سُخفُهُ. (6)6 / 15البَطالَة9642.رسول اللّه صلى الله عليه و آله : الإمام الصادق عليه السلام : تَركُ التِّجارَةِ يَنقُصُ العَقلَ. (7) .
ص: 473
6 / 14خوش گذرانى زياد9641.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : آن كه خوشگذرانى اش زياد باشد ، خردش كم شود .9642.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : آن كه شيفته بازى و دل باخته سرگرمى و خوشى است ، خردمند نيست .9643.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : خِردِ آميخته با بازى ، بَرنده نمى شود .9644.الخصال : امام على عليه السلام : آن كه بيهودگى بر او غالب گردد ، خردش تباه مى شود .9644.الخصال : امام على عليه السلام : آن كه بيهودگى اش زياد شود ، ناتوانى خردش بسيار مى گردد .6 / 15تنبلى9647.عنه صلى الله عليه و آله : امام صادق عليه السلام : كنار نهادن داد و ستد [ و بيكار ماندن] ، از خرد مى كاهد .
.
ص: 474
9648.عنه صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : تَركُ التِّجارَةِ مَذهَبَةٌ لِلعَقلِ. (1)9649.عنه صلى الله عليه و آله : الكافي عن فُضيل الأعور : شَهِدتُ مُعاذَ بنَ كَثيرٍ قالَ لِأَبي عَبدِ اللّه ِ عليه السلام : إنّي قَد أيسَرتُ فَأَدَعُ التِّجارَةَ ؟ فَقالَ : إنَّكَ إن فَعَلتَ قَلَّ عَقلُكَ _ أو نَحوَهُ _ . (2)9650.عنه صلى الله عليه و آله : تهذيب الأحكام عن معاذ بيّاع الأكسية : قالَ لي أبو عَبدِ اللّه ِ عليه السلام : يا مُعاذُ ، أضَعُفتَ عَنِ التِّجارَةِ أم زَهِدتَ فيها ؟
قُلتُ : ما ضَعُفتُ عَنها ولا زَهِدتُ فيها .
قالَ : فَما لَكَ ؟
قُلتُ : كُنتُ أنتَظِرُ أمرَكَ وذلِكَ حينَ قُتِلَ الوَليدُ وعِندي مالٌ كَثيرٌ وهُوَ في يَدي ولَيسَ لِأَحَدٍ عِندي شَيءٌ ولا أراني آكُلُهُ حَتّى أموتَ .
فَقالَ : لا تَترُكها ؛ فَإِنَّ تَركَها مَذهَبَةٌ لِلعَقلِ ، اِسعَ عَلى عِيالِكَ ، وإيّاكَ أن يَكونوا هُمُ السُّعاةَ عَلَيكَ. (3)9651.عنه صلى الله عليه و آله : تهذيب الأحكام عن أسباط بن سالم بيّاع الزّطّي : سَأَلَ أبو عَبدِ اللّه ِ عليه السلام يَومًا وأنَا عِندَهُ عَن مُعاذٍ بَيّاعِ الكَرابيسِ .
فَقيلَ : تَرَكَ التِّجارَةَ .
فَقالَ : عَمَلُ الشَّيطانِ عَمَلُ الشَّيطانِ ، إنَّ مَن تَرَكَ التِّجارَةَ ذَهَبَ ثُلُثا عَقلِهِ ، أما عَلِمَ أنَّ رَسولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله قَدِمَت عيرٌ مِنَ الشّامِ فَاشتَرى مِنها وَاتَّجَرَ فَرَبِحَ فيها ما قَضى دَينَهُ. (4) .
ص: 475
9652.عنه صلى الله عليه و آله : امام صادق عليه السلام : كنار نهادن داد و ستد [ و بيكار ماندن] ، خرد را تباه مى كند .9645.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : الكافى _ به نقل از فُضَيل اَعوَر _ : شاهد بودم كه معاذ بن كثير به امام صادق عليه السلامگفت : من ، توانگر شده ام و مى خواهم داد و ستد را رها كنم .
امام صادق عليه السلامفرمود : «اگر چنين كنى، خِردت كم مى گردد» يا جمله اى به اين مضمون .9646.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : تهذيب الأحكام _ به نقل از معاذِ لباس فروش _ : امام صادق عليه السلام به من فرمود : «اى معاذ ! آيا از داد و ستد كردن ناتوان شده اى ، يا بدان بى ميلى ؟».
گفتم : نه ناتوانم و نه بى ميل .
فرمود : «پس چرا [داد و ستد را كنار نهاده اى] ؟».
گفتم : منتظر دستور شما بودم . هنگامى كه وليد به قتل رسيد ، اموال بسيارى در دستم بود و هيچ كس از من طلبى نداشت ، و گمان نكنم تا زنده ام، بتوانم [ تمام ]آن را مصرف كنم .
فرمود : «داد و ستد را كنار مَنِه ؛ زيرا ترك آن ، خرد را تباه مى كند . براى خانواده ات تلاش كن و مگذار آنان نان آور تو شوند» .9647.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : تهذيب الأحكام _ به نقل از اسباط بن سالم ، فروشنده پارچه هندى _ : روزى ، امام صادق عليه السلامدرباره معاذِ كرباس فروش سؤال نمود و من نيز آن جا بودم .
گفته شد: معاذ، داد و ستد را كنار نهاده است .
فرمود : «كار شيطان است ! كار شيطان است ! به راستى ، آن كه داد و ستد را كنار بنهد ، دو سوم خردش از دست مى رود . آيا نمى داند كه پيامبر صلى الله عليه و آله ، هنگامى كه قافله اى از شام رسيد، از آنها خريد كرد و با آنان داد و ستد نمود و سود بُرد و بدهكارى اش را ادا نمود؟!» . .
ص: 476
6 / 16طَلَبُ الفُضولِ9650.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : الإمام عليّ عليه السلام : ضَياعُ العُقولِ في طَلَبِ الفُضولِ. (1)6 / 17صُحبَةُ الجاهِلِ9653.عنه صلى الله عليه و آله : الإمام عليّ عليه السلام : مَن صَحِبَ جاهِلاً نَقَصَ مِن عَقلِهِ. (2)9654.عنه صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : مِن عَدَمِ العَقلِ مُصاحَبَةُ ذَوِي الجَهلِ. (3)6 / 18التَّجاوُزُ عَنِ الحَدِّ9654.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : الإمام عليّ عليه السلام : لا عَقلَ لِمَن يَتَجاوَزُ حَدَّهُ وقَدرَهُ. (4)9655.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : ما عَقَلَ مَن عَدا طَورَهُ. (5)6 / 19مُماراةُ السَّفيهِ9657.عنه صلى الله عليه و آله : الإمام عليّ عليه السلام : مَن مارَى السَّفيهَ فَلا عَقلَ لَهُ. (6) .
ص: 477
6 / 16زياده طلبى9660.رسول اللّه صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : از دست رفتن خرد ، در زياده طلبى است .6 / 17همنشينى با نادان9663.الإمامُ عليٌّ عليه السلام : امام على عليه السلام : آن كه با نادانْ همنشين گردد، خردش كم مى شود .9664.رسول اللّه صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : از نشانه نابودى خرد ، همنشينى با نادان هاست .6 / 18تجاوز از حدّ خود9659.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : آن كه از حد و اندازه خويش بگذرد، خرد ندارد .9660.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : آن كه از اندازه خود بگذرد ، خردمند نيست .6 / 19جدال با ابله9663.امام على عليه السلام : امام على عليه السلام : آن كه با ابلهان جدال (بگومگو) كند ، خردمند نيست .
.
ص: 478
6 / 20تَركُ الاِستِماعِ مِنَ العاقِلِ9666.رسول اللّه صلى الله عليه و آله : الإمام عليّ عليه السلام : مَن تَرَكَ الاِستِماعَ مِن ذَوِي العُقولِ ماتَ عَقلُهُ. (1)9667.عنه صلى الله عليه و آله : الإمام الكاظم عليه السلام _ لِهِشامِ بنِ الحَكَمِ _ : يا هِشامُ ، مَن سَلَّطَ ثَلاثًا عَلى ثَلاثٍ فَكَأَنَّما أعانَ عَلى هَدمِ عَقلِهِ : مَن أظلَمَ نورَ تَفَكُّرِهِ بِطولِ أمَلِهِ ، ومَحا طرائِفَ حِكمَتِهِ بِفُضولِ كَلامِهِ ، وأطفَأَ نورَ عِبرَتِهِ بِشَهَواتِ نَفسِهِ ، فَكَأَنَّما أعانَ هَواهُ عَلى هَدمِ عَقلِهِ ، ومَن هَدَمَ عَقلَهُ أفسَدَ عَلَيهِ دينَهُ ودُنياهُ. (2)6 / 21كَثرَةُ أكلِ لَحمِ الوَحشِ وَالبَقَرِ9665.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : الإمام الرضا عليه السلام : الإِكثارُ مِن أكلِ لُحومِ الوَحشِ وَالبَقَرِ يورِثُ تَغَيُّرَ العَقلِ وتَحَيُّرَ الفَهمِ وتَبَلُّدَ الذِّهنِ وكَثرَةَ النِّسيانِ. (3)راجع : ص 484 (ما يحرم على العاقل) و 498 (ما لا ينبغي للعاقل)، ج 2 ص 518 (حجب العلم والحكمة) .
.
ص: 479
6 / 20نشنيدن سخن خردمند9669.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : آن كه شنيدن از خردمندان را كنار نهد ، خردش خواهد مُرد .9670.رسول اللّه صلى الله عليه و آله : امام كاظم عليه السلام _ خطاب به هشام بن حكم _ : اى هشام ! آن كه سه چيز را بر سه چيز مسلّط كند ، بر نابودى خردش كمك كرده است : روشنى انديشه را با آرزوى دراز ، تاريك كند ؛ حكمت هاى نغز را با سخن گفتن بسيار ، از بين ببرد؛ و روشنايى پندآموزى را با شهوات نفسانى ، خاموش گرداند . [چنين كسى،] گويا هوسش را بر نابودى خرد خويش، يارى داده است، و آن كه خردش نابود شود ، دين و دنيايش تباه مى گردد .6 / 21زياده روى در خوردن گوشت گاو و حيوانات وحشى9673.عنه صلى الله عليه و آله : امام رضا عليه السلام : زياده روى در خوردن گوشت حيوانات وحشى و گاو، سبب سرگشتگى خرد ، حيرانى فهم ، كودنى ذهن و فراموشى بسيار مى شود .ر . ك : ص 485 (آنچه بر خردمند، حرام است) و 499 (آنچه براى خردمند، سزاوار نيست)، ج 2 ص 519 (حجاب هاى دانش و حكمت).
.
ص: 480
الفصل السّابع : أحكام العاقل7 / 1ما يَجِبُ عَلَى العاقِلِالكتاب« فَاتَّقُواْ اللَّهَ يَ_أُوْلِى الْأَلْبَ_بِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ » . (1)
« فَاتَّقُواْ اللَّهَ يَ_أُوْلِى الْأَلْبَ_بِ الَّذِينَ ءَامَنُواْ قَدْ أنزَلَ اللَّهُ إلَيْكُمْ ذِكْرًا » . (2)
الحديث9676.رسول اللّه صلى الله عليه و آله : تحف العقول : قالَ صلى الله عليه و آله: أربَعَةٌ تَلزَمُ كُلَّ ذي حِجًى وعَقلٍ مِن اُمَّتي .
قيلَ : يا رَسولَ اللّه ِ ، ما هُنَّ ؟
قالَ : اِستِماعُ العِلمِ ، وحِفظُهُ ، ونَشرُهُ ، وَالعَمَلُ بِهِ. (3)9677.عنه صلى الله عليه و آله : رسول اللّه صلى الله عليه و آله : إنَّ العاقِلَ مَن أطاعَ اللّه َ وإن كانَ ذَميمَ المَنظَرِ حَقيرَ الخَطَرِ. (4) .
ص: 481
فصل هفتم : وظايف خردمند7 / 1آنچه بر خردمند ، واجب استقرآن«اى خردمندان ! از خدا پروا كنيد ؛ باشد كه رستگار شويد» .
«اى خردمندانى كه ايمان آورده ايد ! از خدا بترسيد ! راستى كه خدا به سوى شما تذكارى فرو فرستاده است» .
حديث9680.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : تحف العقول : پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «چهار چيز بر هر هوشيار و خردمندى از امّت من، واجب است» .
گفته شد : اى پيامبر خدا ! آن چهار چيز ، كدام اند ؟
فرمود : «شنيدن دانش ، نگهدارى آن ، نشر آن و عمل بِدان» .9681.الإمامُ الرِّضا عليه السلام : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : خردمند، آن است كه خداوند را اطاعت كند، گرچه زشتْ چهره و داراى موقعيتى پايين باشد .
.
ص: 482
9682.رسول اللّه صلى الله عليه و آله : عنه صلى الله عليه و آله _ لَمّا سُئِلَ عَنِ العَقلِ _ : العَمَلُ بِطاعَةِ اللّه ِ ، وإنَّ العُمّالَ بِطاعَةِ اللّه ِ هُمُ العُقَلاءُ. (1)9683.عنه صلى الله عليه و آله : عنه صلى الله عليه و آله : أطِع رَبَّكَ تُسَمّى عاقِلاً ، ولا تَعصِهِ تُسَمّى جاهِلاً. (2)9684.عنه صلى الله عليه و آله : الإمام عليّ عليه السلام : العاقِلُ مَن عَصى هَواهُ في طاعَةِ رَبِّهِ. (3)9681.امام رضا عليه السلام : عنه عليه السلام : لَو لَم يُرَغِّبِ اللّه ُ سُبحانَهُ فيطاعَتِهِ لَوَجَبَ أن يُطاعَ رَجاءَ رَحمَتِهِ. (4)9682.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام _ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _ : يَجِبُ عَلَى العاقِلِ أن يَكونَ بِما أحيا عَقلَهُ مِنَ الحِكمَةِ أكلَفَ مِنهُ بِما أحيا جِسمَهُ مِنَ الغِذاءِ. (5)9683.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : عنه عليه السلام : اِتَّقُوا اللّه َ عِبادَ اللّه ِ تَقِيَّةَ ذي لُبٍّ شَغَلَ التَّفَكُّرُ قَلبَهُ ، وأنصَبَ الخَوفُ بَدَنَهُ ، وأسهَرَ التَّهَجُّدُ غِرارَ نَومِهِ ، وأظمَأَ الرَّجاءُ هَواجِرَ يَومِهِ ، وظَلَفَ الزُّهدُ شَهَواتِهِ ، وأوجَفَ الذِّكرُ بِلِسانِهِ ، وقَدَّمَ الخَوفَ لِأَمانِهِ ، وتَنَكَّبَ المَخالِجَ عَن وَضَحِ السَّبيلِ ، وسَلَكَ أقصَدَ المَسالِكِ إلَى النَّهجِ المَطلوبِ ، ولَم تَفتِلهُ فاتِلاتُ الغُرورِ ، ولَم تَعمَ عَلَيهِ مُشتَبِهاتُ الاُمورِ ، ظافِرًا بِفَرحَةِ البُشرى وراحَةِ النُّعمى ، في أنعَمِ نَومِهِ وآمَنِ يَومِهِ .
وقَد عَبَرَ مَعبَرَ العاجِلَةِ حَميدًا ، وقَدَّمَ زادَ الآجِلَةِ سَعيدًا ، وبادَرَ مِن وَجَلٍ ، وأكمَشَ في مَهَلٍ ، ورَغِبَ في طَلَبٍ ، وذَهَبَ عَن هَرَبٍ ، وراقَبَ في يَومِهِ غَدَهُ ، ونَظَرَ قُدُمًا أمامَهُ .
فَكَفى بِالجَنَّةِ ثَوابًا ونَوالاً ! وكَفى بِالنّارِ عِقابًا ووَبالاً ! وكَفى بِاللّه ِ مُنتَقِمًا ونَصيرًا ! وكَفى بِالكِتابِ حَجيجًا وخَصيمًا ! (6) .
ص: 483
9684.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _ هنگامى كه از ايشان در مورد خرد سؤال شد _ : [ خرد، ]عمل به طاعت خداست. به راستى كه عمل كنندگان به دستورهاى خداوند ، همان خردمندان اند .9685.عنه صلى الله عليه و آله : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : از خداوند پيروى كن تا خردمند ناميده شوى، و از او نافرمانى مكن كه نادان ناميده مى شوى .9686.عنه صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : خردمند ، آن است كه در مسير اطاعت از پروردگار ، هوسش را نافرمانى كند .9687.عنه صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : اگر خداوند سبحان ، به طاعت خود ترغيب نمى كرد ، سزاوار بود كه به اميد دستيابى به رحمت او ، اطاعت شود .9688.الإمامُ الباقرُ عليه السلام : امام على عليه السلام _ در حكمت هاى منسوب به ايشان _ : بر خردمند است كه به حكمت _ كه خردش را زنده مى دارد _ بيشتر دل بسته باشد تا به غذايى كه جسمش را زنده مى دارد .9689.رسول اللّه صلى الله عليه و آله : امام على عليه السلام : بندگان خدا ! تقوا پيشه كنيد ؛ تقواى خردمندى كه انديشه، دلش را مشغول داشته، و ترس، بدنش را ناتوان كرده، و شب زنده دارى ، خواب اندكش را ربوده، و اميد ، او را به تشنگىِ (روزه) روزانه وا داشته، و زُهد، شهوت هايش را ميرانده، و ياد خدا زبانش را به حركت در آورده است و ترس را براى امان يافتن خود، پيش داشته، و از خيالات، در راه روشن ، دورى گزيده و نزديك ترين راه رسيدن به مقصد را انتخاب كرده است و دام هاى فريب، او را گرفتار نساخته اند و امور مشتبه بر او پنهان نگرديده است ، [ و اين همه] در حالى است كه بر خوشىِ بشارت و آسايش نعمت ، در خوش ترين خواب و آسوده ترين روز، دست يافته است .
[ چنين شخصى] از گذرگاه دنيا به شايستگى گذر كرده و توشه آخرت را با خوش بختى پيش فرستاده ، و به خاطر ترس [ بر از دست دادن مهلت ها ]پيش دستى كرده و بر فرصت ها چنگ انداخته ، و به جستجو رغبت نشان داده و به حالت گريز پيش رفته ، و در امروز، فردايش را پاييده و پيشاپيش ، خود را نگريسته است .
[براى او] بهشت به عنوان پاداش و بخشش ، و آتش، براى كيفر است ، و خداوند، به عنوان انتقام گيرنده و يارى رساننده، و قرآن به عنوان حجّت و مدّعى، كافى است . .
ص: 484
7 / 2ما يَحرُمُ عَلَى العاقِلِالكتاب«قُلْ تَعَالَوْاْ أتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ ألاَّ تُشْرِكُواْ بِهِ شَيْ_ئاً وَبِالْوَ لِدَيْنِ إحْسَ_نًا وَلاَ تَقْتُلُواْ أوْلَ_دَكُم مِّنْ إمْلَ_قٍ نَّحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإيَّاهُمْ وَلاَ تَقْرَبُواْ الْفَوَ حِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَلاَ تَقْتُلُواْ النَّفْسَ الَّتِى حَرَّمَ اللَّهُ إلاَّ بِالْحَقِّ ذَ لِكُمْ وَصَّ_اكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ» . (1)
الحديث9689.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :لَو لَم يَنهَ اللّهُ سُبحانَهُ عَن مَحارِمِهِ لَوَجَبَ أن يَجتَنِبَهَا العاقِلُ. (2)9690.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :لَو لَم يَتَوَعَّدِ اللّهُ عَلى مَعصِيَتِهِ لَكانَ يَجِبُ أن لا يُعصى شُكرًا لِنِعَمِهِ. (3)9691.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :أقَلُّ ما يَجِبُ لِلمُنعِمِ أن لا يُعصى بِنِعمَتِهِ. (4)9692.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :الاِنقِباضُ عَنِ المَحارِمِ مِن شِيَمِ العُقَلاءِ وسَجِيَّةِ الأَكارِمِ. (5)9693.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العاقِلُ مَن تَوَرَّعَ عَنِ الذُّنوبِ ، وتَنَزَّهَ عَنِ العُيوبِ. (6)9694.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :هِمَّةُ العاقِلِ تَركُ الذُّنوبِ وإصلاحُ العُيوبِ. (7)9695.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العَقلُ مُنَزِّهٌ عَنِ المُنكَرِ ، آمِرٌ بِالمَعروفِ. (8) .
ص: 485
7 / 2آنچه بر خردمند حرام استقرآن«بگو : بياييد تا آنچه را پروردگارتان بر شما حرام كرده، براى شما بخوانم : چيزى را با او شريك قرار مدهيد ، و به پدر و مادر احسان كنيد ، و فرزندان خود را از بيمِ تنگ دستى مكُشيد _ ما شما و آنان را روزى مى رسانيم _ ، و به كارهاى زشت (چه علنى آن و چه پوشيده[اش]) نزديك مشويد ، و نفْسى را كه خدا حرام گردانيده ، جز به حق مكُشيد . اينهاست كه [خدا ]شما را به [انجام دادن] آن سفارش كرده است ؛ باشد كه بينديشيد» .
حديث9693.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :اگر خداوند از محرّمات نهى نمى كرد ، سزاوار بود كه خردمند ، از آن اجتناب ورزد .9694.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :اگر خداوند بر نافرمانى از خويش وعده عقاب نمى داد ، سزاوار بود كه به عنوان سپاس گزارى از نعمت هايش ، نافرمانى نشود .9695.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :كمترين چيزى كه نعمت دهنده استحقاق دارد ، آن است كه با نعمت هايش نافرمانى نشود .9696.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خوددارى از گناهان، خوى خردمندان و از اخلاق بزرگواران است .9697.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خردمند، كسى است كه از گناهان دورى كند و از لغزش ها پاك باشد .9698.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :همّت خردمند، بر ترك گناهان و اصلاح عيوب است .9810.المستدرك على الصحيحين ( _ به نقل از سلمان _ ) امام على عليه السلام :خرد ، از زشتى ها باز مى دارد و به خوبى ها فرمان مى دهد .
.
ص: 486
9809.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :ما كَذَبَ عاقِلٌ ، ولا زَنى مُؤمِنٌ. (1)9808.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :غَريزَةُ العَقلِ تَأبى ذَميمَ الفِعلِ. (2)9807.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :مِنَ العَقلِ مُجانَبَةُ التَّبذيرِ وحُسنُ التَّدبيرِ. (3)9806.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :لِلحازِمِ مِن عَقلِهِ عَن كُلِّ دَنِيَّةٍ زاجِرٌ. (4)9811.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :أصلُ العَقلِ العَفافُ ، وثَمَرَتُهُ البَراءَةُ مِنَ الآثامِ. (5)9810.المستدرك على الصحيحين عن سلمان الفارسيّ :عنه عليه السلام :لِلقُلوبِ خَواطِرُ سَوءٍ ، وَالعُقولُ تَزجُرُ عَنها. (6)9809.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :النُّفوسُ طَلِقَةٌ ، لكِنَّ أيدِيَ العُقولِ تُمسِك أعِنَّتَها عَنِ النُّحوسِ. (7)9808.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام الكاظم عليه السلام :إنَّ العاقِلَ لا يَكذِبُ وإن كانَ فيهِ هَواهُ. (8)راجع : ج 2 ص 80 (ركوب المناهي) .
7 / 3ما يَنبَغي لِلعاقِلِ9804.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :يَنبَغي لِلعاقِلِ إذا كانَ عاقِلاً أن يَكونَ لَهُ أربَعُ ساعاتٍ مِنَ النَّهارِ : ساعَةٌ يُناجي فيها رَبَّهُ ، وساعَةٌ يُحاسِبُ فيها نَفسَهُ ، وساعَةٌ يَأتي أهلَ العِلمِ الَّذينَ يُبَصِّرونَهُ أمرَ دينِهِ ويَنصَحونَهُ ، وساعَةٌ يُخَلّي بَينَ نَفسِهِ ولَذَّتِها مِن أمرِ الدُّنيا فيما يَحِلُّ ويَجمُلُ. (9) .
ص: 487
9803.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :هيچ خردمندى ، دروغ نمى گويد و هيچ مؤمنى ، زنا نمى كند .9802.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :سرشت خردمند، از رفتار زشت ، دورى مى جويد .9801.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :از نشانه هاى خردمندى، دورى جستن از اسراف و تدبير نيك است.9800.پيامبرخدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :دورانديش ، با خردش ، بازدارنده اى از پستى ها دارد .9805.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :ريشه خردمندى، پاك دامنى و ميوه اش پاكى از گناهان است .9804.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :دل ها را خيالاتى زشت است كه خردها از آنها باز مى دارند .9803.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :جان ها رهايند ؛ امّا دست هاى خرد ، عنان آنها را از [ رفتن به سوى ]پليدى ها باز مى دارد .9802.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام كاظم عليه السلام :خردمند، دروغ نمى گويد ، گرچه مطلوبش در آن باشد .ر . ك : ج 2 ص 81 (مرتكب شدن گناهان) .
7 / 3آنچه براى خردمند سزاوار است9798.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :سزاوار است كه خردمند، اوقاتش چهار بخش باشد : در وقتى ، با خداوند مناجات كند ؛ در وقتى ، به حسابرسى خويش بپردازد ؛ وقتى را نزد
دانشمندانى كه او را با دين ، آشنا و برايش خيرخواهى مى كنند ، برود؛ و وقتى را به خوشى هاى دنيايى اى كه حلال و زيبايند، اختصاص دهد .
.
ص: 488
9797.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :تنبيه الغافلين عن أبي ذرّ الغفاريّ :قُلتُ: يا رَسولَ اللّهِ ، ما كانَ في صُحُفِ إبراهيمَ؟
قالَ : كانَ فيها أمثالٌ وعِبَرٌ : يَنبَغي لِلعاقِلِ ما لَم يَكُن مَغلوبًا في عَقلِهِ أن يَكونَ حافِظًا لِلِسانِهِ ، عارِفًا بِزَمانِهِ ، مُقبِلاً عَلى شَأنِهِ ، فَإِنَّهُ مَن حَسَبَ كَلامَهُ مِن عَمَلِهِ قَلَّ كَلامُهُ إلاّ فيما يَعنيهِ. (1)9796.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :يَنبَغي لِلعاقِلِ أن لا يَكونَ شاخِصًا إلاّ في ثَلاثٍ : طَلَبٍ لِمَعاشٍ ، أو خُطوَةٍ لِمَعادٍ ، أو لَذَّةٍ في غَيرِ مُحَرَّمٍ. (2)9795.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله_ في وَصِيَّتِهِ لِعَلِيٍّ عليه السلام _: يا عَلِيُّ ، لا يَنبَغي لِلعاقِلِ أن يَكونَ ظاعِنًا إلاّ في ثَلاثٍ : مَرَمَّةٍ لِمَعاشٍ ، أو تَزَوُّدٍ لِمَعادٍ ، أو لَذَّةٍ في غَيرِ مُحَرَّمٍ. (3)9794.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :عَلَى العاقِلِ أن يَكونَ بَصيرًا بِزَمانِهِ. (4) .
ص: 489
9799.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :تنبيه الغافلين_ به نقل از ابو ذر غفارى _: از پيامبر خدا پرسيدم: اى پيامبر خدا ! در صحف ابراهيم عليه السلام چه بود ؟
فرمود : «در آن، مَثَل ها و پندهايى بود : سزاوار است كه خردمند، اگر خردش [ در مقابل هوسش ]شكست نخورده است ، زبانش را نگه بدارد ، زمانش را بشناسد و به كار خويش روى آورد . به راستى، هر كه سخن گفتن را از كارهايش به حساب آورد ، سخن گفتنش كم مى شود، مگر در آنچه او را به كار آيد » .9798.عنه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :سزاوار است كه خردمند به راه نيفتد، مگر براى سه چيز : به دست آوردن خرج زندگى ، برداشتن گامى به سوى رستاخيز ، و به دست آوردن لذّت غير حرام .9797.عنه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در سفارش به على عليه السلام _: سزاوار نيست كه خردمند، جز در طلب سه چيز ، گام بر دارد: گذران زندگى، فراهم كردن توشه آخرت ، و به دست آوردن لذّت غير حرام.9796.عنه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بر خردمند است كه به زمانش بينا باشد . .
ص: 490
9795.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام_ في وَصِيَّتِهِ لاِبنِهِ الحَسَنِ عليه السلام _: يا بُنَيَّ ، إنَّهُ لابُدَّ لِلعاقِلِ مِن أن يَنظُرَ في شَأنِهِ ، فَليَحفَظ لِسانَهُ وَليَعرِف أهلَ زَمانِهِ. (1)9794.عنه صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ لَمّا سُئِلَ عَن صُحُفِ إبراهيمَ عليه السلام _: كانَت أمثالاً كُلُّها : ... وعَلَى العاقِلِ أن يَكونَ بَصيرا بِزَمانِهِ ، مُقبِلاً عَلى شَأنِهِ ، حافِظًا لِلِسانِهِ. (2)9793.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :رَأسُ العَقلِ بَعدَ الإِيمانِ بِاللّهِ عز و جل الحَياءُ وحُسنُ الخُلُقِ. (3)9792.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :رَأسُ العَقلِ بَعدَ الإِيمانِ بِاللّهِ عز و جل التَّحَبُّبُ إلَى النّاسِ. (4)9791.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :رَأسُ العَقلِ بَعدَ الدّينِ التَّوَدُّدُ إلَى النّاسِ ، وَاصطِناعُ الخَيرِ إلى كُلِّ بَرٍّ وفاجِرٍ. (5)9793.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :رَأسُ العَقلِ المُداراةُ. (6) .
ص: 491
9792.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام_ در سفارش به فرزندش حسن عليه السلام _: فرزندم ! سزاوار است كه خردمند ، در امور خود ، دقّت كند ، زبانش را نگه بدارد و اهل زمانش را بشناسد .9791.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ هنگامى كه از صحيفه هاى ابراهيم عليه السلامسؤال شد _: تمام آن ، مَثَل بود : «... بر خردمند است كه به زمانش بينا باشد، به كار خود روى آورد، و نگه دارنده زبانش باشد».9790.امام باقر عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اوج خردمندى ، پس از ايمان به خداوند ، آزرم و خوش خُلقى است .9790.الإمامُ الباقرُ عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اوج خردمندى ، پس از ايمان به خداوند ، اظهار دوستى به مردم است .9789.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اوج خردمندى ، پس از ديندارى ، اظهار دوستى به مردم و نيكى كردن به هر خوب و بد است .9788.الكافي ( _ به نقل از صفوان بن مهران ، از امام صادق عليه ال ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بنياد خردمندى ، مدارا كردن است . .
ص: 492
9787.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :رَأسُ العَقلِ بَعدَ الإِيمانِ بِاللّهِ مُداراةُ النّاسِ في غَيرِ تَركِ حَقٍّ. (1)9786.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :التَّثَبُّتُ رَأسُ العَقلِ ، وَالحِدَّةُ رَأسُ الحُمقِ. (2)9789.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الإمام الحسن عليه السلام :رَأسُ العَقلِ مُعاشَرَةُ النّاسِ بِالجَميلِ. (3)9788.الكافي عن صفوان بن مهران عن الإمام الصّادق عليه االإمام عليّ عليه السلام :رَأسُ العَقلِ مُجاهَدَةُ الهَوى. (4)9787.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :ضادُّوا الهَوى بِالعَقلِ. (5)9786.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :مَن غَلَبَ عَقلُهُ هَواهُ أفلَحَ. (6)9785.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :مَن غَلَبَ عَقلُهُ شَهوَتَهُ وحِلمُهُ غَضَبَهُ كانَ جَديرًا بِحُسنِ السّيرَةِ. (7)9784.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :داوُوا الغَضَبَ بِالصَّمتِ ، وَالشَّهوَةَ بِالعَقلِ. (8)9783.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :قاتِل هَواكَ بِعَقلِكَ تَملِك رُشدَكَ. (9)9782.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :الحِلمُ غِطاءٌ ساتِرٌ ، وَالعَقلُ حُسامٌ قاطِعٌ ، فَاستُر خَلَلَ خُلُقِكَ بِحِلمِكَ ، وقاتِل هَواكَ بِعَقلِكَ. (10) .
ص: 493
9781.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اوج خردمندى ، پس از ايمان به خداوند ، مدارا كردن با مردم ، جز در مورد مخالفت با حق است .9780.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :درنگ كردن [ در كارها] ، اوج خردمندى است و تندى نمودن، اوج حماقت .9785.عنه صلى الله عليه و آله :امام حسن عليه السلام :اوج خردمندى ، معاشرت نيكو با مردم است .9784.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :اوج خردمندى ، مبارزه با هوس است .9783.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :با نيروى خرد ، با هوس بجنگيد .9782.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :آن كه خردش بر هوسش ، پيروز گردد ، رستگار شده است .9781.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :آن كه خردش بر شهوتش ، و بردبارى اش بر خشمش غالب آيد ، شايسته خوش سيرتى است .9780.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خشم را با سكوت، و شهوت را با خردمندى ، درمان كنيد .9779.الخصال ( _ به نقل از ابو ذر _ ) امام على عليه السلام :هوس را با خردمندى بكُش تا هدايت خود را دريابى .9778.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :بردبارى، پرده اى پوشان است و خرد، شمشيرى بُرنده. پس كاستى هاى اخلاق خويش را با بردبارى بپوشان و با خرد خود با هوس خويش بجنگ . .
ص: 494
9777.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :الحَذَرَ الحَذَرَ أيُّهَا المُستَمِعُ ! وَالجِدَّ الجِدَّ أيُّهَا العاقِلُ ! ولا يُنَبِّئُكَ مِثلُ خَبيرٍ. (1)9776.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :لَقَد أخطَأَ العاقِلُ اللاّهِي الرُّشدَ ، وأصابَهُ ذُو الاِجتِهادِ وَالجِدِّ. (2)9775.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :حَقٌّ عَلَى العاقِلِ العَمَلُ لِلمَعادِ وَالاِستِكثارُ مِنَ الزّادِ. (3)9779.الخصال عن أبي ذَرٍّ :عنه عليه السلام :حَقٌّ عَلَى العاقِلِ أن يَستَديمَ الاِستِرشادَ ويَترُكَ الاِستِبدادَ. (4)9778.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :يَنبَغي لِلعاقِلِ أن لا يَخلُوَ في كُلِّ حالَةٍ عَن طاعَةِ رَبِّهِ ومُجاهَدَةِ نَفسِهِ. (5)9777.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :يَنبَغي لِلعاقِلِ أن يَكتَسِبَ بِمالِهِ المَحمَدَةَ ، ويَصونَ نَفسَهُ عَنِ المَسأَلَةِ. (6)9776.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :يَنبَغي لِلعاقِلِ أن يُكثِرَ مِن صُحبَةِ العُلَماءِ وَالأَبرارِ ، ويَجتَنِبَ مُقارَنَةَ الأَشرارِ وَالفُجّارِ. (7)9775.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :يَنبَغي لِلعاقِلِ إذا عَلَّمَ أن لا يَعنُفَ ، وإذا عُلِّمَ أن لا يَأنَفَ. (8)9774.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :يَنبَغي لِلعاقِلِ أن يُخاطِبَ الجاهِلَ مُخاطَبَةَ الطَّبيبِ المَريضَ. (9)9773.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :يَنبَغي لِلعاقِلِ أن يَلمَحَ وَجهَهُ فِي المِرآةِ ، فَإِن كانَ حَسَنًا فَلا يَخلِطهُ بِعَمَلِ القَبيحِ فَيَجمَعَ بَينَ الحَسَنِ وَالقَبيحِ (10) ، وإن كانَ قَبيحًا فَلا يَعمَل قَبيحًا فَيَكونَ قَد جَمَعَ بَينَ القَبيحَينِ. (11) .
ص: 495
9772.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :بهوش ، بهوش، اى شنونده! تلاش، تلاش، اى خردمند! هيچ كس مانند خُبره ، به تو خبر نمى دهد .9771.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خردمندِ خوش گذران، از رُشد ، باز مى مانَد و اهل كوشش و تلاش ، به رشد مى رسند .9770.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :سزاوار است كه خردمند، براى قيامت ، تلاش كند و بسيار توشه برگيرد .9769.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :سزاوار است كه خردمند، هميشه راهنمايى بخواهد و استبداد [در رأى ]را رها سازد .9774.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :سزاوار است كه خردمند، در هيچ حالتى ، از اطاعت پروردگار و جهاد با نفْس، فروگذار نكند .9773.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :سزاوار است كه خردمند، با ثروتش ستايشْ به دست آورد و [ آبروى ]خويش را از درخواست ، حفظ كند .9772.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :سزاوار است كه خردمند، با دانشمندان و نيكان ، بسيار همنشينى كند و از همراهى با بدكاران و تبهكاران بپرهيزد .9771.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :سزاوار است كه خردمند، هنگامى كه آموزش مى دهد ، خشونت نورزد و هنگامى كه آموزش داده مى شود ، [ آموختن را ]ننگ نداند .9770.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :سزاوار است كه خردمند با نادان ، مانند طبيب با بيمار، برخورد نمايد .9769.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :سزاوار است كه خردمند، صورت خود را در آينه بنگرد ؛ اگر زيبا بود، آن را با رفتار زشت ، همراه نكند، تا زشت و زيبا را جمع كرده باشد، و اگر زشت بود، [باز هم] رفتار زشت از او سر نزند، تا ميان دو زشت ، جمع نكرده باشد. .
ص: 496
9768.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :يَنبَغي لِلعاقِلِ إذا أصابَتهُ نَكبَةٌ أن يَنامَ لَها حَتّى تَنقَضِيَ مُدَّتُها ، فَإِنَّ في رَفعِها قَبلَ انقِضاءِ مُدَّتِها زِيادَةً في مَكروهِها. (1)9767.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :يَنبَغي أن يَكونَ عِلمُ الرَّجُلِ زائِدًا عَلى نُطقِهِ ، وعَقلُهُ غالِبًا عَلى لِسانِهِ. (2)9768.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _: يَنبَغي لِلعاقِلِ أن يَستَعمِلَ فيما يَلتَمِسُهُ الرِّفقَ ومُجانَبَةَ الهَذَرِ. (3)9767.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام_ أيضًا _: يَنبَغي لِلعاقِلِ أن يَتَذَكَّرَ عِندَ حَلاوَةِ الغِذاءِ مَرارَةَ الدَّواءِ. (4)9766.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام_ أيضًا _: يَنبَغي لِلعاقِلِ أن يَمنَعَ مَعروفَهُ الجاهِلَ وَاللَّئيمَ وَالسَّفيهَ . أمَّا الجاهِلُ فَلا يَعرِفُ المَعروفَ ولا يَشكُرُ عَلَيهِ ، وأمَّا اللَّئيمُ فَأَرضٌ سَبخَةٌ لا تُنبِتُ ، وأمَّا السَّفيهُ فَيَقولُ : إنَّما أعطاني فَرَقًا مِن لِساني. (5)9765.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام الصادق عليه السلام :يَنبَغي لِلعاقِلِ أن يَكونَ صَدوقًا لِيُؤمَنَ عَلى حَديثِهِ ، وشَكورًا لِيَستَوجِبَ الزِّيادَةَ. (6)9699.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :لِلعاقِلِ في كُلِّ عَمَلٍ إحسانٌ ، لِلجاهِلِ في كُلِّ حالَةٍ خُسرانٌ. (7)9700.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :لِلعاقِلِ في كُلِّ عَمَلٍ اِرتِياضٌ. (8) .
ص: 497
9701.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :سزاوار است كه خردمند، هنگام گرفتارى، آرامش خود را حفظ كند تا زمان آن سپرى گردد ؛ چرا كه تلاش براى برداشتن پيش از موعد آن ، به تلخىِ آن مى افزايد .9702.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :سزاوار است كه دانش آدمى، بيش از سخن گفتن او باشد و خردش بر زبانش غالب آيد .9703.الإمام الحسين عليه السلام :امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: سزاوار است كه خردمند ، در آنچه مى جويد، نرمى و پرهيز از هرزه گويى را به كار بندد .9699.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: سزاوار است كه خردمند، هنگام [ چشيدن] لذّت غذا ، به ياد تلخى دارو باشد .9700.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: سزاوار است كه خردمند ، خوبى را از نادان و فرومايه و اَبله دريغ بدارد ؛ چرا كه نادان، خوبى را نمى شناسد و آن را سپاس نمى گويد ، و فرومايه ، [همچون] شوره زارى است كه چيزى در آن نمى رويد، و اَبله خواهد گفت : از ترس زبانم ، به من بخشيد .9701.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :سزاوار است كه خردمند، راستگو باشد تا به سخنش اعتماد شود ، و سپاس گزار باشد تا بيشتر به دست آورد .9702.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :براى خردمند ، در هر كارى ، احسانى است و نادان ، هميشه در زيان است .9703.امام حسين عليه السلام :امام على عليه السلام :براى خردمند، در هر كارى ، تمرينى (تجربه اى) است . .
ص: 498
9704.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :لِلعاقِلِ في كُلِّ كَلِمَةٍ نُبلٌ. (1)9705.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :عَلَى العاقِلِ أن يُحصِيَ عَلى نَفسِهِ مَساوِيَها فِي الدّينِ وَالرَّأيِ وَالأَخلاقِ وَالأَدَبِ ، فَيَجمَعَ ذلِكَ في صَدرِهِ أو في كِتابٍ ويَعمَلَ في إزالَتِها. (2)9706.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام الصادق عليه السلام :عَلَى العاقِلِ طَلَبُ العِلمِ وَالأَدَبِ الَّذي لا قِوامَ لَهُ إلاّ بِهِ. (3)9707.سنن أبي داوود عن قيس بن سعدٍ :الإمام الكاظم عليه السلام :يَنبَغي لِلعاقِلِ إذا عَمِلَ عَمَلاً أن يَستَحيِيَ مِنَ اللّهِ ، وإذا (4) تَفَرَّدَ لَهُ بِالنِّعَمِ أن يُشارِكَ في عَمَلِهِ أحَدًا غَيرَهُ. (5)9704.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام الرضا عليه السلام :يَنبَغي لِمَن عَقَلَ عَنِ اللّهِ أن لا يَتَّهِمَ اللّهَ في قَضائِهِ ولا يَستَبطِئَهُ في رِزقِهِ. (6)7 / 4ما لا يَنبَغي لِلعاقِلِ9764.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :لا يَنبَغي لِلعاقِلِ أن يُظهِرَ سُرورًا بِرَجاءٍ ؛ لِأَنَّ الرَّجاءَ غُرورٌ. (7)9763.پيامبر خدا عليه السلام :عنه عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _: لَيسَ يَنبَغي لِلعاقِلِ أن يَطلُبَ طاعَةَ غَيرِهِ وطاعَةُ نَفسِهِ عَلَيهِ مُمتَنِعَةٌ. (8) .
ص: 499
9762.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در نامه اى به اهل يمن _ ) امام على عليه السلام :خردمند را در هر سخن، هوشيارى اى است .9766.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :بر خردمند است كه بدى هاى خود را در ديندارى ، نظر ، اخلاق و ادب ، بر رسد و آن را در سينه خويش يا نوشته اى ثبت كند و براى از ميان برداشتن آن ، بكوشد .9765.عنه صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :بر خردمند است كه در جستجوى دانش و ادبى باشد كه جز بدان ، سامان نمى يابد .9764.عنه صلى الله عليه و آله :امام كاظم عليه السلام :سزاوار است كه خردمند، هنگامى كه دست به كارى مى زند، از خداوند شرم كند كه ديگران را در آن شريك گرداند ؛ چرا كه خداوند نعمت را تنها به وى ارزانى داشته است. (1)9763.عنه صلى الله عليه و آله :امام رضا عليه السلام :سزاوار است كسى كه از خداوند، خرد دريافت كرده (2) [ و داراى بصيرت الهى است] ، خداوند را در قضا و قدر، متّهم نسازد و او را در روزى دادنش ، كُند نشمارد .7 / 4آنچه براى خردمند ، سزاوار نيست9760.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام :سزاوار نيست كه خردمند ، تنها بر پايه اميد (آرزو) ، شادمانى خود را ابراز دارد؛ زيرا اميد (آرزو) فريبنده است .9759.امام زين العابدين عليه السلام :امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: سزاوار نيست كه خردمند، ديگران را به پيروى از خود بخواند ، حال آن كه نفْسش از او پيروى نمى كند .
.
ص: 500
9758.كنز العمّال ( _ به نقل از عايشه _ ) عنه عليه السلام :لا يَنبَغي لِلعاقِلِ أن يُقيمَ عَلَى الخَوفِ إذا وَجَدَ إلَى الأَمنِ سَبيلاً. (1)9761.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :عَجَبًا لِلعاقِلِ كَيفَ يَنظُرُ إلى شَهوَةٍ يُعقِبهُ النَّظَرُ إلَيها حَسرَةً ! (2)9760.الإمام الصّادق عليه السلام :عنه عليه السلام_ مِن كِتابِهِ لِشُرَيحِ بنِ الحارِثِ _: بَلَغَني أنَّكَ ابتَعتَ دارًا بِثَمانينَ دينارًا ، وكَتَبتَ لَها كِتابًا ، وأشهَدتَ فيهِ شُهودًا .
يا شُرَيحُ ، أما إنَّهُ سَيَأتيكَ مَن لا يَنظُرُ في كِتابِكَ ولا يَسأَلُكَ عَن بَيِّنَتِكَ ، حَتّى يُخرِجَكَ مِنها شاخِصًا ويُسلِمَكَ إلى قَبرِكَ خالِصًا . فَانظُر يا شُرَيحُ لا تَكونُ ابتَعتَ هذِهِ الدّارَ مِن غَيرِ مالِكَ ، أو نَقَدتَ الثَّمَنَ مِن غَيرِ حَلالِكَ ، فَإِذا أنتَ قَد خَسِرتَ دارَ الدُّنيا ودارَ الآخِرَةِ ! أما إنَّكَ لَو كُنتَ أتَيتَني عِندَ شِرائِكَ مَا اشتَرَيتَ لَكَتَبتُ لَكَ كِتابًا عَلى هذِهِ النُّسخَةِ فَلَم تَرغَب في شِراءِ هذِهِ الدّارِ بِدِرهَمٍ فَما فَوقُ !
وَالنُّسخَةُ هذِهِ : «هذا مَا اشتَرى عَبدٌ ذَليلٌ مِن مَيِّتٍ قَد اُزعِجَ لِلرَّحيلِ ، اشتَرى مِنهُ دارًا مِن دارِ الغُرورِ ، مِن جانِبِ الفانينَ وخِطَّةِ الهالِكينَ . وتَجمَعُ هذِهِ الدّارَ حُدودٌ أربَعَةٌ : الحَدُّ الأَوَّلُ يَنتَهي إلى دَواعِي الآفاتِ ، وَالحَدُّ الثّاني يَنتَهي إلى دَواعِي المُصيباتِ ، وَالحَدُّ الثّالِثُ يَنتَهي إلَى الهَوَى المُردي ، وَالحَدُّ الرّابِعُ يَنتَهي إلَى الشَّيطانِ المُغوي ، وفيهِ يُشرَعُ بابُ هذِهِ الدّارِ . اِشتَرى هذَا المُغتَرُّ بِالأَمَلِ مِن هذَا المُزعَجِ بِالأَجَلِ هذِهِ الدّارَ بِالخُروجِ مِن عِزِّ القَناعَةِ وَالدُّخولِ في ذُلِّ الطَّلَبِ وَالضَّراعَةِ ، فَما أدرَكَ هذَا المُشتَري فيمَا اشتَرى مِنهُ مِن دَرَكٍ فَعَلى مُبَلبِلِ أجسامِ المُلوكِ ، وسالِبِ نُفوسِ الجَبابِرَةِ ، ومُزيلِ مُلكِ الفَراعِنَةِ ، مِثلِ كِسرى وقَيصَرَ ، وتُبَّعٍ وحِميَرَ ، ومَن جَمَعَ المالَ عَلَى المالِ فَأَكثَرَ ، ومَن بَنى وشَيَّدَ ، وزَخرَفَ ونَجَّدَ ، وَادَّخَرَ وَاعتَقَدَ ، ونَظَرَ بِزَعمِهِ لِلوَلَدِ ، إشخاصُهُم جَميعًا إلى مَوقِفِ العَرضِ وَالحِسابِ ومَوضِعِ الثَّوابِ
وَالعِقابِ : إذا وَقَعَ الأَمرُ بِفَصلِ القَضاءِ «وَ خَسِرَ هُنَالِكَ الْمُبْطِ_لُونَ» (3) ، شَهِدَ عَلى ذلِكَ العَقلُ إذا خَرَجَ مِن أسرِ الهَوى ، وسَلِمَ مِن عَلائِقِ الدُّنيا». (4) .
ص: 501
9759.الإمام زين العابدين عليه السلام :امام على عليه السلام :سزاوار نيست خردمندى كه راهى به سوى آرامش مى يابد، در ترس ، اقامت گزيند .9758.كنز العمّال عن عائشة :امام على عليه السلام :شگفت است كه چگونه خردمند، به شهوتى مى نگرد كه برايش حسرت به دنبال دارد !9757.الترغيب و الترهيب ( _ به نقل از معاوية بن جاهمه _ ) امام على عليه السلام_ در نامه اى به شُرَيح بن حارث _: به من خبر رسيده كه خانه اى را به هشتاد دينار خريده اى و اين را مكتوب كرده اى و بر آن ، گواه گرفته اى .
اى شريح! بدان كه به زودى ، كسى نزد تو مى آيد كه نوشته ات را نگاه نمى كند و از گواهت نمى پرسد ، تا اين كه تو را از آن خانه يكسره بيرون برده و از همه چيز جدا كرده، به گورت بسپارد .
پس _ اى شريح _ بنگر كه مبادا اين خانه را از مالِ ديگرى ، خريده باشى ، يا بهاى آن را از غيرِ حلال داده باشى كه در اين صورت، سراى دنيا و سراى آخرت را از دست داده اى .
آگاه باش كه اگر هنگام خريد خانه نزد من آمده بودى، براى تو قباله اى مى نوشتم كه به خريد اين خانه با يك درهم _ چه رسد كه بيشتر _ رغبت نمى كردى و [آن ]قباله اين است :
«اين ، خانه اى است كه بنده اى خوار ، از مُرده اى كه براى سفر ، بيرون برده شده ، خريده است . از او خانه اى در سراى فريب _ كه جاى نابود شوندگان و محلّ تباه گشتگان است _ خريده است و اين خانه، داراى چهار حد است : حدّ اوّل ، به پيشامدهاى ناگوار منتهى مى شود و حدّ دوم، به اسباب اندوه و حدّ سوم، به هوس تباه كننده و حدّ چهارم، به شيطان گم راه كننده. و درِ اين خانه ، از حدّ چهارم، باز مى شود .
اين شخصِ فريفته آرزو ، اين خانه را از اين كَس كه اجل ، او را از جا كَنْده است ، خريد ، به بهاى برون شدن از قناعتى كه موجب ارجمندى است و داخل شدن در پستى و خوارى . پس [ جبران] زيانى كه به خريدار ، از آنچه خريده است ، مى رسد ، بر عهده تباه كننده جسم پادشاهان ، و گيرنده جان هاى گردنكشان، و از بين برنده پادشاهى فرعونيان، مانند كسرا (پادشاه ايران) ، قيصر (پادشاه روم) ، تُبَّع (پادشاه يمن) و حِميَر (دولتى در سرزمين يمن) است .
و آنان كه ثروت روى ثروت آوردند و انباشتند ، و آنان كه ساختمان ها ساختند و بر افراشتند و آنها را زينت دادند و آراستند و به گمان خود، اموالى براى فرزندان خود ، ذخيره ساختند ، [خداوند،] همگى اينان را به محلّ بازپرسى و حسابرسى و جايگاه پاداش و كيفر مى فرستد ، هنگامى كه فرمان قطعى صادر شود «و در آن جا تباهكاران، زيان بَرَند» .
خردى كه از اسارت هوس رها باشد و از وابستگى هاى دنيا سالم بماند، بر اين نوشته گواهى مى دهد» . .
ص: 502
9756.كنز العمّال ( _ به نقل از عمر بن خطّاب _ ) الإمام الصادق عليه السلام :ثَلاثَةُ أشياءَ لا يَنبَغي لِلعاقِلِ أن يَنساهُنَّ عَلى كُلِّ حالٍ : فَناءُ الدُّنيا ، وتَصَرُّفُ الأَحوالِ ، وَالآفاتُ الَّتي لا أمانَ لَها. (1) .
ص: 503
9755.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به مردى كه مى خواست در جهاد شركت كند، امّا مادر ) امام صادق عليه السلام :سه چيز است كه خردمند نبايد آن را هيچ گاه از ياد ببرد : ناپايدارى دنيا ، دگرگونى اوضاع و احوال ، و آسيب هايى كه از آنها چاره اى نيست . .
ص: 1
ص: 2
ص: 3
ص: 4
ص: 5
ص: 6
ص: 7
ص: 8
ص: 9
بخش سوم : نادانىفصل يكم : پرهيز دادن از نادانىفصل دوم : انواع نادانانفصل سوم : نشانه هاى نادانىفصل چهارم : وظايف نادانفصل پنجم : جاهليّت نخستفصل ششم : جاهليّت ديگرفصل هفتم : پايان جاهليّت
.
ص: 10
. .
ص: 11
پژوهشى درباره معناى «جهل»ملاحظه آنچه اسلام در ابواب مختلف معرفت شناختى آورده، نشان مى دهد كه اين آيين الهى، براى ساختن جامعه ارزشىِ مورد نظر خود، پيش و بيش از هر چيز ديگر ، به انديشه و شناخت و آگاهى ، اهمّيت داده و انسان ها را از خطر «جهل» و به كار نينداختن انديشه، بر حذر داشته است . از منظر اسلام ، جهل، آفت شكوفايى انسانيت و ريشه همه مفاسد فردى و اجتماعى است (1)(2) و تا اين آفت، ريشه كن نشود، ارزش ها شكوفا نمى گردند و جامعه انسانى تحقّق نمى يابد. از ديدگاه اسلام ، جهل، ريشه همه بدى ها ، (3) بزرگ ترين مصيبت ، (4) زيانبارترين بيمارى (5) و خطرناك ترين دشمن (6) است و شخص جاهل، بدترينِ جنبنده ها، بلكه مرده اى در ميان زندگان است . 7
.
ص: 12
براى فهم درست آيات و احاديثى كه درباره مذمّت جهل و جاهل و علائم و احكام آن ، و در يك جمله، ضرورتِ «جهل زدايى» وارد شده، نخستين مسئله اين است كه: جهل چيست؟ و آيا از منظر اسلام، مطلق جهل ، مذموم و خطرناك است ، يا معناى خاصّى از آن ؟ و در صورت دوم، آن معناى خاص كدام است ؟ به عبارت ديگر ، بايد فهميد كه: كدام جهل، ريشه همه شرور است ؟ كدام جهل، بزرگ ترين مصيبت است ؟ كدام جهل، بدترين و زيانبارترينِ دردها است ؟ كدام جهل، شديدترين فقر است ؟ كدام جهل، خطرناك ترين دشمن است ؟ وكدام جاهل به فرموده قرآن كريم، «شرّ الدّواب (بدترين جنبنده)» است و به گفته امام على عليه السلام : مرده اى در ميان زندگان است.
معانى واژه «جهل»به طور كلّى، براى جهلِ مذموم، چهار معنا متصوّر است: اوّل، مطلق نادانى ، دوم، نادانى نسبت به علوم و معارف مفيد و سازنده، سوم، نادانى نسبت به ضرورى ترين معارف مورد نياز انسان ، چهارم ، نيرويى در مقابل خِرد . و اينك ، توضيح اين معانى :
1 . مطلق نادانىهر چند در نگاه ابتدايى ، به نظر مى رسد كه مطلق نادانى، زيانبار و مذموم است،
.
ص: 13
ولى با تأمّل ، معلوم مى شود كه حقيقت ، اين است كه هر ندانستنى، نكوهيده و هر دانستنى، پسنديده نيست؛ بلكه بر عكس، برخى از دانستن ها زيانبار ، و برخى از ندانستن ها مفيد و سازنده اند و درست به همين دليل، در اسلام، تلاش براى تحقيق و كشف برخى از امور و اسرار، ممنوع شده است. توضيح بيشتر اين موضوع، در متن احاديث باب «وظايف نادان» از اين بخش (1) ، و نيز در بند «آنچه آموختنش ، حرام است» از احكام تعلّم، (2) و همچنين در بند «پرسيدن از چيزهايى كه پاسخش زيانبار است» از آداب پرسش، (3) آمده است .
2 . نادانى نسبت به معارف مفيدبى ترديد، اسلام براى همه علوم و معارفى كه در خدمت انسان اند، ارزش قائل است وتحصيل آنها را ، در صورتى كه جامعه نيازمند به آنها باشد و افرادِ آگاه به آنها به اندازه كافى وجود نداشته باشند، واجب مى داند؛ (4) ليكن اين ، بدان معنا نيست كه نادانى نسبت به همه اين علوم، براى همه مردم، مذموم يا خطرناك است . به بيان ديگر، ادبيات، صرف و نحو، منطق، كلام، فلسفه، رياضى، فيزيك، شيمى و ساير رشته هاى علوم و فنون ، در خدمت انسان ، و از منظر اسلام، ارزشمندند؛ ولى نمى توان پذيرفت كه ندانستن اين علوم، ريشه همه شرور، بزرگ ترين مصيبت، زيانبارترينِ دردها، خطرناك ترين دشمن و شديدترين فقر است و چنانچه كسى برخى از اين علوم و يا همه آنها را نداند، بدترينِ جنبندگان
.
ص: 14
بر روى زمين و همانند مرده اى در ميان زنده هاست .
3 . نادانى نسبت به ضرورى ترين معارفِ مورد نياز انسانعلوم و معارفى كه انسان را با مبدأ و مقصد خود آشنا مى كنند و راه رسيدن به فلسفه آفرينش خود را به او نشان مى دهند ، ضرورى ترين معارفِ مورد نياز اويند . انسان بايد بداند كه چگونه پديد آمده و هدف از آفرينش او چه بوده است ؟ چه بايد بكند تا به فلسفه آفرينش خود برسد ؟ به كجا مى رود ؟ و چه خطرهايى، او را تهديد مى كنند ؟ معارفى كه به اين مسائل پاسخ مى دهند، ميراث پيامبران الهى اند. اين معارف، مبدأ همه خيرها و مقدّمه شكوفايى عقل عملى و جوهر علم اند و جهل به اين معارف، جامعه انسانى را در معرض دشوارترين مصيبت ها و شرور ، قرار مى دهد . البتّه تنها ، شناخت اين معارف، كارساز نيست؛ بلكه اين معارف ، در صورتى كارآيى دارند كه «جهلِ» به مفهوم چهارم، به وسيله خرد ، مهار شود .
4 . نيرويى در مقابل خرددر متون اسلامى، جهل ، مفهومى دارد كه بر خلاف معانى گذشته، امرى وجودى است نه عدمى ، و آن، شعور مرموزى در مقابل خرد است كه همانند خرد ، آفريده خداوند متعال است (1) و آثار و پيامدهايى دارد كه از آنها به «سپاهيان نادانى» (در برابر «سپاهيان خرد») تعبير شده است . (2)
.
ص: 15
وجه تسميه اين نيرو به «جهل» ، دقيقا همان وجه تسميه ناميدن نيروى مقابل آن به «عقل» است . اين نيرو، نام هاى ديگرى نيز دارد كه شرح آن در مبحث آفرينش نادانى آمد . چنان كه در باب اوّل از «نشانه هاى خرد» آمد، همه زيبايى هاى اعتقادى ، اخلاقى و عملى (مانند : خير ، علم ، معرفت ، حكمت ، ايمان ، عدالت ، انصاف ، اُلفت ، رحمت ، مودّت ، رأفت ، بركت ، قناعت ، سخاوت ، امانت ، شهامت ، حيا ، پاكيزكى ، اميد ، پيمان دارى ، صدق ، بردبارى ، صبر ، فروتنى ، غنا و نشاط) از سپاهيان خرد ، شمرده شده اند. در مقابل آنها نيز همه زشتى هاى اعتقادى ، اخلاقى و عملى (مانند : شر ، جهل، (1) حماقت ، كفر ، ستم ، جدايى، قساوت ، قطع رحم ، عداوت ، بغض ، غضب ، مَحق ، حرص ، بخل ، خيانت ، كودنى ، جَلع ، پرده درى ، پليدى ، نااميدى ، خيانت ، دروغگويى ، ناشكيبايى ، بى تابى ، تكبّر ، فقر و كسالت) از سپاهيان نادانى ، شمرده شده اند . انسان در انتخاب و پرورش هر يك از اين دو نيرو و پيروى از آن ، آزاد است . او مى تواند از نيروى خرد خود پيروى كند و با احياى آن، نيروى نادانى و يا نفْس امّاره و شهوت را بميراند (2) و با پرورش سپاهيان خرد ، به مقصد اعلاى انسانيت برسد و خليفه خداوند متعال شود ، و نيز مى تواند با پيروى از نيروى نادانى و پرورش سپاهيان آن ، به اسفل السافلين، سقوط كند . (3)
.
ص: 16
دو نكته قابل توجّهبا عنايت به اين شرح، دو نكته مهم و قابل توجّه روشن مى گردد :
1 . خطرناك ترين جهلهر چند اسلام با جهلِ مذموم، بويژه با مفهوم سوم آن، به شدّت مبارزه مى كند ، ليكن خطرناك ترين جهل از منظر اين مكتب، جهل به مفهوم چهارم است ؛ يعنى انتخاب راهى كه نيروى نادانى ، انسان را بدان دعوت مى كند و پيروى از آن؛ زيرا اگر انسان، راهى را كه خرد براى او ترسيم كرده، انتخاب كند ، بى ترديد، علم و حكمت و ساير سپاهيان خرد، او را به مبدأ و مقصد انسانيت و راه وصول به آن و نيز همه معارف مفيد و سازنده، هدايت خواهند كرد و او به ميزان استعداد و تلاش خود، به فلسفه آفرينش خويش خواهد رسيد . امّا اگر انسان ، از روى نادانى ، راهى را انتخاب كرد سپاهيان نادانى، راه شناخت معارف سازنده و حقايق والاى انسانى و رسيدن به مقصد اعلاى انسانيت را بر او مسدود مى نمايند و در اين حال، اگر كسى بزرگ ترين دانشمند روى زمين هم بشود ، دانش او براى هدايتش سودى نمى بخشد و بيمارى نادانى ، او را از پاى در خواهد آورد: «وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ . (1) و خداوند ، او را دانسته، گم راه گردانيده است» . بر اين اساس، محور اصلى سخن در نصوص اسلامى ، هنگامى كه «جهل» مورد بررسى قرار مى گيرد ، معناى چهارم آن است و ساير معانى جهل ، به ترتيب اهمّيت ، مورد توجّه اند .
.
ص: 17
2 . رويارويى عقل و جهلنكته دوم ، روشن شدن سرّ تقابل «عقل» و «جهل» در متون اسلامى است . سؤال ، اين است كه: چرا بر خلاف متعارف كه «جهل» در مقابل «علم» مطرح مى شود، در متون اسلامى و به تبع آن در كتب حديث ، «جهل» در برابر «عقل» قرار گرفته است؟ وقتى به كتب حديثى مراجعه كنيد، عنوان «علم و جهل» را نخواهيد يافت، بر خلاف عنوان «عقل و جهل» كه در اغلب مجموعه هاى حديثى وجود دارد . راز اين مسئله، آن است كه اسلام ، «جهل» به مفهوم چهارم را _ كه امرى وجودى و در برابر «عقل» است _ خطرناك تر از «جهلِ» به مفهوم دوم و سوم _ كه امرى عدمى و در برابر «علم» است _ مى داند . به تعبير ديگر، تقابل ميان «عقل» و «جهل» در متون اسلامى، نشانه آن است كه اسلام، جهلِ در مقابل عقل را خطرناك تر از جهلِ در مقابل علم مى داند و تا اين جهل ، ريشه كن نشود ، ريشه كن شدنِ جهلِ در مقابل علم ، براى جامعه سودى اساسى در بر نخواهد داشت و اين، نكته اى است بسيار ظريف و مهم .
.
ص: 18
الفصل الأوّل : التحذير من الجهل1 / 1ذَمُّ الجَهلِالكتاب«إنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أن يَحْمِلْنَهَا وَ أشْفَقْنَ مِنْهَا وَ حَمَلَهَا الاْءِنسَ_نُ إنَّهُ كَانَ ظَ_لُومًا جَهُولاً» . (1)
أ _ أعظَمُ المَصائِبِالحديث4087.الكافى ( _ به نقل از سَماعة بن مهران _ ) الإمام عليّ عليه السلام :أعظَمُ المَصائِبِ الجَهلُ. (2)4088.الكافى ( _ به نقل از مَسعَدة بن صَدَقه _ ) عنه عليه السلام :مِن أشَدِّ المَصائِبِ غَلَبَةُ الجَهلِ. (3)4089.دعائم الإسلام عن الإمام الصادق عليه السلام ( _ لِسائلٍ ، في قَولِهِ تَعالى : {Q} «كُنتُمْ خَيْ ) عنه عليه السلام :شَرُّ المَصائِبِ الجَهلُ. (4) .
ص: 19
فصل يكم : پرهيز دادن از نادانى1 / 1سرزنش نادانىقرآن«ما امانت [الهى و بار تكليف] را بر آسمان ها و زمين و كوه ها عرضه كرديم . پس ، از برداشتن آن ، سر باز زدند و از آن ، هراسناك شدند ؛ و[لى] انسان ، آن را برداشت . به راستى كه او ستمگرى نادان بود» .
الف _ بزرگ ترين مصيبتحديث4094.الأمالي للمفيد عن ابن عبّاس :امام على عليه السلام :بزرگ ترين مصيبت ، نادانى است .4092.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :از بزرگ ترين مصيبت ها ، چيرگىِ نادانى است .4093.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :بدترينِ مصيبت ها ، نادانى است .
.
ص: 20
4094.الأمالى ، مفيد ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) الإمام الصادق عليه السلام :لا مُصيبَةَ أعظَمُ مِنَ الجَهلِ. (1)ب _ أسوَأُ السُّقمِ4095.كمال الدين ( _ به نقل از عبد الرحمان بن عبد اللّه [بن] حُصَين ) الإمام عليّ عليه السلام :أسوَأُ السُّقمِ الجَهلُ. (2)4096.كمال الدين عن محمّد بن إسحاق بن يسار المدني :عنه عليه السلام :الجَهلُ أدوَأُ الدّاءِ. (3)4096.كمال الدين ( _ به نقل از محمّد بن اسحاق بن يسار مدنى _ ) عنه عليه السلام :لا داءَ أعيى مِنَ الجَهلِ. (4)4097.اُسد الغابة ( _ في تَرجَمَةِ زيدِ بنِ عَمرِو بنِ نُفَيلٍ _ ) عنه عليه السلام :الجَهلُ داءٌ وعَياءٌ. (5)4098.السيرة النبويّة لابن هشام عن أسماء بنت أبي بكر :عنه عليه السلام :الجَهلُ فِي الإِنسانِ أضَرُّ مِنَ الآكِلَةِ فِي البَدَنِ. (6)ج _ أشَدُّ الفَقرِ4098.السيرة النبوية ، ابن هشام ( _ به نقل از اسماء دختر ابو بكر _ ) رسول اللّه صلى الله عليه و آله :يا عَلِيُّ ، لا فَقرَ أشَدُّ مِنَ الجَهلِ ، ولا مالَ أعوَدُ مِنَ العَقلِ. (7)4099.صحيح البخاري عن أسماء بنت أبي بكر :الإمام عليّ عليه السلام :لا غِنى كَالعَقلِ ، ولا فَقرَ كَالجَهلِ. (8) .
ص: 21
4100.اُسد الغابة عن زيد بن حارثة :امام صادق عليه السلام :هيچ بدبختى اى ، بزرگ تر از نادانى نيست .ب _ ناگوارترين بيمارى4100.اُسْدُ الغابَة ( _ به نقل از زيد بن حارثه _ ) امام على عليه السلام :ناگوارترين بيمارى ، نادانى است .4101.الإمام الصادق عليه السلام :امام على عليه السلام :نادانى ، بدترين بيمارى است .4102.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :هيچ بيمارى اى ، ناتوان كننده تر از نادانى نيست .4103.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :نادانى ، بيمارى و درماندگى است .4101.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام :نادانى در انسان ، از خوره براى بدن ، زيانبارتر است .ج _ بدترين تنگ دستى4103.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اى على ! هيچ تنگ دستى اى ، بدتر از نادانى نيست و هيچ سرمايه اى سودمندتر از خردمندى نيست .4104.الأمالي للطوسي عن حمّاد السمدري :امام على عليه السلام :هيچ سرمايه اى به سانِ خردمندى ، و هيچ تنگ دستى اى مانند نادانى نيست .
.
ص: 22
4104.الأمالى ، طوسى ( _ به نقل از حمّاد سمدرى _ ) عنه عليه السلام :لا غِنى لِجاهِلٍ. (1)د _ أضَرُّ الأَعداءِ4105.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :صَديقُ كُلِّ امرِىً عَقلُهُ ، وعَدُوُّهُ جَهلُهُ. (2)4106.عنه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :مَن لَم يَنفَعهُ فِقهُهُ ضَرَّهُ جَهلُهُ. (3)4107.الإمام عليّ عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :لا عَدُوَّ أضَرُّ مِنَ الجَهلِ. (4)4108.الإمام الصادق عليه السلام :عنه عليه السلام :الجَهلُ أنكى عَدُوٍّ. (5)4109.الإمام الباقر عليه السلام :الإمام العسكريّ عليه السلام :الجَهلُ خَصمٌ ، وَالحِلمُ حُكمٌ. (6)ه _ أشيَنُ سَوءَةٍ4107.امام على عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :لا سَوءَةَ أشيَنُ مِنَ الجَهلِ. (7)4108.امام صادق عليه السلام :عنه عليه السلام :كَفى بِالجَهلِ ذَمًّا أن يَبرَأ مِنهُ مَن هُوَ فيهِ ! (8) .
ص: 23
4109.امام باقر عليه السلام :امام على عليه السلام :نادان ، توانگرى ندارد .د _ زيانبارترين دشمن4111.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في وَصاياهُ لِكُمَيلِ بنِ زِيادٍ _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دوست هر انسانى ، خِرد اوست و دشمن او نادانى اش .4112.الإمام الصادق عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آن كه فهمش به او سود نرساند ، نادانى اش به او آسيب مى رساند .4110.امام باقر عليه السلام :امام على عليه السلام :هيچ دشمنى ، زيانبارتر از نادانى نيست .4111.امام على عليه السلام ( _ در سفارش هايش به كميل بن زياد _ ) امام على عليه السلام :نادانى ، كشنده ترين دشمن است .4112.امام صادق عليه السلام :امام عسكرى عليه السلام :نادانى ، دشمن است و بردبارى ، حكمت .ه _ رسواترين كار زشت4114.تهذيب الأحكام عن ابن أخ الفضيل بن يسار :امام على عليه السلام :هيچ كار زشتى ، رسوايى اش بيش از نادانى نيست .4115.الإمام عليّ عليه السلام :امام على عليه السلام :در زشتى نادانى ، همان بس كه نادان ، از آن بيزارى مى جويد .
.
ص: 24
4116.الإمام الصادق عليه السلام :عنه عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _: ما أقبَحَ بِالصَّبيحِ الوَجهِ أن يَكونَ جاهِلاً ! كَدارٍ حَسَنَةِ البِناءِ وساكِنُها شَرٌّ ، وكَجَنَّةٍ يَعمُرُها بومٌ ، أو صِرمَةٍ يَحرُسُها ذِئبٌ. (1)1 / 2ذَمُّ الجاهِلِالكتاب«إنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ» . (2)
الحديث4117.امام صادق عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَا استَرذَلَ اللّهُ تَعالى عَبدًا إلاّ حَظَرَ عَلَيهِ العِلمَ وَالأَدَبَ. (3)4118.تفسير الطبري عن سعيد بن جبير :الإمام عليّ عليه السلام :إذا أرذَلَ اللّهُ عَبدًا حَظَرَ عَلَيهِ العِلمَ. (4)4119.الإمام الباقر عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :قَلبٌ لَيسَ فيهِ شَيءٌ مِنَ الحِكمَةِ كَبَيتٍ خَرِبٍ ، فَتَعَلَّموا وعَلِّموا ، وتَفَقَّهوا ولا تَموتوا جُهّالاً ، فَإِنَّ اللّهَ لا يَعذِرُ عَلَى الجَهلِ. (5)4120.الإمام الصادق عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :الزّاهِدُ الجاهِلُ مَسخَرَةُ الشَّيطانِ. (6)4121.الأمالي عن يحيى بن العلاء وإسحاق بن عمّار جميعا عالإمام عليّ عليه السلام :عِظَمُ الجَسَدِ وطُولُهُ لا يَنفَعُ إذا كانَ القَلبُ خاوِيًا. (7)4122.الإمام العسكريّ عليه السلام ( _ لِشيعَتِهِ _ ) عنه عليه السلام :أبغَضُ الخَلائِقِ إلَى اللّهِ تَعالى الجاهِلُ ؛ لِأَنَّهُ حَرَمَهُ ما مَنَّ بِهِ عَلى خَلقِهِ وهُوَ العَقلُ. (8) .
ص: 25
4118.تفسير الطبرى ( _ به نقل از سعيد بن جُبَير _ ) امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: چه قدر زشت است براى انسانِ خوش چهره كه نادان باشد ، مانند خانه زيبايى كه انسان شرور در آن سكونت گزيند، يا باغى كه جغد ، آن را آباد كند و يا گله شترانى كه گرگى از آن پاسدارى نمايد!1 / 2نكوهش نادانقرآن«قطعا بدترين جنبندگان در نزد خدا ، كَران و لالانى هستند كه نمى انديشند» .
حديث4124.تهذيب الأحكام عن محمّد بن عليّ الحلبيّ :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند متعال، بنده اى را فرومايه نكرد، مگر آن كه او را از دانش و ادب ، محروم ساخت .4125.الكافي عن محمّد بن القاسم :امام على عليه السلام :هنگامى كه خداوند بنده اى را فرومايه كند ، دانش را از او باز مى دارد .4123.امام صادق عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دلى كه در آن حكمت نيست ، مانند خانه اى ويران است . پس بياموزيد و آموزش دهيد ، و بفهميد و نادان نميريد . به راستى كه خداوند، بهانه نادانى (ناآگاهى) را نمى پذيرد .4124.تهذيب الأحكام ( _ به نقل از محمّد بن على حلبى _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پارساى نادان ، [ مايه] ريشخند شيطان است .4125.الكافى ( _ به نقل از محمّد بن قاسم _ ) امام على عليه السلام :بزرگى و بلندى جسم، سودى ندارد، هنگامى كه دل ، ويران است .4126.الإمام عليّ عليه السلام :امام على عليه السلام :مبغوض ترينِ بندگان در نزد خداوند متعال ، نادان است ؛ چرا كه خداوند، او را از نعمت خردكه بر همه بندگانش ارزانى داشته، محروم كرده است .
.
ص: 26
4127.عنه عليه السلام :عنه عليه السلام :عَمَلُ الجاهِلِ وَبالٌ ، وعِلمُهُ ضَلالٌ. (1)4128.الإمام الصادق عليه السلام :عنه عليه السلام :أشقَى النّاسِ الجاهِلُ. (2)4129.عنه عليه السلام ( _ في وَصِيَّةٍ لَهُ _ ) عنه عليه السلام :الجاهِلُ مَيِّتٌ بَينَ الأَحياءِ. (3)4126.امام على عليه السلام :عنه عليه السلام :الجاهِلُ صَغيرٌ وإن كانَ شَيخًا ، وَالعالِمُ كَبيرٌ وإن كانَ حَدَثًا. (4)4127.امام على عليه السلام :عنه عليه السلام :الجاهِلُ صَخرَةٌ لا يَنفَجِرُ ماؤُها ، وشَجَرَةٌ لا يَخضَرُّ عودُها ، وأرضٌ لا يَظهَرُ عُشبُها. (5)4128.امام صادق عليه السلام :عنه عليه السلام :لِلجاهِلِ في كُلِّ حالَةٍ خُسرانٌ. (6)4129.امام صادق عليه السلام ( _ در يكى از سفارش هايش _ ) عنه عليه السلام :كُلُّ جاهِلٍ مَفتونٌ. (7)4130.مشكاة الأنوار عن عبد اللّه بن سنان :عنه عليه السلام :الجاهِلُ حَيرانُ. (8)4131.الإمام زين العابدين عليه السلام ( _ يوصي شيعَتَهُ _ ) عنه عليه السلام :سُلطانُ الجاهِلِ يُبدي مَعايِبَهُ. (9)4132.الإمام الصادق عليه السلام :عنه عليه السلام :نِعمَةُ الجاهِلِ كَرَوضَةٍ عَلى مَزبَلَةٍ. (10)4133.عنه عليه السلام :عنه عليه السلام :كُلَّما حَسُنَت نِعمَةُ الجاهِلِ ازدادَ قُبحًا فيها. (11) .
ص: 27
4134.الكافي عن إسماعيل بن عبد اللّه القرشيّ :امام على عليه السلام :كار نادان ، همراه با دشوارى ، و دانش او ، گم راهى است .4130.مشكاة الأنوار ( _ به نقل از عبد اللّه بن سنان _ ) امام على عليه السلام :بدبخت ترينِ مردمان ، نادان است .4131.امام زين العابدين عليه السلام ( _ در حالى كه به شيعيانش سفارش مى فرمود _ ) امام على عليه السلام :نادان ، مرده اى در ميان زندگان است .4132.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام :نادان، كوچك است ، گرچه پير باشد، و دانشمند، بزرگ است، گرچه خردسال باشد .4133.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام :نادانى، سنگى است كه از آن ، آب نمى جوشد ، و درختى است كه چوبش سبز نمى گردد و زمينى است كه در آن ، سبزه نمى رويد .4134.الكافى ( _ به نقل از اسماعيل بن عبد اللّه قُرَشى _ ) امام على عليه السلام :نادان، در هر حالتى ، در زيان است .4135.الكافي عن الحسين الشّيباني عن الإمام الصادق عليهامام على عليه السلام :هر نادانى، فتنه زده است .4135.الكافى ( _ به نقل از حسين شيبانى _ ) امام على عليه السلام :نادان، سرگردان است .4136.الإمام عليّ عليه السلام :امام على عليه السلام :سيطره يافتن نادان ، عيب هايش را آشكار مى كند .4137.دلائل النبوّة عن موسى بن عقبة :امام على عليه السلام :نعمت در دست نادان ، مانند گلزارى در زباله دان است .4136.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :هر چه نعمت ها در دست نادانْ نيكوتر باشند، بر زشتى او [ بيشتر ]مى افزايند . .
ص: 28
4137.دلائل النبوة ( _ به نقل از موسى بن عقبه _ ) عنه عليه السلام :دولَةُ الجاهِلِ كَالغَريبِ المُتَحَرِّكِ إلَى النُّقلَةِ. (1)4138.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :مَن لا عَقلَ لَهُ لا تَرتَجيهِ. (2)4138.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :لِسانُ البَرِّ يَأبى سَفَهَ الجُهّالِ. (3)4139.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :لا يَردَعُ الجَهولَ إلاّ حَدُّ الحُسامِ. (4)4140.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام_ في ذَمِّ أهلِ البَصرَةِ بَعدَ وَقعَةِ الجَمَلِ _: أرضُكُم قَريبَةٌ مِنَ الماءِ ، بَعيدَةٌ مِنَ السَّماءِ ، خَفَّت عُقولُكُم ، وسَفِهَت حُلومُكُم ، فَأَنتُم غَرَضٌ لِنابِلٍ ، واُكلَةٌ لاِكِلٍ ، وفَريسَةٌ لِصائِلٍ. (5)4141.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام : لا تَصحَب أخَا الجَهلِ
وإيّاكَ وإيّاهُ فَكَم مِن جاهِلٍ أردى
حَليمًا حينَ آخاهُ (6)4142.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام الباقر عليه السلام :إنَّ قَلبًا لَيسَ فيهِ شَيءٌ مِنَ العِلمِ كَالبَيتِ الخَرابِ الَّذي لا عامِرَ لَهُ. (7)4143.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام العسكريّ عليه السلام :رِياضَةُ الجاهِلِ ورَدُّ المُعتادِ عَن عادَتِهِ كَالمُعجِزِ. (8) .
ص: 29
4144.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :نعمت نادان، مانند غريبه اى است كه براى نقل مكان ، در حركت است .4139.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :به آن كه از خِرد ، بى بهره است، اميدوار مباش .4140.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :زبان نيكوكار ، از سفاهت نادان، جلوگيرى مى كند . (1)4141.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :جز تيزى شمشير، نادان را باز نمى دارد .4142.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام_ در توبيخ مردمان بصره پس از واقعه جَمَل _: زمين شهر شما به آب، نزديك ، و از آسمان، دور است و خردهاى شما سبُك ، و انديشه هايتان فرومايه است . پس براى تيرانداز ، نشانه و براى خورنده ، لقمه، و براى درنده ، شكاريد .4143.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :با دوست نادان ، همنشينى /
مكن و از او بپرهيز .چه بسيار نادانى كه هنگام دوستى /
انسان هاى بردبار را به نابودى كشاند !4144.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام باقر عليه السلام :به راستى ، دلى كه در آن دانش نيست، مانند سراى ويرانى است كه آباد كننده اى ندارد .4145.عنه صلى الله عليه و آله :امام عسكرى عليه السلام :تربيت نادان و باز گرداندن عادت كرده [ به چيزى] از عادتش ، مانند معجزه است . .
ص: 30
4146.عنه صلى الله عليه و آله :لقمان عليه السلام :لَأَن يَضرِبَكَ الحَكيمُ فَيُؤذِيَكَ خَيرٌ مِن أن يُدهِنَكَ الجاهِلُ بِدُهنٍ طَيِّبٍ. (1)راجع: ج 1 ص 282 (التحذير من ترك التعقّل) .
1 / 3النَّوادِر4145.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :ما أعَزَّ اللّهُ بِجَهلٍ قَطُّ ، ولا أذَلَّ بِحِلمٍ قَطُّ. (2)4146.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :الجَهلُ بِالفَضائِلِ مِن أقبَحِ الرَّذائِلِ. (3)4147.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :الجَهلُ وَالبُخلُ مَساءَةٌ ومَضَرَّةٌ. (4)4148.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :لا قَرينَ شَرٌّ مِنَ الجَهلِ. (5)4149.صحيح البخارى ( _ به نقل از عبد اللّه بن عبّاس _ ) عنه عليه السلام :الجَهلُ وَبالٌ. (6)4150.الإمام عليّ عليه السلام :عنه عليه السلام :لا يَزكو مَعَ الجَهلِ مَذهَبٌ. (7)4151.عنه عليه السلام :عنه عليه السلام :إنَّكُم لَن تُحَصِّلوا بِالجَهلِ أرَبًا ، ولَن تَبلُغوا بِهِ مِنَ الخَيرِ سَبَبًا ، ولَن تُدرِكوا بِهِ مِنَ الآخِرَةِ مَطلَبًا. (8)4152.عنه عليه السلام :عنه عليه السلام :إنَّ الزُّهدَ فِي الجَهلِ بِقَدرِ الرَّغبَةِ فِي العَقلِ. (9) .
ص: 31
4153.عنه عليه السلام ( _ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _ ) لقمان عليه السلام :اگر حكيمى تو را كتك بزند و بيازارد ، بهتر از آن است كه شخصى نادان ، تن تو را با روغنى خوش بو روغن مالى كند .ر . ك : ج 1 ص 283 (زنهار از كنار نهادن خردورزى) .
1 / 3گوناگون4151.امام على عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند ، هيچ كس را به سبب نادانى ، عزيز نكرد و هيچ كس را به سبب بردبارى، خوار ننمود .4152.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :ناآگاهى به فضيلت ها ، از زشت ترينْ رذيلت هاست .4153.امام على عليه السلام ( _ در حكمت هاى منسوب به ايشان _ ) امام على عليه السلام :نادانى و بُخل ، بدى و زيان است .4154.امام صادق عليه السلام : ( در اندرز به يكى از يارانش _ ) امام على عليه السلام :هيچ همراهى ، بدتر از نادانى نيست .4155.الأمالى ، صدوق ( _ به نقل از حسين بن ابى العلاء _ ) امام على عليه السلام :نادانى ، وبال [ و زمينه گرفتارى و بدفرجامى] است .4156.الإمام الكاظم عليه السلام :امام على عليه السلام :هيچ روشى، با نادانى ، پاكيزه (سالم) نيست .4157.الإمام عليّ عليه السلام :امام على عليه السلام :به راستى كه شما با نادانى ، به هيچ خواسته اى نمى رسيد و با آن ، به هيچ سببى از اسباب خوبى دست نمى يابيد و به هيچ مقصد آخرتى هم نائل نمى گرديد .4158.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :به راستى كه بى رغبتى به نادانى ، به اندازه رغبت به خردمندى است .
.
ص: 32
الفصل الثّاني : أصناف الجهّال4156.امام كاظم عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :الرِّجالُ أربَعَةٌ : رَجُلٌ يَدري ويَدري أنَّهُ يَدري فَذاكَ عالِمٌ فَاسأَلوهُ ، ورَجُلٌ لا يَدري ويَدري أنَّهُ لا يَدري فَذاكَ مُستَرشِدٌ فَأَرشِدوهُ ، ورَجُلٌ لا يَدري ولا يَدري أنَّهُ لا يَدري فَذاكَ جاهِلٌ فَارفُضوهُ ، ورَجُلٌ يَدري ولا يَدري أنَّهُ يَدري فَذاكَ نائِمٌ فَأَنبِهوهُ. (1)4157.امام على عليه السلام :الإمام الصادق عليه السلام :الرِّجالُ أربَعَةٌ : رَجُلٌ يَعلَمُ ويَعلَمُ أنَّهُ يَعلَمُ فَذاكَ عالِمٌ فَتَعَلَّموا مِنهُ ، ورَجُلٌ يَعلَمُ ولا يَعلَمُ أنَّهُ يَعلَمُ فَذاكَ نائِمٌ فَأَنبِهوهُ ، ورَجُلٌ لا يَعلَمُ ويَعلَمُ أنَّهُ لا يَعلَمُ فَذاكَ جاهِلٌ فَعَلِّموهُ ، ورَجُلٌ لا يَعلَمُ ولا يَعلَمُ أنَّهُ لا يَعلَمُ فَذاكَ أحمَقٌ فَاجتَنِبوهُ. (2) .
ص: 33
فصل دوم : انواع نادانان4159.امام على عليه السلام ( _ از خطبه ايشان پس از آن كه بسر بن ارطات، يمن را ) امام على عليه السلام :انسان ها چهار دسته اند: شخصى كه مى داند و به آگاهى اش علم دارد . چنين شخصى حقيقتا دانشمند است . از او بپرسيد ؛ شخصى كه نمى داند و مى داند كه نمى داند . او جوينده است. پس راهنمايى اش كنيد ؛ شخصى كه نمى داند و نمى داند كه نمى داند . او نادان است. كنارش بگذاريد ؛ شخصى كه مى داند و نمى داند كه مى داند . او خواب است . بيدارش كنيد .4160.تهذيب الأحكام عن إسحاق :امام صادق عليه السلام :انسان ها چهار دسته اند : شخصى كه مى داند و مى داند كه مى داند . او عالِم است . از او بياموزيد ؛ شخصى كه مى داند و نمى داند كه مى داند . اين شخص ، خواب است . بيدارش كنيد ؛ شخصى كه نمى داند و مى داند كه نمى داند . او نادان است . تعليمش دهيد ؛ شخصى كه نمى داند و نمى داند كه نمى داند . او احمق است . از او دورى كنيد .
.
ص: 34
. .
ص: 35
پژوهش درباره انواع نادانىهمان طور كه در اين احاديث اشاره شده است، انسان در معرفت حقايق، چهار حالت دارد كه هر يك از اين حالات، احكام و تكاليف ويژه اى براى فرد يا جامعه ايجاب مى نمايد . اين حالات ، عبارت اند از:
1 . علمحالت اوّل، علم و آگاهى است. كسى كه مى داند و مى داند كه مى داند ، «عالِم» گفته مى شود. چنين فردى ، شايستگى دارد كه معلّم ديگران باشد و از منظر اسلام ، وظيفه او تعليم ، و وظيفه مردم، تعلّم و پرسش از اوست: «فَسْ_ئلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ. (1) از اهل ذكر (اهل دانش) بپرسيد، اگر نمى دانيد» .
2 . غفلتحالت دوم، غفلت است. غافل، كسى است كه مى داند و نمى داند كه مى داند.
.
ص: 36
در اين جا وظيفه كسانى كه هشيار هستند، اين است كه او را از خواب غفلت، بيدار كنند: «وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرَى تَنفَعُ الْمُؤْمِنِينَ . (1) يادآورى كن؛ زيرا يادآورى ،مؤمنان را سود مى بخشد» .
3 . جهل بسيطحالت سوم، جهل بسيط است. جاهل بسيط، كسى است كه چيزى رانمى داند، اعم از اين كه بداند كه نمى داند و يا نداند كه نمى داند. وظيفه عالِم نسبت به چنين شخصى ، تعليم ، و تكليف او تعلّم است و مشمول آيه شريف: «فَسْ_ئلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ؛ از اهل ذكر (آگاهان) بپرسيد ، اگر نمى دانيد» است .
4 . جهل مركّبحالت چهارم، جهل مركّب است. اين جهل، تركيبى از دو جهل است : ندانستن و تصوّر دانستن. جاهل مركّب ، كسى است كه نمى داند و تصوّر مى كند كه مى داند. ظاهرا همين معنا مقصود احاديث ذكر شده است كه در يكى آمده: «لا يَعلَمُ و لا يَعلَمُ أنَّهُ لا يَعلَمُ» و در ديگرى آمده : «لا يَدري ولا يَدري أنَّهُ لا يَدري» 2 . از اين رو ، امام على عليه السلام تكليف مردم را در مورد برخورد با چنين نادانى، «كنار نهادن» دانسته است :
.
ص: 37
فَذاكَ جاهِلٌ فَارفُضوهُ . او نادان است . كنارش بگذاريد . امام صادق عليه السلام نيز وظيفه مردم را اجتناب از چنين كسى مى داند: فَذاكَ أحمَقُ فَاجتَنِبوهُ. او نادان است . از او دورى كنيد .
درد بى درمان !سؤال اصلى در زمينه رهنمودى كه در احاديث اين باب ، در مورد برخورد با انواع نادانان ، ارائه شده، اين است كه: چرا آگاهان جامعه موظّف اند كه غافل و جاهل بسيط را آگاه كنند؛ ولى در مورد جاهل مركّب، نه تنها وظيفه اى ندارند، بلكه وظيفه آنها اجتناب از اوست ؟ جواب ، اين است كه جهل مركّب، خطرناك ترين انواع نادانى است و در حقيقت، دردى است بى درمان . از اين رو ، كسى كه نمى داند و تصوّر مى كند كه مى داند ، مبتلا به بيمارى خطرناك خود دانابينى است و اين بيمارى، بخصوص در صورتى كه مزمن شده باشد، قابل علاج نيست . 1 امام صادق عليه السلام در اين باره مى فرمايد: مَن اُعجِبَ بِنَفسِهِ هَلَكَ ، وَمَن اُعجِبَ بِرَأيِهِ هَلَكَ ، وإنَّ عيسَى بنَ مَريَمَ عليه السلام قالَ : داوَيتُ المَرضى فَشَفَيتُهُم بِإذنِ اللّهِ ، وأبرَأتُ الأَكمَهَ وَالأَبرَصَ بِإِذنِ اللّهِ ، وعالَجتُ المَوتى فَأَحيَيتُهُم بِإِذنِ اللّهِ ، وعالَجتُ الأَحمَقَ فَلَم أقدِر عَلى إصلاحِهِ ! فَقيلَ : ياروحَ اللّه وما الأحمَقُ؟ قالَ : المُعجَبُ بِرَأيِهِ ونَفسِهِ ، الَّذي يَرَى الفَضلَ كُلَّهُ لَهُ لا عَلَيهِ ،
.
ص: 38
ويوجِبُ الحَقَّ كُلَّهُ لِنَفسِهِ ولا يوجِبُ عَلَيها حَقّا ، فَذاكَ الأَحمَقُ الَّذي لا حيلَةَ في مُداواتِهِ. (1) آن كه از خود راضى باشد، تباه مى گردد و آن كه از رأى خود، راضى باشد، هلاك مى شود و به درستى كه عيسى ، فرزند مريم ، فرمود: «بيماران را با اجازه خداوند، مداوا كردم و نابينا و پيس را به اذن خداوند ، بهبود بخشيدم و مردگان را با اذن الهى زنده كردم . به مداواى احمق [ نيز ]پرداختم؛ ولى نتوانستم او را اصلاح كنم . گفته شد : اى روح خدا! احمق كيست؟ فرمود: آن كه از خود و رأى خود، راضى باشد ، آن كه فضيلت ها را از آنِ خود مى داند [و كاستى اى بر خود نمى پذيرد] و حق را به خود مى دهد و تكليف و حقّى را بر خويش باور ندارد . اين ، احمقى است كه چاره اى براى درمانش نيست . بنا بر اين تفسير ، احمقِ حقيقى ، كسى نيست كه دچار آفت مغزى است و به دليل بيمارى جسمى، قادر به فهم مسائل نيست، كه بيمارِ اين گونه، اگر از طُرُق طبيعى ، قابل درمان نباشد، معالجه اش از طريق اعجاز، امكان پذير است . احمق حقيقى، كسى است كه مغز او سالم است؛ ولى بيمارى روانىِ عُجب و خوددانابينى، خرد و انديشه او را فاسد كرده و در نتيجه پاسخ مثبت ندادن به دعوت عقلِ عملى ، مرگ عقلى او فرا رسيده است . علاج چنين بيمارى ، ممكن نيست و عيسى عليه السلام هم نمى تواند چنين مرده اى را زنده كند . عيسى عليه السلام به اذن خداى متعال، انواع بيمارى هاى جسمى را بدون استفاده از ابزار پزشكى ، علاج مى كرد و حتّى مردگان را زنده مى ساخت ؛ ليكن قادر به زنده كردن انديشه مرده نبود . هيچ پيامبرى ، چنين قدرتى ندارد . قرآن كريم خطاب به خاتم انبيا صلى الله عليه و آله مى فرمايد :
.
ص: 39
«إِنَّكَ لاَ تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَ لاَ تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ. (1) در حقيقت، تو مردگان را شنوا نمى گردانى و اين دعوت را به كَران نمى توانى بشنوانى» . اين گونه انسان ها ، تنها ظاهر دنيا را مى بيند ؛ ولى از باطن آن _ كه آخرت است _ غافل اند : «يَعْلَمُونَ ظَ_هِرًا مِّنَ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ عَنِ الْأَخِرَةِ هُمْ غَ_فِلُونَ. (2) از زندگى دنيا، ظاهرى را مى شناسند و حال آن كه از آخرت ، غافل اند» . اين جاست كه تعليم مرده، سودى ندارد . كسى كه به مرگِ انديشه گرفتار شد، تبديل به خطرناك ترين جنبندگان مى گردد و به گفته قرآن كريم: «إِنَّ شَرَّ الدَّوَآبِّ عِندَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ . (3) قطعا بدترين جنبندگان در نزد خدا ، كران و لالانى هستند كه نمى انديشند» . از سوى ديگر، حتّى نزديك شدن به چنين كسى ، خطرناك است؛ زيرا بيمارى انديشه، واگير دارد و ممكن است به ديگران نيز سرايت كند. از اين رو ، وظيفه مردم در برخورد با بيمارانى اينچنين ، اجتناب و روى برتابيدن است، همان طور كه خداوند سبحان مى فرمايد : «فَأَعْرِضْ عَن مَّن تَوَلَّى عَن ذِكْرِنَا وَ لَمْ يُرِدْ إِلاَّ الْحَيَوةَ الدُّنْيَا . (4) پس ، از هر كس كه از ياد ما روى برتافته و جز زندگى دنيا را خواستار نيست، روى برتاب» .
.
ص: 40
الفصل الثّالث : علامات الجهل3 / 1آثارُ الجَهلِأ _ الكُفرالكتاب« وَ إذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُواْ مَا أنزَلَ اللَّهُ قَالُواْ بَلْ نَتَّبِعُ مَا ألْفَيْنَا عَلَيْهِ ءَابَاءَنَا أوَ لَوْ كَانَ ءَابَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ شَيْ_ئا وَلاَ يَهْتَدُونَ » . (1)
« وَ مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُواْ كَمَثَلِ الَّذِى يَنْعِقُ بِمَا لاَ يَسْمَعُ إلاَّ دُعَاءً وَ نِدَاءً صُمُّم بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ » . (2)
« وَإذَا نَادَيْتُمْ إلَى الصَّلَوةِ اتَّخَذُوهَا هُزُوًا وَلَعِبًا ذَ لِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَّ يَعْقِلُونَ » . (3)
الحديث4173.عنه عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّما يُدرَكُ الخَيرُ كُلُّهُ بِالعَقلِ ، ولا دينَ لِمَن لا عَقلَ لَهُ. (4) .
ص: 41
فصل سوم : نشانه هاى نادانى3 / 1آثار نادانىالف _ كفرقرآن«و چون به آنان گفته شود: از آنچه خدا نازل كرده است، پيروى كنيد ، مى گويند : «نه ، بلكه از چيزى كه پدران خود را بر آن يافته ايم ، پيروى مى كنيم» . آيا هر چند پدرانشان چيزى را درك نمى كرده و به راه صواب نمى رفته اند [، باز هم در خور پيروى هستند]؟» .
«و مَثَل [دعوت كننده] كافران، چون مَثَل كسى است كه حيوانى را كه جز صدا و ندايى [مبهم ، چيزى] نمى شنود، بانگ مى زند . [آرى،] كرند ، لال اند ، كورند [و ]در نمى يابند» .
«و هنگامى كه [با اذان ، مردم را] به نماز مى خوانيد ، آن را به مسخره و بازى مى گيرند ؛ زيرا آنان مردمى هستند كه نمى انديشند» .
حديث4177.عنه عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :تمام خوبى ها ، با خرد به دست مى آيد و كسى كه خردمند نيست ، دين ندارد .
.
ص: 42
4178.عنه عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :قِوامُ المَرءِ عَقلُهُ ، ولا دينَ لِمَن لا عَقلَ لَهُ. (1)4179.عنه عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :دينُ المَرءِ عَقلُهُ ، ومَن لا عَقلَ لَهُ لا دينَ لَهُ. (2)4180.عنه عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :ما كَفَرَ الكافِرُ حَتّى جَهِلَ. (3)4181.عنه عليه السلام :عنه عليه السلام :الكافِرُ خَبٌّ (4) ، لَئيمٌ ، خَؤونٌ ، مَغرورٌ ، بِجَهلِهِ مَغبونٌ. (5)4182.عنه عليه السلام :عنه عليه السلام :الكافِرُ فاجِرٌ جاهِلٌ. (6)4183.عنه عليه السلام :عنه عليه السلام :الجاهِلُ إذا جَمَدَ وَجَدَ ، وإذا وَجَدَ ألحَدَ. (7)4175.امام على عليه السلام :الكافي عن عليّ بن أسباط عنهم عليهم السلام: فيما وَعَظَ اللّهُ عز و جل بِهِ عيسى عليه السلام : ... يا عيسى ، لا تُشرِك بي شَيئاً . . . وكُن مَعَ الحَقِّ حَيثُما كانَ وإن قُطِّعتَ واُحرِقتَ بِالنّارِ ، فَلا تَكفُر بي بَعدَ المَعرِفَةِ ، فَلا تَكونَنَّ مِنَ الجاهِلينَ. (8)راجع : ص 94 (الوقوف عند الشبهة) ، ج 1 ص 348 (معرفة اللّه ) و 352 (الدين) .
.
ص: 43
4177.امام على عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اصل آدمى ، خرد است و آن كه خردمند نيست ، ديندار نيست .4178.امام على عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :ديندارىِ آدمى ، به خرد اوست و آن كه خردمند نيست ، دين ندارد .4179.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :هيچ كس كافر نگشت ، مگر آن كه نادان بود .4180.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :كافر ، حيله گرى پَست و خيانت پيشه اى خودبين است كه فريفته نادانى اش شده است .4181.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :كافر ، تبهكارى نادان است .4182.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :نادان ، هر گاه بخل بورزد ، صاحب مال مى شود و هر گاه صاحب ثروت شود، سر از الحاد در مى آورد .4183.امام على عليه السلام :الكافى_ به نقل از على بن اسباط ، از يكى از معصومان عليهم السلام _: در پندهاى خداوند به عيسى عليه السلام چنين آمده است : «اى عيسى ! چيزى را شريك من مساز . . . هميشه با حق باش ، هر جا كه باشد ، گرچه پاره پاره شوى و به آتش ، سوزانده شوى . پس از شناخت، به من كفر مورز تا در زمره نادانان نباشى» .ر . ك : ص 95 (درنگ كردن به هنگام شبهه) ، ج 1 ص 349 (شناخت خدا) و 353 (دين) .
.
ص: 44
ب _ الشُّرور4186.عنه عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الجَهلُ رَأسُ الشَّرِّ كُلِّهِ. (1)4187.عنه عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :الجَهلُ أصلُ كُلِّ شَرٍّ. (2)4188.الإمام الرضا عليه السلام :عنه عليه السلام :الجَهلُ فَسادُ كُلِّ أمرٍ. (3)4189.الإمام الصادق عليه السلام :عنه عليه السلام :بِالجَهلِ يُستَثارُ ، كُلُّ شَرٍّ. (4)4184.امام على عليه السلام :عنه عليه السلام :الجَهلُ مَعدِنُ الشَّرِّ. (5)ج _ عَداوَةُ العِلمِ وَالعالِمِ4186.امام على عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :النّاسُ أعداءُ ما جَهِلوا. (6)4187.امام على عليه السلام :عنه عليه السلام :مَن جَهِلَ شَيئاً عاداهُ. (7)4188.امام رضا عليه السلام :عنه عليه السلام :مَن جَهِلَ شَيئاً عابَهُ. (8) .
ص: 45
ب _ بدى ها4190.عنه عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :نادانى ، رأس همه بدى هاست .4191.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :نادانى، ريشه هر بدى است .4192.الاختصاص عن صفوان بن مهران الجمّال عن الإمام الصاامام على عليه السلام :نادانى ، تباه كننده هر كارى است .4193.الإمام الباقر عليه السلام :امام على عليه السلام :با نادانى، هر بدى اى برانگيخته مى شود .4194.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :نادانى ، سرچشمه بدى است .ج _ دشمنى با دانش و دانشمند4190.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام :مردم، دشمن چيزى هستند كه نمى دانند .4191.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام :آن كه چيزى را نداند ، با آن دشمنى مى ورزد .4192.الاختصاص ( _ به نقل از صفوان بن مهران جمّال _ ) امام على عليه السلام :آن كه چيزى را نداند ، از آن عيبجويى مى كند .
.
ص: 46
4193.امام باقر عليه السلام :عنه عليه السلام :مَن قَصُرَ عَن مَعرِفَةِ شَيءٍ عابَهُ. (1)4194.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :ما ضادَّ العُلَماءَ كَالجُهّالِ. (2)4195.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :لا تُعادوا ما تَجهَلونَ ، فَإِنَّ أكثَرَ العِلمِ فيما لا تَعرِفونَ. (3)راجع : ص 106 (إنكار ما يجهل) ، ج 1 ص 342 (العلم والحكمة) .
د _ مَوتُ النَّفسِ4196.امام باقر عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :الجَهلُ مُميتُ الأَحياءِ ومُخَلِّدُ الشَّقاءِ. (4)4197.دعائم الإسلام :عنه عليه السلام :الجَهلُ مَوتٌ ، التَّواني فَوتٌ. (5)4198.صفات الشيعة عن عبد اللّه بن زياد :عنه عليه السلام :الجاهِلُ مَيِّتٌ وإن كانَ حَيًّا. (6)4199.الكافي عن زيد الشحّام :عنه عليه السلام :العالِمُ حَيٌّ بَينَ المَوتى ، الجاهِلُ مَيِّتٌ بَينَ الأَحياءِ. (7)4198.صفات الشيعة ( _ به نقل از عبد اللّه بن زياد _ ) عنه عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _: الجَهلُ بِالفَضائِلِ عِدلُ المَوتِ. (8)4199.الكافى ( _ به نقل از زيد شحّام _ ) عنه عليه السلام :مَنِ استَحكَمَت لي فيهِ خَصلَةٌ مِن خِصالِ الخَيرِ احتَمَلتُهُ عَلَيها وَاغتَفَرتُ فَقدَ ما سِواها ، ولا أغتَفِرُ فَقدَ عَقلٍ ولا دينٍ ؛ لِأَنَّ مُفارَقَةَ الدّينِ مُفارَقَةُ الأَمنِ ، فَلا يُتَهَنَّأُ بِحَياةٍ مَعَ مَخافَةٍ ، وفَقدَ العَقلِ فَقْدُ الحَياةِ ، ولا يُقاسُ إلاّ بِالأَمواتِ. (9) .
ص: 47
4200.الإمام الصادق عليه السلام :امام على عليه السلام :آن كه از درك چيزى ناتوان شود ، از آن ، عيبجويى مى كند .4201.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :هيچ كس مانند نادانان ، با دانشمندان ، مخالفت نكرد .4200.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام :با آنچه نمى دانيد ، دشمنى مَوَرزيد ؛ چرا كه بيشترِ دانش ، در آن چيزهايى است كه شما نمى دانيد .ر . ك : ص 107 (انكار آنچه نمى داند) ، ج 1 ص 343 (دانش و حكمت).
د _ مرگ جان4203.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ في بَيانِ ما يَتَشَعَّبُ مِنَ العَقلِ _ ) امام على عليه السلام :نادانى ، زنده ها را مى ميراند و بدبختى را جاودانه مى سازد.4204.عنه صلى الله عليه و آله ( _ في صِفَةِ الجاهِلِ _ ) امام على عليه السلام :نادانى، مرگ است و سستى ، از دست دادن .4205.الإمام الصادق عليه السلام ( _ في بَيانِ جُنودِ العَقلِ _ ) امام على عليه السلام :نادان، مرده است ، گرچه زنده باشد .4202.امام رضا عليه السلام ( _ در بيان خصوصيات اهل بيت عليهم السلام _ ) امام على عليه السلام :دانشمند، زنده اى در ميان مردگان است و نادان، مرده اى در ميان زندگان .4203.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در بيان آنچه از خِرد شاخه شاخه مى شود _ ) امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: ناآگاهى به فضيلت ها، برابر مرگ است .4204.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در توصيف نادان _ ) امام على عليه السلام :آن كه صفتى از صفات نيك در او پابرجا شود، او را بدان جهت ، تحمّل مى كنم و نبودِ ساير صفات [ نيك] را بر او مى بخشم ؛ امّا نبودِ خرد و دين را نمى بخشم ؛ چرا كه از دست دادن دين، از ميان رفتن امنيت است و زندگى با ترس [ حاصل از نبود امنيّت]، گوارا نيست ، و از دست دادن خِرد، از دست دادن زندگى است و [ بى خرد،] جز با مردگان ، سنجيده نمى شود.
.
ص: 48
ه _ مَساوِئُ الأَخلاقِ4206.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ _ ) الدرّ المنثور عن صالح بن مسمار :بَلَغَني أنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله تَلا هذِهِ الآيَةَ «يَ_أَيُّهَا الاْءِنسَ_نُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ» (1) ثُمَّ قالَ : جَهلُهُ. (2)4207.عنه عليه السلام ( _ فيما أوصى بِهِ رَجُلاً بَعَثَهُ مِنَ الكوفَةِ إ ) الإمام عليّ عليه السلام :الحِرصُ وَالشَّرَهُ وَالبُخلُ نَتيجَةُ الجَهلِ. (3)4208.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ مِمّا كانَ يَدعو بِهِ كَثيرا _ ) عنه عليه السلام :رَأسُ الجَهلِ الخُرقُ. (4)4206.امام على عليه السلام ( _ در فرمانش به مالك اشتر _ ) عنه عليه السلام_ في دُعائِهِ _: أنتَ العالِمُ وأنَا الجاهِلُ ، عَصَيتُكَ بِجَهلي ، وَارتَكَبتُ الذُّنوبَ بِجَهلي ، وألهَتنِي الدُّنيا بِجَهلي ، وسَهَوتُ عَن ذِكرِكَ بِجَهلي ، ورَكَنتُ إلَى الدُّنيا بِجَهلي. (5)4207.امام على عليه السلام ( _ در سفارش به مردى كه او را براى جمع آورى زكات از ) الإمام الصادق عليه السلام :الجَهلُ في ثَلاثٍ : الكِبرِ ، وشِدَّةِ المِراءِ ، وَالجَهلِ بِاللّهِ ، فَاُولئِكَ هُمُ الخاسِرونَ. (6)4208.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در دعايى كه بسيار آن را مى خواند _ ) الإمام عليّ عليه السلام :ما عَقَلَ مَن بَخِلَ بِإِحسانِهِ. (7)راجع: ج 1 ص 356 (مكارم الأخلاق) .
و _ الفُرقَةالكتاب« لاَ يُقَ_تِلُونَكُمْ جَمِيعًا إلاَّ فِى قُرًى مُّحَصَّنَةٍ أوْ مِن وَرَاءِ جُدُرِم بَأْسُهُم بَيْنَهُمْ شَدِيدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِيعًا وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّىذَ لِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَّ يَعْقِلُونَ » . (8)
.
ص: 49
ه _ اخلاق زشت4210.امام صادق عليه السلام :الدرّ المنثور_ به نقل از صالح بن مِسمار _: به من خبر رسيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله اين آيه را تلاوت كرد : «اى انسان ! چه چيزى تو را درباره پروردگار بزرگوارت مغرور ساخته است ؟» . آن گاه فرمود : «نادانى اش» .4211.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام :آز و شهوت و بخل، نتيجه نادانى است .4212.الكافى ( _ به نقل از زيد بن صائغ _ ) امام على عليه السلام :بنياد نادانى ، حماقت است .4213.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام_ در دعايش _: تو دانايى و من نادانم . با نادانى ام ، تو را نافرمانى كردم ، و با نادانى ام، گناهانى را مرتكب شدم، و دنيا با نادانى ام، مرا سرگرم كرد، و از ياد تو ، به جهت نادانى ، غفلت ورزيدم ، و بر اثر نادانى ، به دنيا روى آوردم .4214.الإمام الصادق عليه السلام ( _ في وَصِيَّتِهِ لِعَبدِ اللّه ِ بنِ أبي يَعفورٍ ) امام صادق عليه السلام :نادانى ، در سه چيز است : خودخواهى ، جَدَل بسيار و نشناختن خداوند . و اينان اند زيانكاران .4215.الإمام عليّ عليه السلام :امام على عليه السلام :آن كه از نيكى كردنْ بخل بورزد ، خردمند نيست .ر . ك : ج 1 ص 357 (مكارم اخلاق).
و _ اختلاف و جدايىقرآن«[آنان ، به صورت] دسته جمعى ، جز در قريه هايى كه داراى استحكامات اند ، يا از پشت ديوارها ، با شما نخواهند جنگيد . جنگشان ميان خودشان ، سخت است . آنان را متحد مى پندارى، و[لى ]دل هايشان پراكنده است ؛ زيرا آنان مردمانى هستند كه نمى انديشند» .
.
ص: 50
الحديث4216.امام على عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :لَو سَكَتَ الجاهِلُ مَا اختَلَفَ النّاسُ. (1)4217.الكافى ( _ به نقل از عبد الرحمان بن سيابه _ ) عنه عليه السلام_ مِن كَلامِهِ لِأَهلِ الكوفَةِ _: أيُّهَا القَومُ ، الشّاهِدَةُ أبدانُهُمُ ، الغائِبَةُ عَنهُم عُقولُهُمُ ، المُختَلِفَةُ أهواؤُهُمُ ، المُبتَلى بِهِم اُمَراؤُهُم ، صاحِبُكُم يُطيعُ اللّهَ وأنتُم تَعصونَهُ ! وصاحِبُ أهلِ الشّامِ يَعصِي اللّهَ وهُم يُطيعونَهُ ! (2)4218.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :أيَّتُهَا النُّفوسُ المُختَلِفَةُ ، وَالقُلوبُ المُتَشَتِّتَةُ ، الشّاهِدَةُ أبدانُهُم ، وَالغائِبَةُ عَنهُم عُقولُهُم ، أظأَرُكُم عَلَى الحَقِّ وأنتُم تَنفِرونَ عَنهُ نُفورَ المِعزى مِن وَعوَعَةِ الأَسَدِ ! (3)ز _ الزَّلَّة4218.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :مَن جَهِلَ مَوضِعَ قَدَمِهِ زَلَّ. (4)4219.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :الجَهلُ يُزِلُّ القَدَمَ ويورِثُ النَّدَمَ. (5)4220.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :الجَهلُ مَطِيَّةٌ شَموسٌ (6) ، مَن رَكِبَها زَلَّ ومَن صَحِبَها ضَلَّ. (7)4221.الإمام عليّ عليه السلام :عنه عليه السلام :الجاهِلُ كَزَلَّةِ العالِمِ صَوابُهُ. (8) .
ص: 51
حديث4223.الأمالي عن يحيى بن العلاء وإسحاق بن عمّار عن الإمامام على عليه السلام :اگر نادانْ سكوت اختيار كند ، مردم با يكديگر اختلاف نمى كنند .4224.الإمام الكاظم عليه السلام :امام على عليه السلام_ در سخنى خطاب به اهل كوفه _: اى گروهى كه تن هايشان حاضر، و خردهايشان غايب و خواست هايشان گوناگون است و فرمان روايانشان بِديشان گرفتار! فرمانده شما ، خدا را اطاعت مى كند؛ ولى شما او را نافرمانى مى كنيد و فرمانده شام، خدا را نافرمانى مى كند؛ ولى اهل شام ، مطيع او هستند .4225.الكافي عن حفص بن قرط :امام على عليه السلام :اى جان هاى گوناگون و اى دل هاى پراكنده كه بدن هايشان حاضر و خردهايشان از آنها غايب است ! با مهربانىِ تمام، شما را به طرف حق سوق مى دهم ، و[ لى] شما از آن گريزانيد ، مانند رميدن بُز از غرّش شير .ز _ لغزش4220.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :آن كه جاى پايش را نبيند، خواهد لغزيد .4221.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :نادانى، پا را مى لغزاند و پشيمانى به جاى مى گذارد .4222.امام على عليه السلام ( _ در حكمت هاى منسوب به ايشان _ ) امام على عليه السلام :نادانى ، مَركبى چموش است ؛ آن كه بر آن سوار شود، مى لغزد و آن كه با آن همراه شود، گم راه مى گردد .4223.الأمالى ، طوسى ( _ به نقل از يحيى بن علاء و اسحاق بن عمّار _ ) امام على عليه السلام :به حقيقت رسيدن نادان، به اندازه لغزش هاى دانشمند [، اندك ]است .
.
ص: 52
4224.امام كاظم عليه السلام :عنه عليه السلام :صَوابُ الجاهِلِ كَالزَّلَّةِ مِنَ العاقِلِ. (1)4225.الكافى ( _ به نقل از حفص بن قرط _ ) عنه عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _: مَوقِعُ الصَّوابِ مِنَ الجُهّالِ مِثلُ مَوقِعِ الخَطَاَءمِنَ العُلَماءِ . (2)ح _ الذِّلَّة4227.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :مَن فاتَهُ العَقلُ لَم يَعدُهُ الذُّلُّ. (3)4228.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :كَم مِن عَزيزٍ أذَلَّهُ جَهلُهُ ! (4)4229.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :ذِلَّةُ الجَهلِ أعظَمُ ذِلَّةٍ. (5)4227.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :كَفى بِالجَهلِ ضَعَةً ! (6)4228.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :الجاهِلُ يَرفَعُ نَفسَهُ فَيَتَّضِعُ. (7)4229.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :جَهلُ الغَنِيِّ يَضَعُهُ ، وعِلمُ الفَقيرِ يَرفَعُهُ. (8)4230.سنن أبي داوود عن أبي الدرداء :الإمام الصادق عليه السلام :الجَهلُ ذُلٌّ. (9)ط _ الإِفراطُ وَالتَّفريطُ4232.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :لا يُرَى الجاهِلُ إلاّ مُفَرِّطاً. (10) .
ص: 53
4233.المعجم الأوسط عن أبي هريرة عن رسول اللّه صلى الله ( _ أنَّهُ قالَ لِمَن حَولَهُ مِن اُمَّتِهِ _ ) امام على عليه السلام :[ سر زدنِ] درستى از نادان ، به اندازه [ سر زدنِ] لغزش از خردمند [، اندك ]است .4230.سنن أبى داوود ( _ به نقل از ابو درداء _ ) امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: ميزان درستى نادانان ، به اندازه اشتباه دانشمندان است .ح _ خوارى4232.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :آن كه خرد را از دست دهد ، خوارى از او نمى گذرد .4233.المعجم الأوسط ( _ به نقل از ابو هريره _ ) امام على عليه السلام :چه بسيار عزيزى كه نادانى ، خوارش ساخت !4234.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خوارى نادانى ، بزرگ ترين خوارى است .4235.صحيح البخاري عن أبي موسى عن رسول اللّه صلى الله عامام على عليه السلام :نادانى ، براى پستى ، بس است .4236.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :نادان، خود را بلند مى گرداند ؛ امّا پست مى شود .4237.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :نادانىِ ثروتمند، او را پست مى گرداند و دانايىِ فقير، او را رفعت مى بخشد .4234.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :نادانى ، خوارى است .ط _ افراط و تفريط4236.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :نادان، جز در حال كوتاهى كردن ، ديده نمى شود .
.
ص: 54
4237.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :لا تَرَى الجاهِلَ إلاّ مُفرِطاً أو مُفَرِّطاً. (1)راجع : موسوعة الإمام عليّ بن أبي طالب عليه السلام : الحرب الثالثة : وقعة النهروان / المدخل : دراسة حول المارقين وجذور انحرافهم .
ي _ شَرُّ الدُّنيا وَالآخِرَةِ4240.عنه صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :شَرُّ الدُّنيا وَالآخِرَةِ مَعَ الجَهلِ. (2)4238.لقمان عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :الجَهلُ يُفسِدُ المَعادَ. (3)ك _ النَّوادِر4240.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن قالَ : «أنَا عالِمٌ» فَهُوَ جاهِلٌ. (4)4241.الإمام عليّ عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :الجَهلُ ضَلالَةٌ. (5)4242.عنه عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :الحُمقُ مِن ثِمارِ الجَهلِ. (6)4243.عنه عليه السلام :عنه عليه السلام :سِلاحُ الجَهلِ السَّفَهُ. (7)4244.عنه عليه السلام :عنه عليه السلام :مَن كَثُرَ نِزاعُهُ بِالجَهلِ دامَ عَماهُ عَنِ الحَقِّ. (8)4245.عنه عليه السلام :عنه عليه السلام :مَن جَهِلَ اُهمِلَ. (9) .
ص: 55
4246.ربيع الأبرار :امام على عليه السلام :نادان را جز در حال زياده روى يا كوتاهى كردن نمى بينى .ر . ك : دانش نامه امير المؤمنين بر پايه قرآن ، حديث و تاريخ : نبرد سوم : جنگ نهروان / درآمد : پژوهشى درباره مارقين و ريشه هاى انحراف آن .
ى _ بدى دنيا و آخرت4243.امام على عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بدى دنيا و آخرت ، با نادانى است .4244.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :نادانى ، آخرت را تباه مى سازد .ك _ گوناگون4246.ربيع الأبرار :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هركه بگويد : من دانايم ، او نادان است .4247.الإمام الباقر عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :نادانى، گم راهى است .4248.الإمام الصادق عليه السلام :امام على عليه السلام :حماقت ، از ميوه هاى نادانى است .4247.امام باقر صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :سلاح نادانى ، ناشكيبايى است .4248.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام :آن كه از روى نادانى، درگيرى اش زياد شود ، كورى اش نسبت به حقيقت، طولانى مى گردد .4249.الإمام الهادي عليه السلام ( _ فِي زِيارَةِ الجامِعَةِ الكَبيرَةِ _ ) امام على عليه السلام :هر كه نادان شود ، بدو اعتنا نمى شود .
.
ص: 56
4250.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :الجَهلُ يَجلِبُ الغَرَرَ. (1)4251.الإمام عليّ عليه السلام ( _ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _ ) عنه عليه السلام :مَن ضَيَّعَ عاقِلاً دَلَّ عَلى ضَعفِ عَقلِهِ. (2)4252.عنه عليه السلام :عنه عليه السلام :مَن قَلَّ عَقلُهُ ساءَ خِطابُهُ. (3)4253.الإمام الحسين عليه السلام ( _ فِي الأَمرِ بِالمَعروفِ وَالنَّهيِ عَنِ المُنكَ ) عنه عليه السلام :مَن قَلَّ عَقلُهُ كَثُرَ هَزلُهُ. (4)4249.امام هادى عليه السلام ( _ در زيارت «جامعه كبيره» _ ) عنه عليه السلام :الطُّمَأنينَةُ إلى كُلِّ أحَدٍ قَبلَ الاِختِبارِ مِن قُصورِ العَقلِ. (5)4250.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :مَن وادَّ السَّخيفَ أعرَبَ عَن سُخفِهِ. (6)4251.امام على عليه السلام ( _ در حكمت هاى منسوب به ايشان _ ) عنه عليه السلام :طالِبُ الخَيرِ بِعَمَلِ الشَّرِّ فاسِدُ العَقلِ وَالحِسِّ. (7)4252.امام على عليه السلام :عنه عليه السلام :العَقلُ يَهدي ويُنجي ، وَالجَهلُ يُغوي ويُردي. (8)4253.امام حسين عليه السلام ( _ درباره امر به معروف و نهى از منكر _ ) الإمام زين العابدين عليه السلام :رَأيتُ أنَّ طَلَبَ المُحتاجِ إلَى المُحتاجِ سَفَهٌ مِن رَأيِهِ وضَلَّةٌ مِن عَقلِهِ. (9)4254.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الإمام الباقر عليه السلام :المُرُوَّةُ أن لا تَطمَعَ فَتَذِلَّ ، وتَسأَلَ فَتُقِلَّ ، ولا تَبخَلَ فَتُشتَمَ ، ولا تَجهَلَ فَتُخصَمَ. (10)4255.الإمام عليّ عليه السلام :الكافي عن محمّد بن خالد عن بعض أصحابنا عن الإمام الصّادق عليه السلام :لَيسَ بَينَ
الإِيمانِ وَالكُفرِ إلاّ قِلَّةُ العَقلِ ، قيلَ : وكَيفَ ذاكَ يَا ابنَ رَسولِ اللّهِ ؟ قالَ : إنَّ العَبدَ يَرفَعُ رَغبَتَهُ إلى مَخلوقٍ، فَلَو أخلَصَ نِيَّتَهُ للّهِِ لَأَتاهُ الَّذي يُريدُ فيأسرَعَ مِن ذلِكَ. (11) .
ص: 57
4256.الإمام الصادق عليه السلام :امام على عليه السلام :نادانى ، فريب را جلب مى كند .4257.تفسير العيّاشي عن أبان بن تغلب :امام على عليه السلام :هركه خردمندى را خوار سازد ، بر كم خردىِ خود ، دليل آورده است.4254.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :هر كه كم خرد باشد ، بد سخن مى گويد .4255.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :هر كه خردش كم شود ، شوخى اش بسيار مى گردد .4256.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام :اعتماد به هر كسى پيش از آزمودن ، نشانه كم خردى است .4257.تفسير العيّاشى ( _ به نقل از ابان بن تَغلِب _ ) امام على عليه السلام :هر كه با سبُك سر ، دوستى كند ، سبُك سرى خويش را نشان داده است .4258.مصباح المتهجّد ( _ في دُعاءِ يَومِ الإِثنَينِ _ ) امام على عليه السلام :آن كه با رفتار بد، در جستجوى خوبى باشد ، خرد واحساسش فاسد است .4259.الخصال عن الأصبغ بن نباتة :امام على عليه السلام :خرد، راهنمايى مى كند و نجات مى دهد، و نادانى ، گم راه مى سازد و نابود مى گرداند .4258.مصباح المتهجّد ( _ در دعاى روز دوشنبه _ ) امام سجاد عليه السلام :بر اين عقيده ام كه به راستى ، درخواست نيازمند از نيازمند، نشانه كوته فكرى و گم گشتگىِ خرد اوست .4259.الخصال ( _ به نقل از اصبغ بن نُباته _ ) امام باقر عليه السلام :جوان مردى ، آن است كه طمع نَوَرزى تا خوار نشوى، و درخواست نكنى تا سبُك نشوى، و بُخل نورزى تا ناسزايت نگويند، و نادانى نكنى كه دشمنت نشوند .4260.الإمام عليّ عليه السلام :الكافى_ به نقل از محمّد بن خالد ، از يكى از شيعيان _: امام صادق عليه السلام فرمود: «بين ايمان و كفر، جز كم خردى ، فاصله نيست» .
گفته شد : چگونه است ، اى فرزند پيامبر؟
فرمود : «به راستى ، بنده، خواسته اش را نزد بنده ديگر مى برد ، با آن كه اگر خداوند را با نيّتى خالص مى خوانْد ، خواسته اش را در زمانى كوتاه تر برآورده مى ساخت» . .
ص: 58
4261.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الإمام الصادق عليه السلام :لا يُفلِحُ مَن لا يَعقِلُ ، ولا يَعقِلُ مَن لا يَعلَمُ. (1)4262.قصص الأنبياء عن أحمد بن محمّد بن أبي نصر :الإمام الجواد عليه السلام :مَن لَم يَعرِفِ المَوارِدَ أعيَتهُ المَصادِرُ. (2)3 / 2صِفاتُ الجُهّالِالكتاب«وَ إذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ إنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أن تَذْبَحُواْ بَقَرَةً قَالُواْ أتَتَّخِذُنَا هُزُوًا قَالَ أعُوذُ بِاللَّهِ أنْ أكُونَ مِنَ الْجَ_هِلِينَ» . (3)
«قَالَ يَ_نُوحُ إنَّهُ لَيْسَ مِنْ أهْلِكَ إنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَ__لِحٍ فَلاَ تَسْ_ئلْنِ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إنِّى أعِظُكَ أن تَكُونَ مِنَ الْجَ_هِلِينَ» . (4)
«قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أحَبُّ إلَىَّ مِمَّا يَدْعُونَنِى إلَيْهِ وَ إلاَّ تَصْرِفْ عَنِّى كَيْدَهُنَّ أصْبُ إلَيْهِنَّ وَ أكُن مِّنَ الْجَ_هِلِينَ» . (5)
راجع : البقرة : 170 _ 171 ، المائدة : 58 ، الحشر : 14 .
.
ص: 59
4265.ربيع الأبرار :امام صادق عليه السلام :آن كه خرد نورزد، رستگار نمى گردد ، و آن كه چيزى نمى داند ، خرد نمى ورزد.4266.الإمام عليّ عليه السلام :امام جواد عليه السلام :آن كه جايگاه ورود را نشناسد ، خارج شدن ، او را خسته مى كند .3 / 2ويژگى هاى نادانانقرآن«و هنگامى كه موسى به قوم خود گفت : «خدا به شما فرمان مى دهد كه ماده گاوى را سر ببريد» ، گفتند : «آيا ما را به ريشخند مى گيرى ؟». گفت : «پناه مى برم به خدا كه [مبادا] از نادانان باشم»» .
«فرمود : «اى نوح! او در حقيقت ، از كسان تو نيست؛ او [داراى] كردارى ناشايسته است. پس ، چيزى را كه بدان علم ندارى، از من مخواه . من به تو اندرز مى دهم كه مبادا از نادانان باشى»» .
«[يوسف] گفت : پروردگارا ! زندان براى من ، دوست داشتنى تر است از آنچه مرا به آن مى خوانند ، و اگر نيرنگ آنان را از من باز نگردانى ، به سوى آنان خواهم گراييد و از [جمله ]نادانان خواهم شد» .
ر . ك : بقره : آيه 170 _ 171 ، مائده : آيه 58 ، حشر : آيه 14 .
.
ص: 60
الحديث4268.امام على عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :أطِع رَبَّكَ تُسَمّى عاقِلاً ، ولا تَعصِهِ تُسَمّى جاهِلاً. (1)4269.امام حسين عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ الجاهِلَ مَن عَصَى اللّهَ وإن كانَ جَميلَ المَنظَرِ عَظيمَ الخَطَرِ. (2)4270.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله_ لِمَن سَأَلَهُ عَن أعلامِ الجاهِلِ _: إن صَحِبتَهُ عَنّاكَ (3) وإنِ اعتَزَلتَهُ شَتَمَكَ ، وإن أعطاكَ مَنَّ عَلَيكَ ، وإن أعطَيتَهُ كَفَرَكَ ، وإن أسرَرتَ إلَيهِ خانَكَ ، وإن أسَرَّ إلَيكَ اتَّهَمَكَ ، وإنِ استَغنى بَطِرَ وكانَ فَظًّا غَليظاً ، وإنِ افتَقَرَ جَحَدَ نِعمَةَ اللّهِ ولَم يَتَحَرَّج ، وإن فَرِحَ أسرَفَ وطَغى ، وإن حَزِنَ أيِسَ ، وإن ضَحِكَ فَهَقَ (4) ، وإن بَكى خارَ (5) ، يَقَعُ فِي الأَبرارِ ، ولا يُحِبُّ اللّهَ ولا يُراقِبُهُ ، ولا يَستَحيي مِنَ اللّهِ ولا يَذكُرُهُ ، وإن أرضَيتَهُ مَدَحَكَ وقالَ فيكَ مِنَ الحَسَنَةِ ما لَيسَ فيكَ ، وإن سَخِطَ عَلَيكَ ذَهَبَت مِدحَتُهُ ووَقَعَ مِنَ السّوءِ ما لَيسَ فيكَ ، فَهذا مَجرَى الجاهِلِ. (6)4271.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :الدُّنيا دارُ مَن لا دارَ لَهُ ، ومالُ مَن لا مالَ لَهُ ، ولَها يَجمَعُ مَن لا عَقلَ لَهُ ، وشَهَواتِها يَطلُبُ مَن لا فَهمَ لَهُ ، وعَلَيها يُعادي مَن لا عِلمَ لَهُ ، وعَلَيها يَحسُدُ مَن لا فِقهَ لَهُ ، ولَها يَسعى مَن لا يَقينَ لَهُ. (7)4272.عنه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :صِفَةُ الجاهِلِ : أن يَظلِمَ مَن خالَطَهُ ، ويَتَعَدّى عَلى مَن هُوَ دونَهُ ، ويَتَطاوَلَ
عَلى مَن هُوَ فَوقَهُ ، كَلامُهُ بِغَيرِ تَدَبُّرٍ ، إن تَكَلَّمَ أثِمَ ، وإن سَكَتَ سَها، وإن عَرَضَت لَهُ فِتنَةٌ سارَعَ إلَيها فَأَردَتهُ ، وإن رَأى فَضيلَةً أعرَضَ وأبطَأَ عَنها ، لا يَخافُ ذُنوبَهُ القَديمَةَ ولا يَرتَدِعُ فيما بَقِيَ مِن عُمُرِهِ مِنَ الذُّنوبِ ، يَتَوانى عَنِ البِرِّ ويُبطِئُ عَنهُ ، غَيرُ مُكتَرِثٍ لِما فاتَهُ مِن ذلِكَ أو ضَيَّعَهُ . فَتِلكَ عَشرُ خِصالٍ مِن صِفَةِ الجاهِلِ الَّذي حُرِمَ العَقلَ. (8) .
ص: 61
حديث4274.عنه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پروردگارت را اطاعت كن تا خردمند ناميده شوى ، و او را نافرمانى مكن كه نادان ناميده مى شوى .4275.الإمام زين العابدين عليه السلام ( _ في صِفَةِ المُؤمِنِ _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :نادان ، كسى است كه از خدا نافرمانى كند ، گرچه زيباچهره و [ داراى ]موقعيتى بزرگ باشد .4276.رجال الكشّي عن أسلم مولى محمّد بن الحنفيّة :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در پاسخ كسى كه از نشانه هاى نادان پرسيد _: اگر با او همنشين شوى، تو را خسته مى كند و اگر از او كناره گيرى كنى، تو را دشنام مى دهد؛ اگر چيزى را به تو ببخشد ، منّت مى گذارد و اگر چيزى را به او ببخشى ، ناسپاسى مى كند ؛ اگر رازى را در اختيارش بگذارى ، خيانت مى كند و اگر رازى را در اختيار تو نهد ، تو را [به افشاى آن،] متّهم مى سازد ؛ اگر بى نياز شود ، ناسپاسى مى كند و سرسخت و خشن مى گردد و اگر تنگ دست شود ، بى پروا نعمت هاى خدا را انكار مى كند ؛ اگر شاد باشد ، زياده روى مى كند و طغيان مى ورزد ، و اگر غمين باشد، نااميد مى گردد؛ اگر بخندد، قهقهه مى زند و اگر گريه كند، در هم شكسته مى شود. از نيكانْ بدگويى مى كند، خدا را دوست نمى دارد و در رفتارش مراقب او نيست، از خداوند حيا نمى كند و به ياد او نيست. اگر او را خشنود كنى، تو را مى ستايد و آنچه از خوبى ها در تو نيست ، به تو نسبت مى دهد ، و اگر ناراضى گردد ، ستايش او مى رود و آنچه از بدى در تو نيست ، به تو نسبت مى دهد . اين ، روش نادان است .4277.ثواب الأعمال عن أبي هريرة وابن عبّاس :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دنيا ، سراى كسى است كه سرا ندارد و ثروتِ كسى است كه ثروت ندارد . آن كه خردمند نيست ، براى دنيا گردآورى مى كند ، و آن كه فهم ندارد ، در پى شهوت هاى دنيايى مى رود، و آن كه عالِم نيست ، براى دنيا دشمنى مى كند ، و آن كه ژرف انديش نيست ، براى دنيا حسادت مى ورزد، و آن كه اهل يقين نيست ، براى دنيا تلاش مى كند .4272.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :ويژگى نادان ، آن است كه بر كسى كه با او رفت و آمد دارد ،
ستم مى كند ؛ بر زيردستان، تجاوز روا مى دارد ؛ در برابر بالادستان ، گردنكشى مى كند ؛ سخن او بدون انديشه است ؛ اگر سخن بگويد، گناه مى كند و اگر خاموش باشد، غفلت مى ورزد ؛ اگر فتنه اى (بحرانى) برايش پيش آيد ، به سويش مى شتابد و به وسيله آن هلاك مى شود؛ و اگر فضيلتى را ببيند، از آن ، رو مى گرداند و به آن ، كاهلى مى كند ؛ از گناهان گذشته اش هراس ندارد و در باقى مانده عمر، از گناهان ، دست نمى كشد ؛ در كار نيك سُستى مى كند و كاهلى مى نمايد و باكى ندارد كه آن را انجام ندهد و يا آن را تباه گرداند . اينها ده خصلت از خصلت هاى نادان است ، همو كه از نعمت خرد، محروم است . .
ص: 62
4273.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :سِتُّ خِصالٍ يُعرَفُ فِي الجاهِلِ : الغَضَبُ مِن غَيرِ شَرٍّ ، وَالكَلامُ مِن غَيرِ نَفعٍ ، وَالعَطِيَّةُ في غَيرِ مَوضِعِها ، وإفشاءُ السِّرِّ ، وَالثِّقَةُ بِكُلِّ أحَدٍ ، لا يَعرِفُ صَديقَهُ مِن عَدُوِّهِ. (1)4274.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ الجاهِلَ لا يَكشِفُ إلاّ عَن سَوءَةٍ وإن كانَ حَصيفاً (2) ظَريفاً عِندَ النّاسِ. (3)4275.امام زين العابدين عليه السلام ( _ در توصيف مؤمن _ ) عيسى عليه السلام_ لِلحَوارِيّينَ _: اِعلَموا أنَّ فيكُم خَصلَتَينِ مِنَ الجَهلِ : الضِّحكَ مِن غَيرِ عَجَبٍ ، وَالصُّبحَةَ (4) مِن غَيرِ سَهَرٍ. (5)4276.رجال الكشّى ( _ به نقل از اسلم ، وابسته محمّد بن حنفيه _ ) الإمام عليّ عليه السلام :لا يَجتَرِئُ عَلَى اللّهِ إلاّ جاهِلٌ شَقِيٌّ. (6) .
ص: 63
4277.ثواب الأعمال ( _ به نقل از ابو هريره و ابن عبّاس _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :شش خصلت است كه در نادان يافت مى شود : خشم بدون [زمينه ]بدى ، سخن بيهوده ، بخشش در غير جايگاهش ، آشكار ساختن رازها ، اعتماد به هر كس ، و [ اين كه ]دوستش را از دشمنش باز نمى شناسد .4278.الكافي عن سعد بن طريف عن الإمام الباقر عليه السلاپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :نادان ، تنها بدى ها را آشكار مى كند، گرچه در ميان مردمان ، دورانديش [ در برخى نسخه ها: ريش سفيد و جا افتاده] و خوش محضر باشد .4279.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عيسى عليه السلام_ خطاب به حواريان _: بدانيد كه در ميان شما ، دو نشانه نادانى وجود دارد : خنديدن بدون شگفت زدگى، و خوابيدن در صبح بدون شب زنده دارى .4280.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :بر خداوند ، جز نادان بدبخت ، جرئت نمى كند . .
ص: 64
4281.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :الجاهِلُ مَن أطاعَ هَواهُ في مَعصِيَةِ رَبِّهِ. (1)4278.الكافى ( _ به نقل از سعد بن طريف _ ) عنه عليه السلام :الجاهِلُ لا يَرعَوي. (2)4279.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :الجاهِلُ مَنِ انخَدَعَ لِهَواهُ وغُرورِهِ. (3)4280.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :الجاهِلُ مَن خَدَعَتهُ المَطالِبُ. (4)4281.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :إنَّمَا الجاهِلُ مَنِ استَعبَدَتهُ المَطالِبُ. (5)4282.عنه صلى الله عليه و آله ( _ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) عنه عليه السلام :غُرورُ الجاهِلِ بِمُحالاتِ الباطِلِ. (6)4283.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العاقِلُ يَعتَمِدُ عَلى عَمَلِهِ ، الجاهِلُ يَعتَمِدُ عَلى أمَلِهِ. (7)4284.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :الجاهِلُ يَعتَمِدُ عَلى أمَلِهِ ، ويُقَصِّرُ في عَمَلِهِ. (8)4285.تهذيب الأحكام عن الحسين بن المختار :عنه عليه السلام :الجاهِلُ يَميلُ إلى شِكلِهِ. (9)4282.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به على عليه السلام _ ) عنه عليه السلام :العاقِلُ يَطلُبُ الكَمالَ ، الجاهِلُ يَطلُبُ المالَ. (10)4283.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :الجاهِلُ يَستَوحِشُ مِمّا يَأنَسُ بِهِ الحَكيمُ. (11) .
ص: 65
4284.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :نادان، كسى است كه در نافرمانى از پروردگارش ، از هوس خود فرمان برد.4285.تهذيب الأحكام ( _ به نقل از حسين بن مختار _ ) امام على عليه السلام :نادان ، پشيمان نمى شود و از كار زشت، دست نمى كشد .4286.الإمام الباقر عليه السلام ( _ في قَولِهِ تَعالى : {Q} «يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ) امام على عليه السلام :نادان، كسى است كه فريفته هوس و فريبندگى آن گردد .4287.الفصول المختارة عن أبي رافع :امام على عليه السلام :نادان، كسى است كه خواسته ها او را فريب دهند .4286.امام باقر عليه السلام ( _ درباره اين سخن خداوند متعال : {Q} «اى كسانى كه ) امام على عليه السلام :همانا نادان، كسى است كه خواسته ها او را به بردگى گيرند .4287.الفصول المختارة ( _ به نقل از ابو رافع _ ) امام على عليه السلام :نادان ، فريفته كارهاى به دست نيامدنى و بيهوده مى گردد .4288.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خردمند، بر كار خود تكيه مى كند و نادان ، بر آرزوهايش .4289.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :نادان، بر آرزو تكيه مى كند و در كارش كوتاهى مى كند .4290.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :نادان به همانند خود ، گرايش دارد .4291.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خردمند، در جستجوى كمال است و نادان ، در پى ثروت .4292.عوالي اللآلي :امام على عليه السلام :نادان از آنچه حكيم و خردمند با آن مأنوس اند ، وحشت دارد . .
ص: 66
4288.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :اللِّسانُ مِعيارٌ أطاشَهُ (1) الجَهلُ وأرجَحَهُ العَقلُ. (2)4289.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :الجاهِلُ مَنِ استَغَشَّ النَّصيحَ. (3)4290.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :قَد جَهِلَ مَنِ استَنصَحَ أعداءَهُ. (4)4291.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :طاعَةُ الجَهولِ تَدُلُّ عَلَى الجَهلِ. (5)4292.عوالى اللآلى :عنه عليه السلام :طاعَةُ الجَهولِ وكَثرَةُ الفُضولِ تَدُلاّنِ عَلَى الجَهلِ. (6)4293.الإمام الصادق عليه السلام :عنه عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _: إثباتُ الحُجَّةِ عَلَى الجاهِلِ سَهلٌ ، ولكِنَّ إقرارَهُ بِها صَعبٌ. (7)4293.امام صادق عليه السلام :عنه عليه السلام_ أيضاً _: يَمنَعُ الجاهِلَ أن يَجِدَ ألَمَ الحُمقِ المُستَقِرِّ في قَلبِهِ ما يَمنَعُ السَّكرانَ أن يَجِدَ مَسَّ الشَّوكَةِ في يَدِهِ. (8)4294.مجمع البيان عن ابن عبّاس والضحّاك والجبائي ( _ في قَولِهِ تَعالى : {Q} «الْمُهَيْمِنُ» {/Q} _ ) عنه عليه السلام :مُعاداةُ الرِّجالِ مِن شِيَمِ الجُهّالِ. (9)4295.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ في دُعاءِ الجَوشَنِ الكَبيرِ _ ) عنه عليه السلام :الجاهِلُ لا يَعرِفُ تَقصيرَهُ ، ولا يَقبَلُ مِنَ النَّصيحِ لَهُ. (10) .
ص: 67
4296.الإمام عليّ عليه السلام :امام على عليه السلام :زبان، ترازويى است كه نادانى ، آن را سبُك مى كند و خردمندى ، آن را سنگين مى گرداند .4294.مجمع البيان ( _ به نقل از ابن عبّاس و ضحّاك و جبايى درباره اين ) امام على عليه السلام :نادان، كسى است كه به خيرخواه ، نيرنگ زند .4295.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در دعاى «جوشن كبير» _ ) امام على عليه السلام :آن كه از دشمنانش طلب خيرخواهى كند ، نادان است .4296.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :پيروى از نادان ، نشانه نادانى است .4297.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :پيروى از نادان و بسيارىِ كارهاى بيهوده، بر نادانى ، دلالت دارد .4298.عنه صلى الله عليه و آله ( _ في دُعاءِ السَّفَرِ _ ) امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: دليل اقامه كردن بر نادان، آسان است ؛ امّا اعتراف نادان بدان ، سخت است .4299.الإمام الباقر عليه السلام :امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: همان چيزى كه مست را از حس كردن خار فرو رفته در دستش باز مى دارد ، نادان را از اين كه درد حماقت را در جان خود احساس كند ، باز مى دارد .4300.الإمام الصادق عليه السلام ( _ في بَيانِ بَعضِ مَناسِكِ الحَجِّ _ ) امام على عليه السلام :دشمنى با مردمان ، خصلت نادانان است .4301.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :نادان، كوتاهى خود را در نمى يابد و سخن خيرخواهش را نمى پذيرد . .
ص: 68
4297.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :ما أعجَبَ بِرَأيِهِ إلاّ جاهِلٌ (1)4298.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در دعاى سفر _ ) عنه عليه السلام :الجاهِلُ لا يَعرِفُ العالِمَ ؛ لِأَنَّهُ لَم يَكُن قَبلُ عالِماً. (2)4299.امام باقر عليه السلام :عنه عليه السلام :الجاهِلُ لا يَرتَدِعُ ، وبِالمَواعِظِ لا يَنتَفِعُ. (3)4300.امام صادق عليه السلام ( _ در بيان برخى آيين هاى حج _ ) عنه عليه السلام :فِكرُ الجاهِلِ غَوايَةٌ. (4)4301.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العالِمُ يَنظُرُ بِقَلبِهِ وخاطِرِهِ ، الجاهِلُ يَنظُرُ بِعَينِهِ وناظِرِهِ. (5)4302.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :غَضَبُ الجاهِلِ في قَولِهِ ، وغَضَبُ العاقِلِ في فِعلِهِ (6) .4303.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ لِجَبرَئيلَ عليه السلام _ ) عنه عليه السلام :رَأيُ الجاهِلِ يُردي. (7)4304.الإمام عليّ عليه السلام :عنه عليه السلام :ضالَّةُ الجاهِلِ غَيرُ مَوجودَةٍ. (8)4302.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :زُهدُكَ في راغِبٍ فيكَ نُقصانُ عَقلٍ ، ورَغبَتُكَ في زاهِدٍ فيكَ ذُلُّ نَفسٍ. (9)4303.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به جبرئيل عليه السلام _ ) عنه عليه السلام :مِن عَدَمِ العَقلِ مُصاحَبَةُ ذَوِي الجَهلِ. (10)4304.امام على عليه السلام :عنه عليه السلام :كَثرَةُ الأَماني مِن فَسادِ العَقلِ. (11) .
ص: 69
4305.عنه عليه السلام ( _ في صِفَةِ المَلائِكَةِ _ ) امام على عليه السلام :تنها نادان ، به رأى خود، خوشبين است .4306.الإمام زين العابدين عليه السلام ( _ فِي الصَّلاة عَلى حَمَلَةِ العَرشِ وَالمَلائِكَ ) امام على عليه السلام :نادان ، دانشمند را نمى شناسد ؛ زيرا پيش از آن ، دانشمند نبوده است .4305.امام على عليه السلام ( _ در توصيف فرشتگان _ ) امام على عليه السلام :نادان ، [ از انجام دادن كار زشت،] باز نمى ايستد و از پندها بهره نمى گيرد .4306.امام زين العابدين عليه السلام ( _ در درود فرستادن بر حاملان عرش و فرشتگان مقرّب _ ) امام على عليه السلام :انديشه نادان ، گم راهى است .4307.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في صِفَةِ الأَرضِ _ ) امام على عليه السلام :دانشمند، با دل و حافظه اش مى نگرد و نادان، با چشم و ديده اش .4307.امام على عليه السلام ( _ در توصيف زمين _ ) امام على عليه السلام :خشم نادان ، در سخن اوست و خشمِ خردمند، در رفتارش .4308.تفسير القميّ عن أبي بصير عن الإمام الصادق عليه ال ( _ في قَولِهِ تَعالى : {Q} «ذِى قُوَّةٍ عِندَ ذِى ) امام على عليه السلام :رأى نادان، پست مى كند .4309.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :گم شده نادان ، وجود ندارد .4310.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في خُطبَةٍ لَهُ يُبَيِّنُ فيها فَضلَ الرَّسولِ ) امام على عليه السلام :كناره گيرى ات از كسى كه به تو ميل دارد ، كم خردى است و ميل تو به كسى كه از تو كناره مى گيرد ، خوارىِ نفْس است .4311.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :همنشينى با نادانان، نشانه بى خردى است .4312.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :آرزوهاى بسيار، از تباهى خرد است . .
ص: 70
4308.تفسير القمى ( _ به نقل از ابو بصير _ ) عنه عليه السلام :غِنَى العاقِلِ بِعِلمِهِ ، غِنَى الجاهِلِ بِمالِهِ. (1)4309.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :ثَروَةُ الجاهِلِ في مالِهِ وأمَلِهِ. (2)4310.امام على عليه السلام ( _ در سخنرانى اى كه طىّ آن ، برترى پيامبر گرامى را ) عنه عليه السلام :إنَّ الجاهِلَ مِن جَهلِهِ في إغواءٍ ، ومِن هَواهُ في إغراءٍ ، فَقَولُهُ سَقيمٌ وفِعلُهُ ذَميمٌ. (3)4311.امام على عليه السلام :عنه عليه السلام :إنَّ قُلوبَ الجُهّالِ تَستَفِزُّهَا الأَطماعُ ، وتَرتَهِنُهَا المُنى ، وتَستَعلِقُهَا الخَدائِعُ. (4)4312.امام على عليه السلام :عنه عليه السلام :أيُّهَا النّاسُ ! اِعلَموا أنَّهُ لَيسَ بِعاقِلٍ مَنِ انزَعَجَ مِن قَولِ الزّورِ فيهِ ، ولا بِحَكيمٍ مَن رَضِيَ بِثَناءِ الجاهِلِ عَلَيهِ ، النّاسُ أبناءُ ما يُحسِنونَ ، وقَدرُ كُلِّ امرِىًءما يُحسِنُ ، فَتَكَلَّموا فِي العِلمِ تَبَيَّن أقدارُكُم. (5)4313.عنه عليه السلام ( _ في خُطبَةٍ لَهُ في صِفَةِ رَسولِ اللّه ِ صلى ال ) عنه عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _: الجاهِلُ يَذُمُّ الدُّنيا ولا يَسخو بِإِخراجِ أقَلِّها ، يَمدَحُ الجودَ ويَبخَلُ بِالبَذلِ ، يَتَمَنَّى التَّوبَةَ بِطولِ الأَمَلِ ولا يُعَجِّلُها لِخَوفِ حُلولِ الأَجَلِ ، يَرجو ثَوابَ عَمَلٍ لَم يَعمَل بِهِ ، ويَفِرُّ مِنَ النّاسِ لِيُطلَبَ ، ويُخفي شَخصَهُ لِيَشتَهِرَ ، ويَذُمُّ نَفسَهُ لِيُمدَحَ ، ويَنهى عَن مَدحِهِ وهُوَ يُحِبُّ أن لا يُنتَهى مِنَ الثَّناءِ عَلَيهِ. (6)4314.عنه عليه السلام ( _ مِن خُطبَةٍ لَهُ عليه السلام يَذكُرُ فيها بَعضَ ) عنه عليه السلام :رَغبَتُكَ فِي المُستَحيلِ جَهلٌ. (7)4315.عنه عليه السلام ( _ في صِفَةِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله _ ) عنه عليه السلام :الرُّكونُ إلَى الدُّنيا مَعَ ما تُعايِنُ مِنها جَهلٌ. (8) .
ص: 71
4316.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :سرمايه خردمند، دانش اوست و سرمايه نادان، ثروت او .4317.السيرة النبوية لابن هشام:امام على عليه السلام :سرمايه نادان ، در ثروت و آرزوهاى اوست .4318.كشف الغمّة :امام على عليه السلام :نادان ، به دليل نادانى اش ، در جهت گم راه كردن است و به دليل هوسش ، در مسير فريب دادن. از اين رو، گفتار او نادرست و رفتارش نكوهيده است .4313.امام على عليه السلام ( _ در سخنرانى اى در معرّفى پيامبر خدا صلى الله علي ) امام على عليه السلام :آزمندى ها دل هاى نادانان را بر مى انگيزند و آرزوها آنها را در گرو مى گيرند، و نيرنگ ها آنها را بسته به خود مى سازند .4314.امام على عليه السلام ( _ از سخنرانى اى كه در آن ، پاره اى ويژگى هاى پيام ) امام على عليه السلام :اى مردم ! بدانيد كه آن كه از سخنى ناروا درباره خويش ناراحت گردد، خردمند نيست و آن كه از ستايش نادان ، خشنود گردد ، حكيم نيست . مردم، فرزند چيزى هستند كه به نيكى از عهده انجام دادن آن بر مى آيند و منزلت هر شخص ، به اندازه كارى است كه به نيكى از عهده آن بر مى آيد . پس در حوزه دانش ، سخن بگوييد تا منزلَتتان آشكار گردد .4315.امام على عليه السلام ( _ در توصيف پيامبر صلى الله عليه و آله _ ) امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: نادان، دنيا را مذمّت مى كند و به بخشيدن كمترين مقدار از آن ، تن نمى دهد ؛ جود را مى ستايد و در بخشيدن، بخل مى ورزد ؛ با آرزوهاى طولانى ، توبه را آرزو مى كند و توبه را از ترس آمدن مرگ، جلو نمى اندازد ؛ به اميد پاداش كارى است كه انجام نداده است ؛ از مردم فرار مى كند تا مردم به دنبال او بيايند ؛ خود را پنهان مى دارد تا مشهور گردد ؛ خود را سرزنش مى كند تا مدحش گويند ؛ و ديگران را از ثناگويى نهى مى كند، با آن كه دوست دارد كه ستايش كردن از او ، ادامه پيدا كند .4316.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :ميل تو به كارهاى محال، نادانى است.4317.السيرة النبوية ، ابن هشام :امام على عليه السلام :اعتماد به دنيا، با آنچه از آن مى بينى، نادانى است. .
ص: 72
4318.كشف الغُمّة :عنه عليه السلام :طَلَبُ المَراتِبِ وَالدَّرَجاتِ بِغَيرِ عَمَلٍ جَهلٌ. (1)4319.الإمام عليّ عليه السلام ( _ وقَد سَأَلَهُ بَعضُ الزَّنادِقَةِ عَن قَولِ الل ) عنه عليه السلام :إنَّ مِنَ الجَهلِ النَّومَ مِن غَيرِ سَهَرٍ. (2)4320.الإمام الباقر عليه السلام ( _ لَمّا سُئِلَ عَن قَولِ اللّه ِ عَزَّ وجَلَّ : { ) الإمام الحسن عليه السلام_ في جَوابِ أبيهِ لَمّا سَأَلَهُ عَن تَفسيرِ الجَهلِ _: سُرعَةُ الوُثوبِ عَلَى الفُرصَةِ قَبلَ الاِستِمكانِ مِنها ، وَالاِمتِناعُ عَنِ الجَوابِ. (3)4319.امام على عليه السلام ( _ در پاسخ به زنديقى كه از اين سخن خداى عز و جل : ) الإمام الصادق عليه السلام :مِن أخلاقِ الجاهِلِ الإِجابَةُ قَبلَ أن يَسمَعَ ، وَالمُعارَضَةُ قَبلَ أن يَفهَمَ ، وَالحُكمُ بِما لا يَعلَمُ. (4)4320.امام باقر عليه السلام ( _ در پاسخ به سؤال درباره اين سخن خداى عز و جل : { ) عنه عليه السلام :العاقِلُ غَفورٌ ، وَالجاهِلُ خَتورٌ (5) . (6)4321.الكافي عن بريد العجلي :مصباح الشريعة_ فيما نَسَبَهُ إلَى الإِمامِ الصّادِقِ عليه السلام _: أدنى صِفَةِ الجاهِلِ دَعواهُ بِالعِلمِ بِلاَ استِحقاقٍ ، وأوسَطُهُ الجَهلُ بِالجَهلِ ، وأقصاهُ جُحودُهُ. (7)4322.الإمام الصادق عليه السلام ( _ في قَولِ اللّه ِ عَزَّ وجَلَّ : {Q} «إِنَّ اللّ ) الإمام الصادق عليه السلام :إنَّ مِنَ الجَهلِ الضِّحكَ مِن غَيرِ عَجَبٍ. (8)4323.عنه عليه السلام ( _ في قَولِهِ تَعالى : {Q} «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ ) عنه عليه السلام :الجَهلُ في ثَلاثٍ : في تَبَدُّلِ الإِخوانِ ، وَالمُنابَذَةِ بِغَيرِ بَيانٍ ، وَالتَّجَسُّسِ عَمّا لا يَعني. (9) .
ص: 73
4321.الكافى ( _ به نقل از بريد عِجلى _ ) امام على عليه السلام :آرزوى رتبه و درجه، بدون كار و تلاش ، نادانى است.4322.امام صادق عليه السلام ( _ درباره اين سخن خداوند عز و جل : {Q} «خدا به شما ) امام على عليه السلام :از نشانه هاى نادانى است خوابيدن [ در صبحگاهان] بدون شب زنده دارى.4323.امام صادق عليه السلام ( _ درباره اين سخن خداوند متعال : {Q} «خدا به شما ف ) امام حسن عليه السلام_ در پاسخ پدرش ، آن گاه كه از وى از تفسير نادانى پرسيد _: شتاب در چنگ انداختن بر فرصت ها، پيش از اطمينان از امكان بهره گيرى از آنها و خوددارى از پاسخگويى.4324.الإمام الكاظم عليه السلام ( _ في قَولِهِ تَعالى : {Q} «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ ) امام صادق عليه السلام :از خلق و خوى نادان است: پاسخ گفتن پيش از شنيدن [سؤال] ؛ و به نزاع برخاستن ، پيش از آن كه بفهمد؛ و داورى كردن در آنچه نمى داند .4325.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :خردمند، گذشت مى كند و نادان، نيرنگ مى زند .4326.عنه صلى الله عليه و آله :مصباح الشريعة_ در سخنى منسوب به امام صادق عليه السلام _: كمترين ويژگى نادان، ادّعاى دانايى است، بدون آن كه مستحقّ آن باشد، و بالاتر از آن ، ناآگاهى از نادانى خويش است ، و بالاترين ويژگى اش ، انكار كردن اوست .4327.الإمام عليّ عليه السلام :امام صادق عليه السلام :از نشانه هاى نادانى، خنديدن بدون شگفت زدگى است.4328.الإمام الباقر عليه السلام ( _ في وَصفِ الأَئِمَّةِ عليهم السلام _ ) امام صادق عليه السلام :نادانى ، در سه چيز است: تغيير دادن برادران، دشمنى (كينه ورزى) بدون توضيح ، و تجسس در آنچه سودمند نيست . .
ص: 74
4329.الإمام الصادق عليه السلام :مصباح الشريعة_ فيما نَسَبَهُ إلَى الإِمامِ الصّادِقِ عليه السلام _: الجَهلُ صورَةٌ رُكِّبَت في بَني آدَمَ ، إقبالُها ظُلمَةٌ وإدبارُها نورٌ ، وَالعَبدُ مُتَقَلِّبٌ مَعَها كَتَقَلُّبِ الظِّلِّ مَعَ الشَّمسِ ، ألا تَرى إلَى الإِنسانِ تارَةً تَجِدُهُ جاهِلاً بِخِصالِ نَفسِهِ حامِداً لَها ، عارِفاً بِعَيبِها في غَيرِهِ ساخِطاً لَها ! وتارَةً تَجِدُهُ عالِماً بِطِباعِهِ ساخِطاً لَها ، حامِداً لَها في غَيرِهِ ! فَهُوَ مِنهُ مُتَقَلِّبٌ (1) بَينَ العِصمَةِ وَالخِذلانِ ، فَإِن قابَلَتهُ العِصمَةُ أصابَ ، وإن قابَلَهُ الخِذلانُ أخطَأَ .
ومِفتاحُ الجَهلِ الرِّضا وَالاِعتِقادُ بِهِ ، ومِفتاحُ العِلمِ الاِستِبدالُ مَعَ إصابَةِ مُوافَقَةِ التَّوفيقِ . وأدنى صِفَةِ الجاهِلِ دَعواهُ بِالعِلمِ بِلاَ استِحقاقٍ ، وأوسَطُهُ الجَهلُ بِالجَهلِ ، وأقصاهُ جُحودُهُ . ولَيسَ شَيءٌ إثباتُهُ حَقيقَةً نَفيُهُ إلاَّ الجَهلُ وَالدُّنيا وَالحِرصُ ، فَالكُلُّ مِنهُم كَواحِدٍ ، وَالواحِدُ مِنهُم كَالكُلِّ (2) . 34324.امام كاظم عليه السلام ( _ درباره سخن خداوند متعال كه : {Q} «خدا به شما فر ) الإمام الكاظم عليه السلام :تَعَجُّبُ الجاهِلِ مِنَ العاقِلِ أكثَرُ مِن تَعَجُّبِ العاقِلِ مِنَ الجاهِلِ. (3) .
ص: 75
4325.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مصباح الشريعة_ در سخنان منسوب به امام صادق عليه السلام _: نادانى ، صورتى است كه در فرزندان آدم تركيب شده است . رو آوردنش ، سبب تاريكى و دور شدنش ، مايه روشنايى است و آدمى با آن ، همچون سايه با خورشيد است . مگر نمى بينى كه انسان ، گاهى به خصلت هاى خويش ناآگاه است ؛ ولى خود را ستايش مى كند ، و همان عيب را در ديگران مى بيند و نسبت بدان خشمگين است؟ و گاه به عيب خويش آگاه است و نسبت بدان خشمگين است؛ ولى ديگران را با داشتن همان عيب ، ستايش مى كند؟
آدمى ، ميان عصمت (مصونيت الهى) و خذلان (بى توفيقى) در چرخش است. اگر عصمت [ و دانايى] به وى روى آورد، به حقيقت مى رسد و اگر بى توفيقى به او روى آورد ، به خطا مى رود.
كليد نادانى ، از خود راضى بودن و بدان باور داشتن است، و كليد دانايى، انعطاف داشتن [ و تغيير رأى دادن] است ، اگر توفيق رسيدن به حقيقت ، دست دهد.
پايين ترين مرتبه نادانى ، ادّعاى علم كردن است بدون آن كه شايسته آن باشد، و مرتبه وسط آن، ناآگاهى به نادانى است، و بالاترين مرتبه آن ، انكار كردن است. و چيزى نيست كه اثبات آن ، در حقيقت ، عين نفى باشد، مگر نادانى و دنيا و حرص. پس همه اينها به منزله يكى هستند و يكى از اينها به منزله تمام آنهاست.4326.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام كاظم عليه السلام :شگفتى نادان از خردمند، بيشتر از شگفتى خردمند از نادان است . .
ص: 76
4327.امام على عليه السلام :الإمام الهادي عليه السلام :الجاهِلُ أسيرُ لِسانِهِ. (1)4328.امام باقر عليه السلام ( _ در توصيف امامان عليهم السلام _ ) عنه عليه السلام :الهُزءُ فُكاهَةُ السُّفَهاءِ ، وصِناعَةُ الجُهّالِ. (2)4329.امام صادق عليه السلام :عيسى عليه السلام :بِحَقٍّ أقولُ لَكُم ، إنَّ الحَكيمَ يَعتَبِرُ بِالجاهِلِ ، وَالجاهِلُ يَعتَبِرُ بِهَواهُ. (3)3 / 3كَفى بِذلِكَ جَهلاًأ _ الإِعجابُ بِالرَّأيِ4333.الإمام الرضا عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :كَفى بِالمَرءِ فِقهاً إذا عَبَدَ اللّهَ ، وكَفى بِالمَرءِ جَهلاً إذا اُعجِبَ بِرَأيِهِ. (4)4334.الإمام العسكريّ عليه السلام ( _ فِي الصَّلاةِ عَلَى الحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهما ) الإمام عليّ عليه السلام :حَسبُكَ مِنَ العِلمِ أن تَخشَى اللّهَ ، وحَسبُكَ مِنَ الجَهلِ أن تُعجَبَ بِعِلمِكَ. (5)ب _ الرِّضا عَنِ النَّفسِ4331.امام صادق عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :كَفى بِالمَرءِ عِلماً أن يَخشَى اللّهَ ، وكَفى بِالمَرءِ جَهلاً أن يُعجَبَ بِنَفسِهِ. (6)4332.امام صادق عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :كَفى بِالمَرءِ جَهلاً أن يَرضى عَن نَفسِهِ. (7) .
ص: 77
4333.امام رضا عليه السلام :امام هادى عليه السلام :نادان، اسير زبان خويش است .4334.امام عسكرى عليه السلام ( _ در درود فرستادن بر حسن و حسين عليهماالسلام _ ) امام هادى عليه السلام :مسخره كردن ، شوخى ابلهان و كار نادان هاست .4335.الإمام المهدي عليه السلام ( _ فِي الزِّيارَةِ المَعروفَةِ بِزِيارَةِ النّاحِي ) عيسى عليه السلام :به درستى ، برايتان مى گويم كه : حكيم ، از نادان ، پند مى گيرد و نادان ، از هوس خود .3 / 3براى نادانى همين بس!الف _ شيفته رأى خود بودن4337.عنه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :براى فهم آدمى، همين بس كه بندگىِ خدا كند ، و براى نادانى او ، همين بس كه شيفته رأى خود (خودْرأى) باشد .4338.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :براى آگاهى تو، همين بس كه از خدا بترسى ، و براى نادانى ات ، همين بس كه شيفته دانش خود باشى .ب _ از خود راضى بودن4340.عنه عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :براى آگاهى آدمى، همين بس كه از خدا بترسد ، و براى نادانى او، همين بس كه از خود ، راضى باشد .4341.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :براى نادانى آدمى، همين بس كه از خود ، راضى باشد .
.
ص: 78
ج _ الجَهلُ بِعُيوبِ النَّفسِ4338.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :كَفى بِالمَرءِ جَهلاً أن يَجهَلَ عُيوبَ نَفسِهِ ، ويَطعَنَ عَلَى النّاسِ بِما لا يَستَطيعُ التَّحَوُّلَ عَنهُ. (1)4339.امام على عليه السلام :عنه عليه السلام :كَفى بِالمَرءِ جَهلاً أن يَجهَلَ عَيبَهُ. (2)د _ الجَهلُ بِقَدرِ النَّفسِ4341.امام على عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :العالِمُ مَن عَرَفَ قَدرَهُ ، وكَفى بِالمَرءِ جَهلاً أن لا يَعرِفَ قَدرَهُ. (3)4342.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العالِمُ مَن عَرَفَ قَدرَهُ ، الجاهِلُ مَن جَهِلَ أمرَهُ. (4)4343.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العاقِلُ مَن أحرَزَ أمرَهُ ، الجاهِلُ مَن جَهِلَ قَدرَهُ. (5)4344.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :كَفى بِالمَرءِ جَهلاً أن يَجهَلَ قَدرَهُ. (6)4345.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام_ في بَيانِ الصِّفاتِ اللاّزِمَةِ لِكاتِبِ الوالي _: لا يَجهَلُ مَبلَغَ قَدرِ نَفسِهِ فِي الاُمورِ ، فَإِنَّ الجاهِلَ بِقَدرِ نَفسِهِ يَكونُ بِقَدرِ غَيرِهِ أجهَلَ. (7)4346.جامع بيان العلم وفضله عن أنس :عنه عليه السلام :مَن جَهِلَ قَدرَهُ عَدا طَورَهُ. (8)راجع: ص 82 (أجهل الناس) .
.
ص: 79
ج _ بى خبرى از عيب هاى خويش4343.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :براى نادانى آدمى، همين بس كه از عيب هاى خويش بى خبر باشد و در آنچه نمى تواند خود را از آن جدا سازد ، بر مردم طعنه زند .4344.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :براى نادانى آدمى، همين بس كه از عيب هاى خود ، بى خبر باشد .د _ نشناختن حدّ خويش4346.جامع بيان العلم وفضله ( _ به نقل از اَ نَس _ ) امام على عليه السلام :آگاه، كسى است كه حدّ خود را بشناسد و براى نادانى، همين بس كه آدمى ، حدّ خود را نشناسد .4347.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام :آگاه، كسى است كه حدّ خود را بشناسد و نادان، كسى است كه از خويش بى خبر باشد .4348.مصباح الشريعة ( _ فيما نَسَبَهُ إلَى الإِمامِ الصّادِقِ عليه السل ) امام على عليه السلام :خردمند، كسى است كه جايگاه خود را بشناسد و نادان، كسى است كه حدّ خويش را نشناسد .4349.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :براى نادانى، همين بس كه آدمى ، حدّ خود را نشناسد .4350.صحيح مسلم عن أبي ذرّ :امام على عليه السلام_ در بيان ويژگى هاى مُنشى حاكم _: از جايگاه خويش در كارها بى خبر نباشد ؛ زيرا كسى كه حدّ خود را نمى شناسد، از منزلت ديگران بى خبرتر است .4351.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن كِتابٍ لَهُ إلَى الأَشعَثِ بنِ قَيسٍ _ ) امام على عليه السلام :آن كه حدّ خود را نشناسد ، از مرز خود مى گذرد .ر . ك : ص 83 (نادان ترين مردم ).
.
ص: 80
ه _ تنافي العِلمِ وَالعَمَلِ4350.صحيح مسلم ( _ به نقل از ابو ذر _ ) الإمام عليّ عليه السلام :كَفى بِالعالِمِ جَهلاً أن يُنافِيَ عِلمُهُ عَمَلَهُ. (1)و _ إنكارُ ما يَأتي مِثلَهُ4352.عنه عليه السلام ( _ مِن كِتابٍ لَهُ إلى بَعضِ عُمّالِهِ _ ) الإمام عليّ عليه السلام :كَفى بِالمَرءِ جَهلاً أن يُنكِرَ عَلَى النّاسِ ما يَأتي مِثلَهُ. (2)4352.امام على عليه السلام ( _ از نامه ايشان به يكى از كارگزارانش _ ) لقمان عليه السلام :كَفى بِكَ جَهلاً أن تَنهى عَمّا تَركَبُ ، وكَفى بِكَ عَقلاً أن يَسلَمَ النّاسُ مِن شَرِّكَ. (3)ز _ رُكوبُ المَناهي (4)4354.عنه عليه السلام ( _ مِمّا كَتَبَ إلى رِفاعَةَ _ ) الإمام عليّ عليه السلام :كَفى بِالمَرءِ جَهلاً أن يَرتَكِبَ ما نُهِيَ عَنهُ. (5)4355.عنه عليه السلام ( _ مِن كِتابٍ لَهُ إلى بَعضِ عُمّالِهِ _ ) الإمام الكاظم عليه السلام :كَفى بِكَ جَهلاً أن تَركَبَ ما نُهيتَ عَنهُ. (6)ح _ إظهارُ كُلِّ ما يَعلَمُ4357.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن عَهدٍ لَهُ إلى بَعضِ عُمّالِهِ ، وقَد بَعَث ) رسول اللّه صلى الله عليه و آله :حَسبُكَ مِنَ الكَذِبِ أن تُحَدِّثَ بِكُلِّ ما سَمِعتَ ، [ و ] (7) مِنَ الجَهلِ أن تُظهِرَ كُلَّ ما عَلِمتَ. (8)4353.امام على عليه السلام ( _ از نامه ايشان به رفاعه ، قاضى اش در اهواز _ ) الإمام عليّ عليه السلام :لا تَتَكَلَّم بِكُلِّ ما تَعلَمُ ، فَكَفى بِذلِكَ جَهلاً. (9) .
ص: 81
ه _ منافات داشتنِ دانش و عمل4355.امام على عليه السلام ( _ از نامه ايشان به يكى از كارگزارانش _ ) امام على عليه السلام :براى ناآگاهى عالِم، همين بس كه دانش او با عملش مُنافات داشته باشد .و _ زشت دانستن آنچه خود، مانندش را انجام مى دهد4357.امام على عليه السلام ( _ از فرمان ايشان به يكى از كارگزارانش كه براى جمع ) امام على عليه السلام :براى نادانى آدمى، همين بس كه در آنچه خود انجام مى دهد ، بر ديگران خُرده بگيرد.4358.الإمام عليّ عليه السلام :لقمان عليه السلام :براى ناآگاهى ات، همين بس كه ديگران را از آنچه خود انجام مى دهى، نهى كنى، و براى خردمندى ات، همين بس كه مردم از بدى تو ، در امان باشند.ز _ مُرتكب شدن گناهان4360.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :براى نادانى آدمى، همين بس كه آنچه را از آن نهى مى كند ، خود انجام دهد .4361.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام كاظم عليه السلام :براى نادانى ات ، همين بس كه آنچه را از آن نهى شده اى ، انجام دهى .ح _ اظهار كردن هر آنچه مى داند4359.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :براى دروغگويى، همين بس كه هر آنچه را مى شنوى ، بر زبان آورى، و از نادانى است كه هر آنچه را مى دانى، اظهار كنى .4360.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :هر آنچه را مى دانى، مگو ؛ زيرا براى نادانى، همين كفايت مى كند .
.
ص: 82
ط _ رَدُّ كُلِّ ما يَسمَعُ4362.الإمام الصادق عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :لا تَرُدَّ عَلَى النّاسِ كُلَّ ما حَدَّثوكَ بِهِ ، فَكَفى بِذلِكَ جَهلاً. (1)ي _ الاِغتِرارُ بِاللّهِ4364.الإمام الصادق عليه السلام ( _ قالَ لُقمانُ لِابنِهِ _ ) رسول اللّه صلى الله عليه و آله :كَفى بِالاِغتِرارِ بِاللّهِ جَهلاً. (2)ك _ الضِّحكُ مِن غَيرِ عَجَبٍ4362.امام صادق عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :كَفى بِالمَرءِ جَهلاً أن يَضحَكَ مِن غَيرِ عَجَبٍ. (3)راجع : ص 72 ح 1025 .
3 / 4أجهَلُ النّاسِ4366.عنه صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :أنقَصُ النّاسِ عَقلاً أخوَفُهُم لِلسُّلطانِ وأطوَعُهُم لَهُ. (4)4367.عنه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :أنقَصُ النّاسِ عَقلاً أطوَعُهُم لِلشَّيطانِ وأعمَلُهُم بِطاعَتِهِ. (5)4368.الإمام عليّ عليه السلام :الإمام الصادق عليه السلام :أنقَصُ النّاسِ عَقلاً مَن ظَلَمَ دونَهُ ولَم يَصفَح عَمَّنِ اعتَذَرَ إلَيهِ. (6) .
ص: 83
ط _ انكار كردن هر آنچه مى شنود4370.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :هر آنچه را مردم به تو گفتند ، انكار منما كه براى نادانى، همين بس است.ى _ فريفتگى به مُهلت خداوند4372.الكافي عن سماعة :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :براى نادانى، همين بس كه [ آدمى ]به [ مهلتى كه] خداوند [ داده و در كيفر گناهان عجله نكرده،] فريفته شود .ك _ خنده بدون شگفتى4367.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :براى نادانى آدمى، همين بس كه بدون شگفتى بخندد .ر . ك : ص 73 ح 1025 .
3 / 4نادان ترينِ مردم4371.الكافى ( _ به نقل از سليمان بن خالد _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :كم خردترينِ مردم ، كسى است كه از پادشاهان ، بيشتر بترسد و از آنان، بيشتر پيروى كند .4372.الكافى ( _ به نقل از سماعة _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :كم خردترينِ مردمان ، رام ترينِ آنان در برابر شيطان و عامل ترينِ آنان به دستورات وى است .4373.الإمام عليّ عليه السلام :امام صادق عليه السلام :كم خردترينِ مردم ، كسى است كه به زيردستان، ستم روا دارد و از كسى كه عذر آورده، نگذرد .
.
ص: 84
4374.تفسير العيّاشي عن أبي بصير :الإمام عليّ عليه السلام :إنَّ أجهَلَ النّاسِ مَن لَم يَعرِف قَدرَهُ ، وكَفى بِالمَرءِ جَهلاً أن لا يَعرِفَ قَدرَهُ. (1)4375.دعائم الإسلام عن الإمام الباقر عليه السلام :عنه عليه السلام :أعظَمُ الجَهلِ جَهلُ الإِنسانِ أمرَ نَفسِهِ. (2)4373.امام على عليه السلام :عنه عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _: أجهَلُ الجُهّالِ مَن عَثَرَ بِحَجَرٍ مَرَّتَينِ. (3)4374.تفسير العيّاشى ( _ به نقل از ابو بصير _ ) عنه عليه السلام :أجهَلُ النّاسِ مُسيءٌ مُستَأنِفٌ. (4)4375.دعائم الإسلام :عنه عليه السلام :أجهَلُ النّاسِ المُغتَرُّ بِقَولِ مادِحٍ مُتَمَلِّقٍ ، يُحَسِّنُ لَهُ القَبيحَ ويُبَغِّضُ إلَيهِ النَّصيحَ. (5)4376.الإمام الصادق عليه السلام :عنه عليه السلام :غايَةُ الجَهلِ تَبَجُّحُ (6) المَرءِ بِجَهلِهِ. (7)4377.عنه عليه السلام ( _ في حَقيقَةِ الحَجَرِ الأَسوَدِ _ ) عنه عليه السلام :أعظَمُ الجَهلِ مُعاداةُ القادِرِ ، ومُصادَقَةُ الفاجِرِ ، وَالثِّقَةُ بِالغادِرِ. (8)4376.امام صادق عليه السلام :عنه عليه السلام :رَأسُ الجَهلِ مُعاداةُ النّاسِ. (9)4377.امام صادق عليه السلام ( _ درباره حقيقت حجر الأسود _ ) عنه عليه السلام :تَكَثُّرُكَ بِما لا يَبقى لَكَ ولا تَبقى لَهُ مِن أعظَمِ الجَهلِ. (10) .
ص: 85
4378.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن وَصِيَّةٍ لَهُ عليه السلام كانَ يَكتُبُها ل ) امام على عليه السلام :نادان ترينِ مردم، كسى است كه اندازه خود را نداند ، و براى نادانى آدمى ، همين بس كه اندازه خويش را نداند .4379.الإمام الصادق عليه السلام :امام على عليه السلام :بزرگ ترين نادانى ، نادانى انسان به حال خويش است .4380.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: نادان ترينِ نادانان ، كسى است كه بر يك سنگ، دو بار بلغزد .4378.امام على عليه السلام ( _ از سفارش هاى ايشان كه به متصدّيان جمع آورى زكات ) امام على عليه السلام :نادان ترينِ مردم ، بدكارِ تكرار كننده است .4379.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام :نادان ترينِ مردم ، كسى است كه فريب سخن ستايشگران چاپلوس را بخورد ؛ آن كه زشت را برايش زيبا و خيرخواه را برايش دشمن جلوه مى دهد .4380.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام :نهايتِ نادانى، آن است كه آدمى به نادانى اش فخر كند .4381.الإمام عليّ عليه السلام :امام على عليه السلام :بزرگ ترين نادانى ها، دشمنى با توانمند ، دوستى با تبهكار و اعتماد به نيرنگباز است .4382.الإمام الصادق عليه السلام :امام على عليه السلام :اوج نادانى، دشمنى با مردم است .4381.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :بسيار جستنِ آنچه برايت نمى ماند و تو براى آن نمى مانى ، بزرگ ترين نادانى است . .
ص: 86
4382.امام صادق عليه السلام :عنه عليه السلام :مَنِ ادَّعى مِنَ العِلمِ غايَتَهُ فَقَد أظهَرَ مِن جَهلِهِ نِهايَتَهُ. (1)4383.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :مَنِ اصطَنَعَ (2) جاهِلاً بَرهَنَ عَن وُفورِ جَهلِهِ. (3)4384.الإمام الصادق عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن لَم يَرَ أنَّ للّهِِ عِندَهُ نِعمَةً إلاّ في مَطعَمٍ ومَشرَبٍ ، قَلَّ عِلمُهُ وكَثُرَ جَهلُهُ. (4)4385.الإمام الباقر عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :كَثرَةُ الخَطَاَءتُنذِرُ بِوُفورِ الجَهلِ. (5)4386.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :رَأسُ الجَهلِ الجَورُ. (6)4387.الإمام الصادق عليه السلام :عنه عليه السلام :رَأسُ السُّخفِ العُنفُ. (7)راجع : ص 76 (كفى بذلك جهلا) ، ج 1 ص 442 (أعقل الناس) .
.
ص: 87
4389.الإمام الصادق عليه السلام :امام على عليه السلام :آن كه [ كسب] بالاترين درجه دانش را ادّعا كند ، نهايت نادانىِ خويش را آشكار كرده است .4383.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :آن كه نادان را [ به دوستى] برگزيند ، بر زيادى نادانى اش دليل آورده است .4384.امام صادق عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آن كه نعمت خداوند را جز در خوراكى و نوشيدنى نمى بيند ، دانشش اندك و نادانى اش بسيار است .4385.امام باقر عليه السلام :امام على عليه السلام :خطاى بسيار ، از فراوانى نادانى ، خبر مى دهد .4386.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :اوج نادانى ، ستمگرى است .4387.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام :اوج سبُك مغزى ، خشونت است .ر . ك : ص 77 (براى نادانى همين بس)، ج 1 ص 443 (خردمندترين انسان) .
.
ص: 88
الفصل الرابع : أحكام الجاهل4 / 1ما يَجِبُ عَلَى الجاهِلِأ _ التَّعَ_لُّم4393.عنه صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن لَم يَصبِر عَلى ذُلِّ التَّعَلُّمِ ساعَةً ، بَقِيَ في ذُلِّ الجَهلِ أبَداً. (1)4394.مصباح الشريعة ( _ فيما نَسَبَهُ إلَى الإِمامِ الصّادِقِ عليه السل ) عنه صلى الله عليه و آله :لا يَنبَغي لِلعالِمِ أن يَسكُتَ عَلى عِلمِهِ ، ولا يَنبَغي لِلجاهِلِ أن يَسكُتَ عَلى جَهلِهِ ، قالَ اللّهُ جَلَّ ذِكرُهُ : «فَسْ_ئلُواْ أهْلَ الذِّكْرِ إن كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ» (2) . (3)4395.الإمام عليّ عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :قالَ رَجُلٌ : يا رَسولَ اللّهِ ، ما يَنفي عَنّي حُجَّةَ الجَهلِ ؟ قالَ : العِلمُ .
قالَ : فَما يَنفي عَنّي حُجَّةَ العِلمِ؟
قالَ : العَمَلُ. (4)4390.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :اِعلَموا أيُّهَا النّاسُ ! أنَّهُ مَن لَم يَملِك لِسانَهُ يَندَم ، ومَن لا يَتَعَلَّم يَجهَل ، ومَن
لا يَتَحَلَّم لا يَحلُم. (5) .
ص: 89
فصل چهارم : وظايف نادان4 / 1آنچه بر نادان واجب استالف _ آموختن4395.امام على عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آن كه ساعتى، خوارىِ آموختن را تحمّل نكند ، هميشه در خوارىِ نادانى خواهد ماند .4396.الإمام عليّ عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :سزاوار نيست كه عالم بر دانش خويش، و نادان بر نادانى خويش ، سكوت كند. خداوندِبزرگ ياد، مى فرمايد: «پس، از دانايان بپرسيد، اگرنمى دانيد» .4397.الإمام الصادق عليه السلام :امام على عليه السلام :مردى گفت : اى پيامبر خدا! چه چيزى حجّت نادانى را از من دور مى كند ؟
فرمود : «دانش» .
گفت: چه چيزى حجّت دانش را از من دور مى سازد؟
فرمود: «عمل كردن».4398.الإمام الصادق عليه السلام :امام على عليه السلام :اى مردم! بدانيد كه هر كس زبانش را كنترل نكند ، پشيمان مى گردد
و هر كس نياموزد ، نادان مى شود ، و هر كس خود را به بردبارى وا ندارد ، بردبار نمى گردد .
.
ص: 90
4399.عيون أخبار الرضا عليه السلام عن أبي هاشم الجعفريعنه عليه السلام :مَن لَم يَتَعَلَّم لَم يَعلَم. (1)4396.امام على عليه السلام :عنه عليه السلام :لا يَستَحيِ الجاهِلُ إذا لَم يَعلَم أن يَتَعَلَّمَ. (2)4397.امام صادق عليه السلام :عنه عليه السلام :لا يَستَنكِفَنَّ مَن لَم يَكُن يَعلَمُ أن يَتَعَلَّمَ. (3)4398.امام صادق عليه السلام :عنه عليه السلام :عِلَّةُ الجَهلِ تُعرَضُ عَلَى العالِمِ. (4)4399.عيون أخبار الرضا عليه السلام ( _ به نقل از ابو هاشم جعفرى _ ) عنه عليه السلام :لَولا خَمسُ خِصالٍ لَصارَ النّاسُ كُلُّهُم صالِحينَ : أوَّلُهَا القَناعَةُ بِالجَهلِ ، وَالحِرصُ عَلَى الدُّنيا ، وَالشُّحُّ بِالفَضلِ ، وَالرِّياءُ فِي العَمَلِ ، وَالإِعجابُ بِالرَّأيِ. (5)4400.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن كِتابٍ لَهُ إلَى المُنذِرِ بنِ الجارودِ الع ) الجمل عن ابن جريج :كانَ مُحَمَّدُ بنُ الحَنَفِيَّةِ رضى الله عنه يَحمِلُ رايَةَ أبيهِ عليه السلام يَومَ الجَمَلِ ، ورَأى مِنهُ بَعضَ النُّكوصِ (6) فَأَخَذَ الرّايَةَ مِنهُ ، قالَ مُحَمَّدٌ : فَأَدرَكتُهُ وعالَجتُهُ عَلى أن يَرُدَّها فَأَبى عَلَيَّ طَويلاً ، ثُمَّ رَدَّها وقالَ : خُذها وأحسِن حَملَها وتَوَسَّط أصحابَكَ ولا تَخفِض عالِيَها ، وَاجعَلها مُستَشرِفَةً يَراها أصحابُكَ . فَفَعَلتُ ما قالَ لي ، فَقالَ عَمّارُ ابنُ ياسِرٍ : يا أبَا القاسِمِ ، ما أحسَنَ ما حَمَلتَ الرّايَةَ اليَومَ ! فَقالَ لَهُ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام :
«بَعدَ ماذا !!» . فَقالَ عَمّارٌ : مَا العِلمُ إلاّ بِالتَّعَلُّمِ. (7) .
ص: 91
4401.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :آن كه نياموزد ، نمى داند .4402.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :نادان ، وقتى [ چيزى را] نمى داند ، نبايد از آموختن ، شرم كند .4400.امام على عليه السلام ( _ از نامه ايشان به مُنذر بن جارود عبدى كه در حكوم ) امام على عليه السلام :آن كه نمى داند، نبايد از آموختن ، ننگ داشته باشد .4401.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :بيمارىِ نادانى، بر دانا [ نيز] عارض مى شود .4402.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :اگر پنج خصلت نبود، همه مردم ، جزوِ صالحان مى شدند : قانع بودن به نادانى ، آزمندى به دنيا ، بخل ورزى در زيادى (افزون بر نياز) ، رياكارى در عمل، و خودپسندى (خودْرأيى) در انديشه .4403.الإمام الصادق عليه السلام :الجمل_ به نقل از ابن جريج _: محمّد بن حنفيه در جنگ جمل، پرچم پدر (امام على عليه السلام ) را بر دوش داشت. پدر، چون كمى سستى از او ديد ، پرچم را گرفت .
محمّد مى گويد : خود را به پدر رساندم و تقاضا كردم كه آن را به من باز گرداند . زمانى طولانى از باز گرداندن ، خوددارى كرد . پس باز گرداند و فرمود : «آن را بگير و خوبْ پرچمدارى كن و در ميان يارانت قرار بگير و بالاى پرچم را پايين مياور و آن را به گونه اى بر افراز كه همراهانت آن را ببينند» .
[محمّد مى گويد:] آنچه را گفت ، انجام دادم . عمّار ياسر [ به من ]گفت : «اى محمّد ! امروز، چه نيكو پرچمدارى كردى!
امير مؤمنان فرمود : «پس از چه ؟».
عمّار گفت : دانش، جز با آموختن ، به دست نمى آيد . .
ص: 92
4404.الإمام عليّ عليه السلام :الإمام زين العابدين عليه السلام :إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى أوحى إلى دانِيالَ . . . إنَّ أحَبَّ عَبيدي إلَيَّ التَّقِيُّ الطّالِبُ لِلثَّوابِ الجَزيلِ ، اللاّزِمُ لِلعُلَماءِ ، التّابِعُ لِلحُلَماءِ ، القابِلُ عَنِ الحُكَماءِ. (1)4405.الإمام عليّ عليه السلام :الإمام الباقر عليه السلام_ في خُطبَةِ أبي ذَرٍّ _: يا جاهِلُ تَعَلَّم ، فَإِنَّ قَلباً لَيسَ فيهِ شَيءٌ مِنَ العِلمِ كَالبَيتِ الخَرابِ الَّذي لا عامِرَ لَهُ. (2)4403.امام صادق عليه السلام :منية المريد :فِي الإِنجيلِ قالَ اللّهُ تَعالى فِي السّورَةِ السّابِعَةَ عَشرَةَ مِنهُ : وَيلٌ لِمَن سَمِعَ بِالعِلمِ ولَم يَطلُبهُ كَيفَ يُحشَرُ مَعَ الجُهّالِ إلَى النّارِ ؟! اُطلُبُوا العِلمَ وتَعَلَّموهُ ، فَإِنَّ العِلمَ إن لَم يُسعِدكُم لَم يُشقِكُم ، وإن لَم يَرفَعكُم لَم يَضَعكُم ، وإن لَم يُغنِكُم لَم يُفقِركُم ، وإن لَم يَنفَعكُم لَم يَضُرَّكُم. (3)راجع: ج 3 ص 8 (وجوب التعلّم) .
ب _ التَّوبَة4406.الإمام الباقر عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :مَن لَم يَرتَدِع يَجهَل . (4)4406.امام باقر عليه السلام :الإمام زين العابدين عليه السلام :اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وَاجعَلنا مِنَ الَّذينَ اشتَغَلوا بِالذِّكرِ عَنِ الشَّهَواتِ ، وخالَفوا دَواعِيَ العِزَّةِ بِواضِحاتِ المَعرِفَةِ ، وقَطَعوا أستارَ نارِ الشَّهَواتِ بِنَضحِ ماءِ التَّوبَةِ ، وغَسَلوا أوعِيَةَ الجَهلِ بِصَفوِ ماءِ الحَياةِ. (5) .
ص: 93
4407.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ في قَولِهِ تَعالى : {Q} «ثُمَّ لَتُسْ_ئلُنَّ يَ ) امام زين العابدين عليه السلام :خداوند متعال ، به دانيال وحى فرستاد كه : « . . . به راستى كه دوست داشتنى ترينِ بندگان در نزد من ، پارساى جوينده ثوابِ بيشتر است ؛ آن كه هميشه همراه عالمان است و از خردمندان پيروى كند و از آنان مى پذيرد».4408.تفسير القمّي ( _ في قَولِهِ تَعالى : {Q} «وَإِن تُصِبْهُمْ حَسَن ) امام باقر عليه السلام_ در خطبه ابو ذر _: اى نادان! بياموز . به راستى ، جانى كه در آن دانش نيست، مانند سراى خرابى است كه آباد كننده ندارد .4407.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ درباره اين سخن خداوند متعال : {Q} «سپس ، در آن ) مُنيَةُ المُريد :در انجيل آمده كه خداوند متعال در هفدهمين سوره آن فرمود : «واى بر كسى كه دانش به گوشش برسد و آن را نجويد! چگونه همراه نادانان ، به سوى آتش ، محشور مى گردد ! دانش بجوييد و آن را بياموزيد ؛ زيرا دانش، اگر شما را خوش بخت نكند ، بدبخت نخواهد كرد ؛ اگر شما را بلند نگرداند ، پست نخواهد نمود ؛ اگر شما را بى نياز نكند ، تنگ دست نخواهد ساخت ؛ و اگر به شما سود نرساند ، زيان نخواهد رساند» .ر . ك : ج 3 ص 9 (وجوب آموختن) .
ب _ توبه4410.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :هر كه [از گناهان،] باز نايستد، نادان خواهد بود .4411.الإمام عليّ عليه السلام :امام زين العابدين عليه السلام_ در دعايش _: بار خدايا! بر محمّد و خاندان او درود فرست و ما را از كسانى قرار ده كه با ياد تو ، از هوس ها روى گرداندند و با معرفت روشن، به مخالفت با ريشه هاى كبر برخاستند و پرده هاى آتش شهوت را با پاشيدن آب توبه ، [ از دل،] جدا كردند و ظرف هاى نادانى را با آب خالص زندگى، شستشو دادند .
.
ص: 94
ج _ التَّقوى4413.عنه عليه السلام :الإمام الباقر عليه السلام :إنَّ اللّهَ عز و جل يَقي بِالتَّقوى عَنِ العَبدِ ما عَزَبَ عَنهُ عَقلُهُ ، ويَجلي بِالتَّقوى عَنهُ عَماهُ وجَهلَهُ. (1)د _ الوُقوفُ عِندَ الشُّبهَةِ4410.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ لِعَلِيٍّ عليه السلام _: يا عَلِيُّ ، مِن صِفاتِ المُؤمِنِ أن يَكونَ . . . بَرِيًّا مِنَ المُحَرَّماتِ ، واقِفاً عِندَ الشُّبُهاتِ. (2)4411.امام على عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :أصلُ الحَزمِ الوُقوفُ عِندَ الشُّبهَةِ. (3)4412.امام على عليه السلام :عنه عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _: أفضَلُ العِبادَةِ الإِمساكُ عَنِ المَعصِيَةِ وَالوُقوفُ عِندَ الشُّبهَةِ. (4)4413.امام على عليه السلام :عنه عليه السلام :لا وَرَعَ كَالوُقوفِ عِندَ الشُّبهَةِ. (5)4414.عنه عليه السلام :عنه عليه السلام :أفضَلُ الحَقِّ وُقوفُ الرَّجُلِ عِندَ عِلمِهِ. (6)4415.عنه عليه السلام :عنه عليه السلام_ في وَصِيَّتِهِ لاِبنِهِ الحَسَنِ عليه السلام عِندَ الوَفاةِ _: اُوصيكَ يا بُنَيَّ بِالصَّلاةِ عِندَ وَقتِها ، وَالزَّكاةِ في أهلِها عِندَ مَحَلِّها ، وَالصَّمتِ عِندَ الشُّبهَةِ. (7)4416.الإمام الصادق عليه السلام :عنه عليه السلام :لَو أنَّ العِبادَ حينَ جَهِلوا وَقَفوا لَم يَكفُروا ولَم يَضِلّوا. (8) .
ص: 95
ج _ تقوا4418.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام باقر عليه السلام :خداوند عز و جل به سبب تقوا ، بنده [ خود ]را از خطرهايى كه از ديده خِردش پنهان مانده ، نگه مى دارد و با تقوا ، كورى و نادانى را از او دور مى گرداند .د _ درنگ كردن به هنگام شبهه4420.عنه عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ خطاب به على عليه السلام _: اى على ! از ويژگى هاى مؤمن، آن است كه . . . از مُحرّمات به دور باشد و در امور شُبهه ناك (ترديدآميز)، درنگ كند .4414.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :اساس دورانديشى ، درنگ كردن در برابر امور شبهه ناك است .4415.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: برترين عبادت ، خود نگه دارى از گناه و درنگ كردن به هنگام برخورد با امور شبهه ناك است .4416.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام :هيچ تقوايى، مانند درنگ در امور شبهه ناك نيست .4417.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام :باارزش ترينْ حق ، ايستادن آدمى در جايى است كه بدان علم دارد.4418.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام_ در سفارش به فرزندش حسن عليه السلام در هنگام مرگ _: پسرم ! تو را به گزاردن نماز در وقتش ، دادن زكات به اهلش و در جايش، و به سكوت در امور شبهه ناك، سفارش مى كنم .4419.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :اگر بندگان به هنگام ندانستن ، درنگ مى كردند ، نه كافر مى شدند و نه گم راه .
.
ص: 96
4420.امام على عليه السلام :الإمام الصادق عليه السلام :لَو أنَّ العِبادَ إذا جَهِلوا وَقَفوا ولَم يَجحَدوا لَم يَكفُروا. (1)4421.عنه عليه السلام :الإمام زين العابدين عليه السلام :إن وَضَحَ لَكَ أمرٌ فَاقبَلهُ ، وإلاّ فَاسكُت تَسلَم ، ورُدَّ عِلمَهُ إلَى اللّهِ ، فَإِنَّكَ في أوسَعَ مِمّا بَينَ السَّماءِ وَالأَرضِ. (2)4422.الخصال عن أبي خالد السجستاني عن الإمام الصادق عليالإمام الباقر عليه السلام :الوُقوفُ عِندَ الشُّبهَةِ خَيرٌ مِنَ الاِقتِحامِ فِي الهَلَكَةِ ، وتَركُكَ حَديثاً لَم تَروِهِ خَيرٌ مِن رِوايَتِكَ حَديثاً لَم تُحصِهِ. (3)4423.مسند ابن حنبل عن عمرو بن عبسة السلمي :عنه عليه السلام :إنَّ اللّهَ عز و جل أحَلَّ حَلالاً ، وحَرَّمَ حَراماً ، وفَرَضَ فَرائِضَ ، وضَرَبَ أمثالاً ، وسَنَّ سُنَناً . . . فَإِن كُنتَ عَلى بَيِّنَةٍ مِن رَبِّكَ ويَقينٍ مِن أمرِكَ وتِبيانٍ مِن شَأنِكَ ، فَشَأنُكَ ، وإلاّ فَلا تَرومَنَّ (4) أمراً أنتَ مِنهُ في شَكٍّ وشُبهَةٍ. (5)4421.امام على عليه السلام :الكافي عن زرارة بن أعين :سَأَلتُ أبا جَعفَرٍ عليه السلام : ما حَقُّ اللّهِ عَلَى العِبادِ؟
قالَ : أن يَقولوا ما يَعلَمونَ ، ويَقِفوا عِندَ ما لا يَعلَمونَ. (6)4422.الخصال ( _ به نقل از ابو خالد سجستانى _ ) الكافي عن هاشم بن سالم :قُلتُ لِأَبي عَبدِاللّهِ عليه السلام : ما حَقُّ اللّهِ عَلى خَلقِهِ؟
فَقالَ : أن يَقولوا ما يَعلَمونَ ، ويَكُفّوا عَمّا لا يَعلَمونَ ، فَإِذا فَعَلوا ذلِكَ فَقَد أدَّوا إلَى اللّهِ حَقَّهُ. (7) .
ص: 97
4423.مسند ابن حنبل ( _ به نقل از عمرو بن عبسه سلمى _ ) امام صادق عليه السلام :اگر بندگان به هنگام ندانستن ، درنگ مى كردند و انكار نمى كردند ، كافر نمى شدند .4424.الإمام عليّ عليه السلام :امام زين العابدين عليه السلام :اگر امرى برايت آشكار شد ، آن را بپذير، و گرنه سكوت كن تا سالم بمانى و دانش آن را به خداوند بسپار ، كه در اين باره فراخ تر از فاصله ميان آسمان و زمين ، ميدان براى تو باز است .4425.عنه عليه السلام :امام باقر عليه السلام :درنگ كردن به هنگام شُبهه (ترديد)، از فرو غلتيدن در هلاكت ، بهتر است و رها كردن حديثى كه خودْ آن را روايت نمى كنى، بهتر از روايت كردن حديثى است كه آن را ضبط نكرده اى .4426.المَزار ( _ مِن زِيارَةٍ يُزارُ بِها أميرُ المُؤمِنينَ عليه ) امام باقر عليه السلام :به راستى كه خداوند عز و جل ، امورى را حلال و امورى ديگر را حرام كرد ؛ كارهايى را واجب ساخت و مثال هايى را بيان نمود و سنّت هايى را پايه گذارى كرد ... . اگر بيّنه اى از سوى خداوند دارى و به كارَت يقين دارى و كارهايت روشن است، [دنبال كن،]، و گرنه دنبال كار شُبهه ناك مرو .4427.الإمام زين العابدين عليه السلام ( _ مِن دُعائِهِ لِأَهلِ الثُّغورِ _ ) الكافى_ به نقل از زرارة بن اعيَن _: از امام باقر عليه السلام پرسيدم : حقّ خداوند بر بندگان چيست ؟
فرمود : «اين كه آنچه را مى دانند ، بر زبان آورند و آن جا كه نمى دانند، درنگ كنند» .4428.الإمام الرضا عليه السلام :الكافى_ به نقل از هشام بن سالم _: به امام صادق عليه السلام گفتم : حقّ خداوند بر بندگان چيست ؟
فرمود : «اين كه آنچه را مى دانند، بر زبان آورند و از آنچه نمى دانند ، بازايستند . اگر چنين كنند ، حقّ خداوند را ادا كرده اند» . .
ص: 98
4424.امام على عليه السلام :الإمام الصادق عليه السلام :الصَّمتُ كَنزٌ وافِرٌ ، وزَينُ الحَليمِ ، وسِترُ الجاهِلِ. (1)ه _ الاِعتِرافُ بِالجَهلِ4426.المزار ( _ از زيارتى كه با آن امير مؤمنان در شب بيست و هفت ) الإمام عليّ عليه السلام :غايَةُ العَقلِ الاِعتِرافُ بِالجَهلِ. (2)4427.امام زين العابدين عليه السلام ( _ از دعاى ايشان براى مرزداران _ ) عنه عليه السلام :إنَّ الدُّنيا لَم تَكُن لِتَستَقِرَّ إلاّ عَلى ما جَعَلَهَا اللّهُ عَلَيهِ مِنَ النَّعماءِ وَالاِبتِلاءِ وَالجَزاءِ فِي المَعادِ أو ما شاءَ مِمّا لا تَعلَمُ ، فَإِن أشكَلَ عَلَيكَ شَيءٌ مِن ذلِكَ فَاحمِلهُ عَلى جَهالَتِكَ ، فَإِنَّكَ أوَّلُ ما خُلِقتَ بِهِ (3) جاهِلاً ثُمَّ عُلِّمتَ . وما أكثَرَ ما تَجهَلُ مِنَ الأَمرِ ( الأُمورِ ) ويَتَحَيَّرُ فيهِ رَأيُكَ ويَضِلُّ فيهِ بَصَرُكَ ، ثُمَّ تُبصِرُهُ بَعدَ ذلِكَ ! (4)4428.امام رضا عليه السلام :عنه عليه السلام :اِعلَم أنَّ الرَّاسِخينَ فِي العِلمِ هُمُ الَّذينَ أغناهُم عَنِ اقتِحامِ السُّدَدِ المَضروبَةِ دونَ الغُيوبِ الإِقرارُ بِجُملَةِ ما جَهِلوا تَفسيرَهُ مِنَ الغَيبِ المَحجُوبِ ، فَمَدَحَ اللّهُ تَعالَى اعتِرافَهُم بِالعَجزِ عَن تَناوُلِ ما لَم يُحيطوا بِهِ عِلماً ، وسَمّى تَركَهُمُ التَّعَمُّقَ فيما لَم يُكَلِّفهُمُ البَحثَ عَن كُنهِهِ رُسوخاً. (5) .
ص: 99
4429.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ مِن دُعائِهِ عَقيبَ صَلاةِ الظُّهرِ _ ) امام صادق عليه السلام :سكوت ، گنجى فراوان و [ مايه ]آراستگىِ بردبار و پوشيدگىِ نادان است .ه _ اعتراف به نادانى4430.سنن الدارمي عن ابن عمر :امام على عليه السلام :نهايت خردمندى ، اعتراف به نادانى است .4431.الإمام عليّ عليه السلام :امام على عليه السلام :دنيا پابرجا نمى ماند، مگر بر آنچه خدا (از نعمت ها و آزمايش و پاداش در روز رستاخيز) در آن مقرّر داشته است ، يا بر آنچه او خواسته و تو نمى دانى . پس اگر فهم چيزى از اين امور بر تو مشكل شد ، آن را به حساب نادانى خود بگذار ؛ زيرا تو نخستين بار كه آفريده شدى ، نادان بودى و سپس دانا شدى؛ و چه بسيار چيزهايى كه تو بدانها نادانى و انديشه ات و بينايى ات در آنها سرگردان است و سپس در آنها بينا مى شوى .4432.عنه عليه السلام ( _ مِن دُعائِهِ فِي اليَومِ السّادِسِ مِنَ الشَّهر ) امام على عليه السلام :بدان كه استواران در دانش، كسانى هستند كه اقرار به نادانى در تفسير آنچه پوشيده و در پرده است، آنان را از داخل شدن به درهايى كه جلوى پوشيده ها نصب شده ، بى نياز كرده است . پس خداوند متعال، اعتراف آنان را به ناتوانى از رسيدن به آنچه احاطه به دانش آن ندارند ، ستوده است و انديشه نكردن آنان را در چيزى كه جستجو از كُنه آن ، تكليفشان نيست ، استوارى ناميده است .
.
ص: 100
4433.عنه عليه السلام ( _ أيضا _ ) الإمام الباقر عليه السلام :ما عَلِمتُم فَقولوا ، وما لَم تَعلَموا ، فَقولوا : اللّهُ أعلَمُ. (1)و _ الاِعتِذارُ مِنَ الجَهلِ4435.عنه عليه السلام ( _ في دُعائِهِ _ ) الإمام زين العابدين عليه السلام :اللّهُمَّ إنّي أعتَذِرُ إلَيكَ مِن جَهلي ، وأستَوهِبُكَ سوءَ فِعلي. (2)ز _ الاِستِعاذَةُ مِنَ الجَهلِ4430.سنن الدارمى ( _ به نقل از ابن عمر _ ) سنن النسائي عن أمّ سلمة :إنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله كانَ إذا خَرَجَ مِن بَيتِهِ قالَ : باسمِ اللّهِ ، رَبِّ أعوذُ بِكَ مِن أن أزِلَّ ، أو أضِلَّ ، أو أظلِمَ أو اُظلَمَ ، أو أجهَلَ أو يُجهَلَ عَلَيَّ. (3)4431.امام على عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :اللّهُمَّ إنّي . . . أعوذُ بِكَ مِنَ الجَهلِ وَالهَزلِ ، ومِن شَرِّ القَولِ وَالفِعلِ. (4)4432.امام على عليه السلام ( _ از دعاى ايشان در روز ششم ماه _ ) عنه عليه السلام :إلهي . . . أعوذُ بِكَ مِن قُوَّتي ، وألوذُ بِكَ مِن جُرأتي ، وأستَجيرُ بِكَ مِن جَهلي ، وأتَعَلَّقُ بِعُرى أسبابِكَ مِن ذَنبي. (5)4433.امام على عليه السلام ( _ از دعاى ايشان در روز ششم ماه _ ) عنه عليه السلام :أعوذُ بِكَ رَبّي أن أشتَرِيَ الجَهلَ بِالعِلمِ كَمَا اشتَرى غَيري ، أو السَّفَهَ بِالحِلمِ. (6)4434.امام زين العابدين عليه السلام ( _ از دعاى ايشان براى عافيت _ ) الإمام الصادق عليه السلام :اللّهُمَّ بِكَ نُمسي وبِكَ نُصبِحُ ، وبِكَ نَحيا ، وبِكَ نَموتُ ، وإلَيكَ نَصيرُ ، وأعوذُ بِكَ مِن أن أذِلَّ أو اُذَلَّ ، أو أضِلَّ أو اُضَلَّ ، أو أظلِمَ أو اُظلَمَ ، أو أجهَلَ أو يُجهَلَ عَلَيَّ. (7) .
ص: 101
4435.امام زين العابدين عليه السلام ( _ در دعاى ايشان _ ) امام باقر عليه السلام :آنچه مى دانيد، بگوييد و آنچه را نمى دانيد ، [ درباره اش ]بگوييد : خداوند، داناتر است .و _ عذرخواهى از نادانى4437.عنه عليه السلام :امام زين العابدين عليه السلام :بار خدايا! از تو به سبب نادانى ام ، عذر مى خواهم و به خاطر كارهاى زشتم، طلب بخشش دارم .ز _ به خدا پناه بردن از نادانى4439.الإمام الهادي عليه السلام ( _ في قُنوتِهِ _ ) سنن النسائى_ به نقل از اُمّ سلمه _: پيامبر خدا ، هر گاه از خانه بيرون مى رفت ، مى گفت : «به نام خدا . پروردگارا! به تو پناه مى برم از اين كه بلغزم يا گم راه شوم ، ستم كنم يا مورد ستم واقع شوم ، و يا ندانم يا مورد آزار نادان قرار گيرم».4440.الإمام المهدي عليه السلام ( _ فِي الدُّعاءِ _ ) امام على عليه السلام :بار خدايا! . . . به تو پناه مى برم از نادانى و بيهودگى، و از سخن و رفتار زشت .4437.امام زين العابدين عليه السلام :امام على عليه السلام :خدايا! . . . از توانايى ام ، به تو پناه مى برم و از جسارتم ، به تو پناهنده مى شوم و به سبب نادانى ام ، از تو پناه مى جويم و از [ عواقب ]گناهانم ، به دستگيره هاى آمرزشت چنگ مى زنم .4438.امام رضا عليه السلام ( _ در دعا _ ) امام على عليه السلام :پروردگارا! از اين كه نادانى را با دانش معامله كنم _ چنان كه ديگران چنين كردند _ يا اين كه ابلهى را به بردبارى بخرم ، به تو پناه مى برم .4439.امام هادى عليه السلام ( _ در قنوتش _ ) امام صادق عليه السلام :بار خدايا! با كمك تو ، صبح و شام مى كنيم و با كمك تو ، زنده مى شويم و مى ميريم ، و به سوى تو باز مى گرديم . به تو پناه مى برم از اين كه خوار كنم يا خوار شوم ، گم راه كنم يا گم راه شوم ، ستم كنم يا مورد ستم واقع شوم، ندانم يا مورد آزار نادان قرار گيرم .
.
ص: 102
4440.امام مهدى عليه السلام ( _ در دعا _ ) الكافي عن عبدالرّحمن بن سيابة :أعطاني أبو عَبدِاللّهِ عليه السلام هذَا الدُّعاءَ :
الحَمدُ للّهِِ وَلِيِّ الحَمدِ وأهلِهِ ومُنتَهاهُ ومَحَلِّهِ . . . وأعوذُ بِكَ مِن أن أشتَرِيَ الجَهلَ بِالعِلمِ ، وَالجَفاءَ بِالحِلمِ ، وَالجَورَ بِالعَدلِ ، وَالقَطيعَةَ بِالبِرِّ ، وَالجَزَعَ بِالصَّبرِ. (1)ح _ الاِستِغفارُ مِنَ الجَهلِ4442.عنه صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ أنَّهُ كانَ يَدعو _: اللّهُمَّ اغفِر لي خَطيئَتي وجَهلي ، وإسرافي في أمري ، وما أنتَ أعلَمُ بِهِ مِنّي ، اللّهُمَّ اغفِر لي هَزلي وجِدّي وخَطايايَ وعَمدي ، وكُلُّ ذلِكَ عِندي. (2)4 / 2ما يَحرُمُ عَلَى الجاهِلِأ _ القَولُ بِغَيرِ عِلمٍالكتاب«وَ تَقُولُونَ بِأَفْوَاهِكُم مَّا لَيْسَ لَكُم بِهِ عِلْمٌ» . (3)
الحديث4447.عنه عليه السلام ( _ عِندَما سُئِل عَن ظَبيٍ دَخَلَ الحَرَمَ _ ) رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن أفتَى النّاسَ بِغَيرِ عِلمٍ كانَ ما يُفسِدُهُ مِنَ الدّينِ أكثَرَ مِمّا يُصلِحُهُ. (4) .
ص: 103
4443.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الكافى_ به نقل از عبد الرحمان بن سيابه _: امام صادق عليه السلام اين دعا را به من [تعليم ]داد : «ستايش، سزاوار خدايى است كه صاحبِ ستايش و اهل آن و نهايت و جايگاه آن است ... . [ خدايا ]از اين كه نادانى را با دانش ، خشونت را با بردبارى ، ستم را با عدل ، قطع دوستى را با نيكى [ به دوستان] و ناشكيبايى را با شكيبايى معامله كنم ، به تو پناه مى برم» .ح _ طلب آمرزش به خاطر نادانى4445.الكافى ( _ به نقل از عبد اللّه بن سنان _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ چنين دعا مى نمود _: بار خدايا! خطا و نادانى و زياده روى ام را در كارهايم و آنچه را تو بدان از من داناترى، بر من ببخشاى. بار خدايا! بر من ببخشاى شوخى و جِدّى و خطا و عمدم را ، كه تمام آنها را مرتكب شده ام .4 / 2آنچه بر نادان حرام استالف _ ندانسته سخن گفتنقرآن«با زبان هايتان ، چيزى را مى گوييد كه بدان علم نداريد» .
حديث4449.امام صادق عليه السلام ( _ درباره اين سخن خداوند عز و جل : {Q} «خدا به كسا ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آن كه ندانسته براى مردم فتوا دهد ، آنچه را از دين تباه مى كند، بيش از آن است كه اصلاح مى كند .
.
ص: 104
4450.بحار الأنوار :عنه صلى الله عليه و آله :مَن أفتَى النّاسَ بِغَيرِ عِلمٍ وهُوَ لا يَعلَمُ النّاسِخَ مِنَ المَنسوخِ ، وَالمُحكَمَ مِنَ المُتَشابِهِ فَقَد هَلَكَ وأهلَكَ. (1)4451.الإمام الصادق عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :مَن أفتَى النّاسَ بِغَيرِ عِلمٍ لَعَنَتهُ مَلائِكَةُ السَّماواتِ وَالأَرضِ. (2)4452.صحيح البخاري عن خبّاب بن الأرت :عنه صلى الله عليه و آله :مَن اُفتِي بِفُتيا غَيرَ ثَبتٍ فَإِنَّما إثمُهُ عَلى مَن أفتاهُ. (3)4451.امام صادق عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :لا تُخبِر بِما لَم تُحِط بِهِ عِلماً. (4)4452.صحيح البخارى ( _ به نقل از خبّاب بن اَرَت _ ) عنه عليه السلام :لا تَقولوا بِما لا تَعرِفونَ ، فَإِنَّ أكثَرَ الحَقِّ فيما تُنكِرونَ. (5)4453.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الإمام زين العابدين عليه السلام :اللّهُمَّ إنّي أعوذُ بِكَ مِن... أن نَعضُدَ ظالِماً... أو نَقولَ فِي العِلمِ بِغَيرِ عِلمٍ. (6)4454.الإمام عليّ عليه السلام :الإمام الباقر عليه السلام :مَن أفتَى النّاسَ بِغَيرِ عِلمٍ ولا هُدًى مِنَ اللّهِ لَعَنَتهُ مَلائِكَةُ الرَّحمَةِ ومَلائِكَةُ العَذابِ ، ولَحِقَهُ وِزرُ مَن عَمِلَ بِفُتياهُ. (7) .
ص: 105
4453.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آن كه ندانسته براى مردم فتوا دهد ، در حالى كه ناسخ و منسوخ ، و محكم و متشابه را نمى داند ، هلاك مى شود و هلاك مى گرداند .4454.امام على عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آن كه ندانسته براى مردم فتوا دهد، فرشتگان آسمان ها و زمين ، او را نفرين مى كنند .4455.الإمام عليّ عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آن كه فتوايى تحقيق نشده به وى داده شود ، همانا گناهش به گردن كسى است كه فتوا داده است .4455.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :از آنچه بر آن آگاه نيستى ، خبر مده .4456.الإمام عليّ عليه السلام :امام على عليه السلام :درباره آنچه نمى شناسيد ، چيزى بر زبان مرانيد ؛ زيرا بيشترين حقيقت، در چيزهايى است كه انكار مى كنيد .4457.عنه عليه السلام :امام زين العابدين عليه السلام :بار خدايا! به تو پناه مى برم از اين كه ... به ستمگرى يارى رسانيم ... يا در مسائل علمى ، سخنى ندانسته بر زبان آوريم .4456.امام على عليه السلام :امام باقر عليه السلام :آن كه براى مردم از روى ناآگاهى و بدون هدايتى الهى ، فتوا دهد ، فرشتگانِ رحمت و فرشتگانِ عذاب، او را نفرين مى كنند ، و عقوبت كسانى كه بدان فتوا عمل كنند، به او مى رسد . .
ص: 106
ب _ إنكارُ ما يَجهَلُالكتاب«بَلْ كَذَّبُواْ بِمَا لَمْ يُحِيطُواْ بِعِلْمِهِ» . (1)
الحديث4460.الكافي عن سدير :الإمام عليّ عليه السلام_ في وَصِيَّتِهِ لاِبنِهِ الحَسَنِ عليه السلام _: إنَّ الجاهِلَ مَن عَدَّ نَفسَهُ بِما جَهِلَ مِن مَعرِفَةِ العِلمِ عالِماً وبِرَأيِهِ مُكتَفِياً ، فَما يَزالُ لِلعُلَماءِ مُباعِدا وعَلَيهِم زارِياً ، ولِمَن خالَفَهُ مُخَطِّئاً ، ولِما لَم يَعرِف مِنَ الأُمورِ مُضَلِّلاً ، فَإِذا وَرَدَ عَلَيهِ مِنَ الاُمورِ ما لَم يَعرِفهُ أنكَرَهُ وكَذَّبَ بِهِ وقالَ بِجَهالَتِهِ : ما أعرِفُ هذا ، وما أراهُ كانَ ، وما أظُنُّ أن يَكونَ ، وأنّى كانَ ؟ وذلِكَ لِثِقَتِهِ بِرَأيِهِ وقِلَّةِ مَعرِفَتِهِ بِجَهالَتِهِ .
فَما يَنفَكُّ بِما يَرى مِمّا يَلتَبِسُ عَلَيهِ رَأيُهُ مِمّا لا يَعرِفُ لِلجَهلِ مُستَفيداً ، ولِلحَقِّ مُنكِراً ، وفِي الجَهالَةِ مُتَحَيِّراً ، وعَن طَلَبِ العِلمِ مُستَكبِراً. (2)4459.دعائم الإسلام :عنه عليه السلام :مَن جَهِلَ شَيئاً عاداهُ. (3)4460.الكافى ( _ به نقل از سدير _ ) عنه عليه السلام :قُلتُ أربَعاً أنزَلَ اللّهُ تَعالى تَصديقي بِها في كِتابِهِ:
قُلتُ: المَرءُ مَخبوءٌ تَحتَ لِسانِهِ فَإِذا تَكَلَّمَ ظَهَرَ ، فَأَنزَلَ اللّهُ تَعالى: «وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِى لَحْنِ الْقَوْلِ». (4)
قُلتُ : مَن جَهِلَ شَيئاً عاداهُ ، فَأَنزَلَ اللّهُ : «بَلْ كَذَّبُواْ بِمَا لَمْ يُحِيطُواْ بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ» . قُلتُ : قَدرُ _ أو قالَ: _ قيمَةُ كُلِّ امرِىًءما يُحسِنُ ، فَأَنزَلَ اللّهُ في قِصَّةِ طالوتَ: «إنَّ اللَّهَ اصْطَفَ_ل_هُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِى الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ». (5)
قُلتُ : القَتلُ يُقِلُّ القَتلَ، فَأَنزَلَ اللّهُ: «وَ لَكُمْ فِى الْقِصَاصِ حَيَوةٌ يَ_أُوْلِى الْأَلْبَ_بِ» (6) . (7) .
ص: 107
ب _ انكار كردن آنچه نمى داندقرآن«بلكه چيزى را دروغ شمردند كه به دانش آن ، احاطه نداشتند» .
حديث4462.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام_ در سفارش به فرزندش حسن عليه السلام _: به راستى كه نادان، كسى است كه خود را در آنچه نمى داند ، دانا شمرد و به انديشه و رأى خويش، اكتفا ورزد ، و هميشه از عالمان ، دورى گزيند و آنان را نكوهش كند ، و آن كه را با او مخالفت ورزد ، خطاكار قلمداد كند ، و هر چيزى را نمى شناسد ، گم راه كننده معرفى نمايد ؛ پس هر زمان كه بر او چيزى عرضه شود كه آن را نمى شناسد، انكار كند و دروغ شمرَد و از روى نادانى بگويد : اين را نمى شناسم و گمان نكنم در گذشته وجود داشته يا اين كه در آينده محقّق گردد . اين همه ، بر پايه اعتماد به انديشه خويش و شناخت اندك از نادانى خويش است.
در نتيجه ، به دليل خوددانابينى خيالى، (1) پيوسته از نادانى ، بهره مى برد و منكِر حقيقت مى گردد و در نادانىِ خويش سرگردان مى شود و از طلب دانش، سر باز مى زند .4463.الاحتجاج :امام على عليه السلام :آن كه چيزى را نداند، با آن دشمنى مى ورزد .4464.الإمام عليّ عليه السلام :امام على عليه السلام :چهار چيز گفتم كه خداوند در كتابش مرا تصديق كرد :
گفتم : «آدمى ، به زير زبانش پنهان است و هر گاه سخن بگويد، آشكار مى شود». پس خداوند فرمود : «آنان را از چگونگى سخن گفتن مى شناسى» .
گفتم : «آن كه چيزى را نداند ، با آن دشمنى مى كند» . خداوند فرمود : «بلكه
آنچه را كه به دانش آن احاطه پيدا نكردند و هنوز تأويلش به آنان نرسيده است، دروغ شمردند» .
گفتم : «ارزش هر كسى ، به كارى است كه به نيكى از عهده اش بر آيد» . خداوند در داستان طالوت فرمود : «خداوند ، او را برگزيد و او را زيادتى در دانش و جسم بخشيد» .
گفتم : «كُشتن ، كُشتن را كَم مى كند» . خداوند فرمود : «براى شما در قصاص كردن، زندگى است ، اى خردمندان!» .
.
ص: 108
4465.الإمام الصادق عليه السلام ( _ في ذِكرِ جُنودِ العَقلِ وَالجَهلِ _ ) عنه عليه السلام :لَو حَدَّثتُكُم ما سَمِعتُ مِن فَمِ أبِي القاسِمِ صلى الله عليه و آله لَخَرَجتُم مِن عِندي وأنتُم تَقولونَ : إنَّ عَلِيًّا مِن أكذَبِ الكَذّابينَ وأفسَقِ الفاسِقينَ ، قالَ تَعالى : «بَلْ كَذَّبُواْ بِمَا لَمْ يُحِيطُواْ بِعِلْمِهِ». (1)4466.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الإمام الصادق عليه السلام :إنَّ اللّهَ خَصَّ عِبادَهُ بِآيَتَينِ مِن كِتابِهِ : ألاّ يَقولوا حَتّى يَعلَموا ، ولا يَرُدّوا ما لَم يَعلَموا ، وقالَ عز و جل : «ألَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِم مِّيثَ_قُ الْكِتَ_بِ أن لاَّ يَقُولُواْ عَلَى اللَّهِ إلاَّ الْحَقَّ» (2) وقالَ : «بَلْ كَذَّبُواْ بِمَا لَمْ يُحِيطُواْ بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ» . (3)راجع: ص 12 (عداوة العلم والعالم) .
4 / 3ما مُدِحَ مِنَ الجَهلِ4466.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :رُبَّ جاهِلٍ نَجاتُهُ جَهلُهُ. (4) .
ص: 109
4467.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :اگر آنچه را از زبان پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم ، برايتان بگويم ، از نزد من خارج مى شويد، در حالى كه مى گوييد : به راستى كه على، دروغگوترين دروغگويان و بدكارترينِ بدكاران است . خداوند متعال فرمود : «بلكه چيزى را دروغ شمرند كه به دانش آن ، احاطه نداشتند» .4468.عنه صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :خداوند، بندگانش را به دو آيه از كتابش اختصاص داده است كه بر زبان نياورند، تا [ آن گاه كه] بدانند ، و انكار نكنند، آنچه را نمى دانند . خداوند عز و جلفرمود : «آيا از آنان، پيمان كتاب [آسمانى] گرفته نشده كه جز به حق، درباره خدا سخن نگويند» و فرمود : «بلكه آنچه را كه به دانش آن ، احاطه پيدا نكردند و هنوز تأويلش به آنان نرسيده است ، دروغ شمردند» .ر . ك : ص 13 (دشمنى با دانش و دانشمند ).
4 / 3نادانىِ پسنديده4472.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :چه بسا نادانى كه نجاتش در نادانى اوست !
.
ص: 110
4468.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :رُبَّ جَهلٍ أنفَعُ مِن علم. (1)4469.امام على عليه السلام :عنه عليه السلام :شَرُّ العِلمِ ما أفسَدتَ بِهِ رَشادَكَ. (2)4470.معانى الأخبار ( _ به نقل از اباصلت هروى _ ) تاريخ دمشق عن إبراهيم بن محمّد بن عرفة :أنشَدَني أحمَدُ بنُ يَحيى ثَعلَبُ ، وذَكَرَ أنَّهُ لِعَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام :
لَئِن كُنتُ مُحتاجًا إلَى الحِلمِ (3) إنَّني
إلَى الجَهلِ فيبَعضِ الأَحايينِ أحوَجُ وما كُنتُ أرضَى الجَهلَ خِدنًا وصاحِبًا
ولكِنَّني أرضى بِهِ حينَ أحوَجُ ولي فَرَسٌ لِلحِلمِ بِالحِلمِ مُلجَمٌ
ولي فَرَسٌ لِلجَهلِ بِالجَهلِ مُسرَجُ فَمَن شاءَ تَقويمي فَإِنّي مُقَوَّمٌ
ومَن شاءَ تَعويجي فَإِنّي مُعَوَّجُ (4)4471.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _: اِثنانِ يَهونُ عَلَيهِما كُلُّ شَيءٍ : عالِمٌ عَرَفَ العَواقِبَ ، وجاهِلٌ يَجهَلُ ما هُوَ فيهِ. (5)4472.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام_ أيضاً _: إذا كانَ العَقلُ تِسعَةَ أجزاءٍ اِحتاجَ إلى جُزءٍ مِن جَهلٍ لِيُقدِمَ بِهِ صاحِبُهُ عَلَى الاُمورِ ، فَإِنَّ العاقِلَ أبَداً مُتَوانٍ (6) مُتَرَقِّبٌ مُتَخَوِّفٌ. (7)4473.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام الحسين عليه السلام :لَو عَقَلَ النّاسُ وتَصَوَّرُوا المَوتَ بِصورَتِهِ لَخَرِبَتِ الدُّنيا. (8)4474.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام العسكريّ عليه السلام :لَو عَقَلَ أهلُ الدُّنيا خَرِبَت. (9) .
ص: 111
4475.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :چه بسا نادانى اى كه از دانايى ، سودمندتر است .4476.صحيح البخاري عن أبي جمرَةَ [نصر بن عمران الضبعي]امام على عليه السلام :بدترين دانايى ، آن است كه هدايت خود را بدان تباه سازى.4473.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :تاريخ دمشق_ به نقل از ابراهيم بن محمّد بن عرفه _: احمد بن يحيى ثعلب ، اين شعر را برايم خواند و يادآور شد كه از على بن ابى طالب عليه السلام است :
اگر به بردبارى نياز داشته باشم
به درستى كه در پاره اى وقت ها به نادانى نيازمندترم .من «نادانى» را به عنوان دوست و همنشين نمى پسندم
ليكن براى هنگام نيازمندى ، آن را مى پسندم .مرا مَركبى است براى بردبارى كه با بردبارى، افسار شده
و مَركبى است براى نادانى كه با نادانى، زين شده است .هر كس استوارى مرا مى خواهد، من استوارم
و هر كس كجى مرا مى خواهد ، من كجم .4474.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: دو كس، هر چيزى برايشان آسان است : دانايى كه پايان كارها را مى داند و نادانى كه آنچه را در آن است ، نمى داند .4475.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: اگر خرد، نُه قسمت باشد ، به يك قسمت نادانى [ نيز] نياز دارد تا خردمند به كارها اقدام كند ؛ زيرا خردمند، هميشه سهل انگار و مراقب و ترسان است .4476.صحيح البخارى ( _ به نقل از ابو جمره نصر بن عمران ضبعى _ ) امام حسين عليه السلام :اگر مردم تعقّل مى كردند و مرگ را به صورت واقعى ، تصوّر مى نمودند ، دنيا ويرانه مى شد.4477.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام عسكرى عليه السلام :اگر همه اهل دنيا خردمند مى شدند ، دنيا ويران مى گشت . .
ص: 112
4478.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام الصادق عليه السلام_ لِلمُفَضَّلِ بنِ عُمَرَ _: ولَو كانَ المَولودُ يولَدُ فَهِماً عاقِلاً لأَنكَرَ العالَمَ عِندَ وِلادَتِهِ ، ولَبَقِيَ حَيرانَ تائِهَ العَقلِ إذا رَأى ما لَم يَعرِف ، ووَرَدَ عَلَيهِ ما لَم يَرَ مِثلَهُ مِنِ اختِلافِ صُوَرِ العالَمِ مِنَ البَهائِمِ وَالطَّيرِ إلى غَيرِ ذلِكَ ، مِمّا يُشاهِدُهُ ساعَةً بَعدَ ساعَةٍ ويَوماً بَعدَ يَومٍ ، وَ اعتَبِر ذلِكَ بِأَنَّ مَن سُبِيَ مِن بَلَدٍ إلى بَلَدٍ ، وهُوَ عاقِلٌ يَكونُ كَالوالِهِ الحَيرانِ ، فَلا يُسرِعُ في تَعَلُّمِ الكَلامِ وقَبولِ الأَدَبِ ، كَما يُسرِعُ الَّذي يُسبى صَغيراً غَيرَ عاقِلٍ ، ثُمَّ لَو وُلِدَ عاقِلاً كانَ يَجِدُ غَضاضَةً إذا رَأى نَفسَهُ مَحمولاً مُرضَعاً مُعَصَّباً بِالخِرَقِ مُسَجّىً فِي المَهدِ؛ لِأَنَّهُ لا يَستَغني عَن هذا كُلِّهِ لِرِقَّةِ بَدَنِهِ ورُطوبَتِهِ حينَ يولَدُ ، ثُمَّ كانَ لا يوجَدُ لَهُ مِنَ الحَلاوَةِ وَالوَقعِ مِنَ القُلوبِ ما يوجَدُ لِلطِّفلِ ، فَصارَ يَخرُجُ إلَى الدُّنيا غَبِيّاً غافِلاً عَمّا فيهِ أهلُهُ فَيَلقَى الأَشياءَ بِذِهنٍ ضَعيفٍ ومَعرِفَةٍ ، ناقِصَةٍ ثُمَّ لا يَزالُ يَتَزايَدُ فِي المَعرِفَةِ قَليلاً قَليلاً وشَيئاً بَعدَ شَيءٍ وحالاً بَعدَ حالٍ ، حَتّى يَألَفَ الأَشياءَ ويَتَمَرَّنَ ويَستَمِرَّ عَلَيها ، فَيَخرُجُ مِن حَدِّ التَّأَمُّلِ لَها وَالحَيرَةِ فيها إلَى التَّصَرُّفِ وَالاِضطِرابِ إلَى المَعاشِ بِعَقلِهِ وحيلَتِهِ ، وإلَى الاِعتِبارِ وَالطّاعَةِ وَالسَّهوِ وَالغَفلَةِ وَالمَعصِيَةِ .
وفي هذا أيضاً وُجوهٌ اُخَرُ ؛ فَإِنَّهُ لَو كانَ يولَدُ تامَّ العَقلِ مُستَقِلاًّ بِنَفسِهِ ، لَذَهَبَ مَوضِعُ حَلاوَةِ تَربِيَةِ الأَولادِ وما قُدِّرَ أن يَكونَ لِلوالِدَينِ فِي الاِشتِغالِ بِالوَلَدِ مِنَ المَصلَحَةِ ، وما يوجِبُ تَربِيَةً لِلآباءِ عَلَى الأَبناءِ مِنَ المُكَلَّفاتِ بِالبِرِّ وَالعَطفِ عَلَيهِم عِندَ حاجَتِهِم إلى ذلِكَ مِنهُم ، ثُمَّ كانَ الأَولادُ لا يَألَفُونَ آباءَهُم ولا يَألَفُ الآباءُ أبنَاءَهُم ؛ لِأَنَّ الأَولادَ كانوا يَستَغنونَ عَن تَربِيَةِ الآباءِ وحِياطَتِهِم فَيَتَفَرَّقونَ عَنهُم حينَ يولَدونَ ، فَلا يَعرِفُ الرَّجُلُ أباهُ واُمَّهُ ، ولا يَمتَنِعُ مِن نِكاحِ اُمِّهِ واُختِهِ وذَواتِ المَحارِمِ مِنهُ إذا كانَ لا يَعرِفُهُنَّ ، وأقَلُّ ما في ذلِكَ مِنَ القَباحَةِ ، بَل هُوَ أشنَعُ وأعظَمُ وأفظَعُ
وأقبَحُ وأبشَعُ لَو خَرَجَ المَولودُ مِن بَطنِ اُمِّهِ ، وهُوَ يَعقِلُ أن يَرى مِنها ما لا يَحِلُّ لَهُ ولا يُحسِنُ بِهِ أن يَراهُ ، أفَلا تَرى كَيفَ اُقيمَ كُلُّ شَيءٍ مِنَ الخِلقَةِ عَلى غايَةِ الصَّوابِ وخَلا مِنَ الخَطَاَءدَقيقُهُ وجَليلُهُ؟!
تَأَمَّلِ الآنَ _ يا مُفَضَّلُ _ ما سُتِرَ عَنِ الإِنسانِ عِلمُهُ مِن مُدَّةِ حَياتِهِ ؛ فَإِنَّهُ لَو عَرَفَ مِقدارَ عُمُرِهِ وكانَ قَصيرَ العُمُرِ لَم يَتَهَنَّأ بِالعَيشِ مَعَ تَرَقُّبِ المَوتِ وتَوَقُّعِهِ لِوَقتٍ قَد عَرَفَهُ ، بَل كانَ يَكونُ بِمَنزِلَةِ مَن قَد فَني مالُهُ أو قارَبَ الفَناءَ فَقَدِ استَشعَرَ الفَقرَ وَالوَجَلَ مِن فَناءِ مالِهِ وخَوفِ الفَقرِ ، عَلى أنَّ الَّذي يَدخُلُ عَلَى الإِنسانِ مِن فَناءِ العُمُرِ أعظَمُ مِمّا يَدخُلُ عَلَيهِ مِن فَناءِ المالِ ؛ لِأَنَّ مَن يَقِلُّ مالُهُ يَأمُلُ أن يُستَخلَفَ مِنهُ فَيَسكُنَ إلى ذلِكَ ، ومَن أيقَنَ بِفَناءِ العُمُرِ استَحكَمَ عَلَيهِ اليَأسُ وإن كانَ طَويلَ العُمُرِ ، ثُمَّ عَرَفَ ذلِكَ وَثِقَ بِالبَقاءِ وَانهَمَكَ فِي اللَّذّاتِ وَالمَعاصي ، وعَمِلَ عَلى أنَّهُ يَبلُغُ مِن ذلِكَ شَهوَتَهُ ، ثُمَّ يَتوبُ في آخِرِ عُمُرِهِ ، وهذا مَذهَبٌ لا يَرضاهُ اللّهُ مِن عِبادِهِ ولا يَقبَلُهُ . . .
فَإِن قُلتَ : أوَلَيسَ قَد يُقيمُ الإِنسانُ عَلَى المَعصِيَةِ حيناً ، ثُمَّ يَتوبُ فَتُقبَلُ تَوبَتُهُ ؟!
قُلنا : إنَّ ذلِكَ شَيءٌ يَكونُ مِنَ الإِنسانِ لِغَلَبَةِ الشَّهَواتِ وتَركِهِ مُخالَفَتَها مِن غَيرِ أن يُقَدِّرَها في نَفسِهِ ويَبنِيَ عَلَيهِ أمرَهُ فَيَصفَحُ اللّهُ عَنهُ ويَتَفَضَّلُ عَلَيهِ بِالمَغفِرَةِ ، فَأَمّا مَن قَدَّرَ أمرَهُ عَلى أن يَعصِيَ ما بَدا لَهُ ، ثُمَّ يَتوبَ آخِرَ ذلِكَ فَإِنَّما يُحاوِلُ خَديعَةَ مَن لا يُخادَعُ بِأَن يَتَسَلَّفَ التَّلَذُّذَ فِي العاجِلِ ويَعِدَ ويُمَنِّيَ نَفسَهُ التَّوبَةَ فِي الآجِلِ ، ولِأَنَّهُ لا يَفي بِما يَعِدُ مِن ذلِكَ فَإِنَّ النُّزوعَ مِنَ التَّرَفُّهِ وَالتَّلَذُّذِ ومُعاناةِ التَّوبَةِ _ ولا سِيَّما عِندَ الكِبَرِ وضَعفِ البَدَنِ _ أمرٌ صَعبٌ ، ولا يُوئنُ عَلَى الإِنسانِ مَعَ مُدافَعَتِهِ بِالتَّوبَةِ أن يُرهِقَهُ المَوتُ فَيَخرُجَ مِنَ الدُّنيا غَيرَ تائِبٍ ، كَما قَد يَكونُ عَلَى الواحِدِ دَينٌ إلى أجَلٍ
وقَد يَقدِرُ عَلى قَضائِهِ ، فَلا يَزالُ يُدافِعُ بِذلِكَ حَتّى يَحِلَّ الأَجَلُ وقَد نَفِدَ المالُ فَيَبقَى الدَّينُ قائِماً عَلَيهِ . فَكانَ خَيرُ الأَشياءِ لِلإِنسانِ أن يُستَرَ عَنهُ مَبلَغُ عُمُرِهِ ، فَيَكونَ طولَ عُمُرِهِ يَتَرَقَّبُ المَوتَ ، فَيَترُكَ المَعاصِيَ ويُوئرَ العَمَلَ الصّالِحَ .
فَإِن قُلتَ : وها هُوَ الآنَ قَد سُتِرَ عَنهُ مِقدارُ حَياتِهِ ، وصارَ يَتَرَقَّبُ المَوتَ في كُلِّ ساعَةٍ ، يُقارِفُ الفَواحِشَ ويَنتَهِكُ المَحارِمَ !
قُلنا : إنَّ وَجهَ التَّدبيرِ في هذَا البابِ هُوَ الَّذي جَرى عَلَيهِ الأَمرُ فيهِ ، فَإِن كانَ الإِنسانُ مَعَ ذلِكَ لا يَرعَوي ولا يَنصَرِفُ عَنِ المَساوىَ فَإِنَّما ذلِكَ مِن مَرَحِهِ ومِن قَساوَةِ قَلبِهِ لا مِن خَطَاًءفِي التَّدبيرِ ؛ كَما أنَّ الطَّبيبَ قَد يَصِفُ لِلمَريضِ ما يَنتَفِعُ بِهِ ، فَإِن كانَ المَريضُ مُخالِفاً لِقَولِ الطَّبيبِ لا يَعمَلُ بِما يَأمُرُهُ ولا يَنتَهي عَمّا يَنهاهُ عَنهُ لَم يَنتَفِع بِصِفَتِهِ ، ولَم يَكُنِ الإِساءَةُ في ذلِكَ لِلطَّبيبِ ، بَل لِلمَريضِ حَيثُ لَم يَقبَل مِنهُ . ولَئِن كانَ الإِنسانُ مَعَ تَرَقُّبِهِ لِلمَوتِ كُلَّ ساعَةٍ لا يَمتَنِعُ عَنِ المَعاصي فَإِنَّهُ لَو وَثِقَ بِطولِ البَقاءِ كانَ أحرى بِأَن يَخرُجَ إلَى الكَبائِرِ الفَظيعَةِ ، فَتَرَقُّبُ المَوتِ عَلى كُلِّ حالٍ خَيرٌ لَهُ مِنَ الثِّقَةِ بِالبَقاءِ ، ثُمَّ إنَّ تَرَقُّبَ المَوتِ وإن كانَ صِنفٌ مِنَ النّاسِ يَلهَونَ عَنهُ ولا يَتَّعِظونَ بِهِ ، فَقَد يَتَّعِظُ بِهِ صِنفٌ آخَرُ مِنهُم ويَنزَعونَ عَنِ المَعاصي ، ويُوئرونَ العَمَلَ الصّالِحَ ، ويَجودونَ بِالأَموالِ وَالعَقائِلِ النَّفيسَةِ فِي الصَّدَقَةِ عَلَى الفُقَراءِ وَالمَساكينِ ، فَلَم يَكُن مِنَ العَدلِ أن يُحرَمَ هؤلاءِ الاِنتِفاعَ بِهذِهِ الخَصلَةِ لِتَضييعِ اُولئِكَ حَظَّهُم مِنها. (1) .
ص: 113
4479.الإمام عليّ عليه السلام :امام صادق عليه السلام_ خطاب به مفضّل بن عمر _: اگر كودك ، دانا و خردمند زاده مى شد ، به هنگام ولادت ، جهان را انكار مى كرد و سرگردان مى ماند ؛ چرا كه چيزهايى را مى ديد كه نمى شناخت و از شگفتى هاى جهان (از قبيل : حيوانات و پرندگان) امورى بر او عرضه مى گشت كه پيش از آن ، نديده بود كه لحظه به لحظه و روز به روز مى ديد. براى مثال، اگر آدمى خردمند را از شهرى به اسيرى بگيرند و به شهر ديگر ببرند ، او سرگردان مى ماند و نمى تواند به سرعت ، زبان آنان را بياموزد و فرهنگ و آداب و رسوم آنان را بپذيرد ، بر خلاف كودك نادانى كه به اسارت برده مى شود ، كه به سرعت ، امور تازه را مى آموزد .
از سوى ديگر، اگر كودك ، خردمند زاده مى شد، احساس شرم و خوارى مى كرد ؛ زيرا مى ديد كه او را بغل مى كنند ، شير مى دهند ، او را قنداق مى كنند و در گهواره مى گذارند ، با اين كه كودك به آنها نيازمند است ؛ چرا كه به هنگام ولادت جسمى ناتوان دارد. همچنين شيرينى كودكانه را براى اطرافيان نداشت.
از اين رو ، كودك ، غافل و نادان به دنيا مى آيد و با درك ضعيف و آگاهى اندك ، با امور برخورد مى كند و اندك اندك ، دانش او افزايش مى يابد تا با جهان بيرون انس مى گيرد و با تمرين و انس گرفتن از تأمل و حيرت به دخل و تصرّف در جهان مى پردازد و با عقل و تدبير ، وارد عرصه زندگى مى شود. و گرفتار اطاعت و عصيان ، غفلت و پند گرفتن مى شود.
از سوى ديگر ، اگر كودك خردمند زاده مى شد ، شيرينى تربيت فرزند ، از ميان مى رفت و در پرداختن پدر و مادر به فرزندان ، مصلحتى نبود ، چنان كه زحمت و مهربانى اى در ميان نبود. بنا بر اين ، فرزندان با پدران ، انس نمى گرفتند و پدران نيز با فرزندان؛ زيرا فرزندان ، نيازى به تربيت پدران و نگهدارى آنان نداشتند و بدين جهت ، به هنگام تولّد ، از پدران جدا مى شدند . در اين صورت ، كسى پدر و مادر خود را نمى شناخت و از ازدواج با محارم پروا نداشت؛ زيرا آنان را نمى شناخت. و از همه زشت تر و ناپسندتر ، اين كه: كودك خردمند ، از مادر
متولّد مى گردد ، در حالى كه همه چيز را مى بيند و مى فهمد . حال ، نمى فهمى چگونه همه چيزِ آفرينش ، در نهايت درستى است و بزرگ و كوچك عالم ، از خطا به دور است؟ اى مفضّل ! در آنچه آگاهى اش از آدمى پوشيده شده است (از قبيل: مدّت زندگانى) ، بينديش؛ زيرا اگر انسان از اندازه عمرش باخبر مى شد و زندگى كوتاهى داشت، با ترس از مرگ _ كه زمانش را مى دانست _ زندگى ، ناگوار بود؛ بلكه مانند كسى مى شد كه سرمايه اش از كف رفته يا رو به فناست ، كه چنين شخصى، تنگ دستى و ترس از كف دادن سرمايه و هراس از تنگ دستى را احساس مى كند ، با آن كه ناگوارى اى كه از پايان يافتن عمر به آدمى مى رسد، بيش از ناگوارى نابودى سرمايه است ؛ چرا كه انسانى كه ثروتش كم مى شود، اميد جايگزين شدن آن را دارد و با اين اميد، آرامش مى يابد ؛ امّا كسى كه به نابودىِ عمر[ ش] يقين دارد ، يأس بر او مستولى مى گردد .
امّا اگر عمرش طولانى مى بود و بدان آگاه مى شد ، به بقا اعتماد پيدا مى كرد و غرق در لذّت ها و گناهان مى شد و بر اين ديدگاه ، عمل مى كرد كه به لذّت هايش مى رسد، آن گاه در پايان عمر ، توبه مى كند . و اين ، روشى است كه خداوند، آن را براى بندگان نمى پسندد و نمى پذيرد .
اگر بگويى : «آيا چنين نيست كه گاهى انسان، مدّتى معصيت مى كند و سپس توبه مى نمايد و توبه اش پذيرفته مى شود ؟»، مى گوييم : اين، از آن روست كه شهوت بر انسان غالب شده است، بدون اين كه آن را با برنامه ريزى انجام دهد و كارش را بر آن بنا كند . از اين رو، خداوند ، گذشت مى كند و با آمرزش ، بر او تفضّل مى نمايد ؛ امّا كسى كه زندگى را بر اين بنا نهاده كه معصيت كند و در پايان عمر ، توبه كند ، در پى فريفتنِ كسى است كه فريفته نمى شود ، و تلاش مى كند از لذّت هاى نقد ، بهره ببرد و به خود وعده مى دهد كه در آينده، توبه خواهد كرد ، كه البته به وعده وفا نخواهد نمود ؛ زيرا رها شدن از رفاه و لذّت ، و انجام دادن توبه، بويژه در پيرى و ناتوانى بدن ، امرى بس دشوار است، و براى انسان، اين خطر هست كه با پس انداختن توبه ، مرگش فرا رسد و بدون توبه از دنيا خارج
شود . [اين شخص،] مانند كسى است كه بِدِهى مدّتدار، بر عهده اوست و توان بازپرداخت بدهى اش را دارد ؛ ولى هميشه آن را به تأخير مى اندازد تا زمان پرداخت فرا رسد ؛ امّا [ بى اختيار،] سرمايه، از دست مى رود و قرض ، بر گردنش باقى مى ماند .
پس براى انسان ، بهتر ، آن است كه اندازه عمر خود را نداند و در تمام مدت، از مرگ هراس داشته باشد تا از گناهان بپرهيزد و عمل صالح را برگزيند .
اگر بگويى : «اينك نيز كه از مقدار عمر ، باخبر نيست و از مرگ مى هراسد ، هر ساعت ، مرتكب فحشا مى شود و دست به گناه مى زند» ، مى گوييم : تدبير درست، همان است كه اكنون جريان دارد . اگر انسان با اين تدبير ، از گناهان و بدى ها سر باز نمى زند ، اين ، از خوش گذرانى و قساوت قلب اوست، نه از خطاى در تدبير ، همان گونه كه پزشك، گاهى دوايى را براى بيمار ، تجويز مى كند كه سودمند است . حال اگر بيمار بر خلاف دستور پزشك رفتار كند و به امر و نهى او اعتنايى نداشته باشد ، از تجويز پزشك، سود نخواهد برد و البته زيان آن به پزشك بر نمى گردد ؛ بلكه متوجّه بيمار است كه سخن او را نپذيرفته است .
آدمى كه هر ساعت در انتظار مرگ به سر مى برد ، [ ولى] از گناهانْ دست بر نمى دارد ، در صورتى كه به طولانى بودن زندگانى اطمينان داشته باشد ، سزاوارتر است كه مرتكب گناهان بزرگ شود . از اين رو ، در انتظار مرگ بودن، برايش بهتر است از اطمينان به بقا در دنيا.
از اين گذشته، اگر انتظار مرگ براى دسته اى از مردم، سودمند نيست و به لهو و لعب مشغول مى شوند و از آن پند نمى گيرند ، گروهى ديگر پند مى گيرند و از گناهان، كناره گيرى مى كنند و رفتار شايسته را ترجيح مى دهند و اموال و اجناس گران بهاى خود را در انفاق بر فقرا و مساكين ، مصرف كنند . پس ، عادلانه نيست كه اين گروه ، از اين فضيلت ، بهره مند نشوند ، به اين دليل كه گروهى ديگر ، از آن ، بهره مند نمى شوند . .
ص: 114
. .
ص: 115
. .
ص: 116
راجع: ج 3 ص 150 (السؤال عمّا قد يضرّ جوابه) .
.
ص: 117
ر . ك : ج 3 ص 151 (پرسيدن از چيزهايى كه پاسخش زيانبار است) .
.
ص: 118
4 / 4ما يَنبَغي في مُعاشَرَةِ الجاهِلِأ _ السَّلامُ عِندَ المُخاطَبَةِالكتاب«وَ عِبَادُ الرَّحْمَ_نِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَ إذَا خَاطَبَهُمُ الْجَ_هِلُونَ قَالُواْ سَلَ_مًا» . (1)
«وَ إذَا سَمِعُواْ اللَّغْوَ أعْرَضُواْ عَنْهُ وَ قَالُواْ لَنَا أعْمَ__لُنَا وَ لَكُمْ أعْمَ__لُكُمْ سَلَ_مٌ عَلَيْكُمْ لاَ نَبْتَغِى الْجَ_هِلِينَ» . (2)
الحديث4482.الكافى ( _ به نقل از جميل بن درّاج _ ) مسند ابن حنبل عن النّعمان بن مُقرّن :سَبَّ رَجُلٌ رَجُلاً عِندَهُ [ صلى الله عليه و آله ] فَجَعَلَ الرَّجُلُ المَسبوبُ ، يَقولُ : عَلَيكَ السَّلامُ .
قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أما إنَّ مَلَكاً بَينَكُما يَذُبُّ عَنكَ كُلَّما يَشتِمُكَ هذا .
قالَ لَهُ : بَل أنتَ ، وأنتَ أحَقُّ بِهِ ، وإذا قالَ لَهُ : عَلَيكَ السَّلامُ قالَ : لا ، بَل لَكَ ، أنتَ أحَقُّ بِهِ. (3)4483.امام صادق عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام_ في وَصفِ أصحابِهِ _: لَو رَأيتَهُم في نَهارِهِم إذاً لَرَأيتَ قَوماً «يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا » ويَقولونَ لِلنّاسِ حُسناً ، «وَ إذَا خَاطَبَهُمُ الْجَ_هِلُونَ قَالُواْ سَلَ_مًا » ، «وَ إذَا مَرُّواْ بِاللَّغْوِ مَرُّواْ كِرَامًا » . (4)4484.تفسير ابن كثير عن الحسن :الإمام الصادق عليه السلام_ في وَصفِ الشِّيعَةِ _: إن خاطَبَهُم جاهِلٌ سَلَّمُوا ، وإن لَجَأَ إلَيهِم ذُو الحاجَةِ مِنهُم رَحِمُوا ، وعِندَ المَوتِ هُم لا يَحزَنونَ. (5) .
ص: 119
4 / 4رفتار شايسته با نادانالف _ سلام گفتن به هنگام گفتگوقرآن«و بندگانِ خداى رحمان ، كسانى هستند كه بر روى زمين با فروتنى گام بر مى دارند ، و چون نادانانْ آنان را طرف خطاب قرار دهند، به ملايمت ، پاسخ مى گويند» .
«و چون [ سخن] بيهوده اى بشنوند، از آن ، روى بر مى تابند و مى گويند : كردارهاى ما از آنِ ما و كردارهاى شما از آنِ شماست. سلام بر شما ! جوياى [مصاحبت با ]نادانان نيستيم» .
حديث4486.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مسند ابن حنبل_ به نقل از نعمان بن مقرّن _: مردى ، شخصى را در نزد پيامبر صلى الله عليه و آله دشنام مى داد و او در جواب مى گفت: بر تو سلام!
پيامبر صلى الله عليه و آله [ خطاب به فردى كه با سلام ، به دشنام دهنده جواب مى داد، ]فرمود : «آگاه باش! فرشته اى در ميان شما دو نفر است كه از تو دفاع مى كند. هر گاه او تو را دشنام مى دهد و مى گويد : تو چنينى، فرشته مى گويد : تو چنينى؛ بلكه تو سزاوارترى ، و وقتى تو در پاسخ مى گويى : بر تو سلام، [آن فرشته ]مى گويد: نه؛ بلكه تو سزاوار [ سلام] هستى ».4487.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام_ در توصيف يارانش _: اگر آنان را در روز ببينى، آنها را گروهى خواهى يافت كه «بر روى زمين ، با فروتنى گام بر مى دارند» و به نيكى با مردم سخن مى گويند «و اگر نادانان ، آنان را طرف خطاب قرار دهند ، به ملايمت ، پاسخ مى گويند» ، «و اگر به كارى بيهوده برخورد كنند ، با بزرگوارى از آن مى گذرند» .4488.امام صادق عليه السلام :امام صادق عليه السلام_ در توصيف شيعيان _: اگر فرد نادانى، آنان را طرف خطاب قرار دهد، سلام مى كنند ، و اگر نيازمندى به آنان پناه برد، بر او ترحّم مى نمايند . آنان در هنگام مرگ، غمگين نيستند .
.
ص: 120
4489.امام صادق عليه السلام :الأغاني :كانَ إبراهيمُ (1) شَديدَ الاِنحِرافِ عَن عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام ، فَحَدَّثَ المَأمونَ يَوماً أنَّهُ رَأى عَلِيًّا فِي النَّومِ ، فَقالَ لَهُ : مَن أنتَ ؟ فَأَخبَرَهُ أنَّهُ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ ، فَمَشَينا حَتّى جِئنا قَنطَرَةً ، فَذَهَبَ يَتَقَدَّمُني لِعُبورِها فَأَمسَكتُهُ ، وقُلتُ لَهُ : إنَّما أنتَ رَجُلٌ تَدَّعي هذَا الأَمرَ بِإِمرَةٍ ونَحنُ أحَقُّ بِهِ مِنكَ ! فَما رَأيتُ لَهُ فِي الجَوابِ بَلاغَةً كَما يوصَفُ عَنهُ .
فَقالَ : وأيُّ شَيءٍ قالَ لَكَ ؟
فَقالَ : ما زادَني عَلى أن قالَ : سَلاماً سَلاماً !
فَقالَ لَهُ المَأمونُ : قَد وَاللّهِ أجابَكَ أبلَغَ جَوابٍ .
قالَ : وكَيفَ ؟!
قالَ : عَرَّفَكَ أنَّكَ جاهِلٌ لا يُجاوَبُ مِثلُكَ ، قالَ اللّهُ عز و جل : «وَ إذَا خَاطَبَهُمُ الْجَ_هِلُونَ قَالُواْ سَلَ_مًا» .
فَخَجِلَ إبراهيمُ ، وقالَ : لَيتَني لَم اُحَدِّثكَ بِهذَا الحَديثِ. (2)راجع: ج 1 ص 404 ح 528 و 416 ح 582 .
ب _ السُّكوتُ عِندَ المُنازَعَةِ4492.الإمام الباقر عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ موسى عليه السلام لَقِيَ الخِضرَ عليه السلام فَقالَ : أوصِني .
فَقالَ الخِضرُ : . . . يا موسى ، تَفَرَّغ لِلعِلمِ إن كُنتَ تُريدُهُ، فَإِنَّمَا العِلمُ لِمَن تَفَرَّغَ
لَهُ . . . وأعرِض عَنِ الجُهّالِ ، وَاحلُم عَنِ السُّفَهاءِ ، فَإِنَّ ذلِكَ فَضلُ الحُلَماءِ وزَينُ العُلَماءِ ، إذا شَتَمَكَ الجاهِلُ فَاسكُت عَنهُ سَلَماً وجانِبهُ حَزماً ، فَإِنَّ ما بَقِيَ مِن جَهلِهِ عَلَيكَ وشَتمِهِ إيّاكَ أكثَرُ. (3) .
ص: 121
4493.الإمام الصادق عليه السلام :الأغانى :ابراهيم، فرزند خليفه عبّاسى، با امير مؤمنان ، بسيار دشمن بود . روزى به مأمون گفت كه على[ عليه السلام ] را در خواب ديده و از او پرسيده است كه: «كيستى ؟» و وى جواب داده كه على بن ابى طالب است .
[ابراهيم گفت:] مقدارى [ به همراه على عليه السلام ]راه رفتيم تا به پلى رسيديم . خواست زودتر از من عبور كند . او را گرفتم و گفتم : تو ادّعاى فرمان روايى دارى، با آن كه ما شايسته تريم . او در جواب، پاسخى بليغانه ، آن گونه كه او را توصيف مى كنند ، نداد .
مأمون گفت : مگر چه پاسخ داد ؟
ابراهيم گفت : چيزى جز «سلاما سلاما» نگفت .
مأمون گفت: به خدا سوگند، بليغ ترين پاسخ را داده است.
ابراهيم گفت: چه طور ؟!
مأمون گفت : به تو فهمانده كه نادانى و در خور گفتگو نيستى . خداوند عز و جلفرموده است : «چون نادانان آنان را طرف خطاب قرار دهند، مى گويند : سلام!» .
ابراهيم، شرمنده گشت و گفت : كاش اين قصّه را برايت نمى گفتم .ر . ك : ج 1 ص 405 ح 528 و 417 ح 582 .
ب _ سكوت به هنگام نزاع4496.التوحيد عن عمرو بن شمر عن جابر بن يزيد الجعفي عن ( _ في حَديثٍ يَقولُ فيهِ _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :موسى عليه السلام ، خضر عليه السلام را ملاقات كرد و گفت : مرا پند ده . خضر گفت : «اى موسى ! اگر دانش مى خواهى ، خودت را وقف آن ساز ؛ زيرا دانش، از آنِ كسى است كه خود را وقف آن سازد ... ، و از نادانان ، كناره گيرى
كن و در برابر ابلهان، بردبار باش؛ زيرا اين براى بردباران، فضيلت و براى آگاهان، زينت است . اگر نادانى ، تو را دشنام داد، به ملايمت ، سكوت كن و با دورانديشى ، از او دورى كن ؛ زيرا ثوابى كه از نادانى و دشنام او به تو برايت باقى مانده، بيشتر است .
.
ص: 122
4490.الكافى ( _ به نقل از سلام جُعفى _ ) الإمام عليّ عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _: لا تُنازِع جاهِلاً. (1)4491.امام على عليه السلام :عنه عليه السلام :لا تُنازِعِ السُّفَهاءَ ولا تَستَهتِر بِالنِّساءِ ؛ فَإِنَّ ذلِكَ يُزري بِالعُقَلاءِ. (2)4492.امام باقر عليه السلام :الإمام الباقر عليه السلام :النّاسُ رَجُلانِ : مُؤمِنٌ وجاهِلٌ ، فَلا تُؤذِ المُؤمِنَ ، ولا تُجَهِّلِ الجاهِلَ فَتَكونَ مِثلَهُ. (3)ج _ الحِلم4494.امام صادق عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :ثَلاثٌ مَن لَم يَكُنَّ فيهِ لَم يَتِمَّ لَهُ عَمَلٌ : وَرَعٌ يَحجِزُهُ عَن مَعاصِي اللّهِ ، وخُلُقٌ يُداري بِهِ النّاسَ ، وحِلمٌ يَرُدُّ بِهِ جَهلَ الجاهِلِ. (4)4495.كمال الدين ( _ به نقل از ابان بن تغلب _ ) الإمام عليّ عليه السلام :لا تَفضَحوا أنفُسَكُم لِتَشفوا غَيظَكُم ، و إن جَهِلَ عَلَيكُم جاهِلٌ فَليَسَعهُ حِلمُكُم. (5) .
ص: 123
4496.التوحيد ( _ به نقل از عمرو بن شمر ، از جابر بن يزيد جعفى در ) امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: با نادان، نزاع مكن .4497.الإمام الصادق عليه السلام :امام على عليه السلام :با ابلهان، نزاع مكن و دل باخته زنان مشو ؛ زيرا اين خصلت ها ، خردمندان را خوار مى گرداند .4498.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام باقر عليه السلام :مردمان ، دو گروه اند : مؤمن و نادان؛ به مؤمن، آزار مرسان و به نادان ، نسبت نادانى مده، كه مانند او مى شوى .ج _ بردبارى4497.امام صادق عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :سه خصلت است كه اگر در كسى نباشد ، كارى [درست] از او به انجام نمى رسد : تقوايى كه او را از نافرمانى از خداوند ، باز دارد ؛ خُلق و خويى كه با آن با مردم، مدارا كند ؛ و بردبارى اى كه با آن، نادانىِ نادان را پاسخ دهد .4498.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خود را رسوا مسازيد، تا خشمتان را فرو نشانيد . اگر نادانى با شما نادانى كرد، بردبارىِ شما بايد آن را فرا بگيرد .
.
ص: 124
4499.التوحيد ( _ به نقل از اسحاق بن راهويه _ ) عنه عليه السلام_ مِن وَصِيَّتِهِ لاِبنِهِ الحَسَن عليه السلام _: اُوصيكَ بِمَغفِرَةِ الذَّنبِ ، وكَظمِ الغَيظِ ، وصِلَةِ الرَّحِمِ ، وَالحِلمِ عِندَ الجاهِلِ. (1)4500.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :اِحتِمالُ الجاهِلِ صَدَقَةٌ. (2)4501.الإمام الصادق عليه السلام :عنه عليه السلام :المُؤمِنُ حَليمٌ لا يَجهَلُ ، وإن جُهِلَ عَلَيهِ يَحلُمُ. (3)4502.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عيون أخبار الرضا عن موسى بن محمّد المحاربي عن رجل :إنَّ المَأمونَ قالَ لَهُ [أيِ الإِمامِ الرِّضا عليه السلام ] : هَل رُوِّيتَ مِنَ الشِّعرِ شَيئاً ؟
فَقالَ : قَد رُوِّيتُ مِنهُ الكَثيرَ .
فَقالَ : أنشِدني أحسَنَ ما رُوِّيتَهُ فِي الحِلمِ .
فَقالَ عليه السلام :
إذا كانَ دوني مَن بُليتُ بِجَهلِهِ
أبَيتُ لِنَفسي أن تُقابِلَ بِالجَهلِ وإن كانَ مِثلي في مَحَلّي مِنَ النُّهى
أخَذتُ بِحِلمي كَي أجِلَّ عَنِ المِثلِ وإن كُنتُ أدنى مِنهُ فِي الفَضلِ وَالحِجى
عَرَفتُ لَهُ حَقَّ التَّقَدُّمِ وَالفَضلِ
فَقالَ لَهُ المَأمونُ : ما أحسَنَ هذا ، مَن قالَهُ ؟!
فَقالَ : بَعضُ فِتيانِنا. (4)راجع: ج 3 ص 368 (الحلم) .
.
ص: 125
4504.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام_ در سفارش به فرزندش حسن عليه السلام _: سفارش مى كنم تو را به بخشيدن گناه[ ديگران]، فرو خوردن خشم ، ارتباط با خويشاوندان، و بردبارى به هنگام برخورد با نادان .4500.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :تحمّل نادان ، صدقه است .4501.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام :مؤمن، بردبار است و نادانى نمى كند ، و اگر به نادانى با او رفتار شود، بردبارى به خرج مى دهد .4502.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به نقل از موسى بن محمّد محاربى ، از مردى _: مأمون به امام رضا عليه السلام گفت : آيا شعر ، نقل مى كنى؟
فرمود : «بسيار در خاطر دارم» .
گفت : بهترين شعرى كه درباره بردبارى، در خاطر دارى، بيان كن .
امام رضا عليه السلام فرمود :
«اگر به نادانى پايين تر از خود، گرفتار گردم
مانع از آن مى شوم كه نفْسم با نادانى پاسخ دهدو اگر با همتاى خود در خردمندى ، برخورد كنم
بردبارى پيشه مى سازم تا از همانندم ، برتر باشمو اگر با بالاتر از خويش در دانش و خرد، مواجه گردم
براى او حقّ پيشتازى و فضيلت قائل ام» .
مأمون گفت : چه زيباست اين شعر ! چه كسى آن را سروده است ؟
امام عليه السلام فرمود : «برخى جوانان ما» .ر . ك : ج 3 ص 369 (بردبارى) .
.
ص: 126
د _ التَّعليم4505.الإمام عليّ عليه السلام :الإمام الكاظم عليه السلام_ لِهِشامِ بنِ الحَكَمِ _: يا هِشامُ ، تَعَلَّم مِنَ العِلمِ ما جَهِلتَ ، وعَلِّمِ الجاهِلَ مِمّا عُلِّمتَ . عَظِّمِ العالِمَ لِعِلمِهِ ودَع مُنازَعَتَهُ ، وصَغِّرِ الجاهِلَ لِجَهلِهِ ولا تَطرُدهُ ولكِن قَرِّبهُ وعَلِّمهُ. (1)4506.مختصر بصائر الدرجات عن الهيثم بن عروة التميمي :الإمام الصادق عليه السلام :قَرَأتُ في كِتابِ عَلِيٍّ عليه السلام : إنَّ اللّهَ لَم يَأخُذ عَلَى الجُهّالِ عَهداً بِطَلَبِ العِلمِ حَتّى أخَذَ عَلَى العُلَماءِ عَهداً بِبَذلِ العِلمِ لِلجُهّالِ ؛ لِأَنَّ العِلمَ كانَ قَبلَ الجَهلِ. (2)راجع : ج 3 ص 218 (وجوب التعليم) و 230 (فضل التعليم) .
ه _ عَدَمُ الوُثوقِ4506.امام صادق عليه السلام ( _ خطاب به هيثم بن عروه تميمى _ ) الإمام عليّ عليه السلام :كُن بِعَدُوِّكَ العاقِلِ أوثَقَ مِنكَ بِصَديقِكَ الجاهِلِ. (3)4507.الكافى ( _ به نقل از ابو بصير _ ) عنه عليه السلام :لا يوثَقُ بِعَهدِ مَن لا عَقلَ لَهُ. (4)و _ العِصيان4509.الإمام الصادق عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :اِعصِ الجاهِلَ تَسلَم. (5) .
ص: 127
د _ تعليم4511.الإمام عليّ عليه السلام :امام كاظم عليه السلام_ خطاب به هشام بن حكم _: اى هشام ! آنچه را نمى دانى، بياموز ؛ از آنچه آموختى، به نادان بياموز . عالم را براى علمش بزرگ بشمار و با او درگير مشو، و نادان را براى نادانى اش كوچك بشمار و او را طرد مكن ؛ بلكه او را به خود، نزديك ساز و به او بياموز .4512.عنه عليه السلام :امام صادق عليه السلام :در كتاب على عليه السلام خواندم كه خداوند، از نادانان ، پيمان نگرفته كه دانش بياموزند، آنچنان كه از عالمان ، پيمان گرفته كه به نادانان بياموزند ؛ زيرا دانش، پيش از نادانى است .ر . ك : ج 3 ص 219 (ضرورت آموزش) و 231 (فضيلت آموزش) .
ه _ عدم اطمينان4510.الكافى ( _ به نقل از ابو صباح كنانى _ ) امام على عليه السلام :به دشمنِ خردمند، بيش از دوست نادان ، اعتماد كن .4511.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :به پيمان كسى كه خردمند نيست ، اعتماد نمى شود .و _ نافرمانى4513.مروج الذهب عن أبي دعامة :امام على عليه السلام :از نادان ، نافرمانى كن تا سالم بمانى .
.
ص: 128
ز _ الإِعراضالكتاب«خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأعْرِضْ عَنِ الْجَ_هِلِينَ» . (1)
الحديث4516.الإمام الصادق عليه السلام ( _ لَمّا سُئِلَ : مَا الإِسلامُ ؟ _ ) رسول اللّه صلى الله عليه و آله :أحكَمُ النّاسِ مَن فَرَّ مِن جُهّالِ النّاسِ. (2)4517.الخصال عن أبي بصير :عنه صلى الله عليه و آله :إنَّمَا النّاسُ رَجُلانِ : مُؤمِنٌ وجاهِلٌ ، فَلا تُؤذِ المُؤمِنَ ، ولا تُجاوِرِ الجاهِلَ. (3)4515.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :كُفرُ النِّعمَةِ لُؤمٌ ، وصُحبَةُ الجاهِلِ شُؤمٌ. (4)4516.امام صادق عليه السلام ( _ در پاسخ به اين پرسش كه : اسلام چيست؟ _ ) عنه عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _: لا يُؤمِنَنَّكَ مِن شَرِّ جاهِلٍ قَرابَةٌ ولا جِوارٌ ، فَإِنَّ أخوَفَ ما تَكونُ لِحَريقِ النّارِ أقرَبُ ما تَكونُ إلَيها. (5)4517.الخصال ( _ به نقل از ابو بصير _ ) عنه عليه السلام :لا تَصحَب مَن فاتَهُ العَقلُ ، ولا تَصطَنِع مَن خانَهُ الأَصلُ ، فَإِنَّ مَن لا عَقلَ لَهُ يَضُرُّكَ مِن حَيثُ يَرى أنَّهُ يَنفَعُكَ ، ومَن لا أصلَ لَهُ يُسيءُ إلى مَن يُحسِنُ إلَيهِ. (6)4518.الأمالي للطوسي عن أبي بصير :عنه عليه السلام :لا تَنتَصِح بِمَن فاتَهُ العَقلُ ، ولا تَثِق بِمَن خانَهُ الأَصلُ ، فَإِنَّ مَن فاتَهُ العَقلُ
يَغُشُّ مِن حَيثُ يَنصَحُ ، ومَن خانَهُ الأَصلُ يُفسِدُ مِن حَيثُ يُصلِحُ. (7) .
ص: 129
ز _ روگردانىقرآن«گذشت ، پيشه كن و به [ كار] پسنديده فرمان بده و از نادان، رُخ برتاب» .
حديث4520.امام رضا عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :حكيم ترين انسان ، كسى است كه از مردمِ نادان بگريزد .4521.الإمام الصادق عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مردمان ، دو گروه اند : مؤمن و نادان . مؤمن را ميازار و با نادان، همنشينى مكن .4522.عنه عليه السلام ( _ في صِفَةِ الإِسلامِ _ ) امام على عليه السلام :ناسپاسى كردن نعمت، پستى است و همنشينى با نادان، ناخجستگى .4523.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: نزديكى به نادان و همسايگى با او، تو را از شرّش ايمن نمى دارد ؛ زيرا هر چه به آتشْ نزديك تر باشى ، خطر سوختن برايت بيشتر است .4524.مسند ابن حنبل عن أنس :امام على عليه السلام :با كسى كه از خرد ، بى بهره است ، مصاحبت مكن و كسى را كه بى ريشه است، يار خود مگير؛ زيرا آن كه خردمند نيست، از جايى كه گمان مى كند به تو سود مى رساند، به تو زيان خواهد زد و آن كه بى ريشه است، به هر كه به او خوبى كند، بدى روا مى دارد .4521.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام :درباره كسى كه از خرد ، بى بهره است، خيرخواهى مكن و به كسى
كه بى ريشه است، اعتماد منما ؛ زيرا آن كه خرد ندارد، از جايى كه گمان مى كند خيرخواهى مى كند ، ضرر مى زند ، و كسى كه بى ريشه است، به جاى درست كردن ، ويران مى سازد .
.
ص: 130
4522.امام صادق عليه السلام ( _ در وصف اسلام _ ) عنه عليه السلام :شَرُّ مَن صاحَبتَ الجاهِلُ. (1)4523.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :شَرُّ الأَصحابِ الجاهِلُ. (2)4524.مسند ابن حنبل ( _ به نقل از اَنس _ ) عنه عليه السلام :قَطيعَةُ الجاهِلِ تَعدِلُ صِلَةَ العاقِلِ. (3)4525.الإمام عليّ عليه السلام :عنه عليه السلام :اِحذَرِ العاقِلَ إذا أغضَبتَهُ ، وَالكَريمَ إذا أهَنتَهُ ، وَالنَّذلَ إذا أكرَمتَهُ ، وَالجاهِلَ إذا صاحَبتَهُ. (4)4526.الإمام الصادق عليه السلام :عنه عليه السلام :صَديقُ الجاهِلِ مَعرِضٌ لِلعَطَبِ. (5)4527.عنه عليه السلام :عنه عليه السلام :صَديقُ الجاهِلِ مَتعوبٌ مَنكوبٌ. (6)4528.تحف العقول عن الإمام الصادق عليه السلام ( _ أنَّهُ دَخَلَ عَلَيهِ رَجُلٌ فَقالَ عليه السلام ) الإمام العسكريّ عليه السلام :صَديقُ الجاهِلِ تَعِبٌ. (7)4525.امام على عليه السلام :الإمام الكاظم عليه السلام :مُحادَثَةُ العالِمِ عَلَى المَزابِلِ خَيرٌ مِن مُحادَثَةِ الجاهِلِ عَلَى الزَّرابِيِّ. (8) .
ص: 131
4526.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام :بدترين كسى كه با او همنشين مى شوى ، نادان است .4527.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام :بدترينِ ياران ، نادان است .4528.تحف العقول :امام على عليه السلام :بريدن از نادان ، برابر با پيوستن به خردمند است .قالَ عليه السلام :امام على عليه السلام :برحذر باش از خردمند، هنگامى كه او را به خشم آوردى ، و از فرد بزرگوار، هنگامى كه به او اهانت كردى، و از فرومايه، هنگامى كه او را گرامى داشتى، و از نادان، هنگامى كه با او همنشين شدى .امام صادق عليه السلام فرمود :امام على عليه السلام :دوستِ [ آدم] نادان ، در معرض نابودى است .4529.مشكاة الأنوار :امام على عليه السلام :دوستِ [ آدم] نادان ، در معرض رنج و سركوب است .4529.مشكاة الأنوار :امام عسكرى عليه السلام :دوستِ[ آدم] نادان ، رنجه است .4530.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام كاظم عليه السلام :گفتگو با عالم در مَزبَله ها، بهتر از گفتگو با نادان بر فرش هاى گران بهاست . .
ص: 132
4531.الإمام الباقر عليه السلام :الإمام الرضا عليه السلام_ في كِتابِهِ إلى مُحَمَّدِ بنِ سِنانٍ _: حَرَّمَ اللّهُ عز و جل التَّعَرُّبَ بَعدَ الهِجرَةِ لِلرُّجوعِ عَنِ الدّينِ وتَركِ المُؤازَرَةِ لِلأَنبِياءِ وَالحُجَجِ عليهم السلام ، وما في ذلِكَ مِنَ الفَسادِ وإبطالِ حَقِّ كُلِّ ذي حَقٍّ ، لا لِعِلَّةِ سُكنَى البَدوِ ، ولِذلِكَ لَو عَرَفَ الرَّجُلُ الدّينَ كامِلاً لَم يَجُز لَهُ مُساكَنَةُ أهلِ الجَهلِ ، وَالخَوفُ عَلَيهِ لِأَنَّهُ لا يُؤمَنُ أن يَقَعَ مِنهُ تَركُ العِلمِ وَالدُّخولُ مَعَ أهلِ الجَهلِ وَالتَّمادي في ذلِكَ. (1)راجع: ص 120 ح 1140 .
.
ص: 133
4533.عنه صلى الله عليه و آله :امام رضا عليه السلام_ در نامه اى به محمّد بن سنان _: خداوند متعال، تعرّب پس از هجرت (1) را حرام كرد تا كسى از دين بر نگردد و كمك كردن به پيامبران و پيشوايان، رها نشود و [ نيز] براى آن كه اين، سبب تباهى و از ميان رفتن حقوق صاحبان حق است ، نه از آن رو كه باديه نشينى ، نارواست .
بدين جهت، اگر مردى دين را به كمال بشناسد، روا نيست كه در ميان نادانان، سُكنا گزيند؛ زيرا بيم آن است كه دانش را رها كند و در جرگه نادانان قرار گيرد و در اين راه، پيش رود .ر . ك : ص 120 ح 1140 .
.
ص: 134
الفصل الخامس : الجاهليّة الاُولى5 / 1مَعنَى الجاهِلِيَّةِالكتاب«وَ لاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَ_هِلِيَّةِ الْأُولَى» . (1)
«وَ مَا ءَاتَيْنَ_هُم مِّن كُتُبٍ يَدْرُسُونَهَا وَ مَا أرْسَلْنَا إلَيْهِمْ قَبْلَكَ مِن نَّذِيرٍ» . (2)
«وَ مَا كُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ إذْ نَادَيْنَا وَ لَ_كِن رَّحْمَةً مِّن رَّبِّكَ لِتُنذِرَ قَوْمًا مَّا أتَ_ل_هُم مِّن نَّذِيرٍ مِّن قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ» . (3)
راجع: المائدة : 19 ، السجدة : 3 .
الحديث4536.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّما سُمِّيَتِ الجاهِلِيَّةُ لِضَعفِ أعمالِها ، وجَهالَةِ أهلِها ... ، إنَّ أهلَ الجاهِلِيَّةِ عَبَدوا غَيرَ اللّهِ ، ولَهُم أجَلٌ يَنتَهونَ إلى مُدَّتِهِ ويَصيرونَ إلى نِهايَتِهِ ، مُؤَخَّرٌ عَنهُمُ العِقابُ إلى يَومِ الحِسابِ ، أمهَلَهُمُ اللّهُ بِقُدرَتِهِ وجَلالِهِ وعِزَّتِهِ ، فَغَلَبَ الأَعَزُّ الأَذَلَّ ، وأكَلَ الكَبيرُ فيهَا الأَقَلَّ. (4) .
ص: 135
فصل پنجم : جاهليّت نخست5 / 1معناى جاهليّتقرآن«و مانند روزگار جاهليّت نخست ، زينت هاى خود را آشكار مكنيد» .
«و ما كتاب هايى به آنان نداده بوديم كه آن را بخوانند و پيش از تو، هشدار دهنده اى به سويشان نفرستاده بوديم» .
«و آن دم كه [موسى را] ندا در داديم ، تو در جانب طور نبودى ؛ ولى [اين اطّلاع تو،] رحمتى است از پروردگارت ، تا قومى را كه هيچ هشدار دهنده اى پيش از تو برايشان نيامده است، بيم دهى ؛ باشد كه آنان پند پذيرند» .
ر . ك : مائده : آيه 19 ، سجده : آيه 3 .
حديث4542.عنه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :[ دوران قبل از اسلام،] به جهت سستى كارها و نادانى مردمان، جاهليّت ناميده شد ... . به درستى كه اهل جاهليّت، غير خدا را پرستش كردند و آنان دورانى دارند كه آن را سر كنند و به پايانش برسند.
كيفر آنان تا روز رستاخيز ، به تأخير افتاده است. خداوند، آنان را از روى توان ، بزرگى و عزّتش ، مهلت داد . پس نيرومندان ، بر ضعيفان پيروز شدند و بزرگان ، كوچك ها را در اين دوران خوردند .
.
ص: 136
4543.الإمام الصادق عليه السلام :مسند ابن حنبل عن جعفر بن أبي طالب_ فيما وَصَفَ بِهِ قَومَهُ لِلنَّجاشِيِّ مَلِكِ الحَبَشَةِ _: أيُّهَا المَلِكُ ، كُنّا قَوماً أهلَ جاهِلِيَّةٍ ؛ نَعبُدُ الأَصنامَ ، ونَأكُلُ المَيتَةَ ، ونَأتِي الفَواحِشَ ، ونَقطَعُ الأَرحامَ ، ونُسيءُ الجِوارَ ، يَأكُلُ القَوِيُّ مِنَّا الضَّعيفَ ، فَكُنّا عَلى ذلِكَ حَتّى بَعَثَ اللّهُ إلَينا رَسولاً مِنّا ، نَعرِفُ نَسَبَهُ وصِدقَهُ ، وأمانَتَهُ وعَفافَهُ ، فَدَعانا إلَى اللّهِ لِنُوَحِّدَهُ ونَعبُدَهُ ونَخلَعَ ما كُنّا (نَعبُدُ) (1) نَحنُ وآباؤُنا مِن دونِهِ مِنَ الحِجارَةِ وَالأَوثانِ ، وأمَرَنا بِصِدقِ الحَديثِ ، وأداءِ الأَمانَةِ ، وصِلَةِ الرَّحِمِ ، وحُسنِ الجِوارِ ، وَالكَفِّ عَنِ المَحارِمِ وَالدِّماءِ ، ونَهانا عَنِ الفَواحِشِ ، وقَولِ الزّورِ ، وأكلِ مالِ اليَتيمِ ، وقَذفِ المُحصَنَةِ ، وأمَرَنا أن نَعبُدَ اللّهَ وَحدَهُ لا نُشرِكُ بِهِ شَيئاً ، وأمَرَنا بِالصَّلاةِ وَالزَّكاةِ وَالصِّيامِ ... فَصَدَّقناهُ ، وآمَنّا بِهِ ، وَاتَّبَعناهُ عَلى ما جاءَ بِهِ ، فَعَبَدنَا اللّهَ وَحدَهُ فَلَم نُشرِك بِهِ شَيئاً ، وحَرَّمنا ما حَرَّمَ عَلَينا ، وأحلَلنا ما أحَلَّ لَنا ، فَعَدا عَلَينا قَومُنا فَعَذَّبونا وفَتَنونا عَن دينِنا، لِيَرُدّونا إلى_'feعِبادَةِ الأَوثانِ مِن عِبادَةِ اللّهِ، وأن نَستَحِلَ ما كُنّا نَستَحِلُّ مِنَ الخَبائِثِ. (2)4544.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :أمّا بَعدُ ، فَإِنَّ اللّهَ سُبحانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله ولَيسَ أحَدٌ مِنَ العَرَبِ يَقرَاُ كِتاباً ، ولا يَدَّعي نُبُوَّةً ولا وَحياً. 3 .
ص: 137
4545.عنه صلى الله عليه و آله :مسند ابن حنبل_ به نقل از جعفر بن ابى طالب ، هنگامى كه قومش را براى نجاشى، پادشاه حبشه، توصيف كرد _: اى پادشاه ! ما مردمانى نادان بوديم كه بُتان را پرستش مى كرديم ، مُردار مى خورديم ، مرتكب زشتى ها مى شديم ، از خويشاوندان مى بريديم و به همسايگان ، بدى روا مى داشتيم . زورمندان ما ، ضعيفان را مى خوردند .
ما اينچنين بوديم ، تا اين كه خداوند ، پيامبرى را از ميان ما به سوى ما برانگيخت كه نَسَب او ، راستگويى اش ، امانتدارى و پاك دامنى اش را مى شناختيم . ما را به سوى خدا فرا خواند تا او را يگانه بدانيم و تنها او را بپرستيم و سنگ ها و بُت هايى را كه ما و پدرانمان مى پرستيديم، كنار بگذاريم .
ما را به راستى در سخن ، اداى امانت ، ارتباط با خويشاوندان ، نيك همسايه دارى كردن ، خوددارى از گناه و خونريزى ، فرمان داد و ما را از زشتى ها، سخن باطل ، خوردن مال يتيم و اتّهام زدن به پاك دامنان نهى نمود و ما را فرمان داد تا خدا را به يگانگى بپرستيم و برايش شريك نسازيم و ما را به نماز و زكات و روزه . . . فرمان داد .
پس ، ما او را تصديق كرديم و به او ايمان آورديم و در آنچه آورده بود، پيروى اش نموديم و خدا را به يگانگى ، پرستش كرديم و چيزى را با او شريك نساختيم ، و آنچه را بر ما حرام كرد، حرام نموديم و آنچه را حلال كرد، حلال دانستيم . پس، قوم ما بر ما ستم نمودند و براى بازگرداندنمان از دين خود، شكنجه مان داده ، تطميع كردند تا از عبادت خدا به بت پرستى برگرديم و آنچه از بدى ها حلال مى دانستيم، [باز ]حلال بدانيم .4546.الإمام عليّ عليه السلام :امام على عليه السلام :پس [ از حمد و ستايش خداوند] ، به راستى كه خداوند سبحان، محمّد صلى الله عليه و آله را برانگيخت، در شرايطى كه كسى از عرب، كتاب نمى خواند و مدّعى وحى و پيامبرى نبود . .
ص: 138
4542.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :أرسَلَهُ عَلى حينِ فَترَةٍ مِنَ الرُّسُلِ ، وهَفوَةٍ عَنِ العَمَلِ ، وغَباوَةٍ مِنَ الاُمَمِ. (1)4543.امام صادق عليه السلام :عنه عليه السلام :أشهَدُ أنَّ مُحَمَّداً عَبدُهُ ورَسولُهُ ، أرسَلَهُ وأعلامُ الهُدى دارِسَةٌ ، ومَناهِجُ الدّينِ طامِسَةٌ ، فَصَدَعَ بِالحَقِّ ، ونَصَحَ لِلخَلقِ. (2)4544.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :بَعَثَهُ حينَ لا عَلَمٌ قائِمٌ ، ولا مَنارٌ ساطِعٌ ، ولا مَنهَجٌ واضِحٌ. (3)4545.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :إنَّ اللّهَ سُبحانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله بِالحَقِّ حينَ دَنا مِنَ الدُّنيا الاِنقِطاعُ ، وأقبَلَ مِنَ الآخِرَةِ الاِطِّلاعُ ، وأظلَمَت بَهجَتُها بَعدَ إشراقٍ ، وقامَت بِأَهلِها عَلى ساقٍ ، وخَشُنَ مِنها مِهادٌ ، وأزِفَ (4) مِنها قِيادٌ ، فِي انقِطاعٍ مِن مُدَّتِها ، وَاقتِرابٍ مِن أشراطِها ، وتَصَرُّمٍ (5) مِن أهلِها ، وَانفِصامٍ مِن حَلقَتِها ، وَانتِشارٍ مِن سَبَبِها ، وعَفاءٍ (6) مِن أعلامِها ، وتَكَشُّفٍ مِن عَوراتِها ، وقِصَرٍ مِن طولِها. (7)4546.امام على عليه السلام :عنه عليه السلام :بَعَثَهُ وَالنّاسُ ضُلاّلٌ في حَيرَةٍ ، وحاطِبونَ في فِتنَةٍ ، قَدِ استَهوَتهُمُ الأَهواءُ ، وَاستَزَلَّتهُمُ الكِبرِياءُ ، وَاستَخَفَّتهُمُ الجاهِلِيَّةُ الجَهلاءُ ، حَيارى في زَلزالٍ مِنَ الأَمرِ وبَلاءٍ مِنَ الجَهلِ ، فَبالَغَ صلى الله عليه و آله فِي النَّصيحَةِ ، ومَضى عَلَى الطَّريقَةِ ، ودَعا إلَى الحِكمَةِ وَالمَوعِظَةِ الحَسَنَةِ. (8)4547.عنه عليه السلام :عنه عليه السلام :أيُّهَا النّاسُ ! إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى أرسَلَ إلَيكُمُ الرَّسولَ صلى الله عليه و آله وأنزَلَ إلَيهِ الكِتابَ بِالحَقِّ وأنتُم اُمِّيّونَ عَنِ الكِتابِ ومَن أنزَلَهُ ، وعَنِ الرَّسولِ ومَن أرسَلَهُ ، عَلى حينِ فَترَةٍ مِنَ الرُّسُلِ ، وطولِ هَجعَةٍ (9) مِنَ الاُمَمِ ، وَانبِساطٍ مِنَ الجَهلِ ، وَاعتِراضٍ مِنَ الفِتنَةِ ، وَانتِقاضٍ مِنَ المُبرَمِ (10) ، وعَمًى عَنِ الحَقِّ ، وَاعتِسافٍ (11) مِنَ الجَورِ ، وَامتِحاقٍ مِنَ الدّينِ ، وتَلَظٍّ (ي) مِنَ الحُروبِ ، عَلى حينِ اصفِرارٍ مِن رِياضِ جَنّاتِ الدُّنيا ، ويُبسٍ مِن أغصانِها ، وَانتِثارٍ مِن وَرَقِها ، ويَأسٍ مِن ثَمَرِها ، وَاغوِرارٍ مِن مائِها ، قَد دَرَسَت أعلامُ الهُدى ، فَظَهَرت أعلامُ الرَّدى .
فَالدُّنيا مُتَهَجِّمَةٌ في وُجوهِ أهلِها مُكفَهِرَّةٌ (12) ، مُدبِرَةٌ غَيرُ مُقبِلَةٍ ، ثَمَرَتُهَا الفِتنَةُ ، وطَعامُهَا الجيفَةُ ، وشِعارُهَا الخَوفُ ، ودِثارُهَا السَّيفُ ، مُزِّقتُم كُلَّ مُمَزَّقٍ وقَد أعمَت عُيونَ أهلِها ، وأظلَمَت عَلَيها أيّامُها ، قَد قَطَعوا أرحامَهُم ، وسَفَكوا دِماءَهُم ، ودَفَنوا فِي التُّرابِ المَوؤودَةَ بَينَهُم مِن أولادِهِم ، يَجتازُ دونَهُم طيبُ العَيشِ ورَفاهِيَةُ خُفوضِ الدُّنيا . لا يَرجونَ مِنَ اللّهِ ثَواباً ، ولا يَخافونَ وَاللّهِ مِنهُ عِقاباً . حَيُّهُم أعمى نَجِسٌ ، ومَيِّتُهُم فِي النّارِ مُبلِسٌ (13) ، فَجاءَهُم بِنُسخَةِ ما فِي الصُّحُفِ الاُولى ، وتَصديقِ الَّذي بَينَ يَدَيهِ ، وتَفصيلِ الحَلالِ مِن رَيبِ الحَرامِ. (14) .
ص: 139
4548.الإمام الباقر عليه السلام :امام على عليه السلام :[ خداوند،] او را هنگامى به رسالت مبعوث كرد كه مدّت ها بود كه كسى به رسالت برانگيخته نشده بود و مردم در انجام دادن وظيفه ، از راه حق ، منحرف گشته بودند و امّت هاى پيامبران پيشين، در غفلت و نادانى ، سرگردان بودند .4549.الإمام الصادق عليه السلام :امام على عليه السلام :گواهى مى دهم كه محمّد صلى الله عليه و آله ، بنده و فرستاده اوست . او را هنگامى فرستاد كه نشانه هاى هدايت ، از ميان رفته بود و روش هاى ديندارى، محو گشته بود . او آشكارا به سوى حق فرا خواند و براى بندگان، خيرخواهى نمود .4550.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :[ خداوند،] هنگامى او را برانگيخت كه هيچ نشانه اى بر پا نبود و هيچ نورى نمى درخشيد و هيچ راهِ روشنى وجود نداشت .4551.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :خداوند سبحان، محمّد صلى الله عليه و آله را به راستى و درستى برانگيخت، هنگامى كه پايان دنيا ، نزديك ، و آخرت ، رو آورده بود و جهان ، پس از روشنى و زيبايى، تاريك شده بود و زندگى مردمش ، دشوار و حمل آرام آنان ، ناهموار گرديده و مهارشدنى به دست كِشنده اى سپرده شده بود و [ هنگامى كه] جهان به نيستى ، نزديك و نشانه هاى خرابى آن ، آشكار ، و پيوند مردم با زندگى ، بريده و حلقه هاى پيوند مردم با يكديگر ، از هم دريده و اسباب اين از هم گسيختگى، بر ملا و نشانه هاى رستگارى ، ناپايدار ، و زشتى هاى دنيا ، آشكار ، و رشته عمرش كوتاه گرديده بود.4552.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :خداوند، او را به پيامبرى برگزيد ، هنگامى كه مردم، گم راه شده، سرگردان بودند و در راه فساد، از روى نادانى ، قدم مى نهادند و هوس ها آنان را به سقوط كشانيده بود و كبر و نخوت، آنان را به لغزش وا داشته و نادانى ، آنها را سبُك سر و نفهم نموده بود ، در حالتى كه پريشان حال و در كار خويش، مضطرب و نگران و مبتلا به نادانى بودند . پس ، پيامبر صلى الله عليه و آله در خيرخواهى [ براى آنان ]كوشيد و بر راه راست ، حركت نمود و به سوى حكمت و دانش و پندِ نيكو، دعوت كرد .4553.عيسى عليه السلام :امام على عليه السلام :اى مردم ! خداوند متعال ، پيامبر صلى الله عليه و آله را به سوى شما فرستاده و به راستى و درستى، كتاب را بر او فرو فرستاده است ، در حالى كه شما از خواندن كتاب و فرو فرستنده آن ، و از رسول و فرستنده اش ، بيگانه و ناآگاه بوديد ، به هنگام توقّفِ آمدن رسولان ، و خواب طولانى و عميق ملّت ها، و فراگيرى نادانى و بروز آشوب ها ، و شكسته شدن پيمان هاى محكم ، و نابينايى نسبت به حقيقت ، و انحراف بر اثر ستم ، و زير پرده شدن ديندارى ، و شعله ور شدن آتش جنگ ، همزمان با پژمردگى و زردى گل هاى باغ هاى جهان و خشكيدن شاخه هاى درختان آنها، و خزان شدن و ريختن برگ هاى آنها، و نوميدى از ميوه دادن آنها ، و فرو كشيدن آب چشمه سارها ، در حالى كه پرچم هاى هدايت، سرنگون شده بودند و به جاى آنها، پرچم هاى هلاكت ، برافراشته بودند .
دنيا با چهره رو دَر هم كشيده، به آنان پشت كرده بود و روى خوش ، نشان نمى داد ؛ ميوه اش آشوب بود، و خوراكش مردارِ گنديده، و لباس زيرينش هراس، و لباسِ رويين او، همه تيغ .
شما مردم، قطعه قطعه شده بوديد . ديده هاى مردم جهان، همه نابينا و روزگار همه ، سياه بود ؛ از خويشاوندان ، بريده بودند و خون يكديگر را مى ريختند و نوزادان دختر را زنده به گور مى كردند . زندگى خوش ، و آسايش و آرامش ، از ميان آنان رخت بر بسته بود . نه از درگاه حق، اميد ثوابى داشتند و نه از قهر او مى ترسيدند. زنده آنان، كورى پليد بود و مرده شان در لا به لاى آتش غلطان .
پس ، پيامبر صلى الله عليه و آله نسخه اى از كتاب هاى پيشين را برايشان آورد و چيزهاى درستى را كه در دست داشتند، تأييد كرد و حلال و حرام را به خوبى از هم جدا نمود . .
ص: 140
4547.امام على عليه السلام :عنه عليه السلام :أشهَدُ أنَّ مُحَمَّداً عَبدُهُ ورَسولُهُ ، أرسَلَهُ بِالدّينِ المَشهورِ ... وَالنّاسُ في فِتَنٍ اِنجَذَمَ فيها حَبلُ الدّينِ ، وتَزَعزَعَت سَوارِي (1) اليَقينِ ، وَاختَلَفَ النَّجرُ (2) ، وتَشَتَّتَ الأَمرُ ، وضاقَ المَخرَجُ ، وعَمِيَ المَصدَرُ ، فَالهُدى خامِلٌ ، وَالعَمى شامِلٌ . عُصِيَ الرَّحمنُ ، ونُصِرَ الشَّيطانُ ، وخُذِلَ الإِيمانُ ، فَانهارَت دَعائِمُهُ ، وتَنَكَّرَت مَعالِمُهُ ، ودَرَسَت سُبُلُهُ ، وعَفَت شُرُكُهُ . أطاعُوا الشَّيطانَ فَسَلَكوا مَسالِكَهُ ، ووَرَدوا مَناهِلَهُ ، بِهِم سارَت أعلامُهُ ، وقامَ لِواؤُهُ ، في فِتَنٍ داسَتهُم بِأَخفافِها ، ووَطِئَتهُم بِأَظلافِها ، وقامَت عَلى سَنابِكِها. (3) فَهُم فيها تائِهونَ حائِرونَ جاهِلونَ مَفتونونَ ، في خَيرِ دارٍ وشَرِّ جيرانٍ . نَومُهُم سُهودٌ وكُحلُهُم دُموعٌ ، بِأَرضٍ عالِمُها مُلجَمٌ وجاهِلُها مُكرَمٌ. (4) .
ص: 141
4548.امام باقر عليه السلام :امام على عليه السلام :گواهى مى دهم كه محمّد صلى الله عليه و آله ، بنده و فرستاده خداست. او را با دينى كه شهرت عالمگير دارد، فرستاد . . . ، در حالى كه مردم به فتنه هاى بسيارى مبتلا بودند كه در آنها، ريسمان دين ، پاره ، ستون هاى يقين ، متزلزل ، آهنگ ها گوناگون ، امور ، پراكنده ، و راه خارج شدن، تنگ شده بود و وسيله اى براى هدايت نبود ؛ راهنمايى و هدايت ، از بين رفته بود و كورى و گم راهى ، شيوع داشت ؛ خداوند رحمان، نافرمانى مى شد و شيطان ، يارى مى گشت؛ ايمان ، خوار و ستون هاى آن، ويران گشته بود و نشانه هاى آن ، تغيير كرده و راه هاى آن ، خراب و نابود شده بود .
مردم، پيرو شيطان بودند و در راه هاى او قدم نهاده ، به سرچشمه هايش وارد مى شدند . به كمك آنان، حيله هاى شيطان به كار افتاد و بيرق كفر و ضلالتش افراشته گرديد ، در فتنه هايى كه مردم را پايمال كرد و همگى در آن ، سرگردان و حيران و نادان و گرفتار بودند ، در بهترين خانه دنيا و ميان بدترين همسايه ها . خواب آنان، بى خوابى و سرمه چشمانشان، گريه بود ، در سرزمينى كه دهان داناى آن ، بسته و نادانش ارجمند بود . .
ص: 142
4549.امام صادق عليه السلام :عنه عليه السلام :أشهَدُ أن لا إلهَ إلاَّ اللّهَ ، وأشهَدُ أنَّ مُحَمَّداً عَبدُهُ ورَسولُهُ ونَجيبُهُ وصَفوَتُهُ . لا يُؤازى فَضلُهُ ، ولا يُجبَرُ فَقدُهُ . أضاءَت بِهِ البِلادُ بَعدَ الضَّلالَةِ المُظلِمَةِ ، وَالجَهالَةِ الغالِبَةِ ، وَالجَفوَةِ الجافِيَةِ ، وَالنّاسُ يَستَحِلّونَ الحَريمَ ويَستَذِلّونَ الحَكيمَ ، يَحيَونَ عَلى فَترَةٍ ويَموتونَ عَلى كَفرَةٍ. (1)4550.امام صادق عليه السلام :عنه عليه السلام :إنَّ اللّهَ تَعالى بَعَثَ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله وأنتُم مَعاشِرَ العَرَبِ عَلى شَرِّ حالٍ ، يَغذو أحَدُكُم كَلبَهُ ، ويَقتُلُ وَلَدَهُ ، ويُغيرُ عَلى غَيرِهِ فَيَرجِعُ وقَد اُغيرَ عَلَيهِ ، تَأكُلونَ العِلهِزَ (2) وَالهَبيدَ (3) وَالمَيتَةَ وَالدَّمَ ، تُنيخونَ عَلى أحجارٍ خُشنٍ وأوثانٍ مُضِلَّةٍ ، وتَأكُلونَ الطَّعامَ الجَشِبَ ، وتَشرَبونَ الماءَ الآجِنَ ، تَسافَكونَ دِماءَكُم ويَسبي بَعضُكُم بَعضاً. (4)4551.امام صادق عليه السلام :عنه عليه السلام_ مِن رِسالَتِهِ إلى أصحابِهِ بَعدَ مَقتَلِ مُحَمَّدِ بنِ أبي بَكرٍ _: إنَّ اللّهَ بَعَثَ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله نَذيراً لِلعالَمينَ ، وأميناً عَلَى التَّنزيلِ ، وشَهيداً عَلى هذِهِ الاُمَّةِ ، وأنتُم يا مَعشَرَ العَرَبِ يَومَئِذٍ عَلى شَرِّ دينٍ وفي شَرِّ دارٍ ، مُنيخونَ عَلى حِجارَةٍ خُشنٍ وحَيّاتٍ صُمٍّ وشَوكٍ مَبثوثٍ فِي البِلادِ ، تَشرَبونَ الماءَ الخَبيثَ ، وتَأكُلونَ الطَّعامَ الجَشيبَ ، وتَسفِكونَ دِماءَكُم ، وتَقتُلونَ أولادَكُم ، وتَقطَعونَ أرحامَكُم ، وتَأكُلونَ أموالَكُم بَينَكُم بِالباطِلِ ، سُبُلُكُم خائِفَةٌ ، وَالأَصنامُ فيكُم مَنصوبَةٌ ، وَالآثامُ بِكُم مَعصوبَةٌ ، ولا يُؤمِنُ أكثَرُهُم بِاللّهِ إلاّ وهُم مُشرِكونَ. (5) .
ص: 143
4552.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام :گواهى مى دهم كه جز خداى يگانه، خدايى نيست و گواهى مى دهم كه محمّد صلى الله عليه و آله ، بنده و فرستاده و پسنديده و برگزيده اوست . چيزى به پايه فضلش نمى رسد و فقدانش جبران پذير نيست .
شهرها پس از گم راهى و تاريك و نادانى بسيار و بدخويى در معاشرت، به نور او روشن شد ، هنگامى كه مردم، حرام را حلال مى شمردند و خردمند را خوارمى داشتند [ و آن هنگام كه ]بدون پيامبر، زندگى مى كردند وبر كفر مى مردند.4553.عيسى عليه السلام :امام على عليه السلام :[خداوند متعال،] محمّد صلى الله عليه و آله را به پيامبرى برانگيخت، در حالى كه شما عربها در بدترين حالت ، زندگى مى كرديد : يكى از شما سگش را مى خورد و فرزندش را مى كشت و ديگران را غارت مى كرد و برمى گشت، در حالى كه ديگران وى را غارت كرده بودند . شما دانه حنظل و خون و كُرك شتران و مردار و خوك مى خورديد . پناهگاهتان ، سنگ هاى خشن و بت هاى گم راه كننده بود و غذاهاى زُمُخت مى خورديد و آب هاى متعفّن مى آشاميديد . خون يكديگر را مى ريختيد ويكديگر را به اسارت مى گرفتيد.4554.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام_ بخشى از نامه ايشان به يارانش ، پس از كشته شدن محمّد بن ابى بكر _: خداوند ، محمّد صلى الله عليه و آله را هشدار دهنده به جهانيان برانگيخت و امينِ بر كتاب و گواهِ بر اين امّت، قرار داد . شما _ اى جماعت عرب! _ در آن روز، بدترين آيين را داشتيد و در بدترين منزل بوديد. اقامتگاه شما ، سرزمين هاى سنگلاخ و در ميان مارهاى كَر و خارهاى مُغيلان بود . آب كثيف مى آشاميديد و غذاى خشن مى خورديد و خون يكديگر را مى ريختيد و فرزندانتان را مى كشتيد و از خويشاوندانتان مى بريديد و اموالتان را به ستم و غصب مى خورديد . راه هايتان ترسناك بود و بُتان در ميان شما بر پا بودند و از گناهان ، اجتناب نمى كرديد و ايمان بيشترتان به خدا، شرك آلود بود . .
ص: 144
4555.الإمام عليّ عليه السلام :عنه عليه السلام_ فِي الاِعتِبارِ بِالاُمَمِ السّابِقَةِ وتَحذيرِ العُصاةِ المُتَكَبِّرينَ _: اِعتَبِروا بِحالِ وُلدِ إسماعيلَ وبَني إسحاقَ وبَني إسرائيلَ عَلَيهِمُ السَّلامُ . فَما أشَدَّ اعتِدالَ الأَحوالِ ، وأقرَبَ اشتِباهَ الأَمثالِ ! تَأَمَّلوا أمرَهُم في حالِ تَشَتُّتِهِم وتَفَرُّقِهِم ، لَيالِيَ كانَتِ الأَكاسِرَةُ وَالقَياصِرَةُ أرباباً لَهُم ، يَحتازونَهُم (1) عَن ريفِ الآفاقِ ، وبَحرِ العِراقِ ، وخُضرَةِ الدُّنيا ، إلى مَنابِتِ الشّيحِ (2) ، ومَهافِي الرّيحِ ، ونَكَدِ (3) المَعاشِ ، فَتَرَكوهُم عالَةً مَساكينَ إخوانَ دَبَرٍ ووَبَرٍ (4) ، أذَلَّ الاُمَمِ داراً ، وأجدَبَهُم قَراراً ، لا يَأوونَ إلى جَناحِ دَعوَةٍ يَعتَصِمونَ بِها ، ولا إلى ظِلِّ اُلفَةٍ يَعتَمِدونَ عَلى عِزِّها ، فَالأَحوالُ مُضطَرِبَةٌ ، وَالأَيدي مُختَلِفَةٌ ، وَالكَثرَةُ مُتَفَرِّقَةٌ ، في بَلاءِ أزلٍ وأطباقِ جَهلٍ ! مِن بَناتٍ مَوؤودَةٍ ، وأصنامٍ مَعبودَةٍ ، وأرحامٍ مَقطوعَةٍ ، وغاراتٍ مَشنونَةٍ .
فَانظُروا إلى مَواقِعِ نِعَمِ اللّهِ عَلَيهِم حينَ بَعَثَ إلَيهِم رَسولاً _ فَعَقَدَ بِمِلَّتِهِ طاعَتَهُم ، وجَمَعَ عَلى دَعوَتِهِ اُلفَتَهُم _ كَيفَ نَشَرَتِ النِّعمَةُ عَلَيهِم جَناحَ كَرامَتِها ، وأسالَت لَهُم
جَداوِلَ نَعيمِها ، وَالتَفَّتِ المِلَّةُ بِهِم في عَوائِدِ بَرَكَتِها ، فَأَصبَحوا في نِعمَتِها غَرِقينَ ، وفي خُضرَةِ عَيشِها فَكِهينَ .
قَد تَرَبَّعَتِ الاُمورُ بِهِم في ظِلِّ سُلطانٍ قاهِرٍ ، وآوَتهُمُ الحالُ إلى كَنَفِ عِزٍّ غالِبٍ ، وتَعَطَّفَتِ الاُمورُ عَلَيهِم في ذُرى (5) مُلكٍ ثابِتٍ . فَهُم حُكّامٌ عَلَى العالَمينَ ، ومُلوكٌ في أطرافِ الأَرَضينَ . يَملِكونَ الاُمورَ عَلى مَن كانَ يَملِكُها عَلَيهِم ، ويُمضونَ الأَحكامَ فيمَن كانَ يُمضيها فيهِم ! لا تُغمَزُ (6) لَهُم قَناةٌ ، ولا تُقرَعُ لَهُم صَفاةٌ (7) ألا وإنَّكُم قَد نَفَضتُم أيدِيَكُم مِن حَبلِ الطّاعَةِ ، وثَلَمتُم حِصنَ اللّهِ المَضروبَ عَلَيكُم ، بِأَحكامِ الجاهِلِيَّةِ. (8) .
ص: 145
4556.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام_ در موضوع خصوص عبرت گرفتن از امّت هاى پيشين و هشدار به عصيانگران گردنكش _: پس ، از سرنوشت فرزندان اسماعيل و اسحاق و اولاد اسرائيل، عبرت بگيريد ، كه چه بسيار متناسب اند سرگذشت ها، و چه شبيه و نزديك اند داستان ها !
در سرگذشت آنان و چگونگى پراكندگى و جدايى شان از يكديگر، انديشه نماييد ، در شب هايى كه كسراها (پادشاهان عجم) و قيصرها (پادشاهان روم)، سَرور آنان بودند . آنها را از كشتزارها و درياى عراق و سبزه زار جهان ، به جاهايى راندند كه دَرْمَنه مى روييد و
بادهاى تُند مى وزيد و زندگانى ، سخت بود . پس ، آنان را درويش و مستمند و باديه نشين و چراننده شتران پشتْ ريش ، رها كردند ، در حالى كه خوارترينِ امّت ها از جهت جايگاه، و بدبخت ترينِ آنان از جهت آسايشگاه بودند .
[ آنان] به زير بار مِهترى گرد نمى آمدند كه به آن پناه برند، و به زير سايه اُلفتى نمى رفتند كه بر عزّت آن، تكيه كنند . پس با حالات نگران و دست هاى پراكنده مختلف و جمع پريشان ، در رنج و نادانى (از قبيل: زنده به گور كردن دختران و پرستيدن بت ها و دورى جستن از خويشان و حمله هاى غارتگرانه) به سر مى بردند.
پس به فرود آمدن نعمت هاى خداوند بر آنها _ هنگامى كه بر آنان پيامبرى فرستاد و آنها را فرمانبر شريعت او گردانيد و آنان را بر دعوت او با هم مهربان ساخت _ بنگريد كه چگونه نعمت [ و آسايش]، بال بزرگوارى خود را به روى
آنها گسترد و نهرهاى نعمت را براى آنان روان كرد و شريعت [او ]آنها را در سودهاى پُربركت خود، گرد آورد ؛ پس ، غرق نعمت او شدند و از خرّمى زندگانى، خشنود گرديدند .
زندگانى آنان ، در سايه دولتى نيرومند، برقرار شد و نيكويىِ حالشان آنان را به عزّت رسانيد و كارها برايشان در سايه دولتى استوار، آسان گرديد. پس آنان، فرمان دهنده جهانيان و حاكم اطراف زمين بودند . بر كسانى كه بر آنها تسلّط داشتند ، مسلّط شدند و بر كسانى كه فرمانده بودند ، فرمان مى راندند . نه نيزه شان مى شكست و نه سنگ سختشان خُرد مى شد (كسى نمى توانست به آنان آسيبى برساند).
آگاه باشيد! شما دست هايتان را از ريسمان طاعت رهانيديد و به وسيله حكم هاى جاهليّت ، در حصار خدا كه به اطراف شما كشيده شده بود ، رخنه كرديد . .
ص: 146
4557.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :فاطمة عليهاالسلام_ في خِطابِها لِلمُسلِمينَ بَعدَ أبيها _: كُنتُم عَلى شَفا حُفرَةٍ مِنَ النّارِ مَذقَةَ الشّارِبِ ، ونُهزَةَ (1) الطّامِعِ ، وقَبسَةَ العَجلانِ ، ومَوطِئَ الأَقدامِ ، تَشرَبونَ الطَّرقَ (2) ، وتَقتاتونَ القَدَّ (3) ، أذِلَّةً خاسِئينَ صاغِرينَ ، تَخافونَ أن يَتَخَطَّفَكُمُ النّاسُ مِن حَولِكُم ، فَأَنقَذَكُمُ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى بِأَبي مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله . (4)4558.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الإمام الهادي عليه السلام_ في خُطبَتِهِ _: الحَمدُ للّهِِ العالِمِ بِما هُوَ كائِنٌ مِن قَبلِ أن يَدينَ لَهُ مِن خَلقِهِ دائِنٌ . . . وأنَّ مُحَمَّداً عَبدُهُ ورَسولُهُ المُصطَفى ووَلِيُّهُ المُرتَضى وبَعيثُهُ بِالهُدى ، أرسَلَهُ عَلى حينِ فَترَةٍ مِنَ الرُّسُلِ ، وَاختِلافٍ مِنَ المِلَلِ ، وَانقِطاعٍ مِنَ السُّبُلِ ، ودُروسٍ مِنَ الحِكمَةِ ، وطُموسٍ مِن أعلامِ الهُدى وَالبَيِّناتِ ، فَبَلَّغَ رِسالَةَ رَبِّهِ ، وصَدَعَ بِأَمرِهِ ، وأدَّى الحَقَّ الَّذي عَلَيهِ ، وتُوُفِّيَ فَقيداً مَحموداً صلى الله عليه و آله . (5) .
ص: 147
4554.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :فاطمه عليهاالسلام_ در سخنرانى براى مسلمان ها پس از رحلت پدرش _: شما بر لب پرتگاه آتش بوديد و جرعه شيرِ به آب آميخته براى نوشندگان، و فرصتى براى فرصتجويان و شتاب زدگان، و لگدمال ديگران بوديد . آب هاى آميخته به سرگين و ادرار شتران مى آشاميديد و پوست برّه ، غذايتان بود . خوار و پست بوديد و هراس داشتيد كه شما را از اطراف بربايند . پس ، خداوند متعال، شما را به واسطه پدرم محمّد صلى الله عليه و آله ، نجات داد .4555.امام على عليه السلام :امام هادى عليه السلام_ در خطبه اش _: ستايش ، از آنِ خداوندى است كه به آنچه هست، آگاه است ، پيش از آن كه كسى به دينش گردن نهد؛ و به راستى كه محمد صلى الله عليه و آله بنده و فرستاده برگزيده او، و دوست پسنديده، و مبعوث شده به هدايت است . او را در زمان نيامدن پيامبران و اختلاف ملّت ها و بريدگى راه ها و كهنه شدن حكمت و محو شدن نشانه ها و شواهد هدايت فرستاد . او رسالت پروردگار را ابلاغ كرد و فرمانش را آشكار ساخت و وظيفه اى كه بر او بود، به انجام رسانيد و دنيا را ترك كرد، در حالى كه ستوده بود . .
ص: 148
راجع : الإسراء : 31 _ 35 ، الأنعام : 152 ، الممتحنة : 12 .
.
ص: 149
ر . ك : اسراء : آيه 31 _ 35 ، انعام : آيه 152 ، ممتحنه : آيه 12 .
.
ص: 150
. .
ص: 151
سخنى درباره جاهليّتقرآن، روزگار قبل از اسلامِ عرب را «دوره جاهليّت» ناميده است و اين، از آن جهت است كه در آن روزگار، به جاى علم، جهل و به جاى حق، يك سلسله آراى سفيهانه و باطل ، بر آنان حكومت مى كرده است. قرآن، خصوصيات آنان را چنين بيان مى كند: «يَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَ_هِلِيَّةِ . (1) درباره خدا، گمان هاى ناروا، همچون گمان هاى [دوران] جاهليّت مى برند» . «أَفَحُكْمَ الْجَ_هِلِيَّةِ يَبْغُونَ . (2) آيا خواستار حكم جاهليّت اند؟» . «إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُواْ فِى قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجَ_هِلِيَّةِ . (3) آن گاه كه كافران در دل هاى خود، تعصّب [، آن هم] از نوع تعصّب جاهليّت ورزيدند ...» .
.
ص: 152
«وَ لاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَ_هِلِيَّةِ الْأُولَى . (1) و مانند روزگار جاهليّت نخست، زينت هاى خود را آشكار مكنيد» . جامعه عرب در آن روزگار ، از طرف جنوب، به حبشه _ كه مردمش نصرانى بودند _ و از طرف مغرب ، به امپراتورى روم _ كه آنان نيز نصرانى بودند _ و از طرف شمال به ايران _ كه زردشتى بودند _ محدود مى گشت و با سرزمين هاى هند و مصر _ كه اكثر مردمشان بت پرست بودند _ ارتباط داشت. در ميان خود عرب ها ، طوايفى از يهود زندگى مى كردند و خود عرب ها نيز داراى آيين بت پرستى بودند و اغلب ، زندگى قبيلگى داشتند. اين اوضاع و شرايط، براى آنان جامعه اى بى قانون و دور از تمدّن و باورهايى بى اساس _ كه مخلوطى از آداب و رسوم يهود و نصارا و مجوس بود _ ، به وجود آورده بود و مردم در نادانى و بى خبرى كامل به سر مى بردند ، كه خداوند [درباره آنها ]چنين فرموده است: «وَإِن تُطِعْ أَكْثَرَ مَن فِى الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ إِن يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلاَّ يَخْرُصُونَ . (2) و اگر از بيشتر كسانى كه در [اين سر]زمين اند، پيروى كنى، تو را از راه خدا گم راه مى كنند. آنان جز از گمانِ [خود،] پيروى نمى كنند و جز به حدس زدن نمى پردازند» . اين قبايل بيابانگرد، زندگى پستى داشتند و پيوسته گرفتار جنگ و غارت و چپاول اموال و تجاوز به نواميس يكديگر بودند و هيچ گونه امنيت ، امانتدارى و
.
ص: 153
صلح و صفايى در بين آنان نبود . در آن شرايط ، كسى پيش مى افتاد كه چنگالى تيزتر مى داشت و رياست، از آنِ كسى بود كه مى توانست با زور ، ناحيه اى را تسخير كند. در بين مردان، فضيلت ، اين بود كه : خونريزى كنند ، تعصّب جاهلى داشته باشند ، متكبّر و مغرور باشند، از ستمكاران پيروى نمايند، حقوق ستم ديدگان را پايمال كنند، ظلم و تجاوز نمايند قمار ببازند، شراب بنوشند ، زنا كنند ، و مردار و خون و خُرماى پَست بخورند. زنان آنان هم از مزاياى انسانى ، محروم بودند و به هيچ وجه ، مالك اراده و اعمال خود نبودند و به آنها ارث نمى رسيد . مردان ، بى حساب ، زن مى گرفتند، همان طور كه يهود و بعضى از بت پرستان عادت داشتند. در عين حال، زنها خود را مى آراستند و هر كه را دوست مى داشتند ، به خود مى خواندند. زنا و بى ناموسى، در بين آنان رايج بود و حتّى زن هاى شوهردار هم آلوده بودند و بسا كه در مراسم حج هم با بدن برهنه شركت مى كردند. فرزندان آنها به پدران ، منتسب مى شدند؛ ولى به هنگام كودكى، از ارث محروم بودند و تنها فرزندان بزرگ، ميراث را تصرّف مى كردند و از جمله چيزهايى كه آنان به ارث مى بردند، زنِ شخص متوفّا بود . به طور كلّى، دختران، چه كوچك و چه بزرگ، و همچنين پسران كوچك، از ارث ، حقّى نداشتند . آرى، اگر كسى مى مرد و تنها فرزند نابالغى از خود باقى مى گذارد، او ارث مى بُرد؛ ليكن اشخاص زورمند ، سرپرستى اموال يتيم را به عهده گرفته، اموال وى را مى خوردند، و اگر اين فرزند يتيم، دختر مى بود، با او ازدواج كرده، اموالش را تصرّف مى كردند و سپس او را طلاق مى دادند و رهايش مى نمودند. در اين
.
ص: 154
موقع، آن دختر، نه ثروتى داشت كه گذران زندگى كند، و نه كسى به ازدواج با او رغبت مى كرد تا مخارجش را متحمّل شود. مسئله غصب حقوق ايتام، از بزرگ ترين كارهاى شايع در ميان آنان بود؛ چرا كه دائما دست به گريبان جنگ و غارت بودند و طبعا چون قتل و كشتارْ زياد بود ، ماجراى يتيمان بى سرپرست، تكرار مى شد. از بدبختى هاى فرزندانشان، يكى هم اين بود كه شهرهاى خراب و اراضى بى آب و علف آنها ، به سرعت ، گرفتار قحطى مى شد و كار به جايى مى رسيد كه مردم از ترس فقر، فرزندان خود را مى كشتند. آنان دختران را زنده به گور مى كردند و بزرگ ترين خبر ناگوار، اين بود كه به كسى خبر دهند كه زنش دختر زاييده است. امّا از نظر حكومت ، اگرچه در اطراف شبه جزيره عربستان، پادشاهانى حكومت مى كردند و اين مردمان، تحت الحمايه همسايگان زورمند و نزديك خود (مثل: ايران براى نواحى شمال ، روم براى نواحى مغرب ، و حبشه براى نواحى مشرق) بودند ، ليكن قسمت هاى مركزى (مانند: مكّه ، يثرب و طائف)، در وضعيتى به سر مى بردند كه شبيه جمهورى بود، هر چند جمهورى هم نبود و قبايل در بيابان ها و حتّى گاهى هم در شهرها ، به وسيله رؤسا و بزرگان قبيله اداره مى شدند و گاهى اين وضع، تبديل به حكومت پادشاهى مى شد. اين هرج و مرج عجيب ، در بين هر جمعى از آنان، به صورتى جلوه مى كرد و در هر ناحيه اى از سرزمين شبه جزيره عربستان، با آداب و رسوم عجيب و عقايد خرافى ، آشكار مى شده است، گذشته از اين، همه آنها گرفتار بلاى بزرگ بى سوادى بودند و آموزاندن و آموختن، حتّى در شهرهاى آنان وجود نداشت ، تا
.
ص: 155
چه رسد به عشاير و قبايل. تمام اين احوال و اعمال و عادات و رسومى كه براى آنان ذكر شد، به خوبى از آيات قرآن و خطاباتى كه متوجّه آنان شده، استفاده مى شود. از اين رو ، بايد در آيات و خطاباتى كه نخست در مكّه و سپس بعد از قدرت يافتن اسلام در مدينه نازل شده و اوصاف آنها را مورد بررسى قرار داده است، همچنين در آيات و خطاباتى كه سرزنش ها و نهى هاى شديد و ضعيفى را متوجّه آنان ساخته تدبّر نمود . تدبّر، بزرگ ترين سند صحّت مطالبى است كه به آنان نسبت داديم، گذشته از آن كه تاريخ نيز تمام اين مطالب را ذكر كرده است و آنچه را هم كه ما به موجب اجمال و اختصار آيات قرآن، بيان نكرديم، به طور مفصّل تذكّر مى دهد. مختصرترين كلمه اى كه به خوبى ، همه اين امور را مى رساند، «دوره جاهليّت» است كه قرآن براى اين دوره نام نهاده است و همين تعبير مختصر، تمام آن معانى دامنه دار را در بر دارد. اين بود وضع عرب در آن روزگار. (1)
.
ص: 156
5 / 2دينُ الجاهِلِيَّةِأ _ عِبادَةُ غَيرِ اللّهِ«وَ اتَّخَذُواْ مِن دُونِهِ ءَالِهَةً لاَّ يَخْلُقُونَ شَيْ_ئا وَ هُمْ يُخْلَقُونَ وَ لاَ يَمْلِكُونَ لِأَنفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لاَ نَفْعًا وَ لاَ يَمْلِكُونَ مَوْتًا وَ لاَ حَيَوةً وَلاَ نُشُورًا» . (1)
راجع: الأعراف : 191 _ 195 ، سبأ : 22 .
ب _ جَعلُ الوَلَدِ للّهِِالكتاب«وَ يُنذِرَ الَّذِينَ قَالُواْ اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا * مَّا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لاَ لاِبَال_ءِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أفْوَ هِهِمْ إن يَقُولُونَ إلاَّ كَذِبًا» . (2)
«وَ يَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَنَ_تِ سُبْحَ_نَهُ وَ لَهُم مَّا يَشْتَهُونَ» . (3)
«أفَأَصْفَ_ل_كُمْ رَبُّكُم بِالْبَنِينَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلَ_ل_ءِكَةِ إنَ_ثًا إنَّكُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظِيمًا» . (4)
«أمْ لَهُ الْبَنَ_تُ وَ لَكُمُ الْبَنُونَ» . (5)
.
ص: 157
5 / 2دين جاهليّتالف _ عبادت كردن غير خدا«و به جاى او، خدايانى براى خود گرفته اند كه چيزى را خلق نمى كنند و خود، خلق شده اند و براى خود، نه زيانى در اختيار دارند و نه سودى را و نه مرگى در اختيار دارند و نه حياتى و نه رستاخيزى را» .
ر . ك : اعراف : آيه 191 _ 195 ، سبأ : آيه 22 .
ب _ فرزند قرار دادن براى خداوندقرآن«... و تا كسانى را كه گفته اند : «خداوند ، فرزندى گرفته است» ، هشدار دهد . نه آنان و نه پدرانشان ، به اين [ادّعا]، دانشى ندارند . بزرگ سخنى است كه از دهانشان بر مى آيد ؛ [آنان ]جز دروغ نمى گويند» . (1)
«و براى خدا دخترانى قرار مى دهند _ منزّه است او _ و [ نيز] براى خودشان ، آنچه را ميل دارند» .
«آيا [پنداشتيد كه] پروردگارتان ، [داشتن] پسران را مخصوص شما گردانيده و خود از فرشتگان، دخترانى بر گرفته است ؟ راستى كه شما سخنى بس بزرگ مى گوييد» .
«آيا خدا را دختران است و شما را پسران؟» .
.
ص: 158
«أفَرَءَيْتُمُ اللَّ_تَ وَ الْعُزَّى * وَمَنَوةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَى * ألَكُمُ الذَّكَرُ وَ لَهُ الْأُنثَى * تِلْكَ إذًا قِسْمَةٌ ضِيزَى» . 1
راجع: الأنعام : 100 _ 101 ، الصافّات : 149 _ 154 ، الزخرف : 16 .
الحديث4570.امام باقر و امام صادق عليهماالسلام ( _ در زيارت جامعه _ ) رسول اللّه صلى الله عليه و آله :قالَ اللّهُ : كَذَّبَنِي ابنُ آدَمَ ولَم يَكُن لَهُ ذلِكَ ، وشَتَمَني ولَم يَكُن لَهُ ذلِكَ . فَأَمّا تَكذيبُهُ إيّايَ فَزَعَمَ أنّي لا أقدِرُ أن اُعيدَهُ كَما كانَ ، وأمّا شَتمُهُ إيّايَ فَقَولُهُ : لي وَلَدٌ ، فَسُبحاني أن أتَّخِذَ صاحِبَةً أو وَلَداً. (1)4571.امام هادى عليه السلام ( _ در زيارت جامعه كبيره _ ) صحيح البخاري عن مجاهد :قالَ كُفّارُ قُرَيشٍ : المَلائِكَةُ بَناتُ اللّهِ ، واُمَّهاتُهُم بَناتُ سَرَواتِ (2) الجِنِّ. (3)4572.امام مهدى عليه السلام ( _ در زيارت ، خطاب به أئمّه عليهم السلام _ ) تفسير الطبري عن ابن عبّاس_ في تَفسيرِ قَولِهِ تَعالى : «وَ يَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَنَ_تِ ...» الآية _: يَجعَلونَ للّهِِ البَناتِ ، تَرضَونَهُنَّ لي ولا تَرضَونَهُنَّ لِأَنفُسِكُم . وذلِكَ أنَّهُم كانوا فِي الجاهِلِيَّةِ إذا وُلِدَ لِلرَّجُلِ مِنهُم جارِيَةٌ أمسَكَها عَلى هونٍ أو دَسَّها فِي التُّرابِ وهِيَ حَيَّةٌ. (4) .
ص: 159
«به من خبر دهيد از لات و عزّى ، و مَنات، آن سومين ديگر . آيا [به خيالتان ]براى شما پسران است و براى او دختر ؟ در اين صورت ، اين ، تقسيمى نادرست است» .
ر . ك : انعام : آيه 100 _ 101 ، صافّات : آيه 149 _ 154 ، زخرف : آيه 16 .
حديث4576.الإمام عليّ عليه السلام ( _ بَعدَ انصِرافِهِ مِن صِفّينَ _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند فرمود : «فرزند آدم، مرا تكذيب كرد ، با اين كه اين حق را نداشت ، و مرا دشنام داد، با آن كه چنين حقّى نداشت . و امّا تكذيبش درباره من ، اين بود كه گمان مى كرد كه نمى توانم او را آن گونه [ كه در دنيا بوده،] باز گردانم ، و امّا دشنامش به من ، اين بود كه براى من، فرزند قرار داد . منزّهم از اين كه همسر يا فرزندى داشته باشم» .4577.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :صحيح البخارى_ به نقل از مجاهد _: كافران قريش مى گفتند : فرشتگان، دختران خدايند و مادرانشان، دختران بزرگان پريان اند .4574.امام على عليه السلام :تفسير الطبرى_ به نقل از ابن عبّاس ، در تفسير آيه «و براى خدا دخترانى قرار مى دهند» _: [ يعنى ]آنان را براى من (خداوند) مى پسنديد و براى خود نمى پسنديد؛ زيرا در جاهليّت ، هنگامى كه دخترى براى كسى به دنيا مى آمد، او را با سبُكى (خوارى) ، نگاه مى داشتند و يا زنده به گورش مى كردند . .
ص: 160
ج _ جَعلُ الجِنِّ شُرَكاءَ للّهِِ«وَجَعَلُواْ لِلَّهِ شُرَكَاءَ الْجِنَّ وَخَلَقَهُمْ وَخَرَقُواْ لَهُ بَنِينَ وَبَنَ_تِ م بِغَيْرِ عِلْمٍ سُبْحَ_نَهُ وَتَعَ__لَى عَمَّا يَصِفُونَ» . (1)
«وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعًا ثُمَّ يَقُولُ لِلْمَلَ_ل_ءِكَةِ أهَ_ؤُلاَءِ إيَّاكُمْ كَانُواْ يَعْبُدُونَ * قَالُواْ سُبْحَ_نَكَ أنتَ وَلِيُّنَا مِن دُونِهِم بَلْ كَانُواْ يَعْبُدُونَ الْجِنَّ أكْثَرُهُم بِهِم مُّؤْمِنُونَ» . (2)
د _ جَعلُ النَّسَبِ بَينَ اللّهِ وَالجِنِّ«وَ جَعَلُواْ بَيْنَهُ وَبَيْنَ الْجِنَّةِ نَسَبًا وَ لَقَدْ عَلِمَتِ الْجِنَّةُ إنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ» . (3)
ه _ تَحريمُ بَعضِ الأَنعامِالكتاب«قُلْ أرَءَيْتُم مَّا أنزَلَ اللَّهُ لَكُم مِّن رِّزْقٍ فَجَعَلْتُم مِّنْهُ حَرَامًا وَ حَلَ_لاً قُلْ ءَاللَّهُ أذِنَ لَكُمْ أمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُونَ» . (4)
.
ص: 161
ج _ جن را شريك خداوند قرار دادن«و براى خدا شريكانى از جِن قرار دادند ، با اين كه خدا آنها را خلق كرده است ، و براى او بى هيچ دانشى، پسران و دخترانى تراشيدند . او برتر است از آنچه توصيف مى كنند» .
«و [ياد كن] روزى را كه همه آنان را محشور مى كند . آن گاه به فرشتگان مى فرمايد : «آيا اينها بودند كه شما را مى پرستيدند ؟». مى گويند : «منزّهى تو . سرپرست ما ، تويى ، نه آنها؛ بلكه جنّيان را مى پرستيدند . بيشترشان به آنها اعتقاد داشتند»» .
د _ اعتقاد به خويشاوندى خداوند با جِن«و ميان خدا و جِن ها پيوندى انگاشتند، حال آن كه جِنّيان ، نيك دانسته اند كه خودشان [براى حساب پس دادن،] احضار خواهند شد» .
ه _ برخى چارپايان را حرام كردنقرآن«بگو : روزى اى را كه خدا براى شما فرود آورده است، [چرا ]بخشى از آن را حرام و [بخشى] را حلال گردانيده ايد؟ بگو : آيا خدا به شما اجازه داده است ، يا بر خدا دروغ مى بنديد؟» .
.
ص: 162
«فَكُلُواْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ حَلَ_لاً طَيِّبًا وَ اشْكُرُواْ نِعْمَتَ اللَّهِ إن كُنتُمْ إيَّاهُ تَعْبُدُونَ * إنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنزِيرِ وَ مَا اُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَ لاَ عَادٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ * وَ لاَ تَقُولُواْ لِمَا تَصِفُ ألْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ هَ_ذَا حَلَ_لٌ وَ هَ_ذَا حَرَامٌ لِّتَفْتَرُواْ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ إنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ لاَ يُفْلِحُونَ» . (1)
«وَقَالُواْ هَ_ذِهِ أنْعَ_مٌ وَحَرْثٌ حِجْرٌ لاَّ يَطْعَمُهَا إلاَّ مَن نَّشَاءُ بِزَعْمِهِمْ وَأنْعَ_مٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُهَا وَأنْعَ_مٌ لاَّ يَذْكُرُونَ اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهَا افْتِرَاءً عَلَيْهِ سَيَجْزِيهِم بِمَا كَانُواْ يَفْتَرُونَ * وَقَالُواْ مَا فِى بُطُونِ هَ_ذِهِ الْأَنْعَ_مِ خَالِصَةٌ لِّذُكُورِنَا وَمُحَرَّمٌ عَلَى أزْوَ جِنَا وَإن يَكُن مَّيْتَةً فَهُمْ فِيهِ شُرَكَاءُ سَيَجْزِيهِمْ وَصْفَهُمْ إنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ» . (2)
«مَا جَعَلَ اللَّهُ مِنم بَحِيرَةٍ وَلاَ سَال_ءِبَةٍ وَلاَ وَصِيلَةٍ وَلاَ حَامٍ وَ لَ_كِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَأكْثَرُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ» . (3)
الحديث4587.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الإمام الصادق عليه السلام :البَحيرَةُ إذا وَلَدَت ووَلَدَ وَلَدُها بُحِرَت. (4)4588.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام_ في قَولِ اللّهِ تَعالى : «مَا جَعَلَ اللَّهُ مِنم بَحِيرَةٍ وَلاَ سَال_ءِبَةٍ وَلاَ وَصِيلَةٍ وَلاَ حَامٍ» _: إنَّ أهلَ الجاهِلِيَّةِ كانوا إذا وَلَدَتِ النّاقَةُ وَلَدَينِ في بَطنٍ واحِدٍ قالوا : وَصَلَت ، فَلا يَستَحِلّونَ ذَبحَها ولا أكلَها ، وإذا وَلَدَت عَشراً جَعَلوها سائِبَةً ، ولا يَستَحِلّونَ ظَهرَها ولا أكلَها ، وَالحامُ : فَحلُ الإِبِلِ لَم يَكونوا يَستَحِلّونَهُ ، فَأَنزَلَ اللّهُ عز و جل : أنَّهُ لَم يُحَرِّم شَيئاً مِن ذلِكَ (5) . (6) .
ص: 163
«پس ، از آنچه خدا شما را روزى كرده است ، حلال [و] پاكيزه بخوريد و نعمت خدا را شكر بگزاريد، اگر تنها او را مى پرستيد . جز اين نيست كه [خدا،]، مردار و خون و گوشت خوك و آنچه را كه نام غير خدا بر آن برده شده، حرام گردانيده است . [البتّه] هر كس كه [به خوردن آنها] ناگزير شود و سركش و زياده خواه نباشد ، قطعا خدا آمرزنده مهربان است . و براى آنچه زبان شما به دروغ مى پردازد ، مگوييد : «اين حلال است و آن حرام» تا [ اين چنين ]بر خدا دروغ ببنديد ؛ زيرا كسانى كه بر خدا دروغ مى بندند، رستگار نمى شوند» .
«و به گمان خودشان گفتند: «اينها دام ها و كشتزار[هاى] ممنوع است كه جز كسى كه ما بخواهيم، نبايد از آن بخورد، و دام هايى است كه [سوار شدن بر] پشت آنها حرام شده است» و دام هايى [داشتند] كه [هنگام ذبح،] نام خدا را بر آنها نمى بردند، به صِرف افترا [بر خدا] . به زودى [خدا] آنان را به خاطر آنچه افترا مى بستند، جزا مى دهد. و گفتند: «آنچه در شكم اين دام هاست، اختصاص به مردان ما دارد و بر همسران ما حرام شده است، و اگر [آن جنين، ]مرده باشد، همه آنان [از زن و مرد] در آن شريك اند. به زودى [خدا ]توصيف آنان را سزا خواهد داد؛ زيرا او حكيم داناست» .
«خدا [چيزهايى از قبيل:] بَحيره (ماده شترى كه پنج بار زاييده است) و سائبه (ماده شترى كه دوازده بار زاييده است) و وَصيله (ماده گوسفندى كه هفت بار بچّه آورده است) و حام (حيوان نرى كه براى آبستن كردن حيوانات ماده از آن استفاده مى شود) را [ ممنوع] قرار نداده است؛ ولى كسانى كه كفر ورزيدند، بر خدا دروغ مى بندند و بيشترشان تعقّل نمى كنند» .
حديث4588.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :هنگامى كه شتر ماده بزايد و فرزند او هم بزايد، بَحيره ناميده مى شود.4589.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام_ در تفسير سخن خداوند كه: «خدا [چيزهاى ممنوعى از قبيل: ]بحيره و سائبه و وصيله و حام را قرار نداده است» _: مردمان جاهلى، شتر ماده اى را كه دوقلو بزايد، «وصيله» مى دانستند . از اين رو، كُشتن و خوردن آن را جايز نمى شمردند؛ و اگر ده بچه مى زاييد، آن را «سائبه» مى ناميدند وسوارى گرفتن از آن و خوردن آن را حلال نمى دانستند. و «حام»، حيوان نرى بود [كه براى آبستن كردن حيوانات ماده از آن استفاده مى شد] كه آن را نيز حلال نمى دانستند. سپس خداوند [ اين آيه را] نازل كرد كه هيچ يك از اينها را حرام ننموده است. .
ص: 164
تعليق :كان الجهل المُطبِق الذي خيّم على العرب قبل الإسلام قد مهّد الأجواء لشيوخهم ورؤسائهم لاستغلال تلك الظروف ؛ فانتهزوا تلك الفترة من الرسل وسخّروا عواطف الناس الصادقة ومشاعرهم وسنّوا أحكاماً وعادات اجتماعيّة تعود عليهم بالمنفعة ، وابتدعوا الكثير من البدع ، وكان من جملة هؤلاء شخص اسمه عمر بن لحي ، وكان هذا الشخص قد استحوذ حينذاك على واحدة من أهمّ ثروات العرب ، ألا وهي الإبل ، وابتدع لها سنناً وأضفى عليها طابعاً قدسيًّا قيّد بموجبه سبل الاستفادة والانتفاع من أربعة أنواع من الإبل كانت تُسمّى : البحيرة ، والسائبة ، والوصيلة ، والحامي ، وكانت لها دلالات متباينة ولكنّها على نحو متقارب. (1) وتشترك جميعها في نقطة واحدة هي إضفاء نوع من الحرمة على هذه الإبل وتحريم لبنها ولحمها ووبرها وظهرها على الكثير من الناس ، فيما أباحها للبعض الآخر كسدنة بيوت الأصنام وخدّامها . لقد اقترنت هذه البدعة بنظرة الاستخفاف التي كان العرب يعاملون بها المرأة ، فنجم عن ذلك تشديد هذا الحكم على النساء ، فكان لا يحقّ لهنّ أكل لحم هذه الإبل إلاّ بعد موتها . وكان من نتيجة هذا التقليد أنّ السدنة وخدمة الأصنام اُبيحت لهم الاستفادة من المراعي والعيون والآبار على ندرتها في الجزيرة العربيّة ، ونجم عن ذلك أيضاً أنّهم صاروا ينذرون الإبل للأصنام وسدنتها من باب الشكر أو لقضاء حاجة معيّنة ، إلاّ أنّ القرآن انبرى لمحاربة هذه البدعة الجاهليّة بأربع آيات بيّنات ، واعتبر _ في سياق مكافحته لعبادة الأصنام والسنن البالية المرتبطة بها _ هذه الادّعاءات افتراءات محضة ، وفَضَحَ حقيقة سدنة الآلهة والأصنام وعبدتها ، وأعلن أنّ تحريم الإبل وتحليلها منوط بحكم اللّه سبحانه وتعالى الذي لم يحرّم هذه الأنواع الأربعة من الإبل ، وإنّما حرّم _ وخلافاً لمعتقدات العرب في الجاهليّة _ الميتة وما اُهلّ لغير اللّه به .
.
ص: 165
توضيحجهالت عميق اعراب پيش از اسلام، زمينه سودجويى سران و شيوخ آنان را فراهم آورده بود. طاغوت هاى جاهلى، در دوران فترت رسولان الهى، با نام سنّت هاى دينى و رسوم اجتماعى، از احساسات پاك مردم، سوء استفاده مى كردند و در جهت تأمين منافع خود، بدعتهايى را بنا نهادند. يكى از آنان كه تاريخ، او را به نام عمرو بن لحى مى شناسد، بر يكى از مهمترين دارايى هاى عرب، يعنى شتر دست نهاد و احكامى را براى آن وضع كرد و به صورت سنّتى مقدّس درآورد. در نتيجه اين بدعت، استفاده از چهار دسته شتر محدود گشت. اين چهار دسته كه به نام «بحيره»، «سائبه»، «وصيله» و «حام» خوانده مى شدند، به معانى متفاوت، ولى متقارب، تفسير شده اند؛ (1) امّا همه آنها در اين نكته مشترك اند كه براى اين شتران، حرمتى خودْ ساخته قائل شده و استفاده از شير و گوشت و پشم و قدرت حمل اين چهار دسته، براى بسيارى حرام و براى بعضى و از جمله متولّيان و خدمتگزار بتها حلال خوانده مى شد. پيوند اين بدعت با ديدگاه تحقيرآميز اعراب جاهلى به زن، موجب تشديد و غلظت اين حكم بر زنان شد و آنان، فقط در صورت مردار شدن شتر، حق خوردن گوشت آن را پيدا مى كردند. اين حرمت تخيّلى، دست متولّيان و خدمتگزاران بتها را در استفاده بى محابا از مرتعها و آب چشمه ها و چاه هاى كمياب عربستان باز مى گذاشت؛ همچنين موجب مى گشت كه شتران را براى شكرگزارى و يا برآورده شدن حاجات، نذر بت هاى سنگى و متولّيان آن كنند. قرآن مجيد با چهار آيه روشن به پيكار با اين بدعت جاهلى برخاست و در جهت مبارزه با بت و بت پرستى و انهدام سنّت هاى پوشالىِ گره خورده به آن، ادّعاى آنان را افترايى بيش ندانسته، چهره متولّيان و بت پرستان و بت سازان را افشا كرده و اعلان نموده است كه تحليل و تحريم چارپايان منحصرا در اختيار خداى سبحان است و او اين چهار دسته را _ درست بر خلاف عقيده جاهلانه اعراب _ حرام ندانسته و مردار و هر آنچه را براى بتها و غير خدا سر مى برند، حرام كرده است.
.
ص: 166
و _ تَقسيمُ الحَرثِ وَالأَنعامِ بَينَ اللّهِ وَالأَصنامِ«وَجَعَلُواْ لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأ مِنَ الْحَرْثِ وَالْأَنْعَ_مِ نَصِيبًا فَقَالُواْ هَ_ذَا لِلَّهِ بِزَعْمِهِمْ وَهَ_ذَا لِشُرَكَال_ءِنَا فَمَا كَانَ لِشُرَكَال_ءِهِمْ فَلاَ يَصِلُ إلَى اللَّهِ وَمَا كَانَ لِلَّهِ فَهُوَ يَصِلُ إلَى شُرَكَال_ءِهِمْ سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ» . (1)
«وَقَالُواْ هَ_ذِهِ أنْعَ_مٌ وَحَرْثٌ حِجْرٌ لاَّ يَطْعَمُهَا إلاَّ مَن نَّشَاءُ بِزَعْمِهِمْ وَأنْعَ_مٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُهَا وَأنْعَ_مٌ لاَّ يَذْكُرُونَ اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهَا افْتِرَاءً عَلَيْهِ سَيَجْزِيهِم بِمَا كَانُواْ يَفْتَرُونَ» . (2)
.
ص: 167
و _ كشتزارها و دام ها را بين خدا و بُتان تقسيم كردنقرآن«و [مشركان] براى خدا از كِشت و دام هايى كه آفريده است، سهمى گذاشتند و به پندار خودشان گفتند : «اين، ويژه خداست و اين، ويژه بُتان ما» . پس آنچه خاصّ بتانشان بود ، به خدا نمى رسيد ، و[لى] آنچه خاصّ خدا بود، به بتانشان مى رسيد . چه بد داورى مى كنند!» .
«و به گمان خودشان گفتند : «اينها دام ها و كشتزار[هاى] ممنوع است كه جز كسى كه ما بخواهيم، نبايد از آن بخورد ، و دام هايى است كه [سوار شدن بر] پشت آنها حرام شده است» و دام هايى [داشتند] كه [هنگام ذبح،] نام خدا را بر آنها نمى بردند، به خاطر افترا بر خدا . به زودى [خدا ]آنان را به خاطر آنچه افترا مى بستند، جزا مى دهد» .
.
ص: 168
«وَ يَجْعَلُونَ لِمَا لاَ يَعْلَمُونَ نَصِيبًا مِّمَّا رَزَقْنَ_هُمْ تَاللَّهِ لَتُسْ_ئلُنَّ عَمَّا كُنتُمْ تَفْتَرُونَ» . (1)
تعليق :إنّ المعتقدات الجاهليّة التي كانت تسود أوساط المجتمع العربي الجاهلي دفعت العرب _ باعتبارهم يؤمنون بوجود شركاء للّه (الأصنام) _ إلى بناء بيوت للآلهة والأصنام وتوفير المعاش لسدنتها وإشراكهم في حياتهم وأرزاقهم وممتلكاتهم من الزرع والماشية وتعيين سهم لهم إلى جانب سهم اللّه ، وجعلوا سهم اللّه ، للنفقات العامّة كإطعام الضيف وابن السبيل ، في حين جعلوا سهم الأصنام تحت تصرّف السدنة . وكان السدنة الطمّاعون كلّما أصابت الزرع آفة أو أعطى محصولاً أقلّ أو اختلط سهمهم بسهم اللّه ، يتذرّعون بخدعة مفادها «إنّ اللّه غنيّ» ، فيستوفون سهمهم كاملاً غير منقوص ، ويعوّضون نقص أسهمهم من سهم اللّه ، ولا يعوّضون بأيّ حال من الأحوال سهم اللّه من سهم الأصنام . ربّما كانت الزيادة والنقصان في المحصول تقع أحياناً نتيجة لأساليب التحايل التي سبقت الإشارة إليها ، وهي أنّ الماء كان إذا انساب عند السقي من الأرض التي زرع فيها سهم اللّه إلى الأرض التي فيها سهم الأصنام لم يكونوا يحولون دونه ، وإذا حصل العكس كانوا يمنعونه . إنّ هذه السنّة البالية كانت سائدة أيضاً في المشاركة في الماشية وتقسيمها ، وهو ما اُشير إليه في الفصل السابق .
راجع : مجمع البيان : ج 4 ص 571 ، تفسير القمّيّ : ج 1 ص 217 ؛ تفسير الطبريّ : ج 5 الجزء 8 ص 40 ، الدرّ المنثور : ج 3 ص 362 ، المفصّل في تاريخ العرب قبل الإسلام : ج 6 ص 193 .
.
ص: 169
«و از آنچه به آنان روزى داديم ، سهمى براى آن [خدايانى] كه نمى دانند [چيست]، مى نهند . به خدا سوگند كه از آنچه دروغ بر مى بافتيد ، حتما سؤال خواهيد شد» .
توضيحعقيده جاهلانه به وجود شريكان متعدّد براى خداوند _ كه همان بت ها بودند _ عرب ها را بر آن مى داشت تا به ساختن بتكده ها و تأمين معاش خدمت گزاران آنها روى آورده، آنها را شريك زندگى خود قرار دهند و دارايى عمده خود (دام و زراعت) را با آنها تقسيم و سهمى را براى آنها در كنار سهم خداوند، معيّن كنند . آنان سهم خداوند را به مصارف عمومى (همچون : اِطعام مهمانان و در راه ماندگان) مى رساندند و سهم بتان را در اختيار خدمت گزاران آنها مى گذاردند. افزون بر اين، خدمت گزارانِ پُر طمع بتكده ها، هر گاه آفتى به زراعت مربوط به بت ها مى رسيد و يا رشد آن كمتر مى شد و يا با سهم خداوند مخلوط مى گشت، با ترفند مكّارانه «خدا بى نياز است»، سهم خود را به تمام و كمال، استيفا مى كردند و كسرىِ آن را از سهم خداوند، جبران مى نمودند و هيچ گاه در جهت جبران سهم خداوند از سهم بت ها بر نمى آمدند. اين كاهش و افزونى در محصول، گاه نتيجه ترفندهاى پيشين بود ، بدين گونه كه هنگام آبيارى، اگر آب زمينى كه در آن ، سهم خداوند كِشت شده بود، به زمين بت ها مى رفت، جلوى آن را نمى گرفتند؛ امّا در حالت عكس آن، آب را مى بستند. سنّت پوشالى تقسيم، در «دام» نيز جريان داشت كه در بيان فصل پيشين به آن اشاره شد.
.
ص: 170
ز _ الطَّوافُ عُريًا4601.الإمام عليّ عليه السلام :الإمام الصادق عليه السلام :كانَتِ العَرَبُ فِي الجاهِلِيَّةِ عَلى فِرقَتَينِ : الحِلِّ وَالحُمسِ ، فَكانَتِ الحُمسُ قُرَيش اً ، وكانَتِ الحِلُّ سائِرَ العَرَبِ ، فَلَم يَكُن أحَدٌ مِنَ الحِلِّ إلاّ ولَهُ حِرمِيٌّ مِنَ الحُمسِ ، ومَن لَم يَكُن لَهُ حِرمِيٌّ مِنَ الحُمسِ لَم يُترَك أن يَطوفَ بِالبَيتِ إلاّ عُرياناً .
وكانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله حِرمِيًّا لِعِياضِ بنِ حِمارٍ المُجاشِعِيِّ ، وكانَ عِياضٌ رَجُلاً عَظيمَ الخَطَرِ ، وكانَ قاضِياً لِأَهلِ عُكاظٍ فِي الجاهِلِيَّةِ ، فَكانَ عِياضٌ إذا دَخَلَ مَكَّةَ ألقى عَنهُ ثِيابَ الذُّنوبِ وَالرَّجاسَةِ وأخَذَ ثِيابَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِطُهرِها فَلَبِسَها وطافَ بِالبَيتِ ، ثُمَّ يَرُدُّها عَلَيهِ إذا فَرَغَ مِن طَوافِهِ . فَلَمّا أن ظَهَرَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أتاهُ عِياضٌ بِهَدِيَّةٍ فَأَبى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أن يَقبَلَها وقالَ : يا عِياضُ ، لَو أسلَمتَ لَقَبِلتُ هَدِيَّتَكَ ، إنَّ اللّهَ عز و جلأبى لي زَبدَ (1) المُشرِكينَ . ثُمَّ إنَّ عِياضاً بَعدَ ذلِكَ أسلَمَ وحَسُنَ إسلامُهُ فَأَهدى إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله هَدِيَّةً فَقَبِلَها مِنهُ. (2)4602.عنه عليه السلام :عنه عليه السلام :كانَ سُنَّةً فِي العَرَبِ فِي الحَجِّ أنَّهُ مَن دَخَلَ مَكَّةَ وطافَ بِالبَيتِ في ثِيابِهِ لَم يَحِلَّ لَهُ إمساكُها ، وكانوا يَتَصَدَّقونَ بِها ولا يَلبَسونَها بَعدَ الطَّوافِ ، وكانَ مَن وافى مَكَّةَ يَستَعيرُ ثَوباً ويَطوفُ فيهِ ثُمَّ يَرُدُّهُ ، ومَن لَم يَجِد عارِيَةً اِكتَرى ثِياباً ، ومَن لَم يَجِد عارِيَةً ولا كِراءً ولَم يَكُن لَهُ إلاّ ثَوبٌ واحِدٌ طافَ بِالبَيتِ عُرياناً . فَجاءَتِ امرَأةٌ مِنَ العَرَبِ وَسيمَةٌ جَميلَةٌ فَطَلَبَت ثَوباً عارِيَةً أو كِراءً فَلَم تَجِدهُ ، فَقالوا لَها: إن طُفتِ في ثِيابِكِ احتَجتِ أن تَتَصَدَّقي بِها .
فَقالَت : وكَيفَ أتَصَدَّقُ بِها ولَيسَ لي غَيرُها ؟! فَطافَت بِالبَيتِ عُريانَةً ، وأشرَفَ عَلَيهَا النّاسُ فَوَضَعَت إحدى يَدَيها عَلى قُبُلِها وَالاُخرى عَلى دُبُرِها ، فَقالَت مُرتَجِزَةً :
اليَومَ يَبدو بَعضُهُ أو كُلُّهُ
فَما بَدا مِنهُ فَلا اُحِلُّهُ
فَلَمّا فَرَغَت مِنَ الطَّوافِ خَطَبَها جَماعَةٌ فَقالَت: إنَّ لي زَوجاً. (3) .
ص: 171
ز _ برهنه طواف كردن4604.الإمام الصادق عليه السلام :امام صادق عليه السلام :مردم در جاهليّت ، دو گروه بودند : حِل و حُمْس . حُمْس، همان قريش بودند و حِل، ساير طوايف عرب . هر يك از [ افراد ]حِل، بايد پناه دهنده اى از حُمْسيان مى داشت [تا لباسش را به عاريت بگيرد]، و گرنه مى بايست برهنه بر گِرد خانه طواف كند .
پيامبر صلى الله عليه و آله پناه دهنده عياض بن حمارِ مجاشعى بود . عياض، مردى داراى منزلت زياد بود و در جاهليّت، قاضى اهل عُكاظ بود. او هر گاه وارد مكّه مى شد، لباس هاى گناه آلود خود را كنار مى گذاشت و لباس پيامبر صلى الله عليه و آله را _ چون پاك بود _ مى گرفت و مى پوشيد و طواف مى كرد و پس از طواف، آن را بر مى گرداند .
وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله به رسالت مبعوث شد، عياض ، هديه اى براى پيامبر صلى الله عليه و آله آورد؛ ولى ايشان نپذيرفت و فرمود : «اى عياض! اگر مسلمان شوى، هديه ات را قبول مى كنم . به راستى كه خداوند، [ پذيرفتن] بخشش مشركان را براى من نمى پسندد» .
پس از آن، عياض ، اسلام آورد و مسلمانى اش نيكو شد و هديه اى براى پيامبر صلى الله عليه و آله آورد و ايشان نيز پذيرفت .4605.عنه عليه السلام :امام صادق عليه السلام :در ميان عرب، سنّتى بود كه هر كس وارد مكّه مى شد و با لباسش طواف مى كرد، جايز نبود آن لباس ها را نگه بدارد؛ بلكه آن را ديگر نمى پوشيد و صدقه مى داد. كسانى كه وارد مكّه مى شدند ، لباسى را عاريه مى گرفتند و پس از طواف ، باز مى گرداندند و اگر لباسِ عاريه اى پيدا نمى شد، اجاره مى كردند و اگر اين هم ميسّر نمى شد و جز يك لباس نداشتند ، برهنه طواف مى كردند .
زنى عرب كه زيبا و خوب رو بود، وارد مكّه شد و لباس عاريه اى و اجاره پيدا نكرد . بدو گفتند: «اگر در لباست طواف كنى، بايد آن را صدقه دهى» . زن گفت : «چگونه صدقه دهم ، با اين كه لباس ديگرى ندارم ؟». پس ، برهنه طواف كرد و مردم به تماشا پرداختند . پس ، او با يك دست ، جلو و با دستى ، پشت خود را پوشاند و چنين رجز خواند :
امروز قسمتى از عورت يا تمامش آشكار مى شود /
و آنچه آشكار شد، آن را حلال نمى دانم .
پس از آن كه زن ، طواف را تمام كرد، گروهى از او خواستگارى كردند؛ ولى وى گفت: «همسر دارم» .
.
ص: 172
ح _ إنكارُ المَعادِ«وَ أمَّا الَّذِينَ كَفَرُواْ أفَلَمْ تَكُنْ ءَايَ_تِى تُتْلَى عَلَيْكُمْ فَاسْتَكْبَرْتُمْ وَ كُنتُمْ قَوْمًا مُّجْرِمِينَ * وَ إذَا قِيلَ إنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ السَّاعَةُ لاَ رَيْبَ فِيهَا قُلْتُم مَّا نَدْرِى مَا السَّاعَةُ إن نَّظُنُّ إلاَّ ظَنًّا وَ مَا نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ * وَ بَدَا لَهُمْ سَيِّ_ئاتُ مَا عَمِلُواْ وَ حَاقَ بِهِم مَّا كَانُواْ بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ * وَ قِيلَ الْيَوْمَ نَنسَ_ل_كُمْ كَمَا نَسِيتُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هَ_ذَا وَ مَأْوَل_كُمُ النَّارُ وَ مَا لَكُم مِّن نَّ_صِرِينَ * ذَ لِكُم بِأَنَّكُمُ اتَّخَذْتُمْ ءَايَ_تِ اللَّهِ هُزُوًا وَ غَرَّتْكُمُ الْحَيَوةُ الدُّنْيَا فَالْيَوْمَ لاَيُخْرَجُونَ مِنْهَا وَلاَ هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ» . (1)
.
ص: 173
ح _ انكار رستاخيز«و امّا كسانى كه كافر شدند، [در قيامت بدانها مى گويند:] «پس مگر آيات من بر شما خوانده نمى شد؟ و[لى] تكبّر نموديد و مردمى بدكار بوديد». و چون گفته شد : «وعده خدا راست است و شكّى در رستاخيز نيست» ، گفتيد : «ما نمى دانيم كه رستاخيز چيست . جز گمان نمى ورزيم و ما يقين نداريم» و [حقيقتِ] بدى هايى كه كرده اند ، بر آنان پديدار مى شود و آنچه بدان ريشخند مى زدند ، آنان را فرو مى گيرد و گفته مى شود : «همان گونه كه ديدار امروزتان را فراموش كرديد ، امروز ، شما را فراموش خواهيم كرد و جايگاهتان در آتش است و براى شما ياورانى نخواهد بود»» .
.
ص: 174
. .
ص: 175
پژوهشى در عقايد جاهليّتاعراب زمان جاهليّت، در زمانى كه آمدن پيامبر و وحى به تأخير افتاده بود ، به وادى ضلالت فرو رفته ، سرگردان و دچار تشتّتِ مذهبى و فكرى بودند . اينك به صورت اشاره ، اين دسته ها و مذاهب را معرّفى مى كنيم : دسته اوّل ، به خدا و معاد معتقد نبودند و هستى را محدود به همين دنيا مى پنداشتند و مى گفتند: «وَ مَا هِيَ إِلاَّ حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَ نَحْيَا وَ مَا يُهْلِكُنَآ إِلاَّ الدَّهْرُ . (1) غير از زندگانى دنياى ما [ چيز ديگرى] نيست. مى ميريم و زنده مى شويم و ما را جز طبيعت، هلاك نمى كند» . دسته دوم ، معاد را باور نداشتند، چنان كه از اين آيه استفاده مى شود: «وَ إِذَا قِيلَ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ السَّاعَةُ لاَ رَيْبَ فِيهَا قُلْتُم مَّا نَدْرِى مَا السَّاعَةُ. (2) و چون گفته شد: «وعده خدا راست است و شكّى در رستاخيز نيست»، گفتيد: ما نمى دانيم كه رستاخيز چيست» . همچنين از آيه زير ، مى توان استفاده كرد كه اين دسته ، به آفرينش نخستينِ
.
ص: 176
عالم معتقد بوده و به تعبير حديث، (1) خدا را پذيرفته بودند؛ ولى به پاداش خداوند ، اميد نداشتند و از كيفر او نمى هراسيدند : «وَ ضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَ نَسِىَ خَلْقَهُ قَالَ مَن يُحْىِ الْعِظَ_مَ وَ هِىَ رَمِيمٌ * قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِى أَنشَأَهَآ أَوَّلَ مَرَّةٍ. (2) و براى ما مَثَلى آورد و آفرينش خود را فراموش كرد. گفت: چه كسى اين استخوان ها را كه چنين پوسيده است ، زندگى مى بخشد؟ بگو: همان كسى كه نخستين بار آن را پديد آورد، و اوست كه به هر [گونه ]آفرينشى داناست» . دسته سوم ، خداوند را همراه با شريكانى براى او مى پذيرفتند؛ شريكانى كه گاه از ملائكه و جِنّيان بودند و گاه از بت ها و شياطين. آنان شريك را گاه در اصل آفرينش ، دخالت مى دادند و گاه در تدبير امور ، يا او را به موجودات مادّى تشبيه مى كردند و يا يكى از همان موجودات مادّى (همچون: كرات آسمانى، حيوانات و درختان) را به عنوان خداى جهان مى پرستيدند . صاحبان اين عقيده كه با دسته قبل اشتراك هم داشته اند، بيشترين تعداد را در عربستان جاهليّت داشته اند: (3) «وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُم مُّشْرِكُونَ . (4) بيشتر آنان ، ايمانشان به شرك ، آلوده بود» . دسته چهارم ، اهل كتاب يعنى يهوديان و مسيحيان بودند كه در بعضى از مناطق جزيرة العرب وجود داشتند . از جمله دلايل تاريخىِ وجود اهل كتاب در جزيرة العرب، يكى: آيه مباهله (5) است كه بر وجود علما و مردمان مسيحى _ كه
.
ص: 177
در نجران (در جنوب مدينه) مى زيسته اند _ دلالت مى كند ، و ديگرى: جنگ هاى بزرگ صدر اسلام است كه در آنها يهوديان ، نقش اساسى داشتند، مثل: غزوه احزاب (خندق) و كشمكش هاى پس از آن (بنى قينقاع و بنى قريظه) تا خيبر . دسته پنجم ، افراد مجوسى و صابئى بودند كه البتّه قابل توجّه نبوده اند . دسته ششم ، كسانى بودند كه به دين حنيف ابراهيم اعتقاد داشتند و تعدادشان اندك بوده است . در اين جا اسامى آنان را مى آوريم : 1 . ابو طالب (عموى حضرت محمّد صلى الله عليه و آله ) 12 . عامر بن ضرب عدوانى 2 . ابو قيس ، صرمة بن ابى اَنَس 13 . عبد الطانجة بن ثعلب بن وبرة بن قضاعه 3 . ارباب بن رئاب 14 . عبد اللّه قضاعى 4 . اسعد ، ابو كرب حميرى 15 . عبد اللّه (پدر حضرت محمّد صلى الله عليه و آله ) 5 . اُميّة بن ابى صلت 16 . عبد المطّلب (جدّ حضرت محمّد صلى الله عليه و آله ) 6 . بحيراى راهب 17 . عبيد بن ابرص اسدى 7 . خالد بن سِنان عبسى 18 . علاف بن شهاب تميمى 8 . زهير بن ابى سلمى 19 . عمير بن جندب جهنى 9 . زيد بن عمرو بن نفيل بن عبد العُزّى 20 . كعب بن لُؤَى بن غالب 10 . سويد بن عامر مصطلقى 21 . ملتمس بن اُميّه كِنانى 11 . سيف بن ذى يزن 22 . وكيع بن زهير ايادى .
.
ص: 178
5 / 3أخلاقُ الجاهِلِيَّةِالكتاب«إذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُواْ فِى قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجَ_هِلِيَّةِ» . (1)
«أرَءَيْتَ الَّذِى يُكَذِّبُ بِالدِّينِ * فَذَ لِكَ الَّذِى يَدُعُ الْيَتِيمَ * وَ لاَ يَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ» . (2)
الحديث4606.امام باقر و امام صادق عليهماالسلام ( _ درباره اين فرموده خداوند : {Q} «دستگيره محكم» { ) رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن كانَ في قَلبِهِ حَبَّةٌ مِن خَردَلٍ مِن عَصَبِيَّةٍ بَعَثَهُ اللّهُ يَومَ القِيامَةِ مَعَ أعرابِ الجاهِلِيَّةِ . (3)4607.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :مَن قاتَلَ تَحتَ رايَةٍ عُمِّيَّةٍ (4) يَغضَبُ لِعَصَبَةٍ ، أو يَدعو إلى عَصَبَةٍ ، أو يَنصُرُ عَصَبَةً ، فَقُتِلَ ، فَقِتلَةٌ جاهِلِيَّةٌ. (5)4608.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ أذهَبَ فَخرَ الجاهِلِيَّةِ وتَكَبُّرَها بِآبائِها ، كُلُّكُم لاِدَمَ وحَوّاءَ كَطَفِّ الصّاعِ (6)
بِالصّاعِ ، وإنَّ أكرَمَكُم عِندَ اللّهِ أتقاكُم ، فَمَن أتاكُم تَرضَونَ دينَهُ وأمانَتَهُ فَزَوِّجوهُ. (7) .
ص: 179
5 / 3اخلاق جاهليّتقرآن«آن گاه كه كافران در دل هاى خود ، تعصّب [، آن هم] از نوع تعصّب جاهليّت ورزيدند ...» .
«آيا كسى را كه [روزِ] جزا را دروغ مى خواند ، ديدى ؟ اين ، همان كسى است كه يتيم را به سختى مى رانَد و به خوراك [ دادن به] بينوا ترغيب نمى كند» .
حديث4611.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كه در دل او به اندازه دانه خَردَلى تعصّب باشد ، خداوند ، او را در روز رستاخيز ، با عرب هاى [ عصر] جاهليّت محشور مى گرداند .4612.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آن كه زير پرچم گم راهى پيكار كند و براى تعصّبى ، خشمگين شود ، يا به تعصّبى فرا بخواند و يا تعصّبى را يارى كند و كشته شود ، به مرگ جاهليّت از دنيا رفته است .4613.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :به درستى كه خداوند، غرور جاهليّت و تكبّرورزى به پدران را از
ميان بُرد . همه شما فرزندان آدم و حوّا ، و نزديك به يكديگر هستيد . به راستى كه بهترينِ شما در نزد خداوند، پارساترينِ شماست . پس اگر كسى [ براى خواستگارى] آمد كه ديندارى و امانتدارى اش را مى پسنديد ، به او زن بدهيد .
.
ص: 180
4614.امام رضا عليه السلام :الإمام الباقر عليه السلام :صَعِدَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله المِنبَرَ يَومَ فَتحِ مَكَّةَ فَقالَ : أيُّهَا النّاسُ ! إنَّ اللّهَ قَد أذهَبَ عَنكُم نَخوَةَ الجاهِلِيَّةِ وتَفاخُرَها بِآبائِها . ألا إنَّكُم مِن آدَمَ عليه السلام وآدَمُ مِن طينٍ ، ألا إنَّ خَيرَ عِبادِ اللّهِ عَبدٌ اِتَّقاهُ ، إنَّ العَرَبِيَّةَ لَيسَت بِأَبٍ والِدٍ ولكِنَّها لِسانٌ ناطِقٌ ، فَمَن قَصُرَ بِهِ عَمَلُهُ لَم يُبلِغهُ حَسَبُهُ. (1)4615.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ في جَوابِ مَن سَأَلَهُ عَن عَلامَةِ الإِيمانِ _ ) الإمام عليّ عليه السلام :أطفِئوا ما كَمَنَ في قُلوبِكُم مِن نيرانِ العَصَبِيَّةِ وأحقادِ الجاهِلِيَّةِ ، فَإِنَّما تِلكَ الحَمِيَّةُ تَكونُ فِي المُسلِمِ مِن خَطَراتِ الشَّيطانِ ونَخَواتِهِ ونَزَغاتِهِ ونَفَثاتِهِ (2) . (3)4615.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در پاسخ شخصى كه از وى درباره نشانه ايمان پرسيد ) عنه عليه السلام :إيّاكُم وَالتَّحاسُدَ وَالأَحقادَ ، فَإِنَّهُما مِن فِعلِ الجاهِلِيَّةِ «وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُواْ اللَّهَ إنَّ اللَّهَ خَبِيرُم بِمَا تَعْمَلُونَ» (4) . (5)4616.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :اللّهَ اللّهَ في كِبرِ الحَمِيَّةِ وفَخرِ الجاهِلِيَّةِ ! فَإِنَّهُ مَلاقِحُ الشَّنَآنِ ومَنافِخُ الشَّيطانِ الَّتي خَدَعَ بِهَا الاُمَمَ الماضِيَةَ وَالقُرونَ الخالِيَةَ ، حَتّى أعنَقوا في حَنادِسِ (6) جَهالَتِهِ ومَهاوي ضَلالَتِهِ ، ذُلُلاً عَن سِياقِهِ ، سُلُساً في قِيادِهِ . أمراً تَشابَهَتِ القُلوبُ فيهِ ، وتَتابَعَتِ القُرونُ عَلَيهِ ، وكِبراً تَضايَقَتِ الصُّدورُ بِهِ .
ألا فَالحَذَرَ الحَذَرَ مِن طاعَةِ ساداتِكُم وكُبَرائِكُمُ الَّذينَ تَكَبَّروا عَن حَسَبِهِم ، وتَرَفَّعوا فَوقَ نَسَبِهِم ، وألقَوُا الهَجينَةَ (7) عَلى رَبِّهِم ، وجاحَدُوا اللّهَ عَلى ما صَنَعَ بِهِم ، مُكابَرَةً لِقَضائِهِ ، ومُغالَبَةً لاِلائِهِ ! فَإِنَّهُم قَواعِدُ أساسِ العَصَبِيَّةِ ، ودَعائِمُ أركانِ الفِتنَةِ ، وسُيوفُ اعتِزاءِ (8) الجاهِلِيَّةِ. (9) .
ص: 181
4617.عنه صلى الله عليه و آله :امام باقر عليه السلام :پيامبر صلى الله عليه و آله در روز فتح مكّه ، بر منبر رفت و فرمود : «اى مردم! خداوند، غرور جاهليّت و فخرفروشى به پدران را از ميان بُرد . بدانيد كه همه شما از آدم هستيد و آدم ، از گِل است . بدانيد كه بهترين بنده خدا ، بنده اى است كه از خداوند پروا داشته باشد . عربيّت ، پدر [و تبار] نيست ؛ بلكه زبانى است گويا . آن كه در كارش كاستى باشد، تبارش آن را جبران نمى كند» .4618.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :آنچه در دل هايتان از شعله هاى تعصّب و كينه هاى جاهليّتْ پنهان شده، خاموش كنيد . چنين تعصّبى در مسلمان ، [ ناشى] از وسوسه ، تكبّر ، عيبجويى و القاى شيطان است .4619.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :بپرهيزيد از حسادت و كينه ؛ زيرا اين دو ، از خصلت هاى جاهليّتْ اند . [خداوند فرمود :] «و هر كسى بايد بنگرد كه براى فردا[ى خود] از پيش ، چه فرستاده است . از خدا بترسيد . در حقيقت ، خدا به آنچه مى كنيد، آگاه است» .4620.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خدا را ، خدا را [در نظر بگيريد] در گردنكشىِ ناشى از تعصّب و خودپسندى جاهليّت؛ زيرا آبستنگاه دشمنى و جايگاه دميدن شيطان است ، كه او امّت هاى پيشين و گذشتگان را بدان فريب داد، چنان كه در تاريكى هاى شَديدِ نادانى و دام هاى گم راهى او ، پنهان، و در برابر راندن او رام ، و در برابر رهبرى اش تسليم شدند . او كارى را در پيش گرفت كه دل ها در آن يكسان ، و قرن ها در پىِ آن ، روان بودند ، با تكبّرى كه بر دل ها سنگينى مى كرد .
هان ! حذر كنيد ، حذر كنيد از فرمانبرى از مِهتران و بزرگانتان كه به تبار خود نازيدند و نژاد خويش را برتر ديدند و چيزى را كه ناپسند بود، به پروردگار نسبت دادند و آنچه را خداوند با آنان انجام داد ، از روى ستيز با قضا و قدر و پيروزيجويى بر نعمت هايش انكار كردند . به راستى كه اينان ، پايه هاى اساسى تعصّب و ستون هاى اساسى آشوب و شمشيرهاى غرور و تفاخر جاهليّت اند . .
ص: 182
4616.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :لِيَتَأَسَّ صَغيرُكُم بِكَبيرِكُم ، وَليَرأف كَبيرُكُم بِصَغيرِكُم ، ولا تَكونوا كَجُفاةِ الجاهِلِيَّةِ : لا فِي الدّينِ يَتَفَقَّهونَ ، ولا عَنِ اللّهِ يَعقِلونَ ، كَقَيضِ (1) بَيضٍ في أداحٍ (2) يَكونُ كَسرُها وِزراً ، ويُخرِجُ حِضانُها شَرًّا. (3)4617.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :تفسير العيّاشي عن محمّد القصريّ عن الإمام الصّادق عليه السلام ، قال :سَأَلتُهُ عَنِ الصَّدَقَةِ .
فَقالَ : اِقسِمها فيمَن قالَ اللّهُ ، ولا يُعطى مِن سَهمِ الغارِمينَ الَّذينَ يَغرَمونَ في مُهورِ النِّساءِ ، ولاَ الَّذينَ يُنادونَ بِنِداءِ الجاهِلِيَّةِ .
قُلتُ : وما نِداءُ الجاهِلِيَّةِ ؟
قالَ : الرَّجُلُ يَقولُ : يا آلَ بَني فُلانٍ ، فَيَقَعُ بَينَهُمُ القَتلُ ! ولا يُؤَدّى ذلِكَ مِن سَهمِ الغارِمينَ ، وَالَّذينَ لا يُبالونَ ما صَنَعوا بِأَموالِ النّاسِ. (4)4618.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :صحيح مسلم عن جابر :اِقتَتَلَ غُلامانِ ؛ غُلامٌ مِنَ المُهاجِرينَ وغُلامٌ مِنَ الأَنصارِ ، فَنادَى المُهاجِرُ أوِ المُهاجِرونَ : يالَلمُهاجِرينَ ! ونادَى الأَنصارِيُّ : يالَلأَنصارِ ! فَخَرَجَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَ : ما هذا دَعوى أهلِ الجاهِلِيَّةِ ؟
قالوا : لا يا رَسولَ اللّهِ ، إلاّ أنَّ غُلامَينِ اقتَتَلا فَكَسَعَ أحَدُهُمَا الآخَرَ .
قالَ : فَلا بَأسَ ، وَليَنصُرِ الرَّجُلُ أخاهُ ظالِماً أو مَظلوماً ، إن كانَ ظالِماً فَليَنهَهُ ، فَإِنَّهُ لَهُ نَصرٌ ، وإن كانَ مَظلوماً فَليَنصُرهُ. (5) .
ص: 183
4619.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :كوچكِ شما بايد به بزرگتان تأسّى كند و بزرگتان، بايد با كوچكتان مهربان باشد ، و مانند ستمكاران زمان جاهليّت نباشيد ؛ آنان كه نه در دين ، فهمى داشتند و نه از خداوند ، دركى ، همانند پوست تخمى كه در لانه مرغان پيدا مى شود: شكستن آن ، وزر و وبال است و نگه داشتن آن ، شَرّ .4620.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :تفسير العيّاشى_ به نقل از محمّد قصرى ، در گفتگو با امام صادق عليه السلام _: درباره زكات سؤال كردم . فرمود : «آن را در ميان كسانى كه خداوند دستور داده است ، قسمت كن ؛ ليكن از سهم بدهكاران ، به كسانى كه به سبب مهريه زنان ، بدهكار شده اند و آنان كه به فرياد جاهليّت ، فرياد مى كنند ، داده نمى شود» .
گفتم : فرياد جاهليّت چيست ؟
فرمود : «كسى كه مى گويد : اى فرزندان فلان قبيله ! و كشتار ميانشان در مى گيرد، به چنين كسى نبايد از سهم بدهكاران پرداخت . همچنين نبايد از اين سهم ، به كسانى كه در اموال مردم ، بى مبالات اند ، پرداخت شود» .4621.الإمام الصادق عليه السلام :صحيح مسلم_ به نقل از جابر _: دو جوان از طايفه مهاجران و انصار ، با يكديگر پيكار مى كردند. جوان مهاجر ، فرياد بر آورد : «اى مهاجران! [كمك]» و جوان انصارى فرياد زد: «اى انصار! [كمك]».
پيامبر خدا بيرون آمد و فرمود: «اين فرياد جاهليّت چيست؟».
گفتند: نه ، [فرياد جاهليّت نيست]، جز اين كه دو جوان، پيكار مى كردند و يكى از آنان، ديگرى را بر زمين زد.
پيامبر خدا فرمود: «باكى نيست . هر مردى بايد برادرش را يارى كند ، چه ستمگر باشد و چه ستم ديده. اگر ستمگر است، او را از ستم ، باز دارد و اين ، براى وى كمك است ، و اگر ستم ديده است، يارى اش رساند». .
ص: 184
4622.عنه عليه السلام :تفسير القمّي :كانَ أصحابُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَأتونَ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَيَسأَلونَهُ أن يَسأَلَ اللّهَ لَهُم ، وكانوا يَسأَلونَ ما لا يَحِلُّ لَهُم ، فَأَنزَلَ اللّهُ «وَ يَتَنَ_جَوْنَ بِالاْءِثْمِ وَالْعُدْوَ نِ وَ مَعْصِيَتِ الرَّسُولِ» وقَولُهُم لَهُ إذا أتَوهُ : أنعِم صَباحاً ، وأنعِم مَساءً ، وهِيَ تَحِيَّةُ أهلِ الجاهِلِيَّةِ ، فَأَنزَلَ اللّهُ «وَ إذَا جَاءُوكَ حَيَّوْكَ بِمَا لَمْ يُحَيِّكَ بِهِ اللَّهُ» فَقالَ لَهُم رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : وقَد أبدَلَنَا اللّهُ بِخَيرٍ مِن ذلِكَ تَحِيَّةِ أهلِ الجَنَّةِ «السَّلامُ عَلَيكُم». (1)5 / 4أعمالُ الجاهِلِيَّةِأ _ وَأدُ البَناتِالكتاب«وَإذَا بُشِّرَ أحَدُهُم بِالْأُنثَى ظَ_لَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ * يَتَوَ رَى مِنَ الْقَوْمِ مِن سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ أيُمْسِكُهُ عَلَى هُونٍ أمْ يَدُسُّهُ فِى التُّرَابِ ألاَ سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ» . (2)
«وَ إذَا الْمَوْءُودَةُ سُ_ل_ءِلَتْ * بِأَىِّ ذَمنبٍ قُتِلَتْ» . (3)
.
ص: 185
4624.الكافى ( _ به نقل از اسماعيل جُعفى _ ) تفسير القمّى :ياران پيامبر صلى الله عليه و آله مى آمدند و از ايشان مى خواستند كه از خدا بخواهد كه خواسته شان را بر آورد . آنان تقاضاى آنچه برايشان روا نبود، مى داشتند . از اين رو ، خداوند اين آيه را نازل كرد : «با يكديگر نجوا مى كنند، درباره گناهان ، سركشى و نافرمانى از پيامبر» .
نيز اين سخن آنان كه : «أنعم صباحا و أنعم مساءً؛ صبح خوبى داشته باشى و شب خوبى داشته باشى» در هنگامى كه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله مى آمدند ، در حالى كه اين، تحيّت جاهليّت بود. از اين رو ، خداوند چنين نازل كرد : «و آن گاه كه نزد تومى آيند، تحيّتى غير از تحيّتِ خداوند بر زبان مى آورند» . پس ، پيامبر خدا فرمود: «خدا جايگزين بهترى برايمان قرار داد و آن، تحيّت بهشتيان است: سلامٌ عليكم».5 / 4كارهاى جاهليّتالف _ زنده به گور كردن دخترانقرآن«و هر گاه يكى از آنان را به دخترْ مژده آورند ، از تلخىِ مژده اى كه به او داده اند، چهره اش سياه مى گردد . او خشم [و اندوه] خود را فرو مى خورد [و با خود مى انديشد كه: ]آيا او را با خوارى نگه دارد ، يا آن كه در خاك ، پنهانش كند ؟ هان ! بد ، داورى مى كنند» .
«و چون از آن دختركِ زنده به گور شده بپرسند كه : به كدامين گناه، كشته شده است» . 1
.
ص: 186
الحديث4629.الإمام الصادق عليه السلام ( _ في قَولِ اللّه ِ عز و جل : {Q} «صِبْغَةَ اللَّه ) رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ حَرَّمَ عَلَيكُم : عُقوقَ الاُمَّهاتِ ، ووَأدَ البَناتِ ، ومَنعَ وَهاتِ (1) ، وكَرِهَ لَكُم قيلَ وقالَ ، وكَثرَةَ السُّؤالِ ، وإضاعَةَ المالِ. (2)4630.الكافي عن زرارة عن الإمام الباقر عليه السلام ، قاالإمام الصادق عليه السلام :جاءَ رَجُلٌ إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فَقالَ : إنّي قَد وَلَدتُ بِنتاً ورَبَّيتُها حَتّى إذا بَلَغَت فَأَلبَستُها وحَلَّيتُها ، ثُمَّ جِئتُ بِها إلى قَليبٍ (3) فَدَفَعتُها في جَوفِهِ ، وكانَ آخِرُ ما سَمِعتُ مِنها وهِيَ تَقولُ : يا أبَتاه ، فَما كَفّارَةُ ذلِكَ ؟
قالَ : ألَكَ اُمٌّ حَيَّةٌ ؟
قالَ : لا .
قالَ : فَلَكَ خالَةٌ حَيَّةٌ ؟
قالَ : نَعَم .
قالَ : فَابرَرها فَإِنَّها بِمَنزِلَةِ الاُمِّ يُكَفَّرُ عَنكَ ما صَنَعتَ .
قالَ أبو خَديجَةَ : فَقُلتُ لِأَبي عَبدِاللّهِ عليه السلام : مَتى كانَ هذا ؟
فَقالَ : كانَ فِي الجاهِلِيَّةِ ، وكانوا يَقتُلونَ البَناتِ مَخافَةَ أن يُسبَينَ فَيَلِدنَ في قَومٍ آخَرينَ. (4)راجع: ص 138 ح 1178 و 142 ح 1181 _ 1182 .
.
ص: 187
حديث4630.الكافى ( _ به نقل از زراره _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند ، نافرمانى از مادران [ عاق مادران] ، زنده به گور كردن دختران ، و ادا نكردن حقوق واجب (1) را بر شما حرام ساخت و قيل و قال نمودن ، زياد درخواست كردن ، و ضايع ساختن مال را براى شما نمى پسندد .4631.امام باقر عليه السلام ( _ در تفسير اين فرموده خداوند عز و جل : {Q} «با هم ) امام صادق عليه السلام :مردى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت : دخترى برايم زاده شد و او را تا سنّ بلوغ ، تربيت كردم. پس بر او لباس پوشاندم و زينتش كردم . سپس او را به نزد چاهى بردم و وى را در آن انداختم. آخرين سخنى كه از او شنيدم، اين بود : «پدر !» كفّاره اين رفتار چيست ؟
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «آيا مادرت زنده است ؟».
گفت : نه .
فرمود : «آيا خاله ات زنده است ؟».
گفت : آرى .
فرمود : «به وى نيكى كن كه خاله به سانِ مادر است و كفّاره گناهت خواهد بود» .
ابو خديجه مى گويد كه از امام صادق عليه السلام پرسيدم : اين در چه زمانى رُخ داد ؟
فرمود : «در جاهليّت . آنان دختران را مى كُشتند ، از ترس اين كه به اسارت گرفته شوند و در طوايف ديگر ، فرزند بياورند» .ر . ك : ص 139 ح 1178 و 143 ح 1181 _ 1182 .
.
ص: 188
ب _ قَتلُ الأَولادِ«وَكَذَ لِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِّنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلَ أوْلَ_دِهِمْ شُرَكَاؤُهُمْ لِيُرْدُوهُمْ وَلِيَلْبِسُواْ عَلَيْهِمْ دِينَهُمْ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ» . (1)
«قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ قَتَلُواْ أوْلَ_دَهُمْ سَفَهَام بِغَيْرِ عِلْمٍ وَحَرَّمُواْ مَا رَزَقَهُمُ اللَّهُ افْتِرَاءً عَلَى اللَّهِ قَدْ ضَلُّواْ وَمَا كَانُواْ مُهْتَدِينَ» . (2)
«يَ_أَيُّهَا النَّبِىُّ إذَا جَاءَكَ الْمُؤْمِنَ_تُ يُبَايِعْنَكَ عَلَى أن لاَّ يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْ_ئا وَ لاَ يَسْرِقْنَ وَ لاَ يَزْنِينَ وَ لاَ يَقْتُلْنَ أوْلَ_دَهُنَّ وَ لاَ يَأْتِينَ بِبُهْتَ_نٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أيْدِيهِنَّ وَ أرْجُلِهِنَّ وَلاَ يَعْصِينَكَ فِى مَعْرُوفٍ فَبَايِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ» . (3)
«وَ لاَ تَقْتُلُواْ أوْلَ_دَكُمْ خَشْيَةَ إمْلَ_قٍ نَّحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إيَّاكُمْ إنَّ قَتْلَهُمْ كَانَ خِطْ_ئا كَبِيرًا» . (4)
ج _ الزِّناالكتاب«قُلْ إنَّمَا حَرَّمَ رَبِّىَ الْفَوَ حِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَالإِْثْمَ وَ الْبَغْىَ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَأن تُشْرِكُواْ بِاللَّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَ_نًا وَأن تَقُولُواْ عَلَى اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ» . (5)
الحديث4636.الكافى ( _ به نقل از حسن بن عمّار _ ) الإمام زين العابدين عليه السلام_ لَمّا سُئِلَ عَنِ «الْفَوَ حِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ» _: «مَا
ظَهَرَ» : نِكاحُ امرَأةِ الأَبِ ، و «مَا بَطَنَ» : الزِّنا. (6) .
ص: 189
ب _ فرزند كُشى«و اين گونه ، بُتانِ مشركان ، براى بسيارى از آنان ، كشتن فرزندان را آراستند ، تا هلاكشان كنند و دينشان را بر آنان مشتبه سازند ؛ و اگر خدا مى خواست، چنين نمى كردند . پس ، آنان را با آنچه به دروغ مى سازند، رها كن» .
«كسانى كه از روى بى خردى و نادانى ، فرزندان خود را كشتند و آنچه را خدا روزى شان كرده بود ، از راه افترا به خدا ، حرام شمردند ، سخت زيان كرده اند . آنان به راستى ، گم راه شده اند و هدايت نيافته اند» .
«اى پيامبر ! چون زنانِ باايمان ، نزد تو آمدند كه [با اين شرط] با تو بيعت كنند كه چيزى را با خدا شريك نسازند و دزدى ننمايند و زنا نكنند و فرزندان خود را نكشند و بچه هاى حرام زاده در پيش دست و پاى خود را با بُهتان [و حيله] به شوهر نبندند و در [كار] نيك ، از تو نافرمانى نكنند ، با آنان بيعت كن و از خدا براى آنان آمرزش بخواه ؛ زيرا خداوند، آمرزنده مهربان است» .
«و از بيم تنگ دستى، فرزندان خود را مكشيد ؛ ماييم كه به آنها و شما روزى مى بخشيم . آرى ! كشتن آنان، همواره خطايى بزرگ است» .
ج _ زناقرآن«بگو : پروردگار من ، فقط زشتكارى ها را _ چه آشكارش [باشد] و چه پنهان _ و گناه و ستم ناحق را حرام گردانيده است ، و [نيز] اين كه چيزى را شريك خدا سازيد كه دليلى بر [حقّانيت] آن نازل نكرده است ، و [ نيز] اين كه چيزى را كه نمى دانيد، به خدا نسبت دهيد» .
حديث4642.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام زين العابدين عليه السلام_ چون درباره «زشتى هاى آشكار و پنهان» از او سؤال شد _:
«زشتى آشكار» : ازدواج با زن پدر و «زشتى پنهان» : زناست .
.
ص: 190
4643.عنه صلى الله عليه و آله ( _ في حَديثٍ طَويلٍ _ ) الإمام الكاظم عليه السلام_ في قَولِ اللّهِ عز و جل : «قُلْ إنَّمَا حَرَّمَ رَبِّىَ الْفَوَ حِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَالإِْثْمَ وَ الْبَغْىَ بِغَيْرِ الْحَقِّ» _: فَأَمّا قَولُهُ «ما ظَهَرَ مِنْها» يَعنِي الزِّنَا المُعلَنَ ، ونَصبَ الرّاياتِ الَّتي كانَت تَرفَعُهَا الفَواجِرُ لِلفَواحِشِ فِي الجاهِلِيَّةِ . وأمّا قَولُهُ عز و جل : «وَمَا بَطَنَ» يَعني ما نُكِحَ مِنَ الآباءِ ؛ لِأَنَّ النّاسَ كانوا قَبلَ أن يُبعَثَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله إذا كانَ لِلرَّجُلِ زَوجَةٌ وماتَ عَنها تَزَوَّجَهَا ابنُهُ مِن بَعدِهِ إذا لَم تَكُن اُمَّهُ ، فَحَرَّمَ اللّهُ عز و جلذلِكَ. (1)راجع: ص 136 ح 1171 .
د _ إكراهُ الفَتَياتِ عَلَى البِغاءِالكتاب«وَ لاَ تُكْرِهُواْ فَتَيَ_تِكُمْ عَلَى الْبِغَاءِ إنْ أرَدْنَ تَحَصُّنًا لِّتَبْتَغُواْ عَرَضَ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ مَن يُكْرِههُّنَّ فَإِنَّ اللَّهَ مِنم بَعْدِ إكْرَ هِهِنَّ غَفُورٌ رَّحِيمٌ» . (2)
الحديث4644.امام على عليه السلام :الإمام الباقر عليه السلام :كانَتِ العَرَبُ وقُرَيشٌ يَشتَرونَ الإِماءَ ، ويَجعَلونَ عَلَيهِنَّ الضَّريبَةَ الثَّقيلَةَ ، ويَقولونَ : اِذهَبنَ وَازنينَ وَاكتَسِبنَ ، فَنَهاهُمُ اللّهُ عز و جلعَن ذلِكَ. (3) .
ص: 191
4645.امام على عليه السلام :امام كاظم عليه السلام_ در تفسير اين سخن خداوند عز و جل : «بگو : پروردگار من ، فقط زشتكارى ها را _ چه آشكارش [ باشد] و چه پنهان _ و گناه و ستم ناحق را حرام گردانيده است» _: «چه آشكارش» ، يعنى زناى آشكار و نصب كردن پرچم كه بدكاران در جاهليّت براى روسپيان بر مى افراشتند ، و امّا فرموده خدا : «چه پنهانش» ، يعنى ازدواج با زن پدر ؛ چرا كه پيش از بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله ، اگر مردِ همسردارى از دنيا مى رفت، پسرش با او ازدواج مى كرد، [البتّه] اگر مادرش نبود . پس خداوند، اين كار را حرام كرد .ر . ك : ص 137 ح 1171 .
د _ وا داشتن كنيزان به فاحشگىقرآن«و كنيزان خود را _ در صورتى كه تمايل به پاك دامنى دارند _ براى اين كه متاع زندگى دنيا را بجوييد ، به زنا وادار مكنيد ، و هر كس آنان را به زور وادار كند ، در حقيقت ، خدا پس از اجبار شدن آنان ، [نسبت به آنان] آمرزنده مهربان است» .
حديث4647.امام على عليه السلام :امام باقر عليه السلام :عرب و قريش ، كنيزان را خريدارى مى كردند و براى آنان ماليات هاى سنگين قرار مى دادند . آن گاه به آنان مى گفتند : «برويد فاحشه گرى كنيد و درآمد كسب نماييد» . پس خداوند، آنان را از اين كار ، باز داشت .
.
ص: 192
ه _ الخَمرُ وَالمَيسِرُ وَالأَنصابُ وَالأَزلامُالكتاب«يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالْأَنصَابُ وَالْأَزْلَ_مُ رِجْسٌ مِّنْ عَمَلِ الشَّيْطَ_نِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ » . (1)
الحديث4652.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن خُطبَتِهِ في وَصفِ القُرآنِ _ ) الإمام الباقر عليه السلام :لَمّا أنزَلَ اللّهُ عز و جل عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : «يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالْأَنصَابُ وَالْأَزْلَ_مُ رِجْسٌ مِّنْ عَمَلِ الشَّيْطَ_نِ فَاجْتَنِبُوهُ» قيلَ : يا رَسولَ اللّهِ ، مَا المَيسِرُ ؟
فَقالَ : كُلُّ ما تُقومِرَ بِهِ حَتَّى الكِعابُ وَالجَوزُ .
قيلَ : فَمَا الأَنصابُ ؟
قالَ : ما ذَبَحوهُ لاِلِهَتِهِم .
قيلَ : فَمَا الأَزلامُ ؟
قالَ : قِداحُهُمُ الَّتي يَستَقسِمونَ بِها. (2)4651.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى : «يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالْأَنصَابُ وَالْأَزْلَ_مُ رِجْسٌ مِّنْ عَمَلِ الشَّيْطَ_نِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» _: ... أمَّا الأَنصابُ فَالأَوثانُ الَّتي كانوا يَعبُدونَها المُشرِكونَ ، وأمَّا الأَزلامُ فَالأَقداحُ الَّتي كانَت تَستَقسِمُ بِها مُشرِكُو العَرَبِ فِي الجاهِلِيَّةِ. (3) .
ص: 193
ه _ شراب و قمار و قربانى بت ها و تيرهاى قرعهقرآن«اى كسانى كه ايمان آورده ايد ، شراب و قمار و بت ها و تيرهاى قرعه پليدند [و ]از عمل شيطان اند . پس ، از آنها دورى گزينيد ؛ باشد كه رستگار شويد» .
حديث4654.امام زين العابدين عليه السلام ( _ در مناجات انجيليه _ ) امام باقر عليه السلام :آن زمان كه خداوند ، اين آيه را : «اى كسانى كه ايمان آورده ايد ، شراب و مَيْسِر و انصاب و اَزلام ، پليدند [و] از عمل شيطان اند . پس ، از آنها دورى گزينيد» بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل كرد ، گفته شد : اى پيامبر خدا ! مَيسر چيست ؟
فرمود : «هر چيزى كه با آن قمار كنند، حتّى قاپ و گردو» .
گفته شد : انصاب چيست ؟
فرمود : «آنچه براى بُتان قربانى مى كردند» .
گفته شد : ازلام چيست ؟
فرمود : «تيرهايى كه با آنها قسمت مى كنند» .4655.الإمام عليّ عليه السلام :امام باقر عليه السلام_ در تفسير آيه : «اى كسانى كه ايمان آورده ايد ، شراب و قمار و انصاب و ازلام پليدند [و] از عمل شيطان اند . پس ، از آنها دورى گزينيد ؛ باشد كه رستگار شويد» _: انصاب ، بُتانى بودند كه مشركان مى پرستيدند و ازلام، تيرهايى بودند كه مشركان عرب در جاهليّت با آنها قرعه مى زدند .
.
ص: 194
و _ لَطخُ المَولودِ بِالدَّمِ4656.تفسير العيّاشي عن سعيد بن أبي الأصبغ :عيون أخبار الرضا عن أسماء بنت عميس_ في بَيانِ وِلادَةِ الإِمامِ الحَسَنِ عليه السلام _: لَمّا كانَ يَومُ سابِعِهِ عَقَّ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله عَنهُ بِكَبشَينِ أملَحَينِ ، وأعطَى القابِلَةَ فَخِذاً وديناراً ، ثُمَّ حَلَقَ رَأسَهُ وتَصَدَّقَ بِوَزنِ الشَّعرِ وَرِقاً ، وطَلى رَأسَهُ بِالخَلوقِ ثُمَّ قالَ : يا أسماءُ ، الدَّمُ فِعلُ الجاهِلِيَّةِ. (1)4657.الإمام الكاظم عليه السلام ( _ لَمّا سُئِلَ عَن قَولِهِ تَعالى : {Q} «فَمُسْتَ ) الكافي عن عاصم الكوزيّ :سَمِعتُ أبا عَبدِاللّهِ عليه السلام يَذكُرُ عَن أبيهِ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَقَّ عَنِ الحَسَنِ عليه السلام بِكَبشٍ وعَنِ الحُسَينِ عليه السلام بِكَبشٍ ، وأعطَى القابِلَةَ شَيئاً ، وحَلَقَ رُؤوسَهُما يَومَ سابِعِهِما ، ووَزَنَ شَعرَهُما فَتَصَدَّقَ بِوَزنِهِ فِضَّةً .
قالَ : فَقُلتُ لَهُ : يُؤخَذُ الدَّمُ فَيُلَطَّخُ بِهِ رَأسُ الصَّبِيِّ ؟
فَقالَ : ذاكَ شِركٌ .
فَقُلتُ : سُبحانَ اللّهِ ! شِركٌ ؟
فَقالَ : لَو لَم يَكُن ذاكَ شِركاً فَإِنَّهُ كانَ يُعمَلُ فِي الجاهِلِيَّةِ ونُهِيَ عَنهُ فِي الإِسلامِ . (2)ز _ الطِّيَرَة4659.الكافي عن عيسى شلقان :مسند ابن حنبل عن أبي حسّان :إنَّ رَجُلاً قالَ لِعائِشةَ : إنَّ أبا هُرَيرَةَ يُحَدِّثُ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قالَ : إنَّ الطِّيَرَةَ فِي المَرأةِ وَالدّارِ وَالدّابَّةِ ، فَغَضِبَت غَضَباً شَديداً فَطارَت شِقَّةٌ مِنها فِيالسَّماءِ وشِقَّةٌ فِيالأَرضِ.
فَقالَت: إنَّما كانَ أهلُ الجاهِلِيَّةِ يَتَطَيَّرونَ مِن ذلِكَ. (3) .
ص: 195
و _ خون آلود كردن كودك4657.امام كاظم عليه السلام ( _ در پاسخ به پرسش از اين سخن خداوند متعال : {Q} « ) عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به نقل از اسماء ، دختر عُمَيس ، در چگونگى ولادت امام حسن عليه السلام _: وقتى روز هفتمش شد ، پيامبر صلى الله عليه و آله براى او دو قوچ سياه عقيقه كرد و يك ران و يك دينار به قابله داد. آن گاه سرِ او را تراشيد و به اندازه وزنش ، سكه صدقه داد و سرش را با خَلُوق (گياهى خوش بو كننده) شستشو داد و فرمود: «اى اسماء ! خون آلود كردن، كار [ روزگار] جاهليّت است» .4658.امام كاظم عليه السلام ( _ در باره آيه : {Q} «او كسى است كه شما را از يك ت ) الكافى_ به نقل از عاصم كوزى _: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه از پدرش نقل مى نمود كه پيامبر خدا براى امام حسن و امام حسين عليهماالسلام دو قوچ عقيقه كرد و به قابله هديه اى داد و روز هفتم تولدشان، سرِ آن دو را تراشيد و به اندازه وزن موهايشان نقره صدقه داد .
به امام صادق عليه السلام گفتم : [ برخى] خون مى گيرند و سر كودك را بدان آغشته مى كنند .
امام عليه السلام فرمود : «اين ، شرك است» .
گفتم : سبحان اللّه ! شرك است ؟
فرمود : «اگر شرك هم نباشد ، به درستى كه رفتارى بوده كه در جاهليّت انجام مى شده و در اسلام از آن نهى شده است» .ز _ فال بد زدن4660.تفسير العيّاشي عن أحمد بن محمّد :مسند ابن حنبل_ به نقل از ابوحسّان _: مردى به عايشه گفت كه ابو هريره از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كرده كه فرمود : ناخجستگى ، در زن است و خانه و مَركب .
عايشه به شدّت خشمگين شد، گويى كه نيمه اش به آسمان رفت و نيمه ديگرش در زمين ماند. سپس گفت : به درستى كه مردمان جاهليّت ، به اين امور، فال بد مى زدند .
.
ص: 196
4660.تفسير العياشى ( _ به نقل از احمد بن محمّد _ ) المستدرك على الصحيحين عن عائشة :كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : كانَ أهلُ الجاهِلِيَّةِ يَقولونَ : إنَّمَا الطِّيَرَةُ فِي المَرأةِ وَالدّابَّةِ وَالدّارِ ، ثُمَّ قَرَأت : «مَا أصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ فِى الْأَرْضِ وَ لاَ فِى أنفُسِكُمْ إلاَّ فِى كِتَ_بٍ مِّن قَبْلِ أن نَّبْرَأهَا إنَّ ذَ لِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ» (1) . (2)ح _ الاِستِعاذَةُ بِالجِنِّالكتاب«وَ أنَّهُ كَانَ رِجَالٌ مِّنَ الاْءِنسِ يَعُوذُونَ بِرِجَالٍ مِّنَ الْجِنِّ فَزَادُوهُمْ رَهَقًا» . (3)
الحديث4663.الإمام عليّ عليه السلام :تفسير القمّي عن زرارة :سَأَلتُ أبا جَعفَرٍ عليه السلام عَن قَولِ اللّهِ: «أنَّهُ كَانَ رِجَالٌ مِّنَ الاْءِنسِ يَعُوذُونَ بِرِجَالٍ مِّنَ الْجِنِّ فَزَادُوهُمْ رَهَقًا» قالَ : الرَّجُلُ يَنطَلِقُ إلَى الكاهِنِ الَّذي كانَ يوحي إلَيهِ الشَّيطانُ فَيَقولُ : قُل لِشَيطانِكَ : إنَّ فُلاناً قَد (4) عاذَ بِكَ. (5)ط _ الذَّبحُ لِلجِنِّ4665.الكافي عن سعدان عن الإمام الصادق عليه السلام قال:الإمام عليّ عليه السلام :إنَّ رَسولَ اللّهِ نَهى عَن ذَبائِحِ الجِنِّ ، قيلَ : يا رَسولَ اللّهِ ، وما ذَبائِحُ الجِنِّ ؟
قالَ صلى الله عليه و آله : يَتَخَوَّفُ القَومُ مِن سُكّانِ الدّارِ فَيَذبَحونَ لَهُمُ الذَّبيحَةَ. (6) .
ص: 197
4663.امام على عليه السلام :المستدرك على الصحيحين :عايشه گفت : پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمود : «مردمان جاهليّت مى گفتند كه شومى ، در سه چيز است : زن ، مَركب و خانه». سپس اين آيه را خواند : «هيچ مصيبتى نه در زمين و نه در نفْس هاى شما [ به شما ]نمى رسد ، مگر آن كه پيش از اين كه آن را پديد آوريم، در كتابى هست. اين [كار ]براى خدا آسان است» .ح _ به جن پناه بردنقرآن«و مردانى از آدميان ، به مردانى از جِنّيان پناه مى بردند و بر سركشى آنها مى افزودند» .
حديث4668.الإمام الصادق عليه السلام :تفسير القمّى_ به نقل از زراره _: از امام باقر عليه السلام در تفسير اين آيه پرسيدم : «و مردانى از آدميان ، به مردانى از جِنّيان پناه مى بردند و بر سركشى آنها مى افزودند» .
فرمود : «مردى نزد فالگيران و طالع بينان كه شيطان با آنها نجوا مى كرد ، مى رفت و مى گفت : به شيطانت بگو: فلانى به تو پناه آورده است» .ط _ قربانى كردن براى جن4666.امام على عليه السلام ( _ به كميل بن زياد _ ) امام على عليه السلام :به راستى كه پيامبر خدا از قربانى كردن براى جن ، نهى كرد .
گفته شد : اى پيامبر خدا! قربانى كردن براى جن چيست ؟
فرمود : «گروهى از مردم، از جِنّيانى كه در خانه ها سكنا مى گزينند، هراس داشتند . از اين رو، برايشان قربانى مى كردند» .
.
ص: 198
ي _ التِّوَل4668.امام صادق عليه السلام :دعائم الإسلام :إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله نَهى عَنِ التَّمائِمِ وَالتِّوَلِ. 1 فَالتَّمائِمُ : ما يُعَلَّقُ مِنَ الكُتُبِ وَالخَرَزِ وغَيرِ ذلِكَ ، وَالتِّوَلُ : ما تَتَحَبَّبُ بِهِ النِّساءُ إلى أزواجِهِنَّ كَالكَهانَةِ وأشباهِها . ونَهى عَنِ السِّحرِ. (1)ك _ النِّياحَة4670.الإمام الصادق عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :النِّياحَةُ مِن عَمَلِ الجاهِلِيَّةِ. (2)4671.عنه عليه السلام ( _ فِي الدُّعاءِ بَينَ الرَّكَعاتِ _ ) عنه صلى الله عليه و آله :مِن أمرِ الجاهِلِيَّةِ النِّياحَةُ ، وتَبَرُّؤُ امرِىًء مِنِ ابنِهِ ، وفَخرُهُ عَلَى النّاسِ. (3)4672.الإمام عليّ عليه السلام :سنن النسائي عن أنس :إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أخَذَ عَلَى النِّساءِ حينَ بايَعَهُنَّ أن لا يَنُحنَ ،
فَقُلنَ : يا رَسولَ اللّهِ ، إنَّ نِساءً أسعَدنَنا فِي الجاهِلِيَّةِ أفَنُسعِدُهُنَّ ؟ فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : لا إسعادَ فِي الإِسلامِ . (4) .
ص: 199
ى _ مُهره بستن4670.امام صادق عليه السلام ( _ در نيايش _ ) دعائم الإسلام :پيامبر صلى الله عليه و آله از تَمائم و تِوَل منع كرد . «تَمائم»، مهره ها يا نوشته هايى است كه به خود ، آويزان مى كنند ، و «تِوَل»، كارى است كه زنان، براى محبوب بودن در نزد شوهرانشان انجام مى دهند (از قبيل: فالگيرى ، طالع بينى و مانند آن) . و پيامبر صلى الله عليه و آله از سِحر [نيز] منع فرمود .ك _ نوحه گرى4672.امام على عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :نوحه گرى [ بر مردگان،] از رفتارهاى جاهليّت است .4673.امام صادق عليه السلام ( _ به يكى از مردم _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :از سنّت هاى جاهليّت است : نوحه گرى ، بيزارى جستن شخص از فرزندش، و فخرفروشى و تكبّرورزى بر مردم .4674.الاحتجاج :سنن النسائى_ به نقل از اَنَس _: پيامبر خدا هنگامى كه با زنان بيعت نمود، از آنان پيمان گرفت كه نوحه گرى نكنند .
زنان گفتند : اى پيامبر! در جاهليّت ، زمانى ما را در نوحه گرى يارى رسانده اند . آيا آنان را يارى رسانيم ؟
پيامبر خدا فرمود : «اين كار در اسلام روا نيست» .
.
ص: 200
4674.الاحتجاج :رسول اللّه صلى الله عليه و آله : «وَلاَ يَعْصِينَكَ فِى مَعْرُوفٍ» (1) قالَ : النَّوحُ. (2)ل _ الحَلفُ بِغَيرِ اللّهِ4676.تفسير الطبري عن أبي صالح :تفسير العيّاشي عن زرارة عن الإمام الباقر عليه السلام ، قال :سَأَلتُهُ عَن قَولِهِ : «فَاذْكُرُواْ اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ ءَابَاءَكُمْ أوْ أشَدَّ ذِكْرًا» (3) .
قالَ : إنَّ أهلَ الجاهِلِيَّةِ كانَ مِن قَولِهِم : كَلاّ وأبيكَ ، بَلى وأبيكَ ، فَاُمِروا أن يَقولوا : لا وَاللّهِ ، وبَلى وَاللّهِ. (4)4675.امام صادق عليه السلام :الإمام الصادق عليه السلام :لا أرى أن يَحلِفَ الرَّجُلُ إلاّ بِاللّهِ ، فَأَمّا قَولُ الرَّجُلِ : «لا بَل شانِئُكَ» فَإِنَّهُ مِن قَولِ أهلِ الجاهِلِيَّةِ ، ولَو حَلَفَ الرَّجُلُ بِهذا وأشباهِهِ لَتَرَكَ الحَلفَ بِاللّهِ. (5) .
ص: 201
4676.تفسير الطبرى ( _ به نقل از ابو صالح _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در تفسير آيه : «تو را در هيچ معروفى ، نافرمانى نكنند» _: مقصود، نوحه گرى است .ل _ سوگند به غير خدا4678.الإمام عليّ عليه السلام :تفسير العياشى_ به نقل از زراره _: از امام باقر عليه السلام درباره تفسير آيه : «خدا را ياد كنيد، مانند ياد كردن پدرانتان يا بيشتر» پرسيدم .
فرمود : «مردمان جاهليّت، تكيه كلامشان اين بود : نه ؛ به پدرت سوگند ، آرى به پدرت سوگند . از آن پس ، دستور داده شد كه بگويند: نه، به خدا سوگند ، آرى ، به خدا سوگند ».4679.عنه عليه السلام :امام صادق عليه السلام :روا نمى بينم كه به غير خدا ، سوگند ياد شود . اين سخنِ برخى كه مى گويند: «نه ؛ بلكه بدخواهَت چنين شود» ، از گفته هاى جاهليّت است و سوگند خوردن با اين عبارت ها و مانند آن، كنار نهادن سوگند خوردن به خداوند است .
.
ص: 202
5 / 5مَحقُ الإِسلامِ لِعاداتِ الجاهِلِيَّةِ4679.امام على عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ عز و جل بَعَثَني رَحمَةً لِلعالَمينَ ، ولِأَمحَقَ المَعازِفَ وَالمَزاميرَ ، واُمورَ الجاهِلِيَّةِ ، وَالأَوثانَ. (1)4680.الإمام الصادق عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :أبغَضُ النّاسِ إلَى اللّهِ ثَلاثَةٌ : مُلحِدٌ فِي الحَرَمِ ، ومُبتَغٍ فِي الإِسلامِ سُنَّةَ الجاهِلِيَّةِ ، ومُطَّلِبٌ دَمَ امرِىًءبِغَيرِ حَقٍّ لِيُهريقَ دَمَهُ. (2)4681.صحيح البخاري عن عبد اللّه :عنه صلى الله عليه و آله_ مِن خُطبَتِهِ في عَرَفَةَ _: ألا كُلُّ شَيءٍ مِن أمرِ الجاهِلِيَّةِ تَحتَ قَدَمَيَّ مَوضوعٌ (3) ، ودِماءُ الجاهِلِيَّةِ مَوضوعَةٌ ، وإنَّ أوَّلَ دَمٍ أضَعُ مِن دِمائِنا دَمُ ابنِ رَبيعَةَ بنِ الحارِثِ _ كانَ مُستَرضِعاً في بَني سَعدٍ فَقَتَلَتهُ هُذَيلٌ _ ورِبَا الجاهِلِيَّةِ مَوضوعٌ ، وأوَّلُ رِباً أضَعُ رِبانا رِبا عَبّاسِ بنِ عَبدِالمُطَّلِبِ فَإِنَّهُ مَوضوعٌ كُلُّهُ. (4)4682.الإمام عليّ عليه السلام :الإصابة عن أبي عبيدة :كانَ مِن مَآثِرِ (5) يَشكُرَ فِي الجاهِلِيَّةِ أنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله خَطَبَ يَومَ الفَتحِ
فَقالَ : ألا إنَّ كُلَّ مَكرُمَةٍ كانَت فِي الجاهِلِيَّةِ فَقَد جَعَلتُها تَحتَ قَدَمَيَّ إلاَّ السِّقايَةَ وَالسَّدانَةَ. (6)
فَقامَ إلَيهِ الأَسوَدُ بنُ رَبيعَةَ بنِ أبِي الأَسوَدِ بنِ مالِكِ بنِ رَبيعَةَ بنِ جُمَيلِ بنِ ثَعلَبَةَ بنِ عَمرِو بنِ عُثمانَ بنِ حَبيبِ بنِ يَشكُرَ فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، إنَّ أبي كانَ تَصَدَّقَ بِمالٍ مِن مالِهِ عَلَى ابنِ السَّبيلِ فِي الجاهِلِيَّةِ ، فَإِن تَكُن لي تَكرِمَةً تَرَكتُها ، وإن لا تَكُن لي مَكرُمَةً فَأَنَا أحَقُّ بِها . فَقالَ : بَل هِيَ لَكَ مَكرُمَةٌ فَتَقَبَّلها. (7) .
ص: 203
5 / 5اسلام، نابود كننده سنّت هاى جاهليّت4682.امام على عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :به راستى كه خداوند عز و جل مرا رحمتى براى جهانيان مبعوث كرد ، و بدان جهت كه ساز و چنگ و نى و سنّت هاى جاهليّت و بُتان را نابود كنم .4683.الإمام الباقر عليه السلام ( _ في قَولِهِ تَعالى : {Q} «وَ الَّذِينَ كَسَبُواْ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مبغوض ترين انسان ها در نزد خداوند، سه كس اند: كسى كه در حَرَم، اِلحاد (1) ورزد ؛ كسى كه در اسلام به دنبال سنّت هاى جاهليّت باشد؛ و كسى كه تلاش كند خون كسى را به ناحق بريزد .4684.عنه عليه السلام ( _ في قَولِهِ تَعالى : {Q} «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُم ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در سخنرانى در روز عرفه _: بدانيد كه هر سنّتى از سنّت هاى جاهليّت را زير پا گذاشتم (2) و كنار نهادم . خونخواهى جاهليّت نيز كنار نهاده مى شود ، و اوّلْ خونى كه كنار مى نهم، خون ابن ربيعه، پسر حارث است _ كه در قبيله بنى سعد، دوران شيرخوارگى را مى گذرانْد و قبيله هُذَيل ، او را كشتند _ و رباى جاهليّت، مُلغى است و اوّلْ ربايى كه لغو مى كنم ، رباى عبّاس ، پسر عبد المطّلب است . به درستى كه همه اينها مُلغى هستند .4685.الإمام الصادق عليه السلام ( _ في قَولِ اللّه ِ تَعالى : {Q} «وَ مَنْ أَضَلُّ ) الإصابة_ به نقل از ابو عبيد _: از كارهاى برجسته [ قبيله] يَشْكُر در جاهليّت ، اين است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در روز فتح مكّه، سخنرانى كرد و فرمود : «بدانيد كه همه كارهاى افتخارآميز جاهليّت را زير پا گذاردم، جز آب رسانى به حاجيان و پرده دارى كعبه را» .
آن گاه، اسود بن ربيعة بن ابو الأسود بن مالك بن ربيعة بن جميل بن ثعلبة بن عمرو بن عثمان بن حبيب بن يَشكُر به پا خاست و گفت : اى پيامبر خدا! به راستى كه پدرم در جاهليّت، اموالى را به در راه ماندگان ، بخشش مى كرد . اگر اين براى من بزرگى است، رهايش كنم و اگر شرافتى نيست، من سزاوارترم كه آن را ادامه دهم .
پيامبر خدا فرمود : «اين ، براى تو افتخارى است» . پس ، آن را پذيرفت .
.
ص: 204
4686.الكافي عن ابن أبي نصر عن أبي الحسن عليه السلام ( _ في قَولِ اللّه ِ تَعالى : {Q} «وَ مَنْ أَضَلُّ ) تفسير القمّي :حَجَّ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله حَجَّةَ الوَداعِ لِتَمامِ عَشرِ حِجَجٍ مِن مَقدَمِهِ المَدينَةَ ، فَكانَ مِن قَولِهِ بِمِنى أن حَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ ثُمَّ قالَ : ... ألا وكُلُّ مَأثَرَةٍ أو بِدعَةٍ كانَت فِي الجاهِلِيَّةِ أو دَمٍ أو مالٍ فَهُوَ تَحتَ قَدَمَيَّ هاتَينِ ، لَيسَ أحَدٌ أكرَمَ مِن أحَدٍ إلاّ بِالتَّقوى ، ألا هَل بَلَّغتُ ؟
قالوا : نَعَم .
قالَ : اللّهُمَّ اشهَد . ثُمَّ قالَ : ألا وكُلُّ رِباً كانَ فِي الجاهِلِيَّةِ فَهُوَ مَوضوعٌ ، وأوَّلُ مَوضوعٍ مِنهُ رِبَا العَبّاسِ بنِ عَبدِالمُطَّلِبِ ، ألا وكُلُّ دَمٍ كانَ فِي الجاهِلِيَّةِ فَهُوَ مَوضوعٌ ، وأوَّلُ مَوضوعٍ دَمُ رَبيعَةَ ، ألا هَل بَلَّغتُ ؟
قالوا : نَعَم .
قالَ : اللّهُمَّ اشهَد. (1)4683.امام باقر عليه السلام ( _ درباره اين فرموده خداوند متعال كه : {Q} «و آنان ) رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ مِن خُطبَتِهِ في حَجَّةِ الوَداعِ _: إنَّ رِبَا الجاهِلِيَّةِ مَوضوعٌ وإنَّ أوَّلَ رِباً أبدَأُ بِهِ رِبَا العَبّاسِ بنِ عَبدِ المُطَّلِبِ ، وإنَّ دِماءَ الجاهِلِيَّةِ مَوضوعَةٌ وإنَّ أوَّلَ دَمٍ أبدَأُ بِهِ دَمُ عامِرِ بنِ رَبيعَةَ بنِ الحارِثِ بنِ عَبدِ المُطَّلِبِ ، وإنَّ مَآثِرَ الجاهِلِيَّةِ مَوضوعَةٌ غَيرَ السَّدانَةِ وَالسِّقايَةِ ، وَالعَمدُ قَوَدٌ وشِبهُ العَمدِ ما قُتِلَ بِالعَصا وَالحَجَرِ وفيهِ مِئَةُ بَعيرٍ ، فَمَنِ ازدادَ فَهُوَ مِنَ الجاهِلِيَّةِ. (2) .
ص: 205
4684.امام باقر عليه السلام ( _ درباره اين فرموده خداوند متعال : {Q} «بگو : آيا ) تفسير القمّى :پيامبر خدا در دهمين سال ورود به مدينه، حجّة الوداع (حجّ خداحافظى) را به جاى آورد. بخشى از سخنان ايشان كه در سرزمين مِنا پس از حمد و سپاس الهى ايراد نمود، چنين است :
«بدانيد كه هر افتخار يا بدعت جاهليّت و هر خون و سنّت جاهليّت، در زير پاى من است . هيچ كس شرافتى بر ديگرى ندارد، جز به تقوا . آيا ابلاغ كردم ؟» .
گفتند : آرى .
فرمود : «خدايا! گواه باش» .
سپس فرمود : «بدانيد هر رباى جاهليّت، مُلغى است و اوّلين رباى لغو شده ، رباى عبّاس ، پسر عبد المطّلب است . آگاه باشيد كه هرگونه خونخواهىِ جاهليّت را ملغى كردم و اوّلين خونخواهىِ لغو شده، خون ربيعه است . آيا ابلاغ كردم ؟».
گفتند : آرى .
فرمود : «بار خدايا! گواه باش» .4685.امام صادق عليه السلام ( _ درباره اين سخن خداى تعالى : {Q} «و كيست گم راه ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در سخنرانى در حجّة الوداع _: به راستى كه رباى جاهليّت كنار نهاده شد و اوّلين ربايى كه از آن شروع مى كنم، رباى عبّاس ، پسر عبد المطّلب است ؛ و به راستى كه خون هاى جاهليّت، كنار نهاده شد و اوّلين خونى كه از آن شروع مى كنم ، خون عامر بن ربيعة بن حارث بن عبد المطّلب است؛ و به راستى كه افتخارات جاهليّت، كنار نهاده شد، جز پرده دارى و آب رسانى به حاجيان . قتل عمد، قصاص دارد و قتل شبه عمد _ كه با كسى سنگ و عصا كشته شده باشد _ ، صد شتر ديه دارد . هر كه بر اين بيفزايد ، از جاهليّت است . .
ص: 206
4686.الكافى ( _ به نقل از ابن ابى نصر ، از امام رضا عليه السلام ) الإمام الباقر عليه السلام :صَعِدَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله المِنبَرَ يَومَ فَتحِ مَكَّةَ فَقالَ : أيُّهَا النّاسُ ، إنَّ اللّهَ قَد أذهَبَ عَنكُم نَخوَةَ الجاهِلِيَّةِ وتَفاخُرَها بِآبائِها . ألا إنَّكُم مِن آدَمَ عليه السلام وآدَمُ مِن طينٍ . ألا إنَّ خَيرَ عِبادِ اللّهِ عَبدٌ اِتَّقاهُ ، إنَّ العَرَبِيَّةَ لَيسَت بِأَبٍ والِدٍ ولكِنَّها لِسانٌ ناطِقٌ ، فَمَن قَصُرَ بِهِ عَمَلُهُ لَم يُبلِغهُ حَسَبُهُ . ألا إنَّ كُلَّ دَمٍ كانَ فِي الجاهِلِيَّةِ أو إحنَةٍ _ وَالإِحنَةُ : الشَّحناءُ _ فَهِيَ تَحتَ قَدَمي هذِهِ إلى يَومِ القِيامَةِ. (1)4687.بصائر الدرجات عن محمّد بن الفضيل عن أبي الحسن علي ( _ في قَولِ اللّه ِ تَعالى : {Q} «وَ مَنْ أَضَلُّ ) رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ قَد وَضَعَ بِالإِسلامِ مَن كانَ فِي الجاهِلِيَّةِ شَريفاً ، وشَرَّفَ بِالإِسلامِ مَن كانَ فِي الجاهِلِيَّةِ وَضيعاً ، وأعَزَّ بِالإِسلامِ مَن كانَ فِي الجاهِلِيَّةِ ذَليلاً ، وأذهَبَ بِالإِسلامِ ما كانَ مِن نَخوَةِ الجاهِلِيَّةِ وتَفاخُرِها بِعَشائِرِها وباسِقِ أنسابِها . فَالنّاسُ اليَومَ كُلُّهُم _ أبيَضُهُم وأسوَدُهُم ، وقُرَشِيُّهُم وعَرَبِيُّهُم وعَجَمِيُّهُم _ مِن آدَمَ ، وإنَّ آدَمَ خَلَقَهُ اللّهُ مِن طينٍ ، وإنَّ أحَبَّ النّاسِ إلَى اللّهِ عز و جل يَومَ القِيامَةِ أطوَعُهُم لَهُ وأتقاهُم. (2)4688.الإمام عليّ عليه السلام :الإمام الصادق عليه السلام :إنَّما أفاضَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله خِلافَ أهلِ الجاهِلِيَّةِ كانوا يُفيضونَ بِإِيجافِ (3) الخَيلِ وإيضاعِ الإِبِلِ ، فَأَفاضَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله خِلافَ ذلِكَ بِالسَّكينَةِ وَالوَقارِ وَالدَّعَةِ ، فَأَفِض بِذِكرِ اللّهِ وَالاِستِغفارِ وحَرِّك بِهِ لِسانَكَ ، فَإِذا مَرَرتَ بِوادي مُحَسِّرٍ _ وهُوَ وادٍ عَظيمٌ بَينَ جَمعٍ ومِنى وهُوَ إلى مِنى أقرَبُ _ فَاسعَ فيهِ حَتّى تُجاوِزَهُ. (4) .
ص: 207
4689.معاني الأخبار عن الحلبي :امام باقر عليه السلام :پيامبر خدا در روز فتح مكّه، بر منبر رفت و فرمود : «اى مردم ! خداوند، غرور جاهليّت و فخرفروشى را از ميان برداشت . آگاه باشيد كه همه شما از آدم و آدم از خاك آفريده شد . بدانيد كه بهترين بنده خدا، كسى است كه از خدا پروا كند . عربيّت، پدر [ و تبار] نيست؛ بلكه زبانى است گويا . آن كه در كردارش كوتاهى باشد ، تبار او جبران نمى كند . آگاه باشيد كه هر خون جاهليّت يا كينه جاهليّت ، زير پاى من است تا روز قيامت» .4690.معاني الأخبار عن بريد العجلي :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :به راستى كه خداوند ، به سبب اسلام ، آن كه را در جاهليّتْ شريف بود ، پست كرد و به سبب اسلام، كسانى را كه در جاهليّتْ پست بودند، شرافت بخشيد و به واسطه اسلام، كسانى را كه در جاهليّتْ خوار بودند، عزيز ساخت و به واسطه اسلام، غرور جاهليّت و فخرفروشى به قبيله ها و تبارهاى برجسته را از بين برد .
امروز ، همه مردم ، سياه و سفيد ، قُريشى و عرب و غير عرب، از آدم و خداوند، آدم را از خاك آفريد . به درستى كه محبوب ترين كسان در نزد خداوند در روز رستاخيز، پارساترين و پيروترينِ آنها نسبت به خداوند است .4687.بصائر الدرجات ( _ به نقل از محمّد بن فُضَيل از امام ابو الحسن علي ) امام صادق عليه السلام :پيامبر خدا بر خلاف رسم جاهليّت، حركت كرد . در جاهليّت، از مشعر ، اسبان و شتران را با سرعت به حركت در مى آوردند؛ ولى پيامبر خدا با آرامش و متانت و فروتنى، از مشعر به سوى مِنا حركت نمود .
پس ، در حال فرود آمدن ، در ياد خدا و استغفار باش و زبان را به ياد خدا حركت بده . هنگامى كه به وادى مُحَسَّر _ كه منطقه اى بزرگ ميان «جَمع» و «مِنا»ست و به مِنا نزديك تر است _ رسيدى، با سرعت حركت كن تا از آن بگذرى . .
ص: 208
4688.امام على عليه السلام :الإمام الباقر عليه السلام :قالَ [ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ] لِعَلِيٍّ عليه السلام : يا عَلِيُّ ائتِ بَني خُزَيمَةَ مِن بَنِي المُصطَلِقِ فَأَرضِهِم مِمّا صَنَعَ خالِدُ بنُ الوَليدِ . ثُمَّ رَفَعَ صلى الله عليه و آله قَدَمَيهِ فَقالَ : يا عَلِيُّ ، اِجعَل قَضاءَ أهلِ الجاهِلِيَّةِ تَحتَ قَدَمَيكَ .
فَأَتاهُم عَلِيٌّ عليه السلام ، فَلَمَّا انتَهى إلَيهِم حَكَمَ فيهِم بِحُكمِ اللّهِ عز و جل . فَلَمّا رَجَعَ إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله قالَ : يا عَلِيُّ ، أخبِرني بِما صَنَعتَ . . .. (1)4689.معانى الأخبار ( _ به نقل از حلبى _ ) عنه عليه السلام :دَعا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ عليه السلام فَقالَ : يا عَلِيُّ ، اُخرُج إلى هؤُلاءِ القَومِ [ يَعني بَني جَذيمَةَ ] فَانظُر في أمرِهِم ، وَاجعَل أمرَ الجاهِلِيَّةِ تَحتَ قَدَمَيكَ .
فَخَرَجَ عَلِيٌّ حَتّى جاءَهُم ومَعَهُ مالٌ قَد بَعَثَ بِهِ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَوَدى لَهُمُ الدِّماءَ وما اُصيبَ لَهُم مِنَ الأَموالِ حَتّى إنَّهُ لَيَدي لَهُم ميلَغَةَ الكَلبِ. (2)4690.معانى الأخبار ( _ به نقل از بريد عجلى _ ) الإمام زين العابدين عليه السلام :إنَّ اللّهَ عز و جل رَفَعَ بِالإِسلامِ الخَسيسَةَ ، وأتَمَّ بِهِ النّاقِصَةَ ، وأكرَمَ بِهِ اللُّؤمَ ، فَلا لُؤمَ عَلَى المُسلِمِ ، إنَّمَا اللُّؤمُ لُؤمُ الجاهِلِيَّةِ. (3)4691.الإمام عليّ عليه السلام :الإمام الصادق عليه السلام :الأَكلُ عِندَ أهلِ المُصيبَةِ مِن عَمَلِ أهلِ الجاهِلِيَّةِ ، وَالسُّنَّةُ البَعثُ إلَيهِم بِالطَّعامِ كَما أمَرَ بِهِ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله في آلِ جَعفَرِ بنِ أبي طالِبٍ لَمّا جاءَ نَعيُهُ. (4) .
ص: 209
4692.الإمام الصادق عليه السلام :امام باقر عليه السلام :پيامبر خدا به على عليه السلام فرمود : «نزد طايفه بنى خُزَيمه از بنى مُصطَلِق برو و آنان را درباره كارى كه خالد بن وليد انجام داد ، راضى كن» . آن گاه پايش را بلند كرد و فرمود : «داورىِ جاهليّت را زير پا بگذار» .
على عليه السلام نزد آنان آمد و با حكم خداوند، در ميانشان داورى كرد . هنگامى كه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله برگشت ، پيامبر خدا فرمود : «اى على! به من بگو چه كردى ؟» .4693.عيون أخبار الرضا عليه السلام عن إبراهيم بن أبي محامام باقر عليه السلام :پيامبر خدا ، على بن ابى طالب عليه السلام را فرا خواند و فرمود : «اى على! به سوى اين گروه (بنى خُزَيمه)، حركت كن و در كارهايشان بنگر و رسم هاى جاهليّت را زير پا بگذار» .
على عليه السلام خارج شد و نزد آنان آمد . با او اموالى بود كه پيامبر خدا فرستاده بود . پس خون بهاى خون هاى ريخته شده و خسارت اموالِ تلف شده، حتّى كاسه آبخورى سگ را پرداخت كرد .4691.امام على عليه السلام :امام زين العابدين عليه السلام :به راستى كه خداوند، به واسطه اسلام، پستى را از ميان برداشت و به واسطه آن ، كاستى را كامل كرد و به سبب آن، فرومايگى به بزرگوارى تبديل شد . پس ، هيچ فرومايگى اى بر مسلمان نيست . همانا فرومايگى ، فرومايگى جاهليّت است .4692.امام صادق عليه السلام :امام صادق عليه السلام :خوردن در نزد صاحبان عزا، رفتار مردمان جاهليّت است . سنّت اسلامى، فرستادن غذا براى صاحبان عزاست ، همان گونه كه پيامبر صلى الله عليه و آله هنگامى كه خبر مرگ جعفر بن ابى طالب را شنيد ، دستور داد براى خاندان او غذا ببرند . .
ص: 210
5 / 6ما اُبرِمَ مِن السُّنَنِ4694.المحاسن ( _ به نقل از ابو ربيع شامى _ ) رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في وَصِيَّتِهِ لِمُعاذِ بنِ جَبَلٍ لَمّا بَعَثَهُ إلَى اليَمَنِ _: أمِت أمرَ الجاهِلِيَّةِ إلاّ ما سَنَّهُ الإِسلامُ ، وأظهِر أمرَ الإِسلامِ كُلَّهُ صَغيرَهُ وكَبيرَهُ. (1)4695.الإمام الباقر عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله_ أيضاً _: أمِت أمرَ الجاهِلِيَّةِ إلاّ ما حَسُنَ (2) . (3)4696.الإمام الصادق عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ عَبدَ المُطَّلِبِ عليه السلام سَنَّ فِي الجاهِلِيَّةِ خَمسَ سُنَنٍ أجراهَا اللّهُ عز و جل فِي الإِسلامِ : حَرَّمَ نِساءَ الآباءِ عَلَى الأَبناءِ ، فَأَنزَلَ اللّهُ عز و جل: «وَلاَ تَنكِحُواْ مَا نَ_كَحَ ءَابَاؤُكُم مِّنَ النِّسَاءِ» (4) ، ووَجَدَ كَنزاً فَأَخرَجَ مِنهُ الخُمسَ وتَصَدَّقَ بِهِ ، فَأَنزَلَ اللّهُ عز و جل : «وَاعْلَمُواْ أنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَىْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ ...» (5) الآيَةَ ، ولَمّا حَفَرَ بِئرَ زَمزَمَ سَمّاها سِقايَةَ الحاجِّ ، فَأَنزَلَ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى: «أجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الْحَاجِّ وَعِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ كَمَنْ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ...» (6) الآيَةَ ، وسَنَّ فِي القَتلِ مِئَةً مِنَ الإِبِلِ ، فَأَجرَى اللّهُ عز و جلذلِكَ فِي الإِسلام ، ولَم يَكُن لِلطَّوافِ عَدَدٌ عِندَ قُرَيشٍ فَسَنَّ لَهُم عَبدُ المُطَّلِبِ سَبعَةَ أشواطٍ ، فَأَجرَى اللّهُ عز و جلذلِكَ فِي الإِسلامِ . (7) .
ص: 211
5 / 6سنّت هايى كه مورد تأييد اسلام قرار گرفت4696.امام صادق عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در سفارش به معاذ بن جبل ، هنگامى كه او را به يمن فرستاد _: رسم هاى جاهليّت را نابود كن ، جز آنچه را كه اسلام تأييد كرده است ؛ و شئون اسلامى را آشكار كن، بزرگ و كوچك آن را .4697.كنز العمّال ( _ به نقل از عبداللّه بن جراد _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در سفارش به معاذ بن جبل ، هنگامى كه او را به يمن فرستاد _: عادات جاهليّت را بميران ؛ جز آنچه را كه نيكوست .4698.تفسير العيّاشي عن العبّاس بن هلال عن الإمام الرضا ( _ أنَّهُ ذَكَرَ رَجُلاً كَذّاباً ثُمَّ قالَ _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :به راستى كه عبد المطّلب عليه السلام در جاهليّت ، پنج سنّت بنا نهاد كه خداوند عز و جل آنها را در اسلام نيز جارى ساخت :
زنِ پدران را بر فرزندان حرام كرد . پس خداوند عز و جل اين آيه را نازل كرد : «با زنانى كه پدرانتان به ازدواج در آورده اند ، ازدواج مكنيد» ؛
و گنجى را [ كه] يافت، يك پنجمِ آن را جدا كرد و صدقه داد . پس خداوند عز و جلاين آيه را نازل فرمود : «بدانيد كه اگر غنيمت (بهره اى) به دست مى آوريد، يك پنجم آن براى خدا و رسول است» ؛
و هنگامى كه چاه زمزم را حفر كرد، آن را «آب دادن حاجيان (سقاية الحاجّ)» ناميد . پس خداوند عز و جل اين آيه را فرود آورد : «آيا آب دادن به حاجيان و آبادانى مسجدالحرام را مانند ايمان به خدا و روز آخرت مى دانيد؟» ؛
و در كشتن ، صد شتر را به عنوان ديه سنّت نهاد . پس خداوند، همان را در اسلام جارى ساخت؛
و قريش، براى طواف ، عددى خاص نداشتند . پس عبد المطّلب ، هفت دور را سنّت كرد و خداوند عز و جل همان را در اسلام اجرا ساخت .
.
ص: 212
4699.الكافي عن بعض الأصحاب عن الإمام الكاظم عليه السلاعنه صلى الله عليه و آله :لا حِلفَ فِي الإِسلامِ ، وأيُّما حِلفٍ كانَ فِي الجاهِلِيَّةِ لَم يَزِدهُ الإِسلامُ إلاّ شِدَّةً. (1)4700.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الأدب المفرد عن عمرو بن شعيب عن أبيه عن جدّه :جَلَسَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله عامَ الفَتحِ عَلى دَرَجِ الكَعبَةِ ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ ، ثُمَّ قالَ : مَن كانَ لَهُ حِلفٌ فِي الجاهِلِيَّةِ لَم يَزِدهُ الإِسلامُ إلاّ شِدَّةً. (2)4701.تاريخ بغداد عن علقمة :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :كُلُّ قَسمٍ قُسِمَ فِي الجاهِلِيَّةِ فَهُوَ عَلى ما قُسِمَ لَهُ ، وكُلُّ قَسمٍ أدرَكَهُ الإِسلامُ فَهُوَ عَلى قَسمِ الإِسلامِ . (3)4698.تفسير العيّاشى ( _ به نقل از عبّاس بن هلال _ ) عنه صلى الله عليه و آله :أيُّما دارٍ أو أرضٍ قُسِمَت فِي الجاهِلِيَّةِ فَهِيَ عَلى قَسمِ الجاهِلِيَّةِ ، وأيُّما دارٍ أو أرضٍ أدرَكَهَا الإِسلامُ ولَم تُقسَم فَهِيَ عَلى قَسمِ الإِسلامِ . (4)4699.الكافى ( _ به نقل از يكى از شيعيان _ ) عنه صلى الله عليه و آله :ما كانَ مِن ميراثٍ قُسِمَ فِي الجاهِلِيَّةِ فَهُوَ عَلى قِسمَةِ الجاهِلِيَّةِ ، وما كانَ مِن ميراثٍ أدرَكَهُ الإِسلامُ ، فَهُوَ عَلى قِسمَةِ الإِسلامِ . (5)4700.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :المعجم الكبير عن ابن عبّاس :كانَتِ القَسامَةُ فِي الجاهِلِيَّةِ حِجازاً بَينَ النّاسِ ، وكانَ مَن حَلَفَ عَلى يَمينِ صَبرٍ أثِمَ فيها اُرِيَ عُقوبَةً مِنَ اللّهِ يُنكَلُ بِها مِنَ الجُرأةِ عَلَى المَحارِمِ ، فَكانوا يَتَوَرَّعونَ عَن أيمانِ الصَّبرِ ويَخافونَها ، فَلَمّا بَعَثَ اللّهُ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله أقَرَّ القَسامَةَ. (6) .
ص: 213
4701.تاريخ بغداد ( _ به نقل از علقمه _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هيچ پيمانى [ كه در جاهليّت براى همكارى در قتل و غارت بوده]، در اسلام [ معتبر ]نيست ، و هر پيمانى كه در جاهليّت [ در امر خير و يارى كردن حق] بود ، اسلام آن را محكم ساخت .4702.الكافي عن عبد اللّه بن سنان :الأدب المفرد_ به نقل از عمرو بن شعيب ، از پدرش ، از جدّش _: پيامبر صلى الله عليه و آله در سال فتح مكّه، بر پلكان كعبه نشست . پس خدا را حمد كرد و او را ستايش نمود و فرمود : «هر كه در جاهليّت ، پيمانى [ بر امر خير] داشته، اسلامْ آن را شدّت بخشيده است» .4703.الإمام زين العابدين عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر سهمى كه در جاهليّت تقسيم شده ، به همان صورت ، باقى است ، و هر سهمى كه در دوران اسلام انجام مى شود ، بر طبق دستور اسلام خواهد بود.4704.الإمام الصادق عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر خانه و زمينى كه در جاهليّت تقسيم شده ، به همان تقسيم جاهليّت ، باقى است، و هر خانه و زمينى كه اسلام ، آن را درك كرد و [ هنوز ]تقسيم نشده ، به دستور اسلام ، تقسيم مى شود .4702.الكافى ( _ به نقل از عبداللّه بن سنان _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر ميراثى كه در جاهليّت تقسيم شده ، به همان قسمت ، باقى است و هر ميراثى كه اسلامْ آن را [ قبل از تقسيم] درك كرد ، بر طبق دستور اسلام خواهد بود.4703.امام زين العابدين عليه السلام :المعجم الكبير_ به نقل از ابن عبّاس _: قَسامه (سوگند گروهى)، مانعى براى مردم ، در جاهليّت بود . و هر كس سوگند صبر (1) ياد مى كرد ، به سبب گناهى كه مرتكب شده بود ، كيفرى از سوى خداوند به او نمايانده مى شد كه از جرئت يافتن بر انجام دادن امور حرام، سر باز زند . از اين رو، از سوگند صبر ، اجتناب كرده، مى ترسيدند . هنگامى كه خداوند ، محمّد صلى الله عليه و آله را مبعوث كرد ، قَسامه را امضا (تأييد) نمود . .
ص: 214
4704.امام صادق عليه السلام :علل الشرائع عن فضيل بن عياض :قُلتُ لِأَبي عَبدِاللّهِ عليه السلام : أفَيُعتَدُّ بِشَيءٍ مِن أمرِ الجاهِلِيَّةِ ؟
فَقالَ : إنَّ أهلَ الجاهِلِيَّةِ ضَيَّعوا كُلَّ شَيءٍ مِن دينِ (1) إبراهيمَ عليه السلام إلاَّ الخِتانَ وَالتَّزويجَ وَالحَجَّ ، فَإِنَّهُم تَمَسَّكوا بِها ولَم يُضَيِّعوها. (2)4705.رسول اللّه عليه السلام :صحيح البخاري عن عبداللّه بن عمر :إنَّ عُمَرَ قالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، إنّي نَذَرتُ فِي الجاهِلِيَّةِ أن أعتَكِفَ لَيلَةً فِي المَسجِدِ الحَرامِ .
قالَ : فَأَوفِ بِنَذرِكَ. (3)4706.الإمام الصادق عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :ألا إنَّ رَجَباً شَهرُ اللّهِ الأَصَمُّ ، وهُوَ شَهرٌ عَظيمٌ ، وإنَّما سُمِّيَ الأَصَمَّ لِأَنَّهُ لا يُقارِنُهُ شَهرٌ مِنَ الشُّهورِ عِندَ اللّهِ عز و جلحُرمَةً وفَضلاً ، وكانَ أهلُ الجاهِلِيَّةِ يُعَظِّمونَهُ في جاهِلِيَّتِها ، فَلَمّا جاءَ الإِسلامُ لَم يَزدَد إلاّ تَعظيماً وفَضلاً. (4)4707.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مسند ابن حنبل عن السائب بن عبداللّه :جيءَ بي إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله يَومَ فَتحِ مَكَّةَ ، جاءَ بي عُثمانُ بنُ عَفّانٍ وزُهَيرٌ ، فَجَعَلوا يُثنونَ عَلَيهِ ، فَقالَ لَهُم رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : لا تُعلِموني بِهِ قَد كانَ صاحِبي فِي الجاهِلِيَّةِ .
قالَ : قالَ : نَعَم يا رَسولَ اللّهِ ، فَنِعمَ الصّاحِبُ كُنتَ .
قالَ : فَقالَ : يا سائِبُ ، اُنظُر أخلاقَكَ الَّتي كُنتَ تَصنَعُها فِي الجاهِلِيَّةِ فَاجعَلها فِي الإِسلامِ ؛ أقرِ الضَّيفَ ، وأكرِمِ اليَتيمَ ، وأحسِن إلى جارِكَ. (5) .
ص: 215
4708.عنه صلى الله عليه و آله :علل الشرائع_ به نقل از فضيل بن عياض _: به امام صادق عليه السلام گفتم : آيا چيزى از سنّت هاى جاهليّت محترم است ؟
فرمود : «اهل جاهليّت، هر آنچه را از دين ابراهيم عليه السلام بود، تباه ساختند، جز ختنه كردن ، ازدواج و حج را . آنان به اين سه ، تمسّك جُستند و آنها را تباه نكردند» .4709.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :صحيح البخارى_ به نقل از عبداللّه بن عمر _: عمر به پيامبر خدا گفت : اى پيامبر خدا ! در جاهليّت ، نذر كردم كه يك شب در مسجد الحرام معتكف شوم .
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «به نذر خود، وفا كن» .4705.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بدانيد كه رجب، «شهر اللّه الأصمّ (ماه بزرگ خدا)» است و آن، ماهى بزرگ است و ماه رجب را «اَصمّ» ناميده اند؛ زيرا هيچ ماهى در احترام و فضيلت ، به پايه اش نمى رسد . مردمان جاهليّت، اين ماه را بزرگ مى شمردند . پس هنگامى كه اسلام آمد، بر بزرگى و فضيلت آن افزود .4706.امام صادق عليه السلام :مسند ابن حنبل_ به نقل از سائب بن عبد اللّه _: روز فتح مكّه، مرا نزد پيامبر خدا آوردند . عثمان بن عَفّان و زُهَير، مرا آوردند . آنها شروع به مدح من كردند.
آن گاه پيامبر صلى الله عليه و آله به آنان فرمود : «درباره او به من خبر مدهيد . او در جاهليّت، همنشين من بود» .
سائب گفت: «آرى، اى پيامبر خدا! خوب همنشينى بودى!» .
آن گاه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اى سائب! به خلق و خويى كه در جاهليّت داشتى، بنگر ؛ همه آنها را در اسلام ، حفظ كن ؛ به ميهمان ، غذا بخوران ؛ يتيمان را گرامى بدار و به همسايگان ، نيكى كن» . .
ص: 216
4707.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الزهد للحسين بن سعيد عن زرارة :قُلتُ لِأَبي جَعفَرٍ عليه السلام : النّاسُ يَروونَ عَن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله أنَّهُ قالَ : أشرَفُكُم فِي الجاهِلِيَّةِ أشرَفُكُم فِي الإِسلامِ .
فَقالَ عليه السلام : صَدَقوا ، ولَيسَ حَيثُ تَذهَبونَ ، كانَ أشرَفُهُم فِي الجاهِلِيَّةِ أسخاهُم نَفساً ، وأحسَنَهُم خُلقاً ، وأحسَنَهُم جِواراً ، وأكَفَّهُم أذًى ، فَذلِكَ الَّذي إذا أسلَمَ لَم يَزِدهُ إسلامُهُ إلاّ خَيراً. (1)4708.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اُسد الغابة عن سويد بن الحارث :وَفَدتُ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله سابِعَ سَبعَةٍ مِن قَومي ، فَأَعجَبَهُ ما رَأى مِن سَمتِنا وزِيِّنا ، فَقالَ : ما أنتُم ؟
قُلنا : مُؤمِنونَ .
فَتَبَسَّمَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وقالَ : إنَّ لِكُلِّ قَولٍ حَقيقَةً ، فَما حَقيقَةُ إيمانِكُم ؟
قالَ سُوَيدٌ : قُلنا : خَمسَ عَشرَةَ خَصلَةً ، خَمسٌ مِنها أمَرَتنا رُسُلُكَ أن نُؤمِنَ بِها ، وخَمسٌ أمَرَتنا رُسُلُكَ أن نَعمَلَ بِها ، وخَمسٌ مِنها تَخَلَّقنا بِها فِي الجاهِلِيَّةِ فَنَحنُ عَلَيها إلاّ أن تَكرَهَ مِنها شَيئاً .
فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَا الخَمسُ الَّتي أمَرَكُم رُسُلي أن تُؤمِنوا بِها ؟
قُلنا : أن نُؤمِنَ بِاللّهِ ، ومَلائِكَتِهِ ، وكُتُبِهِ ، ورُسُلِهِ ، وَالبَعثِ بَعدَ المَوتِ .
قالَ : ومَا الخَمسُ الَّتي أمَرَتكُم رُسُلي أن تَعمَلوا بِها ؟
قُلنا : نَقولُ : لا إلهَ إلاَّ اللّهُ ومُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ ، ونُقيمُ الصَّلاةَ ، ونُؤتِي الزَّكاةَ ، ونَحُجُّ البَيتَ ، ونَصومُ رَمَضانَ .
قالَ : ومَا الخَمسُ الَّتي تَخَلَّقتُم بِها فِي الجاهِلِيَّةِ ؟
قُلنا : الشُّكرُ عِندَ الرَّخاءِ ، وَالصَّبرُ عِندَ البَلاءِ ، وَالصَّبرُ في مَواطِنِ اللِّقاءِ ، وَالرِّضا بِمُرِّ القَضاءِ ، وَالصَّبرُ عِندَ شَماتَةِ الأَعداءِ .
فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : حُلَماءُ عُلَماءُ ، كادوا مِن صِدقِهِم أن يَكونوا أنبِياءَ . (2) .
ص: 217
4709.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الزهد ، حسين بن سعيد _ به نقل از زراره _:به امام باقر عليه السلام گفتم : مردم ، نقل مى كنند كه پيامبر خدا فرمود : «گرامى ترينِ شما در جاهليّت ، گرامى ترينِ شما در دوران اسلام است» .
امام باقر عليه السلام فرمود : «راست مى گويند ؛ ولى نه آن گونه كه شما گمان مى كنيد . شريف ترين مردمان در جاهليّت، كسانى بودند كه از همه بخشنده تر ، خوشْ اخلاق تر ، همسايه دارتر و بى آزارتر بودند . اينان اگر اسلام بياورند ، اسلام جز بر خوبى شان نمى افزايد» .4710.الإمام الصادق عليه السلام :اُسد الغابة_ به نقل از سويد بن حارث _: من هفتمين نفر قبيله ام بودم كه بر پيامبر صلى الله عليه و آله وارد شدم . پيامبر خدا از راه و روش ما خوشش آمد و فرمود : «چگونه ايد ؟».
گفتيم : مؤمن هستيم .
پيامبر خدا تبسّم كرد و فرمود : «هر سخنى را حقيقتى است . حقيقت ايمان چيست؟» .
گفتيم: [حقيقت ايمان ما،] پانزده خصلت است : پنج خصلت را فرستادگانت فرمان دادند كه بدان ايمان بياوريم، و پنج خصلت را فرمان دادند كه بدان عمل كنيم ، و پنج خصلت را در جاهليّت بدان خو گرفتيم و اكنون هم بدان پايبنديم، مگر آن كه شما آن را ناپسند بشمريد .
پيامبر خدا فرمود : «پنج خصلتى كه فرستادگان من ، دستور دادند كه بدان ايمان بياوريد، چيست ؟».
گفتيم: اين كه به خدا ، فرشتگانش ، كتب آسمانى اش ، پيامبرانش ، و زنده شدن پس از مرگ ، ايمان آوريم» .
فرمود : «پنج خصلتى كه به عمل كردن بدانها مأمور شديد، چيست ؟».
گفتيم : اين كه بگوييم: «لا إله إلاّ اللّه و محمّد رسول اللّه » ، نماز بر پا داريم ، زكات بدهيم ، حجّ خانه [ ى خدا] به جا آوريم ، و ماه رمضان را روزه بداريم .
فرمود : «پنج خصلتى كه در جاهليّت ، بدان خو كرديد، چيست ؟».
گفتيم : «سپاس به هنگام ناز و نعمت ، شكيبايى در سختى ، شكيبايى به هنگام برخورد [ با دشمن]، خشنودى به تلخى قضا و قدر ، و شكيبايى به هنگام سرزنش كردن دشمنان .
آن گاه پيامبر خدا فرمود : «بردبارانى دانشمند ، كه نزديك است از صداقت ، به پيامبرى رسند» . .
ص: 218
. .
ص: 219
. .
ص: 220
الفصل السادس : الجاهليّة الاُخرى6 / 1الاِنقِلابُ عَلَى الأَعقابِالكتاب«وَمَا مُحَمَّدٌ إلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِيْن مَّاتَ أوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أعْقَ_بِكُمْ وَمَن يَنقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللَّهَ شَيْ_ئا وَسَيَجْزِى اللَّهُ الشَّ_كِرِينَ » . (1)
الحديث4713.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام الباقر عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى : «وَ لاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَ_هِلِيَّةِ الْأُولَى» (2) _: أي سَيَكونُ جاهِلِيَّةٌ اُخرى. (3)4714.عنه صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :بُعِثتُ بَينَ جاهِلِيَّتَينِ ، لاَُخراهُما شَرٌّ مِن اُولاهُما. (4) .
ص: 221
فصل ششم : جاهليّت ديگر6 / 1بازگشت به عقبقرآن«و محمّد ، جز فرستاده اى كه پيش از او [هم] پيامبرانى [آمدند و] گذشتند ، نيست . آيا اگر او بميرد و يا كشته شود ، از عقيده خود بر مى گرديد ؟ و هر كس از عقيده خود باز گردد ، هرگز هيچ زيانى به خدا نمى رساند ، و به زودى ، خداوند، سپاس گزاران را پاداش مى دهد» .
حديث4717.المحاسن :امام باقر عليه السلام_ در تفسير آيه: «مانند دوران جاهليّت، خودآرايى و خودنمايى مكنيد» _: به زودى، جاهليّت ديگرى اتّفاق خواهد افتاد .4718.الإمام الباقر عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :ميان دو جاهليّت ، برانگيخته شدم كه دومينِ آن، بدتر از اوّلى است .
.
ص: 222
4719.الكافي عن عليّ بن سويد :عنه صلى الله عليه و آله :لا تَقومُ السّاعَةُ حَتّى يُقبَضَ العِلمُ. (1)4720.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :مِن أشراطِ السّاعَةِ أن يَقِلَّ العِلمُ ، ويَظهَرَ الجَهلُ. (2)4721.عنه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ مِن أشراطِ السّاعَةِ أن يُرفَعَ العِلمُ ، ويَثبُتَ الجَهلُ. (3)4722.عنه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ بَينَ يَدَيِ السّاعَةِ لَأَيّاماً يَنزِلُ فيهَا الجَهلُ ، ويُرفَعُ فيهَا العِلمُ. (4)4723.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :ألا وإنَّكُم قَد نَفَضتُم أيدِيَكُم مِن حَبلِ الطّاعَةِ ، وثَلَمتُم حِصنَ اللّهِ المَضروبَ عَلَيكُم بِأَحكامِ الجاهِلِيَّةِ ، فَإِنَّ اللّهَ سُبحانَهُ قَدِ امتَنَّ عَلى جَماعَةِ هذِهِ الاُمَّةِ فيما عَقَدَ بَينَهُم مِن حَبلِ هذِهِ الاُلفَةِ الَّتي يَنتَقِلونَ في ظِلِّها ، ويَأوونَ إلى كَنَفِها ، بِنِعمَةٍ لا يَعرِفُ أحَدٌ مِنَ المَخلوقينَ لَها قيمَةً ، لِأَ نَّها أرجَحُ مِن كُلِّ ثَمَنٍ ، وأجَلُّ مِن كُلِّ خَطَرٍ ، وَاعلَموا أ نَّكُم صِرتُم بَعدَ الهِجرَةِ أعراباً ، وبَعدَ المُوالاةِ أحزاباً ، ما تَتَعَلَّقونَ مِنَ الإِسلامِ إلاّ بِاسمِهِ ، ولا تَعرِفونَ مِنَ الإِيمانِ إلاّ رَسمَهُ. (5) .
ص: 223
4718.امام باقر عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :رستاخيز ، بر پا نمى شود ، مگر آن كه دانش ، محدود گردد .4719.الكافى ( _ به نقل از على بن سويد _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :از نشانه هاى رستاخيز، اندك شدن دانش و آشكار شدن نادانى است .4720.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :از نشانه هاى رستاخيز، آن است كه دانش، برچيده مى شود و نادانى، پا برجا مى گردد .4721.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :به درستى كه پيش از رستاخيز ، روزگارى خواهد بود كه نادانى، فرود مى آيد و دانش ، برچيده مى شود .4722.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :آگاه باشيد كه شما دستانتان را از ريسمان طاعت برگرفتيد و حصارهاى كشيده شده از سوى خداوند را با دستورهاى جاهليّت شكستيد . به درستى كه خداوند سبحان، بر اين امّت ، منّت نهاد ، با ريسمانِ اُلفتى كه در ميان آنان برقرار ساخت ؛ اُلفتى كه به سايه اش وارد مى شوند و در پناه آن جاى مى گيرند ، و با نعمتى كه كسى از آفريدگان ، بهايش را نمى داند ؛ زيرا از هر بهايى باارزش تر و از هر بزرگى، بزرگ تر است . بدانيد كه پس از هجرت، نادان و گم راه شُديد ، و بعد از دوستى [ و اتّحاد]، گروه گروه [ و دشمنِ هم ]گرديديد . با اسلام، پيوندى جز به نامش ، نداريد و از ايمان ، جز نشانش را نمى شناسيد . .
ص: 224
6 / 2ما يوجِبُ الرَّجعَةَ إلَى الجاهِلِيَّةِأ _ عَدَمُ مَعرِفَةِ الإِمامِ4726.الإمام الصادق عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن ماتَ بِغَيرِ إمامٍ ماتَ ميتَةً جاهِلِيَّةً. (1)4727.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :مَن ماتَ ولَيسَ عَلَيهِ إمامٌ ماتَ ميتَةً جاهِلِيَّةً. (2)4728.عنه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :مَن ماتَ ولا يَعرِفُ إمامَهُ ماتَ ميتَةً جاهِلِيَّةً. (3)4729.الإمام عليّ عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :مَن ماتَ ولَيسَ في عُنُقِهِ بَيعَةٌ ماتَ ميتَةً جاهِلِيَّةً. (4)4730.عنه عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :مَن ماتَ ولَيسَ لَهُ إمامٌ مِن وُلدي ماتَ ميتَةً جاهِلِيَّةً ، ويُؤخَذُ بِما عَمِلَ فِي الجاهِلِيَّةِ وَالإِسلامِ . (5) .
ص: 225
6 / 2اسباب بازگشت به جاهليّتالف _ نشناختن امام4727.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آن كه بدون امام بميرد، به مرگ جاهليّت از دنيا رفته است .4728.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آن كه بميرد و امامى نداشته باشد ، به مرگ جاهليّت از دنيا رفته است .4729.امام على عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آن كه بميرد و امامش را نشناسد ، به مرگ جاهليّت از دنيا رفته است .4730.امام على عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آن كه بميرد و بر گردنش بيعت [ امامى] نباشد، با مرگ جاهليّت از دنيا رفته است.4731.الإمام الصادق عليه السلام ( _ في صِفَةِ الخُروجِ مِنَ الإِيمانِ _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آن كه بميرد و امامى از فرزندان من نداشته باشد ، به مرگ جاهليّت مُرده است و به خاطر كارهايى كه در جاهليّت و اسلام انجام داده ، مؤاخذه خواهد شد .
.
ص: 226
4732.الأمالي للطوسي عن عمار بن موسى الساباطيّ :الإمام عليّ عليه السلام :لا يَخرُجُ المُسلِمُ فِي الجِهادِ مَعَ مَن لا يُؤمَنُ عَلَى الحُكمِ ولا يُنَفِّذُ فِي الفَيءِ أمرَ اللّهِ عز و جل ، فَإِن ماتَ في ذلِكَ كانَ مُعيناً لِعَدُوِّنا في حَبسِ حُقوقِنا وَالإِشاطَةِ بِدِمائِنا ، وميتَتُهُ ميتَةٌ جاهِلِيَّةٌ. (1)راجع: أهل البيت في الكتاب والسُّنّة: القسم الثاني / الفصل الثالث : التحذير من عدم معرفتهم .
ب _ شُربُ المُسكِرِ4733.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ في قَولِهِ تَعالى : {Q} « فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِ ) رسول اللّه صلى الله عليه و آله :ما مِن أحَدٍ يَشرَبُها [أيِ الخَمرَ] فَيَقبَلَ اللّهُ لَهُ صَلاةَ أربَعينَ لَيلَةً ، ولا يَموتُ وفي مَثانَتِهِ مِنها شَيءٌ إلاّ حُرِّمَت عَلَيهِ بِهَا الجَنَّةُ ، فَإِن ماتَ في أربَعينَ لَيلَةً ماتَ ميتَةً جاهِلِيَّةً. (2)4733.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ درباره اين فرموده خداوند : {Q} «و برخى از ايشان ) عنه صلى الله عليه و آله :الخَمرُ اُمُّ الفَواحِشِ وَالكَبائِرِ. (3)4734.الإمام عليّ عليه السلام ( _ أيضاً _ ) عنه صلى الله عليه و آله :الخَمرُ جِماعُ الإِثمِ ، واُمُّ الخَبائِثِ ، ومِفتاحُ الشَّرِّ. (4)4735.الإمام الباقر عليه السلام ( _ أيضاً _ ) عنه صلى الله عليه و آله :مُدمِنُ الخَمرِ يَلقَى اللّهَ عز و جل كَعابِدِ وَثَنٍ. (5)4736.الكافي عن سالم :عنه صلى الله عليه و آله :شارِبُ الخَمرِ كَعابِدِ وَثَنٍ ، وشارِبُ الخَمرِ كَعابِدِ اللاّتِ وَالعُزّى. (6) .
ص: 227
4737.الإمام الصادق عليه السلام ( _ لَمّا سُئِلَ عَن قَولِ اللّه ِ عز و جل : {Q} «ث ) امام على عليه السلام :مسلمان براى جهاد ، به همراه كسى (حاكمى) كه در حكمرانى ، امين نيست و در مصرف فَى ء (اموال عمومى) ، دستور خداوند را در نظر ندارد، بيرون نخواهد رفت . پس اگر [ برود و ]در اين راه بميرد، در جلوگيرى از حقوقمان و ريختن خونمان، ياور دشمن ما خواهد بود و مرگ او، مرگ جاهليّت خواهد بود .ر . ك : اهل بيت در قرآن و حديث : بخش دوم / فصل سوم : پرهيزاندن از نشناختن اهل بيت .
ب _ باده نوشى4736.الكافى ( _ به نقل از سالم _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :كسى نيست كه باده بنوشد و خداوند، نمازش را تا چهل شبانه روز بپذيرد . اگر بميرد و در مثانه او آثار شراب باشد ، بهشت بر او حرام خواهد شد، و اگر در اين چهل شبانه روز بميرد، به مرگ جاهليّت از دنيا رفته است .4737.امام صادق عليه السلام ( _ در پاسخ به سؤال از اين آيه شريفه : {Q} «سپس كتا ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :شراب، سرچشمه پليدى ها و گناهان بزرگ است .4738.الإمام الرضا عليه السلام ( _ في قَولِ اللّه ِ تَعالى : {Q} «هُمْ دَرَجَ_تٌ ع ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :شراب، گردآورنده همه گناهان، و سرچشمه پليدى ها و كليد زشتى هاست .4739.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مى گسار ، خداوند عز و جل را مانند بت پرست ، ملاقات مى كند .4740.عنه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مى گسار ، مانند بت پرست است و مى گسار، مانند پرستنده لات و عُزّى [از بُتان جاهليّت] است .
.
ص: 228
4741.عنه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :مَن شَرِبَ الخَمرَ مَساءً أصبَحَ مُشرِكاً ، ومَن شَرِبَ صَباحاً أمسى مُشرِكاً. (1)4742.الإمام عليّ عليه السلام :أبوالحسن عليه السلام :شارِبُ الخَمرِ كافِرٌ. (2)4738.امام رضا عليه السلام ( _ درباره اين فرموده خداوند بزرگ : {Q} «ايشان نزد ) الإمام الصادق عليه السلام :مَن شَرِبَ مُسكِراً فَأَذهَبَ عَقلَهُ، خَرَجَ مِنهُ روحُ الإِيمانِ. (3) .
ص: 229
4739.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آن كه در شامگاهانْ مى گسارى كند، در صبح ، مشرك خواهد شد و آن كه در صبحگاهانْ باده بنوشد ، در شامگاهان ، مشرك خواهد شد .4740.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :ابوالحسن عليه السلام :مى گسار ، كافر است .4741.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :آن كه مى گسارى كند و خرد را از كف بدهد ، روح ايمان از او بيرون مى رود . .
ص: 230
. .
ص: 231
پژوهشى درباره عوامل بازگشت به جاهليّتاز ديدگاه قرآن كريم و احاديث اسلامى، دوران رسالت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ، عصر حاكميّت خرد و دانش، و دوران پيش از بعثت آن حضرت ، عصر جاهليّت است . فلسفه اين نام گذارى، آن است كه پيش از بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله ، به دليل تحريف اديان آسمانى، مردم، راهى براى شناخت حقايق هستى و برنامه صحيح زندگى نداشتند و آنچه به نام دين بر جوامع مختلف بشرى تحميل مى شد ، همراه با موهومات و خرافات بود و اديان تحريف شده، ابزارى براى حكومت و سودجويى سلطه جويان مستكبر و مرفّهان بى دردى بودند كه رنج مردم را احساس نمى كردند . بعثت پيامبر خدا، آغاز عصر دانش بود و اساسى ترين مسئوليت ايشان، روشن كردن حقايق براى مردم و آشنا ساختن آنان با برنامه هاى صحيح زندگى و مبارزه با تحريف اديان گذشته و موهوماتى بود كه به نام دين به جامعه عرضه مى شد. پيامبر صلى الله عليه و آله خود را براى مردم، پدرى مهربان و معلّمى دلسوز مى دانست و مى فرمود: إنَّما أنَا لَكُم مِثلُ الوالِدِ، اُعَلِّمُكُم . (1)
.
ص: 232
همانا من براى شما مانند پدرم؛ شما را آموزش مى دهم. نبوّت پيامبر اكرم و برنامه هايى كه ايشان براى روش صحيح زندگى آورد ، منطبق با موازين عقلى وعلمى بود كه اگر دانشمندان در صدد شناخت آن برآيند، به روشنى مى توانند صداقت او را درباره ارتباطش با مبدأ هستى ، درك كنند: «وَ يَرَى الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ الَّذِى أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ هُوَ الْحَقَّ وَ يَهْدِى إِلَى صِرَ طِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ . (1) و كسانى كه از دانش ، بهره يافته اند، مى دانند كه آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده، حق است وبه راهِ آن عزيزِستوده[صفات]،راهبرى مى كند» . بر اين اساس، پيامبر صلى الله عليه و آله مردم را از پيروى از آنچه بدان علم ندارند، به شدّت بر حذر مى داشت و اين آيه را براى آنان تلاوت مى فرمود : «وَ لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤَادَ كُلُّ أُوْلَ_ل_ءِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْ_ئولاً. (2) و چيزى را كه بدان علم ندارى، دنبال مكن؛ زيرا گوش و چشم و قلب، همه مورد پرسش ، واقع خواهند شد» .
هشدار قرآنقرآن كريم، با تأكيد بر ضرورت تداوم نهضت علمى _ فرهنگى اسلام، به مسلمانان هشدار داده كه مبادا پس از پيامبر اسلام، به عصر جاهليّتِ قبل از اسلام بازگردند : «وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِيْن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَ_بِكُمْ . (3)
.
ص: 233
و محمّد، جز فرستاده اى كه پيش از او [ هم] پيامبرانى [آمدند و ]گذشتند، نيست. آيا اگر او بميرد و يا كشته شود، از عقيده خود بر مى گرديد؟» . اين آيه و نيز مفهوم آيه زير (طبق تفسير امام باقر عليه السلام ) (1) ناظر به تجديد حيات «نادانى» در تاريخ اسلام است : «وَ لاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَ_هِلِيَّةِ الْأُولَى. (2) و مانند روزگار جاهليّت قديم، زينت هاى خود را آشكار مكنيد» . پيامبر صلى الله عليه و آله در اين باره مى فرمايد : بُعِثتُ بَينَ جاهِلِيَّتَينِ، لاَُخراهُما شَرٌّ مِن اُولاهُما. (3) ميان دو جاهليّت ، برانگيخته شدم كه دومينِ آن ، بدتر از اوّلى است.
عوامل بازگشت جاهليّتمسئله مهم، شناخت عوامل بازگشت به جاهليّت و به فرموده قرآن، «بازگشت به گذشته ها (انقلاب إلى الأعقاب)» است . در يك نگاه كلّى، عوامل بازگشت (ارتجاع) را به دو دسته مى توان تقسيم كرد : عوامل فردى و عوامل اجتماعى .
الف _ عوامل فردى بازگشتهمه آنچه با عنوان «موانع علم و حكمت» و «آفت هاى خرد» ذكر شده، از عوامل فردى بازگشت به جاهليّتِ نخستين ، به شمار مى روند، كه پيامبر صلى الله عليه و آله به هنگام مبارزه با آنها، نشانه هايى برايش قرار داد . اين آفاتِ خردمندى ، به هر ميزان كه در كسى تحقّق يابد، او را به مرز
.
ص: 234
جاهليّت سوق مى دهد؛ ليكن در ميان همه عوامل فردى ارتجاع، احاديث بسيارى ، (1) مى گسارى را مورد تأكيد قرار داده اند. دليل اين امر، در احاديث بعدى آمده است كه «شراب»، اُمّ الفواحش و كليد هر پليدى است. در واقع، اعتياد به مسكرات و موادّ تخدير كننده خرد، زمينه را براى انواع موانع معرفت ، آماده مى كند و موجبات ابتلاى انسان را به عقايد، اخلاق و اعمال جاهليّت، فراهم مى سازد.
ب _ عوامل اجتماعى بازگشتعوامل اجتماعى بازگشت به جاهليّت، آفاتى هستند كه اساس نظام اسلامى را تهديد مى كنند كه از بارزترينِ آنها «اختلاف» است كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله درباره اش مى فرمايد: مَا اختَلَفَت اُمَّةٌ بَعدَ نَبيِّها إلاّ ظَهَرَ أهلُ باطِلِها عَلى أهلِ حَقِّها. (2) هيچ امّتى پس از پيامبر خود، اختلاف نكرد، مگر آن كه پيروان باطل بر پيروان حق پيروز شدند . از عوامل اجتماعى بازگشت به جاهليّت و به فرموده پيامبر صلى الله عليه و آله ، خطرناك ترينِ آنها ، رهبرى امامانِ گم راه كننده است : إنَّ أخوَفَ ما أخافُ عَلى اُمَّتي الأَئِمَّةُ المُضِلّونَ. (3) بيشترين چيزى كه بر امّت خويش مى ترسم، پيشوايان گم راه كننده اند. در روايت است كه عمر بن خطّاب از كعب پرسيد : از مسئله اى مى پرسم؛ آن را كتمان مكن. كعب گفت: به خدا سوگند كه، چيزى را كه مى دانم، كتمان نمى كنم. عمر گفت: از چه چيزى بيش از همه ، بر امّت پيامبر صلى الله عليه و آله مى ترسى؟ كعب
.
ص: 235
گفت: «پيشوايان گم راه كننده». عمر گفت: درست مى گويى. پيامبر خدا اين را پنهانى به من فرمود. (1) خطر پيشوايان گمراهى براى اسلام و نقش آنان در بازگشت جامعه اسلامى به دوران جاهليّت، به اندازه اى است كه پيامبر خدا در حديث معتبر و مورد اتّفاق مسلمانان ، تأكيد مى فرمايد كه : مَن ماتَ بِغَيرِ إمامٍ ، ماتَ ميتَةً جاهِلِيَّةً. آن كه بدون امام بميرد، به مرگ جاهليّت مرده است. اين، بدان معناست كه امامتِ پيشوايانِ حق و عدل، پشتوانه و ضامن تداوم عصر دانش و يا عصر اسلام راستين است و بدون آن، جامعه اسلامى به جاهليّتِ پيش از اسلام، باز مى گردد. متأسّفانه اين واقعيت بسيار تلخ، در تاريخ اسلام ، تحقّق يافت و امروز، نه تنها جوامع اسلامى، بلكه جهان ، با وجود همه پيشرفت هاى شگفت انگيز علوم تجربى، (2) در جاهليّت نوين به سر مى برد. پيامبر اسلام، به مردم جهان ، مژده داد كه اين دوران نيز پايانى دارد و با قيام فردى از خاندان او (مهدى آل محمّد)، جاهليّت در جهان ، پايان خواهد يافت و با هدايت و رهبرى او، نور دانش حقيقى ، جهان را فرا خواهد گرفت و فساد و تباهى از جهان ، رخت بر خواهد بست و عدالت، سراسر گيتى را فرا خواهد گرفت. فصل هفتم اين بخش، به اين بشارت ها اشاره دارد . اميدواريم كه تجديد حيات اسلام در ايران، مقدّمه تحقّق آن بشارت ها باشد.
.
ص: 236
الفصل السابع : ختام الجاهليّة4749.الكافي عن سليم بن قيس :رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في ذِكرِ الأَئِمَّةِ عليهم السلام _: تاسِعُهُمُ القائِمُ الَّذي يَملَأُ اللّهُ عز و جل بِهِ الأَرضَ نوراً بَعدَ ظُلمَتِها ، وعَدلاً بَعدَ جَورِها ، وعِلماً بَعدَ جَهلِها. (1)4747.تفسير العيّاشى ( _ به نقل از عبد الرحمن بن كثير هاشمى _ : امام صاد ) الإمام عليّ عليه السلام_ بَعدَ بَيانِ المَلاحِمِ وَالفِتَنِ _: فَكَذلِكَ حَتّى يَبعَثَ اللّهُ رَجُلاً في آخِرِ الزَّمانِ ، وكَلَبٍ (2) مِنَ الدَّهرِ ، وجَهلٍ مِنَ النّاسِ ، يُؤَيِّدُهُ اللّهُ بِمَلائِكَتِهِ ، ويَعصِمُ أنصارَهُ ، ويَنصُرُهُ بِآياتِهِ ، ويُظهِرُهُ عَلى أهلِ الأَرضِ حَتّى يَدينوا طَوعاً وكَرهاً ، يَملَأُ الأَرضَ قِسطاً وعَدلاً ونوراً وبُرهاناً ، يَدينُ لَهُ عَرضُ البِلادِ وطولُها ، لا يَبقى كافِرٌ إلاّ آمَنَ بِهِ ولا طالِحٌ إلاّ صَلَحَ ، وتَصطَلِحُ في مُلكِهِ السِّباعُ ، وتُخرِجُ الأَرضُ نَبتَها ، وتُنزِلُ السَّماءُ بَرَكَتَها ، وتَظهَرُ لَهُ الكُنوزُ ، يَملِكُ ما بَينَ الخافِقَينِ أربَعينَ عاماً . فَطوبى لِمَن أدرَكَ أيّامَهُ وسَمِعَ كَلامَهُ. (3) .
ص: 237
فصل هفتم : پايان جاهليّت4749.الكافى ( _ به نقل از سليم بن قيس _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در يادكرد امامان عليهم السلام _: نهمينِ آنان ، قائم است كه خداوند به وسيله او ، زمين را پس از تاريكى، از فروغ ، و پس از ستم، از عدالت، و پس از نادانى، از دانش ، پُر خواهد ساخت .4750.معاني الأخبار عن حفص الكناسي :امام على عليه السلام_ پس از بيان فتنه ها و حوادث _: اينچنين خواهد بود تا آن كه خداوند ، در آخرْ زمان و به هنگام سختى روزگار و نادانى مردم ، مردى را بر مى انگيزد كه او را با فرشتگان، تأييد مى كند و يارانش را مصون مى دارد و با آيات خويش، او را يارى مى نمايد و او را بر مردم زمين ، پيروز مى گرداند تا همه، به رغبت يا اكراه ، ديندار شوند .
[ او] زمين را پُر از قسط و عدل و روشنى و برهان مى گرداند . گستره زمين، فرمانبر او مى شوند . كافرى باقى نمى ماند، مگر آن كه ايمان آورد، و بدكارى [ مى ماند]، مگر آن كه صالح گردد . در حكومت وى ، درندگان ، سازش مى كنند و زمين، روييدنى هايش را بيرون مى ريزد و آسمان، بركتش را فرو مى فرستد و گنج ها برايش آشكار مى گردند . [ او] چهل سال بر خاور و باختر ، حكم مى راند . خوشا به حال كسى كه آن روزگار را درك كند و سخن او را بشنود !
.
ص: 238
4751.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام_ في خُطبَةٍ لَهُ يومِئُ فيها إلَى المَلاحِمِ _: وأخَذوا يَميناً وشِمالاً ظَعناً (طَعناً) في مَسالِكِ الغَيِّ وتَركاً لِمَذاهِبِ الرُّشدِ . فَلا تَستَعجِلوا ما هُوَ كائِنٌ مُرصَدٌ ، ولا تَستَبطِئوا ما يَجيءُ بِهِ الغَدُ . فَكَم مِن مُستَعجِلٍ بِما إن أدرَكَهُ وَدَّ أنَّهُ لَم يُدرِكهُ ! وما أقرَبَ اليَومَ مِن تَباشيرِ غَدٍ ! يا قَومِ ، هذا إبّانُ (إيّانُ) وُرودِ كُلِّ مَوعودٍ ، ودُنُوٍّ مِن طَلعَةِ ما لا تَعرِفونَ . ألا وإنَّ مَن أدرَكَها مِنّا يَسري فيها بِسِراجٍ مُنيرٍ ، ويَحذو فيها عَلى مِثالِ الصّالِحينَ ؛ لِيَحُلَّ فيها رِبقاً ، ويُعتِقَ فيها رِقًّا ، ويَصدَعَ شَعباً (1) ويَشعَبَ صَدعاً في سُترَةٍ عَنِ النّاسِ ، لا يُبصِرُ القائِفُ أثَرَهُ ولَو تابَعَ نَظَرَهُ . ثُمَّ لَيُشحَذَنَّ فيها قَومٌ شَحذَ القَينِ (2) النَّصلَ (3) ، تُجلى بِالتَّنزيلِ أبصارُهُم ، ويُرمى بِالتَّفسيرِ في مَسامِعِهِم ، ويُغبَقونَ (4) كَأسَ الحِكمَةِ بَعدَ الصَّبوحِ. (5)4752.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام الباقر عليه السلام :إذا قامَ قائِمُنا وَضَعَ اللّهُ يَدَهُ عَلى رُؤسِ العِبادِ فَجَمَعَ بِها عُقولَهُم وكَمُلَت بِهِ أحلامُهُم. (6)4750.معانى الأخبار ( _ به نقل از حفص كُناسى _ ) الغيبة للنعماني عن الفضيل بن يسار :سَمِعتُ أبا عَبدِاللّهِ عليه السلام يَقولُ : إنَّ قائِمَنا إذا قامَ استَقبَلَ مِن جَهلِ النّاسِ أشَدَّ مِمَّا استَقبَلَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِن جُهّالِ الجاهِلِيَّةِ .
قُلتُ : وكَيفَ ذاكَ ؟
قالَ : إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أتَى النّاسَ وهُم يَعبُدونَ الحِجارَةَ وَالصُّخورَ وَالعيدانَ وَالخَشَبَ المَنحوتَةَ ، وإنَّ قائِمَنا إذا قامَ أتَى النّاسَ وكُلُّهُم يَتَأَوَّلُ عَلَيهِ كِتابَ اللّهِ يَحتَجُّ عَلَيهِ بِهِ . ثُمَّ قالَ : أما وَاللّهِ لَيُدخِلَنَّ عَلَيهِم عَدلَهُ جَوفَ بُيوتِهِم كَما يَدخُلُ الحَرُّ وَالقُرُّ ! (7) .
ص: 239
4751.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام_ در سخنرانى اى كه به حوادث روزگار ، اشاره مى كند _: راه راست و چپ را در پيش گرفتند تا در راه هاى فتنه فرو روند و راه هاى هدايت را كنار بگذارند . شتاب مكنيد نسبت بدانچه در كمين است ، و دير مشماريد آنچه را فردا خواهد آورد ، كه چه بسيار شتاب كننده به چيزى كه چون بدان رسد، دوست مى دارد كه بدان نمى رسيد ، و چه قدر امروز ، به مژده هاى فردا نزديك است !
اى قوم من ! اين ، زمان رسيدن وعده ها و هنگام نزديك شدن فتنه هايى است كه نمى شناسيد . آگاه باشيد! آن كه از ما آن فتنه ها را در يابد، با چراغى روشن آن را در مى نوردد و به شيوه نيكان ، رفتار مى كند تا بندى را بگشايد و اسيرى را آزاد كند و جمعيّتى را پراكنده سازد و پراكندگانى را گرد آورد و [اين همه] ناپيدا از چشم مردم است كه جوينده اثرش را نمى بيند ، هر چه در آن نظر افكند .
پس ، گروهى در آن فتنه ها ، آن گونه كه آهنگر ، پيكان تير را صيقل مى دهد ، صيقل داده مى شوند . چشمانشان با قرآن، جلا مى يابد و تفسير ، در گوش هايشان جاى مى گيرد و پس از جام هاى صبحگاهان ، در پايان روز، جام حكمت به آنان نوشانيده مى شود .4752.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام باقر عليه السلام :هنگامى كه قائمِ ما قيام كند ، خداوند دست [ مِهر] او را بر سر بندگان مى گذارد . پس از آن، عقلهايشان فراهم مى گردد و خردهايشان به كمال مى رسد .4753.عنه صلى الله عليه و آله :الغيبة ، نعمانى_ به نقل از فضيل بن يسار _: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود : «هنگامى كه قائمِ ما به پا خيزد، با نادانىِ مردم مواجه مى شود، بيش از آنچه پيامبر با نادانانِ جاهليّت مواجه گشت» .
گفتم : چگونه ؟
فرمود : «به درستى كه پيامبر صلى الله عليه و آله نزد مردم آمد، در حالى كه آنان سنگ ها و صخره ها و چوب هاى تراشيده را مى پرستيدند ؛ امّا هنگامى كه قائم ما قيام كند و نزد آنان بيايد ، تمامى مردم، كتاب خدا را به تأويل مى برند و با آن بر او احتجاج مى ورزند» .
سپس فرمود : «سوگند به خدا ! بدانيد عدالتِ او تا درون خانه ها وارد مى شود، همان گونه كه سرما و گرما وارد مى شود». .
ص: 240
4754.الإمام عليّ عليه السلام :الإمام الصادق عليه السلام :العِلمُ سَبعَةٌ وعِشرونَ حَرفاً ، فَجَميعُ ما جاءَت بِهِ الرُّسُلُ حَرفانِ ، فَلَم يَعرِفِ النّاسُ حَتَّى اليَومِ غَيرَ الحَرفَينِ ، فَإِذا قامَ القائِمُ عليه السلام أخرَجَ الخَمسَةَ وَالعِشرينَ حَرفاً فَبَثَّها فِي النّاسِ ، وضَمَّ إلَيهَا الحَرفَينِ حَتّى يَبُثَّها سَبعَةً وعِشرينَ حَرفاً. (1)4755.عنه عليه السلام :عنه عليه السلام_ حينَما ذَكَرَ الكوفَةَ _: سَتَخلو كوفَةُ مِنَ المُؤمنينَ ويَأرِزُ عَنهَا العِلمُ كَما تَأرِزُ الحَيَّةُ في جُحرِها . ثُمَّ يَظهَرُ العِلمُ بِبَلدَةٍ يُقالُ لَها : قُمُّ ، وتَصيرُ مَعدِناً لِلعِلمِ وَالفَضلِ حَتّى لا يَبقى فِي الأَرضِ مُستَضعَفٌ فِي الدّينِ حَتَّى المُخَدَّراتُ فِي الحِجالِ (2) ، وذلِكَ عِندَ قُربِ ظُهورِ قائِمِنا ، فَيَجعَلُ اللّهُ قُمَّ وأهلَهُ قائِمينَ مَقامَ الحُجَّةِ ، ولَولا ذلِكَ لَساخَتِ الأَرضُ بِأَهلِها ولَم يَبقَ فِي الأَرضِ حُجَّةٌ ، فَيَفيضُ العِلمُ مِنهُ إلى سائِرِ البِلادِ فِي المَشرِقِ وَالمَغرِبِ ، فَيَتِمُّ حُجَّةُ اللّهِ عَلَى الخَلقِ حَتّى لا يَبقى أحَدٌ عَلَى الأَرضِ لَم يَبلُغ إلَيهِ الدّينُ وَالعِلمُ ، ثُمَّ يَظهَرُ القائِمُ عليه السلام ويَصيرُ (3) سَبَباً لِنِقمَةِ اللّهِ وسَخَطِهِ عَلَى العِبادِ ، لِأَنَّ اللّهَ لا يَنتَقِمُ مِنَ العِبادِ إلاّ بَعدَ إنكارِهِم حُجَّةً. (4) .
ص: 241
4756.الكافي عن أبي بصير :امام صادق عليه السلام :دانش، بيست و هفت حرف است و تمام آنچه پيامبران آوردند، دو حرف است و مردم تا امروز، جز آن دو حرف را نمى شناسند. پس هنگامى كه «قائم» به پا خيزد ، بيست و پنج حرف ديگر را بيرون مى آورد و در ميان مردم، منتشر مى سازد . آن دو حرف را نيز ضميمه مى كند تا بيست و هفت حرف [ِ دانش] را منتشر ساخته باشد .4757.الإمام الصادق عليه السلام ( _ لِجابِرٍ الجُعفِيِّ _ ) امام صادق عليه السلام_ هنگامى كه از كوفه ياد كرد _: به زودى ، كوفه از مؤمنان تخليه مى گردد و دانش در آن فرو مى رود، همان گونه كه مار در سوراخش فرو مى رود. پس دانش ، در شهرى كه قُم ناميده مى شود، آشكار مى گردد و آن شهر، جايگاه دانش و فضيلت مى گردد ، چنان كه ناتوان در [ شناخت] دين ، بر روى زمين يافت نمى شود ، حتّى زنان پرده نشين ؛ و اين پيشگويى ، در نزديكى آشكار شدن قائم ما تحقّق مى يابد .
پس خداوند، قم و مردمانش را جانشينان حجّت مى گرداند . اگر چنين نباشد ، زمين ، اهلش را فرو مى بلعد ، در حالى كه حجّتى در زمين نيست .
[ از آن] پس، دانش از شهر قم به همه شهرها در شرق و غرب ، سرازير مى گردد تا حجّت خداوند بر مردم ، تمام شود و كسى نباشد كه دين و دانش ، به او نرسيده باشد . پس از آن، «قائم» آشكار مى شود و وسيله خشم و غضب الهى بر بندگان مى گردد ؛ چرا كه خداوند، از بندگانش انتقام نمى گيرد، مگر زمانى كه آنان، حجّت را منكِر شوند . .
ص: 242
4753.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بحار الأنوار عن السّيّد ابن طاووس_ في زِيارَةِ الإِمامِ المَهدِيِّ عَجَّلَ اللّهُ فَرَجَهُ _: اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وأهلِ بَيتِهِ ، وأرِنا سَيِّدَنا وصاحِبَنا وإمامَنا ومَولانا صاحِبَ الزَّمانِ ، ومَلجَأَ أهلِ عَصرِنا ، ومَنجى أهلِ دَهرِنا ، ظاهِرَ المَقالَةِ ، واضِحَ الدَّلالَةِ ، هادِياً مِنَ الضَّلالَةِ ، مُنقِذاً مِنَ الجَهالَةِ. (1) .
ص: 243
4754.امام على عليه السلام :بحار الأنوار_ به نقل از سيّد ابن طاووس ، در زيارت امام مهدى (عج) _: بار خدايا! بر محمّد و دودمانش درود فرست و سَرور ، صاحب ، امام و مولاى ما ، صاحب زمان را به ما بنمايان ؛ او كه پناهگاه مردمِ زمان ما و نجات دهنده مردمِ روزگار ماست و گفتارش آشكار و راهنمايى اش روشن است و هدايت كننده از گم راهى، و نجات دهنده از نادانى است . .
ص: 244
. .
ص: 245
بخش چهارم : دانشفصل يكم : حقيقت دانشفصل دوم : فضيلت دانشفصل سوم : آثار دانشفصل چهارم : انواع دانش
.
ص: 246
. .
ص: 247
پژوهشى درباره معناى «دانش»«قُلْ هَلْ يَسْتَوِى الَّذِينَ يعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُوْلُواْ الْأَلْبَ_بِ. (1)
بگو آيا دانايان و نادانان با هم برابرند ؟ تنها خردمندان متذكّر مى شوند» .
هيچ مكتبى مانند اسلام براى دانش و معرفت و آگاهى ارزش قائل نيست و هيچ دينى مانند اسلام ، مردم را از خطر جهل بر حذر نداشته است . از نظر اسلام ، علم (دانش) ، اساس همه ارزش ها و جهل (نادانى و ناآگاهى)، ريشه همه معايب و مفاسد فردى و اجتماعى است . (2) همچنين از نظر اسلام ، انسان در هر حركتى نياز به شناخت و آگاهى دارد (3) و عقايد ، اخلاق و اعمال انسان بايد مبناى علمى داشته باشد . (4) آنچه در مقدّمه طرح ديدگاه هاى اسلام درباره دانش و معرفت بيش از هر چيز اهمّيت دارد ، اين است كه : اسلام براى كدام رشته از دانش ها، اهمّيت و ارزش قائل است؟
.
ص: 248
كدام دانش ، معيار ارزش انسان و اساس همه ارزش هاست؟ (1) كدام دانش ، دل را زنده مى كند و انسان را راهنمايى مى نمايد؟ (2) كدام دانش ، سودمندترين گنج ، ميراث انبياى الهى ، شرط عمل و موجب كمال ايمان است؟ (3) كدام دانش ، موجب علاقه مند شدن خداوند منّان به انسان و احترام فرشتگان به او و استغفار همه موجودات براى او و آسان شدن راه بهشت براى عالِم است؟ (4) خلاصه اين كه آن همه تأكيد اسلام نسبت به تعليم و تعلّم ، و آن همه فضائلى كه در متون اسلامى براى دانش و دانشمند ذكر شده است و در اين كتاب ملاحظه خواهيد كرد ، مربوط به كدام رشته از دانش هاست؟ آيا رشته خاصّى از دانش ها مورد نظر اسلام است يا اين كه مطلقِ دانش از نظر اسلام ارزشمند است و از اين همه فضيلت برخوردار است؟
مفهوم «دانش» در متون اسلامىبررسى دقيق موارد كاربرد واژه دانش و معرفت در متون اسلامى نشان مى دهد كه دانش در اسلام به طور كلّى در دو مفهوم به كار رفته است : يكى را حقيقت و اصل دانش مى ناميم ، و ديگرى را ظاهر و فرع آن . از نظر اسلام ، دانش ، حقيقت و جوهرى دارد و ظاهر و پوسته اى . انواع دانش هاى رسمى ، اعم از اسلامى
.
ص: 249
و غير اسلامى ، پوسته دانش محسوب مى شوند و حقيقت دانش و معرفت ، چيز ديگرى است . آن جا كه گفته مى شود : «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لاَ إِلَ_هَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلَ_ل_ءِكَةُ وَأُوْلُواْ الْعِلْمِ. (1) خدا وفرشتگان ودانشمندان، گواهى مى دهند كه جز او هيچ معبودى نيست» . و يا «وَ يَرَى الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ الَّذِى أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ هُوَ الْحَقَّ. (2) آنان كه دانش يافته اند ، مى دانند كه آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده ، حقّ است» . و يا «إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَ_ؤُاْ . (3) از ميان بندگان خدا ، تنها دانايان از او بيم دارند» . سخن از حقيقت و جوهر دانش است . وآن جا كه گفته مى شود : «وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ. (4) خدا او را دانسته گم راه گردانيد» . و يا «وَ مَا تَفَرَّقُواْ إِلاَّ مِنم بَعْدِ مَا جَآءَهُمُ الْعِلْمُ . (5)
.
ص: 250
فقط پس از آن كه دانش برايشان حاصل آمد ، راه تفرقه پيمودند» . و يا « وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَ_بَ إِلاَّ مِنم بَعْدِ مَا جَآءَهُمُ الْعِلْمُ . (1) كسانى كه كتابِ آسمانى به آنان داده شده ، با يكديگر به اختلاف نپرداختند ، مگر پس از آن كه دانش براى آنان حاصل آمد» . سخن از ظاهر و پوسته دانش است . در اين جا اين سؤال مطرح مى شود كه حقيقت دانش چيست؟ و چگونه مى توان حقيقت دانش را از ظاهر و پوسته آن تميز داد؟ و چگونه مى توان آن را به دست آورد؟
حقيقت «دانش»حقيقت دانش ، نورى است كه در پرتو آن ، انسان ، جهان را آن گونه كه هست ، مى بيند و جايگاه خود را در هستى مى يابد . نور دانش ، مراتبى دارد كه بالاترين آن ، نه تنها انسان را با راه تكامل خود آشنا مى كند ؛ بلكه او را در اين مسير حركت مى دهد و به مقصد اعلاى انسانيّت مى رساند . قرآن كريم ، با صراحت از اين نور سخن مى گويد : «أَوَ مَن كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَ_هُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِى بِهِ فِى النَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُ فِى الظُّ_لُمَ_تِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا (2) ؟ ! آيا كسى كه مُرده دل بود و زنده اش كرديم و براى او نورى پديد آورديم ، تا در پرتو آن در ميان مردم برود ، چون كسى است كه گويى گرفتار در تاريكى هاست و از آن بيرون آمدنى نيست؟» .
.
ص: 251
و به عبارت ديگر «قُلْ هَلْ يَسْتَوِى الَّذِينَ يعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ (1) ؟ ! آيا كسانى كه مى دانند با كسانى كه نمى دانند يكسان اند » . امام على عليه السلام درباره اين نور و مهم ترين خواص آن ، كه رساندن انسان به مقصد اعلاى انسانيت است ، مى فرمايد كه صاحب چنين نورى : قَد أحيا بعَقلِهِ ، وأماتَ نَفسَهُ ، حَتّى دَقَّ جَليلُهُ ، ولَطُفَ غَليظُهُ ، وبَرَقَ لَهُ لامِعٌ كَثيرُ البَرقِ ، فَأبانَ لَهُ الطَّريقَ ، وسَلَكَ بِهِ السَّبيلَ ، وتَدافَعَتهُ الأبوابُ إلى بابِ السَّلامَةِ ، ودارِ الإقامَةِ ، وثَبَتَت رِجلاهُ بِطُمَأنينَةِ بَدَنِهِ في قَرارِ الأمنِ وَالرّاحَةِ ، بِمَا استَعمَلَ قَلبَهُ ، وأرضى رَبَّهُ (2) . عقلش را زنده داشته و نفسش را كشته است ، تا آن جا كه درشتى هايش خُرد ، و خشونت هايش نرم شده ، و نورى پُرفروغ برايش درخشيدن گرفته است كه شاه راه توحيد را روشن مى سازد و در پرتوش راه پيموده مى شود . بدين سان ، درها يكى پس از ديگرى ، او را به آستانِ سلامت مطلق و براى اقامت جاويد ، مى راند و ثابت قدم و استوار در جايگاه امنيت و آسايش ثبات مى يابد؛ زيرا كه او قلب خود را به كار گرفت و پروردگارش را خشنود كرد . آيات و احاديثى كه نورانيت انسان را مقدّمه حركت صحيح او در جامعه و به سوى كمال مطلق مى دانند ، و يا دانش را به نور تفسير مى كنند ، و يا دانش را ملازم با ايمان به خدا و رسالت انبياى الهى ، و همراه با صفات پسنديده و اعمال شايسته مى دانند ، در واقع ، جوهر و حقيقت دانش را توضيح مى دهند . دليل اين كه اين نور را مغز دانش و همه دانش هاى رسمى را پوسته دانش مى شماريم ، آن
.
ص: 252
است كه ارزش دانش هاى رسمى وابسته به آن است . جوهر دانش است كه به دانش ، ارزش حقيقى مى بخشد؛ يعنى دانش را در خدمت انسان و در جهت تكامل و بِهْ روزى او قرار مى دهد و بدون آن ، نه تنها دانش ، فاقد خواص و آثار دانش مى شود ، بلكه تبديل به يك عنصر ضدّ ارزش و ضدّ انسانيت مى گردد . اين است معناى آنچه بدان اشارت رفت كه ارزش حقيقت دانش ، مطلق است و ارزش دانش هاى رسمى ، مشروط . شرط ارزشمند بودن دانش هاى رسمى اين است كه در خدمت انسان باشند و بدون جوهر دانش ، دانش هاى رسمى نمى توانند در خدمت انسان قرار گيرند و چه بسا بر ضدّ انسان به كار گرفته مى شوند . نكته مهم و قابل توجّه اين است كه وقتى دانش ، جوهر و خاصيت خود را از دست داد ، نه تنها با جهل مساوى مى شود ، بلكه از جهل زيانبارتر مى گردد؛ زيرا حركت انسان را به سوى انحطاط و سقوط ، تسريع مى بخشد . دانش ، وقتى جوهر و جهت حقيقى خود را از دست داد ، درست مانند راهنمايى است كه به جاى آن كه انسان را در مسير قرار دهد ، او را به سوى چاه سوق مى دهد . اين جاست كه دانش هر چه بيشتر پيشرفت كند ، براى جامعه انسانى خطرناك تر خواهد بود . خطر بزرگى كه امروز جامعه بشر را تهديد مى كند ، اين است كه دانش ، رشد كرده ، ولى جوهر و جهت و خاصيت خود را از دست داده و در مسير انحطاط و سقوط انسانى به كار گرفته شده است . با اندكى تأمّل ، به سادگى مى توان دريافت كه در جهان امروز ، دانش ، چه
.
ص: 253
آفاتى را بر جامعه بشرى تحميل كرده است و شمشير دانش در كف قدرت هاى بزرگ جهان ، چه به روز انسان آورده است . دزدهايى كه براى غارت مادّه و معناى انسان از چراغ دانش بهره مى گيرند ، چگونه با قساوت عمل مى كنند و به هيچ چيز و به هيچ كس ، رحم نمى كنند . سنايى غزنوى ، شاعر برجسته قرن ششم ، چه زيبا سروده است : چو علم آموختى از حرص، آن گه ترس ، كاندر شب چو دزدى با چراغ آيد ، گزيده تر بَرَد كالا. بِرِشت ، درباره دانش امروزى گفته است : انسان امروز از علم بيزار است؛ زيرا علم بود كه فاشيسم را به وجود آورد و به بشريّت تحميل كرد ، و علم بود كه براى نخستين بار ، مسئله گرسنگى را در سطحى به اين وسعت كه از هر سه تن ، دو تن در جهان گرسنه اند ، ايجاد كرد . (1) آيا فنون و ابزار دزدى ، گرسنگى ، قتل و فساد را مى توان دانش ناميد؟ آيا دانشى كه جامعه را به فساد و تباهى مى كشد ، دانش است و نور ، يا جهل است و ظلمت؟ اين جاست كه معناى سخن دقيق پيامبر خدا مشخّص مى گردد كه فرمود : إنَّ مِنَ العِلمِ جَهلاً . (2) برخى از دانش ها ، نادانى است . اين سؤال به نظر مى رسد كه : چگونه دانش مى تواند موجب جهل گردد؟ آيا اين سخن ، تناقض گويى نيست ؟ با اندكى تأمّل ، روشن مى شود كه نه تنها اين سخن ، تناقض گويى نيست ، بلكه كلامى نغز و دقيق است . هنگامى كه دانش ،
.
ص: 254
جوهر و خاصيت نداشته باشد ، با جهل ، يكى است . از همين رو ، امام على عليه السلام مى فرمايد : لا تَجعَلوا عِلمَكُم جَهلاً . (1) دانش خود را به نادانى تبديل نكنيد . يعنى كارى نكنيد كه دانش ، بى خاصيت شود و ويژگى هاى دانش از آن سلب شود . دانش در دنياى امروز با از دست دادن جوهر و جهت راستين خود ، به اين سرنوشت شوم گرفتار شده كه همچون جهل ، كُشنده و فاسد كننده و خانمانسوز گرديده است ؛ بلكه از جهل نيز زيانبارتر شده است . امام على عليه السلام چه زيبا و دقيق فرموده است : رُبَّ عالِمٍ قد قَتَلَهُ جَهلُهُ ، وعِلمُهُ مَعَهُ لا يَنفَعُهُ . (2) بسى دانشمند كه نادانى اش او را كشته و دانشى كه به همراه داشته ، او را سودى نبخشيده است . سرنوشت تأسّفبار و رقّت انگيز دانشمندى كه از جهل هلاك مى شود ، حقيقتا موجب شگفتى است . هنگامى كه سعد بن ابى وقّاص ، گزارش سفرى را براى پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كند ، جهل آنان را چنين به تصوير مى كشد : اى پيامبر خدا ! من از نزد قومى به سوى تو مى آيم كه آنان و چارپايانشان يكسان اند . پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود : يا سَعدُ ، ألا اُخبِرُكَ بِأعجَبَ مِن ذلِكَ ؟ قَومٌ عَلِموا ما جَهِلَ هؤُلاءِ ثُمَّ جَهِلوا كَجَهلِهِم . (3)
.
ص: 255
اى سعد! آيا تو را به شگفت تر از اين ، آگاه كنم ؛ قومى كه آنچه را اينان نمى دانند ، مى دانند و سپس به مانند ايشان ، نادانى مى كنند ؟. اين سخن ، بيانگر سرنوشت دانش در جهان امروز است . جامعه متمدّن و داناى امروز ، حقيقتا از نادانى در سختى است و قربانى جهل خويش است . اين چنين است كه دانش ، بشر را به كره ماه مى رساند ، امّا نمى تواند كمترين نقشى در حركت انسان به سوى كمال مطلق و رشد و تكامل انسانيت او داشته باشد .
ويژگى هاى جوهر «دانش»ويژگى ها و آثار و علايم جوهر دانش (1) در قرآن و روايات اسلامى ، مشابه ويژگى ها و آثار و علايم حقيقت حكمت (2) و جوهر عقل (3) است . اين تشابه ، كمك فراوانى در راه شناخت حقيقت دانش و عقل از نظر اسلام مى كند . در اين جا تنها به فهرست مهم ترينِ اين ويژگى ها اشاره مى كنيم :
1 . ريشه داشتن نور دانش در فطرت انساناحاديثى كه دانش را «سرشته در قلب» (4) مى دانند و يا آن را به «فطرى» و «اكتسابى» (5) تقسيم مى كنند و يا از آن به «نورى كه خداوند متعال به دل افاضه مى نمايد» تعبير مى نمايند (6) و همچنين ، همه آيات و رواياتى كه خداشناسى را
.
ص: 256
فطرى مى دانند ، (1) بدين ويژگى دانش ، اشاره دارند .
2 . يكى بودن جوهر دانشبه عكس دانش هاى رسمى و يا به تعبير روايات ، دانش هاى سمعى كه رشته هاى مختلف دارد ، جوهر دانش ، يك حقيقت بيش نيست و شايد اين سخن كه «العِلمُ نُقطَةٌ كَثَّرَهَا الجاهِلونَ ؛ دانش ، نقطه اى بود . نادانان آن را زياد كردند» (2) ، اشاره به اين ويژگى باشد .
3 . تفكيك ناپذيرى حقيقت دانش از ايماناين ويژگى در آيات و روايات فراوانى مورد توجّه قرار گرفته است و حاصل آن ، اين است كه انسان ، نمى تواند عالم به مفهوم حقيقى آن باشد و مؤمن نباشد . به گفته امام على عليه السلام : الإيمانُ وَالعِلمُ أخَوانِ تَوأمانِ ، ورَفيقانِ لا يَفتَرِقانِ . (3) ايمان و دانش ، برادران هم زادند و دو رفيق اند كه از هم جدا نمى شوند .
4 . همراهى دانش با خشيت از خدااز نظر قرآن كريم ، دانش همراه با خشيت از خداوند متعال است . اين كتاب آسمانى با صراحت و با قاطعيت اعلام كرده است كه : «إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَ_ؤُاْ . از بندگان خدا تنها دانايان اند كه از خدا مى ترسند» .
.
ص: 257
نكته قابل تأمّل اين است كه اثبات ملازم بودن دانش با خشيت خدا از سوى قرآن ، در ادامه سخن درباره چند رشته از دانش هاى ، طبيعى است . خداوند در قرآن چنين مى فرمايد : «أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ ثَمَرَ تٍ مُّخْتَلِفًا أَلْوَ نُهَا وَ مِنَ الْجِبَالِ جُدَدُم بِيضٌ وَ حُمْرٌ مُّخْتَلِفٌ أَلْوَ نُهَا وَ غَرَابِيبُ سُودٌ * وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ الْأَنْعَ_مِ مُخْتَلِفٌ أَلْوَ نُهُ كَذَ لِكَ إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَ_ؤُاْ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ غَفُورٌ . (1) آيا نديده اى كه خدا از آسمان ، آبى فرود آورد و به وسيله آن ، ميوه هايى كه رنگ هاى آنها گوناگون است ، بيرون آورديم؟ و از برخى كوه ها ، راه ها و رگه هاى سپيد و گلگون به رنگ هاى مختلف و سياه پُررنگ آفريديم ، و از مردمان و جانوران و دام ها كه رنگ هايشان همان گونه مختلف است ، پديد آورديم . از ميان بندگان خدا ، تنها دانايان اند كه از او مى ترسند . آرى ! خدا ، پيروزِ آمرزنده است» . بنا بر اين دانش هاى طبيعى نيز مى توانند موجب خشيت در مقابل خدا شوند ، به شرط آن كه نور هدايتگر حقيقت دانش ، همراه آن گردد و دانشمند با نور دانش به طبيعت بنگرد و در پديده هاى اعجاب انگيزش تأمّل نمايد .
5 . اخلاق شايسته از بركات نور دانشيكى از آثار و بركات حقيقت نورانى دانش ، خودسازى ، اخلاق نيكو و صفات پسنديده است . اين ويژگى مهم در روايات فراوانى مورد توجّه قرار گرفته است . به گفته امام على عليه السلام : كُلَّمَا ازدادَ عِلمُ الرَّجُلِ زادَت عِنايَتُهُ بِنَفسِهِ ، وبَذَلَ في رِياضَتِها وصَلاحِها جُهدَهُ . (2)
.
ص: 258
هر اندازه دانش انسان افزون گردد ، توجّه وى نسبت به نفس خود ، بيشتر گردد و در رياضت و اصلاح آن ، كوشش بيشترى مبذول كند .
6 . جدا ناپذيرى جوهر دانش از عمل شايستهيكى از ويژگى هاى برجسته نور دانش كه در روايات فراوانى مورد تأكيد قرار گرفته ، عمل صالح است . (1) از نظر اين احاديث ، اعمال شايسته ، ثمره دانش است و بدون عمل ، چراغ دانش در وجود انسان ، خاموش مى شود .
راه كسب نور دانشدر اين كتاب ملاحظه خواهيد كرد كه مبدأ دانش هاى رسمى ، حسّ و عقل (2) و راه به دست آوردن آنها تعليم وتعلّم است (3) و مبدأ نور دانش ، قلب است . (4) امّا اين دانش ، آموختنى نيست و راه تحصيل آن در گام نخست ، زايل كردن موانع و در گام دوم ، فراهم ساختن زمينه هاى پيدايش آن است . (5) نور دانش ، ريشه در فطرت انسان دارد و تحصيل آن به معناى فراهم ساختن شرايط شكوفايى فطرت است كه در اين حالت ، دانش خود آشكار مى گردد . امام على عليه السلام مى فرمايد : العِلمُ مَجبولٌ في قُلوبِكُم ، تَأدَّبوا بِآدابِ الرَّوحانِيّينَ يَظهَرُ لَكُم . (6)
.
ص: 259
دانش در دل هاى شما سرشته است . به آداب روحانيان متأدِّب شويد ، تا برايتان آشكار مى گردد . نقشِ محصِّل در تحصيل نور دانش ، تنها در فراهم ساختن زمينه پيدايش آن است ، وگرنه چراغ پر فروغ نور دانش ، هديه اى است الهى به انسان هاى شايسته كه از عالم غيب ، فيض مى گيرد و كانون جان را روشن مى سازد : العِلمُ نورٌ وضياءٌ يَقذِفُهُ اللّهُ في قُلوبِ أولِيائِهِ . (1) دانش ، پرتوى است كه خدا در دل هاى دوستانش مى اندازد . نكته مهم و قابل توجّه اين كه هر چند نور دانش ، قابل تعليم و تعلّم نيست ؛ امّا بى ترديد ، مقدّمات آن نياز به تعليم و تعلّم دارد و واجب ترين وظيفه انبياى الهى و اوصيا و وارثان آنان ، يعنى عالمان ربّانى به شمار مى آيد . (2) آنچه در آداب تعليم و تعلّم و احكام آن در اين كتاب آمده است ، سخنانى در باب مقدّمات تحصيل نور دانش است كه مورد نياز استادان و دانشجويان علوم اسلامى است . اميد آن كه استادان و دانشجويان در همه رشته هاى علمى با در نظر گرفتن اين آداب و احكام ، بتوانند به نور دانش دست يابند . إن شاء اللّه !
.
ص: 260
الفصل الأوّل : حقيقة العلمالكتاب«شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لاَ إِلَ_هَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلَ_ل_ءِكَةُ وَأُوْلُواْ الْعِلْمِ قَال_ءِمَام بِالْقِسْطِ لاَ إِلَ_هَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» . (1)
«وَ يَرَى الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ الَّذِى أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ هُوَ الْحَقَّ وَ يَهْدِى إِلَى صِرَ طِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ» . (2)
«وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَيُؤْمِنُواْ بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهَادِ الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِلَى صِرَ طٍ مُّسْتَقِيمٍ» . (3)
«إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَ_ؤُاْ» . (4)
الحديث4773.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :العِلمُ عِلمانِ : عِلمٌ فِي القَلبِ فَذاكَ العِلمُ النّافِعُ ، وعِلمٌ عَلَى اللِّسانِ فَتِلكَ حُجَّةُ اللّهِ عَلى عِبادِهِ. (5) .
ص: 261
فصل يكم : حقيقت دانشقرآن«خدا ، كه همواره به عدل قيام دارد ، و فرشتگان و دانشمندانْ گواهى مى دهند كه جز او ، كه توانا و حكيم است ، هيچ معبودى نيست» .
«و آنان كه از دانش بهره يافته اند ، مى دانند كه آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده ، حقّ است و به راه خداى پيروز ستوده، راهبرى مى كند» .
«و تا آنان كه دانش يافته اند ، بدانند كه اين [قرآن] حقّ است [و ]از جانب پروردگار توست ، و بدان ايمان آورند و دل هايشان براى او خاشع گردد . و به راستى خداوند ، راهنماى مومنان به راه راست است» .
«از بندگان خدا ، تنها دانايان اند كه از او بيم دارند» .
حديث4777.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( - به نقل از جبرئيل عليه السلام _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانش ، دو گونه است : دانشِ در دل ، كه دانشى سودمند است ، و دانشِ بر زبان ، كه حجّت خدا بر بندگانش است .
.
ص: 262
4778.المعجم الكبير ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) عنه صلى الله عليه و آله :العِلمُ نورٌ وضياءٌ يَقذِفُهُ اللّهُ في قُلوبِ أولِيائِهِ، ونَطَقَ بِهِ عَلى لِسانِهِم. (1)4779.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام الصادق عليه السلام :لَيسَ العِلمُ بِكَثرَةِ التَّعَلُّمِ ، إنَّما هُوَ نورٌ يَقَعُ في قَلبِ مَن يُريدُ اللّهُ أن يَهدِيَهُ ، فَإِذا أرَدتَ العِلمَ فَاطلُب أوَّلاً في نَفسِكَ حَقيقَةَ العُبودِيَّةِ ، وَاطلُبِ العِلمَ بِاستِعمالِهِ ، وَاستَفهِمِ اللّهَ يُفهِمكَ. (2)4780.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :العِلمُ عِلمانِ : مَطبوعٌ ومَسموعٌ ، ولا يَنفَعُ المَسموعُ إذا لَم يَكُنِ المَطبوعُ. (3)4781.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :لَيسَ العِلمُ فِي السَّماءِ فَيُنزَلُ إلَيكُم ، ولا في تُخومِ الأَرضِ فَيُخرَجُ لَكُم ، ولكِنَّ العِلمَ مَجبولٌ في قُلوبِكُم ، تَأَدَّبوا بِآدابِ الرّوحانِيّينَ يَظهَر لَكُم. (4)4782.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العِلمُ مِصباحُ العَقلِ. (5) .
ص: 263
4783.عنه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانش ، نور و پرتوى است كه خداوند ، در دل هاى دوستانش مى تابانَد و بدان بر زبان آنان ، سخن مى رانَد .4784.عيسى عليه السلام :امام صادق عليه السلام :دانش به فراوانىِ آموختن نيست ؛ بلكه نورى است كه در دل آن كه خدا هدايتش را بخواهد ، مى تابد . پس هرگاه در پى دانش بودى ، ابتدا جوهره بندگى را در جانت بجوى و با به كار بستن دانش ، آن را به دست آور و فهم را از خدا بطلب تا به تو بفهمانَد . (1)4785.الإمام عليّ عليه السلام :امام على عليه السلام :دانش ، دو گونه است : سرشته [ در طبيعت] و شنيده [ به گوش] ، و تا سرشته نباشد ، شنيده سود نمى دهد .4780.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :دانش ، نه در آسمان است كه بر شما فرود آيد ، و نه در زير زمين تا برايتان بيرون آيد؛ بلكه دانش در دل هايتان سرشته شده است . به آداب روحانيان ، متأدّب شويد تا برايتان آشكار گردد .4781.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :دانش ، چراغى براى خرد است . .
ص: 264
4782.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العِلمُ حِجابٌ مِنَ الآفاتِ. (1)4783.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام_ في صِفَةِ مَن يَحفَظُ اللّهُ بِهِم حُجَجَهُ وبَيِّناتِهِ _: هَجَمَ بِهِمُ العِلمُ عَلى حَقيقَةِ البَصيرَةِ ، وباشَروا روحَ اليَقينِ ، وَاستَلانوا مَا استَوعَرَهُ (2) المُترَفونَ ، وأنِسوا بِمَا استَوحَشَ مِنهُ الجاهِلونَ ، وصَحِبُوا الدُّنيا بِأَبدانٍ أرواحُها مُعَلَّقَةٌ بِالمَحَلِّ الأَعلى . اُولئِكَ خُلَفاءُ اللّهِ في أرضِهِ ، وَالدُّعاةُ إلى دينِهِ . آهِ آهِ شَوقاً إلى رُؤيَتِهِم. (3)4784.عيسى عليه السلام :عنه عليه السلام :العِلمُ نُقطَةٌ كَثَّرَهَا الجاهِلونَ. (4)4785.امام على عليه السلام :تنبيه الخواطر :سُئِلَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام عَنِ العِلمِ فَقالَ : أربَعُ كَلِماتٍ : أن تَعبُدَ اللّهَ بِقَدرِ حاجَتِكَ إلَيهِ ، وأن تَعصِيَهُ بِقَدرِ صَبرِكَ عَلَى النّارِ ، وأن تَعمَلَ لِدُنياكَ بِقَدرِ عُمُرِكَ فيها ، وأن تَعمَلَ لاِخِرَتِكَ بِقَدرِ بَقائِكَ فيها. (5)4786.عنه عليه السلام :الإمام الصادق عليه السلام :وَجَدتُ عِلمَ النّاسِ كُلَّهُ في أربَعٍ : أوَّلُها : أن تَعرِفَ رَبَّكَ ، وَالثّاني : أن تَعرِفَ ما صَنَعَ بِكَ ، وَالثّالِثُ : أن تَعرِفَ ما أرادَ مِنكَ ، وَالرّابِعُ : أن تَعرِفَ ما يُخرِجُكَ مِن دينِكَ. (6)4787.عنه عليه السلام :قصص الأنبياء عن وهب بن منبّه اليمانيّ :أوحَى اللّهُ تَعالى إلى آدَمَ عليه السلام : إنّي أجمَعُ لَكَ العِلمَ كُلَّهُ في أربَعِ كَلِماتٍ : واحِدَةٌ لي ، وواحِدَةٌ لَكَ ، وواحِدَةٌ فيما بَيني وبَينَكَ ، وواحِدَةٌ فيما بَينَكَ وبَينَ النّاسِ .
فَأَمَّا الَّتي لي فَتَعبُدُني ولا تُشرِكُ بي شَيئاً ، وأمَّا الَّتي لَكَ فَأَجزيكَ بِعَمَلِكَ أحوَجَ ما تَكونُ إلَيهِ ، وأمَّا الَّتي فيما بَيني وبَينَكَ فَعَلَيكَ الدُّعاءُ وعَلَيَّ الإِجابَةُ ، وأمَّا الَّتي فيما بَينَكَ وبَينَ النّاسِ فَتَرضى لِلنّاسِ ما تَرضى لِنَفسِكَ. (7) .
ص: 265
4788.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :دانش ، حجابى در برابر آفات است .4789.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :در توصيف آنان كه خداوند ، حجّت ها و نشانه هايش را به واسطه ايشان نگاه مى دارد _ : دانش ، آنان را به نهايت بصيرت رسانده است و به روح يقين رسيده اند . آنچه را نازپروردگان دشوار ديده اند ، به راحتى پذيرفته اند و بدانچه نادانان از آن رميده اند ، انس گرفته اند . با كالبدهايشان با دنيا همراه گشته اند ؛ ولى جان هايشان به جهان برتر آويخته است . اينان ، جانشينان خداوند در زمين و دعوتگران به دينش هستند . وه كه چه مشتاق ديدار آنانم!4790.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :دانش ، نقطه اى است . نادانان آن را زياد كردند .4791.عنه عليه السلام ( _ في دُعائِهِ في قُنوتِ الوَترِ _ ) تنبيه الخواطر :از امير مؤمنان درباره دانش پرسيدند . فرمود : «چهار كلمه است : خدا را به اندازه نيازت به او بپرستى ؛ او را به اندازه مقاومتت بر آتش سرپيچى كنى ؛ براى دنيايت به اندازه عمرت كار كنى ؛ براى آخرتت به اندازه ماندنت در آن ، تلاش كنى» .4792.عنه عليه السلام :امام صادق عليه السلام :همه دانش مردم را در چهار چيز يافتم : نخست اين كه پروردگارت را بشناسى ؛ دوم اين كه بدانى با تو چه كرده است ؛ سوم اين كه بدانى چه از تو مى خواهد ؛ و چهارم اين كه بدانى چه چيزى تو را از دينت بيرون مى بَرَد .4786.امام على عليه السلام :قصص الأنبياء_ به نقل از وَهب بن مُنَبّه يمانى _: خداوند متعال به آدم وحى كرد : «من ، همه دانش را برايت در چهار عبارت ، گِرد مى آورم : يكى براى خودم؛ يكى براى تو؛ يكى ميان من و تو؛ و يكى هم ميان تو و مردم . آنچه براى من است ، اين كه مرا بپرستى و هيچ چيز را شريك من نكنى؛ و آنچه براى توست اين كه من در برابر عمل تو هنگامى به تو پاداش مى دهم كه بيشترين نياز را به آن دارى ؛ و آنچه ميان من و توست ، اين كه وظيفه تو دعا كردن است و اجابت كردن بر عهده من؛ و آنچه ميان تو و مردم است ، اين كه براى مردم ، همان را بپسندى كه براى خود مى پسندى» . .
ص: 266
راجع : ص 326 (آثار العلم) و 346 (أقسام العلوم) و 466 (الإلهام) .
.
ص: 267
ر . ك : ص 247 (پژوهشى درباره معناى «دانش») و 327 (آثار دانش) و 347 (انواع دانش) و 467 (الهام) .
.
ص: 268
الفصل الثاني : فضل العلم2 / 1مِعيارُ قيمَةِ الإِنسانِالكتاب«قُلْ هَلْ يَسْتَوِى الَّذِينَ يعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ» . (1)
الحديث4795.الإمام الباقر عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :أكثَرُ النّاسِ قيمَةً أكثَرُهُم عِلماً ، وأقَلُّ النّاسِ قيمَةً أقَلُّهُم عِلماً. (2)4793.الأمالى ، صدوق ( _ به نقل از اصبغ بن نباته _ ) صفات الشيعة عن ابن أبي عمير يرفعه إلى أحدهم عليهم السلام، أنّه قال : بَعضُكُم أكثَرُ صَلاةً مِن بَعضٍ ، وبَعضُكُم أكثَرُ حَجّا مِن بَعضٍ ، وبَعضُكُم أكثَرُ صَدَقَةً مِن بَعضٍ ، وبَعضُكُم أكثَرُ صِياما مِن بَعضٍ ، وأفضَلُكُم أفضَلُكُم (3) مَعرِفَةً. (4) .
ص: 269
فصل دوم : فضيلت دانش2 / 1معيار ارزش انسانقرآن«بگو : آيا آنان كه مى دانند با آنان كه نمى دانند برابرند؟» .
حديث4800.الإمام الصادق عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :باارزش ترينِ مردم ، دانشمندترينِ آنهاست و كم ارزش ترينِ مردم ، نادان ترين ايشان .4801.عنه عليه السلام :صفات الشيعة_ به نقل از ابن ابى عمير ، كه سند حديث را به يكى از معصومان رسانده است _: برخى از شما نمازهاى بيشترى دارند ، برخى حجّ بيشتر ، برخى صدقه افزون تر ، و برخى نيز بيشتر روزه مى گيرند ، و برترينِ شما ، كسى است كه شناخت فزون ترى دارد .
.
ص: 270
4802.عنه عليه السلام ( _ لِأَبى بَصيرٍ _ ) الإمام عليّ عليه السلام :قيمَةُ كُلِّ امرِىًءما يَعلَمُهُ. (1)4796.امام صادق عليه السلام :عنه عليه السلام :ألا لا يَستَحيِيَنَّ مَن لا يَعلَمُ أن يَتَعَلَّمَ ، فَإِنَّ قيمَةَ كُلِّ امرِىًءما يَعلَمُ. (2)4797.امام صادق عليه السلام :عنه عليه السلام :قيمَةُ كُلِّ امرِىًءما يُحسِنُ (3) . 44798.امام صادق عليه السلام :عنه عليه السلام :النّاسُ أبناءُ ما يُحسِنونَ ، وقَدرُ كُلِّ امرِىًءما يُحسِنُ ، فَتَكَلَّموا فِي العِلمِ تَبَيَّن أقدارُكُم. (4)4799.عدّة الداعى ( _ به نقل از معصومين عليهم السلام _ ) عنه عليه السلام :يُنبِئُ عَن قيمَةِ كُلِّ امرِىًءعِلمُهُ وعَقلُهُ. (5) .
ص: 271
4800.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام :ارزش هر انسان ، [ به] چيزى است كه مى داند .4801.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام :هان! مبادا كسى كه نمى داند ، از فرا گرفتن شرم بدارد ؛ چرا كه ارزش هر انسان ، چيزى است كه مى داند .4802.امام صادق عليه السلام ( _ به ابو بصير _ ) امام على عليه السلام :ارزش هر انسان ، [ به] چيزى است كه نيك مى داند . 14803.الكافي عن أيّوب بن يقطين أو غيره عنهم عليهم السلاامام على عليه السلام :مردم ، فرزندانِ آن چيزند كه نيك مى دانند و ارزش هر انسان ، [ به ]چيزى است كه نيك مى داند . پس در دانش سخن بگوييد تا ارزش شما آشكار شود .4804.الإمام الصادق عليه السلام :امام على عليه السلام :به ارزش هر انسان ، دانش و خردش خبر مى دهند . .
ص: 272
4805.الإمام الصادق عليه السلام :عنه عليه السلام :يُنبِئُ عَن فَضلِكَ عِلمُكَ ، وعَن إفضالِكَ بَذلُكَ. (1)4803.الكافى ( _ به نقل از ايّوب بن يقطين يا شخصى ديگر ، از معصو ) عنه عليه السلام :يا مُؤمِنُ ، إنَّ هذَا العِلمَ وَالأَدَبَ ثَمَنُ نَفسِكَ فَاجتَهِد في تَعَلُّمِهِما ، فَما يَزيدُ مِن عِلمِكَ وأدَبِكَ يَزيدُ في ثَمَنِكَ وقَدرِكَ، فَإِنَّ بِالعِلمِ تَهتَدي إلى رَبِّكَ. (2)4804.امام صادق عليه السلام :عنه عليه السلام :يَتَفاضَلُ النّاسُ بِالعُلومِ وَالعُقولِ ، لا بِالأَموالِ ، والاُصولِ. (3)4805.امام صادق عليه السلام :عنه عليه السلام :لا يُعرَفُ الرَّجُلُ إلاّ بِعِلمِهِ ، كَما لا يُعرَفُ الغَريبُ مِنَ الشَّجَرِ إلاّ عِندَ حُضورِ الثَّمَرِ ، فَتَدُلُّ الأَثمارُ عَلى اُصولِها. (4)4806.الإمام عليّ عليه السلام :عنه عليه السلام :لا تَستَعظِمَنَّ أحَداً حَتّى تَستَكشِفَ مَعرِفَتَهُ. (5)4807.الإمام الباقر عليه السلام :الإمام الباقر عليه السلام :يا بُنَيَّ ، اعرِف مَنازِلَ الشّيعَةِ عَلى قَدرِ رِوايَتِهِم ومَعرِفَتِهِم، فَإِنَّ المَعرِفَةَ هِيَ الدِّرايَةُ لِلرِّوايَةِ ، وبِالدِّراياتِ لِلرِّواياتِ يَعلُو المُؤمِنُ إلى أقصى دَرَجاتِ الإِيمانِ . إنّي نَظَرتُ في كِتابٍ لِعَلِيٍّ عليه السلام فَوَجَدتُ فِي الكِتابِ : إنَّ قيمَةَ كُلِّ امرِىًءوقَدرَهُ مَعرِفَتُهُ ، إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى يُحاسِبُ النّاسَ عَلى قَدرِ ما آتاهُم مِنَ العُقولِ في دارِ الدُّنيا. (6)4808.الإمام الصادق عليه السلام :الإمام الصادق عليه السلام :المُؤمِنُ عُلوِيٌّ ؛ لِأَ نَّهُ عَلا فِي المَعرِفَةِ. (7)4806.امام على عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام_ فِي الدّيوانِ المَنسوبِ إلَيهِ _:
لا فَضلَ إلاّ لِأَهلِ العِلمِ ، إنَّهُمُ
عَلَى الهُدى لِمَنِ استَهدى أدِلاّءُ وقيمَةُ المَرءِ ما قَد كانَ يُحسِنُهُ
وَالجاهِلونَ لِأَهلِ العِلمِ أعداءُ (8) .
ص: 273
4807.امام باقر عليه السلام :امام على عليه السلام : از فضلت ، دانش تو و از كَرَمت ، بخشش تو خبر مى دهند . 1301 . امام على عليه السلام :امام على عليه السلام : از فضلت ، دانش تو و از كَرَمت ، بخشش تو خبر مى دهند . 1301 . امام على عليه السلام : اى مؤمن! همانا اين دانش و ادب ، بهاى نفس توست . پس در آموختن آن بكوش كه هر آنچه بر دانش و ادبت بيفزايد ، بر بهاى تو مى فزايد كه با دانش ، به سوى پروردگارت ره مى برى .4808.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام :مردم با دانايى ها و خردها ، و نه دارايى ها و نَسَب ها ، بر يكديگر برترى مى يابند .4809.الكافي عن عبد العزيز القراطيسي :امام على عليه السلام :مرد ، جز به دانش خويش شناخته نمى گردد ، همان گونه كه درخت ناآشنا را از ميوه اش مى شناسند . پس ميوه ها بر ريشه ها دلالت مى كنند .4810.الخصال عن عمّار بن أبي الأحوص :امام على عليه السلام :كسى را بزرگ مشمار تا آن گاه كه به معرفتش پى ببرى .4809.امام صادق عليه السلام ( _ به عبد العزيز قراطيسى _ ) امام باقر عليه السلام :اى فرزندم! مراتب فضل شيعيان را بر مبناى روايت و معرفت ايشان باز شناس ، كه همانا معرفت ، درك روايت است و مؤمن با درك درست روايات به ستيغ درجات ايمان مى رسد . من در كتاب على عليه السلام نگريستم و در آن ، چنين يافتم : ارزش هر انسان و منزلتش ، در معرفت اوست و بى گمان ، خداوند _ تبارك و تعالى _ مردمان را به مقدار خردهايى كه در سراى دنيا به آنها داده ، بازخواست مى كند .4810.الخصال ( _ به نقل از عمّار بن ابى احوص _ ) امام صادق عليه السلام :مؤمن ، از عالَم بالاست؛ زيرا كه در معرفت ، اوج گرفته است .4811.الكافي عن يعقوب بن الضحّاك عن رجل من أصحابنا سرّا ( _ وكانَ خادِما لِلإِمامِ الصّادِقِ عليه السلام ، ) امام على عليه السلام_ در اشعار منسوب به ايشان _:
جز براى اهل دانش، فضيلتى نباشد
چه ، آنان اند كه ره جويان را رهنمايان اند. ارزش انسان [ به] چيزى است كه نيك مى داند
و نادانان با اهل دانش ، دشمن اند . .
ص: 274
راجع : ص 274 (رفعة الدارين) و 288 (أفضل شرف)، ج 1 ص 254 (تأكيد التعقّل) .
2 / 2أصلُ كُلِّ خَيرٍ4812.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :خَيرُ الدُّنيا وَالآخِرَةِ مَعَ العِلمِ ، وشَرُّ الدُّنيا وَالآخِرَةِ مَعَ الجَهلِ. (1)4813.امام على عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :العِلمُ رَأسُ الخَيرِ كُلِّهِ. (2)4814.الإمام الصادق عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :العِلمُ أصلُ كُلِّ خَيرٍ ، الجَهلُ أصلُ كُلِّ شَرٍّ. (3)4815.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مصباح الشريعة_ فيما نَسَبَهُ إلَى الإِمامِ الصّادِقِ عليه السلام _: العِلمُ أصلُ كُلِّ حالٍ سَنِيٍّ ، ومُنتَهى كُلِّ مَنزِلَةٍ رَفيعَةٍ. (4)2 / 3رِفعَةُ الدّارَينِالكتاب«يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ دَرَجَ_تٍ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ» . (5)
.
ص: 275
ر . ك : ص 275 (سرافرازى دو سرا) و 289 (برترين شرف) ، ج 1 ص 255 (اهتمام بر خردورزى) .
2 / 2بنياد هر نيكى4818.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خير دنيا و آخرت ، با دانش ، و شرّ دنيا و آخرت ، با نادانى است .4819.عنه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانش ، سرآمدِ هرگونه خيرى است .4820.الإمام عليّ عليه السلام :امام على عليه السلام :دانش ، بنياد هر خير و نادانى ، ريشه هر شرّى است .4821.عنه عليه السلام :مصباح الشريعة_ در آنچه به امام صادق عليه السلام نسبت داده است _: دانش ، منشأ هر والايى و نهايت هر منزلت رفيع است .2 / 3سرافرازى دو سراقرآن«خداوند ، كسانى از شما را كه ايمان آوردند [يك درجه] و دانش يافتگان را [ به ]درجاتى رفعت بخشد ، و خدا به آنچه مى كنيد ، آگاه است» .
.
ص: 276
الحديث4822.امام على عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :النّاسُ يَعلَمونَ فِي الدُّنيا عَلى قَدرِ مَنازِلِهِم فِي الجَنَّةِ. (1)4823.امام صادق عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :تَعَلَّمُوا العِلمَ ، فَإِنَّ تَعَلُّمَهُ حَسَنَةٌ ، ومُدارَسَتَهُ تَسبيحٌ ، وَالبَحثَ عَنهُ جِهادٌ ، وتَعليمَهُ مَن لا يَعلَمُهُ صَدَقَةٌ ، وبَذلَهُ لِأَهلِهِ قُربَةٌ ، لِأَنَّهُ مَعالِمُ الحَلالِ وَالحَرامِ ، وسالِكٌ بِطالِبِهِ سَبيلَ الجَنَّةِ ، وهُوَ أنيسٌ فِي الوَحشَةِ ، وصاحِبٌ فِي الوَحدَةِ ، ودَليلٌ عَلَى السَّرّاءِ وَالضَّرّاءِ ، وسِلاحٌ عَلَى الأَعداءِ ، وزَينٌ لِلأَخِلاّءِ .
يَرفَعُ اللّهُ بِهِ أقواماً يَجعَلُهُم فِي الخَيرِ أئِمَّةً يُقتَدى بِهِم ، تُرمَقُ أعمالُهُم ، وتُقتَبَسُ آثارُهُم وتَرغَبُ المَلائِكَةُ في خِلَّتِهِم ، يَمسَحونَهُم في صَلاتِهِم بِأَجنِحَتِهِم ، ويَستَغفِرُ لَهُم كُلُّ شَيءٍ حَتّى حيتانِ البُحورِ وهَوامِّها ، وسِباعِ البَرِّ وأنعامِها ، لِأَنَّ العِلمَ حَياةُ القُلوبِ ، ونورُ الأَبصارِ مِنَ العَمى ، وقُوَّةُ الأَبدانِ مِنَ الضَّعفِ ، يُنزِلُ اللّهُ حامِلَهُ مَنازِلَ الأَخيارِ ، ويَمنَحُهُ مَجالِسَ الأَبرارِ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ .
بِالعِلمِ يُطاعُ اللّهُ ويُعبَدُ ، وبِالعِلمِ يُعرَفُ اللّهُ ويُوَحَّدُ (2) ، وبِالعِلمِ توصَلُ الأَرحامُ ، وبِهِ يُعرَفُ الحَلالُ وَالحَرامُ ، وَالعِلمُ أمامَ العَمَلِ وَالعَمَلُ تابِعُهُ ، يُلهِمُهُ اللّهُ السُّعَداءَ ويَحرِمُهُ الأَشقِياءَ. (3)4824.الإمام عليّ عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :العِلمُ يَرفَعُ الوَضيعَ ، وتَركُهُ يَضَعُ الرَّفيعَ. (4) .
ص: 277
حديث4826.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مردم در دنيا به قدر منزلت خود در بهشت مى دانند .4827.عنه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانش بياموزيد كه آموختن آن ، نيكى است و مباحثه آن ، تسبيح و جستجوى آن ، جهاد و آموزشش به كسى كه آن را نمى داند ، صدقه و بذل آن به اهلش ، مايه نزديكى به خداست؛ چرا كه دانش ، نشان دهنده حلال و حرام و جوينده اش را به بهشت ، راهبر است و در وحشت ، مونس و در تنهايى ،همراه و در خوشى و ناخوشى، راهنما و سلاحى عليه دشمنان و زيورى براى همدلان است .
خداوند ، كسانى را با آن بر مى افرازد و پيشوايان خير و نيكى قرارشان مى دهد كه به ايشان اقتدا مى كنند و به اعمالشان مى نگرند و از آثارشان اقتباس مى شود و فرشتگان به دوستى آنها رغبت مى ورزند و با بال هايشان آنها را در نماز ، لمس مى كنند و هر چيزى ، حتّى ماهيان و جانواران درياها و درندگان و چارپايان خشكى ، براى آنها آمرزش مى طلبند؛ چرا كه دانش ، حيات دل ها ، روشنايى ديدگان از نابينايى و توانايى پيكرها از ناتوانى است . خدا ، حاملان دانش را به جايگاه هاى برگزيدگان مى رسانَد و مجالس نيكان را در دنيا و آخرت ارزانى شان مى گردانَد .
با دانش ، خداوند اطاعت و پرستيده مى شود و با دانش ، خدا شناخته و يگانه دانسته مى شود و با دانش ، پيوند ميان خويشاوندان انجام و حلال و حرام شناخته مى شود و دانش ، پيشواى عمل است و عمل ، پيرو آن . خدا آن را به نيك بختان الهام مى كند و تيره بختان را از آن ، محروم مى دارد .4824.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :دانش ،افتاده را برمى كشد و تركش ، بلند مرتبه را پست مى سازد . .
ص: 278
4825.امام صادق عليه السلام :عنه عليه السلام :جَهلُ الغَنِيِّ يَضَعُهُ ، وعِلمُ الفَقيرِ يَرفَعُهُ. (1)4826.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :طَلَبتُ القَدرَ وَالمَنزِلَةَ فَما وَجَدتُ إلاّ بِالعِلمِ ، تَعَلَّموا يَعظُم قَدرُكُم فِي الدّارَينِ. (2)4827.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :كَفى بِالعِلمِ رِفعَةً. (3)4828.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العَقلُ مَنفَعَةٌ ، وَالعِلمُ مَرفَعَةٌ ، وَالصَّبرُ مَدفَعَةٌ. (4)4829.مكارم الأخلاق عن صفوان بن سليم :عنه عليه السلام :العِلمُ مَجَلَّةٌ ، الجَهلُ مَضَلَّةٌ. (5)4830.الاختصاص عن الحسن بن محبوب :عنه عليه السلام :أعَزُّ العِزِّ العِلمُ ؛ لِأَنَّ بِهِ مَعرِفَةَ المَعادِ وَالمَعاشِ ، وأذَلُّ الذُّلِّ الجَهلُ ؛ لِأَنَّ صاحِبَهُ أصَمُّ ، أبكَمُ ، أعمى ، حَيرانُ. (6)4828.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مصباح الشريعة_ فيما نَسَبَهُ إلَى الإِمامِ الصّادِقِ عليه السلام _: لَيسَ إلَى اللّهِ تَعالى طَريقٌ يُسلَكُ إلاّ بِالعِلمِ ، وَالعِلمُ زَينُ المَرءِ فِي الدُّنيا وسِياقُهُ إلَى الجَنَّةِ ، وبِهِ يَصِلُ إلى رِضوانِ اللّهِ تَعالى. (7)راجع : ص 268 (معيار قيمة الإنسان) و 288 (أفضل شرف) .
2 / 4قاتِلُ الجَهلِ4832.الإمام عليّ عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :العِلمُ قاتِلُ الجَهلِ. (8) .
ص: 279
4833.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :نادانىِ توانگر ، وى را پست مى سازد و دانشِ نادار ، او را برمى افرازد .4831.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در نامه اش به نجرانيان _ ) امام على عليه السلام :قدر و منزلت را جستم و آن را جز با دانش نيافتم . دانش بياموزيد تا منزلت شما در دو سرا بزرگ گردد .4832.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :براى سرافرازى ، دانش بس است .4833.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :خرد ، مايه سود و دانش ، مايه سربلندى و شكيبايى ، موجب دفع بلاست .4834.الإمام الباقر عليه السلام :امام على عليه السلام :دانش ، مايه بزرگى و نادانى ، مايه گم راهى است .4835.الإمام الصادق عليه السلام ( _ في قَولِ اللّه ِ عز و جل : {Q} «هُوَ الَّذِى أَ ) امام على عليه السلام :گرامى ترين عزّت ، دانش است؛ چرا كه با آن ، شناخت معاد و معاش به دست آيد و خوارترين خوارى ، نادانى است؛ چرا كه صاحب آن كر و لال و كور و سرگردان است .4836.الكافي عن جميل :مصباح الشريعة_ در آنچه به امام صادق عليه السلام نسبت داده است: هيچ راهى به سوى خدا پيموده نمى شود ، جز با دانش و دانش ، زيور انسان در دنيا و كشاننده وى به سوى بهشت است و با آن به خشنودى خداى متعال مى رسد .ر . ك : ص 269 (معيار ارزش انسان) و 289 (برترين شرف).
2 / 4كُشنده نادانى4837.الإمام عليّ عليه السلام :امام على عليه السلام :دانش ، كُشنده نادانى است .
.
ص: 280
4838.عنه عليه السلام :عنه عليه السلام :العِلمُ قاتِلُ الجَهلِ ، ومُكسِبُ النُّبلِ. (1)4839.عنه عليه السلام :عنه عليه السلام :يَسيرُ العِلمِ يَنفي كَثيرَالجَهلِ. (2)4840.عنه عليه السلام :عنه عليه السلام :العِلمُ مُميتُ الجَهلِ. (3)4837.امام على عليه السلام :عنه عليه السلام :مَن قاتَلَ جَهلَهُ بِعِلمِهِ فازَ بِالحَظِّ الأَسعَدِ. (4)2 / 5حَقيقَةُ الحَياةِ4840.امام على عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ العِلمَ حَياةُ القُلوبِ ، ونورُ الأَبصارِ مِنَ العَمى ، وقُوَّةُ الأَبدانِ مِنَ الضَّعفِ. (5)4841.عنه عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ عز و جل يَقولُ : تَذاكُرُ العِلمِ بَينَ عِبادي مِمّا تَحيا عَلَيهِ القُلوبُ المَيِّتَةُ إذا هُمُ انتَهَوا فيهِ إلى أمري. (6)4842.عنه عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :العِلمُ مُحيِي النَّفسِ ، ومُنيرُ العَقلِ ، ومُميتُ الجَهلِ. (7)4843.عنه عليه السلام :عنه عليه السلام :العِلمُ إحدَى الحَياتَينِ. (8) .
ص: 281
4844.الإمام الصادق عليه السلام ( _ فيما وَعَظَ لُقمانُ ابنَهُ _ ) امام على عليه السلام :دانش ، كشنده نادانى و مايه بزرگوارى است .4845.الإمام الكاظم عليه السلام :امام على عليه السلام :اندكىْ دانش ، نادانى بسيار را مى زدايد .4841.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :دانش ، نابود كننده نادانى است .4842.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :آن كه با دانش خود ب_ه پيك_ار ب_ا نادانى اش برخي_زد ، به بالاترين خوش بختى مى رسد .2 / 5حقيقت زندگانى4845.امام كاظم عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانش ، زندگىِ دل هاست ، و روشنايى ديدگان از نابينايى ، و توانايى پيكرها از ناتوانى .4846.الإمام عليّ عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند عز و جل مى فرمايد : «گفتگوى علمى در ميان بندگانم دل هاى مرده را حيات مى بخشد ، آن گاه كه در آن به امر من برسند» .4847.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :دانش ، زنده كننده جان و روشنى بخش خرد و كُشنده نادانى است .4848.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :دانش ، يكى از دو زندگى است .
.
ص: 282
4849.عنه عليه السلام :عنه عليه السلام :بِالعِلمِ تَكونُ الحَياةُ. (1)4850.عنه عليه السلام :عنه عليه السلام :العِلمُ حَياةٌ ، الإِيمانُ نَجاةٌ. (2)4851.عنه عليه السلام :عنه عليه السلام :العِلمُ حَياةٌ وشِفاءٌ. (3)4846.امام على عليه السلام :عنه عليه السلام :اِكتَسِبُوا العِلمَ يُكسِبكُمُ الحَياةَ. (4)4847.امام على عليه السلام :الإمام الصادق عليه السلام :العِلمُ حَياةُ القُلوبِ ومَصابيحُ الأَبصارِ. (5)4848.امام على عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام_ فِي الدّيوانِ المَنسوبِ إلَيهِ _:
وفِي الجَهلِ قَبلَ المَوتِ مَوتٌ لِأَهلِهِ
وأجسادُهُم قَبلَ القُبورِ قُبورُ وإنَّ امرَأً لَم يَحيَ بِالعِلمِ مَيِّتٌ
ولَيسَ لَهُ حَتَّى النُّشورِ نُشورُ (6)راجع : ج 3 ص 308 (أحياء بين الأموات) .
2 / 6أفضَلُ الأَنيسَينِ4852.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :العِلمُ أفضَلُ الأَنيسَينِ. (7)4853.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في كِتابِهِ إلى مُحَمَّدِ بنِ أبي بَكرٍ وأهلِ م ) عنه عليه السلام :مَن خَلا بِالعِلمِ لَم توحِشهُ خَلوَةٌ. (8) .
ص: 283
4852.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :زندگى به دانش است .4853.امام على عليه السلام ( _ در نامه اش به محمّد بن ابى بكر و مردم مصر _ ) امام على عليه السلام :دانش ، زندگى است و ايمان ، رهايى .4854.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :دانش ، زندگى و درمان است .4855.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :دانش بيندوزيد تا به شما حيات بخشد .4856.عنه عليه السلام :امام صادق عليه السلام :دانش ، زندگى دل ها و چراغ هاى ديدگان است .4857.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام_ در اشعار منسوب به ايشان _:
و در نادانى براى صاحبانش پيش از مرگ ، مرگ است
و پيكرهاشان پيش از آن كه در گور بروند ، خود گورند .و هر آينه ، اگر كسى به دانش زنده نشد ، مرده است
و تا روز رستاخيز ، او را رستاخيزى نيست .ر . ك : ج 3 ص 309 (زنده در ميان مردگان) .
2 / 6بهترين همدم4856.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :بهترينِ دو همدم ، دانش است .4857.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :آن كه با دانش خلوت كند ، هيچ خلوتى او را به هراس نيفكند .
.
ص: 284
4858.امام على عليه السلام :عنه عليه السلام :تَعَلَّمُوا العِلمَ . . . لِأَنَّهُ . . . الأَنيسُ فِي الوَحشَةِ ، وَالصّاحِبُ فِي الغُربَةِ ، وَالمُحَدِّثُ فِي الخَلوَةِ. (1)4859.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ في وَصِيَّتِهِ لِأَبي ذَرٍّ _ ) عنه عليه السلام :عَلَيكُم بِطَلَبِ العِلمِ فَإِنَّ طَلَبَهُ فَريضَةٌ وهُوَ . . . صاحِبٌ فِي السَّفَرِ ، وأنَسٌ فِي الغُربَةِ. (2)4860.الإمام زين العابدين عليه السلام ( _ مِمّا يَقولُ في سُجودِهِ _ ) عنه عليه السلام_ فِي الدّيوانِ المَنسوبِ إلَيهِ _:
عِلمي مَعي أينَما قَد كُنتُ يَتبَعُني
قَلبي وِعاءٌ لَهُ لا جَوفُ صُندوقِ إن كُنتُ فِي البَيتِ كانَ العِلمُ فيهِ مَعي
أو كُنتُ فِي السّوقِ كانَ العِلمُ فِي السّوقِ (3)2 / 7أفضَلُ الجَمالَينِ4860.امام زين العابدين عليه السلام ( _ از ذكرهايى كه در سجده اش مى گفت _ ) الإمام عليّ عليه السلام :العِلمُ أفضَلُ الجَمالَينِ. (4)4861.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العِلمُ جَمالٌ لا يَخفى ونَسيبٌ لا يُجفى. (5)4862.الإمام الباقر عليه السلام :عنه عليه السلام :الصَّبرُ أفضَلُ سَجِيَّةٍ ، وَالعِلمُ أشرَفُ حِليَةٍ وعَطِيَّةٍ. (6)4863.الإمام الصادق عليه السلام :عنه عليه السلام :العِلمُ زَينُ الحَسَبِ. (7) .
ص: 285
4864.الإمام عليّ عليه السلام :امام على عليه السلام :دانش فرا گيريد ؛ چرا كه در تنهايى ، همدم و در غربت ، همراه و در خلوت ، هم سخن است .4865.الإمام عليّ عليه السلام :امام على عليه السلام :همواره در پى دانش باشيد كه طلب آن ، واجب است و... در سفر ، همراه و در غربت ، همدم است .4866.الإمام عليّ عليه السلام :امام على عليه السلام_ در اشعار منسوب به ايشان _:
دانشم با من است و هر جا كه باشم به دنبالم است .
دلم ظرف آن است ، نه درون صندوق .اگر در خانه باشم ، دانشم نيز در آن جا همراه من است
يا اگر در بازار باشم ، باز دانش من در بازار است .2 / 7بهترين زيبايى4864.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :دانش ، بهترينِ دو زيبايى است .4865.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :دانش ، جمالى است كه پنهان نمى مانَد و خويشاوندى اى است كه تباه نمى شود .4866.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :شكيبايى ، برترين خصلت و دانش ، برترين زيور و عطاست .4867.الإمام عليّ عليه السلام :امام على عليه السلام :دانش ، زينت حسب و نسب است .
.
ص: 286
4868.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العِلمُ زَينُ الأَغنِياءِ وغِنَى الفُقَراءِ. (1)4869.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :مَن لَم يَكتَسِب بِالعِلمِ مالاً اكتَسَبَ بِهِ جَمالاً. (2)4870.الإمام الصادق عليه السلام :عنه عليه السلام :مُزَيِّنُ الرَّجُلِ عِلمُهُ وحِلمُهُ. (3)2 / 8أفضَلُ هِدايَةٍ4868.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :العِلمُ أفضَلُ هِدايَةٍ. (4)4869.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العِلمُ أشرَفُ هِدايَةٍ. (5)4870.امام صادق عليه السلام :عنه عليه السلام :العِلمُ خَيرُ دَليلٍ. (6)4871.امام صادق عليه السلام :عنه عليه السلام :العِلمُ نِعمَ دَليلٌ. (7)4872.عوالي اللآلي :عنه عليه السلام :العِلمُ أوَّلُ دَليلٍ ، وَالمَعرِفَةُ آخِرُ نِهايَةٍ. (8)4873.الاتّحافات السنيّة ( _ فِي الحَديثِ القُدسِيِّ _ ) عنه عليه السلام :لا دَليلَ أنجَحُ مِنَ العِلمِ. (9)4874.بحار الأنوار :عنه عليه السلام :العِلمُ يَهدي إلَى الحَقِّ. (10) .
ص: 287
4875.سنن ابن ماجه عن عبد اللّه بن عمرو :امام على عليه السلام :دانش ، زينت توانگران و توانگرى مستمندان است .4876.تنبيه الخواطر عن ابن عبّاس :امام على عليه السلام :آن كه با دانش دارايى نيافت ، از آن زيبايى يافت .4872.عوالى اللآلي :امام على عليه السلام :زينت بخش مرد ، دانش و بردبارى اوست .2 / 8بهترين هدايت4875.سنن ابن ماجة ( _ به نقل از عبداللّه بن عمرو _ ) امام على عليه السلام :دانش ، برترين هدايت است .4876.تنبيه الخواطر ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) امام على عليه السلام :دانش ، والاترين هدايت است .4877.الاختصاص عن الحسن بن عطيّة :امام على عليه السلام :دانش ، بهترين راهنماست .4878.الإمام الصادق عليه السلام :امام على عليه السلام :دانش ، نيكوترين راهنماست .4879.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :دانش ، نخستين راهنما و شناخت ، پايان راه است .4880.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :راهنمايى كامياب تر از دانش نيست .4877.الإختصاص ( _ به نقل از حسن بن عطيّه _ ) امام على عليه السلام :دانش ، به سوى حق ره مى نمايد .
.
ص: 288
4878.امام صادق عليه السلام :عنه عليه السلام :إنَّ بِالعِلمِ تَهتَدي إلى رَبِّكَ ، وبِالأَدَبِ تُحسِنُ خِدمَةَ رَبِّكَ. (1)4879.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العِلمُ يُرشِدُكَ ، وَالعَمَلُ يَبلُغُ بِكَ الغايَةَ. (2)4880.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :مَن عَلِمَ اهتَدى. (3)4881.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :إنَّ العِلمَ يَهدي ويُرشِدُ ويُنجي ، وإنَّ الجَهلَ يُغوي ويُضِلُّ ويُردي. (4)4882.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :كَما أنَّ العِلمَ يَهدِي المَرءَ ويُنجيهِ كَذلِكَ الجَهلُ يُضِلُّهُ ويُرديهِ. (5)4883.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :لا هِدايَةَ لِمَن لا عِلمَ لَهُ. (6)4884.الكافي عن رفاعة عن الإمام الصادق عليه السلام :الإمام الصادق عليه السلام :إنَّ الظُّلمَةَ فِي الجَهلِ ، و إنَّ النّورَ فِي العِلمِ. (7)4885.المحاسن عن سنان بن طريف عن الإمام الصادق عليه السالإمام الكاظم عليه السلام_ لِهِشامِ بنِ الحَكَم _: يا هِشامُ ، إنَّ لُقمانَ قالَ لاِبنِهِ : ... يا بُنَيَّ إنَّ الدُّنيا بَحرٌ عَميقٌ قَد غَرِقَ فيها (فيهِ) عالَمٌ كَثيرٌ ، فَلتَكُن سَفينَتُكَ فيها تَقوَى اللّهِ ، وحَشوُهَا الإِيمانَ ، وشِراعُها التَّوَكُّلَ ، وقَيِّمُهَا العَقلَ ، ودَليلُهَا العِلمَ ، وسُكّانُهَا الصَّبرَ. (8)2 / 9أفضَلُ شَرَفٍ4883.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :العِلمُ أفضَلُ شَرَفٍ. (9) .
ص: 289
4884.الكافى ( _ به نقل از رفاعه _ ) امام على عليه السلام :تو با دانش ، به سوى پروردگارت راه مى يابى و با ادب ، پروردگارت را نيك خدمت مى كنى .4885.المحاسن ( _ به نقل از سنان بن طريف _ ) امام على عليه السلام :دانش ، تو را ارشاد مى كند و عمل تو را به هدف مى رساند .4886.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :كسى كه دانست ، راه يافت .4887.الإمام الصادق عليه السلام :امام على عليه السلام :دانش ، ره مى نمايد و ارشاد مى كند و نجات مى بخشد و نادانى ، گم راه مى كند و به بيراهه مى برد و پست مى گرداند .4888.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :همان گونه كه دانش ، مرد را ره مى نمايد و نجات مى بخشد ، نادانى نيز وى را گم راه و پست مى سازد .4886.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :آن كه را دانش نيست ، هدايت نباشد .4887.امام صادق عليه السلام :امام صادق عليه السلام :تاريكى در نادانى و روشنايى در دانش است .4888.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام كاظم عليه السلام_ خطاب به هشام بن حكم _: اى هشام! لقمان به پسر خود گفت : ... فرزندم ! دنيا ، دريايى است ژرف كه در آن ، مردمى بسيار غرق شده اند . پس بايد كِشتى تو در آن تقواى الهى باشد و اندرونش ايمان ، و بادبانش توكّل ، و ناخدايش خِرد ، و راهنمايش دانش ، و سكّانش شكيبايى .2 / 9برترين شَرف4891.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :دانش ، برترين شرف است .
.
ص: 290
4892.الإمام عليّ عليه السلام :عنه عليه السلام :العِلمُ أفضَلُ شَرَفِ مَن لا قَديمَ لَهُ. (1)4893.عنه عليه السلام :عنه عليه السلام :لا شَرَفَ كَالعِلمِ. (2)4889.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :أشرَفُ الشَّرَفِ العِلمُ. (3)4890.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :لا عِزَّ أشرَفُ مِنَ العِلمِ. (4)4891.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العِلمُ أعلى فَوزٍ. (5)4892.امام على عليه السلام :عنه عليه السلام :رُتبَةُ العِلمِ أعلَى الرُّتَبِ. (6)4893.امام على عليه السلام :عنه عليه السلام :العِلمُ جَلالَةٌ ، الجَهالَةُ ضَلالَةٌ. (7)4894.الإمام الباقر عليه السلام :عنه عليه السلام :العَقلُ أجمَلُ زينَةٍ ، وَالعِلمُ أشرَفُ مَزِيَّةٍ. (8)4895.عنه عليه السلام :عنه عليه السلام :لاشَيءَ أحسَنُ مِن عَقلٍ مَعَ عِلمٍ، وعِلمٍ مَعَ حِلمٍ، وحِلمٍ مَعَ قُدرَةٍ. (9)4896.الإمام الباقر عليه السلام ( _ لِمالِكٍ الجُهَنِيِّ _ ) عنه عليه السلام :حَسَبُ المَرءِ عِلمُهُ ، وجَمالُهُ عَقلُهُ. (10)4897.الإمام الصادق عليه السلام :عنه عليه السلام :العِلمُ أشرَفُ الأَحسابِ. (11) .
ص: 291
4894.امام باقر عليه السلام :امام على عليه السلام :دانش ، براى آن كه نياكانى ندارد ، برترين شرف است .4895.امام باقر عليه السلام :امام على عليه السلام :شرفى چون دانش ، نيست .4896.امام باقر عليه السلام ( _ به مالك جُهَنى _ ) امام على عليه السلام :شريف ترين شرف ، دانش است .4897.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام :عزّتى والاتر از دانش نيست .4898.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :دانش ، بالاترين رستگارى است .4899.عنه صلى الله عليه و آله ( _ وقَد سَأَلَهُ عَمرُو بنُ عَبَسَةَ : أيُّ الإِيم ) امام على عليه السلام :مرتبت دانش ، بالاترين مراتب است .4900.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :دانش ، بزرگى و نادانى ، گم راهى است .4901.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خِرد ، زيباترين زينت و دانش ، بزرگ ترين برترى است .4902.معاني الأخبار عن أبي ذر عن رسول اللّه صلى الله علامام على عليه السلام :چيزى نيكوتر از خِرد همراه با دانش نيست و نيز دانش همراه با بردبارى و بردبارىِ همراه با توانايى .4898.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :گوهر مرد ، دانش وى و زيبايى اش ، خِرد اوست .4899.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در پاسخ به عمرو بن عبسه كه پرسيد : كدام ايمان ب ) امام على عليه السلام :دانش ، شريف ترين تبار است . .
ص: 292
4900.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :رِياسَةُ العِلمِ أشرَفُ رِياسَةٍ. (1)4901.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :غايَةُ الفَضائِلِ العِلمُ. (2)4902.معانى الأخبار ( _ به نقل از ابوذر _ ) عنه عليه السلام :رَأسُ الفَضائِلِ العِلمُ. (3)4903.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :أفضَلُ ما مَنَّ اللّهُ سُبحانَهُ بِهِ عَلى عِبادِهِ : عِلمٌ وعَقلٌ ومُلكٌ وعَدلٌ. (4)4904.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العِلمُ أجَلُّ بِضاعَةٍ. (5)4905.مسند ابن حنبل عن أبي سعيد الخدري عن رسول اللّه صلعنه عليه السلام :كَفى بِالعِلمِ شَرَفاً أنَّهُ يَدَّعيهِ مَن لا يُحسِنُهُ ويَفرَحُ بِهِ إذا نُسِبَ إلَيهِ. (6)4906.مسند ابن حنبل عن أبي جمعة :عنه عليه السلام :المَعرِفَةُ بُرهانُ الفَضلِ. (7)4903.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به امام على عليه السلام _ ) الإمام الجواد عليه السلام :الشَّريفُ كُلُّ الشَّريفِ مَن شَرَفُهُ عِلمُهُ. (8)راجع : ص 268 (معيار قيمة الإنسان) و 274 (رفعة الدارين) .
2 / 10أفضَلُ حِرزٍ4907.مسند ابن حنبل عن أنس عن رسول اللّه صلى الله عليهالإمام عليّ عليه السلام :العِلمُ حِرزٌ. (9) .
ص: 293
4908.مسند أبي يعلى عن عمر :امام على عليه السلام :رياست علمى ، شريف ترين رياست است .4907.مسند ابن حنبل ( _ به نقل از اَن_َس _ ) امام على عليه السلام :نهايت فضيلت ها ، دانش است .4908.مسند ابى يعلى ( _ به نقل از عمر _ ) امام على عليه السلام :بالاترينِ فضيلت ها ، دانش است .4909.الإمام الصادق عليه السلام :امام على عليه السلام :شريف ترين چي_زى ك_ه خداون_د سبح_ان ب_دان بر بندگانش منّت نهاده ، دانش و خِرد و حكومت و عدل است .4910.تاريخ بغداد عن عبد اللّه بن عمرو :امام على عليه السلام :بزرگ ترين سرمايه ، دانش است .4911.مسند الشاميين عن عبد اللّه بن عمرو :امام على عليه السلام :در شرافت دانش ، همين ب_س كه كسى هم كه آن را نيك نمى داند ، ادّعايش مى كند و هرگاه به آن منسوب گردد ، شادمان مى شود .4912.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :معرفت ، دليل فضيلت است .4913.الإمام عليّ عليه السلام :امام جواد عليه السلام :شريف به تمام معنا ، كسى است كه دانشش مايه شرف او گردد .ر . ك : ص 269 (معيار ارزش انسان) و 275 (سرافرازى دو سرا) .
2 / 10برترين حِرز4911.مسند الشاميّين ( _ به نقل از عبداللّه بن عمرو _ ) امام على عليه السلام :دانش ، حِرز (نگه دارنده) است .
.
ص: 294
4912.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العِلمُ حِجابٌ مِنَ الآفاتِ. (1)4913.امام على عليه السلام :عنه عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _: إذا وُضِعَ المَيِّتُ في قَبرِهِ اعتَوَرَتهُ نيرانٌ أربَعٌ ، فَتَجيءُ الصَّلاةُ فَتُطفِئُ واحِدَةً ، ويَجيءُ الصَّومُ فَيُطفِئُ واحِدَةً ، وتَجيءُ الصَّدَقَةُ فَتُطفِئُ واحِدَةً ، ويَجيءُ العِلمُ فَيُطفِئُ الرّابِعَةَ ، ويَقولُ : لَو أدرَكتُهُنَّ لَأَطفَأتُهُنَّ كُلَّهُنَّ ، فَقَرَّ عَيناً ، فَأَنَا مَعَكَ ، ولَن تَرى بُؤساً. (2)4914.امام على عليه السلام :الإمام الباقر عليه السلام_ في وَصِيَّتِهِ لِجابِرِ بنِ يَزيدَ الجُعفِيّ _: اِدفَع عَن نَفسِكَ حاضِرَ الشَّرِّ بِحاضِرِ العِلمِ ، وَاستَعمِل حاضِرَ العِلمِ بِخالِصِ العَمَلِ ، وتَحَرَّز في خالِصِ العَمَلِ مِن عَظيمِ الغَفلَةِ بِشِدَّةِ التَّيَقُّظِ ، وَاستَجلِب شِدَّةَ التَّيَقُّظِ بِصِدقِ الخَوفِ ، وَاحذَر خَفِيَ التَّزَيُّنِ بِحاضِرِ الحَياةِ ، وتَوَقَّ مُجازَفَةَ الهَوى بِدَلالَةِ العَقلِ ، وقِف عِندَ غَلَبَةِ الهَوى بِاستِرشادِ العِلمِ. (3)4915.الإمام الصادق عليه السلام :الإمام الصادق عليه السلام :العِلمُ جُنَّةٌ. (4)2 / 11سِترُ العُيوبِ4916.امام على عليه السلام ( _ در سفارش به زهد و پرهيزگارى _ ) رسول اللّه صلى الله عليه و آله :العِلمُ وَالمالُ يَستُرانِ كُلَّ عَيبٍ ، وَالفَقرُ وَالجَهلُ يَكشِفانِ كُلَّ عَيبٍ. (5)4917.عنه عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :مَن كَساهُ العِلمُ ثَوبَهُ اختَفى عَنِ النّاسِ عَيبُهُ. (6) .
ص: 295
4918.عنه عليه السلام ( _ يَعِظُ بِسُلوكِ الطَّريقِ الواضِحِ _ ) امام على عليه السلام :دانش ، پرده اى جلوگير از آفتهاست .4919.عنه عليه السلام ( _ مِن خُطبَةٍ لَهُ وفيها يَصِفُ زَمانَهُ بِالجَور ) امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: هرگاه مرده را در گورش نهند ، چهار آتش او را در ميان مى گيرد : نماز مى آيد و يكى از آن چهار آتش را خاموش مى كند ؛ و روزه مى آيد و يكى ديگر را خاموش مى سازد ؛ و صدقه مى آيد و آتشى ديگر را خاموش مى كند ؛ و دانش مى آيد و آتش چهارم را فرو مى نشاند ومى گويد: اگر به آنها مى رسيدم، خود ، همه آنها را فرو مى نشاندم . پس چشمت روشن باد كه من با تو هستم و تو را جاى غم نيست !4920.عنه عليه السلام :امام باقر عليه السلام_ در سفارش به جابر جعفى _: حضور شرّ را با حضور دانش ، از نفس خويش دور كن و دانش حاضر را با كردار خالصانه به كار بند و در كردار خالصانه ، با كمال بيدارى از غفلت بزرگ بپرهيز و كمال بيدارى را با هراسى صادقانه به دست آور و از خودآرايى نهان به زندگانى حاضر بپرهيز و با رهنمايى خِرد ، از گزافه كارى هوا و هوس ، خود را نگه دار و هنگام چيرگى هوا ، با ره جستن از دانش ، باز ايست .4917.امام على عليه السلام :امام صادق عليه السلام :دانش ، سِپَر است .2 / 11پوشاندن عيوب4920.امام على عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانش و دارايى ، هر عيبى را مى پوشانند و تنگ دستى و نادانى ، هر عيبى را آشكار مى سازند .4921.الكافي عن كامل التمّار :امام على عليه السلام :آن كه جامه دانش بپوشد ، عيبش از مردم نهان مى مانَد .
.
ص: 296
2 / 12أنفَعُ كَنزٍ4924.الإمام الكاظم عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :لا كَنزَ أنفَعُ مِنَ العِلمِ. (1)4921.الكافى ( _ به نقل از كامل تمّار _ ) عنه عليه السلام :العِلمُ أعظَمُ كَنزٍ. (2)4922.امام باقر عليه السلام ( _ درباره اين فرموده خداوند عز و جل : {Q} «و خدا ط ) عنه عليه السلام :العِلمُ أفضَلُ قِنيَةٍ. (3)4923.امام صادق عليه السلام :عنه عليه السلام :العِلمُ كَنزٌ عَظيمٌ لا يَفنى. (4)4924.امام كاظم عليه السلام :عنه عليه السلام :أفضَلُ الكُنوزِ مَعروفٌ يودَعُ الأَحرارَ ، وعِلمٌ يَتَدارَسُهُ الأَخيارُ. (5)4925.الإمام الكاظم عليه السلام ( _ لهشام بن الحكم _ ) عنه عليه السلام :أفضَلُ الذَّخائِرِ عِلمٌ يُعمَلُ بِهِ ، ومَعروفٌ لا يُمَنُّ بِهِ. (6)4925.امام كاظم عليه السلام ( _ به هشام بن حكم _ ) عنه عليه السلام :العِلمُ كَنزٌ. (7)4926.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :لا ذُخرَ كَالعِلمِ. (8)4927.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :غِنَى العاقِلِ بِعِلمِهِ. (9) .
ص: 297
2 / 12پرسودترين گنج4927.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :گنجى سودمندتر از دانش ، نيست .4928.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :بزرگ ترين گنج ، دانش است .4929.الإيمان لابن ابي شيبة عن جابر بن عبد اللّه :امام على عليه السلام :بالاترين ذخيره ، دانش است .4930.الإمام عليّ عليه السلام :امام على عليه السلام :دانش ، گنج بزرگى است كه فنا نمى پذيرد .4931.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :برترين گنجينه ، احسانى است كه به آزادگان شود و دانشى است كه نيكان فرا مى گيرند .4932.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :برترين ذخيره ، دانشى است كه بدان عمل شود و احسانى است كه بدان منّت ننهند .4933.الإمام عليّ عليه السلام :امام على عليه السلام :دانش ، گنج است .4934.الإمام الباقر عليه السلام ( _ لِلفُضَيلِ بنِ يَسارٍ _ ) امام على عليه السلام :ذخيره اى چون دانش نيست .4935.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :توانگرى خردمند ، به دانش اوست .
.
ص: 298
4936.عنه عليه السلام :عنه عليه السلام :ثَروَةُ العاقِلِ في عِلمِهِ وعَمَلِهِ. (1)4929.الإيمان، ابن ابى شيبه ( _ به نقل از جابر بن عبداللّه _ ) عنه عليه السلام :ثَروَةُ العِلمِ تُنجي وتَبقى. (2)4930.امام على عليه السلام :تهذيب الأحكام عن أبي بصير عن الإمام الباقر عليه السلام :كَم إنسانٍ لَهُ حَقٌّ لا يَعلَمُ بِهِ ! قُلتُ : وما ذاكَ أصلَحَكَ اللّهُ؟ قالَ : إنَّ صاحِبَيِ الجِدارِ كانَ لَهُما كَنزٌ تَحتَهُ لا يَعلَمانِ بِهِ ، أما إنَّهُ لَم يَكُن بِذَهَبٍ ولا فِضَّةٍ ، قُلتُ : فَما كانَ ؟ قالَ : كانَ عِلماً. (3)4931.امام على عليه السلام :لقمان عليه السلام_ لاِبنِهِ يَعِظُهُ _: يا بُنَيَّ ، النّاسُ ثَلاثَةُ أثلاثٍ : ثُلُثٌ للّهِِ ، وثُلُثٌ لِنَفسِهِ ، وثُلُثٌ لِلدّودِ ، فَأَمّا ما هُوَ للّهِِ فَروحُهُ، وأمّا ما هُوَ لِنَفسِهِ فَعِلمُهُ ، وأمّا ما هُوَ لِلدّودِ فَجِسمُهُ. (4)2 / 13ميراثُ الأَنبِياءِ4934.امام باقر عليه السلام ( _ به فُضيل بن يسار _ ) رسول اللّه صلى الله عليه و آله :العِلمُ ميراثي وميراثُ الأَنبِياءِ قَبلي. (5)راجع : ج 3 ص 298 (ورثة الأنبياء) .
2 / 14خَيرُ ميراثٍ4938.الإمام الصادق عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :العِلمُ وِراثَةٌ كَريمَةٌ. (6) .
ص: 299
4939.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :ثروت خردمند ، در دانش و عمل اوست .4940.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :ثروت دانش ، رهايى بخش و ماندگار است .4941.عنه عليه السلام :تهذيب الأحكام_ به نقل از ابو بصير _: امام باقر عليه السلام فرمود : «بسى انسان ها كه حقّى دارند و از آن ناآگاه اند» .
گفتم : آن چيست _ خدا بر صلاحت بدارد _؟
فرمود : «دو [ پسر] صاحب ديوار ، (1) گنجى در زير آن داشتند كه از آن ، آگاه نبودند . بدان كه آن ، زر و سيم نبود» .
گفتم : پس چه بود؟
فرمود : «دانش بود» .4937.امام باقر عليه السلام :لقمان عليه السلام_ در سفارش به فرزندش _: اى پسركم! انسان ، سه بخش است : يك سوم براى خدا ، يك سوم براى خود ، و يك سوم براى كِرم هاست . امّا آنچه براى خداست ، روح اوست ؛ و آنچه از آنِ خود اوست ، دانش اوست ؛ و آنچه براى كِرم هاست ، تن اوست .2 / 13ميراث پيامبران4940.امام صادق عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانش ، ميراث من و ميراث پيامبران پيش از من است .ر . ك : ج 3 ص 299 (وارثان پيامبران) .
2 / 14بهترين ميراث4944.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :دانش ، ميراثى ارجمند است .
.
ص: 300
4945.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العِلمُ وِراثَةٌ كَريمَةٌ ، ونِعمَةٌ عَميمَةٌ. (1)4942.صفات الشيعة ( _ به نقل از صفوان جمّال از امام صادق عليه السلام ) عنه عليه السلام :عَلَيكَ بِالعِلمِ ، فَإِنَّهُ وِراثَةٌ كَريمَةٌ. (2)4943.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العِلمُ وِراثَةٌ مُستَفادَةٌ. (3)4944.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :مَن ماتَ وميراثُهُ الدَّفاتِرُ وَالمَحابِرُ وَجَبَت لَهُ الجَنَّةُ. (4)4945.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الكافي عن هارون بن مسلم عن مسعدة بن صدقة عن الإمام الصادق عليه السلام :إنَّ خَيرَ ما وَرَّثَ الآباءُ لِأَبنائِهِمُ الأَدَبُ لاَ المالُ ، فَإِنَّ المالَ يَذهَبُ وَالأَدَبَ يَبقى . قالَ مَسعَدَةُ : يَعني بِالأَدَبِ العِلمَ. (5)2 / 15خَيرٌ مِنَ المالِ4948.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :إنَّ اللّهَ سُبحانَهُ يَمنَحُ المالَ مَن يُحِبُّ ويُبغِضُ ، ولا يَمنَحُ العِلمَ إلاّ مَن أحَبَّ. (6)4949.الإمام عليّ عليه السلام :عنه عليه السلام :العِلمُ أفضَلُ مِنَ المالِ بِسَبعَةٍ : الأَوَّلُ : أنَّهُ ميراثُ الأَنبِياءِ ، وَالمالَ ميراثُ الفَراعِنَةِ ؛ الثّاني : العِلمُ لا يَنقُصُ بِالنَّفَقَةِ ، وَالمالُ يَنقُصُ بِها ؛ الثّالِثُ : يَحتاجُ المالُ إلَى الحافِظِ ، وَالعِلمُ يَحفَظُ صاحِبَهُ ؛ الرّابِعُ : العِلمُ يَدخُلُ فِي الكَفَنِ ، ويَبقَى المالُ ؛ الخامِسُ: المالُ يَحصُلُ لِلمُؤمِنِ وَالكافِرِ، وَالعِلمُ لا يَحصُلُ إلاّ لِلمُؤمِنِ؛ السّادِسُ : جَميعُ النّاسِ يَحتاجونَ إلَى العالِمِ في أمرِ دينِهِم ، ولا يَحتاجونَ إلى صاحِبِ المالِ ؛ السّابِعُ : العِلمُ يُقَوِّي الرَّجُلَ عَلَى المُرورِ عَلَى الصِّراطِ ، وَالمالُ يَمنَعُهُ. (7) .
ص: 301
4950.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :دانش ، ميراثى ارجمند و نعمتى گسترده است .4951.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :با دانش همراه باش كه ميراثى ارجمند است .4946.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :دانش ، ميراثى سودمند است .4947.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :كسى كه بميرد و ميراثش دفتر و دوات باشد ، بهشت برايش واجب مى شود .4948.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الكافى_ به نقل از هارون بن مسلم از مسعدة بن صدقه _امام صادق عليه السلام فرمود : «بهترين چيزى كه پدران براى پسرانشان به ميراث مى نهند ، ادب است ، نه مال؛ چرا كه مال از كف مى رود و ادب مى ماند» .
مسعده گفت : مقصود امام عليه السلام از ادب ، دانش است .2 / 15بهتر از مال4951.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خداوند سبحان ، مال را به كسانى كه دوست دارد و يا دشمن دارد مى بخشد؛ ولى دانش را جز به كسى كه دوست دارد ، نمى بخشد .4952.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :دانش ، در هفت چيز بر مال برترى دارد : نخست اين كه دانش ، ميراث پيامبران است و مال ، ميراث فراعنه . دوم اين كه دانش به بخشش كاستى نپذيرد و مال ، بدان كاستى مى گيرد . سوم اين كه مال به نگهبان نياز دارد و دانش ، دارنده اش را نگه مى دارد . چهارم اين كه دانش ، همراه مرده مى رود و مال ، مى مانَد . پنجم اين كه مال به چنگ مؤمن و كافر مى آيد ، ولى دانش ، تنها نصيب مؤمن مى شود . ششم اين كه همه مردم
در كار دين خود به عالم نياز دارند ، ولى به صاحب مال ، نيازى ندارند . هفتم اين كه دانش ، آدمى را در گذشتن از صراط نيرو مى بخشد ، ولى مالْ مانع اوست .
.
ص: 302
4953.عوالي اللآلي :نهج البلاغة عن كميل بن زياد :أخَذَ بِيَدي أميرُ المُؤمِنينَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام ، فَأَخرَجَني إلَى الجَبّانِ ، فَلَمّا أصحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَداءَ ، ثُمَّ قالَ : . . . اِحفَظ عَنّي ما أقولُ لَكَ :
النّاسُ ثَلاثَةٌ : فَعالِمٌ رَبّانِيٌّ ، ومُتَعَلِّمٌ عَلى سَبيلِ نَجاةٍ ، وهَمَجٌ رَعاعٌ أتباعُ كُلِّ ناعِقٍ (صائِحٍ) يَميلونَ مَعَ كُلِّ ريحٍ ، لَم يَستَضيؤوا بِنورِ العِلمِ ، ولَم يَلجَؤوا إلى رُكنٍ وَثيقٍ .
يا كُمَيلُ ، العِلمُ خَيرٌ مِنَ المالِ ، العِلمُ يَحرُسُكَ وأنتَ تَحرُسُ المالَ . وَالمالُ تَنقُصُهُ النَّفَقَةُ ، وَالعِلمُ يَزكو عَلَى الإِنفاقِ ، وصَنيعُ المالِ يَزولُ بِزَوالِهِ .
يا كُمَيلَ بنَ زِيادٍ ، مَعرِفَةُ العِلمِ دينٌ يُدانُ بِهِ ، بِهِ يَكسِبُ الإِنسانُ الطّاعَةَ في حَياتِهِ وجَميلَ الاُحدوثَةِ بَعدَ وَفاتِهِ . وَالعِلمُ حاكِمٌ ، وَالمالُ مَحكومٌ عَلَيهِ .
ياكُمَيلُ ، هَلَكَ خُزّانُ الأَموالِ وهُم أحياءٌ ، وَالعُلَماءُ باقونَ ما بَقِيَ الدَّهرُ ؛ أعيانُهُم مَفقودَةٌ وأمثالُهُم في القُلوبِ مَوجودَةٌ . ها إنَّ ها هُنا لَعِلماً جَمًّا _ وأشارَ بِيَدِهِ إلى صَدرِهِ _ لَو أصَبتُ لَهُ حَمَلَةً ! (1)4954.الإمام عليّ عليه السلام :المواعظ العدديّة :رُوِيَ أنَّ أربَعَةً مِنَ الرَّهبانِيَّةِ أتَوا عَلِيّا عليه السلام لِيَمتَحِنوهُ ، فَقالوا : نَسأَ لُهُ عَن مَعنًى واحِدٍ بِلَفظٍ واحِدٍ ، فَإِن أجابَ بِجَوابٍ واحِدٍ فَهُوَ ناقِصٌ .
فَدَخَلَ واحِدٌ وقالَ : أجَمعُ المالِ أفضَلُ أم جَمعُ العِلمِ؟
فَقالَ : بَل جَمعُ العِلمِ ؛ لِأَنَّ المالَ يَنقُصُ بِالإِنفاقِ وَالعِلمَ يَزدادُ .
ثُمَّ دَخَلَ الثّاني فَسَأَ لَهُ مِثلَ ذلِكَ ، فَقالَ : بَلِ العِلمُ ؛ إذِ العِلمُ يَحفَظُ صاحِبَهُ وصاحِبُ المالِ يَحفَظُ مالَهُ .
ثُمَّ دَخَلَ الثّالِثُ فَسَأَلَهُ كَذلِكَ ، فَقالَ : بَلِ العِلمُ ؛ لِأَنَّ مَن جَمَعَ العِلمَ يَزدادُ تَواضُعُهُ ، ومَن جَمَعَ المالَ يَزدادُ تَكَبُّرُهُ .
ثُمَّ دَخَلَ الرّابِعُ وسَأَلَهُ كَذلِكَ ، وقالَ : بَلِ العِلمُ ؛ لِأَنَّ مَن جَمَعَ العِلمَ يَزدادُ أحِبّاؤُهُ ، ومَن جَمَعَ المالَ يَزدادُ أعداؤُهُ. (2) .
ص: 303
4955.الإمام عليّ عليه السلام ( _ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيه _ ) نهج البلاغة_ به نقل از كميل بن زياد _: اميرمؤمنان ، على بن ابى طالب عليه السلام دست مرا گرفت و به بيابان برد . هنگامى كه به صحرا رسيد ، آهى سوزناك كشيد و فرمود : «... آنچه به تو مى گويم ، از من به ياد دار :
مردم ، سه گروه اند : دانشمند ربّانى؛ دانشجوى در راه رستگارى؛ و بى سر و پاهايى كه دنباله رو هر بانگى باشند و با هر بادى بچرخند . اينان از روشنى دانش ، پرتوى برنگرفته اند و به پايه اى استوار ، پناه نبرده اند .
اى كميل! دانش ، بهتر از مال است . دانش ، تو را پاسبانى مى كند ، حال آن كه تو مال را پاس مى دهى . مال با دهش ، كاهش و دانش با بخشش ، افزايش مى يابد و پرورده مال با رفتن مال مى رود .
اى كميل بن زياد! شناخت دانش ، آيينى است كه [خدا] بدان عبادت مى شود و آدمى به وسيله آن در زندگى طاعت را ، و پس از مرگش نام نيك را به دست مى آورد . دانش ، فرمانده است و مال ، فرمانبر .
اى كميل! مال اندوزان ، اگر چه [به ظاهر ]زنده اند ، در حقيقت ، مُرده اند ، حال آن كه تا روزگار بپايد ، دانشمندان باقى اند. پيكرهايشان گم مى شود ، ولى نمود و نشانه هايشان در دل ها وجود دارد .
هان! اين جا (به سينه خود اشاره كرد) دانشى انبوه است. اى كاش حاملانى براى آن مى يافتم !4956.عيون أخبار الرضا عليه السلام عن عبيد بن هلال :المواعظ العدديّة :روايت شده است كه چهار تن از راهبان نزد على عليه السلام آمدند تا او را بيازمايند . گفتند : معناى واحدى را با لفظ واحدى از او مى پرسيم . اگر پاسخ واحدى داد ، وى ناقص است .
يكى از آنها داخل شد و پرسيد : گردآورى مال بهتر است يا گردآورى دانش ؟
فرمود : «البته گردآورى دانش ؛ زيرا مال با دهش ، كاهش مى يابد ، ولى دانش ، افزايش مى يابد» .
فرد دوم وارد شد و همين را پرسيد . امام عليه السلام پاسخ داد : «البته دانش؛ چرا كه دانش ، دارنده اش را نگه دارى مى كند و دارنده مال به نگه دارى مالش مشغول است» .
آن گاه سومى داخل شد و همين پرسش را كرد . امام عليه السلام فرمود : «البته دانش ؛ زيرا آن كس كه به گردآورى دانش بپردازد ، فروتنى اش افزون مى شود و آن كس كه به جمع آورى مال سرگرم شود ، تكبرش فزون مى گردد» .
آن گاه فرد چهارم وارد شد و همان سؤال را طرح كرد . امام عليه السلام فرمود : «البته دانش بهتر است ؛ زيرا كسى كه در گردآورى دانش بكوشد ، دوستانش فراوان شوند و آن كه به ثروت اندوزى بپردازد ، دشمنانش فراوان گردند» . .
ص: 304
4952.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام_ فِي الدّيوانِ المَنسوبِ إلَيهِ _:
رَضينا قِسمَةَ الجَبّارِ فينا
لَنا عِلمٌ ولِلأَعداءِ مالُ فَإِنَّ المالَ يَفنى عَن قَريبٍ
وإنَّ العِلمَ باقٍ لا يَزالُ (1)راجع : ج 3 ص 16 (طلب العلم أوجب من طلب المال) .
2 / 16لا يُفنيهِ الإِنفاقُ4956.عيون أخبار الرضا ( _ به نقل از عبيد بن هلال _ ) الإمام عليّ عليه السلام :إنَّ النّارَ لا يَنقُصُها ما اُخِذَ مِنها ولكِن يُخمِدُها أن لا تَجِدَ حَطَباً ، وكَذلِكَ العِلمُ لا يُفنيهِ الاِقتِباسُ لكِن بُخلُ الحامِلينَ لَهُ سَبَبُ عَدَمِهِ. (2)4957.الإمام عليّ عليه السلام :عنه عليه السلام :كُلُّ شَيءٍ يَنقُصُ عَلَى الإِنفاقِ إلاَّ العِلمَ. (3) .
ص: 305
4958.الإمام الصادق عليه السلام :امام على عليه السلام_ در اشعار منسوب به ايشان _:
به قسمت خداى جبّار خشنود شديم :/
ما را دانش و دشمنان را مال .همانا مال به زودى نابود گردد/
ولى دانش ، همواره ماندگار است .ر . ك : ج 3 ص 17 (جستجوى دانش ، از طلب مال ، واجب تر است) .
2 / 16انفاق ، آن را نابود نمى كند4957.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :آنچه از آتش برگيرند ، از آن نمى كاهد ، بلكه اگر هيزمى نيابد ، خاموش مى گردد؛ همين گونه است حال دانش ، كه برگرفتن از آن نابودش نمى كند ، بلكه بخل حاملانش موجب نابودى اش مى گردد .4958.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام :همه چيز با انفاق كاستى مى گيرد ، جز دانش .
.
ص: 306
4959.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در وصف مؤمن _ ) عنه عليه السلام :العِلمُ لا يَنقَطِعُ ولا يَنفَدُ ، كَالنّارِ لا يَنقُصُها ما يُؤخَذُ مِنها. (1)راجع : ج 3 ص 236 (إتقان العلم) .
2 / 17كَمالُ الإِيمانِ4963.عنه صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :نِعمَ وَزيرُ الإِيمانِ العِلمُ. (2)4964.الإمام عليّ عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :العِلمُ حَياةُ الإِسلامِ وعِمادُ الإِيمانِ. (3)4965.عنه عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :أفضَلُكُم إيماناً أفضَلُكُم مَعرِفَةً. (4)4966.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :نِعمَ دَليلُ الإِيمانِ العِلمُ. (5)4967.عنه صلى الله عليه و آله ( _ في عَلائِمِ المُؤمِنِ _ ) عنه عليه السلام :نِعمَ قَرينُ (6) الإِيمانِ العِلمُ. (7)4968.تنبيه الخواطر عن عائشه :عنه عليه السلام :حِفظُ الدّينِ ثَمَرَةُ المَعرِفَةِ ورَأسُ الحِكمَةِ. (8)4962.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :ثَلاثٌ مَن كُنَّ فيهِ كَمُلَ إيمانُهُ : العَقلُ ، وَالحِلمُ ، وَالعِلمُ. (9)راجع : ص 326 (الإيمان) و 480 (الإيمان) .
.
ص: 307
4964.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :دانش ، گسسته و نابود نمى شود؛ همان گونه كه آتش با برگرفتن از آن ، كاستى نمى گيرد .ر . ك : ج 3 ص 237 (استوارى دانش) .
2 / 17كمال ايمان4968.تنبيه الخواطر ( _ به نقل از عايشه _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانش ، وزير نيكويى براى ايمان است .4969.الإمام عليّ عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانش ، [مايه] حيات اسلام و ستون ايمان است .4970.عنه عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مؤمن ترينِ شما ، دانشمندترينِ شماست .4971.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :دانش ، راهبر نيكويى براى ايمان است .4972.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :دانش ، همنشين نيكويى براى ايمان است .4973.الخصال عن طاووس بن اليمان :امام على عليه السلام :نگاهبانى از دين ، ثمره معرفت و بالاترينْ حكمت است .4974.تهذيب الأحكام عن سدير عن الإمام الباقر عليه السلاامام على عليه السلام :سه ويژگى در هر كه باشد ، ايمانش به كمال مى رسد : خرد ، بردبارى و دانش .ر . ك : ص 326 (ايمان) و 480 (ايمان) .
.
ص: 308
2 / 18شَرطُ العَمَلِ4972.امام على عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عَمَلٌ قَليلٌ في عِلمٍ خَيرٌ مِن كَثيرٍ في جَهلٍ. (1)4973.الخصال ( _ به نقل از طاووس بن يمان _ ) عنه صلى الله عليه و آله :ثَلاثُ صَلَواتٍ بِعِلمٍ أفضَلُ عِندَ اللّهِ عز و جل مِن ألفِ صَلاةٍ بِغَيرِ عِلمٍ ، وكَذلِكَ سائِرُ العَمَلِ. (2)4974.تهذيب الأحكام ( _ به نقل از سُدَير _ ) عنه صلى الله عليه و آله :إذا عَمِلتَ عَمَلاً فَاعمَل بِعِلمٍ وعَقلٍ ، وإيّاكَ وأن تَعمَلَ عَمَلاً بِغَيرِ تَدَبُّرٍ وعِلمٍ ، فَإِنَّهُ جَلَّ جَلالُهُ يَقولُ : «وَلاَ تَكُونُواْ كَالَّتِى نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِن بَعْدِ قُوَّةٍ أَنكَ_ثًا» (3) . (4)4975.الكافي عن محمّد بن سنان عمّن ذكره عن الإمام الصادعنه صلى الله عليه و آله :مَن عَمِلَ عَلى غَيرِ عِلمٍ كانَ ما يُفسِدُ أكثَرَ مِمّا يُصلِحُ. (5)4976.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :جامع بيان العلم وفضله عن أنس :جاءَ رَجُلٌ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، أيُّ الأَعمالِ أفضَلُ؟
قالَ : العِلمُ بِاللّهِ عز و جل .
قالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، أيُّ الأَعمالِ أفضَلُ؟
قالَ : العِلمُ بِاللّهِ .
قالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، أسأَلُكَ عَنِ العَمَلِ وتُخبِرُني عَنِ العِلمِ !
فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إنَّ قَليلَ العَمَلِ يَنفَعُ مَعَ العِلمِ ، وإنَّ كَثيرَ العَمَلِ لا يَنفَعُ مَعَ الجَهلِ. (6) .
ص: 309
2 / 18شرط عمل4979.عنه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عمل اندك همراه با دانش ، بهتر از عمل بسيارِ همراه با نادانى است .4975.الكافي ( _ به نقل از محمّد بن سنان ، از شخصى كه نامش را بر ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :سه نماز با دانش در پيشگاه خدا ، از هزار نماز بدون دانش بهتر است . حالِ اعمال ديگر نيز چنين است .4976.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هرگاه كارى انجام مى دهى ، با دانش و خرد انجام ده و مبادا كارى را بى تدبّر و دانش انجام دهى . خداى بزرگوار مى فرمايد : «چون زنى مباشيد كه پس از تابيدن ، رشته هاى تابيده خود را از هم گسست» .4977.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در سفارش به على عليه السلام _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آن كس كه بى دانش دست به كارى زند ، بيش از آن كه اصلاح كند ، تباه مى سازد .4978.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :جامع بيان العلم وفضله_ به نقل از انس بن مالك _: مردى نزد پيامبر خدا آمد و گفت : اى پيامبر خدا ! كدام عمل برتر است؟
فرمود : «علم به خداوند» .
گفت : اى پيامبر خدا! كدام عمل برتر است؟ فرمود : علم به خداوند .
گفت : اى پيامبر خدا ! من از عمل مى پرسم و تو از علم مى گويى؟
پيامبر خدا فرمود : «عمل اندك همراه با دانش ، سود مى دهد و عمل فراوان با نادانى ، بهره اى نمى دهد» .
.
ص: 310
4979.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :ما مِن حَرَكَةٍ إلاّ وأنتَ مُحتاجٌ فيها إلى مَعرِفَةٍ. (1)4980.عنه صلى الله عليه و آله ( _ في حَجَّةِ الوَداعِ _ ) عنه عليه السلام :قَليلُ العَمَلِ مَعَ كَثيرِ العِلمِ خَيرٌ مِن كَثيرِ العَمَلِ مَعَ قَليلِ العِلمِ وَالشَّكِّ وَالشُّبهَةِ. (2)4981.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :لا خَيرَ فِي العَمَلِ إلاّ مَعَ العِلمِ. (3)4982.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :لَن يَزكُوَ العَمَلُ حَتّى يُقارِنَهُ العِلمُ. (4)4983.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :لَن يَصفُوَ العَمَلُ حَتّى يَصِحَّ العِلمُ. (5)4984.الإمام عليّ عليه السلام :عنه عليه السلام :لا خَيرَ في عِبادَةٍ لا عِلمَ فيها ، ولا عِلمٍ لا فَهمَ فيهِ ، ولا قِراءَةٍ لا تَدَبُّرَ فيها. (6)4985.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :إنَّ العامِلَ بِغَيرِ عِلمٍ كَالسّائِرِ عَلى غَيرِ طَريقٍ ، فَلا يَزيدُهُ بُعدُهُ عَنِ الطَّريقِ الواضِحِ إلاّ بُعداً مِن حاجَتِهِ . وَالعامِلُ بِالعِلمِ كَالسّائِرِ عَلَى الطَّريقِ الواضِحِ ، فَليَنظُر ناظِرٌ أسائِرٌ هُوَ أم راجِعٌ. (7)4980.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در حجّة الوداع _ ) عنه عليه السلام :لا خَيرَ في عَمَلٍ بِلا عِلمٍ. (8) .
ص: 311
4981.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :هيچ حركتى نيست ، مگر آن كه در آن ، نيازمند شناختى هستى .4982.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :عمل اندك همراه دانش ، از عمل بسيار با دانش اندك و همراه شك و شبهه ، بهتر است .4983.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :در عمل خيرى نيست ، مگر آن كه همراه دانش باشد .4984.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :عمل پاكيزه نمى گردد ، مگر آن كه با دانش همراه شود .4985.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :عمل پالايش نمى يابد ، تا آن گاه كه دانش درست شود .4986.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :نه در پرستش بى دانش خيرى هست ، نه در دانش بى انديشه ، و نه در [قرآن ]خواندن بى تدبّر .4987.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :عمل كننده بى دانش ، مانند رونده در بيراهه است . هر چه از راه روشن دورتر رود ، از مقصودش دورتر مى شود و عمل كننده با دانش ، مانند رهسپار راه روشن است . پس بيننده بايد نيك بنگرد كه آيا پيش رو است يا وا پس گرا .4988.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :در عمل بى دانش ، خيرى نيست . .
ص: 312
4989.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العَمَلُ بِلا عِلمٍ ضَلالٌ. (1)4990.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :عَمَلُ الجاهِلِ وَبالٌ ، وعِلمُهُ ضَلالٌ. (2)4986.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :المُتَعَبِّدُ بِغَيرِ عِلمٍ كَحِمارِ الطّاحونَةِ ؛ يَدورُ ولا يَبرَحُ مِن مَكانِهِ. (3)4987.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :العامِلُ عَلى غَيرِ بَصيرَةٍ كَالسّائِرِ عَلى غَيرِ الطَّريقِ ، لا تَزيدُهُ سُرعَةُ السَّيرِ مِنَ الطَّريقِ إلاّ بُعداً. (4)4988.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام الصادق عليه السلام :مَن خافَ العاقِبَةَ تَثَبَّتَ عَنِ التَّوَغُّلِ فيما لا يَعلَمُ ، ومَن هَجَمَ عَلى أمرٍ بِغَيرِ عِلمٍ جَدَعَ أنفَ نَفسِهِ. (5)4989.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام الكاظم عليه السلام :قَليلُ العَمَلِ مِنَ العالِمِ مَقبولٌ مُضاعَفٌ ،وكَثيرُ العَمَلِ مِن أهلِ الهَوى وَالجَهلِ مَردودٌ. (6)راجع : ص 334 (العمل) و 486 (العمل)، ج 3 ص 350 (العمل) و 410 (ترك العمل) و 498 (علماء السوء) .
.
ص: 313
4991.صحيح البخارى عن أبي موسى عن رسول اللّه صلى الله عامام على عليه السلام :عمل بدون دانش ، گم راهى است .4992.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :عمل نادان ، وبال و دانش او ، گم راهى است .4993.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :عبادت كننده بى دانش ، مانند الاغ آسياب است . پيوسته گِرد خود مى چرخد و از جايش دور نمى شود .4994.عنه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عمل كننده بى بصيرت ، مانند رونده در بيراهه است . هر چه تندتر برود ، از مقصد دورتر مى شود .4995.عنه صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :آن كه انديشناكِ پايان است ، از فرو رفتن در آنچه نمى داند ، باز مى ايستد و هر كه ندانسته به كارى بشتابد ، خود را خوار مى كند . (1)4996.عنه صلى الله عليه و آله :امام كاظم عليه السلام :عمل اندك ، از دانشمند پذيرفته و افزون مى گردد و عمل بسيار ، از اهل هوا و هوس و نادانى ردّ مى شود .ر . ك : ص 334 (عمل) و 486 (عمل)، ج 3 ص 351 (عمل) و 411 (عمل نكردن) و 499 (دانشمندان بد) .
.
ص: 314
2 / 19لا نِهايَةَ لَهُالكتاب«وَ فَوْقَ كُلِّ ذِى عِلْمٍ عَلِيمٌ» . (1)
الحديث4997.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :العِلمُ لا يَنتَهي. (2)4998.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :شَيئانِ لا تُبلَغُ غايَتُهُما : العِلمُ وَالعَقلُ. (3)4999.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :مَنِ ادَّعى مِنَ العِلمِ غايَتَهُ فَقَد أظهَرَ مِن جَهلِهِ نِهايَتَهُ. (4)2 / 20النَّوادِر4997.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الشَّريعَةُ أقوالي، وَالطَّريقَهُ أفعالي، وَالحَقيقَهُ أحوالي، وَالمَعرِفَهُ رَأسُ مالي. (5)4998.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :مَا استَرذَلَ اللّهُ عَبداً إلاّ حَرَمَهُ العِلمَ. (6) .
ص: 315
2 / 19پايانى نداردقرآن«بالاتر از هر دانشمندى ، دانايى هست» .
حديث5004.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :دانش ، پايان نمى پذيرد .5005.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :به پايان دو چيز نمى توان رسيد : دانش و خرد .5006.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :هر كس ادّعا كند كه به انتهاى دانش رسيده است ، نهايت نادانى خود را آشكار ساخته است .2 / 20گوناگون5004.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :شريعت ، گفته ها و طريقت ، كارها و حقيقت ، حالت ها و معرفت ، سرمايه من است .5005.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند ، بنده اى را خوار نكرد ، مگر آن كه دانش را از او دريغ داشت .
.
ص: 316
5006.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :العِلمُ خَليلُ المُؤمِنِ ، وَالحِلمُ وَزيرُهُ ، وَالعَقلُ دَليلُهُ ، وَالعَمَلُ قَيِّمُهُ ، وَالصَّبرُ أميرُ جُنودِهِ ، وَالرِّفقُ والِدُهُ ، والبِرُّ أخوهُ. (1)5007.عنه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :مَن أحَبَّ العِلمَ وَجَبَت لَهُ الجَنَّةُ. (2)5008.عنه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :لا يُحِبُّ العِلمَ إلاَّ السَّعيدُ. (3)5009.عنه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :اللّهُمَّ أغنِني بِالعِلمِ ، وزَيِّنّي بِالحِلمِ ، وأكرِمني بِالتَّقوى ، وجَمِّلني بِالعافِيَةِ. (4)5010.الإمام عليّ عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _: لَيتَ شِعري أيَّ شَيءٍ أدرَكَ مَن فاتَهُ العِلمُ ! بَل أيَّ شَيءٍ فاتَ مَن أدرَكَ العِلمَ ! (5)5011.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :لَيسَ الخَيرُ أن يَكثُرَ مالُكَ ووَلَدُكَ ولكِنَّ الخَيرَ أن يَكثُرَ عِلمُكَ وأن يَعظُمَ حِلمُكَ. (6)5012.الإمام الصادق عليه السلام :عنه عليه السلام :كُلُّ وِعاءٍ يَضيقُ بِما جُعِلَ فيهِ إلاّ وِعاءَ العِلمِ فَإِنَّهُ يَتَّسِعُ بِهِ. (7) .
ص: 317
5007.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانش ، دوست مؤمن و بردبارى ، وزير و خرد ، راهنما و عمل ، نگهبان و شكيبايى ، سردار لشكريان و مدارا ، پدر و نيكوكارى ، برادر اوست .5008.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :كسى كه دانش را دوست دارد ، بهشت برايش واجب مى شود .5009.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :كسى جز نيك بخت ، دانش را دوست ندارد .5010.امام على عليه السلام ( _ به كميل بن زياد _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خدايا! مرا با دانش ، توانگر ساز و به بردبارى ، زينت بخش و به تقوا ، گرامى دار و با عافيت ، زيبا گردان .5011.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: كاش مى دانستم هر كه دانش را از كف داده ، چه چيز يافته و آن كه دانش را يافته ، چه چيز از كف داده است؟5012.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام :خير آن نيست كه مال و فرزندت بسيار شود ؛ بلكه خير آن است كه دانشت فزونى يابد و بردبارى ات افزون گردد .5013.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :هر ظرفى از آنچه در آن نهند ، تنگ گردد ، جز ظرف دانش كه به آن گسترش يابد . .
ص: 318
5014.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :كُلُّ شَيءٍ يَعِزُّ حينَ يَنزُرُ إلاَّ العِلمَ فَإِنَّهُ يَعِزُّ حينَ يَغزُرُ. (1)5015.الإمام عليّ عليه السلام :عنه عليه السلام :صُحبةُ العالِمِ وَ اتِّباعُهُ دينٌ يُدانُ بِهِ و طاعَتُهُ مَكسَبَةٌ لِلحَسَناتِ مَمحاةٌ لِلسيّئاتِ وذَخيرَةٌ لِلمُؤمِنينَ. (2)5016.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :مَحَبَّةُ العِلمِ دينٌ يُدانُ بِهِ ، يَكسِبُ الإِنسانُ بِهِ الطّاعَةَ في حَياتِهِ ، وجَميلَ الاُحدوثَةِ بَعدَ وَفاتِهِ. (3)5017.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :حُبُّ العِلمِ وحُسنُ الحِلمِ ولُزومُ الثَّوابِ مِن فَضائِلِ اُولِي النُّهى والأَلبابِ. (4)5018.الإمام عليّ عليه السلام :عنه عليه السلام :العِلمُ يُنجِدُ الفِكرَ. (5)5019.الإمام الصادق عليه السلام :عنه عليه السلام :العِلمُ يُنجِدُ ، الحِكمَةُ تُرشِدُ. (6)5013.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العِلمُ يُنجي مِنَ الاِرتِباكِ فِي الحَيرَةِ. (7)5014.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العِلمُ يُنجيكَ ، الجَهلُ يُرديكَ. (8)5015.امام على عليه السلام :عنه عليه السلام :كُن عالِماً بِالحَقِّ عامِلاً بِهِ ، يُنجِكَ اللّهُ سُبحانَهُ. (9)5016.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _: العِلمُ سُلطانٌ ، مَن وَجَدَهُ صالَ بِهِ، ومَن لَم يَجِدهُ صيلَ عَلَيهِ. (10) .
ص: 319
5017.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :هر چيزى كمياب گردد ، عزيزتر مى شود ، جز دانش كه هر چه فراوان گردد ، گرامى تر شود .5018.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :همراهى دانشمند و پيروى او ، آيينى است كه خدا بدان عبادت مى شود و فرمانبردارى از او ، موجب به دست آوردن نيكى ها و نابود كردن زشتى هاست و اندوخته اى براى مؤمنان .5019.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام :دوستى دانش ، آيينى است كه [خدا ]بدان عبادت مى شود و آدمى به وسيله آن در زندگى طاعت را و پس از مرگش نام نيك را به دست مى آورد .5020.الإمام عليّ عليه السلام :امام على عليه السلام :دانش دوستى و بردبارى نيكو و ملازمت ثواب ، (1) از فضيلت هاى خردمندان است .5021.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :دانش ، روشنى بخش انديشه است .5022.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :دانش ، روشنايى مى بخشد و حكمت ، ره مى نمايد .5023.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :دانش از به حيرت افتادن مى رهانَد .5024.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :دانش ، تو را مى رهانَد و نادانى ، پستت مى كند .5020.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :تو به حق دانا باش و بدان عمل كن ، خداى سبحان ، تو را مى رهانَد .5021.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: دانايى ، توانايى است . هر كس آن را بيابد ، بدان پيروز مى شود و هر كس آن را نيابد ، مغلوب مى گردد . .
ص: 320
5022.امام على عليه السلام :عنه عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _: قَليلُ العِلمِ إذا وَقَرَ فِي القَلبِ كَالطَّلِّ (1) يُصيبُ الأَرضَ المُطمَئِنَّةَ فَتَعشَبُ. (2)5023.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العِلمُ عِزٌّ . (3)5024.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :مَنِ استَرشَدَ العِلمَ أرشَدَهُ. (4)5025.الإمام عليّ عليه السلام :عنه عليه السلام :العِلمُ داعِي الفَهمِ. (5)5026.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :بِالعِلمِ تُعرَفُ الحِكمَةُ. (6)5027.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :عَلَيكُم بِالعِلمِ ؛ فَإِنَّهُ صِلَةٌ بَينَ الإِخوانِ ، ودالٌّ عَلَى المُرُوَّةِ ، وتُحفَةٌ فِي المَجالِسِ ، وصاحِبٌ فِي السَّفَرِ ، ومُؤنِسٌ فِي الغُربَةِ. (7)5028.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العَقلُ رائِدُ الرّوحِ وَالعِلمُ رائِدُ العَقلِ. (8)5029.مسند ابن حنبل عن أبي رزين العقيلي :عنه عليه السلام :لَيسَ لِسُلطانِ العِلمِ زَوالٌ. (9)5025.امام على عليه السلام :عنه عليه السلام :العُلومُ نُزهَةُ الاُدَباءِ. (10) .
ص: 321
5026.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به وى _: اندكى از دانش ، چون در دل جاى گيرد ، مانند باران نرمى است كه بر زمينى پست و هموار ، فرو ريزد و سبزه بروياند .5027.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :دانش ، مايه عزّت است .5028.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :آن كه از دانش ، رهنمايى خواست ، او را ره نمود .5029.مسند ابن حنبل ( _ به نقل از ابو رزين عقيلى _ ) امام على عليه السلام :دانش ، انگيزه فهم است .5030.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :با دانش ، به حكمت پى برده مى شود .5031.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :با دانش باشيد كه مايه پيوند ميان برادران و راهنما به سوى جوان مردى و ارمغان مجلس ها و همراه در سفر و همدم در غربت است .5032.المستدرك على الصحيحين عن أبي ذرّ :امام على عليه السلام :خرد ، راهنماى روح است و دانش ، راهنماى خرد .5033.سنن ابن ماجة عن عائشة :امام على عليه السلام :قدرت دانش ، زوال ندارد .5034.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :دانش ها ، تفريح اهل ادب اند . .
ص: 322
5030.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :لا سَميرَ كَالعِلمِ. (1)5031.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العِلمُ قائِدٌ ، وَالعَمَلُ سائِقٌ ، وَالنَّفسُ حَرونٌ (2) . (3)5032.المستدرك على الصحيحين ( _ به نقل از ابو ذر _ ) عنه عليه السلام :المَعرِفَةُ نورُ القَلبِ. (4)5033.سنن ابن ماجة ( _ به نقل از عايشه _ ) عنه عليه السلام :المَعرِفَةُ الفَوزُ بِالقُدسِ. (5)5034.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العِلمُ ضالَّةُ المُؤمِنِ. (6)5035.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :مَن عَلِمَ غَورَ العِلمِ صَدَرَ عَن شَرائِعِ الحِكَمِ. (7)5036.عنه صلى الله عليه و آله ( _ في وَصِيَّتِهِ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) عنه عليه السلام :خُذ بِالحَزمِ وَالزَمِ العِلمَ ، تُحمَد عَواقِبُكَ. (8)5037.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الإمام الباقر عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى : «وَ رَزَقْنَ_هُم مِّنَ الطَّيِّبَ_تِ» (9) _: الرِّزقُ الطَّيِّبُ هُوَ العِلمُ. (10)5038.الكافي عن أبي بصير :عنه عليه السلام :الرّوحُ عِمادُ الدّينِ ، وَالعِلمُ عِمادُ الرّوحِ ، وَالبَيانُ عِمادُ العِلمِ. (11) .
ص: 323
5035.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :قصّه گوى شبى بهتر از دانش ، نيست .5036.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در سفارش به على عليه السلام _ ) امام على عليه السلام :دانش ، زمام دار و كردار ، راننده [ از پشت] و نفس [مَركبى ]سركش است .5037.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :معرفت ، روشنىِ دل است .5038.الكافى ( _ به نقل از ابو بصير _ ) امام على عليه السلام :معرفت ، رسيدن به عالم قدس است .5039.الكافي عن كامل التمّار :امام على عليه السلام :دانش ، گمشده مؤمن است .5040.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :آن كه فرو رفتن در ژرفاى دانش را بداند ، از آبشخورهاى حكمت باز مى گردد .5039.الكافى ( _ به نقل از كامل تمّار _ ) امام على عليه السلام :هوشيار و استوار انديش و همراه دانش باش ، تا خوش فرجام گردى .5040.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام باقر عليه السلام_ درباره اين كلام خداى متعال: «و ما آنها را از چيزهاى گوارا روزى داديم» _: مقصود از روزى گوارا ، دانش است .5041.عنه صلى الله عليه و آله :امام باقر عليه السلام :روح ، ستون دين و دانش ، ستون روح و بيان ، ستون دانش است . .
ص: 324
5042.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام الصادق عليه السلام :رَأسُ المالِ العِلمُ وَالصَّبرُ. (1)5043.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام الرضا عليه السلام :العِلمُ أجمَعُ لِأَهلِهِ مِنَ الآباءِ. (2)راجع : ص 366 (فضل الحكمة) .
.
ص: 325
5045.حلية الأولياء عن معاذ بن جبل عن النبي صلى الله علامام صادق عليه السلام :سرمايه راستين ، دانش و شكيبايى است .5041.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام رضا عليه السلام :دانش ، بيش از پدران ، اهل خود را گِرد مى آورد .ر . ك : ص 366 (فضيلت حكمت).
.
ص: 326
الفصل الثالث : آثار العلم3 / 1الإِيمانالكتاب«شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لاَ إِلَ_هَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلَ_ل_ءِكَةُ وَأُوْلُواْ الْعِلْمِ قَال_ءِمَام بِالْقِسْطِ لاَ إِلَ_هَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» . (1)
«وَ يَرَى الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ الَّذِى أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ هُوَ الْحَقَّ وَ يَهْدِى إِلَى صِرَ طِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ» . (2)
«وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَيُؤْمِنُواْ بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهَادِ الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِلَى صِرَ طٍ مُّسْتَقِيمٍ» . (3)
الحديث5049.عنه صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :أمّا عَلامَةُ العِلمِ فَأَربَعَةٌ : العِلمُ بِاللّهِ، وَالعِلمُ بِمُحِبّيهِ ، وَالعِلمُ بِفَرائِضِهِ،
وَالحِفظُ لَها حَتّى تُؤَدّى. (4) .
ص: 327
فصل سوم : آثار دانش3 / 1ايمانقرآن«خدا كه همواره به عدل قيام دارد و فرشتگان او و دانشمندان گواهى مى دهند كه جز او ، كه توانا و حكيم است ، هيچ معبودى نيست» .
«دانش يافتگان ، آنچه را از جانب پروردگارت به تو نازل شده است ، حق مى بينند كه به راه آن پيروزمند ستوده ، ره مى نمايد» .
«تا دانش يافتگان ، بدانند كه اين قرآن ، حقّ است و از جانب پروردگار توست . پس بدان ايمان آورند و دل هايشان براى آن خاضع گردد و به راستى ، خداوند ، كسانى را كه ايمان آورده اند ، به سوى راهى راست رهنماست» .
حديث5054.الإمام عليّ عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امّا نشانه دانش ، چهار [ چيز ]است : شناخت خدا ، شناسايى
دوستانش ، دانستن واجباتِ وى ، و اهتمام در حفظ آن تا به انجام برسد .
.
ص: 328
5055.عنه عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :أصلُ الإِيمانِ العِلمُ. (1)5056.عنه عليه السلام :عنه عليه السلام :الإِيمانُ وَالعِلمُ أخَوانِ تَوأَمانِ ، ورَفيقانِ لا يَفتَرِقانِ. (2)5052.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام_ في ذِكرِ أوصافِ حُجَجِ اللّهِ عَلَى الخَلقِ _: هَجَمَ بِهِمُ العِلمُ عَلى حَقائِقِ الإِيمانِ، فَاستَلانوا روحَ اليَقينِ ، فَأَنِسوا بِمَا استَوحَشَ مِنهُ الجاهِلونَ ، وَاستَلانوا مَا استَوعَرَهُ المُترَفونَ ، صَحِبُوا الدُّنيا بِأَبدانٍ أرواحُها مُعَلَّقَةٌ بِالَمحَلِّ الأَعلى . اُولئِكَ خُلَفاءُ اللّهِ في أرضِهِ ، وحُجَجُهُ عَلى عِبادِهِ ... هاهِ هاهِ شَوقاً إلى رُؤيَتِهِم ! (3)5053.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :لِلعِلمِ ثَلاثُ عَلاماتٍ : المَعرِفَةُ بِاللّهِ ، وبِما يُحِبُّ ، ويَكرَهُ. (4)5054.امام على عليه السلام :عنه عليه السلام :ثَمَرَةُ العِلمِ مَعرِفَةُ اللّهِ. (5)5055.امام على عليه السلام :الإمام الكاظم عليه السلام_ لِهِشامِ بنِ الحَكَم _: يا هِشامُ ، ما بَعَثَ اللّهُ أنبِياءَهُ ورُسُلَهُ إلى عِبادِهِ إلاّ لِيَعقِلوا عَنِ اللّهِ ، فَأَحسَنُهُمُ استِجابَةً أحسَنُهُم مَعرِفَةً. (6)راجع : ص 306 (كمال الإيمان) و 480 (الإيمان) .
.
ص: 329
5057.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :ريشه ايمان ، دانش است .5058.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :ايمان و دانش ، برادران همزادند و دو رفيق اند كه از هم جدا نمى شوند .5059.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام_ در توصيف حجّت هاى خدا بر مردم _: دانش ، آنان را به حقايق ايمان رسانده است . پس با روح يقين درآميخته اند و بدانچه نادانان از آن رميده اند ، انس يافته اند و آنچه را راحت طلبان دشوار يافته اند ، به آسانى گرفته اند و با پيكرهاى خود ، همدم دنيايند؛ ولى جان هايشان به جهان برتر آويخته است . آنان اند جانشينان خدا در زمينش و حجّت هاى او بر بندگانش و مناديان دينش . وه ، چه مشتاق ديدار آنهايم !5060.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :دانش را سه نشانه باشد : شناخت خدا و آنچه نيكو و بد مى دارد .5061.الإمام عليّ عليه السلام :امام على عليه السلام :نتيجه دانش ، شناخت خداست .5062.عنه عليه السلام :امام كاظم عليه السلام_ خطاب به هشام بن حكم _: اى هشام! خداوند ، پيامبران و فرستادگان خود را به سوى بندگانش بر نينگيخته است ، جز براى آن كه از او [معرفت و بصيرت ]بگيرند . (1) پس هر كه معرفت بيشترى دارد ، دعوت خدا را بهتر اجابت مى كند .ر . ك : ص 307 (كمال ايمان) و 481 (ايمان) .
.
ص: 330
3 / 2الخَشيَةالكتاب«إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَ_ؤُاْ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ غَفُورٌ» . (1)
«إِنَّ الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ مِن قَبْلِهِ إِذَا يُتْلَى عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ سُجَّدًا * وَ يَقُولُونَ سُبْحَ_نَ رَبِّنَا إِن كَانَ وَعْدُ رَبِّنَا لَمَفْعُولاً * وَ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ يَبْكُونَ وَ يَزِيدُهُمْ خُشُوعًا». (2)
الحديث5063.امام على عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في وَصِيَّتِهِ لِأَبي ذَرٍّ _: يا أبا ذَرٍّ ، مَن اُوتِيَ مِنَ العِلمِ ما لا يُبكيهِ لَحَقيقٌ أن يَكونَ قَد اُوتِيَ عِلماً لا يَنفَعُهُ، لِأَنَّ اللّهَ نَعَتَ العُلَماءَ فَقالَ عز و جل : «إِنَّ الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ مِن قَبْلِهِ إِذَا يُتْلَى عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ سُجَّدًا * وَ يَقُولُونَ سُبْحَ_نَ رَبِّنَا إِن كَانَ وَعْدُ رَبِّنَا لَمَفْعُولاً * وَ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ يَبْكُونَ وَ يَزِيدُهُمْ خُشُوعًا». (3)5064.عنه عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :كَفى مِنَ العِلمِ الخَشيَةُ. (4)5065.عنه عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :سَبَبُ الخَشيَةِ العِلمُ. (5)5066.عنه عليه السلام :عنه عليه السلام :إذا زادَ عِلمُ الرَّجُلِ زادَ أدَ بُهُ وتَضاعَفَت خَشيَتُهُ لِرَبِّهِ. (6)5067.عنه عليه السلام :عنه عليه السلام :لا عِلمَ كَالخَشيَةِ. (7) .
ص: 331
3 / 2بيم از خداقرآن«از ميان بندگان خدا ، تنها دانايان از او بيم دارند . بى گمان ، خدا پيروز و آمرزنده است» .
« ... بى گمان ، كسانى كه پيش از نزول آن ، دانش يافته اند، چون اين كتاب بر آنان خوانده شود، به سجده در مى افتند و مى گويند : منزّه است پروردگار ما كه بى گمان ، وعده پروردگار ما ، انجام شدنى است ، و به رو در مى افتند و مى گريند و بر فروتنى آنها مى افزايد» .
حديث5066.امام على عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در سفارشش به ابو ذر _: اى ابو ذر! به هر كس دانشى داده شود ، ولى [ از بيم خدا ]نگريد ، دانشى بى سود داده شده باشد؛ زيرا خداى عز و جلدانشمندان را توصيف فرموده و گفته است : «بى گمان ، كسانى كه پيش از نزول آن ، دانش يافته اند ، چون اين كتاب بر آنان خوانده شود ، سجده كنان به رو در مى افتند و مى گويند : منزّه است پروردگار ما كه بى گمان ، وعده پروردگار ما انجام شدنى است ، و به رو در مى افتند و مى گريند و بر فروتنى آنها افزوده مى شود» .5067.امام على عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بيم [ از خدا] ، نشانه اى كافى بر وجود دانش است .امام على عليه السلام :مايه بيم [ از خدا] ، دانش است .
امام على عليه السلام :هرگاه دانش انسان افزون شود ، بر ادبش افزوده مى شود و بيم وى از پروردگارش دو چندان مى شود .
امام على عليه السلام :دانشى چون بيم نيست .
.
ص: 332
عنه عليه السلام :كَفى بِالخَشيَةِ عِلماً. (1)
عنه عليه السلام :حَسبُكَ مِنَ العِلمِ أن تَخشَى اللّهَ عز و جل ، وحَسبُكَ مِنَ الجَهلِ أن تُعجَبَ بِعَقلِكَ _ أو قالَ : بِعِلمِكَ _. (2)
عنه عليه السلام :غايَةُ المَعرِفَةِ الخَشيَةُ. (3)
عنه عليه السلام :أعلَمُكُم أخوَفُكُم. (4)
عنه عليه السلام :كُلُّ عالِمٍ خائِفٌ. (5)
عنه عليه السلام :أعظَمُ النّاسِ عِلماً أشَدُّهُم خَوفاً للّهِِ سُبحانَهُ. (6)
عنه عليه السلام :غايَةُ العِلمِ الخَوفُ مِنَ اللّهِ سُبحانَهُ. (7)
الإمام زين العابدين عليه السلام :سُبحانَكَ ! أخشى خَلقِكَ لَكَ أعلَمُهُم بِكَ ، وأخضَعُهُم لَكَ أعمَلُهُم بِطاعَتِكَ ، وأهوَنُهُم عَلَيكَ مَن أنتَ تَرزُقُهُ وهُوَ يَعبُدُ غَيرَكَ ! (8)
الإمام الصادق عليه السلام :كَفى بِخَشيَةِ اللّهِ عِلماً ، وكَفى بِالاِغتِرارِ بِهِ جَهلاً. (9)
.
ص: 333
امام على عليه السلام :به نشانِ دانش ، بيم بسنده باشد .
امام على عليه السلام :تو را در دانش ، بيم از خداى عز و جل بس باشد ، و در نادانى تو همين بس كه از عقلت (يا علمت) خوشت بيايد .
امام على عليه السلام :نهايت شناخت ، بيم [ از خداوند ]است .
امام على عليه السلام :داناترينِ شما ، بيمناك ترين شماست .
امام على عليه السلام :هر دانشمندى ، بيمناك است .
امام على عليه السلام :داناترين مردم ، بيمناك ترين آنان از خداوند سبحان است .
امام على عليه السلام :نهايت دانش ، بيم از خداى سبحان است .
امام زين العابدين عليه السلام :[بار الها !] تو منزهى! در ميان آفريدگانت ، بيمناك ترين از تو ، داناترين ايشان اند به تو ، و خاضع ترين آنان در برابرت كوشاترين آنها در كار طاعت توست ، و خوارترين آنها نزد تو ، كسى است كه تو او را روزى مى دهى ، ولى جز تو را مى پرستد .
امام صادق عليه السلام :بيم از خداوند ، در دلالت بر دانايى بس باشد و فريفته شدن به [ كَرَم ]او بر نادانى . (1)
.
ص: 334
عنه عليه السلام :إنَّ أعلَمَ النّاسِ بِاللّهِ أخوَفُهُم للّهِِ ، وأخوَفُهُم لَهُ أعلَمُهُم بِهِ ، وأعلَمُهُم بِهِ أزهَدُهُم فيها. (1)
مصباح الشريعة_ فيما نَسَبَهُ إلَى الإمامِ الصّادِقِ عليه السلام _: نَجوَى العارِفينَ تَدورُ عَلى ثَلاثَةِ اُصولٍ : الخَوفِ ، وَالرَّجاءِ ، وَالحُبِّ . فَالخَوفُ فَرعُ العِلمِ ، وَالرَّجاءُ فَرعُ اليَقينِ ، وَالحُبُّ فَرعُ المَعرِفَةِ. (2)
الإمام الصادق عليه السلام :الخَشيَةُ ميراثُ العِلمِ ، وَالعِلمُ شُعاعُ المَعرِفَةِ وقَلبُ الإِيمانِ ، ومَن حُرِمَ الخَشيَةَ لا يَكونُ عالِماً وإن شَقَّ الشَّعرَ بِمُتَشابِهاتِ العِلمِ. (3)
سنن الدارمي عن ابن عبّاس العَمي :بَلَغَني أنَّ داوُدَ النَّبِيَّ عليه السلام كانَ يَقولُ في دُعائِهِ : سُبحانَكَ اللّهُمَّ أنتَ رَبّي ، تَعالَيتَ فَوقَ عَرشِكَ ، وجَعَلتَ خَشيَتَكَ عَلى مَن فِي السَّماواتِ وَالأَرضِ ، فَأَقرَبُ خَلقِكَ مِنكَ مَنزِلَةً أشَدُّهُم لَكَ خَشيَةً ، وما عِلمُ مَن لَم يَخشَكَ ؟! وما حِكمَةُ مَن لَم يُطِع أمرَكَ ؟! (4)
3 / 3العَمَلمجمع البيان عن جابر :تَلاَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله هذِهِ الآيَةَ : «وَ مَا يَعْقِلُهَا إِلاَّ الْعَ__لِمُونَ» (5) وقالَ : العالِمُ الَّذي عَقَلَ عَنِ اللّهِ ، فَعَمِلَ بِطاعَتِهِ ، وَاجتَنَبَ سَخَطَهُ. (6)
.
ص: 335
امام صادق عليه السلام :داناترينِ مردم به خدا ، بيمناك ترين آنها از خداست و بيمناك ترين آنان از او ، داناترين به اويند و داناترين به او ، كم رغبت ترين آنهاست [به دنيا] .
مصباح الشريعة_ در آنچه به امام صادق عليه السلام نسبت داده است _: نجواى عارفان بر اين سه اصل مى چرخد : بيم ، اميد و محبّت . بيم ، فرع دانش و اميد ، فرع يقين و محبّت ، فرع معرفت است .
امام صادق عليه السلام :بيم ، ميراث دانش و دانش ، پرتو معرفت و قلب ايمان است و هركس از بيم [ خدا ]بى بهره باشد ، دانشمند نيست؛ اگر چه در مسائل پيچيده علمى موى بشكافد .
سنن الدارمى_ به نقل از ابن عبّاس نابينا _: چنين به من رسيده است كه داوود پيامبر در دعاىِ خويش مى گفته است : منزّهى ، بار الها ! تو پروردگار منى . بلند مقامى بر فراز تخت خويش و بيم خود را در دل هر كس كه در آسمان ها و زمين است ، قرار داده اى . پس نزديك ترينِ آفريدگانت به تو ، بيمناك ترين آنان از توست و چه دانشى دارد آن كه از تو نهراسد ؟ و چه حكمتى دارد آن كه فرمانت را نبرد؟
3 / 3عملمجمع البيان :جابر مى گويد: هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله اين آيه را خواند: «و جز دانشمندان ، آن را در نيابند» فرمود : دانشمند [حقيقى] ، آن است كه داراى بينش الهى باشد (1) و در نتيجه ، به آنچه خدا از او خواسته ، عمل كرده ، از خشمش دورى كند .
.
ص: 336
عنه صلى الله عليه و آله :العالِمُ مَن يَعمَلُ. (1)
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ العالِمَ مَن يَعمَلُ بِالعِلمِ وإن كانَ قَليلَ العَمَلِ. (2)
عنه صلى الله عليه و آله :لا تَكونُ عالِماً حَتّى تَكونَ بِالعِلمِ عامِلاً. (3)
عنه صلى الله عليه و آله :كَفى بِالمَرءِ عِلماً إذا عَبَدَ اللّهَ ، وكَفى بِالمَرءِ جَهلاً إذا اُعجِبَ بِرَأيِهِ. (4)
الإمام عليّ عليه السلام :ثَمَرَةُ العِلمِ العِبادَةُ. (5)
عنه عليه السلام :العِلمُ يُرشِدُكَ إلى ما أمَرَكَ اللّهُ بِهِ ، وَالزُّهدُ يُسَهِّلُ لَكَ الطَّريقَ إلَيهِ. (6)
عنه عليه السلام :مَعرِفَةُ العِلمِ دينٌ يُدانُ بِهِ ، بِهِ يَكسِبُ الإِنسانُ الطّاعَةَ في حَياتِهِ ، وجَميلَ الاُحدوثَةِ بَعدَ وَفاتِهِ. (7)
عنه عليه السلام :مَن عَرَفَ كَفَّ. (8)
عنه عليه السلام :ما عَلِمَ مَن لَم يَعمَل بِعِلمِهِ. (9)
.
ص: 337
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عالم ، كسى است كه عمل كند .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عالم ، آن است كه به علم عمل مى كند؛ هر چند عملى اندك . (1)
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :تا به دانش عمل نكنى ، دانا نباشى .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :در دانايى آدمى همين بس كه خدا را بپرستد و در نادانى شخص ، همين بس كه از رأى خود خوشش آيد .
امام على عليه السلام :ثمره دانش ، پرستش [خدا]ست .
امام على عليه السلام :دانش ، تو را به آنچه خدايت بدان فرمان داده راهنمايى مى كند و زهد ، راهت را به سوى آن آسان مى گرداند .
امام على عليه السلام :با شناخت علمى ، (خدا) عبادت مى شود و انسان با آن ، در زندگى ، طاعت را و پس از مرگ ، ذكر خير را به دست مى آورد .
امام على عليه السلام :كسى كه شناخت ، [ از كارهاى ناشايست] باز ايستاد .
امام على عليه السلام :كسى كه به دانشش عمل نكرد ، ندانست .
.
ص: 338
عنه عليه السلام :ثَمَرَةُ العِلمِ إخلاصُ العَمَلِ. (1)
عنه عليه السلام :ثَمَرَةُ العِلمِ العَمَلُ لِلحَياةِ. (2)
عنه عليه السلام :ثَمَرَةُ العِلمِ العَمَلُ بِهِ. (3)
عنه عليه السلام :العِلمُ بِالعَمَلِ. (4)
عنه عليه السلام :العالِمُ مَن شَهِدَت بِصِحَّةِ أقوالِهِ أفعالُهُ. (5)
عنه عليه السلام :غايَةُ العِلمِ حُسنُ العَمَلِ. (6)
عنه عليه السلام :يا حَمَلَةَ العِلمِ اعمَلوا بِهِ ، فَإِنَّمَا العالِمُ مَن عَمِلَ بِما عَلِمَ ووافَقَ عِلمُهُ عَمَلَهُ ، وسَيَكونُ أقوامٌ يَحمِلونَ العِلمَ لايُجاوِزُ تَراقِيَهُم، يُخالِفُ عَمَلُهُم عِلمَهُم،وتُخالِفُ سَريرَتُهُم عَلانِيَتَهُم ، يَجلِسونَ حَلَقاً فَيُباهي بَعضُهُم بَعضاً ، حَتّى إنَّ الرَّجُلَ لَيَغضَبُ عَلى جَليسِهِ أن يَجلِسَ إلى غَيرِهِ ويَدَعَهُ ، اُولئِكَ لا تَصعَدُ أعمالُهُم في مَجالِسِهِم تِلكَ إلَى اللّهِ. (7)
الإمام الباقر عليه السلام :لا يُقبَلُ عَمَلٌ إلاّ بِمَعرِفَةٍ ، ولا مَعرِفَةَ إلاّ بِعَمَلٍ ، ومَن عَرَفَ دَلَّتهُ مَعرِفَتُهُ عَلَى العَمَلِ . ومَن لَم يَعرِف فَلا عَمَلَ لَهُ. (8)
الإمام الصادق عليه السلام :العِلمُ مَقرونٌ إلَى العَمَلِ ، فَمَن عَلِمَ عَمِلَ ، ومَن عَمِلَ عَلِمَ ، وَالعِلمُ يَهتِفُ بِالعَمَلِ فَإِن أجابَهُ وإلاَّ ارتَحَلَ عَنهُ. (9)
.
ص: 339
امام على عليه السلام :ثمره دانش ، اخلاص در عمل است .
امام على عليه السلام :ثمره دانش ، عمل براى زندگى است .
امام على عليه السلام :ثمره دانش ، به كار بستن آن است .
امام على عليه السلام :علم ، به عمل است .
امام على عليه السلام :دانشمند ، كسى است كه كردارش ، گواه گفته هايش باشد .
امام على عليه السلام :غايت دانش ، عمل نيكوست .
امام على عليه السلام :اى حاملان دانش! به دانش خود عمل كنيد كه دانا ، كسى است كه به آنچه دانست ، عمل كرد و عملش با علمش موافق است . به زودى اقوامى بيايند كه دانش را بر دوش كشند ، ولى از استخوان هاى ترقوه شان فراتر نرود ، عملشان با علمشان مخالف باشد و باطن آنها با ظاهرشان يكى نباشد ، دور هم مى نشينند و بر همديگر فخر مى فروشند ، تا آن جا كه شخص بر همنشين خود خشم مى گيرد كه چرا با ديگرى مى نشيند و او را وا مى گذارد . اعمال اين جماعت در اين گونه مجلس ها ، به سوى خدا بالا نخواهد رفت .
امام باقر عليه السلام :عمل ، جز به شناخت پذيرفته نمى شود و شناخت ، جز به عمل حاصل نمى شود و هر كس به شناخت رسيد ، شناختش او را به عمل رهنمون مى گردد و هر كس نشناخت ، عملى ندارد .
امام صادق عليه السلام :دانش با عمل همراه است . پس هر كه دانست ، عمل كرد و هر كه عمل كرد ، دانست و دانش ، به عمل فرا مى خواند . پس اگر [عمل] او را اجابت كرد ، [مى مانَد] ، وگرنه از او جدا مى گردد .
.
ص: 340
عنه عليه السلام :لا يَقبَلُ اللّهُ عَمَلاً إلاّ بِمَعرِفَةٍ ، ولا مَعرِفَةَ إلاّ بِعَمَلٍ ، فَمَن عَرَفَ دَلَّتهُ المَعرِفَةُ عَلَى العَمَلِ، ومَن لَم يَعمَل فَلا مَعرِفَةَ لَهُ ، ألا إنَّ الإِيمانَ بَعضُهُ مِن بَعضٍ. (1)
عنه عليه السلام_ في قَولِ اللّهِ عز و جل : «إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَ_ؤُاْ» (2) _: يَعني بِالعُلَماءِ مَن صَدَّقَ فِعلُهُ قَولَهُ ، ومَن لَم يُصَدِّق فِعلُهُ قَولَهُ فَلَيسَ بِعالِمٍ. (3)
مصباح الشريعة_ فيما نَسَبَهُ إلَى الإمامِ الصّادِقِ عليه السلام _: العالِمُ حَقًّا هُوَ الَّذي يَنطِقُ عَنهُ أعمالُهُ الصّالِحَةُ وأَورادُه الزّاكِيَةُ ، وصَدَّقَهُ تَقواهُ لا لِسانُهُ ومُناظَرَتُهُ ومُعادَلَتُهُ وتَصاوُلُهُ ودَعواهُ. (4)
راجع : ص 308 (شرط العمل) و 486 (العمل)، ج 3 ص 350 (العمل) و 410 (ترك العمل) و 498 (علماء السوء) .
3 / 4الصَّلاحرسول اللّه صلى الله عليه و آله :أمَّا العِلمُ ، فَيَتَشَعَّبُ مِنهُ الغِنى وإن كانَ فَقيراً ، وَالجودُ وإن كانَ بَخيلاً ، وَالمَهابَةُ وإن كانَ هَيِّناً ، وَالسَّلامَةُ وإن كانَ سَقيماً ، وَالقُربُ وإن كانَ قَصِيًّا، وَالحَياءُ وإن كانَ صَلِفاً ، وَالرِّفعَةُ وإن كانَ وَضيعاً ، وَالشَّرَفُ وإن كانَ رَذلاً ، وَالحِكمَةُ ، وَالحُظوَةُ ، فَهذا مايَتَشَعَّبُ لِلعاقِلِ بِعِلمِهِ . فَطوبى لِمَن عَقَلَ وعَلِمَ. (5)
.
ص: 341
امام صادق عليه السلام :خداوند ، هيچ عملى را بى شناخت نمى پذيرد و شناخت ، جز به عمل حاصل نمى شود . پس هر كه شناخت ، شناختش او را به عمل رهنمون گردد و كسى كه عمل نكرد ، شناختى ندارد . بدانيد كه اجزاى ايمان به هم پيوسته اند .
امام صادق عليه السلام_ درباره آيه «از بندگان خدا ، تنها دانايان از او مى ترسند» _: يعنى آن دانايانى كه كردارشان ، گفتارشان را تصديق مى كند و آن كه كردارش ، گفته اش را تصديق نكند ، دانا نيست .
مصباح الشريعة_ در آنچه به امام صادق عليه السلام نسبت داده است _: دانشمند حقيقى ، كسى است كه كردار نيك وى و ذكر پاكش ، بيانگر حال او باشد و تقوايش ، تصديقش كند ، نه زبان و مناظره كردن و حمله و ادّعايش .
ر . ك : ص 309 (شرط عمل) و 455 (عمل)، ج 3 ص 351 (عمل) و 411 ( عمل نكردن) و 499 (دانشمندان بد) .
3 / 4درستىپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :و امّا علم ؛ اگر چه انسانْ فقير باشد ، از آن ، توانگرى حاصل مى شود و اگر چه بخيل باشد ، جود ، و اگر چه خوار باشد ، ابُهت ، و اگر چه بيمار باشد ، سلامت ، و اگر چه دور باشد ، نزديكى ، و اگر چه هرزه باشد ، شرم ، و اگر چه پست باشد ، والايى ، و اگر چه حقير باشد ، شرافت و حكمت و منزلت . اينها چيزهايى هستند كه از دانش خردمند برايش به دست مى آيند . پس خوشا به حال آن كه خرد ورزيد و دانست !
.
ص: 342
الإمام عليّ عليه السلام :كُلَّمَا ازدادَ عِلمُ الرَّجُلِ زادَت عِنايَتُهُ بِنَفسِهِ ، وبَذَلَ في رِياضَتِها وصَلاحِها جُهدَهُ. (1)
عنه عليه السلام :بِالعِلمِ يَستَقيمُ المُعوَجُّ. (2)
عنه عليه السلام :كَسبُ العِلمِ الزُّهدُ فِي الدُّنيا. (3)
عنه عليه السلام :التَّواضُعُ ثَمَرَةُ العِلمِ. (4)
عنه عليه السلام :لِسانُ العِلمِ الصِّدقُ. (5)
عنه عليه السلام :يا طالِبَ العِلمِ ، إنَّ العِلمَ ذو فَضائِلَ كَثيرَةٍ ؛ فَرَأسُهُ التَّواضُعُ ، وعَينُهُ البَراءَةُ مِنَ الحَسَدِ ، واُذُنُهُ الفَهمُ ، ولِسانُهُ الصِّدقُ ، وحِفظُهُ الفَحصُ ، وقَلبُهُ حُسنُ النِّيَّةِ ، وعَقلُهُ مَعرِفَةُ الأَشياءِ وَالاُمورِ، ويَدُهُ الرَّحمَةُ، ورِجلُهُ زِيارَةُ العُلَماءِ، وهِمَّتُهُ السَّلامَةُ، وحِكمَتُهُ الوَرَعُ ، ومُستَقَرُّهُ النَّجاةُ ، وقائِدُهُ العافِيَةُ، ومَركَبُهُ الوَفاءُ ، وسِلاحُهُ لينُ الكَلِمَةِ ، وسَيفُهُ الرِّضا ، وقَوسُهُ المُداراةُ ، وجَيشُهُ مُحاوَرَةُ العُلَماءِ ، ومالُهُ الأَدَبُ ، وذَخيرَتُهُ اجتِنابُ الذُّنوبِ ، وزادُهُ المَعروفُ ، وماؤُهُ المُوادَعَةُ ، ودَليلُهُ الهُدى ، ورَفيقُهُ مَحَبَّةُ الأَخيارِ. (6)
.
ص: 343
امام على عليه السلام :هر اندازه دانش انسان افزون گردد ، توجّه وى نسبت به نفس خود ، بيشتر مى شود و در رياضت و اصلاح آن ، كوشش بيشترى مبذول مى كند .
امام على عليه السلام :كژى با دانش ، راست مى شود .
امام على عليه السلام :دستاورد دانش ، بى رغبتى به دنياست .
امام على عليه السلام :ثمره دانش ، فروتنى است .
امام على عليه السلام :زبان دانش ، راستى است .
امام على عليه السلام :اى جوياى دانش ! دانش ، فضيلت هاى بسيارى دارد : سرش فروتنى است ، و چشمش دورى از حسد ، و گوشش فهم ، و زبانش راستى ، و حافظه اش جستجو ، و دلش خوش نيّتى ، و خردش شناخت چيزها و كارها ، و دستش رحمت ، و پايش ديدار دانشمندان ، و همّتش سلامت ، و حكمتش پارسايى ، و قرارگاهش رهايى ، و جلودارش عافيت ، و مَركبش وفا ، و سلاحش نرمى سخن ، و شمشيرش خشنودى ، و كمانش سازگارى ، و سپاهش گفتگو با دانشمندان ، و دارايى اش ادب ، و اندوخته اش پرهيز از گناهان ، و توشه اش نيكى ، و آبش واگذارى ، و رهنمايش هدايت ، و يارش دوستى نيكان .
.
ص: 344
عنه عليه السلام :رَأسُ العِلمِ التَّواضُعُ ، وبَصَرُهُ البَراءَةُ مِنَ الحَسَدِ ، وسَمعُهُ الفَهمُ ، ولِسانُهُ الصِّدقُ ، وقَلبُهُ حُسنُ النِّيَّةِ ، وعَقلُهُ مَعرِفَةُ أسبابِ الاُمورِ . ومِن ثَمَراتِهِ : التَّقوى ، وَاجتِنابُ الهَوى ، وَاتِّباعُ الحَقِّ ، ومُجانَبَةُ الذُّنوبِ ، ومَوَدَّةُ الإِخوانِ ، وَالاِستِماعُ مِنَ العُلَماءِ ، وَالقَبولُ مِنهُم . ومِن ثَمَراتِهِ : تَركُ الاِنتِقامِ عِندَ القُدرَةِ ، وَاستِقباحُ مُقارَبَةِ الباطِلِ ، وَاستِحسانُ مُتابَعَةِ الحَقِّ ، وقَولُ الصِّدقِ ، وَالتَّجافي عَن سُرورٍ في غَفلَةٍ ، وعَن فِعلِ ما يُعقِبُ نَدامَةً . وَالعِلمُ يَزيدُ العاقِلَ عَقلاً ، ويورِثُ مُتَعَلِّمَهُ صِفاتِ حَمدٍ ، فَيَجعَلُ الحَليمَ أميراً ، وذَا المَشوَرَةِ وَزيراً ، ويَقمَعُ الحِرصَ ، ويَخلَعُ المَكرَ ، ويُميتُ البُخلَ ، ويَجعَلُ مُطلَقَ الوَحشِ (1) مَأسوراً ، ويُعيدُ السَّدادِ قَريباً . (2)
راجع : ص 378 (آثار الحكمة) .
.
ص: 345
امام على عليه السلام :سرِ دانش ، فروتنى است و ديده اش ، دورى از حسد و گوشش ، فهم و زبانش ، راستى و دلش ، حُسن نيّت و خردش ، شناخت اسباب امور و از ثمره هاى آن ، تقوا و دورى از هوا و پيروى حق و فاصله گرفتن از گناهان و دوستى برادران و گوش سپردن به دانشمندان و پذيرش از ايشان . و از ثمره هاى آن ، انتقام نگرفتن هنگام توانايى است و زشت شمردن نزديكى به باطل و نيكو شمردن پيروى از حق و گفتار راست و دورى از خوش حالى غافلانه و كار پشيمان كننده . و دانش ، بر خرد خردمند مى افزايد و براى دانشجو ، ويژگى هايى ستايش برانگيز به ارمغان مى آورد . پس بردبار را امير ، و صاحب رأى و مشورت را وزير مى گردانَد و آز را ريشه كن مى سازد و نيرنگ را كنار مى زند و بخل را مى ميرانَد و رميده را مهار مى كند و استوارى را پيش مى آورد .
ر . ك : ص 379 (آثار حكمت) .
.
ص: 346
الفصل الرابع : أقسام العلومالإمام عليّ عليه السلام :العِلمُ عِلمانِ : عِلمٌ لا يَسَعُ النّاسَ إلاَّ النَّظَرُ فيهِ وهُوَ صِبغَةُ الإِسلامِ ، وعِلمٌ يَسَعُ النّاسَ تَركُ النَّظَرِ فيهِ وهُوَ قُدرَةُ اللّهِ عز و جل. (1)
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :العِلمُ عِلمانِ : عِلمُ الأَديانِ ، وعِلمُ الأَبدانِ. (2)
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّمَا العِلمُ ثَلاثَةٌ : آيَةٌ مُحكَمَةٌ ، أو فَريضَةٌ عادِلَةٌ ، أو سُنَّةٌ قائِمَةٌ ، وما خَلاهُنَّ فَهُوَ فَضلٌ. (3)
عنه صلى الله عليه و آله :العِلمُ ثَلاثَةٌ : كِتابٌ ناطِقٌ ، وسُنَّةٌ ماضِيَةٌ ، ولا أدري. (4)
عنه صلى الله عليه و آله :العِلمُ أكثَرُ مِن أن يُحصى. (5)
.
ص: 347
فصل چهارم : انواع دانشامام على عليه السلام :دانش ، دو گونه است : دانشى كه مردم ناگزير از فراگيرى آن هستند و آن رنگ [ ظواهر ]اسلام است ، و دانشى كه مردم اجازه دارند آن را وا گذارند و آن ، قدرت خداوند عز و جلاست .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانش ، دو گونه است : دين شناسى و كالبد شناسى .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانش ، فقط سه گونه است : آيه اى استوار يا قانونى عادلانه و يا سنّتى پايدار و جز آن ، تنها فضيلت است . (1)
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانش ، سه گونه است : كتابى گويا ، سنّتى ديرينه و نمى دانم (اقرار به نادانى) .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانش ، بيش از آن است كه به شماره بيايد .
.
ص: 348
الإمام عليّ عليه السلام :العِلمُ ثَلاثَةٌ : الفِقهُ لِلأَديانِ ، وَالطِبُّ لِلأَبدانِ ، وَالنَّحوُ لِلِّسانِ. (1)
عنه عليه السلام :العُلومُ أربَعَةٌ : الفِقهُ لِلأَديانِ ، وَالطِّبُّ لِلأَبدانِ ، وَالنَّحوُ لِلِّسانِ ، وَالنُّجومُ لِمَعرِفَةِ الأَزمانِ. (2)
عنه عليه السلام :العُلومُ أربَعَةٌ ، عِلمٌ يَنفَعُ ، وعِلمٌ يَشفَعُ ، وعِلمٌ يَرفَعُ ، وعِلمٌ يَضَعُ ، فَأَمَّا الَّذي يَنفَعُ : عِلمُ الشَّريعَةِ ، وأمَّا الَّذي يَشفَعُ فَعِلمُ القُرآنِ ، وأمَّا الَّذي يَرفَعُ فَالنَّحوُ ، وأمَّا الَّذي يَضَعُ فَعِلمُ النُّجومِ (3) . (4)
عنه عليه السلام :العِلمُ أكثَرُ مِن أن يُحاطَ بِهِ. (5)
عنه عليه السلام :العِلمُ أكثَرُ مِن أن يُحفَظَ. (6)
راجع : ص 260 (حقيقة العلم)، ج 3 ص 172 (أحكام التعلّم) .
.
ص: 349
امام على عليه السلام :دانش ، سه گونه است : دانش فقه براى دين ، دانش پزشكى براى تن ، و نحو براى زبان .
امام على عليه السلام :دانش ها چهار گونه اند : دانش فقه براى دين ، دانش پزشكى براى تن ، دانش نحو براى زبان ، و ستاره شناسى براى شناخت زمان .
امام على عليه السلام :دانش ها چهار گونه اند : دانشى كه سود مى رساند ؛ دانشى كه شفاعت مى كند ؛ دانشى كه بلند مى گرداند ؛ و دانشى كه پست مى سازد . آنچه سود مى رساند ، دين شناسى است و آنچه شفاعت مى كند ، قرآن شناسى است و آنچه بلند مى گردانَد ، سخن شناسى است و آنچه پست مى سازد ، ستاره شناسى (1) است .
امام على عليه السلام :دانش ، بيش از آن است كه به آن ، احاطه پيدا شود .
امام على عليه السلام :دانش ، بيش از آن است كه به حفظ درآيد .
ر . ك : ص 261 (حقيقت دانش)، ج 3 ص 173 (احكام آموختن) .
.
ص: 350
. .
ص: 351
بخش پنجم : حكمتفصل يكم : معناى حكمتفصل دوم : فضيلت حكمتفصل سوم : آثار حكمتفصل چهارم : اساس حكمتفصل پنجم : حكمت هاى جامعفصل ششم : ويژگى هاى حكيمانفصل هفتم : گوناگون
.
ص: 352
الفصل الأوّل : معنى الحكمةالكتاب«يُؤْتِى الْحِكْمَةَ مَن يَشَاءُ وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِىَ خَيْرًا كَثِيرًا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الْأَلْبَ_بِ» . (1)
«وَلَقَدْ ءَاتَيْنَا لُقْمَ_نَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ وَ مَن يَشْكُرْ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَن كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِىٌّ حَمِيدٌ» . (2)
«ذَ لِكَ مِمَّا أَوْحَى إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ» . (3)
الحديثالإمام الصادق عليه السلام_ في بَيانِ جُنودِ العَقلِ وَالجَهلِ _: الحِكمَةُ وضِدُّهَا الهَوى. (4)
رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في قَولِهِ تَعالى : «وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِىَ خَيْرًا كَثِيرًا» _: القُرآنَ. (5)
.
ص: 353
فصل يكم : معناى حكمتقرآن«به هر كس كه خواهد ، حكمت دهد و هر كه حكمت يابد ، بى گمان ، خيرى فراوان يافته است ؛ و جز خردمندان پند نمى گيرند» .
«و به لقمان ، حكمت داديم كه شكر خدا را به جاى آور ، و هر كه شكر كند ، براى خود شُكر كرده و هر كه ناسپاسى كند ، خداوند ، بى نيازِ ستوده است» .
«اين [رهنمودها] از جمله حكمت هايى است كه پروردگارت به تو وحى كرده است» .
حديثامام صادق عليه السلام_ در بيان سپاهيان خرد و نابخردى _: حكمت [ از سپاهيان خرد است ]و هوس ، ضدّ آن .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ درباره گفتار خداى متعال : «و هر كه حكمت يابد ، خيرى فراوان يافته است» _: منظور ، قرآن است .
.
ص: 354
الإمام الصادق عليه السلام_ في تَفسيرِ قَولِهِ تَعالى : «يُؤْتِى الْحِكْمَةَ مَن يَشَاءُ» _: هُوَ القُرآنُ وَالفِقهُ. (1)
الإمام عليّ عليه السلام :حَدُّ الحِكمَةِ الإِعراضُ عَن دارِالفَناءِ ، وَالتَّوَلُّهُ (2) بِدارِ البَقاءِ. (3)
عنه عليه السلام :ثَمَرَةُ الحِكمَةِ التَّنَزُّهُ عَنِ الدُّنيا ، وَالوَلَهُ بِجَنَّةِ المَأوى. (4)
عنه عليه السلام :أوَّلُ الحِكمَةِ تَركُ اللَّذّاتِ ، وآخِرُها مَقتُ الفانِياتِ. (5)
الإمام الصادق عليه السلام_ في قَولِ اللّهِ عز و جل : «وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِىَ خَيْرًا كَثِيرًا» _: طاعَةُ اللّهِ ومَعرِفَةُ الإِمامِ. 6
عنه عليه السلام_ أيضا _: مَعرِفَةُ الإِمامِ ، وَاجتِنابُ الكَبائِرِ الَّتي أوجَبَ اللّهُ عَلَيهَا النّارَ . (6)
تفسير العيّاشي عن سليمان بن خالد :سَأَلتُ أبا عَبدِاللّهِ عليه السلام عَن قَولِ اللّهِ : «وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِىَ خَيْرًا كَثِيرًا» . فَقالَ : إنَّ الحِكمَةَ المَعرِفَةُ وَالتَّفَقُّهُ فِي الدّينِ ، فَمَن فَقِهَ مِنكُم فَهُوَ حَكيمٌ. (7)
.
ص: 355
امام صادق عليه السلام_ در تفسير گفته خداوند متعال : «به هر كس كه خواهد ، حكمت مى دهد» _: آن ، قرآن و فهم است .
امام على عليه السلام :حكمت ، يعنى روى گرداندن از سراى ناپايدار و شيفتگى به سراى ماندگار .
امام على عليه السلام :ثمره حكمت ، دورى از دنيا[ى نكوهيده] و شيفتگى به سراى بهشتى است .
امام على عليه السلام :آغاز حكمت ، ترك لذّت ها و پايان آن ، نفرت از چيزهاى نابودشدنى است .
امام صادق عليه السلام_ درباره گفتار خداى عز و جل : «و هر كه حكمت يابد ، خيرى فراوان يافته است» _: مقصود ، فرمانبردارى از خدا و شناخت امام است . (1)
امام صادق عليه السلام_ در معناى همين آيه _: منظور ، شناخت امام و دورى از گناهان بزرگى است كه بر اثر آنها ، خداوند ، بنده را مستحقّ آتش مى سازد .
5123.امام كاظم عليه السلام :تفسير العيّاشى_ به نقل از سليمان بن خالد _: از امام صادق عليه السلام درباره گفته خداوند : «و هر كه حكمت يابد ، خيرى فراوان يافته است» پرسيدم . فرمود : «حكمت ، شناخت و فهم دين است . پس هر كس از شما فهم يافت ، او حكيم است» . .
ص: 356
5122.امام صادق عليه السلام :الكافي عن حمران بن أعين :قُلتُ لِأَبي عَبدِاللّهِ عليه السلام : قَولَ اللّهِ عز و جل : «فَقَدْ ءَاتَيْنَا ءَالَ إِبْرَ هِيمَ الْكِتَ_بَ» (1) ؟
فَقالَ : النُّبُوَّةَ .
قُلتُ : «الْحِكْمَةَ» ؟
قالَ : الفَهمَ وَالقَضاءَ. (2)5121.امام على عليه السلام ( _ در دعا _ ) الإمام الكاظم عليه السلام_ في تَفسيرِ قَولِهِ تَعالى : «وَلَقَدْ ءَاتَيْنَا لُقْمَ_نَ الْحِكْمَةَ» _: قالَ : الفَهمُ وَالعَقل. (3)راجع : ص 378 (آثار الحكمة) و 388 (رأس الحكمة) و 392 (جوامع الحِكَم) .
.
ص: 357
5123.الإمام الكاظم عليه السلام :الكافى_ به نقل از حمران بن اعين _: به امام صادق عليه السلام گفتم : گفته خداى عز و جل «بى گمان ، به خاندان ابراهيم كتاب داديم» چه معنايى دارد ؟
فرمود : «منظور ، نبوّت است» .
گفتم : حكمت ؟
فرمود : «فهم و داورى» .5122.الإمام الصادق عليه السلام :امام كاظم عليه السلام_ در تفسير گفته خداى متعال : «و به لقمان ، حكمت داديم» _: منظور ، فهم و خرد است .ر . ك : ص 379 (آثار حكمت) و 389 (اساس حكمت) و 393 (حكمت هاى جامع) .
.
ص: 358
. .
ص: 359
پژوهشى درباره معناى «حكمت» و أقسام آنواژه «حكمت» ، در لغت ، از ريشه «حُكم» به معناى «منع» گرفته شده است ؛ زيرا حُكم و داورى عادلانه ، مانع ظلم است . همچنين ، دهنه اسب و ديگر چارپايان ، «حَكَمه» ناميده مى شود ؛ چون مانع و مهاركننده حيوان است و بر اين پايه ، علم، «حكمت» ناميده شده است ، چون از جهلِ عالِم ، جلوگيرى مى كند . (1) همچنين بر هر چيز نفوذناپذيرى ، صفت «محكم» اطلاق مى گردد . (2) آلوسى ، در تفسير روح المعانى ، در تبيين واژه حكمت ، از كتاب البحر نقل مى كند كه : إنّ فيها تسعة وعشرين قولاً لأهل العلم ، قريبٌ بعضها من بعض . و عدّ بعضهم الأكثر منها اصطلاحًا و اقتصارًا على ما رآه القائل فرداً مهمّاً من الحكمة ، وإلاّ فهى فى الأصل مصدر من الإحكام ، و هو الإتقان في علمٍ أو عملٍ أو قولٍ أو فيها كلّها . (3) دانشمندان ، در معناى اين كلمه ، 29 قول دارند كه برخى از آنها به هم نزديك
.
ص: 360
است و پاره اى از عالمان ، بيشتر اين معانى را اصطلاحى مى دانند كه قائل به آن ، به مصداق مهمّ «حكمت» ، بسنده كرده و همان را در معناى آن آورده است ؛ وگرنه در اصل ، از مصدر «اِحكام» است كه به معناى استوارى در علم ، گفتار و كردار و يا همه اينهاست . بنا بر اين ، از منظر واژه شناسى ، كلمه حكمت ، حاكى از نوعى استوارى و اِتقان است و به هر چيز استوار و نفوذناپذير ، اعم از مادّى و يا معنوى ، اطلاق مى گردد .
حكمت در قرآن و حديثواژه «حكمت» ، بيست بار در قرآن كريم آمده است و خداوند متعال ، در اين كتاب آسمانى ، 91 بار خود را با صفت «حكيم» ستوده است . (1) تأمّل در موارد كاربرد اين واژه در متون اسلامى ، نشان مى دهد كه حكمت از نگاه قرآن و حديث ، عبارت است از مقدّماتِ محكم و استوار علمى ، عملى و روانى براى نيل به مقصد والاى انسانيت ، و آنچه احاديث اسلامى در تفسير حكمت آورده اند ، در واقع ، مصداقى از مصاديق اين تعريف كلّى است .
اقسام حكمتبر پايه آنچه در تعريف كلّى حكمت ذكر كرديم ، حكمت از نگاه قرآن و حديث ،
.
ص: 361
به سه نوع تقسيم مى شود : حكمت علمى ، حكمت عملى و حكمت حقيقى . (1) گفتنى است كه اين تقسيم بندى و نام گذارى ، بر اساس تأمّل در كاربردهاى واژه حكمت در قرآن و احاديث اسلامى است . (2) حكمتِ علمى ، عملى و حقيقى ، هر يك به منزله پلّه هاى نردبان استوارى هستند كه انسان با بهره گيرى از آنها به قلّه كمال انسانيّت ، صعود مى كند . جالب توجّه است كه بدانيم پلّه اوّل اين نردبان (يعنى حكمت علمى) را فرستادگان خداوند متعال ، بنا نهاده اند . پلّه دوم (يعنى حكمت عملى) را انسان ، خود بايد بسازد و پس از آماده شدنِ پلّه دوم ، آخرين پلّه جهش به مقام انسان كامل را _ كه حكمت حقيقى است _ خداوند متعال ، خود آماده مى نمايد . اينك توضيح كوتاهى درباره اين سه نوع حكمت :
1 . حكمت علمىمقصود از حكمت علمى ، مطلق معارف و دانستنى هايى است كه براى صعود به مقام انسان كامل ، ضرورى است. به سخن ديگر ، هم دانش مربوط به عقايد ، «حكمت» است ، هم دانش مربوط به اخلاق ، و هم دانش مربوط به اعمال ، و از اين روست كه قرآن كريم ، پس از ارائه رهنمودهاى گوناگون در عرصه هاى اعتقادى ، اخلاقى و عملى ، همه آنها را حكمت مى نامد و مى فرمايد :
.
ص: 362
«ذَ لِكَ مِمَّآ أَوْحَى إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ . (1) اينها از حكمت هايى است كه پروردگارت به تو وحى كرده است» . اين مفهوم از حكمت ، نخستين فلسفه بعثت انبياى الهى است. قرآن كريم ، در آيات متعدّدى بر اين مطلب ، تأكيد كرده است ، از جمله در اين آيه : «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِّنْ أَنفُسِهِمْ يَتْلُواْ عَلَيْهِمْ ءَايَ_تِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَ_بَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُواْ مِن قَبْلُ لَفِى ضَلَ_لٍ مُّبِينٍ. (2) بى گمان [ خدا] بر مؤمنان در برانگيختن فرستاده اى از ايشان ، منّت نهاده است كه آياتش را بر ايشان مى خواند و آنها را پاكيزه مى گرداند و به ايشان ، كتاب و حكمت مى آموزد ، هرچند پيش از آن ، در گم راهى آشكارى بوده اند» .
2 . حكمت عملىحكمت عملى ، برنامه عملىِ رسيدن به مرتبه انسان كامل است. از نگاه قرآن و احاديث اسلامى ، هم دانشى كه مقدّمه تكامل انسان است ، حكمت ناميده مى شود ، و هم عملى كه مقدّمه تكامل انسان است ، با اين تفاوت كه دانش ، پلّه نخست تكامل ، و عمل ، پلّه دوم آن است . احاديثى كه حكمت را به فرمانبرى از خداوند متعال ، مدارا با مردم ، دورى از گناهان ، و اجتناب از نيرنگ تفسير كرده اند ، به اين نوع از حكمت ، اشاره دارند . (3)
.
ص: 363
3 . حكمت حقيقىحكمت حقيقى ، نورانيت و بصيرتى است كه در نتيجه به كار بستن حكمت عملى در زندگى براى انسان حاصل مى گردد . در واقع ، حكمت علمى ، مقدّمه حكمت عملى ، و حكمت عملى ، سرآغاز حكمتِ حقيقى است و تا انسان ، بدين پايه از حكمت نرسيده ، حكيم حقيقى نيست ، هر چند بزرگ ترين استاد حكمت باشد . حكمت حقيقى ، در واقع ، همان جوهر دانش ، (1) نورِ دانش و دانشِ نور است و از اين رو ، خواصّ علم حقيقى و آثارش بر آن مترتّب مى گردد كه از مهم ترين آنها بيم از خداوند متعال است ، چنان كه در قرآن كريم آمده : «إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَ_ؤُاْ . (2) بيم از خدا ، ويژه دانشمندان است» . اين اثر ، در كلام پيامبر خدا ، عيناً بر حكمت حقيقى نيز مترتّب شده است ، چنان كه مى فرمايد : خَشيةُ اللّه عز و جل رأسُ كلّ حكمة . (3) بيم از خدا ، اساس هر حكمتى است . حكمت حقيقى ، جاذبه اى است عقلانى و ضدّ كشش هاى نفسانى (4) كه هر اندازه در جان قوّت يابد ، به همان اندازه ، تمايلات نفسانى در انسان ضعيف
.
ص: 364
مى شود ، (1) تا آن جا كه كاملاً از بين مى رود (2) و در آن حال ، عقل به طور كامل ، زنده مى گردد و زمام انسان را به دست مى گيرد و از آن پس ، زمينه اى براى انجام دادن كارهاى ناشايست در وجود او باقى نمى مانَد (3) و در نتيجه ، حكمت با عصمت (4) همراه مى گردد و در نهايت ، همه ويژگى هاى حكيم و عالم حقيقى براى آدمى حاصل مى گردد و در بالاترين مراتب علم و حكمت ، به والاترين درجات خودشناسى و خداشناسى مى رسد . (5) در اين مرتبت والا ، دل آدمى از هر چه فانى است ، گسسته مى گردد و به عالم بقا مى پيوندد ، چنان كه سرورِ حكما و اميرِ عرفا در تفسير حكمت مى فرمايد : أوَّلُ الحِكمَةِ تَركُ اللَّذّاتِ ، وآخِرُها مَقتُ الفانِياتِ . (6) آغاز حكمت ، ترك لذّت ها و پايان آن ، نفرت از چيزهاى نابودشدنى است . و نيز مى فرمايد : حَدُّ الحِكمَةِ الإعراضُ عَن دارِ الفِناءِ ، وَالتَّوَلُّهُ بِدارِ البَقاءِ . (7) حكمت ، يعنى روى گرداندن از سراى ناپايدار و شيفتگى به سراى ماندگار . اكنون با تأمّل در نقش حكمت در تكامل انسان ، روشن مى شود كه چرا
.
ص: 365
خداوند متعال ، كالاى دنيا را ، هر چند بزرگ باشد ، اندك و ناچيز مى شمارد و مى فرمايد : «قُلْ مَتَ_عُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ . (1) بگو : كالاى دنيا اندك است» . امّا حكمت را «خير كثير» مى نامد : «يُؤْتِى الْحِكْمَةَ مَن يَشَاءُ وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِىَ خَيْرًا كَثِيرًا . (2) به هر كس كه بخواهد ، حكمت مى دهد و هر كه حكمت يابد ، بى گمان ، خيرى فراوان يافته است» .
.
ص: 366
الفصل الثاني : فضل الحكمةرسول اللّه صلى الله عليه و آله :كادَ الحَكيمُ أن يَكونَ نَبِيًّا. (1)
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى خَلَقَ العَقلَ مِن نورٍ مَخزونٍ مَكنونٍ في سابِقِ عِلمِهِ الَّذي لَم يَطَّلِع عَلَيهِ نَبِيٌّ مُرسَلٌ ولا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ ، فَجَعَلَ العِلمَ نَفسَهُ ، وَالفَهمَ روحَهُ ، وَالزُّهدَ رَأسَهُ ، وَالحَياءَ عَينَيهِ ، وَالحِكمَةَ لِسانَهُ ، وَالرَّأفَةَ فَمَهُ ، وَالرَّحمَةَ قَلبَهُ. (2)
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ خَلَقَ الإِسلامَ فَجَعَلَ لَهُ عَرصَةً ، وجَعَلَ لَهُ نوراً ، وجَعَلَ لَهُ حِصناً، وجَعَلَ لَهُ ناصِراً ، فَأَمّا عَرصَتُهُ فَالقُرآنُ ، وأمّا نورُهُ فَالحِكمَةُ، وأمّا حِصنُهُ فَالمَعروفُ، وأمّا أنصارُهُ فَأَنَا وأهلُ بَيتي وشيعَتُنا. (3)
.
ص: 367
فصل دوم : فضيلت حكمتپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :حكيم ، نزديك است كه پيامبر شود .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند _ تبارك و تعالى _ ، عقل را از نورِ اندوخته و نهفته در دانش سابق خود آفريد ؛ نورى كه نه پيامبرى مُرسَل بر آن، آگاه شده است ، و نه فرشته اى مُقرَّب . پس دانش را جان و فهم را روح و زهد را سر و شرم را ديدگان و حكمت را زبان و رأفت را دهان و رحمت را دل آن قرار داد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند ، اسلام را آفريد . پس براى آن قلمروى نهاد و نورى گذاشت و دژى و ياورى . قلمرو آن ، قرآن و نورش ، حكمت و دژ آن ، نيكى و ياورانش ، من و خاندانم و پيروانمان هستيم .
.
ص: 368
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ الحِكمَةَ تَزيدُ الشَّريفَ شَرَفاً ، وتَرفَعُ العَبدَ المَملوكَ حَتّى تُجلِسَهُ مَجالِسَ المُلوكِ. (1)
لقمان عليه السلام_ في وَصِيَّتِهِ لاِبنِهِ _: يا بُنَيَّ تَعَلَّمِ الحِكمَةَ تَشرُف ، فَإِنَّ الحِكمَةَ تَدُلُّ عَلَى الدّينِ ، وتُشَرِّفُ العَبدَ عَلَى الحُرِّ ، وتَرفَعُ المِسكينَ عَلَى الغَنِيِّ ، وتُقَدِّمُ الصَّغيرَ عَلَى الكَبيرِ ، وتُجلِسُ المِسكينَ مَجالِسَ المُلوكِ ، وتَزيدُ الشَّريفَ شَرَفاً ، وَالسَّيِّدَ سُؤدَداً ، وَالغَنِيَّ مَجداً ، وكَيفَ يَتَهَيَّأُ لَهُ أمرُ دينِهِ ومَعيشَتِهِ بِغَيرِ حِكمَةٍ ؟! ولَن يُهَيِّئَ اللّهُ عز و جل أمرَ الدُّنيا وَالآخِرَةِ إلاّ بِالحِكمَةِ. (2)
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الحِكمَةُ أقعَدَتِ المَساكينَ مَقاعِدَ العُلَماءِ . (3)
عنه صلى الله عليه و آله :لا حَسَدَ إلاّ فِي اثنَتَينِ : رَجُلٌ آتاهُ اللّهُ مالاً فَسَلَّطَهُ عَلى هَلَكَتِهِ فِي الحَقِّ ، وآخَرُ آتاهُ اللّهُ حِكمَةً فَهُوَ يَقضي بِها ويُعَلِّمُها. (4)
عنه صلى الله عليه و آله :ما أهدَى المَرءُ المُسلِمُ لِأَخيهِ هَدِيَّةً أفضَلَ مِن كَلِمَةِ حِكمَةٍ يَزيدُهُ اللّهُ بِها هُدًى أو يَرُدُّهُ بِها عَن رَدًى. (5)
.
ص: 369
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :حكمت ، بر شرف بزرگوار مى افزايد و بنده مملوك را تا مجلس ملوك ، بالا مى كشد .
لقمان عليه السلام_ در سفارش به پسرش _: پسركم! حكمت بياموز تا بزرگ گردى ؛ چرا كه حكمت ، به [سوى] دين ره مى نمايد و بنده را بر آزاد ، برترى مى بخشد و مسكين را بالادستِ توانگر مى نشانَد و كم سن را بر بزرگ سال مقدّم مى كند و مستمند را به مجالس پادشاهان برمى كشد و بر شرف بزرگوار و آقايى بزرگ و احترام توانگر مى افزايد . و چگونه كار دين و معيشت [ انسان] جز از راه حكمت به سامان مى رسد؟ و هرگز خداوند عز و جل كار دنيا و آخرت را جز از راه حكمت ، به سامان نمى آورَد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :حكمت ، مستمندان را بر جايگاه دانشمندان مى نشانَد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :رشك بردن ، تنها در دو جا سزاست : بر مردى كه دارايى خداداده اش را در راه حق ، هزينه كند و بر آن ديگرى كه حكمت خدادادى اش را در داورى و آموزش به كار بَرد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :فرد مسلمان ، هديه اى برتر از سخنى حكيمانه _ كه خداوند ، بدان ، هدايتش را افزون كند يا از نابودى اش برهاند _ به برادرش نمى دهد .
.
ص: 370
عنه صلى الله عليه و آله :نِعمَتِ العَطِيَّةُ ونِعمَتِ الهَدِيَّةُ كَلِمَةُ حِكمَةٍ تَسمَعُها فَتَنطَوي عَلَيها ثُمَّ تَحمِلُها إلى أخٍ لَكَ مُسلِمٍ تُعَلِّمُهُ إيّاها تَعدِلُ عِبادَةَ سَنَةٍ. (1)
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ أولِياءَ اللّهِ سَكَتوا فَكانَ سُكوتُهُم ذِكراً ، ونَظَروا فَكانَ نَظَرُهُم عِبرَةً ، ونَطَقوا فَكانَ نُطقُهُم حِكمَةً. (2)
أيّوب عليه السلام :إنَّ اللّهَ يَزرَعُ الحِكمَةَ في قَلبِ الصَّغيرِ وَالكَبيرِ ، فَإِذا جَعَلَ اللّهُ العَبدَ حَكيماً فِي الصِّبا لَم يَضَع مَنزِلَتَهُ عِندَ الحُكَماءِ حَداثَةُ سِنِّهِ وهُم يَرَونَ عَلَيهِ مِنَ اللّهِ نورَ كَرامَتِهِ. (3)
الإمام عليّ عليه السلام_ لِهَمّامٍ لَمّا سَأَلَهُ عَن صِفَةِ المُؤمِنِ _: يا هَمّامُ ، المُؤمِنُ هُوَ الكَيِّسُ (4) الفَطِنُ . . . سُكوتُهُ فِكرَةٌ وكَلامُهُ حِكمَةٌ. (5)
عنه عليه السلام :إنَّ هذِهِ القُلوبَ تَمَلُّ كَما تَمَلُّ الأَبدانُ ، فَابتَغوا لَها طَرائِفَ الحِكَمِ. (6)
عنه عليه السلام :رَوِّحوا أنفُسَكُم بِبَديعِ الحِكمَةِ ، فَإِنَّها تَكِلُّ كَما تَكِلُّ الأَبدانُ. (7)
.
ص: 371
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :چه نيكو بخشش و هديه اى است سخن حكيمانه اى كه مى شنوى و به ياد مى سپارى و سپس آن را نزد برادر مسلمانت آورده ، به او تعليم مى نمايى ! اين كار ، برابر يك سال عبادت است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دوستان خدا ساكت شدند . پس سكوت آنها خود ، ذكر بود و نگريستند . پس نگاهشان ، عبرت اندوزى بود و سخن گفتند . پس سخنشان ، حكمت بود .
ايّوب عليه السلام :خداوند ، در دل كوچك و بزرگ حكمت مى كارد . پس اگر خداوند ، بنده را در كودكى حكيم گردانَد ، كمى سنّش منزلت وى را نزد حكيمان پايين نياورد و آنان ، نور كرامت خدايى را در او ببينند .
امام على عليه السلام_ در پاسخ هَمّام كه از صفت مؤمن پرسيده بود _: اى همّام! مؤمن ، زيرك و تيزهوش است ... سكوتش تفكّر و سخنش حكمت است .
امام على عليه السلام :دل ها نيز همچون كالبدها ملول مى شوند . پس براى آنها حكمت هاى تازه بجوييد .
امام على عليه السلام :جان هايتان را با تازه هاى حكمت ، استراحت دهيد كه آنها نيز همچون كالبدها خسته مى شوند .
.
ص: 372
عنه عليه السلام :كُلُّ شَيءٍ يُمَلُّ ما خَلا طَرائِفَ الحِكَمِ. (1)
عنه عليه السلام :الحِكمَةُ رَوضَةُ العُقَلاءِ ، ونُزهَةُ النُّبَلاءِ. (2)
عنه عليه السلام :الحِكَمُ رِياضُ النُّبَلاءِ ، العُلومُ نُزهَةُ الاُدَباءِ. (3)
عنه عليه السلام :سَلامَةُ أهلِ الخِفَّةِ فِي الطّاعَةِ ثِقَلُ الميزانِ ، وَالميزانُ بِالحِكمَةِ وَالحِكمَةُ ، ضِياءٌ لِلبَصَرِ. (4)
عنه عليه السلام :اِستَشعِرِ الحِكمَةَ وتَجَلبَبِ السَّكينَةَ فَإِنَّهُما حِليَةُ الأَبرارِ. (5)
عنه عليه السلام :عَلَيكَ بِالحِكمَةِ فَإِنَّهَا الحِليَةُ الفاخِرَةُ. (6)
عنه عليه السلام :لِقاحُ الرِّياضَةِ دِراسَةُ الحِكمَةِ وغَلَبَةُ العادَةِ. (7)
عنه عليه السلام :غَنيمَةُ المُؤمِنِ وِجدانُ الحِكمَةِ. (8)
عنه عليه السلام :مَن لَهِجَ بِالحِكمَةِ فَقَد شَرَّفَ نَفسَهُ. (9)
عنه عليه السلام :مَن عُرِفَ بِالحِكمَةِ لَحَظَتهُ العُيونُ بِالوَقارِ وَالهَيبَةِ. (10)
.
ص: 373
امام على عليه السلام :هر چيزى ملال آور مى شود ، جز تازه هاى حكمت .
امام على عليه السلام :حكمت ، گلشن خردمندان و بستان فاضلان است .
امام على عليه السلام :سخنان حكيمانه ، بستان فاضلان و دانش ها ، گلشن اديبان است .
امام على عليه السلام :سلامت سبكبارانِ راه بندگى ، سنگينى ترازو[ى اعمال] است و [سنگينى] ترازو به حكمت است و حكمت ، نور ديده .
امام على عليه السلام :حكمت را لباس زيرين و آرامش را بالاپوش خود قرار ده كه اين دو ، زيور نيكان اند .
امام على عليه السلام :پيوسته با حكمت باش كه زيورى گران بهاست .
امام على عليه السلام :بارور شدن پرورش روح ، به آموختن حكمت و چيرگى بر عادت است .
امام على عليه السلام :غنيمت مؤمن ، يافتن حكمت است .
امام على عليه السلام :هر كه شيفته حكمت گردد ، خود را بزرگ مى سازد .
امام على عليه السلام :هر كه به حكمت شناخته شود ، چشم ها او را به ديده وقار و شكوه مى نگرند .
.
ص: 374
عنه عليه السلام :حِكمَةُ الدَّنِيِّ تَرفَعُهُ ، وجَهلُ الشَّريفِ يَضَعُهُ. (1)
عنه عليه السلام :مَن تَفَكَّهَ بِالحِكَمِ لَم يَعدَمِ اللَّذَّةَ. (2)
عنه عليه السلام :ثَمَرَةُ الحِكمَةِ الفَوزُ. (3)
عنه عليه السلام :لَو اُلقِيَتِ الحِكمَةُ عَلَى الجِبالِ لَقَلقَلَتها (4) . (5)
عنه عليه السلام :كَيفَ يَصبِرُ عَلى مُبايَنَةِ الأَضدادِ مَن لَم تُعِنهُ الحِكمَةُ ؟! (6)
عنه عليه السلام :مَن عَرَفَ الحِكمَةَ لَم يَصبِر عَنِ الاِزدِيادِ مِنها. (7)
عنه عليه السلام :غِنَى العاقِلِ بِحِكمَتِهِ ، وعِزُّهُ بِقَناعَتِهِ. (8)
عنه عليه السلام :اِعلَموا أنَّهُ لَيسَ مِن شَيءٍ إلاّ ويَكادُ صاحِبُهُ يَشبَعُ مِنهُ ويَمَلُّهُ إلاَّ الحَياةَ ، فَإِنَّهُ لا يَجِدُ فِي المَوتِ راحَةً ، وإنَّما ذلِكَ بِمَنزِلَةِ الحِكمَةِ الَّتي هِيَ حَياةٌ لِلقَلبِ المَيِّتِ ، وبَصَرٌ لِلعَينِ العَمياءِ ، وسَمعٌ لِلاُذُنِ الصَّمّ_اءِ ، ورِيٌّ لِلظَّمآنِ ، وفيهَا الغِنى كُلُّهُ وَالسَّلامَةُ. (9)
عنه عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _: قوتُ الأَجسامِ الغِذاءُ ، وقوتُ العُقولِ الحِكمَةُ ، فَمَتى فَقَدَ واحِدٌ مِنهُما قوتَهُ بارَ وَاضمَحَلَّ. (10)
عنه عليه السلام_ أيضاً _: لَيسَ الموسِرُ مَن كانَ يَسارُهُ باقِياً عِندَهُ زَماناً يَسيراً وكانَ يُمكِنُ أن يَغتَصِبَهُ غَيرُهُ مِنهُ ولا يَبقى بَعدَ مَوتِهِ لَهُ ، لكِنَّ اليَسارَ عَلَى الحَقيقَةِ هُوَ الباقي دائِماً عِندَ مالِكِهِ ولا يُمكِنُ أن يُؤخَذَ مِنهُ ويَبقى لَهُ بَعدَ مَوتِهِ ، وذلِكَ هُوَ الحِكمَةُ. (11)
.
ص: 375
امام على عليه السلام :حكمت فرودست ، او را بر مى افرازد و نادانى فرادست ، او را پست مى سازد .
امام على عليه السلام :هر كس از ميوه حكمت بخورد ، لذّت را از دست نمى دهد .
امام على عليه السلام :ثمره حكمت ، رستگارى است .
امام على عليه السلام :اگر حكمت بر كوه ها افكنده مى شد ، آنها را به جنبش مى آورد .
امام على عليه السلام :آن كه حكمت به يارى اش برنخيزد ، چگونه بر جدايى اضداد شكيبايى ورزد؟
امام على عليه السلام :آن كه حكمت را شناخت ، بر افزودن آنها قرار از كف بداد .
امام على عليه السلام :توانگرى خردمند ، به حكمتش و عزّت او به قناعتش است .
امام على عليه السلام :بدانيد كه هيچ چيزى نيست ، جز آن كه دارنده اش به زودى از آن سير مى شود و او را ملول مى گرداند ، جز زندگى ؛ چرا كه در مرگ ، راحتى نمى يابد و اين ، همانند حكمت است كه حيات دل مرده و بينايى چشم نابينا و شنوايى گوش ناشنوا و سيرابى تشنه است ، و در آن ، همه توانگرى و سلامت است .
امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: خوراك پيكرها ، غذا و خوراك خردها ، حكمت است . پس هرگاه يكى از آن دو خوراك خود را نيابد ، خراب و نابود مى گردد .
امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: توانگر آن نيست كه دارايى اش اندكْ زمانى نزد او باشد و ديگرى بتواند آن را از وى بگيرد و پس از مرگش نيز براى او نماند ؛ بلكه دارايى حقيقى آن است كه همواره نزد مالكش باشد و نتوان آن را از وى گرفت و پس از مرگش هم براى او خواهد ماند و آن ، همان حكمت است .
.
ص: 376
منية المريد :فِي التَّوراةِ قالَ اللّهُ تَعالى لِموسى عليه السلام : عَظِّمِ الحِكمَةَ ، فَإِنّي لا أجعَلُ الحِكمَةَ في قَلبِ أحَدٍ إلاّ وأرَدتُ أن أغفِرَ لَهُ ، فَتَعَلَّمها ثُمَّ اعمَل بِها ، ثُمَّ ابذِلها كَي تَنالَ بِذلِكَ كَرامَتي فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ. (1)
مصباح الشريعة_ فيما نَسَبَهُ إلَى الإمامِ الصّادِقِ عليه السلام _: الحِكْمَةُ ضِياءُ المَعرِفَةِ وميراثُ التَّقوى وثَمَرَةُ الصِّدقِ . ولَو قُلتُ : ما أنعَمَ اللّهُ عَلى عَبدٍ مِن عِبادِهِ بِنِعمَةٍ أعظَمَ وأنعَمَ وأرفَعَ وأجزَلَ وأبهى مِنَ الحِكمَةِ ، لَقُلتُ صادِقاً ! قالَ اللّهُ عز و جل : «يُؤْتِى الْحِكْمَةَ مَن يَشَاءُ وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِىَ خَيْرًا كَثِيرًا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الْأَلْبَ_بِ» أي : لا يَعلَمُ ما أودَعتُ وهَيَّأتُ فِي الحِكمَةِ إلاّ مَنِ استَخلَصتُهُ لِنَفسي وخَصَصتُهُ بِها . وَالحِكمَةُ هِيَ النَّجاةُ ، وصِفَةُ الحَكيمِ الثَّباتُ عِندَ أوائِلِ الاُمورِ وَالوُقوفُ عِندَ عَواقِبِها ، وهُوَ هادي خَلقِ اللّهِ إلَى اللّهِ تَعالى . (2)
راجع : ص 268 (فضل العلم) .
.
ص: 377
مُنيَةُ المريد :خداوند متعال در تورات به موسى عليه السلام مى فرمايد : «حكمت را بزرگ دار كه من ، حكمت را در دل كسى نمى نهم ، جز آن كه مى خواهم وى را ببخشايم . پس حكمت بياموز و سپس بدان عمل كن و پس از آن ، به ديگران بياموز تا به كرامت من در دنيا و آخرت نايل شوى» .
مصباح الشريعة_ در آنچه به امام صادق عليه السلام نسبت داده است _: حكمت ، نور معرفت ، ميراث تقوا و ثمره راستى است و اگر بگويم : خداوند ، نعمتى بزرگ تر و سودمندتر و والاتر و سترگ تر و گران بهاتر از حكمت به بنده اش نداده است ، بى گمان ، درست گفته ام . خداوند عز و جل مى فرمايد : «به هر كس كه بخواهد ، حكمت مى دهد و هر كه حكمت يابد ، خيرى فراوان يافته است ، و جز خردمندان پند نمى گيرند» . يعنى هيچ كس نمى داند چه چيزى آماده كرده و در حكمت به وديعه نهاده ام ، جز كسى كه براى خود برگزيده و حكمت را به او اختصاص داده ام . وحكمت ، رهايى است و ويژگى حكيم ، استوارى در آغاز كارها و ايستادن در پايان آنهاست و وى ، راهنماى خلق خدا به سوى خداوند متعال است .
ر . ك : ص 269 (فضيلت دانش) .
.
ص: 378
الفصل الثالث : آثار الحكمة3 / 1ضَعفُ الشَّهوَةِ5114.امام جواد عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :كُلَّما قَوِيَتِ الحِكمَةُ ضَعُفَتِ الشَّهوَةُ. (1)5113.امام على عليه السلام :عنه عليه السلام :اِغلِبِ الشَّهوَةَ تَكمُل لَكَ الحِكمَةُ. (2)3 / 2مَعرِفَةُ العِبرَةِ5112.امام على عليه السلام ( _ در نكوهش پيروان شيطان _ ) الإمام عليّ عليه السلام :مَن ثَبَتَت لَهُ الحِكمَةُ عَرَفَ العِبرَةَ. (3)5112.الإمامُ عليٌّ عليه السلام ( _ في ذَمِّ أتباعِ الشَّيطانِ _ ) عنه عليه السلام :اليَقينُ عَلى أربَعِ شُعَبٍ : تَبصِرَةِ الفِطنَةِ ، وتَأَوُّلِ الحِكمَةِ ، ومَعرِفَةِ العِبرَةِ ، وسُنَّةِ الأَوَّلينَ . فَمَن أبصَرَ الفِطنَةَ عَرَفَ الحِكمَةَ ، ومَن تَأَوَّلَ الحِكمَةَ عَرَفَ العِبرَةَ ، ومَن عَرَفَ العِبرَةَ عَرَفَ السُّنَّةَ ، ومَن عَرَفَ السُّنَّةَ فَكَأَنَّما كانَ مَعَ الأَوَّلينَ وَاهتَدى
إلَى الَّتي هِيَ أقوَمُ ، ونَظَرَ إلى مَن نَجا بِما نجا ومَن هَلَكَ بِما هَلَكَ ، وإنَّما أهلَكَ اللّهُ مَن أهلَكَ بِمَعصِيَتِهِ ، وأنجى مَن أنجى بِطاعَتِهِ. (4) .
ص: 379
فصل سوم : آثار حكمت3 / 1كاهش شهوت5110.الإمام زين العابدينَ عليه السلام ( _ في دُعائِهِ _ ) امام على عليه السلام :هر اندازه حكمت قوى گردد ، شهوت ، ضعيف مى شود .5109.امام باقر عليه السلام :امام على عليه السلام :بر شهوت چيره شو ، تا حكمتت كامل گردد .3 / 2شناخت عبرت5108.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :هركه در حكمتْ راسخ گرديد ، عبرت را شناخت .5107.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :يقين ، چهار شاخه است : تيزبينى ، دريافت حكمت ، شناخت عبرت و سنّت پيشينيان . پس هركس ديده تيزبين بيابد ، حكمت را شناخته است و هركس حكمت را بيابد ، عبرت را شناخته است و هركس عبرت را بيابد ، به سنّت [پيشينيان ]پى برده است و هركس سنّت را شناخت ، گويى كه با پيشينيان
بوده است و به آنچه راست تر است ، راه مى بَرَد و به مايه نجات نجات يافتگان و هلاكت هلاك شدگان مى نگرد و جز اين نيست كه خداوند ، آن كه را هلاك كرده ، به سبب سرپيچى اش بوده و آن كه را نجات داده ، به جهت فرمان بردارى اش بوده است .
.
ص: 380
3 / 3المَنعُ عَنِ السُّوء5106.الإمام عليّ عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :لِلنُّفوسِ طَبائِعُ سوءٍ وَالحِكمَةُ تَنهى عَنها. (1)3 / 4العِصمَة5105.عنه عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :قُرِنَتِ الحِكمَةُ بِالعِصمَةِ. (2)5104.الإمام العسكري عليه السلام :عنه عليه السلام :الحِكمَةُ عِصمَةٌ ، العِصمَةُ نِعمَةٌ. (3)5103.امام رضا عليه السلام :عنه عليه السلام :لا حِكمَةَ إلاّ بِعِصمَةٍ. (4)3 / 5نورُ القَلبِ5100.امام صادق عليه السلام :عيسى عليه السلام :إنَّ الحِكمَةَ نورُ كُلِّ قَلبٍ. (5) .
ص: 381
3 / 3حفظ از زشتى5101.عنه عليه السلام ( _ في وَصِيَّتِهِ لِعَبدِ اللّه ِ بنِ جُندَبٍ _ ) امام على عليه السلام :جان ها طبيعت هاى بدى دارند و حكمت از آنها باز مى دارد .3 / 4عصمت5099.الاُصول الستّة عشر عن زيد الزرّاد :امام على عليه السلام :حكمت با عصمت ، همراه است .5098.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام :حكمت ، [مايه] عصمت و عصمت ، نعمت است .5097.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام :حكمتى نيست جز همراه عصمت .3 / 5روشنى دل5096.امام صادق عليه السلام :عيسى عليه السلام :حكمت ، روشنى هر دلى است .
.
ص: 382
5095.امام صادق عليه السلام :عنه عليه السلام :بِحَقٍّ أقولُ لَكُم : إنَّ الصَّقالَةَ تُصلِحُ السَّيفَ وتَجلوهُ ، كَذلِكَ الحِكمَةُ لِلقَلبِ تَصقُلُهُ وتَجلوهُ ، وهِيَ في قَلبِ الحَكيمِ مِثلُ الماءِ فِي الأَرضِ المَيتَةِ تُحيي قَلبَهُ كَما يُحيِي الماءُ الأَرضَ المَيتَةَ ، وهِيَ في قَلبِ الحَكيمِ مِثلُ النّورِ فِي الظُّلمَةِ يَمشي بِها فِي النّاسِ. (1)5094.مصباح الشريعة ( _ در آنچه به امام صادق عليه السلام نسبت داده است ) عنه عليه السلام :أسرِعوا إلى بُيوتِكُمُ المُظلِمَةِ فَأَنيروا فيها ، كَذلِكَ فَأَسرِعوا إلى قُلوبِكُمُ القاسِيَةِ بِالحِكمَةِ قَبلَ أن تَرينَ (2) عَلَيهَا الخَطايا فَتَكونَ أقسى مِنَ حِجارَةِ. (3)5093.امام صادق عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :أحيِ قَلبَكَ بِالمَوعِظَةِ ، وأمِتهُ بِالزَّهادَةِ ، وقَوِّهِ بِاليَقينِ ، ونَوِّرهُ بِالحِكمَةِ. (4)5092.امام صادق عليه السلام :عنه عليه السلام :إنَّ قُلوبَ المُؤمِنينَ لَمَطوِيَّةٌ بِالإِيمانِ طَيًّا ، فَإِذا أرادَ اللّهُ إنارَةَ ما فيها فَتَحَها بِالوَحيِ فَزَرَعَ فيهَا الحِكمَةَ زارِعُها وحاصِدُها. (5)5096.عنه عليه السلام :الإمام الكاظم عليه السلام :إنَّ اللّهَ خَلَقَ قُلوبَ المُؤمِنينَ مَطوِيَّةً مُبهَمَةً عَلَى الإِيمانِ ، فَإِذا أرادَ استِنارَةَ ما فيها نَضَحَها بِالحِكمَةِ ، وزَرَعَها بِالعِلمِ ، وزارِعُها وَالقَيِّمُ عَلَيها رَبُّ العالَمينَ. (6)5095.الإمام الصادق عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ لُقمانَ قالَ لاِبنِهِ : يا بُنَيَّ ، عَلَيكَ بِمَجالِسِ العُلَماءِ ، وَاستَمِع
كَلامَ الحُكَماءِ ، فَإِنَّ اللّهَ يُحيِي القَلبَ المَيتَ بِنورِ الحِكمَةِ كَما يُحيِي الأَرضَ المَيتَةَ بِوابِلِ المَطَرِ. (7) .
ص: 383
5094.مصباح الشريعة ( _ فيما نَسَبَهُ إلَى الإِمامِ الصّادِقِ عليه السل ) عيسى عليه السلام :به حق براى شما مى گويم : صيقل دادن ، شمشير را نيكو و درخشان مى سازد؛ همين گونه حكمت ، دل را صفا مى دهد و درخشان مى كند . حكمت در دل حكيم ، مانند آب در زمين مرده ، دل را زنده مى كند؛ همان گونه كه آب ، زمين مرده را زنده مى كند . حكمت در دل حكيم ، مانند نور در تاريكى است كه بدان ، ميان مردم راه مى رود .5093.عنه عليه السلام :عيسى عليه السلام :به خانه هاى تاريك خود بشتابيد و در آن ، روشنايى برافروزيد . همين گونه [براى رساندن] حكمت به دل هاى سخت خود بشتابيد ، پيش از آن كه زنگار خطاها بر آن بنشيند و از سنگ ، سخت تر گردد .5092.الإمام الصادق عليه السلام :امام على عليه السلام :دلت را با پند ، زنده كن و با بى رغبتى بميران و با يقين ، نيرو بخش و با حكمت ، روشن ساز .5091.امام باقر عليه السلام :امام على عليه السلام :دل هاى مؤمنان به ايمان ، نيك پيچيده شده است . پس اگر خداوند ، روشن ساختن آن را اراده كند ، با وحى آن را بگشايد . پس در آن حكمت بكارد و به درو رسانَد .5090.امام باقر عليه السلام :امام كاظم عليه السلام :خداوند ، دل هاى مؤمنان را سربسته و پيچيده به ايمان آفريده است . پس هرگاه روشن ساختن آن را اراده كند ، آب حكمت بر آن بيفشانَد و دانش در آن بكارد ، و كشت كار و نگاهدار آن ، پروردگار جهانيان است .5091.عنه عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :لقمان به پسرش گفت : پسركم! همواره در مجلس دانشمندان
باش و سخنان حكيمان را بشنو كه خداوند ، دل مرده را به نور حكمت ، زنده مى كند ، همان گونه كه زمين مرده را با باران تند ، زنده مى گردانَد . .
ص: 384
3 / 6الرُّشد5088.امام صادق عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :العِلمُ يُنجِدُ ، الحِكمَةُ تُرشِدُ. (1)5087.امام باقر عليه السلام :الإمام زين العابدين عليه السلام :هَلَكَ مَن لَيسَ لَهُ حَكيمٌ يُرشِدُهُ. (2)3 / 7العِلم5087.الإمام الباقر عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :العِلمُ ثَمَرَةُ الحِكمَةِ وَالصَّوابُ مِن فُروعِها. (3)5086.امام زين العابدين عليه السلام :عنه عليه السلام :بِالحِكمَةِ يُكشَفُ غِطاءُ العِلمِ. (4)5068.امام على عليه السلام :عنه عليه السلام :مَن كَشَفَ مَقالاتِ الحُكَماءِ انتَفَعَ بِحَقائِقِها. (5) .
ص: 385
3 / 6رشد5071.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :دانش ، يارى مى رساند ؛ حكمت ، ره مى نمايد .5072.عنه عليه السلام :امام زين العابدين عليه السلام :آن كه حكيمى براى رهنمايى نيافت ، هلاك گشت .3 / 7دانش5075.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في صِفَةِ المُؤمِنِ _ ) امام على عليه السلام :دانش ، ثمره حكمت است و درستى از شاخه هاى آن .5076.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :با حكمت است كه پرده از دانش برگرفته مى شود .5072.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :آن كه از سخنان حكيمان پرده برگيرد ، از حقايق آن بهره مند مى گردد .
.
ص: 386
3 / 8مَعرِفَةُ النَّفسِ5075.امام على عليه السلام ( _ در وصف مؤمن _ ) الإمام عليّ عليه السلام :مِن حِكمَتِهِ [ أيِ المَرءِ ]مَعرِفَتُهُ بِذاتِهِ. (1)5076.امام على عليه السلام :عنه عليه السلام :أفضَلُ الحِكمَةِ مَعرِفَةُ الإِنسانِ نَفسَهُ ، ووُقوفُهُ عِندَ قَدرِهِ. (2)راجع : ص 326 (آثار العلم) .
.
ص: 387
3 / 8خودشناسى5078.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :از حكمت [انسان] ، شناخت خويشتن است .5079.عنه عليه السلام ( _ في صِفَةِ المُؤمِنينَ _ ) امام على عليه السلام :برترين حكمت ، خودشناسى انسان و از حدّ خود نگذشتن است .ر . ك : ص 327 (آثار دانش) .
.
ص: 388
الفصل الرابع : رأس الحكمة5080.امام على عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ أشرَفَ الحَديثِ ذِكرُ اللّهِ تَعالى ، ورَأسَ الحِكمَةِ طاعَتُهُ. (1)5081.الإمام الصادق عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :خَشيَةُ اللّهِ رَأسُ كُلِّ حِكمَةٍ. (2)5081.امام صادق عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :رَأسُ الحِكمَةِ مَخافَةُ اللّهِ عز و جل. (3)5082.الإمام الحسن عليه السلام :سعد السعود نقلاً عن سنن إدريس عليه السلام :اِعمَلوا وَاستَيقِنوا أنَّ تَقوَى اللّهِ هِيَ الحِكمَةُ الكُبرى. (4) .
ص: 389
فصل چهارم : اساس حكمت5083.الإمام الحسين عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :برترين سخن ، ذكر خداوند متعال است و اساس حكمت ، فرمان بردارى از اوست .5084.الإمام زين العابدين عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بيم از خداوند ، اساس هر حكمتى است .5085.عنه عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اساس حكمت ، ترس از خداوند عز و جلاست .5086.عنه عليه السلام :سعد السعود_ به نقل از سُنن ادريس عليه السلام _: عمل صالح انجام دهيد و يقين داشته باشيد كه تقواى الهى ، بزرگ ترين حكمت است .
.
ص: 390
5083.امام حسين عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الرِّفقُ رَأسُ الحِكمَةِ. (1)5084.امام زين العابدين عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :رَأسُ الحِكمَةِ مُداراةُ النّاسِ. (2)5085.امام زين العابدين عليه السلام :عنه عليه السلام :رَأسُ الحِكمَةِ لُزومُ الحَقِّ. (3)عنه عليه السلام :رَأسُ الحِكمَةِ لُزومُ الحَقِّ وطاعَةُ المُحِقِّ. (4)
عنه عليه السلام :حِفظُ الدّينِ ثَمَرَةُ المَعرِفَةِ ورَأسُ الحِكمَةِ. (5)
عنه عليه السلام :رَأسُ الحِكمَةِ تَجَنُّبُ الخُدَعِ. (6)
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :تَقوَى اللّهِ عز و جل رَأسُ كُلِّ حِكمَةٍ. (7)
الإمام عليّ عليه السلام :تَجَرَّع مَضَضَ الحِلمِ ، فَإِنَّهُ رَأسُ الحِكمَةِ وثَمَرَةُ العِلمِ. (8)
.
ص: 391
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مدارا ، اساس حكمت است .
امام على عليه السلام :اساس حكمت ، مدارا كردن با مردم است .
امام على عليه السلام :اساس حكمت ، همراهى با حق است .
امام على عليه السلام :اساس حكمت ، همراهى با حق و پيروى صاحب حق است .
امام على عليه السلام :نگاهدارى دين ، ثمره معرفت و اساس حكمت است .
امام على عليه السلام :اساس حكمت ، دورى گزيدن از نيرنگ است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :تقواى خداوند عز و جل ، اساس هر حكمتى است .
امام على عليه السلام :سوزش درد بردبارى را جرعه جرعه بنوش ؛ چرا كه بُردبارى ، اساس حكمت و ثمره دانش است .
.
ص: 392
الفصل الخامس : جوامع الحكمرسول اللّه صلى الله عليه و آله :كانَ فِي الدُّنيا حَكيمانِ يَلتَقِيانِ فِي السَّنَةِ مَرَّةً فَيَعِظُ أحَدُهُما صاحِبَهُ ، فَالتَقَيا فَقالَ أحَدُهُما لِصاحِبِهِ : عِظني وَاجمَع وأوجِز ، لا أقدِرُ أن أقِفَ عَلَيكَ مِنَ العِبادَةِ . فَقالَ : يا أخي ، اُنظُر أن لا يَراكَ اللّهُ حَيثُ نَهاكَ ، ولا يَفقِدَكَ حَيثُ أمَرَكَ. (1)
عنه صلى الله عليه و آله :مَن أصلَحَ أمرَ آخِرَتِهِ أصلَحَ اللّهُ أمرَ دُنياهُ ، ومَن أصلَحَ ما بَينَهُ وبَينَ اللّهِ أصلَحَ اللّهُ ما بَينَهُ وبَينَ النّاسِ. (2)
الإمام عليّ عليه السلام :كانَتِ الفُقَهاءُ وَالحُكَماءُ إذا كاتَبَ بَعضُهُم بَعضاً كَتَبوا بِثَلاثٍ لَيسَ مَعَهُنَّ رابِعَةٌ : مَن كانَتِ الآخِرَةُ هَمَّهُ كَفاهُ اللّهُ هَمَّهُ مِنَ الدُّنيا ، ومَن أصلَحَ سَريرَتَهُ أصلَحَ اللّهُ عَلانِيَتَهُ ، ومَن أصلَحَ فيما بَينَهُ وبَينَ اللّهِ أصلَحَ اللّهُ فيما بَينَهُ وبَينَ النّاسِ. (3)
.
ص: 393
فصل پنجم : حكمت هاى جامعپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دو حكيم در دنيا بودند كه در سال ، يك بار همديگر را مى ديدند و يكى ، ديگرى را پند مى داد . پس چون به هم رسيدند ، يكى از آن دو به ديگرى گفت : پند ده و جامع و مختصر بگو كه نمى توانم به خاطر تو از عبادت ، بازمانم . پس او گفت : برادر من! بنگر تا خداوند در آن جا كه تو را باز داشته ، نبيند و در آن جا كه فرمانت داده ، بيابد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آن كه كار آخرتش را به سامان آورد ، خداوند ، كار دنيايش را سامان دهد و آن كه ميان خود و خداوند را اصلاح كند ، خداوند ، ميان او و مردم را اصلاح فرمايد .
امام على عليه السلام :فقيهان و حكيمان ، هرگاه با همديگر مكاتبه مى كردند ، سه چيز را مى نوشتند كه چهارمى نداشت : كسى كه همّتش آخرت باشد ، خدا كار دنيايش را كفايت مى كند ؛ و كسى كه درونش را اصلاح كرد ، خداوند ، برون وى را اصلاح مى كند ؛ و كسى كه ميان خود و خداوند را اصلاح كند ، خداوند ، ميان او و مردم را اصلاح مى كند .
.
ص: 394
عنه عليه السلام :كانَتِ الحُكَماءُ فيما مَضى مِنَ الدَّهرِ تَقولُ : يَنبَغي أن يَكونَ الاِختِلافُ إلَى الأَبوابِ لِعَشرَةِ أوجُهٍ : أوَّلُها : بَيتُ اللّهِ عز و جل لِقَضاءِ نُسُكِهِ ، وَالقِيامِ بِحَقِّهِ ، وأداءِ فَرضِهِ . وَالثّاني : أبوابُ المُلوكِ الَّذينَ طاعَتُهُم مُتَّصِلَةٌ بِطاعَةِ اللّهِ عز و جل ، وحَقُّهُم واجِبٌ ، ونَفعُهُم عَظيمٌ ، وضَرُّهُم شَديدٌ . وَالثّالِثُ : أبوابُ العُلَماءِ الَّذينَ يُستَفادُ مِنهُم عِلمُ الدّينِ وَالدُّنيا . وَالرّابِعُ : أبوابُ أهلِ الجودِ وَالبَذلِ الَّذينَ يُنفِقونَ أموالَهُمُ التِماسَ الحَمدِ ، ورَجاءَ الآخِرَةِ . وَالخامِسُ : أبوابُ السُّفَهاءِ الَّذينَ يُحتاجُ إلَيهِم فِي الحَوادِثِ ، ويُفزَعُ إلَيهِم فِي الحَوائِجِ . وَالسّادِسُ : أبوابُ مَن يُتَقَرَّبُ إلَيهِ مِنَ الأَشرافِ لاِلتِماسِ الهِبَةِ وَالمُروءَةِ وَالحاجَةِ . وَالسّابِعُ : أبوابُ مَن يُرتَجى عِندَهُمُ النَّفعُ فِي الرَّأيِ وَالمَشوَرَةِ ، وتَقوِيَةِ الحَزمِ، وأخذِ الاُهبَةِ لِما يُحتاجُ إلَيهِ . وَالثّامِنُ : أبوابُ الإِخوانِ لِما يَجِبُ مِن مُواصَلَتِهِم ، ويَلزَمُ مِن حُقوقِهِم . وَالتّاسِعُ : أبوابُ الأَعداءِ الَّتي تَسكُنُ بِالمُداراةِ غَوائِلُهُم ، ويُدفَعُ بِالحِيَلِ وَالرِّفقِ وَاللُّطفِ وَالزِّيارَةِ عَداوَتُهُم . وَالعاشِرُ : أبوابُ مَن يُنتَفَعُ بِغِشيانِهِم ، ويُستَفادُ مِنهُم حُسنُ الأَدَبِ ، ويُؤنَسُ بِمُحادَثَتِهِم. (1)
.
ص: 395
امام على عليه السلام :حكيمان ، در روزگار كهن چنين مى گفتند : سزاوار است كه آمد و شد به درها و خانه ها از اين ده صورت بيرون نباشد : نخست : خانه خداى عز و جل است براى انجام دادن مناسك و برپا داشتن حقّ آن و اداى فريضه اش ؛ دوم : بارگاه پادشاهانى كه فرمانبرى از آنها به فرمانبرى خداى عز و جلپيوسته و حقّشان واجب و نفعشان ، بزرگ و زيانشان ، سخت است ؛ سوم : خانه هاى دانشمندانى كه دانش دين و دنيا از ايشان استفاده مى شود ؛ چهارم : خانه هاى سخاوتمندان و كريمانى كه دارايى هاى خويش را براى ستايش و به اميد آخرت ، انفاق مى كنند ؛ پنجم : خانه هاى جاهلانى كه در حوادث روزگار به آنها نياز مى شود و در حاجت ها به ايشان روى آورده مى شود ؛ ششم : خانه هاى بزرگانى كه در جستجوى بخشش و عطايا و برآوردن حاجت ها به ايشان نزديك مى شوند ؛ هفتم : خانه هاى كسانى كه اميد بهره اى از نظر و مشورت ايشان هست و دورانديشى و آماده سازى براى برآوردن نيازها را تقويت مى كند ؛ هشتم : خانه هاى برادران براى صله رَحِم واجب و اداى حقوق لازم آنان ؛ نهم : خانه هاى دشمنانى كه با مدارا ، غائله آنها مى خوابد و با چاره جويى و مدارا و لطف و ديدار ، دشمنى شان مى رود ؛ دهم : خانه هاى كسانى كه آمد و شد با آنها ، سودمند است و از آنان ، ادب نيكو فرا گرفته مى شود و گفتگوى با آنها مايه انس است .
.
ص: 396
الخصال عن عامر الشّعبيّ :تَكَلَّمَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام بِتِسعِ كَلِماتٍ ارتَجَلَهُنَّ ارتِجالاً (1) ، فَقَأنَ عُيونَ البَلاغَةِ ، وأيتَمنَ (2) جَواهِرَ الحِكمَةِ ، وقَطَعنَ جَميعَ الأَنامِ عَنِ اللَّحاقِ بِواحِدَةٍ مِنهُنَّ . ثَلاثٌ مِنها فِي المُناجاةِ ، وثَلاثٌ مِنها فِي الحِكمَةِ ، وثَلاثٌ مِنها فِي الأَدَبِ . فَأَمَّا اللاّتي فِي المُناجاةِ ، فَقالَ : إلهي كَفى لي عِزًّا أن أكونَ لَكَ عَبداً ، وكَفى بي فَخراً أن تَكونَ لي رَبًّا ، أنتَ كَما اُحِبُّ فَاجعَلني كَما تُحِبُّ . وأمَّا اللاّتي فِي الحِكمَةِ ، فَقالَ : قيمَةُ كُلِّ امرِىًءما يُحسِنُهُ ، وما هَلَكَ امرُؤٌ عَرَفَ قَدرَهُ ، وَالمَرءُ مَخبُوٌّ تَحتَ لِسانِهِ . وأمَّا اللاّتي فِي الأَدَبِ ، فَقالَ : اُمنُن عَلى مَن شِئتَ تَكُن أميرَهُ ، وَاحتَج إلى مَن شِئتَ تَكُن أسيرَهُ ، وَاستَغنِ عَمَّن شِئتَ تَكُن نَظيرَهُ. (3)
الإمام عليّ عليه السلام_ في وَصِيَّتِهِ لاِبنِهِ الحَسَنِ عليه السلام _: وأيُّ كَلِمَةِ حُكمٍ جامِعَةٍ ؛ أن تُحِبَّ لِلنّاسِ ما تُحِبُّ لِنَفسِكَ وتَكرَهَ لَهُم ما تَكرَهُ لَها ! (4)
.
ص: 397
الخصال_ به نقل از عامر شعبى _: اميرمؤمنان على عليه السلام بدون آمادگى قبلى ، نُه نكته بيان داشت كه چشمان بلاغت را بركَندند و گوهرهاى حكمت را يتيم كردند و همه آدميان را از رسيدن به حدّ هريك از آنها باز داشتند . سه نكته از آنها در مناجات ، سه نكته در حكمت ، و سه ديگر در ادب است . امّا آنچه در مناجات است : «خداى من ! مرا در عزّت همين بس كه بنده تواَم و اين افتخار مرا بس است كه تو پروردگار منى . تو آن گونه اى كه من دوست دارم . پس مرا آن گونه كه دوست دارى قرار ده» . و آنچه در حكمت است : «ارزش هر انسانى در چيزى است كه نيك مى داند و آن كه اندازه خود را شناخت ، هلاك نشد و انسان در زيرِ زبانش نهفته است» . و آنچه در ادب است : «بر هر كه مى خواهى ، نعمت ده تا امير او باشى و به هر كه مى خواهى ، اظهار نياز كن تا اسير او گردى و به هر كه مى خواهى ، بى نيازى نشان ده ، تا همانند او باشى» .
امام على عليه السلام_ در سفارش به پسرش امام حسن عليه السلام _: چه سخن حكيمانه اى جامع تر از اين كه آنچه براى خود مى پسندى ، براى مردم بپسند و آنچه براى خود ناخوش مى دارى ، براى آنها هم ناخوش دار ؟
.
ص: 398
معاني الأخبار عن شريح بن هانئ :سَأَلَ أميرُالمُؤمِنينَ عليه السلام ابنَهُ الحَسَنَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَقالَ : يا بُنَيَّ مَا العَقلُ ؟ قالَ : حِفظُ قَلبِكَ مَا استَودَعتَهُ . قالَ : فَمَا الحَزمُ ؟ قالَ : أن تَنتَظِرَ فُرصَتَكَ وتُعاجِلَ ما أمكَنَكَ . قالَ : فَمَا المَجدُ ؟ قالَ : حَملُ المَغارِمِ (1) وَابتِناءُ المَكارِمِ . قالَ : فَمَا السَّماحَةُ ؟ قالَ : إجابَةُ السّائِلِ ، وبَذلُ النّائِلِ . قالَ : فَمَا الشُّحُّ ؟ قالَ : أن تَرَى القَليلَ سَرَفاً ، وما أنفَقتَ تَلَفاً . قالَ : فَمَا الرِّقَّةُ ؟ قالَ : طَلَبُ اليَسيرِ ، ومَنعُ الحَقيرِ . قالَ : فَمَا الكُلفَةُ ؟ قالَ : التَّمَسُّكُ بِمَن لا يُؤمِنُكَ ، وَالنَّظَرُ فيما لا يَعنيكَ . قالَ : فَمَا الجَهلُ ؟ قالَ : سُرعَةُ الوُثوبِ عَلَى الفُرصَةِ قَبلَ الاِستِمكانِ مِنها ، وَالاِمتِناعُ عَنِ الجَوابِ . ونِعمَ العَونُ الصَّمتُ في مَواطِنَ كَثيرَةٍ وإن كُنتَ فَصيحاً . ثُمَّ أقبَلَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ عَلَى الحُسَينِ ابنِهِ عليه السلام فَقالَ لَهُ : يا بُنَيَّ مَا السُّؤدَدُ ؟ قالَ : اِصطِناعُ العَشيرَةِ ، وَاحتِمالُ الجَريرَةِ . قالَ : فَمَا الغِنى ؟ قالَ : قِلَّةُ أمانيكَ ، وَالرِّضى بِما يَكفيكَ . قالَ : فَمَا الفَقرُ ؟ قالَ : الطَّمَعُ ، وشِدَّةُ القُنوطِ . قالَ : فَمَا اللُّؤمُ ؟ قالَ : إحرازُ المَرءِ نَفسَهُ ، وإسلامُهُ عِرسَهُ . قالَ : فَمَا الخُرقُ ؟ قالَ : مُعاداتُكَ أميرَكَ ومَن يَقدِرُ عَلى ضَرِّكَ ونَفعِكَ . ثُمَّ التَفَتَ إلَى الحارِثِ الأَعوَرِ فَقالَ : يا حارِثُ ، عَلِّموا هذِهِ الحِكَمَ أولادَكُم ؛ فَإِنَّها زِيادَةٌ فِي العَقلِ وَالحَزمِ وَالرَّأيِ. (2)
.
ص: 399
معانى الأخبار_ به نقل از شريح بن هانى _: اميرمؤمنان على عليه السلام از پسرش امام حسن عليه السلام پرسيد : «فرزندم! عقل چيست؟». گفت : دلت آنچه را بدان سپرده اى ، نگاه دارد . فرمود : «دورانديشى چيست؟». گفت : چشم به راه فرصت بودن و آنچه برايت ممكن شد ، زود انجام دادن . فرمود : «بزرگوارى چيست؟». گفت : خسارت ها را بر دوش كشيدن و مكارم را بنا نهادن . فرمود : «بزرگى چيست؟». گفت : درخواست كننده را پاسخ دادن و رسيده را بخشش كردن . فرمود : «تنگ نظرى چيست؟». گفت : اين كه كم را اسراف بينى و آنچه انفاق كردى ، تلف بپندارى . فرمود : «رقّت چيست؟». گفت : كم را جستجو كردن و ناچيز را ندادن . فرمود : «تكلّف چيست؟». گفت : چنگ زدن به آنچه تو را ايمن نمى سازد و توجّه به چيزهايى كه به كار تو نمى آيد . فرمود : «نادانى چيست؟». گفت : پيشى جستن بر فرصت فراهم نيامده و خوددارى از پاسخ؛ هرچند در موارد بسيارى ، سكوت ، ياور نيكويى است ، حتّى اگر فصيح باشى . سپس ايشان _ كه درودهاى خدا بر او باد _ به فرزندش حسين عليه السلام رو كرد و بدو فرمود : «فرزندم! سرورى چيست؟». گفت : نيكى به خاندان و تحمّل خسارت هاى ديگران . فرمود : «توانگرى چيست؟». گفت : كم بودن آرزوهايت و خشنودى به آنچه تو را بسنده است . فرمود : «نادارى چيست؟». گفت : طمع و نااميدى فراوان . فرمود : «فرومايگى چيست؟». گفت : اين كه مرد ، خود را حفظ كند و ناموسش را تسليم كند . فرمود : «حماقت چيست؟». گفت : دشمنى تو با اميرت و هر كه بر سود و زيان تو توانايى دارد . پس ايشان به حارث اعور ، رو كرد و فرمود : «اى حارث! اين حكمت ها را به فرزندانتان بياموزيد كه مايه فزونى خرد و دورانديشى و رأى هستند» .
.
ص: 400
الإمام عليّ عليه السلام :اِبذِل لِصَديقِكَ كُلَّ المَوَدَّةِ ، ولا تَبذِل لَهُ كُلَّ الطُّمَأنينَةِ ، وأعطِهِ كُلَّ المُواساةِ ، ولا تُفضِ إلَيهِ بِكُلِّ الأَسرارِ ، توفِي الحِكمَةَ حَقَّها ، وَالصَّديقَ واجِبَهُ. (1)
عنه عليه السلام :مِنَ الحِكمَةِ أن لا تُنازِعَ مَن فَوقَكَ ، ولا تَستَذِلَّ مَن دونَكَ ، ولا تَتَعاطى ما لَيسَ في قُدرَتِكَ ، ولا يُخالِفَ لِسانُكَ قَلبَكَ ولا قَولُكَ فِعلَكَ ، ولا تَتَكَلَّمَ فيما لا تَعلَمُ، ولا تَترُكَ الأَمرَ عِندَ الإِقبالِ وتَطلُبَهُ عِندَ الإِدبارِ. (2)
.
ص: 401
امام على عليه السلام :به دوست خود ، هرچه مى توانى ، محبّت كن؛ ولى كاملاً به او اطمينان مكن . به او كمال ايثار را بنما؛ ولى همه رازها را به او مسپار . در اين صورت است كه هم حقّ حكمت را ادا كرده اى و هم حقّ واجب دوستى را .
امام على عليه السلام :نشانه حكمت آن است كه با فرادست خود نستيزى و فرودست خود را خوار مكنى و به آنچه در توان تو نيست ، نپردازى و زبانت با دلت و گفتارت با كردارت مخالف نباشد و در آنچه نمى دانى ، سخن نگويى و كار را آن گاه كه به تو روى آورد ، رها نكنى و آن گاه كه پشت كرد ، بجويى .
.
ص: 402
عنه عليه السلام :مِنَ الحِكمَةِ طاعَتُكَ لِمَن فَوقَكَ ، وإجلالُكَ مَن في طَبَقَتِكَ ، وإنصافُكَ لِمَن دونَكَ. (1)
عنه عليه السلام :يا أيُّهَا النّاسُ ! إنَّهُ لَم يَكُن للّهِِ سُبحانَهُ حُجَّةٌ في أرضِهِ أوكَدَ مِن نَبِيِّنا مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، ولا حِكمَةٌ أبلَغَ مِن كِتابِهِ القُرآنِ العَظيمِ. (2)
جامع الأخبار :كَتَبَ رَجُلٌ عالِمٌ مِن أهلِ التَّصَوُّفِ أربَعينَ حَديثاً ، ثُمَّ اختارَ مِنها أربَعَ كَلِماتٍ قالَها أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام ، وطَرَحَ الاُخرى فِيالبَحرِ ، وهِيَ : أطِعِ اللّهَ بِقَدرِ حاجَتِكَ إلَيهِ ، وَاعصِ اللّهَ بِقَدرِ طاقَتِكَ عَلى عُقوبَتِهِ ، وَاعمَل لِدُنياكَ بِقَدرِ مَقامِكَ فيها ، وَاعمَل لاِخِرَتِكَ بِقَدرِ بَقائِكَ فيها. (3)
المناقب لابن شهرآشوب :إنَّ خِضراً وعَلِيًّا عليهماالسلام قَدِ اجتَمَعا ، فَقالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السلام : قُل كَلِمَةَ حِكمَةٍ . فَقالَ : ما أحسَنَ تَواضُعَ الأَغنِياءِ لِلفُقَراءِ قُربَةً إلَى اللّهِ ! فَقالَ أميرُالمُؤمِنينَ عليه السلام : وأحسَنُ من ذلِكَ تيهُ (4) الفُقَراءِ عَلَى الأَغنِياءِ ثِقَةً بِاللّهِ . فَقالَ الخِضرُ : لِيُكتَب هذا بِالذَّهَبِ. (5)
.
ص: 403
امام على عليه السلام :نشانه حكمت ، فرمانبرى از فرا دست و احترام به هم تراز و انصاف ورزى با فرو دست است .
امام على عليه السلام :اى مردم! خداى سبحان در زمين ، حجّتى محكم تر از پيامبرمان محمّد صلى الله عليه و آله و حكمتى رساتر از كتابش قرآن عظيم ندارد .
جامع الأخبار :مردى دانشمند از صوفيان ، چهل سخن نگاشت . سپس از آن ، ميان چهار سخنى را كه امير مؤمنان على عليه السلام فرموده بود ، برگزيد و باقى را در دريا ريخت . آن چهار سخن چنين اند : «خدا را به اندازه نيازت به او فرمان بر ؛ و به اندازه طاقتت بر كيفرش سرپيچى كن ؛ و براى دنيايت به اندازه ماندنت در آن كار كن ؛ و براى آخرت نيز به اندازه بقايت در آن كار كن» .
المناقب ، ابن شهرآشوب :خضر و على عليهماالسلام گرد هم آمدند . على عليه السلام به او فرمود : «سخن حكيمانه اى بگو» . خضر عليه السلام گفت : چه نيكوست تواضع توانگران در برابر مستمندان به جهت نزديكى به خدا . امير مؤمنان نيز فرمود : «نيكوتر از آن ، غرور مستمندان بر توانگران است از روى اتّكا به خداوند» . خضر عليه السلام نيز گفت : اين سخن را بايد با طلا نوشت .
.
ص: 404
الإمام الباقر عليه السلام :قيلَ لِلُقمانَ : مَا الَّذي أجمَعتَ عَلَيهِ مِن حِكمَتِكَ ؟ قالَ : لا أتَكَلَّفُ ما قَد كُفيتُهُ ، ولا اُضَيِّعُ ما وُلّيتُهُ. (1)
الزهد لابن حنبل عن سيّار :قيلَ لِلُقمانَ : ما حِكمَتُكَ ؟ قالَ : لا أسأَلُ عَمّا كُفيتُ ، ولا أتَكَلَّفُ ما لا يَعنيني. (2)
الإمام الصادق عليه السلام :قالَ لُقمانُ لاِبنِهِ : . . . يا بُنَيَّ ، سَيِّدُ أخلاقِ الحِكمَةِ دينُ اللّهِ تَعالى ، ومَثَلُ الدّينِ كَمَثَلِ الشَّجَرَةِ الثّابِتَةِ ، فَالإِيمانُ بِاللّهِ ماؤُها ، وَالصَّلاةُ عُروقُها ، وَالزَّكاةُ جِذعُها ، وَالتَّآخي فِي اللّهِ شُعَبُها ، وَالأَخلاقُ الحَسَنَةُ وَرَقُها ، وَالخُروجُ عَن مَعاصِي اللّهِ ثَمَرُها ، ولا تَكمُلُ الشَّجَرَةُ إلاّ بِثَمَرَةٍ طَيِّبَةٍ ، كَذلِكَ الدّينُ لا يَكمُلُ إلاّ بِالخُروجِ عَنِ المَحارِمِ. (3)
عنه عليه السلام :تَبِعَ حَكيمٌ حَكيماً سَبعَمِئَةِ فَرسَخٍ في سَبعِ كَلِماتٍ ، فَلَمّا لَحِقَ بِهِ قالَ لَهُ : يا هذا ، ما أرفَعُ مِنَ السَّماءِ ، وأوسَعُ مِنَ الأَرضِ ، وأغنى مِنَ البَحرِ ، وأقسى مِنَ الحَجَرِ ، وأشَدُّ حَرارَةً مِنَ النّارِ ، وأشَدُّ بَرداً مِنَ الزَّمهَريرِ ، وأثقَلُ مِنَ الجِبالِ الرّاسِياتِ ؟ فَقالَ لَهُ : يا هذا ، الحَقُّ أرفَعُ مِنَ السَّماءِ ، وَالعَدلُ أوسَعُ مِنَ الأَرضِ ، وغِنَى النَّفسِ أغنى مِنَ البَحرِ ، وقَلبُ الكافِرِ أقسى مِنَ الحَجَرِ ، وَالحَريصُ الجَشِعُ أشَدُّ حَرارَةً مِنَ النّارِ ، وَاليَأسُ مِن رَوحِ اللّهِ أشَدُّ بَرداً مِنَ الزَّمهَريرِ ، وَالبُهتانُ عَلَى البَريءِ أثقَلُ مِنَ الجِبالِ الرّاسِياتِ. (4)
.
ص: 405
امام باقر عليه السلام :به لقمان گفته شد : از حكمت چه گرد آورده اى؟ گفت : «براى آنچه كفايت شده ام ، خود را به زحمت نمى اندازم و آنچه را به من سپرده شده ، تباه نمى سازم» .
الزهد ، ابن حنبل_ به نقل از سيّار _: به لقمان گفته شد : حكمتت چيست؟ گفت : «جوياى آنچه كفايت شده ام ، نيستم و خود را براى آنچه به كارم نمى آيد ، به زحمت نمى اندازم» .
امام صادق عليه السلام :لقمان به پسرش گفت : «پسركم! سرور اخلاق حكيمانه ، دين خداى متعال است و مثال دين ، مانند درخت استوار است . پس ايمان به خداوند ، آب آن و نماز ، آوندهاى (1) آن و زكات ، تنه آن و برادرى در راه خدا ، شاخه هاى آن و اخلاق نيك ، برگ آن و دورى از نافرمانى خدا ، ميوه آن است و درخت ، جز با ميوه پاكيزه كامل نگردد و همين گونه ، دين نيز جز با دورى از حرام ها كامل نمى گردد» .
امام صادق عليه السلام :حكيمى ، حكيمى را براى هفت سخن ، هفت صد فرسنگ دنبال كرد و آن گاه كه به او رسيد ، بدو گفت : اى فلان! بلندتر از آسمان و گسترده تر از زمين و توانگرتر از دريا و سخت تر از سنگ و سوزنده تر از آتش و سردتر از زَمهرير و سنگين تر از كوه هاى استوار چيست؟ حكيم ديگر پاسخ داد : اى فلان! حقّ بلندتر از آسمان ، و عدل گسترده تر از زمين ، و بى نيازى نفس توانگرتر از دريا ، و دل كافر سخت تر از سنگ ، و آزمند پُر طمع سوزنده تر از آتش ، و نااميدى از رحمت الهى سردتر از زمهرير ، و تهمت زدن بر بى گناه سنگين تر از كوه هاى استوار است .
.
ص: 406
عنه عليه السلام :في حِكمَةِ آلِ داوُدَ : عَلَى العاقِلِ أن يَكونَ عارِفاً بِزَمانِهِ ، مُقبِلاً عَلى شَأنِهِ ، حافِظاً لِلِسانِهِ. (1)
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :كانَ فيها [ أي صُحُفِ إبراهيمَ عليه السلام ] : . . . عَلَى العاقِلِ ما لَم يَكُن مَغلوباً عَلى عَقلِهِ أن يَكونَ لَهُ ساعاتٌ : ساعَةٌ يُناجي فيها رَبَّهُ عز و جل ، وساعَةٌ يُحاسِبُ نَفسَهُ ، وساعَةٌ يَتَفَكَّرُ فيما صَنَعَ اللّهُ عز و جل إلَيهِ ، وساعَةٌ يَخلو فيها بِحَظِّ نَفسِهِ مِنَ الحَلالِ ، فَإِنَّ هذِهِ السّاعَةَ عَونٌ لِتِلكَ السّاعاتِ ، وَاستِجمامٌ لِلقُلوبِ وتَوزيعٌ لَها. (2)
الإمام الرضا عليه السلام :اُمِرَ النّاسُ بِالقِراءَةِ فِي الصَّلاةِ لِئَلاّ يَكونَ القُرآنُ مَهجوراً مُضَيَّعاً ، وليَكُن مَحفوظاً مَدروساً ، فَلا يَضمَحِلَّ ولا يُجهَلَ ، وإنَّما بُدِئَ بِالحَمدِ دونَ سائِرِ السُّوَرِ لِأَنَّهُ لَيسَ شَيءٌ مِنَ القُرآنِ وَالكَلامِ جُمِعَ فيهِ مِن جَوامِعِ الخَيرِ وَالحِكمَةِ ما جُمِعَ في سورَةِ الحَمدِ . . . فَقَدِ اجتَمَعَ فيهِ مِن جَوامِعِ الخَيرِ وَالحِكمَةِ مِن أمرِ الآخِرَةِ وَالدُّنيا ما لا يَجمَعُهُ شَيءٌ مِنَ الأشياءِ. (3)
لقمان عليه السلام_ في وَصاياهُ لاِبنِهِ _: يا بُنَيَّ ، تَعَلَّمتُ سَبعَةَ (4) آلافٍ مِنَ الحِكمَةِ ، فَاحفَظ مِنها أربَعَةً ومُرَّ مَعي إلَى الجَنَّةِ : أحكِم سَفينَتَكَ فَإِنَّ بَحرَكَ عَميقٌ ، وخَفِّف حَملَكَ فَإِنَّ العَقَبَةَ كَؤودٌ ، وأكثِرِ الزّادَ فَإِنَّ السَّفَرَ بَعيدٌ ، وأخلِصِ العَمَلَ فَإِنَّ الناقِدَ بَصيرٌ. (5)
.
ص: 407
امام صادق عليه السلام_ در باب حكمت خاندان داوود _: بر خردمند است كه به زمان خويش ، آگاه ، به خود متوجّه ، و نگاهدار زبانش باشد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :در صحف ابراهيم عليه السلام است : «... بر خردمند است تا هنگامى كه عقلش مغلوب نشده است ، وقتش را چند بخش كند : پاره اى به مناجات با پروردگار عز و جلبپردازد ، ساعتى محاسبه نفس كند و ساعتى در آنچه خداوند با او انجام داده ، بينديشد و ساعتى كه در آن براى لذّت حلال ، خلوت مى كند . اين ساعت ، ياور و مايه يك دله شدن و توزيع ديگر ساعت هاست» .
امام رضا عليه السلام :مردم به قرائت [قرآن] در نماز فرمان يافتند ، تا قرآن مهجور و تباه نشود ، بلكه محفوظ باشد و تكرار شود ، تا نابود و مجهول نگردد و قرائت هم با حمد و نه ديگر سوره ها آغاز مى شود؛ چون نه در قرآن و نه در سخنان ديگر ، همانند سوره حمد نداريم كه جوامع خير و حكمت در آن گرد آمده باشد ... . بى گمان ، در سوره حمد ، كلماتى جامع از خير و حكمت در امور دنيا و آخرت گِرد آمده است كه نظير آن را در هيچ كجا نمى توان يافت .
لقمان عليه السلام_ در سفارش هايش به پسرش _: پسركم! هفت هزار حكمت را فرا گرفتم . تو از آن ميان ، چهار سخن را فراگير و با من به بهشت درآى : كشتى ات را استوار ساز كه درياى تو ژرف است ؛ و بار خود را سبك گردان كه گردنه ، خسته كننده است ؛ و توشه فراوان برگير كه سفر دراز است ؛ و عمل را خالص كن كه ارزياب ، بيناست .
.
ص: 408
الفصل السادس : خصائص الحكماء6 / 1مَا يَنبَغي لِلحَكِيمرسول اللّه صلى الله عليه و آله :إذا رَأَيتُمُ المُؤمِنَ صَموتاً فَادنوا مِنهُ ؛ فَإِنَّهُ يُلقِي الحِكمَةَ. (1)
الإمام عليّ عليه السلام :كَسبُ الحِكمَةِ إجمالُ النُّطقِ ، وَاستِعمالُ الرِّفقِ. (2)
عنه عليه السلام :الصَّمتُ حُكمٌ (3) ، وَالسُّكوتُ سَلامَةٌ. (4)
الإمام الكاظم عليه السلام :قِلَّةُ المَنطِقِ حُكمٌ عَظيمٌ ، فَعَلَيكُم بِالصَّمتِ فَإِنَّهُ دَعَةٌ حَسَنَةٌ ، وقِلَّةُ وِزرٍ ، وخِفَّةٌ مِنَ الذُّنوبِ. (5)
.
ص: 409
فصل ششم : ويژگى هاى حكيمان6 / 1آنچه شايسته حكيم استپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر گاه مؤمن را ساكت ديديد ، بدو نزديك شويد كه القاى حكمت مى كند .
امام على عليه السلام :دستاورد حكمت ، زيبا ساختن سخن و به كارگيرى مداراست .
امام على عليه السلام :خاموشى ، حكمت و سكوت ، سلامت است .
امام كاظم عليه السلام :كم گويى ، حكمت بزرگى است . پس همواره ساكت باشيد ؛ چرا كه سكوت ، [ مايه ]آسايش نيكو و سبك بارى از بار گران و كاهش گناهان است .
.
ص: 410
الإمام الرضا عليه السلام :مِن عَلاماتِ الفِقهِ : الحِلمُ وَالعِلمُ وَالصَّمتُ ، إنَّ الصَّمتَ بابٌ مِن أبوابِ الحِكمَةِ ، إنَّ الصَّمتَ يُكسِبُ المَحَبَّةَ ، إنَّهُ دَليلٌ عَلى كُلِّ خَيرٍ. (1)
المستدرك عن أنس :إنَّ لُقمانَ كانَ عِندَ داوُدَ وهُوَ يُسرِدُ (2) الدِّرعَ فَجَعَلَ يَفتِلُهُ هكَذا بِيَدِهِ ، فَجَعَلَ لُقمانُ يَتَعَجَّبُ ويُريدُ أن يَسأَلَهُ ويَمنَعُهُ حِكمَتُهُ أن يَسأَلَهُ ، فَلَمّا فَرَغَ مِنها صَبَّها عَلى نَفسِهِ ، فَقالَ : نِعمَ دِرعُ الحَربِ هذِهِ . فَقالَ لُقمانُ : الصَّمتُ مِنَ الحِكمَةِ ، وقَليلٌ فاعِلُهُ ، كُنتُ أرَدتُ أن أسأَلَكَ فَسَكَتُّ حَتّى كَفَيتَني. (3)
الإمام العسكريّ عليه السلام :قَلبُ الأَحمَقِ في فَمِهِ ، وفَمُ الحَكيمِ في قَلبِهِ. (4)
الإمام عليّ عليه السلام :الحَكيمُ يَشفِي السّائِلَ ويَجودُ بِالفَضائِلِ. (5)
عنه عليه السلام :الحُكَماءُ أشرَفُ النّاسِ أنفُساً ، وأكثَرُهُم صَبراً ، وأسرَعُهُم عَفواً ، وأوسَعُهُم أخلاقاً. (6)
.
ص: 411
امام رضا عليه السلام :از نشانه هاى فقه ، بردبارى و دانش و سكوت است . سكوت ، درى از درهاى حكمت است . سكوت ، محبّت مى آورد و راهنماى هر گونه خيرى است .
المستدرك_ به نقل از انس _: لقمان ، نزد داوود عليه السلام بود و وى به بافتن زره ، سرگرم بود و آن را با دستش (به اين گونه) ، حلقه حلقه مى كرد . لقمان به شگفت آمد و خواست كه از او بپرسد ؛ ولى حكمتش مانع از آن شد . هنگامى كه داوود عليه السلام كار را تمام كرد ، آن را به تن كرد و گفت : «اين ، چه زره خوبى براى جنگ است» . لقمان گفت : «سكوت از حكمت است و عمل كننده به آن ، اندك . من مى خواستم از تو بپرسم ، ولى سكوت كردم تا خود ، مرا بى نياز كردى» .
امام عسكرى عليه السلام :دل احمق در دهانش و دهان حكيم در دلش است .
امام على عليه السلام :حكيم ، پرسنده را شفا مى دهد و فضيلت ها را مى بخشد .
امام على عليه السلام :حكيمان ، در ميان مردم ، شريف ترين و شكيباترين و پُرگذشت ترين و خوش خُلق ترين كسان اند .
.
ص: 412
عنه عليه السلام :الحَكيمُ مَن جازَى الإِساءَةَ بِالإِحسانِ. (1)
عنه عليه السلام :مَن مَلَكَ عَقلَهُ كانَ حَكيماً. (2)
الإمام الباقر عليه السلام :بَينا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله في بَعضِ أسفارِهِ إذ لَقِيَهُ رَكبٌ ، فَقالوا : السَّلامُ عَلَيكَ يا رَسولَ اللّهِ . فَقالَ : ما أنتُم ؟ فَقالوا : نَحنُ مُؤمِنونَ يا رَسولَ اللّهِ . قالَ : فَما حَقيقَةُ إيمانِكُم ؟ قالوا : الرِّضا بِقَضاءِ اللّهِ ، وَالتَّفويضُ إلَى اللّهِ ، وَالتَّسليمُ لِأَمرِ اللّهِ . فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : عُلَماءُ حُكَماءُ كادوا أن يَكونوا مِنَ الحِكمَةِ أنبِياءَ ، فَإِن كُنتُم صادِقينَ فَلا تَبنوا ما لا تَسكُنونَ ، ولا تَجمَعوا ما لا تَأكُلونَ ، وَاتَّقُوا اللّهَ الَّذي إلَيهِ تُرجَعونَ. (3)
مصباح الشريعة_ فيما نَسَبَهُ إلَى الإمامِ الصّادِقِ عليه السلام _: صِفَةُ الحَكيمِ الثَّباتُ عِندَ أوائِلِ الاُمورِ ، وَالوُقوفُ عِندَ عَواقِبِها ، وهُوَ هادي خَلقِ اللّهِ إلَى اللّهِ تَعالى. (4)
عيسى عليه السلام :بِحَقٍّ أقولُ لَكُم : إنَّ الحَكيمَ يَعتَبِرُ بِالجاهِلِ ، وَالجاهِلُ يَعتَبِرُ بِهَواهُ. (5)
لقمان عليه السلام :إنَّ أخلاقَ الحَكيمِ عَشرَةُ خِصالٍ : الوَرَعُ ، وَالعَدلُ ، وَالفِقهُ ، وَالعَفوُ ، وَالإِحسانُ ، وَالتَّيَقُّظُ ، وَالتَّحَفُّظُ ، وَالتَّذَكُّرُ ، وَالحَذَرُ ، وحُسنُ الخُلُقِ ، وَالقَصدُ. (6)
.
ص: 413
امام على عليه السلام :حكيم ، كسى است كه بدى را با خوبى پاداش دهد .
امام على عليه السلام :هر كه خردش را در اختيار گرفت ، حكيم است .
امام باقر عليه السلام :پيامبر صلى الله عليه و آله در يكى از سفرهايش به سوارانى برخورد كرد . گفتند : سلام بر تو ، اى فرستاده خدا! فرمود : «شما چه كسانى هستيد؟». پاسخ دادند : اى فرستاده خدا! از مؤمنان هستيم . فرمود : «حقيقت ايمان شما ، چيست؟». گفتند : خشنودى به قضاى الهى و واگذارى به خدا و تسليم امر خدا بودن . پيامبر خدا فرمود : «حكيمانى دانشمند كه نزديك است از حكمت ، پيامبر باشند . پس اگر راستگو هستيد ، آنچه را در آن سكونت نمى كنيد ، نسازيد و آنچه را نمى خوريد ، گرد نياوريد و از خداوندى كه به سويش باز مى گرديد ، پروا كنيد» .
مصباح الشريعة_ در آنچه به امام صادق عليه السلام نسبت داده است _: ويژگى حكيم ، استوارى در آغاز كار و ايستادن در پايان آنهاست . حكيم ، راهنماى خلق خدا به سوى خداوند متعال است .
عيسى عليه السلام :به حق برايتان مى گويم : حكيم از نادان عبرت مى گيرد و نادان از هواى خود .
لقمان عليه السلام :حكيم ، ده خصلت دارد : پارسايى ، عدل ، فهم ، گذشت ، نيكى ، بيدارى ، خود نگه دارى ، تذكّر ، هشيارى ، نيك خويى و ميانه روى .
.
ص: 414
6 / 2ما لا يَنبَغي لِلحَكيمِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :لَيسَ بِحَكيمٍ مَن لَم يُعاشِر بِالمَعروفِ مَن لا يَجِدُ مِن مُعاشَرَتِهِ بُدًّا حَتّى جَعَلَ اللّهُ لَهُ مِن ذلِكَ فَرَجاً. (1)
الإمام عليّ عليه السلام :لَيسَ الحَكيمُ مَن لَم يُدارِ مَن لا يَجِدُ بُدًّا مِن مُداراتِهِ. (2)
عنه عليه السلام :لَيسَ بِحَكيمٍ مَن شَكا ضُرَّهُ إلى غَيرِ رَحيمٍ. (3)
عنه عليه السلام :لَيسَ بِحَكيمٍ مَنِ ابتَذَلَ بِانبِساطِهِ إلى غَيرِ حَميمٍ. (4)
عنه عليه السلام :لَيسَ الحَكيمُ مَن قَصَدَ بِحاجَتِهِ إلى غَيرِ كَريمٍ. (5)
عنه عليه السلام :أيُّهَا النّاسُ ! اِعلَموا أنَّهُ لَيسَ بِعاقِلٍ مَنِ انزَعَجَ مِن قَولِ الزّورِ فيهِ ، ولا بِحَكيمٍ مَن رَضِيَ بِثَناءِ الجاهِلِ عَلَيهِ. (6)
عنه عليه السلام :خَمسٌ يُستَقبَحنَ مِن خَمسٍ : كَثرَةُ الفُجورِ مِنَ العُلَماءِ ، وَالحِرصُ فِي الحُكَماءِ ، وَالبُخلُ فِي الأَغنِياءِ، وَالقِحَةُ (7) فِي النِّساءِ، ومِنَ المَشايِخِ الزِّنا. (8)
.
ص: 415
6 / 2آنچه شايسته حكيم نيستپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :حكيم نيست آن كه با كسى كه از معاشرتش ناگزير است ، پسنديده رفتار نمى كند ، تا آن گاه كه خداوند برايش راهى بگشايد .
امام على عليه السلام :آن كه با كسى كه از مدارايش ناگزير است ، مدارا نمى كند ، حكيم نيست .
امام على عليه السلام :آن كه گرفتارى اش را به نامهربان شِكوه كند ، حكيم نيست .
امام على عليه السلام :آن كه جز براى نزديكانش گشاده رويى كند ، حكيم نيست .
امام على عليه السلام :آن كه نياز خود را پيش غير كريم ببرد ، حكيم نيست .
امام على عليه السلام :اى مردم! بدانيد آن كه از سخن نادرست درباره خود ، بى تاب مى شود ، خردمند نيست و آن كه به ستايش نادان درباره خود خشنود شود ، حكيم نيست .
امام على عليه السلام :پنج چيز از پنج كس ، زشت شمرده مى شود : فراوانى زشتى ها از دانايان ، آز از حكيمان ، بخل از توانگران ، بى شرمى از زنان ، و زنا از سالخوردگان .
.
ص: 416
عنه عليه السلام :سَفَهُكَ عَلى مَن في دَرَجَتِكَ نِقارٌ كَنِقارِ الدّيكَينِ ، وهِراشٌ كَهِراشِ الكَلبَينِ ، ولَن يَفتَرِقا إلاّ مَجروحَينِ أو مَفضوحَينِ ، ولَيسَ ذلِكَ فِعلَ الحُكَماءِ ولا سُنَّةَ العُقَلاءِ ، ولَعَلَّهُ أن يَحلُمَ عَنكَ فَيَكونَ أوزَنَ مِنكَ وأكرَمَ ، وأنتَ أنقَصَ مِنهُ وألأَمَ. (1)
عنه عليه السلام :الإِكثارُ يُزِلُّ الحَكيمَ ، ويُمِلُّ الحَليمَ ، فَلا تُكثِر فَتُضجِرَ ، وتُفَرِّط فَتُهَن. (2)
راجع : ج 3 ص 296 (خصائص العلماء) .
.
ص: 417
امام على عليه السلام :سفاهت با هم ترازت ، چون ستيز دو خروس با هم و به هم پريدن دو سگ است كه جز زخم خورده يا رسوا شده ، از هم جدا نمى گردند و اين ، نه كار حكيمان است ، نه روش خردمندان . شايد كه وى با تو بردبارى كند و در نتيجه ، از تو سنگين تر و بزرگوارتر شود و تو از او كاهيده و نكوهيده تر گردى .
امام على عليه السلام :پُرگويى ، حكيم را مى لغزانَد و بردبار را ملول مى كند . پس پُرگويى مكن كه به ستوه مى آورى و كوتاهى مكن كه خوار مى گردى .
ر . ك : ج 3 ص 297 (فضايل دانشمندان) .
.
ص: 418
الفصل السابع : النّوادررسول اللّه صلى الله عليه و آله :كونوا يَنابيعَ الحِكمَةِ ، مَصابيحَ الهُدى ، أحلاسَ (1) البُيوتِ ، سُرُجَ اللَّيلِ ، جُدُدَ القُلوبِ ، خُلقانَ الثِّيابِ ، تُعرَفونَ في أهلِ السَّماءِ وتَخفَونَ في أهلِ الأَرضِ. (2)
عنه صلى الله عليه و آله :لا حَليمَ إلاّ ذو عَثرَةٍ ، ولا حَكيمَ إلاّ ذو تَجرِبَةٍ. (3)
عنه صلى الله عليه و آله_ في بَيانِ آثارِ الوُضوءِ وجَزاءِ عامِلِها _: أوَّلُ ما يَمَسُّ الماءَ يَتَباعَدُ عَنهُ الشَّيطانُ ، فَإِذا تَمَضمَضَ نَوَّرَ اللّهُ قَلبَهُ ولِسانَهُ بِالحِكمَةِ. (4)
.
ص: 419
فصل هفتم : گوناگونپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :چشمه هاى حكمت و چراغ هاى هدايت و مُلازم خانه ها و فانوس هاى شب و تازه دل و كهن جامه باشيد ، تا در ميان ساكنان آسمان ، شناخته و در ميان زمينيان ، ناشناخته باشيد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بردبارى نيست، مگر آن كه لغزيده است ، و حكيمى نيست، مگر آن كه آزمون و خطا كرده است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در بيان آثار وضو و پاداش وضو گيرنده _: همين كه به آب دست بزند ، شيطان از او دور مى گردد و آن گاه كه آب را در دهان مى چرخاند ، خداوند ، دل و زبانش را به حكمت روشن مى كند .
.
ص: 420
عنه صلى الله عليه و آله :الإِيمانُ يَمانِيٌّ ، وَالحِكمَةُ يَمانِيَّةٌ. (1)
عنه صلى الله عليه و آله :أتاكُم أهلُ اليَمَنِ أضعَفَ قُلوباً وأرَقَّ أفئِدَةً ، الفِقهُ يَمانٍ ، وَالحِكمَةُ يَمانِيَّةٌ. (2)
عيسى عليه السلام :كَما تَرَكَ لَكُمُ المُلوكُ الحِكمَةَ فَدَعوا لَهُمُ الدُّنيا. (3)
الإمام عليّ عليه السلام :التَّوَكُّلُ حِصنُ الحِكمَةِ. (4)
عنه عليه السلام :زَينُ الحِكمَةِ الزُّهدُ فِي الدُّنيا. (5)
عنه عليه السلام :جَمالُ الحِكمَةِ الرِّفقُ وحُسنُ المُداراةِ. (6)
عنه عليه السلام :بِالعِلمِ تُعرَفُ الحِكمَةُ. (7)
عنه عليه السلام :مَن عَلِمَ غَورَ العِلمِ صَدَرَ عَن شَرائِعِ الحِكَمِ. (8)
.
ص: 421
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :ايمان ، يمنى و حكمت هم يمنى است . (1)
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اهل يمن نزد شما آمدند . ايشان نرم دلترين و نازك دلترين مردم اند . فقه يمنى است و حكمت هم يمنى است .
عيسى عليه السلام :همان گونه كه پادشاهان ، حكمت را براى شما وا نهادند ، شما هم دنيا را براى آنها واگذاريد .
امام على عليه السلام :توكّل ، دژ حكمت است .
امام على عليه السلام :زيور حكمت ، بى رغبتى به دنياست .
امام على عليه السلام :زيبايى حكمت ، مدارا و سازگارى نيكوست .
امام على عليه السلام :با دانش است كه حكمت ، شناخته مى شود .
امام على عليه السلام :آن كه فرو رفتن در ژرفاى دانش را بداند ، از آبشخورهاى حكمت باز مى گردد .
.
ص: 422
عنه عليه السلام :قَد يَزِلُّ الحَكيمُ. (1)
عنه عليه السلام :إنَّ كَلامَ الحُكَماءِ إذا كانَ صَواباً كانَ دَواءً ، وإذا كانَ خَطَأً كانَ داءً. (2)
عنه عليه السلام :الجاهِلُ يَستَوحِشُ مِمّا يَأنَسُ بِهِ الحَكيمُ. (3)
عنه عليه السلام :النّاسُ يَستَحِلّونَ الحَريمَ ، ويَستَذِلّونَ الحَكيمَ ، يَحيَونَ عَلى فَترَةٍ ، ويَموتونَ عَلى كَفرَةٍ ... ثُمَّ يَأتي بَعدَ ذلِكَ طالِعُ الفِتنَةِ الرَّجوفِ ، وَالقاصِمَةِ الزَّحوفِ . . . تَغيضُ فيهَا الحِكمَةُ. (4)
عنه عليه السلام_ في وَصفِ المُؤمِنينَ في عَصرِ القائِمِ عليه السلام _: ويُغبَقونَ (5) كَأسَ الحِكمَةِ بَعدَ الصَّبوحِ. (6)
الإمام الصادق عليه السلام :إنَّ اللّهَ عز و جل يَقولُ : إنّي لَستُ كُلَّ كَلامِ الحَكيمِ أتَقَبَّلُ ، إنَّما أتَقَبَّلُ هَواهُ وهَمَّهُ ، فَإِن كانَ هَواهُ وهَمُّهُ في رِضايَ جَعَلتُ هَمَّهُ تَقديساً وتَسبيحاً. (7)
.
ص: 423
امام على عليه السلام :حكيم ، گاه مى لغزد .
امام على عليه السلام :سخن حكيمان اگر درست باشد ، دارو و اگر نادرست باشد ، درد است .
امام على عليه السلام :نادان ، از آنچه همدم حكيم است ، مى گريزد .
امام على عليه السلام :مردم ، حرمت ها را مى شكنند و حكيم را خوار مى سازند . در فترت (دوران تهى از پيامبران) زندگى مى كنند و در كفر مى ميرند ... . پس از آن ، طليعه فتنه اى لرزاننده آشكار مى شود و فاجعه اى درهم شكننده پديدار مى گردد و حكمت در آن فرو مى رود .
امام على عليه السلام_ در توصيف مؤمنان عصر قائم عليه السلام _: صبح و شام ، جام هاى حكمت مى نوشند .
امام صادق عليه السلام :خداوند عز و جل مى فرمايد : «من همه سخنان حكيم را نمى پذيرم . من ، تنها خواست و قصد او را مى پذيرم . پس اگر خواست و قصد او خشنودى من باشد ، همّش را تقديس و تسبيح قرار مى دهم» .
.
ص: 424
. .
ص: 425
بخش ششم : مبادى شناختفصل يكم : ابزارهاى دانش و حكمتفصل دوم : راه هاى معرفت عقلىفصل سوم : راه هاى معرفت قلبىفصل چهارم : خاستگاه الهامفصل پنجم : قلمرو معرفت
.
ص: 426
الفصل الأوّل : أدوات العلم والحكمة1 / 1الحِسّالكتاب«وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّنم بُطُونِ أُمَّهَ_تِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْ_ئا وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصَ_رَ وَ الْأَفْ_ئدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ» . (1)
الحديثالإمام عليّ عليه السلام :القَلبُ يَنبوعُ الحِكمَةِ ، وَالاُذُنُ مَغيضُها (2) . (3)
عنه عليه السلام :إنَّ مَحَلَّ الإِيمانِ الجَنانُ ، وسَبيلَهُ الاُذُنانِ. (4)
عنه عليه السلام :العُيونُ طَلائِعُ القُلوبِ. (5)
.
ص: 427
فصل يكم : ابزارهاى دانش و حكمت1 / 1حسقرآن«خدا شما را از شكم هاى مادرانتان بيرون آورد ، در حالى كه چيزى نمى دانستيد و براى شما گوش و ديدگان و دل ها قرار داد ، شايد سپاس بگزاريد» .
حديثامام على عليه السلام :دل ، سرچشمه حكمت و گوش ، آبگير آن است .
امام على عليه السلام :محل ايمان ، دل و راه آن ، دو گوش است .
امام على عليه السلام :چشم ها پيش قراولان دل هايند .
.
ص: 428
1 / 2العَقلالكتاب«كَذَ لِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ ءَايَ_تِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ» . (1)
«أَفَلَمْ يَسِيرُواْ فِى الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ ءَاذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا» . (2)
«كَذَ لِكَ يُحْىِ اللَّهُ الْمَوْتَى وَيُرِيكُمْ ءَايَ_تِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ» . (3)
«لَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ كِتَ_بًا فِيهِ ذِكْرُكُمْ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ» . 4
الحديثالإمام عليّ عليه السلام :بِالعُقولِ تُنالُ ذُرْوَةُ العُلومِ. (4)
عنه عليه السلام :العَقلُ أصلُ العِلمِ وداعِيَةُ الفَهمِ. (5)
عنه عليه السلام :العَقلُ مَركَبُ العِلمِ. (6)
عنه عليه السلام :بِالعَقلِ استُخرِجَ غَورُ الحِكمَةِ ، وبِالحِكمَةِ استُخرِجَ غَورُ العَقلِ. (7)
.
ص: 429
1 / 2خردقرآن«اين گونه خداوند ، آيات خود را براى شما به روشنى بيان مى كند . باشد كه بينديشيد» .
«آيا در زمين گردش نكرده اند تا دل هايى داشته باشند كه با آن بينديشند يا گوش هايى كه با آن بشنوند؟» .
«اين گونه خداوند، مردگان را زنده مى گردانَد و نشانه هاى خود را به شما مى نمايانَد ، تا مگر بينديشيد» .
«قطعا ما به سوى شما كتابى نازل گردانديم كه ذكر شما در آن است. آيا نمى انديشيد؟» .
ر . ك : بقره : آيه 44 و 76 ، آل عمران : آيه 65 ، انعام : آيه 32 و 151 ، اعراف : آيه 169 ، يونس : آيه 16 و100، هود : آيه 51 ، يوسف : آيه 2 و 109 ، رعد : آيه 4 ، نحل : آيه 12 و 67 ، انبياء : آيه 67 ، مؤمنون : آيه 80 ، قصص : آيه 60 ، عنكبوت : آيه 35 ، روم : آيه 24 و 28 ، يس : آيه 62 و 68 ، صافّات : آيه 138 ، غافر : آيه 67 ، زخرف : آيه 3 ، حديد : آيه 17 ، جاثيه : آيه 5 ، نحل : آيه 12 و 67 .
حديثامام على عليه السلام :با خرد است كه آدميان به ستيغ دانش مى رسند .
امام على عليه السلام :خرد ، ريشه دانش و انگيزه فهم آن است .
امام على عليه السلام :خرد ، مَركب دانش است .
امام على عليه السلام :با خرد ، ژرفاى حكمت و با حكمت ، ژرفاى خرد ، بيرون آورده مى شود .
.
ص: 430
عنه عليه السلام :لَيسَتِ الرَّوِيَّةُ (1) كَالمُعايَنَةِ مَعَ الإِبصارِ ؛ فَقَد تَكذِبُ العُيونُ أهلَها ، ولا يَغُشُّ العَقلُ مَنِ استَنصَحَهُ. (2)
عنه عليه السلام :لَيسَ الرُّؤيَةُ مَعَ الإِبصارِ ؛ قَد تَكذِبُ الأَبصارُ أهلَها. (3)
عنه عليه السلام :العُقولُ أئِمَّةُ الأَفكارِ ، وَالأَفكارُ أئِمَّةُ القُلوبِ ، وَالقُلوبُ أئِمَّةُ الحَواسِّ ، وَالحَواسُّ أئِمَّةُ الأَعضاءِ. (4)
الإمام الصادق عليه السلام :يَغوصُ العَقلُ عَلَى الكَلامِ فَيَستَخرِجُهُ مِن مَكنونِ الصَّدرِ ، كَما يَغوصُ الغائِصُ عَلَى اللُّؤلُ_ؤِ المُستَكِنَّةِ فِي البَحرِ. (5)
عنه عليه السلام :دِعامَةُ الإِنسانِ العَقلُ ، وَالعَقلُ مِنهُ الفِطنَةُ وَالفَهمُ وَالحِفظُ وَالعِلمُ ، وبِالعَقلِ يَكمُلُ ، وهُوَ دَليلُهُ ومُبصِرُهُ ومِفتاحُ أمرِهِ ، فَإِذا كانَ تَأييدُ عَقلِهِ مِنَ النّورِ كانَ عالِماً ، حافِظاً ، ذاكِراً ، فَطِناً ، فَهِماً ، فَعَلِمَ بِذلِكَ كَيفَ ولِمَ وحَيثُ ، وعَرَفَ مَن نَصَحَهُ ومَن غَشَّهُ ، فَإِذا عَرَفَ ذلِكَ عَرَفَ مَجراهُ ومَوصولَهُ ومَفصولَهُ ، وأخلَصَ الوَحدانِيَّةَ للّهِِ ، وَالإِقرارَ بِالطّاعَةِ ، فَإِذا فَعَلَ ذلِكَ كانَ مُستَدرِكاً لِما فاتَ ، ووارِداً عَلى ما هُوَ آتٍ ، يَعرِفُ ما هُوَ فيهِ ، و لِأَيِّ شَيءٍ هُوَ هاهُنا ، ومِن أينَ يَأتيهِ ، وإلى ما هُوَ صائِرٌ ، وذلِكَ كُلُّهُ مِن تَأييدِ العَقلِ. (6)
عنه عليه السلام_ مِن وَصِيَّةِ لُقمانَ لاِبنِهِ _: إنَّ العاقِلَ إذا أبصَرَ بِعَينِهِ شَيئاً عَرَفَ الحَقَّ مِنهُ ، وَالشّاهِدُ يَرى ما لا يَرَى الغائِبُ. (7)
.
ص: 431
امام على عليه السلام :انديشيدن ، مانند با چشم ديدن نيست؛ زيرا گاه چشم ها به صاحبانشان دروغ مى گويند ، ولى خرد به آن كه از وى اندرز خواسته ، نيرنگ نمى زند .
امام على عليه السلام :ديدن با ديدگان نيست كه گاه ديده ها به صاحبانشان دروغ مى گويند .
امام على عليه السلام :خردها ، پيشوايان انديشه ها و انديشه ها ، پيشوايان دل ها و دل ها ، پيشوايان حواس و حواس ، پيشوايان اندام اند .
امام صادق عليه السلام :خرد در ژرفاى سخن ، غوطه ور مى شود و آن را از صدف نهان سينه بيرون مى كشد؛ همان گونه كه غوّاص ، مرواريد نهفته در دريا را بيرون مى آورد .
امام صادق عليه السلام :ستون انسان ، خرد است و از خرد ، تيزهوشى و فهم و حفظ و دانش برمى خيزد و اين همه ، با خرد ، كامل مى شود و خرد ، راهبر و راهنما و راه گشاى انسان است . پس هرگاه خرد از نورْ تأييد گيرد ، انسان ، دانا و حافظ و ذاكر و تيز ذهن و فهيم مى گردد . پس به اين وسيله خواهد دانست كه چگونه و چرا و كجا هست؟ و آن كه را با او خلوص مى ورزد يا نيرنگ مى زند ، خواهد شناخت . پس هرگاه اين را شناخت ، مجرا و مسير حركت و [ نيز] همراه را از ناهمراه ، تشخيص مى دهد و توحيد خود را براى خدا خالص مى گرداند و به فرمان بردارى او اعتراف مى كند . پس اگر اين گونه كرد ، آنچه را از دست داده ، جبران خواهد كرد و براى آنچه بعدا مى آيد ، آماده خواهد شد . مى داند كه در چه كار است و براى چه در اين جاست و از كجا مى آيد ، و به كجا مى رود ؛ و اين همه از تأييد عقل است .
امام صادق عليه السلام :_ از سفارش لقمان به پسرش _: هرگاه خردمند با چشمش چيزى را ببيند ، حقيقت آن را درمى يابد ، و شاهد ، چيزى را مى بيند كه غايب نمى بيند .
.
ص: 432
راجع : ص 438 ح 1723 و 450 ح 1761 .
1 / 3القَلبُالكتاب«نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ * عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ» . (1)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :ما مِن عَبدٍ إلاّ في وَجهِهِ عَينانِ يُبصِرُ بِهِما أمرَ الدُّنيا ، وعَينانِ في قَلبِهِ يُبصِرُ بِهِما أمرَ الآخِرَةِ ، فَإِذا أرادَ اللّهُ بِعَبدٍ خَيراً فَتَحَ عَينَيهِ الَّتي في قَلبِهِ ، فَأَبصَرَ بِهِما ما وُعِدَ بِالغَيبِ ومِمّا غيبَ ، فَآمَنَ الغَيبَ بِالغَيبِ. (2)
عنه صلى الله عليه و آله :لَولا أنَّ الشَّياطينَ يَحومونَ عَلى قُلوبِ بَني آدَمَ لَنَظَروا إلَى المَلَكوتِ. (3)
عنه صلى الله عليه و آله :لَولا تَمريغُ قُلوبِكُم أو تَزَيُّدُكُم فِي الحَديثِ لَسَمِعتُم ما أسمَعُ. (4)
الإمام عليّ عليه السلام_ فِي الدُّعاء _: إلهي هَب لي كَمالَ الانقِطاعِ إلَيكَ ، وأنِر أبصارَ قُلوبِنا بِضِياءِ نَظَرِها إلَيكَ ، حَتّى تَخرِقَ أبصارُ القُلوبِ حُجُبَ النّورِ ، فَتَصِلَ إلى مَعدِنِ العَظَمَةِ ، وتَصيرَ أرواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدسِكَ. (5)
.
ص: 433
ر . ك : ص 439 ح 1723 و 451 ح 1761 .
1 / 3دلقرآن«آن [ قرآن] را روح الامين (جبرئيل) بر دلت فرود آورد تا از بيم دهندگان باشى» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هيچ بنده اى نيست ، مگر آن كه در چهره اش دو چشم است كه كار دنيا را با آنها مى نگرد و دو چشم در دلش هست كه كار آخرت را با آنها مى بيند . پس هرگاه خداوند ، خير بنده اى را بخواهد ، دو چشم دلش را مى گشايد تا وعده هاى غيبى و نهان را با آن دو ببيند و به [ديده ]نهان در نهان[ِ دل] ايمان آورد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اگر شيطان ها بر گرد دل هاى فرزندان آدم نمى چرخيدند ، آنها به ملكوتْ (1) نظر مى كردند .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اگر آلودگى دل هايتان يا پُرگويى شما نبود ، آنچه را من مى شنوم ، مى شنيديد .
امام على عليه السلام_ در دعا _: خداى من ! به من نهايت گسستن از همه چيز [براى پيوستن ]به خودت را ببخش و چشم هاى دلمان را با نور نگريستن به تو روشنى بخش ، تا ديدگان دل ها ، حجاب هاى نور را بدَرَد و به معدن عظمت بپيوندد و روح هاى ما به عزّت قدست چنگ زند .
.
ص: 434
عنه عليه السلام :أعجَبُ ما فِي الإِنسانِ قَلبُهُ ، ولَهُ مَوادُّ مِنَ الحِكمَةِ وأضدادٌ مِن خِلافِها. (1)
عنه عليه السلام :الحِكمَةُ شَجَرَةٌ تَنبُتُ فِي القَلبِ ، وتُثمِرُ عَلَى اللِّسانِ. (2)
عنه عليه السلام :أرى نورَ الوَحيِ وَالرِّسالَةِ ، وأشُمُّ ريحَ النُّبُوَّةِ ، ولَقَد سَمِعتُ رَنَّةَ (رَنَةَ) الشَّيطانِ حينَ نَزَلَ الوَحيُ عَلَيهِ صلى الله عليه و آله فَقُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ ، ما هذِهِ الرَّنَّةُ ؟ فَقالَ : هذَا الشَّيطانُ قَد أيِسَ مِن عِبادَتِهِ ، إنَّكَ تَسمَعُ ما أسمَعُ ، وتَرى ما أرى ، إلاّ أ نَّكَ لَستَ بِنَبِيٍّ ، ولكِنَّكَ لَوَزيرٌ ، وإنَّكَ لَعَلى خَيرٍ. (3)
الإمام زين العابدين عليه السلام :ألا إنَّ لِلعَبدِ أربَعَ أعيُنٍ : عَينانِ يُبصِرُ بِهِما أمرَ دينِهِ ودُنياهُ ، وعَينانِ يُبصِرُ بِهِما أمرَ آخِرَتِهِ ، فَإِذا أرادَ اللّهُ بِعَبدٍ خَيراً فَتَحَ لَهُ العَينَينِ اللَّتَينِ في قَلبِهِ ، فَأَبصَرَ بِهِمَا الغَيبَ في أمرِ آخِرَتِهِ ، وإذا أرادَ بِهِ غَيرَ ذلِكَ تَرَكَ القَلبَ بِما فيهِ. (4)
الإمام الصادق عليه السلام :ما مِن قَلبٍ إلاّ ولَهُ اُذُنانِ : عَلى إحداهُما مَلَكٌ مُرشِدٌ ، وعَلَى الاُخرى شَيطانٌ مُفَتِّنٌ ، هذا يَأمُرُهُ وهذا يَزجُرُهُ ، الشَّيطانُ يَأمُرُهُ بِالمَعاصي وَالمَلَكُ يَزجُرُهُ عَنها ، وهُوَ قَولُ اللّهِ عز و جل : «عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمَالِ قَعِيدٌ * مَّا يَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ» (5) . (6)
.
ص: 435
امام على عليه السلام :شگفت انگيزترين چيزى كه در انسان هست ، دل اوست كه در آن ، موادّ حكمت و موادّ متضاد آن قرار دارد .
امام على عليه السلام :حكمت ، درختى است كه در دل مى رويد و بر زبان ميوه مى دهد .
امام على عليه السلام :نور وحى و رسالت را مى ديدم و بوى نبوّت به مشامم مى رسيد و صداى ناله شيطان را هنگام فرود آمدن وحى مى شنيدم . از پيامبر خدا پرسيدم : اين ناله چيست؟ فرمود : «اين ، شيطان است كه از عبادت خود ، نااميد شده است . تو آنچه را من مى شنوم ، مى شنوى و آنچه را مى بينم ، مى بينى؛ جز آن كه تو پيامبر نيستى ، ولى وزيرى و بر نيكى هستى» .
امام زين العابدين عليه السلام :آگاه باشيد كه بنده ، چهار چشم دارد : دو چشم كه امر دين و دنيايش را با آنها مى بيند و دو چشم كه كار آخرتش را با آنها مى نگرد . پس هنگامى كه خدا خير بنده اى را مى خواهد ، دو چشم دلش را مى گشايد ، تا با آنها امور نهان آخرت را بنگرد و اگر جز اين بخواهد ، دل را به همان حال خود ، وا مى گذارد .
امام صادق عليه السلام :هيچ دلى نيست ، جز آن كه دو گوش دارد : بر يكى از آنها فرشته اى راهنما و بر ديگرى شيطانى فتنه گر ايستاده است. اين ، فرمان مى دهد و آن ، باز مى دارد . شيطان ، به سرپيچى فرمان مى دهد و فرشته ، باز مى دارد . اين ، همان كلام خداوند است : «از راست و چپ نشسته اند . [ آدمى ]هيچ سخنى را بر زبان نمى آورد، مگر اين كه مراقبى آماده نزد او حاضر است» .
.
ص: 436
عنه عليه السلام :ما مِن مُؤمِنٍ إلاّ ولِقَلبِهِ اُذُنانِ في جَوفِهِ : اُذُنٌ يَنفِثُ فيهَا الوَسواسُ الخَنّاسُ ، واُذُنٌ يَنفِثُ فيهَا المَلَكُ ، فَيُؤَيِّدُ اللّهُ المُؤمِنَ بِالمَلَكِ ، فَذلِكَ قَولُهُ : «وَ أَيَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْه» (1) . (2)
عنه عليه السلام :إنَّ لِلقَلبِ اُذُ نَينِ ، روحُ الإِيمانِ يُسارُّهُ بِالخَيرِ ، وَالشَّيطانُ يُسارُّهُ بِالشَّرِّ ، فَأَيُّهُما ظَهَرَ عَلى صاحِبِهِ غَلَبَهُ. (3)
عنه عليه السلام_ لِسُلَيمانَ بنِ خالِدِ _: يا سُلَيمانُ ، إنَّ لَكَ قَلباً ومَسامِعَ ، وإنَّ اللّهَ إذا أرادَ أن يَهدِيَ عَبداً فَتَحَ مَسامِعَ قَلبِهِ ، وإذا أرادَ بِهِ غَيرَ ذلِكَ خَتَمَ مَسامِعَ قَلبِهِ فَلا يَصلُحُ أبَداً ، وهُوَ قَولُ اللّهِ تَعالى : «أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا» (4) . (5)
راجع : ص 426 ح 1695 و 436 (المبدأ الأصلي لجميع الإدراكات) .
1 / 4المَبدَأُ الأَصلِيُّ لِجَميعِ الإِدراكاتِالإمام عليّ عليه السلام :القَلبُ مُصحَفُ الفِكرِ. (6)
عنه عليه السلام :القَلبُ مُصحَفُ البَصَرِ. (7)
عنه عليه السلام :القَلبُ يَنبوعُ الحِكمَةِ وَالاُذُنُ مَغيضُها. (8)
.
ص: 437
امام صادق عليه السلام :هيچ مؤمنى نيست ، جز آن كه در درون دلش دو گوش است : گوشى كه وسواس خنّاس در آن زمزمه مى كند ، و گوشى كه فرشته در آن مى دَمَد . پس خداوند ، مؤمن را با فرشته تأييد مى كند و اين ، همان گفته خداوند است كه : «آنها را با روحى از خود تأييد نمود» .
امام صادق عليه السلام :براى دل ، دو گوش است : روح ايمان خير را نجوا مى كند و شيطان شرّ را . پس هر كدام بر ديگرى چيره شود ، بر دل مسلّط مى گردد .
امام صادق عليه السلام_ خطاب به سليمان بن خالد _: اى سليمان! براى تو دلى و گوش هايى است . خداوند ، هرگاه اراده كند كه بنده اى را هدايت كند ، گوش هاى دلش را مى گشايد و هرگاه جز اين بخواهد ، گوش هاى دلش را مى بندد و ديگر هيچ گاه صالح نمى شود . اين ، همان كلام خداوند متعال است كه : «يا چنين است كه بر دل هايشان قفل هايى است؟» .
ر . ك : ص 427 ح 1695 و 437 (خاستگاه اصلى همه ادراكات) .
1 / 4خاستگاه اصلى همه ادراكاتامام على عليه السلام :دل ، دفتر انديشه است .
امام على عليه السلام :دل ، دفتر ديده است .
امام على عليه السلام :دل ، سرچشمه حكمت است و گوش آبگير آن .
.
ص: 438
الإرشاد_ في مُناظَرَةِ الإِمامِ الصّادِقِ عليه السلام مَعَ أبي شاكِرٍ الدَّيصانِيّ _: قالَ أبو شاكِرٍ : ... قَد عَلِمتَ أنّا لا نَقبَلُ إلاّ ما أدرَكناهُ بِأَبصارِنا ، أو سَمِعناهُ بِآذانِنا ، أو ذُقناهُ بِأَفواهِنا ، أو شَمَمناهُ بِاُنوفِنا ، أو لَمَسناهُ بِبَشَرَتِنا . فَقالَ أبو عَبدِاللّهِ عليه السلام : ذَكَرتَ الحَواسَّ الخَمسَ وهِيَ لا تَنفَعُ فِي الاِستِنباطِ إلاّ بِدَليلٍ ، كَما لا تُقطَعُ الظُّلمَةُ بِغَيرِ مِصباحٍ. (1)
الإمام الصادق عليه السلام_ في ذِكرِ مُناظَرَةٍ لَهُ مَعَ طَبيبٍ هِندِيٍّ _: قالَ : أخبِرني بِمَ تَحتَجُّ في مَعرِفَةِ رَبِّكَ الَّذي تَصِفُ قُدرَتَهُ ورُبوبِيَّتَهُ ، وإنَّما يَعرِفُ القَلبُ الأَشياءَ كُلَّها بِالدَّلالاتِ الخَمسِ الَّتي وَصَفتُ لَكَ ؟ قُلتُ : بِالعَقلِ الَّذي في قَلبي ، وَالدَّليلِ الَّذي أحتَجُّ بِهِ في مَعرِفَتِهِ ... أمّا إذا أبَيتَ إلاَّ الجَهالَةَ، وزَعَمتَ أنَّ الأَشياءَ لا يُدرَكُ إلاّ بِالحَواسِّ، فَإِنّي اُخبِرُكَ أنَّهُ لَيسَ لِلحَواسِّ دَلالَةٌ عَلَى الأَشياءِ ، ولا فيها مَعرِفَةٌ إلاّ بِالقَلبِ، فَإِنَّهُ دَليلُها ومُعَرِّفُهَا الأَشياءَ الَّتي تَدَّعي أنَّ القَلبَ لا يَعرِفُها إلاّ بِها. (2)
الإمام الرضا عليه السلام :إنَّ كُلَّ ما أوجَدَتكَ الحَواسُّ فَهُوَ مَعنًى مُدرَكٌ لِلحَواسِّ، وكُلُّ حاسَّةٍ تَدُلُّ عَلى ما جَعَلَ اللّهُ عز و جل لَها في إدراكِها ، وَالفَهمُ مِنَ القَلبِ بِجَميعِ ذلِكَ كُلِّهِ. (3)
راجع : ص 432 (القلب) .
.
ص: 439
الإرشاد_ در مناظره امام صادق عليه السلام با ابو شاكر ديصانى _: ابو شاكر گفت : ... مى دانى كه ما جز آنچه با چشم هايمان ادراك مى كنيم يا با گوش هايمان مى شنويم يا با دهان هايمان مى چشيم يا با بينى هايمان احساس مى كنيم يا با پوست هايمان لمس مى كنيم ، چيز ديگرى را نمى پذيريم ؟ امام صادق عليه السلام فرمود : «حواس پنجگانه را ياد كردى ، حال آن كه آنها جز با راهنما قادر به استنباط نيستند؛ همان گونه كه تاريكى ، جز با چراغ ، شكافته نمى گردد» .
امام صادق عليه السلام_ در نقل مناظره اش با پزشك هندى _: به من گفت : به چه چيز در شناخت پروردگارت كه قدرت و ربوبيّت او را توصيف مى كنى ، احتجاج مى كنى ، در حالى كه دل ، همه اشيا را با حواس پنجگانه اى كه برايت گفتم ، درك مى كند؟ گفتم : «با خردى كه در دلم جاى دارد و دليلى كه در شناخت او بدان احتجاج مى كنم؛ . . . ولى اگر بر نادانى پافشارى كنى و بپندارى كه اشيا تنها از راه حواس درك مى شوند ، پس به تو مى گويم كه حواس ، هيچ دلالتى بر اشيا ندارند و شناخت ، جز با دل نيست؛ زيرا دل ، راهنما و شناسنده اشيا به حواس است . اشيايى كه تو ادّعا مى كنى ، دل ، جز به وسيله حواس ، آنها را نمى شناسد» .
امام رضا عليه السلام :هر چه را حواس براى تو مى يابند ، معنايى درك شده براى حواس است و هر حسّى بر آنچه خداى عز و جل براى ادراكش قرار داده ، دلالت مى كند ؛ و فهم همه اينها با دل است .
ر . ك : ص 433 (دل) .
.
ص: 440
توضيحى درباره ابزارهاى شناختاز آيات و رواياتى كه در اين فصل گذشت ، معلوم مى شود كه در انسان سه ابزار براى معرفت وجود دارد كه معارف و آگاهى هاى او به يكى از اين ابزارها باز مى گردد :
1 . حسحواسّ ظاهر ، روزنه هايى هستند كه شناخت هاى آغازين از هستى ، مربوط به آنهاست . اگر هر يك از اين روزنه ها مسدود شود ، شناخت ويژه آن ، از انسان سلب مى گردد ، همچنان كه گفته شده است : من فقد حسّا فقد علما . هركس حسّى را از دست بدهد ، دانشى را از دست داده است .
2 . عقلعقل ، مركز شعور و ادراك در وجود انسان است و وظيفه آن ، تركيب ، تجزيه ، انتزاع ، تعميم و تعميق مفاهيمى است كه از طريق حواس به آن منتقل مى شود .
.
ص: 441
3 . قلبكلمه قلب ، در چهار معنا به كار رفته است : 1 . تلمبه خون در بدن ، (1) 2 . عقل ، (2) 3 . مركز معارف شهودى ، (3) 4 . روح . (4) در مباحث معرفت شناسى ، هنگامى كه قلب در كنار عقل به عنوان يكى از ابزارهاى معرفت مطرح مى شود ، مقصود ، معناى سوم (يعنى عقل به عنوان مركز معارف شهودى) است . نكته مهمّى كه در بخش چهارم از اين فصل مورد توجّه قرار گرفته ، آن است كه مبدأ و مصدر اصلى همه ادراكات و احساسات انسان ، روح اوست و ابزارهاى سه گانه معرفت (حس ، عقل و قلب) ، در واقع ، به منزله راه هايى هستند كه روح از طريق آنها با جهان هستى ارتباط برقرار مى كند . بنا بر اين ، وقتى كه قلب در معناى دوم و يا سوم به كار مى رود ، در واقع ، در بُعدى از ابعاد خود يا مرتبه اى از مراتب خويش به كار رفته است . (5)
.
ص: 442
الفصل الثاني : سبل المعارف العقليّة2 / 1التَّفَكُّرالكتاب«وَيَتَفَكَّرُونَ فِى خَلْقِ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضِ» . (1)
«فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ» . (2)
«كَذَ لِكَ نُفَصِّلُ الاْيَ_تِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ» . (3)
«إِنَّ فِى ذَ لِكَ لاَيَ_تٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ» . (4)
«لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ» . (5)
«وَ تِلْكَ الْأَمْثَ_لُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ» . (6)
.
ص: 443
فصل دوم : راه هاى معرفت عقلى2 / 1تفكّرقرآن«در آفرينش آسمان ها و زمين مى انديشند» .
«پس ماجرا را بازگو كن ، شايد آنها بينديشند» .
«بدين گونه ، نشانه ها[ى خود] را تفصيل مى دهيم ، براى قومى كه مى انديشند» .
«در اين [ امر] براى قومى كه تفّكر مى كنند، نشانه هايى است» .
«تا آنچه را كه به سوىِ آنها نازل شده است ، براى مردم ، بيان كنى . شايد ايشان بينديشند» .
«ما آن مثال ها را براى مردم مى زنيم ، باشد كه بينديشند» .
.
ص: 444
الحديثالإمام عليّ عليه السلام :لا عِلمَ كَالتَّفَكُّرِ. (1)
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ التَّفَكُّرَ حَياةُ قَلبِ البَصيرِ. (2)
الإمام عليّ عليه السلام :الفِكرُ يَهدي. (3)
عنه عليه السلام :الفِكرُ إحدَى الهِدايَتَينِ. (4)
عنه عليه السلام :الفِكرُ يوجِبُ الاِعتِبارَ ، ويُؤمِنُ العِثارَ ، ويُثمِرُ الاِستِظهارَ. (5)
عنه عليه السلام :الفِكرُ مِرآةٌ صافِيَةٌ. (6)
عنه عليه السلام :الفِكرَةُ نورٌ ، وَالغَفلَةُ ضَلالَةٌ. (7)
عنه عليه السلام :الفِكرُ يُفيدُ الحِكمَةَ. (8)
.
ص: 445
حديثامام على عليه السلام :دانشى مانند تفكّر نيست .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :تفكّر ، مايه زندگانى دل بيناست .
امام على عليه السلام :انديشه ره مى نمايد .
امام على عليه السلام :انديشه يكى از دو هدايت (1) است .
امام على عليه السلام :انديشه مايه عبرت گرفتن است و از لغزش ، ايمن مى سازد و [ انسان را ]پشتيبانى مى كند .
امام على عليه السلام :انديشه ، آينه اى بى زنگار است .
امام على عليه السلام :انديشه ، روشنايى و غفلت ، گم راهى است .
امام على عليه السلام :انديشه مفيد ، حكمت است .
.
ص: 446
عنه عليه السلام :فِكرُ العاقِلِ هِدايَةٌ. (1)
عنه عليه السلام :فِكرُكَ يَهديكَ إلَى الرَّشادِ. (2)
عنه عليه السلام :مَن أكثَرَ الفِكرَ فيما تَعَلَّمَ أتقَنَ عِلمَهُ ، وفَهِمَ ما لَم يَكُن يَفهَمُ. (3)
عنه عليه السلام :مَن تَفَكَّرَ أبصَرَ. (4)
عنه عليه السلام :مَن فَكَّرَ أبعَدَ العَواقِبَ. (5)
عنه عليه السلام :مَن طالَت فِكرَتُهُ حَسُنَت بَصيرَتُهُ. (6)
عنه عليه السلام :مَن فَهِمَ عَلِمَ غَورَ العِلمِ. (7)
عنه عليه السلام :تَفَكُّرُكَ يُفيدُكَ الاِستِبصارَ ويُكسِبُكَ الاِعتِبارَ. (8)
عنه عليه السلام :لا بَصيرَةَ لِمَن لا فِكرَ لَهُ. (9)
عنه عليه السلام :لا تُخلِ نَفسَكَ مِن فِكرَةٍ تَزيدُكَ حِكمَةً ، وعِبرَةٍ تُفيدُكَ عِصمَةً. (10)
عنه عليه السلام :لِقاحُ العِلمِ التَّصَوُّرُ وَالفَهمُ. (11)
عنه عليه السلام :العِلمُ بِالفَهمِ. (12)
.
ص: 447
امام على عليه السلام :انديشه خردمند ، هدايت است .
امام على عليه السلام :انديشه ات تو را به راه راست ، هدايت مى كند .
امام على عليه السلام :هر كه در آنچه فرا مى گيرد ، بسيار بينديشد ، دانش خود را استوار مى سازد و آنچه را نفهميده ، مى فهمد .
امام على عليه السلام :آن كه بينديشد ، به بينش مى رسد .
امام على عليه السلام :آن كه بينديشد ، از فرجام [بد] دور مى گردد .
امام على عليه السلام :آن كه انديشه اش طولانى شود ، بينشش نيكو مى گردد .
امام على عليه السلام :آن كه خوش درك باشد ، ژرفاى دانش را خواهد دانست .
امام على عليه السلام :تفكّرت برايت بينش مى آورد و مايه عبرت گرفتن تو مى گردد .
امام على عليه السلام :آن كه انديشه ندارد ، بينش ندارد .
امام على عليه السلام :خود را از انديشه اى كه مايه فزونى حكمتت گردد و عبرتى كه مايه حفظ تو شود ، تهى مدار .
امام على عليه السلام :بارورى دانش ، [به] تصوّر و فهم است .
امام على عليه السلام :دانش با فهم حاصل مى آيد .
.
ص: 448
عنه عليه السلام :الفَهمُ آيَةُ العِلمِ. (1)
عنه عليه السلام :الفَضائِلُ أربَعَةُ أجناسٍ : أحَدُهَا الحِكمَةُ ، وقِوامُها فِي الفِكرَةِ. (2)
عنه عليه السلام :رَحِمَ اللّهُ امرَأً تَفَكَّرَ فَاعتَبَرَ ، وَاعتَبَرَ فَأَبصَرَ. (3)
عنه عليه السلام :كَفى بِالفِكرِ رُشداً. (4)
عنه عليه السلام :رَأسُ الاِستِبصارِ الفِكرَةُ. (5)
عنه عليه السلام :أفكِر تَستَبصِر. (6)
الإمام الحسن عليه السلام :عَلَيكُم بِالفِكرِ ، فَإِنَّهُ حَياةُ قَلبِ البَصيرِ ، ومَفاتيحُ أبوابِ الحِكمَةِ. (7)
2 / 2التَّعَلُّمالكتاب«الَّذِى عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الاْءِنسَ_نَ مَا لَمْ يَعْلَمْ» . (8)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّمَا العِلمُ بِالتَّعَلُّمِ. (9)
.
ص: 449
امام على عليه السلام :فهم ، نشانه دانش است .
امام على عليه السلام :فضيلت ها چهارگونه اند : يكى از آنها حكمت است كه قوام آن ، انديشه است .
امام على عليه السلام :خداى رحمت كند مردى را كه انديشيد ، پس عبرت گرفت و عبرت گرفت ، پس بينش يافت .
امام على عليه السلام :براى هدايت ، انديشيدن بس است .
امام على عليه السلام :اساس بينش ، انديشه است .
امام على عليه السلام :بينديش تا بينش يابى .
امام حسن عليه السلام :همواره بينديشيد كه آن ، مايه زندگانى دل بينا و كليد درهاى حكمت است .
2 / 2آموختنقرآن«همان [خدايى] كه با قلم آموخت ، و به انسان آنچه را نمى دانست ، ياد داد» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانش به آموزش است .
.
ص: 450
الإمام عليّ عليه السلام :مَن لَم يَتَعَلَّم لَم يَعلَم. (1)
عنه عليه السلام :مَن تَعَلَّمَ عَلِمَ. (2)
عنه عليه السلام :بِالتَّعَلُّمِ يُنالُ العِلمُ. (3)
عنه عليه السلام :تَعَلَّم تَعلَم ، وتَكَرَّم تُكرَم. (4)
عنه عليه السلام :اِسمَع تَعلَم ، وَاصمُت تَسلَم. (5)
عنه عليه السلام :مَنِ استَرشَدَ عَلِمَ. (6)
الإمام الصادق عليه السلام :دِراسَةُ العِلمِ لِقاحُ المَعرِفَةِ. (7)
الإمام الكاظم عليه السلام :العِلمُ بِالتَّعَلُّمِ ، وَالتَّعَلُّمُ بِالعَقلِ يُعتَقَدُ ، ولا عِلمَ إلاّ مِن عالِمٍ رَبّانِيٍّ ، ومَعرِفَةُ العِلمِ بِالعَقلِ. (8)
2 / 3العِبرَةالكتاب«أَفَلَمْ يَسِيرُواْ فِى الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ ءَاذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَى الْأَبْصَ_رُ وَ لَ_كِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِى فِى الصُّدُورِ» . (9)
.
ص: 451
امام على عليه السلام :كسى كه نياموخت ، ندانست .
امام على عليه السلام :كسى كه آموخت ، دانست .
امام على عليه السلام :با آموختن ، دانش حاصل مى گردد .
امام على عليه السلام :بياموز تا بدانى و گرامى بدار تا گرامى داشته شوى .
امام على عليه السلام :بشنو تا بدانى و ساكت شو تا سالم بمانى .
امام على عليه السلام :هر كه راه جويد ، دانا شود .
امام صادق عليه السلام :درس و فراگيرى دانش ، مايه بارورى شناخت است .
امام كاظم عليه السلام :دانش به آموزش است و آموزش به خردورزى گره خورده است و دانشى نيست ، جز از عالم ربّانى ؛ و شناخت دانش با خرد است .
2 / 3عبرت گرفتنقرآن«آيا در زمين گردش نكرده اند تا دل هايى داشته باشند كه با آن بينديشند يا گوش هايى كه با آن بشنوند . آرى ، [تنها] ديدگان نابينا نمى شوند ، بلكه دل هايى كه در سينه ها هست نيز نابينا مى شود» .
.
ص: 452
«قُلْ سِيرُواْ فِى الْأَرْضِ فَانظُرُواْ كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ يُنشِئُ النَّشْأَةَ الاْخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ» . (1)
الحديثتفسير ابن كثير عن مالك بن دينار :أوحَى اللّهُ تَعالى إلى موسى عليه السلام : أن يا موسى اتَّخِذ نَعلَينِ مِن حَديدٍ وعَصاً ، ثُمَّ سِح فِي الأَرضِ وَاطلُبِ الآثارَ وَالعِبَرَ حَتّى تَتَخَرَّقَ النَّعلانِ وتُكسَرَ العَصا. (2)
الإمام عليّ عليه السلام :مَنِ اعتَبَرَ أبصَرَ ، ومَن أبصَرَ فَهِمَ ، ومَن فَهِمَ عَلِمَ. (3)
عنه عليه السلام :مَنِ اعتَبَرَ بِعَقلِهِ استَبانَ. (4)
عنه عليه السلام :رَحِمَ اللّهُ امرَأً تَفَكَّرَ فَاعتَبَرَ ، وَاعتَبَرَ فَأَبصَرَ. (5)
عنه عليه السلام :دَوامُ الاِعتِبارِ يُؤَدّي إلَى الاِستِبصارِ ، ويُثمِرُ الاِزدِجارَ. (6)
عنه عليه السلام :في كُلِّ اعتِبارٍ اِستِبصارٌ. (7)
.
ص: 453
«بگو : در زمين گردش كنيد و بنگريد خداوند ، چگونه آفرينش را آغاز كرده است. سپس نشئه آخرت را پديد مى آورد . بى گمان ، خداوند بر هر كارى تواناست» .
حديثتفسير ابن كثير_ به نقل از ابن دينار _: خداوند متعال به موسى عليه السلام وحى كرد كه : «اى موسى، دو كفش و عصاى آهنين برگير و آن گاه در زمين ، سياحت كن و آثار و عبرت ها را بجوى ، تا آن كه كفش ها پاره و عصا شكسته شود» .
امام على عليه السلام :آن كه عبرت اندوزد ، بينا شود و آن كه بينا شود ، دريابد و آن كه دريابد ، بداند .
امام على عليه السلام :آن كه با خردش عبرت گيرد ، نيك بشناسد .
امام على عليه السلام :خداى بيامرزد كسى را كه انديشيد و عبرت گرفت ، و عبرت اندوخت و بينا شد !
امام على عليه السلام :استمرار عبرت اندوزى به بينش مى انجامد و خوددارى [ از زشتى ها ]را نتيجه مى دهد .
امام على عليه السلام :در هر عبرت اندوزى اى بينشى است .
.
ص: 454
عنه عليه السلام :الاِعتِبارُ يَقودُ إلَى الرَّشادِ. (1)
عنه عليه السلام :الاِعتِبارُ يُفيدُكَ الرَّشادَ. (2)
مصباح الشريعة_ فيما نَسَبَهُ إلَى الإمامِ الصّادِقِ عليه السلام _: العِبرَةُ تورِثُ ثَلاثَةَ أشياءَ : العِلمَ بِما يَعمَلُ ، وَالعَمَلَ بِما يَعلَمُ ، وعِلمَ ما لَم يَعلَم. (3)
الإمام عليّ عليه السلام_ فِي الدّيوانِ المَنسوبِ إلَيهِ _: تَغَرَّب عَنِ الأَوطانِ في طَلَبِ العُلى وسافِر فَفِي الأَسفارِ خَمسُ فَوائِدِ تَفَرُّجُ هَمٍّ واكتِسابُ مَعيشَةٍ وعِلمٌ وآدابٌ وصُحبَةُ ماجِدِ (4)
2 / 4التَّجرِبَةالإمام عليّ عليه السلام :العَقلُ عَقلانِ : عَقلُ الطَّبعِ ، وعَقلُ التَّجرِبَةِ ، وكِلاهُما يُؤَدِّي المَنفَعَةَ. (5)
عنه عليه السلام :فِي التَّجارِبِ عِلمٌ مُستَأنَفٌ. (6)
عنه عليه السلام :التَّجارِبُ عِلمٌ مُستَفادٌ. (7)
.
ص: 455
امام على عليه السلام :عبرت اندوزى به راه راست مى كشاند .
امام على عليه السلام :عبرت اندوزى ، رشد و هدايتت مى بخشد .
مصباح الشريعة_ در آنچه به امام صادق عليه السلام نسبت داده است _: عبرت اندوزى سه نتيجه دارد : دانستن آنچه مى كند ، انجام دادن آنچه مى داند ، و دانستن آنچه نمى داند .
امام على عليه السلام :_ در اشعار منسوب به ايشان عليه السلام _: در پى سرفرازى ، دل از وطن بركَن / و راه سفر در پيش گير كه در سفر ، پنج بهره است :برطرف شدن اندوه ، به دست آوردن هزينه زندگى / دانش ، ادب و مصاحبت بزرگان .
2 / 4تجربه اندوزىامام على عليه السلام :عقل ، دو گونه است : عقل طبيعى و عقل تجربى ، و هردو سودبخش اند .
امام على عليه السلام :در تجربه ها دانشى تازه است .
امام على عليه السلام :تجربه ها دانشى قابل استفاده اند .
.
ص: 456
عنه عليه السلام :كُلُّ مَعرِفَةٍ تَحتاجُ إلَى التَّجارِبِ. (1)
2 / 5مَعرِفَةُ الأَضدادِالإمام عليّ عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ المُلهِمِ عِبادَهُ حَمدَهُ ، وفاطِرِهِم عَلى مَعرِفَةِ رُبوبِيَّتِهِ ، الدّالِّ عَلى وُجودِهِ بِخَلقِهِ ، وبِحُدوثِ خَلقِهِ عَلى أزَلِهِ ، وبِاشتِباهِهِم عَلى أن لا شِبهَ لَهُ. (2)
عنه عليه السلام :بِتَشعيرِهِ المَشاعِرَ عُرِفَ أن لا مَشعَرَ لَهُ ، وبِتَجهيرِهِ الجَواهِرَ عُرِفَ أن لا جَوهَرَ لَهُ ، وبِمُضادَّتِهِ بَينَ الأَشياءِ عُرِفَ أن لا ضِدَّ لَهُ ، وبِمُقارَنَتِهِ بَينَ الأَشياءِ عُرِفَ أن لا قَرينَ لَهُ. (3)
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ ... الدّالِّ عَلى قِدَمِهِ بِحُدوثِ خَلقِهِ، وبِحُدوثِ خَلقِهِ عَلى وُجودِهِ ، وبِاشتِباهِهِم عَلى أن لا شِبهَ لَهُ. (4)
.
ص: 457
امام على عليه السلام :هر معرفتى به تجربه نياز دارد .
ر . ك : ج 1 ص 93 (تجربه) .
2 / 5شناخت ضدهاامام على عليه السلام :سپاس ، خدايى را كه ستايش خود را به بندگانش الهام فرمود و آنها را بر شناخت ربوبيّت خود ، چنان سرشت كه از آفرينشش به وجودش و از نو شدن خلقتش به قدمتش و از همسانى آفريده ها به بى همتايى وى پى ببرند .
امام على عليه السلام_ در توصيف خداى سبحان _: از ادراك آفرينى او دانسته شد كه از ادراك ، بى نياز است و از جوهرآفرينى او دانسته شد كه جوهرى ندارد ، و از نهادن تضاد ميان اشيا دانسته شد كه خود ، ضدى ندارد ، و از مقارنه اى كه ميان چيزها برقرار كرد ، دانسته شد كه قرينى ندارد .
امام على عليه السلام :سپاس ، خدايى را كه نو بودن آفرينش بر قدمت او ، و حدوث خلقت بر وجود او ، و همسانى آفريده ها بر بى همتايى او دلالت دارند .
.
ص: 458
عنه عليه السلام :اِعلَموا أنَّكُم لَن تَعرِفُوا الرُّشدَ حَتّى تَعرِفُوا الَّذي تَرَكَهُ ، ولَن (1) تَأخُذوا بِميثاقِ الكِتابِ حَتّى تَعرِفُوا الَّذي نَقَضَهُ ، ولَن تَمَسَّكوا بِهِ حَتّى تَعرِفُوا الَّذي نَبَذَهُ ، ولَن تَتلُوا الكِتابَ حَقَّ تِلاوَتِهِ حَتّى تَعرِفُوا الَّذي حَرَّفَهُ ، ولَن تَعرِفُوا الضَّلالَةَ حَتّى تَعرِفُوا الهُدى ، ولَن تَعرِفُوا التَّقوى حَتّى تَعرِفُوا الَّذي تَعَدّى. (2)
عنه عليه السلام :إنَّما يُعرَفُ قَدرُ النِّعَمِ بِمُقاساةِ ضِدِّها. (3)
.
ص: 459
امام على عليه السلام :بدانيد كه راه را نخواهيد شناخت ، تا آن كه رهاكننده اش را بشناسيد و پيمان با قرآن را استوار نساخته ايد ، تا آن كه ناقضش را بشناسيد و به آن چنگ نزده ايد ، تا آن كه وا گذارنده اش را بشناسيد و حقّ تلاوت قرآن را ادا نكرده ايد ، تا آن كه تحريف كننده اش را بشناسيد و گم راهى را نشناسيد ، تا آن كه هدايت را بشناسيد و تقوا را نخواهيد شناخت ، تا آن كه تجاوزگر را بشناسيد .
امام على عليه السلام :ارزش نعمت ها تنها از سنجش با ضدّشان شناخته مى شود .
.
ص: 460
الفصل الثالث : طرق المعارف القلبيّة3 / 1الوَحيالكتاب«عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى» . (1)
«وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ» . (2)
«عَلَّمَكُم مَّا لَمْ تَكُونُواْ تَعْلَمُونَ» . (3)
«وَاذْكُرُواْ نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَمَا أَنزَلَ عَلَيْكُم مِّنَ الْكِتَ_بِ وَالْحِكْمَةِ يَعِظُكُم بِهِ وَاتَّقُواْ اللَّهَ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَىْ ءٍ عَلِيمٌ» . (4)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :العِلمُ ميراثي وميراثُ الأَنبِياءِ قَبلي. (5)
.
ص: 461
فصل سوم : راه هاى معرفت قلبى3 / 1وحىقرآن«[ فرشته ] نيرومند به او (پيامبر صلى الله عليه و آله ) آموخت» .
«آنچه را نمى دانستى به تو آموخت» .
«آنچه را نمى دانستيد ، به شما آموخت» .
«نعمت خدا را بر خود و آنچه را كه از كتاب و حكمت بر شما نازل كرده و به وسيله آن به شما اندرز مى دهد ، به ياد آوريد و از خدا پروا داشته باشيد و بدانيد كه خداوند بر هر چيزى داناست» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانش ، ميراث من و پيامبران پيش از من است .
.
ص: 462
عنه صلى الله عليه و آله :إنّا أهلُ بَيتٍ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ ، ومَوضِعُ الرِّسالَةِ ، ومُختَلَفُ المَلائِكَةِ ، وبَيتُ الرَّحمَةِ ، ومَعدِنُ العِلمِ. (1)
عنه صلى الله عليه و آله :إذَا التَبَسَت عَلَيكُمُ الفِتَنُ كَقِطَعِ اللَّيلِ المُظلِمِ فَعَلَيكُم بِالقُرآنِ . . . لَهُ ظَهرٌ وبَطنٌ ؛ فَظاهِرُهُ حُكمٌ ، وباطِنُهُ عِلمٌ . . . فيهِ مَصابيحُ الهُدى ، ومَنارُ الحِكمَةِ ، ودَليلٌ عَلَى المَعرِفَةِ لِمَن عَرَفَ الصِّفَةَ. (2)
عنه صلى الله عليه و آله_ في وَصفِ القُرآنِ _: مَنِ ابتَغَى العِلمَ في غَيرِهِ أضَلَّهُ اللّهُ. (3)
الإمام عليّ عليه السلام :القُرآنُ أفضَلُ الهِدايَتَينِ. (4)
عنه عليه السلام_ في وَصفِ قُدرَةِ اللّهِ سُبحانَهُ _: هُوَ الَّذي أسكَنَ الدُّنيا خَلقَهُ ، وبَعَثَ إلَى الجِنِّ وَالإِنسِ رُسُلَهُ لِيَكشِفوا لَهُم عَن غِطائِها. (5)
عنه عليه السلام :كَلامُ اللّهِ شِفاءٌ. (6)
.
ص: 463
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :ما اهل بيت درخت نبوّت ، موضع رسالت ، محلّ آمد و شد فرشتگان ، خانه رحمت و كان دانش هستيم .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هنگامى كه فتنه ها چون پاره هاى شب تار بر شما مشتبه شود ، به قرآن روى بياوريد . . . . براى قرآن ، ظاهرى و باطنى است . ظاهر آن حكمت ، و باطن آن دانش است . در آن ، چراغ هاى هدايت ، نور حكمت و راهنماى معرفت است؛ براى كسى كه ويژگى اش را شناخت .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در توصيف قرآن _: هر كس دانش را در غير قرآن بجويد ، خداوند ، گم راهش مى كند .
امام على عليه السلام :قرآن ، برترينِ دو هدايت است .
امام على عليه السلام_ در توصيف قدرت خداى سبحان _: اوست كه آفريده هايش را در دنيا ساكن كرد و پيامبرانش را به سوى جن و انس فرستاد ، تا برايشان پرده از دنيا برگيرند .
امام على عليه السلام :كلام خداوند ، شفاست .
.
ص: 464
عنه عليه السلام :تَعَلَّمُوا القُرآنَ فَإِنَّهُ أحسَنُ الحَديثِ ، وتَفَقَّهوا فيهِ فَإِنَّهُ رَبيعُ القُلوبِ ، وَاستَشفوا بِنورِهِ فَإِنَّهُ شِفاءُ الصُّدورِ. (1)
عنه عليه السلام_ في وَصفِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله _: سِراجٌ لَمَعَ ضَوؤُهُ ، وشِهابٌ سَطَعَ نورُهُ ، وزَندٌ بَرَقَ لَمعُهُ. (2)
عنه عليه السلام_ في صِفَةِ القُرآنِ _: هُوَ رَبيعُ القُلوبِ ويَنابيعُ العِلمِ ، وهُوَ الصِّراطُ المُستَقيمُ ، هُوَ هُدًى لِمَنِ ائتَمَّ بِهِ. (3)
الإمام الصادق عليه السلام :في كِتابِ اللّهِ نَجاةٌ مِنَ الرَّدى ، وبَصيرَةٌ مِنَ العَمى ، ودَليلٌ إلَى الهُدى. (4)
عنه عليه السلام :إنَّ اللّهَ عز و جل أنزَلَ فِي القُرآنِ تِبياناً لِكُلِّ شَيءٍ ، حَتّى وَاللّهِ ما تَرَكَ شَيئاً يَحتاجُ إلَيهِ العَبدُ ، حَتّى وَاللّهِ ما يَستَطيعُ عَبدٌ أن يَقولَ : لَو كانَ فِي القُرآنِ هذا، إلاّ وقَد أنزَلَهُ اللّهُ فيهِ ! (5)
عنه عليه السلام :كانَ في وَصِيَّةِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام لِأَصحابِهِ : اِعلَموا أنَّ القُرآنَ هُدَى اللَّيلِ وَالنَّهارِ ، ونورُ اللَّيلِ المُظلِمِ عَلى ما كانَ مِن جُهدٍ وفاقَةٍ. (6)
.
ص: 465
امام على عليه السلام :قرآن را فراگيريد كه بهترين سخن است و در آن ، تفقّه (ژرفكاوى) كنيد كه بهار دل هاست و از روشنى آن ، شفا بجوييد كه شفاى سينه هاست .
امام على عليه السلام_ در توصيف پيامبر خدا _: چراغى پرتو افشان ، شهابى درخشان و آتش زنه اى نورافشان بود .
امام على عليه السلام_ در توصيف قرآن _: بهار دل ها و چشمه هاى دانش است و آن است راه مستقيم . آن است مايه هدايت كسى كه آن را پيشواى خود قرار دهد .
امام صادق عليه السلام :در كتاب خدا ، نجات از هلاكت و بينايى از كورى و رهنمونى به سوى هدايت است .
امام صادق عليه السلام :خداى عز و جل قرآن را بيانگر هر چيزى فرستاد . به خدا سوگند ، از هيچ چيزى كه بنده بدان نياز داشت ، فروگذار نكرد . به خدا سوگند ، بنده اى نمى تواند بگويد : «اگر اين در قرآن آمده بود ...» ، مگر آن كه خدا آن را در قرآن فرو فرستاده است .
امام صادق عليه السلام_ در سفارش امير مؤمنان به يارانش آمده است _: «بدانيد كه قرآن ، هدايت شب و روز و روشنايى شب تيره با همه رنج و تنگى اش است» .
.
ص: 466
الكافي عن عبد الأعلى :قُلتُ لِأَبي عَبدِاللّهِ عليه السلام : أصلَحَكَ اللّهُ ، هَل جُعِلَ فِي النّاسِ أداةٌ يَنالونَ بِهَا المَعرِفَةَ ؟ فَقالَ : لا . قُلتُ : فَهَل كُلِّفُوا المَعرِفَةَ ؟ قالَ : لا ، عَلَى اللّهِ البَيانُ «لاَ يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا» (1) ، و «لاَ يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلاَّ مَا ءَاتَ_ل_هَا» (2) . (3)
قرب الإسناد عن البزنطيّ :قُلتُ لِأَبِي الحَسَنِ الرِّضا عليه السلام : لِلنّاسِ فِي المَعرِفَةِ صُنعٌ ؟ قالَ : لا . قُلتُ : لَهُم عَلَيها ثَوابٌ ؟ قالَ : يَتَطَوَّلُ عَلَيهِم بِالثَّوابِ كَما يَتَطَوَّلُ عَلَيهِم بِالمَعرِفَةِ. (4)
راجع : ص 576 (القرآن) .
3 / 2الإِلهامالكتاب«فَوَجَدَا عَبْدًا مِّنْ عِبَادِنَا ءَاتَيْنَ_هُ رَحْمَةً مِّنْ عِندِنَا وَ عَلَّمْنَ_هُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا» . (5)
.
ص: 467
الكافى_ به نقل از عبدالاعلى _: به امام صادق عليه السلام گفتم : خداوند به صلاحت دارد . آيا مردم ابزارى دارند تا با آن به شناخت برسند؟ فرمود : «نه» . (1) گفتم : پس آيا مكلّف به شناخت هستند؟ فرمود : «نه ، بيان بر خداوند است . «خدا هيچ نفسى را جز به اندازه توانش ، تكليف نمى كند» و «خدا بر هيچ نفسى ، جز به اندازه آنچه به او داده است ، تكليف نمى كند» .
قرب الإسناد_ به نقل از بَزَنطى _: به امام رضا عليه السلام گفتم : آيا مردم در شناخت ، نقشى دارند؟ فرمود : «نه» . گفتم : برايشان بر آن پاداشى هست؟ فرمود : «خداوند به آنان پاداش مى بخشد؛ همان گونه كه شناخت را بديشان مى بخشد» .
ر . ك : ص 577 (قرآن) .
3 / 2الهامقرآن«پس بنده اى از بندگان ما را يافتند كه از جانب خود به او رحمتى عطا كرده و از نزد خود ، بدو دانشى آموخته بوديم» .
.
ص: 468
«وَأَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِى الْيَمِّ وَ لاَ تَخَافِى وَ لاَ تَحْزَنِى إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ» . (1)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :إذا أرادَ اللّهُ بِعَبدٍ خَيرا فَقَّهَهُ فِي الدّينِ وألهَمَهُ رُشدَهُ. (2)
عنه صلى الله عليه و آله :سَأَلتُ جَبرَئيلَ عَن عِلمِ الباطِنِ ، فَقالَ : سَأَلتُ اللّهَ عز و جلعَن عِلمِ الباطِنِ ، فَقالَ : هُوَ سِرٌّ بَيني وبَينَ أحبابي وأولِيائيوأصفِيائي ، اُودِعُهُ في قُلوبِهِم ، لايَطَّلِعُ عَلَيهِ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ ولا نَبِيٌّ مُرسَلٌ. (3)
عنه صلى الله عليه و آله :عِلمُ الباطِنِ سِرٌّ مِن سِرِّ اللّهِ عز و جل ، وحُكمٌ مِن حُكمِ اللّهِ ، يَقذِفُهُ في قُلوبِ مَن يَشاءُ مِن أولِيائِهِ. (4)
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ مِنَ العِلمِ كَهَيئَةِ المَكنونِ لايَعلَمُهُ إلاَّ العُلَماءُ بِاللّهِ ، فَإِذا نَطَقوا بِهِ لا يُنكِرُهُ إلاّ أهلُ الغِرَّةِ بِاللّهِ عز و جل. (5)
الإمام عليّ عليه السلام :مِن خَزائِنِ الغَيبِ تَظهَرُ الحِكمَةُ. (6)
الإمام الصادق عليه السلام_ في قَولِ اللّهِ عز و جل : «وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ» (7) _: يَحولُ بَينَهُ وبَينَ أن يَعلَمَ أنَّ الباطِلَ حَقٌّ. (8)
.
ص: 469
«به مادر موسى وحى كرديم كه : او را شير بده و چون بر او بيمناك شدى ، او را در دريا بينداز و مترس و اندوه مدار كه ما او را به تو بر مى گردانيم و از زمره پيامبرانش قرار مى دهيم» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند ، هر گاه خير بنده اى بخواهد ، او را در دين آگاه مى كند و راه راست را به او نشان مى دهد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ درباره علم باطن از جبرئيل عليه السلام پرسيدم . گفت _: از خداى عز و جل ، علم باطن را پرسيدم ، فرمود : «آن ، رازى ميان من و دوستان و اوليا و برگزيدگان من است كه در دل هايشان مى نهم و نه فرشته اى مقرّب و نه پيامبرى فرستاده شده بر آن آگاه نمى شوند» .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :علم باطن ، رازى از رازهاى خداى عز و جل و حكمتى از حكمت هاى الهى است كه در دل هاى هر يك از اولياى خود كه بخواهد ، مى گذارد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :گونه اى دانشِ نهانى است كه آن را جز دانايان به خدا ندانند ، پس هرگاه بدان لب بگشايند ، جز مغروران به خداى عز و جل ، آن را انكار نكنند .
امام على عليه السلام :از گنجينه هاى غيب ، حكمت آشكار مى شود .
امام صادق عليه السلام_ درباره گفته خداى عز و جل «بدانيد كه خداوند ، ميان انسان و دلش جدايى مى اندازد» _: ميان او و حقّ انگاشتن باطل ، جدايى مى اندازد .
.
ص: 470
الإمام الكاظم عليه السلام :مَن لَم يَعقِل عَنِ اللّهِ لَم يَعقِد قَلبَهُ عَلى مَعرِفَةٍ ثابِتَةٍ يُبصِرُها ويَجِدُ حَقيقَتَها في قَلبِهِ. (1)
الإمام الرضا عليه السلام :إنَّ العَبدَ إذَا اختارَهُ اللّهُ عز و جل لاُِمورِ عِبادِهِ شَرَحَ صَدرَهُ لِذلِكَ ، وأودَعَ قَلبَهُ يَنابيعَ الحِكمَةِ ، وألهَمَهُ العِلمَ إلهاماً. (2)
الاختصاص عن الحارث بن المغيرة :قُلتُ لِأَبي عَبدِاللّهِ عليه السلام : ما عِلمُ عالِمِكُم ، أجُملَةٌ يُقذَفُ في قَلبِهِ أو يُنكَتُ في اُذُنِهِ ؟ فَقالَ : وَحيٌ كَوَحيِ اُمِّ موسى . (3)
راجع : ص 260 (حقيقة العلم) و 480 (مبادئ الإلهام) ، أهل البيت في الكتاب والسنَّة : القسم الرابع / الفصل الثالث / الإلهام .
3 / 3الوَسوَسَةالكتاب«وَإِنَّ الشَّيَ_طِينَ لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيَال_ءِهِمْ» . (4)
.
ص: 471
امام كاظم عليه السلام :كسى كه معرفت را از خداوند دريافت نكند ، دلش را به شناخت استوارى كه مايه بينش وى و يافتن حقيقت آن در دل باشد ، نبسته است .
امام رضا عليه السلام :هرگاه خداوند ، بنده اى را براى كارهاى بندگانش برگزيند ، سينه اش را براى آن ، گشاده سازد و چشمه هاى حكمت را در دلش به وديعت نهد و دانش را به او الهام كند .
الاختصاص_ به نقل از حارث بن مغيرة _: به امام صادق عليه السلام گفتم : دانش دانشمند شما چگونه است؟ آيا جمله اى است كه در دلش انداخته مى شود يا در گوشش خوانده مى شود؟ فرمود : «وحى اى است همانند وحى به مادر موسى عليه السلام » .
ر . ك : ص 261 (حقيقت دانش) و 481 (خاستگاه الهام)، اهل بيت در قرآن و حديث : بخش چهارم / فصل سوم / الهام .
3 / 3وسوسهقرآن«همانا شيطان ها به دوستان خود ، القا مى كنند» .
.
ص: 472
«وَإِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَ_نُ أَعْمَ__لَهُمْ وَقَالَ لاَ غَالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَإِنِّى جَارٌ لَّكُمْ فَلَمَّا تَرَاءَتِ الْفِئَتَانِ نَكَصَ عَلَى عَقِبَيْهِ وَقَالَ إِنِّى بَرِى ءٌ مِّنكُمْ إِنِّى أَرَى مَا لاَ تَرَوْنَ إِنِّى أَخَافُ اللَّهَ وَاللَّهُ شَدِيدُ الْعِقَابِ» . (1)
«إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّواْ عَلَى أَدْبَ_رِهِم مِّنم بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى الشَّيْطَ_نُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلَى لَهُمْ» . (2)
«الشَّيْطَ_نُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَيَأْمُرُكُم بِالْفَحْشَاءِ وَاللَّهُ يَعِدُكُم مَّغْفِرَةً مِّنْهُ وَفَضْلاً وَاللَّهُ وَ سِعٌ عَلِيمٌ» . (3)
«وَ مِنَ النَّاسِ مَن يُجَ_دِلُ فِى اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطَ_نٍ مَّرِيدٍ * كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَن تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَ يَهْدِيهِ إِلَى عَذَابِ السَّعِيرِ» . (4)
«يَ_بَنِى ءَادَمَ لاَ يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَ_نُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُم مِّنَ الْجَنَّةِ يَنزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا لِيُرِيَهُمَا سَوْءَ تِهِمَا إِنَّهُ يَرَل_كُمْ هُوَ وَقَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لاَ تَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَ_طِينَ أَوْلِيَاءَ لِلَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ» . (5)
«وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُم بِصَوْتِكَ وَ أَجْلِبْ عَلَيْهِم بِخَيْلِكَ وَ رَجِلِكَ وَ شَارِكْهُمْ فِى الْأَمْوَ لِ وَ الْأَوْلَ_دِ وَعِدْهُمْ وَ مَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَ_نُ إِلاَّ غُرُورًا» . (6)
«لَّعَنَهُ اللَّهُ وَقَالَ لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبَادِكَ نَصِيبًا مَّفْرُوضًا * وَلَأُضِلَّنَّهُمْ وَلَأُمَنِّيَنَّهُمْ وَلاَمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ ءَاذَانَ الْأَنْعَ_مِ وَلاَمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ وَمَن يَتَّخِذِ الشَّيْطَ_نَ وَلِيًّا مِّن دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرَانًا مُّبِينًا * يَعِدُهُمْ وَيُمَنِّيهِمْ وَمَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَ_نُ إِلاَّ غُرُورًا» . (7)
.
ص: 473
«ياد كن هنگامى را كه شيطان ، اعمال آنان را برايشان بياراست و گفت : امروز ، هيچ كس از مردم بر شما پيروز نخواهد شد و من ، پناه شما هستم . پس هنگامى كه دو گروه يكديگر را ديدند ، شيطان به عقب برگشت و گفت : من از شما بيزارم . من چيزى را مى بينم كه شما نمى بينيد . من از خدا بيمناكم و خدا ، سختْ كيفر است» .
«بى گمان ، كسانى كه پس از آن كه راه هدايت بر آنان روشن شد ، [باز] پشت كردند . شيطان ، آنها را فريفت و به آرزوهاى دور و درازشان انداخت» .
«شيطان ، شما را از تنگ دستى مى ترسانَد و شما را به كار زشت ، وا مى دارد و خداوند ، از جانب خود به شما وعده مغفرت و افزون دهى مى دهد ؛ و خداست كه وسعت بخش داناست» .
«برخى از مردم ، درباره خدا بدون هيچ علمى مجادله مى كنند و از هر شيطانِ سركشى پيروى مى نمايند . بر شيطان ، مقرّر شده است كه هر كس او را به دوستى گيرد ، قطعا او وى را گم راه مى سازد و به عذاب آتشش مى كشاند» .
«اى فرزندان آدم! زنهار تا شيطان ، شما را به فتنه نيندازد ، چنان كه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون رانْد و لباسشان را از ايشان بر كَنْد ، تا عورت هايشان را بر آنان نمايان كند . در حقيقت ، او و قبيله اش شما را از آن جا كه آنها را نمى بينيد ، مى بينند . ما شياطين را دوستان كسانى قرار داديم كه ايمان نمى آورند» .
«از ايشان ، هر كه را توانستى ، با آواى خود ، تحريك كن و با سواران و پيادگانت بر آنها بتاز و با آنان در اموال و فرزندان ، مشاركت كن و به ايشان وعده بده ؛ و شيطان جز فريب وعده نمى دهد» .
«خدا لعنتش كرد . و او گفت : بى گمان ، از ميانِ بندگانت نصيبى معيّن براى خود برخواهم گرفت و آنان را سخت گم راه و دچار آرزوهاى دور و دراز خواهم كرد و وادارشان مى كنم تا آفريده خدا را دگرگون سازند . و هر كس به جاى خدا شيطان را دوست خود گيرد ، قطعا دست خوش زيان آشكارى شده است . به آنان وعده مى دهد و ايشان را به دام [ آرزو ]مى اندازد ؛ و شيطان ، وعده اى جز فريب به آنان نمى دهد» .
.
ص: 474
الحديثالإمام عليّ عليه السلام_ مِن خُطبَةٍ لَهُ يَذُمُّ فيها أتباعَ الشَّيطانِ _: اِتَّخَذُوا الشَّيطانَ لِأَمرِهِم مِلاكاً ، وَاتَّخَذَهُم لَهُ أشراكاً ، فَباضَ وفَرَّخَ في صُدورِهِم ، ودَبَّ ودَرَجَ في حُجورِهِم ، فَنَظَرَ بِأَعيُنِهِم ، ونَطَقَ بِأَلسِنَتِهِم ، فَرَكِبَ بِهِمُ الزَّلَلَ ، وزَيَّنَ لَهُمُ الخَطَلَ ، فِعلَ مَن قَد شَرِكَهُ الشَّيطانُ في سُلطانِهِ ، ونَطَقَ بِالباطِلِ عَلى لِسانِهِ. (1)
عنه عليه السلام :اِحذَروا عَدُوًّا نَفَذَ فِي الصُّدورِ خَفِيًّا ، ونَفَثَ فِي الآذانِ نَجِيًّا. (2)
عنه عليه السلام :الشَّيطانُ مُوَكَّلٌ بِهِ [أي العَبد] ، يُزَيِّنُ لَهُ المَعصِيَةَ لِيَركَبَها ، ويُمَنّيهِ التَّوبَةَ لِيُسَوِّفَها. (3)
الإمام زين العابدين عليه السلام_ مِن دُعائِهِ فِي الشُّكرِ _: فَلَولا أنَّ الشَّيطانَ يَختَدِعُهُم عَن طاعَتِكَ ما عَصاكَ عاصٍ ، ولَولا أنَّهُ صَوَّرَ لَهُمُ الباطِلَ في مِثالِ الحَقِّ ما ضَلَّ عَن طَريقِكَ ضالٌّ. (4)
منية المريد :رُوِيَ أنَّ رَجُلاً قالَ لِلحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليهم السلام : اِجلِس حَتّى نَتَناظَرَ فِي الدّينِ ، فَقالَ : يا هذا أ نَا بَصيرٌ بِديني مَكشوفٌ عَلَيَّ هُدايَ ، فَإِن كُنتَ جاهِلاً بِدينِكَ فَاذهَب فَاطلُبهُ ، ما لي ولِلمُماراةِ ؟ وإنَّ الشَّيطانَ لَيُوَسوِسُ لِلرَّجُلِ ويُناجيهِ ويَقولُ : ناظِرِ النّاسَ لِئَلاّ يَظُنّوا بِكَ العَجزَ وَالجَهلَ. (5)
.
ص: 475
حديثامام على عليه السلام_ در خطبه اى كه در آن ، پيروان شيطان را نكوهش مى كند _: شيطان را اساس كار خود قرار دادند و او آنها را شريك خود قرار داد . پس در سينه هاشان آشيانه كرد و در دامنشان پرورش يافت . پس شيطان آنچه مى ديدند ، بديشان مى نمود ، و آنچه مى گفتند ، سخن او بود ، به راه خطاشان بُرد و زشت را در ديده آنان آراست . همچون كار آن كه كارگزار شيطان شده و شيطان بر زبان او باطل رانده است .
امام على عليه السلام :از دشمنى كه در سينه ها مخفيانه رخنه مى كند و در گوش ها آهسته مى دمد ، بپرهيزيد .
امام على عليه السلام :شيطان ، موكّل او شده است ؛ معصيت را برايش مى آرايد تا انجام دهد و توبه را اميد مى دهد ، تا به تأخير اندازد .
امام زين العابدين عليه السلام_ از دعاى او در سپاس گزارى _: پس اگر شيطان به آنان در فرمان بردارى تو نيرنگ نزده بود ، هيچ عصيانگرى از تو سرپيچى نمى كرد و اگر برايشان باطل را به نقش حق جلوه نمى داد ، هيچ گم راهى از راه تو گم راه نمى شد .
مُنيَةُ المريد :روايت شده كه مردى به امام حسين عليه السلام گفت : بنشين تا در دين مناظره كنيم . امام حسين عليه السلام فرمود : «اى فلانى! من به دين خود بينايم و راه بر من آشكار است . اگر تو به دينت نادانى ، برو و آن را بجوى . من و ستيزه را چه كار؟ شيطان ، انسان را وسوسه مى كند و به نجوا مى گويد : «با مردم مناظره كن ، تا گمان ناتوانى و نادانى به تو نبرند» .
.
ص: 476
الإمام الصادق عليه السلام_ فِي احتِجاجِهِ عَلى زِنديقٍ قالَ لَهُ : أفَمِن حِكمَتِهِ أن جَعَلَ لِنَفسِهِ عَدُوًّا ، وقَد كانَ ولا عَدُوَّ لَهُ ، فَخَلَقَ كَما زَعَمتَ «إبليسَ » فَسَلَّطَهُ عَلى عَبيدِهِ يَدعوهُم إلى خِلافِ طاعَتِهِ ، ويَأمُرُهُم بِمَعصِيَتِهِ ، وجَعَلَ لَهُ مِنَ القُوَّةِ ، كَما زَعَمتَ ، يَصِلُ بِلُطفِ الحيلَةِ إلى قُلوبِهِم ، فَيُوَسوِسُ إلَيهِم فَيُشَكِّكُهُم في رَبِّهِم ، ويُلَبِّسُ عَلَيهِم دينَهُم ، فَيُزيلُهُم عَن مَعرِفَتِهِ ، حَتّى أنكَرَ قَومٌ لَمّا وَسوَسَ إلَيهِم رُبوبِيَّتَهُ وعَبَدوا سِواهُ ، فَلِمَ سَلَّطَ عَدُوَّهُ عَلى عَبيدِهِ ، وجَعَلَ لَهُ السَّبيلَ إلى إغوائِهِم ؟ ! قالَ عليه السلام _: إنَّ هذَا العَدُوَّ الَّذي ذَكَرتَ لا تَضُرُّهُ عَداوَتُهُ ، ولا تَنفَعُهُ وَلايَتُهُ . وعَداوَتُهُ لا تَنقُصُ مِن مُلكِهِ شَيئاً ، ووَلايَتُهُ لا تَزيدُ فيهِ شَيئاً ، وإنَّما يُتَّقَى العَدُوُّ إذا كانَ في قُوَّةٍ يَضُرُّ ويَنفَعُ ، إن هَمَّ بِمُلكٍ أخَذَهُ ، أو بِسُلطانٍ قَهَرَهُ ، فَأَمّا إبليسُ فَعَبدٌ ، خَلَقَهُ لِيَعبُدَهُ ويُوَحِّدَهُ ، وقَد عَلِمَ حينَ خَلَقَهُ ما هُوَ وإلى ما يَصيرُ إلَيهِ ، فَلَم يَزَل يَعبُدُهُ مَعَ مَلائِكَتِهِ حَتَّى امتَحَنَهُ بِسُجودِ آدَمَ ، فَامتَنَعَ مِن ذلِكَ حَسَداً وشَقاوَةً غَلَبَت عَلَيهِ ، فَلَعَنَهُ عِندَ ذلِكَ ، وأخرَجَهُ عَن صُفوفِ المَلائِكَةِ ، وأنزَلَهُ إلَى الأَرضِ مَلعوناً مَدحوراً ، فَصارَ عَدُوَّ آدَمَ ووُلدِهِ بِذلِكَ السَّبَبِ ، وما لَهُ مِنَ السَّلطَنَةِ عَلى وُلدِهِ إلاَّ الوَسوَسَةُ ، وَالدُّعاءُ إلى غَيرِ السَّبيلِ ، وقَد أقَرَّ مَعَ مَعصِيَتِهِ لِرَبِّهِ بِرُبوبِيَّتِهِ. (1)
الإمام زين العابدين عليه السلام_ في مُناجاتِهِ _: إلهي أشكو إلَيكَ عَدُوًّا يُضِلُّني ، وشَيطاناً يُغويني ، قَد مَلَأَ بِالوَسواسِ صَدري ، وأحاطَت هَواجِسُهُ بِقَلبي ، يُعاضِدُ لِيَ الهَوى ، ويُزَيِّنُ لي حُبَّ الدُّنيا ، ويَحولُ بَيني وبَينَ الطّاعَةِ وَالزُّلفى. (2)
.
ص: 477
امام صادق عليه السلام_ در احتجاج با زنديقى كه گفته بود: آيا از حكمت خداست كه براى خود دشمنى گماشته ، حال آن كه خدا بود و دشمن نداشت ، پس آن گونه كه مى گويى ، ابليس را آفريد و بر بندگانش مسلّط كرد ، تا آنان را به خلاف اطاعتش بخواند و به معصيتش فرمان دهد و آن گونه كه مى گويى ، براى وى نيرويى قرار دهد كه با نيرنگ ، به دل هاى ايشان راه يابد و ايشان را وسوسه كند ، تا در پروردگارشان ترديد كنند و دينشان را برايشان مُشتَبَه (ترديدآميز) سازد ، تا شناخت خدا را از ايشان بگيرد ؛ تا آن جا كه گروهى به سبب وسوسه او ، ربوبيّت خدا را منكر شدند و جز او را پرستيدند . پس چرا دشمنش را بر بندگانش مسلّط كرده و راه گم راه ساختن آنان را براى او باز گذاشته است؟ _: اين دشمنى كه گفتى ، دشمنى اش به خدا زيان نمى رساند ودوستى اش او را بهره اى نمى دهد . دشمنى اش از مُلك او چيزى نمى كاهد و دوستى اش در آن چيزى نمى افزايد . تنها از دشمنى پرهيز مى شود كه قدرت زيان و سود رساندن دارد كه چون قصد گرفتن سرزمينى و يا مقهور كردن پادشاهى كند ، بتواند ؛ ولى ابليس ، خود بنده است . خدا او را آفريد تا بندگى اش را بكند و او را به وحدانيت بستايد ؛ و خدا از همان هنگام آفرينش وى مى دانست كه او چيست و كارش به كجا مى انجامد . پس همواره ، خدا را همراه با فرشتگان عبادت كرد ، تا آن كه خداوند با سجده در برابر آدم عليه السلام او را آزمايش كرد و او از روى حسد و چيرگى شقاوتش خوددارى كرد پس اين هنگام ، خدا لعنتش كرد و او را از صف فرشتگان بيرون كرد و ملعون و مطرود به زمين فرو آورد و به همين سبب ، دشمن آدم عليه السلام و فرزندانش شد و هيچ تسلّطى بر فرزندان آدم ندارد ، جز وسوسه و دعوت به بيراهه و با وجود سرپيچى اش ، به ربوبيّت پروردگارش اقرار كرده است .
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعايش _: خداى من! از دشمنى پيش تو شِكوه مى كنم كه مرا به بيراهه مى كشانَد و از شيطانى كه گم راهم مى كند ، سينه ام را از وسواس ، آكنده و دمدمه هاى او دلم را احاطه كرده است . هوسم را پشتيبانى مى كند و محبّت دنيا را برايم مى آرايد و ميان من و فرمان بردارى و نزديكى به تو جدايى مى اندازد .
.
ص: 478
تفسير العيّاشي عن هارون بن خارجة عن أبي عبداللّه عليه السلام ، قال :قُلتُ لَهُ : إنّي أفرَحُ مِن غَيرِ فَرَحٍ أراهُ في نَفسي ولا في مالي ولا في صَديقي ، وأحزَنُ مِن غَيرِ حُزنٍ أراهُ في نَفسي ولا في مالي ولا في صَديقي ؟ قالَ : نَعَم ، إنَّ الشَّيطانَ يُلِمُّ (1) بِالقَلبِ فَيَقولُ : لَو كانَ لَكَ عِندَ اللّهِ خَيراً ما أدالَ (2) عَلَيكَ عَدُوَّكَ ، ولا جَعَلَ بِكَ إلَيهِ حاجَةً ، هَل تَنتَظِرُ إلاّ مِثلَ الَّذِي انتَظَرَ الَّذينَ مِن قَبلِكَ فَهَل قالوا شَيئاً ؟ فَذاكَ الَّذي يَحزَنُ مِن غَيرِ حُزنٍ . وأمَّا الفَرَحُ فَإِنَّ المَلَكَ يُلِمُّ بِالقَلبِ فَيَقولُ : إن كانَ اللّهُ أراكَ عَلَيكَ عَدُوَّكَ وجَعَلَ بِكَ إلَيهِ حاجَةً ، فَإِنَّما هِيَ أيّامٌ قَلائِلُ أبشِر بِمَغفِرَةٍ مِنَ اللّهِ وفَضلٍ . وهُوَ قَولُ اللّهِ : «الشَّيْطَ_نُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَيَأْمُرُكُم بِالْفَحْشَاءِ وَاللَّهُ يَعِدُكُم مَّغْفِرَةً مِّنْهُ وَفَضْلاً» . (3)
الإمام الصادق عليه السلام :إنَّ اللّهَ إذا أرادَ بِعَبدٍ خَيراً نَكَتَ في قَلبِهِ نُكتَةً بَيضاءَ ، وفَتَحَ مَسامِعَ قَلبِهِ ، ووَكَّلَ بِهِ مَلَكاً يُسَدِّدُهُ ، وإذا أرادَ بِعَبدٍ سوءاً نَكَتَ في قَلبِهِ نُكتَةً سَوداءَ وشَدَّ عَلَيهِ مَسامِعَ قَلبِهِ ، ووَكَّلَ بِهِ شَيطاناً يُضِلُّهُ . ثُمَّ تَلا هذِهِ الآيَةَ : «فَمَن يُرِدِ اللَّهُ أَن يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلاْءِسْلَ_مِ وَمَن يُرِدْ أَن يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقًا حَرَجًا» الآية (4) . (5)
.
ص: 479
تفسير العيّاشى_ به نقل از هارون بن خارجه _: به امام صادق عليه السلام گفتم : من ، شاد مى شوم ، بى آن كه در خود و يا دارايى و يا دوستم سببى بيابم و غمگين مى شوم بى آن كه غمى در خود و دارايى و دوستم ببينم . فرمود : «آرى ، شيطان در دل وسوسه مى كند و مى گويد : اگر نزد خدا خيرى داشتى ، دشمنت را بر تو مسلّط نمى كرد و تو را نيازمند او نمى كرد . جز اين است كه چشم به راه همان چيزى هستى كه پيش از تو ، انتظار مى كشيدند . آيا آنها چيزى گفتند؟ پس اين ، همان غمِ بى سبب است ؛ و امّا شادى ، فرشته به دل الهام مى كند و مى گويد : اگر خداوند ، دشمنت را به رُخ تو كشيده و نيازت را به او قرار داده ، جز روزگارى اندك نباشد . مژده باد مغفرت الهى و فضل او و اين همان گفته خداوند است : «شيطان شما را از نادارى مى ترساند و به زشتى فرمان مى دهد و خداوند به شما وعده آمرزش و فضل مى دهد» » .
امام صادق عليه السلام :هرگاه خداوند ، خير بنده اى را بخواهد ، نقطه سپيدى در دلش نقش مى بندد و گوش هاى دلش را مى گشايد و فرشته اى را بر او مى گمارد ، تا او را استوار بدارد ، و اگر بدىِ بنده اى را بخواهد ، نقطه سياهى در دلش رسم مى كند و گوش هاى دلش را مى بندد و شيطانى را بر او مى گمارد تا گم راهش كند . سپس [حضرت] اين آيه را تلاوت كرد : «پس كسى را كه خدا بخواهد به راه آورد ، دلش را پذيراى اسلام مى كند و هر كس را بخواهد گم راه كند ، دلش را سخت تنگ مى گردانَد» .
.
ص: 480
الفصل الرابع : مبادئ الإلهام4 / 1الإِيمانالكتاب«وَ مَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ» . (1)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :الإِيمانُ عُريانٌ ، ولِباسُهُ التَّقوى ، وزينَتُهُ الحَياءُ ، ومالُهُ الفِقهُ ، وثَمَرَتُهُ العِلمُ. (2)
عنه صلى الله عليه و آله :خَمسٌ لا يَجتَمِعنَ إلاّ في مُؤمِنٍ حَقًّا يُوجِبُ اللّهُ لَهُ بِهِنَّ الجَنَّةَ : النّورُ فِي القَلبِ ، وَالفِقهُ فِي الإِسلامِ ، وَالوَرَعُ فِي الدّينِ ، وَالمَوَدَّةُ فِي النّاسِ ، وحُسنُ السَّمتِ فِي الوَجهِ. (3)
.
ص: 481
فصل چهارم : خاستگاه الهام4 / 1ايمانقرآن«هر كس به خدا ايمان آورد ، دلش را هدايت مى كند» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :ايمان ، برهنه است و جامه آن ، تقوا و زيورش حيا و دارايى اش فقه و ميوه اش دانش است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پنج چيز است كه تنها در مؤمن حقيقى گِرد مى آيد و خداوند به سبب آنها بهشت را بر وى واجب مى گرداند : روشنى دل ، فهم اسلام ، پرهيز دينى ، دوستىِ مردم و نيكويىِ چهره .
.
ص: 482
الإمام عليّ عليه السلام_ من خُطبَةٍ يَذكُرُ فيهَا الإِيمانَ ودَعائِمَهُ _: إنَّ اللّهَ . . . ارتَضَى الإِيمانَ . . . وجَعَلَهُ عِزًّا لِمَن والاهُ . . . وبُرهاناً لِمَن تَكَلَّمَ بِهِ ، وشَرَفاً لِمَن عَرَفَهُ ، وحِكمَةً لِمَن نَطَقَ بِهِ ، ونوراً لِمَنِ استَضاءَ بِهِ. (1)
راجع : ص 306 (كمال الإيمان) و 326 (الإيمان) .
4 / 2الإِخلاصالكتاب«وَ الَّذِينَ جَ_هَدُواْ فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا» . (2)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :ما أخلَصَ عَبدٌ للّهِِ عز و جل أربَعينَ صَباحاً إلاّ جَرَت يَنابيعُ الحِكمَةِ مِن قَلبِهِ عَلى لِسانِهِ. (3)
الإمام عليّ عليه السلام :عِندَ تَحَقُّقِ الإِخلاصِ تَستَنيرُ البَصائِرُ. (4)
عنه عليه السلام :هُدِيَ مَن أخلَصَ إيمانَهُ. (5)
راجع : ص 492 ح 1842 ، ج3 ص 68 (الإخلاص) و 116 (التعلّم لغير اللّه ) و 252 (الإخلاص) و 426 (الرياء).
.
ص: 483
امام على عليه السلام_ در خطبه اى كه ايمان و اركان آن را ياد مى كرد _: خداوند ... به ايمان خشنود گشت ... و آن را مايه عزّت كسى قرار داد كه با آن ، پيوند برقرار كند ... و برهان آن كه بدان سخن گويد و مايه شرافت كسى كه آن را بشناسد و حكمت كسى كه بدان ، لب بگشايد و روشنى كسى كه از آن روشنى جويد ، قرار داد .
ر . ك : ص 307 (كمال ايمان) و 327 (ايمان) .
4 / 2اخلاصقرآن«و آنان را كه براى ما كوشيده اند ، بى گمان، به راه هاى خود ، رهنمون خواهيم شد» . (1)
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بنده خداى عز و جل خويشتن را چهل روز براى خدا خالص نكرد ، مگر آن كه چشمه هاى حكمت از دلش بر زبانش جارى گشت .
امام على عليه السلام :با تحقّق اخلاص ، ديدگان نور مى گيرند .
امام على عليه السلام :آن كه ايمانش را خالص كرد ، هدايت يافت .
ر . ك : ص 493 ح 1842 ، ج3 ص 69 (اخلاص) و 117 (آموختن براى غير خدا) و 253 (اخلاص) و 427 (خودنمايى) .
.
ص: 484
4 / 3حُبُّ أهلِ البَيتِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن أرادَ الحِكمَةَ فَليُحِبَّ أهلَ بَيتي. (1)
عنه صلى الله عليه و آله :ألا ومَن أحَبَّ عَلِيًّا أثبَتَ اللّهُ في قَلبِهِ الحِكمَةَ ، وأجرى عَلى لِسانِهِ الصَّوابَ. (2)
الإمام الصادق عليه السلام :مَن أحَبَّنا أهلَ البَيتِ وحَقَّقَ حُبَّنا في قَلبِهِ جَرى يَنابيعُ الحِكمَةِ عَلى لِسانِهِ. (3)
4 / 4خَشيَةُ اللّهِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :لَو خِفتُمُ اللّهَ حَقَّ خيفَتِهِ لَعَلِمتُمُ العِلمَ الَّذي لا جَهلَ مَعَهُ ، ولَو عَرَفتُمُ اللّهَ حَقَّ مَعرِفَتِهِ لَزالَت بِدُعائِكُمُ الجِبالُ . (4)
عنه صلى الله عليه و آله :خَشيَةُ اللّهِ مِفتاحُ كُلِّ حِكمَةٍ. (5)
الإمام عليّ عليه السلام :مَن خَشِيَ اللّهَ كَمُلَ عِلمُهُ. (6)
.
ص: 485
4 / 3دوستى اهل بيتپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس جوياى حكمت است ، بايد خاندان مرا دوست بدارد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هان! هر كس على را دوست بدارد ، خداوند ، حكمت را در دلش استوار مى دارد و بر زبانش سخن درست ، جارى مى سازد .
امام صادق عليه السلام :هر كه ما اهل بيت را دوست بدارد و محبّت ما در دلش تحقّق يابد ، چشمه هاى حكمت بر زبانش جارى مى شود .
4 / 4بيم از خداپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اگر از خدا چنان كه بايد مى ترسيديد ، به دانشى بى نادانى دست مى يافتيد و اگر خدا را چنان كه بايد مى شناختيد . با دعايتان كوه ها از ميان مى رفتند .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بيم از خدا ، كليد هر حكمتى است .
امام على عليه السلام :آن كه از خدا بهراسد ، دانشش كامل گردد .
.
ص: 486
عنه عليه السلام :إنَّ مِن أحَبِّ عِبادِ اللّهِ إلَيهِ عَبداً أعانَهُ اللّهُ عَلى نَفسِهِ ، فَاستَشعَرَ الحُزنَ ، وتَجَلبَبَ الخَوفَ ، فَزَهَرَ مِصباحُ الهُدى في قَلبِهِ. (1)
4 / 5العَمَلالكتاب«إِن تُطِيعُوهُ تهْتَدُواْ» . (2)
«يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَ ءَامِنُواْ بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِن رَّحْمَتِهِ وَ يَجْعَل لَّكُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ» . (3)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن عَمِلَ بِما يَعلَمُ وَرَّثَهُ اللّهُ عِلمَ ما لَم يَعلَم. (4)
عنه صلى الله عليه و آله :مَن عَلِمَ عِلماً أتَمَّ اللّهُ لَهُ أجرَهُ ، ومَن تَعَلَّمَ فَعَمِلَ عَلَّمَهُ اللّهُ ما لَم يَعلَم. (5)
الإمام عليّ عليه السلام :ما زَكا العِلمُ بِمِثلِ العَمَلِ بِهِ. (6)
.
ص: 487
امام على عليه السلام :از محبوب ترين بندگان خدا نزد او ، بنده اى است كه خداوند ، وى را در برابر نفسش يارى كرده است . پس اندوه را زيرپوش و ترس را بالاپوش خود قرار داده و در نتيجه ، چراغ هدايت در دلش شكوفا گشته است .
4 / 5عمل صالحقرآن«اگر از خدا فرمان بريد ، هدايت مى يابيد» .
«اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! از خدا پروا كنيد و به پيامبرش ايمان آوريد ، تا دو سهم از رحمت خويش را به شما ارزانى دارد و برايتان نورى قرار دهد كه در روشنايى آن ، گام برداريد و شما را بيامرزد . و خدا ، آمرزنده مهربان است» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كه به آنچه مى داند ، عمل كند ، خداوند ، دانش آنچه را نمى داند ، به او ارزانى مى دارد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كه دانشى را فرا گرفت ، خداوند ، پاداشش را تمام مى گرداند و آن كه فرا گرفت و عمل كرد ، خداوند ، آنچه را ندانسته ، به او مى آموزد .
امام على عليه السلام :هيچ چيزى مانند عمل ، دانش را رشد نمى دهد .
.
ص: 488
الإمام زين العابدين عليه السلام :العَمَلُ وِعاءُ الفَهمِ. (1)
الإمام الصادق عليه السلام :مَن عَمِلَ بِما عَلِمَ كُفِيَ ما لَم يَعلَم. (2)
راجع : ص 308 (شرط العمل) و 334 (العمل) ، ج 3 ص 350 (العمل) و 410 (ترك العمل) و 498 (علماء السوء) .
4 / 6الصَّلاةرسول اللّه صلى الله عليه و آله :لِلمُصَلّي حُبُّ المَلائِكَةِ ، وهُدًى ، وإيمانٌ ، ونورُ المَعرِفَةِ. (3)
عنه صلى الله عليه و آله :صَلاةُ اللَّيلِ مَرضاةٌ لِلرَّبِّ ، وحُبُّ المَلائِكَةِ ، وسُنَّةُ الأَنبِياءِ ، ونورُ المَعرِفَةِ ، وأصلُ الإِيمانِ. (4)
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ العَبدَ إذا تَخَلّى بِسَيِّدِهِ في جَوفِ اللَّيلِ المُظلِمِ وناجاهُ أثبَتَ اللّهُ النّورَ في قَلبِهِ ، فَإِذا قالَ : يا رَبِّ يا رَبِّ ، ناداهُ الجَليلُ جَلَّ جَلالُهُ : لَبَّيكَ عَبدي ، سَلني اُعطِكَ ، وتَوَكَّل عَلَيَّ أكفِكَ . ثُمَّ يَقولُ جَلَّ جَلالُهُ لِمَلائِكَتِهِ : يا مَلائِكَتِي ، انظُروا إلى عَبدي فَقَد تَخَلّى بي في جَوفِ اللَّيلِ المُظلِمِ وَالبَطّالونَ لاهونَ وَالغافِلونَ نِيامٌ ، اِشهَدوا أنّي قَد غَفَرتُ لَهُ. (5)
.
ص: 489
امام زين العابدين عليه السلام :عمل ، ظرف فهم است .
امام صادق عليه السلام :هر كه به آنچه مى داند ، عمل كند ، از آنچه نمى داند ، كفايت مى شود .
ر . ك : ص 309 (شرط عمل) و 335 (عمل)، ج 3 ص 351 (عمل) و 411 (عمل نكردن) و 499 (دانشمندان بد) .
4 / 6نمازپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :براى نمازگزار ، محبّت فرشتگان و هدايت و ايمان و نور معرفت است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :نماز شب ، مايه خشنودى پروردگار و محبّت فرشتگان ، و [نيز ]سنّت پيامبران ، نور معرفت و ريشه ايمان است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هرگاه بنده ، در دل شب تار با مولاى خود خلوت كند و به مناجات بپردازد ، خداوند ، نور را در دلش استوار سازد و آن گاه كه مى گويد : «پروردگارا ! پروردگارا !» ، خداى پُر عظمت ندا مى دهد : «لبّيك اى بنده من! بخواه تا بدهم و بر من توكّل كن تا كفايتت كنم» . سپس ، خداى پُر عظمت به فرشتگانش مى فرمايد : «اى فرشتگان من! به بنده ام بنگريد كه در دل شبِ تيره با من خلوت كرده ، حال آن كه بطالت پيشگان ، سرگرم بيهودگى و غافلان در خواب اند . گواهى بدهيد كه من ، او را آمرزيدم» .
.
ص: 490
4 / 7الصَّومالإمام عليّ عليه السلام :إنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله سَألَ رَبَّهُ لَيلَةَ المِعراجِ فَقالَ : ... يا رَبِّ ، وما ميراثُ (1) الصَّومِ ؟ قالَ : الصَّومُ يورِثُ الحِكمَةَ ، وَالحِكمَةُ تورِثُ المَعرِفَةَ ، وَالمَعرِفَةُ تورِثُ اليَقينَ. (2)
راجع : ص 494 (قلّة الأكل) و 564 (كثرة الأكل) ، ج3 ص 112 (الاعتدال في الأكل) .
4 / 8الزُّهدرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ لِأَصحابِهِ _: هَل مِنكُم مَن يُريدُ أن يُؤتِيَهُ اللّهُ عِلماً بِغَيرِ تَعَلُّمٍ وهُدًى بِغَيرِ هِدايَةٍ ؟ هَل مِنكُم مَن يُريدُ أن يُذهِبَ اللّهُ عَنهُ العَمى ويَجعَلَهُ بَصيراً ؟ ألا إنَّهُ مَن رَغِبَ فِي الدُّنيا وأطالَ أمَلَهُ فيها أعمَى اللّهُ قَلبَهُ عَلى قَدرِ ذلِكَ ، ومَن زَهَدَ فِي الدُّنيا وقَصَّرَ أمَلَهُ فيها أعطاهُ اللّهُ عِلماً بِغَيرِ تَعَلُّمٍ ، وهُدًى بِغَيرِ هِدايَةٍ. (3)
عنه صلى الله عليه و آله :إذا رَأَيتُمُ الرَّجُلَ قَد اُعطِيَ زُهداً فِي الدُّنيا وقِلَّةَ مَنطِقٍ ، فَاقتَرِبوا مِنهُ ، فَإِنَّهُ يُلقِي الحِكمَةَ. (4)
.
ص: 491
4 / 7روزهامام على عليه السلام :پيامبر خدا در شب معراج از پروردگارش پرسيد : پروردگارا ! امتيازهاى روزه چيست؟ خداوند فرمود : «روزه ، حكمت مى آورد و حكمت ، شناخت مى آورد و شناخت ، يقين بر جاى مى نهد» .
ر . ك : ص 495 (كم خورى) و 565 (پُرخورى) ، ج 3 ص 113 (ميانه روى در خوراك) .
4 / 8زهدپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ به ياران خود _: آيا در ميان شما كسى مى خواهد كه خداوند ، دانشى بى آموختن و هدايتى بى راهنمايىِ كسى به او بدهد؟ آيا كسى از شما مى خواهد كه خداوند ، نابينايى را از او دور كند و وى را بينا قرار دهد؟ هان! كسى كه به دنيا رغبت ورزد و آرزويش را در آن دراز كند ، خداوند ، دلش را به همان اندازه كور مى كند و هر كس به دنيا رغبت نكند و آرزويش را كوتاه گرداند ، خداوند ، دانشى بى آموختن و هدايتى بى هدايت كسى به او عطا مى كند .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هرگاه كسى را ديديد كه به وى زهد در دنيا و كم گويى عطا شده ، بدو نزديك شويد كه القاى حكمت مى كند .
.
ص: 492
الإمام عليّ عليه السلام :بِالزُّهدِ تُثمِرُ الحِكمَةُ. (1)
عنه عليه السلام :مَن زَهَدَ فِي الدُّنيا ولَم يَجزَع مِن ذُلِّها ولَم يُنافِس في عِزِّها ، هَداهُ اللّهُ بِغَيرِ هِدايَةٍ مِن مَخلوقٍ ، وعَلَّمَهُ بِغَيرِ تَعليمٍ ، وأثبَتَ الحِكمَةَ في صَدرِهِ وأجراها عَلى لِسانِهِ. (2)
4 / 9أكلُ الحَلالِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن أكَلَ مِنَ الحَلالِ صَفا قَلبُهُ ورَقَّ ، ودَمَعَت عَيناهُ ، ولَم يَكُن لِدَعوَتِهِ حِجابٌ. (3)
عنه صلى الله عليه و آله :مَن أكَلَ الحَلالَ أربَعينَ يَوماً ، نَوَّرَ اللّهُ قَلبَهُ ، وأجرى يَنابيعَ الحِكمَةِ مِن قَلبِهِ. (4)
الإمام عليّ عليه السلام :مَن أخلَصَ للّهِِ أربَعينَ صَباحاً ، يَأكُلُ الحَلالَ ، صائِماً نَهارَهُ ، قائِماً لَيلَهُ ، أجرَى اللّهُ سُبحانَهُ يَنابيعَ الحِكمَةِ مِن قَلبِهِ عَلى لِسانِهِ. (5)
.
ص: 493
امام على عليه السلام :با زهد است كه حكمت ، نتيجه مى دهد .
امام على عليه السلام :هر كس در دنيا زهد ورزد و از خوارى آن بى تابى نكند و براى عزّتش به رقابت نپردازد ، خداوند بى راهنمايىِ كسى ، وى را هدايت مى كند و بى آموزش ، او را دانا مى گردانَد و حكمت را در سينه اش استوار و بر زبانش جارى مى سازد .
4 / 9حلال خورىپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس از حلال بخورد ، دلش صاف و نازك و چشمانش اشك آلود مى شود و براى دعايش حجابى نيست .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس چهل روز حلال بخورد ، خداوند ، دلش را روشن مى كند و چشمه هاى حكمت را از دلش جارى مى سازد .
امام على عليه السلام :هر كس چهل روز براى خدا اخلاص ورزد ، حلال بخورد و روزش را روزه بدارد و شبش را به عبادت بِايستد ، خداوند ، چشمه هاى حكمت را از دلش بر زبانش جارى مى كند .
.
ص: 494
عنه عليه السلام :ضِياءُ القَلبِ مِن أكلِ الحَلالِ. (1)
راجع: ص 536 ح 1924.
تعليق : يظهر من التأمّل في الأحاديث التي تدلّ على دور الطعام الحلال في قبول العبادات ، وأنّ العبادة مع أكل الحرام كالبناء على الرمل ، أنّ لهذا المبدأ دورا أساسيّا في تأثير ساير مبادئ العلم وَالحكمة ، فراجع وتأمّل .
4 / 10قِلَّةُ الأَكلِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :إذا أقَلَّ الرَّجُلُ الطُّعمَ مَلَأَ جَوفَهُ نوراً. (2)
عنه صلى الله عليه و آله :نورُ الحِكمَةِ الجوعُ. (3)
عنه صلى الله عليه و آله :مَن سَرَّهُ أن يُخَلِّصَ نَفسَهُ مِن إبليسَ فَليُذِب (4) شَحمَهُ ولَحمَهُ بِقِلَّةِ الطَّعامِ، فَإِنَّ مِن قِلَّةِ الطَّعامِ حُضورَ المَلائِكَةِ ، وكَثرَةَ التَّفكيرِ فيما عِندَ اللّهِ عز و جل . (5)
.
ص: 495
امام على عليه السلام :روشنايى دل از حلال خورى است .
ر . ك : ص 537 ح 1924 .
توضيح:از تأمّل در احاديثى كه نقش خوراك حلال را در قبول عبادات بيان مى كنند ، و عبادت را با وجود حرام خوارى مانند ساختن بر شنِ روان و سست مى دانند ، آشكار مى شود كه اين مبدأ ، نقش كليدى در تأثير ديگر مبادى علم و حكمت دارد .
4 / 10كم خورىپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هرگاه آدمى خوراكش را كم كند ، درونش پُر نور گردد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :گرسنگى ، مايه نور حكمت است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس دوست دارد خود را از ابليس رها سازد ، پس چربى و گوشت خود را با كم خورى آب كند كه در كم خورى ، حضور فرشتگان است و بسيار انديشيدن در آنچه نزد خداى عز و جل است .
.
ص: 496
الإمام عليّ عليه السلام :إنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله سَأَلَ رَبَّهُ سُبحانَهُ لَيلَةَ المِعراجِ فَقالَ : . . . يا رَبِّ ما ميراثُ الجوعِ؟ قالَ : الحِكمَةُ ، وحِفظُ القَلبِ ، وَالتَّقَرُّبُ إلَيَّ ، وَالحُزنُ الدّائِمُ، وخِفَّةُ المُؤنَةِ بَينَ النّاسِ ، وقَولُ الحَقِّ ، ولا يُبالي عاشَ بِيُسرٍ أم بِعُسرٍ . . . يا أحمَدُ ، إنَّ العَبدَ إذا جاعَ بَطنُهُ وحَفِظَ لِسانَهُ عَلَّمتُهُ الحِكمَةَ ، وإن كانَ كافِراً تَكونُ حِكمَتُهُ حُجَّةً عَلَيهِ ووَبالاً ، وإن كانَ مُؤمِناً تَكونُ حِكمَتُهُ لَهُ نوراً وبُرهاناً وشِفاءً ورَحمَةً ، فَيَعلَمُ ما لَم يَكُن يَعلَمُ ، ويُبصِرُ ما لَم يَكُن يُبصِرُ ، فَأَوَّلُ ما اُبَصِّرُهُ عُيوبَ نَفسِهِ حَتّى يُشغَلَ بِها عَن عُيوبِ غَيرِهِ ، واُبَصِّرُهُ دَقائِقَ العِلمِ حَتّى لا يَدخُلَ عَلَيهِ الشَّيطانُ. (1)
راجع : ص 490 (الصوم) و 564 (كثرة الأكل) ، ج 3 ص 112 (الاعتدال في الأكل) .
4 / 11الدُّعاءرسول اللّه صلى الله عليه و آله :اللّهُمَّ أرِنَا الحَقائِقَ كَما هِيَ. (2)
الإمام عليّ عليه السلام_ في خُطبَتِهِ يَ_ومَ الجُمُعَةِ_: اللّهُمَّ اغفِر لِلمُؤمِنينَ وَالمُؤمِناتِ ، وَالمُسلِمينَ وَالمُسلِماتِ ، اللّهُمَّ اجعَلِ التَّقوى زادَهُم ، وَالإِيمانَ وَالحِكمَةَ في قُلوبِهِم. (3)
الإمام زين العابدين عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: وهَب لي نوراً أمشي بِهِ فِي النّاسِ ، وأهتَدي بِهِ فِي الظُّلُماتِ ، وأستَضيءُ بِهِ مِنَ الشَّكِّ وَالشُّبُهاتِ. (4)
.
ص: 497
امام على عليه السلام :پيامبر صلى الله عليه و آله در شب معراج از پروردگار سبحان پرسيد : ... پروردگارا ! دستاورد گرسنگى چيست؟ فرمود : «حكمت و نگه دارى دل و نزديكى به من و اندوه هميشگى (1) و سبكبارى در ميان مردم و گفتار راست و بى اعتنايى به كم و زياد زندگى ... اى احمد ! هرگاه بنده ، شكمش گرسنه ماند و زبانش را حفظ كرد ، به وى حكمت مى آموزم . اگر كافر باشد ، حكمتش حجّت و وبال بر او خواهد بود و اگر مؤمن باشد ، حكمتش مايه روشنى و برهان و شفا و رحمتش خواهد شد . پس آنچه را ندانسته ، خواهد دانست و آنچه را نديده ، خواهد ديد و نخستين چيزى كه بر آن بينايش مى كنم ، عيب هاى خود اوست تا با اشتغال به آنها ، از عيب هاى ديگران فارغ باشد و دقايق دانش را به او مى نمايانم ، تا شيطان به درونش راه نيابد .
ر . ك : ص 491 (روزه) و 564 (پرخورى) ، ج 3 ص 113 (ميانه روى در خوراك) .
4 / 11دعاپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خدايا ! حقايق را چنان كه هست ، به ما بنماى .
امام على عليه السلام_ در خطبه روز جمعه _: خدايا! مردان و زنان مؤمن و مردان و زنان مسلمان را بيامرز . خدايا! تقوا را توشه آنان قرار ده و ايمان و حكمت را در دل هايشان جاى ده .
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعايش _: به من نورى ببخش كه در پرتوش ميان مردم، گام بردارم و در تاريكى ها بدان راه يابم و در شب ا روشن شوم .
.
ص: 498
عنه عليه السلام_ أيضا _: وكُن لي عِندَ أحسَنِ ظَنّي بِكَ يا أكرَمَ الأَكرَمينَ ، وأيِّدني بِالعِصمَةِ ، وأنطِق لِساني بِالحِكمَةِ. (1)
الاحتجاج عن محمّد بن عبد اللّه بن جعفر الحِميَريّ :خَرَجَ التَّوقيعُ مِنَ النّاحِيَةِ المُقَدَّسَةِ حَرَسَهَا اللّهُ تَعالى : ... اللّهُمَّ إنّي أسأَلُكَ أن تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ نَبِيِّ رَحمَتِكَ وكَلِمَةِ نورِكَ ، وأن تَملَأَ قَلبي نورَ اليَقينِ ... وبَصَري نورَ الضِّياءِ ، وسَمعي نورَ وَعيِ الحِكمَةِ. (2)
الإمام زين العابدين عليه السلام :اللّهُمَّ أعطِني بَصيرَةً في دينِكَ ، وفَهماً في حُكمِكَ ، وفِقهاً في عِلمِكَ. (3)
الإمام الصادق عليه السلام :رَبِّ ... أسأَلُكَ بِاسمِكَ العَظيمِ ... النّورَ عِندَ الظُّلمَةِ ، وَالبَصيرَةَ عِندَ تَشَبُّهِ الفِتنَةِ. (4)
عنه عليه السلام :أسأَلُكَ اللّهُمَّ الهُدى مِنَ الضَّلالَةِ، وَالبَصيرَةَ مِنَ العَمى، وَالرُّشدَ مِنَ الغَوايَةِ. (5)
.
ص: 499
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعايش _: نزد نيكوترين گمانم به تو باش ، اى گرامى ترينِ گراميان! و مرا با عصمت ، تأييد فرما و زبانم را به حكمت بگشاى .
الاحتجاج_ به نقل از محمّد بن عبداللّه بن جعفر حِمْيَرى : توقيعى (پاسخ مكتوبى) از ناحيه مقدّسه (امام مهدى عليه السلام ) _كه خداوند ، حفظش كند _ بيرون آمد : «... خدايا ! از تو مى خواهم كه بر محمّد ، پيامبر رحمتت و كلمه نورت ، درود فرستى و دلم را از نور يقين و ديدگانم را از نور روشنى بخش و گوشم را از نور حفظ حكمت ، آكنده سازى» .
امام زين العابدين عليه السلام :خدايا! به من بينش در دينت و فهم در حكمتت و فقه (ژرفكاوى) در دانشت عطا فرما .
امام صادق عليه السلام :پروردگارا ! ... به اسم بزرگت ،... ، نور در تاريكى و بينش در فتنه هاى شبهه ناك (ترديدزا) را از تو مى طلبم .
امام صادق عليه السلام :خدايا ! از تو هدايت را در ميان گم راهى[ها] و بينايى را در ميان كورى[ها] و راه راست را در ميان بيراهه[ها] درخواست مى كنم .
.
ص: 500
عنه عليه السلام :اللّهُمَّ ... اجعَلِ النّورَ في بَصَري ، وَالبَصيرَةَ في ديني. (1)
راجع: ج 3 ص 404 (الاستعانة باللّه في زيادة العلم) .
تنبيه :إنَّ مبادئ الإلهام لا تقتصر على الموارد المذكورة، فسنتحدّث عن مبادئ الإلهام في الفصل الثّاني من القسم الرّابع تحت عنوان «ما يزيل الحُجُب» .
.
ص: 501
امام صادق عليه السلام :خدايا! . . . در ديده ام نور ، و در دينم بينش بنه .
ر . ك : ج 3 ص 405 (يارى جستن از خدا براى افزايش دانش) .
نكتهمبادى الهام ، منحصر به موارد ذكر شده نيست ؛ بلكه آنچه در فصل دوم از بخش چهارم با عنوان «آنچه حجاب ها را مى زدايد» خواهد آمد ، مبادى الهام نيز هست . براى توضيح بيشتر ، ر.ك : «توضيحى درباره درمان حجاب هاى دانش و حكمت» . (1)
.
ص: 502
الفصل الخامس : نطاق المعرفة5 / 1مالا سَبيلَ لِلعَقلِ إلى مَعرِفَتِهِأ _ حَقيقَةُ اللّهِالكتاب«يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ وَ لاَ يُحِيطُونَ بِهِ عِلْمًا» . (1)
«وَالرَّ سِخُونَ فِى الْعِلْمِ يَقُولُونَ ءَامَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الْأَلْبَ_بِ» . (2)
الحديثالإمام عليّ عليه السلام :اُنظُر أيُّهَا السّائِلُ ، فَما دَلَّكَ القُرآنُ عَلَيهِ مِن صِفَتِهِ فَائتَمَّ بِهِ ، وَاستَضِئ بِنورِ هِدايَتِهِ . وما كَلَّفَكَ الشَّيطانُ عِلمَهُ مِمّا لَيسَ فِي الكِتابِ عَلَيكَ فَرضُهُ ولا في سُنَّةِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وأئِمَّةِ الهُدى أثَرُهُ ، فَكِل عِلمَهُ إلَى اللّهِ سُبحانَهُ ، فَإِنَّ ذلِكَ مُنتَهى حَقِّ اللّهِ عَلَيكَ . وَاعلَم أنَّ الرّاسِخينَ فِي العِلمِ هُمُ الَّذينَ أغناهُم عَنِ اقتِحامِ السُّدَدِ (3) المَضروبَةِ دونَ الغُيوبِ الإِقرارُ بِجُملَةِ ما جَهِلوا تَفسيرَهُ مِنَ الغَيبِ المَحجوبِ ، فَمَدَحَ اللّهُ تَعالَى اعتِرافَهُم بِالعَجزِ عَن تَناوُلِ ما لَم يُحيطوا بِهِ عِلما ، وسَمّى تَركَهُمُ التَّعَمُّقَ فيما لَم يُكَلِّفهُمُ البَحثَ عَن كُنهِهِ رُسوخا؛ فَاقتَصِر عَلى ذلِكَ ، ولا تُقَدِّر عَظَمَةَ اللّهِ سُبحانَهُ عَلى قَدرِ عَقلِكَ فَتَكونَ مِنَ الهالِكينَ. (4)
.
ص: 503
فصل پنجم : قلمرو معرفت5 / 1آنچه عقل ، بِدان راهى نداردالف _ حقيقت خداوندقرآن«گذشته و آينده را مى داند و آنان به او احاطه علمى ندارند» .
«و راسخان در علم مى گويند : «بدان ايمان آورديم . همه [ى آيه ها] از نزد پروردگارمان است» و [ البته] جز صاحبان انديشه ، كسى تذكّر نمى پذيرد» .
حديثامام على عليه السلام :اى پرسشگر ! بنگر ، هر صفتى [ از خداوند] كه قرآن ، تو را بدان ره نموده ، بپذير و از پرتو نور آن ، بهره گير و آگاهى به آنچه شيطان بر تو بار كرده _ بى آن كه در قرآن ، موظّف به آن باشى و يا در سنّت پيامبر خدا و پيشوايان هدايت ، اثرى از آن باشد _ به خداى سبحان وا گذار ، كه نهايت حقّ خدا بر توست . و بدان كه استواران در دانش ، كسانى اند كه اقرار به ناآگاهى از رازهاى نهان ، آنان را از نسنجيده درآمدن بر پرده هاى غيب ، بى نياز كرده است . خداوند متعال ، اعتراف آنان را به ناتوانى در دست يافتن به آنچه بر آن ، احاطه و آگاهى ندارند ، ستوده و فرو نرفتن آنان را در آنچه مكلّف به كاويدن از نهانش نيستند ، رسوخ ناميده است . پس بر همين بسنده كن و عظمت خداى سبحان را با ميزان خِردت مسنج كه اگر چنين نكنى ، از تباه شدگان خواهى بود .
.
ص: 504
عنه عليه السلام_ في تَنزيهِ اللّهِ جَلَّ وعَلا _: إنَّكَ أنتَ اللّهُ الَّذي لَم تَتَناهَ فِي العُقولِ فَتَكونَ في مَهَبِّ فِكرِها مُكَيَّفا ، ولا في رَوِيّاتِ خَواطِرِها فَتَكونَ مَحدودا مُصَرَّفا. (1)
عنه عليه السلام_ أيضا _: مُمتَنِعٌ عَنِ الأَوهامِ أن تَكتَنِهَهُ (2) ، وعَنِ الأَفهامِ أن تَستَغرِقَهُ ، وعَنِ الأَذهانِ أن تُمَثِّلَهُ ، قَد يَئِسَت مِنِ استِنباطِ الإِحاطَةِ بِهِ طَوامِحُ العُقولِ ، ونَضَبَت عَنِ الإِشارَةِ إلَيهِ بِالاِكتِناهِ بِحارُالعُلومِ ، ورَجَعَت بِالصِّغَرِ عَنِ السُّمُوِّ إلى وَصفِ قُدرَتِهِ لَطائِفُ الخُصومِ. (3)
عنه عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _: غايَةُ كُلِّ مُتَعَمِّقٍ في مَعرِفَةِ الخالِقِ سُبحانَهُ الاِعتِرافُ بِالقُصورِ عَن إدراكِها. (4)
.
ص: 505
امام على عليه السلام_ در تنزيه خداى بزرگ و والا _: همانا تو آن خدايى هستى كه در خردها نگنجى تا برايت كيفيتى بينگارند و در وهم ها در نيايى تا محدود و دگرگونى پذيرت شمرند .
امام على عليه السلام_ در تنزيه خداوند _: محال است كه وهم ها به حقيقتش برسند و فهم ها او را در بر گيرند و ذهن ها او را مجسّم سازند . خردهاى ژرف نگر نيز از احاطه داشتن به او نااميد شدند و درياهاى دانش ، در پى اشاره به ژرفاى او خشكيدند و ديده هاى تيزبين دربر كشيدن به توصيف قدرتش ، خُرد بازگشتند .
امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: نهايت كارِ هر انديشه ورز ژرف كاو در معرفت خالق سبحان ، اعتراف به قصور از درك اوست .
.
ص: 506
الإمام الرضا عليه السلام :أمَّا اللَّطيفُ فَلَيسَ عَلى قِلَّةٍ وقَضافَةٍ (1) وصِغَرٍ ، ولكِنَّ ذلِكَ عَلَى النَّفاذِ فِي الأَشياءِ وَالاِمتِناعِ مِن أن يُدرَكَ ؛ كَقَولِكَ لِلرَّجُلِ : لَطُفَ عَنّي هذَا الأَمرُ ، ولَطُفَ فُلانٌ في مَذهَبِهِ ، وقَولِهِ يُخبِرُكَ أنَّهُ غَمَضَ فيهِ العَقلُ وفاتَ الطَّلَبُ وعادَ مُتَعَمِّقا مُتَلَطِّفا لا يُدرِكُهُ الوَهمُ ، فَكَذلِكَ لُطفُ اللّهِ تَبارَكَ وتَعالى عَن أن يُدرَكَ بِحَدٍّ أو يُحَدَّ بِوَصفٍ. (2)
الإمام عليّ عليه السلام_ في صِفَةِ اللّهِ جَلَّ وعَلا _: تاهَت في أدنى أدانيها طامِحاتُ العُقولِ في لَطيفاتِ الاُمورِ ، فَتَبارَكَ اللّهُ الَّذي لا يَبلُغُهُ بُعدُ الهِمَمِ ، ولا يَنالُهُ غَوصُ الفِطَنِ. (3)
الإمام زين العابدين عليه السلام :إلهي قَصُرَتِ الأَلسُنُ عَن بُلوغِ ثَنائِكَ كَما يَليقُ بِجَلالِكَ وَانحَسَرَتِ الأَبصارُ دونَ النَّظَرِ إلى سُبُحاتِ وَجهِكَ ولَم تَجعَل لِلخَلقِ طَريقا إلى مَعرِفَتِكَ إلاّ بِالعَجزِ عَن مَعرِفَتِكَ. (4)
ب _ كُنهُ صِفَةِ الرَّسولِ وَالإمامِ وَالمُؤمِنِالإمام الصادق عليه السلام :فَكَما لا تَقدِرُ الخَلائِقُ عَلى كُنهِ صِفَةِ اللّهِ عز و جلفَكَذلِكَ لا تَقدِرُ عَلى كُنهِ صِفَةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَكَما لا تَقدِرُ عَلى كُنهِ صِفَةِ الرَّسولِ صلى الله عليه و آله كَذلِكَ لا تَقدِرُ عَلى كُنهِ صِفَةِ الإمامِ ، وَكَما لا تَقدِرُ عَلى كُنهِ صِفَةِ الإمامِ كَذلِكَ لا يَقدِرونَ عَلى كُنهِ صِفَةِ المُؤمِنِ. (5)
.
ص: 507
امام رضا عليه السلام :لطيف بودن خداوند ، به معناى خُردى و نحيف بودن و كوچكى نيست ؛ بلكه به معناى نفوذ [ او ] در اشيا و محال بودن درك اوست ، مانند گفته تو به كسى كه : «اين امر از من پوشيده ماند» و يا «مذهب فلان كس ، نامعلوم است» . اين گفته مى رساند كه عقل در آن ، درمانده و به جايى نرسيده و چنان دور و لطيف است كه در وهم نيايد . لطافت خداى _ تبارك و تعالى _ نيز بدين سان مى رساند كه او به حدّ و وصف نيايد .
امام على عليه السلام :_ در توصيف خداى بزرگ و والا _: در پايين ترين مرتبه او ، خردهاى ژرف نگر نازك انديش ، سرگردان گشته اند. پس مبارك باد خدايى كه دورترين همّت ها بدو نرسند و هوش هاى ژرفكاو به او دست نيابند !
امام زين العابدين عليه السلام :خداى من ! زبان ها از رسيدن به ستايش تو _ آن گونه كه شايسته جلال توست _ ناتوان اند ، و ديده ها از نگريستن به سيماى پاكت درمانده اند و براى مردم ، راهى به سوى شناخت خود ننهادى ، مگر راه عجز از شناختت .
ب _ حقيقت پيامبر و امام و مؤمنامام صادق عليه السلام :همان گونه كه مردمان از درك حقيقت خدا ناتوان اند ، از فهم حقيقت پيامبر خدا هم ناتوان اند و همان گونه كه از فهم حقيقت پيامبر خدا ناتوان اند ، از فهم حقيقت امام نيز ناتوان اند و همان گونه كه از فهم حقيقت چگونگى امام ناتوان اند ، از فهم حقيقت مؤمن نيز ناتوان اند .
.
ص: 508
الإمام عليّ عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _: غايَةُ كُلِّ مُتَعَمِّقٍ في عِلمِنا أن يَجهَلَ. (1)
ج _ حَقيقَةُ الرّوحِالكتاب«وَ يَسْ_ئلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّى وَ مَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلاً» . (2)
الحديثالإمام الباقر عليه السلام_ في تَفسيرِ قَولِهِ تَعالى : «وَ يَسْ_ئلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّى» _: خَلقٌ مِن خَلقِ اللّهِ ، وَاللّهُ يَزيدُ فِي الخَلقِ ما يَشاءُ. (3)
بصائر الدرجات عن أبي بصير :سَأَلتُ أبا عَبدِاللّهِ عليه السلام ... قُلتُ : «وَ نَفَخَ فِيهِ مِن رُّوحِهِ» (4) ، قالَ : مِن قُدرَتِهِ. (5)
الكافي عن أبي بصير :سَأَلتُ أبا عَبدِاللّهِ عليه السلام عَن قَولِ اللّهِ عز و جل : «يَسْ_ئلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّى» . قالَ : خَلقٌ أعظَمُ مِن جَبرَئيلَ وميكائيلَ ، كانَ مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وهُوَ مَعَ الأَئِمَّةِ ، وهُوَ مِنَ المَلَكوتِ (6) . (7)
.
ص: 509
امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: نهايت كارِ هر زياده رو در شناخت ما ، نادانى است .
ج _ حقيقت روحقرآن«و از تو درباره روح مى پرسند. بگو : روح از امر پروردگار من است ؛ و از علم ، جز اندكى به شما داده نشده است» .
حديثامام باقر عليه السلام_ در تفسير گفته خداى متعال : «و از تو درباره روح مى پرسند ، بگو روح از امر پروردگار من است» _: [ روح ، ] آفريده اى از آفريدگان خداست وخداوند ، هر چه بخواهد ، در آفرينش مى افزايد .
بصائر الدرجات_ به نقل از ابو بصير_: از امام صادق عليه السلام درباره آيه : «و در او از روحش دميد» پرسيدم . فرمود : «يعنى از قدرتش» .
الكافى_ به نقل از ابوبصير _: از امام صادق عليه السلام درباره گفته خداوند عز و جل : «و از تو درباره روح مى پرسند ، بگو روح از امر پروردگار من است» پرسيدم . فرمود : «آفريده اى بزرگ تر از جبرئيل و ميكائيل عليهماالسلام با پيامبر خداست و نيز با امامان عليهم السلام ، و او از ملكوت است» .
.
ص: 510
د _ الأَحكامالكتاب«كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولاً مِّنكُمْ يَتْلُواْ عَلَيْكُمْ ءَايَ_تِنَا وَ يُزَكِّيكُمْ وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتَ_بَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُعَلِّمُكُم مَّا لَمْ تَكُونُواْ تَعْلَمُونَ» . (1)
الحديثالإمام عليّ عليه السلام :ولَو أرادَ اللّهُ أن يَخلُقَ آدَمَ مِن نورٍ يَخطَفُ الأَبصارَ ضِياؤُهُ ، ويَبهَرُ العُقولَ رُواؤُهُ (2) ، وطيبٍ يَأخُذُ الأَنفاسَ عَرفُهُ (3) ، لَفَعَلَ! ولَو فَعَلَ لَظَلَّت لَهُ الأَعناقُ خاضِعَةً ، ولَخَفَّتِ البَلوى فيهِ عَلَى المَلائِكَةِ . ولكِنَّ اللّهَ سُبحانَهُ يُبتَلي خَلقَهُ بِبَعضِ ما يَجهَلونَ أصلَهُ ، تَمييزا بِالاِختِبارِ لَهُم ، ونَفيا لِلاِستِكبارِ عَنهُم ، وإبعادا لِلخُيَلاءِ مِنهُم. (4)
الإمام الرضا عليه السلام_ فِي الفِقهِ المَنسوبِ إلَيهِ _: إنَّمَا امتَحَنَ اللّهُ عز و جل النّاسَ بِطاعَتِهِ لِما عَقَلوهُ وما لَم يَعقِلوهُ ؛ إيجابا لِلحُجَّةِ وقَطعا لِلشُّبهَةِ. (5)
.
ص: 511
د _ احكامقرآن«همان گونه كه در ميان شما از خودتان پيامبرى را گسيل داشتيم تا آيات ما را بر شما بخواند و شما را پاكيزه سازد و كتاب و حكمت را به شما بياموزد و چيزهايى را كه نمى دانستيد ، به شما بياموزد» .
حديثامام على عليه السلام :و اگر خداوند مى خواست آدم عليه السلام را از نورى بيافريند كه فروغ آن ، ديده را برُبايد و زيبايى آن بر خِردها چيره گردد و بوى خوشش جان ها را تازه كند ، چنين مى كرد و اگر مى كرد ، گردن ها در برابر او خم مى شد و آزمايش فرشتگان [مأمور به سجده] آسان مى شد ؛ امّا خداى سبحان ، آفريدگان خود را به پاره اى از آنچه اصل آن را نمى دانند ، مى آزمايد تا فرمانبردار را از نافرمان ، متمايز كند و تكبّر را از آنان براند و خودبزرگ بينى را از ايشان ، دور گردانَد .
امام رضا عليه السلام_ در كتاب فقه منسوب به ايشان _: خداوند ، مردم را با اطاعت در آنچه مى فهمند و نمى فهمند ، آزمود تا حجّتش لازم گردد و شُبهه ها (ترديدها) ريشه كن شوند .
.
ص: 512
الإمام زين العابدين عليه السلام :إنَّ دينَ اللّهِ عز و جل لا يُصابُ بِالعُقولِ النّاقِصَةِ وَالآراءِ الباطِلَةِ وَالمقاييسِ الفاسِدَةِ ، ولا يُصابُ إلاّ بِالتّسليمِ ، فَمَن سَلَّمَ لَنا سَلِمَ ، ومَنِ اقتَدى بِنا هُدِيَ ، ومَن كانَ يَعمَلُ بِالقِياسِ وَالرَّأيِ هَلَكَ ، ومَن وَجَدَ في نَفسِهِ شَيئا مِمّا نَقولُهُ أو نَقضي بِهِ حَرَجا كَفَرَ بِالَّذي أنزَلَ السَّبعَ المَثانِيَ وَالقُرآنَ العَظيمَ ، وهُوَ لا يَعلَمُ. (1)
الإمام الباقر عليه السلام_ لِزُرارَةَ _: يا زُرارَةُ ، إيّاكَ وأصحابَ القِياسِ فِي الدّينِ ، فَإِنَّهُم تَرَكوا عِلمَ ما وُكِّلوا بِهِ وتَكَلَّفوا ما قَد كُفوهُ ، يَتَأَوَّلونَ الأَخبارَ ويَكذِبونَ عَلَى اللّهِ عز و جل ، وكَأَنّي بِالرَّجُلِ مِنهُم يُنادى مِن بَينِ يَدَيهِ فَيُجيبُ مِن خَلفِهِ ، ويُنادى مِن خَلفِهِ فَيُجيبُ مِن بَينِ يَدَيهِ ؛ قَد تاهوا وتَحَيَّروا فِي الأَرضِ وَالدّينِ. (2)
5 / 2خَطَرُ التَّعَمُّقِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :لَيَتَعَمَّقُنَّ أقوامٌ مِن هذِهِ الاُمَّةِ ، حَتّى يَقولَ أحَدُهُم : هذا اللّهُ خَلَقَني ، فَمَن خَلَقَهُ؟! (3)
مسند ابن حنبل عن أنس :أشهَدُ لَسَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : إنَّ أقواما يَتَعَمَّقونَ فِي الدّينِ ، يَمرُقونَ (4) كَما يَمرُقُ السَّهمُ مِنَ الرَّمِيَّةِ. (5)
.
ص: 513
امام زين العابدين عليه السلام :بى گمان ، دين خداى عز و جل با خردهاى ناقص و انديشه هاى باطل و تشبيه هاى نادرست ، به دست نمى آيد و تنها با تسليم مى توان بدان رسيد . پس هر كس در برابر ما تسليم باشد ، سالم مى مانَد و هر كس به ما اقتدا كند ، هدايت مى شود و هر كس به تشبيه و انديشه [ى خود ]عمل مى كند ، هلاك مى گردد و هر كس آنچه را ما مى گوييم ، نمى تواند بپذيرد و در خود ، انكارى نسبت به آن مى يابد ، نادانسته ، به كسى كفر ورزيده است كه هفت سوره مثانى (1) و قرآن بزرگ را نازل كرده است .
امام باقر عليه السلام_ به زراره _: اى زراره ! از اصحاب قياس و تشبيه گران در احكام دين ، برحذر باش كه آنان ، آگاهى از آنچه را بدانان سپرده بودند ، رها كردند و آگاهى از آنچه بدان كفايت شده بودند ، به تكلّف بر دوش گرفتند؛ روايات را تأويل مى كنند و بر خداى عز و جل دروغ مى بندند و گويى [مى بينم ]مردى از آنان از پيش رو ندا مى دهد و از پشت سر ، پاسخ مى شنود و از پشت سر ، ندا مى دهد و از پيش رو پاسخ مى شنود . بى گمان ، در زمين و دين ، سرگشته و حيران شده اند .
5 / 2خطر تندرَوىپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بى گمان ، گروه هايى از اين امت ، تندروى خواهند كرد تا آن جا كه يكى از آنان خواهد گفت : اين خداوندى كه مرا آفريده ، چه كسى او را آفريده است؟!
مسند ابن حنبل_ به نقل از اَنَس _: گواهى مى دهم كه شنيدم پيامبر خدا مى فرمايد : «بى گمان ، گروه هايى در دين ، تندروى مى كنند . از آن به در مى روند ، آن سان كه تير از هدف در مى گذرد» .
.
ص: 514
الإمام عليّ عليه السلام :الغُلُوُّ عَلى أربَعِ شُعَبٍ : عَلَى التَّعَمُّقِ بِالرَّأيِ ، وَالتَّنازُعِ فيهِ ، وَالزَّيغِ ، وَالشِّقاقِ . فَمَن تَعَمَّقَ لَم يُنِب إلَى الحَقِّ ولَم يَزدَد إلاّ غَرَقا فِي الغَمَراتِ ، ولَم تَنحَسِر عَنهُ فِتنَةٌ إلاّ غَشِيَتهُ اُخرى ، وَانخَرَقَ دينُهُ فَهُوَ يَهوي في أمرٍ مَريجٍ. (1)
الإمام عليّ عليه السلام :الكُفرُ عَلى أربَعِ دَعائِمَ : عَلَى التَّعَمُّقِ ، وَالتَّنازُعِ ، وَالزَّيغِ ، وَالشِّقاقِ . فَمَن تَعَمَّقَ لَم يُنِب إلَى الحَقِّ. (2)
راجع : موسوعة الإمام علي بن أبي طالب عليه السلام : الحرب الثالثة : وقعة النهروان / المدخل : دراسة حول المارقين وجُذور انحرافهم .
.
ص: 515
امام على عليه السلام :غلو ، چهار شعبه دارد : انديشه هاى افراطى ، ستيز فكرى ، كژروى و جدايى . پس هر كس افراط ورزيد ، به حق بازنگشت و جز بر فرو شدن خود در گم راهى ها نيفزود و فتنه اى از او باز نمانْد ، جز آن كه به فتنه اى ديگر دچار شد و دينش شكافدار و پاره پاره و كارش پريشان گشت .
امام على عليه السلام :كفر بر چهار ستونْ استوار است : افراطيگرى ، درگيرى ، كژروى و جدايى . پس هر كه تند رفت ، به حق باز نگشت .
ر . ك : دانش نامه امير المؤمنين برپايه قرآن و حديث و تاريخ: نبرد سوم : جنگ نهروان / درآمد : پژوهشى درباره مارقين و ريشه هاى انحراف آنان .
.
ص: 516
. .
ص: 517
بخش هفتم: موانع شناختفصل يكم : حجاب هاى دانش و حكمتفصل دوم : آنچه حجاب ها را مى زُدايد
.
ص: 518
الفصل الأوّل : حجب العلم والحكمة1 / 1اتِّبَاعُ الهَوىالكتاب«أَفَرَءَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَ_هَهُ هَوَل_هُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَ_وَةً فَمَن يَهْدِيهِ مِنم بَعْدِ اللَّهِ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ» . (1)
«وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْنَ_هُمْ فَاسْتَحَبُّواْ الْعَمَى عَلَى الْهُدَى» . (2)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :لا تَستَشيروا أهلَ العِشقِ فَلَيسَ لَهُم رَأيٌ ، وإنَّ قُلوبَهُم مُحتَرِقَةٌ ، وفِكَرَهُم مُتَواصِلَةٌ ، وعُقولَهُم سالِبَةٌ. (3)
عنه صلى الله عليه و آله :حُبُّكَ لِلشَّيءِ يُعمي ويُصِمُّ. (4)
.
ص: 519
فصل يكم : حجاب هاى دانش و حكمت1 / 1پيروى از هوسقرآن«آيا ديدى كسى را كه هوس خويش را معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گم راه كرده و بر گوش و دلش مُهر زده و بر ديده اش پرده نهاده است؟ پس از خدا ، چه كسى او را هدايت خواهد كرد؟ آيا پند نمى گيريد؟» .
«امّا ثموديان ، پس آنان را هدايت كرديم ؛ ولى كورْ دلى را بر هدايت ، ترجيح دادند ...» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :از عشق پيشگان ، مشورت نخواهيد كه آنان ، رأيى ندارند و دل هايشان سوزان و فكرشان جاى ديگر و خردهايشان از آنان ، گرفته شده است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :محبّتت به چيزى ، كور و كرت مى كند .
.
ص: 520
عنه صلى الله عليه و آله :مَن أكَلَ طَعاماً لِلشَّهوَةِ حَرَّمَ اللّهُ عَلى قَلبِهِ الحِكمَةَ. (1)
الإمام عليّ عليه السلام :آفَةُ العَقلِ الهَوى. (2)
عنه عليه السلام :الهَوى شَريكُ العَمى. (3)
عنه عليه السلام :الشَّهَواتُ مَصائِدُ الشَّيطانِ. (4)
عنه عليه السلام :إنَّما بَدءُ وُقوعِ الفِتَنِ أهواءٌ تُتَّبَعُ ، وأحكامٌ تُبتَدَعُ ، يُخالَفُ فيها كِتابُ اللّهِ ، ويَتَوَلّى عَلَيها رِجالٌ رِجالاً عَلى غَيرِ دينِ اللّهِ . فَلَو أنَّ الباطِلَ خَلَصَ مِن مِزاجِ الحَقِّ لَم يَخفَ عَلَى المُرتادينَ ، ولَو أنَّ الحَقَّ خَلَصَ مِن لَبسِ الباطِلِ انقَطَعَت عَنهُ ألسُنُ المُعانِدينَ ، ولكِن يُؤخَذُ مِن هذا ضِغثٌ ومِن هذا ضِغثٌ فَيُمزَجانِ! فَهُنالِكَ يَستَولِي الشَّيطانُ عَلى أولِيائِهِ ، ويَنجُو الَّذينَ سَبَقَت لَهُم مِنَ اللّهِ الحُسنى. (5)
عنه عليه السلام :مُجالَسَةُ أهلِ الهَوى مَنساةٌ لِلإِيمانِ ، ومَحضَرَةٌ لِلشَّيطانِ. (6)
عنه عليه السلام :إنَّكَ إن أطَعتَ هَواكَ أصَمَّكَ وأعماكَ ، وأفسَدَ مُنقَلَبَكَ وأرداكَ. (7)
عنه عليه السلام :مَنِ اتَّبَعَ هَواهُ ، أعماهُ وأصَمَّهُ وأذَلَّهُ وأضَلَّهُ. (8)
.
ص: 521
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس خوراكى را از سرِ شهوت بخورد ، خداوند ، حكمت را بر دلش حرام مى كند .
امام على عليه السلام :آفت خرد ، هوس است .
امام على عليه السلام :هوس ، شريك كورى است .
امام على عليه السلام :شهوت ها ، دام هاى شيطان اند .
امام على عليه السلام :آغاز پيدايش فتنه ها ، هوس هايى دنبال شده و احكامى بدعت نهاده شده است كه با كتاب خدا مخالفت دارند و بر اساس آنها و بر خلاف دين خدا ، برخى ، ولايت برخى ديگر را مى پذيرند. پس اگر باطل با حق در نمى آميخت ، بر حق جويان ، پوشيده نمى مانْد و اگر بر حق ، جامه باطل نمى پوشاندند ، زبان معاندان از آن ، كوتاه مى شد ؛ امّا اندكى از اين و اندكى از آن مى گيرند و به هم مى آميزند و در اين جاست كه شيطان بر دوستانش مسلّط مى شود و [تنها ]كسانى كه لطف الهى بر آنها پيشى گرفته ، نجات مى يابند .
امام على عليه السلام :مجالست اهل هوا و هوس ، مايه فراموشى ايمان و حضور شيطان است .
امام على عليه السلام :اگر از هوست پيروى كنى ، كَر و كورت مى سازد و فرجامت را تباه مى كند و تو را به پستى مى كشد .
امام على عليه السلام :آن كه در پىِ هوسش رفت ، كور و كَر و خوار و گم راهش ساخت .
.
ص: 522
عنه عليه السلام :إنَّكُم إن أمَّرتُم عَلَيكُمُ الهَوى ، أصَمَّكُم وأعماكُم وأرداكُم. (1)
عنه عليه السلام :اُوصيكُم بِمُجانَبَةِ الهَوى ، فَإِنَّ الهَوى يَدعو إلَى العَمى ، وهُوَ الضَّلالُ فِي الآخِرَةِ وَالدُّنيا. (2)
عنه عليه السلام :مَن عَشِقَ شَيئاً أعشى (أعمى) بَصَرَهُ وأمرَضَ قَلبَهُ ، فَهُوَ يَنظُرُ بِعَينٍ غَيرِ صَحيحَةٍ ، ويَسمَعُ بِاُذُنٍ غَيرِ سَميعَةٍ ، قَد خَرَقَتِ الشَّهَواتُ عَقلَهُ ، وأماتَتِ الدُّنيا قَلبَهُ ، ووَلِهَت عَلَيها نَفسُهُ ، فَهُوَ عَبدٌ لَها ولِمَن في يَدَيهِ شَيءٌ مِنها ، حَيثُما زالَت زالَ إلَيها ، وحَيثُما أقبَلَت أقبَلَ عَلَيها. (3)
عنه عليه السلام :كَيفَ يَستَطيعُ الهُدى مَن يَغلِبُهُ الهَوى ؟ ! (4)
عنه عليه السلام :كَم مِن عَقلٍ أسيرٍ تَحتَ هَوى أميرٍ. (5)
عنه عليه السلام :أشعِر قَلبَكَ التَّقوى وخالِفِ الهَوى ، تَغلِبِ الشَّيطانَ. (6)
عنه عليه السلام :لا تَجتَمِعُ الشَّهوَةُ وَالحِكمَةُ. (7)
عنه عليه السلام :لا تَسكُنُ الحِكمَةُ قَلباً مَعَ شَهوَةٍ. (8)
.
ص: 523
امام على عليه السلام :اگر هوس را امير خود كرديد ، كَر و كور و نابودتان مى كند .
امام على عليه السلام :شما را به دورى از هوس ، سفارش مى كنم كه هوس ، به كورى فرا مى خوانَد و آن ، گم راهى آخرت و دنياست .
امام على عليه السلام :هر كه دلباخته چيزى شود ، ديده اش نابينا و دلش بيمار مى شود ؛ با چشمى ناسالم مى نگرد و با گوشى ناشنوا گوش مى كند ، شهوات ، خردش را دريده و دنيا ، دلش را ميرانده و نفسش ، شيفته آن شده است . پس بنده دنياست و نيز هر كس كه چيزى از آن را در دست دارد. هر كجا برود ، مى رود و هر كجا رو كند ، رو مى آورَد .
امام على عليه السلام :چگونه كسى كه مغلوب هوسش شده ، به هدايت دست مى يابد؟
امام على عليه السلام :بسى خرد كه اسير دستِ هوسى امير است !
امام على عليه السلام :تقوا را شعارِ دلت قرار ده و با هوس مخالفت كن ، تا بر شيطان غلبه كنى .
امام على عليه السلام :شهوت و حكمت ، با هم گِرد نمى آيند .
امام على عليه السلام :حكمت با شهوت در يك دل ، جاى نمى گيرند .
.
ص: 524
عنه عليه السلام :حَرامٌ عَلى كُلِّ عَقلٍ مَغلولٍ بِالشَّهوَةِ أن يَنتَفِعَ بِالحِكمَةِ. (1)
الإمام الكاظم عليه السلام :أوحَى اللّهُ تَعالى إلى داوُدَ عليه السلام : يا داوُدُ ، حَذِّر وأنذِر أصحابَكَ عَن حُبِّ الشَّهَواتِ ، فَإِنَّ المُعَلَّقَةَ قُلوبُهُم بِشَهَواتِ الدُّنيا قُلوبُهُم مَحجوبَةٌ عَنّي. (2)
راجع : ج 1 ص 450 (الهوى) .
1 / 2اتِّبَاعُ الظَّنّ«وَإِن تُطِعْ أَكْثَرَ مَن فِى الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ إِن يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلاَّ يَخْرُصُونَ» . (3)
«وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا بَ_طِلاً ذَ لِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُواْ فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنَ النَّارِ» . (4)
«وَ قَالُواْ مَا هِىَ إِلاَّ حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَ نَحْيَا وَ مَا يُهْلِكُنَا إِلاَّ الدَّهْرُ وَ مَا لَهُم بِذَ لِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَظُنُّونَ» . (5)
«إِن يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ مَا تَهْوَى الْأَنفُسُ وَ لَقَدْ جَاءَهُم مِّن رَّبِّهِمُ الْهُدَى» . (6)
«وَ مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِن يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِى مِنَ الْحَقِّ شَيْ_ئا» . (7)
راجع: ج 1 ص 450 (الهوى) .
.
ص: 525
امام على عليه السلام :هر خردى كه در بند شهوت است ، از بهره جستن از حكمت ، محروم است .
امام كاظم عليه السلام :خداى متعال به داوود عليه السلام وحى كرد : «اى داوود! يارانت را از دوستى شهوت ها هشدار و بيم ده ؛ چرا كه دل هاى وابسته به شهوات دنيا ، دل هايى محجوب از من اند .
ر . ك : ج 1 ص 451 (هوس) .
1 / 2پيروى از گمانقرآن«و اگر از بيشتر مردم روى زمين پيروى كنى از راه خدا گم راهت مى كنند ؛ آنان جز از گمان پيروى نمى كنند و تنها تخمين مى زنند» .
«و آسمان و زمين را و آنچه را كه ميان اين دو است ، به باطل نيافريديم . اين ، گمان كسانى است كه كافر شده [ وحق پوشى كرده]اند . پس واى از آتش بر كسانى كه كافر شده اند؟» .
«و گفتند: «غير از زندگانى دنياى ما [ چيز ديگرى] نيست ؛ مى ميريم و زنده مى شويم و ما را جز طبيعت، هلاك نمى كند» ؛ ولى به اين [ مطلب] هيچ آگاهى ندارند و جز طريق گمان نمى سپرند» .
«[ آنان] جز از گمان و آنچه دلخواهشان است پيروى نمى كنند ، با آنكه قطعا از جانب پروردگارشان هدايت برايِشان آمده است» .
«و ايشان را به اين [ كار] ، معرفتى نيست . آنان جز از گمان پيروى نمى كنند ، ودر واقع گمان در [ وصول به] حقيقت هيچ سودى نمى رساند» .
ر . ك : ج 1 ص 451 (هوس) .
.
ص: 526
1 / 3حُبُّ الدُّنيارسول اللّه صلى الله عليه و آله :ما لي أرى حُبَّ الدُّنيا قَد غَلَبَ عَلى كَثيرٍ مِنَ النّاسِ ، حَتّى كَأَنَّ المَوتَ في هذِهِ الدُّنيا عَلى غَيرِهِم كُتِبَ ، وكَأَنَّ الحَقَّ في هذِهِ الدُّنيا عَلى غَيرِهِم وَجَبَ ، وحَتّى كَأَن لَم يَسمَعوا ويَرَوا مِن خَبَرِ الأَمواتِ قَبلَهُم ! سَبيلُهُم سَبيلُ قَومٍ سَفرٍ عَمّا قَليلٍ إلَيهِم راجِعونَ ، بُيوتُهُم أجداثُهُم ويَأكُلونَ تُراثَهُم ، فَيَظُنّونَ أ نَّهُم مُخَلَّدونَ بَعدَهُم . هَيهاتَ هَيهاتَ! أما يَتَّعِظُ آخِرُهُم بِأَوَّلِهِم ؟ لَقَد جَهِلوا ونَسوا كُلَّ واعِظٍ في كِتابِ اللّهِ ، وأمِنوا شَرَّ كُلِّ عاقِبَةِ سَوءٍ ، ولَم يَخافوا نُزولَ فادِحَةٍ (1) وبَوائِقَ حادِثَةٍ. (2)
الإمام عليّ عليه السلام :اِرفِضِ الدُّنيا ؛ فَإِنَّ حُبَّ الدُّنيا يُعمي ويُصِمُّ ويُبكِمُ ، ويُذِلُّ الرِّقابَ. (3)
عنه عليه السلام :مَن غَلَبَتِ الدُّنيا عَلَيهِ عَمِيَ عَمّا بَينَ يَدَيهِ. (4)
عنه عليه السلام :مَن قَصَرَ نَظَرَهُ عَلى أبناءِ الدُّنيا عَمِيَ عَن سَبيلِ الهُدى. (5)
عنه عليه السلام_ في ذَمِّ الدُّنيا _: مَن راقَهُ زِبرِجُها أعقَبَت ناظِرَيهِ كَمَها (6) . (7)
.
ص: 527
1 / 3دنيادوستىپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :چه شده است كه مى بينم دوستى دنيا بر بسيارى از مردم ، چيره گرديده است؟ گويى كه مرگ در اين دنيا براى غير ايشان نوشته شده است و گويى كه حق در اين دنيا ، براى غير آنان واجب شده است و پندارى كه خبر درگذشتگان خود را نشنيده و نديده اند . راه آنها ، راه مسافرانى است كه به زودى به سويشان باز مى گردند . خانه هايشان گور آنهاست و ميراث آنها را مى خورند . پس گمان مى كنند كه پس از ايشان ، ماندگارند . دور باد ، دور باد ! واپسين آنها از نخستين آنها عبرت نمى گيرد؟ بى گمان ، نادانى كردند و هر اندرز دهنده اى در كتاب خدا را از ياد بردند و از گزند هر فرجام بدى ، خود را ايمن يافتند و از فرود آمدن بلاهاى آسمانى و پيشامدهاى هراسناك نترسيدند .
امام على عليه السلام :دنيا را بِران ؛ چرا كه دوستى دنيا ، كور و كَر و لال مى كند و سرفرازان را خوار مى سازد .
امام على عليه السلام :هر كه دنيا بر وى چيره شود ، پيش روىِ خود را نمى بيند .
امام على عليه السلام :آن كه تنها بر فرزندان دنيا بنگرد ، راه هدايت را نبيند .
امام على عليه السلام :هر كس زيور دنيا را پسنديد ، براى ديدگانش نابينايى آورد .
.
ص: 528
عنه عليه السلام :لِحُبِّ الدُّنيا صَمَّتِ الأَسماعُ عَن سَماعِ الحِكمَةِ ، وعَمِيَتِ القُلوبُ عَن نورِ البَصيرَةِ. (1)
عنه عليه السلام :حُبُّ الدُّنيا يُفسِدُ العَقلَ ، ويُصِمُّ القَلبَ عَن سَماعِ الحِكمَةِ ، ويوجِبُ أليمَ العِقابِ. (2)
عنه عليه السلام :إنَّ مَن غَرَّتهُ الدُّنيا بِمُحالِ الآمالِ ، وخَدَعَتهُ بِزورِ الأَماني ، أورَثَتهُ كَمَهاً، وألبَسَتهُ عَمًى ، وقَطَعَتهُ عَنِ الاُخرى ، وأورَدَتهُ مَوارِدَ الرَّدى. (3)
عنه عليه السلام :سَبَبُ فَسادِ العَقلِ حُبُّ الدُّنيا. (4)
عنه عليه السلام :زَخارِفُ الدُّنيا تُفسِدُ العُقولَ الضَّعيفَةَ. (5)
عنه عليه السلام :اُهرُبوا مِنَ الدُّنيا وَاصرِفوا قُلوبَكُم عَنها ؛ فَإِنَّها سِجنُ المُؤمِنِ ، حَظُّهُ مِنها قَليلٌ ، وعَقلُهُ بِها عَليلٌ ، وناظِرُهُ فيها كَليلٌ (6) . (7)
عنه عليه السلام :الدُّنيا مَصرَعُ العُقولِ. (8)
عنه عليه السلام_ في صِفَةِ أهلِ الدُّنيا _: نَعَمٌ مُعَقَّلَةٌ ، واُخرى مُهمَلَةٌ ، قَد أضَلَّت عُقولَها ، ورَكِبَت مَجهولَها. (9)
راجع : ج 1 ص 468 (حبّ الدُّنيا) ، ج 3 ص 414 (حبّ الدنيا) .
.
ص: 529
امام على عليه السلام :به سبب دوستىِ دنيا ، گوش ها از شنيدن حكمت كَر و دل ها از نور بصيرت ، نابينا مى گردند .
امام على عليه السلام :دوستى دنيا ، خرد را تباه مى كند و دل را از شنيدن حكمت ، كر مى نمايد و كيفرى دردناك مى آورد .
امام على عليه السلام :دنيا ، هر كس را كه با اميدهاى محال بفريبد و با آرزوهاى دروغين به او نيرنگ بزند ، تيرگى ديده برايش مى آورد و جامه كورى بر او مى پوشاند و از سراى ديگر ، بازش مى دارد و به مرداب تباهى در مى اندازد .
امام على عليه السلام :مايه تباهى خرد ، دوستى دنياست .
امام على عليه السلام :زيورهاى دنيا ، خردهاى ناتوان را تباه مى سازد .
امام على عليه السلام :از دنيا بگريزيد و دل هايتان را از آن برتابيد كه آن ، زندان مؤمن است . بهره اش از آن اندك و خردش بدان ناتوان و ديده اش در آن ، ضعيف است .
امام على عليه السلام :دنيا ، جايگاه به زمين افتادنِ خردهاست .
امام على عليه السلام :در توصيف اهل دنيا _: چارپايانى پابسته و برخى رها شده ، خردهايشان را گم كرده و در كار خويش ، سرگردان اند .
ر . ك : ج 1 ص 469 (دنيادوستى) ، ج 3 ص 415 (دنيادوستى) .
.
ص: 530
1 / 4الذَّنبالكتاب«كَلاَّ بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم مَّا كَانُواْ يَكْسِبُونَ» . (1)
«إِنَّ اللَّهَ لاَ يَهْدِى مَنْ هُوَ كَ_ذِبٌ كَفَّارٌ» . (2)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في تَفسيرِ قَولِهِ تَعالى : «كَلاَّ بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم مَّا كَانُواْ يَكْسِبُونَ» _: الذَّنبُ عَلَى الذَّنبِ حَتّى يَسوَدَّ القَلبُ. (3)
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ المُؤمِنَ إذا أذنَبَ كانَت نُكتَةٌ سَوداءُ في قَلبِهِ ، فَإِن تابَ ونَزَعَ وَاستَغفَرَ صُقِلَ قَلبُهُ ، فَإِن زادَ زادَت ، فَذلِكَ الرّانُ الَّذيذَكَرَهُ اللّهُ في كِتابِهِ : «كَلاَّ بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم مَّا كَانُواْ يَكْسِبُونَ». (4)
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ العَبدَ لَيُذنِبُ الذَّنبَ فَيَنسى بِهِ العِلمَ الَّذي كانَ قَد عَلِمَهُ. (5)
عنه صلى الله عليه و آله :وَجَدتُ الخَطيئَةَ سَواداً فِي القَلبِ ، وشَيناً فِي الوَجهِ ، ووَهناً فِي العَمَلِ. (6)
.
ص: 531
1 / 4گناهقرآن«چنين نيست ؛ بلكه آنچه كرده اند ، بر دل هايشان زنگار نهاده است» .
«خداوند ، دروغ پردازِ بسيار ناسپاس را ره نمى نمايد» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در باره گفته خداى متعال : «چنين نيست ؛ بلكه آنچه كرده اند ، بر دل هايشان زنگار نهاده است» _: [يعنى] گناه بر روى گناه [مى كنند] تا اين كه دل [ آنها] سياه شود .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هرگاه مؤمن گناه مى كند ، نقطه اى سياه در دلش پديد مى آيد . پس اگر توبه كرد و دل كَند و استغفار كرد ، دلش صيقل مى خورد و اگر گناه را زياد كرد ، آن نقطه زياد مى شود و اين ، همان زنگارى است كه خداوند در كتابش ذكر كرده است : «چنين نيست ؛ بلكه آنچه كرده اند ، بر دل هايشان زنگار نهاده است» .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بنده گناه مى كند . پس دانشى را كه پيشتر مى دانسته ، از ياد مى بَرَد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خطا را سياهىِ در دل و عيبِ در سيما و سستىِ در عمل يافتم .
.
ص: 532
الإمام الباقر عليه السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أربَعٌ يُمِتنَ القَلبَ : الذَّنبُ عَلَى الذَّنبِ ، وكَثرَةُ مُناقَشَةِ النِّساءِ _ يَعني مُحادَثَتَهُنَّ _ ومُماراةُ الأَحمَقِ ؛ تَقولُ ويَقولُ ولا يَرجِعُ إلى خَيرٍ أبَداً ، ومُجالَسَةُ المَوتى . فَقيلَ لَهُ : يا رَسولَ اللّهِ ، ومَا المَوتى ؟ قالَ : كُلُّ غَنِيٍّ مُترَفٍ. (1)
الإمام عليّ عليه السلام :لا أحسَبُ أحَدَكُم يَنسى شَيئاً مِن أمرِ دينِهِ إلاّ لِخَطيئَةٍ أخطَأَها. (2)
عنه عليه السلام :النِّفاقُ يَبدَأُ نُقطَةً سَوداءَ فِي القَلبِ ، كُلَّمَا ازدادَ النِّفاقُ ازدادَت سَواداً حَتّى يَسوَدَّ القَلبُ كُلُّهُ ، وَالَّذي نَفسي بِيَدِهِ ، لَو شَقَقتُم عَن قَلبِ مُؤمِنٍ لَوَجَدتُموهُ أبيَضَ ، ولَو شَقَقتُم عَن قَلبِ مُنافِقٍ لَوَجَدتُموهُ أسوَدَ. (3)
عنه عليه السلام :نَكَدُ (4) العِلمِ الكَذِبُ ، ونَكَدُ الجِدِّ اللَّعِبُ. (5)
عنه عليه السلام :لا وَجَعَ أوجَعُ لِلقُلوبِ مِنَ الذُّنوبِ. (6)
الإمام الباقر عليه السلام :ما مِن شَيءٍ أفسَدَ لِلقَلبِ مِن خَطيئَةٍ. (7)
راجع : ص 530 (الذنب) و 592 (التوبة) .
.
ص: 533
امام باقر عليه السلام :پيامبر خدا فرمود : «چهار چيز ، دل را مى ميرانَد : گناه روى گناه ؛ گفتگوى بسيار با زنان ؛ ستيزه با احمق : تو مى گويى و او مى گويد و هرگز به نتيجه نيكويى نمى رسد ؛ و همنشينى با مردگان» . گفته شد : اى پيامبر خدا ! مردگان كيان اند؟ فرمود : «هر توانگر نازپرورده» .
امام على عليه السلام :گمان نمى كنم كسى از شما ، چيزى از كار دينش را فراموش كند ، جز به جهت خطايى كه انجام داده است .
امام على عليه السلام :نفاق ، با نقطه سياهى در دل آغاز مى شود . هر چه بر نفاق افزون شود ، سياهى هم بيشتر شود ، تا آن كه همه دل ، سياه مى شود . سوگند به آن كه جانم در دست اوست ، اگر دل مؤمن را مى شكافتيد ، آن را سپيد مى يافتيد و اگر دل منافق را مى شكافتيد ، آن را سياه مى يافتيد .
امام على عليه السلام :كاستى دانش ، به دروغ است و كاستى جدّيت ، به بازى .
امام على عليه السلام :براى دل ها هيچ دردى دردناك تر از گناهان نيست .
امام باقر عليه السلام :براى دل ، چيزى تباه كننده تر از خطا نيست .
ر . ك : ص 531 (گناه) و 593 (توبه) .
.
ص: 534
1 / 5أمراضُ القَلبِالكتاب«ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُم مِّنم بَعْدِ ذَ لِكَ فَهِىَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً» . (1)
«فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَى الْأَبْصَ_رُ وَ لَ_كِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِى فِى الصُّدُورِ» . (2)
«أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْءَانَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا» . (3)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :الطّابَعُ مُعَلَّقَةٌ بِقائِمَةٍ مِن قَوائِمِ العَرشِ ، فَإِذَا انتُهِكَتِ الحُرمَةُ واُجرِيَت عَلَى الخَطايا وعُصِيَ الرَّبُّ ، بَعَثَ اللّهُ الطّابَعَ فَيَطبَعُ عَلى قَلبِهِ ، فَلا يَعقِلُ بَعدَ ذلِكَ. (4)
عنه صلى الله عليه و آله :أعمَى العَمَى الضَّلالَةُ بَعدَ الهُدى ، وخَيرُ الأَعمالِ ما نَفَعَ ، وخَيرُ الهُدى مَا اتُّبِعَ ، وشَرُّ العَمى عَمَى القَلبِ. (5)
الإمام عليّ عليه السلام :الحِكمَةُ لا تَحِلُّ قَلبَ المُنافِقِ إلاّ وهِيَ عَلَى ارتِحالٍ. (6)
عنه عليه السلام_ في خُطبَةٍ لَهُ _: لَو فَكَّروا في عَظيمِ القُدرَةِ وجَسيمِ النِّعمَةِ لَرَجَعوا إلَى الطَّريقِ ، وخافوا عَذابَ الحَريقِ ، ولكِنَّ القُلوبَ عَليلَةٌ ، وَالبَصائِرَ مَدخولَةٌ. (7)
.
ص: 535
1 / 5بيمارى دلقرآن«پس از آن ، باز دل هايتان سخت گرديد ، همانند سنگ يا سخت تر از آن» .
«در حقيقت ، چشم ها كور نمى شوند ؛ ولى دل هايى كه در سينه هاست ، كور مى شوند» .
«آيا به قرآن نمى انديشند ؟ يا مگر بر قلوبِ آنها قفل هايى نهاده شده است؟» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :طابع (مهر زننده بر دل ها) به پايه اى از پايه هاى عرش آويخته است . پس هرگاه حرمتى شكسته شد و خطايى جارى گشت و پروردگار سرپيچى شد ، خداوند ، طابع را برمى انگيزد تا بر دل گناهكار ، مُهر بزند . پس از اين ، ديگر چيزى درك نمى كند .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :كورترين كورى ، گم راهى پس از راهيابى است و بهترين عمل، آن است كه سود برساند ، و بهترين هدايت ، آن است كه پيروى شود ، و بدترين كورى ، كورىِ دل است .
امام على عليه السلام :حكمت به دل منافق نمى آيد ، مگر آن كه نيامده مى رود .
امام على عليه السلام_ در يكى از خطبه هايش _: اگر در قدرت سترگ و نعمت بزرگ خدا مى انديشيدند ، به راه ، باز مى گشتند و از عذاب آتش مى ترسيدند؛ ولى دل ها بيمار و ديده ها عيبناك است .
.
ص: 536
الإمام الحسين عليه السلام_ مُخاطِباً جَيشَ عُمَرَ بنِ سَعدٍ بَعدَ أنِ استَنصَتَهُم فَلَم يُنصِتوا_: وَيلَكُم ما عَلَيكُم أن تُنصِتوا إلَيَّ فَتَسمَعوا قَولي ، وإنَّما أدعوكُم إلى سَبيلِ الرَّشادِ . . . وكُلُّكُم عاصٍ لِأَمري غَيرُ مُستَمِعٍ قَولي ؛ فَقَد مُلِئَت بُطونُكُم مِنَ الحَرامِ وطُبِعَ عَلى قُلوبِكُم. (1)
الإمام الباقر عليه السلام :ما ضُرِبَ عَبدٌ بِعُقوبَةٍ أعظَمَ مِن قَسوَةِ القَلبِ. (2)
عنه عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى : «وَ مَن كَانَ فِى هَ_ذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِى الاْخِرَةِ أَعْمَى» _: مَن لَم يَدُلَّهُ خَلقُ السَّماواتِ وَالأَرضِ وَاختِلافُ اللَّيلِ وَالنَّهارِ ودَوَرانُ الفَلَكِ بِالشَّمسِ وَالقَمَرِ وَالآياتُ العَجيباتُ عَلى أنَّ وَراءَ ذلِكَ أمراً هُوَ أعظَمُ مِنها، فَهُوَ فِي الآخِرَةِ أعمى؛ فَهُوَ عَمّا لَم يُعايَن أعمى وأضَلُّ سَبيلاً. (3)
الإمام الرِّضا عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى : «وَ مَن كَانَ فِى هَ_ذِهِ أَعْمَى ...» _: يَعني أعمى عَنِ الحَقائِقِ المَوجودَةِ. (4)
الإمام الهادي عليه السلام :الحِكمَةُ لا تَنجَعُ (5) فِي الطِّباعِ الفاسِدَةِ. (6)
راجع: ج 1 ص 456 (طبع القلب) .
1 / 6الظُّلمالكتاب«يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ فِى الاْخِرَةِ وَ يُضِلُّ اللَّهُ الظَّ__لِمِينَ وَ يَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ» . (7)
.
ص: 537
امام حسين عليه السلام :_ خطاب به لشكر عمر بن سعد ، پس از آن كه خواست ساكت شوند و نشدند _: واى بر شما ! شما را چه مى شود اگر ساكت شويد و گفته ام را بشنويد ، حال آن كه من شما را به راه راست ، فرا مى خوانم ... و همه شما از فرمانم سر مى پيچيد و به گفته ام گوش نمى دهيد . پس بى گمان ، شكم هايتان از حرام انباشته شده و بر دل هايتان مُهر زده شده است .
امام باقر عليه السلام :هيچ بنده اى به كيفرى بزرگ تر از سختْ دلى عقوبت نشد .
امام باقر عليه السلام :_ درباره گفته خداى متعال : «هر كه در اين [دنيا] نابينا باشد ، در آخرت هم نابينا خواهد بود» _: آن كه آفرينش آسمان ها و زمين ، و آمد و شد شب و روز ، و چرخش فلك با خورشيد و ماه ، و نشانه هاى شگفت انگيز ، وى را به امرى بزرگ تر در فراسوى اينها ره ننمايد ، پس در آخرت ، نابينا خواهد بود؛ يعنى از ناديده ها كور و گم راه تر است .
امام رضا عليه السلام_ درباره گفته خداى متعال : «و هر كه در اين [دنيا] نابينا باشد ...» _: يعنى از مشاهده حقايق موجود ، نابينا باشد .
امام هادى عليه السلام :حكمت در طبيعت هاى فاسد ، سودى نمى بخشد .
ر . ك : ج 1 ص 457 (مهرشدن قلب) .
1 / 6ستمقرآن«خداوند ، در زندگى دنيا و آخرت ، كسانى را كه ايمان آورده اند ، با گفتار (عقايد) استوار ، بر جاى مى دارد و ستمكاران را گم راه مى نهد و هر چه اراده كند ، خواهد كرد» .
.
ص: 538
«ثُمَّ بَعَثْنَا مِنم بَعْدِهِ رُسُلاً إِلَى قَوْمِهِمْ فَجَاءُوهُم بِالْبَيِّنَ_تِ فَمَا كَانُواْ لِيُؤْمِنُواْ بِمَا كَذَّبُواْ بِهِ مِن قَبْلُ كَذَ لِكَ نَطْبَعُ عَلَى قُلُوبِ الْمُعْتَدِينَ» . (1)
«إِنَّ اللَّهَ لاَ يَهْدِى الْقَوْمَ الظَّ__لِمِينَ» . (2)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :إيّاكُم وَالظُّلمَ فَإِنَّهُ يُخَرِّبُ قُلوبَكُم. (3)
1 / 7الكُفرالكتاب«إِنَّ اللَّهَ لاَ يَهْدِى الْقَوْمَ الْكَ_فِرِينَ» . (4)
«كَذَ لِكَ يُضِلُّ اللَّهُ الْكَ_فِرِينَ» . (5)
«كَذَ لِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِ الْكَ_فِرِينَ» . (6)
.
ص: 539
«آن گاه ، پس از وى ، رسولانى را به سوى قومشان برانگيختيم و آنان ، دليل هاى آشكار برايشان آوردند؛ ولى ايشان بر آن نبودند كه به چيزى كه قبلاً آن را دروغ شمرده بودند ، ايمان بياورند . اين گونه ، ما بر دل هاىِ تجاوزكاران ، مُهر مى نهيم» .
«بى گمان ، خدا گروه ستمكاران را ره نمى نمايد» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :از ستم بپرهيزيد كه دل هايتان را ويران مى كند .
1 / 7كفرقرآن«در حقيقت ، خدا قوم كافران را ره نمى نمايد» .
«اين گونه ، خدا كافران را بى راه مى نهد» .
«اين گونه ، خدا بر دل هاى كافران ، مُهر مى زند» .
.
ص: 540
الحديثعيون أخبار الرضا عن إبراهيم بن أبي محمود :سَأَلتُ أبَا الحَسَنِ الرِّضا عليه السلام ... عَن قَولِ اللّهِ عز و جل : «خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَ عَلَى سَمْعِهِمْ» (1) . قالَ : الخَتمُ هُوَ الطَّبعُ عَلى قُلوبِ الكُفّارِ عُقوبَةً عَلى كُفرِهِم ، كَما قالَ عز و جل : «بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْهَا بِكُفْرِهِمْ فَلاَ يُؤْمِنُونَ إِلاَّ قَلِيلاً» (2) . (3)
1 / 8الفِسق«إِنَّ اللَّهَ لاَ يَهْدِى الْقَوْمَ الْفَ_سِقِينَ» . (4)
«وَ إِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَ_قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِى وَ قَد تَّعْلَمُونَ أَنِّى رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ فَلَمَّا زَاغُواْ أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ وَ اللَّهُ لاَ يَهْدِى الْقَوْمَ الْفَ_سِقِينَ» . (5)
«وَ لَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَيْكَ ءَايَ_تِم بَيِّنَ_تٍ وَ مَا يَكْفُرُ بِهَا إِلاَّ الْفَ_سِقُونَ» . (6)
«هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلَى مَن تَنَزَّلُ الشَّيَ_طِينُ * تَنَزَّلُ عَلَى كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ» . (7)
1 / 9الإِسراف«إِنَّ اللَّهَ لاَ يَهْدِى مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّابٌ» . (8)
.
ص: 541
حديثعيون أخبار الرضا عليه السلام_ به نقل از ابراهيم بن ابى محمود _: از امام رضا عليه السلام درباره گفته خداى عز و جلپرسيدم كه : «خداوند ، بر دل ها و گوششان مُهر مى زند» . فرمود: «ختم ، همان مُهر زدن است كه بر دل هاى كافران به كيفر (مجازات) كفرشان زده مى شود ، همان گونه كه خداوند عز و جل فرمود : «بلكه خداوند ، بر دل هاى آنهابه سبب كفرشان مُهر زد. پس جز اندكى ايمان نمى آورند» ».
1 / 8فسق«در حقيقت ، خدا قوم فاسقان را هدايت نمى كند» .
«آن گاه كه موسى به قوم خود گفت : اى قوم من! چرا مرا آزار مى دهيد ، حال آن كه قطعا مى دانيد من ، فرستاده خدا به سوىِ شما هستم . پس چون [قومش ]راه انحراف گرفتند ، خدا نيز دل هاى آنها را منحرف كرد ؛ و خداوند ، قوم فاسقان را هدايت نمى كند» .
«قطعا به سوى تو نشانه هايى آشكار فرو فرستاديم ، و جز فاسقان ، بدانها كفر نمى ورزند» .
«آيا شما را خبردار كنم بر چه كسانى شياطين فرود مى آيند؟ بر هر دروغزن گناهكارى فرود مى آيند» .
1 / 9اسراف«در حقيقت ، خدا هيچ اسرافكار دروغزنى را هدايت نمى كند» .
.
ص: 542
«كَذَ لِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُّرْتَابٌ» . (1)
1 / 10الغَفلَةالكتاب«وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِْنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّيَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَّيُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ ءَاذَانٌ لاَّيَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَ_ل_ءِكَ كَالأَْنْعَ_مِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَ_ل_ءِكَ هُمُ الْغَ_فِلُونَ» . (2)
«لَّقَدْ كُنتَ فِى غَفْلَةٍ مِّنْ هَ_ذَا فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَ_اءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ» . (3)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في بَيانِ عَلامَةِ الغافِلِ _: أمّا عَلامَةُ الغافِلِ فَأَربَعَةٌ : العَمى ، وَالسَّهوُ ، وَاللَّهوُ ، وَالنِّسيانُ. (4)
الإمام عليّ عليه السلام :اِحذَرُوا الغَفلَةَ فَإِنَّها مِن فَسادِ الحِسِّ. (5)
عنه عليه السلام :مَن غَفَلَ جَهِلَ. (6)
عنه عليه السلام :دَوامُ الغَفلَةِ يُعمِي البَصيرَةَ. (7)
.
ص: 543
«اين گونه ، خدا هر اسرافكارِ شك پيشه اى را بى راه مى نهد» .
1 / 10غفلتقرآن«در حقيقت ، بسيارى از جنّيان و آدميان را براى دوزخ آفريديم؛ [چرا كه ]دل هايى دارند كه با آنها دريافت نمى كنند و چشمانى دارند كه با آنها نمى بينند و گوش هايى دارند كه با آنها نمى شنوند . آنان ، همانند چارپايان ، بلكه گم راه ترند . آنان ، همان غافلان اند» .
«[خدا مى فرمايد : در دنيا] از [هَراس هاى] اين روز (قيامت) ، سخت در غفلت بودى ؛ ولى ما پرده را از پيش چشمانت برداشتيم و ديده ات امروز ، تيز است» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :در بيان نشانه غافل _: امّا نشانه غافل ، چهار چيز است : نابينايى ، اشتباه ، بازى و فراموشى .
امام على عليه السلام :از غفلت بپرهيزيد كه از تباهى حسّ است .
امام على عليه السلام :هر كس غفلت كرد ، نادان مانْد .
امام على عليه السلام :استمرار غفلت ، بينايى را كور مى كند .
.
ص: 544
عنه عليه السلام :الغَفلَةُ ضَلالَةٌ. (1)
عنه عليه السلام :الغَفلَةُ ضَلالُ النُّفوسِ. (2)
عنه عليه السلام :مَن غَلَبَت عَلَيهِ الغَفلَةُ ماتَ قَلبُهُ. (3)
عنه عليه السلام :كَفى بِالغَفلَةِ ضَلالاً. (4)
عنه عليه السلام :الفِكرَةُ تورِثُ نوراً ، وَالغَفلَةُ ظُلمَةً. (5)
1 / 11الأَمَلالكتاب«ذَرْهُمْ يَأْكُلُواْ وَ يَتَمَتَّعُواْ وَيُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ» . (6)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن يَرغَبُ فِيالدُّنيا فَطالَ فيها أمَلُهُ أعمَى اللّهُ قَلبَهُ عَلى قَدرِ رَغبَتِهِ فيها. (7)
الإمام عليّ عليه السلام :اِعلَموا أنَّ الأَمَلَ يُسهِي العَقلَ ويُنسِي الذِّكرَ. (8)
.
ص: 545
امام على عليه السلام :غفلت ، گم راهى است .
امام على عليه السلام :غفلت ، گم راهى جان هاست .
امام على عليه السلام :آن كه مغلوب غفلت شود ، دلش مى ميرد .
امام على عليه السلام :براى گم راهى ، غفلت بس است .
امام على عليه السلام :انديشه ، روشنى مى آورد و غفلت ، تاريكى .
1 / 11آرزوقرآن«آنها را وا گذار تا بخورند و لذّت ببرند و آرزو سرگرمشان كند ، كه به زودى خواهند دانست» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آن كه به دنيا رغبت ورزد و آرزويش در آن دراز گردد ، خداوند ، دلش را به اندازه رغبتش به آن كور مى كند .
امام على عليه السلام :بدانيد كه آرزو ، خرد را به فراموشى وا مى دارد و ذكر [خدا] را از ياد مى بَرَد .
.
ص: 546
عنه عليه السلام :اِعلَموا عِبادَ اللّهِ أنَّ الأَمَلَ يُذهِبُ العَقلَ ، ويُكذِبُ الوَعدَ ، ويَحُثُّ عَلَى الغَفلَةِ. (1)
عنه عليه السلام :ما عَقَلَ مَن أطالَ أمَلَهُ. (2)
عنه عليه السلام :الأَماني تُعمي أعيُنَ البَصائِرِ. (3)
الإمام الكاظم عليه السلام :مَن سَلَّطَ ثَلاثاً عَلى ثَلاثٍ فَكَأَنَّما أعانَ عَلى هَدمِ عَقلِهِ : مَن أظلَمَ نورَ تَفَكُّرِهِ بِطولِ أمَلِهِ ، ومَحا طَرائِفَ حِكمَتِهِ بِفُضولِ كَلامِهِ ، وأطفَأَ نورَ عِبرَتِهِ بِشَهَواتِ نَفسِهِ ، فَكَأَنَّما أعانَ هَواهُ عَلى هَدمِ عَقلِهِ ، ومَن هَدَمَ عَقلَهُ أفسَدَ عَلَيهِ دينَهُ ودُنياهُ. (4)
راجع : ج 1 ص 460 (الأمل) .
1 / 12الكِبرالكتاب«كَذَ لِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ» . (5)
الحديثالإمام الكاظم عليه السلام :إنَّ الزَّرعَ يَنبُتُ فِي السَّهلِ ولا يَنبُتُ فِي الصَّفا ، فَكَذلِكَ الحِكمَةُ تَعمُرُ في قَلبِ المُتَواضِعِ ولا تَعمُرُ في قَلبِ المُتَكَبِّرِ الجَبّارِ. (6)
.
ص: 547
امام على عليه السلام :اى بندگان خدا! بدانيد كه آرزو ، خرد را مى بَرَد و وعده را دروغ مى انگارد و به غفلت ، وادار مى كند .
امام على عليه السلام :آن كه آرزويش را دراز گردانَد ، خردورزى نكرده است .
امام على عليه السلام :آرزوها ، چشمان بصيرت را نابينا مى سازد .
امام كاظم عليه السلام :هر كس سه چيز را بر سه چيز چيره گردانَد ، گويى به نابودى خرد خويش ، كمك كرده است : آن كه روشنى انديشه اش را با درازى آرزويش تاريك كند ، تازه هاى حكمتش را با سخنان بيهوده اش نابود كند و نور عبرت اندوزى اش را با خواهش هاى نفسانى خاموش سازد ، گويى هوايش را بر نابودى خردش يارى كرده است و هر كس خرد خويش را نابود كند ، دين و دنيايش تباه خواهد شد .
ر . ك : ج 1 ص 461 (آرزو) .
1 / 12تكبّرقرآن«بدين گونه ، خداوند بر هر قلب متكبّر سركشى مُهر مى زَند» .
حديثامام كاظم عليه السلام :كشت ، در دشت هموار مى رويد ، نه در سنگلاخ . همين گونه ، حكمت در دل فروتن ، آباد و بارور مى شود ، نه در دل متكبّر سركش .
.
ص: 548
الإمام عليّ عليه السلام :شَرُّ آفاتِ العَقلِ الكِبرُ. (1)
الإمام الباقر عليه السلام :ما دَخَلَ قَلبَ امرِىًءشَيءٌ مِنَ الكِبرِ إلاّ نَقَصَ مِن عَقلِهِ مِثلُ ما دَخَلَهُ مِن ذلِكَ ، قَلَّ ذلِكَ أو كَثُرَ. (2)
الإمام عليّ عليه السلام :الكِبرُ مِصيَدَةُ إبليسَ العُظمى. (3)
عنه عليه السلام :اللّهَ اللّهَ في عاجِلِ البَغيِ ، وآجِلِ وَخامَةِ الظُّلمِ ، وسوءِ عاقِبَةِ الكِبرِ ، فَإِنَّها مِصيَدَةُ إبليسَ العُظمى ، ومَكيدَتُهُ الكُبرى. (4)
1 / 13العُجبالإمام عليّ عليه السلام :العُجبُ يُفسِدُ العَقلَ. (5)
عنه عليه السلام :آفَةُ اللُّبِّ العُجبُ. (6)
عنه عليه السلام :إنَّ الإِعجابَ ضِدُّ الصَّوابِ وَآفَةُ الأَلبابِ. (7)
.
ص: 549
امام على عليه السلام :بدترين آفت خرد ، تكبّر است .
امام باقر عليه السلام :ذرّه اى از تكبّر به درون دل كسى راه نيافت ، مگر آن كه به همان اندازه از خردش كم شد ، اندك باشد يا بسيار .
امام على عليه السلام :تكبّر ، دام بزرگ شيطان است .
امام على عليه السلام :خدا را ، خدا را درباره سركشى در اين جهان و كيفر ناخوشايند ستم در آن جهان و بد فرجامى تكبّر ، كه دام بزرگ شيطان و نيرنگ سترگ اوست .
1 / 13خودپسندىامام على عليه السلام :خودپسندى ، خرد را تباه مى كند .
امام على عليه السلام :آفت خرد ، خودپسندى است .
امام على عليه السلام :خودپسندى ، ضدّ درستى و آفت خردهاست .
.
ص: 550
عنه عليه السلام :عُجبُ المَرءِ بِنَفسِهِ أحَدُ حُسّادِ عَقلِهِ. (1)
عنه عليه السلام_ مِن كِتابِهِ لِلأَشتَرِ النَّخَعِيّ _: إيّاكَ وَالإِعجابَ بِنَفسِكَ ، وَالثِّقَةَ بِما يُعجِبُكَ مِنها ، وحُبَّ الإِطراءِ ، فَإِنَّ ذلِكَ مِن أوثَقِ فُرَصِ الشَّيطانِ في نَفسِهِ ، لِيَمحَقَ ما يَكونُ مِن إحسانِ المُحسِنينَ. (2)
الإمام الصادق عليه السلام :مَن اُعجِبَ بِنَفسِهِ هَلَكَ ، ومَن اُعجِبَ بِرَأيِهِ هَلَكَ ، وإنَّ عيسَى بنَ مَريَمَ عليه السلام قالَ : داوَيتُ المَرضى فَشَفَيتُهُم بِإِذنِ اللّهِ ، وأبرَأتُ الأَكمَهَ وَالأَبرَصَ بِإِذنِ اللّهِ ، وعالَجتُ المَوتى فَأَحيَيتُهُم بِإِذنِ اللّهِ ، وعالَجتُ الأَحمَقَ فَلَم أقدِر على إصلاحِهِ ! فَقيلَ : يا روحَ اللّهِ ، ومَا الأَحمَقُ ؟ قالَ : المُعجَبُ بِرَأيِهِ ونَفسِهِ ، الَّذي يَرَى الفَضلَ كُلَّهُ لَهُ لا عَلَيهِ ، ويوجِبُ الحَقَّ كُلَّهُ لِنَفسِهِ ولا يوجِبُ عَلَيها حَقًّا ، فَذاكَ الأَحمَقُ الَّذي لا حيلَةَ في مُداواتِهِ. (3)
الإمام عليّ عليه السلام :العُجبُ هَلاكٌ ، وَالصَّبرُ مِلاكٌ. (4)
1 / 14الغُرورالإمام عليّ عليه السلام :فَسادُ العَقلِ الاِغتِرارُ بِالخُدَعِ. (5)
.
ص: 551
امام على عليه السلام :خودپسندى مرد ، يكى از حسودان خرد اوست .
امام على عليه السلام_ در سفارش نامه اش به مالك اشتر نخعى _: مبادا كه از خودت خوشت بيايد و به آنچه موجب اعجاب تو از آن مى گردد ، اعتماد كنى و شيفته ستايش خود گردى ؛ چرا كه اين ، از محكم ترين فرصت هاى شيطان است ، تا آثار نيكى نيكوكاران را نابود كند .
امام صادق عليه السلام :هركس از خودش خوشش آمد ، هلاك شد و هركس از رأيش خوشش آمد ، هلاك گشت . عيسى بن مريم عليه السلام فرمود : «بيماران را مداوا كردم و به اذن خداوند ، آنها را شفا دادم و نابينا و مبتلا به پيسى را به اذن خدا ، درمان كردم و با اذن خدا ، حتى مردگان را هم علاج كرده ، زنده كردم؛ امّا به معالجه احمق پرداختم ، ولى نتوانستم وى را اصلاح كنم» . گفته شد : اى روح خدا ! احمق كيست؟ فرمود : «خودرأى و خودپسند ، آن كه همه برترى ها را براى خود ، و نه بر خود مى پندارد ، و همه حقوق را براى خود مى داند و مى پندارد هيچ حقّى بر عهده او نيست . اين ، همان احمقى است كه چاره اى براى درمانش نيست» .
امام على عليه السلام :خودپسندى ، مايه هلاك و شكيبايى ، مايه قوام [كار] است .
1 / 14فريبامام على عليه السلام :تباهى خرد ، در فريب خوردن از نيرنگ هاست .
.
ص: 552
عنه عليه السلام :لا يُلفَى العاقِلُ مَغروراً. (1)
عنه عليه السلام :غُرورُ الشَّيطانِ يُسَوِّلُ ويُطمِعُ. (2)
عنه عليه السلام :اِتَّقُوا اللّهَ عِبادَ اللّهِ تَقِيَّةَ ذي لُبٍّ شَغَلَ التَّفَكُّرُ قَلبَهُ ... ولَم تَفتِلهُ فاتِلاتُ الغُرورِ. (3)
عنه عليه السلام :ثُمَّ أسكَنَ سُبحانَهُ آدَمَ داراً أرغَدَ فيها عَيشَهُ ، وآمَنَ فيها مَحَلَّتَهُ ، وحَذَّرَهُ إبليسَ وعَداوَتَهُ ، فَاغتَرَّهُ عَدُوُّهُ نَفاسَةً عَلَيهِ بِدارِ المُقامِ ، ومُرافَقَةِ الأَبرارِ ، فَباعَ اليَقينَ بِشَكِّهِ. (4)
1 / 15الطَّمَععيسى عليه السلام :إنَّهُ لَيسَ عَلى كُلِّ حالٍ يَصلُحُ العَسَلُ فِي الزِّقاقِ ، وكَذلِكَ القُلوبُ لَيسَ عَلى كُلِّ حالٍ تَعمُرُ الحِكمَةُ فيها ، إنَّ الزِّقَّ ما لَم يَنخَرِق أو يَقحَل (5) أو يَتفَل (6) فَسَوفَ يَكونُ لِلعَسَلِ وِعاءً ، وكَذلِكَ القُلوبُ ما لَم تَخرِقهَا الشَّهَواتُ، ويُدَنِّسهَا الطَّمَعُ ويُقسِهَا النَّعيمُ فَسَوفَ تَكونُ أوعِيَةً لِلحِكمَةِ. (7)
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الطَّمَعُ يُذهِبُ الحِكمَةَ مِن قُلوبِ العُلَماءِ. (8)
.
ص: 553
امام على عليه السلام :خردمند ، فريب نمى خورد .
امام على عليه السلام :فريب شيطان [كارهاى زشت را] ، زينت مى دهد و به طمع مى اندازد .
امام على عليه السلام :بندگان خدا! از خدا پروا كنيد؛ پرواى انديشمندى كه انديشيدن دلش را مشغول ساخته ... و فريب هاى منحرف كننده ، او را از راه به در نبرده است .
امام على عليه السلام :خداى سبحان ، آدم عليه السلام را در خانه اى سكونت داد كه وسائل زندگى اش فراوان و جايگاهش امن بود و از ابليس و دشمنى اش وى را هشدار داده بود . پس دشمنش به جهت حسادت به جايگاه او در بهشت و همراهى وى با نيكان ، او را فريب داد و آدم عليه السلام يقين را به شك فروخت .
1 / 15طمععيسى عليه السلام :چنين نيست كه عسل ، در هر حال ، در خيك (مَشك)، سالم بماند . همين گونه ، حكمت در هرحال ، در دل ها آباد نمى شود . خيك ، تا آن گاه كه پاره يا خشكيده و يا بويناك نشده باشد ، مى تواند ظرف عسل باشد ، همچنان كه دل ها تا هنگامى كه شهوت ، آنها را ندريده و طمع ، آنها را آلوده ننموده و ماندگارى نعمت ، آنها را سخت نكرده است ، مى توانند ظرف هايى براى حكمت باشند .
پيامبر خدا عليه السلام :طمع ، حكمت را از دل هاى دانايان مى بَرَد .
.
ص: 554
الإمام عليّ عليه السلام :أكثَرُ مَصارِعِ العُقولِ تَحتَ بُروقِ المَطامِعِ. (1)
الإمام الكاظم عليه السلام_ مِن وَصِيَّتِهِ لِهِشامِ بنِ الحَكَم _: يا هِشامُ ، إيّاكَ وَالطَّمَعَ ، وعَلَيكَ بِاليَأسِ مِمّا في أيدِيالنّاسِ . وأمِتِ الطَّمَعَ مِنَ المَخلوقينَ ، فَإِنَّ الطَّمَعَ مِفتاحٌ لِلذُّلِّ ، وَاختِلاسُ العَقلِ ، وَاختِلاقُ المُرُوّاتِ ، وتَدنيسُ العِرضِ ، وَالذَّهابُ بِالعِلمِ. (2)
1 / 16الغَضَبالإمام عليّ عليه السلام :الحِدَّةُ ضَربٌ مِنَ الجُنونِ لِأَنَّ صاحِبَها يَندَمُ ، فَإِن لَم يَندَم فَجُنونُهُ مُستَحكِمٌ. (3)
عنه عليه السلام :الغَضَبُ يُفسِدُ الأَلبابَ ، ويُبعِدُ مِنَ الصَّوابِ. (4)
عنه عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _: قَليلُ الغَضَبِ كَثيرٌ في أذَى النَّفسِ وَالعَقلِ ، وَالضَّجَرُ مُضَيِّقٌ لِلصَّدرِ ، مُضعِفٌ لِقُوَى العَقلِ. (5)
عنه عليه السلام :لا يَنبَغي أن يُعَدَّ عاقِلاً مَن يَغلِبُهُ الغَضَبُ وَالشَّهوَةُ. (6)
عنه عليه السلام :غَيرُ مُنتَفِعٍ بِالحِكمَةِ عَقلٌ مَعلولٌ بِالغَضَبِ وَالشَّهوَةِ. (7)
.
ص: 555
امام على عليه السلام :قربانگاه خردها ، بيشتر ، زير درخشش آزهاست .
امام كاظم عليه السلام_ از سفارش ايشان به هِشام بن حكم _: اى هشام! مبادا كه طمع بورزى . همواره از آنچه در دست مردم است ، نااميد باش و طمع از آفريده ها را در خود بميران كه طمع ، كليد خوارى و ربودن خرد و گسستن مردانگى و آلودگى آبرو و از دست رفتن دانش است .
1 / 16خشمامام على عليه السلام :تندى كردن ، گونه اى ديوانگى است؛ زيرا صاحبش پشيمان مى شود؛ اگر پشيمان نشود ديوانگى اش استوار است .
امام على عليه السلام :خشم ، خردها را تباه و از درستى دور مى كند .
امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: اندكىْ خشم براى آزار جان و خرد ، بسيار است و دلْ تنگى ، سينه را تنگ مى كند و نيروى خرد را كاهش مى دهد .
امام على عليه السلام :سزاوار نيست كسى كه خشم و شهوت بر او چيره مى شود ، خردمند شمرده شود .
امام على عليه السلام :خردى كه بيمارى خشم و شهوت دارد ، از حكمت بهره اى نمى بَرَد .
.
ص: 556
الإمام الباقر عليه السلام :لَمّا دَعا نوحٌ عليه السلام رَبَّهُ عز و جل عَلى قَومِهِ أتاهُ إبليسُ لَعَنَهُ اللّهُ ، فَقالَ : يا نوحُ . . . اُذكُرني في ثَلاثَةِ مَواطِنَ ، فَإِنّي أقرَبُ ما أكونُ إلَى العَبدِ إذا كانَ في إحداهُنَّ : اُذكُرني إذا غَضِبتَ ، وَاذكُرني إذا حَكَمتَ بَينَ اثنَينِ ، وَاذكُرني إذا كُنتَ مَعَ امرَأَةٍ خالِياً لَيسَ مَعَكُما أحَدٌ. (1)
الإمام الصادق عليه السلام :الغَضَبُ مَمحَقَةٌ لِقَلبِ الحَكيمِ . وقالَ : مَن لَم يَملِك غَضَبَهُ لَم يَملِك عَقلَهُ. (2)
1 / 17اللَّهو وكَثرَةُ الضحِّكِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :إيّاكَ وكَثرَةَ الضِّحكِ ؛ فَإِنَّهُ يُميتُ القَلبَ. (3)
الإمام عليّ عليه السلام :مَن كَثُرَ لَهوُهُ قَلَّ عَقلُهُ. (4)
عنه عليه السلام :لَم يَعقِل مَن وَلِهَ بِاللَّعِبِ ، وَاستُهتِرَ بِاللَّهوِ وَالطَّرَبِ. (5)
عنه عليه السلام :لا يَثوبُ (6) العَقلُ مَعَ اللَّعِبِ. (7)
.
ص: 557
امام باقر عليه السلام :هنگامى كه نوح نزد پروردگار عز و جل ، قوم خود را نفرين كرد ، ابليس _ نفرين خدا بر او باد _ پيش او آمد و گفت : اى نوح! ... مرا در سه حالت ، ياد كن كه در هريك ، نزديك ترين فاصله را با بنده دارم : هرگاه به خشم آمدى ، مرا ياد كن ؛ و هرگاه ميان دو نفر به داورى پرداختى ، مرا ياد كن ؛ و هرگاه با زنى در جايى خلوت بودى و كسى با شما نبود ، مرا ياد كن .
امام صادق عليه السلام :خشم ، نابود كننده دل حكيم است ... هركس مالك خشم خويش نباشد ، مالك خرد خويش نيست .
1 / 17سرگرمى و خنده فراوانپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :از خنده زياد برحذر باش كه دل را مى ميرانَد .
امام على عليه السلام :آن كه سرگرمى اش فراوان شد ، خردش كم گرديد .
امام على عليه السلام :آن كه شيفته بازى و دل باخته سرگرمى و طرب است ، خردورزى نكرده است .
امام على عليه السلام :خردورزى و بازى ، با هم گِرد نمى آيند .
.
ص: 558
عنه عليه السلام :مَن كَثُرَ ضِحكُهُ ماتَ قَلبُهُ. (1)
1 / 18الاِستِبدادالإمام عليّ عليه السلام :المُستَبِدُّ مُتَهَوِّرٌ فِي الخَطَاَءوَالغَلَطِ. (2)
عنه عليه السلام :الاِستِبدادُ بِرَأيِكَ يُزِلُّكَ ويُهَوِّرُكَ فِي المَهاوي. (3)
عنه عليه السلام :اِتَّهِموا عُقولَكُم فَإِنَّهُ مِنَ الثِّقَةِ بِها يَكونُ الخَطاءُ. (4)
عنه عليه السلام :مَنِ استَغنى بِعَقلِهِ ضَلَّ. (5)
عنه عليه السلام :مَنِ استَغنى بِعَقلِهِ زَلَّ (6) . (7)
الإمام الصادق عليه السلام :المُستَبِدُّ بِرَأيِهِ مَوقوفٌ عَلى مَداحِضِ الزَّلَلِ. (8)
1 / 19التَّعَصُّبالكتاب«إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُواْ فِى قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجَ_هِلِيَّةِ» . (9)
.
ص: 559
امام على عليه السلام :آن كه خنده اش فراوان شد ، دلش مرد .
1 / 18خودرأيىامام على عليه السلام :خودرأى ، در خطا و اشتباه فرو مى افتد .
امام على عليه السلام :خودرأيى ات ، تو را مى لغزانَد و در مهلكه ها سرنگون مى سازد .
امام على عليه السلام :خردهايتان را متّهم كنيد كه خطا از اعتماد به آنها پديد مى آيد .
امام على عليه السلام :آن كه با تكيه بر خردش خود را از ديگران بى نياز بداند ، گم راه شود .
امام على عليه السلام :آن كه با تكيه بر خردش خود را از ديگران بى نياز بداند ، بلغزد .
امام صادق عليه السلام :خودرأى ، بر لغزشگاه هاى خطا ايستاده است .
1 / 19تعصّبقرآن«آن گاه كه كافران در دل هاى خود حميّت (1) را جاى دادند ؛ [ آن هم] حميّت دوران جاهليّت را» .
.
ص: 560
«وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْاْ إِلَى مَا أَنزَلَ اللَّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ قَالُواْ حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ ءَابَاءَنَا أَوَ لَوْ كَانَ ءَابَاؤُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ شَيْ_ئا وَلاَ يَهْتَدُونَ» . (1)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن كانَ في قَلبِهِ حَبَّةٌ مِن خَردَلٍ مِن عَصَبِيَّةٍ بَعَثَهُ اللّهُ يَومَ القِيامَةِ مَعَ أعرابِ الجاهِلِيَّةِ . (2)
الإمام عليّ عليه السلام :مَن كانَ غَرَضُهُ الباطِلَ لَم يُدرِكِ الحَقَّ ولَو كانَ أشهَرَ مِنَ الشَّمسِ. (3)
1 / 20المِراءالإمام عليّ عليه السلام :مَن كَثُرَ مِراؤُهُ بِالباطِلِ دامَ عَماهُ عَنِ الحَقِّ. (4)
عنه عليه السلام :مَن كَثُرَ مِراؤُهُ لَم يَأمَنِ الغَلَطَ. (5)
عنه عليه السلام :إيّاكُم وَالجِدالَ فَإِنَّهُ يورِثُ الشَّكَّ. (6)
عنه عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _: كَثرَةُ الجِدالِ تورِثُ الشَّكَّ. (7)
.
ص: 561
«چون به ايشان گفته شود : «بياييد به سوى آنچه خدا نازل فرموده و به سوى فرستاده او» ، مى گويند : آنچه پدران خود را بر آن يافته ايم ، ما را بسنده است . آيا هر چند پدران آنها نه چيزى بدانند و نه هدايت شده باشند [باز بايد از آنها پيروى كرد] ؟» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هركس در دلش ، دانه خَردَلى از تعصّب باشد ، خداوند ، او را روز قيامت با اعراب جاهلى برانگيزد .
امام على عليه السلام :آن كه غرضش باطل باشد ، حق را درنيابد؛ هرچند آشكارتر از خورشيد باشد .
1 / 20مجادله (1)امام على عليه السلام :هر كس مجادله به باطلش فراوان شود ، كورى اش از حقيقت ، ماندگار شود .
امام على عليه السلام :هر كس مجادله اش فراوان شود ، از اشتباه ايمن نمانَد .
امام على عليه السلام :زنهار از مجادله ، كه شكّ مى آورد !
امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: فراوانى مجادله ، شك مى آورد .
.
ص: 562
عنه عليه السلام :الشَّكُّ عَلى أربَعِ شُعَبٍ : عَلَى التَّماري و ... . (1)
1 / 21اللَّجاجرسول اللّه صلى الله عليه و آله :إيَّاكَ وَاللَّجاجَةَ ؛ فَإنَّ أوَّلَها جَهلٌ ، وآخِرَها نَدامةٌ. (2)
الإمام عليّ عليه السلام :اللَّجاجَةُ تُسِلُّ الرَّأيَ. (3)
عنه عليه السلام :اللَّجوجُ لا رَأيَ لَهُ. (4)
عنه عليه السلام :اللَّجاجُ يُفسِدُ الرَّأيَ. (5)
1 / 22شُربُ الخَمرِالإمام عليّ عليه السلام :فَرَضَ اللّهُ . . . تَركَ شُربِ الخَمرِ تَحصيناً لِلعَقلِ. (6)
الإمام الرضا عليه السلام :حَرَّمَ اللّهُ الخَمرَ لِما فيها مِنَ الفَسادِ ، ومِن تَغييرِها عُقولَ شارِبيها ، وحَملِها إيّاهُم عَلى إنكارِ اللّهِ عز و جل ، وَالفِريَةِ عَلَيهِ وعَلى رُسُلِهِ ، وسائِرِ ما يَكونُ مِنهُم مِنَ الفَسادِ وَالقَتلِ. (7)
.
ص: 563
امام على عليه السلام :شك بر چهار شاخه است : ... مجادله .
1 / 21لجاجتپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :زنهار از لجاجت ، كه آغازش جهالت و پايانش ندامت است !
امام على عليه السلام :لجاجت ، رأى را مى رُبايد .
امام على عليه السلام :لجوج ، رأيى ندارد .
امام على عليه السلام :لجاجت ، انديشه را تباه مى كند .
1 / 22شرابخوارىامام على عليه السلام :خداوند ، شراب نخوردن را براى نگه دارى خرد ، واجب كرد .
امام رضا عليه السلام :خداوند ، شراب را به جهت تباهى هايش و نيز به دليل دگرگونى آن در خردهاى نوشندگانش و وادار كردن آنان به انكار خداى عز و جل و دروغ بستن بر او و پيامبرانش و چيزهاى ديگرى همچون فساد و قتل كه از آن پديد مى آيد ، حرام كرد .
.
ص: 564
1 / 23كَثرَةُ الأَكلرسول اللّه صلى الله عليه و آله :لا تَشبَعوا فَيُطفَأَ نور المَعرِفَةِ مِن قُلوبِكُم. (1)
الإمام عليّ عليه السلام :البِطنَةُ تَمنَعُ الفِطنَةَ. (2)
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :البُعدُ مِنَ اللّهِ _ الَّذي قُوِيَ بِهِ عَلَى المَعاصِي _ الشِّبَعُ ، فَلا تُشبِعوا بُطونَكُم فَيُطفَأَ نورُ الحِكمَةِ مِن صُدورِكُم. (3)
عنه صلى الله عليه و آله :القَلبُ يَمُجُّ (4) الحِكمَةَ عِندَ امتِلاءِ البَطنِ. (5)
عنه صلى الله عليه و آله :لا تَدخُلُ الحِكمَةُ جَوفاً مُلِئَ طَعاماً. (6)
الإمام عليّ عليه السلام :التُّخمَةُ تُفسِدُ الحِكمَةَ. (7)
عنه عليه السلام :البِطنَةُ تَحجُبُ الفِطنَةَ. (8)
عنه عليه السلام :إذا مُلِئَ البَطنُ مِنَ المُباحِ عَمِيَ القَلبُ عَنِ الصَّلاحِ. (9)
.
ص: 565
1 / 23پُرخورىپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پُرخورى نكنيد كه نور معرفت را در دل هايتان خاموش مى كند .
امام على عليه السلام :پُرخورى از تيزفهمى جلوگيرى مى كند .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پرخورى ، مايه دورى از خداوند است كه به نافرمانى هاى از خداوند نيرو مى بخشد . پس شكم هايتان را پُر نكنيد كه نور حكمت در سينه هايتان خاموش مى شود .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دل ، هنگام پُرى شكم ، حكمت را بيرون مى اندازد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :حكمت ، به درونِ انباشته از خوراك وارد نمى شود .
امام على عليه السلام :پرخورى ، حكمت را تباه مى سازد .
امام على عليه السلام :پرخورى ، حجاب تيزفهمى است .
امام على عليه السلام :هنگامى كه شكم [حتّى] از حلال انباشته شود ، دل از ديدن راه درست ، كور مى گردد .
.
ص: 566
عنه عليه السلام :لا فِطنَةَ مَعَ بِطنَةٍ. (1)
عنه عليه السلام :لا تُجمَعُ الفِطنَةُ وَالبِطنَةُ. (2)
عنه عليه السلام :مَن زادَ شِبَعُهُ كَظَّتهُ البِطنَةُ ، مَن كَظَّتهُ البِطنَةُ حَجَبَتهُ عَنِ الفِطنَةِ. (3)
عنه عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _: مَن شَبِعَ عوقِبَ فِي الحالِ ثَلاثَ عُقوباتٍ : يُلقَى الغِطاءُ عَلى قَلبِهِ ، وَالنُّعاسُ عَلى عَينِهِ ، وَالكَسَلُ عَلى بَدَنِهِ. (4)
راجع : ص 490 (الصوم) و 494 (قلّة الأكل) ، ج3 ص 112 (الاعتدال في الأكل) .
1 / 24النَّوادِررسول اللّه صلى الله عليه و آله :آفَةُ العِلمِ النِّسيانُ ، وإضاعَتُهُ أن تُحَدِّثَ بِهِ غَيرَ أهلِهِ. (5)
عنه صلى الله عليه و آله :آفَةُ العِلمِ الخُيَلاءُ (6) . (7)
الإمام عليّ عليه السلام :آفَةُ العِلمِ تَركُ العَمَلِ بِهِ. (8)
.
ص: 567
امام على عليه السلام :تيزفهمى با پُرخورى سازگار نيست .
امام على عليه السلام :تيزفهمى و پُرخورى گرد هم نيايند .
امام على عليه السلام :آن كه سيرى اش افزون شود ، سنگينى پُرخورى بر او غلبه مى كند و هر كس سنگينى پُرخورى بر او غلبه كند ، مانع تيزفهمى اش مى گردد .
امام على عليه السلام :در حكمت هاى منسوب به ايشان : آن كه پُرخورى كند ، به سه كيفر فورى مجازات مى شود : پرده بر دلش افتد ، خواب بر چشمش و سستى بر پيكرش .
ر . ك : ص 491 (روزه) و 495 (كم خورى) ، ج 3 ص 113 (ميانه روى در خوراك) .
1 / 24گوناگونپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آفت دانش ، فراموشى و تباهى اش ، گزارش آن به نااهل است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آفت دانش ، تكبّر است .
امام على عليه السلام :آفت دانش ، عمل نكردن به آن است .
.
ص: 568
عنه عليه السلام :لا يُؤتَى العِلمُ إلاّ مِن سوءِ فَهمِ السّامِعِ. (1)
عنه عليه السلام :ما أفادَ العِلمَ مَن لَم يَعلَم (2) ، ولا نَفَعَ الحِلمَ مَن لَم يَحلُم. (3)
عنه عليه السلام :لا يُدرَكُ العِلمُ بِراحَةِ الجِسمِ. (4)
عنه عليه السلام :رَأسُ العِلمِ الرِّفقُ ، وآفَتُهُ الخُرقُ (5) . (6)
الإمام الصادق عليه السلام :مَن رَقَّ وَجهُهُ رَقَّ عِلمُهُ. (7)
راجع : ج 1 ص 450 (آفات العقل) .
.
ص: 569
امام على عليه السلام :آسيب پذيرى دانش ، جز از بد فهمى شنونده نيست .
امام على عليه السلام :آن كه ياد نگرفت ، ياد نداد و آن كه بردبارى نورزيد ، بردبارى نشان نداد .
امام على عليه السلام :دانش ، با تن آسايى يافته نمى شود .
امام على عليه السلام :اساس دانش ، مدارا و آفت آن درشتْ خويى است .
امام صادق عليه السلام :هركه شرم كند ، دانشش اندك شود .
ر . ك : ج 1 ص 451 (آسيب هاى خرد) .
.
ص: 570
. .
ص: 571
نكاتى درباره حجاب هاى دانش و حكمتنكته اوّل : قلمرو حجاب هاى حكمتنخستين سؤال درباره آنچه در اين فصل به عنوان حجاب هاى دانش و حكمت مطرح شد ، اين بود كه قلمرو اين موانع تا كجاست ؟ آيا همه اين امور ، مانع انواع شناخت هاى حسّى ، عقلى و قلبى است يا مانعيّت آنها مرز خاصّى دارد ؟ براى پاسخ به اين سؤال ، بايد موانع يادشده در اين فصل را به چند دسته تقسيم كرد : دسته اوّل ، موانع و آفات علوم رسمى؛ مانند : كم رويى ، بدفهمى و تن آسايى . (1) اين دسته از موانع كه از موانع شناخت هاى عقلى به شمار مى روند ، كمترين احاديث اين فصل را به خود اختصاص داده اند . دسته دوم ، موانعى كه مانعيّت آنها شامل شناخت هاى عقلى و قلبى است؛ مثل : عُجب ، غرور ، تعصّب ، استبداد ، غضب ، پُرخورى و شُرب خمر . (2) اين
.
ص: 572
موانع ، انديشه را از تشخيص درست حقايق عقلى ، و قلب را از بركات الهام ها و ارشادهاى غيبى الهى محروم مى سازد . دسته سوم ، موانع علم حقيقى و يا نور علم؛ مانند : ظلم ، كفر ، اسراف ، فسق و به طور كلّى ، گناه . (1) اين موانع ، آينه دل را تيره و تار و جان را بيمار مى سازند و آدمى را از دانش حقيقى و نور دانش ، بى بهره مى كنند ؛ هر چند داراى مراتب والايى از دانش هاى رسمى باشند . اگر اين بيمارى مزمن گردد ، جوهر آينه دل ، فاسد مى شود و انسان به طور اصولى از مدار هدايت الهى خارج و در وادى گم راهى ابدى گرفتار مى گردد . قرآن ، در وصف آنان مى فرمايد : «كَلاَّ بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم مَّا كَانُواْ يَكْسِبُونَ * كَلاَّ إِنَّهُمْ عَن رَّبِّهِمْ يَوْمَ_ل_ءِذٍ لَّمَحْجُوبُونَ . (2) چنين نيست ، بلكه آنچه كرده اند ، بر دل هايشان زنگار نهاده است. چنين نيست، آنان در آن روز از پروردگارشان سخت محجوبند» . و نيز مى فرمايد : لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّيَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَّيُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ ءَاذَانٌ لاَّيَسْمَعُونَ بِهَآ أُوْلَ_ل_ءِكَ كَالأَْنْعَ_مِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَ_ل_ءِكَ هُمُ الْغَ_فِلُونَ . (3) دل هايى دارند كه با آن در نمى يابند و ديدگانى دارند كه با آنها نمى بينند و گوش هايى دارند كه با آنها نمى شنوند . آنان ، همچون چارپايان اند؛ بلكه گم راه تر . آنان ، همان غافلان اند» .
.
ص: 573
مطالعه دقيق اين فصل نشان مى دهد كه قرآن و احاديث اسلامى در مبحث موانع شناخت ، عمدتا بر اين دسته از موانع ، تأكيد كرده اند .
نكته دوم : ريشه موانع نور دانش و حكمتاشاره كرديم كه ظلم ، كفر ، اسراف و فسق و به طور كلّى آنچه در اسلام به عنوان گناه شناخته مى شود ، موانع نور علم اند . نكته مهم و قابل توجّه اين است كه با ريشه يابى دقيق ، به اين نتيجه مى رسيم كه همه موانع نور دانش به يك ريشه اصلى مى رسد و آن ، غلبه يافتن هوس است . از اين رو ، هوس را در صدر موانع معرفت برشمرديم . هوس ، توفانى است كه غبارهايى به رنگ انواع ناشايستگى ها ايجاد مى كند . اين غبارها آينه دل را تيره و انسان را از نور دانش ، بى بهره مى كند و با آن كه مى داند ، گم راه مى شود ، همان طور كه خداوند عز و جل فرموده است : «أَفَرَءَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَ_هَهُ هَوَل_هُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَ_وَةً فَمَن يَهْدِيهِ مِنم بَعْدِ اللَّهِ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ . (1) آيا آن كس را ديده اى كه هواى نفسش را خداى خود گرفت و خداوند ، او را با وجود آگاهى اش، بى راه گذاشت وبر گوش ودل او مُهر نهاد وبر چشمش پرده كشيد. پس چه كسى پس از خداوند، او را هدايت مى كند؟ آيا پند نمى گيريد؟» . بنا بر اين ، براى مبارزه اساسى با موانع نور دانش ، قطع كردن ريشه هوس ،
.
ص: 574
ضرورى است . (1)
نكته سوم : عوامل وسوسهنكته مهم ديگرى كه در بررسى اين فصل قابل توجّه است ، اين است كه موانع نور دانش، هم زمان ، عوامل و زمينه هاى دسيسه شيطان نيز به شمار مى روند . اين موانع ، نه تنها انسان را از معارف حقيقى والهامات ربّانى محروم مى سازند ، بلكه او را در معرض وسوسه هاى شياطين و احساسات و ادراكات دروغين ناشى از آنها نيز قرار مى دهند . از اين رو ، در رواياتى كه ملاحظه شد ، هوا و كبر ، هم آفت عقلْ شناخته شده اند و هم دام شيطان . (2) در اين زمينه در «مناجاة الشاكين (مناجات شِكوه كنندگان)» منسوب به امام زين العابدين عليه السلام آمده است : اِلهي اَشْكُو إلَيْكَ عَدُوّا يُضِلُّني وَشَيْطانا يَغْويني قَدْ مَلَأَ بِالْوَسْواسِ صَدْري وَاَحاطَتْ هَواجِسُهُ بِقَلْبي يُعاضِدُ لِيَ الْهَوى ، ويُزَيِّنُ لي حُبَّ الدُّنْيا ، وَيَحُولُ بَيْني وبَيْنَ الطّاعَةِ وَالزُّلْفى . (3) بار خدايا به تو شكايت مى برم از دشمنى كه گم راهم مى كند و از شيطانى كه به اغوا كردن من كمر بسته است ؛ سينه ام را از وسوسه پُر ساخته و اوهام و افكار واهى اش قلبم را احاطه كرده ، از هواهايم پشتيبانى مى كند و دوستى دنيا را در نظرم مى آرايد و ميان من و بندگى تو و نزديكى به تو فاصله ايجاد مى كند .
.
ص: 575
بنا بر اين ، عامل اصلى سلطه شيطان بر انسان ، هوس هايى است كه با ايجاد موانع معرفت ، راه را براى القائات شيطانى باز مى كند و لذا كسانى كه اين موانع را از ميان برده و به گفته قرآن به مرتبه عبوديت خداوند رسيده اند ، شيطان ، راهى براى وسوسه و القاى ادراكات دروغين در آنها ندارد : «إِنَّ عِبَادِى لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَ_نٌ . (1) در حقيقت ، تو را بر بندگان من تسلّطى نيست» .
.
ص: 576
الفصل الثاني : ما يزيل الحجب2 / 1القُرآنالكتاب«كِتَ_بٌ أَنزَلْنَ_هُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّ_لُمَ_تِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَى صِرَ طِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ» . (1)
راجع : إبراهيم: 5 .
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :خَيرُ الدَّواءِ القُرآنُ. (2)
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ هذَا القُرآنَ حَبلُ اللّهِ ، وَالنّورُ المُبينُ ، وَالشِّفاءُ النّافِعُ. (3)
.
ص: 577
فصل دوم : آنچه حجاب ها را مى زُدايد2 / 1قرآنقرآن«كتاب كه آن را به سوى تو فرو فرستاديم تا مردمان را به اذن خدايشان از تاريكى ها به نور درآورى، به راه خداى هميشه پيروز ستوده» .
ر . ك : إبراهيم : آيه 5 .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :قرآن ، بهترين داروست .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اين قرآن ، ريسمان خدا و نور روشنگر و درمانى سودبخش است .
.
ص: 578
عنه صلى الله عليه و آله :القُرآنُ هُوَ الدَّواءُ. (1)
الإمام عليّ عليه السلام :كَلامُ اللّهِ دَواءُ القَلبِ. (2)
عنه عليه السلام_ في صِفَةِ القُرآنِ _: جَعَلَهُ اللّهُ ... دَواءً لَيسَ بَعدَهُ داءٌ ، ونوراً لَيسَ مَعَهُ ظُلمَةٌ. (3)
عنه عليه السلام_ أيضاً _: إنَّ فيهِ شِفاءً مِن أكبَرِ الدّاءِ : وهُوَ الكُفرُ ، وَالنِّفاقُ ، وَالغَيُّ ، وَالضَّلالُ. (4)
عنه عليه السلام_ أيضاً _: فيهِ رَبيعُ القَلبِ ، ويَنابيعُ العِلمِ ، وما لِلقَلبِ جِلاءٌ غَيرُهُ. (5)
راجع : ص 460 (الوحي) .
2 / 2المَوعِظَةالكتاب«يَ_أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْكُم مَّوْعِظَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَشِفَاءٌ لِّمَا فِى الصُّدُورِ وَ هُدًى وَ رَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ» . (6)
الحديثالإمام عليّ عليه السلام :بِالمَواعِظِ تَنجَلِي الغَفلَةُ. (7)
.
ص: 579
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :تنها دارو[ى دل] ، قرآن است .
امام على عليه السلام :سخن خدا ، دواى دل است .
امام على عليه السلام_ در توصيف قرآن _: خداوند ، آن را ... دوايى قرار داد كه پس از آن ، دردى نيست و نورى كه با آن ، ظلمتى نيست .
امام على عليه السلام :در قرآن ، درمان بزرگ ترين درد هست : درد كفر و نفاق و گم راهى و سرگشتگى .
امام على عليه السلام :در قرآن ، بهار دل و چشمه هاى دانش است و براى دل ، صيقلى جز آن نيست .
ر . ك : ص 461 (وحى) .
2 / 2اندرزقرآن«اى مردم! براى شما از جانب پروردگارتان ، اندرزى و درمانى براى آنچه در سينه هاست و رهنمود و رحمتى براى مؤمنان آمده است .»
حديثامام على عليه السلام :با اندرزهاست كه غفلت ، زدوده مى شود .
.
ص: 580
عنه عليه السلام :المَواعِظُ حَياةُ القُلوبِ. (1)
عنه عليه السلام :ثَمَرَةُ الوَعظِ الاِنتِباهُ. (2)
عنه عليه السلام :المَواعِظُ صِقالُ النُّفوسِ وجِلاءُ القُلوبِ. (3)
عنه عليه السلام :أيُّهَا النّاسُ ! استَصبِحوا مِن شُعلَةِ مِصباحٍ واعظٍ مُتَّعِظٍ. (4)
عنه عليه السلام_ في كِتابِهِ إلَى ابنِهِ الحَسَنِ عليه السلام _: أحيِ قَلبَكَ بِالمَوعِظَةِ. (5)
2 / 3التَّقوىالكتاب«يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِن تَتَّقُواْ اللَّهَ يَجْعَل لَّكُمْ فُرْقَانًا» . (6)
«يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَ ءَامِنُواْ بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِن رَّحْمَتِهِ وَ يَجْعَل لَّكُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ» . (7)
راجع : البقرة : 2 و 66 ، آل عمران : 138 ، المائدة : 46 ، يونس : 6 .
.
ص: 581
امام على عليه السلام :اندرزها مايه زندگانى دل هايند .
امام على عليه السلام :ثمره اندرز ، بيدارى است .
امام على عليه السلام :اندرزها ، صيقل جان ها و جلاى دل هايند .
امام على عليه السلام :اى مردم! از پرتو چراغ اندرز دهنده پند گيرنده ، روشنى جوييد .
امام على عليه السلام_ در نامه اش به پسرش امام حسن عليه السلام _: دلت را با اندرز ، زنده ساز .
2 / 3تقواقرآن«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر تقواى خدا پيشه كنيد ، خداوند براى شما نيروى تشخيص حق از باطل قرار مى دهد» .
«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از خدا پروا كنيد و به پيامبرش ايمان بياوريد ، تا دو سهم از رحمت خويش به شما ارزانى دارد و براى شما نورى قرار دهد كه در روشنايى آن ، گام برداريد و شما را بيامرزد . و [ البته ]خداوند ، آمرزنده مهربان است» .
ر . ك : بقره : آيه 2 و 66 ، آل عمران : آيه 138 ، مائده : آيه 46 ، يونس : آيه 6 .
.
ص: 582
الحديثمجمع البيان عن ابن عبّاس :قَرَأَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : «وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا» (1) قالَ : مِن شُبُهاتِ الدُّنيا ، ومِن غَمَراتِ المَوتِ ، وشَدائِدِ يَومِ القِيامَةِ. (2)
الإمام عليّ عليه السلام :اِعلَموا أنَّهُ مَن يَتَّقِ اللّهَ يَجعَل لَهُ مَخرَجاً مِنَ الفِتَنِ ، ونوراً مِنَ الظُّلَمِ. (3)
عنه عليه السلام :إنَّ تَقوَى اللّهِ دَواءُ داءِ قُلوبِكُم ، وبَصَرُ عَمى أفئِدَتِكُم ، وشِفاءُ مَرَضِ أجسادِكُم ، وصَلاحُ فَسادِ صُدورِكُم ، وطُهورُ دَنَسِ أنفُسِكُم ، وجِلاءُ عَشا أبصارِكُم. (4)
عنه عليه السلام :هُدِيَ مَن أشعَرَ التَّقوى قَلبَهُ. (5)
عنه عليه السلام :مَن غَرَسَ أشجارَ التُّقى جَنى ثِمارَ الهُدى. (6)
عنه عليه السلام :أينَ العُقولُ المُستَصبِحَةُ بِمَصابيحِ الهُدى ! وَالأَبصارُ اللاّمِحَةُ إلى مَنارِ التَّقوى ! (7)
2 / 4الذِّكرالكتاب«وَ مَن يَعْشُ عَن ذِكْرِ الرَّحْمَ_نِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَ_نًا فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ» . (8)
.
ص: 583
حديثمجمع البيان_ به نقل از ابن عبّاس _: پيامبر خدا خواند : « «هر كه تقواى الهى پيشه كند ، برايش راه بيرون رفتنى قرار مى دهد» » و فرمود : «از شبهه هاى دنيا و گرداب هاى مرگ و سختى هاى روز قيامت» .
امام على عليه السلام :بدانيد كه هركس تقواى الهى پيشه كند ، برايش راه خروجى از فتنه ها و نورى از تاريكى ها قرار مى دهد .
امام على عليه السلام :تقواى الهى ، دواى درد قلب هايتان و بينايى كورىِ دل هايتان و درمان بيمارى پيكرهايتان و صلاح تباهى سينه هايتان و پاك كننده آلودگى جان هايتان و مايه درخشندگى تيرگى چشم هايتان است .
امام على عليه السلام :آن كه تقوا را پوشش دلش قرار داد ، راه يافت .
امام على عليه السلام :آن كه نهال هاى تقوا كاشت ، ميوه هاى هدايت چيد .
امام على عليه السلام :كجايند خردهاى روشنى جو از چراغ هاى هدايت و ديدگان نگرنده به نشانه هاى تقوا؟!
2 / 4ذكر خداقرآن«هركس از ذكر خداى مهربان چشم ببندد ، شيطانى بر او مى گماريم تا همنشين وى باشد» .
.
ص: 584
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ ذِكرَ اللّهِ شِفاءٌ. (1)
عنه صلى الله عليه و آله :ذِكرُ اللّهِ شِفاءُ القُلوبِ. (2)
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ سقالَةَ (3) القُلوبِ ذِكرُ اللّهِ. (4)
عنه صلى الله عليه و آله :بِذِكرِ اللّهِ تَحيَى القُلوبُ. (5)
عنه صلى الله عليه و آله :جِلاءُ هذِهِ القُلوبِ ذِكرُ اللّهِ وتِلاوَةُ القُرآنِ. (6)
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ لِلوَسواسِ خَطماً كَخَطمِ الطّائِرِ ، فَإِذا غَفَلَ ابنُ آدَمَ وَضَعَ ذلِكَ المِنقارَ في اُذُنِ القَلبِ يُوَسوِسُ ، فَإِنِ ابنَ آدَمَ ذَكَرَ اللّهَ عز و جلنَكَصَ وخَنَسَ ، فَذلِكَ سُمِّيَ الوَسواسَ. (7)
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ آدَمَ شَكا إلَى اللّهِ ما يَلقى مِن حَديثِ النَّفسِ وَالحُزنِ ، فَنَزَلَ عَلَيهِ جَبرَئيلُ عليه السلام فَقالَ لَهُ : يا آدَمُ ، قُل : لا حَولَ ولا قُوَّةَ إلاّ بِاللّهِ . فَقالَها فَذَهَبَ عَنهُ الوَسوَسَةُ وَالحُزنُ. (8)
.
ص: 585
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :ذكر خدا ، شفاست .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :ذكر خدا ، شفاى دل هاست .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :جلاى دل ها ، ذكر خداست .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :با ذكر خدا ، دل ها زنده مى شود .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :جلاى اين دل ها ، ذكر خدا و تلاوت قرآن است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :وسواس (شيطان وسوسه گر) ، منقارى چون منقار پرنده دارد . هرگاه فرزند آدم غافل شود ، آن منقار را در گوش دل مى گذارد و وسوسه مى كند . پس اگر فرزند آدم خداى عز و جل را ياد كند ، عقب مى كشد و پنهان مى گردد و همين ، وسوسه ناميده مى شود .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آدم عليه السلام از القائات نفسانى و اندوه ، به خدا شِكوه كرد . جبرئيل عليه السلام بر او فرود آمد و بدو گفت : اى آدم! بگو : «لا حول و لا قوة الاّ باللّه » . آدم عليه السلام آن را گفت و وسوسه و اندوهش رفت .
.
ص: 586
عنه صلى الله عليه و آله :مَن وَجَدَ مِن هذَا الوَسواسِ فَليَقُل : آمَنتُ بِاللّهِ ورَسولِهِ ، ثَلاثاً ، فَإِنَّ ذلِكَ يَذهَبُ عَنهُ. (1)
الإمام عليّ عليه السلام :إنَّ اللّهَ سُبحانَهُ وتَعالى جَعَلَ الذِّكرَ جِلاءً لِلقُلوبِ : تَسمَعُ بِهِ بَعدَ الوَقرَةِ ، وتُبصِرُ بِهِ بَعدَ العَشوَةِ ، وتَنقادُ بِهِ بَعدَ المُعانَدَةِ ، وما بَرِحَ للّهِِ _ عَزَّت آلاؤُهُ _ فِي البُرهَةِ بَعدَ البُرهَةِ وفي أزمانِ الفَتَراتِ عِبادٌ ناجاهُم في فِكرِهِم ، وكَلَّمَهُم في ذاتِ عُقولِهِم ، فَاستَصبَحوا بِنورِ يَقَظَةٍ فِي الأَبصارِ وَالأَسماعِ وَالأَفئِدَةِ. (2)
عنه عليه السلام :الذِّكرُ هِدايَةُ العُقولِ ، وتَبصِرَةُ النُّفوسِ. (3)
عنه عليه السلام :لا هِدايَةَ كَالذِّكرِ. (4)
عنه عليه السلام :الذِّكرُ نورُ العَقلِ ، وحَياةُ النُّفوسِ ، وجِلاءُ الصُّدورِ. (5)
عنه عليه السلام :الذِّكرُ يُؤنِسُ اللُّبَّ ، ويُنيرُ القَلبَ ، ويَستَنزِلُ الرَّحمَةَ. (6)
عنه عليه السلام :الذِّكرُ جِلاءُ البَصائِرِ ، ونورُ السَّرائِرِ. (7)
عنه عليه السلام :ثَمَرَةُ الذِّكرِ استِنارَةُ القُلوبِ. (8)
عنه عليه السلام :مَن كَثُرَ ذِكرُهُ استَنارَ لُبُّهُ. (9)
.
ص: 587
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هركس وسواس يافت ، سه مرتبه بگويد : «به خدا و پيامبرش ايمان آوردم» . وسواس از او دور مى شود .
امام على عليه السلام :خداى متعال سبحان ، ذكر را جلاى دل ها قرار داده است : با آن پس از سنگينى، گوش مى شنود و پس از كورى ، مى بيند و پس از ستيزه گرى، رام مى شود و خداوند _ نعمت هايش گرامى باد _ همواره و در هر روزگارى پس از روزگار ديگر و در زمان هاى نيامدن پيامبران ، بندگانى دارد كه در انديشه شان با آنها راز مى گويد و در خردهايشان با آنان گفتگو مى كند؛ و از نور بيدارى در ديدگان و گوش ها و دل هاى خود ، شعله برگرفتند.
امام على عليه السلام :ذكر ، رهنمود خردها و بيدارى جان هاست .
امام على عليه السلام :هيچ هدايتى چون ذكر نيست .
امام على عليه السلام :ذكر ، روشنى خرد و مايه زندگانى جان ها و جلاى سينه هاست .
امام على عليه السلام :ذكر ، همدم خرد مى گردد ، دل را روشن مى دارد و رحمت را فرود مى آورد .
امام على عليه السلام :ذكر ، جلاى ديده ها و روشنى درون هاست .
امام على عليه السلام :ثمره ذكر ، روشنى يافتن دل هاست .
امام على عليه السلام :آن كه ذكرش بسيار شود ، خردش روشنى گيرد .
.
ص: 588
عنه عليه السلام :مَن ذَكَرَ اللّهَ استَبصَرَ. (1)
عنه عليه السلام :مَن ذَكَرَ اللّهَ سُبحانَهُ أحيَا اللّهُ قَلبَهُ ، ونَوَّرَ عَقلَهُ ولُبَّهُ. (2)
عنه عليه السلام :أصلُ صَلاحِ القَلبِ اشتِغالُهُ بِذِكرِ اللّهِ. (3)
عنه عليه السلام :ذِكرُ اللّهِ جِلاءُ الصُّدورِ ، وطُمَأنينَةُ القُلوبِ. (4)
عنه عليه السلام :ذِكرُ اللّهِ دَواءُ أعلالِ النُّفوسِ. (5)
عنه عليه السلام_ في وَصِيَّتِهِ لِلحَسَنِ عليه السلام _: اُوصيكَ بِتَقوَى اللّهِ _ أي بُنَيَّ _ ولُزومِ أمرِهِ ، وعِمارَةِ قَلبِكَ بِذِكرِهِ. (6)
عنه عليه السلام :يا مَنِ اسمُهُ دَواءٌ وذِكرُهُ شِفاءٌ. (7)
الكافي عن جميل بن درّاج عن الإمام الصادق عليه السلام ، قال :قُلتُ لَهُ : إنَّهُ يَقَعُ في قَلبي أمرٌ عَظيمٌ . فَقالَ : قُل : لا إلهَ إلاَّ اللّهُ . فَكُلَّما وَقَعَ في قَلبي شَيءٌ. قُلتُ : لا إلهَ إلاَّ اللّهُ ، فَيَذهَبُ عَنّي. (8)
.
ص: 589
امام على عليه السلام :آن كه خدا را ياد كند ، بينا شود .
امام على عليه السلام :آن كه خداى سبحان را ياد كند ، خداوند ، دلش را زنده و عقل و خردش را روشن كند .
امام على عليه السلام :ريشه صلاح دل ، اشتغال آن به ذكر خداست .
امام على عليه السلام :ياد خدا ، جلاى سينه ها و آرامش دل هاست .
امام على عليه السلام :ذكر خدا ، دواى بيمارى جان هاست .
امام على عليه السلام_ در سفارشش به امام حسن عليه السلام _: تو را به تقواى الهى سفارش مى كنم _ اى پسركم _ و نيز مواظبت بر فرمانش و آباد ساختن دلت به ذكرش .
امام على عليه السلام :_ در مناجاتش با خدا _اى كه نامش دوا و يادش شفاست !
الكافى_ به نقل از جميل بن درّاج _: به امام صادق عليه السلام گفتم : هَراسى بزرگ در دلم مى افتد . فرمود : «لا اله الاّ اللّه . بگو» . پس هرگاه در دلم چيزى مى افتاد ، «لا اله الا اللّه » مى گفتم و از من ، دور مى شد .
.
ص: 590
2 / 5الاِستِعاذَةالكتاب«قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ * مَلِكِ النَّاسِ * إِلَ_هِ النَّاسِ * مِن شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ * الَّذِى يُوَسْوِسُ فِى صُدُورِ النَّاسِ * مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ» . (1)
«وَ قُل رَّبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزَ تِ الشَّيَ_طِينِ * وَأَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَن يَحْضُرُونِ» . (2)
«وَإِمَّا يَنزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَ_نِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ» . (3)
«فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْءَانَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَ_نِ الرَّجِيمِ» . (4)
«فَلَمَّا وَضَعَتْهَا قَالَتْ رَبِّ إِنِّى وَضَعْتُهَا أُنثَى وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا وَضَعَتْ وَلَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنثَى وَإِنِّى سَمَّيْتُهَا مَرْيَمَ وَإِنِّى أُعِيذُهَا بِكَ وَذُرِّيَّتَهَا مِنَ الشَّيْطَ_نِ الرَّجِيمِ» . (5)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَنِ استَعاذَ بِاللّهِ فِي اليَومِ عَشرَ مَرّاتٍ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيمِ ، وَكَّلَ اللّهُ بِهِ مَلَكاً يَرُدُّ عَنهُ الشَّياطينَ. (6)
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ إبليسَ لَهُ خُرطومٌ كَخُرطومِ الكَلبِ واضِعُهُ عَلى قَلبِ ابنِ آدَمَ يُذَكِّرُهُ الشَّهَواتِ وَاللَّذّاتِ ، ويَأتيهِ بِالأَماني ، ويَأتيهِ بِالوَسوَسَةِ عَلى قَلبِهِ لِيُشَكِّكَهُ في رَبِّهِ ، فَإِذا قالَ العَبدُ : «أعوذُ بِاللّهِ السَّميعِ العَليمِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيمِ وأعوذُ بِاللّهِ أن يَحضُرونِ إنَّ اللّهَ هُوَ السَّميعُ العَليمُ» خَنَسَ الخُرطومُ عَنِ القَلبِ. (7)
.
ص: 591
2 / 5پناه جستن به خداقرآن«بگو : پناه مى برم به پروردگار مردم ، فرمان رواى مردم ، معبود مردم ، از شرّ وسوسه پنهانكار . آن كس كه در سينه هاى مردم وسوسه مى كند؛ چه از جنّيان و چه مردمان» .
«بگو : پرودگارا ! به تو پناه مى برم از وسوسه هاى شيطان ها ، و پروردگارا ! از اين كه آنها نزد من حاضر شوند ، به تو پناه مى برم» .
«اگر وسوسه اى از شيطان به تو رسد ، به خدا پناه ببر ؛ زيرا كه او شنواىِ داناست» .
«چون قرآن مى خوانى ، از شيطان رانده شده به خدا پناه ببر» .
«پس چون [زن عمران] فرزندش را بزاد ، گفت : پروردگارا ! من دختر زاده ام _ و خدا به آنچه او زاييد ، داناتر بود _ و پسر ، همچون دختر نيست ، و من نامش را مريم نهادم و او و فرزندانش را از شيطان رانده شده به پناه تو مى آورم» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هركس روزانه ده بار از شيطان رانده شده به خداوند پناه ببرد ، خداوند ، فرشته اى را بر او مى گمارد تا شيطان ها را از او برانَد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :ابليس ، پوزه اى چون پوزه سگ دارد كه روى دل انسان مى گذارد و شهوت ها و لذّت ها را به يادش مى آورد و آرزوهايى را در دلش مى اندازد و در دلش وسوسه مى كند تا او را در پرورگارش به شك اندازد . پس هرگاه بنده بگويد : «از شيطان رانده شده ، به خداى شنواى دانا پناه مى برم و از اين كه نزد من حضور يابند ، به خدا پناه مى برم . خداوند ، شنوا و داناست» ، پوزه را از دلش برمى دارد .
.
ص: 592
الإمام زين العابدين عليه السلام :إنَّ الاُمورَ الوارِدَةَ عَلَيكُم في كُلِّ يَومٍ ولَيلَةٍ _ مِن مُظلِماتِ الفِتَنِ وحَوادِثِ البِدَعِ وسُنَنِ الجَورِ وبَوائِقِ الزَّمانِ وهَيبَةِ السُّلطانِ ووَسوَسَةِ الشَّيطانِ _ لَتُثَبِّطُ القُلوبَ عَن تَنَبُّهِها وتُذهِلُها عَن مَوجودِ الهُدى ومَعرِفَةِ أهلِ الحَقِّ إلاّ قَليلاً مِمَّن عَصَمَ اللّهُ ، فَلَيسَ يَعرِفُ تَصَرُّفَ أيّامِها وتَقَلُّبَ حالاتِها وعاقِبَةَ ضَرَرِ فِتنَتِها إلاّ مَن عَصَمَ اللّهُ ونَهَجَ سَبيلَ الرُّشدِ وسَلَكَ طَريقَ القَصدِ ، ثُمَّ استَعانَ عَلى ذلِكَ بِالزُّهدِ فَكَرَّرَ الفِكرَ وَاتَّعَظَ بِالصَّبرِ. (1)
عنه عليه السلام_ مِن دُعائِهِ عَلَى الشَّيطانِ _: اللّهُمَّ وما سَوَّلَ لَنا مِن باطِلٍ فَعَرِّفناهُ ، وإذا عَرَّفتَناهُ فَقِناهُ ، وبَصِّرنا ما نُكايِدُهُ بِهِ ، وألهِمنا ما نُعِدُّهُ لَهُ ، وأيقِظنا عَن سِنَةِ الغَفلَةِ بِالرُّكونِ إلَيهِ ، وأحسِن بِتَوفيقِكَ عَونَنا عَلَيهِ. (2)
2 / 6التَّوبَةرسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ لِلقُلوبِ صَدَأً كَصَدَاَءالحَديدِ ، وجِلاؤهَا الاستِغفارُ. (3)
الإمام عليّ عليه السلام :مَن تابَ اهتَدى. (4)
.
ص: 593
امام زين العابدين عليه السلام :امور وارد بر شما در هر شبانه روز ، از فتنه هاى تاريك و پيش آمدهاى بدعت آميز و سنّت هاى ستمكارانه و بلاهاى روزگار ، تا مهابت پادشاه و وسوسه شيطان ، مايه تأخير بيدارى دل ها و فراموشى هدايت موجود و شناخت حق مداران مى شود؛ جز گروهى اندك كه خدا نگاهشان مى دارد . پس كسى تحوّلات روزگار و دگرگونى حالات و فرجام زيان فتنه ها را نمى شناسد ، مگر آن كه خداوند ، او را حفظ كند و راه راست بپيمايد و ميانه روى كند و سپس بر همه اينها از زهد يارى گيرد و پيوسته بينديشد و از شكيبايى پند پذيرد .
امام زين العابدين عليه السلام_ در نفرين بر شيطان _: خدايا! آنچه را از باطل براى ما آراسته ، به ما بشناسان و هنگامى كه شناساندى ، ما را از آن حفظ كن و به نيرنگ در برابر نيرنگش ، بينا گردان و آنچه براى آمادگى در برابر وى لازم است ، به ما الهام كن و ما را از خواب غفلت بر اثر ميل به او ، بيدار فرما و با توفيقت به بهترين وجه ، از ما بر او يارى برسان .
2 / 6توبهامام صادق عليه السلام :دل ها زنگارى چون زنگار آهن دارند . جلاى آن ها استغفار است.
امام على عليه السلام :هركس توبه كرد ، ره يافت .
.
ص: 594
عنه عليه السلام :التَّوبَةُ تُطَهِّرُ القُلوبَ ، وتَغسِلُ الذُّنوبَ. (1)
راجع : ص 530 (الذنب) .
2 / 7لبَلاءالكتاب«وَ لَنُذِيقَنَّهُم مِّنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَى دُونَ الْعَذَابِ الْأَكْبَرِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ» . (2)
«وَ مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ ثُمَّ إِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيْهِ تَجْ_ئرُونَ» . (3)
«فَإِذَا رَكِبُواْ فِى الْفُلْكِ دَعَوُاْ اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّ_ل_هُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ يُشْرِكُونَ». (4)
الحديثالإمام العسكريّ عليه السلام :اللّهُ هُوَ الَّذي يَتَأَلَّهُ إلَيهِ عِندَ الحَوائِجِ وَالشَّدائِدِ كُلُّ مَخلوقٍ عِندَ انقِطاعِ الرَّجاءِ مِن كُلِّ مَن هُوَ دونَهُ ، وتَقَطُّعِ الأَسبابِ مِن جَميعِ ما سِواهُ. (5)
.
ص: 595
امام على عليه السلام :توبه ، دل ها را پاك مى كند و گناهان را مى شويد .
ر . ك : ص 531 (گناه) .
2 / 7بلاقرآن«بى گمان ، غير از عذاب بزرگ تر [در آخرت] ، از عذاب دنيوى نيز بِديشان خواهيم چشانيد . باشد كه باز گردند !» .
«هر نعمتى كه داريد ، از آنِ خداست و چون زيان و سختى به شما روى آورد ، به سوى او پناه مى آوريد» .
«چون سوار بر كشتى مى شوند ، در حالى كه دين خود را براى او خالص كرده اند ، خدا را فرا مى خوانند . پس چون آنها را رهانْد و به خشكى رسانْد ، در آن هنگام ، شرك مى ورزند» .
حديثامام عسكرى عليه السلام :خداوند ، همانى است كه در نيازها و سختى ها ، هر آفريده اى به سويش روى مى آورد ، آن گاه كه از هركس جز او ، قطع اميد مى شود و اسباب و وسايل از غيرِ او گسسته مى شود .
ر . ك : ص 568 (اصول داروهاى معرفت) و 570 (حجاب هاى ضخيم غير قابل رفع) .
.
ص: 596
. .
ص: 597
توضيحى درباره درمان حجاب هاى دانش و حكمتدر اين فصل ، قرآن ، موعظه ، تقوا ، ذكر ، استعاذه ، توبه و بلا ، به عنوان داروهاى شفابخش بيمارى هاى ناشى از وسوسه شيطان و حجاب هاى معرفت ، مطرح گرديدند . درباره چگونگى نقش اين داروها در زدودن موانع شناخت و سالم سازى جان ، توجّه به چند نكته لازم است :
1 . غذاى جان و منشأ الهامنخستين نكته مهم و قابل توجّه در مورد داروهاى موانع معرفت ، اين است كه اين داروها علاوه بر كنار زدن حجاب هاى معرفت از انديشه و دل ، غذاى جان و منشأ الهام نيز هستند . به سخن ديگر ، منافاتى ميان دارو بودن اين امور و منشأ بودن آنها براى الهامات غيبى الهى نيست . همان طور كه در داروهاى جسم ، غذا بودن دارو كمال آن است ، در بيمارى هاى جان نيز چنين است . داروهاى موانع معرفت نيز از اين ويژگى مهم برخوردارند . بنا بر اين ، آنچه در اين فصل به عنوان درمان حجاب هاى معرفت آمده ، مى توانست در فصل چهارم تحت عنوان «عوامل الهام» ذكر شود ،
.
ص: 598
بخصوص عناوينى مانند : قرآن ، تقوا و ذكر كه نقش مؤثّر آنها در الهامات الهى و معارف حقيقى ، با صراحت در متن ، ذكر شد . دليل اين كه اين امور در اين فصل و به عنوان دارو مطرح شدند ، نقش آنها در درمان بيمارى هاى جان و زدودن موانع معرفت ، و تصريح به اين نقش در بسيارى از آيات و احاديث است .
2 . قلمرو تأثير داروهاى معرفتنكته قابل تأمّل ديگر درباره داروهاى معرفت ، اين است كه : كدام دسته از موانع معرفت با اين داروها قابل زدودن هستند؟ آيا همه موانع معرفت را مى توان با اين داروها زدود؟ آيا موانع حسّى و موانع علوم رسمى با اين داروها قابل درمان هستند ؟ و در نهايت ، قلمرو تأثير داروهاى معرفت تا كجاست ؟ پاسخ ، اين است كه دقّت و تأمّل در متن آيات و احاديثى كه در اين باره وارد شده است ، نشان مى دهد كه اين داروها اصولاً مربوط به دسته سوم از موانع معرفت _ يعنى موانع نور دانش _ هستند؛ هر چند تأثير اجمالى آنها در زايل ساختن برخى از موانع علوم رسمى را نمى توان انكار كرد .
3 . چگونگى به كار بردن داروهاى معرفتنكته سوم اين كه : داروهاى معرفت را چگونه بايد به كار برد و در چه شرايطى اين داروها در زدودن موانع ، مؤثّر هستند ؟ پاسخگويى تفصيلى به اين سؤال ، در اين فرصت ، ممكن نيست؛ امّا به طور اجمال مى توان گفت كه به كار بردن هر يك از اين داروها شرايطى دارد كه تنها با ايجاد آن مى توان تأثير انتظار آنها را داشت . براى مثال ، تلاوت قرآن ، زنگار حجاب هاى معرفت را از آينه جان پاك مى كند و دل را جلا مى دهد و آماده
.
ص: 599
بهره گيرى از افاضات غيبى و الهامات الهى مى نمايد ؛ ليكن تأثير اين دارو ، دو شرط اساسى دارد : يكى تدبّر كه امام على عليه السلام درباره آن مى فرمايد : لا خَيرَ في قِراءَةٍ لَيسَ فيها تَدَبُّرٌ . (1) قرائتى كه تدبّر ندارد ، خيرى هم ندارد . ديگرى ، اجتناب از موانع معرفت؛ اگرچه به طور موقّت باشد . اگر كسى قرآن را با تدبّر بخواند ، ولى از ظلم ، تعصّب ، استبداد ، كبر ، عُجب و شُرب خَمر اجتناب نكند ، قطعا تلاوتش شفابخش نيست : «إِنَّ اللَّهَ لاَ يَهْدِى الْقَوْمَ الظَّ__لِمِينَ . (2) خداوند ، ظالمان را هدايت نمى كند» . «إِنَّ اللَّهَ لاَ يَهْدِى الْقَوْمَ الْفَ_سِقِينَ . (3) خداوند ، فاسقان را هدايت نمى كند» . قرآن ، هدايت است ، ولى براى كسانى كه موانع هدايت را ، كه همان موانع شناخت كه تقواى عقلى است،از سر راه خود بردارند ، چنان كه قرآن ، چنين تصريح مى كند : «ذَ لِكَ الْ_كِتَ_بُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ . (4) اين ، كتابى است كه شك در آن روا نيست ؛ راهنماى پرهيزگاران است» . و اگر تلاوت كننده شرايط تلاوت را فراهم نسازد ، نه تنها قرآن شفابخش نيست و حجاب هاى دل را زايل نمى سازد ، بلكه حجابى بر حجاب هاى آن
.
ص: 600
مى افزايد ، چنان كه قرآن كريم مى فرمايد : «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْءَانِ مَا هُوَ شِفَآءٌ وَ رَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ وَ لاَ يَزِيدُ الظَّ__لِمِينَ إِلاَّ خَسَارًا . (1) و از قرآن آنچه براى مؤمنان شفابخش و رحمت است ، فرو مى فرستيم و ستمكاران را جز زيان نمى افزايد» . اين گونه قاريان ، نه تنها مشمول رحمت حق نيستند ، بلكه مورد لعنت قرآن نيز قرار مى گيرند : رُبَّ تالٍ لِلقُرآنِ وَالقُرآنُ يَلعَنُهُ . (2) بسى تلاوتگر قرآن است كه قرآن ، او را لعنت مى كند . ساير داروهاى معرفت نيز توضيحاتى دارند كه شرح آن را به فرصتى ديگر ، موكول مى كنيم .
4 . داروهاى اصلى معرفتآنچه به عنوان داروى معرفت در اين فصل بيان شد ، در واقع به دو عنوان باز مى گردد : يكى قرآن _ كه مى توان اصطلاح «داروى تشريعى» را درباره اش به كار برد _ ، و ديگرى بلا _ كه «داروى تكوينى» است _ . به سخن ديگر ، خداوند متعال ، براى درمان بيمارانى كه به بيمارى حجاب هاى معرفت گرفتار شده اند ، دو دارو در نظام آفرينش قرار داده است : يكى تعاليم انبياى الهى و ديگرى حوادث تلخ و عبرت انگيز طبيعى .
.
ص: 601
قرآن كه كامل ترين برنامه تعاليم انبياى الهى است، دردمندان معرفت را از طريق موعظه ، تقوا ، ياد خدا ، دعا و استعاذه به درگاه حضرت حق و توبه ، درمان مى كند . در كنار تعاليم انبياى الهى كه درمان اساسى بيمارى هاى جان ، و بويژه بيمارى هاى معرفت است ، بلا و حوادث تلخ زندگى ، داروى مسكّن اين بيمارى ها به شمار مى رود كه به هنگام ضرورت ، تجويز مى گردد . خداوند متعال تأكيد مى فرمايد : «وَمَا أَرْسَلْنَا فِى قَرْيَةٍ مِّن نَّبِىٍّ إِلاَّ أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ . (1) و پيامبرى به شهرى نفرستاديم ، مگر آن كه اهل آن را به سختى و ناخوشى دچار كرديم؛ شايد كه زارى و خاكسارى كنند» .
5 . انواع حجاب هاى معرفتموانع يا حجاب هاى معرفت ، سه دسته اند . دو دسته آنها با داروهاى معرفت ، قابل علاج و زدودن اند و يك دسته آنها غير قابل علاج .
الف _ حجاب هاى رقيقموانع معرفت ، كه شرح آن در فصل دوم گذشت ، ميكرب هاى بيمارى جان و حجاب هاى دل و مانع نور علم اند . در آغاز بيمارى ، حجاب هاى معرفت ، رقيق است و تعاليم انبياى الهى به آسانى مى تواند اين حجاب ها را زايل كند .
.
ص: 602
ب _ حجاب هاى ضخيم قابل رفعاگر موانع معرفت علاج نشوند ، به تدريج حجاب هاى انديشه و قلب ، متراكم مى شوند . حجاب هاى متراكم تا جايى كه جوهر آينه دل را فاسد نكرده باشند ، قابل علاج اند . براى زدودن اين حجاب ها بايد از داروى بلا بهره گرفت . اين دارو ، از داروى موعظه قوى تر است . زدودن زنگارهاى دل با موعظه ، همانند پاك سازى آينه با آب است و زدودن زنگارهاى دل با بلا ، صيقل دادن شمشير با آتش است . زنگارهاى بسيار را جز با آتش نمى توان زدود . از اين رو ، قرآن درباره فلسفه بلا و مصيبت هاى زندگى مى فرمايد : «وَ لَنُذِيقَنَّهُم مِّنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَى دُونَ الْعَذَابِ الْأَكْبَرِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ . (1) وبى گمان ، غير از عذاب بزرگ تر ، از عذاب دنيوى نيز به آنان مى چشانيم . باشد كه بازگردند» . اين جاست كه امام على عليه السلام مى فرمايد : إذا رَأيتَ اللّهَ سُبحانَهُ يُتابِعُ عَلَيكَ البَلاءَ فَقَد أيقَظَكَ . (2) هرگاه ديدى كه خداى سبحان، پى در پى بلا بر تو مى فرستد ، بدان كه مى خواهد بيدارت كند .
ج _ حجاب هاى ضخيم غير قابل رفعاگر زنگارهاى موانع شناخت به قدرى متراكم شوند كه جوهر آينه دل فاسد گردد ، آتش بلا نيز از صيقل دادن جوهر جان ، ناتوان مى مانَد . در اين صورت ، بيمار غير قابل علاج مى گردد ؛ همچنان كه على عليه السلام مى فرمايد :
.
ص: 603
ومَن لَم يَنفَعُهُ اللّهُ بِالبَلاءِ وَالتَّجارِبِ لَم يَنتَفِع بِشَيءٍ مِنَ العِظَةِ ... (1) أجل كَيفَ يُراعِي النَّبأَةَ مَن أصَمَّتهُ الصَّيحَةُ ؟ ! (2) هركس كه خداوند با بلا و تجربه ها به وى سود نرساند ، از هيچ پندى سود نمى برد ... چگونه كسى كه فرياد را نشنيده ، صداى آهسته را بشنود؟ علامت بيمارى غير قابل علاج معرفت ، اين است كه بيمار به تعصّب شديد در عقايد باطل خود ، گرفتار مى شود و به هيچ وجه حاضر نيست حق را بپذيرد . قرآن ، حال آنان را چنين توصيف مى كند : «وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ . (3) خدا با وجود علم ، او را بيراه گذارد» . نه موعظه و نه تازيانه بلا ، اين گونه زنگارهاى انديشه وحجاب هاى قلب اين بيماران متعصّب را نمى تواند بزدايد و حتّى اعجاز هيچ پيامبرى براى علاج بيمارى آنان ، سودمند نيست . از همين رو ، عيسى عليه السلام فرمود : داوَيتُ المَرضى فَشَفَيتُهُم بِإِذنِ اللّهِ ، وأبرَأتُ الأَكمَهَ والأَبرَصَ بِإِذنِ اللّهِ ، وعالَجتُ المَوتى فَأَحيَيتُهُم بِإِذنِ اللّهِ . وعالَجتُ الأحمَقَ فَلَم أقدِر عَلى إصلاحِهِ ! فَقيلَ : يا روحَ اللّهِ ، ومَا الأَحمَقُ ؟ قالَ : المُعجَبُ بِرَأيِهِ ونَفسِهِ ، الَّذي يَرَى الفَضلَ كُلَّهُ لَهُ لا عَلَيهِ ويوجِبُ الحَقَّ كُلَّهُ لِنَفسِهِ ولا يوجِبُ عَلَيها حَقَّا ، فَذاكَ الأَحمَقُ الَّذي لا حيلَةَ في مُداواتِهِ . (4) ي بيماران را با اذن الهى شفا بخشيدم و لال و پيس را با اذن خداوند بهبود دادم و
.
ص: 604
مردگان را با اذن الهى زنده كردم . به مداواى احمق ، همّت كردم ؛ امّا نتوانستم او را اصلاح كنم . گفته شد : اى روح خدا ! احمق كيست ؟ فرمود : «خودبين و خودرأى . آن كه همه فضل ها را از آنِ خود مى داند و حق و وظيفه اى بر خويش نمى بيند . اين ، نادانى است كه راهى براى مداوايش نيست» . افراد متعصّب و لجوجى را كه حجاب هاى معرفت در آنان قابل زوال نيست، مى توان به دو دسته تقسيم كرد : دسته نخست ، كسانى كه با عذاب استيصال _ يعنى بلايى كه مرگ و هلاكت در پى دارد _ هشيار مى شوند و به حق ، اعتراف مى كنند . دسته دوم ، كسانى كه عذاب استيصال هم آنها را نمى تواند هشيار كند . فرعون معاصر موسى عليه السلام از دسته نخست و ابوجهل ، معاصر پيامبر خدا ، از دسته دوم به شمار مى روند . فرعون و هوادارانش چنان گرفتار تعصّب ، كبر ، لجاجت و موانع معرفت بودند كه نه مواعظ موسى عليه السلام ، (1) بلكه استدلال هاى او براى اثبات توحيد ، (2) معجزاتش براى اثبات نبوّتش (3) و بلاها و مشكلات اقتصادى (4) و اجتماعى (5) كه در
.
ص: 605
نتيجه مخالفت با حقگرايى گريبانگير آنان مى شد ، هيچ يك از آنان را هشيار نساخت؛ ولى تازيانه عذاب استيصال ، فرعون را وادار به اعتراف به حق نمود. قرآن، اين داستان را چنين نقل مى كند كه : «إِذَا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قَالَ ءَامَنتُ أَنَّهُ لاَ إِلَ_هَ إِلاَّ الَّذِى ءَامَنَتْ بِهِ بَنُواْ إِسْرَ ءِيلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ . (1) چون در شُرُف غرق شدن قرار گرفت ، گفت : ايمان آوردم كه هيچ معبودى جز آن كه فرزندان اسرائيل به او گرويده اند ، نيست ، و من از تسليم شدگانم» . ابوجهل ، حتى هنگام مرگ نيز حاضر نشد به حق اعتراف كند . از اين رو ، پيامبر خدا پس از پايان جنگ بدر ، هنگامى كه از كنار كشته ها مى گذشت ، وقتى به جنازه ابوجهل رسيد ، فرمود : «به درستى كه ابوجهل ، بيش از فرعون بر خداوند دشمنى دارد ؛ چرا كه فرعون ، آن گاه كه يقين به نابودى پيدا كرد ، به يگانگى خداوند عز و جلاعتراف كرد ؛ ولى ابوجهل وقتى يقين به هلاكت پيدا نمود ، لات و عزّا را خواند» . (2) كسانى كه با مواعظ و هشدار پيامبران و با تازيانه بلا و حتّى با تازيانه عذاب استيصال ، بيدار نمى شوند ، تازيانه مرگ ، آنان را هشيار مى كند و حجاب هاى غفلت و موانع معرفت را از انديشه و ديده دل آنان ، كنار مى زند . به گفته امام على عليه السلام : النّاسُ نِيامٌ فَإِذا ماتُوا انتَبَهوا . (3)
.
ص: 606
مردمان در خواب اند ، آن گاه كه مُردند ، بيدار مى شوند . خداوند متعال ، خطاب به مجرمان متعصّبى كه با تازيانه مرگ بيدار شده اند ، در صحنه قيامت مى فرمايد : «لَّقَدْ كُنتَ فِى غَفْلَةٍ مِّنْ هَ_ذَا فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَ_آءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ . (1) واقعا كه از اين [ حال] سخت در غفلت بودى ؛ و[لى] ما پرده ات را [از جلوى چشمانت ]برداشتيم و ديده ات امروز تيز است» . خداوند ! به ما توفيق ده كه پيش از آن كه تازيانه مرگ بيدارمان كند ، مواعظ پيامبران خدا و ائمه هدا ما را هشيار سازد .
.
ص: 1
ص: 2
ص: 3
ص: 4
ص: 5
ص: 6
ص: 7
بخش هشتم : كسب شناختفصل يكم : وجوب آموختنفصل دوم : فضيلت آموختنفصل سوم : آداب آموختنفصل چهارم : آداب پرسيدنفصل پنجم : احكام آموختن
.
ص: 8
الفصل الأوّل : وجوب التعلّم1 / 1وُجوبُ التَّعَلُّمِ عَلى كُلِّ مُسلِمٍرسول اللّه صلى الله عليه و آله :طَلَبُ العِلمِ فَريضَةٌ عَلى كُلِّ مُسلِمٍ. (1)
عنه صلى الله عليه و آله :طَلَبُ العِلمِ فَريضَةٌ عَلى كُلِّ مُسلِمٍ ومُسلِمَةٍ. (2)
عنه صلى الله عليه و آله :طَلَبُ العِلمِ فَريضَةٌ عَلى كُلِّ مُسلِمٍ ، ألا إنَّ اللّهَ يُحِبُّ بُغاةَ العِلمِ. (3)
.
ص: 9
فصل يكم : وجوب آموختن1 / 1وجوب آموختن بر هر مسلمانپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :جستجوى دانش ، بر هر مسلمانى واجب است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :جستجوى دانش ، بر هر زن و مرد مسلمانى واجب است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :جستجوى دانش ، بر هر مسلمانى واجب است . آگاه باشيد كه خداوند ، جويندگان دانش را دوست دارد .
.
ص: 10
عنه صلى الله عليه و آله :طَلَبُ العِلمِ فَريضَةٌ عَلى كُلِّ مُسلِمٍ ، فَاطلُبُوا العِلمَ مِن مَظانِّهِ ، وَاقتَبِسوهُ مِن أهلِهِ. (1)
عنه صلى الله عليه و آله :ما مِن مُؤمِنٍ ولا مُؤمِنَةٍ ولا حُرٍّ ولا مَملوكٍ إلاّ وللّهِِ عَلَيهِ حَقٌّ واجِبٌ أن يَتَعَلَّمَ مِنَ العِلمِ ويَتَفَقَّهَ فيهِ. (2)
عنه صلى الله عليه و آله :قَلبٌ لَيسَ فيهِ شَيءٌ مِنَ الحِكمَةِ كَبَيتٍ خَرِبٍ ، فَتَعَلَّموا وعَلِّموا ، وتَفَقَّهوا ولا تَموتوا جُهّالاً ؛ فَإِنَّ اللّهَ عز و جل لا يَعذِرُ عَلَى الجَهلِ. (3)
عنه صلى الله عليه و آله :طَلَبُ العِلمِ فَريضَةٌ عَلى كُلِّ مُؤمِنٍ ، فَاغدُ أيُّهَا العَبدُ عالِماً أو مُتَعَلِّماً ولا خَيرَ فيما بَينَ ذلِكَ. (4)
عنه صلى الله عليه و آله :طَلَبُ العِلمِ فَريضَةٌ ، وبَذلُهُ لِلنّاسِ فَريضَةٌ ، وَالنَّصيحَةُ لَهُم فَريضَةٌ ، وَالجِهادُ في سَبيلِ اللّهِ عز و جل فَريضَةٌ. (5)
تحف العقول :قالَ صلى الله عليه و آله : أربَعَةٌ تَلزَمُ كُلَّ ذي حِجًى وعَقلٍ مِن اُمَّتي . قيلَ : يا رَسولَ اللّهِ ، ما هُنَّ ؟ قالَ : اِستِماعُ العِلمِ ، وحِفظُهُ ، ونَشرُهُ ، وَالعَمَلُ بِهِ. (6)
.
ص: 11
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :جستجوى دانش ، بر هر مسلمانى واجب است . پس دانش را از جايى كه احتمال بودنش هست ، بجوييد و آن را از اهلش فراگيريد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هيچ مرد و زن مؤمنى و هيچ آزاد و بنده اى نيست ، مگر آن كه حقّى واجب از جانب خدا بر گردن اوست و آن ، آموختن دانش و تفقّه (ژرفكاوى) در آن است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دلى كه در آن چيزى از حكمت نباشد ، همچون خانه اى ويران است . پس فراگيريد و بياموزيد و تفقّه كنيد و نادان نميريد كه خداى عز و جلعذرى را بر نادانى نمى پذيرد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :جستجوى دانش ، بر هر مؤمنى واجب است . پس اى بنده[ى خدا] ! يا دانشمند باش يا دانشجو كه در اين ميان ، خير ديگرى نيست .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :جستجوى دانش ، واجب است ، بذل دانش به مردم ، واجب است ، اندرز دادن به مردم ، واجب است و جهاد در راه خداى عز و جل واجب است .
تحف العقول :پيامبر خدا فرمود : «بر هر خردمند انديشمندى از امّتم ، چهار چيز لازم است». گفته شد : اى پيامبر خدا ! آنها چيستند؟ فرمود : «گوش دادن به دانش ، حفظ ، انتشار و عمل كردن به آن» .
.
ص: 12
الإمام عليّ عليه السلام :عَلَيكُم بِطَلَبِ العِلمِ ، فَإِنَّ طَلَبَهُ فَريضَةٌ. (1)
الإمام الصادق عليه السلام :طَلَبُ العِلمِ فَريضَةٌ. (2)
منية المريد :فِي الإِنجيلِ قالَ اللّهُ تَعالى فِي السّورَةِ السّابِعَةَ عَشرَةَ مِنهُ : وَيلٌ لِمَن سَمِعَ بِالعِلمِ ولَم يَطلُبهُ ، كَيفَ يُحشَرُ مَعَ الجُهّالِ إلَى النّارِ ؟ ! اُطلُبُوا العِلمَ وتَعَلَّموهُ ، فَإِنَّ العِلمَ إن لَم يُسعِدكُم لَم يُشقِكُم ، وإن لَم يَرفَعكُم لَم يَضَعكُم ، وإن لَم يُغنِكُم لَم يُفقِركُم ، وإن لَم يَنفَعكُم لَم يَضُرَّكُم ، ولا تَقولوا : نَخافُ أن نَعلَمَ فَلا نَعمَلَ ، ولكِن قولوا : نَرجو أن نَعلَمَ ونَعمَلَ ، وَالعِلمُ يَشفَعُ لِصاحِبِهِ ، وحَقٌّ عَلَى اللّهِ أن لا يُخزِيَهُ . إنَّ اللّهَ تَعالى يَقولُ يَومَ القِيامَةِ : يا مَعشَرَ العُلَماءِ ، ماظَنُّكُم بِرَبِّكُم ؟ فَيَقولونَ : ظَنُّنا أن يَرحَمَنا ويَغفِرَ لَنا . فَيَقولُ تَعالى : فَإِنّي قَد فَعَلتُ ، إنّي قَدِ استَودَعتُكُم حِكمَتي لا لِشَرٍّ أرَدتُهُ بِكُم ، بَل لِخَيرٍ أرَدتُهُ بِكُم ، فَادخُلوا في صالِحِ عِبادي إلى جَنَّتي بِرَحمَتي. (3)
1 / 2وُجوبُ التَّعَلُّمِ عَلى كُلِّ حالٍرسول اللّه صلى الله عليه و آله :اُطلُبُوا العِلمَ ولَو بِالصّينِ ؛ فَإِنَّ طَلَبَ العِلمِ فَريضَةٌ عَلى كُلِّ مُسلِمٍ. (4)
.
ص: 13
امام على عليه السلام :همواره در جستجوى دانش باشيد كه جستجوى آن ، واجب است .
امام صادق عليه السلام :جستجوى دانش ، واجب است .
منية المريد :خداوند متعال ، در سوره هفدهم انجيل فرموده است : «واى به حال كسى كه از دانش بشنود و آن را نجويد . چگونه همراه نادانان به سوى آتش برانگيخته مى شود؟ دانش بجوييد و آن را فراگيريد كه اگر شما را خوش بخت نسازد ، بدبخت نمى كند ؛ و اگر شما را سربلند نكند ، سرشكسته نمى سازد ؛ و اگر شما را توانگر نكند ، نادار نمى كند ؛ و اگر به شما سودى نبخشد ، زيان نمى رساند . و نگوييد : مى ترسيم بدانيم و عمل نكنيم ؛ بلكه بگوييد : اميد داريم بدانيم و عمل كنيم . دانش براى دارنده اش شفاعت مى كند و بر خدا سزاست كه او را رسوا نكند . خداوند متعال روز قيامت مى فرمايد : اى گروه دانشمندان! گمان شما به پروردگارتان چيست؟ . مى گويند : گمانمان اين است كه بر ما رحمت آورد و ما را بيامرزد . آنگاه خداوند متعال مى فرمايد : پس من چنين كردم . من حكمتم را در شما به وديعه نهادم ، نه براى بدى به شما ، بلكه براى نيكى به شما . پس همراه بندگان شايسته من و به رحمت من ، به بهشتم در آييد » .
1 / 2وجوب آموختن در هر حالپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانش را بجوييد ، هرچند در چين باشد . زيرا جستجوى دانش ، بر هر مسلمانى واجب است .
.
ص: 14
الفردوس عن ابن عبّاس : «وَ إِذْ قَالَ لُقْمَ_نُ لاِبْنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ ... » (1) ... يا بُنَيَّ ، إن كانَ بَينَكَ وبَينَ العِلمِ بَحرٌ مِن نارٍ يُحرِقُكَ وبَحرٌ مِن ماءٍ يُغرِقُكَ ، فَانفُذهُما إلَى العِلمِ حَتّى تَقتَبِسَهُ وتَعَلَّمَهُ ، فَإِنَّ تَعَلُّمَ العِلمِ دَليلُ الإِنسانِ ، وعِزُّ الإِنسانِ ، ومَنارُ الإِيمانِ ، ودَعائِمُ الأَركانِ ، ورِضَا الرَّحمنِ. (2)
الإمام زين العابدين عليه السلام :لَو يَعلَمُ النّاسُ ما في طَلَبِ العِلمِ لَطَلَبوهُ ولَو بِسَفكِ المُهَجِ (3) وخَوضِ اللُّجَجِ (4) ، إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى أوحى إلى دانِيالَ : إنَّ أمقَتَ عَبيدي إلَيَّ الجاهِلُ المُستَخِفُّ بِحَقِّ أهلِ العِلمِ ، التّارِكُ لِلاِقتِداءِ بِهِم . وإنَّ أحَبَّ عَبيدي إلَيَّ التَّقِيُّ الطّالِبُ لِلثَّوابِ الجَزيلِ ، اللاّزِمُ لِلعُلَماءِ ، التّابِعُ لِلحُلَماءِ ، القابِلُ عَنِ الحُكَماءِ . (5)
الإمام الصادق عليه السلام :اُطلُبُوا العِلمَ ولَو بِخَوضِ اللُّجَجِ وشَقِّ المُهَجِ. (6)
عنه عليه السلام :طَلَبُ العِلمِ فَريضَةٌ عَلى كُلِّ حالٍ. (7)
اُطلبِ العلم من المهد إلى اللّحدالمعروف المنسوب إلى النبيّ صلى الله عليه و آله أنّه قال : «اطلبوا العِلم من المهد إلى اللحد» . وجاء هذا المضمون في «آداب المتعلّمين» ، و«الوافي» بالنّحو الآتي : «قيل : وقت الطّلب من المهد إلى اللحد» (8) . وورد في هامش «آداب المتعلّمين» ما نصّه: «و في الأثر المعروف: اطلبوا العِلم من المهد إلى اللحد» ، (9) وفي هامش «تفسير القمّيّ» أيضا : «ومنه الحديث المعروف : اطلبوا العِلم من المهد إلى اللحد» (10) . ونظم الشّاعر الفارسيّ هذا الكلام شعرا ، فقال : چنين گفت پيغمبر راستگو زگهواره تا گور دانش بجو (11) بيد أنّا لم نعثر على هذا التعبير في الجوامع الرّوائيّة، رغم الجهود المبذولة. وَالمبالغه المذكورة فيهذا الكلام هي بالشّعر أشبه منها بكلام النّبيّ صلى الله عليه و آله . وقد سمّى محقّقو «آداب المتعلّمين» و «تفسير القمّيّ» هذا الكلام حديثا، بلا تحقيق .
.
ص: 15
الفردوس_ به نقل از ابن عبّاس ، درباره آيه شريف: «و هنگامى كه لقمان به اندرز و پند به پسرش گفت ...» _: ... پسركم! اگر ميان تو و دانش دريايى از آتش باشد كه تو را بسوزاند و دريايى از آب باشد كه تو را غرق كند ، از ميان آن دو بگذر تا دانش بيندوزى و بياموزى كه فراگيرى دانش ، راهنماى آدمى و عزّت انسان و چراغ ايمان و [مايه ]استوارى دين و خشنودى [خداى ]رحمان است .
امام زين العابدين عليه السلام :اگر مردم مى دانستند كه در جستجوى دانش چه چيزى [ نهفته ]است ، بى گمان ، در پى آن مى رفتند؛ حتّى اگر خون مى دادند و در اعماق دريا فرو مى رفتند . خداى _ تبارك و تعالى _ به دانيال وحى كرد : «منفورترينِ بندگانم نزد من ، نادانى است كه حق اهل علم را سبك بشمارد و پيروى از ايشان را رها كند و محبوب ترينِ بندگانم نزد من ، پرهيزگارى است كه جوياى پاداش فراوان ، همراه دانايان ، پيرو بردباران و پذيرشگر حكيمان است» .
امام صادق عليه السلام :دانش را بجوييد ، هرچند در ژرفاى دريا فرو رويد و خونتان بريزد .
امام صادق عليه السلام :جستجوى دانش در هر حال ، واجب است .
ز گهواره تا گور ، دانش بجواين جمله معروف و منسوب به پيامبر خداست كه فرمود : اُطلبوا العلم من المهد إلى اللحد . (1) از گهواره تا گور ، دانش بجوييد . در آداب المتعلّمين و نيز الوافى، اين مضمون بدين شكل آمده است : گفته شده است : وقت طلب علم ، از گهواره تا گور است . (2)(3) در پاورقى آداب المتعلّمين و تفسير القمّى نيز آمده است : در روايتى معروف آمده است كه : «از گهواره تا گور ، دانش بجوييد» . 4 فردوسى، شاعر نامى پارسى زبان نيز اين كلام را چنين به شعر درآورده است : چنين گفت پيغمبر راستگو زگهواره تا گور ، دانش بجو. با همه تلاشى كه براى يافتن اين سخن در جوامع روايى صورت گرفت ، چنين مضمونى يافت نشد . مبالغه اى كه در اين سخن آمده ، به شعر ، بيشتر شباهت دارد تا به سخن پيامبر خدا . محققان محترم آداب المتعلّمين و تفسير القمّى بدون تحقيق، اين كلام را «حديث» ناميده اند.
.
ص: 16
1 / 3طَلَبُ العِلمِ أوجَبُ مِن طَلَبِ المالِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :خُيِّرَ سُلَيمانُ بَينَ المُلكِ وَالمالِ وَالعِلمِ فَاختارَ العِلمَ ، فَاُعطِيَ العِلمَ وَالمالَ وَالمُلكَ بِاختِيارِهِ العِلمَ. (1)
الإمام عليّ عليه السلام :أيُّهَا النّاسُ ! اِعلَموا أنَّ كَمالَ الدّينِ طَلَبُ العِلمِ وَالعَمَلُ بِهِ ، وأنَّ طَلَبَ العِلمِ أوجَبُ عَلَيكُم مِن طَلَبِ المالِ، إنَ المالَ مَقسومٌ بَينَكُم مَضمونٌ لَكُم ، قَد قَسَمَهُ عادِلٌ بَينَكُم وضَمِنَهُ ، سَيَفي لَكُم بِهِ ، وَالعِلمُ مَخزونٌ عَلَيكُم عِندَ أهلِهِ قَد اُمِرتُم بِطَلَبِهِ مِنهُم ، فَاطلُبوهُ وَاعلَموا أنَّ كَثرَةَ المالِ مَفسَدَةٌ لِلدّينِ مَقساةٌ لِلقُلوبِ ، وأنَّ كَثرَةَ العِلمِ وَالعَمَلِ بِهِ مَصلَحَةٌ لِلدّينِ وسَبَبٌ إلَى الجَنَّةِ ، وَالنَّفَقاتُ تَنقُصُ المالَ وَالعِلمُ يَزكو عَلى إنفاقِهِ ، فَإِنفاقُهُ بَثُّهُ إلى حَفَظَتِهِ ورُواتِهِ. (2)
.
ص: 17
1 / 3جستجوى دانش ، از طلب مال ، واجب تر استپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :سليمان ، ميان پادشاهى و مال و دانش مخيّر شد . پس دانش را برگزيد و با اين انتخابش ، دانش و مال و پادشاهى به او بخشيده شد .
امام على عليه السلام :اى مردم! بدانيد كه كمال دين ، جستجوى دانش و عمل به آن است و بى گمان ، جستجوى دانش از جستجوى مال بر شما واجب تر است؛ چون مال ، ميان شما قسمت و تضمين شده است و آن را خداى دادگر ميان شما قسمت و ضمانت كرده است و به آن وفا مى كند . ولى دانش در گنجينه اى دور از چشم شما و نزد اهلش نهاده شده است و به جستجوى آن ، فرمان يافته ايد . پس آن را بجوييد و بدانيد كه فراوانى مال ، مايه تباهى دين و سختىِ دل است ، حال آن كه فراوانى دانش و عمل به آن ، صلاح دين و وسيله رسيدن به بهشت است . هزينه كردن ، مال را كاهش مى دهد و دانش ، با هزينه كردن ، افزايش مى يابد . هزينه كردن دانش ، انتشار آن در ميان حافظان و ناقلان آن است .
.
ص: 18
الإمام الباقر عليه السلام :سارِعوا في طَلَبِ العِلمِ ، فَوَالَّذي نَفسي بِيَدِهِ لَحَديثٌ واحِدٌ في حَلالٍ وحَرامٍ تَأخُذُهُ عَن صادِقٍ خَيرٌ مِنَ الدُّنيا وما حَمَلَت مِن ذَهَبٍ وفِضَّةٍ. (1)
راجع : ج 2 ص 300 (خير من المال) .
1 / 4التَّحذيرُ مِن تَركِ التَّعَلُّمِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :ما مِن أحَدٍ إلاّ عَلى بابِهِ مَلَكانِ ، فَإِذا خَرَجَ قالا : اُغدُ عالِماً أو مُتَعَلِّماً ولا تَكُنِ الثّالِثَ. (2)
عنه صلى الله عليه و آله :اُغدُ عالِماً أو مُتَعَلِّماً أو مُستَمِعاً أو مُحِبًّا ، ولا تَكُنِ الخامِسَ فَتَهلِكَ. (3)
عنه صلى الله عليه و آله :اُغدُ عالِماً أو مُتَعَلِّماً أو مُستَمِعاً أو مُحَدِّثاً ، ولا تَكُنِ الخامِسَ فَتَهلِكَ. (4)
عنه صلى الله عليه و آله :اُغدُ عالِماً أو مُتَعَلِّماً أو مُجيباً أو سائِلاً ، ولا تَكُنِ الخامِسَ فَتَهلِكَ. (5)
عنه صلى الله عليه و آله :اُغدُ عالِماً أو مُتَعَلِّماً ، وإيّاكَ أن تَكونَ لاهِياً مُتَلَذِّذاً. (6)
.
ص: 19
امام باقر عليه السلام :در جستجوى دانش شتاب كنيد . سوگند به آن كه جانم به دست اوست ، تنها يك حديث در حلال و حرام كه از شخص راستگويى فرا بگيرى ، بهتر از دنيا و آنچه از زر و سيم است كه در آن نهاده اند .
ر . ك : ج 2 ص 301 (بهتر از مال) .
1 / 4هشدار درباره ترك آموختنپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :كسى نيست ، جز آن كه بر در خانه اش دو فرشته ايستاده اند و هنگام بيرون آمدنش به وى مى گويند : «يا دانشمند باش يا دانشجو ، و سومى مباش» .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :يا دانشمند باش يا دانشجو يا شنونده دانش و يا دوستدار آن ، و پنجمى مباش كه هلاك مى گردى .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :يا دانشمند باش يا دانشجو يا شنونده دانش و يا روايتگر آن ، و پنجمى مباش كه هلاك مى گردى .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :يا دانشمند باش يا دانشجو يا پاسخگو يا پرسشگر ، و پنجمى مباش كه هلاك مى گردى .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :يا دانشمند باش و يا دانشجو ، و مبادا كه بازيگوش و لذّتجو باشى .
.
ص: 20
عنه صلى الله عليه و آله :النّاسُ اثنانِ : عالِمٌ ومُتَعَلِّمٌ ، وما عَدا ذلِكَ هَمَجٌ رَعاعٌ لا يَعبَأُ اللّهُ بِهِم. (1)
عنه صلى الله عليه و آله :لَيسَ مِنّي إلاّ عالِمٌ أو مُتَعَلِّمٌ. (2)
عنه صلى الله عليه و آله :لا خَيرَ فيمَن كانَ في اُمَّتي لَيسَ بِعالِمٍ ولا مُتَعَلِّمٍ. (3)
عنه صلى الله عليه و آله :النّاسُ رَجُلانِ : عالِمٌ ومُتَعَلِّمٌ ، ولا خَيرَ فيما سِواهُما. (4)
عنه صلى الله عليه و آله :خُذُوا العِلمَ قَبلَ أن يَنفَدَ ، فَإِنَّ ذَهابَ العِلمِ ذَهابُ حَمَلَتِهِ. (5)
عنه صلى الله عليه و آله :قَلبٌ لَيسَ فيهِ شَيءٌ مِنَ الحِكمَةِ كَبَيتٍ خَرِبٍ ، فَتَعَلَّموا وعَلِّموا وتَفَقَّهوا ولا تَموتوا جُهّالاً ، فَإِنَّ اللّهَ لا يَعذِرُ عَلَى الجَهلِ. (6)
عنه صلى الله عليه و آله :لا خَيرَ فِي العَيشِ إلاّ لِرَجُلَينِ : عالِمٍ مُطاعٍ أو مُستَمِعٍ واعٍ. (7)
عنه صلى الله عليه و آله :اُغدُ عالِماً أو مُتَعَلِّماً أو أحِبَّ العُلَماءَ ، ولا تَكُن رابِعاً فَتَهلِكَ بِبُغضِهِم. (8)
الإمام عليّ عليه السلام :اُغدُ عالِماً أو مُتَعَلِّماً ، ولا تَكُنِ الثّالِثَ فَتَعطَبَ. (9)
.
ص: 21
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مردم دو گونه اند : دانشمند و دانشجو ، و جز اين ، دنباله روانى كم خِرد و بى ارزش اند كه خداوند ، توجّهى به ايشان ندارد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :از من نيست ، جز دانشمند يا دانشجو .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر يك از افراد امّت من كه نه دانشمند است ، نه دانشجو ، در او خيرى نيست .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مردم دو گونه اند : دانشمند و دانشجو ، و در جز اين دو دسته خيرى نيست .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانش را پيش از رفتنش به دست آوريد كه رفتن دانش ، به رفتن حاملان آن است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دلى كه در آن چيزى از حكمت نباشد ، همچون خانه اى ويران است . پس فراگيريد و بياموزيد و نيك بفهميد و نادان نميريد كه خداى عز و جلعذرى را بر نادانى نمى پذيرد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خيرى در زندگانى نيست ، مگر براى دو كس : دانشمندى پيروى شده يا شنونده اى فرا گيرنده .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :يا دانشمند باش يا دانشجو و يا دانشمندان را دوست بدار ، و چهارمى مباش كه با دشمنى شان هلاك مى گردى .
امام على عليه السلام :يا دانشمند باش يا دانشجو ، و سومى مباش كه هلاك مى گردى .
.
ص: 22
عنه عليه السلام :كُن عالِماً ناطِقاً أو مُستَمِعاً واعِياً ، وإيّاكَ أن تَكونَ الثّالِثَ. (1)
عنه عليه السلام :إذا لَم تَكُن عالِماً ناطِقاً فَكُن مُستَمِعاً واعِياً. (2)
عنه عليه السلام_ لِكُمَيلِ بنِ زِياد _: يا كُمَيلُ ، إنَّ هذِهِ القُلوبَ أوعِيَةٌ ، فَخَيرُها أوعاها لِلخَيرِ . وَالنّاسُ ثَلاثَةٌ : فَعالِمٌ رَبّانِيٌّ ، ومُتَعَلِّمٌ عَلى سَبيلِ نَجاةٍ ، وهَمَجٌ رَعاعٌ أتباعُ كُلِّ ناعِقٍ ، لَم يَستَضيؤوا بِنورِ العِلمِ ولَم يَلجَؤوا إلى رُكنٍ وَثيقٍ . إنَّ هاهُنا لَعِلماً _ وأشارَ بِيَدِهِ إلى صَدرِهِ _ لَو أصَبتُ لَهُ حَمَلَةً ! لَقَد أصَبتُ لَقِناً (3) غَيرَ مَأمونٍ يَستَعمِلُ الدّينَ لِلدُّنيا ، ويَستَظهِرُ بِحُجَجِ اللّهِ عَلى كِتابِهِ ، وبِنِعَمِهِ عَلى مَعاصيهِ ، اُفٍّ لِحامِلِ حَقٍّ لا يُصَيِّرُهُ لَهُ ، يَنقَدِحُ الشَّكُّ في قَلبِهِ بِأَوَّلِ عارِضٍ مِن شُبهَةٍ ، لا يَدري أينَ الحَقُّ ، إن قالَ أخطَأَ ، وإن أخطَأَ لَم يَدرِ ، مَشغوفٌ بِما لا يَدري حَقيقَتَهُ ، فَهُوَ فِتنَةٌ لِمَنِ افتُتِنَ بِهِ ، وإنَّ مِنَ الخَيرِ كُلِّهِ مَن عَرَّفَهُ اللّهُ دينَهُ ، وكَفى بِالمَرءِ جَهلاً أن لا يَعرِفَ دينَهُ. (4)
عنه عليه السلام :لا يَستَنكِفَنَّ مَن لَم يَكُن يَعلَمُ أن يَتَعَلَّمَ. (5)
الإمام الباقر عليه السلام :اُغدُ عالِماً خَيراً ، وتَعَلَّم خَيراً. (6)
الإمام الصادق عليه السلام :النّاسُ ثَلاثَةٌ : عالِمٌ ، ومُتَعَلِّمٌ ، وغُثاءٌ (7) . (8)
.
ص: 23
امام على عليه السلام :دانشمندى سخنور و يا شنوايى فراگيرنده باش ، و مبادا كه سومى باشى !
امام على عليه السلام :اگر دانشمندى سخنور نيستى ، شنوايى فراگيرنده باش .
امام على عليه السلام_ خطاب به كميل بن زياد _: اى كميل! اين دل ها همچون ظرف اند كه بهترين آنها جايگيرترينِ آنها نسبت به خير و نيكى است و مردم ، سه گونه اند : دانشمند ربّانى ، دانشجوى راه نجات و فرومايگانى كه به دنبال هر بانگى روان باشند ، از نور دانش ، پرتوى بر نگرفته و به ستون استوارى پناه نبرده اند . در اين جا (امام عليه السلام با دست به سينه اش اشاره كرد) دانشى [فراوان ]نهفته است . كاش براى آن ، حاملانى مى يافتم . به حاملانى تيزهوش ، ولى غيرقابل اعتماد برخورده ام كه دين را ابزار دنيا مى كنند و از حجّت هاى خدا بر ضدّ كتابش و از نعمت هاى او بر معصيت ها يارى مى جويند . بدا به حال حامل حقّى كه به سوى حق نگرايد (1) و با نخستين شبهه ، شك در دلش زبانه كشد و نداند كه حق كجاست و چون سخن گويد ، خطا كند و اگر خطا رود ، نفهمد و دل باخته چيزى باشد كه حقيقتش را نمى داند ! پس براى كسى كه مفتونش گردد ، فتنه است . يكى از كامل ترين خيرها اين است كه خداوند ، دينش را به كسى بشناسانَد و در نادانى انسان ، همين بس كه دينش را نشناسد .
امام على عليه السلام :آن كه نمى داند ، هرگز از يادگيرى خوددارى نمى كند .
امام باقر عليه السلام :دانشمندى نيك باش و به فراگيرى نيكى بپرداز .
امام صادق عليه السلام :مردم ، سه گونه اند : دانشمند ، دانشجو ، بى سر و پا .
.
ص: 24
عنه عليه السلام :لَستُ اُحِبُّ أن أرَى الشّابَّ مِنكُم إلاّ غادِياً في حالَينِ : إمّا عالِماً أو مُتَعَلِّماً ، فَإِن لَم يَفعَل فَرَّطَ ، فَإِن فَرَّطَ ضَيَّعَ ، وإن ضَيَّعَ أثِمَ ، وإن أثِمَ سَكَنَ النّارَ والَّذي بَعَثَ مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله بِالحَقِّ. (1)
عنه عليه السلام :لا يَنبَغي لِمَن لَم يَكُن عالِماً أن يُعَدَّ سَعيداً ، ولا لِمَن لَم يَكُن وَدوداً أن يُعَدَّ حَميداً. (2)
.
ص: 25
امام صادق عليه السلام :دوست ندارم كه جوانان شما را جز در اين دو حالت ببينم : يا دانشمند يا دانشجو ، كه سوگند به آن كه محمّد صلى الله عليه و آله را به حق برانگيخت ، اگر چنين نكند ، كوتاهى كرده است و اگر كوتاهى كند ، تباه گردانَد و اگر تباه گردانَد ، گناه كند و اگر گناه كند ، در آتش ساكن شود .
امام صادق عليه السلام :سزا نباشد آن كه دانشمند نيست ، خوش بخت شمرده شود و آن كه مهربان نيست ، ستوده به شمار آيد .
.
ص: 26
الفصل الثاني : فضل التّعلّم2 / 1تَأكيدُ طَلَبِ العِلمِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :تَعَلَّمُوا العِلمَ ؛ فَإِنَّ تَعَلُّمَهُ حَسَنَةٌ. (1)
عنه صلى الله عليه و آله :اُطلُبُوا العِلمَ ؛ فَإِنَّهُ السَّبَبُ بَينَكُم وبَينَ اللّهِ عز و جل. (2)
عنه صلى الله عليه و آله :تَعَلَّمُوا العِلمَ وعَلِّموهُ النّاسَ ، تَعَلَّمُوا الفَرائِضَ وعَلِّموهُ النّاسَ ، تَعَلَّمُوا القُرآنَ وعَلِّموهُ النّاسَ ، فَإِنِّي امرُؤٌ مَقبوضٌ ، وَالعِلمُ سَيُقبَضُ ، وتَظهَرُ الفِتَنُ حَتّى يَختَلِفَ اثنانِ في فَريضَةٍ لا يَجِدانِ أحَداً يَفصِلُ بَينَهُما. (3)
.
ص: 27
فصل دوم : فضيلت آموختن2 / 1تأكيد بر جستجوى دانشپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانش را فراگيريد كه فرا گرفتنش ، حَسَنه (پاداش دار) است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانش را بجوييد كه آن ، رشته ميان شما و خداوند عز و جل است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانش را فرا گيريد و به مردم بياموزيد . فريضه ها را فراگيريد و به مردم بياموزيد . قرآن را فراگيريد و به مردم بياموزيد كه من از دنيا خواهم رفت و دانش نيز به زودى گرفته مى شود و فتنه ها آشكار مى گردد؛ تا آن جا كه دو نفر در فريضه اى اختلاف كنند و كسى را براى فيصله دادن نيابند .
.
ص: 28
عنه صلى الله عليه و آله :أفضَلُ الأَعمالِ عَلى ظَهرِ الأَرضِ ثَلاثَةٌ : طَلَبُ العِلمِ ، وَالجِهادُ ، وَالكَسبُ ؛ لِأَنَّ طالِبَ العِلمِ حَبيبُ اللّهِ ، وَالغازي وَلِيُّ اللّهِ ، وَالكاسِبُ صَديقُ اللّهِ. (1)
عنه صلى الله عليه و آله :مَجالِسُ العِلمِ عِبادَةٌ. (2)
عنه صلى الله عليه و آله :العالِمُ وَالمُتَعَلِّمُ شَريكانِ فِي الأَجرِ ولا خَيرَ في سائِرِ النّاسِ. (3)
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ العالِمَ وَالمُتَعَلِّمَ في الأَجرِ سَواءٌ ، يَأتِيانِ يَومَ القِيامَةِ كَفَرَسَي رِهانٍ يَزدَحِمانِ. (4)
عنه صلى الله عليه و آله :العالِمُ وَالمُتَعَلِّمُ شَريكانِ فِي الخَيرِ. (5)
الإمام عليّ عليه السلام :الشّاخِصُ في طَلَبِ العِلمِ كَالمُجاهِدِ في سَبيلِ اللّهِ. (6)
عنه عليه السلام :ضادُّوا الجَهلَ بِالعِلمِ. (7)
عنه عليه السلام :رُدُّوا الجَهلَ بِالعِلمِ. (8)
.
ص: 29
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بهترين كارها بر روى زمين ، سه چيزند : جستجوى دانش ، جهاد و كسب؛ زيرا دانشجو ، حبيب خدا ، و مجاهد ، ولىّ خدا و كاسب ، صَديق خداست .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مجلس هاى دانش ، عبادت است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانشمند و دانشجو در اجر شريك اند و در بقيه مردم ، خيرى نيست .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانشمند و دانشجو ، در اجر مساوى اند و روز رستاخيز ، مانند دو سوار در حال مسابقه ، همدوش هم در مى رسند .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانشمند و دانشجو ، در خير شريك اند .
امام على عليه السلام :ره سپار در جستجوى دانش ، مانند مجاهد در راه خداست .
امام على عليه السلام :به وسيله دانش با نادانى بستيزيد .
امام على عليه السلام :نادانى را با دانايى پاسخ دهيد .
.
ص: 30
عنه عليه السلام :اُطلُبُوا العِلمَ تَرشُدوا. (1)
عنه عليه السلام :اُطلُبِ العِلمَ تَزدَد عِلماً. (2)
عنه عليه السلام :اِقتَنِ العِلمَ ، فَإِنَّكَ إن كُنتَ غَنِيًّا زانَكَ ، وإن كُنتَ فَقيراً مانَكَ (3) . (4)
عنه عليه السلام :مُدارَسَةُ العِلمِ لَذَّةُ العُلَماءِ. (5)
عنه عليه السلام_ في صِفَةِ المُتَّقينَ _: مِن عَلامَةِ أحَدِهِم أنَّكَ تَرى لَهُ قُوَّةً في دينٍ، وحَزماً في لينٍ ، وإيماناً في يَقينٍ ، وحِرصاً في عِلمٍ ، وعِلماً في حِلمٍ. (6)
عنه عليه السلام :أيُّهَا النّاسُ ، اِعلَموا أنَّ كَمالَ الدّينِ طَلَبُ العِلمِ وَالعَمَلُ بِهِ. (7)
عنه عليه السلام :تَعَلَّمِ العِلمَ وَاعمَل بِهِ وَانشُرهُ في أهلِهِ ، يُكتَب لَكَ أجرُ تَعَلُّمِهِ وعَمَلِهِ إن شاءَ اللّهُ تَعالى. (8)
عنه عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _: تَعَلَّمُوا العِلمَ وإن لَم تَنالوا بِهِ حَظًّا ، فَلَأَن يُذَمَّ الزَّمانُ لَكُم أحسَنُ مِن أن يُذَمَّ بِكُم. (9)
.
ص: 31
امام على عليه السلام :دانش را بجوييد تا راه يابيد .
امام على عليه السلام :دانش را بجوى تا بر دانشت افزوده شود .
امام على عليه السلام :از دانش خوشه برچين كه اگر توانگر باشى ، زيورت خواهد شد و اگر فقير باشى ، اندوخته ات خواهد بود .
امام على عليه السلام :گفتگوى علمى ، مايه لذّت دانشمندان است .
امام على عليه السلام_ در توصيف پرهيزگاران _: از نشانه هاى هريك ، اين است كه او را داراى قوّت در دين و دورانديشى آميخته با نرمى و ايمانى بى ترديد و حرص در دانش و دانشى همراه بردبارى مى بينى .
امام على عليه السلام :اى مردم! بدانيد كه كمال دين ، جستجوى دانش و عمل به آن است .
امام على عليه السلام :دانش را فراگير و آن را به كار بند و در ميان اهلش منتشر كن ، تا پاداش فراگيرى و عمل بدان براى تو نوشته گردد؛ إن شاء اللّه تعالى !
امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: دانش بياموزيد ، حتّى اگر با آن بهره اى نبريد؛ زيرا اگر زمان را به جهت بى توجّهى به شما نكوهش كنند ، بهتر از آن است كه به دليل بودنتان در آن ، نكوهش شود .
.
ص: 32
عنه عليه السلام :مَن تَرَكَ الاِستِماعَ مِن ذَوِي العُقولِ ماتَ عَقلُهُ. (1)
عنه عليه السلام_ لِحَمّادِ بنِ عيسى بَعدَ ذِكرِ عَلاماتِ الدّينِ _: ولِكُلِّ واحِدَةٍ مِن هذِهِ العَلاماتِ شُعَبٌ يَبلُغُ العِلمُ بِها أكثَرَ مِن ألفِ بابٍ وألفِ بابٍ وألفِ بابٍ ، فَكُن يا حَمّادُ طالِباً لِلعِلمِ في آناءِ اللَّيلِ وأطرافِ النَّهارِ. (2)
لقمان عليه السلام_ لاِبنِهِ يَعِظُهُ _: يا بُنَيَّ ، اِجعَل في أيّامِكَ ولَياليكَ وساعاتِكَ نَصيباً لَكَ في طَلَبِ العِلمِ ، فَإِنَّكَ لَن تَجِدَ لَهُ تَضييعاً مِثلَ تَركِهِ. (3)
عنه عليه السلام_ أيضا _: لا تَترُكِ العِلمَ زَهادَةً فيهِ ورَغبَةً فِي الجَهالَةِ ، يا بُنَيَّ اختَرِ المَجالِسَ عَلى عَينِكَ ، فَإِن رَأَيتَ قَوماً يَذكُرونَ اللّهَ فَاجلِس إلَيهِم ، فَإِنَّكَ إن تَكُن عالِماً يَنفَعكَ عِلمُكَ ويَزيدوكَ عِلماً ، وإن تَكُن جاهِلاً يُعَلِّموكَ ، ولَعَلَّ اللّهَ تَعالى أن يُظِلَّهُم بِرَحمَةٍ فَتَعُمَّكَ مَعَهُم. (4)
الإمام الهادي عليه السلام :إنَّ العالِمَ وَالمُتَعَلِّمَ شَريكانِ فِي الرُّشدِ. (5)
الإمام عليّ عليه السلام_ فِي الدّيوانِ المَنسوبِ إلَيهِ _: وثِق بِاللّهِ رَبِّكَ ذِي المَعالي وذِي الآلاءِ وَالنِّعَمِ الجِسامِ وكُن لِلعِلمِ ذا طَلَبٍ وبَحثٍ وناقِش فِي الحَلالِ وفِي الحَرامِ وبِالعَوراءِ لا تَنطِق ولكِن بِما يُرضِي الإِلهَ مِنَ الكَلامِ (6)
.
ص: 33
امام على عليه السلام :آن كه گوش كردن از خردمندان را رها كند ، خردش بميرد .
امام على عليه السلام_ خطاب به حمّاد بن عيسى ، پس از ذكر نشانه هاى دين _: براى هريك از اين نشانه ها ، شاخه هايى است كه دانستن آن ، سر از هزار باب و هزار باب و هزار باب در مى آورد . پس اى حمّاد ! در دل شب و كرانه هاى روز ، جوياى دانش باش .
لقمان عليه السلام :از جمله آنچه به پسرش پند مى داد ، اين بود : اى پسركم! در خلال روزها و شب ها و ساعات خود ، سهمى هم براى دانش اندوزى ات قرار ده كه هرگز تباه كردنى را چون ترك آن نيابى .
لقمان عليه السلام_ خطاب به پسرش _: دانش را بر اثر بى رغبتى به آن و رغبت به نادانى ، رها مكن . اى پسركم! مجلس ها را به دقّت نظاره كن . اگر ديدى گروهى خدا را ياد مى كنند ، نزد آنان بنشين . پس اگر دانشمند باشى ، دانشت به تو سود مى رسانَد و بر دانشت بيفزايند و اگر نادان باشى ، به تو مى آموزند و شايد كه خداوند متعال ، آنان را در سايه رحمت خود در آورد . پس تو را نيز با آنان فرا گيرد .
امام هادى عليه السلام :دانشمند و دانشجو در هدايت ، شريك اند .
امام على عليه السلام_ در اشعار منسوب به ايشان _: و به خداى بلندمرتبه و پروردگارت اعتماد كن/ خدايى كه داراى رحمت ها و نعمت هاى بزرگ استو در كار دانش ، اهل جستجو و پژوهش باش/ و در امر حلال و حرام ، به گفتگو پردازياوه بر زبان مران ، و تنها/ سخنى بگو كه خدا را خشنود مى كند.
.
ص: 34
عنه عليه السلام_ أيضاً _: العِلمُ زَينٌ فَكُن لِلعِلمِ مُكتَسِبًا وكُن لَهُ طالِبًا ما كُنتَ مُقتَبِسا وَاركَن إلَيهِ وثِق بِاللّهِ وَاغنَ بِهِ وكُن حَليماً رَصينَ العَقلِ مُحتَرِسا لا تَسأَمَنَّ فَإِمّا كُنتَ مُنهَمِكًا فِيالعِلمِ يَومًا وإمّا كُنتَ مُنغَمِسا وكُن فَتًى ناسِكًا مَحضَ التُّقى وَرِعًا لِلدّينِ مُغتَنِماً لِلعِلمِ مُفتَرِسا فَمَن تَخَلَّقَ بِالآدابِ ظَلَّ بِها رَئيسَ قَومٍ إذا ما فارَقَ الرُّؤَسا وَاعلَم هُديتَ بِأَنَّ العِلمَ خَيرُ صَفًا أضحى لِطالِبِهِ مِن فَضلِهِ سَلِسا (1)
عنه عليه السلام_ أيضاً _: لَو صيغَ مِن فِضَّةٍ نَفسٌ عَلى قَدَرٍ لَعادَ مِن فَضلِهِ لَمّا صَفا ذَهَبا ما لِلفَتى حَسَبٌ إلاّ إذا كَمُلَت آدابُهُ وحَوَى الآدابَ وَالحَسَبا فَاطلُب فَدَيتُكَ عِلمًا وَاكتَسِب أدَبا تَظفَر يَداكَ بِهِ وَاستَجمِلِ الطَّلَبا (2)
2 / 2فَضلُ طالِبِ العِلمِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :طالِبُ العِلمِ بَينَ الجُهّالِ كَالحَيِّ بَينَ الأَمواتِ. (3)
عنه صلى الله عليه و آله :طالِبُ العِلمِ لا يَموتُ ، أو يُمَتَّعَ جَدَّهُ (4) بِقَدرِ كَدِّهِ. (5)
.
ص: 35
امام على عليه السلام_ در اشعار منسوب به ايشان _: دانش ، زيور است . پس در پى به دست آوردن آن باش/ و همواره آن را بجوى تا هنگامى كه برگيرنده اى.و بدان تكيه زن و به خدا اعتماد كن و با او بى نيازى بجوى/ و بردبار باش و با خرد استوار و خود را بپاى.ملالت به خود راه مده آن گاه كه/ در دانش فرو رفته اى و در آن، غوطه ورى .و جوانى باش پوينده راه تقوا و باوَرَع/ دين را مغتنم شمارنده و دانش را به چنگ آورنده .هركس كه به آداب خو بگيرد ، سرور مى گردد/ هنگامى كه سروران قوم درگذشتند .و بدان _ خدايت به راه آورد _ كه دانش ، بهترين منزلت است/ كه جوياى خويش را از فضلش بهره مند مى كند .
امام على عليه السلام_ در اشعار منسوب به ايشان _: اگر نفس از هر اندازه نقره ريخته مى شد/ چون از فضل [علم] جلا يابد ، طلا مى گردد .جوان را بزرگ زادگى نباشد ، مگر آن كه خود/ در تكميل آداب و بزرگى خويش بكوشد .پس _ فدايت شوم _ دانش بجوى و ادب به دست آور/ تا بدان كامياب گردى ، و [ اين] جستجو را زيبا شمار .
2 / 2فضيلت جوياى دانشپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :جوياى دانش ميان نادانان ، همچون زنده در ميان مردگان است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :جوياى دانش نمى ميرد تا آن كه به اندازه زحمتش ، از خوش بختى بهره بَرَد .
.
ص: 36
عنه صلى الله عليه و آله :طالِبُ العِلمِ طالِبُ الرَّحمَةِ ، طالِبُ العِلمِ رُكنُ الإِسلامِ ، ويُعطى أجرَهُ مَعَ النَّبِيّينَ. (1)
عنه صلى الله عليه و آله :مَن خَرَجَ مِن بَيتِهِ لِيَلتَمِسَ باباً مِنَ العِلمِ كَتَبَ اللّهُ عز و جل لَهُ بِكُلِّ قَدَمٍ ثَوابَ نَبِيٍّ مِنَ الأَنبِياءِ ، وأعطاهُ اللّهُ بِكُلِّ حَرفٍ يَسمَعُ أو يَكتُبُ مَدينَةً فِي الجَنَّةِ. (2)
عنه صلى الله عليه و آله :مَن خَرَجَ في طَلَبِ العِلمِ كانَ في سَبيلِ اللّهِ حَتّى يَرجِعَ. (3)
عنه صلى الله عليه و آله :مَن أحَبَّ أن يَنظُرَ إلى عُتَقاءِ اللّهِ مِنَ النّارِ فَليَنظُر إلَى المُتَعَلِّمينَ ، فَوَالَّذي نَفسي بِيَدِهِ ، ما مِن مُتَعَلِّمٍ يَختَلِفُ إلى بابِ العالِمِ المُعَلِّمِ إلاّ كَتَبَ اللّهُ لَهُ بِكُلِّ قَدَمٍ عِبادَةَ سَنَةٍ ، وبَنَى اللّهُ لَهُ بِكُلِّ قَدَمٍ مَدينَةً فِي الجَنَّةِ ، ويَمشي عَلَى الأَرضِ وهِيَتَستَغفِرُ لَهُ ، ويُمسي ويُصبِحُ مَغفوراً لَهُ ، وشَهِدَتِ المَلائِكَةُ أنَّهُم عُتَقاءُ اللّهِ مِنَ النّارِ. (4)
عنه صلى الله عليه و آله :إذا جاءَ المَوتُ طالِبَ العِلمِ وهُوَ عَلى هذِهِ الحالِ ماتَ وهُوَ شَهيدٌ. (5)
عنه صلى الله عليه و آله :مَن طَلَبَ العِلمَ فَأَدرَكَهُ كانَ لَهُ كِفلانِ مِنَ الأَجرِ ، فَإِن لَم يُدرِكهُ كانَ لَهُ كِفلٌ مِنَ الأَجرِ. (6)
.
ص: 37
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :جوياى دانش ، جوياى رحمت است . جوياى دانش ، ستون اسلام است و پاداش وى ، همراه پيامبران داده مى شود .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هركس از خانه اش بيرون رود تا بابى از دانش بيابد ، خداوند عز و جلبراى هر گامش پاداش پيامبرى از پيامبران مى نويسد و در برابر هر حرفى كه مى شنود يا مى نويسد ، شهرى در بهشت به او عطا مى كند .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آن كه در جستجوى دانش بيرون برود ، در راه خداست ، تا آن گاه كه برگردد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هركس دوست دارد به آزاد شدگان خدا از آتش بنگرد ، به دانشجويان بنگرد . سوگند به خدايى كه جانم به دست اوست ، هيچ دانشجويى به خانه آموزگار دانشمندى رفت و آمد نمى كند ، مگر آن كه خداوند براى هر گامش عبادت يك سال را مى نويسد و در برابر هر گامش شهرى در بهشت برايش بنا مى نهد و بر زمين راه مى رود و زمين برايش آمرزش مى طلبد و شب و روز را آمرزيده به سر مى آورد و فرشتگان ، گواهى مى دهند كه آنان ، آزادشدگان خدا از آتش اند .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هنگامى كه مرگِ جوياى دانش در رسد و وى در جستجوى دانش باشد ، شهيد مرده است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آن كه دانش را بجويد و بيابد ، دو بهره از پاداش مى برد و اگر آن را نيابد ، يك بهره دارد .
.
ص: 38
عنه صلى الله عليه و آله :مَن جاءَ أجَلُهُ وهُوَ يَطلُبُ العِلمَ لَقِيَ اللّهَ ولَم يَكُن بَينَهُ وبَينَ النَّبِيّينَ إلاّ دَرَجَةُ النُّبُوَّةِ. (1)
الإمام عليّ عليه السلام :مَن جاءَتهُ مَنِيَّتُهُ وهُوَ يَطلُبُ العِلمَ فَبَينَهُ وبَينَ الأنبِياءِ دَرَجَةٌ. (2)
عنه عليه السلام :الشّاخِصُ في طَلَبِ العِلمِ كَالُمجاهِدِ في سَبيلِ اللّهِ ، إنَّ طَلَبَ العِلمِ فَريضَةٌ عَلى كُلِّ مُسلِمٍ ، وكَم مِن مُؤمِنٍ يَخرُجُ مِن مَنزِلِهِ في طَلَبِ العِلمِ فَلا يَرجِعُ إلاّ مَغفوراً ! (3)
عنه عليه السلام :لِطالِبِ العِلمِ عِزُّ الدُّنيا وفَوزُ الآخِرَةِ. (4)
كنزالعمّال عن ابن مسعود :كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إذا رَأَى الَّذينَ يَبتَغونَ العِلمَ قالَ : مَرحَباً بِكُم يَنابيعَ الحِكمَةِ ، مَصابيحَ الظُّلَمِ ، خُلقانَ الثِّيابِ ، جُدُدَ القُلوبِ ، رَيحانَ كُلِّ قَبيلَةٍ. (5)
جامع بيان العلم وفضله عن أبي هارون العبديّ وشهر بن حوشب :كُنّا إذا أتَينا أبا سَعيدٍ الخُدرِيَ يَقولُ : مَرحَباً بِوَصِيَّةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : «سَتُفتَحُ لَكُمُ الأَرضُ ويَأتيكُم قَومٌ _ أو قالَ : غِلمانٌ _ حَديثَةٌ أسنانُهُم يَطلُبونَ العِلمَ ويَتَفَقَّهونَ فِي الدّينِ ويَتَعَلَّمونَ مِنكُم ، فَإِذا جاؤوكُم فَعَلِّموهُم وألطِفوهُم ووَسِّعوا لَهُم فِي المَجلِسِ وأفهِموهُمُ الحَديثَ . فَكانَ أبو سَعيدٍ يَقولُ لَنا : مَرحَباً بِوَصِيَّةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، أمَرَنا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أن نُوَسِّعَ لَكُم فِي المَجلِسِ وأن نُفَهِّمَكُمُ الحَديثَ. (6)
الأمالي للطوسي عن أبي هارون العبديّ :كُنّا إذا أتَينا أبا سَعيدٍ الخُدرِيَّ قالَ : مَرحَباً بِوَصِيَّةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : «سَيَأتيكُم قَومٌ مِن أقطارِ الأَرضِ يَتَفَقَّهونَ ، فَإِذا رَأَيتُموهُم فَاستَوصوا بِهِم خَيراً» ، ويَقولُ : أنتُم وَصِيَّةُ رَسولِ اللّهِ . (7)
.
ص: 39
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :كسى كه در حال جستجوى دانش ، مرگش در رسد ، در حالى خدا را ملاقات مى كند كه ميان او و پيامبران ، جز درجه پيامبرى فاصله اى نباشد .
امام على عليه السلام :آن كه در حال جستجوى دانش بميرد ، ميان وى و پيامبران ، درجه اى بيش فاصله نباشد .
امام على عليه السلام :آن كه به جستجوى دانش برخيزد ، چون مجاهد در راه خداست . جستجوى دانش بر هر مسلمانى واجب است و بسى مؤمن كه در جستجوى دانش از خانه اش بيرون مى رود و جز آمرزيده ، باز نمى گردد .
امام على عليه السلام :براى جوياى دانش ، سربلندى دنيا و رستگارى آخرت است .
كنز العمّال_ به نقل از ابن مسعود _: هرگاه پيامبر خدا ، جويندگان دانش را مى ديد ، مى فرمود : «آفرينتان باد ، اى چشمه هاى حكمت و چراغ هاى تاريكى و ژنده پوشان بُرنا دل و گل هاى خوش بوى هر قبيله!» .
جامع بيان العلم وفضله_ به نقل از ابو هارون عبدى و شهربن حوشب _: هرگاه نزد ابوسعيد خُدرى مى آمديم ، مى گفت : آفرين به سفارش شدگان پيامبر خدا . پيامبر خدا مى فرمود : «به زودى زمين براى شما گشوده مى شود و گروهى (يا جوانانى) نورسته نزد شما مى آيند كه دانش را مى جويند و در دين ، تفقّه (ژرف نگرى) مى كنند و از شما فرا مى گيرند . پس اگر نزد شما آمدند، به آنان بياموزيد و با آنها ملاطفت كنيد و برايشان در مجلس جا باز كنيد و حديث را به آنان بفهمانيد» . پس ابوسعيد به ما مى گفت : آفرين به سفارش شدگان پيامبر خدا . پيامبر خدا به ما فرمان داد كه برايتان در مجلس ، جا باز كنيم و حديث را به شما بفهمانيم .
الأمالى ، طوسى_ به نقل از ابو هارون عبدى _: هرگاه نزد ابو سعيد خُدرى مى آمديم ، مى گفت : آفرين بر سفارش شدگان پيامبر خدا ! شنيدم كه پيامبر خدا مى فرمايد : به زودى گروهى از اطراف زمين بر شما درآيند كه جوياى فهم [دين ]هستند . پس هرگاه آنها را ديديد ، سفارشم را در نيكى به ايشان عمل كنيد» . و مى گفت : «شما سفارش شده پيامبريد» .
.
ص: 40
سنن الدارمي عن عامر بن إبراهيم :كانَ أبُو الدَّرداءِ إذا رَأى طَلَبَةَ العِلمِ قالَ : مَرحَباً بِطَلَبَةِ العِلمِ ! وكانَ يَقولُ : إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أوصى بِكُم. (1)
الإمام زين العابدين عليه السلام :إنَّ طالِبَ العِلمِ إذا خَرَجَ مِن مَنزِلِهِ لَم يَضَع رِجلَهُ عَلى رَطبٍ ولا يابِسٍ مِنَ الأَرضِ إلاّ سَبَّحَت لَهُ إلَى الأَرَضينَ السّابِعَةِ. (2)
الإمام الباقر عليه السلام :إنَّ جَميعَ دَوابِّ الأَرضِ لَتُصَلّي عَلى طالِبِ العِلمِ حَتَّى الحيتانِ فِي البَحرِ. (3)
راجع : ص 54 (فوائد طلب العلم) و 302 ح 2710 .
2 / 3فَضلُ طَلَبِ العِلمِ عَلَى العِبادَةِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :طَلَبُ العِلمِ أفضَلُ عِندَ اللّهِ عز و جل مِنَ الصَّلاةِ وَالصِّيامِ وَالحَجِّ وَالجِهادِ في سَبيلِ اللّهِ عز و جل . (4)
.
ص: 41
سنن الدارمى_ به نقل از عامر بن إبراهيم _: هرگاه ابو درداء جويندگان دانش را مى ديد ، مى گفت : آفرين بر جويندگان دانش ! و مى گفت : پيامبر خدا ، سفارش شما را كرده است .
امام زين العابدين عليه السلام :هرگاه جوياى دانش از خانه اش بيرون مى رود ، پايش را بر تَر و خشكى از زمين نمى نهد ، مگر آن كه تا زمين هفتم ، او را تسبيح مى كنند .
امام باقر عليه السلام :بى گمان ، همه جنبندگان زمين ، حتّى ماهيان دريا ، بر جوياى دانش درود مى فرستند .
ر . ك : ص 55 (بهره هاى جستجوى دانش) و 303 ح 2710 .
2 / 3برترى دانشجويى بر عبادتپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :نزد خداى عز و جل ، جستجوى دانش از نماز و روزه و حج و جهاد در راه خداى عز و جل برتر است .
.
ص: 42
عنه صلى الله عليه و آله :طَلَبُ العِلمِ ساعَةً خَيرٌ مِن قِيامِ لَيلَةٍ ، وطَلَبُ العِلمِ يَوماً خَيرٌ مِن صِيامِ ثَلاثَةِ أشهُرٍ. (1)
عنه صلى الله عليه و آله :مَن خَرَجَ يَطلُبُ باباً مِن عِلمٍ لِيَرُدَّ بِهِ باطِلاً إلى حَقٍّ أو ضَلالَةً إلى هُدًى ، كانَ عَمَلُهُ ذلِكَ كَعِبادَةِ مُتَعَبِّدٍ أربَعينَ عاماً. (2)
عنه صلى الله عليه و آله :مَن تَعَلَّمَ باباً مِنَ العِلمِ عَمِلَ بِهِ أو لَم يَعمَل كانَ أفضَلَ مِن أن يُصَلِّيَ ألفَ رَكعَةٍ تَطَوُّعاً. (3)
عنه صلى الله عليه و آله :مَن خَرَجَ مِن بَيتِهِ يَلتَمِسُ باباً مِنَ العِلمِ لِيَنتَفِعَ بِهِ ويُعَلِّمَهُ غَيرَهُ ، كَتَبَ اللّهُ لَهُ بِكُلِّ خُطوَةٍ عِبادَةَ ألفِ سَنَةٍ صِيامَها وقِيامَها ، وحَفَّتهُ المَلائِكَةُ بِأَجنِحَتِها ، وصَلّى عَلَيهِ طُيورُ السَّماءِ وحيتانُ البَحرِ ودَوابُّ البَرِّ ، وأنزَلَهُ اللّهُ مَنزِلَةَ سَبعينَ صِدّيقاً ، وكانَ خَيراً لَهُ أن لَو كانَتِ الدُّنيا كُلُّها لَهُ فَجَعَلَها فِي الآخِرَةِ. (4)
عنه صلى الله عليه و آله_ لِأَبي ذَ رٍّ _: يا أبا ذَ رٍّ ، لَأَن تَغدُوَ فَتَعَلَّمَ آيَةً مِن كِتابِ اللّهِ خَيرٌ لَكَ مِن أن تُصَلِّيَ مِائَةَ رَكعَةٍ ، ولَأَن تَغدُوَ فَتَعَلَّمَ باباً مِنَ العِلمِ عُمِلَ بِهِ أو لَم يُعمَل خَيرٌ مِن أن تُصَلِّيَ ألفَ رَكعَةٍ. (5)
.
ص: 43
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :ساعتى جستجوى دانش ، از برخاستن [و عبادت كردن] يك شب بهتر است و يك روز جستجوى دانش ، بهتر از روزه سه ماه است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آن كه در پىِ بابى از دانش بيرون مى رود تا با آن ، باطلى را به حق يا گم راهى را به هدايت برگردانَد ، كردارش همچون چهل سال عبادت عابد است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آن كه بابى از دانش را فرا بگيرد _ چه به آن عمل كند يا نكند _ از اين كه هزار ركعت نماز مستحبى بخواند ، برتر است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هركس از خانه اش بيرون برود تا بابى از دانش بيابد كه بدان بهره برد و به ديگران بياموزد ، خداوند ، در برابر هر گامش ، عبادت هزار سال روزه و شب زنده دارى را برايش مى نويسد و فرشتگان با بال هايشان وى را در بر مى گيرند و پرندگان آسمان و ماهيان دريا و جنبندگان خشكى بر او درود مى فرستند و خداوند ، منزلت هفتاد صِدّيق را به وى مى دهد و برايش بهتر از آن است كه همه دنيا براى وى باشد و آن را در راه آخرت قرار دهد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ خطاب به ابو ذر _: اى ابو ذر! اگر برخيزى و آيه اى از كتاب خدا را فراگيرى ، برايت بهتر از صد ركعت نماز است و اگر برخيزى و بابى از دانش را فراگيرى _ چه به آن عمل شود يا نشود _ بهتر از آن است كه هزار ركعت نماز بخوانى .
.
ص: 44
عنه صلى الله عليه و آله :ما مِن مُتَعَلِّمٍ يَختَلِفُ إلى بابِ العالِمِ إلاّ كَتَبَ اللّهُ لَهُ بِكُلِّ قَدَمٍ عِبادَةَ سَنَةٍ. (1)
عنه صلى الله عليه و آله :مَن طَلَبَ العِلمَ فَهُوَ كَالصّائِمِ نَهارَهُ القائِمِ لَيلَهُ ، وإنَّ باباً مِنَ العِلمِ يَتَعَلَّمُهُ الرَّجُلُ خَيرٌ لَهُ مِن أن يَكونَ أبو قُبَيسٍ ذَهَباً فَأَنفَقَهُ في سَبيلِ اللّهِ. (2)
عنه صلى الله عليه و آله :الكَلِمَةُ مِن كَلامِ الحِكمَةِ يَسمَعُهَا الرَّجُلُ المُؤمِنُ فَيَعمَلُ بِها أو يُعَلِّمُها خَيرٌ مِن عِبادَةِ سَنَةٍ. (3)
جامع بيان العلم وفضله عن عبد اللّه بن عمرو :إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله مَرَّ بِمَجلِسَينِ في مَسجِدِهِ : أحَدُ المَجلِسَينِ يَدعونَ اللّهَ ويَرغَبونَ إلَيهِ ، وَالآخَرُ يَتَعَلَّمونَ الفِقهَ ويُعَلِّمونَهُ ، فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : كِلاَ المَجلِسَينِ عَلى خَيرٍ ، وأحَدُهُما أفضَلُ مِنَ الآخَرِ صاحِبِهِ ، أمّا هؤُلاءِ فَيَدعونَ اللّهَ ويَرغَبونَ إلَيهِ ، فَإِن شاءَ أعطاهُم وإن شاءَ مَنَعَهُم ، وأمّا هؤُلاءِ فَيَتَعَلَّمونَ ويُعَلِّمونَ الجاهِلَ ، وإنَّما بُعِثتُ مُعَلِّماً ، ثُمَّ أقبَلَ فَجَلَسَ مَعَهُم. (4)
عنه صلى الله عليه و آله :بابٌ مِنَ العِلمِ يَتَعَلَّمُهُ الإِنسانُ خَيرٌ لَهُ مِن ألفِ رَكعَةٍ تَطَوُّعاً. (5)
عنه صلى الله عليه و آله :إذا جَلَسَ المُتَعَلِّمُ بَينَ يَدَيِ العالِمِ فَتَحَ اللّهُ تَعالى عَلَيهِ سَبعينَ باباً مِنَ الرَّحمَةِ ، ولا يَقومُ مِن عِندِهِ إلاّ كَيَومِ وَلَدَتهُ اُمُّهُ ، وأعطاهُ اللّهُ بِكُلِّ حَرفٍ ثَوابَ سِتّينَ شَهيداً ، وكَتَبَ اللّهُ لَهُ بِكُلِّ حَديثٍ عِبادَةَ سَبعينَ سَنَةً ، وبَنى لَهُ بِكُلِّ وَرَقَةٍ مَدينَةً ، كُلُّ مَدينَةٍ مِثلُ الدُّنيا عَشرَ مَرّاتٍ. (6)
.
ص: 45
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هيچ دانشجويى به خانه دانشمند ، آمد و شد نمى كند ، مگر آن كه خداوند در برابر هر گامش ، عبادت يك سال را برايش مى نويسد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آن كه دانش بجويد ، مانند روزه دار شب زنده دار است و بابى از دانش كه انسان فرا مى گيرد ، برايش بهتر از آن است كه كوه ابوقبيس طلا باشد و وى ، آن را در راه خدا هزينه كند .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :سخنى از سخنان حكمت آميز كه مرد مؤمن بشنود و به آن عمل كند يا آن را بياموزد ، بهتر از عبادت يك سال است .
جامع بيان العلم وفضله_ به نقل از عبد اللّه بن عمرو _: پيامبر خدا ، وارد مسجد خود شد و دو مجلس را ديد : در يكى [ذكر خدا مى گفتند] و خدا را مى خواندند و به او رغبت مى نمودند . و در ديگرى فقه فرا مى گرفتند و به ديگران مى آموختند ايشان فرمود : «هر دو مجلس بر نيكى اند اما يكى ، برتر از ديگرى است . امّا اينان ، خدا را مى خوانند و به او رغبت مى نمايند . پس اگر بخواهد ، عطايشان مى كند و اگر بخواهد ، باز مى دارد ؛ ولى اينان دانش فرا مى گيرند و به نادان مى آموزند و همانا من ، آموزگار برانگيخته شدم و [اينان ، برترند]» . پس با آنان نشست .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بابى از دانش كه انسان فرا گيرد ، برايش بهتر از هزار ركعت نماز مستحبّى است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هنگامى كه دانشجو پيش روى دانشمند مى نشيند ، خداوند ، هفتاد درِ رحمت را بر او مى گشايد و از نزد او برنمى خيزد ، مگر مانند روزى كه از مادر زاده شده و خداوند ، در برابر هر حرف ، پاداش شصت شهيد را برايش مى نويسد و در برابر هر حديث ، عبادت هفتاد سال را برايش مى نويسد و در برابر هر برگ ، شهرى در بهشت برايش بنا مى نهد كه هر يك ، ده برابر دنياست .
.
ص: 46
الإمام عليّ عليه السلام :بَينَما أنَا جالِسٌ في مَسجِدِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله إذ دَخَلَ أبو ذَرٍّ فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، جَنازَةُ العابِدِ أحَبُّ إلَيكَ أم مَجلِسُ العِلمِ ؟ فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يا أبا ذَرٍّ ، الجُلوسُ ساعَةً عِندَ مُذاكَرَةِ العِلمِ أحَبُّ إلَى اللّهِ مِن ألفِ جَنازَةٍ مِن جَنائِزِ الشُّهَداءِ ، وَالجُلوسُ سَاعَةً عِندَ مُذاكَرَةِ العِلمِ أحَبُّ إلَى اللّهِ مِن قِيامِ ألفِ لَيلَةٍ يُصَلّى في كُلِّ لَيلَةٍ ألفُ رَكعَةٍ ، وَالجُلوسُ ساعَةً عِندَ مُذاكَرَةِ العِلمِ أحَبُّ إلَى اللّهِ مِن ألفِ غَزوَةٍ وقِراءَةِ القُرآنِ كُلِّهِ . قالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، مُذاكَرَةُ العِلمِ خَيرٌ مِن قِراءَةِ القُرآنِ كُلِّهِ ؟ ! فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يا أبا ذَرٍّ ، الجُلوسُ ساعَةً عِندَ مُذاكَرَةِ العِلمِ أحَبُّ إلَى اللّهِ مِن قِراءَةِ القُرآنِ كُلِّهِ اثنَي عَشَرَ ألفَ مَرَّةٍ ، عَلَيكُم بِمُذاكَرَةِ العِلمِ ، فَإِنَّ بِالعِلمِ تَعرِفونَ الحَلالَ مِنَ الحَرامِ ... يا أبا ذَرٍّ ، الجُلوسُ ساعَةً عِندَ مُذاكَرَةِ العِلمِ خَيرٌ لَكَ مِن عِبادَةِ سَنَةٍ صِيامِ نَهارِها وقِيامِ لَيلِها. (1)
عنه عليه السلام :طَلَبُ العِلمِ أفضَلُ مِنَ العِبادَةِ ، قالَ اللّهُ عز و جل : «إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَ_ؤُ» (2) . (3)
روضة الواعظين :رَوى بَعضُ الصَّحابَةِ : جاءَ رَجُلٌ مِنَ الأَنصارِ إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، إذا حَضَرَت جَنازَةٌ أو حَضَرَ مَجلِسُ عالِمٍ ، أيُّهُما أحَبُّ إلَيكَ أن أشهَدَ؟ فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إن كانَ لِلجَنازَةِ مَن يَتبَعُها ويَدفِنُها فَإِنَّ حُضورَ مَجلِسِ العالِمِ أفضَلُ مِن حُضورِ ألفِ جَنازَةٍ ، ومِن عِيادَةِ ألفِ مَريضٍ ، ومِن قِيامِ ألفِ لَيلَةٍ ، ومِن صِيامِ ألفِ يَومٍ ، ومِن ألفِ دِرهَمٍ يُتَصَدَّقُ بِها عَلَى المَساكينِ ، ومِن ألفِ حَجَّةٍ سِوَى الفَريضَةِ ، ومِن ألفِ غَزوَةٍ سِوَى الواجِبِ تَغزوها في سَبيلِ اللّهِ بِمالِكَ ونَفسِكَ . وأينَ تَقَعُ هذِهِ المَشاهِدُ مِن مَشهَدِ عالِمٍ ! أما عَلِمتَ أنَّ اللّهَ يُطاعُ بِالعِلمِ ويُعبَدُ بِالعِلمِ ، وخَيرُ الدُّنيا وَالآخِرَةِ مَعَ العِلمِ ، وشَرُّ الدُّنيا وَالآخِرَةِ مَعَ الجَهلِ ؟ ! (4)
.
ص: 47
امام على عليه السلام :در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله نشسته بودم كه ابو ذر وارد شد و گفت : اى پيامبر خدا ! نزد شما شركت در تشييع جنازه عابد محبوب تر است يا حضور در مجلس علم؟ پيامبر فرمود : «اى ابو ذر! نزد خدا ، ساعتى در مجلس علم نشستن ، محبوب تر از هزار تشييع جنازه شهيد است و نزد خدا ، ساعتى در مجلس علم نشستن ، محبوب تر از هزار شب شب زنده دارى است كه در هر شب ، هزار ركعت نماز خوانده شود و نزد خدا ، ساعتى در مجلس علم نشستن ، محبوب تر از شركت در هزار غزوه (1) و خواندن همه قرآن است» . ابوذر گفت : اى پيامبر خدا ! آيا گفت و شنود علمى از خواندن همه قرآن بهتر است؟ پيامبر فرمود : «نزد خدا ، اى ابوذر! ساعتى در مجلس علم نشستن ، محبوب تر از دوازده هزار بار خواندن همه قرآن است . همواره ، گفت و شنود علمى داشته باشيد كه با علم ، حلال را از حرام ، باز مى شناسيد . اى ابو ذر! ساعتى در مجلس علم نشستن براى تو از عبادت يك سال ، كه روزهايش را روزه و شب هايش را زنده بدارى ، بهتر است» .
امام على عليه السلام :جستجوى دانش ، برتر از عبادت است . خداوند عز و جل فرموده است : «از ميان بندگان خداوند ، تنها دانشمندان از خدا بيم دارند» .
روضة الواعظين :برخى از صحابيان روايت كرده اند كه مردى از انصار ، نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت : اى پيامبر خدا ! هنگامى كه تشييع جنازه و حضور در مجلس علمى با هم پيش آمد ، حضورم را در كدام يك بيشتر دوست دارى؟ پيامبر خدا فرمود : «اگر براى جنازه ، كسى هست كه آن را تشييع كند و به خاك بسپارد ، حضور در مجلس دانشمند ، برتر از شركت در هزار تشييع جنازه و عيادت هزار بيمار و هزار شب زنده دارى و هزار روز روزه دارى و هزار درهم صدقه دادن به فقيران و هزار حجّ مستحبّى و هزار بار با مال و جان جهاد كردن در راه خدا ، جز جهاد واجب است . اين حضورها كجا و حضور در محضر دانشمند كجا ؟ آيا نمى دانى كه خداوند ، با دانش ، اطاعت و عبادت مى شود و نيكى دنيا و آخرت با دانش است و بدى دنيا و آخرت با نادانى؟» .
.
ص: 48
راجع : ص 246 ح 2595 و 322 (فضل العالم على العابد) .
.
ص: 49
ر . ك : ص 247 ح 2595 و 323 (برترى دانشمند بر عابد) .
.
ص: 50
. .
ص: 51
نكته هايى درباره برترى دانش بر عبادت1 . كدام دانش و كدام عبادت ؟در فصل پنجم خواهد آمد كه فراگيرى هر گونه دانشى، از نظر فقهى ، تابع يكى از احكام پنجگانه است و بر اين اساس ، دانش به: واجب ، حرام ، مستحب ، مكروه و مباح تقسيم مى شود . اگر هر چه را كه صورت عبادت دارد ، به مفهوم عام آن، داراى احكام پنجگانه بدانيم ، حالت هاى تزاحم «تعلّم» و «تعبّد»، از لحاظ عقلى به 25 مورد خواهد رسيد . از اين رو ، نخستين مسئله در مقام ترجيح دانش بر عبادت ، اين است كه كدام علم بر كدام عبادت رجحان دارد ؟ تأمّل در متن احاديثى كه دانش را بر عبادت ترجيح مى دهند ، به روشنى نشان مى دهد كه منظور ، ترجيح تعلّم واجب و يا مستحب بر عبادت هاى مستحب است . البته فاصله فضيلت تعلّم واجب و تعبّد مستحب ، قابل مقايسه با فاصله تعلّم مستحب و تعبّد مستحب نيست و شايد احاديثى كه فضائل شگفت انگيزى را در تبيين فضيلت دانش بر عبادت مطرح كرده اند ، ناظر به اين صورت از تزاحم اند (1) .
.
ص: 52
احتمال ديگر در ترجيح دانش بر عبادت ، اين است كه در احاديث مربوط به دانش و عبادت ، به خودى خود و بدون در نظر گرفتن احكام پنجگانه فقهى ، علم ذاتا بر عبادت ، مقدّم است و اين تقدّم، علل مختلفى مى تواند داشته باشد ؛ مانند اين كه عبادت بدون دانش ، ممكن نيست .
2 . نقش سازنده عبادت در كنار دانشدر فصل هاى گذشته به نقش سازنده و بنيادى عبادات در پيدايش نور دانش و الهامات قلبى اشاره شد . (1) همچنين تأكيد گرديد كه جوهر دانش در وجود انسان ، بدون عمل قابل دوام نيست . (2) بنا بر اين ، هدفِ احاديثى كه دانش را بر عبادت ترجيح مى دهند ، تضعيف و يا انكار نقش سازنده عبادت در كنار دانش نيست ، بلكه تأكيد بر توأم ساختن عبادت با دانش و تحذير از عبادت جاهلانه است . در بخش دهم خواهد آمد كه عبادت بدون آگاهى ، نه تنها ارزشى ندارد، بلكه خطرآفرين است . (3) بنا بر اين ، احاديث اين فصل نمى توانند بهانه اى براى ترك عبادات ، حتّى عبادت هاى مستحب گردند . نقل است كه روزى شخصى از محقّق بزرگ شيخ انصارى رحمه الله پرسيد : در تعارض ميان نافله شب و مطالعات علمى كدام يك مقدّم اند ؟ شيخ كه مى دانست او اهل قليان است و اين مسئله ، بهانه اى براى ترك نافله شب است ، در پاسخ فرمود : «چرا ميان نماز شب و مطالعه تعارض برقرار
.
ص: 53
مى كنى ؟ بگو : مطالعه و قليان ، كدام يك تقدم دارند ؟» .
3 . مبالغه در بيان فضيلت دانشبرخى از احاديث اين فصل ، در مقام بيان فضيلت دانش و ترجيح آن بر عبادت ، مطالبى را مطرح كرده اند كه مبالغه آميز به نظر مى آيد و پذيرفتن آنها بدون توضيحات لازم ، مشكل است . براى مثال ، اين كه جلوس دانشجو در برابر دانشمند ، ثواب شصت شهيد دارد و يا اين كه حضور در مجلس دانشمند از هزار غزوه مستحب و . . . فضيلتش بيشتر است . هر چند اين احاديث ، از جهت سند ، اعتبار لازم را براى اثبات اين فضائل ندارند ، ليكن رد كردن آنها نيز با توجّه به حديث ذيل ، آسان نيست : خَيرُ الدُّنيا والآخِرَةِ مَعَ العِلمِ ، وشَرُّ الدُّنيا والآخِرَةِ مَعَ الجَهلِ؛ (1) خير دنيا و آخرت با دانش و بدى دنيا و آخرت با نابخردى است . در واقع ، اين احاديث از انواع تأكيد براى تشويق مردم به كسب دانش استفاده كرده اند ، تا كسى كه براى بالا بردن سطح آگاهى هاى خود ، نياز به تعلّم و حضور در مجلس عالم دارد ، به هيچ بهانه اى مجلس علمى و تحصيل دانش را ترك نكند ، حتّى به بهانه حج و جهاد مستحب .
.
ص: 54
2 / 4فَوائِدُ طَلَبِ العِلمِأ _ مَحَبَّةُ اللّهِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :طالِبُ العِلمِ حَبيبُ اللّهِ. (1)
عنه صلى الله عليه و آله :طالِبُ العِلمِ أحَبَّهُ اللّهُ وأحَبَّهُ المَلائِكَةُ وأحَبَّهُ النَّبِيّونَ. (2)
عنه صلى الله عليه و آله :طالِبُ العِلمِ مَحفوفٌ بِعِنايَةِ اللّهِ. (3)
راجع : ص 298 (أحبّاء اللّه ) .
ب _ إكرامُ المَلائِكَ_ةِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ المَلائِكَةَ لَتَضَعُ أجنِحَتَها لِطالِبِ العِلمِ رِضًى بِهِ. (4)
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ المَلائِكَةَ لَتَضَعُ أجنِحَتَها رِضاءً لِطالِبِ العِلمِ. (5)
عنه صلى الله عليه و آله :مَن غَدا يَطلُبُ عِلماً كانَ في سَبيلِ اللّهِ حَتّى يَرجِعَ ، وَالمَلائِكَةُ لَتَضَعُ أجنِحَتَها لِطالِبِ العِلمِ. (6)
.
ص: 55
2 / 4بهره هاى جستجوى دانشالف _ دوستى خداپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :جوياى دانش ، محبوب خداست .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :جوياى دانش را خداوند دوست مى دارد و فرشتگان و پيامبران نيز دوست مى دارند .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنايت خداوند ، جوياى دانش را فرا گرفته است .
ر . ك : ص 299 (دوستان خدا) .
ب _ احترام فرشتگانپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :فرشتگان بال هايشان را از سرِ خشنودى براى جوياى دانش مى گسترانند .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :فرشتگان از روى خشنودى بال هايشان را براى جوياى دانش مى گسترانند .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آن كه برمى خيزد و در جستجوى دانش مى رود ، در راه خداست تا بازگردد و فرشتگان ، بال هايشان را براى جوياى دانش مى گسترانند .
.
ص: 56
عنه صلى الله عليه و آله :ما غَدا رَجُلٌ يَلتَمِسُ عِلماً إلاّ فَرَشَت لَهُ المَلائِكَةُ أجنِحَتَها رِضاءً بِما يَصنَعُ. (1)
عنه صلى الله عليه و آله :ما مِن خارِجٍ خَرَجَ مِن بَيتِهِ في طَلَبِ العِلمِ إلاّ وَضَعَت لَهُ المَلائِكَةُ أجنِحَتَها 2 رِضًى بِما يَصنَعُ. (2)
عنه صلى الله عليه و آله :إذا خَرَجَ الرَّجُلُ في طَلَبِ العِلمِ كَتَبَ اللّهُ لَهُ أثَرَهُ حَسَناتٍ ، فَإِذَا التَقى هُوَ وَالعالِمُ فَتَذاكَرا مِن أمرِ اللّهِ تَعالى شَيئاً أظَلَّتهُمَا المَلائِكَةُ ونودِيا مِن فَوقِهِما : أن قَد غَفِرتُ لَكُما. (3)
المعجم الكبير عن صفوان بن عسّال المراديّ :أتَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله وهُوَ مُتَّكِئٌ فِي المَسجِدِ عَلى بُردٍ (4) لَهُ ، فَقُلتُ لَهُ : يا رَسولَ اللّهِ ، إنّي جِئتُ أطلُبُ العِلمَ . فَقالَ : مَرحَباً بِطالِبِ العِلمِ ، طالِبُ العِلمِ لَتَحُفُّهُ المَلائِكَةُ وتُظِلُّهُ بِأَجنِحَتِها ، ثُمَّ يَركَبُ بَعضُهُ بَعضاً حَتّى يَبلُغُوا السَّماءَ الدُّنيا مِن حُبِّهِم لِما يَطلُبُ. (5)
.
ص: 57
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هيچ كس به جستجوى دانش برنخاست ، مگر آن كه فرشتگان از روى خشنودى به كارش ، بال هايشان را برايش گستردند . 1
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هيچ كس در پى دانش ، از خانه اش بيرون نرفت ، مگر آن كه فرشتگان از روى خشنودى به كارش ، بال هايشان را [زير گام هايش ]نهادند .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هنگامى كه كسى در پى دانش بيرون رود ، خداوند براى گام هاى او پاداش مى نويسد و هنگامى كه او و دانشمند با هم ملاقات كنند و از امر خداوند متعال سخن به ميان آورند ، فرشتگان بر آنها سايه مى افكنند و از بالاى سرشان ندا داده مى شوند كه : «من ، شما را آمرزيدم» .
المعجم الكبير_ به نقل از صفوان بن عسّال مرادى _: نزد پيامبر خدا در مسجد آمدم و به ايشان ، در حالى كه بُردش (1) را متكاى خود كرده بود ، گفتم : اى پيامبر خدا ! من در جستجوى دانش آمده ام . فرمود : «آفرين بر جوياى دانش ! بى گمان ، فرشتگان ، گرداگرد جوياى دانش را مى گيرند و با بال هايشان بر او سايه مى اندازند . سپس از روى دوستى به مطلوب وى ، چنان از سر و دوش هم بالا مى روند تا به آسمان فرودين مى رسند» .
.
ص: 58
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن غَدا في طَلَبِ العِلمِ أظَلَّت عَلَيهِ المَلائِكَةُ ، وبورِكَ لَهُ في مَعيشَتِهِ ولَم يَنقُص مِن رِزقِهِ. (1)
عنه صلى الله عليه و آله :مَن خَرَجَ مِن بَيتِهِ يَطلُبُ عِلماً شَيَّعَهُ سَبعونَ ألفَ مَلَكٍ يَستَغفِرونَ لَهُ. (2)
الإمام عليّ عليه السلام :إنَّ المَلائِكَةَ لَتَضَعُ أجنِحَتَها لِطَلَبَةِ العِلمِ مِن شيعَتِنا. (3)
عنه عليه السلام :إنَّ طالِبَ العِلمِ لَيُشَيِّعُهُ سَبعونَ ألفَ مَلَكٍ مِن مُقَرَّبِي السَّماءِ. (4)
الإمام الباقر عليه السلام :ما مِن عَبدٍ يَغدو في طَلَبِ العِلمِ أو يَروحُ إلاّ خاضَ الرَّحمَةَ ، وهَتَفَت بِهِ المَلائِكَةُ : مَرحَباً بِزائِرِاللّهِ ، وسَلَكَ مِنَ الجَنَّةِ مِثلَ ذلِكَ المَسلَكِ. (5)
ج _ تَكَفُّلُ الرِّزقِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن طَلَبَ العِلمَ تَكَفَّلَ اللّهُ بِرِزقِهِ. (6)
.
ص: 59
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هركس به جستجوى دانش برخيزد ، فرشتگان بر وى سايه مى اندازند و در معيشتش بركت حاصل مى شود و از روزى او كم نمى گردد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هركس در جستجوى دانش از خانه اش بيرون رود ، هفتاد هزار فرشته او را بدرقه مى كنند و برايش آمرزش مى طلبند .
امام على عليه السلام :بى گمان ، فرشتگان ، بال هايشان را براى جويندگان دانش از ميان پيروان ما ، فرو مى گسترند .
امام على عليه السلام :بى گمان ، هفتاد هزار فرشته مقرّب آسمانى ، جوياى دانش را بدرقه مى كنند .
امام باقر عليه السلام :هيچ بنده اى صبح يا شب در جستجوى دانش نمى رود ، مگر آن كه غريق رحمت گردد و فرشتگان ندايش دهند : «آفرين به زائر خدا !» ، و از همان راه به بهشت درآيد .
ج _ تعهّد شدنِ روزىپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آن كه دانش مى جويد ، خداوند ، روزى اش را به عهده مى گيرد .
.
ص: 60
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ تَعالى قَد تَكَفَّلَ لِطالِبِ العِلمِ بِرِزقِهِ خاصَّةً عَمّا ضَمِنَهُ لِغَيرِهِ. (1)
عنه صلى الله عليه و آله :مَن تَفَقَّهَ في دينِ اللّهِ كَفاهُ اللّهُ هَمَّهُ ورَزَقَهُ مِن حَيثُ لا يَحتَسِبُ. (2)
د _ استِغفارُ كُلِّ شَيءٍرسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّهُ يَستَغفِرُ لِطالِبِ العِلمِ مَن فِي السَّماءِ ومَن فِي الأَرضِ حَتَّى الحوتُ فِي البَحرِ. (3)
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ طالِبَ العِلمِ لَيَستَغفِرُ لَهُ كُلُّ شَيءٍ حَتّى حيتانِ البَحرِ وهَوامِّ الأَرضِ وسِباعِ البَرِّ وأنعامِهِ، فَاطلُبُوا العِلمَ فَإِنَّهُ السَّبَبُ بَينَكُم وبَينَ اللّه عز و جل . (4)
عنه صلى الله عليه و آله :طالِبُ العِلمِ أفضَلُ عِندَ اللّهِ مِنَ المُجاهِدينَ وَالمُرابِطينَ وَالحُجّاجِ وَالعُمّارِ وَالمُعتَكِفينَ وَالمُجاوِرينَ ، وَاستَغفَرَت لَهُ الشَّجَرُ وَالرِّياحُ وَالسَّحابُ وَالبِحارُ وَالنُّجومُ وَالنَّباتُ وكُلُّ شَيءٍ طَلَعَت عَلَيهِ الشَّمسُ. (5)
.
ص: 61
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بى گمان ، خداوند متعال ، روزى جوياى دانش را به طور ويژه ، افزون بر آنچه براى ديگران تضمين كرده ، به عهده گرفته است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آن كه در دين خدا تفقّه كند ، خداوند ، همّ و غمش را كفايت مى كند و از آن جا كه به حساب نمى آورد ، روزى اش مى دهد .
د _ آمرزش خواهى همه چيزپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هركس كه در آسمان و زمين است ، حتّى ماهيان دريا ، براى جوياى دانش ، آمرزش مى طلبند .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :همه چيز ، حتّى ماهيان دريا و حشرات زمين و درندگان بيابان و چارپايان آن ، براى جوياى دانش ، آمرزش مى طلبند . پس دانش بجوييد كه آن ، رشته اتصال ميان شما و خداى عز و جلاست .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :نزد خدا ، جوياى دانش ، از جهادگران و مرزداران و حاجيان و عمره گزاران و معتكفان و مجاوران بيت اللّه ، برتر است و درختان و بادها و ابرها و درياها و ستارگان و رستنى ها و هر آنچه خورشيد بر آن مى تابد ، براى وى آمرزش مى طلبند .
.
ص: 62
عنه صلى الله عليه و آله :ثَلاثَةٌ يَستَغفِرُ لَهُمُ السَّماواتُ وَالأَرضُ وَالمَلائِكَةُ وَاللَّيلُ وَالنَّهارُ : العُلَماءُ وَالمُتَعَلِّمونَ وَالأَسخِياءُ. (1)
الإمام عليّ عليه السلام :طالِبُ العِلمِ تَستَغفِرُ لَهُ المَلائِكَةُ وتَدعو لَهُ فِي السَّماءِ وَالأَرضِ. (2)
ه _ غُفرانُ الذُّنوبِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَنِ انتَقَلَ لِيَتَعَلَّمَ عِلماً غُفِرَ لَهُ قَبلَ أن يَخطُوَ. (3)
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ طالِبَ العِلمِ إذا ماتَ غَفَرَ اللّهُ لَهُ ولِمَن حَضَرَ جَنازَتَهُ. (4)
عنه صلى الله عليه و آله :مَن طَلَبَ العِلمَ كانَ كَفّارَةً لِما مَضى. (5)
عنه صلى الله عليه و آله :مَاانتَعَلَ عَبدٌ قَطُّ ولا تَخَفَّفَ ولا لَبِسَ ثَوباً لِيَغدُوَ في طَلَبِ عِلمٍ إلاّ غَفَرَ اللّهُ لَهُ ذُنوبَهُ حَيثُ يَخطو عَتَبَةَ بابِهِ. (6)
عنه صلى الله عليه و آله :مَن تَعَلَّمَ حَرفاً مِنَ العِلمِ غَفَرَ اللّهُ لَهُ البَتَّةَ. (7)
الإمام عليّ عليه السلام :كَم مِن مُؤمِنٍ يَخرُجُ مِن مَنزِلِهِ في طَلَبِ العِلمِ فَلا يَرجِعُ إلاّ مَغفوراً ! (8)
و _ سُهولَةُ طَريقِ الجَنَّةِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :ما مِن رَجُلٍ يَسلُكُ طَريقاً يَطلُبُ فيهِ عِلماً إلاّ سَهَّلَ اللّهُ لَهُ بِهِ طَريقَ الجَنَّةِ. (9)
.
ص: 63
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آسمان ها و زمين و فرشتگان و شب و روز ، براى سه كس آمرزش مى طلبند : دانشمندان ، دانشجويان و سخاوتمندان .
امام على عليه السلام :فرشتگان ، براى جوياى دانش ، آمرزش مى طلبند و در آسمان و زمين ، براى وى دعا مى كند .
ه _ آمرزش گناهانپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آن كه در پىِ آموختن دانش به راه افتد ، پيش از آن كه گام بردارد ، آمرزيده شود .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هرگاه جوياى دانش بميرد ، خداوند ، او و هركس را كه در تشييع جنازه اش حاضر شود ، مى آمرزد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هركس دانش را بجويد ، [كوشش او] كفّاره [گناهان ]گذشته اش باشد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هيچ بنده اى در پىِ دانشجويى ، نعلين به پا نكرد و كفش نپوشيد و جامه بر تن ننمود ، جز آن كه خداوند ، گناهانش را در همان درگاه خانه اش آمرزيد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هركس حرفى از دانش آموخت ، بى گمان ، خداوند وى را آمرزيد .
امام على عليه السلام :بسى مؤمن كه در جستجوى دانش از خانه اش بيرون شد و جز آمرزيده بازنگشت !
و _ هموار شدن راه بهشتپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هيچ كس راهى را در جستجوى دانش نپيمود ، مگر آن كه خداوند ، راه بهشت را برايش هموار كرد .
.
ص: 64
عنه صلى الله عليه و آله :مَن سَلَكَ طَريقاً يَطلُبُ فيهِ عِلماً سَلَكَ اللّهُ بِهِ طَريقاً إلَى الجَنَّةِ. (1)
عنه صلى الله عليه و آله :أوحَى اللّهُ إلَيَّ أ نَّهُ مَن سَلَكَ مَسلَكاً يَطلُبُ فيهِ العِلمَ سَهَّلتُ لَهُ طَريقاً إلَى الجَنَّةِ. (2)
عنه صلى الله عليه و آله :مَن سَلَكَ طَريقاً يَلتَمِسُ فيهِ عِلماً سَهَّلَ اللّهُ لَهُ بِهِ طَريقاً إلَى الجَنَّةِ. (3)
عنه صلى الله عليه و آله :ما مِن عَبدٍ يَخرُجُ يَطلُبُ عِلماً إلاّ وَضَعَت لَهُ المَلائِكَةُ أجنِحَتَها ، وسُلِكَ بِهِ طَريقٌ إلَى الجَنَّةِ. (4)
عنه صلى الله عليه و آله :مَن كانَ في طَلَبِ العِلمِ كانَتِ الجَنَّةُ في طَلَبِهِ ، ومَن كانَ في طَلَبِ المَعصِيَةِ كانَتِ النّارُ في طَلَبِهِ. (5)
عنه صلى الله عليه و آله :مَن غَدا يُريدُ العِلمَ يَتَعَلَّمُهُ للّهِِ فَتَحَ اللّهُ لَهُ باباً إلَى الجَنَّةِ ، وفَرَشَت لَهُ المَلائِكَةُ أكنافَها ، وصَلَّت عَلَيهِ مَلائِكَةُ السَّماواتِ وحيتانُ البَحرِ. (6)
.
ص: 65
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هركس راهى را در جستجوى دانش بپيمايد ، خداوند ، راهى به سوى بهشت برايش بگشايد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند به من وحى كرد : «بى گمان ، هركس راهى را در جستجوى دانش بپيمايد ، راهى را به سوى بهشت برايش هموار گردانم» .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هركس راهى را در جستجوى دانش بپيمايد ، خداوند ، راهى را به سوى بهشت برايش هموار مى گرداند .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هيچ بنده اى در جستجوى دانش بيرون نمى رود ، مگر آن كه فرشتگان ، بال هايشان را برايش فرو مى نهند و بدان ، راهى به سوى بهشت مى پويد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آن كه در پىِ دانش است ، بهشت در پىِ اوست و آن كه در پىِ نافرمانى است ، دوزخ در پى اوست .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آن كه در پىِ فراگيرى دانشى براى خدا باشد ، خداوند ، برايش درى به بهشت مى گشايد و فرشتگان ، بال هايشان را گِرد او مى گسترانند و فرشتگان آسمان ها و ماهيان دريا بر وى درود مى فرستند .
.
ص: 66
عنه صلى الله عليه و آله :لِكُلِّ شَيءٍ طَريقٌ ، وطَريقُ الجَنَّةِ العِلمُ. (1)
عنه صلى الله عليه و آله :النّاسُ يَعلَمونَ (2) فِي الدُّنيا عَلى قَدرِ مَنازِلِهِم فِي الجَنَّةِ. (3)
مصباح الشريعة_ فيما نَسَبَهُ إلَى الإمامِ الصّادِقِ عليه السلام _: لَيسَ إلَى اللّهِ تَعالى طَريقٌ يُسلَكُ إلاّ بِالعِلمِ ، وَالعِلمُ زَينُ المَرءِ فِي الدُّنيا وسِياقُهُ إلَى الجَنَّةِ ، وبِهِ يَصِلُ إلى رِضوانِ اللّهِ تَعالى. (4)
الإمام عليّ عليه السلام :مَن مَشى في طَلَبِ العِلمِ خُطوَتَينِ ، وجَلَسَ عِندَ العالِمِ ساعَتَينِ ، وسَمِعَ مِنَ المُعَلِّمِ كَلِمَتَينِ ، أوجَبَ اللّهُ لَهُ جَنَّتَينِ ؛ كَما قالَ اللّهُ : «وَ لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ» (5) . (6)
عنه عليه السلام :مَجلِسُ العِلمِ رَوضَةُ الجَنَّةِ. (7)
.
ص: 67
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هرچيز ، راهى دارد و راه بهشت ، دانش است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مردم در دنيا به اندازه منزلتشان در بهشت مى دانند .
مصباح الشريعة_ در آنچه به امام صادق عليه السلام نسبت داده است _: راهى به سوى خداى متعال پيموده نمى شود ، جز با دانش ، و دانش ، زيور انسان در دنيا و سوق دادن او به بهشت است و بدان به خشنودى خداى متعال مى رسد .
امام على عليه السلام :هركس دو گام در جستجوى دانش بردارد و دو ساعت نزد دانشمند بنشيند و دو كلمه از آموزگار بشنود ، خداوند ، دو بهشت را بر وى واجب مى كند ، همان گونه كه خدا فرموده است : «و براى آن كه از مقام پروردگارش بهراسد ، دو بهشت است» .
امام على عليه السلام :مجلس دانش ، باغ بهشت است .
.
ص: 68
الفصل الثالث : آداب التّعلّمأ _ ما يَنبَغي3 / 1الإِخلاصرسول اللّه صلى الله عليه و آله :طالِبُ العِلمِ للّهِِ عز و جل كَالغادي وَالرّائِحِ في سَبيلِ اللّهِ عز و جل. (1)
عنه صلى الله عليه و آله :طالِبُ العِلمِ للّهِِ أفضَلُ عِندَ اللّهِ مِنَ المُجاهِدِ في سَبيلِ اللّهِ. (2)
عنه صلى الله عليه و آله :مَن طَلَبَ العِلمَ للّهِِ عز و جل لَم يُصِب مِنهُ باباً إلاَّ ازدادَ في نَفسِهِ ذُلاًّ ، ولِلنّاسِ تَواضُعاً ، وللّهِِ خَوفاً ، وفِي الدّينِ اجتِهاداً ، فَذلِكَ الَّذي يَنتَفِعُ بِالعِلمِ فَليَتَعَلَّمهُ. (3)
عنه صلى الله عليه و آله :طَلَبُ العِلمِ فِي اللّهِ عز و جل مَعَ السَّمتِ الحَسَنِ وَالعَمَلِ الصّالِحِ ، جُزءٌ مِنَ النُّبُوَّةِ. (4)
.
ص: 69
فصل سوم : آداب آموختنالف _ آنچه شايسته است3 / 1اخلاصپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :جوياى دانش براى خداوند عز و جل ، همچون ره سپارنده روز و شب در راه خداى عز و جلاست .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :جوياى دانش براى خدا [ با انگيزه الهى] ، نزد خدا برتر از مجاهد در راه خداست .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آن كه براى خدا دانش بجويد ، به بابى از آن نمى رسد ، جز آن كه در نفس خود ، بر خوارى و براى مردم ، بر فروتنى و در برابر خدا ، بر بيم و در دين ، كوشش وى افزوده مى شود . چنين كسى از دانش بهره مى برد . پس آن را بياموزد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :جستجوى دانش براى خداى عز و جل [با انگيزه الهى] همراه با نشان نيكو و عمل شايسته ، بخشى از پيامبرى است .
.
ص: 70
عنه صلى الله عليه و آله :مَن تَعَلَّمَ باباً مِنَ العِلمِ لِيُعَلِّمَهُ لِلنّاسِ ابتِغاءَ وَجهِ اللّهِ ، أعطاهُ اللّهُ أجرَ سَبعينَ نَبِيًّا. (1)
عنه صلى الله عليه و آله :لا تَطلُبُوا العِلمَ لِتُباهوا بِهِ العُلَماءَ ، ولا لِتُماروا بِهِ السُّفَهاءَ ، ولا لِتَصرِفوا بِهِ وُجوهَ النّاسِ إلَيكُم ، فَمَن فَعَلَ ذلِكَ فَهُوَ فِي النّارِ ، ولكِن تَعَلَّموهُ للّهِِ ولِلدّارِ الآخِرَةِ. (2)
عنه صلى الله عليه و آله :مَن تَعَلَّمَ العِلمَ يُحيي بِهِ الإِسلامَ ، لَم يَكُن بَينَهُ وبَينَ الأَنبِياءِ إلاّ دَرَجَةٌ. (3)
عنه صلى الله عليه و آله :مَن جاءَهُ المَوتُ وهُوَ يَطلُبُ العِلمَ لِيُحيِيَ بِهِ الإِسلامَ ، فَبَينَهُ وبَينَ النَّبِيّينَ دَرَجَةٌ واحِدَةٌ فِي الجَنَّةِ. (4)
عنه صلى الله عليه و آله :قالَ الخَضِرُ : ... يا موسى تَعَلَّم ما تَعَلَّمَنَّ لِتَعمَلَ بِهِ ، ولا تَعَلَّمهُ لِتُحَدِّثَ (5) بِهِ ، فَيَكونَ عَلَيكَ بَورُهُ (6) ، ويَكونَ لِغَيرِكَ نورُهُ. (7)
عنه صلى الله عليه و آله_ في ذِكرِ صِفاتِ المُؤمِنِ _: لا يَرُدُّ الحَقَّ مِن عَدُوِّهِ ، لا يَتَعَلَّمُ إلاّ لِيَعلَمَ ، ولا يَعلَمُ إلاّ لِيَعمَلَ. (8)
عنه صلى الله عليه و آله :مَن تَعَلَّمَ العِلمَ لِلتَّكَبُّرِ ماتَ جاهِلاً ، ومَن تَعَلَّمَ لِلقَولِ دونَ العَمَلِ ماتَ مُنافِقاً ، ومَن تَعَلَّمَهُ لِلمُناظَرَةِ ماتَ فاسِقاً ، ومَن تَعَلَّمَهُ لِكَثرَةِ المالِ ماتَ زِنديقاً ، ومَن تَعَلَّمَهُ لِلعَمَلِ ماتَ عارِفاً. (9)
.
ص: 71
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هركس براى خدا ، بابى از دانش را فرا گيرد تا به مردم بياموزد ، خداوند ، پاداش هفتاد پيامبر به او مى دهد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانش را نجوييد تا بدان به دانشمندان فخر بفروشيد يا با نادانان به جدل برخيزيد و يا مردم را به سوى خود بگردانيد ، كه هركس چنين كند ، در آتش است ؛ وليكن دانش را براى خدا و سراى آخرت ، فراگيريد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هركس دانش را فراگيرد تا اسلام را بدان زنده كند ، ميان او و پيامبران ، جز يك درجه فاصله نباشد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هركس مرگش در رسد و وى در جستجوى دانش باشد تا اسلام را بدان زنده كند ، در بهشت ، ميان او و پيامبران ، تنها يك درجه فاصله باشد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :در سفارش خضر عليه السلام به موسى عليه السلام آمده است : اى موسى! آنچه مى آموزى ، براى آن بياموز تا بدان عمل كنى و براى آن مياموز تا [با استفاده] از آن ، سخن برانى ، كه وبالش گريبانگير تو مى شود و نورش از آنِ غير تو .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اى على! از ويژگى هاى مؤمن ، آن است كه حق را از دشمنش مى پذيرد و فرا نمى گيرد ، جز براى آن كه بداند و دانستنش تنها براى به كار بستن است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هركس دانش بياموزد تا بزرگى كند ، نادان مى ميرد و هركس تنها براى گفتن (و نه عمل كردن) فرا بگيرد ، منافق مى ميرد و هركس براى مناظره و جدل بياموزد ، فاسق مى ميرد و هركس براى فراوانى ثروت ، دانش بياموزد ، نامسلمان مى ميرد و هركس براى عمل فراگيرد ، عارف مى ميرد .
.
ص: 72
الإمام عليّ عليه السلام :رَحِمَ اللّهُ امرَأً . . . يَتَعَلَّمُ لِلتَّفَقُّهِ وَالسَّدادِ. (1)
عنه عليه السلام :مَن تَعَلَّمَ العِلمَ لِلعَمَلِ بِهِ لَم يوحِشهُ كَسادُهُ. (2)
الإمام الصادق عليه السلام :مَن تَعَلَّمَ العِلمَ وعَمِلَ بِهِ وعَلَّمَ للّهِِ ، دُعِيَ في مَلَكوتِ السَّماواتِ عَظيما ، فَقيلَ : تَعَلَّمَ للّهِِ وعَمِلَ للّهِِ وعَلَّمَ للّهِِ. (3)
راجع : ص 116 (التعلّم لغير اللّه ) و 252 (الإخلاص) و 426 (الرياء) ، ج2 ص 482 (الإخلاص) .
3 / 2اِختِيارُ المُعَلِّمِ الصّالِحِالكتاب«فَلْيَنظُرِ الاْءِنسَ_نُ إِلَى طَعَامِهِ» . (4)
الحديثالكافي عن زيد الشحّام عن أبي جعفر عليه السلام_ في قول اللّه عز و جل : «فَلْيَنظُرِ الاْءِنسَ_نُ إِلَى طَعَامِهِ» _قالَ : قُلتُ : ما طَعامُهُ ؟ قالَ : عِلمُهُ الَّذي يَأخُذُهُ ؛ عَمَّن يَأخُذُهُ. (5)
.
ص: 73
امام على عليه السلام :خداى بيامرزد كسى را كه ... براى خوب فهميدن و استوارى مى آموزد !
امام على عليه السلام :هركس دانش را براى عمل كردن به آن فرا گيرد ، از كسادى [بازار ]آن نمى هراسد .
امام صادق عليه السلام :هركس براى خدا دانش بياموزد و بدان عمل كند و به ديگران ياد دهد ، در ملكوت آسمان ها به بزرگى ياد مى شود و گفته مى شود : براى خدا فراگرفت و براى خدا عمل كرد و براى خدا آموخت .
ر . ك : ص 117 (آموختن براى غير خدا) و 253 (اخلاص) و 427 (خودنمايى) ، ج 2 ص 483 (اخلاص).
3 / 2انتخاب آموزگار شايستهقرآن«انسان بايد به خوراكش [نيك] بنگرد» .
حديثالكافى_ به نقل از زيد شحّام از امام باقر عليه السلام _: درباره گفته خداى عز و جل : «انسان بايد به خوراكش [نيك] بنگرد» ، پرسيدم كه : معناى خوراك چيست؟ فرمود : «يعنى دانشى كه فرا مى گيرد ، [بنگرد كه] از چه كسى فرا مى گيرد» .
.
ص: 74
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ هذَا العِلمَ دينٌ ، فَانظُروا عَمَّن تَأخُذونَ دينَكُم. (1)
عنه صلى الله عليه و آله :العِلمُ دينٌ وَالصَّلاةُ دينٌ ، فَانظُروا مِمَّن تَأخُذونَ هذَا العِلمَ ، وكَيفَ تُصَلّونَ هذِهِ الصَّلاةَ ، فَإِنَّكُم تُسأَلونَ يَومَ القِيامَةِ. (2)
عنه صلى الله عليه و آله :لا تَقعُدوا إلاّ إلى عالِمٍ يَدعوكُم مِن ثَلاثٍ إلى ثَلاثٍ : مِنَ الكِبرِ إلَى التَّواضُعِ ، ومِنَ المُداهَنَةِ إلَى المُناصَحَةِ ، ومِنَ الجَهلِ إلَى العِلمِ. (3)
عنه صلى الله عليه و آله :لا تَجلِسوا عِندَ كُلِّ داعٍ مُدَّعٍ يَدعوكُم مِنَ اليَقينِ إلَى الشَّكِّ ، ومِنَ الإِخلاصِ إلَى الرِّياءِ ، ومِنَ التَّواضُعِ إلَى التَّكَبُّرِ ، ومِنَ النَّصيحَةِ إلَى العَداوَةِ ، ومِنَ الزُّهدِ إلَى الرَّغبَةِ . وتَقَرَّبوا مِن عالِمٍ يَدعوكُم مِنَ الكِبرِ إلَى التَّواضُعِ ، ومِنَ الرِّياءِ إلَى الإِخلاصِ ، ومِنَ الشَّكِّ إلَى اليَقينِ ، ومِنَ الرَّغبَةِ إلَى الزُّهدِ ، ومِنَ العَداوَةِ إلَى النَّصيحَةِ. (4)
الإمام عليّ عليه السلام :لا يُؤخَذُ العِلمُ إلاّ مِن أربابِهِ. (5)
.
ص: 75
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اين دانش ، دين است : پس نيك بنگريد كه از چه كسى دين خود را مى گيريد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانش ، دين است و نماز ، دين است . پس [نيك] بنگريد كه از چه كسى اين دانش را فرا مى گيريد و نماز را چگونه مى خوانيد كه در روز قيامت ، بازخواست مى شويد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :نزد كسى منشينيد ، مگر دانشمندى كه شما را از سه چيز به سه چيز ديگر فرا بخواند : از تكبّر به فروتنى ، و از سازشكارى به اندرزگويى ، و از نادانى به دانش .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :نزد هر مدّعى دعوتگرى كه شما را از يقين به شك ، و از اخلاص به ريا ، و از فروتنى به تكبّر ، و از نصيحت به دشمنى ، و از زهد به رغبت مى خوانَد ، منشينيد و به دانشمندى كه شما را از كبر به فروتنى ، و از ريا به اخلاص ، و از شك به يقين ، و از رغبت به زهد ، و از دشمنى به نصيحت فرا مى خوانَد ، نزديك شويد .
امام على عليه السلام :دانش ، جز از دارندگان آن ، فرا گرفته نمى شود .
.
ص: 76
عنه عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _: ما لي أرَى النّاسَ إذا قُرِّبَ إلَيهِمُ الطَّعامُ لَيلاً تَكَلَّفوا إنارَةَ المَصابيحِ لِيُبصِروا ما يُدخِلونَ بُطونَهُم ، ولا يَهتَمّونَ بِغِذاءِ النَّفسِ بِأَن يُنيروا مَصابيحَ ألبابِهِم بِالعِلمِ ؛ لِيَسلَموا مِن لَواحِقِ الجَهالَةِ وَالذُّنوبِ فِي اعتِقاداتِهِم وأعمالِهِم ! (1)
الإمام الحسن عليه السلام :عَجَبٌ لِمَن يَتَفَكَّرُ في مَأكولِهِ، كَيفَ لا يَتَفَكَّرُ في مَعقولِهِ ؛ فَيُجَنِّبُ بَطنَهُ ما يُؤذيهِ ، ويودِعُ صَدرَهُ ما يُزَكّيهِ (2) ! (3)
الإمام الكاظم عليه السلام_ في وَصِيَّتِهِ لِهِشامِ بنِ الحَكَمِ _: يا هِشامُ ، نُصِبَ الحَقُّ لِطاعَةِ اللّهِ ، ولا نَجاةَ إلاّ بِالطّاعَةِ ، وَالطّاعَةُ بِالعِلمِ ، وَالعِلمُ بِالتَّعَلُّمِ ، وَالتَّعَلُّمُ بِالعَقلِ يُعتَقَدُ ، ولا عِلمَ إلاّ مِن عالِمٍ رَبّانِّيٍّ ، ومَعرِفَةُ العِلمِ بِالعَقلِ. (4)
ذو القرنين_ في وَصِيَّتِهِ _: لا تَتَعَلَّمِ العِلمَ مِمَّن لَم يَنتَفِع بِهِ ، فَإِنَّ مَن لَم يَنفَعهُ عِلمُهُ لا يَنفَعُكَ. (5)
3 / 3رِعايَةُ الأَهَمِّ فَالأَهَمِّالتوحيد عن ابن عبّاس :جاءَ أعرابِيٌّ إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، عَلِّمني مِن غَرائِبِ العِلمِ . قالَ : ما صَنَعتَ في رَأسِ العِلمِ حَتّى تَسأَلَ عَن غَرائِبِهِ ؟ ! قالَ الرَّجُلُ : ما رَأسُ العِلمِ يا رَسولَ اللّهِ ؟ قالَ : مَعرِفَةُ اللّهِ حَقَّ مَعرِفَتِهِ . قالَ الأَعرابِيُّ : وما مَعرِفَةُ اللّهِ حَقَّ مَعرِفَتِهِ ؟ قالَ : تَعرِفُهُ بِلا مِثلٍ ولا شِبهٍ ولا نِدٍّ ، وأنَّهُ واحِدٌ أحَدٌ ظاهِرٌ باطِنٌ أوَّلٌ آخِرٌ، لا كُفوَ لَهُ ولا نَظيرَ، فَذلِكَ حَقُّ مَعرِفَتِهِ. (6)
.
ص: 77
امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: چه شده است كه مردم را مى بينم هنگامى كه خوراك را در شب نزد آنان مى آورند ، زحمت روشن كردن چراغ ها را به خود مى دهند تا آنچه را داخل شكم هايشان مى كنند ، نيك بنگرند ؛ ولى اهتمامى به خوراك روح ندارند تا چراغ هاى خردشان را با دانش برافروزند و از پيامدهاى نادانى و گناه در باورها و كردارشان در امان بمانند ؟
امام حسن عليه السلام :شگفتا از كسى كه در خوراكش مى انديشد ، ولى در آنچه به خردش مى سپارد ، نمى انديشد ، شكمش را از آنچه آزارش مى دهد ، دور نگه مى دارد و به سينه اش آنچه مايه نابودى اش است ، مى سپارد !
امام كاظم عليه السلام_ در سفارش به هشام بن الحكم _: اى هشام! حق براى اطاعت خدا برپا شده است و نجات ، جز با اطاعت ، ممكن نيست و اطاعت ، به دانش است و دانش ، به فراگيرى و فراگيرى ، به خرد گِره خورده است و دانش ، جز از دانشمند ربّانى نيست و شناخت دانش با خرد است .
ذو القرنين_ در وصيّتش _: از كسى كه از دانش خويش سودى نبرده است ، دانش مياموز ؛ زيرا كسى كه دانشش به وى سودى نداده ، به تو نيز بهره اى نمى دهد .
3 / 3رعايت اولويت هاالتوحيد_ به نقل از ابن عبّاس _: باديه نشينى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت : اى پيامبر خدا ! از شگفتى هاى دانش به من بياموز . فرمود : «با اساس دانش چه كرده اى كه از شگفتى هايش مى پرسى؟». مرد گفت : اى پيامبر خدا ! اساس دانش چيست؟ فرمود : «شناخت خدا ، آن چنان كه بايد» . باديه نشين گفت : شناخت خدا ، آن چنان كه حقّ شناخت اوست ، چگونه است؟ فرمود : «او را بى مانند و شبيه و همتا بدانى و اين كه يكتا ، يگانه ، پيدا ، نهان ، نخست و پايان است ، نه همتايى دارد و نه همانندى . پس اين ، حقّ شناخت اوست» .
.
ص: 78
تنبيه الغافلين عن عبد اللّه بن مسوَر الهاشميّ :جاءَ رَجُلٌ إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وقالَ : جِئتُكَ لِتُعَلِّمَني مِن غَرائِبِ العِلمِ . قالَ : ما صَنَعتَ في رَأسِ العِلمِ ؟ قالَ : وما رَأسُ العِلمِ ؟ قالَ : هَل عَرَفتَ الرَّبَّ عز و جل ؟ قالَ : نَعَم . قالَ : فَماذا فَعَلتَ في حَقِّهِ ؟ قالَ : ما شاءَ اللّهُ . قالَ : وهَل عَرَفتَ المَوتَ ؟ قالَ : نَعَم . قالَ : فَماذا أعدَدتَ لَهُ ؟ قالَ : ما شاءَ اللّهُ . قالَ : اِذهَب فَاحكُم بِها هُناكَ ، ثُمَّ تَعالَ حَتّى اُعَلِّمَكَ مِن غَرائِبِ العِلمِ . فَلَمّا جاءَهُ بَعدَ سِنينَ . قالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : ضَع يَدَكَ عَلى قَلبِكَ ، فَما لا تَرضى لِنَفسِكَ لا تَرضاهُ لِأَخيكَ المُسلِمِ ، وما رَضيتَهُ لِنَفسِكَ فَارضَهُ لِأَخيكَ المُسلِمِ ، وهُوَ مِن غَرائِبِ العِلمِ. (1)
.
ص: 79
تنبيه الغافلين_ به نقل از عبداللّه بن مِسوَر هاشمى _: مردى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت : نزد تو آمده ام تا مرا از شگفتى هاى دانش بياموزى . فرمود : «با اساس دانش چه كرده اى؟». گفت: اساس دانش چيست؟ فرمود: «آيا پروردگار عز و جل را شناخته اى؟». گفت : بلى . فرمود : «در حقّ او چه كرده اى؟». گفت : آنچه خدا خواسته است . فرمود : «آيا مرگ را شناخته اى؟». گفت : بلى . فرمود : «چه چيز برايش آماده ساخته اى؟». گفت : آنچه خدا خواسته است . فرمود : «برو و اينها را محكم كن . سپس بيا تا تو را از شگفتى هاى دانش بياموزم» . هنگامى كه آن مرد پس از ساليانى باز آمد ، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «دستت را بر دلت بگذار . پس آنچه بر خود روا نمى دارى ، بر برادر مسلمانت نيز روا مدار و آنچه براى خود روا مى دارى ، براى برادر مسلمانت نيز روا دار . اين ، از شگفتى هاى دانش است» .
.
ص: 80
الإمام عليّ عليه السلام :سَل عَمّا لابُدَّ لَكَ مِن عِلمِهِ ولا تُعذَرُ في جَهلِهِ. (1)
عنه عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _: العُمُرُ أقصَرُ مِن أن تَعَلَّمَ كُلَّ ما يَحسُنُ بِكَ عِلمُهُ ، فَتَعَلَّمِ الأَهَمَّ فَالأَهَمَّ. (2)
عنه عليه السلام_ مِن وَصِيَّتِهِ لاِبنِهِ الحَسَنِ عليه السلام _: ... وأن أبتَدِئَكَ بِتَعليمِ كِتابِ اللّهِ عز و جلوتَأويلِهِ ، وشَرائِعِ الإِسلامِ وأحكامِهِ ، وحَلالِهِ وحَرامِهِ ، لا اُجاوِزُ ذلِكَ بِكَ إلى غَيرِهِ. (3)
الإمام الباقر عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ الجامِعِ _: واشغَل قَلبي بِحِفظِ ما لا تَقبَلُ مِنّي جَهلَهُ. (4)
راجع : ص 198 (من كلّ علم أحسنه) .
3 / 4التَّفَرُّغرسول اللّه صلى الله عليه و آله :قالَ الخِضرُ [ لِموسى عليه السلام ] : ... يا موسى ، تَفَرَّغ لِلعِلمِ إن كُنتَ تُريدُهُ ، فَإِنَّمَا العِلمُ لِمَن يَفرُغُ لَهُ. (5)
.
ص: 81
امام على عليه السلام :آنچه را كه از آن، ناچارى و عذرى در ندانستن آن ندارى ، بپرس .
امام على عليه السلام_ در سخنان منسوب به ايشان _: عمر ، كوتاه تر از آن است كه همه آنچه كه دانشش زيبنده توست ، فراگيرى . پس به ترتيب اهمّيت بياموز .
امام على عليه السلام_ در سفارش به پسرش امام حسن عليه السلام _: ... در آموزش تو ، به ياد دادن كتاب خداى عز و جل و تأويل آن و دستورهاى اسلام و احكام آن و حلال و حرامش ، آغاز مى كنم و براى تو آن را فروگذار نكرده تا به چيز ديگرى پردازم .
امام باقر عليه السلام :_ در دعاى جامع _: دلم را به نگاهدارى آنچه ندانستنش را از من نمى پذيرى ، مشغول بدار .
ر . ك : ص 199 (از هر دانشى نيكوترينش) .
3 / 4آسودگىپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در نقل سفارش خضر عليه السلام به موسى عليه السلام _: اى موسى! اگر دانش مى خواهى ، خود را براى آن فارغ ساز كه دانش ، از آنِ كسى است كه خود را برايش فارغ سازد .
.
ص: 82
الإمام زين العابدين عليه السلام :حَقُّ العِلمِ أن تُفَرِّغَ لَهُ قَلبَكَ ، وتُحَضِّرَ ذِهنَكَ ، وتُذَكِّرَ لَهُ سَمعَكَ ، وتَشتَحِذَ (1) لَهُ فِطنَتَكَ ؛ بِسَترِ اللَّذّاتِ ورَفضِ الشَّهَواتِ. (2)
عنه عليه السلام_ في رِسالَةِ الحُقوقِ _: وأمّا حَقُّ سائِسِكَ بِالعِلمِ فَالتَّعظيمُ لَهُ ... وَالمَعونَةُ لَهُ عَلى نَفسِكَ فيما لا غِنى بِكَ عَنهُ مِنَ العِلمِ ، بِأَن تُفَرِّغَ لَهُ عَقلَكَ ، وتُحَضِّرَهُ فَهمَكَ ، وتُزَكِّيَ لَهُ قَلبَكَ ، وتُجَلِّيَ لَهُ بَصَرَكَ ؛ بِتَركِ اللَّذّاتِ ونَقصِ الشَّهَواتِ. (3)
راجع : ص 434 ح 3080 .
3 / 5الدرايةرسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ العُلَماءَ هِمَّتُهُمُ الدِّرايَةُ ، وإنَّ السُّفَهاءَ هِمَّتُهُمُ الرِّوايَةُ. (4)
الإمام عليّ عليه السلام :عَلَيكُم بِالدِّراياتِ لا بِالرِّواياتِ. (5)
الإمام الباقر عليه السلام :بِالدِّراياتِ لِلرِّواياتِ يَعلُو المُؤمِنُ إلى أقصى دَرَجاتِ الإِيمانِ. (6)
الإمام الصادق عليه السلام :حَديثٌ تَدريهِ خَيرٌ مِن ألفِ حَديثٍ تَرويهِ. (7)
مسند ابن حنبل عن أبي عبد الرّحمن :حَدَّثَنا مَن كانَ يُقرِئُنا مِن أصحابِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، أنَّهُم كانوا يَقتَرِئونَ مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَشرَ آياتٍ ، فَلا يَأخُذونَ فِي العَشرِ الاُخرى حَتّى يَعلَموا ما في هذِهِ مِن العِلمِ وَالعَمَلِ. (8)
.
ص: 83
امام زين العابدين عليه السلام :حقّ دانش آن است كه با پوشاندن لذّت ها و راندن شهوت ها دلت را براى آن ، فارغ سازى و ذهنت را آماده و گوشت را ياددارنده و هوشت را تيز كنى .
امام زين العابدين عليه السلام_ در رسالة الحقوق _: و امّا حقّ مربّى تو آن است كه او را بزرگ بدارى و در آنچه از دانش كه به او نيازمندى ، او را بر خودت يارى دهى؛ به اين گونه كه با ترك لذّت ها و كاستن شهوت ها، خردت را براى آن فارغ و فهمت را حاضر و دلت را پاك و ديده ات را روشن سازى .
ر . ك : ص 435 ح 3080 .
3 / 5فهمپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :همّت دانشمندان ، فهم است و همّت كم خردان ، نقل .
امام على عليه السلام :بر شما باد فهم ، نه نقل !
امام باقر عليه السلام :با فهم روايت ها ، مؤمن به بالاترين درجه ايمان پر مى كشد .
امام صادق عليه السلام :يك حديث بدانى ، بهتر از آن است كه هزار حديث [براى ديگرى ]بخوانى .
مسند ابن حنبل_ به نقل از ابو عبد الرحمان _: هر كدام از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله كه به ما قرائت قرآن مى آموختند ، به ما مى گفتند كه آنان ، قرائت ده آيه را از پيامبر خدا فرا مى گرفتند و تا آنچه در اين ده آيه از علم و عمل بود ، نمى دانستند ، قرائت ده آيه ديگر را آغاز نمى كردند .
.
ص: 84
3 / 6المُشافَهَةرسول اللّه صلى الله عليه و آله :خُذُوا العِلمَ مِن أفواهِ الرِّجالِ. (1)
3 / 7حُسنُ الاِستِماعِالإمام عليّ عليه السلام :إذا جَلَستَ إلى عالِمٍ فَكُن عَلى أن تَسمَعَ أحرَصَ مِنكَ عَلى أن تَقولَ ، وتَعَلَّم حُسنَ الاِستِماعِ كَما تَعَلَّمُ حُسنَ القَولِ ، ولا تَقطَع عَلى أحَدٍ حَديثَهُ. (2)
عنه عليه السلام :مَن أحسَنَ الاِستِماعَ تَعَجَّلَ الاِنتِفاعَ. (3)
عنه عليه السلام :رَحِمَ اللّهُ امرَأً سَمِعَ حُكماً فَوَعى ، ودُعِيَ إلى رَشادٍ فَدَنا. (4)
الإمام الحسن عليه السلام_ في وَصفِ أخٍ صالِحٍ كانَ لَهُ _: كانَ إذا جامَعَ العُلَماءَ عَلى أن يَستَمِعَ أحرَصَ مِنهُ عَلى أن يَقولَ. (5)
.
ص: 85
3 / 6آموختن شفاهىپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانش را از دهان مردان ، فرا بگيريد .
3 / 7خوب گوش دادنامام على عليه السلام :هنگامى كه نزد دانشمندى مى نشينى ، براى شنيدن حريص تر از گفتن باش و خوب گوش دادن را مانند خوب گفتن ، ياد بگير و سخن كسى را قطع مكن .
امام على عليه السلام :آن كه خوب گوش دهد ، زود بهره مى بَرَد .
امام على عليه السلام :خدا بيامرزد كسى را كه حكمتى را بشنود و نگاه دارد و به راه راست ، خوانده شود ، پس نزديك بيايد !
امام حسن عليه السلام_ در توصيف برادر شايسته اش _: هنگامى كه با دانشمندان گِرد مى آمد ، براى شنيدن حريص تر از گفتن بود .
.
ص: 86
3 / 8الكِتابَةالمستدرك على الصحيحين عن عمرو بن العاص :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : قَيِّدُوا العِلمَ . قُلتُ : وما تَقييدُهُ ؟ قالَ : كِتابَتُهُ. (1)
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :اِحبِسوا عَلَى المُؤمِنينَ ضالَّتَهُم : العِلمَ. (2)
عنه صلى الله عليه و آله_ لِهِلالِ بنِ يَسارٍ حينَ قَرَّرَ لَهُ العِلمَ وَالحِكمَةَ _: هَل مَعَكَ مَحبَرَةٌ؟ (3)
الإمام عليّ عليه السلام :قَيِّدُوا العِلمَ ، قَيِّدُوا العِلمَ. (4)
الإمام الحسن عليه السلام_ إذ دَعا بَنيهِ وبَني أخيهِ وقالَ _: إنَّكُم صِغارُ قَومٍ ، ويوشِكُ أن تَكونوا كِبارَ قَومٍ آخَرينَ ، فَتَعَلَّمُوا العِلمَ ، فَمَن لَم يَستَطِع مِنكُم أن يَحفَظَهُ فَليَكتُبهُ وليَضَعهُ في بَيتِهِ. (5)
الإمام الصادق عليه السلام :اُكتُبوا فَإِنَّكُم لا تَحفَظونَ حَتّى تَكتُبوا. (6)
عنه عليه السلام :القَلبُ يَتَّكِلُ عَلَى الكِتابَةِ. (7)
.
ص: 87
3 / 8نگارشالمستدرك على الصحيحين_ به نقل از عمرو بن عاص _: پيامبر خدا فرمود : «دانش را در بند كنيد» . گفتم : در بند كردن آن چگونه است؟ فرمود : «نگارش آن» .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :براى مؤمنان ، گم شده شان ، دانش ، را نگه داريد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ هنگام تقرير دانش و حكمت براى هلال بن يسار _: آيا دوات (مُركَّبدان) ، همراهت هست؟
امام على عليه السلام :دانش را در بند كنيد ؛ دانش را در بند كنيد .
امام حسن عليه السلام_ خطاب به پسران خود و پسران برادرش كه آنها را فرا خوانده بود _: شما كوچك ترهاى قوم هستيد و به زودى بزرگان قوم مى شويد . پس دانش را فرا گيريد و هريك از شما كه نمى تواند دانسته هايش را حفظ كند ، آن را بنويسد و در خانه بگذارد .
امام صادق عليه السلام :بنويسيد كه تا ننويسيد ، حفظ نمى كنيد .
امام صادق عليه السلام :دل بر نگارش تكيه دارد .
.
ص: 88
عنه عليه السلام_ لِلمُفَضَّلِ بنِ عُمَر _: اُكتُب وبُثَّ عِلمَكَ في إخوانِكَ ، فَإِن مُتَّ فَأَورِث كُتُبَكَ بَنيكَ ؛ فَإِنَّهُ يَأتي عَلَى النّاسِ زَمانُ هَرجٍ لا يَأنَسونَ فيهِ إلاّ بِكُتُبِهِم. (1)
3 / 9السُّؤالرسول اللّه صلى الله عليه و آله :العِلمُ خَزائِنُ ومِفتاحُهَا السُّؤالُ ، فَاسأَلوا رَحِمَكُمُ اللّهُ ، فَإِنَّهُ تُؤجَرُ أربَعَةٌ : السّائِلُ ، وَالمُتَكَلِّمُ ، وَالمُستَمِعُ ، وَالمُحِبُّ لَهُم. (2)
الإمام الصادق عليه السلام :إنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله ذُكِرَ لَهُ أنَّ رَجُلاً أصابَتهُ جَنابَةٌ عَلى جُرحٍ كانَ بِهِ ، فَاُمِرَ بِالغُسلِ فَاغتَسَلَ فَكُزَّ (3) فَماتَ . فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : قَتَلوهُ ، قَتَلَهُمُ اللّهُ ، إنَّما كانَ دَواءُ العِيِّ السُّؤالَ. (4)
الإمام عليّ عليه السلام :المَسأَلَةُ خِباءُ (5) العُيوبِ. (6)
عنه عليه السلام :مَن سَأَلَ عَلِمَ. (7)
.
ص: 89
امام صادق عليه السلام_ به مفضّل بن عمر _: بنويس و دانشت را در ميان برادرانت پراكنده ساز و هنگام مرگ ، كتاب هايت را براى پسرانت به ارث بگذار ، كه روزگارى آشفته بر مردم مى آيد كه در آن جز به كتاب هايشان انس نمى گيرند .
3 / 9پرسيدنپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانش ، گنجينه و كليد آن ، پرسش است . پس خدا رحمتتان كند ، بپرسيد كه به چهار كس ، پاداش داده مى شود : پرسشگر ، گوينده ، شنونده و دوستدار آنها .
امام صادق عليه السلام :نزد پيامبر خدا از مردى مجروح سخن گفتند كه جنابت به او دست داده و به او فرمان داده بودند غسل كند و او غسل كرده و از سرما خشكش زده و مُرده بود . پيامبر خدا فرمود : «خدا آنهايى را كه او را كشتند ، بكُشد ! چاره درماندگى ، پرسيدن است» .
امام على عليه السلام :پرسيدن ، پوشش عيب هاست .
امام على عليه السلام :آن كه پرسيد ، دانست .
.
ص: 90
عنه عليه السلام :اِسأَل تَعلَم. (1)
عنه عليه السلام :مَن سَأَلَ استَفادَ. (2)
عنه عليه السلام :مَن سَأَلَ في صِغَرِهِ أجابَ في كِبَرِهِ. (3)
عنه عليه السلام :القُلوبُ أقفالٌ مَفاتِحُهَا السُّؤالُ. (4)
عنه عليه السلام :ألا رَجُلٌ يَسأَلُ فَيَنتَفِعَ ويَنفَعَ جُلَساءَهُ. (5)
عنه عليه السلام :مَنِ استَرشَدَ عَلِمَ. (6)
الإمام زين العابدين عليه السلام :لا تَزهَد في مُراجَعَةِ الجَهلِ، وإن كُنتَ قَد شُهِرتَ بِتَركِهِ. (7)
الإمام الباقر عليه السلام_ في جَوابِ مَسائِلِ أبي إسحاقَ اللَّيثِيّ _: سَل ولا تَستَنكِف ولا تَستَحيِ ؛ فَإِنَّ هذَا العِلمَ لا يَتَعَلَّمُهُ مُستَكبِرٌ ولا مُستَحيٍ. (8)
الإمام الصادق عليه السلام :إنَّ هذَا العِلمَ عَلَيهِ قُفلٌ ، ومِفتاحُهُ المَسأَلَةُ. (9)
عنه عليه السلام_ لِحَمرانَ بنِ أعيَنَ في شَيءٍ سَأَلَهُ _: إنَّما يَهلِكُ النّاسُ لِأَنَّهُم لا يَسأَلونَ. (10)
الكافي عن يونس بن عبد الرّحمن عن بعض أصحابه :سُئِلَ أبُو الحَسَنِ عليه السلام : هَل يَسَعُ النّاسَ تَركُ المَسأَلَةِ عَمّا يَحتاجونَ إلَيهِ ؟ فَقالَ : لا. (11)
.
ص: 91
امام على عليه السلام :بپرس تا بدانى .
امام على عليه السلام :آن كه پرسيد ، بهره بُرد .
امام على عليه السلام :آن كه در كودكى بپرسد ، در بزرگى پاسخ خواهد داد .
امام على عليه السلام :دل ها قفل هايى اند كه كليدشان پرسيدن است .
امام على عليه السلام :آيا كسى نيست كه بپرسد و خود و همنشينان وى بهره ببرند؟
امام على عليه السلام :آن كه راه را بجويد ، خواهد يافت .
امام زين العابدين عليه السلام :از پرسيدن درباره نادانسته ها كوتاهى مكن؛ هرچند به دانش نامور شده باشى .
امام باقر عليه السلام_ در پاسخ به پرسش هاى ابو اسحاق ليثى _: بپرس و خوددارى مكن و شرم مدار كه اين دانش (1) را متكبّر و كم رو فرا نمى گيرند .
امام صادق عليه السلام :بر دانش ، قفلى است و كليدش پرسيدن است .
امام صادق عليه السلام_ به حمران بن اعين هنگامى كه چيزى پرسيد _: مردم به خاطر آنچه نمى پرسند ، به هلاكت مى رسند .
الكافى_ به نقل از يونس بن عبد الرحمان از برخى يارانش _: از امام كاظم عليه السلام پرسيده شد: آيا مردم مى توانند پرسيدن از چيزى را كه بدان نياز دارند،وا گذارند؟ فرمود : «نه» .
.
ص: 92
كفاية الأثر عن عبد الغفّار بن القاسم عن الإمام الباقر عليه السلام :ألا إنَّ مَفاتيحَ العِلمِ السُّؤالُ ، وأنشَأَ يَقولُ : شِفاءُ العَمى طولُ السُّؤالِ وإنَّما تَمامُ العَمى طولُ السُّكوتِ عَلَى الجَهلِ (1)
الإمام عليّ عليه السلام : صَبَرتُ عَلى مُرِّ الاُمورِ كَراهَةً وأبقَيتُ في ذاكَ الصَّوابَ مِنَ الأَمرِ إذا كُنتَ لا تَدري ولَم تَكُ سائِلاً عَنِ العِلمِ مَن يَدري جَهِلتَ ولاتَدري (2)
راجع : ص 446 ح 3118 .
3 / 10التَّفَكُّرالإمام عليّ عليه السلام :مَن أكثَرَ الفِكرَ فيما تَعَلَّمَ ، أتقَنَ عِلمَهُ وفَهِمَ ما لَم يَكُن يَفهَمُ. (3)
عنه عليه السلام :ألا لا خَيرَ في عِلمٍ لَيسَ فيهِ تَفَهُّمٌ. (4)
3 / 11التَّذاكُرُرسول اللّه صلى الله عليه و آله :عَلَيكُم بِمُذاكَرَةِ العِلمِ. (5)
.
ص: 93
كفاية الأثر_ به نقل از عبد الغفّار بن قاسم _: امام باقر عليه السلام فرمود : «هان! بدانيد كه كليد دانش ، پرسيدن است» . و اين شعر را خواند : «درمان نابينايى ، استمرار پرسيدن است و/ نابينايى كامل ، استمرار سكوت است بر نادانى» .
امام على عليه السلام :بر تلخى امور ، با كمال كراهت ، شكيب ورزيدم/ و همچنان بر اين شيوه درست ، باقى ماندم .هرگاه ندانى و در صدد پرسش از دانش هم برنيايى/ چه كس بداند كه جاهلى و نمى دانى ؟
ر . ك : ص 447 ح 3118 .
3 / 10انديشيدنامام على عليه السلام :هركس در آنچه فراگرفته ، نيك بينديشد ، دانشش را استوار كرده است و آنچه را نفهميده ، مى فهمد .
امام على عليه السلام :هان! بدانيد دانشى كه در آن انديشيدن نباشد ، خيرى ندارد .
3 / 11مذاكرهپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بر شما باد مباحثه دانش !
.
ص: 94
الإمام الباقر عليه السلام :تَذاكُرُ العِلمِ دِراسَةٌ ، وَالدِّراسَةُ صَلاةٌ حَسَنَةٌ. (1)
3 / 12مَعرِفَةُ الآراءِالإمام عليّ عليه السلام :مَنِ استَقبَلَ وُجوهَ الآراءِ عَرَفَ مَواقِعَ الخَطاَ (2)
عنه عليه السلام :مَن جَهِلَ وُجوهَ الآراءِ أعيَتهُ الحِيَلُ. (3)
عنه عليه السلام :ألا وإنَّ اللَّبيبَ مَنِ استَقبَلَ وُجوهَ الآراءِ بِفِكرٍ صائِبٍ ونَظَرٍ فِي العَواقِبِ. (4)
أيّوب عليه السلام :لا يَعرِفُ الرَّجُلُ خَطَأَ مُعَلِّمِهِ حَتّى يَعرِفَ الاِختِلافَ. (5)
3 / 13قَبولُ الحَقِّ مِمَّن أتى بِهِالكتاب«فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَ أُوْلَئِكَ هُمْ أُوْلُواْ الْأَلْبَ_بِ» . (6)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :غَريبَتانِ ؛ كَلِمَةُ حِكمَةٍ مِن سَفيهٍ فَاقبَلوها ، وكَلِمَةُ سَفَهٍ مِن حَكيمٍ فَاغفِروها ، فَإِنَّهُ لا حَليمَ إلاّ ذوعَثرَةٍ ولا حَكيمَ إلاّ ذوتَجرِبَةٍ. (7)
.
ص: 95
امام باقر عليه السلام :مباحثه علمى ، گونه اى درس است و درس ، نمازى نيكو .
3 / 12شناخت آراامام على عليه السلام :هركس به پيشباز آراى گوناگون برود ، لغزشگاه ها را بشناسد .
امام على عليه السلام :هركس آراى گوناگون را نداند ، حيله ها وى را درمانده مى كنند .
امام على عليه السلام :هان! خردمند ، كسى است كه با انديشه اى درست و نگاهى دورانديش ، از آراى گوناگون استقبال كند .
ايّوب عليه السلام :انسان ، خطاى آموزگارش را در نمى يابد ، تا آن كه اختلافات (ديگر نظريّات) را بشناسد .
3 / 13پذيرش حق از هر كسقرآن«پس بشارت بده بندگانم را كه به سخن ، گوش فرا مى دهند و بهترينِ آن را پيروى مى كنند ، آنان اند كه خدا راهنمايى شان كرده است و هم ايشان ، خردمندان اند» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دو چيز ، شگفت است : سخنى حكيمانه از ابله ، پس آن را بپذيريد ؛ و سخنى ابلهانه از حكيم ، پس آن را بر او ببخشاييد كه هيچ بردبارى بى لغزش و هيچ حكيمى بى تجربه نيست .
.
ص: 96
عنه صلى الله عليه و آله :الحِكمَةُ ضالَّةُ المُؤمِنِ. (1)
الإمام الصادق عليه السلام :الحِكمَةُ ضالَّةُ المُؤمِنِ ، فَحَيثُما وَجَدَ أحَدُكُم ضالَّتَهُ فَليَأخُذها. (2)
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :خُذِ الحِكمَةَ ولا يَضُرُّكَ مِن أيِّ وِعاءٍ خَرَجَت. (3)
الإمام عليّ عليه السلام :لا تَنظُر إلى مَن قالَ ، وَانظُر إلى ما قالَ. (4)
عنه عليه السلام :خُذِ الحِكمَةَ مِمَّن أتاكَ بِها ، وَانظُر إلى ما قالَ ، ولا تَنظُر إلى مَن قالَ. (5)
عنه عليه السلام :قَد يَقولُ الحِكمَةَ غَيرُ الحَكيمِ. (6)
عنه عليه السلام :ضالَّةُ العاقِلِ الحِكمَةُ ، فَهُوَ أحَقُّ بِها حَيثُ كانَت. (7)
عنه عليه السلام :ضالَّةُ الحَكيمِ الحِكمَةُ ، فَهُوَ يَطلُبُها حَيثُ كانَت. (8)
.
ص: 97
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :حكمت ، گم شده مؤمن است .
امام صادق عليه السلام :حكمت ، گم شده مؤمن است . پس هريك از شما گم شده اش را در هر جا يافت ، آن را برگيرد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :حكمت را برگير . از هرجا كه آمده باشد ، زيانى به تو نمى رساند .
امام على عليه السلام :به آن كه مى گويد ، منگر . به آنچه مى گويد ، بنگر .
امام على عليه السلام :حكمت را از هركس كه آن را برايت آورد ، بگير و به آنچه مى گويد ، بنگر و نه آن كه مى گويد .
امام على عليه السلام :گاه غير حكيم ، سخن حكيمانه مى گويد .
امام على عليه السلام :گم شده خردمند ، حكمت است . پس او به آن ، هر جا كه باشد ، سزاوارتر است .
امام على عليه السلام :گم شده خردمند ، حكمت است . پس او آن را هرجا كه باشد ، مى طلبد .
.
ص: 98
عنه عليه السلام :الحِكمَةُ ضَالَّةُ المُؤمِنِ ، فَخُذِ الحِكمَةَ ولَو مِن أهلِ النِّفاقِ. (1)
عنه عليه السلام :الحِكمَةُ ضالَّةُ كُلِّ مُؤمِنٍ ، فَخُذوها ولَو مِن أفواهِ المُنافِقينَ. (2)
عنه عليه السلام :خُذِ الحِكمَةَ أنّى كانَت ، فَإِنَّ الحِكمَةَ تَكونُ في صَدرِ المُنافِقِ فَتَلَجلَجُ في صَدرِهِ حَتّى تَخرُجَ فَتَسكُنَ إلى صَواحِبِها في صَدرِ المُؤمِنِ. (3)
عنه عليه السلام :الحِكمَةُ ضالَّةُ المُؤمِنِ ، فَاطلُبوها ولَو عِندَ المُشرِكِ تَكونوا أحَقَّ بِها وأهلَها. (4)
عنه عليه السلام :خُذُوا الحِكمَةَ ولَو مِنَ المُشرِكينَ . (5)
عنه عليه السلام :الحِكمَةُ ضالَّةُ المُؤمِنِ ، فَالتَقِفها ولَو مِن أفواهِ المُشرِكينَ . (6)
عنه عليه السلام :الحِكمَةُ ضالَّةُ المُؤمِنِ ، فَليَطلُبها ولَو في أيدي أهلِ الشَّرِّ. (7)
عنه عليه السلام :تَعَلَّم عِلمَ مَن يَعلَمُ ، وعَلِّم عِلمَكَ مَن يَجهَلُ ، فَإِذا فَعَلتَ ذلِكَ عَلَّمَكَ ما جَهِلتَ وَانتَفَعتَ بِما عَلِمتَ. (8)
عنه عليه السلام :العِلمُ ضالَّةُ المُؤمِنِ فَخُذوهُ ولَو مِن أيدِي المُشرِكينَ ، ولا يَأنَف أحَدُكُم أن يَأخُذَ الحِكمَةَ مِمَّن سَمِعَها مِنهُ. (9)
.
ص: 99
امام على عليه السلام :حكمت ، گم شده مؤمن است . پس حكمت را هرچند از منافقان ، بگير .
امام على عليه السلام :حكمت ، گم شده مؤمن است . پس آن را هرچند از دهان منافقان ، بگيريد .
امام على عليه السلام :حكمت را هرجا كه باشد ، بگير ؛ چرا كه حكمت ، در سينه منافق ، بالا و پايين مى رود تا از آن بيرون آيد و در سينه مؤمن ، كنار همراهانش جاى گيرد.
امام على عليه السلام :حكمت ، گم شده مؤمن است . پس آن را هر چند نزد مشرك باشد ، بطلبيد كه شما اهل آن و بِدان سزاوارتريد .
امام على عليه السلام :حكمت را بگيريد ، هرچند از مشركان .
امام على عليه السلام :حكمت ، گم شده مؤمن است . پس آن را بگير؛ هرچند از دهان مشركان .
امام على عليه السلام :حكمت ، گم شده مؤمن است . پس بايد آن را بطلبد؛ هرچند در دست شروران باشد .
امام على عليه السلام :دانشِ آن كس را كه مى داند ، فرا گير و دانشت را به كسى كه نمى داند ، بياموز . هرگاه چنين كردى ، [خداوند ،] آنچه را ندانى ، به تو مى آموزد و از آنچه مى دانى ، بهره خواهى برد .
امام على عليه السلام :دانش ، گم شده مؤمن است . پس آن را هرچند از دست مشركان ، بگيريد و هيچ يك از شما از فرا گرفتن حكمت ، از هر كه بشنود ، خوددارى نكند .
.
ص: 100
عنه عليه السلام :الحِكمَةُ ضالَّةُ المُؤمِنِ يَطلُبُها ولَو في أيدِي الشَّرَطِ (1) . (2)
الإمام الكاظم عليه السلاماِعلَموا أنَّ الكَلِمَةَ مِنَ الحِكمَةِ ضالَّةُ المُؤمِنِ ، فَعَلَيكُم بِالعِلمِ قَبلَ أن يُرفَعَ ، ورَفعُهُ غَيبَةُ عالِمِكُم بَينَ أظهُرِكُم. (3)
الإمام زين العابدين عليه السلام :لا تُحَقِّرِ اللُّؤلُؤَةَ النَّفيسَةَ أن تَجتَلِبَها مِنَ الكِبَا (4) الخَسيسَةِ ، فَإِنَّ أبي حَدَّثَني قالَ : سَمِعتُ أميرَالمُؤمِنينَ عليه السلام يَقولُ : إنَّ الكَلِمَةَ مِنَ الحِكمَةِ تَتَلَجلَجُ في صَدرِ المُنافِقِ نُزوعاً إلى مَظانِّها حَتّى يَلفِظَ بِها فَيَسمَعَهَا المُؤمِنُ فَيَكونَ أحَقَّ بِها وأهلَها فَيَلقَفَها. (5)
مصباح الشريعة_ فيما نَسَبَهُ إلَى الإمامِ الصّادِقِ عليه السلام _: قالَ الحُكَماءُ : خُذِ الحِكمَةَ مِن أفواهِ المَجانينِ. (6)
عيسى عليه السلام :خُذُوا الحَقَّ مِن أهلِ الباطِلِ ، ولا تَأخُذُوا الباطِلَ مِن أهلِ الحَقِّ ، كونوا نُقّادَ الكَلامِ ، فَكَم مِن ضَلالَةٍ زُخرِفَت بِآيَةٍ مِن كِتابِ اللّهِ كَما زُخرِفَ الدِّرهَمُ مِن نُحاسٍ بِالفِضَّةِ المُمَوَّهَةِ ! النَّظَرُ إلى ذلِكَ سَواءٌ ، وَالبُصَراءُ بِهِ خُبَراءُ. (7)
عنه عليه السلام_ لِلحَوارِيّينَ _: بِحَقٍّ أقولُ لَكُم ؛ لَو وَجَدتُم سِراجاً يَتَوَقَّدُ بِالقَطِرانِ في لَيلَةٍ مُظلِمَةٍ لاَستَضَأتُم بِهِ ولَم يَمنَعكُم مِنهُ ريحُ نَتنِهِ ، كَذلِكَ يَنبَغي لَكُم أن تَأخُذُوا الحِكمَةَ مِمَّن وَجَدتُموها مَعَهُ ولا يَمنَعَكُم مِنهُ سوءُ رَغبَتِهِ فيها. (8)
.
ص: 101
امام على عليه السلام :حكمت ، گم شده مؤمن است . آن را مى جويد ، هرچند در دست فرومايگان باشد .
امام كاظم عليه السلام :بدانيد كه سخن حكيمانه ، گم شده مؤمن است . پس دانش را ، پيش از آن كه از ميان برداشته شود ، فرا گيريد ، و از ميان رفتن آن ، به رفتن دانشمندانتان از ميان شماست .
امام زين العابدين عليه السلام :از اين كه مرواريد گران بها را از ميان زباله دانى پست برگيرى ، دريغ مكن كه پدرم برايم روايت كرد و فرمود : «از اميرمؤمنان عليه السلام شنيدم كه مى فرمود : سخن حكيمانه ، در پى جايگاه اصلى اش آن قدر در سينه منافق بالا و پايين مى رود ، تا آن را بر زبان بياورد و مؤمن بشنود ؛ چرا كه وى شايسته آن و بدان سزاوارتر است . پس آن را مى رُبايد » .
مصباح الشريعة_ در آنچه به امام صادق عليه السلام نسبت داده است _: حكيمان گفته اند : حكمت را از دهان هاى ديوانگان [ هم] بگير .
عيسى عليه السلام :حق را از اهل باطل بگيريد و باطل را از اهل حق مگيريد . ناقدان (جداكنندگان سره از ناسره) سخن باشيد كه بسى گم راهى با آيه اى از كتاب خدا زينت داده مى شود؛ همان گونه كه درهم مسين را با نقره ، اندود مى كنند ؛ به ظاهر يكى مى نمايند ، ولى بينايان ، آن را مى آزمايند و تشخيص مى دهند .
عيسى عليه السلام_ به حواريان فرمود _: «به حق مى گويم براى شما ؛ اگر چراغى را كه با قطران (1) مى سوزد ، در شبى تاريك بيابيد ، از پرتو آن روشنى مى گيريد و بوى بدش ، مانع استفاده شما نمى شود . همين گونه ، سزاست كه حكمت را از هركس كه پيش او يافتيد ، بگيريد و بى علاقگى او مانع شما نشود» .
.
ص: 102
أيّوب عليه السلام :إنَّ اللّهَ يَزرَعُ الحِكمَةَ في قَلبِ الصَّغيرِ وَالكَبيرِ ، فَإِذا جَعَلَ اللّهُ العَبدَ حَكيماً فِي الصِّبا لَم يَضَع مَنزِلَتَهُ عِندَ الحُكَماءِ حَداثَةُ سِنِّهِ ، وهُم يَرَونَ عَلَيهِ مِنَ اللّهِ نورَ كَرامَتِهِ. (1)
حلية الأولياء عن ميمون بن مهران :نَزَلَ حُذَيفَةُ وسَلمانُ _ رَضِيَ اللّهُ تَعالى عَنْهُما _ عَلى نَبَطِيَّةٍ. فَقالا لَها : هَل هاهُنا مَكانٌ طاهِرٌ نُصَلّي فيهِ ؟ فَقالَتِ النَّبَطِيَّةُ : طَهِّر قَلبَكَ . فَقالَ أحَدُهُما لِلآخَرِ : خُذها حِكمَةً مِن قَلبٍ كافِرٍ. (2)
تعليق :لقد أكّدت الأحاديث الواردة تحت هذا العنوان قبول الحقّ وتلقي الحكمة وَالعلم من أيّ شخص كان حتّى لو كان مشركا ، في حين ذكرت الأحاديث السابقة في موضوع «اختيار المعلّم الصالح» شروطا معيّنة للمعلّم ، فينبغي أن نقول في الجمع بين هذه الأحاديث : إنّ قبول الحقّ من أيّ أحدٍ لا ينافي اختيار المعلّم الصّالح ؛ لأنّ قبول الحقّ لا شرط له ، أمّا اختيار المعلّم الرسمي فله شرطه . كما يجب الالتفات إلى أنّ لسلوك المعلّم وأخلاقه دورا أساسيّا في تربية المتعلّم وإعداده . من هنا ، لابدّ للمعلّم أن يكون متخلّقا بالأخلاق الحسنة ، إذ أنّ التّربية وَالتعليم متقارنان متلازمان ، يضاف إلى ذلك أنّ المعلّم إذا كان غير صالح ولا يعمل بعلمه ، فمن المحتمل أن يعرِض موضوعات سقيمة في تضاعيف موضوعات صحيحة ، وَالمتعلّم غير منتبه لذلك ، أو أنّه يطرح موضوعا صحيحا لا يعمل به ، فتنتقل حالته هذه إلى المتعلّم ، ولا توجد تلك الآفات في التعلّم في الموارد الخاصّة وقبول الحقّ من غير الصلحاء ممّن ليس له صفة المعلّم .
.
ص: 103
ايّوب عليه السلام :خداوند ، حكمت را در دل كوچك و بزرگ مى كارد . پس هرگاه خداوند ، بنده را در كوچكى فرزانه كند ، كوچكى اش منزلت وى را نزد حكيمان فرو نمى آورد و آنان ، نور كرامت الهى را بر او مى بينند .
حلية الأولياء_ به نقل از ميمون بن مهران _: حذيفه و سلمان _ كه خداى متعال از ايشان خشنود باد _ بر زنى نَبطى وارد شدند و گفتند : آيا در اين جا مكانى پاك براى نماز يافت مى شود؟ زن نبطى گفت : دلت را پاك كن . پس يكى از آن دو به ديگرى گفت : آن را برگير . حكمتى از دل كافر است .
توضيحى درباره انتخاب آموزگاردر احاديث اين بخش ، بر قبول حق و گرفتن حكمت و دانش از هر كس ، حتّى مشركان ، تأكيد شده است، در حالى كه در احاديث گذشته در فصل : «انتخاب آموزگار شايسته» ، براى معلّم ، شرايطى بيان شده بود . در جمع ميان اين احاديث بايد گفت : قبول حق از هر كس ، منافاتى با انتخاب معلّم صالح ندارد؛ زيرا پذيرش حق ، شرط ندارد ؛ امّا انتخاب معلّم رسمى داراى شرط است . بايد توجّه داشت كه روحيه معلّم و اخلاقش در تربيت وپرورش متعلّم ، نقش اساسى دارد . از اين رو ، معلّم بايد متخلّق به اخلاق حسنه باشد؛ زيرا آموزش با پرورش همراه است . افزون بر اين كه اگر معلّم ناصالح بوده و عمل كننده به علم خود نباشد ، ممكن است در لابه لاى مطالب صحيح ، مطالب نادرست را نيز القا كند ومتعلّم ، متوجّه اين كار او نشود و يا حتّى آن گاه كه مطلب درستى را القا مى كند كه خود ، بدان عمل نمى كند ، اين حالت به متعلّم نيز سرايت خواهد كرد ؛ در حالى كه اين آفات در تعلّمِ موردى و پذيرش حق از فرد ناصالحى كه سِمت معلّم رسمى را ندارد ، در ميان نيست .
.
ص: 104
3 / 14الحِرصرسول اللّه صلى الله عليه و آله :لَيسَ مِن أخلاقِ المُؤمِنِ المَلَقُ (1) إلاّ في طَلَبِ العِلمِ. (2)
عنه صلى الله عليه و آله :لا حَسَدَ ولا مَلَقَ إلاّ في طَلَبِ العِلمِ. (3)
الإمام عليّ عليه السلام :مَن كَلِفَ (4) بِالعِلمِ فَقَد أحسَنَ إلى نَفسِهِ. (5)
راجع : ص 412 ح 3023 .
3 / 15الدَّوامالإمام عليّ عليه السلام :لا فِقهَ لِمَن لا يُديمُ الدَّرسَ. (6)
عنه عليه السلام :لا يُحرِزُ العِلمَ إلاّ مَن يُطيلُ دَرسَهُ. (7)
.
ص: 105
3 / 14حرصپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :تملّق ، خوى مؤمن نيست ، مگر در جستجوى دانش .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :حسادت و تملّق ، روا نيست ، جز در جستجوى دانش .
امام على عليه السلام :هر كس شيفته دانش گردد ، به خويشتن نيكى كرده است .
ر . ك : ص 413 ح 3023 .
3 / 15استمرارامام على عليه السلام :هركس درس را ادامه ندهد ، به فهم نمى رسد .
امام على عليه السلام :به دانش نمى رسد ، مگر كسى كه درس خود را ادامه دهد .
.
ص: 106
عنه عليه السلام :مَن أكثَرَ مُدارَسَةَ العِلمِ لَم يَنسَ ما عَلِمَ ، وَاستَفادَ ما لَم يَعلَم. (1)
عنه عليه السلام :اُطلُبِ العِلمَ تَزدَد عِلماً. (2)
راجع : ص 398 (عدم الإكتفاء بما يعلم) و 404 (الاستعانة باللّه في زيادة العلم) ، ج 2 ص 452 ح 1762 .
3 / 16الصَّبرالكتاب«قَالَ لَهُ مُوسَى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا * قَالَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِىَ صَبْرًا * وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلَى مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا * قَالَ سَتَجِدُنِى إِن شَاءَ اللَّهُ صَابِرًا وَ لاَ أَعْصِى لَكَ أَمْرًا * قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِى فَلاَ تَسْ_ئلْنِى عَن شَىْ ءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْرًا * فَانطَ_لَقَا حَتَّى إِذَا رَكِبَا فِى السَّفِينَةِ خَرَقَهَا قَالَ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَيْ_ئا إِمْرًا * قَالَ أَلَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِىَ صَبْرًا * قَالَ لاَ تُؤَاخِذْنِى بِمَا نَسِيتُ وَ لاَ تُرْهِقْنِى مِنْ أَمْرِى عُسْرًا * فَانطَ_لَقَا حَتَّى إِذَا لَقِيَا غُلَ_مًا فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَكِيَّةَم بِغَيْرِ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْتَ شَيْ_ئا نُّكْرًا * قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِىَ صَبْرًا * قَالَ إِن سَأَلْتُكَ عَن شَىْ ءِم بَعْدَهَا فَلاَ تُصَ_حِبْنِى قَدْ بَلَغْتَ مِن لَّدُنِّى عُذْرًا» . (3)
الحديثعيسى عليه السلام :حَصِّنوا بابَ العِلمِ ، فَإِنَّ بابَهُ الصَّبرُ. (4)
.
ص: 107
امام على عليه السلام :هركس بسيار به درس و مباحثه علم بپردازد ، آنچه را فرا گرفته ، از ياد نمى برَد و آنچه را ندانسته ، فرا مى گيرد .
امام على عليه السلام :دانش را بجوى تا بر دانشت بيفزايى .
ر . ك : ص 399 (بسنده نكردن به آنچه مى داند) و405 (يارى جستن از خدابراى افزايش دانش)، ج2 ص 453 ح 1762.
3 / 16شكيبايىقرآن«موسى به او (خضر) گفت : آيا به دنبال تو بيايم تا آن كه از بينشى كه آموخته شده اى ، به جهت رشدم به من بياموزى؟ گفت : تو هرگز نمى توانى همپاى من صبر كنى ، و چگونه مى توانى بر چيزى كه به شناخت آن احاطه ندارى ، صبر كنى؟ گفت : ان شاء اللّه مرا شكيبا خواهى يافت و در هيچ كارى ، تو را نافرمانى نخواهم كرد . گفت : اگر به دنبال من مى آيى ، پس از چيزى سؤال مكن تا خود از آن با تو سخن آغاز كنم . پس ره سپار گرديدند ، تا وقتى كه سوار كشتى شدند . وى آن را سوراخ كرد . [ موسى ]گفت : آيا كشتى را سوراخ كردى تا سرنشينانش را غرق كنى؟ واقعا كار ناروايى كردى ! گفت : آيا نگفتم كه تو هرگز نمى توانى همپاى من صبر كنى؟ [موسى ]گفت : به سبب آنچه فراموش كردم ، مرا مؤاخذه مكن و در كارم بر من سخت مگير . پس رفتند تا به نوجوانى برخوردند . [ خضر ،] او را كُشت . موسى به او گفت : آيا شخص بى گناهى را بدون اين كه كسى را به قتل رسانده باشد ، كُشتى؟ واقعا كار ناپسندى مرتكب شدى . گفت : آيا به تو نگفتم كه هرگز نمى توانى همپاى من صبر كنى؟ [موسى] گفت : اگر از اين پس چيزى از تو پرسيدم، ديگر با من همراهى مكن و از جانب من ، قطعا معذور خواهى بود» .
حديثعيسى عليه السلام :درِ دانش را استوار كنيد كه در آن ، شكيبايى است .
.
ص: 108
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن لَم يَصبِر عَلى ذُلِّ التَّعَلُّمِ ساعَةً ، بَقِيَ في ذُلِّ الجَهلِ أبَداً. (1)
الإمام عليّ عليه السلام :عَلَى المُتَعَلِّمِ أن يُدئِبَ نَفسَهُ في طَلَبِ العِلمِ ، ولا يَمَلَّ مِن تَعَلُّمِهِ ، ولا يَستَكثِرَ ما عَلِمَ. (2)
عنه عليه السلام :مَن لَم يُدئِب نَفسَهُ فِي اكتِسابِ العِلمِ ، لَم يُحرِز قَصَباتِ السَّبقِ. (3)
الإمام عليّ عليه السلام_ فِي الدّيوانِ المَنسوبِ إلَيهِ _: لَو كانَ هذَا العِلمُ يَحصُلُ بِالمُنى ما كانَ يَبقى فِي البَرِيَّةِ جاهِلُ اِجهَد ولا تَكسَل ولا تَكُ غافِلاًفَنَدامَةُ العُقبى لِمَن يَتَكاسَلُ (4)
3 / 17الوَرَعرسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن لَم يَتَوَرَّع في تَعَلُّمِهِ ابتَلاهُ اللّهُ بِأَحَدِ ثَلاثَةِ أشياءَ : إمّا يُميتُهُ في شَبابِهِ ، أو يوقِعُهُ فِي الرَّساتيقِ (5) ، أو يَبتَليهِ بِخِدمَةِ السُّلطانِ. (6)
الإمام عليّ عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _: العِلمُ صِبغُ النَّفسِ ، ولَيسَ يَفوقُ صِبغُ الشَّيءِ حَتّى يَنظُفَ مِن كُلِّ دَنَسٍ. (7)
عنه عليه السلام_ أيضاً _: إذا أرَدتَ العِلمَ وَالخَيرَ فَانفُض عَن يَدِكَ أداةَ الجَهلِ وَالشَّرِّ ، فَإِنَّ الصّائِغَ لا يَتَهَيَّأُ لَهُ الصِّياغَةُ إلاّ إذا ألقى أداةَ الفِلاحَةِ عَن يَدِهِ. (8)
.
ص: 109
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :كسى كه ساعتى بر خوارى فرا گرفتن شكيب نورزد ، همواره در خوارى نادانى باقى مى ماند .
امام على عليه السلام :بر دانشجوست كه خود را به جستجوى دانش ، عادت دهد و از فرا گرفتن آن ، ملول نگردد و آنچه را فرا گرفته ، بسيار نشمارد .
امام على عليه السلام :كسى كه خود را به فراگيرى دانشْ عادت ندهد ، گوى سبقت را نخواهد ربود .
امام على عليه السلام_ در اشعار منسوب به ايشان _: اگر اين دانش با آرزو به دست مى آمد/ نادانى در زمين باقى نمى ماند .بكوش و تنبلى مكن و غافل مباش/ كه ندامت فرجامين، از آنِ كسى است كه تنبلى كرده است .
3 / 17پرهيزگارىپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آن كه در فراگيرىِ دانش پرهيزگارى نورزد ، خداوند ، به يكى از اين سه چيز مبتلايش مى كند : يا او را در جوانى مى ميرانَد يا وى را در روستاها مى افكند و يا به خدمت پادشاه مبتلا مى گردانَد .
امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: دانش ، رنگ جان است و رنگ بر چيزى چيره نمى شود ، مگر آن كه از هر آلودگى اى پاكيزه گردد .
امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: هرگاه دانش و خير خواستى ، ابزار نادانى و شر را از دستت بگذار كه زرگر ، آماده زرگرى نمى شود ، مگر آن كه ابزار كشاورزى را از دست خود بگذارد .
.
ص: 110
عنه عليه السلام :لا يَزكُو العِلمُ بِغَيرِ وَرَعٍ. (1)
المعجم الأوسط :مِن وَصايَا الخِضرِ لِموسى عليهماالسلام : أشعِر قَلبَكَ التَّقوى تَنَلِ العِلمَ. (2)
3 / 18التَّواضُعُ لِلمُعَلِّمِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :تَواضَعوا لِمَن تَعَلَّمونَ مِنهُ. (3)
عنه صلى الله عليه و آله :اُطلُبوا مَعَ العِلمِ السَّكينَةَ وَالحِلمَ ، لينوا لِمَن تُعَلِّمونَ ولِمَن تَعَلَّمتُم مِنهُ ، ولا تَكونوا مِن جَبابِرَةِ العُلَماءِ فَيَغلِبَ جَهلُكُم عِلمَكُم. (4)
الإمام عليّ عليه السلام :تَواضَعوا لِمَن تَتَعَلَّمونَ مِنهُ العِلمَ ولِمَن تُعَلِّمونَهُ ، ولا تَكونوا مِن جَبابِرَةِ العُلَماءِ فَلا يَقومَ جَهلُكُم بِعِلمِكُم (5) . (6)
عنه عليه السلام :لا يَتَعَلَّمُ مَن يَتَكَبَّرُ. (7)
الإمام الصادق عليه السلام :تَواضَعوا لِمَن طَلَبتُم مِنهُ العِلمَ ، ولا تَكونوا عُلَماءَ جَبّارينَ فَيَذهَبَ باطِلُكُم بِحَقِّكُم. (8)
.
ص: 111
امام على عليه السلام :دانش ، جز به پرهيزگارى پاكيزه نمى گردد .
المعجم الأوسط :از سفارش هاى خضر عليه السلام به موسى عليه السلام است : «بر دلت جامه پرهيزگارى بپوشان تا به دانش برسى» .
3 / 18فروتنى در برابر آموزگارپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :در برابر كسى كه از او فرا مى گيريد ، فروتنى كنيد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :همراه با دانش ، آرامش و بردبارى را هم بجوييد . در برابر آن كه به او ياد مى دهيد و آن كه از او ياد مى گيريد ، نرمش به خرج دهيد و از دانشمندان متكبّر مباشيد كه نادانى تان به دانشتان چيره گردد .
امام على عليه السلام :در برابر آن كه از او فرا مى گيريد و آن كه به او مى آموزيد ، فروتنى كنيد و از دانشمندان متكبّر مباشيد ، تا نادانى تان بر دانايى تان پيروز نگردد .
امام على عليه السلام :كسى كه تكبّر مى ورزد ، چيزى فرا نمى گيرد .
امام صادق عليه السلام :در برابر آن كه از او دانش مى جوييد ، فروتنى كنيد و از دانشمندان متكبّر مباشيد كه باطل شما ، حقّتان را مى بَرَد .
.
ص: 112
إرشاد القلوب :جاءَ فِي الحَديثِ القُدسِيّ : يا أحمَدُ ، إنَّ أهلَ الدُّنيا كَثيرٌ فيهِمُ الجَهلُ وَالحُمقُ ، لا يَتَواضَعونَ لِمَن يَتَعَلَّمونَ مِنهُ، وهُم عِندَ أنفُسِهِم عُقَلاءُ، وعِندَ العارِفينَ حُمَقاءُ. (1)
راجع : ص 254 (التواضع للمتعلّم) و 440 (التواضع له) .
3 / 19الاِعتِدالُ فِي الأَكلِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ عز و جل يَقولُ : وَضَعتُ خَمسَةً في خَمسَةٍ وَالنّاسُ يَطلُبونَها في خَمسَةٍ فَلا يَجِدونَها : وَضَعتُ العِلمَ فِي الجوعِ وَالجَهدِ ، وَالنّاسُ يَطلُبونَهُ بِالشَّبعَةِ وَالرّاحَةِ فَلا يَجِدونَهُ... . (2)
المواعظ العدديّة :جاءَ فِي الحَديثِ القُدسِيّ : إنّي وَضَعتُ أربَعَةً في أربَعَةِ مَواضِعَ وَالنّاسُ يَطلُبونَها في غَيرِها فَلا يَجِدوها أبَداً ؛ إنّي وَضَعتُ العِلمَ فِي الجوعِ وَالغُربَةِ ، وَالنّاسُ يَطلُبونَهُ فِي الشِّبَعِ وَالوَطَنِ فَلَم (3) يَجِدوهُ أبَداً.... (4)
راجع : ج 2 ص 490 (الصوم) و 494 (قلّة الأكل) و 564 (كثرة الأكل) .
3 / 20التَّبكيررسول اللّه صلى الله عليه و آله :اُغدوا في طَلَبِ العِلمِ ، فَإِنَّ الغُدُوَّ بَرَكَةٌ ونَجاحٌ. (5)
.
ص: 113
إرشاد القلوب :در حديث قدسى آمده است : «اى احمد! در اهل دنيا ، نادانى و حماقتْ فراوان است . در برابر آن كه از او مى آموزند ، فروتنى نمى كنند و آنان ، نزد خود خردمند و نزد عارفان ، احمق اند» .
ر . ك : ص 255 (فروتنى براى شاگرد) و 441 (فروتنى در برابر وى) .
3 / 19ميانه روى در خوراكپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند عز و جل مى گويد : «پنج چيز را در پنج چيز نهادم ، حال آن كه مردم آن را در پنج چيز ديگر مى جويند ، پس آن را نمى يابند . دانش را در گرسنگى و كوشش نهادم و مردم ، آن را در پُرخورى و راحت طلبى مى جويند و نمى يابند ...» .
المواعظ العدديّة :در حديث قدسى آمده است : «من ، چهار چيز را در چهار چيز نهادم و مردم ، آنها را در غير اينها مى جويند و هيچ گاه آنها را نمى يابند . من ، دانش را در گرسنگى و دورى از وطن نهادم و مردم آن را در پرخورى و اقامت در وطن مى جويند . پس هيچ گاه آن را نمى يابند ...» .
ر . ك : ج 2 ص 491 (روزه) و 495 (كم خورى) و 565 (پرخورى) .
3 / 20سحرخيزىپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بامدادان به جستجوى دانش برخيزيد ؛ چرا كه بيدارىِ بامدادى ، مايه بركت و كاميابى است .
.
ص: 114
عنه صلى الله عليه و آله :اُغدوا في طَلَبِ العِلمِ ، فَإِنّي سَأَلتُ رَبّي أن يُبارِكَ لاُِمَّتي في بُكورِها ، ويَجعَلَ ذلِكَ يَومَ الخَميسِ. (1)
3 / 21اِغتِنامُ الفُرصَةِ فِي الصِّغَرِ والشَّبابِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَثَلُ الَّذي يَتَعَلَّمُ العِلمَ في صِغَرِهِ كَمَثَلِ الوَشمِ عَلَى الصَّخرَةِ ، ومَثَلُ الَّذي يَتَعَلَّمُ العِلمَ في كِبَرِهِ كَالَّذي يَكتُبُ عَلَى الماءِ. (2)
عنه صلى الله عليه و آله :أوَّلُ هذِهِ الاُمَّةِ يَتَعَلَّمُ صِغارُها مِن كِبارِها ، وَآخِرُها يَتَعَلَّمُ كِبارُها مِن صِغارِها. (3)
عنه صلى الله عليه و آله :أ يُّما ناشِئٍ نَشَأَ في طَلَبِ العِلمِ وَالعِبادَةِ حَتّى يَكبُرَ ، أعطاهُ اللّهُ يَومَ القِيامَةِ ثَوابَ اثنَينِ وسَبعينَ صِدّيقاً. (4)
عنه صلى الله عليه و آله :مَن لَم يطلُبِ العِلمَ صَغيراً فَطَلَبَهُ كَبيراً فَماتَ ، ماتَ شَهيداً. (5)
الإمام عليّ عليه السلام :يا مَعشَرَ الفِتيانِ ، حَصِّنوا أعراضَكُم بِالأَدَبِ ، ودينَكُم بِالعِلمِ. (6)
عنه عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _: تَعَلَّمُوا العِلمَ صِغاراً تَسودوا بِهِ كِباراً. (7)
.
ص: 115
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بامدادان به جستجوى دانش برخيزيد ؛ چرا كه من از پروردگارم خواسته ام كه بامدادِ امّتم را مبارك گردانَد و آن را در روز پنج شنبه قرار دهد .
3 / 21غنيمت شمردن فرصت در خردسالى و جوانىپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :كسى كه در خردسالى دانش بياموزد ، مانند نقش بر سنگ است و كسى كه در بزرگ سالى دانش بياموزد ، مانند كسى است كه بر آب مى نگارد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :در آغاز ، اين امّت ، خردسالان از بزرگ سالان مى آموزند و در پايان ، بزرگ سالان از خردسالان خواهند آموخت .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر نورسته اى كه در جستجوى دانش و عبادت رشد كند تا بزرگ شود ، خداوند ، روز قيامت پاداش هفتاد و دو صِدّيق (1) را به او مى دهد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :كسى كه دانش را در خُردسالى نياموخته باشد و در بزرگ سالى آن را بجويد و بر اين حالت بميرد ، شهيد مرده است .
امام على عليه السلام :اى گروه جوانان! آبرويتان را با ادب و دينتان را با دانش نگاه داريد .
امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: دانش را در خردسالى فراگيريد تا در بزرگى بدان سرورى كنيد .
.
ص: 116
عنه عليه السلام :مَن لَم يَتَعَلَّم فِي الصِّغَرِ لَم يَتَقَدَّم فِي الكِبَرِ. (1)
عنه عليه السلام :مَن سَأَلَ في صِغَرِهِ أجابَ في كِبَرِهِ. (2)
عنه عليه السلام : حَرِّض بَنيكَ عَلَى الآدابِ فِيالصِّغَرِكَيما تَقَرَّ بِهِ عَيناكَ فِي الكِبَرِ وإنَّما كامِلُ الآدابِ يَجمَعُها في عُنفُوانِ الصِّبا كَالنَّقشِ فِيالحَجَرِ هِيَ الكُنوزُ الَّتي تَنمو ذَخائِرُها ولا يُخافُ عَلَيها حادِثُ الغِيَرِ النّاسُ اِثنانِ ذو عِلمٍ ومُستَمِعٌ واعٍ وسائِرُهُم كَاللَّغوِ وَالعَكَرِ (3)
ب _ ما لا يَنبَغي3 / 22التَّعَلُّمُ لِغَيرِ اللّهِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن تَعَلَّمَ العِلمَ رِياءً وسُمعَةً يُريدُ بِهِ الدُّنيا ، نَزَعَ اللّهُ بَرَكَتَهُ، وضَيَّقَ عَلَيهِ مَعيشَتَهُ ، ووَكَلَهُ اللّهُ إلى نَفسِهِ ، ومَن وَكَلَهُ اللّهُ إلى نَفسِهِ فَقَد هَلَكَ. (4)
عنه صلى الله عليه و آله :مَن طَلَبَ العِلمَ لِأَربَعٍ دَخَلَ النّارَ : لِيُباهِيَ بِهِ العُلَماءَ ، أو يُمارِيَ بِهِ السُّفَهاءَ ، أو لِيَصرِفَ بِهِ وُجوهَ النّاسِ إلَيهِ ، أو يَأخُذَ بِهِ مِنَ الاُمَراءِ. (5)
عنه صلى الله عليه و آله :مَن طَلَبَ العِلمَ لِيُجارِيَ بِهِ العُلَماءَ ، أو لِيُمارِيَ بِهِ السُّفَهاءَ ، أو يَصرِفَ بِهِ وُجوهَ النّاسِ إلَيهِ ، أدخَلَهُ اللّهُ النّارَ. (6)
.
ص: 117
امام على عليه السلام :كسى كه در خردسالى نياموزد ، در بزرگ سالى پيش نمى افتد .
امام على عليه السلام :كسى كه در خردسالى بپرسد ، در بزرگ سالى پاسخ خواهد داد .
امام على عليه السلام :فرزندانت را در خردسالى بر آموختن آداب تشويق كن/ تا در بزرگ سالى چشمانت بدان روشن گردد .و تنها آن كسى آدابش كامل است كه آنها را/ در آغاز كودكى همچون نقش بر سنگ ، گِرد مى آورد .آنهاگنجينه هايى هستندكه ذخيره هايشان افزون مى شود/ و از حوادث روزگار ، بيمى بر آنها نيست .مردم ، دو دسته اند : دانشمند و شنونده اى/ فراگيرنده و بقيه ، بيهوده و پريشان اند .
ب _ آنچه شايسته نيست3 / 22آموختن براى غيرخداپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هركس دانش را براى ريا و خودنمايى و به دست آوردن دنيا فرا گيرد ، خداوند ، بركتش را از وى بر مى دارد و روزى را بر او تنگ مى كند و او را به خودش وا مى گذارد و هركس را خدا به خودش وا گذارد ، هلاكتش حتمى است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هركس دانش را براى چهار چيز بطلبد ، وارد آتش مى گردد : براى آن كه با دانشمندان رقابت كند ، يا با نادانان بستيزد ، يا مردم را متوجّه خود كند ، و يا از پادشاهان اخّاذى كند .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هركس دانش را بطلبد براى اين كه پا به پاى دانشمندان برود يا با نادانان بستيزد يا مردم را متوجّه خود كند ، خداوند ، او را داخل آتش مى گردانَد .
.
ص: 118
عنه صلى الله عليه و آله :لا تَعَلَّمُوا العِلمَ لِتُماروا بِهِ السُّفَهاءَ ، وتُجادِلوا بِهِ العُلَماءَ ، ولِتَصرِفوا بِهِ وُجوهَ النّاسِ إلَيكُم ، وَابتَغوا بِقَولِكُم ما عِندَ اللّهِ ؛ فَإِنَّهُ يَدومُ ويَبقى ويَنفَدُ ما سِواهُ. (1)
عنه صلى الله عليه و آله :لا تَعَلَّمُوا العِلمَ لِتُباهوا بِهِ العُلَماءَ ، ولا لِتُماروا بِهِ السُّفَهاءَ ، ولا تَخَيَّروا بِهِ المَجالِسَ ، فَمَن فَعَلَ ذلِكَ فَالنّارَ النّارَ. (2)
عنه صلى الله عليه و آله :مَن طَلَبَ العِلمَ لِيُباهِيَ بِهِ العُلَماءَ ، ويُمارِيَ بِهِ السُّفَهاءَ فِي المَجالِسِ ، لَم يَرَح رائِحَةَ الجَنَّةِ. (3)
عنه صلى الله عليه و آله_ في وصيّته لعليّ عليه السلام _: مَن تَعَلَّمَ عِلماً لِيُمارِيَ بِهِ السُّفَهاءَ ، أو يُجادِلَ بِهِ العُلَماءَ ، أو لِيَدعُوَ النّاسَ إلى نَفسِهِ ، فَهُوَ مِن أهلِ النّارِ. (4)
عنه صلى الله عليه و آله :لا تَتَعَلَّمُوا العِلمَ لِتُماروا بِهِ السُّفَهاءَ ، ولا تَتَعَلَّمُوا العِلمَ لِتُجادِلوا بِهِ العُلَماءَ ، ولا تَتَعَلَّمُوا العِلمَ لِتَستَميلوا بِهِ وُجوهَ الاُمَراءِ ، ومَن فَعَلَ ذلِكَ فَهُوَ فِي النّارِ. (5)
.
ص: 119
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانش را فرا نگيريد تا بدان با نادانان بستيزيد و با دانشمندان جدل كنيد و مردم را به خود متوجّه سازيد ؛ بلكه با سخنتان آنچه را نزد خداست ، بطلبيد كه آن ، دوام دارد و مى مانَد و جز آن ، نابود مى شود .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانش را فرا نگيريد تا بدان با دانشمندان رقابت كنيد و با نادانان بستيزيد و مجلس ها را به چنگ آوريد ، كه هركس چنين كند ، در آتش است ، آتش .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هركس دانش را فرا گيرد تا با دانشمندان رقابت كند و در مجلس ها با نادانان بستيزد ، بوى بهشت را نيابد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در سفارش به على عليه السلام _: هركس دانش فرا گيرد تا بدان با نادانان بستيزد يا با دانشمندان مجادله كند يا مردم را به سوى خود بخواند ، از اهل آتش است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانش را فرا نگيريد تا بدان با نادانان بستيزيد و دانش را فرا نگيريد تا بدان با دانشمندان ، مجادله كنيد و دانش را فرا نگيريد تا فرمان روايان را به سوى خود بكشيد و هركس چنين كند ، در آتش است .
.
ص: 120
عنه صلى الله عليه و آله :مَن تَعَلَّمَ العِلمَ لِيُمارِيَ بِهِ العُلَماءَ ، أو يُجارِيَ بِهِ السُّفَهاءَ ، أو يَتَأَكَّلَ بِهِ النّاسَ ، فَالنّارُ أولى بِهِ. (1)
عنه صلى الله عليه و آله_ في وَصِيَّتِهِ لِأَبي ذَرٍّ _: يا أباذَرٍّ ... مَن طَلَبَ عِلماً لِيَصرِفَ بِهِ وُجوهَ النّاسِ إلَيهِ لَم يَجِد ريحَ الجَنَّةِ . يا أباذَرٍّ ؛ مَنِ ابتَغَى العِلمَ لِيَخدَعَ بِهِ النّاسَ لَم يَجِد ريحَ الجَنَّةِ. (2)
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ اُناساً مِن اُمَّتي سَيَتَفَقَّهونَ فِي الدّينِ ، ويَقرَؤونَ القُرآنَ ، ويَقولونَ : نَأتِي الاُمَراءَ فَنُصيبُ مِن دُنياهُم ونَعتَزِلُهُم بِدينِنا ، ولا يَكونُ ذلِكَ ، كَما لا يُجتَنى مِنَ القَتادِ إلاَّ الشَّوكُ كَذلِكَ لا يُجتَنى مِن قُربِهِم إلاّ (3) ! (4)
عنه صلى الله عليه و آله :مَن طَلَبَ العِلمَ لِلدُّنيا وَالمَنزِلَةِ عِندَ النّاسِ وَالحُظوَةِ عِندَ السُّلطانِ ، لَم يُصِب مِنهُ باباً إلاَّ ازدادَ في نَفسِهِ عَظَمَةً ، وعَلَى النّاسِ استِطالَةً ، وبِاللّهِ اغتِراراً ، وفِي الدّينِ جَفاءً ، فَذلِكَ الَّذي لا يَنتَفِعُ بِالعِلمِ فَليَكُفَّ وليُمسِكَ عَنِ الحُجَّةِ عَلى نَفسِهِ وَالنَّدامَةِ وَالخِزيِ يَومَ القِيامَةِ. (5)
عنه صلى الله عليه و آله :مَن تَعَلَّمَ عِلماً مِمّا يُبتَغى بِهِ وَجهُ اللّهِ عز و جل ، لا يَتَعَلَّمُهُ إلاّ لِيُصيبَ بِهِ عَرَضاً مِنَ الدُّنيا ، لَم يَجِد عَرفَ (6) الجَنَّةِ يَومَ القِيامَةِ. (7)
.
ص: 121
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هركس دانش را فرا گيرد تا بدان با دانشمندان بستيزد يا پا به پاى نابخردان برود يا مردم را چپاول كند ، آتش بدو سزاوارتر است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در سفارش به ابو ذر _: اى ابو ذر! ... هركس دانش را بطلبد تا بِدان ، مردم را متوجّه خود كند ، بوى بهشت را نمى يابد . اى ابو ذر! هركس دانش را بطلبد تا بِدان به مردمْ نيرنگ بزند ، بوى بهشت را نمى يابد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :گروهى از امّت من در دين ، تفقّه (ژرفكاوى) مى كنند و قرآن مى خوانند و مى گويند : «نزد فرمان روايان مى رويم و از دنياى آنان ، بهره مى بريم و دينمان را از آنها جدا مى كنيم» ، در حالى كه چنين نيست؛ همان گونه كه از خارْبُن جز خار چيده نمى شود ، از نزديكى ايشان هم جز [ گناه] به دست نمى آيد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هركس دانش را براى دنيا و احترام مردم و بهره مندى نزد پادشاه فرا گيرد ، به بابى از آن دست نمى يابد، جز آن كه بر خودْ بزرگ بينى اش ، دست درازى اش به مردم ، تكبّرش نسبت به خدا و دورى اش از دين ، افزوده مى شود . پس چنين كسى از دانش سود نمى برد . از اين رو ، بايد باز ايستد و از حجّت آورى بر ضدّ خود و پشيمانى و رسوايى روز قيامت ، دست بكشد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هركس دانشى را بياموزد كه سزاوار است براى خشنودى خداى عز و جل تحصيل شود و او جز براى به دست آوردن كالاى دنيا نياموزد ، در روز قيامت ، بوى خوش بهشت را نيابد .
.
ص: 122
عنه صلى الله عليه و آله :مَن تَعَلَّمَ العِلمَ يُريدُ بِهِ الدُّنيا ، وآثَرَ عَلَيهِ حُبَّ الدُّنيا وزينَتَهَا استَوجَبَ سَخَطَ اللّهِ عَلَيهِ ، وكانَ فِي الدَّرَكِ الأَسفَلِ مِنَ النّارِ مَعَ اليَهودِ وَالنَّصارَى الَّذينَ نَبَذوا كِتابَ اللّهِ تَعالى ، قالَ اللّهُ تَعالى : «فَلَمَّا جَآءَهُم مَّا عَرَفُواْ كَفَرُواْ بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْكَ_فِرِينَ» (1) . (2)
عنه صلى الله عليه و آله :مَن تَعَلَّمَ عِلماً لِغَيرِ اللّهِ أو أرادَ بِهِ غَيرَ اللّهِ ، فَليَتَبَوَّأ مَقعَدَهُ مِنَ النّارِ. (3)
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ مَن تَعَلَّمَ العِلمَ لِيُمارِيَ بِهِ السُّفَهاءَ ، أو يُباهِيَ بِهِ العُلَماءَ ، أو يَصرِفَ وُجوهَ النّاسِ إلَيهِ لِيُعَظِّموهُ ، فَليَتَبوَّأ مَقعَدَهُ مِنَ النّارِ ، فإنَّ الرِّئاسَةَ لا تَصلُحُ إلاّ للّهِِ ولِأَهلِها. (4)
عنه صلى الله عليه و آله :مَن أخَذَ العِلمَ مِن أهلِهِ وعَمِلَ بِعِلمِهِ نَجا ، ومَن أرادَ بِهِ الدُّنيا فَهِيَ حَظُّهُ. (5)
عنه صلى الله عليه و آله :مَن طَلَبَ العِلمَ يُريدُ بِهِ حَرثَ الدُّنيا لَم يَنَل حَرثَ الآخِرَةِ. (6)
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ أوَّلَ النّاسِ يُقضى يَومَ القِيامَةِ عَلَيهِ . . . رَجُلٌ تَعَلَّمَ العِلمَ وعَلَّمَهُ وقَرَأَ القُرآنَ فَاُتِيَ بِهِ ، فَعَرَّفَهُ نِعَمَهُ فَعَرَفَها . قالَ : فَما عَمِلتَ فيها ؟ قالَ : تَعَلَّمتُ العِلمَ وعَلَّمتُهُ وقَرَأتُ فيكَ القُرآنَ . قالَ : كَذَبتَ ولكِنَّكَ تَعَلَّمتَ العِلمَ لِيُقالَ عالِمٌ ، وقَرَأتَ القُرآنَ لِيُقالَ هُوَ قارِئٌ . فَقَد قيلَ ! ثُمَّ اُمِرَ بِهِ فَسُحِبَ عَلى وَجهِهِ حَتّى اُلقِيَ فِي النّارِ. (7)
.
ص: 123
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :كسى كه دانش را براى دنيا بياموزد و محبّت دنيا و زيورش را بر آن مقدّم دارد ، سزاوار خشم الهى است و در پست ترين مرتبه دوزخ با يهود و نصارا كه كتاب خدا را پشت سر افكندند ، خواهد بود . خداوند متعال مى فرمايد : «پس هنگامى كه [كتاب ]نزد آنان آمد ، به آنچه مى شناختند ، كافر شدند . پس نفرين خدا بر كافران باد !» .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هركس دانشى را براى غير خدا فرا گيرد يا با آن غير خدا را اراده كند ، جايگاهش را در آتش آماده كند .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هركس دانش را فرا گيرد تا بدان با نادانان بستيزد يا با دانشمندان رقابت كند يا مردم را به خود متوجّه كند تا او را بزرگ بدارند ، پس جاى خود را در آتش ، آماده كند كه رياست ، جز براى خدا و اهلش روا نيست .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هركس دانش را از اهلش فرا گيرد و به دانش خود عمل كند ، نجات يابد و هركس با آن دنيا را بطلبد ، همان ، بهره اوست .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هركس دانش را براى محصول دنيا بطلبد ، به محصول آخرت دست نمى يابد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :نخستين كسى كه روز قيامت عليه او حكم مى شود ... مردى است كه دانش را ياد گرفته و ياد داده و قرآن خوانده است . پس آورده مى شود و نعمت هايش را به او مى شناسانند و او نيز مى شناسد . [ خداوند ]مى پرسد : «با آنها چه كردى؟» . مى گويد : دانش ياد گرفتم و ياد دادم و به خاطر تو قرآن خواندم . مى گويد : «دروغ مى گويى ؛ ليكن دانش آموختى تا به تو دانشمند بگويند و قرآن خواندى تا تو را قارى بخوانند و [ اينها به تو] گفته شد» . سپس فرمان داده مى شود كه وى را به چهره بر زمين بكشند تا در آتش اندازند .
.
ص: 124
الإمام عليّ عليه السلام :اِحذَر مِمَّن . . . يَتَعَلَّمُ لِلمِراءِ ، ويَتَفَقَّهُ لِلرِّياءِ ، يُبادِرُ الدُّنيا ، ويُؤاكِلُ التَّقوى ، فَهُوَ بَعيدٌ مِنَ الإِيمانِ ، قَريبٌ مِنَ النِّفاقِ ، مُجانِبٌ لِلرُّشدِ ، مُوافِقٌ لِلغَيِّ ، فَهُوَ باغٍ غاوٍ ، لا يَذكُرُ المُهتَدينَ. (1)
عنه عليه السلام :لَو أنَّ حَمَلَةَ العِلمِ حَمَلوهُ بِحَقِّهِ لَأَحَبَّهُمُ اللّهُ ومَلائِكَتُهُ وأهلُ طاعَتِهِ مِن خَلقِهِ ، ولكِنَّهُم حَمَلوهُ لِطَلَبِ الدُّنيا ، فَمَقَتَهُمُ اللّهُ وهانوا عَلَى النّاسِ. (2)
عنه عليه السلام :خُذوا مِنَ العِلمِ ما بَدا لَكُم ، وإيّاكُم أن تَطلُبوهُ لِخِصالٍ أربَعٍ : لِتُباهوا بِهِ العُلَماءَ ، أو تُماروا بِهِ السُّفَهاءَ ، أو تُراؤوا بِهِ فِي المَجالِسِ ، أو تَصرِفوا وُجوهَ النّاسِ إلَيكُم لِلتَّرَؤُّسِ. (3)
الإمام الصادق عليه السلام_ في وَصِيَّتِهِ لِمُحَمَّدِ بنِ النُّعمانِ _: يَابنَ النُّعمانِ ، لا تَطلُبِ العِلمَ لِثَلاثٍ : لِتُرائِيَ بِهِ ، ولا لِتُباهِيَ بِهِ ، ولا لِتُمارِيَ . ولا تَدَعهُ لِثَلاثٍ : رَغبَةٍ فِي الجَهلِ ، وزَهادَةٍ فِي العِلمِ ، وَاستِحياءٍ مِنَ النّاسِ. (4)
عنه عليه السلام :قالَ لُقمانُ لاِبنِهِ : يا بُنَيَّ ، لا تَتَعَلَّمِ العِلمَ لِتُباهِيَ بِهِ العُلَماءَ ، أو تُمارِيَ بِهِ السُّفَهاءَ ، أو تُزانَ بِهِ فِي المَجالِسِ. (5)
.
ص: 125
امام على عليه السلام :بپرهيز از كسى كه براى ستيز و جدل ، دانش فرا مى گيرد و براى ريا تفقّه (ژرفكاوى) مى كند ، به سوى دنيا مى شتابد و تقوا را رها مى كند . او از ايمان ، دور و به نفاق ، نزديك است ، از هدايت بر كنار و با گم راهى همراه است . هموست سركش گم راهى كه ره يافتگان را ياد نمى كند .
امام على عليه السلام :اگر حاملان دانش ، آن را چنان كه بايد حمل مى كردند ، خداوند و فرشتگان و آفريدگانِ فرمان بردارش آنان را دوست مى داشتند؛ ولى آنان ، دانش را براى دنياجويى حمل كردند . پس خدا آنان را دشمن داشت و نزد مردم ، خوار شدند .
امام على عليه السلام :آنچه از دانش براى شما آشكار شد ، فرا گيريد ؛ ولى مبادا آن را براى اين ويژگى ها بجوييد : با آن با دانشمندان رقابت كنيد يا با نادانان بستيزيد يا در مجلس ها خودنمايى كنيد يا براى رياست طلبى ، مردم را متوجّه خود كنيد .
امام صادق عليه السلام_ در سفارش به محمّد بن نعمان _: اى پسر نعمان! دانش را براى سه چيز مجوى : با آن ، خودنمايى كنى يا مباهات كنى يا بستيزى ؛ و براى سه چيز آن را رها مكن : ميل به نادانى ، بى رغبتى به دانش و شرم از مردم .
امام صادق عليه السلام :لقمان به پسرش مى گفت : پسركم! دانش را فرا مگير تا با دانشمندان رقابت كنى و با نادانان بستيزى يا خود را در مجلس ها به آن بيارايى .
.
ص: 126
راجع : ص 68 (الإخلاص) و ص 116 (التعلّم لغير اللّه ) و 252 (الإخلاص) و 426 (الرياء) ، ج 2 ص 482 (الإخلاص) .
فائدة:لقد نقلت بعض الأحاديث مقابل أحاديث هذا الباب، وكذلك أحاديث الباب الأوّل من آداب التّعلّم الّتي تؤكّد الإخلاص في النيّة، واجتناب التّعلّم بدوافع غير إلهيّة ، يبدو أنّها معارضة لهذه الأحاديث وهذه الأحاديث هي:
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن طَلَبَ العِلمَ لِغَيرِ اللّهِ لَم يَخرُج مِنَ الدُّنيا حَتّى يَأتِيَ عَلَيهِ العِلمُ فَيَكونَ للّهِِ . ومَن طَلَبَ العِلمَ للّهِِ فَهُوَ كَالصّائِمِ نَهارَهُ وَالقائِمِ لَيلَهُ . وإنَّ باباً مِنَ العِلمِ يَتَعَلَّمُهُ الرَّجُلُ خَيرٌ مِن أن يَكونَ لَهُ أبو قُبَيسٍ ذَهَباً فَأَنفَقَهُ في سَبيلِ اللّهِ تَعالى. (1)
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ الرَّجُلَ لَيَطلُبُ العِلمَ وما يُريدُ اللّهَ ، فَما يَزالُ بِهِ العِلمُ حَتّى يَجعَلَهُ للّهِِ عز و جل . (2)
الإمام عليّ عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _: تَعَلَّمُوا العِلمَ ولَو لِغَيرِ اللّهِ ، فَإِنَّهُ سَيَصيرُ للّهِِ. (3)
.
ص: 127
ر . ك : ص 69 (اخلاص) و 117 (آموختن براى غير خدا) و 427 و ص 253 (اخلاص) (خودنمايى) ، ج 2 ص 483(اخلاص) .
توضيحى درباره احاديثِ اخلاص در طلب معرفتدر مقابل احاديث اين باب و نيز احاديث باب نخست از «آداب آموختن» _ كه تأكيد بر اخلاص در نيّت و اجتناب از تعلّم با انگيزه هاى غير الهى دارند _ ، احاديثى نقل شده كه به ظاهر ، معارض با اين احاديث به نظر مى رسند . اين احاديث عبارت اند از :
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آن كه دانش را براى جز خدا بجويد ، از دنيا بيرون نمى رود تا آن كه دانش برايش حاصل شود و خدايى گردد و هركس دانش را براى خدا بجويد ، مانند روزه دار شب زنده دار است . بى گمان ، بابى از دانش را كه انسان فرا مى گيرد ، برايش بهتر از آن است كه همسنگ كوه ابو قُبَيس طلا داشته باشد و آن را در راه خدا انفاق كند .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :انسان ، دانش را مى جويد ، بى آن كه مقصودش خدا باشد . پس همواره دانش با او باشد تا آن را در راه خداى عز و جل قرار دهد .
امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: دانش را فراگيريد ، هرچند براى غيرخدا باشد كه به زودى براى خدا خواهد شد .
.
ص: 128
تعليق :إنّ هذه الأحاديث وإن لم يكن لها اعتبار لازم للتعارض ، بَيْد أنّ التأمّل في مضمونها يفيد عدم وجود تعارض ، وذلك أنّ هذه الأحاديث لا تريد أن تدعو الناس إلى الرياء في طلب المعارف الدينيّة أو تقلّل من دور الإخلاص في بركات تحصيل العلم، بل تشير إلى نقطة دقيقة بالغة الأهميّة ، وهي أنّ أحد معطيات المعارف الإسلاميّة وبركاتها حثّ طالب العلم على الإخلاص . وكم هم الّذين يدخلون الحوزات العلميّة أو يعكفون على البحث والتحقيق في حقل المعارف الدينيّة بحوافز غير ربّانيّة ! بَيْد أنّ تعرّفهم على معارف الإسلام النورانيّة _ بخاصّة تأمّلهم في دور الإخلاص وخطر الحوافز الفاسدة _ يساعدهم على بلوغ درجات رفيعة من الإخلاص تدريجا . وإذا اشترطنا الإخلاص في كلّ من يريد التعرف على المعارف الإسلاميّة فقد حرمنا الكثيرين من التعرّف على المعارف الدينيّة وَالعلوم الحقيقيّة .
3 / 23الاِستِحياءرسول اللّه صلى الله عليه و آله :لا يَستَحيِ الشَّيخُ أن يَجلِسَ إلى جَنبِ الشّابِّ فَيَتَعَلَّمَ مِنهُ العِلمَ. (1)
عنه صلى الله عليه و آله :لا يَستَحيِ الشَّيخُ أن يَتَعَلَّمَ العِلمَ كَما لا يَستَحي أن يَأكُلَ الخُبزَ. (2)
الإمام عليّ عليه السلام :أتى نِساءٌ إلى بَعضِ نِساءِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فَحَدَّثنَها ، فَقالَت لِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يا رَسولَ اللّهِ ، إنَّ هؤُلاءِ نِسوَةٌ جِئنَ يَسأَلنَكَ عَن شَيءٍ يَستَحيينَ مِن ذِكرِهِ . قالَ : لِيَسأَلنَ عَمّا شِئنَ ، فَإِنَّ اللّهَ لا يَستَحيي مِنَ الحَقِّ. (3)
.
ص: 129
توضيحدر تبيين اين احاديث ، بايد گفت : اگر چه اعتبار سندى لازم براى معارضه با احاديث پيشين را ندارند، ولى با تأمّل در مضمون آنها روشن مى شود كه در دلالت و محتواى آنها نيز تعارضى نيست ؛ زيرا اين احاديث، مردم را به رياكارى در يادگيرى معارف دينى يا ناچيز شمردن نقش اخلاص در بركات تحصيل دانش ، فرا نمى خوانند ؛ بلكه به نكته دقيق قابل توجّهى اشاره دارند و آن اين كه يكى از بركات معارف دينى ، برانگيختن اخلاص طالب دانش است. چه بسيارند كسانى كه با انگيزه هايى نه چندان خالص، به حوزه هاى دينى مى آيند و سال ها به درس و بحث و تعلّم مى پردازند و از ره گذر اين تلاش علمى و بويژه توجّه به نقش اخلاص و خطر انگيزه هاى غير الهى، به درجات والاى اخلاص ، نايل مى گردند. از اين رو ، اگر به بهانه نبودن شرط اخلاص در دانشجو در آغاز تحصيل ، مانع او شويم ، موجب محروميت بسيارى از جويندگان دانش و معارف دينى خواهيم شد .
ر . ك : ص 213 (توضيحى درباره احكام آموختن) .
3 / 23خجالت كشيدنپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :سالمند نبايد از اين كه نزد جوان بنشيند و از او دانش بياموزد ، خجالت بكشد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :سالمند نبايد از اين كه دانش بياموزد ، خجالت بكشد ، همان گونه كه از خوردن نان ، خجالت نمى كشد .
امام على عليه السلام :چند زن به نزد يكى از همسران پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و به گفتگو پرداختند . همسر پيامبر صلى الله عليه و آله به ايشان گفت : اى پيامبر خدا ! اين زنان آمده اند تا از تو چيزى را بپرسند كه از گفتنش خجالت مى كشند . ايشان فرمود : «هرچه مى خواهند ، بپرسند ، كه خداوند [نيز] از [گفتن ]حق خجالت نمى كشد» .
.
ص: 130
عنه عليه السلام :لا يَستَحيِ العالِمُ إذا لَم يَعلَم أن يَتَعَلَّمَ. (1)
راجع : ص 124 ح 2372 .
3 / 24التَّفَرُّقُ فِي المَجلِسِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :إذا جَلَستُم إلَى المُعَلِّمِ أو جَلَستُم في مَجالِسِ العِلمِ فَادنوا ، وليَجلِس بَعضُكُم خَلفَ بَعضٍ ، ولا تَجلِسوا مُتَفَرِّقينَ كَما يَجلِسُ أهلُ الجاهِلِيَّةِ. (2)
3 / 25جَوَامِعُ الآدابرسول اللّه صلى الله عليه و آله :أوَّلُ العِلمِ الصَّمتُ ، وَالثّانِي الاِستِماعُ ، وَالثّالِثُ العَمَلُ بِهِ ، وَالرّابِعُ نَشرُهُ. (3)
عنه صلى الله عليه و آله :تَعَلَّمُوا الصَّمتَ ، ثُمَّ الحِلمَ ، ثُمَّ العِلمَ ، ثُمَّ العَمَلَ بِهِ ، ثُمَّ أبشِروا. (4)
الإمام عليّ عليه السلام :العِلمُ لا يَحصُلُ إلاّ بِخَمسَةِ أشياءَ : أوَّلُها بِكَثرَةِ السُّؤالِ ، وَالثّاني بِكَثرَةِ الاِشتِغالِ ، وَالثّالِثُ بِتَطهيرِ الأَفعالِ ، وَالرّابِعُ بِخِدمَةِ الرِّجالِ ، وَالخامِسُ بِاستِعانَةِ ذِي الجَلالِ. (5)
.
ص: 131
امام على عليه السلام :دانشمند ، هنگامى كه نمى داند ، از فراگرفتن خجالت نكشد .
ر . ك : ص 125 ح 2372 .
3 / 24پراكندگى در مجلسپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هنگامى كه نزد آموزگار يا در مجلس هاى دانش نشستيد ، نزديك هم شويد و برخى پشت برخى ديگر بنشينيد . و مانند مردمان دوران جاهليت ، پراكنده منشينيد .
3 / 25آداب كُلّىِ آموختنپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آغاز دانش ، سكوت است و دوم ، گوش دادن و سوم ، عمل به آن و چهارم ، انتشار آن .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :سكوت را فرا بگيريد و سپس ، بردبارى و پس از آن دانش و به دنبالش عمل به آن را ، و آن گاه شما را مژده باد !
امام على عليه السلام :دانش ، جز با پنج چيز به دست نمى آيد : نخستين آنها بسيار پرسيدن و دوم ، اشتغال فراوان [به آن] و سوم ، پاك كردن كارها [ از گناهان] و چهارم ، خدمت بزرگان و پنجم ، يارى جستن از خداوند شكوهمند است .
.
ص: 132
الإمام الصادق عليه السلام عن آبائه عليهم السلام: جاءَ رَجُلٌ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، مَا العِلمُ ؟ قالَ : الإِنصاتُ . قالَ : ثُمَّ مَه ؟ قالَ : الاِستِماعُ . قالَ : ثُمَّ مَه ؟ قالَ : الحِفظُ . قالَ : ثُمَّ مَه ؟ قالَ : العَمَلُ بِهِ . قالَ : ثُمَّ مَه يا رَسولَ اللّهِ ؟ قالَ : نَشرُهُ. (1)
مصباح الشريعة_ فيما نَسَبَهُ إلَى الإمامِ الصّادِقِ عليه السلام _: المُتَعَلِّمُ يَحتاجُ إلى رَغبَةٍ وإرادَةٍ (2) وفَراغٍ ونُسُكٍ وخَشيَةٍ وحِفظٍ وحَزمٍ. (3)
الإمام الصادق عليه السلام :اُطلُبُوا العِلمَ مِن مَعدِنِ العِلمِ. (4)
.
ص: 133
امام صادق عليه السلام_ از پدرانش عليهم السلام _: مردى نزد پيامبر خدا آمد و گفت : اى پيامبر خدا! دانش چيست؟ فرمود : «سكوت كردن» . گفت : ديگر چه؟ فرمود : «گوش دادن» . گفت : ديگر چه؟ فرمود : «حفظ كردن» . گفت : ديگر چه؟ فرمود : «عمل به آن» . گفت : ديگر چه ، اى پيامبر خدا ! فرمود : «نشر آن» .
مصباح الشريعة_ در آنچه به امام صادق عليه السلام نسبت داده است _: دانشجو به علاقه و اراده و فراغت و عبادت و بيم و حفظ و استوارانديشى نيازمند است .
امام صادق عليه السلام :دانش را از معدن آن بجوييد .
.
ص: 134
عنه عليه السلام :شاوِر في أمرِكَ الَّذينَ يَخشَونَ اللّهَ تَعالى ، وطَلَبُ العِلمِ مِن أعلَى الاُمورِ وأصعَبِها ، فَكانَتِ المُشاوَرَةُ فيهِ أهَمَّ وأوجَبَ. (1)
مشكاة الأنوار عن عنوان البصريّ_ وكانَ شَيخاً كَبيراً قَد أتى عَلَيهِ أربَعٌ وتِسعونَ سَنَةً _: كُنتُ أختَلِفُ إلى مالِكِ بنِ أنَسٍ سِنينَ ، فَلَمّا حَضَرَ جَعفَرٌ الصّادِقُ عليه السلام المَدينَةَ اختَلَفتُ إلَيهِ وأحبَبتُ أن آخُذَ عَنهُ كَما أخَذتُ مِن مالِكٍ ، فَقالَ لي يَوماً : إنّي رَجُلٌ مَطلوبٌ ومَعَ ذلِكَ لي أورادٌ في كُلِّ ساعَةٍ مِن آناءِ اللَّيلِ وَالنَّهارِ فَلا تَشغَلني عَن وِردي فَخُذ عَن مالِكٍ وَاختَلِف إلَيهِ كَما كُنتَ تَختَلِفُ إلَيهِ . فَاغتَمَمتُ مِن ذلِكَ وخَرَجتُ مِن عِندِهِ وقُلتُ في نَفسي : لَو تَفَرَّسَ فِيَّ خَيراً لَما زَجَرَني عَنِ الاِختِلافِ إلَيهِ وَالأَخذِ عَنهُ ، فَدَخَلتُ مَسجِدَ الرَّسولِ صلى الله عليه و آله وسَلَّمتُ عَلَيهِ ، ثُمَّ رَجَعتُ مِنَ القَبرِ إلَى الرَّوضَةِ وصَلَّيتُ فيها رَكعَتَينِ وقُلتُ : أسأَلُكَ يا اللّهُ يا اللّهُ أن تَعطِفَ عَلَيَّ قَلبَ جَعفَرٍ وتَرزُقَني مِن عِلمِهِ ما أهتَدي بِهِ إلى صِراطِكَ المُستَقيمِ . ورَجَعتُ إلى داري مُغتَمّا حَزيناً ولَم أختَلِف إلى مالِكِ بنِ أنَسٍ لِما اُشرِبَ قَلبي مِن حُبِّ جَعفَرٍ ، فَما خَرَجتُ مِن داري إلاّ إلَى الصَّلاةِ المَكتوبَةِ حَتّى عيلَ صَبري ، فَلَمّا ضاقَ صَدري تَنَعَّلتُ وتَرَدَّيتُ وقَصَدتُ جَعفَرً ا ، وكانَ بَعدَما صَلَّيتُ العَصرَ ، فَلَمّا حَضَرتُ بابَ دارِهِ استَأذَنتُ عَلَيهِ فَخَرَجَ خادِمٌ لَهُ . فَقالَ : ما حاجَتُكَ ؟ فَقُلتُ : السَّلامُ عَلَى الشَّريفِ . فَقالَ : هُوَ قائِمٌ في مُصَلاّهُ ، فَجَلَستُ بِحِذاءِ بابِهِ ، فَما لَبِثتُ إلاّ يَسيراً إذ خَرَجَ خادِمٌ لَهُ . قالَ : اُدخُل عَلى بَرَكَةِ اللّهِ ، فَدَخَلتُ وسَلَّمتُ عَلَيهِ ، فَرَدَّ عَلَيَّ السَّلامَ. وقالَ : اِجلِس غَفَرَ اللّهُ لَكَ ، فَجَلَستُ ، فَأَطرَقَ مَلِيًّا ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ. وقالَ : أبو مَن ؟ قُلتُ : أبو عَبدِاللّهِ . قالَ : ثَبَّتَ اللّهُ كُنيَتَكَ ووَفَّقَكَ لِمَرضاتِهِ . قُلتُ في نَفسي : لَو لَم يَكُن لي مِن زِيارَتِهِ وَالتَّسليمِ عَلَيهِ غَيرُ هذَا الدُّعاءِ لَكانَ كَثيراً ، ثُمَّ أطرَقَ مَلِيًّا ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ. فَقالَ : يا أبا عَبدِاللّهِ ما حاجَتُكَ؟ قُلتُ : سَأَلتُ اللّهَ أن يَعطِفَ قَلبَكَ عَلَيَّ ويَرزُقَني مِن عِلمِكَ ، وأرجو أنَّ اللّهَ تَعالى أجابَني فِي الشَّريفِ ما سَأَلتُهُ . فَقالَ : يا أبا عَبدِ اللّهِ ، لَيسَ العِلمُ بِالتَّعَلُّمِ ، إنَّما هُوَ نورٌ يَقَعُ في قَلبِ مَن يُريدُ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى أن يَهدِيَهُ ، فَإِن أرَدتَ العِلمَ فَاطلُب أوَّلاً مِن نَفسِكَ حَقيقَةَ العُبودِيَّةِ ، وَاطلُبِ العِلمَ بِاستِعمالِهِ ، وَاستَفهِمِ اللّهَ يُفهِمكَ . قُلتُ : يا شَريفُ . فَقالَ : قُل يا أبا عَبدِاللّهِ . قُلتُ : يا أبا عَبدِاللّهِ ، ما حَقيقَةُ العُبودِيَّةِ ؟ قالَ : ثَلاثَةُ أشياءَ : أن لا يَرَى العَبدُ لِنَفسِهِ فيما خَوَّلَهُ اللّهُ إلَيهِ مِلكاً ؛ لِأَنَّ العَبيدَ لا يَكونُ لَهُم مِلكٌ ، يَرَونَ المالَ مالَ اللّهِ يَضَعونَهُ حَيثُ أمَرَهُمُ اللّهُ تَعالى بِهِ ، ولا يُدَبِّرُ العَبدُ لِنَفسِهِ تَدبيراً ، وجُملَةُ اشتِغالِهِ فيما أمَرَهُ اللّهُ تَعالى بِهِ ونَهاهُ عَنهُ ، فَإِذا لَم يَرَ العَبدُ لِنَفسِهِ فيما خَوَّلَهُ اللّهُ تَعالى مِلكاً هانَ عَلَيهِ الإِنفاقُ فيما أمَرَهُ اللّهُ تَعالى أن يُنفِقَ فيهِ ، وإذا فَوَّضَ العَبدُ تَدبيرَ نَفسِهِ عَلى مُدَبِّرِهِ هانَ عَلَيهِ مَصائِبُ الدُّنيا ، وإذَا اشتَغَلَ العَبدُ بِما أمَرَهُ اللّهُ تَعالى ونَهاهُ لا يَتَفَرَّغُ مِنهُما إلَى المِراءِ وَالمُباهاةِ مَعَ النّاسِ ، فَإِذا أكرَمَ اللّهُ العَبدَ بِهذِهِ الثَّلاثِ هانَ عَلَيهِ الدُّنيا وإبليسُ وَالخَلقُ ، ولا يَطلُبُ الدُّنيا تَكاثُراًوتَفاخُراً ، ولا يَطلُبُ عِندَ النّاسِ عِزًّا وعُلُوًّا ، ولا يَدَعُ أيّامَهُ باطِلاً ، فَهذا أوَّلُ دَرَجَةِ المُتَّقينَ ، قالَ اللّهُ تَعالى : «تِلْكَ الدَّارُ الاْخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لاَ يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِى الْأَرْضِ وَلاَ فَسَادًا وَ الْعَ_قِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ» . (2) قُلتُ : يا أبا عَبدِاللّهِ أوصِني . فَقالَ : اُوصيكَ بِتِسعَةِ أشياءَ ، فَإِنَّها وَصِيَّتي لِمُريدِي الطَّريقِ إلَى اللّهِ عز و جل ، وَاللّهَ أسأَلُ أن يُوَفِّقَكَ لاِستِعمالِهِ ؛ ثَلاثَةٌ مِنها في رِياضَةِ النَّفسِ ، وثَلاثَةٌ مِنها فِي الحِلمِ ، وثَلاثَةٌ مِنها فِي العِلمِ ، فَاحفَظها وإيّاكَ وَالتَّهاوُنَ بِها . قالَ عُنوانُ : فَفَرَّغتُ قَلبي لَهُ . فَقالَ : أمَّا اللَّواتي فِي الرِّياضَةِ ، فَإِيّاكَ أن تَأكُلَ ما لا تَشتَهيهِ فَإِنَّهُ يورِثُ الحَماقَةَ وَالبُلهَ ، ولا تَأكُل إلاّ عِندَ الجوعِ ، وإذا أكَلتَ فَكُل حَلالاً وسَمِّ اللّهَ ، واذكُر حَديثَ الرَّسولِ صلى الله عليه و آله : ما مَلَأَ آدَمِيٌّ وِعاءً شَرًّا مِن بَطنِهِ ، فَإِن كانَ لابُدَّ فَثُلُثٌ لِطَعامِهِ وثُلُثٌ لِشَرابِهِ وثُلُثٌ لِنَفسِهِ . وأمَّا اللَّواتي فِي الحِلمِ ، فَمَن قالَ لَكَ : إن قُلتَ واحِدَةً سَمِعتَ عَشراً ، فَقُل : إن قُلتَ عَشراً لَم تَسمَع واحِدَةً ، ومَن شَتَمَكَ فَقُل : إن كُنتَ صادِقاً فيما تَقولُ فَاللّهَ أسألُ أن يَغفِرَها لي ، وإن كُنتَ كاذِباً فيما تَقولُ فَاللّهَ أسأَلُ أن يَغفِرَها لَكَ ، ومَن وَعَدَكَ بِالجَفاءِ فَعِدهُ بِالنَّصيحَةِ وَالدُّعاءِ . وأمَّا اللَّواتي فِي العِلمِ ، فَاسأَلِ العُلَماءَ ما جَهِلتَ ، وإيّاكَ أن تَسأَلَهُم تَعَنُّتاً وتَجرِبَةً ، وإيّاكَ أن تَعمَلَ بِرَأيِكَ شَيئاً ، وخُذ بِالاِحتِياطِ في جَميعِ ما تَجِدُ إلَيهِ سَبيلاً ، وَاهرُب مِنَ الفُتيا هَرَبَكَ مِنَ الأَسَدِ ، ولا تَجعَل رَقَبَتَكَ لِلنّاسِ جِسراً . قُم عَنّي يا أبا عَبدِاللّهِ ، فَقَد نَصَحتُ لَكَ ، ولا تُفسِد عَلَيَّ وِردي ، فَإِنِّي امرُؤٌ ضَنينٌ بِنَفسي ، وَالسَّلامُ. (3)
.
ص: 135
امام صادق عليه السلام :در كارت با آنان كه از خداوند متعال مى ترسند ، مشورت كن و جستجوى دانش ، از والاترين و سخت ترين كارهاست . پس مشاوره در آن ، مهم تر و واجب تر است .
مشكاة الأنوار به نقل از عنوان بصرى _ مردى سالمند كه 94 سال عمر كرده بود _ :سال ها با مالك بن انس ، رفت و آمد داشتم ؛ امّا چون جعفر صادق عليه السلام در مدينه حضور يافت ، با وى باب رفت و آمد را گشودم و دوست داشتم همان گونه كه از مالك ، كسب معرفت مى كردم ، از وى نيز اخذ كنم . پس روزى به من فرمود : «من ، مردى هستم كه محلّ مراجعه ام و با اين همه براى هر ساعت از ساعت هاى شب و روز ، وردى دارم . پس مرا از وردم باز مدار و از مالك ، كسب و با وى ، رفت و آمد كن ، همان گونه كه قبلاً مى كردى» . من از اين موضوع ، غمگين شدم و از نزد او بيرون آمدم و پيش خود گفتم : اگر خيرى در من مى ديد ، مرا از آمد و شد و استفاده از خود ، باز نمى داشت . به مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله رفتم و بر وى سلام دادم آنگاه از قبر به روضه (ميان قبر و منبر پيامبر صلى الله عليه و آله ) بازگشتم و دو ركعت نماز خواندم و گفتم : خدايا! خدايا! از تو مى خواهم كه دل جعفر را بر من نرم كنى و مرا از دانشش روزى دهى تا با آن به راه راستت رهنمون شوم . انديشناك و غمگين به خانه ام بازگشتم و ديگر با مالك بن اَنَس ، رفت و آمد نكردم؛ چون دلم از دوستى جعفر عليه السلام لبريز گشته بود ، و از خانه جز براى نمازهاى واجب بيرون نيامدم، تا اين كه طاقتم تمام شد. چون سينه ام تنگ شد ، كفش به پا كردم و ردا بر دوش افكندم و پس از نماز عصر ، قصد خانه جعفر عليه السلام را كردم . چون به در خانه اش رسيدم ، اجازه خواستم . خادمش بيرون آمد و گفت : نيازت چيست؟ گفتم : سلام دادن به آن بزرگوار . گفت : به نماز ايستاده است . رو به روى در نشستم و اندكى بيش درنگ نكرده بودم كه خادمش بيرون آمد و گفت : به بركت خدا ، وارد شو . داخل شدم و بر او سلام دادم و او پاسخم داد و فرمود : «بنشين ، خدايت بيامرزد !» . نشستم . آن گاه ، مدّتى دراز ، سر به زير افكند و خاموش مانْد . سپس سرش را بلند كرد و فرمود : «كنيه ات چيست؟» . گفتم : ابو عبداللّه . فرمود : «خداوند ، كنيه ات را باقى و تو را به خشنودى اش موفّق بدارد» . پيش خود گفتم : اگر از ديدار و عرض سلام به او بهره اى جز همين دعا نبود ، خود ، بسيار است . سپس ، مدتى دراز ، سر به زير افكند و خاموش مانْد و سپس ، سر بلند كرد و فرمود : «اى ابو عبد اللّه ! نيازت چيست؟» . گفتم : از خداوند خواسته ام كه دلت را بر من نرم كند و از دانشت روزى ام سازد و اميدوارم كه خداوند متعال ، خواسته ام را در مورد آن بزرگوار ، اجابت كرده باشد . فرمود : اى ابو عبد اللّه ! دانستن ، به آموختن نيست ؛ بلكه دانش ، نورى است كه در دل هركس كه خداوند _ تبارك و تعالى _ هدايتش را بخواهد ، تابيده مى شود . اگر دانش مى خواهى ، ابتدا از نفس خود ، حقيقت بندگى را بخواه و دانش را با عمل به آن بطلب و از خداوند ، فهم را بخواه كه به تو مى فهمانَد» . گفتم : اى شريف! فرمود : «بگو ، اى ابو عبد اللّه !» . گفتم : اى ابو عبد اللّه ! حقيقت بندگى چيست؟ فرمود : «سه چيز است : [ اوّل] اين كه بنده آنچه را خدا به او عطا كرده ، ملك خود نپندارد؛ چون بندگان كه مالك نمى شوند . مال را مال خدا مى بينند و در هرجا كه خداى متعال فرمان داده ، خرج مى كنند . [ دوم اين كه ] بنده براى خود ، تدبيرى نداشته باشد و [ سوم اين كه] همه اشتغالش را در آنچه خداى متعال به آن فرمان داده و يا باز داشته ، قرار دهد . پس چون بنده در آنچه خدا به او عطا كرده ، ملكيتى براى خود نمى بيند ، برايش هزينه كردن در آنچه خداوند متعال فرمان داده است ، آسان مى آيد و هنگامى كه بنده ، تدبير خود را به مدبّرش وا نهاد ، مصيبت هاى دنيا بر وى آسان مى شود و هنگامى كه بنده به آنچه خداوند امر و نهى كرده ، مشغول شد ، فرصتى براى ستيزه و فخر فروشى به مردم نمى يابد . پس چون خداوند ، بنده را با اين سه گرامى داشت ، دنيا و ابليس و مردم بر وى خوار مى شوند و دنيا را از روى مال اندوزى و فخرفروشى نمى جويد و عزّت و سربلندى نزد مردم را نمى طلبد و روزگارش را به باطل نمى گذراند و اين ، نخستين درجه پرهيزگاران است . خداوند متعال مى فرمايد : «آن سراى آخرت را براى كسانى قرار مى دهيم كه خواستار برترى و تباهى در زمين نيستند ؛ و عاقبت از آن پرهيزگاران است» » . گفتم : اى ابو عبد اللّه ! به من سفارش كن . فرمود : «تو را به نُه چيز سفارش مى كنم كه آن ، سفارش من به پويندگان راه خداوند عز و جل است و از خدا مى خواهم كه تو را در به كار بستن آنها موفّق فرمايد : سه سفارش در رياضت نفس ، سه سفارش در بردبارى و سه سفارش در دانش است . آنها را حفظ كن و مباد كه در آنها سستى كنى» . پس به او دل سپردم . فرمود : «امّا آنچه مربوط به رياضت نفس است : زنهار كه آنچه را بدان اشتها ندارى ، بخورى كه موجب حماقت و نافهمى مى گردد و جز هنگام گرسنگى مخور و هنگامى كه مى خورى ، حلال بخور و نام خدا را ببر و حديث پيامبر صلى الله عليه و آله را به ياد آور كه : آدمى ظرفى را بدتر از شكمش پُر نكرد . پس حال كه ناچارى ، يكْ سومِ معده را براى خوراك ، يك سوم را براى نوشيدنى و يكْ سوم را براى هوا بگذار . و امّا سفارش هايم در بردبارى : هركس به تو گفت : اگر يك سخن بگويى ، ده سخن مى شنوى ، به او بگو : گر ده تا بگويى ، يكى هم نمى شنوى . هركس تو را دشنام داد ، به او بگو : اگر در آنچه مى گويى ، راستگو باشى ،از خدا مى خواهم كه آنها را بر من بيامرزد و اگر در آنچه مى گويى ، دروغگو باشى ، از خدا مى خواهم كه آنها را بر تو بيامرزد، و هركس تو را به ستم تهديد كرد ، او را به خيرخواهى و دعا وعده ده . و امّا آنچه مربوط به دانش است : آنچه را نمى دانى ، از دانشمندان بپرس . مبادا كه براى به تنگنا انداختن و آزمودن بپرسى ، و زنهار كه در كارى به رأى خود ، عمل كنى و در هر چه مى توانى ، احتياط كن و از فتوا دادن ، همچون گريختنت از شير ، بگريز و گردنت را پل مردم قرار مده ! اى ابو عبد اللّه ! از نزدم برخيز كه تو را نصيحت كردم و مانع [ كار و ]قرائت روزانه ام مشو كه من بر [ وقت ] خود ، حسّاس و سختگيرم . والسلام !» .
.
ص: 136
. .
ص: 137
. .
ص: 138
. .
ص: 139
. .
ص: 140
الإمام عليّ عليه السلام : ألا لا تَنالُ العِلمَ إلاّ بِسِتَّةٍ سَاُنبيكَ عَن مَجموعِها بِبَيانِ ذَكاءٌ وحِرصٌ وَاصطِبارٌ وبُلغَةٌ وإرشادُ اُستاذٍ وطولُ زَمانِ (1)
.
ص: 141
امام على عليه السلام :هرگز به دانش دست نمى يابى ، مگر با شش چيز/ كه من با بيانم تو را از همه آنها آگاه مى كنم :هوش و حرص و شكيبايى و قناعت/ و راهنمايى استاد و درازاى زمان .
.
ص: 142
الفصل الرابع : آداب السّؤالأ _ ما يَنبَغي فيه4 / 1التَّعَقُّلالإمام عليّ عليه السلام :أمّا بَعدُ ، أيُّهَا النّاسُ ! إذا سَأَلَ سائِلٌ فَليَعقِل ، وإذا سُئِلَ فَليَتَثَبَّت ؛ فَوَاللّهِ لَقَد نَزَلَت بِكُم نَوازِلُ البَلاءِ وحَقائِقُ الاُمورِ ؛ لِفَشَلِ كَثيرٍ مِنَ المَسؤولينَ ، وإطراقِ كَثيرٍ مِنَ السّائِلينَ. (1)
4 / 2السُّؤالُ تَفَقُّهًارسول اللّه صلى الله عليه و آله :إذا قَعَدَ أحَدُكُم إلى أخيهِ فَليَسأَلهُ تَفَقُّهاً ، ولا يَسأَلهُ تَعَنُّتاً. (2)
الإمام عليّ عليه السلام_ لِسائِلٍ سَأَلَهُ عَن مُعضِلَةٍ _: سَل تَفَقُّهاً ولا تَسأَل تَعَنُّتاً ؛ فَإِنَّ الجاهِلَ المُتَعَلِّمَ شَبيهٌ بِالعالِمِ ، وإنَّ العالِمَ المُتَعَسِّفَ شَبيهٌ بِالجاهِلِ المُتَعَنِّتِ. (3)
.
ص: 143
فصل چهارم : آداب پرسيدنالف _ آنچه سزاوار است4 / 1خردورزىامام على عليه السلام :اى مردم! هرگاه كسى مى پرسد ، بينديشد و هرگاه پرسيده شد ، درنگ كند . به خدا سوگند كه به دليل سستى بسيارى از پرسيده شدگان و سكوت بسيارى از پرسندگان شما ، بلا و حقايق امور (1) بر شما نازل شده است .
4 / 2پرسيدن براى دانستنپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هرگاه يكى از شما نزد برادرش مى نشيند ، پس براى فهميدن ، نه درمانده كردن او ، از وى بپرسد .
امام على عليه السلام_ به پرسشگرى كه از ايشان ، درباره مشكلى پرسيده بود _: براى فهميدن ، نه درمانده كردن ، بپرس كه نادان دانشجو ، مانند دانشمند است و دانشمند بى تدبير ، مانند نادان آزاردهنده است .
.
ص: 144
عنه عليه السلام_ في صِفَةِ المُؤمِنِ _: يَصمُتُ لِيَسلَمَ ، ويَسأَلُ لِيَفهَمَ. (1)
الإمام الحسين عليه السلام :كانَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام بِالكوفَةِ فِي الجامِعِ إذ قامَ إلَيهِ رَجُلٌ مِن أهلِ الشّامِ ، فَقالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، إنّي أسأَلُكَ عَن أشياءَ . فَقالَ : سَل تَفَقُّهاً ولا تَسأَل تَعَنُّتاً. (2)
المناقب لابن شهر آشوب_ في سيرَةِ الإمامِ الباقِرِ عليه السلام _: قالَ الأبرَشُ الكَلبِيُّ لِهِشامٍ : مَن هذَا الَّذِي احتَوَشَهُ أهلُ العِراقِ ويَسأَلونَهُ ؟ قالَ : هذا نَبِيُّ الكوفَةِ ، وهُوَ يَزعُمُ أنَّهُ ابنُ رَسولِ اللّهِ وباقِرُ العِلمِ ومُفَسِّرُ القُرآنِ ، فَاسأَلهُ مَسأَلَةً لا يَعرِفُها ، فَأَتاهُ. وقالَ : يَا ابنَ عَلِيٍّ قَرَأتَ التَّوراةَ وَالإِنجيلَ وَالزَّبورَ وَالفُرقانَ ؟ قالَ : نَعَم . قالَ : فَإِنّي سائِلُكَ عَن مَسائِلَ . قالَ : سَل ، فَإِن كُنتَ مُستَرشِداً فَسَتَنتَفِعُ بِما تَسأَلُ عَنهُ ، وإن كُنتَ مُتَعَنِّتاً فَتَضِلُّ بِما تَسأَلُ عَنهُ. (3)
الكافي عن الحسين بن علوان :سَأَلَ رَجُلٌ أبا عَبدِاللّهِ عليه السلام عَن طَعمِ الماءِ . فَقالَ : سَل تَفَقُّهاً ولا تَسأَل تَعَنُّتاً ؛ طَعمُ الماءِ طَعمُ الحَياةِ. (4)
.
ص: 145
امام على عليه السلام_ در توصيف مؤمن _: ساكت مى گردد تا سلامت بماند و مى پرسد تا بفهمد .
امام حسين عليه السلام :على بن ابى طالب عليه السلام در مسجد جامع كوفه بود . مردى از اهل شام برخاست و گفت : اى اميرمؤمنان ! پرسش هايى از تو دارم . فرمود : «براى فهميدن ، نه درمانده كردن ، بپرس» .
المناقب، ابن شهر آشوب_ در بيان سيره امام باقر عليه السلام _: اَبرَش كلبى با اشاره به امام باقر عليه السلام از هشام پرسيد : اين شخص كيست كه اهل عراق ، گِرد او را گرفته اند و از او مى پرسند؟ گفت : اين ، پيامبر كوفه است و او مى پندارد كه فرزند پيامبر خدا و شكافنده دانش و مفسّر قرآن است . پس پرسشى از او بپرس كه نداند . ابرش نزد او آمد و گفت : اى پسر على! آيا تورات و انجيل و زبور و قرآن را خوانده اى؟ فرمود : «بلى» . گفت : من چند سؤال مى پرسم . فرمود : «بپرس كه اگر رهجويى ، از آنچه مى پرسى ، بهره مى برى و اگر قصد آزار و درمانده كردن دارى ، گم راه مى شوى» .
الكافى_ به نقل از حسين بن علوان _: مردى درباره مزه آب از امام صادق عليه السلام پرسيد. فرمود : «براى فهميدن ، نه درمانده كردن بپرس . مزه آب ، مزه زندگى است» .
.
ص: 146
4 / 3حُسنُ السُّؤالِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :حُسنُ السُّؤالِ نِصفُ العِلمِ. (1)
الإمام عليّ عليه السلام :مَن أحسَنَ السُّؤالَ عَلِمَ. (2)
عنه عليه السلام :مَن عَلِمَ أحسَنَ السُّؤالَ. (3)
عنه عليه السلام :أجمِلوا فِي الخِطابِ تَسمَعوا جَميلَ الجَوابِ. (4)
4 / 4رِعايَةُ حَقِّ السّابِقِالإمام الصادق عليه السلام :أتَى النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله رَجُلانِ : رَجُلٌ مِنَ الأَنصارِ ورَجُلٌ مِن ثَقيفٍ . فَقالَ الثَّقيفِيُّ : يا رَسولَ اللّهِ ، حاجَتي . فَقالَ : سَبَقَكَ أخوكَ الأَنصارِيُّ . فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، إنّي عَلى ظَهرِ سَفَرٍ وإنّي عَجلانُ . وقالَ الأَنصارِيُّ : إنّي قَد أذِنتُ لَهُ. (5)
.
ص: 147
4 / 3نيكو پرسيدنپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :نيكويى پرسش ، نيمى از دانش است .
امام على عليه السلام :هر كس نيكو بپرسد ، بداند .
امام على عليه السلام :هركس بداند ، نيكو بپرسد .
امام على عليه السلام :زيبا خطاب كنيد تا پاسخِ زيبا بشنويد .
4 / 4رعايت حقّ تقدّمامام صادق عليه السلام :دو مرد نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند : مردى از انصار و مردى از ثقيف . مرد ثقيفى گفت : اى پيامبر خدا ! نيازى دارم . فرمود : «برادر انصارى ات مقدّم است» . گفت : اى پيامبر خدا ! من در سفرم و شتاب دارم . مرد انصارى گفت : به او اجازه دادم و نوبتم را به او وا نهادم .
.
ص: 148
ب _ ما لا يَنبَغي فيه4 / 5السُّؤالُ تَعَنُّتًاالاختصاص عن ابن عبّاس :قالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله ] لِعَبدِاللّهِ بنِ سَلامٍ] : الحَمدُ للّهِِ عَلى نَعمائِهِ ، يَابنَ سَلامٍ ، أجِئتَني سائِلاً أو مُتَعَنِّتاً ؟ قالَ : بَل سائِلاً يا مُحَمَّدُ . قالَ : عَلَى الضَّلالَةِ أم عَلَى الهُدى ؟ قالَ : بَل عَلَى الهُدى يا مُحَمَّدُ . فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : فَسَل عَمّا تَشاءُ. (1)
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :شِرارُ النّاسِ الَّذينَ يَسأَلونَ عَن شِرارِ المَسائِلِ ؛ كَي يُغَلِّطوا بِهَا العُلَماءَ. (2)
سنن أبي داود عن معاوية :إنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله نَهى عَنِ الغَلوطاتِ (3) . (4)
.
ص: 149
ب _ آنچه شايسته نيست4 / 5پرسيدن براى درمانده كردنالاختصاص_ به نقل از ابن عبّاس _: پيامبر صلى الله عليه و آله به عبد اللّه بن سلام فرمود : «اى ابن سلام! سپاس ، خداى راست بر نعمت هايش . آيا براى پرسيدن آمده اى يا براى درمانده كردن ؟». گفت : اى محمّد! براى پرسيدن آمده ام . فرمود : «براى گم راهى يا هدايت ؟» . گفت :اى محمّد ! براى هدايت . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «هرچه مى خواهى ، بپرس» .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بدترينِ مردم ، كسانى اند كه از بدترين مسئله ها ، مى پرسند ، تا دانشمندان را به اشتباه بيندازند .
سنن أبى داوود_ به نقل از معاويه _: پيامبر صلى الله عليه و آله از مغلطه كارى منع فرمود .
.
ص: 150
الإمام عليّ عليه السلام :النّاسُ مَنقوصونَ مَدخولونَ إلاّ مَن عَصَمَ اللّهُ ، سائِلُهُم مُتَعَنِّتٌ ، ومُجيبُهُم مُتَكَلِّفٌ. (1)
الإمام الصادق عليه السلام_ في وَصِيَّتِهِ لِعُنوانَ البَصرِيِّ فِي العِلمِ _: فَاسأَلِ العُلَماءَ ما جَهِلتَ ، وإيّاكَ أن تَسأَلَهُم تَعَنُّتاً وتَجرِبَةً ، وإيّاكَ أن تَعمَلَ بِرَأيِكَ شَيئاً. (2)
راجع : ص 142 ح 2392 _ 2393 و 144 ح 2395 _ 2397 .
4 / 6السُّؤالُ عَمّا قَد يَضُرُّ جَوابُهُالكتاب«يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لاَ تَسْ_ئلُواْ عَنْ أَشْيَاءَ إِن تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ وَإِن تَسْ_ئلُواْ عَنْهَا حِينَ يُنَزَّلُ الْقُرْءَانُ تُبْدَ لَكُمْ عَفَا اللَّهُ عَنْهَا وَاللَّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ» . (3)
«قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِى فَلاَ تَسْ_ئلْنِى عَن شَىْ ءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْرًا» . (4)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :اُسكُتوا عَمّا سَكَتَ اللّهُ. (5)
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ تَعالى حَدَّ لَكُم حُدوداً فَلا تَعتَدوها ، وفَرَضَ عَلَيكُم فَرائِضَ فَلا تُضَيِّعوها ، وسَنَّ لَكُم سُنَناً فَاتَّبِعوها ، وحَرَّمَ عَلَيكُم حُرُماتٍ فَلا تَهتِكوها ، وعَفا لَكُم عَن أشياءَ رَحمَةً مِنهُ لَكُم مِن غَيرِ نِسيانٍ فَلا تَتَكَلَّفوها. (6)
.
ص: 151
امام على عليه السلام :مردم ، ناتمام و معيوب اند ، مگر كسى كه خدا [ او را] نگه دارد . پرسشگرشان ، آزاردهنده و پاسخگويشان ، متكلّف است .
امام صادق عليه السلام_ در سفارشش به عنوان بصرى درباره دانش _: آنچه را نمى دانى ، از دانشمندان بپرس و مبادا براى درمانده كردن و آزمودن بپرسى ، و زنهار كه در كارى به رأى خود ، عمل كنى !
ر . ك : ص 143 ح 2392 _ 2393 و 145 ح 2395 _ 2397 .
4 / 6پرسيدن از چيزهايى كه پاسخش زيانبار استقرآن«اى مؤمنان! از چيزهايى مپرسيد كه اگر بر شما آشكار شوند بر شما ناخوش آيد و اگر هنگام فرود آمدن قرآن آنها را بپرسيد ، براى شما آشكار مى شود . خدا از آنچه بود ، درگذشت و او آمرزنده بردبار است» .
«گفت : اگر مرا پيروى مى كنى ، از چيزى مپرس تا خود از آن سخن به ميان آورم» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :در آنچه خدا سكوت كرده ، سكوت كنيد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند متعال ، حدودى را براى شما تعيين نموده است ؛ از آنها فراتر نرويد و واجباتى را بر شما واجب ساخته ، پس آنها را تباه مكنيد و سنّت هايى را براى شما بنا نهاده ، پس از آنها پيروى كنيد و حرام هايى را بر شما حرام كرده ، پس هتك حرمت نكنيد و پاره اى چيزها را از روى رحمتش به شما بخشيده است ، بى آن كه فراموش كرده باشد . پس خود را براى آنها به زحمت ميندازيد .
.
ص: 152
عنه صلى الله عليه و آله :دَعوني ما تَرَكتُكُم ، إنَّما أهلَكَ مَن كانَ قَبلَكُم سُؤالُهُم وَاختِلافُهُم عَلى أنبِيائِهِم ، فَإِذا نَهَيتُكُم عَن شَيءٍ فَاجتَنِبوهُ ، وإذا أمَرتُكُم بِأَمرٍ فَأتوا مِنهُ مَا استَطَعتُم. (1)
عنه صلى الله عليه و آله :لَولا أنَّ بَني إسرائيلَ قالوا : «وَ إِنَّ_آ إِن شَآءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ» (2) ما اُعطوا أبَداً ، ولَو أنَّهُمُ اعتَرَضوا بَقَرَةً مِنَ البَقَرِ فَذَبَحوها لَأَجزَأَت عَنهُم ، ولكِنَّهُم شَدَّدوا فَشَدَّدَ اللّهُ عَلَيهِم. (3)
مسند أبي يعلى عن ابن عمر :سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : لا يَزالُ هذَا الحَيُّ مِن قُرَيشٍ آمِنينَ حَتّى يَرُدّوهُم عَن دينِهِم (كفّار حمنا ) (4) . قالَ : فَقامَ إلَيهِ رَجُلٌ. فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، أفِي الجَنَّةِ أنَا أم فِي النّارِ ؟ قالَ : فِي الجَنَّةِ . ثُمَّ قامَ إلَيهِ آخَرُ فَقالَ : أفِي الجَنَّةِ أنَا أم فِي النّارِ ؟ ( قالَ : فِي النّارِ ) . ثُمَّ قالَ : اُسكُتوا عَنّي ما سَكَتُّ عَنكُم ، فَلَولا أن لا تَدافَنوا لَأَخبَرتُكُم بِمَلَئِكُم مِن أهلِ النّارِ حَتّى تَعرِفوهُم عِندَ المَوتِ ، ولَو اُمِرتُ أن أفعَلَ لَفَعَلتُ. (5)
.
ص: 153
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آنچه را رها كرده ام ، وا گذاريد . آنچه پيشينيانِ شما را هلاك كرد ، پرسيدن و اختلاف آنها با پيامبرانشان بود . پس هرگاه شما را از چيزى باز داشتم ، از آن دورى كنيد و هرگاه به كارى فرمان دادم ، به اندازه توان خود ، آن را انجام دهيد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اگر نبود كه بنى اسرائيل گفتند : «و بى گمان ، اگر خدا بخواهد ، ما ره يافتگانيم» ، هرگز به مقصود نمى رسيدند و اگر آنان ، گاوى از ميان گاوها مى گرفتند و آن را ذبح مى كردند ، كفايتشان مى كرد؛ ولى آنها سخت گرفتند . پس خدا هم بر آنها سخت گرفت .
مسند أبى يعلى_ به نقل از ابن عمر _: شنيدم كه پيامبر خدا فرمود : «همواره ، اين عشيره قريش در امان باشند تا خويشاوندان كافر را از دينشان بازگردانند» . مردى برخاست و گفت : اى پيامبر خدا! آيا من بهشتى ام يا جهنّمى؟ فرمود : «تو در بهشتى» . سپس ديگرى برخاست و گفت: آيا من بهشتى ام يا جهنّمى؟ فرمود: «تو در جهنّمى» . سپس فرمود: «در آنچه من ساكت ماندم، شما هم ساكت باشيد واگر نبود كه همديگر را دفن نمى كرديد ، جهنّميان شما را معرفى مى كردم ، تا آنان را هنگام مرگ بشناسيد و اگر به اين كار فرمان مى يافتم ، بى گمان ، انجام مى دادم» .
.
ص: 154
الإمام الرضا عليه السلام :إنَّ رَجُلاً مِن بَني إسرائيلَ قَتَلَ قَرابَةً لَهُ ثُمَّ أخَذَهُ وطَرَحَهُ عَلى طَريقِ أفضَلِ سِبطٍ مِن أسباطِ بَني إسرائيلَ ، ثُمَّ جاءَ يَطلُبُ بِدَمِهِ ، فَقالوا لِموسى عليه السلام : إنَّ سِبطَ آلِ فُلانٍ قَتَلوا فُلاناً ، فَأَخبِرنا مَن قَتَلَهُ ؟ قالَ : اِيتوني بِبَقَرَةٍ ، «قَالُواْ أَتَتَّخِذُنَا هُزُوًا قَالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجَ_هِلِينَ» (1) ، ولَو أنَّهُم عَمَدوا إلى أيِّ بَقَرَةٍ أجزَأَتهُم ولكِن شَدَّدوا فَشَدَّدَ اللّهُ عَلَيهِم . «قَالُواْ ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّن لَّنَا مَا هِىَ قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لاَّ فَارِضٌ وَ لاَ بِكْرٌ» (2) _ يعني لا صَغيرَةٌ ولا كَبيرَةٌ _ «عَوَانُم بَيْنَ ذَ لِكَ» (3) ، ولَو أنَّهُم عَمَدوا إلى أيِّ بَقَرَةٍ أجزَأَتهُم ، ولكِن شَدَّدوا فَشَدَّدَ اللّهُ عَلَيهِم . «قَالُواْ ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّن لَّنَا مَا لَوْنُهَا قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ صَفْرَآءُ فَاقِعٌ لَّوْنُهَا تَسُرُّ النَّ_ظِرِينَ» (4) ، ولَو أنَّهُم عَمَدوا إلى أيِّ بَقَرَةٍ لَأَجزَأَتهُم ، ولكِن شَدَّدوا فَشَدَّدَ اللّهُ عَلَيهِم . «قَالُواْ ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّن لَّنَا مَا هِىَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشَ_بَهَ عَلَيْنَا وَ إِنَّ_آ إِن شَآءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ * قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لاَّ ذَلُولٌ تُثِيرُ الْأَرْضَ وَ لاَ تَسْقِى الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لاَّ شِيَةَ فِيهَا قَالُواْ الْ_ئ_نَ جِئْتَ بِالْحَقِّ» (5) . فَطَلَبوها ، فَوَجَدوها عِندَ فَتًى مِن بَني إسرائيلَ ، فَقالَ : لا أبيعُها إلاّ بِمِل ءِ مَسكِها (6) ذَهَباً . فَجاؤوا إلى موسى عليه السلام فَقالوا لَهُ ذلِكَ . فَقالَ : اِشتَروها . فَاشتَرَوها وجاؤوا بِها ، فَأَمَرَ بِذَبحِها ، ثُمَّ أمَرَ أن يُضرَبَ المَيِّتُ بِذَنَبِها ، فَلَمّا فَعَلوا ذلِكَ حَيِيَ المَقتولُ ، وقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، إنَّ ابنَ عَمّي قَتَلَني دونَ مَن يُدَّعى عَلَيهِ قَتلي . فَعَلِموا بِذلِكَ قاتِلَهُ . فَقالَ رَسولُ اللّهِ موسَى بنُ عِمرانَ عليه السلام لِبَعضِ أصحابِهِ : إنَّ هذِهِ البَقَرَةَ لَها نَبَأٌ . فَقالَ : وما هُوَ ؟ قالَ : إنَّ فَتَىً مِن بَني إسرائيلَ كانَ بارًّا بِأَبيهِ وإنَّهُ اشتَرى تَبيعاً فَجاءَ إلى أبيهِ ورَأى أنَّ المَقاليدَ تَحتَ رَأسِهِ ، فَكَرِهَ أن يوقِظَهُ فَتَرَكَ ذلِكَ البَيعَ ، فَاستَيقَظَ أبوهُ ، فَأَخبَرَهُ ، فَقالَ لَهُ : أحسَنتَ ، خُذ هذِهِ البَقَرَةَ فَهِيَ لَكَ عِوَضاً لِما فاتَكَ . قالَ : فَقالَ لَهُ رَسولُ اللّهِ موسَى بنُ عِمرانَ عليه السلام : اُنظُروا إلَى البِرِّ ما بَلَغَ بِأَهلِهِ ؟ ! (7)
.
ص: 155
امام رضا عليه السلام :مردى از بنى اسرائيل ، يكى از خويشان خود را كُشت و جسدش را بر سرِ راه برترينِ خاندان بنى اسرائيل افكند . سپس به خونخواهى اش آمد . به موسى عليه السلام گفتند : فلان خاندان ، فلانى را كشته اند . ما را از قاتلش آگاه كن . فرمود : «ماده گاوى برايم بياوريد» . «گفتند : آيا ما را به ريشخند مى گيرى؟ فرمود : به خدا پناه مى برم از اين كه از نادانان باشم» . اگر آنان هر گاوى را قصد مى كردند ، كفايتشان مى كرد؛ ولى سخت گرفتند . خدا هم بر آنان سخت گرفت . «گفتند : پروردگار خود را بخوان تا براى ما روشن كند كه آن چگونه است . گفت : خداوند مى فرمايد : «آن ، ماده گاوى است نه پير و از كار افتاده و نه تازه سال ، ميان اين دو» يعنى نه كوچك و نه بزرگ . اگر آنان هر گاوى را قصد مى كردند ، كفايتشان مى كرد؛ ولى سخت گرفتند . خدا هم بر آنان سخت گرفت . «گفتند : پروردگارت را بخوان تا براى ما روشن كند كه رنگش چگونه است؟ گفت : خداوند مى فرمايد: «آن ، ماده گاوى است زرد روشن كه رنگش مايه سرور بينندگان مى گردد»» . اگر آنها هر گاوى را قصد مى كردند ، كفايتشان مى كرد؛ ولى سخت گرفتند . خدا هم بر آنها سخت گرفت . «گفتند : پروردگارت را بخوان تا براى ما روشن كند كه آن چگونه است؟ ماده گاو بر ما مشتبه شده است و بى گمان ، اگر خدا بخواهد ، ما ره يافتگانيم . گفت : خداوند مى فرمايد : «آن ، ماده گاوى است كه نه رام است تا زمين را شخم زند ، و نه كشتزار را آبيارى كند . سالم است و هيچ لكّه اى در آن نيست» . گفتند : اكنون ، حقّ مطلب را آوردى» . پس به جستجويش پرداختند و آن را نزد جوانى از بنى اسرائيل يافتند . جوان گفت : آن را نمى فروشم ، جز در برابر آن كه پوستش را پُر از طلا كنيد . پس نزد موسى عليه السلام آمدند و مطلب را برايش گفتند . فرمود : «آن را بخريد» . پس آن را خريدند و آوردند . وى به ذبحش فرمان داد . سپس دستور داد كه با دُم آن به جسد مرده بزنند . چون چنين كردند ، مقتول زنده شد و گفت : اى پيامبر خدا! پسر عمويم مرا كشته است ، نه كسى كه متّهم به قتل من شده است . بدين وسيله ، قاتلش را شناختند . سپس پيامبر خدا ، موسى بن عمران عليه السلام ، به يكى از يارانش فرمود : «اين ماده گاو ، داستانى دارد» . وى گفت : آن چيست؟ فرمود : «جوانى از بنى اسرائيل نسبت به پدرش مهربان و نيكوكار بود . روزى گوساله اى يك ساله خريد و نزد پدرش آمد [تا بهاى آن را بپردازد] ؛ ولى كليدها[ى گاوصندوق] را زير سرِ پدرش ديد و چون بيدار كردنش را ناخوش داشت ، از خريد آن منصرف شد . پس پدرش بيدار شد و پسر ، او را آگاه كرد . پدرش گفت : آفرين ! اين ماده گاو را به جاى آنچه از دستت رفته است ، بگير». سپس پيامبر خدا ، موسى بن عمران عليه السلام ، به صحابى اش فرمود : «بنگر كه نيكى با اهلش چه مى كند» .
.
ص: 156
الإمام عليّ عليه السلام :لَمّا نَزَلَت هذِهِ الآيَةُ «وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلا» (1) قالوا : يا رَسولَ اللّهِ ، أفي كُلِّ عامٍ ؟ فَسَكَتَ ، فَقالوا : أفي كُلِّ عامٍ ؟ فَسَكَتَ . قالَ : ثُمَّ قالوا : أفي كُلِّ عامٍ ؟ فَقالَ : لا ، ولَو قُلتُ نَعَم لَوَجَبَت . فَأَنزَلَ اللّهُ تَعالى : «يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لاَ تَسْ_ئلُواْ عَنْ أَشْيَآءَ إِن تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ» (2) إلى آخر الآية. (3)
.
ص: 157
امام على عليه السلام :هنگامى كه اين آيه نازل شد : «حجّ اين خانه براى خدا بر هر كه توانايى رفتن به سوى آن را دارد ، واجب است» ، پرسيدند : اى پيامبر خدا ! آيا در هر سال؟ ايشان ، خاموش ماند . باز گفتند : آيا در هر سال؟ باز ساكت ماند . سپس باز هم پرسيدند : آيا در هر سال؟ فرمود : «نه ؛ و اگر مى گفتم : آرى ، بى گمان ، واجب مى شد» . سپس خداوند متعال ، اين آيه را نازل فرمود : «اى كسانى كه ايمان آورديد! از چيزهايى مپرسيد كه اگر بر شما آشكار شود ، ناراحتتان مى كند...» .
.
ص: 158
سنن ابن ماجة عن أنس :قالوا : يا رَسولَ اللّهِ ! الحَجُّ في كُلِّ عامٍ ؟ قالَ : لَو قُلتُ : نَعَم لَوَجَبَت ، ولَو وَجَبَت لَم تَقوموا بِها ، ولَو لَم تَقوموا بِها عُذِّبتُم. (1)
مسند ابن حنبل عن ابن عبّاس :خَطَبَنا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَ : يا أيُّهَا النّاسُ ، كُتِبَ عَلَيكُمُ الحَجُّ . قالَ : فَقامَ الأَقرَعُ بنُ حابِسٍ فَقالَ : أفي كُلِّ عامٍ يا رَسولَ اللّهِ ؟ فَقالَ : لَو قُلتُها لَوَجَبَت ، ولَو وَجَبَت لَم تَعمَلوا بِها ولَم تَستَطيعوا أن تَعمَلوا بِها ، الحَجُّ مَرَّةٌ فَمَن زادَ فَهُوَ تَطَوُّعٌ. (2)
مسند ابن حنبل :إنَّ رَجُلاً قالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، الحَجُّ كُلَّ عامٍ ؟ فَقالَ : بَل حَجَّةٌ عَلى كُلِّ إنسانٍ ، ولَو قُلتُ : نَعَم كُلَّ عامٍ ، لَكانَ كُلَّ عامٍ. (3)
.
ص: 159
سنن ابن ماجة_ به نقل از انس بن مالك _: گفتند : اى پيامبر خدا ! آيا حج در هر سال بر ما واجب است؟ فرمود : «اگر مى گفتم آرى ، بى گمان ، واجب مى شد و اگر واجب مى شد ، از عهده اش بر نمى آمديد و اگر بدان نمى پرداختيد ، عذاب مى شديد» .
مسند ابن حنبل_ به نقل از ابن عبّاس _: پيامبر خدا براى ما خطبه خواند و فرمود : «اى مردم! حج بر شما مقرّر شده است» . اقرع بن حابس برخاست و گفت : اى پيامبر خدا ! آيا در هر سال؟ فرمود : «اگر مى گفتم [ بلى] ، واجب مى شد و اگر واجب مى شد ، بدان عمل نمى كرديد و نمى توانستيد عمل كنيد . حج ، يك بار واجب است . هركه بيشتر به جا آورد ، مستحب است» .
مسند ابن حنبل :مردى گفت : اى پيامبر خدا ! حج در هر سال است؟ فرمود : «بر هر انسان ، يك حج [ واجب ]است و اگر گفته بودم : آرى ، در هر سال است ، در هر سال ، واجب مى شد» .
.
ص: 160
صحيح البخاري عن أنس :خَطَبَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله خُطبَةً ما سَمِعتُ مِثلَها قَطُّ . قالَ : لَو تَعلَمونَ ما أعلَمُ لَضَحِكتُم قَليلاً ولَبَكَيتُم كَثيراً . فَغَطّى أصحابُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وُجوهَهُم، لَهُم خَنينٌ . فَقالَ رَجُلٌ : مَن أبي ؟ قالَ : فُلانٌ . فَنَزَلَت هذِهِ الآيَةُ «لاَ تَسْ_ئلُواْ عَنْ أَشْيَآءَ إِن تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ». (1)
صحيح البخاري عن أبي موسى الأشعريّ :سُئِلَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَن أشياءَ كَرِهَها ، فَلَمّا أكثَروا عَلَيهِ المَسأَلَةَ غَضِبَ وقالَ : سَلوني . فَقامَ رَجُلٌ فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، مَن أبي ؟ قالَ : أبوكَ حُذافَةُ . ثُمَّ قامَ آخَرُ فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، مَن أبي ؟ فَقالَ : أبوكَ سالِمٌ مَولى شَيبَةَ . فَلَمّا رَأى عُمَرُ ما بِوَجهِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِنَ الغَضَبِ قالَ : إنّا نَتوبُ إلَى اللّهِ عز و جل. (2)
صحيح البخاري عن ابن عبّاس :كانَ قَومٌ يَسأَلونَ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله استِهزاءً، فَيَقولُ الرَّجُلُ : مَن أبي ؟ ويَقولُ الرَّجُلُ _ تَضِلُّ ناقَتُهُ _ : أينَ ناقَتي ؟ فَأَنزَلَ اللّهُ فيهِم هذِهِ الآيَةَ : «لاَ تَسْ_ئلُواْ عَنْ أَشْيَآءَ إِن تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ» حَتّى فَرَغَ مِنَ الآيَةِ كُلِّها. (3)
.
ص: 161
صحيح البخارى_ به نقل از انس _: پيامبر خدا خطبه اى خواند كه هرگز نظيرش را نشنيده بودم . فرمود : «اگر آنچه را من مى دانستم ، مى دانستيد ، كم مى خنديديد و فراوان مى گريستيد» . ياران پيامبر صلى الله عليه و آله چهره هايشان را پوشاندند و آرام گريستند . مردى گفت : پدر من كيست؟ فرمود : «فلانى» . آن گاه اين آيه نازل شد : «از چيزهايى مپرسيد كه اگر آشكار شود ، ناراحتتان مى كند» .
صحيح البخارى_ به نقل از ابو موسى اشعرى _: از پيامبر خدا چيزهايى پرسيده شد كه ناخوش مى داشت . چون پرسش ها فراوان شد ، خشمگين شد و فرمود : «از من بپرسيد» . مردى برخاست و گفت : اى پيامبر خدا ! پدر من كيست؟ فرمود : «پدر تو حذافه است» . ديگرى برخاست و گفت : اى پيامبر خدا ! پدر من كيست؟ فرمود : «پدر تو سالم ، آزادشده شيبه است» . پس چون عمَر خشم را در چهره پيامبر خدا ديد ، گفت : بى گمان ، ما به سوى خدا عز و جل توبه مى كنيم .
صحيح البخارى_ به نقل از ابن عبّاس _: گروهى به ريشخند از پيامبر خدا سؤال مى كردند . مردى مى گفت : پدر من كيست؟ و مردى كه شترش را گم كرده بود ، مى پرسيد : شترم كجاست؟ پس خداوند ، اين آيه را درباره آنان نازل فرمود : «از چيزهايى مپرسيد كه اگر آشكار شود ، ناراحتتان مى كند ...» .
.
ص: 162
الكافي عن أبي الجارود :قالَ أبو جَعفَرٍ عليه السلام : إذا حَدَّثتُكُم بِشَيءٍ فَاسأَلوني مِن كِتابِ اللّهِ . ثُمَّ قالَ في بَعضِ حَديثِهِ : إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله نَهى عَنِ القيلِ وَالقالِ ، وفَسادِ المالِ ، وكَثرَةِ السُّؤالِ . فَقيلَ لَهُ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، أينَ هذا مِن كِتابِ اللّهِ ؟ قالَ : إنَّ اللّهَ عز و جل يَقولُ : «لاَّ خَيْرَ فِى كَثِيرٍ مِّن نَّجْوَاهُمْ إِلاَّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلَ_حِم بَيْنَ النَّاسِ» (1) وقالَ : «وَلاَ تُؤْتُواْ السُّفَهَآءَ أَمْوَ لَكُمُ الَّتِى جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِيَ_مً» (2) وقالَ : «لاَ تَسْ_ئلُواْ عَنْ أَشْيَآءَ إِن تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ» . (3)
الإمام الباقر عليه السلام :اِشتَرِ الجُبنَ مِن أسواقِ المُسلِمينَ مِن أيدِي المُصَلّينَ ، ولا تَسأَل عَنهُ إلاّ أن يَأتِيَكَ مَن يُخبِرُكَ عَنهُ. (4)
عنه عليه السلام_ لَمّا سَأَلَهُ الفُضَيلُ وزُرارَةُ ومُحَمَّدُ بنُ مُسلِمٍ عَن شِراءِ اللَّحمِ مِنَ الأَسواقِ ولا يُدرى ما يَصنَعُ القَصّابونَ _: كُل إذا كانَ ذلِكَ في أسواقِ المُسلِمينَ ولا تَسأَل عَنهُ. (5)
الإمام الصادق عليه السلام :يا أيُّهَا النّاسُ اتَّقُوا اللّهَ ولا تُكثِرُوا السُّؤالَ ، إنَّما هَلَكَ مَن كان قَبلَكُم بِكَثرَةِ سُؤالِهِم أنبِياءَهُم ، وقَد قالَ اللّهُ عز و جل : «يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لاَ تَسْ_ئلُواْ عَنْ أَشْيَآءَ إِن تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ» وَاسأَلوا عَمّا فَرَضَ اللّهُ عَلَيكُم ، وَاللّهِ إنَّ الرَّجُلَ يَأتيني فَيَسأَلُني فَاُخبِرُهُ فَيَكفُرُ ، ولَو لَم يَسأَلني ما ضَرَّهُ ، وقالَ اللّهُ : «وَإِن تَسْ_ئلُواْ عَنْهَا حِينَ يُنَزَّلُ الْقُرْءَانُ تُبْدَ لَكُمْ» إلى قَولِهِ : «قَدْ سَأَلَهَا قَوْمٌ مِّن قَبْلِكُمْ ثُمَّ أَصْبَحُواْ بِهَا كَ_فِرِينَ» (6) . (7)
.
ص: 163
الكافى_ به نقل از ابو جارود _: امام باقر عليه السلام فرمود : «هنگامى كه درباره چيزى با شما سخن گفتم ، دليل آن را از كتاب خدا از من بخواهيد» . پس امام در يكى از سخنانش فرمود : «پيامبر خدا ، از قيل و قال و تباه كردن مال و فراوانىِ سؤال ، نهى فرمود» . گفته شد : اى فرزند پيامبر خدا ! اين در كجاى كتاب خداست؟ فرمود : «خداوند عز و جل مى گويد : «در بسيارى از نجواى ايشان ، خيرى نيست ، مگر آن كه به صدقه دادن يا نيكى و يا اصلاح ميان مردم فرمان دهد» و مى فرمايد : «اموالى را كه خدا مايه قوام شما قرار داده ، به دست نابخردان مسپاريد» . همچنين مى فرمايد : «از چيزهايى مپرسيد كه اگر آشكار شود ، ناراحتتان مى كند» » .
امام باقر عليه السلام :پنير را از بازار مسلمانان و از دست نمازگزاران بخر و از آن مپرس؛ مگر آن كه كسى بيايد و از آن به تو خبر دهد .
امام باقر عليه السلام_ هنگامى كه فضيل و زراره و محمّد بن مسلم از ايشان درباره خريدن گوشت از بازار پرسيدند ، در حالى كه معلوم نيست قصّاب ها چه مى كنند _: همين كه آن در بازار مسلمانان است ، بخور و از آن مپرس .
امام صادق عليه السلام :اى مردم! از خدا بپرهيزيد و زياد نپرسيد . پيشينيان شما به دليل بسيار پرسيدن از پيامبرانشان هلاك شدند . خداوند عز و جلفرموده است : «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از چيزهايى مپرسيد كه اگر آشكار شود ، ناراحتتان مى كند» . از آنچه خداوند بر شما واجب كرده است ، بپرسيد . به خدا سوگند ، مردى نزد من مى آيد و مى پرسد و چون آگاهش كنم ، كافر مى شود و اگر از من نمى پرسيد ، زيانى به او نمى رسيد . خداوند مى فرمايد : «اگر هنگام نزول قرآن از آنها بپرسيد ، برايتان آشكار مى شود» تا آن جا كه مى فرمايد : «بى گمان ، پيش از شما نيز قومى از آن پرسيدند و سپس بدان كفر ورزيدند» .
.
ص: 164
عنه عليه السلام :إنَّ عَلِيًّا عليه السلام كانَ يَقولُ : أبهِموا ما أبهَمَهُ اللّهُ. (1)
عنه عليه السلام :خَمسَةُ أشياءَ يَجِبُ عَلَى النّاسِ أن يَأخُذوا بِها ظاهِرَ الحُكمِ : الوَلاياتُ ، وَالتَّناكُحُ ، وَالمَواريثُ ، وَالذَّبائِحُ ، وَالشَّهاداتُ ، فَإِذا كانَ ظاهِرُهُ ظاهِراً مَأموناً جازَت شَهادَتُهُ ، ولا يُسأَلُ عَن باطِنِهِ. (2)
نهج البلاغة :خَطَبَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام بِهذِهِ الخُطبَةِ [أي خُطبَةَ الأَشباحِ] عَلى مِنبَرِ الكوفَةِ ، وذلِكَ أنَّ رَجُلاً أتاهُ فَقالَ لَهُ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، صِف لَنا رَبَّنا مِثلَما نَراهُ عِياناًلِنَزدادَ لَهُ حُبًّا وبِهِ مَعرِفَةً . فَغَضِبَ ونادى : الصَّلاةَ جامِعَةً ، فَاجتَمَعَ النّاسُ حَتّى غَصَّ المَسجِدُ بِأَهلِهِ . فَصَعِدَ المِنبَرَ وهُوَ مُغضَبٌ مُتَغَيِّرُ اللَّونِ ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ وصَلّى عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، ثُمَّ قالَ : . . . فَانظُر أيُّهَا السّائِلُ : فَما دَلَّكَ القُرآنُ عَلَيهِ مِن صِفَتِهِ فَائتَمَّ بِهِ وَاستَضِئ بِنورِ هِدايَتِهِ ، وما كَلَّفَكَ الشَّيطانُ عِلمَهُ مِمّا لَيسَ فِي الكِتابِ عَلَيكَ فَرضُهُ ، ولا في سُنَّةِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وأئِمَّةِ الهُدى أثَرُهُ ، فَكِل عِلمَهُ إلَى اللّهِ سُبحانَهُ ، فَإِنَّ ذلِكَ مُنتَهى حَقِّ اللّهِ عَلَيكَ. (3)
سنن الترمذي عن سلمان :سُئِلَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَنِ السَّمنِ وَالجُبنِ وَالفِراءِ . فَقالَ : الحَلالُ ما أحَلَّ اللّهُ في كِتابِهِ ، وَالحَرامُ ما حَرَّمَ اللّهُ في كِتابِهِ ، وما سَكَتَ عَنهُ فَهُوَ مِمّا عَفا عَنهُ. (4)
.
ص: 165
امام صادق عليه السلام :على عليه السلام مى فرمود : «آنچه را خدا در ابهام گذارده است ، در ابهام بگذاريد» .
امام صادق عليه السلام :در پنج چيز بر مردم واجب است كه همان ظاهرِ حكم را بگيرند : ولايت ها ، ازدواج ، ارث ها ، ذبح ها و گواهى ها كه اگر ظاهرش ظاهرى معتمد بود ، گواهى اش پذيرفته مى شود و از باطنش پرسيده نمى شود .
نهج البلاغة :امير مؤمنان ، اين خطبه (خطبه اَشباح) را بر منبر كوفه خواند و اين ، بدان جهت بود كه مردى نزد ايشان آمد و گفت : اى اميرمؤمنان! پروردگارمان را چنان برايمان توصيف كن كه گويى وى را آشكارا مى بينيم ، تا معرفت و محبّت ما به او افزون شود . امام عليه السلام خشمگين شد و به نماز جماعت ، ندا داد . مردم ، گِرد آمدند تا آن كه مسجد ، مالامال از جمعيت شد . امام عليه السلام خشمناك و با رنگ چهره دگرگون شده بالاى منبر رفت و حمد و ثناى الهى گفت و بر پيامبر صلى الله عليه و آله درود فرستاد و فرمود : «... اى پرسشگر! از هر صفتى كه قرآن ره نموده ، پيروى كن و از نور هدايتش روشنى گير و در هر صفتى كه شيطان ، تو را بدان وا مى دارد ، ولى كتاب بر تو واجب ننموده است و اثرى از آن در سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله و پيشوايان هدايت نيست ، آگاهى به آن را به خداوند سبحان ، وا گذار كه اين ، نهايت حقّ خدا بر توست» .
سنن الترمذى_ به نقل از سلمان _: از پيامبر خدا از روغن و پنير و پوست خز پرسيده شد . فرمود : «حلال ، آن است كه خداوند در كتابش حلال فرموده و حرام آن است كه خداوند در كتابش حرام فرموده است و آنچه ساكت مانده ، از جمله چيزهايى است كه خداوند از آنها درگذشته است» .
.
ص: 166
كتاب من لا يحضره الفقيه :سَأَلَ سُلَيمانُ بنُ جَعفَرٍ الجَعفَرِيُّ العَبدَ الصّالِحَ موسَى بنَ جَعفَرٍ عليه السلام عَنِ الرَّجُلِ يَأتِي السُّوقَ فَيَشتَري جُبَّةَ فِراءٍ ، لا يَدري أذَكِيَّةٌ هِيَ أم غَيرُ ذَكِيَّةٍ ، أيُصَلّي فيها ؟ فَقالَ : نَعَم لَيسَ عَلَيكُمُ المَسأَلَةُ ، إنَّ أبا جَعفَرٍ عليه السلام كانَ يَقولُ : إنَّ الخَوارِجَ ضَيَّقوا عَلى أنفُسِهِم بِجَهالَتِهِم ، إنَّ الدّينَ أوسَعُ مِن ذلِكَ. (1)
تهذيب الأحكام عن إسماعيل بن عيسى :سَأَلتُ أبَا الحَسَنِ عليه السلام عَن جُلودِ الفِراءِ يَشتَريهَا الرَّجُلُ في سُوقٍ مِن أسواقِ الجَبَلِ ، أيَسأَلُ عَن ذَكاتِهِ إذا كانَ البائِعُ مُسلِماً غَيرَ عارِفٍ ؟ قالَ : عَلَيكُم أنتُم أن تَسأَلوا عَنهُ إذا رَأَيتُمُ المُشرِكينَ يَبيعونَ ذلِكَ ، وإذا رَأَيتُم يُصَلّونَ فيهِ فَلا تَسأَلوا عَنهُ. (2)
الكافي عن عمر بن حنظلة :قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام : إنّي تَزَوَّجتُ امرَأَةً فَسَأَلتُ عَنها فَقيلَ فيها . فَقالَ : وأنتَ لِمَ سأَلتَ أيضاً ! لَيسَ عَلَيكُمُ التَّفتيشُ. (3)
الكافي عن الكاهليّ عن رجل عن الإمام الصادق عليه السلام ، قال :قُلتُ : أمُرُّ فِي الطَّريقِ فَيَسيلُ عَلَيَّ الميزابُ في أوقاتٍ أعلَمُ أنَّ النّاسَ يَتَوَضَّؤونَ ؟ قالَ : قالَ : لَيسَ بِهِ بَأسٌ ، لا تَسأَل عَنهُ. (4)
.
ص: 167
كتاب من لا يحضره الفقيه :سليمان بن جعفر جعفرى ، از بنده صالح ، موسى بن جعفر عليه السلام پرسيد : مردى به بازار مى آيد و بالاپوشى از پوست خز مى خرد كه نمى داند تذكيه شده است يا نه . آيا در آن نماز بخواند؟ ايشان پاسخ داد : «بلى . پرسيدن نيز بر شما لازم نيست . امام باقر عليه السلام مى فرمود : خوارج با نادانى شان بر خود تنگ گرفتند . دين ، گسترده تر از اين است » .
تهذيب الأحكام_ به نقل از اسماعيل بن عيسى _: از ابوالحسن [ امام كاظم] عليه السلام پرسيدم : آيا انسان از تذكيه (ذبح شرعى) پوست هاى خز كه در بازارى از بازارهاى كوهستان مى خرد و فروشنده ، مسلمانى ناآگاه است ، بپرسد؟ فرمود : «هنگامى پرسيدن بر شما واجب است كه ببينيد مشركان ، اينها را مى فروشند و هرگاه ديديد در آن نماز مى خوانند ، از آن مپرسيد» .
الكافى_ به نقل از عمر بن حنظله _: به امام صادق عليه السلام گفتم : با زنى ازدواج كردم . سپس تحقيق كردم ، چيزهايى درباره اش گفته شد . امام عليه السلام فرمود : «چرا پرس و جو كردى؟ بررسى بر شما لازم نيست» .
الكافى_ به نقل از كاهلى ، از مردى كه از امام صادق عليه السلام پرسيد: من از راهى مى گذرم كه آب ناودان بر من مى ريزد ، در هنگامى كه مى دانم مردم وضو مى گيرند . (1) فرمود : «اشكالى ندارد و از آن مپرس» .
.
ص: 168
راجع : ج 2 ص 108 (ما مدح من الجهل) .
4 / 7السُّؤالُ عَمّا لا فائِدَةَ فيهِالإمام عليّ عليه السلام :سَل عَمّا يَعنيكَ ، ودَع ما لا يَعنيكَ. (1)
عنه عليه السلام :لا تَسأَل عَمّا لا يَكونُ ؛ فَفِي الَّذي قَد كانَ لَكَ شُغلٌ. (2)
عنه عليه السلام :لا تَسأَلَنَّ عَمّا لَم يَكُن ؛ فَفِي الَّذي قَد كانَ عِلمٌ كافٍ. (3)
راجع : ص 142 (السؤال تفقّها) و 148 (السؤال تعنّتا) .
4 / 8كَثرَةُ السُّؤالِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ ... كَرِهَ لَكُم : قيلَ وقالَ ، وكَثرَةَ السُّؤالِ ، وإضاعَةَ المالِ. (4)
عنه صلى الله عليه و آله :رَحِمَ اللّهُ مُؤمِناً تَكَلَّمَ فَغَنِمَ ، أو سَكَتَ فَسَلِمَ ، إنّي أكرَهُ لَكُم عَن قيلَ وقالَ ، وإضاعَةَ المالِ ، وكَثرَةَ السُّؤالِ. (5)
.
ص: 169
ر . ك : ج 2 ص 109 (نادانىِ پسنديده) .
4 / 7پرسش از چيزهاى بى فايدهامام على عليه السلام :از آنچه به كارت مى آيد ، بپرس و آنچه را به كارت نمى آيد ، وا گذار .
امام على عليه السلام :از آنچه نمى شود ، مپرس كه آنچه شده است ، تو را بس است .
امام على عليه السلام :از آنچه نشده است ، مپرس كه در آنچه شده است ، دانشى بسنده است .
ر . ك : ص 143 (پرسيدن براى دانستن) و 149 (پرسيدن براى درمانده كردن) .
4 / 8بسيار پرسيدنپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند ، براى شما قيل و قال و بسيار پرسيدن و تباه كردن مال را ناپسند مى دارد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند ، رحمت كند مؤمنى را كه سخن گويد و غنيمت يابد يا خاموش باشد و سلامت مانَد . من برايتان قيل و قال و تباه كردن مال و فراوانى سؤال را ناپسند مى دارم .
.
ص: 170
المعجم الأوسط عن عبد اللّه بن مسعود :جاءَ رَجُلٌ إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فَقالَ : أوصِني . فَقالَ : دَع قيلَ وقالَ ، وكَثرَةَ السُّؤالِ ، وإضاعَةَ المالِ. (1)
الإمام عليّ عليه السلام :كَثرَةُ السُّؤالِ تورِثُ المَلالَ. (2)
الإمام الكاظم عليه السلام :إنَّ اللّهَ عز و جل يُبغِضُ القيلَ وَالقالَ ، وإضاعَةَ المالِ ، وكَثرَةَ السُّؤالِ. (3)
راجع : ص 162 ح 2421 و 454 ح 3140 و 454 ح 3141 .
تعليق :إن قلتَ : قرأنا في الحديث 2384 المأثور عن الإمام عليّ عليه السلام أنّ «العلم لا يحصل إلاّ بخمسة أشياء ، أوّلها : بكثرة السؤال . . .» مع أنّنا نلاحظ في هذه الأحاديث ذمّا لكثرة السؤال ، فكيف يكون الجمع بينهما ؟ قلتُ : كثرة السؤال مشروطة بألاّ تكون مضرّة ، بل تكون مفيدة ، ولا تفضي إلى سأم المخاطَب وأذاه ، بل تؤدّي إلى زيادة العلم ، تكون ممدوحةً ، فإذا فُقد أحد الشروط ، فالسؤال قبيح وكثرته أقبح . من هنا ، فإنّ الأحاديث التي ترغّب المتعلّم في السؤال وكثرته محمولة على الأسئلة الحائزةِ الشروطَ الثلاثة . والأحاديث التي تنهى عن السؤال أو كثرته محمولة على الحالات التي لا يتوفّر فيها أحد الشروط ؛ ولكن يبدو أنّ القصد من النهي عن كثرة السؤال هنا هو طرح الأسئلة التي لا فائدة فيها ، كما ذكر العلاّمة المجلسيّ في «مرآة العقول» .
راجع : مرآة العقول : ج1 ص204 ، منية المريد : ص257 (الآداب المختصّة بالمتعلّم : عدم تكرار سؤال ما يعلمه) .
.
ص: 171
المعجم الأوسط_ به نقل از عبد اللّه بن مسعود _: مردى به خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت : مرا سفارش كن . فرمود : «قيل و قال و فراوانى سؤال و تباه كردن مال را وا گذار» .
امام على عليه السلام :فراوانى پرسش ، ملال مى آورد .
امام كاظم عليه السلام :خداوند عز و جل از قيل و قال و تباه كردن مال و فراوانى سؤال ، نفرت دارد .
ر . ك : ص 163 ح 2421 و 455 ح 3140 _ 3141 .
توضيحى درباره نكوهش بسيار پرسيدنممكن است خواننده اى بپرسد كه: در حديث شماره 2384 ، امام على عليه السلام توصيه به بسيار سؤال كردن كرد و فرمود : «دانش به دست نمى آيد ، جز با پنج چيز : نخستين آنها بسيار سؤال كردن است ...» . اين با احاديثى كه در مذمّت كثرت سؤال است ، چگونه جمع مى شود؟ در پاسخ مى گوييم : نيكويى زياد پرسيدن ، مشروط است به اين كه زيان بخش و يا براى درمانده كردن نباشد ؛ بلكه از آن، فايده اى حاصل آيد . از اين رو ، پرسش ، در صورتى كه يكى از شرط ها را نداشته باشد ، زشت و كثرت آن ، زشت تر خواهد بود . از اين جا مى توان نتيجه گرفت احاديثى كه جوينده دانش را به پرسش ترغيب مى كند ، ناظر به پرسش هايى است كه واجد شرايط سه گانه باشد و رواياتى كه از پرسش يا فراوانى پرسش باز مى دارد ، ناظر به پرسش هايى است كه فاقد اين شرط ها هستند و هيچ سودى در آنها نيست، همچنان كه علاّمه مجلسى در مرآة العقول به آن اشاره كرده است .
ر . ك : مرآة العقول : ج 1 ص 204 ، مُنية المريد : ص 257 (وظايف شاگرد / دوباره سؤال نكردنِ آنچه مى آموزد) .
.
ص: 172
الفصل الخامس : أحكام التّعلّمأ _ ما يَجِبُ تَعَلُّمُهُ5 / 1مَعرِفَةُ اللّهِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :أفضَلُ العِلمِ لا إلهَ إلاَّ اللّهُ. (1)
الإمام عليّ عليه السلام :العِلمُ بِاللّهِ أفضَلُ العِلمَينِ. (2)
الإمام الصادق عليه السلام :إنَّ أفضَلَ الفَرائِضِ وأوجَبَها عَلَى الإِنسانِ مَعرِفَةُ الرَّبِّ وَالإِقِرارُ لَهُ بِالعُبودِيَّةِ. (3)
راجع : ص 76 ح 2236 و 78 ح 2237 .
.
ص: 173
فصل پنجم : احكام آموختنالف _ آنچه آموختنش واجب است5 / 1شناخت خداپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :برترين دانش ، لا اله إلاّ اللّه [و علم به يگانگى خداوند] است .
امام على عليه السلام :دانش به خداوند ، برترينِ دو دانش (1) است .
امام صادق عليه السلام :برترينِ فريضه ها و واجب ترينِ آنها بر انسان ، شناخت پروردگار و اقرار به بندگى اوست .
ر . ك : ص 77 ح 2236 و 79 ح 2237 .
.
ص: 174
5 / 2دَعائِمُ الإِسلامِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن ماتَ مِن اُمَّتي ولَيسَ لَهُ إمامٌ مِنهُم يَعرِفُهُ فَهِيَ ميتَةٌ جاهِلِيَّةٌ ، فَإِن جَهِلَهُ وعاداهُ فَهُوَ مُشرِكٌ ، وإن جَهِلَهُ ولَم يُعادِهِ ولَم يُوالِ لَهُ عَدُوًّا فَهُوَ جاهِلٌ ولَيسَ بِمُشرِكٍ. (1)
الكافي عن سليم بن قيس :سَمِعتُ عَلِيّا صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ يَقولُ : ... أدنى ما يَكونُ بِهِ العَبدُ مُؤمِناً أن يُعَرِّفَهُ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى نَفسَهُ فَيُقِرَّ لَهُ بِالطّاعَةِ ، ويُعَرِّفَهُ نَبِيَّهُ صلى الله عليه و آله فَيُقِرَّ لَهُ بِالطّاعَةِ ، ويُعَرِّفَهُ إمامَهُ وحُجَّتَهُ في أرضِهِ وشاهِدَهُ عَلى خَلقِهِ فَيُقِرَّ لَهُ بِالطّاعَةِ . قُلتُ لَهُ : يا أميرَالمُؤمِنينَ ، وإن جَهِلَ جَميعَ الأَشياءِ إلاّ ما وَصَفتَ ؟ قالَ : نَعَم ، إذا اُمِرَ أطاعَ وإذا نُهِيَ انتَهى. (2)
الإمام عليّ عليه السلام :عَلَيكُم بِطاعَةِ مَن لا تُعذَرونَ بِجَهالَتِهِ. (3)
عنه عليه السلام_ في كِتابِهِ إلى مُعاوِيَةَ _: اِتَّقِ اللّهَ فيما لَدَيكَ ، وَانظُر في حَقِّهِ عَلَيكَ ، وَارجِع إلى مَعرِفَةِ ما لا تُعذَرُ بِجَهالَتِهِ. (4)
عنه عليه السلام :كَفى مِن أمرِ الدّينِ أن تَعرِفَ ما لا يَسَعُ جَهلُهُ. (5)
عنه عليه السلام :العِلمُ عِلمانِ : عِلمٌ لا يَسَعُ النّاسَ إلاَّ النَّظَرُ فيهِ وهُوَ صِبغَةُ الإِسلامِ ، وعِلمٌ يَسَعُ النّاسَ تَركُ النَّظَرِ فيهِ وهُوَ قُدرَةُ اللّهِ عز و جل. (6)
.
ص: 175
5 / 2پايه هاى اسلامپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هركس از امّت من بميرد و امامى از ميان آنها براى خود نشناسد ، به مرگ جاهلى مرده است و اگر او را نشناسد و دشمن شمارد ، مشرك است و اگر نشناسد و دشمن نشمارد و دشمنِ او را دوست نگيرد ، جاهل است ، ولى مشرك نيست .
الكافى_ به نقل از سليم بن قيس _: على عليه السلام فرمود : «كمترين چيزى كه بنده با آن مؤمن شمرده مى شود ، اين است كه خداوند _ تبارك و تعالى _ خود را به او بشناسانَد تا به اطاعتش اقرار كند و پيامبرش را به او بشناسانَد تا به اطاعتش اقرار كند و امام و حجّت در زمينش و شاهد بر خلقش را به او بشناسانَد تا به اطاعتش اقرار كند» . گفتم : اى اميرمؤمنان! اگر چه جز بدانچه وصف كردى ، به همه چيز نادان بماند؟ فرمود : «آرى؛ اگر وقتى به او دستور داده مى شود ، فرمان ببرد و چون باز داشته مى شود ، باز ايستد» .
امام على عليه السلام :بر شما باد فرمان بردارى كسى كه عذرى در نشناختن وى نداريد !
امام على عليه السلام_ در نامه اش به معاويه _: در آنچه نزد توست ، تقوا داشته باش و در حقّش بر عهده ات بنگر و به شناخت آنچه عذرى در ندانستنش ندارى ، بازگرد.
امام على عليه السلام :در امر دين ، همين بس كه آنچه را كه ندانستنش پذيرفته نيست ، بشناسى .
امام على عليه السلام :دانش ، دو گونه است : دانشى كه مردم را جز نگريستن در آن اختيارى نيست و آن ، ظواهر اسلام است ؛ و دانشى كه مردم را اختيار ترك آن است و آن ، قدرت خداى عز و جل است . (1)
.
ص: 176
عنه عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _: إن لَم تَعلَم مِن أينَ جِئتَ ، لَم تَعلَم إلى أينَ تَذهَبُ. (1)
عنه عليه السلام :رَحِمَ اللّهُ امرَأً عَرَفَ مِن أينَ وفي أينَ وإلى أينَ. (2)
عنه عليه السلام :ألزَمُ العِلمِ بِكَ ما دَلَّكَ عَلى صَلاحِ دينِكَ وأبانَ لَكَ عَن فَسادِهِ. (3)
عنه عليه السلام :أولَى العِلمِ بِكَ ما لا يُتَقَبَّلُ العَمَلُ إلاّ بِهِ. (4)
الإمام الصادق عليه السلام :لا يَسَعُ النّاسَ حَتّى يَسأَلوا ويَتَفَقَّهوا ويَعرِفوا إمامَهُم. (5)
الكافي عن الحارث بن المغيرة :قُلتُ لِأَبي عَبدِاللّهِ : قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : «مَن ماتَ لا يَعرِفُ إمامَهُ ماتَ ميتَةً جاهِلِيَّةً» ؟ قالَ : نَعَم . قُلتُ : جاهِلِيَّةً جَهلاءَ أو جاهِلِيَّةً لا يَعرِفُ إمامَهُ ؟ قالَ : جاهِلِيَّةَ كُفرٍ ونِفاقٍ وضَلالٍ. (6)
الإمام الصادق عليه السلام :خَرَجَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام عَلى أصحابِهِ ، فَقالَ : أيُّهَا النّاسُ ! إنَّ اللّهَ جَلَّ ذِكرُهُ ما خَلَقَ العِبادَ إلاّ لِيَعرِفوهُ ، فَإِذا عَرَفوهُ عَبَدوهُ ، فَإِذا عَبَدوهُ استَغنَوا بِعِبادَتِهِ عَن عِبادَةِ مَن سِواهُ . فَقالَ لَهُ رَجُلٌ : يَا ابنَ رَسولِ اللّهِ ، بِأَبي أنتَ واُمّي ، فَما مَعرِفَةُ اللّهِ ؟ قالَ : مَعرِفَةُ أهلِ كُلِّ زَمانٍ إمامَهُمُ الَّذي يَجِبُ عَلَيهِم طاعَتُهُ. (7)
.
ص: 177
امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: اگر ندانى از كجا آمده اى ، نمى دانى به كجا مى روى .
امام على عليه السلام :خداوند ، بيامرزد مردى را كه دانست از كجا و در كجا و به سوى كجاست !
امام على عليه السلام :لازم ترين دانش بر تو ، آن است كه صلاح دينت را به تو نشان دهد و مايه تباهى اش را برايت روشن سازد .
امام على عليه السلام :سزاوارترين دانش براى تو ، آن دانشى است كه عمل ، جز بدان پذيرفته نمى شود .
امام صادق عليه السلام :مردم را نرسد جز آن كه بپرسند و تفقّه كنند و امامشان را بشناسند .
الكافى_ به نقل از حارث بن مغيره _: به امام صادق عليه السلام گفتم : آيا پيامبر خدا فرمود : «هركس بميرد و امامش را نشناسد ، به مرگ جاهلى مرده است»؟ فرمود : «آرى» . گفتم : منظور ، جاهليتِ اصلى (قبل از اسلام) است يا جاهليت نشناختن امام خويش؟ فرمود : «جاهليت كفر و نفاق و گم راهى» .
امام صادق عليه السلام :حسين بن على عليه السلام در برابر يارانش قرار گرفت و فرمود : «اى مردم! خداوند _ كه يادش بلند باد _ بندگان را نيافريده است ، جز براى آن كه او را بشناسند . پس چون او را بشناسند ، عبادتش كنند و چون عبادتش كنند ، با عبادت او از عبادتِ جز او ، بى نياز شوند» . مردى به ايشان گفت : اى فرزند پيامبر خدا ! پدرم و مادرم فدايت باد ! شناخت خداوند ، يعنى چه؟ فرمود : «يعنى شناخت مردم هر زمان نسبت به امامى (1) كه اطاعتش بر آنان واجب است» .
.
ص: 178
ينابيع المودّة عن عيسى بن السّريّ :قُلتُ لِجَعفَرٍ الصّادِقِ عليه السلام : حَدِّثني عَمّا ثَبَتَ عَلَيهِ دَعائِمُ الإِسلامِ إذا أخَذتُ بِها زَكا عَمَلي ولَم يَضُرَّني جَهلُ ما جَهِلتُ . قالَ : شَهادَةُ أن لا إلهَ إلاَّ اللّهُ وأنَّ مُحَمَّدا رَسولُ اللّهِ ، وَالإِقرارُ بِما جاءَ بِهِ مِن عِندِ اللّهِ ، وحَقٌّ فِي الأَموالِ مِنَ الزَّكاةِ ، وَالإِقرارُ بِالوَلايَةِ الَّتي أمَرَ اللّهُ بِها وَلايَةِ آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله . قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَن ماتَ لا يَعرِفُ إمامَهُ ماتَ ميتَةً جاهِلِيَّةً . قالَ اللّهُ عز و جل : «أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ» (1) فَكانَ عَلِيٌّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ ثُمَّ صارَ مِن بَعدِهِ حَسَنٌ ثُمَّ حُسَينٌ ثُمَّ مِن بَعدِهِ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ ثُمَّ مِن بَعدِهِ مُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ ، وهكَذا يَكونُ الأَمرُ ، إنَّ الأَرضَ لا تَصلُحُ إلاّ بِإِمامٍ ، ومَن ماتَ لا يَعرِفُ إمامَهُ ماتَ ميتَةً جاهِلِيَّةً. (2)
رجال الكشّي عن عيسى بن السّريّ :قُلتُ لِأَبي عَبدِاللّهِ عليه السلام : حَدِّثني عَن دَعائِمِ الإِسلامِ الَّتي بُنِيَ عَلَيها ، ولا يَسَعُ أحَدا مِنَ النّاسِ تَقصيرٌ عَن شَيءٍ مِنهَا ، الَّذي مَن قَصَّرَ عَن مَعرِفَةِ شَيءٍ مِنها كُبِتَ (3) عَلَيهِ دينُهُ ولَم يُقبَل مِنهُ عَمَلُهُ ، ومَن عَرَفَها وعَمِلَ بِها صَلُحَ دينُهُ وقُبِلَ مِنهُ عَمَلُهُ ، ولَم يَضِق بِهِ ما فيهِ بِجَهلِ شَيءٍ مِنَ الاُمورِ جَهِلَهُ . قالَ : فَقالَ : شَهادَةُ أن لا إلهَ إلاَّ اللّهُ ، وَالإِيمانُ بِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَالإِقرارُ بِما جاءَ بِهِ مِن عِندِ اللّهِ . ثُمَّ قالَ : الزَّكاةُ وَالوَلايَةُ شَيءٌ دونَ شَيءٍ ، فَضلٌ يُعرَفُ لِمَن أخَذَ بِهِ . قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : «مَن ماتَ لا يَعرِفُ إمامَهُ ماتَ ميتَةً جاهِلِيَّةً» . وقالَ اللّهُ عز و جل : «يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ» وكانَ عَلِيٌّ عليه السلام ، وقالَ الآخَرونَ : لا ، بَل مُعاوِيَةُ . وكانَ حَسَنٌ ثُمَّ كانَ حُسَينٌ ، وقالَ الآخَرونَ : هُوَ يَزيدُ بنُ مُعاوِيَةَ لا سَواءٌ . ثُمَّ قالَ : أزيدُكَ ؟ قالَ بَعضُ القَومِ : زِدهُ جُعِلتُ فِداكَ . قالَ : ثُمَّ كانَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ ، ثُمَّ كانَ أبو جَعفَرٍ ، وكانَتِ الشّيعَةُ قَبلَهُ لا يَعرِفونَ ما يَحتاجونَ إلَيهِ مِن حَلالٍ ولا حَرامٍ إلاّ ما تَعَلَّموا مِنَ النّاسِ ، حَتّى كانَ أبو جَعفَرٍ عليه السلام فَفَتَحَ لَهُم وبَيَّنَ لَهُم وعَلَّمَهُم ، فَصاروا يُعَلِّمونَ النّاسَ بَعدَما كانوا يَتَعَلَّمونَ مِنهُم ، وَالأَمرُ هكَذا يَكونُ ، وَالأَرضُ لا تَصلُحُ إلاّ بِإِمامٍ . ومَن ماتَ لا يَعرِفُ إمامَهُ ماتَ ميتَةً جاهِلِيَّةً ، وأحوَجُ ما تَكونُ إلى هذا إذا بَلَغَت نَفسُكَ هذَا المَكانَ _ وأشارَ بِيَدِهِ إلى حَلقِهِ _ وَانقَطَعتَ مِنَ الدُّنيا تَقولُ : لَقَد كُنتُ عَلى رَأيٍ حَسَنٍ. (4)
.
ص: 179
ينابيع المودّة_ به نقل از عيسى بن سرى _: به امام جعفر صادق عليه السلام گفتم : برايم از آنچه پايه هاى اسلام بر آن استوار است ، سخن بگو ، تا چون آنها را فرا گرفتم ، عملم پاكيزه (/بالنده) شود و نادانى به هر مجهول ديگر ، زيانى به من نرساند . فرمود : «گواهى به اين كه خدايى جز خداوند يگانه نيست و محمّد صلى الله عليه و آله پيامبر خداست و اقرار به هر چه از نزد خدا آورده است و حقّى كه در اموال به نام زكات قرار داده شده و اقرار به ولايتى كه خداوند ، بدان فرمان داده است؛ يعنى ولايت خاندان محمّد صلى الله عليه و آله . پيامبر خدا فرمود : هركس بميرد و امامش را نشناسد ، به مرگ جاهلى مرده است . خداوند عز و جل مى فرمايد : «از خداوند اطاعت كنيد و از پيامبر اطاعت كنيد و از اولياى امورتان اطاعت كنيد» . پس على _ كه درودهاى خدا بر او باد _ [ولىّ امر] بود و پس از او حسن و سپس حسين و على بن حسين و محمّد بن على و كار ، اين گونه خواهد بود . زمين ، بى امام سامان نمى گيرد و هركس بميرد و امامش را نشناسد ، به مرگ جاهلى مرده است» .
رجال الكشّى_ به نقل از عيسى بن سرى _: به امام صادق عليه السلام گفتم : از پايه هايى كه اسلام بر آنها بنا شده و كوتاهى هيچ يك از مردم در آن پذيرفته نيست ، برايم سخن بگو؛ پايه هايى كه هركس در شناخت آنها كوتاهى ورزد ، دينش وارونه مى گردد و عملش پذيرفته نمى شود و هركس آنها را بشناسد و به آنها عمل كند ، دينش به صلاح مى آيد و عملش پذيرفته مى گردد و ندانستن ديگر امورى كه برايش مجهول مانده ، بر او سخت نمى آيد . فرمود : «گواهى به اين كه خدايى جز خداوند يگانه نيست و ايمان به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و اقرار به هرچه از نزد خداوند آورده است» . سپس فرمود : «زكات و ولايت ، به ترتيب ، فضيلتى هستند براى هر كس كه اينها را اخذ كند . (1) پيامبر خدا فرمود : هركس بميرد و امامش را نشناسد ، به مرگ جاهلى مرده است و خداوند عز و جلمى فرمايد : «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از خداوند اطاعت كنيد و از پيامبر اطاعت كنيد و نيز از اولياى امورتان» و على عليه السلام [ولىّ امر ]بود و ديگران گفتند : نه ، بلكه معاويه است و حسن عليه السلام و سپس حسين عليه السلام بود و ديگران گفتند : ولىّ امر ، يزيد بن معاويه است ، نه ديگرى» . (2) سپس فرمود : «آيا برايت بيفزايم؟». كسى گفت : بيفزاى ، فدايت شوم ! فرمود : «سپس على بن حسين عليه السلام بود و پس از او ابوجعفر (امام باقر) عليه السلام ، و شيعه پيش از وى ، آنچه را از حلال و حرام كه بدان نياز داشتند ، نمى شناختند؛ جز آنچه از مردم فرا گرفته بودند، تا آن كه امام باقر عليه السلام ولىّ امر شد و برايشان گشود و روشن كرد و يادشان داد تا آن جا كه پس از يادگرفتنشان از او ، به مردم ياد مى دادند . و امر همين گونه است و زمين ، جز به امام سامان نمى پذيرد و هركس بميرد و امام خويش را نشناسد ، به مرگ جاهلى مرده است و بيشترين نيازت به اين معنا ، هنگامى است كه جانت به اين جا (با دستش به گلويش اشاره كرد) برسد و از دنيا بروى و بگويى : من بر عقيده اى نيكو بودم» .
.
ص: 180
الإمام عليّ عليه السلام :وأمّا ما فَرَضَهُ اللّهُ عز و جل مِنَ الفَرائِضِ في كِتابِهِ فَدَعائِمُ الإِسلامِ ، وهِيَ خَمسُ دَعائِمَ ، وعَلى هذِهِ الفَرائِضِ بُنِيَ الإِسلامُ ، فَجَعَلَ سُبحانَهُ لِكُلِّ فَريضَةٍ مِن هذِهِ الفَرائِضِ أربَعَةَ حُدودٍ ، لا يَسَعُ أحَداً جَهلُها ، أوَّلُهَا الصَّلاةُ ، ثُمَّ الزَّكاةُ ، ثُمَّ الصِّيامُ ، ثُمَّ الحَجُّ ، ثُمَّ الوَلايَةُ وهِيَ خاتِمَتُها وَالحافِظَةُ لِجَميعِ الفَرائِضِ وَالسُّنَنِ. (1)
الكافي عن عليّ بن أبي حمزة عن أبي بصير ، قال :سَمِعتُهُ يَسأَلُ أبا عَبدِاللّهِ عليه السلام ، فَقالَ لَهُ : جُعِلتُ فِداكَ ، أخبِرني عَنِ الدّينِ الَّذِي افتَرَضَ اللّهُ عز و جلعَلَى العِبادِ ما لا يَسَعُهُم جَهلُهُ ولا يُقبَلُ مِنهُم غَيرُهُ ، ما هُوَ ؟ . . . فَقالَ : شَهادَةُ أن لا إلهَ إلاَّ اللّهُ ، وأنَّ مُحَمَّداً رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وإقامُ الصَّلاةِ ، وإيتاءُ الزَّكاةِ ، وحِجُّ البَيتِ مَنِ استَطاعَ إلَيهِ سَبيلاً ، وصَومُ شَهرِ رَمَضانَ . ثُمَّ سَكَتَ قَليلاً ، ثُمَّ قالَ : وَالوَلايَةُ _ مَرَّتَينِ _ . (2)
.
ص: 181
امام على عليه السلام :و امّا آن فرايضى كه خداوند در كتابش واجب كرده است ، پايه هاى اسلام اند كه پنج عددند و اسلام ، بر اين فرايض بنا شده است . خداوند سبحان ، براى هريك از اين فريضه ها چهار حد معيّن كرده است كه كسى نمى تواند آنها را ناديده انگارد . نخستين آنها نماز ، سپس زكات و پس از آن ، روزه و حج و در پايان ، ولايت است كه نگاهبان همه فرايض و سنّت هاست .
الكافى_ به نقل از على بن حمزه از ابوبصير _: شنيدم كه از امام صادق عليه السلام مى پرسد و مى گويد : فدايت شوم ! مرا از دينى كه خداوند عز و جل بر بندگانش واجب كرده است و اختيار نشناختن آن را ندارند و جز آن از ايشان پذيرفته نمى شود ، آگاه كن كه چيست؟... فرمود : «گواهى به اين كه خدايى جز خداوند يگانه نيست و اين كه محمّد صلى الله عليه و آله پيامبر خداست و برپا داشتن نماز و دادن زكات و حجّ خانه خدا براى كسى كه بدان راهى دارد و روزه ماه رمضان» . سپس ، اندكى خاموش ماند و دو بار فرمود : «و ولايت» .
.
ص: 182
الإمام الصادق عليه السلام :أحسِنُوا النَّظَرَ فيما لا يَسَعُكُم جَهلُهُ ، وَانصَحوا لِأَنفُسِكُم ، وجاهِدوا في طَلَبِ ما لا عُذرَ لَكُم في جَهلِهِ ، فَإِنَّ لِدينِ اللّهِ أركاناً لا يَنفَعُ مَن جَهِلَها شِدَّةُ اجتِهادِهِ في طَلَبِ ظاهِرِ عِبادَتِهِ ، ولا يَضُرُّ مَن عَرَفَها _ فَدانَ بِها _ حُسنُ اقتِصارٍ، ولاسَبيلَ لِأَحَدٍ إلى_'feذلِكَ إلاّ بِعَونٍ مِنَ اللّهِ عز و جل . (1)
5 / 3فَرائض الدّينِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :عَلَيكُم بِمُذاكَرَةِ العِلمِ ، فَإِنَّ بِالعِلمِ تَعرِفونَ الحَلالَ مِنَ الحَرامِ. (2)
عنه صلى الله عليه و آله :رَحِمَ اللّهُ مَن تَعَلَّمَ فَريضَةً أو فَريضَتَينِ فَعَمِلَ بِهِما أو عَلَّمَهُما مَن يَعمَلُ بِهِما. (3)
عنه صلى الله عليه و آله :تَعَلَّمُوا الفَرائِضَ وعَلِّموها ، فَإِنَّهُ نِصفُ العِلمِ ، وهُوَ يُنسى ، وهُوَ أوَّلُ شَيءٍ يُنزَعُ مِن اُمَّتي. (4)
.
ص: 183
امام صادق عليه السلام :در آنچه امكان ناديده گرفتنش را نداريد ، نيك بنگريد و خيرخواه خود باشيد و در پىِ چيزى كه در نشناختنش عذرى نداريد ، بكوشيد ؛ چرا كه براى دين خدا ، پايه هايى است كه اگر كسى آنها را نشناسد ، سختكوشى اش در عمل به عبادت هاى ظاهرى ، سودى نمى دهد و آن كه آنها را مى شناسد و به آنها ايمان دارد ، عمل (عبادت) اندكش به وى زيانى نمى رساند و كسى را به اين شناختْ راه نيست ، جز با يارى خداى عز و جل .
5 / 3واجبات دينپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :همواره در حال گفتگوى علمى باشيد كه با دانش ، حلال را از حرام ، باز مى شناسيد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند ، بيامرزد كسى را كه يك يا دو فريضه را فرا گرفت ، پس به آنها عمل كرد و يا به كسى آموخت كه به آنها عمل كند .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :فريضه ها را ياد بگيريد و ياد بدهيد كه آن ، نيمى از دانش است و آن ، فراموش مى شود و نخستين چيزى است كه از امّتم رخت بر مى بندد .
.
ص: 184
عنه صلى الله عليه و آله :تَعَلَّمُوا العِلمَ وعَلِّموهُ النّاسَ ، تَعَلَّمُوا الفَرائِضَ وعَلِّموهُ النّاسَ ، تَعَلَّمُوا القُرآنَ وعَلِّموهُ النّاسَ فَإِنِّي امرُؤٌ مَقبوضٌ ، وَالعِلمُ سَيُقبَضُ وتَظهَرُ الفِتَنُ حَتّى يَختَلِفَ اثنانِ في فَريضَةٍ لا يَجِدانِ أحَداً يَفصِلُ بَينَهُما. (1)
الإمام عليّ عليه السلام :أوجَبُ العِلمِ عَلَيكَ ما أنتَ مَسؤولٌ عَنِ العَمَلِ بِهِ. (2)
عيسى عليه السلام :كَيفَ يَصيرُ إلَى الجَنَّةِ مَن لا يُبصِرُ مَعالِمَ الدّينِ ؟ ! (3)
سنن الدارمي عن أبي ذ رٍّ :أمَرَنا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أن لا يَغلِبونا عَلى ثَلاثٍ : أن نَأمُرَ بِالمَعروفِ ، ونَنهى عَنِ المُنكَرِ ، ونُعَلِّمَ النّاسَ السُّنَنَ. (4)
الإمام الباقر عليه السلام :تَفَقَّهوا فِي الحَلالِ وَالحَرامِ وإلاّ فَأَنتُم أعرابٌ (5) . (6)
عنه عليه السلام :سارِعوا في طَلَبِ العِلمِ ، فَوَالَّذي نَفسي بِيَدِهِ لَحَديثٌ واحِدٌ في حَلالٍ وحَرامٍ تَأخُذُهُ عَن صادِقٍ، خَيرٌ مِنَ الدُّنيا وما حَمَلَت مِن ذَهَبٍ وفِضَّةٍ. (7)
الإمام الصادق عليه السلام :لَيتَ السِّياطَ عَلى رُؤوسِ أصحابي حَتّى يَتَفَقَّهوا فِي الحَلالِ وَالحَرامِ. (8)
.
ص: 185
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانش را فراگيريد و به مردم بياموزيد . واجبات دين را ياد بگيريد و به مردم ياد دهيد . قرآن را فرا گيريد و به مردم بياموزيد كه من ، انسانى رفتنى ام و دانش به زودى جمع مى گردد و فتنه ها آشكار مى شود ، تا آن جا كه دو تن در فريضه اى اختلاف مى كنند و كسى را نمى يابند تا ميان آن دو داورى كند .
امام على عليه السلام :لازم ترين دانش بر تو آن است كه از عمل بدان ، پرسيده مى شوى .
عيسى عليه السلام :چگونه كسى كه نشانه هاى دين را نمى شناسد ، به بهشت برود؟
سنن الدارمى_ به نقل از ابو ذر _: پيامبر خدا به ما فرمان داد كه در سه چيز بر ما چيره نگردند : به معروف فرمان دهيم ، از منكر باز داريم و سنّت ها را به مردم بياموزيم .
امام باقر عليه السلام :در حلال و حرام ، تفقّه كنيد ، و گرنه شما نيز چون اعراب باديه نشين خواهيد بود .
امام باقر عليه السلام :در طلب دانش شتاب ورزيد كه سوگند به آن كه جانم در دست اوست ، يك حديث در حلال و حرام كه از مخبرى راستگو مى گيرى ، بهتر از دنيا و همه زر و سيم آن است .
امام صادق عليه السلام :كاش تازيانه هايى بر سرِ يارانم بود تا در حلال و حرام ، تفقّه مى كردند !
.
ص: 186
علل الشرائع عن زرارة ومحمّد بن مسلم وبريد العجليّ :قالَ رَجُلٌ لِأَبي عَبدِاللّهِ عليه السلام : إنَّ لِيَ ابناً قَد أحَبَّ أن يَسأَلَكَ عَن حَلالٍ وحَرامٍ ، لا يَسأَلُكَ عَمّا لا يَعنيهِ ؟ فَقالَ : وهَل يَسأَلُ النّاسُ عَن شَيءٍ أفضَلَ مِنَ الحَلالِ وَالحَرامِ ؟ ! (1)
ب _ ما يَنبَغي تَعَلُّمُهُ5 / 4مَعرِفَةُ النَّفسِالإمام عليّ عليه السلام :المَعرِفَةُ بِالنَّفسِ أنفَعُ المَعرِفَتَينِ. (2)
عنه عليه السلام :أفضَلُ المَعرِفَةِ مَعرِفَةُ الإِنسانِ نَفسَهُ. (3)
عنه عليه السلام :أفضَلُ الحِكمَةِ مَعرِفَةُ الإِنسانِ نَفسَهُ ووُقوفُهُ عِندَ قَدرِهِ. (4)
عنه عليه السلام :غايَةُ المَعرِفَةِ أن يَعرِفَ المَرءُ نَفسَهُ. (5)
عنه عليه السلام :مَعرِفَةُ النَّفسِ أنفَعُ المَعارِفِ. (6)
عنه عليه السلام :أفضَلُ العَقلِ مَعرِفَةُ الإِنسانِ نَفسَهُ ، فَمَن عَرَفَ نَفسَهُ عَقَلَ ، ومَن جَهِلَها ضَلَّ. (7)
عنه عليه السلام :كَفى بِالمَرءِ مَعرِفَةً أن يَعرِفَ نَفسَهُ. (8)
.
ص: 187
علل الشرائع_ به نقل از زراره و محمّد بن مسلم و بُرَيد عجلى _: مردى به امام صادق عليه السلام گفت : پسرى دارم كه دوست دارد از حلال و حرام از تو بپرسد . [ آيا اين چنين نيست كه ]از چيزهايى كه به كارش نمى آيد ، مى پرسد؟ فرمود : «آيا مردم از چيزى برتر از حلال و حرام مى پرسند؟».
ب _ آنچه آموختنش شايسته است5 / 4خودشناسىامام على عليه السلام :شناخت خود ، سودمندترينِ دو شناخت 1 است .
امام على عليه السلام :برترين شناخت ، شناخت انسان به خويشتن است .
امام على عليه السلام :برترين حكمت ، شناخت انسان به خويشتن و اندازه خود را نگاه داشتن است .
امام على عليه السلام :غايت شناخت ، اين است كه آدمى خود را بشناسد .
امام على عليه السلام :شناخت خود ، سودمندترين شناخت است .
امام على عليه السلام :برترين خرد ، شناخت آدمى به خويش است . هركه خود را شناخت ، خرد ورزيد و هركه نشناخت ، گم راه شد .
امام على عليه السلام :در شناخت انسان ، همين بس كه خود را بشناسد .
.
ص: 188
عنه عليه السلام :مَن جَهِلَ نَفسَهُ كانَ بِغَيرِ نَفسِهِ أجهَلَ. (1)
عنه عليه السلام :مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَهُوَ لِغَيرِهِ أعرَفُ. (2)
عنه عليه السلام :كَيفَ يَعرِفُ غَيرَهُ مَن يَجهَلُ نَفسَهُ ؟ ! (3)
عنه عليه السلام :لا تَجهَل نَفسَكَ ؛ فَإِنَّ الجاهِلَ مَعرِفَةَ نَفسِهِ جاهِلٌ بِكُلِّ شَيءٍ. (4)
عنه عليه السلام :عَجِبتُ لِمَن يُنشِدُ ضالَّتَهُ وقَد أضَلَّ نَفسَهُ فَلا يَطلُبُها ! (5)
عنه عليه السلام :كَفى بِالمَرءِ جَهلاً أن يَجهَلَ نَفسَهُ. (6)
عنه عليه السلام :مَن لَم يَعرِف نَفسَهُ بَعُدَ عَن سَبيلِ النَّجاةِ ، وخَبَطَ فِي الضَّلالِ وَالجَهالاتِ. (7)
عنه عليه السلام :أعظَمُ الجَهلِ جَهلُ الإِنسانِ أمرَ نَفسِهِ. (8)
عنه عليه السلام :مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَدِ انتَهى إلى غايَةِ كُلِّ مَعرِفَةٍ وعِلمٍ. (9)
عنه عليه السلام :أكثَرُ النّاسِ مَعرِفَةً لِنَفسِهِ أخوَفُهُم لِرَبِّهِ. (10)
عنه عليه السلام :عَجِبتُ لِمَن يَجهَلُ نَفسَهُ كَيفَ يَعرِفُ رَبَّهُ ! (11)
بحارالأنوار عن صحف إدريس عليه السلام :مَن عَرَفَ الخَلقَ عَرَفَ الخالِقَ ، ومَن عَرَفَ الرِّزقَ عَرَفَ الرّازِقَ ، ومَن عَرَفَ نَفسَهُ عَرَفَ رَبَّهُ. (12)
.
ص: 189
امام على عليه السلام :هركس خود را نشناسد ، به غير خود نادان تر باشد .
امام على عليه السلام :آن كه خود را بشناسد ، به غير خود ، آگاه تر است .
امام على عليه السلام :چگونه كسى كه خود را نمى شناسد ، غير خود را بشناسد ؟
امام على عليه السلام :از شناخت خ_ود ، غاف_ل مباش ك_ه نادان ب_ه خوي_ش ، ب_ه هر چيزى نادان است .
امام على عليه السلام :در شگفتم از كسى كه در پى گم شده اش مى گردد ، ولى خود را گم كرده و آن را نمى جويد!
امام على عليه السلام :در نادانى آدمى همين بس كه خود را نشناسد .
امام على عليه السلام :كسى ك_ه خويشتن را نشناس_د ، از راه نج_ات ، دور افت_د و در گم راهى و نادانى ها درافتد .
امام على عليه السلام :بزرگ ترين نادانى ، نادانىِ انسان به كار خويشتن است .
امام على عليه السلام :آن كه خود را بشناسد ، به غايت هر شناخت و دانشى رسيده است .
امام على عليه السلام :آگاه ترينِ مردم به خود ، بيمناك ترينِ آنها از پروردگارش است .
امام على عليه السلام :در شگفتم از كسى كه خود را نمى شناسد، چگونه پروردگارش را مى شناسد؟
بحار الأنوار :در صُحف ادريس است : «هركس آفريده را شناخت ، آفريدگار را شناخت و هركس روزى را شناخت ، روزى رسان را شناخت و هركس خويشتن را شناخت ، پروردگارش را شناخت» .
.
ص: 190
الإمام الرضا عليه السلام :أفضَلُ العَقلِ مَعرِفَةُ الإِنسانِ نَفسَهُ. (1)
5 / 5عُلومُ أهلِ البَيتِمعاني الأخبار عن عبد السّلام بن صالح الهرويّ :سَمِعتُ أبَا الحَسَنِ الرِّضا عليه السلام يَقولُ : رَحِمَ اللّهُ عَبداً أحيا أمرَنا . فَقُلتُ لَهُ : فَكَيفَ يُحيي أمرَكُم ؟ قالَ : يَتَعَلَّمُ عُلومَنا ويُعَلِّمُهَا النّاسَ ؛ فَإِنَّ النّاسَ لَو عَلِموا مَحاسِنَ كَلامِنا لاَتَّبَعونا. (2)
5 / 6ما يَزيدُ فِي العَمَلِ والصَّلاحِالإمام عليّ عليه السلام :أحمَدُ العِلمِ عاقِبَةً ما زادَ في عَمَلِكَ فِيالعاجِلِ ، وأزلَفَكَ فِي الآجِلِ. (3)
عنه عليه السلام :أشرَفُ العِلمِ ما ظَهَرَ فِي الجَوارِحِ وَالأَركانِ. (4)
عنه عليه السلام :أوضَعُ العِلمِ ما وَقَفَ عَلَى اللِّسانِ ، وأرفَعُهُ ما ظَهَرَ فِي الجَوارِحِ وَالأَركانِ. (5)
عنه عليه السلام :خَيرُ العُلومِ ما أصلَحَكَ. (6)
.
ص: 191
امام رضا عليه السلام :برترين خرد ، شناخت آدمى از خويش است .
5 / 5دانش هاى اهل بيتمعانى الأخبار_ به نقل از عبدالسلام بن صالح هِرَوى _: شنيدم كه ام_ام رض_ا عليه السلام مى فرمايد : «خدا بيامرزد بنده اى را كه امر ما را زنده كند» . گفتم : چگونه امر شما را زنده كند؟ فرمود : «دانش هاى ما را فرا گيرد و به مردم بياموزد . زيرا اگر مردم ، زيبايى هاى سخنان ما را مى دانستند ، از ما پيروى مى كردند» .
5 / 6آنچه خوبى و درستى را مى افزايدامام على عليه السلام :نيك فرجام ترين دانش، آن است كه در دنياى زودگذر ، عملت را و در آخرت ، نزديكى ات [به خدا] را بيفزايد .
امام على عليه السلام :شريف ترين دانش، آن است كه در اعضا و جوارح تو پديدار شود.
امام على عليه السلام :پست ترين دانش ، آن است كه از زبانت در نگذرد و والاترين دانش ، آن است كه در اعضا و جوارح ، پديدار گردد .
امام على عليه السلام :بهترين دانش ، آن است كه تو را به صلاح آورَد .
.
ص: 192
عنه عليه السلام :خَيرُ العِلمِ ما أصلَحتَ بِهِ رَشادَكَ ، وشَرُّهُ ما أفسَدتَ بِهِ مَعادَكَ. (1)
الإمام زين العابدين عليه السلام_ بعد الطَّلَبِ مِنَ اللّهِ أشياءَ لِنَفسِهِ علَى الشَّيطانِ _: ... اللّهُمَّ وَاعمُم بِذلِكَ مَن شَهِدَ لَكَ بِالرُّبوبِيَّةِ ، وأخلَصَ لَكَ بِالوَحدانِيَّةِ ، وعاداهُ لَكَ بِحَقيقَةِ العُبودِيَّةِ ، وَاستَظهَرَ بِكَ عَلَيهِ في مَعرِفَةِ العُلومِ الرَّبّانِيَّةِ. (2)
الإمام الباقر عليه السلام :اِعلَم أنَّهُ لا عِلمَ كَطَلَبِ السَّلامَةِ ، ولا سَلامَةَ كَسَلامَةِ القَلبِ. (3)
تنبيه الخواطر :رُوِيَ عَنِ الإِمامِ الصّادِقِ عليه السلام أنَّهُ قالَ لِبَعضِ تَلامِذَتِهِ : أيَّ شَيءٍ تَعَلَّمتَ مِنّي ؟ قالَ لَهُ : يا مَولايَ ، ثَمانَ مَسائِلَ ، قالَ لَهُ عليه السلام : قُصَّها عَلَيَّ لِأَعرِفَها . قالَ : الاُولى : رَأَيتُ كُلَّ مَحبوبٍ يُفارِقُ عِندَ المَوتِ حَبيبَهُ فَصَرَفتُ هِمَّتي إلى ما لا يُفارِقُني بَل يُؤنِسُني في وَحدَتي ، وهُوَ فِعلُ الخَيرِ . فَقالَ : أحسَنتَ وَاللّهِ . الثّانِيَةُ : رَأَيتُ قَوماً يَفخَرونَ بِالحَسَبِ وآخَرينَ بِالمالِ وَالوَلَدِ وإذا ذلِكَ لا فَخرَ ، ورَأَيتُ الفَخرَ العَظيمَ ، في قَولِهِ تَعالى : «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ» (4) فَاجتَهَدتُ أن أكونَ عِندَهُ كَريماً . قالَ : أحسَنتَ وَاللّهِ . الثّالِثَةُ : رَأَيتُ لَهوَ النّاسِ وطَرَبَهُم ، وسَمِعتُ قَولَهُ تَعالى : «وَ أَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى * فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِىَ الْمَأْوَى». (5) فَاجتَهَدتُ في صَرفِ الهَوى عَن نَفسي حَتَّى استَقَرَّت عَلى طاعَةِ اللّهِ تَعالى . قالَ : أحسَنتَ وَاللّهِ . الرّابِعَةُ : رَأَيتُ كُلَّ مَن وَجَدَ شَيئاً يَكرُمُ عِندَهُ اجتَهَدَ في حِفظِهِ ، وسَمِعتُ قَولَهُ سُبحانَهُ يَقولُ : «مَّن ذَا الَّذِى يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيُضَ_عِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ كَرِيمٌ» (6) فَأَحبَبتُ المُضاعَفَةَ ولَم أرَ أحفَظَ مِمّا يَكونُ عِندَهُ ، فَكُلَّما وَجَدتُ شَيئاً يَكرُمُ عِندي وَجَّهتُ بِهِ إلَيهِ لِيَكونَ لي ذُخراً إلى وَقتِ حاجَتي إلَيهِ . قالَ : أحسَنتَ وَاللّهِ . الخامِسَةُ : رَأَيتُ حَسَدَ النّاسِ بَعضِهِم لِلبَعضِ فِي الرِّزقِ ، وسَمِعتُ قَولَهُ تَعالى : «نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُم مَّعِيشَتَهُمْ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ رَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَ_تٍ لِّيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضًا سُخْرِيًّا وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِّمَّا يَجْمَعُونَ» (7) ، فَما حَسَدتُ أحَداًولا أسِفتُ عَلى ما فاتَني . قالَ : أحسَنتَ وَاللّهِ . السّادِسَةُ : رَأَيتُ عَداوَةَ بَعضِهِم لِبَعضٍ في دارِ الدُّنيا وَالحَزازاتِ الَّتي في صُدورِهِم ، وسَمِعتُ قَولَ اللّهِ تَعالى : «إِنَّ الشَّيْطَ_نَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا» (8) فَاشتَغَلتُ بِعَداوَةِ الشَّيطانِ عَن عَداوَةِ غَيرِهِ . قالَ : أحسَنتَ وَاللّهِ . السّابِعَةُ : رَأَيتُ كَدحَ النّاسِ وَاجتِهادَهُم في طَلَبِ الرِّزقِ ، وسَمِعتُ قَولَهُ تَعالى : «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاْءِنسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ * مَآ أُرِيدُ مِنْهُم مِّن رِّزْقٍ وَ مَآ أُرِيدُ أَن يُطْعِمُونِ * إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ» (9) فَعَلِمتُ أنَّ وَعدَهُ وقَولَهُ صِدقٌ فَسَكَنتُ إلى وَعدِهِ ورَضيتُ بِقَولِهِ ، وَاشتَغَلتُ بِما لَهُ عَلَيَّ عَمّا لي عِندَهُ . قالَ : أحسَنتَ وَاللّهِ . الثّامِنَةُ قالَ : رَأيتُ قَوماً يَتَّكِلونَ عَلى صِحَّةِ أبدانِهِم وقَوماً عَلى كَثرَةِ أموالِهِم ، وقَوماً عَلى خَلقٍ مِثلِهِم ، وسَمِعتُ قَولَهُ تَعالى : «وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا * وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ وَ مَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ» (10) فَاتَّكَلتُ عَلَى اللّهِ وزالَ اتِّكالي عَلى غَيرِهِ . فَقالَ لَهُ : وَاللّهِ إنَّ التَّوراةَ وَالإِنجيلَ وَالزَّبورَ وَالفُرقانَ وسائِرَ الكُتُبِ تَرجِعُ إلى هذِهِ الثَّمانِ المَسائِلِ. (11)
.
ص: 193
امام على عليه السلام :بهترين دانش ، آن است كه هدايتت را سامان دهد و بدترين دانش ، آن است كه معادت را تباه كند .
امام زين العابدين عليه السلام_ بعد از آن كه بر ضدّ شيطان ، چيزهايى را از خداى عز و جلدرخواست كرده بود _: خدايا! و اين (دعا) را شامل هر كسى بفرما كه به پروردگارى تو گواهى مى دهد و در يگانه شناختن تو اخلاص مى ورزد ، و با حقيقت بندگى تو با او (شيطان) دشمنى مى كند و براى دريافت علوم ربّانى از تو عليه او يارى جسته است .
امام باقر عليه السلام :بدان ك_ه دانشى چون جستجوى سلامت نباش_د و سلامتى مانند سلامت دل نباشد .
تنبيه الخواطر :از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه به يكى از شاگردانش فرمود : «چه چيز از من فرا گرفتى؟». گفت : اى سرور من! هشت مسئله ياد گرفتم . فرمود : «باز گو تا بدانم» . گفت : نخست ، ديدم هر دوستى ، هنگام مرگ ، از دوستدارش جدا مى شود . پس همّتم را مصروف چيزى كردم كه از من جدا نمى گردد و بلكه در تنهايى ام با من انس مى گيرد كه همان ، كار نيك است . فرمود : «به خدا سوگند ، نيكو گفتى!» . [گفت :] دوم ، ديدم گروهى به حَسَب و نَسَب ، و گروهى به مال و فرزند مى نازند ، حال آن كه در اينها فخر و بزرگى نيست؛ بلكه افتخار بزرگ را در گفته خداى متعال ديدم : «كريم ترينِ شما ، باتقواترينِ شماست» ، پس كوشيدم كه نزد او كريم باشم . فرمود : «به خدا سوگند ، نيكو گفتى!» . [گفت :] سوم ، به بازى و شادى مردم نگريستم و گفته خداى متعال را شنيدم : «و امّا آن كس كه از ايستادن در پيشگاه پروردگارش بهراسد و نفس خود را از هوا باز دارد ، بى گمان ، جايگاهش بهشت است» . پس در دور كردن هواى نفسم كوشيدم ، تا آن كه بر اطاعت خداوند ، قرار يافت . فرمود : «به خدا سوگند ، نيكو گفتى!» . [گفت :] چهارم ، ديدم هركس چيزى را بيابد كه نزدش عزيز است ، در نگهدارى اش مى كوشد و سخن خداى سبحان را شنيدم كه مى فرمايد : «كيست كه به خدا ، وام نيكو دهد تا وى ، آن را دو چندان كند و برايش پاداشى ارجمند باشد؟» ، پس دوستدار اين دو چندان گشتن شدم و از او نگه دارنده تر بر چيزهاى نزد او نيافتم . پس هرچه مى يافتم كه نزدم عزيز مى نمود ، به سوى وى فرستادم ، تا ذخيره اى در روز نيازم بدان باشد . فرمود : «به خدا سوگند ، نيكو گفتى!» . [گفت :] پنجم ، ديدم مردم در رزق و روزى به يكديگر حسد مى ورزند و گفته خداى متعال را شنيدم كه مى فرمايد : «ما معيشت دنيايشان را ميان آنان تقسيم كرديم و برخى را بر برخى ديگر به مرتبه هايى برتر داشتيم ، تا بعضى از آنان ، بعضى ديگر را به خدمت گيرند ؛ و رحمت پروردگارت از آنچه آنان گِرد مى آورند ، بهتر است» ، پس به كسى حسادت نكردم و بر آنچه از دستم رفت ، غصّه نخوردم . فرمود : «به خدا سوگند ، نيكو گفتى!» . [گفت :] ششم ، ديدم برخى به برخى ديگر در سراى دنيا دشمنى مى ورزند و كينه هايى در سينه نهان دارند و گفته خداى متعال را شنيدم كه مى فرمايد : «شيطان ، دشمن شماست . پس او را دشمن بداريد» ، پس به دشمنى با شيطان از دشمنى غير او سرگرم شدم . فرمود : «به خدا سوگند ، نيكو گفتى!» . [گفت :] هفتم ، ديدم مردم در پىِ روزى در تلاش و زحمت اند و گفته خداى متعال را شنيدم كه مى فرمايد : «و جن و انس را نيافريدم ، جز براى اين كه مرا عبادت كنند . از آنها روزى نمى خواهم و نمى خواهم كه به من غذا دهند . بى گمان ، خداوند ، روزى دهنده اى نيرومند و استوار است» ، پس دانستم كه وعده و گفته اش راست است . پس به وعده اش آرامش يافتم و به گفته اش خشنود گشتم و به جاى آن كه به آنچه براى من نزد اوست ، بپردازم ، به آنچه براى او بر من است ، مشغول شدم . فرمود : «به خدا سوگند ، نيكو گفتى!» . گفت : هشتم ، ديدم گروهى بر تن درستى پيكرهايشان و گروهى بر فراوانى اموالشان و گروهى بر آفريدگانى همچون خود ، تكيه مى كنند و سخن خداى متعال را شنيدم كه مى فرمايد : «هركس تقوا بورزد ، [خدا ]برايش راه برون رفتنى قرار مى دهد و وى را از جايى كه گمان نمى برد ، روزى مى دهد و هركس بر خداوند توكّل كند ، همو وى را بس باشد» ، پس بر خدا تكيه كردم و تكيه ام بر غير او از ميان رفت . فرمود : «به خدا سوگند كه [ تعليمات ]تورات و انجيل و زبور و قرآن و ديگر كتاب ها به همين هشت مسئله باز مى گردند!» .
.
ص: 194
. .
ص: 195
. .
ص: 196
الإمام الكاظم عليه السلام :أولَى العِلمِ بِكَ ما لا يَصلُحُ لَكَ العَمَلُ إلاّ بِهِ ، وأوجَبُ العِلمِ عَلَيكَ ما أنتَ مَسؤولٌ عَنِ العَمَلِ بِهِ ، وألزَمُ العِلمِ لَكَ ما دَلَّكَ عَلى صَلاحِ قَلبِكَ ، وأظهَرَ لَكَ فَسادَهُ ، وأحمَدُ العِلمِ عاقِبَةً ما زادَكَ في عَمَلِكَ العاجِلِ ، فَلا تَشغَلَنَّ بِعِلمِ ما لا يَضُرُّكَ جَهلُهُ ، ولا تَغفُلَنَّ عَن عِلمِ ما يَزيدُ في جَهلِكَ تَركُهُ. (1)
5 / 7ما يَنفَعُرسول اللّه صلى الله عليه و آله :خَيرُ العِلمِ ما نَفَعَ. (2)
.
ص: 197
امام كاظم عليه السلام :مقدّم ترين دانش براى تو آن است كه عملت ، جز بدان سامان نپذيرد و واجب ترين دانش براى تو آن است كه از عمل به آن پرسيده مى شوى و لازم ترين دانش براى تو آن است كه به صلاح قلبت ، ره بنمايد و تباهى اش را برايت روشن سازد و نيك فرجام ترين دانش ، آن است كه در عمل زودگذر تو بيفزايد . پس به دانشى كه ندانستنش زيانى به تو نمى رساند ، سرگرم مشو و از دانشى كه رها كردنش بر نادانى تو مى افزايد ، غافل مشو .
5 / 7آنچه سود مى بخشدپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بهترين دانش ، آن است كه سود بخشد .
.
ص: 198
الإمام عليّ عليه السلام_ لَمّا سَأَلَهُ هَمّامٌ عَن صِفَةِ المُتَّقينَ _: غَضّوا أبصارَهُم عَمّا حَرَّمَ اللّهُ عَلَيهِم ، ووَقَفوا أسماعَهُم عَلَى العِلمِ النّافِعِ لَهُم. (1)
الإمام الصادق عليه السلام_ في تَفسيرِ الصِّناعاتِ _: ... كَذلِكَ السِّكّينُ وَالسَّيفُ وَالرُّمحُ وَالقَوسُ وغَيرُ ذلِكَ مِن وُجوهِ الآلَةِ الَّتي قَد تُصرَفُ إلى جِهاتِ الصَّلاحِ وجِهاتِ الفَسادِ وتَكونُ آلَةً ومَعونَةً عَلَيهِما ، فَلا بَأسَ بِتَعليمِهِ وتَعَلُّمِهِ وأخذِ الأَجرِ عَلَيهِ وفيهِ وَالعَمَلِ بِهِ وفيهِ لِمَن كانَ لَهُ فيهِ جِهاتُ الصَّلاحِ مِن جَميعِ الخَلائِقِ ومُحَرَّمٌ عَلَيهِم فيهِ تَصريفُهُ إلى جِهاتِ الفَسادِ وَالمَضارِّ ، فَلَيسَ عَلَى العالِمِ وَالمُتَعَلِّمِ إثمٌ ولا وِزرٌ ؛ لِما فيهِ مِنَ الرُّجحانِ في مَنافِعِ جِهاتِ صَلاحِهِم وقِوامِهِم بِهِ وبَقائِهِم ، وإنَّمَا الإِثمُ وَالوِزرُ عَلَى المُتَصَرِّفِ بِها في وُجوهِ الفَسادِ وَالحَرامِ. (2)
راجع : ج 2 ص 348 ح 1549 .
5 / 8مِن كُلِّ عِلمٍ أحسَنُهُرسول اللّه صلى الله عليه و آله :العِلمُ أكثَرُ مِن أن يُحصى ، فَخُذ مِن كُلِّ شَيءٍ أحسَنَهُ. (3)
الإمام عليّ عليه السلام :العِلمُ أكثَرُ مِن أن يُحاطَ بِهِ ، فَخُذوا مِن كُلِّ عِلمٍ أحسَنَهُ. (4)
عنه عليه السلام :خُذوا مِن كُلِّ عِلمٍ أحسَنَهُ ، فَإِنَّ النَحلَ يَأكُلُ مِن كُلِّ زَهرٍ أزيَنَهُ ، فَيَتَوَلَّدُ مِنهُ جَوهَرانِ نَفيسانِ : أحَدُهُما فيهِ شِفاءٌ لِلنّاسِ ، وَالآخَرُ يُستَضاءُ بِهِ. (5)
.
ص: 199
امام على عليه السلام_ هنگامى كه هَمّام از وى درباره ويژگى هاى پرهيزگاران پرسيد _: ديدگان خويش را از آنچه خدا برايشان حرام كرده بود ، فرو انداختند و به دانشى كه براى آنها سودمند بود ، گوش سپردند .
امام صادق عليه السلام_ در بيان شغل ها و صنايع _: . . . همين گونه است كارد و شمشير و نيزه و كمان و ابزار و آلات ديگر كه استفاده در صلاح و فساد را دارند . اشكالى در ياد دادن و ياد گرفتن و مزد گرفتن بر آن و در آن نيست و كاربردشان در جهت صلاح براى همه مردم ، مباح است و كاربرد آن در جهت فساد و زيان ، بر آنان حرام است . پس بر آموزنده و فراگيرنده ، گناه و وَبالى نيست؛ چون كاربرد آنها در جهات صلاح بر كاربردهاى ديگرشان غلبه دارد و در جهت استفاده مردم و استوارى و بقاى آنان است و گناه و وبال ، [ فقط] گردنگير كسى است كه آنها را در جهت فساد و حرام به كار مى گيرد .
ر . ك : ج 2 ص 349 ح 1549 .
5 / 8از هر دانشى ، نيكوترينشپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانش ، بيش از آن است كه به شمار در آيد . پس ، از هر چيز ، نيكوترينش را برگير .
امام على عليه السلام :دانش ، فراوان تر از آن است كه بدان احاطه شود . پس ، از هر دانشى نيكوترينش را برگيريد .
امام على عليه السلام :از ه_ر دانشى نيكوترينش را برگيريد كه زنبور عسل ، از هر شكوفه اى زيباترينش را مى خورد . از اين رو ، دو گوهر گران بها از آن زاده مى شود : يكى (عسل) براى مردم شفاست و از ديگرى (موم) روشنايى مى گيرند .
.
ص: 200
راجع : ص 76 (رعاية الأهمّ فالأهمّ) .
5 / 9اللُّغاتُ المُختَلِفَةُكنزالعمّال عن زيد بن ثابت :أمَرَني رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أن أتَعَلَّمَ السُّريانِيَّةَ. (1)
المعجم الكبير عن زيد بن ثابت :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إنَّهُ يَأتيني كُتُبٌ مِنَ النّاسِ ولا اُحِبُّ أن يَقرَأها كُلُّ أحَدٍ ، فَهَل تَستَطيعُ أن تَتَعلَّمَ كِتابَ السُّريانِيَّةِ؟ قُلتُ : نَعَم ، فَتَعَلَّمتُها في سَبعَ عَشرَةَ. (2)
سنن الترمذي عن زيد بن ثابت :أمَرَني رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أن أتَعَلَّمَ لَهُ كِتابَ يَهودَ . قالَ : إنّي وَاللّهِ ما آمَنُ يَهودَ عَلى كِتابٍ . قالَ : فَما مَرَّ بي نِصفُ شَهرٍ حَتّى تَعَلَّمتُهُ لَهُ . قالَ : فَلَمّا تَعَلَّمتُهُ كانَ إذا كَتَبَ إلى يَهودَ كَتَبتُ إلَيهِم ، وإذا كَتَبوا إلَيهِ قَرَأتُ لَهُ كِتابَهُم. (3)
.
ص: 201
ر . ك : ص 77 (رعايت اولويت ها) .
5 / 9زبان هاى گوناگونكنز العمّال_ به نقل از زيد بن ثابت _: پيامبر خدا به من فرمان داد تا زبان سريانى را ياد بگيرم .
المعجم الكبير_ به نقل از زيد بن ثابت _: پيامبر خدا به من فرمود : «نامه هايى براى من مى آيد كه دوست ندارم هركسى آنها را بخواند . آيا مى توانى نوشتن سريانى را ياد بگيرى؟». گفتم : بلى . پس آن را در هفده روز ياد گرفتم .
سنن الترمذى_ به نقل از زيد بن ثابت _: پيامبر خدا به من فرمان داد كه نوشتن يهود را ياد بگيرم . فرمود : «به خدا سوگند ، من يهود را بر هيچ نوشته اى قابل اعتماد نمى دانم» . هنوز نيمى از ماه نگذشته بود كه آن زبان را براى او فرا گرفتم . چون آموختم ، هرگاه پيامبر صلى الله عليه و آله به يهود نامه مى نوشت ، من آن را مى نوشتم و چون يهود به پيامبر صلى الله عليه و آله نامه مى نوشتند ، من نامه آنها را براى وى مى خواندم .
.
ص: 202
ج _ ما يَحرُمُ تَعَلُّمُهُ5 / 10ما يُؤَدّي إلَى الفَسادِالإمام عليّ عليه السلام :شَرُّ العِلمِ ما أفسَدتَ بِهِ رَشادَكَ. (1)
عنه عليه السلام :رُبَّ عِلمٍ أدّى إلى مَضَلَّتِكَ. (2)
عنه عليه السلام :رُبَّ مَعرِفَةٍ أدَّت إلى تَضليلٍ. (3)
عنه عليه السلام :رُبَّ عالِمٍ قَتَلَهُ عِلمُهُ. (4)
عنه عليه السلام :كُلُّ عِلمٍ لا يُؤَيِّدُهُ عَقلٌ ، مَضَلَّةٌ. (5)
الإمام الصادق عليه السلام_ في تَفسيرِ الصِّناعاتِ _: ما يَكونُ مِنهُ وفيهِ الفَسادُ مَحضاً ، ولايَكونُ فيهِ ولا مِنهُ شَيءٌ مِن وُجوهِ الصَّلاحِ فَحَرامٌ تَعليمُهُ وتَعَلُّمُهُ وَالعَمَلُ بِهِ وأخذُ الأَجرِ عَلَيهِ ، وجَميعُ التَّقَلُّبِ فيهِ مِن جَميعِ وُجوهِ الحَرَكاتِ كُلِّها. (6)
5 / 11علم النُّجومرسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَنِ اقتَبَسَ عِلماً مِنَ النُّجومِ، اقتَبَسَ شُعبَةً مِنَ السِّحرِ زادَما زادَ. (7)
.
ص: 203
ج _ آنچه آموختنش حرام است5 / 10آنچه به فساد مى انجامدامام على عليه السلام :بدترين دانش ، آن است كه هدايتت را بدان تباه كنى .
امام على عليه السلام :بسى دانش كه به گم راهى ات مى انجامد !
امام على عليه السلام :بسى شناخت كه به گم راهى مى كشانَد !
امام على عليه السلام :بسى دانشمند كه دانشش وى را كشته است !
امام على عليه السلام :هر دانشى كه خرد تأييدش نكند ، مايه گم راهى است .
امام صادق عليه السلام_ در تفسير صنعت ها _: آنچه از آن و در آن ، فقط فساد است و هيچ اثرى از صلاح در آن و از آن نباشد ، ياد دادن و ياد گرفتن و عمل به آن و مزد گرفتن بر آن و همه تصرّفات ديگر ، از هر نوع كه باشد ، حرام است .
5 / 11علم نجومپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هركس دانشى درباره ستارگان فرا بگيرد، شاخه اى از سِحر آموخته است ؛ هرچه بيش ، بيشتر .
.
ص: 204
عنه صلى الله عليه و آله :أخافُ عَلى اُمَّتي بَعدي ثَلاثاً : حَيفُ الأَئِمَّةِ ، وإيمانٌ بِالنُّجومِ ، وتَكذيبٌ بِالقَدَرِ. (1)
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ قَد طَهَّرَ هذِهِ القَريَةَ مِنَ الشِّركِ إن لَم تُضِلَّهُمُ النُّجومُ. (2)
الإمام عليّ عليه السلام :أيُّهَا النّاسُ ! إيّاكُم وتَعَلُّمَ النُّجومِ ، إلاّ ما يُهتَدى بِهِ في بَرٍّ أو بَحرٍ ، فَإِنَّها تَدعو إلَى الكَهانَةِ ، وَالمُنَجِّمُ كَالكاهِنِ ، وَالكاهِنُ كَالسّاحِرِ ، وَالسّاحِرُ كَالكافِرِ ، وَالكافِرُ فِي النّارِ. (3)
الإمام الحسين عليه السلام :لَمّا افتَتَحَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله خَيبَرَ ... نَهى عَن خِصالٍ تِسعَةٍ : ... وعَنِ النَّظَرِ فِي النُّجومِ. (4)
الإمام الصادق عليه السلام_ في جَوابِ الزِّنديقِ لَمّا قالَ لَهُ : ما تَقولُ في عِلمِ النُّجومِ ؟ _: هُوَ عِلمٌ قَلَّت مَنافِعُهُ وكَثُرَت مَضَرّاتُهُ ، لِأَنَّهُ لا يُدفَعُ بِهِ المَقدورُ ولا يُتَّقى بِهِ المَحذورُ ، إن أخبَرَ المُنَجِّمُ بِالبَلاءِ لَم يُنجِهِ التَّحَرُّزُ مِنَ القَضاءِ ، وإن أخبَرَ هُوَ بِخَيرٍ لَم يَستَطِع تَعجيلَهُ ، وإن حَدَثَ بِهِ سوءٌ لَم يُمكِنهُ صَرفُهُ ، وَالمُنَجِّمُ يُضادُّ اللّهَ في عِلمِهِ بِزَعمِهِ أنَّهُ يَرُدُّ قَضاءَ اللّهِ عَن خَلقِهِ. (5)
الخصال عن نصر بن قابوس :سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام يَقولُ : المُنَجِّمُ مَلعونٌ ، وَالكاهِنُ مَلعونٌ ... . وقالَ عليه السلام : المُنَجِّمُ كَالكاهِنِ ، وَالكاهِنُ كَالسّاحِرِ ، وَالسّاحِرُ كَالكافِرِ ، وَالكافِرُ فِي النّارِ. (6)
.
ص: 205
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پس از خود ، از سه چيز بر امّتم مى ترسم: ستم فرمان روايان، ايمان به ستارگان و دروغ پنداشتن قَدَر .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند ، اين شهر را از شرك ، پاك فرموده است، اگر ستارگان ، آنها را گم راه نكنند .
امام على عليه السلام :اى مردم! زنهار از فراگيرى نجوم ، جز آن اندازه كه در خشكى و دريا بدان راهيابى مى كنند؛ زيرا نجوم به كهانت ، فرا مى خوانَد و منجّم ، چون كاهن است و كاهن ، چون ساحر و ساحر ، چون كافر و كافر ، در آتش است .
امام حسين عليه السلام :پيامبر خدا زمانى كه خيبر را فتح نمود... ، از نُه كار باز داشت : ... و از نگريستن به ستارگان .
امام صادق عليه السلام_ در پاسخ غير مسلمانى كه از ايشان ، درباره ستاره شناسى پرسيده بود _: دانشى است كه منافعش اندك و زيان هايش فراوان است؛ زيرا با آن ، نه مى توان مقدورات را دور كرد و نه از محذورات ، حذر كرد . اگر منجّم از بلا خبر دهد ، پرهيز، وى را از سرنوشتش نمى رهانَد و اگر به امر خيرى خبر دهد ، نمى تواند آن را جلو بيندازد و اگر حادثه بدى برايش پيش بيايد ، نمى تواند آن را باز گرداند ، و منجّم ، با اين پندار كه قضاى الهى را از خلقش باز مى گردانَد ، در دانشش با خدا ضدّيت مى كند .
الخصال_ به نقل از نصر بن قابوس _: شنيدم كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد : «منجّم ، ملعون است و كاهن ، ملعون است ...» . و فرمود: «منجّم ، چون كاهن است و كاهن ، چون ساحر و ساحر ، چون كافر و كافر ، در آتش است» .
.
ص: 206
تعليق :يتبيّن من التأمّل في نصّ هذه الأحاديث أنّ المقصود من علم النجوم المحرّم تعلّمه ليس العلم بمفهومه المعاصر، بل المقصود هو التعرّف على تأثير النجوم في مصير الإنسان، وَالتنبّؤ بحوادث المستقبل عن طريق المطالعة في سير الكواكب مطلقا أو على أنّها مؤثّرات.
5 / 12السِّحرالكتاب«وَاتَّبَعُواْ مَا تَتْلُواْ الشَّيَ_طِينُ عَلَى مُلْكِ سُلَيْمَ_نَ وَ مَا كَفَرَ سُلَيْمَ_نُ وَ لَ_كِنَّ الشَّيَ_طِينَ كَفَرُواْ يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَ مَا أُنزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبَابِلَ هَ_رُوتَ وَ مَ_رُوتَ» . (1)
الحديثالإمام عليّ عليه السلام :مَن تَعَلَّمَ شَيئاً مِنَ السِّحرِ كانَ آخِرَ عَهدِهِ بِرَبِّهِ. (2)
.
ص: 207
سخنى درباره تحريم علم نجومهمان طور كه با تأمّل در متن اين احاديث معلوم مى شود ، مقصود از علم نجومى كه آموختن آن تحريم شده است ، دانش ستاره شناسى به مفهوم امروزى آن نيست ؛ بلكه مقصود ، آشنايى با نقش ستارگان در سرنوشت انسان و پيش بينى حوادث آينده از طريق مطالعه در سير كواكب است .
5 / 12سِحرقرآن«از چيزى پيروى كردند كه شيطان هاى روزگار سليمان بر مردم مى خواندند و سليمان ، كافر نشد؛ بلكه شيطان هايى كه به مردم سِحر مى آموختند ، كافر شدند و [ نيز پيروى كردند] آنچه را كه در بابِل بر آن دو مَلَك : هاروت و ماروت ، نازل شده بود» .
حديثامام على عليه السلام :هركس چيزى از سِحر بياموزد ، پايان كارش با پروردگارش است .
.
ص: 208
الخصال عن نصر بن قابوس :سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام يَقولُ: السّاحِرُ مَلعونٌ... . وقالَ عليه السلام : المُنَجِّمُ كَالكاهِنِ ، وَالكاهِنُ كَالسّاحِرِ ، وَالسّاحِرُ كَالكافِرِ ، وَالكافِرُ فِي النّارِ. (1)
د _ ما لا يَنبَغي تَعَلُّمُهُ5 / 13ما لا يَنفَعُرسول اللّه صلى الله عليه و آله :عِلمُ النَّسَبِ عِلمٌ لا يَنفَعُ وجَهالَةٌ لا تَضُرُّ. (2)
المراسيل عن زيد بن أسلم :قيلَ : يا رَسولَ اللّهِ ، ما أعلَمَ فُلاناً ! قالَ : بِمَ ؟ قالوا : بِأَنسابِ النّاسِ . قالَ : عِلمٌ لا يَنفَعُ ، وجَهالَةٌ لا تَضُرُّ. (3)
جامع بيان العلم وفضله عن أبي هريرة :إنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله دَخَلَ المَسجِدَ فَرَأى جَمعاً مِنَ النّاسِ عَلى رَجُلٍ فَقالَ : وما هذا ؟ قالوا : يا رَسولَ اللّهِ ، رَجُلٌ عَلاّمَةٌ . قالَ : ومَا العَلاّمَةُ ؟ قالوا : أعلَمُ النّاسِ بِأَنسابِ العَرَبِ ، وأعلَمُ النّاسِ بِعَرَبِيَّةٍ ، وأعلَمُ النّاسِ بِشِعرٍ ، وأعلَمُ النّاسِ بِمَا اختَلَفَ فيهِ العَرَبُ . فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : هذا عِلمٌ لا يَنفَعُ وجَهلٌ لا يَضُرُّ. (4)
.
ص: 209
الخصال_ به نقل از نصر بن قابوس _: شنيدم كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد : «ساحر ، ملعون است ...» و فرمود : «منجّم ، چون كاهن است و كاهن ، چون ساحر و ساحر ، چون كافر است و كافر ، در آتش است» .
د _ آنچه آموختنش شايسته نيست5 / 13آنچه سود نمى بخشدپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :نسب شناسى ، دانشى است كه سودى نمى بخشد و ندانستنش زيانى نمى رساند .
المراسيل_ به نقل از زيد بن اسلم _: گفته شد : اى پيامبر خدا ! فلانى چه قدر داناست ! فرمود : «به چه چيز؟». گفتند : به نسب هاى مردم . فرمود : «دانشى است كه سودى نمى بخشد و ندانستنش زيانى نمى رساند» .
جامع بيان العلم وفضله_ به نقل از ابو هريره _: پيامبر خدا ، داخل مسجد شد و ديد گروهى از مردم ، گِرد مردى را گرفته اند . فرمود : «چه خبر است؟». گفتند : اى پيامبر خدا ! مردى علاّمه آمده است . فرمود : «چه علاّمه اى؟» . گفتند : داناترينِ مردم به نَسَب هاى عرب و داناترينِ مردم به عربيّت و داناترينِ مردم به شعر و داناترينِ مردم به آنچه عرب در آن اختلاف كرده است . پيامبر خدا فرمود : «اين ، دانشى است كه سودى نمى بخشد و ندانستن آن هم زيانى ندارد» .
.
ص: 210
الإمام الكاظم عليه السلام :دَخَلَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله المَسجِدَ فَإِذا جَماعَةٌ قَد أطافوا بِرَجُلٍ فَقالَ : ما هذا ؟ فَقيلَ : عَلاّمَةٌ . فَقالَ : ومَا العَلاّمَةُ ؟ فَقالوا لَهُ : أعلَمُ النّاسِ بِأَنسابِ العَرَبِ ووَقائِعِها وأيّامِ الجاهِلِيَّةِ وَالأَشعارِ العَرَبِيَّةِ . فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : ذاكَ عِلمٌ لا يَضُرُّ مَن جَهِلَهُ ولا يَنفَعُ مَن عَلِمَهُ. (1)
راجع : ص 404 (الاستعانة باللّه للانتفاع بالعلم) و 406 (الاستعاذة باللّه من عدم الانتفاع بالعلم) و 502 ح 3212 ، ج 2 ص 260 (حقيقة العلم) و 346 (أقسام العلوم) .
.
ص: 211
امام كاظم عليه السلام :پيامبر خدا ، داخل مسجد شد و ديد گروهى بر گِرد مردى حلقه زده اند . فرمود : «چه خبر است؟». گفته شد : علاّمه اى است . فرمود : «چه علاّمه اى؟». گفتند : داناترينِ مردم به نَسَب هاى عرب و وقايع و جنگ هاى جاهليت و شعرهاى عربى . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اين ، دانشى است كه به آن كه نداند ، زيانى نمى رساند و به آن كه مى داند ، سودى نمى بخشد .
ر . ك : ص 405 (يارى جستن از خدا براى بهره بردن از دانش) و 407 (پناه بردن به خدا از بهره نبردن از دانش) و 503 ح 3212 ، ج 2 ص 261 (حقيقت دانش) و 346 (انواع دانش ها) .
.
ص: 212
. .
ص: 213
توضيحى درباره احكام آموختنبا توجّه به احاديث اين فصل ، تعلّم (آموختن)، از جهت احكام، به پنج قِسم، تقسيم مى شود : تعلّم واجب ، تعلّم مستحب ، تعلّم حرام ، تعلّم مكروه و تعلّم مباح . مبناى اين تقسيم ، نقش دانشِ مورد تعلّم در تكامل مادّى و معنوى و يا انحطاط مادّى و معنوى انسان و يا بى نقش بودن آن است . اينك ، توضيح كوتاهى درباره هر يك از احكام پنجگانه تعلّم مى آوريم :
1 . آموختن واجبهر دانشى كه مقدّمه سازندگى مادّى و يا معنوى ، دنيوى و يا اخروى ، فردى و يا اجتماعى است و بدون آن ، اساس حيات مادّى و معنوى انسان در مخاطره قرار مى گيرد ، تحصيل آن به صورت عينى و يا كفايى بر مردم واجب است :
الف _ علومى كه تحصيل آنها ، واجب عينى (1) استدانش هايى كه مقدّمه سازندگى فردى است و افراد جامعه بدون آن ، قادر به
.
ص: 214
انجام دادن تكاليف اعتقادى و عملى خود نيستند ، تحصيل آن از نظر اسلام بر فرد فرد جامعه واجب است؛ مانند شناخت اصول عقايد و شناخت واجبات و محرّمات و يا ارزش ها و ضدّ ارزش ها در اسلام كه بر همه مردم واجب است و يادگيرى هر شخص ، موجب سقوط تكليف از ديگرى نمى شود .
ب _ علومى كه تحصيل آنها ، واجب كفايى (1) استدانشى كه مقدّمه سازندگى و تأمين نيازهاى اجتماعى است و جامعه بدون آن ، قادر به ادامه حيات نيست و يا با مشكل جدّى رو به رو مى شود و يا نمى تواند در مقابل تهاجم احتمالى دشمن از خود دفاع كند ، تحصيل آنها بر افرادى از جامعه كه توان تحصيل آن دانش را دارند ، واجب كفايى است ؛ بدين معنا كه بر همه كسانى كه استعداد تحصيل آن دانش را دارند ، واجب است آن دانش را بياموزند؛ ولى اگر عدّه اى به اندازه كفايت ، براى آموختن آن اقدام كردند ، تكليف از ديگران ساقط مى شود . بر اين اساس ، تعدّد رشته هايى كه تحصيل آن واجب كفايى است ، به تناسب نيازهاى جامعه در زمان هاى مختلف ، متفاوت است . براى مثال ، تحصيل دانش انرژى هسته اى در شرايطى كه جامعه اسلامى نيازمند به آن نباشد ، واجب نيست؛ ولى در شرايطى كه مردم مسلمان براى دفاع از خود ، نيازمند به آن هستند، به موجب آيه «وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ ؛ (2) و در برابر آنان ، هر نيرويى كه مى توانيد ، فراهم آوريد» ، تحصيل آن ، واجب كفايى است و در صورتى كه اشخاص
.
ص: 215
بااستعداد كه مستعد براى تحصيل اين دانش هستند ، محدود باشند ، وجوب كفايى در مورد آنها تبديل به وجوب عينى مى شود .
2 . آموختن مستحبهر دانشى كه مقدّمه تقويت بنيه مادّى و يا معنوى فرد يا جامعه است ، ولى بدون آن ، ضربه اى به نيازهاى اصولى انسان وارد نمى شود ، آموختن آن ، ممدوح و مستحب است ، و اگر كسى آن دانش را با انگيزه الهى بياموزد ، نزد خداوند متعال ، پاداش خواهد داشت . آموختن دانش هاى مازاد بر نيازهاى ضرورى جامعه ، از مصاديق تعلّم ممدوح به شمار مى رود .
3 . آموختن حرامهر دانشى كه فساد بيافريند و براى فرد و يا جامعه زيانبار باشد ، آموختن آن از نظر اسلام ، حرام است؛ مانند : سِحر ، كهانت و نجوم كه در زمان هاى گذشته رواج داشته است . همچنين است علومى كه در جهت تهاجم فرهنگى به كار گرفته مى شوند و يا موجب ترويج فساد اخلاق در جامعه مى شوند و يا دانش ساخت سلاح هاى كشتار جمعى؛ مگر در صورتى كه براى دفاع و مقاصد صلح آميز باشد .
4 . آموختن مكروهدانشى كه مقدّمه فساد نيست ، ولى سودى نيز در بر ندارد ؛ مانند علم انساب ، همان طور كه در احاديث بند «د» از فصل پنجم ملاحظه شد ، اگر مستقلاً مورد ارزيابى قرار گيرد ، آموختن آن مباح به شمار مى آيد؛ ولى اگر از نظر اين كه
.
ص: 216
موجب تضييع عمر مى گردد و انسان را از مقصد انسانى خود دور مى كند، مورد ارزيابى واقع شود ، يادگيرى آن ، لغو و مذموم و مكروه به شمار مى آيد و به موجب آيه شريفه : «وَ الَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ ؛ و آنان كه از بيهوده كارى روى گردان اند» ، مسلمان بايد از آن اجتناب نمايند .
5 . آموختن مباحدانش هايى كه در خدمت جامعه اند ، آموختن آنها اگر با قصد قربت و خدمت باشد ، مستحب است و اگر صرفا براى گذران زندگى و منافع مادّى باشد ، مباح است؛ بجز علوم اسلامى كه آموختن آنها براى انگيزه هاى غير الهى ، در احاديث اسلامى به شدّت مورد نكوهش قرار گرفته است . (1)
.
ص: 217
بخش نهم : آموزشفصل يكم : ضرورت آموزشفصل دوم : فضيلت آموزشفصل سوم : آداب آموزشفصل چهارم : آداب پاسخ دادن
.
ص: 218
الفصل الأوّل : وجوب التّعليم1 / 1وُجوبُ التَّعليمِ عَلَى العالِمِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :ما أخَذَ اللّهُ الميثاقَ عَلَى الخَلقِ أن يَتَعَلَّموا حَتّى أخَذَ عَلَى العُلَماءِ أن يُعَلِّموا. (1)
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ تَعالى يَسأَلُ العَبدَ عَن فَضلِ عِلمِهِ كَما يَسأَلُهُ عَن فَضلِ مالِهِ. (2)
عنه صلى الله عليه و آله :لا يَنبَغي لِلعالِمِ أن يَسكُتَ عَلى عِلمِهِ ، ولا يَنبَغي لِلجاهِلِ أن يَسكُتَ عَلى جَهلِهِ ، قالَ اللّهُ جَلَّ ذِكرُهُ : «فَسْ_ئلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ» (3) . (4)
الإمام عليّ عليه السلام :ما أخَذَ اللّهُ عَلى أهلِ الجَهلِ أن يَتَعَلَّموا حَتّى أخَذَ عَلى أهلِ العِلمِ أن يُعَلِّموا. (5)
.
ص: 219
فصل يكم : ضرورت آموزش1 / 1وجوب آموزش بر دانشمندپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند از مردم براى يادگيرى پيمان نگرفت ، تا آن گاه كه از دانشمندان براى ياد دادن ، پيمان گرفت .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند متعال ، از مازاد دانش انسان مى پرسد ، همان گونه كه از مازاد دارايى اش مى پرسد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :سزاوار نيست كه دانشمند ، با وجود دانشش ، خاموش بماند و سزاوار نيست كه نادان ، بر نادانى اش ساكت باشد . خداوند _ كه يادش پرشكوه باد _ مى فرمايد : «اگر نمى دانيد ، از اهل ذكر بپرسيد» .
امام على عليه السلام :خداوند از مردم نادان براى ياد گرفتن [پيمان] نگرفت ، تا آن گاه كه از اهل دانش براى ياد دادن [ پيمان ]گرفت .
.
ص: 220
عنه عليه السلام :ما أخَذَ اللّهُ ميثاقاً مِن أهلِ الجَهلِ بِطَلَبِ تِبيانِ العِلمِ حَتّى أخَذَ ميثاقاً مِن أهلِ العِلمِ بِبَيانِ العِلمِ لِلجُهّالِ ؛ لِأَنَّ العِلمَ كانَ قَبلَ الجَهلِ. (1)
الإمام الصادق عليه السلام :قَرَأتُ في كِتابِ عَلِيٍّ عليه السلام : إنَّ اللّهَ لَم يَأخُذ عَلَى الجُهّالِ عَهداً بِطَلَبِ العِلمِ حَتّى أخَذَ عَلَى العُلَماءِ عَهداً بِبَذلِ العِلمِ لِلجُهّالِ ، لِأَنَّ العِلمَ كانَ قَبلَ الجَهلِ. (2)
الإمام عليّ عليه السلام :مِنَ المَفروضِ عَلى كُلِّ عالِمٍ أن يَصونَ بِالوَرَعِ جانِبَهُ ، وأن يَبذِلَ عِلمَهُ لِطالِبِهِ. (3)
راجع : ص 220 (حرمة كتمان العلم) و 232 (زكاة العلم) و 234 (أفضل الصدقة) و 388 (ردّ البدعة) .
1 / 2حُرمَةُ كِتمانِ العِلمِالكتاب«إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلَ اللَّهُ مِنَ الْكِتَ_بِ وَ يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنًا قَلِيلاً أُوْلَئِكَ مَا يَأْكُلُونَ فِى بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ وَ لاَ يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَ_مَةِ وَ لاَ يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ» . (4)
.
ص: 221
امام على عليه السلام :خداوند ، پيمانى براى به دنبال شناخت دانش رفتن ، از مردم نادان نگرفت ، تا آن گاه كه پيمان بيان كردن دانش براى نادانان را از اهل دانش گرفت؛ چرا كه دانش ، پيش از نادانى بود .
امام صادق عليه السلام :در كتاب على عليه السلام خواندم : «بى گمان ، خداوند از نادانان عهدى براى جستجوى دانش نگرفت ، تا آن كه با دانشمندان عهد كرد كه دانش را به نادانان بذل كنند؛ زيرا دانش ، پيش از نادانى بود» .
امام على عليه السلام :از واجبات بر هر دانشمند ، اين است كه جانب پرهيز را نگه دارد و دانشش را به طالبش بذل كند .
ر . ك : ص 221 (حرمت پنهان داشتن دانش) و 233 (زكات دانش) و 235 (برترين صدقه) و 389 (نفى بدعت ها).
1 / 2حرمت پنهان داشتن دانشقرآن«كسانى كه آنچه را خدا در كتاب خود نازل فرمود ، پنهان مى كنند و آن را به بهاى اندكى مى فروشند ، جز آتش در شكم هاى خود فرو نمى برند و در روز رستاخيز ، خدا با آنها سخن نخواهد گفت و ايشان را پاكيزه نخواهد ساخت و براى آنها عذابى دردناك در پيش است» .
.
ص: 222
«إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَ_تِ وَ الْهُدَى مِنم بَعْدِ مَا بَيَّنَّ_هُ لِلنَّاسِ فِى الْكِتَ_بِ أُوْلَئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللَّ_عِنُونَ» . (1)
«وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَ_قَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَ_بَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَلاَ تَكْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ وَاشْتَرَوْاْ بِهِ ثَمَنًا قَلِيلاً فَبِئْسَ مَا يَشْتَرُونَ» . (2)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :ما آتَى اللّهُ عز و جل عالِماً عِلماً إلاّ أخَذَ عَلَيهِ الميثاقَ أن لا يَكتُمَهُ أحَداً. (3)
عنه صلى الله عليه و آله :مَن كَتَمَ عِلماً مِمّا يَنفَعُ اللّهُ بِهِ في أمرِ النّاسِ ، أمرِ الدّينِ ؛ ألجَمَهُ اللّهُ يَومَ القِيامَةِ بِلِجامٍ مِنَ النّارِ. (4)
عنه صلى الله عليه و آله :أيُّما رَجُلٍ آتاهُ اللّهُ عِلماً فَكَتَمَهُ ، لَقِيَ اللّهَ يَومَ القِيامَةِ مُلجَماً بِلِجامٍ مِن نارٍ. (5)
عنه صلى الله عليه و آله :مَن سُئِلَ عَن عِلمٍ ثُمَّ كَتَمَهُ ، اُلجِمَ يَومَ القِيامَةِ بِلِجامٍ مِن نارٍ. (6)
.
ص: 223
«بى گمان ، كسانى كه آنچه ما از روشنگرى ها و رهنمودها فرو فرستاديم و پس از آن كه آن را در كتاب براى مردم بيان كرديم، پنهان مى دارند، خداوند و همه لعنت كنندگان، آنان را لعنت مى كنند» .
«و [ به ياد آور ] هنگامى را كه خداوند از اهل كتاب پيمان گرفت كه [ محتواى ] آن را براى مردم ، توضيح دهند و آن را پنهان نكنند . پس آن را پسِ پشتِ خويش افكندند و آن را به بهاى اندكى فروختند ؛ و چه بد داد و ستدى كردند» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند عز و جل به دانشمندى دانش عطا نكرد ، جز آن كه از او پيمان گرفت كه آن را از هيچ كس پنهان ندارد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هركس دانشى را كه خداوند ، آن را براى امور دينى مردم سودمند قرار داده است ، پنهان كند ، خداوند ، روز قيامت او را با لگامى از آتش ، لگام مى زند .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس كه خداوند به او دانشى بدهد ، ولى آن را پنهان كند ، خداوند را در روز قيامت با لگامى از آتش ، ملاقات مى كند .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هركس از دانشى پرسيده شود و آن را پنهان كند ، روز قيامت ، با لگامى از آتش ، لگام زده مى شود .
.
ص: 224
عنه صلى الله عليه و آله :العِلمُ لا يَحِلُّ مَنعُهُ. (1)
عنه صلى الله عليه و آله :إذا لَعَنَ آخِرُ هذِهِ الاُمَّةِ أوَّلَها ، فَمَن كَتَمَ حَديثاً فَقَد كَتَمَ ما أنزَلَ اللّهُ. (2)
عنه صلى الله عليه و آله :مَثَلُ الَّذي يَتَعَلَّمُ العِلمَ ثُمَّ لا يُحَدِّثُ بِهِ كَمَثَلِ الَّذي يَكنِزُ الكَنزَ فَلا يُنفِقُ مِنهُ. (3)
عنه صلى الله عليه و آله :لا أعرِفَنَّ رَجُلاً مِنكُم عَلِمَ عِلماً فَكَتَمَهُ فَرَقاً (4) مِنَ النّاسِ. (5)
الإمام عليّ عليه السلام :إنَّ العالِمَ الكاتِمَ عِلمَهُ يُبعَثُ أنتَنَ أهلِ القِيامَةِ ريحاً ، يَلعَنُهُ كُلُّ دابَّةٍ حَتّى دَوابِّ الأَرضِ الصِّغارِ. (6)
عنه عليه السلام :لا تُمسِك عَن إظهارِ الحَقِّ إذا وَجَدتَ لَهُ أهلاً. (7)
عنه عليه السلام :مَن كَتَمَ عِلماً فَكَأَنَّهُ جاهِلٌ. (8)
عنه عليه السلام :الكاتِمُ لِلعِلمِ غَيرُ واثِقٍ بِالإِصابَةِ فيهِ. (9)
.
ص: 225
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :منع دانش ، روا نيست .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هنگامى كه [نسل هاى] آخر اين امّتْ اوّلش را لعنت كند ، هركس حديثى را پنهان بدارد ، بى گمان ، آنچه را خداوند عز و جلنازل كرده ، پنهان داشته است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مَثَل كسى كه دانش مى آموزد ، ولى آن را بازگو نمى كند ، مَثَل كسى است كه گنج مى اندوزد ، ولى از آن خرج نمى كند .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :نبينم كسى از شما دانشى را آموخته باشد ، ولى از ترس مردم، آن را پنهان بدارد !
امام على عليه السلام :دانشمند پنهان كننده دانشش ، بدبوترينِ اهل قيامت است و همه جنبندگان ، حتّى حشرات كوچك زمين ، او را نفرين مى كنند .
امام على عليه السلام :از اظهار حق ، خوددارى مكن، هرگاه اهلش را يافتى .
امام على عليه السلام :آن كه دانشى را پنهان كند ، گويى نادان است .
امام على عليه السلام :پنهان كننده دانش ، به درستى دانشش بى اعتماد است .
.
ص: 226
عنه عليه السلام_ في خُطبَتِهِ لَمّا بويِعَ وبَعدَ إخبارِهِ بِابتِلاءِ النّاسِ _: وَاللّهِ ما كَتَمتُ وَسمَةً ، ولا كَذَبتُ كِذبَةً. (1)
الإمام الباقر عليه السلام :العُلَماءُ في أنفُسِهِم خانَةٌ إن كَتَمُوا النَّصيحَةَ ، إن رَأَوا تائِهاً ضالاًّ لا يَهدونَهُ أو مَيِّتاً لا يُحيونَهُ ، فَبِئسَ ما يَصنَعونَ ، لِأَنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى أخَذَ عَلَيهِمُ الميثاقَ فِي الكِتابِ أن يَأمُروا بِالمَعروفِ وبِما اُمِروا بِهِ ، وأن يَنهَوا عَمّا نُهوا عَنهُ ، وأن يَتَعاوَنوا عَلَى البِرِّ وَالتَّقوى ، ولا يَتَعاوَنوا عَلَى الإِثمِ وَالعُدوانِ. (2)
راجع : ص 218 (وجوب التعليم على العالم) و 232 (زكاة العلم) و 234 (أفضل الصدقة) و 388 (ردّ البدعة) .
1 / 3الوَلايَةُ والتَّعليمرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ لِمُعاذٍ لَمّا بَعَثَهُ إلَى اليَمَنِ _: يا مُعاذُ ، عَلِّمهُم كِتابَ اللّهِ ، وأحسِن أدَ بَهُم عَلَى الأَخلاقِ الصّالِحَةِ . . . ثُمَّ بُثَّ فيهِمُ المُعَلِّمينَ. (3)
الإمام عليّ عليه السلام :فَأَمّا حَقُّكُم عَلَيَّ فَ_ . . . تَعليمُكُم كَي لا تَجهَلوا ، وتَأديبُكُم كَيما تَعلَموا. (4)
.
ص: 227
امام على عليه السلام_ در خطبه هنگام بيعتش و پس از آگاهى دادن درباره آزموده شدنِ مردم _: به خدا سوگند كه جزيى ترين نشانه اى را پنهان نكردم و كوچك ترين دروغى نگفتم .
امام باقر عليه السلام :اگر دانشمندان ، نصيحت را پنهان دارند ، به خود خيانت كرده اند . اگر سرگشته اى گم راه را ديدند و او را ره ننمودند و يا مرده اى را زنده نكردند ، وه كه چه كار زشتى كرده اند ؛ چون خداوند _ تبارك و تعالى _ در كتاب از ايشان پيمان گرفت كه به معروف و آنچه فرمان يافته اند ، فرمان دهند و از آنچه نهى شده اند ، نهى كنند و بر نيكوكارى و پرهيزگارى هميارى نمايند و در گناه و ستم ، هميارى نكنند .
ر . ك : ص 219 (وجوب آموزش بر دانشمند) و 233 (زكات دانش) و 235 (برترين صدقه) و 389 (نفى بدعت ها) .
1 / 3مسئوليت رهبر در آموزشپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ خطاب به معاذ ، هنگامى كه او را به سوى يمن فرستاد _: اى معاذ! به آنان ، كتاب خدا را بياموز و آنها را به اخلاق نيكو تربيت كن ... . سپس آموزگاران را در ميان آنها پخش كن .
امام على عليه السلام :امّا حقّ شما بر من ... اين است كه به شما بياموزم تا نابخردى نكنيد و ادب بياموزم تا دانا باشيد . (1)
.
ص: 228
عدّة الداعي :يُروى عَن سَيِّدِنا أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام : أ نَّهُ لَمّا كانَ يَفرُغُ مِنَ الجِهادِ يَتَفَرَّغُ لِتَعليمِ النّاسِ وَالقَضاءِ بَينَهُم ، فَإِذا يَفرُغُ مِن ذلِكَ اشتَغَلَ في حائِطٍ لَهُ يَعمَلُ فيهِ بِيَدِهِ وهُوَ مَعَ ذلِكَ ذاكِرٌ للّهِِ جَلَّ جَلالُهُ. (1)
.
ص: 229
عدّة الداعى :روايت شده است كه امام على عليه السلام هنگامى كه از جهاد فارغ مى شد ، به آموزش مردم و داورى ميان ايشان مى پرداخت و چون از اين كار فارغ مى شد ، در باغ خود ، كار مى كرد و در همه اين احوال ، به ياد خداى عز و جلبود .
.
ص: 230
الفصل الثاني : فضل التّعليم2 / 1سُنَّةُ الأَنبِياءِالكتاب«رَبَّنَا وَ ابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولاً مِّنْهُمْ يَتْلُواْ عَلَيْهِمْ ءَايَ_تِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَ_بَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» . (1)
«كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولاً مِّنكُمْ يَتْلُواْ عَلَيْكُمْ ءَايَ_تِنَا وَ يُزَكِّيكُمْ وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتَ_بَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُعَلِّمُكُم مَّا لَمْ تَكُونُواْ تَعْلَمُونَ» . (2)
«لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِّنْ أَنفُسِهِمْ يَتْلُواْ عَلَيْهِمْ ءَايَ_تِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَ_بَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُواْ مِن قَبْلُ لَفِى ضَلَ_لٍ مُّبِينٍ» . (3)
«هُوَ الَّذِى بَعَثَ فِى الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِّنْهُمْ يَتْلُواْ عَلَيْهِمْ ءَايَ_تِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَ_بَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِن كَانُواْ مِن قَبْلُ لَفِى ضَلَ_لٍ مُّبِينٍ» . (4)
.
ص: 231
فصل دوم : فضيلت آموزش2 / 1سنّت پيامبرانقرآن«پروردگارا ! و از خود ايشان در ميانشان فرستاده اى برانگيز تا آيات تو را بر ايشان بخواند و كتاب و حكمت به ايشان بياموزد و آنها را تزكيه كند . (1) همانا كه تويى پيروزمند حكيم» .
«در ميان شما فرستاده اى از خود شما فرستاديم تا آياتِ ما را برايتان بخواند و شما را تزكيه كند و به شما كتاب و حكمت بياموزد و آنچه را كه نمى دانستيد ، به شما ياد دهد» .
«خداوند ، بر مؤمنان منّت نهاد ، هنگامى كه فرستاده اى از خود ايشان در ميانشان فرستاد ، تا آيات خود را بر ايشان فرو خوانَد و تزكيه شان كند و بدانها كتاب و حكمت بياموزد ، هر چند پيش از آن در گم راهى آشكارى بودند» .
«اوست همان كس كه در ميان مردم درس ناخوانده ، پيامبرى از [جِنس] خودشان برانگيخت تا آياتش را بر ايشان فرو خوانَد و آنها را تزكيه كند و به آنان ، كتاب و حكمت بياموزد ، هرچند كه پيش از آن در گم راهى آشكارى بودند» .
.
ص: 232
الحديثإرشاد القلوب :رُوِيَ في قَولِهِ تَعالى : «إِنَّ إِبْرَ هِيمَ كَانَ أُمَّةً قَانِتًا لِّلَّهِ حَنِيفًا وَ لَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ» (1) أنَّهُ كانَ يُعَلِّمُ الخَيرَ. (2)
سنن ابن ماجة عن عبداللّه بن عمرو :خَرَجَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ذاتَ يَومٍ مِن بَعضِ حُجَرِهِ فَدَخَلَ المَسجِدَ فَإِذا هُوَ بِحَلقَتَينِ : إحداهُما يَقرَؤونَ القُرآنَ ويَدعونَ اللّهَ ، وَالاُخرى يَتَعَلَّمونَ ويُعَلِّمونَ . فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : كُلٌّ عَلى خَيرٍ هؤُلاءِ يَقرَؤونَ القُرآنَ ويَدعونَ اللّهَ ، فَإِن شاءَ أعطاهُم وإن شاءَ مَنَعَهُم ، وهؤُلاءِ يَتَعَلَّمونَ ويُعَلِّمونَ ، وإنَّما بُعِثتُ مُعَلِّماًفَجَلَسَ مَعَهُم. (3)
سنن الدارمي عن عبد اللّه بن عمرو :إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله مَرَّ بِمَجلِسَينِ في مَسجِدِهِ ، فَقالَ صلى الله عليه و آله : كِلاهُما عَلى خَيرٍ ، وأحَدُهُما أفضَلُ مِن صاحِبِهِ ، أمّا هؤُلاءِ فَيَدعونَ اللّهَ ويَرغَبونَ إلَيهِ ، فَإِن شاءَ أعطاهُم وإن شاءَ مَنَعَهُم ، وأمّا هؤُلاءِ فَيَتَعَلَّمونَ الفِقهَ وَالعِلمَ ، ويُعَلِّمونَ الجاهِلَ ، فَهُم أفضَلُ . وإنَّما بُعِثتُ مُعَلِّماً . ثُمَّ جَلَسَ فيهِم. (4)
2 / 2خَصائِصُ التَّعليمِأ _ زَكاةُ العِلمِالإمام عليّ عليه السلام :بَذلُ العِلمِ زَكاةُ العِلمِ. (5)
.
ص: 233
حديثإرشاد القلوب_ در تفسير سخن خداى متعال : «بى گمان ، ابراهيم [به تنهايى ]امّتى مطيع خداوند و پاك دين بود و از مشركان نبود» روايت شده كه _: او (ابراهيم عليه السلام ) آموزگار نيكى ها بود .
سنن ابن ماجة_ به نقل از عبداللّه بن عمرو _: روزى پيامبر خدا از يكى از حجره هاى خود بيرون آمد و داخل مسجد شد و با دو حلقه روبه رو شد : يك حلقه قرآن مى خواندند و خدا را ياد مى كردند ، و حلقه ديگر به ياد گرفتن و ياد دادن سرگرم بودند . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «همه اينها در كار خيرند . اينان به تلاوت قرآن مشغول اند و دعا مى كنند . اگر خدا بخواهد ، به ايشان عطا مى كند و اگر بخواهد ، باز مى دارد ، و آنان به آموختن و فرا گرفتن سرگرم اند و من ، آموزگار برانگيخته شدم». پس با آنان نشست.
سنن الدارمى_ به نقل از عبد اللّه بن عمرو _: پيامبر خدا بر دو گروه در مسجدش گذشت و فرمود : «هر دو در كار خيرند و يكى بر ديگرى برترى دارد . امّا اينان ، خدا را مى خوانند و به او رغبت مى ورزند . پس اگر خدا بخواهد ، بدانان عطا مى كند و اگر بخواهد ، باز مى دارد ؛ ولى اينان فقه و دانش ، فرا مى گيرند و به كسى كه نمى داند ، مى آموزند . پس اينان برترند و من ، آموزگار برانگيخته شدم» . پس در ميان آنان نشست .
2 / 2ويژگى هاى آموزشالف _ زكات دانشامام على عليه السلام :بذل دانش ، زكات دانش است .
.
ص: 234
عنه عليه السلام :زَكاةُ العِلمِ نَشرُهُ. (1)
عنه عليه السلام :زَكاةُ العِلمِ بَذلُهُ لِمُستَحِقِّهِ وَاجهادُ النَّفسِ فِي العَمَلِ بِهِ. (2)
الإمام الباقر عليه السلام :زَكاةُ العِلمِ أن تُعَلِّمَهُ عِبادَ اللّهِ. (3)
الإمام الصادق عليه السلام :إنَّ لِكُلِّ شَيءٍ زَكاةً وزَكاةُ العِلمِ أن يُعَلِّمَهُ أهلَهُ. (4)
عنه عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى : «وَ مِمَّا رَزَقْنَ_هُمْ يُنفِقُونَ» (5) _: إنَّ مَعناهُ : ومِمّا عَلَّمناهُم يَبُثّونَ. (6)
راجع : ص 218 (وجوب التعليم على العالم) و 220 (حرمة كتمان العلم) و 234 (أفضل الصدقة) و 388 (ردّ البدعة) .
ب _ أفضَلُ الصَّدَقَةِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :أفضَلُ الصَّدَقَةِ أن يَتَعَلَّمَ المَرءُ المُسلِمُ عِلماً ثُمَّ يُعَلِّمَهُ أخاهُ المُسلِمَ. (7)
عنه صلى الله عليه و آله :ما تَصَدَّقَ النّاسُ بِصَدَقَةٍ مِثلِ عِلمٍ يُنشَرُ. (8)
.
ص: 235
امام على عليه السلام :زكات دانش ، نشر آن است .
امام على عليه السلام :زكات دانش ، بذل آن به مستحقّش و وا داشتن نفس در عمل به آن است .
امام باقر عليه السلام :زكات دانش ، آموختن آن به بندگان خداست .
امام صادق عليه السلام :براى هرچيز زكاتى است و زكات دانش ، آموختن آن به اهلش است .
امام صادق عليه السلام_ در تفسير سخن خداوند متعال : «و از آنچه روزى شان كرديم ، انفاق مى كنند» _: معنايش اين است كه از آنچه به آنان آموختيم ، به ديگران مى آموزند و آن را نشر مى دهند .
ر . ك : ص 219 (وجوب آموزش بر دانشمند) و 221 (حرمت پنهان داشتن دانش) و 235 (برترين صدقه) و 389 (نفى بدعت ها) .
ب _ برترين صدقهپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :برترين صدقه ، آن است كه فرد مسلمان دانشى را فرا گيرد ، سپس آن را به برادر مسلمانش بياموزد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مردم ، صدقه اى همچون نشر دانش نداده اند .
.
ص: 236
عنه صلى الله عليه و آله :مِنَ الصَّدَقَةِ أن يَتَعَلَّمَ الرَّجُلُ العِلمَ ويُعَلِّمَهُ النّاسَ. (1)
عنه صلى الله عليه و آله :فَضلُ عِلمِكَ تَعودُ بِهِ عَلى أخيكَ الَّذي لا عِلمَ عِندَهُ صَدَقَةٌ مِنكَ عَلَيهِ. (2)
الإمام عليّ عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _: لَيسَ كُلُّ ذي عَينٍ يُبصِرُ ، ولا كُلُّ ذي اُذُنٍ يَسمَعُ ، فَتَصَدَّقوا عَلى اُولِي العُقولِ الزَّمِنَةِ (3) ، وَالأَلبابِ الحائِرَةِ بِالعُلومِ الَّتي هِيَ أفضَلُ صَدَقاتِكُم . ثُمَّ تَلا : «إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَآ أَنزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَ_تِ وَ الْهُدَى مِنم بَعْدِ مَا بَيَّنَّ_هُ لِلنَّاسِ فِى الْكِتَ_بِ أُوْلَئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللَّ_عِنُونَ» (4) . (5)
2 / 3فَوائِدُ التَّعليمِأ _ إتقانُ العِلمِالإمام عليّ عليه السلام :المالُ تَنقُصُهُ النَّفَقَةُ ، وَالعِلمُ يَزكو عَلَى الإِنفاقِ. (6)
الإمام الحسن عليه السلام :عَلِّمِ النّاسَ وتَعَلَّم عِلمَ غَيرِكَ ، فَتَكونَ قَد أتقَنتَ عِلمَكَ وعَلِمتَ ما لَم تَعلَم. (7)
راجع : ج 2 ص 304 (لا يفنيه الإنفاق).
.
ص: 237
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :از جمله صدقه آن است كه انسان ، دانشى را فرا گيرد و آن را به مردم بياموزد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مازاد دانشت را كه به برادر بى بهره از دانشت مى رسانى ، صدقه تو بر او به شمار مى آيد .
امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: «اين گونه نيست كه هر چشمدارى ببيند و هر گوشدارى بشنود . پس با دانش ها به خردمندان گرفتار و مغزهاى سرگردان ، صدقه دهيد كه بهترين صدقه شماست» . سپس اين آيه را خواند : « «بى گمان ، كسانى كه آنچه ما از روشنگرى ها و رهنمودها فرو فرستاديم ، پس از آن كه آن را در كتاب براى مردم بيان كرديم ، پنهان مى دارند ، خداوند و همه لعنتگران ، آنان را لعنت مى كنند» » .
2 / 3فايده هاى آموزشالف _ استوارى دانشامام على عليه السلام :دارايى با هزينه كردن كاهش مى يابد و دانش با دهش ، فزونى مى گيرد .
امام حسن عليه السلام :به مردم بياموز و دانش ديگران را فرا گير ، تا دانش خود را استوار كنى و آنچه را كه ندانسته اى ، بدانى .
ر . ك : ج 2 ص 305 (انفاق آن را نابود نمى كند) .
.
ص: 238
ب _ تَزكِيَةُ العَقلِالإمام عليّ عليه السلام :أعوَنُ الأَشياءِ عَلى تَزكِيَةِ العَقلِ التَّعليمُ. (1)
ج _ صَدَقَةٌ جارِيَةٌرسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن عَلَّمَ عِلماً فَلَهُ أجرُ مَن عَمِلَ بِهِ ، لا يَنقُصُ مِن أجرِ العامِلِ. (2)
عنه صلى الله عليه و آله :خَيرُ ما يُخَلِّفُ الرَّجُلُ مِن بَعدِهِ ثَلاثٌ : وَلَدٌ صالِحٌ يَدعو لَهُ ، وصَدَقَةٌ تَجري يَبلُغُهُ أجرُها ، وعِلمٌ يُعمَلُ بِهِ مِن بَعدِهِ. (3)
عنه صلى الله عليه و آله :يَجيءُ الرَّجُلُ يَومَ القِيامَةِ ولَهُ مِنَ الحَسَناتِ كَالسَّحابِ الرُّكامِ أو كَالجِبالِ الرَّواسي فَيَقولُ : يا رَبِّ ، أنّى لي هذا ولَم أعمَلها ؟ فَيَقولُ : هذا عِلمُكَ الَّذي عَلَّمتَهُ النّاسَ يُعمَلُ بِهِ مِن بَعدِكَ. (4)
الإمام الباقر عليه السلام :مَن عَلَّمَ بابَ هُدًى فَلَهُ مِثلُ أجرِ مَن عَمِلَ بِهِ ، ولا يُنقَصُ اُولئِكَ مِن اُجورِهِم شَيئاً . ومَن عَلَّمَ بابَ ضَلالٍ كانَ عَلَيهِ مِثلُ أوزارِ مَن عَمِلَ بِهِ ، ولا يُنقَصُ اُولئِكَ مِن أوزارِهِم شَيئاً. (5)
الكافي عن أبي بصير :سَمِعتُ أبا عَبدِاللّهِ عليه السلام يَقولُ : مَن عَلَّمَ خَيراً فَلَهُ مِثلُ أجرِ مَن عَمِلَ بِهِ . قُلتُ : فَإِن عَلَّمَهُ غَيرَهُ يَجري ذلِكَ لَهُ؟ قالَ : إن عَلَّمَهُ النّاسَ كُلَّهُم جَرى لَهُ . قُلتُ : فَإِن ماتَ؟ قالَ : وإن ماتَ. (6)
.
ص: 239
ب _ رشد خردامام على عليه السلام :يارى دهنده ترين چيز بر رشد خرد ، آموزش است .
ج _ صدقه هميشگىپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هركس دانشى را ياد بدهد ، پاداش عامل به آن را دارد ، بى آن كه از پاداش عامل ، كاسته شود .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بهترين چيزهايى كه مرد پس از خود به يادگار مى نهد ، سه چيز است : فرزند شايسته اى كه برايش دعا مى كند ، صدقه جاريه اى كه پاداشش به وى مى رسد و دانشى كه پس از وى بدان عمل مى شود .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آدمى در روز رستاخيز مى آيد و با خود ، كارهاى نيكى چون ابرهاى انبوه يا كوه هاى استوار دارد . پس مى گويد : پروردگارا ! اينها را كه من نكرده ام ، پس از كجايند؟ [خداوند ]مى فرمايد : «اين ، دانش توست كه به مردم آموختى و پس از تو بدان عمل كردند» .
امام باقر عليه السلام :هركس بابى از هدايت را ياد بدهد ، پاداش همه كسانى را كه بدان عمل مى كنند ، دارد ، بى آن كه چيزى از پاداش آنان كاسته شود و هركس باب گم راهى را ياد دهد ، گناهان همه كسانى كه بدان عمل كنند ، بر او نيز بار مى شود ، بى آن كه چيزى از گناهان آنان كم شود .
الكافى_ به نقل از ابوبصير _: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود : «هركس كار نيكى را ياد دهد ، پاداشى مانند آن كه بدان عمل مى كند ، دارد» . گفتم : اگر به ديگرى هم ياد دهد ، باز اين حكم جارى است؟ فرمود : «اگر آن را به همه مردم هم ياد دهد ، همين حكم جارى است» . گفتم : اگرچه بميرد؟ فرمود : «اگرچه بميرد» .
.
ص: 240
د _ اِستِغفارُ كُلِّ شَيءٍرسول اللّه صلى الله عليه و آله :مُعَلِّمُ الخَيرِ يَستَغفِرُ لَهُ كُلُّ شَيءٍ حَتَّى الحيتانُ فِي البَحرِ. (1)
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ مُعَلِّمَ الخَيرِ يَستَغفِرُ لَهُ دَوابُّ الأَرضِ وحيتانُ البَحرِ وكُلُّ ذي روحٍ فِي الهَواءِ وجَميعُ أهلِ السَّماءِ وَالأَرضِ ، وإنَّ العالِمَ وَالمُتَعَلِّمَ فِي الأَجرِ سَواءٌ يَأتِيانِ يَومَ القِيامَةِ كَفَرَسَي رِهانٍ يَزدَحِمانِ. (2)
الإمام الصادق عليه السلام :مُعَلِّمُ الخَيرِ يَستَغفِرُ لَهُ دَوابُّ الأَرضِ وحيتانُ البُحورِ وكُلُّ صَغيرَةٍ وكَبيرَةٍ في أرضِ اللّهِ وسَمائِهِ. (3)
ه _ صَلَواتُ كُلِّ شَيءٍرسول اللّه صلى الله عليه و آله :الخَلقُ كُلُّهُم يُصَلّونَ عَلى مُعَلِّمِ الخَيرِ ؛ حَتّى حيتانُ البَحرِ. (4)
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ ومَلائِكَتَهُ وأهلَ سَماواتِهِ وأرَضيهِ وَالنّونَ فِي البَحرِ يُصَلّونَ عَلَى الَّذينَ يُعَلِّمونَ النّاسَ الخَيرَ. (5)
.
ص: 241
د _ آمرزش خواهى همه چيزپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :همه چيز ، حتّى ماهيان دريا ، براى آموزگار نيكى ، آمرزش مى طلبند .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :جنبندگان زمين و ماهيان دريا و هر جاندارى در هوا و همه اهل آسمان و زمين ، براى آموزگار نيكى ، آمرزش مى خواهند و دانشمند و دانشجو در پاداش برابرند و روز رستاخيز ، چون دو اسب در مسابقه ، دوشادوش همديگر مى آيند .
امام صادق عليه السلام :جنبندگان زمين و ماهيان دريا و هر كوچك و بزرگى در زمين و آسمان خدا ، براى آموزگار نيكى ، آمرزش مى طلبند .
ه _ درود فرستادن همه چيزپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :همه آفريدگان (حتّى ماهيان دريا) بر آموزگار نيكى ، درود مى فرستند .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند و فرشتگان و اهل آسمان ها و زمين هايش و [ حتّى ]ماهى در دريا ، بر كسانى كه به مردم نيكى مى آموزند ، درود مى فرستند .
.
ص: 242
2 / 4فَضلُ المُعَلِّمِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :اللّهُمَّ اغفِر لِلمُعَلِّمينَ _ ثَلاثاً _ ، وأطِل أعمارَهُم ، وبارِك لَهُم في كَسبِهِم. (1)
عنه صلى الله عليه و آله :الدُّنيا مَلعونَةٌ ؛ مَلعونٌ ما فيها إلاّ ذِكرَ اللّهِ وما والاهُ أو مُعَلِّما أو مُتَعَلِّما. (2)
عنه صلى الله عليه و آله :ألا اُخبِرُكُم عَنِ الأَجوَدِ الأَجوَدِ ؟ اللّهُ الأَجوَدُ الأَجوَدُ ، وأنَا أجوَدُ وُلدِ آدَمَ ، وأجوَدُهُم مِن بَعدي رَجُلٌ عَلِمَ عِلماً فَنَشَرَ عِلمَهُ ، يُبعَثُ يَومَ القِيامَةِ اُمَّةً واحِدَةً ، ورَجُلٌ جادَ بِنَفسِهِ في سَبيلِ اللّهِ حَتّى يُقتَلَ. (3)
عنه صلى الله عليه و آله :إذا قالَ المُعَلِّمُ لِلصَّبِيِّ : قُل «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَ_نِ الرَّحِيمِ» ، فَقالَ الصَّبِيُّ : «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَ_نِ الرَّحِيمِ» ، كَتَبَ اللّهُ بَراءَةً لِلصَّبِيِّ وبَراءَةً لِأَبَوَيهِ وبَراءَةً لِلمُعَلِّمِ. (4)
عنه صلى الله عليه و آله :تَعليمُ العِلمِ كَفّارَةُ الكَبائِرِ. (5)
عنه صلى الله عليه و آله :إذا تَعَلَّمتَ باباً مِنَ العِلمِ كانَ خَيراً لَكَ مِن أن تُصَلِّيَ ألفَ رَكعَةٍ تَطَوُّعاً مُتَقَبَّلَةً ، وإذا عَلَّمتَ النّاسَ ، عُمِلَ بِهِ أو لَم يُعمَل بِهِ ، فَهُوَ خَيرٌ لَكَ مِن ألفِ رَكعَةٍ تُصَلّيها تَطَوُّعاً مُتَقَبَّلَةً. (6)
.
ص: 243
2 / 4فضيلت آموزگارپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خدايا! آموزگاران را ببخشاى (سه بار فرمود) و عمرشان را طولانى كن و كسب و كارشان را رونق بخش .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دنيا ، نفرين شده و آنچه در آن است نيز نفرين شده است ، مگر ياد خدا و آنچه در آن رديف است و يا آموزگار و شاگرد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آيا شما را از برترين بخشنده آگاه سازم؟ خداوند ، بخشنده ترين است و من ، بخشنده ترين فرزند آدم هستم و بخشنده ترين كس ، پس از من ، مردى است كه دانشى را آموخته و آن را منتشر مى كند كه روز قيامت ، [به صورت] يك امّت برانگيخته مى شود و نيز مردى كه جان خود را در راه خدا بذل كند تا آن كه كشته شود .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هنگامى كه آموزگار به كودك بگويد : بگو «بسم اللّه الرحمن الرحيم» و كودك بگويد : «بسم اللّه الرحمن الرحيم» ، خداوند ، دورى از آتش را براى كودك و پدر و مادرش و آموزگار مى نويسد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آموزش دانش ، كفّاره گناهان بزرگ است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هرگاه بابى از دانش فراگرفتى ، برايت از آن كه هزار ركعت نماز مستحبّىِ پذيرفته شده بخوانى ، بهتر است ، و چون به مردم آموختى ، بدان عمل بشود يا نشود ، برايت از آن كه هزار ركعت نماز مستحبّى پذيرفته شده بخوانى ، بهتر است .
.
ص: 244
عنه صلى الله عليه و آله :مَن جاءَ مَسجِد ي هذا لَم يَأتِهِ إلاّ لِخَيرٍ يَتَعَلَّمُهُ أو يُعَلِّمُهُ فَهُوَ بِمَنزِلَةِ المُجاهِدِ في سَبيلِ اللّهِ ، ومَن جاءَ لِغَيرِ ذلِكَ فَهُوَ بِمَنزِلَةِ الرَّجُلِ يَنظُرُ إلى مَتاعِ غَيرِهِ. (1)
عنه صلى الله عليه و آله :الغُدُوُّ وَالرَّواحُ في تَعَلُّمِ العِلمِ أفضَلُ عِندَ اللّهِ مِنَ الجِهادِ في سَبيلِ اللّهِ عز و جل . (2)
عنه صلى الله عليه و آله :أشَدُّ مِن يُتمِ اليَتيمِ الَّذِي انقَطَعَ عَن اُمِّهِ وأبيهِ ، يُتمُ يَتيمٍ اِنقَطَعَ عَن إمامِهِ ولا يَقدِرُ عَلَى الوُصولِ إلَيهِ ولا يَدري كَيفَ حُكمُهُ فيما يُبتَلى بِهِ مِن شَرائِعِ دينِهِ . ألا فَمَن كانَ مِن شيعَتِنا عالِماً بِعُلومِنا وهذَا الجاهِلُ بِشَريعَتِنَا المُنقَطِعُ عَن مُشاهَدَتِنا يَتيمٌ في حِجرِهِ ، ألا فَمَن هَداهُ وأرشَدَهُ وعَلَّمَهُ شَريعَتَنا كانَ مَعَنا فِي الرَّفيقِ الأَعلى. (3)
الإمام عليّ عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _: إذا كانَ الآباءُ هُمُ السَّبَبَ فِي الحَياةِ ، فَمُعَلِّمُو الحِكمَةِ وَالدّينِ هُمُ السَّبَبُ في جَودَتِها. (4)
عنه عليه السلام :مَن كانَ مِن شيعَتِنا عالِماً بِشَريعَتِنا ، فَأَخرَجَ ضُعَفاءَ شيعَتِنا مِن ظُلمَةِ جَهلِهِم إلى نورِ العِلمِ الَّذي حَبَوناهُ بِهِ ، جاءَ يَومَ القِيامَةِ وعَلى رَأسِهِ تاجٌ مِن نورٍ يُضيءُ لِأَهلِ جَميعِ العَرَصاتِ ، وحُلَّةٌ لا يُقَوَّمُ لِأَقَلِّ سِلكٍ مِنهَا الدُّنيا بِحَذافيرِها ، ثُمَّ يُنادي مُنادٍ : يا عِبادَ اللّهِ ، هذا عالِمٌ مِن تَلامِذَةِ بَعضِ عُلَماءِ آلِ مُحَمَّدٍ ، ألا فَمَن أخرَجَهُ فِي الدُّنيا مِن حَيرَةِ جَهلِهِ فَليَتَشَبَّث بِنورِهِ لِيُخرِجَهُ مِن حَيرَةِ ظُلمَةِ هذِهِ العَرَصاتِ إلى نُزَهِ الجِنانِ ، فَيَخرُجُ كُلُّ مَن كانَ عَلَّمَهُ فِي الدُّنيا خَيراً ، أو فَتَحَ عَن قَلبِهِ مِنَ الجَهلِ قُفلاً ، أو أوضَحَ لَهُ عَن شُبهَةٍ. (5)
.
ص: 245
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هركس به مسجد من بيايد و هدفى جز ياد گرفتن و يا ياد دادن نيكى نداشته باشد ، مانند مجاهد در راه خداست و هركس براى غير از اين بيايد ، چون كسى است كه به تماشاى كالاى ديگران آمده است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :صبح و شب در فراگيرى دانش بودن ، نزد خدا برتر از جهاد در راه خداى عز و جل است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :سخت تر از يتيمى كسى كه پدر و مادرش را از دست داده است ، يتيمى آن كس است كه از امام خويش جدا شده و نمى تواند به او برسد و احكام مسائل شرعى خود را نمى داند . هان! هركس از شيعيان ما كه به دانش هاى ما داناست ، سرپرستى نادان به آيين ما و گسسته از ما را به عهده بگيرد و او را هدايت كند و ره بنمايد و آيين ما را به او بياموزد ، با ما در رفيق اعلا خواهد بود .
امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: اگر پدران سبب حيات باشند ، آموزگاران حكمت و دين ، سبب نيكويى آن هستند .
امام على عليه السلام :هركس از شيعيان ما كه به آيين ما دانا باشد و شيعيان ناتوان ما را از تاريكى نادانى شان به سوى نور دانشى كه ما بدو بخشيده ايم ببرد ، روز قيامت با تاجى بر سر مى آيد كه همه اهل عرصات را روشنى مى بخشد و لباسى زربافت به تن دارد كه دنيا با همه نفايسش ، بهاى كوچك ترين رشته آن نيست . آن گاه منادى ندا مى دهد : اى بندگان خدا! اين دانشمندى از شاگردان يكى از دانشمندان خاندان محمّد صلى الله عليه و آله است . هان! هركس را كه او در دنيا از حيرت نادانى اش بيرون آورده است ، به نور وى چنگ زند ، تا او را از حيرت تاريكى اين عرصه ها به بهشت دلگشاى بيرون برد . پس هركس كه وى به او نيكى آموخته يا قفل نادانى را از دلش گشوده يا شبهه اى را برايش روشن نموده ، بيرون مى آيد .
.
ص: 246
الإمام الباقر عليه السلام :إنَّ الَّذي يُعَلِّمُ العِلمَ مِنكُم لَهُ أجرٌ مِثلُ أجرِ المُتَعَلِّمِ ولَهُ الفَضلُ عَلَيهِ، فَتَعَلَّمُوا العِلمَ مِن حَمَلَةِ العِلمِ، وعَلِّموهُ إخوانَكُم كَما عَلَّمَكُموهُ العُلَماءُ. (1)
عيسى عليه السلام :مَن عَلِمَ وعَمِلَ وعَلَّمَ ، عُدَّ فِي المَلَكوتِ الأَعظَمِ عَظيما. (2)
سنن الدارمي عن الحسن :سُئِلَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَن رَجُلَينِ كانا في بَني إسرائيلَ : أحَدُهُما كانَ عالِماً يُصَلِّي المَكتوبَةَ ثُمَّ يَجلِسُ فَيُعَلِّمُ النّاسَ الخَيرَ ، وَالآخَرُ يَصومُ النَّهارَ ويَقومُ اللَّيلَ ، أيُّهُما أفضَلُ ؟ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : فَضلُ هذَا العالِمِ الَّذي يُصَلِّي المَكتوبَةَ ثُمَّ يَجلِسُ فَيُعَلِّمُ النّاسَ عَلَى العابِدِ الَّذي يَصومُ النَّهارَ ويَقومُ اللَّيلَ كَفَضلي عَلى أدناكُم رَجُلاً. (3)
2 / 5النَّوادِررسول اللّه صلى الله عليه و آله :تَعَلَّمُوا العِلمَ وعَلِّموهُ النّاسَ. (4)
.
ص: 247
امام باقر عليه السلام :آن كه از ميان شما دانش مى آموزد ، پاداشى مانند پاداش آن كسى دارد كه فرا مى گيرد و بيشتر از او دارد . پس دانش را از حاملان دانش فرا گيريد و به برادرانتان بياموزيد؛ همان گونه كه دانشمندان به شما آموختند .
عيسى عليه السلام :آن كه بداند و عمل كند و بياموزد ، در ملكوت اعظم ، بس بزرگ به شمار آيد .
سنن الدارمى_ به نقل از حسن _: از پيامبر خدا درباره دو مردى كه در بنى اسرائيل بودند ، پرسيدند . يكى از آن دو ، دانشمند بود ، نماز واجبش را مى خواند ، سپس مى نشست و به آموزش نيكى به مردم مى پرداخت ، و ديگرى ، روز را روزه مى گرفت و شب را به عبادت برمى خاست . كدام يك برترند؟ ايشان در پاسخ فرمود : «برترى اين دانشمندى كه نماز واجب را مى خواند و سپس مى نشست و به مردم مى آموخت ، بر آن عابد كه روز را روزه مى گرفت و شب را برمى خاست ، مانند برترى من بر پايين ترين فردِ شماست» .
2 / 5گوناگونپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانش فرا گيريد و آن را به مردم بياموزيد .
.
ص: 248
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ عز و جل رَفيقٌ يُحِبُّ الرِّفقَ فِي الأَمرِ كُلِّهِ ، ويُحِبُّ كُلَّ قَلبٍ خاشِعٍ حَزينٍ رَحيمٍ ، يُعَلِّمُ النّاسَ الخَيرَ ويَدعو إلى طاعَةِ اللّهِ. (1)
عنه صلى الله عليه و آله_ لِعَلِيٍّ عليه السلام _: يا عَلِيُّ ، مِن صِفاتِ المُؤمِنِ أن يَكونَ . . . ضِحكُهُ تَبَسُّماً ، وَاجتِماعُهُ تَعَلُّماً ، مُذَكِّرُ الغافِلِ ، مُعَلِّمُ الجاهِلِ. (2)
عنه صلى الله عليه و آله :ثَلاثٌ مِن حَقائِقِ الإِيمانِ : الإِنفاقُ مِنَ الإِقتارِ ، وإنصافُكَ النّاسَ مِن نَفسِكَ ، وبَذلُ العِلمِ لِلمُتَعَلِّمِ. (3)
الإمام عليّ عليه السلام_ في صِفَةِ المُؤمِنِ _: لا يَخرُقُ بِهِ فَرَحٌ ، ولا يَطيشُ بِهِ مَرَحٌ ، مُذَكِّرٌ لِلعالِمِ ، مُعَلِّمٌ لِلجاهِلِ. (4)
عنه عليه السلام :شُكرُ العالِمِ عَلى عِلمِهِ أن يَبذِلَهُ لِمَن يَستَحِقُّهُ. (5)
عنه عليه السلام :مِلاكُ العِلمِ نَشرُهُ. (6)
عنه عليه السلام :جَمالُ العِلمِ نَشرُهُ ، وثَمَرَتُهُ العَمَلُ بِهِ ، وصِيانَتُهُ وَضعُهُ في أهلِهِ. (7)
عنه عليه السلام :شُكرُ العالِمِ عَلى عِلمِهِ عَمَلُهُ بِهِ وبَذلُهُ لِمُستَحِقِّهِ. (8)
.
ص: 249
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند عز و جل مداراكننده است و مدارا را در همه كارها دوست دارد و هر دل فروتن اندوهگينِ مهربانى را كه به مردم ، نيكى مى آموزد و به اطاعت خدا مى خوانَد ، دوست دارد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در سفارش به على عليه السلام _: اى على! از ويژگى هاى مؤمن است كه . . . خنده اش لبخند و گِرد هم آمدنش براى يادگيرى است ؛ به غافل يادآور مى شود و به كسى كه نمى داند ، ياد مى دهد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :سه چيز از حقايق ايمان است : انفاق در تنگ دستى ، انصاف دادنت با مردم و بذل دانش به دانشجو .
امام على عليه السلام_ در توصيف مؤمن _: شادى ، او را كم خرد نمى سازد و شادمانى او را به سبُك سرى نمى كشد ؛ يادآورنده به دانا و ياددهنده به كسى است كه نمى داند .
امام على عليه السلام :سپاس گزارى دانشمند بر دانشش ، آن است كه آن را به مستحقّش بذل كند .
امام على عليه السلام :استوارى دانش ، به نشر آن است .
امام على عليه السلام :زيبايى دانش ، نشر آن و ميوه اش ، عمل به آن و نگهدارى اش ، نهادن آن در اختيار اهلش است .
امام على عليه السلام :شُكرگزارى دانشمند بر دانشش ، به كار بستن آن و بذل آن به اهلش است .
.
ص: 250
الإمام الكاظم عليه السلام_ في وَصِيَّتِهِ لِهِشامِ بنِ الحَكَمِ _: يا هِشامُ ، تَعَلَّم مِنَ العِلمِ ما جَهِلتَ ، وعَلِّمِ الجاهِلَ مِمّا عُلِّمتَ. (1)
لقمان عليه السلام :يا بُنَيَّ ، تَعَلَّم مِنَ العُلَماءِ ما جَهِلتَ ، وعَلِّمِ النّاسَ ما عَلِمتَ. (2)
الإمام الصادق عليه السلام :العِلمُ المَصونُ كَالسِّراجِ المُطبَقِ عَلَيهِ. (3)
.
ص: 251
امام كاظم عليه السلام_ در سفارشش به هشام بن حكم _: اى هشام! آنچه را از دانش كه نمى دانى ، فراگير و از آنچه آموخته اى ، به نادان بياموز .
لقمان :پسركم! آنچه را نمى دانى ، از دانشمندان فرا گير و آنچه را فرا گرفتى ، به مردم بياموز .
امام صادق عليه السلام :دانش نگاه داشته شده ، مانند چراغِ سرپوشيده است .
.
ص: 252
الفصل الثالث : آداب التّعليم3 / 1الإِخلاصرسول اللّه صلى الله عليه و آله :العالِمُ إذا أرادَ بِعِلمِهِ وَجهَ اللّهِ عز و جلهابَهُ كُلُّ شَيءٍ ، وإذا أرادَ بِعِلمِهِ أن يَكنِزَ بِهِ الكُنوزَ هابَ مِن كُلِّ شَيءٍ. (1)
الإمام عليّ عليه السلام :أخلِص للّهِِ عَمَلَكَ وعِلمَكَ وحُبَّكَ وبُغضَكَ وأخذَكَ وتَركَكَ وكَلامَكَ وصَمتَكَ. (2)
عنه عليه السلام :طوبى لِمَن أخلَصَ للّهِِ عِلمَهُ وعَمَلَهُ ، وحُبَّهُ وبُغضَهُ ، وأخذَهُ وتَركَهُ ، وكَلامَهُ وصَمتَهُ. (3)
عنه عليه السلام :أفضَلُ العِلمِ ما اُخلِصَ فيهِ. (4)
راجع: ص 68 (الإخلاص) و 116 (التعلّم لغير اللّه ) و 426 (الرياء) ، ج 2 ص 482 (الإخلاص).
.
ص: 253
فصل سوم : آداب آموزش3 / 1اخلاصپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانشمند ، اگر با دانشش خشنودى خداوند عز و جل را بخواهد ، همه چيز از او مى هراسند و اگر بخواهد با دانشش زر اندوزد ، از همه چيز مى هراسد .
امام على عليه السلام :عمل و دانش ، حبّ و بغض ، گرفتن و رها كردن ، و سخن گفتن و خاموش ماندنت را براى خدا خالص كن .
امام على عليه السلام :خوشا به سعادت آن كه دانش و عمل ، حبّ و بغض ، گرفتن و رها كردن ، و گفتن و خاموشى اش را براى خدا خالص كند .
امام على عليه السلام :برترين دانش ، آن است كه در آن ، اخلاص ورزيده شده است .
ر . ك : ص 69 (اخلاص) و 117 (آموختن براى غير خدا) و 427 (خودنمايى)، ج 2 ص 483 (اخلاص) .
.
ص: 254
3 / 2المُواساةُ بَينَ المُتَعَلِّمينَرسول اللّه صلى الله عليه و آله :أبعَدُ الخَلقِ مِنَ اللّهِ رَجُلانِ : رَجُلٌ يُجالِسُ الاُمَراءَ فَما قالوا مِن جَورٍ صَدَّقَهُم عَلَيهِ ، ومُعَلِّمُ الصِّبيانِ لا يُواسي بَينَهُم ولا يُراقِبُ اللّهَ فِي اليَتيمِ. (1)
الإمام الصادق عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى : «وَلاَ تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ» _: لِيَكُنِ النّاسُ عِندَكَ فِي العِلمِ سَواءً. (2)
3 / 3تَوقيرُ المُتَعَلِّمِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :وَقِّروا مَن تُعَلِّمونَهُ العِلمَ. (3)
3 / 4التَّواضُعُ لِلمُتَعَلِّمِتنبيه الخواطر :صَنَعَ عيسى عليه السلام لِلحَوارِيّينَ طَعاماً فَلَمّا أكَلوا وَضّاهُم (4) بِنَفسِهِ ، وقالوا : يا روحَ اللّهِ ، نَحنُ أولى أن نَفعَلَهُ مِنكَ. قالَ: إنَّما فَعَلتُ هذا لِتَفعَلوهُ بِمَن تُعَلِّمونَ. (5)
.
ص: 255
3 / 2برابرى ميان شاگردانپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دورترين مردم از خداوند ، دو كس اند : كسى كه با فرمان روايان مى نشيند و هر سخن ستمى كه مى گويند ، تأييد مى كند ، و آموزگار كودكان كه با آنان يكسان رفتار نكند و درباره يتيم ، خدا را در نظر نگيرد .
امام صادق عليه السلام_ درباره سخن خداوند متعال : «از مردم [به تكبّر] رخ بر متاب» _: بايد مردم در دانش اندوزى نزد تو يكسان باشند .
3 / 3بزرگداشت شاگردپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :كسانى را كه به آنها دانش مى آموزيد ، بزرگ شماريد .
3 / 4فروتنى براى شاگردتنبيه الخواطر :عيسى عليه السلام براى حواريان خود ، خوراكى آماده ساخت و چون خوردند ، خودش [ دستان] آنها را شُست . گفتند : اى روح خدا! ما از تو سزاوارتريم كه اين كار را انجام دهيم . فرمود : «من اين كار را كردم تا شما هم براى كسانى كه به آنها مى آموزيد ، انجام دهيد» .
.
ص: 256
الإمام عليّ عليه السلام :مَن تَواضَعَ لِلمُتَعَلِّمينَ وذَلَّ لِلعُلَماءِ سارَ بِعِلمِهِ. (1)
الإمام الصادق عليه السلام :اُطلُبُوا العِلمَ وتَزَيَّنوا مَعَهُ بِالحِلمِ وَالوَقارِ ، وتَواضَعوا لِمَن تُعَلِّمونَهُ العِلمَ. (2)
راجع: ص 110 (التواضع للمعلّم) و 376 (خفض الجناح) و 440 (التواضع له) .
3 / 5الرِّفقرسول اللّه صلى الله عليه و آله :لينوا لِمَن تُعَلِّمونَ ولِمَن تَتَعَلَّمونَ مِنهُ. (3)
عنه صلى الله عليه و آله :عَلِّموا ويَسِّروا ، عَلِّموا ويَسِّروا _ ثَلاثَ مَرّاتٍ _ وإذا غَضِبتَ فَاسكُت _ مَرَّتَينِ _ . (4)
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ لَم يَبعَثني مُعَنِّتاً ولا مُتَعَنِّتاً ، ولكِن بَعَثَني مُعَلِّماً مُيَسِّراً. (5)
عنه صلى الله عليه و آله :عَلِّموا ولا تُعَنِّفوا ، فَإِنَّ المُعَلِّمَ خَيرٌ مِنَ المُعَنِّفِ (6) . (7)
مسند ابن حنبل عن ابن عبّاس :إنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله قالَ : عَلِّموا ويَسِّروا ولا تُعَسِّروا. (8)
.
ص: 257
امام على عليه السلام :هركس براى شاگردان فروتنى كند و در برابر دانشمندان خوارى نشان دهد ، دانشش رواج مى يابد .
امام صادق عليه السلام :دانش را بطلبيد و آن را با بردبارى و وقار زينت دهيد و براى آن كس كه به او دانش مى آموزيد ، فروتنى نماييد .
ر . ك : ص 111 (فروتنى در برابر آموزگار) و 377 (فروتنى) و 441 (فروتنى در برابر وى) .
3 / 5مداراپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :با كسى كه به او مى آموزيد و نيز كسى كه از او فرا مى گيريد ، نرمى كنيد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بياموزيد و آسان گيريد . بياموزيد و آسان گيريد (سه بار فرمود) و هنگامى كه به خشم مى آيى ، خاموشى گزين (دو بار فرمود) .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند ، مرا سختگير و آزاردهنده برنينگيخت؛ بلكه مرا آموزگارى آسانگير برانگيخت .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :ياد دهيد و سخت نگيريد كه ياددهنده از سخت گيرنده بهتر است .
مسند ابن حنبل_ به نقل از ابن عبّاس _: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «ياد دهيد و آسان بگيريد و سخت مگيريد» .
.
ص: 258
صحيح مسلم عن معاوية بن الحكم السّلميّ :بَينا أنَا اُصَلّي مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله إذ عَطَسَ رَجُلٌ مِنَ القَومِ ، فَقُلتُ : يَرحَمُكَ اللّهُ ، فَرَمانِي القَومُ بِأَبصارِهِم . فَقُلتُ : وا ثُكلَ اُمِّياه ، ما شَأنُكُم تَنظُرونَ إلَيَّ ؟! فَجَعَلوا يَضرِبونَ بِأَيديهِم عَلى أفخاذِهِم ، فَلَمّا رَأَيتُهُم يُصَمِّتونَني ، لكِنّي سَكَتُّ . فَلَمّا صَلّى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَبِأَبي هُوَ واُمّي ، ما رَأَيتُ مُعَلِّماً قَبلَهُ ولا بَعدَهُ أحسَنَ تَعليما مِنهُ ؛ فَوَاللّهِ ما كَهَرَني ولا ضَرَبَني ولا شَتَمَني ، قالَ : إنَّ هذِهِ الصَّلاةَ لا يَصلُحُ فيها شَيءٌ مِن كَلامِ النّاسِ ، إنَّما هُوَ التَّسبيحُ وَالتَّكبيرُ وقِراءَةُ القُرآنِ. (1)
الإمام عليّ عليه السلام :لا تُكثِرِ العِتابَ ؛ فَإِنَّهُ يورِثُ الضَّغينَةَ ويَجُرُّ إلَى البِغضَةِ ، وَاستَعتِب مَن رَجَوتَ إعتابَهُ. (2)
عنه عليه السلام :عَلَى العالِمِ إذا عَلَّمَ أن لا يُعَنِّفَ ، وإذا عُلِّمَ أن لا يَأنَفَ. (3)
3 / 6بَذلُ العِلمِ لِمُستَحِقِّهِ ومَنعُهُ مِن غَيرِ أهلِهِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :آفَةُ العِلمِ النِّسيانُ ، وإضاعَتُهُ أن تُحَدِّثَ بِهِ غَيرَ أهلِهِ. (4)
.
ص: 259
صحيح مسلم_ به نقل از معاوية بن حكم سلمى _: هنگامى كه با پيامبر خدا نماز مى خواندم ، ناگهان ، مردى از ميان نمازگزاران عطسه كرد . گفتم : خداوند ، تو را رحمت كند ! همه آنان با نگاهشان مرا نشانه گرفتند و من گفتم: مادرم به عزايم بنشيند. شما را چه شده است كه به من چشم دوخته ايد ؟ پس شروع به زدن دست هايشان بر روى ران هايشان كردند و چون ديدم كه مرا به خاموشى مى خوانند ، ساكت شدم . هنگامى كه پيامبر خدا _ پدر و مادرم فدايش باد كه نه پيش از او و نه پس از او آموزگارى را نيكوتر از وى در ياد دادن نديدم _ نمازش را به پايان برد ، به خدا سوگند ، نه به من چشمْ غرّه رفت و نه مرا كتك زد و نه به من دشنام داد و [فقط ]فرمود : «در اين نماز هيچ سخنى از سخنان آدميان سزاوار نيست . آن ، تنها تسبيح و تكبير و قرآن خواندن است» .
امام على عليه السلام :سرزنش بسيار مكن كه كينه مى آورد و به دشمنى مى كشد و از آن كسى پوزش بخواه كه اميد بخشش از او دارى .
امام على عليه السلام :بر دانشمند است كه چون مى آموزد ، سرزنش مكند و چون به وى آموخته مى شود ، سرمپيچد .
3 / 6بذل دانش به شايستگان و دورداشتن آن از نااهلانپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آفت دانش ، فراموشى و تباهى آن ، سپردن آن به نااهلش است .
.
ص: 260
عنه صلى الله عليه و آله :واضِعُ العِلمِ عِندَ غَيرِ أهلِهِ كَمُقَلِّدِ الخَنازيرِ الجَوهَرَ وَاللُّؤلُؤَ وَالذَّهَبَ. (1)
عنه صلى الله عليه و آله :لا تُعَلِّقُوا الدُّرَّ في أعناقِ الخَنازيرِ. (2)
عنه صلى الله عليه و آله :لا تَطرَحُوا الدُّرَّ في أفواهِ الكِلابِ. (3)
عيسى عليه السلام :يا مَعشَرَ الحَوارِيّينَ ، لا تُلقُوا اللُّؤلُؤَ لِلخِنزيرِ ، فَإِنَّهُ لا يَصنَعُ بِهِ شَيئاً، ولا تُعطُوا الحِكمَةَ مَن لا يُريدُها، فَإِنَّ الحِكمَةَ أحسَنُ مِنَ اللُّؤلُؤِ، ومَن لايُريدُها أشَرُّ مِنَ الخِنزيرِ. (4)
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ عيسَى بنَ مَريَمَ عليه السلام قامَ في بَني إسرائيلَ ، فَقالَ: يا بَني إسرائيلَ ، لا تُحَدِّثوا بِالحِكمَةِ الجُهّالَ فَتَظلِموها، ولا تَمنَعوها أهلَها فَتَظلِموهُم. (5)
الإمام الصادق عليه السلام :كانَ المَسيحُ عليه السلام يَقولُ: إنَّ التّارِكَ شِفاءَ المَجروحِ مِن جُرحِهِ شَريكٌ لِجارِحِهِ لا مَحالَةَ، وذلِكَ أنَّ الجارِحَ أرادَ فَسادَ المَجروحِ وَالتّارِكَ لاِءِشفائِهِ لَم يَشَأ صَلاحَهُ، فَإِذا لَم يَشَأ صَلاحَهُ فَقَد شاءَ فَسادَهُ اضطِراراً، فَكَذلِكَ لا تُحَدِّثوا بِالحِكمَةِ غَيرَ أهلِها فَتَجهَلوا، ولا تَمنَعوها أهلَها فَتَأثَموا، وليَكُن أحَدُكُم بِمَنزِلَةِ الطَّبيبِ المُداوي إن رَأى مَوضِعاً لِدَوائِهِ وإلاّ أمسَكَ. (6)
.
ص: 261
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :سپارنده دانش نزد غير اهل آن ، مانند آويزنده گوهر و مرواريد و طلا بر گردن خوكان است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مرواريد را به گردن خوك ها نياويزيد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مرواريد را در دهان سگ ها نريزيد .
عيسى عليه السلام :اى گروه حواريان! مرواريد را براى خوك ميندازيد كه بهره اى از آن نمى برد و حكمت را به آن كه نمى خواهد ، مدهيد كه حكمت ، نيكوتر از مرواريد و كسى كه آن را نمى خواهد ، بدتر از خوك است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عيسى بن مريم عليه السلام در ميان بنى اسرائيل به پا خاست و گفت : «اى بنى اسرائيل! با نادانان سخن از حكمت مگوييد ، كه بدان ستم كرده ايد و آن را از اهلش باز مداريد ، كه به آنان ستم روا داشته ايد» .
امام صادق عليه السلام :مسيح عليه السلام مى فرمود : «آن كه درمان زخم مجروح را وا مى گذارد ، شريك زخم زننده اش است ؛ چون زخم زننده ، بدحالى مجروح را خواسته و وا گذارنده درمانش ، نيكويى وى را نخواسته است وچون نيكويى وى را نخواسته، پس بدحالى مجروح را خواسته است . همين گونه حكمت را با غير اهل آن در ميان مگذاريد ، كه نادانى نموده ايد و از اهلش باز مداريد ، كه گناه كرده ايد و بايد هريك از شما چون پزشك درمانگر باشد . اگر جايى براى دارويش ديد ، اقدام كند ، وگرنه خوددارى كند» .
.
ص: 262
الإمام عليّ عليه السلام :واضِعُ العِلمِ عِندَ غَيرِ أهلِهِ ظالِمٌ لَهُ. (1)
عنه عليه السلام :إنَّ الحُكَماءَ ضَيَّعُوا الحِكمَةَ لَمّا وَضَعوها عِندَ غَيرِ أهلِها. (2)
عنه عليه السلام :لا تُحَدِّثِ الجُهّالَ بِما لا يَعلَمونَ فَيُكَذِّبوكَ بِهِ ، فَإِنَّ لِعِلمِكَ عَلَيكَ حَقًّا وحَقُّهُ عَلَيكَ بَذلُهُ لِمُستَحِقِّهِ ومَنعُهُ مِن غَيرِ مُستَحِقِّهِ. (3)
عنه عليه السلام :لَيسَ كُلُّ العِلمِ يَستَطيعُ صاحِبُ العِلمِ أن يُفَسِّرَهُ لِكُلِّ النّاسِ ؛ لِأَنَّ مِنهُمُ القَوِيَّ وَالضَّعيفَ ، ولِأَنَّ مِنهُ ما يُطاقُ حَملُهُ ومِنهُ ما لا يُطاقُ حَملُهُ ، إلاّ مَن يُسَهِّلُ اللّهُ لَهُ حَملَهُ وأعانَهُ عَلَيهِ مِن خاصَّةِ أولِيائِهِ. (4)
عنه عليه السلام :إنَّ هاهُنا لَعِلماً جَمًّا _ وأشارَ بِيَدِهِ إلى صَدرِهِ _ لَو أصَبتُ لَهُ حَمَلَةً ! بَلى أصَبتُ لَقِناً غَيرَ مَأمونٍ عَلَيهِ ، مُستَعمِلاً آلَةَ الدّينِ لِلدُّنيا ، ومُستَظهِراً بِنِعَمِ اللّهِ عَلى عِبادِهِ ، وبِحُجَجِهِ عَلى أولِيائِهِ ؛ أو مُنقاداً لِحَمَلَةِ الحَقِّ ، لا بَصيرَةَ لَهُ في أحنائِهِ ، يَنقَدِحُ الشَّكُ في قَلبِهِ لِأَوَّلِ عارِضٍ مِن شُبهَةٍ . ألا لا ذا ولا ذاكَ ! أو مَنهوماً بِاللَّذَّةِ ، سَلِسَ القِيادِ لِلشَّهوَةِ ، أو مُغرَماً بِالجَمعِ وَالاِدِّخارِ ، لَيسا مِن رُعاةِ الدّينِ في شَيءٍ ، أقرَبُ شَيءٍ شَبَهاً بِهِما الأَنعامُ السّائِمَةُ ! كَذلِكَ يَموتُ العِلمُ بِمَوتِ حامِليهِ. (5)
.
ص: 263
امام على عليه السلام :سپارنده دانش نزد غير اهلش ، ستمكار به آن است .
امام على عليه السلام :حكيمان ، چون حكمت را نزد غير اهلش نهادند ، آن را تباه كردند .
امام على عليه السلام :با نادانان از آنچه نمى دانند ، سخن مگوى كه تو را تكذيب كنند؛ چرا كه دانشت بر تو حقّى دارد و آن اين است كه آن را به مستحقّش بدهى و از غير مستحقّش باز دارى .
امام على عليه السلام :دارنده دانش ، نمى تواند همه آن را براى همه مردم تفسير كند؛ زيرا در ميان آنان ، نيرومند و ناتوان هست و بخشى از دانش تحمّل كردنى است و بخشى نيست ، مگر آن كه خداوند بر دوستان ويژه اش تحمّل آن را آسان كند و به ايشان يارى دهد .
امام على عليه السلام_ در حالى كه با دستش به سينه اش اشاره مى كرد _: در اين جا دانشى انبوه است . كاش فراگيرانى برايش مى يافتم . آرى ! كسى را يافتم كه تيزهوش بود؛ ولى درخور اعتماد نبود . دين را ابزار دنيا كرده بود و با نعمت هاى خداوند بر بندگانش و به حجّت هاى او بر اوليايش برترى مى جست و يا آن كه پيرو حاملان (اهل) حق بود ؛ ولى از باريك بينى در نكته هاى آن بى بهره و با نخستين شبهه ، شك در دلش مى افتاد. بدان كه نه اين [مناسب است] و نه آن يا آن كه شيفته لذّت و رام شهوت و هميشه در پى گرد آوردن و اندوختن بود . اينان ، نمى توانند كوچك ترين پاسدار دين باشند و بيشتر به چارپايان چرنده شبيه اند . اين گونه ، دانش با مرگ حاملانش مى ميرد .
.
ص: 264
عنه عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _: نَقلُ الصُّخورِ مِن مَواضِعِها أهوَنُ مِن تَفهيمِ مَن لا يَفهَمُ. (1)
عنه عليه السلام_ أيضاً _: اِحتَرِس مِن ذِكرِ العِلمِ عِندَ مَن لا يَرغَبُ فيهِ ، ومِن ذِكرِ قَديمِ الشَّرَفِ عِندَ مَن لا قَديمَ لَهُ ، فَإِنَّ ذلِكَ مِمّا يُحقِدُهُما عَلَيكَ. (2)
عنه عليه السلام_ أيضاً _: لا تُحَدِّث بِالعِلمِ السُّفَهاءَ فَيُكَذِّبوكَ ، ولاَ الجُهّالَ فَيَستَثقِلوكَ، ولكِن حَدِّث بِهِ مَن يَتَلَقّاهُ مِن أهلِهِ بِقَبولٍ وفَهمٍ ، يَفهَمُ عَنكَ ما تَقولُ ، ويَكتُمُ عَلَيكَ ما يَسمَعُ ، فَإِنَّ لِعِلمِكَ عَلَيكَ حَقًّا ، كَما أنَّ عَلَيكَ في مالِكَ حَقًّا ، بَذلُهُ لِمُستَحِقِّهِ ، ومَنعُهُ عَن غَيرِ مُستَحِقِّهِ. (3)
عنه عليه السلام_ أيضاً _: لا تُعامِلِ العامَّةَ فيما اُنعِمَ بِهِ عَلَيكَ مِنَ العِلمِ كَما تُعامِلُ الخاصَّةَ ، وَاعلَم أنَّ للّهِِ سُبحانَهُ رِجالاً أودَعَهُم أسراراً خَفِيَّةً ومَنَعَهُم عَن إشاعَتِها ، وَاذكُر قَولَ العَبدِ الصّالِحِ لِموسى وقَد قالَ لَهُ : «هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا * قَالَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِىَ صَبْرًا * وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلَى مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا» (4) . (5)
عنه عليه السلام :مِن صِفَةِ العالِمِ أن لا يَعِظَ إلاّ مَن يَقبَلُ عِظَتَهُ ، ولا يَنصَحَ مُعجَباً بِرَأيِهِ ، ولا يُخبِرَ بِما يَخافُ إذاعَتَهُ. (6)
تحف العقول :وَصِيَّتُهُ [ الإمامِ الكاظِمِ ] عليه السلام لِهِشامٍ : ... يا هِشامُ ... إيّاكَ أن تَغلِبَ الحِكمَةَ وتَضَعَها في أهلِ الجَهالَةِ . قالَ هِشامٌ : فَقُلتُ لَهُ: فَإِن وَجَدتُ رَجُلاً طالِباً لَهُ غَيرَ أنَّ عَقلَهُ لا يَتَّسِعُ لِضَبطِ ما اُلقِي إلَيهِ؟ قالَ عليه السلام : فَتَلَطَّف لَهُ فِي النَّصيحَةِ، فَإِن ضاقَ قَلبُهُ فَلا تَعرِضَنَّ نَفسَكَ لِلفِتنَةِ. وَاحذَر رَدَّ المُتَكَبِّرينَ، فَإِنَّ العِلمَ يُذَلُّ عَلى أن يُملى عَلى مَن لا يُفيقُ. قُلتُ : فَإِن لَم أجِد مَن يَعقِلُ السُّؤالَ عَنها؟ قالَ عليه السلام : فَاغتَنِم جَهلَهُ عَنِ السُّؤالِ حَتّى تَسلَمَ مِن فِتنَةِ القَولِ وعَظيمِ فِتنَةِ الرَّدِّ. (7)
.
ص: 265
امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: جا به جا كردن تخته سنگ هاى گران از جايشان ، آسان تر از فهماندن به نافهم است .
امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: خود را از ياد كردن دانش نزد كسى كه بدان رغبت نمى ورزد ، و از ياد كردن شرافت نياكانت پيش كسى كه نياكانى ندارد ، نگاه دار كه اين ، كينه آن دو را بر تو مى افروزد .
امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: با كم خردان ، سخن از دانش مگو ، كه تو را تكذيب مى كنند ، و با نادانان [سخن مگو] ، كه تو را گران بار مى شمرند ؛ بلكه از آن با كسى سخن بگوى كه اهلش باشد و مى گيرد و مى پذيرد و مى فهمد ، آنچه را مى گويى ، دريافت مى كند و آنچه را مى شنود ، بر تو پنهان مى دارد ؛ چرا كه دانشت بر تو حقّى دارد ، همان گونه كه در دارايى ات بر تو حقّى است : بذلش به مستحقّ آن و باز داشتنش از غير مستحقّ آن .
امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: در آنچه از دانش به تو عطا شده است ، با عموم مردم آن گونه رفتار مكن كه با خاصّان مى كنى و بدان كه خداى سبحان ، مردانى دارد كه رازهايى پنهان را نزد ايشان به امانت نهاده و آنان را از افشاى آن ، باز داشته است و به ياد داشته باش سخن بنده شايسته را به موسى عليه السلام كه از وى خواسته بود : «آيا در پى تو بيايم تا از هدايت هايى كه به تو آموخته شده است ، به من بياموزى؟» و او گفته بود : «تو توان شكيبايى بر همراهى مرا ندارى و چگونه بر چيزى كه از آن خبر ندارى ، شكيبايى كنى؟» .
امام على عليه السلام :از ويژگى هاى دانشمند آن است كه جز به آن كس كه پندش را مى پذيرد ، پند نمى دهد و به خودرأى ، اندرز نمى دهد و آنچه را از انتشارش بيم دارد ، بازگو نمى كند .
تحف العقول :[ امام كاظم عليه السلام ] در سفارش به هشام فرمود : «مبادا كه حكمت را فرو افكنى و آن را نزد نادانان بگذارى» . هشام مى گويد كه گفتم : اگر مردى را جوياى آن يافتم ، ولى خودش ياراى گرفتن آنچه به او القا شده نداشت ، چه كنم؟ فرمود : «در نصيحتش نرمى كن . پس اگر ظرفيت روحى نداشت ، خود را در معرض فتنه قرار مده ، و از انكار متكبّران برحذر باش كه اگر دانش بر كسى عرضه شود كه درست نمى گيرد ، خوار مى شود» . گفتم : اگر كسى را نيافتم كه از آن بپرسد ، چه كنم؟ فرمود : «نادانى اش را از پرسيدن مغتنم شمار ، تا از خطر [و گناه محتمل] پاسخ و فتنه بزرگ ردّ و انكار به سلامت بمانى» .
.
ص: 266
الإمام زين العابدين عليه السلام : يا رُبَّ جَوهَرِ عِلمٍ لَو أبوحُ بِهِ لَقيلَ لي أنتَ مِمَّن يَعبُدُ الوَثَنا ولاَستَحَلَّ رِجالٌ مُسلِمونَ دَمي يَرَونَ أقبَحَ ما يَأتونَهُ حَسَنا إنّي لَأَكتُمُ مِن عِلمي جَواهِرَهُ كَي لا يَرَى الحَقَّ ذو جَهلٍ فَيَفتَتِنا وقَد تَقَدَّمَ في هذا أبو حَسَنٍ إلَى الحُسَينِ ووَصّى قَبلَهُ حَسَنا (1)
3 / 7عَدَمُ أخذِ الاُجرَةِ لِتَعليمِ مَعالِمِ الدّينِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَكتوبٌ فِي الكِتابِ الأَوَّلِ : يَا ابنَ آدَمَ ، عَلِّم مَجّاناً كَما عُلِّمتَ مَجّاناً. (2)
.
ص: 267
امام زين العابدين عليه السلام :اى بسا گوهر دانش كه اگر آن را آشكار مى ساختم/ به من گفته مى شد : تو از زمره بت پرستانى .و بى گمان ، مردان مسلمان ، خونم را حلال مى شمردند/ و اين زشت ترين كارشان را نيكو مى ديدند .من ، گوهرهاى دانشم را پنهان مى دارم/ تا نادان حق را نبيند و ما را به فتنه اندازد .و در اين شيوه ، ابوالحسن به حسين/ و پيش از وى به حسن ، سفارش كرده است .
3 / 7مزد نگرفتن بر آموزش معارف دينپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :در كتاب نخستين (1) نوشته شده است : «اى پسر آدم! رايگان ياد ده ، همان گونه كه رايگان ياد گرفتى» .
.
ص: 268
الإمام عليّ عليه السلام :لا يَكونُ العالِمُ عالِماً حَتّى ... لا يَأخُذَ عَلى عِلمِهِ شَيئاً مِن حُطامِ الدُّنيا. (1)
الإمام زين العابدين عليه السلام :مَن كَتَمَ عِلماً أحَداً ، أو أخَذَ عَلَيهِ أجراً رَفداً ، فَلا يَنفَعُهُ أبَداً. (2)
عيسى عليه السلام_ لِلحَوارِيّينَ _: لا تَأخُذوا مِمَّن تُعَلِّمونَ مِنَ الأَجرِ إلاّ مِثلَ الَّذي أعطَيتُموني. (3)
راجع : ص 416 (اتّخاذ علم الدين مهنة) و 458 ح 3153 و 462 ح 3158، التبليغ في الكتاب والسنّة : الفصل السابع : آفات التبليغ / بحث حول أجر التبليغ.
.
ص: 269
امام على عليه السلام :دانشمند ، دانشمند نمى شود، تا اين كه ... در برابر دانشش چيزى از كالاى پست دنيا نگيرد .
امام زين العابدين عليه السلام :هركس دانشى را از كسى پنهان بدارد يا بر آن به عنوان پاداش مزد گيرد ، هرگز آن دانش به وى سودى نرساند .
عيسى عليه السلام_ به حواريان _: از آنها كه آموزششان مى دهيد ، مزدى نگيريد ، جز مانند آنچه به من داديد . (1)
ر . ك : ص 417 (كاسبى كردن با دانش دينى) و 459 ح 3153 و 463 ح 3158 ، تبليغ در قرآن و حديث : فصل هفتم : آفات تبليغ / بحثى درباره مزد تبليغ .
.
ص: 270
الفصل الرابع : آداب الجواب4 / 1ما يوجِبُ الصَّوابَرسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن تَأنّى أصابَ أو كادَ ، ومَن عَجَّلَ أخطأَ أو كادَ. (1)
الإمام عليّ عليه السلام :مَن أعمَلَ فِكرَهُ أصابَ جَوابَهُ. (2)
عنه عليه السلام :دَعِ الحِدَّةَ وتَفَكَّر فِي الحُجَّةِ وتَحَفَّظ مِنَ الخَطَلِ ، تَأمَنِ الزَّلَلَ. (3)
الإمام الصادق عليه السلام :ثَلاثَةٌ يُستَدَلُّ بِها عَلى إصابَةِ الرَّأيِ: حُسنُ اللِّقاءِ ، وحُسنُ الاِستِماعِ ، وحُسنُ الجَوابِ. (4)
الإمام عليّ عليه السلام :الرَّأيُ مَعَ الأَناةِ ، وبِئسَ الظَّهيرُ الرَّأيُ الفَطيرُ. (5)
.
ص: 271
فصل چهارم : آداب پاسخ دادن4 / 1آنچه مايه درستى رأى استپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آن كه درنگ كند ، مى رسد و يا نزديك است كه برسد و آن كه عجله كند ، خطا مى كند يا به خطا نزديك مى شود .
امام على عليه السلام :كسى كه انديشه اش را به كار اندازد ، به پاسخ خود مى رسد .
امام على عليه السلام :شتاب زدگى را وا گذار و در دليل بينديش و خود را از پريشان گويى نگاه دار ، تا از لغزش ايمن بمانى .
امام صادق عليه السلام :سه چيز است كه نشانه صاحب رأى بودن است : خوب برخورد كردن ، نيك گوش كردن و پاسخ نيكو دادن .
امام على عليه السلام :رأى (تصميم) ، با تأمّل حاصل مى شود و رأى خام، پشتيبان بدى است.
.
ص: 272
الأمالي للطوسي عن أبي الأسود :إنَّ رَجُلاً سَأَلَ أميرَالمُؤمِنينَ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ عليه السلام عَن سُؤالٍ ، فَبادَرَ فَدَخَلَ مَنزِلَهُ ثُمَّ خَرَجَ فَقالَ : أينَ السّائِلُ؟ فَقالَ الرَّجُلُ : ها أنَا ذا يا أميرَ المُؤمِنينَ. قالَ: ما مَسأَلَتُكَ؟ قالَ: كَيتَ وكَيتَ ، فَأَجابَهُ عَن سُؤالِهِ . فَقيلَ: يا أميرَ المُؤمِنينَ ، كُنّا عَهِدناكَ إذا سُئِلتَ عَنِ المَسأَلَةِ كُنتَ فيها كَالسِّكَّةِ المُحماةِ جَواباً ، فَما بالُكَ أبطَأتَ اليَومَ عَن جَوابِ هذَا الرَّجُلِ حَتّى دَخَلتَ الحُجرَةَ ثُمَّ خَرَجتَ فَأَجَبتَهُ؟ فَقالَ: كُنتُ حاقِناً ، ولا رَأيَ لِثَلاثَةٍ: لِحاقِنٍ ، ولا حازِقٍ 1 . (1)
4 / 2ما يوجِبُ الخَطَأَالإمام عليّ عليه السلام :مَن أسرَعَ فِي الجَوابِ لَم يُدرِكِ الجَوابَ. (2)
عنه عليه السلام :إذَا ازدَحَمَ الجَوابُ خَفِيَ الصَّوابُ. (3)
.
ص: 273
الأمالى ، طوسى_ به نقل از ابوالأسود _: مردى از اميرمؤمنان على بن ابى طالب ، مسئله اى پرسيد . امام عليه السلام ابتدا داخل خانه اش شد و سپس خارج شد و فرمود : «پرسشگر كجاست؟» . مرد گفت : اى اميرمؤمنان! من اين جا هستم . فرمود : «پرسش تو چيست؟». گفت : فلان و فلان . پس به پرسش وى پاسخ داد . آن گاه گفته شد : اى اميرمؤمنان! ما ديده بوديم هرگاه از تو پرسشى مى شد ، مانند سكّه داغ ، تند و زود ، پاسخ را كفِ دست پرسشگر مى گذاشتى ؛ امّا امروز چه شد كه در پاسخ اين مرد ، درنگ كردى ، تا آن جا كه داخل خانه شدى و پس از بيرون آمدن پاسخش را دادى؟ فرمود : «از بول در تنگنا بودم و سه كس را رأى نباشد : آن كه از بول و غائط و كفشش در تنگنا باشد» .
4 / 2آنچه مايه اشتباه مى شودامام على عليه السلام :آن كه در پاسخ دادن شتاب كند ، پاسخ را درنيابد .
امام على عليه السلام :چون پاسخ ها فراوان و پريشان شود ، پاسخ درست ، پنهان مانَد .
.
ص: 274
عنه عليه السلام :قَلَّما يُصيبُ رَأيُ العَجولِ. (1)
عنه عليه السلام :المُستَبِدُّ مُتَهَوِّرٌ فِي الخَطَاَءوَالغَلَطِ. (2)
الإمام الحسن عليه السلام :لا يَعزِبُ الرَّأيُ إلاّ عِندَ الغَضَبِ. (3)
الإمام الصادق عليه السلام :مِن أخلاقِ الجاهِلِ الإِجابَةُ قَبلَ أن يَسمَعَ. (4)
عنه عليه السلام :إنَّ مَن أجابَ في كُلِّ ما يُسأَلُ عَنهُ لَمَجنونٌ. (5)
4 / 3قَولُ «لا أعلَمُ»رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ من وَصِيَّتِهِ لِأَبي ذَرٍّ _: يا أباذَرٍّ ، إذا سُئِلتَ عَن عِلمٍ لا تَعلَمُهُ فَقُل: «لا أعلَمُهُ» تَنجُ مِن تَبِعَتِهِ ، ولا تُفتِ النّاسَ بِما لا عِلمَ لَكَ بِهِ تَنجُ مِن عَذابِ يَومِ القِيامَةِ. (6)
الإمام عليّ عليه السلام :قَولُ : «لا أعلَمُ» نِصفُ العِلمِ. (7)
عنه عليه السلام :ألا لا يَستَقبِحَنَّ مَن سُئِلَ عَمّا لا يَعلَمُ أن يَقولَ : «لا أعلَمُ». (8)
.
ص: 275
امام على عليه السلام :كم مى شود كه رأى عجول درست درآيد .
امام على عليه السلام :انسان خودرأى به خطا و غلط درمى افتد .
امام حسن عليه السلام :رأى [درست] جز هنگام خشم ، پنهان نمى مانَد .
امام صادق عليه السلام :از اخلاق نادان ، پاسخ دادن پيش از شنيدن است .
امام صادق عليه السلام :آن كه به هرچه از او پرسيده مى شود ، پاسخ مى دهد ، بى گمان ، ديوانه است .
4 / 3گفتنِ «نمى دانم»پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در سفارشش به ابو ذر _: اى ابو ذر! هرگاه از دانشى پرسيده شدى كه آن را نمى دانى ، بگو : «نمى دانم» تا از پيامدهاى آن ، رهايى يابى و در آنچه نمى دانى ، به مردم فتوا مده تا از كيفر روز قيامت بِرَهى .
امام على عليه السلام :گفتن «نمى دانم» ، نيمى از دانش است .
امام على عليه السلام :هان! هرگز آن كه از چيزى پرسيده شد كه نمى داند ، گفتن «نمى دانم» را زشت نشمارد .
.
ص: 276
عنه عليه السلام :إذا كُنتَ جاهِلاً فَتَعَلَّم ، وإذا سُئِلتَ عَمّا لا تَعلَمُ فَقُل : «اللّهُ ورَسولُهُ أعلَمُ». (1)
سنن الدارمي عن رَزين أبي النّعمان عن الإمام عليّ عليه السلام :إذا سُئِلتُم عَمّا لا تَعلَمونَ فَاهرُبوا . قالوا : وكَيفَ الهَرَبُ يا أميرَ المُؤمِنينَ؟ قالَ : تَقولونَ : «اللّهُ أعلَمُ». (2)
الإمام عليّ عليه السلام :لا يَستَحيِ أحَدُكُم إذا سُئِلَ عَمّا لا يَعلَمُ أن يَقولَ: «لا أعلَمُ». (3)
عنه عليه السلام :لا يَستَحيِ العالِمُ ... إذا سُئِلَ عَمّا لا يَعلَمُ أن يَقولَ: «اللّهُ أعلَمُ». (4)
عنه عليه السلام :لا يَستَحيِ العالِمُ إذا سُئِلَ عَمّا لا يَعلَمُ أن يَقولَ: «لا عِلمَ لي بِهِ». (5)
عنه عليه السلام :أربَعٌ لَو شُدَّتِ المَطايا إلَيهِنَّ حَتّى يُنضَينَ لَكانَ قَليلاً : لا يَرجُ العَبدُ إلاّ رَبَّهُ ، ولا يَخَف إلاّ ذَنبَهُ ، ولا يَستَحيِ الجاهِلُ أن يَتَعَلَّمَ ، ولا يَستَحيِ العالِمُ إذا سُئِلَ عَمّا لا يَعلَمُ أن يَقولَ: «لا أعلَمُ». (6)
عنه عليه السلام :مَن تَرَكَ قَولَ : «لا أدري» اُصيبَت مَقاتِلُهُ (7) . (8)
.
ص: 277
امام على عليه السلام :اگر نادانى ، ياد بگير و اگر از چيزى كه نمى دانى پرسيده شدى ، بگو : «خدا و پيامبرش داناترند» .
سنن الدارمى_ به نقل از رزين پدر نعمان _: امام على عليه السلام فرمود : «چون از آنچه نمى دانيد ، پرسيده شديد ، بگريزيد» . گفتند : گريز چگونه است ، اى اميرمؤمنان؟ فرمود : «مى گوييد : خدا ، داناتر است» .
امام على عليه السلام :هرگاه يكى از شما از چيزى كه نمى داند ، پرسيده شود ، از گفتن «نمى دانم» خجالت نكشد .
امام على عليه السلام :دانشمند هنگامى كه از آنچه نمى داند پرسيده شد ، از گفتن «خداوند داناتر است» خجالت نكشد .
امام على عليه السلام :دانشمند ، هنگامى كه از آنچه نمى داند پرسيده شد ، از گفتن «از آن آگاهى ندارم» ، خجالت نكشد .
امام على عليه السلام :چهار چيز است كه اگر براى آنها چنان بر مركوب ها بتازند تا لاغر شوند ، باز اندك است : بنده ، جز از پروردگارش اميدى نداشته باشد ؛ و جز از گناهش نترسد ؛ و نادان ، از آموختن حيا نكند ؛ و دانشمند ، چون از آنچه نمى داند ، پرسيده شد ، از گفتن «نمى دانم» خجالت نكشد .
امام على عليه السلام :هركس گفتن «نمى دانم» را وا گذارد ، به هلاكتگاه خود درآيد .
.
ص: 278
الإمام الباقر عليه السلام :ما عَلِمتُم فَقولوا ، وما لَم تَعلَموا فَقولوا : «اللّهُ أعلَمُ». (1)
الإمام الصادق عليه السلام :مَن سُئِلَ عَن عِلمٍ فَقالَ: «لا أدري» فَقَد ناصَفَ العِلمَ. (2)
عنه عليه السلام :إذا سُئِلَ الرَّجُلُ مِنكُم عَمّا لا يَعلَمُ فَليَقُل: «لا أدري» ، ولا يَقُل : «اللّهُ أعلَمُ» ، فَيوقِعَ في قَلبِ صاحِبِهِ شَكًّا . وإذا قالَ المَسؤولُ : «لا أدري» فَلا يَتَّهِمُهُ السّائِلُ. (3)
عنه عليه السلام :إذا سُئِلتَ عَمّا لا تَعلَمُ ، فَقُل : «لا أدري» ؛ فَإِنَّ «لا أدري» خَيرٌ مِنَ الفُتيا. (4)
عنه عليه السلام :لِلعالِمِ إذا سُئِلَ عَن شَيءٍ وهُوَ لا يَعلَمُهُ أن يَقولَ : «اللّهُ أعلَمُ» ، ولَيسَ لِغَيرِ العالِمِ أن يَقولَ ذلِكَ. (5)
سنن الدارمي عن عزرة التميميّ :قالَ عَلِيٌّ عليه السلام : وا بَردَها عَلَى الكَبِدِ _ ثَلاثَ مَرّاتٍ _ . قالوا : وما ذلِكَ يا أميرَالمُؤمِنينَ؟ قالَ : أن يُسأَلَ الرَّجُلُ عَمّا لا يَعلَمُ ، فَيَقولَ : «اللّهُ أعلَمُ». (6)
راجع : ص 396 (الاعتراف بالجهل) و 412 (دعوى العلم) ، ج 2 ص 346 ح 1545 .
.
ص: 279
امام باقر عليه السلام :آنچه را مى دانيد ، بگوييد و آن گاه كه نمى دانيد ، بگوييد : «خداوند ، داناتر است» .
امام صادق عليه السلام :هركس از دانشى پرسيده شود و بگويد : «نمى دانم» ، دانش را به نيمه رسانده است .
امام صادق عليه السلام :هر گاه مردى از شما از چيزى كه نمى داند پرسيده شود ، بايد بگويد : «نمى دانم» و نگويد : «خدا ، داناتر است» تا در دل پرسشگر ، شك بيندازد و هرگاه پرسش شونده گفت : «نمى دانم» ، پرسشگر او را متّهم نمى كند .
امام صادق عليه السلام :هنگامى كه از چيزى پرسيده مى شوى كه نمى دانى ، بگو : «نمى دانم» كه نمى دانم ، بهتر از فتوا دادن [جاهلانه] است .
امام صادق عليه السلام :دانشمند ، مى تواند هنگامى كه از چيزى كه نمى داند پرسيده شود ، بگويد : «خدا ، داناتر است» و براى غير دانشمند ، اين حق نيست .
سنن الدارمى_ به نقل از عزره تميمى _: امام على عليه السلام سه بار فرمود : «چه خوش گوار است» . گفتند : چه چيزى اى اميرمؤمنان ؟ فرمود : «اين كه از انسان چيزى بپرسند كه وى نمى داند و بگويد : خدا ، داناتر است» .
ر . ك : ص 397 (اعتراف به نادانى) و 413 (ادّعاى دانش) ، ج 2 ص 347 ح 1545 .
.
ص: 280
. .
ص: 281
فضيلت اقرار به نادانىابن قُتَيبه از افلاطون نقل مى كند كه گفته است : اگر گفتن «نمى دانم» ادّعاى دانايى نبود ، هر آينه مى گفتم : من نمى دانم . (1) شهيد ثانى، در مُنية المريد ، در باب آداب آموزگارى ، در ادب بيست و سوم مى گويد : هر گاه [ آموزگار] از چيزى كه نمى داند ، پرسيده شود يا در درس خود با چيزى مواجه گردد كه بدان شناخت ندارد ، بر او واجب است كه بگويد : «نمى شناسم» يا «تحقيق نكرده ام» يا «نمى دانم» يا «بايد دوباره مراجعه كنم» و شايسته نيست كه از اين كار ، سر باز زند و از دانايىِ عالم است كه در آنچه نمى داند ، بگويد : «نمى دانم» و «خدا ، داناترست» . امام على عليه السلام فرمود : «هر گاه از چيزى پرسيده شديد كه نمى دانيد ، پس بگريزيد» . گفتند : گريختن چگونه است؟
.
ص: 282
فرمود : «مى گوييد : خدا ، داناتر است» . (1) امام باقر عليه السلام نيز فرموده است : «آنچه را مى دانيد ، بگوييد و آنچه را نمى دانيد ، بگوييد : خدا ، داناتر است . گاه شده است كه شخصى با بيرون كشيدن آيه اى از قرآن [براى استشهاد به آن] ، به اندازه فاصله زمين تا آسمان از [ حقيقت] دور مى افتد» . (2) زرارة بن اعين مى گويد : از امام باقر عليه السلام پرسيدم : حقّ خدا بر بندگان چيست؟ فرمود : «آنچه را مى دانند ، بگويند و در مورد آنچه نمى دانند ، باز ايستند» . (3) از امام صادق عليه السلام نقل شده است : «خداوند ، بندگان خويش را به دو آيه از كتاب خود ويژه گردانيده است : نگويند تا بدانند و آنچه را نمى دانند ، رد نكنند . خداى عز و جل فرمود : «أَلَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِم مِّيثَ_قُ الْكِتَ_بِ أَن لاَّيَقُولُواْ عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ؛ (4) آيا در كتاب [ آسمانى ]از آنها پيمان گرفته نشد كه درباره خدا جز حق نگويند؟» . همچنين مى فرمايد : «بَلْ كَذَّبُواْ بِمَا لَمْ يُحِيطُواْ بِعِلْمِهِى وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ ؛ (5) بلكه چيزى را تكذيب كردند كه از آن آگاه نبودند و هنوز واقعيت آن براى ايشان روشن نشده بود» . (6) از ابن عبّاس نقل شده است : هرگاه دانشمند «لا أدرى» را ترك گويد ، به هلاكتگاه
.
ص: 283
خود درآمده است» . (1) همچنين از ابن مسعود نقل شده است : اگر يكى از شما از آنچه نداند پرسش شود ، بايد بگويد : «نمى دانم»؛ كه [ اين پاسخ] يك سوم علم است . (2) نيز ديگرى گفته است : «نمى دانم» يك سومِ دانش است . (3) يكى از فضلا گفته است : دانشمند را سزاست كه براى ياران خويش «نمى دانم» (4) را به ميراث نهد؛ يعنى آن قدر تكرارش كند تا بر آنها آسان شود و بدان خو بگيرند ، تا آن را هنگام نياز به كار برند . همچنين برخى ديگر گفته اند : «نمى دانم» را بياموز؛ زيرا چون گفتى : «نمى دانم» ، به تو مى آموزند تا بدانى و اگر گفتى : «مى دانم» ، از تو مى پرسند تا به جهل خويش آگاه شوى . (5) بدان كه سخن دانشمند [ در گفتن ] «نمى دانم» ، منزلت وى را پايين نمى آورد؛ بلكه مايه رفعت و مزيد منزلتِ و عظمت وى در قلوب مردم مى گردد . اين ، تفضّلى از خداى متعال و پاداشى در برابر گردن گزاردن به حق و دليلى روشن بر بزرگى
.
ص: 284
گوينده اش و تقوا و كمال شناخت اوست . و بى اطّلاعى وى نسبت به برخى مسائل نيز ، ضررى به اين شناخت نمى زند . «نمى دانم» گفتن وى نيز حاكى از تقوا و اجتناب از گزافه گويى در فتوا و نشان از اين است كه آنچه پرسش شده ، از مسائل مشكل است . تنها آن كس كه كم دانش و در دين بى تقواست ، «نمى دانم» را نمى گويد؛ زيرا مى ترسد كه [با گفتنِ آن ]از ديده مردم بيفتد و اين خود ، نادانىِ ديگرى است . مبادرت به پاسخ دادن در آنچه نمى داند ، او را دچار گناهى بزرگ مى سازد و نه تنها مانع پى بردن مردم به جهلش نمى شود ، بلكه نقطه ضعف وى را آشكار مى سازد و به موجب حديث قدسى «مَن أفسَد جوّانيّه أفسد اللّه عليه برّانيّه؛ (1) هركس درونش فاسد و تباه شود ، خداوند برونش را فاسد و تباه مى گردانَد» ، خداوند متعال ، گستاخى وى را در سخن گفتن [ نابه جا] در امر دين ، بر ملا خواهد ساخت . پر واضح است كه چون ديده شود پژوهشگران ، در مواقع فراوانى مى گويند : «نمى دانم» و اين نگون بخت ، هرگز اين كلمه را بر زبان جارى نمى كند ، دانسته مى شود آنان بر دين و تقواى خود ، انديشناك اند ؛ امّا وى به جهت جهل و كمى بضاعت دينى خود ، گزافه مى بافد و سرانجام ، در همان جا فرو مى افتد كه از آن مى هراسد و سرانجام نيز متّصف به فساد نيّت و كج روشى مى شود . پيامبر 9 مى فرمايد : «گرسنه سير نما ، مانند كسى است كه جامه باطل بر خود پوشيده است» . (2)
.
ص: 285
خداوند متعال ، در داستان موسى و خضر عليهماالسلام دانشمندان را ادب آموخته است ، بويژه آن جا كه موسى عليه السلام دانش را به خداى متعال احاله نداد ، آن جا كه از وى پرسيده شده : آيا كسى از تو داناتر پيدا مى شود؟ (1) و آنچه از آيات اشاره كننده به تواضع موسى عليه السلام (2) و عظمت خضر عليه السلام فهميده مى شود . (3) شهيد ثانى ، در جايى ديگر مى گويد : چهل و هشت مسئله از مالك بن انس سؤال شد . وى در 32 مورد گفت «نمى دانم» . (4) در روايت ديگرى آمده كه وى در پنجاه مسئله ، مورد پرسش قرار گرفت و حتّى به يكى از آنها پاسخ نداد (5) و همواره مى گفت : هر كس از مسئله اى پرسيده مى شود ، شايسته است كه پيش از پاسخ دادن ، خود را به بهشت و جهنّم عرضه كند و ببيند كه آيا راه رهايى دارد و آن گاه به پاسخ گفتن بپردازد . (6) روزى وى از مسئله اى مورد سؤال قرار گرفت و گفت : «نمى دانم» . به او گفتند : اين مسئله آسانى است . وى به خشم درآمد و گفت : هيچ چيز در دانش ، آسان نيست . آيا سخن خداى متعال
.
ص: 286
را نشنيده ايد كه فرمود : «إِنَّا سَنُلْقِى عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً ؛ (1) ما سخنى گران سنگ بر تو القا مى كنيم» ؟ دانش ، سراسر گران سنگ است . (2) همچنين از قاسم بن محمّد بن ابى بكر (3) _ كه مسلمانان بر علم و فقاهت وى اتّفاق داشتند _ مطلبى را پرسيدند و او پاسخ داد : بلد نيستم . پرسشگر گفت : من به سوى تو آمده ام و غير از تو كسى را نمى شناسم . قاسم پاسخ داد : به ريش بلند و فراوانىِ مردم پيرامون من نگاه مكن . به خدا سوگند كه پاسخ تو را نمى دانم . در اين هنگام ، شيخى از خاندان قريش كه در كنار وى نشسته بود ، گفت : اى برادر زاده! همواره اين گونه باش . به خدا سوگند ، مجلسى بزرگوارتر از مجلس امروز تو نديدم . قاسم گفت : به خدا اگر زبانم را ببُرند ، بيشتر دوست دارم تا آن كه درباره چيزى كه نمى دانم ، سخن بگويم . (4) همچنين از محمّد بن شرف شاه استرآبادى، روايت شده است كه روزى زنى به خانه او داخل شد و از مسائل دشوار حيض سؤال كرد . وى در پاسخ ، عاجز ماند . زن گفت : دنباله دستارت تا وسط كمرت مى رسد و از پاسخ دادن به زنى عاجزى؟!
.
ص: 287
او پاسخ داد : خاله جان! اگر من پاسخ هر سؤالى را مى دانستم ، دستارم به شاخ گاو فلك (صورت فلكى گاو در آسمان) مى رسيد (1) . (2)
.
ص: 288
4 / 4السُّكوتالإمام عليّ عليه السلام :رُبَّ كَلامٍ جَوابُهُ السُّكوتُ. (1)
عنه عليه السلام :إنَّ مِنَ السُّكوتِ ما هُوَ أبلَغُ مِنَ الجَوابِ. (2)
عنه عليه السلام_ في وصيّته لإبنه الحسين عليه السلام _: بَخٍّ بَخٍّ لِعالِمٍ عَمِلَ فَجَدَّ ، وخافَ البَياتَ فَأَعَدَّ وَاستَعَدَّ، إن سُئِلَ نَصَحَ وإن تُرِكَ صَمَتَ ، كَلامُهُ صَوابٌ وسُكوتُهُ مِن غَيرِ عِيٍّ جَوابٌ. (3)
عنه عليه السلام :تَركُ جَوابِ السَّفيهِ أبلَغُ جَوابِهِ. (4)
عنه عليه السلام :إذا حَلُمتَ عَنِ الجاهِلِ فَقَد أوسَعتَهُ جَواباً. (5)
مصباح الشريعة_ فيما نَسَبَهُ إلَى الإمامِ الصّادِقِ عليه السلام _: قابِلِ السَّفيهَ بِالإِعراضِ عَنهُ وتَركِ الجَوابِ يَكُنِ النّاسُ أنصارَكَ ، لِأَنَّهُ مَن جاوَبَ السَّفيهَ فَكَأَنَّهُ قَد وَضَعَ الحَطَبَ عَلَى النّارِ. (6)
عيون أخبار الرضا عن موسى بن محمّد المحاربي عن رجل ذكر اسمه عن الإمام الرّضا عليه السلام :إنَّ المَأمونَ قالَ لَهُ : أنشِدني أحسَنَ ما رُوّيتَهُ فِي السُّكوتِ عَنِ الجاهِلِ وتَركِ عِتابِ الصَّديقِ . فَقالَ عليه السلام : إنّي لَيَهجُرُنِي الصَّديقُ تَجَنُّبًا فَاُريهِ أنَّ لِهَجرِهِ أسبابا وأراهُ إن عاتَبتُهُ أغرَيتُهُ فَأَرى لَهُ تَركَ العِتابِ عِتابا وإذا بُليتُ بِجاهِلٍ مُتَحَكِّمٍ يَجِدُ المُحالَ مِنَ الاُمورِ صَوابا أولَيتُهُ مِنِّي السُّكوتَ ، ورُبَّما كانَ السُّكوتُ عَنِ الجَوابِ جَوابا فَقالَ المَأمونُ : ما أحسَنَ هذا ! هذا مَن قالَهُ؟ فَقالَ : لِبَعضِ فِتيانِنا. (7)
.
ص: 289
4 / 4سكوتآداب پاسخ دادنامام على عليه السلام :بسى سخن كه پاسخش خاموشى است .
امام على عليه السلام :برخى سكوت ها از پاسخ دادن رساترند .
امام على عليه السلام_ در سفارش به پسرش امام حسين عليه السلام _: آفرين ! آفرين بر دانشمندى كه در كارش جدّيت كند و از شبيخون مرگ بترسد ، پس آماده كند و فراهم آورد . اگر پرسيده شود ، خيرخواهى كند و اگر رهايش كنند ، خاموش ماند . سخنش درست و خاموشى اش بى آن كه از ناتوانى باشد ، خود ، گونه اى پاسخ است .
امام على عليه السلام :پاسخ ندادن به نادان ، رساترين پاسخ به اوست .
امام على عليه السلام :چون در برابر نادانْ بردبارى نمودى ، او را پاسخى گشاده (مُفصّل) داده اى .
مصباح الشريعة_ در آنچه به امام صادق عليه السلام نسبت داده است _: با روى گرداندن و پاسخ ندادن با نادان روبه رو شو ، تا مردم ياورت شوند؛ زيرا هركس به نادان پاسخ دهد ، گويى هيزم بر آتش مى نهد .
عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به نقل از موسى بن محمّد محاربى از مردى كه نامش را گفت _: از امام رضا عليه السلام نقل شده كه مأمون به ايشان گفت : بهترين شعرى را كه درباره سكوت در برابر نادان و نكوهش نكردن دوست مى دانى ، برايم بخوان . امام عليه السلام فرمود : «دوستم مرا تنها مى گذارد و دور مى شود/ ولى من براى آن ، علّت هايى را در نظر مى آورم .و چنين مى بينم كه اگر سرزنشش كنم ، وى را برانگيخته باشم/ پس سرزنش نكردنش را خود ، سرزنشى مى بينم .و هرگاه گرفتار نادانى زورگو مى گردم/ كه كارى ناشدنى را درست مى پندارد .در برابر او سكوت اختيار مى كنم كه بسا/ خاموش ماندن از پاسخ ، خود ، پاسخ است» . مأمون گفت : اين [شعر] چه زيبا بود . چه كسى آن را سروده است؟ فرمود : «از برخى جوانان ماست» .
.
ص: 290
4 / 5النَّوادِررسول اللّه صلى الله عليه و آله :العِيُّ مِنَ الشَّيطانِ ، ولَيسَ العِيُّ عِيَّ اللِّسانِ ولكِن قِلَّةُ المَعرِفَةِ بِالحَقِّ. (1)
الإمام عليّ عليه السلام :لِكُلِّ قَولٍ جَوابٌ. (2)
عنه عليه السلام :مِن بُرهانِ الفَضلِ صائِبُ الجَوابِ. (3)
عنه عليه السلام :رُبَّما اُرتِجَ عَلَى الفَصيحِ الجَوابُ. (4)
عنه عليه السلام :رُبَّما خَرِسَ البَليغُ عَن حُجَّتِهِ. (5)
معاني الأخبار عن شريح بن هانئ :سَألَ أميرُ المُؤمِنينَ ابنَهُ الحَسَنَ بنَ عَلِيٍّ عليهماالسلام فَقالَ : يا بُنَيَّ ، مَا العَقلُ؟ قالَ: حِفظُ قَلبِكَ مَا استَودَعتَهُ ... قالَ: فَمَا الجَهلُ؟ قالَ : سُرعَةُ الوُثوبِ عَلَى الفُرصَةِ قَبلَ الاِستِمكانِ مِنها ، وَالاِمتِناعُ عَنِ الجَوابِ ، ونِعمَ العَونُ الصَّمتُ في مَواطِنَ كَثيرَةٍ وإن كُنتَ فَصيحاً (6) . (7)
.
ص: 291
4 / 5گوناگونپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :گنگى از شيطان است؛ نه گنگىِ زبان ، بلكه كم معرفتى به حق .
امام على عليه السلام :هر سخنى را پاسخى است .
امام على عليه السلام :از دليل هاى فضل ، پاسخ درست است .
امام على عليه السلام :گاه [باب] پاسخ بر شيوا سخن ، بسته مى شود .
امام على عليه السلام :گاه مرد زبان آور از حجّت آورى درمى مانَد .
معانى الأخبار_ از شريح بن هانى _: امام على عليه السلام از پسرش امام حسن عليه السلام پرسيد : «پسركم! خرد چيست؟» . گفت : نگاهدارى دلت از آنچه بدو سپرده اى ... فرمود : «نادانى چيست؟». گفت : شتاب كردن پيش از فرصت يافتن و خوددارى از پاسخ دادن . (1) و البته در بسيارى مواقع ، خاموشى بهترين ياور است؛ هرچند شيوا سخن باشى .
.
ص: 292
الإمام الصادق عليه السلام_ في جَوابِ مَن قالَ لَهُ: ألَيسَ هُوَ قادِرٌ أن يَظهَرَ لَهُم حَتّى يَرَوهُ فَيَعرِفوهُ فَيُعبَدَ عَلى يَقينٍ ؟ _: لَيسَ لِلمُحالِ جَوابٌ. (1)
.
ص: 293
امام صادق عليه السلام_ در پاسخ كسى كه به ايشان گفت : آيا خداوند قادر نيست كه براى مردم آشكار شود ، تا همه او را ببينند و به يقين عبادت شود؟ _: براى ناشدنى پاسخى نيست .
.
ص: 294
. .
ص: 295
بخش دهم : دانشمندفصل يكم : منزلت دانشمندفصل دوم : ويژگى هاى دانشمندفصل سوم : حقوق دانشمند و ياددهنده و يادگيرندهفصل چهارم : انواع دانشمندانفصل پنجم : نمونه هاى والاى دانش و حكمتفصل ششم : دانشمندان بد
.
ص: 296
الفصل الأوّل : فضل العالم1 / 1خَصائِصُ العُلَماءِأ _ اُمَناءُ اللّهِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :العُلَماءُ اُمَناءُ اللّهِ عَلى خَلقِهِ. (1)
عنه صلى الله عليه و آله :العُلَماءُ اُمَناءُ اُمَّتي. (2)
عنه صلى الله عليه و آله :العالِمُ أمينُ اللّهِ فِي الأَرضِ. (3)
عنه صلى الله عليه و آله :العِلمُ وَديعَةُ اللّهِ في أرضِهِ ، وَالعُلَماءُ اُمَناؤُهُ عَلَيهِ ، فَمَن عَمِلَ بِعِلمِهِ أدّى أمانَتَهُ ، ومَن لَم يَعمَل كُتِبَ في ديوانِ اللّهِ تَعالى أنَّهُ مِنَ الخائِنينَ. (4)
.
ص: 297
فصل يكم : منزلت دانشمند1 / 1فضايل دانشمندانالف _ امينان خداپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانشمندان ، امينان خداوند بر آفريده هاى او هستند .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانشمندان ، امينان امّت من هستند .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانشمند ، امين خداوند در زمين است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانش ، وديعه خدا در زمين اوست و دانشمندان ، امينان او بر آن هستند . پس هركس دانش خود را به كار بندد ، امانتش را ادا كرده است و هركس به كار نبندد ، در ديوان خداوند متعال ، جزو خيانتكاران نوشته مى شود .
.
ص: 298
عنه صلى الله عليه و آله :العالِمُ وَكيلُ اللّهِ تَعالى ، يُعطيهِ بِكُلِّ حَديثٍ نوراً يَومَ القِيامَةِ ، وكَتَبَ اللّهُ لَهُ بِكُلِّ حَديثٍ عِبادَةَ ألفِ سَنَةٍ. (1)
الإمام الحسين عليه السلام_ لِطائِفَةٍ مِن عُلَماءِ عَصرِهِ _: أنتُم أعظَمُ النّاسِ مُصيبَةً لِما غُلِبتُم عَلَيهِ مِن مَنازِلِ العُلَماءِ لَو كُنتُم تَشعُرونَ ؛ ذلِكَ بِأَنَّ مَجارِيَ الاُمورِ وَالأَحكامِ عَلى أيدِي العُلَماءِ بِاللّهِ ، الاُمَناءِ عَلى حَلالِهِ وحَرامِهِ. (2)
ب _ أحِبّاءُ اللّهِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :أوحَى اللّهُ عز و جل إلى إبراهيمَ عليه السلام : يا إبراهيمُ ، وإنّي عَليمٌ اُحِبُّ كُلَّ عَليمٍ. (3)
الإمام عليّ عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _: أشرَفُ الأَشياءِ العِلمُ ، وَاللّهُ تَعالى عالِمٌ يُحِبُّ كُلَّ عالِمٍ. (4)
راجع : ص 54 (محبّة اللّه ) .
ج _ وَرَثَةُ الأَنبِياءِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ العُلَماءَ وَرَثَةُ الأَنبِياءِ ، وإنَّ الأَنبِياءَ لَم يُوَرِّثوا ديناراً ولا دِرهَماً ، ولكِن وَرَّثُوا العِلمَ ، فَمَن أخَذَ مِنهُ أخَذَ بِحَظٍّ وافِرٍ. (5)
.
ص: 299
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانشمند ، وكيل خداى متعال است . خداوند ، در برابر هر حديث ، روز رستاخيز نورى به او عطا مى كند و خداوند براى هر حديث ، عبادت هزار سال را برايش مى نويسد .
امام حسين عليه السلام_ خطاب به گروهى از دانشمندان معاصرش _: اگر خوب مى فهميديد ، مصيبت شما از همه مردم بزرگ تر است؛ چون منزلت دانشمندان را به دست آورده ايد و مجارى كارها و احكام در دست دانشمندان خداشناس و امناى بر حلال و حرام است .
ب _ دوستان خداپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند عز و جل به ابراهيم عليه السلام وحى كرد : «اى ابراهيم! من ، دانايم و هر دانايى را دوست دارم» .
امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: شريف ترين چيزها ، دانش است و خداوند متعال ، داناست و هر دانايى را دوست دارد .
ر . ك : ص 55 (دوستى خدا) .
ج _ وارثان پيامبرانپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانشمندان ، وارثان پيامبران اند . پيامبران ، دينار و درهم به ارث ننهاده اند؛ بلكه دانش را به ارث گذاشته اند . پس هركس از آن برگيرد ، بهره اى فراوان برده است .
.
ص: 300
عنه صلى الله عليه و آله :العُلَماءُ وَرَثَةُ الأَنبِياءِ ، يُحِبُّهُم أهلُ السَّماءِ ، ويَستَغفِرُ لَهُمُ الحيتانُ فِي البَحرِ إذا ماتوا. (1)
عنه صلى الله عليه و آله :أكرِمُوا العُلَماءَ فَإِنَّهُم وَرَثَةُ الأَنبِياءِ ، فَمَن أكرَمَهُم فَقَد أكرَمَ اللّهَ ورَسولَهُ. (2)
عنه صلى الله عليه و آله :العُلَماءُ مَفاتيحُ الجَنَّةِ وخُلَفاءُ الأَنبِياءِ . (3)
عنه صلى الله عليه و آله :حَمَلَةُ العِلمِ فِي الدُّنيا خُلَفاءُ الأَنبِياءِ ، وفِي الآخِرَةِ مِنَ الشُّهَداءِ. (4)
الإمام عليّ عليه السلام_ لِوَلَدِهِ مُحَمَّدٍ _: تَفَقَّه فِي الدّينِ ، فَإِنَّ الفُقَهاءَ وَرَثَةُ الأَنبِياءِ . (5)
الإمام زين العابدين عليه السلام :سادَةُ النّاسِ فِي الدُّنيَا الأَسخِياءُ ، وفِي الآخِرَةِ أهلُ الدّينِ وأهلُ الفَضلِ وَالعِلمِ ؛ لِأَنَّ العُلَماءَ وَرَثَةُ الأَنبِياءِ . (6)
الإمام الصادق عليه السلام :إنَّ العُلَماءَ وَرَثَةُ الأَنبِياءِ ، وذاكَ أنَّ الأَنبِياءَ لَم يُوَرِّثوا دِرهَماً ولا ديناراً ، وإنَّما أورَثوا أحاديثَ مِن أحاديثِهِم ، فَمَن أخَذَ بِشَيءٍ مِنها فَقَد أخَذَ حَظًّا وافِراً ... . (7)
راجع : ج 2 ص 298 (ميراث الأنبياء) .
د _ أقرَبُ النّاسِ إلَى الأَنبِياءِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :عُلَماءُ اُمَّتي كَأَنبِياءِ بَني إسرائيلَ . (8)
.
ص: 301
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانشمندان ، وارثان پيامبران اند . اهل آسمان ، آنان را دوست دارند و چون درگذشتند ، ماهيان دريا براى آنها آمرزش مى طلبند .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانشمندان را گرامى بداريد كه آنان ، وارثان پيامبران اند . پس هركس آنان را گرامى بدارد ، خدا و پيامبرش را گرامى داشته است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانشمندان ، كليدهاى بهشت و جانشينان پيامبران اند .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :حاملان دانش در دنيا ، جانشينان پيامبران و در آخرت از زمره شهيدان هستند .
امام على عليه السلام_ به فرزندش محمّد _: در دين تفقّه (ژرفكاوى) كن كه فقيهان ، وارثان پيامبران اند .
امام زين العابدين عليه السلام :سروران مردم در دنيا ، سخاوتمندان اند و در آخرت ، اهل دين و فضل و دانش اند؛ زيرا دانشمندان ، وارثان پيامبران اند .
امام صادق عليه السلام :دانشمندان ، وارثان پيامبران اند؛ چون پيامبران ، درهم و دينار به ارث نگذاشته اند و تنها حديث هايى از احاديث خود به ارث نهاده اند . پس هركس چيزى از آنها برگيرد ، بهره اى فراوان برده است .
ر . ك : ج2 ص 299 (ميراث پيامبران) .
د _ نزديك ترينِ مردم به پيامبرانپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانشمندان امّت من ، مانند پيامبران بنى اسرائيل اند .
.
ص: 302
عنه صلى الله عليه و آله :لِلأَنبِياءِ عَلَى العُلَماءِ فَضلُ دَرَجَتَينِ ، ولِلعُلَماءِ عَلَى الشُّهَداءِ فَضلُ دَرَجَةٍ. (1)
عنه صلى الله عليه و آله :مَن جاءَهُ المَوتُ وهُوَ يَطلُبُ العِلمَ لِيُحيِيَ بِهِ الإِسلامَ فَبَينَهُ وبَينَ النَّبِيّينَ دَرَجَةٌ واحِدَةٌ فِي الجَنَّةِ. (2)
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ أكرَمَ العِبادِ عِندَ اللّهِ تَعالى بَعدَ الأَنبِياءِ العُلَماءُ ثُمَّ حَمَلَةُ القُرآنِ ، يَخرُجونَ مِنَ الدُّنيا كَما يَخرُجُ الأَنبِياءُ ، ويُحشَرونَ مِنَ القُبورِ مَعَ الأَنبِياءِ ، ويَمُرّونَ عَلَى الصِّراطِ مَعَ الأَنبِياءِ ، ويُثابونَ ثَوابَ الأَنبِياءِ ، فَطوبى لِطالِبِ العِلمِ وحامِلِ القُرآنِ مِمّا لَهُم عِندَ اللّهِ مِنَ الكَرامَةِ وَالشَّرَفِ. (3)
عنه صلى الله عليه و آله :أقرَبُ النّاسِ مِن دَرَجَةِ النُّبُوَّةِ أهلُ العِلمِ وأهلُ الجِهادِ. (4)
عنه صلى الله عليه و آله :يَشفَعُ يَومَ القِيامَةِ ثَلاثَةٌ : الأَنبِياءُ ثُمَّ العُلَماءُ ثُمَّ الشُّهَداءُ. (5)
عنه صلى الله عليه و آله :تَعَلَّمُوا العِلمَ ، فَإِنَّ اللّهَ سُبحانَهُ يَبعَثُ يَومَ القِيامَةِ الأَنبِياءَ ثُمَّ العُلَماءَ ثُمَّ الشُّهَداءَ ثُمَّ سائِرَ الخَلقِ عَلى دَرَجاتِهِم. (6)
عنه صلى الله عليه و آله :لَيسَ مِن عالِمٍ إلاّ وقَد أخَذَ اللّهُ ميثاقَهُ يَومَ أخَذَ ميثاقَ النَّبِيّينَ ، يَرفَعُ عَنهُ مَساوِئَ عَمَلِهِ بِمَجالِسِ عِلمِهِ إلاّ أنَّهُ لا يوحى إلَيهِ. (7)
.
ص: 303
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبران بر دانشمندان ، دو درجه برترى دارند و دانشمندان بر شهيدان ، يك درجه .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هركس را مرگ در رسد ، در حالى كه براى زنده كردن اسلام دانش مى جويد ، ميان وى و پيامبران در بهشت ، يك درجه بيش نباشد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :گرامى ترين بندگان نزد خداوند متعال پس از پيامبران ، دانشمندان و سپس ، حاملان قرآن اند ؛ همچون پيامبران از دنيا مى روند و با پيامبران از گورها محشور مى شوند و همراه پيامبران از صراط مى گذرند و پاداشى برابر آنان مى گيرند . پس خوشا به سعادت جويندگان دانش و حامل قرآن ، به خاطر كرامت و شرفى كه نزد خدا دارند !
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :نزديك ترينِ مردم به درجه پيامبرى ، اهل دانش و جهادند .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :روز قيامت ، سه تن شفاعت مى كنند : پيامبران ، سپس دانشمندان و پس از آن ، شهيدان .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانش بياموزيد كه خداوند سبحان ، روز قيامت ، نخست پيامبران ، سپس دانشمندان و پس از آن ، شهيدان را برمى انگيزد و آن گاه ، ديگر مردمان را بر حسب درجه هايشان .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هيچ دانشمندى نيست ، جز آن كه خداوند در روز پيمان گرفتن از پيامبران ، از او نيز پيمان گرفته است ؛ زشتى هاى عملش را در برابر مجلس هاى علمش از او بر مى دارد ، جز آن كه به او وحى نمى شود .
.
ص: 304
منية المريد :قالَ مُقاتِلُ بنُ سُلَيمانَ : وجدتُ فِي الإنجيلِ : إنَّ اللّهَ تَعالى قالَ لِعيسى عليه السلام : عَظِّمِ العُلَماءَ وَاعرِف فَضلَهُم ، فَإِنّي فَضَّلتُهُم عَلى جَميعِ خَلقي إلاَّ النَّبِيّينَ وَالمُرسَلينَ ، كَفَضلِ الشَّمسِ عَلَى الكَواكِبِ ، وكَفَضلِ الآخِرَةِ عَلَى الدُّنيا ، وكَفَضلي عَلى كُلِّ شَيءٍ. (1)
الإمام عليّ عليه السلام :إنَّ أولَى النّاسِ بِالأَنبِياءِ عليهم السلام أعلَمُهُم بِما جاؤوا بِهِ. (2)
راجع : ص 38 ح 2146 .
ه _ أطهَرُ النّاسِ أخلاقًاالإمام عليّ عليه السلام :العُلَماءُ أطهَرُ النّاسِ أخلاقاً ، وأقَلُّهُم فِي المَطامِعِ أعراقاً. (3)
و _ مِدادُهُم أفضَلُ مِن دِماءِ الشُّهَداءِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :وُزِنَ حِبرُ العُلَماءِ بِدَمِ الشُّهَداءِ فَرَجَحَ عَلَيهِم. (4)
عنه صلى الله عليه و آله :يُحاسَبُ النّاسُ بِأَعمالِهِم ، وَالعُلَماءُ عَلى حَسَبِ عَمَلِهِم ، فَيوزَنُ عَمَلُ أحَدِهِم مَعَ عَمَلِهِ ، وإنَّ مِدادَ العُلَماءِ فِي الميزانِ أثقَلُ مِن دَمِ الشُّهَداءِ وأكثَرُ ثَواباً يَومَ القِيامَةِ. (5)
عنه صلى الله عليه و آله :إذا كانَ يَومُ القِيامَةِ وُزِنَ مِدادُ العُلَماءِ بِدِماءِ الشُّهَداءِ ، فَيَرجَحُ مِدادُ العُلَماءِ عَلى دِماءِ الشُّهَداءِ. (6)
.
ص: 305
منية المريد :مقاتل بن سليمان مى گويد : در انجيل يافتم كه خداوند _ تبارك و تعالى _ به عيسى عليه السلام فرمود : «دانشمندان را بزرگ شمار و فضيلت ايشان را بشناس كه من ، آنان را بر همه آفريده هايم ، بجز پيامبران و فرستادگان ، برترى دادم؛ مانند برترى خورشيد بر ستارگان و برترى آخرت بر دنيا و برترى من بر هر چيز» .
امام على عليه السلام :نزديك ترينِ مردم به پيامبران ، داناترينِ آنان است به آنچه آورده اند .
ر . ك : ص 39 ح 2146 .
ه _ پاك خوترينِ مردمامام على عليه السلام :دانشمندان ، پاك ترينِ مردم در خلق و خوى و كم طمع ترينِ آنان در سرشت و طبيعت اند .
و _ مركّب آنان ، برتر از خون شهيدان استپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مركّب دانشمندان با خون شهيدان سنجيده شد . پس بر آن برترى يافت .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مردم را بر اساس كارهايشان محاسبه مى كنند و دانشمندان را [ نيز ] بر حسب كردارشان . پس عمل يكى از آنها با عمل او سنجيده مى شود و بى گمان ، در ترازو ، مركّب دانشمندان از خون شهيدان سنگين تر است و روز قيامت ، پاداش بيشترى دارد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :چون روز قيامت شود ، مرّكب دانشمندان با خون شهيدان سنجيده مى شود . پس مركّب دانشمندان بر خون شهيدان ، برترى مى يابد .
.
ص: 306
راجع : ص 344 ح 2825 .
ز _ حُكّامٌ عَلَى المُلوكِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :العالِمُ سُلطانُ اللّهِ فِي الأَرضِ ، فَمَن وَقَعَ فيهِ فَقَد هَلَكَ. (1)
الإمام عليّ عليه السلام :العُلَماءُ حُكّامٌ عَلَى النّاسِ. (2)
عنه عليه السلام :المُلوكُ حُكّامٌ عَلَى النّاسِ وَالعِلمُ حاكِمٌ عَلَيهِم ، وحَسبُكَ مِنَ العِلمِ أن تَخشَى اللّهَ ، وحَسبُكَ مِنَ الجَهلِ أن تُعجَبَ بِعِلمِكَ. (3)
الإمام الصادق عليه السلام :المُلوكُ حُكّامُ النّاسِ ، وَالعُلَماءُ حُكّامٌ عَلَى المُلوكِ. (4)
ح _ النَّظَرُ إلَيهِم عِبادَةٌرسول اللّه صلى الله عليه و آله :النَّظَرُ إلى وَجهِ العالِمِ عِبادَةٌ. (5)
.
ص: 307
ر . ك : ص 345 ح 2825 .
ز _ حاكم بر شاهانپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانشمند ، سلطانِ خدا در زمين است . پس هركه با وى در افتد ، بر افتد .
امام على عليه السلام :دانشمندان ، حاكم بر مردم اند .
امام على عليه السلام :پادشاهان ، حاكم بر مردم اند و دانش ، حاكم بر ايشان ، و از دانش تو را همين بس كه از خدا بترسى ، و از نادانى تو را همين بس كه به دانشت خرسند گردى .
امام صادق عليه السلام :شاهان ، حاكم بر مردم اند و دانشمندان ، حاكم بر شاهان .
ح _ نگريستن به آنان ، عبادت استپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :نگريستن به چهره دانشمند ، عبادت است .
.
ص: 308
عنه صلى الله عليه و آله :النَّظَرُ في وَجهِ العالِمِ حُبًّا لَهُ عِبادَةٌ. (1)
عنه صلى الله عليه و آله :النَّظَرُ إلَى العالِمِ عِبادَةٌ ، وَالنَّظَرُ إلَى الإِمامِ المُقسِطِ عِبادَةٌ. (2)
الإمام عليّ عليه السلام :جُلوسُ ساعَةٍ عِندَ العُلَماءِ أحَبُّ إلَى اللّهِ مِن عِبادَةِ ألفِ سَنَةٍ ، وَالنَّظَرُ إلَى العالِمِ أحَبُّ إلَى اللّهِ مِنِ اعتِكافِ سَنَةٍ في البَيتِ (3) الحَرامِ ، وزِيارَةُ العُلَماءِ أحَبُّ إلَى اللّهِ تَعالى مِن سَبعينَ طَوافاً حَولَ البَيتِ ، وأفضَلُ مِن سَبعينَ حَجَّةً وعُمرَةً مَبرورَةً مَقبولَةً ، ورَفَعَ اللّهُ تَعالى لَهُ سَبعينَ دَرَجَةً ، وأنزَلَ اللّهُ عَلَيهِ الرَّحمَةَ ، وشَهِدَت لَهُ المَلائِكَةُ أنَّ الجَنَّةَ وَجَبَت لَهُ. (4)
تنبيه الخواطر :سُئِلَ الإِمامُ جَعفَرُ بنُ مُحَمَّدٍ الصّادِقُ عليه السلام عَن قَولِهِ صلى الله عليه و آله : «النَّظَرُ في وُجوهِ العُلَماءِ عِبادَةٌ» . فَقالَ : هُوَ العالِمُ الَّذي إذا نَظَرتَ إلَيهِ ذَكَّرَكَ الآخِرَةَ ، ومَن كانَ خِلافَ ذلِكَ فَالنَّظَرُ إلَيهِ فِتنَةٌ. (5)
ط _ أحياءٌ بَينَ الأَمواتِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :العالِمُ بَينَ الجُهّالِ كَالحَيِّ بَينَ الأَمواتِ. (6)
عنه صلى الله عليه و آله :سَتَكونُ فِتَنٌ ، يُصبِحُ الرَّجُلُ فيها مُؤمِناً ويُمسي كافِراً ، إلاّ مَن أحياهُ اللّهُ بِالعِلمِ. (7)
.
ص: 309
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :از روى دوستى به چهره دانشمند نگريستن ، عبادت است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :نگريستن به دانشمند ، عبادت است . نگريستن به پيشواى دادگر ، عبادت است .
امام على عليه السلام :ساعتى نزد دانشمندان نشستن ، نزد خدا از هزار سال عبادت ، محبوب تر است و نگريستن به دانشمند ، نزد خدا از يك سال اعتكاف در مسجد الحرام ، محبوب تر است . ديدار دانشمندان ، نزد خداى متعال ، محبوب تر از هفتاد طواف دور كعبه و برتر از هفتاد حجّ و عمره نيكو و پذيرفته شده است و خداى متعال ، او را هفتاد درجه بالا مى كشد و رحمت را بر او فرود مى آورد و فرشتگان ، برايش گواهى مى دهند كه بهشت برايش واجب شده است .
تنبيه الخواطر :از امام صادق عليه السلام درباره گفته پيامبر خدا : «نگريستن به چهره دانشمندان عبادت است» ، سؤال شد . فرمود : «آن ، دانشمندى است كه چون به او مى نگرى ، تو را به ياد آخرت بيندازد و هركس جز اين باشد ، نگريستن به او مايه گرفتارى است» .
ط _ زنده در ميان مردگانپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانا در ميان نادانان ، مانند زنده ميان مردگان است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :به زودى فتنه هايى مى آيد كه انسان ، صبح با ايمان برمى خيزد و شب ، بى ايمان مى گردد ، جز آن كه خداوند ، او را با دانش ، زنده كرده است .
.
ص: 310
الإمام عليّ عليه السلام :العالِمُ حَيٌّ بَينَ المَوتى. (1)
عنه عليه السلام :العُلَماءُ باقونَ ما بَقِيَ اللَّيلُ وَالنَّهارُ. (2)
عنه عليه السلام :ما ماتَ مَن أحيا عِلماً. (3)
عنه عليه السلام :مَن نَشَرَ حِكمَةً ذُكِرَ بِها. (4)
عنه عليه السلام :العالِمُ حَيٌّ وإن كانَ مَيِّتاً ، الجاهِلُ مَيِّتٌ وإن كانَ حَيًّا. (5)
الإمام عليّ عليه السلام_ فِي الدّيوانِ المَنسوبِ إلَيهِ _: نَقُم بِعِلمٍ ولا نَبغي بِهِ بَدَلاً فَالنّاسُ مَوتى وأهلُ العِلمِ أحياءُ (6)
راجع : ج 2 ص 280 (حقيقة الحياة) .
ي _ مَوتُهُم ثُلمَةٌ فِي الدّينِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَوتُ العالِمِ ثُلمَةٌ فِي الإِسلامِ ، لا يَسُدُّهَا اختِلافُ اللَّيلِ وَالنَّهارِ. (7)
عنه صلى الله عليه و آله :مَوتُ العالِمِ مُصيبَةٌ لا تُجبَرُ ، وثُلمَةٌ لا تُسَدُّ ، وهُوَ نَجمٌ طَمَسَ (8) ، ومَوتُ قَبيلَةٍ أيسَرُ مِن مَوتِ عالِمٍ. (9)
.
ص: 311
امام على عليه السلام :دانشمند ، زنده اى ميان مردگان است .
امام على عليه السلام :دانشمندان ، تا شب و روز برپاست ، ماندگارند .
امام على عليه السلام :كسى كه دانشى را زنده كرد ، نمى ميرد .
امام على عليه السلام :كسى كه حكمتى را نشر داد ، با آن ياد مى شود .
امام على عليه السلام :دانشمند ، زنده است؛ اگر چه مرده باشد . نادان مرده است؛ اگر چه زنده باشد .
امام على عليه السلام_ در اشعار منسوب به ايشان _: براى دانش به پاخيزيم و به جاى آن ، چيز ديگرى را مجوييم / كه مردم مرده و اهل دانش ، زنده اند .
ر . ك : ج 2 ص 281 (حقيقت زندگانى) .
ى _ مرگشان ، شكافى در دين استپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مرگ دانشمند ، شكافى در اسلام است كه آمد و رفت شب و روز ، آن را پُر نمى سازد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مرگ دانشمند ، مصيبتى جبران ناپذير و شكافى پُرنشدنى است و آن ، ستاره اى است كه ناپديد مى گردد و مرگ يك قبيله اى از مرگ يك دانشمند ، آسان تر است .
.
ص: 312
عنه صلى الله عليه و آله :ما قَبَضَ اللّهُ عالِماً إلاّ كانَ ثَغرَةً فِي الإِسلامِ لا تُسَدُّ بِمِثلِهِ (1) إلى يَومِ القِيامَةِ. (2)
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ لا يَقبِضُ العِلمَ انتِزاعاً يَنتَزِعُهُ مِنَ العِبادِ ، ولكِن يَقبِضُ العِلمَ بِقَبضِ العُلَماءِ ، حَتّى إذا لَم يُبقِ عالِماً ، اِتَّخَذَ النّاسُ رُؤوساً جُهّالاً ، فَسُئِلوا فَأَفتَوا بِغَيرِ عِلمٍ ، فَضَلّوا وأضَلّوا. (3)
عنه صلى الله عليه و آله :لَمَوتُ ألفِ عابِدٍ أيسَرُ عِندَ اللّهِ مِن مَوتِ رَجُلٍ عاقِلٍ عَقَلَ عَنِ اللّهِ عز و جلحَلالَهُ وحَرامَهُ ، وإن لَم يَكُن يَزيدُ عَلَى الفَريضَةِ شَيئاً. (4)
المواعظ العدديّة عن أبي اُمامة عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :خُذُوا العِلمَ قَبلَ أن يَذهَبَ . قالوا : وكَيفَ يَذهَبُ العِلمُ يا نَبِيَّ اللّهِ وفينا كِتابُ اللّهِ ؟! قالَ : فَغَضِبَ ، لا يُغضِبُهُ اللّهُ ، ثُمَّ قالَ : ثَكَلَتكُم اُمَّهاتُكُم ، أوَلَم تَكُنِ التَّوراةُ وَالإِنجيلُ في بَني إسرائيلَ فَلَم يُغنِيا عَنهُم شَيئاً ؟! إنَّ ذَهابَ العِلمِ أن يَذهَبَ حَمَلَتُهُ ، إنَّ ذَهابَ العِلمِ أن يَذهَبَ حَمَلَتُهُ. (5)
رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في قَولِ اللّهِ تَعالى: «أَوَ لَمْ يَرَوْاْ أَنَّا نَأْتِى الْأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا» (6) _: ذَهابُ العُلَماءِ. (7)
.
ص: 313
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند ، دانشمندى را قبض روح نمى كند ، مگر آن كه شكافى در اسلام پديد مى آيد كه تا روز قيامت پُر نمى گردد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند ، دانش را با جدا كردن از بندگان نمى گيرد؛ بلكه دانش را با قبضِ روح دانشمندان مى گيرد ، تا آن جا كه دانشمندى باقى نمى گذارد و مردم، نادانان را به عنوان سرور خود ، بر مى گزينند و از آنان مى پرسند . پس نادانسته فتوا مى دهند و گم راه مى شوند و گم راه مى كنند .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مرگ هزار عابد ، نزد خدا آسان تر از مرگ خردمندى آشنا به حلال و حرام الهى است؛ حتّى اگر به چيزى بيشتر از واجبات ، عمل نمى كند .
المواعظ العدديّة_ به نقل از ابو اُمامه _: پيامبر خدا فرمود : «دانش را بگيريد ، پيش از آن كه برود» . گفتند : اى پيامبر خدا ! چگونه با وجود كتاب خدا در ميان ما دانش برود؟ پيامبر خدا خشمگين شد _ كه خدا او را به خشم نياورد _ و سپس فرمود : «مادرهايتان به سوگ شما بنشينند . مگر تورات و انجيل در ميان بنى اسرائيل نبود كه هيچ برايشان كارساز نشد؟ رفتن دانش ، آن است كه حاملان آن بروند . بى گمان ، رفتن دانش ، آن است كه حاملان آن بروند» .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ درباره گفته خداى متعال : «آيا نديده اند كه ما به زمين مى آييم و از كرانه هاى آن مى كاهيم؟» _: منظور ، از دست رفتن دانشمندان است .
.
ص: 314
الإمام عليّ عليه السلام :ثُلمَةُ الدّينِ مَوتُ العُلَماءِ . (1)
عنه عليه السلام :إذا ماتَ العالِمُ ثُلِمَ فِي الإِسلامِ ثُلمَةٌ لا يَسُدُّها إلاّ خَلَفٌ مِنهُ. (2)
عنه عليه السلام :إذا ماتَ العالِمُ ثُلِمَ فِي الإِسلامِ ثُلمَةٌ لا يَسُدُّها شَيءٌ إلى يَومِ القِيامَةِ. (3)
الإمام الصادق عليه السلام :إذا ماتَ المُؤمِنُ الفَقيهُ ثُلِمَ فِي الإِسلامِ ثُلمَةٌ لا يَسُدُّها شَيءٌ. (4)
الإمام الكاظم عليه السلام :إذا ماتَ المُؤمِنُ ... ثُلِمَ فِي الإِسلامِ ثُلمَةٌ لايَسُدُّها شَيءٌ ؛ لِأَنَّ المُؤمِنينَ الفُقَهاءَ حُصونُ الإِسلامِ كَحِصنِ سورِ المَدينَةِ لَها. (5)
الإمام الصادق عليه السلام :ما مِن أحَدٍ يَموتُ مِنَ المُؤمِنينَ أحَبَّ إلى إبليسَ مِن مَوتِ فَقيهٍ. (6)
ك _ يَبكي عَلى مَوتِهِم كُلُّ شَيءٍرسول اللّه صلى الله عليه و آله :العالِمُ إذا ماتَ بَكى عَلَيهِ كُلُّ شَيءٍ حَتَّى الحيتانُ فِي البَحرِ. (7)
.
ص: 315
امام على عليه السلام :شكاف دين به مرگ دانشمندان است .
امام على عليه السلام :هنگامى كه دانشمندى مى ميرد ، چنان شكافى در اسلام پديد مى آيد كه جز جانشينش آن را پُر نمى سازد .
امام على عليه السلام :هنگامى كه دانشمندى مى ميرد ، چنان شكافى در اسلام پديد مى آيد كه تا روز قيامت ، هيچ چيز آن را پُر نمى سازد .
امام صادق عليه السلام :هنگامى كه مؤمن فقيهى مى ميرد ، شكافى در اسلام پديد مى آيد كه هيچ چيز آن را پُر نمى سازد .
امام كاظم عليه السلام :هنگامى كه مؤمن مى ميرد ، ... شكافى در اسلام پديد مى آيد كه هيچ چيز آن را پُر نمى سازد ؛ زيرا مؤمنان فقيه ، دژهاى اسلام اند؛ چون باروى شهر .
امام صادق عليه السلام :نزد ابليس ، مرگ هيچ يك از مؤمنان ، از مرگ فقيه ، محبوب تر نيست .
ك _ گريستن همه چيز بر مرگ آنانپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :چون دانشمند بميرد ، همه چيز ، حتّى ماهيان در دريا بر او مى گريند .
.
ص: 316
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ السَّماءَ وَالأَرضَ لَتَبكي عَلَى المُؤمِنِ إذا ماتَ أربَعينَ صَباحاً ، وإنَّها لَتَبكي عَلَى العالِمِ إذا ماتَ أربَعينَ شَهراً. (1)
راجع : ج 2 ص 408 (خصائص الحكماء) .
1 / 2خَصائِصُ الرّاسِخينَ فِي العِلمِالكتاب«لَّ_كِنِ الرَّ سِخُونَ فِى الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَالْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَالْمُقِيمِينَ الصَّلَوةَ وَالْمُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَ الْمُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْأَخِرِ أُوْلَئِكَ سَنُؤْتِيهِمْ أَجْرًا عَظِيمًا» . (2)
«هُوَ الَّذِى أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَ_بَ مِنْهُ ءَايَ_تٌ مُّحْكَمَ_تٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَ_بِ وَأُخَرُ مُتَشَ_بِهَ_تٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَ_بَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَالرَّ سِخُونَ فِى الْعِلْمِ يَقُولُونَ ءَامَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الْأَلْبَ_بِ» . (3)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :الرّاسِخونَ فِي العِلمِ مَن بَرَّت يَمينُهُ ، وصَدَقَ لِسانُهُ ، وَاستَقامَ بِهِ قَلبُهُ ، وعَفَّ بَطنُهُ وفَرجُهُ. (4)
الإمام عليّ عليه السلام :اِعلَم أنَّ الرّاسِخينَ فِي العِلمِ هُمُ الَّذينَ أغناهُم عَنِ اقتِحامِ السُّدَدِ المَضروبَةِ دونَ الغُيوبِ الإِقرارُ بِجُملَةِ ما جَهِلوا تَفسيرَهُ مِنَ الغَيبِ المَحجوبِ ، فَمَدَحَ اللّهُ _ تَعالى _ اِعتِرافَهُم بِالعَجزِ عَن تَناوُلِ ما لَم يُحيطوا بِهِ عِلماً ، وسَمّى تَركَهُمُ التَّعَمُّقَ فيما لَم يُكَلِّفهُمُ البَحثَ عَن كُنهِهِ رُسوخاً. (5)
.
ص: 317
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آسمان و زمين ، چهل روز بر مرگ مؤمن مى گريند و همانها بر مرگ دانشمند ، چهل ماه مى گريند .
ر . ك : ج 2 ص 409 (ويژگى هاى حكيمان) .
1 / 2ويژگى هاى راسخان در دانشقرآن«ولى راسخان در دانش ، از ميان آنان و مؤمنان ، آنچه را به تو نازل شده و آنچه را پيش از تو نازل شده است ، باور دارند ، و برپا دارندگان نماز و پرداخت كنندگان زكات و ايمان آوردندگان به خدا و روز بازپسين ، آنان را به زودى پاداشى بزرگ مى دهيم» .
«اوست كسى كه اين كتاب را بر تو فرو فرستاد . پاره اى از آن ، آيه هايى محكم اند كه اساس كتاب اند و پاره اى ديگر ، متشابه اند . امّا كسانى كه در دل هايشان كژى است ، براى فتنه جويى و طلب تأويل آن ، پيگير متشابهات آن مى شوند ، حال آن كه تأويلش را جز خدا و راسخان در دانش كه مى گويند : «ما به آن ايمان آورديم . همه از نزد پروردگارمان است» ، نمى دانند و جز خردمندان ، كسى پند نمى گيرد» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :راسخان در دانش ، كسانى اند كه به سوگند خود ، وفادارند و زبان راست و دل صاف و عفّتِ شكم و فرْج دارند .
امام على عليه السلام :بدان كه راسخان در دانش ، كسانى اند كه اقرار به ناآگاهى از رازهاى نهان ، آنان را از نسنجيده درآمدن بر پرده هاى غيب ، بى نياز كرده است . خداوند متعال ، اعتراف آنان را به ناتوانى از نيل به آنچه بر آن آگاهى اى ندارند ، ستوده و فرو نرفتن آنان را در آنچه مكلّف به كاويدن از نهانش نيستند ، رسوخ ناميده است .
.
ص: 318
عنه عليه السلام :أينَ الَّذينَ زَعَموا أنَّهُمُ الرّاسِخونَ فِي العِلمِ دونَنا ، كَذِباً وبَغياً عَلَينا ، أن رَفَعَنَا اللّهُ ووَضَعَهُم ، وأعطانا وحَرَمَهُم ، وأدخَلَنا وأخرَجَهُم ، بِنا يُستَعطَى الهُدى ويُستَجلَى العَمى. (1)
الإمام الباقر عليه السلام_ في تفسير الرّاسِخونَ فِي العِلمِ _: مَن لا يَختَلِفُ في عِلمِهِ. (2)
1 / 3خَصائِصُ أعلَمِ النّاسِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :أعلَمُ النّاسِ مَن جَمَعَ عِلمَ النّاسِ إلى عِلمِهِ. (3)
.
ص: 319
امام على عليه السلام :كجايند آنهايى كه به دروغ و ستم برما پنداشتند كه خود ، راسخان در دانش اند ، نه ما ؟! [ بنگرند كه] خدا ما را بركشيده و آنان را پست كرده ، و به ما بخشيده و آنان را محروم وا نهاده ، و ما را داخل نموده و آنان را بيرون كرده است؛ به ما ره مى جويند و روشنايى مى يابند .
امام باقر عليه السلام_ در بيان معناى راسخان در دانش _: آن كه در دانشش اختلاف نباشد [ وگفته هايش يكديگر را نقض نكنند] .
1 / 3ويژگى هاى داناترينِ مردمپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :داناترينِ مردم ، كسى است كه دانش مردم را بر دانش خويش بيفزايد .
.
ص: 320
عنه صلى الله عليه و آله :سَأَلَ موسى رَبَّهُ عز و جل قالَ : رَبِّ أيُّ عِبادِكَ أعلَمُ؟ قالَ : عالِمٌ لا يَشبَعُ مِنَ العِلمِ يَجمَعُ عِلمَ النّاسِ إلى عِلمِهِ. (1)
3206.الإمام الصادق عليه السلام :جامع بيان العلم وفضله عن كعب :قالَ موسى عليه السلام : يا رَبِّ أيُّ عِبادِكَ أعلَمُ؟
قالَ : عالِمٌ غَرثانُ (2) مِنَ العِلمِ . ويوشَكُ أن تَرَوا جُهّالَ النّاسِ يَتَباهَونَ بِالعِلمِ ويَتَغايَرونَ عَلَيهِ كَما تَتَغايَرُ النِّساءُ عَلَى الرِّجالِ ، فَذاكَ حَظُّهُم مِنهُ. (3)3207.الإمام الرضا عليه السلام :لقمان عليه السلام_ لِمَن قالَ لَهُ: أيُّ النّاسِ أعلَمُ ؟ _: مَنِ ازدادَ مِن عِلمِ النّاسِ إلى عِلمِهِ. (4)3206.امام صادق عليه السلام :المستدرك على الصحيحين عن عبداللّه بن مسعود :قالَ لِيَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : ... يا عَبدَ اللّهِ بنَ مَسعودٍ .
قُلتُ : لَبَّيكَ وسَعدَيكَ _ ثَلاثَ مَرّاتٍ _.
قالَ : هَل تَدري أيُّ النّاسِ أعلَمُ؟
قُلتُ : اللّهُ ورَسولُهُ أعلَمُ .
قالَ : فَإِنَّ أعلَمَ النّاسِ أبصَرُهُم بِالحَقِّ إذَا اختَلَفَتِ النّاسُ. (5)3207.امام رضا عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ لِرَجُلٍ قالَ لَهُ : اُحِبُّ أن أكونَ أعلَمَ النّاسِ _: اِتَّقِ اللّهَ تَكُن أعلَمَ النّاسِ. (6)3208.الإمام الباقر عليه السلام ( _ في قَولِ اللّه ِ تَعالى : {Q} «قَالَ لَا يَنَال ) الإمام عليّ عليه السلام :أعلَمُ النّاسِ المُستَهتَرُ (7) بِالعِلمِ. (8) .
ص: 321
3209.الإمام الصادق عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :موسى عليه السلام از پروردگارش پرسيد : پرورگارا! كدام يك از بندگانت داناترند؟
فرمود : «دانشمندى كه از دانش ، سير نگردد و دانش مردم را بر دانش خويش بيفزايد» .3210.مجمع البيان :جامع بيان العلم وفضله_ به نقل از كعب _: موسى عليه السلام گفت : پروردگارا! كدام يك از بندگانت داناترند؟
فرمود : «دانشمندى كه هميشه گرسنه دانش باشد ، و به زودى مردم نادان را مى بينى كه به دانش ، مباهات مى كنند و همچون غيرت زنان بر مردان ، بر آن غيرت مى ورزند و تنها همان ، بهره ايشان از دانش است» .3208.امام باقر عليه السلام ( _ درباره اين فرموده خداوند متعال كه : {Q} «پيمان ) لقمان عليه السلام_ در پاسخ كسى كه از او پرسيد: كدام يك از مردم داناترند؟ _: آن كه از دانش مردم به دانش خود بيفزايد .3209.امام صادق عليه السلام :المستدرك على الصحيحين_ به نقل از ابن مسعود _: پيامبر صلى الله عليه و آله به من فرمود : اى عبداللّه بن مسعود! گفتم : بله، بله (سه بار). «آيا مى دانى كدام يك از مردم ، داناترند؟».
گفتم : خدا و پيامبرش داناترند .
فرمود : «بى گمان ، داناترين مردم ، بيناترين آنها به حق ، هنگام اختلاف مردم است» .3210.مجمع البيان:پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ به مردى كه به ايشان گفت : اى پيامبر خدا ! دوست دارم كه داناترينِ مردم باشم _: از خدا پروا كن تا داناترينِ مردم باشى .3211.علل الشرايع عن سلمة بن عطا عن الإمام الصادق عليهامام على عليه السلام :شيفته دانش ، داناترينِ مردم است . .
ص: 322
3212.الإمام الصادق عليه السلام :عنه عليه السلام :أعلَمُ النّاسِ مَن لَم يُزِلِ الشَّكُّ يَقينَهُ. (1)3213.التوحيد عن إسحاق بن راهويه :عنه عليه السلام :أعظَمُ النّاسِ عِلماً أشَدُّهُم خَوفاً للّهِِ سُبحانَهُ. (2)راجع : ج 2 ص 280 ح 1326 .
1 / 4فَضلُ العالِمِ عَلَى العابِدِ3214.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :فَضلُ العالِمِ عَلَى العابِدِ كَفَضلِ القَمَرِ عَلى سائِرِ النُّجومِ لَيلَةَ البَدرِ. (3)3215.الإمام عليّ عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ فَضلَ العالِمِ عَلَى العابِدِ كَفَضلِ الشَّمسِ عَلَى الكَواكِبِ ، وفَضلَ العابِدِ عَلى غَيرِ العابِدِ كَفَضلِ القَمَرِ عَلَى الكَواكِبِ. (4)3214.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :فَضلُ العالِمِ عَلَى العابِدِ كَفَضلي عَلى أدناكُم. (5)3215.امام على عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :فَضلُ العالِمِ عَلَى الشَّهيدِ دَرَجَةٌ ، وفَضلُ الشَّهيدِ عَلَى العابِدِ دَرَجَةٌ ، وفَضلُ النَّبِيِّ عَلَى العالِمِ دَرَجَةٌ ، وفَضلُ القُرآنِ عَلى سائِرِ الكَلامِ كَفَضلِ اللّهِ عَلى خَلقِهِ ، وفَضلُ العالِمِ عَلى سائِرِ النّاسِ كَفَضلي عَلى أدناهُم. (6) .
ص: 323
3216.الإمام الباقر عليه السلام :امام على عليه السلام :داناترينِ مردم ، كسى است كه شك ، يقينش را زايل نكند .3217.الكافي عن زرارة عن الإمام الباقر عليه السلام :امام على عليه السلام :دانشمندترينِ مردم ، بيمناك ترين آنان از خداى سبحان است .ر . ك : ج 2 ص 281 ح 1326 .
1 / 4برترى دانشمند بر عابد3217.الكافى ( _ به نقل از زراره _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :برترى دانشمند بر عابد ، مانند برترى ماه شب چهارده بر ديگر ستارگان است .3218.امام باقر عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بى گمان ، برترى دانشمند بر عابد ، مانند برترى خورشيد بر ستارگان است و برترى عابد بر غير عابد ، مانند برترى ماه بر ستارگان است .3219.امام صادق عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :برترى دانشمند بر عابد ، مانند برترى من بر كمترينِ شماست .3220.عنه عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :برترى دانشمند بر شهيد ، يك درجه است و برترى شهيد بر عابد ، يك درجه است و برترى پيامبر بر دانشمند ، يك درجه است و برترى قرآن بر ديگر سخن ها ، همچون برترى خدا بر آفريدگانش است و برترى دانشمند بر ديگر مردم ، مانند برترى من بر كمترينِ آنهاست .
.
ص: 324
3221.الإمام الرضا عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :فُضِّلَ العالِمُ عَلَى العابِدِ سَبعينَ دَرَجَةً ، ما بَينَ كُلِّ دَرَجَتَينِ كَما بَينَ السَّماءِ وَالأَرضِ. (1)3222.الإمام الصادق عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :فَضلُ العالِمِ عَلَى العابِدِ سَبعونَ دَرَجَةً ، بَينَ كُلِّ دَرَجَتَينِ حُضرُ الفَرَسِ (2) سَبعينَ عاماً ، وذلِكَ لِأَنَّ الشَّيطانَ يَضَعُ البِدعَةَ لِلنّاسِ فَيُبصِرُهَا العالِمُ فَيُزيلُها ، وَالعابِدُ يُقبِلُ عَلى عِبادَتِهِ. (3)3220.امام صادق عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :فَضلُ المُؤمِنِ العالِمِ عَلَى المُؤمِنِ العابِدِ سَبعونَ دَرَجَةً. (4)3221.امام رضا عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :بَينَ العالِمِ وَالعابِدِ مِئَةُ دَرَجَةٍ ، بَينَ كُلِّ دَرَجَتَينِ حُضرُ (5) الجَوادِ المُضمَرِ سَبعينَ سَنَةً. (6)3222.امام صادق عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :لَساعَةٌ مِن عالِمٍ يَتَّكِئُ عَلى فِراشِهِ يَنظُرُ في عِلمِهِ خَيرٌ مِن عِبادَةِ العابِدِ سَبعينَ عاماً. (7)3223.الإمام الصادق عليه السلام ( _ في قَولِ اللّه ِ : {Q} «إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّ ) عنه صلى الله عليه و آله :رَكعَةٌ مِن عالِمٍ بِاللّهِ خَيرٌ مِن ألفِ رَكعَةٍ مِن مُتَجاهِلٍ بِاللّهِ. (8)3224.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله_ مِن وَصِيَّتِهِ لعليّ عليه السلام _: يا عَلِيُّ ، رَكعَتَينِ يُصَلّيهِمَا العالِمُ أفضَلُ مِن ألفِ رَكعَةٍ يُصَلِّيهَا العابِدُ. (9) .
ص: 325
3225.عنه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانشمند بر عابد ، هفتاد درجه برترى داده شده است كه ميان هر دو درجه ، به اندازه ميان آسمان و زمين است .3223.امام صادق عليه السلام ( _ درباره اين فرموده خداوند كه: {Q} «من تو را پيشو ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :برترى دانشمند بر عابد ، هفتاد درجه است كه ميان هر دو درجه ، هفتاد سال تاختن اسب است و اين ، به آن جهت است كه شيطان در ميان مردم ، بدعت مى نهد . پس دانشمند ، آن را مى بيند و بر مى دارد؛ در حالى كه عابد ، به عبادت خود توجّه دارد .3224.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :برترى مؤمن دانشمند بر مؤمن عابد ، هفتاد درجه است .3225.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :ميان دانشمند و عابد ، صد درجه است كه ميان هر دو درجه ، هفتاد سال تاختن اسب راهوارِ ميانْ باريك است .3226.عنه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :يك ساعتى كه دانشمند بر پشتى خود تكيه بزند و در دانشش بنگرد ، بهتر از هفتاد سال عبادت عابد است .3227.عنه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :يك ركعت از دانا به خدا ، بهتر از هزار ركعتِ نادان به خداست .3228.عنه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در سفارشش به على عليه السلام _: اى على! دو ركعت نماز كه دانشمند مى خوانَد ، برتر از هزار ركعت است كه عابد مى خواند . .
ص: 326
3229.عنه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله_ أيضاً _: يا عَلِيُّ ، نَومُ العالِمِ أفضَلُ مِن عِبادَةِ العابِدِ. (1)3230.الإمام عليّ عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :يَبعَثُ اللّهُ تَعالَى العالِمَ وَالعابِدَ يَومَ القِيامَةِ ، فَإِذَا اجتَمَعا عِندَ الصِّراطِ ، قيلَ لِلعابِدِ : اُدخُلِ الجَنَّةَ فَانعَم فيها بِعِبادَتِكَ ، وقيلَ لِلعالِمِ : قِف هاهُنا في زُمرَةِ الأَنبِياءِ ، فَاشفَع فيمَن أحسَنتَ أدَبَهُ فِي الدُّنيا. (2)3231.تفسير العيّاشي عن مرزبان القمّي :عنه صلى الله عليه و آله :ما عُبِدَ اللّهُ بِشَيءٍ أفضَلَ مِن فِقهٍ فِي الدّينِ ، ولَفَقيهٌ واحِدٌ أشَدُّ عَلَى الشَّيطانِ مِن ألفِ عابِدٍ ، وإنَّ لِكُلِّ شَيءٍ عِماداً ، وعِمادُ الدّينِ الفَقيهُ. (3)3226.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :رَكعَتانِ مِن عالِمٍ خَيرٌ مِن سَبعينَ رَكعَةً مِن جاهِلٍ ؛ لِأَنَّ العالِمَ تَأتيهِ الفِتنَةُ فَيَخرُجُ مِنها بِعِلمِهِ ، وتَأتِي الجاهِلَ فَيَنسِفُهُ نَسفاً. (4)3227.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العالِمُ أعظَمُ أجراً مِنَ الصّائِمِ القائِمِ الغازي في سَبيلِ اللّهِ. (5) .
ص: 327
3228.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در آنچه به على عليه السلام سفارش كرده است _: اى على! خواب دانشمند ، برتر از عبادت عابد است .3229.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداى متعال ، روز قيامت ، دانشمند و عابد را برمى انگيزد و چون نزد صراط گِرد آمدند، به عابد گفته مى شود : «به بهشت برو و از نتيجه عبادتت بهره مند شو» و به دانشمند گفته مى شود : «در اين جا در زمره پيامبران بمان و هركس را كه در دنيا به نيكى آموزش داده اى ، شفاعت كن» .3230.امام على عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند ، به چيزى برتر از فهم در دين ، عبادت نشده است و بى گمان ، يك فقيه از هزار عابد بر شيطان سخت تر است ، و هر چيز ، ستونى دارد و ستون دين ، فقيه است .3231.تفسير العيّاشى ( _ به نقل از مرزبان قمّى _ ) امام على عليه السلام :دو ركعت نماز دانشمند ، بهتر از هفتاد ركعت نادان است؛ زيرا فتنه چون به دانشمند برسد ، با دانش خويش از آن بيرون مى آيد و به نادان كه برسد ، وى را از جا برمى كَنَد .3232.الإمام الباقر عليه السلام ( _ في قَولِ اللّه ِ تَعالى : {Q} «وَءَاتَيْنَ_هُم ) امام على عليه السلام :دانشمند ، از روزه دار شب زنده دارِ مجاهد در راه خدا ، پاداش بزرگ ترى دارد . .
ص: 328
3233.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :نَومٌ عَلى عِلمٍ خَيرٌ مِنِ اجتِهادٍ عَلى جَهلٍ. (1)3234.عنه صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عالِمٌ يُنتَفَعُ بِعِلمِهِ خَيرٌ مِن ألفِ عابِدٍ. (2)3235.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام الصادق عليه السلام :عالِمٌ أفضَلُ مِن ألفِ عابِدٍ، وألفِ زاهِدٍ، وألفِ مُجتَهِدٍ. (3)3236.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :الرّاوِيَةُ لِحَديثِنا يَشُدُّ بِهِ قُلوبَ شيعَتِنا أفضَلُ مِن ألفِ عابِدٍ. (4)3232.امام باقر عليه السلام ( _ درباره اين آيه : {Q} «و به آنان (آل ابراهيم) ، ) عنه عليه السلام :يَأتي صاحِبُ العِلمِ قُدّامَ العابِدِ بِرَبوَةٍ مَسيرَةَ خَمسِمِئَةِ عامٍ. (5)3233.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام الرضا عليه السلام :يُقالُ لِلعابِدِ يَومَ القِيامَةِ : نِعمَ الرَّجُلُ كُنتَ ؛ هِمَّتُكَ ذاتُ نَفسِكَ ، وكَفَيتَ النّاسَ مَؤونَتَكَ ، فَادخُلِ الجَنَّةَ . ألا إنَّ الفَقيهَ مَن أفاضَ عَلَى النّاسِ خَيرَهُ ، وأنقَذَهُم مِن أعدائِهِم ، ووَفَّرَ عَلَيهِم نِعَمَ جِنانِ اللّهِ تَعالى ، وحَصَّلَ لَهُم رِضوانَ اللّهِ تَعالى ، ويُقالُ لِلفَقيهِ : يا أيُّهَا الكافِلُ لِأَيتامِ آلِ مُحَمَّدٍ ، الهادي لِضُعَفاءِ مُحِبّيهِم ومُواليهِم، قِف حَتّى تَشفَعَ لِكُلِّ مَن أخَذَ عَنكَ أو تَعَلَّمَ مِنكَ. (6)راجع : ص 40 (فضل طلب العلم على العبادة) و 246 ح 2595.
.
ص: 329
3235.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خوابيدن با دانش ، از كوشيدن جاهلانه بهتر است .3236.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانشمندى كه از دانشش استفاده مى شود ، از هزار عابد ، بهتر است .3237.عنه صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :دانشمند ، از هزار عابد و هزار زاهد و هزار كوشا [ در طاعت ]برتر است .3238.عنه صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :روايتگر حديث ما كه بدان ، دل هاى شيعيان ما را استوار مى دارد ، از هزار عابد ، برتر است .3239.عنه صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :دانشمند ، پيشاپيش عابد و بر بلندايى به فاصله پانصد سال راه مى آيد .3240.عنه صلى الله عليه و آله :امام رضا عليه السلام :روز قيامت به عابد گفته مى شود : «تو مرد خوبى بودى . به خود مشغول بودى و زحمتت را از دوش مردم برداشتى . پس داخل بهشت شو» . هان! فقيه ، كسى است كه خيرش را بر مردم فرو مى ريزد و آنان را از گزند دشمنانشان مى رهانَد و نعمت هاى بهشت خداى متعال را بر آنان ، فراوان مى نمايد و خشنودى خداى متعال را برايشان به ارمغان مى آورد ؛ و به فقيه گفته مى شود : «اى سرپرست يتيمان خاندان محمّد ! اى راهنماى محبّان و دوستداران ناتوان ايشان! بِايست تا براى هر كس كه از تو چيزى فرا گرفته يا آموخته ، شفاعت كنى» .ر . ك : ص 41 (برترى دانشجويى بر عبادت) و 247 ح 2595 .
.
ص: 330
1 / 5مَثَلُ العُلَماءِأ _ كَمَثَلِ النُّجومِ3240.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ مَثَلَ العُلَماءِ فِي الأَرضِ كَمَثَلِ النُّجومِ فِي السَّماءِ ، يُهتَدى بِها في ظُلُماتِ البَرِّ وَالبَحرِ ، فَإِذَا انطَمَسَتِ النُّجومُ أوشَكَ أن تَضِلَّ الهُداةُ. (1)راجع : ص 322 ح 2767 _ 2768 .
ب _ كَالبَدرِ3243.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :إنَّمَا العُلَماءُ فِي النّاسِ كَالبَدرِ فِي السَّماءِ يُضيءُ نورُهُ عَلى سائِرِ الكَواكِبِ. (2)ج _ كَمَن مَعَهُ السِّراجُ3245.الإمام عليّ عليه السلام :المواعظ العدديّة :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لابُدَّ لِلمُؤمِنِ مِن أربَعَةِ أشياءَ : دابَّةٍ فارِهَةٍ ، ودارٍ واسِعَةٍ ، وثِيابٍ جَميلَةٍ ، وسِراجٍ مُنيرٍ .
قالوا : يا رَسولَ اللّهِ ، لَيسَ لَنا ذلِكَ فَما هِيَ ؟
قالَ صلى الله عليه و آله : أمَّا الدّابَّةُ الفارِهَةُ فَعَقلُهُ ، وأمَّا الدّارُ الواسِعَةُ فَصَبرُهُ ، وأمَّا الثِّيابُ الجَميلَةُ فَحَياهُ ، وأمَّا السِّراجُ المُنيرُ فَعِلمُهُ. (3) .
ص: 331
1 / 5مَثَل دانشمندانالف _ مانند ستارگان3245.امام على عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مَثَل دانشمندان در زمين ، مانند ستارگان در آسمان است كه در تاريكى هاى صحرا و دريا ، با آنها راهيابى مى شود . پس هرگاه ستارگان ناپديد شوند ، زودا كه ره يافتگان ، گم راه شوند !ر . ك : ص 323 ح 2767 _ 2768 .
ب _ چون ماه تمام3246.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :دانشمندان در ميان مردم ، مانند ماه شب چهارده در آسمان اند كه نورش بر نور ديگر ستارگان برترى مى يابد .ج _ مانند كسى كه چراغ به همراه دارد3248.الكافي عن الفضيل :المواعظ العدديّة :پيامبر خدا فرمود : «مؤمن ، از چهار چيز ، ناگزير است : مَركبى راهوار ، خانه اى وسيع ، لباسى زيبا و چراغى درخشان» .
گفتند : اى پيامبر خدا! ما اينها را نداريم . آنها چيستند؟
فرمود : «مَركب راهوار ، خردش و خانه وسيع ، شكيبايى او و لباس زيبا ، شرم وى و چراغ درخشان ، دانش اوست» .
.
ص: 332
3249.الكافي عن عبد اللّه بن جندب :الإمام الباقر عليه السلام :العالِمُ كَمَن مَعَهُ شَمعَةٌ تُضيءُ لِلنّاسِ ، فَكُلُّ مَن أبصَرَ بِشَمعَتِهِ دَعا لَهُ بِخَيرٍ ، كَذلِكَ العالِمُ مَعَهُ شَمعَةٌ تُزيلُ ظُلمَةَ الجَهلِ وَالحَيرَةِ ، فَكُلُّ مَن أضاءَت لَهُ فَخَرَجَ بِها مِن حَيرَةٍ ، أو نَجا بِها مِن جَهلٍ ، فَهُوَ مِن عُتَقائِهِ مِنَ النّارِ ، وَاللّهُ يُعَوِّضُهُ عَن ذلِكَ بِكُلِّ شَعرَةٍ لِمَن أعتَقَهُ ما هُوَ أفضَلُ لَهُ مِنَ الصَّدَقَةِ بِمِئَةِ ألفِ قِنطارٍ عَلى غَيرِ الوَجهِ الَّذي أمَرَ اللّهُ عز و جل بِهِ ، بَل تِلكَ الصَّدَقَةُ وَبالٌ عَلى صاحِبِها ، لكِن يُعطيهِ اللّهُ ما هُوَ أفضَلُ مِن مِئَةِ ألفِ رَكعَةٍ يُصَلّيها مِن بَينِ يَدَيِ الكَعبَةِ . (1)3250.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _: العالِمُ مِصباحُ اللّهِ فِي الأَرضِ ، فَمَن أرادَ اللّهُ بِهِ خَيراً اِقتَبَسَ مِنهُ. (2)راجع : ص 506 (مثل العالم بلا عمل) .
1 / 6فَوائِدُ مُجالَسَةِ العالِمِ3248.الكافى ( _ به نقل از فضيل _ ) رسول اللّه صلى الله عليه و آله :ما مِن مُؤمِنٍ يَقعُدُ ساعَةً عِندَ العالِمِ إلاّ ناداهُ رَبُّهُ عز و جل : جَلَستَ إلى حَبيبي ، وعِزَّتي وجَلالي لاَُسكِنَنَّكَ الجَنَّةَ مَعَهُ ولا اُبالي. (3)3249.الكافى ( _ به نقل از عبداللّه بن جندب _ ) عنه صلى الله عليه و آله :ألا فَاغتَنِموا مَجالِسَ العُلَماءِ ، فَإِنَّها رَوضَةٌ مِن رِياضِ الجَنَّةِ ، تَنزِلُ عَلَيهِمُ الرَّحمَةُ وَالمَغفِرَةُ ، كَالمَطَرِ مِنَ السَّماءِ ، يَجلِسونَ بَينَ أيديهِم مُذنِبينَ ويَقومونَ مَغفورينَ لَهُم، وَالمَلائِكَةُ يَستَغفِرونَ لَهُم ماداموا جُلوساً عِندَهُم، وإنَّ اللّهَ يَنظُرُ إلَيهِم فَيَغفِرُ لِلعالِمِ وَالمُتَعَلِّمِ وَالنّاظِرِ وَالمُحِبِّ لَهُم. (4) .
ص: 333
3250.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام باقر عليه السلام :دانشمند ، مانند كسى است كه شمعى به همراه دارد كه به مردم نور مى دهد . پس هر كه در پرتو شمع او ببيند ، وى را دعاى خير مى گويد . همين گونه ، دانشمند ، شمعى به همراه دارد كه تاريكى نادانى و حيرت را مى زدايد . پس هركس در پرتو آن از حيرت بيرون آيد يا از نادانى رهايى يابد ، از رهيدگان او از آتش است و خداوند به جاى آن ، در برابر هر موى كسى كه نجات داده ، پاداشى بيشتر از پاداش صدقه دادن صد هزار قِنطار (1) در غير راهى كه خدا به آن فرمان داده است ، (2) مى دهد؛ بلكه آن صدقه ، وبال گردن دهنده اش مى گردد . بالاتر از آن ، خداوند به آن دانشمند ، پاداشى برتر از پاداش صد هزار ركعت نماز در جلوى كعبه مى بخشد .3251.امام باقر عليه السلام :امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: دانشمند ، چراغ خدا در زمين است . پس هركس كه خداوند خيرش را بخواهد ، از آن پرتوى بر مى گيرد .ر . ك : ص 507 (مَثَل دانشمند بى كردار).
1 / 6فايده هاى همنشينى با دانشمند3255.الكافي عن كرام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هيچ مؤمنى نيست كه ساعتى نزد دانشمند بنشيند ، مگر آن كه پروردگار عز و جل ندايش مى دهد : «نزد حبيبم نشستى . به عزّت و جلالم سوگند ، تو را در بهشت ، همنشين او خواهم كرد و باكى نيست» .3256.مختصر بصائر الدرجات عن عبد اللّه بن أبي يعفور عنپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هان ! مجالس دانشمندان را مغتنم شماريد كه آن ، باغى از باغ هاى بهشت است . رحمت و مغفرت ، چون باران بر آنها فرود مى آيد . گنهكاران ، پيش روى آنها مى نشينند و آمرزيده بر مى خيزند و تا هنگامى كه نزد آنان نشسته اند ، فرشتگان ، برايشان آمرزش مى خواهند و خداوند به آنان مى نگرد . پس دانشمند و دانشجو و تماشاگر و دوستدارِ آنها را مى آمرزد .
.
ص: 334
3257.كمال الدين عن عبد اللّه بن خداش البصري عن الإمامعنه صلى الله عليه و آله :جُلوسُ ساعَةٍ عِندَ العالِمِ في مُذاكَرَةِ العِلمِ أحَبُّ إلَى اللّهِ تَعالى مِن مِئَةِ ألفِ رَكعَةٍ تَطَوُّعاً ، ومِئَةِ ألفِ تَسبيحَةٍ ، ومِن عَشرِ آلافِ فَرَسٍ يَغزو بِهَا المُؤمِنُ في سَبيلِ اللّهِ. (1)3254.امام صادق عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله_ لِأَبي ذَرٍّ _: يا أبا ذَرٍّ ، الجُلوسُ ساعَةً عِندَ مُذاكَرَةِ العِلمِ خَيرٌ لَكَ مِن عِبادَةِ سَنَةٍ ، صِيامِ نَهارِها وقِيامِ لَيلِها. (2)3255.الكافى ( _ به نقل از كرام _ ) عنه صلى الله عليه و آله :مُجالَسَةُ العُلَماءِ عِبادَةٌ. (3)3256.مختصر بصائر الدرجات ( _ به نقل از عبداللّه بن أبى يعفور _ ) الإمام عليّ عليه السلام :جاوِرِ العُلَماءَ تَستَبصِر. (4)3257.كمال الدين ( _ به نقل از عبداللّه بن خداش بصرى _ ) عنه عليه السلام :جالِسِ العُلَماءَ يَزدَد عِلمُكَ ، ويَحسُن أدَبُكَ ، وتَزكُ نَفسُكَ. (5)3258.الكافي عن أبي بصير عن أحدهما عليهماالسلام :عنه عليه السلام :مُجالَسَةُ العُلَماءِ زِيادَةٌ. (6)3259.الإمام عليّ عليه السلام :عنه عليه السلام :صاحِبِ العُقَلاءَ وجالِسِ العُلَماءَ وَاغلِبِ الهَوى ، تُرافِقِ المَلَأَ الأَعلى. (7)3260.الإمام الباقر عليه السلام :عنه عليه السلام :جالِسِ العُلَماءَ تَسعَد. (8) .
ص: 335
3261.الإمام الصادق عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :ساعتى نزد دانشمند نشستن و گفتگوى علمى كردن ، نزد خداى متعال از صدهزار ركعت نماز مستحبّى و صدهزار بار تسبيحِ خدا گفتن و فراهم آوردن ده هزار اسب جنگى براى مجاهدان در راه خدا محبوب تر است .3262.عنه عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ به ابو ذر _: اى ابو ذر! ساعتى براى گفتگوى علمى نشستن ، برايت از عبادت يك سال كه روزهايش را روزه بدارى و شب هايش را به عبادت بِايستى ، بهتر است .3258.الكافى ( _ به نقل از ابو بصير ، از امام باقر يا امام صادق ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :همنشينى با دانشمندان ، عبادت است .3259.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :با دانشمندان همنشين باش تا بينا گردى .3260.امام باقر عليه السلام :امام على عليه السلام :با دانشمندان همنشين باش تا دانشت ، افزون و ادبت ، نيكو و جانت ، پاك گردد .3261.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام :همنشينى با دانشمندان ، مايه فزونى [دانش] است .3262.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام :با خردمندان ، همراه و با دانشمندان ، همنشين باش و بر هواى نفس چيره شو تا با ملكوت اعلا همراه گردى .3263.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :با دانشمندان ، همنشينى كن تا خوش بخت گردى . .
ص: 336
3264.كمال الدين عن عمّار بن موسى الساباطي عن الإمام العنه عليه السلام :مُعاشَرَةُ ذَوِي الفَضائِلِ حَياةُ القُلوبِ. (1)3265.الإمام الصادق عليه السلام :عنه عليه السلام :مُجالَسَةُ الحُكَماءِ حَياةُ العُقولِ وشِفاءُ النُّفوسِ. (2)3266.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ وهُوَ رافِعٌ يَدَيهِ إلَى السَّماءِ _ ) عنه عليه السلام :مَن خالَطَ العُلَماءَ وُقِّرَ ، ومَن خالَطَ الأَنذالَ حُقِّرَ. (3)3263.امام صادق عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :لا تَجلِسوا مَعَ كُلِّ عالِمٍ ، إلاّ عالِماً يَدعوكُم مِن خَمسٍ إلى خَمسٍ : مِنَ الشَّكِّ إلَى اليَقينِ ، ومِنَ العَداوَةِ إلَى النَّصيحَةِ ، ومِنَ الكِبرِ إلَى التَّواضُعِ ، ومِنَ الرِّياءِ إلَى الإِخلاصِ ، ومِنَ الرَّغبَةِ إلَى الزُّهدِ. (4)3264.كمال الدين ( _ به نقل از عمّار بن موسى ساباطى _ ) الإمام الكاظم عليه السلام :مُحادَثَةُ العالِمِ عَلَى المَزابِلِ خَيرٌ مِن مُحادَثَةِ الجاهِلِ عَلَى الزَّرابِيِّ (5) . (6)3265.امام صادق عليه السلام :لقمان عليه السلام_ لاِبنِهِ يَعِظُهُ _: أي بُنَيَّ ، صاحِبِ العُلَماءَ وجالِسهُم ، وزُرهُم في بُيوتِهِم ، لَعَلَّكَ أن تُشبِهَهُم فَتَكونَ مِنهُم. (7)3266.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در حالى كه دستانش را به سوى آسمان برداشته بود _ ) عنه عليه السلام_ أيضا _: يا بُنَيَّ ، جالِسِ العُلَماءَ وزاحِمهُم بِرُكبَتَيكَ ، فَإِنَّ اللّهَ يُحيِي القُلوبَ بِنورِ الحِكمَةِ كَما يُحيِي اللّهُ الأَرضَ المَيتَةَ بِوابِلِ السَّماءِ . (8)راجع : ص 444 (مجالسته) .
.
ص: 337
3268.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :معاشرت با فضيلت مندان ، زندگى بخش دل هاست .3269.عنه عليه السلام ( _ في خُطبَةٍ لَهُ عَلى مِنبَرِ الكوفَةِ _ ) امام على عليه السلام :همنشينى با حكيمان ، زندگى بخش خردها و درمان جان هاست .3267.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :هركه با دانشمندان در آميزد ، بزرگش مى شمرند و هركه با فرومايگان درآميزد ، پستش مى دارند .3268.امام على عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :با هر دانشمندى منشينيد؛ مگر دانشمندى كه شما را از پنج چيز به پنج چيز فرا مى خواند : از شك به يقين ، از دشمنى به خيرخواهى ، از تكبّر به فروتنى ، از ريا به اخلاص ، و از رغبت [در دنيا ]به زهد .3269.امام على عليه السلام ( _ در خطبه اى بر منبر كوفه _ ) امام كاظم عليه السلام :گفتگو با دانشمند در زباله دان ، از گفتگوى با نادانان بر پشتى هاى زربافت بهتر است .3270.عنه عليه السلام :لقمان عليه السلام_ در سفارش به فرزندش _: اى پسركم! با دانشمندان ، همراه و همنشين باش و به ديدار آنها در خانه هايشان برو ، شايد كه مانند آنان شوى و از آنها به شمار آيى .3271.الإمام زين العابدين عليه السلام :لقمان عليه السلام_ در سفارش به فرزندش _: اى پسركم! با دانشمندان ، همنشين باش و نزد ايشان ، زانو بزن كه خداى متعال ، دل ها را با نور حكمت ، زنده مى كند ، همان گونه كه زمين مرده را با باران آسمان ، زنده مى كند .ر . ك : ص 445 (همنشينى با وى) .
.
ص: 338
1 / 7العُلَماءُ يَومَ القِيامَةِ3273.الإمام عليّ عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن تَعَلَّمَ مَسأَلَةً واحِدَةً قُلِّدَ يَومَ القِيامَةِ ألفَ قِلادَةٍ مِن نورٍ ، وغُفِرَ لَهُ ألفُ ذَنبٍ ، وبُنِيَ لَهُ مَدينَةٌ مِن ذَهَبٍ ، وكُتِبَ لَهُ بِكُلِّ شَعرَةٍ عَلى جَسَدِهِ حَجَّةٌ وعُمرَةٌ. (1)3274.عنه عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :يَقولُ اللّهُ عز و جل لِلعُلَماءِ يَومَ القِيامَةِ : . . . إنّي لَم أجعَل عِلمي وحُكمي فيكُم إلاّ وأنَا اُريدُ أن أغفِرَ لَكُم عَلى ما كانَ فيكُم ولا اُبالي. (2)3272.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :إذا كانَ يَومُ القِيامَةِ جَمَعَ اللّهُ العُلَماءَ فَقالَ: إنّي لَم أستَودِع حِكمَتي قُلوبَكُم وأنَا اُريدُ أن اُعَذِّبَكُم، اُدخُلُوا الجَنَّةَ. (3)3273.امام على عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :إذا كانَ يَومُ القِيامَةِ جَمَعَ اللّهُ العُلَماءَ فَيَقولُ لَهُم : عِبادي ، إنّي اُريدُ بِكُمُ الخَيرَ الكَثيرَ بَعدَما أنتُم تَحمِلونَ الشِّدَّةَ مِن قِبَلي وكَرامَتي وتَعبُدُنِي النّاسُ بِكُم ، فَأَبشِروا فَإِنَّكُم أحِبّائي وأفضَلُ خَلقي بَعدَ أنبِيائي ، فَأَبشِروا فَإِنّي قَد غَفَرتُ لَكُم ذُنوبَكُم وقَبِلتُ أعمالَكُم ، ولَكُم فِي النّاسِ شَفاعَةٌ مِثلُ شَفاعَةِ أنبِيائي ، وإنّي مِنكُم راضٍ ولا أهتِكُ سُتورَكُم ولا أفضَحُكُم في هذَا الجَمعِ. (4)3274.امام على عليه السلام :الإمام العسكريّ عليه السلام :يَأتي عُلَماءُ شيعَتِنَا ، القَوّامونَ بِضُعَفاءِ مُحِبّينا وأهلِ وَلايَتِنا يَومَ القِيامَةِ ، وَالأَنوارُ تَسطَعُ مِن تيجانِهِم ، عَلى رَأسِ كُلِّ واحِدٍ مِنهُم تاجُ بَهاءٍ ، قَدِ انبَثَّت تِلكَ الأَنوارُ في عَرَصاتِ القِيامَةِ ودَورُها مَسيرَةُ ثَلاثِمِئَةِ ألفِ سَنَةٍ ، فَشُعاعُ
تيجانِهِم يَنبَثُّ فيها كُلِّها. (5) .
ص: 339
1 / 7دانشمندان در روز قيامت3275.امام على عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هركس يك مسئله فرا گيرد ، روز قيامت ، هزار گردنبند از نور بر وى آويز مى كنند و هزار گناه بر او مى آمرزند و شهرى از طلا برايش بنا مى نهند و در برابر هر موى پيكرش ، حج و عمره اى برايش مى نويسند .3276.امام على عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند عز و جل روز قيامت به دانشمندان مى گويد : «... بى گمان ، من دانش و حكمتم را در شما ننهادم ، جز براى آن كه شما را بيامرزم ، با وجود آنچه در شماست و باكى نيست» .3277.الإمام الرضا عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هنگامى كه روز قيامت در رسد ، خداوند ، دانشمندان را گِرد مى آورد و مى گويد : «من ، حكمتم را در دل هاى شما به وديعه ننهادم تا شما را كيفر دهم . به بهشت وارد شويد» .3277.امام رضا عليه السلام :امام على عليه السلام :هنگامى كه روز قيامت در رسد ، خداوند ، دانشمندان را گِرد مى آورد و به آنان مى گويد : «بندگان من ! پس از آن كه سختى هايى را به جهت من و بزرگداشتم تحمّل كرديد و مردم ، به وسيله شما عبادتم كردند ، برايتان خير فراوان مى خواهم . پس مژده تان باد كه شما دوستان من و برترين آفريدگانم پس از پيامبرانم هستيد . شما را مژده باد كه من ، گناهانتان را آمرزيدم و اعمالتان را پذيرفتم و براى شما در ميان مردم ، شفاعتى چون شفاعت پيامبران است و من از شما خشنودم و پرده درى نمى كنم و شما را در ميان اين جمع ، رسوا نمى سازم» .3278.المعجم الكبير عن عبد اللّه بن مسعود :امام عسكرى عليه السلام :دانشمندان شيعه ما ، آنان كه سرپرستى دوستداران ناتوان ما و اهل ولايت ما را به عهده دارند ، روز قيامت ، در حالى مى آيند كه از تاج هايشان نور ساطع مى گردد ، بر سر هريك از آنها تاجى گران بهاست و نور اين تاج ها در همه گرداگرد عرصه قيامت به محيط سيصد هزار سال راه ، پرتو مى افكند .
.
ص: 340
3279.الإمام عليّ عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :حَضَرَتْ امرَأَةٌ عِندَ الصِّدّيقَةِ فاطِمَةَ الزَّهراءِ عليهاالسلام ، فَقالَت : إنَّ لي والِدَةً ضَعيفَةً ، وقَد لَبَسَ عَلَيها في أمرِ صَلاتِها شَيءٌ ، وقَد بَعَثَتني إلَيكِ أسأَلُكِ .
فَأَجابَتها فاطِمَةُ عليهاالسلامعَن ذلِكَ ، ثُمَّ ثَنَّت فَأَجابَت ، ثُمَّ ثَلَّثَت فَأَجابَت ، إلى أن عَشَّرَت فَأَجابَت ، ثُمَّ خَجِلَت مِنَ الكَثرَةِ ، فَقالَت : لا أشُقُّ عَلَيكِ يا بِنتَ رَسولِ اللّهِ .
قالَت فاطِمَةُ عليهاالسلام : هاتي وسَلي عَمّا بَدا لَكِ ، أرَأَيتِ مَنِ اكتُرِيَ يَوماً يَصعَدُ إلى سَطحٍ بِحِملٍ ثَقيلٍ وكِراؤُهُ مِئَةُ ألفِ دينارٍ أيَثقُلُ عَلَيهِ ؟ فَقالَت : لا .
فَقالَت : اُكتُريتُ أنَا لِكُلِّ مَسأَلَةٍ بِأَكثَرَ مِن مِل ءِ ما بَينَ الثَّرى إلَى العَرشِ لُؤلُؤاً ، فَأَحرى أن لا يَثقُلَ عَلَيَّ ؛ سَمِعتُ أبي رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ :
إنَّ عُلَماءَ شيعَتِنا يُحشَرونَ فَيُخلَعُ عَلَيهِم مِن خِلَعِ الكَراماتِ عَلى قَدرِ كَثرَةِ عُلومِهِم وجِدِّهِم في إرشادِ عِبادِ اللّهِ ، حَتّى يُخلَعَ عَلَى الواحِدِ مِنهُم ألفُ ألفِ خِلعَةٍ مِن نورٍ ، ثُمَّ يُنادي مُنادي رَبِّنا عز و جل : أيُّهَا الكافِلونَ لِأَيتامِ آلِ مُحَمَّدٍ ، النّاعِشونَ لَهُم عِندَ انقِطاعِهِم عَن آبائِهِمُ الَّذينَ هُم أئِمَّتُهُم ، هؤُلاءِ تَلامِذَتُكُم وَالأَيتامُ الَّذينَ كَفَلتُموهُم ونَعَشتُموهُم ، فَاخلَعوا عَلَيهِم كَما خَلَعتُموهُم خِلَعَ العُلومِ فِي الدُّنيا .
فَيَخلَعونَ عَلى كُلِّ واحِدٍ مِن اُولئِكَ الأَيتامِ عَلى قَدرِ ما أخَذوا عَنهُم مِنَ العُلومِ ، حَتّى إنَّ فيهِم _ يَعني فِي الأَيتامِ _ لَمَن يُخلَعُ عَلَيهِ مِئَةُ ألفِ خِلعَةٍ ، وكَذلِكَ يَخلَعُ هؤُلاءِ الأَيتامُ عَلى مَن تَعَلَّمَ مِنهُم .
ثُمَّ إنَّ اللّهَ تَعالى يَقولُ : أعيدوا عَلى هؤُلاءِ العُلَماءِ الكافِلينَ لِلأَيتامِ حَتّى تُتِمّوا لَهُم خِلَعَهُم وتُضَعِّفوها ، فَيُتَمَّ لَهُم ما كانَ لَهُم قَبلَ أن يَخلَعوا عَلَيهِم ، ويُضاعَفُ لَهُم ، وكَذلِكَ مَن بِمَرتَبَتِهِم مِمَّن يُخلَعُ عَلَيهِم عَلى مَرتَبَتِهِم .
وقالَت فاطِمَةُ عليهاالسلام : يا أمَةَ اللّهِ ، إنَّ سِلكاً مِن تِلكَ الخِلَعِ لَأَفضَلُ مِمّا طَلَعَت عَلَيهِ الشَّمسُ ألفَ ألفِ مَرَّةٍ ، وما فَضلٌ فَإِنَّهُ مَشوبٌ بِالتَّنغيصِ وَالكَدَرِ. (1) .
ص: 341
3280.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :زنى به حضور صديقه كبرا ، فاطمه زهرا عليهاالسلام رسيد و گفت : مادرى ناتوان دارم كه در نمازش ابهام دارد و مرا به سوى تو فرستاده تا درباره آن بپرسم .
فاطمه عليهاالسلام بدان پرسش ، پاسخ داد و زن ، پرسش دوم را پرسيد ، سپس سومى و چهارمى را و تا ده پرسش پرسيد و ايشان، همه را پاسخ داد .
زن از فراوانىِ پرسش ها خجالت كشيد و گفت : اى دختر پيامبر خدا ! ديگر مزاحم نمى شوم .
فاطمه عليهاالسلام فرمود : «هرچه مى خواهى ، بپرس . آيا اگر كسى را براى بالا بردن بارى سنگين اجير كنند و به او صد هزار دينار مزد دهند ، بر او سنگين مى آيد؟».
گفت : نه .
فرمود : «من براى هر پرسشى انبوهى از مرواريد ، بيشتر از فضاى ميان آسمان و زمين ، پاداش گرفتم . پس سزاوارتر است كه بر من ، گران نيايد . از پدرم رسول خدا شنيدم كه مى فرمود : دانشمندان پيرو ما ، در حالى محشور مى شوند كه بر آنها خلعت هاى كريمانه اى به اندازه فراوانىِ دانش و جدّيتشان در راهنمايى بندگان خدا فرو مى پوشانند ، تا آن جا كه بر برخى از آنها هزار هزار خلعت نور مى پوشانند .
سپس منادى پروردگارمان عز و جل ندا در مى دهد : اى سرپرستان يتيمان خاندان محمّد! اى كسانى كه هنگام جدايى از پدرانشان _ كه همان پيشوايان آنها بودند _ دست آنان را گرفتيد ! اينان ، شاگردان شمايند و يتيمانى كه سرپرستى شان كرديد و جانى تازه در آنها دميديد . پس بر آنها خلعت بپوشانيد ، همان گونه كه در دنيا خلعت دانش را بر آنها پوشانديد . پس بر هريك از آن يتيمان ، به اندازه دانشى كه از آنها فرا گرفته ، خلعت مى پوشانند ، تا آن جا كه بر برخى از آنها ، صدهزار خلعت پوشانده مى شود و همين گونه ، اين يتيمان بر هركس كه از آنها دانش فرا گرفته ، خلعت مى پوشانند .
سپس خداوند متعال مى گويد : دوباره به اين دانشمندانِ سرپرست يتيمان ، خلعت دهيد ، تا خلعتشان را كامل و دوچندان گردانيد . پس به اندازه پيشين ، دوباره به آنها خلعت مى دهند و همين طور به اندازه منزلت هركس ، خلعتش را دوچندان مى كنند » .
فاطمه عليهاالسلام سپس فرمود : «اى كنيز خدا ! يك نخ اين خلعت ها ، هزار هزار بار از آنچه خورشيد بر آن تابيده است (دنيا) ، برتر است و اين ، فضيلتى نيست؛ زيرا [ دنيا] آميخته با تيرگى و كدورت است» . .
ص: 342
3278.المعجم الكبير ( _ به نقل از عبداللّه بن مسعود _ ) منية المريد :فِي الإنجيل : إنَّ اللّهَ تَعالى يَقولُ يَومَ القِيامَةِ : يا مَعشَرَ العُلَماءِ ، ما ظَنُّكُم بِرَبِّكُم ؟
فَيَقولونَ : ظَنُّنا أن يَرحَمَنا ويَغفِرَ لَنا .
فَيَقولُ تَعالى : فَإِنّي قَد فَعَلتُ ، إنّي قَدِ استَودَعتُكُم حِكمَتي لا لِشَرٍّ أرَدتُهُ بِكُم ، بَل لِخَيرٍ أرَدتُهُ بِكُم ، فَادخُلوا في صالِحِ عِبادي إلى جَنَّتي بِرَحمَتي. (1)1 / 8النَّوادِر3281.عنه عليه السلام ( _ فِي الخَوارِجِ لَمّا سَمِعَ قَولَهُم : لا حُكمَ ) رسول اللّه صلى الله عليه و آله :نَومُ العالِمِ عِبادَةٌ ، ونَفَسُهُ تَسبيحٌ ، وعَمَلُهُ مُضاعَفٌ ، ودُعاؤُهُ مُستَجابٌ ، وذَنبُهُ مَغفورٌ. (2)3282.شعب الإيمان عن ليث عن الإمام عليّ عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :فَضلُ العالِمِ عَلى غَيرِهِ كَفَضلِ النَّبِيِّ عَلى اُمَّتِهِ. (3)3283.الإمام عليّ عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :البَرَكَةُ مَعَ أكابِرِكُم أهلِ العِلمِ. (4) .
ص: 343
3284.عنه عليه السلام :منية المريد :در انجيل آمده است كه خداوند متعال ، روز قيامت مى فرمايد : «اى گروه دانشمندان! گمان شما به پروردگارتان چيست؟» .
مى گويند : گمان ما اين است كه بر ما رحم كند و ما را بيامرزد .
خداى متعال مى فرمايد : «بى گمان ، چنين كردم . من ، حكمتم را در شما به وديعه نهادم ، نه براى آن كه بدتان را بخواهم؛ بلكه خير شما را خواستم . پس به رحمتم در ميان بندگان شايسته ام وارد بهشتم شويد» .1 / 8گوناگون3282.شعب الايمان ( _ به نقل از ليث _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خواب دانشمند ، عبادت و نفس كشيدنش ، تسبيح و عملش ، دوچندان و دعايش ، مستجاب و گناهش ، آمرزيده است .3283.امام على عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :برترى دانشمند بر غير او ، مانند برترى پيامبر بر امّتش است .3284.امام على عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بركت ، در وجود بزرگانِ دانشمند شماست .
.
ص: 344
3285.امام على عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :العُلَماءُ قادَةٌ ، وَالمُتَّقونَ سادَةٌ ، ومُجالَسَتُهُم زِيادَةٌ. (1)3286.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ العالِمَ لَيَستَغفِرُ لَهُ مَن فِي السَّماواتِ ومَن فِي الأَرضِ حَتَّى الحيتانُ فِي الماءِ. (2)3287.عنه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :ما مِن عالِمٍ أو مُتَعَلِّمٍ يَمُرُّ بِقَريَةٍ مِن قُرَى المُسلِمينَ . . . ولَم يَأكُل مِن طَعامِهِم ولَم يَشرَب مِن شَرابِهِم ، ودَخَلَ مِن جانِبٍ وخَرَجَ مِن جانِبٍ ، إلاّ رَفَعَ اللّهُ تَعالى عَذابَ قُبورِهِم أربَعينَ يَوماً. (3)3288.عنه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ أهلَ الجَنَّةِ لَيَحتاجونَ إلَى العُلَماءِ فِي الجَنَّةِ ، وذلِكَ أنَّهُم يَزورونَ اللّهَ تَعالى في كُلِّ جُمُعَةٍ ، فَيَقولُ لَهُم : تَمَنَّوا عَلَيَّ ما شِئتُم ، فَيَلتَفِتونَ إلَى العُلَماءِ.
فَيَقولونَ : ماذا نَتَمَنّى؟
فَيَقولونَ : تَمَنَّوا عَلَيهِ كَذا وكَذا ، فَهُم يَحتاجونَ إلَيهِم فِي الجَنَّةِ كَما يَحتاجونَ إلَيهِم فِي الدُّنيا. (4)3289.عنه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :سَأَلتُ جِبرائيلَ عليه السلام فَقُلتُ : العُلَماءُ أكرَمُ عِندَ اللّهِ أمِ الشُّهَداءُ؟ فَقالَ : العالِمُ الواحِدُ أكرَمُ عَلَى اللّهِ مِن ألفِ شَهيدٍ ، فَإِنَّ اقتِداءَ العُلَماءِ بِالأَنبِياءِ وَاقتِداءَ الشُّهَداءِ بِالعُلَماءِ. (5) .
ص: 345
3286.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانشمندان ، پيشوا و پرهيزگاران ، سرورند و همنشينى با آنها ، مايه فزونى است .3287.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كه در آسمان و زمين است ، حتّى ماهيان در آب ، براى دانشمند ، آمرزش مى طلبند .3288.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هيچ دانشمند يا دانشجويى از دهكده اى از دهكده هاى مسلمانان نمى گذرد . . . و از خوراك آنان نمى خورد و از نوشيدنى آنها نمى نوشد و از يك سو در نمى آيد و از سويى ديگر بيرون نمى رود ، جز آن كه خداى متعال ، عذاب قبرهايشان را تا چهل روز بر مى دارد .3289.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بهشتيان ، در بهشت هم به دانشمندان نياز دارند و اين ، بدان جهت است كه هر روز جمعه ، خداوند متعال را زيارت مى كنند و خدا به ايشان مى گويد : «هر چه مى خواهيد ، از من تمنّا كنيد» . پس متوجّه دانشمندان مى شوند و مى پرسند : چه چيز تمنّا كنيم؟
آنان مى گويند : فلان و فلان را تمنّا كنيد .
پس آنان ، همان گونه كه در دنيا به آنان نياز دارند ، در بهشت هم به آنان نيازمندند .3290.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في وَصفِ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :از جبرئيل عليه السلام پرسيدم : «دانشمندان نزد خدا گرامى ترند يا شهيدان؟» .
گفت : نزد خدا يك دانشمند ، از هزار شهيد گرامى تر است؛ چون دانشمندان ، پيرو پيامبران و شهيدان ، پيرو دانشمندان اند . .
ص: 346
3291.الكافي عن بريد :الإمام عليّ عليه السلام :بَخٍ بَخٍ لِعالِمٍ عَلِمَ فَكَفَّ ، وخافَ البَياتَ فَأَعَدَّ وَاستَعَدَّ ، إن سُئِلَ أفصَحَ وإن تُرِكَ سَكَتَ ، كَلامُهُ صَوابٌ وسُكوتُهُ عَن غَيرِ عِيٍّ عَنِ الجَوابِ. (1)3292.تفسير العيّاشي عن بريد العجلي عن الإمام الباقر عل ( _ في قَولِهِ تَعالى : {Q} «أَوَ مَن كَانَ مَيْتًا ) عنه عليه السلام :رُتبَةُ العالِمِ أعلَى المَراتِبِ. (2)3293.الكافي عن أبي الجارود :عنه عليه السلام :عالِمٌ مُعانِدٌ خَيرٌ مِن جاهِلٍ مُساعِدٍ. (3)3290.امام على عليه السلام ( _ در وصف پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _ ) عنه عليه السلام :العالِمُ يَنظُرُ بِقَلبِهِ وخاطِرِهِ ، الجاهِلُ يَنظُرُ بِعَينِهِ وناظِرِهِ. (4)3291.الكافى ( _ به نقل از بريد _ ) عنه عليه السلام :العالِمُ يَعرِفُ الجاهِلَ لِأَنَّهُ كانَ قَبلُ جاهِلاً ، الجاهِلُ لا يَعرِفُ العالِمَ لِأَنَّهُ لَم يَكُن قَبلُ عالِماً. (5)3292.تفسير العيّاشى ( _ به نقل از بريد عجلى _ ) عنه عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _: اِثنانِ يَهونُ عَلَيهِما كُلُّ شَيءٍ : عالِمٌ عَرَفَ العَواقِبَ ، وجاهِلٌ يَجهَلُ ما هُوَ فيهِ. (6)3293.الكافى ( _ به نقل از ابو جارود _ ) عنه عليه السلام :إنَّ اللّهَ يُحِبُّ المُؤمِنَ العالِمَ الفَقيهَ الزّاهِدَ الخاشِعَ الحَيَّ الحَليمَ الحَسَنَ الخُلقِ وَالمُقتَصِدَ المُنصِفَ المُتَعَفِّفَ. (7)3294.الكافي عن سماعة بن مهران عن الإمام الصادق عليه ال ( _ في قَولِ اللّه ِ عز و جل : {Q} «وَ يَجْعَل لَّك ) عنه عليه السلام :الجاهِلُ صَغيرٌ وإن كانَ شَيخاً ، وَالعالِمُ كَبيرٌ وإن كانَ حَدَثاً. (8)3295.الإمام الباقر عليه السلام :عنه عليه السلام :لا يَنتَصِفُ (9) عالِمٌ مِن جاهِلٍ. (10) .
ص: 347
3296.الإمام الصادق عليه السلام :امام على عليه السلام :آفرين ، آفرين بر دانشمندى كه دانست ، پس خود را نگاه داشت و از [مرگ ]ناگهانى ترسيد ، پس فراهم آورد و آماده شد ؛ اگر پرسيده شود ، به شيوايى پاسخ مى دهد و اگر رهايش كنند ، خاموش مى ماند ؛ سخنش درست و خاموشى اش از روى ناتوانى در پاسخ نيست !3297.معاني الأخبار عن المفضّل بن عمر :امام على عليه السلام :منزلت دانشمند ، والاترين منزلت است .3298.الإمام الصادق عليه السلام ( _ فيجَوابِ زِنديقٍ سَأَلَهُ : مِن أينَ أثبَتَّ ال ) امام على عليه السلام :دانشمند ستيزه گر ، از نادان ياريگر بهتر است .3294.الكافى ( _ به نقل از سماعة بن مهران _ ) امام على عليه السلام :دانشمند ، با دل و فكرش مى نگرد . نادان ، با چشم و نگاه كردن مى بيند .3295.امام باقر عليه السلام :امام على عليه السلام :دانا ، نادان را مى شناسد ، چون قبلاً نادان بوده است؛ ولى نادان دانا را نمى شناسد ، چون قبلاً دانا نبوده است .3296.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: دو نفرند كه همه چيز برايشان آسان است : دانايى كه پايان كارها را مى داند و نادانى كه موقعيت خود را نمى شناسد .3297.معانى الأخبار ( _ به نقل از مفضّل بن عمر _ ) امام على عليه السلام :بى گمان ، خداوند ، مؤمن دانشمند ، فقيه ، زاهد ، فروتن ، زنده دل ، بردبار ، خوش خو ، ميانه رو ، با انصاف و باحيا را دوست دارد .3298.امام صادق عليه السلام ( _ در پاسخ به زنديقى كه پرسيد: [لزوم وجود و ارسال] ) امام على عليه السلام :نادان ، كوچك است ، هر چند بزرگ سال باشد و دانا بزرگ است ، هر چند كم سال باشد .3299.الكافي عن محمّد بن الفضيل عن الإمام الكاظم عليه اامام على عليه السلام :دانا از نادان انصاف نمى بيند . .
ص: 348
3300.الإمام المهديّ عليه السلام ( _ في بَعضِ التَّوقيعاتِ المَروِيَّةِ عَنِ الشَّيخ ) الإمام الحسين عليه السلام :لَو أنَّ العالِمَ كُلَّ ما قالَ أحسَنَ وأصابَ لَأَوشَكَ أن يُجَنَّ مِنَ العُجبِ ، وإنَّمَا العالِمُ مَن يَكثُرُ صَوابُهُ. (1)3299.امام كاظم عليه السلام :الإمام الكاظم عليه السلام_ لِهِشام _: يا هِشامُ ، مَن أكرَمَهُ اللّهُ بِثَلاثٍ فَقَد لَطَفَ لَهُ : عَقلٍ يَكفيهِ مَؤونَةَ هَواهُ ، وعِلمٍ يَكفيهِ مَؤونَةَ جَهلِهِ ، وغِنًى يَكفيهِ مَخافَةَ الفَقرِ. (2)3300.امام مهدى عليه السلام ( _ در يكى از توقيعات روايت شده از ابو عَمرو عَمرى ) الإمام الهادي عليه السلام :أرجَحُ مِنَ العِلمِ حامِلُهُ. (3)3301.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) إرشاد القلوب :قالَ الجَوادُ عليه السلام : مَا اجتَمَعَ رَجُلانِ إلاّ كانَ أفضَلُهُما عِندَ اللّهِ آدَبَهُما .
فَقيلَ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ قَد عَرَفنا فَضلَهُ عِندَ النّاسِ ، فَما فَضلُهُ عِندَ اللّهِ؟
فَقالَ : بِقِراءَةِ القُرآنِ كَما اُنزِلَ ، ويَروي حَديثَنا كَما قُلنا ، ويَدعُو اللّهَ مُغرَماً بِدُعائِهِ . (4)3302.عنه صلى الله عليه و آله :ربيع الأبرار :قال موسى عليه السلام : يا إلهي مَن أحَبُّ النّاسِ إلَيكَ؟ قالَ : عالِمٌ يَطلُبُ عالِماً. (5) .
ص: 349
3301.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به على عليه السلام _ ) امام حسين عليه السلام :اگر دانشمند ، همه آنچه مى گفت ، نيكو و درست بود ، شايد از خودپسندى ديوانه مى شد . دانشمند ، آن است كه درستى هايش فراوان باشد .3302.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام كاظم عليه السلام_ به هشام _: اى هشام! خداوند ، هر كس را با سه چيز اكرام كند ، بى گمان به او لطف كرده است : خردى كه از پس هواى نفسش برآيد ، دانشى كه از پس نادانى اش برآيد و توانگرى اى كه ترس از تهى دستى اش را كفايت كند .3303.عنه صلى الله عليه و آله ( _ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) امام هادى عليه السلام :برتر از دانش ، حامل آن است .3304.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في ذَمِّ اختِلافِ العُلَماءِ فِي الفُتيا وعَدَم ) إرشاد القلوب :امام جواد عليه السلام فرمود : «دو نفر گرد نيامدند ، جز آن كه برتر آنها نزد خدا ، ادب آموخته ترينِ آن دو باشد» .
گفته شد : اى پسر فرستاده خدا! ما فضيلت او را نزد مردم دانستيم ؛ ولى برترى وى نزد خدا ، از چه روست ؟
فرمود : «چون قرآن را همان گونه كه نازل شده است ، مى خواند و حديث ما را آن گونه كه گفته ايم ، روايت مى كند و در دعايش خدا را با شيفتگى و اصرار مى خواند» .3305.الكافي عن يونس بن يعقوب :ربيع الأبرار :موسى عليه السلام گفت : خداى من! كدام يك از مردم نزد تو محبوب ترند؟ فرمود : «دانشمندى كه دانشمند ديگرى را مى جويد» . .
ص: 350
الفصل الثاني : آداب العالمأ _ ما يَنبَغي لِلعالِمِ2 / 1العَمَل3306.الكافي ( _ به نقل از سدير _ ) رسول اللّه صلى الله عليه و آله :تَعَلَّموا ما شِئتُم إن شِئتُم أن تَعلَموا ، فَلَن يَنفَعَكُمُ اللّهُ بِالعِلمِ حَتّى تَعمَلوا. (1)3307.الإمام الصادق عليه السلام ( _ لِبَعضِ أصحابِهِ ، وقَد أشارَ إلَى ابنِهِ الإِم ) عنه صلى الله عليه و آله :إنّي لا أخافُ عَلَيكُم فيما لا تَعلَمونَ ، ولكِنِ انظُروا كَيفَ تَعمَلونَ فيما تَعلَمونَ. (2)3308.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :لا تَزولُ قَدَما عَبدٍ يَومَ القِيامَةِ حَتّى يُسأَلَ عَن أربَعٍ : عَن عُمرِهِ فيما أفناهُ ، وعَن جَسَدِهِ فيما أبلاهُ ، وعَن مالِهِ مِن أينَ اكتَسَبَهُ وفيما وَضَعَهُ ، وعَن عِلمِهِ ماذا عَمِلَ فيهِ. (3) .
ص: 351
فصل دوم : ويژگى هاى دانشمندالف _ آنچه شايسته دانشمند است2 / 1عمل3310.الإمام الصادق عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر چه مى خواهيد بياموزيد ، بياموزيد ؛ ولى هر گز خداوند ، شما را از دانش بهره نمى دهد ، تا آن كه بدان عمل كنيد .3311.عنه عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :من از آنچه نمى دانيد ، نمى ترسم؛ ولى بنگريد در آنچه مى دانيد ، چگونه عمل مى كنيد .3312.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بنده در روز قيامت ، قدم از قدم برنمى دارد ، تا آن كه از چهار چيز بازخواست شود : از عمرش كه در چه كارى آن را فانى ساخته ؛ و از كالبدش كه چگونه آن را فرسوده است ؛ و از دارايى اش كه از كجا آورده و در كجا خرج كرده است ؛ و از دانشش كه با آن، چه كرده است .
.
ص: 352
3313.الإمام الحسن عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :مَن غَلَبَ عِلمُهُ هَواهُ فَهُوَ عِلمٌ نافِعٌ. (1)3310.امام صادق عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :العِلمُ إمامُ العَمَلِ وَالعَمَلُ تابِعُهُ ، يُلهِمُهُ اللّهُ السُّعَداءَ ويَحرِمُهُ الأَشقِياءَ. (2)3311.امام صادق عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :كونوا لِلعِلمِ رُعاةً ولا تَكونوا لَهُ رُواةً ، فَقَد يَرعَوي مَن لا يَروي ، وقَد يَروي مَن لا يَرعَوي ، إنَّكُم لَن تَكونوا عالِمينَ حَتّى تَكونوا بِما عَلِمتُم عامِلينَ. (3)3312.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :مَن خالَفَ هَواهُ أطاعَ العِلمَ. (4)3313.امام حسن عليه السلام :عنه عليه السلام :مَن قاتَلَ جَهلَهُ بِعِلمِهِ فازَ بِالحَظِّ الأَسعَدِ. (5)3314.علل الشرايع عن جابر بن يزيد الجعفي :عنه عليه السلام_ في صِفَةِ آلِ مُحَمَّدٍ عليهم السلام _: عَقَلُوا الدّينَ عَقلَ وِعايَةٍ ورِعايَةٍ ، لا عَقلَ سَماعٍ ورِوايَةٍ ، فَإِنَّ رُواةَ العِلمِ كَثيرٌ ، ورُعاتَهُ قَليلٌ. (6)3315.الإمام الباقر عليه السلام ( _ لِيَزيدَ الكُناسِيِّ _ ) عنه عليه السلام :اِعقِلُوا الخَبَرَ إذا سَمِعتُموهُ عَقلَ رِعايَةٍ لا عَقلَ رِوايَةٍ ، فَإِنَّ رُواةَ العِلمِ كَثيرٌ ، ورُعاتَهُ قَليلٌ. (7)3316.عنه عليه السلام :عنه عليه السلام :مَن جُمِعَ فيهِ سِتُّ خِصالٍ ما يَدَعُ لِلجَنَّةِ مَطلَباً ولا عَنِ النّارِ مَهرَباً : مَن عَرَفَ اللّهَ فَأَطاعَهُ ، وعَرَفَ الشَّيطانَ فَعَصاهُ ، وعَرَفَ الحَقَّ فَاتَّبَعَهُ ، وعَرَفَ الباطِلَ فَاتَّقاهُ ، وعَرَفَ الدُّنيا فَرَفَضَها ، وعَرَفَ الآخِرَةَ فَطَلَبَها. (8) .
ص: 353
3317.عنه عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :كسى كه دانشش بر هَوَسش چيره شود ، آن دانش ، سودمند است .3314.علل الشرائع ( _ به نقل از جابر بن يزيد جعفى _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانش ، پيشواى عمل است و عمل ، پيرو آن . خداوند ، آن را در دل نيك بختان مى اندازد و از تيره بختان ، دريغ مى دارد .3315.امام باقر عليه السلام ( _ به يزيد كُناسى _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :رعايت كنندگان دانش باشيد ، نه روايتگران آن . گاه آن كه روايت نكرده ، رعايت مى كند و آن كه رعايت نكرده روايت مى كند . هرگز دانشمند نخواهيد بود ، تا آن كه به آنچه مى دانيد ، عامل باشيد .3316.امام باقر عليه السلام :امام على عليه السلام :آن كه با هوايش مخالفت كند ، از دانشش اطاعت كند .3317.امام باقر عليه السلام :امام على عليه السلام :هركس با دانشش به جنگ نادانى اش برود ، به والاترين بهره دست يافته است .3318.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام_ در توصيف خاندان محمّد صلى الله عليه و آله _: دين را با خردى در برگيرنده و رعايت كننده ، نه شنونده و حكايت كننده فهميدند ، كه روايتگران دانش ، فراوان و رعايت كنندگان آن ، اندك اند .3319.عنه عليه السلام ( _ في وَصفِ الأَئِمَّةِ عليهم السلام _ ) امام على عليه السلام :هرگاه خبرى را مى شنويد ، آن را با خرد رعايت كننده ، نه حكايت كننده بفهميد كه روايتگران دانش ، فراوان و رعايت كنندگان آن ، اندك اند .3320.الإمام الصادق عليه السلام ( _ أيضا _ ) امام على عليه السلام :هر كه شش ويژگى را در خود گِرد آورد ، براى بهشت رفتن و گريز از دوزخ ، چيز ديگرى نمى خواهد : آن كه خدا را بشناسد ، پس فرمانش را ببرد ؛ شيطان را بشناسد و سرپيچى اش كند ؛ حق را بشناسد و پيروى اش كند ؛ باطل را بشناسد و از آن بپرهيزد ؛ دنيا را بشناسد و آن را براند ؛ و آخرت را بشناسد و آن را بجويد . .
ص: 354
3321.عنه عليه السلام ( _ في زِيارَةِ الإِمامِ الحُسَينِ عليه السلام _ ) عنه عليه السلام :إن أحبَبتَ أن تَكونَ أسعَدَ النّاسِ بِما عَلِمتَ فَاعمَل. (1)3318.امام باقر عليه السلام :عنه عليه السلام :أطِعِ العِلمَ وَاعصِ الجَهلَ تُفلِح. (2)3319.امام باقر عليه السلام ( _ در وصف امامان عليهم السلام _ ) عنه عليه السلام :العِلمُ يُرشِدُكَ ، وَالعَمَلُ يَبلُغُ بِكَ الغايَةَ. (3)3320.امام صادق عليه السلام ( _ نيز در وصف امامان عليهم السلام _ ) عنه عليه السلام :اِعمَل بِالعِلمِ تُدرِك غُنما. (4)3321.امام صادق عليه السلام ( _ در زيارت امام حسين عليه السلام _ ) عنه عليه السلام :أيُّهَا النّاسُ ! إذا عَلِمتُم فَاعمَلوا بِما عَلِمتُم لَعَلَّكُم تَهتَدونَ. (5)3322.عنه عليه السلام :عنه عليه السلام :اِعمَلوا بِالعِلمِ تَسعَدوا. (6)3323.عنه عليه السلام :عنه عليه السلام :العِلمُ رُشدٌ لِمَن عَمِلَ بِهِ. (7)3324.الكافي عن أبي حمزة [الثمالي] :عنه عليه السلام :العامِلُ بِالعِلمِ كَالسّائِرِ عَلَى الطَّريقِ الواضِحِ. (8)3325.كمال الدين عن سليمان الجعفري :عنه عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _: ما أحسَنَ العِلمَ يَزينُهُ العَمَلُ ! وما أحسَنَ العَمَلَ يَزينُهُ الرِّفقُ ! (9)3326.الكافي عن محمّد بن الفضيل عن الإمام الرضا عليه العنه عليه السلام :بِحُسنِ العَمَلِ تُجنى ثَمَرَةُ العِلمِ ، لا بِحُسنِ القَولِ. (10) .
ص: 355
3322.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام :اگر دوست دارى كه بيشترين بهره را از دانشت ببرى ، [بدان ]عمل كن .3323.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام :از دانش پيروى كن و از نادانى سرپيچى كن تا رستگار شوى .3324.الكافى ( _ به نقل از ابو حمزه ثمالى _ ) امام على عليه السلام :دانش ، به تو ره مى نمايد و عمل ، تو را به هدف مى رساند .3325.كمال الدين ( _ به نقل از سليمان جعفرى _ ) امام على عليه السلام :به دانش عمل كن تا غنيمت يابى .3326.الكافى ( _ به نقل از محمّد بن فضيل _ ) امام على عليه السلام :اى مردم! هرگاه دانستيد ، به آن عمل كنيد تا شايد هدايت يابيد .3327.كمال الدين عن جابر :امام على عليه السلام :به دانش عمل كنيد تا خوش بخت شويد .3328.كمال الدين عن سليمان بن مهران الأعمش :امام على عليه السلام :دانش براى آن كه بدان عمل مى كند ، مايه رشد است .3329.الكافي عن أبي خالد الكابلي :امام على عليه السلام :عمل كننده به دانش ، مانند رهرو در راه روشن است .3327.كمال الدين ( _ به نقل از جابر _ ) امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: چه زيباست دانشى كه به عمل ، زينت مى يابد و چه زيباست عملى كه به نرمى و مدارا زينت مى يابد !3328.كمال الدين ( _ به نقل از سليمان بن مهران اعمش _ ) امام على عليه السلام :ميوه دانش ، با كردار نيكْ چيده مى شود ، نه با گفتار نيك . .
ص: 356
3329.الكافى ( _ به نقل از ابو خالد كابلى _ ) عنه عليه السلام :فَضيلَةُ العِلمِ العَمَلُ بِهِ. (1)3330.الإمام الرضا عليه السلام :عنه عليه السلام :خَيرُ العِلمِ ما قارَنَهُ العَمَلُ. (2)3331.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ في وَصفِ الأَئِمَّةِ عليهم السلام _ ) عنه عليه السلام :تَمامُ العِلمِ استِعمالُهُ. (3)3332.عنه صلى الله عليه و آله ( _ أيضا _ ) عنه عليه السلام :تَمامُ العِلمِ العَمَلُ بِموجَبِهِ. (4)3330.امام رضا عليه السلام :عنه عليه السلام :مِن كَمالِ العِلمِ العَمَلُ بِما يَقتَضيهِ. (5)3331.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در وصف امامان عليهم السلام _ ) عنه عليه السلام :العَمَلُ بِالعِلمِ مِن تَمامِ النِّعمَةِ. (6)3332.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ نيز در وصف امامان عليهم السلام _ ) عنه عليه السلام :جَمالُ العالِمِ عَمَلُهُ بِعِلمِهِ. (7)3333.كمال الدين عن أحمد بن إسحاق بن سعد الأشعري :عنه عليه السلام :أحسَنُ العِلمِ ما كانَ مَعَ العَمَلِ. (8)3334.الإمام الهادي عليه السلام ( _ فِي الزِّيارَةِ الَّتي يُزارُ بِها جَميعُ الأَئ ) عنه عليه السلام_ في كِتابِهِ إلى مُعاوِيَة _: اِعلَموا أنَّ خِيارَ عِبادِ اللّهِ الَّذينَ يَعمَلونَ بِما يَعلَمونَ ، وأنَّ شِرارَهُمُ الجُهّالُ الَّذينَ يُنازِعونَ بِالجَهلِ أهلَ العِلمِ ، فَإِنَّ لِلعالِمِ بِعِلمِهِ فَضلاً ، وإنَّ الجاهِلَ لَن يَزدادَ بِمُنازَعَةِ العالِمِ إلاّ جَهلاً. (9)3335.الإمام المهديّ عليه السلام _ فِي التَّوقيعِ الَّذعنه عليه السلام :مَن عَمِلَ بِالعِلمِ بَلَغَ بُغيَتَهُ مِنَ الآخِرَةِ ومُرادَهُ. (10)3333.كمال الدين ( _ به نقل از احمد بن اسحاق بن سعد اشعرى _ ) عنه عليه السلام :تَعَلَّمُوا العِلمَ تُعرَفوا بِهِ ، وَاعمَلوا بِهِ تَكونوا مِن أهلِهِ ، فَإِنَّهُ سَيَأتي بَعدَ هذا زَمانٌ لا يَعرِفُ فيهِ تِسعَةُ عُشَرائِهِمُ (11) المَعروفَ ، ولا يَنجو مِنهُ إلاّ كُلُّ نُوَمَةٍ ، فَاُولئِكَ أئِمَّةُ الهُدى ومَصابيحُ العِلمِ لَيسوا بِالمَساييحِ ولاَ المَذاييعِ (12) البُذرِ. (13) .
ص: 357
3334.امام هادى عليه السلام ( _ در زيارت جامعه كه با آن ، همه امامان عليهم السل ) امام على عليه السلام :فضيلت دانش ، در عمل كردن به آن است .3335.امام مهدى عليه السلام ( _ در توقيعى كه به دست محمّد بن عثمان عَمرى ، خطاب ) امام على عليه السلام :بهترين دانش ، آن است كه با عمل همراه شود .3336.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ في قَولِهِ عز و جل : {Q} «يَوْمَ نَدْعُواْ كُلّ ) امام على عليه السلام :همه دانش ، به كار بستن آن است .3337.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :همه دانش ، عمل كردن بر طبق آن است .3336.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ درباره فرموده خداوند عز و جل كه: {Q} «روزى كه ه ) امام على عليه السلام :از كمال دانش ، عمل كردن به مقتضيات آن است .3337.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :به كار بستن دانش ، كمال نعمت است .3338.الإمام الصادق عليه السلام :امام على عليه السلام :زيبايى دانشمند ، در عمل كردن به دانشش است .3339.عنه عليه السلام ( _ في بَيانِ بَعضِ ما تَكَلَّمَ بِهِ الحُسَينُ علي ) امام على عليه السلام :نيكوترين دانش ، آن است كه با عمل كردن باشد .3340.الكافي عن عبد اللّه بن سنان :امام على عليه السلام_ در نامه اش به معاويه _: بدانيد كه بهترين بندگان خدا ، كسانى اند كه به آنچه مى دانند ، عمل مى كنند و بدترين آنها ، نادانانى هستند كه جاهلانه با اهل دانش ، ستيزه مى كنند . بى گمان ، براى دانشمند به سبب دانشش ، فضيلتى است و نادان در ستيزه با دانشمند ، جز بر نادانى خويش نمى افزايد .3341.الكافي عن الفضيل بن يسار :امام على عليه السلام :هر كس به دانش خويش عمل كند ، به مطلوب و مقصود اخروى اش مى رسد .3338.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام :دانش بياموزيد ، تا بدان شناخته گرديد و بدان عمل كنيد ، تا از اهل آن به شمار آييد . روزگارى پس از اين روزگار مى رسد كه نُه دَهُمِ مردم ، كار نيك را نمى شناسند و جز شخص گم نام ، رهايى نمى يابد . پس آنان اند پيشوايان هدايت و چراغ هاى دانش ؛ نه به هر سو روان اند ، و نه با پُرگويى افشاگر رازهايند . .
ص: 358
3339.امام صادق عليه السلام ( _ در بيان برخى از سخنان امام حسين عليه السلام در ) عنه عليه السلام :قِوامُ الدّينِ وَالدُّنيا بِأَربَعَةٍ : عالِمٍ مُستَعمِلٍ عِلمَهُ ، وجاهِلٍ لا يَستَنكِفُ أن يَتَعَلَّمَ ، وجَوادٍ لا يَبخَلُ بِمَعروفِهِ ، وفَقيرٍ لا يَبيعُ آخِرَتَهُ بِدُنياهُ ، فَإِذا ضَيَّعَ العالِمُ عِلمَهُ استَنكَفَ الجاهِلُ أن يَتَعَلَّمَ ، وإذا بَخِلَ الغَنِيُّ بِمَعروفِهِ باعَ الفَقيرُ آخِرَتَهُ بِدُنياهُ. (1)3340.الكافى ( _ به نقل از عبداللّه بن سنان _ ) عنه عليه السلام :إذا رُمتُمُ (2) الاِنتِفاعَ بِالعِلمِ فَاعمَلوا بِهِ ، وأكثِرُوا الفِكرَ في مَعانيهِ ، تَعِهِ القُلوبُ. (3)3341.الكافى ( _ به نقل از فضيل بن يسار _ ) عنه عليه السلام :قَليلُ العِلمِ مَعَ العَمَلِ خَيرٌ مِن كَثيرِهِ بِلا عَمَلٍ. (4)3342.تفسير العيّاشي عن إسماعيل بن همام عن الإمام الرضا ( _ في قَولِ اللّه ِ عز و جل : {Q} «يَوْمَ نَدْعُوا ) عنه عليه السلام_ لَمّا سُئِلَ : مَنِ العالِمُ ؟ _: مَنِ اجتَنَبَ المَحارِمَ. (5)3343.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :يَحتاجُ العِلمُ إلَى العَمَلِ. (6)3344.الإمام عليّ عليه السلام :عنه عليه السلام :مِلاكُ العِلمِ العَمَلُ بِهِ. (7)3345.عنه عليه السلام :عنه عليه السلام :شَرُّ العِلمِ عِلمٌ لا يُعمَلُ بِهِ. (8) .
ص: 359
3346.الإمام الصادق عليه السلام :امام على عليه السلام :قوام دين و دنيا ، به چهار چيز است : دانشمندى كه دانشش را به كار مى بندد ؛ و نادانى كه از آموختن سر نمى پيچد ؛ و بخشنده اى كه از احسان ، بخل نمى ورزد ؛ و نادارى كه آخرتش را به دنيايش نمى فروشد . پس هرگاه دانشمند دانشش را تباه كند ، نادان از آموختن ، سرپيچى مى كند و هرگاه توانگر از احسان بخل ورزيد ، تهى دست آخرتش را به دنيايش مى فروشد .3342.تفسير العيّاشى ( _ به نقل از اسماعيل بن همام _ ) امام على عليه السلام :چون خواستيد از دانش بهره ببريد ، بدان عمل كنيد و در معانى آن ، بسيار بينديشيد ، تا دل ها آن را در برگيرد .3343.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :دانش اندكِ با عمل ، بهتر از دانش فراوان بى عمل است .3344.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام_ هنگامى كه از او پرسيده شد : دانشمند كيست؟ _: آن كه از حرام ها دورى كند .3345.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :دانش ، به عمل نياز دارد .3346.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام :استوارى دانش ، در عمل كردن به آن است .3347.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :بدترين دانش ، دانشى است كه بدان عمل نمى شود . .
ص: 360
3348.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :عِلمٌ بِلا عَمَلٍ كَشَجَرٍ بِلا ثَمَرٍ. (1)3349.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :عِلمٌ بِلا عَمَلٍ كَقَوسٍ بِلا وَتَرٍ. (2)3350.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :كَمالُ العِلمِ العَمَلُ. (3)3351.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :أنفَعُ العِلمِ ما عُمِلَ بِهِ. (4)3347.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :عَلَى العالِمِ أن يَعمَلَ بِما عَلِمَ ، ثُمَّ يَطلُبَ تَعَلُّمَ ما لَم يَعلَم. (5)3348.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :إنَّكُم إلَى العَمَلِ بِما عَلِمتُم أحوَجُ مِنكُم إلى تَعَلُّمِ ما لَم تَكونوا تَعلَمونَ. (6)3349.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام زين العابدين عليه السلام :العِلمُ دَليلُ العَمَلِ ، وَالعَمَلُ وِعاءُ الفَهمِ. (7)3350.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :كانَ نَقشُ خاتَمِ حُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام «عَلِمتَ فَاعمَل». (8)3351.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام_ فِي الدُّعاء _: ثُمَّ استَعمِلني بِما تُلهِمُني مِنهُ ، ووَفِّقني لِلنُّفوذِ فيما تُبَصِّرُني مِن عِلمِهِ ، حَتّى لا يَفوتَنِي استِعمالُ شَيءٍ عَلَّمتَنيهِ ، ولا تَثقُلَ أركاني عَنِ الحُفوفِ فيما ألهَمتَنيهِ. (9)3352.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام الصادق عليه السلام :إنَّ رُواةَ الكِتابِ كَثيرٌ ، وإنَّ رُعاتَهُ قَليلٌ ، وكَم مِن مُستَنصِحٍ لِلحَديثِ مُستَغِشٍّ لِلكِتابِ ، فَالعُلَماءُ يَحزُنُهُم تَركُ الرِّعايَةِ ، وَالجُهّالُ يَحزُنُهُم حِفظُ الرِّوايَةِ ، فَراعٍ يَرعى حَياتَهُ ، وراعٍ يَرعى هَلَكَتَهُ ، فَعِندَ ذلِكَ اختَلَفَ الرّاعِيانِ و تَغايَرَ الفَريقانِ. (10) .
ص: 361
3353.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :دانش بى عمل ، مانند درخت بى ثمر است .3354.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :دانش بى عمل ، مانند كمان بى زِه است .3355.كمال الدين عن أبان بن أبي عيّاش عن سليم بن قيس الامام على عليه السلام :كمال دانش ، در عمل كردن است .3356.الإمام عليّ عليه السلام :امام على عليه السلام :سودمندترين دانش ، آن است كه به كار بسته شده است .3352.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :بر دانشمند است كه به آنچه مى داند ، عمل كند . سپس به فراگيرى آنچه نمى داند ، روى آورد .3353.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :بى گمان ، شما به عمل به آنچه آموخته ايد ، از فراگيرى آنچه نمى دانيد ، نيازمندتريد .3354.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام زين العابدين عليه السلام :دانش ، راهنماى عمل و عمل ، ظرف فهم است .3355.كمال الدين ( _ به نقل از ابان بن ابى عيّاش از سليم بن قيس هلال ) امام زين العابدين عليه السلام :نقش مُهر حسين بن على عليهماالسلام چنين بود : «دانستى ، پس به كار بند» .3356.امام على عليه السلام :امام زين العابدين عليه السلام_ در دعا _: پس مرا در آنچه به من الهام فرمودى ، به كار گير و در اقدام به آنچه به آگاهى اش بينايم كردى ، موفّق بدار ، تا آن جا كه به كار بستن چيزى كه به من آموختى ، از دستم نرود و اعضاى من ، در عمل به آنچه الهامم كردى ، گرانْ جانى نكنند .3357.عنه عليه السلام ( _ في صِفَةِ الضّالِّ _ ) امام صادق عليه السلام :بى گمان ، روايتگران كتاب ، بسيار و رعايت كنندگان آن ، اندك اند؛ و چه بسا نيكخواه (1) حديث كه آشفته كننده نوشته است . دانشمندان ، انديشناكِ رعايت نكردن اند و نادانان ، در انديشه حفظ حديث اند . پس اين يك ، زندگى اش را مى پايد و آن يك ، هلاكت خويش را . در اين جاست كه نگهبانان ، گوناگون و دو گروه از هم جدا مى شوند . .
ص: 362
3358.الإمام الباقر عليه السلام :عنه عليه السلام_ في تفسير قوله تعالى : «فَكُبْكِبُواْ فِيهَا هُمْ وَ الْغَاوُنَ» (1) _: الغاوونَ هُمُ الَّذِينَ عَرَفوا الحَقَّ وَعَمِلُوا بِخِلافِهِ. (2)3359.عنه عليه السلام :عنه عليه السلام :كانَ المَسيحُ عليه السلام يَقولُ لِأَصحابِهِ : إنَّما اُعَلِّمُكُم لِتَعمَلوا ، ولا اُعَلِّمُكُم لِتُعجَبوا ، إنَّكُم لَن تَنالوا ما تُريدونَ إلاّ بِتَركِ ما تَشتَهونَ وبِصَبرِكُم عَلى ما تَكرَهونَ. (3)3360.عنه عليه السلام :عنه عليه السلام :تَعَلَّموا ما شِئتُم أن تَعمَلوا ، فَلَن يَنفَعَكُمُ اللّهُ بِالعِلمِ حَتّى تَعمَلوا بِهِ ، لِأَنَّ العُلَماءَ هِمَّتُهُمُ الرِّعايَةُ ، وَالسُّفَهاءَ هِمَّتُهُمُ الرِّوايَةُ. (4)3361.عنه عليه السلام ( _ لِمُحَمَّدِ بنِ مُسلِمٍ _ ) الإمام الكاظم عليه السلام_ في وَصِيَّتِهِ لِهِشام _: يا هِشامُ ، إنَّ كُلَّ النّاسِ يُبصِرُ النُّجومَ ، ولكِن لا يَهتَدي بِها إلاّ مَن يَعرِفُ مَجارِيَها ومَنازِلَها . وكَذلِكَ أنتُم تَدرُسونَ الحِكمَةَ ولكِن لا يَهتَدي بِها مِنكُم إلاّ مَن عَمِلَ بِها. (5)3357.امام على عليه السلام ( _ در ويژگىِ گم راه _ ) عنه عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: يا اللّهُ يا اللّهُ يا اللّهُ ، أسأَلُكَ بِحَقِّ مَن حَقُّهُ عَلَيكَ عَظيمٌ ، أن تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وأن تَرزُقَنِي العَمَلَ بِما عَلَّمتَني مِن مَعرِفَةِ حَقِّكَ. (6)3358.امام باقر عليه السلام :عيسى عليه السلام :رَأَيتُ حَجَراً مَكتوباً عَلَيهِ : اِقلِبني . فَقَلَبتُهُ ، فَإِذا عَلَيهِ مِن باطِنِهِ : مَن لا يَعمَلُ بِما يَعلَمُ مَشومٌ عَلَيهِ طَلَبُ ما لايَعلَمُ ، ومَردودٌ عَلَيهِ ما عَلِمَ. (7) .
ص: 363
3359.امام باقر عليه السلام :امام صادق عليه السلام_ در تفسير گفته خداوند متعال : «آن گاه ايشان و گم راهان در آن سرنگون مى شوند» _: گم راهان ، كسانى اند كه حق را شناختند و بر خلافش رفتار كردند .3360.امام باقر عليه السلام :امام صادق عليه السلام :مسيح عليه السلام به ياران خود مى فرمود : «من فقط براى اين به شما مى آموزم كه عمل كنيد ، و نمى آموزم تا خرسند گرديد . شما به آنچه مى خواهيد ، نمى رسيد، جز با رها كردن شهوات خود و شكيبايى ورزيدن بر آنچه [ انجام دادن آن ]برايتان ناگوار است» .3361.امام باقر عليه السلام ( _ به محمّد بن مُسلم _ ) امام صادق عليه السلام :چيزى را بياموزيد كه مى خواهيد به كار بنديد . هرگز خداوند شما را از دانش ، بهره نمى دهد تا آن كه بدان عمل كنيد؛ زيرا همّت دانشمندان ، رعايت است و همّت نابخردان ، روايت .3362.الكافي عن بريد :امام كاظم عليه السلام_ در سفارش به هشام _: اى هشام! همه مردم ، ستارگان را مى بينند ، ولى تنها كسى بدان راه مى يابد كه مسير و منزل هاى آنها را بشناسد و همين گونه ، شما حكمت را درس مى گيريد ؛ ولى تنها كسى بدان راه مى يابد كه آن را به كار بندد .3363.الإمام الصادق عليه السلام :امام كاظم عليه السلام_ در دعا _: خدايا ، خدايا ، خدايا ! به حقّ آن كه حقّش بر تو بزرگ است ، از تو مى خواهم كه بر محمّد و خاندانش درود فرستى و عمل به آنچه را كه از معرفت حقّت به من آموختى ، روزى ام فرمايى .3364.عنه عليه السلام :عيسى عليه السلام :سنگى را ديدم كه بر آن نوشته بود : مرا بچرخان .
آن را چرخاندم . در پشت آن نوشته بود : كسى كه آنچه را مى داند ، به كار نمى بندد ، جستجوى آنچه نمى داند ، برايش شوم است و آنچه را هم كه مى داند ، به خود وى باز مى گردد [و حجّتى است بر او] . .
ص: 364
3365.عنه عليه السلام :الكافي عن عبدالرحمن بن أبي ليلى :سَمِعتُ أبا جَعفَرٍ عليه السلام يَقولُ : إذا سَمِعتُمُ العِلمَ فَاستَعمِلوهُ ، ولتَتَّسِع قُلوبُكُم ، فَإِنَّ العِلمَ إذا كَثُرَ في قَلبِ رَجُلٍ لا يَحتَمِلُهُ قَدَرَ الشَّيطانُ عَلَيهِ ، فَإِذا خاصَمَكُمُ الشَّيطانُ فَأَقبِلوا عَلَيهِ بِما تَعرِفونَ ، فَإِنَّ كَيدَ الشَّيطانِ كانَ ضَعيفاً .
فَقُلتُ : ومَا الَّذي نَعرِفُهُ؟
قالَ : خاصِموهُ بِما ظَهَرَ لَكُم مِن قُدرَةِ اللّهِ عز و جل . (1)3366.الاختصاص عن أبي الجارود عن الإمام الصادق عليه السالكافي عن هاشم بن البريد :جاءَ رَجُلٌ إلى عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام فَسَأَلَهُ عَن مَسائِلَ ، فَأَجابَ ، ثُمَّ عادَ لِيَسأَلَ عَن مِثلِها ، فَقالَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام : مَكتوبٌ فِي الإِنجيلِ : لا تَطلُبوا عِلمَ ما لا تَعلَمونَ ولَمّا تَعمَلوا بِما عَلِمتُم ، فَإِنَّ العِلمَ إذا لَم يُعمَل بِهِ لَم يَزدَد صاحِبُهُ إلاّ كُفراً ، ولَم يَزدَد مِنَ اللّهِ إلاّ بُعداً. (2)3362.الكافى ( _ به نقل از بريد _ ) لقمان عليه السلام_ لاِبنِهِ يَعِظُهُ _: يا بُنَيَّ ، لا تَتَعَلَّم ما لا تَعلَمُ حَتّى تَعمَلَ بِما تَعلَمُ. (3)راجع : ص 410 (ترك العمل) و 498 (علماء السوء)، ج 2 ص 308 (شرط العمل) و 334 (العمل) و 486 (العمل).
.
ص: 365
3364.امام صادق عليه السلام :الكافى_ به نقل از عبد الرحمان بن ابى ليلى _: شنيدم كه امام باقر عليه السلام مى فرمود: «هر گاه دانش را شنيديد ، آن را به كار بنديد و بايد گنجايش دل هايتان بيشتر شود؛ زيرا دانش چون در دل انسانى كه تحمّل آن را ندارد فراوان شود ، شيطان بر او چيره مى گردد . پس هرگاه شيطان با شما به ستيز در مى آيد ، با آنچه مى شناسيد به او روى آوريد كه نيرنگ شيطان ضعيف است» . گفتم : ما چه چيزى را مى شناسيم؟ فرمود : «با قدرتى كه خداوند عز و جل بر شما آشكار كرده با او بستيزيد» .3365.امام صادق عليه السلام :الكافى_ به نقل از هاشم بن بريد _: مردى به خدمت على بن حسين عليهماالسلامرسيد و از او مسئله هايى پرسيد و ايشان ، پاسخ گفت . سپس بازگشت تا مانند آنها را دوباره بپرسد . امام عليه السلام فرمود : «در انجيل نوشته شده است : تا هنگامى كه به آنچه مى دانيد ، عمل نكرده ايد ، در پى دانستن آنچه نمى دانيد ، نرويد كه اگر به دانش عمل نشود ، جز بر كفر دارنده اش و دورى او از خدايش نمى افزايد » .3366.الإختصاص ( _ به نقل از ابو جارود _ ) لقمان عليه السلام_ در اندرز به پسرش _: پسركم! آنچه را نمى دانى ، مياموز ، تا آن گاه كه به آنچه مى دانى ، عمل كنى .ر . ك : ص 411 (عمل نكردن) و 499 (دانشمندان بد) ، ج2 ص 309 (شرط عمل) و 335 (عمل) و 489 (عمل) .
.
ص: 366
2 / 2مَكارِمُ الأَخلاقِ3370.الكافي عن الحارث بن المغيرة :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :تَعَلَّمُوا العِلمَ وتَعَلَّموا لِلعِلمِ السَّكينَةَ وَالوَقارَ ، وتَواضَعوا لِمَن تَعَلَّمونَ مِنهُ. (1)3367.أعلام الدين ( _ به نقل از ابو بصير _ ) عنه صلى الله عليه و آله :مَنِ ازدادَ عِلماً ثُمَّ لَم يَزدَد زُهداً لَم يَزدَد مِنَ اللّهِ إلاّ بُعداً. (2)3368.الكافى ( _ به نقل از فضيل بن يسار _ ) عنه صلى الله عليه و آله :الوَرَعُ حَسَنٌ ، ولكِن فِي العُلَماءِ أحسَنُ. (3)3369.ثواب الأعمال ( _ به نقل از عيسى بن سَرى _ ) عنه صلى الله عليه و آله :زينَةُ العِلمِ الإِحسانُ. (4)3370.الكافى ( _ به نقل از حارث بن مغيره _ ) الإمام عليّ عليه السلام :رَأسُ العِلمِ الرِّفقُ ، رَأسُ الجَهلِ الخُرقُ (5) . (6)3371.الكافي عن ابن أبي يعفور :عنه عليه السلام :رَأسُ العِلمِ التَّمييزُ بَينَ الأَخلاقِ ، وإظهارُ مَحمودِها ، وقَمعُ مَذمومِها. (7)راجع: ص 368 (الحلم) و 374 (الصمت) و 376 (خفض الجناح) .
.
ص: 367
2 / 2اخلاق پسنديده3372.المحاسن ( _ به نقل از حسين بن ابى العلاء _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانش را فرا گيريد و آرامش و وقار را براى آن بياموزيد و در برابر آن كه از او فرا مى گيريد ، فروتنى كنيد .3373.الإختصاص ( _ به نقل از عمر بن يزيد _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس دانشش را افزود ، ولى زهدش را نيفزود ، جز بر دورى از خدا نيفزوده است .3374.كمال الدين عن محمّد بن إسماعيل عن الإمام الرضا علپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :ورع ، زيباست و در دانشمندان ، زيباتر .3375.الإمام العسكري عن آبائه عليهم السلامپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :زيور دانش ، احسان است .3374.كمال الدين ( _ به نقل از محمّد بن اسماعيل _ ) امام على عليه السلام :اساس دانش ، نرمش و اساس نادانى ، درشتى است .3375.امام حسن عسكرى ( _ از پدرانش عليهم السلام _ ) امام على عليه السلام :اساس دانش ، قدرت تشخيص اخلاقى و نماياندن پسنديده آن و ريشه كن كردن ناپسند آن است .ر . ك : ص 369 (بردبارى) و 375 (سكوت) و 377 (فروتنى) .
.
ص: 368
2 / 3الحِلمالكتاب«وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَلِيمٌ» . (1)
«وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَلِيمٌ حَلِيمٌ» . (2)
«وَ كَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَلِيمًا» . (3)
الحديث3380.الكافي عن منصور عمّن ذكره عن الإمام الصادق عليه ارسول اللّه صلى الله عليه و آله :نِعمَ وَزيرُ العِلمِ الحِلمُ. (4)3381.كمال الدين عن أبان بن تغلب :عنه صلى الله عليه و آله :زَينُ العِلمِ حِلمُ أهلِهِ. (5)3382.كمال الدين عن عبد اللّه بن سنان :عنه صلى الله عليه و آله :وَالَّذي نَفسي بِيَدِهِ ، ما جُمِعَ شَيءٌ إلى شَيءٍ أفضَلُ مِن حِلمٍ إلى عِلمٍ. (6)3380.الكافى ( _ به نقل از منصور از كسى كه او نامش را برد _ ) الإمام عليّ عليه السلام_ في صِفَةِ المُتَّقينَ _: يَمزُجُ الحِلمَ بِالعِلمِ ، وَالقَولَ بِالعَمَلِ. (7) .
ص: 369
2 / 3بردبارىقرآن«خداوند ، دانا و بردبار است» .
«بى گمان ، خداوند ، دانا و بردبار است» .
«خداوند ، همواره دانا و بردبار است» .
حديث3385.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بهترين دست يار دانش ، بردبارى است .3386.المناقب لابن شهرآشوب :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :زيور دانش ، بردبارى اهل آن است .3387.معاني الأخبار عن أبي الجارود :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :سوگند به آن كه جانم در دست اوست ، برتر از بردبارى با دانش ، چيزى با چيز ديگر گِرد نيامد .3388.الإمام الباقر عليه السلام ( _ لِمُحَمَّدِ بنِ مُسلِمٍ _ ) امام على عليه السلام_ در توصيف پرهيزگاران _: بردبارى را با دانش و گفتار را با كردار ، در هم مى آميزد .
.
ص: 370
3389.الكافي عن أبي بصير :عنه عليه السلام :لا عِلمَ لِمَن لا حِلمَ لَهُ. (1)3390.الإمام الصادق عليه السلام :عنه عليه السلام :يَحتاجُ العِلمُ إلَى الحِلمِ. (2)3386.المناقب ، ابن شهر آشوب :عنه عليه السلام :وَقارُ الحِلمِ زينَةُ العِلمِ. (3)3387.معانى الأخبار ( _ به نقل از ابو جارود _ ) عنه عليه السلام :نِعمَ قَرينُ الحِلمِ العِلمُ. (4)3388.امام باقر عليه السلام ( _ به محمّد بن مسلم _ ) عنه عليه السلام :تَعَلَّمُوا العِلمَ ، وتَعَلَّموا لِلعِلمِ السَّكينَةَ وَالحِلمَ ، ولا تَكونوا جَبابِرَةَ العُلَماءِ . (5)3389.الكافى ( _ به نقل از ابو بصير _ ) عنه عليه السلام :كَمالُ العِلمِ الحِلمُ ، وكَمالُ الحِلمِ كَثرَةُ الاِحتِمالِ وَالكَظمِ. (6)3390.امام صادق عليه السلام :عنه عليه السلام :حُسنُ الحِلمِ دَليلُ وُفورِ العِلمِ. (7)3391.الكافي عن عبد الأعلى مولى آل سام عن الإمام الصادقعنه عليه السلام :لَن يُثمِرَ العِلمُ حَتّى يُقارِنَهُ الحِلمُ. (8)3392.الإمام الرضا عليه السلام :عنه عليه السلام :الحِلمُ زِينَةُ العِلمِ. (9)3393.عنه عليه السلام :عنه عليه السلام :رَأسُ العِلمِ الحِلمُ. (10)3391.الكافى ( _ به نقل از عبدالأعلى، وابسته خاندان سام _ ) عنه عليه السلام :إنَّ أفضَلَ العِلمِ السَّكينَةُ وَالحِلمُ. (11)3392.امام رضا عليه السلام :عنه عليه السلام :الحِلمُ حِليَةُ العِلمِ وعِلَّةُ السِّلمِ. (12) .
ص: 371
3393.امام رضا عليه السلام :امام على عليه السلام :آن كه بردبارى ندارد ، دانشى ندارد .3394.كمال الدّين عن سعد بن عبد اللّه القمّي ( _ فيما قالَ لِلحُجَّةِ بنِ الحَسَنِ عليه السلام _ ) امام على عليه السلام :دانش ، به بردبارى نياز دارد .3394.كمال الدين ( _ به نقل از سعد بن عبداللّه قمى _ ) امام على عليه السلام :سنگينى بردبارى ، زيور دانش است .3395.الإمام عليّ عليه السلام :امام على عليه السلام :بهترين همراه بردبارى ، دانش است .3396.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :دانش بياموزيد و آرامش و بردبارى را براى دانش ، فرا گيريد و از دانشمندان متكبّر نباشيد .3397.الإمام الباقر عليه السلام :امام على عليه السلام :كمال دانش ، بردبارى و كمال بردبارى ، فراوانى تحمّل و فرو خوردن خشم است .3398.معاني الأخبار عن حسين الأشقر :امام على عليه السلام :بردبارى شايسته ، نشانه فراوانىِ دانش است .3395.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :دانش تا با بردبارى همراه نگردد ، نتيجه نمى دهد .3396.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :بردبارى ، زيور دانش است .3397.امام باقر عليه السلام :امام على عليه السلام :اساس دانش ، بردبارى است .3398.معانى الأخبار ( _ به نقل از حسين اشقر _ ) امام على عليه السلام :برترين دانش ، آرامش و بردبارى است .3399.الإمام الصادق عليه السلام :امام على عليه السلام :بردبارى ، زيور دانش و منشأ سلامت است . .
ص: 372
3400.عنه عليه السلام ( _ في خُطبَةٍ لَهُ يَذكُرُ فيها صِفاتِ الإِمامِ _ ) عنه عليه السلام :لا شَيءَ أحسَنُ مِن عَقلٍ مَعَ عِلمٍ ، وعِلمٍ مَعَ حِلمٍ ، وحِلمٍ مَعَ قُدرَةٍ. (1)3401.الإمام الرضا عليه السلام :عنه عليه السلام :مِن أشرَفِ العِلمِ التَّحَلّي بِالحِلمِ. (2)3399.امام صادق عليه السلام :عنه عليه السلام :العِلمُ قائِدُ الحِلمِ. (3)3400.امام صادق عليه السلام ( _ در خطبه اى كه در آن ، از صفات امام ياد مى كند _ ) عنه عليه السلام :عَلَيكَ بِالحِلمِ فَإِنَّهُ ثَمَرَةُ العِلمِ. (4)3401.امام رضا عليه السلام :عنه عليه السلام :رَدُّ الغَضَبِ بِالحِلمِ ثَمَرَةُ العِلمِ. (5)3402.الخصال عن محمّد بن أبي عمير :عنه عليه السلام :العِلمُ أصلُ الحِلمِ. (6)3402.الخصال ( _ به نقل از محمّد بن ابى عمير _ ) عنه عليه السلام :الحِلمُ ثَمَرَةُ العِلمِ. (7)3403.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :غايَةُ العِلمِ السَّكينَةُ وَالحِلمُ. (8)3404.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :تَجَرَّع مَضَضَ الحِلمِ ، فَإِنَّهُ رَأسُ الحِكمَةِ وثَمَرَةُ العِلمِ. (9)3405.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :بِالعِلمِ تُدرَكُ دَرَجَةُ الحِلمِ. (10)3403.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :مَنِ ارتَوى مِن مَشرَبِ العِلمِ تَجَلبَبَ جِلبابَ الحِلمِ. (11)3404.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العِلمُ مَركَبُ الحِلمِ. (12) .
ص: 373
3405.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :هيچ چيز نيكوتر از خردِ با دانش و دانشِ همراه بردبارى و بردبارىِ همراه با قدرت نيست .3406.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :از شريف ترين دانش ها ، آراستگى به بردبارى است .3407.الإمام عليّ عليه السلام :امام على عليه السلام :دانش ، پيشواى بردبارى است .3408.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :همواره بردبار باش كه آن ، نتيجه دانش است .3409.الكافي عن أبي حمزة :امام على عليه السلام :خشم را با بردبارى باز گرداندن ، نتيجه دانش است .3410.الكافي عن ضريس الكناسي عن الإمام الباقر عليه السلامام على عليه السلام :دانش ، ريشه بردبارى است .3406.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :بردبارى ، نتيجه دانش است .3407.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :نهايت دانش ، آرامش و بردبارى است .3408.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :جرعه هاى رنج بردبارى را در كش ، كه اساس حكمت و نتيجه دانش است .3409.الكافى ( _ به نقل از ابو حمزه _ ) امام على عليه السلام :درجه بردبارى با دانش به دست مى آيد .3410.الكافى ( _ به نقل از ضريس كناسى _ ) امام على عليه السلام :آن كه از جويبار دانش سيراب شود ، رداى بردبارى بر تن كند .3411.الإمام الباقر عليه السلام ( _ في تَفسيرِ قَولِ اللّه ِ عز و جل : {Q} «فَقَدْ ) امام على عليه السلام :دانش ، مَركب بردبارى است . .
ص: 374
3412.الإمام الصادق عليه السلام :الإمام زين العابدين عليه السلام :إنَّ العُلَماءَ هُمُ الحُلَماءُ الرُّحَماءُ. (1)3411.امام باقر عليه السلام ( _ در تفسير اين فرموده خداوند عز و جل كه: {Q} «ما ) الإمام الباقر عليه السلام :ما شيبَ شَيءٌ بِشَيءٍ أحسَنُ مِن حِلمٍ بِعِلمٍ. (2)3412.امام صادق عليه السلام :عنه عليه السلام_ في رِسالَتِهِ إلى سَعدِ الخَيرِ _: الحِلمُ لِباسُ العالِمِ فَلا تَعرَيَنَّ مِنهُ. (3)3413.الإمام الصادق عليه السلام :الإمام الصادق عليه السلام :عَلَيكَ بِالحِلمِ فَإِنَّهُ رُكنُ العِلمِ. (4)3414.الكافي عن هشام بن الحكم :عنه عليه السلام :اُطلُبُوا العِلمَ وتَزَيَّنوا مَعَهُ بِالحِلمِ وَالوَقارِ. (5)2 / 4الصَّمت3413.امام صادق عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :كُن صَموتاً مِن غَيرِ عِيٍّ ؛ فَإِنَّ الصَّمتَ زينَةُ العالِمِ ، وسِترُ الجاهِلِ. (6)3414.الكافى ( _ به نقل از هشام بن حكم _ ) عنه عليه السلام :الصَّمتُ زَينُ العِلمِ ، وعُنوانُ الحِلمِ. (7)3415.امام صادق عليه السلام :عنه عليه السلام :يَنبَغي أن يَكونَ عِلمُ الرَّجُلِ زائِداً عَلى نُطقِهِ ، وعَقلُهُ غالِباً عَلى لِسانِهِ. (8)3416.امام صادق عليه السلام :عنه عليه السلام :لا تَتَكَلَّم بِكُلِّ ما تَعلَمُ ، فَكَفى بِذلِكَ جَهلاً. (9)3417.الإمام الكاظم عليه السلام :الإمام الباقر عليه السلام :صَمتُ الأَديبِ عِندَ اللّهِ أفضَلُ مِن تَسبيحِ الجاهِلِ. (10) .
ص: 375
3418.الإمام الرضا عليه السلام :امام زين العابدين عليه السلام :بى گمان ، دانشمندان ، همان بردباران و مهربانان اند .3417.امام كاظم عليه السلام :امام باقر عليه السلام :چيزى با چيزى به زيبايى بردبارى با دانش آميخته نگشت .3418.امام رضا عليه السلام :امام باقر عليه السلام_ در نامه اش به سعدِ خير _: بردبارى ، جامه دانشمند است . پس مبادا آن را بر تن نكنى !3419.الإمام عليّ عليه السلام :امام صادق عليه السلام :همواره بردبار باش كه آن ، پايه دانش است .3420.عنه عليه السلام ( _ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _ ) امام صادق عليه السلام :دانش را بجوييد و آن را با بردبارى و آرامش بياراييد .2 / 4سكوت3419.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :ساكت باش ، نه از روى گُنگى كه سكوت ، زيور دانشمند و پوشش نادان است .3420.امام على عليه السلام ( _ در حكمت هاى منسوب به ايشان _ ) امام على عليه السلام :سكوت ، زيور دانش و نماى بردبارى است .3421.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :شايسته است كه دانش مرد ، بر گفتارش افزون و خردش بر زبانش چيره باشد .3422.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :همه آنچه را كه مى دانى ، بر زبان مياور كه همين در نادانى تو بس باشد .3423.الإمام عليّ عليه السلام :امام باقر عليه السلام :نزد خدا ، سكوت ادب آموخته برتر از تسبيح گفتن نادان است .
.
ص: 376
3424.عنه عليه السلام ( _ في كِتابٍ لَهُ إلى مُعاوِيَةَ _ ) الإمام الصادق عليه السلام :كانَ أميرُالمُؤمِنينَ عليه السلام يَقولُ : يا طالِبَ العِلمِ ، إنَّ لِلعالِمِ ثَلاثَ عَلاماتٍ : العِلمَ وَالحِلمَ وَالصَّمتَ. (1)راجع : ص 130 ح 2382 _ 2383 و 132 ح2385 و 288 (السكوت) و 412 ح 3023 .
2 / 5خَفضُ الجَناحِ3424.امام على عليه السلام ( _ در نامه اى به معاويه _ ) الإمام عليّ عليه السلام :خَفضُ الجَناحِ زينَةُ العِلمِ. (2)3425.امام على عليه السلام :الكافي عن محمّد بن سنان رفعه ، قال :قالَ عيسَى بنُ مَريَمَ عليه السلام : يا مَعشَرَ الحَوارِيّينَ ، لي إلَيكُم حاجَةٌ ، اِقضوها لي .
قالوا : قُضِيَت حاجَتُكَ يا روحَ اللّهِ .
فَقامَ فَغَسَلَ أقدامَهُم .
فَقالوا : كُنّا نَحنُ أحَقَّ بِهذا يا روحَ اللّهِ!
فَقالَ : إنَّ أحَقَّ النّاسِ بِالخِدمَةِ العالِمُ ، إنَّما تَواضَعتُ هكَذا لِكَيما تَتَواضَعوا بَعدي فِي النّاسِ كَتَواضُعي لَكُم . بِالتَّواضُعِ تَعمُرُ الحِكمَةُ لا بِالتَّكَبُّرِ ، وكَذلِكَ فِي السَّهلِ يَنبُتُ الزَّرعُ لا فِي الجَبَلِ. (3)راجع: ص 254 (التواضع للمتعلّم) .
.
ص: 377
3427.الكافي عن حنّان عن أبيه عن الإمام الباقر عليه السامام صادق عليه السلام :امير مؤمنان مى فرمود : «اى جوياى دانش! دانشمند ، سه نشانه دارد : دانش ، بردبارى و سكوت» .ر . ك : ص 131 ح 2382 _ 2383 و 133 ح 2385 و 289 (سكوت) و 413 ح 3023 .
2 / 5فروتنى3428.امام على عليه السلام ( _ در نامه اى به معاويه _ ) امام على عليه السلام :فروتنى ، زيور دانش است .3429.امام على عليه السلام :الكافى_ به نقل از محمّد بن سنان ، كه سند حديث را به معصوم عليه السلام مى رساند _: عيسى عليه السلام گفت : «اى گروه حواريان! من از شما خواسته اى دارم . آن را برايم برآورده كنيد» .
گفتند : اى روح خدا! خواسته ات برآورده شد .
پس برخاست و پاهايشان را شست .
حواريان گفتند : اى روح خدا! ما به اين سزاوارتر بوديم .
فرمود : «سزاوارترينِ مردم به خدمت ، دانشمند است . من چنين فروتنى كردم تا شما نيز مانند من در برابر مردم ، فروتنى كنيد . حكمت ، با فروتنى پاينده مى مانَد ، نه با تكبّر؛ همان گونه كه زراعت در دشت مى رويد ، نه در كوه» .ر . ك : ص 255 (فروتنى براى شاگرد) .
.
ص: 378
2 / 6استِنقَاذُ الجاهِلِ3433.الإمام الحسين عليه السلام :الإمام الصادق عليه السلام_ في زِيارَةِ الإمامِ الحُسَينِ عليه السلام _: اللّهُمَّ إنّي أشَهَدُ أنَّ هذا قَبرُ ابنِ حَبيبِكَ وصَفوَتِكَ مِن خَلقِكَ ، وأنَّهُ الفائِزُ بِكَرامَتِكَ ، أكرَمتَهُ بِكِتابِكَ ، وخَصَصتَهُ وَائتَمَنتَهُ عَلى وَحيِكَ ، وأعطَيتَهُ مَواريثَ الأَنبِياءِ ، وجَعَلتَهُ حُجَّةً عَلى خَلقِكَ ، فَأَعذَرَ فِي الدُّعاءِ ، وبَذَلَ مُهجَتَهُ فيكَ ؛ لِيَستَنقِذَ عِبادَكَ مِنَ الضَّلالَةِ وَالجَهالَةِ وَالعَمى وَالشَّكِّ وَالاِرتِيابِ إلى بابِ الهُدى مِنَ الرَّدى. (1)3434.الكافي عن معاوية بن وهب :عنه عليه السلام_ في زِيارَةِ الإِمامِ الحُسَينِ عليه السلام يَومَ الأَربَعينَ _: اَللّهُمَّ إنّي أشهَدُ أنَّهُ وَلِيُّكَ وَابنُ وَلِيِّكَ ، وصَفِيُّكَ وَابنُ صَفِيِّكَ ، الفائِزُ بِكَرامَتِكَ ، أكرَمتَهُ بِالشَّهادَةِ ، وحَبَوتَهُ بِالسَّعادَةِ ، وَاجتَبَيتَهُ بِطيبِ الوِلادَةِ ، وجَعَلتَهُ سَيَّداً مِنَ السّادَةِ وقائِداً مِنَ القادَةِ وذائِداً مِنَ الذّادَةِ ، وأعطَيتَهُ مَواريثَ الأَنبِياءِ ، وجَعَلتَهُ حُجَّةً عَلى خَلقِكَ مِنَ الأَوصِياءِ ، فَأَعذَرَ فِي الدُّعاءِ ، ومَنَحَ النُّصحَ ، وبَذَلَ مُهجَتَهُ فيكَ ؛ لِيَستَنقِذَ عِبادَكَ مِنَ الجَهالَةِ وحَيرَةِ الضَّلالَةِ. (2)2 / 7مُكافَحَةُ إبليسَ3432.امام على عليه السلام ( _ در حكمت هاى منسوب به ايشان _ ) رسول اللّه صلى الله عليه و آله :ما مِن شَيءٍ أقطَعَ لِظَهرِ إبليسَ مِن عالِمٍ يَخرُجُ في قَبيلَةٍ. (3)3433.امام حسين عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :وَالَّذي نَفسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ ، لَعالِمٌ واحِدٌ أشَدُّ عَلى إبليسَ مِن ألفِ عابِدٍ ، لِأَنَّ العابِدَ لِنَفسِهِ وَالعالِمَ لِغَيرِهِ. (4) .
ص: 379
2 / 6نجات بخشيدن نادان3436.الإمام الباقر عليه السلام :امام صادق عليه السلام_ در زيارت امام حسين عليه السلام _: خدايا ! گواهى مى دهم كه اين ، قبر فرزند حبيب و برگزيده ات از ميان خلق توست ؛ او كه به كرامت تو نايل شد و به [ نزول ]كتابت ، بزرگش داشتى و ويژه اش ساختى و بر وحيَت امينش كردى و ميراث پيامبران را به او عطا نمودى و او را حجّت بر خلقت كردى . پس او نيز در دعوت مردم ، با تمام توان كوشيد و در راه تو خون داد تا بندگانت را از گم راهى و جهالت و كوردلى و ترديد ، برهانَد و از سقوط در پرتگاه ، به راه هدايت بكشاند .3437.الإمام الرضا عليه السلام :امام صادق عليه السلام_ در زيارت امام حسين عليه السلام در روز اربعين _: خدايا ! گواهى مى دهم كه او ، ولىّ تو و فرزند ولىّ توست و برگزيده تو و فرزند برگزيده تو ؛ او كه به كرامت تو نايل شد و تو به شهادت ، بزرگش داشتى و سعادت را ارزانى اش نمودى و او را به پاكزادى برگزيدى و سرورى از سروران و زمامدارى از زمامداران و مدافعى از مدافعان قرارش دادى و ميراث پيامبران را به او عطا نمودى و او را در زمره اوصيا ، حجّت بر خلقت ساختى و او نيز با تمام توان ، در دعوت مردم كوشيد و خيرخواهى خويش را عرضه داشت و خونش را در راه تو داد تا بندگانت را از جهالت و حيرت گم راهى برهانَد .2 / 7مبارزه با ابليس3437.امام رضا عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :چيزى براى ابليس ، كمر شكن تر از اين نيست كه دانشمندى در قبيله اى ظهور كند .3438.الإمام الصادق عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :سوگند به آن كه جان محمّد در دست اوست ، بر ابليس ، [وجود] يك دانشمند از هزار عابد گران تر است؛ چون عابد براى خودش و دانشمند براى ديگران است .
.
ص: 380
3439.الكافي عن حفص بن غياث :الإمام الباقر عليه السلام :وَاللّهِ لَمَوتُ عالِمٍ أحَبُّ إلى إبليسَ مِن مَوتِ سَبعينَ عابِداً. (1)3438.امام صادق عليه السلام :عنه عليه السلام_ في كِتابِهِ إلى سَعدِ الخَيرِ _: يا أخي ، إنَّ اللّهَ عز و جل جَعَلَ في كُلٍّ مِنَ الرُّسُلِ بَقايا مِن أهلِ العِلمِ يَدعونَ مَن ضَلَّ إلَى الهُدى ويَصبِرونَ مَعَهُم عَلَى الأَذى ، يُجيبونَ داعِيَ اللّهِ ويَدعونَ إلَى اللّهِ ، فَأَبصِرهُم رَحِمَكَ اللّهُ ، فَإِنَّهُم في مَنزِلَةٍ رَفيعَةٍ وإن أصابَتهُم فِي الدُّنيا وَضيعَةٌ ، إنَّهُم يُحيونَ بِكِتابِ اللّهِ المَوتى ويُبَصِّرونَ بِنورِ اللّهِ مِنَ العَمى ، كَم مِن قَتيلٍ لاِءبليسَ قَد أحيَوهُ ! وكَم مِن تائِهٍ ضالٍّ قَد هَدَوهُ ! يَبذِلونَ دِماءَهُم دونَ هَلَكَةِ العِبادِ ، وما أحسَنَ أثَرَهُم عَلَى العِبادِ ! وأقبَحَ آثارَ العِبادِ عَلَيهِم ! (2)3439.الكافى ( _ به نقل از حفص بن غياث _ ) الإمام الصادق عليه السلام :عُلَماءُ شيعَتِنا مُرابِطونَ فِي الثَّغرِ الَّذي يَلي إبليسَ وعَفاريتَهُ ، يَمنَعونَهُم عَنِ الخُروجِ عَلى ضُعَفاءِ شيعَتِنا ، وعَن أن يَتَسَلَّطَ عَلَيهِم إبليسُ وشيعَتُهُ النَّواصِبُ. (3)3440.الإمام الصادق عليه السلام ( _ في خُطبَةٍ لَهُ يَذكُرُ فيها حالَ الأَئِمَّةِ ع ) الإمام الكاظم عليه السلام :فَقيهٌ واحِدٌ يُنقِذُ يَتيماً مِن أيتامِنا المُنقَطِعينَ عَن مُشاهَدَتِنا بِتَعَلُّمِ ما هُوَ مُحتاجٌ إلَيهِ ، أشَدُّ عَلى إبليسَ مِن ألفِ عابِدٍ ؛ لِأَنَّ العابِدَ هَمُّهُ ذاتُ نَفسِهِ فَقَط ، وهذا هَمُّهُ مَعَ ذاتِ نَفسِهِ ذاتُ عِبادِ اللّهِ وإمائِهِ ، لِيُنقِذَهُم مِن يَدِ إبليسَ ومَرَدَتِهِ ولِذلِكَ هُوَ أفضَلُ عِندَ اللّهِ مِن ألفِ عابِدٍ وألفِ ألفِ عابِدٍ. (4) .
ص: 381
3440.امام صادق عليه السلام ( _ در خطبه اى كه در آن ، از امامان و ويژگى هاى آنا ) امام باقر عليه السلام :به خدا سوگند ، نزد ابليس ، مرگ دانشمند از مرگ هفتاد عابد ، محبوب تر است .3441.الإمام الرضا عليه السلام :امام باقر عليه السلام_ در نامه اش به سعدِ خير _: اى برادر من! خداوند عز و جل در ميان هر يك از فرستادگان خود ، بازماندگانى از اهل دانش قرار داده است كه گم راهان را به هدايت فرا مى خوانند و همراه آنان ، بر آزارها شكيبايى مى ورزند ، به منادى الهى پاسخ مى دهند و به سوى خدا مى خوانند . پس خدايت بيامرزد ، آنان را بياب كه آنان ، در جايگاهى والايند؛ هر چند در دنيا خوار شده باشند . آنان ، با كتاب خدا مردگان را زنده مى كنند و با نور الهى در تاريكى مى بينند ؛ بسى كشتگان ابليس را كه زنده ساخته اند و بسى سرگشته گم گشته را ره نموده اند ؛ براى هلاك نشدن بندگان ، خونشان را نثار مى كنند و چه نيكوست اثر [رحمت و هدايت و نصرت ]ايشان بر بندگان و چه زشت است آثار [مخالفت و زيان و درشتى] بندگان بر ايشان .3442.عيون أخبار الرضا عليه السلام عن الحسن بن الجهم :امام صادق عليه السلام :دانشمندان شيعه ما ، مرزداران مرزى هستند كه ابليس و عفريت هايش در وراى آن قرار دارند . از در آمدن آنان بر پيروان ناتوان ما جلوگيرى مى كنند و از تسلّط ابليس و پيروان ناصبى او مانع مى شوند .3443.الكافي عن عبد العزيز بن مسلم :امام كاظم عليه السلام :يك فقيه كه يتيمى از يتيمان بازمانده از مشاهده ما را با آموختن نيازهايش نجات دهد ، براى ابليس ، از هزار عابد ، گران تر مى آيد؛ چون همّت عابد ، تنها خودش است و فقيه ، افزون بر خود ، به بندگان و كنيزان خدا هم مى انديشد ، تا آنان را از دست ابليس و گردنكشان وى بِرَهاند و از اين رو ، او نزد خدا از هزار عابد و هزار هزار عابد ، برتر است . .
ص: 382
3441.امام رضا عليه السلام :الإمام الهادي عليه السلام :لَولا مَن يَبقى بَعدَ غَيبَةِ قائِمِكُم عليه السلام مِنَ العُلَماءِ الدّاعينَ إلَيهِ ، وَالدّالّينَ عَلَيهِ ، وَالذّابّينَ عَن دينِهِ بِحُجَجِ اللّهِ ، وَالمُنقِذينَ لِضُعَفاءِ عِبادِ اللّهِ مِن شِباكِ إبليسَ ومَرَدَتِهِ ، ومِن فِخاخِ النَّواصِبِ ، لَما بَقِيَ أحَدٌ إلاَّ ارتَدَّ عَن دينِ اللّهِ ، ولكِنَّهُمُ الَّذينَ يُمسِكونَ أزِمَّةَ قُلوبِ ضُعَفاءِ الشّيعَةِ كَما يُمسِكُ صاحِبُ السَّفينَةِ سُكّانَها ، اُولئِكَ هُمُ الأَفضَلونَ عِندَ اللّهِ عز و جل . (1)2 / 8مُكافَحَةُ الظّالِمِ3444.الإمام عليّ عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :لَولا حُضورُ الحاضِرِ ، وقِيامُ الحُجَّةِ بِوُجودِ النّاصِرِ ، وما أخَذَ اللّهُ عَلَى العُلَماءِ ألاّ يُقارّوا عَلى كِظَّةِ ظالِمٍ ولا سَغَبِ مَظلومٍ ، لَأَلقَيتُ حَبلَها عَلى غارِبِها. (2)3444.امام على عليه السلام :الإمام الحسين عليه السلام_ فِي الأَمرِ بِالمَعروفِ وَالنَّهيِ عَنِ المُنكَرِ _: اِعتَبِروا أيُّهَا النّاسُ بِما وَعَظَ اللّهُ بِهِ أولِياءَهُ مِن سوءِ ثَنائِهِ عَلَى الأَحبارِ إذ يَقولُ : «لَوْلاَ يَنْهَاهُمُ الرَّبَّ_نِيُّونَ وَالْأَحْبَارُ عَن قَوْلِهِمُ الاْءِثْمَ» (3) ، وقالَ : «لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِنم بَنِى إِسْرَ ءِيلَ _ إلى قوله _ لَبِئْسَ مَا كَانُواْ يَفْعَلُونَ» (4) . وإنَّما عابَ اللّهُ ذلِكَ عَلَيهِم لِأَنَّهُم كانوا يَرَونَ مِنَ الظَّلَمَةِ الَّذينَ بَينَ أظهُرِهِمُ المُنكَرَ وَالفَسادَ فَلا يَنهَونَهُم عَن ذلِكَ ؛
رَغبَةً فيما كانوا يَنالونَ مِنهُم ، ورَهبَةً مِمّا يَحذَرونَ ، وَاللّهُ يَقولُ : «فَلاَ تَخْشَوُاْ النَّاسَ وَاخْشَوْنِ» (5) ، وقالَ : «وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَ_تُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَآءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ» . (6)
فَبَدَأَ اللّهُ بِالأَمرِ بِالمَعروفِ وَالنَّهيِ عَنِ المُنكَرِ فَريضَةً مِنهُ ، لِعِلمِهِ بِأَنَّها إذا اُدِّيَت واُقيمَتِ استَقامَتِ الفَرائِضُ كُلُّها هَيِّنُها وصَعبُها ؛ وذلِكَ أنَّ الأَمرَ بِالمَعروفِ وَالنَّهيَ عَنِ المُنكَرِ دُعاءٌ إلَى الإِسلامِ مَعَ رَدِّ المَظالِمِ ، ومُخالَفَةِ الظّالِمِ ، وقِسمَةِ الفَيءِ وَالغَنائِمِ ، وأخذِ الصَّدَقاتِ مِن مَواضِعِها ، ووَضعِها في حَقِّها .
ثُمَّ أنتُم ، أيَّتُهَا العِصابَةُ ، عِصابَةٌ بِالعِلمِ مَشهورَةٌ ، وبِالخَيرِ مَذكورَةٌ ، وبِالنَّصيحَةِ مَعروفَةٌ ، وبِاللّهِ في أنفُسِ النّاسِ مُهابَةٌ ، يَهابُكُمُ الشَّريفُ ، ويُكرِمُكُمُ الضَّعيفُ ، ويُؤثِرُكُم مَن لا فَضلَ لَكُم عَلَيهِ ولا يَدَ لَكُم عِندَهُ ، تَشفَعونَ فِي الحَوائِجِ إذَا امتَنَعَت مِن طُلاّبِها ، وتَمشونَ فِي الطَّريقِ بِهَيبَةِ المُلوكِ وكَرامَةِ الأَكابِرِ . ألَيسَ كُلُّ ذلِكَ إنَّما نِلتُموهُ بِما يُرجى عِندَكُم مِنَ القِيامِ بِحَقِّ اللّهِ وإن كُنتُم عَن أكثَرِ حَقِّهِ تُقَصِّرونَ ؟ ! فَاستَخفَفتُم بِحَقِّ الأَئِمَّةِ ، فَأَمّا حَقُّ الضُّعَفاءِ فَضَيَّعتُم ، وأمّا حَقُّكُم بِزَعمِكُم فَطَلَبتُم . فَلا مالاً بَذَلُتموهُ ،ولا نَفساً خاطَرتُم بِها لِلَّذي خَلَقَها ، ولا عَشيرَةً عادَيتُموها في ذاتِ اللّهِ ، أنتُم تَتَمَنَّونَ عَلَى اللّهِ جَنَّتَهُ ومُجاوَرَةَ رُسُلِهِ وأماناً مِن عَذابِهِ !
لَقَد خَشيتُ عَلَيكُم أيُّهَا المُتَمَنّونَ عَلَى اللّهِ أن تَحِلَّ بِكُم نَقمَةٌ مِن نَقَماتِهِ ؛ لِأَنَّكُم بَلَغتُم مِن كَرامَةِ اللّهِ مَنزِلَةً فُضِّلتُم بِها ، ومَن يُعرَفُ بِاللّهِ لا تُكرِمونَ ، وأنتُم بِاللّهِ في عِبادِهِ تُكرَمونَ ! وقَد تَرَونَ عُهودَ اللّهِ مَنقوضَةً فَلا تَفزَعونَ ، وأنتُم لِبَعضِ ذِمَمِ آبائِكم
تَفزَعونَ ، وذِمَّةُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله مَحقورَةٌ !وَالعُميُ وَالبُكمُ وَالزَّمنى فِي المَدائِنِ مُهمَلَةٌ لا تُرحَمونَ ، ولا في مَنزِلَتِكُم تَعمَلونَ ، ولا مَن عَمِلَ فيها تُعينونَ ، وبِالإِدهانِ وَالمُصانَعَةِ عِندَ الظَّلَمَةِ تَأمَنونَ !
كُلُّ ذلِكَ مِمّا أمَرَكُمُ اللّهُ بِهِ مِنَ النَّهيِ وَالتَّناهي وأنتُم عَنهُ غافِلونَ !
وأنتُم أعظَمُ النّاسِ مُصيبَةً لِما غُلِبتُم عَلَيهِ مِن مَنازِلِ العُلَماءِ لَو كُنتُم تَشعُرونَ ! ذلِكَ بِأَنَّ مَجارِيَ الاُمورِ وَالأَحكامِ عَلى أيدِي العُلَماءِ بِاللّهِ الاُمَناءِ عَلى حَلالِهِ وحَرامِهِ ، فَأَنتُمُ المَسلوبونَ تِلكَ المَنزِلَةَ ، وما سُلِبتُم ذلِكَ إلاّ بِتَفَرُّقِكُم عَنِ الحَقِّ وَاختِلافِكُم فِي السُّنَّةِ بَعدَ البَيِّنَةِ الواضِحَةِ !
ولَو صَبَرتُم عَلَى الأَذى وتَحَمَّلتُمُ المَؤونَةَ في ذاتِ اللّهِ كانَت اُمورُ اللّهِ عَلَيكُم تَرِدُ وعَنكُم تَصدُرُ وإلَيكُم تَرجِعُ ، ولكِنَّكُم مَكَّنتُمُ الظَّلَمَةَ مِن مَنزِلَتِكُم واستَسلَمتُم اُمورَ اللّهِ في أيديهِم ! يَعمَلونَ بِالشُّبُهاتِ ويَسيرونَ فِي الشَّهَواتِ ، سَلَّطَهُم عَلى ذلِكَ فِرارُكُم مِنَ المَوتِ وإعجابُكُمُ بِالحَياةِ الَّتي هِيَ مُفارِقَتُكُم ، فَأَسلَمتُمُ الضُّعَفاءَ في أيديهِم ، فَمِن بَينِ مُستَعبَدٍ مَقهورٍ وبَينِ مُستَضعَفٍ عَلى مَعيشَتِهِ مَغلوبٍ ، يَتَقَلَّبونَ فِي المُلكِ بِآرائِهِم ، ويَستَشعِرونَ الخِزيَ بِأَهوائِهِمُ اقتِداءً بِالأَشرارِ وجُرأَةً عَلَى الجَبّارِ، فيكُلِّ بَلَدٍ مِنهُم عَلى_'feمِنبَرِهِ خَطيبٌ يَصقَعُ.
فَالأَرضُ لَهُم شاغِرَةٌ وأيديهِم فيها مَبسوطَةٌ وَالنّاسُ لَهُم خَوَلٌ (7) لا يَدفَعونَ يَدَ لامِسٍ ، فَمِن بَينِ جَبّارٍ عَنيدٍ وذي سَطوَةٍ عَلَى الضَّعَفَةِ شَديدٍ ، مُطاعٍ لا يَعرِفُ المُبدِئَ المُعيدَ ، فَيا عَجَباً ومالي ( لا ) أعجَبُ وَالأَرضُ مِن غاشٍّ غَشومٍ ، ومُتَصَدِّقٍ ظَلومٍ ،
وعامِلٍ عَلَى المُؤمِنينَ بِهِم غَيرُ رَحيمٍ ! فَاللّهُ الحاكِمُ فيما فيهِ تَنازَعنا ، وَالقاضي بِحُكمِهِ فيما شَجَرَ بَينَنا !
اللّهُمَّ إنَّكَ تَعلَمُ أنَّهُ لَم يَكُن ما كانَ مِنّا تَنافُساً في سُلطانٍ ، ولاَ التِماساً مِن فُضولِ الحُطامِ ، ولكِن لِنُرِيَ المَعالِمَ مِن دينِكَ ، ونُظهِرَ الإِصلاحَ في بِلادِكَ ، ويَأمَنَ المَظلومونَ مِن عِبادِكَ ، ويُعمَلَ بِفَرائِضِكَ وسُنَنِكَ وأحكامِكَ ، فَإِن لَم تَنصُرونا وتُنصِفونا قَوِيَ الظَّلَمَةُ عَلَيكُم ، وعَمِلوا في إطفاءِ نورِ نَبِيِّكُم . وحَسبُنَا اللّهُ وعَلَيهِ تَوَكَّلنا وإلَيهِ أنَبنا وإلَيهِ المَصيرُ. (8) .
ص: 383
3445.الإمام الصادق عليه السلام ( _ في قَولِهِ تَعالى : {Q} «لَا يَنَالُ عَهْدِى ال ) امام هادى عليه السلام :اگر پس از غايب شدن حضرت قائم عليه السلام ، دانشمندان الهى كه به سوى او مى خوانند و ره مى نمايند و از دينش دفاع مى كنند و بندگان ناتوان خداوند را از تله شيطان و دام هاى دشمنان اهل بيت عليهم السلامنجات مى دهند ، نبودند ، هيچ كس نمى مانْد ، مگر اين كه از دين باز مى گشت ؛ ولى آنان اند كه زمام دل هاى ناتوان شيعه را همچون سكّان در دست ناخداى كشتى به دست گرفته اند . اينان ، همان انسان هاى برتر نزد خداوندند .2 / 8مبارزه با ستمكار3448.الإمام الرضا عليه السلام ( _ في قَولِهِ تَعالى : {Q} «لَا يَنَالُ عَهْدِى ال ) امام على عليه السلام :اگر حضور اين جمع نبود و با وجود ياور ، حجّت تمام نمى شد و اگر خداوند از دانشمندان پيمان نگرفته بود كه با پُرخورىِ ستمكار و گرسنگى ستم ديده سازش نكنند ، زمام خلافت را به حال خود رها مى كردم .3445.امام صادق عليه السلام ( _ درباره اين فرموده خداى تعالى : {Q} «پيمان من ، ) امام حسين عليه السلام_ در امر به معروف و نهى از منكر _: اى مردم! از آنچه خدا دوستانش را بدان پند داده ، پند گيريد ؛ همچون بدگويى او از كاهنانِ يهود ، آن جا كه مى فرمايد : «چرا علماى ربّانى و دانشمندانشان ، آنان را از گفتار گناه آلودشان نهى نمى كنند ؟» و مى فرمايد : «كافران بنى اسرائيل ، لعنت شدند» تا آن جا كه فرمايد : «چه بد بود آنچه كردند» و خداوند ، ايشان را نكوهش كرد ؛ زيرا از ستمكارانى كه در ميانشان بودند ، زشتى و فساد ، بسيار ديدند ، ولى به طمع
بهره اى كه از آن ستمگران مى بردند و از بيم آن كه بى نصيب بمانند ، ايشان را نهى نمى كردند ؛ در حالى كه خدا مى فرمايد : «و از مردم نترسيد و از من پروا كنيد» و نيز مى فرمايد : «مردان و زنان مؤمن ، برخى دوست برخى ديگرند ؛ امر به معروف و نهى از منكر مى كنند» .
خدا ، از آن رو امر به معروف و نهى از منكر را نخستين فريضه خود قرار داد كه مى دانست چون اين فريضه ادا گردد و برپا داشته شود ، تمام فريضه هاى ديگر ، از آسان و دشوار ، برپا مى ايستند و اين ، از آن روست كه امر به معروف و نهى از منكر ، دعوت به اسلام است؛ همراه با ردّ مظالم و مخالفت با ستمكار و تقسيم درآمد عمومى و غنيمت هاى جنگى و گرفتن زكات [و صدقات] از جاى خود و مصرف آن در جاى خود .
سپس شما ، اى گروه به هم پيوسته ! گروهى نامور به دانش و نامدار به نكويى و معروف به خيرخواهى ، و به لطف خدا در دل مردم ، شكوهمند هستيد . بزرگ ، از شما پروا مى كند و ناتوان ، گرامى تان مى دارد و آن كس كه بر او برترى نداريد و احسانى به او نكرده ايد ، شما را بر خويش ، مقدّم مى شمارد . هرگاه نيازمندان از رسيدن به نياز خود محروم مانند ، شما را شفيع قرار مى دهند و شما به شكوهى چون شوكتِ شهرياران و بزرگوارىِ بزرگان ، در راه گام برمى داريد . آيا اين همه ، از آن رو نيست كه شما به جايگاهى رسيده ايد كه مردم از شما اميد دارند تا به حقّ خدا قيام كنيد ؟ اگرچه از قيام به بيشتر حقوق الهى كوتاهى كرديد ، پس حقّ امامان را خوار شمرده ايد و حقّ ناتوانان را تباه ساخته ايد ؛ ولى آنچه را حقّ خود مى پنداريد ، خواسته و بدان دست يافته ايد ، نه مالى بذل كرديد و نه جانى را در راهِ جان آفرين به خطر افكنديد و نه براى خدا با گروهى در افتاديد .
شما از خدا ، آرزوى بهشت و همجوارىِ پيامبران و امان از كيفرش را داريد . اى كسانى كه چنين آرزويى از خداوند داريد! من بر شما از آن مى ترسم كه انتقامى از انتقام هاى خدايى بر شما فرود آيد ؛ زيرا شما از كَرَم الهى به اين جايگاه برتر دست يافتيد ؛ ولى مردان الهى را بزرگ نمى داريد . از شكسته شدن برخى از پيمان هاى پدرانتان هراسان مى شويد ؛ ولى با اين كه مى بينيد پيمان هاى
الهى شكسته شده ، هراسان نمى گرديد ، حال آن كه عهد پيامبر صلى الله عليه و آله (ولايت) ، خوار شمرده شده است و افراد نابينا و بى زبان و بى دست و پا ، در همه شهرها[ى دنياى اسلام] درمانده اند و بر آنها ترحّمى نمى شود . شما نه به اندازه منزلتى كه از آن برخورداريد ، كارى مى كنيد ، و نه بدان كس كه [در اين جهت] كار مى كند ، مددى مى رسانيد و با چرب زبانى و سازش با ستمگران ، خود را آسوده مى سازيد .
همه اينها از آن چيزهاست كه خداوند ، شما را به نهى ديگران و باز داشتن خود از آنها فرمان داده و شما غافليد . مصيبت شما از همه مردمْ بزرگ تر است ، اگر نيك بدانيد ، و اين ، بدان جهت است كه در نگهدارى جايگاه دانشمندان ، كوتاهى كرديد ؛ زيرا گردش امور و جريان احكام ، به دست دانشمندان الهى است كه بر حلال و حرامش امين اند و اين جايگاه ، از شما گرفته شده است و اين سلبِ منزلت ، جز به سبب پراكندگى از حق واختلافتان در سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله پس از دليلى روشن نيست.
اگر بر آزار ، شكيبايى مى كرديد و در راه خدا تحمّل به خرج مى داديد ، امور خدا بر شما وارد و از شما صادر مى شد و به شما بازمى گشت؛ ولى شما خود ، ستمكاران را در جايگاه خويش جاى داديد و زمام امور (حكومت) خدايى را به دستِ آنان سپرديد ، تا به شبهه كار كنند و به راهِ شهوت ها بروند . گريز شما از مرگ ، و خوش آمدنتان از زندگى ، كه به هر حال از شما جدا مى شود ، آنان را بر اين مقام ، مسلّط كرد . شما ناتوانان را به چنگال آنها سپرديد كه برخى را بنده و مقهور كنند و پاره اى را از تأمين معيشت خود ، ناتوان و درمانده سازند ، مملكت را با خودكامگى زير و زِبَر كنند و به پيروى از تبهكاران و جسارت بر خداىِ جبّار ، رسوايىِ هوسرانى هايشان را به دل خويش ، هموار دارند .
به هر شهرى ، سخنرانى زبانباز بر منبر دارند و تمام سرزمين اسلام ، بى دفاع ، زير پايشان افتاده ، و دستشان در همه جاى آن باز است و مردم ، بَرده وار در اختيار آنان اند و دست درازى آنان را نمى توانند از خود ، دور كنند ؛ برخى زورگو و لجوج ، و پاره اى يورش بَرَنده بر ناتوان ؛ فرمان روايانى كه آورنده و بازگرداننده اى [وخدا وقيامتى ]نمى شناسند.
شگفتا! و چرا در شگفت نباشم كه زمين ، از آنِ ستمگرى دغل پيشه ،
باجگيرى ستمگر ، و كارگزارى است كه بر مؤمنان ، رحم نمى آورد . پس خدا در كشاكشى كه ما داريم ، حاكم و به حكم خود در مشاجره اى كه ميان ماست ، داور باد .
خدايا! تو خود مى دانى آنچه از ما سرزده ، از سرِ رقابت در سلطنت و طلب كالاى پستِ دنيا نبوده است؛ بلكه از آن روست كه پرچم دين تو را برافراشته بينيم و اصلاح را در كشورت آشكار كنيم و بندگان ستمديده ات در امان باشند و به واجبات و سنّت ها و احكامت عمل شود . پس اگر شما ما را يارى نكنيد و به ما حق ندهيد، ستمگران ، همچنان بر شما قدرت خواهند داشت و به خاموش كردن نور پيامبرتان مى پردازند . خداوند ، ما را بس است و بر او توكّل مى كنيم و به او روى مى آوريم و بازگشتْ به سوى اوست .
.
ص: 384
. .
ص: 385
. .
ص: 386
. .
ص: 387
. .
ص: 388
2 / 9رَدُّ البِدعَةِ3448.امام رضا عليه السلام ( _ درباره فرموده خداى تعالى كه : {Q} «عهد من ، به ) رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إذا ظَهَرَتِ البِدَعُ في اُمَّتي فَليُظهِرِ العالِمُ عِلمَهُ ، فَمَن لَم يَفعَل فَعَلَيهِ لَعنَةُ اللّهِ. (1)3449.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :إذا ظَهَرَتِ البِدَعُ ولَعَنَ آخِرُ هذِهِ الاُمَّةِ أوَّلَها ، فَمَن كانَ عِندَهُ عِلمٌ فَليَنشُرهُ ، فَإِنَّ كاتِمَ العِلمِ يَومَئِذٍ كَكاتِمِ ما أنزَلَ اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ . (2)3450.الإمام الصادق عليه السلام ( _ في تَفسيرِ قَولِهِ تَعالى : {Q} «وَ جَعَلْنَ_هُ ) عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ للّهِِ عِندَ كُلِّ بِدعَةٍ تَكيدُ الإِسلامَ وأهلَهُ مَن يَذُبُّ عَنهُ ، ويَتَكَلَّمُ بِعَلاماتِهِ ، فَاغتَنِموا تِلكَ المَجالِسَ بِالذَبِّ عَنِ الضُّعَفاءِ ، وتَوَكَّلوا عَلَى اللّهِ وكَفى بِاللّهِ وَكيلاً. (3) .
ص: 389
2 / 9نفى بدعت ها3453.عنه عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هرگاه در امّت من بدعت ها آشكار شدند ، بر دانشمند است كه دانش خود را آشكار سازد و هر كه اين كار را نكند ، نفرين خدا بر او باد !3449.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هرگاه بدعت ها آشكار مى شود و آخرينِ اين امّت ، نخستينِ آن را لعنت مى كند ، هر كس دانشى دارد ، بايد آن را انتشار دهد كه پنهان كننده دانش در آن روزگار ، مانند پنهان كننده وحى نازل شده بر محمّد صلى الله عليه و آله است .3450.امام صادق عليه السلام ( _ در تفسير اين سخن خداى تعالى كه : {Q} «و آنان را ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند ، در هر بدعتى كه اسلام و مسلمانان را با آن فريب مى دهند ، كسى را دارد كه آن را دفع كند و از نشانه هايش سخن گويد . پس آن مجلس ها را با حمايت از ناتوانان ، مغتنم شمريد و بر خداوند ، توكّل كنيد كه خداوند براى توكّل كردن ، كافى است .
.
ص: 390
3451.امام على عليه السلام :علل الشرائع عن يونس بن عبدالرحمن عن الصادقِين عليهم السلام: إذا ظَهَرَتِ البِدَعُ فَعَلَى العالِمِ أن يُظهِرَ عِلمَهُ ، فَإِن لَم يَفعَل سُلِبَ مِنهُ نورُ الإِيمانِ. (1)راجع: ص 218 (وجوب التعليم على العالم) و 220 (حرمة كتمان العلم) و 232 (زكاة العلم) و 234 (أفضل الصدقة) .
2 / 10التَّناصُح3455.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :تَناصَحوا فِي العِلمِ ، فَإِنَّ خِيانَةَ أحَدِكُم في عِلمِهِ أشَدُّ مِن خِيانَتِهِ في مالِهِ ، وإنَّ اللّهَ سائِلُكُم يَومَ القِيامَةِ. (2)3456.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام_ فيما كَتَبَ إلى مُعاوِيَة _: وإنّي لَأَعِظُكَ مَعَ عِلمي بِسابِقِ العِلمِ فيكَ مِمّا لا مَرَدَّ لَهُ دونَ نَفاذِهِ ، ولكِنَّ اللّهَ تَعالى أخَذَ عَلَى العُلَماءِ أن يُؤَدُّوا الأَمانَةَ وأن يَنصَحُوا الغَوِيَّ وَالرَّشيدَ. (3)2 / 11مَعرِفَةُ قَدرِهِ3456.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :العالِمُ مَن عَرَفَ قَدرَهُ ، وكَفى بِالمَرءِ جَهلاً أن لا يَعرِفَ قَدرَهُ. (4) .
ص: 391
3457.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :علل الشرايع از يونس بن عبدالرحمان از امامان راستگو عليهم السلام: هنگامى كه بدعت ها آشكار مى شود ، بر دانشمند است كه دانشش را آشكار سازد كه اگر نكند ، نور ايمان از او گرفته مى شود .ر . ك : ص 219 (وجوب آموزش بر عالم) و 221 (حرمت پنهان داشتن دانش) و 233 (زكات دانش) و 235 (برترين صدقه) .
2 / 10خيرخواهى براى يكديگر3457.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :در دانش خيرخواه هم باشيد كه خيانت هر يك از شما در دانشش ، سخت تر از خيانت وى در مالش است و خداوند ، روز قيامت از شما بازخواست مى كند .3458.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام_ در نامه اش به معاويه _: و من تو را اندرز مى دهم ، با اين كه از پيش مى دانم كه چه سرنوشت محتومى در انتظار توست؛ ولى خداوند متعال ، از دانشمندان پيمان گرفته است كه امانت را ادا كنند و خيرخواه گم راه و ره يافته باشند .2 / 11اندازه خود را شناختن3461.عنه عليه السلام ( _ في خُطبَتِهِ بِالكوفَةِ _ ) امام على عليه السلام :دانشمند ، آن است كه اندازه خود را بشناسد و در نادانى آدمى همين بس كه اندازه خود را نشناسد .
.
ص: 392
3462.الكافي عن هشام بن سالم وحفص بن البختري عن الإمامعنه عليه السلام :العالِمُ مَن عَرَفَ قَدرَهُ. (1)راجع : ص 412 ح 3023.
2 / 12المُباحَثَة3463.امام على عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ عز و جل يَقولُ : تَذاكُرُ العِلمِ بَينَ عِبادي مِمّا تَحيا عَلَيهِ القُلوبُ المَيتَةُ إذا هُمُ انتَهَوا فيهِ إلى أمري. (2)3464.عنه عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :تَذاكَروا وتَلاقَوا وتَحَدَّثوا ، فَإِنَّ الحَديثَ جِلاءٌ لِلقُلوبِ ، إنَّ القُلوبَ لَتَرينُ كَما يَرينُ السَّيفُ ، جِلاؤُهَا الحَديثُ. (3)3465.الإمام الصادق عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :تَزاوَروا وتَذاكَرُوا الحَديثَ ، إلاّ تَفعَلوا يَدرُس. (4)3466.الكافي عن بشير الدهّان عن الإمام الصادق عليه السلالإمام الباقر عليه السلام :تَذاكُرُ العِلمِ دِراسَةٌ ، وَالدِّراسَةُ صَلاةٌ حَسَنَةٌ. (5)3467.الإمام الصادق عليه السلام :الكافي عن أبي الجارود :سَمِعتُ أبا جَعفَرٍ عليه السلام يَقولُ : رَحِمَ اللّهُ عَبداً أحيَا العِلمَ . قالَ : قُلتُ : وما إحياؤُهُ؟ قالَ : أن يُذاكِرَ بِهِ أهلَ الدّينِ وأهلَ الوَرَعِ. (6)3468.الإمام عليّ عليه السلام ( _ فيما كَتَبَهُ لِلأَشتَرِ النَّخَعيِّ لَمّا وَلّ ) الإمام الصادق عليه السلام :القُلوبُ تُربٌ ، وَالعِلمُ غَرسُها ، وَالمُذاكَرَةُ ماؤُها ، فَإِذَا انقَطَعَ عَنِ التُّربِ ماؤُها جَفَّ غَرسُها. (7) .
ص: 393
3464.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :دانشمند ، آن است كه اندازه خود را بشناسد .ر . ك : ص 413 ح 3023.
2 / 12مباحثه3468.امام على عليه السلام ( _ در فرمانش به مالك اشتر نخعى ، آن گاه كه او را ب ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند عز و جل مى فرمايد : «گفتگوى علمى ميان بندگانم ، از چيزهايى است كه چون به امر من بينجامد ، دل هاى مرده با آن زنده مى شوند» .3469.الكافي عن أبي ولّاد الحنّاط عن الإمام الصادق عليهپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :با هم مذاكره و ديدار كنيد و حديث بگوييد كه حديث ، جلاى دل هاست . دل ها نيز مانند شمشير ، زنگار مى گيرند و جلاى آنها حديث است .3470.تهذيب الأحكام عن حفص بن غياث :امام على عليه السلام :به ديدار يكديگر برويد و حديث را به ياد هم بياوريد . اگر چنين نكنيد ، كهنه مى شود .3469.الكافى ( _ به نقل از ابو وَلّاد حَنّاط (گندم فروش) _ ) امام باقر عليه السلام :گفتگوى علمى ، درس است و درس ، نمازى نيكوست .3470.تهذيب الأحكام ( _ به نقل از حفص بن غياث _ ) الكافى_ به نقل از ابو جارود _: از امام باقر عليه السلام شنيدم كه مى فرمايد : «خداوند ، رحمت كند بنده اى را كه دانش را زنده كند» .
گفتم : زنده كردنش چگونه است؟
فرمود : «اين كه با اهل دين و اهل وَرَع ، گفتگو كند» .3471.الإمام الباقر عليه السلام :امام صادق عليه السلام :دل ها خاك و دانش ، نهال و گفتگو ، آب آن است . هرگاه آب از خاك جدا افتد ، نهالْ خشك مى شود .
.
ص: 394
3472.الإمام الهادي عليه السلام ( _ في جَوابِهِ عَلى مَسائِلَ سَأَلَها يَحيى بنُ أك ) عنه عليه السلام :تَلاقوا وتَحادَثُوا العِلمَ ، فَإِنَّ بِالحَديثِ تُجلَى القُلوبُ الرائِنَةُ ، وبِالحَديثِ إحياءُ أمرِنا ، فَرَحِمَ اللّهُ مَن أحيا أمرَنا. (1)2 / 13التَّوَقُّفُ عِندَ الجَهلالكتاب«وَ لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤَادَ كُلُّ أُوْلَئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْ_ئولاً» . (2)
الحديث3475.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ لِعَلِيٍّ عليه السلام _: مِن صِفاتِ المُؤمِنِ أن يَكونَ بَرِيًّا مِنَ المُحَرَّماتِ، واقِفاً عِندَ الشُّبُهاتِ. (3)3476.الإمام العسكري عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :لا تُخبِر بِما لَم تُحِط بِهِ عِلماً. (4)3474.امام صادق عليه السلام :عنه عليه السلام :لا تَقُل ما لا تَعلَمُ فَتُتَّهَمَ بإِخبارِكَ بِما تَعلَمُ. (5)3475.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :اِستَصبِحوا مِن شُعلَةِ واعِظٍ مُتَّعِظٍ ، وَاقبَلوا نَصيحَةَ ناصِحٍ مُتَيَقِّظٍ ، وقِفوا عِندَ ما أفادَكُم مِنَ التَّعليمِ. (6)3476.امام عسكرى عليه السلام :الكافي عن زرارة :سَأَلتُ أبا جَعفَرٍ عليه السلام : ما حَقُّ اللّهِ عَلَى العِبادِ ؟ قالَ : أن يَقولوا ما يَعلَمونَ ، ويَقِفوا عِندَ ما لا يَعلَمونَ. (7) .
ص: 395
3477.الإمام عليّ عليه السلام :امام صادق عليه السلام :همديگر را ملاقات كنيد و از دانش با هم سخن بگوييد . دل هاى زنگار گرفته با سخن جلا مى يابند و سخن ، مايه زنده كردن امر ماست . خدا بيامرزد كسى را كه امر ما را زنده كند !2 / 13توقّف به هنگام ندانستنقرآن«از چيزى كه بدان آگاهى ندارى ، پيروى مكن كه گوش و ديده و دل ، هر يك در كار خود ، مسئول است» .
حديث3479.امام على عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ به على عليه السلام _: از ويژگى هاى مؤمن آن است كه از حرام ها پاك باشد و در موارد ترديد ، توقّف كند .3480.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :از آنچه بدان آگاهى ندارى ، خبر مده .3481.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :آنچه را نمى دانى ، مگو كه در خبر دادنت از آنچه مى دانى ، متّهم مى شوى .3482.الإمام الرضا عليه السلام ( _ فيما جَمَعَهُ الفَضلُ بنُ شاذانَ مِن كَلامِهِ ف ) امام على عليه السلام :از پرتو اندرزگوى اندرز گيرنده ، روشنايى گيريد و نصيحت خيرخواه بيدار را بپذيريد و در همان جا كه به شما آموخته ، توقّف كنيد .3481.امام على عليه السلام :الكافى_ به نقل از زرارة بن اَعيَن _: از امام باقر عليه السلام پرسيدم : حقّ خداوند بر بندگان چيست؟ فرمود : «آنچه مى دانند ، بگويند و در آنچه نمى دانند ، توقّف كنند» .
.
ص: 396
3482.امام رضا عليه السلام ( _ در سخنان ايشان درباره علّت هاى احكام ، كه فضل ب ) الإمام الصادق عليه السلام :لَو أنَّ العِبادَ إذا جَهِلوا وقَفوا ولَم يَجحَدوا ، لَم يَكفُروا. (1)3483.الكافي عن بريد العجليّ :عنه عليه السلام :إنَّ اللّهَ خَصَّ عِبادَهُ بِآيَتَينِ مِن كِتابِهِ : أن لا يَقولوا حَتّى يَعلَموا ، ولا يَرُدّوا ما لَم يَعلَموا . قالَ اللّهُ عز و جل : «أَلَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِم مِّيثَ_قُ الْكِتَ_بِ أَن لاَّيَقُولُواْ عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ» (2) ، و قالَ : «بَلْ كَذَّبُواْ بِمَا لَمْ يُحِيطُواْ بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ» (3) . (4)3483.الكافى ( _ به نقل از بريد عجلى _ ) الكافي عن هشام بن سالم :قُلتُ لِأَبي عَبدِاللّهِ عليه السلام : ما حَقُّ اللّهِ عَلى خَلقِهِ؟ فَقالَ : أن يَقولوا ما يَعلَمونَ ، ويَكُفّوا عَمّا لا يَعلَمونَ. (5)2 / 14الاِعتِرافُ بِالجَهلِ3486.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ فِي المُناجاةِ الَّتي عَلَّمَها عَلِيّا عليه السلام _: أنتَ العالِمُ وأنَا الجاهِلُ. (6)3487.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :غايَةُ العَقلِ الاِعتِرافُ بِالجَهلِ. (7)3488.صحيح البخاري عن عطاء بن يسار عن أبي هريرة :عنه عليه السلام :إنَّ الدُّنيا لَم تَكُن لِتَستَقِرَّ إلاّ عَلى ما جَعَلَهَا اللّهُ عَلَيهِ مِنَ النَّعماءِ ، وَالاِبتِلاءِ ، وَالجَزاءِ فِي المَعادِ ، أو ما شاءَ مِمّا لا تَعلَمُ ، فَإِن أشكَلَ عَلَيكَ شَيءٌ مِن ذلِكَ فَاحمِلهُ عَلى جَهالَتِكَ ، فَإِنَّكَ أوَّلُ ما خُلِقتَ بِهِ جاهِلاً ثُمَّ عُلِّمتَ . وما أكثَرَ ما تَجهَلُ مِنَ الأَمرِ [ الاُمورِ ]ويَتَحَيَّرُ فيهِ رَأيُكَ ! ويَضِلُّ فيهِ بَصَرُكَ ثُمَّ تُبصِرُهُ بَعدَ ذلِكَ ! (8) .
ص: 397
3484.الكافى ( _ به نقل از احمد بن عمر _ ) امام صادق عليه السلام :اگر بندگان هنگامى كه نمى دانستند ، توقّف مى كردند و انكار نمى كردند ، كافر نمى شدند .3485.الكافى ( _ به نقل از مُعَلَّى بن خُنَيس _ ) امام صادق عليه السلام :خداوند ، بندگانش را به دو آيه از كتابش سفارش مخصوص كرده است : اين كه تا ندانند ، نگويند ؛ و آنچه را نمى دانند ، رد نكنند . خداوند عز و جلمى فرمايد : «آيا از آنان در كتاب پيمان گرفته نشده است كه جز حق به خدا نسبت ندهند؟» و فرمود : «بلكه آنچه را به شناختش احاطه نيافته اند وحقيقت آن هنوز برايشان آشكار نشده است، دروغ مى انگارند» .3486.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الكافى_ به نقل از هشام بن سالم _: به امام صادق عليه السلام گفتم : حقّ خداوند بر خلقش چيست؟
فرمود : «آنچه را مى دانند بگويند و از آنچه نمى دانند ، باز ايستند» .2 / 14اعتراف به نادانى3489.الإمام الرضا عليه السلام :پيامبر خدا عليه السلام_ در مناجاتى به على عليه السلام آموخت _: [خدايا] تو دانايى و من ، نادان .3490.الإمام الصادق عليه السلام :امام على عليه السلام :غايت خرد ، اعتراف به نادانى است .3489.امام رضا عليه السلام :امام على عليه السلام :دنيا جز با نعمت ها و امتحان ها و كيفرهاى اخروى كه خداوند نهاده است يا چيزهاى ديگرى كه نمى دانى ، پايدار نمى مانَد . اگر چيزى از اينها بر تو دشوار آمد ، آن را بر ندانستن خود حمل كن كه تو در آغاز ، نادان آفريده شدى و سپس ، آموخته شدى و بسى چيزها كه نمى دانى و نظرت در آن سرگردان مى مانَد و ديده ات گم راه مى گردد و سپس ، بينا مى گردى .
.
ص: 398
3490.امام صادق عليه السلام :الإمام زين العابدين عليه السلام_ مِن دُعائِهِ فِي الاِستِقالَةِ _: . . . فَمَن أجهَلُ مِنّي يا إلهي بِرُشدِهِ ؟ ومَن أغفَلُ مِنّي عَن حَظِّهِ؟ ومَن أبعَدُ مِنّي مِنِ استِصلاحِ نَفسِهِ . . . حينَ اُنفِقُ ما أجرَيتَ عَلَيَّ مِن رِزقِكَ فيما نَهَيتَني عَنهُ مِن مَعصِيَتِكَ ؟ (1)راجع : ص 274 (قول لا أعلم) و 412 (دعوى العلم) .
2 / 15عَدَمُ الاِكتِفاءِ بِما يَعلَمُ3491.امام على عليه السلام ( _ در نامه اش به اشتر ، آن گاه كه او را والىِ مصر ) رسول اللّه صلى الله عليه و آله :كُلُّ صاحِبِ عِلمٍ غَرثانُ (2) إلى عِلمٍ. (3)3492.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :لا يَشبَعُ عالِمٌ مِن عِلمٍ حَتّى يَكونَ مُنتَهاهُ الجَنَّةَ. (4)3493.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :لَن يَشبَعَ المُؤمِنُ مِن خَيرٍ يَسمَعُهُ حَتّى يَكونَ مُنتَهاهُ الجَنَّةَ. (5)3494.عنه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :لا يَكونُ المُؤمِنُ عاقِلاً حَتّى يَجتَمِعَ فيهِ عَشرُ خِصالٍ : . . . لا يَسأَمُ مِن طَلَبِ العِلمِ طولَ عُمُرِهِ. (6) .
ص: 399
3495.عنه صلى الله عليه و آله :امام زين العابدين عليه السلام_ از دعاى ايشان در طلب عفو _: خداى من! چه كسى از من به راه رستگارى اش نادان تر است و چه كسى از من به سعادتش غافل تر است و چه كسى از من ، دورتر از اصلاح خويش است ... هنگامى كه روزىِ از تو رسيده را در گناهى كه از آن باز داشته اى ، خرج مى كنم؟ر . ك : ص 275 (گفتن : نمى دانم) و 413 (ادّعاى دانش) .
2 / 15بسنده نكردن به آنچه مى داند3495.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر دانشمندى گرسنه دانش است .3496.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ از نامه اى كه به عتّاب بن اُسيد ، در هنگام گماش ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانشمند ، از دانشْ سير نمى شود ، تا سرانجام به بهشت درآيد .3497.امام على عليه السلام ( _ در نامه اى كه هنگام گماشتن مالك اشتر بر مصر ، ب ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مؤمن ، از خيرى كه مى شنود [و فرا مى گيرد] ، سير نمى شود ، تا كارش به بهشت بينجامد .3498.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مؤمن ، خردمند نمى گردد ، تا آن كه ده ويژگى در او گِرد آيد : ... در طول زندگى اش از جستجوى دانش ، ملول نگردد .
.
ص: 400
3499.صحيح البخاري عن أبي موسى :عنه صلى الله عليه و آله :مَنهومانِ (1) لا يَشبَعانِ : طالِبُ عِلمٍ وطالِبُ دُنيا . وبِنَيلِ هذَينِ السَّبَبَينِ يَجمَعُ السَّعيدُ قُطرَيِ المُرادِ ، ويَنالُ البُغيَةَ مِن إصلاحِ المَعاشِ وَالمَعادِ. (2)3500.سنن أبي داوود عن أبي بردة عن أبي موسى :عنه صلى الله عليه و آله :مَنهومانِ لا يَشبَعانِ : طالِبُ دُنيا وطالِبُ عِلمٍ ، فَمَنِ اقتَصَرَ مِنَ الدُّنيا عَلى ما أحَلَّ اللّهُ لَهُ سَلِمَ ، ومَن تَناوَلَها مِن غَيرِ حِلِّها هَلَكَ ، إلاّ أن يَتوبَ أو يُراجِعَ ، ومَن أخَذَ العِلمَ مِن أهلِهِ وعَمِلَ بِعِلمِهِ نَجا ، ومَن أرادَ بِهِ الدُّنيا فَهِيَ حَظُّهُ. (3)3498.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :أجوَعُ النّاسِ طالِبُ العِلمِ ، وأشبَعُهُمُ الَّذي لا يَبتَغيهِ. (4)3499.صحيح البخارى ( _ به نقل از ابو موسى _ ) عنه صلى الله عليه و آله :إذا أتى عَلَيَّ يَومٌ لا أزدادُ فيهِ عِلماً ، فَلا بورِكَ في طُلوعِ شَمسِ ذلِكَ اليَومِ. (5)3500.سنن أبى داوود ( _ به نقل از ابو برده از ابو موسى _ ) عنه صلى الله عليه و آله :مِن مَعادِنِ التَّقوى تَعَلُّمُكَ إلى ما قَد عَلِمتَ ما لَم تَعلَم ، وَالتَّقصيرُ فيما قَد عَلِمتَ قِلَّةُ الزِّيادَةِ فيهِ ، وإنَّما يُزهِدُ الرَّجُلَ في عِلمِ ما لَم يَعلَم قِلَّةُ الاِنتِفاعِ بِما قَد عَلِمَ. (6)3501.صحيح البخاري عن أبي موسى :الإمام عليّ عليه السلام :مَن عَرَفَ الحِكمَةَ لَم يَصبِر عَنِ الاِزدِيادِ مِنها. (7) .
ص: 401
3502.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دو آزمند ، سير نمى شوند : جوياى دنيا و جوياى دانش . انسان خوش بخت با دست يافتن به اين دو ، دو محور اصلى هدف را گِرد مى آورد و مطلوب خود ، اصلاح معاش و معاد را كسب مى كند . (1)3501.صحيح البخارى ( _ به نقل از ابو موسى _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دو آزمند ، سير نمى شوند : جوياى دنيا و جوياى دانش . پس كسى كه از دنيا به آنچه خداوند برايش حلال كرده قناعت كند ، سالم مى مانَد و كسى كه از راه حرام آن را به دست آورد ، هلاك مى شود؛ مگر آن كه توبه كند يا باز گردد و هر كس دانش را از اهلش فرا گيرد و به دانشش عمل كند ، نجات مى يابد و هركس با آن دنيا را بجويد ، همان بهره اش است .3502.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :گرسنه ترينِ مردم ، جوياى دانش است و سيرترين آنها ، كسى است كه آن را نمى جويد .3503.عنه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر گاه روزى بيايد كه در آن بر دانشم نيفزايم ، پس طلوع خورشيد آن روز بر من خجسته مباد .3504.عنه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :از معادن تقوا ، ياد گرفتن چيزى است كه نمى دانى و كوتاهى كردن در معلوماتت ، آن است كه بر آن كم بيفزايى . آنچه انسان را به دانش بى رغبت مى كند ، كم بهره بردن اوست از آنچه آموخته است .3505.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :آن كه حكمت ها را شناخت ، بر افزودن آنها قرار از كف بداد . .
ص: 402
3506.الإمام عليّ عليه السلام :عنه عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _: لَو كانَ أحَدٌ مُكتَفِياً مِنَ العِلمِ لاَكتَفى نَبِيُّ اللّهِ موسى ، وقَد سَمِعتُم قَولَ_هُ : «هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا» (1) . (2)3507.الإمام عليّ عليه السلام :عنه عليه السلام :عَلَى العالِمِ أن يَتَعَلَّمَ ما لَم يَعلَم ، ويُعَلِّمَ النّاسَ ما قَد عَلِمَ. (3)3508.الإمام الحسين عليه السلام :عنه عليه السلام :العالِمُ مَن لا يَشبَعُ مِنَ العِلمِ ولا يَتَشَبَّعُ بِهِ. (4)3503.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العالِمُ الَّذي لا يَمِلُّ مِن تَعَلُّمِ العِلمِ. (5)3504.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام الصادق عليه السلام :أربَعَةٌ لا يَشبَعنَ مِن أربَعَةٍ : الأَرضُ مِنَ المَطَرِ ، وَالعَينُ مِنَ النَّظَرِ ، وَالاُنثى مِنَ الذَّكَرِ ، وَالعالِمُ مِنَ العِلمِ. (6)3505.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الكافي عن عليّ بن أسباط عنهم عليهم السلام: فيما وَعَظَ اللّهُ عز و جل بِهِ عيسى عليه السلام : يا عيسى ... كُن حَيثُما كُنتَ عالِماً مُتَعَلِّماً. (7)3506.امام على عليه السلام :داود عليه السلام :قُل لِصاحِبِ العِلمِ يَتَّخِذ عَصاً مِن حَديدٍ ونَعلَينِ مِن حَديدٍ ، ويَطلُبِ العِلمَ حَتّى تَنكَسِرَ العَصا وتَنخَرِقَ النَّعلانِ. (8)راجع: ص 104 (الدوام) و 404 (الاستعانة باللّه في زيادة العلم) و 412 ح 3023، ج 2 ص 452 ح 1762 .
.
ص: 403
3508.امام حسين عليه السلام :امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: اگر كسى به دانش خويش بسنده مى كرد ، پيامبر خدا موسى عليه السلام اين كار را مى كرد ، حال آن كه سخن او را [ از زبان قرآن ] شنيده ايد : «آيا از پىِ تو بيايم تا آنچه از مايه رشد آموخته اى به من بياموزى؟» .3509.الإمام الصادق عليه السلام :امام على عليه السلام :بر دانشمند است كه آنچه را نياموخته ، فرا گيرد و آنچه را آموخته ، به مردم بياموزد .3510.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :دانشمند ، كسى است كه از دانش سير نمى گردد و خود را از آن بى نياز نمى داند .3511.الكافي عن العبّاس بن هلال الشامي عن أبي الحسن [الامام على عليه السلام :دانشمند ، آن است كه از فراگيرى دانش ، ملول نگردد .3512.الإمام الرضا عليه السلام :امام صادق عليه السلام :چهار چيز از چهار چيز سير نمى شوند : زمين از باران ، چشم از ديدن ، ماده از نر ، و دانشمند از دانش .3509.امام صادق عليه السلام :الكافى_ به نقل از على بن اَسباط از معصومين عليهم السلام _: در اندرزهاى خداوند به عيسى عليه السلام آمده است : «اى عيسى! در همه حال ، دانشمندى ياد گيرنده باش» .3510.امام صادق عليه السلام :داوود عليه السلام :به صاحب دانش بگو عصايى از آهن و كفشى آهنين برگيرد و دانش را بجويد ، تا آن كه عصا بشكند و كفش ها پاره گردد .ر . ك : ص 105 (استمرار) و 405 (يارى جستن از خدا براى افزايش دانش) و 413 ح 3023 ، ج 2 ص 453 ح 1762 .
.
ص: 404
2 / 16الاِستِعانَةُ بِاللّهِ في زِيادَةِ العِلمِالكتاب«وَ قُل رَّبِّ زِدْنِى عِلْمًا» . (1)
الحديث3513.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ كانَ إذَا استَيقَظَ مِنَ اللَّيلِ يَقولُ _: لا إلهَ إلاّ أنتَ سُبحانَكَ ، اللّهُمَّ إنّي أستَغفِرُكَ لِذَنبي وأسأَلُكَ بِرَحمَتِكَ ، اللّهُمَّ زِدني عِلماً ولا تُزِغ قَلبي بَعدَ إذ هَدَيتَني وهَب لي مِن لَدُنكَ رَحمَةً إنَّكَ أنتَ الوَهّابُ. (2)راجع : ص 104 (الدوام) ، ج 2 ص 496 (الدعاء) .
2 / 17الاِستِعانَةُ بِاللّهِ لِلاِنتِفاعِ بِالعِلمِ3517.عنه عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :اللّهُمَّ انفَعني بِما عَلَّمتَني ، وعَلِّمني ما يَنفَعُني ، وزِدني عِلماً. (3)3518.عنه عليه السلام ( _ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _ ) عنه صلى الله عليه و آله_ في دُعائِهِ _: اللّهُمَّ إنّي أسأَلُكَ عِلماً نافِعاً ، ورِزقاً واسِعاً. (4) .
ص: 405
2 / 16يارى جستن از خدا براى افزايش دانشقرآن«بگو : پروردگارا! بر دانشم بيفزاى» .
حديث3520.امام زين العابدين عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ هرگاه شب هنگام بيدار مى شد ، مى گفت _: خدايى جز تو نيست . تو را تسبيح مى كنم . خدايا! از گناهم آمرزش مى جويم و به رحمتت از تو تقاضا مى كنم . خدايا! بر دانشم بيفزاى و دلم را پس از هدايتت منحرف مفرماى و از نزد خودت بر من رحمتى ببخشاى كه تويى بسيار بخشنده .ر . ك : ص 105 (استمرار) ، ج2 ص 497 (دعا) .
2 / 17يارى جستن از خدا براى بهره بردن از دانش3524.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خدايا! آنچه به من آموخته اى ، برايم سودمند ساز و آنچه برايم سودبخش است ، به من بياموز و بر دانشم بيفزاى .3521.الكافى ( _ به نقل از حنان بن سَدير صَيرفي _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعايش _: خدايا ! از تو دانش سودمند و روزىِ فراخ مى خواهم .
.
ص: 406
3522.امام صادق عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :لا يَنفَعُ عِلمٌ بِغَيرِ تَوفيقٍ. (1)3523.امام رضا عليه السلام :الإمام الصادق عليه السلام_ في دُعائِهِ _: وانفَعنا بِما عَلَّمتَنا وزِدنا عِلماً نافِعاً . (2)2 / 18الاِستِعاذَةُ بِاللّهِ مِن عَدَمِ الاِنتِفاعِ بِالعِلمِ3526.عنه صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :سَلُوا اللّهَ عِلماً نافِعاً ، وتَعَوَّذوا بِاللّهِ مِن عِلمٍ لا يَنفَعُ. (3)3527.عنه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :اللّهُمَّ إنّي أعوذُ بِكَ مِن عِلمٍ لا يَنفَعُ ومِن قَلبٍ لا يَخشَعُ. (4)3528.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _: اللّهُمَّ إنّي أعوذُ بِكَ أن أقولَ حَقًّا لَيسَ فيهِ رِضاكَ ألَتمِسُ بِهِ أحَداً سِواكَ ، وأعوذُ بِكَ أن أتَزَيَّنَ لِلنّاسِ بِشَيءٍ يَشينُني عِندَكَ ، وأعوذُ بِكَ أن أكونَ عِبرَةً لِأَحَدٍ مِن خَلقِكَ ، وأعوذُ بِكَ أن يَكونَ أحَدٌ مِن خَلقِكَ أسعَدَ بِما عَلَّمتَني مِنّي. (5) .
ص: 407
3525.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :دانش بدون توفيق ، بهره نمى دهد .3526.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام_ در دعايش _: و از آنچه به ما آموخته اى ، ما را بهره مند گردان و بر دانش سودمند ما بيفزاى .2 / 18پناه بردن به خدا از بهره نبردن از دانش3529.الإمام الباقر عليه السلام ( _ فيما وَعَظ بِهِ عُمَرَ بنَ عَبدِ العَزيزِ _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :از خداوند ، دانش سودمند بخواهيد و از دانشى كه بهره اى نمى دهد ، به خدا پناه ببريد .3530.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ مِن كَلامٍ قالَهُ لِعَلِيٍّ عليه السلام لَمَّا ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خدايا! به تو پناه مى برم از دانشى كه بهره نمى دهد و از دلى كه فروتن نمى گردد .3531.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن عَهدِهِ الَّذي كَتَبَهُ لِلأَشتَرِ النَّخَع ) امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: خدايا! به تو پناه مى برم كه حقّى بگويم كه خشنودى تو در آن نباشد و جز تو را با آن بخواهم ، و به تو پناه مى برم كه خود را براى مردم به چيزى بيارايم كه مرا نزد تو عيبناك بنمايد ، و به تو پناه مى برم از آن كه مايه عبرت اَحَدى از آفريدگان تو گردم ، و به تو پناه مى برم از اين كه احدى از آفريدگان ، بيشتر از خودم از آنچه به من آموخته اى بهره مند باشد .
.
ص: 408
2 / 19الاِستِعاذَةُ مِنَ الجَهلِ3531.امام على عليه السلام ( _ در فرمانْ نامه اش به مالك اشتر ، آن گاه كه او ر ) سنن النسائي عن اُمّ سلمة :إنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله كانَ إذا خَرَجَ مِن بَيتِهِ قالَ : بِسمِ اللّهِ ، رَبِّ أعوذُ بِكَ مِن أن أزِلَّ أو أضِلَّ ، أو أظلِمَ أو اُظلَمَ ، أو أجهَلَ أو يُجهَلَ عَلَيَّ. (1)3532.الكافي عن حبيب بن أبي ثابت :الإمام عليّ عليه السلام_ مِن دُعاءٍ لَهُ يَومَ الهَريرِ بِصِفّينَ _: اللّهُمَّ إنّي . . . أعوذُ بِكَ مِنَ الجَهلِ وَالهَزلِ ، ومِن شَرِّ القَولِ وَالفِعلِ. (2)3533.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الإمام الصادق عليه السلام_ في دُعاءِ الصَّباحِ وَالمَساءِ _: اللّهُمَّ بِكَ نُمسي وبِكَ نُصبِحُ ، وبِكَ نَحيا ، وبِكَ نَموتُ ، وإلَيكَ نَصيرُ ، وأعوذُ بِكَ مِن أن أذِلَّ أو اُذَلَّ ، أو أضِلَّ أو اُضَلَّ ، أو أظلِمَ أو اُظلَمَ ، أو أجهَلَ أو يُجهَلَ عَلَيَّ. (3)3534.الإمام الحسين عليه السلام :الكافي عن عبد الرّحمن بن سيابة :أعطاني أبو عَبدِاللّهِ عليه السلام هذَا الدُّعاءَ : الحَمدُ للّهِِ وَلِيِّ الحَمدِ وأهلِهِ ومُنتَهاهُ ومَحَلِّهِ ... وأعوذُ بِكَ مِن أن أشتَرِيَ الجَهلَ بِالعِلمِ ، وَالجَفاءَ بِالحِلمِ ، وَالجَورَ بِالعَدلِ ، وَالقَطيعَةَ بِالبِرِّ ، وَالجَزَعَ بِالصَّبرِ (4) .2 / 20الاِستِغفارُ مِنَ الجَهلِ3534.امام حسين عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ أنَّهُ كانَ يَدعو _: اللّهُمَّ اغفِر لي خَطيئَتي وجَهلي ، وإسرافي في أمري، وما أنتَ أعلَمُ بِهِ مِنّي . اللّهُمَّ اغفِر لي هَزلي وجِدّي وخَطايايَ وعَمدي ، وكُلُّ ذلِكَ عِندي. (5) .
ص: 409
2 / 19پناه جستن به خدا از نادانى3536.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :سنن النسائى_ به نقل از امّ سلمه _: پيامبر خدا هر گاه از خانه بيرون مى رفت ، مى گفت : «به نام خدا . پروردگارم ! به تو پناه مى برم از اين كه بلغزم يا گم راه گردم ، ستم كنم يا بر من ستم شود ، نادانى كنم يا بر من نادانى شود» . (1)3537.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام_ در دعاى روز غرّش در پيكار صفّين _: خدايا! ... از نادانى و بيهودگى و از گفتار و كردار بد ، به تو پناه مى برم .3538.عنه صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام_ در دعاى صبح و شام _: خدايا! با تو شام مى كنيم ، و با تو صبح مى كنيم ، و با تو زنده ايم و با تو مى ميريم ، و به سوى تو مى آييم و به تو پناه مى برم از اين كه كسى را خوار گردانم يا خوار شوم ، گم راه سازم يا گم راه شوم ، ستم كنم يا بر من ستم شود ، و نادانى كنم يا بر من نادانى شود .3539.عنه صلى الله عليه و آله :الكافى_ به نقل از عبد الرحمان بن سيابه _: امام صادق عليه السلام اين دعا را به من داد : «سپاس ، خدايى را كه صاحب حمد است و شايسته و نهايت و محلّ آن ... و پناه مى برم از اين كه نادانى را با دانش ، و جفا را با بردبارى ، و ستم را با دادگرى ، و گسستن را با نيكى ، و بى تابى را با شكيبايى جا به جا كنم» .2 / 20استغفار از نادانى3536.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعايش _: خدايا! خطا و نادانى و اسرافكارى و آنچه را تو بهتر از خودم مى دانى ، بر من بيامرز . خدايا! شوخى و جدّى و خطا و عمدم را بر من ببخشاى كه همه اينها نزد من هست .
.
ص: 410
2 / 21الاِعتِذارُ مِنَ الجَهلِ3539.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام زين العابدين عليه السلام :اللّهُمَّ إنّي أعتَذِرُ إلَيكَ مِن جَهلي ، وأستَوهِبُكَ سوءَ فِعلي. (1)ب _ ما لا يَنبَغي لِلعالِمِ2 / 22تَركُ العَمَلِ3543.عنه صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَنِ ازدادَ عِلماً ولَم يَزدَد هُدًى ، لَم يَزدَد مِنَ اللّهِ إلاّ بُعداً. (2)3544.عنه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :مَن تَعَلَّمَ العِلمَ ولَم يَعمَل بِما فيهِ ، حَشَرَهُ اللّهُ يَومَ القِيامَةِ أعمى. (3)3545.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :إنَّ العالِمَ العامِلَ بِغَيرِهِ كَالجاهِلِ الحائِرِ الَّذي لا يَستَفيقُ عَن جَهلِهِ ؛ بَل قَد رَأَيتُ أنَّ الحُجَّةَ عَلَيهِ أعظَمُ ، وَالحَسرَةَ أدوَمُ عَلى هذَا العالِمِ المُنسَلِخِ مِن عِلمِهِ مِنها عَلى هذَا الجاهِلِ المُتَحَيِّرِ في جَهلِهِ ، وكِلاهُما حائِرٌ بائِرٌ. (4)3546.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :يَقبُحُ بِالرَّجُلِ أن يَقصُرَ عَمَلُهُ عَن عِلمِهِ ، ويَعجِزُ فِعلُهُ عَن قَولِهِ. (5)3547.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :عِلمُ المُنافِقِ في لِسانِهِ ، عِلمُ المُؤمِنِ في عَمَلِهِ. (6) .
ص: 411
2 / 21پوزش خواستن از نادانى3544.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام زين العابدين عليه السلام :خدايا! از نادانى ام به تو عذر مى آورم و از سوء رفتارم از تو طلب بخشش دارم .ب _ آنچه سزاوار دانشمند نيست2 / 22عمل نكردن3548.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس بر دانش خويش افزود ، ولى بر هدايتش نيفزود ، جز بر دورى اش از خدا نيفزود .3549.عنه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس دانش اندوزد و به آن عمل نكند ، خداوند ، روز قيامتْ وى را نابينا برانگيزد .3550.عنه صلى الله عليه و آله ( _ أنَّهُ كانَ يَقولُ _ ) امام على عليه السلام :دانشمندى كه به جز دانش خود عمل كند ، مانند نادانِ سرگردانى است كه از نادانى اش نَرَسته است؛ بلكه حجّت را بر او بزرگ تر مى بينم و حسرت بر اين دانشمند جدا شده از دانش خود ، ماندگارتر از نادان سرگشته در نادانى اش است و هر دو ، حيران و سرگردان اند .3551.عنه صلى الله عليه و آله ( _ أنَّهُ كانَ يَقولُ _ ) امام على عليه السلام :براى آدمى زشت است كه عملش از دانشش كمتر باشد و كردارش به گفتارش نرسد .3552.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :دانش منافق ، در زبانش است و دانش مؤمن ، در كردارش .
.
ص: 412
3548.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :لا يَترُكُ العَمَلَ بِالعِلمِ إلاّ مَن شَكَّ فِي الثَّوابِ عَلَيهِ. (1)3549.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :لا يَعمَلُ بِالعِلمِ إلاّ مَن أيقَنَ بِفَضلِ الأَجرِ فيهِ. (2)3550.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ بارها مى فرمود _ ) عنه عليه السلام :تارِكُ العَمَلِ بِالعِلمِ غَيرُ واثِقٍ بِثَوابِ العَمَلِ. (3)راجع : ص 350 (العمل) و 498 (علماء السوء) ، ج 2 ص 308 (شرط العمل) و 334 (العمل) و 486 (العمل) .
2 / 23دَعوَى العِلمِ3554.الإمام الصادق عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن قالَ أنَا عالِمٌ ، فَهُوَ جاهِلٌ. (4)3555.تفسير القمّي :الإمام عليّ عليه السلام_ في كِتابِهِ لِلحَسَنِ عليه السلام _: قَرَعتُكَ بِأَنواعِ الجَهالاتِ لِئَلاّ تَعُدَّ نَفسَكَ عالِماً ، فَإِن وَرَدَ عَلَيكَ شَيءٌ لا تَعرِفُهُ (5) أكبَرتَ ذلِكَ ، فَإِنَّ العالِمَ مَن عَرَفَ أنَّ ما يَعلَمُ فيما لا يَعلَمُ قَليلٌ ، فَعَدَّ نَفسَهُ بِذلِكَ جاهِلاً فَازدادَ بِما عَرَفَ مِن ذلِكَ في طَلَبِ العِلمِ اجتِهاداً ، فَما يَزالُ لِلعِلمِ طالِباً وفيهِ راغِباً ولَهُ مُستَفيداً ، ولِأَهلِهِ خاشِعاً ولرأيه مُتَّهِما (6) ، ولِلصَّمتِ لازِماً ، ولِلخَطَاَءحاذِراً ومِنهُ مُستَحيِياً ، وإن وَرَدَ عَلَيهِ ما لا يَعرِفُ لَم يُنكِر ذلِكَ لِما قَرَّرَ بِهِ نَفسَهُ مِنَ الجَهالَةِ. (7) .
ص: 413
3553.مسند ابن حنبل ( _ به نقل از ابو هريره _ ) امام على عليه السلام :به كار بستن دانش را وا نمى گذارد ، جز آن كه در پاداش آن ، ترديد دارد .3554.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام :دانش را به كار نمى بندد ، جز آن كه به فضيلت پاداش آن ، يقين دارد .3555.تفسير القمّى :امام على عليه السلام :كسى دانش را به كار نمى بندد كه به پاداش عمل ، اطمينان ندارد .ر . ك : ص 351 (عمل) و 499 (دانشمندان بد) ، ج 2 ص 309 (شرط عمل) و 335 (عمل) و 487 (عمل) .
2 / 23ادعاى دانش3556.الكافى ( _ به نقل از سُفيان بن عُيَينه ، از امام صادق عليه ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كه بگويد : «من دانشمندم» ، نادان است .3557.امام رضا عليه السلام :امام على عليه السلام_ در نامه اش به امام حسن عليه السلام _: من ، تو را به نادانى هاى گوناگون كوبيدم ، تا خود را دانا مشمارى و اگر چيزى به تو رسيد كه آن را نفهميدى بزرگش بشمارى ؛ زيرا دانا كسى است كه دريابد كه آنچه مى داند ، در برابر آنچه نمى داند ، اندك است و بدين سبب ، خود را نادان بشمارد و به مدد اين دريافت ، بر كوشش خود در جستجوى دانش بيفزايد و همواره ، جويا و شيفته دانش باشد و از آن ، بهره گيرد و در برابر دانشمندان ، فروتن و به نظر خويش بدبين ، و پيوسته خاموش ، و از خطا ، پرهيزگار و شرمگين باشد و اگر چيزى بر او در آمد كه نمى شناسد ، آن را انكار نكند ؛ چرا كه به نادانى خويش ، اقرار دارد .
.
ص: 414
3558.امام صادق عليه السلام :عنه عليه السلام :رُبَّ مُدَّعٍ لِلعِلمِ لَيسَ بِعالِمٍ. (1)راجع: ص 274 (قول لا أعلم) و 396 (الاعتراف بالجهل) و 104 (الحرص) و 390 (معرفة قدره) و 398 (عدم الإكتفاء بما يعلم) و 424 (الغرور) .
2 / 24حُبُّ الدُّنيا3562.عنه عليه السلام ( _ مِن خُطبَةٍ لَهُ _ ) رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن أحَبَّ الدُّنيا ذَهَبَ خَوفُ الآخِرَةِ مِن قَلبِهِ ، وما آتَى اللّهُ عَبداً عِلماً فَازدادَ لِلدُّنيا حُبًّا إلاَّ ازدادَ اللّهُ عَلَيهِ غَضَباً. (2)3559.امام كاظم عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ الصَّفَا (3) الزُّلالَ الَّذي لا يَثبُتُ عَلَيهِ أقدامُ العُلَماءِ الطَّمَعُ. (4)3560.امام على عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ذَكَرَ فَضلَ العُلَماءِ ، فَقالَ : قُلوبُهُم مَلأى مِنَ الدّاءِ ، ولا داءَ أشَدُّ مِن حُبِّ الدُّنيا ، ولا دَواءَ أكبَرُ مِن تَركِها ، فَاترُكُوا الدُّنيا تَصِلوا إلى رَوحِ الآخِرَةِ. (5)3561.امام على عليه السلام :عنه عليه السلام :لا يَستَفِزُّ خُدَعُ الدُّنيَا العالِمَ. (6)3562.امام على عليه السلام ( _ در خطبه اى از ايشان _ ) عنه عليه السلام :كَم مِن عالِمٍ قَد أهلَكَتهُ الدُّنيا. (7)3563.عنه عليه السلام ( _ في كِتابِهِ إلى قُثَمِ بنِ العَبّاسِ وهُوَ عامِ ) الإمام الصادق عليه السلام :مَنِ ازدادَ فِي اللّهِ عِلماً وَازدادَ لِلدُّنيا حُبًّا ، ازدادَ مِنَ اللّهِ بُعداً وَازدادَ اللّهُ عَلَيهِ غَضَباً. (8) .
ص: 415
3564.الإمام عليّ عليه السلام :امام على عليه السلام :بسى مدّعى دانش كه دانشمند نيست .ر . ك : ص 275 (گفتن «نمى دانم») و 397 (اعتراف به نادانى) و 105 (حرص) و 391 (اندازه خود را شناختن) و 399 (بسنده نكردن به آنچه مى داند) و 425 (غرور) .
2 / 24دنيادوستى3568.تفسير القمّي عن ابن عبّاس عن رسول اللّه صلى الله ( _ في ذِكرِ أشراطِ السّاعَةِ لِأَصحابِهِ في حَجَّة ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس دنيا را دوست بدارد ، ترس آخرت از دلش مى رود و خداوند ، به بنده اى دانش نداد و دنيادوستى اش افزايش نيافت ، جز آن كه خشم خداوند بر او بيشتر شد .3563.امام على عليه السلام ( _ در نامه اش به قُثَم بن عبّاس ، كارگزارش در مكّه ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آن سنگ لغزنده اى كه گام هاى دانشمندان بر آن استوار نمى مانَد ، آز است .3564.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :پيامبر خدا ، فضيلت دانشمندان را ياد آور شد و فرمود : «دل هايشان از بيمارى آكَنده است و بيمارى اى سخت تر از دنيادوستى نيست و دارويى بزرگ تر از رها كردن آن نيست . پس دنيا را رها كنيد تا به راحتى آخرت برسيد» .3565.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :نيرنگ هاى دنيا ، دانشمند را از جا نمى كَنَد .3566.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :بسى دانشمند كه دنيا نابودش كرده است .3567.امام على عليه السلام :امام صادق عليه السلام :آن كه دانشش به خدا افزون شود ، ولى محبّتش به دنيا بيشتر گردد ، بر دورى اش از خداوند ، افزوده است و خشم خدا بر وى بيشتر شده است .
.
ص: 416
3568.تفسير القمّى ( _ به نقل از ابن عبّاس ، از پيامبر خدا كه در آخرين ) عنه عليه السلام :إذا رَأَيتُمُ العالِمَ مُحِبًّا لِدُنياهُ فَاتَّهِموهُ عَلى دينِكُم ، فَإِنَّ كُلَّ مُحِبٍّ لِشَيءٍ يَحوطُ ما أحَبَّ. (1)3569.الإمام عليّ عليه السلام ( _ من خُطبَةٍ لَهُ عِندَما عوتِبَ عَلَى المُساواةِ ) عيسى عليه السلام :كَيفَ يَكونُ مِن أهلِ العِلمِ مَن هُوَ في مَسيرِهِ إلى آخِرَتِهِ وهُوَ مُقبِلٌ عَلى دُنياهُ ، وما يَضُرُّهُ أحَبُّ إلَيهِ مِمّا يَنفَعُهُ ؟ ! (2)3570.الإمام الحسين عليه السلام ( _ مِن كِتابٍ لَهُ إلى أهلِ الكوفَةِ _ ) عنه عليه السلام :كَيفَ يَكونُ مِن أهلِ العِلمِ مَن دُنياهُ آثَرُ عِندَهُ مِن آخِرَتِهِ ، وهُوَ فِي الدُّنيا أفضَلُ رَغبَةً ؟ ! (3)3571.الإمام العسكري عليه السلام :عنه عليه السلام :الدّينارُ داءُ الدّينِ ، وَالعالِمُ طَبيبُ الدّينِ ، فَإِذا رَأَيتُمُ الطَّبيبَ يَجُرُّ الدّاءَ إلى نَفسِهِ فَاتَّهِموهُ ، وَاعلَموا أنَّهُ غَيرُ ناصِحٍ لِغَيرِهِ. (4)راجع : ج 2 ص 526 (حبّ الدنيا) .
2 / 25اِتِّخاذُ عِلمِ الدّينِ مِهنَةً3572.الإمام عليّ عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ يُحِبُّ العَبدَ يَتَّخِذُ المِهنَةَ يَستَغني بِها عَنِ النّاسِ ، ويُبغِضُ العَبدَ يَتَعَلَّمُ العِلمَ يَتَّخِذُهُ مِهنَةً. (5) .
ص: 417
3573.الإمام الصادق عليه السلام :امام صادق عليه السلام :هرگاه ديديد دانشمند ، دنيا را دوست دارد ، او را بر دينتان متّهم كنيد ؛ زيرا دوستدار هر چيز ، [تنها] آنچه را دوست دارد ، گِرد مى آورد .3574.مسند ابن حنبل عن عبد اللّه بن زرير :عيسى عليه السلام :چگونه از اهل دانش باشد كسى كه در مسير آخرت ، رو به دنيا دارد و آنچه را به او زيان مى رساند ، از آنچه به وى سود مى بخشد ، بيشتر دوست دارد ؟!3572.امام على عليه السلام :عيسى عليه السلام :چگونه از اهل دانش باشد كسى كه دنيايش را بر آخرتش ترجيح مى دهد و به دنيا بيشتر رغبت مى ورزد ؟!3573.امام صادق عليه السلام :عيسى عليه السلام :پول ، بيمارى دين است و دانشمند ، پزشك دين . پس هرگاه ديديد كه پزشك ، بيمارى را به سوى خود مى كشد ، متّهمش سازيد و بدانيد كه خيرخواه ديگران نيست .ر . ك : ج 2 ص 527 (دوستى دنيا) .
2 / 25كاسبى كردن با دانش دينى3577.عنه عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند ، دوست دارد بنده ، حرفه اى داشته باشد ، تا بدان از مردم بى نياز گردد و بنده اى را كه دانش مى اندوزد تا با آن كاسبى كند ، دشمن مى دارد .
.
ص: 418
3578.عنه عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :عَلَّمَ اللّهُ عز و جل آدَمَ ألفَ حِرفَةٍ مِنَ الحِرَفِ ، فَقالَ لَهُ : قُل لِوُلدِكَ وذُرِيَّتِكَ : إن لَم تَصبِروا فَاطلُبُوا الدُّنيا بِهذِهِ الحِرَفِ ، ولا تَطلُبوها بِدينٍ ، فَإِنَّ الدّينَ لي وَحدي خالِصاً ، وَيلٌ لِمَن طَلَبَ بِالدّينِ الدُّنيا ، وَيلٌ لَهُ ! (1)3579.عنه عليه السلام ( _ مِن كِتابِهِ إلى عُثمانَ بنِ حُنَيفٍ _ ) عنه صلى الله عليه و آله :اُوحِيَ إلى بَعضِ الأَنبِياءِ : قُل لِلَّذينَ يَتَفَقَّهونَ لِغَيرِ الدّينِ ، ويَتَعَلَّمونَ لِغَيرِ العَمَلِ ، ويَطلُبونَ الدُّنيا بِعَمَلِ الآخِرَةِ ، يَلبَسونَ لِلنّاسِ مُسوكَ الكِباشِ وقُلوبُهُم كَقُلوبِ الذِّئابِ، وألسِنَتُهُم أحلى مِنَ العَسَلِ، وقُلوبُهُم أمَرُّ مِنَ الصَّبِرِ : إيّايَ يُخادِعونَ ؟ ! وبي يَستَهزِئونَ ؟ ! لاَُتيحَنَّ لَهُم فِتنَةً تَذَرُ الحَليمَ فيهِم حَيراناً. (2)3575.امام على عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :إنَّ أخوَفَ ما أخافُ عَلَيكُم إذا تُفُقِّهَ لِغَيرِ الدّينِ ، وتُعُلِّمَ لِغَيرِ العَمَلِ ، وطُلِبَتِ الدُّنيا بِعَمَلِ الآخِرَةِ. (3)3576.امام على عليه السلام :عنه عليه السلام :إنّي سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ يَقولُ : كَيفَ أنتُم إذا لَبَسَتكُم فِتنَةٌ يَربو فيهَا الصَّغيرُ ، ويَهرَمُ فيهَا الكَبيرُ ! يَجرِي النّاسُ عَلَيها ويَتَّخِذونَها سُنَّةً ، فَإِذا غُيِّرَ مِنها شَيءٌ ، قيلَ : قَد غُيِّرَتِ السُّنَّةُ وقَد أتَى النّاسُ مُنكَراً ، ثُمَّ تَشتَدُّ البَلِيَّةُ وتُسبَى الذُّرِّيَّةُ ، وتَدُقُّهُمُ الفِتنَةُ كَما تَدُقُّ النّارُ الحَطَبَ وكَما تَدُقُّ الرَّحى بِثِفالِها ، ويَتَفَقَّهونَ لِغَيرِ اللّهِ ، ويَتَعَلَّمونَ لِغَيرِ العَمَلِ ، ويَطلُبونَ الدُّنيا بِأَعمالِ الآخِرَةِ. (4)3577.امام على عليه السلام :الإمام الصادق عليه السلام :مَن أرادَ الحَديثَ لِمَنفَعَةِ الدُّنيا لَم يَكُن لَهُ فِي الآخِرَةِ نَصيبٌ ، ومَن أرادَ بِهِ خَيرَ الآخِرَةِ أعطاهُ اللّهُ خَيرَ الدُّنيا وَالآخِرَةِ. (5) .
ص: 419
3578.امام على عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند عز و جل هزار پيشه از پيشه ها را به آدم آموخت و به او فرمود : «به فرزندان و خاندانت بگو : اگر شكيبايى نورزيديد ، دنيا را با اين پيشه ها بجوييد؛ ولى آن را با دين مجوييد كه دين ، خالص و تنها براى من است . واى بر كسى كه دنيا را با دين بجويد ، واى بر او !».3579.امام على عليه السلام ( _ از نامه اش به عثمان بن حُنَيف _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :به يكى از پيامبران وحى شد : «به آنان كه براى دين تفقّه (ژرفكاوى) نمى كنند و براى عمل نمى آموزند و دنيا را با عمل آخرت مى جويند و براى مردم ، پوست گوسفندان را به تن مى كنند و دل هايشان چون دل هاى گرگان است و زبان هايشان از عسل شيرين تر و دل هايشان از صِبر (1) تلخ تر است ، بگو : آيا به من نيرنگ مى زنند و مرا مسخره مى كنند؟ چنان فتنه اى برايشان آماده سازم كه بردبارشان را سرگردان كند» .3580.الإمام زين العابدين عليه السلام :امام على عليه السلام :ترسناك ترين چيزى كه بر شما مى ترسم ، آن است كه براى غير دين ، تفقّه شود و براى جز عمل ، آموخته گردد و دنيا با عمل آخرت ، جستجو شود .3581.الكافي عن المعلّى بن خنيس :امام على عليه السلام :شنيدم كه پيامبر خدا مى فرمود : «چگونه هستيد هنگامى كه فتنه اى شما را در بر گيرد كه خردسال در آن سالمند ، و بزرگ سال ، پير گردد ؟ مردم بر آن در مى آيند و سنّتش مى پندارند و هر گاه چيزى از آن تغيير كند ، مى گويند : سنّت ، تغيير كرده است و مردم به كارهاى زشت روى مى آورند . پس بلا ، شدّت مى گيرد و فرزندان ، گرفتار مى شوند و بلا ، آنان را خُرد مى كند ، آن گونه كه آتش با هيزم و سنگ آسياب با دانه ها انجام مى دهد و براى غير خدا تفقّه مى كنند و براى عمل ، نمى آموزند و دنيا را با عمل آخرت مى جويند» .3582.الغيبة للنعماني عن المفضّل بن عمر :امام صادق عليه السلام :هر كس حديث را براى سود دنيوى بخواهد ، از آخرت ، بهره اى ندارد و هر كس از آن ، خير آخرت را بخواهد ، خداوند ، خير دنيا و آخرت را به او عطا مى كند . .
ص: 420
راجع: ص 268 (عدم أخذ الاُجرة لتعليم معالم الدين) و 460 ح 3154 و 462 ح 3158 .
2 / 26مُخالَطَةُ السُّلطانِ الجائِرِ3583.الغيبة للنعماني عن عمرو بن شمر :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إذا رَأَيتَ العالِمَ يُخالِطُ السُّلطانَ مُجالَسَةً كَثيرَةً ، فَاعلَم أنَّهُ لِصٌّ. (1)3584.الكافي عن حمّاد بن عثمان :عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ عز و جل يُحِبُّ الاُمَراءَ إذا خالَطُوا العُلَماءَ ، وإنَّ اللّهَ يَمقُتُ العُلَماءَ إذا خالَطُوا الاُمَراءَ ، لِأَنَّ العُلَماءَ إذا خالَطُوا الاُمَراءَ رَغِبوا فِي الدُّنيا ، وإنَّ الاُمَراءَ إذا خالَطُوا العُلَماءَ رَغِبوا فِي الآخِرَةِ. (2)3585.الكافي عن معتّب :عنه صلى الله عليه و آله :العُلَماءُ اُمَناءُ الرَّسولِ عَلى عِبادِ اللّهِ ما لَم يُخالِطُوا السُّلطانَ _ يَعني فِي الظُّلمِ _ فَإِذا فَعَلوا ذلِكَ فَقَد خانُوا الرُّسُلَ ، فَاحذَروهُم وَاعتَزِلوهُم. (3)3583.الغيبة ، نعمانى ( _ به نقل از عمرو بن شمر _ ) عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ اُناساً مِن اُمَّتي سَيَتَفَقَّهونَ فِي الدّينِ ويَقرَؤونَ القُرآنَ ، ويَقولونَ : نَأتِي الاُمَراءَ فَنُصيبُ مِن دُنياهُم ونَعتَزِلُهُم بِدينِنا ، ولا يَكونُ ذلِكَ ، كَما لا يُجتَنى مِنَ القَتادِ إلاَّ الشَّوكُ ، كَذلِكَ لا يُجتَنى مِن قُربِهِم إلاّ (4) . (5) .
ص: 421
ر . ك : ص 269 (مزد نگرفتن بر آموزش معارف دين) و 461 ح 3154 و 463 ح 3158 .
2 / 26نشست و برخاست با پادشاه ستمگر3587.الكافي عن معتّب :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هرگاه ديدى كه دانشمند با پادشاه ، نشست و برخاستِ بسيار مى كند ، بدان كه دزد است .3588.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند عز و جل فرمان روايانى را كه با دانشمندان نشست و برخاست مى كنند ، دوست مى دارد و بى گمان ، خداوند ، دانشمندانى را كه با فرمان روايان نشست و برخاست مى كنند ، دشمن مى دارد . چون دانشمندان با فرمان روايان بنشينند ، شيفته دنيا مى گردند و چون فرمان روايان با دانشمندان بنشينند ، به آخرتْ راغب مى شوند .3589.عنه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانشمندان ، امانتداران پيامبر بر بندگان خدايند ، تا آن گاه كه با پادشاهان در ستمگرى شان در نياميزند . آن گاه كه چنين كنند ، به پيامبران ، خيانت كرده اند . پس از آنان بر حذر باشيد و كناره گيريد .3586.تحف العقول ( _ در ذكر پندها و اندرزهايى كه از امام رضا عليه ال ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :به زودى گروهى از امّتم در دين ، تفقّه (ژرفكاوى) مى كنند و قرآن مى خوانند و مى گويند : «نزد فرمان روايان مى رويم و از دنيايشان بهره مى بريم و در دينمان از آنان كناره مى گيريم» ، و اين گونه نمى گردد و همان گونه كه از گَوَن ، جز تيغ چيده نمى شود ، از نزديكى به آنان چيزى به دست نمى آيد جز... (1) .
.
ص: 422
3587.الكافى ( _ به نقل از معتّب _ ) عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ أبغَضَ الخَلقِ إلَى اللّهِ عز و جل العالِمُ يَزورُ العُمّالَ. (1)3588.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :ما مِن عالِمٍ أتى صاحِبَ سُلطانٍ طَوعاً إلاّ كانَ شَريكَهُ في كُلِّ لَونٍ يُعَذَّبُ بِهِ في نارِ جَهَنَّمَ. (2)3589.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام الصادق عليه السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : الفُقَهاءُ اُمَناءُ الرُّسُلِ ما لَم يَدخُلوا فِي الدُّنيا .
قيلَ : يا رَسولَ اللّهِ ، وما دُخولُهُم فِي الدُّنيا ؟
قالَ : اِتِّباعُ السُّلطانِ ، فَإِذا فَعَلوا ذلِكَ فَاحذَروهُم عَلى دينِكُم. (3)3590.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ لِمُعاذٍ لَمّا بَعَثَهُ إلَى اليَمَنِ _ ) عنه عليه السلام :مَلعونٌ مَلعونٌ عالِمٌ يَؤُمُّ سُلطاناً جائِراً مُعيناً لَهُ عَلى جَورِهِ. (4)3591.عنه صلى الله عليه و آله ( _ في وَصِيَّتِهِ لِعَلِيٍّ عليه السلام عِندَما وَ ) عنه عليه السلام_ في وَصِيَّتِهِ لاِبنِ جُندَب _: يَا ابنَ جُندَبٍ ، قَديماً عَمِرَ الجَهلُ وقَوِيَ أساسُهُ ، وذلِكَ لاِتِّخاذِهِم دينَ اللّهِ لَعِباً ، حَتّى لَقَد كانَ المُتَقَرِّبُ مِنهُم إلَى اللّهِ بِعِلمِهِ يُريدُ سِواهُ ، اُولئِكَ هُمُ الظّالِمونَ. (5)2 / 27طَلَبُ الرِّفعَةِ3591.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در سفارشش به على عرسول اللّه صلى الله عليه و آله :اِحذَرُوا الشَّهوَةَ الخَفِيَّةَ : العالِمُ يُحِبُّ أن يُجلَسَ إلَيهِ. (6) .
ص: 423
3592.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بى گمان ، منفورترين خلق نزد خداوند عز و جل ، دانشمندى است كه به ديدار كارگزاران مى رود .3593.عنه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هيچ دانشمندى نيست كه با خواست خود ، نزد قدرتمندى بيايد ، جز آن كه با او در هر گونه كيفرى كه در آتش دوزخ مى بيند ، شريك است .3594.الإمام عليّ عليه السلام :امام صادق عليه السلام :پيامبر خدا فرمود : «فقيهان ، امانتداران پيامبران اند ، تا آن گاه كه در دنيا داخل نشوند» . گفته شد : اى پيامبر خدا ! داخل شدن آنان در دنيا چه معنايى دارد؟
فرمود : «يعنى پيروى پادشاه ، و چون چنين كنند ، از آنان بر دينتان بترسيد» .3595.الإمام الصادق عليه السلام :امام صادق عليه السلام :ملعون است ، ملعون است دانشمندى كه به سوى پادشاهى ستمگر مى رود و به او در ستمش يارى مى رساند .3593.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام_ در سفارش به ابن جندب _: اى ابن جندب! ديرى است كه نادانى ، آباد و بنيانش نيرومند گرديده است و اين ، از آن روست كه دين خدا را به بازى گرفتند تا بدان جا كه اگر كسى از ميان آنها با دانشش به خدا نزديكى مى جويد ، [ در واقع] جز او را مى خواهد . بى گمان ، آنان ستمكارند .2 / 27جاه طلبى3596.عنه عليه السلام ( _ مِن كَلامِهِ المُسَمّى بِنَثرِ الدُّرَرِ _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :از شهوت پنهان بپرهيزيد : دانشمند ، دوست دارد كه كنارش بنشينند .
.
ص: 424
3597.عنه عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :مَن تَرَفَّعَ بِعِلمِهِ وَضَعَهُ اللّهُ بِعَمَلِهِ. (1)3598.الإمام الكاظم عليه السلام :عنه عليه السلام :آفَةُ العُلَماءِ حُبُّ الرِّئاسَةِ. (2)3596.امام صادق عليه السلام _ در سخنانى كه به «سخنان دُعيسى عليه السلام :إنَّ أبغَضَ العُلَماءِ إلَى اللّهِ رَجُلٌ يُحِبُّ الذِّكرَ بِالمَغيبِ ، ويُوَسَّعُ لَهُ فِي المَجالِسِ ، ويُدعى إلَى الطَّعامِ ، وتُفرَغُ لَهُ المَزاوِدُ ، بِحَقٍّ أقولُ لَكُم : إنَّ اُولئِكَ قَد أخَذوا اُجورَهُم فِي الدُّنيا ، وإنَّ اللّهَ يُضاعِفُ لَهُمُ العَذابَ يَومَ القِيامَةِ. (3)راجع : ص 424 (الغرور) .
2 / 28الغُرور3599.تهذيب الأحكام ( _ به نقل از معلَّى بن خُنَيس _ ) بحارالأنوار :فِي التَّوراةِ : قُل لِصاحِبِ العِلمِ : لا يَغتَرَّ بِكَثرَةِ عِلمِهِ ، فَإِنِ اغتَرَّ فَليَعلَم أنَّهُ مَتى يَموتُ. (4)3600.الإمام عليّ عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :لا يَكونُ السَّفَهُ وَالغِرَّةُ (5) في قَلبِ العالِمِ. (6)3601.عنه عليه السلام ( _ مِن خُطبَةٍ لَهُ _ ) عنه عليه السلام :مِن فَضلِ عِلمِكَ استِقلالُكَ لِعِلمِكَ. (7)راجع : ص 412 ح 3023 و 422 (طلب الرفعة).
.
ص: 425
3603.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :آن كه با دانشش جاه طلبى كند ، خداوند با عملش او را فرو آورد .3604.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :آفت دانشمندان حبّ رياست است .3600.امام على عليه السلام :عيسى عليه السلام :منفورترينِ دانشمندان در نزد خداوند ، مردى است كه دوست دارد در پشتِ سر از او ياد شود و در مجلس ها ، برايش جا باز كنند و به مهمانى دعوت شود و انبانش را پُر كنند . به حقيقت برايتان مى گويم : اينان ، مزدشان را در اين دنيا گرفته اند و خداوند ، كيفرشان را در روز قيامت ، دوچندان مى سازد .ر . ك : ص 425 (غرور) .
2 / 28غرور3604.امام على عليه السلام :بحار الأنوار :در تورات آمده است : «به دانشمند بگو : به فراوانى دانشش غرّه نشود كه اگر غرّه شد ، پس بايد بداند كه كِى مى ميرد» .3605.عنه عليه السلام ( _ مِن كِتابٍ لَهُ إلى اُمَرائِهِ عَلَى الجُيوشِ _ ) امام على عليه السلام :سفاهت و غفلت در دل دانشمند نيست .3605.امام على عليه السلام ( _ در نامه اى به فرماندهان لشكرش _ ) امام على عليه السلام :از فضل دانشت آن است كه دانشت را كم انگارى .ر . ك : ص 413 ح 3023 و 423 (جاه طلبى) .
.
ص: 426
2 / 29الحَسَد3607.الكافى ( _ به نقل از ابو حمزه _ ) منية المريد :قالَ صلى الله عليه و آله : سِتَّةٌ يَدخُلونَ النّارَ قَبلَ الحِسابِ بِسِتَّةٍ .
قيلَ : يا رَسولَ اللّهِ مَن هُم ؟
قالَ : الاُمَراءُ بِالجَورِ ، وَالعَرَبُ بِالعَصَبِيَّةِ ، وَالدَّهاقينُ بِالكِبرِ ، وَالتُّجّارُ بِالخِيانَةِ ، وأهلُ الرُّستاقِ بِالجَهالَةِ ، وَالعُلَماءُ بِالحَسَدِ. (1)3608.الإمام الرضا عليه السلام ( _ لِأَبي هاشِمٍ داوودَ بنِ القاسِمِ الجَعفَرِيِّ ) الإمام الباقر عليه السلام :لا يَكونُ العَبدُ عالِماً حَتّى لا يَكونَ حاسِداً لِمَن فَوقَهُ ، ولا مُحَقِّراً لِمَن دونَهُ. (2)2 / 30الحِرص3608.امام رضا عليه السلام ( _ به ابو هاشم داوود بن قاسم جعفرى _ ) الإمام الحسين عليه السلام_ في بَيانِ أقبَحِ الأَشياءِ _: الحِرصُ فِي العالِمِ. (3)2 / 31الرِّياء3611.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن راءَى النّاسَ بِعِلمِهِ راءَى اللّهُ بِهِ يَومَ القِيامَةِ. (4) .
ص: 427
2 / 29حسادت3614.عنه صلى الله عليه و آله :منية المريد :پيامبر خدا فرمود : «شش دسته به سبب شش چيز ، پيش از حساب به آتش در مى آيند» .
گفته شد : آنان چه كسانى اند؟
فرمود : «فرمان روايان به جهت ستم ، عرب ها به جهت تعصّب ، مالكان به جهت تكبّر ، بازرگانان به جهت خيانت ، روستاييان به جهت نادانى و دانشمندان به جهت حسد» .3615.عنه صلى الله عليه و آله :امام باقر عليه السلام :بنده ، دانشمند نباشد ، مگر آن كه به بالاتر از خود حسد نورزد و فروتر از خود را خوار نشمُرَد .2 / 30حرص3612.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام حسين عليه السلام_ در بيان زشت ترين چيزها _: حرص در دانشمند [ ، از بدترين چيزهاست] .2 / 31خودنمايى3615.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس دانش خود را به رُخ مردم بكشد ، خداوند ، او را روز قيامت ، انگشت نما مى كند .
.
ص: 428
3616.امام صادق عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :مَن سَمَّعَ النّاسَ بِعِلمِهِ سَمَّعَ اللّهُ بِهِ سامِعَ خَلقِهِ يَومَ القِيامَةِ وحَقَّرَهُ وصَغَّرَهُ. (1)راجع : ص 68 (الإخلاص) و 116 (التعلّم لغيراللّه ) و 252 (الإخلاص)، ج 2 ص 482(الإخلاص).
2 / 32كَثرَةُ الضِّحكِ3620.عنه عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :يَنبَغي لِلعالِمِ أن يَكونَ قَليلَ الضِّحكِ ، كَثيرَ البُكاءِ ، لا يُمازِحُ. (2)3617.امام على عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :تَعَلَّمُوا العِلمَ ، فَإِذا تَعَلَّمتُموهُ فَاكظِموا عَلَيهِ ، ولا تَخلِطوهُ بِضِحكٍ ولابِلَعِبٍ فَتَمُجَّهُ القُلوبُ، فَإِنَّ العالِمَ إذا ضَحِكَ ضَحكَةً مَجَّ مِنَ العِلمِ مَجَّةً. (3)2 / 33النَّوادِر3620.امام على عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :يَنبَغي لِلعالِمِ أن يَكونَ قَليلَ الضِّحكِ ، كَثيرَ البُكاءِ ، لا يُمازِحُ ولا يُصاخِبُ ولا يُماري ولا يُجادِل ، إن تَكَلَّمَ تَكَلَّمَ بِحَقٍّ ، وإن صَمَتَ صَمَتَ عَنِ الباطِلِ ، وإن دَخَلَ دَخَلَ بِرِفقٍ ، وإن خَرَجَ خَرَجَ بِحِلمٍ. (4)3621.عنه عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :رَأسُ مالِ العالِمِ تَركُ الكِبرِ. (5)3622.عنه عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :حِفظُ الحِجاجِ زينَةُ العِلمِ. (6) .
ص: 429
3623.عنه عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كه آوازه دانشش را به مردم برساند ، خداوند ، روز قيامت آوازه[ى زشتى هايش] را به خلقش برساند و خوار و كوچكش سازد .ر . ك : ص 69 (اخلاص) و 117 (آموختن براى غير خدا) و 253 (اخلاص)، ج 2 ص 483 (اخلاص) .
2 / 32زياد خنديدن3621.امام على عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :شايسته است كه دانشمند ، كم خنده و گريان باشد و شوخى نكند .3622.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :دانش بياموزيد و چون آموختيد ، دَم در كشيد و آن را با خنده و بازى در نياميزيد ، تا از دل ها بيرون نيفتد؛ چون هر گاه دانشمند خنده بزند ، بخشى از دانشش بيرون مى افتد .2 / 33گوناگون3625.امام زين العابدين عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :سزاوار است كه دانشمند ، كم خنده و گريان باشد ؛ شوخى ننمايد و به آواز بلند سخن نگويد و ستيزه و مجادله نكند؛ چون بگويد ، به حق بگويد و چون خاموش مانَد ، از باطل ، خاموشى گزيند و چون درآيد ، به مدارا درآيد و چون ايستادگى كند ، با بردبارى ايستادگى كند .3626.امام باقر عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :سرمايه دانشمند ، وا نهادن تكبّر است .3627.تفسير العيّاشي عن عبد اللّه بن عجلان عن الإمام ال ( _ في قَولِهِ تَعالى : {Q} «وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :جانب استدلال را نگه داشتن ، زيور دانش است .
.
ص: 430
3628.الإمام الصادق عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله_ في ذِكرِ وَصِيَّةِ الخِضرِ لِموسى عليهماالسلام_: قالَ الخِضرُ : ... أعرِض عَنِ الجُهّالِ وباطِلِهِم ، وَاحلُم عَنِ السُّفَهاءِ ؛ فَإِنَّ ذلِكَ فِعلُ الحُكَماءِ وزَينُ العُلَماءِ . (1)3629.الكافي عن حمران بن أعين :الإمام عليّ عليه السلام :إنَّمَا العالِمُ مَن دَعاهُ عِلمُهُ إلَى الوَرَعِ وَالتُّقى ، وَالزُّهدِ في عالَمِ الفَناءِ ، وَالتَّوَلُّهِ بِجَنَّةِ المَأوى. (2)3630.الكافي عن عبد الأعلى :عنه عليه السلام :إذا عَلَوتَ فَلا تُفَكِّر فيمَن دونَكَ مِنَ الجُهّالِ ، ولكِنِ اقتَدِ بِمَن فَوقَكَ مِنَ العُلَماءِ . (3)3627.تفسير العيّاشى ( _ به نقل از عبد اللّه بن عجلان ، از امام باقر علي ) عنه عليه السلام :إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قالَ : ألا اُنَبِّئُكُم بِالفَقيهِ كُلِّ الفَقيهِ؟
قالوا : بَلى .
قالَ : مَن لَم يُقَنِّطِ النّاسَ مِن رَحمَةِ اللّهِ ، ولَم يُؤيِسهُم مِن رَوحِ اللّهِ ، ولَم يُؤَمِّنهُم مِن مَكرِ اللّهِ ، ولا يَدَعُ القُرآنَ رَغبَةً عَنهُ إلى ما سِواهُ ، ألا لا خَيرَ في عِبادَةٍ لَيسَ فيها تَفَقُّهٌ ، ولا عِلمٍ لَيسَ فيهِ تَفَهُّمٌ ، ولا قِراءَةٍ لَيسَ فيها تَدَبُّرٌ. (4)3628.امام صادق عليه السلام :عنه عليه السلام :العالِمُ كُلُّ العالِمِ مَن لَم يَمنَعِ العِبادَ الرَّجاءَ لِرَحمَةِ اللّهِ ، ولَم يُؤَمِّنهُم مَكرَ اللّهِ. (5)3629.الكافى ( _ به نقل از حُمران بن اَعيَن _ ) عنه عليه السلام :ألا اُنَبِّئُكُم بِالعالِمِ كُلِّ العالِمِ ؟ مَن لَم يُزَيِّن لِعِبادِ اللّهِ مَعاصِيَ اللّهِ ، ولَم يُؤَمِّنهُم مَكرَهُ ، ولَم يُؤيِسهُم مِن رَوحِهِ. (6) .
ص: 431
3630.الكافى ( _ به نقل از عبدالأعلى _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در ياد كرد سفارش خضر عليه السلام به موسى عليه السلام _: از نادانان و باطل ايشان ، روى گردان و در برابر سفيهان ، بردبارى كن كه اين ، كار حكيمان و زيور دانشمندان است .3631.الإمام الصادق عليه السلام :امام على عليه السلام :دانشمند ، كسى است كه دانشش وى را به پرهيز و پروا و دل باخته نشدن به دنياى فانى و شيفتگى به جايگاه بهشتى ، فرا خوانَد .3632.الإمام عليّ عليه السلام _ مِن كِتابٍ لَهُ إلى بَعامام على عليه السلام :چون بالا رفتى ، به نادانان پايين تر از خود مينديش؛ بلكه به دانشمندان برتر از خود ، اقتدا كن .3631.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام :پيامبر خدا فرمود : «آيا شما را از فقيه كامل آگاه نكنم؟».
گفتند : چرا .
فرمود : «آن كه مردم را از رحمت خدا نااميد نسازد و از گشايش الهى مأيوس نكند و از مكر خداوند ، ايمن ننمايد و قرآن را به سبب رغبت به غير آن ، وا ننهد . هان! در عبادتى كه در آن تفقّه ، و دانشى كه در آن فهم ، و قرائتى كه در آن تدبّر نباشد ، خيرى نيست» .3632.امام على عليه السلام ( _ در نامه اى به يكى از كارگزارانش _ ) امام على عليه السلام :دانشمند به تمام معنا ، كسى است كه بندگان را از اميد به رحمت خداوند ، باز ندارد و از مكر خداوند ، ايمنشان نسازد .3633.عنه عليه السلام ( _ لَمَّا استَولى أصحابُ مُعاوِيَةَ عَلَى البِلادِ ) امام على عليه السلام :آيا شما را از دانشمند حقيقى و كامل ، آگاه نكنم؟ آن كه معاصى الهى را براى بندگان خدا نيارايد و از مكر خداوند ، ايمنشان نسازد و از رحمتش نااميدشان نكند . .
ص: 432
3634.معاني الأخبار عن أبي بصير :عنه عليه السلام :خَمسٌ يُستَقبَحنَ مِن خَمسٍ : كَثرَةُ الفُجورِ مِنَ العُلَماءِ ، وَالحِرصُ فِي الحُكَماءِ ، وَالبُخلُ فِي الأَغنِياءِ ، وَالقِحَةُ (1) فِي النِّساءِ ، ومِنَ المَشايخِ الزِّنا. (2)3633.امام على عليه السلام ( _ آن گاه كه سپاهيان معاويه بر شهرها چيره گشتند و ) عنه عليه السلام :بَلَغَنا أنَّ رَجُلاً في بَني إسرائيلَ جَمَعَ ثَمانينَ تابوتاً مِنَ العِلمِ ، فَأَوحَى اللّهُ تَعالى إلى نَبِيٍّ مِنَ الأَنبِياءِ أن قُل لِهذَا الحَكيمِ: لَو جَمَعتَ مِثلَهُ مَعَهُ لا يُنتَفَعُ بِهِ إلاّ أن تَعمَلَ بِهذِهِ الثَّلاثَةِ أشياءَ:
أوَّلُها: أن لا تُحِبَّ الدُّنيا ، فَإِنَّها لَيسَت بِدارِ المُؤمِنينَ.
وَالثّاني: أن لا تُصاحِبَ الشَّيطانَ ، فَإِنَّهُ لَيسَ بِرَفيقِ المُؤمِنينَ.
وَالثّالِثُ: أن لا تُؤذِيَ المُؤمِنينَ ، فَإِنَّهُ لَيسَ بِحِرفَةِ المُؤمِنينَ. (3)3634.معانى الأخبار ( _ به نقل از ابو بصير _ ) عنه عليه السلام :شَينُ العِلمِ الصَّلَفُ. (4)3635.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :أبغَضُ العِبادِ إلَى اللّهِ سُبحانَهُ العالِمُ المُتَجَبِّرُ. (5)3636.صحيح مسلم عن تميم الدّاري :عنه عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _: حَصِّن عِلمَكَ مِنَ العُجبِ ، ووَقارَكَ مِنَ الكِبرِ. (6)3637.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الإمام الحسين عليه السلام :مِن دَلائِلِ العالِمِ انتِقادُهُ لِحَديثِهِ ، وعِلمُهُ بِحَقائِقِ فُنونِ النَّظَرِ. (7)3638.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام الصادق عليه السلام :قالَ لُقمانُ لاِبنِهِ : لِلعالِمِ ثَلاثُ عَلاماتٍ : العِلمُ بِاللّهِ ، وبِما يُحِبُّ ، وبِما يَكرَهُ. (8) .
ص: 433
3639.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :پنج چيز از پنج كس ، زشت شمرده مى شود : گناه فراوان از دانشمندان ، آز از حكيمان ، بخل از توانگران ، بى شرمى از زنان و زنا از پيران .3635.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :به ما رسيده است كه مردى در بنى اسرائيل ، هشتاد صندوق از دانش گِرد آورد . خداوند متعال ، به يكى از پيامبران خود وحى كرد كه : «به اين حكيم بگو اگر به اندازه آن بر آن بيفزايى ، سودى نمى بخشد؛ مگر آن كه به اين سه چيز ، عمل كنى : نخست اين كه دنيا را دوست نداشته باشى كه آن ، سراى مؤمنان نيست ؛ دوم اين كه همراه شيطان نگردى كه او رفيق مؤمنان نيست ؛ و سوم اين كه مؤمنان را آزار ندهى كه اين ، كار مؤمنان نيست» .3636.صحيح مسلم ( _ به نقل از تميم الدارى _ ) امام على عليه السلام :آفت دانش ، خودستايى است .3637.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :مبغوض ترينِ بندگان در نزد خداى سبحان ، دانشمندِ خودبزرگ بين است .3638.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: دانشت را از خودپسندى ، و وقارت را از كبر ، حفظ كن .3639.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام حسين عليه السلام :از نشانه هاى دانشمند ، پذيرش نقد سخن خود و آگاهى به فنون حقيقى دقّت نظر (ضوابط انديشه و نقد) است .3640.سنن الدارمي عن زيد بن ثابت عن رسول اللّه صلى اللهامام صادق عليه السلام :لقمان به پسرش گفت : «براى دانشمند ، سه نشانه است : آگاهى به [ وجود] خدا ، و به آنچه دوست دارد ، و به آنچه بد مى شمرد» . .
ص: 434
3641.الكافي عن الخيبري ويونس بن ظبيان عن الإمام الصادقعنه عليه السلام :كانَ أبوذَرٍّ يَقولُ في خُطبَتِهِ : يا مُبتَغِيَ العِلمِ ، كَأَنَّ شَيئاً مِنَ الدُّنيا لَم يَكُن شَيئاً إلاّ ما يَنفَعُ خَيرُهُ ويَضُرُّ شَرُّهُ إلاّ مَن رَحِمَ اللّهُ .
يا مُبتَغِيَ العِلمِ لا يَشغَلكَ أهلٌ ولا مالٌ عَن نَفسِكَ ، أنتَ يَومَ تُفارِقُهُم كَضَيفٍ بِتَّ فيهِم ثُمَّ غَدَوتَ عَنهُم إلى غَيرِهِم ، وَالدُّنيا وَالآخِرَةُ كَمَنزِلٍ تَحَوَّلتَ مِنهُ إلى غَيرِهِ ، وما بَينَ المَوتِ وَالبَعثِ إلاّ كَنَومَةٍ نِمتَها ثُمَّ استَيقَظتَ مِنها .
يا مُبتَغِيَ العِلمِ ، قَدِّم لِمَقامِكَ بَينَ يَدَيِ اللّهِ عز و جل ، فَإِنَّكَ مُثابٌ بِعَمَلِكَ ؛ كَما تَدينُ تُدانُ. (1)3642.ثواب الأعمال عن إسحاق بن عمّار :مصباح الشريعة_ فيما نَسَبَهُ إلَى الإمامِ الصّادِقِ عليه السلام _: آفَةُ العُلَماءِ عَشَرَةُ أشياءَ : الطَّمَعُ ، وَالبُخلُ ، وَالرِّياءُ ، وَالعَصَبِيَّةُ ، وحُبُّ المَدحِ ، وَالخَوضُ فيما لَم يَصِلوا إلى حَقيقَتِهِ ، وَالتَّكَلُّفُ في تَزيينِ الكَلامِ بِزَوائِدِ الأَلفاظِ ، وقِلَّةُ الحَياءِ مِنَ اللّهِ عز و جل ، والاِفتِخارُ ، وتَركُ العَمَلِ بِما عَلِموا. (2)راجع : ج 2 ص 414 (ما لا ينبغي للحكيم) .
.
ص: 435
3641.الكافى ( _ به نقل از خيبرى و يونس بن ظبيان از امام صادق عل ) امام صادق عليه السلام :ابو ذر در خطبه اش مى گفت : «اى جوينده دانش! گويى چيزى از دنيا به حساب نمى آيد ، جز آنچه خيرى بدهد يا زيانى برساند؛ مگر آن كه خدا رحم كند .
اى جوينده دانش! زن و فرزند و دارايى ات ، تو را از خودت باز نمى دارد كه تو [ سرانجام] روزى از ايشان جدا مى شوى؛ همچون مهمانى كه در ميانشان خوابيده و صبح ، به نزد ديگران بروى . دنيا و آخرت ، مانند دو منزل اند كه از آن به ديگرى نقل مكان مى كنى و ميان مرگ و رستاخيز ، جز خوابى كه خفته اى و بيدار مى شوى ، نيست .
اى جوينده دانش! براى ايستادنت در پيشگاه خداى عز و جل ، چيزى پيش بفرست كه تو به عملت پاداش داده مى شوى؛ همان گونه كه مى دهى ، مى گيرى» .3642.ثواب الأعمال ( _ به نقل از اسحاق بن عمّار _ ) مصباح الشريعة_ در آنچه به امام صادق عليه السلام نسبت داده است _: آفت دانشمندان ، ده چيز است : آز ، بخل ، خودنمايى ، تعصّب ، تملّق دوستى، فرو رفتن در آنچه به حقيقتش نرسيده اند ، تكلّف در آراستن سخن با كلمات زايد ، كم حيا كردن از خداوند عز و جل ، فخرفروشى ، و عمل نكردن به آنچه فرا گرفته اند .ر . ك : ج 2 ص 415 (آنچه شايسته حكيم نيست) .
.
ص: 436
الفصل الثالث : حقوق العالم والمعلّم والمتعلّم3 / 1حُقوقُ العالِمِأ _ الإِكرام3645.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :أكرِمُوا العُلَماءَ ووَقِّروهُم. (1)3646.عنه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :أكرِمُوا العُلَماءَ فَإِنَّهُم عِندَ اللّهِ كُرَماءُ. (2)3647.الإمام زين العابدين عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :مَن أكرَمَ عالِماً فَقَد أكرَمَني ، ومَن أكرَمَني فَقَد أكرَمَ اللّهَ ، ومَن أكرَمَ اللّهَ فَمَصيرُهُ إلَى الجَنَّةِ. (3)3648.الإمام الصادق عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :مَن أكرَمَ فَقيهاً مُسلِما لَقِيَ اللّهَ يَومَ القِيامَةِ وهُوَ عَنهُ راضٍ ، ومَن أهانَ فَقيهاً مُسلِماً لَقِيَ اللّهَ يَومَ القِيامَةِ وهُوَ عَلَيهِ غَضبانُ. (4) .
ص: 437
فصل سوم : حقوق دانشمند و ياددهنده و يادگيرنده3 / 1حقوق دانشمندالف _ اكرام3648.امام صادق عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانشمندان را اكرام كنيد و آنان را گرامى بداريد .3649.امام على عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانشمندان را اكرام كنيد كه آنان ، نزد خدا كريم اند .3650.امام صادق عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هركس دانشمندى را بزرگ بدارد ، مرا بزرگ داشته و هركس مرا بزرگ بدارد ، خداوند را بزرگ داشته است و هركس خداوند را بزرگ بدارد ، به سوى بهشتْ روانه شود .3651.عنه عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هركس فقيهى مسلمان را بزرگ بدارد ، خداوند را در روز قيامت ملاقات مى كند ، در حالى كه از او خشنود است و هركس فقيهى مسلمان را خوار كند ، خداوند را در روز قيامت ملاقات مى كند ، در حالى كه بر وى خشمناك است .
.
ص: 438
3652.الإمام الرضا عليه السلام ( _ عَنِ القَومِ الَّذينَ وصَفَهُم عَبدُ اللّه ِ بن ) عنه صلى الله عليه و آله :حُرمَةُ العالِمِ العامِلِ بِعِلمِهِ كَحُرمَةِ الشُّهَداءِ وَالصِّدّيقينَ. (1)3653.عنه عليه السلام :منية المريد عن مقاتل بن سليمان :وَجَدتُ فِي الإِنجيلِ : أنَّ اللّهَ تَعالى قالَ لِعيسى عليه السلام : عَظِّمِ العُلَماءَ وَاعرِف فَضلَهُم ، فَإِنّي فَضَّلتُهُم عَلى جَميعِ خَلقي إلاَّ النَّبِيّينَ وَالمُرسَلينَ ، كَفَضلِ الشَّمسِ عَلَى الكَواكِبِ ، وكَفَضلِ الآخِرَةِ عَلَى الدُّنيا ، وكَفَضلي عَلى كُلِّ شَيءٍ. (2)3651.امام صادق عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :عَلَيكَ بِمُداراةِ النّاسِ ، وإكرامِ العُلَماءِ . (3)3652.امام رضا عليه السلام ( _ درباره عدّه اى كه عبد اللّه بن جُندَب در توصيف ) عنه عليه السلام :يُكرَمُ العالِمُ لِعِلمِهِ ، وَالكَبيرُ لِسِنِّهِ ، وذُو المَعروفِ لِمَعروفِهِ ، وَالسُّلطانُ لِسُلطانِهِ. (4)3653.امام رضا عليه السلام :عنه عليه السلام :مَن وَقَّرَ عالِماً فَقَد وَقَّرَ رَبَّهُ. (5)3654.صحيح مسلم عن جابر بن سمرة :الاحتجاج :رُويَ عَنِ الحَسَنِ العَسكَريِّ عليه السلام أنَّهُ اتَّصَلَ بِأَبِي الحَسَنِ عَلِيِّ بنِ مُحَمَّدٍ العَسكَرِيِّ عليه السلام أنَّ رَجُلاً مِن فُقَهاءِ شيعَتِهِ كَلَّمَ بَعضَ النُّصّابِ فَأَفحَمَهُ بِحُجَّتِهِ حَتّى أبانَ عَن فَضيحَتِهِ ، فَدَخَلَ إلى عَلِيِّ بنِ مُحَمَّدٍ عليهماالسلام وفي صَدرِ مَجلِسِهِ دَستٌ عَظيمٌ مَنصوبٌ وهُوَ قاعِدٌ خارِجَ الدَّستِ، وبِحَضرَتِهِ خَلقٌ مِنَ العَلَوِيّينَ وبَني هاشِمٍ ، فَما زالَ يَرفَعُهُ حَتّى أجلَسَهُ في ذلِكَ الدَّستِ. (6) .
ص: 439
3655.صحيح مسلم عن جابر بن سمرة :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :احترام دانشمند عمل كننده به علمش ، مانند حرمت شهيدان و راستگويان است .3654.صحيح مسلم ( _ به نقل از جابر بن سمره _ ) منية المريد :مقاتل بن سليمان مى گويد : در انجيل يافتم كه خداوند متعال به عيسى عليه السلام فرمود : «دانشمندان را بزرگ بشمار و برترى آنان را بشناس كه من ، آنان را بر همه خلقم ، جز پيامبران و فرستادگان ، برترى بخشيدم؛ همچون برترى خورشيد بر ستارگان و برترى آخرت بر دنيا و برترى من بر هر چيز» .3655.صحيح مسلم ( _ به نقل از جابر بن سمره _ ) امام على عليه السلام :تو را باد مدارا با مردم و اكرام دانشمندان !3656.صحيح مسلم عن جابر بن سمرة :امام على عليه السلام :دانشمند به سبب دانشش ، بزرگ سال به سبب سنّش ، نيكوكار به سبب كار نيكش ، و قدرتمند به سبب قدرتش گرامى داشته مى شود .3657.مسند ابن حنبل عن جابر بن سمرة :امام على عليه السلام :هركس دانشمندى را گرامى بدارد ، بى گمان ، پروردگارش را گرامى داشته است .3658.الخصال عن جابر بن سمرة :الاحتجاج :از امام عسكرى عليه السلام نقل است كه : «به [پدرم] ابوالحسن على بن محمّد عسكرى (امام هادى عليه السلام ) خبر رسيد كه مردى از فقيهان پيرو او با يكى از ناصبيان ، گفتگو كرده و با دليل و برهان او را ساكت كرده ، تا آن جا كه رسوايى اش را آشكار ساخته است . سپس وى بر امام هادى عليه السلام وارد شد ، در حالى كه در صدر مجلس ، تختى بزرگ نهاده شده بود و امام عليه السلام خود ، بيرون از آن نشسته بود و در حضورش گروهى از علويان و بنى هاشم بودند . امام عليه السلام آن فقيه را بالا و بالاتر برد ، تا آن كه او را بر تخت نشاند» . .
ص: 440
ب _ عَدَمُ الاِستِخفافِ بِهِ3656.صحيح مسلم ( _ به نقل از جابر بن سمره _ ) رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَنِ احتَقَرَ صاحِبَ العِلمِ فَقَدِ احتَقَرَني ، ومَنِ احتَقَرَني فَهُوَ كافِرٌ. (1)3657.مسند ابن حنبل ( _ به نقل از جابر بن سمره _ ) الإمام عليّ عليه السلام :لا يَستَخِفُّ بِالعِلمِ وأهلِهِ إلاّ أحمَقُ جاهِلٌ. (2)3658.الخصال ( _ به نقل از جابر بن سمره _ ) عنه عليه السلام :لا تُحَقِّرَنَّ عَبداً آتاهُ اللّهُ عِلماً ، فَإِنَّ اللّهَ تَعالى لَم يُحَقِّرهُ حينَ آتاهُ إيّاهُ. (3)3659.المستدرك على الصحيحين ( _ به نقل از ابو جحيفه _ ) عنه عليه السلام :إيّاكَ أن تَستَخِفَّ بِالعُلَماءِ ، فَإِنَّ ذلِكَ يُزري بِكَ ويُسيءُ الظَنَّ بِكَ وَالمَخيلَةَ فيكَ. (4)3660.الغيبة للطوسي عن عبد اللّه بن عمر :عنه عليه السلام :لا تَزدَرِيَنَّ العالِمَ وإن كانَ حَقيراً ، لا تُعَظِّمَنَّ الأَحمَقَ وإن كانَ كَبيراً. (5)3661.المناقب لابن شهر آشوب عن أبي الطفيل :الإمام زين العابدين عليه السلام :إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى أوحى إلى دانِيالَ : إنَّ أمقَتَ عَبيدي إلَيَّ الجاهِلُ المُستَخِفُّ بِحَقِّ أهلِ العِلمِ ، التّارِكُ لِلاِقتِداءِ بِهِم. (6)3662.المناقب لابن شهر آشوب عن أبي الطفيل :الإمام الصادق عليه السلام :العاقِلُ لا يَستَخِفُّ بِأَحَدٍ ، وأحَقُّ مَن لا يُستَخَفُّ بِهِ ثَلاثَةٌ: العُلَماءُ وَالسُّلطانُ وَالإِخوانُ، لِأَنَّهُ مَنِ استَخَفَّ بِالعُلَماءِ أفسَدَ دينَهُ. (7)ج _ التَّواضُعُ لَهُ3661.المناقب ، ابن شهر آشوب ( _ به نقل از ابو طفيل _ ) رسول اللّه صلى الله عليه و آله :تَواضَعوا لِلعالِمِ وَارفَعوهُ ، فَإِنَّ المَلائِكَةَ تَرفَعُ العالِمَ وتَخفِضُ أجنِحَتَها وتَستَغفِرُ لَهُ. (8)راجع : ص 110 (التواضع للمعلّم) و 254 (التواضع للمتعلّم) .
.
ص: 441
ب _ كوچك نشمردن دانشمند3664.الغيبة للنعماني عن عبد اللّه بن عمرو :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :كسى كه دانشمند را حقير شمُرَد ، مرا حقير شمرده است و هركس مرا حقير بشمُرَد ، كافر است .3665.المناقب لابن شهر آشوب عن أنس :امام على عليه السلام :جز نابخرد نادان ، دانش و دانشوران را سَبُك نمى شمُرَد .3666.مقتضب الأثر عن عبد العزيز بن خضير :امام على عليه السلام :بنده اى را كه خداوند به او دانش عطا فرموده ، كوچك مشمار؛ چون خداوند متعال ، وى را هنگام اعطاى دانش ، كوچك نشمرده است .3663.كمال الدين ( _ به نقل از مسروق _ ) امام على عليه السلام :زنهار كه دانشمندان را سَبُك بشمرى ؛ چرا كه اين كار ، تو را خوار مى كند و مايه بدگمانى و وهم و خيال درباره تو مى شود .3664.الغيبة ، نعمانى ( _ به نقل از عبداللّه بن عمرو _ ) امام على عليه السلام :دانشمند را خوار مشمار؛ هرچند كه كوچك بنمايد . نابخرد را بزرگ مدان؛ هرچند بزرگ بنمايد .3665.المناقب ، ابن شهر آشوب ( _ به نقل از اَنَس _ ) امام زين العابدين عليه السلام :خداوند _ تبارك و تعالى _ به دانيال وحى كرد كه : «منفورترينِ بندگانم نزد من ، نادانى است كه حقّ اهل دانش را سَبُك مى شمارد و از اقتدا به آنان ، سر باز مى زند» .3666.مُقتضَب الأثر ( _ به نقل از عبدالعزيز بن خضير _ ) امام صادق عليه السلام :خردمند ، كسى را سبُك نمى شمرد و سزاوارترين كسان به كوچك شمرده نشدن ، سه گروه اند : دانشمندان ، سلطان و برادران؛ چون كسى كه دانشمندان را كوچك بشمارد ، دينش را تباه كرده است .ج _ فروتنى در برابر وى3668.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :در برابر دانشمند ، فروتنى كنيد و او را ارج بنهيد ؛ چرا كه فرشتگان ، دانشمند را بر مى كشند و بال هاى خود را پايين مى آورند (فروتنى مى كنند) و برايش آمرزش مى طلبند .ر . ك : ص 111 (فروتنى در برابر آموزگار) و 255 (فروتنى براى شاگرد) .
.
ص: 442
د _ غَضُّ الصَّوتِ عِندَهُالكتاب«إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْوَ تَهُمْ عِندَ رَسُولِ اللَّهِ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوَى لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِيمٌ» . (1)
الحديث3670.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن غَضَّ صَوتَهُ عِندَ العُلَماءِ جاءَ يَومَ القِيامَةِ مَعَ الَّذينَ امتَحَنَ اللّهُ قُلوبَهُم لِلتَّقوى مِن أصحابي ، ولا خَيرَ فِي التَّمَلُّقِ وَالتَّواضُعِ إلاّ ما كانَ فِي اللّهِ عز و جلفي طَلَبِ العِلمِ. (2)ه _ مُتابَعَتُهُ3672.الإمام الباقر عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :اِتَّبِعُوا العُلَماءَ ، فَإِنَّهُم سُرُجُ الدُّنيا ومَصابيحُ الآخِرَةِ. (3)3673.عنه عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :اِعلَموا أنَّ صُحبَةَ العالِمِ وَاتِّباعَهُ دينٌ يُدانُ اللّهُ بِهِ ، وطاعَتَهُ مَكسَبَةٌ لِلحَسَناتِ مَمحاةٌ لِلسَّيِّئاتِ ، وذَخيرَةٌ لِلمُؤمِنينَ ورِفعَةٌ فيهِم في حَياتِهِم وجَميلٌ بَعدَ مَماتِهِم. (4)3674.الخصال عن زرارة :عنه عليه السلام :قَد جَعَلَ اللّهُ لِلعِلمِ أهلاً ، وفَرَضَ عَلَى العِبادِ طاعَتَهُم بِقَولِهِ تَعالى : «أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ» (5) . (6) .
ص: 443
د _ پايين آوردن صدا نزد وىقرآن«كسانى كه صداهاى خود را نزد پيامبر خدا فرو مى آورند ، آنان اند كه خداوند ، دل هايشان را به تقوا آزموده و برايشان آمرزش و پاداشى بزرگ است» .
حديث3675.الإمام الباقر عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آن كه صدايش را نزد دانشمندان فرو مى آورد ، روز قيامت ، همراه با آن دسته از اصحابم مى آيد كه خداوند ، دل هايشان را به تقوا آزموده است ، و هيچ خيرى در چاپلوسى و خودْ كوچك كردن نيست ، جز آنچه در طلب دانش براى خدا باشد .ه _ پيروى از وى3677.كمال الدين عن عبد اللّه بن عبّاس :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :از دانشمندان پيروى كنيد كه آنان ، چراغ هاى دنيا و آخرت اند .3675.امام باقر عليه السلام :امام على عليه السلام :بدانيد كه همراهى دانشمند و پيروى او ، آيينى است كه خدا بدان عبادت مى شود و فرمان بردارى از وى ، مايه به دست آوردن نيكى ها و نابود كردن زشتى ها و اندوخته مؤمنان و سربلندى ايشان در زندگى و نام نيك پس از مرگشان است .3676.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :خداوند براى دانش ، اهلى قرار داده و فرمان بردارى از آنان را بر بندگان ، واجب كرده است ، آن گونه كه در اين آيه فرموده است : «از خدا فرمان بريد و نيز از پيامبر و اولياى امر خود ، فرمان بريد» .
.
ص: 444
3677.كمال الدين ( _ به نقل از عبداللّه بن عبّاس _ ) عنه عليه السلام_ في وَصِيَّتِهِ لاِبنِهِ مُحَمَّدِ بنِ الحَنَفِيَّةِ _: يا بُنَيَّ اِقبَل مِنَ الحُكَماءِ مَواعِظَهُم، وتَدَبَّر أحكامَهُم. (1)3678.الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلام :الإمام زين العابدين عليه السلام :إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى أوحى إلى دانِيالَ : ... إنَّ أحَبَّ عَبيدي إلَيَّ التَّقِيُّ الطّالِبُ لِلثَّوابِ الجَزيلِ، اللاّزِمُ لِلعُلَماءِ ، التّابِعُ لِلحُلَماءِ، القابِلُ عَنِ الحُكَماءِ. (2)و _ زِيارَتُهُ3679.الكافي عن سماعة بن مهران :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن زارَ عالِماً فَكَأَنَّما زارَني ، ومَن صافَحَ العُلَماءَ فَكَأَنَّما صافَحَني. (3)3680.الغيبة للنعماني عن المفضّل بن عمر :عنه صلى الله عليه و آله :مَنِ استَقبَلَ العُلَماءَ فَقَدِ استَقبَلَني ، ومَن زارَ العُلَماءَ فَقَد زارَني. (4)ز _ مُجالَسَتُهُ3679.الكافى ( _ به نقل از سَماعة بن مهران _ ) رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن جالَسَ العُلَماءَ فَقَد جالَسَني ، ومَن جالَسَني فَكَأَنَّما جالَسَ رَبّي عز و جل . (5)3680.الغيبة ، نعمانى ( _ به نقل از مفضّل بن عمر _ ) عنه صلى الله عليه و آله :نِعمَ الشَّيءُ العِلمُ ، إذا طَلَبتُم فَأَحسِنوا فِي الطَّلَبِ وكونوا عُلَماءَ ، فَإِن لَم تَكونوا فَتَعَلَّموا مِنَ العُلَماءِ ، فَإِن لَم تَعَلَّموا مِنَ العُلَماءِ فَجالِسوا ، فَإِن لَم تُجالِسُوا العُلَماءَ فَأَحِبُّوا العُلَماءَ ، وإيّاكُم والأَربَعَ : أن لا تَكونوا عُلَماءَ ، وأن لا تَعَلَّموا مِنَ العُلَماءِ ، وأن لا تُجالِسُوا العُلَماءَ ، وأن لا تُحِبُّوا العُلَماءَ فَيُكِبَّكُم فِي النّارِ. (6) .
ص: 445
3681.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام_ در سفارش به پسرش محمّد بن حنفيه _: پسر كم! ... اندرزهاى حكيمان را بپذير و فرمان هايشان را پيگيرى كن .3682.كمال الدين عن سماعة بن مهران :امام زين العابدين عليه السلام :خداوند _ تبارك و تعالى _ به دانيال وحى كرد : «... محبوب ترينِ بندگانم نزد من ، پرهيزگار جوياى پاداش فراوان ، ملازم دانشمندان ، پيرو بردباران و پذيرنده از حكيمان است» .و _ ديدار وى3684.الخصال عن قيس بن عبد :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :كسى كه به ديدار دانشمندى برود ، گويى مرا زيارت كرده و آن كه با دانشمندان مصافحه كند ، چنان است كه با من مصافحه كرده است .3682.كمال الدين ( _ به نقل از سماعة بن مهران _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آن كه به پيشباز دانشمندان برود ، به پيشباز من آمده است و هركس به زيارت دانشمندان برود ، گويى مرا زيارت كرده است .ز _ همنشينى با وى3684.الخصال ( _ به نقل از قيس بن عبد _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آن كه با دانشمندان بنشيند ، با من نشسته و هركس با من بنشيند ، گويى با پروردگارم عز و جل نشسته است .3685.اليقين عن ابن عبّاس :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانش بسيار ، نيكوست . هرگاه به جستجو برخاستيد ، نيك بجوييد و دانشمند شويد . پس اگر دانشمند نشديد ، از دانشمندان ياد بگيريد و اگر از آنان ياد نگرفتيد ، با آنان بنشينيد . پس اگر با دانشمندان ننشستيد ، آنان را دوست بداريد ؛ و زنهار از چهار چيز : اين كه دانشمند نباشيد ؛ و از دانشمندان ياد نگيريد ؛ و با آنان منشينيد ؛ و دانشمندان را دوست نداشته باشيد كه شما را در آتش ، سرنگون مى سازد .
.
ص: 446
3686.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :المُفتونَ سادَةٌ ، العُلَماءُ وَالفُقَهاءُ قادَةٌ ، اُخِذَ عَلَيهِم أداءُ مَواثيقِ العِلمِ ، وَالجُلوسُ إلَيهِم بَرَكَةٌ ، وَالنَّظَرُ إلَيهِم نورٌ. (1)3685.اليقين ( _ به نقل از ابن عباس _ ) عنه صلى الله عليه و آله :الأَنبِياءُ قادَةٌ ، وَالفُقَهاءُ سادَةٌ ، ومُجالَسَتُهُم زِيادَةٌ. (2)3686.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :قالَ لُقمانُ لاِبنِهِ : يا بُنَيَّ ، صاحِبِ العُلَماءَ وَاقرُب مِنهُم ، وجالِسهُم وزُرهُم في بُيوتِهِم، فَلَعَلَّكَ تُشبِهُهُم فَتَكونَ مَعَهُم، وَاجلِس مَعَ صُلَحائِهِم، فَرُبَّما أصابَهُمُ اللّهُ بِرَحمَةٍ فَتَدخُلُ فيها وإن كُنتَ طالِحاً. (3)3687.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :جالِسِ العُلَماءَ تَزدَد عِلماً. (4)3688.الإمام زين العابدين عليه السلام :عنه عليه السلام :لِقاءُ أهلِ المَعرِفَةِ عِمارَةُ القُلوبِ ومُستَفادُ الحِكمَةِ. (5)3689.الإمام الباقر عليه السلام :عنه عليه السلام :جالِسِ العُلَماءَ يَزدَد عِلمُكَ ، ويَحسُن أدَبُكَ ، وتَزكُ نَفسُكَ. (6)3687.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :مُجالَسَةُ الحُكَماءِ حَياةُ العُقولِ وشِفاءُ النُّفوسِ. (7)3688.امام زين العابدين عليه السلام :عنه عليه السلام :جالِسِ الحُكَماءَ يَكمُل عَقلُكَ، وتَشرُف نَفسُكَ، ويَنتَفِ عَنكَ جَهلُكَ. (8)3689.امام باقر عليه السلام :عنه عليه السلام :جالِس أهلَ الوَرَعِ وَالحِكمَةِ وأكثِر مُناقَشَتَهُم، فَإِنَّكَ إن كُنتَ جاهِلاً عَلَّموكَ، وإن كُنتَ عالِماً اِزدَدتَ عِلماً. (9) .
ص: 447
3690.الإمام الجواد عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مُفتيان ، سروران اند و دانشمندان و فقيهان ، پيشوايان اند . از آنها بر اداى پيمان هاى دانش ، پيمان گرفته شده است . با ايشان نشستن ، بركت و نگريستن به آنها ، نور است .3691.الإمام الحسين عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبران ، پيشوا و فقيهان ، سرورند و همنشينى با آنان ، مايه فزونى [دانش ]است .3690.امام جواد عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :لقمان به پسرش گفت : پسركم! با دانشمندان ، همدم و نزديك و همنشين باش و در خانه هايشان به ديدارشان برو ، شايد كه به آنها شبيه گردى و از آنان به شمار آيى ، و با صالحان آنها بنشين كه چه بسا خدا ايشان را به رحمتى بنوازد و در نتيجه ، تو نيز در آن داخل شوى ، هرچند بدكار باشى .3691.امام حسين عليه السلام :امام على عليه السلام :با دانشمندان بنشين تا بر دانشت بيفزايى .3692.الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلامامام على عليه السلام :ديدار اهل معرفت ، آبادى دل ها و مايه به دست آوردن حكمت است .3692.امام رضا عليه السلام ( _ از پدرانش عليهم السلام _ ) امام على عليه السلام :با دانشمندان بنشين ، تا دانشت افزون و ادبت نيكو و جانت پاك گردد .3693.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) امام على عليه السلام :همنشينى با حكيمان ، زندگانى خردها و درمان جان هاست .3694.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :با حكيمان همنشين باش تا خردت كامل و نفست شريف و نادانى ات دور شود .3695.الخصال عن سلمان :امام على عليه السلام :با اهل پرهيز و حكمت ، همنشينى كن و با آنها بسيار گفتگو كن كه اگر نادان باشى ، به تو بياموزند و اگر دانا باشى ، به دانشت بيفزايى . .
ص: 448
3696.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :مَجلِسُ الحِكمَةِ غَرسُ الفُضَلاءِ. (1)3693.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به على عليه السلام _ ) عنه عليه السلام :خَيرُ مَن صاحَبتَ ذَوُو العِلمِ وَالحِلمِ. (2)3694.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :خالِف نَفسَكَ تَستَقِم ، وخالِطِ العُلَماءَ تَعلَم. (3)3695.الخصال ( _ به نقل از سلمان _ ) عنه عليه السلام :عَجِبتُ لِمَن يَرغَبُ فِي التَّكَثُّرِ مِنَ الأَصحابِ كَيفَ لا يَصحَبُ العُلَماءَ الأَلِبّاءَ الأَتقِياءَ ؛ الَّذينَ يَغنَمُ فَضائِلَهُم ، وتَهديهِ عُلومُهُم ، وتُزَيِّنُهُ صُحبَتُهُم ! (4)3696.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :صاحِبِ العُقَلاءَ ، وجالِسِ العُلَماءَ ، وَاغلِبِ الهَوى ؛ تُرافِقِ المَلَأَ الأَعلى. (5)3697.الإمام الحسين عليه السلام :عنه عليه السلام :يَنبَغي لِلعاقِلِ أن يُكثِرَ مِن صُحبَةِ العُلَماءِ وَالأَبرارِ ، ويَجتَنِبَ مُقارَنَةَ الأَشرارِ وَالفُجّارِ. (6)3698.الإمام الباقر عليه السلام :عنه عليه السلام :لا تَصحَب إلاّ عاقِلاً تَقِيًّا ، ولا تُعاشِر إلاّ عالِماً زَكِيًّا ، ولا تودِع سِرَّكَ إلاّ مُؤمِناً وَفِيًّا. (7)3699.الغيبة للنعماني عن عليّ بن أبي حمزة :الإمام زين العابدين عليه السلام_ في دُعاءِ السَّحَرِ _: لَعَلَّكَ فَقَدتَني مِن مَجالِسِ العُلَماءِ فَخَذَلتَني. (8) .
ص: 449
3697.امام حسين عليه السلام :امام على عليه السلام :مجلس حكمت ، نهالستان فاضلان است .3698.امام باقر عليه السلام :امام على عليه السلام :بهترينْ همدمان ، صاحبان دانش و بردبارى اند .3699.الغيبة ، نعمانى ( _ به نقل از على بن ابى حمزه _ ) امام على عليه السلام :با نفست مخالفت كن تا استوار شوى و با دانشمندان درآميز تا بدانى .3700.الغيبة للنعماني عن أبي حمزة الثمالي :امام على عليه السلام :در شگفتم از كسى كه به افزودن دوستان رغبت دارد ، چگونه با دانشمندانِ خردمند پرهيزگار ، مصاحبت نمى كند تا از فضيلت هاى آنان ، بهره گيرد و از دانششان هدايت جويد و به همدمى آنها خود را بيارايد؟!3701.كمال الدين عن صفوان بن مهران عن الإمام الصادق عليامام على عليه السلام :با خردمندان ، مصاحبت كن ، با دانشمندان همنشين باش و بر هوس خود ، چيره شو، تا به ملأ اعلا بپيوندى .3700.الغيبه ، نعمانى ( _ به نقل از ابو حمزه ثمالى _ ) امام على عليه السلام :سزاوار است كه خردمند با دانشمندان و نيكان ، بسيار مصاحبت كند و از همراهى با بدكاران و فاجران ، خوددارى نمايد .3701.كمال الدين ( _ به نقل از صفوان بن مهران _ ) امام على عليه السلام :جز با خردمند پرهيزگار ، مصاحبت مكن و جز با دانشمندى پاك ، معاشرت منما و رازت را جز با مؤمنى وفادار ، در ميان مگذار .3702.الإمام الباقر عليه السلام عَن جابِرِ بَنِ عَبدِ اامام زين العابدين عليه السلام_ در دعاى سحر _: [بار خدايا !] شايد مرا در مجالس دانشمندان نديدى كه وا نهادى . .
ص: 450
3703.عنه عليه السلام عن جابر بن عبد اللّه الأنصاري :عيسى عليه السلام_ لِلحَوارِيّينَ _: يا بَني إسرائيلَ ، زاحِمُوا العُلَماءَ في مَجالِسِهِم ولَو جُثُوًّا (1) عَلَى الرُّكَبِ ؛ فَإِنَّ اللّهَ يُحيِي القُلوبَ المَيتَةَ بِنورِ الحِكمَةِ كَما يُحيِي الأَرضَ المَيتَةَ بِوابِلِ (2) المَطَرِ. (3)راجع : ص 332 (فوائد مجالسة العالم) ، ج 2 ص 382 ح 1613 .
ح _ مُساءَلَتُهُ3703.امام باقر عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :سائِلُوا العُلَماءَ ، وخاطِبُوا الحُكَماءَ ، وجالِسُوا الفُقَراءَ. (4)3704.الكافى ( _ به نقل از عبدالرحمان بن سالم _ ) الإمام عليّ عليه السلام :جالِس أهلَ الوَرَعِ وَالحِكمَةِ ، وأكثِر مُناقَشَتَهُم ، فَإِنَّكَ إن كُنتَ جاهِلاً عَلَّموكَ ، وإن كُنتَ عالِماً اِزدَدتَ عِلماً. (5)3705.الإمام الجواد عليه السلام :عنه عليه السلام :مُناقَشَةُ العُلَماءِ تُنتِجُ فَوائِدَهُم وتُكسِبُ فَضائِلَهُم. (6)3705.امام جواد عليه السلام :عنه عليه السلام_ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ حينَ وَلاّهُ مِصرَ _: أكثِر مُدارَسَةَ العُلَماءِ ومُناقَشَةَ الحُكَماءِ ، في تَثبيتِ ما صَلَحَ عَلَيهِ أمرُ بِلادِكَ ، وإقامَةِ مَا استَقامَ بِهِ النّاسُ قَبلَكَ. (7)3706.عيون أخبار الرضا عليه السلام عن الفضل بن شاذان :عنه عليه السلام :خَيرُ مَن شاوَرتَ ذَوُو النُّهى وَالعِلمِ ، واُولُو التَّجارِبِ وَالحَزمِ. (8)راجع : ص 88 (السؤال) و 444 (مجالسته) .
.
ص: 451
3707.كتاب من لا يحضره الفقيه عن عبد اللّه بن جندب عن اعيسى عليه السلام_ به حواريان _: اى بنى اسرائيل! در مجالس دانشمندان ، ازدحام كنيد؛ حتّى اگر از كمىِ جا بر روى زانوان بنشينيد . خداوند ، دل هاى مرده را با نور حكمت ، زنده مى كند ، همان گونه كه زمين مرده را با رگبار باران ، زنده مى سازد .ر . ك : ص 333 (فايده هاى همنشينى با دانشمند) ، ج 2 ص 383 ح 1613 .
ح _ پرسش از وى3709.عيون أخبار الرضا عليه السلام عن الريّان بن الصلتپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :از دانشمندان بپرسيد و با حكيمان ، گفتگو كنيد و با فقيران بنشينيد .3708.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام :با اهل پرهيز و حكمت ، همنشينى كن و با آنها بسيار گفتگو كن كه اگر نادان باشى ، به تو بياموزند واگر دانا باشى ، به دانشت بيفزايى .3709.عيون أخبار الرضا عليه السلام ( _ به نقل از ريّان بن صلت _ ) امام على عليه السلام :گفتگو با دانشمندان ، مايه بهره مندى از ايشان و به دست آوردن فضيلت هاى آنان است .3710.الإمام الباقر عليه السلام :امام على عليه السلام_ در سفارش نامه اش به مالك اشتر ، هنگامى كه حكومت مصر را به او سپرد _: در آنچه به استوارى كار شهرهايت مى آيد و بر قرار داشتن آنچه پيش از تو مايه قوام كار مردم بوده است ، به مذاكره و گفتگو با دانشمندان و حكيمان ، بسيار بپرداز .3711.الأمالي للطوسي عن معاوية بن وهب :امام على عليه السلام :بهترين مشاوران ، صاحبان خرد و دانش و تجربه داران و استوارْانديشان اند .ر . ك : ص 89 (پرسيدن) و 445 (همنشينى با وى) .
.
ص: 452
ط _ خِدمَتُهُ3712.معاني الأخبار عن أبي بصير :الإمام عليّ عليه السلام :إذا رَأَيتَ عالِماً فَكُن لَهُ خادِماً. (1)3713.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عيسى عليه السلام :إنَّ أحَقَّ النّاسِ بِالخِدمَةِ العالِمُ. (2)ي _ تَركُ مُماراتِهِ3712.معانى الأخبار ( _ به نقل از ابو بصير _ ) الإمام الصادق عليه السلام :وَصِيَّةُ وَرَقَةَ بنِ نَوفَلٍ لِخَديجَةَ بِنتِ خُوَيلِدٍ عليهاالسلام إذا دَخَلَ عَلَيها يَقولُ لَها : يا بِنتَ أخي لا تُماري جاهِلاً ولا عالِماً ، فَإِنَّكِ مَتى مارَيتِ جاهِلاً آذاكِ ، ومَتى مارَيتِ عالِماً مَنَعَكِ عِلمَهُ ، وإنَّما يَسعَدُ بِالعُلَماءِ مَن أطاعَهُم. (3)3713.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام الكاظم عليه السلام_ مِن وَصِيَّتِهِ لِهِشامِ بنِ الحَكَمِ _: عَظِّمِ العالِمَ لِعِلمِهِ، ودَع مُنازَعَتَهُ. (4)3714.صحيح مسلم ( _ به نقل از يزيد بن حيّان _ ) الإمام الرضا عليه السلام :لا تُمارِيَنَّ العُلَماءَ فَيَرفِضوكَ ، ولا تُمارِيَنَّ السُّفَهاءَ فَيَجهَلوا عَلَيكَ. (5)3715.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :لقمان عليه السلام :لا تُجادِلِ العُلَماءَ فَتَهونَ عَلَيهِم ويَرفِضوكَ ، ولا تُجادِلِ السُّفَهاءَ فَيَجهَلوا عَلَيكَ ويَشتِموكَ ، ولكِنِ اصبِر نَفسَكَ لِمَن هُوَ فَوقَكَ فِي العِلمِ ولِمَن هُوَ دونَكَ ، فَإِنَّما يَلحَقُ بِالعُلَماءِ مَن صَبَرَ لَهُم ولَزِمَهُم وَاقتَبَسَ مِن عِلمِهِم في رِفقٍ. (6)ك _ النَّوادِر3715.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :إنَّ مِن حَقِّ العالِمِ أن لا تُكثِرَ السُّؤالَ عَلَيهِ ، ولا تَسبِقَهُ فِي الجَوابِ ،
ولا تُلِحَّ عَلَيهِ إذا أعرَضَ ، ولا تَأخُذَ بِثَوبِهِ إذا كَسِلَ ، ولا تُشيرَ إلَيهِ بِيَدِكَ ، ولا تَغمِزَهُ بِعَينِكَ ، ولا تُسارَّهُ في مَجلِسِهِ ، ولا تَطلُبَ عَوراتِهِ ، وأن لا تَقولَ : قالَ فُلانٌ خِلافَ قَولِكَ ، ولا تُفشِيَ لَهُ سِرًّا ، ولا تَغتابَ عِندَهُ أحَداً ، وأن تَحفَظَ لَهُ شاهِداً وغائِباً ، وأن تَعُمَّ القَومَ بِالسَّلامِ وتَخُصَّهُ بِالتَّحِيَّةِ ، وتَجلِسَ بَينَ يَدَي_هِ ، وإن كانَت لَهُ حاج_َةٌ سَبَقتَ القَومَ إلى خِدمَتِهِ ، ولا تَمِ_لَّ مِن طولِ صُحبَتِهِ ، فَإِنَّما هُوَ مِثلُ النَّخلَةِ فَانتَظِر مَتى تَسقُطُ عَلَيكَ مِنها مَنفَعَةٌ. (7) .
ص: 453
ط _ خدمت به وى3717.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :هرگاه دانشمندى را ديدى ، به خدمتش درآى .3718.سنن الدارمي عن زيد بن أرقم :عيسى عليه السلام :سزاوارترينِ مردم به خدمت ، دانشمند است .ى _ ستيزه نكردن با وى3720.عنه صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :سفارش ورقة بن نوفل به خديجه دختر خُوَيلِد ، هنگام وارد شدن بر او اين بود : اى دختر برادرم! نه با نادان و نه با دانا مستيز كه هرگاه با نادانْ ستيزه كردى ، آزارت مى دهد و هرگاه با دانشمندْ ستيزه كردى ، دانشش را از تو باز مى دارد ، و تنها كسى از دانشمندان بهره مى گيرد كه از ايشان فرمان مى برد .3717.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام كاظم عليه السلام_ در سفارش به هشام بن حكم _: دانشمند را براى دانشش بزرگ بشمار و درگيرى با وى را وا گذار .3718.سنن الدارمى ( _ به نقل از زيد بن ارقم _ ) امام رضا عليه السلام :با دانشمندان مستيز ، كه تو را مى رانند و با كم خردان مستيز ، كه بر تو نادانى [و گستاخى] مى كنند .3719.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :لقمان عليه السلام :با دانشمندان مجادله مكن كه بر آنان ، سبُك آيى و تو را برانند ، و با كم خردان نيز مجادله مكن كه بر تو نادانى [و گستاخى ]كنند و ناسزايت مى گويند ؛ ولى در برابر آن كه در دانش برتر از توست ، شكيبايى پيشه كن و نيز با آن كه فروتر از توست . چرا كه تنها آن كس به شمار دانشمندان در مى آيد كه در برابر آنها شكيبايى ورزد و با آنان همراهى كند و با نرمى از دانششان برگيرد .ك _ گوناگون3721.سنن الترمذي عن جابر بن عَبدِ اللّه ِ :امام على عليه السلام :از حقوق دانشمند ، آن است كه او را سؤالْ پيچ نكنى و در
پاسخگويى بر وى پيشى نگيرى و اگر روى گردانْد ، به او اصرار نكنى و اگر خسته شد ، جامه اش را نچسبى و با دست به او اشاره نكنى و به او چشمك نزنى و در مجلس وى ، درِ گوشى سخن نگويى و نهانِ او را نجويى و نگويى : «فلانى ، خلاف گفته تو را گفت» و رازش را فاش نكنى و نزد وى ، از كسى غيبت نكنى و او را در حضور و غياب ، حفظ كنى و بر همه حاضران ، سلام كنى و به وى تحيّتِ ويژه بگويى و جلوى او بنشينى و اگر نيازى دارد ، براى برآوردن حاجتش و خدمت به او بر ديگران پيشى بگيرى و از درازى همراهى اش دل تنگ نشوى ؛ چرا كه او مثل درخت خرماست . بايد انتظار بكشى تا كى بهره اش را بر تو فرو ريزد !
.
ص: 454
3722.الإمام الباقر عليه السلام :عنه عليه السلام_ في رِوايةٍ اُخرى _: إنَّ مِن حَقِّ العالِمِ أن لا تُكثِرَ عَلَيهِ بِالسُّؤالِ ، ولا تُعَنِّتَهُ فِي الجَوابِ ، وأن لا تُلِحَّ عَلَيهِ إذا كَسِلَ ، ولا تَأخُذَ بِثَوبِهِ إذا نَهَضَ ، ولا تُفشِيَنَّ لَهُ سِرًّا ، ولا تَغتابَنَّ عِندَهُ أحَداً ، ولا تَطلُبَنَّ عِشرَتَهُ ، وإن زَلَّ قَبِلتَ مَعذِرَتَهُ ، وعَلَيكَ أن تُوَقِّرَهُ وتُعَظِّمَهُ للّهِِ ما دامَ يَحفَظُ أمرَ اللّهِ ، ولا تَجلِسَ أمامَهُ ، وإن كانَت لَهُ حاجَةٌ سَبَقتَ القَومَ إلى خِدمَتِهِ. (1)3723.الإقبال :عنه عليه السلام :أحَقُّ النّاسِ بِالرَّحمَةِ عالِمٌ يَجري عَلَيهِ حُكمُ جاهِلٍ ، وكَريمٌ يَستَولي عَلَيهِ لَئيمٌ ، وبَرٌّ تَسَلَّطَ عَلَيهِ فاجِرٌ. (2)3 / 2حُقوقُ المُعَلِّمِ3723.الإقبال:رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن تَعَلَّمتَ مِنهُ حَرفاً ، صِرتَ لَهُ عَبداً. (3) .
ص: 455
3724.تفسير القمّي :امام على عليه السلام_ در روايتى ديگر _: از حقوق دانشمند ، آن است كه او را سؤالْ پيچ نكنى و او را در پاسخ ، به زحمت نيندازى و چون خسته شد ، به او اصرار نكنى و چون برخاست ، جامه اش را نگيرى و رازش را فاش نسازى و نزد وى ، از كسى غيبت نكنى و پيجوى لغزشش نباشى و اگر لغزيد ، عذرش را بپذيرى و بر توست كه او را براى خدا گران سنگ و بزرگ بشمارى ، تا آن گاه كه امر الهى را پاس مى دارد ، و جلوتر از وى ننشينى و اگر حاجتى دارد ، براى خدمتش بر ديگران پيشى بگيرى .3725.الإقبال ( _ في ذِكرِ أحداثِ حَجَّةِ الوَداعِ _ ) امام على عليه السلام :سزاوارترينِ مردم به رحمت ، دانشمندى است كه وى را نادان پندارند و بزرگى كه شخص پستى بر وى چيره شده باشد و نيكوكارى كه شخص بدكارى بر وى مسلّط گردد .3 / 2حقوق آموزگار3726.تاريخ اليعقوبي عن سعد بن أبي وقّاص _ في بيان حجَّپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :از هركس گفته اى آموختى ، بنده اش شدى .
.
ص: 456
3726.تاريخ اليعقوبى ( _ به نقل از سعد بن ابى وقّاص ، در بيان حجّة الودا ) منية المريد :قالَ صلى الله عليه و آله : مَن عَلَّمَ أحَداً مَسأَلَةً مَلَكَ رِقَّهُ .
قيلَ : أيَبيعُهُ ويَشتَريهِ؟
قالَ : بَل يَأمُرُهُ ويَنهاهُ. (1)3727.السنن الكبرى عن أبي الطفيل عن زيد بن أرقم :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :ثَلاثَةٌ لا يَستَخِفُّ بِهِم إلاّ مُنافِقٌ بَيِّنٌ نِفاقُهُ : ذو شَيبَةٍ فِي الإِسلامِ ، ومُعَلِّمُ الخَيرِ ، وإمامٌ عادِلٌ. (2)3728.المستدرك على الصحيحين عن زيد بن أرقم :عنه صلى الله عليه و آله :المُعَلِّمونَ خَيرُ النّاسِ ؛ كُلَّما (3) اُخلِقَ الذِّكرُ جَدَّدوهُ ، أعطوهُم ولا تَستَأجِروهُم فَتُحرِجوهُم ، فَإِنَّ المُعَلِّمَ إذا قالَ لِلصَّبِيِّ : قُل بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ فَقالَ ، كَتَبَ اللّهُ بَراءَةً لِلصَّبِيِّ وبَراءَةً لِلمُعَلِّمِ وبَراءَةً لِأَبَوَيهِ مِنَ النّارِ. (4)3727.السنن الكبرى ( _ به نقل از ابو طفيل از زيد بن ارقم _ ) عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ أحَقَّ ما أخَذتُم عَلَيهِ أجراً كِتابُ اللّهِ. (5)3728.المستدرك على الصحيحين ( _ به نقل از زيد بن ارقم _ ) الإمام عليّ عليه السلام :أكرِم ضَيفَكَ وإن كانَ حَقيراً ، وقُم عَن مَجلِسِكَ لِأَبيكَ ومُعَلِّمِكَ وإن كُنتَ أميراً. (6)3729.المعجم الكبير عن يزيد بن حيّان عن زيد بن أرقم :عنه عليه السلام :ثَلاثٌ لا يُستَحيى مِنهُنَّ : خِدمَةُ الرَّجُلِ ضَيفَهُ ، وقِيامُهُ عَن مَجلِسِهِ لِأَبيهِ ومُعَلِّمِهِ ، وطَلَبُ الحَقِّ وإن قَلَّ. (7) .
ص: 457
3730.الأمالي للمفيد عن معروف بن خربوذ :منية المريد :پيامبر خدا فرمود : «هركس به شخصى مسئله اى بياموزد ، مالكش مى گردد» .
گفته شد : آيا وى را خريد و فروش مى كند؟
فرمود : «نه ، امر و نهى اش مى كند» .3729.المعجم الكبير ( _ به نقل از يزيد بن حيّان _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :سه نفر را هيچ كس سبك نمى شمُرَد ، جز منافقى كه نفاقش آشكار شده است : كسى كه موى خود را در اسلام سپيد كرده است ، آموزگار نيكى و فرمان رواى عادل .3730.الأمالى ، مفيد ( _ به نقل از معروف بن خربوذ _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آموزگاران ، بهترينِ مردم اند . هرگاه ياد [خدا] كهنه مى شود ، تجديدش مى كنند . به آنان ، عطا كنيد ، ولى آنها را به مزدورى نگيريد كه بر آنان سخت مى آيد؛ زيرا آموزگار ، آن گاه كه به كودك مى گويد : بگو : «بسم اللّه الرحمن الرحيم» و او بگويد ، خداوند ، رهايى از آتش را براى كودك و آموزگار و پدر و مادر كودك ، مى نويسد .3731.الإمام عليّ عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :سزاوارترين چيزى كه بر آن اجر مى گيريد ، كتاب خداست .3732.الإمام الصادق عليه السلام :امام على عليه السلام :ميهمانت را گرامى بدار ، هرچند كوچك باشد ، و از جاى خود به احترام پدر و آموزگارت برخيز ، هرچند فرمان روا باشى .3731.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :از سه چيز خجالت كشيده نمى شود : خدمت كردن مرد به ميهمانش ، از جا برخاستن براى پدر و آموزگارش ، و طلب حق ، هرچند كم باشد . .
ص: 458
3732.امام صادق عليه السلام :عنه عليه السلام :لا تَجعَلَنَّ ذَرَبَ لِسانِكَ (1) عَلى مَن أنطَقَكَ ، وبَلاغَةَ قَولِكَ عَلى مَن سَدَّدَكَ. (2)3733.دعائم الإسلام :الإمام زين العابدين عليه السلام :حَقُّ سائِسِكَ بِالعِلمِ التَّعظيمُ لَهُ وَالتَّوقيرُ لِمَجلِسِهِ وحُسنُ الاِستِماعِ إلَيهِ وَالإِقبالُ عَلَيهِ ، وأن لا تَرفَعَ عَلَيهِ صَوتَكَ ، ولا تُجيبَ أحَداً يَسأَلُهُ عَن شَيءٍ حَتّى يَكونَ هُوَ الَّذي يُجيبُ ، ولا تُحَدِّثَ في مَجلِسِهِ أحَداً ، ولا تَغتابَ عِندَهُ أحَداً ، وأن تَدفَعَ عَنهُ إذا ذُكِرَ عِندَكَ بِسوءٍ ، وأن تَستُرَ عُيوبَهُ وتُظهِرَ مَناقِبَهُ ، ولا تُجالِسَ لَهُ عَدُوًّا ولا تُعادِيَ لَهُ وَلِيًّا ، فَإِذا فَعَلتَ ذلِكَ شَهِدَت لَكَ مَلائِكَةُ اللّهِ عز و جلبِأَنَّكَ قَصَدتَهُ ، وتَعَلَّمتَ عِلمَهُ للّهِِ جَلَّ وَعَزَّ اسمُهُ لا لِلنّاسِ. (3)3734.مسند زيد عن زيد بن عليّ عن أبيه عن جدّه عن عليّ ععنه عليه السلام_ في رِوايَهٍ اُخرى _: أمّا حَقُّ سائِسِكَ بِالعِلمِ فَالتَّعظيمُ لَهُ وَالتَّوقيرُ لِمَجلِسِهِ وحُسنُ الاِستِماعِ إلَيهِ وَالإِقبالُ عَلَيهِ وَالمَعونَةُ لَهُ عَلى نَفسِكَ فيما لا غِنى بِكَ عَنهُ مِنَ العِلمِ ، بِأَن تُفَرِّغَ لَهُ عَقلَكَ ، وتُحَضِّرَهُ فَهمَكَ ، وتُزَكِّيَ لَهُ قَلبَكَ ، وتُجَلِّيَ لَهُ بَصَرَكَ بِتَركِ اللَّذّاتِ ونَقصِ الشَّهَواتِ ، وأن تَعلَمَ أنَّكَ فيما ألقى إلَيكَ رَسولُهُ إلى مَن لَقِيَكَ مِن أهلِ الجَهلِ ، فَلَزِمَكَ حُسنُ التَّأدِيَةِ عَنهُ إلَيهِم ، ولا تَخُنهُ في تَأدِيَةِ رِسالَتِهِ وَالقِيامِ بِها عَنهُ إذا تَقَلَّدتَها. (4)3733.دعائم الإسلام:الإمام الصادق عليه السلام :المُعَلِّمُ لا يُعَلِّمُ بِالأَجرِ ، ويَقبَلُ الهَدِيَّةَ إذا اُهدِيَ إلَيهِ. (5)3734.مسند زيد ( _ به نقل از زيد بن على ، از پدرش ، از جدّش ، از ع ) عنه عليه السلام :مَنِ احتاجَ النّاسُ إلَيهِ لِيُفَقِّهَهُم في دينِهِم فَيَسأَلُهُمُ الاُجرَةَ ، كانَ حَقيقاً عَلَى اللّهِ تَعالى أن يُدخِلَهُ نارَ جَهَنَّمَ. (6) .
ص: 459
3735.الإمام الحسين عليه السلام :امام على عليه السلام :تندىِ زبانت را در برابر كسى كه به زبانت آورْد و رسايى گفتارت را بر كسى كه استوارت ساخت ، به كار مگير .3736.الإمام عليّ عليه السلام :امام زين العابدين عليه السلام :حقّ مربّى ات آن است كه وى را بزرگ بشمارى و مجلسش را محترم بدارى و به او نيكْ گوش بسپارى و توجّه كنى و صدايت را از او بلندتر نكنى و به كسى كه از وى چيزى مى پرسد ، پاسخ ندهى ، تا او خود ، پاسخ دهد و در مجلس وى با كسى سخن نگويى و نزد او غيبت كسى را نكنى و اگر نزد تو از او به زشتى ياد كردند ، دفاع كنى و عيب هايش را بپوشانى و افتخاراتش را آشكار سازى و با دشمنش ننشينى و با دوستش دشمنى نورزى كه اگر چنين كنى ، فرشتگان خداى عز و جل برايت گواهى مى دهند كه تو او را قصد كرده اى و دانش وى را براى خداوند _ كه نامش بلند باد _ فرا گرفته اى ، نه مردم .3735.امام حسين عليه السلام :امام زين العابدين عليه السلام_ در روايتى ديگر _: حقّ مربّى ات ، بزرگداشت اوست و حفظ احترام مجلسش و نيكْ گوش دادن به گفتارش و توجّه كردن به او و يارى دادن وى در كار خودت ، تا بتواند دانشى را كه نياز دارى به تو بياموزد؛ بدين گونه كه ذهن خود را براى او خالى سازى و فهمت را به او پيشكش كنى و دلت را پاك نمايى و چشمت را با ترك لذّت ها و كاستن خواهش ها به او بدوزى . همچنين ، بدانى در هر چه به تو مى آموزد ، بايد فرستاده اش باشى تا آن را به نادانان برسانى . پس بر توست كه اين رسالت را به بهترين وجه انجام دهى و چون به گردن گرفتى ، در رساندن و اداى آن ، خيانت نكنى .3736.امام على عليه السلام :امام صادق عليه السلام :آموزگار ، در برابر مزد ، ياد نمى دهد؛ ولى هرگاه هديه اى برايش بياورند ، مى پذيرد .3737.الخصال عَن عطيّة العوفي عَن أبي سعيد الخدري :امام صادق عليه السلام :هركس كه مردم به او نياز دارند تا از دينشان آگاهشان كند ، ولى مزد بخواهد ، بر خداى متعال ، سزاوار است كه او را داخل آتش جهنّم كند . .
ص: 460
3737.الخصال ( _ به نقل از عطيّه عوفى _ ) معاني الأخبار عن حمزة بن حمران :سَمِعتُ أبا عَبدِاللّهِ عليه السلام يَقولُ : مَنِ استَأكَلَ بِعِلمِهِ افتَقَرَ .
فَقُلتُ لَهُ : جُعِلتُ فِداكَ ، إنَّ في شيعَتِكَ ومُواليكَ قَوماً يَتَحَمَّلونَ عُلومَكُم ويَبُثّونَها في شيعَتِكُم ، فَلا يَعدَمونَ عَلى ذلِكَ مِنهُمُ البِرَّ ، وَالصِّلَةَ ، وَالإِكرامَ !
فَقالَ عليه السلام : لَيسَ اُولئِكَ بِمُستَأكِلينَ ، إنَّمَا المُستَأكِلُ بِعِلمِهِ الَّذي يُفتي بِغَيرِ عِلمٍ ولا هُدًى مِنَ اللّهِ عز و جل ؛ لِيُبطِلَ بِهِ الحُقوقَ طَمَعاً في حُطامِ الدُّنيا. (1)3738.الإمام الباقر عليه السلام ( _ في تَفسيرِ قَولِهِ تَعالى : {Q} «كَانَ النَّاسُ ) الكافي عن الفضل بن أبي قرّة :قُلتُ لِأَبي عَبدِاللّهِ عليه السلام : هؤُلاءِ يَقولونَ: إنَّ كَسبَ المُعَلِّمِ سُحتٌ .
فَقالَ : كَذَبوا أعداءُ اللّهِ ، إنَّما أرادوا أن لا يُعَلِّمُوا القُرآنَ ، لَو أنَّ المُعَلِّمَ أعطاهُ رَجُلٌ دِيَةَ وَلَدِهِ لَكانَ لِلمُعَلِّمِ مُباحا. (2)3738.امام باقر عليه السلام ( _ در تفسير اين سخن خداوند متعال كه : {Q} «مردم، ا ) الكافي عن حسّان المعلّم :سَأَلتُ أبا عَبدِاللّهِ عليه السلام عَنِ التَّعليمِ .
فَقالَ : لا تَأخُذ عَلَى التَّعليمِ أجراً .
قُلتُ : الشِّعرُ وَالرَّسائِلُ وما أشبَهَ ذلِكَ اُشارِطُ عَلَيهِ؟
قالَ : نَعَم ، بَعدَ أن يَكونَ الصِّبيانُ عِندَكَ سَواءً (3) فِي التَّعليمِ لا تُفَضِّلُ بَعضَهُم عَلى بَعضٍ. (4) .
ص: 461
3739.تفسير العيّاشي عن يعقوب بن شعيب :معانى الأخبار_ به نقل از حمزة بن حمران _: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمايد : «هركس با دانشش نان بخورد ، نادار مى شود» .
گفتم : فدايت شوم ! در ميان پيروان و دوستداران شما گروهى هستند كه دانش شما را مى گيرند و اين سو و آن سو مى برند و در ميان پيروانتان پخش مى كنند و متقابلاً ، آنها نيز از نيكى و جايزه و اكرام ، فروگذار نمى كنند .
فرمود : «اينان ، نانخورِ دانش نيستند . نانخورِ دانش ، كسى است كه بدون آگاهى و هدايت خداوند عز و جل و به طمع كالاى پَست دنيا ، فتوا مى دهد تا حق را باطل كند» .3740.تفسير العيّاشي عن مسعدة عن الإمام الصادق عليه الس ( _ في قَولِ اللّه ِ تَعالى : {Q} «كَانَ النَّاسُ أ ) الكافى_ به نقل از فضل بن ابى قرّه _: به امام صادق عليه السلام گفتم : مى گويند : درآمد آموزگار ، حرام است .
فرمود : «دشمنان خدا ، دروغ مى گويند . مى خواهند كه قرآن را نياموزند . اگر مردى [ برابر] ديه فرزندش را به آموزگار بدهد ، براى آموزگار ، حلال است» .3739.تفسير العيّاشى ( _ به نقل از يعقوب بن شعيب _ ) الكافى_ به نقل از حَسّان معلّم _: از امام صادق عليه السلام درباره آموزش پرسيدم . فرمود : «براى آموزش ، مزد مگير» .
گفتم : براى شعر و نامه ها و مشابه آن مى توان شرط كرد؟
فرمود : «آرى ؛ پس از آن كه به كودكان در آموزش ، يكسان بنگرى و برخى را بر برخى ديگر ، برترى نبخشى» . (1) .
ص: 462
3740.تفسير العيّاشى ( _ به نقل از مسعده _ ) المناقب لابن شهرآشوب :قيل : إنَّ عَبدَالرَّحمنِ السُّلَمِيَّ عَلَّمَ وَلَدَ الحُسَينِ عليه السلام الحَمدَ ، فَلَمّا قَرَأَها عَلى أبيهِ أعطاهُ ألفَ دينارٍ وألفَ حُلَّةٍ وحَشا فاهُ دُرًّا . (1)
فَقيلَ لَهُ في ذلِكَ .
قالَ : وأينَ يَقَعُ هذا مِن عَطائِهِ؟ يَعني تَعليمَهُ ، وأنشَدَ الحُسَينُ عليه السلام :
إذا جادَتِ الدُّنيا عَلَيكَ فَجُد بِها
عَلَى النّاسِ طُرًّا قَبلَ أن تَتَفَلَّتِ فَلاَ الجودُ يُفنيها إذا هِيَ أقبَلَت
ولاَ البُخلُ يُبقيها إذا ما تَوَلَّتِ (2)راجع : ص 268 (عدم أخذ الاُجرة لتعليم معالم الدين) و 416 (اتخاذ علم الدين مهنة) .
3 / 3حُقوقُ المُتَعَلِّمِ3741.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ درباره اين سخن خداوند متعال كه : {Q} «[ اى پيام ) رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ النّاسَ لَكُم تَبَعٌ ، وإنَّ رِجالاً يَأتونَكُم مِن أقطارِ الأَرَضينَ يَتَفَقَّهونَ فِي الدّينِ ، فَإِذا أتَوكُم فَاستَوصوا بِهِم خَيراً. (3)3742.امام على عليه السلام :الإمام زين العابدين عليه السلام :حَقُّ الصَّغيرِ رَحمَتُهُ في تَعليمِهِ وَالعَفوُ عَنهُ وَالسَّترُ عَلَيهِ وَالرِّفقُ بِهِ وَالمَعونَةُ لَهُ. (4) .
ص: 463
3743.امام على عليه السلام :المناقب ، ابن شهرآشوب :گفته شده است كه عبدالرحمان سُلَمى به فرزند امام حسين عليه السلام [سوره] حمد را آموخت . هنگامى كه آن را براى پدرش خواند ، ايشان ، هزار دينار و هزار جامه زربفت به او (عبد الرحمان) بخشيد و دهانش را پُر از دُر كرد . (1) پس به امام عليه السلام چيزهايى [ به طعنه ]مى گفتند . امام حسين عليه السلام فرمود : «عطاى من (دينار و جامه) كجا و عطاى او (آموختن حمد) كجا!» .
سپس ، اين شعر را خواند :
«چون دنيا به تو بخشيد ، تو هم آن را بر مردم/
ببخش ، پيش از آن كه از كفت برودكه اگر دنيا رو آورْد ، بخشش ، آن را تمام نمى كند/
و اگر رو گردانْد ، بُخل ، آن را ماندگار نمى كند» .ر . ك : ص 269 (مزد نگرفتن بر آموزش دين) و 417 (كاسبى كردن با دانش دينى) .
3 / 3حقوق دانشجو3746.عنه عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مردم ، پيرو شمايند و مردمانى از اطراف سرزمين ها به سوى شما مى آيند ، تا در دين تفقّه (ژرفكاوى) كنند . پس هرگاه نزد شما آمدند ، سفارشم را در نيكى به آنان بپذيريد .3745.امام على عليه السلام ( _ درباره اين سخن خداوند متعال : {Q} «و از ميان كس ) امام زين العابدين عليه السلام :حقّ كودك ، مهربانى به او در آموزش و گذشت از وى و عيب پوشى و همراهى و يارى اوست .
.
ص: 464
3746.امام على عليه السلام :عنه عليه السلام :أمّا حَقُّ رَعِيَّتِكَ بِالعِلمِ ، فَأَن تَعلَمَ أنَّ اللّهَ عز و جل إنَّما جَعَلَكَ قَيِّما لَهُم فيما آتاكَ مِنَ العِلمِ وفَتَحَ لَكَ مِن خَزائِنِهِ ، فَإِن أحسَنتَ في تَعليمِ النّاسِ ولَم تَخرُق بِهِم ولَم تَضجَر عَلَيهِم زادَكَ اللّهُ مِن فَضلِهِ ، وإن أنتَ مَنَعتَ النّاسَ عِلمَكَ أو خَرَقتَ بِهِم عِندَ طَلَبِهِمُ العِلمَ مِنكَ كانَ حَقًّا عَلَى اللّهِ عز و جل أن يَسلُبَكَ العِلمَ وبَهاءَهُ ويُسقِطَ مِنَ القُلوبِ مَحَلَّكَ. (1)3747.الإمام عليّ عليه السلام :عنه عليه السلام_ في رِوايَةٍ اُخرى _: أمّا حَقُّ رَعِيَّتِكَ بِالعِلمِ ، فَأَن تَعلَمَ أنَّ اللّهَ قَد جَعَلَكَ لَهُم فيما آتاكَ مِنَ العِلمِ ، ووَلاّكَ مِن خِزانَةِ الحِكمَةِ ، فَإِن أحسَنتَ فيما وَلاّكَ اللّهُ مِن ذلِكَ وقُمتَ بِهِ لَهُم مَقامَ الخازِنِ الشَّفيقِ ، النّاصِحِ لمَولاهُ في عَبيدِهِ ، الصّابِرِ المُحتَسِبِ الَّذي إذا رَأى ذا حاجَةٍ أخرَجَ لَهُ مِنَ الأَموالِ الَّتي في يَدَيهِ كُنتَ راشِداً ، وكُنتَ لِذلِكَ آمِلاً مُعتَقِداً ، وإلاّ كُنتَ لَهُ خائِناً ، ولِخَلقِهِ ظالِماً ، ولِسَلبِهِ وعِزِّهِ مُتَعَرِّضاً. (2) .
ص: 465
3748.عنه عليه السلام :امام زين العابدين عليه السلام :حقّ آنان كه از تو دانش مى آموزند ، آن است كه بدانى خداوند عز و جل تو را در دانشى كه به تو داده و گنجينه هاى آن را بر تو گشوده ، سرپرست آنان قرار داده است . اگر در آموزش مردم ، نيك از عهده برآمدى و با آنان درشتى نكردى و تنگ نگرفتى ، خداوند ، از فضلش تو را فزونى مى بخشد و اگر دانشت را از مردم باز دارى و يا هنگام درخواست دانشت با آنان درشتى كنى ، بر خداى عز و جل سزاست كه دانش و عظمت [حاصل از آن ]را از تو بگيرد و تو را از دل ها بيندازد .3749.عنه عليه السلام ( _ لَمّا ذُكِرَ عِندَهُ اختِلافُ النّاسِ _ ) امام زين العابدين عليه السلام_ در روايتى ديگر _: حقّ آنان كه از تو دانش مى آموزند ، آن است كه بدانى خداوند با دانشى كه به تو عطا كرده و گنجينه حكمتى كه به تو سپرده ، تو را سرپرست آنان قرار داده است . اگر نيك از عهده برآيى و چون خزانه دارى شفيق و بنده اى خيرخواه ، نسبت به [ ديگر ]بندگانش سرپرست و شكيبايى خداخواه باشى كه هرگاه نيازمندى را ببيند ، از اموالى كه در اختيارش است به او مى دهد ، در راه هدايت هستى و براى اين ، مناسب و درخور اميدى ؛ وگرنه نسبت به او خيانتكار و نسبت به خلقش ستمكارى و به سلب نعمت و عزّتش اقدام كرده اى . .
ص: 466
الفصل الرابع : أصناف العلماء3748.امام على عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عُلَماءُ هذِهِ الاُمَّةِ رَجُلانِ : رَجُلٌ آتاهُ اللّهُ عِلماً فَبَذَلَهُ لِلنّاسِ ولَم يَأخُذ عَلَيهِ طَمَعاً (1) ولَم يَشتَرِ بِهِ ثَمَناً ، فَذلِكَ تَستَغفِرُ لَهُ حيتانُ البَحرِ ودَوابُّ البَرِّ وَالطَّيرُ في جَوِّ السَّماءِ ، ويَقدَمُ عَلَى اللّهِ سَيِّداً شَريفاً حَتّى يُرافِقَ المُرسَلينَ . ورَجُلٌ آتاهُ اللّهُ عِلماً فَبَخِلَ بِهِ عَن عِبادِ اللّهِ وأخَذَ عَلَيهِ طَمَعاً وَاشتَرى بِهِ ثَمَناً ، فَذاكَ يُلجَمُ يَومَ القِيامَةِ بِلِجامٍ مِن نارٍ ، ويُنادي مُنادٍ : هذَا الَّذي آتاهُ اللّهُ عِلماً فَبَخِلَ بِهِ عَن عِبادِ اللّهِ ، وأخَذَ عَلَيهِ طَمَعاً وَاشتَرى بِهِ ثَمَناً ، وكَذلِكَ حَتّى يَفرُغَ مِنَ الحِسابِ. (2)3749.امام على عليه السلام : ( عليه السلام _ آن گاه كه در حضور او از تفاوت آدميا ) عنه صلى الله عليه و آله :العُلَماءُ رَجُلانِ : رَجُلٌ عالِمٌ آخِذٌ بِعِلمِهِ فَهذا ناجٍ ، وعالِمٌ تارِكٌ لِعِلمِهِ فَهذا هالِكٌ . وإنَّ أهلَ النّارِ لَيَتَأَذَّونَ مِن ريحِ العالِمِ التّارِكِ لِعِلمِهِ. (3)3750.مجمع البيان ( _ في قَولِهِ تَعالى : {Q} «قُلْ هُوَ الْقَادِرُ ع ) عنه صلى الله عليه و آله :العُلَماءُ ثَلاثَةٌ : رَجُلٌ عاشَ بِهِ النّاسُ وعاشَ بِعِلمِهِ ، ورَجُلٌ عاشَ بِهِ النّاسُ وأهلَكَ نَفسَهُ ، ورَجُلٌ عاشَ بِعِلمِهِ ولَم يَعِش بِهِ أحَدٌ غَيرُهُ. (4) .
ص: 467
فصل چهارم : انواع دانشمندان3751.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في خُطبَةٍ لَهُ _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانشمندان اين امّت ، دو گونه اند : مردى كه خدا به او دانش داده و وى ، آن را به مردم مى بخشد و بر آن چيزى نمى گيرد و مزدى نمى طلبد . براى چنين دانشمندى ، ماهيان دريا و جنبندگان خشكى و پرندگان در فضاى آسمان ، آمرزش مى طلبند و مانند سرورى بزرگ ، بر خداوند وارد مى شود ، تا آن جا كه با فرستادگان الهى همراه مى گردد ؛ و گونه ديگر ، كسى است كه خداوند به او دانش داده ، ولى او آن را به بندگان خدا نمى بخشد و بر آن ، چيزى مى گيرد و مزد مى طلبد . اين شخص ، در روز قيامت ، لگامى از آتش بر دهانش زده مى شود و منادى ندا مى دهد : «اين ، كسى است كه خداوند ، بدو دانشى بخشيد ؛ ولى او از دادن آن به بندگان خدا بخل ورزيد و بر آن چيزى گرفت و مزد طلبيد» و اين گونه مى مانَد تا از حساب ، فارغ شود .3751.امام على عليه السلام ( _ در يكى از خطبه هايش _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانشمندان ، دو گونه اند : مردى دانا كه به دانش خود ، عمل مى كند و اين ، نجات يافته است ؛ و دانشمندى كه دانش خود را وا نهاده و اين ، هلاك شده است و دوزخيان از بوى دانشمند وا گذارنده دانش خود ، اذيّت مى شوند .3752.الكافي عن معمّر بن خلّاد :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانشمندان ، سه گونه اند : مردى كه مردم از او بهره مى برند و او نيز از دانش خود بهره مى برد ؛ و مردى كه مردم از دانش او بهره مى گيرند، ولى او خود را تباه مى كند ؛ و مردى كه خود از دانشش بهره مى برد ، ولى جز او كسى از دانشش بهره مند نمى شود .
.
ص: 468
3753.الإمام الباقر عليه السلام ( _ في تَفسيرِ قَولِهِ تَعالى : {Q} «أَثَ_ثًا وَرِء ) الإمام الصادق عليه السلام :طَلَبَةُ العِلمِ ثَلاثَةٌ فَاعرِفهُم بِأَعيانِهِم وصِفاتِهِم : صِنفٌ يَطلُبُهُ لِلجَهلِ وَالمِراءِ ، وصِنفٌ يَطلُبُهُ لِلاِستِطالَةِ وَالخَتلِ ، وصِنفٌ يَطلُبُهُ لِلفِقهِ وَالعَقلِ .
فَصاحِبُ الجَهلِ وَالمِراءِ موذٍ مُمارٍ مُتَعَرِّضٌ لِلمَقالِ في أندِيَةِ الرِّجالِ بِتَذاكُرِ العِلمِ وصِفَةِ الحِلمِ ، وقَد تَسَربَلَ بِالخُشوعِ وتَخَلّى مِنَ الوَرَعِ فَدَقَّ اللّهُ مِن هذا خَيشومَهُ ، وقَطَعَ مِنهُ حَيزومَهُ .
وصاحِبُ الاِستِطالَةِ وَالخَتلِ ، ذو خِبٍّ ومَلَقٍ ، يَستَطيلُ عَلى مِثلِهِ مِن أشباهِهِ ، ويَتَواضَعُ لِلأَغنِياءِ مِن دونِهِ ، فَهُوَ لِحَلوائِهِم هاضِمٌ ، ولِدينِهِ حاطِمٌ ، فَأَعمَى اللّهُ عَلى هذا خَبَرَهُ وقَطَعَ مِن آثارِ العُلَماءِ أثَرَهُ .
وصاحِبُ الفِقهِ وَالعَقلِ ذو كَآبَةٍ وحُزنٍ وسَهَرٍ ، قَد تَحَنَّكَ في بُرنُسِهِ ، وقامَ اللَّيلَ في حِندِسِهِ ، يَعمَلُ ويَخشى وَجِلاً داعِياً مُشفِقاً ، مُقبِلاً عَلى شَأنِهِ ، عارِفاً بِأَهلِ زَمانِهِ ، مُستَوحِشاً مِن أوثَقِ إخوانِهِ ، فَشَدَّ اللّهُ مِن هذا أركانَهُ ، وأعطاهُ يَومَ القِيامَةِ أمانَهُ. (1)3752.الكافى ( _ به نقل از معمّر بن خلّاد _ ) عنه عليه السلام :إنَّ مِنَ العُلَماءِ مَن يُحِبُّ أن يَخزُنَ عِلمَهُ ولا يُؤخَذَ عَنهُ ، فَذاكَ فِي الدَّرَكِ الأَوَّلِ مِنَ النّارِ . ومِنَ العُلَماءِ مَن إذا وُعِظَ أنِفَ وإذا وَعَظَ عَنُفَ ، فَذاكَ فِي الدَّرَكِ الثّاني مِنَ النّارِ . ومِنَ العُلَماءِ مَن يَرى أن يَضَعَ العِلمَ عِندَ ذَوِي الثَّروَةِ وَالشَّرَفِ ، ولا يَدري لَهُ فِي المَساكينِ وَضعاً ، فَذاكَ فِي الدَّرَكِ الثّالِثِ مِنَ النّارِ .
ومِنَ العُلَماءِ مَن يَذهَبُ في عِلمِهِ مَذهَبَ الجَبابِرَةِ وَالسَّلاطِينِ ، فَإِن رُدَّ عَلَيهِ
شَيءٌ مِن قَولِهِ أو قُصِّرَ في شَيءٍ مِن أمرِهِ غَضِبَ ، فَذاكَ فِي الدَّرَكِ الرّابِعِ مِنَ النّارِ .
ومِنَ العُلَماءِ مَن يَطلُبُ أحاديثَ اليَهودِ وَالنَّصارى لِيُغزِرَ بِهِ ويُكثِرَ بِهِ حَديثَهُ ، فَذاكَ فِي الدَّرَكِ الخامِسِ مِنَ النّارِ .
ومِنَ العُلَماءِ مَن يَضَعُ نَفسَهُ لِلفُتيا ويَقولُ : سَلوني ، ولَعَلَّهُ لا يُصيبُ حَرفاً واحِداً وَاللّهُ لا يُحِبُّ المُتَكَلِّفينَ ، فَذاكَ فِي الدَّرَكِ السّادِسِ مِنَ النّارِ .
ومِنَ العُلَماءِ مَن يَتَّخِذُ عِلمَهُ مُروءَةً وعَقلاً (2) ، فَذاكَ فِي الدَّرَكِ السّابِعِ مِنَ النّارِ. (3) .
ص: 469
3753.امام باقر عليه السلام ( _ در تفسير اين سخن خداوند متعال : {Q} «اثاثى بهتر ) امام صادق عليه السلام :جويندگان دانش ، سه گونه اند . آنان را به ذات و صفاتشان بشناس : دسته اى آن را براى نادانى و ستيزه جويى ، و دسته اى براى برترى و دام گسترى ، و گروهى نيز براى فهم و خردورزى مى جويند .
صاحب نادانى و ستيزه جويى ، آزار دهنده و ستيزه گر است و در حلقه هاى علمى به سخن درمى آيد و از دانش و بردبارى مى گويد و جامه فروتنى به تن مى كند ، ولى از پرهيزگارى تهى است . خداوند ، به همين سبب ، بينى او را به خاك مى مالد و خرخره اش را مى بُرد .
آن كه براى برترى و دام گسترى آمده است ، پنهانكار و چاپلوس است ، بر همانند خود ، برترى مى جويد و براى توانگرانِ فروتر از خود ، فروتنى مى كند ، خورنده حلواى آنان و پايمال كننده دين خويش است . خداوند هم به اين سبب ، او را كور مى گردانَد و اثرش را از ميان آثار دانشمندان مى زدايد.
آن كه صاحب فقه و خرد است ، انديشناك و غمين و شب زنده دار است ، رداى خود را بر سر مى كشد و در تاريكى شب ، بر مى خيزد ، عمل مى كند و ترسان و خواهان و هراسان است ، به كار خود ، توجّه دارد و به اهل روزگارش آگاه است و از مطمئن ترين برادران خود نيز بيم دارد . خداوند به اين سبب، پايه هايش را استوار مى سازد و در روز قيامت ، او را امان مى دهد.3754.الإمام عليّ عليه السلام :امام صادق عليه السلام :برخى از دانشمندان دوست دارند كه دانش خود را ذخيره كنند و از ايشان ، فرا گرفته نشود . اينان ، در طبقه اوّل آتش اند . برخى از دانشمندان نيز چون اندرز داده شوند ، سر مى پيچند و چون خود اندرز دهند ، زور مى گويند . اينان، در طبقه دوم آتش اند. برخى ديگر، چنين مى بينند كه دانش را نزد ثروتمندان و اشراف بنهند و براى مسكينان ، قابليتى نمى يابند . اينان ، در طبقه سوم آتش اند .
همچنين از دانشمندان ، كسى است كه در دانش خود ، راه زورگويان و فرمان روايان را مى پيمايد كه اگر چيزى از سخنش رد گردد يا در اجراى فرمانش
كوتاهى شود ، به خشم در مى آيد . اينان ، در طبقه چهارم آتش اند .
نيز از دانشمندان ، كسى است كه در جستجوى احاديث يهود و نصاراست ، تا اخبار خود را انبوه و فراوان نشان دهد . اينان ، در طبقه پنجم آتش اند .
همچنين از دانشمندان ، كسى است كه خود را در معرض فتوا قرار مى دهد و مى گويد : «بپرسيد» و شايد كه يك حرف هم بلد نباشد و خداوند ، متكلّفان را دوست ندارد . اينان ، در طبقه ششم آتش اند .
نيز از دانشمندان ، كسى است كه دانش خود را وسيله اثبات مردانگى و فرزانگى خود مى كند . اينان نيز در طبقه هفتم آتش اند . .
ص: 470
3754.امام على عليه السلام :عيسى عليه السلام_ لِلحَوارِيّينَ _: بِحَقٍّ أقولُ لَكُم : إنَّ النّاسَ فِي الحِكمَةِ رَجُلانِ : فَرَجُلٌ أتقَنَها بِقَولِهِ وصَدَّقَها بِفِعلِهِ . ورَجُلٌ أتقَنَها بِقَولِهِ وضَيَّعَها بِسوءِ فِعلِهِ ، فَشَتّانَ بَينَهما ! فَطوبى لِلعُلَماءِ بِالفِعلِ ، ووَيلٌ لِلعُلَماءِ بِالقَولِ. (1) .
ص: 471
3755.تفسير العيّاشي :عيسى عليه السلام_ به حواريان _: به حقيقت برايتان مى گويم : مردم در حكمت دو گونه اند : مردى كه آن را با گفتارش استوار ساخته و با كردارش تصديق نموده است ؛ و مردى كه با گفتارش آن را استوار كرده ، ولى با زشتى كردارش تباهش ساخته است . پس چه تفاوت فاحشى ميان اين دو هست . خوشا به سعادت دانشمندان با كردار و واى بر دانشمندان [تنها ]اهل گفتار ! .
ص: 472
الفصل الخامس : الأمثال العليا في العلم والحكمة5 / 1الأَنبِياءالكتاب«أُوْلَئِكَ الَّذِينَ ءَاتَيْنَ_هُمُ الْكِتَ_بَ وَالْحُكْمَ (1) وَالنُّبُوَّةَ فَإِن يَكْفُرْ بِهَا هَ_ؤُلاَءِ فَقَدْ وَكَّلْنَا بِهَا قَوْمًا لَّيْسُواْ بِهَا بِكَ_فِرِينَ» . (2)
«وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَ_قَ النَّبِيِّينَ لَمَا ءَاتَيْتُكُم مِّن كِتَ_بٍ وَحِكْمَةٍ ثُمَّ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مُّصَدِّقٌ لِّمَا مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنصُرُنَّهُ قَالَ ءَأَقْرَرْتُمْ وَأَخَذْتُمْ عَلَى ذَ لِكُمْ إِصْرِى قَالُواْ أَقْرَرْنَا قَالَ فَاشْهَدُواْ وَأَنَا مَعَكُم مِّنَ الشَّ_هِدِينَ» . (3)
«وَ اذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُدَ ذَا الْأَيْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ * إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِىِّ وَ الاْءِشْرَاقِ * وَ الطَّيْرَ مَحْشُورَةً كُلٌّ لَّهُ أَوَّابٌ * وَ شَدَدْنَا مُلْكَهُ وَءَاتَيْنَ_هُ الْحِكْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطَابِ» . (4)
.
ص: 473
فصل پنجم : نمونه هاى والاى دانش و حكمت5 / 1پيامبرانقرآن«آنها كسانى اند كه كتاب و حكمت (1) و نبوّت به آنان داديم و اگر بدان كفر ورزند ، گروهى ديگر را بر آن برگماريم كه بدان ، كافر نباشند» .
«چون خدا از پيامبران پيمان گرفت كه پس از آن كه به شما كتاب و حكمت دادم ، هر گاه پيامبرى آمد كه تصديق كننده آنچه با شماست ، بود ، حتماً به او ايمان بياوريد و وى را يارى كنيد ، فرمود : «آيا اعتراف كرديد و پيمان مرا پذيرفتيد؟» . گفتند : اعتراف كرديم . فرمود : «گواه باشيد و من [ نيز ] با شما از گواهانم»» .
«بنده ما داوود را به ياد آر كه هم توانا بود و هم توبه كار . ما كوه ها را به تسخير او درآورديم و با او شامگاه و پگاه ، تسبيح مى گفتند . پرندگان را نيز همگى مسخّر او كرديم و همه به سوى او بازگشت كننده بودند و فرمان روايى او را استوار داشتيم و به او حكمت و فصل الخطاب داديم» .
.
ص: 474
«فَهَزَمُوهُم بِإِذْنِ اللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ وَءَاتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ وَلَوْلاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَلَ_كِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَ__لَمِينَ» .
«وَيُعَلِّمُهُ الْكِتَ_بَ وَالْحِكْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالاْءِنجِيلَ» . (1)
«إِذْ قَالَ اللَّهُ يَ_عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتِى عَلَيْكَ وَعَلَى وَ لِدَتِكَ إِذْ أَيَّدتُّكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النَّاسَ فِى الْمَهْدِ وَكَهْلاً وَإِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتَ_بَ وَالْحِكْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالاْءِنجِيلَ» .
«وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ ءَاتَيْنَ_هُ حُكْمًا وَ عِلْمًا وَ كَذَ لِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ» . (2)
«وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى ءَاتَيْنَ_هُ حُكْمًا وَ عِلْمًا وَ كَذَ لِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ» .
«وَ لَمَّا جَاءَ عِيسَى بِالْبَيِّنَ_تِ قَالَ قَدْ جِئْتُكُم بِالْحِكْمَةِ وَ لِأُبَيِّنَ لَكُم بَعْضَ الَّذِى تَخْتَلِفُونَ فِيهِ فَاتَّقُواْ اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ» . (3)
«وَأَنزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتَ_بَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ وَكَانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيمًا» .
«ذَ لِكَ مِمَّا أَوْحَى إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ وَلاَ تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلَ_هًا ءَاخَرَ فَتُلْقَى فِى جَهَنَّمَ مَلُومًا مَّدْحُورًا» . (4)
«يَ_يَحْيَى خُذِ الْكِتَ_بَ بِقُوَّةٍ وَ ءَاتَيْنَ_هُ الْحُكْمَ صَبِيًّا» .
الحديث3767.الخصال :الإمام الباقر عليه السلام :ماتَ زَكَرِيّا عليه السلام فَوَرِثَهُ ابنُهُ يَحيَى عليه السلام الكِتابَ وَالحِكمَةَ وهُوَ صَبِيٌّ صَغيرٌ، أما تَسمَعُ لِقَولِهِ عز و جل: «يَ_يَحْيَى خُذِ الْكِتَ_بَ بِقُوَّةٍ وَ ءَاتَيْنَ_هُ الْحُكْمَ صَبِيًّا» . (5) .
ص: 475
«ايشان ، آنها را به اذن خداوند ، هزيمت دادند و داوود ، جالوت را كشت و خدا به او پادشاهى و حكمت داد و از آنچه مى خواست ، به او آموخت و هر آينه ، اگر دفع پاره اى از مردم به وسيله پاره اى ديگر از مردم نبود ، قطعاً زمين را فساد فرا مى گرفت؛ ليكن خدا بر جهانيان دارنده فضل آشكار است» .
«و به او (عيسى عليه السلام ) كتاب و حكمت و تورات و انجيل مى آموزد» .
«چون خدا فرمود : «اى عيسى بن مريم! نعمتم را بر خود و بر مادرت به ياد آور ، هنگامى كه تو را به روح القُدُس ، تأييد كردم ، در گاهواره و در بزرگ سالى با مردم سخن مى گفتى ، و آن گاه كه به تو كتاب و حكمت و تورات و انجيل آموختم»» .
«وچون به حدّ رشدرسيد، اوراحكمت ودانش عطاكرديم،ونيكوكاران راچنين پاداش مى دهيم» .
«و چون به رشد و كمال خويش رسيد، به او حكمت و دانش عطا كرديم، و نيكوكاران را چنين پاداش مى دهيم» .
«هنگامى كه عيسى با دلايل آشكار آمد ، گفت : «در حقيقت ، براى شما حكمت آوردم و تا آن كه بعضى چيزهايى را كه در مورد آن اختلاف داريد ، بر شما روشن گردانم . پس از خدا پروا كنيد و از من ، فرمان بريد»» .
«خداوند بر تو كتاب و حكمت ، نازل فرمود و آنچه را كه نمى دانستى ، به تو آموخت ، و فضل خدا بر تو بس بزرگ است» .
«اينها از حكمت هاست كه پروردگارت به تو وحى فرموده است . با خدا ، معبود ديگرى قرار مده كه نكوهيده و رانده ، در جهنّم فرو انداخته مى شوى» .
«اى يحيى! كتاب را با استوارى بگير ؛ و او را در خردسالى حكمت داديم» .
حديث3772.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام باقر عليه السلام :زكريّا عليه السلام درگذشت و پسرش يحيى عليه السلام كتاب و حكمت را از او به ارث برد ، در حالى كه پسربچّه اى بود . آيا سخن خداى متعال را نمى شنوى كه مى فرمايد : «اى يحيى! كتاب را با استوارى بگير ؛ و او را در خردسالى حكمت داديم» . .
ص: 476
3773.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الكافي عن عليّ بن أسباط :رَأَيتُ أبا جَعفَرٍ عليه السلام وقَد خَرَجَ عَلَيَّ فَأَخَذتُ النَّظَرَ إلَيهِ، وجَعَلتُ أنظُرُ إلى رَأسِهِ ورِجلَيهِ لِأَصِفَ قامَتَهُ لِأَصحابِنا بِمِصرَ، فَبَينا أنَا كَذلِكَ حَتّى قَعَدَ فَقالَ: يا عَلِيُّ ، إنَّ اللّهَ احتَجَّ فِي الإِمامَةِ بِمِثلِ مَا احتَجَّ بِهِ فِي النُّبُوَّةِ، فَقالَ: «وَ ءَاتَيْنَ_هُ الْحُكْمَ صَبِيًّا» ، «وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ» (1) ، «وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً» (2) ، فَقَد يَجوزُ أن يُؤتَى الحِكمَةَ وهُوَ صَبِيٌّ ، ويَجوزُ أن يُؤتاها وهُوَ ابنُ أربَعينَ سَنَةً. (3)3774.عنه صلى الله عليه و آله :مجمع البيان عن عليّ بن أسباط :قَدِمتُ المَدينَةَ وأنَا اُريدُ مِصرَ، فَدَخَلتُ عَلى أبي جَعفَرٍ مُحَمَّدٍ بنِ عَلِيٍّ الرِّضا عليهماالسلام وهُوَ إذ ذاكَ خُماسِيٌّ ، فَجَعَلتُ أتَأَمَّلُهُ لِأَصِفَهُ لِأَصحابِنا بِمِصرَ ، فَنَظَرَ إلَيَّ فَقالَ لي: يا عَلِيُّ ، إنَّ اللّهَ قَد أخَذَ فِي الإِمامَةِ كَما أخَذَ فِي النُّبُوَّةِ، قالَ: «وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى ءَاتَيْنَ_هُ حُكْمًا وَ عِلْمًا» (4) وقالَ: «وَ ءَاتَيْنَ_هُ الْحُكْمَ صَبِيًّا» فَقَد يَجوزُ أن يُعطَيَ الحُكمَ ابنَ أربَعينَ سَنَةً، ويَجوزُ أن يُعطاهُ الصَّبِيَّ. (5)3775.عنه صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :قالَ الغِلمانُ لِيَحيَى بنِ زَكَرِيّا عليه السلام : اِذهَب بِنا نَلعَبُ.
فَقالَ يَحيى عليه السلام : ما لِلَّعِبِ خُلِقنا! اِذهَبوا نُصَلّي، فَهُوَ قَولُ اللّهِ: «وَ ءَاتَيْنَ_هُ الْحُكْمَ صَبِيًّا» . (6)3776.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام_ في ذِكرِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله _: اِختارَهُ مِن شَجَرَةِ الأَنبِياءِ ، ومِشكاةِ الضِّياءِ ، وذُؤابَةِ (7) العَلياءِ ، وسُرَّةِ البَطحاءِ ، ومَصابيحِ الظُّلمَةِ ، ويَنابيعِ الحِكمَةِ. (8) .
ص: 477
3777.عنه صلى الله عليه و آله :الكافى_ به نقل از على بن اَسباط _: امام جواد عليه السلام را در حالى كه به طرف من بيرون مى آمد ، ديدم و من به سر و پاهايش مى نگريستم ، تا قامت وى را براى همراهانم در مصر ، توصيف كنم . همين گونه بودم تا ايشان نشست و فرمود : «اى على! خداوند در امر امامت ، همان گونه احتجاج مى كند كه در امر رسالت احتجاج كرده است و فرموده است : «و او را در خردسالى حكمت داديم» ، «و چون به كمال بلوغش رسيد» ، «و به چهل سالگى رسيد» . پس مى شود كه بدو حكمت ، داده شود و او كودك باشد ، و مى شود كه بدو حكمت داده شود و او چهل ساله باشد» .3774.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مجمع البيان_ به نقل از على بن اسباط _: در حالى كه روانه مصر بودم، وارد مدينه شدم و به نزد امام جواد عليه السلام رفتم و او در آن هنگام ، پنج ساله بود . به دقّت به او مى نگريستم تا براى دوستانم در مصر ، او را توصيف كنم . امام عليه السلام به من نگاهى كرد و فرمود : «اى على! خداوند ، همان كه در نبوّت مى كند ، در امامت هم انجام مى دهد . خداوند مى فرمايد : «و چون به كمال بلوغ و رشد رسيد ، بدو حكمت و دانش داديم» و مى فرمايد : «و در كودكى به او حكمت داديم» . پس مى شود كه حكمت به چهل ساله داده شود و مى شود كه به كودك ، عطا شود» .3775.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پسربچّگان به يحيى بن زكريّا عليهماالسلام گفتند : بيا برويم بازى كنيم . يحيى عليه السلام فرمود : «براى بازى آفريده نشده ايم . برويم نماز بخوانيم» . اين ، همان گفته خداوند است : «و بدو در خردسالى حكمت داديم» .3776.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام_ در يادكردِ پيامبر صلى الله عليه و آله _: [خداوند ،] وى را از ميان سلسله پيامبران و مشعل هاى فروزان و ستيغ هاى سرافرازى و دلِ سرزمين بطحا و چراغ هاى تاريكى و چشمه هاى حكمت برگزيد . .
ص: 478
3777.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام الصادق عليه السلام :سَأَلَ داوُدُ النَّبِيُّ سُلَيمانَ عليهماالسلاموأرادَ عِلمَ ما بَلَغَ مِنَ الحِكمَةِ .
قالَ : يا بُنَيَّ أخبِرني أيُّ شَيءٍ أبرَدُ ؟
قالَ: عَفوُ اللّهِ عَنِ النّاسِ ، وعَفوُ النّاسِ بَعضِهِم عَن بَعضٍ لا شَيءَ أبرَدُ مِنهُ .
قالَ : فَأَيُّ شَيءٍ أحلى ؟
قالَ : المَحَبَّةُ ، هِيَ رَوحُ اللّهِ بَينَ عِبادِهِ حَتّى إنَّ الفَرَسَ لَيَرفَعُ حافِرَهُ عَن وَلَدِهِ . فَضَحِكَ داوُدُ عليه السلام عِندَ إجابَةِ سُلَيمانَ عليه السلام . (1)5 / 2آلُ إبراهيمالكتاب«أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا ءَاتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ ءَاتَيْنَا ءَالَ إِبْرَ هِيمَ الْكِتَ_بَ وَالْحِكْمَةَ وَءَاتَيْنَ_هُم مُّلْكًا عَظِيمًا» . (2)
الحديث3779.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام الباقر عليه السلام_ في تَفسيرِ قَولِهِ تَعالى: «فَقَدْ ءَاتَيْنَآ ءَالَ إِبْرَ هِيمَ الْكِتَ_بَ وَالْحِكْمَةَ وَءَاتَيْنَ_هُم مُّلْكًا عَظِيمًا» _: فَأَمَّا الكِتابُ فَهُوَ النُّبُوَّةُ، وأمَّا الحِكمَةُ فَهُمُ الحُكَماءُ مِنَ الأَنبِياءِ مِنَ الصَّفوَةِ. (3) .
ص: 479
3780.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :داوود پيامبر از سليمان عليهماالسلامپرسش كرد و مى خواست بداند در حكمت به كجا رسيده است .
گفت : «پسركم! از خنك ترين چيزها آگاهم كن» .
گفت : گذشتِ خدا از مردم و گذشت مردم از همديگر كه هيچ چيز از آن خنك تر نيست .
پرسيد : «شيرين ترين چيز چيست؟».
گفت : محبّت كه روح الهى در ميان بندگانش است ، تا آن جا كه اسب هم سُم خود را از روى كرّه اش بر مى دارد . داوود عليه السلام از پاسخ سليمان عليه السلام خوش حال شد .5 / 2خاندان ابراهيمقرآن«يا به مردم بر آنچه خداوند از فضل خويش به آنها داده ، حسد مى ورزند . بى گمان ، ما به خاندان ابراهيم ، كتاب و حكمت داديم و فرمان روايى بزرگى به آنان بخشيديم» .
حديث3784.مسند ابن حنبل عن صفوان :امام باقر عليه السلام_ در تفسير گفته خداى متعال : «بى گمان ، ما به خاندان ابراهيم ، كتاب و حكمت داديم و فرمان روايىِ بزرگى به آنان بخشيديم» _: منظور از كتاب ، همان نبوّت است و مقصود از حكمت ، همان حكيمان از ميان پيامبران برگزيده هستند .
.
ص: 480
3785.الإمام عليّ عليه السلام :عنه عليه السلام :إنَّمَا الحُجَّةُ في آلِ إبراهيمَ عليه السلام لِقَولِ اللّهِ عز و جل: «فَقَدْ ءَاتَيْنَآ ءَالَ إِبْرَ هِيمَ الْكِتَ_بَ وَالْحِكْمَةَ وَءَاتَيْنَ_هُم مُّلْكًا عَظِيمًا» فَالحُجَّةُ الأَنبِياءُ عليهم السلام وأهلُ بُيوتاتِ الأَنبِياءِ عليهم السلام حَتّى تَقومَ السّاعَةُ، لِأَنَّ كِتابَ اللّهِ يَنطِقُ بِذلِكَ ووَصِيَّةُ اللّهِ جَرَت بِذلِكَ فِي العَقِبِ مِنَ البُيوتِ الَّتي رَفَعَها تَبارَكَ وتَعالى عَلَى النّاسِ فَقالَ : «فِى بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ» (1) وهِيَ بُيوتاتُ الأَنبِياءِ وَالرُّسُلِ وَالحُكَماءِ وأئِمَّةِ الهُدى. (2)5 / 3بَنو إسرائيلَ«وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا بَنِى إِسْرَ ءِيلَ الْكِتَ_بَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ وَ رَزَقْنَ_هُم مِّنَ الطَّيِّبَ_تِ وَ فَضَّلْنَ_هُمْ عَلَى الْعَ_لَمِينَ» . (3)
5 / 4آلُ مُحَمَّدٍ3788.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام_ في وَصفِ أهلِ البَيتِ عليهم السلام _: هُم مَوضِعُ سِرِّهِ (4) ولَجَأُ أمرِهِ ، وعَيبَةُ (5) عِلمِهِ، ومَوئِلُ (6) حُكمِهِ، وكُهوفُ كُتُبِهِ، وجِبالُ دينِهِ. (7) .
ص: 481
3789.الإمام عليّ عليه السلام ( _ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _ ) امام باقر عليه السلام :حجّت ، تنها در ميان خاندان ابراهيم عليه السلام است ، به دليل گفته خداى متعال : «بى گمان ، ما به خاندان ابراهيم ، كتاب و حكمت داديم و فرمان روايىِ بزرگى به آنها بخشيديم» . پس حجّت ، پيامبران و اهل بيت پيامبران اند ، تا آن گاه كه رستاخيز برپا شود؛ زيرا كتاب خدا در اين باره سخن گفته و سفارش الهى درباره فرزندان همين خانه هاست كه برخى را خداوند _ تبارك و تعالى _ رفيع تر از مردم قرار داده و فرموده است : «در خانه هايى كه خداوند ، اجازه داده است كه رفعت يابند و نامش در آنها ياد شود» و آن ، همان خانه هاى پيامبران و فرستادگان و حكيمان و پيشوايان هدايت است .5 / 3بنى اسرائيل«بى گمان ، ما به بنى اسرائيل ، كتاب و حكمت و نبوّت داديم و روزىِ آنان را از پاكيزه ها مقرّر كرديم و آنان را بر جهانيان ، برترى بخشيديم» .
5 / 4خاندان محمّد3790.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام_ در توصيف خاندان محمّد صلى الله عليه و آله _: آنان ، نهان خانه راز و پناهگاه امر وى و وديعتگاه دانش و پناهگاه حكمت و نهانگاه كتاب هاى او و كوه هاى دينش هستند .
.
ص: 482
3791.امام على عليه السلام ( _ در خطبه معروف به «قاصعه» _ ) عنه عليه السلام_ أيضا _: هُم مَصابيحُ الظُّلَمِ، ويَنابيعُ الحِكَمِ، ومَعادِنُ العِلمِ، ومَواطِنُ الحِلمِ. (1)3792.الإمام الباقر عليه السلام ( _ مِن رِسالَتِهِ إلى سَعدِ الخَيرِ _ ) عنه عليه السلام :إنَّهُم خاصَّةُ نورٍ يُستَضاءُ بِهِ ، وأئِمَّةٌ يُقتَدى بِهِم ، وهُم عَيشُ العِلمِ ومَوتُ الجَهلِ ، هُمُ الَّذينَ يُخبِرُكُم حُكمُهُم [ حِلمُهُم ]عَن عِلمِهِم ، وصَمتُهُم عَن مَنطِقِهِم ، وظاهِرُهُم عَن باطِنِهِم ، لا يُخالِفونَ الدّينَ ولا يَختَلِفونَ فيهِ. (2)3792.امام باقر عليه السلام ( _ از نامه ايشان به سَعد الخير _ ) عنه عليه السلام :نَحنُ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ، ومَحَطُّ الرِّسالَةِ، ومُختَلَفُ المَلائِكَةِ ، ومعادِنُ العِلمِ، ويَنابيعُ الحُكمِ، ناصِرُنا ومُحِبُّنا يَنتَظِرُ الرَّحمَةَ، وعَدُوُّنا ومُبغِضُنا يَنتَظِرُ السَّطوَةَ. (3)3793.الإمام الصادق عليه السلام :عنه عليه السلام :ألا وإنّا أهلَ البَيتِ أبوابُ الحِكَمِ ، وأنوارُ الظُّلَمِ ، وضِياءُ الاُمَمِ. (4)3793.امام صادق عليه السلام :الإمام الصادق عليه السلام :نَحنُ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ، وبَيتُ الرَّحمَةِ، ومَفاتيحُ الحِكمَةِ، ومَعدِنُ العِلمِ. (5)3794.السيرة النبويّة لابن هشام :الإمام عليّ عليه السلام :تَاللّهِ لَقَد عُلِّمتُ تَبليغَ الرِّسالاتِ، وإتمامَ العِداتِ، وتَمامَ الكَلِماتِ، وعِندَنا _ أهلَ البَيتِ _ أبوابُ الحُكمِ، وضِياءُ الأَمرِ. (6)3794.السيرة النبوية ، ابن هشام ( _ به نقل از ابن اسحاق _ ) تاريخ دمشق عن عبد اللّه (ابن مسعود) :كُنتُ عِندَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فَسُئِلَ عَن عَلِيٍّ عليه السلام .
فَقالَ: قُسِمَتِ الحِكمَةُ عَشَرَةَ أجزاءٍ فَاُعطِيَ عَلِيٌّ تِسعَةَ أجزاءٍ، وَالنّاسُ جُزءاً واحِداً. (7) .
ص: 483
3795.الإمام عليّ عليه السلام :امام على عليه السلام_ در توصيف اهل بيت عليهم السلام _: آنان ، چراغ هايى در دلِ تاريكى و چشمه سارهاى حكمت و كان هاى دانش و جايگاه هاى بردبارى اند .3796.عنه عليه السلام ( _ مِن كتابٍ لَهُ إلى اُمَراءِ الأَجنادِ حينَ استِ ) امام على عليه السلام :آنان ، روشنايىِ ويژه اند كه از نورشان برگرفته مى شود و پيشوايانى اند كه به آنان ، اقتدا مى شود . زندگانىِ دانش و مرگِ نادانى اند و آنان اند كه حكمتشان (يا بردبارى شان) از دانش ايشان و سكوت آنها از سخنان [حكيمانه ]آنها و برون ايشان از درونشان خبر مى دهد ؛ نه با حق مخالفت مى كنند و نه در آن ، اختلاف مى ورزند .3797.الإمام زين العابدين عليه السلام :امام على عليه السلام :ما درخت نبوّت و مهبط رسالت و محلّ آمد و شدِ فرشتگان و كان هاى دانش و چشمه سارهاى حكمتيم . ياور و دوستدارمان ، رحمت ، و دشمن و كينه جوى ما ، خشم را انتظار مى كشند .3795.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :هان! بى گمان ، ما اهل بيت ، درهاى حكمت و نورهاى در ظلمت و روشنى امّت ها هستيم .3796.امام على عليه السلام ( _ از نامه ايشان به سرداران سپاه ، آن گاه كه به خل ) امام صادق عليه السلام :ما درخت نبوّت و خانه رحمت و كليدهاى حكمت و كان دانش هستيم .3797.امام زين العابدين عليه السلام :امام على عليه السلام :سوگند به خدا ، بى گمان ، آيين ابلاغ رسالت ها و اتمام وعده ها و همه كلمات ، به من آموخته شده است و نزد ما (اهل بيت) درهاى حكمت و روشنى امر است .3798.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :تاريخ دمشق_ به نقل از عبد اللّه بن مسعود _: نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بودم كه [نظر ايشان ]درباره على عليه السلام پرسيده شد . فرمود : «حكمت ، به ده جزء قسمت شده است : نُه جزء آن به على و يك جزء آن به مردم ، عطا شده است» . .
ص: 484
3799.عنه صلى الله عليه و آله :الكافي عن يزيد الكناسيّ :سَأَلتُ أبا جَعفَرٍ عليه السلام ... فَقالَ : ... لَيسَ تَبقَى الأَرضُ يا أبا خالِدٍ يَوماً واحِداً بِغَيرِ حُجَّةٍ للّهِِ عَلَى النّاسِ مُنذُ يَومِ خَلَقَ اللّهُ آدَمَ عليه السلام وأسكَنَهُ الأَرضَ .
فَقُلتُ: جُعِلتُ فِداكَ، أكانَ عَلِيٌّ عليه السلام حُجَّةً مِنَ اللّهِ ورَسولِهِ عَلى هذِهِ الاُمَّةِ في حَياةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟
فَقالَ: نَعَم، يَومَ أقامَهُ لِلنّاسِ ونَصَبَهُ عَلَماً ودَعاهُم إلى وَلايَتِهِ وأمَرَهُم بِطاعَتِهِ .
قُلتُ: وكانَت طاعَةُ عَلِيٍّ عليه السلام واجِبَةً عَلَى النّاسِ في حَياةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وبَعدَ وَفاتِهِ؟
فَقالَ: نَعَم، ولكِنَّهُ صَمَتَ فَلَم يَتَكَلَّم مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وكانَتِ الطّاعَةُ لِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلى اُمَّتِهِ وعَلى عَلِيٍّ عليه السلام في حَياةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وكانَتِ الطّاعَةُ مِنَ اللّهِ ومِن رَسولِهِ عَلَى النّاسِ كُلِّهِم لِعَلِيٍّ عليه السلام بَعدَ وَفاةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وكانَ عَلِيٌّ عليه السلام حَكيماً عالِماً. (1)5 / 5لُقمان3800.الإمام عليّ عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :حَقًّا أقولُ: لَم يَكُن لُقمانُ نَبِيًّا ولكِن كانَ عَبداً كَثيرَ التَّفَكُّرِ، حَسَنَ اليَقينِ، أحَبَّ اللّهَ فَأَحَبَّهُ ومَنَّ عَلَيهِ بِالحِكمَةِ. (2) .
ص: 485
3801.الإمام عليّ عليه السلام :الكافى_ به نقل از يزيد كُناسى _: از امام باقر عليه السلام پرسيدم ... پس فرمود : «... اى ابو خالد ! زمين از روز خلقت آدم و اسكان او در زمين تاكنون ، يك روز هم از حجّت خدا خالى نمانده است» .
گفتم : فدايت شوم ! آيا على عليه السلام در زمان حيات پيامبر خدا هم از طرف خدا و پيامبرش حجّت بر اين امّت بود؟
فرمود : «آرى . از آن همان روز كه وى را نزد مردم برپا داشت و [چون ]پرچمى برافراشت و آنان را به ولايت او فرا خواند و به فرمان بردارى اش فرمان داد» .
گفتم : آيا فرمان بردارى از على عليه السلام در زمان حيات پيامبر صلى الله عليه و آله و پس از رحلتش بر مردم واجب بود؟
فرمود : «آرى ؛ ولى او خاموش مانْد و در حضور پيامبر خدا سخن نگفت و در حيات پيامبر صلى الله عليه و آله فرمان بردارى از ايشان بر امّت و نيز بر على عليه السلام واجب بود و پس از رحلت پيامبر خدا ، فرمان بردارى مردم از خدا و پيامبرش در فرمان بردارى از على عليه السلام خلاصه مى شد و على عليه السلام حكيم و دانا بود» .5 / 5لقمان3802.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :به حقيقت مى گويم : لقمان ، پيامبر نبود ؛ ولى بنده اى بسيار انديشمند و نيكو يقين بود . او خدا را دوست داشت . پس خدا هم او را دوست داشت و با عطاى حكمت ، بر وى منّت نهاد .
.
ص: 486
3803.عنه صلى الله عليه و آله ( _ لَمَّا بَعَثَ أصحابَهُ بِأَمرٍ فَتَفَرَّقوا فيم ) تفسير القمّي عن حمّاد :سَأَلتُ أبا عَبدِاللّهِ عليه السلام عَن لُقمانَ وحِكمَتِهِ الَّتي ذَكَرَهَا اللّهُ عز و جل .
فَقالَ : أما وَاللّهِ ما اُوتِيَ لُقمانُ الحِكمَةَ بِحَسَبٍ ولا مالٍ ولا أهلٍ ولا بَسطٍ في جِسمٍ ولا جَمالٍ، ولكِنَّهُ كانَ رَجُلاً قَوِيًّا في أمرِ اللّهِ، مُتَوَرِّعاً فِي اللّهِ، ساكِتاً سَكيناً، عَميقَ النَّظَرِ، طَويلَ الفِكرِ، حَديدَ النَّظَرِ، مُستَعبِراً بِالعِبَرِ، لَم يَنَم نَهاراً قَطُّ، ولَم يَرَهُ أحَدٌ مِنَ النّاسِ عَلى بَولٍ ولا غائِطٍ ولاَ اغتِسالٍ لِشِدَّةِ تَسَتُّرِهِ، وعُمقِ نَظَرِهِ، وتَحَفُّظِهِ في أمرِهِ، ولَم يَضحَك مِن شَيءٍ قَطُّ مَخافَةَ الإِثمِ، ولَم يَغضَب قَطُّ، ولَم يُمازِح إنساناً قَطُّ، ولَم يَفرَح بِشَيءٍ إن أتاهُ مِن أمرِ الدُّنيا، ولا حَزِنَ مِنها عَلى شَيءٍ قَطُّ.
وقَد نَكَحَ مِنَ النِّساءِ ووُلِدَ لَهُ مِنَ الأَولادِ الكَثيرَةِ وقَدَّمَ أكثَرَهُم أفراطاً (1) ، فَما بَكى عَلى مَوتِ أحَدٍ مِنهُم، ولَم يَمُرَّ بِرَجُلَينِ يَختَصِمانِ أو يَقتَتِلانِ إلاّ أصلَحَ بَينَهُما، ولَم يَمضِ عَنهُما حَتّى يُحابّا، ولَم يَسمَع قَولاً قَطُّ مِن أحَدٍ استَحسَنَهُ إلاّ سَأَلَ عَن تَفسيرِهِ وعَمَّن أخَذَهُ، وكانَ يُكثِرُ مُجالَسَةَ الفُقَهاءِ وَالحُكَماءِ ، وكانَ يَغشَى القُضاةَ وَالمُلوكَ وَالسَّلاطينَ، فَيَرثي لِلقُضاةِ مَا ابتُلوا بِهِ، ويَرحَمُ لِلمُلوكِ وَالسَّلاطينِ لِغِرَّتِهِم بِاللّهِ وطُمَأنينَتِهِم في ذلِكَ ، ويَعتَبِرُ ويَتَعَلَّمُ ما يَغلِبُ بِهِ نَفسَهُ ويُجاهِدُ بِهِ هَواهُ ويَحتَرِزُ بِهِ مِنَ الشَّيطانِ.
فَكانَ يُداوي قَلبَهُ بِالفِكرِ ، ويُداوي نَفسَهُ بِالعِبَرِ، وكانَ لا يَظعَنُ إلاّ فيما يَنفَعُهُ، فَبِذلِكَ اُوتِيَ الحِكمَةَ ومُنِحَ العِصمَةَ، فَإِنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى أمَرَ طوائِفَ مِنَ المَلائِكَةِ حينَ انتَصَفَ النَّهارُ وهَدَأَتِ العُيونُ بِالقائِلَةِ، فَنادَوا لُقمانَ حَيثُ يَسمَعُ ولا يَراهُم،
فَقالوا: يا لُقمانُ ، هَل لَكَ أن يَجعَلَكَ اللّهُ خَليفَةً فِي الأَرضِ تَحكُمُ بَينَ النّاسِ؟
فَقالَ لُقمانُ : إن أمَرَنِي اللّهُ بِذلِكَ فَالسَّمعُ وَالطّاعَةُ لِأَنَّهُ إن فَعَلَ بي ذلِكَ أعانَني عَلَيهِ وعَلَّمَني وعَصَمَني، وإن هُوَ خَيَّرَني قَبِلتُ العافِيَةَ .
فَقالَتِ المَلائِكَةُ : يا لُقمانُ ، لِمَ قُلتَ ذلِكَ؟
قالَ: لِأَنَّ الحُكمَ بَينَ النّاسِ مِن أشَدِّ المَنازِلِ مِنَ الدّينِ وأكثَرِها فَتناً وبَلاءً ما يُخذَلُ (2) ولا يُعانُ ويَغشاهُ الظُّلَمُ مِن كُلِّ مَكانٍ، وصاحِبُهُ فيهِ بَينَ أمرَينِ، إن أصابَ فيهِ الحَقَّ فَبِالحَرِيِّ أن يَسلَمَ، وإن أخطَأَ أخطَأَ طَريقَ الجَنَّةِ، ومَن يَكُن فِي الدُّنيا ذَليلاً وضَعيفاً كانَ أهوَنُ عَلَيهِ فِي المَعادِ أن يَكونَ فيهِ حَكَماً سَرِيًّا شَريفاً، ومَنِ اختارَ الدُّنيا عَلَى الآخِرَةِ يَخسَرُهُما كِلتَيهِما، تَزولُ هذِهِ ولا تُدرَكُ تِلكَ.
قالَ: فَتَعَجَّبَتِ المَلائِكَةُ مِن حِكمَتِهِ وَاستَحسَنَ الرَّحمنُ مَنطِقَهُ، فَلَمّا أمسى وأخَذَ مَضجَعَهُ مِنَ اللَّيلِ أنزَلَ اللّهُ عَلَيهِ الحِكمَةَ فَغَشّاهُ بِها مِن قَرنِهِ إلى قَدَمِهِ وهُوَ نائِمٌ، وغَطّاهُ بِالحِكمَةِ غِطاءً فَاستَيقَظَ وهُوَ أحكَمُ النّاسِ في زَمانِهِ، وخَرَجَ عَلَى النّاسِ يَنطِقُ بِالحِكمَةِ ويُثبِتُها فيها. (3) .
ص: 487
3802.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :تفسير القمّى_ به نقل از حمّاد _: از امام صادق عليه السلام درباره لقمان و حكمتى كه خداوند عز و جل از آن ياد كرده است ، پرسيدم .
فرمود : «به خدا سوگند كه به لقمان ، به سبب تبار و دارايى و خانواده و زورمندى و زيبايى ، حكمت داده نشد ؛ بلكه وى مردى بود در كار خدا نيرومند و براى خدا پرهيزگار ، خاموش و آرام ، ژرف بين ، دورانديش ، تيزبين و عبرت گيرنده ؛ هيچ گاه در روز نخفت و به سبب شدّت پرده پوشى و ژرف بينى و خويشتندارى اش ، كسى او را در حال ادرار و قضاىِ حاجت و غسل نديد و به سبب بيم از گناه ، به چيزى نخنديد و خشم نگرفت و با هيچ كس شوخى نكرد و اگر چيزى از دنيا به وى مى رسيد ، شادى نمى كرد و اگر از دستش مى رفت ، اندوهناك نمى شد .
لقمان ، ازدواج كرد و فرزندان بسيارى يافت و بيشتر آنها را از دست داد؛ ولى بر مرگ هيچ يك از آنها نگريست و بر دو كس كه با هم زد و خورد مى كردند نگذشت ، مگر آن كه آن دو را سازش داد و از آن دو نگذشت تا آن كه با هم دوست شدند و سخنى مورد پسندش را نشنيد ، جز آن كه از معنا و گوينده اصلى اش پرسيد و با فقيهان و حكيمان ، بسيار مى نشست و با قاضيان و پادشاهان و فرمان روايان ، رفت و آمد مى كرد . پس بر گرفتارى قاضيان ، تأسّف مى خورد و دلش به حال پادشاهان و فرمان روايان به دليل اعتماد و سكون نادرستشان به خداوند ، مى سوخت و عبرت مى اندوخت و چيزى را مى آموخت كه با آن بر نفسش غلبه كند و با هوايش بجنگد و از شيطان ، در امان بماند .
دلش را با انديشه و نفسش را با عبرت ها مداوا مى نمود و جز در آنچه بهره اى داشت ، وارد نمى شد . پس بدين سبب ، حكمت داده شد و عصمت بخشيده شد . خداوند _ تبارك و تعالى _ به گروه هايى از فرشتگان فرمان داد هنگامى كه روز به نيمه رسيد و چشم ها به خواب نيم روز سنگين شد ، لقمان را ندا در دهند ، به گونه اى كه بشنود ، ولى آنان را نبيند . پس گفتند : اى لقمان! آيا مى خواهى خداوند ، تو را در زمين خليفه كند و ميان مردم داورى كنى؟
لقمان پاسخ داد : اگر خداوند ، مرا به اين فرمان مى دهد ، از دل و جان پذيرايم؛ چون اگر به من فرمان دهد ، مرا بر آن يارى مى دهد و به من مى آموزد و حفظم مى كند؛ امّا اگر مرا مخيّر مى گردانَد ، عافيت را مى پذيرم .
فرشتگان گفتند : اى لقمان! چرا چنين گفتى؟
گفت : چون حكم راندن ميان مردم ، از سخت ترين مراحل دين و پُرفتنه ترين آنها و آكَنده از آزمايش ها و گرفتارى هاست تا هنگامى كه فرو گذارده شود و يارى نشود ، و از هر سو تاريكى ها آن را در بر گرفته است و صاحب [حكم ]ميان دو چيز است : اگر به حق برسد ، سزاوار سلامت است ، و اگر خطا كند ، راه بهشت را گم كرده است . آن كه در دنيا خوار و ناتوان باشد، در قيامت ، راحت تر از كسى است كه حكمران و سرور و بزرگ بوده است . هركه دنيا را بر آخرت ترجيح دهد ، هر دو را از كف داده است . اين ، مى رود و آن ، به دست نمى آيد .
فرشتگان ، از حكمت لقمان به شگفت آمدند و خداوند رحمان ، گفتارش را پسنديد . چون شب شد و به خوابگاهش رفت ، خداوند ، حكمت را بر او نازل كرد و در خواب ، سر تا پاى او را فرا گرفت و او را جامه حكمت پوشانْد . و چون بيدار شد ، از حكيم ترين مردمِ روزگار خويش بود و به سوى مردم بيرون آمد ، در حالى كه به حكمتْ سخن مى گفت و در آن ، استوار مى گشت» . .
ص: 488
5 / 6قُسُّ بنُ ساعِدَةَ3805.المستدرك على الصحيحين عن حذيفة بن اليمان :الإمام الباقر عليه السلام :بَينا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ذاتَ يَومٍ بِفِناءِ الكَعبَةِ يَومَ افتَتَحَ مَكَّةَ إذ أقبَلَ إلَيهِ وَفدٌ فَسَلَّموا عَلَيهِ، فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنِ القَومُ؟ قالوا: وَفدُ بَكرِ بنِ وائِلٍ .
قالَ: فَهَل عِندَكُم عِلمٌ مِن خَبَرِ قُسِّ بنِ ساعِدَةَ الأَيادِيِّ؟
قالوا: نَعَم يا رَسولَ اللّهِ .
قالَ: فَما فَعَلَ؟
قالوا: ماتَ .
فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : الحَمدُ للّهِِ رَبِّ المَوتِ ورَبِّ الحَياةِ، كُلُّ نَفسٍ ذائِقَةُ المَوتِ (1) ، كَأَنّي أنظُرُ إلى قُسِّ بنِ ساعِدَةَ الأَيادِيِّ وهُوَ بِسوقِ عُكاظٍ عَلى جَمَلٍ لَهُ أحمَرَ وهُوَ يَخطُبُ النّاسَ ويَقولُ:
اِجتَمِعوا أيُّهَا النّاسُ، فَإِذَا اجتَمَعتُم فَأَنصِتوا، فَإِذا أنصَتُّم فَاسمَعوا، فَإِذا سَمِعتُم فَعوا، فَإِذا وَعَيتُم فَاحفَظوا، فَإِذا حَفِظتُم فَاصدُقوا .
ألا إنَّهُ مَن عاشَ ماتَ، ومَن ماتَ فاتَ، ومَن فاتَ فَلَيسَ بِآتٍ، إنَّ فِي السَّماءِ خَبَراً ، وفِي الأَرضِ عِبَراً، سَقفٌ مَرفوعٌ، ومِهادٌ مَوضوعٌ، ونُجومٌ تَمورُ (2) ، ولَيلٌ يَدورُ، وبِحارُ ماءٍ ( لا ) تَغورُ.
يَحلِفُ قُسٌّ ما هذا بِلَعِبٍ ، وإنَّ مِن وَراءِ هذا لَعَجَباً، ما لي أرَى النّاسَ يَذهَبونَ فَلا يَرجِعونَ ! أرَضوا بِالمُقامِ فَأَقاموا ؟! أم تُرِكوا فَناموا ؟! يَحلِفُ قُسٌّ يَميناً غَيرَ كاذِبَةٍ، إنَّ للّهِِ ديناً هُوَ خَيرٌ مِنَ الدّينِ الَّذي أنتُم عَلَيهِ.
ثُمَّ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : رَحِمَ اللّهُ قُسًّا يُحشَرُ يَومَ القِيامَةِ اُمَّةً وَحدَهُ .
قالَ: هَل فيكُم أحَدٌ يُحسِنُ مِن شِعرِهِ شَيئاً؟
فَقالَ بَعضُهُم: سَمِعتُهُ يَقولُ:
فِي الأَوَّلينَ الذّاهِبينَمِنَ
القُرونِ لَنا بَصائِر لَمّا رَأَيتُ مَوارِدَ
لِلمَوتِ لَيسَ لَها مَصادِر ورَأَيتُ قَومي نَحوَها
تَمضِي الأَكَابِرُ وَالأَصاغِر لا يَرجِعُ الماضِي إلَيَّ
ولا مِنَ الباقينَ غابِر (3) أيقَنتُ أنّي لا مَحالَةَ
حَيثُ صارَ القَومُ صائِر
وبَلَغَ مِن حِكمَةِ قُسِّ بنِ ساعِدَةَ ومَعرِفَتِهِ أنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله كانَ يَسأَلُ مَن يَقدَمُ عَلَيهِ مِن أيادٍ مِن حِكَمِهِ ويُصغي إلَيهِ سَمعَهُ. (4) .
ص: 489
5 / 6قسّ بن ساعده3804.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام باقر عليه السلام :در ايّام فتح مكّه ، روزى پيامبر خدا در محوّطه كعبه ايستاده بود كه هيئت نمايندگى قبيله اى به سوى ايشان آمدند و سلام دادند . ايشان فرمود : «از چه قبيله اى هستيد؟» .
گفتند : نمايندگان قبيله بكر بن وائل هستيم .
فرمود : «آيا خبرى از قُسّ بن ساعده ايادى داريد؟» .
گفتند : آرى .
فرمود : «چه مى كند؟» .
گفتند : مُرد .
پيامبر خدا فرمود : «سپاس ، خدايى را كه هم پروردگارِ مرگ است و هم پروردگارِ زندگى . هر جانى چشنده مرگ است . گويى به قسّ بن ساعده ايادى مى نگرم كه در عُكاظ بر شتر سرخْ مويش نشسته است و براى مردم ، خطبه مى خواند و مى گويد : اى مردم! گِرد آييد و چون گِرد آمديد ، خاموش شويد و چون خاموش شديد ، گوش دهيد و چون شنيديد ، بينديشيد و خوب بگيريد و چون گرفتيد ، به خاطر بسپريد و چون به خاطر سپرديد ، درست نقل كنيد .
هان! هر زنده اى ، مى ميرد و هركس بميرد ، از دست مى رود و هركس از دست برود ، نمى آيد . در آسمان ، خبرى و در زمين ، عبرت هايى است: سقفى افراشته و گاهواره اى نهاده و ستارگانى متحرّك و شبى در گردش و درياهاى پُر آب ژرف .
قس ، سوگند ياد مى كند كه اين ، بازيچه نيست و از پس اين ، شگفتى است . چگونه است كه مى بينم مردم مى روند و ديگر باز نمى گردند ؟ آيا به جايگاهشان خشنود شدند كه ماندند؟ يا چون رها شدند ، خفتند؟ قس سوگند ياد مى كند ، سوگندى بى دروغ كه خداوند را دينى است كه بهتر از دين شماست» .
سپس پيامبر خدا فرمود : «خدا قس را رحمت كند كه روز قيامت ، به تنهايى چون امّتى برانگيخته مى شود» و سپس فرمود : «آيا در ميان شما كسى هست كه برخى شعرهاى او را نيك بداند؟» .
يكى از آنها گفت : شنيدم كه مى گويد :
در نسل هاى پيشين درگذشته مان/
براى ما عبرت هايى هست .
آن گاه كه ديدم مرگ/
راه بى بازگشت است .و قبيله ام را ديدم كه از/
بزرگ و كوچك به سوى آن روان اند .و آن كه مى رود بازنمى گردد/
و از جاماندگان كسى بر جاى نمى ماند .يقين كردم كه من هم ناچار ، ره سپارم/
به همان جا كه قبيله ام رفته اند .
از حكمت و معرفت قسّ بن ساعده ايادى چنين رسيده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله از هر كس كه از قبيله اياد بر او وارد مى شد ، درباره حكمت هايش مى پرسيد و به او گوش مى سپرد .
.
ص: 490
. .
ص: 491
. .
ص: 492
5 / 7مثرمُ بنُ رَغيبٍ3807.امام على عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في صِفَةِ المثرمِ بنِ رغيبِ بنِ الشَّيقبان (1) _: كانَ مِن أحَدِ العُبّادِ، قَد عَبَدَ اللّهَ تَعالى مِئَتَينِ وسَبعينَ سَنَةً، لَم يَسأَلهُ حاجَةً إلاّ أجابَهُ، إنَّ اللّهَ عز و جل أسكَنَ في قَلبِهِ الحِكمَةَ، وألهَمَهُ بِحُسنِ طاعَتِهِ لِرَبِّهِ. (2)5 / 8سَلمان3810.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام_ لَمّا قالَ لَهُ ابنُ الكَوّا : يا أميرَالمُؤمِنينَ ، فَأَخبِرني عَن سَلمانَ الفارِسِيّ _: بَخٍ بَخٍ! سَلمانُ مِنّا أهلَ البَيتِ، ومَن لَكُم بِمِثلِ لُقمانَ الحَكيمِ عَلِمَ عِلمَ الأَوَّلِ وَالآخِرِ. (3) .
ص: 493
5 / 7مَثرم بن زَغيب3808.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در توصيف مَثرم بن رغيب بن شَيقبان _: او يكى از عابدان بود كه خداوند متعال را دويست و هفتاد سال عبادت كرد و چيزى از خدا نخواست ، مگر آن كه برآورده شد و خداوند عز و جلحكمت را در دلش جاى داد و طاعت نيكوى پروردگارش را به وى ، الهام كرد .5 / 8سلمان3811.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام_ هنگامى كه ابن كوّا به ايشان گفت : اى اميرمؤمنان! مرا از سلمان فارسى خبر ده _: به به ! سلمان از ما اهل بيت است و شما چه كسى مانند لقمان حكيم داريد كه علم اوّل و آخر را بداند؟
.
ص: 494
3812.المعجم الكبير ( _ به نقل از كثير بن عبد اللّه ، از پدرش ، از جدّش ) الإمام الصادق عليه السلام :إنَّما صارَ سَلمانُ مِنَ العُلَماءِ ، لِأَنَّهُ امرُؤٌ مِنّا أهلَ البَيتِ ، فَلِذلِكَ نَسَبتُهُ إلَى العُلَماءِ . (1)3813.الإمام عليّ عليه السلام :رجال الكشّي عن الفضيل بن يسار عن الإمام الباقر عليه السلام ، قال :قالَ لي : تَروي ما يَروِي النّاسُ أنَّ عَلِيًّا عليه السلام قالَ في سَلمانَ : أدرَكَ عِلمَ الأَوَّلِ وعِلمَ الآخِرِ؟
قُلتُ: نَعَم .
قالَ: فَهَل تَدري ما عَنى؟
قُلتُ: يَعني عِلمَ بَني إسرائيلَ وعِلمَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله .
فَقالَ: لَيسَ هكَذا يَعني، ولكِن عِلمَ النَّبِيِّ وعِلمَ عَلِيٍّ وأمرَ النَّبِيِّ وأمرَ عَلِيٍّ عليهماالسلام. (2)3814.عنه عليه السلام :الإمام الصادق عليه السلام :أدرَكَ سَلمانُ العِلمَ الأَوَّلَ وَالعِلمَ الآخِرَ ، وهُوَ بَحرٌ لا يُنزَحُ ، وهُوَ مِنّا أهلَ البَيتِ . (3)5 / 9روبيل3814.امام على عليه السلام :رسول اللّه صلى الله عليه و آله عَن جَبرَئيلَ عليه السلام :أنَّ يونُسَ بنَ مَتّى عليه السلام بَعَثَهُ اللّهُ إلى قَومِهِ وهُوَ ابنُ
ثَلاثينَ سَنَةً ... فَلَم يُؤمِن بِهِ ولَم يَتَّبِعهُ مِن قَومِهِ إلاّ رَجُلانِ ، اسمُ أحَدِهِما روبيلُ وَاسمُ الآخَرِ تَنوخا ، وكانَ روبيلُ مِن أهلِ بَيتِ العِلمِ وَالنُّبُوَّةِ وَالحِكمَةِ، وكانَ قَديمَ الصُّحبَةِ لِيونُسَ بنِ مَتّى مِن قَبلِ أن يَبعَثَهُ اللّهُ بِالنُّبُوَّةِ، وكانَ تَنوخا رَجُلاً مُستَضعَفاً عابِداً زاهِداًمُنهَمِكاً فِي العِبادَةِ ولَيسَ لَهُ عِلمٌ ولا حُكمٌ ، وكانَ روبيلُ صاحِبَ غَنَمٍ يَرعاها ويَتَقَوَّتُ مِنها ، وكانَ تَنوخا رَجُلاً حَطّاباً يَحتَطِبُ عَلى رَأسِهِ ويَأكُلُ مِن كَسبِهِ ، وكانَ لِروبيلَ مَنزِلَةٌ مِن يونُسَ غَيرُ مَنزِلَةِ تَنوخا لِعِلمِ روبيلَ وحِكمَتِهِ وقَديمِ صُحبَتِهِ. (4) .
ص: 495
3815.الخصال ( _ به نقل از زراره ، از امام باقر عليه السلام _ ) امام صادق عليه السلام :سلمان ، در زمره دانشمندان درآمد؛ چون مردى از ما اهل بيت است . از اين روست كه او را به دانشمندان ، منسوب مى دارم .3816.الإمام عليّ عليه السلام ( _ لَمّا سُئِلَ عَن فَسادِ العامَّةِ _ ) رجال الكشّى_ به نقل از فضيل بن يسار _: امام باقر عليه السلام به من فرمود : «آيا آنچه را مردم روايت مى كنند كه على عليه السلام درباره سلمان گفته : او علم اوّل و آخر را يافته است ، بازگو مى كنى؟».
گفتم : آرى .
فرمود : «مى دانى منظورش چه بوده است؟».
گفتم : آرى . علم بنى اسرائيل و علم پيامبر صلى الله عليه و آله .
فرمود : «منظورش اين نيست ؛ بلكه منظورش علم پيامبر صلى الله عليه و آله و علم على عليه السلام و فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله و فرمان على عليه السلام است» .3816.امام على عليه السلام ( _ در پاسخ به پرسش از تباهى توده مردم _ ) امام صادق عليه السلام :سلمان ، علم اوّل و آخر را يافت و او ، دريايى پايان ناپذير و از ما اهل بيت است .5 / 9روبيل3819.سنن أبي داوود عن ثوبان عن رسول اللّه صلى الله عليپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ به نقل از جبرئيل عليه السلام _: خداوند يونس بن مَتّى را در سى سالگى به
سوى قومش فرستاد... اما از قوم يونس بن متّى عليه السلام جز دو تن او را پيروى نكردند : نام يكى از آنها روبيل بود و نام ديگرى تنوخا . روبيل ، از خاندان دانش و نبوّت و حكمت بود و پيش از بعثت يونس ، دير زمانى با وى همراه بود و تنوخا ، مردى مستضعف و عابد و زاهد و غرق در عبادت بود و بهره اى از دانش و حكمت نداشت . روبيل ، گوسفنددار بود . آنها را مى چرانْد و قوت خود را از آن به دست مى آورد و تنوخا ، مردى هيزم شكن بود و هيزم ها را بر سرِ خود ، حمل مى كرد و از دست رنج خويش ، نان مى خورد و روبيل ، به سبب دانش و حكمت و سابقه دوستى ديرينه اش ، نزد يونس ، منزلتى داشت كه غير از منزلت تنوخا بود .
.
ص: 496
. .
ص: 497
. .
ص: 498
الفصل السادس : علماء السّوء6 / 1تَحذيرُ العالِمِ بِلا عَمَلٍ3820.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :وَيلٌ لِمَن لا يَعلَمُ ، ووَيلٌ لِمَن عَلِمَ ثُمَّ لا يَعمَلُ. (1)3821.عنه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :وَيلٌ لِمَن عَلِمَ ولَم يَنفَعهُ عِلمُهُ _ سَبعَ مَرّاتٍ _ ، ووَيلٌ لِمَن لَم يَعلَم ولَو شاءَ لَعَلِمَهُ _ ثَلاثَ مَرّاتٍ _ . (2)3822.عنه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :كُلُّ عِلمٍ وَبالٌ عَلى صاحِبِهِ يَومَ القِيامَةِ إلاّ مَن عَمِلَ بِهِ. (3)3823.عنه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله_ في وَصِيَّتِهِ لِعَبدِاللّهِ بنِ مَسعودٍ _: يَابنَ مَسعودٍ ، مَن تَعَلَّمَ العِلمَ ولَم يَعمَل بِما فيهِ حَشَرَهُ اللّهُ يَومَ القِيامَةِ أعمى. (4)3824.السنن الكبرى عن عبد اللّه بن حوالة :عنه صلى الله عليه و آله :العالِمُ وَالعِلمُ وَالعَمَلُ فِي الجَنَّةِ ، فَإِذا لَم يَعمَلِ العالِمُ بِما يَعلَمُ كانَ العِلمُ وَالعَمَلُ فِي الجَنَّةِ وكانَ العالِمُ فِي النّارِ. (5) .
ص: 499
فصل ششم : دانشمندان بد6 / 1هشدار به دانشمند بى كردار3823.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :واى بر كسى كه نمى داند و واى بر كسى كه مى داند ، ولى عمل نمى كند !3824.السنن الكبرى ( _ به نقل از عبد اللّه بن حواله _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :واى بر كسى كه مى داند و دانشش به وى سودى نمى رساند (هفت بار فرمود) . واى بر كسى كه نمى داند و اگر مى خواست ، مى دانست (سه بار فرمود) .3825.مسند ابن حنبل عن زيد بن وهب عن رجل :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :روز قيامت ، هر دانشى وَبال دارنده اش است؛ مگر كسى كه به آن عمل كرده است .3826.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در اندرز به عبد اللّه بن مسعود _: اى فرزند مسعود! هركس دانش بياموزد و بدان عمل نكند ، خداوند ، روز قيامت ، او را كور محشور مى گردانَد .3827.عنه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانشمند و دانش و عمل در بهشت اند . چون دانشمند به آنچه مى داند ، عمل نكند ، دانش و عمل به بهشت مى روند و دانشمند ، در دوزخ مى افتد .
.
ص: 500
3828.عنه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :مَن لَم يَنفَعهُ عِلمُهُ ضَرَّهُ جَهلُهُ. (1)3825.مسند ابن حنبل ( _ به نقل از زيد بن وهب ، از مردى _ ) الإمام عليّ عليه السلام :جاءَ رَجُلٌ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله قالَ : ما يَنفي عَنّي حُجَّةَ الجَهلِ؟
قالَ : العِلمُ .
قالَ : فَما يَنفي عَنّي حُجَّةَ العِلمِ؟
قالَ : العَمَلُ. (2)3826.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العِلمُ كُلُّهُ حُجَّةٌ إلاّ ما عُمِلَ بِهِ. (3)3827.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :عِلمٌ بِلا عَمَلٍ حُجَّةٌ للّهِِ عَلَى العَبدِ. (4)3828.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :مَن لَم يَعمَل بِالعِلمِ كانَ حُجَّةً عَلَيهِ ووَبالاً. (5)3829.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _: يا عالِمُ ، قَد قامَ عَلَيكَ حُجَّةُ العِلمِ فَاستَيقِظ مِن رَقدَتِكَ. (6)3830.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :أشَدُّ النّاسِ نَدَماً عِندَ المَوتِ العُلَماءُ غَيرُ العامِلينَ. (7) .
ص: 501
3831.الإمام عليّ عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آن كه دانشش به وى سود نبخشد ، نادانى اش به وى زيان مى رساند .3832.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :مردى نزد پيامبر خدا آمد و گفت : چه چيزى ، حجّت نادانى را از من مى راند؟
فرمود : «دانش» .
پرسيد : چه چيزى حجّت دانش را از من مى رانَد؟
فرمود : «عمل كردن» .3829.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :دانش ، سراسر حجّت است ، جز آنچه بدان عمل مى شود .3830.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :دانش بى كردار ، حجّت خدا بر بنده است .3831.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :آن كه به دانش عمل نكند ، [ آن دانش ،] حجّتى عليه وى و وبال وى خواهد بود .3832.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به آن حضرت _: اى دانشمند! حجّت دانش بر تو قائم شده است . پس ، از خواب بيدار شو .3833.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :پشيمان ترين مردم هنگام مرگ ، دانشمندانِ بى كردارند . .
ص: 502
3834.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :مَن لَم يَهدِهِ العِلمُ أضَلَّهُ الجَهلُ. (1)3835.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :مَن خالَفَ عِلمَهُ عَظُمَت جَريمَتُهُ وإثمُهُ. (2)3836.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :عِلمٌ لا يُصلِحُكَ ضَلالٌ ، ومالٌ لا يَنفَعُكَ وَبالٌ. (3)3833.امام على عليه السلام :عنه عليه السلام :العِلمُ بِلا عَمَلٍ وَبالٌ ، العَمَلُ بِلا عِلمٍ ضَلالٌ. (4)3834.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :عِلمٌ لا يَنفَعُ كَدَواءٍ لا يَنجَعُ. (5)3835.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام_ من كِتابِهِ إلَى الحَسَنِ عليه السلام _: إنَّ خَيرَ القَولِ ما نَفَعَ ، وَاعلَم أنَّهُ لا خَيرَ في عِلمٍ لا يَنفَعُ ولا يُنتَفَعُ بِعِلمٍ لا يَحِقُّ تَعَلُّمُهُ. (6)3836.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :لا خَيرَ في قَلبٍ لا يَخشَعُ وعَينٍ لا تَدمَعُ وعِلمٍ لا يَنفَعُ. (7)3837.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في كِتابِهِ لِلأَشتَرِ _ ) عنه عليه السلام_ وهُوَ يَصِفُ زَمانَهُ _: أيُّهَا النّاسُ ! إنّا قَد أصبَحنا في دَهرٍ عَنودٍ وزَمَنٍ كَنودٍ ، يُعَدُّ فيهِ المُحسِنُ مُسيئاً ، ويَزدادُ الظّالِمُ فيهِ عُتُوّاً ، لا نَنتَفِعُ بِما عَلِمنا ، ولا نَسأَلُ عَمّا جَهِلنا. (8)3838.المعجم الكبير عن يحيى بن جعدة بن هبيرة عن ابن مسععنه عليه السلام :كَفى بِالعالِمِ جَهلاً أن يُنافِيَ عِلمَهُ عَمَلُهُ. (9)3839.الإمام الصادق عليه السلام :عنه عليه السلام :مَن لَم يَتَعاهَد عِلمَهُ فِي الخَلاََءفَضَحَهُ فِي المَلاََء (10) .
ص: 503
3837.امام على عليه السلام ( _ در نامه اش به مالك اشتر _ ) امام على عليه السلام :آن كه را دانش ره ننمايد ، نادانى گم راه مى كند .3838.المعجم الكبير ( _ به نقل از يحيى بن جَعدة بن هُبَيره ، درباره ابن ) امام على عليه السلام :آن كه با دانشش مخالفت ورزد ، جرم و گناهش بزرگ مى گردد .3839.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام :دانشى كه اصلاحت نكند ، گم راهى است و مالى كه سودت نبخشد ، وبال است .3840.عنه عليه السلام :امام على عليه السلام :دانش بى كردار ، وبال است . كردار بى دانش ، گم راهى است .3841.الإمام الباقر عليه السلام ( _ لَمّا سُئِلَ عَن قَولِ اللّه ِ عز و جل : {Q} «و ) امام على عليه السلام :دانشى كه سود ندهد ، مانند دارويى است كه اثر نكند .3842.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام_ در نامه اش به حسن بن على عليهماالسلام_: بهترين سخن ، آن است كه سود ببخشد ، و بدان در دانشى كه سود نبخشد ، خيرى نيست و از دانشى كه شايسته نيست آموخته شود ، سودى برده نمى شود .3843.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :در دلى كه خشوع نورزد و در چشمى كه نگِريد و در دانشى كه سود نبخشد ، خيرى نيست .3840.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام_ در توصيف روزگار خود _: اى مردم! ما گرفتار روزگارى لجوج و زمانه اى سركش شده ايم كه در آن ، نيكوكار ، بدكار شمرده مى شود و ستمكار ، بر طغيانش مى افزايد . از آنچه دانسته ايم ، بهره نمى گيريم و از آنچه نمى دانيم ، نمى پرسيم .3841.امام باقر عليه السلام ( _ در پاسخ به پرسش از اين سخن خداوند عز و جل : {Q} ) امام على عليه السلام :در نادانى دانشمند ، همين بس كه كردارش با دانشش همخوان نباشد.3842.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :آن كه دانشش را در نهان به كار نبندد ، در عيان رسوايش كند . .
ص: 504
3843.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :مَن أضاعَ عِلمَهُ التَطَمَ. (1)3844.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :قَطَعَ العِلمُ عُذرَ المُتَعَلِّلينَ. (2)3845.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام الحسن عليه السلام :قَطَعَ العِلمُ عُذرَ المُتَعَلِّمينَ. (3)3846.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام الصادق عليه السلام :إنَّ مِن أشَدِّ النّاسِ عَذاباً يَومَ القِيامَةِ مَن وَصَفَ عَدلاً وعَمِلَ بِغَيرِهِ. (4)3847.عنه صلى الله عليه و آله :عيسى عليه السلام :أشقَى النّاسِ مَن هُوَ مَعروفٌ عِندَ النّاسِ بِعِلمِهِ مَجهولٌ بِعَمَلِهِ. (5)3848.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :لَيسَ بِنافِعِكَ أن تَعلَمَ ما لَم تَعمَل . إنَّ كَثرَةَ العِلمِ لا يَزيدُكَ إلاّ جَهلاً ما لَم تَعمَل بِهِ. (6)3844.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :إنَّهُ لَيسَ بِنافِعِكَ أن تَعلَمَ ما لَم تَعلَم ولَمّا تَعمَل بِما قَد عَلِمتَ ، إنَّ كَثرَةَ العِلمِ لا تَزيدُ إلاّ كِبراً إذا لَم تَعمَل بِهِ. (7)3845.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :إلى مَتى تَصِفونَ الطَّريقَ لِلمُدلِجينَ (8) ، وأنتُم مُقيمونَ مَعَ المُتَحَيِّرينَ ؟ !إنَّما يَنبَغي مِنَ العِلمِ القَليلُ ، ومِنَ العَمَلِ الكَثيرُ. (9)3846.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الكافي عن عليّ بن أسباط عنهم عليهم السلام: فيما وَعَظَ اللّهُ عز و جل به عيسى عليه السلام : ... يا عيسى ،
كَم اُطيلُ النَّظَرَ واُحسِنُ الطَّلَبَ وَالقَومُ في غَفلَةٍ لا يَرجِعونَ ، تَخرُجُ الكَلِمَةُ مِن أفواهِهِم لا تَعيها قُلوبُهُم ، يَتَعَرَّضونَ لِمَقتي ويَتَحَبَّبونَ بِقُربي إلَى المُؤمِنينَ ! (10) .
ص: 505
3847.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :آن كه دانشش را تباه سازد ، گرفتار امواج توفان هاى زندگى مى گردد .3848.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :دانش ، عذر بهانه تراشان را گسسته است .3849.عنه صلى الله عليه و آله :امام حسن عليه السلام :دانش ، عذر دانش اندوزان را گسسته است .3850.عنه صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :در روز رستاخيز ، كسى بيشترين كيفر را مى بيند كه عدل را توصيف مى كند ، ولى به غير آن عمل مى كند .3851.عنه صلى الله عليه و آله :عيسى عليه السلام :شقى ترينِ مردم ، كسى است كه نزد مردم به دانشش معروف و به كردارش ناشناخته است .3852.مستدرك الوسائل عن أنس :عيسى عليه السلام :آنچه مى دانى ، تا به كارش نبندى ، به تو سودى نمى بخشد . بى گمان ، فراوانىِ دانش تا آن گاه كه به كارش نبسته اى ، جز بر نادانى ات نمى افزايد .3849.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عيسى عليه السلام :تا آن گاه كه آنچه را مى دانى به كار نبسته اى ، آموختن آنچه نمى دانى ، تو را سود نمى بخشد . بى گمان ، فراوانىِ دانش ، هنگامى كه به كار بسته نشود ، جز بر تكبّر نمى افزايد .3850.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عيسى عليه السلام :تا كِى راه را براى شبروان توصيف مى كنيد ، حال آن كه خود با سرگشتگان مانده ايد ؟! از دانش ، اندكى بس است و از كردار ، بسيار .3851.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الكافى_ به نقل از على بن اسباط، از معصوم عليه السلام در اندرزهاى خداى عز و جل به عيسى عليه السلام _: چه قدر بنگرم وبجويم وقوم ، غافل اند وباز نمى گردند؟ سخن از دهانشان بيرون مى آيد ، بى آن كه به دل پذيرفته باشند . خود را در معرض نفرت من قرار مى دهند و در همان حال ، از تقرّب به من براى جلب محبّت مؤمنان ، مايه مى گذارند . .
ص: 506
راجع: ص 350 (العمل) و 410 (ترك العمل) و 506 (كثرة العلماء بلا عمل) و 506 (مثل العالم بلا عمل) و 510 (العالم بلا عمل جاهل)، ج 2 ص 308 (شرط العمل) و 334 (العمل) و 486 (العمل) .
6 / 2كَثرَةُ العُلَماءِ بِلا عَمَلٍ3855.عنه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :العِلمُ كَثيرٌ وَالعَمَلُ قَليلٌ. (1)3856.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :ما أكثَرَ مَن يَعلَمُ العِلمَ ولا يَتَّبِعُهُ ! (2)3853.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :إنَّ رُواةَ العِلمِ كَثيرٌ ورُعاتَهُ قَليلٌ. (3)3854.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :رُبَّ عالِمٍ غَيرِ مُنتَفِعٍ. (4)6 / 3مَثَلُ العالِمِ بِلا عَمَلٍ3857.عنه صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :العالِمُ بِغَيرِ عَمَلٍ كَالمِصباحِ يُحرِقُ نَفسَهُ ويُضيءُ لِلنّاسِ. (5) .
ص: 507
ر . ك : ص 351 (عمل) و411 (عمل نكردن) و 507 (فراوانى دانشمندان بى كردار) و 507 (مَثَل دانشمندان بى كردار) و 511 (دانشمند بى كردار ، نادان است) ، ج 2 ص 309 (شرط عمل) و 335 (عمل) و 487 (عمل) .
6 / 2فراوانى دانشمندان بى كردار3857.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :دانش ، فراوان است و كردار ، اندك .3858.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :بسيارند كسانى كه دانش دارند و از آن ، پيروى نمى كنند .3859.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :بى گمان ، راويان دانش ، بسيار و رعايت كنندگان آن ، اندك اند .3860.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :بسى دانشمند كه [ از دانش خود ]بهره مند نيست .6 / 3مَثَل دانشمند بى كردار3863.عنه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانشمند بى كردار ، مانند چراغى است كه خود را مى سوزاند و به مردم ، روشنى مى دهد .
.
ص: 508
3864.عنه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :مَثَلُ العالِمِ الَّذي يُعَلِّمُ النّاسَ الخَيرَ ويَنسى نَفسَهُ كَمَثَلِ السِّراجِ يُضيءُ لِلنّاس ويُحرِقُ نَفسَهُ. (1)3865.الإمام عليّ عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :العِلمُ الَّذي لا يُعمَلُ بِهِ كَالكَنزِ الَّذي لا يُنفَقُ مِنهُ ، أتعَبَ صاحِبُهُ نَفسَهُ في جَمعِهِ ولَم يَصِل إلى نَفعِهِ. (2)3861.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ مَثَلَ عِلمٍ لا يَنفَعُ كَمَثَلِ كَنزٍ لا يُنفَقُ في سَبيلِ اللّهِ. (3)3862.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :مَثَلُ الَّذي يَجلِسُ يَسمَعُ الحِكمَةَ ثُمَّ لا يُحَدِّثُ عَن صاحِبِهِ إلاّ بِشَرِّ ما يَسمَعُ، كَمَثَلِ رَجُلٍ أتى راعِياً فَقالَ: يا راعي، أجزِرني شاةً مِن غَنَمِكَ، قالَ: اِذهَب فَخُذ بِاُذُنِ خَيرِها، فَذَهَبَ فَأَخَذَ بِاُذُنِ كَلبِ الغَنَمِ. (4)3863.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :إنَّ العالِمَ العامِلَ بِغَيرِهِ كَالجاهِلِ الحائِرِ الَّذي لا يَستَفيقُ عَن جَهلِهِ. (5)3864.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :العالِمُ بِلا عَمَلٍ كَالرّامي بِلا وَتَرٍ. (6) .
ص: 509
3865.امام على عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانشمندى كه به مردم خير مى آموزد و خود را فراموش مى كند ، مانند چراغ است كه به مردم ، روشنى مى دهد و خود مى سوزد .3866.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانشى كه بدان عمل نمى شود ، مانند گنجى است كه از آن خرج نمى شود ؛ صاحبش در گردآورى اش خود را به رنج مى اندازد و به سودش نمى رسد .3867.عنه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانش بى سود ، مانند گنجى است كه در راه خدا خرج نشود .3866.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مَثَل كسى كه مى نشيند تا حكمت بشنود ، سپس از گوينده آن چيزى جز بدترين شنيده هايش را نقل نمى كند ، مانند كسى است كه نزد شبانى بيايد و بگويد : «براى من ميشى از گوسفندانت را قربانى كن» و او بگويد : «برو و گوشِ بهترين آنها را بگير [و بياور]» . پس برود و گوش سگ گلّه را بگيرد [و بياورد] .3867.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :دانشمند عمل كننده به غير دانشش ، مانند نادان سرگردانى است كه از نادانى اش نجات نيابد .3868.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :دانشمند بى عمل ، مانند تيرانداز بى زه (كمان) است . .
ص: 510
3869.الإمام عليّ عليه السلام :عيسى عليه السلام :مَثَلُ عُلَماءِ السَّوءِ مَثَلُ صَخرَةٍ وَقَعَت عَلى فَمِ النَّهرِ ، لا هِيَ تَشرَبُ الماءَ ولا هِيَ تَترُكُ الماءَ يَخلُصُ إلَى الزَّرعِ. (1)3870.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :لقمان عليه السلام_ في وَصِيَّتِهِ لاِبنِهِ _: مَثَلُ الحِكمَةِ بِغَيرِ طاعَةٍ مَثَلُ الجَسَدِ بِلا نَفَسٍ، أو مَثَلُ الصَّعيدِ بِلا ماءٍ، ولا صَلاحَ لِلجَسَدِ بِلا نَفَسٍ ولا لِلصَّعيدِ بِغَيرِ ماءٍ ، ولا لِلحِكمَةِ بِغَيرِ طاعَةٍ. (2)راجع : ص 330 (مثل العلماء) .
6 / 4العالِمُ بِلا عَمَلٍ جاهِلٌ3870.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ مِنَ العِلمِ جَهلاً. (3)3871.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مسند البزّار عن عمّار بن ياسر :بَعَثَني رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إلى حَيٍّ مِن قَيسٍ اُعَلِّمُهُم شَرائِعَ الإِسلامِ ، فَإِذا قَومٌ كَأَنَّهُمُ الإِبِلُ الوَحشِيَّةُ ، طامِحَةً أبصارُهُم ، لَيسَ لَهُم هَمٌّ إلاّ شاةٌ أو بَعيرٌ ، فَانصَرَفتُ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله .
فَقالَ : يا عَمّارُ ، ما عَمِلتَ؟
فَقَصَصتُ عَلَيهِ قِصَّةَ القَومِ ، وأخبَرتُهُ بِما بِهِم مِنَ السَّهوَةِ (4) .
قالَ : يا عَمّارُ ألا اُخبِرُكَ بِأَعجَبَ مِنهُم؟ قَومٌ عَلِموا ما جَهِلَ اُولئِكَ ثُمَّ سَهَوا كَسَهوِهِم. (5) .
ص: 511
3872.عنه صلى الله عليه و آله :عيسى عليه السلام :مَثَل دانشمندان بدكردار ، مَثَل تخته سنگى است بر دهانه نهر ؛ نه آب مى نوشد و نه آب را وا مى نهد تا به كشتزار برسد .3873.مسند ابن حنبل عن شدّاد بن أوس :لقمان عليه السلام_ در سفارش به پسرش _: حكمت بى طاعت ، مانند كالبد بى جان است يا مانند سرزمين بى آب، و كالبد بى جان و سرزمين بى آب و حكمت بى طاعت، ارزشى ندارند .ر . ك : ص 331 (مَثَل دانشمندان) .
6 / 4دانشمند بى كردار ، نادان است3872.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :برخى از دانش ها نادانى است .3873.مسند ابن حنبل ( _ به نقل از شدّاد بن اوس _ ) مسند البزّار_ به نقل از عمّار بن ياسر _: پيامبر خدا ، مرا به سوى قبيله اى از قيس فرستاد تا احكام اسلام را به آنها بياموزم . با قومى روبه رو شدم ، همچون شتران وحشى كه چشم دوخته بودند كه كجا گوسفندى يا شترى است . به سوى پيامبر خدا بازگشتم . فرمود : «اى عمّار! چه كردى؟» .
داستان قوم را حكايت كردم و درجه غفلت و نادانى آنها را بازگفتم .
فرمود : «اى عمّار! تو را به شگفت تر از آن خبر ندهم؟ قومى كه آنچه اينان نمى دانند ، مى دانند ؛ ولى چون آنان ، غافل و فراموشكارند» .
.
ص: 512
3874.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في جَوابِهِ لِسَعدٍ حينَ قالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، أتَيتُكَ مِن قَومٍ هُم وأنعامُهُم سَواءٌ _: يا سَعدُ ، ألا اُخبِرُكَ بِأَعجَبَ مِن ذلِكَ ؟ قَومٌ عَلِموا ما جَهِلَ هؤُلاءِ ثُمَّ جَهِلوا كَجَهلِهِم. (1)3875.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :رُبَّ حامِلِ فِقهٍ غَيرِ فَقيهٍ ، ومَن لَم يَنفَعهُ عِلمُهُ ضَرَّهُ جَهلُهُ. (2)3876.المستدرك على الصحيحين ( _ به نقل از أبو هُرَيره _ ) الإمام عليّ عليه السلام :لا تَجعَلوا عِلمَكُم جَهلاً ويَقينَكُم شَكًّا ، إذا عَلِمتُم فَاعمَلوا ، وإذا تَيَقَّنتُم فَأَقدِموا. (3)3877.الإمام عليّ عليه السلام :عنه عليه السلام :لا تَجعَل يَقينَكَ شَكًّا ، ولا عِلمَكَ جَهلاً ، ولا ظَنَّكَ حَقًّا ، وَاعلَم أنَّهُ لَيسَ لَكَ مِنَ الدُّنيا إلاّ ما أعطَيتَ فَأَمضَيتَ وقَسَمتَ فَسَوَّيتَ ولَبِستَ فَأَبلَيتَ. (4)3878.عنه عليه السلام :عنه عليه السلام :رُبَّ عالِمٍ قَد قَتَلَهُ جَهلُهُ وعِلمُهُ مَعَهُ لا يَنفَعُهُ. (5)3879.عنه عليه السلام :الإمام الصادق عليه السلام_ لَمّا سَأَلَهُ الزِّنديقُ : أفَيَكونُ العالِمُ جاهِلاً؟ _: عالِمٌ بِما يَعلَمُ وجاهِلٌ بِما يَجهَلُ. (6)3880.الإمام زين العابدين عليه السلام :عنه عليه السلام :اللّهُمَّ... وأعوذُ بِكَ مِن أن أشتَرِيَ الجَهلَ بِالعِلمِ وَالجَفاءَ بِالحِلمِ. (7) .
ص: 513
3881.الإمام الباقر عليه السلام عَن آبائِهِ عليهم السلاپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در پاسخ به سعد ، هنگامى كه گفت : اى پيامبر خدا! من از نزد قومى به سوى تو مى آيم كه آنان و چارپايانشان يكسان اند _: اى سعد! آيا تو را به شگفت تر از اين آگاه نكنم؟ قومى كه آنچه اينان نمى دانند ، مى دانند و سپس مانند ايشان ، نادانى مى كنند .3877.امام على عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بسى حامل فقه كه فقيه نيست و آن كه را دانشش سود نبخشد ، نادانى اش به وى زيان مى رسانَد .3878.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :دانش خود را چون نادانى و يقينتان را چون شك قرار مدهيد . چون دانستيد ، عمل كنيد و چون يقين كرديد ، اقدام كنيد .3879.امام على عليه السلام :امام على عليه السلام :يقينت را چون شك ، و دانشت را چون نادانى ، و گمانت را چون حقيقت قرار مده و بدان كه بهره تو از دنيا ، همان است كه بخشيده و گذشته اى و قسمت كرده و برابر داده اى و پوشيده و كهنه كرده اى .3880.امام زين العابدين عليه السلام :امام على عليه السلام :بسى دانشمند كه نادانى اش او را كشته و دانش همراهش وى را سودى نبخشيده است .3881.امام باقر عليه السلام ( _ به نقل از پدرانش عليهم السلام _ ) امام صادق عليه السلام_ در پاسخ زنديقى كه از وى پرسيد: آيا مى شود دانا ، نادان باشد؟ _: [آرى!] داناست به سبب آنچه مى داند و نادان است به سبب آنچه نمى داند . [ كسى كه مى داند ، ولى جاهلانه عمل مى كند ، داناى نادان است] .3882.الإمام الرضا عليه السلام ( _ لِمُحَمَّدِ بنِ سِنانٍ فيما كَتَبَ مِن جَوابِ م ) امام صادق عليه السلام :خدايا! ... و به تو پناه مى برم از اين كه دانش را با نادانى و بردبارى را با درشتى معاوضه كنم . .
ص: 514
6 / 5ذَمُّ عُلَماءِ السَّوءِ3883.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :شَرُّ النّاسِ عُلَماءُ السَّوءِ. (1)3884.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ في قَولِهِ تَعالى : {Q} «كُنتُمْ خَيْرَ اُمَّةٍ ) عنه صلى الله عليه و آله :شِرارُ النّاسِ شِرارُ العُلَماءِ فِي النّاسِ. (2)3885.عنه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله_ لِأَبي ذَرٍّ _: يا أبا ذَرٍّ ، اِعلَم أنَّ كُلَّ شَيءٍ إذا فَسَدَ فَالمِلحُ دَواؤُهُ ، فَإِذا فَسَدَ المِلحُ فَلَيسَ لَهُ دَواءٌ. (3)3886.عنه صلى الله عليه و آله ( _ في جَوابِ اللّه ِ تَعالى لِموسى عليه السلام عِن ) عيسى عليه السلام_ لِلحَوارِيّينَ _: يا مِلحَ الأَرضِ : لا تَفسُدوا ، فَإِنَّ كُلَّ شَيءٍ إذا فَسَدَ فَإِنَّهُ (4) يُداوى بِالمِلحِ ، و إنَّ المِلحَ إذا فَسَدَ فَلَيسَ لَهُ دَواءٌ. (5)3884.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ درباره اين سخن خداوند متعال : {Q} «شما بهترين ا ) رسول اللّه صلى الله عليه و آله :يَأتي عَلَى النّاسِ زَمانٌ . . . عُلَماؤُهُم وفُقَهاؤُهُم خَوَنَةٌ فَجَرَةٌ ، ألا إنَّهُم أشرارُ خَلقِ اللّهِ ، وكَذلِكَ أتباعُهُم ومَن يَأتيهِم ويَأخُذُ مِنهُم ويُحِبُّهُم ويُجالِسُهُم ويُشاوِرُهُم أشرارُ خَلقِ اللّهِ. (6)3885.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :يَأتي عَلَى النّاسِ زَمانٌ عُلَماؤُها مَيتَةٌ وحُكَماؤُها مَيتَةٌ ، تَكثُرُ المَساجِدُ وَالقُرّاءُ حَتّى لا يَجِدونَ عالِماً إلاَّ الرَّجُلَ بَعدَ الرَّجُلِ. (7) .
ص: 515
6 / 5نكوهش دانشمندان بد3888.عنه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بدترينِ مردم ، دانشمندان بدند .3889.عنه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بدترينِ مردم ، دانشمندان بد در ميان مردم اند .3890.عنه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ به ابو ذر _: اى ابو ذر! بدان هر چيزى كه فاسد شود ، دارويش نمك است ؛ ولى هرگاه نمك فاسد شود ، دارويى ندارد .3891.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عيسى عليه السلام_ به حواريان _: اى نمك هاى زمين! فاسد مشويد كه هرچه فاسد مى شود ، دارويش نمك است ؛ ولى اگر نمك فاسد گردد ، دارويى ندارد .3892.عنه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :زمانى بر مردم فرا مى رسد كه ... دانشمندان و فقيهانشان ، خيانتكار و تبهكارند . آگاه باشيد كه آنان ، بدترين خلق خدايند و همچنين پيروانشان ، و آن كه بر آنها درآيد و از آنها فرا گيرد و دوستشان بدارد و با آنان بنشيند و مشورت كند ، همگى بدترين خلق خدايند .3887.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :روزگارى بر مردم مى آيد كه دانشمندان و حكيمانش [دل]مُرده اند ، مسجدها و قاريانْ فراوان اند ، ولى دانشمند [راستين ]را جز هر يكى پس از فقدان ديگرى نمى يابند .
.
ص: 516
3888.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :يَخرُجُ في آخِرِ الزَّمانِ رِجالٌ يَختِلونَ الدُّنيا بِالدّينِ ، يَلبَسونَ لِلنّاسِ جُلودَ الضَّأنِ مِنَ اللّينِ، ألسِنَتُهُم أحلى مِنَ السُّكَّرِ ، وقُلوبُهُم قُلوبُ الذِّئابِ ، يَقولُ اللّهُ عز و جل : أبِيَ يَغتَرّونَ ؟ ! أم عَلَيَّ يَجتَرِئُون ؟ !، فَبي حَلَفتُ لَأَبعَثَنَّ عَلى اُولئِكَ مِنهُم فِتنَةً تَدَعُ الحَليمَ مِنهُم حَيراناً (1) . (2)3889.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :تحف العقول :قيلَ لِلنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله : أيُّ النّاسِ شَرٌّ ؟
قالَ : العُلَماءُ إذا فَسَدوا. (3)3890.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :سنن الدارمي عن الأحوص بن حكيم عن أبيه :سَألَ رَجُلٌ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله عَنِ الشَّرِّ .
فقالَ : لا تَسأَلوني عَنِ الشَّرِّ وَاسأَلوني عَنِ الخَيرِ _ يَقولُها ثَلاثاً _ ثُمَّ قالَ : ألا إنَّ شَرَّ الشَّرِّ شِرارُ العُلَماءِ ، وإنَّ خَيرَ الخَيرِ خِيارُ العُلَماءِ ! (4)3891.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام_ في صِفَةِ أبغَضِ الخَلائِقِ إلَى اللّهِ _: . . . ورَجُلٌ قَمَشَ جَهلاً في جُهّالِ النّاسِ . . . قَد سَمّاهُ أشباهُ النّاسِ عالِماً ولَم يَغنَ فيهِ يَوماً سالِماً . . . لا يَحسَبُ العِلمَ في شَيءٍ مِمّا أنكَرَ ، ولا يَرى أنَّ وَراءَ ما بَلَغَ فيهِ مَذهَباً ، إن قاسَ شَيئاً بِشَيءٍ لَم يُكَذِّب نَظَرَهُ ، وإن أظلَمَ عَلَيهِ أمرٌ اِكتَتَمَ بِهِ لِما يَعلَمُ مِن جَهلِ نَفسِهِ. (5)3892.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام_ مِن جَوابٍ لِكِتابٍ كَتَبَهُ مُعاوِيَةُ _: تَصِفُ الحِكمَةَ ولَستَ مِن أهلِها، وتَذكُرُ التَّقوى وأنتَ عَلى ضِدِّها ! (6) .
ص: 517
3893.عنه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :در آخر زمان ، مردانى مى آيند كه دنيا را با دين مى طلبند . براى [فريب دادن] مردم ، در باطن ، گرگ اند و در ظاهر ، لباس ميش بر تن كرده اند و زبان هايى شيرين تر از شكر دارند . خداوند عز و جلمى فرمايد : «آيا مرا فريب مى دهند يا بر من گستاخى مى كنند؟ به خودم سوگند ، فتنه اى بر اينان برانگيزم كه بردبارشان را در حيرت گذارد» .3894.الكافي عن عليّ بن عيسى رفعه :تحف العقول :به پيامبر خدا گفته شد : كدام مردم بدترند؟
فرمود : «دانشمندان ، چون فاسد شوند» .3895.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :سنن الدارمى_ به نقل از احوص بن حكيم از پدرش _: درباره بدى ، از پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيدند . سه بار فرمود : «از من از بدى مپرسيد ، از خوبى بپرسيد» .
سپس فرمود : «هان! بدترينْ بدها ، دانشمندان بد و بهترينْ خوب ها ، دانشمندان خوب اند» .3893.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام_ در توصيف منفورترينِ مردم نزد خدا _: مردى كه در ميان نادانان ، از اين جا و آن جا چيزهايى گِرد آورده است ... انسانْ نمايان او را دانا مى نامند ، حال آن كه يك روز را هم در دانش به درستى سپرى نكرده است ... . آنچه را نمى داند ، دانش به شمار نمى آورد (1) و در وراى آنچه خود بدان رسيده ، آيينى نمى بيند . اگر چيزى را با چيزى بسنجد [ و نظير بياورد] ، نظر خود را نادرست نمى داند و اگر چيزى بر وى تاريك بماند ، چون دانست كه نمى داند ، آن را مى پوشاند [تا نادانى اش پنهان بماند] .3894.الكافى ( _ به نقل از على بن عيسى ، كه سند حديث را به معصوم ) امام على عليه السلام_ در پاسخش به نامه معاويه _: حكمت را توصيف مى كنى ، ولى اهل آن نيستى و تقوا را ياد مى كنى ، ولى در مقابل آن مى ايستى . .
ص: 518
3895.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :إنَّ مِن أحَبِّ عِبادِ اللّهِ إلَيهِ عَبداً أعانَهُ اللّهُ عَلى نَفسِهِ . . . مِصباحُ ظُلُماتٍ ، كَشّافُ عَشَواتٍ ، مِفتاحُ مُبهَماتٍ دَفّاعُ مُعضِلاتٍ ، دَليلُ فَلَواتٍ ، يَقولُ فَيُفهِمُ ، ويَسكُتُ فَيَسلَمُ . . وآخَرُ قَد تَسَمّى عالِماً ولَيسَ بِهِ ، فَاقتَبَسَ جَهائِلَ مِن جُهّالٍ ، وأضاليلَ مِن ضُلاّلٍ ، ونَصَبَ لِلنّاسِ أشراكاً مِن حَبائِلِ غُرورٍ وقَولِ زورٍ . . . يَقولُ : أقِفُ عِندَ الشُّبُهاتِ وفيها وَقَعَ ، ويَقولُ : أعتَزِلُ البِدَعَ وبَينَهَا اضطَجَعَ ، فَالصّورَةُ صورَةُ إنسانٍ ، وَالقَلبُ قَلبُ حَيَوانٍ ، لا يَعرِفُ بابَ الهُدى فَيَتَّبِعَهُ، ولا بابَ العَمى فَيَصُدَّ عَنهُ، وذلِكَ مَيِّتُ الأَحياءِ ! (1)3896.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :أمقَتُ العِبادِ إلَى اللّهِ الفَقيرُ المَزهُوُّ وَالشَّيخُ الزّاني وَالعالِمُ الفاجِرُ. (2)3897.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :لا خَيرَ فِي الكَذّابينَ ولا فِي العُلَماءِ الأَفّاكينَ. (3)3898.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :لا خَيرَ في عِلمِ الكَذّابينَ. (4)3899.عنه صلى الله عليه و آله :عيسى عليه السلام :وَيلَكُم عُلَماءَ السَّوءِ ، الاُجرَةَ تَأخُذونَ وَالعَمَلَ لا تَصنَعونَ ! يوشِكُ رَبُّ العَمَلِ (5) أن يَطلُبَ عَمَلَهُ، ويوشِكُ أن يَخرُجوا مِنَ الدُّنيا إلى ظُلمَةِ القَبرِ ، كَيفَ يَكونُ مِن أهلِ العِلمِ مَن مَصيرُهُ إلى آخِرَتِهِ وهُوَ مُقبِلٌ عَلى دُنياهُ، وما يَضُرُّهُ أشهى إلَيهِ مِمّا يَنفَعُهُ ! (6) .
ص: 519
3900.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :از محبوب ترينِ بندگان نزد خداوند ، بنده اى است كه خداوند ، او را در برابر [هواى] نفسش يارى داده است ... چراغ در دل تاريكى ها ، راه گشا در تيرگى ها ، كليد مبهمات ، گره گشاى مشكلات و راهنماى بيابان هاست ، مى گويد و مى فهماند ، و خاموش مى ماند و سالم مى ماند ... و آن ديگرى كسى است كه دانشمند ناميده مى شود ، ولى نيست؛ بلكه ياوه هايى از نادانان برگرفته و مايه هاى گم راهى را از گم راهان اندوخته و دام هايى از فريب و دروغ براى مردم گسترده است ... در شبهات ، فرو رفته و مى گويد : «از آنها باز مى ايستم» ، در ميان بدعت ها آرميده و مى گويد : «از آنها كناره مى گيرم» . چهره[ى او ]چهره آدمى است و دل [ او] ، دل حيوان . نه راه هدايت را مى شناسد تا در پى اش برود و نه راه گم راهى را تا از آن جلوگيرى كند . چنين كسى مرده اى ميان زندگان است .3896.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :منفورترينِ مردم نزد خداوند ، فقير متكبّر ، پير زناكار و دانشمند بدكار است .3897.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :نه در دروغگويان خيرى هست ، نه در دانشمندان تهمت زن .3898.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :در دانش دروغ پردازان ، خيرى نيست .3899.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عيسى عليه السلام :واى بر شما دانشمندان بد! مزد را مى گيريد و كار را انجام نمى دهيد . نزديك است كه كارفرما كارش را بطلبد و چيزى نمانده كه از دنيا به تاريكى گور بروند . چگونه مى تواند از اهل دانش باشد كسى كه به سوى آخرت مى رود ، ولى رو به دنيا دارد و آنچه بِدو زيان مى رساند ، برايش گواراتر است از آنچه به وى سود مى بخشد ؟! .
ص: 520
3900.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :بِحَقٍّ أقولُ لَكُم : إنَّ شَرَّ النّاسِ لَرَجُلٌ عالِمٌ آثَرَ دُنياهُ عَلى عِلمِهِ ، فَأَحَبَّها وطَلَبَها وجَهَدَ عَلَيها حَتّى لَوِ استَطاعَ أن يَجعَلَ النّاسَ في حَيرَةٍ لَفَعَلَ ، وماذا يُغني عَنِ الأَعمى سَعَةُ نورِ الشَّمسِ وهُوَ لا يُبصِرُها ؟ ! كَذلِكَ لا يُغني عَنِ العالِمِ عِلمُهُ إذ هُوَ لَم يَعمَل بِهِ .
ما أكثَرَ ثِمارَ الشَّجَرِ ولَيسَ كُلُّها يَنفَعُ ويُؤكَلُ ! وما أكثَرَ العُلَماءَ ولَيسَ كُلُّهُم يَنتَفِعُ بِما عَلِمَ ! وما أوسَعَ الأَرضَ ولَيسَ كُلُّها تُسكَنُ ! وما أكثَرَ المُتَكَلِّمينَ ولَيسَ كُلُّ كَلامِهِم يُصَدَّقُ ! فَاحتَفِظوا مِنَ العُلَماءِ الكَذَبَةِ الَّذينَ عَلَيهِم ثِيابُ الصّوفِ مُنَكِّسي رُؤوسِهِم إلَى الأَرضِ يُزَوِّرونَ بِهِ الخَطايا يَرمُقونَ مِن تَحتِ حَواجِبِهِم كَما تَرمُقُ الذِّئابُ ، وقَولُهُم يُخالِفُ فِعلَهُم ، وهَل يُجتَنى مِنَ العَوسَجِ العِنَبُ ، ومِنَ الحَنظَلِ التّينُ ؟ ! وكَذلِكَ لا يُؤَثِّرُ قَولُ العالِمِ الكاذِبِ إلاّ زوراً ، ولَيسَ كُلُّ مَن يَقولُ يَصدُقُ . . .
وَيلَكُم يا عُلَماءَ السَّوءِ ! لا تُحَدِّثوا أنفُسَكُم أنَّ آجالَكُم تَستَأخِرُ مِن أجلِ أنَّ المَوتَ لَم يَنزِل بِكُم ، فَكَأَنَّهُ قَد حَلَّ بِكُم فَأَظعَنَكُم ، فَمِنَ الآنَ فَاجعَلُوا الدَّعوَةَ في آذانِكُم ، ومِنَ الآنَ فَنوحوا عَلى أنفُسِكُم ، ومِنَ الآنَ فَابكوا عَلى خَطاياكُم ، ومِنَ الآنَ فَتَجَهَّزوا وخُذوا اُهبَتَكُم وبادِرُوا التَّوبَةَ إلى رَبِّكُم . . .
وَيلَكُم يا عُلَماءَ السَّوءِ ! ألَم تَكونوا أمواتاً فَأَحياكُم ؟ فَلَمّا أحياكُم مُتُّم ؟ !
وَيلَكُم ! ألَم تَكونوا اُمِّيّينَ فَعَلَّمَكُم ؟ فَلَمّا عَلَّمَكُم نَسيتُم ؟ !
وَيلَكُم ! ألَم تَكونوا جُفاةً فَفَقَّهَكُمُ اللّهُ ؟ فَلَمّا فَقَّهَكُم جَهِلتُم ؟ !
وَيلَكُم ! ألَم تَكونوا ضُلاّلاً فَهَداكُم ؟ فَلَمّا هَداكُم ضَلَلتُم ؟ !
وَيلَكُم ! ألَم تَكونوا عُمياً فَبَصَّرَكُم ؟ فَلَمّا بَصَّرَكُم عَميتُم ؟ !
وَيلَكُم ! ألَم تَكونوا صُمًّا فَأَسمَعَكُم ؟ فَلَمّا أسمَعَكُم صَمِمتُم ؟ !
وَيلَكُم ! ألَم تَكونوا بُكماً فَأَنطَقَكُم ؟ فَلَمّا أنطَقَكُم بَكِمتُم ؟ !
وَيلَكُم ! ألَم تَستَفتِحوا ؟ فَلَمّا فُتِحَ لَكُم نَكَصتُم عَلى أعقابِكُم ؟ !
وَيلَكُم ! ألَم تَكونوا أذِلَّةً فَأَعَزَّكُم ؟ فَلَمّا عَزَزتُم قَهَرتُم وَاعتَدَيتُم وعَصَيتُم ؟ !
وَيلَكُم ! ألَم تَكونوا مُستَضعَفينَ فِي الأَرضِ تَخافونَ أن يَتَخَطَّفَكُمُ النّاسُ فَنَصَرَكُم وأيَّدَكُم ؟ فَلَمّا نَصَرَكُمُ استَكبَرتُم وتَجَبَّرتُم .؟ !
فَيا وَيلَكُم مِن ذُلِّ يَومِ القِيامَةِ كَيفَ يُهينُكُم ويُصَغِّرُكُم .؟ ! ويا وَيلَكُم يا عُلَماءَ السَّوءِ ! إنَّكُم لَتَعمَلونَ عَمَلَ المُلحِدينَ وتَأمُلونَ أمَلَ الوارِثينَ وتَطمَئِنّونَ بِطُمَأنينَةِ الآمِنينَ ! ولَيسَ أمرُ اللّهِ عَلى ما تَتَمَنَّونَ وتَتَخَيَّرونَ ، بَل لِلمَوتِ تَتَوالَدونَ ، ولِلخَرابِ تَبنونَ وتَعمُرونَ ، ولِلوارِثينَ تَمهَدونَ ! (1) .
ص: 521
3901.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عيسى عليه السلام :به حقيقت مى گويم : بدترينِ مردم ، مرد دانشمندى است كه دنيايش را بر دانشش ترجيح داده و آن را دوست دارد و مى طلبد و براى (تحصيل) آن مى كوشد و حتّى اگر مى توانست مردم را در سرگردانى بگذارد ، مى گذاشت . گستره نور خورشيد به چه كار نابينا مى آيد ، وقتى كه آن را نمى بيند ؟ همين گونه ، دانش به كار دانشمند نمى آيد ، هنگامى كه به آن عمل نمى كند .
ميوه هاى درخت ، بسيار است ؛ ولى همه آنها سودمند و خوردنى نيستند . دانشمندان هم فراوان اند ؛ ولى همه آنها از دانش خود ، بهره نمى برند و زمين فراخ است ؛ ولى همه آن مسكونى نيست . سخنرانان ، بسيارند ؛ ولى همه سخنانشان در خور تصديق نيست . پس خود را حفظ كنيد از دانشمندان دروغ پردازى كه پشمينه پوش و سر به زيرند ، تا خطاياى خود را بدان زينت دهند و از زير ابروان خود ، مانند گرگ ها تيز مى نگرند و گفتارشان با كردارشان مخالف است . آيا از خاربُن ، انگور چيده مى شود و از حنظل ، انجير؟! همين گونه ، گفته دانشمند دروغگو ، اثرى جز باطل ندارد و همه كس را نمى توان در آنچه مى گويد ، تصديق كرد ... .
واى بر شما اى دانشمندان بدكردار! چون مرگ بر شما فرود نمى آيد ، با خود نگوييد كه اجلتان به تأخير مى افتد ، كه مى بينم بر شما درآمده و شما را بُرده است . از هم اكنون ، دعوت مرگ را در گوش خود فرو كنيد و از همين حالا بر خود نوحه بخوانيد و از هم اكنون ، بر خطاياى خود بگِرييد و از همين زمان ، بار بربنديد و مهيّاى رفتن گرديد و در بازگشت به پروردگارتان ، شتاب كنيد ... .
واى بر شما اى دانشمندان بدكار! آيا مُرده نبوديد و خدا زنده تان كرد و چون زنده شديد ، دوباره مُرديد؟ واى بر شما ! آيا بى سواد نبوديد ، پس به شما آموخت و چون آموختيد ، فراموش كرديد ؟ واى بر شما ! آيا تربيت ناشده نبوديد ، پس خدا شما را فهيم كرد و چون فهيم شديد ، نادانى كرديد؟
واى بر شما! آيا گم راه نبوديد ، پس هدايتتان كرد و چون هدايت شديد ، گم راه گشتيد؟
واى بر شما! آيا نابينا نبوديد ، پس بينايتان ساخت و چون بينا شديد ، چشم بستيد؟
واى بر شما! آيا ناشنوا نبوديد ، پس شنوايتان نمود و چون شنوا گشتيد ، گوش بستيد؟
واى بر شما! آيا گنگ نبوديد ، پس شما را به سخن درآورد و چون سخنور شديد ، لب فرو بستيد؟
واى بر شما! آيا درخواست گشايش در كار را نكرديد و چون گشايش داد ، پا پس كشيديد؟
واى بر شما! آيا خوار نبوديد ، پس عزيزتان كرد و چون عزّت يافتيد ، به قهر و تجاوز و سرپيچى پرداختيد ؟
واى بر شما! آيا در زمين ناتوان نبوديد و مى ترسيديد كه مردم شما را بربايند ، پس خداوند يارى تان داد و تأييدتان كرد و چون يارى يافتيد ، تكبّر و زورگويى كرديد؟
پس واى بر شما از خوارى روز قيامت كه چگونه خوار و كوچكتان مى كنند ! و واى بر شما ، اى دانشمندان تباهكار! همچون ملحدان عمل مى كنيد و آرزوى وارثان را داريد و چون اصحاب امن و امان ، سكون و آرامش داريد ، حال آن كه كار خداوند به ميل و اختيار شما جريان ندارد؛ بلكه براى مردن مى زاييد و براى خرابى مى سازيد و آباد مى كنيد و براى وارثان ، آماده مى كنيد . .
ص: 522
3902.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :يا عُلَماءَ السَّوءِ ، تَأمُرونَ النّاسَ يَصومونَ ويُصَلّونَ ويَتَصَدَّقونَ ولا تَفعَلونَ ما تَأمُرونَ ! وتَدرُسونَ ما لا تَعلَمونَ فَيا سوءَ ما تَحكُمونَ ! تَتوبونَ بِالقَولِ وَالأَمانِيِّ وتَعمَلونَ بِالهَوى ! وما يُغني عَنكُم أن تُنَقّوا جُلودَكُم وقُلوبُكُم دَنِسَةٌ. (1)3903.عنه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :إلى كَم يَسيلُ الماءُ عَلَى الجَبَلِ لا يَلينُ؟! إلى كَم تَدرُسونَ الحِكمَةَ لا يَلينُ عَلَيها قُلوبُكُم؟! (2)3901.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :لا تَكونوا كَالمُنخُلِ يُخرِجُ مِنهُ الدَّقيقَ الطَّيِّبَ ويُمسِكُ النُّخالَةَ. كَذلِكَ أنتُم تُخرِجونَ الحِكمَةَ مِن أفواهِكُم ويَبقَى الغِلُّ (3) في صُدورِكُم. (4) .
ص: 523
3902.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عيسى عليه السلام :اى دانشمندان بدكردار! به مردم فرمان مى دهيد روزه بگيرند و نماز بخوانند و صدقه دهند و خود ، آنچه را فرمان مى دهيد ، انجام نمى دهيد و آنچه را نمى دانيد ، درس مى دهيد ؟ پس چه بد فرمان مى رانيد . به گفتار و آرزو ، توبه ، و به هوا و هوس ، عمل مى كنيد و پاكيزه كردن پوست هايتان با چركين بودن دل هايتان به شما سودى نمى بخشد .3903.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عيسى عليه السلام :آب ، تا كِى بر كوه مى ريزد و آن را نرم نمى كند؟! تا كِى حكمت مى آموزيد و دل هايتان بر آن نرم نمى شود؟!3904.الإمام الحسن عليه السلام :عيسى عليه السلام :همچون غربال مباشيد كه آرد پاكيزه از آن بيرون مى آيد و نخاله را نگه مى دارد . شما نيز حكمت از دهان هايتان بيرون مى آيد و كينه در سينه هايتان مى مانَد . .
ص: 524
6 / 6خَطَرُ زَلَّةِ العالِمِ3905.مجمع البحرين :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :اِحذَروا زَلَّةَ العالِمِ ، فَإِنَّ زَلَّتَهُ تُكَبكِبُهُ فِي النّارِ. (1)3906.الإمام الحسين عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :إنَّما أتَخَوَّفُ عَلى اُمَّتي مِن بَعدي ثَلاثَ خِصالٍ : أن يَتَأَوَّلُوا القُرآنَ عَلى غَيرِ تَأويلِهِ ، أو يَتَّبِعوا زَلَّةَ العالِمِ ، أو يَظهَرَ فيهِمُ المالُ حَتّى يَطغَوا ويَبطَروا . وسَاُنَبِّئُكُمُ المَخرَجَ مِن ذلِكَ . . . أمَّا العالِمُ فَانتَظِروا فَيئَتَهُ ولا تَتَّبِعوا زَلَّتَهُ. (2)3906.امام حسين عليه السلام :الإمام عليّ عليه السلام :زَلَّةُ العالِمِ كَانكِسارِ السَّفينَةِ ؛ تَغرَقُ وتُغرِقُ. (3)3907.مستدرك الوسائل :عنه عليه السلام :زَلَّةُ العالِمِ تُفسِدُ عَوالِمَ. (4)3908.الزهد لابن المبارك عن أبي سعيد مولى ابن عامر :عنه عليه السلام :زلَّةُ العالِمِ كَبيرَةُ الجِنايَةِ. (5)3907.مستدرك الوسائل :عنه عليه السلام :لا زَلَّةَ أشَدُّ مِن زَلَّةِ عالِمٍ. (6) .
ص: 525
6 / 6خطر لغزش دانشمند3909.امام زين العابدين عليه السلام ( _ در دعا _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :از لغزش دانشمند بپرهيزيد كه لغزشش ، وى را در آتش سرنگون مى سازد .3910.الإمام الصادق عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پس از خود ، از سه چيز بر امّتم نگرانم : اين كه قرآن را به غيرِ معنايش تفسير كنند و از لغزش دانشمند ، پيروى كنند ، يا اين كه مالدار شوند ، تا آن جا كه سر به طغيان نهند و سرمست شوند و من ، راه نجات از اين را به شما مى نمايانم . . . و امّا دانشمند ، پس بازگشتش را انتظار بكشيد و از لغزشش پيروى مكنيد .3911.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن خُطبَةٍ لَهُ في صِفَةِ النَّبِيِّ وأهلِ بَي ) امام على عليه السلام :لغزش دانشمند ، مانند شكستن كشتى است ؛ غرق مى شود و غرق مى كند .3910.امام صادق عليه السلام :امام على عليه السلام :لغزش دانشمند ، دنيا را به تباهى مى كشد .3911.امام على عليه السلام ( _ در خطبه اى در وصف پيامبر صلى الله عليه و آله و ) امام على عليه السلام :لغزش دانشمند ، جنايت بزرگى است .3912.الإقبال ( _ في ذِكرِ صَحيفَةِ آدَمَ عليه السلام الَّتي وَرِ ) امام على عليه السلام :لغزشى سخت تر از لغزش دانشمند نيست .
.
ص: 526
3912.الإقبال ( _ در يادكرد از كتاب آدم عليه السلام كه شيث آن را ) عنه عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _: مَعصِيَةُ العالِمِ إذا خَفِيَت لَم تَضُرَّ إلاّ بِصاحِبِها، وإذا ظَهَرَت ضَرَّت صاحِبَها وَالعامَّةَ. (1)3913.كمال الدين عن عبد العظيم بن عبد اللّه الحسني :عيسى عليه السلام_ لَمّا قيلَ لَهُ : يا روحَ اللّهِ وكَلِمَتَهُ ، مَن أشَدُّ النّاسِ فِتنَةً ؟ _: زَلَّةُ العالِمِ ؛ إذا زَلَّ العالِمُ زَلَّ بِزَلَّتِهِ عالَمٌ كَثيرٌ. (2)6 / 7خَطَرُ عُلَماءِ السَّوءِ3914.الكافى ( _ به نقل از سماعة بن مهران _ ) رسول اللّه صلى الله عليه و آله :وَيلٌ لاُِمَّتي مِن عُلَماءِ السَّوءِ ، يَتَّخِذونَ هذَا العِلمَ تِجارَةً يَبيعونَها مِن اُمَراءِ زَمانِهِم رِبحاً لِأَنفُسِهِم ، لا أربَحَ اللّهُ تِجارَتَهُم. (3)3915.الكافي عن زرارة :عنه صلى الله عليه و آله :إيّاكُم وجيرانَ الأَغنِياءِ ، وعُلَماءَ الاُمَراءِ ، وقُرّاءَ الأَسواقِ. (4)3916.الإمام الصادق عليه السلام :عنه صلى الله عليه و آله :إنَّما أخافُ عَلَيكُم كُلَّ مُنافِقٍ عَليمٍ، يَتَكَلَّمُ بِالحِكمَةِ ويَعمَلُ بِالجَورِ. (5)3917.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :إنّي أخافُ عَلَيكُم كُلَّ عَليمِ اللِّسانِ مُنافِقِ الجَنانِ ، يَقولُ ما تَعلَمونَ ويَفعَلُ ما تُنكِرونَ. (6)3918.المصنّف لعبد الرزّاق عن محمّد بن واسع :عنه عليه السلام :إذا لَم يَعمَلِ العالِمُ بِعِلمِهِ استَنكَفَ الجاهِلُ أن يَتَعَلَّمَ مِنهُ ، لِأَنَّ العالِمَ إذا لَم يَعمَل بِالعِلمِ لا يَنفَعُ العِلمُ إيّاهُ ولا غَيرَهُ وإن جَمَعَ العِلمَ بِالأَوقارِ (7) . (8) .
ص: 527
3915.الكافى ( _ به نقل از زُراره _ ) امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: اگر گناه دانشمند پنهان بمانَد ، جز به صاحبش زيان نمى رساند و اگر آشكار شود ، هم به صاحبش و هم به عموم مردم ، زيان مى رساند .3916.امام صادق عليه السلام :عيسى عليه السلام_ هنگامى كه به ايشان گفته شد : اى روح و كلمه خدا! چه كسى فتنه اش سخت تر است؟ _: لغزش دانشمند . هنگامى كه دانشمند مى لغزد ، بسيارى در پىِ لغزش او خواهند لغزيد .6 / 7خطر دانشمندان بد3919.مسند ابن حنبل عن ابن عبّاس :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :واى بر امّتم از دانشمندان بد! دانش را مايه تجارت مى كنند و براى سود شخصى ، آن را به فرمان روايان زمان خود مى فروشند . خداوند ، تجارتشان را سود نبخشد !3920.المعجم الأوسط عن ابن عمر :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :زنهار از همسايگان توانگر و دانشمندان دربارى و قاريان بازارى !3921.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :من تنها از منافق دانا بر شما مى ترسم كه به حكمت ، سخن مى گويد و به ستم ، عمل مى كند .3919.مسند ابن حنبل ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) امام على عليه السلام :بى گمان ، من از هر سخنور منافق دلى ، كه آنچه شما [خوب ]مى دانيد ، مى گويد ، ولى آنچه زشت مى شماريد ، انجام مى دهد ، بر شما مى ترسم .3920.المعجم الأوسط ( _ به نقل از ابن عمر _ ) امام على عليه السلام :چون دانشمند به دانشش عمل نكند ، نادان از آموختن نزد وى خوددارى مى ورزد؛ زيرا دانشمند ، چون دانشش را به كار نبندد ، نه وى را سود مى بخشد و نه ديگرى را؛ هر چند بارهايى گران از دانش را گِرد آورده باشد .
.
ص: 528
3921.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :إذا ضَيَّعَ العالِمُ عِلمَهُ استَنكَفَ الجاهِلُ أن يَتَعَلَّمَ. (1)3922.المعجم الكبير :عنه عليه السلام :آفَةُ العامَّةِ العالِمُ الفاجِرُ. (2)3923.عوالي اللآلي :عنه عليه السلام :إنَّما زَهَدَ النّاسُ في طَلَبِ العِلمِ لِما يَرَونَ مِن قِلَّةِ انتِفاعِ مَن عَلِمَ بِلا عَمَلٍ. (3)3924.كتاب من لا يحضره الفقيه :الإمام العسكريّ عليه السلام :قيلَ لِأَميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام : مَن خَيرُ خَلقِ اللّهِ بَعدَ أئِمَّةِ الهُدى ومَصابيحِ الدُّجى؟
قالَ : العُلَماءُ إذا صَلُحوا .
قيلَ : فَمَن شِرارُ خَلقِ اللّهِ بَعدَ إبليسَ وفِرعَونَ ونُمرودَ ، وبَعدَ المُتَسَمّينَ بِأَسمائِكُم ، وَالمُتَلَقِّبينَ بِأَلقابِكُم ، وَالآخِذينَ لِأَمكِنَتِكُم ، وَالمُتَأَمِّرينَ في مَمالِكِكُم؟
قالَ : العُلَماءُ إذا فَسَدوا ، هُمُ المُظهِرونَ لِلأَباطيلِ ، الكاتِمونَ لِلحَقائقِ ، وفيهِم قالَ اللّهُ عز و جل : «أُوْلَئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللَّ_عِنُونَ * إِلاَّ الَّذِينَ تَابُواْ» (4) . (5)3922.المعجم الكبير ( _ به نقل از سعيد بن عاص _ ) عنه عليه السلام_ في صِفَةِ عُلَماءِ السَّوءِ _: هُم أضَرُّ عَلى ضُعَفاءِ شيعَتِنا مِن جَيشِ يَزيدَ عَلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام وأصحابِهِ ، فَإِنَّهُم يَسلُبونَهُمُ الأَرواحَ وَالأَموالَ ، وهؤُلاءِ عُلَماءُ السَّوءِ النّاصِبونَ المُتَشَبِّهونَ بِأَنَّهُم لَنا مُوالونَ ، ولِأَعدائِنا مُعادونَ ، يُدخِلونَ الشَّكَّ وَالشُّبهَةَ عَلى ضُعَفاءِ شيعَتِنا فَيُضِلّونَهُم ويَمنَعونَهُم عَن قَصدِ الحَقِّ المُصيبِ . . .. (6) .
ص: 529
3923.عوالى اللآلى :امام على عليه السلام :هنگامى كه دانشمند ، دانشش را تباه كند ، نادان از آموختن خوددارى مى ورزد .3924.كتاب من لا يحضره الفقيه :امام على عليه السلام :آفت توده مردم ، دانشمند فاسد است .3925.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن خُطبَةٍ لَهُ يُبَيِّنُ فيها فَضلَ الإِسلامِ ) امام على عليه السلام :بى رغبتى مردم به دانشجويى ، از آن روست كه كم بهره داشتن دانشمند بى عمل را مى بينند .3926.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام عسكرى عليه السلام :به امير مؤمنان گفته شد : بهترين خلق خدا پس از پيشوايان هدايت و چراغ هاى تاريكى چه كسانى اند؟
فرمود : «دانشمندان ، چون به نيكى بگرايند» .
گفته شد : پس از ابليس و فرعون و نمرود و آنان كه خود را به نام شما ناميده اند و القاب شما را بر خود نهاده اند و جاى شما را گرفته اند و در مملكت شما فرمان روا شده اند ، بدترين خلق خدا چه كسانى اند؟
فرمود : «دانشمندان ، آن گاه كه فاسد شوند . آنان ، آشكار كننده باطل و پوشاننده حقايق اند و خداوند درباره اينها فرمود : «آنان اند كه خدا و لعنت كنندگان ، آنان را لعنت مى كنند؛ جز آنها كه توبه كردند» » .3927.عنه صلى الله عليه و آله :امام عسكرى عليه السلام_ در توصيف دانشمندان بدكردار _: آنان براى شيعيان ناتوان ما از سپاه يزيد بر امام حسين عليه السلام و يارانش زيانبارترند؛ چون آنان تنها جان و مال ايشان را رُبودند؛ امّا دانشمندان بدكردارى كه با ما دشمن اند ، ولى خود را دوستان ما و دشمنِ دشمنان ما نشان مى دهند، شك و شبهه را بر شيعيان ناتوان ما وارد مى آورند و ايشان را گم راه كرده، از پيجويى حق و حقيقت، بازشان مى دارند. .
ص: 530
6 / 8خَطَرُ العالِمِ الفاجِرِ والجاهِلِ النّاسِكِ3930.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :هَلاكُ اُمَّتي عالِمٌ فاجِرٌ وعابِدٌ جاهِلٌ ، وشَرُّ الشَّرِّ أشرارُ العُلَماءِ ، وخَيرُ الخَيرِ خِيارُ العُلَماءِ. (1)3925.امام على عليه السلام ( _ از خطبه اى كه در آن ، امتيازات اسلام را بيان مى ) عنه صلى الله عليه و آله :رُبَّ عابِدٍ جاهِلٍ ورُبَّ عالِمٍ فاجِرٍ ، فَاحذَرُوا الجُهّالَ مِنَ العُبّادِ ، وَالفُجّارَ مِنَ العُلَماءِ ، فَإِنَّ اُولئِكَ فِتنَةُ الفِتَنِ. (2)3926.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :قَصَمَ ظَهري عالِمٌ مُتَهَتِّكٌ وجاهِلٌ مُتَنَسِّكٌ ، فَالجاهِلُ يَغُشُّ النّاسَ بِتَنَسُّكِهِ ، وَالعالِمُ يُنَفِّرُهُم بِتَهَتُّكِهِ. (3)3927.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :قَطَعَ ظَهرِيَ اثنانِ : عالِمٌ فاسِقٌ يَصُدُّ عَن عِلمِهِ بِفِسقِهِ ، وجاهِلٌ ناسِكٌ يَدعُو النّاسَ إلى جَهلِهِ بِنُسكِهِ. (4)3928.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :قَطَعَ ظَهري رَجُلانِ مِنَ الدُّنيا : رَجُلٌ عَليمُ اللِّسانِ فاسِقٌ ، ورَجُلٌ جاهِلُ القَلبِ ناسِكٌ ، هذا يَصُدُّ بِلِسانِهِ عَن فِسقِهِ ، وهذا بِنُسكِهِ عَن جَهلِهِ ، فَاتَّقُوا الفاسِقَ مِنَ العُلَماءِ وَالجاهِلَ مِنَ المُتَعَبِّدينَ ، اُولئِكَ فِتنَةُ كُلِّ مَفتونٍ ، فَإِنّي سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : يا عَلِيُّ ، هَلاكُ اُمَّتي عَلى يَدَي كُلِّ مُنافِقٍ عَليمِ اللِّسانِ. (5) .
ص: 531
6 / 8خطر دانشمند بدكار و نادانِ عابد3931.عنه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مايه هلاكت امّت من ، دانشمند بدكار و عابد نادان است و بدترين بدها ، دانشمندان بدكار و نيكوترين نيك ها ، دانشمندان نيك اند .3932.عنه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بسى عابد نادان و داناى بدكار ! پس ، از عابدان نادان و دانايان بدكار بپرهيزيد كه اينان ، اساس فتنه هايند .3933.الإمام الباقر عليه السلام :امام على عليه السلام :دانشمند پرده در [كه حرمت شكنى مى كند] و عابد نادان ، پشت مرا شكستند : نادان ، با عبادتش مردم را گول مى زند و دانشمند ، با پرده درى اش مردم را بيزار مى كند .3931.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :دو كس ، پشت مرا شكستند : دانشمند فاسق كه با فسقش از دانش خود جلو مى گيرد ، و عابد نادان ، كه مردم را با عبادتش به نادانى خويش فرا مى خواند .3932.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :دو كس از دنيا پشت مرا شكستند : زبان آور فاسق و عابد نادانْ دل . يكى با زبانش فسقش را مى پوشانَد و ديگرى با عبادتش ، نادانى اش را . از دانشمند فاسق و نادان متعبّد بپرهيزيد كه اينان ، اساس هر فتنه اى هستند .
من خود از پيامبر خدا شنيدم كه مى فرمود : «اى على! هلاك امّت من به دست منافق زبان آور است» .
.
ص: 532
3933.امام باقر عليه السلام :عنه عليه السلام :كَم مِن عالِمٍ فاجِرٍ وعابِدٍ جاهِلٍ ! فَاتَّقُوا الفاجِرَ مِنَ العُلَماءِ وَالجاهِلَ مِنَ المُتَعَبِّدينَ. (1)3934.مجمع البيان عن الحكم بن ظهير :عنه عليه السلام :اِتَّقُوا الفاسِقَ مِنَ العُلَماءِ وَالجاهِلَ مِنَ المُتَعَبِّدينَ ، اُولئِكَ فِتنَةُ كُلِّ مَفتونٍ. (2)3934.مجمع البيان ( _ به نقل از حَكَم بن ظهير _ ) الإمام الباقر عليه السلام :إيّاكُم وَالجُهّالَ مِنَ المُتَعَبِّدينَ ، وَالفُجّارَ مِنَ العُلَماءِ ؛ فَإِنَّهُم فِتنَةُ كُلِّ مَفتونٍ ! (3)6 / 9شِدَّةُ حِسابُ العُلَماءِ3937.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ عز و جل يُعافِي الاُمِّيّينَ يَومَ القِيامَةِ ما لا يُعافِي العُلَماءَ . (4)3935.امام صادق عليه السلام ( _ درباره اين سخن خداوند متعال : {Q} «شما ، بهترين ) عنه صلى الله عليه و آله :ألا وإنَّ اللّهَ يَغفِرُ لِلجاهِلِ أربَعينَ ذَنباً قَبلَ أن يَغفِرَ لِلعالِمِ ذَنباً واحِداً ! (5)3936.امام صادق عليه السلام ( _ درباره اين سخن خداوند متعال : {Q} «و بايد از مي ) الإمام الصادق عليه السلام :يُغفَرُ لِلجاهِلِ سَبعونَ ذَنباً قَبلَ أن يُغفَرَ لِلعالِمِ ذَنبٌ واحِدٌ. (6) .
ص: 533
3937.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :بسى دانشمند بدكار و عابد نادان ! پس ، از دانشمند بدكار و نادان متعبّد بپرهيزيد .3938.عنه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :از دانشمند بدكار و متعبّد نادان بپرهيزيد كه آنان ، مايه فتنه هر فتنه زده اى هستند .3939.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ في قَولِهِ تَعالى : {Q} «وَكَذَ لِكَ جَعَلْنَ_ك ) امام باقر عليه السلام :زنهار از متعبّدان نادان و دانشمندان بدكار كه آنان ، مايه فتنه هر فتنه زده اى اند !6 / 9سختى حساب دانشمندان3940.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند عز و جل در روز قيامت ، بى سوادان را از چيزهايى معاف مى دارد كه دانشمندان را از آنها معاف نمى كند .3941.عنه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هان! بدان كه خداوند ، چهل گناه را از نادان مى آمرزد ، پيش از آن كه يك گناه را از دانا بيامرزد .3940.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :هفتاد گناه براى نادان آمرزيده مى شود ، پيش از آن كه يك گناه براى دانشمند ، آمرزيده شود .
.
ص: 534
6 / 10عِقابُ عُلَماءِ السَّوءِ3942.امام باقر عليه السلام ( _ در بيان اوصاف پيروان اهل بيت عليهم السلام _ ) رسول اللّه صلى الله عليه و آله :أوحَى اللّهُ إلى داوُدَ عليه السلام : لا تَجعَل بَيني وبَينَكَ عالِماً مَفتوناً بِالدُّنيا فَيَصُدَّكَ عَن طَريقِ مَحَبَّتي ، فَإِنَّ اُولئِكَ قُطّاعُ طَريقِ عِبادِيَ المُريدينَ ، إنَّ أدنى ما أنَا صانِعٌ بِهِم أن أنزَعَ حَلاوَةَ مُناجاتي عَن قُلوبِهِم. (1)3943.السيرة النبويّة لابن هشام عن ابن عبّاس :عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ أشَدَّ النّاسِ عَذاباً يَومَ القِيامَةِ عالِمٌ لَم يَنفَعهُ اللّهُ بِعِلمِهِ. (2)3943.السيرة النبوية ، ابن هشام ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ أشَدَّ النّاسِ عَذاباً يَومَ القِيامَةِ مَن قَتَلَ نَبِيًّا ، أو قَتَلَ أحَدَ والِدَيهِ ، أو عالِمٌ لَم يَنتَفِع بِعِلمِهِ. (3)3944.الإمام الصادق عليه السلام ( _ في قَولِهِ تَعالى : {Q} «الَّذِينَ ءَاتَيْنَ_هُ ) عنه صلى الله عليه و آله :ثَلاثَةٌ يَدخُلونَ النّارَ : قاتِلٌ لِلدُّنيا (4) ، وعالِمٌ أرادَ أن يُذكَرَ لا يَحتَسِبُ عِلمَهُ ، ورَجُلٌ وُسِعَ عَلَيهِ فَجادَ بِهِ فِي الثَّناءِ وذِكرِ الدُّنيا. (5)3945.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه صلى الله عليه و آله :مَن تَعَلَّمَ القُرآنَ ، ثُمَّ تَفَقَّهَ فِي الدّينِ ، ثُمَّ أتى صاحِبَ سُلطانٍ تَمَلُّقاً إلَيهِ وطَمَعاً لِما في يَدَيهِ ، خاضَ بِقَدرِ خُطاهُ في نارِ جَهَنَّمَ. (6)3944.امام صادق عليه السلام ( _ درباره اين سخن خداى متعال : {Q} «كسانى كه كتاب ) عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ أهلَ النّارِ لَيَتَأَذَّونَ مِن ريحِ العالِمِ التّارِكِ لِعِلمِهِ ، وإنَّ أشَدَّ أهلِ النّارِ نَدامَةً وحَسرَةً رَجُلٌ دَعا عَبداً إلَى اللّهِ فَاستَجابَ لَهُ وقَبِلَ مِنهُ ، فَأَطاعَ اللّهَ فَأَدخَلَهُ اللّهُ الجَنَّةَ ، وأدخَلَ الدّاعِيَ النّارَ بِتَركِ عِلمِهِ وَاتِّباعِهِ الهَوى وطولِ الأَمَلِ ، أمَّا اتِّباعُ الهَوى فَيَصُدُّ عَنِ الحَقِّ ، وطولُ الأَمَلِ يُنسِي الآخِرَةَ. (7) .
ص: 535
6 / 10كيفر دانشمندان بد3947.الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه عن أبيه عليهم السلاپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند به داوود عليه السلام وحى كرد : «ميان من و خودت ، دانشمند مفتون دنيا را قرار مده كه تو را از مسير محبّت من ، باز مى دارد . اينان ، راهزنان راه بندگانِ خواهانِ من اند . كمترين كارى كه با آنان مى كنم ، اين است كه شيرينى راز و نياز با خود را از دل هايشان مى برم» .3948.حلية الأولياء :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :سخت ترين عذاب در روز قيامت ، از آنِ دانشمندى است كه خداوند ، وى را از دانشش سودى نبخشيده است .3946.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :سخت ترين عذاب در روز قيامت ، از آنِ كُشنده پيامبر يا پدر و مادر ، و يا دانشمندى است كه از دانشش بهره اى نجسته است .3947.امام صادق عليه السلام ( _ از پدرش ، از جدّش ، از پدرش عليهم السلام _ ) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :سه كس داخل آتش مى شوند : قاتل كسى از سرِ دنياخواهى ؛ دانشمندى كه دوست دارد از وى ياد شود و [پاداش ]دانشش را از خدا نخواهد ؛ و ثروتمندى كه دارايى اش را براى ستايش و يادكرد در دنيا ببخشد .3948.حلية الأولياء :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آن كه قرآن مى آموزد و سپس در دين تفقّه (ژرفكاوى) مى كند و آن گاه براى چاپلوسى و چشمداشت به آنچه در دست سلطان است ، نزد وى مى آيد ، به اندازه راهى كه پيموده ، در آتش دوزخ فرو مى رود .3949.الكافي عن علي بن عيسى رفعه ، قال :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دوزخيان از بوى دانشمند وا گذارنده دانشش اذيّت مى شوند و پشيمان ترين و پرحسرت ترينِ ساكنان جهنّم ، مردى است كه بنده اى را به سوى خدا فرا خوانده و او پاسخ مثبت داده و از وى پذيرفته و اطاعت خدا را كرده و خدا هم او را به بهشت برده است ؛ ولى آن دعوت كننده را به سبب وا گذاردن دانشش و پيروى از هوايش و درازى آرزويش ، به دوزخ افكنده است . پيروى هوس ، از حق باز مى دارد و درازى آرزو ، آخرت را از ياد مى برد .
.
ص: 536
3949.الكافى ( _ به نقل از على بن عيسى ، در حديثى كه سند آن را ب ) عنه صلى الله عليه و آله_ في وَصِيَّتِهِ لِعَلِيٍّ عليه السلام _: يا عَلِيُّ ، إنَّ في جَهَنَّمَ رَحاءً مِن حَديدٍ تُطحَنُ بِها رُؤوسُ القُرّاءِ وَالعُلَماءِ المُجرِمينَ. (1)3950.حلية الأولياء عن كعب الأحبار :عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ في جَهَنَّمَ رَحًى تَطحَنُ عُلَماءَ السَّوءِ طَحناً. (2)3950.حلية الأولياء ( _ به نقل از كعب الأحبار _ ) عنه صلى الله عليه و آله :يُؤتى بِعُلَماءِ السَّوءِ يَومَ القِيامَةِ فَيُقذَفونَ في نارِ جَهَنَّمَ ، فَيَدورُ أحَدُهُم في جَهَنَّمَ بِقَصَبِهِ كَما يَدورُ الحِمارُ بِالرَّحى ، فَيُقالُ لَهُ : يا وَيلَكَ ، بِكَ اهتَدَينا فَما بالُكَ؟
قالَ : إنّي كُنتُ اُخالِفُ ما كُنتُ أنهاكُم. (3)3951.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الإمام عليّ عليه السلام :لا يَستَوي عِندَ اللّهِ فِي العُقوبَةِ الَّذينَ يَعلَمونَ وَالَّذينَ لا يَعلَمونَ ، نَفَعَنَا اللّهُ وإيّاكُم بِما عَلِمنا وجَعَلَهُ لِوَجهِهِ خالِصاً إنَّهُ سَميعٌ مُجيبٌ. (4)3952.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :السُّلطانُ الجائِرُ وَالعالِمُ الفاجِرُ أشَدُّ النّاسِ نِكايَةً (5) . (6)3951.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :وَقودُ النّارِ يَومَ القِيامَةِ كُلُّ غَنِيٍّ بَخِلَ بِمالِهِ عَلَى الفُقَراءِ ، وكُلُّ عالِمٍ باعَ الدّينَ بِالدُّنيا. (7) .
ص: 537
3952.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در سفارش به على عليه السلام _: اى على! در دوزخ آسيابى آهنين است كه بدان ، سرهاى قاريان و دانشمندان مجرم را آسياب مى كنند .3953.عنه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :در دوزخ ، آسيابى است كه دانشمندان فاسد را كاملاً آسياب مى كند .3954.عنه صلى الله عليه و آله :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :روز قيامت ، دانشمندان بد را مى آورند و در آتش دوزخ مى افكنند . پس يكى از آنها در دوزخ ، دور خود مى گردد ، همان گونه كه الاغ ، گِرد آسياب مى چرخد . پس به او گفته مى شود : واى بر تو! ما به تو هدايت يافتيم . چرا اين گونه اى؟
مى گويد : من با هر چه شما را از آن باز مى داشتم ، مخالفت مى كردم .3955.صحيح البخاري عن أبي سعيد الخدري :امام على عليه السلام :نزد خداوند ، كيفر كسانى كه مى دانند و آنان كه نمى دانند ، يكسان نيست . خداوند ، ما و شما را از آنچه آموخته ايم ، بهره مند گردانَد و آن را خالص براى خود قرار دهد كه او ، شنوا و اجابت كننده است .3956.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :امام على عليه السلام :فرمان رواى ستمگر و دانشمند بدكار ، سخت ترين كيفر را دارند .3957.المعجم الكبير عن كثير بن عبد اللّه عن أبيه عن جدّامام على عليه السلام :هر توانگرى كه از دارايى اش بر ناداران بخل ورزد و هر دانشمندى كه دين را به دنيا بفروشد ، روز قيامت ، آتش زنه دوزخ است . .
ص: 538
3953.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عنه عليه السلام :أعظَمُ النّاسِ وِزراً العُلَماءُ المُفَرِّطونَ. (1)3954.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الإمام الصادق عليه السلام :أوحَى اللّهُ تَعالى إلى داوُدَ عليه السلام : إنَّ أهوَنَ ما أنَا صانِعٌ بِعَبدٍ غَيرِ عامِلٍ بِعِلمِهِ مِن سَبعينَ عُقوبَةً باطِنِيَّةً أن اُخرِجَ مِن قَلبِهِ حَلاوَةَ ذِكري. (2)3955.صحيح البخارى ( _ به نقل از ابو سعيد خُدرى _ ) عيسى عليه السلام :وَيلٌ لِلعُلَماءِ السَّوءِ كَيفَ تَلَظّى عَلَيهِمُ النّارُ ؟ ! (3)3956.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مكارم الأخلاق عن عبداللّه بن مسعود :بَكى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وبَكَينا لِبُكائِهِ .
وقُلنا : يا رَسولَ اللّهِ ، ما يُبكيكَ ؟
فَقالَ : رَحمَةً لِلأَشقِياءِ ، يَقولُ اللّهُ تَعالى : «وَ لَوْ تَرَى إِذْ فَزِعُواْ فَلاَ فَوْتَ وَأُخِذُواْ مِن مَّكَانٍ قَرِيبٍ» (4) يَعني : العُلَماءَ وَالفُقَهاءَ. (5)راجع : ص 532 (حساب علماء السوء) .
.
ص: 539
3958.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ وقَد أشارَ إلى عَلِيٍّ عليه السلام _ ) امام على عليه السلام :سنگين ترين گناه را دانشمندانى دارند كه [در عمل ]كوتاهى مى كنند .3959.عنه صلى الله عليه و آله :امام صادق عليه السلام :خداوند متعال به داوود عليه السلام وحى كرد : «سبك ترين كيفر از هفتاد كيفر معنوى كه به بنده بى عمل به دانشش مى دهم ، اين است كه شيرينى ذكرم را از دلش بيرون مى كنم» .3958.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در اشاره به على عليه السلام _ ) عيسى عليه السلام :واى بر دانشمندان بدكار كه چگونه آتش بر آنها زبانه مى كشد !3959.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مكارم الأخلاق_ به نقل از عبد اللّه بن مسعود _: پيامبر خدا گريست . ما نيز با گريه ايشان ، گريستيم و گفتيم : اى پيامبر خدا ! چه چيز شما را گريانْد؟
فرمود : «دلسوزى بر بدبختان . خداوند متعال مى فرمايد : «اى كاش مى ديدى هنگامى را كه هراسان مى شوند و گريزى در كار نيست و از جايى نزديك ، گرفته مى شوند» . منظور ، دانشمندان و فقيهان اند» .ر . ك : ص 533 (حساب دانشمندان بد) .
.
ص: 1
ص: 2
ص: 3
ص: 4
ص: 5
ص: 6
ص: 7
ص: 8
ص: 9
پيش گفتارستايش ، خداى را كه نخستِ بى آغاز و واپسينِ بى پايان است ؛ آن كه ديده تماشاگران ، ديدنش نتواند و خيال توصيفگران از توصيفش درماند . ستايش ، خداوند را بر آنچه از خود به ما شناساند و شكرش را به ما الهام كرد و دريچه هاى علم به ربوبيّتش را بر ما گشود و اخلاص در توحيدش را به ما ره نمود و ما را از كژروى و دودلى در كارش دور ساخت ؛ ستايشى بالا رونده تا اوجِ والاترين والايى ها ، در نوشته اى رقم خورده تا بلنداى حضور . و درود بر بنده برگزيده اش محمّد صلى الله عليه و آله خاتم پيامبران و خاندان پاك و پاكيزه اش ؛ آنان كه خدا پليدى را از ايشان ببُرد و آنان را به طهارت كامل رسانْد ، و نيز بر همراهانش ؛ آنان كه حقّ همراهى به جاى آوردند و او را اجابت كردند و به سويش شتافتند و در پاسخ دعوتش ، از يكديگر پيشى گرفتند . خداشناسى ، مهم ترين مسئله اى است كه در طول تاريخ ، انديشه بشر را به خود مشغول كرده است و كتاب هاى فراوانى در اين باره نگارش يافته است . امّا آيا مى توان گفت : بهترين كتابى كه مردم را با آفريدگار خود آشنا مى كند ، كدام است؟
.
ص: 10
بهترين كتاب خداشناسىبى ترديد ، بهترين كتاب خداشناسى ، كتابى است كه به وسيله بهترين خداشناس ، نگارش يافته باشد و بهترين خداشناس ، ذات مقدّس بارى تعالى است . هيچ كس مانند خداوند متعال نمى تواند خود را شناساند و پس از او در ميان آفريده ها ، هيچ كس مانند انبياى الهى و اوصياى آنها خداوند متعال را نشناخته است . از اين رو ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، خطاب به على عليه السلاممى فرمايد : يا علىّ ! ما عَرَفَ اللّهَ حَقَّ مَعرِفَتِهِ غَيرى وغَيرُكَ . (1) اى على! جز من و تو ، كسى خدا را آن چنان كه بايد ، نشناخت. بر اين پايه ، قرآن و سخنان نورانى اهل بيت عليهم السلام بهترين وسيله آشنا شدن و آشنا كردن با خداوند متعال است و بهترين كتاب خداشناسى ، كتابى است كه بر اساس رهنمودهاى قرآن و سنّت ، نگارش يافته باشد . ناديده گرفتن اين رهنمودها و تكيه كردن بر انديشه ناقص بشر ، نه تنها راه رسيدن به مقصد را بر پژوهشگر دور مى كند ، بلكه احتمال گم راهى او را نيز افزون مى نمايد .
بررسى پژوهش هاى خداشناسىبررسى دقيق پژوهش هايى كه تاكنون درباره خداشناسى انجام گرفته از يك سو ، و تأمّل در رهنمودهاى قرآن و سنّت در اين زمينه از سوى ديگر ، به روشنى نشان مى دهد كه جوامع اسلامى ، بويژه دانش پژوهان آنها ، تا چه حد در اين باره قصور و يا تقصير داشته اند . اين بررسى نشان مى دهد كه خداوند متعال ، خود ، بهترين ، عميق ترين و در
.
ص: 11
عين حال ، ساده ترين و مفيدترين دلايل خداشناسى را توسّط فرستادگان خود براى مردم بيان كرده است ؛ امّا به نظر مى رسد كه آنچه در زمينه تأمّل و تحقيق درباره اين دلايل فرموده ، به درستى انجام نشده است . اين بررسى نشان مى دهد كه با اين كه پژوهشگران اسلامى تاكنون اوقات فراوانى را صرف تحقيق در موضوع خداشناسى كرده اند و كتاب هاى بسيارى در اين زمينه نگارش يافته است ، امّا هنوز دلايل خداوند متعال بر وجود خود ، آن گونه كه شايسته است ، مورد پژوهش قرار نگرفته است. اين بررسى نشان مى دهد كه اگر آيات خداشناسى از نگاه قرآن ، يعنى : انسان ، حيوانات ، زمين ، كوه ها ، آب ها ، درياها ، گياهان ، بادها ، ابرها ، باران ، خورشيد ، ماه ، شب ، روز ، ستارگان و خلاصه از كوچك ترين ذرات جهان تا بزرگ ترين كُرات آسمان ، به صورت علمى و دانشگاهى مورد پژوهش قرار مى گرفت ، امروز ، مسلمانان نه تنها در كلام و فلسفه و حكمت ، بلكه در همه علوم تجربى پيش گام بودند و خداشناسى بر پايه رهنمودهاى قرآن ، دين و دنياى آنان را آباد مى كرد ؛ چرا كه : «فَعِندَ اللَّهِ ثَوَابُ الدُّنْيَا وَالاْخِرَةِ . (1) پاداش دنيا و آخرت ، نزد خداست» .
تعقّل ، نه تعبّد
.
ص: 12
پيش بيايد كه حجّيت قرآن و حديث ، متّكى به اثبات وجود خداست و اگر اثبات وجود خدا هم متّكى به قرآن و حديث شود ، دور است و عقلاً باطل ؛ بلكه مقصود ، بهره گيرى از ادلّه و برهان هاى عقلى مستفاد از قرآن و حديث است ، به گونه اى كه عقل با تأمّل در هر يك از آن براهين ، جدا از اين كه گوينده آن كيست ، بتواند به وجود آفريدگار و صفات او پى ببرد . بنا بر اين ، تعقّل ، مبناى پذيرفتن وجود خدا خواهد بود ، نه تعبّد . بر اين اساس ، براى بهره گيرى از احاديث خداشناسى ، بررسى سندهاى آنها و تحقيق درباره انتساب آنها به اهل بيت عليهم السلامضرورتى ندارد ؛ زيرا آنچه در اين احاديث كارايى دارد ، برهان هاى عقلى اى است كه در آنهاست ، نه انتساب آنها به اهل بيت عليهم السلام . آرى . پس از اثبات عقلى توحيد و نبوّت ، و حجّيت سخنان اهل بيت عليهم السلام ، اگر از طريق نقل ، سخنى از آنان درباره صفات خداوند متعال بازگو شود كه متّكى بر برهان نباشد ، بايد انتساب آن سخن به آنان ، مورد نقد و بررسى قرار گيرد و در صورتى كه به طور قطع ثابت شود كه آن سخن ، فرموده اهل بيت عليهم السلام است ، عقل مى گويد كه تعبّدا بايد آن سخن را پذيرفت .
خداشناسى از نگاه قرآن و حديثبا عنايت به نكاتى كه بدانها اشاره شد ، مجموعه اى كه اينك با نام «شناخت خدا» در برابر شماست ، كوششى است در راه آشنايى با خداوند متعال بر پايه رهنمودهاى خود او . اين مجموعه ، در واقع ، دومين حلقه از حلقه هاى دانش نامه عقايد اسلامى از نگاه قرآن و حديث و ادامه مبحث مقدّماتىِ «معرفت شناسى» است كه در آن،
.
ص: 13
مسائل مختلف مربوط به «شناخت» از ديدگاه قرآن و حديث ، مورد بررسى قرار گرفت . در اين مجموعه ، متون (نصوص) اسلامى درباره خداشناسى جمع آورى شده اند كه با نظمى نوين و سهل الوصول ، به همراه تحليل ها و تبيين هاى مورد نياز ، در اختيار پژوهشگران قرار مى گيرند . بخش اوّل اين مجموعه ، با عنوان «آشنايى با خدا» ، شامل ده فصل است كه به ترتيب : ارزش خداشناسى ، راهنمايان خداشناسى ، سرچشمه هاى خداشناسى ، راه هاى خداشناسى ، نقش شناخت موجودات در شناخت خالق ، راه هاى رسيدن به بالاترين مراتب خداشناسى ، آثار خداشناسى ، آفاق خداشناسى ، آنچه در باره حجاب هاى خداشناسى نقل شده ، و موانع خداشناسى را از نگاه قرآن و حديث ، مورد بررسى قرار مى دهد . بخش دوم با عنوان : «آشنايى با يگانگى خدا» ، شامل دو فصل است : فصل يكم ، درباره ارزش توحيد كه در واقع ، اين فصل ، مكمّل فصل اوّل از بخش اوّل است ؛ زيرا خداشناسى حقيقى ، چيزى جز توحيد نيست؛ و فصل دوم ، درباره مراتب توحيد است كه در ضمن آن ، توحيد در ذات ، توحيد در صفات ، توحيد در افعال ، توحيد در طاعت و توحيد در عبادت ، تبيين شده است. بخش سوم با عنوان : «آشنايى با نام هاى خدا» ، شامل پنج فصل است كه در آنها ، ضمن تبيين مقصود از نام هاى خداوند متعال ، معانى : اله ، اللّه ، اللّه اكبر و بسم اللّه ، از نگاه احاديث اسلامى تفسير شده است . همچنين ، اقسام «اسماء اللّه » ، اسماى لفظى ، اسماى تكوينى ، اسماى برگزيده ، عدد اسماى لفظى و تكوينى ، تفسير اسم اعظم و نقش اسماى الهى در
.
ص: 14
اداره جهان هستى ، در اين بخش ، توضيح داده مى شود . بخش چهارم با عنوان : «آشنايى با صفات ثبوتى» ، شامل 93 فصل است كه در آنها ضمن تبيين نكات مهمّى كه در چگونگى توصيف خداوند متعال بايد مورد توجّه قرار گيرد ، برجسته ترين صفات ثبوتى آفريدگار جهان ، بر اساس آيات قرآن و احاديث اسلامى تفسير و تبيين مى شود. بخش پنجم با عنوان : «آشنايى با صفات سلبى» ، شامل هشت فصل است كه در آنها مهم ترين صفات سلبى حق تعالى ، مانند : مِثْل ، حد ، تجزّى ، تغيير ، جسم ، صورت ، والد ، وَلَد ، سَنَه ، نَوْم ، حركت و سكون ، از زبان متون اسلامى توضيح داده مى شود. در پايان ، از همه محقّقان مركز تحقيقات دار الحديث كه در ساماندهى اين مجموعه سهيم اند ، بويژه از فاضل گران قدر حجة الاسلام والمسلمين جناب آقاى دكتر رضا برنجكار كه اين كتاب ، با همكارى ايشان نگارش يافت ، صميمانه سپاس گزارم و از خداوند منّان ، نگارنده حقيقى آن ، براى همه آنان ، پاداشى درخور فضل و كرامتش خواستارم . ربّنا تقبّل منا ، إنّك أنت السميع العليم ! محمّد محمّدى رى شهرى 19 اُردى بهشت 1382 7 ربيع اوّل 1424 9 مِى 2003
.
ص: 15
بخش يكم : آشنايى با خدافصل يكم : ارزش شناخت خدافصل دوم : راهنمايان به سوى معرفت خدافصل سوم : ابزارهاى معرفت خدافصل چهارم : راه هاى معرفت خدافصل پنجم: نقش شناخت خلقت در شناخت خالقفصل ششم: راه هاى رسيدن به بالاترين مراتب خداشناسىفصل هفتم: آثار معرفت خدافصل هشتم: آفاق معرفت خدا
.
ص: 16
الفصل الأوّل : قيمة معرفة اللّه1 / 1رَأسُ العِلمِ وثَمَرَتُهُالإمام الرضا عليه السلام :جاءَ رَجُلٌ إِلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وقالَ : ما رَأسُ العِلمِ؟ قالَ : مَعرِفَةُ اللّهِ حَقَّ مَعرِفَتِهِ . (1)
الإمام عليّ عليه السلام :ثَمَرَةُ العِلمِ مَعرِفَةُ اللّهِ . (2)
1 / 2أَعلَى المَعارِفِالإمام عليّ عليه السلام :مَعرِفَةُ اللّهِ سُبحانَهُ أَعلَى المَعارِفِ . (3)
عنه عليه السلام :العِلمُ بِاللّهِ أَفضَلُ العِلمَينِ . (4)
.
ص: 17
فصل يكم : ارزش شناخت خدا1 / 1قلّه دانش و ثمره آنامام رضا عليه السلام :مردى نزد پيامبر خدا آمد و پرسيد : قلّه دانش چيست؟ فرمود : «معرفت خدا ، آن چنان كه بايسته است» .
امام على عليه السلام :ثمره دانش ، معرفت خداست .
1 / 2بالاترين معرفتامام على عليه السلام :معرفت خداى سبحان ، بالاترين معرفت است .
امام على عليه السلام :علم به خدا ، برترينِ دو علم (خداشناسى و جهان شناسى) است .
.
ص: 18
عنه عليه السلام :مَن عَرَفَ اللّهَ كَمُلَت مَعرِفَتُهُ . (1)
1 / 3قِوامُ الدِّينِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :دِعامَةُ الدِّينِ وأَساسُهُ المَعرِفَةُ بِاللّهِ عز و جل ، وَاليَقينُ ، وَالعَقلُ النَّافِعُ ؛ وهُوَ الكَفُّ عَن مَعاصِي اللّهِ عز و جل . (2)
الإمام عليّ عليه السلام :أَوَّلُ الدِّينِ مَعرِفَتُهُ . (3)
عنه عليه السلام :رَأسُ الأَمرِ مَعرِفَةُ اللّهِ تَعالى ، وعَمودُهُ طاعَةُ اللّهِ عز و جل . (4)
الإمام الرضا عليه السلام :أَوَّلُ عِبادَةِ اللّهِ مَعرِفَتُهُ . (5)
عنه عليه السلام :لا دِيانَةَ إِلاّ بَعدَ المَعرِفَةِ ، ولا مَعرِفَةَ إِلاّ بِالإِخلاصِ . (6)
.
ص: 19
امام على عليه السلام :هر كه خدا را بشناسد ، شناختش كامل شده است .
1 / 3استوارى دينپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پايه و بنيان دين ، معرفت به خدا ، يقين ، و عقل سودمند _ يعنى عقلِ خويشتندارى از گناهان _ است .
امام على عليه السلام :سرآغاز دين ، معرفت اوست .
امام على عليه السلام :سرلوحه كار ، معرفت خداى متعال است و ستون آن ، اطاعت خدا .
امام رضا عليه السلام :سرآغاز عبادت خدا ، شناخت اوست .
امام رضا عليه السلام :دينى نيست ، جز پس از معرفت خدا ، و معرفتى نيست ، جز به اخلاص .
.
ص: 20
1 / 4أَفضَلُ الفَرائِضِتنبيه الخواطر :سَأَلَ رَجُلٌ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَن أَفضَلِ الأَعمالِ، فَقالَ : العِلمُ بِاللّهِ وَالفِقهُ في دينِهِ ، وكَرَّرَهُما عَلَيهِ . فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، أسأَ لُكَ عَنِ العَمَلِ فَتُخبِرُني عَنِ العِلمِ ! فَقالَ صلى الله عليه و آله : إِنَّ العِلمَ يَنفَعُكَ مَعَهُ قَليلُ العَمَلِ ، وإِنَّ الجَهلَ لا يَنفَعُكَ مَعَهُ كَثيرُ العَمَلِ . (1)
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :التَّفَكُّرُ في عَظَمَةِ اللّهِ وجَنَّتِهِ ونارِهِ ساعَةً خَيرٌ مِن قِيامِ لَيلَةٍ. (2)
الإمام الصادق عليه السلام :إِنَّ أَفضَلَ الفَرائِضِ وأَوجَبَها عَلَى الإِنسانِ مَعرِفَةُ الرَّبِّ ، وَالإِقرارُ لَهُ بِالعُبودِيَّةِ . (3)
1 / 5أَطيَبُ اللَّذائِذِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :إِذا دَخَلَ أَهلُ الجَنَّةِ الجَنَّةَ نودوا : يا أَهلَ الجَنَّةِ ، إِنَّ لَكُم عِندَ اللّهِ مَوعِدا لَم تَرَوهُ . فَقالوا : وما هُوَ ؟ ألَم يُبَيِّض وُجوهَنا ، ويُزَحزِحنا عَنِ النَّارِ ، ويُدخِلنَا الجَنَّةَ ؟ قالَ : فَيُكشَفُ الحِجابُ ، قالَ : فَيَنظُرونَ إِلَيهِ، فَوَاللّهِ ما أَعطاهُمُ اللّهُ شَيئا أحَبَّ إِلَيهِم مِنهُ . (4)
.
ص: 21
1 / 4برترينِ واجباتتنبيه الخواطر :مردى از پيامبر خدا درباره برترين عمل پرسيد . پيامبر صلى الله عليه و آلهفرمود : «علم به خدا و فهم در دينش» . و اينها را تكرار كرد . مرد گفت : اى پيامبر خدا ! من از عمل مى پرسم ، از علم مى گويى؟! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «با علم است كه عمل اندك هم به تو سود مى رسانَد ، در حالى كه با جهل ، فراوانى عمل هم سودى نمى بخشد» .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :ساعتى تفكّر در عظمت خدا و بهشت و دوزخ او ، بهتر از يك شب [به عبادت ]ايستادن است .
امام صادق عليه السلام :برترينِ واجبات و ضرورى ترين آنها براى انسان ، شناخت خدا و اقرار به بندگى اوست .
1 / 5گواراترينِ لذّت هاپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :چون بهشتيان به بهشت درآيند ، ندا داده مى شود : «اى بهشتيان ! شما نزد خدا وعده اى داريد كه هنوز آن را نديده ايد» . بهشتيان مى گويند : آن چيست؟ مگر ما را روسپيد نكرده و از آتش ، دور نداشته و به بهشتمان در نياورده است؟! پس حجاب ها كنار مى رود و بهشتيان به خدا مى نگرند . (1) به خدا سوگند ، خداوند ، چيزى به ايشان نداده است كه نزدشان محبوب تر از آن باشد .
.
ص: 22
عنه صلى الله عليه و آله :أَسأَ لُكَ الرِّضاءَ بَعدَ القَضاءِ ، وأَسأَ لُكَ بَردَ العَيشِ بَعدَ المَوتِ ، وأَسأَ لُكَ لَذَّةَ النَّظَرِ إِلى وَجهِكَ ، وَالشَّوقَ إِلى لِقائِكَ ، في غَيرِ ضَرّاءَ مُضِرَّةٍ ، ولا فِتنَةٍ مُضِلَّةٍ . (1)
الإمام عليّ عليه السلام :ما يَسُرُّني لَو مِتُّ طِفلاً وأُدخِلتُ الجَنَّةَ ولَم أكبُر فَأَعرِفَ رَبّي عز و جل . (2)
الإمام زين العابدين عليه السلام :إِلهي ما ألَذَّ خَواطِرَ الإِلهامِ بِذِكرِكَ عَلَى القُلوبِ ! وما أَحلَى المَسيرَ إِلَيكَ بِالأَوهامِ في مَسالِكِ الغُيوبِ ! وما أَطيَبَ طَعمَ حُبِّكَ ! وما أَعذَبَ شُربَ قُربِكَ ! فَأَعِذنا مِن طَردِكَ وإِبعادِكَ . (3)
الإمام الصادق عليه السلام :لَو يَعلَمُ النَّاسُ ما في فَضلِ مَعرِفَةِ اللّهِ عز و جل ما مَدّوا أَعيُنَهُم إِلى ما مَتَّعَ اللّهُ بِهِ الأَعداءَ مِن زَهرَةِ الحَياةِ الدُّنيا ونَعيمِها ، وكانَت دُنياهُم أَقَلَّ عِندَهُم مِمّا يَطَؤونَهُ بِأَرجُلِهِم ، ولَنَعِموا بِمَعرِفَةِ اللّهِ _ جَلَّ وعَزَّ _ ، وتَلَذَّذوا بِها تَلَذُّذَ مَن لَم يَزَل في رَوضاتِ الجِنانِ مَعَ أَولِياءِ اللّهِ . إِنَّ مَعرِفَةَ اللّهِ عز و جل آنِسٌ مِن كُلِّ وَحشَةٍ ، وصاحِبٌ مِن كُلِّ وَحدَةٍ ، ونورٌ مِن كُلِّ ظُلمَةٍ ، وقُوَّةٌ مِن كُلِّ ضَعفٍ ، وشِفاءٌ مِن كُلِّ سُقمٍ . (4)
راجع : ج 5 ص 10 (الفصل الأوّل : قيمة التوحيد) .
.
ص: 23
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :از تو ، رضاى به قضاى واقع شده ات و زندگى گواراى پس از مرگ را مى خواهم و نيز لذّت نگريستن به سيمايت و شوق ديدارت بدون سختىِ زيان رسان و فتنه گم راه كننده .
امام على عليه السلام :خوش حال نمى كند مرا اين كه در كودكى مى مُردم و وارد بهشت مى شدم و[لى ]بزرگ نمى شدم تا خدايم را بشناسم .
امام زين العابدين عليه السلام :معبود من ! چه لذيذ است خطور الهام ياد تو بر دل ها! و چه شيرين است سير به سوى تو با شه پَر خيال ، در وادى غيب! و چه خوش طعم است محبّت تو! و چه گواراست نوشيدنِ قرب تو! پس ما را از راندن و دور كردنت پناه ده .
امام صادق عليه السلام :اگر مردم مى دانستند كه معرفت خدا چه فضيلتى دارد ، به آنچه خدا از شكوفه زندگى دنيا و نعمت آن در اختيار دشمنان نهاده بود ، چشم نمى دوختند و دنياى آنان ، نزدشان از آنچه بر آن پا مى نهند ، كمتر مى نمود و بى گمان ، از معرفت خداى عز و جل ، بهره مند مى شدند و چونان كسى كه همواره در باغ هاى بهشت با اولياى خداست ، از آن لذّت مى بردند . بى گمان ، معرفت خدا ، مونس هر هراس ، همراه هر تنهايى ، نور هر تاريكى ، نيروى هر ناتوانى و شفاى هر بيمارى است .
ر .ك : ج 5 ص 11 (فصل يكم : ارزش توحيد) .
.
ص: 24
الفصل الثاني: الهداة إلى معرفة اللّه2 / 1اللّهُالكتاب«إِنَّ عَلَيْنَا لَلْهُدَى » . (1)
«يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُواْ قُل لاَّ تَمُنُّواْ عَلَىَّ إِسْلَ_مَكُم بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَدَاكُمْ لِلاْءِيمَ_نِ إِن كُنتُمْ صَ_دِقِينَ » . (2)
«لَيْسَ عَلَيْكَ هُدَاهُمْ وَلَ_كِنَّ اللَّهَ يَهْدِى مَن يَشَاءُ» . (3)
«إِنَّكَ لاَ تَهْدِى مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لَ_كِنَّ اللَّهَ يَهْدِى مَن يَشَاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ» . (4)
راجع : البقرة : 120 ، آل عمران : 73 ، الأنعام : 71 ، الأعراف: 43 ، طه: 50 ، النور : 35 .
.
ص: 25
فصل دوم : راهنمايان به سوى معرفت خدا2 / 1خداوندقرآن«بى گمان ، هدايت ، بر [عهده] ماست» .
«از اين كه اسلام آورده اند ، بر تو منّت مى نهند . بگو : با اسلام آوردنتان بر من منّت ننهيد ؛ بلكه خداست كه با هدايت كردن شما به ايمان ، بر شما منّت مى نهد ، اگر راستگو باشيد» .
«هدايت آنان بر عهده تو نيست ؛ بلكه خدا هر كه را بخواهد ، هدايت مى كند» .
«بى گمان ، تو هر كه را دوست داشتى ، نمى توانى ره بنمايى ؛ بلكه خدا هر كه را بخواهد ، ره مى نمايد ، و او به رهيافتگان داناتر است» .
ر . ك : بقره : آيه 120 ، آل عمران : آيه 73 ، انعام : آيه 71 ، اعراف : آيه 43 ، طه : آيه 50 ، نور : آيه 35 .
.
ص: 26
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :قالَ اللّهُ _ جَلَّ جَلالُهُ _ : عِبادي ، كُلُّكُم ضالٌّ إِلاّ مَن هَدَيتُهُ ، وكُلُّكُم فَقيرٌ إِلاّ مَن أَغنَيتُهُ ، وكُلُّكُم مُذنِبٌ إِلاّ مَن عَصَمتُهُ . (1)
عنه صلى الله عليه و آله :مَن أَصبَحَ ولايَذكُرُ أَربَعَةَ أَشياءَ أَخافُ عَلَيهِ زَوالَ النِّعمَةِ : أَوَّلُها أن يَقولَ : الحَمدُ للّهِِ الَّذي عَرَّفَني نَفسَهُ ولَم يَترُكني عُميانَ القَلبِ . .. . (2)
الإمام عليّ عليه السلام :اِعرِفُوا اللّهَ بِاللّهِ ، وَالرَّسولَ بِالرِّسالَةِ ، وأُولِي الأَمرِ بِالأَمرِ بِالمَعروفِ وَالعَدلِ وَالإِحسانِ . (3)
عنه عليه السلام_ مِن دُعائِهِ يَومَ الجَمَلِ _: لكِنَّكَ يا مَولايَ بَدَأتَني أَوَّلاً بِإِحسانِكَ ، فَهَدَيتَنيِ لدِينِكَ ، وعَرَّفتَني نَفسَكَ . (4)
عنه عليه السلام_ في دُعاءٍ عَلَّمَهُ نَوفا البِكالِيّ _: أَسأَ لُكَ بِاسمِكَ الَّذي ظَهَرتَ بِهِ لِخاصَّةِ أولِيائِكَ فَوَحَّدوكَ وعَرَفوكَ فَعَبَدوكَ بِحَقيقَتِكَ ، أن تُعَرِّفَني نَفسَكَ لِأُقِرَّ لَكَ بِرُبوبِيَّتِكَ عَلى حَقيقَةِ الإِيمانِ بِكَ ، ولا تَجعَلني يا إِلهي مِمَّن يَعبُدُ الاِسمَ دونَ المَعنى ، وَالحَظني بِلَحظَةٍ مِن لَحَظاتِكَ تُنَوِّر بِها قَلبي بِمَعرِفَتِكَ خاصَّةً ومَعرِفَةِ أولِيائِكَ ، إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ . (5)
.
ص: 27
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند _ كه عظمتش بشكوه باد _ مى فرمايد : «بندگان من! همه شما بيراهيد ، جز آن كه را من ره بنمايم و همگى ناداريد ، جز آن كه را من دارا كنم و همه گناهكاريد ، جز آن كه را من نگاه دارم» .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كه صبح برخيزد و چهار چيز را ياد نكند ، از زوال نعمتش بيمناكم : نخست آن كه بگويد : سپاس ، خدايى را كه خودش را به من شناسانْد و مرا كوردل وا ننهاد ... .
امام على عليه السلام :خدا را با خدا بشناسيد ، پيامبر را با پيامش ، و فرمان روايان را با فرمانشان به نيكى و عدل و احسان .
امام على عليه السلام_ در بخشى از دعايش در جنگ جمل _: امّا تو ، اى مولاى من ! با احسان به من ، آغازيدى و به دينت ره نمودى و خودت را به من شناساندى .
امام على عليه السلام_ در دعايى كه به نوف بِكالى آموخت _: به [حقّ] نامى كه بدان بر اولياى خاصّت تجلّى كردى ، پس تو را يگانه شمردند و شناختند و حقيقتت را پرستيدند ، از تو مى خواهم كه خود را به من نيز بشناسانى تا بر اساس ايمان حقيقى به تو ، نزد تو به ربوبيّتت اقرار آورم . اى معبود من ! مرا از كسانى قرار مده كه اسم بدون معنا را مى پرستند و گوشه چشمى به من بينداز تا دلم را تنها از نور معرفتت و نيز معرفت اوليايت نور گيرد ، كه تو بر هر كارى توانايى .
.
ص: 28
عنه عليه السلام_ في دُعاءٍ كانَ يَدعو بِهِ بَعدَ رَكعَتَيِ الفَجرِ _: يا مَن دَلَّ عَلى ذاتِهِ بِذاتِهِ ، وتَنَزَّهَ عَن مُجانَسَةِ مَخلوقاتِهِ ، وجَلَّ عَن مُلاءَمَةِ كَيفِيّاتِهِ . (1)
الكافي عن عليّ بن عقبة :سُئِلَ أَميرُالمُؤمِنينَ عليه السلام : بِمَ عَرَفتَ رَبَّكَ؟ قالَ : بِما عَرَّفَني نَفسَهُ . قيلَ: وكَيفَ عَرَّفَكَ نَفسَهُ؟ قالَ : لا يُشبِهُهُ صورَةٌ ، ولا يُحَسُّ بِالحَواسِّ ، ولا يُقاسُ بِالنَّاسِ ، قَريبٌ في بُعدِهِ بَعيدٌ في قُربِهِ ، فَوقَ كُلِّ شَيءٍ ولا يُقالُ: شَيءٌ فَوقَهُ ، أَمامَ كُلِّ شَيءٍ ولا يُقالُ : لَهُ أَمامٌ ، داخِلٌ فِي الأَشياءِ لا كَشَيءٍ داخلٍ في شَيءٍ ، وخارِجٌ مِنَ الأَشياءِ لا كَشَيءٍ خارِجٍ مِن شَيءٍ ، سُبحانَ مَن هُوَ هكَذا ولا هكَذا غَيرُهُ ، ولِكُلِّ شَيءٍ مُبتَدَأٌ . (2)
التوحيد عن سلمان الفارسيّ :سَأَلَ الجاثَلِيقُ (3) مِن عَلِيٍّ عليه السلام : أخبِرني ، عَرَفتَ اللّهَ بِمُحَمَّدٍ ، أَم عَرَفتَ مُحَمَّد ا بِاللّهِ عز و جل ؟ فَقالَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام : ما عَرَفتُ اللّهَ بِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، ولكِن عَرَفتُ مُحَمَّدا بِاللّهِ عز و جلحينَ خَلَقَهُ وأَحدَثَ فيهِ الحُدودَ مِن طولٍ وعَرضٍ ، فَعَرَفتُ أنَّهُ مُدَبَّرٌ مَصنوعٌ بِاستِدلالٍ وإِلهامٍ مِنهُ وإِرادَةٍ ، كَما أَلهَمَ المَلائِكَةَ طاعَتَهُ وعَرَّفَهُم نَفسَهُ بِلا شِبهٍ ولا كَيفٍ . (4)
.
ص: 29
امام على عليه السلام_ در دعايى كه پس از دو ركعت نماز صبح مى خواند _: اى آن كه بر ذات خود ، با ذات خود ، راه مى نمايد و از همسانى با آفريده هايش منزّه و از سازگارى با چگونگىِ آنها ، دور است !
الكافى_ به نقل از على بن عقبه _: از امير مؤمنان پرسيده شد : به چه چيز ، خدايت را شناختى؟ فرمود : «به همان كه خدا خودش را به من شناساند» . گفته شد : چگونه خودش را شناساند؟ فرمود : «صورتى به او شبيه نيست و با حواس ، حس نمى شود و با مردم سنجيده نمى شود . در عين دور بودن ، نزديك و در عين نزديكى ، دور است . بالاتر از همه چيز است و گفته نمى شود كه چيزى بالاى اوست . جلوتر از هر چيزى است و گفته نمى شود كه او جلو دارد . درون اشياست ، نه به شكل چيزى درون چيزى ، و بيرون از اشياست ، نه مانند بيرون بودن چيزى از چيزى . منزّه است آن كه اين گونه است و جز او ، كسى اين گونه نيست و هر چيزى آغازى دارد» .
التوحيد_ به نقل از سلمان فارسى _: جاثليق از على عليه السلام پرسيد : به من بگو كه خدا را به محمّد شناختى يا محمّد را به خدا؟ على بن ابى طالب عليه السلام فرمود : «خدا را به محمّد نشناختم ؛ بلكه محمّد را به خدا شناختم . آن گاه كه او را آفريد و طول و عرضش را معيّن نمود ، فهميدم كه او (محمّد) با استدلال و الهام و اراده او (خدا) ، پرورده و تدبير شده است ، همان گونه كه اطاعت خود را به فرشتگانش الهام كرد و خود را بدون مشابهت و كيفيت ، به آنان شناساند» .
.
ص: 30
الإمام الحسين عليه السلام_ مِن دُعائِهِ يَومَ عَرَفَةَ _: أنتَ الَّذي هَدَيتَ . (1)
عنه عليه السلام_ فيما نُسِبَ إلَيهِ مِن دُعاءِ عَرَفَةَ _: إِلهي عَلِمتُ بِاختِلافِ الآثارِ وتَنَقُّلاتِ الأَطوارِ ، أنَّ مُرادَكَ مِنّي أن تَتَعَرَّفَ إِلَيَّ في كُلِّ شَيءٍ حَتّى لا أجهَلَكَ في شَيءٍ... إِلهي تَرَدُّدي فِي الآثارِ يوجِبُ بُعدَ المَزارِ ، فَاجمَعني عَلَيكَ بِخِدمَةٍ توصِلُني إِلَيكَ ، كَيفَ يُستَدَلُّ عَليكَ بِما هُوَ في وُجودِهِ مُفتَقِرٌ إِلَيكَ ، أيَكونُ لِغَيرِكَ مِنَ الظُّهورِ ما لَيسَ لَكَ حَتّى يَكونَ هُوَ المُظهِرُ لَكَ! مَتى غِبتَ حَتّى تَحتاجَ إِلى دَليلٍ يَدُلُّ عَلَيكَ! ومَتى بَعُدتَ حَتّى تَكونَ الآثارُ هِيَ الَّتي توصِلُ إِلَيكَ ! عَمِيَت عَينٌ لا تَراكَ عَلَيها رَقيبا ، وخَسِرَت (2) صَفقَةُ عَبدٍ لَم تَجعَل لَهُ مِن حُبِّكَ نَصيبا . (3)
الإمام زين العابدين عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ المَعروفِ بِدُعاءِ أبي حَمزَةَ الثُّمالِيِّ _: (بِكَ) عَرَفتُكَ وأنتَ دَلَلتَني عَلَيكَ ، ودَعَوتَني إِلَيكَ ، ولَولا أنتَ لَم أدرِ ما أنتَ . (4)
عنه عليه السلام :اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِهِ ، وقِنا مِنكَ ، وَاحفَظنا بِكَ ، وَاهدِنا إِلَيكَ ، ولاتُباعِدنا عَنكَ؛ إِنَّ مَن تَقِهِ يَسلَم، ومَن تَهدِهِ يَعلَم، ومَن تُقَرِّبهُ إِلَيكَ يَغنَم. (5)
عنه عليه السلام_ مِن دُعائِهِ يَومَ عَرَفَةَ _: سُبحانَكَ! بَسَطتَ بِالخَيراتِ يَدَكَ ، وعُرِفَتِ الهِدايَةُ مِن عِندِكَ ، فَمَنِ التَّمَسَّكَ لِدينٍ أو دُنيا وَجَدَكَ . (6)
.
ص: 31
امام حسين عليه السلام_ در بخشى از دعاى عرفه اش _: تو كسى هستى كه ره نمودى .
امام حسين عليه السلام_ در دعاى منسوب به ايشان _: معبود من ! از اختلاف آثار و دگرگونى احوال ، دانستم كه مى خواهى خود را در همه امور به من بشناسانى تا در هيچ چيز ، از تو ناآگاه نمانم ... معبود من ! پرداختن من به آثار ، موجب دورى ديدار مى گردد ، پس همه كارهايم را در خدمتى گرد آور كه مرا به تو برساند . چگونه بر وجود تو ، به چيزى استدلال شود كه در وجودش نيازمند توست ؟! آيا براى غير تو ، ظهورى هست كه تو نداشته باشى تا بتواند ظاهر كننده تو باشد؟! كى نهان شدى تا به دليلى كه بر تو دلالت كند ، نياز افتد؟! و كى دور گشتى تا آثار ، تنها رساننده به تو باشد؟! كور باد چشمى كه تو را مراقب خود نبيند ! زيانبار باد سوداى بنده اى كه نصيبى از محبت خودت برايش قرار نداده اى !
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعاى مشهور به ابو حمزه ثُمالى _: تو را به خودت شناختم و تو مرا به خود ره نمودى و به سوى خود فرا خواندى و اگر تو نبودى ، نمى دانستم كيستى؟
امام زين العابدين عليه السلام :خدايا ! بر محمّد و خاندانش درود فرست و ما را از [عذاب ]خودت نگاه دار و ما را با [نيروى] خودت محفوظ دار و به سوى خودت رهنمون شو و از خودت دور مگردان كه در حقيقت ، هر كه را تو نگاه داشتى ، به سلامت مانْد و هر كه را تو ره نمودى ، آگاهى يافت و هر كه را تو نزديك كردى ، غنيمت بُرد .
امام زين العابدين عليه السلام_ در بخشى از دعاى روز عرفه اش _: تو منزّهى! دستت را به نيكى گشودى و از جانب خود ، ره نمودى . پس هر كس تو را به خاطر دين يا دنيا بجويد ، تو را مى يابد .
.
ص: 32
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الأَوَّلِ بِلا أوَّلٍ كانَ قَبلَهُ، وَالآخِرِ بِلا آخِرٍ يَكونُ بَعدَهُ، الَّذي قَصُرَت عَن رُؤيَتِهِ أَبصارُ النّاظِرينَ، وعَجَزَت عَن نَعتِهِ أَوهامُ الواصِفينَ، ابتَدَعَ بِقُدرَتِهِ الخَلقَ ابتِداعا وَاختَرَعَهُم عَلى مَشِيَّتِهِ اختِراعا، ثُمَّ سَلَكَ بِهِم طَريقَ إِرادَتِهِ وبَعَثَهُم في سَبيلِ مَحَبَّتِهِ. (1) وَالحَمدُ للّهِِ الَّذي لَو حَبَسَ عَن عِبادِهِ مَعرِفَةَ حَمدِهِ عَلى ما أَبلاهُم مِن مِنَنِهِ المُتَتابِعَةِ ، وأسبَغَ عَلَيهِم مِن نِعَمِهِ المُتَظاهِرَةِ ، لَتَصَرَّفوا في مِنَنِهِ فَلَم يَحمَدوهُ ، وتَوَسَّعوا في رِزقِهِ فَلَم يَشكُروهُ ، ولَو كانوا كذلِكَ لَخَرَجوا مِن حُدودِ الإِنسانِيَّةِ إِلى حَدِّ البَهيمِيَّةِ ، فَكانوا كما وَصَفَ في مُحكَمِ كِتابِهِ : «إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعَ_مِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً» . (2) وَالحَمدُ للّهِِ عَلى ما عَرَّفَنَا مِن نَفسِهِ ، وألهَمَنا مِن شُكرِهِ ، وفَتَحَ لَنا مِن أَبوابِ العِلمِ بِرُبوبِيَّتِهِ ، ودَلَّنا عَلَيهِ مِنَ الإِخلاصِ لَهُ في تَوحيدِهِ ، وجَنَّبَنا مِنَ الإِلحادِ وَالشَّكِّ في أمرِهِ . (3)
عنه عليه السلام :اللّهُمَّ ... فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِهِ، وَامنَعنا بِعِزِّكَ مِن عِبادِكَ، وأغنِنا عَن غَيرِكَ بِإِرفادِكَ (4) ، وَاسلُك بِنا سَبيلَ الحَقِّ بِإِرشادِكَ. (5)
عنه عليه السلام :سُبحانَكَ ما أَضيَقَ الطُّرُقَ عَلى مَن لَم تَكُن دَليلَهُ! وما أَوضَحَ الحَقَّ عِندَ مَن هَدَيتَهُ سَبيلَهُ! إِلهي فَاسلُكِ بِنا سُبُلَ الوُصولِ إِلَيكَ، وسَيِّرنا في أقرَبِ الطُّرُقِ لِلوُفودِ عَلَيكَ، قَرِّب عَلَينَا البَعيدَ وسَهِّل عَلَينَا العَسيرَ الشَّديدَ. (6)
.
ص: 33
امام زين العابدين عليه السلام :ستايش ، خدايى را كه اوّل است ؛ بدون اوّلِ ديگرى پيش از او ، و آخر است ؛ بدون آخرى پس از او . او كه ديده بينندگان ، از ديدنش كوتاه است و خيال توصيف كنندگان از وصف او عاجز . آفرينش را به قدرت خود و بديعانه آفريد و به خواست خود ، از نيستى بيرون كشيد ، سپس آن گونه كه خواست ، راهشان برد و در طريق محبتش بر انگيخت . ستايش ، خدايى را كه اگر بندگانش را از قدرشناسىِ الطاف پى در پى و مايه آزمون خويش و فرو ريختنِ نعمت هاى آشكارش بر آنان ، باز مى داشت ، در نعمت هايش تصرّف مى كردند و او را سپاس نمى نهادند و روزىِ او را به گشادگى هزينه مى كردند و شكرش را به جا نمى آوردند ، و اگر چنين مى شد ، از حدود انسانيت بيرون مى رفتند و به حدّ حيوانيت سقوط مى كردند و چنان مى شدند كه خدا در آيه هاى استوار كتابش توصيف كرده است : «آنان جز مانند چارپايان نيستند ؛ بلكه از آنها هم گم راه ترند» . سپاس ، خداى را بر آنچه از خودش به ما شناسانْد و از شكرش به ما الهام كرد و از دروازه هاى علم به ربوبيتش ، برايمان گشود و از توحيد خالصانه به ما نمود و از الحاد و شك در كارش ، دورمان داشت .
امام زين العابدين عليه السلام :خدايا ! ... بر محمّد و خاندانش درود فرست و ما را به عزّتت ، از [شرّ برخى ]بندگانت نگاه دار و به عطاى خويش ، از غير خودت بى نيازمان كن و با ارشادت ، ما را به طريق حق ببَر .
امام زين العابدين عليه السلام :منزّهى تو ! چه تنگ است راه ها بر آن كه تو راهنمايش نباشى ، و چه روشن است حقيقت براى كسى كه تو رهش نمودى . خداى من! ما را به راه هاى وصالت ببر و از كوتاه ترين مسيرهاى بر تو در آمدن ، حركت ده . دورها را برايمان نزديك بگردان و راه سخت و تنگ را بر ما هموار ساز .
.
ص: 34
عنه عليه السلام :اللّهُمَّ أَنتَ وَلِيُّ الأَصفِياءِ وَالأَخيارِ، ولَكَ الخَلقُ وَالاِختِيارُ، وقَد أَلبَستَني فِي الدُّنيا ثَوبَ عافِيَتِكَ، وأَودَعتَ قَلبي صَوابَ مَعرِفَتِكَ،... اجعَلنا مِنَ الَّذين أَوضَحتَ لَهُمُ الدَّليلَ عَلَيكَ، وفَسَحتَ لَهُمُ السَّبيلَ إِلَيكَ، فَاستَشعَروا (1) مَدارِعَ الحِكمَةِ، وَاستَطرَفوا (2) سُبُلَ التَّوبَةِ، حَتّى أَناخوا في رِياضِ الرَّحمَةِ، وسَلِموا مِنَ الاِعتِراضِ بِالعِصمَةِ. (3)
عنه عليه السلام :اللّهُمَّ اجعَلني مِنَ الَّذينَ جَدّوا في قَصدِكَ فَلَم يَنكِلوا، وسَلَكُوا الطَّريقَ إِلَيكَ فَلَم يَعدِلوا (4) ، وَاعتَمَدوا عَلَيكَ فِي الوُصولِ حَتّى وَصَلوا، فَرَوِيَت قُلوبُهُم مِن مَحَبَّتِكَ، وأَنِسَت نُفوسُهُم بِمَعرِفَتِكَ، فَلَم يَقطَعهُم عَنكَ قاطِعٌ، ولا مَنَعَهُم عَن بُلوغِ ما أمَّلوهُ لَدَيكَ مانِعٌ، فَهُم فيمَا اشتَهَت أنفُسُهُم خالِدونَ. (5)
عنه عليه السلام :فَيامَن أَكرَمَني بِتَوحيدِهِ ، وعَصَمَني عَنِ الضَّلال بِتَسديدِهِ ، وألزَمَني إِقامَةَ حُدودِهِ ، لا تَسلُبني ما وَهَبتَ لي مِن تَحقيقِ مَعرِفَتِكَ ، وأحيِني بِيَقينٍ أَسلَمُ بِهِ مِن الإِلحادِ في صِفَتِكَ . (6)
الإمام الباقر عليه السلام :يا من أَتحَفَني بِالإِقرارِ بِالوَحدانِيَّةِ ، وحَباني بِمَعرِفَةِ الرُّبوبِيَّةِ ، وخَلِّصني مِنَ الشَّكِّ وَالعَمى ... . (7)
عنه عليه السلام_ لِرَجُلٍ وقَد كَلَّمَهُ بِكَلامٍ كَثيرٍ _: أَيُّهَا الرَّجُلُ ، تَحتَقِرُ الكَلامَ وتَستَصغِرُهُ! اِعلَم أنَّ اللّهَ عز و جل لَم يَبعَثْ رُسُلَهُ حَيثُ بَعَثَها ومَعَها ذَهَبٌ ولا فِضَّةٌ ، ولكِن بَعَثَها بِالكَلامِ ، وإِنَّما عَرَّفَ اللّهَ _ جَلَّ وعَزَّ _ نَفسَهُ إِلى خَلقِهِ بِالكَلامِ وَالدَّلالاتِ عَلَيهِ وَالأَعلامِ . (8)
.
ص: 35
امام زين العابدين عليه السلام :خدايا ! تو ولىّ برگزيدگان و نيكان هستى و خلق و اختيار با توست . (1) در دنيا لباس عافيتت را بر من پوشاندى و معرفتِ درستت را به دلم سپردى .... ما را از كسانى قرار ده كه دليل بر خودت را بر ايشان آشكار كردى و راه به سوى خودت را بر ايشان گشاده ساختى ، پس زره حكمت به تن كردند و راه توبه پيش گرفتند تا در بوستان رحمت ، فرود آمدند و از انحراف ، به سلامتى رهيدند .
امام زين العابدين عليه السلام :خدايا ! مرا از كسانى قرار ده كه به قصد تو ، كوشيدند و باز نايستادند و راه به سوى تو پيمودند و كژ نشدند و در رسيدن ، به تو اعتماد كردند تا رسيدند ، دل هايشان از محبت تو سيراب گشت و جان هايشان به معرفت تو انس يافت و هيچ چيز ، آنان را از تو نگسست و هيچ مانعى ، نتوانست آنان را از رسيدن به آنچه از تو اميد مى بردند ، باز دارد . پس در آنچه كه جان ها بدان اشتياق دارد ، جاودان اند .
امام زين العابدين عليه السلام :اى آن كه مرا به يگانه دانستن خودت گرامى داشتى و با استوار داشتن ، از گم راهى نگاه داشتى و بر به پا داشتن حدودت وادارم ساختى ! آنچه از معرفت حقيقى ات به من بخشيدى ، از من مگير و مرا به يقينى زنده بدار كه بدان ، از كژروى در صفات تو ، به سلامت مانم .
امام باقر عليه السلام :اى آن كه اقرار به يگانگى ات را ارمغان من كرده اى و شناخت ربوبيتت را به من عطا نموده اى و مرا از شك و كوردلى ، رها ساخته اى ! ... .
امام باقر عليه السلام_ خطاب به مردى پُرگو _: اى مرد ! سخن را حقير و كوچك مى شمارى؟ بدان كه خداى عز و جل پيامبرانش را به هنگام فرستادن آنان ، با طلا و نقره همراه نكرد ؛ بلكه آنان را با سخن بر انگيخت و خداى عز و جل ، خود را نيز با سخن و نشانه ها و ديگر آثار دلالت كننده بر او ، به آفريدگان خويش شناساند .
.
ص: 36
الإمام الصادق عليه السلام :أسأَ لُكَ بِاسمِكَ الَّذي تَجَلَّيتَ بِهِ لِلكَليمِ عَلَى الجَبَلِ العَظيمِ ، فَلَمّا بَدا شُعاعُ نورِ الحُجُبِ العَظيمَةِ أثبَتَّ مَعرِفَتَكَ في قُلوبِ العارِفينَ بِمَعرِفَةِ تَوحيدِكَ ، فَلا إِلهَ إِلاّ أنتَ . (1)
عنه عليه السلام_ لِلمُفَضَّلِ بنِ عُمَرَ _: فَكِّر يا مُفَضَّلُ ، فيما أُعطِيَ الإِنسانُ عِلمَهُ وما مُنِعَ ؛ فَإِنَّهُ أُعطِيَ عِلمَ جَميعِ ما فيهِ صَلاحُ دينِهِ ودُنياهُ ، فَمِمّا فيهِ صَلاحُ دينِهِ مَعرِفَةُ الخالِقِ _ تبارَكَ وتَعالى _ بِالدَّلائِلِ وَالشَّواهِدِ القائِمَةِ فِي الخَلقِ . (2)
عنه عليه السلام :لا دَليلَ عَلَى اللّهِ بِالحَقيقَةِ غَيرُ اللّهِ ، ولا داعِيَ إِلَى اللّهِ فِي الحَقيقَةِ سِوَى اللّهِ ، إنَّ اللّهَ سُبحانَهُ دَلَّنا بِنَفسِهِ مِن نَفسِهِ عَلى نَفسِهِ . (3)
عنه عليه السلام :لَيسَ للّهِِ عَلى خَلقِهِ أن يَعرِفوا قَبلَ أن يُعَرِّفَهُم ، ولِلخَلقِ عَلَى اللّهِ أن يُعَرِّفَهُم ، وللّهِِ عَلَى الخَلقِ إِذا عَرَّفَهُم أن يَقبَلوهُ . (4)
الكافي عن منصور بن حازم :قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام : إِنّي ناظَرتُ قَوما ، فَقُلتُ لَهُم : إِنَّ اللّهَ _ جَلَّ جَلالُهُ _ أَجَلُّ وأَعَزُّ وأَكرَمُ مِن أن يُعرَفَ بِخَلقِهِ ، بَلِ العِبادُ يُعرَفونَ بِاللّهِ . فَقالَ : رَحِمَكَ اللّهُ . (5)
.
ص: 37
امام صادق عليه السلام :از تو مى خواهم ، به نامى كه بدان براى كليم (موسى عليه السلام) بر كوه بزرگ ، جلوه نمودى و چون پرتو نور ، از پسِ حجاب هاى سترگ ، پديدار شد ، شناخت خود را در دل هاى عارفان به يگانگى ات استوار داشتى . اى كه جز تويى ، خدايى نيست !
امام صادق عليه السلام_ خطاب به مفضّل بن عمر _: اى مفضّل ! بينديش در آنچه كه آگاهى از آن ، به انسان عطا شده و آنچه نشده است . آگاهى از همه آنچه دين و دنيايش را به سامان مى آورَد ، به او داده شده است . و از جمله آنچه دينش را سامان مى دهد ، معرفت خالق _ تبارك و تعالى _ با دليل ها و شواهد استوار در خلقت است .
امام صادق عليه السلام :در حقيقت ، هيچ دليلى بر خدا ، جز خدا نيست و هيچ دعوتگرى به سوى خدا ، جز خدا نيست . خداوند سبحان ، ما را با خود و از سوى خويش ، بر خود ره نمود .
امام صادق عليه السلام :مردم ، پيش از آن كه خدا خود را به آنان بشناساند ، وظيفه اى در شناخت خداوند ندارند و اين ، حقّ آنان بر خداست كه خود را به آنان بشناساند . و مردم ، در برابر خدا وظيفه دارند كه چون خود را به آنان شناسانْد ، بپذيرند .
الكافى_ به نقل از منصور بن حازم _: به امام صادق عليه السلام گفتم : من ، با گروهى مناظره كردم و به آنان گفتم : خداوند _ كه جلالتش بشكوه باد _ ، بزرگ تر و ارجمندتر و گرامى تر از آن است كه با آفريدگانش شناخته شود ؛ بلكه بندگان ، با خدا شناخته مى شوند . امام صادق عليه السلامفرمود : «خدايت رحمت كند!» .
.
ص: 38
الإمام الصادق عليه السلام :إِنَّ أَمرَ اللّهِ كُلَّهُ عَجيبٌ ، إِلاّ أنَّهُ قَدِ احتَجَّ عَلَيكُم بِما قَد عَرَّفَكُم مِن نَفسِهِ . (1)
عنه عليه السلام :مَن زَعَمَ أنَّهُ يَعرِفُ اللّهَ بِحِجابٍ أو بِصورَةٍ أو بِمِثالٍ فَهُوَ مُشرِكٌ ؛ لِأَنَّ الحِجابَ وَالمِثالَ وَالصّورَةَ غَيرُهُ ، وإِنَّما هُوَ واحِدٌ مُوَحَّدٌ ، فَكَيفَ يُوَحِّدُ مَن زَعَمَ أنَّهُ عَرَفَهُ بِغَيرِهِ ! إِنَّما عَرَفَ اللّهَ مَن عَرَفَهُ بِاللّهِ ، فَمَن لَم يَعرِفهُ بِهِ فَلَيسَ يَعرِفُهُ ، إِنَّما يَعرِفُ غَيرَهُ . وَاللّهُ خالِقُ الأَشياءِ لا مِن شَيءٍ ، يُسَمّى بِأَسمائِهِ ، فَهُوَ غَيرُ أسمائِهِ وَالأَسماءُ غَيرُهُ ، وَالموصوفُ غَيرُ الواصِفِ ، فَمَن زَعَمَ أنَّهُ يُؤمِنُ بِما لا يَعرِفُ فَهُوَ ضالٌّ عَنِ المَعرِفَةِ ، لا يُدرِكُ مَخلوقٌ شَيئا إِلاّ بِاللّهِ ، ولا تُدرَكُ مَعرِفَةُ اللّهِ إِلاّ بِاللّهِ . (2)
الكافي عن عبد الأعلى :قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام : أَصلَحَكَ اللّهُ ، هَل جُعِلَ فِي النّاسِ أَداةٌ يَنالونَ بِهَا المَعرِفَةَ ؟ قالَ : فَقالَ : لا . قُلتُ : فَهَل كُلِّفُوا المَعرِفَةَ ؟ قالَ : لا ، عَلَى اللّهِ البَيانُ : «لاَ يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا» (3) و «لاَ يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلاَّ مَا ءَاتَ_اهَا» (4) . (5)
تفسير العيّاشي عن محمّد بن حكيم :كَتَبتُ رُقعَةً إِلى أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام فيها : أتَستَطيعُ النَّفسُ المَعرِفَةَ ؟ فَقالَ : لا . فَقُلتُ : يَقولُ اللّهُ : «الَّذِينَ كَانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِى غِطَ_اءٍ عَن ذِكْرِى وَ كَانُواْ لاَ يَسْتَطِيعُونَ سَمْعًا» (6) ! قالَ : هُوَ كَقَولِهِ : «مَا كَانُواْ يَسْتَطِيعُونَ السَّمْعَ وَ مَا كَانُواْ يُبْصِرُونَ» (7) . قُلتُ : يُعاتِبُهُم (8) ؟ قالَ : لَم يَعتِبهُم بِما صَنَعَ قُلوبُهُم ، ولكِن يُعاتِبُهُم بِما صَنَعوا ، ولَو لَم يَتَكَلَّفوا لَم يَكُن عَلَيهِم شَيءٌ . (9)
.
ص: 39
امام صادق عليه السلام :بى گمان ، امر خدا ، سراسرش شگفتى است ، جز آن كه او به شناساندن خود به شما ، بر شما احتجاج كرد .
امام صادق عليه السلام :هر كه مى پندارد كه خدا را به پرده و شكل و نمادى مى شناسد ، مشرك است . چون پرده و نماد و شكل ، غير اوست و او يكتا و يگانه است . پس چگونه كسى كه مى پندارد او را با غير او شناخته است ، موحّد باشد؟! تنها كسى خدا را شناخته كه او را با [خودِ ]خدا شناخته است . پس هر كس او را با خودش نشناخته باشد ، او را نشناخته ، بلكه كس ديگرى را شناخته است . خداوند ، آفريننده اشيا از نيستى است . او به نام هايش ناميده مى شود ؛ امّا غير آنهاست و نام ها هم غير اويند و وصف شده ، غير از وصف است . پس هر كس مى پندارد كه به چيزى ايمان دارد كه نمى شناسد ، به شناخت [خدا] ره نبرده است . آفريده ، چيزى به دست نمى آورد ، جز با خدا ، و شناخت خدا ، جز با خدا ، به دست نمى آيد .
الكافى_ به نقل از عبد الأعلى _: به امام صادق عليه السلام گفتم : خدايت به صلاح دارد ! آيا ابزارى در مردم قرار داده شده است كه بدان به معرفت برسند؟ فرمود : «نه» . گفتم : آيا به معرفت ، تكليف يافته اند؟ فرمود : «نه . بيان بر عهده خداست . «خدا هيچ كس را جز به اندازه توانايى اش مكلّف نمى كند» و «خدا هيچ كس را جز به اندازه آنچه به او داده است ، مكلّف نمى كند» » .
تفسير العيّاشى_ به نقل از محمّد بن حكيم _: نامه اى به امام صادق عليه السلام نوشتم كه در آن پرسيده بودم : آيا انسان ، توانايىِ شناخت را دارد؟ فرمود : «نه» . گفتم : [پس چرا] خداوند [با عتاب ]مى فرمايد : «كسانى كه چشمانشان از ياد من در پرده بود و توانايى شنيدن [حق] را نداشتند» . فرمود : «آن گفته ، مانند اين آيه است : «نه مى توانستند بشنوند و نه ببينند» » . گفتم : آيا آنان را سرزنش مى كند؟! فرمود : «عتاب آنان ، بر آن چيزى نيست كه در دل نيّت كردند ، ولى انجام ندادند ؛ بلكه بر چيزى است كه به عمل در آوردند و اگر خود را به تكلّف نمى انداختند ، سرزنشى بر آنها نبود .
.
ص: 40
الإمام الصادق عليه السلام_ في جَوابِ عَبدِالرَّحيمِ القَصيرِ لمّا سَأَلَهُ عَنِ المَعرِفَةِ وَالجُحودِ هَل هُما مَخلوقانِ _: سَأَلتَ عَنِ المَعرِفَةِ ما هِيَ ، فَاعلَم _ رَحِمَكَ اللّهُ _ أنَّ المَعرِفَةَ مِن صُنعُ اللّهِ عز و جل فِي القَلبِ مَخلوقَةٌ ، وَالجُحودَ صُنعِ اللّهِ فِي القَلبِ مَخلوقٌ ، ولَيسَ لِلعِبادِ فيهِما مِن صُنعٍ ، ولَهُم فيهِمَا الاِختيارُ مِنَ الاِكتِسابِ ، فَبِشَهوَتِهِمُ الإِيمانَ اختارُوا المَعرِفَةَ ، فَكانوا بِذلِكَ مُؤمِنينَ عارِفينَ ، وبِشَهوَتِهِمُ الكُفرَ اختارُوا الجُحودَ ، فَكانوا بِذلِكَ كافِرينَ جاحِدينَ ضُلاّلاً ، وذلِكَ بِتَوفيقِ اللّهِ لَهُم وخِذلانِ مَن خَذَلَهُ اللّهُ ، فَبِالاِختِيارِ وَالاِكتسابِ عاقَبَهُمُ اللّهُ وأَثابَهُم . (1)
الكافي عن محمّد بن حكيم :قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام : المَعرِفَةُ مِن صُنعِ مَن هِيَ ؟ قالَ : مِن صُنعِ اللّهِ ، لَيسَ لِلعِبادِ فيها صُنعٌ . (2)
.
ص: 41
امام صادق عليه السلام_ در پاسخ عبدالرحيم قصير ، هنگامى كه از مخلوق بودن معرفت و انكار پرسيد _: از چيستىِ معرفت پرسيدى . پس بدان _ خدا رحمتت كند ! _ كه معرفت ، كار خداوند و مخلوق او در دل است و انكار نيز كار و مخلوق او در دل است و بندگان ، در آن دو هيچ كاره اند و تنها در به دست آوردن ، حقّ انتخاب دارند . پس به اشتياق ايمان ، معرفت را بر مى گزينند و بدين وسيله ، مؤمن و عارف مى شوند و به ميل كفر ، انكار را بر مى گزينند و بدين گونه ، كافر و منكر و گم راه مى شوند و اين ، به توفيق الهى و يا رها كردن و خذلان اوست و به همين انتخاب و به دست آوردن است كه خداوند ، عقاب و ثواب مى دهد .
الكافى_ به نقل از محمّد بن حكيم _: به امام صادق عليه السلام گفتم : معرفت ، كار كيست؟ فرمود : «كار خداست ، و بندگان را در آن ، كارى نيست» .
.
ص: 42
التوحيد عن أبي بصير عن الإمام الصادق عليه السلام :أنَّهُ سُئِلَ عَنِ المَعرِفَةِ أهِيَ مُكتَسَبَةٌ ؟ فَقالَ : لا . فَقيلَ لَهُ : فَمِن صُنعِ اللّهِ عز و جل ومِن عَطائِهِ هِيَ ؟ قالَ : نَعَم ، ولَيسَ لِلعِبادِ فيها صُنعٌ . (1)
الإمام الصادق عليه السلام :سِتَّةُ أشياءَ لَيسَ لِلعِبادِ فيها صُنعٌ : المَعرِفَةُ ، وَالجَهلُ ، وَالرِّضا ، وَالغَضَبُ ، وَالنَّومُ ، وَاليَقظَةُ . (2)
الإمام الكاظم عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الَّذي أَكرَمَني بِمَعرِفَتِهِ ومَعرِفَةِ رَسولِهِ صلى الله عليه و آله ، ومَن فَرَضَ اللّهُ طاعَتَهُ رَحمَةً مِنهُ لي ، وتَطَوُّلاً مِنهُ عَلَيَّ بِالإِيمانِ . (3)
قرب الإسناد عن البزنطيّ :قُلتُ لِأَبِي الحَسَنِ الرِّضا عليه السلام : لِلنّاسِ فِي المَعرِفَةِ صُنعٌ ؟ قالَ : لا . قُلتُ : لَهُم عَلَيها ثَوابٌ ؟ قالَ : يَتَطَوَّلُ عَلَيهِم بِالثَّوابِ كَما يَتَطَوَّلُ عَلَيهِم بِالمَعرِفَةِ . (4)
الإمام الجواد عليه السلام :قامَ رَجُلٌ إِلَى الرِّضا عليه السلام ، فَقالَ لَهُ: يَا بنَ رَسولِ اللّهِ صِف لَنا رَبَّكَ ، فَإِنَّ مَن قَبلَنا قَدِ اختَلَفوا عَلَينا . فَقالَ الرِّضا عليه السلام : إِنَّهُ مَن يَصِفُ رَبَّهُ بِالقِياسِ لا يَزالُ الدَّهرَ فِي الاِلتِباسِ ، مائِلاً عَنِ المِنهاجِ ، ظاعِنا فِي الاِعوِجاعِ ، ضالاًّ عَنِ السَّبيلِ ، قائِلاً غَيرَ الجَميلِ . أُعَرِّفُهُ بِما عَرَّفَ بِهِ نَفسَهُ مِن غَيرِ رُؤيَةٍ ، وأَصِفُهُ بِما وَصَفَ بِهِ نَفسَهُ مِن غَيرِ صورَةٍ ، لا يُدرَكُ بِالحَواسِّ ولا يُقاسُ بِالنّاسِ ، مَعروفٌ بِغَيرِ تَشبيهٍ ، ومُتَدانٍ في بُعدِهِ لا بِنَظيرٍ ، لا يُمَثَّلُ بِخَليقَتِهِ ولا يَجورُ في قَضِيَّتِهِ ، الخَلقُ إِلى ما عَلِمَ مُنقادونَ وعَلى ما سَطَرَ فِي المَكنونِ (5) مِن كِتابِهِ ماضونَ ، ولا يَعمَلونَ خِلافَ ما عَلِمَ مِنهُم ولا غَيرَهُ يُريدونَ ، فَهُوَ قَريبٌ غَيرُ مُلتَزِقٍ وبَعيدٌ غَيرُ مُتَقَصٍّ ، يُحَقَّقُ ولا يُمَثَّلُ ، ويُوَحَّدُ ولا يُبَعَّضُ ، يُعرَفُ بِالآياتِ ويُثبَتُ بِالعَلاماتِ ، فَلا إِلهَ غَيرُهُ الكَبيرُ المُتَعالِ . (6)
.
ص: 43
التوحيد_ به نقل از ابوبصير _: از امام صادق عليه السلام پرسيده شد : آيا معرفت ، به دست آوردنى است؟ فرمود : «نه» . گفته شد : آيا كار خدا و از عطاى اوست؟ فرمود : «آرى و بندگان را در آن ، كارى نيست» .
امام صادق عليه السلام :بندگان ، در شش چيز ، كار و اختيارى ندارند : معرفت ، نادانى ، خشنودى ، خشم ، خواب و بيدارى .
امام كاظم عليه السلام :سپاس ، خدايى را كه از سرِ رحمت و بخششِ نعمت ايمان به من ، مرا به معرفتش و معرفت پيامبرش و هر كس كه خداوند ، اطاعتش را بر من واجب كرده ، گرامى داشت .
قرب الإسناد_ به نقل از بِزَنطى _: به امام رضا عليه السلام گفتم : آيا مردم در معرفت ، اختيارى دارند؟ فرمود : «نه» . گفتم : براى آن پاداش مى برند؟ فرمود : «[خداوند] پاداش را از سر عطا و تفضّل ، به ايشان مى دهد ، همان گونه كه معرفت را هم از سر تفضّل مى دهد» .
امام جواد عليه السلام :مردى نزد امام رضا عليه السلام آمد و گفت : اى پسر پيامبر خدا ! پروردگارت را برايم توصيف كن ؛ چرا كه پيشينيان ما ، در آن اختلاف كرده اند . امام رضا عليه السلام فرمود : «آن كه خدايش را با تشبيه ، توصيف مى كند ، هميشه روزگار در اشتباه است و منحرف از راه؛ رفته به سوى كژى؛ گم راه از راه و گوينده سخنان نازيبا . من خدا را آن گونه مى شناسانم كه خودش شناسانده است ؛ بدون آن كه ديده باشم ، و او را آن گونه كه خود توصيف كرده ، توصيف مى كنم ؛ بدون تصوير . به حواس ، درك نمى شود و به مردمان ، تشبيه نمى گردد . شناخته شده است بدون تشبيه . در عين دورى ، نزديك است ، ولى بدون نظير . به آفريده هايش مانند نمى شود و در قضاى خود ، ستم نمى كند . مردم ، به آن جا كه او مى داند ، كشيده مى شوند و بر همان چيزى كه در كتاب نهان (سرنوشت) نوشته شده ، راه مى سپارند ؛ كارى جز آنچه او مى داند ، نمى كنند و جز آن نمى طلبند . پس او نزديك است ؛ بى چسبندگى . دور است ؛ امّا در دسترس . حقيقت دارد ؛ امّا نه در نماد و جسم . يگانه است و بى جزء . به آيه ها شناخته مى شود و به نشانه ها ثابت مى گردد . پس خدايى جز او نيست كه بزرگ و والاست .
.
ص: 44
بحار الأنوار عن صُحف إدريس عليه السلام :بِالحَقِّ عُرِفَ الحَقُّ ، وبِالنُّورِ أُهتُدِي إِلَى النُّورِ ، وبِالشَّمسِ أُبصِرَتِ الشَّمسُ ، وبِضَوءِ النّارِ رُئِيَتِ النّارُ ، ولَن يَسَعَ صَغيرٌ ما هُوَ أكبَرُ مِنهُ ، ولا يَقِلُّ ضَعيفٌ ما هُوَ أَقوى مِنهُ ، ولا يُحتاجُ فِي الدَّلالَةِ عَلَى الشَّيءِ المُنيرِ بِما هُوَ دونَهُ ، ولا يَضِلُّ عَنِ الطَّريقِ إِلاّ المَأخوذُ بِهِ عَنِ التَّوفيقِ ، وَاللّهُ عَلى كُلِّ شَيءٍ شَهيدٌ . (1)
راجع: ص 66 (الفطرة) ، و 90 (الميثاقُ الفِطريُّ) و 96 (تجلّي الفطرة عند الشّدائد) .
.
ص: 45
بحار الأنوار_ به نقل از صُحُف ادريس عليه السلام _: حق ، با حق شناخته شد و با نور ، به نور ره برده شد و با آفتاب ، آفتاب ديده شد (1) و با پرتو آتش ، آتش ديده شد و كوچك ، بزرگ تر از خود را در بر نمى گيرد و ناتوان ، نيرومندتر از خود را بر نمى دارد . و براى ره نمودن به چيز نورانى ، به كم نورتر از آن نيازى نيست . و جز دور مانده از توفيق الهى ، كسى از راه گم نمى شود . و خداوند ، بر هر چيزى آگاه است .
ر . ك : ص 67 (فطرت) و 91 (ميثاق سرشت) و 97 (تجلى فطرت در سختى ها).
.
ص: 46
. .
ص: 47
بحثى درباره احاديث «شناخت خدا از طريق خدا»در احاديث اين باب ، خوانديم كه خداوند متعال ، خود را به مردم معرفى كرده است و مردم نيز بايد خدا را به خدا بشناسند . با ملاحظه اين احاديث ، اين مسئله مطرح مى شود كه مقصود از «شناخت خدا به خدا» چيست؟ محدّثان و حُكما ، در پاسخ اين سؤال ، ديدگاه هاى مختلفى دارند ، چنان كه در متن احاديث نيز در نظر ابتدايى ، تفاسير گوناگونى از «شناخت خدا به خدا» ديده مى شود ؛ امّا با تأمّل ، مشخص مى گردد كه اختلافى در بين نيست . آنچه با تأمّل در مجموع نصوص اسلامى در اين باره به دست مى آيد ، اين است كه شناخت خداى حقيقى ، جز به وسيله خود او ممكن نيست و هيچ كس جز خدا نمى تواند او را آن گونه كه شايسته است ، به مردم معرفى كند . از اين رو ، خداوند ، هدايت مردم را به سوى خود ، بر خود لازم دانسته است ؛ چنان كه مى فرمايد : «إِنَّ عَلَيْنَا لَلْهُدَى . (1) بى گمان ، هدايت ، بر عهده ماست» .
.
ص: 48
در اين جا ، سؤال ديگرى پيش مى آيد و آن اين كه : چگونه خداوند متعال ، خود را به مردم معرفى كرده و آنان را به سوى خود رهنمون گرديده است؟
چگونه خداوند ، خود را به انسان، شناسانده است؟اگر دقّت كنيم ، خواهيم ديد كه خداوند متعال ، خود را از هر طريق ممكن ، به مردم معرفى كرده و انواع ابزار و امكانات درونى و برونىِ خداشناسى را براى بشر فراهم ساخته است . از اين رو ، شيخ المحدّثين ، صدوق رحمه الله در تفسير سخن امام على عليه السلامكه مى فرمايد : «اِعرِفوا اللّهَ باللّهِ ؛ خدا را به خدا بشناسيد!» مى گويد : عَرَفنَا اللّهَ بِاللّهِ لأَِنّا إن عَرَفناهُ بعُقولِنا فَهُوَ عز و جل واهِبُها؛ وإن عَرَفناهُ عز و جل بِأَنبِيائِهِ ورُسُلِهِ وحُجَجِهِ عليهم السلام فَهُوَ عز و جلباعِثُهُم ومُرسِلُهُم ومُتَّخِذُهُم حُجَجا؛ وإن عَرَفناهُ بِأَنفُسِنا فَهُوَ عز و جلمُحدِثُها ، فَبِهِ عَرَفناهُ . (1) خدا را به خدا شناختيم ؛ چون اگر او را به خردهايمان بشناسيم ، خرد را همو بخشيده ، و اگر با پيامبران و فرستادگان و حجت هايش بشناسيم ، باز خداى عز و جلخود ، آنان را بر انگيخته و فرستاده و به عنوان حجّت بر گرفته ، و اگر با نفْس خود بشناسيم ، باز هم خداى عز و جلآن را پديد آورده است . پس خدا را به خدا شناخته ايم . آنچه خداوند متعال ، براى آشنايى با خود ، در درونِ وجود انسان قرار داده است ، سرشت خداشناسى ، عقل و قلب است كه در فصل سوم ، تحت عنوان «ابزارهاى خداشناسى» ، شرح آن خواهد آمد ، و آنچه در بيرون از وجود انسان قرار داده ، عبارت است از وحى و انبيا .
.
ص: 49
وظيفه انبياى الهى _ همان طور كه امام على عليه السلامفرموده _ هدايت فطرت و عقل ، و زدودن موانع و حجاب هاى معرفت از ديده آنهاست : فَبَعَثَ فيهِم رُسُلَهُ ، وواتَرَ إِلَيهِم أَنبِياءَهُ ، لِيَستَأدوهُم ميثاقَ فِطرَتِهِ ، ويُذَكِّروهُم مَنسِيَّ نِعمَتِهِ ، ويَحتَجّوا عَلَيهِم بِالتَّبليغِ ، ويُثيروا لَهُم دَفائِنَ العُقولِ ، ويُروهُم آياتِ المَقدِرَةِ ... . (1) پس در ميان آنان ، پيامبرانش را برانگيخت و پيامبرانش را پى در پى به سوى آنان فرستاد تا اداى ميثاق فطرت را از آنان بخواهند و نعمت هاى از ياد رفته را به آنان يادآور شوند و با اطلاع ، بر آنان احتجاج كنند . و دفينه هاى خرَدِ ايشان را بيرون كشند و نشانه هاى قدرتش را بر آنان بنمايانند . بنا بر اين ، همان طور كه در شمارى از احاديث آمده است ، (2) معرفت ، ساخته و پرداخته خداست . اوست كه ابزار شناخت را به انسان عنايت كرده و امكان تحصيل آن را فراهم ساخته است و انسان ، مى تواند با بهره گيرى از هدايت انبياى الهى و زدودن موانع معرفت ، با ديده عقل و دل ، به روشنىْ جلوه هاى جمال حضرت احديت را مشاهده كند. بر اساس اين تحليل ، مى توانيم بسته به مراتب خداشناسى ، سه تفسير روشن را از «شناخت خدا به خدا» ارائه كنيم :
1 . شناخت خدا از طريق آثارخداوند متعال ، با ارائه آثار علم و قدرت و حكمت در نظام آفرينش به انسان ، او را با آفريدگار حكيم و تواناى جهان آشنا مى كند . شمارى از احاديث ، به اين
.
ص: 50
تفسير اشاره دارند ، مانند : إِنَّما عَرَّفَ اللّهُ _ جَلَّ و عَزَّ _ نَفسَهُ إِلى خَلقِهِ بِالكَلامِ وَالدَّلالاتِ عَلَيهِ وَالأَعلامِ . (1) بى ترديد ، خداى عز و جل ، خود رابا سخن و دلالت و نشانه ها به مردم شناسانده است.
2. شناخت خدا از طريق تنزيه و تقديستنزيه و تقديس آفريدگار از مشابهت با آفريده ها ، دومين تفسير شناخت خدا به خداست ، پيش گام محدّثان ، شيخ كلينى قدس سره ، در تبيين اين تفسير مى گويد : خداوند ، اشخاص و نورها و جواهر و اعيان را آفريده است . اعيان ، همان جسم ها هستند و جوهرها ، همان روح ها هستند و خداى عز و جل نه شبيه جسم است و نه روح . هيچ كس در آفرينش روح حسّاس ادراك كننده ، نقش و تأثيرى ندارد . او به تنهايى ، ارواح و اجسام را مى آفريند و چون هر دو شباهت به جسم و روح ، از او نفى شد ، خدا به خدا شناخته شده است و اگر او به روح يا بدن و يا نور تشبيه بشود ، خدا به خدا شناخته نشده است . (2) صدر الدين شيرازى قدس سره نيز درباره شناخت خدا به خدا از طريق تنزيه و تقديس مى گويد : معنايش اين است كه در آغاز با وجود اشيا ، بر وجود او استدلال شود . سپس ذات او ، با نفىِ مانند و شبيه داشتن ، شناخته شود . پس چون غير او از او نفى
.
ص: 51
شد و شبيهى _ چه جسم باشد و چه روح _ براى او تصوّر نشد ، دانسته مى شود كه او از توصيف به غير ذات خود ، منزّه است . پس هر كس خدا را اين گونه بشناساند كه به هيچ چيزى شبيه نيست و چيزى هم شبيه او نيست ، بى گمان ، خدا را به خدا شناخته است ، نه به غير او . (1) اين تفسير ، در شمارى از احاديث نيز آمده است ؛ مانند آن كه امير مؤمنان عليه السلامدر پاسخ كسى كه از ايشان پرسيد : «چگونه خدا ، خود را به تو شناسانده است ؟» فرمود : لا يَشبَهُهُ صورَةٌ ، ولا يُحَسُّ بالحَواسِّ ، ولا يُقاسُ بِالنّاسِ . (2) هيچ تصويرى ، شبيه او نيست و با حواسْ حس نمى شود و با مردم مقايسه نمى گردد .
3 . شناخت خدا از طريق شهود قلبىكامل ترين تفسير شناخت خدا به خدا ، شناخت او از طريق شهود قلبى است كه : «آفتاب آمد دليل آفتاب». در شمارى از احاديث ، بدين تفسير اشاره شده ؛ (3) از جمله آنچه در احاديث ، از صُحُف ادريس ، نقل شده است : بِالحَقِّ عُرِفَ الحَقُّ ، وبِالنّورِ أُهتُدِيَ إِلَى النّورِ وبِالشَّمسِ أُبصِرَتِ الشَّمسُ . (4) با حق ، حق شناخته مى شود و با نور ، به نور ره برده مى شود و با خورشيد ، خورشيد ديده مى شود.
.
ص: 52
صدر الدين شيرازى قدس سره در شرح اُصول الكافى ، درباره شناخت خدا به خدا مى گويد : معرفت خدا با خدا ، دو گونه است: يكى ، ادراك ذات او با شهود و عرفان ناب و ديگرى ، با تنزيه و تقديس. (1) امام خمينى رحمه الله نيز در شرح عبارت «إعرفوا اللّهَ باللّهِ» مى گويد : پس از آن كه سالك إلى اللّه ، به قدم رياضت و تقواى كامل ، از بيت نفس خارج شده و علاقه و تعيّنات ، همراه بر نداشت و سفر إلى اللّه محقق شد ، اوّل تجلّى[ اى ]كه حق تعالى بر قلب مقدسش [مى]كند ، تجلّى به الوهيت و مقام ظهور اسماء و صفات است و اين تجلّى نيز به يك ترتيب منظّمى است از اسماى مُحاطه تا به اسماى محيطه رسد ، حسب قوّت و ضعف سير و قلب ساير (سالك) _ به تفصيلى كه در اين مختصر نگنجد _ تا آن كه منتهى شود به رفض (كنار نهادن) كل تعيّنات عالم وجود ؛ چه از خود و چه از غير _ كه در منازل و مراحل بعد ، آن نيز از خود است _ و پس از رفض مطلق ، تجلى به الوهيّت و مقام اللّه _ كه مقام احديت ، جمع اسماى ظهورى است _ واقع شود ، و «إعْرِفوا اللّه بِاللّه » ، به مرتبه نازله اوّليه ، ظهور پيدا كند.
.
ص: 53
و در اوّل ، وصول عارف به اين مقام و منزل ، فانى شود در آن تجلّى و اگر عنايت ازلى شامل شود ، عارف ، اُنسى حاصل كند و وحشت و تعب سير ، مرتفع گردد و به خود آيد و به اين مقام ، قناعت نكند و با قدم عشق ، شروع به سير كند _ و در اين سفر عشقى ، حق ، مبدأ سفر و اصل سفر و منتهاى آن است _ و در انوار تجلّيات ، قدم زند و «تَقَدَّمْ ؛ پيش بيا» شنود تا آن كه اسما و صفات در مقام واحديت ، بر قلب او به ترتيب منظّمى تجلى كند تا آن كه به مقام احديت جمعى و مقام اسم اعظم ظهور نمايد كه اسم «اللّه » است و در اين مقام ، «إعْرِفُوا اللّه باللّه » ، به مقام عالى تحقّق يابد ، و پس از اين نيز مقام ديگرى است كه اكنون از مورد نظر ما خارج است . (1)
.
ص: 54
2 / 2الأَنبياءالكتاب«وَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلاَّ نُوحِى إِلَيْهِ أَنَّهُ لاَ إِلَ_هَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدُونِ» . (1)
«وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فِى كُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللَّهَ وَ اجْتَنِبُواْ الطَّ_غُوتَ فَمِنْهُم مَّنْ هَدَى اللَّهُ وَ مِنْهُم مَّنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلَ__لَةُ فَسِيرُواْ فِى الْأَرْضِ فَانظُرُواْ كَيْفَ كَانَ عَ_قِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ» . (2)
«قُلْ هَ_ذِهِ سَبِيلِى أَدْعُواْ إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِى وَ سُبْحَ_نَ اللَّهِ وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ» . (3)
«أَفَلاَ يَنظُرُونَ إِلَى الاْءِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ * وَ إِلَى السَّمَاءِ كَيْفَ رُفِعَتْ * وَ إِلَى الْجِبَالِ كَيْفَ نُصِبَتْ * وَ إِلَى الْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ * فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَكِّرٌ * لَّسْتَ عَلَيْهِم بِمُصَيْطِرٍ» . (4)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :الحَمدُ للّهِِ ... المُحتَجِبِ بِنورِهِ دونَ خَلقِهِ ... وَابتَعَثَ فيهِمُ النَّبِيِّينَ ... لِيَعقِلَ العِبادُ عَن رَبِّهِم ما جَهِلوهُ؛ فَيَعرِفوهُ بِرُبوبِيَّتِهِ بَعَدما أَنكَروا ، ويُوَحِّدوهُ بِالإِلهِيَّةِ بَعدَما عَضَدوا (5) . (6)
.
ص: 55
2 /2پيامبرانقرآن«و پيش از تو ، هيچ پيامبرى را نفرستاديم ، مگر اين كه به او وحى كرديم كه : خدايى جز من نيست ، پس مرا بپرستيد» .
«در حقيقت ، در ميان هر امّتى ، پيامبرى را برانگيختيم كه [بگويد :] خدا را بپرستيد و از طاغوت دورى كنيد . پس برخى از ايشان را خدا هدايت كرد و برخى هم ، سزاوار گم راهى شدند . پس در زمين بگرديد و بنگريد كه فرجام تكذيب كنندگان ، چگونه بوده است» .
«بگو : اين ، راه من است كه من و پيروانم ، با بينش ، به سوى خدا فرا مى خوانيم . و منزّه است خدا ، و من از مشركان نيستم» .
«آيا به شتر نمى نگرند كه چگونه آفريده شده؟! و به آسمان كه چگونه برافراشته شده؟! و به كوه ها كه چه سان برپا داشته شده؟! و به زمين كه چگونه گسترده شده است؟! پس تذكر ده ، [چرا] كه تو تنها ، تذكردهنده اى ، بر آنان تسلّطى ندارى» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :ستايش ، خداى را ... كه به نور خود ، از خلقش در پرده است ... و در ميان آنان ، پيامبران را بر انگيخت ... تا بندگان ، آنچه را نمى دانند ، از خدايشان فرا گيرند و پس از انكار ، او را به ربوبيتش بشناسند و پس از اين سو و آن سو رفتن ، او را به يگانگى بخوانند .
.
ص: 56
الإمام عليّ عليه السلام_ في بَيانِ رِسالَةِ الأَنبِياءِ _: فَبَعَثَ فيهِم رُسُلَهُ ، وواتَرَ (1) إِلَيهِم أنبِياءَهُ؛ لِيَستَأدوهُم ميثاقَ فِطرَتِهِ ، ويُذَكِّروهُم مَنسِيَّ نِعمَتِهِ ، ويَحتَجّوا عَلَيهِم بِالتَّبليغِ . (2)
عنه عليه السلام :إِنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ بَعَثَ مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله بِالحَقِّ لِيُخرِجَ عِبادَهُ مِن عِبادَةِ عِبادِهِ إِلى عِبادَتِهِ ، ومِن عُهودِ عِبادِهِ إِلى عُهودِهِ ، ومِن طاعَةِ عِبادِهِ إِلى طاعَتِهِ ، ومِن وِلايَةِ عِبادِهِ إلى وِلايَتِهِ ؛ بَشيرا ونَذيرا وداعِيا إلَى اللّهِ بِإِذنِهِ وسِراجا مُنيرا ، عَودا وبَدءا وعُذرا ونُذرا ، بِحُكمٍ قَد فَصَّلَهُ وتَفصيلٍ قَد أَحكَمَهُ ، وفُرقانٍ قَد فَرَّقَهُ وقُرآنٍ قَد بَيَّنَهُ ، لِيَعلَمَ العِبادُ رَبَّهُم إِذ جَهِلوهُ ، ولِيُقِرّوا بِهِ إِذ جَحَدوهُ ، ولِيُثبِتوهُ بَعدَ إِذ أَنكَروهُ . (3)
عنه عليه السلام :بَعَثَ اللّهُ مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله بِالحَقِّ لِيُخرِجَ عِبادَهُ مِن عِبادَةِ الأَوثانِ إِلى عِبادَتِهِ ، ومِن طاعَةِ الشَّيطانِ إِلى طاعَتِهِ ، بِقُرآنٍ قَد بَيَّنَهُ وأحكَمَهُ ، لِيَعلَمَ العِبادُ رَبَّهُم إِذ جَهِلوهُ ، ولِيُقِرّوا بِهِ بَعدَ إِذ جَحَدوهُ ، ولِيُثبِتوهُ بَعدَ إِذ أَنكَروهُ . (4)
الإمام الصّادق عليه السلام_ لِلزِّنديقِ الّذي سألَهُ : مِن أينَ أَثبَتَّ الأَنبياءَ ؟ _: إِنّا لَمّا أثبَتنا أنّ لَنا خالِقا صانِعا مُتَعالِيا عنّا وعن جَميعِ ما خَلَقَ ، وكانَ ذلكَ الصّانِعُ حَكيما مُتَعالِيا لَم يَجُز أن يُشاهِدَهُ خَلقُهُ ، ولا يُلامِسوهُ ، فيُباشِرَهُم ويُباشِروهُ ، ويُحاجَّهُم ويُحاجُّوهُ ، ثَبَتَ أنَّ لَهُ سُفَراءَ في خَلقِهِ يُعَبِّرونَ عَنهُ إِلى خَلقِهِ وعِبادِهِ ، ويَدُلّونَهُم على مصالِحِهِم ومَنافِعِهِم ، وما بهِ بَقاؤهُم وفي تَركِهِ فَناؤهُم . (5)
.
ص: 57
امام على عليه السلام_ در بيان رسالت پيامبران _: پس در ميان آنان ، پيامبرانش را بر انگيخت و پيامبرانش را پى در پى به سوى آنان فرستاد تا اداى ميثاق فطرت را از آنان بخواهند و نعمت هاى از ياد رفته را به آنان يادآور شوند و با ابلاغ ، بر آنان احتجاج كنند .
امام على عليه السلام :خداوند _ تبارك و تعالى _ محمّد را به حق بر انگيخت تا بندگانش را از بندگىِ بندگانش ، به بندگىِ خود و از پيمان بندگانش ، به پيمان خود و از اطاعت بندگانش ، به اطاعت خود و از ولايت بندگانش ، به ولايت خود درآورَد ؛ مژده دهنده و بيم دهنده و دعوتگر به سوى خدا به اذن همو و چراغى نور افشان ، تكرار كننده دعوت و قاطع عذر [بهانه جويان ]و بيم دهنده[ى غافلان] ، با حكمتى به روشنى بيان شده ، و تفصيلى حكيمانه و استوار ، و جداكننده حق از باطل و به تدريج نازل شده و قرآنِ تبيين شده ، تا بندگان از پسِ ناآگاهى ، از خدايشان آگاه شوند و پس از انكار او ، بدو اقرار آورند و از پسِ انكار ، اثباتش كنند .
امام على عليه السلام :خداوند ، محمّد صلى الله عليه و آله را به حق بر انگيخت تا بندگانش را از بندگىِ بت ها به بندگىِ خودش و از اطاعت شيطان ، به اطاعت خودش درآورَد ؛ با قرآنى كه آن را تبيين كرده و استوار داشته است تا بندگان ، خدايشان را از پسِ ناآگاهى ، بشناسند و از پسِ نپذيرفتن ، اقرار آورند و پس از انكار ، اثباتش كنند .
امام صادق عليه السلام_ خطاب به زنديقى كه پرسيده بود : از كجا وجود پيامبران را اثبات مى كنى؟ _: ما چون ثابت كرديم كه خالقى صانع داريم كه والاتر از ما و همه آفريده هايش است و ممكن نيست كه مردم ، آن صانع حكيم والا را مشاهده يا لمس كنند تا با هم درآميزند و احتجاج كنند ، ثابت مى گردد كه او سفيرانى ميان مردمانش دارد كه مقصود او را براى مخلوقات و بندگانش بيان مى كنند و آنها را به صلاح و منفعت خويش و نيز به آنچه كه از لوازم حيات و بقاست و تركش موجب نابودى آنهاست ، ره مى نمايند .
.
ص: 58
الإمام الكاظم عليه السلام :ما بَعَثَ اللّهُ أنبِياءَهُ ورُسُلَهُ إِلى عِبادِهِ إِلاّ لِيَعقِلوا عَنِ اللّهِ . (1)
2 / 3أهل البيترسول اللّه صلى الله عليه و آله :أنا وعَلِيٌّ أبَوا هذِهِ الاُمَّةِ ، مَن عَرَفَنا فَقَد عَرَفَ اللّهَ عز و جل ، ومَن أَنكَرَنا فَقَد أنكَرَ اللّهَ عز و جل . (2)
عنه صلى الله عليه و آله :يا عَلِيُّ ، ما عُرِفَ اللّهُ إِلاّ بي ثُمَّ بِكَ ، مَن جَحَدَ وِلايَتَكَ جَحَدَ اللّهَ رُبوبِيَّتَهُ . (3)
الإمام عليّ عليه السلام :إِنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ لَو شاءَ لَعَرَّفَ العِبادَ نَفسَهُ ، ولكِن جَعَلَنا أبوابَهُ وصِراطَهُ وسَبيلَهُ وَالوَجهَ الَّذي يُؤتى مِنهُ ؛ فَمَن عَدَلَ عَن وِلايَتِنا أو فَضَّلَ عَلَينا غَيرَنا فَإِنَّهُم عَنِ الصِّراطِ لَناكِبونَ ، فَلا سَواءٌ مَنِ اعتَصَمَ النَّاسُ بِهِ ولا سَواءٌ (4) حَيثُ ذَهَبَ النَّاسُ إِلى عُيونٍ كَدِرَةٍ يَفرَغُ بَعضُها في بَعضٍ ، وذَهَبَ مَن ذَهَبَ إِلَينا إِلى عُيونٍ صافِيَةٍ تَجري بِأَمرِ رَبِّها ، لا نَفادَ لَها ولا انقِطاعَ . (5)
عنه عليه السلام :أنَا بابُ حِطَّةٍ ، مَن عَرَفَني وعَرَفَ حَقّي فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ ؛ لِأَنّي وَصِيُّ نَبِيِّهِ في أَرضِهِ . (6)
.
ص: 59
امام كاظم عليه السلام :خداوند ، پيامبران و فرستادگانش را به سوى بندگانش برنينگيخت ، جز براى آن كه [دانستنى ها را] از خدا فرا گيرند . (1)
2 / 3اهل بيتپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :من و على ، پدران اين امّتيم . هر كس ما را بشناسد ، خداى عز و جل را شناخته است و هر كس ما را نشناسد ، خداى عز و جل را نشناخته است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اى على ! خداوند ، جز به من و سپس به تو ، شناخته نشده است . هر كس ولايت تو را انكار كند ، ربوبيت خداوند را انكار كرده است .
امام على عليه السلام :خداوند _ تبارك و تعالى _ اگر مى خواست ، خود را به بندگانش مى شناسانْد ؛ امّا ما را دروازه خود و مسير و راه و جانبى كه از آن درمى آيند ، قرار داده است . پس هر كس ، از ولايت ما عدول كند يا غير ما را بر ما برترى دهد ، از مسير اصلى ، باز گشته و بيرون رفته است . آن كه مردم ، خود را با او نگاه مى دارند ، با كسى كه هر جا مردم بروند ، او هم مى رود ، برابر نيست . مردم ، در پى چشمه هايى كدر و درهم ريخته روانه شدند و آن كه در پى ما آمد ، به چشمه هايى زلال رسيد كه به فرمان خدايشان جارى مى شوند و نه پايان مى گيرند و نه قطع مى شوند .
امام على عليه السلام :من دروازه حِطّه (2) هستم . هر كس مرا بشناسد و حقّ مرا بداند ، خدايش را شناخته است ؛ چون من وصىّ پيامبرش در زمين او هستم .
.
ص: 60
عنه عليه السلام :مَعرِفَتي بِالنُّورانِيَّةِ مَعرِفَةُ اللّهِ عز و جل ، ومَعرِفَةُ اللّهِ عز و جل مَعرِفَتي بِالنُّورانِيَّةِ ، وهُوَ الدّينُ الخالِصُ الَّذي قالَ اللّهُ تَعالى : «وَ مَا أُمِرُواْ إِلاَّ لِيَعْبُدُواْ اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفَاءَ وَ يُقِيمُواْ الصَّلَوةَ وَ يُؤْتُواْ الزَّكَوةَ وَ ذَ لِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ» (1) . (2)
الإمام الباقر عليه السلام :بِنا عُبِدَ اللّهُ ، وبِنا عُرِفَ اللّهُ ، وبِنا وُحِّدَ اللّهُ _ تَبارَكَ وتَعالى _ . (3)
تفسير العيّاشي عن أبي حمزة الثمالي :قالَ أبو جَعفَرٍ عليه السلام : يا أبا حَمزَةَ ، إِنَّما يَعبُدُ اللّهَ مَن عَرَفَ اللّهَ ، فَأَمّا مَن لا يَعرِفُ اللّهَ كَأَنَّما يَعبُدُ غَيرَهُ هكَذا ضالاًّ . قُلتُ : أصلَحَكَ اللّهُ ، وما مَعرِفَةُ اللّهِ ؟ قالَ : يُصَدِّقُ اللّهَ ويُصَدِّقُ مُحَمَّدا رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله في مُوالاةِ عَلِيٍّ وَالاِئتِمامِ بِهِ ، وبِأَئِمَّةِ الهُدى مِن بَعدِهِ ، وَالبَراءَةِ إِلَى اللّهِ مِن عَدُوِّهُم ، وكَذلِكَ عِرفانُ اللّهِ . (4)
الإمام الصادق عليه السلام :جاءَ ابنُ الكَوّاءِ إِلى أَميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام فَقالَ : يا أَميرَ المُؤمِنينَ ، «وَعَلَى الأَْعْرَافِ رِجَالٌ يَعْرِفُونَ كُلاَّ بِسِيمَاهُمْ» (5) . فَقالَ : نَحنُ عَلَى الأَعرافِ ، نَعرِفُ أَنصارَنا بِسيماهُم ، ونَحنُ الأَعرافُ الَّذي لا يُعرَفُ اللّهُ عز و جل إِلاّ بَسبيلِ مَعرِفَتِنا . (6)
.
ص: 61
امام على عليه السلام :شناخت دقيق من ، شناخت خداست و شناخت خداوند عز و جل ، شناخت دقيق من است و آن همان دين خالصى است كه خداوند متعال فرموده است : «و فرمان نيافته بودند جز آن كه خدا را بپرستند و در حالى كه به توحيد گراييده اند ، دين خود را براى او خالص سازند و نماز بخوانند و زكات بدهند و دين پايدار ، همين است» .
امام باقر عليه السلام :به ما ، خدا پرستيده شد و به ما ، خدا شناخته شد و به ما ، خداوند _ تبارك و تعالى _ يگانه شمرده شد .
تفسير العياشى_ به نقل از ابو حمزه ثمالى _: امام باقر عليه السلام فرمود : «اى ابو حمزه ! تنها كسى خدا را مى پرستد ، كه او را بشناسد ؛ امّا كسى كه خدا را نمى شناسد ، گويى از سرِ گم راهى ، غير او را مى پرستد . گفتم : خدا به صلاحت باقى بدارد ! شناخت خدا ، به چه معناست؟ فرمود : «خدا را تصديق كند و نيز رسالت محمّد را از سوى او در اِعلام ولايت على و پذيرش پيشوايىِ او و امامانِ هدايت پس از او ، و همچنين بيزارى از دشمنان آنان را . اين گونه است شناخت خدا» .
امام صادق عليه السلام :ابن كوّاء نزد امير مؤمنان آمد و گفت : اى امير مؤمنان ! [مقصود از مردان ، در اين آيه كيان اند؟] : «و بر اعراف ، (1) مردانى هستند كه هر يك [ از گذرندگان] را از سيمايشان مى شناسند» . على عليه السلام فرمود : «ما بر اعراف هستيم . ما ياران خود را از سيمايشان مى شناسيم و ما اعرافى هستيم كه جز از طريق معرفت به ما ، معرفت به خدا حاصل نمى شود» .
.
ص: 62
عنه عليه السلام :الأَوصِياءُ هُم أَبوابُ اللّهِ عز و جل الَّتي يُؤتى مِنها ، ولَولاهُم ما عُرِفَ اللّهُ عز و جل ، وبِهِمُ احتَجَّ اللّهُ _ تَبارَكَ وتَعالى عَلى _ خَلقِهِ . (1)
عنه عليه السلام :إِنَّ اللّهَ خَلَقَنا فَأَحسَنَ خَلقَنا ، وصوََّرَنا فَأَحسَنَ صُوَرَنا ، فَجَعَلَنا خُزّانَهُ في سَماواتِهِ وأَرضِهِ ، ولَولانا ما عُرِفَ اللّهُ . (2)
الإمام الكاظم عليه السلام_ في زِيارَةِ الأَئِمَّةِ عليهم السلام _: السَّلامُ عَلى مَحالِّ مَعرِفَةِ اللّهِ . . . مَن عَرَفَهُم فَقَد عَرَفَ اللّهَ ، ومَن جَهِلَهُم فَقَد جَهِلَ اللّهَ . (3)
راجع: أهل البيت في الكتاب والسنّة : القسم الثالث / الفصل الأوّل / أبواب اللّه .
2 / 4أَتبَاعُ الأَنبِيَاءِالكتاب«قُلْ هَ_ذِهِ سَبِيلِى أَدْعُواْ إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِى» . (4)
الحديثالكافي عن الزّهريّ :دَخَلَ رِجالٌ مِن قُرَيشٍ عَلى عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ _ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِما _ فَسَأَلوهُ : كَيفَ الدَّعوَةُ إِلَى الدِّينِ ؟ قالَ : تَقولُ : بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، أَدعوكُم إِلَى اللّهِ عز و جل ، وإِلى دينِهِ . وجِماعُهُ أَمرانِ : أَحَدُهُما : مَعرِفَةُ اللّهِ عز و جل ، وَالآخَرُ : العَمَلُ بِرِضوانِهِ . وإِنَّ مَعرِفَةَ اللّهِ عز و جل : أن يُعرَفَ بِالوَحدانِيَّةِ ، وَالرَّأفَةِ ، وَالرَّحمَةِ ، وَالعِزَّةِ ، وَالعِلمِ ، وَالقُدرَةِ ، وَالعُلُوِّ عَلى كُلِّ شَيءٍ ، وأنَّهُ النَّافِعُ الضّارُّ ، القاهِرُ لِكُلِّ شَيءٍ ، الَّذي لا تُدرِكُهُ الأَبصارُ ، وهُوَ يُدرِكُ الأَبصارَ ، وهُوَ اللَّطيفُ الخَبيرُ . وأنَّ مُحَمَّدا عَبدُهُ ورَسولُهُ ، وأنَّ ما جاءَ بِهِ هُوَ الحَقُّ مِن عِندِ اللّهِ عز و جل ، وما سِواهُ هُوَ الباطِلُ . فَإِذا أَجابوا إِلى ذلِكَ فَلَهُم ما لِلمُسلِمينَ ، وعَلَيهِم ما عَلَى المُسلِمينَ . (5)
.
ص: 63
امام صادق عليه السلام :اوصيا ، همان دروازه هاى الهى اند كه [بندگان ،] از آن درمى آيند و اگر آنان نبودند ، خدا شناخته نمى شد و خداوند _ تبارك و تعالى _ به آنان بر خلقش احتجاج كرده است .
امام صادق عليه السلام :خداوند ، ما را به خلقتى نيكو آفريد و به صورتى زيبا تصوير كرد ، سپس ما را خزانه دار خود در آسمان ها و زمين كرد و اگر ما نبوديم ، خدا شناخته نمى شد .
امام كاظم عليه السلام_ در زيارت امامان عليهم السلام _: سلام بر جايگاه هاى معرفت خدا ... هر كس آنان را بشناسد ، بى گمان ، خدا را شناخته است و هر كس آنان را نشناسد ، از خدا بى خبر است .
ر . ك : اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث : بخش سوم / فصل يكم / درهاى الهى .
2 / 4پيروانِ پيامبرانقرآن«بگو : اين ، راه من است كه من و پيروانم ، با بينش ، به سوى خدا فرا مى خوانيم» .
حديثالكافى_ به نقل از زُهرى _: مردانى از قبيله قريش ، بر امام سجّاد _ كه درودهاى خدا ، بر او و پدرش باد _ وارد شدند و از او پرسيدند : دعوت به سوى دين ، چگونه است؟ فرمود : «مى گويى : به نام خداوند بخشنده مهربان . شما را به سوى خدا و آيين او فرا مى خوانم و چكيده دين ، دو چيز است : يكى معرفت خداست و ديگرى ، عمل به آنچه مايه خشنودى اوست . معرفت خدا ، يعنى به يگانگىْ شناختن او و نيز اثبات رأفت ، رحمت ، عزّت ، علم ، قدرت و سيطره بر هر چيز براى او ، و اين كه او سودرسان و زيان رسان است و چيره بر هر چيز است . ناديدنى است و همه ديده ها را مى بيند و باريك بين و آگاه است ؛ و اين كه محمّد ، بنده و فرستاده اوست و آنچه آورده ، حقيقت دارد و از جانب خداست و غير او ، پوچ و باطل . پس چون به اين دعوت ، پاسخ مثبت دادند ، مانند مسلمانان ، حقوقى مى يابند و تكاليفى» .
.
ص: 64
. .
ص: 65
. .
ص: 66
الفصل الثالث: مبادئ معرفة اللّه3 / 1الفِطْرَةالكتاب«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَ لِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لَ_كِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ » . (1)
«صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عَ_بِدُونَ » . (2)
«حُنَفَاءَ لِلَّهِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ وَ مَن يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِى بِهِ الرِّيحُ فِى مَكَانٍ سَحِيقٍ » . (3)
«وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ» . (4)
راجع : العنكبوت : 61 و الزخرف : 9 .
.
ص: 67
فصل سوم : ابزارهاى معرفت خدا3 / 1سرشتقرآن«پس روى خود را حق گرايانه ، به سوى اين دين كن ، با همان سرشتى كه خدا مردم را بر آن سرشته است . آفريده خدا ، تغييرناپذير است . اين ، همان دين پايدار است ؛ امّا بيشتر مردم نمى دانند» .
« اين است رنگ (آيين) خدا ! و چه كسى از خدا خوش رنگ (آيين)تر؟! و ما پرستندگان اوييم» .
«گروندگان خالص به خدا باشيد و نه مشرك به او ، كه هر كس به خدا شرك ورزد ، گويى از آسمان فرو افتاده و پرندگان [شكارى] ، او را ربوده و يا باد ، او را به جايى دور افكنده است» .
«و اگر از ايشان بپرسى : چه كس آسمان ها و زمين را آفريد ؟ بى گمان ، مى گويند : خداوند» .
ر . ك : عنكبوت : آيه 61 و زخرف : آيه 9 .
.
ص: 68
الحديثالكافي عن زرارة عن الإمام الباقر عليه السلام ، قال :سَأَلتُهُ عَن قَولِ اللّهِ عز و جل : «حُنَفَاءَ لِلَّهِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ» ؟ قالَ : الحَنيفِيَّةُ مِنَ الفِطرَةِ الَّتي فَطَرَ اللّهُ النّاسَ عَلَيها «لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» قال : فَطَرَهُم عَلَى المَعرِفَةِ بِهِ . (1)
التوحيد عن زرارة :قُلتُ لِأَبي جَعفَرٍ عليه السلام : _ أَصلَحَكَ اللّهُ _ قَولُ اللّهِ عز و جل في كِتابِهِ : «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا» ؟ قالَ : فَطَرَهُم عَلَى التَّوحيدِ عِندَ الميثاقِ عَلى مَعرِفَتِهِ أنَّهُ رَبُّهُم . قُلتُ : وخاطَبوهُ ؟ قالَ: فَطَأطَأَ رَأسَهُ، ثُمَّ قالَ: لَولا ذلِكَ لَم يَعلَموا مَن رَبُّهُم ولا مَن رازِقُهُم. (2)
معاني الأخبار عن زرارة :سَأَلتُ أبا جَعفَرٍ عليه السلامعَن قَولِ اللّهِ عز و جل : «حُنَفَاءَ لِلَّهِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ» وقُلتُ : مَا الحَنيفِيَّةُ ؟ (3) قالَ : هِيَ الفِطرَةُ . (4)
المحاسن عن زرارة :سَأَلتُ أبا جَعفَرٍ عليه السلام عَن قَولِ اللّهِ تَعالى : «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا» . قالَ : فَطَرَهُم عَلى مَعرِفَتِهِ أنَّهُ رَبُّهُم ، ولَو لا ذلِكَ لَم يَعلَموا إِذا سُئِلوا مَن رَبُّهُم ولا مَن رازِقُهُم . (5)
.
ص: 69
حديثالكافى_ به نقل از زُراره _: از امام باقر عليه السلامدرباره گفته خدا : «حنيفانِ خدايى [باشيد] و نه مشرك به او» پرسيدم . فرمود : «حنيفيت ، از سرشتى است كه خداوند ، مردم را بر آن سرشته است و «دگرگونى ندارد» . آنان را بر معرفت خود سرشت» .
التوحيد_ به نقل از زراره _: به امام باقر عليه السلامگفتم : خدايت به سامان بدارد ! گفته خدا در كتابش : «سرشتى كه خدا ، مردم را بر آن سرشته است» يعنى چه؟ فرمود : «آنان را به هنگام ميثاق بستن بر معرفت به ربوبيتش ، بر يگانه پرستى سرشت» . (1) گفتم : آيا با آنان سخن گفت؟ امام ، سرش را به زير انداخت و سپس فرمود : «اگر چنين نبود ، نمى دانستند چه كسى خداوندشان است و چه كسى آنان را روزى مى دهد» .
معانى الأخبار_ به نقل از زراره _: از امام باقر عليه السلام درباره گفته خدا : «حنيفانِ خدايى [باشيد ]و نه مشرك به او» پرسيدم و گفتم : حنيفيّت چيست؟ فرمود : «همان سرشت است» .
المحاسن_ به نقل از زراره _: از امام باقر عليه السلامدرباره گفته خدا : «سرشتى كه خدا ، مردم را بر آن سرشته است» پرسيدم . فرمود : «آنان را بر معرفت به ربوبيت خويش ، سرشت و اگر چنين نبود ، هنگام سؤال درباره پروردگار و روزى رسانشان ، نمى دانستند چه بگويند» .
.
ص: 70
الإمام الباقر عليه السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : كُلُّ مَولودٍ يولَدُ عَلَى الفِطرَةِ ؛ يَعني عَلَى المَعرِفَةِ بِأَنَّ اللّهَ عز و جل خالِقُهُ ، كَذلِكَ قَولُهُ : «وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ» . (1)
الكافي عن زرارة :سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّه عليه السلام عَن قَولِ اللّهِ عز و جل : «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا» . قالَ: فَطَرَهُم جَميعا عَلَى التَّوحيدِ . (2)
الكافي عن هشام بن سالم عن الإمام الصادق عليه السلام ، قال :قُلتُ : «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا» ؟ قالَ : التَّوحيدُ . (3)
الإمام الصادق عليه السلام_ في قَولِ اللّهِ عز و جل : «صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً» _: الإسلامُ . (4)
.
ص: 71
امام باقر عليه السلام :پيامبر خدا فرمود : «هر مولودى ، بر فطرت متولد مى شود ؛ يعنى بر معرفت به اين كه خداوند ، خالق اوست و آيه «و اگر از ايشان بپرسى : چه كسى آسمان ها و زمين را آفريد ؟ بى گمان ، مى گويند : خداوند» هم اين نكته را مى گويد» .
الكافى_ به نقل از زراره _: از امام صادق عليه السلام درباره گفته خدا : «سرشتى كه خدا ، مردم را بر آن سرشت» پرسيدم . فرمود : «همگى را بر توحيد سرشت» .
الكافى_ به نقل از هشام بن سالم _: به امام صادق عليه السلام گفتم : «سرشتى كه خدا مردم را بر آن سرشت» يعنى چه؟ فرمود : «يعنى توحيد» .
امام صادق عليه السلام_ درباره گفته خدا « اين است رنگ (آيين) خدا ! و چه كسى از خدا خوشْ رنگ تر؟!» _: مقصود ، آيين اسلام است .
.
ص: 72
تفسير الطبري عن قتادة_ في قَولِهِ تَعالى: «صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً» _: إِنَّ اليَهودَ تَصبِغُ أبناءَها يَهودَ ، وَالنَّصارى تَصبِغُ أبناءَها نَصارى ، وإِنَّ صِبغَةَ اللّهِ الإسلامُ ، فَلا صِبغَةَ أَحسَنُ مِن الإِسلامِ ولا أَطهَرُ ، وهُوَ دينُ اللّهِ الَّذي بَعَثَ بِهِ نوحا وَالأَنبِياءَ بَعدَهُ . (1)
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :كُلُّ مَولودٍ يُولَدُ عَلَى الفِطرَةِ حَتّى يُعرِبَ (2) عَنهُ لِسانُهُ ، فإِذا أعرَبَ عَنهُ لِسانُهُ إِمّا شاكِرا وإِمّا كَفورا . (3)
عنه صلى الله عليه و آله :كُلُّ نَسَمَةٍ تولَدُ عَلَى الفِطرَةِ حَتّى يُعرِبَ عَنها لِسانُها ، فَأَبَواها يُهَوِّدانِها ويُنَصِّرانِها . (4)
مسند ابن حنبل عن الأسود بن سريع :إِنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله بَعَثَ سَرِيَّةً يَومَ حُنَينَ فَقاتَلُوا المُشرِكينَ ، فَأَفضى بِهِمُ القَتلُ إِلَى الذُّرِّيَّةِ ، فَلَمّا جاؤوا قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : ما حَمَلَكُم عَلى قَتلِ الذُّرِّيَّةِ ؟ قالوا : يا رَسولَ اللّهِ ، إِنَّما كانوا أَولادَ المُشرِكينَ . قال : أوَهَل خِيارُكُم إِلاّ أَولادُ المُشرِكينَ ؟! وَالَّذي نَفسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ ما مِن نَسَمَةٍ تولَدُ إِلاّ عَلَى الفِطرَةِ حَتّى يُعرِبَ عَنها لِسانُها . (5)
.
ص: 73
تفسير الطبرى_ به نقل از قَتاده ، درباره گفته خداى متعال : « اين است رنگ خدا ! و چه كسى از خدا خوش رنگ تر؟!» _: يهوديان ، فرزندان خود را به رنگ (آيين) يهود در مى آوردند و مسيحيان ، به رنگ مسيحيت ؛ در حالى كه آيين خدا ، اسلام است و هيچ آيينى ، زيباتر و پاك تر از اسلام نيست و آن ، دينى است كه خدا ، نوح و پيامبرانِ پس از او را بدان بر انگيخت .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر مولودى ، بر فطرت [توحيدى] متولد مى شود تا آن كه زبان بگشايد (1) ] و به رشد برسد] . چون زبان گشود ، يا شاكر مى شود و يا كافر .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر انسانى ، بر فطرت [توحيدى ]به دنيا مى آيد تا آن كه زبان بگشايد و پدر و مادرش ، او را يهودى و يا مسيحى كنند .
مسند ابن حنبل_ به نقل از اسود بن سريع _: پيامبر خدا لشكرى را در جنگ حنين (2) فرستاد كه با مشركان جنگيدند ؛ ولى كار به جايى رسيد كه فرزندان آنان را هم كشتند . پس چون باز گشتند ، پيامبر پرسيد : «چه چيز شما را به كشتن فرزندان وا داشت؟» . گفتند : اى پيامبر خدا ! آنان ، فرزندان مشركان بودند . پيامبر فرمود : «آيا نيكان شما نيز فرزندان مشركان نبوده اند؟! سوگند به آن كه جان محمّد به دست اوست ، هيچ انسانى ، جز بر فطرت [توحيدى] متولد نمى شود تا آن كه زبان بگشايد» .
.
ص: 74
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :ما مِن مَولودٍ إِلاّ يولَدُ عَلَى الفِطرَةِ ، فَأَبَواهُ يُهَوِّدانِهِ أو يُنَصِّرانِهِ أو يُمَجِّسانِهِ ، كَما تُنتَجُ البَهيمَةُ بَهيمَةً جَمعاءَ هَل تُحِسّونَ فيها مِن جَدعاءَ ؟ (1)
سنن الترمذي عن أبي هريرة :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : كُلُّ مَولودٍ يُولَدُ عَلَى المِلَّةِ ، فَأَبَواهُ يُهَوِّدانِهِ أو يُنَصِّرانِهِ أو يُشَرِّكانِهِ . قيلَ : يا رَسولَ اللّهِ ، فَمَن هَلَكَ قَبلَ ذلِكَ ؟ قالَ : اللّهُ أعلَمُ بِما كانوا عامِلينَ بِهِ . (2)
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :كُلُّ مَولودٍ يولَدُ مِن والِدٍ (3) كافِرٍ أو مُسلِمٍ فَإِنَّما يولَدون عَلَى الفِطرَةِ عَلَى الإِسلامِ كُلُّهُم ، ولكِنَّ الشَّياطينَ أتَتهُم فَاجتالَتهُم (4) عَن دينِهِم فَهَوَّدَتهُم ونَصَّرَتهُم ومَجَّسَتهُم ، وأَمَرَتهُم أن يُشرِكوا بِاللّهِ ما لم يُنَزِّل بِهِ سُلطانا . (5)
.
ص: 75
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هيچ مولودى ، جز بر فطرت توحيدى متولد نمى شود و پدر و مادر اويند كه وى را يهودى يا مسيحى و يا مجوسى مى كنند ؛ همان گونه كه چهار پا ، كامل متولّد مى شود . آيا هيچ نقصى در آن مى بينى؟
سنن الترمذى_ به نقل از ابو هريره _: پيامبر خدا فرمود : «هر مولودى ، بر دين [ اسلام ]متولد مى شود و پدر و مادرش ، او را يهودى يا مسيحى و يا مشرك مى كنند» . گفته شد : اى پيامبر خدا ! پس آنان كه پيش از اين هلاك شدند ، چه؟ فرمود : «خداوند ، به آنچه كردند ، آگاه تر است» .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :همه فرزندانى كه از پدرى كافر يا مسلمان متولد مى شوند ، بر فطرت اسلام به دنيا مى آيند ؛ امّا شيطان ها نزدشان مى آيند و آنان را از دين خود بيرون مى برند و به سوى يهوديت و مسيحيت و مجوسيت مى كشانند و به ايشان فرمان مى دهند كه با آن كه دليلى ندارند ، به خدا شرك ورزند» .
.
ص: 76
عنه صلى الله عليه و آله :ألا إِنَّ رَبّي أمَرَني أن أُعَلِّمَكُم ما جَهِلتُم مِمّا عَلَّمَني يَومي هذا . . . إِنّي خَلَقتُ (1) عِبادي حُنَفاءَ كُلَّهُم، وإِنَّهُم أَتَتهُمُ الشَّياطينُ فَاجتالَتهُم عَن دينِهِم. (2)
عنه صلى الله عليه و آله_ فِي الدُّعاءِ _: يا مَن فَتَقَ العُقولَ بِمَعرِفَتِهِ . (3)
الإمام عليّ عليه السلام :اللّهُمَّ خَلَقتَ القُلوبَ عَلى إِرادَتِكَ ، وفَطَرتَ العُقولَ عَلى مَعرِفَتِكَ ، فَتَمَلمَلَتِ (4) الأَفئِدَةُ مِن مَخافَتِكَ ، وصَرَخَتِ القُلوبُ بِالوَلَهِ ، وتَقاصَرَ وُسعُ قَدرِ العُقولِ عَنِ الثَّناءِ عَلَيكَ ، وَانقَطَعَتِ الأَلفاظُ عَن مِقدارِ مَحاسِنِكِ ، وكَلَّتِ الأَلسُنُ عَن إِحصاءِ نِعَمِكَ ، فَإِذا وَلَجَت بِطُرُقِ البَحثِ عَن نَعتِكَ بَهَرَتها حَيرَةُ العَجزِ عَن إِدراكِ وَصفِكَ ، فَهِيَ تَرَدَّدُ فِي التَّقصيرِ عَن مُجاوَزَةِ ما حَدَّدتَ لَها ؛ إِذ لَيسَ لَها أن تَتَجاوَزَ ما أَمَرتَها . (5)
تفسير العيّاشي عن زرارة :سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلامعَن قَولِ اللّهِ : «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِىءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمْ» إِلى قَولِهِ : «قَالُواْ بَلَى» . قالَ : كانَ مُحَمَّدٌ عَلَيهِ وآلِهِ السَّلامُ أوَّلَ مَن قالَ: بَلى . قُلتُ : كانَت رُؤيَةً مُعايَنَةً ؟ قالَ : فَأَثبَتَ المَعرِفَةَ في قُلوبِهِم . (6)
.
ص: 77
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هان كه خدايم به من فرمان داد كه از آنچه امروز به من ياد داده و شما نمى دانيد ، به شما بياموزم ! ... [خدا به من آموخت و فرمود : ]«من ، همه بندگان را بر فطرت توحيدى مى آفرينم و شيطان ها هستند كه نزدشان مى آيند و آنان را از دينشان بيرون مى برند» .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعا _: اى كه عقل ها را با معرفتش شكافت !
امام على عليه السلام :خدايا ! دل ها را بر خواست خودت آفريدى و خردها را بر معرفت خود سرشتى . پس دل ها ، از بيم تو ، ناآرام شد و قلب ها ، از عشق تو ناليد و خردها را توان ثناى تو نيست و واژه ها ، در اندازه زيبايى هاى تو وامانده و زبان ها ، از شمارش نعمت هايت درمانده است . چون گام در راه توصيف تو مى نهد ، حيرتِ عجز از فهم چگونگى ات ، آن را مانده راه مى كند و ميان تقصير در شناخت حقّ تو و يا گذر از حدّ معين كرده ات ، مردّد مى مانَد ؛ زيرا اجازه ندارد كه از آنچه بدان فرمان داده اى ، بگذرد .
تفسير العياشى_ به نقل از زراره _: از امام صادق عليه السلام درباره آيه «و چون پروردگارت ، از پشت فرزندان آدم بر گرفت» تا «گفتند : چرا» پرسيدم . امام فرمود : «محمّد _ كه بر او و خاندانش درود باد _ نخستين تصديق كننده بود» . گفتم : اين رؤيت با چشم بود؟ فرمود : «معرفت را در دل هايشان استوار كرد» .
.
ص: 78
الإمام عليّ عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ المُلهِمِ عِبادَهُ حَمدَهُ ، وفاطِرِهِم عَلى مَعرِفَةِ رُبوبِيَّتِهِ، الدّالِّ عَلى وُجودِهِ بِخَلقِهِ... لا تَحجُبُهُ الحُجُبُ، وَالحِجابُ بَينَهُ وبَينَ خَلقِهِ خَلقُهُ إِيّاهُم ؛ لاِمتِناعِهِ مِمّا يُمكِنُ في ذَواتِهِم، ولاِءِمكانٍ (1) مِمّا يَمتَنِعُ مَنهُ، ولاِفتِراقِ الصّانِعِ مِنَ المَصنوعِ، وَالحادِّ مِنَ المَحدودِ، وَالرَّبِّ مِنَ المَربوبِ. (2)
عنه عليه السلام :إِنَّ أفضَلَ ما يَتَوَسَّلُ بِهِ المُتَوَسِّلونَ : الإِيمانُ بِاللّهِ ورَسولِهِ ، وَالجِهادُ في سَبيلِ اللّهِ ، وكَلِمَةُ الإِخلاصِ ؛ فَإِنَّهَا الفِطرَةُ . (3)
الكافي عن بكير بن أعين :كانَ أبو جَعفَرٍ عليه السلاميَقولُ: إِنَّ اللّهَ أَخَذَ ميثاقَ شيعَتِنا بِالوِلايَةِ وهُم ذَرٌّ يَومَ أَخَذَ الميثاقَ عَلَى الذَّرِّ، وَالإِقرارَ لَهُ بِالرُّبوبِيَّةِ ولِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آلهبِالنُّبُوَّةِ. (4)
الإمام الباقر عليه السلام :كانَت شَريعَةُ نوحٍ عليه السلام أن يُعبَدَ اللّهُ بِالتَّوحيدِ وَالإِخلاصِ وخَلعِ الأَندادِ ، وهِيَ الفِطرَةُ الَّتي فُطِرَ النَّاسُ عَلَيها ، وأخَذَ اللّهُ ميثاقَهُ عَلى نوحٍ عليه السلام وعَلَى النَّبِيِّينَ عليهم السلامأن يَعبُدُوا اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ ولا يُشرِكوا بِهِ شَيئا . (5)
.
ص: 79
امام على عليه السلام :ستايش ، خداى را كه ستايش خود را به بندگانش الهام كرد و آنان را بر معرفت به ربوبيتش سرشت ؛ دلالت كننده بر وجودش به آفرينش خود ... پرده ها ، او را در حجاب نبرند و حجاب ميان او و خلقش ، همان خلقت آنها به دست اوست ، زيرا محال است كه آنچه در ذات مخلوقاتش ممكن است ، بر او عارض شود ، و آنچه براى او محال است ، [براى مخلوقات ]ممكن است . نيز به خاطر جدايىِ سازنده از ساخته شده و تحديد كننده از محدود شونده و ارباب از بنده .
امام على عليه السلام :برترين وسيله توسّل متوسّلان ، ايمان به خدا و رسول اوست و جهاد در راه خدا و كلمه اخلاص كه فطرت و سرشت انسان است .
الكافى_ به نقل از بكير بن اعين _: امام باقر عليه السلام مى گفت : «خداوند ، از پيروان ما بر ولايت ما و نيز بر اقرار به ربوبيت او و نبوّت محمّد صلى الله عليه و آلهپيمان گرفت ، در حالى كه روز اخذ پيمان در عالم ذرّ ، آنان نيز ذرّه بودند» .
امام باقر عليه السلام :آيين نوح ، آن بود كه خداوند ، به يگانگى و اخلاص پرستيده شود و برايش شريكى گرفته نشود و آن همان سرشتى است كه خدا ، مردم را بر آن سرشته است . خداوند ، از نوح و ديگر پيامبران پيمان گرفت كه خداوند _ تبارك و تعالى _ را بپرستند و براى او شريكى نگيرند .
.
ص: 80
الإمام الحسين عليه السلام_ مِن دُعائِهِ يَومَ عَرَفَةَ _: لكِنَّكَ أخرَجتَني رَأفَةً مِنكَ وتَحَنُّنا عَلَيَّ ، لِلَّذي سَبَقَ لي مِنَ الهُدَى الَّذي فيهِ يَسَّرتَني ، وفيهِ أَنشَأتَني ، ومَن قَبلِ ذلِكَ رَؤُفتَ بي بِجَميلِ صُنعِكَ وسَوابِغِ نِعمَتِكَ . . . فَرَبَّيتَني زائِدا في كُلِّ عامٍ ، حَتّى إِذا كَمُلَت فِطرَتي وَاعتَدَلَت سَريرَتي أَوجَبتَ عَلَيَّ حُجَّتَكَ ؛ بِأن أَلهَمتَني مَعرِفَتَك ، ورَوَّعتَني بِعَجائِبِ فِطرَتِكَ ، وأَنطَقتَني لِما ذَرَأتَ في سَمائِكَ وأَرضِكَ مِن بَدائِعِ خَلقِكَ ، ونَبَّهتَني لِذِكرِكَ وشُكرِكَ وواجِبِ طاعَتِكَ وعِبادَتِكَ ، وفَهَّمتَني ما جاءَت بِهِ رُسُلُكَ ، ويَسَّرتَ لي تَقَبُّلَ مَرضاتِكَ ، ومَنَنتَ عَلَيَّ في جَميعِ ذلِكَ بِعَونِكَ ولُطفِكَ . (1)
الإمام الصادق عليه السلام :إِنَّ اللّهَ عز و جل خَلَقَ النّاسَ كُلَّهُم عَلَى الفِطرَةِ الَّتي فَطَرَهُم عَلَيها ، لا يَعرِفُونَ إِيمانا بِشَريعَةٍ ، ولا كُفرا بِجُحودٍ ، ثُمَّ بَعَثَ اللّهُ الرُّسُلَ تَدعو العِبادَ إِلَى الإِيمانِ بِهِ ؛ فِمِنهمُ مَن هَدَى اللّهُ ، ومِنهُم مَن لَم يَهدِهِ اللّهُ . (2)
عنه عليه السلام :كانَ إِبراهيمُ عليه السلام في شَبيبَتِهِ (3) عَلَى الفِطرَةِ الَّتي فَطَرَ اللّهُ عز و جل الخَلقَ عَلَيها ، حَتّى هَداهُ اللّهُ _ تَبارَكَ وتَعالى _ إِلى دينِهِ وَاجتَباهُ . (4)
عنه عليه السلام_ في صِفَةِ اللّهِ سُبحانَهُ _: عارِفٌ بِالمَجهولِ ، مَعروفٌ عِندَ كُلِّ جاهِلٍ . (5)
عنه عليه السلام_ لِلمُفَضَّلِ بنِ عُمَرَ _: فَكِّر يا مُفَضَّلُ ، فيما أُعطِيَ الإِنسانُ عِلمَهُ وما مُنِعَ ؛ فَإِنَّهُ أُعطِيَ عِلمَ جَميعِ ما فيهِ صَلاحُ دينِهِ ودُنياهُ ؛ فَمِمّا فيهِ صَلاحُ دينِهِ مَعرِفَةُ الخالِقِ _ تَبارَكَ وتَعالى _ بِالدَّلائِلِ وَالشَّواهِدِ القائِمَةِ فِي الخَلقِ ، ومَعرِفَةُ الواجِبِ عَلَيهِ مِنَ العَدلِ عَلَى النّاسِ كافَّةً ، وبِرَّ الوالِدَينِ ، وأَداءِ الأَمانَةِ ، ومُؤاساةِ أهلِ الخَلَّةِ (6) ، وأَشباهِ ذلِكَ مِمّا قَد توجَدُ مَعرِفَتُهُ وَالإِقرارُ وَالاِعتِرافُ بِهِ فِي الطَّبعِ وَالفِطرَةِ مِن كُلِّ أُمَّةٍ مُوافِقَةٍ أو مُخالِفَةٍ . (7)
.
ص: 81
امام حسين عليه السلام_ در بخشى از دعايش در روز عرفه _: تو مرا [ از دل مادر ]بيرون آوردى ؛ از سر رأفت و مهربانى ات با من و نيز هدايتى كه راهش را برايم پيش تر آسان ساخته بودى و در همان مسير مرا پروراندى . پيش از آن نيز با نيكو كارى و ريزش نعمت ، با من مهربانى كرده بودى ... پس مرا هر ساله رشد دادى تا آن كه خلقت من كامل شد و باطنم معتدل گشت . در اين هنگام ، حجّتت را بر من لازم كردى ؛ بدين گونه كه معرفت خود را به من الهام نمودى و با عجايب خلقتت ، مرا شگفت زده كردى و آفرينش تازه هاى خلقتت در آسمان و زمينت ، مرا به سخن درآورْد و براى ياد و سپاس و اطاعت واجب و عبادتت ، آگاهم ساختى و آنچه را فرستادگانت آوردند ، به من فهماندى و پذيرش آنچه را تو پسنديدى ، برايم آسان ساختى و در همه اينها به يارى و لطف خودت بر من منّت نهادى .
امام صادق عليه السلام :خداوند ، همه مردم را بر سرشتى كه آنها را بر آن سرشت ، آفريد ؛ [به اقتضاى آن ،] نه ايمان به آيينى را مى دانند و نه كفر و انكارى را . سپس خداوند ، فرستادگان خود را بر انگيخت تا مردم را به ايمان به او فراخوانند . پس برخى از آنان را خدا هدايت كرد و برخى را ره ننمود .
امام صادق عليه السلام :ابراهيم عليه السلام در جوانى اش بر همان سرشت اوليه اى بود كه خدا ، انسان را بر آن سرشته است تا آن كه خداوند _ تبارك و تعالى _ او را به آيين خود ، ره نمود و او را برگزيد .
امام صادق عليه السلام_ در توصيف خداى سبحان _: به نادانسته ، آگاه است و نزد هر ناآگاهى ، شناخته شده است .
امام صادق عليه السلام_ خطاب به مفضّل بن عمر _: اى مفضّل ! در آنچه علم آن به انسان عطا شده و يا از وى دريغ شده ، بينديش . در حقيقت ، علم تمامى آنچه صلاح دين و دنيايش در آن است ، به او عطا شده . از جمله آنچه صلاح دين در آن است ، شناخت آفريدگار _ تبارك و تعالى _ با دلايل و شواهد موجود در آفرينش است و شناخت آنچه بر انسان واجب است ؛ مانند عدالت ورزى با همه مردم و نيكى به پدر و مادر و اداى امانت و سهيم كردن نيازمندان [در مال خود] و چيزهايى مانند اينها كه موجبات معرفت و اقرار و اعتراف به او را در طبع و سرشت همگان ، چه موافق و چه مخالف ، فراهم مى آورد .
.
ص: 82
عنه عليه السلام :قالَ موسى بنُ عِمرانَ عليه السلام : يا رَبِّ ، أيُّ الأَعمالِ أَفضَلُ عِندَكَ ؟ فَقالَ : حُبُّ الأَطفالِ ؛ فَإِنّي فَطَرتُهُم عَلى تَوحيدي ؛ فَإِن أَمَتُّهُم أَدخَلتُهُم بِرَحمَتي جَنّتي . (1)
الإمام الرضا عليه السلام :بِصُنعِ اللّهِ يُستَدَلُّ عَلَيهِ ، وبِالعُقولِ تُعتَقَدُ مَعرِفَتُهُ ، وبِالفِطرَةِ تَثبُتُ حُجَّتُهُ . (2)
راجع : ص 24 (الهداة إلى معرفة اللّه / اللّه عزّوجلّ) و 90 (الميثاق الفِطريُّ) و 96 (تجلّي الفطرة عند الشَّدائِد) .
.
ص: 83
امام صادق عليه السلام :موسى عليه السلام به خدا گفت : اى خداى من ! برترين عمل نزد تو كدام است؟ فرمود : «دوست داشتن كودكان ؛ زيرا من ، آنان را بر يگانه شمردن خودم سرشتم و اگر آنان را [ بر همين حال] بميرانم ، با رحمت خودم ، وارد بهشتشان مى كنم» .
امام رضا عليه السلام :با كار خدا ، بر او راهنمايى مى شود و با خرد ، معرفت او شكل مى گيرد و با فطرت ، حجّت او ثابت مى شود .
ر . ك : ص 25 (راهنمايان به سوى معرفت خدا / خداوند) و 91 (ميثاق فطرى و 97 (تجلّى فطرت در سختى ها) .
.
ص: 84
. .
ص: 85
بحثى درباره فطرت خداشناسىنخستين مبدأ خداشناسى ، فطرت (سرشت) انسان است . آيات و احاديثى كه دلالت بر اين موضوع دارند _ چنان كه در فصل سوم ملاحظه شد _ به سه دسته تقسيم مى شوند : دسته اوّل ، آيات و احاديثى كه دلالت مى كنند بر اين كه خداشناسى ، به صورت يك احساس ، در وجود همه انسان ها نهاده شده است . چكيده اين دسته از آيات و روايات ، در اين حديث نبوى آمده است كه مى فرمايد : كُلُّ مَولودٍ يولَدُ عَلَى الفِطرَةِ ، يَعنى عَلَى المَعرِفَةِ بِأنَّ اللّهَ عز و جل خالِقُهُ . (1) هر مولودى ، بر فطرت خود _ يعنى بر معرفت به اين كه خداى عز و جلآفريدگار اوست _ متولد مى شود. دسته دوم ، متونى كه بر اساس آنها ، خداوند متعال ، از همه مردم پيش از تولدشان ، بر ربوبيت خود پيمان گرفته است ؛ مانند اين آيه قرآن :
.
ص: 86
«وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِى ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُواْ بَلَى شَهِدْنَا . (1) و آن گاه كه پروردگارت از پشت بنى آدم ، اولادشان را بر گرفت و بر خودشان گواه ساخت كه آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند : چرا . گواهى داديم» . يكى از اصحاب بزرگ امام صادق عليه السلام به نام زراره ، درباره اين كه چگونه خداوند از همه انسان ها بر ربوبيت خود اقرار گرفته ، از آن امام، پرسش نمود . امام فرمود : ثَبَتَتِ المَعرِفَةُ في قُلوبِهِم . معرفت ، در دل هايشان استوار شد . و در بعضى نقل ها آمده : أثبَتَ المَعرِفَةَ في قُلوبِهِم . (2) معرفت را در دل هايشان استوار كرد . همچنين ، عبداللّه بن مِسكان روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام در اين باره كه آيا پرسش مذكور در اين آيه ، رو در رو بود ، فرمود : نَعَم ، فَثَبَتَتِ المَعرِفَةُ ونَسُوا المَوقِفَ وسَيَذكُرونَهُ ، ولَولا ذلِكَ لَم يَدرِ أحَدٌ مَن خالِقُهُ ورازِقُهُ ، فَمِنهُم مَن أقَرَّ بِلِسانِهِ فِي الذَّرِّ ولَم يُؤمِن بِقَلبِهِ ، فَقالَ اللّهُ : «فَمَا كَانُواْ لِيُؤْمِنُواْ بِمَا كَذَّبُواْ مِن قَبْلُ» (3) . (4)
.
ص: 87
آرى . معرفت ، استوار شد و جايگاه [پيمان] از ياد رفت و به زودى به ياد خواهند آورد و اگر چنين نبود ، هيچ كس خالق و رازق خود را نمى شناخت. پس برخى از آنها ، در عالم ذرّ به زبان اقرار كردند ، ولى به دل ايمان نياوردند . از اين روست كه خدا فرمود : «آنان به آنچه پيش تر تكذيب كرده بودند ، ايمان نمى آوردند» . گفتنى است كه آيات و احاديثِ ميثاق فطرى را دو گونه مى توان تفسير كرد : 1. ظاهر اين آيات و احاديث ، به مرحله اى از حيات انسان ها اشاره مى كند كه پيش از پيدايش دنياست و در آن ، خداوند ، خود را به همه انسان ها معرفى كرده و آنان را با «ألست بربكم؟» مخاطب ساخته است و همه آنها در پاسخ ، «بَلى» گفته اند و به ربوبيت پروردگار خود اعتراف كرده اند و بدين سان ، ميثاقى ميان انسان و خدا بسته شده كه پيمان فطرى ناميده مى شود . اثر اين ميثاق ، معرفت قلبى انسان به خداست كه در وضعيت خاصى ظهور و بروز مى كند ؛ هر چند كسى خصوصيات موقف ميثاق را به ياد نمى آورد ، چنان كه امام صادق عليه السلام در تبيين آيه ميثاق مى فرمايد : ثَبتَتَ المَعرِفَةُ ونَسُوا الوَقتَ وسَيَذكُرونَهُ يَوما ، ولَولا ذلِكَ لَم يَدرِ أحَدٌ مَنْ خالِقُهُ ولا مَن رازِقُهُ . (1) معرفت ، استوار شد و موقف [پيمان و ميثاق] را از ياد بردند و به زودى ، آن را به ياد خواهند آورد و اگر چنين نبود ، هيچ كس ، نه خالق خود را مى شناخت و نه روزى رسان خود را. 2. احتمال ديگر ، اين كه مقصود از سؤال و جواب و پيمان ، به صورت مرسوم نباشد ؛ بلكه مقصود ، پيمان فطرت انسان با خداوند متعال باشد . اعتراف
.
ص: 88
او به ربوبيت خداى يگانه نيز ، همان شناختى است كه خداوند در فطرت و سرشت بشر قرار داده و ثبت فرموده است . دسته سوم : نصوصى كه طبيعت انسان را به گونه اى ترسيم مى كنند كه وقتى در بن بست سختى ها قرار بگيرد ، موانع شناخت ، از جلوى ديده جان كنار مى روند و در اين حال ، با همه وجود ، خدا را احساس مى كند و دست نياز به سوى آن بى نياز مى برَد . جمع بندىِ آيات قرآن در اين زمينه ، در كلام نورانى امام عسكرى عليه السلامبدين گونه آمده است : «اللّهُ» هُوَ الَّذى يَتَأَلَّهُ إلَيهِ عِندَ الحَوائِجِ وَالشَّدائِدِ كُلُّ مَخلوقٍ عِندَ انقِطاعِ الرَّجاءِ مِن كُلِّ مَن هُوَ دونَهُ ، وتَقَطُّعِ الأسبابِ مِن جَميعِ ما سِواهُ . (1) خداوند ، كسى است كه هر مخلوقى ، در نيازها و سختى ها و به هنگام قطع اميد از همه ديگر افراد و وسيله هاى غير از او ، بدو روى مى آورند.
معناى خداشناسى فطرىخداشناسى فطرى ، دو معنا دارد: يكى خداشناسىِ عقلى و ديگرى ، خداشناسىِ قلبى . مقصود از خداشناسى عقلى ، اين است كه خداوند متعال ، عقل و انديشه انسان را به گونه اى آفريده است كه توجّه به هستى و نظام حاكم بر آن ، خود به خود و بدون اين كه نيازى به استدلال باشد ، اعتقاد به وجود خدا را در انسان ايجاد مى كند. امّا خداشناسى قلبى ، به معناى اين است كه انسان به حسب ساختمان روحى و سرشت ذاتى ، نيازمند و خواهانِ خدا آفريده شده و خداجويى و خداخواهى ،
.
ص: 89
به صورت يك احساس ريشه دار و اصيل ، در ذات انسان تعبيه گرديده است . بنا بر اين ، خداشناسىِ فطرىِ عقلى ، از مقوله علم است و خداشناسىِ فطرىِ قلبى ، از مقوله احساس .
روشن ترين براهين توحيد فطرىدسته سوم از متونى كه بدانها اشاره شد ، در واقع ، بيانگر روشن ترين برهان هاى تجربىِ توحيد فطرى است كه قرآن كريم ، براى معرفى خداوند متعال به عنوان حقيقتى كه انسان ذاتا با آشناست و خود را نيازمند به آن مى يابد ، مكرّر بدان استناد كرده است . تجربه نشان مى دهد كه هر گاه مشكلات زندگى ، از هر طرفْ آدمى را احاطه مى كند و همه راه حل ها به بن بست مى رسد ، دست نيرومند بلا و مصيبت ، حجاب هاى معرفت را مى زدايد . در اين حال ، همه انسان ها ، حتى آنان كه منكر خدا بوده اند ، خداشناس مى شوند و از او استمداد مى جويند .
.
ص: 90
3 / 1 _ 1الميثاقُ الفِطرِيُّالكتاب«وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِى ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُواْ بَلَى شَهِدْنَا أَن تَقُولُواْ يَوْمَ الْقِيَ_مَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَ_ذَا غَ_فِلِينَ » . (1)
«أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَ_بَنِى ءَادَمَ أَن لاَّ تَعْبُدُواْ الشَّيْطَ_نَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ * وَ أَنِ اعْبُدُونِى هَ_ذَا صِرَ طٌ مُّسْتَقِيمٌ » . (2)
الحديثتفسير العيّاشي عن زرارة :سَأَلتُ أبا جَعفَرٍ عليه السلامعَن قَولِ اللّهِ : «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِى ءَادَمَ» إِلى قوله : «أَنفُسِهِمْ» . قالَ : أَخرَجَ اللّهُ مِن ظَهرِ آدَمَ ذُرِّيَّتَهُ إِلى يَومِ القِيامَةِ ، فَخَرَجوا وهُم كَالذَّرِّ (3) ، فَعَرَّفَهُم نَفسَهُ وأَراهُم نَفسَهُ ، ولَولا ذلِكَ ما عَرَفَ أَحَدٌ رَبَّهُ ، وذلِكَ قَولُهُ : «وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ» (4) . (5)
الإمام الباقر عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى : «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِى ءَادَمَ» إِلى قَولِهِ : «شَهِدْنَا» _: ثَبَتَتِ المَعرِفَةُ ونَسُوا المَوقِفَ وسَيَذكُرونَهُ ، ولَولا ذلِكَ لَم يَدرِ أحَدٌ مَن خالِقُهُ ولا مَن رازِقُهُ . (6)
.
ص: 91
3 / 1 _ 1ميثاق فطرىقرآنابزارهاى معرفت خدا«و [به ياد آور] هنگامى را كه پروردگارت ، از پشت فرزندان آدم ، ذرّيه آنان را بر گرفت و ايشان را بر خودشان گواه گرفت كه آيا پروردگار شما نيستم؟! گفتند : «چرا ، گواهى داديم» تا مبادا روز قيامت بگوييد كه ما از اين امر غافل بوديم» .
«اى فرزندان آدم ! آيا با شما عهد نبسته بودم كه شيطان را نپرستيد ، زيرا او دشمن آشكارِ شماست؟! و اين كه مرا بپرستيد . راه راست ، اين است» .
حديثتفسير العيّاشى_ به نقل از زراره _: از امام باقر عليه السلام در باره اين گفته خدا پرسيدم كه مى فرمايد : «و هنگامى را كه پروردگارت ، از پشت فرزندان آدم ، ذرّيه آنان را بر گرفت و ايشان را بر خودشان گواه گرفت» . فرمود : «خداوند ، از پشت آدم ، ذريّه او را تا روز قيامت بيرون كشيد و آنان در حالى كه به خُردىِ مورچه مى ماندند ، بيرون آمدند . سپس خود را به آنان شناساند و نماياند و اگر اينچنين نبود ، هيچ كس ، پروردگارش را نمى شناخت و اين همان گفته خداست : «و اگر از ايشان بپرسى : چه كسى آسمان ها و زمين را آفريد ؟ بى گمان ، مى گويند : خداوند» » .
امام باقر عليه السلام_ درباره سخن خداوند متعال : «و هنگامى را كه پروردگارت ، از پشت فرزندان آدم» تا «گواهى داديم» _: معرفت ، استوار شد و جايگاه [پيمان و ميثاق ]را از ياد بردند و به زودى ، آن را به ياد خواهند آورد و اگر چنين نبود ، هيچ كس ، نه خالق خود را مى شناخت و نه روزى رسان خود را .
.
ص: 92
تفسير العيّاشي عن أبي بصير :قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام : أَخبِرني عَن الذَّرِّ حَيثُ أَشهَدَهُم عَلى أَنفُسِهِم ، «أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُواْ بَلَى» ، وأَسَرَّ بَعضَهُم خِلافَ ما أظهَرَ ، فَقُلتُ : كَيفَ عَلِمُوا القَولَ حَيثُ قيلَ لَهُم : أَلَستُ بِرَبِّكُم ؟ قالَ : إِنَّ اللّهَ جَعَلَ فيهِم ما إِذا سَأَلَهُم أجابوهُ . (1)
تفسير العيّاشي عن أبي بصير عن الإمام الصادق عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى : «أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُواْ بَلَى» _: قالوا بِأَلسِنَتِهِم ؟ قالَ : نَعَم ، وقالوا بِقُلوبِهِم . فَقُلتُ : وأيُّ شَيءٍ كانوا يَومَئِذٍ ؟ قالَ : صَنَعَ مِنهُم ما اكتَفى بِهِ . (2)
الإمام الصادق عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى : «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنم بَنِى ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ» _: كانَ ذلِكَ مُعايَنَةً للّهِِ ، فَأَنساهُمُ المُعايَنَةَ وأَثبَتَ الإِقرارَ في صُدورِهِم ، ولَولا ذلِكَ ما عَرَفَ أَحَدٌ خالِقَهُ ولا رازِقَهُ ، وهُوَ قَولُ اللّهِ : «وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ» (3) . (4)
تفسير القمّي عن ابن مسكان :قُلتُ لأبي عبد اللّه عليه السلام في قَولِهِ تَعالى : «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُواْ بَلَى» : مُعايَنَةً كانَ هذا ؟ قالَ : نَعَم ، فَثَبَتَتِ المَعرِفَةُ ونَسُوا المَوقِفَ وسَيَذكُرونَهُ ، ولَولا ذلِكَ لَم يَدرِ أحَدٌ مَن خالِقُهُ ورازِقُهُ ، فَمِنهُم مَن أقَرَّ بِلِسانِهِ فِي الذَّرِّ ولَم يُؤمِن بِقَلبِهِ ، فَقالَ اللّهُ : «فَمَا كَانُواْ لِيُؤْمِنُواْ بِمَا كَذَّبُواْ مِن قَبْلُ» (5) . (6)
.
ص: 93
تفسير العيّاشى_ به نقل از ابو بصير _: به امام صادق عليه السلام گفتم : مرا از [عالم ]«ذرّ» آگاه كن كه «[ خداوند ]آنان را بر خودشان گواه گرفت و [پرسيد :] آيا پروردگار شما نيستم؟ آنان گفتند : چرا» ، در حالى كه برخى ، درونشان با نمود بيرونى شان تفاوت داشت . پس چگونه توانستند به پرسشِ «آيا پروردگار شما نيستم ؟!» ، پاسخ دهند؟ امام عليه السلام فرمود : «خداوند ، در آنها چيزى قرار داد كه چون پرسيده شوند ، پاسخ دهند» .
تفسير العياشى_ به نقل از ابو بصير _: از امام صادق عليه السلام درباره گفته خداى متعال : «آيا من پروردگار شما نيستم؟! گفتند : چرا» ، پرسيدم كه آيا به زبان هايشان گفتند؟ فرمود : «آرى ، و به دل هايشان نيز گفتند» . گفتم : آن روز چه بودند؟ فرمود : «[خداوند ]مقدارى كه بتواند اين كارها را بكند ، از آنها ساخته بود» .
امام صادق عليه السلام_ درباره گفته خداى متعال : «و [به ياد آور] هنگامى را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذرّيه آنان را بر گرفت و آنها را بر خودشان گواه گرفت» _: آن ، ديدارِ خدا بود . سپس خداوند ، آن ديدار را از يادشان برد و اقرار را در دل هايشان ثابت نگه داشت و اگر چنين نبود ، هيچ كس ، آفريننده و روزى دهنده خود را نمى شناخت و اين ، همان گفته خداست : «و اگر از ايشان بپرسى : چه كسى آسمان ها و زمين را آفريد ؟ بى گمان ، مى گويند : خداوند» .
تفسير القمى_ به نقل از ابن مسكان _: درباره گفته خداى متعال : «و [به ياد آور ]هنگامى را كه پروردگارت ، از پشت فرزندان آدم ، ذريه آنان را برگرفت و آنان را بر خودشان گواه ساخت كه آيا من پروردگار شما نيستم؟! گفتند : چرا» از امام صادق عليه السلامپرسيدم كه آيا اين واقعه ، رو در رو بوده است؟ فرمود : «آرى . معرفت ، باقى ماند ، ولى آن جايگاه را از ياد بردند و به زودى ، به ياد خواهند آورد و اگر چنين نبود ، هيچ كس ، خالق و رازق خود را نمى شناخت . پس برخى از آنها ، در عالم ذرّ به زبان اقرار كردند ، ولى به دل ايمان نياوردند . از اين روست كه خدا فرمود : «آنان به آنچه پيش تر تكذيب كرده بودند ، ايمان نمى آوردند» » .
.
ص: 94
تفسير العيّاشي عن زرارة :سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلامعَن قَولِ اللّهِ : «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِى ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمْ» إِلى قَولِهِ : «قَالُواْ بَلَى» . قالَ : كانَ مُحَمَّدٌ عَلَيهِ وآلِهِ السَّلامُ أوَّلَ مَن قالَ: بَلى . قُلتُ : كانَت رُؤيَةً مُعايَنَةً ؟ قالَ : فَأَثبَتَ المَعرِفَةَ في قُلوبِهِم ونَسوا ذلِكَ الميثاقَ ، وسَيَذكُرونَهُ بَعدُ ، ولَولا ذلِكَ لَم يَدرِ أَحَدٌ مَن خالِقُهُ ولا مَن رازِقُهُ . (1)
المحاسن عن زرارة :سَألتُ أبا عَبدِاللّهِ عليه السلام عَن قَولِ اللّهِ : «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِى ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُواْ بَلَى» . قالَ : ثَبَتَتِ المَعرِفَةُ في قُلوبِهِم ، ونَسُوا المَوقِفَ ، وسَيَذكُرونَهُ يَوما مّا ، ولَولا ذلِكَ لَم يَدرِ أَحَدٌ مَن خالِقهُ ولا مَن رازِقهُ (2) .
الإمام الصادق عليه السلام :نَحنُ نَحمَدُ اللّهَ عَلَى النِّعَمِ السّابِغَةِ وَالحُجَجِ البالِغَةِ ، وَالبَلاءِ المَحمودِ عِندَ الخاصَّةِ وَالعامَّةِ ، فَكانَ مِن نِعَمِهِ العِظامِ وآلائِهِ الجِسامِ الَّتيأَنعَمَ بِها تَقريرُهُ قُلوبَهُم بِرُبوبِيَّتِهِ ، وأَخذُهُ ميثاقَهُم بِمَعرِفَتِهِ . (3)
.
ص: 95
تفسير العياشى_ به نقل از زراره _: از امام صادق عليه السلام درباره آيه «و چون پروردگارت ، از پشت فرزندان آدم ، ذرّيّه آنان را بر گرفت» تا «گفتند : چرا» پرسيدم . امام عليه السلام فرمود : «محمّد _ كه بر او و خاندانش درود باد _ نخستين تصديق كننده بود» . گفتم : اين رؤيت ، با چشم بود؟ فرمود : «معرفت را در دل هايشان استوار داشت ، ولى عهد و پيمان را از ياد بردند و پس از اين ، به زودى به ياد مى آورند و اگر چنين نبود ، هيچ كس ، خالق و رازق خود را نمى شناخت» .
المحاسن_ به نقل از زراره _: از امام صادق عليه السلام درباره گفته خدا : «و [به ياد آور ]هنگامى را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم ، ذرّيّه آنان را برگرفت و آنان را بر خودشان گواه ساخت كه آيا من پروردگار شما نيستم؟! گفتند : چرا» پرسيدم . امام فرمود : «معرفت ، در دل هايشان استوار ماند و جايگاه [پيمان بستن] را از ياد بردند و به زودى ، روزى آن را به ياد خواهند آورد و اگر چنين نبود ، هيچ كس ، خالق و رازق خود را نمى شناخت» .
امام صادق عليه السلام :ما خدا را بر نعمت هاى فراوانش و حجّت هاى رسايش مى ستاييم و نيز بر آزمون پسنديده اش نزد عام و خاص . از جمله نعمت هاى بزرگش و منّت هاى سترگش كه [عام و خاص را ]بدان متنعّم كرد ، به اقرار آوردن دل هاى آنان بر ربوبيتش و پيمان گرفتن بر معرفتش بود .
.
ص: 96
3 / 1 _ 2تَجَلِّي الفِطرَةِ عِندَ الشَّدائدِالكتاب«وَ إِذَا مَسَّ النَّاسَ ضُرٌّ دَعَوْاْ رَبَّهُم مُّنِيبِينَ إِلَيْهِ ثُمَّ إِذَا أَذَاقَهُم مِّنْهُ رَحْمَةً إِذَا فَرِيقٌ مِّنْهُم بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ » . (1)
«وَجَ_وَزْنَا بِبَنِى إِسْرَ ءِيلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْيًا وَعَدْوًا حَتَّى إِذَا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قَالَ ءَامَنتُ أَنَّهُ لاَ إِلَ_هَ إِلاَّ الَّذِى ءَامَنَتْ بِهِ بَنُواْ إِسْرَ ءِيلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ » . (2)
«وَ مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ ثُمَّ إِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيْهِ تَجْ_ئرُونَ * ثُمَّ إِذَا كَشَفَ الضُّرَّ عَنكُمْ إِذَا فَرِيقٌ مِّنكُم بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ » . (3)
راجع : الزمر : 8 ، 49 ، يونس : 12 ، 22 ، الإسراء : 67 ، العنكبوت : 65 ، الأنعام : 40 ، 41 .
الحديثربيع الأبرار :قالَ رَجُلٌ لِجَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ عليهماالسلام : مَا الدَّليلُ عَلَى اللّهِ ؟ ولا تَذكُر لِيَ العالَمَ وَالعَرَضَ وَالجَوهَرَ . فَقالَ لَهُ : هَل رَكِبتَ البَحرَ ؟ قالَ : نَعَم . قالَ : هَل عَصَفَت بِكُمُ الرّيحُ حَتّى خِفتُمُ الغَرقَ ؟ قالَ : نَعَم . قالَ : فَهَلِ انقَطَعَ رَجاؤُكَ مِنَ المَركَبِ وَالمَلاّحينَ ؟ قالَ : نَعَم . قالَ : فَهَل تَتَبَّعَت نَفسُكَ أنَّ ثَمَّ مَن يُنجيكَ ؟ قالَ : نَعَم . قالَ : فَإِنَّ ذاكَ هُوَ اللّهُ ، قالَ اللّهُ تَعالى : «ضَلَّ مَن تَدْعُونَ إِلاَّ إِيَّاهُ» (4) ، «إِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيْهِ تَجْ_ئرُونَ» . (5)
.
ص: 97
3 / 1 _ 2تجلّى فطرت در سختى هاقرآن«و چون مردم را آسيبى رسد ، پروردگار خود را توبه كنان مى خوانند و آن گاه كه رحمتى از خود به آنها بچشانَد ، دسته اى از ايشان ، به پروردگار خود شرك مى ورزند» .
«و فرزندان اسرائيل را از دريا گذرانديم ، پس فرعون و سپاهيانش ، از سر ستم و تجاوز ، آنان را دنبال كردند تا آن گاه كه [فرعون] در آستانه غرق شدن قرار گرفت ، گفت : ايمان آوردم كه هيچ معبودى جز آن كه فرزندان اسرائيل به او ايمان آورده اند ، نيست و من از تسليم شدگانم» .
«و هر نعمتى كه داريد ، از خداست ، سپس چون آسيبى به شما رسد ، زارى كنان به او روى مى آوريد . و چون آن آسيب را از شما بر طرف كرد ، دسته اى از شما به پروردگارشان شرك مى ورزند» .
ر . ك : زمر : 8 ، 49 ؛ يونس : 12 ، 22 ؛ اسراء : 67 ؛ عنكبوت : 65 ؛ انعام : 40 ، 41 .
حديثربيع الأبرار :مردى به امام جعفر صادق عليه السلامگفت : دليل بر وجود خدا چيست؟ ولى براى من ، از عالَم و عرض و جوهر [و استدلال هاى فلسفى ]مگو . امام عليه السلام به او فرمود : «آيا كشتى سوار شده اى؟». گفت : آرى . فرمود : «آيا باد ، به گونه اى وزيده است كه از غرق شدن ، ترسيده باشيد؟» . گفت : آرى . فرمود : «آيا اميدت ، از كشتى و كشتيبان قطع شده است؟». گفت : آرى . فرمود : «آيا درون خود را كاويدى كه چه كسى تو را از آن موقعيت ، نجات مى دهد؟». گفت : آرى . فرمود : «او همان خداست . خداوند متعال مى فرمايد : «هر كه را جز او مى خوانيد ، ناپديد [و فراموش] مى شود» . (1) «چون آسيبى به شما رسد ، به سوى او ناله كنان روى مى آوريد» » .
.
ص: 98
راجع : ص 24 (الهداة إلى معرفة اللّه / اللّه عزّوجلّ) و 66 (مبادئ معرفة اللّه / الفطرة) و 90 (الميثاق الفطريّ) .
الإمام العسكريّ عليه السلام_ في قَولِ اللّهِ عز و جل : «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَ_نِ الرَّحِيمِ» _: «اللّهُ» هُوَ الّذي يَتَأَلَّهُ إِلَيهِ عِندَ الحَوائِجِ وَالشَّدائِدِ كُلُّ مَخلوقٍ عِندَ انقِطاعِ الرَّجاءِ مِن كُلِّ مَن هُوَ دونَهُ ، وتَقَطُّعِ الأَسبابِ مِن جَميعِ ما سِواهُ . يَقولُ : بِاسمِ اللّهِ أي : أَستَعينُ عَلى أُموري كُلِّها بِاللّهِ الَّذي لا تَحِقُّ العِبادَةُ إِلاّ لَهُ ، المُغيثِ إِذَا استُغيثَ ، وَالمُجيبِ إِذا دُعِيَ . وهُوَ ما قالَ رَجُلٌ لِلصَّادِقِ عليه السلام : يَا ابنَ رَسولِ اللّهِ ، دُلَّني عَلَى اللّهِ ما هُوَ ؟ فَقَد أكثَرَ عَلَيَّ المُجادِلونَ وحَيَّروني . فَقالَ لَهُ : يا عَبدَ اللّه ، هَل رَكِبتَ سَفينَةً قَطُّ ؟ قالَ : نَعَم . قالَ : فَهَل كُسِرَ بِكَ حَيثُ لا سَفينَةَ تُنجيكَ ولا سِباحَةَ تُغنيكَ ؟ قالَ : نَعَم . قالَ : فَهَل تَعَلَّقَ قَلبُكَ هُنالِكَ أنَّ شَيئا مِنَ الأَشياءِ قادِرٌ عَلى أن يُخَلِّصَكَ مِن وَرطَتِكَ ؟ فَقالَ : نَعَم . قالَ الصَّادِقُ عليه السلام : فَذلِكَ الشَّيءُ هُوَ اللّهُ القادِرُ عَلَى الإِنجاءِ حَيثُ لا مُنجِيَ ، وعَلَى الإغاثَةِ حَيثُ لا مُغيثَ . ثُمَّ قالَ الصّادِقُ عليه السلام : ولَرُبَّما تَرَكَ بَعضُ شيعَتِنا فِي افتِتاح أمرِهِ بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، فَيَمتَحِنُهُ اللّهُ بِمَكروهٍ لِيُنَبِّهَهُ عَلى شُكرِ اللّهِ _ تَبارَكَ وتَعالى _ وَالثَّناءِ عَلَيهِ ، ويَمحَقَ عَنهُ وَصمَةَ تَقصيرِهِ عِندَ تَركِهِ قَولَ: بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ . قالَ : وقامَ رَجُلٌ إِلى عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليهماالسلام فَقالَ : أَخبِرني عَن مَعنى «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَ_نِ الرَّحِيمِ» . فَقالَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليهماالسلام : حَدَّثَني أَبي عَن أَخيهِ الحَسَنِ عَن أَبيهِ أميرِالمُؤمِنينَ عليه السلام : أنَّ رَجُلاً قامَ إِلَيهِ فَقالَ : يا أَميرَ المُؤمِنينَ ، أَخبِرني عَن «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَ_نِ الرَّحِيمِ» ما مَعناهُ ؟ فَقالَ : إِنَّ قَولَكَ : «اللّه » أَعظَمُ اسمٍ مِن أَسماءِ اللّهِ عز و جل ، وهُوَ الاِسمُ الَّذي لا يَنبَغي أن يُسَمّى بِهِ غَيرُ اللّهِ ، ولَم يَتَسَمَّ بِهِ مَخلوقٌ . فَقالَ الرَّجُلُ : فَما تَفسيرُ قَولِهِ : «اللّه » ؟ قالَ : هُوَ الَّذي يَتَأَلَّهُ إِلَيهِ عِندَ الحَوائِجِ وَالشَّدائِدِ كُلُّ مَخلوقٍ عِندَ انقِطاعِ الرَّجاءِ مِن جَميعِ مَن هُوَ دونَهُ ، وتَقَطُّعِ الأَسبابِ مِن كُلِّ مَن سِواهُ ، وذلِكَ أنَّ كُلَّ مُتَرَئِّسٍ في هذِهِ الدُّنيا ومُتَعَظِّمٍ فيها وإِن عَظُمَ غِناؤُهُ وطُغيانُهُ وكَثُرَت حَوائِجُ مَن دَونَهُ إِلَيهِ ؛ فَإِنَّهُم سَيَحتاجونَ حَوائِجَ لا يَقدِرُ عَلَيها هذَا المُتَعاظِمُ ، وكَذلِكَ هذَا المُتَعاظِمُ يَحتاجُ حَوائِجَ لا يَقدِرُ عَلَيها ، فَيَنقَطِعُ إِلَى اللّهِ عِندَ ضَرورَتِهِ وفاقَتِهِ ، حَتّى إِذا كَفى هَمَّهُ عادَ إِلى شِركِهِ ، أما تَسمَعُ اللّهَ عز و جل : «قُلْ أَرَءَيْتَكُمْ إِنْ أَتَ_اكُمْ عَذَابُ اللَّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السَّاعَةُ أَغَيْرَ اللَّهِ تَدْعُونَ إِن كُنتُمْ صَ_دِقِينَ * بَلْ إِيَّاهُ تَدْعُونَ فَيَكْشِفُ مَا تَدْعُونَ إِلَيْهِ إِن شَاءَ وَتَنسَوْنَ مَا تُشْرِكُونَ» . (1) فَقالَ اللّهُ عز و جل لِعِبادِهِ: أَيُّهَا الفُقَراءُ إِلى رَحمَتي، إِنّي قَد أَلزَمتُكُمُ الحاجَةَ إِلَيَّ في كُلِّ حالٍ، وذِلَّةَ العُبودِيَّةِ في كُلِّ وَقتٍ، فَإِلَيَّ فَافزَعوا في كُلِّ أمرٍ تَأخُذونَ فيهِ ، وتَرجونَ تَمامَهُ وبُلوغَ غايَتِهِ ؛ فَإِنّي إِن أَرَدتُ أن أُعطِيَكُم لَم يَقدِر غَيري عَلى مَنعِكُم، وإِن أَرَدتُ أن أَمنَعَكُم لَم يَقدِر غَيري عَلى إِعطائِكُم؛ فَأَنَا أحَقُّ مَن سُئِلَ ، وأَولى مَن تُضُرِّعَ إِلَيهِ ، فَقولوا عِندَ افتِتاحِ كُلِّ أَمرٍ صَغيرٍ أو عَظيمٍ : «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَ_نِ الرَّحِيمِ» ، أي أَستَعينُ عَلى هذَا الأَمرِ بِاللّهِ الَّذي لا يَحِقُّ العِبادَةُ لِغَيرِهِ ، المُغيثِ إِذَا استُغيثَ ، المُجيبِ إِذا دُعي . (2)
.
ص: 99
راجع : ص 25 (راهنمايان به سوى معرفت خدا / خداوند) و 67 (ابزارهاى معرفت خدا / فطرت) و 91 (ميثاق فطرى) .
امام عسكرى عليه السلام_ درباره گفته خداوند : «به نام خداوند بخشنده مهربان» _: خداوند ، كسى است كه هر مخلوقى ، در نيازها و سختى ها و به هنگام قطع اميد از هر كه جز او و گسستن وسيله ها از هر چه جز او ، بدو روى مى آورد . مى گويد : به نام خداوند ؛ يعنى در همه كارهايم ، از خداوند يارى مى جويم كه پرستش ، جز براى او سزا نيست ، فريادرس كمك خواهان و پاسخگوى دعاكنندگان است . و آن همان است كه مردى به امام صادق عليه السلام گفت : اى پسر پيامبر خدا ! مرا بر چيستىِ خدا آگاه كن كه مجادله كنندگان ، بر من فراوان گشته اند و سرگردانم ساخته اند . امام صادق عليه السلام به او فرمود : «اى بنده خدا ! آيا تاكنون كشتى سوار شده اى؟» . گفت : آرى . فرمود : «آيا كشتى ات شكسته است ، در جايى كه نه كشتىِ ديگرى باشد كه تو را نجات دهد و نه شنايى [ بتوانى انجام دهى] كه بى نيازت سازد ؟» . گفت : آرى . فرمود : «آيا دلت در آن حال ، به چيزى اميد بسته است كه از چنين ورطه اى نجاتت بخشد؟» . گفت : آرى . امام صادق عليه السلام فرمود : «آن ، همان خداوند است كه در جايى كه هيچ نجات بخش و ياور ديگرى نيست ، بر نجات تواناست». همچنين امام صادق عليه السلامفرمود : «و گاه كسى از شيعيان ما ، بسم اللّه گفتن را در آغاز كارش ترك مى كند ، خدا هم او را به چيز ناخوشى مبتلا مى كند تا براى سپاس خداى _ تبارك و تعالى _ و ستايش او ، بيدارش كند و ننگِ كوتاهى در ترك بسم اللّه گفتن را از او بزدايد» . [ امام عليه السلام فرمود :] و مردى نزد على بن حسين عليه السلامآمد و گفت : مرا از معناى «به نام خداوند بخشنده مهربان» آگاه كن . على بن حسين عليه السلام فرمود : پدرم ، از برادرش حسن از پدرش امير مؤمنان ، حديث كرد كه مردى نزد او آمد و گفت : اى امير مؤمنان ! مرا از معناى «به نام خداوند بخشنده مهربان» آگاه كن . على عليه السلام فرمود : «اين كه مى گويى : اللّه ، يعنى بزرگ ترين اسم خدا و آن ، اسمى است كه نام گذارىِ جز خدا به آن روا نيست و هيچ مخلوقى را بدان نام ننهاده اند» . مردى پرسيد : شرح و معناى «اللّه » چيست؟ فرمود : «او كسى است كه هر مخلوقى ، در نيازها و سختى ها و به هنگام قطع اميد از همه آنچه غير اوست ، و بريدن هر سبب و وسيله ديگر ، به سوى او روى مى آورَد و اين از آن روست كه هر رئيس و بزرگى در اين دنيا ، هر چند هم توانگر و طاغى باشد و نياز مردم به او فراوان ، باز هم مردم نيازهايى دارند كه اين بزرگ نمى تواند برآورده سازد و اين بزرگ هم نيازهايى دارد كه خود ، توان رفع آنها را ندارد . از اين رو ، به هنگام ضرورت و نياز ، به خدا رو مى آورد تا آن كه چون نيازش بر طرف شود ، به شركش بازمى گردد . آيا نشنيده اى خداى عز و جل مى گويد : «بگو : به نظر شما ، اگر عذاب خدا شما را در رسد يا رستاخيزْ شما را دريابد ، اگر راستگوييد ، آيا [كسى] غير از خدا را مى خوانيد؟ [نه ،] بلكه تنها او را مى خوانيد و اگر او بخواهد ، چيزى (رنج و بلايى) را كه به خاطرش او را خوانده ايد ، از شما دور مى گرداند و آنچه را شريك او مى گردانيد ، فراموش مى كنيد» . خداوند ، به بندگانش گفت : اى نيازمندان رحمت من ! من نياز به خودم را در هر حال ، و خوارى بندگى را در هر زمان ، براى شما ضرورى ساختم . پس در هر كارى كه آغاز مى كنيد و به انجام رساندن و رسيدن به نهايتش را اميد مى بريد ، به من پناه ببريد ، كه من اگر بخواهم به شما بدهم ، [كسى] جز من ، بر بازداشتن شما از آن ، توانا نيست و اگر بخواهم شما را از آن بازدارم ، [كسى] جز من ، بر اعطاى آن به شما توانا نيست . پس من سزاوارترين كس به درخواست هستم و سزامندترين كس براى زارى به درگاه او . پس در آغازِ هر امر كوچك و بزرگى ، «بسم اللّه الرحمن الرحيم» بگوييد ؛ يعنى براى اين كار ، از خدايى كه عبادتِ جز او درست نيست ، يارى مى جويم ؛ خدايى كه چون از او كمك خواسته شود ، ياور است و چون دعا شود ، اجابت مى كند » .
.
ص: 100
. .
ص: 101
. .
ص: 102
3 / 2العَقلُ3 / 2 _ 1العَقلُ أوَّلُ الأُمورِ ومَبدَؤهاالكافي عن الحسن بن عمّار عن الإمام الصادق عليه السلام :إِنَّ أوَّلَ الأُمورِ ومَبدَأَها وقُوَّتَها وعِمارَتَهَا الَّتيلايَنتَفِعُ شَيءٌ إِلاّ بِهِ العَقلُ الَّذيجَعَلَهُ اللّهُ زينَةً لِخَلقِهِ ونورا لَهُم ، فَبِالعَقلِ عَرَفَ العِبادُ خالِقَهُم وأنَّهُم مَخلوقونَ ، وأنَّهُ المُدَبِّرُ لَهُم وأنَّهُمُ المُدَبَّرونَ ، وأنَّهُ الباقي وهُمُ الفانونَ ، وَاستَدَلّوا بِعُقولِهِم عَلى ما رَأَوا مِن خَلقِهِ ؛ مِن سَمائِهِ وأَرضِهِ ، وشَمسِهِ وقَمَرِهِ ، ولَيلِهِ ونَهارِهِ ، وبِأَنَّ لَهُ ولَهُم خالِقا ومُدَبِّرا لَم يَزَل ولا يَزولُ ، وعَرَفوا بِهِ الحَسَنَ مِنَ القَبيحِ ، وأنَّ الظُّلمَةَ فِي الجَهلِ ، وأنَّ النُّورَ فِي العِلمِ ، فَهذا ما دَلَّهُم عَلَيهِ العَقلُ . قيلَ لَهُ : فَهَل يَكتَفِي العِبادُ بِالعَقلِ دونَ غَيرِهِ ؟ قالَ : إِنَّ العاقِلَ _ لِدَلالَةِ عَقلِهِ الَّذي جَعَلَهُ اللّهُ قِوامَهُ وزينَتَهُ وهِدايَتَهُ _ عَلِمَ أنَّ اللّهَ هُوَ الحَقُّ ، وأنَّهُ هُوَ رَبُّهُ ، وعَلِمَ أنَّ لِخالِقِهِ مَحَبَّةً ، وأنَّ لَهُ كَراهِيَةً ، وأنَّ لَهُ طاعَةً ، وأنَّ لَهُ مَعصِيَةً ، فَلَم يَجِد عَقلَهُ يَدُلُّهُ عَلى ذلِكَ ، وعَلِمَ أنَّهُ لا يوصَلُ إِلَيهِ إِلاّ بِالعِلمِ وطَلَبِهِ ، وأنَّهُ لا يَنتَفِعُ بِعقلِهِ ، إِن لَم يُصِب ذلِكَ بِعِلمِهِ ، فَوَجَبَ عَلَى العاقِلِ طَلَبُ العِلمِ وَالأَدَبِ الَّذي لا قِوامَ لَهُ إِلاّ بِهِ . (1)
.
ص: 103
3 / 2عقل3 / 2 _ 1عقل ، آغاز و سرچشمه كارهاالكافى _ به نقل از حسن بن عمّار _ :امام صادق عليه السلامفرمود : «بى گمان ، آغاز و سرچشمه كارها و نيرو و آبادانىِ آنها ، كه جز بدان سودى عايد نشود ، عقل است كه خدا آن را براى خلقش ، زينت و نور قرار داده است . بندگان ، به وسيله عقل ، خالق خود را مى شناسند و پى مى برند كه خودشان مخلوق اند ، و او تدبيركننده ايشان است و ايشان در دست تدبير اويند ، و او باقى است و ايشان فانى ؛ و با عقل هايشان ، آسمان و زمين و خورشيد و ماه و شب و روز و ديگر مخلوقات را دليل بر او مى بينند و بر اين كه براى انسان و اين همه مخلوقات ، آفريدگار و مدبّرى هميشگى بوده و خواهد بود ؛ و با عقل ، نيك را از بد بازمى شناسند و اين كه جهل ، تاريكى است و علم ، نور . به همه اينها عقل ، ره مى نمايد» . به ايشان گفته شد : آيا بندگان ، مى توانند به عقل بسنده كنند و در پى چيز ديگرى نروند؟ فرمود : «عاقل ، به راهنمايىِ عقلش _ كه خدا آن را مايه استوارى و آراستگى و هدايت او قرار داده است _ پى مى برد كه خداوند ، حق است و اوست پروردگار او ، و در مى يابد كه خالقش ، چيزهايى را دوست مى دارد و چيزهايى را ناخوش ، و او را طاعت و معصيتى است ؛ ولى در عقلش توان ره بردن به اينها را نمى يابد و مى داند كه به اين امور ، جز با علم و پى جويى آن ، نمى رسد و اگر به اين امور علم نيابد ، نمى تواند از عقلش بهره بگيرد . پس بر عاقل واجب مى آيد كه در پىِ علم و دانش برود ، كه جز بدان استوار نيست» .
.
ص: 104
الإمام الرضا عليه السلام :بِالعُقولِ يُعتَقَدُ التَّصديقُ بِاللّهِ . (1)
3 / 2 _ 2العاقِلُ لا يَستَطيعُ جَحدَ ما لا يَعرِفُالكافي عن هشام بن الحكم :كانَ بِمِصرَ زِنديقٌ تَبلُغُهُ عَن أَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلامأشياءُ ، فَخَرَجَ إِلَى المَدينَةِ لِيُناظِرَهُ ، فَلَم يُصادِفهُ بِها ، وقيلَ لَهُ : إِنَّهُ خارِجٌ بِمَكَّةَ ، فَخَرَجَ إِلى مَكَّةَ ونَحنُ مَعَ أَبي عَبدِ اللّهِ ، فَصادَفَنا ونَحنُ مَعَ أَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلامفِي الطَّوافِ _ وكانَ اسمَهُ عَبدُ المَلِكِ وكُنيَتَهُ أَبو عَبدِ اللّهِ _ فَضَرَبَ كِتفَهُ كِتفَ أَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام ، فَقالَ لَهُ أَبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : مَا اسمُكَ ؟ فَقالَ : اسمي عَبدُ المَلِكِ . قالَ : فَما كُنيَتُكَ ؟ قالَ : كُنيَتي أَبو عَبدِ اللّهِ . فَقالَ لَهُ أَبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : فَمَن هذَا المَلِكُ الَّذي أنتَ عَبدُهُ ؟ أمِن مُلوكِ الأَرضِ أم مِن مُلوكِ السَّماءِ ؟ وأَخبِرني عَنِ ابنِكَ عَبدُ إِلهِ السَّماءِ أم عَبدُ إِلهِ الأَرضِ ؟ قُل ما شِئتَ تُخصَمُ ! قالَ هِشامُ بنُ الحَكَمِ : فَقُلتُ لِلزِّنديقِ : أما تَرُدُّ عَلَيهِ؟ قالَ : فَقَبَّحَ قَولي . فَقالَ أَبو عَبدِ اللّهِ : إِذا فَرَغتُ مِنَ الطَّوافِ فَأتِنا . فَلَمّا فَرَغَ أبو عَبدِ اللّهِ أتاهُ الزِّنديقُ فَقَعَدَ بَينَ يَدَي أَبي عَبدِ اللّهِ ونَحنُ مُجتَمِعونَ عِندَهُ ، فَقالَ أَبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام لِلزِّنديقِ : أتَعلَمُ أنَّ لِلأَرضِ تَحتا وفَوقا ؟ قالَ : نَعَم . قالَ : فَدَخَلتَ تَحتَها ؟ قالَ : لا . قالَ : فَما يُدريكَ ما تَحتُها ؟ قالَ : لا أَدري إِلاّ أنّي أظُنُّ أن لَيسَ تَحتَها شَيءٌ . فَقالَ أَبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : فَالظَّنُّ عَجزٌ ، لِما لا تَستَيقِنُ ؟ ثُمَّ قالَ أَبو عَبدِ اللّهِ : أفَصَعِدتَ السَّماءَ ؟ قالَ : لا . قال : أفَتَدري ما فيها ؟ قالَ : لا . قالَ : عَجَبا لَكَ! لَم تَبلُغِ المَشرِقَ ، ولَم تَبلُغِ المَغرِبَ ، ولَم تَنزِلِ الأَرضَ ، ولَم تَصعَدِ السَّماءَ ، ولَم تَجُز هُناكَ فَتَعرِفَ ما خَلفَهُنَّ ، وأنتَ جاحِدٌ بِما فيهِنَّ ، وهَل يَجحَدُ العاقِلُ ما لا يَعرِفُ ؟! قالَ الزِّنديقُ : ما كَلَّمَني بِهذا أحَدٌ غَيرُكَ! فَقالَ أَبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : فَأَنتَ مِن ذلِكَ في شَكٍّ ؛ فَلَعَلَّهُ هُوَ ، ولَعَلَّهُ لَيسَ هُوَ ؟ فَقالَ الزِّنديقُ : ولَعَلَّ ذلِكَ . فَقالَ أَبو عَبدِاللّهِ عليه السلام: أَيُّهَا الرَّجُلُ، لَيسَ لِمَن لا يَعلَمُ حُجَّةٌ عَلى مَن يَعلَمُ، ولا حُجَّةَ لِلجاهِلِ . يا أَخا أهلِ مِصرَ تَفَهَّم عَنّي، فَإِنّا لا نَشُكُّ فِياللّهِ أبَدا، أما تَرَى الشَّمسَ وَالقَمَرَ وَاللَّيلَ وَالنَّهارَ يَلِجانِ فَلا يَشتَبِهانِ، ويَرجِعانِ قَدِ اضطُرّا لَيسَ لَهُما مَكانٌ إِلاّ مَكانَهُما ، فَإِن كانا يَقدِرانِ عَلى أن يَذهَبا فَلِمَ يَرجِعانِ ؟ وإِن كانا غَيرَ مُضطَرَّينِ فَلِمَ لا يَصيرُ اللَّيلُ نَهارا وَالنَّهارُ لَيلاً ؟ أُضطُرّا وَاللّهِ يا أخا أهلِ مِصرَ إِلى دَوامِهِما ، وَالَّذِي اضطَرَّهُما أحكَمُ مِنهُما وأكبَرُ . فَقالَ الزِّنديقُ : صَدَقتَ . (2)
.
ص: 105
امام رضا عليه السلام :با عقل هاست كه تصديق خدا شكل مى گيرد .
3 / 2 _ 2عاقل ، ناتوان از انكار آنچه نمى شناسدالكافى_ به نقل از هشام بن حكم _: زنديقى در مصر بود كه اخبارى از امام صادق عليه السلامشنيده بود و از اين رو ، به مدينه رفت تا با ايشان مناظره كند ؛ امّا ايشان را نديد و به او گفته شد : ايشان به مكّه رفته است . او هم به مكّه آمد . ما با امام صادق عليه السلامدر طواف بوديم كه به هم برخورديم . اين زنديق كه عبدالملك نام داشت و كنيه اش ابو عبد اللّه بود ، شانه اش را به شانه امام صادق عليه السلامزد . امام عليه السلام به او فرمود : «نامت چيست؟» . گفت : نام من ، عبد الملك است . فرمود : «كنيه تو چيست؟». گفت : كنيه من ابو عبد اللّه است . امام صادق عليه السلام به او فرمود : «اين مَلِكى كه تو بنده او هستى ، كيست؟ آيا از ملوك زمين است يا از ملوك آسمان؟ و مرا آگاه كن از پسرت (عبد اللّه ) كه آيا بنده خداى آسمان است يا بنده خداى زمين؟ هر چه مى خواهى ، بگو ، كه مغلوب مى شوى!» . من به آن زنديق گفتم : چرا رد و نقد نمى كنى؟ گفته ام را تقبيح كرد . سپس امام صادق عليه السلام فرمود : «چون از طواف فارغ شدم ، نزد ما بيا» . وقتى امام صادق عليه السلام از طواف فارغ شد ، زنديق به نزدش آمد و پيش روى امام صادق عليه السلامنشست و ما هم نزد او جمع بوديم . پس امام صادق عليه السلامبه زنديق فرمود : «آيا مى دانى كه زمين ، زير و بالا دارد؟» . گفت : آرى . فرمود : «آيا به زيرش رفته اى؟» . گفت : نه . فرمود : «پس چه مى دانى كه زير آن چيست؟» . گفت : نمى دانم ، جز آن كه گمان دارم چيزى زير آن نيست . امام صادق عليه السلام فرمود : «گمان ، ناتوانى است . چرا يقين ندارى؟». سپس امام صادق عليه السلام فرمود : «آيا به آسمان رفته اى؟». گفت : نه . فرمود : «آيا مى دانى در آن ، چه هست؟». گفت : نه . امام عليه السلام فرمود : «عجَب از تو ! به مشرق و مغرب پا ننهاده اى و در زمين فرو و از آسمان بالا نرفته اى و از آن جا نگذشته اى تا بدانى پشت آنها چيست ، و با اين حال ، آنچه را در آن جاست ، انكار مى كنى ! مگر عاقل ، چيزى را كه نمى داند ، انكار مى كند؟» . زنديق گفت : جز تو ، هيچ كس ، اين گونه با من سخن نگفته است . امام صادق عليه السلام فرمود : «پس تو در اين موضوع ، شكّ دارى كه شايد آن جا [خدايى ]باشد و شايد نباشد؟». زنديق گفت : شايد اين گونه باشد . امام صادق عليه السلام فرمود : «اى مرد ! آن كس كه نمى داند ، بر آن كس كه مى داند ، حجّتى ندارد و جاهل را حجّتى نيست . اى برادر مصرى ! سخنم را خوب بفهم ؛ ما هرگز هيچ شكّى در خداوند نداريم . آيا خورشيد و ماه و روز و شب را نمى بينى كه بدون آن كه با هم مشتبه شوند ، در هم فرو مى روند ، و باز مى گردند و ناگزير ، به همان مكان خود و نه جايى ديگر مى روند ؟! پس اگر قادر بودند كه بروند ، چرا [هميشه] باز مى گردند؟ و اگر مضطرّ نيستند ، چرا شب ، روز و روز ، شب نمى شود؟ به خدا سوگند ، اى برادر مصرى! [ آسمان و زمين ، ]به اين استمرار مجبورند و آن كه آنان را مجبور مى كند ، از آنان استوارتر و بزرگ تر است» . زنديق گفت : راست گفتى .
.
ص: 106
. .
ص: 107
. .
ص: 108
3 / 2 _ 3الاِحتِياطُ العَقليُّ فِي العَقائِدِالإمام عليّ عليه السلام_ مِمّا نُقِلَ عَنهُ عليه السلام ، وقيلَ : هُما لِغَيرِهِ _: زَعَمَ المُنَجِّمُ وَالطَّبيبُ كِلاهُما أن لا مَعادَ فَقُلتُ ذاكَ إِلَيكُما إِن صَحَّ قَولُكُما فَلَستُ بِخاسِرٍ أو صَحَّ قَولي فَالوَبالُ عَلَيكُما (1)
عنه عليه السلام_ فِي الدّيوانِ المَنسوبِ إِلَيهِ _: قالَ المُنَجِّمُ وَالطَّبيبُ كِلاهُما لَن يُحشَرَ الأَمواتُ قُلتُ إِلَيكُما (2) إِن صَحَّ قولُكُما فَلَستُ بِخاسِرٍ إِن صَحَّ قَولي فَالخَسارُ إِلَيكُما (3)
الإمام الصادق عليه السلام_ في مُناظَرَتِهِ لِلطَّبيبِ الهِندِيِّ _: قُلتُ : أرَأَيتَ إِن كانَ القَولُ قَولَكَ ، فَهَل يُخافُ عَلَيَّ شَيءٌ مِمّا أُخَوِّفُكَ بِهِ مِن عِقابِ اللّهِ ؟ قالَ : لا . قُلتُ : أفَرَأَيتَ إِن كانَ كَما أَقولُ _ وَالحَقُّ في يَدي _ ألَستُ قَد أَخَذتُ فيما كُنتُ أُحاذِرَ مِن عِقابِ الخالِقِ بِالثِّقَةِ ، وأنَّكَ قَد وَقَعتَ بِجُحودِكَ وإِنكارِكَ فِي الهَلَكَةِ ؟ قالَ : بَلى . قُلتُ : فَأَيُّنا أَولى بِالحَزمِ وأقرَبُ مِنَ النَّجاةِ ؟ قالَ : أنتَ . (4)
الكافي عن أبي منصور المتطبّب :أخبَرَني رَجُلٌ مِن أَصحابي ، قالَ : كُنتُ أنَا وَابنُ أبِي العَوجاءِ وعَبدُ اللّهِ بنُ المُقَفَّعِ فِي المَسجِدِ الحَرامِ ، فَقالَ ابنُ المُقَفَّعِ : تَرَونَ هذَا الخَلقَ _ وأومَأَ بِيَدِهِ إِلى مَوضِعِ الطَّوافِ _ ما مِنهُم أحَدٌ أُوجِبُ لَهُ اسمَ الإِنسانِيَّةِ إِلاّ ذلِكَ الشَّيخَ الجالِسَ _ يَعني أبا عَبدِ اللّهِ جَعفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ عليه السلام _ فَأَمَّا الباقونَ فَرَعاعٌ (5) وبَهائِمُ . فَقالَ لَهُ ابنُ أبِي العَوجاءِ : وكَيفَ أَوجَبتَ هذَا الاِسمَ لِهذَا الشَّيخِ دونَ هؤُلاءِ ؟ قالَ : لِأَنّي رَأَيتُ عِندَهُ ما لَم أرَهُ عِندَهُم . فَقالَ لَهُ ابنُ أَبِي العَوجاءِ : لابُدَّ مِنِ اختِبارِ ما قُلتَ فيهِ مِنهُ . قالَ: فَقالَ لَهُ ابنُ المُقَفَّعِ : لا تَفعَل ؛ فَإِنّي أَخافُ أن يُفسِدَ عَلَيكَ ما في يَدِكَ . فَقالَ : لَيسَ ذا رَأيَكَ ، ولكِنَّكَ تَخافُ أن يَضعُفَ رأيُكَ عِندي في إِحلالِكَ إِيّاهُ المَحَلَّ الَّذي وَصَفتَ . فَقالَ ابنُ المُقَفَّعِ : أمّا إِذا تَوَهَّمتَ عَلَيَّ هذا فَقُم إِلَيهِ ، وتَحَفَّظ مَا استَطَعتَ مِنَ الزَّلَلِ ، ولا تَثنِ عِنانَكَ إِلَى استِرسالٍ فَيُسَلِّمَكَ إِلى عِقالٍ ، وسِمهُ ما لَكَ أو عَلَيكَ . قالَ: فَقامَ ابنُ أَبِي العَوجاءِ ، وبَقيتُ أنَا وَابنُ المُقَفَّعِ جالِسَينِ ، فَلَمّا رَجَعَ إِلَينا ابنُ أَبِي العَوجاءِ ، قالَ : وَيلَكَ يَا ابنَ المُقَفَّعِ ، ما هذا بِبَشَرٍ ! وإِن كانَ فِي الدُّنيا روحانِيٌّ يَتَجَسَّدُ إِذا شاءَ ظاهِرا ويَتَرَوَّحُ إِذا شاءَ باطِنا فَهُوَ هذا ! فَقالَ لَهُ : وكَيفَ ذلِكَ ؟ قالَ : جَلَستُ إِلَيهِ ، فَلَمّا لَم يَبقَ عِندَهُ غَيرِي ابتَدَأَني . فَقالَ : إِن يَكُنِ الأَمرُ عَلى ما يَقولُ هؤُلاءِ _ وهُوَ عَلى ما يَقولونَ ؛ يَعني أهلَ الطَّوافِ _ فَقَد سَلِموا وعَطِبتُم ، وإِن يَكُنِ الأَمرُ عَلى ما تَقولونَ _ ولَيسَ كَما تَقولونَ _ فَقَدِ استَوَيتُم وهُم . فَقُلتُ لَهُ : يَرحَمُكَ اللّهُ ! وأيَّ شَيءٍ نَقولُ؟ وأيَّ شَيءٍ يَقولونَ ؟ ما قَولي وقولُهُم إِلاّ واحِدا . فَقالَ : وكَيفَ يَكونُ قَولُكَ وقَولُهُم واحِدا وهُم يَقولونَ : إِنَّ لَهُم مَعادا وثَوابا وعِقابا ، ويَدينونَ بِأَنَّ فِي السَّماءِ إِلها وأنَّها عُمرانٌ ، وأنتُم تَزعُمونَ أنَّ السَّماءَ خَرابٌ لَيسَ فيها أَحَدٌ ؟ (6)
.
ص: 109
3 / 2 _ 3احتياط عقلى در اعتقاداتامام على عليه السلام _ در آنچه از او نقل شده و به نقلى ، از آنِ ديگرى است _ :اخترْبين و طبيب ، (1) هر دو ادّعا كردند/ كه معادى نيست و من گفتم : اختيار با شماست .اگر گفته شما درست باشد ، من زيان نكرده ام/ و اگر گفته من صحيح باشد ، عقوبتش گردنگير شماست .
امام على عليه السلام _ در ديوان منسوب به ايشان _ : منجّم و طبيب ، هر دو گفتند :/ مردگان ، هرگز محشور نمى شوند . گفتم : اختيار با شماست . اگر گفته شما درست باشد ، من زيان نكرده ام/ و اگر گفته من درست باشد ، شما زيان كرده ايد .
امام صادق عليه السلام _ در مناظره اش با طبيب هندى _ :گفتم : «اگر گفته تو درست باشد ، آيا آن گونه كه من تو را از مجازات الهى بيم مى دهم ، ترسى بر من [كه سخن تو را نپذيرفته ام ]هست؟» . طبيب گفت : نه . گفتم : «اگر آن گونه باشد كه من مى گويم _ و حقيقت هم چنين است _ ، آيا من تكيه گاه استوارى در برابر آنچه از مجازات خدا مى ترسم ، فراهم نكرده ام و تو به سبب نپذيرفتن و انكارت ، در هلاكت نيفتاده اى؟» . گفت : چرا . گفتم : «كدام يك از ما ، به دورانديشى سزاوارتر و به نجات ، نزديك تر است؟». طبيب گفت : تو .
الكافى _ به نقل از ابو منصور طبيب _ :مردى از يارانم به من خبر داد كه من و ابن ابى العوجا و عبد اللّه بن مقفّع ، در مسجدالحرام بوديم . ابن مقفّع _ در حالى كه با دستش به جايگاه طواف اشاره كرده بود _ گفت : اين مردم را مى بينيد ؟ هيچ كدام ، نام انسانيت بر آنها صادق نيست ، مگر اين پيرِ نشسته _ يعنى ابو عبد اللّه جعفر بن محمّد عليهماالسلام _ ؛ امّا بقيه ، فرومايه و حيوان اند . ابن ابى العوجا به ابن مقفّع گفت : چگونه اين پير را سزاوار نام انسان دانستى و بقيه را نه؟ گفت : چون چيزى نزد او ديده ام كه نزد ديگران نديده ام . ابن ابى العوجا گفت : آنچه را درباره او گفتى ، بايد آزمود . ابن مقفّع گفت : مكن؛ چرا كه مى ترسم آنچه را در دست دارى ، بر تو تباه سازد . ابن ابى العوجا گفت : نظر واقعىِ تو ، اين نيست ؛ بلكه تو بيم آن دارى كه نظرت درباره جايگاه رفيع اين پير ، درست در نيايد . ابن مقفّع گفت : حال كه چنين چيزى را درباره من خيال مى كنى ، به سوى او برو و تا آن جا كه مى توانى ، خود را از لغزش نگاه دار و زمام از دست مده كه تو را در بند مى كشد ، و مرز سود و زيانت را [در استدلال] معيّن كن . ابن ابى العوجا ، برخاست و من و ابن مقفّع ، همچنان نشستيم . هنگامى كه ابن ابى العوجا به سوى ما بازگشت ، گفت : واى بر تو اى ابن مقفّع ! اين انسان نيست! اگر در دنيا روحى تجسّم يافته باشد كه چون بخواهد ، آشكار شود و چون اراده كند ، پنهان شود ، اين مرد است . ابن مقفّع به او گفت : او را چگونه يافتى؟ گفت : نزد او نشستم و چون همه رفتند و من تنها ماندم ، آغاز به پرسش كرد و گفت : «اگر حقيقت امر ، آنچنان باشد كه اين طواف كنندگان مى گويند _ كه اين گونه هم هست _ ، آنان به سلامت رهيده اند و شما هلاك شده ايد . و اگر آنچنان باشد كه شما مى گوييد _ و البته اين گونه نيست _ ، شما و ايشان يكسان هستيد» . به او گفتم : خدايت رحمت كند ! مگر ما چه مى گوييم و آنان چه مى گويند؟ گفته من و ايشان ، يكى است . او گفت : «چگونه گفته شما و ايشان ، يكى باشد ، در حالى كه آنان معتقد به معاد و ثواب و عقاب هستند و وجود خدا و آبادانى [و ساكنانِ ]آسمان را باور دارند ؛ ولى شما مى گوييد كه آسمان ، ويران است و كسى در آن جا نيست» .
.
ص: 110
. .
ص: 111
. .
ص: 112
الكافي عن بعض أصحابنا رفعه_ في مُناظَرَةِ الإمامِ الصّادِقِ عليه السلام مَعَ ابنِ أَبِي العَوجاءِ ، قالَ عليه السلام_: أرَأَيتَ لَو كانَ مَعَكَ كيسٌ فيهِ جَواهِرُ، فَقالَ لَكَ قائِلٌ : هَل فِي الكيسِ دينارٌ ؟ فَنَفَيتَ كَونَ الدِّينارِ فِي الكيسِ ، فَقالَ لَكَ : صِف لِيَ الدِّينارَ وكُنتَ غَيرَ عالِمٍ بِصِفَتِهِ ، هَل كانَ لَكَ أن تَنفِيَ كَونَ الدِّينارِ عَنِ الكيسِ وأنتَ لا تَعلَمُ ؟ قالَ : لا . فَقالَ أَبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : فَالعالَمُ أَكبَرُ وأَطوَلُ وأَعرَضُ مِنَ الكيسِ ، فَلَعَلَّ فِي العالَمِ صَنعَةً مِن حَيثُ لا تَعلَمُ صِفَةَ الصَّنعَةِ مِن غَيرِ الصَّنعَةِ ! فَانقَطَعَ عَبدُ الكَريمِ وأَجابَ إِلَى الإِسلامِ بَعضُ أَصحابِهِ ، وبَقِيَ مَعَهُ بَعضٌ . (1)
الكافي عن محمّد بن عبد اللّه الخراسانيّ خادم الرضا عليه السلام :دَخَلَ رَجُلٌ مِنَ الزَّنادِقَةِ عَلى أَبِي الحَسَنِ عليه السلام وعِندَهُ جَماعَةٌ، فَقالَ أَبُو الحَسَنِ عليه السلام: أيُّهَا الرَّجُلُ، أرَأَيتَ إِن كانَ القَولُ قَولَكُم _ ولَيس هُوَ كَما تَقولونَ _ أَلَسنا وإِيّاكُم شَرَعا سَواءً، لايَضُرُّنا ما صَلَّينا وصُمنا وزَكَّينا وأَقرَرنا؟ فَسَكَتَ الرُّجُلُ، ثُمَّ قالَ أَبُو الحَسَنِ عليه السلام : وإِن كانَ القَولُ قَولَنا _ وهُوَ قَولُنا _ أَلَستُم قَد هَلَكتُم ونَجَونا؟ (2)
.
ص: 113
الكافى_ به نقل از يكى از شيعيان كه سند حديث را به معصوم عليه السلاممى رساند _: امام صادق عليه السلامدر مناظره اش با عبد الكريم بن ابى العوجا به او فرمود : «اگر كيسه اى از جواهر نزد تو باشد و كسى به تو بگويد : آيا در كيسه دينارى هست؟ و تو وجود دينار را در كيسه ، انكار كنى و او به تو بگويد : دينار را برايم توصيف كن ، و تو از چگونگىِ دينار آگاه نباشى ، آيا مى توانى با اين ناآگاهى ، وجود دينار را در كيسه انكار كنى؟». گفت : نه . پس امام صادق عليه السلام فرمود : «جهان ، بزرگ تر و عريض و طويل تر از كيسه است . پس شايد در دنيا ، ساخته اى باشد [كه نياز به سازنده دارد] ؛ چرا كه تو فرق ساخته و غير ساخته را نمى دانى» . پس ابن ابى العوجا نتوانست چيزى بگويد و برخى از يارانش ، مسلمان شدند و برخى در كنار او ماندند .
الكافى_ به نقل از محمّد بن عبد اللّه خراسانى ، خادم امام رضا عليه السلام _: مردى از زنديقان ، (1) بر امام رضا عليه السلام وارد شد ، در حالى كه گروهى نزد او بودند . امام رضا عليه السلام فرمود : «اى مرد ! اگر گفته ، گفته شما باشد _ كه نيست _ آيا ما و شما ، برابر و يكسان نيستيم و نماز و روزه و زكات و اقرارمان ، به ما زيانى نمى رساند؟!» . آن مرد ، ساكت شد و سپس امام رضا عليه السلامفرمود : «و اگر گفته ، گفته ما باشد _ كه چنين هست _ آيا شما هلاك نمى شويد و ما نجات نمى يابيم؟!» .
.
ص: 114
3 / 2 _ 4العَقلُ لا يَستَطيعُ جَحدَ اللّهِالإمام عليّ عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ... الَّذي بَطَنَ مِن خَفِيّاتِ الأُمورِ ، وظَهَرَ فِي العُقولِ بِما يُرى في خَلقِهِ مِن عَلاماتِ التَّدبيرِ ، الَّذي سُئِلَتِ الأَنبِياءُ عَنهُ ، فَلَم تَصِفهُ بِحَدٍّ ولا بِبَعضٍ ، بَل وَصَفَتهُ بِفِعالِهِ ودَلَّت عَلَيهِ بِاياتِهِ ، لا تَستَطيعُ عُقولُ المُتَفَكِّرينَ جَحدَهُ ؛ لِأَنَّ مَن كانَتِ السَّماواتُ وَالأَرضُ فِطرَتَهُ وما فيهِنَّ وما بَينَهُنَّ ، وهُوَ الصَّانِعُ لَهُنَّ ؛ فَلا مَدفَعَ لِقُدرَتِهِ . (1)
عنه عليه السلام_ في بَيانِ عَظَمَةِ اللّهِ جَلَّ و عَلا _: وأرانا مِن مَلَكوتِ قُدرَتِهِ ، وعَجائِبِ ما نَطَقَت بِهِ آثارُ حِكمَتِهِ، وَاعتِرافِ الحاجَةِ مِنَ الخَلقِ إِلى أن يُقيمَها بِمِساكِ (2) قُوَّتِهِ ، ما دَلَّنا بِاضطِرارِ قِيامِ الحُجَّةِ لَهُ عَلى مَعرِفَتِهِ ، فَظَهَرَتِ البَدائِعُ الَّتي أحدَثَتها آثارُ صَنعَتِهِ وأَعلامُ حِكمَتِهِ، فَصار كُلُ ما خَلَقَ حُجَّةً لَهُ ودَليلاًعَلَيهِ؛ وإِن كانَ خَلقا صامِتا ، فَحُجَّتُهُ بِالتَّدبيرِ ناطِقَةٌ ، ودَلالَتُهُ عَلَى المُبدِعِ قائِمَةٌ . (3)
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الَّذي بَطَنَ خَفِيّاتِ الأُمورِ ، ودَلَّت عَلَيهِ أَعلامُ الظُّهورِ ، وَامتَنَعَ عَلى عَينِ البَصيرِ ؛ فَلا عَينُ مَن لَم يَرَهُ تُنكِرُه ، ولا قَلبُ مَن أثبَتَهُ يُبصِرُهُ . . . فَهُوَ الَّذي تَشهَدُ لَهُ أَعلامُ الوُجودِ عَلى إِقرارِ قَلبِ ذي الجُحُودِ . (4)
الإمام زين العابدين عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ ... ذِي المِنَنِ الَّتي لا يُحصيهَا العادّونَ ، وَالنِّعَمِ الَّتي لا يُجازيهَا المُجتَهِدونَ ، وَالصَّنائِعِ الَّتي لا يَستَطيعُ دَفعَها الجاحِدونَ ، وَالدَّلائِلِ الَّتي يَستَبصِرُ بِنورِهَا المَوجودونَ . (5)
.
ص: 115
3 / 2 _ 4ناتوانىِ عقل از انكار خداامام على عليه السلام :ستايش ، خداى را ... كه از امور نهانى نيز پنهان تر است ، ولى در عقل ها با آنچه در خلقش از نشانه هاى تدبير ديده مى شود ، پديدار است . خدايى كه از پيامبران درباره اش پرسيده شد و آنان به حدود و اجزاء ، (1) توصيفش نكردند ؛ بلكه او را به كارهايش ، توصيف كردند و با نشانه هايش ، به او ره نمودند . عقل هاى انديشمندان را ياراى انكارش نيست ؛ زيرا آن كس كه آسمان ها و زمين و هر چه در آنها و ميان آنهاست ، آفريده اوست و سازنده آنها اوست ، كسى را ياراى انكار قدرتش نيست .
امام على عليه السلام_ در بيان عظمت خداى بزرگ و والا _: و ملكوت قدرت و شگفتى هاى گوياى حكمتش و اعتراف آفريدگان به نياز در بر پا بودن خويش به او ، به ما نشان داد كه اين حجّت ها ، دليلى بر ضرورت ره برنده به اوست و آثار صنعتش و نشانه هاى حكمتش ، در آنچه پديد آورده ، هويداست و از اين رو ، هر چه آفريده ، حجت و دليل اوست و حتى اگر آفريده اى هم ساكت باشد ، به واسطه تدبيرِ [ به كار رفته] در آن ، حجتش گوياست و دلالتش بر پديد آورنده ، برپا .
امام على عليه السلام :ستايش ، خداى راست كه از امور نهانى نيز پنهان تر است ، (2) ولى نشانه هاى روشن ، بر او دلالت دارند و ديده بينا را توان ديدنش نيست . نه ديده كسى كه او را نديده ، منكر او مى شود و نه دلِ آن كه باورش دارد ، او را مى بيند ... اوست كسى كه نشانه هاى هستى ، بر اقرار قلب منكرانِ او ، گواهى مى دهد .
امام زين العابدين عليه السلام :ستايش ، خداى را ... خداىِ داراى منّت هاى بى شمار و نعمت هايى كه سخت كوشان نيز از عهده [شكرش] برنمى آيند و نيكى هايى كه منكران را توان انكارشان نيست و راهنمايانى كه موجودات از پرتو آنها بينش مى يابند . (3)
.
ص: 116
راجع : ص 190 (الباب الأوّل : جوامع آيات معرفة اللّه في الخلقة) .
3 / 3القلب3 / 3 _ 1رُؤيَةُ اللّهِ بِالقَلبِالكتاب«مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى» . (1)
الحديثمجمع البيان عن أبي ذرّ وأبي سعيد الخدري :إِنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله سُئِلَ عَن قَولِهِ : «مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى» . قالَ : رَأيتُ نُورا . (2)
التوحيد عن محمّد بن الفضيل :سَأَلتُ أَبَا الحَسَنِ عليه السلام : هَل رَأى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله رَبَّهُ عزو جل ؟ فَقالَ : نَعَم بِقَلبِهِ رَآهُ ، أما سَمِعتَ اللّهَ عز و جل يَقولُ : «مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى» أي لَم يَرَهُ بِالبَصَرِ ، ولكِن رَآهُ بِالفُؤادِ . (3)
.
ص: 117
ر . ك : ص 191 (باب يكم : نشانه هاى گوناگون خدا در خلقت)
3 / 3دل3 / 3 _ 1ديدن خدا با دلقرآن«دل [ او] آن را به خطا نديد» .
حديثمجمع البيان_ به نقل از ابو ذر و ابو سعيد خُدرى _: از پيامبر صلى الله عليه و آله درباره سخن خدا : «دل [ او] آن را به خطا نديد» سؤال شد . فرمود : «نورى را ديدم» .
التوحيد_ به نقل از محمّد بن فضيل _: از امام كاظم عليه السلام پرسيدم : آيا پيامبر خدا پروردگارش را ديد؟ فرمود : «آرى ؛ با دلش او را ديد . آيا نشنيده اى كه خداوند مى فرمايد : «دل [ او ]آن را به خطا نديد» يعنى با چشم نديد ، بلكه با دل ديد» .
.
ص: 118
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :أسأ لَكُ بِالاِسمِ الَّذي فَتَقتَ بِهِ رَتقَ عَظيمِ جُفونِ عُيونِ النّاظِرينَ ، الَّذي بِهِ تَدبيرُ حِكمَتِكَ وشَواهِدُ حُجَجِ أَنبِيائِكَ ، يَعرِفونَكَ بِفِطَنِ القُلوبِ ، وأنتَ في غَوامِضِ مُسَرّاتِ سَريراتِ الغُيوبِ . (1)
عنه صلى الله عليه و آله :يا مَن لا يَبعُدُ عَن قُلوبِ العارِفينَ. (2)
السنن الكبرى عن أبي ذرّ :رَأى النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله رَبَّهُ تَبارَكَ وتَعالى بِقَلبِهِ ولَم يَرَهُ بِبَصَرِهِ . (3)
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :رَأَيتُ رَبّي عز و جل لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ . (4)
عنه صلى الله عليه و آله :رَأَيتُ رَبّي _ تَبارَكَ وتَعالى _ . (5)
صحيح مسلم عن أبي ذرّ :سَأَلتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله : هَل رَأَيتَ رَبَّكَ ؟ قالَ : نورٌ ، أنّى (6) أَراهُ؟ (7)
.
ص: 119
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :تو را به نامى مى خوانم كه پلك چشمان كاملاً بسته بينندگان را بدان باز نمودى ؛ نامى كه تدبير حكيمانه ات و شواهد حجّت هاى پيامبرانت بدان قوام دارد ، با تيزهوشى دل ، تو را مى شناسند ؛ تويى كه در پوشيده ترين نهانى هاى پنهان در پرده غيب هستى .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعا _: اى آن كه از دل هاى عارفان ، دور نيست !
السنن الكبرى_ به نقل از ابو ذر _: پيامبر ، پروردگارش _ تبارك و تعالى _ را به ديده دل ديد ، نه به ديده سر .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پروردگارم عز و جل را ديدم . هيچ چيز مانند او نيست .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پروردگارم _ تبارك و تعالى _ را ديدم .
صحيح مسلم_ به نقل از ابو ذر _: از پيامبر خدا پرسيدم : آيا پروردگارت را ديده اى؟ فرمود : «نور است . چگونه او را ببينم؟» . (1)
.
ص: 120
صحيح مسلم عن عبد اللّه بن شقيق :قُلتُ لِأَبي ذَرٍّ : لَو رَأيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آلهلَسَأَلتُهُ . فَقالَ : عَن أيِّ شَيءٍ كُنتَ تَسأَلُهُ ؟ قالَ : كُنتُ أسأَلُهُ : هَل رَأَيتَ رَبَّكَ ؟ قالَ أَبو ذَرٍّ : قَد سَأَلتُ ، فَقالَ : رَأَيتُ نورا . (1)
مجمع البيان عن أبي العالية :سُئِلَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آلههَل رَأَيتَ رَبَّكَ لَيلَةَ المِعراجِ ؟ قالَ : رَأَيتُ نَهرا، ورَأَيتُ وَراءَ النَّهرِ حِجابا ، ورَأَيتُ وَراءَ الحِجابِ نورا لَم أرَ غَيرَ ذلِكَ . (2)
الإمام الرضا عليه السلام :قالَ : رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : لَمّا أُسرِيَ بي إِلَى السَّماءِ ، بَلَغَ بي جَبرَئيلُ مَكانا لَم يَطَأهُ قَطُّ جَبرَئيلُ . فَكُشِفُ لَهُ ، فَأَراهُ اللّهُ مِن نورِ عَظَمَتِهِ ما أَحَبَّ . (3)
التوحيد عن مرازم عن الإمام الصادق عليه السلام :سَمِعتُهُ يَقولُ: رَأى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آلهرَبَّهُ عز و جل . يَعني بِقَلبِهِ . (4)
الإمام عليّ عليه السلام :ما رَأَيتُ شَيئا إِلاّ وقَد رَأَيتُ اللّهَ قَبلَهُ (5) .
عنه عليه السلام :لَم أَعبُد رَبّا لَم أَرَهُ ، ما رَأَيتُ شَيئا إِلاّ ورَأَيتُ اللّهَ فيهِ أو قَبلَهُ أو مَعَهُ (6) .
عنه عليه السلام_ في مُناظَرَتِهِ لِليَهودِيِّ الشَّامِيِّ ، وقَد قالَ لَهُ : فَإنَّ هذا سُلَيمانُ أُعطِيَ مُلكا لا يَنبَغي لِأَحَدٍ مِن بَعدِهِ! _: لَقد كانَ كَذلِكَ ، ومُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله أُعطِيَ ما هُوَ أَفضَلُ مِن هذا ؛ إِنَّهُ أُسرِيَ بِهِ مِنَ المَسجِدِ الحَرامِ إِلَى المَسجِدِ الأَقصى مَسيرَةَ شَهرٍ ، وعُرِجَ بِهِ فِي مَلَكوتِ السَّماواتِ مَسيرَةَ خَمسينَ ألفَ عامٍ ، في أَقَلَّ مِن ثُلثِ لَيلَةٍ ، حَتَّى انتَهى إِلى ساقِ العَرشِ ، فَدَنا بِالعِلمِ فَتَدَلّى فَدُلِّيَ لَهُ مِنَ الجَنَّةِ رَفرَفٌ أخضَرُ ، وغَشِيَ النُّورُ بَصَرَهُ ، فَرَأى عَظَمَةَ رَبِّهِ عز و جلبِفُؤادِهِ ولَم يَرَها بِعَينِهِ ، فَكان كَقابِ قَوسَينِ بَينَهُ وبَينَها أو أدنى . (7)
.
ص: 121
صحيح مسلم_ به نقل از عبد اللّه بن شقيق _: به ابو ذر گفتم : اگر پيامبر خدا را مى ديدم ، از او مى پرسيدم . ابو ذر گفت : از چه چيزى سؤال مى كردى؟ گفت : از ايشان مى پرسيدم : آيا پروردگارت را ديده اى؟ ابو ذر گفت : من اين سؤال را كردم و ايشان فرمود : «نورى ديدم» .
مجمع البيان_ به نقل از ابو عاليه _: از پيامبر خدا پرسيده شد : آيا شب معراج ، پروردگارت را ديده اى؟ فرمود : «رودى ديدم كه پشت آن ، حجابى بود و پشت حجاب ، نورى را مشاهده كردم و جز اين نديدم» .
امام رضا عليه السلام :پيامبر خدا فرمود : «چون مرا به آسمان بردند ، جبرئيل عليه السلام مرا به جايى رسانْد كه خود تا آن جا نرفته بود . پس حجاب برايش برداشته شد و خداوند از نور عظمتش آنچه را دوست داشت ، به او نشان داد» .
التوحيد_ به نقل از مُرازم _: شنيدم كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد : «پيامبر خدا ، پروردگارش را ديد ؛ يعنى با دلش» .
امام على عليه السلام :من چيزى نديدم ، جز آن كه خدا را پيش از آن ديدم .
امام على عليه السلام :من ، خدايى را كه نديده باشم ، عبادت نمى كنم . چيزى را نديدم ، جز آن كه خدا را در آن يا پيش از آن و يا با آن ديدم .
امام على عليه السلام_ در مناظره اش با يهود شامى كه به او گفته بود : اين ، سليمان است كه سلطنتى به او داده شد و شايسته كسى پس از او نيست _: آرى ؛ چنين بوده است و به محمّد صلى الله عليه و آله برتر از اين داده شد . او در يك شب از مسجد الحرام به مسجد الأقصى برده شد كه يك ماه راه است و در ملكوت آسمان ها ، در كمتر از يكْ سومِ شب ، به اندازه پنجاه هزار سال راه ، بالا برده شد تا به ساق عرش رسيد و به دانش ، نزديك و نزديك تر شد تا از بهشت برايش بالش هاى سبز آوردند و نور ، ديده اش را فرا گرفت و عظمت پروردگارش عز و جل را با دلش ، نه چشمش ، ديد و در اين جا فاصله او با عظمت الهى به اندازه فاصله دو قاب كمان و يا كمتر بود .
.
ص: 122
عنه عليه السلام_ مِن دُعاءٍ عَلَّمَهُ نَوفا البِكالِيَّ _: إِلهي تَناهَت أَبصارُ النّاظِرينَ إِلَيكَ بِسَرائِرِ القُلوبِ ، وطالَعَت أَصغَى السّامِعينَ لَكَ نَجِيّاتِ الصُّدورِ ، فَلَم يَلقَ أَبصارُهُم رَدّا دونَ ما يُريدونُ ، هَتَكتَ بَينَكَ وبَينَهُم حُجُبَ الغَفلَةِ ، فَسَكَنوا في نورِكَ ، وتَنَفَّسوا بِروحِكَ . (1)
الإمام الحسين عليه السلام_ مِن دُعائِهِ يَومَ عَرَفَةَ _: أنتَ الَّذي أَشرَقتَ الأَنوارَ في قُلوبِ أولِيائِكَ ، حَتّى عَرَفوكَ ووَحَّدوكَ . (2)
عنه عليه السلام_ مِن دُعائِهِ يَومَ عَرَفَةَ _: كَيفَ يُستَدَلُّ عَلَيكَ بِما هُوَ في وُجودِهِ مُفتَقِرٌ إِلَيك ، أيَكونُ لِغَيرِكَ مِنَ الظُّهورِ ما لَيسَ لَكَ حَتّى يَكونَ هُوَ المُظهِرُ لَكَ؟ مَتى غِبتَ حَتّى تَحتاجَ إِلى دَليلٍ يَدُلُّ عَلَيكَ؟! ومَتى بَعُدتَ حَتّى تَكونَ الآثارُ هِيَ الَّتي توصِلُ إِلَيكَ؟! عَمِيَت عَينٌ لا تَراكَ عَلَيها رَقيبا ، وخَسِرَت (3) صَفقَةُ عَبدٍ لَم تَجعَل لَهُ مِن حُبِّكَ نَصيبا . إِلهي أَمَرتَ بِالرُّجوعِ إِلَى الآثارِ فَأَرجِعني إِلَيكَ بِكَسوَةِ الأَنوارِ وهِدايَةِ الاِستِبصارِ ، حَتّى أَرجِعَ إِلَيكَ مِنها كَما دَخَلتُ إِلَيكَ مِنها ، مَصونَ السِّرِّ عَنِ النَّظَرِ إِلَيها ، ومَرفوعَ الهِمَّةِ عَنِ الاِعتِمادِ عَلَيها ، إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ . (4)
.
ص: 123
امام على عليه السلام_ در دعايى كه به نوف بِكالى آموخت _: خداى من ! ديدگان بينندگان در نهان خانه دل هايشان به تو مى رسد و گوش شنوندگان از نجواى درون با تو آگاه مى شود . آنچه را مى خواستند ، برآورده شده ديدند و ميان خود و آنان ، حجاب هاى غفلت را دريدى تا در نورت آرام گرفتند و از نسيم روحانى ات نفس كشيدند .
امام حسين عليه السلام_ در بخشى از دعاى روز عرفه _: تو كسى هستى كه نورها را در دل اوليايت تاباندى ، تا تو را شناختند و يگانه ات شمردند .
امام حسين عليه السلام_ در بخشى از دعاى روز عرفه اش _: چگونه چيزى كه در هستى اش نيازمند توست ، بر تو دلالت مى كند؟ آيا غيرِ تو ظهورى دارد كه تو ندارى تا آن ، ظاهركننده تو باشد؟! كِى نهان شدى تا به نشانى كه بر تو ره بنمايد ، نياز افتد ؟ و كِى دور شدى تا آثار به تو برسانند؟ كور باد چشمى كه تو را مراقب خود نبيند ! (1) و زيانبار باد سوداى بنده اى كه نصيبى از محبّت خودت برايش قرار نداده اى ! خداى من ! مراجعه به آثار را فرمان داده اى . پس مرا با پوشش هاى نور و بينشى رهنمون به سوى خود باز گردان تا از آن آثار به سوى تو بازگردم ، همان گونه كه از آنها به سوى تو درآمدم ، درونم محفوظ از نگاه [ استقلالى] به آنها و همّتم كنار بنشسته از اعتماد بر آنها ، كه تو بر هر كارى توانايى .
.
ص: 124
الإمام زين العابدين عليه السلام :لَيسَ بَينَ اللّهِ وبَينَ حُجَّتِهِ حِجابٌ ، فَلا (1) للّهِِ دونَ حُجَّتِهِ سِترٌ . (2)
الكافي عن يعقوب بن إسحاق :كَتَبتُ إِلى أَبي مُحَمَّدٍ عليه السلام . . . وسَأَلتُهُ : هَل رَأى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آلهرَبَّهُ ؟ فَوَقَّعَ عليه السلام : إِنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ أرى رَسولَهُ بِقَلبِهِ مِن نورِ عَظَمَتِهِ ما أَحَبَّ . (3)
3 / 3 _ 2مَعنى رُؤيَةِ اللّهِ بِالقَلبِالإمام الصادق عليه السلام :بَينا أَميرُ المُؤمِنينَ عليه السلاميَخطُبُ عَلى مِنبَرِ الكوفَةِ ، إِذ قامَ إِلَيهِ رَجُلٌ يُقالُ لَهُ ذِعلِبٌ ، ذو لِسانٍ بَليغٍ فِي الخُطَبِ شُجاعُ القَلبِ ، فَقالَ : يا أَميرَ المُؤمِنينَ هَل رَأَيتَ رَبَّكَ؟ قالَ : وَيلَكَ يا ذِعلِبُ ، ما كُنتُ أَعبُدُ رَبّا لَم أَرَهُ . فَقالَ : يا أَميرَ المُؤمِنينَ كَيفََرأَيتَهُ؟ قالَ : وَيلَكَ يا ذِعلِبُ ، لَم تَرَهُ العُيوُن بِمُشاهَدَةِ الأَبصارِ ولكِن رَأَتهُ القُلوبُ بِحَقائِقِ الإِيمانِ ، وَيلَكَ يا ذِعلِبُ ، إِنَّ رَبّي لَطيفُ اللَّطافَةِ لا يُوصَفُ بِاللُّطفِ ، عَظيمُ العَظَمَةِ لا يُوصَفُ بالعِظَمِ ، كَبيرُ الكِبرِياءِ لا يُوصَفُ بِالكِبَرِ ، جَليلُ الجَلالَةِ لا يُوصَفُ بِالغِلَظِ ، قَبلَ كُلِّ شَيءٍ لا يُقالُ شَيءٌ قَبلَهُ ، وبَعدَ كُلِّ شَيءٍ لا يُقالُ لَهُ بَعدٌ ، شاءَ الأَشياءَ لا بِهِمَّةٍ ، دَرّاكٌ (4) لا بِخَديعَةٍ فِي الأَشياءِ كُلِّها ، غَيرُ مُتَمازِجٍ بِها ولا بائِنٌ مِنها ، ظاهِرٌ لا بِتَأويلِ المُباشَرَةِ ، مُتَجَلٍّ (5) لا بِاستِهلالِ رُؤيَةٍ ، ناءٍ لا بِمَسافَةٍ ، قَريبٌ لا بِمُداناةٍ . (6)
.
ص: 125
امام زين العابدين عليه السلام :ميان خدا و حجّتش حجابى نيست و ميان خدا و حجّتش پوششى نيست .
الكافى_ از يعقوب بن اسحاق _: به ابو محمّد عليه السلام (امام حسن عسكرى) نوشتم ... و پرسيدم : آيا پيامبر خدا پروردگارش را ديد؟ امام عليه السلام در پاسخ نوشت : «خداوند _ تبارك و تعالى _ آنچه خواست ، از نور عظمتش بر قلب محمّد صلى الله عليه و آله ، نشان داد» .
3 / 3 _ 2معناى ديدن خدا با دلامام صادق عليه السلام :هنگامى كه امير مؤمنان بر منبر كوفه سخن مى رانْد ، مردى به نام ذِعْلِب كه سخنورى فصيح و شجاع بود ، برخاست و به امير مؤمنان رو كرد و گفت : اى امير مؤمنان ! آيا پروردگارت را ديده اى؟ امام عليه السلام فرمود : «واى بر تو ، اى ذِعْلِب ! من ، پروردگارى را كه نديده باشم ، نمى پرستم» . ذعلب گفت : اى امير مؤمنان ! چگونه او را ديده اى؟ فرمود : «واى بر تو ، اى ذِعْلِب ! چشم سر ، او را نديده ؛ بلكه چشم دل با حقيقت ايمان ، او را ديده است . واى بر تو ، اى ذِعْلِب ! پروردگار من ، آن قدر ظريف است كه به ظريف بودن هم توصيف نمى شود و چنان بزرگ است كه به بزرگى هم توصيف نمى شود ، چنان سترگ است كه به سترگى هم توصيف نمى شود . جليل و پرشكوه است ، امّا به درشتى توصيف نمى شود . پيش از هر چيز بوده و هيچ چيز پيش از او نيست ، و پس از هر چيز است و بعد از او چيزى وجود ندارد . [ خداوند ،] كارها را مى خواهد ، امّا نه به همّت گماردن . درك كننده همه چيزهاست ، امّا نه با تفكّر و چاره جويى . نه با اشيا آميخته است ، و نه از آنها جدا . پديدار است ، امّا نه لمس شدنى . آشكار است ، امّا نه ديدنى . دور است ، امّا نه به مسافت . و نزديك است ، امّا نه به نزديكى مكانى .
.
ص: 126
عنه عليه السلام :إِنَّ رَجُلاً مِنَ اليَهودِ أتى أَميرَ المُؤمِنينَ عليه السلام فَقالَ : يا عَليُّ ، هَل رَأيتَ رَبَّكَ؟ فَقالَ: ما كُنتُ بِالَّذي أَعبُدُ إِلها لَم أَرَهُ . ثُمَّ قالَ: لَم تَرَهُ العُيونُ في مُشاهَدَةِ الأَبصارِ ، غَيرَ أنَّ الإيمانَ بِالغَيبِ بَينَ عَقدِ القُلوبِ . (1)
الكافي عن سنان :حَضَرتُ أبا جَعفَرٍ عليه السلام ، فَدَخَلَ عَلَيهِ رَجُلٌ مِنَ الخَوارِجِ ، فَقالَ لَهُ : يا أبا جَعفَرٍ ، أيَّ شَيءٍ تَعبُدُ ؟ قالَ : اللّهَ تَعالى . قالَ : رَأَيتَهُ ؟ قالَ : بَل لَم تَرَهُ العُيونُ بِمُشاهَدَةِ الأَبصارِ ، ولكِن رَأَتهُ القُلوبُ بِحَقائِقِ الإِيمانِ . (2)
تاريخ دمشق عن المدائني :بَينَما مُحَمَّدُ بنُ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ في فِناءِ الكَعبَةِ ، فَإِذا أَعرابِيٌّ فَقالَ لَهُ : هَل رَأَيتَ اللّهَ حَيثُ عَبَدتَهُ ؟ فَأَطرَقَ وأَطرَقَ مَن كانَ حَولَهُ ، ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ إِلَيهِ فَقالَ : ما كُنتُ لِأَعبُدَ شَيئا لَم أرَهُ . فَقالَ : وكَيفَ رَأَيتَهُ ؟ قالَ : لَم تَرَهُ الأَبصارُ بِمُشاهَدَةِ العِيانِ ، ولكِن رَأَتهُ القُلوبُ بِحَقائِقِ الإِيمانِ ، لا يُدرَكُ بِالحَواسِّ ، ولا يُقاسُ بِالنَّاسِ ، مَعروفٌ بِالآياتِ ، مَنعوتٌ بِالعَلاماتِ ، لا يَجورُ في قَضِيَّتِهِ ، بانَ مِنَ الأَشياءِ وبانَتِ الأَشياءُ مِنهُ «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ» ، ذلِكَ اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ . فَقالَ الأَعرابِيُّ : اللّهُ أَعلَمُ حَيثُ يَجعَلُ رِسالاتِهِ . (3)
.
ص: 127
امام صادق عليه السلام :مردى يهودى نزد امير مؤمنان آمد و گفت : اى علىّ ! آيا پروردگارت را ديده اى؟ فرمود : «من ، معبودى را كه نديده باشم ، نمى پرستم» . سپس فرمود : «چشم سر ، او را نديده است ، امّا ايمان به غيب با دل ها گِرِه خورده است» .
الكافى_ به نقل از سنان _: نزد امام باقر عليه السلامبودم كه مردى از خوارج بر ايشان درآمد و گفت : اى ابو جعفر ! چه چيز را مى پرستى؟ فرمود : «خداى متعال را» . گفت : او را ديده اى؟ فرمود : «چشم سر ، او را نديده است ؛ امّا دل ها او را با حقيقتِ ايمان ديده اند» .
تاريخ دمشق_ به نقل از مدائنى _: هنگامى كه امام باقر عليه السلام در كنار كعبه بود . عربى باديه نشين آمد و به ايشان گفت : آيا خدايى را كه مى پرستى ، ديده اى؟ امام عليه السلام و همراهانش سر به تفكّر فرو بردند . سپس امام عليه السلام سرش را به سوى او بالا آورد و فرمود : «من ، چيزى را كه نديده باشم ، نمى پرستم» . مرد عرب گفت : چگونه او را ديده اى؟ فرمود : «ديده سر ، او را نديده است ؛ بلكه دل ها او را با حقيقتِ ايمان ديده اند . او با حواس ، درك نمى شود و با مردم ، سنجيده نمى گردد . به نشانه هايش ، شناخته و به علامت هايش توصيف شده است . در هيچ حكمى ستم نمى كند ، از اشيا جداست و اشيا هم از او جدايند . «چيزى مانند او نيست» . اوست خدايى كه معبودى جز او نيست» . مرد عرب گفت : خدا بهتر مى داند كه رسالت هايش را در كجا قرار دهد .
.
ص: 128
كفاية الأثر عن هشام :كُنتُ عِندَ الصّادِقِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ عليهماالسلام إِذ دَخَلَ عَلَيهِ مُعاوِيَةُ بنُ وَهَبٍ ، وعَبدُ المَلِكِ بنُ أَعيَنَ ، فَقالَ لَهُ مُعاوِيَةُ بنُ وَهَبٍ : يَاابنَ رَسولِ اللّهِ ، ما تَقولُ فِي الخَبَرِ الَّذي رُوِيَ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله رَأى رَبَّهُ ، عَلى أيِّ صورَةٍ رَآهُ ؟ وعَنِ الحَديثِ الَّذي رَوَوهُ أنَّ المُؤمِنينَ يَرَونَ رَبَّهُم فِي الجَنَّةِ ، عَلى أيِّ صورَةٍ يَرَونَهُ ؟ فَتَبَسَّمَ عَلَيهِ السَّلامُ ، ثُمَّ قالَ : يا فُلانُ ، ما أقبَحَ بِالرَّجُلِ يَأتي عَلَيهِ سَبعونَ سَنَةً ، أو ثَمانونَ سَنَةً ، يَعيشُ في مِلكِ اللّهِ ، ويَأكُلُ مِن نِعَمِهِ ، لا يَعرِفُ اللّهَ حَقَّ مَعرِفَتِهِ . ثُمَّ قالَ عليه السلام : يا مُعاوِيَةُ ، إِنَّ مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله لَم يَرَ رَبَّهُ _ تَبارَكَ وتَعالى _ بِمُشاهَدَةِ العِيانِ ، وإِنَّ الرُّؤيَةَ عَلى وَجهَينِ : رُؤيَةَ القَلبِ ورُؤيَةَ البَصَرِ ؛ فَمَن عَنى بِرُؤيَةِ القَلبِ فَهُوَ مُصيبٌ ، ومَن عَنى بِرُؤيَةِ البَصَرِ فَقَد كَفَرَ بِاللّهِ وبِاياتِهِ ؛ لِقَولِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَن شَبَّهَ اللّهَ بِخَلقِهِ فَقَد كَفَرَ . (1)
.
ص: 129
كفاية الأثر_ به نقل از هشام _: نزد امام جعفر صادق عليه السلام بودم كه معاوية بن وَهْب و عبد الملك بن اَعيَن بر ايشان درآمدند و معاوية بن وهب گفت : اى فرزند پيامبر خدا ! درباره حديثى كه مى گويد پيامبر خدا پروردگارش را ديد ، چه مى گويى و به چه صورتْ او را ديد؟ و نيز درباره حديثى كه روايت مى كنند مؤمنان ، پروردگارشان را در بهشتْ مى بينند ، به چه صورتْ او را مى بينند ؟ امام عليه السلام لبخندى زد و سپس فرمود : «فلانى ! براى مرد چه زشت است كه هفتاد يا هشتاد ساله شده و در مِلك خدا زندگى مى كند و از نعمت هاى او مى خورد ، امّا خدا را آن چنان كه بايد ، نمى شناسد» . سپس فرمود : «اى معاويه ! محمّد صلى الله عليه و آلهپروردگارش _ تبارك و تعالى _ را با چشمِ سر نديد . ديدن ، دو گونه است : ديدن با دل و ديدن با چشم . پس هر كه مقصودش ديدن با دل باشد ، درست مى گويد و هر كس منظورش ديدن با چشم باشد ، به خدا و آيات او كفر ورزيده است ؛ چون پيامبر خدا مى فرمايد : هر كس خدا را به خلقش تشبيه كند ، كافر شده است » .
.
ص: 130
التوحيد عن أبي بصير عن أبي عبد اللّه عليه السلام :قُلتُ لَهُ : أَخبِرني عَنِ اللّهِ عز و جلهَل يَراهُ المُؤمِنونَ يَومَ القِيامَةِ ؟ قالَ : نَعَم ، وقَد رَأَوهُ قَبلَ يَومَ القِيامَةِ . فَقُلتُ : مَتى ؟ قالَ: حينَ قالَ لَهُم: «أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُواْ بَلَى» (1) ، ثُمَّ سَكَتَ ساعَةً، ثُمَّ قالَ: وإِنَّ المُؤمِنينَ لَيَرَونَهُ فِي الدُّنيا قَبلَ يَومِ القِيامَةِ ، ألَستَ تَراهُ في وَقتِكَ هذا ؟ قالَ أبو بَصيرٍ : فَقُلتُ لَهُ : جُعِلتُ فدِاكَ ! فَأُحَدِّثُ بِهذا عَنكَ ؟ فَقالَ : لا ، فَإِنَّكَ إِذا حَدَّثتَ بِهِ فَأَنكَرَهُ مُنكِرٌ جاهِلٌ بِمَعنى ما تَقولُهُ ، ثُمَّ قَدَّرَ أنَّ ذلِكَ تَشبيهٌ كَفَرَ ، ولَيسَتِ الرُّؤيَةُ بِالقَلبِ كَالرُّؤيَةِ بِالعَينِ ، تَعالَى اللّهُ عَمّا يَصِفُهُ المُشَبِّهونَ وَالمُلحِدونَ . (2)
الإمام الصادق عليه السلام_ لِزِنديقٍ سَأَلَهُ كَيفَ يَعبُدُ اللّهَ الخَلقُ ولَم يَرَوهُ ؟ _: رَأَتهُ القُلوبُ بِنورِ الإِيمانِ ، وأَثبَتَتهُ العُقولُ بِيَقظَتِها إِثباتَ العِيانِ ، وأَبصَرَتهُ الأَبصارُ بِما رَأَتهُ مِن حُسنِ التَّركيبِ ، وإِحكامِ التَّأليفِ ، ثُمَّ الرُّسُلُ وآياتُها ، وَالكُتُبُ ومُحكَماتُها ، وَاقتَصَرَتِ العُلَماءُ عَلى ما رَأَت مِن عَظَمَتِهِ دونَ رُؤيَتِهِ . (3)
عنه عليه السلام_ حينَ سَألَهُ مُحَمَّدٌ الحَلَبِيُّ : هَل رَأى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله رَبَّهُ؟ _: نَعَم ، رَآهُ بِقَلبِهِ. فَأمّا رَبُّنا _ جَلَّ جَلالُهُ _ فَلا تُدرِكُهُ أبصارُ النّاظِرينَ ، وَلا تُحيطُ بِهِ أسماعُ السّامِعينَ . (4)
.
ص: 131
التوحيد_ به نقل از ابو بصير _: به امام صادق عليه السلام گفتم : به من بگو آيا مؤمنان ، خدا را روز قيامت مى بينند؟ فرمود : «آرى و پيش از قيامت هم او را ديده اند» . گفتم : كى؟ فرمود : «آن گاه كه به ايشان گفت : «آيا من خداى شما نيستم؟ گفتند : چرا» » . سپس ، لَختى ساكت شد و پس از آن فرمود : «بى گمان ، مؤمنان ، او را در دنيا و پيش از قيامت مى بينند . آيا تو در همين وقت نمى بينى؟!» . به ايشان گفتم : فدايت شوم ! اين سخن را از تو روايت كنم؟ فرمود : «نه ؛ چون اگر آن را براى كسى بگويى كه نادان باشد و تفسير تو را از آن نپذيرد و سپس بپندارد كه اين تشبيه است ، كافر مى شود . ديدن با دل ، مانند ديدن با چشم نيست . خداوند ، از توصيفى كه تشبيه كنندگان و منحرفان از او دارند ، والاتر است» .
امام صادق عليه السلام_ خطاب به زنديقى كه از او پرسيد : مردم ، چگونه خدا را بپرستند ، بى آن كه او را ديده باشند؟ _: او را دلها با نور ايمان ديده اند و عقل هاى بيدار ، همچون ديدن با چشم ، او را ثابت كرده اند ، و ديده ها از حُسن تركيب [عالم] و استوارى پيوند[هاى ]استوارش ، و نيز از طريق پيامبران و نشانه هايش و كتاب ها[ى آسمانى] و آيه هاى استوار آنها ؛ و دانايان به مشاهده عظمت الهى بسنده كردند و در پىِ ديدن با چشم نيستند .
امام صادق عليه السلام_ به محمّد حلبى كه از او پرسيد : آيا پيامبر خدا ، پروردگارش را ديد؟ _: آرى . او را با دلش ديد ؛ امّا چشم بينندگان ، پروردگار ما را _ كه جلالتش بشكوه باد _ درنمى يابد و گوش شنوندگان به او احاطه نمى يابد .
.
ص: 132
بحثى درباره ديدار خدا به وسيله دلبر پايه احاديث اين باب ، يكى از ابزارهاى شناخت خدا ، قلب است و نه تنها ديدار خداوند متعال با ديده دل ، امكان پذير است ؛ بلكه پيشوايان اسلام ، صريحا اعلام كرده اند كه او را با ديده دل ديده اند . در اين جا اين سؤال پيش مى آيد كه: مقصود از ديدار خداوند متعال به وسيله قلب چيست؟ و آيا نمى توان گفت كه به همان دليل كه ديدن خدا از راه چشم ، غير ممكن است ، از راه قلب هم ديدار او ممكن نيست؟
انواع ديدار قلبىپاسخ اين است كه ديدار خداوند متعال با ديده دل ، دو معنا دارد كه يكى ممتنع و ديگرى ممكن است :
1 . احاطه قلب به خدامعناى نخست ديدار قلبى ، اين است كه قلب انسان به ذات مقدّس حضرت حق عز و جلاحاطه پيدا كند و او را با ديده دل ، ادراك نمايد. اين نوع ديدار قلبى در مورد خداوند متعال ، همچون ديدار حسّى محال است ؛ زيرا محدود ، نمى تواند
.
ص: 133
بر نامحدود احاطه پيدا كند و در اين زمينه ، تفاوتى ميان ديده قلب و ديده حس نيست ، چنان كه امام على عليه السلاممى فرمايد : لا تُحيطُ بِهِ الأَبصارُ وَالقُلوبُ . (1) ديده ها و دل ها به او احاطه نمى يابند. نيز ايشان فرموده است : عَظُمَ أن تَثبُتَ رُبوبِيَّتُهُ بِإِحاطَةِ قَلبٍ أو بَصَرٍ . (2) [ خداوند متعال] بزرگ تر از آن است كه ربوبيتش به فهم و احاطه دل و ديده ثابت شود.
2 . معرفت شهودى خداديگر معناى ديدار قلبى ، عبارت است از نوعى تجربه درونى كه با كشف حجاب هاى ظلمانى و نورانى و تجلّى انوار جلال و جمال حضرت حق ، براى سالك حاصل مى شود كه معرفت شهودى ناميده مى شود و هر گونه توضيحى در اين زمينه براى كسانى كه قلبشان محجوب است ، همانندِ تعريف زيبايى براى نابيناست . آنان كه توفيق اين ديدار را داشته و به معرفت شهودىِ حضرت حق دست يافته اند ، با جملاتى مانند «تجلّى خدا بر دل» ، «ديدنِ انوار عظمت الهى» ، و «اتّصال به معدن عظمت» ، دورنمايى از احساس درونى خود را براى ديگران بيان كرده اند ؛ ولى حقيقت اين است كه مفهوم واقعى اين جملات نيز براى دل هاى محجوب ، غير قابل درك است.
.
ص: 134
الفصل الرابع: طرق معرفة اللّه4 / 1مَعرِفَةُ النَّفسِالكتاب«وَ فِى الْأَرْضِ ءَايَ_تٌ لِّلْمُوقِنِينَ * وَ فِى أَنفُسِكُمْ أَفَلاَ تُبْصِرُونَ» . (1)
الحديثالإمام الصادق عليه السلام_ في قَولِهِ سُبحانَهُ : «وَ فِى أَنفُسِكُمْ أَفَلاَ تُبْصِرُونَ» _: إِنَّهُ خَلَقَكَ سَميعا بَصيرا ، تَغضَبُ وتَرضى ، وتَجوعُ وتَشبَعُ ؛ وذلِكَ كُلُّهُ مِن آياتِ اللّهِ تَعالى . (2)
التوحيدعن هشام بن سالم (3) : حَضَرتُ مُحَمَّدَ بنَ النُّعمانِ الأَحوَلَ ، فَقامَ إِلَيهِ رَجُلٌ فَقالَ لَهُ : بِمَ عَرَفتَ رَبَّكَ؟ قالَ : بِتَوفيقِهِ وإِرشادِهِ وتَعريفِهِ وهِدايَتِهِ . قالَ : فَخَرَجتُ مِن عِندِهِ ، فَلَقيتُ هِشامَ بنَ الحَكَمِ ، فَقُلتُ لَهُ : ما أَقولُ لِمَن يَسأَلُني فَيَقولُ لي : بِمَ عَرَفتَ رَبَّكَ؟ فَقالَ : إِن سَأَلَ سائِلٌ فَقالَ : بِمَ عَرَفتَ رَبَّكَ؟ قُلتَ : عَرَفتُ اللّهَ _ جَلَّ جَلالُهُ _ بِنَفسي؛ لِأَنَّها أَقرَبُ الأَشياءِ إِلَيَّ، وذلِكَ أنّي أَجِدُها أبعاضا مُجتَمِعَةً وأَجزاءً مُؤتَلِفَةً ، ظاهِرَةَ التَّركيبِ ، مُتَبَيَّنَةَ الصَّنعَةِ ، مَبْنِيَّةً عَلى ضُروبٍ مِنَ التَّخطيطِ وَالتَّصويرِ، زائِدَةً مِن بَعدِ نُقصانٍ، وناقِصَةً مِن بَعدِ زِيادَةٍ، قَد أُنشِئَ لَها حَواسٌّ مُختَلِفَةٌ وجَوارِحُ مُتَبايِنَةٌ؛ مِن بَصَرٍ وَسمعٍ وشَامٍّ وذائِقٍ ولامِسٍ ، مَجبولَةً عَلَى الضَّعفِ وَالنَّقصِ وَالمَهانَةِ ، لا تُدرِكُ واحِدَةٌ مِنها مُدرَكَ صاحِبَتِها ولا تَقوى عَلى ذلِكَ ، عاجِزَةً عِندَ اجتِلابِ المَنافِعِ إِلَيها ودَفعِ المَضارِّ عَنها، وَاستَحالَ فِيالعُقولِ وُجودُ تَأليفٍ لامُؤَلِّفِ لَهُ، وثَباتُ صورَةٍ لا مُصَوِّرَ لَها ، فَعَلِمتُ أنَّ لَها خالِقا خَلَقَها ، ومُصَوِّرا صَوَّرَها ، مُخالِفا لَها عَلى جَميعِ جِهاتِها ، قالَ اللّهُ عز و جل : «وَ فِى أَنفُسِكُمْ أَفَلاَ تُبْصِرُونَ» . (4)
.
ص: 135
فصل چهارم : راه هاى معرفت خدا4 / 1خودشناسىقرآن«و در زمين ، نشانه هايى براى يقين داران است و در خود شما ، مگر نمى بينيد؟» .
حديثامام صادق عليه السلام_ درباره گفته خداى سبحان : «و در خود شما ، مگر نمى بينيد» _: او ، تو را شنوا و بينا آفريد ، خشم مى گيرى و خشنود مى شوى ، گرسنه مى شوى و سير مى گردى و اين همه ، از نشانه هاى خداى متعال است .
التوحيد_ به نقل از هشام بن سالم (1) _: نزد محمّد بن نعمان اَحوَل بودم . مردى به سويش آمد و گفت : با چه چيز ، خدايت را شناختى؟ گفت : با توفيق و راهنمايى و شناسايى و هدايت خودش . از نزد او بيرون آمدم و هشام بن حَكَم را ديدم . به او گفتم : اگر كسى از من بپرسد كه با چه چيز خدايت را شناختى ، چه بگويم؟ گفت : اگر كسى پرسيد كه با چه چيز خدايت را شناختى ، بگو : خداوند _ كه جلالتش بشكوه باد _ را با خودم شناختم ؛ چون او نزديك ترينِ چيزها به من است ؛ چرا كه خود را بخش هايى گِرد هم آمده و اجزايى تركيب يافته مى يابم كه تركيبش آشكار و ساختش روشن و بنا شده بر انواع شكل ها و تصويرهاست ؛ از پسِ نقص ، رشد و از پسِ رشد ، نقصان مى يابد ، حواس گوناگون و اعضاى جداگانه ، همچون بينايى و شنوايى و بويايى و چشايى و بساوايى برايش آفريده شده است ، و بر ناتوانى و نقص و خوارى سرشته شده است ؛ هيچ كدام نمى توانند كار ديگرى را انجام دهند و توان احساس محسوس مربوط به آن را ندارند ، از جذب منفعت ها به سوى خود و دور كردن آسيب ها از خود ، ناتوان اند و عقل ، محال مى داند كه وجود تركيبى اى ، بدون تركيب كننده و صورتى بدون تصويرگر باشد . پس دانستم كه آن را آفريدگارى و تصويرگرى است كه آن را آفريده و تصوير كرده كه خود ، در همه جهات ، با اين آفريده خود ، تفاوت دارد ، و خداوند ، خود فرموده است : «و در خود شما ، مگر نمى بينيد» ؟
.
ص: 136
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ . (1)
الأمالي للسيّد المرتضى :رُوِيَ أنَّ بَعضَ أَزواجِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله سَأَلَتهُ : مَتى يَعرِفُ الإِنسانُ رَبَّهُ ؟ فَقالَ : إِذا عَرَفَ نَفسَهُ . (2)
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :أَعرَفُكُم بِنَفسِهِ أَعرَفُكُم بِرَبِّهِ . (3)
.
ص: 137
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس خود را بشناسد ، خدايش را شناخته است .
الأمالى ، سيّد مرتضى :روايت شده كه يكى از همسران پيامبر صلى الله عليه و آله از ايشان پرسيد : انسان ، كِى خدايش را مى شناسد؟ فرمود : «هنگامى كه خود را بشناسد» .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كه به نفس خويش آگاه تر باشد ، به خداى خويش ، عارف تر است .
.
ص: 138
عوالي اللآلي :رُوِيَ في بَعضِ الأَخبارِ أنَّهُ دَخَلَ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آلهرَجُلٌ اسمُهُ مُجاشِعٌ ، فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ كَيفَ الطَّريقُ إِلى مَعرِفَةِ الحَقِّ؟ فَقالَ صلى الله عليه و آله : مَعرِفَةُ النَّفسِ . فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، كَيفَ الطَّريقُ إِلى مُوافَقَةِ الحَقِّ؟ قالَ : مُخالَفَةُ النَّفسِ . قالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، فكَيفَ الطَّريقُ إِلى رِضاءِ الحَقِّ؟ قالَ : سُخطُ النَّفسِ . فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، فكَيفَ الطَّريقُ إِلى وَصلِ الحَقِّ؟ قالَ : هَجرُ النَّفسِ . فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، فكَيفَ الطَّريقُ إِلى طاعَةِ الحَقِّ؟ قالَ : عِصيانُ النَّفسِ . فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، فكَيفَ الطَّريقُ إِلى ذِكرِ الحَقِّ؟ قالَ : نِسيانُ النَّفسِ . فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، فكَيفَ الطَّريقُ إِلى قُربِ الحَقِّ؟ قالَ : التَّباعُدُ عَن النَّفسِ . فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، فكَيفَ الطَّريقُ إِلى أُنسِ الحَقِّ؟ قالَ : الوَحشَةُ مِنَ النَّفسِ . فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، كَيفَ الطَّريقُ إِلى ذلِكَ؟ قالَ : الاستِعانَةُ بِالحَقِّ عَلَى النَّفسِ (1) .
.
ص: 139
عوالى اللآلى :در برخى اخبار نقل شده است كه مردى به نام مجاشع بر پيامبر خدا وارد شد و گفت : اى پيامبر خدا ! راه به معرفت حق چيست؟ فرمود : «معرفت نفس» . گفت : اى پيامبر خدا ! راه تصديق حق چيست؟ فرمود : «مخالفت با نفس» . گفت : اى پيامبر خدا ! راه دستيابى به رضاى حق چيست؟ فرمود : «ناراضى كردن نفس» . گفت : اى پيامبر خدا ! راه رسيدن به حق چيست؟ فرمود : «وا نهادن نفس» . گفت : اى پيامبر خدا ! راه اطاعت از حق چيست؟ فرمود : «عصيان نفس» . گفت : اى پيامبر خدا ! راه به ياد داشتن حق چيست؟ فرمود : «از ياد بردن نفس» . گفت : اى پيامبر خدا ! راه نزديك شدن به حق چيست؟ فرمود : «دور شدن از نفس» . گفت : اى پيامبر خدا ! راه انس يافتن با حق چيست؟ فرمود : «رَميدن از نفس» . گفت : اى پيامبر خدا ! راه رسيدن به اينها چيست؟ فرمود : «يارى جستن از حق ، عليه نفس» .
.
ص: 140
مصباح الشريعة_ فيما نسبه إلى الإمام الصادق عليه السلام _: قالَ صلى الله عليه و آله : اُطلُبُوا العِلمَ ولَو بِالصّينِ . وهُوَ عِلمُ مَعرِفَةِ النَّفسِ ، وفيهِ مَعرِفَةُ الرَّبِّ . (1)
الإمام عليّ عليه السلام :عَجِبتُ لِمَن يَجهَلُ نَفسَهُ ، كَيفَ يَعرِفُ رَبَّهُ؟! (2)
عنه عليه السلام :أَكثَرُ النّاسِ مَعرِفَةً لِنَفسِهِ أَخوَفُهُم لِرَبِّهِ . (3)
عنه عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إِلَيهِ _: مَن عَجَزَ عَن مَعرِفَةِ نَفسِهِ فَهُوَ عَن مَعرِفَةِ خالِقِهِ أَعجَزُ . (4)
الإمام الصادق عليه السلام :العَجَبُ مِن مَخلوقٍ يَزعُمُ أنَّ اللّهَ يَخفى عَلى عِبادِهِ وهُوَ يَرى أثَرَ الصُّنعِ في نَفسِهِ ، بِتَركيبٍ يُبهِرُ عَقلَهُ ، وتَأليفٍ يُبطِلُ جُحودَه (5) ! (6)
عنه عليه السلام :إِنَّ الصّورَةَ الإِنسانِيَّةَ أَكبَرُ حُجَّةِ اللّهِ عَلى خَلقِهِ ، وهِيَ الكِتابُ الَّذي كَتَبَهُ بِيَدِهِ ، وهِيَ الهَيكَلُ الَّذي بَناهُ بِحِكمَتِهِ ، وهِيَ مَجموعُ صُوَرِ العالَمينَ ، وهِيَ المُختَصَرُ مِنَ العُلومِ فِي اللَّوحِ المَحفوظِ ، وهِيَ الشّاهِدُ عَلى كُلِّ غائِبٍ ، وهِيَ الحُجَّةُ عَلى كُلِّ جاحِدٍ ، وهِيَ الطَّريقُ المُستَقيمُ إِلى كُلِّ خَيرٍ ، وهِيَ الصِّراطُ المَمدودُ بَينَ الجَنَّةِ وَالنَّارِ . (7)
.
ص: 141
مصباح الشريعة_ در آنچه به امام صادق عليه السلامنسبت داده شده است _: پيامبر صلى الله عليه و آلهفرمود : «دانش را بجوييد ، حتّى اگر در چين باشد» و آن دانش ، خودشناسى است كه در آن ، شناخت پروردگار هم نهفته است .
امام على عليه السلام :در شگفتم از كسى كه خود را نمى شناسد ، چگونه خداى خود را بشناسد؟!
امام على عليه السلام :آن كه خويشتن را بيشتر مى شناسد ، از خدايش بيشتر مى ترسد .
امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: هر كس از شناخت خويش ناتوان باشد ، از شناخت آفريدگارش ، ناتوان تر است .
امام صادق عليه السلام :عجب از مخلوقى كه مى پندارد خداوند بر بندگانش مخفى است ، در حالى كه اثر كارِ او را در خود مى بيند ؛ تركيبى محيّر العقول و پيوندى زداينده انكار .
امام صادق عليه السلام :صورت انسانى ، بزرگ ترين حجّت خدا بر خلقش است و آن ، همان نوشته اى است كه به دست خود نگاشت و آن ، همان هيكلى است كه به حكمت خويش بنا نهاد و آن ، مجموع صورت هاى جهانيان و چكيده علومِ لوح محفوظ است و شاهد بر هر غايب و حجّت بر هر منكر ، و آن است راه راست به سوى هر نيكى و راه كشيده شده ميان بهشت و دوزخ .
.
ص: 142
بحار الأنوار عن صُحف إدريس عليه السلام :مَن عَرَفَ الخَلقَ عَرَفَ الخالِقَ ، ومَن عَرَفَ الرِّزقَ عَرَفَ الرّازِقَ ، ومَن عَرَفَ نَفسَهُ عَرَفَ رَبَّهُ . (1)
راجع : ص 158 (التجربة) و 214 (الباب الثاني : خلق الإنسان) .
.
ص: 143
بحار الأنوار_ از صُحُف ادريس عليه السلام _: هر كس خلق را بشناسد ، خالق را مى شناسد و هر كس از روزى آگاه شود ، از روزى رسان آگاه مى شود و هر كس خويشتن را بشناسد ، پروردگارش را مى شناسد .
ر . ك : ص 159 (تجربه) و 215 (باب دوم : آفرينش انسان) .
.
ص: 144
. .
ص: 145
بحثى درباره نقش خودشناسى در خداشناسىاز نگاه قرآن كريم ، در آفرينش انسان ، نشانه ها و دلايل روشنى براى خداشناسى وجود دارد كه هر كس اهل لجاجت نباشد و بخواهد از راه دليل و برهان ، حقايق هستى را بپذيرد ، مى تواند با دقّت در حكمت هاى وجودِ خود ، با آفريدگار جهان و حقيقة الحقايق ، آشنا شود : «وَ فِى خَلْقِكُمْ وَ مَا يَبُثُّ مِن دَابَّةٍ ءَايَ_تٌ لِّقَوْمٍ يُوقِنُونَ (1) . و در آفرينش شما و جنبندگانى كه پراكنده است ، نشانه هايى براى يقين داران است» . «وَ فِى الْأَرْضِ ءَايَ_تٌ لِّلْمُوقِنِينَ * وَ فِى أَنفُسِكُمْ أَفَلاَ تُبْصِرُونَ . (2) ودر زمين، نشانه هايى براى يقين داران است و در خود شما، مگر نمى بينيد؟» . «سَنُرِيهِمْ ءَايَ_تِنَا فِى الْأَفَاقِ وَ فِى أَنفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ . (3)
.
ص: 146
به زودى نشانه هاى خود را در كرانه ها[ى هستى] و در خودشان به آنان نشان خواهم داد تا برايشان روشن شود كه او حقّ است» . اين آيات ، تصريح مى كنند كه نه يك دليل و نشان ، بلكه دليل ها و نشانه هاى فراوانى در وجود انسان براى آشنايى با آفريدگار جهان هست كه انسان نمى تواند حقيقتا خودشناس ، امّا خدا نشناس باشد .
اقسام احاديث دعوت به خودشناسىاحاديث اسلامى ، با الهام از قرآن ، فراوان بر خودشناسى تأكيد دارند . اين احاديث را مى توان به چهار دسته تقسيم كرد :
1 . ارزش خودشناسىدسته اوّل ، احاديثى كه خودشناسى را با ارزش ترينِ شناخت ها معرّفى مى كنند ؛ مانند آنچه از امام على عليه السلام روايت شده است كه : أَفضَلُ المَعرِفَةِ مَعرِفَةُ الإِنسانِ نَفسَهُ . (1) برترين شناخت ، خودشناسى است. المَعرِفَةُ بِالنَّفسِ أَنفَعُ المَعرِفَتَينِ . (2) سودمندترينِ دو شناخت ، خودشناسى است . أَفضَلُ الحِكمَةِ مَعرِفَةُ الإِنسانِ نَفسَهُ . (3) برترين حكمت ، خودشناسى است .
.
ص: 147
غايَةُ المَعرِفَةِ أَن يَعرِفَ المَرءُ نَفسَهُ . (1) نهايت شناخت ، خودشناسى است . مَعرِفَةُ النَّفسِ أنفَعُ المَعارِفِ . (2) سودمندترينِ شناخت ها خودشناسى است . و از امام باقر روايت شده: لا مَعرِفَةَ كَمَعرِفَتِكَ بِنَفسِكَ . (3) هيچ شناختى مانند اين نيست كه خود را بشناسى.
2 . زيان هاى جهل به خوددسته دوم ، احاديثى اند كه به بيان زيان هاى نشناختن خود پرداخته اند . در اين روايات ، تأكيد شده است كه تا انسان خود را نشناسد ، نمى تواند جهانبينى درستى داشته باشد و راه رستگارى و نجات را در زندگى بيابد . بخشى از سخنان امام على عليه السلامدر اين باره ، چنين است : مَن جَهِلَ نَفسَهُ كانَ بِغَيرِ نَفسِهِ أجهَلَ . (4) آن كه خود را نشناسد ، به غير خود ، نادان تر است. كَيفَ يَعرِفُ غَيرَهُ مَن يَجهَلُ نَفسَهُ ؟! (5) آن كه خود را نشناخته ، چگونه ديگرى را بشناسد ؟!
.
ص: 148
لا تَجهَل نَفسَكَ فَإِنَّ الجاهِلَ مَعرِفَةِ نَفسِهِ جاهِلٌ بِكُلِّ شَيءٍ . (1) از خود بى خبر مباش كه بى خبر از خود ، از همه چيز بى خبر است. مَن لَم يَعرِف نَفسَهُ بَعُدَ عَن سَبيلِ النَّجاةِ ، وخَبَطَ فِي الضَّلالِ وَالجَهالاتِ . (2) كسى كه خود را نشناسد ، از راه رهايى دور مى افتد و در گم راهى و نادانى فرو مى غلتد.
3 . كليد هستى شناسىدسته سوم ، احاديثى كه تصريح مى كنند خودشناسى ، مقدّمه و كليدهستى شناسى است ، چنان كه از امام على عليه السلام نقل شده است : مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَهُوَ لِغَيرِهِ أعرَفُ . (3) آن كه خود را بشناسد ، ديگران را بهتر مى شناسد. مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَدِ انتَهى إِلى غايَةِ كُلِّ مَعرِفَةٍ وعِلمٍ . (4) آن كه خود را بشناسد ، به نهايت هر شناخت و دانشى مى رسد.
4 . كليد خداشناسىدسته چهارم ، احاديثى كه خودشناسى را كليد خداشناسى ، بلكه برابر با خداشناسى مى دانند كه در فصل چهارم ملاحظه شد و مشهورترينِ آنها اين حديث شريف است كه از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و امام على عليه السلامروايت شده كه فرموده اند :
.
ص: 149
مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ . (1) آن كه خود را بشناسد ، پروردگارش را نيز مى شناسد.
5 . مقصود از خودشناسىدسته پنجم ، احاديثى اند كه مقصود از خودشناسى را تبيين و تفسير مى كنند ، مانند شمارى از احاديث فصل چهارم و همه احاديثى كه در باب دوم درباره آفرينش انسان خواهد آمد . (2) اكنون با عنايت به اين كه در ميان همه آيات و رواياتى كه مردم را به خودشناسى دعوت كرده اند ، حديث شريف «مَن عَرَفَ نَفسَه عَرَفَ رَبَّه» مورد توجّه دانشمندان ، بويژه اهل حكمت و عرفان قرار گرفته ، توجّه به چند مطلب در اين باره ضرورى به نظر مى رسد :
نگاهى به حديث «مَن عَرَفَ نَفسَه ...»يك . سند حديثاين حديث شريف ، در منابع مختلف روايى _ چنان كه در فصل چهارم ملاحظه شد _ نقل شده است ؛ امّا سند متّصل به اهل بيت عليهم السلام ندارد . گفتنى است كه اين حديث ، يكى از يكصد سخنى است كه ابو عثمان عمرو بن بحر جاحظ (م 255 ق) از سخنان كوتاه امير مؤمنان ، انتخاب كرده است و آن را مطلوبُ كلّ طالب من كلام أميرالمؤمنين عليّ بن أبى طالب ناميده و در توصيف آن گفته است :
.
ص: 150
هر سخنش با هزار سخن زيباى عرب ، برابرى مى كند . (1) بر اساس برخى روايات ، اين حديث ، پيش از اسلام نيز مطرح بوده و در صُحُف ادريس عليه السلام (2) نيز آمده است. از راغب اصفهانى نيز نقل شده كه در رساله «تفصيل النشأتين و تحصيل السعادتين» آورده است : قد رُوى إنّه ما أنزل اللّه من كتاب إلا و فيه : «إعرِفْ نفسَك _ يا إنسان _ تَعرفْ رَبَّك» . (3) روايت شده كه خداوند ، هيچ كتابى فرو نفرستاد ، جز آن كه در آن بود: «اى انسان ! خود را بشناس ، خدايت را مى شناسى». بارى ! حديث ياد شده ، اصطلاحا «مُرسَل» ناميده مى شود و چگونگى اسناد آن مشخّص نيست ؛ ليكن با عنايت به اين كه مضمون آن در آياتى كه بدان اشاره شد ، آمده و در واقع ، اين حديث ، شرح و تفسير آن آيات است ، نيازى به ارزيابى سند ندارد و لذا بسيارى از محدّثان و محققّان ، آن را پذيرفته و بدان استناد كرده اند.
دو . شرح هاى حديثاين حديث شريف ، از ديرباز مورد توجّه علماى اسلام ، بويژه حكيمان و اهل عرفان بوده و رساله ها و مقالات فراوانى درباره آن ، نگارش يافته است. علاّمه تهرانى در الذريعة، پنج رساله در شرح اين حديث، معرّفى كرده است. (4)
.
ص: 151
برخى شروح مستقل ديگر ، عبارت اند از : (1) 1 . الرسالة الوجودية فى معنى قوله صلى الله عليه و آله : «من عرف نفسه فقد عرف ربه» (چاپ قاهره) . 2. رساله اى در شرح حديث : «من عرف نفسه» ، از عماد الدين بن يونس پنجهزارى . اين نسخه را حسن حسن زاده به طبع رسانده است . (2) 3. رساله اى در شرح حديث: «من عرف نفسه» ، از عارف عبد اللّه بَليانى كه در سال 1352 ش ، با چند رساله ديگر به طبع رسيده است . (3) 4. رساله اى در شرح حديث: «من عرف نفسه» ، از حسن حسن زاده آملى كه در هزار و يك كلمه به طبع رسيده است . (4) 5 . رساله اى در شرح حديث: «من عرف نفسه» ، از حسن حسن زاده آملى كه مخطوط است . (5) 6. شرح حديث: «من عرف نفسه» ، از احمد بن زين الدين احسايى . (6) 7. شرح حديث: «من عرف نفسه» ، از احمد بن صالح بن طوق قطيفى . 8 . شرح حديث: «من عرف نفسه» ، از صدر الدين كاشف دزفولى (1174 _ 1256 ق) .
.
ص: 152
9. شرح حديث: «من عرف نفسه» ، از عماد الدين مازندرانى. 10. شرح حديث: «من عرف نفسه» ، از على بن احمد بن حسين آل عبد الجبار قطيفى (م 1287ق) . 11. شرح حديث: «من عرف نفسه» ، كه مؤلف آن مجهول است . (1) 12. شرح حديث: «من عرف نفسه» ، كه مؤلف آن مجهول است . (2) 13. شرح حديث: «من عرف نفسه» ، از مولانا برهان الدين بغدادى . (3) 14 . شرح حديث: «أعلمكم بنفسه أعلمكم بربّه»، از ملاّ اسماعيل خواجويى مازندرانى. (4) 15. مرآت المحقّقين ، در معناى: «من عرف نفسه» ، از شيخ محمود شبسترى . (5) 16. زبدة الطريق در معناى«من عرف نفسه»، از درويش على بن يوسف گوگَدى. (6) 17. معنى: «من عرف نفسه» ، از شيخ حبيب عجمى . (7) 18. الغوثية شرح «من عرف نفسه» ، از عبد القادر گيلانى . (8) 19. الفصوص در قول: «من عرف نفسه» ، از محيى الدين عربى . (9) 20. النورية در حديث: «من عرف نفسه» ، از آقا شمس الدين . (10)
.
ص: 153
21. اسرار الدقايق شرح حديث: «من عرف نفسه» ، از بدرالدين سماوى . (1) 22. شرح حديث: «من عرف نفسه» ، از امام محمّد غزالى . (2) 23. القول الأشبه فى حديث: «من عرف نفسه» ، از جلال الدين ابوبكر سيوطى . (3) 24. نقطة الوحدة در معنى: «من عرف نفسه» ، شيخ ابواسحاق (تركى) . (4) 25. معنى: «من عرف نفسه» ، از امام محمّد غزالى (تركى) . (5) 26. رساله قبس المقتبس ، از ملاّ حبيب الله شريف كاشانى . (6) 27. شرح حديث «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» ، از سيّد محمّد مهدى تنكابنى . (7) بجز رساله هاى مستقل ، شروح ضمنى نيز بر اين حديث ، بسيار است كه به برخى از آنها اشاره مى شود : 1. صد كلمه ، رشيدالدين وطواط ، كلمه ششم ، ص 5 _ 6 . 2. الميزان فى تفسير القرآن ، سيّد محمّد حسين طباطبايى ، ج 6 ص 169 _ 176 . 3. صد كلمه ، حسن حسن زاده آملى ، كلمه 26 . 4. هزار و يك نكته ، حسن حسن زاده آملى ، نكته 105 ، 128 و 541 .
سه . معانىِ حديثبراى اين حديث ، معانى فراوانى گفته اند ، تا آن جا كه استاد حسن زاده آملى ،
.
ص: 154
تحت عنوان : برخى از معانى حديث شريف «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» ، 92 معنا ذكر كرده است . (1) برخى معتقدند كه در اين حديث ، اشارات لطيف و ارشادات روشنى به اصول دين: خداشناسى ، صفات ثبوتى و سلبى ، عدل ، نبوّت ، امامت و معاد ، وجود دارد . (2) برخى بر اين باورند كه همه مسائل اصيل فلسفى و مطالب قويم حكمت متعالى و حقايق متين عرفانى را از آن مى توان استنباط كرد . (3) برخى مى گويند كه همه اصول و فروع دين ، و همه احكام دنيوى و اخروى ، و جميع احكام ربوبيت و عبوديت ، در اين حديث خلاصه شده است . (4) طرح و ارزيابىِ آنچه در شرح اين حديث گفته شده ؛ فرصت ديگرى مى طلبد ؛ ولى به نظر مى رسد براى تبيين دقيق مقصود از آن ، توجّه به سه نكته ضرورى است : 1. تأمّل در آياتى كه اين حديث شريف ، ناظر به آنهاست ؛ 2. ملاحظه رواياتى كه به منزله شرح اين حديث ، شمرده مى شوند ؛ 3. مراجعه به فهم اصحاب امامان در مفهوم خودشناسى ؛ بررسى آنچه درباره معانى حديث مذكور گفته شده ، نشان مى دهد كه نكاتى كه بدان اشارت رفت ، يا مورد توجّه نبوده و يا كمتر مورد عنايت قرار گرفته است .
.
ص: 155
چهار . روشن ترين معناى حديثمقتضاى دقّت در آياتى كه انسان را براى خداشناسى به خودشناسى دعوت مى نمايد و مجموع احاديثى كه مفسّر و مبيّن آنهاست و همچنين مراجعه به فهم برخى از اصحاب سخن شناس اهل بيت عليهم السلام ، اين است كه روشن ترين معناى حديث ، دعوت به خودشناسى و تدبّر در حكمت هايى است كه در خلقت انسان به كار رفته و حاكى از علم و قدرت بى نهايت آفريدگار اوست . اين حكمت ها كه در متن قرآن و احاديث اسلامى تشريح شده ، عبارت است از چگونگىِ آفرينش انسان از خاك ، چگونگى پيدايش انسان از نطفه ، تصوير جنين در رَحِم ، نفخ روح در جنين ، اختلاف زبان ها و رنگ ها ، تأمين غذاهاى مورد نياز بدن و ... كه در باب دوم از فصل پنجم ، به تفصيل بيان شده است (1) و اين راه ، از آسان ترين راه هاى خداشناسى است . امام صادق عليه السلام در تبيين اين راه ، آيات حكمت و آثار صنع در وجود انسان را بدين گونه جمع بندى فرموده است : والعَجَبُ مِن مَخلوقٍ يَزعُمُ أَنَّ اللّهَ يَخفى عَلى عِبادِهِ وهُوَ يَرى أَثَرَ الصُّنعِ في نَفسِهِ بِتَركيبٍ يُبهِرُ عَقلَهُ وتَأليفٍ يُبطِلُ حُجَّتَهُ . (2) و شگفت از مخلوقى كه مى پندارد خدا از بندگانش پوشيده است ، در حالى كه اثر صنع را در تركيب مُحيّر العقول خويش و پيوند اجزايش به گونه اى كه انكار را بر نمى تابد ، مى بيند ! و نيز در تبيين آيه 53 از سوره فصّلت : «وَ فِى أَنفُسِكُمْ أَفَلاَ تُبْصِرُونَ ؛ و در خود شما ، آيا نمى بينيد» ، مى فرمايد :
.
ص: 156
إنه خلقك سميعا بصيرا ، تغضب وترضى ، وتجوع وتشبع ، وذلك كلّه من آيات اللّه . (1) او تو را شنوا و بينا آفريده است . خشم مى گيرى و خشنود مى شوى ، گرسنه مى شوى و سير مى گردى و اينها همه از نشانه هاى خداست . جالب توجّه است كه هشام بن حكم از شاگردان و ياران سخن شناس امام صادق عليه السلام نيز همين معناى روشن را از آيات و روايات خودشناسى استنباط كرده و درباره خداشناسى از طريق خودشناسى مى گويد : خداوند عز و جل را از طريق نفسِ (خويشتنِ) خويش شناختم؛ چرا كه نفس من، نزديك ترين چيز به من است و مى بينم كه پاره هايى گرد هم آمده و بخش هايى با هم تناسب يافته است . (2) و در پايان اشاره مى كند كه مقصود از سخن خداوند متعال كه مى فرمايد : «وَ فِى أَنفُسِكُمْ أَفَلاَ تُبْصِرُونَ» ، همين معناست . امّا با كمال تأسّف بايد گفت : در تبيين حديث خودشناسى ، معناى روشنى كه قرآن و احاديث اسلامى بر آن تأكيد دارند ، به كلّى مورد غفلت واقع شده و در شروحى كه ملاحظه شد ، حتّى به عنوان يك معنا در رديف ساير معانى _ كه بعضا تحميل رأى خود و يا ديگران بر اين حديث شريف است _ ذكر نشده است و اگر دانشمندان مسلمان ، اين پيام قرآن را درباره خودشناسى گرفته بودند ، اكنون بايد در علوم مربوط به انسان شناسى ، سرآمد همه دانشمندان جهان بودند .
.
ص: 157
پنج . مراتب خودشناسىبى ترديد ، خودشناسى مانند خداشناسى مراتبى دارد و لذا در حديثى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى خوانيم : أعرَفُكُم بِنَفسِهِ ، أعرَفُكُم بِرَبِّهِ . (1) هر كه به نفس خويش آگاه تر باشد، به خداى خويش، عارف تر است . پايين ترين مراتب خودشناسى براى عموم مردم ميسّر است ؛ امّا هر چه بر معلومات انسان نسبت به «خود» افزوده شود ، شناخت او نسبت به خداوند متعال ، بيشتر مى شود تا آن جا كه به معرفت شهودى «خود» دست يازد . آن جاست كه به معرفت شهودى حضرت حق تعالى نيز نايل مى گردد و در كنار فرشتگان و اولو العلم ، شاهد يكتايى آن وجود خواهد بود : «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لاَ إِلَ_هَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلَئِكَةُ وَأُوْلُواْ الْعِلْمِ . (2) خدا ، گواهى مى دهد كه خدايى جز او نيست ، و نيز فرشتگان و دانشمندان» . رسيدن به اين مرتبت از معرفت ، جز از راه مجاهدت ، ميسّر نيست كه شرح آن در فصل ششم خواهد آمد .
.
ص: 158
4 / 2التَّجرِبَةُالإمام عليّ عليه السلام :عُرِفَ اللّهُ سُبحانَهُ بَفَسخِ العَزائِمِ ، وحَلِّ العُقودِ ، وكَشفِ الضُّرِّ وَالبَلِيَّةِ عَمَّن أَخلَصَ لَهُ النِّيَّةَ . (1)
عنه عليه السلام :عَرَفتُ اللّهَ سُبحانَهُ بِفَسخِ العَزائِمِ ، وحَلِّ العُقودِ ، ونَقضِ الهِمَمِ . (2)
جامع الأخبار :سُئِلَ أَميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : مَا الدَّليلُ عَلى إِثباتِ الصَّانِعِ ؟ قالَ : ثَلاثَةُ أشياءَ : تَحويلُ الحالِ ، وضَعفُ الأَركانِ ، ونَقضُ الهِمَّةِ . (3)
الإمام الحسين عليه السلام :إِنَّ رَجُلاً قامَ إِلى أَميرِ المُؤمِنينَ ، فَقالَ : يا أَميرَ المُؤمِنينَ ، بِماذا عَرَفتَ رَبَّكَ ؟ قالَ : بِفَسخِ العَزمِ ، ونَقضِ الهَمِّ ، لَمّا هَمَمتُ فَحيلَ بَيني وبَينَ هَمّي ، وعَزَمتُ فَخالَفَ القَضاءُ عَزمي ؛ عَلِمتُ أنَّ المُدَبِّرَ غَيري . (4)
التوحيد عن هشام بن سالم :سُئِلَ أَبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : فَقيلَ لَهُ : بِما عَرَفتَ رَبَّكَ ؟ قالَ : بِفَسخِ العَزمِ ، ونَقضِ الهَمِّ ؛ عَزَمتُ فَفَسَخَ عَزمي ، وهَمَمتُ فَنَقَضَ هَمّي . (5)
.
ص: 159
4 / 2تجربهامام على عليه السلام :خداى سبحان را به بر هم زدن تصميم هاى [ انسان] از تصميم هايش و گشودن گِرِه ها[ى زندگى] و برطرف كردن آسيب ها و گرفتارى ها از كسى كه نيّتش را براى او خالص كرده است ، شناخته مى شود .
امام على عليه السلام :خداى سبحان را به بر هم زدن تصميم ها و گره گشايى ها و درهم شكستن اراده ها شناختم .راه هاى معرفت خدا
جامع الأخبار :از امير مؤمنان سؤال شد : دليل بر اثبات صانع چيست؟ فرمود : «سه چيز : دگرگون كردن حال ، ناتوانى اعضاى بدن و درهم شكستن اراده ها» .
امام حسين عليه السلام :مردى نزد امير مؤمنان آمد و گفت : اى امير مؤمنان ! خدايت را به چه چيز شناختى؟ فرمود : «به فسخ تصميم و درهم شكستن اراده ؛ چون به چيزى همّت گماردم و ميان من و همّتم حايل شد ؛ و تصميم بر كارى گرفتم ، امّا سرنوشت ، راه ديگرى پيمود ، دانستم كه تدبيركننده ، كس ديگرى جز من است» .
التوحيد_ به نقل از هشام بن سالم _: از امام صادق عليه السلام سؤال شد : خدايت را به چه شناختى؟ فرمود : «به فسخ تصميم و درهم شكستن اراده . تصميم گرفتم و تصميمم برهم خورد و همّت كردم و در هم شكست» .
.
ص: 160
الإمام الصادق عليه السلام_ لاِبنِ أَبِي العَوجاءِ لَمّا قالَ : ما مَنَعَهُ إِن كان الأَمرُ كَما يَقولونَ أن يَظهَرَ لِخَلقِهِ ويَدعوهُم إِلى عِبادَتِهِ حَتّى لا يَختَلِفَ مِنهُمُ اثنانِ ، ولِمَ احتَجَبَ عَنهُم وأرسَلَ إِلَيهِمُ الرُّسُلَ ؟ ولو باشَرَهُم بِنَفسِهِ كانَ أَقرَبَ إِلَى الإِيمانِ بِهِ _: وَيلَكَ وكَيفَ احتَجَبَ عَنكَ مَن أَراكَ قُدرَتَهُ في نَفسِكَ ؛ نُشوءَكَ ولَم تَكُن ، وكِبَرَكَ بَعدَ صِغَرِكَ ، وقُوَّتَكَ بَعدَ ضَعفِكَ وضَعفَكَ بَعدَ قُوَّتِكَ ، وسُقمَكَ بَعدَ صِحَّتِكِ وصِحَّتَكَ بَعدَ سُقمِكَ ، ورِضاكَ بَعدَ غَضَبِكَ وغَضَبَك بَعدَ رِضاكَ ، وحُزنَكَ بَعدَ فَرَحِكَ وفَرَحَكَ بَعدَ حُزنِكَ ، وحُبَّكَ بَعدَ بُغضِكَ وبُغضَكَ بَعدَ حُبِّكَ ، وعَزمَكَ بَعدَ أَناتِكَ وأَناتَكَ بعد عَزمِكَ ، وشَهوَتَكَ بَعدَ كَراهَتِكَ وكَراهَتَكَ بَعدَ شَهوَتِكَ ، ورَغبَتَكَ بَعدَ رَهبَتِكَ ورَهبَتَكَ بَعدَ رَغبَتِكَ ، ورَجاءَكَ بَعدَ يَأسِكَ ويَأسَكَ بَعدَ رَجائِكَ ، وخاطِرَكَ بِما لَم يَكُن في وَهمِك ، وعُزوبَ ما أنتَ مُعتَقِدُهُ عَن ذِهنِكَ . (1)
راجع : ص 134 (معرفة النفس) و 226 ح 3545.
.
ص: 161
امام صادق عليه السلام_ در پاسخ به ابن ابى العوجاء كه گفت : چه مى شد اگر آن چنان كه مى گوييد [خدا هست] براى آفريدگانش آشكار شود و آنان را به عبادت خود ، فرا خوانَد تا دو نفر از خلقش نيز با هم اختلاف نكنند و چرا خود را از آنان در پسِ حجاب بُرده و فرستادگان را به سوى ايشان فرستاده است؟ و اگر خود با آنان به طور مستقيم ارتباط بر قرار مى كرد ، مردم به ايمان نزديك تر بودند _: واى بر تو ! چگونه در حجاب است كسى كه قدرتش را در تو به نمايش نهاده : پيدايش تو از نيستى ، بزرگ شدنت از پسِ كوچكى ، نيرومند شدنت از پسِ ناتوانى و ناتوانى ات از پسِ نيرومندى و بيمارى ات پس از سلامت و سلامتت پس از بيمارى و رضايتت پس از خشم و خشمت پس از رضايت و اندوهت پس از شادى و شادى ات پس از اندوه و محبّتت پس از نفرت و نفرتت پس از محبّت و عزمت پس از تأنّى و تأنّى ات پس از عزم و اشتياقت پس از ناپسند داشتنت و ناپسند داشتنت پس از اشتياق و رغبتت پس از حذر و حذرت پس از رغبت و اميدت پس از نااميدى و نااميدى ات پس از اميد و خطور به ذهن آنچه در خيال تو هم نبود و دور شدن از ذهن تو از آنچه بدان باور داشتى .
ر . ك : ص 135 (خودشناسى) و 227 ح 3545
.
ص: 162
. .
ص: 163
توضيحى درباره نقش تجربه در خداشناسىخداشناسى از راه تجربه را دو گونه مى توان تفسير كرد : يك . در زندگى شخصى هر كس ، حالات و حوادث گوناگونى پيش مى آيد كه از يك سو حاكى از نقشه و تدبيرِ مدبّر است ، و از سوى ديگر ، خود در پديد آوردن آن نقشى ندارد ، مثل اين كه تصميم قطعى دارد كارى را انجام دهد كه در واقع ، به زيان اوست ؛ ولى بدون اين كه دليل عقلى خاصّى داشته باشد از انجام دادن آن منصرف مى شود ، بعدها معلوم مى شود اگر انجام مى داد ، براى او زيانبار بود ، چه كسى بين انسان و عزم قاطع او حايل شد و او را از خطر ، نجات داد ؟ تأمّل در اين تجربه ، همان طور كه در كلام امام على عليه السلام ملاحظه شد ، انسان را به اين نتيجه مى رساند كه مدبّر زندگى انسان ، كسى جز خود انسان است و او جز خداوندِ حكيم دانا و توانا نيست، چنان كه در قرآن مى خوانيم : «وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ . (1) وبدانيد كه خدا ، ميان انسان و دلش حايل مى شود» .
.
ص: 164
آرى . خداوند متعال است كه ميان انسان و دلش جدايى مى اندازد و موجب فسخ تصميم و درهم شكستن اراده مى گردد . همچنين كودكى ، جوانى ، پيرى ، ضعف ، قوّت ، صحّت ، بيمارى و ساير حالاتى كه براى انسان پيش مى آيد و خارج از اراده و تدبير اوست ، حاكى از حاكميت تدبيرِ مدبّرى جز او دارد . اين تفسير از تجربه ، در واقع ، شاخه اى از خداشناسى از طريق خودشناسى است . بنا بر اين ، مى توان اين روايات را از جمله احاديث شرح دهنده حديث «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» شمرد . دو . دومين معناى خداشناسى از راه تجربه ، تجربه اى است كه براى انسان هاى موحّد ، متّقى و مخلص پيش مى آيد : عُرِفَ اللّهُ سُبحانَهُ بِفَسخِ العَزائِمِ ، وَحَلِّ العُقودِ ، وكَشفِ الضُّرِّ وَالبَلِيَّةِ عَمَّن أخلَصَ لَهُ النِّيَّةَ . (1) خداى سبحان را به برهم زدن تصميم ها و گشوده شدن گِرِه ها و برطرف شدن سختى ها و گرفتارى هاى آنان كه نيّت خالصانه دارند ، شناخته مى شود. حلّ مشكلات و دفع بليات زندگى ، علاوه بر اسباب و راه هاى شناخته شده عادى و مادّى ، راه ديگرى هم دارد و آن ، عبارت است از : تقوا ، توكّل و اخلاص . قرآن كريم تصريح مى كند : «وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا * وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ وَ مَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ . (2)
.
ص: 165
هر كس تقوا ورزد ، خداوند برايش راه بيرون شدى قرار دهد و او را از آن جا كه گمان نمى بَرَد ، روزى مى دهد» . و تأكيد مى فرمايد : «وَ الَّذِينَ جَ_هَدُواْ فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا . (1) و آنان كه با تمام توان براى ما بكوشند ، به راه هاى خود ، رهنمونشان مى كنيم» . هر پژوهشگرى مى تواند توحيد ، بلكه نبوت را از طريق آزمايش عملى آيات ياد شده در زندگى انسان هاى موحّد و متّقى و مخلص ، تجربه كند .
.
ص: 166
4 / 3التفكّر في حُدوثِ العالَمِالكتاب«أَمْ خُلِقُواْ مِنْ غَيْرِ شَىْ ءٍ أَمْ هُمُ الْخَ__لِقُونَ * أَمْ خَلَقُواْ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضَ بَل لاَّ يُوقِنُونَ » . (1)
«اللَّهُ خَ__لِقُ كُلِّ شَىْ ءٍ » . (2)
«قَالَ بَل رَّبُّكُمْ رَبُّ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ الَّذِى فَطَرَهُنَّ وَ أَنَا عَلَى ذَ لِكُم مِّنَ الشَّ_هِدِينَ» . (3)
راجع : الأنعام : 14 ، يوسف : 101 ، فاطر : 1 ، الزمر : 46 ، الشورى : 11 .
الحديثالإمام عليّ عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ ... الدّالِّ عَلى قِدَمِهِ بِحُدوثِ خَلقِهِ ، وبِحُدوثِ خَلقِهِ عَلى وُجودِهِ . . . مُستَشهِدٌ بِحُدوثِ الأَشياءِ عَلى أَزَلِيَّتِهِ ، وبِما وَسَمَها بِهِ مِن العَجزِ عَلى قُدرَتِهِ ، وبِمَا اضطَرَّها إِلَيهِ مِنَ الفَناءِ عَلى دَوامِهِ . (4)
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ المُلهِمِ عِبادَهُ حَمدَهُ ، وفاطِرِهِم عَلى مَعرِفَةِ رُبوبِيَّتِهِ ، الدالِّ عَلى وُجودِهِ بِخَلقِهِ ، وبِحُدوثِ خَلقِهِ عَلى أَزَلِهِ . (5)
عنه عليه السلام :أمّا الاِحتِجاجُ عَلى مَن أَنكَرَ الحُدوثَ مَعَ ما تَقَدَّمَ ، فَهُوَ أنّا لَمّا رَأَينا هذَا العالَمَ المُتَحَرِّكَ مُتَناهِيَةً أَزمانُهُ وأعيانُهُ وحَرَكاتُهُ وأَكوانُهُ ، وجَميعُ ما فيهِ ، ووَجَدنا ما غابَ عَنّا مِن ذلِكَ يَلحَقُهُ النِّهايَةُ ، ووَجَد[نَا ]العَقلَ يَتَعَلِّقُ بِما لا نِهايَةَ ، و لَولا ذلِكَ لَم يَجِدِ العَقلُ دَليلاً يُفَرِّقُ ما بَينَهُما ، ولَم يَكُن لَنا بُدٌّ مِن إِثباتِ ما لا نِهايَةَ لَهُ مَعلوما مَعقولاً أَبَدِيّا سَرمَدِيّا ، لَيسَ بِمَعلومٍ أنَّهُ مَقصورُ القُوى ، ولا مَقدورٌ ولا مُتَجَزِّئٌ ولا مُنقَسِمٌ ، فَوَجَبَ عِندَ ذلِكَ أن يَكونَ ما لا يَتَناهى مِثلَ ما يَتَناهى . وإِذ قَد ثَبَتَ لَنا ذلِكَ ، فَقَد ثَبَتَ في عُقولِنا أنَّ ما لا يَتَناهى هُوَ القَديمُ الأَزَلِيُّ ، وإِذا ثَبَتَ شَيءٌ قَديمٌ وشَيءٌ مُحدَثٌ ، فَقَدِ استَغنَى القَديمُ الباري لِلأَشياءِ عَنِ المُحدَثِ الَّذي أَنشَأَهُ وبَرَأَهُ وأَحدَثَهُ ، وصَحَّ عِندَنا بِالحُجَّةِ العَقلِيَّةِ أنَّهُ المُحدِثُ لِلأَشياءِ ، وأنَّهُ لا خالِقَ إِلاّ هُوَ ، فَتَبارَكَ اللّهُ المُحدِثُ لِكُلِّ مُحدَثٍ ، الصّانِعُ لِكُلِّ مَصنوعٍ ، المُبتَدِعُ لِلأَشياءِ مِن غَيرِ شَيءٍ . وإِذا صَحَّ أنّي لا أَقدِرُ أن أُحدِثَ مِثلِي استَحال أن يُحدِثَني مِثلي ، فَتَعالَى المُحدِثُ لِلأَشياءِ عَمّا يَقولُ المُلحِدونَ عُلُوّا كَبيرا . (6)
.
ص: 167
4 / 3انديشيدن در حدوث عالمقرآنراه هاى معرفت خدا«يا از هيچ خلق شده اند يا آن كه خودشان خالق [خود] اند يا آسمان ها و زمين را آفريده اند حق اين است كه يقين نمى ورزند» .
«خداوند ، آفريدگار همه چيز است» .
«گفت : حق اين است كه پروردگارتان ، پروردگار آسمان و زمين است ؛ همو كه آنها را آفريده است و من بر اين [سخن ]گواهم» .
راجع : انعام : آيه 14 ، يوسف : آيه 101 ، فاطر : آيه 1 ، زمر : آيه 46 ، شورى : آيه 11 .
حديثامام على عليه السلام :ستايش ، خداى را ... كه حدوث مخلوقاتش بر قديم بودنش و نيز بر وجودش دلالت دارد ... . با حدوث اشيا ، بر ازلى بودن خود ، و با نشانْ زدنِ ناتوانى بر اشيا ، بر توانايى خود ، و با فانى كردن آنها _ كه ناگزير از آن اند _ ، بر دوام خود ، گواهى گرفته است .
امام على عليه السلام :ستايش ، خداى را كه به بندگانش سپاس گزارى خود را الهام كرد و آن را بر معرفت ربوبيت خويش سرشت ، خلقتش بر وجود او دلالت دارد و حدوث خلقتش بر ازليت او .
امام على عليه السلام :... امّا احتجاج بر كسى كه حدوث [جهان] را انكار مى كند ، افزون بر آنچه گذشت ، اين است كه ما اين عالم در حركت را از نظر مدّت و موجودات خارجى و حركت ها و وجود و همه آنچه در آن است ، متناهى و محدود مى بينيم و نيز آنچه را از ديد ما نهان است ، نهايت دار مى يابيم ؛ ولى عقل را متعلّق به بى نهايت مى يابيم و اگر چنين نبود ، عقل ، دليلى براى فرق نهادن ميان آن دو موجود (نهايت دار و بى نهايت) نمى يافت . و چاره اى نداريم كه اين موجود بى نهايت را معلوم و معقول و هميشگى و جاودان بدانيم و چنين ندانيم كه قوايش محدود، مورد تعلّق قدرت و تجزيه و بخش پذير است كه از اين ها نتيجه مى شود كه نهايت دار و بى نهايت مانند هم باشند . و چون اين براى ما ثابت شد ، براى عقل هاى ما ثابت مى گردد كه بى نهايت ، همان قديم ازلى است و چون يك قديم و يك حادث ثابت شد ، وجود قديمِ آفريدگار اشيا ، بى نياز از حادثى است كه خود پديد آورده و ساخته و پرداخته ، و به دليل عقلى براى ما اين درست مى آيد كه او پديدآورنده اشياست و خالقى جز او نيست . پس مبارك باد خداى پديدآورنده هر حادث ، سازنده هر ساخته و نخستين هستى بخش چيزها از هيچ ! و چون اين گزاره درست است كه من ، نمى توانم مانند خود را پديد آورم ، محال است كه مانند من ، مرا پديد آورده باشد . پس والا و بس والا باد پديدآورنده اشيا از آنچه ملحدان مى گويند !
.
ص: 168
الإمام الصادق عليه السلام_ لَمّا سُئِلَ: مَا الدَّليلُ عَلى أنَّ لِلعالَمِ صانِعا ؟ : أَكثَرُ الأَدِلَّةِ في نَفسي ؛ لِأَنّي وَجَدتُها لا تَعدو أَحَدَ أمرَين : إِمّا أن أَكونَ خَلَقتُها وأنَا مَوجودٌ ، وإِيجادُ المَوجودِ مُحالٌ ، وإِمّا أن أكونَ خَلَقتُها وأنَا مَعدومٌ ؛ فَكَيفَ يَخلُقُ لا شَيءٌ ؟ فَلَمّا رَأَيتُهُما فاسِدَتَينِ مِنَ الجِهَتَينِ جَميعا عَلِمتُ أنَّ لي صانِعا ومُدَبِّرا . (1)
عنه عليه السلام_ لَمّا سَأَلَهُ أَبو شاكِرٍ الدَّيصانِيُّ : مَا الدَّليلُ عَلى أنَّ لَكَ صانِعا ؟ _: وَجَدتُ نَفسي لا تَخلو مِن إِحدى جِهَتَينِ : إِمّا أن أَكونَ صَنَعتُها أنَا أو صَنَعَها غَيري ؛ فَإِن كُنتُ صَنَعتُها أنَا فَلا أَخلو مِن أَحَدِ مَعنَيَينِ : إِمّا أن أَكونَ صَنَعتُها وكانَت مَوجودَةً ، أو صَنَعتُها وكانَت مَعدومَةً ؛ فَإِن كُنتُ صَنَعتُها وكانَت مَوجودَةً فَقَدِ استَغنَت بِوُجودِها عَن صَنعَتِها ، وإِن كانَت مَعدومَةً فَإِنَّكَ تَعلَمُ أنَّ المَعدومَ لا يُحدِثُ شَيئا ، فَقَد ثَبَتَ المَعنَى الثّالِثُ أنَّ لي صانِعا ؛ وهُوَ اللّهُ رَبُّ العالَمينَ ، فَقامَ وما أَحارَ جَوابا (2) . (3)
.
ص: 169
امام صادق عليه السلام_ در پاسخ به اين سؤال كه : دليل نياز به سازنده داشتن جهان چيست؟ _: بهترين دليل در خود من است ، چون من ، آن را از دو حال بيرون نيافتم : يا من در حالى كه وجود داشتم ، خود را آفريدم كه موجود كردن موجود ، مُحال است و يا من در حالى كه معدوم بودم ، آن را آفريدم كه چگونه عدم ، آفريننده باشد؟ پس چون اين دو [تالى] فاسد را از هر دو جهت ديدم ، دانستم كه من ، سازنده و تدبيركننده اى دارم .
امام صادق عليه السلام_ در پاسخ به ابو شاكر ديصانى كه از او پرسيد: چه دليلى بر صانع داشتنت دارى ؟ _ : خود را از دو جهت بيرون نيافتم : يا من خود را ساخته ام و يا ديگرى ساخته است . پس اگر من خود را ساخته ام ، از دو حال بيرون نيستم : يا من موجود بوده ام و خود را ساخته ام يا در حالى كه معدوم بوده ام ، خود را ساخته ام . پس اگر در حالى كه موجود بوده ام ، خود را ساخته باشم ، وجودم از ايجاد و ساختن آن ، بى نياز است و اگر معدوم بوده ام ، تو مى دانى كه معدوم ، چيزى پديد نمى آورد . پس حالت سوم ثابت مى شود كه من ، سازنده اى دارم و او ، همان خدا ، پروردگار جهانيان است . پس ابو شاكر برخاست بى آن كه پاسخى داشته باشد .
.
ص: 170
الكافي :قالَ ابنُ أَبِي العَوجاءِ [ لأبي عبد اللّه عليه السلام] : مَا الدَّليلُ عَلى حَدَثِ الأَجسامِ ؟ فقال عليه السلام : إِنّي ما وَجَدتُ شَيئا صَغيرا ولا كَبيرا إِلاّ وإِذا ضُمَّ إِلَيهِ مِثلُهُ صارَ أَكبَرَ ، وفي ذلِكَ زَوالٌ وَانتِقالٌ عَنِ الحالَةِ الأُولى ، ولَو كانَ قَديما ما زالَ ولا حالَ ؛ لِأَنَّ الَّذي يَزولُ ويَحولُ يَجوزُ أن يوجَدَ ويَبطُلَ ، فَيَكونُ بِوُجودِهِ بَعدَ عَدَمِهِ دُخولٌ فِي الحَدَثِ ، وفي كونِهِ فِي الأَزَلِ دُخولُهُ فِي العَدَمِ ، ولَن تَجتَمِعَ صِفَةُ الأَزَلِ وَالعَدَمِ وَالحُدوثِ وَالقِدَمِ في شَيءٍ واحِدٍ . فَقالَ عَبدُ الكَريمِ : هَبكَ عَلِمتَ في جَريِ الحالَتَينِ وَالزَّمانَينِ عَلى ما ذَكَرتَ ، وَاستَدلَلتَ بِذلِكَ عَلى حُدوثِها ، فَلَو بَقِيَتِ الأَشياءُ عَلى صِغَرِها ، مِن أينَ كانَ لَكَ أن تَستَدِلَّ عَلى حُدوثِهِنَّ ؟ فَقالَ العالِمُ عليه السلام : إِنَّما نَتَكَلَّمُ عَلى هذَا العالَمِ المَوضوعِ ، فَلَو رَفَعناهُ ووَضَعنا عالَما آخَرَ كانَ لا شَيءَ أَدَلُّ عَلَى الحَدَثِ مِن رَفعِنا إِيّاهُ ووَضِعنا غَيرَهُ ، ولكِن أُجيبُكَ مِن حَيثُ قَدَرتَ أن تُلزِمَنا ، فَنَقولُ : إِنَّ الأَشياءَ لَو دامَت عَلى صِغَرِها لَكانَ فِي الوَهمِ أنَّهُ مَتى ضُمَّ شَيءٌ إِلى مِثلِهِ كانَ أكبَرَ ، وفي جَوازِ التَّغييرِ عَلَيهِ خُروجُهُ مِنَ القِدَمِ ، كَما أنَّ في تَغييرهِ دُخولَهُ فِي الحَدَثِ ، لَيسَ لَكَ وَراءَهُ شَيءٌ يا عَبدَ الكَريمِ ، فَانقَطَعَ وخَزِيَ . (1)
.
ص: 171
الكافى :عبد الكريم بن ابى العوجاء از امام صادق عليه السلام پرسيد : دليل حدوث اجسام چيست؟ فرمود : «من چيزى كوچك يا بزرگ نيافتم ، جز آن كه وقتى مانند آن به آن ضميمه شود ، بزرگ تر مى گردد و اين ، يعنى زوال حالت اوّل و انتقال [به حالتى ديگر] و اگر قديم بود ، نبايد زايل و دگرگون مى شد ، چون آنچه زوال مى يابد و دگرگون مى شود ، ممكن است كه وجود يابد و [يا ]از ميان برود . پس به وجود يافتن پس از نبودش ، حدوث در آن راه مى يابد و ازليت و عدم ، و حدوث و قدمت در يك شى ء جمع نمى شود» . عبدالكريم گفت : بر فرض كه دو حالت و دو زمان داشتن به گونه اى كه گفتى اتّفاق بيفتد و بر حدوث اجسام ، دلالت كند ، امّا اگر اشيا بر همان كوچكى خود بمانند(با ضميمه كردن بزرگ تر نشوند)، چگونه بر حدوث آنها استدلال مى كنى؟ امام عليه السلام فرمود : «ما درباره اين جهان ساخته شده ، گفتگو مى كنيم و اگر آن را برداريم و جهان ديگرى به جاى آن بنهيم ، هيچ دليل قوى تر ديگرى بر حدوث آن از همين برداشتن و چيز ديگرى را براى گذاردن به جايش نيست ؛ امّا از همين جهت كه تو گفتى نيز پاسخت مى دهم و مى گويم : اگر بر فرض ، اشياى عالم [با وجود ضميمه كردن] همچنان بر كوچكى خود بمانند ، مى توانيم در ذهن تصوّر كنيم كه چون چيزى به مانند خود ضميمه شود ، بزرگ تر مى گردد و همين امكان تغيير آن ، دليل بر قديم نبودن است ، همان گونه كه تغييرش بر حدوث دلالت دارد . ديگر پس از اين ، حرفى ندارى ، اى عبد الكريم؟» . پس او درمانده و رسوا شد .
.
ص: 172
التوحيد عن هشام بن الحكم :دَخَلَ أَبو شاكِرٍ الدَّيصانِيِّ عَلى أَبي عَبدِ اللّهِ الصّادِقِ عليه السلامفَقالَ لَهُ : إِنَّكَ أَحَدُ النُّجومِ الزَّواهِرِ ، وكانَ آباؤُكَ بُدورا بَواهِرَ ، وأُمَّهاتُكَ عَقيلاتٍ عَباهِرَ ، وعُنصُرُكَ مِن أَكرَمِ العَناصِرِ ، وإِذا ذُكِرَ العُلَماءُ فَبِكَ تُثَنَّى الخَناصِرُ ، فخَبِّرني أيُّهَا البَحرُ الخَضِمُّ الزّاخِرُ ، مَا الدَّليلُ عَلى حُدوثِ العالَِمِ ؟ فَقالَ أَبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : نَستَدِلُّ عَلَيهِ بِأَقرَبِ الأَشياءِ . قال : وما هُوَ؟ فَدَعا أَبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام بِبَيضَةٍ فَوَضَعَها عَلى راحَتِهِ ، فَقالَ : هذا حِصنٌ مَلمومٌ ، داخِلُهُ غِرقِئُ (1) رَقيقٌ لَطيفٌ ، بِهِ فِضَّةٌ سائِلَةٌ وذَهَبَةٌ مائِعَةٌ ، ثُمَّ تَنفَلِقُ عَن مِثلِ الطّاووسِ ، أ دَخَلَها شَيءٌ ؟ فَقالَ : لا . قالَ : فَهذَا الدَّليلُ عَلى حُدوثِ العالَمِ . قالَ : أَخبَرتَ فَأَوجَزتَ ، وقُلتَ فَأَحسَنتَ ، وقَد عَلِمتَ أنّا لا نَقبَلُ إِلاّ ما أَدرَكناهُ بِأَبصارِنا ، أو سَمِعناهُ بِاذانِنا ، أو شَمَمناه بِمَناخِرِنا ، أو ذُقناهُ بِأَفواهِنا ، أو لَمَسناهُ بِأَكُفِّنا ، أو تُصوِّرَ فِي القُلوبِ بَيانا ، أوِ استَنبَطَهُ الرَّوِيّاتُ (2) إِيقانا . فَقالَ أَبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : ذَكَرتَ الحَواسَّ الخَمسَ ، وهِيَ لا تَنفَعُ شَيئا بِغَيرِ دَليلٍ ، كَما لا يُقطَعُ الظُّلمَةُ بِغَيرِ مِصباحٍ . (3)
.
ص: 173
التوحيد_ به نقل از هشام بن حكم _: ابو شاكر ديصانى بر امام صادق عليه السلامدرآمد و به ايشان گفت : تو يكى از ستارگان فروزان هستى ، و پدرانت ماه هاى كامل و درخشان اند ، و مادرانت خِردوَرزانى خوش خو ، و سرشتت از باارزش ترين سرشت هاست ، و چون عالمان ياد شوند ، انگشت به سمت تو نشانه مى رود . پس اى درياى گسترده انبوه [علم] ! چه دليلى بر حدوث عالم هست؟ امام صادق عليه السلام فرمود : «ما از نزديك ترين راه ، آن را اثبات مى كنيم» . ابو شاكر گفت : آن چيست؟ پس امام صادق عليه السلام تخم [پرنده اى ]خواست و آن را بر كف دستش نهاد و سپس گفت : اين ، قلعه اى گِرد و محكم است ؛ ولى درون آن ، پوستى نازك و نقره اى روان (سفيده) و طلايى مايع (زرده) قرار دارد . سپس از آن مانند طاووس بيرون مى آيد . آيا چيزى داخل آن شده است؟». ابو شاكر گفت : نه . امام عليه السلام فرمود : «اين ، دليل بر حدوث عالم است» . ابو شاكر گفت : مختصر و مفيد ، آگاه ساختى و زيبا گفتى و مى دانستى كه ما ، تنها آنچه را از طريق حواس پنجگانه بينايى و شنوايى و بويايى و چشايى و بساوايى احساس مى كنيم ، مى پذيريم و يا آن كه در دلمان به روشنى بيابيم و يا به طور يقينى بفهميم . امام صادق عليه السلام فرمود : «حواسّ پنجگانه را ياد كردى و آنها بدون راهنما ، هيچ سودى ندارند ، همان گونه كه تاريكى جز با چراغ ، از ميان نمى رود» .
.
ص: 174
الإمام الصادق عليه السلام :إِنَّ الأَشياءَ تَدُلُّ عَلى حُدوثِها مِن . . . تَحَرُّكِ الأَرضِ ومَن عَلَيها ، وَانقِلابِ الأَزمِنَةِ ، وَاختِلافِ الوَقتِ ، وَالحَوادِثِ الَّتي تَحدُثُ فِي العالَمِ ، مِن زِيادَةٍ ونُقصانٍ ، ومَوتٍ وبَلاءٍ ، وَاضطِرارِ النَّفسِ إِلَى الإِقرارِ بأَنَّ لَها صانِعا ومُدَبِّرا . أما تَرَى الحُلوَ يَصيرُ حامِضا ، وَالعَذبَ مُرّا ، وَالجَديدَ بالِيا ، وكُلٌّ إِلى تَغَيُّرٍ وفَناءٍ ؟! (1)
الكافي_ في خَبَرِ مُناظَرَةِ الإِمامِ الصّادِقِ عليه السلاملاِبنِ أَبِي العَوجاءِ _: فَقالَ[ عليه السلام ]لَهُ : أ مَصنوعٌ أنتَ أو غَيرُ مَصنوعٍ ؟ فَقالَ عَبدُ الكَريمِ بنُ أبِي العَوجاءِ : بَل ، أنَا غَيرُ مَصنوعٍ . فَقالَ لَهُ العالِمُ عليه السلام : فَصِف لي لَو كُنتَ مَصنوعا كَيفَ كُنتَ تَكونُ ؟ فَبَقِيَ عَبدُ الكَريمِ مَلِيّا لا يُحيرُ جَوابا ، ووَلِعَ بِخَشَبَةٍ كانَت بَينَ يَدَيهِ ، وهُوَ يَقولُ : طَويلٌ عَريضٌ عَميقٌ قَصيرٌ مُتَحَرِّكٌ ساكِنٌ ، كُلُّ ذلِكَ صِفَةُ خَلقِهِ . فَقالَ لَهُ العالِمُ : فَإِن كُنتَ لَم تَعلَم صِفَةَ الصَّنعَةِ غَيرَها فَاجعَل نَفسَكَ مَصنوعا لِما تَجِدُ في نَفسِكَ مِمّا يَحدُثُ مِن هذِهِ الأُمورِ . (2)
التوحيد عن أبي الصلت الهرويّ :سَأَلَ المَأمونُ أبَا الحَسَنِ عَلِيَّ بنَ موسَى الرِّضا عليهماالسلامعَن قَولِ اللّهِ عز و جل : «وَ هُوَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضَ فِى سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً» (3) . فَقالَ : إِنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ . . . خَلَقَ السَّماواتِ وَالأَرضَ في سِتَّةِ أيّامٍ وهُوَ مُستَولٍ عَلى عَرشِهِ ، وكانَ قادِرا عَلى أن يَخلُقَها في طَرفَةِ عَينٍ ، ولكِنَّهُ عز و جلخَلَقَها في سِتَّةِ أيّامٍ ؛ لِيُظهِرَ لِلمَلائِكَةِ ما يَخلُقُهُ مِنها شَيئا بَعدَ شَيءٍ ، وتَستَدِلَّ بِحُدوثِ ما يُحدَثُ عَلى اللّهِ تَعالى ذِكرُهُ مَرَّةً بَعدَ مَرَّةٍ . (4)
.
ص: 175
امام صادق عليه السلام :اشياء خود بر حدوثشان ، دلالت مى كنند : ... حركت زمين و هر كس بر آن قرار دارد و دگرگونى زمان (فصول سال) و تفاوت وقت (شب و روز) و حوادثى كه در عالم اتّفاق مى افتد ، مانند كم و زياد شدن ، مرگ و فرسودگى ، و ناچارى انسان به اقرار بر اين كه سازنده و تدبيركننده اى دارد . آيا نمى بينى كه شيرين ، ترش مى شود و گوارا ، تلخ مى گردد و تازه ، كهنه مى شود و هر چيز ، رو به دگرگونى و نابودى دارد؟
الكافى_ در بخشى از گزارش مناظره امام صادق عليه السلام با ابن ابى العوجا _: امام صادق به او فرمود : «آيا تو ساخته شده اى يا نه؟» . عبد الكريم بن ابى العوجاء گفت : من ساخته شده نيستم . امام عليه السلام به او فرمود : «برايم توصيف كن كه اگر ساخته شده بودى ، چگونه بودى؟» . پس عبد الكريم ، دير زمانى به فكر فرو رفت و در پاسخ ، مانْد و به چوبى كه جلويش بود ، سرگرم شد و مى گفت : دراز ، پهن ، ژرف ، كوتاه ، متحرّك ، ساكن . اينها همه صفت مخلوق اوست . سپس امام عليه السلام به او فرمود : «اگر اينها را كه گفتى ، صفت ساخته شده است و صفت چيز ديگرى نيست ، پس خود را بايد ساخته شده بدانى ؛ زيرا همه اين صفت ها براى تو واقع مى شود» .
التوحيد_ به نقل از ابو صلت هِرَوى _: مأمون از امام رضا عليه السلام درباره گفته خداوند : «و اوست كسى كه آسمان ها و زمين را در شش روز آفريد و عرش او بر آب بود ، تا شما را بيازمايد كه كدام يك نيكوتريد» پرسيد . امام عليه السلام فرمود : «خداوند _ تبارك و تعالى _ ... آسمان ها و زمين را در شش روز آفريد و او بر عرش خود چيره بود و مى توانست كه دنيا را در چشم برهم زدنى بيافريند ؛ امّا آن را در شش روز آفريد تا آنچه را مى آفريند ، براى فرشتگان به تدريج آشكار كند و هر بار كه به وجود مى آيد ، بر وجود خداوند والا ياد ، دلالت نمايد .
.
ص: 176
التوحيد عن الحسين بن خالد عن الإمام الرضا عليه السلام :أنَّهُ دَخَل عَلَيهِ رَجُلٌ ، فَقالَ لَهُ : يَا ابنَ رَسولِ اللّهِ ، مَا الدَّليلُ عَلى حَدَثِ العالَمِ ؟ قال : أنتَ لَم تَكُن ثُمَّ كُنتَ ، وقَد عَلِمتَ أنَّكَ لَم تُكَوِّن نَفسَكَ ، ولا كَوَّنَكَ مَن هُوَ مِثلُكَ . (1)
.
ص: 177
التوحيد_ به نقل از حسين بن خالد _: مردى بر امام رضا عليه السلام در آمد و گفت : اى فرزند پيامبر خدا ! دليل حدوث عالم چيست؟ فرمود : «تو نبودى ، سپس بود شدى و تو مى دانى كه خودت را نيافريده اى و نيز آن كه مانند توست ، تو را نيافريده است» .
.
ص: 178
بحثى درباره تعداد راه ها به سوى خداوندبا تأمّل در آيات و احاديثى كه درباره راه هاى خداشناسى در سه فصل گذشته ملاحظه شد ، مى توان به اين جمع بندى دست يافت كه از نگاه قرآن و احاديث اسلامى ، خداشناسى ، سه راه اصلى دارد كه راه هاى ديگر به اين سه باز مى گردند ، و آنها عبارت اند از : 1 . خودشناسى 2 . جهان شناسى 3 . مجاهدت . راه اوّل و دوم ، راه علمى و راه سوم ، راه عملى است و هر سه راه در آيات قرآن ، مورد اشاره است : «سَنُرِيهِمْ ءَايَ_تِنَا فِى الاَْفَاقِ وَ فِى أَنفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ شَهِيدٌ . (1)
.
ص: 179
ما به زودى نشانه هاى خود را در كرانه ها[ى هستى] و وجود خودشان به آنان نشان خواهيم داد تا برايشان روشن شود كه او حقّ است . آيا اين كه پروردگارت بر هر چيز گواه است ، كافى نيست؟» . راه سوم ، يعنى به كارگيرى همه توان براى انجام دادن اوامر و رهنمودهاى الهى در زندگى ، راه رسيدن به بالاترين درجات خداشناسى ، يعنى معرفت شهودى است . راه اوّل و دوم ، تنها ارائه طريق است ؛ امّا راه سوم ، رسيدن به مقصود را تضمين مى نمايد كه : «وَ الَّذِينَ جَ_هَدُواْ فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا . (1) و آنان كه با تمام توان براى ما بكوشند ، به راه هاى خود ، رهنمونشان مى كنيم» . با پيمودن اين راه ، نه تنها انسان به بالاترين مراتب خداشناسى ، بلكه به بالاترين مراتب خودشناسى و جهان شناسى نيز نايل مى آيد . بنا بر اين ، مى توان گفت صراط مستقيم الهى ، يكى بيشتر نيست و آن ، دينى است كه انبياى الهى براى تكامل انسان ارائه كرده اند و راه هاى ديگر ، در صورتى راه خداست كه به اين شاه راه منتهى شود.
راه هاى به سوى خداوند ، به تعداد آفريده هاستدر اين جا اين سؤال قابل طرح است كه در كلام محدّثان و حكما آمده است : الطرق إلى اللّه عددَ أنفاس الخلائق . راه هاى به سوى خداوند ، به تعداد آفريده هاست .
.
ص: 180
بايد ديد اين جمله كه به عنوان يك اصل مسلّم ، در كلام شمارى از محدّثان و حكما تلقّى شده و گاه به عنوان حديث نبوى هم مطرح مى شود ، آيا با وحدت صراط مستقيم الهى منافاتى دارد يا ندارد؟ پاسخ اين است كه اوّلاً اين سخن ، در هيچ يك از منابع معتبر حديثى تاكنون يافت نشده است . تنها مرحوم ملاّ احمد نراقى (ره) در كتاب مثنوى طاقديس ، آن را با عنوان حديث ، ذكر كرده است . (1) ثانيا اين جمله حديث باشد يا نباشد ، قطعا مقصودِ كسانى كه به آن استناد كرده اند ، تكثرگرايىِ (پلوراليسم) دينى _ كه برخى در عصر ما مطرح مى كنند _ نيست ؛ بلكه مقصود ، اين است كه راه هاى فرعىِ متّصل به شاه راه اصلى دين _ كه صراط مستقيم ناميده مى شود _ فراوان است و هر كس مى تواند از راهى كه متناسب با ظرفيت و استعداد اوست ، به اين شاه راه دست يابد . علاّمه مجلسى ، در اين باره مى گويد : فهم مردمان و خِرَدهاى ايشان در پذيرش مراتب عرفان و كسب اطمينان از نظر مقدار و چگونگى ، شدّت و ضعف ، كُندى و تندى ، حالت و علم ، و كشف و عيان ، متفاوت است ، اگر چه اصل معرفت ، فطرى است و به بداهت يا با كوچك ترين توجّه حاصل مى شود، اما هر كس را راهى است كه خداى عزّوجل او را از آن راه، هدايت مى كند ، اگر فرد قابل هدايت باشد و راه هاى به سوى خدا به اندازه مردمان است و اينان ، مراتبى نزد خدا دارند و «يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ دَرَجَ_تٍ؛خداوند كسانى از شما را كه گرويده اند و آنان را كه دانش يافته اند ، درجاتى چند، بالا مى برد» . (2)
.
ص: 181
مرحوم ملا احمد نراقى نيز در تبيين اين سخن با زبان شعر مى گويد : اين چنين فرمود آن آگاه حق شد برابر با نَفَس ها راه حق راه حق باشد مقابل ، آشكار با نَفَس هاى خلايق در شمار راه ها بسيار و مقصدها يكى است اختلاف راه ، ليكن اندكى است چون درخت و شاخ هاى بى شمار يا چو رودى نهرها از هر كنار هم يكى باشد ره حق هم هزار معنى آن را بفهم ، اى هوشيار ! (1)
.
ص: 182
الفصل الخامس: دور معرفة الخلق في معرفة الخالقيعتبر القرآن الكريم جميع ما في عالم الوجود آياتٍ واضحة وعلائم بينة ودلالات قاطعة على وجود خالق الكون ، يعني أنّ الموجودات جميعا من أَصغر الذرّات إِلى أَكبر المجرّات ومن النواة إِلى أَكبر الأَجرام السماوية ومن المخلوقات المرئية وغير المرئية ، كلّها خلقت لتكون آيةً واضحةً ومرآةً صادقةً ودليلاً قاطعا على وجود خالقها . وإِذا لم يكن ثمّة حجاب على نظر الإنسان ، ولم تُغلِق موانعُ المعرفة القلبية والعقلية مسامعَ قلبه وعقله ، فإنّه حيثما يتطلع في مرآة الموجودات الكونيّة من الأَرض والجبال والصحاري والبحار والأَشجار وغيرها ، يتجلّى له الخالق _ جلّ وعلا _ فالكون كلّه شاهد عليه ، وكلّ ما في الآفاق دليلٌ عليه ، فما أَروعَ قول الشاعر : فيا عجبا كيف يُعصى الإله أم كيف يجحده الجاحدُ وفي كلّ شيء له آيةٌ تدلّ على أنّه واحدُ ومن وجهة النظر القرآنية لا يمكن أن يكون الإنسان عارفا بالعالم وغير عارفٍ باللّه ، أي أنّه يرى المخلوقات ولا يرى خالقها ، ولا يمكن أن يتطلّع في مرآة الوجود فلا يتجلّى له خالق الوجود ، إِلاّ أن يكون هناك نقصٌ في نظره . إِنّ هذه الحقيقة القرآنية طرحها أَميرالمؤمنين عليّ عليه السلام في مواضع مختلفة بعبارات متعدّدة وبشكلٍ ساحرٍ يستهوي القلوب ، وحديثه عليه السلامفي هذا المجال يعدّ من أَبلغ البيان لمعرفة اللّه تعالى عن طريق الآيات والدلالات ، ومنها قوله عليه السلام : «الحَمدُ لِلّهِ المُتَجَلِّيَ لِخَلقِهِ بِخَلقِهِ ، وَالظّاهِرِ لِقُلوبِهِم بِحُجَّتِهِ» (1) . قد تمرّون على هذه العبارة مرّ الكرام ، وفي الواقع أنّ روعتها وعمقها في غِنىً عن الشرح والتوضيح ، فإنّ تجلّي الخالق للإنسان ليس بالأَمر الذي يمكن وصفه بالكتابة والكلام ، إِنّه أَمرٌ ذوقيٌّ نظريّ ، ومن الطبيعي أنّ من سلمت ذائقة روحه وثقبت عين بصيرته مثل أَمير المؤمنين عليّ عليه السلام ؛ فإنّه يعتبر الخلق كلّه مرآة لجمال الخالق وجلاله .
.
ص: 183
فصل پنجم: نقش شناخت خلقت در شناخت خالققرآن كريم ، سراسر جهان هستى را نشانه هاى روشن و دليل هاى واضح و قاطع خداشناسى مى داند ؛ يعنى موجودات جهان ، از كوچك ترين ذرّات تا بزرگ ترين كرات ، از اتم گرفته تا بزرگ ترين اَجرام آسمانى و عظيم ترين كهكشان ها ، از آفريده هاى محسوس تا آفريده هاى نامحسوس ، همه و همه به گونه اى آفريده شده اند كه دليل روشن و آيه و آينه آفريدگار خود هستند . اگر ديده انسانْ حجاب نداشته باشد و موانع شناخت هاى عقلى و قلبى جلوى ديده عقل و قلب را مسدود نكرده باشند ، او به هر چيزى كه بنگرد ، خدا را مشاهده مى كند . در آينه زمين ، كوه ، صحرا ، دريا ، درختان و در نهايت در همه چيز ، ديده بينا خدا را مى بيند . 1 شاعر عرب ، چه زيبا گفته : شگفتا ! چگونه خدا نافرمانى مى شود؟!/ يا چه سانْ منكران ، انكارش مى كنند؟!در حالى كه در هر چيز ، او را نشانه اى است / كه بر يگانگى اش دلالت مى كند . از نظر قرآن ، انسان نمى تواند به واقع ، جهان شناس باشد و خداشناس نباشد ؛ جهان را ببيند و خدا را نبيند . انسان نمى تواند در آينه جهان هستى بنگرد و آفريدگار جهان را در اين آينه مشاهده نكند ، مگر اين كه نقصى در ديده او باشد . امام على عليه السلام اين حقيقت قرآنى را در موارد مختلفى با عباراتى گوناگون و به گونه اى زيبا و دلنشين ، مطرح كرده است . سخنان امام عليه السلام در اين زمينه ، بهترين تفسير و تبيين خداشناسى از طريق آيات است ، از جمله اين سخن دقيق و زيبا كه : ستايش ، خداى را كه با خلقتش براى خلقش جلوه نموده و با حجّتش بر دل هايشان آشكار شده است. به سادگى و با سرعت ، از اين جملات مگذريد . زيبايى و عمق اين جملات واقعا قابل توضيح نيست . تجلّى خداوند بر انسان ، گفتنى و نوشتنى نيست ؛ چشيدنى و ديدنى است ، البتّه براى كسانى كه ذائقه جانشان سالم باشد و ديده بصيرتشان بينا . براى چنين كسانى همچون امام على عليه السلام همه آفريده ها آينه هاى جمال و جلال آفريدگارند .
.
ص: 184
تجلّي الخالق في مرآة الخلقإِنّ إِدراك تجلّي الخالق في مرآة الخلق يتناسب شدّةً وضعفا مع ميزان قوّة رؤية الإنسان ، فكلّما كانت موانع المعرفة عنده أقلّ وقوّة الرؤية العقلية والقلبية أكثر ، فإنّ تجلّي الخالق _ تبارك وتعالى _ في مرآة الخلق بالنسبة له أكثر إِحساسا وأشدّ إِدراكا . إِنّ المحقّق البحراني ، في بيانه لأَنواع الادراكات الإنسانية لتجلّيات الخالق في الخلق ، يُصنّف الناسَ إِلى أَربعة أَصناف فيقول : إنّ تجلّيه يعود إلى إجلاء معرفته من مصنوعاته لقلوب عباده ، حتى أَشبهت كلّ ذرةٍ من مخلوقاته مرآةً ظهر فيها لهم ، فهم يشاهدونه على قدر قبولهم لمشاهدته وتفاوت تلك المشاهدة بحسب تفاوت أَشعّة أَبصار بصائرهم ؛ فمنهم : من يرى الصنيعة أَولاً والصانع ثانيا . ومنهم : من يراهما معا . ومنهم : من يرى الصانع أولاً . ومنهم : من لا يرى مع الصّانع غيره . (1) ولأَجل توضيح هذا التقسيم فإنّنا نذكر مثالاً يوضّح إِلى حدّ ما هذا المطلب ؛ لو كانت لديك مرآة وتريد أن تنظر إِلى صورة شيء معيّن فيها ، فإنّك تارة ترى المرآة أَوّلاً ثمّ ترى الصورة ، وتارة ترى المرآة والصورة معا ، أي عند رؤية الصورة تنتبه إِلى المرآة أيضا ، وتارة ترى الصورة أَوّلاً ثُمّ تنتبه إِلى المرآة ، وتارة تُمعِن النّظر في الصورة إِلى الحدّ الذي لا تنتبه إِلاّ إِلى الصورة التي في المرآة ، فلا ترى شيئا آخر غيرها . ومع الاعتناء بهذا المثال فإنّه يمكن تقسيم الناس ، الذين يتمتّعون بالبصيرة العقلية من حيث إِدراك تجلّي الخالق في مرآة الخلق ، إِلى أربعة أقسام : القسم الأول : أُولئك الذين يراجعون مرآة الخلق ، فيشاهدون تلك المرآة أَوّلاً ، ثُمّ يتجلّى الخالق ثانيا لعقولهم من خلال مطالعة مرآة الخلق وملاحظتها . القسم الثاني : الذين يتمتعون بقوّة رؤية أَدقّ ، فيعرفون الخالق قبل معرفة القسم الأَوّل ، حيث يرون مرآة الخلق والخالق في آنٍ واحد ، وبعبارة أُخرى : إِنّهم يرون الخالق في هذه المرآة وبواسطتها ، أي في الوقت الذي ترى عيونهم الجبل والبحر والشجر وغيرها من الموجودات ، فإنّهم يرون الخالق _ جلّ وعلا _ بالبصيرة العقلية . القسم الثالث : أُولئك الّذين تعشّقوا الخالق وتولّهوا به إِلى درجة ، حينما ينظرون إِلى مرآة الخلق ، يرون الخالق أَوّلاً ، ثُمّ ينتبهون إِلى الخلق ، فهم يتوصّلون إِلى الخلق عن طريق الخالق ، ولا يتوصّلون إِلى الخالق عن طريق الخلق . القسم الرابع : هم الذين في أَوج المعرفة الإلهية ، وإِنّ معرفتهم ومحبّتهم للّه سبحانه بلغت حدّا بحيث لا يرون شيئا إِلاّ هو تعالى ، وهذه المرتبة لا يبلغها إِلاّ الأَنبياء عليهم السلام ومن بلغ الكمال من البشر الذين يرون أنّ الوجود الحقيقي منحصر باللّه تعالى وحدَه ، ووجود ما عداه سبحانه اعتباريّ كالظلّ (2) .
.
ص: 185
آفريدگار در آينه آفريده هاادراك تجلّى آفريدگار در آينه آفريده ها ، به ميزان قدرت ديدِ انسان ، شدّت و ضعف پيدا مى كند . هر قدر موانع شناخت ، كمتر و قدرت ديد عقلى و قلبى انسان ، بيشتر باشد ، تجلّى خداوند _ تبارك و تعالى _ در آينه آفريده ها براى او محسوس تر است . محقّق بحرانى ، در بيان انواع ادراك انسان از تجلّيّات آفريدگار در آفريده ها ، مردم را به چهار دسته تقسيم مى كند و مى گويد : جلوه خدا به اين معنا باز مى گردد كه معرفتش از طريق مخلوقاتش براى بندگانش جلوه مى يابد تا آن جا كه هر ذرّه از مخلوقاتش به سان آينه اى مى شود كه در آن براى مردم ظاهر مى شود و آنان ، او را به اندازه ظرفيت خود ، مشاهده مى كنند و تفاوت اين مشاهده به سبب تفاوت نور ديدگان ايشان است : پس برخى ابتدا مخلوق را مى بينند و سپس خالق را ، و برخى ، هر دو را با هم مى بينند ، و برخى ابتدا صانع را مى بينند ، و برخى چيز ديگرى را با صانع نمى بينند . براى توضيح اين تقسيم بندى ، ذكر يك مثال ، مطلب را تا حدّى روشن مى كند . شما وقتى براى رؤيت تصوير چيزى به آينه نگاه مى كنيد ، گاه ، ابتدا آينه را مى بينيد ، بعد تصوير را . گاه ، آينه و تصوير را با هم ملاحظه مى كنيد ، يعنى هنگام رؤيت تصوير ، توجّه به آينه هم داريد . گاه ، ابتدا تصوير را مى بينيد ، بعد توجّه به آينه مى كنيد ، و گاه ، چنان در تصوير دقيق مى شويد كه به چيزى جز صورتى كه در آينه است ، توجّه نداريد و چيزى جز صورت نمى بينيد . با توجّه به اين مثال ، مردمى كه ديده عقل آنان بيناست ، در زمينه ادراك تجلّى آفريدگار در آينه آفريده ها ، به چهار دسته تقسيم مى شوند : دسته اوّل ، افرادى هستند كه با مراجعه به آينه آفريده ها ، ابتدا اين آينه را مى بينند و ديده عقل آنان با مطالعه و ملاحظه آينه خلق ، خالق را مشاهده مى كند . دسته دوم ، كه از قدرتِ ديد بيشترى برخوردارند و آفريدگار را بيش از طايفه اوّل شناخته اند ، آينه آفريده ها و آفريدگار را با هم مى بينند و به عبارت ديگر ، خدا را در اين آينه و با اين آينه مى بينند ؛ يعنى وقتى كه چشمِ سر ، كوه و دريا و ساير آيات الهى را مى بيند ، چشمِ عقل ، خدا را مشاهده مى كند . دسته سوم ، چنان عاشق و واله آفريدگارند كه در ملاحظه و مطالعه آينه خلق ، ابتدا خالق را مى بينند ، بعد متوجّه خلق مى شوند . اينان ، از آفريدگار به آفريده مى رسند ، نه از آفريده به آفريدگار . دسته چهارم ، كه در اوج خداشناسى هستند ، معرفت و محبّت آنان به خدا به حدّى است كه چيزى جز خدا نمى بينند . اين مرتبه از خداشناسى ، ويژه انبيا و انسان هاى كامل است كه هستى حقيقى را منحصر به خدا مى بينند و هستىِ جز او را ، همچون سايه ، نمودها و هستى هايى اعتبارى مى دانند . (1)
.
ص: 186
. .
ص: 187
. .
ص: 188
. .
ص: 189
. .
ص: 190
الباب الأوّل: جوامع آيات معرفة اللّه في الخلقةالكتاب«إِنَّ فِى خَلْقِ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَ_فِ الَّيْلِ وَالنَّهَارِ لاَيَ_تٍ لاِّوْلِى الْأَلْبَ_بِ * الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَ_مًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِى خَلْقِ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَ_ذَا بَ_طِلاً سُبْحَ_نَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ » . (1)
«إِنَّ فِى خَلْقِ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلَ_فِ الَّيْلِ وَ النَّهَارِ وَالْفُلْكِ الَّتِى تَجْرِى فِى الْبَحْرِ بِمَا يَنفَعُ النَّاسَ وَ مَا أَنزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِن مَّاءٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَ بَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَابَّةٍ وَ تَصْرِيفِ الرِّيَ_حِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ لاَيَ_تٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ » . (2)
«إِنَّ فِى السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ لاَيَ_تٍ لِّلْمُؤْمِنِينَ * وَ فِى خَلْقِكُمْ وَ مَا يَبُثُّ مِن دَابَّةٍ ءَايَ_تٌ لِّقَوْمٍ يُوقِنُونَ * وَ اخْتِلَ_فِ الَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَ مَا أَنزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِن رِّزْقٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَ تَصْرِيفِ الرِّيَ_حِ ءَايَ_تٌ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ * تِلْكَ ءَايَ_تُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَيْكَ بِالْحَقِّ فَبِأَىِّ حَدِيثِم بَعْدَ اللَّهِ وَ ءَايَ_تِهِ يُؤْمِنُونَ » . (3)
.
ص: 191
باب يكم: نشانه هاى گوناگون خدا در خلقتقرآن«بى گمان ، در آفرينش آسمان ها و زمين و در پىِ يكديگر آمدن شب و روز ، براى خردمندان ، نشانه هايى است . كسانى كه خدا را ايستاده و نشسته و به پهلو آرميده ، ياد مى كنند و در آفرينش آسمان ها و زمين مى انديشند [كه] پروردگارا ! اينها را بيهوده نيافريدى . تو منزّهى . پس ما را از عذاب آتش دوزخ ، نگاه دار» .
«بى گمان ، در آفرينش آسمان ها و زمين و در پىِ يكديگر آمدن شب و روز و كشتى هايى كه در دريا روان اند و به مردم سود مى رسانند و آن آبى كه خداوند از آسمان فرو فرستاده و با آن ، زمين را پس از مردنش زنده گردانيده و هر گونه جنبنده اى را در آن پراكنده كرده است ، و نيز در گردش بادها [به هر سو] و ابرى كه ميان آسمان و زمين آرميده است ، براى گروهى كه مى انديشند ، واقعا نشانه هايى [گويا] وجود دارد» .
«به راستى ، در آسمان ها و زمين ، براى مؤمنان ، نشانه هايى است و در آفرينش خودتان و آنچه از انواع جنبنده ها پراكنده مى گردانَد ، براى مردمى كه يقين دارند ، نشانه هايى است . [و نيز] در پياپى آمدن شب و روز و آنچه خدا از روزى از آسمان فرود آورده و به وسيله آن ، زمين را پس از مرگش زنده گردانيده است و همچنين ، در گردش بادها [به هر سو] ، براى مردمى كه مى انديشند ، نشانه هايى است . اينهاست آيات خدا كه به راستى آن را بر تو مى خوانيم . پس ، بعد از خدا و نشانه هاى او به كدام سخن خواهند گرويد؟» .
.
ص: 192
«إِنَّ فِى اخْتِلَ_فِ الَّيْلِ وَ النَّهَارِ وَ مَا خَلَقَ اللَّهُ فِى السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ لاَيَ_تٍ لِّقَوْمٍ يَتَّقُونَ » . (1)
«وَ مَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ يَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ * قُلِ انظُرُواْ مَاذَا فِى السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا تُغْنِى الاْيَ_تُ وَ النُّذُرُ عَن قَوْمٍ لاَّ يُؤْمِنُونَ » . (2)
«قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِى اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ » . (3)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في بَيانِ صِفاتِ الباري جَلَّ و عَلا _: فَوقَ كُلِّ شَيءٍ عَلا ، ومِن كُلِّ شَيءٍ دَنا ، فَتَجَلّى لِخَلقِهِ مِن غَيرِ أن يَكونَ يُرى . (4)
عنه صلى الله عليه و آله :يا مَن فِي السَّماءِ عَظَمَتُهُ ، يا مَن فِي الأَرضِ آياتُهُ ، يا مَن في كُلِّ شَيءٍ دَلائِلُهُ ، يا مَن فِي البِحارِ عَجائِبُهُ ، يا مَن فِي الجِبالِ خَزائِنُهُ ، يا مَن يَبدَأُ الخَلقَ ثُمَّ يُعيدُهُ ، يا مَن إِلَيهِ يَرجِعُ الأَمرُ كُلُّهُ ، يا مَن أَظهَرَ في كُلِّ شَيءٍ لُطفَهُ ، يا مَن أَحسَنَ كُلَّ شَيءٍ خَلَقَهُ ، يا مَن تَصَرَّفَ فِي الخَلائِقِ قُدرَتُهُ . (5)
الإمام عليّ عليه السلام :إِنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أَتاهُ ناسٌ مِن أَيادٍ ، فَقالَ لَهُم : وَيحَكُم! ما فَعَلَ قُسُّ بنُ ساعِدَةَ ؟ قالوا : ماتَ يا رَسولَ اللّهِ . فَقالَ صلى الله عليه و آله: ما أَحَدٌ كانَ مِن أَهلِ الجاهِلِيَّةِ كانَ أَحَبَّ إِلَيَّ أن أَلقاهُ مِنهُ لِشَيءٍ سَمِعتُهُ مِنهُ فِيسوقٍ، وأنَا مَعَ عَمّي أَبيطالِبٍ غُلامٌ ، سَمِعتُهُ وَالنَّاسُ حَولَهُ، وهُوَ يَقولُ : أَيُّهَا النَّاسُ ، إِنّي قد بَلَغتُ سِنّا ، فَاسمَعوا مَقالَتي : أَرى سَماءً مَبنيَّةً، وأَرى شَمسا مَضحِيَّةً، وأَرى قَمَرا بَدرِيّا، وأَرى نُجوما تَسري، وأَرى جِبالاً مَرسِيَّةً ، وأَرى أَرضا مَدحُوَّةً ، وأرى لَيلاً ونَهارا ومَطَرا وشِتاءً وصَيفا ونَباتا، وأَرى مَن ماتَ لا يَرجِعُ، فَلا أَدري رَضوا فَقاموا، أم سَخَطوا فَناموا ! أمّا بَعدُ ؛ فَإِنّ لِهذِهِ الأَشياءِ رَبّا يُدَبِّرُها لِمَن عَقِلَ فِي اختلافِ هذِهِ الأَشياءِ . (6)
.
ص: 193
«بى گمان ، در آمد و شدِ پياپى شب و روز و آنچه خدا در آسمان ها و زمين آفريد ، نشانه هايى براى كسانى است كه تقوا مى ورزند» .
«و هيچ كس را نرسد كه جز به اذن خدا ايمان بياورد و [خدا] بر كسانى كه نمى انديشند ، پليدى را قرار مى دهد . بگو : بنگريد كه در آسمان ها و زمين چيست؟ و نشانه ها و هشدارها ، گروهى را كه ايمان نمى آورند ، سود نمى بخشد» .
«پيامبرانشان گفتند : مگر درباره خدا ، پديد آورنده آسمان ها و زمين ، ترديدى هست؟» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در بيان صفات آفريدگار عز و جل _: بالاتر از هر بالايى ، ولى نزديك به همه چيز است . براى خلقش جلوه نمود ، بى آن كه ديده شود .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اى آن كه در آسمان ، عظمتش پيداست و در زمين ، نشانه هايش ! اى آن كه هر چيز ، راهنمايى به سوى اوست ! اى آن كه شگفتى هايش در دريا و اندوخته هايش در كوه هاست ! اى آن كه خلق را پديد آورد و سپس ، بازمى گردانَد ! اى كه همه كارها به او بازمى گردد ! اى كه لطفش را در همه چيز هويدا كرد ! اى كه هر چه آفريد ، نيكو آفريد ! اى كه قدرتش ، همه مخلوقات را مى چرخانَد !
امام على عليه السلام :مردمى از قبيله اَياد نزد پيامبر خدا آمدند. پيامبر صلى الله عليه و آله به ايشان فرمود : «واى بر شما! قُسّ بن ساعده چه شد؟». گفتند : اى پيامبر خدا ! مُرد . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «ديدار هيچ كس از مردم روزگار جاهلى نزد من محبوب تر از ديدار او نبود ؛ چون در روزگار جوانى با عمويم ابو طالب در بازار بودم كه شنيدم در ميان مردمى كه گِردش بودند ، مى گفت : اى مردم ! من سال هايى را سپرى كرده ام . پس سخنم را گوش كنيد : من ، آسمانى بنا شده ، خورشيدى فروزان ، ماهى تمام و ستارگانى در حركت مى بينم و نيز كوه هايى استوار ، زمينى گسترده ، شبى و روزى ، و بارانى و زمستانى و تابستانى و گياهى مى بينم. همچنين مى بينم آن كه درگذشت ، باز نگشت و نمى دانم كه خشنود شدند و ماندگار شدند يا ناراحت شدند و به خواب رفتند . امّا بعد ، بى گمان ، براى همه اين چيزها پروردگارى است كه آنها را تدبير مى كند و [ اين ، نشانه] براى كسى است كه در اختلاف اين چيزها بينديشد» .
.
ص: 194
عنه عليه السلام :كَفى بِإِتقانِ الصُّنعِ لَها [ أي المَخلوقاتِ ] آيَةً ، وبِمُرَكَّبِ الطَّبعِ عَلَيها دَلالَةً ، وبِحُدوثِ الفِطَرِ عَلَيها قِدمَةً ، وبِإِحكامِ الصَّنعَةِ لَها عِبرَةً . (1)
عنه عليه السلام :بِصُنعِ اللّهِ يُستَدَلُّ عَلَيهِ ، وبِالعُقولِ تُعتَقَدُ مَعرِفَتُهُ ، وبِالفِكرَةِ تَثبُتُ حُجَّتُهُ ، وبِاياتِهِ احتَجَّ عَلى خَلقِهِ . (2)
عنه عليه السلام :بِصُنعِ اللّهِ يُستَدَلُّ عَلَيهِ ، وبِالعُقولِ تُعتَقَدُ مَعرِفَتُهُ ، وبِالنَّظرِ تَثبُتُ حُجَّتُهُ . (3)
عنه عليه السلام :بِصُنعِ اللّهِ يُستَدَلُّ عَلَيهِ ، وبِالعُقولِ تُعتَقَدُ مَعرِفَتُهُ ، وبِالتَّفَكُّرِ تَثبُتُ حُجَّتُهُ ، مَعروفٌ بِالدَّلالاتِ ، مَشهودٌ بِالبَيِّناتِ . (4)
.
ص: 195
امام على عليه السلام :استوارى آفرينش ، نشانه اى كافى بر اوست و تركيب طبيعت ، در دلالت بر او بس است ، و حدوث پديده ها بر قدمت او دليل است و محكم داشتن خلقت ، عبرتى بسنده براى [پى بردن به ]اوست .
امام على عليه السلام :به آفريده خدا ، بر او دلالت مى شود و به خردها ، معرفتش شكل مى گيرد و به انديشه ، حجّتش ثابت مى شود و به نشانه هايش بر خلقش احتجاج مى كند .
امام على عليه السلام :به آفريده خدا ، بر او دلالت مى شود و به خردها ، معرفتش شكل مى گيرد و به انديشيدن حجّتش ثابت مى شود . به نشانه ها ، شناخته و به دليل هاى روشن ، مشاهده مى شود .
امام على عليه السلام :به آفريده خدا ، بر او دلالت مى شود و به خردها ، معرفتش شكل مى گيرد و به دقّت ورزيدن ، حجّتش ثابت مى شود ، با دليل ها شناخته شده است و با نشانه هاى روشن، حضور دارد .
.
ص: 196
عنه عليه السلام :ظَهَرَ للعُقولِ بِما أَرانا مِن عَلاماتِ التَّدبيرِ المُتقَنِ ، وَالقَضاءِ المُبرَمِ . (1)
عنه عليه السلام :ظَهَرَ فِي العُقولِ بِما يُرى في خَلقِهِ مِن عَلاماتِ التَّدبيرِ . . . وهُوَ الحَكيمُ العَليمُ ، أَتقَنَ ما أَرادَ مِن خَلقِهِ مِنَ الأَشباحِ كُلِّها ، لا بِمِثالٍ سَبَقَ إِلَيهِ ، ولا لُغوبٍ دَخَلَ عَلَيهِ في خَلقِ ما خَلَقَ لَدَيهِ . (2)
عنه عليه السلام :ظَهَرَت فِي بَدائِعِ الَّذي أَحدَثَها آثارُ حِكمَتِهِ ، وصارَ كُلُّ شَيءٍ خَلَقَ حُجَّةً لَهُ ومُنتَسِبا إِلَيهِ ؛ فَإِن كانَ خَلقا صامِتا فَحُجَّتُهُ بِالتَّدبيرِ ناطِقَةٌ فيهِ . (3)
عنه عليه السلام :عَجِبتُ لِمَن شَكَّ فِي اللّهِ وهُوَ يَرى خَلقَ اللّهِ . (4)
عنه عليه السلام_ لَمّا سُئِلَ عَن إِثباتِ الصّانِعِ _: البَعرَةُ تَدُلُّ عَلَى البَعيرِ ، وَالرَّوثَةُ تَدُلُّ عَلَى الحَميرِ ، وآثارُ القَدَمِ تَدُلُّ عَلَى المَسير ، فَهَيكَلٌ عِلوِيٌّ بِهذِهِ اللَّطافَةِ ، ومَركَزٌ سِفلِيٌّ بِهذِهِ الكَثافَةِ ، كَيفَ لا يَدُلاّنِ عَلَى اللَّطيفِ الخَبيرِ ؟! (5)
عنه عليه السلام_ فيما نُسِبَ إلَيهِ أنَّهُ كانَ كَثيرا ما يَقولُ إِذا فَرَغَ مِن صَلاةِ اللَّيلِ _: أَشهَدُ أنَّ السَّماواتِ وَالأَرضَ وما بَينَهُما آياتٌ تَدُلُّ عَلَيكَ، وشواهِدُ تَشهَدُ بِما إِلَيهِ دَعَوتَ. كُلُّ ما يُؤَدّي عَنكَ الحُجَّةَ ، ويَشهَدُ لَكَ بِالرُّبوبِيَّةِ ، مَوسومٌ بِاثارِ نِعمَتِكَ ومَعالِمِ تَدبيرِكَ. عَلَوتَ بِها عَن خَلقِكَ، فَأَوصَلتَ إِلَى القُلوبِ مِن مَعرِفَتِكَ ما آنَسَها مِن وَحشَةِ الفِكرِ ، وكَفاها رَجمَ الاِحتِجاجِ ؛ فَهِيَ مَعَ مَعرِفَتِها بِكَ ووَلَهِها إِلَيكَ شاهِدَةٌ بِأَنَّك لا تَأخُذُكَ الأَوهامُ ، ولا تُدرِكُكَ العُقولُ وَلاَ الأَبصارُ . (6)
.
ص: 197
امام على عليه السلام :با آنچه از نشانه هاى تدبير استوارش و حكم محكمش به ما نشان داد ، براى خردها پديدار شد .
امام على عليه السلام :با آنچه از نشانه هاى تدبير در خلقش ديده مى شود ، براى خردها پديدار مى شود ... و اوست استوار كار دانا . هر چه از كالبدها (1) كه خواست ، آفريد ، بى آن كه نمونه اى داشته باشد و يا در آفرينش چيزى از آن درمانَد .
امام على عليه السلام :آثار حكمتش در پديده هايى كه آفريد ، هويدا شد و هر چه آفريد ، حجّتى براى او و منسوب به اوست . پس اگر پديده اى ساكت است ، تدبيرِ [به كار رفته در ]آن ، حجّتى گوياست .
امام على عليه السلام :در شگفتم از كسى كه در خدا شك مى كند ، در حالى كه خلقت خدا را مى بيند !
امام على عليه السلام_ در پاسخ به سؤال از دليل اثبات صانع _: سرگين شتر ، بر شتر دلالت دارد و سرگين درازگوش بر درازگوش ، و جاى پا ، بر راه رفتن دلالت دارد . آن وقت ، آسمانى در فراز و با اين لطافت و زمينى پست با اين غلظت ، چگونه بر آگاه باريك بين دلالت نكند؟!
امام على عليه السلام_ در سخنى منسوب به ايشان بسيار مى شد كه چون از نماز شب فارغ مى شد ، مى گفت _: گواهى مى دهم كه آسمان ها و زمين و آنچه در ميان آن دوست ، نشانه هايى است كه بر تو دلالت مى كند و شاهدهايى است كه بر آنچه فرا مى خوانى ، شهادت مى دهد . هر چه كه حجّت تو را مى رساند و بر ربوبيت تو گواهى مى دهد ، به آثار نعمت تو و نشانه هاى تدبيرت نشان دار شده است ، با آنها از خَلقت فاصله گرفتى و از معرفت خود به دل ها چيزى رساندى كه مايه انس آنها در تنهايى تفكّرند و استدلال در همنشينى با آنها بس باشد كه دل با وجود شناختش و اشتياقش به تو ، اين را شهادت مى دهد كه وهم ها به تو نمى رسند و خردها و ديده ها به تو دست نمى يابند .
.
ص: 198
عنه عليه السلام :بِها [ أي بِالمَخلوقَاتِ ] تَجَلّى صانِعُها لِلعُقولِ . (1)
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الَّذي ... تَتَلَقّاهُ الأَذهانُ لا بِمُشاعَرَةٍ ، وتَشهَدُ لَهُ المَرائي لا بِمُحاضَرَةٍ . لَم تُحِط بِهِ الأَوهامُ ، بَل تَجَلّى لَها بِها . (2)
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ المُتَجَلّي لِخَلقِهِ بِخَلقِهِ ، وَالظّاهِرِ لِقُلوبِهِم بِحُجَّتِهِ . (3)
عنه عليه السلام :أَقامَ مِن شَواهِدِ البَيِّناتِ عَلى لَطيفِ صَنعَتِهِ ، وعَظيمِ قُدرَتِهِ ، مَا انقادَت لَهُ العُقولُ مُعتَرِفَةً بِهِ ، ومُسَلِّمَةً لَهُ ، ونَعَقَت في أَسماعِنا دَلائِلُهُ عَلى وَحدانِيَّتِهِ . (4)
عنه عليه السلام_ لَمّا قالَ لَهُ الجاثَليقُ في مُناظَرَتِهِ : خَبِّرني عَنهُ تَعالى ، أ مُدرَكٌ بِالحَواسِّ عِندَكَ فَيَسلُكَ المُستَرشِدُ في طَلَبِهِ استِعمالَ الحَواسِّ ، أم كَيفَ طَريقُ المَعرِفَةِ بِهِ إِن لَم يَكُنِ الأَمرُ كَذلِكَ؟ فَقالَ _: تَعالَى المَلِكُ الجَبّارُ أن يُوصَفَ بِمِقدارٍ ، أو تُدرِكَهُ الحَواسُّ أو يُقاسَ بِالنّاسِ ، وَالطَّريقُ إِلى مَعرِفَتِهِ صَنائِعُهُ الباهِرَةُ لِلعُقولِ، الدّالَّةُ ذَوِي الاِعتبارِ بِما هُوَ عِندَهُ مَشهودٌ ومَعقولٌ. (5)
عنه عليه السلام_ في خلَقِ السَّماءِ وَالكَونِ _: وكَذلِكَ السَّماءُ وَالهَواءُ ، وَالرِّياحُ وَالماءُ ، فَانظُر إِلَى الشَّمسِ وَالقَمَرِ ، وَالنَّباتِ وَالشَّجَرِ ، وَالماءِ وَالحَجَرِ ، وَاختِلافِ هذَا اللَّيلِ وَالنَّهارِ ، وتَفَجُّرِ هذِهِ البِحارِ ، وكَثرَةِ هذِهِ الجِبالِ ، وطولِ هذِهِ القِلالِ (6) ، وتَفَرُّقِ هذِهِ اللُّغاتِ ، وَالأَلسُنِ المُختَلِفاتِ . فَالوَيلُ لِمَن أنكَر المُقَدِّرَ ، وجَحَدَ المُدَبِّرَ ! زَعَموا أنَّهُم كَالنَّباتِ ما لَهُم زارِعٌ ، ولا لاِختِلافِ صُوَرِهِم صانِعٌ ؛ ولَم يَلجَؤوا إِلى حُجَّةٍ فيمَا ادَّعَوا ، ولا تَحقيقٍ لِما أَوعَوا . وهَل يَكونُ بِناءٌ مِن غَيرِ بانٍ ، أو جِنايَةٌ مِن غَيرِ جانٍ؟! (7)
.
ص: 199
امام على عليه السلام :با آفريده هاست كه سازنده شان براى خِردها جلوه مى كند .
امام على عليه السلام :ستايش ، خداى را كه ... ذهن ها او را درمى يابند ، امّا نه به درك ذات و احاطه به او ، و ديده ها او را مشاهده مى كنند ، امّا نه به حضور . گمان ها بر او احاطه نمى يابند ، بلكه بدان برايشان جلوه مى كند .
امام على عليه السلام :ستايش ، خداى را كه براى خلقش به آفرينش خود جلوه كرده و براى دل هايشان به حجّت خود ، پديدار است .
امام على عليه السلام :و از دليل هاى روشن بر لطافت خلقتش و بزرگى قدرتش گواه آورد ، به گونه اى كه خردها ، رام و معترف و تسليم آن شدند و دلايل يگانگى او در گوش هايمان به صدا درآمد .
امام على عليه السلام :_ چون جاثليق در مناظره اش به او گفت : از خداى متعال خبرم ده كه آيا به وسيله حواس ، قابل درك است تا پيجوى راه ، حواس را در طلب او به كار اندازد ، يا اگر اين گونه نيست ، راه شناخت او چگونه است؟ _: والاست سلطان جبّار ، از اين كه به اندازه وصف شود و يا حواسّ او را دريابد و يا با مردم سنجيده شود . راه معرفت او ، ساخته هاى اوست كه خِردها را خيره مى كند و ديدگان عبرت بين را به آنچه نزدش مشهور و معقول است ، ره مى نمايد .
امام على عليه السلام_ در خلقت آسمان و هستى _: و همچنين ، آسمان و فضا و بادها و آب . پس به خورشيد ، ماه ، گياه ، درخت ، آب ، سنگ ، آمد و شد شب و روز ، شكافته شدن درياها ، فراوانى كوه ها ، بلندى قلّه ها ، پراكندگى لغت ها و زبان هاى گوناگون بنگر! پس واى بر كسى كه اندازه كننده را انكار كند و تدبيركننده را نفى نمايد! مى پندارند كه آنان ، مانند گياهان خودرو ، نه زارعى دارند ، و نه كسى تفاوت صورت هايشان را پديد آورده است و در ادّعايشان نه به دليلى [قانع كننده] تكيه كرده اند ، و نه به تحقيقى درباره آنچه بدان عقيده دارند . آيا ساختمانى بى بانى مى شود و يا جنايتى بى جانى؟!
.
ص: 200
عنه عليه السلام_ في ذِكرِ الدُّنيا وَ المَخلوقاتِ _: ولَوِ اجتَمَعَ جَميعُ حَيَوانِها ؛ مِن طَيرِها وبَهائِمِها ، وما كانَ مِن مُراحِها وسائِمِها ، وأَصنافِ أَسناخِها وأَجناسِها ، ومُتَبَلِّدَةِ أُمَمِها وأَكياسِها ، عَلى إِحداثِ بَعوضَةٍ ، ما قَدَرَت عَلى إِحداثِها ، ولا عَرَفَت كَيفَ السَّبيلُ إِلى إِيجادِها ، ولَتَحَيَّرَت عُقولُها في عِلمِ ذلِكَ وتاهَت ، وعَجَزَت قُواها وتَناهَت ، ورَجَعَت خاسِئَةً حَسيرَةً ، عارِفَةً بِأَنَّها مَقهورَةٌ ، مُقِرَّةً بِالعَجزِ عَن إِنشائِها ، مُذعِنَةً بِالضَّعفِ عَن إِفنائِها ! (1)
الإمام الحسين عليه السلام_ فيما نُسِبَ إلَيهِ مِن دُعاءِ عَرَفَةَ _: أنتَ الَّذي تَعَرَّفتَ إِلَيَّ في كُلِّ شَيءٍ ، فَرَأَيتُكَ ظاهِرا في كُلِّ شَيءٍ ، وأنتَ الظّاهِرُ لِكُلِّ شَيءٍ . (2)
الإمام الباقر عليه السلام_ في قَولِ اللّهِ عز و جل : «وَ مَن كَانَ فِى هَ_ذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِى الاْخِرَةِ أَعْمَى وَ أَضَلُّ سَبِيلاً» (3) _: مَن لَم يَدُلَّهُ خَلقُ السَّماواتِ وَالأَرضِ ، وَاختِلافُ اللَّيلِ وَالنَّهارِ ، ودَوَرانُ الفَلَكِ وَالشَّمسِ وَالقَمَرِ ، وَالآياتُ العَجيباتُ عَلى أنَّ وَراءَ ذلِكَ أَمرا أَعظَمَ مِنهُ «فَهُوَ فِى الْأَخِرَةِ أَعْمَى وَ أَضَلُّ سَبِيلاً» ، فَهُوَ عَمّا لَم يُعايِن أَعمى وأَضَلُّ . (4)
.
ص: 201
امام على عليه السلام_ در ذكر دنيا و آفريدگان _: و اگر همه جانداران جهان ، از پرندگان و چارپايان و آنچه در آغل است و نيز چراكنندگان ، از هر گونه و دسته و مردمان نادان و زيرك ، فراهم آيند تا پشه اى را هستى ببخشند ، نمى توانند آن را بيافرينند و راه پديدآوردنش را نيز نمى دانند و خِردهايشان در شناخت آن ، سرگشته مى شود و نيرويشان سست مى شود و به پايان مى رسد و رانده و مانده باز مى گردند و خواهند دانست كه مقهورند و در آفرينش آن به ناتوانى خويش اقرار مى آورند و به ضعف خود از نابود كردن آن ، اعتراف مى نمايند .
امام حسين عليه السلام_ در آنچه نسبت داده شده است به او از دعاى عرفه _: تو كسى هستى كه خود را در همه چيز به من شناساندى و تو را در هر چيز نمايان ديدم و تو ، نمايان كننده هر چيزى .
امام باقر عليه السلام_ درباره گفته خداى عز و جل _: «و هر كس در اين جا كور باشد ، در آخرت ، كورتر و گم راه تر خواهد بود» _ : هر كه را آفرينش آسمان ها و زمين ، آمد و شد ، شب و روز ، چرخش فلك و خورشيد و ماه ، و نشانه هاى شگفت به اين نكته ره نبرد كه در پسِ آنها ، كارى بزرگ تر از آن نهفته است ، «او در آخرت ، كورتر و گم راه تر است» ؛ زيرا آنها ديدنى بودند و امر آخرت ، ناديدنى .
.
ص: 202
عنه عليه السلام :كَفى لِأُولِي الأَلبابِ بِخَلقِ الرَّبِّ المُسَخِّرِ ، ومُلكِ الرَّبِّ القاهِرِ ، وجَلالِ الرَّبِّ الظّاهِرِ ، ونورِ الرَّبِّ الباهِرِ ، وبُرهانِ الرَّبِّ الصّادِقِ ، وما أَنطَقَ بِهِ أَلسُنَ العِبادِ، وما أَرسَلَ بِهِ الرَّسُلَ، وما أَنزَلَ عَلَى العِبادِ؛ دَليلاً عَلَى الرَّبِّ. (1)
الإمام الصادق عليه السلام_ لَمّا سَأَلَهُ الزِّنديقُ : مَا الدَّليلُ عَلَيهِ ؟ قالَ _: وُجودُ الأَفاعيلِ دَلَّت عَلَى أنَّ صانِعا صَنَعَها . ألا تَرى أنَّكَ إِذا نَظَرتَ إِلى بِناءٍ مُشَيِّدٍ مَبنِيٍّ عَلِمتَ أنَّ لَهُ بانِيا وإِن كُنتَ لَم تَرَ البانِيَ ولَم تُشاهِدهُ؟! (2)
عنه عليه السلام :لَو لَم يَكُنِ الشّاهِدُ دَليلاً عَلَى الغائِبِ ، لَما كانَ لِلخَلقِ طَريقٌ إِلى إِثباتِهِ تَعالى . (3)
عنه عليه السلام_ لِلمُفَضَّلِ بنِ عُمَرَ _: يا مُفَضَّلُ ، أَوَّلُ العِبَرِ وَالأَدِلَّةِ عَلَى الباري _ جَلَّ قُدسُهُ _ تَهيِئَةُ هذَا العالَمِ ، وتَأليفُ أَجزائِهِ ونَظمُها عَلى ما هِيَ عَلَيهِ ؛ فَإِنَّكَ إِذا تَأَمَّلتَ العالَمَ بِفِكرِكَ ومَيَّزتَهُ بِعَقلِكَ وَجَدتَهُ كَالبَيتِ المَبنِيِّ ، المُعَدِّ فيهِ جَميعُ ما يَحتاجُ إِلَيهِ عِبادُهُ ، فَالسَّماءُ مَرفوعَةٌ كَالسَّقفِ ، وَالأَرضُ مَمدودَةٌ كَالبِساطِ ، وَالنُّجومُ مَنضودَةٌ كَالمَصابيحِ ، وَالجَواهِرُ مَخزونَةٌ كَالذَّخائِرِ ، وكُلُّ شَيءٍ فيها لِشَأنِهِ مُعَدٌّ ، وَالإِنسانُ كَالمُمَلَّكِ ذلِكَ البَيتِ ، وَالمُخَوَّلِ جَميعَ ما فيهِ ، وضُروبُ النَّباتِ مُهَيَّأَةٌ لِمَارِبِهِ ، وصُنوفُ الحَيَوانِ مَصروفَةٌ في مَصالِحِهِ ومَنافِعِهِ ، فَفي هذا دَلالةٌ واضِحَةٌ عَلى أنَّ العالَمَ مَخلوقٌ بِتَقديرٍ وحِكمَةٍ ، ونِظامٍ ومُلاءَمَةٍ ، وأنَّ الخالِقَ لَهُ واحِدٌ ، وهُوَ الَّذي أَلَّفَهُ ونَظَمَهُ بَعضا إِلى بَعضٍ . (4)
.
ص: 203
امام باقر عليه السلام :براى انديشمندان ، آفرينش پروردگار تسخيركننده و چيرگى خداى قاهر و شكوه پيداى پروردگار و نور خيره كننده خدا و برهان راست خداوند و آنچه زبان بندگان را بدان گويا كرده و پيامبر را فرستاده و بر بندگان نازل كرده ، در دلالت بر وجود پروردگار ، كافى است .
امام صادق عليه السلام_ : چون زنديق از او پرسيد : چه دليلى بر وجود خداوند ، وجود دارد؟ _: وجود ساخته ها[ى آفرينش] دلالت بر آن دارد كه سازنده اى آن را ساخته است . آيا نمى بينى كه چون به ساختمانى استوار و برافراشته مى نگرى ، مى فهمى كه سازنده اى دارد ، اگرچه سازنده را نديده و مشاهده نكرده اى ؟
امام صادق عليه السلام :اگر شاهد ، دليلى بر غايب نبود ، مردم را راهى به اثبات خداى متعال نبود .
امام صادق عليه السلام_ به مفضّل بن عمر _: اى مفضّل ! نخستين نشانه و دليل بر آفريدگار _ كه قداستش بزرگ باد _ آمادگى اين جهان و هماهنگى اجزاى آن و نظم آن به شكل كنونى است . بى گمان ، چون با انديشه ات در جهان تأمّل كنى و با خِردت در آن بنگرى ، آن را مانند يك خانه ساخته شده مى بينى كه همه آنچه بندگانش بدان نياز دارند ، در آن آماده شده است . پس آسمان ، چون سقف برافراشته ، و زمين ، مانند فرش گسترده و ستارگان انبوه به سان چراغ ها و جواهرات مانند اندوخته ها ، [در زمين ]ذخيره شده است . و هر چيز در آن ، براى كار خود ، آماده شده و انسان ، مانند مالك آن خانه است و همه امور به او وا نهاده شده و همه گونه هاى گياهان براى نيازهاى او مهيّا شده و انواع حيوانات در مصالح و منافع او به كار آمده است و در اين ، دلالتى آشكار است بر آن كه جهان به اندازه و حكمت و نظام مندى و هماهنگى آفريده شده و اين كه آفريدگار آن ، يكى است و اوست كه هر يك از اجزا را با ديگرى پيوند و نظم داده است .
.
ص: 204
عنه عليه السلام_ أَيضا _: اِعلَم _ يا مُفَضَّلُ _ أنَّ اسمَ هذَا العالَم بِلِسانِ اليونانِيَّةِ الجارِيَ المَعروفَ عِندَهُم «قوسموس» وتَفسيرُهُ «الزّينَةُ» وكَذلِكَ سَمَّتهُ الفَلاسَفَةُ ومَنِ ادَّعَى الحِكمَةَ ، أفَكانوا يُسَمّونَهُ بِهذَا الاِسمِ إِلاّ لِما رَأَوا فيهِ مِنَ التَّقديرِ وَالنِّظامِ ؟ فَلَم يَرضَوا أن يُسَمّوهُ تَقديرا ونِظاما حَتّى سَمَّوهُ زينَةً ؛ لِيُخبِروا أنَّهُ _ مَعَ ما هُوَ عَلَيهِ مِنَ الصَّوابِ وَالإِتقانِ _ عَلى غايَةِ الحُسنِ وَالبَهاءِ . أَعجَبُ _ يا مُفَضَّلُ _ مِن قَومٍ لا يَقضونَ صَناعَةَ الطِّبِّ بِالخَطَاَءوهُم يَرَونَ الطَّبيبَ يُخطِئُ ، ويَقضون عَلَى العالَمِ بِالإِهمالِ ولا يَرَون شَيئا مِنهُ مُهمَلاً ! بَل أعجَبُ مِن أَخَلاقِ مَن ادَّعَى الحِكمَةَ حَتّى جَهِلوا مَواضِعَها فِي الخَلقِ ، فَأَرسَلوا أَلسِنَتَهُم بِالذَّمِّ لِلخالِقِ _ جَلَّ وعَلا _ ! بَلِ العَجَبُ مِنَ المَخذولِ «مانيّ » حينَ ادَّعى عِلمَ الأَسرارِ ، وعَمِيَ عَن دَلائِلِ الحِكمَةِ فِي الخَلقِ ، حَتّى نَسَبَهُ إِلَى الخَطَاَء، ونَسَبَ خالِقَهُ إِلَى الجَهلِ ، تَبارَكَ الحَليمُ الكَريمُ ! وأَعجَبُ مِنهُم جَميعا المُعَطِّلَةُ الَّذين راموا أن يُدرَكَ بِالحِسِّ ما لا يُدرَكُ بِالعَقلِ ، فَلَمّا أَعوَزَهُم ذلِكَ خَرَجوا إِلَى الجُحُودِ وَالتَّكذيبِ فَقالوا : ولِمَ لا يُدرَكُ بِالعَقلِ ؟ قيلَ : لِأَنَّهُ فَوقَ مَرتَبَةِ العَقلِ كَما لا يُدرِكُ البَصَرُ ما هُوَ فَوقَ مَرتَبَتِهِ ؛ فَإِنَّكَ لَو رَأَيتَ حَجَرا يَرتَفِعُ فِي الهَواءِ عَلِمتَ أنَّ رامِيا رَمى بِهِ ، فَلَيسَ هذَا العِلمُ مِن قِبَلِ البَصَرِ ، بَل مِن قِبَلِ العَقلِ ؛ لِأَنَّ العَقلَ هُوَ الَّذي يُمَيِّزُهُ ، فَيَعلَمُ أنَّ الحَجَرَ لا يَذهَبُ عُلوا مِن تِلقاءِ نَفسِهِ . أفَلا تَرى كَيفَ وَقَفَ البَصَرُ عَلى حَدِّهِ فَلَم يَتَجاوَزهُ ؟ فَكذلِكَ يَقِفُ العَقلُ عَلى حَدِّهِ مِن مَعرِفَةِ الخالِقِ فَلا يَعدوهُ ، ولكِن يَعقِلُهُ بِعَقلٍ أقَرَّ أنَّ فيهِ نَفسا ولَم يُعايِنها ولَم يُدرِكها بِحاسَّةٍ مِنَ الحَواسِّ . وعَلى حَسَبِ هذا أَيضا نَقولُ : إِنَّ العَقلَ يَعرِفُ الخالِقَ مِن جِهَةٍ توجِبُ عَلَيهِ الإِقرارَ ، ولا يَعرِفُهُ بِما يوجِبُ لَهُ الإِحاطَةَ بِصِفَتِهِ . . . فَأَمّا أَصحابُ الطَّبائِعِ فَقالوا : إِنَّ الطَّبيعَةَ لا تَفعَلُ شَيئا لِغَيرِ مَعنىً ، ولا تَتَجاوَزُ عَمّا فيهِ تَمامُ الشَّيءِ في طَبيعَتِهِ ، وزَعَموا أنَّ الحِكمَةَ تَشهَدُ بِذلِكَ ، فَقيلَ لَهُم : فَمَن أَعطَى الطَّبيعَةَ هذِهِ الحِكمَةَ وَالوُقوفَ عَلى حُدودِ الأَشياءِ بِلا مُجاوَزَةٍ لَها ، وهذا قَد تَعجِزُ عَنهُ العُقولُ بَعدَ طولِ التَّجارِبِ ، فَإِن أَوجَبوا لِلطَّبيعَةِ الحكِمَةَ وَالقُدرَةَ عَلى مِثلِ هذِهِ الأَفعالِ فَقَد أَقَرّوا بِما أَنكَروا ؛ لِأَنَّ هذِهِ هِيَ صِفاتُ الخالِقِ ، وإِن أَنكَروا أن يَكونَ هذا لِلطَّبيعَةِ فَهذا وَجهُ الخَلقِ يَهتِفُ بِأَنَّ الفِعلَ لِلخالِقِ الحَكيمِ . (1)
.
ص: 205
امام صادق عليه السلام_ به مفضّل بن عمر _: اى مفضّل ! نام اين جهان به زبان يونانى كنونى ، «قوسموس» است كه به معناى «زينت» است و فيلسوفان و مدّعيان حكمت نيز آن را چنين مى نامند . آيا اين نام گذارى جز به اين خاطر است كه در آن ، اندازه گيرى و نظم ديده اند ، تا آن جا كه راضى نشده اند آن را اندازه گيرى و يا نظام بنامند ؟ آن را زينت ناميدند تا اين نكته را بگويند كه دنيا _ با وجود درستى و استوارى نظامش _ ، در نهايتِ زيبايى و ارزش است . اى مفضّل ! من در شگفتم از گروهى كه علم پزشكى را خطا نمى شمُرَند ، با آن كه مى بينند كه پزشك ، خطا مى كند و به خطا در جهان حكم مى رانند ، با آن كه خطايى در آن نمى بينند! . بلكه ، در شگفتم از خُلق و خوى كسانى كه ادّعاى حكمت مى كنند و مواضع حكمت را در آفرينش ندانسته ، زبان به نكوهش خالق بزرگ و والا مى گشايند! . و نيز شگفتى از «مانى» ، اين وا نهاده[ى الهى] است كه ادّعاى علم اسرار دارد و از نشانه هاى حكمت در آفرينش نابيناست تا آن جا كه به آفرينش ، خطا را و به آفريدگار ، جهل را نسبت مى دهد . خجسته باد خداى بردبارِ بزرگوار! و از همه اينها شگفت تر ، مُعطِّله (1) هستند كه مى خواستند آنچه را كه با عقل هم درك نمى شود ، به حسّ درك كنند و چون عاجز شدند ، به انكار و تكذيب گراييدند و گفتند : چرا [حقيقت آن] به عقل درك نمى شود؟ گفته شد : چون او بالاتر از رتبه عقل است ، همان گونه كه چشم ، هر چيز فراتر از حدّ درك چشم را نمى بيند . تو اگر ببينى سنگى در هوا بالا مى رود ، مى فهمى كه كسى آن را پرتاب كرده است ؛ امّا اين فهم از ديدن حاصل نمى آيد ، بلكه با عقل است كه مى فهمى ، چون عقل است كه آن را تميز مى دهد و مى فهمد كه سنگ به خودىِ خود ، بالا نمى رود. آيا نمى بينى كه چشم بر حدّ خود مى ايستد و فراتر نمى رود؟ پس همين گونه ، عقل بر حدّ خود در شناخت خالق هستى مى ايستد و از آن درنمى گذرد ؛ امّا به درك خويش مى فهمد كه وجودى هست و به آن اقرار دارد ، با آن كه او را نمى بيند و با هيچ يك از حواسّ خود ، وى را درنمى يابد . و بر اين اساس ، همچنين مى گوييم كه عقل ، خالق را از اين جهت كه بدان اقرار كند ، مى شناسد؛ امّا از آن رو كه به صفات او احاطه يابد ، درنمى يابد ... امّا طبيعت پرستان مى گويند : طبيعت ، هيچ كار بى معنايى نمى كند و هيچ چيز از مقتضاى طبيعت خويش ، فراتر نمى رود و مى پندارند كه حكمت بر آن گواه است . پس به آنان گفته مى شود : چه كسى اين حكمت و ايستادن بر حدّ و مرز خويش و فراتر نرفتن از آن را به طبيعت داده است؟ اين ، چيزى است كه عقل ها را با وجود تجربه هاى طولانى ، عاجز مى كند . پس اگر براى طبيعت ، حكمت و توانايى چنين كارهايى را اثبات كنند ، به آنچه انكار مى كردند ، اقرار مى آورند ؛ زيرا اينها ويژگى هاى خالق است و اگر انكار ورزند كه اين ، از آنِ طبيعت است . اين ، سيماى آفرينش است كه فرياد مى زند فعلِ آفريدگار حكيم است .
.
ص: 206
عنه عليه السلام :فَنَظَرَتِ العَينُ إِلى خَلقٍ مُختَلِفٍ مُتَّصِلٍ بَعضُهُ بِبَعضٍ ، ودَلَّهَا القَلبُ عَلى أنَّ لِذلِكَ خالِقا ، وذلِكَ أنَّهُ فَكَّرَ حَيثُ دَلَّتهُ العَينُ عَلى ما عايَنَت مِن عِظَمِ السَّماءِ وَارتِفاعِها فِي الهَواءِ ، بِغَيرِ عَمَدٍ ولا دِعامَةٍ تُمسِكُها ، وأنَّها لا تَتَأَخَّرُ فَتَنكَشِطَ، ولاتَتَقَدَّمُ فَتَزولَ، ولاتَهبِطُ مَرَّةً فَتَدنُوَ، ولاتَرتَفِعُ فَلا تُرى. (1)
عنه عليه السلام_ لِزِنديقٍ قالَ لَهُ : أَخبِرني أَيُّهَا الحَكيمُ ، ما بالُ السَّماءِ لا يَنزِلُ مِنها إِلَى الأَرضِ أَحدٌ ، ولا يَصعَدُ مِنَ الأَرضِ إِلَيها بَشَرٌ ، ولا طَريقٌ إِلَيها ولا مَسلَكٌ ، فَلَو نَظَرَ العِبادُ في كُلِّ دَهرٍ مَرَّةً مَن يَصعَدُ إِلَيها ويَنزِلُ لَكانَ ذلِكَ أَثبَتُ فِي الرُّبوبِيَّةِ ، وأَنفى لِلشَّكِّ وأَقوى لِليَقينِ ، وأَجدَرُ أن يَعلَمَ العِبادُ أنَّ هُناكَ مُدَبِّرا إِلَيهِ يَصعَدُ الصّاعِدُ ، ومِن عِندِهِ يَهبِطُ الهابِطُ؟ _: إِنَّ كُلَّ ماتَرى فِي الأَرضِ مِنَ التَّدبيرِ إِنَّما هُوَ يَنزِلُ مِنَ السَّماءِ، ومِنها يَظهَرُ ، أما تَرَى الشَّمسَ مِنها تَطلَعُ ، وهِيَ نورُ النَّهارِ ، وفيها قِوامُ الدُّنيا ، ولَو حُبِسَت حارَ مَن عَلَيها وهَلَكَ ، وَالقَمرَ مِنها يَطلَعُ ، وهُوَ نورُ اللَّيلِ ، وبِهِ يُعلَمُ عَدَدُ السِّنينَ وَالحِسابُ وَالشُّهورُ وَالأَيّامُ ، ولَو حُبِسَ لَحارَ مَن عَلَيها وفَسَدَ التَّدبيرُ ، وفِي السَّماءِ النُّجومُ الَّتي يُهتَدى بِها في ظُلُماتِ البَرِّ وَالبَحرِ ، ومِنَ السَّماءِ يَنزِلُ الغَيثُ الَّذي فيهِ حَياةُ كُلِّ شَيءٍ ؛ مِنَ الزَّرعِ وَالنَّباتِ وَالأَنعامِ ، وكُلِّ الخَلقِ لَو حُبِسَ عَنهُم لَما عاشوا . وَالرِّيحَ لَو حُبِسَت أيّاما لَفَسَدَتِ الأَشياءُ جَميعا وتَغَيَّرَت ، ثُمَّ الغَيمَ وَالرَّعدَ وَالبَرقَ وَالصَّواعِقَ ، كُلُّ ذلِكَ إِنَّما هُوَ دَليلٌ عَلى أنَّ هُناكَ مُدَبِّرا يُدَبِّرُ كُلَّ شَيءٍ ، ومِن عِندِهِ يَنزِلُ ، وقَد كَلَّمَ اللّهُ موسى وناجاهُ ، ورَفَعَ اللّهُ عيسَى بنَ مَريَمَ ، وَالمَلائِكَةُ تَنزِلُ مِن عِندِهِ ، غَيرَ أنَّكَ لا تُؤمِنُ بِما لَم تَرَهُ بِعَينِكَ ، وفيما تَراهُ بِعَينِكَ كِفايَةٌ أن تَفهَمَ وتَعقِلَ . (2)
.
ص: 207
امام صادق عليه السلام :چشم [ انسان] به آفريده متفاوتى كه اجزاى آن به هم پيوسته اند ، نگريست و دل از آن به وجود خالق پى برد ، چون چشم ، او را به انديشيدن بر آنچه از بزرگى آسمان مى بيند ، ره نمود و نيز افراشته بودن آن در فضا ، بدون ستون و تكيه گاهى كه آن را نگاه دارد و عقب نرفتن آن تا همه چيز پيدا شود و جلو نيامدن تا از ميان برود ، و هيچ گاه فرو نمى افتد تا نزديك [زمين ]شود و بالا نمى رود تا ديده نشود ، ره نمود .
امام صادق عليه السلام_ خطاب به زنديقى كه از ايشان پرسيد : اى حكيم! به من بگو كه چرا كسى از آسمان به زمين نمى آيد و انسانى به آن جا صعود نمى كند و راه رسيدن و مسيرى به آن جا نيست ؛ چه ، اگر مردم هر از چند گاهى ، يكى را مى ديدند كه بدان صعود مى كند يا از آن فرود مى آيد ، اين ، ربوبيت خدا را بهتر اثبات مى كرد و شك را بهتر مى زدود و يقين را قوى تر مى كرد و مردم ، بهتر مى دانستند كه در آن بالا ، مدبّرى هست كه بالارونده به آن جا صعود مى كند و از نزد او كسى فرود مى آيد؟! _: همه تدبيرهايى كه در زمين مى بينى ، از آسمان فرود مى آيد و از آن جا پديدار مى شود . آيا نمى بينى كه خورشيد از آن جا طلوع مى كند و آن ، نور روز است و قوام دنيا بدان ؟ و اگر خورشيد حبس شود ، همه زمينيان ، سرگردان و هلاك مى شوند و ماه از آن جا طلوع مى كند و آن ، نور شب است و عدد سال ها و حساب و كتاب و ماه و روز ، بدان معلوم مى شود و اگر حبس شود ، زمينيان ، حيران مى شوند و تدبير امور به هم مى ريزد ؛ و در آسمان ، ستارگانى هستند كه در تاريكى هاى خشكى و دريا ، بدان راه مى يابند ؛ و از آسمان ، بارانى فرو مى بارد كه زندگى همه چيز را در بر دارد ، از زراعت و گياه و چارپايان و همه مخلوقات ، اگر آب باران از آنها بازداشته شود ، نمى پايند و باد ، اگر روزگارى حبس شود ، همه چيزها تباه و دگرگون مى شوند . سپس ابر و رعد و برق و صاعقه ها ، همگى دلالت بر آن دارند كه آن جا ، مدبّرى هست كه همه چيزها را تدبير مى كند و از نزد او فرود مى آيد . خداوند با موسى عليه السلام گفتگو كرده و با او راز گفته و عيسى بن مريم عليهماالسلام را بالا برده و فرشتگان از نزد او فرود مى آيند ، جز آن كه تو آنچه را چشمت نمى بيند ، باور نمى كنى ، در حالى كه آنچه مى بينى ، براى فهم و دركت بسنده است .
.
ص: 208
عنه عليه السلام :ولَعَمري لَو تَفَكَّروا في هذِهِ الأُمورِ العِظامِ لَعايَنوا مِن أَمرِ التَّركيبِ البَيِّنِ ، ولُطفِ التَّدبيرِ الظّاهِرِ ، ووُجودِ الأَشياءِ مَخلوقَةً بَعدَ أن لَم تَكُن ، ثُمَّ تَحَوُّلِها مِن طَبيعَةٍ إِلى طَبيعَةٍ ، وصَنيعَةٍ بَعدَ صَنيعَةٍ ، ما يَدُلُّهُم ذلِكَ عَلَى الصَّانِعِ ؛ فَإِنَّهُ لا يَخلو شَيءٌ مِنها مِن أن يَكونَ فيهِ أَثرُ تَدبيرٍ وتَركيبٍ يَدُلُّ عَلى أنَّ لَهُ خالِقا مُدَبِّرا ، وتَأليفٍ بِتَدبيرٍ يَهدي إِلى واحِدٍ حَكيمٍ . (1)
الإمام الرضا عليه السلام_ لَمّا سَأَلَهُ رَجُلٌ مِنَ الزَّنادِقَةِ : فَمَا الدَّليلُ عَلَيهِ ؟ _: إِنّي لَمّا نَظَرتُ إِلى جَسَدي ولَم يُمكِنّي فيهِ زِيادَةٌ ولا نُقصانٌ فِي العَرضِ وَالطُّولِ ودَفعِ المَكارِهِ عَنهُ وجَرِّ المَنفَعَةِ إِلَيهِ ، عَلِمتُ أنَّ لِهذَا البُنيانِ بانِيا ، فَأَقرَرتُ بِهِ مَعَ ما أَرى مِن دَوَرانِ الفَلَكِ بِقُدرَتِهِ ، وإِنشاءِ السَّحابِ وتَصريفِ الرِّياحِ ومَجرَى الشَّمسِ وَالقَمَرِ وَالنُّجومِ ، وغَيرِ ذلِكَ مِنَ الآياتِ العَجيباتِ المُبَيَّناتِ ، عَلِمتُ أنَّ لِهذَا مُقَدِّرا ومُنشِئا . (2)
.
ص: 209
امام صادق عليه السلام :به جانم سوگند ، اگر در اين امور بزرگ مى انديشيدند ، از تركيب روشن و ظرافت پيداى تدبير ، و هستى يافتن مخلوقات پس از نبودن و سپس تحوّل آنها از طبيعتى به طبيعتى ديگر و ساختارى به ساختارى ديگر ، به سازنده ره مى بردند كه بى گمان ، هيچ يك از اينها از اثر تدبير و تركيبى كه به خالق مدبّر خود رهنمون شود ، تهى نيست ، و نيز كنار هم آوردن مدبّرانه اى كه به حكيم يگانه هدايت مى كند .
امام رضا عليه السلام_ در پاسخ مردى از زنديقان كه از ايشان پرسيد : دليل بر وجود خداوند چيست؟ _: من چون به كالبدم نگريستم و ديدم نمى توانم بر طول و عرض آن بيفزايم و يا از آن بكاهم و ناخوشى ها را از آن برانم و يا منافع آن را به سويش بكشانم ، دانستم كه اين بنا بانى دارد . پس بدان اقرار كردم و افزون بر آن ، چرخش فلك را به قدرت او و پديد آوردن ابرها و چرخاندن بادها و جريان خورشيد و ماه و ستارگان و ديگر نشانه هاى شگفت و آشكار را ديدم ، دانستم كه اينها را تقديركننده و پديدآورنده اى هست .
.
ص: 210
عيون أخبار الرضا عن الحسن بن عليّ بن فضّال :قُلتُ لَهُ [ الإمامِ الرِّضا عليه السلام] : يَا ابنَ رَسولِ اللّهِ، لِمَ خَلَقَ اللّهُ عز و جل الخَلقَ عَلى أَنواعٍ شَتّى ولَم يَخلُقهُ نَوعا واحِدا؟ فَقالَ : لِئَلاّ يَقَعَ فِي الأَوهامِ أنَّهُ عاجِزٌ ، فَلا تَقَعُ صورَةٌ في وَهمِ مُلحِدٍ إِلاّ وقَد خَلَقَ اللّهُ عز و جل عَلَيها خَلقا ، ولا يَقولُ قائِلٌ : هَل يَقدِرُ اللّهُ عز و جلعَلى أن يَخلُقَ عَلى صُورَةِ كَذا وكَذا إِلاّ وَجَدَ ذلِكَ في خَلقِهِ _ تَبارَكَ وتَعالى _ فَيَعلَمُ بِالنَّظَرِ إِلى أَنواعِ خَلقِهِ أنَّهُ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ . (1)
الإمام الرضا عليه السلام :يُدَلُّ عَلَى اللّهِ عز و جل بِصِفاتِهِ ، ويُدرَكُ بِأَسمائِهِ ، ويُستَدَلُّ عَلَيهِ بِخَلقِهِ . (2)
عنه عليه السلام :نِظامُ تَوحيدِ اللّهِ نَفيُ الصِّفاتِ عَنهُ ؛ لِشَهادَةِ العُقولِ أنَّ كُلَّ صِفَةٍ ومَوصوفٍ مَخلوقٌ ، وشَهادَةِ كُلِّ مَخلوقٍ أنَّ لَهُ خالِقا لَيسَ بِصِفَةٍ ولا مَوصوفٍ ، وشَهادَةِ كُلِّ صِفَةٍ ومَوصوفٍ بِالاِقتِرانِ ، وشَهادَةِ الاِقتِرانِ بِالحَدَثِ ، وشَهادَةِ الحَدَثِ بِالامتِناعِ مِنَ الأَزَلِ المُمتَنِعِ مِنَ الحَدَثِ . (3)
عنه عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى : «وَ مَن كَانَ فِى هَ_ذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِى الاْخِرَةِ أَعْمَى وَ أَضَلُّ سَبِيلا» _: يَعني أَعمى عِنِ الحَقائِقِ المَوجودَةِ . (4)
.
ص: 211
عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به نقل از حسن بن على بن فضّال _: به امام رضا عليه السلامگفتم : اى پسر پيامبر خدا ! چرا خداوند ، مخلوقات را به گونه هاى متفاوت آفريد و آنها را به يك گونه نيافريد؟ فرمود : «تا آن كه در اوهام نيايد كه او ناتوان است و هيچ صورتى در خيال ملحدى نقش نبندد ، مگر آن كه خداوند ، آن را آفريده باشد و كسى نگويد : آيا خدا مى تواند فلان شكل را خلق كند ، مگر آن كه آن را در ميان آفريدگان خداى _ تبارك و تعالى _ بيابد ، و تا با نگريستن به انواع خلقتش بداند كه او بر هر كارى تواناست» .
امام رضا عليه السلام :به خدا با ويژگى هايش ره برده مى شود. او با نام هايش درك مى گردد و با خلقتش بر او استدلال مى شود .
امام رضا عليه السلام :سامانِ يگانه دانستن خدا در [گروى] نفى صفات از اوست ؛ چون عقل ها بر مخلوق بودن هر صفت و موصوفى گواهى مى دهند و هر مخلوقى گواهى مى دهد كه خالقى دارد كه نه صفت است ، نه موصوف ، و هر صفت و موصوفى بر همراهى با يكديگر گواهى مى دهند و همراهى ، بر حدوث ، گواهى مى دهد و حدوث و ازلى بودن با هم جمع نمى شوند . (1)
امام رضا عليه السلام_ درباره سخن خداى متعال : «و هر كس در اين دنيا نابينا باشد ، در آخرت نيز نابيناست و گم راه تر» _: يعنى نابينا از حقايق موجود است .
.
ص: 212
الإمام الجواد عليه السلام :كُلُّ مُتَجَزِّىً أو مُتَوَهَّمٍ بِالقِلَّةِ وَالكَثرَةِ فَهُوَ مَخلوقٌ دالٌّ عَلى خالِقٍ لَهُ . (1)
رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ فِي الدُّعاءِ _: صارَ كُلُّ شَيءٍ خَلَقتَهُ حُجَّةً لَكَ ومُنتَسَبا إِلى فِعلِكَ ، وصادِرا عَن صُنعِكَ ، فَمِن بَينِ مُبتَدَعٍ يَدُلُّ عَلى إِبداعِكَ ، ومُصَوَّرٍ يَشهَدُ بِتَصويرِكَ ، ومُقَدَّرٍ يُنبِئُ عَن تَقديرِكَ ، ومُدَبَّرٍ يَنطِقُ عَن تَدبيرِكَ ، ومَصنوعٍ يومِئُ إِلى تَأثيرِكَ ، وأنتَ لِكُلِّ جِنسٍ مِن مَصنوعاتِكَ ومَبروءاتِكَ (2) ومَفطوراتِكَ صانِعٌ و بارِئٌ وفاطِرٌ . (3)
بحار الأنوار عن المولى محمّد تقي المجلسي قدس سره :قالَ سُبحانَهُ : كُنتُ كَنزا مَخفِيّا ، فَأَحبَبتُ أن أُعرَفَ ، فَخَلَقتُ الخَلقَ لِكَي أعرَفَ . (4)
راجع : ص 102 (العقل) .
.
ص: 213
امام جواد عليه السلام :هر شى ء تجزيه پذير يا چيزى كه كم و بسيار برايش تصوّر شود ، مخلوق است و بر خالقش دلالت مى كند .
پيامبر خدا_ در دعا _: هر چه آفريدى ، حجّتى براى توست و منسوب به فعل تو و صدور يافته از كار تو . آنها يا نوپديدند و بر خلقت بديعانه ات دلالت دارند ، و يا صورت يافته كه بر تصويرگرى ات گواهى مى دهند ، و يا اندازه شده كه از اندازه سنجى ات خبر مى دهند ، و يا تدبيرشده كه از تدبيرت مى گويند ، و يا ساخته كه به ساختنت اشاره دارند ، و تو براى هر گونه از ساخته ها و پرداخته ها و آفريده هايت ، سازنده و پردازنده و پديدآورنده اى .
بحار الأنوار_ به نقل از ملاّ محمّد تقى مجلسى _: خداى سبحان مى فرمايد : «من ، گنجى نهان بودم كه دوست داشتم شناخته شوم . پس خلق را آفريدم تا شناخته شوم» . (1)
راجع : ص 103 (عقل) .
.
ص: 214
الباب الثّاني: خلق الإنسان2 / 1جَوامِعُ آيات مَعْرِفَةِ اللّهِ في خلق الإنسانالكتاب«وَ فِى خَلْقِكُمْ وَ مَا يَبُثُّ مِن دَابَّةٍ ءَايَ_تٌ لِّقَوْمٍ يُوقِنُونَ» .
«وَ فِى الْأَرْضِ ءَايَ_تٌ لِّلْمُوقِنِينَ * وَ فِى أَنفُسِكُمْ أَفَلاَ تُبْصِرُونَ» . (1)
الحديثالإمام عليّ عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى : «وَ فِى أَنفُسِكُمْ أَفَلاَ تُبْصِرُونَ » (2) _: قالَ : سَبيلُ الغائِطِ وَالبَولِ . (3)
عنه عليه السلام :أَيُّهَا المَخلوقُ السَوِيُّ ، وَالمُنشَأُ المَرعِيُّ في ظُلُماتِ الأَرحامِ ، ومُضاعَفاتِ الأَستارِ ، بُدِئتَ مِن سُلالَةٍ مِن طينٍ ، ووُضِعتَ في قَرارٍ مَكينٍ ، إِلى قَدَرٍ مَعلومٍ ، وأَجَلٍ مَقسومٍ ، تَمورُ (4) في بَطنِ أُمِّكَ جَنينا لا تُحيرُ دُعاءً ، ولا تَسمَعُ نِداءً . ثُمَّ أُخرِجتَ مِن مَقَرِّكَ إِلى دارٍ لَم تَشهَدها ، ولَم تَعرِف سُبُلَ مَنافِعِها ؛ فَمَن هَداكَ لاِجتِرارِ الغِذاءِ مِن ثَديِ أُمِّكَ ، وعَرَّفَكَ عِندَ الحاجَةِ مَواضِعَ طَلَبِكَ وَإِرادَتِكَ ؟ (5)
.
ص: 215
باب دوم : آفرينش انسان2 / 1نشانه هاى روشن خداشناسى در آفرينش انسانقرآن«و در آفرينش شما و آنچه از جنبندگان پراكنده ساخته است ، نشانه هايى براى يقين مداران است» .
«و در زمين ، نشانه هايى براى يقين داران است ، و نيز در خودتان . آيا نمى بينيد؟» .
حديثامام على عليه السلام_ درباره سخن خداى متعال : «و در خودتان . آيا نمى بينيد؟» _: [يكى از نشانه ها ]مخرج بول و غائط است .
امام على عليه السلام :اى آفريده متناسب و پديده حفظ شده زِهدان هاى تاريك و پرده هاى تو در تو ! اى نشئت گرفته از عصاره گل و قرار يافته در جايى مطمئن تا سرنوشتى معلوم و مهلتى قسمت شده ! جنينى لرزان در شكم مادرت بودى ، بى آن كه بتوانى ندايى را پاسخ دهى و يا صدايى را بشنوى . سپس از قرارگاهت ، به سرايى رانده شدى كه هرگز نديده بودى و راه هاى بهره گيرى اش را نمى شناختى . پس چه كس تو را به مكيدن غذا از پستان مادرت ره نمود و جايگاه هاى طلب و خواسته ات را در تأمين نيازت به تو نشان داد .
.
ص: 216
بحار الأنوار عن المفضّل بن عمر :قالَ الصادقُ عليه السلام : فَكِّر _ يا مُفَضَّلُ _ في أَعضاءِ البَدَنِ أَجمَعَ وتَدبيرِ كُلٍّ مِنها لِلإِربِ (1) ؛ فَاليَدانِ لِلعِلاجِ ، وَالرِّجلانِ لِلسَّعيِ ، وَالعَينانِ لِلاِهتِداءِ ، وَالفَمُ لِلاِغتِذاءِ ، وَالمِعدَةُ لِلهَضمِ ، وَالكَبِدُ لِلتَّخليصِ ، وَالمَنافِذُ لِتَنفيذِ الفُضولِ ، وَالأَوعِيَةُ لِحَملِها ، وَالفَرجُ لاِءِقامَةِ النَّسلِ ، وكَذلِكَ جَميعُ الأَعضاءِ إِذا تَأَمَّلتَها وأَعمَلتَ فِكرَكَ فيها ونَظَرَكَ ؛ وَجَدتَ كُلَّ شَيءٍ مِنها قَد قُدِّرَ لِشَيءٍ عَلى صَوابٍ وحِكمَةٍ . فَقُلتُ : يا مَولايَ ، إِنَّ قَوما يَزعُمونَ أنَّ هذا مِن فِعلِ الطَّبيعَةِ ! فَقالَ : سَلهُم عَن هذِهِ الطَّبيعَةِ ، أهِيَ شَيءٌ لَهُ عِلمٌ وقُدرَةٌ عَلى مِثلِ هذِهِ الأَفعالِ ، أم لَيسَت كَذلِكَ ؟ فَإِن أَوجَبوا لَهَا العِلمَ وَالقُدرَةَ فَما يَمنَعُهُم مِن إِثباتِ الخالِقِ فَإِنَّ هذِهِ صَنعَتُهُ؟ وإِن زَعَموا أنَّها تَفعَلُ هذِهِ الأَفعالَ بِغَيرِ عِلمٍ ولا عَمدٍ ، وكانَ في أَفعالِها ما قَد تَراهُ مِنَ الصَّوابِ وَالحِكمَةِ عُلِمَ أنَّ هذَا الفِعلَ لِلخالِقِ الحَكيمِ ، وأنَّ الَّذي سَمَّوهُ طَبيعَةً هُوَ سُنَّةٌ في خَلقِهِ الجارِيَةِ عَلى ما أَجراها عَلَيهِ ... . أُنظُرِ الآنَ _ يا مُفَضَّلُ _ إِلى هذِهِ الحَواسِّ الَّتي خُصَّ بِهَا الإِنسانُ في خَلقِهِ وشُرِّفَ بِها عَلى غَيرِهِ ، كَيفَ جُعِلَتِ العَينانُ فِي الرَّأسِ كَالمَصابيحِ فَوقَ المَنارَةِ لِيَتَمَكَّنَ مِن مُطالَعَةِ الأَشياءِ ، ولَم تُجعَل فِي الأَعضاءِ الَّتي تَحتَهُنَّ كَاليَدَينِ وَالرِّجلَينِ فَتَعرِضَهَا الآفاتُ ، وتُصيبَها مِن مُباشَرَةِ العَمَلِ وَالحَرَكَةِ ما يُعَلِّلُها ويُؤَثِّرُ فيها ويَنقُصُ مِنها ، ولا فِي الأَعضاءِ الَّتي وَسَطَ البَدَنِ كَالبَطنِ وَالظَّهرِ فَيَعسُرَ تَقَلُّبُها وَاطِّلاعُها نَحوَ الأَشياءِ ، فَلَمّا لَم يَكُن لَها في شَيءٍ مِن هذِهِ الأَعضاءِ مَوضِعٌ كانَ الرَّأسُ أَسنَى المَواضِعِ لِلحَواسِّ ، وهُوَ بِمَنزِلَةِ الصَّومِعَةِ لَها . فَجَعَلَ الحَواسَّ خَمسا تَلقى خَمسا لِكَيلا يَفوتَها شَيءٌ مِنَ المَحسوساتِ ، فَخَلَقَ البَصَرَ لِيُدرِكَ الأَلوانَ ؛ فَلَو كانَتِ الأَلوانُ ولَم يَكُن بَصَرٌ يُدرِكُها لَم يَكُن مَنفَعَةٌ فيها ، وخَلَقَ السَّمعَ لِيُدرِكَ الأَصواتَ ؛ فَلَو كانَتِ الأَصواتُ ولَم يَكُن سَمعٌ يُدرِكُها لَم يَكُن فيها إِربٌ ، وكَذلِكَ سائِرُ الحَواسِّ . ثُمَّ هذا يَرجِعُ مُتَكافِئا ؛ فَلَو كانَ بَصَرٌ ولَم يَكُن ألوانٌ لَما كانَ لِلبَصَرِ مَعنىً ، ولَو كانَ سَمعٌ ولَم يَكُن أصواتٌ لَم يَكُن لِلسَّمعِ مَوضِعٌ . فَانظُر كَيفَ قَدَّرَ بَعضَها يَلقى بَعضا فَجَعَلَ لِكُلِّ حاسَّةٍ مَحسوسا يَعمَلُ فيهِ ، ولِكُلِّ مَحسوسٍ حاسَّةً تُدرِكُهُ . ومَعَ هذا فَقَد جُعِلَت أَشياءُ مُتَوَسِّطَةً بَينَ الحَواسِّ وَالمَحسوساتِ ، لا يَتِمُّ الحَواسُّ إِلاّ بِها ، كَمِثلِ الضِّياءِ وَالهَواءِ ؛ فَإِنَّهُ لَو لَم يَكُن ضِياءٌ يُظهِرُ اللَّونَ لِلبَصَرِ لَم يَكُنِ البَصَرُ يُدرِكُ اللَّونَ ، ولَو لَم يَكُن هَواءٌ يُؤَدِّي الصَّوتَ إِلَى السَّمعِ لَم يَكُنِ السَّمعُ يُدرِكُ الصَّوتَ ، فَهَل يَخفى عَلى مَن صَحَّ نَظَرُهُ وأَعمَلَ فِكرَهُ أنَّ مِثلَ هذَا الَّذي وَصَفتُ من تَهيِئَةِ الحَواسِّ وَالمَحسوساتِ بَعضُها يَلقى بَعضا ، وتَهِيئَةِ أَشياءَ أُخَرَ بِها تَتِمُّ الحَواسُّ لا يَكونُ إِلاّ بِعَمدٍ وتَقديرٍ مِن لَطيفٍ خَبيرٍ ؟ (2)
.
ص: 217
بحار الأنوار_ به نقل از مفضّل بن عمر _: امام صادق عليه السلام فرمود : «اى مفضّل! در همه اندام بدن بينديش كه چه سان هر يك براى نيازى در نظر گرفته شده اند ؛ دست ها براى چاره جويى كارها ، پاها براى تلاش ، چشم ها براى راه يافتن ، دهان براى غذا خوردن ، معده براى گوارش ، جگر براى عصاره گيرى ، سوراخ ها براى بيرون راندن فضولات بدن ، ظرف ها (1) براى حمل آنها ، آلت تناسلى براى برپايى نسل بشر و همين گونه ، اگر در همه اندام ها به دقّت بنگرى و فكرت را به كار اندازى ، مى بينى كه هر يك به درستى و با حكمت ، تقدير و تدبير شده است» . گفتم: اى مولاى من ! گروهى مى گويند كه اين ، كارِ طبيعت است . امام عليه السلام فرمود : «از آنان بپرس. آيا اين طبيعت ، بر مانند اين كارها دانايى و توانايى دارد ، يا اين گونه نيست؟ اگر آن را داراى دانايى و توانايى دانستند ، پس چرا از قبول آفريدگار ، تن مى زنند؟ كار او همين است؛ و اگر گفتند كه طبيعت ، اين كارها را بدون علم و قصد [و به تصادف] مى كند ، درستى و حكمت اين كارها ، دلالت بر خلافِ اين مى كند و اين كارها را از آفريدگارى حكيم مى بيند و آنچه آنان طبيعت مى نامند ، سنّتى جارى در خلقت اوست كه همو جارى اش كرده است ... . اى مفضّل! به حواسّ ويژه انسان كه بدان بر غير خود برترى يافته ، بنگر كه چگونه چشم ها را در سر قرار داده است؛ مانند چراغ هاى بالاى مناره ، تا بتواند چيزها را از بالا ببيند و در اندام زير آن ، مانند دست و پاها قرار نداد تا آسيب پذير باشند و به جهت پرداختن به كارها و حركت [دست و پا ]آسيب ببينند و متأثر و ناقص شوند. نيز در اندام ميانى بدن ، مانند شكم و پشت هم قرار نداد تا چرخش و سركشى اش به چيزها ، سختش آيد . پس چون در هيچ يك از اين اندام ها جايگاه مناسبى نبود ، سر ، بهترين جايگاه براى حواس و به منزله پناهگاهى براى آنها شد . حواس را پنج [گونه] قرار داد تا پنج [چيز] را حس كنند و از درك هيچ محسوسى در نمانند . چشم را براى درك رنگ ها قرار داد و اگر رنگ ها بودند ، امّا چشمى نبود تا آنها را درك كند ، هيچ فايده اى نداشتند و گوش را آفريد تا صداها را درك كند و اگر صداها بودند ، امّا گوشى نبود كه آنها را درك كند ، هيچ نيازى به آنها نبود و چنين است حواسّ ديگر . آن سو نيز مى شود استدلال نمود . اگر چشمى بود ، ولى رنگ هايى وجود نداشتند ، براى چشم معنايى نبود و اگر گوشى بود و صداهايى نبود ، گوش ، جايگاهى نداشت . پس بنگر كه چگونه برخى را بر اين تقدير نموده كه چيزهايى ديگر را دريابند و براى هر حسّى ، محسوسى قرار داده كه بدان مى پردازد و براى هر محسوسى ، حسّى قرار داده كه آن را درك مى كند . و با وجود اين ، اشيايى را واسطه ميان حسّ و محسوس قرار داده كه حواس ، جز بدانها راه به جايى نمى برند ؛ مانند نور و هوا كه اگر نورى نبود تا رنگ را براى چشم آشكار كند ، چشم نمى توانست رنگ را درك كند و اگر هوايى نبود كه صدا را به گوش برساند ، گوش نمى توانست صدا را درك كند . حال آيا بر كسى كه درست بينديشد و فكرش را به كار اندازد ، مخفى مى مانَد كه فراهم آوردن چنين زمينه ها و هماهنگى ميان حواسّ و محسوسات و آماده كردن واسطه هايى براى درك و نيل حواس به محسوسات بدين گونه كه من توصيف كردم ، جز از خواست و تقدير فاعلى باريك بين و آگاه است؟».
.
ص: 218
الإمام الصادق عليه السلام_ في بَيانِ مَراحِلِ كَمالِ الطِّفلِ _: لَو كانَ المَولودُ يُولَدُ فَهِما عاقِلاً لَأَنكَرَ العالَمَ عِنَد وِلادَتِهِ، ولَبَقِيَ حَيرانَ تائِهَ العَقلِ إِذا رَأى ما لَم يَعرِف ووَرَدَ عَلَيهِ ما لَم يَرَ مِثلَهُ مِنِ اختِلافِ صُوَرِ العالَمِ مِنَ البَهائِمِ وَالطَّيرِ إِلى غَيرِ ذلِكَ مِمّا يُشاهِدُهُ ساعَةً بَعدَ ساعَةٍ ويَوما بَعدَ يَومٍ، وَاعتَبَرَ ذلِكَ بِأَنَّ مَن سُبِيَ مِن بَلَدٍ إِلى بَلَدٍ وهُوَ عاقِلٌ يَكونُ كَالوالِهِ الحَيرانِ، فَلا يُسرِعُ في تَعَلُّمِ الكَلامِ وقَبولِ الأَدَبِ كَما يُسرِعُ الَّذي يُسبى صَغيرا غَيرَ عاقِلٍ . ثُمَّ لَو وُلِدَ عاقِلاً كانَ يَجِدُ غَضاضَةً (1) إِذا رَأىنَفسَهُ مَحمولاً مُرضَعا مُعَصَّبا بِالخِرَقِ مُسَجّىً فِي المَهدِ ؛ لِأَ نَّهُ لا يَستَغني عَن هذا كُلِّهِ لِرِقَّةِ بَدَنِهِ ورُطوبَتِهِ حينَ يولَدُ، ثُمَّ كانَ لا يوجَدُ لَهُ مِنَ الحَلاوَةِ وَالوَقعِ مِنَ القُلوبِ ما يوجَدُ لِلطِّفلِ، فَصارَ يَخرُجُ إِلَى الدُّنيا غَبِيّا غافِلاً عَمّا فيهِ أهلُهُ فَيَلقَى الأَشياءَ بِذِهنٍ ضَعيفٍ ومَعرِفَةٍ ناقِصَةٍ، ثُمَّ لا يَزالُ يَتَزايَدُ فِي المَعرِفَةِ قَليلاً قَليلاً وشَيئا بَعدَ شَيءٍ وحالاً بَعدَ حالٍ حَتّى يَألَفَ الأَشياءَ ويَتَمَرَّنَ ويَستَمِرَّ عَلَيها، فَيَخرُجَ مِن حَدِّ التَّأَمُّلِ لَها وَالحَيرَةِ فيها إِلَى التَّصَرُّفِ وَالاِضطِرابِ إِلَى المَعاشِ بِعَقلِهِ وحيلَتِهِ، وإِلَى الاِعتِبارِ وَالطَّاعَةِ وَالسَّهوِ وَالغَفلَةِ وَالمَعصِيَةِ. وفي هذا أَيضا وُجوهٌ أُخَرُ ؛ فَإِنَّهُ لَو كانَ يولَدُ تامَّ العَقلِ مُستَقِلاًّ بِنَفسِهِ لَذَهَبَ مَوضِعُ حَلاوَةِ تَربِيَةِ الأَولادِ ، وما قَدَرَ أن يَكونَ لِلوالِدَينِ فِي الاِشتِغالِ بِالوَلَدِ مِنَ المَصلَحَةِ وما يوجِبُ التَّربِيَةَ لِلآباءِ عَلَى الأَبناءِ مِنَ المُكَلَّفاتِ بِالبِرِّ وَالعَطفِ عَلَيهِم عِندَ حاجَتِهِم إِلى ذلِكَ مِنهُم، ثُمَّ كانَ الأَولادُ لا يَألَفونَ آباءَهُم ، ولا يَألَفُ الآباءُ أَبناءَهُم ؛ لِأَنَّ الأَولادَ كانوا يَستَغنونَ عَن تَربِيَةِ الآباءِ وحِياطَتِهِم فَيَتَفَرَّقونَ عَنهُم حينَ يولَدونَ، فَلا يَعرِفُ الرَّجُلُ أَباهُ وأُمَّهُ ولا يَمتَنِعُ مِن نِكاحِ أُمِّهِ وأُختِهِ وذَواتِ المَحارِمِ مِنهُ إِذا كانَ لا يَعرِفُهُنَّ، وأَقَلُّ ما في ذلِكَ مِنَ القَباحَةِ ، بَل هُوَ أَشنَعُ وأَعظَمُ وأَفظَعُ وأَقبَحُ وأَبشَعُ لَو خَرَجَ المَولودُ مِن بَطنِ أُمِّهِ وهُوَ يَعقِلُ أن يَرى مِنها ما لا يَحِلُّ لَهُ ولا يَحسُنُ بِهِ أن يَراهُ. أفَلا تَرى كَيفَ أُقيمَ كُلُّ شَيءٍ مِنَ الخِلقَةِ عَلى غايَةِ الصَّوابِ وخَلا مِنَ الخَطَاَءدَقيقُهُ وجَليلُهُ. (2)
.
ص: 219
امام صادق عليه السلام_ در بيان مراحل تكامل كودك _: اگر كودك زاده شده ، فهيم و خردمند به دنيا بيايد ، به هنگام تولّد با دنيايى ناشناخته رو به رو مى شود و سرگردان و حيران مى ماند كه هر چه مى بيند ، نمى شناسد و [ترسى] بى نظير بر او وارد مى شد كه در دنيا ، اين همه صورت هاى گوناگون از چارپايان و پرندگان و ديگر چيزها كه پياپى و هر روز مى بيند . [براى درك بهتر اين مسئله] حال اسيرى را در نظر آور كه از شهرى به شهر ديگرش مى برند و با آن كه عاقل است ، به حيرت زده سرگردان مى مانَد و به فراگيرى سخن و پذيرش آداب ، شتاب نمى ورزد ، آن گونه كه كودك اسير شده ، پيش از بارور شدن عقلش ، شتاب مى كند . همچنين ، اگر كودك ، عاقل متولّد شود ، احساس خوارى مى كند ، هنگامى كه خود را محمول و شيرخواره و پيچيده در پارچه و نهاده در گهواره مى بيند ؛ زيرا به سبب لطافت و رطوبت بدنش هنگام تولّد ، از اين همه كار ، بى نياز نيست . همچنين ، آن شيرينى و نفوذى كه كودك در قلب ها مى يابد ، براى او پديد نمى آمد . از اين رو ، كودك ، نادان و غافل از كار دنيا و اهل آن به دنيا مى آيد و با ذهن ضعيف و معرفت ناقص خود با اشيا برخورد مى كند و سپس ، آرام آرام و اندك اندك ، شناختش با برخورد با هر چيز ، در هر حال ، افزايش مى يابد تا با اشيا انس مى يابد و به آنها خو مى گيرد و مسلّط مى شود و از مرز انديشيدن در آنها و حيرت زدگى به مرحله تصرّف و جوش و خروش معاش با عقل و چاره جويى درمى آيد ، و نيز به عبرت گيرى و اطاعت و فراموشى و غفلت و معصيت . و در اين [تولّد با عقل ناقص ]حكمت هاى ديگرى هم هست . اگر كودك با عقل كامل و مستقل به دنيا مى آمد ، شيرينى تربيت فرزند ، جايگاهى نداشت و نمى شد كه پدر و مادر بر اساس مصلحت فرزند ، بارِ تربيت او را بر دوش گيرند و در جاى نياز به او نيكى و توجّه كنند . همچنين ، فرزندان با پدران خود الفت نمى گرفتند و پدران هم با فرزندان خود الفت نمى يافتند ؛ زيرا فرزندان از تربيت پدران و مواظبت آنان بى نياز مى شدند و از همان اوان تولّد ، از ايشان جدا مى شدند و ديگر كسى پدر و مادر خود را نمى شناخت و چون مادر و خواهر و محارم خود را نمى شناخت ، با آنان ازدواج مى كرد و كم ترين قباحت تولّدى اين گونه ، بلكه شنيع ترين ، بزرگ ترين ، فجيع ترين ، زشت ترين و ناگوارترينِ آنها اين بود كه كودك به هنگام بيرون آمدن از دل مادرش ، چيزهايى ناروا را مى ديد كه نيكو و شايسته نيست . حال، آيا نمى بينى كه هر چيزى از خلقت ، كوچك و بزرگش ، در نهايت درستى و بدون خطا ، برپا شده است؟!
.
ص: 220
. .
ص: 221
. .
ص: 222
راجع : ص 134 (معرفة النفس) و 158 (التجربة).
2 / 2خَلقُ الإِنسانِ مِنَ التُّرابِالكتاب«وَمِنْ ءَايَ_تِهِ أَنْ خَلَقَكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ إِذَا أَنتُم بَشَرٌ تَنتَشِرُونَ » . (1)
«فَاسْتَفْتِهِمْ أَهُمْ أَشَدُّ خَلْقًا أَم مَّنْ خَلَقْنَا إِنَّا خَلَقْنَ_هُم مِّن طِينٍ لاَّزِبِ م » . (2)
«خَلَقَ الاْءِنسَ_نَ مِن صَلْصَ_لٍ كَالْفَخَّارِ » . (3)
راجع : الحجّ : 5 ، الأنعام : 2 ، الحِجْر : 26 ، المؤمنون : 12 ، غافر : 67 ، فاطر : 11 .
الحديثعلل الشرائع عن أبي عبد اللّه بن يزيد :حَدَّثَني يَزيدُ بنُ سَلاّمٍ أنَّهُ سَأَلَ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آلهفَقالَ لَهُ .. . : فَأَخبِرني عَن آدَمَ لِمَ سُمِّيَ آدَمَ ؟ قالَ : لِأَنَّهُ خُلِقَ مِن طينِ الأَرضِ وأَديمِها . قالَ : فَادَمُ خُلِقَ مِن طينٍ كُلِّهِ أو طينٍ واحدٍ ؟ قالَ : بَل مِنَ الطِّينِ كُلِّهِ ، ولَو خُلِقَ مِن طينٍ واحِدٍ لَما عَرَفَ النّاسُ بَعضُهُم بَعضا ، وكانوا عَلى صورَةٍ واحِدَةٍ . قالَ : فَلَهُم فِي الدُّنيا مَثَلٌ ؟ قالَ : التُّرابُ فيهِ أَبيضُ وفيهِ أَخضَرُ وفيهِ أَشقَرُ وفيهِ أَغبَرُ وفيهِ أَحمَرُ وفيهِ أَزرَقُ ، وفيهِ عَذبٌ وفيهِ مِلحٌ ، وفيهِ خَشِنٌ وفيهِ لَيِّنٌ وفيهِ أَصهَبُ ، فَلِذلِكَ صارَ النّاسُ فيهِم لَيِّنٌ وفيهِم خَشِنٌ ، وفيهِم أَبيَضُ وفيهِم أَصفَرُ وأحمَرُ وأَصهَبُ وأَسوَدُ عَلى ألوانِ التُّرابِ . (4)
.
ص: 223
ر . ك : ص 135 (معرفت نفس) و 159 (تجربه) .
2 / 2خلقت انسان از خاكقرآن«و از جمله نشانه هاى او اين است كه شما را از خاكى آفريد . سپس شما انسان شده ، [در زمين ]پراكنده شديد» .
«پس از ايشان بپرس: آيا آفرينش آنان استوارتر است يا آنانى كه آفريده ايم ؟ ما ايشان را از گِلى چسبنده آفريده ايم» .
«انسان را از گلِ خشكِ همچون سفال آفريد» .
ر . ك : حجّ : آيه 5 ؛ انعام : آيه 2 ؛ حجر : آيه 26 ؛ مؤمنون : آيه 12 ؛ غافر : آيه 67 ؛ فاطر : آيه 11 .
حديثعلل الشرائع_ به نقل از ابو عبد اللّه بن يزيد _: يزيد بن سلاّم براى من چنين گفت كه از پيامبر خدا پرسيده است ... : چرا آدم عليه السلام ، آدم ناميده شده است؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «چون او از گِل زمين و پوسته آن آفريده شد» . يزيد بن سلاّم گفت : آيا آدم از يك گِل آفريده شد يا از همه گل هاى زمين؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «بلكه از همه گِل ها و اگر از يك گِل آفريده مى شد ، مردم ، يكديگر را نمى شناختند و بر يك صورت مى بودند» . يزيد گفت : آيا در دنيا شبيهى براى آن داريم؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «خاك سفيد داريم و سبز و قهوه اى و خاكسترى و سرخ و كبود ، و در آن ، شيرين و شور است ، و خشن و نرم و سفيدِ مايل به سرخ؛ و از اين روست كه آدميانِ آرام و خشن داريم ، و نيز سفيدپوست و زردپوست و سرخ پوست و سرخ و سفيد و سياه پوست ، همچون رنگ هاى خاك .
.
ص: 224
الإمام الصادق عليه السلام :أَوَّلُ مَن قاسَ إِبليسُ ؛ قالَ : «خَلَقْتَنِى مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ» (1) ، ولَو عَلِمَ إِبليسُ ما جَعَلَ اللّهُ في آدَمَ لَم يَفتَخِر عَلَيهِ . ثُمَّ قالَ : إِنَّ اللّهَ عز و جل خَلَقَ المَلائِكَةَ مِنَ النّورِ ، وخَلَقَ الجانَّ مِنَ النّارِ ، وخَلَقَ الجِنَّ ؛ صِنفا مِنَ الجانِّ مِنَ الرِّيحِ ، وخَلَقَ صِنفا مِنَ الجِنِّ مِنَ الماءِ ، وخَلَقَ آدَمَ مِن صَفحَةِ الطّينِ . (2)
2 / 3خَلقُ الإِنسانِ مِنَ النُّطفَةِالكتاب«وَ هُوَ الَّذِى خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ بَشَرًا فَجَعَلَهُ نَسَبًا وَ صِهْرًا وَ كَانَ رَبُّكَ قَدِيرًا » . (3)
«فَلْيَنظُرِ الاْءِنسَ_نُ مِمَّ خُلِقَ * خُلِقَ مِن مَّاءٍ دَافِقٍ * يَخْرُجُ مِنم بَيْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرَائبِ » . (4)
.
ص: 225
امام صادق عليه السلام :نخستين كسى كه قياس كرد ، ابليس بود كه گفت : «مرا از آتش آفريدى و او (آدم) را از گل» و اگر ابليس مى دانست كه خداوند ، چه چيز در آدم نهاده است ، بر او نمى باليد . سپس فرمود : خداوند عز و جل فرشتگان را از نور آفريد ، جن را از آتش ، گروهى از جنّيان را از باد ، گروهى را از آب و آدم را از رويه گِل (زمين) .
2 / 3خلقت انسان از نطفهقرآن«و او كسى است كه از آب ، انسانى آفريد ، و او را داراى پيوند نسبى و سببى گردانيد ، و پروردگار تو تواناست» .
«پس انسان بنگرد كه از چه آفريده شده است . از آبى جهيده آفريده شده است كه از ميانه پشت و سينه ها بيرون مى آيد» . (1)
.
ص: 226
«أَلَمْ نَخْلُقكُّم مِّن مَّاءٍ مَّهِينٍ * فَجَعَلْنَ_هُ فِى قَرَارٍ مَّكِينٍ » . (1)
«إِنَّا خَلَقْنَا الاْءِنسَ_نَ مِن نُّطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَّبْتَلِيهِ فَجَعَلْنَ_هُ سَمِيعَا بَصِيرًا » . (2)
راجع : النحل : 4 ، القيامة : 37 ، 38 ، فاطر : 11 ، غافر : 67 ، المؤمنون : 14 ، يس : 77 .
الحديثالإمام عليّ عليه السلام_ مِن خُطبَةٍ يَصِفُ فيها خَلقَ الإِنسانِ _: أم هذَا الَّذي أَنشَأَهُ في ظُلُماتِ الأَرحامِ وشُغُفِ الأَستارِ نُطفَةً دِهاقا .. . ثُمَّ مَنَحَهُ قَلبا حافِظا ، ولِسانا لافِظا ، وبَصَرا لاحِظا ؛ لِيَفهَمَ مُعتَبِرا ، ويُقَصِّرَ مُزدَجِرا ، حَتّى إِذا قامَ اعتِدالُهُ ، وَاستَوى مِثالُهُ ، نَفَرَ مُستَكبِرا . (3)
عنه عليه السلام_ في تَقديسِ اللّهِ جَلَّ و عَلا _: عالِمُ السِّرِّ مِن ضَمائِرِ المُضمِرينَ . . . ومَحَطِّ الأَمشاجِ (4) مِن مَسارِبِ (5) الأَصلابِ . (6)
الإمام الباقر عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى : «أَمْشَاجٍ نَّبْتَلِيهِ» _: ماءُ الرَّجُلِ وماءُ المَرأَةِ اختَلَطا جَميعا . (7)
بحار الأنوار عن صحُف إدريس عليه السلام :فازَ _ يا أَخنوخُ _ مَن عَرَفَني ، وهَلَك مَن أَنكَرَني . عَجَبا لِمَن ضَلَّ عَنّي ولَيسَ يَخلو في شَيءٍ مِنَ الأَوقاتِ مِنّي ، كَيفَ يَخلو وأنا أَقرَبُ إِلَيهِ مِن كُلِّ قَريبٍ ، وأَدنى إِلَيهِ مِن حَبلِ الوَريدِ ؟ ألَستَ أَيُّهَا الإِنسانُ العَظيمُ عِندَ نفَسِهِ في بُنيانِهِ ، القَوِيُّ لَدى هِمَّتِهِ في أَركانِهِ ، مَخلوقا مِنَ النُّطفَةِ المَذِرةِ ، ومُخرَجا مِنَ الأَماكِنِ القَذِرَةِ ، تَنحَطُّ مِن أَصلابِ الآباءِ كَالنُّخاعَةِ إِلى أَرحامِ النِّساءِ ، ثُمَّ يَأتيكَ أَمري فَتَصيرُ عَلَقَةً ، لَو رَأَتكَ العُيونُ لاَستَقذَرَتكَ ، ولَو تَأَمَّلَتكَ النُّفوسُ لَعافَتكَ ، ثُمَّ تَصيرُ بِقُدرَتي مُضغَةً لا حَسَنَةً فِي المَنظَرِ ، ولا نافِعَةً فِي المَخبَرِ ، ثُمَّ أَبعَثُ إِلَيكَ أَمرا مِن أَمري ، فَتُخلَقُ عُضوا عُضوا ، وتُقَدَّرُ مَفصِلاً مَفصِلاً ، مِن عِظامٍ مَغشِيَّةٍ ، وعُروقٍ مُلتَوِيَةٍ ، وأَعصابٍ مُتَناسِبَةٍ ، ورِباطاتٍ ماسِكَةٍ ، ثُمَّ يَكسوكَ لَحما ، ويُلبِسُكَ جِلدا ، تُجامَعُ مِن أَشياءَ مُتَبايِنَةٍ ، وتُخلَقُ مِن أَصنافٍ مُختَلِفَةٍ ، فَتَصيرُ بِقُدرَتي خَلقا سَوِيّا لا روحَ فيكَ تُحَرِّكُكَ ، ولا قُوَّةَ لَكَ تُقِلُّكَ ... فَأَنفُخُ فيكَ الرّوحَ ، وأَهَبُ لَكَ الحَياةَ ، فَتَصيرُ بِإِذني إِنسانا ، لا تَملِكُ نَفعا ولا ضَرّا ، ولا تَفعَلُ خَيرا ولا شَرّا ، مَكانُكَ مِن أُمِّكَ تَحتَ السُّرَّةِ ، كَأنَّكَ مَصرورٌ في صُرَّةٍ ، إِلى أن يَلحَقَكَ ما سَبَقَ مِنّي مِنَ القَضاءِ ، فَتَصيرَ مِن هُناكَ إِلى وَسعِ الفَضاءِ ، فَتَلقى ما قَدَّرَكَ مِنَ السَّعادَةِ أوِ الشَّقاءِ ، إِلى أَجَلٍ مِنَ البَقاءِ مُتَعَقِّبٌ لا شَكَّ بِالفَناءِ ، أأنتَ خَلَقتَ نَفسَكَ ، وسَوَّيتَ جِسمَكَ ، ونَفَختَ روحَكَ ؟ إِن كُنتَ فَعَلتَ ذلِكَ وأنتَ النُّطفَةُ المَهينَةُ ، وَالعَلَقَةُ المُستَضعَفَةُ ، وَالجَنينُ المَصرورُ في صُرَّةٍ ، فَأَنتَ الآنَ في كَمالِ أَعضائِكَ ، وطَراءَةِ مائِكَ ، وتَمامِ مَفاصِلِكَ ، ورَيَعانِ شَبابِك ، أَقوى وأَقدَرُ ؛ فَاخلُق لِنَفسِكَ عُضوا آخَرَ ، وَاستَجلِب قُوَّةً إِلى قُوَّتِكَ ، وإِن كُنتَ أنتَ دَفَعتَ عَن نَفسِكَ في تِلكَ الأَحوالِ طارِقاتِ الأَوجاعِ وَالأَعلالِ ، فَادفَع عَن نَفسِكَ الآنَ أَسقامَكَ ، ونَزِّه عَن بَدَنِكَ آلامَكَ ، وإِن كُنتَ أنتَ نَفَختَ الرّوحَ في بَدَنِكَ وجَلَبتَ الحَياةَ الَّتي تُمسِكُكَ ، فَادفَعِ المَوتَ إِذا حَلَّ بِكَ ، وأبقِ يَوما واحِدا عِندَ حُضورِ أَجَلِكَ . فَإِن لَم تَقدِر أَيُّهَا الإِنسانُ عَلى شَيءٍ مِن ذلِكَ ، وعَجَزتَ عَنهُ كُلِّهِ ، فَاعلَم أنَّكَ حَقّا مَخلوقٌ ، وأنّي أنَا الخالِقُ ، وأنَّكَ أنتَ العاجِزُ ، وأنّي أنَا القَوِيُّ القادِرُ ، فَاعرِفني حينَئِذٍ وَاعبُدني حَقَّ عِبادَتي ، وَاشكُر لي نِعمَتي أَزِدكَ مِنها ، وَاستَعِذ بي مِن سُخطَتي أُعِذكَ مِنها ؛ فَإِنّي أنَا اللّهُ الَّذي لا أعبَأُ بِما أَخلُقُ ، ولا أَتعَبُ ولا أَنصَبُ فيما أَرزُقُ ، ولا أَلغَبُ ، إِنّما أَمري إِذا أَرَدتُ شَيئا أن أَقولَ لَهُ كُن فَيَكونُ . (8)
.
ص: 227
«آيا شما را از آبى بى مقدار نيافريده ايم . سپس ، آن را در جايگاهى استوار قرار داديم؟» .
«ما انسان را از نطفه اى آميخته آفريده ايم و به آزمونش كشانده ايم ، و او را شنوا و بينا ساخته ايم» .
ر .ك : نحل : آيه 4 ؛ قيامت : آيه 37 و 38 ؛ فاطر : آيه 11 ؛ غافر : آيه 67 ؛ مؤمنون : آيه 14 ؛ يس : آيه 77 .
حديثامام على عليه السلام_ از خطبه اش كه خلقت انسان را در آن توصيف مى كند _: يا اين انسان كه در تاريك جاى زِهدان ، او را آفريد و در پرده هاى تيره و تار پيچيد ، نطفه اى جهنده بود ... سپس ، او را دلى فراگير و زبانى گويا و ديده اى نگرنده بخشيد تا عبرت ها را بفهمد و كوتاه بيايد و باز ايستد ، چندان كه جوانى راست قامت و تن درست شد و گردن كشانه دورى گزيد .
امام على عليه السلام_ در تقديس خداى بزرگ والا _: به رازِ درون رازداران ، آگاه است ... و نيز محلّ نزول آب ها از مجراى پشت [مردان] .
امام باقر عليه السلام_ درباره سخن خداى متعال : «نطفه اى آميخته و به آزمونش كشانديم» _: آب مرد و زن كه با هم آميخته مى شود .
بحار الأنوار_ به نقل از صحف ادريس عليه السلام _: اى اَخنوخ ! (1) هر كس مرا شناخت ، رستگار شد و هر كس مرا باور نداشت ، هلاك شد . شگفت از كسى كه مرا نمى يابد ، در حالى كه هيچ گاه بدون من نيست . چگونه بدون من باشد ، در حالى كه من از هر نزديكى به او نزديك ترم و حتّى از رگ گردنش به او نزديك ترم؟! اى انسان كه بنيان خويش را بزرگ مى دانى و به گاه همّت ، اركان خود را نيرومند مى پندارى! آيا تو از نطفه اى بد بو آفريده نشده اى و از جاهايى كثيف بيرون نيامده اى؟ همچون آب بينى از پشتِ پدران به زِهدان زنان فرود آمدى و سپس ، امر من آمد و خون بسته شده گشتى . اگر چشم ها تو را مى ديدند ، پليدت مى شمردند و اگر انسان ها تو را نيك مى ديدند ، ناخوشَت مى داشتند . سپس با قدرت من ، استخوان دار شدى ، بدون زيبايى در ظاهر و نفع در باطن . سپس بر اساس فرمانى از فرمان هايم ، عضو عضو مى شوى و برايت از استخوان هايى روكش شده و رگ هايى درهم پيچيده و عصب هايى متناسب و رباط هايى نگه دارنده مفصل خلق مى گردد . سپس [فرشته] بر تو گوشت مى پوشانَد و پوست مى رويانَد ، از چيزهايى جدا ، گِرد آورده مى شوى و از گونه هايى مختلف ، آفريده مى شوى و با قدرت من ، مخلوقى درست و استوار مى گردى؛ امّا نه روحى دارى كه حركتت دهد ، نه نيرويى كه برپايت دارد ... . پس در تو روح مى دمم و به تو حيات مى بخشم و به اذن من ، انسان مى شوى ؛ امّا نه سود و زيانت به دست توست ، و نه نيك و بد مى كنى ، جايگاهت ، [زهدان ]زير ناف مادرت است . گويى كه در كيسه اى گرفتار آمده اى تا آن كه به قضايى كه پيش تر مقرّر كرده ام ، برسى و از آن جاى تنگ ، به فضايى گسترده بيايى و به آنچه از سعادت و شقاوت برايت تقدير شده ، برسى ، در مدّتى معيّن از بقا كه بدون ترديد ، فنا را در پى دارد . آيا تو خود را آفريدى و بدنت را استوار نمودى و روحت را دميدى؟! اگر [مى گويى] تو همه اين كارها را كردى ، در حالى كه نطفه اى پست و لَخته خون ناتوان و جنين گرفتار در كيسه اى بودى ، پس الان كه در كمال سلامت و شادابى هستى و تمام اعضا و مفاصلت در بهار جوانى ، نيرومندتر و تواناتر شده ، براى خود ، يك عضو ديگر بيافرين و نيرويى به نيروهايت بيفزاى و اگر آن هنگام ، دردها و بيمارى هاى عارض شده را خود از خويش دور مى كردى ، اينك ، بيمارى هايت را از خود بران و دردهاى بدنت را دور كن و اگر تو خود در كالبدت روح دميدى و حياتى كه تو را نگاه مى دارد ، خود فراهم آوردى ، پس الان ، مرگ را چون درآيد ، از خود دور كن و به هنگام رسيدن اجلت ، تنها يك روز ، باقى بمان . اى انسان ! اگر بر هيچ يك از اينها توانايى ندارى و از همه آنها ناتوانى ، پس بدان كه تو در حقيقت ، مخلوقى و من ، خالق و تو ، ناتوانى و من ، نيرومند و توانا . پس اين هنگام ، مرا بشناس و آن گونه كه حقّ عبوديت است ، مرا عبادت كن و نعمتم را سپاس بگزار تا از آن برايت بيفزايم ، و از خشمم به من پناه بر تا از آن پناهت دهم كه بى گمان ، من آنچه را آفريده ام ، به چيزى نشمُرَم و از روزى دادن ، به زحمت نمى افتم و خسته و درمانده نمى شوم . كار من به هنگام آفريدنِ چيزى ، تنها اين است كه به آن بگويم: «باش» ، پس «مى شود» .
.
ص: 228
. .
ص: 229
. .
ص: 230
2 / 4تَصويرُ الجَنينِ فِي الرَّحِمِالكتاب«هُوَ الَّذِى يُصَوِّرُكُمْ فِى الْأَرْحَامِ كَيْفَ يَشَاءُ لاَ إِلَ_هَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ » . (1)
«يَ_أَيُّهَا الاْءِنسَ_نُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ * الَّذِى خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ » . (2)
«خَلَقَ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ » . (3)
«اللَّهُ الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ قَرَارًا وَ السَّمَاءَ بِنَاءً وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ وَ رَزَقَكُم مِّنَ الطَّيِّبَ_تِ ذَ لِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ فَتَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَ__لَمِينَ » . (4)
«هُوَ اللَّهُ الْخَ__لِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى يُسَبِّحُ لَهُ مَا فِى السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ » . (5)
«لَقَدْ خَلَقْنَا الاْءِنسَ_نَ فِى كَبَدٍ » . (6)
.
ص: 231
2 / 4شكل دادن جنين در زِهدانقرآن«اوست كسى كه شما را در زهدان ها چنان كه مى خواهد ، شكل مى دهد . خدايى جز او نيست كه پيروزمند فرزانه است» .
«اى انسان ! چه چيز تو را به پروردگار كريمت غرّه ساخته است ؛ آن كه تو را آفريد و استوار و معتدل ساخت؟» .
«آسمان ها و زمين را به حق آفريد و شما را شكل بخشيد و شكل هايتان را نيكو كرد ، و بازگشت به سوى اوست» .
«خداوند ، كسى است كه زمين را براى شما آرامگاه و آسمان را بنايى [برافراشته] قرار داد و شما را شكل بخشيد و شكل هايتان را نيكو كرد و از پاكيزه ها روزى تان داد . اين است خداى شما ، بابركت و بزرگ و جاويدان ، خداى جهانيان» .
«اوست خداى آفريننده پديد آورنده شكل دهنده . بهترين نام ها از آنِ اوست . آنچه در آسمان ها و زمين است ، او را به پاكى مى ستايند ، و اوست پيروزمند فرزانه» .
«به راستى ، انسان را در رنج آفريديم» .
.
ص: 232
«مَّا لَكُمْ لاَ تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقَارًا * وَ قَدْ خَلَقَكُمْ أَطْوَارًا » . (1)
«يَخْلُقُكُمْ فِى بُطُونِ أُمَّهَ_تِكُمْ خَلْقًا مِّنم بَعْدِ خَلْقٍ فِى ظُ_لُمَ_تٍ ثَلَ_ثٍ ذَ لِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ لاَ إِلَ_هَ إِلاَّ هُوَ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ» . (2)
الحديثالإمام الباقر عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى : «وَلَقَدْ خَلَقْنَ_كُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَ_كُمْ» (3) _: أمّا «خَلَقْنَ_كُمْ» ؛ فَنُطفَةً ثُمَّ عَلَقَةً ثُمَّ مُضغَةً ، ثُمَّ عَظما ثمَّ لَحما ، وأمّا «صَوَّرْنَ_كُمْ» ؛ فَالعَينَ وَالأَنفَ وَالأُذُنَينِ وَالفَمَ وَاليَدَينِ وَالرِّجلَينِ صَوَّرَ هذا ونَحوَهُ ، ثُمَّ جَعَلَ الدَّميمَ وَالوَسيمَ وَالطَّويلَ وَالقَصيرَ وأَشباهَ هذا . (4)
الإمام الصادق عليه السلام :إِنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ يَقولُ في كِتابِهِ : «لَقَدْ خَلَقْنَا الاْءِنسَ_نَ فِى كَبَد» يَعني : مُنتَصِبا في بَطنِ أُمِّهِ ، مَقاديمُهُ إِلى مَقاديمِ أُمِّهِ ، ومَاخيرُهُ إِلى مَاخيرِ أُمِّهِ ، غِذاؤُهُ مِمّا تَأكُلُ أُمُّهُ ، ويَشرَبُ مِمّا تَشرَبُ أُمُّهُ ، تُنَسِّمُهُ (5) تَنسيما . (6)
علل الشرائع عن حمّاد بن عثمان :قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام : إِنّا نَرَى الدَّوابَّ في بُطونِ أَيديهَا الرُّقعَتَينِ مِثلَ الكَيِّ ؛ فَمِن أيِّ شَيءٍ ذلِكَ ؟ فَقالَ: ذلِكَ موَضِعُ مِنخَرَيهِ في بَطنِ أُمِّهِ وَابنُ آدَمَ مُنتَصِبٌ في بَطنِ أُمِّهِ ، وذلِكَ قَولُ اللّهِ تَعالى: «لَقَدْ خَلَقْنَا الاْءِنسَ_نَ فِى كَبَدٍ» وما سِوَى ابنِ آدَمَ فَرَأسُهُ في دُبُرِهِ ويَداهُ بَينَ يَدَيهِ . (7)
.
ص: 233
«شما را چه شده است كه از عظمت خدا بيم نداريد ، حال آن كه شما را مرحله به مرحله آفريده است؟!» .
«شما را در شكم مادرانتان مى آفريند ؛ آفرينشى پس از آفرينشى و در تاريكى هاى سه گانه (مشيمه ، زِهدان ، شكم) . اين است خداوند ، پروردگار شما . فرمان روايى از آنِ اوست . معبودى جز او نيست . پس به كجا روى مى گردانيد؟» .
حديثامام باقر عليه السلام_ درباره سخن خداى متعال : «و شما را آفريديم و شكل بخشيديم» _: مقصود از «آفريديم» ، [ آفرينش] نطفه و لخته خون و سپس گوشت كوفته و پس از آن ، استخوان و گوشت است ؛ و امّا «شكل بخشيديم» ، چشم و بينى و گوش ها و دهان و دستان و پاهاست . اين و امثال آن را شكل داد ، سپس زشت و زيبا ، بلند و كوتاه و مانند آن قرار داد .
امام صادق عليه السلام :خداوند _ تبارك و تعالى _ در كتابش مى فرمايد : «بى گمان ، انسان را در رنج آفريديم» ؛ يعنى در شكم مادرش به حالت ايستاده ، مشابه مادر ، جلويش به جلو و پشتش به پشت مادر ، غذايش از آنچه مادرش مى خورد و از آنچه مادرش مى نوشد ، مى آشامد و نفسش هم از هموست .
علل الشرائع_ به نقل از حمّاد بن عثمان _: به امام صادق عليه السلام گفتم : در درون دست چارپايان دو لكّه[ى سياه] مانند نشانِ داغ مى بينيم . اين از كجاست؟ امام عليه السلام فرمود : «اين ، جاى سوراخ هاى بينى اش در شكم مادرش است و آدمى زاده در شكم مادرش ايستاده است و اين ، همان سخن خداى متعال است : «بى گمان ، انسان را در رنج آفريديم» و جز آدمى زاده ، سرش در پشتش و دستانش در ميان دستان [مادرش] است» .
.
ص: 234
تفسير القمّي : «لَقَدْ خَلَقْنَا الاْءِنسَ_نَ فِى كَبَدٍ» أي مُنتَصِبا ولَم يُخلَق مِثلُهُ شَيءٌ . (1)
تفسير ابن أبي حاتم عن أبي ذرّ :قالَ رَسولُ اللّه صلى الله عليه و آله : إذا مَكَثَ المَنِيُّ فِي الرَّحِمِ أربَعينَ لَيلَةً أتاهُ مَلَكُ النُّفوسِ فَعَرَجَ بِهِ إلىَ الرَّبِّ فَيَقولُ : يا رَبِّ أذَكَرُ أم اُنثى؟ فَيَقضِي اللّهُ ما هُوَ قاضٍ فَيَقولُ : أشَقِيٌّ أم سَعيدٌ؟ فَيُكتَبُ ما هُوَ لاقٍ . وقَرَأَ أبو ذَرٍّ مِن فاتِحَةِ التَّغابُنِ خَمسَ آياتٍ (2) إلى قَولِهِ : «وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ» . (3)
الإمام الحسين عليه السلام :أَقبَلَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلى عَلِيٍّ عليه السلام فَقالَ : يا أَبَا الحَسَنِ ... ما أَوَّلُ نِعمَةٍ بَلاكَ اللّهُ عز و جل وأَنعَمَ عَلَيكَ بِها ؟ قالَ : أن خَلَقَني _ جَلَّ ثَناؤُهُ _ ولَم أَكُ شَيئا مَذكورا . قالَ : صَدَقتَ ، فَمَا الثّانِيَةُ؟ قالَ : أن أَحسَنَ بي إِذ خَلَقَني فَجَعَلَني حَيّا لا مَيِّتا . قالَ : صَدَقتَ ، فَمَا الثّالِثَةُ ؟ قالَ : أن أَنشَأَني _ فَلَهُ الحَمدُ _ في أَحسَنِ صورَةٍ وأعدَلِ تَركيبٍ . قالَ : صَدَقتَ . (4)
.
ص: 235
تفسير القمى : «بى گمان ، ما انسان را در رنج آفريديم» ؛ يعنى در حال ايستاده ، و مانند او چيزى آفريده نشده است .
تفسير ابن أبى حاتم_ ابو ذر ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهنقل مى كند كه فرمود: «مَنى ، چون چهل روز در رَحِم ماند ، فرشته جان ها مى آيد و او را به سوى خداوند مى برد و مى گويد : خداى من! اين، پسر است يا دختر؟ پس خداوند، آنچه را حكم كرده، تحقق مى بخشد. فرشته، سپس مى پرسد : بدبخت است يا خوش بخت؟ و آنچه را [نشانش مى دهند و] مى بيند، مى نويسد». ابوذر، سپس، پنج آيه آغازين سوره تغابن را تا «شما را نقش و نگار كرد و زيبا آراست و البته فرجام كار به سوى اوست» (1)
امام حسين عليه السلام :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام رو كرد و فرمود : «اى ابو الحسن! ... نخستين نعمتى كه خداى عز و جل تو را بدان آزموده و بر تو احسان نموده چيست؟». على عليه السلام گفت : اين كه خداوند _ كه ثنايش بشكوه باد _ مرا آفريد ، در حالى كه در يادها نبودم . فرمود : «درست گفتى . دومين نعمت چيست؟». گفت : اين كه به من احسان كرد و مرا زنده آفريد ، نه مُرده . فرمود : «راست گفتى . سومين چيست؟». گفت : اين كه خدا _ كه ستايش او راست _ مرا در نيكوترين شكل و معتدل ترين تركيب ، پديد آورد . فرمود : «درست گفتى» .
.
ص: 236
الإمام الباقر عليه السلام :إِذا وَقَعَتِ النُّطفَةُ فِي الرَّحِمِ استَقَرَّت فيها أَربَعينَ يَوما ، وتَكونُ عَلَقَةً أَربَعينَ يَوما ، وتَكونُ مُضغَةً أَربَعينَ يَوما ، ثُمَّ يَبعَثُ اللّهُ مَلَكَينِ خَلاّقَينِ فَيُقالُ لَهُما : اُخلُقا كَما يُريدُ اللّهُ ذَكَرا أو أُنثى ، صَوِّراهُ وَاكتُبا أَجَلَهُ ورِزقَهُ ومَنِيَّتَهُ وشَقِيّا أو سَعيدا ، وَاكتُبا للّهِِ الميثاقَ الَّذي أَخَذَهُ عَلَيهِ فِي الذَّرِّ بَينَ عَينَيهِ ، فَإِذا دَنا خُروجُهُ مِن بَطنِ أُمِّهِ بَعَثَ اللّهُ إِلَيهِ مَلَكا يُقالُ لَهُ زاجِرٌ فَيَزجُرُهُ ، فَيَفزَعُ فَزَعا فَيَنسَى الميثاقَ ويَقَعُ إِلَى الأَرضِ يَبكي مِن زَجرَةِ المَلَكِ . (1)
عنه عليه السلام_ في ذِكرِ أطوارِ الخِلقَةِ _: ثُمَّ يَبعَثُ اللّهُ مَلَكَينِ خَلاّقَينِ يَخلُقانِ فِي الأَرحامِ ما يَشاءُ اللّهُ ، فَيَقتَحِمانِ في بَطنِ المَرأَةِ مِن فَمِ المَرأَةِ فَيَصلانِ إِلَى الرَّحِمِ ، وفيهَا الرّوحُ القَديمَةُ المَنقولَةُ في أَصلابِ الرِّجالِ وَأَرحامِ النِّساءِ ، فَيَنفُخانِ فيها روحَ الحَياةِ وَالبَقاءِ ، ويَشُقّانِ لَهُ السَّمعَ وَالبَصَرَ وجَميعَ الجَوارِحِ وجَميعَ ما فِي البَطنِ بِإِذنِ اللّهِ ، ثُمَّ يوحِي اللّهُ إِلَى المَلَكَينِ : اُكتُبا عَلَيهِ قَضائي وقَدَري ونافِذَ أَمري ، وَاشتَرِطا لِيَ البَداءَ فيما تَكتُبانِ . فَيَقولانِ : يا رَبِّ ما نَكتُبُ ؟ فَيوحِي اللّهُ إِلَيهِما أنِ ارفَعا رُؤوسَكُما إِلى رَأسِ أُمِّهِ . فَيَرفَعانِ رُؤوسَهُما ، فَإِذَا اللَّوحُ يَقرَعُ جَبهَةَ أُمِّهِ ، فَيَنظُرانِ فيهِ ، فَيَجِدانِ فِي اللَّوحِ صورَتَهُ وزينَتَهُ وأَجَلَهُ وميثاقَهُ شَقِيّا أو سَعيدا وجَميعَ شَأنِهِ . قالَ : فَيُملي أَحَدُهُما عَلى صاحِبِهِ فَيَكتُبانِ جَميعَ ما فِي اللَّوحِ ويَشتَرِطانِ البَداءَ فيما يَكتُبانِ . (2)
الإمام الصادق عليه السلام_ في بَيانِ كَيفِيَّةِ نُشوءِ الأَبدانِ _: أَوَّلُ ذلِكَ تَصويرُ الجَنينِ فِي الرَّحِمِ حَيثُ لا تَراهُ عَينٌ ولا تَنالُهُ يَدٌ، ويُدَبِّرُهُ حَتّىيَخرُجَ سَوِيّا مُستَوفِيا جَميعَ ما فيهِ قِوامُهُ وصَلاحُهُ مِنَ الأَحشاءِ وَالجَوارِحِ وَالعَوامِلِ ، إِلى ما في تَركيبِ أَعضائِهِ مِنَ العِظامِ وَاللَّحمِ وَالشَّحمِ وَالمُخِّ وَالعَصَبِ وَالعُروقِ وَالغَضاريفِ ، فَإِذا خَرَج إِلَى العالَمِ تَراهُ كَيفَ يَنمي بِجَميعِ أَعضائِهِ ، وهُوَ ثابِتٌ عَلى شَكلٍ وهَيئَةٍ لا تَتَزايَدُ ولا تَنقُصُ ، إِلى أن يَبلُغَ أشُدَّهُ ، إِن مُدَّ في عُمُرِهِ أو يَستَوفِي مُدَّتَهُ قَبلَ ذلِكَ، هَل هذا إِلاّ مِن لَطيفِ التَّدبيرِ وَالحِكمَةِ؟ (3)
.
ص: 237
امام باقر عليه السلام :چون نطفه در رَحِم قرار گرفت ، چهل روز در آن مى مانَد و چهل روز به شكل لَخته خون و چهل روز به صورت گوشت كوفته مى مانَد . سپس ، خداوند ، دو فرشته آفرينشگر مى فرستد و به آن دو مى گويد : آن گونه كه خداوند مى خواهد ، بيافرينيد ، مرد يا زن ، او را صورت دهيد و اجل و روزى و مرگ و شقاوت و سعادتش را بنويسيد و ميثاق خدايىِ گرفته شده از او در عالم ذرّ را براى خدا در ميان چشمانش بنگاريد . پس چون بيرون آمدنش از شكم مادرش نزديك مى شود ، خداوند فرشته اى به نام «زاجر» را به سوى او مى فرستد تا او را پس بزند و او بى تاب شود و پيمان الهى را از ياد ببرد و به زمين فرود مى آيد و از راندن فرشته ، گريه مى كند .
امام باقر عليه السلام_ در يادكرد دگرگونى هاى هستى _: سپس ، دو فرشته خلقت گر مى فرستد تا آنچه را خداوند مى خواهد ، در رَحِم ها بيافريند . پس ، از دهان زن به درونش مى روند تا به رَحِم برسند و در آن ، روح قديمى انتقال يافته از پشت مردان و رَحِم زنان هست . پس روح زندگى و بقا را در آن مى دمند و به اذن خدا ، گوش و چشم و همه اندام و همه آنچه را در درون است ، برايش مى شكافند . سپس ، خداوند به دو فرشته وحى مى كند : «قضا و قدر و امر حتمى ام را بر او بنويسيد و حقّ تغيير را براى من در آنچه مى نويسيد ، لحاظ كنيد». آن دو فرشته مى گويند : خدايا! چه بنويسيم؟ پس خدا به آن دو وحى مى كند كه: «سرتان را به سوى سرِ مادرش بلند كنيد» . پس سرشان را بلند مى كنند كه لوح بر پيشانى مادرش كوبيده مى شود و آن دو ، صورت و زيور و اجل و پيمان شقاوت و سعادت و همه امورش را در آن لوح مى يابند . پس يكى از دو فرشته بر ديگرى آن را املا مى كند و هر دو ، همه آنچه را در لوح است ، مى نويسند و شرط تغيير و بداء را در آن ، لحاظ مى كنند .
امام صادق عليه السلام_ در بيان كيفيّت پديد آمدن بدن ها _: آغاز آن ، شكل بخشيدن جنين در رَحِم است؛ جايى كه نه چشمى او را مى بيند و نه دستى به آن مى رسد ، و او را تدبير مى كنند تا در حالت سلامت و كمال همه اركان و اعضا و اندرون و حواسّ بدن و نيز تركيب اندام ها از استخوان و گوشت و چربى و مغز و عصب و رگ ها و غضروف ها ، متولّد شود . پس چون به دنيا مى آيد ، مى بينى كه چگونه همه اعضايش رشد مى كند ، در حالى كه بر شكل و هيئت خود ، باقى است ، بدون افزايش و كاهش ، تا به كمال برسد ، چه عمرش دراز شود يا زودتر بميرد . آيا اين كار ، جز از شخصى باحكمت و تدبيرى نازك انديشانه ، ساخته است ؟
.
ص: 238
عنه عليه السلام :إِنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ إِذا أرادَ أن يَخلُقَ خَلقا جَمَعَ كُلَّ صورَةٍ بَينَهُ وبَينَ آدَمَ ، ثُمَّ خَلَقَهُ عَلى صورَةِ إِحداهُنَّ ، فَلا يَقولَنَّ أَحَدٌ لِوَلَدِهِ هذا لا يُشبِهُني ولا يُشبِهُ شَيئا مِن آبائي . (1)
عنه عليه السلام_ لِلمُفَضَّل بنِ عُمَرَ _: نَبتَدِئُ _ يا مُفَضَّلُ _ بِذِكرِ خَلقِ الإِنسانِ فَاعتَبِر بِهِ؛ فَأَوَّلُ ذلِكَ ما يُدَبَّرُ بِهِ الجَنينُ فِي الرَّحِمِ ، وهُوَ مُحجوبٌ في ظُلُماتٍ ثَلاثٍ : ظُلمَةِ البَطنِ، وظُلمَةِ الرَّحِمِ، وظُلمَةِ المَشيمَةِ، حَيثُ لا حيلَةَ عِندَهُ فيطَلَبِ غِذاءٍ ولادَفعِ أذىً، ولاَ استِجلابِ مَنفَعَةٍ ولادَفعِ مَضَرَّةٍ؛ فَإِنَّهُ يَجري إِلَيهِ مِن دَمِ الحَيضِ ما يَغذوهُ كَما يَغذُو الماءُ النَّباتَ ، فَلا يَزالُ ذلِكَ غِذاؤُهُ حَتّى إِذا كَمُلَ خَلقُهُ، وَاستَحكَمَ بَدَنُهُ، وقَوِيَ أَديمُهُ عَلى مُباشَرَةِ الهَواءِ ، وبَصَرُهُ عَلى مُلاقاةِ الضِّياءِ، هاجَ الطَّلقُ بِأُمِّهِ فَأَزعَجَهُ أَشَدَّ إِزعاجٍ وأَعنَفَهُ حَتّى يولَدَ، و إِذا وُلِدَ صُرِفَ ذلِكَ الدَّمُ الَّذي كانَ يَغذوهُ مِن دَمِ أُمِّهِ إِلى ثَديَيها، فَانقَلَبَ الطَّعمُ وَاللَّونُ إِلى ضَربٍ آخَرَ مِنَ الغِذاءِ ، وهُوَ أَشَدُّ مُوافَقَةً لِلمَولودِ مِنَ الدَّمِ ، فَيُوافيهِ في وَقتِ حاجَتِهِ إِلَيهِ . فَحينَ يُولَدُ قَد تَلَمَّظَ وحَرَّكَ شَفَتَيهِ طَلَبا لِلرِّضاعِ فَهُوَ يَجِدُ ثَديَي أُمِّهِ كَالإداوَتَينِ (2) المُعَلَّقَتَينِ لِحاجَتِهِ إِلَيهِ ، فَلا يَزالُ يَغتَذي بِاللَّبَنِ ما دامَ رَطبَ البَدَنِ ، رَقيقَ الأَمعاءِ ، لَيِّنَ الأَعضاءِ ، حَتّى إِذا تَحَرَّكَ وَاحتاجَ إِلى غِذاءٍ فيهِ صَلابَةٌ لِيَشتَدَّ ويَقوى بَدَنُهُ طَلَعَت لَهُ الطَّواحِنُ مِنَ الأَسنانِ وَالأَضراسِ ، لِيَمضَغَ بِهِ الطَّعامَ فَيَلينَ عَلَيهِ ويَسهُلَ لَهُ إِساغَتُهُ ، فَلا يَزالُ كَذلِكَ حَتّى يُدرِكَ ، فَإِذا أَدرَكَ وكانَ ذَكَرا طَلَعَ الشَّعرُ في وَجهِهِ ، فَكانَ ذلِكَ عَلامَةَ الذَّكَرِ وعِزَّ الرَّجُلِ الَّذي يَخرُجُ بِهِ مِن حَدِّ الصِّبا وشَبَهَ النِّساءِ ، وإِن كانَت أُنثى يَبقى وَجهُها نَقِيّا مِنَ الشَّعر ، لِتَبقى لَهَا البَهجَةُ وَالنَّضارَةُ الَّتي تُحَرِّكُ الرِّجالَ لِما فيهِ دَوامُ النَّسلِ وبَقاؤُهُ . اِعتَبِر _ يا مُفَضَّلُ _ فيما يُدَبَّرُ بِهِ الإِنسانُ في هذِهِ الأَحوالِ المُختَلِفَةِ ، هَل تَرى يُمكِنُ أن يَكونَ بِالإِهمالِ ؟ أفَرَأَيتَ لَو لَم يَجرِ إِلَيه ذلِكَ الدَّمُ وهُوَ فِي الرَّحِمِ ؛ ألَم يَكُن سَيَذوي (3) ويَجِفُّ كَما يَجِفُّ النَّباتُ إِذا فَقَدَ الماءَ ؟ ولَو لَم يُزعِجهُ المَخاضُ عِندَ استِحكامِهِ ؛ ألَم يَكُن سَيَبقى فِي الرَّحِمِ كَالمَوؤودِ فِي الأَرضِ ؟ ولَو لَم يُوافِقهُ اللَّبَنُ مَعَ وِلادَتِهِ ؛ ألَم يَكُن سَيَموتُ جوعا ، أو يَغتَذي بِغِذاءٍ لا يُلائِمُهُ ولا يَصلَحُ عَلَيهِ بَدَنُهُ ؟ ولَو لَم تَطلَع عَلَيهِ الأَسنانُ في وَقتِها ؛ ألَم يَكُن سَيَمتَنِعُ عَلَيهِ مَضغُ الطَّعامُ وإِساغَتُهُ ، أو يُقيمُهُ عَلَى الرِّضاعِ فَلا يَشُدُّ بَدَنَهُ ، ولا يَصلَحَ لِعَمَلٍ ؟ ثُمَّ كانَ تَشتَغِلُ أُمُّهُ بِنَفسِهِ عَن تَربِيَةِ غَيرِهِ مِنَ الأَولادِ ، ولَو لَم يَخرُجِ الشَّعرُ في وَجهِهِ في وَقتِهِ ؛ ألَم يَكُن سَيَبقى في هَيئَةِ الصِّبيانِ وَالنِّساءِ ؛ فَلا تَرى لَهُ جَلالَةً ولا وَقارا ؟ فَإِن كانَ الإِهمالُ يَأتي بِمِثلِ هذَا التَّدبيرِ فَقَد يَجِبُ أن يَكونَ العَمدُ وَالتَّقديرُ يَأَتِيانِ بِالخَطَاَءوَالمُحالِ ؛ لِأَنَّهُما ضِدُّ الإِهمالِ ، وهذا فَظيعٌ مِنَ القَولِ ، وجَهلٌ مِن قائِلِهِ ؛ لِأَنَّ الإِهمالَ لا يَأتي بِالصَّوابِ ، وَالتَّضادَّ لا يَأتي بِالنِّظامِ ، تَعالَى اللّهُ عَمّا يَقولُ المُلحِدونَ عُلُوّا كَبيرا . (4)
.
ص: 239
امام صادق عليه السلام :خداوند _ تبارك و تعالى _ چون بخواهد كه بيافريند ، همه صورت هاى از آدم عليه السلامتا او را گِرد مى آورد و او را بر صورت يكى از آنها مى آفريند . پس هيچ كس نمى گويد : اين فرزندم ، شبيه من و هيچ يك از پدرانم [كه ديده ام ]نيست .
امام صادق عليه السلام_ به مفضّل بن عمر _: اى مفضّل ! از خلقت انسان آغاز مى كنيم . پس ، از آن عبرت گير . اوّل آن ، تدبير جنين در رَحِم است و آن ، در پس سه پرده تاريك است : تاريكى شكم و رَحِم و جفت ؛ جايى كه هيچ چاره اى براى طلب غذا و دفع آزار و جلب سود و راندن زيان ندارد و از اين رو ، از خون حيض ، غذا به او مى رسد ، آن گونه كه آب ، گياه را تغذيه مى كند. پيوسته اين غذايش است تا آن گاه كه خلقتش كامل و بدنش محكم گردد و پوستش براى تماس با هوا و چشمش براى ديدن نور ، قدرت يابد . مادرش درد زايمان مى گيرد و چنان فشارش مى دهد و در تنگنايش مى گذارد تا زاده شود و چون متولّد شد ، همان خونى كه از خون مادرش مى خورد ، به پستان هاى مادرش مى رود و مزه و رنگش عوض مى شود و غذايى ديگر مى شود كه براى كودك ، از خون مناسب تر است و به گاه نيازش به او مى رسد . پس چون متولّد مى شود ، زبان مى چرخاند و لب هايش را تكان مى دهد تا شيرش بدهند و دو پستان مادرش را مانند دو مَشك آويخته مى يابد كه نيازش را بر طرف مى كند . پس پيوسته تا آن گاه كه بدنش مرطوب و روده هايش نازك و اعضايش نرم است ، از آن شير ، تغذيه مى كند و چون به حركت درآمد و نياز به غذاى سفت و محكم پيدا كرد تا بدنش استوار و نيرومند شود ، دندان هاى آسيا ونيش او پديدار مى شود تا غذا را بجَوَد و نرم كند و به راحتى فرو دهد و همواره اين گونه است تا بالغ شود و چون بالغ شد ، اگر پسر باشد ، موى صورتش در مى آيد تا نشان مردى او و عزّت مردانه اش باشد و بدان از كودكى و شباهت به زنان بيرون آيد و اگر دختر باشد ، صورتش از مو پاك مى ماند تا خرّمى و سرسبزى تحريك كننده مردان برايش بپايد كه اين ، ضامن دوام و بقاى نسل انسانى است . اى مفضّل ! به آنچه انسان را در اين حالت هاى گوناگون تدبير مى كند ، بينديش . آيا مى توانى آن را مهمل (تصادفى) بدانى؟ آيا نمى بينى كه اگر در رَحِم خون به او نرسد ، پژمرده و خشكيده مى شود ، همان گونه كه گياه از بى آبى خشك مى شود؟ و اگر به هنگام محكم و استوار شدن ، درد زايمان او را بيرون نراند ، چون كودك زنده به گور شده ، در آن مدفون خواهد شد؟ و اگر به همراه تولّدش شير نتراود ، از گرسنگى خواهد مُرد و يا مجبور به تغذيه از غذايى ناملايم با طبعش و ناسازگار با بدنش خواهد شد؟ و اگر دندان هايش در زمان مناسبش نرويد ، جويدن و فرو دادن غذا برايش مشكل خواهد شد؟ و يا بايد همچنان فقط شير بخورد كه در اين صورت ، بدنش استوار و مناسب براى كار نمى شود و نيز مادرش فقط بدان مشغول مى شود و به تربيت ديگر فرزندانش نمى رسد؟ و اگر در زمان مناسب خود ، موى صورتش درنمى آمد ، آيا به شكل كودكان و زنان و بدون هيبت و وقار نمى شد؟ پس اگر اهمال [و بى تدبيرى] ، چنين تدبيرهايى را برآورد ، لازم مى آيد كه قصد و تدبير هم ، خطا بياورد و محال را سبب شود ؛ زيرا آنها (قصد و تدبير) با اهمال متضادند [و دو متضاد با هم جمع نمى شوند] . پس اين ، سخنى بس نادرست است و نشان از جهل گوينده دارد ؛ زيرا اهمال (خطا و تصادف) ، صواب به بار نمى آورد و تضاد ، سبب هماهنگى نمى شود . خدا از آنچه ملحدان مى گويند ، بالا و والا باد ؛ والايىِ بس سترگ !
.
ص: 240
. .
ص: 241
. .
ص: 242
2 / 5نَفخُ الرّوحِ في الجَنينِالكتاب«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الاْءِنسَ_نَ مِن سُلَ__لَةٍ مِّن طِينٍ * ثُمَّ جَعَلْنَ_هُ نُطْفَةً فِى قَرَارٍ مَّكِينٍ * ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَ_مًا فَكَسَوْنَا الْعِظَ_مَ لَحْمًا ثُمَّ أَنشَأْنَ_هُ خَلْقًا ءَاخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَ__لِقِينَ » . (1)
«كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كُنتُمْ أَمْوَ تًا فَأَحْيَ_كُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ » . (2)
راجع : الحجّ : 66 ، الجاثية : 26 ، 56 .
الحديثالإمام الباقر عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى : «ثُمَّ أَنشَأْنَ_هُ خَلْقًا ءَاخَرَ» _: هُوَ نَفخُ الرّوحِ فيهِ . (3)
عنه عليه السلام :إِنَّ اللّهَ عز و جل إِذا أَرادَ أن يَخلُقَ النُّطفَةَ الَّتي مِمّا أَخَذَ عَلَيها الميثاقَ في صُلبِ آدَمَ أو ما يَبدو لَهُ فيهِ ويَجعَلَها فِي الرَّحِمِ حَرَّكَ الرَّجُلَ لِلجِماعِ ، وأَوحى إِلَى الرَّحِمِ أنِ افتَحي بابَكِ حَتّى يَلِجَ فيكَ خَلقي وقَضائِيَ النّافِذُ وقَدَري ، فَتَفتَحُ الرَّحِمُ بابَها ، فَتَصِلُ النُّطفَةُ إِلَى الرَّحِمِ ، فَتَرَدَّدُ فيهِ أَربَعينَ يَوما ، ثُمَّ تَصيرُ عَلَقَةً أَربَعينَ يَوما ، ثُمَّ تَصيرُ مُضغَةً أَربَعينَ يَوما ، ثُمَّ تَصيرُ لَحما تَجري فيهِ عُروقٌ مُشتَبِكَةٌ . ثُمَّ يَبعَثُ اللّهُ مَلَكَينِ خَلاّقَينِ يَخلُقانِ فِي الأَرحامِ ما يَشاءُ اللّهُ ، فَيَقتَحِمانِ في بَطنِ المَرأَةِ مِن فَمِ المَرأَةِ ، فَيَصِلانِ إِلَى الرَّحِمِ وفيهَا الرّوحُ القَديمَةُ المَنقولَةُ في أصلابِ الرِّجالِ وأَرحامِ النِّساءِ ، فَيَنفُخانِ فيها روحَ الحَياةِ وَالبَقاءِ ، ويَشُقّانِ لَهُ السَّمعَ وَالبَصَرَ وجَميعَ الجَوارِحِ وجَميعَ ما فِي البَطنِ بِإِذنِ اللّهِ . (4)
.
ص: 243
2 / 5دميدن روح در جنينقرآن«و بى گمان ، ما انسان را از عصاره گل آفريديم . سپس او را نطفه اى در جايگاهى استوار قرار داديم . آن گاه از آن نطفه ، لَخته خونى آفريديم و از آن لخته خون ، پاره گوشتى و از آن پاره گوشت ، استخوان ها را آفريديم و بر استخوان ، گوشت پوشانديم . سپس ، او را آفرينشى ديگر داديم. پس بزرگ باد خداوندى كه بهترين آفريدگار است!» .
«چگونه خدا را انكار مى كنيد ، در حالى كه مرده بوديد و او شما را زنده كرد و باز مى ميرانَد و زنده مى سازد و سپس به سوى او باز مى گرديد؟» .
ر . ك : حج : آيه 66 ؛ جاثيه : آيه 26 _ 56 .
حديثامام باقر عليه السلام_ درباره سخن خداى متعال : «سپس ، او را آفرينشى ديگر داديم» _: آن [ آفرينش] ، دميدن روح در جنين است .
امام باقر عليه السلام :چون خداى عز و جل اراده خلقتِ نطفه اى را كرد كه در پشت آدم عليه السلاماز او پيمان گرفته و يا به بَداء ، او را نيافريند و ساقطش كند و فقط در رَحِم جاى دهد ، مرد را به جماع برمى انگيزد و رَحِم زن را به مقتضاى طبيعتش مى گشايد و به آن مى فرمايد : «دريچه ات را باز كن تا آفريده و حكم نافذ و تقدير من به تو درآيد» . پس رَحِم ، دريچه خويش را باز مى كند و نطفه به رَحِم راه مى يابد و چهل روز در آن مى مانَد تا خون بسته شده شود و چهل روز لَخته خون مى مانَد تا چون گوشتى كوبيده شود و پس از چهل روز ، گوشت مى شود و داراى رگ هايى درهم فرو رفته مى گردد . سپس ، خداوند ، دو فرشته آفرينشگر را كه هر چه خدا خواهد در رَحِم ها مى آفرينند ، برمى انگيزانَد تا از دهان زن به درونش راه يابند تا به رَحِم برسند كه در آن ، روح قديمىِ (قبلى) منتقل شده از پشت مردان و رَحِم زنان است . پس روحِ حيات و بقا را در آن مى دمند و به اذن خدا ، گوش و چشم و همه اندام ها و آنچه را در درون بدن است ، برايش درست مى كنند .
.
ص: 244
الإمام الصّادق عليه السلام_ فِي الجَنينِ _: إِذا بَلَغَ أَربَعَةَ أشهُرٍ فَقَد صارَت فيهِ الحَياةُ ، وقَدِ استَوجَبَ الدِّيَةَ . (1)
2 / 6اِختِلافُ الأَلسِنَةِ وَالأَلوانِالكتاب«وَ مِنْ ءَايَ_تِهِ خَلْقُ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ وَاخْتِلَ_فُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوَ نِكُمْ إِنَّ فِى ذَ لِكَ لاَيَ_تٍ لِّلْعَ__لِمِينَ» . (2)
«أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ ثَمَرَ تٍ مُّخْتَلِفًا أَلْوَ نُهَا وَ مِنَ الْجِبَالِ جُدَدُم بِيضٌ وَ حُمْرٌ مُّخْتَلِفٌ أَلْوَ نُهَا وَ غَرَابِيبُ سُودٌ * وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ الْأَنْعَ_مِ مُخْتَلِفٌ أَلْوَ نُهُ كَذَ لِكَ إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَ_ؤُاْ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ غَفُورٌ » . (3)
الحديثمجمع الزوائد عن ابن عبّاس :جاءَ رَجُلٌ إِلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فَقالَ : أيَصبِغُ رَبُّكَ ؟ فقالَ : نَعَم ، صِباغا لا يَنفَضُّ ؛ أَحمَرَ وأَصفَرَ وأَبيَضَ . (4)
الإمام الصادق عليه السلام_ لِلمُفَضَّلِ بنِ عُمَرَ _: تَأَمَّل _ يا مُفَضَّلُ _ ما أَنعَمَ اللّهُ تَقَدَّسَت أَسماؤُه بِهِ عَلَى الإِنسانِ ، مِن هذَا النُّطقِ الَّذي يُعَبِّرُ بِهِ عَمّا في ضَميرِهِ ، وما يَخطُرُ بِقَلبِهِ ، ونَتيجَةِ فِكرِهِ ، وبِهِ يَفهَمُ عَن غَيرِهِ ما في نَفسِهِ ، ولَو لا ذلِكَ كانَ بِمَنزِلَةِ البَهائِمِ المُهمَلَةِ ، الَّتي لا تُخبِرُ عَن نَفسِها بِشَيءٍ ، ولا تَفهَمُ عَن مُخبِرٍ شَيئا . (5)
.
ص: 245
امام صادق عليه السلام_ درباره جنين _: چون به چهار ماهگى رسيد ، روح حيات در او [وارد ]مى شود و مستحق ديه[ى كامل انسان] .
2 / 6اختلاف زبان ها و رنگ هاقرآن«و از نشانه هاى اوست آفرينش آسمان ها و زمين و اختلاف زبان ها و رنگ هايتان . در اين ، نشانه هايى براى دانايان است» .
«آيا نديده اى كه خدا از آسمان ، باران فرستاد و بدان ، ميوه هاى گوناگون رويانديم؟ و از كوه ها راه ها و رگه هايى پديد آورديم ، سفيد و سرخ و رنگارنگ و سياه پُررنگ ، و نيز از مردمان و جنبندگان و چارپايان ، به همان گونه ، رنگ به رنگ . از ميان بندگان خدا ، تنها دانايان اند كه از او مى ترسند . بى گمان ، خداوند ، پيروزمند و آمرزنده است» .
حديثمجمع الزوائد_ به نقل از ابن عبّاس _: مردى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم آمد و گفت : آيا خدايت رنگ آميزى مى كند؟ فرمود : «آرى . رنگى كه از ميان نمى رود : سرخ و زرد و سفيد» .
امام صادق عليه السلام_ خطاب به مفضّل بن عمر _: اى مفضّل! در نعمت هايى كه خداوند _ كه نام هايش پاك باد _ بر انسان ارزانى داشته است ، خوب بينديش . از اين قدرت سخن گفتن كه آنچه را در ضمير خود دارد و به دلش خطور مى كند و نتيجه انديشه خود را بازگو مى نمايد و به همين سخن ، انديشه ديگران را مى فهمد و اگر اين نبود ، به سان چارپايان زبان بسته مى شد كه نه از درون خويش خبر مى دهد ، نه از خبر دهنده اى چيزى مى فهمد .
.
ص: 246
2 / 7الرَّزقالكتاب«يَ_أَيُّهَا النَّاسُ اذْكُرُواْ نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ هَلْ مِنْ خَ__لِقٍ غَيْرُ اللَّهِ يَرْزُقُكُم مِّنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ لاَ إِلَ_هَ إِلاَّ هُوَ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ » . (1)
«اللَّهُ الَّذِى خَلَقَكُمْ ثُمَّ رَزَقَكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ هَلْ مِن شُرَكَائكُم مَّن يَفْعَلُ مِن ذَ لِكُم مِّن شَىْ ءٍ سُبْحَ_نَهُ وَ تَعَ_لَى عَمَّا يُشْرِكُونَ » . (2)
«قُلْ مَن يَرْزُقُكُم مِّنَ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ» . (3)
«قُلْ مَن يَرْزُقُكُم مِّنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ الأَْبْصَ_رَ وَ مَن يُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَىِّ وَ مَن يُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَفَلاَ تَتَّقُونَ » . (4)
«أَمَّن يَبْدَؤُاْ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ مَن يَرْزُقُكُم مِّنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ أَءِلَ_هٌ مَّعَ اللَّهِ قُلْ هَاتُواْ بُرْهَ_نَكُمْ إِن كُنتُمْ صَ_دِقِينَ » . (5)
.
ص: 247
2 / 7روزىقرآن«اى مردم! نعمت هايى از كه خداوند بر شما ارزانى داشته است ، ياد كنيد . آيا جز خدا ، آفريدگار ديگرى هست كه شما را از آسمان و زمين ، روزى دهد؟ خدايى جز او نيست . پس كجا منحرفتان مى كنند؟» .
«خداوند ، كسى است كه شما را آفريد و روزى تان بخشيد . سپس مى ميرانَد و پس از آن ، زنده مى كند . آيا از شريكانى كه براى خدا ساخته ايد ، كسى چنين مى كند؟! منزّه است او و برتر از آنچه شريكش مى گردانند» .
«بگو : چه كسى شما را از آسمان ها و زمين ، روزى مى دهد؟ بگو : خدا» .
«بگو : چه كسى شما را از آسمان و زمين ، روزى مى دهد ، يا كيست كه مالك گوش ها و چشم هاست و چه كسى زنده را از مُرده و مُرده را از زنده بيرون مى كشد ، و چه كس كار [جهان] را تدبير مى كند ؟ زود خواهند گفت : خدا . پس بگو : آيا پروا نمى كنيد؟» .
«[آيا شريكان ادعايى بهترند] يا آن كه آفرينش را مى آغازد ، سپس آن را بازمى گردانَد و كسى كه از آسمان و زمين به شما روزى مى دهد ؟ آيا خدايى همراه خداوند است؟ بگو: اگر راست مى گوييد ، دليلتان را بياوريد» .
.
ص: 248
«أَمَّنْ هَ_ذَا الَّذِى يَرْزُقُكُمْ إِنْ أَمْسَكَ رِزْقَهُ بَل لَّجُّواْ فِى عُتُوٍّ وَ نُفُورٍ » . (1)
راجع: الأنفال : 26 ، النحل : 72 ، غافر : 64 ، البقرة : 22 و172 ، الجاثية : 5 ، إبراهيم : 32 ، الذاريات : 58 .
الحديثالإمام زين العابدين عليه السلام :قَالَ عز و جل : «فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَ تِ رِزْقًا لَّكُمْ» يَعني : مِمّا يُخرِجُهُ مِنَ الأَرضِ رِزقا لَكُم ، «فَلاَ تَجْعَلُواْ لِلَّهِ أَندَادًا» أي : أَشباها وأَمثالاً مِنَ الأَصنامِ الَّتي لا تَعقِلُ ولا تَسمَعُ ولا تُبصِرُ ولا تَقدِرُ عَلى شَيءٍ ، «وَ أَنتُمْ تَعْلَمُونَ» (2) أنَّها لا تَقدِرُ عَلى شَيءٍ مِن هذِهِ النِّعَمِ الجَليلَةِ الَّتي أَنعَمَها عَلَيكُم رَبُّكُم _ تَبارَكَ وتَعالى _ . (3)
الإمام عليّ عليه السلام :تَمورُ في بَطنِ أُمِّكَ جَنينا ، لا تُحيرُ دُعاءً ولا تَسمَعُ نِداءً ، ثُمَّ أُخرِجتَ مِن مَقَرِّكَ إِلى دارٍ لَم تَشهَدها ، ولَم تَعرِف سُبُلَ مَنافِعِها ؛ فَمَن هَداكَ لاِجتِرارِ الغِذاءِ مِن ثَديِ أُمِّكَ، وعَرَّفَكَ عِندَالحاجَةِ مَواضِعَ طَلَبِكَ وإِرادَتِكَ ؟ (4)
الإمام الحسين عليه السلام_ مِن دُعائِهِ يَومَ عَرَفَةَ _: أنتَ الَّذي رَزَقتَ ، أنتَ الَّذي أَعطَيتَ . (5)
الإمام الصادق عليه السلام :ما أَقبَحَ بِالرَّجُلِ يَأتي عَلَيهِ سَبعونَ سَنَةً ، أو ثَمانونَ سَنَةً ، يَعيشُ في مُلكِ اللّهِ ، ويَأكُلُ مِن نِعَمِهِ ، لا يَعرِفُ اللّهَ حَقَّ مَعرِفَتِهِ . (6)
بحار الأنوار عن صُحف إدريس عليه السلام :يا أَيُّهَا الإِنسانُ ، اُنظُر وتَدَبَّر ، وَاعقِل وتَفَكَّر ، هَل لَكَ رازِقٌ سِوايَ يَرزُقُكَ ؟ أو مُنعِمٌ غَيري يُنعِمُ عَلَيكَ ؟ ألَم أُخرِجكَ مِن ضيقِ مَكانِكَ فِي الرَّحِمِ إِلى أَنواعٍ مِنَ النِّعَمِ ؟ أخرَجتُكَ مِنَ الضّيقِ إِلَى السَّعَةِ ، ومِنَ التَّعَبِ إِلَى الدَّعَةِ ، ومِنَ الظُّلمَةِ إِلَى النّورِ ، ثُمَّ عَرَفتُ ضَعفَكَ عَمّا يُقيمُكَ ، وعَجزَكَ عَمّا يَفوتُكَ ، فَأَدرَرتُ لَكَ مِن صَدرِ أُمِّكَ عَينَينِ مِنهُما طَعامُكَ وشَرابُكَ ، وفيهِما غِذاؤُكَ ونَماؤُكَ ، ثُمَّ عَطَفتُ بِقَلبِها عَلَيكَ ، وصَرَفتُ بِوُدِّها إِلَيكَ ، كَي لا تَتَبَرَّمَ بِكَ مَعَ إِيذائِكَ لَها ، ولا تَطرَحَكَ مَعَ إِضجارِك إِيّاها ، ولا تَقَزَّزَكَ مَعَ كَثرَةِ عاهاتِكَ ، ولا تَستَقذِرَكَ مَعَ تَوالي آفاتِكَ وقاذوراتِكَ ، تَجوعُ لِتُشبِعَكَ ، وتَظمَأُ لِتُروِيَكَ ، وتَسهَرُ لِتُرقِدَكَ ، وتَنصَبُ لِتُريحَكَ ، وتَتعَبُ لِتُرفِدَكَ ، وتَتَقَذَّرُ لِتُنظِّفَكَ ، لَولا ما أَلقَيتُ عَلَيها مِنَ المَحَبَّةِ لَكَ لَأَلقَتكَ في أَوّلِ أذىً يَلحَقُها مِنكَ ، فَضلاً عَن أن تُؤثِرَكَ في كُلِّ حالٍ ، ولا تُخَلِّيكَ لَها مِن بالٍ ، ولَو وَكَلتُكَ إِلى وُكدِكَ (7) ، وجَعَلتُ قُوَّتَكَ وقِوامَكَ مِن جُهدِكَ ، لَمُتَّ سَريعا ، وفُتَّ ضائِعا . هذِهِ عادَتي فِي الإِحسانِ إِلَيكَ، وَالرَّحمَةِ لَكَ ، إِلى أن تَبلُغَ أَشُدَّكَ ، وبَعدَ ذلِكَ إِلى مُنتَهى أَجلِكَ ، أُهَيِّئُ لَكَ في كُلِّ وَقتٍ مِن عُمُرِكَ ما فيهِ صَلاحُ أَمرِكَ مِن زِيادَةٍ في خَلقِكَ ، وتَيسيرٍ لِرِزقِكَ ، أُقدِّرُ مُدَّةَ حَياتِكَ قَدرَ كِفايَتِكَ ما لا تَتَجاوَزُهُ وإِن أَكثَرتَ مِنَ التَّعَبِ ، ولا يَفوتُكَ وإِن قَصُرتَ فِي الطَّلَبِ ؛ فَإِن ظَنَنتَ أنَّكَ الجالِبُ لِرِزقِكَ ، فَما لَكَ تَرومُ أن تَزيدَ فيهِ ولا تَقدِرَ ؟ أم ما لَكَ تَتعَبُ في طَلَبِ الشَّيءِ فَلَستَ تَنالُهُ ، ويَأتيكَ غَيرُهُ عَفوا مِمّا لا تَتَفَكَّرُ فيهِ ، ولا تَتَعَنّى لَهُ ، أم ما لَكَ تَرى مَن هُوَ أَشَدُّ مِنكَ عَقلاً وأَكثَرُ طَلَبا مَحروما مَجذوذا ؟ ومَن هُوَ أَضعَفُ مِنكَ عَقلاً وأَقَلُّ طَلَبا مَحروزا مَجدودا ؟ أَتَراكَ أنتَ الَّذي هَيَّأتَ لِمَشرَبِكِ ومَطعَمِكَ سِقاءَينِ في صَدرِ أُمِّكَ ؟ أم تَراكَ سَلَّطتَ عَلى نَفسِكَ وَقتَ السَّلامَةِ الدَّاءَ ، أو جَلَبتَ لَها وَقتَ السُّقمِ الشِّفاءَ ؟ ألا تَنظُرُ إِلَى الطَّيرِ الَّتي تَغدو خِماصا ، وتَروحُ بِطانا ؟ ألَها زَرعٌ تَزرَعُهُ ، أو مالٌ تَجمَعُهُ ، أو كَسبٌ تَسعى فيهِ ، أوِ احتِيالٌ تَتَوَسَّمُ بِتَعاطيهِ ؟ اِعلَم أَيُّهَا الغافِلُ ، أنَّ ذلِكَ كُلَّهُ بِتَقديري ، لا أُنادُّ ولا أُضادُّ في تَدبيري ، ولا يَنقُصُ ولا يَزادُ مِن تَقديري ؛ ذلِكَ أنّي أنَا اللّهُ الرَّحيمُ الحَكيمُ . (8)
.
ص: 249
«يا كيست كه به شما روزى دهد ، اگر او روزى اش را بازدارد ؟ [مى دانند كسى نيست] امّا آنان در گردن كشى و گريز [از حق ]لجاجت مى كنند» .
ر . ك : انفال : آيه 26 ؛ نحل : آيه 72 ؛ غافر : آيه 64 ؛ بقره : آيه 22 و 172 ؛ جاثيه : آيه 5 ؛ ابراهيم : آيه 32 ؛ ذاريات : آيه 58 .
حديثامام زين العابدين عليه السلام :خداى عز و جل فرمود : «پس با آن [آب] از ميوه ها روزى براى شما بيرون آورد» ؛ يعنى روزى هايى كه از زمين براى شما بيرون مى آورد . «پس براى خدا همتايانى قرار مدهيد» . يعنى ، همسان و همگنانى از بت هايى كه نه توان انديشيدن دارند و نه توان شنيدن و ديدن و هيچ كار ديگرى . «و شما مى دانيد» كه آنها توان ايجاد هيچ يك از اين نعمت هاى بزرگى را كه خداى شما _ تبارك و تعالى _ به شما ارزانى داشته است ، ندارند .
امام على عليه السلام :جنينى لرزان در رَحِم مادرت بودى ، ناتوان از پاسخ گفتن و ندايى را شنيدن . سپس ، از قرارگاهت به سرايى بيرون شدى كه نه آن را ديده بودى ، نه راه هاى سودش را مى شناختى . پس چه كس به تو راه كشيدن غذا از پستان مادرت را آموخت و به گاه نياز ، جايگاه پيجويى و خواست را به تو نمايانْد؟
امام حسين عليه السلام_ در بخشى از دعاى عرفه اش _: تويى كه روزى دادى . تويى كه عطا كردى .
امام صادق عليه السلام :چه زشت است براى مرد كه هفتاد سال يا هشتاد سال در مُلك خدا بِزيد و از نعمت هاى او بخورد ، امّا خدا را آن چنان كه شايسته اوست ، نشناسد .
بحار الأنوار_ به نقل از صحف ادريس عليه السلام _: اى انسان ! بنگر و تدبّر كن و بينديش و فكر كن كه آيا جز من ، روزى رسانى دارى كه روزى ات دهد؟ يا جز من منعمى دارى كه نعمتى ارزانى ات دارد؟ آيا از جايگاه تنگت در رَحِم به سوى نعمت هاى گوناگون ، بيرونت نياوردم؟ تو را از تنگنا به جايى فراخناك ، و از سختى به آسودگى ، و از تاريكى به نور درنياوردم؟ و چون ناتوانى ات را از آنچه برپايت دارد ، ديدم و نيز عجزت را از آنچه از دستت مى رود ، از سينه مادرت ، دو چشمه براى خوراك و نوشيدنى ات ، جارى ساختم كه در آن دو ، غذا و رشد توست . پس دلش را متوجّه تو كردم و مهربانى اش را به سوى تو ، تا با وجود آزارهايت براى او ، از تو ملول نگردد و با وجود آن كه در تنگنايش مى گذارى ، تو را از خود ، دور نسازد و با همه آفت هايت ، از تو نفرت نيابد و با وجود پى در پى بودن آفت ها و كثيفى هايت ، تو را پليد و ناخوش ندارد . گرسنه مى مانَد تا سيرت كند و تشنه مى مانَد تا سيرابت نمايد و بيدار مى مانَد تا تو را بخوابانَد و به سختى مى افتد تا آسوده ات نهد و رنج مى كشد تا به تو يارى دهد و خود ، كثيف مى شود تا تو تميز باشى و اگر نبود كه من ، محبّت تو را در دلش انداخته ام ، در نخستين آزارى كه از تو مى ديد ، رهايت مى كرد ، چه رسد كه تو را در همه حال ، بر خود مقدّم بدارد و هيچ گاه از انديشه تو بيرون نمى رود و اگر تو را به خودت وا مى نهادم و فراهم آوردن نيرو و مايه قوامت را به تلاش خودت مى سپردم ، خيلى زود ، مى مُردى و تباه شده ، از دست مى رفتى . اين عادت من ، در احسان و رحمت به توست تا آن كه به سنّ رشد برسى و پس از آن به انتهاى مهلتت ، براى هر دوره از عمرت ، چيزى فراهم كردم كه كارت را به سامان درآورد ؛ رشد وجودت و آسان ساختن روزى ات كه به قدر كفايتت در طول زندگى ات به تو برسد و از آن درنگذرد ، هر چند خود را به رنج اندازى و از دستت نرود ، هر چند در طلبش كوتاهى ورزى . پس اگر مى پندارى كه خود ، روزى ات را فراهم مى آورى ، پس چرا نمى خواهى كه بسيار شود و تنگ نگردد؟ يا چرا در طلب چيزى خود را به رنج مى اندازى و به آن نمى رسى و چيزى ديگر جز آن به تو مى رسد ، بدون آن كه بدان انديشيده و يا خود را به زحمت انداخته باشى؟ يا چرا آن كس را كه از تو عاقل تر و پُركارتر است ، محروم و بى ثروت مى بينى و آن كه عقل و طلبش از تو كمتر است ، دارا و ثروتمند مى يابى؟ آيا چنين مى بينى كه تو خود ، دو مَشك آماده براى غذا و نوشيدنى ات را در سينه مادرت فراهم آوردى؟ يا تو به هنگام سلامتت ، بيمارى را بر خود مسلّط كردى و يا به گاه بيمارى ، شفا را به سوى خود كشيدى؟ آيا به پرنده نمى نگرى كه گرسنه بيرون مى آيد و با شكم پُر ، بازمى گردد؟ آيا زراعتى كاشته يا مالى گِرد آورده يا كسب و كارى دارد و يا با فكر و چاره جويى به دادوستد پرداخته است؟ بدان اى غافل كه اينها همه به تقدير من است كه در تدبيرم ، نه همتايى دارم و نه معارضى ، و هيچ از تقديرم نمى كاهد و نمى افزايد . اين از آن روست كه من ، خداى رحيم و حكيمم .
.
ص: 250
. .
ص: 251
. .
ص: 252
2 / 8الطَّيِّبات من الرِّزقالكتاب«اللَّهُ الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ قَرَارًا وَ السَّمَاءَ بِنَاءً وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ وَ رَزَقَكُم مِّنَ الطَّيِّبَ_تِ ذَ لِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ فَتَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَ__لَمِينَ » (1)
«يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ كُلُواْ مِن طَيِّبَ_تِ مَا رَزَقْنَ_كُمْ وَ اشْكُرُواْ لِلَّهِ إِن كُنتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ » . (2)
راجع : البقرة : 57 ، الأعراف : 32 و160 ، الأنفال : 26 ، النحل : 72 ، الإسراء : 70 ، طه : 81 ، المؤمنون : 51 .
الحديثالإمام زين العابدين عليه السلام_ مِن دُعاءٍ لَهُ فِي التَّحميدِ للّهِِ عز و جل _: الحَمدُ للّهِِ الَّذِي اختارَ لَنا مَحاسِنَ الخَلقِ ، وأَجرى عَلَينا طَيِّباتِ الرِّزقِ ، وجَعَلَ لَنا الفَضيلَةَ بِالمَلَكَةِ عَلى جَميعِ الخَلقِ ، فَكُلُّ خَليقَتِهِ مُنقادَةٌ لَنا بِقُدرَتِهِ ، وصائِرَةٌ إِلى طاعَتِنا بِعِزَّتِهِ . (3)
.
ص: 253
2 / 8روزى هاى پاكيزهقرآن«خدا ، كسى است كه زمين را آرامشگاه و آسمان را سرپناه شما قرار داد و شما را صورت بندى كرد و صورت هايتان را نيكو ساخت و شما را از چيزهاى پاكيزه ، روزى داد . اين است خداوند ، پروردگار شما . بزرگ باد پروردگار جهانيان !» .
«اى مؤمنان ! از چيزهاى پاكيزه اى كه روزى تان كرده ايم ، بخوريد و خدا را سپاس بگزاريد ، اگر او را مى پرستيد» .
ر .ك : بقره: آيه 57 ؛ اعراف : آيه 32 و 160 ؛ انفال : آيه 26 ؛ نحل : آيه 72 ؛ اسراء : آيه 70 ؛ طه : آيه 81 ؛ مؤمنون : آيه 51 .
حديثامام زين العابدين عليه السلام_ در بخشى از دعاى سپاس گزارى اش از خداى عز و جل _: سپاس ، خداوندى را كه نيكوهاى آفرينش را براى ما برگزيد و روزى هاى پاكيزه را براى ما روان ساخت و براى ما فضيلت تسلّط بر همه آفريده هايش را قرار داد و همه مخلوقاتش به قدرت او رام ماست و به عزّت او در فرمان ما .
.
ص: 254
2 / 9شَهوَةُ الأَكلِالكافي عن عبد اللّه بن بكير عن رجل :أمَرَ أَبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام بِلَحمٍ فَبُرِّدَ ، ثُمَّ أُتِيَ بِهِ مِن بَعدُ ، فَقالَ : الحَمدُ للّهِِ الَّذي جَعَلَني أَشتَهيهِ . (1)
الإمام الصادق عليه السلام_ لِلمُفَضَّلِ بنِ عُمَرَ _: فَكِّر _ يا مُفَضَّلُ _ فِي الأَفعالِ الَّتي جُعِلَت فِي الإِنسانِ مِنَ الطَّعمِ وَالنَّومِ وَالجِماعِ وما دُبِّرَ فيها ؛ فَإِنَّهُ جُعِلَ لِكُلِّ واحِدٍ مِنها فِي الطِّباعِ نَفسِهِ مُحَرِّكٌ يَقتَضيهِ ويَستَحِثُّ بِهِ . . . ولَو كانَ الإِنسانُ إِنَّما يَصيرُ إِلى أَكلِ الطَّعامِ لِمَعرِفَتِهِ بِحاجَةِ بَدَنِهِ إِلَيهِ ، ولَم يَجِد مِن طِباعِهِ شَيئا يَضطَرُّهُ إِلى ذلِكَ ؛ كانَ خَليقا أن يَتَوانى عَنهُ أَحيانا بِالتَّثَقُّلِ وَالكَسَلِ ، حَتّى يَنحَلَّ بَدَنُهُ فَيَهلِكَ . (2)
2 / 10وُصولُ الغِذاءِ إلَى البَدَنِالإمام الصادق عليه السلام_ لِلمُفضَّلِ بنِ عُمَرَ _: فَكِّر _ يا مُفَضَّلُ _ في وُصولِ الغِذاءِ إِلَى البَدَنِ وما فيهِ مِنَ التَّدبيرِ ؛ فَإِنَّ الطَّعامَ يَصيرُ إِلَى المِعدَةِ فَتَطبَخُهُ ، وتَبعَثُ بِصَفوِهِ إِلَى الكَبِدِ في عُروقٍ رِقاقٍ واشِجَةٍ (3) بَينَها ، قَد جُعِلَت كَالمَصفى لِلغِذاءِ ، لِكَيلا يَصِلَ إِلَى الكَبِدِ مِنهُ شَيءٌ فَيَنكَأَها ، وذلِكَ أنَّ الكَبِدَ رَقيقَةٌ لا تَحتَمِلُ العُنفَ ، ثُمَّ إِنّ الكَبِدَ تَقبَلُهُ ، فَيَستَحيلُ بِلُطفِ التَّدبيرِ دَما ، ويَنفُذُ إِلَى البَدَنِ كُلِّهِ في مَجاري مُهَيَّأَةٍ لِذلِكَ ، بِمَنزِلَةِ المَجارِي الَّتي تُهَيَّأُ لِلماءِ حَتّى يَطَّرِدَ فِي الأَرضِ كُلِّها ، ويَنفُذُ ما يَخرُجُ مِنهُ مِنَ الخَبَثِ وَالفُضولِ إِلى مَفائِضَ قَد أُعِدَّت لِذلِكَ ، فَما كانَ مِنهُ مِن جِنسِ المِرَّةِ الصَّفراءِ جَرى إِلَى المَرارَةِ ، وما كانَ مِن جِنسِ السَّوداءِ جَرى إِلَى الطِّحالِ ، وما كانَ مِنَ البُلَّةِ وَالرُّطوبَةِ جَرى إِلَى المَثانَةِ . فَتَأَمَّل حِكمَةَ التَّدبيرِ فِي تَركيبِ البَدَنِ ، ووَضعِ هذِهِ الأَعضاءِ مِنهُ مَواضِعَها ، وإِعدادِ هذِهِ الأَوعِيَةِ فيهِ لِتَحمِلَ تِلكَ الفُضولَ ، لِئَلاّ تَنتَشِرَ فِي البَدَنِ فَتُسقِمَهُ وتَنهَكَهُ ، فَتَبارَكَ مَن أَحسَنَ التَّقديرَ وأَحكَمَ التَّدبيرَ ، ولَهُ الحَمدُ كَما هُوَ أَهلُهُ ومُستَحِقُّهُ . (4)
.
ص: 255
2 / 9اشتهاى خوردنحديثالكافى_ به نقل از عبد اللّه بن بكير از مردى _: امام صادق عليه السلام به طبخ گوشتى فرمان داد و چون سرد شد و نزدش آوردند ، فرمود : «سپاس ، خدايى را كه اشتهاى آن را به من داد» .
امام صادق عليه السلام_ به مفضّل بن عمر _: اى مفضّل! بينديش در كارهايى كه در انسان قرار داده شده است از خوردن و خوابيدن و آميزش و آنچه در آنها تدبير شده است ، كه به درستى براى هر يك از آنها در طبيعت انسانى ، محرّكى قرار داده شده كه آن را اقتضا مى كند و به سوى آن برمى انگيزانَد ... و اگر انسان ، فقط از سرِ آگاهى به نياز بدنش به سوى غذا خوردن مى رفت و در طبعش چيزى نبود كه او را بدان مضطر كند ، مى توانست چنين شود كه گاه از سرِ سنگينى و كسالت ، از آن تن زند تا آن جا كه بدنش تحليل مى رفت و هلاك مى شد .
2 / 10رسيدن غذا به بدنامام صادق عليه السلام_ به مفضّل بن عمر _: اى مفضّل! در رسيدن غذا به بدن و تدبير نهفته در آن بينديش كه غذا به معده مى رود و معده ، آن را مى پزد و گُزيده آن را از راه رگ هايى ظريف و درهم پيچيده به جگر مى فرستد و معده ، صافىِ غذا مى شود تا چيزى به جگر نرسد كه بر آن خراش اندازد ؛ زيرا جگر ، نازك است و تحمّل فشار را ندارد. سپس ، پس از آمدن به جگر ، به تدبيرى لطيف ، خون مى شود و از طريق مجارى آماده شده ، در سراسر بدن جارى مى گردد ، همچون لوله هاى آب كه براى آبيارى زمين مى كشند و آنچه كثيف و زيادى است ، به لوله هايى كه براى همين كار فراهم شده ، مى فرستد و هر چه از جنس زردآب است ، به كيسه صفرا و هر چه از جنس سوداست ، به طحال و آنچه از مايعات و رطوبت است ، به مثانه مى فرستد . پس به حكمت تدبير در تركيب بدن بينديش و نيز جاى دادن هر يك از اين اندام در جاى خود و آماده سازى اين ظرف ها براى ذخيره هر يك از اين موادّ زيادى تا در بدن پخش نشود و آن را بيمار و نزار كند . بزرگ باد آن كه نيك تقدير كرد و تدبيرش را استوار ساخت ، و ستايش ، ويژه اوست ، همان گونه كه شايسته و سزاوار اوست .
.
ص: 256
2 / 11النَّومالكتاب«وَ مِنْ ءَايَ_تِهِ مَنَامُكُم بِالَّيْلِ وَ النَّهَارِ وَ ابْتِغَاؤُكُم مِّن فَضْلِهِ إِنَّ فِى ذَ لِكَ لاَيَ_تٍ لِّقَوْمٍ يَسْمَعُونَ » . (1)
«أَلَمْ يَرَوْاْ أَنَّا جَعَلْنَا الَّيْلَ لِيَسْكُنُواْ فِيهِ وَ النَّهَارَ مُبْصِرًا إِنَّ فِى ذَ لِكَ لاَيَ_تٍ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ » . (2)
راجع : الفرقان : 47 ، النبأ : 9 ، الزمر : 42 .
الحديثالإمام الصادق عليه السلام_ لِلمفُضَّلِ بنِ عُمَرَ _: فَكِّر _ يا مُفَضَّلُ _ فِي الأَفعالِ الَّتي جُعِلَت فِي الإِنسان مِنَ الطَّعمِ وَالنَّومِ . . . لَو كانَ إِنَّما يَصيرُ إِلَى النَّومِ بِالتَّفَكُّرِ في حاجَتِهِ إِلى راحَةِ البَدَنِ وإِجمامِ قُواهُ كانَ عَسى أن يَتَثاقَلَ عَن ذلِكَ فَيَدمَغَهُ حَتّى يَنهَكَ بَدنُهُ . (3)
.
ص: 257
2 / 11خوابقرآن«و از نشانه هاى او خواب شما در شب و روز است و در پىِ روزى رفتن . بى گمان ، در اين ، نشانه هايى است براى آنان كه گوش شنوا دارند» .
«آيا نمى بينيد كه شب را براى آرميدن در آن قرار داديم و روز را روشنى بخشيديم ؟ بى گمان ، در اين ، نشانه هايى براى مؤمنان است» .
ر . ك : فرقان : آيه 47 ، نبأ : آيه 9 ، زمر : آيه 42 .
حديثامام صادق عليه السلام_ به مفضّل بن عمر _: اى مفضّل ! در كارهايى كه براى انسان قرار داده شده ، مانندخوردن و خوابيدن ، بينديش ... اگر انسان ، تنها از سرِ انديشه و فهم نياز به آسايش بدن و آسوده گذاشتن قواى خود به خواب مى رفت ، شايد گاه گران جانى مى كرد و نمى خوابيد و بدنش را مى فرسود .
.
ص: 258
2 / 12اللِّباسالكتاب«يَ_بَنِى ءَادَمَ قَدْ أَنزَلْنَا عَلَيْكُمْ لِبَاسًا يُوَ رِى سَوْءَ تِكُمْ وَرِيشًا وَلِبَاسُ التَّقْوَى ذَ لِكَ خَيْرٌ ذَ لِكَ مِنْ ءَايَ_تِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ » . (1)
«وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُم مِّمَّا خَلَقَ ظِ_لَ_لاً وَ جَعَلَ لَكُم مِّنَ الْجِبَالِ أَكْنَ_نًا وَ جَعَلَ لَكُمْ سَرَ بِيلَ تَقِيكُمُ الْحَرَّ وَ سَرَ بِيلَ تَقِيكُم بَأْسَكُمْ كَذَ لِكَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْلِمُونَ » . (2)
«وَ تَسْتَخْرِجُواْ مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَهَا» . (3)
راجع: فاطر: 12 .
الحديثالإمام الباقر عليه السلام_ في قَولِهِ تعالى : «يَ_بَنِى ءَادَمَ قَدْ أَنزَلْنَا عَلَيْكُمْ لِبَاسًا يُوَ رِى سَوْءَ تِكُمْ وَرِيشًا...» _: فَأَمَّا اللِّباسُ فَالثِّيابُ الَّتي يَلبَسونَ ، وأمَّا الرِّياشُ فَالمَتاعُ وَالمالُ ، وأمّا لِباسُ التَّقوى فَالعَفافُ ؛ لِأَنَّ العَفيفَ لا تَبدو لَهُ عُورَةٌ وإِن كانَ عارِيا مِنَ الثِّيابِ ، وَالفاجِرُ بادِي العَورَةِ وإِن كان كاسِيا مِنَ الثِّيابِ ، يَقولُ : «وَلِبَاسُ التَّقْوَى ذَ لِكَ خَيْرٌ» يَقولُ : العَفافُ خَيرٌ «ذَ لِكَ مِنْ ءَايَ_تِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ» . (4)
.
ص: 259
2 / 12لباسقرآن«اى آدمى زادگان ! برايتان جامه اى فرستاديم تا شرمگاهتان را بپوشد و زينتى باشد ، و جامه تقوا از هر جامه اى بهتر است . اين ، يكى از نشانه هاى خداست ، باشد كه پند گيرند» .
«و خدا براى شما از چيزهايى كه آفريده است ، سايه هايى پديد آورد و در كوه ها ، پناهگاه هايى برايتان قرار داد و براى شما جامه هايى ساخت كه از گرما حفظتان مى كند و جامه هايى كه در جنگ ، نگهتان مى دارد . او اين چنين ، نعمت هايش را بر شما تمام مى كند ، باشد كه گردن نهيد» .
«و زيورهايى بيرون كشيد و به تن كنيد» .
ر . ك : فاطر : آيه 12 .
حديثامام باقر عليه السلام_ درباره گفته خداى متعال : «اى آدمى زادگان ، برايتان جامه اى فرستاديم تا شرمگاهتان را بپوشد و زينتى باشد ...» _: امّا جامه ، همين لباس هايى است كه مى پوشند ؛ و امّا زينت ، همان اسباب و لوازم و دارايى است ؛ و امّا جامه تقوا ، عفّت است ، زيرا عفيف ، حتّى اگر لباس نداشته باشد ، عورتش نمايان نشود و فاجر ، حتّى اگر لباس پوشيده باشد ، عورتش را آشكار كند . خدا مى گويد : «و جامه تقوا از هر جامه اى بهتر است» ، يعنى عفّت بهتر است. «اين ، يكى از نشانه هاى خداست ، باشد كه پند گيرند» .
.
ص: 260
2 / 13البَيتالكتاب«وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُم مِّنم بُيُوتِكُمْ سَكَنًا وَ جَعَلَ لَكُم مِّن جُلُودِ الْأَنْعَ_مِ بُيُوتًا تَسْتَخِفُّونَهَا يَوْمَ ظَعْنِكُمْ وَ يَوْمَ إِقَامَتِكُمْ وَ مِنْ أَصْوَافِهَا وَ أَوْبَارِهَا وَ أَشْعَارِهَا أَثَ_ثًا وَ مَتَ_عًا إِلَى حِينٍ » .
الحديثالإمامُ الباقرُ عليه السلام_ في قول اللّه تعالى: «لَّمْ نَجْعَل لَّهُم مِّن دُونِهَا سِتْرًا كَذَ لِكَ» (1) _: لَم يَعْلَم_وا صَنْعَةَ البُيوتِ . (2)
2 / 14الزوجالكتاب«وَ مِنْ ءَايَ_تِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَ جًا لِّتَسْكُنُواْ إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَّوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فِى ذَ لِكَ لاَيَ_تٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ » . (3)
«فَاطِرُ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ جَعَلَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَ جًا وَ مِنَ الْأَنعَ_مِ أَزْوَ جًا يَذْرَؤُكُمْ فِيهِ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ » . (4)
«وَ اللَّهُ خَلَقَكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ جَعَلَكُمْ أَزْوَ جًا وَمَا تَحْمِلُ مِنْ أُنثَى وَ لاَ تَضَعُ إِلاَّ بِعِلْمِهِ وَ مَا يُعَمَّرُ مِن مُّعَمَّرٍ وَلاَ يُنقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلاَّ فِى كِتَ_بٍ إِنَّ ذَ لِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ » . (5)
راجع : الأعراف : 189 ، النحل : 72 ، النجم : 45 ، القيامة : 39 ، النبأ : 8 ، الليل : 3 .
.
ص: 261
2 / 13خانهقرآن«و خدا ، خانه هايتان را آرامشگاه شما قرار داد و از پوست چارپايان ، برايتان خيمه ها ساخت تا آنها را [به هنگام حمل ]در سفر و حضر ، سَبُك بيابيد و از پشم و كُرْك و مويشان ، تا روز قيامت برايتان اثاث خانه و اسباب زندگى ساخت» .
حديثامام باقر عليه السلام:درباره آيه «غير از پرتو آن (آفتاب) برايشان هيچ پوششى قرار نداده ايم» فرمود : خانه سازى بلد نبودند.
2 / 14جفتقرآن«و از نشانه هاى اوست كه جفت هايى از جنس خودتان برايتان آفريد تا با ايشان ، آرام گيريد و ميانتان ، دوستى و مهربانى نهاد . در اين ، نشانه هايى است براى كسانى كه مى انديشند» .
«آفريدگار آسمان ها و زمين ، جفت هايى از خودتان برايتان قرار داد و چارپايان را نيز جفت قرار داد . [با آفرينش جفت ها ]بر شمارِ شما مى افزايد . هيچ چيز مانند او نيست و او شنوا و بيناست» .
«و خدا ، شما را از خاك و سپس از نطفه آفريد . آن گاه ، شما را جفت يكديگر قرار داد و هيچ زنى باردار نمى شود و وضع حمل نمى كند ، مگر به علم او ، و عمر هيچ سالخورده اى به درازا نمى كشد و از عمرش كاسته نمى شود ، جز آن كه در كتابى نوشته شده است و اينها براى خدا آسان است» .
راجع : اعراف : آيه 189 ، نحل : آيه 72 ، نجم : آيه 45 ، قيامت : آيه 39 ، نبأ : آيه 8 ، ليل : آيه 3 .
.
ص: 262
الحديثالإمام الصادق عليه السلام_ لِلمُفَضَّلِ بنِ عُمَرَ _: لَو رَأَيتَ فَردا مِن مِصراعَينِ فيهِ كَلُّوبٌ (1) أكُنتَ تَتَوَهَّمُ أنَّهُ جُعِلَ كَذلِكَ بِلا مَعنىً ؟ بَل كُنتَ تَعلَمُ ضَرورَةً أنَّهُ مَصنوعٌ يَلقى فَردا آخَرَ، فَتَبَرُّزُهُ لِيَكونَ فِي اجتِماعِهِما ضَربٌ مِنَ المَصلَحَةِ، وهكَذا تَجِدُ الذَّكَرَ مِنَ الحَيَوانِ كَأَنَّهُ فَردٌ مِن زَوجٍ مُهَيَّأٌ مِن فَردٍ أُنثى، فَيَلتَقِيانِ لِما فيهِ مِن دَوامِ النَّسلِ وبَقائِهِ ، فَتَبّا وخَيبَةً وتَعسا لِمُنتَحِلِي الفَلسَفَةِ ! كَيفَ عَمِيَت قُلوبُهُم عَن هذِهِ الخِلقَةِ العَجيبَةِ حَتّى أَنكَرُوا التَّدبيرَ وَالعَمدَ فيها؟! (2)
2 / 15أَداةُ التَّعلمِالكتاب«الَّذِى عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الاْءِنسَ_نَ مَا لَمْ يَعْلَمْ » . (3)
«وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّنم بُطُونِ أُمَّهَ_تِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْ_ئا وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصَ_رَ وَ الْأَفْ_ئدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ » . (4)
الحديثتفسير القمّيّ : «اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ * الَّذِى عَلَّمَ بِالْقَلَمِ» قالَ : عَلَّمَ الإِنسانَ الكِتابَةَ الَّتي بِها تَتِمُّ أُمورُ الدُّنيا في مَشارِقِ الأَرضِ ومَغارِبِها . (5)
.
ص: 263
حديثامام صادق عليه السلام_ به مفضّل بن عمر _: اگر كُلونى بر يكى از دو لنگه در ديدى ، آيا مى پندارى كه آن ، بيهوده نصب شده است؟ بلكه به ضرورت مى دانى كه آن را ساخته اند تا با لنگه ديگر ، كنار هم آيد و مصلحت (بستن در) را نتيجه دهد و بدين گونه ، حيوان نر را مى بينى كه گويى براى جفت ماده اش آماده شده است تا براى دوام و بقاى نسل ، به هم برسند . پس هلاك و ناكامى و نگون بختى ، از آنِ فيلسوفْ نمايان ، كه چه سان دل هايشان از اين آفرينش شگفت ، كور است تا آن جا كه تدبير و هدفمندى آن را انكار مى كنند.
2 / 15ابزارهاى يادگيرىقرآن«خدايى كه به وسيله قلم ، به انسان ، آنچه را نمى دانست ، ياد داد» .
«و خداوند ، شما را از دل مادرانتان بيرون آورد ، در حالى كه چيزى نمى دانستيد و برايتان گوش ها و چشمان و دل ها قرار داد ، باشد كه سپاس بگزاريد» .
حديثتفسير القمى : «بخوان و پروردگارت ، ارجمندترين است ؛ خدايى كه به وسيله قلم ، ياد داد» . به انسان ، نوشتن را آموخت كه كارهاى دنيا در شرق و غرب زمين ، با آن به سرانجام مى رسد .
.
ص: 264
نشانه هاى خدا در آفرينش انساناز نگاه قرآن ، در آفرينش انسان ، نشانه هاى روشنِ فراوانى براى خداشناسى وجود دارد و اين ، بدان معناست كه انسان نمى تواند خود را آن گونه كه هست ، ببيند ، امّا آفريدگار خود را نبيند ، و خودشناس باشد ، امّا خدا را نشناسد . نشانه هاى خدا در وجود انسان ، در اين باب ، به نُه دسته تقسيم شده است و اينك ، توضيح كوتاهى (1) درباره اين نشانه ها :
1 . پيدايش انسان از خاكپژوهشگر ، در مطالعه كيفيت سير تكاملى خاك و فعل و انفعالاتى كه در اين مادّه فاقد حيات انجام مى شود تا به صورت انسان درآيد ، به قدرى نظم ، حكمت و تدبير ملاحظه مى كند كه اگر اندكى انصاف داشته باشد ، چاره اى جز اعتراف به خالق حكيم و مدبّر دانا و تواناى هستى ندارد . قرآن كريم ، درباره موادّ اوّليه اى كه تشكيل دهنده هسته نخستين آفرينش
.
ص: 265
انسان است ، نظريه هاى دقيق و جالبى دارد كه پيشرفت علم ، صحّت آنها و ارتباط آورنده اين كتاب آسمانى را با منبع وحى تأييد مى كند . از نگاه قرآن ، خاك ، (1) عصاره گِل ، (2) آب ، (3) عَلَق (4) و نطفه ، (5) مبادى آفرينش هستند كه عقل با تأمّل در سير تكاملى خاك تا به وجود آمدن انسان ، گريزى جز اعتراف به آفريدگار توانا و حكيم ندارد و جالب توجّه اين كه در چهارده قرن پيش ، در محيطى كه مردم معتقد بودند زن ، تنها جايگاه پرورش انسان است و هيچ نقشى در به وجود آمدن آن ندارد ، قرآن ، تصريح مى كند هسته اوّليه آفرينش انسان ، آميخته اى از نطفه مرد و زن است : «إِنَّا خَلَقْنَا الاْءِنسَ_نَ مِن نُّطْفَةٍ أَمْشَاجٍ . (6) ما انسان را از نطفه اى آميخته آفريديم» . (7)
2 . صورت بندى جنينپس از تكميل مصالح ساختمان بدن ، جنين براى صورت بندى و نقّاشى آماده مى شود . اكنون ، آفريدگار دانا و توانا ،
.
ص: 266
سلّول هاى مغز ، چشم ، گوش ، قلب ، دست ، پا و ساير اعضاى بدن را از يكديگر جدا و با وظيفه نهايى خويش آشنا مى كند و آن گونه كه حكمتش ايجاب مى كند ، صورت بندى مى نمايد : «هُوَ الَّذِى يُصَوِّرُكُمْ فِى الْأَرْحَامِ كَيْفَ يَشَاءُ لاَ إِلَ_هَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ . اوست كسى كه شما را در زِهدان ها چنان كه مى خواهد ، شكل مى دهد. خدايى نيست ، جز او كه پيروزمند فرزانه است» . (1)
3 . پيدايش حياتقرآن كريم ، در موارد متعدد (2) پديده شگفت حيات را مستند به آفريدگار تواناى جهان كرده است و آن را يكى از آيات الهى و ادلّه غير قابل انكار وجود خدا مى داند و گاه ، منكران را با توجّه به اين حقيقت ، مورد ملامت قرار مى دهد : «كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كُنتُمْ أَمْوَ تًا فَأَحْيَ_كُمْ . چگونه به خدا كفر مى ورزيد ، در حالى كه مُرده بوديد و زنده تان ساخت؟» . (3)
4 . خوابخواب ، مايه تجديد قواى فرسوده شده ، رمز نشاط و طراوت است كه تقريبا يكْ سوم عمر انسان هزينه آن مى گردد ، كم خوابى ، علاوه بر اين كه نشاط زندگى را سلب مى كند ، موجب فرسودگى اعصاب و قوا ، ضعف دستگاه تفكّر و ادامه بى خوابى به مرگ قطعى مى انجامد ، تا آن جا كه گفته شده :
.
ص: 267
انسان ، ممكن است تا شش هفته بدون غذا زنده بماند ، ولى اگر ده شبانه روز به خواب نرود ، خواهد مُرد . (1) بنا بر اين ، تدبير خواب براى زندگى انسان ، يكى ديگر از نشانه هاى خداشناسى است : «وَ مِنْ ءَايَ_تِهِ مَنَامُكُم بِالَّيْلِ وَ النَّهَارِ وَ ابْتِغَاؤُكُم مِّن فَضْلِهِ إِنَّ فِى ذَ لِكَ لاَيَ_تٍ لِّقَوْمٍ يَسْمَعُونَ . (2) و از نشانه هاى او ، خواب شما در شب و روز است و نيز [روزى] جستن شما از فضلش. بى گمان ، در اين ،نشانه هايى براى انسان هاى شنواست» . (3)
5 . روزىپيش بينى منابع مورد نياز براى تغذيه انسان و همه موجودات زنده و هماهنگى موادّ مورد نياز انسان با كشش هاى طبيعى او ، دليل ديگرى بر توحيد و خداشناسى است : «هَلْ مِنْ خَ__لِقٍ غَيْرُ اللَّهِ يَرْزُقُكُم مِّنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ لاَ إِلَ_هَ إِلاَّ هُوَ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ؟ ! (4) آيا جز خداوند ، آفريدگارى هست كه از آسمان و زمين روزى تان دهد؟ جز او خدايى نيست . پس به كجا منحرف مى شويد؟!» . (5)
.
ص: 268
6 . همسربا فرض مُحال ، اگر بگوييم كه مرد ، در نتيجه اتّفاقات پى درپى (تصادف) به وجود آمده ، آيا مى توان باور كرد كه باز هم تصادف ، براى تأمين آرامش زندگى و بقاى نسل ، زن را از همان جنس آفريد و ميان آنها با رشته عشق و محبّت ، پيوند برقرار كرد ؟ ! آيا اين برهان به تنهايى كافى نيست كه ثابت كند جهان هستى داراى آفريدگارى حكيم و تواناست ؟ ! آرى : «وَ مِنْ ءَايَ_تِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَ جًا لِّتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَّوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فِى ذَ لِكَ لاَيَ_تٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ . (1) و از نشانه هاى اوست كه جفت هايى از جنس خودتان برايتان آفريد تا با ايشان آرام گيريد و ميانتان ، دوستى و مهربانى نهاد. در اين ، نشانه هايى است براى كسانى كه مى انديشند» . (2)
7 . پوشاكوجود منابع پوشاك در زمين ، مانند وجود منابع تغذيه و خوراك ، ثابت مى كند كه جهان ، طبق نقشه و محاسبه دقيق و حكيمانه اى پديد آمده كه حتّى جزئى ترين مسائل ضرورى زندگى نيز از ديده تيزبين پديد آورنده آن ، پنهان نمانده است . او كه مى دانست انسان ، مانند حيوانات در برابر سرما و گرما مقاومت ندارد و افزون بر اين ، رعايت عفّت عمومى و ارزش هاى اخلاقى بدون پوشش ميسّر نيست ، منابع مورد نياز براى تهيّه لباس و خانه را براى او فراهم آورد و حتّى مواد لازم براى تهيه لباس هايى كه براى آرايش خود بدان نيازمند است يا براى
.
ص: 269
جنگيدن ضرورى است را نيز پيش بينى فرمود : «وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُم مِّنم بُيُوتِكُمْ سَكَنًا ... . (1) . و خدا خانه هايتان را براى شما ، مايه آرامش قرار داد» . «قَدْ أَنزَلْنَا عَلَيْكُمْ لِبَاسًا يُوَ رِى سَوْءَ تِكُمْ . (2) [ اى آدمى زادگان !] برايتان جامه اى فرستاديم تا شرمگاهتان را بپوشد» . «وَ جَعَلَ لَكُمْ سَرَ بِيلَ تَقِيكُمُ الْحَرَّ وَ سَرَ بِيلَ تَقِيكُم بَأْسَكُمْ . (3) و براى شما جامه هايى ساخت كه از گرما حفظتان مى كند و جامه هايى كه در جنگ ، نگهتان مى دارد» . «وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَهَا . (4) و زيورهايى از آن (دريا) بيرون مى كشيد و به تن مى كنيد» . (5)
8 . ابزارهاى يادگيرىپيش بينى ابزارهاى درونى و برونى در وجود انسان براى كسب آگاهى ، نشانه ديگرى از نشانه هاى آفرينش انسان و دليل ديگرى براى اثبات توحيد و خداشناسى است . آفريدگار حكيم ، از يك سو ابزار درونى فرا گرفتن علم را در درون وجود انسان تعبيه كرد :
.
ص: 270
«وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّنم بُطُونِ أُمَّهَ_تِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْ_ئا وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصَ_رَ وَ الْأَفْ_ئدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ . (1) و خداوند ، شما را از دل مادرانتان بيرون كشيد ، در حالى كه چيزى نمى دانستيد و برايتان گوش و چشمان و دل ها قرار داد ، باشد كه سپاس بگزاريد» . و از سوى ديگر ، انواع لوازم و ابزارهايى كه براى خواندن و نوشتن و تحصيل دانشْ ضرورى است ، فراهم آورد . نكته قابل تأمّل ، اين كه قرآن ، در ميان ابزارهاى متنوّع تعليم و تعلّم ، به «قلم» و «نوشته» سوگند مى خورد : «ن وَ الْقَلَمِ وَ مَا يَسْطُرُونَ . (2) نون. سوگند به قلم و آنچه مى نگارند!» . و اين ، بدان جهت است كه قلم و نوشته ، ابزار بيرونى همه علوم و معارف انسانى است و از اين رو ، اين كتاب آسمانى ، موضوع «قلم» و «نوشته» را از آيات الهى و نشانه وجود شعور و تدبير در نظام هستى مى داند : «الَّذِى عَلَّمَ بِالْقَلَمِ* عَلَّمَ الاْءِنسَ_نَ مَا لَمْ يَعْلَمْ . (3) خدايى كه به وسيله قلم ياد داد ، به انسان آنچه را نمى دانست ، ياد داد»
ر . ك : ص 263 (ابزارهاى يادگيرى) .
.
ص: 271
9 . اختلاف زبان ها و شكل هااختلاف زبان ها ، شكل ها و رنگ هاى مردم ، يكى ديگر از دلايل خداشناسى است ؛ زيرا اگر كارخانه آفرينش شعور نداشت ، مانند همه ماشين هاى ديگر ، توليدات آن يك نواخت بود . از سوى ديگر ، زندگى اجتماعى بشر ، بدون شناخت يكديگر ميسّر نيست . فرض كنيد در يك جامعه همه انسان ها داراى يك شكل و قيافه ، يك رنگ و با يك نوع گويش هستند و هيچ كس از ديگرى قابل شناسايى نيست ؛ نه پدر از فرزند ، نه همسر از بيگانه ، نه مجرم از بيگناه ، نه بدهكار از طلبكار ، نه فرمانده از فرمانبر ، نه رئيس از مرئوس ، و نه دوست از دشمن ، چگونه مى توان در اين جامعه زندگى كرد ؟ ! از اين رو ، قرآن تأكيد مى فرمايد : «وَ مِنْ ءَايَ_تِهِ خَلْقُ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ وَاخْتِلَ_فُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوَ نِكُمْ (1) إِنَّ فِى ذَ لِكَ لاَيَ_تٍ لِّلْعَ__لِمِينَ (2) . و از نشانه هاى اوست آفرينش آسمان ها و زمين و اختلاف زبان ها و رنگ هايتان. در اين ، نشانه هايى براى دانايان است» . (3)
.
ص: 272
الباب الثّالث: خلق الحيوانالكتاب«وَ فِى خَلْقِكُمْ وَ مَا يَبُثُّ مِن دَابَّةٍ ءَايَ_تٌ لِّقَوْمٍ يُوقِنُونَ » . (1)
«وَ أَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِى مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشُونَ» . (2)
«أَوَ لَمْ يَرَوْاْ أَنَّا خَلَقْنَا لَهُم مِّمَّا عَمِلَتْ أَيْدِينَا أَنْعَ_مًا فَهُمْ لَهَا مَ__لِكُونَ * وَ ذَلَّلْنَ_هَا لَهُمْ فَمِنْهَا رَكُوبُهُمْ وَ مِنْهَا يَأْكُلُونَ * وَ لَهُمْ فِيهَا مَنَ_فِعُ وَ مَشَارِبُ أَفَلاَيَشْكُرُونَ» . (3)
«وَ إِنَّ لَكُمْ فِى الْأَنْعَ_مِ لَعِبْرَةً نُّسْقِيكُم مِّمَّا فِى بُطُونِهَا وَ لَكُمْ فِيهَا مَنَ_فِعُ كَثِيرَةٌ وَ مِنْهَا تَأْكُلُونَ * وَ عَلَيْهَا وَ عَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُونَ » . (4)
«وَ جَعَلَ لَكُم مِّنَ الْفُلْكِ وَ الْأَنْعَ_مِ مَا تَرْكَبُونَ * لِتَسْتَوُاْ عَلَى ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْكُرُواْ نِعْمَةَ رَبِّكُمْ إِذَا اسْتَوَيْتُمْ عَلَيْهِ » . (5)
.
ص: 273
باب سوم : آفرينش حيوانقرآن«و در آفرينش شما و پراكنده شدن جنبندگان ، نشانه هايى براى اهل يقين است» .
«و پروردگارت به زنبور عسل وحى كرد كه : از كوه ها و درختان و بناهايى كه مى سازند ، خانه هايى برگير» .
«آيا نديده اند كه به دست قدرت خود ، برايشان چارپايانى آفريديم كه مالك آنهايند ؛ و آنها را رام ايشان كرديم ، بر بعضى سوار مى شوند و از برخى تغذيه مى كنند و در آنها برايشان سودها و آشاميدنى هاست . پس چرا سپاس نمى گزارند؟» .
«براى شما در چارپايان عبرتى است . از شيرى كه در شكمشان است ، سيرابتان مى كنيم و سودهاى بسيارى در آنها داريد و از آنها تغذيه مى كنيد و بر آنها و بر كشتى ها سوار مى شويد» .
«براى شما از كشتى ها و چارپايان ، مَركب سوارى پديد آورد ، تا بر پشت آنها سوار شويد و چون بر پشت آنها قرار گرفتيد ، نعمت پروردگارتان را ياد كنيد» .
.
ص: 274
«وَ الْأَنْعَ_مَ خَلَقَهَا لَكُمْ فِيهَا دِفْ ءٌ وَ مَنَ_فِعُ وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ » . (1)
«وَ إِنَّ لَكُمْ فِى الْأَنْعَ_مِ لَعِبْرَةً نُّسْقِيكُم مِّمَّا فِى بُطُونِهِ مِنم بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَّبَنًا خَالِصًا سَائغًا لِّلشَّ_رِبِينَ » . (2)
«أَلَمْ يَرَوْاْ إِلَى الطَّيْرِ مُسَخَّرَ تٍ فِى جَوِّ السَّ_مَاءِ مَا يُمْسِكُهُنَّ إِلاَّ اللَّهُ إِنَّ فِى ذَ لِكَ لاَيَ_تٍ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ » . (3)
«قَالَ فَمَن رَّبُّكُمَا يَ_مُوسَى * قَالَ رَبُّنَا الَّذِى أَعْطَى كُلَّ شَىْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى » . (4)
الحديثالإمام عليّ عليه السلام :لَو فَكَّروا في عَظِيمِ القُدرَةِ ، وجَسيمِ النِّعمَةِ ، لَرَجَعوا إِلَى الطَّريقِ ، وخافوا عَذابَ الحَريقِ ، ولكِنِ القُلوبُ عَليلَةٌ ، وَالبَصائِرُ مَدخولَةٌ . ألا يَنظُرونَ إِلى صَغيرِ ما خَلَقَ ، كَيفَ أَحكَمَ خَلقَهُ ، وأَتقَنَ تَركيبَهُ ، وفَلَقَ لَهُ السَّمعَ وَالبَصَرَ ، وسَوّى لَهُ العَظمَ وَالبَشَرَ ؟! اُنظُروا إِلَى النَّملَةِ في صِغَرِ جُثَّتِها ، ولَطافَةِ هَيئَتِها ، لا تَكادُ تُنالُ بِلَحظِ البَصَرِ ، ولا بِمُستَدرَكِ الفِكرِ ، كَيفَ دَبَّت عَلى أَرضِها ، وصُبَّت (ضُنَّت) على رِزقِها، تَنقُلُ الحَبَّةَ إِلى جُحرِها، وتُعِدُّها في مُستَقَرِّها، تَجمَعُ في حَرِّها لِبَردِها، وفي وِردِها لِصَدرِها، مَكفولٌ بِرِزقِها، مَرزوقَةٌ بِوِفقِها، لا يُغفِلُهَا المَنّانُ، ولا يَحرِمُهَا الدَّيّانُ، ولَو فِي الصَّفَا اليابِسِ، وَالحَجَرِالجامِسِ! ولَو فَكَّرتَ في مَجاري أَكلِها ، في عُلوِها وسُفلِها ، وما فِي الجَوفِ مِن شَراسيفِ بَطنِها، وما فِي الرَّأسِ مِن عَينِها وأُذُنِها، لَقَضَيتَ مِن خَلقِها عَجَبا، ولَقيتَ من وَصفِها تَعَبا! فَتَعالَى الَّذي أَقامَها عَلى قَوائِمِها ، وبَناها عَلى دَعائِمِها لَم يَشرَكهُ في فِطرَتِها فاطِرٌ ، ولَم يُعِنُهُ عَلى خَلقِها قادِرٌ . ولَو ضَرَبتَ في مَذاهِبِ فِكرِكَ لِتَبلُغَ غاياتِهِ ، ما دَلَّتكَ الدَّلالَةُ إِلاّ عَلى أنَّ فاطِرَ النَّملَةِ هُوَ فاطِرُ النَّخلَةِ (النَّحلَةِ) ؛ لِدَقيقِ تَفصيلِ كُلِّ شَيءٍ ، وغامِضِ اختِلافِ كُلِّ حَيٍّ (شَيءٍ) ، ومَا الجَليلُ وَاللَّطيفُ وَالثَّقيلُ وَالخَفيفُ وَالقَوِيُّ وَالضَّعيفُ في خَلقِهِ إِلاّ سَواءٌ ... . فَالوَيلُ لِمَن أنكَرَ المُقَدِّرَ وَجَحَدَ المُدَبِّرَ! زَعَموا أنَّهُم كَالنَّباتِ ما لَهُم زارِعٌ ، ولا لاِختِلافِ صُوَرِهِم صانِعٌ ، ولَم يَلجَؤوا إِلى حُجَّةٍ فيمَا ادَّعَوا ، ولا تَحقيقٍ لِما أوعَوا ؛ وهَل يَكونُ بِناءٌ مِن غَيرِ بانٍ ، أو جِنايَةٌ مِن غَيرِ جانٍ؟! وإِن شِئتَ قُلتَ فِي الجَرادَةِ ، إِذ خَلَقَ لَها عَينَينِ حَمراوَينِ ، وأَمرَجَ لَها حَدَقَتَينِ قَمراوَينِ ، وجَعَلَ لَهَا السَّمعَ الخَفِيَّ ، وفَتَحَ لَهَا الفَمَ السَّوِيَّ ، وجَعَلَ لَها الحِسَّ القَوِيَّ ، ونابَينِ بِهِما تَقرِضُ ، ومِنجَلَينِ بِهِما تَقبِضُ . يَرهَبُها الزُّرّاعُ في زَرعِهِم ، ولا يَستَطيعونَ ذَبَّها ولَو أَجلَبوا بِجَمعِهِم ، حَتّى تَرِدَ الحَرثَ في نَزَواتِها ، وتَقضي مِنهُ شَهَواتِها ، وخَلقُها كُلُّهُ لا يُكَوِّنُ إِصبَعا مُستَدِقَّةً . فَتَبارَكَ اللّهُ الَّذي يَسجُدُ لَهُ مَن فِي السَّماواتِ وَالأَرضِ طَوعا وكَرها ، ويُعَفِّرُ لَهُ خَدّا ووَجها ، ويُلقي إِلَيهِ بِالطّاعَةِ سِلما وضَعفا ، ويُعطي لَهُ القِيادَ رَهبَةً وخَوفا، فَالطَّيرُ مُسَخَّرَةٌ لِأَمرِهِ، أَحصىعَدَدَ الرِّيشِ مِنها وَالنَّفسَ، وأَرسى قَوائِمَها عَلَى النَّدى وَاليَبسِ، وقَدَّرَ أَقواتَها، وأَحصى أَجناسَها؛ فَهذا غُرابٌ وهذا عُقَابٌ، وهذا حَمامٌ وهذا نَعَامٌ، دَعا كُلَّ طائِرٍ بِاسمِهِ، وكَفَلَ لَهُ بِرِزقِهِ. (5)
.
ص: 275
«و چارپايان را براى شما آفريد . براى شما از آنها [وسيله] گرم كردن و سودهاست و از آنها تغذيه مى كنيد» .
«و براى شما در چارپايان ، عبرتى است ، از شير [نابى] كه از شكم آنها ، از ميان سرگين و خون بيرون مى آيد ، سيرابتان مى كنيم ؛ شيرى گوارا براى نوشندگان» .
«آيا پرندگان رام شده در فضاى آسمان را نمى بينند؟ جز خدا كسى آنها را در هوا نگاه نمى دارد . بى گمان ، در اين نكته ، نشانه هايى براى گروه مؤمنان است» .
«گفت : اى موسى ! پروردگار شما كيست؟ گفت : پروردگار ما ، همان كسى است كه آفرينش هر چيزى را به او ارزانى داشته ، سپس هدايتش كرده است» .
حديثامام على عليه السلام :و اگر [مردم] در نيروى سترگ و بخشش بزرگ [خدا ]مى انديشيدند ، به راه مى آمدند و از عذاب سوزان مى هراسيدند ؛ امّا دل ها بيمار و ديده ها عيبناك است . آيا به آفريده كوچكش نمى نگرند كه چه سان خلقت آن را استوار كرده و تركيبش را محكم ساخته و برايش گوش و چشم پديد آورده و استخوان و پوست ، ترتيب داده است ؟ ! به مورچه بنگريد كه با كوچكى جثّه و نازكى اندامش كه به چشم نمى آيد و به انديشه ره نمى برد ، چگونه بر زمين مى رود و به روزى اش مى رسد ، دانه ها را به لانه اش منتقل و آنها را در جايگاه خود ، آماده مى كند ، در گرما براى سرمايش جمع مى كند و هنگام يافتن ، براى روز مبادايش ، روزى اش تضمين شده و متناسب با اوست . خداى منّان ديّان ، در روزى اش را نبسته و محرومش نكرده است ، حتى در [زير] صخره بى آب و سنگِ خشك . و اگر در مجارى خوردنش بينديشى ، در بالا و پايين او و آنچه در درون اوست ، از اطراف و پهلوهايش ، و آنچه در سرش از چشم و گوش اوست ، از آفرينش او به شگفت مى آيى و در توصيفش به سختى ! پس والا باد آن كه مورچه را بر دست و پاهايش بر پا داشت و بر ستون هايش بنا نهاد و در خلقتش هيچ خالقى ، شريكش نشد و هيچ نيروى ديگرى به او يارى نداد و اگر انديشه ات اين در و آن در بزند و تا انتها برود ، تو را جز به اين راه نبرد كه خالق مورچه ، همان خالق نخل است؛ زيرا در هر چيز ، به تفصيلْ باريك انديشى شده و هر چيز ، با ديگرى اختلاف دارد ، اگر چه ديرياب و ستبر و نازك و سنگين و سبك و نيرومند و ناتوان ، در خلقتش يكسان است ... . پس واى بر آن كس كه آفريدگار را انكار و تدبيرگر را نفى كند ! ادّعا كردند كه مانند گياهان [خودرو] ، بدون زارع اند و گونه گونىِ چهره هايشان را سازنده اى نيست ، بى آن كه براى ادّعاى خويش ، حجّتى بياورند و يا براى آنچه در انديشه دارند ، تحقيقى ارائه دهند ، و آيا ساختمانى بى سازنده و جنايتى بى انجام دهنده مى شود ؟! و اگر مى خواهى ، از ملخ بگو كه برايش دو چشم قرمز آفريد و دو حدقه تابان و نيز گوشى نهان و دهانى به سامان و حسّى نيرومند و دو دندان نيش كه بدانها مى بُرد و دو پايى مانند داس كه [محصول را] بر مى گيرد و كشاورزان را بر كِشت خويش ، هراسان مى كند ، بى آن كه توان راندنش را داشته باشند ، حتّى اگر همه با هم شوند ، تا آن جا كه در كِشت به جست و خيز مى پردازد و هر چه مى خواهد ، مى كند ، در حالى كه همه پيكرش به اندازه يك انگشتِ باريك نيست . بس بزرگ است خدايى كه هر كه در آسمان ها و زمين است ، خواه ناخواه ، در برابرش سجده مى كنند و چهره و گونه بر خاك مى سايند و به تسليم و ناتوانى به اطاعتش در مى آيند و از سرِ بيم و هراس ، مهار خويش به او مى سپُرند . پرنده ، تحت فرمان اوست ، پَرها و نفس هايش را شماره كرده و پاهايش را بر آب و خشكى استوار نموده ، روزى اش را مقدّر فرموده و جنس هاى آن را به حساب آورده است . پس اين ، كلاغ است و آن ، عقاب ؛ اين ، كبوتر است و آن ، شترمرغ . هر پرنده اى را به نام خود خواند و روزى اش را به عهده گرفت .
.
ص: 276
. .
ص: 277
. .
ص: 278
جامع الأخبار :سُئِلَ جَعفَرٌ الصّادِقُ عليه السلام : مَا الدَّليلُ عَلى صانِعِ العالَمِ . قالَ : لَقيتُ حِصنا مَزلَقا أَملَسَ لا فُرجَةَ فيهِ ولا خِلَلَ ، ظاهِرُهُ مِن فِضَّةٍ مائِعَةٍ ، وباطِنُهُ مِن ذَهَبٍ مائعٍ ، اِنفَلَقَ مِنهُ طاووسٌ وغُرابٌ ونَسرٌ وعُصفورٌ ، فَعَلِمتُ أنَّ لِلخَلقِ صانِعا . (1)
الكافي عن محمّد بن إسحاق :أَتى [ عَبدُ اللّهِ الدَّيصانيُّ ] بابَ أَبي عَبدِ اللّهِ فَاستَأذَنَ عَلَيهِ فَأَذِنَ لَهُ ، فَلَمّا قَعَدَ ، قالَ لَهُ : يا جَعفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ ، دُلَّني عَلى مَعبودي . . . فَقالَ لَهُ أَبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : اِجلِس ، وإِذا غُلامٌ لَهُ صَغيرٌ في كَفِّهِ بَيضَةٌ يَلعَبُ بِها ، فَقالَ لَهُ أَبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : ناوِلني _ يا غُلامُ _ البَيضَةَ ، فَناوَلَهُ إِيّاها ، فَقالَ لَهُ أَبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : يا دَيصانيُّ ، هذا حِصنٌ مَكنونٌ ، لَهُ جِلدٌ غَليظٌ ، وتَحتَ الجِلدِ الغَليظِ جِلدٌ رَقيقٌ ، وتَحتَ الجِلدِ الرَّقيقِ ذَهَبَةٌ مائِعَةٌ وفِضَّةٌ ذائِبَةٌ ، فَلاَ الذَّهَبَةُ المائِعَةُ تَختَلِطُ بِالفِضَّةِ الذّائِبَةِ ، ولاَ الفِضَّةُ الذّائِبَةُ تَختَلِطُ بِالذَّهَبَةِ المائِعَةِ ، فَهِيَ عَلى حالِها لَم يَخرُج مِنها خارِجٌ مُصلِحٌ فَيُخبِرَ عَن صَلاحِها ، ولا دَخَلَ فيها مُفسِدٌ فَيُخبِرَ عَن فَسادِها ، لا يُدرى لِلذَّكَرِ خُلِقَت أم لِلأُنثى ، تَنفَلِقُ عَن مِثلِ أُلوانِ الطَّواويسِ ، أتَرى لَها مُدَبِّرا ؟ قالَ : فَأَطرَقَ مَلِيّا ، ثُمَّ قالَ : أَشهَدُ أن لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ وأنَّ مُحَمَدا عَبدُهُ ورَسولُهُ ، وأنَّكَ إِمامٌ وحُجَّةٌ مِنَ اللّهِ عَلى خَلقِهِ ، وأنَا تائِبٌ مِمّا كُنتُ فيهِ . (2)
الإمام الصادق عليه السلام_ لِلمُفَضَّلِ بنِ عُمَرَ _: تَأمَّل _ يامُفَضَّلُ _ جِسمَ الطّائِرِ وخِلقَتَهُ ؛ فَإنَّهُ حينَ قُدِّرَ أن يَكونَ طائِرا فِي الجَوِّ خُفِّفَ جِسمُهُ وأُدمِجَ خَلقُهُ، فَاقتُصِرَ بِهِ مِنَ القَوائِمِ الأَربَعِ عَلَى اثنَتَينِ، ومِنَ الأَصابِعِ الخَمسِ عَلى أَربَعٍ ، ومِن مَنفَذَينِ لِلزِّبلِ وَالبَولِ عَلى واحِدٍ يَجمَعُهُما ، ثُمَّ خُلِقَ ذا جُؤجُؤٍ مُحَدَّدٍ لِيَسهُلَ عَلَيهِ أن يَخرِقَ الهَواءَ كَيفَ ما أَخَذَ فيهِ ، كَما جُعِلَ السَّفينَةُ بِهذِهِ الهَيئَةِ لَتَشُقَّ الماءَ وتَنفذَ فيهِ ، وجُعِلَ في جَناحَيهِ وذَنَبِهِ ريشاتٌ طُولٌ مِتانٌ لِيَنهَضَ بِها لِلطَّيَرانِ ، وكُسِيَ كُلُّهُ الرّيشَ لِيُداخِلَهُ الهَواءُ فَيُقِلَّهُ . ولَمّا قُدِّرَ أن يَكونَ طُعمُهُ الحَبَّ وَاللَّحمَ يَبلَعُهُ بَلعا بِلا مَضغٍ ؛ نُقِصَ مِن خَلقِهِ الأسنانُ ، وخُلِقَ لَهُ مِنقارٌ صُلبٌ جاسٍ يَتَناولَ بِهِ طُعمَهُ فَلا يَنسَجِحُ مِن لَقطِ الحَبِّ ، ولا يَتَقَصَّفُ مِن نَهشِ اللَّحمِ . ولَمّا عُدِمَ الأَسنانَ وصارَ يَزدَرِدُ الحَبَّ صَحيحا وَاللَّحمَ غَريضا ، أُعينَ بِفَضلِ حَرارَةٍ فِي الجَوفِ تَطحَنُ لَهُ الطُّعمَ طَحنا يَستَغني بِهِ عَن المَضغِ ؛ وَاعتَبِر ذلِكَ بِأنَّ عَجَمَ العِنَبِ وغَيرِهِ يَخرُجُ مِن أَجوافِ الإنسِ صَحيحا ، ويُطحَنُ في أَجوافِ الطَّيرِ لا يُرى لَهُ أثَرٌ ! ثُمَّ جُعِلَ مِمّا يَبيضُ بَيضا ولا يَلِدُ وِلادَةً ؛ لِكَيلا يَثقُلَ عِنِ الطَّيَرانِ ، فَإنَّهُ لَو كانَتِ الفِراخُ في جَوفِهِ تَمكُثُ حَتّى تَستَحكِمَ لَأَثقَلَتهُ وعاقَتهُ عَن النُّهوضِ وَالطَّيَرانِ . فَجَعَلَ كُلَّ شَيءٍ مِن خَلقِهِ مُشاكِلاً لِلأَمرِ الَّذي قَدَّر أن يَكونَ عَلَيهِ (3) .
.
ص: 279
جامع الأخبار :از امام جعفر صادق عليه السلام پرسيده شد : چه دليلى بر سازنده عالم هست؟ فرمود : «قلعه اى صيقلى و نازك ديدم ، بدون سوراخ و خللى در آن ؛ رويه اش از نقره مذاب و درونش از طلاى روان . مى شكافد و طاووس و كلاغ و كركس و گنجشك از آن بيرون مى آيد . پس دانستم كه آفرينش را سازنده اى است .
الكافى_ به نقل از محمّد بن اسحاق _: عبد اللّه ديصانى به حضور امام صادق عليه السلام آمد و اجازه ورود خواست . امام عليه السلام اجازه داد . چون نشست ، پرسيد : اى جعفر بن محمّد! مرا به معبودم رهنمون شو ... . امام صادق عليه السلام به او فرمود : «بنشين» و خطاب به پسر كوچكى كه تخم پرنده اى در دست داشت و با آن بازى مى كرد ، فرمود : «تخم را به من بده» . پسرك ، تخم را به ايشان داد. امام صادق عليه السلام به او فرمود : «اى ديصانى ! اين ، قلعه اى پوشيده با پوسته اى كُلُفت است كه زير پوسته كلفت ، پوسته اى نازك است و زير پوسته نازك ، طلايى روان و نقره اى مذاب است . نه طلاى روان با نقره مذاب درهم مى آميزد ، نه نقره مذاب با طلاى روان مخلوط مى شود و آن به اين حال است و اصلاحگرى از آن بيرون نمى آيد تا از صَلاح آن خبر دهد و مفسدى هم به آن داخل نمى شود تا از فساد آن خبر دهد . روشن نيست كه نر مى شود يا مادّه . همچون طاووسِ رنگارنگ از آن بيرون مى آيد . آيا براى آن مدبّرى مى بينى؟». ديصانى ، مدّتْ زمانى به فكر فرو رفت و سپس گفت : گواهى مى دهم كه هيچ معبودى جز خداوند نيست ، يگانه است و شريكى ندارد ، و گواهى مى دهم كه محمّد صلى الله عليه و آله ، بنده و فرستاده اوست ، و گواهى مى دهم كه تو امام و حجّت خدا بر خلق اويى و من ، از آنچه در آن به سر مى بردم ، توبه مى كنم .
امام صادق عليه السلام_ به مفضّل بن عمر _: اى مفضّل ! در بدن پرنده و آفرينش او بينديش كه چون تقديرشده كه در هوا بپرد . جسمش سَبُك و لاغر و درهم پيچيده شده و از چهار دست و پا ، به دو تا بسنده شده و از پنج انگشت ، به چهار تا و از دو منفذ مدفوع و ادرار ، به يكى كه كار هر دو را مى كند ، اكتفا شده است و سينه اى تيز و نوك دار برايش آفريده شده تا شكافتن هوا برايش آسان باشد و هر گونه بخواهد ، در آن فرو رود ، همان گونه كه كِشتى هم بدين گونه ساخته مى شود تا آب را بشكافد و در آن نفوذ كند و در بال ها و دُم او ، پَرهايى طويل و محكم قرار داده شده تا به وسيله آنها براى پرواز برخيزد و همه پيكرش از پَر پوشانده شده تا هوا در آن فرو رود و سَبُك شود . و چون تقدير شد كه خوراكش ، دانه و گوشت باشد كه آن را بدون جويدن مى بلعد ، دندان را از او كم كردند و به جايش ، منقارى محكم و برگيرنده برايش آفريده شد تا بدان ، خوراكش را برچيند و از برچيدن دانه ، سختى خود را از دست ندهد و از گاز زدن گوشت ، نشكند . و چون دندان ندارد و دانه را صحيح و خُرد نكرده و گوشت را خام فرو مى دهد ، گرماى درونش را بيشتر كردند تا غذا را چنان هضم كند كه از جويدن ، بى نياز باشد ؛ و اين را در هسته انگور بنگر كه از درون آدمى ، صحيح و سالم بيرون مى آيد ، امّا در شكم پرنده ، چنان هضم مى شود كه اثرى از آن نمى مانَد . سپس ، خلقت او از تخم قرار داده شد و بچّه نمى زايد تا [هنگام حملش، ]براى پريدن، سنگين نشود كه اگر جوجه در دل او مى مانْد تا خلقتش استوار شود ، او را سنگين مى كرد و از برخاستن و پرواز ، باز مى داشت . پس هر مخلوق خدا ، متناسب با تقديرى كه برايش در نظر گرفته شده ، آفريده شده است .
.
ص: 280
تفسير القمّي_ في قَولِهِ تَعالى : «وَأَمنبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ شَىْ ءٍ مَّوْزُونٍ * وَجَعَلْنَا لَكُمْ فِيهَا مَعَ_يِشَ وَ مَن لَّسْتُمْ لَهُ بِرَ زِقِينَ» (1) _: قالَ : لِكُلِّ ضَربٍ مِنَ الحَيَوانِ قَدَّرنا شَيئا مُقَدَّرا . (2)
راجع : بحار الأنوار : ج 3 ص 90 _ 109 .
.
ص: 281
تفسير القمّى_ درباره گفته خداى متعال : «و از هر چيز ، به روشى سنجيده در آن رويانيديم و معيشت شما و كسانى را كه شما روزى دهنده ايشان نيستيد ، در آن قرار داديم» _: فرمود: يعنى: براى هر نوع حيوان، چيزى به اندازه ، تقدير كرديم.
ر . ك : بحار الأنوار : ج 3 ص 90 _ 109 .
.
ص: 282
نشانه هاى خدا در آفرينش حيواناتحكمت هايى كه در مورد آفرينش انسان بدانها اشاره شد ، غالبا در آفرينش حيوانات نيز صادق است . افزون بر آنها متون اسلامى ، به طور خاص در مورد آفرينش حيوانات بر نشانه هاى ويژه اى براى خداشناسى تأكيد دارند كه در اين جا ، اشاره كوتاهى به شمارى از آنها داريم :
يك . انواع جانورانموضوع نشانه شناخت خدا بودن انواع جانوران ، چهار بار در قرآن كريم مورد توجّه قرار گرفته است : «وَ مِنْ ءَايَ_تِهِ خَلْقُ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا بَثَّ فِيهِمَا مِن دَابَّةٍ . (1) و ا ز نشانه هاى او ، آفرينش آسمان ها و زمين است ، و نيز جنبندگان پراكنده در آن» . «وَ فِى خَلْقِكُمْ وَ مَا يَبُثُّ مِن دَابَّةٍ ءَايَ_تٌ لِّقَوْمٍ يُوقِنُونَ . (2)
.
ص: 283
و در آفرينش شما و آنچه از جنبندگان پراكنده ساخته است ، نشانه هايى براى يقينداران است» . «وَ أَلْقَى فِى الْأَرْضِ رَوَ سِىَ أَن تَمِيدَ بِكُمْ وَ بَثَّ فِيهَا مِن كُل دابّة . (1) و در زمين ، كوه هايى استوار افكند تا [زمين] شما را نلرزانَد و از هر جنبنده اى در آن ، پراكنده ساخت» . «إِنَّ فِى خَلْقِ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلَ_فِ الَّيْلِ وَ النَّهَارِ وَالْفُلْكِ الَّتِى تَجْرِى فِى الْبَحْرِ بِمَا يَنفَعُ النَّاسَ وَ مَا أَنزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِن مَّاءٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَاوَ بَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَابَّةٍ وَ تَصْرِيفِ الرِّيَ_حِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ لَأَيَ_تٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ . (2) بى گمان ، در آفرينش آسمان ها و زمين و در پىِ يكديگر آمدن شب و روز و كشتى هايى كه در دريا روان اند و به مردم سود مى رسانند و آن آبى كه خداوند از آسمان فرو فرستاده و با آن ، زمين را پس از مردنش زنده گردانيده و هر گونه جنبنده اى را در آن پراكنده كرده ، و نيز در گردش بادها [به هر سو] و ابرى كه ميان آسمان و زمين آرميده است ، براى گروهى كه مى انديشند ، واقعا نشانه هايى [گويا ]وجود دارد» . راسل لاول ميكستر ، استاد حيوان شناسى در كالج وتن ، مى گويد : انواع جانوران ، بسيار زياد است و اگر آمارى از آنها بگيريم ، عددى نجومى به دست مى آيد ... با وجود اين تنوّع ، ميان هر يك از انواع ، نظم و ترتيب مخصوصى وجود دارد... . (3)
.
ص: 284
دو . حكمت ريز بودن حشراتبه تعبير پلينى ، دانشمند روسى : «اگر هر زنبورى را هيبت عقاب و هر سوسكى را قدرت شيرى بود ، جهان ما چه بازار پُر آشوبى داشت !»؛ امّا بايد گفت كه حكمت خالق جهان ، هر چيزى را متناسب با نظام عمومى جهان پديد آورده است : «إِنَّا كُلَّ شَىْ ءٍ خَلَقْنَ_هُ بِقَدَرٍ . (1) ما هر چيزى را به اندازه آفريديم» .
سه . ويژگى هاى هر حيوانيكى از آيات بزرگ الهى در آفرينش حيوانات ، اين است كه هر نوعى از جنبندگان ، ويژگى هايى دارند كه كاملاً منطبق با شرايط زندگى آنهاست ، به گونه اى كه بدون آن ويژگى ها ادامه حيات براى آنها امكان پذير نيست . استدلال به اين برهان ، يكى از ادلّه موسى عليه السلام به منظور اثبات توحيد براى فرعون بود . هنگامى كه فرعون خطاب به موسى و هارون عليهماالسلامگفت : «قَالَ فَمَن رَّبُّكُمَا يَ_مُوسَى . (2) پروردگار شما دو تن كيست؟» . موسى عليه السلام پاسخ داد : «رَبُّنَا الَّذِى أَعْطَى كُلَّ شَىْ ءٍ خَلْقَهُ . (3)
.
ص: 285
پروردگار ما ، كسى است كه خلقت هر چيز را به او عطا كرده است» . (1) يعنى در نظام خلقت ، هر چيز ، ويژگى هاى خاصّ خود را دارد كه منطبق با نيازهاى آن است و اين هماهنگى ، نشانه اين روشن بينى است كه خالقى حكيم و توانا ، مدبّر جهان هستى است . امام صادق عليه السلام ضمن تبيين ويژگى هاى مورد نياز پرندگان ، به اين حكمت مهم در نظام آفرينش اشاره مى كند و مى فرمايد : فَجَعَلَ كُلَّ شَيءٍ مِن خَلقِهِ مُشاكِلاً لِلأَمرِ الَّذي قَدَّر أن يَكونَ عَلَيهِ . (2) پس هر يك از آفريده هاى خود را مشابه با همان امرى كه تقدير كرده است ، آفريد.
چهار . شعور فطرى حيواناتكِرسى موريسن ، در ادلّه هفتگانه خود بر اثبات وجود خدا مى گويد : سومين دليل من ، رفتار حيوانات است كه آشكارا بر وجود خداى آفريننده مهربانى راهنماست ؛ خدايى كه به آنان ، شعور فطرى عنايت فرموده . اگر داراى چنين شعورى نبودند ، از عهده هيچ كارى بر نمى آمدند . (3) استدلال به درك فطرى خداوند ، دومين دليل موسى عليه السلام به منظور اثبات توحيد براى فرعون است : «رَبُّنَا الَّذِى أَعْطَى كُلَّ شَىْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى . (4)
.
ص: 286
پروردگار ما ، كسى است كه خلقت هر چيز را به او عطا نموده و سپس ، آن را هدايت كرده است» .
پنج . نقش حيوانات در زندگى انسانقرآن كريم ، در آيات متعدّدى ، نقش حيوانات را در زندگى انسان ، يادآور شده و آن را حاكى از پيش بينى مدبّر جهان براى تأمين نيازهاى انسان و دليل توحيد مى داند : «وَ أَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِى مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشُونَ . (1) و پروردگارت به زنبور عسل وحى كرد كه: از كوه ها و درختان و بناهايى كه مى سازند ، خانه هايى برگير» .
شش . مقهوريت حيوانات در برابر انسانحيوانات ، نه از نظر عدد كمتر از انسان ها هستند ، نه از نظر نيرو ناتوان تر ؛ امّا با اين وصف ، در نظام حكيمانه آفرينش ، مقهور انسان و در خدمت اويند . چه كسى حيوانات را مقهور انسان قرار داد ؟ قرآن در پاسخ اين سؤال مى فرمايد : «وَ ذَلَّلْنَ_هَا لَهُمْ فَمِنْهَا رَكُوبُهُمْ وَ مِنْهَا يَأْكُلُونَ . (2) و آنها را رام ايشان كرديم. بر برخى سوار مى شوند و از برخى تغذيه مى كنند» . امام صادق عليه السلام در تبيين سبب مقهوريت حيوانات در برابر انسان مى فرمايد :
.
ص: 287
ثُمّ مُنِعَت الذِّهنَ وَالعَقلَ لِتَذِلَّ لِلإِنسانِ فَلا تَمتَنِعَ عَلَيهِ . (1) انديشه و خردش ندادند تا رامِ انسان شود و خوددارى نورزد. به راستى ، اگر حيوانات و جانوران عقل داشتند و تصميم به جنگ و ستيز با انسان مى گرفتند ، جامعه بشر چه روزى داشت ؟ !
.
ص: 288
الباب الرّابع: خلق النّباتالكتاب«وَ هُوَ الَّذِى أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ نَبَاتَ كُلِّ شَىْ ءٍ فَأَخْرَجْنَا مِنْهُ خَضِرًا نُّخْرِجُ مِنْهُ حَبًّا مُّتَرَاكِبًا وَمِنَ النَّخْلِ مِن طَ_لْعِهَا قِنْوَانٌ دَانِيَةٌ وَجَنَّ_تٍ مِّنْ أَعْنَابٍ وَالزَّيْتُونَ وَالرُّمَّانَ مُشْتَبِهًا وَغَيْرَ مُتَشَ_بِهٍ انظُرُواْ إِلَى ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ وَيَنْعِهِ إِنَّ فِى ذَ لِكُمْ لاَيَ_تٍ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ » . (1)
«وَ مِنْ ءَايَ_تِهِ أَنَّكَ تَرَى الْأَرْضَ خَ_شِعَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ إِنَّ الَّذِى أَحْيَاهَا لَمُحْىِ الْمَوْتَى إِنَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ » . (2)
«وَ الْأَرْضَ مَدَدْنَ_هَا وَأَلْقَيْنَا فِيهَا رَوَ سِىَ وَأَمنبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ شَىْ ءٍ مَّوْزُونٍ » . (3)
«إِنَّ اللَّهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَى يُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَمُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَىِّ ذَ لِكُمُ اللَّهُ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ» . (4)
«أَفَرَءَيْتُم مَّا تَحْرُثُونَ * ءَأَنتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّ رِعُونَ * لَوْ نَشَاءُ لَجَعَلْنَ_هُ حُطَ_مًا فَظَ_لْتُمْ تَفَكَّهُونَ » . (5)
.
ص: 289
باب چهارم: آفرينش گياهقرآن«و اوست خدايى كه از آسمان ، باران فرستاد و بدان ، هر گونه گياهى رويانيديم و از آن گياه ، ساقه اى سبز و از آن ، دانه هايى بر يكديگر چيده ، و نيز از جوانه هاى نخل ، خوشه هايى سر فروهِشته پديد آورديم ، و نيز باغ هايى از انگور و زيتون و انار ، همانند و ناهمانند . به ميوه هايش به گاهِ ميوه دادن و رسيدن بنگريد . بى گمان ، در اينها نشانه هايى براى گروه مؤمنان است» .
«و از نشانه هاى اوست كه زمين را خشك مى بينى و چون باران بر آن فرود آوريم ، مى جنبد و گياه برمى آورد . آن كه آن را زنده مى كند ، زنده كننده مردگان است . بى گمان ، او بر هر كارى تواناست» .
«و زمين را گسترديم و كوه هايى استوار در آن افكنديم و از هر چيز ، به روشى سنجيده در آن رويانيديم» .
«بى گمان ، خداوند است كه دانه و هسته را مى شكافد و زنده را از مُرده بيرون مى كشد و مُرده را از زنده بيرون مى آورد . اين است خداى شما . به كجا منحرف مى شويد؟» .
«آيا آنچه را مى كاريد ، ديده ايد ؟ آيا شما آن را مى رويانيد يا روياننده ماييم؟ اگر مى خواستيم، خاشاكش مى كرديم تا شگفت زده شويد» .
.
ص: 290
«أَفَرَءَيْتُمُ النَّارَ الَّتِى تُورُونَ * ءَأَنتُمْ أَنشَأْتُمْ شَجَرَتَهَا أَمْ نَحْنُ الْمُنشِ_ئونَ » . (1)
راجع : إبراهيم : 32 ، عبس : 26 و 27 ، النحل : 65 ، يس : 34 .
الحديثالسنن الكبرى عن أَبي هريرة :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : لا يَقولَنَّ أَحَدُكُم : زَرَعتُ ، ولكِن لِيَقُل : حَرَثتُ . قالَ أَبو هُرَيرَةَ : ألَم تَسمَعوا إِلى قَولِ اللّهِ عز و جل : «أَفَرَءَيْتُم مَّا تَحْرُثُونَ * ءَأَنتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّ رِعُونَ» . (2)
المستدرك على الصحيحين عن حجر بن قيس المدريّ :بِتُّ عِندَ أَميرِ المُؤمِنينَ عَلِيِّ بنِ أَبي طالِبٍ عليه السلامفَسَمِعتُهُ وهُوَ يُصَلِّي اللَّيلَ يَقرَأُ ، فَمَرَّ بِهذِهِ الآيَةِ : «أَفَرَءَيْتُم مَّا تُمْنُون * ءَأَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَ__لِقُونَ» (3) ، قالَ : بَل أنتَ يا رَبِّ _ ثَلاثا _ ثُمَّ قَرَأَ : «أَفَرَءَيْتُم مَّا تَحْرُثُونَ * ءَأَنتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّ رِعُونَ» ، قالَ : بَل أنتَ يا رَبِّ ، بل أنتَ يا رَبِّ ، بَل أنتَ يا رَبِّ ، ثُمَّ قَرَأَ : «أَفَرَءَيْتُمُ الْمَاءَ الَّذِى تَشْرَبُونَ * ءَأَنتُمْ أَنزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنزِلُونَ » (4) ، قالَ : بَل أنتَ يا رَبِّ _ ثَلاثا _ ثُمَّ قَرَأَ : «أَفَرَءَيْتُمُ النَّارَ الَّتِى تُورُونَ * ءَأَنتُمْ أَنشَأْتُمْ شَجَرَتَهَا أَمْ نَحْنُ الْمُنشِ_ئونَ» قالَ : بَل أنتَ يا رَبِّ _ ثَلاثا _ . (5)
.
ص: 291
«آيا آتشى را كه برمى افروزيد ديده ايد ؟ آيا درختش را شما آفريده ايد يا آفريننده ماييم؟» .
ر . ك : ابراهيم : آيه 32 ، عبس : آيه 26 و 27 ، نحل : آيه 65 ، يس : آيه 34 .
حديثالسنن الكبرى_ به نقل از ابو هريره _: پيامبر خدا فرمود : «كسى از شما نگويد : رويانْدم ؛ بلكه بگويد : كِشتم . ابو هريره مى گويد : آيا اين گفته خداوند عز و جل را كه : «آيا در آنچه مى كاريد ، انديشيده ايد؟ شما آن را مى رويانيد يا روياننده اش ماييم؟» ، نشنيده ايد ؟
المستدرك على الصحيحين_ به نقل از حجر بن قيس مدرى _: شبى نزد امير مؤمنان ، على بن ابى طالب عليه السلام بودم و شنيدم كه در نماز شب ، قرآن مى خواند تا به اين آيه رسيد : « «آيا از نطفه اى كه در رحم مى ريزيد ، آگاهيد؟ آيا شما آن را مى آفرينيد يا آفريننده ماييم؟» » و سه بار گفت : «بلكه تو ، اى پروردگار من !». سپس قرائت كرد : « «آيا در آنچه مى كاريد ، انديشيده ايد؟ شما آن را مى رويانيد يا روياننده اش ماييم؟» ». سپس گفت : «بلكه تو ، اى پروردگار من ، بلكه تو ، اى پروردگار من ، بلكه تو ، اى پروردگار من !». سپس قرائت كرد : « «آيا به آبى كه آشاميد ، انديشيده ايد؟ آيا شما آن را از ابر فرو مى فرستيد يا فرو فرستنده ماييم؟» » . آن گاه ، سه بار گفت : «بلكه تو ، اى پروردگار من !». سپس قرائت كرد : « «آيا به آتشى كه مى افروزيد ، انديشيده ايد؟ آيا درختش را شما آفريده ايد يا آفريننده ماييم؟» ». سپس سه بار گفت : «بلكه تو ، اى پروردگار من !» .
.
ص: 292
الإمام الصادق عليه السلام_ لِلمُفَضَّلِ بنِ عُمَرَ _: تَأَمَّلِ الحِكمَةَ في خَلقِ الشَّجَرِ وأَصنافِ النَّباتِ ؛ فَإِنَّها لَمّا كانَت تَحتاجُ إِلَى الغِذاءِ الدّائِمِ كَحاجَةِ الحَيَوانِ ، ولَم يَكُن لَها أَفواهٌ كَأَفواهِ الحَيَوانِ ، ولا حَرَكَةٌ تَنبَعِثُ بِها لِتَناوُلِ الغِذاءِ ، جُعِلَت أُصولُها مَركوزَةً فِي الأَرضِ لِتَنزِعَ مِنهَا الغِذاءَ فَتُؤَدِّيَهُ إِلَى الأَغصانِ وما عَلَيها مِنَ الوَرَقِ وَالثَّمَرِ ، فَصارَتِ الأَرضُ كَالأُمِّ المُرَبِّيَةِ لَها ، وصارَت أُصولُها الَّتي هِيَ كَالأَفواهِ مُلتَقِمَةً لِلأَرضِ لِتَنزِعَ مِنهَا الغِذاءَ كَما يُرضِعُ أَصنافَ الحَيَوانِ أُمَّهاتُها . (1)
.
ص: 293
امام صادق عليه السلام_ به مفضّل بن عمر _: حكمت در خلقت درخت و گياهان گونه گون را نيك بنگر كه چون مانند حيوان ، هميشه به غذا نياز دارد ، امّا دهانى مانند آنها ندارد و براى رسيدن به غذا هم نمى تواند از جايش حركت كند ، ريشه هايش را در زمين فرو برده اند تا غذاى خود را از آن بگيرد و به شاخه ها و برگ و ميوه خود برساند ، گويى كه زمين ، مادر رشددهنده آن است و ريشه ها به سان دهان مى شود كه زمين را فرو مى دهد تا غذايش را از آن برگيرد ، همان گونه كه مادر ديگر جانوران به آنها شير مى دهند .
.
ص: 294
. .
ص: 295
نشانه هاى خدا در آفرينش گياهانهمان طور كه درآيات و روايات اين باب ملاحظه شد ، قرآن و احاديث اسلامى ، بشر را در مسير خداشناسى به مطالعه درباره آفرينش و حكمت هاى به كار رفته درباره انواع درختان و گياهان ، دعوت مى نمايند و از نگاه قرآن كريم ، زندگى نباتات ، از جهات مختلف مى تواند انديشه مندان را به خالق حكيم جهان ، رهنمون گردد . اينك به شمارى از آنها اشاره مى كنيم :
يك . پيدايش حيات در موادّ مُردهنخستين نكته ، بررسى چگونگى پيدايش حيات در دانه ها و شاخه هاى مرده است : «وَ مِنْ ءَايَ_تِهِ أَنَّكَ تَرَى الْأَرْضَ خَ_شِعَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ إِنَّ الَّذِى أَحْيَاهَا لَمُحْىِ الْمَوْتَى إِنَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ . (1)
.
ص: 296
و از نشانه هاى اوست كه زمين را خشك مى بينى و چون باران بر آن فرود آوريم ، مى جنبد و گياه برآورد. آن كه آن را زنده مى كند ، زنده كننده مردگان است. بى گمان ، او بر هر كارى تواناست» .
دو . سازمان دقيق و موزون نباتاتپيچيدگى ، نظم ، زيبايى و توارث در جهان نباتات ، به قدرى شگفت انگيز است كه عقل با ملاحظه آن ، بى ترديد به مدبّر توانا و حكيم آن اعتراف مى كند : «وَأَمنبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ شَىْ ءٍ مَّوْزُونٍ . (1) و در آن از هر چيزى سنجيده آفريديم» .
سه . انواع گياهانگياهان ، مانند حيوانات ، انواع بى شمارى دارند كه هر يك ، مقرّرات خاصّ خود را در نظام آفرينش دارد و نشانه اى جداگانه بر آفريدگار هستى است : «وَ تَرَى الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَمنبَتَتْ مِن كُلِّ زَوْجِم بَهِيجٍ * ذَ لِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّهُ يُحْىِ الْمَوْتَى وَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ . (2) و زمين را خشكيده مى بينى؛ ولى چون آب بر آن فرود آوريم، به جنبش در مى آيد و نمو مى كند و [ رُستنى هايى] از هر نوع نيكو، مى روياند . اين، بِدان سبب است كه خدا، خود، حق است و اوست كه مردگان را زنده مى كند و بر هر كارى تواناست» .
چهار . زوجيّت در گياهان
.
ص: 297
هنگامى كه شارل لينه در اواسط قرن هجدهم كشف كرد در گياهان نيز جنس نر و ماده وجود دارد ، اين موضوع ، چنان دستگاه مذهبى مسيحيت را خشمگين كرد كه سال ها در اروپا كتاب هاى وى از «كتب ضَلال» به شمار مى رفت ؛ امّا قرآن در چهارده قرن پيش با صراحت ، موضوع زوجيت در جهان گياهان را اعلام كرد و مردم را در مسير خداشناسى به تأمّل در اين آيه توحيد دعوت نمود . «أَوَ لَمْ يَرَوْاْ إِلَى الْأَرْضِ كَمْ أَمنبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ * إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَةً وَ مَا كَانَ أَكْثَرُهُم مُّؤْمِنِينَ . (1) آيا به زمين ننگريسته اند كه چه قدر در آن از هر گونه ، جفت هاى زيبا رويانيده ايم. بى گمان ، در اين ، نشانه اى است؛ ولى بيشتر آنان ، ايمان نمى آورند» . از نگاه اين كتاب آسمانى ، نه تنها گياهان ، بلكه سراسر جهان در گروِ قانون زوجيت عمومى است . (2)
.
ص: 298
الباب الخامس: خلق الأزواجالكتاب«وَ مِن كُلِّ شَىْ ءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ » . (1)
«سُبْحَ_نَ الَّذِى خَلَقَ الْأَزْوَ جَ كُلَّهَا مِمَّا تُن_بِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَ مِمَّا لاَ يَعْلَمُونَ » . (2)
«أَوَ لَمْ يَرَوْاْ إِلَى الْأَرْضِ كَمْ أَمنبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ * إِنَّ فِى ذَ لِكَ لاَيَةً وَ مَا كَانَ أَكْثَرُهُم مُّؤْمِنِينَ » . (3)
راجع : الرعد : 3 ، النحل : 72 ، طه : 53 ، الروم : 21 ، لقمان : 10 ، فاطر : 11 ، الزخرف : 12 ، الشورى : 11 ، ق : 7 ، الذاريات : 49 ، النجم : 45 ، الرحمن : 52 ، القيامة : 39 ، النبأ : 28 ، الليل : 3 .
الحديثالإمام عليّ عليه السلام :مُؤَلِّفٌ بَينَ مُتَعادِياتِها ، ومُفَرِّقٌ بَينَ مُتَدانِياتِها ، دالَّةٌ بِتَفرِيقِها عَلى مُفَرِّقِها ، وبِتَأليفِها عَلى مُؤَلِّفِها ، وذلِكَ قَولُهُ تَعالى : «وَ مِن كُلِّ شَىْ ءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ » (4) . (5)
.
ص: 299
باب پنجم: آفرينش جفت هاقرآن«و از هر چيز ، جفت آفريديم ، باشد كه پند گيريد» .
«منزّه است آن خدايى كه همه جفت ها را آفريد ، چه آنچه از زمين مى رويانَد ، و چه از خودشان ، و چه آن چيزهايى كه نمى شناسند» .
«آيا به زمين ننگريسته اند كه چه قدر در آن از هر گونه جفت هاى نيكو و گرامى رويانيده ايم ؟ بى گمان ، در اين ، نشانه اى است ؛ ولى بيشتر آنان ، ايمان نمى آورند» .
ر . ك : رعد : آيه 3 ، نحل : آيه 72 ، طه : آيه 53 ، روم : آيه 21 ، لقمان : آيه 10 ، فاطر : آيه 11 ، زُخرف : آيه 12 ، شورا : آيه 11 ، ق : آيه 7 ، ذاريات : آيه 49 ، نجم : آيه 45 ، الرحمن : آيه 52 ، قيامت : آيه 39 ، نبأ : آيه 28 ، ليل : آيه 3 .
حديثامام على عليه السلام :[خداوند متعال] پيوند دهنده ميان ناسازگارهاى آن (شى ء) و جداكننده ميان نزديك هاى آن است . جداكنندگى او بر جداكننده ، و پيوندش بر پيوند دهنده دلالت دارد و اين ، همان سخن خداى متعال است : «و از هر چيز ، جفت آفريديم ، باشد كه پند گيرند» .
.
ص: 300
رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في رده على الدهرية الذين يقولون إنّ العالم قديم غير محدث _: هذَا الَّذي تُشاهِدونَهُ مِنَ الأَشياءِ بَعضُها إِلى بَعضٍ يَفتَقِرُ ؛ لِأَنَّهُ لا قِوامَ لِلبَعضِ إِلاّ بِما يَتَّصِلُ بِهِ ، ألا تَرَى البِناءَ مُحتاجا بَعضُ أَجزائِهِ إِلى بَعضٍ ، وإِلاّ لَم يَتَّسِق ولَم يَستَحكِم ، وكَذلِكَ سائِرُ ما تَرَونَ . (1)
الإمام عليّ عليه السلام :... وأمَّا الجَماداتُ فَهُوَ يُمسِكُها بِقُدرَتِهِ ، ويُمسِكُ المُتَّصِلَ مِنها أن يَتَهافَتَ ، ويُمسِكُ المُتَهافِتَ مِنها أن يَتَلاصَقَ . (2)
عنه عليه السلام :أَحالَ الأَشياءَ لِأَوقاتِها ، ولَأَمَ (3) بَينَ مُختَلِفاتِها ، وغَرَّزَ غَرائِزَها ، وأَلزَمَها أَشباحَها . (4)
عنه عليه السلام :فَأَقامَ مِنَ الأَشياءِ أَوَدَها (5) ، ونَهَجَ حُدودَها ، ولاءَم بِقُدرَتِهِ بَينَ مُتَضادِّها ، ووَصَلَ أَسبابَ قَرائِنِها . (6)
.
ص: 301
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در ردّ بر دهريه كه جهان را قديم و غير حادث مى پندارند _: همين كه مشاهده مى كنيد كه اشيا به يكديگر نياز دارند و جز با اتّصال به هم قوام ندارند ، آيا نمى بينيد كه اجزاى ساختمان به يكديگر نيازمندند ، وگرنه راست و منظّم و استوار نمى گردند ؟ و نيز چيزهاى ديگرى كه مى بينيد ؟
امام على عليه السلام :... و امّا جمادات را خداوند به قدرت خود ، نگاه داشته و نمى گذارد آنچه را از آنها به هم متّصل است ، درهم بريزند و آنچه از آنها كه با هم درگيرند ، به هم بچسبند .
امام على عليه السلام :هر چيز را به هنگام پرداخت و موجودات متضاد را هماهنگ كرد و به هر كدام ، اثر و سرشتى ويژه داد كه هماره ، همراهشان ساخت .
امام على عليه السلام :كژىِ هر چيزى را راست نمود و حدّشان را روشن نمود و با قدرت خويش ، اضداد را هماهنگ ساخت و رشته پيوند آنها را متّصل كرد .
.
ص: 302
الإمام الرضا عليه السلام :ولَم يَخلُق شَيئا فَردا قائِما بِنَفسِه دونَ غَيرِهِ لِلَّذي أَرادَ مِنَ الدَّلالَةِ عَلى نَفسِهِ ، وإِثباتِ وُجودِهِ ، وَاللّهُ _ تَبارَكَ وتَعالى _ فَردٌ واحِدٌ ، لا ثانِيَ مَعَهُ يُقيمُهُ ، ولا يَعضُدُهُ ولا يُمسِكُهُ ، وَالخَلقُ يُمسِكُ بَعضُهُ بَعضا بِإِذنِ اللّهِ ومَشِيئَتهِ . (1)
.
ص: 303
امام رضا عليه السلام :و چيزى كه تنها و متّكى به خود باشد ، نيافريد تا هر كس را كه بخواهد ، به خود و اثبات وجود خويش ، رهنمون گردد و خداى _ تبارك و تعالى _ ، يگانه و يكتاست. دومى با او نيست تا برپايش بدارد و يارى اش كند و نگهش دارد؛ ولى آفريدگان ، برخى ، برخى ديگر را به اذن و خواست الهى نگاه مى دارند .
.
ص: 304
نشانه هاى خدا در آفرينش جفت هاقانون زوجيت عمومى حاكم بر جهان مادّه ، مهم ترين قانون تكوينى در جهان آفرينش است؛ زيرا وجود و بقاى جهان مادّه ، در گرو اين قانون است. نكته قابل توجّه ، اين كه كشف اين قانون در عصر حاضر ، حاصل قرن ها تلاش علمى است . به گفته انيشتين ، بشر پس از دو هزار و پانصد سال مطالعه ، به اسرار قلعه اتم پى برد و فهميد كه سراسر جهان مادّه از اتم ، و اتم از زوج الكترون و پروتون به وجود آمده و وجود و بقاى مادّه در گرو پيوند و جاذبه اى است كه ميان اين دو جنس متضاد مثبت و منفى بر قرار است . (1) امّا قرآن كريم ، بيش از چهارده قرن قبل ، با صراحت اعلام كرده است كه در جهان آفرينش ، همه چيز ، زوج آفريده شده و حكمت قانون و نظام زوجيت عمومى ، تذكّر به انسان و توجّه او به خالق حكيم جهان ، و حركت در مسيرى است كه او براى سعادت بشر ، ترسيم كرده است :
.
ص: 305
«وَ مِن كُلِّ شَىْ ءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ * فَفِرُّواْ إِلَى اللَّهِ إِنِّى لَكُم مِّنْهُ نَذِيرٌ مُّبِينٌ . (1) و از هر چيزى زوج آفريديم ، شايد كه تذكّر يابيد. پس به سوى خدا بگريزيد كه من ، شما را از آن بيم دهنده ام» . (2) امام رضا عليه السلام نيز تأكيد مى فرمايد كه حكمت نظام زوجيت عامّه ، اثبات وجود خدا و دلالت بر وحدانيت اوست : ولَم يَخلُق شَيئا فَردا قائِما بِنَفسِه دونَ غَيرِهِ لِلَّذى أَرادَ مِنَ الدَّلالَةِ عَلى نَفسِهِ ، وإِثباتِ وُجودِهِ ، وَاللّهُ _ تَبارَكَ وتَعالى _ فَردٌ واحِدٌ ، لا ثانِىَ مَعَهُ يُقيمُهُ ، ولا يَعضُدُهُ ولا يُمسِكُهُ ، وَالخَلقُ يُمسِكُ بَعضُهُ بَعضا بِإِذنِ اللّهِ ومَشِيئتهِ . (3) و چيزى كه تنها و متّكى به خود باشد ، نيافريد تا آن كه را خواهد ، به خويش و اثبات وجودش رهنمون گردد ، و خداى _ تبارك و تعالى _ ، يگانه و يكتاست ، دومى با او نيست تا برپايش بدارد و يارى اش كند و نگهش دارد و آفريدگان برخى ، برخى ديگر را به اذن و خواست الهى ، نگاه مى دارند. بنا بر اين ، تأمّل در قانون زوجيت عمومى حاكم بر جهان با عنايت به پيشگويى قرآن و احاديث اسلامى از آن ، نه تنها دليل توحيد ، بلكه برهان نبوّت و امامت نيز هست .
.
ص: 306
الباب السادس: خلق الأرضالكتاب«وَ فِى الْأَرْضِ ءَايَ_تٌ لِّلْمُوقِنِينَ » . (1)
«وَ مِنْ ءَايَ_تِهِ أَن تَقُومَ السَّمَاءُ وَ الْأَرْضُ بِأَمْرِهِ ثُمَّ إِذَا دَعَاكُمْ دَعْوَةً مِّنَ الْأَرْضِ إِذَا أَنتُمْ تَخْرُجُونَ» . (2)
«إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضَ أَن تَزُولاَ وَ لَئِن زَالَتَا إِنْ أَمْسَكَهُمَا مِنْ أَحَدٍ مِّنم بَعْدِهِ إِنَّهُ كَانَ حَلِيمًا غَفُورًا » . (3)
«قُلْ أَئنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِى خَلَقَ الْأَرْضَ فِى يَوْمَيْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَندَادًا ذَ لِكَ رَبُّ الْعَ__لَمِينَ * وَ جَعَلَ فِيهَا رَوَ سِىَ مِن فَوْقِهَا وَ بَ_رَكَ فِيهَا وَ قَدَّرَ فِيهَا أَقْوَ تَهَا فِى أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ سَوَاءً لِّلسَّائلِينَ » . (4)
«أَلَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهَ_دًا * وَ الْجِبَالَ أَوْتَادًا * وَ خَلَقْنَ_كُمْ أَزْوَ جًا » . (5)
«وَ مَا ذَرَأَ لَكُمْ فِى الْأَرْضِ مُخْتَلِفًا أَلْوَ نُهُ إِنَّ فِى ذَ لِكَ لاَيَةً لِّقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ » . (6)
.
ص: 307
باب ششم: آفرينش زمينقرآن«و در زمين ، نشانه هايى براى اهل يقين است» .
«و از نشانه هاى او ، برپا ايستادن آسمان و زمين به امر اوست . سپس ، آن هنگام كه شما را از زمين فرا خواند ، ناگهان ، شما بيرون مى آييد» .
«بى گمان ، خدا آسمان ها و زمين را از زوال ، نگاه مى دارد و اگر بخواهند زوال يابند ، كسى جز او نگهشان نمى دارد . او بردبار آمرزنده است» .
«بگو : آيا به كسى كه زمين را در دو روز آفريد ، كفر مى ورزيد و برايش همتايانى قرار مى دهيد؟ اوست پروردگار جهانيان ، و از بالاى آن ، كوه هايى لنگرآسا پديد آورد و آن را با بركت ساخت و در چهار روز ، روزى خواهندگان را اندازه كرد ، بى اختلاف و نقصان» .
«آيا زمين را گهواره نگردانيديم ، و كوه ها را ميخ ، و شما را جفت آفريديم؟!»
«و آنچه را در زمين به رنگ هاى گوناگون برايتان پديد آورد ، بى گمان ، در اين ، نشانه اى براى مردمى است كه پند مى گيرند» .
.
ص: 308
«أَلَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ كِفَاتًا * أَحْيَاءً وَ أَمْوَ تًا » . (1)
«اللَّهُ الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ قَرَارًا وَ السَّمَاءَ بِنَاءً وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ وَ رَزَقَكُم مِّنَ الطَّيِّبَ_تِ ذَ لِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ فَتَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَ__لَمِينَ » . (2)
راجع : البقرة : 22 ، آل عمران: 190 ، يونس: 6 ، الحِجر : 19 ، طه : 53 ، الأنبياء : 31 ، الرعد : 3 و 4 ، إبراهيم : 32 ، النحل : 10 و 18 ، الكهف : 7 ، الشعراء : 7 و 8 و149 ، النمل : 60 و 61 ، لقمان : 10 و 11 ، فاطر : 27 و 28 ، يس : 33 و 36 ، غافر: 57 ، فصّلت : 39 ، الشورى : 29 ، الزخرف : 10 ، الجاثية : 13 ، ق : 7 و 8 ، الذاريات : 48 و 49 ، الرحمن : 10 و 13 ، الحديد : 17 ، الطلاق : 12 ، الملك : 15 ، نوح : 19 و 20 ، المرسلات : 27 ، الطارق : 12 ، الغاشية: 20، الشمس : 6 .
الحديثتفسير القمّي :نَظَرَ أَميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام في رُجوعِهِ مِن صِفّينَ إِلَى المَقابِرِ فَقالَ : هذِهِ كِفاتُ الأَمواتِ ، أي مَساكِنُهُم ، ثُمَّ نَظَرَ إِلى بُيوتِ الكوفَةِ فَقالَ : هذِهِ كِفاتُ الأَحياءِ ، ثُمَّ تَلا قَولَهُ : «أَلَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ كِفَاتًا * أَحْيَاءً وَ أَمْوَ تًا» . (3)
الإمام زين العابدين عليه السلام_ في قَولِ اللّهِ عز و جل : «الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِرَ شًا» (4) _: جَعَلَها مُلائِمَةً لِطَبائِعِكُم ، مُوافِقَةً لِأَجسادِكُم ، لَم يَجعَلها شَديدَةَ الحَميِ وَالحَرارَةِ فَتُحرِقَكُم ، ولا شَديدَةَ البَردِ فَتُجمِدَكُم ، ولا شَديدَةَ طِيبِ الرّيحِ فَتَصدَعَ هاماتِكُم ، ولا شدَيدَةَ النَّتنَ فَتُعطِبَكُم ، ولا شَديدَةَ اللّينِ كَالماءِ فَتُغرِقَكُم ، ولا شَديدَةَ الصَّلابَةِ فَتَمتَنِعَ عَلَيكُم في دورِكم وأَبنِيَتِكُم وقُبورِ مَوتاكُم ، ولكِنَّهُ عز و جل جَعَلَ فيها مِنَ المَتانَةِ ما تَنتَفِعونَ بِهِ ، وتَتَماسَكونَ وتَتَماسَكُ عَلَيها أَبدانُكُم وبُنيانُكُم ، وجعَلَ فيها ما تَنقادُ بِهِ لِدورِكُم وقُبورِكُم وكَثيرٍ مِن مَنافِعِكُم ، فَلِذلِكَ جَعَلَ الأَرضَ فِراشا لَكُم . (5)
.
ص: 309
«آيا زمين را براى زندگان و مردگان ، محل تجمّع قرار نداديم ؟» .
«خداوند ، كسى است كه زمين را آرامشگاه و آسمان را سرپناه شما قرار داد و شما را صورت بخشيد و صورت هايتان را نيكو ساخت و از چيزهاى پاكيزه ، روزى تان داد . اين است خداوند ، پروردگار شما . بزرگ و والاست ، خداوند پروردگار جهانيان» .
ر . ك : بقره : 22 ، آل عمران: 190 ، يونس: 6 ، حِجر : 19 ، طه : 53 ، انبياء : 31 ، رعد : 3 و 4 ، إبراهيم : 32 ، نحل : 10 و 18 ، كهف : 7 ، شعرا : 7 و 8 و149 ، نمل : 60 و 61 ، لقمان : 10 و 11 ، فاطر : 27 و 28 ، يس : 33 و 36 ، غافر: 57 ، فصّلت : 39 ، شورا : 29 ، زخرف : 10 ، جاثيه : 13 ، ق : 7 و 8 ، ذاريات : 48 و 49 ، الرحمن : 10 و 13 ، حديد : 17 ، طلاق : 12 ، ملك : 15 ، نوح : 19 و 20 ، مرسلات: 27 ، طارق : 12 ، غاشيه : 20، شمس : 6 .
حديثتفسير القمى :امير مؤمنان در بازگشت از صفّين به قبرها نگريست و فرمود : «اين جا ، محلّ اجتماع مردگان ، يعنى قرارگاه آنان است» . سپس به خانه هاى كوفه نگريست وفرمود: «اين، محلّ اجتماع زندگان است». سپس اين گفته خدا را تلاوت كرد : « «آيا زمين را براى زندگان و مردگان محلّ تجمّع قرار نداديم ؟» .
امام زين العابدين عليه السلام_ درباره گفته خداى عز و جل «آن كه زمين را براى شما چون بسترى بگسترد» _: آن را ملايم با طبع شما قرار داد و همراه با بدن هايتان ؛ نه چندان گرم و داغ كه شما را بسوزانَد ، نه چندان سرد كه يخ بزنيد ، نه چندان خوش بو كه سردرد بگيريد ، نه چنان بدبو كه به رنجتان اندازد ، نه آن قدر ملايم چون آب كه غرقتان سازد ، و نه آن قدر سخت كه خانه و كاشانه و قبر براى مردگانتان نتوانيد بسازيد ؛ بلكه آن را آن اندازه سخت قرار داد كه از آن سود ببريد و شما را نگاه دارد و بدن ها و بناهاى شما را بر آن نگه دارد و در آن ، چيزهايى قرار داد كه به كار ساختمان و قبرها و بسيارى از ديگر بهره هايتان بيايد . براى اين است كه زمين را برايتان چون بسترى بگسترد .
.
ص: 310
تفسير القمّي : «أَئنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِى خَلَقَ الْأَرْضَ فِى يَوْمَيْنِ» ومَعنى يَومَينِ ، أي وَقتَينِ ، اِبتِداءُ الخَلقِ وَانقِضاؤهُ «وَ جَعَلَ فِيهَا رَوَ سِىَ مِن فَوْقِهَا وَ بَ_رَكَ فِيهَا وَ قَدَّرَ فِيهَا أَقْوَ تَهَا» أي لا يَزولُ ويَبقى «فِى أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ سَوَاءً لِّلسَّائلِينَ» يَعني في أَربَعَةِ أوقاتٍ . (1)
رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في دُعاءِ الجَوشَنِ الكَبيرِ _: يا مَن فِي السَّماءِ عَظَمَتُهُ ، يا مَن فِي الأَرضِ آياتُهُ ، يا مَن في كُلِّ شَيءٍ دَلائِلُهُ . . . يا مَن جَعَلَ الأَرضَ مِهادا . (2)
عنه صلى الله عليه و آله :إِنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ فَرَغَ مِن خَلقِهِ فِي سِتَّةِ أَيّامٍ : أَوَّلُهُنَّ يَومُ الأَحَدِ ، وَالإِثنَينِ ، وَالثُّلاثاءِ ، وَالأَربِعاءِ ، وَالخَميسِ ، وَالجُمُعَةِ ؛ خَلَقَ يَومَ الأَحَدِ السَّماواتِ ، وخَلَقَ يَومَ الإِثنَينِ الشَّمسَ وَالقَمَرَ ، وخَلَقَ يَومَ الثُّلاثاءِ دَوابَّ البَحرِ ودَوابَّ البَرِّ ، وفَجَّرَ الأَنهارَ وقَوَّتَ الأَقواتَ وخَلَقَ الأَشجارَ يَومَ الأَربَعاءِ ، وخَلَقَ يَومَ الخَميسِ الجَنَّةَ وَالنّارَ ، وخَلَقَ آدَمَ عليه السلام يَومَ الجُمُعَةِ ، ثُمَّ أَقبَلَ عَلَى الأَمرِ يَومَ السَّبتِ . (3)
عنه صلى الله عليه و آله :إِنَّ الأَرضَ بِكُم بَرَّةٌ ؛ تَتَيَمَّمونَ مِنها ، وتُصَلّونَ عَلَيها فِي الحَياةِ الدُّنيا ، وهِيَ لَكُم كِفاتٌ فِي المَماتِ ، وذلِكَ مِن نِعمَةِ اللّهِ . (4)
.
ص: 311
تفسير القمى : «آيا به خدايى كه زمين را در دو روز آفريد ، كفر مى ورزيد؟» ؛ معناى دو روز ، يعنى دو دوره ، آغاز آفرينش و پايان آن . «و از بالاى آن ، كوه هايى لنگرآسا قرار داد و آن را بابركت ساخت و روزى ها را اندازه كرد» ؛ يعنى زوال نمى يابد و مى پايد . «در چهار روز ، يكسان براى خواهندگان» ؛ يعنى در چهار دوران .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعاى جوشن كبير _: اى آن كه بزرگى اش در آسمان است ! اى آن كه نشانه هايش در زمين است ! اى آن كه در هر چيز دليل هاى اوست ! ... اى آن كه زمين را گاهواره كرد !
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند متعال ، در شش روز ، از آفرينش خود فارغ شد : از روز يكشنبه تا جمعه . روز يكشنبه ، آسمان ها را آفريد و روز دوشنبه ، خورشيد و ماه را و روز سه شنبه ، جنبندگان دريا و خشكى را و روز چهارشنبه ، رودها را شكافت و خوراك ها را فراهم آورد و درختان را آفريد و روز پنجشنبه ، بهشت و جهنّم را آفريد و آدم را روز جمعه آفريد . سپس ، روز شنبه به كار خود روى آورد . (1)
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :زمين به شما خيررسان است . در حيات دنيوى با آن تيمّم مى كنيد و بر آن نماز مى گزاريد و پس از مرگ ، جايگاه گِرد آمدن شماست و اين ، از نعمت هاى خداوند است .
.
ص: 312
الإمام عليّ عليه السلام :اللّهُمَّ رَبَّ السَّقفِ المَرفوعِ . . . ورَبَّ هذِهِ الأَرضِ الَّتي جَعَلتَها قَرارا لِلأَنامِ ، ومَدرَجا لِلهَوامِّ وَالأَنعامِ ، وما لا يُحصى مِمّا يُرى وما لا يُرى . (1)
عنه عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: سُبحانَكَ ما أَعظَمَ شَأنَكَ ، وأَعلى مَكانَكَ ، وأَنطَقَ بِالصِّدقِ بُرهانَكَ ، وأَنفَذَ أَمرَكَ ، وأَحسَنَ تَقديرَكَ ، سَمَكتَ السَّماءَ فَرَفَعتَها ، ومَهَّدتَ الأَرضَ فَفَرَشتَها ، وأَخرَجتَ مِنها ماءً ثَجّاجا (2) ، ونَباتا رَجراجا ، فَسَبَّحَكَ نَباتُها ، وجَرَت بِأَمرِكَ مِياهُها ، وقاما عَلى مُستَقَرِّ المَشيئَةِ كَما أَمَرتَهُما . (3)
عنه عليه السلام_ أَيضا _: أنتَ الَّذي فِي السَّماءِ عَظَمَتُكَ ، وفِي الأَرضِ قُدرَتُكَ وعَجائِبُكَ . (4)
عنه عليه السلام_ في تَعظيمِ اللّهِ جَلَّ و عَلا _: فَمَن فَرَّغَ قَلبَهُ وأَعمَلَ فِكرَهُ لِيَعلَمَ كَيفَ أَقَمتَ عَرشَكَ ، وكَيفَ ذَرَأتَ خَلقَكَ ، وكَيفَ عَلَّقتَ فِي الهَواءِ سَماواتِكَ ، وكَيفَ مَدَدتَ عَلى مَورِ الماءِ أَرضَكَ ، رَجَعَ طَرفُهُ حَسيرا ، وعَقلُهُ مَبهورا ، وسَمعُهُ والِها ، وفِكرُهُ حائِرا . (5)
عنه عليه السلام_ في عَجيبِ صَنعَةِ الكَونِ _: وأَرسى أَرضا يَحمِلُهَا الأَخضَرُ المُثعَنجِرُ (6) وَالقَمقامُ (7) المُسَخَّرُ (المُسَجَّرُ) ، قَد ذَلَّ لِأَمرِهِ ، وأَذعَنَ لِهَيبَتِهِ ، ووَقَفَ الجارِي مِنهُ لِخَشيَتِهِ ، وجَبَلَ جَلاميدَها ونُشوزَ مُتونِها وأطوادِها ، فَأَرساها في مَراسيها ، وأَلزَمَها قَراراتِها ، فَمَضَت رُؤوسُها فِي الهَواءِ ، ورَسَت أُصولُها فِي الماءِ ، فَأَنهَدَ جِبالَها عَن سُهولِها ، وأَساخَ قواعِدَها في مُتونِ أَقطارِها ومَواضِعِ أَنصابِها ، فَأَشهَقَ قِلالَها ، وأَطالَ أَنشازَها ، وجَعَلَها لِلأَرضِ عِمادا ، وأَرَّزَها فيها أَوتادا ، فَسَكَنتَ عَلى حَرَكَتِها مِن أن تَميدَ بِأَهلِها ، أو تَسيخَ بِحَملِها ، أو تَزولَ عَن مَواضِعِها . فَسُبحانَ مَن أَمسَكَها بَعدَ مَوَجانِ مِياهِها ، وأَجمَدَها بَعدَ رُطوبَةِ أَكنافِها ، فَجَعَلَها لِخَلقِهِ مِهادا ، وبَسَطَها لَهُم فِراشا ، فَوقَ بَحرٍ لُجِّيٍّ ، راكِدٍ لا يَجري ، وقائِمٍ لا يَسري ، تُكَركِرُه (8) الرِّياحُ العَواصِفُ وتَمخُضُهُ الغَمامُ الذَّوارِفُ ، «إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَعِبْرَةً لِّمَن يَخْشَى» (9) . (10)
.
ص: 313
امام على عليه السلام :خدايا ! پروردگار آسمان برافراشته ... و پروردگار اين زمينى كه آن را براى مردم ، آرام كردى و براى خزندگان و چارپايان ، جايگاه رفت و آمد ؛ و [پروردگار ]چيزهاى بى شمار از ديده و ناديده .
امام على عليه السلام_ در دعا _: اى خداى سبحان ، شأنت بس بزرگ و جايگاهت والا ، برهانت به زبان صدق و امرت نافذ و تقديرت نيكوست . آسمان را بالا بردى و برافراشتى و زمين را گستردى و گاهواره اش نمودى و از آن ، آبى جوشان بيرون كشيدى و گياهى لرزان . پس گياه آن به تسبيح تو پرداخت و آب هايش به فرمان تو روان شد و آن گونه كه تو فرمان داده بودى ، بر خواسته تو ايستادند .
امام على عليه السلام_ در دعا _: تو كسى هستى كه عظمتت در آسمان است و قدرت و شگفتى هايت درزمين .
امام على عليه السلام_ در بزرگداشت خداوند بزرگ والا _: پس هر كه دل خود را فارغ سازد و انديشه اش را به كاراندازد تا بداند چگونه عرشت را برپا داشته اى و چه سان تخم خلقت را كاشته اى و چگونه آسمان هايت را در هوا آويخته اى و زمينت را بر موج آب گسترده اى ، نگاهش درمانده و خِردش سرگردان و گوشش حيران و انديشه اش به هر جا روان باز مى گردد .
امام على عليه السلام_ در شگفتى هاى خلقت _: و زمين را استوار ساخت ، در حالى كه آب كبود رنگ بى حدّ و اندازه و درياى تسخير شده (سرزير) آن را بر پشت دارد ؛ و آن دريا در برابر فرمان خدا ، رام و در مقابل عظمت او ، فروتن و از ترس او جريانش متوقّف است . تخته سنگ هاى سخت بزرگ و تپّه هاى بلند و كوه هاى آن را آفريد و آنها را در جاى خود ، استوار و در مقرّشان نگاه داشت . پس سرِ آنها در فضا بالا و ريشه آنها در آب فرو رفت و كوه ها را از زمين هاى هموار و پست ، بلندتر گردانيد ؛ و ريشه آنها را در زمين اطرافشان و جاهايى كه برقرار هستند فرو بُرد . بنا بر اين ، سرِ آن كوه ها را بسيار بلند كرد و بلندىِ آنها را به اطراف كشانيد ؛ و آنها را تكيه گاهى براى زمين و همچون ميخ هايى نگه دارنده قرار داد . آن گاه ، زمين در عين جنبش ، آرام گرفت تا ساكنان روى خويش را در سقوط و اضطراب قرار ندهد ؛ و يا آنچه حمل كرده است ، فرو نيندازد و يا آن را از مكانِ خويش جا به جا نكند . پس منزّه است خداوند توانايى كه زمين را پس از موج خيزى آب هاى آن ، ثابت نگه داشت و پس از رطوبت و تَرى اطرافش خشك گردانيد و براى آفريدگانش جاى آرامش قرار داد و آن را براى آنان بر روى درياى ژرف ساكنى كه جريان ندارد و ايستاده و بى حركت است ، فرو گسترانيد . بادهاى سخت و تند ، آن را بر هم مى زند و ابرهاى پُر باران ، آن را به حركت در مى آورد. «در اين[موضوع] پندى است براى كسى كه [ از خدا ]بترسد» .
.
ص: 314
عنه عليه السلام_ في صِفَةِ الأَرضِ ودَحوِها عَلَى الماءِ _: كَبَسَ الأَرضَ عَلى مَورِ أَمواجٍ مُستَفحِلَةٍ، ولُجَجِ بِحارٍ زاخِرَةٍ، تَلتَطِمُ أواذِيُّ أَمواجِها، وتَصطَفِقُ مُتَقاذِفاتُ أَثباجِها ، وتَرغو زَبَدا كَالفُحولِ عِندَ هِياجِها ، فَخَضَعَ جِماحُ الماءِ المُتَلاطِمِ لِثِقَلِ حَملِها ، وسَكَنَ هَيجُ ارتِمائِهِ إِذ وَطِئَتهُ بِكَلكَلِها وذَلَّ (ظَلَّ) مُستَخذِيا إِذ تَمَعَّكَت عَلَيهِ بِكَواهِلِها ، فَأَصبَحَ بَعدَ اصطِخابِ أَمواجِهِ ساجِيا مَقهورا ، وفي حِكمَةِ الذُّلِّ مُنقادا أَسيرا . وسَكَنَتِ الأَرضُ مَدحُوَّةً في لُجَّةِ تَيّارِهِ ، ورَدَّت مِن نَخوةِ بَأوِهِ وَاعتِلائِهِ ، وشُموخِ أَنفِهِ وسُمُوِّ غُلوائِهِ ، وكَعَمَتهُ عَلى كِظَّةِ جَريَتِهِ ، فَهَمَدَ بَعدَ نَزَقاتِهِ ، ولَبَدَ بَعدَ زَيَفانِ وَثباتِهِ . فَلَمّا سَكَنَ هَيجُ الماءِ مِن تَحتِ أَكنافِها ، وحَملِ شَواهِقِ الجِبالِ الشُّمَّخِ البُذَّخِ عَلى أَكتافِها ، فَجَّرَ يَنابيعَ العُيونِ مِن عَرانينِ أُنوفِها ، وفَرَّقَها في سُهوبِ بيدِها وأَخاديدِها ، وعَدَّلَ حَرَكاتِها بِالرّاسِياتِ مِن جَلاميدِها ، وذَواتِ الشَّناخيبِ الشُّمِّ مِن صَياخيدِها ، فَسَكَنَت مِنَ المَيَدانِ لِرَسوبِ الجِبالِ في قِطَعِ أَديمِها ، وتَغَلغُلِها مُتَسَرِّبَةً في جَوباتِ خَياشيمِها ، ورُكوبِها أَعناقَ سُهولِ الأَرَضينَ وجَراثيمِها . وفَسَحَ بَينَ الجَوِّ وبَينَها ، وأَعَدَّ الهَواءَ مُتَنَسَّما لِساكِنِها ، وأَخرَجَ إِلَيها أَهلَها عَلى تَمامِ مَرافِقِها ، ثُمَّ لَم يَدَع جُرُزَ الأَرضِ الَّتي تَقصُرُ مِياهُ العُيونِ عَن رَوابيها ، ولا تَجِدُ جَداوِلُ الأَنهارِ ذَريعَةً إِلى بُلوغِها ، حَتّى أَنشَأَ لَها ناشِئَةَ سَحابٍ تُحيي مَواتَها ، وتَستَخرِجُ نَباتَها . أَلَّفَ غَمامَها بَعدَ افتِراقِ لُمَعِهِ ، وتَبايُنِ قَزَعِهِ ، حَتّى إِذا تَمَخَّضَت لُجَّةُ المُزنِ فيهِ ، وَالتَمَعَ بَرقُهُ في كُفَفِهِ ، ولَم يَنَم وَميضُهُ في كَنَهوَرِ رَبابِهِ (1) ، ومُتَراكِمِ سَحابِهِ ، أَرسَلَهُ سَحّا مُتَدارِكا ، قَد أَسَفَّ هَيدَبُهُ ، تَمريهِ الجَنوبُ دِررَ أَهاضيبِهِ ودُفَعَ شَابيبِهِ . فَلَمّا أَلقَتِ السَّحابُ بَركَ بِوانَيها، وبَعاعَ مَا استَقَلَّت بِهِ مِنَ العِب ءِ المَحمولِ عَلَيها ، أَخرَجَ بِهِ مِن هَوامِدِ الأَرضِ النَّباتَ ، ومِن زُعرِ الجِبالِ الأَعشابَ ، فَهِيَ تَبهَجُ بِزينَةِ رِياضِها ، وتَزدَهي بِما أُلبِسَتهُ مِن رَيطِ أَزاهيرِها ، وحِليَةِ ما سُمِطَت بِهِ مِن ناضِرِ أَنوارِها ، وجَعَلَ ذلِكَ بَلاغا لِلأَنام ، ورِزقا لِلأَنعامِ، وخَرَقَ الفِجاجَ في آفاقِها، وأَقامَ المَنارَ لِلسّالِكينَ عَلى جَوادِّ طُرُقِها. (2)
.
ص: 315
امام على عليه السلام_ در توصيف زمين و گستردن آن بر آب _: پروردگار بزرگ ، زمين را در زير و بالاى امواجى كه همچون حيوان نر كه بر ماده خويش ناآرام است ، و در درياهايى كه لبالب و متلاطم و پُر از امواج بر هم خورنده اند ، و چون حيوان هاى نر به هنگام شهوت و مستى و هيجان كَف بر مى آورند ، فرو مى بَرَد . پس به خاطر سنگينى زمين ، خروش و سركشى درياى متلاطم از ميان رفت و آرامش و فروتنى نصيبش شد و در آن هنگام كه زمينى كه در آن فرو رفته بود ، گسترده شد و زير و بالا شدنِ امواجش متوقّف شد و آرامش يافت . و چون زمين با اطراف و جوانبش بر روى آب در غلتيد ، آب در هم شكسته و خوار گرديد و پس از سر و صدا و هياهو ، امواجش آرام گرفت و گردنش در حلقه آهنين ، اسير و گرفتار شد و زمين ، در ميان امواج آب قرار گرفت و آن را از نَخوَت و بلندپروازى و بزرگى باز داشت و مانع زير و بالا شدن امواج و جريان هاى آن شد . آن گاه ، آب پس از خوارى و ذلّت ، فرو نشست و پس از سركشى و زير و بالا رفتن ، اطرافِ زمين را فرا گرفت . پس از آرامشِ هَيَجان آن در زير كرانه هاى زمين خداوند پاك ، كوه هاى بلند و بزرگ را در دوش هاىِ زمين نصب كرد و منابع چشمه هايى را از بلندى هاى زمين گشايش داد و اطراف و جوانبِ آن را پراكنده ساخت و جنبش زمين را به وسيله كوه هاى ثابت كه سنگ هاى بزرگ و سخت هستند ، به آرامش بدل ساخت . پس زمين هم به خاطر فرو رفتن كوه ها در گوشه و كنار آن و نصب آنها در اعماقش ، و به خاطر پستى ها و بلندى هاى آن از حركت باز ايستاد . و پروردگار بزرگ ، ميان فضا و زمين را گشاده ساخت و براى تنفّس ساكنان اين زمين ، هوا را آفريد و ساكنان زمين را با همه آنچه به آن احتياج دارند ، آفريد . پس از آن ، زمين هاى بى آب و علفى را كه به خاطر بلندى آنها ، آب به آن نمى رسد و نهرها و رودخانه ها بر بلندى هاى آن راه نمى يابد ، به حال خويش رها نكرد و ابرى را كه در هوا پديد مى آيد ، خلق فرمود تا آن زمين هاى مُرده را زنده كند و بر آنها گياه برويانَد . ابرهاىِ درخشنده اى را كه براى باريدن بر زمين آماده ، ولى از يكديگر جدا بودند ، به هم پيوست ، تا ابرهاى سفيدِ پُر آب به جنبش در آمدند و مهيّاى باريدن شدند و در كناره هاى ابرهاى بَر كشيده و مدوَّر ، برق آسمانى درخشيدن گرفت و روشنايى اش در ميانِ پاره ابرهاى سفيد بر روى هم قرار گرفته ، تمام نشده پى در پى ابر بارنده فرستاد . پس بارانِ آن _ كه به خاطر سنگينى ، مايل به پايين آمدن بود _ به زمين فرود آمد و پى در پى ، باد جنوب ، ابر را حركت داد و باران هايش را بر زمين افكند و آبِ بسيارى را كه در خود داشت ، فرو ريخت . خداىِ بزرگ از زمين هاىِ خاكى و كوه هاى عريان گياه ها و علف هاىِ تر و تازه رويانيد . پس زمين ، به چمنزارهاىِ خويش ، كه آن را زينت داده است ، شادى مى كند و به آنچه در آن روييده و به آن آرايش يافته است (همچون شكوفه ها و گل هاىِ تابان و تَر و تازه) ، افتخار مى كند . و پروردگارِ بزرگ ، آن گياهان را توشه مردم و روزىِ چارپايان قرار داد و در كنارهاى زمين ، راه هاى گشاده باز كرد و در راه ها براى رَهروان ، نشانه هايى برپا كرد .
.
ص: 316
الإمام زين العابدين عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: خَلَقتَنا بِقُدرَتِكَ ولَم نَكُ شَيئا ، وصَوَّرتَنا فِي الظَّلماءِ بِكُنهِ لُطفِكَ ، وأَنهَضتَنا إِلى نَسيمِ رَوحِكَ ، وغَذَوتَنا بِطيبِ رِزقِكَ ، ومَكَّنتَ لَنا في مِهادِ أَرضِكَ ، ودَعَوتَنا إِلى طاعَتِكَ . (1)
.
ص: 317
امام زين العابدين عليه السلام _ در دعا _ :[خدايا !] ما هيچ بوديم و تو ما را آفريدى و با لطف مكنونت ، ما را در تاريكى ،صورت بخشيدى و به نسيم روح بخش خود ، برانگيختى و با روزىِ پاكيزه ، تغذيه مان كردى و در گاهواره زمين ، جايمان دادى و به سوى طاعتت فرا خواندى .
.
ص: 318
الإمام الصادق عليه السلام_ لِلمُفَضَّلِ بنِ عُمَرَ _: فَكِّر _ يا مُفَضَّلُ _ فيما خَلَقَ اللّهُ عز و جلعِليةَ هذِهِ الجَواهِرِ الأَربَعَةِ لِيَتَّسِعَ ما يُحتاجُ إِلَيهِ مِنها ، فَمِن ذلِكَ سَعَةُ هذِهِ الأَرضِ وَامتِدادُها ، فَلَولا ذلِكَ كَيفَ كانَت تَتَّسِعُ لِمَساكِنِ النّاسِ ومَزارِعِهِم ومَراعيهِم ومَنابِتِ أخشابِهِم وأَحطابِهِم ، وَالعَقاقيرِ العَظيمَةِ ، وَالمَعادِنِ الجَسيمَةِ غِناؤُها ؟ ولَعَلَّ مَن يُنكِرُ هذِهِ الفَلَواتِ الخاوِيَةَ وَالقِفارَ الموحِشَةَ فَيَقولُ : ما المَنفَعَةُ فِيها ؟ فَهِيَ مَأوى هذِهِ الوُحوشِ ومَحالُّها ومَرعاها ، ثُمَّ فيها بَعدُ مُتَنَفَّسٌ ومُضطَرَبٌ لِلنّاسِ إِذَا احتاجوا إِلَى الاِستِبدالِ بِأَوطانِهِم ؛ فَكَم بَيداءَ وكَم فَدفَدٍ (1) حالَت قُصورا وجِنانا بِانتِقالِ النّاسِ إِلَيها وحُلولِهِم فيها ، ولَولا سَعَةُ الأَرضِ وفُسحَتُها لَكانَ النّاسُ كَمَن هُوَ في حِصارٍ ضَيِّقٍ لا يَجِدُ مَندوحَةً عَن وَطَنِهِ إِذا حَزَبَهُ أَمرٌ يَضطَرُّهُ إِلَى الاِنتِقالِ عَنهُ . ثُمَّ فَكِّر في خَلقِ هذِهِ الأَرضِ _ عَلى ما هِيَ عَلَيهِ _ حينَ خُلِقَت راتِبَةً راكِنَةً ، فَتَكونَ مَوطِنا مُستَقَرّا لِلأَشياءِ ، فَيَتَمَكَّنُ النّاسُ مِنَ السَّعىِ عَلَيها في مَاربِهِم ، وَالجُلوسِ عَلَيها لِراحَتِهِم ، وَالنَّومِ لِهَدئِهِم ، وَالإِتقانِ لِأَعمالِهِم ؛ فَإِنَّها لَو كانَت رَجراجَةً مُتَكَفِّئَةً لَم يَكونوا يَستَطيعونَ أن يُتقِنُوا البِناءَ وَالتِّجارَةَ وَالصِّناعَةَ وما أَشبَه ذلِكَ ، بَل كانوا لا يَتَهَنَّؤونَ بِالعَيشِ وَالأَرضُ تَرتَجُّ مِن تَحتِهِم . وَاعتَبِر ذلِكَ بِما يُصيبُ النّاسَ حينَ الزَّلازِلِ عَلى قِلَّةِ مَكثِها حَتّى يَصيروا إِلى تَركِ مَنازِلِهِم وَالهَرَبِ عَنها . . . ثُمَّ إِنَّ الأَرضَ في طِباعِها الَّذي طَبَعَهَا اللّهُ عَلَيهِ بَارِدَةٌ يابِسَةٌ وكَذلِكَ الحِجارَةُ ، وإِنَّمَا الفَرقُ بَينَها وبَينَ الحِجارَةِ فَضلُ يُبسٍ فِي الحِجارَةِ ، أفَرَأَيتَ لَو أنَّ اليُبسَ أَفرَطَ عَلَى الأَرضِ قَليلاً حَتّى تَكونَ حَجَرا صَلدا أكانَت تُنبِتُ هذَا النَّباتَ الّذي بِهِ حَياةُ الحَيَوانِ ؟ وكانَ يُمكِنُ بِها حَرثٌ أو بِناءٌ ؟ أفَلا تَرى كَيفَ تَنصب (2) مِن يُبسِ الحِجارَةِ وجُعِلَت عَلى ما هِيَ عَلَيهِ مِنَ اللّينِ وَالرَّخاوَةِ ولِتُهَيَّأَ لِلاِعتِمادِ ؟ ومِن تَدبيرِ الحَكيمِ _ جَلَّ وعَلا _ في خِلقَةِ الأَرضِ أنَّ مَهَبَّ الشِّمالِ أَرفَعُ مِن مَهَبِّ الجَنوبِ ، فَلِمَ جَعَلَ اللّهُ عز و جل كَذلِكَ إِلاّ لِيَنحَدِرَ المِياهُ عَلى وَجهِ الأَرضِ فَتَسقِيَها وتُروِيَها ؟ ثُمَّ تَفيضَ آخِرَ ذلِكَ إِلَى البَحرِ ، فَكَأَنّما يَرفَعُ أَحَدَ جانِبَيِ السَّطحِ ويَخفَضُ الآخَرَ لِيَنحَدِرَ الماءُ عَنهُ ولا يَقومَ عَلَيهِ ، كَذلِكَ جَعَلَ مَهَبَّ الشِّمالِ أَرفَعَ مِن مَهَبِّ الجَنوبِ لِهذِهِ العِلَّةِ بِعَينِها ، ولَولا ذلِكَ لَبَقِيَ الماءُ مُتَحَيِّرا عَلى وَجهِ الأَرضِ ، فَكانَ يَمنَعُ النَّاسَ مِن إِعمالِها ، ويَقطَعُ الطُّرُقَ وَالمَسالِكَ . (3)
.
ص: 319
امام صادق عليه السلام_ به مفضّل بن عمر _: اى مفضّل ! در خلقت خداى عز و جل بينديش كه چگونه اين چهار عنصر را بزرگ و پُرارزش آفريد تا نيازهاى بيشترى را برآورند و از جمله ، وسعت اين زمين و گستره آن است كه اگر نبود ، چگونه خانه هاى مردم و مزرعه و مرتع ها و بيشه و جنگل را در خود جاى مى داد و نيز گياهان دارويى بزرگ و معدن هاى غنى و سرشار را ؟! شايد كسى كه اين صحراهاى ويرانه و دشت هاى دهشتناك را نشناسد ، بگويد : اينها چه سودى دارند؟ اينها جايگاه حيوانات وحشى و پناهگاه و چراگاه آنان است ، و نيز جايگاهى براى هواخورى و گردش مردم ، چون نيازمند هوا به هوا شدن و در آمدن از خانه و كاشانه شوند . پس ، بسى صحرا و دشتِ تهى كه با نقل و انتقال مردم و سكونت در آن جا ، بوستان و كاخ شوند و اگر اين گستردگى و وسعت زمين نبود ، مردم ، همچون انسان زندانى در حصار تنگ مى شدند و جايى نمى يافتند كه به گاه دل تنگى و اضطرار ، از وطن خود به آن جا منتقل شوند . سپس در خلقت همين زمين _ به همين گونه كه هست _ بينديش كه ثابت و استوار آفريده شده تا جايگاهى ثابت براى اشيا باشد و مردم ، بتوانند براى نيازهاى خود بر آن راه بروند و براى استراحت ، بنشينند و براى آرام گرفتن ، بخوابند و كارهاى خويش را محكم كنند كه اگر لرزان و سست بود ، مردم نمى توانستند بناى خويش و يا تجارت و صناعت و امثال آن را محكم بدارند ؛ بلكه اگر زمينِ در زير [ پاى ]آنان مى لرزيد ، اساسا زندگى آسوده اى نداشتند و دليل آن هم حالت مردم در زلزله هاست با زمان اندك آنها ، تا آن جا كه خانه هايشان را رها مى كنند و مى گريزند ... سپس [خاك] زمين در طبيعت اوّليه خود ، سرد و خشك است و نيز سنگ آن . تنها تفاوت سنگ و خاك ، خشكىِ بيشتر سنگ است . آيا مى دانى كه اگر خشك بودن زمين اندكى بيشتر شود و تبديل به سنگ سخت گردد ، ديگر گياهى كه خوراك حيوان است ، از آن نمى رويد؟ و آيا [ديگر] مى شود در آن كِشت كرد و يا چيزى ساخت؟ آيا نمى بينى كه سختى اش كمتر از سنگ است ، امّا با همين صورت فعلى نرم و شكننده اش قابل اتّكاست ؟ از تدبير حكيم بزرگ و والا در خلقت زمين ، آن است كه محلّ وزش باد شمال بالاتر از جنوب است . چرا خدا چنين كرده است؟ جز براى آن است كه آب ها[ى باران ]بر سطح زمين جارى شود و آن را آبيارى و سيراب كند؟ سپس در پايان به دريا بريزد ، گويى كه كسى يكى از دو طرف سطح [زمين] را بلند كرده و طرف ديگر را پايين كشيده تا آب ، سرازير شود و يك جا نَايستد ؟ درست به همين دليل ، محلّ وزش باد را در شمال ، بالاتر از محلّ وزش باد در جنوب قرار داد كه اگر چنين نبود ، آب ، حيران و سرگردان بر روى زمين مى ماند و مردم را از كار خود باز مى داشت و راه ها و جاده ها را مى گسست .
.
ص: 320
عنه عليه السلام_ أَيضا _: فَكِّر _ يا مُفَضَّلُ _ في هذِهِ المَعادِنِ وما يَخرُجُ مِنها مِنَ الجَواهِرِ المُختَلِفَةِ ، مِثلَ الجُصِّ وَالكِلسِ وَالجِبسِ وَالزَّرانيخِ وَالمَرتَك (1) وَالقونيا وَالزّيبَقِ وَالنُّحاسِ وَالرَّصاصِ وَالفِضَّةِ وَالذَّهَبِ وَالزَّبَرجَدِ وَالياقوتِ وَالزُّمُرُّدِ وضُروبِ الحِجارَةِ ، وكَذلِكَ ما يَخرُجُ مِنها مِن القارِ وَالمومِيا (2) وَالكِبريتِ وَالنَّفطِ وغَيرِ ذلِكَ مِمّا يَستَعمِلُهُ النّاسُ في مَآرِبِهِم . فَهَل يَخفى عَلى ذي عَقلٍ أنّ هذِهِ كُلَّها ذَخائِرُ ذُخِرَت لِلإِنسانِ في هذِهِ الأَرضِ لِيَستَخرِجَها فَيَستَعمِلَها عِندَ الحاجَةِ إِلَيها ؟ ثُمَّ قَصُرَت حيلَةُ النّاسِ عَمّا حاولَوا مِن صَنعَتِها عَلى حَصرِهِم وَاجتِهادِهِم في ذلِكَ ؛ فإِنَّهُم لَو ظَفِروا بما حاوَلوا مِن هذَا العِلمِ كانَ لا مَحالَةَ سَيَظهَرُ ويَستَفيضُ فِي العالَمِ حَتّى تَكثُرَ الذَّهَبُ وَالفِضَّةُ ويَسقُطا عِندَ النّاسِ فَلا يَكونَ لَهُما قيمَةٌ . (3)
.
ص: 321
امام صادق عليه السلام_ درباره آفرينش زمين _: اى مفضّل ! در اين معدن ها و مواد مختلفى كه از آنها استخراج مى شود ، بينديش ، مانند گچ و آهك و گچ (جِبْس) (1) و زرنيخ و مُردارْ سنگ (2) و جيوه و مس و سرب و نقره و طلا و زِبَرجَد و ياقوت و زمرّد و انواع سنگ ها ، و نيز چيزهايى مانند قير و موميا و گوگرد و نفت و جز اينها كه مردم در نيازهاى خود ، مصرف مى كنند . آيا بر خردمند پنهان است كه همه اينها ذخايرى است كه براى انسان در اين زمين ذخيره شده تا آنها را استخراج كند و در نيازهاى خود به كار برد ؟ سپس راه دستيابى به اينها از دسترس همه مردم ، با وجود تمام خواست و تلاششان دور مانْد ؛ زيرا اگر به اين دانش دست مى يافتند ، در دنيا منتشر مى شد و همه مى دانستند و طلا و نقره فراوان مى شد و از چشم مردم ، مى افتاد و بى قيمت مى شد .
.
ص: 322
الكافي عن هشام بن الحكم_ في خَبرِ مُحاجَّةِ الإِمامِ الصّادِقِ عليه السلام لِزِنديقٍ مِن أَهلِ مِصرَ _: قالَ أَبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام: يا أَخا أَهلِ مِصرَ ، إِنَّ الَّذي تَذهَبونَ إِلَيهِ وتَظُنّونَ أنَّهُ الدَّهرُ إِن كانَ الدَّهرُ يَذهَبُ بِهِم لِمَ لا يَرُدُّهُم؟ وإِن كانَ يَرُدُّهُم لِمَ لا يَذهَبُ بِهِم ؟ القَومُ مُضطَرّونَ . يا أخا أَهلِ مِصرَ ، لِمَ السَّماءُ مَرفوعَةٌ ، وَالأَرضُ مَوضوعَةٌ ؟ لِمَ لا تَسقُطُ (1) السَّماءُ عَلَى الأَرضِ ؟ لِمَ لا تَنحَدِرُ الأَرضُ فَوقَ طِباقِها ولا يَتَماسَكانِ ولا يَتَماسَكُ مَن عَلَيها ؟ قالَ الزِّنديقُ : أَمسكَهَمُا اللّهُ رَبُّهُما وسَيِّدُهُما . قالَ : فَامَنَ الزِّنديقُ عَلى يَدَي أَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام . (2)
.
ص: 323
الكافى_ به نقل از هشام بن حكم ، در روايت احتجاج امام صادق عليه السلام با زنديقى مصرى _: امام صادق عليه السلامفرمود : «اى برادرمصرى ! آن گونه كه ادّعا مى كنيد و مى پنداريد كه طبيعت ، اينها را ساخته است ، پس چرا وقتى آنها را مى برد ، بازنمى گردانَد؟ و اگر بازمى گردانَد ، چرا نمى برد؟ اينها مضطرّند [و مجبور ، نه اختياردار] . اى برادر مصرى ! چرا آسمان ، برافراشته و زمين ، پايين نهاده شده است؟ چرا آسمان بر روى زمين نمى افتد؟ چرا چنين نمى شود كه زمين از جايگاه [و مدار] خود ، سقوط كند و هر يك از نگهدارى خويش و هر كس كه بر آن است ، درماند؟». زنديق گفت : پروردگار و آقايشان ، خداوند ، آنها را نگاه مى دارد . سپس زنديق به دست امام صادق عليه السلامايمان آورد .
.
ص: 324
نشانه هاى خدا در آفرينش زمينزمين ، يكى ديگر از نشانه هاى روشن توحيد و خداشناسى است كه خداوند متعال نيز به آن ، سوگند خورده است : «وَالْأَرْضِ وَ مَا طَحَ_اهَا . (1) و سوگند به زمين و آن كه آن را گستراند» . قرآن كريم ، بيش از هشتاد بار آفرينش و نظم و تدبير حاكم بر زمين را مورد توجّه قرار داده و پيروان خود را به دانش زمين شناسى به عنوان يكى از راه هاى خداشناسى ، دعوت كرده است . از نگاه قرآن و احاديث اسلامى ، درس هاى فراوان خداشناسى در آفرينش زمين وجود دارد كه ما در اين جا به شمارى از مهم ترين آنها اشاره مى كنيم :
يك . اندازه زميننخستين نشانه توحيد در مطالعه زمين ، اندازه آن است . اگر زمين به كوچكى ماه
.
ص: 325
و قطر آن ، يكْ چهارمِ قُطر كنونى آن بود ، نيروى جاذبه آن براى نگاه داشتن آب ها و هوا بر روى آن كفايت نمى كرد و درجه حرارت به صورت كُشنده اى بالا مى رفت . به عكس ، اگر قُطر آن دو برابر قُطر كنونى مى بود ، سطح زمين ، چهار برابر سطح فعلى و نيروى جاذبه آن ، دو برابر مى شد و ارتفاع جو ، به شكل خطرناكى تقليل پيدا مى كرد و فشار هوا از يك كيلوگرم بر سانتى متر مربع ، به دو كيلو گرم بالا مى رفت و همه اين عوامل ، تأثير شديدى بر روى زندگى داشت . (1) آرى ! اين آفريدگار حكيم جهان است كه در نظام آفرينش هر چيزى را با اندازه گيرى معيّنى كه فلسفه خلقت آن اقتضا دارد ، آفريده است : «إِنَّا كُلَّ شَىْ ءٍ خَلَقْنَ_هُ بِقَدَرٍ . (2) بى ترديد ، ما هر چيز را به اندازه آفريديم» .
دو . معلَّق بودن زمين در فضادرس ديگر در مطالعه زمين ، رها بودن آن در فضا و كنترل آن به وسيله پايه هاى نامرئى قوّه جاذبه است . قرآن ، اين امر اعجاب انگيز و تأمّل آفرين را يكى از نشانه هاى توانايى و تدبير آفريدگار حكيم جهان مى داند و تصريح مى كند كه : «وَ مِنْ ءَايَ_تِهِ أَن تَقُومَ السَّمَاءُ وَ الْأَرْضُ بِأَمْرِهِ . (3) و از نشانه هاى او آن است كه آسمان و زمين به امر او برپايند» .
.
ص: 326
اين آيه به روشنى دلالت دارد كه كُرات آسمانى و زمين بدون ستون و پايه و پيوند مادّى و محسوس و تنها به فرمان خداوند متعال ، در فضا استوارند ، (1) و در آيه اى ديگر ، تأكيد شده كه تنها خداوند است كه بدون ستون ، آسمان ها و زمين را نگهبانى مى كند و مانع از سقوط آنها مى شود : «إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضَ أَن تَزُولاَ . (2) خداوند ، آسمان ها و زمين را از سقوط ، نگاه داشته است» . احاديث اسلامى نيز با الهام از اين آيات ، موضوع معلّق بودن زمين در فضا را به وضوح ، بيان كرده اند : بَسَطَ الأَرضَ عَلَى الهَواءِ بِغَيرِ أَركانٍ . (3) زمين را بدون ستون ، بر هوا گسترانده است . أقامَها بِغَيرِ قَوائِمَ ، وَ رَفَعَها بِغَيرِ دَعائِمَ . (4) آن (زمين) را بدون پايه هايى برپا داشت و بدون ستون هايى بر افراشت . أَقامَ الأَرضَ بِغَيرِ سَنَدٍ . (5) زمين را بدون تكيه گاه برپا داشت . اِستَقَرَّتِ الأَرَضونَ بِأَوتادِها فَوقَ الماءِ . (6) زمين با ميخ هايش بر آب ، استقرار يافت .
.
ص: 327
نكته مهم و قابل توجّه ، چگونگى اجراى امر الهى در استوار ماندن كُرات آسمانى و زمين در فضا و نگهدارى آنها در مدار خويش است كه در دو آيه ديگر ، توضيح داده شده است : «اللَّهُ الَّذِى رَفَعَ السَّمَ_وَ تِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا . (1) خدايى كه آسمان ها را بدون ستونى كه ببينيد ، بر افراشت» . «خَلَقَ السَّمَ_وَ تِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا . (2) خدايى كه آسمان ها را بدون ستونى كه ببينيد ، آفريد» . اين آيات ، «اَمر» و «اِمساك» الهى در آيات قبلى را توضيح مى دهند كه جلوگيرى از سقوط آسمان ها و زمين به فرمان خدا و به وسيله پايه هاى نامرئى است كه در دانش امروز ، «قوّه جاذبه» ناميده مى شود . از اين رو ، وقتى يكى از اصحاب امام رضا عليه السلام به نام حسين بن خالد از ايشان درباره اين سخن خداوند متعال پرسيد كه : «وَ السَّمَاءِ ذَاتِ الْحُبُكِ . (3) و سوگند به آسمان مشبّك» . امام عليه السلام در پاسخ انگشتانش را در هم فرو برد و فرمود : هِىَ مَحبوكَةٌ إلَى الأرضِ . آن (آسمان) ، در زمين فرو رفته است . حسين بن خالد ، مجدّدا سؤال كرد : چگونه در زمين فرو رفته است ، در حالى
.
ص: 328
كه خدا مى فرمايد: «رَفَعَ السَّمَ_وَ تِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا ؛ آسمان ها را بدون ستونى كه ببينيد ، برافراشت» ؟ امام رضا عليه السلام فرمود : سُبحانَ اللّهِ ! ألَيسَ اللّهُ يَقولُ : «عَمَدٍ تَرَوْنَهَا» ؟! منزّه است خدا ! آيا خدا نمى فرمايد: «بدون ستونى كه ببينيد» ؟! حسين پاسخ داد : چرا . امام عليه السلام فرمود : ثَمَّ عَمَدٌ وَلكِن لا تَرَونَها . (1) آن جا ستون هست ؛ امّا شما نمى بينيد.
سه . آرامش زمين با چهارده حركت !درس ديگر اين كه زمين با چهارده نوع حركت ، (2) كاملاً آرام است ، به گونه اى كه گويا هيچ گونه حركتى ندارد . هنگامى به اهمّيت فوق العاده اين موضوع پى خواهيم برد كه بدانيم اين سفينه عظيم فضايى كه امروزه حدود شش ميليارد مسافر دارد ، در حركت وضعى با سرعتى معادل 1440 كيلومتر در ساعت ، و هفتاد هزار كيلومتر در حركت تبعى و 107 هزار و 280 كيلومتر در حركت انتقالى ، در فضا پرواز مى كند ؛ امّا با اين وصف ، كاملاً آرام است . قرآن كريم و
.
ص: 329
احاديث اسلامى ، مكرّر بر اين درس خداشناسى تأكيد كرده و مردم را به تأمّل در آن ، فرا خوانده اند : «اللَّهُ الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ قَرَارًا . (1) خدايى كه زمين را برايتان قرارگاه كرد» . «أَلَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهَ_دًا . (2) آيا زمين را گهواره نكرديم؟» .
چهار . معادن مورد نياز صنعتمعادن و فلزاتى كه آفريدگار جهان براى بهره بردارى انسان و تأمين نيازهاى او در دل زمين به وديعت نهاده است ، راهنماى ديگرى به خداشناسى است . وجود اين معادن ، يكى از اصلى ترين عوامل پيشرفت هنر ، علم و تمدّن بشر است. (3) علاوه بر آنچه بدان اشارت رفت ، همه تدبيرهايى كه در نظام آفرينش جهت آماده سازى زمين براى زندگى انسان به كار رفته و برخى از آنها در ابواب ديگر اين مجموعه مورد بررسى قرار گرفته است ، آيات خداشناسىِ زمين نيز محسوب مى شوند .
ر . ك : موسوعة ميزان الحكمة : ج 2 ص 313 (الأرض) .
.
ص: 330
الباب السابع: خلق الجبالالكتاب«وَ تَرَى الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَ هِىَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ صُنْعَ اللَّهِ الَّذِى أَتْقَنَ كُلَّ شَىْ ءٍ إِنَّهُ خَبِيرُم بِمَا تَفْعَلُونَ » . (1)
«وَ الْجِبَالَ أَوْتَادًا » . (2)
«وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُم مِّمَّا خَلَقَ ظِ_لَ_لاً وَ جَعَلَ لَكُم مِّنَ الْجِبَالِ أَكْنَ_نًا» . (3)
«وَ أَلْقَى فِى الْأَرْضِ رَوَ سِىَ أَن تَمِيدَ بِكُمْ» . (4)
الحديثالإمام عليّ عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الَّذي ... وَتَّدَ بِالصُّخورِ مَيَدانَ (5) أَرضِهِ . (6)
.
ص: 331
باب هفتم: آفرينش كوه هاقرآن«و كوه ها را كه مى بينى ، مى پندارى كه بى حركت اند ، در حالى كه به سرعت ابر ، مى روند. كار خداوند است كه هر چيزى را در كمال اتقان ، پديد آورده است . بى گمان ، او به هر چه مى كنيد ، آگاه است» .
«و كوه ها را ميخ [قرار داديم]» .
«و خدا براى شما از چيزهايى كه آفريده است ، سايه هايى پديد آورد و از كوه ها ، پناهگاه هايى برايتان ساخت» .
«و در زمين ، كوه هايى استوار افكند تا [زمين] شما را نلرزاند» .
حديثامام على عليه السلام :ستايش ، خدايى را كه ... با صخره ها لرزه زمين را مهار كرد .
.
ص: 332
عنه عليه السلام_ فِي صِفَةِ الأَرضِ _: وعَدَّلَ حَرَكاتِها بِالرّاسِياتِ مِن جَلاميدِها ، وذَواتِ الشَّناخيبِ الشُّمِّ مِن صَياخيدِها . (1)
عنه عليه السلام_ أَيضا _: وأَرسى أَرضا يَحمِلُهَا الأَخضَرُ ... وجَبَلَ جَلاميدَها ونُشوزَ مُتونِها وأَطوادِها ، فَأَرساها في مَراسيها ، وأَلزَمَها قَراراتِها ، فَمَضَت رُؤوسُها فِي الهَواءِ ، ورسَتَ أُصولُها فِي الماءِ ، فَأَنهَدَ جِبالَها عَن سُهولِها ، وأَساخَ قَواعِدَها في مُتونِ أَقطارِها ومَواضِعِ أَنصابِها ، فَأَشهَقَ قِلالَها ، وأَطالَ أَنشازَها ، وجَعَلَها لِلأَرضِ عِمادا ، وأَرَّزها فيها أَوتادا ، فَسَكَنَت عَلى حَرَكَتِها من أن تَميدَ بِأَهلِها ، أو تَسيخَ بِحَملِها ، أو تَزولَ عَن مَواضِعِها ، فَسُبحانَ مَن أَمسَكَها بَعدَ مَوَجانِ مِياهِها . (2)
عنه عليه السلام :اللّهُمَّ رَبَّ السَّقفِ المَرفوعِ ، وَالجَوِّ المَكفوفِ . . . ورَبَّ الجِبالِ الرَّواسِي الَّتي جَعَلتَها لِلأَرضِ أَوتادا ، ولِلخَلقِ اعتِمادا . (3)
الإمام الصادق عليه السلام_ لِلمُفَضَّلِ بنِ عُمَرَ _: أُنظُر _ يا مُفَضَّلُ _ إِلى هذِهِ الجِبالِ المَركومَةِ مِنَ الطّينِ وَالحِجارَةِ الَّتي يَحسَبُهَا الغافِلونَ فَضلاً لا حاجَةَ إِلَيها ، وَالمَنافِعُ فيها كَثيرةٌ ؛ فَمِن ذلِكَ أن يَسقُطَ عَلَيها الثُّلوجُ فَيَبقى (4) في قِلالِها لِمَن يَحتاجُ إِلَيهِ ، ويَذوبُ ما ذابَ مِنهُ فَتَجري مِنهُ العُيونُ الغَزيرَةُ الَّتي تَجتَمِعُ مِنها الأَنهارُ العِظامُ ، ويَنبُتُ فيها ضُروبٌ مِنَ النَّباتِ وَالعَقاقيرِ الَّتي لا يَنبُتُ مِثلُها فِي السَّهلِ ، ويَكونُ فيها كُهوفٌ ومَقايلُ لِلوُحوشِ مِنَ السِّباعِ العادِيَةِ ، ويُتَّخَذُ مِنهَا الحُصونُ وَالقِلاعُ المَنيعَةُ لِلتَّحَرُّزِ مِنَ الأَعداءِ ، ويُنحَتُ مِنهَا الحِجارَةُ لِلبِناءِ وَالأَرحاءِ ، ويوجَدُ فيها مَعادِنُ لِضُروبٍ مِنَ الجَواهِرِ ، وفيها خِلالٌ أُخرى لا يَعرِفُها إِلاّ المُقَدِّرُ لَها في سابِقِ عِلمِهِ . (5)
.
ص: 333
امام على عليه السلام_ در توصيف زمين _: و حركات زمين را با صخره هاى استوار و كوه هاى سر برافراشته ، پايدار و منظّم ساخت .
امام على عليه السلام_ همچنين در توصيف زمين _: و زمينى را برپا داشت كه [آبى ]سبز آن را حمل مى كند ... و صخره هاى زمين را آفريد و نيز بلندى ها و پشته هاى آن و كوه هاى گران را . آنها را در جاى خود ، استوار كرد و به جايگاه خود ، چسباند ؛ كوه هايى سر به فلك كشيده كه ريشه در آب دارند . كوه ها را از دشت هاى زمين بيرون كشيد و پايه هاى آنها را در دلِ جاى جاىِ زمين و جايگاه نصبشان فرو كرد ، قلّه هايشان را بركشيد و بلندى هاى آنها را برافراشت و ستون زمين قرار داد و چون ميخ در آن ، استوارشان ساخت تا زمين با وجود حركتش ساكنانش را نلرزانَد و بار خود را نريزد و از جاى خود نجنبد . منزّه است خدايى كه زمين را از پسِ آن همه امواج آب ، نگاه داشت .
امام على عليه السلام :خدايا ! اى پروردگارِ سقف برافراشته و آسمان نگه داشته ... و اى پروردگار كوه هاى استوار كه آنها را ميخِ زمين و تكيه گاه مردم قرار دادى !
امام صادق عليه السلام_ به مفضّل بن عمر _: اى مفضّل! به اين كوه هاى متراكم از گِل و سنگ بنگر كه غافلان ، آنها را اضافى و به درد نخور مى پندارند ، در حالى كه بهره هاى آنها فراوان است ، از جمله آن كه برف بر آنها فرود مى آيد و در قلّه آنها براى رفع نياز مى مانَد و به تدريج ، ذوب مى شود و جويبارهاى پُر آب از آنها جارى مى شود كه به هم مى پيوندند و رودهاى بزرگ به وجود مى آيد و انواع گياهان و داروهاى گياهى در آنها مى رويد كه مانند آنها ، در دشت نمى رويد و غارها و خوابگاه هايى براى حيوانات وحشى و درندگان در آنها ايجاد شده است و دژها و قلعه هاى جلوگيرنده دشمنان براى محافظت انسان است و از آنها سنگ هايى براى ساختمان و آسياب ، كنده مى شود و معادن گوناگون جواهرات در آنها يافت مى شود و ديگر ويژگى هايى كه جز همان كه آنها را پيش تر و عالمانه تقدير كرده است ، نمى داند .
.
ص: 334
تفسير القمّي : «وَ تَرَى الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَ هِىَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ صُنْعَ اللَّهِ الَّذِى أَتْقَنَ كُلَّ شَىْ ءٍ» قالَ : فِعلَ اللّهِ الَّذي أَحكَمَ كُلَّ شَيءٍ . (1)
.
ص: 335
تفسير القمى : «و كوه ها را كه مى بينى ، بى حركت مى پندارى ، در حالى كه به سرعت ابر مى روند . كار خداست كه هر چيزى را در كمال اتقان ، پديد آورده است» ؛ [يعنى ]كار خدا كه هر چيز را استوار و محكم داشته است .
.
ص: 336
نشانه هاى خدا در آفرينش كوه هااخيرا با پيشرفت علم زمين شناسى ، ضرورت وجود كوه ها براى تأمين آرامش زمين و آماده سازى آن براى زندگى به اثبات رسيده است ؛ امّا قرآن كريم ، چهارده قرن پيش ، از اين راز علمى پرده برداشته و با صراحت ، به نقش كوه ها در زندگى بشر ، اشاره كرده است . اين كتاب آسمانى ، 39 بار با واژه «جِبال» و نُه بار با كلمه «رواسى» از كوه ها ياد كرده و مردم را در مسير خداشناسى به مطالعه اين پديده شگفت ، دعوت كرده است . شمارى از نكات قابل توجّه در مطالعه كوه ها عبارت اند از :
يك . نصب كوه هانخستين نكته قابل تأمّل كه قرآن ، انسان را به تأمّل در آن دعوت مى كند ، چگونگى نصب كوه ها در زمين است : «أَفَلاَ يَنظُرُونَ ... إِلَى الْجِبَالِ كَيْفَ نُصِبَتْ . (1) آيا به كوه ها نمى نگرند... كه چگونه نصب شده اند؟» .
.
ص: 337
راستى ، چه كسى جز آفريدگار توانا و حكيم مى تواند كوه ها را با آن حجم و وزن ، در دل زمين نصب كند و ريشه هاى آن را به هم پيوند دهد ؟ آيا از تصادف بى شعور و ناتوان ، چنين كار عظيمى ساخته است ؟ !
دو . نقش كوه ها در آرامش زمينزمين ، از دو جهت در معرض لرزش و اضطراب شديد و متلاشى شدن قرار دارد : 1 . حركت هاى سريع و گوناگون وضعى ، تبعى و انتقالى ؛ 2 . گازهاى متراكمى كه در درون آن با شدّت تمام ، آماده انفجار است . از اين رو ، زمين ، نيازمند رشته هاى محكم و بادوام و ميخ هاى عظيمى متناسب با حجم و وزن خود است تا قطعات مختلف آن را به هم پيوند دهد و مانع از لرزش و متلاشى شدن آن گردد . تحقيقات علمى نشان مى دهد كه اين رشته هاى بادوام و ميخ هاى محكم ، كوه ها هستند كه با ريشه هاى عميق و وزن سنگين خود ، موجب استحكام و آرامش زمين هستند . بدين جهت ، قرآن كريم ، در سه مورد، فايده كوه ها را پيشگيرى از اضطراب ولرزش زمين بيان كرده است: «وَجَعَلْنَا فِى الْأَرْضِ رَوَ سِىَ أَن تَمِيدَ بِهِمْ . (1) و در زمين ، كوه هايى استوار قرار داديم تا مبادا بلرزد» . و در يك مورد ، قرآن از كوه ها به عنوان ميخ هاى زمين ، ياد كرده است : «أَلَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهَ_دًا * وَ الْجِبَالَ أَوْتَادًا . (2) آيا زمين را گاهواره و كوه ها را ميخ قرار نداديم؟» .
.
ص: 338
امام على عليه السلام در تفسير وتبيين اين آيات ، سخنان دقيق و زيبايى دارد كه در باب ششم آمد. (1)
سه . نقش كوه ها در حفاظت از انسانكوه ها از جهات مختلف ، محافظ انسان هستند ؛ زيرا همچون حصار عظيمى جلوى بادهاى اقيانوس منجمد شمالى را سد مى كنند و اگر اين ديوارهاى بلند نبودند ، بادهاى سخت و سرد ، شرايط زيستْ محيطى را مختل مى كردند. افزون بر اين ، كوه ها بر سرِ راه بادهاى مرطوب دريايى ، كه حامل ابرها هستند ، سدّى ايجاد مى كنند و در نتيجه ، برف و باران در دامنه آنها فرو مى ريزد . علاوه بر اين ، كوه هاى بلند مناطق گرم ، در درجه حرارت نقاط مجاور خود ، تغييراتى مى دهند و گرماى شديد را تخفيف مى دهند . قرآن كريم ، در بيان يكى از حكمت هاى آفرينش كوه ها چنين مى فرمايد : «وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُم مِّمَّا خَلَقَ ظِ_لَ_لاً وَ جَعَلَ لَكُم مِّنَ الْجِبَالِ أَكْنَ_نًا . (2) و خداوند ، از آفريده هايش برايتان سايه و از كوه ها سپر قرار داد» .
چهار . نقش كوه ها در تصفيه آبيكى از راه هاى تصفيه آب ، اين است كه آن را از طبقات مختلفى كه بر روى هم انباشته شده است ، عبور مى دهند . آبى كه از اين طبقات عبور مى كند ، فضولات و ميكروب هايش در لايه هاى منافذ مى ماند و در زير آنها آب گوارايى جريان مى يابد .
.
ص: 339
بدين سان ، كوه ها نقش مهمّى در تصفيه و گوارايى آب هاى آشاميدنى دارند ؛ زيرا برف هايى كه در زمستان بر فراز كوه ها ذخيره شده ، به تدريج آب مى شود و از لابه لاى طبقات سنگ ها عبور كرده ، به طور طبيعى تصفيه مى شود و از زير كوه ، به صورت چشمه هاى صاف و گوارا جارى مى گردد و هر چه كوه بلندتر باشد ، آب بيشترى تصفيه مى گردد و گواراتر مى شود. (1) قرآن با اشاره به اين درس خداشناسى مى فرمايد : «وَ جَعَلْنَا فِيهَا رَوَ سِىَ شَ_مِخَ_تٍ وَ أَسْقَيْنَ_كُم مَّاءً فُرَاتًا . (2) و در آن ، كوه هايى استوار و برافراشته قرار داديم و آبى گوارا به شما نوشانديم» .
پنج . فايده هاى ديگر كوه هاگفتنى است كه منافع كوه ها و نقش آنها در زندگى انسان ، منحصر به آنچه ذكر شد نيست . لذا امام صادق عليه السلام در حديثى ضمن اشاره به شمارى از منافع كوه ها (مانند : ذخيره برف ، چشمه هاى آب ، رشد دادن انواع گياه هاى دارويى ، تأمين محيط زيست براى حيوانات وحشى و ...) مى فرمايد : وفيها خِلالٌ أُخرى لا يَعرِفُها إلاّ المُقَدِّرُ لها فى سابِقِ عِلمِهِ . (3) و در آنها ويژگى هاى ديگرى هست كه جز تقدير كننده نخستينش از آن آگاه نيست .
.
ص: 340
الباب الثامن: خلق الماءالكتاب«أَفَرَءَيْتُمُ الْمَاءَ الَّذِى تَشْرَبُونَ * ءَأَنتُمْ أَنزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنزِلُونَ * لَوْ نَشَاءُ جَعَلْنَ_هُ أُجَاجًا فَلَوْلاَ تَشْكُرُونَ » . (1)
«أَوَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُواْ أَنَّ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَ_هُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَىْ ءٍ حَىٍّ أَفَلاَ يُؤْمِنُونَ » . (2)
«وَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ أَزْوَ جًا مِّن نَّبَاتٍ شَتَّى» . (3)
راجع : النحل : 10 و11 و65 ، البقرة : 164 ، الحجّ : 63 ، النمل : 60 ، إبراهيم : 32 ، الفرقان : 48 ، الأنفال : 11 ، النور : 45 .
الحديثالإمام زين العابدين عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى : «وَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً» _: يَعني المَطَرَ يُنزِلُهُ مِن عُلوٍ لِيَبلُغَ قُلَلَ جِبالِكُم وتِلالِكُم وهِضابَكُم وأَوهادَكُم (4) ، ثُمَّ فَرَّقَهُ رَذاذا ووابِلاً (5) وهَطلاً لِتَنشَفَهُ أَرَضوكُم ، ولَم يَجعَل ذلِكَ المَطَرَ نازِلاً عَلَيكُم قِطعَةً واحِدَةً ، فَيُفسِدَ أَرَضيكُم وأَشجارَكَم وزُروعَكُم وثِمارَكُم . (6)
.
ص: 341
باب هشتم: آفرينش آبقرآن«آيا آبى را كه مى نوشيد ، ديده ايد ؟ آيا شما آن را از ابر فرو مى فرستيد يا ما فرو فرستنده ايم؟ اگر مى خواستيم ، آن را تلخ مى كرديم . پس چرا سپاس نمى گزاريد؟» .
«آيا كافران نمى دانند كه آسمان ها و زمين ، بسته بودند و ما آنها را گشوديم و هر چيز زنده را از آب پديد آورديم؟ پس چرا ايمان نمى آورند؟» .
«و از آسمان ، آبى فرستاد تا بدان ، انواعى گوناگون از گياهان برويانيم» .
ر . ك : نحل : آيه 10 و 11 و 65 ، بقره : آيه 164 ، حج : آيه 63 ، نمل : آيه 60 ، ابراهيم : آيه 32 ، فرقان : آيه 48 ، انفال : آيه 11 ، نور : آيه 45 .
حديثامام زين العابدين عليه السلام_ درباره سخن خداى متعال : «و از آسمان ، آبى فرستاد» _: يعنى باران كه [ خداوند] آن را از بالا فرو مى فرستد تا به قلّه كوه ها و تپّه هاو پشته ها و دشت هايتان برسد . سپس ، آن را در انواع گوناگون چون نرم و ريز ، درشت و تند ، و يا ريز و پيوسته فرستاد تا زمين هايتان آن را در خود فرو بَرَد ، و آن باران را يكباره بر شما فرو نفرستاد تا زمين ها و درختان و زراعت و ميوه هايتان را تباه كند .
.
ص: 342
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :لا تَمنَعوا عِبادَ اللّهِ فَضلَ الماءِ وَالكَلاََءولا نارا ؛ فَإِنَّ اللّهَ جَعَلَها مَتاعا (1) لِلمُقوينَ ، وقُوَّةً لِلمُستَضعَفينَ . (2)
الإمام الصادق عليه السلام :كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إِذا شَرِبَ الماءَ قالَ : الحَمدُ للّهِِ الَّذي سَقانا عَذبا زُلالاً ، ولَم يَسقِنا مِلحا أُجاجا ، ولَم يُؤاخِذنا بِذُنوبِنا . (3)
عنه عليه السلام_ وسَأَلَهُ رَجُلٌ عَن طَعمِ الماءِ _: سَل تَفَقُّها ولا تَسأَل تَعَنُّتا ! طَعمُ الماءِ طَعمُ الحَياةِ . (4)
.
ص: 343
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بندگان خدا را از فزونى آب و آتش چراگاه باز مداريد كه خداوند ، آن را كالايى براى بيابانگردان و نيرويى براى ناتوانان قرار داد .
امام صادق عليه السلام :پيامبر خدا هر گاه آب مى نوشيد ، مى گفت : «سپاس ، خداى را كه به ما آبى گوارا و زلال نوشانْد و آبى شور و تلخ ننوشانْد و ما را به گناهانمان نگرفت» .
امام صادق عليه السلام_ در پاسخ به سؤال مردى كه از مزه آب پرسيد _: براى دانستن بپرس ، نه براى به زحمت انداختن! مزه آب ، مزه زندگى است .
.
ص: 344
نشانه هاى خدا در آفرينش آبقرآن كريم ، آفرينش آب را يكى از راه ها و نشانه هاى بزرگ خداشناسى مى داند؛ نشانه اى كه پژوهشگران از طريق مطالعه آن مى توانند با خالق حكيم جهان ، آشنا شوند . نكاتى كه اين كتاب آسمانى در اين زمينه بر آن تأكيد دارد ، عبارت است از :
يك . رمز حياتاز نگاه قرآن ، آب ، رمز حيات است و نقش آن در پيدايش موجودات زنده ، نشانه روشن و قاطع توحيد ، و بدين جهت ، اين كتاب آسمانى ، كسانى را كه با مشاهده اين دليل روشن به كفر خود اصرار مى ورزند ، مورد ملامت قرار مى دهد : «أَوَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُواْ أَنَّ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَ_هُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَىْ ءٍ حَىٍّ أَفَلاَ يُؤْمِنُونَ . (1)
.
ص: 345
آيا كافران نمى دانند كه آسمان ها و زمين ، بسته بودند و ما آنها را گشوديم و هر چيز زنده را از آب پديد آورديم؟ پس چرا ايمان نمى آورند؟» . و نيز مى فرمايد : «وَ اللَّهُ أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا إِنَّ فِى ذَ لِكَ لاَيَةً لِّقَوْمٍ يَسْمَعُونَ . (1) و خداوند ، آبى از آسمان فرود مى آورد تا زمين مُرده را بدان زنده كند. بى گمان ، براى آنان كه گوش مى سپارند ، در اين ، نشانه اى است» . (2)
دو . زينت بخش زمينزيبايى ، شادابى و طراوت زمين نيز رابطه مستقيم با تدبير حكيمانه آفرينش آب و ابر و باد و باران دارد : «أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّةً إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ . (3) آيا نديده اى كه خداوند ، از آسمان آبى فرو فرستاد و زمين سرسبز شد؟ خداوند ، باريك بينِ آگاه است» . همچنين ، قرآن خطاب به مشركان ، آنان را به تأمّل در اين تدبير و از اين طريق به توحيد دعوت مى نمايد : «ءَاللَّهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْرِكُونَ * أَمَّنْ خَلَقَ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنزَلَ لَكُم مِّنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَمنبَتْنَا بِهِ حَدَآئقَ ذَاتَ بَهْجَةٍ مَّا كَانَ لَكُمْ أَن تُنم_بِتُوا شَجَرَهَا أَءِلَ_هٌ مَّعَ اللَّهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُونَ . (4)
.
ص: 346
آيا خدا بهتر است يا آنچه با او شريك مى گردانند ؟ آن بهتر است يا آن كس كه آسمان ها و زمين را آفريد و آبى از آسمان برايتان فرود آورد كه بدان ، باغ هايى سرورانگيز پديد آورديم كه شما نمى توانستيد درختانش را برويانيد ؟ آيا معبودى [ديگر] با خدا هست ؟ [نه .] آنان ، گروهى كژرو هستند» .
سه . تأمين كننده مواد غذايىتأمّل در نقش آب در تأمين مواد غذايى نيز انسان را با خالق حكيم جهان ، آشنا مى نمايد : «اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَ تِ رِزْقًا لَّكُمْ وَسَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِىَ فِى الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهَ_رَ. (1) خداوند ، كسى است كه آسمان ها و زمين را آفريد و آبى از آسمان فرود آورد كه بدان ، ميوه هاى خوراكى برايتان بيرون آورد و كشتى ها را رام شما كرد تا به فرمان او در دريا روان شوند و رودها را [نيز ]مسخّر شما كرد» .
چهار . تأمين كننده نياز آشاميدنآفرينش آب هاى شيرين و گوارا در كنار آب هاى شور و تلخ براى تأمين نيازهاى آشاميدنى انسان ، يكى ديگر از دلايل توحيد و خداشناسى است و اگر آب ، هيچ نقشى جز اين نداشت ، براى اثبات حكمت و تدبير در آفرينش ، كافى بود . قرآن ، درباره اين آيه روشن توحيد ، چنين مى فرمايد : «أَفَرَءَيْتُمُ الْمَاءَ الَّذِى تَشْرَبُونَ * ءَأَنتُمْ أَنزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنزِلُونَ * لَوْ نَشَاءُ جَعَلْنَ_هُ أُجَاجًا فَلَوْلاَ تَشْكُرُونَ . (2)
.
ص: 347
آيا آبى را كه مى نوشيد ، ديده ايد؟ آيا شما آن را از ابر فرو مى فرستيد يا ما فرو فرستنده ايم؟ اگر مى خواستيم ، آن را تلخ مى كرديم. پس چرا سپاس نمى گزاريد؟» . و نيز مى فرمايد: «قُلْ أَرَءَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْرًا فَمَن يَأْتِيكُم بِمَاءٍ مَّعِينِ . (1) بگو: اگر آب [ِ در دسترس] شما فرو رود ، چه كسى آب گوارا برايتان مى آورد؟» .
پنج . مايه نظافت و پاكيزگىپاگيزگى و نظافت ، يكى ديگر از حكمت هاى آفرينش آب است كه هيچ چيز نمى تواند جايگزين آن شود . تنها همين يك حكمت كافى است كه اين مايه حياتى را در رديف بزرگ ترين آيات الهى و نشانه هاى خداشناسى قرار دهد . قرآن كريم ، در دو مورد به اين حكمت اشاره دارد : «وَ أَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً طَهُورًا . (2) و از آسمان ، آبى پاك كننده فرود آورديم» . «وَيُنَزِّلُ عَلَيْكُم مِّنَ السَّمَاءِ مَاءً لِّيُطَهِّرَكُم بِه . (3) و برايتان از آسمان ، آبى فرود مى آورَد تا بدان ، پاكيزه تان سازد» . نكات مهم و قابل تأمّل ديگرى در آفرينش آب وجود دارد كه در اين مجال ، فرصت پرداختن به آنها نيست. (4)
.
ص: 348
الباب التاسع: خلق البحرالكتاب«وَ هُوَ الَّذِى سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُواْ مِنْهُ لَحْمًا طَرِيًّا وَ تَسْتَخْرِجُواْ مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَهَا وَتَرَى الْفُلْكَ مَوَاخِرَ فِيهِ وَ لِتَبْتَغُواْ مِن فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ » . (1)
«وَ هُوَ الَّذِى مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ هَ_ذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ وَ هَ_ذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَ جَعَلَ بَيْنَهُمَا بَرْزَخًا وَ حِجْرًا مَّحْجُورًا » . (2)
راجع : الفرقان : 53 ، النمل : 61 ، الجاثية : 12 ، الطور : 6 ، الملك : 30 ، الرحمن : 19 _ 22 .
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :اللّهُمَّ إِنّي أسأَ لُكَ . . . بِالاِسمِ الَّذِي استَقَرَّت بِهِ الأَرَضونَ عَلى قَرارِها ، وَالجِبالُ عَلى أَماكِنِها ، وَالبِحارُ عَلى حُدودِها . (3)
عنه صلى الله عليه و آله_ في دعاء الجوشن الكبير _: يا مَن في كُلِّ شَيءٍ دَلائِلُهُ ، يا مَن فِي البِحارِ عَجائِبُهُ . (4)
.
ص: 349
باب نهم: آفرينش درياقرآن«و اوست كه دريا را رام كرد تا از آن ، گوشت تازه بخوريد و زيورهايى بيرون كشيد و به تن كنيد و كشتى ها را بينى كه آن را مى شكافند و به پيش مى روند تا از فضل خدا روزى بجويند. باشد كه سپاس بگزاريد» .
«و اوست كه دو دريا را به هم آميخت : يكى شيرين و گوارا و ديگرى شور و تلخ ، و ميان آن دو برزخى و مانعى استوار قرار داد» .
ر . ك : فرقان : آيه 53، نمل : آيه 61 ، جاثيه : آيه 12 ، طور : آيه 6 ، ملك : آيه 30 ، الرحمن : آيه 19 _ 22 .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خدايا ! از تو مى خواهم ... به نامى كه بدان ، زمين ها در جايگاه خود و كوه ها بر مكان هاى خود و درياها بر حدود و مرزهاى خود ، قرار گرفتند .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعاى جوشن كبير _: اى آن كه در هر چيز ، نشانه هاى او و در درياها ، شگفتى هاى او [پيدا]ست !
.
ص: 350
الإمام عليّ عليه السلام :أنتَ الَّذي فِي السَّماءِ عَظَمَتُكَ ، وفِي الأَرضِ قُدرَتُكَ ، وفِي البِحارِ عَجائِبُكَ . (1)
بحار الأنوار عن سلمان الفارسي :رَأيتُ عَلى حَمائِلِ سَيفِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلامكِتابةً فَقُلتُ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ما هذِهِ الكِتابَةُ عَلى سَيفِكَ؟ فَقالَ : هذِهِ إحدى عَشرَةَ كَلِمَةً عَلّمَنيها رَسولُ اللّه صلى الله عليه و آله ... يا مَنِ البِحارُ بِقُدرَتِهِ مَجرِيَّةٌ . (2)
الإمام عليّ عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الَّذي لا مَقنوطَ مِن رَحمَتِهِ ، ولا مَخلُوٌّ مِن نِعمَتِهِ ، ولا مُؤيِسٌ مِن رَوحِهِ ، ولا مُستَنكَفٌ عَن عِبادَتِهِ الَّذي بِكَلِمَتِهِ قامَتِ السَّماواتُ السَّبعُ ، وَاستَقَرَّتِ الأَرضُ المِهادُ ، وثَبَتَتِ الجبالُ الرَّواسي ، وجَرَتِ الرِّياحُ اللَّواقِحُ ، وسارَ في جَوِّ السَّماءِ السَّحابُ ، وقامَت عَلى حُدودِهَا البِحارُ . (3)
فاطمة عليهاالسلام :الحَمدُ للّهِِ الَّذي مَن تَوَكَّلَ عَلَيهِ كَفاهُ ، الحَمدُ للّهِِ سامِكِ (4) السَّماءِ ، وساطِحِ الأَرضِ ، وحاصِرِ البِحارِ . (5)
الإمام الحسن عليه السلام :اللّهُمَّ يا مَن جَعَلَ بَينَ البَحرَينِ حاجِزا وبُروجا وحِجرا مَحجورا . (6)
.
ص: 351
امام على عليه السلام :تو كسى هستى كه در آسمان ، عظمتت و در زمين ، قدرتت و در دريا شگفتى هايت [ هويدا]ست .
بحار الأنوار_ به نقل از سلمان فارسى _: بر دوال شمشير على عليه السلام نوشته اى ديدم و گفتم: اى امير مؤمنان! اين نوشته بر شمشير تو چيست؟ فرمود: «يازده جمله است كه پيامبر صلى الله عليه و آلهآنها را به من آموخت : ... [ و ]اى آن كه درياها به قدرت او جارى اند !
امام على عليه السلام :سپاس ، خداى را كه كسى نااميد از رحمتش و خالى از نعمتش و مأيوس از نسيم رحمتش نيست و نه خوددارى كننده از عبادتش ، كه به كلمه او آسمان هاى هفتگانه برپا شدند و گاهواره زمين ، آرام و قرار گرفت و كوه هاى استوار ، پا برجا شدند و بادهاى گَرده افشان ، روان شدند و ابرها در فضاى آسمان ، به حركت درآمدند و درياها بر مرزهاى خود ايستادند .
فاطمه عليهاالسلام :سپاس ، خدايى را كه توكّل كننده بر خود را كفايت كرد . سپاس ، خداى برافرازنده آسمان و گسترنده زمين و محصور كننده درياها را .
امام حسن عليه السلام :خدايا ! اى كه ميان دو دريا ، پرده و برج ها و مانعى سد كننده نهادى !
.
ص: 352
الإمام الصادق عليه السلام :إِذا أَرَدتَ أن تَعرِفَ سَعَةَ حِكمَةِ الخالِقِ ، وقِصَرَ عِلمِ المَخلوقينَ ؛ فَانظُر إِلى ما فِي البِحارِ مِن ضُروبِ السَّمَكِ ، ودَوابِّ الماءِ ، وَالأَصدافِ وَالأَصنافِ الَّتي لا تُحصى ولا تُعرَفُ مَنافِعُها إِلاَّ الشَّيءَ بَعدَ الشَّيءِ ، يُدرِكُهُ النّاسُ بِأَسبابٍ تُحدَثُ . (1)
الإمام الكاظم عليه السلام :سُبحانَ مَن أَلَجَّ البِحارَ بِقُدرَتِهِ . (2)
.
ص: 353
امام صادق عليه السلام :چون خواستى گستره حكمت آفريدگار و كمىِ دانش آفريدگان را بدانى ، به آنچه در درياهاست ، بنگر ، از انواع ماهى ها و جنبندگان دريا و صدف ها و گونه هايى كه به شمار نيايد و سودشان به تدريج [و با تجربه] معلوم مى شود و مردم ، آنها را با اسباب ساخته شده به دست مى آورند .
امام كاظم عليه السلام :منزّه است خدايى كه درياها را با قدرت خود ، عميق كرده است .
.
ص: 354
نشانه هاى خدا در آفرينش درياآفريدگار حكيم جهان ، درياها را به صورت يكى از آيات بزرگ آشنايى با خود و يكى از مهم ترين منابع حيات و ثروت پايان ناپذير زندگى ، در خدمت جامعه انسانى قرار داده است . قرآن كريم و احاديث اسلامى ، دلايل خداشناسى نهفته در درياها را مكرّر به مردم يادآور شده اند و آنان را به مطالعه درباره شگفتى هاى دريا و نقش آن در زندگى انسان ، دعوت كرده اند . نكات قابل تأمّل در اين راستا كه متون بر آن تأكيد دارند ، به طور اجمال عبارت اند از :
يك . نقش دريا در تأمين مواد غذايىاز نگاه قرآن ، با عنايت به اين كه دريا بخش قابل توجّهى از منبع خوراكى انسان را تأمين مى كند ، نشانه تدبير در نظام آفرينش و دليل خداشناسى است : «وَ هُوَ الَّذِى سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْمًا طَرِيًّا . (1) اوست كسى كه دريا را مسخّر شما كرد تا از آن ، گوشت تازه بخوريد» .
.
ص: 355
ماهى ها ، نه تنها در خوراك انسان نقش عمده اى دارند، بلكه تأمين كننده خوراك بسيارى از پرندگان هستند ، چنان كه طبق محاسبات انجام شده ، تنها پرندگان دريايى ساحل جزاير صخره اى و كوه هاى ساحلى ، ساليانه دو ميليون و پانصد هزار تُن ، ماهى مى خورند . علاوه بر اين ، دريا ، تنها منبع تمام نشدنى نمك است كه در خدمت انسان قرار دارد .
دو . نقش دريا در تأمين لوازم آرايشىدريا ، افزون بر تأمين بخشى از مواد غذايى مورد نياز انسان ، برخى از لوازم آرايشى را نيز براى وى آماده مى كند . در اشاره به اين حكمت ، قرآن مى فرمايد : «وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَهَا . (1) و از آن ، زيورى براى به تن كردن بيرون مى كشيد» . و نيز مى فرمايد : «مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ* بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لاَّ يَبْغِيَانِ* فَبِأَىِّ ءَالاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ* يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجَانُ . (2) دو دريا را روانه كرد تا به هم برسند . ميان آن دو ، مانعى است كه به هم در نمى آميزند . پس ، كدام يك از نعمت هاى خدايتان را دروغ مى انگاريد ؟ از آن دو ، مرواريد و مرجان بيرون مى آيد» .
.
ص: 356
لؤلؤ ، دُرّ گران بهايى است كه هر چه بزرگ تر باشد، ارزشمندتر است و در دل انواع صدف ها در عمق دريا به وجود مى آيد . مرجان نيز از جانوران زيبا و دل انگيز دريايى است كه براى آرايش به كار مى رود . اين دو فوايد پزشكى نيز دارند .
سه . نقش دريا در حمل و نقليكى ديگر از نكاتى كه در قرآن به عنوان نشانه تدبير و خداشناسى مورد توجّه قرار گرفته ، مسئله حمل و نقل دريايى است : «وَ ءَايَةٌ لَّهُمْ أَنَّا حَمَلْنَا ذُرِّيَّتَهُمْ فِى الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ * وَ إِن نَّشَأْ نُغْرِقْهُمْ فَلاَ صَرِيخَ لَهُمْ وَ لاَ هُمْ يُنقَذُونَ . (1) و نشانه ديگر براى آنان اين كه : ما ذرّيه شان را در كِشتى گران بار سوار كرديم ، و اگر بخواهيم ، آنان را غرق مى كنيم ، به گونه اى كه نه فريادرسى و نه نجات دهنده اى داشته باشند» . حتّى در عصر كنونى ، با وجود وسايط نقليه زمينى و هوايى ، كشتى ، نقش عمده اى در حمل و نقل ايفا مى نمايد .
چهار . در كنار هم قرار گرفتن دو دريا ، با حائلى نامرئىپديده شگفت انگيزِ كنارهم قرار گرفتن دو دريا با حائلى نامرئى ، به گونه اى كه هيچ يك بر ديگرى غلبه نمى كند ، دوبار در قرآن كريم به عنوان نشانه تدبير در نظام آفرينش و دليل خداشناسى مورد توجّه قرار گرفته است :
.
ص: 357
1 . مورد اوّل ، در سوره فرقان : «وَ هُوَ الَّذِى مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ هَ_ذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ وَ هَ_ذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَ جَعَلَ بَيْنَهُمَا بَرْزَخًا وَ حِجْرًا مَّحْجُورًا . (1) و اوست كه دو دريا را به هم آميخت: يكى شيرين و گوارا ، و ديگرى شور و تلخ ، و ميان آن دو برزخى و مانعى استوار قرار داد» . برزخ و حجاب نامرئى ميان آب شيرين و شور ، همان تفاوت درجه غلظت اين دو آب يا وزن مخصوص آنهاست كه سبب مى شود تا مدّت مديدى اين دو آب با هم درنياميزند . توضيح اين كه تمام رودخانه هاى بزرگ داراى آب شيرين كه به درياها مى ريزند ، در كنار ساحل ، آب هاى شور را عقب مى زنند ، دريايى از آب شيرين تشكيل مى دهند و تا مدّت طولانى اين وضع ادامه دارد و جالب اين كه به كمك جزر و مدّ آب دريا ، آب هاى شيرين ، براى كشاورزى قابل استفاده مى شود . 2 . مورد دوم ، در سوره الرحمن : «مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ* بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لاَّ يَبْغِيَانِ . (2) دو دريا را روانه كرد تا به هم برسند. ميان آن دو مانعى است كه به هم درنمى آميزند» . اين آيه ، علاوه بر معنايى كه گذشت ، مى تواند به رودهاى عظيمى اشاره داشته باشد كه در اقيانوس ها در حركت اند كه يكى از مهم ترين آنها «گلف اِستريم» نام دارد .
.
ص: 358
اين آب ها كه از مناطق نزديك به خطّ استوا حركت مى كنند ، گرم اند و حتّى رنگ آنها گاه با رنگ آب هاى مجاور ، متفاوت است . عرض آن ، حدود يكصد و پنجاه كيلومتر و عمق آن ، چند صد متر ، سرعت آن در برخى از مناطق در طول يك روز ، يك صد و شصت كيلومتر است . جالب توجّه اين كه اين رودهاى عظيم با آب هاى اطراف خود ، كمتر آميخته مى شوند . (1)
پنج . شگفتى هاى درياهر چند سراسر جهان آفرينش ، شگفت انگيز و نشانه قدرت و حكمت آفريدگار است؛ ولى بى ترديد ، برخى پديده ها شگفت انگيزتر است . از اين رو ، پيامبر خدا، ضمن نيايش خود مى فرمايد : يا مَن في كُلِّ شَيءٍ دَلائِلُهُ ! يا مَن فِي البِحارِ عَجائِبُهُ! (2) اى كه در هر چيز دليل هايش هويداست! اى كه در درياها شگفتى هايش پيداست! تأمّل در آفرينش و زندگى ده ها هزار گونه حيوانات دريايى كوچك و بزرگ در درياى بى كران ، گواه اين سخن است .
شش . كشف تدريجى منافع دريا با پيشرفت علمآنچه از دلايل خداشناسى در زمينه آفرينش دريا و نقش آن در زندگى انسان برشمرديم ، مواردى بود كه براى مردم عصر نزول قرآن و قرن ها پيش از آن ، قابل فهم بود ؛ امّا بى ترديد ، منافع دريا و دلايل خداشناسى آن ، منحصر به موارد
.
ص: 359
يادشده نيست؛ بلكه دريا منافعى براى زندگى انسان دارد كه اگر اهمّيت آن از فوايدى كه گذشت ، بيشتر نباشد ، بى ترديد ، كمتر نيست؛ مانند : نزول باران ، تعديل هوا ، تأمين رطوبت زمين . همچنين ، عناصر فراوانى كه با پيشرفت علم از آن دريا گرفته و در صنايع مختلف و داروسازى كاربرد دارد ، مانند : مَنيزيم ، پتاسيم ، بُرُم و سولفات سُديم . امام صادق عليه السلام با اشاره به اين منافع و دلايل كشف نشده در آن روزها مى فرمايد : إِذا أَرَدتَ أن تَعرِفَ سَعَةَ حِكمَةَ الخالِقِ ، وقِصَرَ عِلمِ المَخلوقينَ ؛ فَانظُر إِلى ما فِي البِحارِ مِن ضُروبِ السَّمَكِ ، ودَوابِّ الماءِ ، وَالأَصدافِ وَالأَصنافِ الَّتى لا تُحصى ولا تُعرَفُ مَنافِعُها إِلاَّ الشَّى ءَ بَعدَ الشَّى ءِ ، يُدرِكُهُ النَّاسُ بِأَسبابٍ تَحدُثُ . (1) چون خواستى گستره حكمت آفريدگار و كمىِ دانش آفريدگان را بدانى ، به آنچه در درياهاست ، بنگر ، از انواع ماهى ها و جنبندگان دريا و صدف ها و گونه هايى كه به شمار نيايد و سودشان به تدريج [و با تجربه] معلوم مى شود ، به وسيله اسباب ساخته شده ، به دست مردم مى رسد.
.
ص: 360
الباب العاشر: خلق الرّياح والسّحاب والمطرالكتاب«وَ مِنْ ءَايَ_تِهِ أَن يُرْسِلَ الرِّيَاحَ مُبَشِّرَ تٍ وَ لِيُذِيقَكُم مِّن رَّحْمَتِهِ» . (1)
«أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُزْجِى سَحَابًا ثُمَّ يُؤَلِّفُ بَيْنَهُ ثُمَّ يَجْعَلُهُ رُكَامًا فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلَ__لِهِ وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّمَاءِ مِن جِبَالٍ فِيهَا مِنم بَرَدٍ فَيُصِيبُ بِهِ مَن يَشَاءُ وَ يَصْرِفُهُ عَن مَّن يَشَاءُ يَكَادُ سَنَا بَرْقِهِ يَذْهَبُ بِالْأَبْصَ_رِ » . (2)
«وَ اخْتِلَ_فِ الَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَ مَا أَنزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِن رِّزْقٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَ تَصْرِيفِ الرِّيَ_حِ ءَايَ_تٌ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ » . (3)
راجع : البقرة: 164 ، الأعراف: 57 ، الحِجْر : 22 ، الإسراء : 69 ، الأنبياء : 81 ، الفرقان : 48 ، النمل : 63 ، الروم : 51 ، فاطر : 9 ، الذاريات : 1 ، القمر : 19 ، المرسلات : 1 ، 3 .
الحديثتفسير القمّي :قولُهُ : «وَ تَصْرِيفِ الرِّيَ_حِ ءَايَ_تٌ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ» أي تَجيءُ مِن كُلِّ جانِبٍ ، ورُبَّما كانَت حارَّةً ، ورُبَّما كانَت بارِدَةً ، ومِنها ما يُسَيِّرُ السَّحابَ ، ومِنها ما يَبسُطُ الرِّزقَ فِي الأَرضِ ، ومِنها ما يَلقَحُ الشَّجَرَةَ . (4)
.
ص: 361
باب دهم: آفرينش بادها و ابر و بارانقرآن«و از نشانه هاى او آن كه بادهاى مژده دهنده را مى فرستد تا رحمت خود را به شما بچشانَد» .
«آيا نديده اى كه خدا ، ابرهايى را به آهستگى مى راند ، آن گاه ، آنها را به هم مى پيوندد و ابرى انبوه پديد مى آورد؟ و باران را مى بينى كه از درون آن ، بيرون مى ريزد و [خدا] از آسمان ، از پشته ها[ى ابر يخ زده] كه در آن جاست ، تگرگى فرو مى ريزد و هر كه را خواهد ، بدان آسيب مى رساند و از هر كه بخواهد، بازمى دارد. روشنايى برقش نزديك است كه ديدگان را ببرد» .
«و در پياپى درآمدن شب و روز و آنچه از روزى كه خدا از آسمان فرو فرستاده و بدان ، زمين را پس از مرگش زنده كرده است و نيز گردش بادها [به همه سو ]نشانه هايى است براى آنان كه مى انديشند» .
ر . ك : بقره : آيه 164 ، اعراف : آيه 57 ، حجر : آيه 22 ، اسراء : آيه 69 ، انبياء : آيه 81 ، فرقان : آيه 48 ، نمل : آيه 63 ، روم : آيه 51 ، فاطر : آيه 9 ، ذاريات : آيه 1 ، قمر : آيه 19 ، مرسلات : آيه 1 و 3 .
حديثتفسير القمى :گفته خداى متعال: «و گردش بادها ، نشانه هايى است براى آنان كه مى انديشند» ، به اين معناست كه از هر سو مى آيد و گاه ، داغ است و گاه ، سرد و برخى از آنها ابر مى آورند و برخى ، روزى (1) را در زمين مى پراكَنَند و برخى به گَرده افشانى درختان ، يارى مى رسانند .
.
ص: 362
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إِنَّ اللّهَ عز و جل جَعَلَ السَّحابَ غَرابيلَ لِلمَطَرِ ، هِيَ تُذيبُ البَرَدَ (1) حَتّى يَصيرَ ماءً لِكَيلا لا يَضُرَّ بِهِ شَيئا يُصيبُهُ . الَّذي تَرَونَ فيهِ مِنَ البَرَدِ وَالصَّواعِقِ نِقمَةٌ مِنَ اللّهِ عز و جل ، يُصيبُ بِها مَن يَشاءُ مِن عِبادِهِ . (2)
نثر الدرّ :كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ عِندَ هُبوبِ الرِّيحِ : اللّهُمَّ اجعَلها رِياحا ولا تَجعَلها ريحا . وَالعَرَبُ تَقولُ : لا يَلقَحُ السَّحابُ إِلاّ مِن رِياحٍ ، ومُصَدِّقُ ذلِكَ قوَلُ اللّهِ تَعالى : «وَ اللَّهُ الَّذِى أَرْسَلَ الرِّيَ_حَ فَتُثِيرُ سَحَابًا» (3) . (4)
الإمام عليّ عليه السلام :السَّحابُ غِربالُ المَطَرِ ، لَولا ذلِكَ لَأَفسَدَ كُلَّ شَيءٍ وَقَعَ عَلَيهِ . (5)
الإمام الصادق عليه السلام :لَولاَ السَّحابُ لَخَرِبَتِ الأَرضُ ، فَما أَنبَتَت شَيئا ، ولكِنَّ اللّهَ يَأَمُرُ السَّحابَ فَيُغَربِلُ الماءَ ، فَيُنزِلُ قَطرا ، وأنَّهُ أُرسِلَ عَلى قَومِ نوحٍ بِغَيرِ سَحابٍ . (6)
.
ص: 363
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بى گمان ، خداوند عز و جل ابرها را غربال باران قرار داده است . باد ، قطعات يخ را ذوب مى كند تا در برخورد با چيزى ، به آن آسيبى نزند . تگرگ ها و صاعقه هايى كه مى بينيد ، انتقام الهى اند كه به هر يك از بندگانش كه بخواهد ، مى رساند .
نثر الدُرّ :پيامبر خدا به هنگام وزش باد مى فرمود : «خدايا ! آن را چند باد ، نه يك باد ، قرار ده» . عرب مى گويد : ابر ، جز از چند باد ، باردار نمى شود و تأييد اين گفته خداى متعال است : «و خداوند ، كسى است كه بادها را فرستاد تا ابرها را برانگيزد» .
امام على عليه السلام :ابر ، غربال باران است . اگر چنين نبود ، هر چيز را كه بر آن فرود مى آمد ، تباه مى كرد .
امام صادق عليه السلام :اگر ابر نبود ، زمين تباه مى شد و هيچ چيز نمى رويانيد ؛ امّا خداوند به ابر امر مى كند تا آب را غربال كند و دانه دانه فرو فرستد و بر قوم نوح ، بدون ابر ، فرستاده شد .
.
ص: 364
نشانه هاى خدا در آفرينش ابر و باد و باراناز جمله نشانه هاى بزرگ الهى كه قرآن كريم در بسيارى از آياتش از آنها ياد كرده ، هوا ، ابر و باران است . قرآن ، حدود 105 بار از اين سه ، به تنهايى و يا با هم و با نام هاى متعدّد و آثار گوناگون آنها ، ياد كرده است و مى توان مانند ديگر مباحث قرآنى درباره طبيعت ، از دو زاويه بدان نگريست : 1 . وجود يك نظام ويژه در آفرينش هوا ، ابر و باران و حكمت جارى در خلقت آنها ؛ 2 . اعجاز قرآنى در اين زمينه و چگونگى استنتاج آن ، چه در ميان آياتى كه از هوا ، ابر و باران و چگونگى آنها ياد كرده ، برخى تعبيرهايى آمده كه با اكتشافات علمى جديد درباره جوّ و باران ، مطابقت كامل دارد و اين ، بر يكى بودن فرو فرستنده قرآن و هوا و باران ، دلالت مى كند . گفتنى است كه قرآن ، در صدد تدوين قواعد و قوانين فيزيك و يا تعليم نظريات هواشناسى نيست ؛ امّا بايد گفت كه قرآن كريم ، به گونه اى از هوا و باران سخن گفته كه همانندش در هيچ يك از سخنان و نوشته هاى بشر تا قرن پيش
.
ص: 365
نيامده است . مهندس مهدى بازرگان ، كتابى مستقل در اين زمينه به نام باد و باران در قرآن دارد كه علاقه مندان به آگاهى بيشتر را به مطالعه آن كتاب ، سفارش مى كنيم .
.
ص: 366
الباب الحادي عشر: خلق الليل والنّهارالكتاب«وَ مِنْ ءَايَ_تِهِ الَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ » . (1)
«وَ هُوَ الَّذِى خَلَقَ الَّيْلَ وَ النَّهَارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ فِى فَلَكٍ يَسْبَحُونَ » . (2)
«إِنَّ فِى اخْتِلَ_فِ الَّيْلِ وَ النَّهَارِ وَ مَا خَلَقَ اللَّهُ فِى السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ لاَيَ_تٍ لِّقَوْمٍ يَتَّقُونَ » . (3)
«وَ جَعَلْنَا الَّيْلَ وَ النَّهَارَ ءَايَتَيْنِ فَمَحَوْنَا ءَايَةَ الَّيْلِ وَ جَعَلْنَا ءَايَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً لِّتَبْتَغُواْ فَضْلاً مِّن رَّبِّكُمْ وَ لِتَعْلَمُواْ عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسَابَ» . (4)
«قُلْ أَرَءَيْتُمْ إِن جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ الَّيْلَ سَرْمَدًا إِلَى يَوْمِ الْقِيَ_مَةِ مَنْ إِلَ_هٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُم بِضِيَاءٍ أَفَلاَ تَسْمَعُونَ » . (5)
«قُلْ أَرَءَيْتُمْ إِن جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ النَّهَارَ سَرْمَدًا إِلَى يَوْمِ الْقِيَ_مَةِ مَنْ إِلَ_هٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُم بِلَيْلٍ تَسْكُنُونَ فِيهِ أَفَلاَ تُبْصِرُونَ » . (6)
.
ص: 367
باب يازدهم: آفرينش شب و روزقرآن«و از نشانه هاى اوست ، شب و روز و خورشيد و ماه» .
«و اوست كه شب و روز و خورشيد و ماه را پديد آورد و هر يك در مدارى [معيّن] شناورند» .
«بى گمان ، در آمد و شدِ شب و روز و آنچه خداوند در آسمان ها و زمين آفريده ، نشانه هايى براى پرهيزگاران است» .
«و شب و روز را دو نشانه قرار داديم . پس نشانه شب را تيره و ناديدنى ، و نشانه روز را روشنى بخش قرار داديم تا فضلى از پروردگارتان بجوييد و شماره سال ها و حساب را بدانيد» .
«بگو : چه مى پنداريد اگر خدا ، شب را تا روز قيامت بر شما جاويد بدارد ؟ چه خدايى جز خداوند ، روشنى را براى شما مى آورد؟ آيا نمى شنويد؟» .
«بگو : چه مى پنداريد اگر خدا ، روز را تا قيامت بر شما جاويد بدارد ؟ چه خدايى جز خداوند ، شب را براى شما مى آورد تا در آن آرام گيريد ؟ آيا نمى بينيد؟» .
.
ص: 368
راجع : آل عمران : 27 ، الأنعام: 96، الأعراف: 54 ، يونس : 67 ، الرعد : 3 ، إبراهيم : 33 ، الحجّ : 61 ، المؤمنون : 80 ، النور: 44، الفرقان: 47 و 62 ، النمل: 27 ، القصص : 73 ، الروم : 23 ، لقمان : 29 ، فاطر : 13 ، يس: 37، الزمر: 5 ، غافر: 61، الحديد: 6 ، النبأ : 10 و 11 ، الفجر : 1 و 4 .
الحديثالإمام زين العابدين عليه السلام_ مِن دُعائِهِ عِندَ الصَّباحِ وَالمَساءِ _: الحَمدُ للّهِِ الَّذي خَلَقَ اللَّيلَ وَالنَّهارَ بِقُوَّتِهِ ، ومَيَّزَ بَينَهُما بِقُدرَتِهِ ، وجَعَلَ لِكُلِّ واحِدٍ مِنهُما حَدّا مَحدودا ، وأَمَدا مَمدودا ، يولِجُ كُلَّ واحِدٍ مِنهُما في صاحبِهِ ، ويولِجُ صاحِبَهُ فيهِ ، بِتَقديرٍ مِنهُ لِلعِبادِ فيما يَغذوهُم بِهِ ، ويُنشِئُهُم عَلَيهِ . فَخَلَقَ لَهُمُ اللَّيلَ لِيَسكُنوا فيهِ مِن حَرَكاتِ التَّعَبِ ، ونَهَضاتِ النَّصَبِ (1) ، وجَعَلَهُ لِباسا لِيَلبَسوا مِن راحَتِهِ ومَنامِهِ ، فَيَكونَ ذلِكَ لَهُم جَماما وقُوَّةً ، ولِيَنالوا بِهِ لَذَّةً وشَهوَةً . وخَلَقَ لَهُم النَّهارَ مُبصِرا لِيَبتَغوا فيهِ مِن فَضلِهِ ولِيَتَسبَّبوا إِلى رِزقِهِ ويَسرَحوا في أَرضِهِ ، طَلَبا لِما فيهِ نَيلُ العاجِلِ مِن دُنياهُم ، ودَرَكُ الآجِلِ في أُخراهُم ، بِكُلِّ ذلِكَ يُصلِحُ شَأَنَهُم ، ويَبلو أَخبارَهُم ، ويَنظُرُ كَيفَ هُم في أَوقاتِ طاعَتِهِ ، ومنازِلِ فُروضِهِ ، ومَواقِعِ أَحكامِهِ «لِيَجْزِىَ الَّذِينَ أَسَ__ئواْ بِمَا عَمِلُواْ وَ يَجْزِىَ الَّذِينَ أَحْسَنُواْ بِالْحُسْنَ» (2) . اللّهُمَّ فَلَكَ الحَمدُ عَلى ما فَلَقتَ لَنا مِنَ الإِصباحِ ، ومَتَّعتَنا بِهِ مِن ضَوءِ النَّهارِ ، وبَصَّرتَنا مِن مَطالِبِ الأَقواتِ ، ووَقَيتَنا فِيهِ مِن طَوارِقِ الآفاتِ . (3)
.
ص: 369
ر . ك : آل عمران : 27 ، انعام: 96، اعراف: 54 ، يونس : 67 ، رعد : 3 ، ابراهيم : 33 ، حجّ : 61 ، مؤمنون : 80 ، نور: 44، فرقان: 47 و 62 ، نمل: 27 ، قصص : 73 ، روم : 23 ، لقمان : 29 ، فاطر : 13 ، يس: 37، زمر: 5 ، غافر: 61، حديد: 6 ، نبأ : 10 و 11 ، فجر : 1 و 4 .
حديثامام زين العابدين عليه السلام_ در بخشى از دعاى بامداد و شامگاهش _: سپاس ، خداى را كه شب و روز را به قدرت خود آفريد و ميان آنها به نيروى خويش ، جدايى انداخت و براى هر يك ، حدّى معيّن و مهلتى محدود ، قرار داد و هر يك در ديگرى و آن را در اين داخل مى كند ، به تقديرى متناسب كه بندگانش را با آن ، تغذيه مى كند و مى پرورانَد . پس شب را براى ايشان آفريد تا در آن از حركت هاى خسته كننده و فعّاليت هاى رنج آور بياسايند و آن را لباس آسودگى و خواب آنان قرار داد تا بدان ، تمركز خاطر و قوّت يابند و به لذّت و شهوت خويش برسند . و روز را بر ايشان روشن ساخت تا در آن ، از فضل او بجويند و با آن به روزى اش دست يازند و در زمينش سير كنند تا به دنياى اكنونشان برسند و به آخرت پيش رويشان نيز دست يابند ، و خدا با اينها ، كارشان را سامان مى دهد و آنها را مى آزمايد و مى نگرد كه در هنگام اطاعتش و جايگاه واجباتش و موقعيت هاى احكامش ، چگونه اند «تا آنان را كه زشتكارى كرده اند ، به عملشان سزا دهد و آنان را كه نيكى كرده اند ، به نيكى پاداش دهد» . خدايا ! سپاس ، از آنِ توست بر شكافتن سپيده صبح و بهره مند كردن ما از روشنىِ روز و بينايى در طلب روزى و نگهدارى مان از گزند حوادث .
.
ص: 370
. .
ص: 371
نشانه هاى خدا در آفرينش شب و روزقرآن كريم ، بيش از سى بار ، مردم را به مطالعه شب و روز به عنوان دو آيه خداشناسى و دو پديده شگفت نظام هستى كه حاكى از حكمت آفريدگار جهان است ، دعوت كرده است . گاه مى فرمايد كه شب و روز ، نشانه وجود خداست : «وَ مِنْ ءَايَ_تِهِ الَّيْلُ وَ النَّهَارُ» . (1) «وَ جَعَلْنَا الَّيْلَ وَ النَّهَارَ ءَايَتَيْنِ» . (2) گاه مى فرمايد كه خدا ، آفريننده شب و روز است : «وَ هُوَ الَّذِى خَلَقَ الَّيْلَ وَ النَّهَارَ» . (3) گاه مى فرمايد كه خداوند است كه شب و روز را مسخّر شما كرده است : «وَ سَخَّرَ لَكُمُ الَّيْلَ وَ النَّهَارَ» . (4)
.
ص: 372
گاه مى فرمايد كه خداوند است كه شب را به روز ، وارد مى كند و روز را بر شب : «يُولِجُ الَّيْلَ فِى النَّهَارِ وَ يُولِجُ النَّهَارَ فِى الَّيْلِ» . (1) ونيز با تعبيرات ديگرى كه همگى ، انديشمندان را به تأمّل در پديده شب و روز دعوت مى نمايند ، دعوت خود را تكرار مى كند . ساده ترين حكمت شب و روز كه براى همه مردم ، قابل فهم است ، در آيات 71 تا 73 از سوره قصص ، بيان شده است : «قُلْ أَرَءَيْتُمْ إِن جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ الَّيْلَ سَرْمَدًا إِلَى يَوْمِ الْقِيَ_مَةِ مَنْ إِلَ_هٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُم بِضِيَاءٍ أَفَلاَ تَسْمَعُونَ * قُلْ أَرَءَيْتُمْ إِن جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ النَّهَارَ سَرْمَدًا إِلَى يَوْمِ الْقِيَ_مَةِ مَنْ إِلَ_هٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُم بِلَيْلٍ تَسْكُنُونَ فِيهِ أَفَلاَ تُبْصِرُونَ * وَمِن رَحمَتِهِ جَعَلَ لَكُمُ اللِّيلَ وَالنَّهارَ لِتَسكُنوا فيهِ وَلتَبتَغوا مِن فَضلِهِ وَلِعلَّكُم تَشكُرونَ . (2) بگو: آيا مى دانيد كه اگر خداوند ، شب را تا روز قيامت بر شما هميشگى مى كرد ، چه خدايى جز خدا برايتان نور مى آورد؟ آيا نمى شنويد؟ بگو: آيا مى دانيد كه اگر خداوند ، روز را تا روز قيامت بر شما هميشگى مى كرد ، چه خدايى جز خدا برايتان شب را مى آورد تا در آن ، آرامش يابيد؟ آيا نمى بينيد؟ و از رحمت اوست كه شب و روز را برايتان قرار داد تا در آن ، آرام گيريد و از فضلش بجوييد ، شايد كه سپاس بگزاريد» . اشاره به اين است كه اگر زمين بر محور خود نمى چرخيد و هميشه ، نيمى از
.
ص: 373
آن در تاريكى و نيمى در روشنايى بود ، اصولاً زندگى در آن امكان پذير نبود . بنا بر اين ، گردش منظّم زمين و نظام دقيق شب و روز ، حاكى از نظم و تدبير و دليل بر توحيد و خداشناسى است . نكته قابل توجّه اين است كه از نگاه قرآن ، دلالت شب و روز بر وجود خدا ، براى همه كس قابل فهم و بهره بردارى نيست . چند دسته هستند كه از مطالعه شب و روز براى آشنايى آفريدگار هستى و پيدا كردن راه صحيح زندگى استفاده مى كنند :
يك . صاحبان بصيرت«يُقَلِّبُ اللَّهُ الَّيْلَ وَ النَّهَارَ إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَعِبْرَةً لاِّوْلِى الْأَبْصَ_رِ . (1)
شب و روز را مى چرخاند . بى گمان ، در اين ، عبرتى براى صاحبان بصيرت است» .
دو . خردمندان«إِنَّ فِى خَلْقِ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَ_فِ الَّيْلِ وَالنَّهَارِ لاَيَ_تٍ لاِّولِى الْأَلْبَ_بِ . (2)
بى گمان ، در آفرينش آسمان ها و زمين ، و آمد و شد شب و روز ، نشانه هايى براى خردمندان است» .
سه . پرهيزگاران
.
ص: 374
«إِنَّ فِى اخْتِلَ_فِ الَّيْلِ وَ النَّهَارِ وَ مَا خَلَقَ اللَّهُ فِى السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ لاَيَ_تٍ لِّقَوْمٍ يَتَّقُونَ . (1)
بى گمان ، در آمد و شد شب روز و آنچه خدا در آسمان ها و زمين آفريده ، نشانه هايى براى پرهيزگاران است» .
چهار . مؤمنان«أَلَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا الَّيْلَ لِيَسْكُنُوا فِيهِ وَ النَّهَارَ مُبْصِرًا إِنَّ فِى ذَلِكَ لاَيَ_تٍ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ . (2)
آيا نديده اند كه شب را براى آرامششان قرار داديم و روز را روشن ؟ بى گمان ، در اين ، نشانه هايى براى مؤمنان است» .
در واقع ، شرط اصلى بهره گيرى از آيات و دلايل خداشناسى ، كنار زدن موانع و حجاب هاى معرفت است . (3) كسانى كه ديده عقلشان محجوب است ، امكان شناخت هاى حقايق عقلى از آنان سلب شده است . از اين رو ، قرآن ، تنها كسانى را از «اُولوا الألباب (خردمندان)» و « اُولوا الأبصار (صاحبان بصيرت)» مى داند كه بتوانند از ديده عقل خود براى شناخت حقايق كه مى تواند راه صحيح زندگى را به آنها ارائه كند ، استفاده كنند . بنا بر اين ، كمترين درجات تقوا كه تقواى عقلى است و موانع شناخت را مى زدايد ، شرط بهره گيرى از تأمّل در آيات خداشناسى است و اگر چه به وسيله ايمان ، تقواى عقلى به تقواى شرعى ارتقا يابد ، به مراتب معرفت انسان افزوده مى گردد تا آن جا كه در بالاترين مراتب تقوا ، انسان به قلّه اى از معرفت دست
.
ص: 375
مى يابد كه در آن جا در جهان هستى چيزى جز خدا نمى بيند (1) با اين تحليل به اين نتيجه مى رسيم كه همه آياتى كه گروه هاى خاصّى را براى بهره بردارى از دلايل خداشناسى معرّفى مى كنند ، اشاره به شرطيت رفع موانع شناخت براى خداشناسى و درجات معرفت دارند و در حقيقت ، مكمّل يكديگر هستند .
.
ص: 376
الباب الثاني عشر: خلق الشمس والقمرالكتاب«وَ مِنْ ءَايَ_تِهِ الَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ لاَ تَسْجُدُواْ لِلشَّمْسِ وَ لاَ لِلْقَمَرِ وَ اسْجُدُواْ لِلَّهِ الَّذِى خَلَقَهُنَّ إِن كُنتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ » . (1)
«وَ الشَّمْسُ تَجْرِى لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَ_ا ذَ لِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ * وَ الْقَمَرَ قَدَّرْنَ_هُ مَنَازِلَ حَتَّى عَادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ * لاَ الشَّمْسُ يَنم_بَغِى لَهَا أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لاَ الَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَ كُلٌّ فِى فَلَكٍ يَسْبَحُونَ » . (2)
«الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ » . (3)
«فَالِقُ الاْءِصْبَاحِ وَجَعَلَ الَّيْلَ سَكَنًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ حُسْبَانًا ذَ لِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ» . (4)
«هُوَ الَّذِى جَعَلَ الشَّمْسَ ضِيَاءً وَ الْقَمَرَ نُورًا وَ قَدَّرَهُ مَنَازِلَ لِتَعْلَمُواْ عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسَابَ مَا خَلَقَ اللَّهُ ذَ لِكَ إِلاَّ بِالْحَقِّ يُفَصِّلُ الاْيَ_تِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ » . (5)
.
ص: 377
باب دوازدهم: آفرينش خورشيد و ماهقرآن«و از نشانه هاى او ، شب و روز و خورشيد و ماه است . براى خورشيد و ماه سجده نكنيد. براى خدايى سجده كنيد كه آنها را آفريده است ، اگر او را مى پرستيد» .
«و خورشيد به سوى قرارگاه خود ، روان است . اين تقديرِ آن عزيز فرزانه است و براى ماه ، منزل هايى معيّن كرده ايم تا چون شاخه خشك و نازك خرما [شود و ]بازگردد . نه خورشيد را سزد كه به ماه رسد و نه شب كه بر روز ، پيشى گيرد و هر كدام در مدارى شناورند» .
«خورشيد و ماه به حساب اند» .
«شكافنده صبح است و شب را براى آسودن و خورشيد و ماه را به حساب قرار داد . اين ، تقدير آن عزيز داناست» .
«اوست كه خورشيد را روشنى بخشيد و ماه را تابان كرد و براى آن ، منزل هايى معيّن نمود تا شماره سال ها و حساب را بدانيد . خدا اينها را جز به حق نيافريد . نشانه ها را براى دانايان به روشنى بيان مى دارد» .
.
ص: 378
راجع : البقرة : 189 ، الأعراف : 54 ، يونس : 6 ، الرعد : 2 ، إبراهيم : 33 ، النحل : 12 ، الإسراء : 12 ، الكهف : 86 و 90 ، الأنبياء : 33 ، المؤمنون : 80 ، الفرقان : 45 و 46 و 61 ، العنكبوت : 61 ، لقمان : 29 ، فاطر : 13 ، الصافّات : 5 ، الزمر : 5 ، الرحمن : 17 ، المعارج : 40 ، نوح : 16 ، المدثّر : 32 ، التكوير : 1 ، الفجر : 1 و 4 ، الشمس : 1 و 2 .
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ لَمّا رَأَى الشَّمسَ عِندَ غُروبِها قالَ _: في نارِ اللّهِ الحامِيَةِ ، لَولا ما يَزَعُها (1) مِن أَمرِ اللّهِ لَأَهلَكَت ما عَلَى الأَرضِ . (2)
الإمام عليّ عليه السلام_ مِن قَولِهِ عِندَ رُؤيَةِ الهِلالِ _: أَيُّهَا الخَلقُ المُطيعُ ، الدّائِبُ السَّريعُ ، المُتَرَدِّدُ في فَلَكِ التَّدبيرِ ، المُتَصَرِّفُ في مَنازِلِ التَّقديرِ ، آمَنتُ بِمَن نَوَّرَ بِكَ الظُّلَمَ ، وأَضاءَ بِكَ البُهَمَ ، وجَعَلَكَ آيَةً مِن آياتِ سُلطانِهِ ، وَامتَهَنَكَ بِالزِّيادَةِ وَالنُّقصانِ ، وَالطُّلوعِ وَالأُفولِ ، وَالإِنارَةِ وَالكُسوفِ ، في كُلِّ ذلِكَ أنتَ لَهُ مُطيعٌ وإِلى إِرادَتِهِ سَريعٌ ، سُبحانَهُ ما أَحسَنَ ما دَبَّرَ وأَتقَنَ ما صَنَعَ في مُلكِهِ ! وجَعَلَكَ اللّهُ هِلالَ شَهرٍ حادِثٍ لِأَمرٍ حادِثٍ ، جَعَلَكَ اللّهُ هِلالَ أَمنٍ وإِيمانٍ ، وسَلامَةٍ وإِسلامٍ ، هِلالَ أَمَنَةٍ مِنَ العاهاتِ وسَلامَةٍ مِنَ السَّيِّئاتِ ، اللّهُمَّ اجعَلنا أَهدى مَن طَلَعَ عَلَيهِ ، وأَزكى مَن نَظَرَ إِلَيهِ ، وصَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ النَّبِيِّ وآلِهِ ، اللّهُمَّ افعَل بي كَذا وكَذا يا أَرحَمَ الرَّاحِمينَ . (3)
.
ص: 379
راجع : بقره : 189 ، اعراف : 54 ، يونس : 6 ، رعد : 2 ، ابراهيم : 33 ، نحل : 12 ، اسراء : 12 ، كهف : 86 و 90 ، انبياء : 33 ، مؤمنون : 80 ، فرقان : 45 و 46 و 61 ، عنكبوت : 61 ، لقمان : 29 ، فاطر : 13 ، صافّات : 5 ، زمر : 5 ، الرحمن : 17 ، معارج : 40 ، نوح : 16 ، مدثّر : 32 ، تكوير : 1 ، فجر : 1 و 4 ، شمس : 1 و 2 .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ چون خورشيد را ديد كه غروب مى كند _: در آتش داغ خدا ، اگر امر خدا جلويش را نمى گرفت ، همه آنچه را بر زمين بود ، نابود مى كرد . (1)
امام على عليه السلام_ در بخشى از گفتارش به هنگام ديدن ماه نو _: اى آفريده به فرمان و رونده شتابان ، آينده و شونده در سپهر تدبير و جاى گيرنده در منزل تقدير ! به آن كسى ايمان آوردم كه تاريكى ات را نور داد و نقاط ابهامت را روشن نمود و نشانه اى از نشانه هاى سيطره اش قرار داد و با كم و بيش كردنت و طلوع و غروبت و تابان و بى نور كردنت ، در اختيار خود گرفت و در همه اينها فرمانبرِ او بودى و درخواستش را به شتابْ پاسخگو ، منزّه است خدا! چه نيكو تدبير نمود ، و در مُلك خود ، چه استوار كار كرد ! خداوند ، تو را هلال ماهى نو براى پديده اى تازه قرار دهد ! خدا تو را هلال امنيت و ايمان و سلامت و اسلام قرار دهد ؛ امنيت از آفت ها و سلامت از گناهان ! خدايا ! ما را در ميان آنان كه ماه بر ايشان طلوع مى كند ، ره يافته ترين قرار ده و در ميان آنان كه بدان مى نگرند ، پاك ترين ! و درود خدا بر محمّد پيامبر و خاندان او باد ! خدايا ! براى من چنين و چنان كن (خواسته هايت را بگو) ، اى مهربان ترينِ مهربانان !
.
ص: 380
. .
ص: 381
نشانه هاى خدا در آفرينش خورشيد و ماهاز نگاه قرآن كريم ، خورشيد و ماه ، دو دليل روشن ديگر بر خالق حكيم و تواناى جهان آفرينش اند . در اين كتاب آسمانى ، هفده بار به بيان هاى مختلف ، جامعه انسانى به تأمّل در اين دو پديده شگفت جهان آفرينش ، دعوت شده است . عناوين (1) درس هايى كه خورشيد و ماه در مسير خداشناسى ارائه مى نمايند ، عبارت است از :
يك . نظام خورشيد و ماهخداى متعال مى فرمايد: «وَ الشَّمْسُ تَجْرِى لِمُسْتقَرٍّ لَّهَ_ا ذَ لِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ * وَ الْقَمَرَ قَدَّرْنَ_هُ مَنَازِلَ حَتَّى عَادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ* لاَ الشَّمْسُ يَن_بَغِى لَهَا أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لاَ الَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَ كُلٌّ فِى فَلَكٍ يَسْبَحُونَ . (2)
.
ص: 382
و خورشيد ، به قرارگاه خود روان است. اين تقدير آن عزيز فرزانه است و براى ماه ، منزل هايى معيّن كرده ايم تا چون شاخه خشك و نازك خرما [شود و ]بازگردد. نه خورشيد را سزد كه به ماه رسد و نه شب كه بر روز ، پيشى گيرد و هر كدام در مدارى شناورند» .
دو . حركت خورشيد و ماههر چند «خورشيد» ، مركز منظومه شمسى و زمين بر گِرد آن در حركت است ؛ امّا خورشيد نيز ساكن نيست و داراى حركات وضعى ، به سوى شمال و به دور مركز كهكشان است . همچنين ، ماه داراى حركات انتقالى و وضعى به دور خورشيد و همراه با كاروان منظومه شمسى است . آيات متعدّدى دلالت بر حركت منظّم خورشيد و ماه و دلالت آنها بر توحيد دارند . از جمله : «وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِى لِأَجَلٍ مُّسَمًّى . (1) و خورشيد و ماه را مسخّر كرد. هر يك تا مدّتى معيّن روان اند» .
سه . سجود خورشيد و ماه براى خداوندمقصود از سجود خورشيد و ماه براى خداى متعال ، نهايت خضوع و فرمانبَرى تكوينىِ آنها از اوست ، به گونه اى كه در ظرف ميليون ها سال ، كم ترين كوتاهى اى در انجام وظيفه اى كه در نظام آفرينش به عهده آنها گذاشته ، ندارند و ذرّه اى از مدارى كه براى آنان تعيين شده ، تجاوز نمى كنند :
.
ص: 383
«أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَن فِى السَّمَ_وَ تِ وَ مَن فِى الْأَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ . (1) آيا نمى بينى كه همه آسمانيان و زمينيان و خورشيد و ماه براى خدا سجده مى كنند؟» .
چهار . تسخير خورشيد و ماه براى انسانمهم ترين نكته قابل تأمّل در جهت خداشناسى در آفرينش خورشيد و ماه اين كه : خورشيد ، با حجمى معادل يك ميليون و 391 هزار برابر حجم كره زمين 2 و ماه با حجمى معادل يكْ چهل و نهم حجم كره زمين (2) كه در برابر فرمان آفريدگار جهان ، ساجد و خاضع اند ، در نظام آفرينش ، مسخّر انسان و در خدمت زندگى او هستند . اين نكته در قرآن كريم ، مكرّر مورد تأكيد قرار دارد : «وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دَائبَيْنِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الَّيْلَ وَ النَّهَارَ . (3) و برايتان خورشيد و ماه را ، كه همواره روان اند ، و شب و روز را مسخّرتان كرد» . امّا اين كه مسخّر بودن خورشيد و ماه براى انسان چه سودى دارد و به سخن ديگر ، پاسخ اين سؤال را كه نقش آنها در زندگى انسان چيست ، در بند 5 و 6
.
ص: 384
ملاحظه مى فرماييد .
پنج . نقش خورشيد در تأمين نور و زندگىوجود حيات در كره زمين ، پيوندى ناگسستنى با نور خورشيد دارد . بنا بر اين ، آفرينش خورشيد و قرار دادن آن براى بهره مندى انسان ، در حقيقت ، مقدّمه آفرينش انسان و تداوم زندگى اوست : «وَ جَعَلْنَا سِرَاجًا وَهَّاجًا . (1) و ما چراغى تابان قرر داديم» . روزى كه اين «سراج وهّاج» خاموش شود ، تاريكى و سرماى مرگ بار ، همه جاى زمين را فرا خواهد گرفت ، نه نسيمى خواهد ورزيد ، نه ابرى وجود خواهد داشت ، نه برف و بارانى ؛ چشمه ها خشك خواهد شد ، نهرها و آبشارها متوقّف مى گردند ، گياهى نمى رويد ، چيزى براى تغذيه وجود نخواهد داشت ، توده هاى عظيم يخ زمين را فرا خواهد گرفت و سرانجام ، چراغ زندگى خاموش خواهد شد . افزون بر اين ، آنچه از منابع روشنايى و ذخاير معدنى كه هم اكنون در زمين وجود دارند (مانند : نفت ، زغال سنگ ، طلا و نقره) نيز در گروى نور خورشيد هستند .
شش : نقش خورشيد و ماه در شكل گيرى تقويماندازه گيرى زمان ، يكى از اركان اساسى زندگى بشر به شمار مى رود . خورشيد و
.
ص: 385
ماه ، علاوه بر همه نقش هايى كه در زندگى انسان دارند ، دو وسيله محاسبه زمان و تاريخ نيز هستند ؛ دو ساعت دقيقى كه با همه حجم و وزن و حركات مختلف خود ، چنان منظّم و دقيق كار مى كنند كه در طى ميليون ها سال ، حتّى يك ثانيه و كمتر از آن ، جلو و يا عقب نرفته و نمى روند . آرى! اين نيز يكى ديگر از درس هاى خداشناسى است كه قرآن مى آموزد : «فَالِقُ الاْءِصْبَاحِ وَجَعَلَ الَّيْلَ سَكَنًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ حُسْبَانًا ذَ لِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ . (1) شكافنده صبح ، و شب را براى آرامش ، و خورشيد و ماه را وسيله سنجش قرار داد . اين اندازه گيرىِ شكست ناپذير داناست» .
.
ص: 386
الباب الثالث عشر: خلق السّماواتالكتاب«إِنَّ فِى خَلْقِ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَ_فِ الَّيْلِ وَالنَّهَارِ لاَيَ_تٍ لاِّوْلِى الْأَلْبَ_بِ » . (1)
«لَخَلْقُ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَ لَ_كِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ » . (2)
«وَ مِنْ ءَايَ_تِهِ خَلْقُ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا بَثَّ فِيهِمَا مِن دَابَّةٍ وَ هُوَ عَلَى جَمْعِهِمْ إِذَا يَشَاءُ قَدِيرٌ» . (3)
«إِنَّ فِى السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ لاَيَ_تٍ لِّلْمُؤْمِنِينَ » . (4)
«قُلِ انظُرُواْ مَاذَا فِى السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا تُغْنِى الاْيَ_تُ وَ النُّذُرُ عَن قَوْمٍ لاَّ يُؤْمِنُونَ » . (5)
«وَ كَأَيِّن مِّنْ ءَايَةٍ فِى السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْهَا وَ هُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ » . (6)
«وَ جَعَلْنَا السَّمَاءَ سَقْفًا مَّحْفُوظًا وَ هُمْ عَنْ ءَايَ_تِهَا مُعْرِضُونَ » . (7)
.
ص: 387
باب سيزدهم: آفرينش آسمان هاقرآن«بى گمان ، در آفرينش آسمان ها و زمين و آمد و شدِ شب و روز ، نشانه هايى براى خردمندان است» .
«بى گمان ، آفرينش آسمان ها و زمين از آفرينش مردم بزرگ تر است ، امّا بيشتر مردم نمى دانند» .
«و از نشانه هاى او ، آفرينشِ آسمان ها و زمين است و آنچه از جنبندگان در آن پراكَنْد و او بر گِرد آمدن آنها چون بخواهد ، تواناست» .
«بى گمان ، در آسمان ها و زمين ، نشانه هايى براى مؤمنان است» .
«بگو : بنگريد چه در آسمان ها و زمين است و نشانه ها و هشدارها به كار كسانى كه ايمان نمى آورند ، نمى آيد» .
«و بسى نشانه در آسمان ها و زمين كه بر آن مى گذرند ، در حالى كه از آن ، روى گردان اند» .
«و آسمان را سقفى محفوظ قرار داديم و آنها از نشانه هاى آن ، روى گردان اند» .
.
ص: 388
«الَّذِى خَلَقَ سَبْعَ سَمَ_وَ تٍ طِبَاقًا مَّا تَرَى فِى خَلْقِ الرَّحْمَ_نِ مِن تَفَ_وُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِن فُطُورٍ * ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خَاسِئًا وَ هُوَ حَسِيرٌ » . (1)
راجع : البقرة : 22، آل عمران : 191 ، يونس : 6 ، ق : 6 .
الحديثالإمام زين العابدين عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى : «وَالسَّمَاءَ بِنَ_اءً» (2) _: سَقفا مِن فَوقِكُم مَحفوظا ، يُديرُ فيها شَمسَها وقَمَرَها ونُجومَها لِمَنافِعِكُم . (3)
تفسير القمّي : «وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ * الَّذِى خَلَقَ سَبْعَ سَمَ_وَ تٍ طِبَاقًا» (4) قالَ : بَعضُها طَبَقٌ لِبَعضٍ «مَّا تَرَى فِى خَلْقِ الرَّحْمَ_نِ مِن تَفَ_وُتٍ » (5) قال : يَعني مِن فَسادٍ «فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِن فُطُورٍ» أي مِن عَيبٍ «ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ» قالَ : اُنظُر في مَلَكوتِ السَّماواتِ وَالأَرضِ «كَرَّتَيْنِ يَنقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خَاسِئًا وَ هُوَ حَسِير» (6) ، أي يَقصُرُ وهُوَ حَسيرٌ ، أي مُنقَطِعٌ . قَولُهُ : «وَ لَقَدْ زَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِمَصَ_بِيحَ» (7) قالَ : بِالنُّجومِ . (8)
تفسير القمّي :قوله : «وَ كَأَيِّن مِّنْ ءَايَةٍ فِى السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْهَا وَ هُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ» (9) قالَ : الكُسوفُ وَالزَّلزَلَةُ وَالصَّواعِقُ . (10)
.
ص: 389
«كسى كه هفت آسمانِ طبقه طبقه را آفريد . در آفرينش خداى رحمان ، خلل و ناهمگونى اى نمى بينى . پس دوباره بنگر . آيا خللى مى بينى؟ سپس بار ديگر بنگر . نگاهت خسته و درمانده به سويت بازمى گردد» .
ر . ك : بقره : آيه 22، آل عمران : آيه 191 ، يونس : آيه 6 ، ق : آيه 6 .
حديثامام زين العابدين عليه السلام_ درباره گفته خداى متعال : «و آسمان را بنا كرد» _: يعنى سقفى محفوظ در بالاى سرِ شما كه خورشيد و ماه و ستارگانش را به سود شما در آن مى چرخانَد .
تفسير القمّى :در تفسير آيه «و اوست عزيز آمرزنده ؛ كسى كه هفت آسمانِ طبقه طبقه را آفريد» ، فرمود : «يعنى يكى را مطابق ديگرى [ آفريد]» . «در آفرينش خداى رحمان ، ناهمگونى اى نمى بينى» ، فرمود : «يعنى از تباهى [نگاه داشت]» . «پس دوباره چشم را بگردان . آيا خللى مى بينى؟» ، [فرمود : ]«يعنى عيبى [مى بينى؟]» . «سپس چشم را بگردان» ، فرمود : «[يعنى] به ملكوت آسمان ها و زمين بنگر» . «دوباره بنگر. ديده ات خسته و درمانده به سويت باز مى گردد» ، [فرمود :] «يعنى درمانده مى شود و فرو مى مانَد» . گفته اش : «و بى گمان ، ما آسمان دنيا را با چراغ هايى زينت داديم» ، فرمود : «[يعنى] با ستارگان» .
تفسير القمّى :درباره گفته خداوند : «و بسى نشانه ها در آسمان ها و زمين است كه بر آن مى گذرند ، در حالى كه از آن روى گردان اند» _ : [ منظور ،] كسوف و زلزله و صاعقه هاست .
.
ص: 390
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :بَينا رَجُلٌ مُستَلقٍ عَلى ظَهرِهِ يَنظُرُ إِلَى السَّماءِ وإِلَى النُّجومِ ويَقولُ : وَاللّهِ إِنَّ لَكِ لَرَبّا هُوَ خالِقُكِ ، اللّهُمَّ اغفِر لي! فَنَظَرَ اللّهُ عز و جلإِلَيهِ ، فَغَفَرَ لَهُ . (1)
الإمام عليّ عليه السلام_ في تَمجيدِ اللّهِ عز و جل _: سُبحانَكَ ما أَعظَمَ ما نَرى مِن خَلقِكَ ، وما أَصغَرَ كُلَّ عَظيمَةٍ في جَنبِ قُدرَتِكَ ، وما أَهوَلَ ما نَرى مِن مَلَكوتِكَ ، وما أَحقَرَ ذلِكَ فيما غابَ عَنّا مِن سُلطانِكَ ، وما أَسبَغَ نِعَمَكَ فِي الدُّنيا ، وما أَصغَرَها في نِعَمِ الآخِرَةِ ! (2)
عنه عليه السلام_ أَيضا _: ومَا الَّذي نَرى مِن خَلقِكَ ، ونَعجَبُ لَهُ مِن قُدرَتِكَ ، ونَصِفُهُ مِن عَظيم سُلطانِكَ ، وما تَغَيَّبَ عَنّا مِنهُ وقَصُرَت أَبصارُنا عَنهُ ، وَانتَهَت عُقولُنا دونَهُ ، وحالَت سُتورُ الغُيوبِ بَينَنا وبَينَهُ أَعظَمُ . فَمَن فَرَّغَ قَلبَهُ ، وأَعمَلَ فِكرَهُ ؛ لِيَعلَمَ كَيفَ أَقَمتَ عَرشَكَ ، وكَيفَ ذَرَأتَ خَلقَكَ ، وكَيفَ عَلَّقتَ فِي الهَواء سَماواتِكَ ، وكَيفَ مَدَدتَ عَلى مَورِ الماءِ أَرضَكَ ؛ رَجَعَ طَرفُهُ حَسيرا ، وعَقلُهُ مَبهورا ، وسَمعُهُ والِها ، وفِكرُهُ حائِرا . (3)
عنه عليه السلام :فَمِن شَواهِدِ خَلقِهِ خَلقُ السَّماواتِ مُوَطَّداتٍ بِلا عَمَدٍ ، قائِماتٍ بِلا سَنَدٍ ، دَعاهُنَّ فَأَجَبنَ طائِعاتٍ مُذعِناتٍ ، غَيرَ مُتَلَكِّئاتٍ ولا مُبطِئاتٍ ، ولَولا إِقرارُهُنَّ لَهُ بِالرُّبوبِيَّةِ ، وإِذعانُهُنَّ بِالطَّواعِيَةِ ، لَما جَعَلَهُنَّ مَوضِعا لِعَرشِهِ، ولا مَسكَنا لِمَلائِكَتِهِ، ولا مَصعَدا لِلكَلِمِ الطَّيِّبِ وَالعَمَلِ الصَّالِحِ مِن خَلقِهِ. جَعَلَ نُجومَها أَعلاما يَستَدِلُّ بِهَا الحَيرانُ في مُختَلَفِ فِجاجِ الأَقطارِ. لَم يَمنَع ضَوءَ نورِها ادلِهمامُ سُجُفِ (4) اللَّيلِ المُظلِمِ، ولاَ استَطاعَت جَلابيبُ سَوادِ الحَنادِسِ أن تَرُدَّ ما شاعَ فِي السَّماواتِ مِن تَلَألُوَءنورِ القَمَرِ . (5)
.
ص: 391
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مردى بر پشت، خوابيده بود و به آسمان و ستارگان مى نگريست و مى گفت : به خدا سوگند ، تو پروردگارى دارى كه آفريدگار توست . خدايا، مرا بيامرز ! پس خداى عز و جل به وى نگريست و او را آمرزيد .
امام على عليه السلام_ در تمجيد خداى عز و جل _: منزّهى تو ! چه بزرگ است آنچه از آفرينش تو مى بينيم! و چه خُرد است هر بزرگى اى در كنار قدرت تو! و چه دهشتناك است آنچه از ملكوت تو مى بينيم! و چه ناچيز است اينها در برابر آنچه از سلطنت تو بر ما پنهان است! و چه سرشار است نعمت هاى تو در دنيا! و چه اندك اند اينها در كنار نعمت هاى آخرت!
امام على عليه السلام_ همچنين در تمجيد خداى عز و جل _: چيست آنچه از آفرينش تو مى بينيم و از قدرتت شگفتى مى نماييم و بزرگى فرمانفرمايى ات را وصف مى كنيم ؛ در حالى كه آنچه از ما پنهان و از ديدِ ما دور مانده و به عقل ما نرسيده و پرده هاى غيب ميان ما و آنها جدايى انداخته ، بزرگ تر است؟! پس هر كس دل خود را تهى سازد و انديشه اش را به كار اندازد تا بداند كه چگونه عرشت را بر پا داشته اى و چه سان بذر خلقت را افشانده اى و چگونه آسمان هايت را در هوا آويخته اى و زمينت را بر موج آب گسترده اى ، نگاهش درمانده و عقلش شيدا و گوشش سرگشته و انديشه اش حيران باز مى گردد .
امام على عليه السلام :از نشانه هاى آفرينش او ، خلقت آسمان هاست كه بدون ستون ، پابرجاست و بى تكيه گاه ، برپاست . آنها را فرا خوانْد و اجابت كردند ، مطيع و فرمان پذير ، بى درنگ و كُندى و تأخير ؛ و اگر اقرارشان به ربوبيت او و اعترافشان به اطاعت و فرمان پذيرى شان نبود ، خداوند ، آن را جايگاه عرش خود و سكونتگاه فرشتگانش و فرازگاه سخن خوش و اعمال نيكوى خلقش نمى كرد . ستارگانِ آسمان ها را نشانه هايى قرار دارد تا سرگشتگان وادى ها ، راه خود را بدانها بيابند. نه سياهىِ پرده هاى شب تاريك ، جلوى درخشش نور ستارگان را مى گيرد و نه پوشش هاى سياه و تيره را ياراى باز گرداندن تلألؤ گسترده نور ماه در آسمان هاست .
.
ص: 392
عنه عليه السلام :ونَظَمَ بِلا تَعليقٍ رَهَواتِ فُرَجِها ، ولاحَمَ صُدوعَ انفِراجِها ، ووَشَّجَ بَينَها وبَينَ أَزواجِها، وذَلَّلَ لِلهابِطينَ بِأَمرِهِ وَالصّاعِدينَ بِأَعمالِ خَلقِهِ حُزونَةَ مِعراجِها ، وناداها بَعدَ إِذ هِيَ دُخانٌ ، فَالتَحَمَت عُرى أَشراجِها ، وفَتَقَ بَعدَ الاِرتِتاقِ صَوامِتَ أَبوابِها ، وأَقامَ رَصَدا مِنَ الشُّهُبِ الثَّواقِبِ عَلى نِقابِها ، وأَمسَكَها مِن أن تَمورَ في خَرقِ الهَواءِ بِأَيدِهِ ، وأَمَرَها أن تَقِفَ مُستَسلِمَةً لِأَمرِهِ ، وجَعَلَ شَمسَها آيَةً مُبصِرَةً لِنَهارِها ، وقَمَرِها آيَةً مَمحُوَّةً مِن لَيلِها ، وأَجراهُما في مَناقِلِ مَجراهُما ، وقَدَّر سَيرَهُما في مَدارِجِ دَرَجِهِما ، لِيُمَيِّزَ بَينَ اللَّيلِ وَالنَّهارِ بِهِما، ولِيُعلَمَ عَدَدُ السِّنينَ وَالحِسابُ بِمَقاديرِهِما، ثُمَّ عَلَّقَ في جَوِّها فَلَكَها، وناطَ بِها زينَتَها، مِن خَفِيّات دَرارِيِّها، ومَصابيحِ كَواكِبِها، ورَمى مُستَرِقِي السَّمعِ بِثَواقِبِ شُهُبِها ، وأَجراها عَلى إِذلالِ تَسخيرِها ، مِن ثَباتِ ثابِتِها ، ومَسيرِ سائِرِها ، وهُبوطِها وصُعودِها ، ونُحوسِها وسُعودِها . (1)
.
ص: 393
امام على عليه السلام :و راه هاى فراخ آسمان ها را بدون آن كه از جايى آويخته باشد ، نظم بخشيد و شكاف هاى آن را به هم آورد و هر يك را با آنچه جفت بود ، پيوند داد و دشوارىِ فرود آمدن و بالا رفتن را بر فرشتگان فرود آورنده فرمانش و بالا برنده اعمال خلقش آسان نمود . آسمان را كه دودى متراكم بود ، فرا خواند و هر جزئش ، جزء ديگر را نگاه داشت و درهاى بسته و خاموش آن را گشود و بر شكاف ها ، شهاب هايى به نگهبانى گماشت و به دستان [قدرت ]خويش از جنبش در شكاف هوا نگاه داشت و فرمود تا آسمان ، گردن نهاده ، به فرمان بِايستد و خورشيدش را نشانه روشن كننده روز قرار داد و ماهش را محو در شب . پس آفتاب و ماه را به منزلگاه هايشان روانه كرد و مدّت گردش آن دو را در مدار خود ، معيّن نمود تا شب و روز را از هم تميز دهند و شمارِ سال ها و حساب كارها بدان دو معلوم آيد . سپس در فضاى آسمان ، سراپرده فلك را آويخت و آن را با گوهرهاى تابنده و ستارگان درخشنده آراست و شيطان هاى به گوش ايستاده را با شهاب هاى روشن رانْد و [ با اين همه ، ]آنها را بدين خوارى افكند كه [براى انسانْ] مسخّر شوند ؛ [بدين سان كه] ثابتِ آن اَجرام (ستارگان) را بر جاى خود و روانِ آنها (سيّارگان) را در مدار و فرود و فراز و نحس و سعد خودشان به فرمانْ نگاه داشت .
.
ص: 394
. .
ص: 395
نشانه هاى خدا در آفرينش آسمانكلمه «سماء» ، در لغت از ريشه «سمو» ، به معناى «بلند» و «برافراشته» است و از اين رو به سقف خانه ، «سماء» اطلاق مى شود. (1) در قرآن كريم ، اين كلمه 313 بار به صورت مفرد و جمع در معانى مختلفى به كار رفته است : 1 . جهت بالا و مجاور زمين ، مانند : «أَلَمْ تَرَكَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فِى السَّمَاءِ . (2) آيا نديدى كه چگونه خدا مَثَل مى زند؟ سخن پاك ، مانند درخت پاك است ، ريشه اش ثابت و شاخه اش در آسمان است» . 2 . منطقه اى دورتر از سطح زمين و محلّ ابرها ، مانند : «وَ نَزَّلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً مُّبَ_رَكًا . (3) و از آسمان ، آبى بركت زا فرود آورديم» .
.
ص: 396
3 . پوشش متراكم هوا در اطراف زمين ، مانند : «وَ جَعَلْنَا السَّمَاءَ سَقْفًا مَّحْفُوظًا . (1) و آسمان را سقفى محفوظ كرديم» . 4 . كُرات آسمانى ، مانند : «رَفَعَ السَّمَ_وَ تِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا . (2) آسمان ها را برافراشت ، بدون ستونى كه ببينيد» . 5 . آنچه محيط بر همه كُرات آسمانى است ، مانند : «وَ زَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِمَصَ_بِيحَ . (3) و آسمان دنيا را با چراغ ها آراستيم» . 6 . مقام قرب ربوبى كه سر رشته زمام همه امور ، بدان جا منتهى مى گردد ، مانند : «يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ . (4) تدبير كار را از آسمان به سوى زمين مى كند» . بيشتر پيام ها و درس هاى خداشناسى اى كه قرآن در زمينه آفرينش آسمان ها به آن توجّه داده ، به معناى سوم ، چهارم و پنجم مربوط است . در اين زمينه ، محورهاى قابل تأمّل و بررسى عبارت اند از :
.
ص: 397
يك . وسعت آسماننخستين نكته اى كه در مطالعه آسمان قابل تأمّل است ، وسعت حيرت انگيز و مافوق تصوّر آن است . طبق يك محاسبه ، اگر بر هواپيمايى فرضى سوار شويم كه با سرعت نور (يعنى هر ثانيه سيصد هزار كيلومتر) حركت كند ، پس از هشت دقيقه و بيست ثانيه به خورشيد مى رسيم و پس از پنجاه سال به ستاره جَدْى وپس از نود سال به ستاره عيّوق ؛ امّا اگر بخواهيم به نخستين كهكشان سفر كنيم ، با همين سرعت ، هفتصد هزار سال نورى طول مى كشد و براى گذشتن از يك طرف كهكشان به طرف ديگر آن ، دويست هزار سال وقت لازم است و بر اساس گفته ستاره شناسان ، حدّاقل يكصدهزار كهكشان نظير كهكشان ما در جهان وجود دارد. در اين سفر كيهانىِ ذهنى ، آنچه بر حيرت ما مى افزايد ، اين است كه از نگاه قرآن كريم ، همه اينها در آسمان اوّل هستند. (1) امام على عليه السلام با اشاره به اين شگفتى و عظمت وصف ناپذير ، در مقام نيايش ، خطاب به پديدآورنده توانا و حكيم آن مى فرمايد : سُبحانَكَ ما أَعظَمَ ما نَرى من خَلقِكَ! وما أَصغَرَ كُلَّ عَظيمَةٍ في جَنبِ قُدرَتِكَ! وما أَهوَلَ ما نَرى مِن مَلَكوتِكَ ! وما أحقَرَ ذلِكَ فيما غابَ عَنّا مِن سُلطانِكَ ! (2)
.
ص: 398
منزّهى تو! چه بزرگ است آنچه از آفريده هايت مى بينيم! و چه كوچك است هر چيز بزرگى در كنار قدرت تو! و چه دهشت زاست آنچه از ملكوت تو مى بينيم! و چه حقيرند اينها در برابر آنچه از سلطنتت بر ما نهان است!
دو . زيورهاى آسمانقرآن كريم ، از ستارگان به عنوان چراغ هاى فروزان زيبايى كه خالق زيبايى ها آنها را زيور آسمان نموده است ، ياد كرده و مردم را به دقّت و تأمّل در اين آيات خداشناسى دعوت كرده است : «أَفَلَمْ يَنظُرُوا إِلَى السَّمَاءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْنَ_هَا وَ زَيَّنَّ_هَا . (1) آيا به آسمان بالاى سر خود نمى نگرند كه چه سان ، آن را بنا نهاديم و آراستيم؟» . تفكّر در اين آيات خداشناسى در دل شب ، چه بسا از ساير عبادات ، ارزشمندتر باشد ، چنان كه درباره امام زين العابدين عليه السلام روايت شده : قُرِّبَ إِلى عَلِىِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام طَهورُهُ فى يَومِ وِردِهِ ، فَوَضَعَ يَدَهُ فِى الإِناءِ لِيَتَوَضَّأَ ، ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ فَنَظَرَ إلَى السَّماءِ وَالقَمَرِ وَالكَواكِبِ ، ثُمَّ جَعَلَ يُفَكِّرُ في خَلقِها ، حَتّى أصبَحَ وأذَّنَ المُؤَذِّنُ ويَدُهُ فِى الإِناءِ . (2) هنگام هميشگى ذكر و عبادتِ امام زين العابدين عليه السلام آب وضوى ايشان را آوردند. دستش را در آن نهاد تا وضو بگيرد و سرش را بالا آورد و به آسمان و ماه و ستارگان نگريست و چنان در خلقتشان به فكر فرو رفت كه دستش در ظرف ماند تا مؤذّن ، اذان صبح را ندا داد.
.
ص: 399
سه . سقف محفوظهمان طور كه در معانى آسمان اشاره شد ، يكى از معانى آسمان در قرآن ، جوّى است كه اطراف زمين را فرا گرفته است . فرانك آلن ، استاد فيزيكِ زيستى مى گويد : جوّى كه از گازهاى نگاهبان زندگى بر سطح زمين تشكيل شده ، آن اندازه ضخامت (در حدود هشتصد كيلومتر) و غلظت دارد كه بتواند همچون زرهى زمين را از شرّ مجموعه مرگبار بيست ميليون سنگ هاى آسمانى در روز كه با سرعتى در حدود پنجاه كيلومتر در ثانيه به آن برخورد مى كند ، در امان نگاه دارد . جوّ زمين ، درجه حرارت را بر سطح زمين ، در حدود شايسته اى براى زندگى نگاه مى دارد و نيز ذخيره بسيار لازم آب و بخار آب را از اقيانوس ها به خشكى ها انتقال مى دهد . غلظت هواى محيط زمين به اندازه اى است كه اشعّه كيهانى را تا ميزانى كه براى رشد و نموّ نباتات لازم است ، به نزديك زمين عبور مى دهد و كلّيه جرثومه هاى مضرّ را در همان فضا معدوم مى سازد و ويتامين هاى مفيد را ايجاد مى نمايد. (1) اين تحقيقات ، در واقع ، تفسيرى بر اين درس خداشناسى است كه قرآن مى فرمايد : «وَ جَعَلْنَا السَّمَاءَ سَقْفًا مَّحْفُوظًا وَ هُمْ عَنْ ءَايَ_تِهَا مُعْرِضُونَ . (2)
.
ص: 400
و آسمان را سقفى محفوظ قرار داديم و آنها از نشانه هاى آن، روى گردان اند» . و نيز اين سخن خداوند كه: «أَفَلَمْ يَرَوْاْ إِلَى مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ مَا خَلْفَهُم مِّنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ إِن نَّشَأْ نَخْسِفْ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ نُسْقِطْ عَلَيْهِمْ كِسَفًا مِّنَ السَّمَاءِ إِنَّ فِى ذَ لِكَ لاَيَةً لِّكُلِّ عَبْدٍ مُّنِيبٍ . (1) آيا آسمان و زمينى را كه پيشِ روى و پشتِ ايشان است ، نديده اند كه اگر بخواهيم آنها را به زمين فرو ببريم و يا پاره اى از آسمان را بر ايشان فرو اندازيم ، بى گمان ، در اين ، نشانه اى براى هر بنده توبه كارى است» .
چهار . معلّق بودن كُرات آسمانى در فضامعلّق بودن كُرات آسمانى در فضا بدون ستون و كنترل آنها به وسيله قوّه جاذبه كه قرآن از آن به «ستون نامرئى» تعبير كرده است ، عنوانِ درس ديگرى از درس هاى توحيد و خداشناسى از نگاه قرآن است كه در دو آيه به آن اشاره شده است : «اللَّهُ الَّذِى رَفَعَ السَّمَ_وَ تِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا . (2) خدايى كه آسمان ها را بدون ستونى كه ببينيد ، برافراشت» . «خَلَقَ السَّمَ_وَ تِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا . (3) آسمان ها را بدون ستونى كه ببينيد ، آفريد» .
.
ص: 401
اين آيات ، با عنايت به حديثى كه پيش از اين در بند دوم از نشانه هاى خداشناسى در آفرينش زمين از امام رضا عليه السلام (1) نقل كرديم ، پرده از يك حقيقت علمى برداشته كه در زمان نزول آنها بر كسى آشكار نبود؛ زيرا در آن زمان ، هيأت بطلميوسى بر محافل علمى جهان و بر افكار مردم ، حكومت مى كرد و طبق آن ، آسمان ها به صورت كُراتى تو در تو ، همانند طبقات پياز ، بر روى هم قرار داشتند و طبعا هيچ كدام معلّق و بى ستون نبودند ، بلكه هر كدام بر ديگرى تكيه داشت ؛ ولى حدود هزار سال بعد از نزول اين آيات ، دانش بشر بدين جا رسيد كه افلاكِ پوست پيازى ، به كلّى موهوم انگاشته مى شود و آنچه واقعيت دارد ، اين است كه كُرات آسمان ، هر كدام در مدار و جايگاه خود ، معلَّق و ثابت اند ، بى آن كه تكيه گاهى داشته باشند و تنها چيزى كه آنها را در جاى خود ثابت مى دارد ، تعادل قوّه جاذبه و دافعه است كه يكى ارتباط با جِرم اين كُرات دارد و ديگرى ، مربوط به حركت آنهاست . اين تعادل جاذبه و دافعه ، به صورت يك ستون نامرئى ، كُرات آسمان را در جاى خود ، نگه داشته است . (2)
پنج . نظم دقيق حاكم بر كُرات آسمانىدرس ديگر خداشناسى ، حركت منظّم و دقيق اجرام آسمانى در مدار خويش است ، به گونه اى كه نه تنها با هم تصادف نمى كنند ، بلكه از قرن ها پيش مى توان رويدادهاى آسمانى را پيش بينى كرد . آيا مى توان باور كرد كه ميلياردها اجرام آسمانى كه بسيارى از آنها هزاران برابرِ زمين هستند ، با سرعت سرسام آورى كه دارند ، به حكم تصادف كور ، ميليون ها سال بدون كم ترين انحراف ، در مدار خود حركت كنند ؟ ! قرآن كريم ، اين درس خداشناسى را چنين تبيين مى فرمايد : «إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضَ أَن تَزُولاَ وَ لَئِن زَالَتَا إِنْ أَمْسَكَهُمَا مِنْ أَحَدٍ مِّنم بَعْدِهِ إِنَّهُ كَانَ حَلِيمًا غَفُورًا . (3)
.
ص: 402
بى گمان ، خدا آسمان ها و زمين را از زوال نگاه مى دارد و اگر بخواهند زوال يابند ، كسى جز او نگهشان نمى دارد. او بردبار آمرزنده است» . و نيز مى فرمايد : «أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُم مَّا فِى الْأَرْضِ وَ الْفُلْكَ تَجْرِى فِى الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ يُمْسِكُ السَّمَاءَ أَن تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلاَّ بِإِذْنِهِ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَّحِيمٌ . (1) آيا نينديشده اى كه خدا ، آنچه را در زمين است و كشتى ها را كه به فرمان او در دريا روان اند ، برايتان مسخّر كرد و آسمان را نگاه داشت تا بر زمين نيفتد ، جز به اذن او. بى گمان ، خداوند با مردم ، رئوف و مهربان است» .
شش . جهت يابى به وسيله ستارگاندرس حكمت آموز ديگر آسمان از نگاه قرآن ، تأمّل در نقش ستارگان در جهت يابى است . امكان جهت يابى به وسيله ستارگان ، يكى از بركات نظم حاكم بر آسمان است . اگر حركت ستارگان ، منظّم و مدارشان معيّن نبود ، چگونه انسان مى توانست در وسط درياها و صحراهاى خشك زمين و جاده هاى بى نام و نشان آسمان ، با استفاده از آنها جهت يابى كند و با بهره گيرى از مدار ستارگان ، راه خود را پيدا نمايد؟! (2) قرآن كريم ، درباره اين درس توحيد ، چنين مى فرمايد : «وَهُوَ الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُواْ بِهَا فِى ظُ_لُمَ_تِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ قَدْ فَصَّلْنَا الاْيَ_تِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ . (3)
.
ص: 403
اوست كه ستارگان را براى راهيابى شما در تاريكى هاى خشكى و دريا قرار داد. ما نشانه ها را براى عالمان ، تفصيل مى دهيم» . امّا بايد توجّه داشت همان طور كه پيش از اين توضيح داديم ، (1) تنها كسانى مى توانند از اين درس ها در مسير خداشناسى و توحيد ، بهره بردارى كنند كه موانع شناخت را از جلوىِ ديد عقل و فهم خود برداشته اند : «قَدْ فَصَّلْنَا الاْيَ_تِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ . ما ، براى عالمان ، نشانه ها را مفصّل مى آوريم» . اينان ، همان كسانى اند كه هر مقدار معرفتشان به اسرار آسمان و آيات نهفته در آن بيشتر شود ، بر ايمان و يقينشان افزوده شود ، همان گونه در روايتى به نقل از امير مؤمنان ، آمده است : مَنِ اقتَبَسَ عِلما مِن عِلمِ النُّجومِ مِن حَمَلَةِ القُرآنِ ازدادَ بِهِ إيمانا ويَقينا ، ثُمَّ تَلا : «إِنَّ فِى اخْتِلَ_فِ الَّيْلِ وَ النَّهَارِ وَ مَا خَلَقَ اللَّهُ فِى السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ لاَيَ_تٍ لِّقَوْمٍ يَتَّقُونَ» . (2) هر يك از حاملان قرآن كه دانستنى اى از علم نجوم را بر گيرد ، بر ايمان و يقينش افزوده مى شود. سپس تلاوت كرد: «بى گمان ، در آفرينش شب و روز و آنچه خدا در آسمان ها و زمين آفريده است ، نشانه هايى براى پرهيزگاران است» . (3)
.
ص: 404
الفصل السادس : طرق الوصول إلى أسمى مراتب معرفة اللّه6 / 1ذِكرُ اللّهِالكتاب«يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اذْكُرُواْ اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا * وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً * هُوَ الَّذِى يُصَلِّى عَلَيْكُمْ وَ مَلَئِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُم مِّنَ الظُّ_لُمَ_تِ إِلَى النُّورِ وَ كَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيمًا» (1) .
الحديثعدّة الداعي :في بَعضِ الأَحاديثِ القُدسِيَّةِ : أَيُّما عَبدٍ اطَّلَعتُ عَلى قَلبِهِ فَرَأَيتُ الغالِبَ عَلَيهِ التَّمَسُّكَ بِذِكري تَوَلَّيتُ سِياسَتَهُ ، وكُنتُ جَليسَهُ ومُحادِثَهُ وأَنيسَهُ . (2)
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :يَقولُ اللّهُ تَعالى : إِذا كانَ الغالِبُ عَلى عَبدِيَ الاِشتِغالَ بي جَعَلتُ نَعيمَهُ ولَذَّتَهُ في ذِكري، فَإِذا جَعَلتُ نَعيمَهُ ولَذَّتَهُ فيذِكري عَشَقَني وعَشَقتُهُ ، فَإِذا عَشَقَني وعَشَقتُهُ رَفَعتُ الحِجابَ فيما بَيني وبَينَهُ ، وصِرتُ مَعالِما بَين عَينَيهِ ، لا يَسهو إِذا سَهَا النَّاسُ ، أُولئِكَ كَلامُهُم كَلامُ الأَنبِياءِ . (3)
.
ص: 405
فصل ششم: راه هاى رسيدن به بالاترين مراتب خداشناسى6 / 1ذكر خداقرآن«اى كسانى كه ايمان آورديد ! خدا را فراوان ياد كنيد و صبح و شام ، او را به پاكى بستاييد . اوست كه با فرشتگانش بر شما درود مى فرستد تا شما را از تاريكى ها به سوى نور برآورَد ، و او هماره با مؤمنان ، مهربان است» .
حديثعدّة الداعى :در حديثى قدسى آمده است : «هر بنده اى كه به دلش سر بكشم و حالت غالب آن را پرداختن به ذكرم ببينم ، سررشته امورش را خود به دست مى گيرم و خود ، همنشين و هم سخن و مونسش خواهم بود» .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند متعال ، مى فرمايد : «هر گاه ، دل مشغولىِ عمده بنده اى ، من باشم ، نعمت و لذّتِ او را در ذكر خودم قرار مى دهم ، و چون نعمت و لذّتش را در ذكر خودم قرار دهم ، به من عشق مى ورزد و من نيز به او عشق مى ورزم ، و چون عاشق يكديگر شديم ، حجاب ميان خودم و او را بر مى دارم و نشانه هايى در جلوى چشمانش قرار مى دهم كه چون مردم [مرا] از ياد ببرند ، او از ياد نبرد . اينان سخنشان ، سخن پيامبران است» .
.
ص: 406
الإمام عليّ عليه السلام :ذِكرُ اللّهِ قوتُ النُّفوسِ ، ومُجالَسَةُ المَحبوبِ . (1)
عنه عليه السلام :ذاكِرُ اللّهِ مُؤانِسُهُ . (2)
عنه عليه السلام_ في مُناجاتِهِ في شَهرِ شَعبانَ _: (أسأَ لُكَ) أن تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وأن تَجعَلَني مِمَّن يُديمُ ذِكرَكَ ولا يَنقُضُ عَهدَكَ . (3)
مصباح الشريعة_ فيما نَسَبَهُ إِلَى الإِمامِ الصّادِقِ عليه السلام _: إِنَّ العَبدَ إِذا ذَكَرَ اللّهَ تَعالى بِالتَّعظيمِ خالِصا اِرتَفَعَ كُلُّ حِجابٍ بَينَهُ وبَينَ اللّهِ مِن قَبلِ ذلِكَ . . . وإِذا غَفَلَ عَن ذِكرِ اللّهِ كَيفَ تَراهُ بَعدَ ذلِكَ مَوقوفا مَحجوبا قَد قَسا وأَظلَمَ مُنذُ فارَقَ نورَ التَّعظيمِ . (4)
6 / 2الصَّلاةرسول اللّه صلى الله عليه و آله :الصَّلاةُ مِن شَرائِعِ الدّينِ ، وفيها مَرضاةُ الرَّبِّ عز و جل ، وهِيَ مِنهاجُ الأَنبِياءِ ، ولِلمُصَلّي حُبُّ المَلائِكَةِ ، وهُدىً وإِيمانٌ ، ونُورُ المَعرِفَةِ . (5)
عنه صلى الله عليه و آله :صَلاةُ اللَّيلِ مَرضاةُ الرَّبِّ ، وحُبُّ المَلائِكَةِ ، وسُنَّةُ الأَنبِياءِ ، ونُورُ المَعرِفَةِ ، وأُصَلُ الإِيمانِ . (6)
.
ص: 407
امام على عليه السلام :ذكر خدا ، خوراك جان ها و همنشينى با محبوب است .
امام على عليه السلام :ذاكر خدا ، مونس اوست .
امام على عليه السلام_ در مناجات شعبانيه _: [خدايا ! از تو مى خواهم] كه بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرستى و مرا از كسانى قرار دهى كه بر ذكرت مداومت دارند و عهدت را نمى شكنند .
مصباح الشريعة_ در آنچه به امام صادق عليه السلامنسبت داده شده است _: هر گاه بنده ، خداى متعال را خالصانه و به بزرگى ياد كند ، همه حجاب هايى كه پيش تر ميان او و خدا بوده اند ، كنار مى روند ... و هر گاه از ياد خدا غافل شود ، چگونه او را پس از آن مى بينى؟ در حالى كه درجا زده و در حجاب و سنگ دل است و از هنگام جدايى از نور بزرگداشت [خدا] ، در تاريكى به سر مى برَد .
6 / 2نمازپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :نماز ، از آيين هاى دين است و خشنودىِ خداوند عز و جل در آن است و راه روشن پيامبران است . محبّت فرشتگان و هدايت و ايمان و نور معرفت ، از آنِ نمازگزار است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :نماز شب ، مايه خشنودىِ پروردگار و محبّت فرشتگان است ؛ سنّت پيامبران و نور معرفت و ريشه ايمان است .
.
ص: 408
الإمام عليّ عليه السلام_ في تَفسيرِ مَقاطِعِ الأَذانِ وَالإِقامَةِ _: ومَعنى «قَد قامَتِ الصَّلاةُ» فِي الإِقامَةِ ، أي حانَ وَقتُ الزِّيارَةِ وَالمُناجاةِ ، وقَضاءِ الحَوائِجِ ، ودَركِ المُنى ، وَالوُصولِ إِلَى اللّهِ عز و جل ، وإِلى كَرامَتِهِ وغُفرانِهِ وعَفوِهِ ورِضوانِهِ . (1)
6 / 3الجَوعُ وَالصَّومالإمام عليّ عليه السلام_ في ذِكرِ حَديثِ مِعراجِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله _: قالَ [ صلى الله عليه و آله ] : يا رَبِّ ما ميراثُ (2) الجوعِ؟ قالَ : الحِكمَةُ ، وحِفظُ القَلبِ ، وَالتَّقَرُّبُ إِلَيَّ ، وَالحُزنُ الدَّائمُ ، وخِفَّةُ المُؤنَةِ بَينَ النَّاسِ، وقَولُ الحَقِّ، ولا يُبالي عاشَ بِيُسرٍ أم بِعُسرٍ... . الصَّومُ يُورِثُ الحِكْمَةَ ، وَالحِكْمَةُ تُورِثُ المَعْرِفَةَ ، وَالمَعْرِفَةُ تُورثُ اليَقينَ . . . . يا أَحمَدُ ، إِنَّ العَبدَ إِذا جاعَ بَطنُهُ وحَفِظَ لِسانَهُ عَلَّمتُهُ الحِكمَةَ ، وإِن كانَ كافرا تَكونُ حِكمَتُهُ حُجَّةً عَلَيهِ ووَبالاً ، وإِن كانَ مُؤمِنا تَكونُ حِكمَتُهُ لَهُ نُورا وبُرهانا وشِفاءً ورَحمةً ؛ فَيَعلَمَ ما لَم يَكُن يَعلَمُ ويُبصِرَ ما لَم يَكُن يُبصِرُ ، فَأوَّلُ ما أُبَصِّرُهُ عُيوبَ نَفسِهِ حَتّى يُشغَلَ بِها عَن عُيوبِ غَيرِهِ ، وأُبَصِّرُهُ دَقائِقَ العِلمِ حَتّى لا يَدخُلَ عَلَيهِ الشَّيطانُ . (3)
.
ص: 409
امام على عليه السلام_ در تفسير اذان و اقامه _: معناى «قد قامت الصلاة» در اقامه ، اين است كه وقت ديدار و مناجات و برآورده شدن حاجات و رسيدن به آرزو و خواست و وصول به خداى عز و جل و كرامت و آمرزش و عفو و خشنودىِ او ، در رسيد .
6 / 3گرسنگى و روزهامام على عليه السلام_ در حديث معراج پيامبر خدا _: پيامبر صلى الله عليه و آله گفت : پروردگارا ! رهاورد گرسنگى چيست؟ [ خداوند] فرمود : «حكمت و نگاهدارىِ دل و نزديكى جستن به من و غمِ هميشگى و سبك بارى ميان مردم و سخن حقّ و بى اعتنايى به آسودگى و سختىِ زندگى ... روزه ، حكمت مى آورد ، و حكمت ، معرفت مى آورد ، و معرفت ، يقين آور است ... . اى احمد ! بنده چون شكمش گرسنه شود و زبانش را نگاه دارد ، به او حكمت مى آموزم و اگر كافر باشد ، حكمتش وبال و حجّت بر او خواهد بود و اگر مؤمن باشد ، حكمتش نور و برهان و شفا و رحمت خواهد بود و بر اثر آن ، آنچه را نمى دانست ، فرا مى گيرد و آنچه را نمى ديد ، مى بيند و نخستين چيزى كه مى بيند ، عيوب خويش است تا بدانها بپردازد و به عيوب ديگران نپردازد ، و به نكات دقيق علمى ، بينايش خواهم كرد تا شيطان ، به او راه نيابد» .
.
ص: 410
6 / 4مَحَبَّةُ اللّهِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :المَحَبَّةُ أَساسُ المَعرِفَةِ . (1)
الإمام عليّ عليه السلام_ في ذِكرِ حَديثِ مِعراجِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله _: قالَ اللّهُ تَعالى : ... أمَّا الحَياةُ الباقِيَةُ ، فَهِيَ الَّتي يَعمَلُ لِنَفسِهِ حَتّى تَهونَ عَلَيهِ الدُّنيا ، وتَصغُرَ في عَينَيهِ ، وتَعظُمَ الآخِرَةُ عِندَهُ . . . فَإِذا فَعَلَ ذلِكَ أَسكَنتُ في قَلبِهِ حُبّا حَتّى أَجعَلَ قَلبَهُ لي ، وفَراغَهُ وَاشتِغالَهُ وهَمَّهُ وحَديثَهُ مِنَ النِّعمَةِ الَّتي أَنعَمتُ بِها عَلى أَهلِ مَحَبَّتي مِن خَلقي ، وأَفتَحَ عَينَ قَلبِهِ وسَمعِهِ حَتّى يَسمَعَ بِقَلبِهِ ، ويَنظُرَ بِقَلبِهِ إِلى جَلالي وعَظَمَتي . (2)
عنه عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إِلَيهِ _: مَنِ اشتاقَ خَدَمَ ، ومَن خَدَمَ اتَّصَلَ ، ومَنِ اتَّصَلَ وَصَلَ ، ومَن وَصَلَ عَرَفَ . (3)
الإمام زين العابدين عليه السلام :إِلهي فَاجعَلنا مِنَ الَّذينَ تَوَشَّحَت أَشجارُ الشَّوقِ إِلَيكَ في حَدائِقِ صُدورِهِم . . . وقَرَّت بِالنَّظَرِ إِلى مَحبوبِهِم أَعيُنُهُم . (4)
الإمام الصّادق عليه السلام :وَهَبَ [ اللّهُ ] لِأَهلِ مَحَبَّتِهِ القُوَّةَ عَلى مَعرِفَتِهِ ، ووَضَعَ عَنهُم ثِقلَ العَمَلِ بِحَقيقَةِ ما هُم أَهلُهُ . (5)
الإمام الصادق عليه السلام ليونس بن ظبيان :إِنَّما أُولُو الأَلبابِ الَّذينَ عَمِلوا بِالفِكرَةِ حَتّى وَرِثوا مِنهُ حُبَّ اللّهِ ؛ فَإنَّ حُبَّ اللّهِ إِذا وَرِثَهُ القَلبُ استَضاءَ وأَسرَعَ إِلَيهِ اللُّطفُ ، فَإِذا نَزَلَ مَنزِلَةَ اللُّطفِ صارَ مِن أَهلِ الفَوائِدِ ، [ فَإِذا صارَ مِن أهلِ الفَوائِدِ] (6) تَكَلَّمَ بِالحِكمَةِ ، فَإِذا تَكَلَّمَ بِالحِكمَةِ صارَ صاحِبَ فِطنَةٍ ، فَإِذا نَزَلَ مَنزِلَةَ الفِطنَةِ عَمِلَ بِها فِي القُدرَةِ ، فَإِذا عَمِلَ بِها فِي القُدرَةِ عَرَفَ الأَطباقَ السَّبعَةَ ، فَإِذا بَلَغَ إِلى هذِهِ المَنزِلَةِ صارَ يَتَقَلَّبُ فِكرُهُ بِلُطفٍ وحِكمَةٍ وبَيانٍ ، فَإِذا بَلَغَ هذِهِ المَنزِلَةَ جَعَلَ شَهوَتَهُ ومَحَبَّتَهُ في خالِقِهِ ، فَإِذا فَعَلَ ذلِكَ نَزَلَ المَنزِلَةَ الكُبرى ، فَعايَنَ رَبَّهُ في قَلبِهِ ، ووَرِثَ الحِكمَةَ بِغَيرِ ما وَرِثَهُ الحُكَماءُ ، ووَرِثَ العِلمَ بِغَيرِ ما وَرِثَهُ العُلماءُ ، ووَرِثَ الصِّدقَ بِغَيرِ ما وَرِثَهُ الصِّدِّيقونَ . إِنَّ الحُكَماءَ وَرِثُوا الحِكمَةَ بِالصَّمتِ ، وإِنَّ العُلَماءَ وَرِثُوا العِلمَ بِالطَلَبِ ، وإِنَّ الصِّدِّيقينَ وَرِثُوا الصِّدقَ بِالخُشوعِ وطُولِ العِبادَةِ ، فَمَن أَخَذَ بِهذِهِ الصَّفَةِ إِمّا أن يُسفَلَ أو يُرفَعَ ، وأَكثَرُهُم يُسفلُ ولا يُرفعُ إِذا لَم يَرعَ حَقَّ اللّهِ ولَم يَعمَل بِما أَمَرَ بِهِ فَهذِهِ مَنزِلَةُ مَن لَم يَعرِفهُ حَقَّ مَعرِفَتِهِ ، ولَم يُحِبَّهُ حَقَّ مَحَبَّتِهِ ، فَلا تُغَرَّنَّكَ صَلاتُهُم وصِيامُهُم ورِواياتُهُم وكَلامُهُم وعُلومُهُم ؛ فَإِنَّهُمُ حُمُرٌ مُستَنفِرَةٌ . يا يونُسُ ، إِذا أَرَدتَ العِلمَ الصَّحيحَ فَعِندَنا أَهلَ البَيتِ ؛ فَإِنّا وَرِثناهُ ، وأُوتينا شَرعَ الحِكمَةِ وفَصلَ الخِطابِ . (7)
.
ص: 411
6 / 4محبّت خداپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :محبّت ، اساس معرفت است .
امام على صلى الله عليه و آله_ در حديث معراج پيامبر خدا _: خداوند متعال ، مى فرمايد : « ... امّا زندگىِ پايدار ، در آن است كه [بنده] براى خود بكوشد تا دنيا ، نزدش خوار شود و به چشمش كوچك آيد و آخرت ، نزدش بزرگ گردد ... پس چون چنين كرد ، در دلش ، محبّتى جاى دهم كه دلش را و نيز فراغت و اشتغالش و همّ و غمّ و سخنش را درباره نعمت هايى كه بر محبّانم از ميان مردم ارزانى مى دارم ، [و همه چيزش] را براى من قرار دهد ، و چشم و گوش دلش را مى گشايم تا با دلش ، بشنود و با دلش ، به شكوه و عظمت من بنگرد» .
امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: هر كس مشتاق شد ، خدمت كرد و هر كس خدمت كرد ، متّصل شد و هر كس متّصل شد ، رسيد و هر كس رسيد ، شناخت .
امام زين العابدين عليه السلام :خداى من ! ما را از كسانى قرار ده كه درختانِ شوق به تو ، در باغ هاى سينه شان درهم پيچيده اند ... و چشم هايشان ، با نگريستن به محبوبشان ، روشن گشته است .
امام صادق عليه السلام :خداوند ، توان شناخت خود را به دوستدارانش بخشيد و سنگينىِ عمل به حقيقت آنچه را اهلش هستند ، از آنان بر داشت .
امام صادق عليه السلام_ خطاب به يونس بن ظبيان _: خردمندان ، كسانى اند كه با انديشه عمل كردند تا از آن ، محبّت خدا را به دست آوردند. محبّت خدا چون به دل برسد ، [دل] روشن مى شود و لطف [ خدا] به سوى آن [ دل] ، شتاب مى گيرد . پس چون [ دلى] به منزل لطف فرود آمد ، از آدميانِ سودمند مى شود و به حكمتْ سخن مى گويد و چون به حكمت سخن بگويد ، زيرك مى گردد و چون زيرك گردد ، با قدرت ، عمل مى كند و چون قدرتمندانه عمل كند ، طبقات هفتگانه را مى شناسد و چون به اين مرحله رسيد ، انديشه اش با لطف و حكمت و روشن بينى مى چرخد و به اين مرتبه كه رسيد ، خواسته و علاقه خويش را در آفريدگار خود مى نهد. به اين جا كه رسيد ، به بزرگ ترين منزلت رسيده است . پس پروردگارش را در دلش مى بيند و حكمت را از راهى غير از راه حكيمان ، به دست مى آورد و علم را از راهى غير از راه عالمان مى يابد و راستى را از راهى غير از راه راستان به دست مى آورد . حكيمان ، حكمت را از راه خاموشى و عالمان ، علم را با پى جويى و راستان ، راستى را با خاكسارى و طول عبادت ، به دست مى آورند . پس هر كس به اين حالت دست يابد ، يا پايين مى رود و يا بالا مى آيد و بيشتر آنان ، پايين مى روند و بالا نمى آيند؛ چون حقّ الهى را رعايت نمى كنند و به فرمان هاى او عمل نمى كنند . پس اين ، منزلت كسى است كه خدا را آن چنان كه حقّ معرفت اوست ، نشناخته است و آن چنان كه حقّ محبّت اوست ، دوست نداشته است . پس نماز و روزه و روايت ها و سخنان و دانش هايشان ، تو را نفريبد كه آنان دراز گوشانى رميده اند . اى يونس ! چون علم درست خواستى ، نزد ما اهل بيت است؛ چرا كه ما آن را به ارث برده ايم و جويبار حكمت و سخن نهايى ، به ما داده شده است .
.
ص: 412
حلية الأَولياء عن إبراهيم بن أَدهم :إِنَّ اللّهَ تَعالى أَوحى إِلى يَحيَى بنِ زَكَرِيّا عليهماالسلام : يا يَحيى إِنّي قَضَيتُ عَلى نَفسي ألاّ يُحِبَّني عَبدٌ مِن عِبادي أَعلَمُ ذلِكَ مِنهُ إِلاّ كُنتُ سَمعَهُ الَّذي يَسمَعُ بِهِ ، وبَصَرَهُ الَّذي يُبصِرُ بِهِ ، ولِسانَهُ الَّذي يَتَكَلَّمُ بِهِ ، وقَلبَهُ الَّذي يَفهَمُ بِهِ ، فَإِذا كانَ ذلِكَ كَذلِكَ بَغَّضتُ إِليه الاشتِغالَ بِغَيري ، وأَدَمتُ فِكرَتَهُ ، وأَسهَرتُ لَيلَهُ ، وأَظمَأَتُ نَهارَهُ . يا يَحيى ، أنا جَليسُ قَلبِهِ وغايَةُ أُمنِيَّتِهِ وأَمَلِهِ ، أهَبُ لَهُ كُلَّ يَومٍ وساعَةٍ ؛ فَيَتَقَرَّبُ مِنّي وأتَقَرَّبُ مِنهُ ، أَسمَعُ كَلامَهُ وأُجيبُ تَضَرُّعَهُ ، فَوَعِزَّتي وجَلالي لَأَبعَثَنَّهُ مَبعَثا يَغبِطُهُ بِهِ النَّبِيّونَ وَالمُرسَلونَ ، ثُمَّ آمُرُ مُنادِيا يُنادي : هذا فُلانُ بنُ فُلانٍ ، وَلِيُّ اللّهِ وصَفِيُّهُ ، وخِيَرَتُهُ مِن خَلقِهِ ، دَعاهُ إِلى زِيارَتِهِ لِيَشفِيَ صَدرَهُ مِنَ النَّظَرِ إِلى وَجهِهِ الكَريمِ . (1)
.
ص: 413
حلية الأولياء_ به نقل از ابراهيم بن ادهم _: خداوند متعال ، به يحيى بن زكريا وحى كرد: «اى يحيى! من بر خود واجب كرده ام كه هر گاه بنده اى از بندگانم مرا دوست بدارد ، از آن آگاه نشوم ، مگر آن كه گوشِ شنيدن او و چشمِ ديدن او و زبانِ گفتن او و دلِ فهم او مى شوم و چون اين گونه شود ، اشتغال به جز خود را منفور او مى كنم و انديشه اش را استمرار مى بخشم و شبْ زنده دار و روزْ روزه دارش مى كنم . اى يحيى ! من همنشين دلش و نهايت خواست و آرزوى اويم . در هر روز و ساعت ، به او مى بخشم . پس به من نزديك مى شود و من نيز به او نزديك مى شوم ، سخنش را مى شنوم و تضرّعش را اجابت مى كنم . سوگند به عزّت و شكوهم كه او را به گونه اى بر مى انگيزم كه پيامبران و فرستادگان ، بر او غبطه برند ، سپس به ندا دهنده اى فرمان مى دهم كه ندا دهد : اين ، فلان پسر فلان است ، ولىّ خدا و برگزيده او و گزيده آفريدگانش ، او را به ديدار خود فرا خوانده تا سينه اش را با نگريستن به سيماى كريمانه اش ، شفا بخشد» .
.
ص: 414
المحجّة البيضاء :في أَخبارِ داوودَ عليه السلام : إِنَّ اللّهَ عز و جلأوحى إِلَيهِ : ... يا داوودُ ، إنّي خَلَقتُ قُلوبَ المُشتاقينَ مِن رِضواني ، ونَعَّمتُها بِنُورِ وَجهي . . . فَقالَ داوودُ : يا رَبِّ ، بِمَ نالوا مِنكَ هذا ؟ قالَ : بِحُسنِ الظَّنِّ ، وَالكَفِّ عَنِ الدُّنيا وأَهلِها ، وَالخَلَواتِ بي ومُناجاتِهِم لي ، وإِنَّ هذا مَنزِلٌ لا يَنالُهُ إِلاّ مَن رَفَضَ الدُّنيا وأَهلَها ، ولَم يَشتَغِل بِشَيءٍ مِن ذِكرِها ، وفَرَّغَ قَلبَهُ لي ، وَاختارَني عَلى جَميعِ خَلقي ، فَعِندَ ذلِكَ أَعطِفُ عَلَيهِ ، فَأُفَرِّغُ نَفسَهُ لَهُ ، وأَكشِفُ الحِجابَ فيما بَيني وبَينَهُ ، حَتّى يَنظُرَ إِلَيّ نَظَرَ النّاظِرِ بِعَينِهِ إِلَى الشَّيءِ . (1)
راجع : المحبّة في الكتاب والسنّة : القسم الثاني / الفصل السابع / لقاء اللّه .
تعليق :إِنّ حبّ اللّه سبحانه أَحد الطرق إِلى بلوغ كمال معرفته ، كما جاء في أَحاديث هذا الفصل ، من جهة أُخرى نقرأ في الفصل السابع أنّ أَوّل أَثر لمعرفة اللّه _ جلّ شأنه _ هو حبّه ، فكيف يمكن أن يكون حبّ اللّه طريقا لبلوغ معرفته ، ونتيجةً ومحصَّلةً لذلك في آنٍ واحدٍ؟ الجواب هو أنّه لا مِراءَ في أنّ حبّه تعالى ثمرة لمعرفته ؛ لأنّ الإنسان لايمكن أن يُحبّ من لا يعرفه ، لكنّ حبّ اللّه بدوره مقدّمة لنيل درجات أَعلى من معرفة اللّه . بتعبير آخر : كلّ درجة من المعرفة ممهِّدة لحبّ أَكثر ، وكلّ درجة من الحبّ مقدّمة لمعرفةٍ أَوفر ، حتّى يظفر السالك بأَعلى درجات المعرفة الشهوديّة ، وهذا هو معنى «المحبّة أَساس المعرفة» .
.
ص: 415
المَحجّة البيضاء :در اخبار داوود عليه السلام آمده است كه خداى عز و جل به او وحى كرد : «... اى داوود! من دل هاى مشتاقان را از رضايتِ خود آفريدم و با نور سيماى خود ، نعمتشان بخشيدم...» . داوود پرسيد : پروردگارا ! با چه چيز به اين [جايگاه] نزد تو رسيدند؟ فرمود : «با خوش گمانى و دست شستن از دنيا و اهل آن و با خلوت ها و مناجاتشان با من. اين ، مرتبه اى است كه كسى بدان نمى رسد ، مگر اين كه دنيا و اهل آن را ترك كند و از هيچ چيزِ آن ياد نكند و دلش را براى من خالى بدارد و مرا بر همه آفريدگانم برگزيند ، كه در اين هنگام ، به او توجّه مى كنم و جانش را براى او خالى مى كنم و حجابِ ميان خود و او را مى شكافم تا همانند كسى كه با چشمانش به چيزى مى نگرد ، به من بنگرد» .
ر . ك : دوستى در قرآن و حديث : بخش دوم / فصل هفتم: ديدار خدا .
توضيحبى گمان ، محبّت خداى سبحان ، يكى از راه هاى رسيدن به كمال معرفت اوست ، همان گونه كه در احاديث اين فصل آمده است . از سوى ديگر ، در فصل هفتم مى خوانيم كه نخستين اثر معرفت خدا ، محبّت اوست . پس چگونه ممكن است كه محبّت خدا ، راه رسيدن به معرفت او باشد و در همان حال ، نتيجه و حاصل آن نيز باشد؟ پاسخ ، آن است كه ترديدى نيست كه محبّت خداى متعال ، نتيجه معرفت اوست ، زيرا انسان نمى تواند كسى را كه نمى شناسد ، دوست داشته باشد ؛ امّا محبّت خدا ، مقدّمه رسيدن به درجات بالاتر معرفت خداست . به عبارت ديگر ، هر درجه از معرفت ، زمينه چين محبّتى بيشتر است و هر درجه از محبّت ، مقدّمه معرفتى بيشتر ، تا آن جا كه رهپوى راه خدا ، به بالاترين درجات معرفت شهودى مى رسد و بدين معناست كه مى گويند : «محبت ، اساسِ معرفت است» .
.
ص: 416
6 / 5الاِنقِطاعُ إلَى اللّهِرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ فِي الدُّعاءِ _: إِلهي مَن ذَا الَّذِي انقَطَعَ إِلَيكَ فَلَم تَصِلهُ؟! (1)
عنه صلى الله عليه و آله :إِنَّ العَبدَ . . . إِذا تَوَجَّهَ إِلى مُصَلاّهُ لِيُصَلِّيَ ، قالَ اللّهُ عز و جل لِمَلائِكَتِهِ : يا مَلائِكَتيأما تَرَونَ هذا عَبدي كَيفَ قَدِ انقَطَعَ عَن جَميعِ الخَلائِقِ إِلَيَّ، وأَمَّلَ رَحمَتي وجودي ورَأفَتي؟ أُشهِدُكم أنّي أَختَصُّهُ بِرَحمَتي وكَراماتي . (2)
الإمام عليّ عليه السلام_ من مُناجاتِهِ فِي شَهرِ شَعبانَ _: إِلهي هَب لي كَمالَ الاِنقِطاعِ إِلَيكَ ، وأَنِر أَبصارَ قُلوبِنا بِضِياءِ نَظَرِها إِلَيكَ ، حَتّى تَخرِقَ أَبصارُ القُلوبِ حُجُبَ النُّورِ ، فَتَصِلَ إِلى مَعدِنِ العَظَمَةِ ، وتَصيرَ أَرواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدسِكَ . (3)
عنه عليه السلام :الوُصلَةُ بِاللّهِ فِي الاِنقِطاعِ عَنِ النَّاسِ. (4)
عنه عليه السلام :لَن تَتَّصِلَ بِالخالِقِ حَتّى تَنقَطِعَ عَنِ الخَلقِ. (5)
.
ص: 417
6 / 5انقطاع به سوى خداپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعا _: خدايا ! چه كسى براى پيوستن به تو ، از همه گسست و تو با او نپيوستى؟!
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بنده ... چون به نمازگاهش رو مى كند تا نماز بخواند ، خداوند عز و جل به فرشتگانش مى گويد : «اى فرشتگان من ! آيا نمى بينيد كه اين بنده من ، چگونه از همه خلايق بريده وبه من رو آورده ورحمت وبخشش ومهربانىِ مرا آرزو دارد؟ شما را گواه مى گيرم كه او را به رحمت و كرامت هاى خود ، مخصوصش كردم» .
امام على عليه السلام_ در بخشى از مناجات شعبانيه _: خداى من ! به من نهايت درجه گسستن از همه و پيوستن به خودت را ارزانى دار و چشم دلمان را در پرتو نگاهى به خويش ، روشن بدار تا ديدگان دل ، حجاب هاى نور را بشكافد و به كانون عظمت تو برسد و جان هايمان ، به شكوه قداست تو بپيوندد .
امام على عليه السلام :پيوستن به خدا ، در گسستن از مردم [نهفته] است .
امام على عليه السلام :به آفريدگار نخواهى پيوست تا آن كه از آفريده بگسلى .
.
ص: 418
الإمام زين العابدين عليه السلام_ مِن دُعائِهِ يَومَ الجُمُعَةِ _: اللّهُمَّ وجَدِّد لي وُصلَةَ الاِنقِطاعِ إِلَيكَ ، وَاصدُد قُوى سَبَبي عَن سِواكَ ، حَتّى أَفِرَّ عَن مَصارِعِ الهَلَكاتِ إِلَيكَ ، وأَحُثَّ الرِّحلَةَ إِلى إِيثارِكَ بِاستِظهارِ اليَقينِ فيكَ ؛ فَإِنَّهُ لا عُذرَ لِمَن جَهِلَكَ بَعدَ استِعلاءِ الثَّناءِ عَلَيكَ ، ولا حُجَّةَ لِمَنِ اختُزِلَ عَن طَريقِ العِلمِ بِكَ مَعَ إِزاحَةِ اليَقينِ مَواقِعَ الشَّكِّ فيكَ ، ولا يَبلُغُ إِلى فَضائِلِ القِسَمِ إِلاّ بِتَأييدِكَ وتَسديدِكَ ، فَتَوَلَّني بِتَأييدٍ مِن عَونِكَ ، وكافِني عَلَيهِ بِجَزيلِ عَطائِكَ . (1)
6 / 6وِلايَةُ أَهلِ البَيتِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :نَحنُ الوَسيلَةُ إِلَى اللّهِ ، وَالوُصلَةُ إِلى رِضوانِ اللّهِ ، ولَنا العِصمَةُ وَالخِلافَةُ وَالهِدايَةُ ، و فينَا النُّبُوَّةُ وَالوِلايَةُ وَالإِمامَةُ ، ونَحنُ مَعدِنُ الحِكمَةِ و بابُ الرَّحمَةِ وشَجَرَةُ العِصمَةِ ، ونَحنُ كَلِمَةُ التَّقوى وَالمَثَلُ الأَعلى وَالحُجَّةُ العُظمى وَالعُروَةُ الوُثقى الَّتي مَن تَمَسَّكَ بِها نَجا . (2)
الإمام عليّ عليه السلام :تَقَرَّبوا إِلَى اللّهِ بِتَوحيدِهِ وطاعَةِ مَن أَمَرَكُم أن تُطيعوهُ ، ولا تُمسِكوا بِعِصَمِ الكَوافِرِ (3) . (4)
.
ص: 419
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعاى روز جمعه _: خدايا! بريدن از غير و پيوستن به خودت را باز برايم فراهم كن و راه هاى اتصالم به غير را ببند تا از پرتگاه هاى هلاكت ، به سوى تو بگريزم و با پشت گرمىِ يقين به تو ، به سوى ترجيح تو [بر همه چيز] ، بار بربندم كه پس از بالا گرفتن ستايش تو ، عذرى براى ناآگاه از تو نيست و با شك زدايىِ يقين ، حجّتى براى آن كس كه از طريق علم به تو كناره گرفته ، نمانده است و جز با تأييد و استوار داشتن تو ، به فضيلت هاى قسمت شده نمى توان رسيد . پس سرپرستىِ مرا با تأييدى از يارى ات ، به عهده گير و با عطاى فراوانت ، مرا بر آن سزا ده .
6 / 6ولايت اهل بيتپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :ما وسيله[ى نزديكى] به سوى خداييم و راه وصل به خشنودىِ او . براى ماست عصمت و خلافت و هدايت . در ماست نبوّت و ولايت و امامت . ماييم معدن حكمت و دريچه رحمت و درخت عصمت . ماييم كلمه تقوا و نمونه والا و حجّت بزرگ [خدا ]و دستگيره استوارى كه هر كس بدان چنگ زند ، رهايى مى يابد .
امام على عليه السلام :با يگانه دانستن خدا و اطاعت از آن كه فرمان به اطاعتش داده ، به خدا نزديكى جوييد و با زنان كافر پيوند بر قرار نكنيد . (1)
.
ص: 420
عنه عليه السلام :نَحنُ الأَعرافُ الَّذي لا يُعرَفُ اللّهُ عز و جل إِلاّ بِسَبيلِ مَعرِفَتِنا . . . إِنّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ لَو شاءَ لَعَرَّفَ العِبادَ نَفسَهُ ، ولكِن جَعَلَنا أَبوابَهُ وصِراطَهُ وسَبيلَهُ وَالوَجهَ الَّذي يُؤتى مِنهُ ، فَمَن عَدَلَ عَن وِلايَتِنا أَو فَضَّلَ عَلَينا غَيرَنا فَإِنَّهُم عَنِ الصِّراطِ لَناكِبونَ (1) . فَلا سَواءٌ مَنِ اعتَصَمَ النّاسُ بِهِ ولا سَواءٌ ، حَيثُ ذَهَبَ النّاسُ إِلى عُيونٍ كَدِرَةٍ يَفرَغُ بَعضُها في بَعضٍ ، و ذَهَبَ مَن ذَهَبَ إِلَينا إِلى عُيونٍ صافِيَةٍ تَجري بِأَمرِ رَبِّها ، لا نَفادَ لَها ولاَ انقِطاعَ . (2)
الإمام الباقر عليه السلام_ في وَصفِ الأَئِمَّةِ عليهم السلام _: هُمُ الصِّراطُ المُستَقيمُ ، هُمُ السَّبيلُ الأَقوَمُ . . . أَمنٌ لِمَن التَجَأَ إِلَيهِمُ ، وأَمانٌ لِمَن تَمَسَّكَ بِهِم ، إِلَى اللّهِ يَدعونَ . (3)
الامام الصادق عليه السلام :إِذا نَظَرتَ إِلَى السَّماءِ فَقُل : سُبحانَ مَن جَعَلَ فِي السَّماءِ بُروجا ، وجَعَلَ فيها سِراجا وقَمَرا مُنيرا ، وجَعَلَ لَنا نُجوما قِبلَةً نَهتَدي بِها إِلَى التَّوَجُّه إِلَيهِ في ظُلُماتِ البَرِّ وَالبَحرِ ، اللّهُمَّ كَما هَدَيتَنا إِلَى التَّوَجُّهِ إِلَيكَ إِلى (4) قِبلَتِكَ المَنصوبَةِ لِخَلقِكَ ، فَاهدِنا إِلى نُجومِكَ الَّتي جَعَلتَها أَمانا لِأَهلِ الأَرضِ ولِأَهلِ السَّماءِ حَتّى نَتَوَجَّهَ بِهِم إِلَيكَ ، فَلا يَتَوَجَّهُ المُتَوَجِّهونَ إِلَيكَ إِلاّ بِهِم ، ولا يَسلُكُ الطَّريقَ إِلَيكَ مَن سَلَكَ مِن غَيرِهِم ، ولا لَزِمَ المَحَجَّةَ مَن لَم يَلزَمهُم ، اِستَمسَكتُ بِعُروَةِ اللّهِ الوُثقى ، وَاعتَصَمتُ بِحَبلِ اللّهِ المَتينِ . (5)
.
ص: 421
امام على عليه السلام :ماييم «اعراف» (1) كه معرفت خداى عز و جل جز از راه معرفت ما ميسّر نمى شود ... خداوند _ تبارك و تعالى _ اگر مى خواست ، خود را [مستقيم] به بندگان مى شناسانْد ؛ امّا ما را دريچه و طريق و راه و جانبى قرار داد كه [مردم ]از آن درآيند . پس هر كس كه از ما كناره بگيرد يا غير ما را بر ما برترى دهد ، از راهْ كج شده است . كسانى كه مردم به آنها چنگ مى زنند ، [در هدايت و راهبرى] يكسان نيستند . برخى به چشمه هايى كدر و در هم ريخته مى پيوندند ، امّا آن كه با ما شد ، به چشمه هايى زلال مى رسد كه به فرمان پروردگارشان جارى اند ، نه تمام مى شوند و نه قطع مى گردند .
امام باقر عليه السلام_ در توصيف امامان عليهم السلام _: آنان اند ، راه راست . آنان اند ، راه استوار ... براى پناهنده به آنان ، امنيت اند و براى چنگ زننده به ايشان ، امان اند و [مردم را] به سوى خدا مى خوانند .
امام صادق عليه السلام :چون به آسمان نگريستى ، بگو : «منزّه است خدايى كه در آسمان ، برج هايى قرار داد و نيز چراغى فروزان و ماهى تابان ، و براى ما ستارگانى قرار داد كه با توجّه به آنها ، در تاريكى هاى خشكى و دريا ، قبله را مى يابيم . خدايا! همان گونه كه ما را با رهنمون شدن به قبله قرار داده شده براى خلقت ، به خودت متوجه كردى ، ما را به ستارگانى كه مايه امان زمينيان و آسمانيان قرار دادى ، رهنمون شو تا با آنها متوجّه تو شويم كه هيچ كس ، به تو رو نكند ، جز با ايشان . آن كه راهِ جز ايشان را بپويد ، به سوى تو نمى آيد و آن كه با جز اينان همراه شود ، همراه حجّت نخواهد بود . دستگيره بزرگ خدا را گرفتم و به رشته استوار خدا چنگ زدم» .
.
ص: 422
عنه عليه السلام_ في كِتابِهِ إِلَى المُفَضَّلِ _: ... وَاللّهُ _ تَبارَكَ و تَعالى _ إِنَّما أَحَبَّ أن يُعرَفَ بِالرِّجالِ وأن يُطاعَ بِطاعَتِهِم ، فَجَعَلَهُم سَبيلَهُ و وَجهَهُ الَّذي يُؤتى مِنهُ ، لايَقبَلُ مِنَ العِبادِ غَيرَ ذلِكَ «لاَ يُسْ_ئلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْ_ئلُونَ» (1) . (2)
الإمام الرضا عليه السلام :مَن سَرَّهُ أن يَنظُرَ إِلَى اللّهِ بِغَيرِ حِجابٍ ، ويَنظُرَ اللّهُ إِلَيهِ بِغَيرِ حِجابٍ فَليَتَوَلَّ آلَ مُحَمَّدٍ ، وَليَتَبَرَّأ مِن عَدُوِّهِم ، وليَأتَمَّ بِإِمامِ المُؤمِنينَ مِنهُم ؛ فَإِنَّهُ إِذا كانَ يَومُ القِيامَةِ نَظَرَ اللّهُ إِلَيهِ بِغَيرِ حِجابٍ ، ونَظَرَ إِلَى اللّهِ بِغَيرِ حِجابٍ . (3)
الإمام الهادي عليه السلام_ فِي الزِّيارَةِ الجامِعَةِ الكَبيرَةِ _: مَن أَرادَ اللّهَ بَدَأَ بِكُم ، ومَن وَحَّدَهُ قَبِلَ عَنكُم ، ومَن قَصَدَهُ تَوَجَّهَ بِكُم (4) .
راجع : ص 58 (أهل البيت) .
6 / 7الاستعانةُ بِاللّهالإمام عليّ عليه السلام_ مِن مُناجاتِهِ في شَهرِ شَعبانَ _: إِلهي وأَلحِقني بِنُورِ عِزِّكَ الأَبهَجِ ؛ فَأَكونَ لَكَ عارِفا وعَن سِواكَ مُنحَرِفا ، ومِنكَ خائِفا مُراقِبا ، يا ذَا الجَلالِ وَالإِكرامِ . (5)
.
ص: 423
امام صادق عليه السلام_ در نامه اش به مفضّل _: ... و خداى _ تبارك و تعالى _ دوست دارد كه تنها از طريق برخى مردان [امامانِ حق] شناخته شود و با اطاعت از ايشان ، اطاعت شود . پس آنان را راه و سيماى خود كه از آن درمى آيند ، نمود و جز اين ، [ چيز ديگرى را] از بندگانش نمى پذيرد «و خدا از آنچه مى كند ، سؤال نمى شود؛ ولى مردم پرسيده مى شوند» .
امام رضا عليه السلام :هر كه دوست دارد كه بى پرده به خدا بنگرد و خدا نيز بى پرده به او بنگرد ، خاندان محمّد صلى الله عليه و آله را ولىّ خود بگيرد و از دشمن ايشان ، بيزارى جويد و رهبر مؤمنان از ميان ايشان (على عليه السلام) را امام خود بگيرد كه چون چنين كند ، خداوند ، در روز قيامت ، به او بى پرده مى نگرد و او نيز بى پرده به خدا مى نگرد .
امام هادى عليه السلام_ در زيارت جامعه كبيره _: هر كه خدا را بخواهد ، از شما مى آغازد و هر كس او را يگانه بداند ، از شما مى پذيرد و هر كه آهنگ او كند ، به شما روى مى آوَرد .
ر . ك : ص 59 (اهل بيت) .
6 / 7يارى جستن از خداوندامام على عليه السلام_ در مناجات شعبانيه _: خدايا! مرا به نور عزّت شادمانه ات ، ملحق كن تا به تو عارف شوم و از غير تو كناره گيرم و از تو بيمناك و مراقب باشم ، اى صاحب شكوه و بزرگوارى!
.
ص: 424
عنه عليه السلام_ مِن دُعاءٍ عَلَّمَهُ نَوفا البَكالِيَّ _: أسَأَ لُكَ بِاسمِكَ الَّذي ظَهَرتَ بِهِ لِخاصَّةِ أَولِيائِكَ ، فَوَحَّدوكَ وعَرَفوكَ فَعَبَدوكَ بِحَقيقَتِكَ ، أن تُعَرِّفَني نَفسَكَ لِأُقِرَّ لَكَ بِرُبوبِيَّتِكَ عَلى حَقيقَةِ الإِيمانِ بِكَ ، ولا تَجعَلَني يا إِلهي مِمَّن يَعبُدُ الاِسمَ دونَ المَعنى ، وَالحَظني بِلَحظَةٍ مِن لَحَظاتِكَ تُنَوِّرُ بِها قَلبي بِمَعرِفَتِكَ خاصَّةً ومَعرِفَةِ أَوليائِكَ ، إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ . (1)
الإمام الحسين عليه السلام_ مِن دُعائِهِ يَومَ عَرَفَةَ _: إِلهي تَرَدُّدي فِي الآثارِ يوجِبُ بُعدَ المَزارِ ، فَاجمَعني عَلَيكَ بِخِدمَةٍ توصِلُني إِلَيكَ ، كَيفَ يُستَدَلُّ عَلَيكَ بِما هُوَ في وُجودِهِ مُفتَقِرٌ إِلَيكَ ؟ أيَكونُ لِغَيرِكَ مِنَ الظُّهورِ ما لَيسَ لَكَ حَتّى يَكونَ هُوَ المُظهِرُ لَكَ ! مَتى غِبتَ حَتّى تَحتاجَ إِلى دَليلٍ يَدُلُّ عَلَيكَ ! . . . وبِكَ أَستَدِلُّ عَلَيكَ ، فَاهدِني بِنُورِكَ إِلَيكَ . (2)
الإمام زين العابدين عليه السلام :اللّهُمَّ اجعَلني مِنَ الَّذينَ جَدّوا في قَصدِكَ فَلَم يَنكِلوا ، و سَلَكُوا الطَّريقَ إِلَيكَ فَلَم يَعدِلوا ، وَاعتَمَدوا عَلَيكَ فِي الوُصولِ حَتّى وَصَلوا . (3)
عنه عليه السلام :اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وَاجعَلنا مِنَ الَّذينَ فَتَقتَ لَهُم رَتقَ عَظيمِ غَواشي جُفونِ حَدَقِ عُيونِ القُلوبِ ، حَتّى نَظَروا إِلى تَدبيرِ حِكمَتِكَ ، وشَواهِدِ حُجَجِ بَيِّناتِكَ ، فَعرَفوكَ بِمَحصولِ فِطَنِ القُلوبِ ، وأنتَ في غَوامِضِ سُتُراتِ حُجُبِ القُلوبِ . فَسُبحانَكَ أيُّعَينٍ تَقومُ بِها نُصبَ نُورِكَ، أم تَرقَأُ إِلى نُورِ ضِياءِ قُدسِكَ، أو أيُّ فَهمٍ يَفهَمُ ما دونَ ذلِكَ إِلاَّ الأَبصارَ الَّتي كَشَفتَ عَنها حُجُبَ العَمِيَّةِ ، فَرَقَت أَرواحُهُم عَلى أَجنِحَةِ المَلائِكَةِ ، فَسَمّاهُم أَهلُ المَلَكوتِ زُوّارا ، وأَسماهُم أَهلُ الجَبَروتِ عُمّارا ، فَتَرَدَّدوا في مَصافِّ المُسَبِّحينَ ، وتَعَلَّقوا بِحِجابِ القُدرَةِ ، وناجَوا رَبَّهُم عِندَ كُلِّ شَهوَةٍ ، فَحَرَّقَت (4) قُلوبُهُم حُجُبَ النّورِ ، حَتّى نَظَروا بِعَينِ القُلوبِ إِلى عِزِّ الجَلالِ في عِظَمِ المَلَكوتِ ، فَرَجَعَتِ القُلوبُ إِلَى الصُّدورِ عَلَى النِّيّاتِ بِمَعرِفَةِ تَوحيدِكَ ، فَلا إِلهَ إِلاّ أنتَ ، وَحدَكَ لا شَريكَ لَكَ ، تَعالَيتَ عَمّا يَقولُ الظّالِمونَ عُلُوّا كَبيرا . (5)
.
ص: 425
امام على عليه السلام_ در بخشى از دعايى كه به نوف بِكالى آموخت _: از تو مى خواهم _ به حقّ نامى كه براى دوستان ويژه ات آشكار كردى تا تو را يگانه دانستند و شناختند و به حقيقتت ، بنده[ى تو ]شدند _ كه خود را به من بشناسانى تا با حقيقت ايمان به تو ، نزد تو به ربوبيتت اقرار آورم . اى خداى من ! مرا از كسانى قرار مده كه اسمِ بدون معنا را مى پرستند؛ و گوشه چشمى به ما كن تا دلمان را از معرفت ويژه ات و معرفت دوستانت ، روشن كنى. همانا تو بر هر كار ، توانايى .
امام حسين عليه السلام_ در بخشى از دعايش در روز عرفه _: خداى من ! چرخش انديشه ام ميان آثار ، موجب دورى ديدار است . پس به خدمتى وادارم كن كه مرا به تو برساند . چگونه چيزى كه در هستى اش به تو نياز دارد ، بر تو دلالت كند؟ آيا غير تو ، ظهورى دارد كه تو نداشته باشى تا آن ، ظاهر كننده تو باشد؟! كى نهان شدى تا نيازمند دليلى باشى كه بر تو دلالت كند؟! ... به خودت بر تو استدلال مى كنم . پس مرا با نورت به خود رهنمون شو .
امام زين العابدين عليه السلام :خدايا! مرا از كسانى قرار ده كه از سرِ جِد ، آهنگ تو كردند و باز نگشتند و راه به سوى تو را پيمودند و منحرف نشدند و براى رسيدن ، بر تو اعتماد ورزيدند تا رسيدند .
امام زين العابدين عليه السلام :خدايا! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست و ما را از كسانى قرار ده كه پرده ضخيمِ فرو افتاده بر حدقه چشم دلشان را شكافتى تا به تدبير حكيمانه ات و شواهد حجّت هاى روشنت بنگرند و تو را با دستاورد زيركىِ دل ها بشناسند ، در حالى كه در پسِ پوشش پرده هاى درهم پيچيده دل ها بودى . منزّهى تو ! كدامين ديده را ياراى آن است كه نورِ تو را ببيند يا تا پرتوِ نور قدست فراز آيد؟! كدامين فهم است كه [حتى] كمتر از اين را بفهمد؟ جز ديدگانى كه پرده هاى نابينايى را از آنها زدودى و جان هايشان ، بر بال فرشتگان بالا آمد و ملكوتيان ، آنان را ديدارگر و جبروتيان ، آبادگر ناميدند و در صفوفِ تسبيح گويان چرخيدند و از پرده قدرت آويختند و به گاهِ هر خواسته ، با پروردگارشان مناجات كردند و دل هايشان حجاب هاى نور را سوزانْد تا به ديده دل و در عظمت ملكوت ، عزّت شكوه او را بنگرند و دل هايشان با درونى آكنده از معرفت توحيدى ، به سينه ها بازگشت . پس جز تو ، خدايى نيست. يگانه و بى همتايى . والايى؛ بس والاتر از آنچه ستمگران بر زبان مى رانند .
.
ص: 426
عنه عليه السلام :لِقاؤُكَ قُرَّةُ عَيني ، ووَصلُكَ مُنى نَفسي ، وإِلَيكَ شَوقي ، وفي مَحَبَّتِكَ وَلَهي ، وإِلى هَواكَ صَبابَتي ، وَرِضاكَ بُغيَتي ، ورُؤيَتُكَ حاجَتي . (1)
عنه عليه السلام :إِلهي فَاجعَلنا مِمَّنِ اصطَفَيتَهُ لِقُربِكَ ووِلايَتِكَ ، وأَخلَصتَهُ لِوُدِّكَ ومَحَبَّتِكَ ، وشَوَّقتَهُ إِلى لِقائِكَ ، ورَضَّيتَهُ بِقَضائِكَ ، ومَنَحتَهُ بِالنَّظَرِ إِلى وَجهِكَ . . . وخَصَصتَهُ بِمَعرِفَتِكَ . . . وَامنُن بِالنَّظَرِ إِلَيكَ عَلَيَّ . (2)
عنه عليه السلام :أسأَ لُكَ بِسُبُحاتِ (3) وَجهِكَ ، وبِأَنوارِ قُدسِكَ ، وأَبتَهِلُ إِلَيكَ بِعَواطِفِ رَحمَتِكَ ، ولَطائِفِ بِرِّكَ ، أن تُحَقِّقَ ظَنّي بِما أُؤَمِّلُهُ مِن جَزيلِ إِكرامِكَ ، وجَميلِ إِنعامِكَ ، فِي القُربى مِنكَ ، وَالزُّلفى لَدَيكَ ، وَالتَّمَتُّعِ بِالنَّظَرِ إِلَيكَ . (4)
عنه عليه السلام :إِلهي فَاجعَلنا مِنَ الَّذينَ تَوَشَّحَت أَشجارُ الشَّوقِ إِلَيكَ في حَدائِقِ صُدورِهِم ، وأَخَذَت لَوعَةُ مَحَبَّتِكَ بِمَجامِعِ قُلوبِهِم ، فَهُم إِلى أَوكارِ الأَفكارِ يَأوونَ ، وفي رِياضِ القُربِ وَالمُكاشَفَةِ يَرتَعونَ . . . قَد كُشِفَ الغِطاءُ عَن أَبصارِهِم . . . وَانشَرَحَت بِتَحقيقِ المَعرِفَةِ صُدورُهُم . . . وقَرَّت بِالنَّظَرِ إِلى مَحبوبِهِم أَعيُنُهم . . . وَاجعَلنا مِن أَخَصِّ عارِفيكَ . (5)
.
ص: 427
امام زين العابدين عليه السلام :ديدار تو روشنى چشم من ، وصل تو آرزوى جان من ، شوقم به سوى تو ، شيفتگى ام در حبّ تو ، شورم در هواى تو ، خشنودى ات خواسته من و ديدارت حاجت من است .
امام زين العابدين عليه السلام :خداى من ! ما را از كسانى قرار ده كه براى مقام قرب و ولايتِ خود ، برگزيدى و براى مودّت و محبّت خود ، خالص ساختى و به ديدارت مشتاق و به قضايت ، خشنود و با [ ارزانى داشتنِ] نظر به سيمايت ، اكرام كردى ... و به معرفتت مخصوص نمودى ... و با [ ارزانى كردنِ] نظر به خودت ، بر من منّت بنه .
امام زين العابدين عليه السلام :از تو [با توسّل] به سيماى باشكوهت و به نورهاى قدست ، مى طلبم و [با توسّل] به توجّهات رحيمانه ات و نيكى هاى لطيفت ، به درگاهت مى نالم كه گمانم را در اميد به اكرام سترگت و نعمت بخشىِ زيبايت براى نزديك شدن به تو و منزلت يافتن نزد تو و بهره مندى از نظر به تو ، تحقّق بخشى .
امام زين العابدين عليه السلام :خداى من ! مرا از كسانى قرار ده كه درختان شوق به تو ، در باغ هاى سينه هاشان ريشه دوانده و سوز محبّت به تو ، سراسر دل هايشان را فرا گرفته است . پس در آشيانه هاى انديشه ، جاى مى گيرند و در بوستان هاى قرب و مكاشفه ، مى چرخند ... پرده از ديدگانشان برداشته شده ... و سينه هايشان با راهيابىِ معرفت ، گشوده گشته ... و چشم هايشان با نگريستن به محبوبشان ، آرام گرفته است ... و ما را از خاص ترينِ عارفانت قرار ده .
.
ص: 428
الإمام الصادق عليه السلام_ مِن دُعاءٍ عَلَّمَهُ زُرارَةَ _: اللّهُمَّ عَرِّفني نَفسَكَ ؛ فَإِنَّكَ إِن لَم تُعَرِّفني نَفسَكَ لَم أَعرِف نَبِيَّكَ ، اللّهُمَّ عَرِّفني رَسولَكَ ؛ فَإِنَّكَ إِن لَم تُعَرِّفني رَسولَكَ لَم أَعرِف حُجَّتَكَ ، اللّهُمَ عَرِّفني حُجَّتَكَ ؛ فَإِنَّكَ إِن لَم تُعَرِّفني حُجَّتَكَ ضَلَلتُ عَن ديني . (1)
الإمام الرضا عليه السلام_ في تَفسيرِ قَولِهِ تَعالى : «اهْدِنَا الصِّرَ طَ الْمُسْتَقِيمَ» (2) _: اِستِرشادٌ لِأَدبِهِ ، وَاعتِصامٌ بِحَبلِهِ ، وَاستِزادَةٌ فِي المَعرِفَةِ بِرَبِّهِ وبِعَظَمَتِهِ وبِكِبرِيائِهِ . (3)
راجع : ج 5 ص 150 ح 4009 .
.
ص: 429
امام صادق عليه السلام_ در دعايى كه به زراره آموخت _: خدايا ! خودت را به من بشناسان كه اگر خود را به من نشناسانى ، پيامبرت را نمى شناسم . خدايا ! پيامبرت را به من بشناسان كه اگر پيامبرت را به من نشناسانى ، حجّتت را نمى شناسم . خدايا! حجّتت را به من بشناسان كه اگر حجّتت را به من نشناسانى ، از دينم گم راه خواهم شد .
امام رضا عليه السلام_ در تفسير سخن خداى متعال : «ما را به راه راست ، رهنمون شو» _: يعنى راهيابى به ادب او و چنگ زدن به ريسمان او و طلب فزونىِ معرفت به پروردگارى اش و عظمت و كبريايى او .
ر . ك : ج 5 ص 151 ح 4009 .
.
ص: 430
. .
ص: 431
پژوهشى درباره راه هاى رسيدن به بالاترين مراتب خداشناسىآنچه تحت عنوان «راه هاى رسيدن به بالاترين مراتب خداشناسى» گذشت ، در بر دارنده مهم ترين و ارجمندترين و مطمئن ترين دستوركارها براى سير و سلوك به سوى اللّه است كه در متون اسلامى ، به آنها اشاره شده است و گذر از منازل سلوك و رسيدن به قله يقين و معرفت شهودى ، بدون عمل به اين رهنمودها ، امكان پذير نيست . در واقع ، حركت انسان به سوى كمال مطلق ، بدين سان آغاز مى گردد :
يك . ياد خدانخستين گام در اين سير و سلوك ، ياد خداست . امام على عليه السلام درباره نقش ياد خدا در سازندگى انسان مى فرمايد : أصلُ صَلاحِ القَلبِ اشتِغالُهُ بِذِكرِ اللّهِ . (1) اساس سامان يافتن دل ، اشتغال آن به ياد خداست .
.
ص: 432
ياد خدا ، در واقع ، رمز خودسازى است ؛ چرا كه به تدريج ، انسان را از خودِ حيوانى تهى مى كند و دل را از رذايل اخلاقى پاك مى گرداند و آن را براى پذيرش نور يقين ، آماده مى سازد. در متون اسلامى ، نقشِ سرنوشت ساز يادِ خدا در سازندگى انسان ، به تفصيلْ مورد توجّه قرار گرفته است. در اين جا براى نمونه ، به سه دسته از آنها اشاره مى كنيم : دسته اوّل ، رواياتى كه بر نقش ذكر در آفت زدايى و سالم سازى قلب تأكيد دارند ، مانند آنچه از امام على عليه السلام نقل شده است : ذِكرُ اللّهِ مَطرَدَةٌ لِلشَّيطانِ . (1) ياد كردنِ خدا ، راندن شيطان است . ذِكرُ اللّهِ رَأسُ مالِ كُلِّ مُؤمِنٍ ، ورِبحُهُ السَّلامَةُ مِنَ الشَّيطانِ . (2) ياد خدا ، سرمايه هر مؤمن است و سود آن ، به سلامت ماندن از شيطان است . ذِكرُ اللّهِ دَواءُ أعلالِ النُّفوس . (3) ياد خدا ، دواى دردهاى جان هاست . يا مَنِ اسمُهُ دَواءٌ وذِكرُهُ شِفاءٌ . (4) اى آن كه نامش دواست و يادش شفا ! دسته دوم ، احاديثى كه ياد خدا را موجب شرح صدر و نورانى شدن دل و انديشه ، و ايجاد حيات و حواسّ باطنى ، و رشد و تكامل معنوى معرفى مى كنند ،
.
ص: 433
مانند سخنان امام على عليه السلامدر اين باره : إِنَّ اللّهَ سُبحانَهُ وتَعالى جَعَلَ الذِّكرَ جلاءً لِلقُلوبِ ، تَسمَعُ بِهِ بَعدَ الوَقرةِ ، وتُبصِرُ بِهِ بَعدَ العِشوَةِ ، وتَنقادُ بهِ بَعدَ المُعانَدَةِ . (1) خداى سبحان ، ذكر را جلاى دل ها كرد كه [گوش] پس از سنگينى ، بدان مى شنود و [ديده ]پس از نابينايى ، بدان مى بيند و پس از لجاجت ، با آن [در برابر خدا] رام مى شود. دَوامُ الذِّكرِ يُنيرُ القَلبَ وَالفِكرَ . (2) مداومت بر ذكر ، دل و انديشه را نورانى مى كند. مُداوَمَةُ الذِّكرِ قوتُ الأَرواحِ ومِفتاحُ الصَّلاحِ . (3) دوام ذكر ، خوراك جان ها و كليد درستى است. دسته سوم ، احاديثى كه معرفت خدا و انس با خدا و محبت او را ثمره ياد خدا مى دانند ، مانند آنچه از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است : مَن أكثَرَ ذِكرَ اللّهِ عز و جل أَحَبَّهُ اللّهُ . (4) هر كس خدا را فراوان ياد كند ، خداوند [ نيز] او را دوست خواهد داشت . و امام على عليه السلام فرموده است : الذِّكرُ مِفتاحُ الأُنسِ . (5) ذكر ، كليد اُنس است.
.
ص: 434
و نيز همه رواياتى كه در باب اوّل و دوم اين فصل گذشت . بنا بر اين ، ياد خدا در گام اوّل سلوك ، آينه دل را از زنگارهاى اخلاق و اعمال ناشايسته پاك مى كند و در گام دوم ، با نورانى ساختنِ آن ، زمينه را براى انعكاس معارف شهودى در آن و دستيابى به معرفت و محبت خدا ، فراهم مى سازد. با عنايت به آثار و بركات ياد خدا و نقش كليدىِ آن در سازندگى انسان و جامعه توحيدى است كه در جاىْ جاى قرآن كريم و احاديث اسلامى ، بر كثرت ذكر ، بلكه تداوم آن ، تأكيد شده است : «يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اذْكُرُواْ اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا . (1) اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! خدا را فراوان ياد كنيد» . «فَإِذَا قَضَيْتُمُ الصَّلَوةَ فَاذْكُرُواْ اللَّهَ قِيَ_مًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِكُمْ. (2) و چون نماز را تمام كرديد ، ايستاده و نشسته و بر پهلو خوابيده [و در هر حال] ، خدا را ياد كنيد» . «الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَ_مًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِهِمْ . (3) آنان كه ايستاده و نشسته و بر پهلو آرميده ، خدا را ياد مى كنند» . امام صادق عليه السلام فرمود : ما مِن شَيء إِلاّ ولَهُ حَدٌّ يَنتَهي إِلَيه ، إِلاَّ الذِّكر فَلَيسَ لَهُ حَدٌّ يَنتَهي إِلَيهِ . (4) هيچ چيزى نيست جز آن كه حدّى دارد كه بدان منتهى مى شود ، جز ياد [خدا ]كه حد نهايتى ندارد .
.
ص: 435
سپس آن حضرت اين آيه را خواند : «يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اذْكُرُواْ اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا . اى مؤمنان! خدا را فراوان ياد كنيد» . درباره با نقش ذكر در سازندگى انسان ، توجّه به چند نكته ضرورى است :
1 . تداوم ذكرآنچه موجب ظهور آثار ذكر در پيراستگى و آراستگىِ قلب و رسيدن به معرفت شهودى است ، تداوم ذكر است ؛ چنان كه در شمارى از نصوصى كه گذشت ، بدان تصريح شده است . شايد ذكر «خروج از ظلمات و ورود به عالم نور» در سوره احزاب ، پس از «امر به كثرت ذكر» ، به همين دليل باشد : «يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اذْكُرُواْ اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا * وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً * هُوَ الَّذِى يُصَلِّى عَلَيْكُمْ وَ مَلَئِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُم مِّنَ الظُّ_لُمَ_تِ إِلَى النُّورِ وَ كَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيمًا . (1) اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! خدا را فراوان ياد كنيد و صبح و شام ، او را تسبيح گوييد. اوست كه با فرشتگانش بر شما درود مى فرستد تا شما را از تاريكى ها ، به سوى نور بيرون ببرد و با مؤمنان ، هماره مهربان است» . بنا بر اين ، ذكرى كه تداوم نداشته باشد و بر قلب غلبه نكند ، نمى تواند در مسير معرفت شهودى ، نقش ايفا كند . فقيه و محدّث بزرگ ، فيض كاشانى رحمه الله ، در رساله زاد السالك ، در پاسخ به نامه يكى از طلاب علوم دينى ، درباره كيفيت سلوك راه حق ، 25 رهنمود ارائه كرده
.
ص: 436
و در رهنمود هجدهم گفته است : قدرى از اذكار و دعوات [ را] وردِ خود ساختن در اوقات معيّنه ، خصوصا بعد از نمازهاى فريضه ، و اگر تواند كه [در] اكثر اوقات ، زبان را مشغول ذكر حق دارد _ و اگر چه جوارح ، در كارهاى ديگر مصروف باشد _ ، زهى سعادت ! از حضرت امام محمّد باقر عليه السلام منقول است كه زبان مبارك ايشان ، در اكثر اوقات ، تَر بوده است به كلمه طيّبه : «لا إله إلاّ اللّه »؛ [حتى] اگر چيزى مى خورده اند و اگر سخن مى گفته اند و اگر راه مى رفته اند ، الى غير ذلك . (1) چه اين ، ممدّ ومعاونى قوى است هر سالك را ، و اگر ذكر قلبى را نيز مقارنِ ذكر لسانى سازد ، به اندك زمانى ، فتوح بسيار رو مى دهد . [پس] تا مى تواند ، سعى نمايد كه دم به دم ، متذكّر حق مى بوده باشد تا غافل نشود كه هيچ امرى ، به اين نمى رسد در سلوك ، و اين ، مددى است قوى در ترك مخالفت حق _ سبحانه _ به معاصى . (2)
2 . كامل ترين مصاديق ذكرنماز ، كامل ترين مصداق ذكر است و آيه شريف زير ، به همين نكته ظريف اشاره دارد :
.
ص: 437
«أَقِمِ الصَّلَوةَ لِذِكْرِى . (1) نماز را براى ياد من برپا دار» . نماز اگر با آداب و شرايط آن (بويژه حضور قلب) ، انجام شود ، در گام اوّل ، همه زشتى ها و پليدى ها را از انسان دور مى كند و او را به صفت تقوا متّصف مى سازد و در گام دوم ، سالك را به بساط معرفت شهودى و قرب و محبت الهى مى رساند ؛ چنان كه پيامبر صلى الله عليه و آله«نور معرفت» (2) را از بركات نماز مى شمارد ، و امام على عليه السلام نماز را نردبان عروج جان براى رسيدن به خدا (3) و زيارت او معرفى مى كند .
3 . حقيقت ذكرنكته ديگر ، اين كه حقيقت ذكر ، احساس حضور در محضر حق تعالى است . از اين رو ، ذكر زبانى ، بدون توجّه قلبى ، اثر چندانى در نورانيت دل نخواهد داشت. نشانه توجّه قلبى انسان به آفريدگار جهان نيز مسئوليت شناسى در همه زمينه هاست . ذكرِ به اين معنا و بويژه تداوم آن ، بسيار دشوار است ، چنان كه امام صادق عليه السلامدر معرفىِ سخت ترين چيزهايى كه خدا بر خلقش واجب كرده است ، به يكى از ياران خود مى فرمايد :
.
ص: 438
ألا أُخبِرُكَ بِأَشَدِّ ما فَرَضَ اللّهُ عز و جل عَلى خَلقِهِ ؟ قُلتُ : بَلى . قالَ : إنصافُ النّاسِ مِن نَفسِكَ ، ومُؤاساتُكَ أخاكَ ، وذِكرُ اللّهِ في كُلِّ مَوطِنٍ . أما إنّي لا أقولُ : سُبحانَ اللّهِ ، وَالحَمدُ للّهِِ ، ولا إلهَ إلاَّ اللّهُ ، واللّهُ أكبَرُ ، وإن كانَ هذا مِن ذاكَ ، ولكِن ذِكرُ اللّهِ _ جَلَّ وعَزَّ _ في كُلِّ مَوطِنٍ إذا هَجَمتَ عَلى طاعَةٍ أو عَلى مَعصِيَةٍ . (1) آيا تو را از سخت ترين واجباتى كه خدا بر خلقش واجب كرده آگاه نكنم؟ گفتم : چرا . فرمود : انصاف دادنت به مردم از جانب خودت ، و سهيم كردن برادرت [در مال و دارايى ات ]و ذكر خدا در هر جا ؛ امّا بدان كه مقصود من از ذكر ، «سبحان اللّه و الحمد للّه و لا إله إلاّ اللّه واللّه اكبر» نيست ، اگر چه اينها هم ذكر هستند ؛ بلكه مقصود ، ياد كردن خداى عز و جل در هر جايى است كه آهنگ طاعت يا معصيت مى كنى .
4 . شرط بهره گيرى از ذكريكى از شرايط مهم پذيرفته شدن نماز و بهره گيرى از بركات آن _ كه در متون اسلامى بر آن تأكيد شده _ زكات است . لذا قرآن كريم در كنار نماز ، مردم را به پرداختن زكات ، دعوت مى كند . امام رضا عليه السلام در اين باره مى فرمايد : إنَّ اللّهَ عز و جل أمَرَ بِثَلاثَةٍ مَقرونٍ بِها ثَلاثَةٌ أُخرى : أمَرَ بِالصَّلاةِ وَالزَّكاةِ ، فَمَن صَلّى ولم يُزَكِّ لَم تُقبَل مِنهُ صَلاتُهُ... . (2)
.
ص: 439
خداى عز و جل به سه چيز فرمان داده كه سه چيز هم همراه آنهاست: به نماز و [همراهش] زكات ، فرمان داده و از اين رو ، هر كس نماز بگزارد و زكات نپردازد ، نمازش پذيرفته نمى شود. نقش پرداختن زكات در بهره گيرى از آثار نماز ، تا آن جاست كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهمى فرمايد : لاصَلاةَ لِمَن لا زَكاةَ لَهُ . (1) آن كه زكات ندهد ، نمازى ندارد . گفتنى است كه زكات ، در مفهوم عامّ آن ، شامل مطلق حقوق مالى ، اعم از واجب و مستحب است . لذا امام صادق عليه السلامدر پاسخ به سؤالى درباره زكات ظاهرى و باطنى فرمود : أمَّا الظّاهِرَةُ فَفي كُلِّ ألفٍ خَمسَةٌ وعشرونَ ، وأمَّا الباطِنَةُ فَلا تَستَأثِر عَلى أَخيكَ بِما هُوَ أَحوَجُ إِلَيهِ (2) مِنكَ . (3) زكات آشكار ، در هر هزار درهم ، بيست و پنج درهم است؛ امّا زكات باطنى (حقيقى) ، آن است كه چيزى را كه برادرت بدان نيازمندتر است ، براى خود ، نگاه ندارى . بنا بر اين ، مى توان گفت كه مطلق احسان به خلق و گره گشايى از كار مردم براى خدا ، شرط بهره گيرىِ كامل از بركات مطلق ذكر و در رأس آن ، نماز است .
.
ص: 440
دو . رعايت آداب غذا خوردناشاره كرديم كه ياد خداوند عز و جل غذاى جان است . هر چه اين خوراكْ بيشتر به روح برسد ، نيروى روح ، بيشتر مى شود و صفا و نورانيت دل ، افزون تر مى گردد ؛ به عكسِ غذاهاى مادّى كه هر چه بيشتر انسان از آن مصرف كند ، براى جسم و جانش زيانبارتر است و اكتفا به قدر ضرورت در خوردن ، سلامت جسم و جان انسان را تضمين مى كند . درباره نقش خوردن در سير و سلوك و معرفت شناسى ، روايات اسلامى را به چهار دسته مى توان تقسيم كرد :
1 . غذاى حلال و نورانيّت دلدسته اوّل ، شامل رواياتى است كه تصريح مى كنند خوردنِ غذاى حلال ، موجب صفاى دل و نورانيت آن مى شود ، چنان كه از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده است : مَن أكَلَ مِنَ الحَلالِ صَفا قَلبُهُ ورَقَّ . (1) هر كه از حلال بخورد ، دلش صفا مى يابد و نازك مى شود . مَن أكَلَ الحَلالَ أربَعينَ يَوما ، نَوَّرَ اللّهُ قَلبَهُ ، وأَجرى يَنابيعَ الحِكمَةِ مِن قَلبِهِ عَلى لِسانِهِ . (2) هر كس چهل روز حلال بخورد ، خدا دلش را نورانى مى كند و چشمه هاى حكمت را از قلبش بر زبانش جارى مى سازد .
2 . كم خوردن و نورانيت دلدسته دوم ، رواياتى هستند كه كم خوردن و گرسنگى را مايه نورانى شدن دل ، معرفى مى كنند ؛ مانند آنچه از پيامبر صلى الله عليه و آلهروايت شده است :
.
ص: 441
إذا أقَلَّ الرَّجُلُ الطُّعمَ مُلِئَ جَوفُهُ نورا» . (1) چون انسان از خوراكش بكاهد ، درونش پر از نور مى شود. نورُ الحِكمَةِ الجوعُ . (2) نور حكمت ، [در] گرسنگى است.
3 . نقش روزه دارى در معرفت شهودىدسته سوم : روايات ، روزه دارى را سبب رسيدن انسان به درجه يقين مى شناسانند ؛ مانند آنچه در حديث معراج آمده است : الصَّومُ يورِثُ الحِكمَةَ ، وَالحِكمَةُ تورِثُ المَعرِفَةَ ، وَالمَعرِفَةُ تورِثُ اليَقينَ . (3) روزه ، حكمت مى آورد و حكمت ، معرفت مى آورد و معرفت ، يقين. شايان گفتن است كه يقين ، بالاترين مرتبه ايمان ، و همان معرفت شهودى است .
4 . انگيزه الهى در خوردن و نورانيت دلدسته چهارم روايات ، به داشتنِ انگيزه الهى در همه كارها ، از جمله خوردن ، توصيه مى كنند؛ مانند آنچه از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نقل شده است كه در توصيه به ابو ذر فرمود : يا أَبا ذَرٍّ لِيَكُن لَكَ في كُلِّ شَيءٍ نِيَّةٌ صالِحَةٌ ، حَتَّى فِي النَّومِ وَالأَكلِ . (4)
.
ص: 442
اى ابو ذر! بايد در هر چيزى ، نيت نيكو داشته باشى ، حتّى در خوابيدن و خوردن. اخلاص در همه كارها ، موجب نورانى شدن ديده بصيرت است ، چنان كه از امام على عليه السلامروايت شده : عِندَ تَحَقُّقِ الإِخلاصِ تَستَنيرُ البَصائِرُ . (1) به گاه حصول اخلاص ، ديده ها نورانى مى شوند. هر گاه چنين مرتبه اى از اخلاص ، چهل روز تداوم يابد ، دل ، چنان نورانى مى گردد و به معارف حقيقى و ناب دست مى يابد كه چشمه هاى حكمت ، از زبان صاحب دل ، جارى مى شوند . پيامبر خدا در اين باره مى فرمايد : ما أَخلَصَ عَبدٌ للّهِِ عز و جل أَربَعينَ صَباحا إِلاّ جَرَت يَنابيعُ الحِكمَةِ مِن قَلبِهِ عَلى لِسانِهِ . (2) هيچ بنده اى ، چهل روز براى خدا اخلاص نورزيد ، مگر آن كه چشمه هاى حكمت ، از دلش بر زبانش سرازير شد . و اگر سالك ، در اين چهل روز ، روزه دار باشد ، بى ترديدْ رسيدن به مقصد ، نزديك تر خواهد بود ، چنان كه از امام على عليه السلام روايت شده است : مَن أخلَصَ للّهِِ أربَعينَ صَباحا ، يَأكُلُ الحَلالَ ، صائِما نهارَهُ ، قائِما لَيلَهُ ، أجرَى اللّهُ سُبحانَهُ يَنابيعَ الحِكمَةِ مِن قَلبِهِ عَلى لِسانِهِ . (3) هر كس چهل روز براى خدا اخلاص بورزد ، حلال بخورد و روزه بگيرد و شب زنده دارى كند ، خداوند سبحان ، چشمه هاى حكمت را از دلش بر زبانش جارى مى سازد .
.
ص: 443
سه . ولايت اهل بيتراه توحيد و سلوك به سوى معرفت شهودى و كمال مطلق ، راهى است بس دشوار و در آن ، راهزنانِ بسيار . پيمودن اين راه ، بدون راهنمايى و دستگيرى رهبرانِ به مقصد رسيده و مصون از خطا _ كه همان پيامبر خدا و خاندان او عليهم السلامهستند _ خطرناك ، بلكه غير ممكن است . در اين باره ، توجّه به سه نكته حائز اهميت است :
1 . نقش اهل بيت در خداشناسىبر پايه احاديثى كه ملاحظه شد ، اهل بيت ، ابواب معرفت خدا و راه رسيدن به رضوان اللّه هستند و اين ، بدان معناست كه تنها آنها با معارف اسلام ناب آشنايند و بر اساس آموزه هاى وحى ، مى توانند آفريدگار حقيقىِ جهان را به مردم معرّفى كنند و آنان را تا رسيدن به بالاترين مراتب توحيد ، هدايت نمايند . در زيارت جامعه مروى از امام هادى عليه السلامخطاب به آنان مى گوييم : بِمُوالاتِكُم عَلَّمَنَا اللّهُ مَعالِمَ دينِنا» . (1) به ولايت شما ، خداوند ، معارف دينمان را به ما آموخت .
2 . نقش اهل بيت در هدايت باطنى انسانبررسى دقيق متون دينى اسلام در زمينه امامت و رهبرى ، نشان مى دهد كه نقش امامان اهل بيت و به طور كلى ، انسان كامل در هر عصرى _ كه امام آن عصر ناميده
.
ص: 444
مى شود _ در هدايت انسان ها ، فراتر از نماياندنِ راه كمال مطلق دارند ؛ بلكه امام ، افزون بر هدايت عام ، افراد مستعد را در پيمودن راه و رساندن به مقصد نيز همراهى مى كند ؛ بدين معنا كه روح انسان هاى مستعد ، به طور تكوينى در پرتو انوار باطنى امام پرورش مى يابد و به سوى كمال مطلق ره مى سپارد. كلينى رحمه الله ، در كتاب ارجمند الكافى ، در بابى كه آن را «امامان ، نور خدايند» ناميده ، شش روايت آورده است كه در آنها كلمه «نور» در شمارى از آيات قرآن كريم ، به امامان اهل بيت عليهم السلام تفسير شده است . از جمله ، روايتى را از ابو خالد كابلى نقل كرده كه مى گويد : از امام باقر عليه السلامدرباره اين آيه شريف پرسيدم كه مى فرمايد : «فَ_ئامِنُواْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِى أَنزَلْنَا . (1) به خدا و فرستاده اش و نورى كه فرو فرستاديم ، ايمان بياوريد» . امام عليه السلام در پاسخ فرمود : النّورُ وَاللّهِ الأَئِمَّةُ مِن آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله إِلى يَومِ القِيامَةِ ، وهُم وَاللّهِ نورُ اللّهِ الَّذي أُنزِلَ ، وهُم وَاللّهِ نورُ اللّهِ فِي السَّماواتِ وفِي الأَرضِ ، وَاللّهِ يا أبا خالِدٍ لَنورُ الإِمامِ في قُلوبِ المُؤمِنينَ أنوَرُ مِنَ الشَّمسِ المُضيئَةِ بِالنَّهارِ؛ وهُم وَاللّهِ يُنَوِّرونَ قُلوبَ المُؤمِنينَ ، ويَحجُبُ اللّهُ عز و جل نورَهُم عَمَّن يَشاءُ فَتُظلِمُ قُلوبُهُم؛ وَاللّهِ يا أبا خالِدٍ لا يُحِبُّنا عَبدٌ ويَتَوَلاّنا حَتّى يُطَهِّرَ اللّهُ قَلبَهُ ... . (2)
.
ص: 445
به خدا سوگند كه تا روز قيامت ، نور ، امامان از خاندان محمّد صلى الله عليه و آله هستند . به خدا سوگند ، آنان همان نورِ فرو فرستاده شده اند . به خدا سوگند ، آنان نور آسمان ها و زمين اند. اى ابو خالد ! به خدا سوگند ، نور امام در دل هاى مؤمنان ، از خورشيد فروزانِ روز ، تابناك تر است . به خدا سوگند ، آنان دل هاى مؤمنان را روشن مى دارند و خدا نور آنان را از هر كس كه بخواهد ، باز مى دارد تا دل هايشان تاريك شود. اى ابو خالد! به خدا سوگند ، هيچ بنده اى با ما دوستى نمى ورزد و ولايت ما را نمى پذيرد ، جز آن كه خداوند ، دلش را پاك مى سازد. بر پايه اين سخن ، امام به سانِ مهرى تابان است كه فروزنده تر از خورشيد محسوس ، بر باطنِ نامحسوس جهان ، نورْافشانى مى كند و به ملكوت آسمان ها و زمين و ضمير انسان هاى با ايمان ، روشنايى مى بخشد . اين نور ، نه تنها راه سير و سلوك را به آنان مى نماياند ، بلكه تا رسيدن به مقصد ، سالك را همراهى مى كند . به سخن ديگر ، چنان كه خورشيد محسوس ، افزون بر روشنايى ، تكوينا در تكامل مادى انسان مؤثّر است ، خورشيد معنوى امام نيز علاوه بر راهنمايى تشريعى ، تكوينا در تكامل معنوى انسان ، تأثير دارد . قرآن كريم ، واژه «امام» را بر كسى اطلاق مى كند كه به درجات قرب رسيده و سالار كاروان ولايت مداران شده و ارتباط انسان را با اين حقيقت ، نگاه داشته است. امام ، كسى است كه خداى سبحان ، او را براى پيش گامى در طريق ولايت برگزيده و هموست كه مهار هدايت معنوى را در دست گرفته است. همه پرتوهاى تابناك ولايت _ كه بر دل بندگان مى تابد _ بارقه هاى برخاسته از منبع نور
.
ص: 446
امام و هديه هاى پراكنده و عطيه هاى متّصل به درياى بى كرانه او هستند . (1) علاّمه سيّد محمّد حسين طباطبايى رحمه الله در اين باره مى گويد : به طور خلاصه ، امام ، هدايتگرى است كه با نور هدايت ملكوتى اى كه همراه دارد ، ره مى نمايد . پس حقيقت امامت ، گونه اى ولايت بر اَعمال مردم است و هدايت او ، به معناى رساندن ايشان به مقصود و با فرمان الهى است ، نه فقط ارائه طريق كه شأن پيامبر و فرستادگان الهى و هر مؤمنى است كه با نصيحت و اندرز نيكو ، به سوى خدا هدايت مى كند . (2) به بيان ديگر ، هدايت باطنى و نورانيتى كه بر اثر انجام دادن تكاليف الهى ، براى انسان فراهم مى آيد ، از طريق انسان كامل و امام ، به او افاضه مى شود (3) و از اين رو ، بدون ارتباط معنوى با او ، اعمال صالح نمى توانند نقش خود را در تكامل انسان ايفا كنند و بدين جهت ، ولايت اهل بيت عليهم السلام ، شرط قبولى اعمال شمرده شده است ، چنان كه پيامبر صلى الله عليه و آلهمى فرمايد : وَالَّذي بَعَثَني بِالحَقِّ نَبِيّا لَو أَنَّ رَجُلاً لَقِيَ اللّهَ بِعَمَلِ سَبعينَ نَبِيّا ثُمَّ لَم يَأتِ بِوِلايَةِ أُولِي الأَمرِ مِنّا أهلَ البَيتِ ما قَبِلَ اللّهُ مِنهُ صَرفا ولا عَدلاً . (4) سوگند به خدايى كه مرا به حق به نبوّت بر انگيخت ، اگر مردى با عمل هفتاد پيامبر ، از خدا پروا بدارد ، امّا در ولايت صاحبان امر _ كه از ما اهل بيت اند _ درنيايد ، خداوند از او هيچ [عمل واجب و يا مستحبى را] نمى پذيرد.
.
ص: 447
و در زيارت «جامعه» ، روايت شده از امام هادى عليه السلام مى خوانيم : وبِمُوالاتِكُم تُقبَلُ الطّاعَةُ المُفتَرَضَةُ ، ولَكُمُ المَوَدَّةُ الواجِبَةُ . (1) و به موالات شما ، اعمال واجب پذيرفته مى شوند ، و مودّت شما واجب است. بارى ، به بركت ولايت اهل بيت عليهم السلام و اطاعت آنان ، سالك مى تواند به بالاترين مراتب توحيد و معرفت شهودى دست يابد ، چنان كه امام رضا عليه السلاممى فرمايد : مَن سَرَّهُ أَن يَنظُرَ إِلَى اللّهِ بِغَيرِ حِجابٍ ، ويَنظُرَ اللّهُ إلَيهِ بِغَيرِ حِجابٍ فَليَتَوَلَّ آلَ مُحَمَّدٍ ، وَليَتَبَرّأ مِن عَدُوِّهِم . (2) آن كه او را خوش آيد كه بدون پرده به خدا بنگرد و خدا هم بدون پرده به او بنگرد ، بايد ولايت خاندان محمّد را بپذيرد و از دشمنان ايشان ، بيزارى جويد.
3 . نقش متقابل خداشناسى و شناخت اهل بيتدرباره نقش اهل بيت عليهم السلام در خداشناسى ، اين نكته نيز قابل توجّه است كه در شمارى از روايات _ چنان كه ملاحظه گرديد (3) _ تأكيد شده كه معرفت خداوند عز و جلجز از طريق شناخت اهل بيت عليهم السلام ممكن نيست و از سوى ديگر ، در برخى احاديث آمده كه شناخت اهل بيت عليهم السلام ، متأخر از شناخت خداست . در دعايى كه
.
ص: 448
امام صادق عليه السلام به زُراره آموخت ، مى خوانيم : اللّهُمَّ عَرِّفني نَفسَكَ فَإِنَّكَ إن لَم تُعَرِّفني نَفسَكَ لَم أعرِف نَبِيَّكَ ، اللّهُمَّ عَرِّفني رَسولَكَ فَإِنَّكَ إن لَم تُعَرِّفني رَسولَكَ لَم أعرِف حُجَّتَكَ ، اللّهُمَّ عَرِّفني حُجَّتَكَ فَإِنَّكَ إن لَم تُعَرِّفني حُجَّتَكَ ضَلَلتُ عَن ديني . (1) خدايا! خودت را به من بشناسان كه اگر خود را به من نشناسانى ، پيامبرت را نخواهم شناخت. خدايا ! پيامبرت را به من بشناسان كه اگر پيامبرت را به من نشناسانى ، حجّت تو را نخواهم شناخت. خدايا ! حجّت خود را به من بشناسان كه اگر حجّتت را به من نشناسانى ، از دينم گم راه خواهم شد. از اين روشن تر ، سخن امير مؤمنان است ، وقتى رئيس نصارا از ايشان پرسيد : خدا را به محمّد شناختى و يا محمّد را به خدا ؟ امام عليه السلام در پاسخ فرمود : ما عَرَفتُ اللّهَ بِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، ولكنِ عَرَفتُ مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله بِاللّهِ ... . (2) خدا را به محمّد صلى الله عليه و آله نشناختم؛ بلكه محمّد را به خدا شناختم. بنا بر اين ، چگونه مى توان بين اين دو دسته روايت ، جمع كرد؟ پاسخ ، اين است كه اين احاديث ، حاكى از نقش متقابل خداشناسى و شناخت اهل بيت عليهم السلام است. از يك سو ، شناخت پيامبر خدا و خاندان او _ چنان كه در حديث اخير آمده _ فرع خداشناسى است ؛ زيرا تا وجود خدا اثبات نشود ، نبوّت معنا پيدا نمى كند ، و از سوى ديگر ، تا پيامبران ، مردم را به خداشناسى
.
ص: 449
دعوت نكنند و زمينه تفكّر در براهين توحيد را در جامعه فراهم نسازند ، كسى در صدد شناخت خداوند عز و جلبر نخواهد آمد . وانگهى _ چنان كه توضيح داديم _ دستيابى به درجات بالاى خداشناسى ، جز از طريق رهنمودهاى پيامبر صلى الله عليه و آلهو اهل بيت عليهم السلام امكان پذير نيست . بر اين اساس ، تعارضى ميان دو دسته روايتى كه اشاره شد ، وجود ندارد : بدين ترتيب كه نخست پيامبران و اوصياى آنان ، مردم را به خداشناسى برپايه برهان دعوت مى كنند . پس از اين كه مردم با خدا آشنا شدند ، عقل ، آنان را به پيروى از فرستادگان خدا و رهبران الهى فرا مى خوانَد و پيشوايان دينى ، زمينه را براى رشد و تعالى انسان و رسيدن او به بالاترين مراتب خداشناسى فراهم مى سازند .
چهار . استمداد از خداوند متعالچهارمين دستور كار براى سلوك الى اللّه ، نيايش و يارى خواستن از خداوند متعال است. دعا ، در رساندن سالك به مقصد ، هم طريقيت دارد و هم موضوعيت . طريقيت دارد ، چون مايه توفيق يافتن انسان براى انجام دادن ساير برنامه هاى سلوك است ، و موضوعيت دارد ، چون خود ، مغز عبادت (1) است . حتى مى توان گفت كه اگر دعا با شرايط آن انجام شود ، يكى از نزديك ترين راه ها و شايد نزديك ترين راه براى رسيدن به مقصد است؛ چنان كه خداوند متعال مى فرمايد :
.
ص: 450
«وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِى عَنِّى فَإِنِّى قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِى وَلْيُؤْمِنُواْ بِى لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ . (1) و چون بندگانم از تو درباره من پرسيدند ، [به آنان بگو كه] من نزديكم و نداى دعا كننده را چون مرا بخواند ، پاسخ مى دهم. پس [ بندگانم ]دعوتم را بپذيرند و به من ايمان آورند ، شايد كه راه يابند» . از اين رو ، انبيا و اولياى خدا ، براى دعا و مناجات با خدا اهمّيت ويژه اى قائل بودند و بيش از ديگران ، از خداوند متعال استمداد مى كردند. امام باقر عليه السلام در تفسير آيه شريف : «إِنَّ إِبْرَ هِيمَ لَأَوَّ هٌ حَلِيمٌ ؛ بى گمان ، ابراهيم ، اَوّاه و بردبار بود» ، مى فرمايد : الأوّاهُ هُوَ الدَّعّاءُ . (2) اَوّاه ، يعنى بسيار دعا كننده. و نيز امام صادق عليه السلام در مورد جدش امام على عليه السلامروايت كرده است : كانَ أميرُالمُؤمِنينَ عليه السلام رَجُلاً دَعّاءً . (3) امير مؤمنان ، انسانى پردعا بود. آنچه در باب هفتم اين فصل آمده ، نمونه اى از دعاهاى اهل بيت عليهم السلام است كه ما را براى دستيابى به مراتب بالاى خداشناسى ، ارشاد مى كند . در مورد اين دستور ، دو نكته ، حائز اهميت است :
.
ص: 451
1 . نيايش در كنار تلاشنكته اوّل ، اين كه دعا در كنار تلاش و به كارگيرىِ همه توان براى انجام دادن ساير دستورهايى كه بدان اشاره شد ، ثمر مى دهد ؛ بلكه بدون مجاهدت ، حقيقت دعا تحقق پيدا نمى كند . لذا امام رضا عليه السلامضمن حديثى تأكيد مى فرمايد : مَن سَأَلَ اللّهَ التَّوفيقَ ولَم يَجتَهِد فَقَدِ استَهزَأَ بِنَفسِهِ . (1) هر كه از خدا توفيق جويد ، ولى تلاش نورزد ، خود را مسخره كرده است.
2 . مهم ترين شرايط دعااستجابت دعا، شرايطى دارد كه در روايات اسلامى، به تفصيل ذكر شده اند ؛ (2) اما مهم ترينِ آنها ، اخلاص ، مطابقت قلب و زبان و بويژه انقطاع (قطع اميد) از اسباب (3) و توجّه كامل به حق تعالى است ؛ بلكه شرايط ديگر، در واقع، مقدّمه تحقّق اين حالت براى نيايشگر است ، چنان كه نقل شده است كه پيامبر خدا در پاسخ كسى كه اسم اعظم خدا را مى جُست تا دعايش اجابت شود، فرمود : كُلُّ اسمٍ مِن أَسماءِ اللّهِ ، فَفَرِّغ قَلبَكَ عَن كُلِّ ما سِواهُ وَادعُهُ بِأَيِّ اسمٍ شِئتَ . (4) هر نامى از نام هاى خداوند ، اعظم است . پس دلت را از غير او خالى بدار و او را با هر نامى كه خواستى، صدا بزن.
.
ص: 452
بهترين عامل انقطاع از غير خدا ، عشق و محبّت اوست . كيمياى محبت، چنان سالك را به خدا جذب مى كند كه پيوند جانش را از هر چه جز اوست، مى بُرَد و هر چه محبّت بيشتر گردد، حالت انقطاع از غير و اتّصال به معدن عظمت، افزون تر مى گردد.
پنج . احياى عقل و ميراندن نفسبا به كار بستن رهنمودهاى چهارگانه اى كه شرح آن گذشت ، به تدريجْ قواى عقلانىِ «سالك الى اللّه » رشد مى كند و هوس هاى حيوانى، در او مى ميرند تا آن كه به اين نقطه مى رسد كه امير مؤمنان در وصف او مى فرمايد : قَد أَحيا عَقلَهُ ، وأَماتَ نَفسَهُ ، حَتّى دَقَّ جَليلُهُ ، ولَطُفَ غَليظُهُ ، وبَرَقَ لَهُ لامِعٌ كَثيرُ البَرقِ ، فَأَبانَ لَهُ الطَّريقَ وسَلَكَ بِهِ السَّبيلَ ، وتَدافَعَتهُ الأَبوابُ إلى بابِ السَّلامَةِ ، ودارِ الإقامَةِ ، وثَبَتَت رِجلاهُ بِطُمَأنينَةِ بَدَنِهِ في قَرارِ الأَمنِ وَالرّاحَةِ بِما استَعمَلَ قَلبَهُ ، وأَرضى رَبَّهُ . (1) عقلِ خود را زنده كرده و نفسِ خود را ميرانده است ؛ تا جايى كه درشتى هايش نازك و زمختى هايش لطيف گشته اند و برقى فروزان و تابناك، برايش درخشيدن گرفته و راهش را روشن داشته و او را به راه در آورده است و درها، او را به درِ سلامت و سراى اقامت كشانده اند و ثابتْ قدم و با كمال اطمينان ، در جايگاه امن و راحت، به عوض آنچه دلش به كار برده و خدايش را خشنود ساخته، جاى گرفته است. بارى ، اى خداى منّان و مهربان ! به حرمت انبيا و اوليا و به حقّ محمّد صلى الله عليه و آله و خاندان او ، تو را سوگند مى دهم كه به اين
.
ص: 453
قلمْ شكسته بينوا و بى آزرم نيز توفيق تلاش براى سلوك به سوى خودت عنايت كن ، و حلاوت معرفت حقيقىِ خويش را به او بچشان ، و او را از سرزنش تندِ: «لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ» (1) در امان بدار ، و در دنيا و آخرت، رسوايش مساز . خدايا! مرا از كسانى قرار بده كه در طلبت، جدّيت كردند و پا پَس نكشيدند و راه تو را پيمودند و كج نشدند و در رسيدن، به تو اعتماد كردند تا رسيدند و دل هايشان، از محبّت تو سيراب شد و جان هايشان، به معرفت تو انس گرفت و هيچ كس، راهزن ايشان نگشت و از رسيدن به آنچه از تو آرزو داشتند ، جلوى آنان نگرفت . پس آنان، در آنچه جان هايشان بدان شيفته بود، جاودان اند و دهشت بزرگ ، آنان را اندوهناك نمى سازد و فرشتگان، با آنان ديدار مى كنند [و مى گويند] : اين، همان روزى است كه به شما وعده داده مى شد.
.
ص: 454
الفصل السابع: آثار معرفة اللّه7 / 1مَحَبَّةُ اللّهِالكتاب«وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلَّهِ» . (1)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في دُعاءِ الجَوشَنِ الكَبيرِ _: يا مَن هُوَ غايَةُ مُرادِ المُريدينَ ، يامَن هُوَ مُنتَهى هِمَمِ العارِفينَ ، يا مَن هُوَ مُنتَهى طَلَبِ الطّالِبينَ . (2)
الإمام عليّ عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: يا أَمَلَ العارِفينَ ، ورَجاءَ الآمِلينَ . (3)
عنه عليه السلام :الشَّوقُ خُلصانُ العارِفينَ . (4)
.
ص: 455
فصل هفتم: آثار معرفت خدا7 / 1محبّت خداقرآن«و مؤمنان محبّتشان به خدا شديدتر است» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعاى جوشن كبير _: اى كه آخرين مقصود مريدانى ! اى كه بلندترين همّت عارفانى ! اى كه بالاترين خواسته خواهندگانى !
امام على عليه السلام_ در دعا _: اى آرزوى عارفان و اميد آرزومندان !
امام على عليه السلام :شوق، دوست ناب عارفان است .
.
ص: 456
عنه عليه السلام_ في خُطبَةٍ لَهُ في صِفَةِ المَلائِكَةِ _: ووَصَلَت حَقائِقُ الإِيمانِ بَينَهُم وبَينَ مَعرِفَتِهِ ، وقَطَعَهُمُ الإِيقانُ بِهِ إلَى الوَلَهِ (1) إلَيهِ ، ولَم تُجاوِز رَغَباتُهُم ما عِندَهُ إلى ما عِندَ غَيرِهِ . قَد ذاقوا حَلاوَةَ مَعرِفَتِهِ ، وشَرِبوا بِالكَأسِ الرَّوِيَّةِ مِن مَحَبَّتِهِ ، وتَمَكَّنَت مِن سُوَيداءِ (2) قُلوبِهِم وَشيجَةُ (3) خيفَتِهِ . (4)
عنه عليه السلام :الشَّوقُ شيمَةُ الموقِنينَ (5) .
عنه عليه السلام_ في دُعائِهِ _: يا غايَةَ آمالِ العارِفينَ ، يا غِياثَ المُستَغيثينَ ، يا حَبيبَ قُلوبِ الصَّادِقينَ (6) .
الإمام الحسن عليه السلام :مَن عَرَفَ اللّهَ أَحَبَّهُ (7) .
الإمام زين العابدين عليه السلام :إلهي ما أَلَذَّ خَواطِرَ الإِلهامِ بِذِكرِكَ عَلَى القُلوبِ! وما أَحلَى المَسيرَ إلَيكَ بِالأَوهامِ في مَسالِكِ الغُيوبِ! وما أَطيَبَ طَعمَ حُبِّكَ! وما أَعذَبَ شِربَ قُربِكَ! فَأَعِذنا مِن طَردِكَ وإبعادِكَ، وَاجعَلنا مِن أَخَصِّ عارِفيكَ. (8)
مصباح الشريعة_ فيما نسب إلى الإمام الصّادِقِ عليه السلام _: نَجوَى العارِفينَ تَدورُ عَلى ثَلاثَةِ أُصولٍ : الخَوفِ وَالرَّجاءِ وَالحُبِّ ؛ فَالخَوفُ فَرعُ العِلمِ ، وَالرَّجاءُ فَرعُ اليَقينِ ، وَالحُبُّ فَرعُ المَعرِفَةِ (9) ؛ فَدَليلُ الخَوفِ الهَرَبُ ، ودَليلُ الرَّجاءِ الطَّلَبُ ، ودَليلُ الحُبِّ إيثارُ المَحبوبِ عَلى ما سِواهُ ؛ فَإذا تَحَقَّقَ العِلمُ فِي الصَّدرِ خافَ ، وإذا صَحَّ الخَوفُ هَرَبَ ، وإذا هَرَبَ نَجا وإذا أَشرَقَ نورُ اليَقينِ فِي القَلبِ شاهَدَ الفَضلَ ، وإذا تَمَكَّنَ مِنهُ رَجا ، وإذا وَجَدَ حَلاوَةَ الرَّجاءِ طَلَبَ ، وإذا وُفِّقَ لِلطَّلَبِ وَجَدَ ، وإذا تَجَلّى ضِياءُ المَعرِفَةِ فِي الفُؤادِ هاجَ ريحُ المَحَبَّةِ ، وإذا هاج ريحُ المَحَبَّةِ استَأنَسَ في ظِلالِ المَحبوبِ ، وآثَرَ المَحبوبَ عَلى ما سِواهُ . (10)
.
ص: 457
امام على عليه السلام_ در خطبه اى كه فرشتگان را توصيف مى كند _: و حقايق ايمان، آنان را به معرفت خدا وصل نموده و يقين به او ، آنان را از همه جا بُريده و شيداى او كرده و تنها به آنچه نزد اوست و نه نزد ديگران، رغبت ورزيده و شيرينى معرفت او را چشيده و جام هاى مملوّ از محبّت او را نوشيده و رگه هاى بيم از او تا ژرفاى درون دلشان نفوذ كرده است .
امام على عليه السلام :شوق [به خدا] ، خوى اهل يقين است .
امام على عليه السلام_ در دعا _: اى نهايت آرزوى عارفان ، اى فريادرس يارى خواهان و اى محبوب دل هاى راستان !
امام حسن عليه السلام :هر كه خدا را بشناسد ، دوستش بدارد .
امام زين العابدين عليه السلام :خداى من! چه لذيذ است گذر الهام گونه ياد تو بر دل ها ! و چه شيرين است ره پيمودن خيال انگيز به سوى تو در راه هاى نهان! و چه خوش است طعم محبّتت! و چه گواراست نوش قرب تو! پس ما را از راندن و دور كردنت پناه ده و از خاص ترين عارفانت قرار ده .
مصباح الشريعة_ در آنچه به امام صادق عليه السلامنسبت داده شده است _: نجواى عارفان، بر سه محور مى چرخد : بيم واميد و محبّت . بيم، شاخه علم و اميد، شاخه يقين و محبّت، شاخه معرفت است . (1) نشانه بيم ، گريز است و نشانه اميد ، پيجويى و نشانه محبّت ، مقدّم داشتن محبوب بر غير اوست . پس چون علم در سينه تحقّق يافت ، مى ترسد و چون ترس آمد ، مى گريزد و چون بگريزد ، نجات مى يابد و چون نور يقين به دل بتابد ، فضل مى آيد و چون فضل در دلى جاى گرفت ، اميدوار مى شود و چون شيرينى اميد را يافت ، مى طلبد و پى مى جويد و چون توفيق پيجويى پيدا كند ، مى يابد و چون نور معرفت در قلبش جلوه كند ، نسيم محبّت مى وزد و چون نسيم محبّت بوزد ، به سايه محبوبْ انس مى گيرد و محبوب را بر هر چيز ديگر ، مقدّم مى دارد .
.
ص: 458
مصباح الشريعة_ فيما نسب إلى الإمام الصّادق عليه السلام _: العارِفُ شَخصُهُ مَعَ الخَلقِ وقَلبُهُ مَعَ اللّهِ تَعالى ، ولَو سَها قَلبُهُ عَنِ اللّهِ تَعالى طَرفَةَ عَينٍ لَماتَ شَوقا إلَيهِ ، وَالعارِفُ أَمينُ وَدائِعِ اللّهِ تَعالى ، وكَنزُ أَسرارِهِ ، ومَعدِنُ نورِه ، ودَليلُ رَحمَتِهِ عَلى خَلقِهِ ، ومَطِيَّةُ عُلومِهِ ، وميزانُ فَضلِهِ وعَدلِهِ ، وقَد غَنِيَ عَنِ الخَلقِ وَالمُرادِ وَالدُّنيا ؛ فَلا مُؤنِسَ لَهُ سِوَى اللّهِ ، ولا نُطقَ ولا إشارَةَ ولا نَفَسَ إلاّ بِاللّهِ تَعالى وللّهِِ ومِنَ اللّهِ ومَعَ اللّهِ ، فَهُوَ في رِياضِ قُدسِهِ مُتَرَدِّدٌ ، ومِن لَطائِفِ فَضلِهِ مُتَزَوِّدٌ ، وَالمَعرِفَةُ أَصلٌ فَرعُهُ الإِيمانُ . (1)
.
ص: 459
مصباح الشريعة_ در آنچه به امام صادق عليه السلامنسبت داده شده است _: عارف ، پيكرش با مردم و دلش با خداى متعال است و اگر دلش از خداى متعال لحظه اى غافل شود ، از شوق به او مى ميرد و عارف، امانتدار وديعه هاى خداى متعال است و گنجينه اسرار او و معدن نورش و دليل رحمت او بر خلقش و مَركب دانش هاى او و ميزان فضل و عدل وى ؛ از مردم و خواسته ها و امور دنيايى بى نياز است و مونسى جز خدا ندارد و سخن و اشاره و نفسش جز به خداى متعال و براى خدا و از خدا و با خدا نيست و در بوستان قدس او در حركت است و از لطايف فضلش توشه گرفته است . معرفت، ريشه است و شاخه اش ، ايمان .
.
ص: 460
7 / 2خَشيَةُ اللّهِالكتاب«إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَ_ؤُاْ» . (1)
الحديثسنن الدارمي عن عطاء :قالَ موسى : ... يا رَبِّ ، أَيُّ عِبادِكَ أَخشى لَكَ ؟ قالَ : أَعلَمُهُم بي . (2)
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن كانَ بِاللّهِ أَعرَفَ كانَ مِنَ اللّهِ أَخوَفَ . (3)
الإمام عليّ عليه السلام :أَعلَمُ النّاسِ بِاللّهِ أَكثَرُهُم خَشيَةً لَهُ . (4)
عنه عليه السلام :أَعلَمُ النّاسِ بِاللّهِ سُبحانَهُ أَخوَفُهُم مِنهُ . (5)
عنه عليه السلام :عَجِبتُ لِمَن عَرَفَ اللّهَ كَيفَ لا يَشتَدُّ خَوفُهُ ؟! (6)
عنه عليه السلام :الخَوفُ جِلبابُ العارِفينَ . (7)
عنه عليه السلام :البُكاءُ مِن خيفَةِ اللّهِ لِلبُعدِ عَنِ اللّهِ عِبادَةُ العارِفينَ . (8)
.
ص: 461
7 / 2بيم از خداقرآن«از ميان بندگان ، تنها دانايان، از خدا بيم دارند» .
حديثسنن الدارمى_ به نقل از عطاء _: موسى عليه السلامگفت : ... اى پروردگار من ! كدام يك از بندگانت از تو بيمناك ترند؟ فرمود : «داناترينِ آنها به من» .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس به خدا آگاه تر باشد ، از او بيمناك تر است .
امام على عليه السلام :داناترينِ مردم به خدا ، بيشترين بيم را از او دارد .
امام على عليه السلام :داناترينِ مردم به خداى سبحان ، بيمناك ترين آنان از اوست .
امام على عليه السلام :درشگفتم از كسى كه خدا را مى شناسد ، چگونه بيمش از او شدّت نمى گيرد ؟!
امام على عليه السلام :بيم ، بالاپوشِ عارفان است .
امام على عليه السلام :گريه از بيم خدا به خاطر دورى اش ، پرستش عارفان است .
.
ص: 462
عنه عليه السلام :يَنبَغي لِمَن عَرَفَ اللّهَ سُبحانَهُ ألاّ يَخلُوَ قَلبُهُ مِن رَجائِهِ وخَوفِهِ . (1)
عنه عليه السلام_ مِن دُعاءٍ كانَ يَدعو بِهِ بَعدَ رَكعَتَيِ الفَجرِ _: سُبحانَكَ اللّهُمَّ وبِحَمدِكَ! مَن ذا يَعرِفُ قَدرَكَ فَلا يَخافُكَ ، ومَن ذا يَعلَمُ ما أَنتَ فَلا يَهابُكَ؟! (2)
الإمام زين العابدين عليه السلام_ في تَمجيدِ اللّهِ عز و جل _: سُبحانَكَ ، عَجَبا لِمَن (3) عَرَفَكَ كَيفَ لا يَخافُكَ ؟! (4)
عنه عليه السلام :مَا العِلمُ بِاللّهِ وَالعَمَلُ إِلاّ إِلفانِ مُؤتَلِفانِ ؛ فَمَن عَرَفَ اللّهَ خافَهُ . (5)
عنه عليه السلام_ مِن دُعائِهِ في زِيارَةِ قَبرِ أَميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام _: اللّهُمَّ إِنَّ قُلُوبَ المُخْبِتينَ إِلَيكَ والِهَةٌ ، ... وأَفئِدَةَ العارِفينَ مِنكَ فازِعَةٌ . (6)
الإمام الباقر عليه السلام :في حِكمَةِ آلِ داوودَ : ... يا ابنَ آدَمَ ، أَصبَحَ قَلبُكَ قاسِيا وأَنتَ لِعَظَمَةِ اللّهِ ناسِيا ؛ فَلَو كُنتَ بِاللّهِ عالِما ، وبِعَظَمَتِهِ عارِفا لَم تَزَل مِنهُ خائِفا ، ولِوَعدِهِ راجِيا ، وَيحَكَ ، كَيفَ لا تَذكُرُ لَحَدَكَ ، وَانفِرادَكَ فيهِ وَحدَكَ؟ ! (7)
الإمام الصادق عليه السلام :إِنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ أَوحى إِلى داوودَ عليه السلام : . . . ما لي أَراكَ ساكِتا ؟ قالَ : خَشيَتُكَ أَسكَتَتني . (8)
.
ص: 463
امام على عليه السلام :سزاست آن كه خداى سبحان را مى شناسد ، دلش از اميد و بيم او تهى نباشد .
امام على عليه السلام_ در دعايى كه پس از دو ركعت نماز صبح مى خواند _: خدايا ! تسبيح و سپاست مى گويم! چه كسى است كه منزلت تو را بشناسد و از تو نترسد؟ و كيست كه بداند تو كيستى و از تو نهراسد ؟
امام زين العابدين عليه السلام_ در تمجيد خداى عز و جل _: منزّهى تو ! عجب از كسى كه تو را مى شناسد و از تو نمى هراسد!
امام زين العابدين عليه السلام :علم به خدا و عمل، جز دو دوست همدم نيستند . هر كه خدا را بشناسد، از او مى ترسد .
امام زين العابدين عليه السلام_ از دعايش در زيارت قبر امير مؤمنان _: خدايا! دل هاى خاشعان ، شيداى تو... و قلب هاى عارفان از تو ترسان است .
امام باقر عليه السلام_ در حكمت آل داوود _: ... اى آدمى زاده ، دلت سخت شده و عظمت خدا را از ياد برده اى . اگر به خدا عالم و به عظمتش آگاه بودى ، هماره از او بيمناك مى بودى و به وعده اش اميدوار . واى بر تو ! چگونه گورت و تنهايى ات در آن را ياد نمى كنى؟
امام صادق عليه السلام :خداوند _ تبارك و تعالى _ به داوود عليه السلام وحى كرد : «... چرا تو را ساكت مى بينم؟». گفت : بيم از تو، مرا ساكت كرده است .
.
ص: 464
7 / 3الرَّغبَةُ فيما عِندَ اللّهِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :قالَ داوودُ عليه السلام : يا رَبِّ! حَقٌّ لِمَن عَرَفَكَ أَلاّ يَقطَعَ رَجاءَهُ مِنكَ . (1)
الإمام عليّ عليه السلام :يَنبَغي لِمَن عَرَفَ اللّهَ سُبحانَهُ أَن يَرغَبَ فيما لَدَيهِ . (2)
عنه عليه السلام :عَجِبتُ لِمَن عَرَفَ رَبَّهُ كَيفَ لا يَسعى لِدارِ البَقاءِ! (3)
الأمالي للطوسي عن وهب بن منبه يقول _:قرأت في زبور داوود عليه السلام ... فقال داوود عليه السلامإلهي كذلك لا ينبغي لِمَن عَرَفَكَ أَن يَقطَعَ رَجاءَهُ مِنكَ . (4)
7 / 4طاعَةُ اللّهِالإمام زين العابدين عليه السلام :مَا العِلمُ بِاللّهِ وَالعَمَلُ إِلاّ إِلفانِ مُؤتَلِفانِ ؛ فَمَن عَرَفَ اللّهَ خافَهُ وحَثَّهُ الخَوفُ عَلَى العَمَلِ بِطاعَةِ اللّهِ ، وإِنَّ أَربابَ العِلمِ وأَتباعَهُمُ الَّذينَ عَرَفُوا اللّهَ فَعَمِلوا لَهُ ورَغِبوا إِلَيهِ ، وقَد قالَ اللّهُ : «إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَ_ؤُا» . (5)
.
ص: 465
7 / 3رغبت به آنچه نزد خداستپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :داوود عليه السلام گفت : اى پروردگار من! بايسته است كه عارف به تو ، اميدش را به تو نبُرد .
امام على عليه السلام :سزاست آن كه خداى سبحان را مى شناسد ، به آنچه نزد اوست، رغبت ورزد .
امام على عليه السلام :درشگفتم از كسى كه پروردگارش را مى شناسد ، چگونه براى سراى باقى نمى كوشد ؟!
الأمالى، طوسى_ به نقل از وهب بن منبّه _: در زبور است كه داوود عليه السلامگفت : ... اى پروردگار من! نسزد كه عارف به تو اميدش را از تو قطع كند .
7 / 4اطاعت خداامام زين العابدين عليه السلام :علم به خدا و عمل، جز دو دوست همدم نيستند . هر كس خدا را بشناسد، از او مى ترسد و اين ترس ، او را به طاعت خدا وا مى دارد و صاحبان علم و پيروان آنان ، كسانى اند كه خدا را شناختند و بدان عمل كردند و به آن رغبت ورزيدند و خداوند فرموده است «از ميان بندگان، تنها دانايان از خدا مى ترسند» .
.
ص: 466
7 / 5اجتِنابُ المَحارِمِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن عَرَفَ اللّهَ وعَظَّمَهُ مَنَعَ فاهُ مِنَ الكَلامِ ، وبَطنَهُ مِنَ الطَّعامِ ، وعَفا (1) نَفسَهُ بِالصِّيامِ وَالقِيامِ . (2)
الإمام عليّ عليه السلام :مَن عَرَفَ كَفَّ . (3)
الإمام الرضا عليه السلام :إِن قالَ قائِلٌ : لِمَ أُمِرَ الخَلقُ بِالإِقرارِ بِاللّهِ وبِرَسولِهِ وحُجَّتِهِ وبِما جاءَ مِن عِندِ اللّهِ ؟ قيلَ : لِعِلَلٍ كَثيرَةٍ : مِنها : أَنَّ مَن لَم يُقِرَّ بِاللّهِ لَم يَتَجَنَّب مَعاصِيَهُ ، ولَم يَنتَهِ عَنِ ارتِكابِ الكَبائِرِ ، ولَم يُراقِب أَحَدا فيما يَشتَهي ويَستَلِذُّ مِنَ الفَسادِ وَالظُّلمِ ، وإِذا فَعَلَ النّاسُ هذِهِ الأَشياءَ وَارتَكَبَ كُلُّ إِنسانٍ ما يَشتَهي ويَهواهُ مِن غَيرِ مُراقَبَةٍ لِأَحَدٍ كانَ في ذلِكَ فَسادُ الخَلقِ أَجمَعينَ ، ووُثوبُ بَعضِهِم عَلى بَعضٍ ، فَغَصَبُوا الفُروجَ وَالأَموالَ ، وأَباحُوا الدِّماءَ وَالسَّبيَ ، وقَتَلَ بَعضُهُم بَعضا مِن غَيرِ حَقٍّ ولا جُرمٍ ، فَيَكونُ في ذلِكَ خَرابُ الدُّنيا ، وهَلاكُ الخَلقِ ، وفَسادُ الحَرثِ وَالنَّسلِ . ومِنها : أَنَّ اللّهَ عز و جل حَكيمٌ ، ولا يَكونُ الحَكيمُ ولا يُوصَفُ بِالحِكمَةِ إِلاّ الَّذي يَحظُرُ الفَسادَ ويَأمُرُ بِالصَّلاحِ ويَزجُرُ عَنِ الظُّلمِ ويَنهى عَنِ الفَواحِشِ ، ولا يَكونُ حَظرُ الفَسادِ وَالأَمرُ بِالصَّلاحِ وَالنَّهيُ عَنِ الفَواحِشِ إِلاّ بَعدَ الإِقرارِ بِاللّهِ ومَعرِفَةِ الآمِرِ وَالنَّاهي ؛ فَلَو تُرِكَ النَّاسُ بِغَيرِ إِقرارٍ بِاللّهِ ولا مَعرِفَةٍ لَم يَثبُت أَمرٌ بِصَلاحٍ ، ولا نَهيٌ عَن فَسادٍ ؛ إِذ لا آمِرَ ولا ناهِيَ . ومِنها : أَنّا قَد وَجَدنَا الخَلقَ قَد يَفسُدونَ بِأُمورٍ باطِنَةٍ مَستورَةٍ عَنِ الخَلقِ ، فَلَولاَ الإِقرارُ بِاللّهِ وخَشيَتُهُ بِالغَيبِ لَم يَكُن أَحَدٌ إِذا خَلا بِشَهوَتِهِ وَإِرادَتِهِ يُراقِبُ أَحَدا في تَركِ مَعصِيَةٍ وَانتِهاكِ حُرمَةٍ وَارتِكابِ كَبيرٍ ، إِذا كانَ فِعلُهُ ذلِكَ مَستورا عَنِ الخَلقِ بِغَيرِ مُراقِبٍ لِأَحَدٍ فَكانَ يَكونُ في ذلِكَ هَلاكُ الخَلقِ أَجمَعينَ ، فَلَم يَكُن قِوامُ الخَلقِ وصَلاحُهُم إِلاّ بِالإِقرارِ مِنهُم بِعَليمٍ خَبيرٍ يَعلَمُ السِّرَّ وأَخفى ، آمِرٌ بِالصَّلاحِ ، ناهٍ عَنِ الفَسادِ ، ولا يَخفى عَلَيهِ خافِيَةٌ ؛ لِيَكونَ في ذلِكَ انزِجارٌ لَهُم يَخلون بِهِ مِن أَنواعِ الفَسادِ . (4)
.
ص: 467
7 / 5پرهيز از حرام هاپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كه خدا و عظمت او را بشناسد ، كام از كلام و درون از طعام، باز مى دارد و نفس خويش را به روزه و شب زنده دارى رام مى كند .
امام على عليه السلام :هر كه [خدا را] شناخت ، [از انجام دادن محرمات] باز ايستاد .
امام رضا عليه السلام :اگر گوينده اى بگويد : «چرا مردم به اقرار به خدا و پيامبر و حجّتش و به آنچه از نزد خدا آورده است، فرمان يافتند؟»، گفته مى شود : به خاطر علّت هايى فراوان . يكى اين كه : آن كه به خدا اقرار نكند ،از نافرمانى او نپرهيزد و از ارتكاب گناهان كبيره، باز نَايستد و هيچ كس را در آنچه از تباهى و ستم دوست بدارد و لذّت برد ، نپايد و چون مردم اين گونه كنند و هر انسانى آنچه را دوست داشته باشد و هوس كند ، انجام بدهد، بى آن كه كسى را بپايد ، موجب تباهى همه مردم و پريدن هر يك به ديگرى مى شود و ناموس و دارايى يكديگر را غصب مى كنند و خونريزى و اسارت را روا مى شمرند و همديگر را بدون حق و يا گناهى مى كشند و اين، موجب خرابى دنيا و هلاكت مردم و تباهى كِشت و نسل آدمى مى شود . و علّت ديگر حكيم بودن خدا اين است كه كسى حكيم نيست و به حكمت، توصيف نمى شود، مگر آن كه از تباهى باز دارد و به صلاح، فرمان دهد و از ستم، پرهيز دهد و از زشتكارى ها نهى كند و باز داشتن از تباهى و فرمان دادن به صلاح و نهى از زشتكارى ها، جز پس از اقرار به خدا و شناخت فرمان دهنده و بازدارنده نيست . پس اگر مردم بدون اقرار به خدا و شناخت او رها شوند ، نه فرمان به نيكى به سامان آيد و استوار شود و نه نهى از تباهى ؛ زيرا فرمان دهنده و نهى كننده اى نخواهد بود . و علّت ديگر اين كه ما مردم را مى بينيم كه فسادهايى پنهانى و به دور از چشم مردم مى كنند كه اگر اقرار به خدا و بيم او در نهان نباشد ، هر كس چون با شهوت و خواسته خود تنها شود ، هيچ كس را در ترك معصيت و هتك حرمت و ارتكاب گناهان كبيره نمى پايد ؛ چون كار خود را پوشيده از چشم مردم و بدون مراقب مى بيند و در اين ، هلاكت همه مردمان است . پس بر پا بودن مردم و صلاح آنان، جز با اقرار آنان به وجود عالمى باخبر و آگاه از سرّ و نهان كه به صلاح ، فرمان دهنده و از تباهى ، نهى كننده است و هيچ پنهانى بر او پوشيده نيست ، نباشد ؛ تا بدين گونه باز ايستند و از انواع تباهى تهى شوند .
.
ص: 468
. .
ص: 469
. .
ص: 470
7 / 6الزُّهدُ فِي الدُّنياالإمام عليّ عليه السلام :يَسيرُ المَعرِفَةِ يوجِبُ الزُّهدَ فِي الدُّنيا . (1)
عنه عليه السلام :مَن صَحَّت مَعرِفَتُهُ انصَرَفَت عَنِ العالَمِ الفاني نَفسُهُ وهِمَّتُهُ . (2)
عنه عليه السلام :ثَمَرَةُ المَعرِفَةِ العُزوفُ عَن دارِ الفَناءِ . (3)
عنه عليه السلام :كُلُّ عارِفٍ عائِفٌ . (4)
الإمام زين العابدين عليه السلام :إِنَّ جَميعَ ما طَلَعَت عَلَيهِ الشَّمسُ في مَشارِقِ الأَرضِ ومَغارِبِها ، بَحرِها وبَرِّها وسَهلِها وجَبَلِها عِندَ وَلِيٍّ مِن أَولِياءِ اللّهِ وأَهَلِ المَعرِفَةِ بِحَقِّ اللّهِ كَفَيءِ الظِّلالِ . (5)
الإمام الصّادق عليه السلام :مَن عَرَفَ اللّهَ خافَ اللّهَ ، ومَن خافَ اللّهَ سَخَت نَفسُهُ عَنِ الدُّنيا . (6)
عنه عليه السلام :إِنَّ أَعلَمَ النّاسِ بِاللّهِ أَخوَفُهُم للّهِِ ، وأَخوَفُهُم لَهُ أَعلَمُهُم بِهِ ، وأَعلَمُهُم بِهِ أَزهَدُهم فيها (7) . (8)
.
ص: 471
7 / 6بى رغبتى به دنياامام على عليه السلام :اندكى معرفت ، موجب بى رغبتى به دنياست .
امام على عليه السلام :هر كه شناخت درستى داشته باشد ، جان و همّت خويش را از دنياى فانى مى چرخانَد .
امام على عليه السلام :ثمره معرفت ، دورى از سراى فانى است .
امام على عليه السلام :هر عارفى ، ناخوش دارنده [ى دنيا] است .
امام زين العابدين عليه السلام :همه آنچه كه خورشيد بر آن مى تابد از شرق تا غرب ، چه دريا و چه خشكى ، و چه دشت و كوه ، نزد ولى اى از اولياى الهى و اهل معرفت به حقيقت خداوند ، چون سايه سايبان است .
امام صادق عليه السلام :هر كه خدا را بشناسد ، از او بترسد و هر كه از خدا بترسد ، جان خود را از دنيا بركشد .
امام صادق عليه السلام :بى گمان ، داناترينِ مردم به خدا ، بيمناك ترين آنان از خداست و بيمناك ترين از او ، داناترين ايشان به اوست و داناترين آنان به او ، بى رغبت ترين آنها به دنياست .
.
ص: 472
7 / 7التَّقوىرسول اللّه صلى الله عليه و آله :لِكُلِّ شَيءٍ مَعدِنٌ ، ومَعدِنُ التَّقوى قُلوبُ العارِفينَ . (1)
الإمام عليّ عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الَّذي أَلهَمَ بِفَواتِحِ عِلمِهِ النّاطِقينَ، وأَنارَ بِثَواقِبِ (2) عَظَمَتِهِ قُلوبَ المُتَّقينَ. (3)
مصباح الشريعة_ فيما نسب إلى الإمام الصّادق عليه السلام _: التَّقوى ماءٌ يَنفَجِرُ مِن عَينِ المَعرِفَةِ بِاللّهِ تَعالى ، يَحتاجُ إِلَيهِ كُلُّ فَنٍّ مِنَ العِلمِ ، وهُوَ لا يَحتاجُ إِلاّ إِلى تَصحيحِ المَعرِفَةِ بِالخُمودِ تَحتَ هَيبَةِ اللّهِ وسُلطانِهِ . (4)
7 / 8التَّوَحُّدالإمام عليّ عليه السلام :مَن عَرَفَ اللّهَ تَوَحَّدَ . (5)
عنه عليه السلام :مَن عَرَفَ الحَقَّ لَم يَعتَدَّ بِالخَلقِ . (6)
.
ص: 473
7 / 7تقواپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر چيز معدنى دارد و معدن تقوا ، دل هاى عارفان است .
امام على عليه السلام :سپاس، خدايى را كه ديباچه علمش را به سخنگويان الهام كرد (1) و با درخشش عظمتش ، دل هاى متّقيان را روشن نمود .
مصباح الشريعة_ در آنچه به امام صادق عليه السلامنسبت داده شده است _: تقوا، آبى است كه از چشمه معرفت به خداى متعال مى جوشد ، همه فنون علمى بدان نياز دارند و آن به چيزى نياز ندارد، جز درست نمودن معرفت به آرميدن در زير هيبت و سلطنت الهى .
7 / 8خود اتّكايىامام على عليه السلام :هر كه خدا را بشناسد ، به خود اتّكا مى كند .
امام على عليه السلام :هر كه حق را بشناسد ، به [سخن يا كمك] مردم، توجّهى نمى كند .
.
ص: 474
7 / 9التَّواضُعُ للّهِالإمام عليّ عليه السلام :لا يَنبَغي لِمَن عَرَفَ عَظَمَةَ اللّهِ أَن يَتَعَظَّمَ ؛ فَإِنَّ رِفعَةَ الَّذينَ يَعلَمونَ ما عَظَمَةُ اللّهِ أَن يَتَواضَعوا لَهُ . (1)
7 / 10التَّسليمُ لِقَضاءِ اللّهِالإمام الباقر عليه السلام :أَحَقُّ خَلقِ اللّهِ أَن يُسَلِّمَ لِما قَضَى اللّهُ عز و جل مَن عَرَفَ اللّهَ عز و جل . (2)
الإمام الصادق عليه السلام_ لِسُفيانَ الثَّورِيِّ _: يا سُفيانُ ، ثِق بِاللّهِ تَكُن عارِفا . (3)
7 / 11الرِّضا بِقَضاءِ اللّهِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :قالَ اللّهُ عز و جل : عَلامَةُ مَعرِفَتي في قُلوبِ عِبادي حُسنُ مَوقِعِ قَدري ألاّ أُشتَكى ولا أُستَبطى ولا أُستَخفى . (4)
الإمام زين العابدين عليه السلام_ من دُعاءٍ نُسِبَ إِلَيهِ _: كَيفَ أَحزَنُ وقَد عَرَفتُكَ؟! (5)
.
ص: 475
7 / 9فروتنى براى خداامام على عليه السلام :سزا نيست كه عارف به عظمت الهى ، [به ديگران] بزرگى بفروشد؛ چرا كه رفعت دانايان به عظمت الهى ، در فروتنى[شان] براى اوست .
7 / 10تسليم در برابر قضاى الهىامام باقر عليه السلام :سزاوارترينِ خلق خدا به تسليم در برابر قضاى الهى ، عارف به خداست .
امام صادق عليه السلام_ به سفيان ثورى _: اى سفيان ! به خدا اعتماد كن تا عارف باشى .
7 / 11رضايت به قضاى الهىپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداى عز و جل فرمود : «نشانه معرفت به من در دل هاى بندگانم ، نيكويى موقعيت منزلت من است ، اين كه از من گِله نشود و [روزى رساندنم ]دير و كُند به شمار نيايد و پنهان شمرده نشوم» .
امام زين العابدين عليه السلام_ از دعايى كه به ايشان منسوب است _: من كه تو را شناخته ام، چگونه اندوهگين شوم ؟
.
ص: 476
الإمام الصادق عليه السلام :إِنَّ أَعلَمَ النّاسِ بِاللّهِ أَرضاهُم بِقَضاءِ اللّهِ عز و جل . (1)
مصباح الشريعة_ فيما نسب إلى الإمام الصَّادِقُ عليه السلام _: صِفَةُ الرِّضا أَن يَرضَى المَحبوبَ وَالمَكروه ، وَالرِّضا شُعاعُ نورِ المَعرِفَةِ . (2)
موسى عليه السلام_ في خِطابِهِ لِلباري جَلَّ و عَلا _: يا رَبِّ ، حَقٌّ لِمَن عَرَفَكَ أَن يَرضى بِما صَنَعتَ . (3)
7 / 12استِبشارُ الوَجهِ وحُزنُ القَلبِالإمام عليّ عليه السلام :العارِفُ وَجهُهُ مُستَبشِرٌ مُتَبَسِّمٌ ، وقَلبُهُ وَجِلٌ مَحزونٌ . (4)
عنه عليه السلام :كُلُّ عارِفٍ مَهمومٌ . (5)
تعليق:تقدّم سابقا نفي الحزن عن العارف ، بيد أنّ في هذا الحديث قد جاء اعتبار الحزن من خصائصه ، وفي الجمع بين الحديثين يمكن القول : إنّ العارف مسرور من جهة ومحزون من جهة أُخرى ؛ فهو من ناحية مترع بالأمل والسرور حينما ينظر إلى رحمة اللّه وصفاته الجمالية ، ومن ناحية أُخرى محزون حينما يفكر بغضب اللّه سبحانه وصفاته الجلالية ، ويمكن القول أيضا : إنّ العارف يصبح مسرورا حينما يتجلّى الخالق تعالى لقلبه ، ويضحى حزينا في غير ذلك لفقدانه تلك الحال ، أو أنّ العارف مسرور بالدرجات العُلى التي وصل إليها في معرفة الحقّ تعالى ، وحزين حينما يكون فاقدا لتلك الدرجات .
.
ص: 477
امام صادق عليه السلام :داناترينِ مردم به خدا ، خشنودترين ايشان به قضاى خداى عز و جلاست .
مصباح الشريعة_ در آنچه به امام صادق عليه السلامنسبت داده شده است _: صفت رضايت، آن است كه به خوش و ناخوش ، خشنود باشد و رضايت ، پرتو نور معرفت است .
موسى عليه السلام_ در خطاب به بارى تعالى _: پروردگار من ! سزاى عارف به تو آن است كه به هر چه كردى ، راضى باشد .
7 / 12شادىِ برون و اندوه درونامام على عليه السلام :سيماى عارف، شاد و خندان ، و دلش بيمناك و غمگين است .
امام على عليه السلام :هر عارفى ، اندوهناك است .
توضيحپيشتر گذشت كه عارف، اندوهى ندارد ؛ امّا در اين حديث ، اندوه را از ويژگى هاى عارف مى داند . در جمع ميان دو حديث مى توان گفت : عارف، از يك جهت شاد و از جهتى ديگر، غمگين است . از اين سو كه به رحمت و صفات جمال خدا مى نگرد ، آكنده از اميد و شادى مى شود و از ناحيه اى ديگر كه به خشم خداى سبحان و صفات جلال او مى نگرد ، غمگين مى شود و مى توان چنين گفت كه عارف، به گاه جلوه خداى متعال بر دلش ، شاد مى شود و آن گاه كه اين حالت را در خود نمى يابد ، اندوهگين مى گردد يا آن كه عارف با وصول به درجات والاى معرفت حق تعالى، شادمان مى شود و چون آن درجات را از دست بدهد ، اندوهگين مى گردد .
.
ص: 478
7 / 13الغِنى عَن خَلقِ اللّهِالإمام عليّ عليه السلام :مَن سَكَنَ قَلبَهُ العِلمُ بِاللّهِ سَكَنَهُ الغِنى عَن خَلقِ اللّهِ . (1)
7 / 14السَّهَرُ بِذِكرِ اللّهِالإمام عليّ عليه السلام :سَهَرُ العُيونِ بِذِكرِ اللّهِ خُلصانُ العارِفينَ ، وحُلوانُ المُقَرَّبينَ . (2)
إرشاد القلوب :كانَ مِمّا ناجى بِهِ الباري تَعالى داوودَ عليه السلام : ... يا داوودُ ، إِنَّ العارِفينَ كَحَلوا أَعيُنَهُم بِمِروَدِ (3) السَّهَرِ، وقاموا لَيلَهُم يَسهَرونَ يَطلُبونَ بِذلِكَ مَرضاتي. (4)
7 / 15كَثرَةُ الدُّعاءِالإمام عليّ عليه السلام :أَعلَمُ النّاسِ بِاللّهِ أَكثَرُهُم لَهُ مَسأَلَةً . (5)
.
ص: 479
7 / 13بى نيازى از خلق خداامام على عليه السلام :هر كس ، علم به خدا در دلش جاى گرفت ، بى نيازى از خلق خدا نيز در آن جاى مى گيرد .
7 / 14شب زنده دارى به ياد خداامام على عليه السلام :شب زنده دارى چشم ها به ياد خدا ، همدم خالص عارفان و شيرينى مقرّبان است .
إرشاد القلوب_ از جمله رازگويى هاى بارى تعالى با داوود عليه السلام _: ... اى داوود ! عارفان ، چشم خويش را به شب زنده دارى سرمه كشيدند و شب ها براى به دست آوردن رضايت من ، در بيدارى كوشيدند .
7 / 15دعاى فراوانامام على عليه السلام :داناترينِ مردم به خدا ، بيشترين درخواست را از خدا دارد .
.
ص: 480
عنه عليه السلام_ مِن دُعائِهِ _: إِلهي كَيفَ أَدعوكَ وقَد عَصَيتُكَ؟! وكَيفَ لا أَدعوكَ وقَد عَرَفتُكَ؟! (1)
الإمام زين العابدين عليه السلام :يا مَن آنَسَ العارِفينَ بِطيبِ مُناجاتِهِ . (2)
7 / 16استِجابَةُ الدُّعاءِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :قالَ اللّهُ عز و جل : مَن أَهانَ لي وَلِيّا فَقَد أَرصَدَ لِمُحارَبَتي . وما تَقَرَّبَ إِلَيَّ عَبدٌ بِشَيءٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِمَّا افتَرَضتُ عَلَيهِ ، وإِنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنّافِلَةِ حَتّى أُحِبَّهُ، فَإِذا أَحبَبتُهُ كُنتُ سَمعَهُ الَّذي يَسمَعُ بِهِ، وبَصَرَهُ الَّذي يُبصِرُ بِهِ، ولِسانَهُ الَّذي يَنطِقُ بِهِ، ويَدَهُ الَّتي يَبطِشُ بِها، إِن دَعانيأَجَبتُهُ، وإِن سَأَلَني أَعطَيتُهُ . (3)
عنه صلى الله عليه و آله :إِنَّ اللّهَ تَعالى قالَ : مَن عادى لي وَلِيّا فَقَد آذَنتُهُ بِالحَربِ . وما تَقَرَّبَ إِلَيَّ عَبدي بِشَيءٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِمّا افتَرَضتُ عَلَيهِ . وما يَزالُ عَبدي يَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّوافِلِ حَتّى أُحِبَّهُ ، فَإِذا أَحبَبتُهُ كُنتُ سَمعَهُ الَّذي يَسمَعُ بِهِ ، وبَصَرَهُ الَّذي يُبصِرُ بِهِ ، ويَدَهُ الَّتي يَبطِشُ بِها ، ورِجلَهُ الَّتي يَمشي بِها ، وإِن سَأَلَني لَأُعطِيَنَّهُ ، ولَئِنِ استَعاذَني لَأُعيذَنَّهُ . (4)
.
ص: 481
امام على عليه السلام_ در دعا _: خداى من! چگونه تو را بخوانم در حالى كه از تو سر پيچيده ام؟! و چگونه تو را نخوانم، در حالى كه تو را مى شناسم ؟!
امام زين العابدين عليه السلام :اى آن كه مناجات خوش او ، انس عارفان است!
7 / 16اجابت دعاپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداى عز و جل مى فرمايد : «هر كه به دوست من توهين كند ، به جنگ با من برخاسته است و بنده اى به من با بهتر از انجام دادن واجباتش تقرّب نجسته است و او با انجام دادن مستحب به من تقرّب مى جويد تا دوستدارش شوم و چون دوستدارش مى شوم ، گوشِ شنيدن او و ديده ديدن او و زبانِ گفتن و دستِ فعاليت او مى گردم . اگر مرا بخوانَد، اجابتش مى كنم و اگر از من بخواهد ، عطايش مى نمايم .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداى متعال فرمود : «هر كس با دوست من دشمنى ورزد ، به او اعلان جنگ مى كنم و بنده اى با بهتر از انجام دادن واجباتش به من تقرّب نجسته است و پيوسته بنده من با مستحبّات به من نزديك مى شود تا دوستدارش مى شوم و چون دوستدارش گشتم ، گوش شنيدن او و ديده ديدن او و دست فعّاليتش و پاى رفتنش مى گردم و اگر از من بخواهد ، به او مى دهم و اگر پناه جويد ، پناهش مى دهم» .
.
ص: 482
عنه صلى الله عليه و آله :إِنَّ اللّهَ عز و جل يَقولُ : ما يَزالُ عَبدي يَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّوافِلِ حَتّى أُحِبَّهُ؛ فَأَكونَ أَنَا سَمعَهُ الَّذي يَسمَعُ بِهِ ، وبَصَرَهُ الَّذي يُبصِرُ بِهِ ، ولِسانَهُ الَّذي يَنطِقُ بِهِ ، وقَلبَهُ الَّذي يَعقِلُ بِهِ ، فَإِذا دَعا أَجَبتُهُ ، وإِذا سَأَلَني أَعطَيتُهُ . (1)
عنه صلى الله عليه و آله :لَو عَرَفتُمُ اللّهَ تَعالى حَقَّ مَعرِفَتِهِ لَزالَت بِدُعائِكُمُ الجِبالُ! (2)
عنه صلى الله عليه و آله :لَو عَرَفتُمُ اللّهَ عز و جل حقَّ مَعرِفَتِهِ لَمَشَيتُم عَلَى البُحورِ ، ولَزالَت بِدُعائِكُمُ الجِبالُ . ولَو خِفتُمُ اللّهَ حَقَّ خَوفِهِ لَعَلِمتُمُ العِلمَ الَّذي لَيسَ مَعَهُ جَهلٌ ، وما بَلَغَ ذلِكَ أَحَدٌ ولا أَتى ، اللّهُ عز و جلأَعظَمُ مِن أَن يَبلُغَ أَحَدٌ أَمرَهُ كُلَّهُ! (3)
7 / 17الفَوزُ وَالفَلاحُالإمام عليّ عليه السلام :مَن عَرَفَ اللّهَ سُبحانَهُ لَم يَشقَ أَبَدا . (4)
بحار الأنوار عن صُحف إدريس عليه السلام :فازَ يا أَخنوخُ مَن عَرَفَني ، وهَلَكَ مَن أَنكَرَني ، عَجَبا لِمَن ضَلَّ عَنّي ولَيسَ يَخلو في شَيءٍ مِنَ الأَوقاتِ مِنّي ، كَيفَ يَخلو وأَنَا أَقرَبُ إِلَيهِ مِن كُلِّ قَريبٍ ، وأَدنى إِلَيهِ مِن حَبلِ الوَريدِ؟ (5)
راجع : ج 5 ص 58 ح 3900 .
.
ص: 483
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداى عز و جل مى فرمايد : «هماره، بنده من با مستحبّات به من نزديكى مى جويد تا دوستدارش مى شوم . پس من، گوش شنيدن او و ديده ديدن او و زبان گفتن او و دلِ فهمنده او مى گردم . پس چون بخوانَد ، پاسخش مى دهم و چون بخواهد ، عطايش مى كنم» .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اگر خدا را چنان كه بايسته شناخت اوست ، مى شناختيد ، كوه ها با دعاى شما از جا كَنده مى شدند .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اگر خدا را چنان كه بايسته شناخت اوست ، مى شناختيد ، بر درياها راه مى رفتيد و كوه ها به دعاى شما از جا كَنده مى شدند ، و اگر از خدا چنان كه بايد مى ترسيديد ، به علمى دست مى يافتيد، بى اندكى جهل و كسى به اين نمى رسد و درنمى يايد . خداى عز و جلبزرگ تر از آن است كه كسى به همه امر او برسد .
7 / 17رستگارى و كاميابىامام على عليه السلام :هر كس خداى سبحان را بشناسد ، هرگز بدبخت نخواهد شد .
بحار الأنوار_ از صحف ادريس عليه السلام _: اى اخنوخ ! (1) هر كه مرا شناخت، رستگار شد و هر كه مرا نشناخت ، تباه گشت . شگفتا از كسى كه به من ره نبرد، در حالى كه يك لحظه هم بدون من نيست! و چگونه بدون من باشد ، در حالى كه من از هر نزديكى به او نزديك تر و حتّى از رگ گردن هم به او نزديك ترم ؟
ر . ك : ج 5 ص 19 ح 3900 .
.
ص: 484
7 / 18المجتمع الأَمثلالكتاب«مَّن كَانَ يُرِيدُ ثَوَابَ الدُّنْيَا فَعِندَ اللَّهِ ثَوَابُ الدُّنْيَا وَالاْخِرَةِ وَكَانَ اللَّهُ سَمِيعَام بَصِيرًا» (1) .
«وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى ءَامَنُواْ وَاتَّقَوْاْ لَفَتَحْنَا عَلَيْهِم بَرَكَ_تٍ مِّنَ السَّمَاءِ وَالأَْرْضِ وَلَ_كِن كَذَّبُواْ فَأَخَذْنَ_هُم بِمَا كَانُواْ يَكْسِبُونَ» (2) .
الحديثالإمام عليّ عليه السلام_ في كِتابِهِ إِلى مُحَمَّدِ بنِ أَبي بَكرٍ وأَهلِ مِصرَ _: عَلَيكُم بِتَقوَى اللّهِ ؛ فَإِنَّها تَجمَعُ مِنَ الخَيرِ ما لا يَجمَعُ غَيرُها ، ويُدرَكُ بِها مِنَ الخَيرِ ما لا يُدرَكُ بِغَيرِها ؛ مِن خَيرِ الدُّنيا وخَيرِ الآخِرَةِ ، قالَ اللّهُ عز و جل : « وَ قِيلَ لِلَّذِينَ اتَّقَوْاْ مَاذَا أَنزَلَ رَبُّكُمْ قَالُواْ خَيْرًا لِّلَّذِينَ أَحْسَنُواْ فِى هَ_ذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةٌ وَ لَدَارُ الاْخِرَةِ خَيْرٌ وَ لَنِعْمَ دَارُ الْمُتَّقِينَ » (3) . اِعلَموا _ يا عِبادَ اللّهِ _ أَنَّ المُؤمِنَ يَعمَلُ لِثَلاثٍ مِنَ الثَّوابِ : إِمّا لِخَيرِ الدُّنيا ، فَإِنَّ اللّهَ يُثيبُهُ بِعَمَلِهِ في دُنياهُ ؛ قالَ اللّهُ سُبحانَهُ لإِِبراهيمَ : «وَ ءَاتَيْنَ_هُ أَجْرَهُ فِى الدُّنْيَا وَ إِنَّهُ فِى الاْخِرَةِ لَمِنَ الصَّ__لِحِينَ » (4) ، فَمَن عَمِلَ للّهِِ تَعالى أَعطاهُ أَجرَهُ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ ، وكَفاهُ المُهِمَّ فيهِما . وقَد قالَ اللّهُ عز و جل : «يَ_عِبَادِ الَّذِينَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ رَبَّكُمْ لِلَّذِينَ أَحْسَنُواْ فِى هَ_ذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةٌ وَ أَرْضُ اللَّهِ وَ سِعَةٌ إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّ_بِرُونَ أَجْرَهُم بِغَيْرِ حِسَابٍ » (5) ، فَما أَعطاهُمُ اللّهُ فِي الدُّنيا لَم يُحاسِبهُم بِهِ فِي الآخِرَةِ . قالَ اللّهُ عز و جل : «لِّلَّذِينَ أَحْسَنُواْ الْحُسْنَى وَ زِيَادَةٌ» (6) ، فَالحُسنى هِيَ الجَنَّةُ ، وَالزِّيادَةُ هِيَ الدُّنيا . وإِمّا لِخَيرِ الآخِرَةِ ، فَإِنَّ اللّهَ عز و جل يُكَفِّرُ بِكُلِّ حَسَنَةٍ سَيِّئَةً ؛ قالَ اللّهُ عز و جل : «إِنَّ الْحَسَنَ_تِ يُذْهِبْنَ السَّيِّ_ئاتِ ذَ لِكَ ذِكْرَى لِلذَّ كِرِينَ » (7) ، حَتّى إِذا كانَ يَومُ القِيامَةِ حُسِبَت لَهُم حَسَناتُهُم ، ثُمَّ أَعطاهُم بِكُلِّ واحِدَةٍ عَشرَ أَمثالِها إِلى سَبعِمِئَةِ ضِعفٍ ؛ قالَ اللّهُ عز و جل : «جَزَاءً مِّن رَّبِّكَ عَطَ_اءً حِسَابًا » (8) ، وقالَ : «أُوْلَئِكَ لَهُمْ جَزَاءُ الضِّعْفِ بِمَا عَمِلُواْ وَ هُمْ فِى الْغُرُفَ_تِ ءَامِنُونَ » (9) . فَارغَبوا في هذا _ رَحِمَكُمُ اللّهُ _ وَاعمَلوا لَهُ ، وتَحاضّوا (10) عَلَيهِ . وَاعلَموا _ يا عِبادَ اللّهِ _ أَنَّ المُتَّقينَ حازوا عاجِلَ الخَيرِ وآجِلَهُ ؛ شارَكوا أَهلَ الدُّنيا في دُنياهُم ، ولَم يُشارِكهُم أَهلُ الدُّنيا في آخِرَتِهِم ؛ أَباحَهُمُ اللّهُ مِنَ الدُّنيا ما كَفاهُم وبِهِ أَغناهُم ؛ قالَ اللّهُ عَزَّ اسمُهُ : « قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِى أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَ الطَّيِّبَ_تِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِىَ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا خَالِصَةً يَوْمَ الْقِيَ_مَةِ كَذَ لِكَ نُفَصِّلُ الآْيَ_تِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ» (11) . سَكَنُوا الدُّنيا بِأَفضَلِ ما سُكِنَت ، وأَكَلوها بِأَفضَلِ ما أُكِلَت ؛ شارَكوا أَهلَ الدُّنيا في دُنياهُم ، فَأَكَلوا مَعَهُم مِن طَيِّباتِ ما يَأكُلونَ ، وشَرِبوا مِن طَيِّباتِ ما يَشرَبونَ ، ولَبِسوا مِن أَفضَلِ ما يَلبَسونَ ، وسَكَنوا مِن أَفضَلِ ما يَسكُنونَ ، وتَزَوَّجوا مِن أَفضَلِ ما يَتَزَوَّجونَ ، ورَكِبوا مِن أَفضَلِ ما يَركَبونَ ؛ أَصابوا لَذَّةَ الدُّنيا مَعَ أَهلِ الدُّنيا ، وهُم غَدا جيرانُ اللّهِ ، يَتَمَنَّونَ عَلَيهِ فَيُعطيهِم ما تَمَنَّوهُ ، ولا يَرُدُّ لَهُم دَعوَةً ، ولا يَنقُصُ لَهُم نَصيباً مِنَ اللَّذَّةِ . فَإِلى هذا _ يا عِبادَ اللّهِ _ يَشتاقُ إِلَيهِ مَن كانَ لَهُ عَقلٌ ، ويَعمَلُ لَهُ بِتَقوَى اللّهِ ، ولا حَولَ ولا قُوَّةَ إِلاّ بِاللّهِ . 12
.
ص: 485
7 / 18جامعه نمونهقرآن«هر كس پاداش دنيا را بخواهد ، پاداش دنيا و آخرت، نزد خداست، و خداوند، شنوا و بيناست» .
«و اگر مردم شهرها ايمان آورده و تقوا مى ورزيدند ، بى گمان ، بركاتى از آسمان و زمين بر ايشان مى گشوديم؛ ولى تكذيب كردند و از اين رو، به كيفر دستاوردشان [گريبان] آنان را گرفتيم» .
حديثامام على عليه السلام_ در نامه اش به محمّد بن ابى بكر و مصريان _: هماره با تقوا باشيد كه آن خيرى را گِرد مى آورد كه جز آن نمى آورد و بدان به خيرى مى توان رسيد كه با جز آن نمى توان ، چه خير دنيا و چه خير آخرت . خداوند عز و جلمى فرمايد : «و به كسانى كه تقوا ورزيدند ، گفته شود : پروردگارتان چه نازل كرد؟ مى گويند : خير . براى كسانى كه در اين دنيا نيكى كردند ، [پاداش ]نيكويى است و بى گمان ، سراى آخرت نيكوتر است، و چه نيكوست سراى باتقوايان» . اى بندگان خدا ! بدانيد كه مؤمن، براى سه ثواب مى كوشد : يا خير دنيا كه خدا در همين دنيا ، پاداش كارش را مى دهد . خداوند سبحان، درباره ابراهيم چنين فرمود : «و اجر او را در دنيا داديم و او در آخرت هم از صالحان است» . پس هر كه براى خداى متعال بكوشد ، اجرش را در دنيا و آخرت بدهد و امور مهمّش را در هر دو سرا كفايت كند و خداوند عز و جل فرمود : «اى بندگان مؤمن ! از خدايتان پروا كنيد . براى كسانى كه در اين دنيا نيكى كردند ، نيكى خواهد بود و زمين خدا فراخ است . بى ترديد ، شكيبايان، اجر بى حساب و كامل خواهند يافت» . پس از آنچه در دنيا به ايشان داده در آخرت حساب نكشد ، خداوند عزيز بزرگ فرموده است «براى نيكوكاران نيكى هست و زيادتى» كه نيكى همان بهشت است و زيادت ، همان دنيا . و يا براى خير آخرت كه خداوند عز و جل با هر نيكى ، بدى اى را مى پوشاند . خداوند عز و جلمى فرمايد : «نيكى ها ، بدى ها را مى پوشانند . اين ، يادآورى اى براى يادكنندگان است» . تا آن كه روز قيامت نيكى هايشان برايشان محاسبه مى شود . سپس به هر حسنه ، از ده تا هفتصد برابر پاداش مى دهد . خداوند عز و جلمى فرمايد : «پاداش از پروردگارت ، عطايى به حساب» و مى فرمايد : «آنان، پاداش مضاعف در برابر آنچه كرده اند ، دارند و آنان در غرفه ها[ى بهشت ]ايمن خواهند بود» . پس خدايتان بيامرزد، به اين «پاداش بزرگ» رغبت ورزيد و براى آن بكوشيد و يكديگر را بدان برانگيزيد . اى بندگان خدا ! بدانيد كه باتقوايان ، هر دو خير عاجل (دنيا) و آجل (آخرت) را به چنگ آوردند . با دنياداران در دنيايشان شريك شدند و دنياداران در آخرت با ايشان ، شريك نشدند . خدا از دنيا، آنچه را كه كفايتشان كند و توانگرشان سازد، برايشان روا ساخت و چنين فرمود : «بگو : چه كس زينت خدايى را كه براى بندگانش بيرون آورده است و روزى هاى پاكيزه را حرام كرده است؟ بگو : اينها در زندگانى دنيا براى مؤمنان [و نيز غيرمؤمنان] است؛ ولى روز قيامت، فقط براى مؤمنان است . اين گونه ، آيات خود را براى دانايان، به تفصيل بيان مى كنيم» . در دنيا در بهترين جا ، سُكنا گزيدند و بهترين خوردنى ها را خوردند ، با دنياداران در دنيايشان شريك گشتند و با آنان از خوردنى هاى پاكيزه اى كه مى خوردند ، خوردند و از نوشيدنى هاى پاكيزه شان نوشيدند و بهترين لباس هاى آنان را پوشيدند و بهترين جايى كه آنان مى نشستند، نشستند و با بهترين همسران، ازدواج كردند و بر بهترين مَركب هايى كه آنان سوار مى شدند ، سوار شدند . مانند دنياداران به لذّت دنيا رسيدند و در آينده، همسايگان خدايند ، به خدا اميد مى ورزند و خدا هم آنچه را اميد مى ورزند، به ايشان عطا مى كند و خواسته شان را رد نمى كند و از لذّتشان نمى كاهد . پس اى بندگان خدا ! آن كه خردمند است ، به اين [پاداش ]شوق مى ورزد و با تقواى الهى براى آن مى كوشد، و هيچ تغيير و توانى جز به خدا نيست .
.
ص: 486
. .
ص: 487
. .
ص: 488
راجع : ص 16 (الفصل الأوّل : قيمة معرفة اللّه )، ج 5 ص 10 (الفصل الأوّل : قيمة التوحيد) ، التنمية الإقتصادية في الكتاب والسنّة : القسم الأوّل / الفصل الأوّل / سعادة الدنيا و الآخرة ، والقسم الأوّل / الفصل الثاني / قوام الدين والدنيا.
.
ص: 489
راجع : ص 17 (فصل يكم : ارزش شناخت خدا)، ج 5 ص 11 (فصل يكم : ارزش توحيد) ، توسعه اقتصادى بر پايه قرآن و حديث : بخش اوّل / فصل يكم / خوشبختى دنيا و آخرت ، و بخش اوّل / فصل دوم / برپايى دين و دنيا .
.
ص: 490
. .
ص: 491
چكيده آنچه درباره نقش خداشناسى گذشتآثار و بركات خداشناسى و نقش آن در زندگى انسان را در دو بخش مى توان خلاصه كرد :
بخش اوّل : نقش خداشناسى در زندگىِ فردىمهم ترين نقش خداشناسى در زندگىِ فردى ، محبّت و انس با خداوند متعال است ؛ چرا كه انسان، فطرتا عاشق زيبايى است و از آن جا كه خداوند متعال، جامع همه زيبايى هاست و همه زيبايان ، زيبايى خود را از او دارند ، انسان نمى تواند خدا را بشناسد و او را دوست نداشته باشد . از اين رو، امام مجتبى عليه السلاممى فرمايد : مَن عَرَفَ اللّهَ أَحَبَّهُ (1) . هر كه خدا را بشناسد، دوستش خواهد داشت. و هر چه معرفت انسان نسبت به آفريدگار جهان بيشتر شود، محبّت او در
.
ص: 492
دلش بيشتر مى گردد ، تا آن جا كه در مرتبه «كاملان در خدا دوستى» (1) قرار مى گيرد . محبّتى كه زاييده معرفت باشد، با عنايت به اوامر و نواهى الهى و جايگاه انسان در نظام آفرينش و نيز توأم با خشيت و رغبت است و انسان را به همه ارزش هاى اعتقادى ، اخلاقى و عملى و ترك ضدّ ارزش ها دعوت مى نمايد.
بخش دوم : نقش خداشناسى در زندگى اجتماعىخداشناسى، به دليل اين كه زيربناى ارزش هاى اعتقادى ، اخلاقى و عملى است ، اصلى ترين پايه هاى جامعه نمونه انسانى نيز هست . به همين جهت، نمى توان از جامعه اى كه خدا را باور ندارد، انتظار داشت ارزش هاى انسانى و در رأس آنها عدالت اجتماعى را رعايت نمايد. لذا امام رضا عليه السلامدرباره فلسفه خدا پرستى مى فرمايد : لِعِلَلٍ كَثيرَةٍ ، مِنها أنَّ مَن لَم يُقِرَّ بِاللّهِ عز و جل لَم يَتَجَنَّب مَعاصِيَهُ ، ولَم يَنتَهِ عَنِ ارتِكابِ الكَبائِرِ ولَم يُراقِب أحَدا فيما يَشتَهي ويَستَلِذُّ مِنَ الفَسادِ وَالظُّلمِ... . (2) به علّت هاى بسيار ؛ يك علّت آن كه به خدا اقرار نكند ، از نافرمانى او نپرهيزد و از ارتكاب گناهان كبيره باز نَايستد و هيچ كس را در آنچه از تباهى و ستم دوست مى دارد و لذّت مى برد ، نپايد. بى ترديد، استقرار ارزش هاى اخلاقى در جامعه، بدون زيربناى مذهبى و اعتقاد به خدا امكان پذير نيست . اگر جهان، بى شعور و بى هدف باشد و عادل و
.
ص: 493
ظالم ، و نيكوكار و بدكار ، همه با مرگ به يك نقطه مى رسند، با كدام دليل مى توان جامعه را به رعايت ارزش هاى والاى انسانى ، عدالت خواهى ، ايثار و مبارزه با ظلم و جنايت دعوت كرد؟ چه دليلى دارد كه يكى فداى ديگران شود و ديگران، فداى او نگردند؟ از اين رو، بايد گفت كه ماترياليسم، مستلزم نفى ارزش هاى اخلاقى و پذيرفتن ارزش هاى اخلاقى، مستلزم نفى ماترياليسم است . به عكس، اعتقاد به خدا و هدفدارى جهان هستى ، زمينه ساز جامعه برين و تكامل مادّى و معنوى انسان است و به فرموده آفريدگار جهان : «مَّن كَانَ يُرِيدُ ثَوَابَ الدُّنْيَا فَعِندَ اللَّهِ ثَوَابُ الدُّنْيَا وَالاْخِرَةِ . (1) و هر كس پاداش دنيا را بخواهد ، پاداش دنيا و آخرت، نزد خداست» . و اگر روزى جامعه بشر به طور شايسته با آفريدگار جهان پيوند بر قرار كند ، بهترين زندگى ها را براى خود فراهم ساخته است . به اميد آن روز . (2)
.
ص: 494
الفصل الثامن: آفاق معرفة اللّه8 / 1حَقُّ مَعرِفَةِ اللّهِ وحدُّهاالتوحيد عن ابن عبّاس :جاءَ أَعرابِيٌّ إِلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ عَلِّمني مِن غَرائِبِ العِلمِ . قالَ : ما صَنَعتَ في رَأسِ العِلمِ حَتّى تَسأَلَ عَن غَرائِبِهِ ؟! قالَ الرَّجُلُ : ما رَأسُ العِلمِ يا رَسولَ اللّهِ ؟ قالَ : مَعرِفَةُ اللّهِ حَقَّ مَعرِفَتِهِ . قالَ الأَعرابِيُّ : وما مَعرِفَةُ اللّهِ حَقَّ مَعرِفَتِهِ ؟ قالَ : تَعرِفُهُ بِلا مِثلٍ ولا شِبهٍ ولا نِدٍّ ، وأَنَّهُ واحِدٌ أَحَدٌ ، ظاهِرٌ باطِنٌ ، أَوَّلٌ آخِرٌ ، لا كُفوَ لَهُ ولا نَظيرَ ، فَذلِكَ حَقُّ مَعرِفَتِهِ . (1)
.
ص: 495
فصل هشتم: آفاق معرفت خدا8 / 1حقيقت و مرز معرفت خداالتوحيد_ به نقل از ابن عبّاس _: عربى باديه نشين نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت : اى پيامبر خدا ! به من از علوم غريبه بياموز . فرمود : «تو با رأس علم چه كرده اى كه از غرائب آن مى پرسى؟». مرد گفت : رأس علم چيست، اى پيامبر خدا؟ فرمود : «معرفت حقيقى خدا» . عرب باديه نشين پرسيد : معرفت حقيقى خدا، چگونه است؟ فرمود : «او را بى مانند و شبيه و شريك مى دانى و اين كه يگانه و يكتاست ، برون و درون و آغاز و انجام است ، همتا و نظيرى ندارد . اين است معرفت حقيقى او» .
.
ص: 496
الإمام الكاظم عليه السلام :أَوَّلُ الدِّيانَةِ بِهِ مَعرِفَتُهُ ، وكَمالُ مَعرِفَتِهِ تَوحيدُهُ ، وكَمالُ تَوحيدِهِ نَفيُ الصِّفاتِ عَنهُ . (1)
التوحيد عن طاهر بن حاتم بن ماهويه :كَتَبتُ إِلَى الطَيِّبِ _ يَعني أَبَا الحَسَنِ موسى عليه السلام _ : مَا الَّذي لا تُجزِئُ مَعرِفَةُ الخالِقِ بِدونِهِ ؟ فَكَتَبَ : لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ ، ولَم يَزَل سَميعا وعَليما وبَصيرا ، وهُوَ الفَعّالُ لِما يُريدُ . (2)
الإمام الرضا عليه السلام_ لَمّا سُئِلَ عَن أَدنَى المَعرِفَةِ _: الإِقرارُ بِأَنَّهُ لا إِلهَ غَيرُهُ ، ولا شِبهَ لَهُ ولا نَظيرَ ، وأَنَّهُ قَديمٌ مُثبَتٌ مَوجودٌ غَيرُ فَقيدٍ ، وأَنَّهُ لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ . (3)
الإمام الصادق عليه السلام :إِنَّ أَفضَلَ الفَرائِضِ وأَوجَبَها عَلَى الإِنسانِ مَعرِفَةُ الرَّبِّ وَالإِقرارُ لَهُ بِالعُبودِيَّةِ ، وحَدُّ المَعرِفَةِ أَنَّهُ لا إِلهَ غَيرُهُ ولا شَبيهَ لَهُ ولا نَظيرَ لَهُ ، وأَنَّهُ يُعرَفُ أَنَّهُ قَديمٌ مُثبَتٌ بِوُجودٍ غَيرِ فَقيدٍ ، مَوصوفٌ مِن غَيرِ شَبيهٍ ولا مُبطِلٍ ، لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ وهُوَ السَّميعُ البَصيرُ . (4)
الإمام الرضا عليه السلام_ فِي الفِقهِ المَنسوبِ إلَيهِ _: أَروي أَنَّ المَعرِفَةَ التَّصديقُ وَالتَّسليمُ وَالإِخلاصُ فِي السِّرِّ وَالعَلانِيَةِ ، وأَروي أَنَّ حَقَّ المَعرِفَةِ أَن يُطيعَ ولا يَعصِيَ ، ويَشكُرَ ولا يَكفُرَ . (5)
.
ص: 497
امام كاظم عليه السلام:آغاز گردن نهادن به فرمان خدا ، معرفت به اوست و كمال معرفتش ، يگانه شمردن او و كمال يگانه شمردنش ، نفى كردن صفت ها از اوست .
التوحيد_ به نقل از طاهر بن حاتم بن ماهويه _: به مرد پاك ، امام كاظم عليه السلامنوشتم: چه چيز است كه معرفت آفريدگار، جز با آن، كامل نمى شود؟ امام عليه السلام نوشت: «[ اين كه بدانى] به مانند او چيزى نيست و همواره، شنوا و دانا و بيناست و هر چه بخواهد، مى كند» .
امام رضا عليه السلام_ چون از كمترين حدّ معرفت سؤال شد _: اقرار به اين كه خدايى جز او نيست و شبيه و نظيرى ندارد و او قديم و ثابت و موجود، و نه معدوم است و اين كه مانند او چيزى وجود ندارد .
امام صادق عليه السلام:بى گمان ، برترين فريضه ها و واجب ترين آنها براى انسان ، معرفت خداوند و اقرار به عبوديت اوست و حدّ معرفت، آن است كه خدايى جز او نيست و شبيه و نظيرى ندارد و اين كه به اين گونه شناخته شود كه قديم و وجود، برايش ثابت است و نه عدم ؛ وصف شده است ، امّا بدون شباهت و باطل گرايى ؛ (1) به مانند او چيزى نيست و او شنوا و بيناست .
امام رضا عليه السلام_ در كتاب الفقه منسوب به ايشان _: روايت مى كنم كه معرفت ، تصديق و تسليم و خلوص در نهان و آشكار است، و نيز روايت مى كنم كه معرفت حقيقى آن است كه فرمان بَرَد و سر نپيچد و سپاس بگزارد و كفران نورزد .
.
ص: 498
8 / 2لا تُدرِكُهُ الأَبصارُالكتاب«لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَ_رُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَ_رَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ » . (1)
«يَسْ_ئلُكَ أَهْلُ الْكِتَ_بِ أَن تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتَ_بًا مِّنَ السَّمَاءِ فَقَدْ سَأَلُواْ مُوسَى أَكْبَرَ مِن ذَ لِكَ فَقَالُواْ أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّ_عِقَةُ بِظُ_لْمِهِمْ» . (2)
«وَلَمَّا جَاءَ مُوسَى لِمِيقَ_تِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِى أَنظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَن تَرَانِى وَلَ_كِنِ انظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِى فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسَى صَعِقًا فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَ_نَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ » . (3)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :فَوقَ كُلِّ شَيءٍ عَلا ، ومِن كُلِّ شَيءٍ دَنا ، فَتَجَلّى لِخَلقِهِ مِن غَيرِ أَن يَكونَ يُرى ، وهُوَ بِالمَنظَرِ الأَعلى . (4)
الإمام الصادق عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى : «لاَ تُدْرِكُهُ الْأَبْصَ_رُ» _: إِحاطَةُ الوَهمِ ... اللّهُ أَعظَمُ مِن أَن يُرى بِالعَينِ . (5)
.
ص: 499
8 / 2ديده ها او را درنمى يابندقرآن«ديده ها او را درنمى يابند ؛ امّا او ديده ها را درمى يابد و او باريك بين و آگاه است» .
«اهل كتاب، از تو مى خواهند كه كتابى از آسمان بر آنان فرود آورى . البته از موسى، بزرگ تر از اين را خواستند و گفتند: خدا را آشكارا به ما نشان ده . پس به سزاى ستمشان، صاعقه، آنان را فرو گرفت» .
«و چون موسى به ميعاد ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت ، گفت : پروردگارا ! خود را به من بنماى تا به تو بنگرم . فرمود: هيچ گاه مرا نخواهى ديد ؛ امّا به كوه بنگر . اگر در جاى خود قرار گرفت ، به زودى مرا خواهى ديد . پس چون پروردگارش بر كوه جلوه نمود ، آن را ريز ريز ساخت و موسى، بيهوش بر زمين افتاد و چون به هوش آمد ، گفت: تو منزّهى! به درگاهت توبه كردم و من، نخستينِ مؤمنانم» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله:[خدا] بالاتر از هر بالا، ولى نزديك به همه چيز است و بى آن كه ديده شود، براى خلقش جلوه كرد، در حالى كه در افق بالاست .
امام صادق عليه السلام_ درباره سخن خداى متعال: «ديده ها او را درنمى يابند» _: منظور، ديده خيال است ... خداوند، بزرگ تر از آن است كه به ديد چشم آيد .
.
ص: 500
الإمام الرضا عليه السلام_ في قَولِ اللّهِ عز و جل : «لاَ تُدْرِكُهُ الْأَبْصَ_رُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَ_رَ» _: لا تُدرِكُهُ أَوهامُ القُلوبِ ، فَكَيفَ تُدرِكُهُ أَبصارُ العُيونِ ! (1)
المحاسن عن أبي هاشم الجعفريّ :أَخبَرَنِي الأَشعَثُ بنُ حاتِمٍ أَنَّهُ سَأَلَ الرِّضا عليه السلام عَن شَيءٍ مِنَ التَّوحيدِ ، فَقالَ : أَلا تَقرَأُ القُرآنَ ؟ قُلتُ : نَعَم . قالَ : اِقرَأ : «لاَ تُدْرِكُهُ الْأَبْصَ_رُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَ_رَ» ، فَقَرَأتُ . فَقالَ : مَا الأَبصارُ ؟ قُلتُ : أَبصارُ العَينِ . قالَ : لا ، إِنَّما عَنَى الأَوهامَ ؛ لا تُدرِكُ الأَوهامُ كَيفِيَّتَهُ ، وهُوَ يُدرِكُ كُلَّ فَهمٍ . (2)
الكافي عن أبي هاشم الجعفريّ :قُلتُ لِأَبي جَعفَرٍ عليه السلام (3) : «لاَ تُدْرِكُهُ الْأَبْصَ_رُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَ_رَ» ؟ فَقالَ : يا أَبا هاشِمٍ ، أَوهامُ القُلوبِ أَدَقُّ مِن أَبصارِ العُيونِ ، أَنتَ قَد تُدرِكُ بِوَهمِكَ السِّندَ وَالهِندَ وَالبُلدانَ الَّتي لَم تَدخُلها ولا تُدرِكُها بِبَصَرِكَ ، وأَوهامُ القُلوبِ لا تُدرِكُهُ فَكَيفَ أَبصارُ العُيونِ ؟! (4)
التوحيد عن صفوان بن يحيى :سَأَلَني أَبو قُرَّةَ المُحَدِّثُ أَن أُدخِلَهُ عَلى أَبِي الحَسَنِ الرِّضا عليه السلامفَاستَأَذَنتُهُ في ذلِكَ فَأَذِنَ لي ، فَدَخَلَ عَلَيهِ فَسَأَلَهُ عَنِ الحَلالِ وَالحَرامِ وَالأَحكامِ حَتّى بَلَغَ سُؤالُهُ التَّوحيدَ ، فَقالَ أَبو قُرَّةَ : إِنّا رُوّينا أنَّ اللّهَ عز و جلقَسَّمَ الرُّؤيَةَ وَالكَلامَ بَينَ اثنَينِ ، فَقَسَّمَ لِمُوسى عليه السلام الكَلامَ وَلِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله الرُّؤيَةَ . فَقالَ أَبُو الحَسَنِ عليه السلام فَمَنِ المُبَلِّغُ عَنِ اللّهِ عز و جل إِلَى الثَّقَلَينِ الجِنِّ وَالإنسِ : «لاَّ تُدْرِكُهُ الْأَبْصَ_رُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَ_رَ» (5) «وَ لاَ يُحِيطُونَ بِهِ عِلْمًا» (6) و «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ» (7) أَلَيسَ مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله؟ قالَ : بَلى؟ قالَ : فَكَيفَ يَجِيءُ رَجُلٌ إِلَى الخَلقِ جَميعا فَيُخبِرُهُم أَنَّهُ جاءَ مِن عِندِ اللّهِ وَأَنَّهُ يَدعوهُم إِلَى اللّهِ بِأَمرِ اللّهِ وَيَقولُ : «لاَّ تُدْرِكُهُ الْأَبْصَ_رُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَ_رَ» «وَ لاَ يُحِيطُونَ بِهِ عِلْمًا» وَ «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ» ثُمَّ يَقولُ : أَنَا رَأَيتُهُ بِعَيني ، وَأَحَطتُ بِهِ عِلما وَهُوَ عَلى صُورَةِ البَشَرِ ، أَما تَستَحيونَ؟! ما قَدَرَتِ الزَّنادِقَةُ أَن تَرمِيَهُ بِهذا ؛ أَن يَكونَ يَأتِي عَنِ اللّهِ بِشَيءٍ ، ثُمَّ يَأتي بِخِلافِهِ مِن وَجهٍ آخَرَ!! قالَ أَبو قُرَّةَ : فَإنَّهُ يَقولُ : «وَ لَقَدْ رَءَاهُ نَزْلَةً أُخْرَى» (8) ؟ فَقالَ أَبُو الحَسَنِ عليه السلام : إِنَّ بَعدَ هذِهِ الآيَةِ ما يَدُلُّ عَلى ما رَأَى ، حَيثُ قالَ : «مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى» (9) يَقولُ : ما كَذَبَ فُؤادُ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ما رَأَت عَيناهُ ، ثُمَّ أَخبَرَ بِما رَأَى فَقالَ : «لَقَدْ رَأَى مِنْ ءَايَ_تِ رَبِّهِ الْكُبْرَى» (10) ، فَاياتُ اللّهِ عز و جلغَيرُ اللّهِ ، وَقَد قالَ : «وَ لاَ يُحِيطُونَ بِهِ عِلْمًا» (11) فَإذا رَأَتهُ الأَبصارُ فَقَد أَحاطَت بِهِ العِلمُ وَوَقَعَتِ المَعرِفَةُ . فَقالَ أَبو قُرَّةَ : فَتُكَذِّبُ بِالرِّواياتِ؟ فَقالَ أَبُو الحَسَنِ عليه السلام : إِذا كانَتِ الرِّواياتُ مُخالِفَةً لِلقُرآنِ كَذَّبتُ بِها ، وَما أَجمَعَ المُسلِمونَ عَلَيهِ أَنَّهُ لا يُحاطُ بِهِ عِلمٌ (12) وَلا تُدرِكُهُ الأَبصارُ ، وَلَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ . 13
.
ص: 501
امام رضا عليه السلام_ درباره سخن خداى عز و جل : «ديده ها او را درنمى يابند ؛ امّا او ديده ها را درمى يابد» _: يعنى به خيال دل نيز درنيايد . پس چگونه ديده سر، او را بيابد؟!
المحاسن_ به نقل از ابو هاشم جعفرى _: اشعث بن حاتم به من خبر داد كه از امام رضا عليه السلام از چيزى درباره توحيد پرسيد . فرمود : «آيا قرآن نمى خوانى؟». گفتم: چرا . فرمود: «بخوان «ديده ها او را درنمى يابند ؛ امّا او ديده ها را درمى يابد» » . پس خواندم . امام عليه السلام فرمود: «چه ديده هايى؟». گفتم: ديده سر . فرمود: «نه ، منظور آيه، خيال هاست كه كيفيت او را تخيّل هم نكنند ؛ ولى او هر انديشه و خيالى را درمى يابد» .
الكافى_ به نقل از ابو هاشم جعفرى _: به امام جواد عليه السلام گفتم: «ديده ها او را درنمى يابند ؛ امّا او ديده ها را درمى يابد» . فرمود: «اى ابو هاشم ! ديده هاى خيال، دقيق تر از ديده هاى سر است . تو با خيالت ، سِند و هند و شهرهايى را كه نرفته اى و به چشمت نديده اى ، درمى يابى ؛ امّا همين ديده هاى خيال، او را درنمى يابند . پس چگونه ديدگان سر، او را دريابند؟
التوحيد_ به نقل از صفوان بن يحيى _: ابو قرّه محدّث از من خواست كه او را بر امام رضا عليه السلامدرآورم . پس از امام عليه السلام اجازه خواستم و ايشان، اجازه داد . او وارد شد و از حلال و حرام و احكام پرسيد تا به توحيد رسيد . ابو قرّه گفت: براى ما روايت شده كه خدا، ديدن و سخن گفتن [با خود] را ميان دو نفر قسمت كرده است . به موسى عليه السلام ، سخن گفتن [با خود] را و به محمّد صلى الله عليه و آله ديدن [خود] را عطا كرده است . امام رضا عليه السلام فرمود: «پس چه كس اين آيه ها را از خدا به جنّ و انس رسانده است: «ديده ها او را درنيابند و او ديده ها را دريابد» ، «و احاطه علمى به او ندارند» و «به مانند او چيزى نيست» ؟ آيا محمّد صلى الله عليه و آلهابلاغ نكرده است؟». گفت: چرا . فرمود : «پس چگونه كسى كه به سوى همه آفريدگان مى آيد و به آنان خبر مى دهد كه از نزد خدا آمده است و آنان را به امر الهى به سوى خدا فرا مى خوانَد و مى گويد: «ديده ها او را در نمى يابند و او ديده ها را در مى يابد» ، «و احاطه علمى به او ندارند» ، «به مانند او چيزى نيست» ، سپس بگويد: من او را به چشم خود ديده ام و از او آگاهم و به هيئت انسان است ؟! آيا [از دادن اين نسبت، ]شرم نمى كنيد؟ زنادقه هم نمى توانستند چنين تهمتى به پيامبر صلى الله عليه و آله بزنند ؛ اين كه او از سوى خدا چيزى مى آورد و از جهتى ديگر ، خلاف آن را مى آورد» . ابو قرّه گفت: در قرآن مى گويد: «و بى گمان ، او را يك بار ديگر ديده است» . امام عليه السلام فرمود: «اين آيه، پس از آيه «دل ، آنچه را ديد ، انكار نكرد» ، ديگر دلالتى بر آنچه ديده، ندارد . آيه مى گويد: دل محمّد صلى الله عليه و آلهآنچه را چشمانش ديد ، دروغ نينگاشت . سپس آنچه را كه ديده بود، بازگو كرد: «بى گمان ، از آيات بزرگ پروردگار خود ديد» . پس آيات و نشانه هاى خدا غير از خدا هستند و خود فرموده است: «و به او احاطه علمى ندارند» ، و اگر ديده ها او را ببينند ، احاطه علمى و معرفت به او واقع مى شود» . ابو قرّه گفت: پس روايات را تكذيب مى كنى؟ امام رضا عليه السلام فرمود: «هر گاه روايات ، مخالف با قرآن باشند ، آنها را تكذيب مى كنم و با اجماع مسلمانان هم مخالفت دارد ؛ چرا كه به خدا ، احاطه علمى حاصل نمى شود و ديده ها او را درنمى يابند و مانند او چيزى نيست» .
.
ص: 502
. .
ص: 503
. .
ص: 504
الإمام عليّ عليه السلام :ظاهِرٌ لا بِتَأويلِ المُباشَرَةِ ، مُتَجَلٍّ لا بِاستِهلالِ رُؤيَةٍ . (1)
عنه عليه السلام :الرّادِعُ أَناسِيَّ (2) الأَبصارِ عَن أَن تَنالَهُ أَو تُدرِكَهُ . (3)
عنه عليه السلام_ فِي تَمجيدِ اللّهِ عز و جل _: لَم يَنتَهِ إِلَيكَ نَظَرٌ ، ولَم يُدرِككَ بَصَرٌ . أَدرَكتَ الأَبصارَ ، وأَحصَيتَ الأَعمالَ (الأَعمارَ) . (4)
عنه عليه السلام :لَم تَقَع عَلَيهِ الأَوهامُ فَتُقَدِّرَهُ شَبَحا ماثِلاً ، ولَم تُدرِكهُ الأَبصارُ فَيَكونَ بَعدَ انتِقالِها حائِلاً... كَلَّت (5) عَن إِدراكِهِ طُروفُ العُيونِ، وقَصُرَت دونَ بُلوغِ صِفَتِهِ أَوهامُ الخَلائِقِ . (6)
.
ص: 505
امام على عليه السلام:[خداوند] عز و جل ظاهر است ؛ امّا نه به معناى مباشرت و قابل تماس بودن ؛ جلوه دارد ؛ امّا نه به معناى ديده شدن .
امام على عليه السلام:[خداوند] عز و جل ممتنع است كه سياهى ديدگان به او برسند يا او را دريابند .
امام على عليه السلام_ در بزرگداشت خداى عز و جل _: نگاهى به تو نرسيد و ديده اى تو را درنيافت . ديدگان را دريافتى و كارها (عمرها) را شماره كردى .
امام على عليه السلام:وهم ها به او نمى رسند تا او را صورتى چون ديگر صورت ها بپندارند و ديده ها او را درنمى يابند تا پس از انتقال [تصوير] ، تبديل به صورتى ذهنى و قابل تغيير شود . ... نگاه ديدگان، از دريافتنش درمانده و انديشه هاى مردمان، از فهم چگونگى اش وا مانده است .
.
ص: 506
عنه عليه السلام :مَن جازَ عَلَيهِ البَصَرُ وَالرُّؤيَةُ فَهُوَ مخَلوقٌ ، ولابُدَّ لِلمَخلوقِ مِنَ الخالِقِ . (1)
عنه عليه السلام :لا تَنالُهُ الأَبصارُ مِن مَجدِ جَبَروتِهِ ؛ إِذ حَجَبَها بِحُجُبٍ لا تَنفُذُ في ثِخَنِ كَثافَتِهِ ، ولا تَخرِقُ إِلى ذِي العَرشِ مَتانَةَ خَصائِصِ سُتُراتِهِ ، الَّذي صَدَرَتِ الأُمورُ عَن مَشِيئَتِهِ . (2)
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ . . . المُمتَنِعَةِ مِنَ الصِّفاتِ ذاتُهُ ، ومِنَ الأَبصارِ رُؤيَتُهُ ، ومِنَ الأَوهامِ الإحاطَةُ بِهِ . (3)
عنه عليه السلام :قَد حَسَرَ (4) كُنهُهُ نَوافِذَ الأَبصارِ ، وقَمَعَ وُجودُهُ جَوائِلَ (5) الأَوهامِ . (6)
فاطمة عليهاالسلام :المُمتَنِعُ مِنَ الأَبصارِ رُؤيَتُهُ ، ومِنَ الأَلسُنِ صِفَتُهُ ، ومِنَ الأَوهامِ كَيفِيَّتُهُ . (7)
الإمام الحسين عليه السلام_ فِي وِترِهِ _: اللّهُمَّ إِنَّكَ تَرى ولا تُرى ، وأَنتَ بِالمَنظَرِ الأَعلى ، وإِنَّ إِلَيكَ الرُّجعى ، وإِنَّ لَكَ الآخِرَةَ والاُولى ، اللّهُمَّ إِنّا نَعوذُ بِكَ مِن أَن نَذِلَّ ونَخزى . (8)
الإمام زين العابدين عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الأَوَّلِ بِلا أَوَّلٍ كانَ قَبلَهُ ، وَالآخِرِ بِلا آخِرٍ يَكونُ بَعدَهُ ، الَّذي قَصُرَت عَن رُؤيَتِهِ أَبصارُ النّاظِرينَ ، وعَجَزَت عَن نَعتِهِ أَوهامُ الواصِفينَ . (9)
.
ص: 507
امام على عليه السلام:هر كه ديدار او ممكن باشد و بتوان او را ديد ، مخلوق است و مخلوق را به خالق، نياز .
امام على عليه السلام:ديده ها شُكوه جبروتش را در نيابند و چون آن را در پسِ پرده ستبر خويش كند، از آن درنگذرند و ياراى دريدن پوشش محكم صاحب عرش را ندارند ؛ او كه كارها از خواست وى منشأ مى گيرند .
امام على عليه السلام:ستايش، ويژه خداست ... و خدايى كه توصيف ذاتش ، ديدنش براى ديدگان و آگاهى به او براى انديشه ها محال است .
امام على عليه السلام:ژرفاى ذاتش ، ديده هاى تيز را درمانده كرده و وجودش ، مرغ انديشه را پَر بسته است .
فاطمه عليهاالسلام:آن كه ديدنش براى ديده ها و توصيفش براى زبان ها و [فهم ]چگونگى اش براى انديشه ها محال است .
امام حسين عليه السلام_ در نماز وَتْر _: خدايا ! تو مى بينى و ديده نمى شوى ، در افق بالايى و جايگاه بازگشت همگانى، و صاحب آخرت و دنيايى، و به تو پناه مى بريم از خوارى و رسوايى .
امام زين العابدين عليه السلام:ستايش، ويژه خدايى است كه اوّل است، بى آن كه پيش از او اوّلى باشد، و آخر است، بى آن كه آخرى پس از او باشد ؛ آن كه ديدگان ناظران، از ديدنش درماندند و انديشه توصيفگران از توصيفش بماندند .
.
ص: 508
الإمام الصّادق عليه السلام :يَا ابنَ آدَمَ ، لَو أَكَلَ قَلبَكَ طائِرٌ لَم يُشبِعهُ ، وبَصَرُكَ لَو وُضِعَ عَلَيهِ خَرقُ إِبرَةٍ لَغَطّاهُ ، تُريدُ أَن تَعرِفَ بِهِما مَلَكوتَ السَّماواتِ وَالأَرضِ ؟! إِن كُنتَ صادِقا فَهذِهِ الشَّمسُ خَلقٌ مِن خَلقِ اللّهِ ، فَإِن قَدَرتَ أَن تَملَأَ عَينَيكَ مِنها فَهُوَ كَما تَقولُ . (1)
الأمالي للصدوق عن إبراهيم الكرخيّ :قُلتُ لِلصّادِقِ عليه السلام : إِنَّ رَجُلاً رَأَى رَبَّهُ عز و جلفي مَنامِهِ، فمَا يَكونُ ذلِكَ ؟ فَقالَ : ذلِكَ رَجُلٌ لا دينَ لَهُ ، إِنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ لا يُرى فِي اليَقظَةِ ولا فِي المَنامِ ، ولا فِي الدُّنيا ولا فِي الآخِرَةِ . (2)
الأمالي للصدوق عن إسماعيل بن الفضل :سَأَلتُ أَبا عَبدِاللّهِ جَعفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ الصّادِقَ عليه السلام عَنِ اللّهِ _ تَبارَكَ وتَعالى _ هَل يُرى فِي المَعادِ ؟ فَقالَ : سُبحانَ اللّهِ وتَعالى عَن ذلِكَ عُلُوّا كَبيرا ! يَا ابنَ الفَضلِ ، إِنَّ الأَبصارَ لا تُدرِكَ إِلاّ ما لَهُ لَونٌ وكَيفِيَّةٌ ، وَاللّهُ خالِقُ الأَلوانِ وَالكَيفِيَّةِ . (3)
الإمام الرضا عليه السلام :إِنَّ أَوهامَ القُلوبِ أَكبَرُ مِن أَبصارِ العُيونِ ، فَهُوَ لا تُدرِكُهُ الأَوهامُ وهُوَ يُدرِكُ الأَوهامَ . (4)
التوحيد عن محمّد بن عبداللّه الخراساني خادم الرضا عليه السلام :دَخَلَ رَجُلٌ مِنَ الزَّنادِقَةِ (5) عَلَى الرِّضا عليه السلاموعِندَهُ جَماعَةٌ... قالَ [الرَّجُلُ]: فَلِمَ لا تُدرِكُهُ حاسَّةُ البَصَرِ؟ قالَ: لِلفَرقِ بَينَهُ وبَينَ خَلقِهِ الَّذينَ تُدرِكُهُم حاسَّةُ الأَبصارِ مِنهُم ومِن غَيرِهِم، ثُمَّ هُوَ أَجَلُّ مِن أَن يُدرِكَهُ بَصَرٌ، أَو يُحيطَ بِهِ وَهمٌ، أَو يَضبُطَهُ عَقلٌ. (6)
.
ص: 509
امام صادق عليه السلام:اى آدمى زاده ! اگر پرنده اى دلت را بخورد، سير نمى شود و اگر چيزى به اندازه سوراخ سوزن بر چشمت نهاده شود ، نمى بيند و با اين حال، مى خواهى ملكوت آسمان ها و زمين را با آن دو بشناسى؟! اگر راست مى گويى ، چشمانت را به اين خورشيد كه مخلوقى از مخلوقات خداست، بدوز . اگر توانستى ، آن گونه است كه مى گويى .
الأمالى، صدوق_ به نقل از ابراهيم كرخى _: به امام صادق عليه السلام گفتم: مردى پروردگارش را در خواب ديده است . اين، چگونه مى شود؟ فرمود: «اين، مردى بى دين است . خداوند _ تبارك و تعالى _ نه در بيدارى ديده مى شود و نه در خواب، و نه در دنيا و نه در آخرت .
الأمالى، صدوق_ به نقل از اسماعيل بن فضل _: از امام جعفر صادق عليه السلامپرسيدم: آيا خداى _ تبارك و تعالى _ در معاد، ديده مى شود؟ فرمود: «خدا، منزّه و بسيار والاتر از اين است. اى پسر فضل ! ديده ها جز آنچه را كه رنگ و كيفيّت دارد، نمى بينند و خداوند، آفريننده رنگ ها و كيفيّت هاست» .
امام رضا عليه السلام:انديشه دل ها بزرگ تر از ديدگان سر است . انديشه ها، او را درنمى يابند و او انديشه ها را درمى يابد .
التوحيد_ به نقل از محمّد بن عبد اللّه خراسانى ، خادم امام رضا عليه السلام _: مردى زنديق بر امام رضا عليه السلامدرآمد و گروهى نزد امام عليه السلام بودند ... مرد گفت: چرا حواسّ بينايى، او (خدا) را درنمى يابند؟ فرمود: «به خاطر تفاوت ميان او و مخلوقاتش كه حواسّ بينايى انسان و جز انسان ، آنها را درمى يابند . او با شكوه تر از آن است كه ديده اى او را دريابد و يا انديشه اى او را در بر و يا عقلى او را فرا گيرد» .
.
ص: 510
الكافي عن أحمد بن إسحاق :كَتَبتُ إِلى أَبِي الحَسَنِ الثّالِثِ عليه السلام أَسأَلُهُ عَنِ الرُّؤيَةِ ومَا اختَلَفَ فيهِ النّاسُ ، فَكَتَبَ : لا تَجوزُ الرُّؤيَةُ ما لَم يَكُن بَينَ الرّائي وَالمَرئِيِّ هَواءٌ يَنفُذُهُ البَصَرُ ، فَإِذَا انقَطَعَ الهَواءُ (1) عَنِ الرّائي وَالمَرئِيِّ لَم تَصِحَّ الرُّؤيَةُ وكانَ في ذلِكَ الاِشتِباهُ ؛ لِأَنَّ الرّائِيَ مَتى ساوَى المَرئِيَّ فِي السَّبَبِ الموجِبِ بَينَهُما فِي الرُّؤيَةِ وَجَبَ الاِشتباهُ وكانَ ذلِكَ التَّشبيهُ ؛ لِأَنَّ الأَسبابَ لابُدَّ مِن اتِّصالِها بِالمُسَبَّباتِ . (2)
الكافي عن محمّد بن عبيد :كَتَبتُ إِلى أَبِي الحَسَنِ الرِّضا عليه السلام أَسأَلُهُ عَنِ الرُّؤيَةِ وما تَرويهِ العامَّةُ وَالخاصَّةُ وسَأَلتُهُ أَن يَشرَحَ لي ذلِكَ ، فَكَتَبَ بِخَطِّهِ : اِتَّفَقَ الجَميعُ لا تَمانُعَ بَينَهُم أَنَّ المَعرِفَةَ مِن جِهَةِ الرُّؤيَةِ ضَرورَةٌ ، فَإِذا جازَ أَن يُرَى اللّهُ بِالعَينِ وَقَعَتِ المَعرِفَةُ ضَرورَةً ، ثُمَّ لَم تَخلُ تِلكَ المَعرِفَةُ مِن أَن تَكونَ إِيمانا أَو لَيسَت بِإِيمانٍ ؛ فَإِن كانَت تِلكَ المَعرِفَةُ مِن جِهَةِ الرُّؤيَةِ إِيمانا ، فَالمَعرِفَةُ الَّتي في دارِ الدُّنيا مِن جِهَةِ الاِكتِسابِ لَيسَت بِإيِمانٍ؛ لِأَنَّها ضِدُّهُ ، فَلا يَكونُ فِي الدُّنيا مُؤمِنٌ؛ لِأَنَّهُم لَم يَرَوُا اللّهَ عَزَّ ذِكرُهُ ، وإِن لَم تَكُن تِلكَ المَعرِفَةُ الَّتي مِن جِهَةِ الرُّؤيَةِ إِيمانا ، لَم تَخلُ هذِهِ المَعرِفَةُ الَّتي مِن جِهَةِ الاِكتِسابِ أَن تَزولَ ، ولا تَزولَ فِي المَعادِ . فَهذا دَليلٌ عَلى أَنَّ اللّهَ عز و جل لا يُرى بِالعَينِ؛ إِذِ العَينُ تُؤَدّي إِلى ما وَصَفناهُ . (3)
.
ص: 511
الكافى_ به نقل از احمد بن اسحاق _: به امام هادى عليه السلامنامه نوشتم و سؤالم را درباره ديدن [خدا] و اختلاف نظر مردم ، طرح كردم . امام عليه السلام نوشت: «آن جا كه ميان بيننده و ديده شده ، هوايى نباشد كه [نور ]ديده از آن بگذرد ، ديدن، ممكن نيست و چون هوايى ميان بيننده و ديده شده نباشد ، ديدن درست نيست (1) و [ اگر هوا باشد و ديده شود] ، موجب شباهت خالق و مخلوق مى شود . چون هواىِ سبب ديدن ، ميان بيننده و ديده شونده ، سببى مشترك مى شود و آن دو را در دو سوى يك واقعه قرار مى دهد ؛ زيرا سبب ها به مسبّب هاى خود متّصل اند و اين، موجب شباهت بيننده (مخلوق) به ديده شونده (خالق) مى شود .
الكافى_ به نقل از محمّد بن عبيد _: به امام رضا عليه السلامنامه نوشتم و از او درباره ديدن خدا [ در قيامت] و آنچه غيرشيعه و شيعه روايت مى كنند، پرسيدم و از ايشان خواستم كه آن را برايم شرح دهد . پس به خطّ خود نوشت: «همگان، بدون هيچ اختلافى ، اتّفاق دارند كه چون چيزى ديده شد، شناختِ به آن هم واقع مى شود . پس اگر ممكن باشد كه خدا به چشم ديده شود ، شناختى چنان حاصل آيد كه از دو حال خارج نيست : يا ايمان است و يا ايمان نيست . پس اگر آن شناخت (حسّى و بديهى) حاصل از ديدن [در قيامت، ]ايمان باشد ، شناخت [نظرى ]دنيايى ما كه حاصل استدلال و دستاورد فكر ماست ، ايمان نيست ؛ چون شناخت [بديهى و حسّى] حاصل از ديدن [در قيامت،] با شناخت [نظرى و اكتسابى] فعلى ما در دنيا متضاد است . پس در دنيا ايمان ندارند ، چون خداى عز و جل را نديده اند و اگر شناخت حاصل از ديدن [در قيامت] ايمان نباشد ، به هر حال شناخت نظرى و اين دنيايىِ ما را زايل مى كند ؛ [چون ما خدا را مجرّد و ناديدنى مى دانستيم و در قيامت، خلاف آن را مى يابيم ،] در حالى كه شناخت ما در قيامت از ميان نمى رود . پس اين، دليل بر عدم رؤيت خدا با چشم است ؛ زيرا قبول مشاهده خدا به چشم ، به اين نتيجه هاى باطل مى انجامد» .
.
ص: 512
. .
ص: 513
. .
ص: 514
. .
ص: 515
سخنى درباره عدم امكان رؤيت خدا با چشمپيروان مكتب اهل بيت عليهم السلام بر پايه آموزه هاى قرآن و سنّت و حكم قطعى عقل و برهان ، بر اين باورند كه ديدار حسّى خداوند متعال، ممتنع است . پيروان مكتب معتزله از اهل سنّت نيز مانند اماميه، معتقد به عدم امكان رؤيت حسّى خداوند متعال هستند ؛ امّا اشاعره و گروهى از اهل حديث كه «مُشبّهه» و يا «حشويّه» ناميده مى شوند ، قائل به امكان رؤيت حسّى هستند، با اين تفاوت كه حشويه، قائل به جسم بودن خدا هستند؛ امّا اشاعره به گفته قاضى ايجى، معتقدند كه خداوند، جسم نيست و در جهتى قرار ندارد و از اين رو، شرايطى مانند : مواجهه و تأثّر حَدَقه و ... ، محال است . با اين حال، مى تواند مثل ماه شب چهارده، بر بندگانش منكشف شود و به ديده در آيد ، چنان كه در احاديث صحيح، وارد شده است . (1) تفاوت ديگر عقيده اشاعره و حشويه، اين است كه حشويه مى گويند كه خداوند در دنيا و آخرت، قابل رؤيت است ؛ (2) امّا اشاعره مى گويند كه خداوند،
.
ص: 516
تنها در آخرت با چشم ديده مى شود ؛ امّا لازمه رؤيت او جسم بودن او و تشبيه خالق به مخلوق نيست .
دليل عقلى معتقدان به امكان رؤيتهر چند قائلان به امكان ديدار خدا با چشم، گفته اند كه ما بر مدّعاى خود، هم دليل عقلى داريم و هم دليل نقلى ؛ امّا بطلان دليل عقلى آنان، به قدرى واضح است كه نيازى به بررسى ندارد، مانند اين كه «صِرف وجود اشيا، مقتضى امكان رؤيت آنهاست» (1) يا آنچه ابن تيميه گفته كه : رؤيت ، وجود محض است و تنها به موجودْ متعلَّق مى شود، نه معدوم. پس هر چه وجودش كامل تر است، بلكه وجودش واجب باشد، بدان سزاوارتر است از آنچه عدم، لازمه آن است . (2) پاسخ اين سخنان، اين است كه : اوّلاً اثبات اين ادّعا كه «صِرف وجود، مقتضى امكان رؤيت است» يا «هر چه وجودْ كامل تر باشد، سزاوارتر است كه ديده شود»، دليل مى خواهد. ثانيا تجربه نشان مى دهد كه خيلى چيزهاست كه قابل رؤيت حسّى نيستند . مگر كسى توانسته تاكنون نيروى تفكّر را با چشم ببيند؟! ثالثا همان طور كه در روايات اهل بيت عليهم السلام ملاحظه شد ، چشم، تنها چيزى را مى تواند ببيند كه داراى رنگ و كيفيت باشد و چنين چيزى نمى تواند نامحدود و آفريدگار باشد.
.
ص: 517
دليل نقلى معتقدان به امكان رؤيتامّا دليل نقلى قائلان به امكان رؤيت خداوند _ كه به گفته قاضى ايجى، دليل اصلى آنها براى اثبات امكانِ رؤيت است _ احاديثى است كه ذيلاً به شمارى از آنها اشاره مى كنيم : 1 . ابن عمر از پيامبر خدا در تفسير آيه 22 و 23 سوره قيامت : «وُجُوهٌ يَوْمَ_ئِذٍ نَّاضِرَةٌ ... ؛ (1) آن روز، چهره هايى خرّم اند» ، آورده است : مِنَ البَهاءِ وَالحُسنِ ، ناظِرَةٌ فى وَجهِ اللّهِ تَعالى . (2) از روشنايى و زيبايى[، خُرّم اند] و به سيماى خداى متعال مى نگرند. 2 . در حديثى ديگر از پيامبر خدا روايت شده است : إنَّ أدنى أهلِ الجَنَّةِ مَنزِلَةً لَمَن يَرى فى مُلكِهِ ألفَى سَنَةٍ ، و إنَّ أفضَلَهُم مَنزِلَةً لَمَن يَنظُرُ فى وَجهِ اللّهِ تَعالى كُلُّ يَومٍ مَرَّتَينِ ، ثُمَّ تَلا : «وُجُوهٌ يَوْمَئذٍ نَّاضِرَةٌ ... » قالَ : البَياضُ وَالصَّفا «إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ» (3) قالَ : يَنظُرُ كُلَّ يَومٍ فى وَجهِ اللّهِ عز و جل . (4)
.
ص: 518
كم منزلت ترين فرد بهشتى، دو هزار سال طول مى كشد تا مملكت خود را بنگرد و بالاترين آنان، هر روز دوبار به وجه خدا مى نگرد . سپس تلاوت كرد: «آن روز، چهره هايى خرّم اند» ؛ يعنى سپيدرو و باصفا ، «به پروردگار خود مى نگرند» ؛ يعنى هر روز به وجه خدا مى نگرند . 3 . در حديث ديگرى از پيامبر خدا نقل شده است : إذا دَخَلَ أهلُ الجَنَّةِ الجَنَّةَ ، قالَ : يَقولُ اللّهُ _ تَبارَكَ وتَعالى _ : تُريدونَ شَيئا أزيدُكُم؟ فَيَقولونَ : ألَم تُبَيِّض وُجوهَنا؟ ألَم تُدخِلنَا الجَنَّةَ وتُنَجِّنا مِنَ النّارِ؟ قالَ : فَيَكشِفُ الحِجابَ ، فَما اُعطوا شَيئا أحَبَّ إلَيهِم مِنَ النَّظَرِ إلى رَبِّهِم عز و جل . (1) چون بهشتيان به بهشت درآيند ، خداى _ تبارك و تعالى _ به آنان مى فرمايد: «مى خواهيد چيزى برايتان بيفزايم؟». مى گويند: آيا سيمايمان را سپيد نكردى؟ آيا ما را به بهشت در نياوردى و از آتش ، رهايمان نساختى؟ پس حجاب، كنار مى رود و چيزى به آنها عطا نشد كه برايشان دوست داشتنى تر از نگريستن به وجه خدا باشد. پاسخ اين است كه بر فرض ، ادّعاى اهل حديث را مبنى بر صحّت احاديث ياد شده بپذيريم، اوّلاً رؤيت در اين روايات ، قابليتِ انطباق با «رؤيت قلبى» با تفسير صحيحى كه از آن خواهد آمد ، دارند. ثانيا با توجّه به اين كه قرآن و برهان ، امكان رؤيت حسّى را رد كرده اند ، اگر روايتى قابل توجيه نباشد، قطعا قابل قبول نيست. لذا امام رضا عليه السلام در پاسخ ابو قرّه كه از ايشان پرسيد : «آيا روايات را دروغ مى دانى؟»، فرمود : إذا كانَتِ الرِّواياتُ مُخالِفَةً لِلقُرآنِ كَذَّبتُ بِها . (2)
.
ص: 519
هنگامى كه روايات با قرآنْ مخالف باشد ، تكذيبشان مى كنم. همچنين استدلال به آيه : «وُجُوهٌ يَوْمَئذٍ نَّاضِرَةٌ * إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ» ، (1) بر امكان رؤيت حسّى صحيح نيست ؛ زيرا جمع ميان اين آيه و ساير آياتى كه دلالت بر عدم امكان رؤيت حسّى دارند، مانند : «لاَّ تُدْرِكُهُ الْأَبْصَ_رُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَ_رَ» ، (2) اقتضا مى كند كه مقصود از آن، رؤيت حسّى نباشد ، چنان كه در روايات اهل بيت عليهم السلام ، نگريستن به خدا در آيه يادشده، تفسير به : نگريستن به رحمت يا پاداش خدا و يا نگريستن به وجه انبيا و اوليا شده است . (3) گفتنى است كه آنچه در اين روايات آمده است ، چند نمونه از مصاديق تفسير «نظر به وجه اللّه » است و برترين نمونه آن، رؤيت قلبى خداست كه تفسير آن خواهد آمد (4) و ظاهرا به خاطر عدم سوء استفاده از اين تفسير، در روايات ياد شده، به اين معنا اشاره نشده است .
.
ص: 520
8 / 3لا تَحُسُّهُ الحَواسُّالإمام عليّ عليه السلام :لا تَلمِسُهُ لامِسَةٌ ، ولا تُحِسُّهُ حاسَّةٌ . (1)
الكافي عن عليّ بن عُقبة :سُئِلَ أَميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : بِمَ عَرَفتَ رَبَّكَ ؟ قالَ : بِما عَرَّفَني نَفسَهُ . قيلَ : وكَيفَ عَرَّفَكَ نَفسَهُ ؟ قالَ : لا يُشبِهُهُ صورَةٌ ، ولا يُحَسُّ بِالحَواسِّ ، ولا يُقاسُ بِالنّاسِ . (2)
الإمام الصادق عليه السلام_ في تَنزيهِهِ سُبحانَهُ وتَعالى _: سُبحانَ مَن لا يَعلَمُ أَحَدٌ كَيفَ هُوَ إِلاّ هُوَ ، لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ وهُوَ السَميعُ البَصيرُ ، لا يُحَدُّ ولا يُحَسُّ ولا يُجَسُّ (3) ، ولا تُدرِكُهُ الأَبصارُ ولاَ الحَواسُّ ، ولا يُحيطُ بِهِ شَيءٌ ، ولا جِسمٌ ولا صورَةٌ ولا تَخطيطٌ (4) ولا تَحديدٌ . (5)
عنه عليه السلام_ كانَ يَقولُ _: الحَمدُ للّهِِ الَّذي لا يُحَسُّ ولا يُجَسُّ ولا يُمَسُّ ، ولا يُدرَكُ بِالحَواسِّ الخَمسِ ، ولا يَقَعُ عَلَيهِ الوَهمُ ، ولا تَصِفُهُ الأَلسُنُ ، وكُلُّ شيءٍ حَسَّتهُ الحَواسُّ أَو لَمَسَتهُ الأَيدي فَهُوَ مَخلوقٌ . (6)
.
ص: 521
8 / 3حواس ، او را حس نمى كنندامام على عليه السلام:نه لمس كننده اى او را لمس مى كند و نه حس كننده اى او را احساس مى كند .
الكافى_ به نقل از علىّ بن عقبه _: از امير مؤمنان سؤال شد: به چه چيز خدايت را شناختى؟ فرمود: «به همان چيز كه خود را معرّفى كرد» . گفته شد: چگونه خود را معرّفى كرد؟ فرمود: «نه صورتى شبيه اوست، نه به حواسّ احساس مى شود، و نه با مردم سنجيده مى گردد» .
امام صادق عليه السلام_ در تنزيه خداى والاى منزّه _: منزّه است آن كه كسى جز خود او نمى داند كه چگونه است . به مانند او چيزى نيست و او شنوا و بيناست . نه حد و مرز دارد و نه حس مى شود و نه لمس . نه ديده ها او را درمى يابند و نه حواسّ ديگر . هيچ چيز به او احاطه ندارد و جسم و صورت و نقش و نگار و حدّ و مرز ندارد .
امام صادق عليه السلام_ چنان كه بارها مى فرمود _: ستايش، خدايى را كه نه حس مى شود و نه لمس و نه مس و نه با حواسّ پنجگانه درك مى شود . انديشه بر او احاطه نمى يابد و زبان ها توصيفش نمى توانند كرد و هر چيز كه حواسّ ما آن را حس كنند يا دست ها آن را لمس نمايند ، مخلوق است .
.
ص: 522
عنه عليه السلام_ لِزندِيقٍ قالَ لَهُ : فَما هُوَ ؟ _: لا يُدرَكُ بِالحَواسِّ الخَمسِ ، لا تُدرِكُهُ الأَوهامُ ولا تَنقُصُهُ الدُّهورُ ولا تُغَيِّرُهُ الأَزمانُ . (1)
عنه عليه السلام :غَيرُ مَحسوسٍ ولا مَجسوسٍ ، لا تُدرِكُهُ الأَبصارُ . (2)
عنه عليه السلام :كُلُّ موَهومٍ بِالحَواسِّ مُدرَكٌ بِهِ تَحُدُّهُ الحَواسُّ وتُمَثِّلُهُ فَهُوَ مَخلوقٌ . (3)
عنه عليه السلام_ في مُناظَرَتِهِ لِلطَّبيبِ الهِندِيِّ _: قُلتُ : إِنَّهُ لَمّا عَجَزَت حَواسُّكَ عَن إِدراكِ اللّهِ أَنكَرتَهُ، وأَنَا لَمّا عَجَزَت حَواسّي عَن إِدراكِ اللّهِ تَعالى صَدَّقتُ بِهِ. قالَ : وكَيفَ ذلِكَ ؟ قُلتُ : لِأَنَّ كُلَّ شَيءٍ جَرى فيهِ أَثرُ تَركيبٍ لِجِسمٍ ، أَو وَقَعَ عَلَيهِ بَصَرٌ لِلَونٍ ، فَما أَدرَكَتهُ الأَبصارُ وَنالَتهُ الحَواسُّ فَهُ وَ غَيرُ اللّهِ سُبحانَهُ؛ لِأَنَّهُ لا يُشبِهُ الخَلقَ ، وأَنَّ هذَا الخَلقَ يَنتَقِلُ بِتَغييرٍ وزَوالٍ ، وكُلُّ شَيءٍ أَشبَهَ التَّغييرَ وَالزَّوالَ فَهُوَ مِثلُهُ ، ولَيسَ المَخلوقُ كَالخالِقِ ، ولاَ المُحدَثُ كَالمُحدِثِ . (4)
الإمام الرضا عليه السلام_ لِلزِّنديقِ الَّذي سَأَلَ : كَيفَ هُوَ وأَينَ هُوَ ؟ _: وَيلَكَ! إِنَّ الَّذي ذَهَبتَ إِلَيه غَلَطٌ . هُوَ أَيَّنَ الأَينَ بِلا أَينٍ ، وكَيَّفَ الكَيفَ بِلا كَيفٍ ، فَلا يُعرَفُ بِالكَيفوفِيَّةِ ، ولا بِأَينونِيَّةِ ، ولا يُدرَكُ بِحاسَّةٍ ، ولا يُقاسُ بِشَيءٍ . (5)
.
ص: 523
امام صادق عليه السلام_ در پاسخ به زنديقى كه به ايشان گفت: او (خداوند) چيست _: به حواسّ پنجگانه درك نمى شود و انديشه ها او را درنمى يابند و روزگار، از او نمى كاهد و زمانه دگرگونش نمى سازد .
امام صادق عليه السلام:[خداوند،] نه محسوس است و نه ملموس . ديده ها نيز او را درنمى يابند .
امام صادق عليه السلام:هر چه با حواس به فكر آيد و بدان درك شود ، حواس، آن را محدود و مجسّم مى سازد . پس مخلوق است .
امام صادق عليه السلام :[ در مناظره با پزشك هندى به او] گفتم: چون حواس تو از ادراك خدا ناتوان شد ، او را انكار كردى و من، چون حواسم از ادراك خداى متعال ناتوان شد ، تصديقش كردم» . گفت: اين، چگونه مى شود؟ گفتم: «چون هر چه كه به دليل جسم بودن اثر تركيب در آن راه يابد ، يا به دليل رنگ داشتن ، براى چشم ديدنى باشد ، غير از خداى سبحان است ؛ چون ديده ها توانستند به آن برسند و حواسّ آن را دريابند ، در حالى كه خدا شبيه مخلوق نيست و اين مخلوقات، در معرض دگرگونى و نابودى هستند و هر چيز كه با دگرگونى و نابودى مشابه باشد ، مانند همان است ، در حالى كه نه مخلوق شبيه خالق است، نه پديد آمده ، شبيه پديد آورنده» .
امام رضا عليه السلام_ در پاسخ به زنديقى كه پرسيد: خداوند، چگونه است و كجاست ؟ _: واى بر تو! آنچه مى پندارى غلط است .او بى آن كه جا داشته باشد ، جا را آفريد و بى آن كه چگونگى داشته باشد، چگونگى را آفريد . پس نه به چگونگى شناخته مى شود و نه به جا و مكان ؛ و نه با حواس ، درك مى شود و نه با چيزى سنجيده مى گردد .
.
ص: 524
8 / 4لا يَبلُغُ أَحَدٌ كُنهَ مَعرِفَتِهِرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ فِي الدُّعاءِ _: يا مَن لا يَعلَمُ ما هُوَ إِلاّ هُوَ . (1)
عنه صلى الله عليه و آله_ في تَنزيهِ اللّهِ سُبحانَهُ _: سُبحانَكَ ما عَرَفناكَ حَقَّ مَعرِفَتِكَ . (2)
عوالي اللآلي :رُوِيَ عَنِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله أَنَّهُ قالَ : لا يَبلُغُ أَحدٌ كُنهَ (3) مَعرِفَتِهِ . فَقيلَ : ولا أَنتَ يا رَسولَ اللّهِ ؟ قالَ : ولا أَنَا ، اللّهُ أَعلى وأَجَلُّ أَن يَطَّلِعَ أَحدٌ عَلى كُنهِ مَعرِفَتِهِ . (4)
الإمام عليّ عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الَّذي أَظهَرَ مِن آثارِ سُلطانِهِ وجَلالِ كِبرِيائِهِ ما حَيَّرَ مُقَلَ (5) العُقولِ مِن عَجائِبِ قُدرَتِهِ ، ورَدَعَ خَطَراتِ هَماهِمِ (6) النُّفوسِ عَن عِرفانِ كُنهِ صِفَتِهِ . (7)
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ . . . الظّاهِرِ بِعَجائِبِ تَدبيرِهِ لِلنّاظِرينَ ، وَالباطِنِ بِجَلالِ عِزَّتِهِ عَن فِكرِ المُتَوَهِّمينَ . (8)
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الّذي مَنَعَ الأَوهامَ أَن تَنالَ إِلاّ وُجودَهُ ، وحَجَبَ العُقولَ أَن تَتَخيََّلَ ذاتَهُ ؛ لاِمتِناعِها مِنَ الشَّبَهِ وَالتَّشاكُلِ . (9)
.
ص: 525
8 / 4كسى به حقيقت معرفت او نمى رسدپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعا _: اى آن كه كسى نمى داند او چيست ، جز خودش !
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در تنزيه خداى سبحان _: منزّهى تو ! ما آن گونه كه بايد، تو را نشناخته ايم .
عوالى اللآلى:از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده است كه فرمود: «كسى به حقيقت معرفت او نمى رسد» . گفته شد: حتّى شما، اى پيامبر خدا؟ فرمود: «حتّى من ! خدا، والاتر و بزرگ تر از آن است كه كسى بر حقيقتِ معرفت او دست يابد» .
امام على عليه السلام:ستايش، ويژه خدايى است كه از سلطنت و شُكوه كبريايى خويش، چنان آثارى را آشكار كرده كه ديدگان خِردها را از شگفتى قدرتش حيران نموده و انديشه هاى از خاطر گذشته را از شناخت حقيقت صفتش باز داشته است .
امام على عليه السلام:ستايش، ويژه خدايى است كه ... با تدبيرهاى شگفتش براى ناظران پيدا و به شُكوه عزّتش از خيال تخيّل كنندگان هم پوشيده است .
امام على عليه السلام:ستايش، ويژه خدايى است كه خيال ها را از رسيدن به جز وجودش باز داشت و مانع تخيّل خِردها ذاتش مانع شد ؛ زيرا شباهت و همسانى بر او محال است .
.
ص: 526
عنه عليه السلام :لَم تَبلُغهُ العُقولُ بِتَحديدٍ فَيَكونَ مُشَبَّها ، ولَم تَقَع عَلَيهِ الأَوهامُ بِتَقديرٍ فَيَكونَ مُمَثَّلاً . (1)
عنه عليه السلام :مَنِ اعتَمَدَ عَلَى الرَّايِ وَالقِياسِ في مَعرِفَةِ اللّهِ ، ضَلَّ وتَشَعَّبَت عَلَيهِ الأُمورُ . (2)
عنه عليه السلام :تبَارَكَ اللّهُ الَّذي لا يَبلُغُهُ بُعدُ الهِمَمِ ، ولا ينَالُهُ غَوصُ الفِطَنِ . (3)
عنه عليه السلام :تَتَلقّاهُ الأَذهانُ لا بِمُشاعَرَةٍ ، وتَشهَدُ لَهُ المَرائيُ لا بِمُحاضَرَةٍ ، لَم تُحِط بِهِ الأَوهامُ ، بَل تَجَلّى لَها بِها . (4)
عنه عليه السلام_ في تَنزيهِ اللّهِ سُبحانَهُ _: إِنَّكَ أَنتَ اللّهُ الَّذي لَم تَتَناهَ فِيالعُقولِ فَتَكونَ فيمَهَبِّ فِكرِها مُكَيَّفا، ولا فيرَوِيّاتِ خَواطِرِها فَتَكونَ مَحدودا مُصَرَّفا (5) . (6)
عنه عليه السلام :عَظُمَ عَن أَن تَثبُتَ رُبوبِيَّتُهُ بِإِحاطَةِ قَلبٍ أَو بَصَرٍ . (7)
.
ص: 527
امام على عليه السلام:خِردها به حدّ و مرز او نرسيدند، تا همانندى داشته باشد و خيال ها به اندازه او احاطه نيافتند، تا به تصوير درآيد .
امام على عليه السلام:هر كه در معرفت خدا بر رأى و قياس [ِ تشبيهى] (1) اعتماد كند ، گم راه مى گردد و كارهايش پراكنده مى شود .
امام على عليه السلام:خجسته است خدايى كه همّت هاى دور به او نرسند و ژرفاى انديشه ها به او دست نيابند !
امام على عليه السلام:خِردها او را مى شناسند ؛ امّا نه به فكر و انديشه، و ديدنى ها بر او گواهى مى دهند، امّا نه به حضور . انديشه ها بر او احاطه نمى يابند ؛ بلكه خدا بدان [ انديشه ]برايشان جلوه كرد .
امام على عليه السلام_ در تنزيه خداى سبحان _: تو آن خدايى كه در عقل ها نمى گنجى تا به چگونگى ات پى ببرند و در خيال و وهم نمى آيى تا محدود و دگرگون پذير بنمايى .
امام على عليه السلام:[ خداوند] بزرگ تر است از آن كه ربوبيّتش به فهم و احاطه دل و ديده ، ثابت شود .
.
ص: 528
عنه عليه السلام :لا تَنالُهُ التَّجزِئَةُ وَالتَّبعيضُ ، ولا تُحِيطُ بِهِ الأَبصارُ وَالقُلوبُ . (1)
عنه عليه السلام_ في تَمجيدِ اللّهِ عز و جل _: فَلَسنا نَعلَمُ كُنهَ عَظَمَتِكَ ، إِلاّ أَنّا نَعلَمُ أَنَّكَ حَيٌّ قَيّومٌ لا تَأَخُذُكَ سِنَةٌ ولا نَومٌ ، لَم يَنتَهِ إِلَيكَ نَظَرٌ ، ولَم يُدرِككَ بَصَرٌ . (2)
عنه عليه السلام :مُحَرَّمٌ عَلى بَوارِعِ ثاقِباتِ الفِطَنِ تَحديدُهُ ، وعَلى عَوامِقِ ناقِباتِ الفِكرِ تَكييفُهُ . . . مُمتَنِعٌ عَنِ الأَوهامِ أَن تَكتَنِهَهُ ، وعَنِ الأَفهامِ أَن تَستَغرِقَهُ ، وعَنِ الأَذهانِ أَن تُمَثِّلَهُ . (3)
عنه عليه السلام_ في تَمجيدِ اللّهِ عز و جل _: كَلَّتِ الأَوهامُ عَن تَفسيرِ صِفَتِكَ ، وَانحَسَرَتِ العُقولُ عَن كُنهِ عَظَمَتِكَ . . . وكَلَّ دونَ ذلِكَ تَحبيرُ (4) اللُّغاتِ ، وضَلَّ هُنالِكَ التَّدبيرُ في تَصاريفِ الصِّفاتِ ؛ فَمَن تَفَكَّرَ في ذلِكَ رَجَعَ طَرفُهُ (5) إِلَيهِ حَسيرا ، وعَقلُهُ مَبهورا ، وتَفَكُّرُهُ مُتَحَيِّرا . (6)
عنه عليه السلام :فَلَيسَت لَهُ صِفةٌ تُنالُ ، ولا حَدٌّ تُضرَبُ لَهُ فيهِ الأَمثالُ ، كَلَّ دونَ صِفاتِهِ تَحبيرُ اللُّغاتِ ، فَضَلَّ هُناكَ تَصاريفُ الصِّفاتِ ، وحارَ في مَلَكوتِهِ عَميقاتُ مَذاهِبِ التَّفكيرِ ، وَانقَطَعَ دونَ الرُّسوخِ في عِلمِهِ جَوامِعُ التَّفسيرِ ، وحالَ دونَ غَيبِهِ المَكنونِ حُجُبٌ مِنَ الغُيوبِ تَاهَت في أَدنى أَدانيها طامِحاتُ (7) العُقولِ في لَطيفاتِ الأُمورِ . (8)
.
ص: 529
امام على عليه السلام:تجزيه و قسمت پذيرى به او نمى رسد و ديده ها و دل ها به او احاطه نمى يابد .
امام على عليه السلام_ در بزرگداشت خداى عز و جل _: ما نمى توانيم كُنه عظمت تو را بدانيم ، جز آن كه مى دانيم تو زنده و برپايى . نه چرت مى زنى، نه خواب تو را مى گيرد. نگاهى به تو نرسيد و ديده اى تو را درنيافت .
امام على عليه السلام:تعريف او بر بلندترين و نافذترين انديشه ها نيز حرام است، و نيز چگونگى اش بر ژرف انديش ترين و عميق ترين فكرها ... محال است كه انديشه ها به كُنه او برسند و فهم ها او را در بر گيرند و ذهن ها او را مجسّم سازند .
امام على عليه السلام_ در بزرگداشت خداى عز و جل _: انديشه ها از تفسير چگونگى ات خسته، و خِردها از كُنه عظمتت درمانده اند ... و سخنان شيوا از [توصيف] آن وا مانده و تدبير در صفات گوناگونش گم شده اند . پس هر كس در آن بينديشد ، ديده اش حسرت زده و خِردش شگفت زده و انديشه اش حيران به او باز گردد .
امام على عليه السلام:[ خداوند] عز و جل صفتى كه بدان بتوان رسيد و حدّى كه بدان همانندش سازند ، ندارد . سخنان شيوا از توصيفش وا مانده و در صفات گوناگونش گم گشته و انديشه هاى گوناگون ژرف در ملكوت او سرگشته اند و تفسيرهاى پُرگستره هم از نفوذ به دانش او بُريده اند و پرده هاى غيب، چنان فاصله اى با نهانِ نهفته او انداخته كه دوربين و باريك بين ترين نگاه ها به نزديك ترين آنها هم نرسد .
.
ص: 530
عنه عليه السلام :أَزَلُهُ نُهيَةٌ لِمَجاوِلِ الأَفكارِ ، ودَوامُهُ رَدعٌ لِطامِحاتِ العُقولِ . (1)
عنه عليه السلام_ كانَ يَقولُ إِذا سَبَّحَ اللّهُ تَعالى ومَجَّدَهُ _: سُبحانَهُ مَن إِذا تَناهَتِ (2) العُقولُ في وَصفِهِ كانَت حائِرَةً عَن دَرَكِ السَّبيلِ إِلَيهِ ، وتَبارَكَ مَن إِذا غَرَقَتِ الفِطَنُ (3) في تَكييفِهِ لَم يَكُن لَها طَريقٌ إِلَيهِ غَيرَ الدَّلالَةِ عَلَيهِ. (4)
عنه عليه السلام :تَوَلَّهَتِ القُلوبُ إِلَيهِ لِتَجرِيَ في كَيفِيَّةِ صِفاتِهِ، وغَمَضَت مَداخِلُ العُقولِ في حَيثُ لا تَبلُغُهُ الصِّفاتُ لِتَناوُلِ عِلمِ ذاتِهِ ، رَدَعَها (5) وهِيَ تَجوبُ مَهاوِيَ سُدَفِ الغُيوبِ مُتَخَلِّصَةً إِلَيهِ سُبحانَهُ. (6)
عنه عليه السلام :العَجزُ عَن دَركِ الإِدراكِ إِدراكٌ . (7)
عنه عليه السلام_ فِي الدّيوانِ المَنسوبِ إِلَيهِ _: كَيفِيَّةُ المَرءِ لَيسَ المَرءُ يُدرِكُها فَكَيفَ كَيفِيَّةُ الجَبّارِ فِي القِدَمِ هُوَ الَّذي أَنشَأَ الأَشياءَ مُبتَدِعا فَكَيفَ يُدرِكُهُ مُستَحدَثُ النَّسَمِ (8)
.
ص: 531
امام على عليه السلام:ازليت او ، بازدارنده از جولان انديشه هاست و جاودانگى اش، مانعى از بلنداى نگاه .
امام على عليه السلام_ به گاه تنزيه و بزرگداشت خداى متعال _: منزّه است آن كه چون خِردها در توصيف او به پايان رسند ، در يافتن راه به سوى او حيران مى مانند! و خجسته باد آن كه چون انديشه ها در چگونگى اش غرق شوند ، طريقى نمى يابند، جز رهنمونى به سوى او !
امام على عليه السلام:دل ها در راه شناخت چگونگى صفات او سرگشته شوند و خِردهاى باريك انديش را كه به صفات او نيز پى نبرده ، چون بخواهند به ذات او برسند ، بازشان مى دارد ؛ زيرا گرچه مخلصانه رو به سوى خداى سبحان دارند، امّا قصد پيمودن هلاكتگاه هاى تاريك نهان را دارند .
امام على عليه السلام:ناتوانى از درك ادراك ، گونه اى ادراك است . (1)
امام على عليه السلام_ در ديوان منسوب به ايشان _: انسان ، كيفيت خود را درك نمى كند/ پس چگونه كيفيت، قدمت جبّار را درك كند؟ او كسى است كه اشيا را بديعانه آفريد/ پس چه سان انسان پديد آمده، او را درك كند؟
.
ص: 532
فاطمة عليهاالسلام :الحَمدُ للّهِِ الَّذِي احتَجَبَ عَن كُلِّ مَخلوقٍ يَراهُ بِحَقيقَةِ الرُّبوبِيَّةِ وقُدرَةِ الوَحدانِيَّةِ، فَلَم تُدرِكهُ الأَبصارُ. (1)
الإمام الحسن عليه السلام :لا تُدرِكُ العُقولُ وأَوهامُها ، ولا الفِكَرُ وخَطَراتُها، ولاَ الأَلبابُ وأَذهانُها صِفَتَهُ فَتَقولَ : مَتى ؟ ولا بُدِئَ مِمّا ؟ ولا ظاهِرٌ عَلى ما ؟ ولا باطِنٌ فيما ؟ ولا تارِكٌ فَهَلاّ (2) ؟ (3)
الإمام الحسين عليه السلام :اِحتَجَبَ عَنِ العُقولِ ، كَمَا احتَجَبَ عَنِ الأَبصارِ . (4)
الإمام زين العابدين عليه السلام_ مِن دُعائِهِ يَومَ عَرَفَةَ _: أَنتَ الَّذي قَصُرَتِ الأَوهامُ عَن ذاتِيَّتِكَ ، وعَجَزَتِ الأَفهامُ عَن كَيفِيَّتِكَ ، ولَم تُدرِكِ الأَبصارُ مَوضِعَ أَينِيَّتِكَ . (5)
عنه عليه السلام_ من دُعائِهِ في صَلاةِ اللَّيلِ _: ضَلَّت فيكَ الصِّفاتُ ، وتَفَسَّخَت دونَكَ النُّعوتُ ، وحارَت في كِبرِيائِكَ لَطائِفُ الأَوهامِ . (6)
عنه عليه السلام_ مِن دُعائِهِ فِي القُنوتِ _: اللّهُمَّ إِنّي دَعَوتُكَ دُعاءَ مَن عَرَفَكَ وتَسَبَّلَ (7) إِلَيكَ ، وآلَ بِجَميعِ بَدَنِهِ إِلَيكَ ، سُبحانَكَ ! طَوَتِ الأَبصارُ في صَنعَتِكَ مَديدَتَها ، وثَنَتِ الأَلبابُ عَن كُنهِكَ أَعِنَّتَها ، فَأَنتَ المُدرِكُ غَيرُ المُدرَكِ ، وَالمُحيطُ غَيرُ المُحاطِ . (8)
.
ص: 533
فاطمه عليهاالسلام:ستايش، خدايى را كه از اين كه مخلوقى به حقيقت ربوبيتش و قدرت يگانه اش پى ببرد ، پوشيدگى گُزيد و ديده ها او را درنيافتند .
امام حسن عليه السلام:نه خِردها و انديشه هايشان ، نه فكرها و الهام هايشان، و نه مغزها و فهم هايشان ، صفت او را درنمى يابند تا بپرسند: كى؟ و از چه پديد آمد؟ و بر چه آشكار است و در چه نهفته است و چه چيز را نيافريد؟
امام حسين عليه السلام:[خداوند متعال] از خِردها محجوب است، همچون ديده ها .
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعايش در روز عرفه _: تو كسى هستى كه انديشه ها از ذات تو در مانده و فهم ها از كيفيت تو وا مانده و ديده ها جايگاه تو را درنيافته اند .
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعاى نماز شبش _: وصف ها در تو ناپيدا شد و توصيف ها در تو از ميان رفت و نازك انديشى ها در كبريايى تو حيران گشت .
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعاى قنوتش _: خدايا ! من تو را مى خوانم ، دعاى كسى كه تو را شناخت و خود را وقف تو كرد و با همه وجود، قصد تو نمود . منزّهى تو! ديده ها از نگاه ژرف به صنعت تو باز مانْد و انديشه ها، محدوديت آنها را از فهم كُنه تو باز داشت . تو درك كننده اى و درك ناشدنى ، و احاطه گر و احاطه نشدنى .
.
ص: 534
الإمام الباقر عليه السلام :إِنَّما يُعقَلُ ما كانَ بِصِفَةِ المَخلوقِ ، ولَيسَ اللّهُ كَذلِكَ . (1)
عنه عليه السلام_ لِجابِرٍ الجُعفِيِّ _: يا جابِرُ ، إِنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ لا نَظيرَ لَهُ ولا شَبيهَ ، تَعالى عَن صِفَةِ الواصِفينَ ، وجَلَّ عَن أَوهامِ المُتَوَهِّمينَ ، وَاحتَجَبَ عَن أَعيُنِ النّاظِرينَ ، لا يَزولُ مَعَ الزّائِلينَ ، ولا يَأفِلُ مَعَ الآفِلينَ ، لَيسَ كَمَثلِهِ شَيءٌ وهُوَ السَّميعُ العَليمُ . (2)
الإمام الصادق عليه السلام :إِنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ لا تُقَدَّرُ قُدرَتُهُ ، ولا يَقدِرُ العِبادُ عَلى صِفَتِهِ ، ولا يَبلُغونَ كُنهَ عِلمِهِ ولا مَبلَغَ عَظَمَتِهِ ، ولَيسَ شَيءٌ غَيرَهُ ، هُوَ نورٌ لَيسَ فيهِ ظُلمَةٌ ، وصِدقٌ لَيسَ فيهِ كِذبٌ ، وعَدلٌ لَيسَ فيهِ جَورٌ ، وحَقٌّ لَيسَ فيهِ باطِلٌ ، كَذلِكَ لَم يَزَل ولا يَزالُ أَبَدَ الآبِدينَ . (3)
الإمام الكاظم عليه السلام :إِنَّهُ لا تُقَدِّرُهُ العُقولُ ، ولا تَقَعُ عَلَيهِ الأَوهامُ . (4)
الإمام الرضا عليه السلام :لا تَضبُطُهُ العُقولُ ، ولا تَبلُغُهُ الأَوهامُ ، ولا تُدرِكُهُ الأَبصارُ ، ولا يُحيطُ بِهِ مِقدارٌ . عَجَزَت دونَهُ العِبارَةُ ، وكَلَّت دونَهُ الأَبصارُ ، وضَلَّ فيهِ تَصاريفُ الصِّفاتِ . اِحتَجَبَ بِغَيرِ حِجابٍ مَحجوبٍ ، وَاستَتَرَ بِغَيرِ سِترٍ مَستورٍ ، عُرِفَ بِغَيرِ رُؤيَةٍ ، ووُصِفَ بِغَيرِ صورَةٍ . (5)
.
ص: 535
امام باقر عليه السلام:چيزى درك مى شود كه به صفتِ مخلوق باشد ، و خدا چنين نيست .
امام باقر عليه السلام_ به جابر جُعفى _: اى جابر ! خداوند _ تبارك و تعالى _ نظير و شبيه ندارد ، از صفت توصيفگران والاتر ، از خيال تخيّل كنندگان ، بزرگ تر و از چشم تماشاگران، محجوب است ، با نابود شدنى ها نابود نمى گردد و با افول كنندگان، افول نمى پذيرد . چيزى به مانند او نيست و شنوا و داناست .
امام صادق عليه السلام:خداوند _ تبارك و تعالى _ ، قدرتش به اندازه نيايد و بندگان بر توصيفش قادر نباشند و به كُنه علم او و اندازه عظمتش نرسند و چيزى جز او نيست . او نور بدون تاريكى ، راستىِ بدون دروغ ، عدالت بدون ستم ، حقّ بدون باطل است و هماره بوده و تا هميشه ابديت، خواهد بود .
امام كاظم عليه السلام:خِردها او را اندازه نمى توانند كرد و انديشه ها به او احاطه نمى يابند .
امام رضا عليه السلام:خِردها او را در بر نمى گيرند و خيال ها به او نمى رسند و ديده ها او را درنمى يابند . اندازه اى ندارد و عبارت ها از [وصف] او ناتوان و ديده ها در [ديدن ]او درمانده و توصيف هاى گونه گون در او گم شده اند . بدون حجاب، محجوب است و بدون پوشش ، پوشيده . شناخته شد، بدون ديده شدن و توصيف گرديد، بدون تصوير شدن .
.
ص: 536
عنه عليه السلام :ما تَوَهَّمتُم مِن شَيءٍ فَتَوَهَّمُوا اللّهَ غَيرَهُ . (1)
الإمام الجواد عليه السلام :رَبُّنا _ تَبارَكَ وتَعالى _ لا شِبهَ لَهُ ولا ضِدَّ ولا نِدَّ ، ولا كَيفَ ولا نِهايَةَ ولا تَبصارَ بَصَرٍ ، ومُحَرَّمٌ عَلَى القُلوبِ أَن تُمَثِّلَهُ ، وعَلَى الأَوهامِ أَن تَحُدَّهُ ، وعَلَى الضَّمائِرِ أَن تُكَوِّنَهُ ، جَلَّ وعَزَّ عَن أَداةِ خَلقِهِ وسِماتِ بَرِيَّتِهِ ، وتَعالى عَن ذلِكَ عُلُوّا كَبيرا . (2)
الإمام الهادي عليه السلام :إِلهي تاهَت أَوهامُ المُتَوَهِّمينَ ، وقَصُرَ طَرفُ الطارِفينَ ، وتلاشَت أَوصافُ الواصِفينَ ، واَضمَحَلَّت أَقاويلُ المُبطِلينَ عَنِ الدَّركِ لِعَجيبِ شَأنِكَ ، أَوِ الوُقوع بِالبُلوغِ إِلى عُلُوِّكَ . (3)
8 / 5النَّهيُ عَنِ التَّفَكُّرِ في ذاتِهرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في قَولِهِ تَعالى : «وَ أَنَّ إِلَى رَبِّكَ الْمُنتَهَى» (4) _: لا فِكرَةَ فِي الرَّبِّ . (5)
الإمام الصادق عليه السلام :إِنَّ اللّهَ عز و جل يَقولُ : «وَ أَنَّ إِلَى رَبِّكَ الْمُنتَهَى» ، فَإِذَا انتَهَى الكَلامُ إِلَى اللّهِ فَأَمسِكوا . (6)
.
ص: 537
امام رضا عليه السلام:خدا را جز آنچه به انديشه تان آمد ، بدانيد . 1
امام جواد عليه السلام:خداى خجسته و والاى ما ، نه شبيهى دارد و نه ضدّ و همتايى ، چگونگى و پايانى ندارد و قابل ديدن نيست، و دل ها نمى توانند مجسّمش كنند و يا انديشه ها كه تعريفش كنند و در درون ذهن ، موجودش نمايند . خدا، بزرگ تر و عزيزتر است كه به ابزار خلقش درك شود و يا نشانه هاى آفريدگان خود را داشته باشد، و خداوند، از اينها بسى والاتر است .
امام هادى عليه السلام:خداى من! انديشه انديشمندان در تو سرگشته است و نگاه بينندگان از تو وا مانده و توصيف هاى توصيفگران ، از هم پاشيده و گفته هاى باطل انديشان در درك شگفتى امرت ، و يا در رسيدن به والايى ات ، مضمحل شده است .
8 / 5پرهيز از انديشيدن در ذات خداپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ درباره سخن خداى متعال: «و پايان راه ، پروردگار توست» _: انديشه اى در پروردگار نباشد .
امام صادق عليه السلام:خداوند مى فرمايد: «و پايان راه ، پروردگار توست» . چون سخن به خدا رسيد ، دست برداريد .
.
ص: 538
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :تَفَكَّروا في خَلقِ اللّه ولا تَفَكَّروا فِي اللّهِ فَتَهلِكوا . (1)
عنه صلى الله عليه و آله :تَفَكَّروا في آلاءِ اللّهِ ولا تَتَفَكَّروا فِي اللّهِ . (2)
عنه صلى الله عليه و آله :تَفَكَّروا في كُلِّ شَيءٍ ، ولا تَفَكَّروا فِي اللّهِ تَعالى . (3)
تنبيه الخواطر عن ابن عبّاس :إِنَّ قَوما تَفَكَّروا فِي اللّهِ عز و جل ، فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : تَفَكَّروا في خَلقِ اللّهِ ولا تَفَكَّروا فِي اللّهِ ؛ فَإِنَّكُم لَن تُقَدِّروا قَدرَهُ . (4)
العظمة عن ابن عبّاس :دَخَلَ عَلَينا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ونَحنُ فِي المَسجِدِ حَلَقٌ ، قالَ لَنا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : فيمَ أَنتُم ؟ قُلنا : نَتَفَكَّرُ فِي الشَّمسِ كَيفَ طَلَعَت ، وكَيفَ غَرَبَت . قالَ: أَحسَنتُم! كونوا هكَذا، تَفَكَّروا فِيالمَخلوقِ ولاتَفَكَّروا فِيالخالِقِ. (5)
الإمام عليّ عليه السلام :مَن تَفَكَّرَ في ذاتِ اللّهِ أَلحَدَ . (6)
عنه عليه السلام :مَن أَفكَرَ في ذاتِ اللّهِ تَزَندَقَ (7) . (8)
.
ص: 539
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:در خلق خدا بينديشيد و در خودِ خدا نينديشيد كه هلاك مى شويد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:در نعمت هاى خدا بينديشيد و در [ذات] خدا نينديشيد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:در هر چيز بينديشيد و در خداى متعال نينديشيد .
تنبيه الخواطر_ به نقل از ابن عبّاس _: مردمى در [ذات] خدا انديشيدند. پس پيامبر صلى الله عليه و آلهفرمود: «در خلق خدا بينديشيد و در [ذات] خدا نينديشيد كه شما او را اندازه نمى توانيد كرد» .
العظمة_ به نقل از ابن عبّاس _: پيامبر خدا بر ما درآمد، در حالى كه در مسجد حلقه زده بوديم . پيامبر خدا از ما پرسيد: «در چه حالى هستيد؟». گفتيم: در خورشيد مى انديشيم كه چگونه طلوع و غروب مى كند . فرمود: «آفرين! اين گونه باشيد . در مخلوق بينديشيد، نه در خالق» .
امام على عليه السلام:هر كه در ذات خدا بينديشد ، مُلحد مى شود .
امام على عليه السلام:هر كه در ذات خدا بينديشد ، زنديق مى شود .
.
ص: 540
الإمام الباقر عليه السلام :إِيّاكُم وَالتَّفَكُّرَ فِي اللّهِ ، ولكِن إِذا أَرَدتُم أَن تَنظُروا إِلى عَظَمَتِهِ فَانظُروا إِلى عَظيمِ خَلقِهِ . (1)
عنه عليه السلام :تَكَلَّموا في خَلقِ اللّهِ ولا تَتَكَلَّموا فِي اللّهِ ؛ فَإِنَّ الكَلامَ فِي اللّهِ لا يَزدادُ صاحِبُهُ إِلاّ تَحَيُّرا . (2)
عنه عليه السلام :تَكَلَّموا فيما دونَ العَرشِ ولا تَكَلَّموا فيما فَوقَ العَرشِ ؛ فَإِنَّ قَوما تَكَلَّموا فِي اللّهِ عز و جل فَتاهوا حَتّى كانَ الرَّجُلُ يُنادى مِن بَينِ يَدَيهِ فَيُجيبُ مِن خَلفِهِ ، ويُنادى مِن خَلفِهِ فَيُجيبُ مِن بَينَ يَدَيهِ . (3)
عنه عليه السلام :اُذكُروا مِن عَظَمَةِ اللّهِ ما شِئتُم ولا تَذكُروا ذاتَهُ ؛ فَإِنَّكُم لا تَذكُرونَ مِنهُ شَيئا إِلاّ وهُوَ أَعظَمُ مِنهُ . (4)
عنه عليه السلام :دَعُوا التَّفَكُّرَ فِي اللّهِ؛ فَإِنَّ التَّفَكُّرَ فِي اللّهِ لا يَزيدُ إِلاّ تَيها ؛ لِأَنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ لا تُدرِكُهُ الأَبصارُ ولا تَبلُغُهُ الأَخبارُ . (5)
الإمام الصادق عليه السلام :إِيّاكُم وَالتَّفَكُّرَ فِي اللّهِ؛ فَإِنَّ التَّفَكُّرَ فِي اللّهِ لا يَزيدُ إِلاّ تَيهاً ؛ لِأَنَّ اللّهَ عز و جل لا تُدرِكُهُ الأَبصارُ ولا يوصَفُ بِمِقدارٍ . (6)
.
ص: 541
امام باقر عليه السلام:مبادا در خدا بينديشيد ! چون خواستيد به عظمت او بنگريد ، به عظمت مخلوقاتش بنگريد .
امام باقر عليه السلام:درباره خلق خدا سخن گوييد و نه درباره خدا ، كه سخن گفتن درباره خدا، جز بر حيرت صاحب سخن نمى افزايد .
امام باقر عليه السلام:در آنچه فروتر از عرش است، سخن بگوييد و در بالاتر از آن، نه ، كه گروهى درباره خدا سخن گفتند و حيران شدند تا آن جا كه او را از جلو صدا مى زدند ، به پشتِ سرش پاسخ مى داد و از پشتِ سرش صدا مى زدند و او به جلويش پاسخ مى داد .
امام باقر عليه السلام:هر چه مى خواهيد از عظمت خدا ياد كنيد، ولى از ذات او ياد مكنيد؛ زيرا شما درباره ذات وى چيزى را ياد نمى كنيد، جز آن كه او از آن، بزرگ تر است .
امام باقر عليه السلام:انديشيدن در خدا را وا نهيد كه انديشيدن در [ذات] خدا ، جز بر سرگردانى نمى افزايد ؛ زيرا نه ديده ها ، خداى _ تبارك و تعالى _ را درمى يابند و نه آگاهى ها بدو مى رسند .
امام صادق عليه السلام:مبادا در خدا بينديشيد كه انديشيدن در [ذات] خدا، جز بر سرگردانى نمى افزايد ؛ زيرا ديده ها خداى عز و جل را درنمى يابند و به مقدار نيز درنمى آيد .
.
ص: 542
عنه عليه السلام :مَن نَظَرَ فِي اللّهِ كَيفَ هُوَ هَلَكَ . (1)
راجع : ج 5 ص 44 ح 3934 .
8 / 6النَّهيُ عَنِ التعمّق في صفتهالإمام عليّ عليه السلام :أُنظُر أَيُّهَا السَّائِلُ ؛ فَما دَلَّكَ القُرآنُ عَلَيهِ مِن صِفَتِهِ فَائتَمَّ بِهِ ، وَاستَضِئ بِنورِ هِدايَتِهِ ، وما كَلَّفَكَ الشَّيطانُ عِلمَهُ مِمّا لَيسَ فِي الكِتابِ عَلَيكَ فَرضُهُ ولا في سُنَّةِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آلهوأَئِمَّةِ الهُدى أَثَرُهُ ، فَكِل عِلمَهُ إِلَى اللّهِ سُبحانَهُ ؛ فَإِنَّ ذلِكَ مُنتَهى حَقِّ اللّهِ عَلَيكَ . وَاعلَم أَنَّ الرّاسِخينَ فِي العِلمِ هُمُ الَّذينَ أَغناهُم عَنِ اقتِحام السُّدَدِ المَضروبَةِ دونَ الغُيوبِ ، الإِقرارُ بِجُملَةِ ما جَهِلوا تَفسيرَهُ مِنَ الغَيبِ المَحجُوبِ ، فَمَدَحَ اللّهُ تَعالى اعتِرافَهُم بِالعَجزِ عَن تَناوُلِ ما لَم يُحيطوا بِهِ عِلما ، وسَمّى تَركَهُمُ التَّعَمُّقَ فيما لَم يُكَلِّفهُمُ البَحثَ عَن كُنهِهِ رُسوخا . فَاقتَصِر عَلى ذلِكَ ، ولا تُقَدِّر عَظَمَةَ اللّهِ سُبحانَهُ عَلى قَدرِ عَقلِكَ فَتَكونَ مِنَ الهالِكينَ . (2)
عنه عليه السلام :الكُفرُ عَلى أَربَعِ دَعائِمَ : عَلَى التَّعَمُّقِ ، وَالتَّنازُعِ ، وَالزَّيغِ ، وَالشِّقاقِ؛ فَمَن تَعَمَّقَ لَم يُنِب إِلَى الحَقِّ . . . (3) .
.
ص: 543
امام صادق عليه السلام:هر كه در چگونگى [ذات] خدا دقّت كرد ، هلاك شد .
راجع : ج 5 ص 45 ح 3934 .
8 / 6پرهيز از فرو رفتن در توصيف خداامام على عليه السلام:اى پرسشگر ! هر صفتى را كه قرآن بدان رهنمونت كرد ، در پيش بنه و از نور هدايتش روشنى گير و نيز آنچه را شيطان در صدد بار كردن آگاهى از آن بر توست، و قرآن و سنّت پيامبر صلى الله عليه و آلهو پيشوايان هدايت، پيگيرى آن را بر تو لازم نكرده است . پس آگاهى از آن را به خداى سبحان وا بنه كه اين، نهايت حقّ خدا بر توست . و بدان كه راسخان در علم، كسانى اند كه اقرار به ناآگاهى از رازهاى نهان ، آنان را از نسنجيده درآمدن بر پرده هاى غيب، بى نياز كرده است و خداوند والا ، اعتراف آنان را به ناتوانى از رسيدن به آنچه احاطه علمى بدان ندارند، ستوده است و فرو نرفتن آنان را در آنچه مكلّف به كاوش از نهانش نيستند ، رسوخ ناميده است . پس بر همان بسنده كن و عظمت خداى سبحان را با عقلت قياس مكن كه از هلاكت شدگان خواهى بود .
امام على عليه السلام:كفر، چهار ستون دارد: زياده روى ، درگيرى ، كژروى و اختلاف . پس هر كه فراتر از حد رود ، به حق بازنمى گردد .
.
ص: 544
الإمام زين العابدين عليه السلام_ كانَ إِذا قَرَأَ هذِهِ الآيَةَ : «وَ إِن تَعُدُّواْ نِعْمَتَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَا» (1) يقولُ _: سُبحانَ مَن لَم يَجعَل في أَحَدٍ مِن مَعرِفَةِ نِعَمِهِ إِلاّ المَعرِفَةَ بِالتَّقصيرِ عَن مَعرِفَتِها ، كَما لَم يَجعَل في أَحَدٍ مِن مَعرِفَةِ إِدراكِهِ أَكثَرَ مِنَ العِلمِ أَنَّهُ لا يُدِركُهُ ، فَشَكَرَ _ جَلَّ وعَزَّ _ مَعرِفَةَ العارِفينَ بِالتَّقصيرِ عَن مَعرِفَةِ شُكرِهِ فَجَعَلَ مَعرِفَتَهُم بِالتَّقصيرِ شُكرا ، كَما عَلِمَ عِلمَ العالِمينَ أَنَّهُم لا يُدرِكونَهُ فَجَعَلَهُ إِيمانا ، عِلما مِنهُ أَنَّهُ قَدَّ وُسعِ العِبادِ فَلا يَتجاوَزُ ذلِكَ . (2)
الكافي عن عاصم بن حميد :سُئِلَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليهماالسلام عَنِ التَّوحيدِ فَقالَ : إِنَّ اللّهَ عز و جل عَلِمَ أَنَّهُ يَكونُ في آخِرِ الزَّمانِ أَقوامٌ مُتَعَمِّقونَ ، فَأَنزَلَ اللّهُ تَعالى «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ » (3) وَالآياتِ مِن سورَةِ الحَديدِ إِلى قَولِهِ : «وَ هُوَ عَلِيمُم بِذَاتِ الصُّدُورِ» (4) ، فَمَن رامَ وَراءَ ذلِكَ فَقَد هَلَكَ . (5)
.
ص: 545
امام زين العابدين عليه السلام_ چون آيه «و اگر نعمت هاى خدا را برشِمُريد ، شماره نمى توانيد كرد» را مى خواند ، مى گفت _: منزّه است خدايى كه در هيچ يك از معرفت نعمت هايش ، جز معرفت به نرسيدن به معرفتش ، قرار نداد ، همان گونه كه در هيچ يك از معرفت هاى دريافتن او بيش از آگاهى نرسيدن به معرفتش قرار نداد ، و خداى عز و جل از همين معرفت عارفان، به نرسيدن به معرفت سپاس گزارى اش ، سپاس گزارد و آگاهى از كوتاهى شان را سپاس گزارى قرار داد ، همان گونه كه آگاهىِ عالمان را در نرسيدن به او دانست و آن را ايمان به شمار آورد ، (1) از آن رو كه گستره دانش بندگانش را درنگذشتن از آن مى دانست .
الكافى_ به نقل از عاصم بن حميد _: از امام زين العابدين عليه السلام درباره توحيد سؤال شد . فرمود: «خداوند، مى دانست كه مردمى افراط انديش در آخر زمان مى آيند . از اين رو، سوره توحيد و آياتى از سوره حديد را تا «و او به هر چه در دل ها مى گذرد، داناست» ، نازل كرد ، و هر كس بيش از آن را بجويد ، بى گمان ، هلاك مى شود» .
.
ص: 546
.
.
ص: 547
بحثى درباره معناى تعمّق در خداشناسىشمارى از بزرگان اهل عرفان، بدون توجّه به معناى «تعمّق» در لغت و احاديث اسلامى ، در تفسير حديثى كه مرحوم كلينى رحمه الله از امام زين العابدين عليه السلامنقل كرده، دچار خطا شده اند. امام عليه السلامفرموده است : إِنَّ اللّهَ عز و جل عَلِمَ أَنَّهُ يَكونُ في آخِرِ الزَّمانِ أَقوامٌ مُتَعَمِّقونَ ، فَأَنزَلَ اللّهُ تَعالى «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ » وَالآياتِ مِن سورَةِ الحَديدِ إِلى قَولِهِ: «وَ هُوَ عَلِيمُم بِذَاتِ الصُّدُورِ» ، فَمَن رامَ وَراءَ ذلِكَ فَقَد هَلَكَ . (1) خداى عز و جل مى دانست كه مردمى افراط انديش در آخر زمان مى آيند . از اين رو، سوره توحيد و آياتى از سوره حديد را تا «و او به هر چه در دل ها مى گذرد، داناست» نازل كرد ، و هر كس بيش از آن را بجويد ، بى گمان ، هلاك مى شود. برخى اين سخن را چنين معنا كرده اند كه چون خداوند متعال مى دانست كه در آخر زمان، مردمى كنجكاو و دقيق خواهند آمد، سوره توحيد و آيات آغازين سوره حديد را نازل فرمود و از اين بيان ، ستايش مردمان آخِر زمان را استخراج و حديث يادشده را بر آنچه اهل عرفان از توحيد فهميده اند، منطبق مى نمايند .
.
ص: 548
امّا با مراجعه به منابع اصيل لغت و احاديثى كه كلمه «تعمّق» در آنها به كار رفته و حتّى با دقّت در ذيل سخن امام ، پژوهشگر، يقين خواهد كرد كه برداشت آنان از حديث يادشده قطعا نادرست است.
يك . تعمّق ، در لغتخليل بن احمد فراهيدى نوشته است : المتعمّق : المبالغ فى الأمر، المنشود فيه ، الّذى يَطلب أقصى غايته . (1) متعمّق، كسى است كه در خواسته خود، مبالغه مى كند و تا پايان، آن را مى جويد. همانند اين معنا را ابن منظور، در لسان العرب آورده است : متعمّق ، كسى است كه در خواسته خود، مبالغه و سختگيرى مى كند و تا پايان، آن را مى جويد. (2) بنا بر اين ، نهايت تلاش براى رسيدن به عمق و نهايت چيزى ، در لغت، «تعمّق» ناميده مى شود .
دو . احاديثى كه واژه «تعمّق» در آنها به كار رفتهبا كاوش در موارد استعمال واژه «تعمّق» در احاديث اسلامىِ منقول در منابع فريقين ، براى پژوهشگر، ترديدى باقى نمى ماند كه مقصود از اين واژه در فرهنگ اسلامى : افراط ، تندروى و خارج شدن از مرز اعتدال است. اين احاديث را به چهار دسته مى توان تقسيم كرد :
.
ص: 549
الف . ستايش ترك تعمّق در صفات خدادسته اوّل ، احاديثى است كه در توصيف راسخان در علم ، ترك تعمّقِ آنان در صفات خدا، بلكه در همه مسائل غيبى را مى ستايند ، مانند : فَمَدَحَ اللّهُ تَعالَى اعتِرافَهُم بِالعَجزِ عَن تَناوُلِ ما لَم يُحيطوا بِهِ عِلما ، وسَمّى تَركَهُمُ التَّعَمُّقَ فيما لَم يُكَلِّفهُمُ البَحثَ عَن كُنهِهِ رُسوخا . (1) و خداوند ، اعتراف آنان را به ناتوانى از رسيدن به آنچه احاطه علمى بدان ندارند، ستوده و فرو نرفتن آنان را در آنچه مكلّف به كاوش از نهانش نيستند ، «رسوخ» ناميده است. اين احاديث، با عنايت به اين كه هماهنگ با قرآن اند، اهمّيت ويژه اى در اين مبحث دارند .
ب . خطر تعمّقدسته دوم ، احاديثى اند كه مطلق «تعمّق» را خطرناك توصيف مى كنند، مانند آنچه از امام على عليه السلامنقل شده است كه از تعمّق به عنوان يكى از پايه هاى كفر نام مى برد : الكُفرُ عَلى أَربَعِ دَعائِمَ: عَلَى التَّعَمُّقِ ... فَمَن تَعَمَّقَ لَم يُنِب إِلَى الحَقِّ . (2) كفر، بر چهار ستون استوار است: بر زياده روى... پس هر كس زياده رود، به حق باز نمى گردد.
ج . هشدار درباره تعمّق در ديندسته سوم ، احاديثى كه نسبت به افراطگرى در مسائل فرعى دينى، هشدار
.
ص: 550
داده اند ، مانند آنچه از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است كه : إِيّاكُم وَالتَّعَمُّقَ فِي الدّينِ ! فَإِنَّ اللّهَ تَعالى قَد جَعَلَهُ سَهلاً ، فَخُذوا مِنهُ ما تُطيقونَ ... . (1) مبادا كه در دين، تندروى كنيد؛ چرا كه خدا آن را آسان قرار داده است. پس ، از دين ، به قدرى كه توانش را داريد، برگيريد. حديثى هم از امام كاظم عليه السلام نقل شده است كه مى فرمايد : لا تَعَمُّقَ فِي الوُضوءِ . (2) در وضو، زياده روى صحيح نيست . علاّمه مجلسى رحمه الله در شرح اين روايت مى گويد : يعنى ريختن آب فراوان و يا سخت گرفتن در رساندن آب بيشتر از حدّ كامل وضو گرفتن . (3)
د . عاقبت تعمّق در ديندسته چهارم ، احاديثى است كه عاقبت و ثمره تندروى و افراطگرى دينى را موجب خروج از دين مى دانند، مانند آنچه از پيامبر خدا نقل شده كه فرمود : إنَّ أقواما يَتَعَمَّقونَ فِي الدّينِ يَمرُقونَ كَما يَمرُقُ السَّهمُ مِنَ الرَّمِيَّةِ . (4)
.
ص: 551
گروه هايى در دين تندروى مى كنند و از آن بيرون مى روند، آن گونه كه تير از هدف در مى گذرد. بنا بر اين، در فرهنگ احاديث اسلامى ، تعمّق در خداشناسى و امور دينى، نه تنها ممدوح نيست، بلكه ممنوع است و آنچه در كلام امام زين العابدين عليه السلام آمده كه در آخِرْ زمان، اقوامى متعمّق خواهند آمد ، حاكى از انحراف عقيدتى آنهاست كه خداوند متعال، براى فراگير نشدن انحراف آنان ، سوره توحيد و آيات نخست سوره حديد را نازل فرموده است و ذيل فرمايش امام عليه السلام كه فرموده : «هر كس بيش از آن را بطلبد ، هلاك مى شود» ، به روشنى دلالت دارد بر اين كه مسلمانان، بايد در شناخت صفات خدا ، به آنچه در اين آيات آمده و توضيحاتى كه اهل بيت عليهم السلامدرباره آنها داده اند، اكتفا كنند و در مباحثى كه انديشه به عمق آن نمى رسد، (1) غور ننمايند (2) كه تعمّق در ذات و صفات خدا عاقبتى جز هلاكت ندارد .
ر . ك : ج 2 ، ص 513 (خطر تندرَوى)
.
ص: 552
الفصل التاسع: ما ورد في حجب اللّه9 / 1لا حِجابَ بَينَ اللّهِ وبَينَ خَلقِهِالإمام عليّ عليه السلام_ في صِفَةِ الخالِقِ جَلَّ وعَلا _: لا شَبَحٌ فيُتَقَصّى ، ولا مَحجوبٌ فَيُحوى . (1)
عنه عليه السلام_ في جَوابِ مَن قالَ لَهُ كَيفَ رَأيتَ رَبَّكَ _: بِمُقارَنَتِهِ بَينَ الأَشياءِ عُرِفَ أَن لا قَرينَ لَهُ . . . حَجَبَ بَعضَها عَن بَعضٍ لِيُعلَمَ أَن لا حِجابَ بَينَهُ وبَينَ خَلقِهِ . (2)
التوحيد عن الحارث الأعور عن الإمام عليّ عليه السلام :أَنَّهُ دَخَلَ السّوقَ ، فَإِذا هُوَ بِرَجُلٍ مُوَلّيهِ ظَهرَهُ يَقولُ : لا وَالَّذِي احتَجَبَ بِالسَّبعِ ، فَضَرَبَ عَلِيٌّ عليه السلام ظَهرَهُ ، ثُمَّ قالَ : مَنِ الَّذِي احتَجَبَ بِالسَّبعِ ؟ قالَ : اللّهُ يا أَميرَ المُؤمِنينَ . قالَ : أَخطَأتَ ثَكَلَتكَ أُمُّكَ ! إِنَّ اللّهَ عز و جللَيسَ بَينَهُ وبَينَ خَلقِهِ حِجابٌ ؛ لِأَنَّهُ مَعَهُم أَينَما كانوا . قال : ما كَفّارَةُ ما قُلتُ يا أَميرَ المُؤمِنينَ ؟ قالَ : أن تَعلَمَ أنَّ اللّهَ مَعَكَ حَيثُ كُنتَ . قالَ : أُطعِمُ المَساكينَ ؟ قالَ : لا ، إِنَّما حَلَفتَ بِغَيرِ رَبِّكَ . (3)
.
ص: 553
فصل نهم: آنچه درباره حجاب هاى خدا رسيده است9 / 1حجابى ميان خدا و خلقش نيستامام على عليه السلام_ در توصيف آفريدگار ارجمند والا _: [خدا] كالبدى ندارد تا به انتهايش برسند و در پرده نيست تا پرده از او برداشته شود .
امام على عليه السلام_ در پاسخ كسى كه از ايشان پرسيد : پروردگارت را چگونه ديدى؟ _: و به مقارن كردن چيزها با هم ، دانسته شد كه خود، قرينى ندارد ... . برخى را از برخى محجوب نمود، تا دانسته شود كه ميان او و خلقش حجابى نيست .
التوحيد_ به نقل از حارث اعور _: امام على عليه السلام به بازار درآمد و مردى را ديد كه پشت كرده و مى گويد: نه. سوگند به آن كه در پس هفت پرده است ! على عليه السلام بر پشت او نواخت و فرمود: «چه كسى در پسِ هفت پرده است؟». گفت: خداوند ، اى امير مؤمنان ! فرمود: «خطا كردى ، مادر به عزا ! ميان خداوند عز و جل و خلقش پرده اى نيست ؛ چون او با آنان است، هر جا كه باشند» . گفت: اى امير مؤمنان ! كفّاره گفته ام چيست؟ فرمود: «اين كه بدانى هر جا باشى ، خدا با توست» . مرد گفت: آيا [به كفّاره سوگندم] به بينوايان غذا بدهم؟ فرمود: «نه . به كسى جز پروردگارت سوگند خورده اى [و فقط سوگند خوردن به خدا، كفّاره دارد] .
.
ص: 554
الإمام الصادق عليه السلام :مَن زَعَمَ أَنَّهُ يَعرِفُ اللّهَ بِحِجابٍ أَو بِصورَةٍ أَو بِمِثالٍ فَهُوَ مُشرِكٌ ؛ لِأَنَّ حِجابَهُ ومِثالَهُ وصورَتَهُ غَيرُهُ . (1)
الكافي عن ابن أَبي العوجاء :قُلتُ لَهُ [ أَي الإمامِ الصادِقِ عليه السلام ] : ... ولِمَ احتَجَبَ عَنهُم وأَرسَل إِلَيهِمُ الرُّسُلَ ؟ ولو باشَرَهُم بِنَفسِهِ كانَ أَقرَبَ إِلَى الإِيمانِ بِهِ ؟ فَقالَ لي : وَيلَكَ ! وكَيفَ احتَجَبَ عَنكَ مَن أَراكَ قُدرَتَهُ في نَفسِكَ ؛ نُشوءَكَ ولَم تَكُن ، وكِبَرَكَ بَعدَ صِغَرِكَ ، وقُوَّتَكَ بَعدَ ضَعفِكَ وضَعفَكَ بَعدَ قُوَّتِكَ ، وسُقمَكَ بَعدَ صِحَّتِكَ وصِحَّتَكَ بَعدَ سُقمِكَ ، ورِضاكَ بَعدَ غَضَبِكَ وغَضَبَكَ بَعدَ رِضاكَ ، وحُزنَكَ بَعدَ فَرَحِكَ وفَرَحَكَ بَعدَ حُزنِكَ ، وحُبَّكَ بَعدَ بُغضِكَ وبُغضَكَ بَعدَ حُبِّكَ ، وعَزمَكَ بَعدَ أَناتِكَ وأَناتَكَ بَعدَ عَزمِكَ ، وشَهوَتَكَ بَعدَ كَراهَتِكَ وكَراهَتَكَ بَعدَ شَهوَتِكَ ، ورَغبَتَكَ بَعدَ رَهبَتِكَ ورَهبَتَكَ بَعدَ رَغبَتِكَ ، ورَجاءَكَ بَعدَ يَأسِكَ ويَأسَكَ بَعدَ رَجائِكَ ، وخاطِرَكَ بِما لَم يَكُن في وَهمِكَ ، وعُزوبَ ما أَنتَ مُعتَقِدُهُ عَن ذِهنِكَ ، وما زالَ يُعَدِّدُ عَلَيَّ قُدرَتَهُ الَّتي هِيَ في نَفسِيَ الَّتي لا أَدفَعُها حَتّى ظَنَنتُ أَنَّهُ سَيَظهَرُ فيما بَيني وبَينَهُ . (2)
.
ص: 555
امام صادق عليه السلام:هر كه ادّعا كند كه خدا را در پسِ پرده يا با تصوير و نمونه مى شناسد ، مشرك است ؛ چون پرده و نمونه و تصويرش ، غير اوست .
الكافى_ به نقل از ابن ابى العوجاء _: به امام صادق گفتم: ... چرا [ خداوند] از مردمان محجوب گشته و برايشان فرستاده مى فرستد؟ اگر خود با آنان در تماس بود ، مردم به ايمان نزديك تر مى شدند؟ امام عليه السلام به من فرمود: «واى بر تو ! چگونه از تو محجوب است ، كسى كه قدرتش را در خودِ تو نشان داده است ، با پديد آمدنت پس از نبودن ، بزرگى ات پس از كوچكى ، نيرومندى ات پس از ناتوانى، ناتوانى ات پس از نيرومندى، بيمارى ات پس از سلامت، سلامتت پس از بيمارى، رضايتت پس از خشم ، خشمت پس از رضايت، اندوهت پس از شادى، شادى ات پس از اندوه، دوستى ات پس از دشمنى، دشمنى ات در پىِ دوستى، عزمت پس از تعلّل، تعلّلت پس از عزم، اشتياقت پس از ناخوش داشتن، ناخوش داشتنت پس از اشتياق، رغبتت پس از بيم، بيمت پس از رغبت، اميدت پس از نااميدى، نااميدى ات پس از اميد، خطور چيزى كه در خيالت نبوده است [به ذهنت] و رفتن و پريدن چيزى كه مى دانستى از ذهنت؟! ». [ ابن ابى العوجاء مى گويد:] و هماره، جلوه هاى قدرت خدا را در خود من برشمُرد ، بى آن كه بتوانم انكار كنم، تا آن جا كه گمان كردم خدا به زودى ميان من و او ظاهر مى شود!
.
ص: 556
9 / 2مَحجوبٌ بَغَيرِ حِجابٍالإمام الكاظم عليه السلام :لَيسَ بَينَهُ وبَينَ خَلقِهِ حِجابٌ غَيرُ خَلقِهِ ، احتَجَبَ بِغَيرِ حِجابٍ مَحجوبٍ ، وَاستَتَرَ بِغيرِ سِترٍ مَستورٍ . (1)
الإمام الرضا عليه السلام :اِحتَجَبَ بِغَيرِ حِجابٍ مَحجوبٍ ، وَاستَتَر بِغَيرِ سِترٍ مَستورٍ . (2)
9 / 3لا حِجابَ بَينَهُ وبَينَ خَلقِهِ غَيرَ خَلقِهِالإمام عليّ عليه السلام_ في جَوابِ مَن قالَ لَهُ : كَيفَ رأيتَ رَبَّكَ؟ _: بِمُقارَنَتِهِ بَينَ الأَشياءِ عُرِفَ أَن لا قَرينَ لَهُ . . . حَجَبَ بَعضَها عَن بَعضٍ ، لِيُعلَمَ أَن لا حِجابَ بَينَهُ وبَينَ خَلقِهِ غَيرَ خَلقِهِ . (3)
عنه عليه السلام :لا تَشمُلُهُ المَشاعِرُ ، ولا تَحجُبُهُ الحُجُبُ ، وَالحِجابُ بَينَهُ وبَينَ خَلقِه خَلقُهُ إِيّاهُم ؛ لاِمتِناعِهِ مِمّا يُمكِنُ في ذَواتِهِم ، ولاِءمكانٍ مِمّا يَمتَنِعُ مِنهُ ، ولاِفتِراقِ الصّانِعِ مِنَ المَصنوعِ ، وَالحادِّ مِنَ المَحدودِ ، وَالرَّبِّ مِنَ المَربوبِ . (4)
.
ص: 557
9 / 2محجوب بى حجابامام كاظم عليه السلام:ميان او و خلقش ، حجابى جز همان خلق نيست . بدون حجاب هاى معمول، حجاب برگرفته و بدون پرده هاى رايج، پوشش گرفته است .
امام رضا عليه السلام:[خداوند] بدون حجاب هاى معمول [و مادّى] محجوب و بدون پرده هاى رايج، پوشيده است .
9 / 3حجابى ميان او و مخلوقاتش نيست، جز همان مخلوقاتامام على عليه السلام_ در پاسخ كسى كه از او پرسيد : پروردگارت را چگونه ديدى؟ _: از قرين بودنش با چيزها ، فهميده مى شود كه او را قرينى نيست ... . برخى را از برخى ديگر محجوب ساخته تا دانسته شود كه ميان او و خلقش، جز همان خلق ، حجابى نيست .
امام على عليه السلام:خردها او را در بر نمى گيرد و حجاب ها، او را محجوب نمى كند . حجاب ميان او و خلقش همان آفريدن آنهاست؛ چون آنچه بر اين خلق ممكن است، درباره خدا محال است. نيز از آن رو كه محال است خدا، ممكن شود و سازنده از ساخته شده، و اندازه كننده از اندازه شونده، و مالك از مملوك، جدا گردد .
.
ص: 558
الإمام الرضا عليه السلام :خَلقُ اللّهِ الخَلقَ حِجابٌ بَينَهُ وبَينَهُم ، ومُبايَنَتُهُ إِيّاهُم مُفارَقَتُهُ إِنِّيَّتَهُم . (1)
9 / 4حِجابُهُ النُّورُالكتاب«وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَى * ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى * فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى » . (2)
«يَوْمَ يُكْشَفُ عَن سَاقٍ وَ يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلاَ يَسْتَطِيعُونَ » . (3)
الحديثالإمام زين العابدين عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى : . . . «ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى * فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى» _: ذاكَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله دَنا مِن حُجُبِ النُّورِ ، فَرَأَى مَلَكوتَ السَّماواتِ ، ثُمَّ تَدَلّى صلى الله عليه و آله ، فَنَظَرَ مِن تَحتِهِ إِلى مَلَكوتِ الأَرضِ حَتّى ظَنَّ أَنَّهُ فِي القُربِ مِنَ الأَرضِ كَقابِ قَوسَينِ أَو أَدنى . (4)
.
ص: 559
امام رضا عليه السلام:خداوند، خلق را حجاب ميان خود و آنان قرار داد و تباين [ذاتى ]او با آنان ، خود، سبب جدايى است .
9 / 4حجاب او نور استقرآن«و او در آسمان برين بود . سپس، نزديك و نزديك تر شد ، تا به اندازه فاصله ميان دو قوس (كمان) يا نزديك تر» .
«روزى كه پرده از ساق برگرفته شود و آنها را به سجود بخوانند، ولى نتوانند» . (1)
حديثامام زين العابدين عليه السلام_ درباره سخن خداى متعال _: ... «سپس نزديك و نزديك تر شد تا به اندازه فاصله ميان دو قوس [كمان] يا نزديك تر» _ : او پيامبر خدا بود كه به حجاب هاى نور، نزديك شد و ملكوت آسمان ها را ديد . سپس، نزديك تر شد و از پايين به ملكوت زمين نگريست تا آن جا كه پنداشت كه از زمين به اندازه فاصله دو قوس [كمان] يا از آن هم كمتر فاصله دارد .
.
ص: 560
الإمام الرضا عليه السلام_ في قَولِهِ عز و جل : «يَوْمَ يُكْشَفُ عَن سَاقٍ» _: حِجابٌ مِن نُورٍ يُكشَفُ فَيَقَعُ المُؤمِنونَ سُجَّدا . (1)
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إِنَّ اللّهَ عز و جل ... حِجابُهُ النّورُ ، لَو كَشَفَهُ لَأَحرَقَت سُبُحاتُ وَجهِهِ مَا انتَهى إِلَيهِ بَصَرُهُ مِن خَلقِهِ (2) . (3)
عنه صلى الله عليه و آله_ فِي الدُّعاءِ _: اللّهُمَّ إِنّي أَسأَ لُكَ يا مَنِ احتَجَبَ بِشُعاعِ نورِهِ عَن نَواظِرِ خَلقِهِ ، يا مَن تَسَربَلَ بِالجَلالِ وَالعَظَمَةِ ، وَاشتَهَرَ بِالتَّجَبُّرِ في قُدسِهِ . (4)
عنه صلى الله عليه و آله :الحَمدِ للّهِِ . . . وهُوَ الكَينونُ أَوَّلاً ، والدَّيمومُ أَبدا المُحتَجِبُ بِنورِهِ دونَ خَلقِهِ ، فِي الأُفُقِ الطَّامِحِ ، وَالعِزِّ الشَّامِخِ ، وَالمُلكِ الباذِخِ ، فَوقَ كُلِّ شَيءٍ عَلا ، ومِن كُلِّ شَيءٍ دَنا ، فَتَجَلّى لِخَلقِهِ مِن غَيرِ أَن يَكونَ يُرى ، وهُوَ بِالمَنظَرِ الأَعلى ، فَأَحَبَّ الاِختِصاصَ بِالتَّوحيدِ ؛ إِذِ احتَجَبَ بِنُورِهِ ، وسَما في عُلُوِّهِ ، واستَتَرَ عَن خَلقِهِ ، وبَعَثَ إِلَيهِمُ الرُّسُلَ ؛ لِتَكونَ لَهُ الحُجَّةُ البالِغَةُ عَلى خَلقِهِ ، ويَكونَ رُسُلُهُ إِلَيهِم شُهداءَ عَلَيهِم ، وَابتَعَثَ فيهِمُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرينَ ومُنذِرينَ ، لِيَهلِكَ مَن هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ ، ويَحيا مَن حَيَّ عَن بَيِّنَةٍ ، ولِيَعقِلَ العِبادُ عَن رَبِّهِم ما جَهِلوهُ ، فَيَعرِفوهُ بِرُبوبِيَّتِهِ بَعدَ ما أَنكَروا ، ويُوَحِّدوهُ بِالإِلهِيَّةِ بَعدَما عَضَدوا . (5)
.
ص: 561
امام رضا عليه السلام_ درباره سخن خداى عز و جل : «روزى كه پرده از ساق برگرفته شود» _: حجابى از نور گشوده مى شود و مؤمنان به سجده مى افتند . (1)
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:خداى عز و جل ... حجابش نور است و اگر آن را بگشايد ، نور چهره اش مردم را تا آن جا كه ديده كار مى كند ، مى سوزانَد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعا _: خدايا ! از تو مى خواهم ، اى آن كه با پرتو نورش از نگاه خلقش حجاب گرفته ، اى آن كه جامه جلال و عظمت پوشيده و به شُكوه قداستش شهره شده است !
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:ستايش، خدايى را كه ... نخستينِ هستى و جاويد هميشگى است . با نور خود، از خلقش در حجاب است . بر بلنداى افق است و فراز عزّت و جايگاه والا . از هر چيز بالاتر و از همه چيز نزديك تر است . بى آن كه ديده شود، براى خلقش جلوه نمود و او در ديدگاه، برين بود و خواست تنها خود، يگانه باشد . پس با نور خويش، حجاب شد و در والايى اش اوج گرفت ، خود را از خلقش پوشيده داشت و پيامبران را به سوى آنان فرستاد تا حجّتى رسا بر خلقش باشد و فرستادگانش به سوى آنها، گواه بر آنان باشند و پيامبران را در ميانشان به مژده و هشدار دادن بر انگيخت تا هر كه هلاك مى گردد و يا زنده مى شود، از سرِ دليلى روشن باشد و بندگان، آنچه را نمى دانند، از پروردگار خود، فرا گيرند ، پس از نشناختن ، به رُبوبيتش پى ببرند و بعد از شريك گرفتن براى او ، يگانه اش بشمارند .
.
ص: 562
الإمام عليّ عليه السلام_ في مُناجاتِهِ في شَهرِ شَعبانَ _: إِلهي هَب لي كَمالَ الاِنقِطاعِ إِلَيكَ ، وأَنِر أَبصارَ قُلوبِنا بِضِياءِ نَظَرِها إِلَيكَ ، حَتّى تَخرِقَ أَبصارُ القُلوبِ حُجُبَ النّورِ، فَتَصِلَ إِلى مَعدِنِ العَظَمَةِ، وتَصيرَ أَرواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدسِكَ. (1)
التوحيد عن يونس بن عبد الرحمن :قُلتُ لِأَبِي الحَسَنِ موسَى بنِ جَعفَرٍ عليهماالسلام : لِأَيِّ عِلَّةٍ عَرَجَ اللّهُ بِنَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله إِلَى السَّماءِ ، ومِنها إِلى سِدرَةِ المُنتَهى ، ومِنها إِلى حُجُبِ النُّورِ ، وخاطَبَهُ وناجاهُ هُناكَ وَاللّهُ لا يُوصَفُ بِمَكانٍ ؟ فَقالَ عليه السلام : إِنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ لا يُوصَفُ بِمَكانٍ ولا يَجري عَلَيهِ زَمانٌ ، ولكِنَّهُ عز و جل أَرادَ أَن يُشَرِّفَ بِهِ مَلائِكَتَهُ وسُكّانَ سَماواتِهِ ، ويُكرِمَهُم بِمُشاهَدَتِهِ ، ويُرِيَهُ مِن عَجائِبِ عَظَمَتِهِ ما يُخبِرُ بِهِ بَعدَ هُبوطِهِ ، ولَيسَ ذلِكَ عَلى ما يَقولُ المُشَبِّهونَ ، سُبحانَ اللّهِ وتَعالى عَمّا يُشرِكونَ . (2)
9 / 5حِجابُهُ النُّورُ وَالظُّلمَةُرسول اللّه صلى الله عليه و آله :إِنَّ اللّهَ عز و جل دونَ سَبعينَ أَلفَ حِجابٍ مِن نورٍ وظُلمَةٍ ، وما يَسمَعُ مِن نَفسٍ شَيئا من حِسِّ تِلكَ الحُجُبِ إِلاّ زَهَقَت . (3)
.
ص: 563
امام على عليه السلام_ در مناجات شعبانيه _: خداى من ! نهايت گسستن از همه و پيوستن به خودت را به من عطا فرما و ديدگان دل ما را با پرتو نگاهت، روشن بنما تا ديده دل ، حجاب هاى نور را بدَرَد و به معدن عظمتت بپيوندد و جان هايمان به عزّت قدس تو بپيوندد .
التوحيد_ به نقل از يونس بن عبدالرحمان _: به امام كاظم عليه السلام گفتم: به چه علّت ، خداوند، پيامبرش را به آسمان بالا برد و از آن جا به «سِدْرَةُ المُنْتَهى» و سپس به حجاب هاى نور برد و آن جا با او سخن گفت و نجوا كرد ، در حالى كه خداوند، جا و مكان ندارد؟ فرمود: «خداوند _ تبارك و تعالى _ به مكان توصيف نمى شود و زمان بر او جارى نمى گردد ؛ امّا خداوند عز و جلخواست تا فرشتگان و ساكنان آسمان هايش را به قدوم پيامبر خدا بزرگ بدارد و به ديدارش اِكرامشان كند و شگفتى هاى عظمت خود را _ همان ها كه پيامبر صلى الله عليه و آلهپس از فرودش از آنها خبر داد _ به او بنمايد ؛ و اينها، آن گونه كه مُشبّهه (1) مى گويند، نبود . خداوند، منزّه است و والاتر از آنچه با او شريكش مى كنند» .
9 / 5حجاب او نور و ظلمت استپيامبر خدا صلى الله عليه و آله:خداوند عز و جل در پسِ هفتاد هزار حجاب نورانى و ظلمانى است و هيچ جانى ، چيزى از آن حجاب ها را احساس نمى كند، جز آن كه از تن به در رود .
.
ص: 564
عنه صلى الله عليه و آله :إِنَّ بَينَ اللّهِ وبَينَ خَلقِهِ سَبعينَ (تِسعينَ) (1) أَلفَ حِجابٍ ، وأَقرَبُ الخَلقِ إِلَى اللّهِ أَنَا وإِسرافيلُ ، وبَينَنا وبَينَهُ أَربَعَةُ حُجُبٍ ، حِجابٌ مِن نُورٍ ، وحِجابٌ مِن ظُلمَةٍ ، وحِجابٌ مِنَ الغَمامِ ، وحِجابٌ مِنَ الماءِ . (2)
عوالي اللآلي :رُوِيَ عَنِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله أَنَّهُ قالَ : إِنَّ للّهِِ سَبعينَ حِجابا . وفي رِوايَةٍ أُخرى : سَبعَمِئَةِ حِجابٍ . وفي أُخرى : سَبعينَ أَلفَ حِجابٍ مِن نُورٍ وظُلمَةٍ ، لَو كَشَفَها عَن وَجهِهِ لاَحتَرَقَت (3) سُبُحاتُ وَجهِهِ ما أَدرَكَهُ بَصَرُهُ مِن خَلقِهِ . (4)
الإمام زين العابدين عليه السلام_ في مُناجاتِهِ _: اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وَاجعَلنا مِنَ الَّذين فَتَقتَ لَهُم رَتقَ عَظيمِ غَواشي جُفونِ حَدَقِ عُيونِ القُلوبِ ، حَتّى نَظَروا إِلى تَدبيرِ حِكمَتِكَ وشَواهِدِ حُجَجِ بَيِّناتِكَ ، فَعَرَفوكَ بِمَحصولِ فِطَنِ القُلوبِ ، وأَنتَ في غَوامِضِ سُتُراتِ حُجُبِ القُلوبِ ، فَسُبحانَكَ أَيُّ عَينٍ تَقومُ بِها نُصبَ نُورِكَ ، أَم تَرقَأُ إِلى نورِ ضِياءِ قُدسِكَ ؟ أَو أَيُّ فَهمٍ يَفهَمُ ما دونَ ذلِكَ إِلاَّ الأَبصارَ الَّتي كَشَفتَ عَنها حُجُبَ العَمِيَّةِ ، فَرَقَت أَرواحُهُم عَلى أَجنِحَةِ المَلائِكَةِ ، فَسَمّاهُم أَهلُ المَلَكوتِ زُوّارا ، وأَسماهُم أَهلُ الجَبَروتِ عُمّارا ، فَتَرَدَّدوا في مَصافِّ المُسَبِّحينَ ، وتَعَلَّقوا بِحِجابِ القُدرَةِ ، وناجَوا رَبَّهُم عِندَ كُلِّ شَهَوةٍ ، فَحَرَّقَت (5) قُلوبُهُم حُجُبَ النُّورِ ، حَتّى نَظَروا بِعَينِ القُلوبِ إِلى عِزِّ الجَلالِ في عِظَمِ المَلَكوتِ ، فَرَجَعَتِ القُلوبُ إِلَى الصُّدورِ عَلَى النِّيّاتِ بِمَعرِفَةِ تَوحيدِكَ ، فَلا إِلهَ إِلاّ أَنتَ وَحدَكَ لا شَريكَ لَكَ ، تَعالَيتَ عَمّا يَقولُ الظّالِمونَ عُلُوّا كَبيرا . (6)
.
ص: 565
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:بى گمان ، ميان خدا و خلقش هفتاد (يا: نود) هزار حجاب است و نزديك ترينِ مخلوقات به خدا ، من و اسرافيل هستيم و ميان ما و او، چهار حجاب است : حجابى از نور ، حجابى از ظلمت ، حجابى از ابر و حجابى از آب .
عوالى اللآلى:از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود: «خداوند، هفتاد حجاب دارد» و در روايتى ديگر آمده: «هفتصد حجاب» و در روايت ديگرى «هفتاد هزار حجاب از نور و ظلمت، كه اگر آنها را بگشايد ، نور چهره اش مردم را تا آن جا كه ديده كار مى كند ، مى سوزانَد» .
امام زين العابدين عليه السلام_ در مناجاتش _: خدايا ! بر محمّد و خاندان محمّد، درود فرست و ما را از كسانى قرار ده كه پرده ضخيم پلك را بر مردمك چشم دل آنها دريدى تا به تدبير حكيمانه و گواهى حجّت هاى آشكارت بنگرند و تو را با دستاورد فطانتِ دل بشناسند ، در حالى كه تو پيچيده در پسِ پرده هاى آويخته بر دل ها بودى . اى خداى سبحان ! كدامين چشم، تاب ايستادن در برابر نور تو را دارد يا به پرتو نور قدست دست مى يازد يا كدامين فهم ، كمتر از آن را مى فهمد، جز ديدگانى كه حجاب هاى نابينايى را از آنها برگرفتى؟ پس جان هايشان ، سوار بر بال فرشتگان، پَر كشيد تا ملكوتيان، آنان را ديداركنندگان بنامند و جبروتيان، آبادگران، و ميان صف هاى تسبيح كنندگان، رفت و آمد مى كنند و از پرده قدرت مى آويزند و در هر خواسته با پروردگارشان نجوا مى كنند تا دل هايشان ، حجاب هاى نور را بسوزانَد و به ديده دل، به شُكوه عزّت خدايى در بزرگاى ملكوت نگريستند و چون دل ها به سينه ها بازگشت ، در درون به معرفت يگانگى ات ، سرشته بود . خدايى جز تو نيست ؛ يگانه و بى شريك، و از آنچه ستمكاران مى گويند، بسى بالاتر و والاترى .
.
ص: 566
. .
ص: 567
. .
ص: 568
. .
ص: 569
نگاهى به روايات حُجبهمان طور كه ملاحظه شد ، آنچه درباره حجاب هاى خداوند متعال روايت شده است، به پنج دسته تقسيم مى شوند : دسته اوّل ، رواياتى كه تأكيد دارند بين خدا و خلق ، حجابى نيست. اين روايات، ناظر به صفت «الظاهر» خداوند متعال هستند كه اين صفت، در شمارى از روايات، بدين گونه تبيين شده است : الظّاهِرُ لِقُلوبِهِم بِحُجَّتِهِ . (1) با حجّت خويش بر دل هايشان ظاهر است. الظّاهِرُ بِعَجائِبِ تَدبيرِهِ لِلنّاظِرينَ . (2) با تدبيرهاى شگفتش، بر ناظران ظاهر است. دسته دوم ، رواياتى كه دلالت مى كنند بر اين كه خداوند متعال با اين كه حجاب ندارد، محجوب است. اين روايات، ناظر به صفت «الباطن» خدا هستند
.
ص: 570
كه در سخن امام على عليه السلامچنين توضيح داده شده است : الباطِنُ بِجَلالِ عِزَّتِهِ عَن فِكرِ المُتَوَهِّمينَ . (1) به جلال عزّتش از انديشه خيال پردازان، پنهان است. دسته سوم ، رواياتى كه دلالت دارند بر اين كه حجاب ميان خدا و خلق ، مخلوق بودن آنهاست ؛ زيرا محال است آفريده محدود ، بر آفريدگار نامحدود، احاطه پيدا كند . علاوه بر اين روايات ، همه احاديثى كه در باب چهارم اين فصل گذشت نيز دلالت بر اين معنا دارند . دسته چهارم ، رواياتى اند كه مى گويند حجاب خداوند متعال ، نور است . شايد مقصود از حُجُب نورانى ، آن گونه كه گفته شده، مراتب خودبينى باشد كه نوعى حجاب تكوينى محسوب مى شود و سالك، در هر مرحله اى از كمالات نفسانى كه باشد، تا اين حجاب ها را كنار نزند، به معرفت شهودى دست نمى يابد، كه: «با ديده خودبين، نتوان ديد خدا را» . در مناجات شعبانيه آمده است : وأَنِر أَبصارَ قُلوبِنا بِضِياءِ نَظَرِها إِلَيكَ ، حَتّى تَخرِقَ أَبصارُ القُلوبِ حُجُبَ النُّورِ ، فَتَصِلَ إِلى مَعدِنِ العَظَمَةِ . (2) و ديده هاى دلِ ما را با روشنى نگاه به خود ، نورانى كن تا آن جا كه ديده هاى دل ، پرده هاى نور را بدَرَد و به معدن عظمت برسد. بنا بر مطالب بيان شده، مى توان گفت كه در اين قسمت از دعا، منظور از خَرقِ حجاب هاى نور به وسيله دل، اين است كه سالك در سلوك الى اللّه ، به نقطه اى
.
ص: 571
برسد كه در نتيجه شدّت محبّت به خدا، حجاب هاى خودبينى به كلّى كنار رود، به گونه اى كه چيزى جز خداى تعالى نبيند و به گفته حافظ : ميان عاشق و معشوق، هيچ حايل نيست تو خود حجاب خودى حافظ، از ميان برخيز. اين مرحله از خداشناسى ، هر چند بالاترينِ منازل سلوك و برترينِ درجات معرفت است ، ليكن بى ترديد، به معناى احاطه مخلوق بر خالق و شناخت حقيقت خداوند متعال نيست . از اين رو، سرحلقه اهل معرفت ، خاتم انبيا پيامبر خدا، ضمن تصريح بر اين كه براى او هم شناخت كُنه حضرت حق ميسّر نيست، مى فرمايد : اللّهُ أَعلى وأَجَلُّ أَن يَطَّلِعَ أَحدٌ عَلى كُنهِ مَعرِفَتِهِ . (1) خدا، والاتر و و برتر از آن است كه كسى به كُنه معرفت او پى ببرد. و نيز در شناخت خداوند مى فرمايد : يا مَن لا يَعلَمُ ما هُوَ إِلاّ هُوَ ! (2) اى كه جز او نمى داند او چيست! و نيز مى فرمايد : سُبحانَكَ ما عَرَفناكَ حَقَّ مَعرِفَتِكَ . (3) منزّهى تو ! ما تو را چنان كه حق معرفت توست، نمى شناسيم.
.
ص: 572
دسته پنجم ، رواياتى اند كه حجاب هاى خداوند متعال را به حجاب هاى نورانى و ظلمانى تقسيم كرده اند . پيش از اين ، به معناى احتمالىِ حجاب هاى نورانى (1) اشاره شد ؛ امّا مقصود از حجاب هاى ظلمانى ، ظاهرا زنگارهايى است كه در اثرِ كارهاى ناشايست بر ديده دل مى نشيند و مانع خداشناسى مى گردد ، چنان كه در قرآن كريم آمده : «كَلاَّ بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ * كَلاَّ إِنَّهُمْ عَن رَّبِّهِمْ يَوْمَئذٍ لَّمَحْجُوبُونَ . (2) هرگز ! بلكه دستاوردشان بر دل هايشان زنگار مى نهد. هرگز ! آنان در آن روز از پروردگارشان محجوب اند» . شرح اين موانع، در فصل دهم خواهد آمد . خواجه حافظ شيرازى، با اشاره به اين حجاب ها مى گويد : جمال يار ندارد نقاب و پرده، ولى غبار رَه بنشان تا نظر توانى كرد.
توضيح علاّمه مجلسى درباره روايات حُجُبعلاّمه مجلسى رحمه الله در تبيين روايات مورد بحث مى نويسد : تحقيق، آن است كه اين اخبار را ظَهر و بطنى است و هر دو درست . ظاهرِ روايات ، اين است كه خداى سبحان، همان گونه كه عرش و كرسى را بدون نياز به آن دو آفريد . همين گونه برايشان پرده و حجاب و سراپرده آويخت و آنها را
.
ص: 573
از نورهاى شگفتى كه برايشان آفريده بود ، آكنده ساخت تا عظمت قدرتش و جلال هيبتش و گستره فيض و رحمتش را براى فرشتگان نظاره گر ، برخى پيامبران و نيز جز آنان كه مى شنوند ، آشكار كند . شايد هم تفاوت عددها به اعتبار آن است كه در برخى از استعمال ها ، نوع را در نظر گرفته اند و در برخى، صنف را و در بعضى، شخص را و يا اين كه در برخى تعبيرها ، به هم ضميمه شده اند و يا در برخى روايت ها به ذكر بعضى از آنها بسنده شده است . و امّا معناى باطنى روايات، آن است كه حجاب هاى جلو گيرنده از رسيدن مردم به معرفت كُنه ذات و صفات او فراوان اند . از آن جمله است آنچه به نقص مخلوق و قوا و فهم او مربوط مى شود كه برخاسته از وجود امكانى و فقر و نياز و حدوث اوست، و آنچه از نقص و ناتوانى در پىِ اين مى آيد و اينها حجب هاى ظلمانى اند . و از آن جمله است، آنچه به نور بودن و تجرّد و تقدّس و وجود وجوبى و كمال و عظمت و جلال و آنچه لازمه اينهاست، مربوط مى شود كه اينها، حجاب هاى نورانى هستند و زدودن هر دو نوع حجاب، نشدنى است و اگر زدوده شده، به جز ذات حق تعالى چيزى نمى ماند ، و يا مقصود از كشف حجاب ، زدودن اجمالى به وسيله پاك سازى از صفات شهوانى و اخلاق حيوانى و خو گرفتن به اخلاق ربّانى از طريق عبادت هاى فراوان و رياضت كشيدن و مجاهده و ممارست در علوم حقيقى است تا حجاب هاى ميان او و خداى سبحان، به اجمال برداشته شود و آنچه از نورهاى جلالش بر ايشان آشكار مى شود، تعيّن ها ، اراده ها و شهوت هاى ايشان را بسوزانَد و با ديده يقين ، كمال خداى سبحان و نقص خود ، جاودانگى او و فنا و خوارى خود و بى نيازى او را
.
ص: 574
ببينند ، و نيز به خود بنگرند ، بلكه ببينند كه وجود عاريتى ايشان، در كنار وجود كامل او ، عدم است و قدرت ناقص ايشان در جنب قدرت كامل او ، ناتوانى است و بالاتر آن كه از خود بيخود مى شوند، علم و قدرت خود را وا مى نهند و خداى سبحان، در اراده و قدرت و علم ايشان، تصرّف مى كند و از اين رو، جز آنچه خدا بخواهد، نمى خواهند و جز اراده خدا، چيزى را اراده نمى كنند و به قدرت خدا در چيزها تصرّف كرده، مُرده را زنده مى كنند و خورشيد را باز مى گردانند و ماه را مى شكافند ، همان گونه كه امير مؤمنان فرمود : ما قَلَعتُ بابَ خَيبرَ بِقُوَّةٍ جِسمانِيَّةٍ ، بَل بِقُوَّةٍ رَبّانِيَّةٍ . (1) من، درِ خيبر را نه با قدرت جسمانى، كه با قدرت الهى كَنْدم . و معنايى كه از فناى در خدا و بقاى با خدا، فهمش ممكن و منافى با اصول دين نيست ، همين معناست 2 و به عبارت ديگر ، حجاب هاى نورانى ، موانع بنده
.
ص: 575
. .
ص: 576
در رسيدن به مقام قرب خدا و نيز نهايتِ درجه معرفتش به خداست كه مى تواند از طريق عبادات بيايد (مانند : ريا ، خودپسندى ، خودستايى، ستيز و كشمكش و مانند اينها) ؛ و موانع ظلمانى ، همان معصيت هايى است كه از رسيدن او به خدا جلوگيرى مى كند و چون اين حجاب ها زدوده شود ، خدا در دلش جلوه مى كند و حبّ هر چيز ديگر غير از خدا و حتّى حبّ نفس را مى سوزانَد . و همه اينها موجب نمى شود كه به ظواهر اين روايات، ايمان نياوريم، مگر اين كه متون صحيح و صريح ديگرى، ما را از اين ظهور، منصرف كند و آغاز كژروى ، به سوى تأويل رفتن بدون دليل است و خداوند است كه به راه راست، ره مى نمايد . (1)
.
ص: 577
. .
ص: 578
الفصل العاشر: موانع معرفة اللّه10 / 1السَّيِّئاتُالكتاب«ثُمَّ كَانَ عَ_قِبَةَ الَّذِينَ أَسَ__ئواْ السُّوأَى أَن كَذَّبُواْ بِ_ئايَ_تِ اللَّهِ وَ كَانُواْ بِهَا يَسْتَهْزِءُونَ » . (1)
«كَلاَّ بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم مَّا كَانُواْ يَكْسِبُونَ * كَلاَّ إِنَّهُمْ عَن رَّبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَّمَحْجُوبُونَ» . (2)
الحديثالكافي عن محمّد بن يزيد الرفاعي رفعه :إِنَّ أَميرَ المؤمِنينَ عليه السلام سُئِلَ عَنِ الوُقوفِ بِالجَبَلِ ، لِمَ لَم يَكُن فِي الحَرَمِ ؟ فَقالَ : لِأَنَّ الكَعبةَ بَيتُهُ وَالحَرَمَ بابُهُ ، فَلَمّا قَصَدوهُ وافِدينَ وَقَفَهُم بِالبابِ يَتَضَرَّعونَ . قيلَ لَهُ : فَالمَشعَرُ الحَرامُ لِمَ صارَ فِي الحَرَمِ ؟ قالَ : لِأَنَّهُ لَمّا أَذِنَ لَهُم بِالدُّخولِ وَقَفَهُم بِالحِجابِ الثّاني ، فَلَمّا طالَ تَضَرُّعُهُم بِها أَذِنَ لَهُم لِتَقريبِ قُربانِهِم ، فَلَمّا قَضَوا تَفَثَهُم (3) [ و] (4) تَطَهَّروا بِها مِنَ الذُّنوبِ الَّتي كانَت حِجابا بَينَهُم وبَينَهُ أَذِنَ لَهُم بِالزِّيارَةِ عَلَى الطَّهارَةِ . (5)
.
ص: 579
فصل دهم: موانع معرفت خدا10 / 1بدى هاقرآن«سپس، عاقبت كسانى كه زشتكارى كردند، تكذيب آيات الهى وبه مسخره گرفتن آنها بود» . (1)
«حقّا كه دل هايشان از دستاوردها (گناهانشان) زنگار گرفته است . حقّا كه در آن روز، از پروردگارشان محجوب باشند» .
حديثالكافى_ به نقل از محمّد بن يزيد رفاعى كه سند حديث را به امير مؤمنان مى رساند _: از امير مؤمنان، راز وقوف در كوه [عرفات] را پرسيدند كه: چرا اين وقوف، در حرم مكّه قرار داده نشد ؟ فرمود: «چون كعبه، خانه اوست و حرم، دروازه او . پس چون حاجيان قصد درآمدن بر او كردند ، آنان را بر دروازه نگاه داشت تا گريه و زارى كنند» . گفته شد: پس چرا مشعر الحرام در حرم است؟ فرمود: «چون وقتى اجازه ورود به آنها داد ، آنان را بر پرده دوم نگاه داشت و چون گريه و زارى آنان در آن جا به طول كشيد ، به آنان اجازه نزديك آوردن قربانى شان را داد و چون از كارِ قربانى و تقصير، فارغ شدند و بدان از گناهانى كه حجاب ميان آنان و پروردگارشان شده بود ، پاك شدند ، به آنان اجازه زيارت باطهارت را داد .
.
ص: 580
الإمام زين العابدين عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: وأَعلَمُ أنَّكَ لِلرّاجي بِمَوضِعِ إِجابَةٍ . . . وأَنَّ الرّاحِلَ إِلَيكَ قَريبُ المَسافَةِ ، وأَنَّكَ لا تَحتَجِبُ عَن خَلقِكَ إِلاّ أَن تَحجُبَهُمُ الأَعمالُ دونَكَ . (1)
الاحتجاج :لَمّا دَخَلَ عَليُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلاموحَرَمُهُ عَلى يَزيدَ _ لَعَنَهُ اللّهُ _ ، وجيءَ بِرَأَسِ الحُسَينِ عليه السلام ، ووُضِعَ بَينَ يَدَيهِ في طَستٍ ، فَجَعَلَ يَضرِبُ ثَناياهُ بِمِخصَرَةٍ (2) كانَت في يَدِهِ ... . فَقامَت إِلَيهِ زَينَبُ بِنتُ عَلِيٍّ _ وأُمُّها فاطِمَةُ بِنتُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله _ وقالَت : الحَمدُ للّهِِ رَبِّ العالَمينَ وَالصَلاةُ عَلى جَدّي سَيِّدِ المُرسَلينَ ، صَدَقَ اللّهُ سُبحانَهُ كَذلِكَ يَقولُ : «ثُمَّ كَانَ عَ_قِبَةَ الَّذِينَ أَسَ__ئواْ السُّوأَى أَن كَذَّبُواْ بِ_ئايَ_تِ اللَّهِ وَ كَانُواْ بِهَا يَسْتَهْزِءُونَ» (3) . أَظَنَنتَ يا يَزيدُ ، أَنَّكَ حينَ أَخَذتَ عَلَينا أَقطارَ الأَرضِ ، وضَيَّقتَ عَلَينا آفاقَ السَّماءِ ، فَأَصبَحنا لَكَ في إِسارِ الذُّلِّ ، نُساقُ إِلَيكَ سَوقا في قِطارٍ ، وأَنتَ عَلَينا ذُو اقتِدارٍ ، أَنَّ بِنا مِنَ اللّهِ هَوانا وعَلَيكَ مِنهُ كَرامَةً وَامتِنانا ، وأَنَّ ذلِكَ لِعِظَمِ خَطَرِكَ وجَلالَةِ قَدرِكَ ، فَشَمَختَ بِأَنفِكَ ، ونَظَرتَ في عِطفِكَ ، تَضرِبُ أَصدَرَيكَ (4) فَرَحا ، وتَنفُضُ (5) مِذرَوَيكَ (6) مَرَحا ، حينَ رَأَيتَ الدُّنيا لَكَ مُستَوسِقَةً وَالأُمورَ لَدَيكَ مُتَّسِقَةً ، وحينَ صَفا لَكَ مُلكُنا ، وخَلَصَ لَكَ سُلطانُنا ، فَمَهلاً مَهلاً لا تَطِش جَهلاً ، أَنَسيتَ قَولَ اللّهِ عز و جل : «وَلاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ أَنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ خَيْرٌ لاِّنفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ لِيَزْدَادُواْ إِثْمًا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُّهِينٌ» (7) . (8)
.
ص: 581
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعا _: و مى دانم كه تو براى اميدوار ، در جايگاه اجابت هستى و مسافر كوى تو ، مسيرش كوتاه است و تو از خلقت، در حجاب نمى روى، جز آن كه كارهاى آنان ، تو را براى آنان محجوب مى سازد .
الاحتجاج:چون امام زين العابدين و اهل حرمش بر يزيد _ كه خدا لعنتش كند _ وارد شدند و سرِ امام حسين عليه السلامرا هم آوردند و جلوى يزيد، در تشتى نهادند ، او شروع به زدن با چوب دستى اش بر دندان هاى پيشين امام حسين عليه السلامكرد ... پس زينب عليهاالسلامدختر على و فاطمه عليهماالسلام به سوى او برخاست و گفت: «ستايش، ويژه خدا ، پروردگارِ جهانيان است. درود بر جدّم ، سرور پيامبران ! خداوند سبحان، راست گفت كه چنين فرمود: «سپس، عاقبت كسانى كه زشتكارى كردند ، تكذيب آيات الهى و مسخره كردن آنها بود» . اى يزيد ! آيا هنگامى كه از هر سو راه زمين را بر ما گرفتى و كرانه هاى آسمان را بر ما تنگ نمودى و ما اسير و رام تو شديم و همه ما قطار شده، به سوى تو رانده شديم و تو بر ما چيره شدى ، پنداشتى كه خدا، ما را خوار داشته و بر تو منّت نهاده و گرامى ات داشته است و اين، از سرِ بزرگداشت و شُكوه و جلال توست كه باد در دماغت افكنده اى و متكبّرانه، نگاه مى كنى ، شانه به شادى مى جنبانى و شادمانه، با دُمَت گردو مى شكنى ؟! چون ديدى كه دنيا برايت فراهم و كارهايت مرتّب شده و ديدى كه حكومت ما ، به چنگت آمده و همه قدرت ما از آنِ تو شده است ، اندكى آهسته برو و سبك سرانه جَست وخيز مكن . آيا سخن خداى عز و جل را از ياد برده اى: «و كافران نپندارند كه مهلت ما به ايشان براى آنان خوب است . به آنان مهلت مى دهيم تا بر گناهانشان بيفزايند و عذاب خواركننده براى آنهاست» ؟» .
.
ص: 582
بحار الأنوار عن محمّد بن أبي مسهر عن أبيه عن جدّه :كَتَبَ المُفَضَّلُ بنُ عُمَرَ الجُعفِيُّ إِلى أَبي عَبدِ اللّهِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ الصّادِقِ عليهماالسلام يُعلِمُهُ أنَّ أَقواما ظَهَروا مِن أَهلِ هذِهِ المِلَّةِ يَجحَدونَ الرُّبوبِيَّةَ ، ويُجادِلونَ عَلى ذلِكَ ، ويَسأَلُهُ أَن يَرُدَّ عَلَيهِم قَولَهُم ، ويَحتَجَّ عَلَيهِم فيمَا ادَّعَوا بِحَسَبِ ما احتَجَّ بِهِ عَلى غيَرِهِم ، فَكَتَبَ أَبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : بِسمِ اللّهِ الرّحمنِ الرّحيم أَمّا بَعدُ ؛ وَفَّقَنَا اللّهُ وإِيّاكَ لِطاعَتِهِ ، وأَوجَبَ لَنا بِذلِكَ رِضوانَهُ بِرَحمَتِهِ . وَصَلَ كِتابُكُ تَذكُرُ فيهِ ما ظَهَرَ في مِلَّتِنا ، وذلِكَ مِن قَومٍ مِن أَهلِ الإِلحادِ بِالرُّبوبِيَّةِ ، قَد كَثُرَت عِدَّتُهُم ، وَاشتَدَّت خُصومَتُهُم ، وتَسأَلُ أَن أَصنَعَ لِلرَّدِّ عَلَيهِم ، وَالنَّقضِ لِما في أَيديهِم ، كِتابا عَلى نَحوِ ما رَدَدتُ عَلى غَيرِهِم ، مِن أَهلِ البِدَعِ وَالاِختِلافِ . ونَحنُ نَحمَدُ اللّهَ عَلَى النِّعَمِ السّابِغَةِ ، وَالحُجَجِ البالِغَةِ ، وَالبَلاءِ المَحمودِ عِندَ الخاصَّةِ وَالعامَّةِ ، فَكانَ مِن نِعَمِهِ العِظامِ وآلائِهِ الجِسامِ الَّتي أَنعَمَ بِها تَقريرُهُ قُلوبَهُم بِرُبوبِيَّتِهِ ، وأَخذُهُ مِيثاقَهُم بِمَعرِفَتِهِ ، وإِنزالُهُ عَلَيهِم كِتابا فيهِ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدورِ ، مِن أَمراضِ الخَواطِرِ ومُشتَبَهاتِ الأُمورِ ، ولَم يَدَع لَهُم ولا لِشَيءٍ مِن خَلقِهِ حاجَةً إِلى مَن سِواهُ ، وَاستَغنى عَنهُم ، وكانَ اللّهُ غَنِيّا حَميدا . ولَعَمري ما أُتِيَ الجُهّالُ مِن قِبَلِ رَبِّهِم وإِنَّهُم لَيَرَونَ الدَّلالاتِ الواضِحاتِ وَالعَلاماتِ البَيِّناتِ في خَلقِهِم ، وما يُعايِنونَ مِن مَلَكوتِ السَّماواتِ وَالأَرضِ ، وَالصُّنعِ العَجيبِ المُتقَنِ الدَّالِّ عَلَى الصَّانِعِ ، وَلكِنَّهُم قَومٌ فَتَحوا عَلى أَنفُسِهِم أَبوابَ المَعاصي ، وسَهَّلوا لَها سَبيلَ الشَّهَواتِ ، فَغَلَبَتِ الأَهواءُ عَلى قُلوبِهِم ، وَاستَحوَذَ الشَّيطانُ بِظُلمِهِم عَلَيهِم ، وكَذلِكَ يَطبَعُ اللّهُ عَلى قُلوبِ المُعتَدينَ . (1)
.
ص: 583
بحار الأنوار_ به نقل از محمّد بن ابى مُسهّر از پدرش از جدّش _: مفضّل بن عمر جُعفى به امام صادق عليه السلامنامه نوشت و به ايشان اطّلاع داد كه گروه هايى از دينداران (اهل اسلام) به انكار ربوبيت برخاسته اند و در آن، بحث و ستيز مى كنند و از ايشان خواست كه گفته آنان را پاسخ دهد و همان گونه كه بر ديگران احتجاج مى كند ، بر ايشان هم حجّت بياورد . پس امام صادق عليه السلامنوشت: «به نام خداوند بخشنده مهربان. امّا بعد ؛ خداوند، ما و تو را به طاعتش موفّق بدارد و به رحمت ، رضوانش را در برابر آن برايمان واجب بدارد . نامه ات رسيد كه آنچه را در ميان ديندارانِ ما به وقوع پيوسته، در آن تذكّر داده بودى و اين كه ملحدان نسبت به ربوبيت خدا فراوان شده اند و دشمنى شان شدّت يافته و خواسته اى كه براى ردّ بر ايشان و نقض ادّعاهايشان كارى كنم [و نامه اى بنويسم] ، همچون نامه اى كه براى ردّ ديگر بدعت گذاران و اهل تفرقه نگاشتم . و ما خدا را بر نعمت هاى فراوانش و حجّت هاى رسايش و آزمون ستوده نزد عامّ و خاص ، مى ستاييم كه از جمله نعمت هاى بزرگ و احسان هاى سترگى كه به ما ارزانى داشته ، استوار كردن دل هايمان بر ربوبيت اوست و پيمان گرفتن بر معرفتش و فرو فرستادن كتابى كه در آن، شفاىِ سينه ها از بيمارى هاى روحى و امور شبهه ناك است ، و براى ايشان و هيچ مخلوق ديگرى از مخلوقاتش ، نيازى به غيرِ خود نگذاشت و خود، از آنان بى نياز گشت و خدا، بى نياز و ستوده است . به جانم سوگند ، نادان ها ، با آن همه دليل هاى واضح و نشانه هاى روشن در خلقتشان و آنچه از ملكوت آسمان ها و زمين و ساخته شگفت استوار دلالت كننده بر سازنده مى بينند ، از سوى پروردگارشان [به هلاكت و گم راهى ]درنيامدند ؛ بلكه آنان ، مردمى بودند كه بر خود ، درهاى معصيت را گشودند و راه شهوت ها را براى خود ، هموار كردند و از اين رو ، هوس هايشان بر دل هايشان چيره شد و با همين ظلم بر نفس خود ، شيطان بر ايشان مسلّط شد و اين گونه، خداوند بر دل هاى تجاوزكاران، مُهر مى زند .
.
ص: 584
الإمام الرضا عليه السلام_ لَمّا سَأَلَهُ رَجُلٌ مِنَ الزَّنادِقَةِ عَن سَبَبِ احتجابِ الباري عز و جل _: إِنَّ الحِجابَ عَلَى الخَلقِ لِكَثرَةِ ذُنوبِهِم ، فَأَمّا هُوَ فَلا يَخفى عَلَيهِ خافِيَةٌ في آناءِ اللَّيلِ وَالنَّهارِ . (1)
10 / 2الظُّلمالكتاب«بَلْ هُوَ ءَايَ_تُم بَيِّنَ_تٌ فِى صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ وَ مَا يَجْحَدُ بِ_ئايَ_تِنَا إِلاَّ الظَّ__لِمُونَ » . (2)
.
ص: 585
امام رضا عليه السلام_ در پاسخ مردى زنديق كه از ايشان درباره حجاب بودن خداوند پرسيد _: حجاب مردمان [و غفلت آنان از خدا] به سبب فراوانىِ گناهانشان است ؛ امّا خدا [در حجاب نيست و] هيچ امر پنهانى در دلِ شب و روز، از او پوشيده نمى مانَد .
10 / 2ستمقرآن«بلكه قرآن، آياتى روشن در سينه برخوردار شدگان از دانش است و جز ستمكاران ، آيات ما را انكار نمى كنند» .
.
ص: 586
«وَجَحَدُواْ بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُ_لْمًا وَ عُلُوًّا فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَ_قِبَةُ الْمُفْسِدِينَ » . (1)
«قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذِى يَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لاَ يُكَذِّبُونَكَ وَلَ_كِنَّ الظَّ__لِمِينَ بِ_ئايَ_تِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ » . (2)
الحديثتفسير الطبري عن أبي صالح :جاءَ جِبريلُ إِلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وهُوَ جالِسٌ حَزينٌ ، فَقالَ لَهُ : ما يَحزُنُكَ ؟ فَقالَ : كَذَّبني هؤُلاءِ . فَقالَ لَهُ جِبرِيلُ : إِنَّهُم لا يُكَذِّبونَكَ ، إِنَّهُم لَيَعلَمونَ أَنَّكَ صادِقٌ «وَلَ_كِنَّ الظَّ__لِمِينَ بِ_ئايَ_تِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ» . (3)
الإمام عليّ عليه السلام :إِنَّ أبا جَهلٍ قالَ لِلنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله : إِنّا لا نُكَذِّبُكَ ولكِن نُكَذِّبُ بِما جِئتَ بِهِ ، فَأَنزَلَ اللّهُ : «فَإِنَّهُمْ لاَ يُكَذِّبُونَكَ وَلَ_كِنَّ الظَّ__لِمِينَ بِ_ئايَ_تِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ» . (4)
10 / 3الاِستِكبارالكتاب«سَأَصْرِفُ عَنْ ءَايَ_تِىَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِى الأَْرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَإِن يَرَوْاْ كُلَّ ءَايَةٍ لاَّ يُؤْمِنُواْ بِهَا وَإِن يَرَوْاْ سَبِيلَ الرُّشْدِ لاَ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً وَإِن يَرَوْاْ سَبِيلَ الْغَىِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً ذَ لِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُواْ بِ_ئايَ_تِنَا وَكَانُواْ عَنْهَا غَ_فِلِينَ » . (5)
.
ص: 587
«با آن كه در دل، بدان [آيات الهى] يقين داشتند ؛ ولى از سرِ ستم و گردن فرازى ، انكارش كردند . پس بنگر كه فرجام تبهكاران، چه خواهد بود» .
«ما مى دانيم كه گفته آنان، تو را اندوهگين مى سازد ؛ ولى اينان، تو را تكذيب نمى كنند ، بلكه ستمكاران ، آيات الهى را انكار مى كنند» .
حديثتفسير الطبرى_ به نقل از ابو صالح _: جبرئيل عليه السلام نزد پيامبر صلى الله عليه و آله كه اندوهگين نشسته بود ، آمد و پرسيد : چه چيز اندوهگينت كرده است؟ فرمود: «اينان، مرا تكذيب كرده اند» . جبرئيل عليه السلام گفت: آنها تو را تكذيب نكرده اند ؛ چون مى دانند كه تو راستگويى، «بلكه ستمكاران ، آيات الهى را انكار مى كنند» .
امام على عليه السلام:ابو جهل به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: ما تو را تكذيب نمى كنيم ؛ بلكه آنچه را آورده اى، تكذيب مى كنيم . پس خدا نازل كرد: «بى گمان ، آنان، تو را تكذيب نمى كنند ؛ بلكه ستمكاران، آيات الهى را انكار مى كنند» .
10 / 3سركشىقرآن«آنان را كه به ناحق در زمين سركشى مى كنند ، به زودى از آياتم روى گردان مى كنم ، چنان كه هر آيتى را كه ببينند ، بدان ايمان نمى آورند و اگر راه هدايت را ببينند ، آن را نمى پيمايند ؛ ولى اگر راه گم راهى ببينند ، از آن مى روند . اين به خاطر دروغ انگاشتن آيات ماست كه از آن، غافل ماندند» .
.
ص: 588
راجع : النمل: 14 ، المؤمنون: 46 ، الجاثية: 8 و 31 ، الأحقاف: 10 ، غافر: 35 ، لقمان : 7 ، الزمر: 59 _ 60 .
الحديثالإمام عليّ عليه السلام :بُنِيَ الكُفرُ عَلى أَربَعِ دَعائِمَ: الفِسقِ ، وَالغُلُوِّ ، وَالشَّكِّ ، وَالشُّبهَةِ. وَالفِسقُ عَلى أَربَعِ شُعَبٍ: عَلَى الجَفاءِ، وَالعَمى، وَالغَفلَةِ، وَالعُتُوِّ. (1)
عنه عليه السلام :مَنِ استَكبَرَ أَدبَرَ عَنِ الحَقِّ . (2)
الإمام الصادق عليه السلام :أُصولُ الكُفرِ ثَلاثَةٌ: الحِرصُ ، وَالاِستِكبارُ ، وَالحَسَدُ . (3)
10 / 4الجَهلالإمام الصادق عليه السلام_ لِلمُفَضَّلِ بنِ عُمَرَ _: يا مُفَضَّلُ ، إِنَّ الشُّكّاكَ جَهِلُوا الأَسبابَ وَالمَعانِيَ فِي الخِلقَةِ ، وقَصُرَت أَفهامُهُم عَن تَأَمُّلِ الصَّوابِ وَالحِكمَةِ فيما ذَرَأَ الباري جَلَّ قُدسُهُ ، وبَرَأَ مِن صُنوفِ خَلقِهِ فِي البَرِّ وَالبَحرِ وَالسَّهلِ وَالوَعرِ ، فَخَرَجوا بِقِصَرِ عُلومِهِم إِلَى الجُحودِ ، وبِضَعفِ بَصائِرِهِم إِلَى التَّكذيبِ وَالعُنودِ ، حَتّى أَنكَروا خَلقَ الأَشياءِ ، وَادَّعَوا أَنَّ كَونَها بِالإِهمالِ ، لا صَنعَةَ فيها ولا تَقديرَ ولا حِكمَةَ مِن مُدَبِّرٍ ولا صانِعٍ ، تَعالَى اللّهُ عَمّا يَصِفونَ . (4)
.
ص: 589
حديثامام على عليه السلام:كفر، بر چهار ستون استوار است: فسق، زياده روى، شك و شبهه ؛ و فسق، خود چهار شاخه دارد: جفا، كوردلى، غفلت و سركشى .
امام على عليه السلام:هر كه سركشى كند ، به حق پشت كرده است .
امام صادق عليه السلام:ريشه هاى كفر، سه چيز است: حرص، سركشى و حسادت .
10 / 4نادانىامام صادق عليه السلام_ به مفضّل بن عمر _: اى مفضّل ! شك كنندگان، به اسباب و مفاهيم خلقت، آگاه نشدند و فهم هايشان از دريافت حكمت و درستى آنچه خالق پاك جليل ، در خشكى و دريا و زمين هموار و ناهموار خلق كرد و از گونه هاى متفاوت دريايى و زمينى اى كه آفريد، باز مانْد ، به سبب كوتاهى آگاهى هايشان به انكار درآمدند و به سبب ضعف بينش هايشان به تكذيب و عناد كشيده شدند تا آن جا كه آفرينش چيزها را انكار كردند و ادّعا نمودند آنها همين گونه و به اهمال ساخته شده است ، بى آن كه ساخت و سنجش و حكمتى از سوى تدبيرگر و سازنده اى در آن باشد . خداوند، والاتر است از آنچه توصيف مى كنند .
.
ص: 590
10 / 5الغَفلَةالإمام عليّ عليه السلام_ مِن دُعاءٍ عَلَّمَهُ نَوفا البِكالِيَّ _: إِلهي تَناهَت أَبصارُ النّاظِرينَ إِلَيكَ بِسَرائِرِ القُلوبِ ، وطالَعَت أَصغَى السّامِعينَ لَكَ نَجِيّاتِ الصُّدورِ ، فَلَم يَلقَ أَبصارَهُم رَدٌّ دونَ ما يُريدونَ ، هَتَكتَ بَينَكَ وبَينَهُم حُجُبَ الغَفلَةِ ، فَسَكَنوا في نورِكَ وتَنَفَّسوا بِرَوحِكَ . (1)
10 / 6الهَوىمروج الذهب :قدَ كانَ مَن ذَكَرنا مِنَ الأُمَمِ لا يَجحَدُ الصّانِعَ _ جَلَّ وعَزَّ _ ، ويَعلَمونَ أَنَّ نوحا عليه السلام كانَ نَبِيّا ، وأَنَّهُ وَفى لِقَومِهِ بِما وَعَدَهُم مِنَ العَذابِ ، إِلاّ أَنَّ القَومَ دَخَلَت عَلَيهِم شُبَهٌ بَعدَ ذلِكَ لِتَركِهِمُ البَحثَ واستِعمالَ النَّظَرِ ، ومالَت نُفوسُهُم إِلَى الدَّعَةِ (2) ، وما تَدعو إِلَيهِ الطَّبائِعُ مِنَ المَلاذِّ وَالتَّقليدِ ، وكانَ في نُفوسِهِم هَيبَةُ الصّانِعِ ، وَالتَّقَرُّبُ إِلَيهِ بِالتَّماثيلِ وعِبادَتُها ؛ لِظَنِّهِم أَنَّها مُقَرِّبَةٌ لَهُم إِلَيهِ . (3)
مصباح الشريعة_ فيما نَسَبَهُ إلَى الإِمامِ الصّادِقِ عليه السلام _: لا حِجابَ أَظلَمُ وأَوحَشُ بَينَ العَبدِ وبَينَ اللّهِ مِنَ النَّفسِ وَالهَوى ، ولَيسَ لِقَتلِهِما وقَطعِهِما سِلاحٌ وآلَةٌ مِثلُ الاِفتِقارِ إِلَى اللّهِ ، وَالخُشوعِ وَالخُضوعِ وَالجوعِ وَالظَّمَاَءبِالنَّهارِ وَالسَّهَرِ بِاللَّيلِ ؛ فَإِن ماتَ صاحِبُهُ ماتَ شَهيدا ، وإِن عاشَ وَاستَقامَ أَدّى عاقِبَتُهُ إِلَى الرِّضوانِ الأَكبَرِ . (4)
.
ص: 591
10 / 5غفلتامام على عليه السلام_ در بخشى از دعايى كه به نوف بِكالى آموخت _: خداى من ! نگاه ناظران با اندرون دل به تو مى انجامد و شنوندگان تو، به راز سينه ها سر مى كشند . پس ديدگان آنان به مانعى بر سرِ راه آنچه مى خواستند ، برنخورد . حجاب هاى غفلتِ ميان خود و آنها را دريدى و آنان در نور تو جاى گرفته، از روح تو جان گرفتند .
10 / 6هوسمروج الذهب :هيچ يك از امّت هايى كه ذكر كرديم ، سازنده را انكار نمى كنند و مى دانند كه نوح عليه السلامپيامبر بود و او به وعده عذابش وفا كرد ، جز آن كه مردم، پس از آن، دچار شبهه شدند ؛ زيرا كاوش و كَندوكاو را كنار نهادند و به عيش و خوشى و آنچه كه طبيعت انسانى بدان فرا مى خوانَد (مانند : خوشى ها و تقليد [ از پيشينيان]) مايل شدند ؛ ولى هيبت سازنده در دل هايشان بود و نزديكى جُستن به او با عبادت مجسّمه ها، از آن رو بود كه مى پنداشتند اين كار، آنان را به او نزديك مى كند .
مصباح الشريعة_ در آنچه به امام صادق عليه السلامنسبت داده است _: هيچ حجابى ميان بنده و خدا، تاريك تر و وحشتناك تر از نفس و هوس نيست و هيچ سلاحى و ابزارى، همچون نياز بردن به خدا ، كُشنده تر و بُرنده تر نسبت به آن دو نيست. نيز خشوع و خضوع و گرسنگى و تشنگى در روز و شب زنده دارى، كه اگر انجام دهنده آن بميرد ، شهيد مُرده است و اگر بِزيَد و دوام آورد ، عاقبتش به رضوان بزرگ الهى مى انجامد .
.
ص: 592
10 / 7مَرَضُ القَلبِالإمام عليّ عليه السلام :لَو فَكَّروا في عَظيمِ القُدرَةِ وجَسيمِ النِّعمَةِ لَرَجَعُوا إِلَى الطَّريقِ ، وخَافُوا عَذابَ الحَريقِ ، ولكِنِ القُلوبُ عَليلَةٌ وَالبَصائِرُ مَدخُولَةٌ . (1)
راجع : ج 2 ص 518 (الفصل الأوّل : حجب العلم والحكمة) .
.
ص: 593
10 / 7بيمارى دلامام على عليه السلام :و اگر در بزرگى نيرويش و سترگى نعمتش مى انديشيدند ، به راه باز مى گشتند و از عذاب آتش مى ترسيدند ؛ امّا دل ها بيمار و ديده ها معيوب است .
ر . ك : ج 2 ص 519 (فصل يكم : حجاب هاى دانش و حكمت).
.
ص: 1
ص: 2
ص: 3
ص: 4
ص: 5
ص: 6
ص: 7
ص: 8
ص: 9
بخش دوم: آشنايى با يگانگىِ خدافصل يكم: ارزش توحيدفصل دوم: مراتب توحيد
.
ص: 10
الفصل الأوّل: قيمة التّوحيد1 / 1أَوَّلُ الدِّينِالإمام عليّ عليه السلام :أَوَّلُ الدِّينِ مَعرِفَتُهُ ، وكَمالُ مَعرِفَتِهِ التَّصديقُ بِهِ ، وكَمالُ التَّصديقِ بِهِ تَوحيدُهُ . (1)
1 / 2نِصفُ الدِّينِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :التَّوحيدُ نِصفُ الدِّينِ . (2)
.
ص: 11
فصل يكم: ارزش توحيد1 / 1سرلوحه دينامام على عليه السلام :سرلوحه دين ، معرفت اوست و كمال معرفتش ، تصديق او و كمال تصديقش ، يگانه دانستن او .
1 / 2نيمه دينپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :توحيد ، نيمى از دين است .
.
ص: 12
1 / 3كَلِمَةُ التَّقوىرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في تَفسيرِ «لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ» _: قَولُهُ : لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ يَعني وَحدانِيَّتَهُ ، لا يُقبَلُ الأَعمالُ إِلاّ بِها ، وهِيَ كَلِمَةُ التَّقوى ، يُثَقِّلُ اللّهُ بِهَا المَوازينَ يَومَ القِيامَةِ . (1)
1 / 4ثَمَنُ الجَنَّةِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :التَّوحيدُ ثَمَنُ الجَنَّةِ . (2)
عنه صلى الله عليه و آله :إِنَّ اللّهَ عز و جل قالَ : ما جَزاءُ مَن أَنعَمتُ عَلَيهِ بِالتَّوحيدِ إِلاَّ الجَنَّةُ . (3)
عنه صلى الله عليه و آله :مَن ماتَ وهُوَ يَعلَمُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ دَخَلَ الجَنَّةَ . (4)
عنه صلى الله عليه و آله :مَن قالَ : «لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ» مُخلِصا دَخَلَ الجَنَّةَ ، وإِخلاصُهُ أَن تَحجُزَهُ «لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ» عَمّا حَرَّمَ اللّهُ عز و جل . (5)
.
ص: 13
1 / 3كلمه تقواپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در تفسير «لا إله إلاّ اللّه » _: اين سخن، يعنى [ اقرار به] وحدانيت خدا كه اعمال، جز بِدان پذيرفته نمى شود و آن، كلمه تقواست كه خدا در روز قيامت، ترازوها[ى سنجش اعمال] را بدان، سنگين مى كند .
1 / 4بهاى بهشتپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :توحيد ، بهاى بهشت است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداى عز و جل فرمود : «جزاى كسى كه نعمت توحيد را به وى ارزانى داشته ام ، جز بهشت نيست» .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كه بميرد، در حالى كه مى داند خدايى جز خداوند يكتا نيست ، به بهشت درمى آيد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس خالصانه بگويد : «لا إله إلاّ اللّه ؛ خدايى جز خداوند يكتا نيست» ، به بهشت درمى آيد و خلوص آن، يعنى اين كه «لا إله إلاّ اللّه » ، گوينده آن را از آنچه خداوند عز و جل حرام كرده است ، بازمى دارد .
.
ص: 14
عنه صلى الله عليه و آله :إِنَّ «لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ» كَلِمَةٌ عَظيمَةٌ كَريمَةٌ عَلَى اللّهِ عز و جل ، مَن قالَها مُخلِصا استَوجَبَ الجَنَّةَ ، ومَن قالَها كاذِبا عَصَمَت مالَهُ ودَمَهُ ، وكانَ مَصيرُهُ إِلَى النّارِ . (1)
عنه صلى الله عليه و آله_ في مَوعِظَتِهِ لاِبنِ مَسعودٍ _: إِذا تَكَلَّمتَ ب_ «لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ» ولَم تَعرِف حَقَّها ؛ فَإِنَّهُ مَردودٌ عَلَيكَ . (2)
1 / 5حَياةُ النَّفسِالإمام عليّ عليه السلام :التَّوحيدُ حَياةُ النَّفسِ . (3)
1 / 6عُروَةُ اللّهِ الوُثقىالإمام الباقر عليه السلام :عُروَةُ اللّهِ الوُثقى التَّوحيدُ . (4)
.
ص: 15
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بى گمان ، «لا إله إلاّ اللّه »، نزد خدا سخنى بزرگ و عزيز است . هر كس آن را خالصانه بگويد ، بهشت برايش واجب مى شود و هر كس آن را به دروغ بگويد ، دارايى و خونش حفظ مى شود ، امّا ره به دوزخ مى بَرَد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در اندرز به ابن مسعود _: چون «لا إله إلاّ اللّه » را گفتى و حقّ آن را نشناختى ، به تو بازگردانده مى شود .
1 / 5حيات جانامام على عليه السلام :توحيد ، حيات جان است .
1 / 6استوارترين دستاويز خداامام باقر عليه السلام :استوارترين دستاويز خدا [ براى انسان] ، توحيد است.
.
ص: 16
1 / 7حِصنُ اللّهِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :حَدَّثَني جَبرَئيلُ سَيِّدُ المَلائِكَةِ ، قالَ : قالَ اللّهُ سَيِّدُ السّاداتِ عز و جل : إِنّي أَنَا اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنَا ، فَمَن أَقَرَّ لي بِالتَّوحيدِ دَخَلَ حِصني ، ومَن دَخَلَ حِصني أَمِنَ مِن عَذابي . (1)
1 / 8أفضَلُ الأَعمالِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :«لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ» ، لا يَسبِقُها عَمَلٌ ، ولا تَترُكُ ذَنبا . (2)
الأَمالي للطوسي عن محمّد بن سماعة :سَأَلَ بَعضُ أَصحابِنَا الصّادِقَ عليه السلام ، فَقالَ لَهُ : أَخبِرني أَيُّ الأَعمالِ أَفضَلُ ؟ قالَ : تَوحيدُكَ لِرَبِّكَ . قالَ : فَما أَعظَمُ الذُّنوبِ ؟ قالَ : تَشبيهُكَ لِخالِقِكَ . (3)
1 / 9سَبَبُ المَغفِرَةِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :إِذا قالَ العَبدُ : «أَشهَدُ أَن لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ» ، قالَ اللّهُ تَعالى : يا مَلائِكَتي ، عَلِمَ عَبدي أَنَّهُ لَيسَ لَهُ رَبٌّ غَيري ، أُشهِدُكُم أَنّي غَفَرتُ لَهُ . (4)
.
ص: 17
1 / 7دژِ خداپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :سرور فرشتگان ، جبرئيل عليه السلام برايم حديث كرد و گفت : سرور سروران ، خداوند عز و جلفرمود : «من، تنها خدايم و خدايى جز من نيست . پس هر كه به يگانگى من اقرار كند ، به دژِ من در مى آيد و هر كه به دژم در آيد ، از عذاب من، ايمن مى شود» .
1 / 8برترين عمل هاپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هيچ عملى بر «لا إله إلاّ اللّه » پيشى نمى گيرد و گناهى باقى نمى نهد .
الأمالى، طوسى_ به نقل از محمّد بن سماعه _: يكى از شيعيان از امام صادق عليه السلامپرسيد : به من از برترين عمل، خبر ده . فرمود : «يگانه دانستن پروردگارت» . گفت : بزرگ ترين گناه، كدام است؟ فرمود : «همتا گرفتن براى خالقت» .
1 / 9سبب آمرزشپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :چون بنده بگويد : «أشهد أن لا إله إلاّ اللّه ؛ گواهى مى دهم كه خدايى جز خداوند نيست» ، خداوند متعال مى گويد : «اى فرشتگان من ! بنده ام دانست كه جز من، پروردگارى ندارد . شما را گواه مى گيرم كه او را آمرزيدم» .
.
ص: 18
عنه صلى الله عليه و آله :لا يَزالُ قَولُ: «لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ» يَرفَعُ سَخَطَ اللّهِ عَنِ العِبادِ ، حَتّى إِذا نَزَلوا بِالمَنزِلِ الَّذي لا يُبالونَ ما نَقَصَ مِن دينِهِم إِذا سَلِمَت دُنياهُم ، فَقالوا عِندَ ذلِكَ ، قالَ اللّهُ تَعالى لَهُم : كَذِبتُم كَذِبتُم . (1)
1 / 10سَبَبُ دَفعِ البَلاءِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :«لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ» تَدفَعُ عَن قائِلِها تِسعَةً وتِسعينَ بابا مِنَ البَلاءِ أَدناهَا الهَمُّ . (2)
راجع : ج 4 ص 16 (الفصل الأوّل : قيمَةُ مَعرِفَةِ اللّهِ) .
1 / 11سَبَبُ الفلاحرسول اللّه صلى الله عليه و آله :قولوا: «لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ» تُفلِحوا . (3)
.
ص: 19
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :سخن «لا اله الاّ اللّه » ، هماره خشم خدا را از بندگان برمى دارد تا آن كه به چنان جايگاه پايينى آيند كه اگر دنيايشان سالم بماند ، انديشناكِ كمبود در دين خود نشوند . پس چون در اين حال آن را بگويند ، خداوند متعال به ايشان مى فرمايد : «دروغ مى گوييد ؛ دروغ مى گوييد!» .
1 / 10سبب دور شدن بلاپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :«لا اله الاّ اللّه »، 99 بلا را از گوينده اش دور مى كند كه كمترين آن ، اندوه است .
ر . ك : ج 4 ص 17 (فصل يكم : ارزش شناخت خدا) .
1 / 11سبب رستگارىپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بگوييد : «لا اله الاّ اللّه »، تا رستگار شويد .
.
ص: 20
الفصل الثاني : مراتب التّوحيدالمرتبة الاولى : التّوحيد في الذّاتموضوع التَّوحيد من أَهمّ موضوعات معرفة اللّه سبحانه بعد إِثبات وجوده ، وهو جدير بالمناقشة والتحليل من جوانب مختلفة . لقد تمّ في هذا الفصل تنظيم النصوص المرتبطة بأهمّ المباحث التَّوحيديّة تحت عنوان مراتب التَّوحيد ، وهي تبدأَ من التَّوحيد في الذّات ، وتنتهي بالتَّوحيد في العبادة الذي يمثّل أَعلى المراتب في معرفة اللّه تعالى ، وذلك على المنوال الذي تلاحظونه . إِنّ التوحيد الذاتيّ الذي يجسّد أَوّل مرتبة من مراتب التَّوحيد ، بمعنى نفي الشريك ، والتشبيه ، والجزء عن ذات الحقّ تعالى ، وستلاحظون في الأَبواب الآتية البراهين العقليّة على توحيد الذات وتفسيرها و تبيانها من وحي القرآن والحديث .
.
ص: 21
فصل دوم: مراتب توحيدمرتبه اوّل : توحيد در ذاتمسئله توحيد، از مهم ترين مسائل خداشناسى پس از اثبات وجود خداست و از جنبه هاى مختلف، قابل بحث و بررسى است . در اين فصل، متون مربوط به مهم ترين مباحث توحيدى تحت عنوان «مراتب توحيد» ، كه از توحيد در ذات آغاز مى شود و به توحيد در عبادت _ كه بالاترين مرتبه خداشناسى است _ پايان مى يابد ، به صورتى كه ملاحظه مى فرماييد، تنظيم شده است . توحيد ذاتى كه نخستين مرتبه يكتاپرستى است، به معناى نفىِ شريك ، شبيه و جزء از ذات حق تعالى است. براهين عقلى توحيد ذات و تفسير و تبيين آن از نگاه قرآن و حديث را در ابواب آينده ، ملاحظه خواهيد كرد .
.
ص: 22
1 / 1ما يَدُلُّ عَلى وَحدَةِ ذاتِهِالكتاب«وَ مَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَ_هًا ءَاخَرَ لاَ بُرْهَ_نَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الْكَ_فِرُونَ» . (1)
«أَمَّن يَبْدَؤُاْ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ مَن يَرْزُقُكُم مِّنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ أَءِلَ_هٌ مَّعَ اللَّهِ قُلْ هَاتُواْ بُرْهَ_نَكُمْ إِن كُنتُمْ صَ_دِقِينَ» . (2)
الحديثالإمام عليّ عليه السلام_ في وَصِيَّتِهِ لاِبنِهِ الحَسَنِ عليه السلام _: اِعلَم يا بُنَيَّ أَنَّهُ لَو كانَ لِرَبِّكَ شَريكٌ لَأَتَتكَ رُسُلُهُ ، ولَرَأَيتَ آثارَ مُلكِهِ وسُلطانِهِ ، ولَعَرَفتَ أفعالَهُ وصِفاتِهِ ، ولكِنَّهُ إِلهٌ واحِدٌ كَما وَصَفَ نَفسَهُ ، لا يُضادُّهُ في مُلكِهِ أَحَدٌ . (3)
الإمام الصادق عليه السلام_ لَمّا سُئِلَ: كَيفَ هُوَ اللّهُ الواحِدُ؟ _: واحِدٌ في ذاتِهِ فَلا واحِدٌ كَواحِدٍ ؛ لِأَنَّ ما سِواهُ مِنَ الواحِدِ مُتَجَزِّئٌ ، وهُوَ تَبارَكَ وتَعالى واحِدٌ لا يَتَجَزَّأُ ولا يَقَعُ عَلَيهِ العَدُّ . (4)
عنه عليه السلام_ لَمّا سُئِلَ: مَا الدَّليلُ عَلَى الواحِدِ؟ _: ما بِالخَلقِ مِنَ الحاجَةِ . (5)
الإمام الرضا عليه السلام_ لَمّا سَأَلَهُ رَجُلٌ مِنَ الثَّنَوِيَّةِ: إِنَّ صانِعَ العالَمِ اثنانِ ، فَمَا الدَّليلُ عَلى أَنَّهُ واحِدٌ؟ قالَ _: قَولُكَ: إِنَّهُ اثنانِ دَليلٌ عَلى أَنَّهُ واحِدٌ ؛ لِأَنَّكَ لَم تَدَّعِ الثّانِيَ إِلاّ بَعدَ إِثباتِكَ الواحِدَ ، فَالواحِدُ مُجمَعٌ عَلَيهِ ، وأَكثَرُ مِن واحِدٍ مُختَلَفٌ فيهِ . (6)
.
ص: 23
1 / 1دليل هاى توحيد ذاتىقرآن«و هر كس با خداوند ، معبود ديگرى بخواند كه دليلى بر آن ندارد، حسابش فقط با پروردگارش است . بى گمان ، كافران رستگار نمى شوند» .
«يا آن كس كه خلق را آغاز مى كند و سپس، آن را باز مى آورد و آن كس كه از آسمان و زمين به شما روزى مى دهد؟ آيا معبودى جز خدا هست؟ بگو : اگر راست مى گوييد، دليل خويش را بياوريد» .
حديثامام على عليه السلام_ در سفارش به فرزندش حسن عليه السلام _: پسر عزيزم ! بدان كه اگر پروردگارت شريكى داشت ، فرستادگانش نزد تو مى آمدند و آثار قدرت و سلطنتش را مى ديدى و كارها و صفاتش را مى شناختى ؛ امّا او معبودى يگانه است ، همان گونه كه خود را توصيف كرده است و هيچ كس با او در مُلكش ضدّيت ندارد .
امام صادق عليه السلام_ در پاسخ به سؤال از چگونگى وحدت خدا _: در ذاتش يگانه است، و نه چون بقيه يك ها ؛ زيرا يك هاى غير از او ، تجزيه پذيرند و خداى _ تبارك و تعالى _ يگانه بدون جزء است و به شماره درنمى آيد .
امام صادق عليه السلام_ هنگامى كه از ايشان سؤال شد : دليل بر خداى يكتا چيست؟ _: نيازى كه مخلوق دارد .
امام رضا عليه السلام_ چون مردى از دوگانه پرستان از ايشان پرسيد : سازنده جهان، دو تاست . دليل بر يكى بودن آن چيست؟ _: گفته ات كه او دو تاست ، خود، دليلِ بر يكتايى اوست ؛ چون تو يكى را همراه ادّعاى دو خدايى اثبات مى كنى . پس يكى، مقبول همگان است و بيشتر از آن، مورد اختلاف .
.
ص: 24
راجع : ص 90 (ما يدلُّ على وحدةِ الرُّبوبيَّة) ، ص 94 (ما يدلّ على وحدةِ التَّدبير) .
1 / 2تَفسيرُ التَّوحيدِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :إِنَّ لِكُلِّ شَيءٍ نِسبَةً ، وإِنَّ نِسبَةَ اللّهِ : «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» (1) . (2)
عنه صلى الله عليه و آله :التَّوحيدُ ظاهِرُهُ في باطِنِهِ ، وباطِنُهُ في ظاهِرِهِ ، ظاهِرُهُ مَوصوفٌ لا يُرى ، وباطِنُهُ مَوجودٌ لا يَخفى ، يُطلَبُ بِكُلِّ مَكانٍ ولَم يَخلُ مِنهُ مَكانٌ طَرفَةَ عَينٍ ، حاضِرٌ غَيرُ مَحدودٍ ، وغائِبٌ غَيرُ مَفقودٍ . (3)
عنه صلى الله عليه و آله :اللّهُ واحِدٌ واحِدِيُّ المَعنى ، وَالإِنسانُ واحِدٌ ثَنَوِيُّ المَعنى ؛ جِسمٌ وعَرَضٌ وبَدَنٌ وروحٌ . (4)
الإمام عليّ عليه السلام_ في صِفَةِ اللّهِ سُبحانَهُ _: كُلُّ مُسمّىً بِالوَحدَةِ غَيرَهُ قَليلٌ . (5)
عنه عليه السلام_ في قَولِ المُؤَذِّنِ: أَشهَدُ أَن لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ _: إِعلامٌ بِأَنَّ الشَّهادَةَ لا تَجوزُ إِلاّ بِمَعرِفَتِهِ مِنَ القَلبِ ، كَأَنَّهُ يَقولُ: أَعلَمُ أَنَّهُ لا مَعبودَ إِلاَّ اللّهُ عز و جل ، وأَنَّ كُلَّ مَعبودٍ باطِلٌ سِوَى اللّهِ عز و جل ، وأُقِرُّ بِلِساني بِما في قَلبي مِنَ العِلمِ بِأَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ ، وأَشهَدُ أَنَّهُ لا مَلجَأَ مِنَ اللّهِ إِلاّ إِلَيهِ ، ولا مَنجى مِن شَرِّ كُلِّ ذي شَرٍّ وفِتنَةِ كُلِّ ذي فِتنَةٍ إِلاّ بِاللّهِ. وفِي المَرَّةِ الثّانِيَةِ: أَشهَدُ أَن لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ. مَعناهُ: أَشهَدُ أَن لا هادِيَ إِلاَّ اللّهُ ، ولا دَليلَ لي إِلَى الدّينِ إِلاَّ اللّهُ ، وأُشهِدُ اللّهَ بِأَنّي أَشهَدُ أَن لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ ، وأُشهِدُ سُكّانَ السَّماواتِ وسُكّانَ الأَرَضينَ وما فيهِنَّ مِنَ المَلائِكَةِ وَالنَّاسِ أَجمَعينَ ، وما فيهِنَّ مِنَ الجِبالِ وَالأَشجارِ وَالدَّوابِّ وَالوُحوشِ ، وكُلِّ رَطبٍ ويابِسٍ بِأَنَّي أَشهَدُ أَن لا خالِقَ إِلاَّ اللّهُ ، ولا رازِقَ ولا مَعبودَ ولا ضارَّ ولا نافِعَ ولا قابِضَ ولا باسِطَ ولا مُعطِيَ ولا مانِعَ ولا ناصِحَ ولا كافِيَ ولا شافِيَ ولا مُقَدِّمَ ولا مُؤَخِّرَ إِلاَّ اللّهُ ، لَهُ الخَلقُ وَالأَمرُ ، وبِيَدِهِ الخَيرُ كُلُّهُ ، تَبارَكَ اللّهُ رَبُّ العالَمينَ . (6)
.
ص: 25
ر . ك : ص 91 (دليل هاى توحيد ربوبى) . ص 95 (دليل هاى يگانگى در تدبير) .
1 / 2معناى توحيدپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر چيزى را شناس نامه اى است و شناس نامه خداوند ، «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» (سوره توحيد) است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :[معناى] توحيد آن است كه ظاهرش ، در باطن او و باطنش در ظاهر اوست . ظاهرش وصف كردنى و ناديدنى و باطنش ، موجود و پنهان ناشده است . در هر جا طلب مى شود و هيچ جايى، حتّى يك لحظه از او خالى نيست . حاضر است ؛ امّا نه محدود، و غايب است، امّا نه مفقود .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند، يكى است و تجزيه ناپذير، و انسان، يكى است و تجزيه پذير : كالبَد و عَرَض ، و بدن و روح .
امام على عليه السلام_ در توصيف خداى سبحان _: هر يكى جز او، اندك است .
امام على عليه السلام_ درباره گفته مؤذّن : «لا إله إلاّ اللّه » _: اعلام به اين است كه گواهى دادن، جز از سرِ معرفت درونى روا نيست . گويى كه مى گويد : من مى دانم كه معبودى جز خداوند نيست و هر معبودى جز خدا ، پوچ است و آنچه را در دل از آگاهى به يگانگى خدا دارم ، با زبانم بدان اقرار مى دارم و گواهى مى دهم كه پناهگاهى در برابر خدا ، جز خود او نيست و نجاتى از شرّ هر شرور و از فتنه هر فتنه گرى جز به يارى خدا نيست . و بار دوم كه مى گويد : «أشهَدُ أن لا إله إلاّ اللّه » ، معنايش آن است كه : گواهى مى دهم كه هدايتگرى جز خداوند نيست وبراى من، جز خداوند، راهنمايى به سوى دين نيست. و خداوند را شاهد مى گيرم كه من، به يگانگى خداوند، گواهى مى دهم و ساكنان آسمان ها و زمين ها را و هر كه از فرشتگان و مردم را كه در آنها هستند و آنچه از كوه ها و درختان و جنبندگان و حيوانات وحشى را كه در آنها هستند و هر تَر و خشكى را شاهد مى گيرم بر اين كه : من گواهى مى دهم كه هيچ آفريدگارى جز خداوند نيست، و هيچ روزى رسانى و معبودى و زيان آورى و سود رسانى و قبض كننده اى و بسط دهنده اى و عطا كننده اى و خوددارى كننده اى و خيرخواهى و كفايتگرى و شفا دهنده اى و هيچ پيش بَرَنده اى و پس اندازنده اى نيست ، جز خدا . آفرينش و كار، از آنِ اوست و همه خير به دست اوست . خجسته است خداوند ، پروردگارِ جهانيان .
.
ص: 26
فاطمة عليهاالسلام_ فِي احتِجاجِها عَلَى القَومِ لَمّا مَنَعوها فَدَكا _: أَشهَدُ أَن لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ ، كَلِمَةٌ جَعَلَ الإِخلاصَ تَأويلَها ، وضَمَّنَ القُلوبَ مَوصولَها ، وأَنارَ فِي التَّفَكُّرِ مَعقولَها . (1)
الإمام الباقر عليه السلام_ في قَولِ اللّهِ _تَبارَكَ وتَعالى _ : «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» _ : «قُل» أَي أَظهِر ما أَوحَينا إِلَيكَ ونَبَّأَناكَ بِهِ بِتَأليفِ الحُروفِ الَّتي قَرَأَناها لَكَ، لِيَهتَدِيَ بِها مَن أَلقَى السَّمعَ وهُوَ شَهيدٌ، و«هُوَ» اسمٌ مُكَنّىً مُشارٌ إِلى غائِبٍ، فَالهاءُ تَنبيهٌ عَلى مَعنىً ثابِتٍ، وَالواوُ إِشارَةٌ إِلَى الغائِبِ عَنِ الحَواسِّ ، كَما أَنَّ قَولَكَ: «هذا» إِشارَةٌ إِلَى الشّاهِدِ عِندَ الحَواسِّ؛ وذلِكَ أَنَّ الكُفّارَ نَبَّهوا عَن آلِهَتِهِم بِحَرفِ إِشارَةِ الشّاهِدِ المُدرَكِ، فَقالوا: هذِهِ آلِهَتُنَا المَحسوسَةُ المُدرَكَةُ بِالأَبصارِ، فَأَشِر أَنتَ يا مُحَمَّدُ إِلى إِلهِكَ الَّذي تَدعو إِلَيهِ حَتّى نَراهُ ونُدرِكَهُ ولا نَأ لَهَ فيهِ . فَأَنزَلَ اللّهُ _ تَبارَكَ وتَعالى _ : «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» فَالهاءُ تَثبيتٌ لِلثّابِتِ، وَالواوُ إِشارَةٌ إِلَى الغائِبِ عَن دَرَكِ الأَبصارِ ولَمسِ الحَواسِّ، وأَنَّهُ تَعالى عَن ذلِكَ ، بَل هُوَ مُدرِكُ الأَبصارِ ومُبدِعُ الحَواسِّ. (2)
.
ص: 27
فاطمه عليهاالسلام_ در احتجاج بر مردم ، هنگامى كه فَدَك را از او باز داشتند _: گواهى مى دهم كه خدايى جز خداوند نيست ، يگانه و بى شريك ؛ سخنى كه تأويل آن را ، اخلاص و شريك نگرفتن قرار داده و دل ها را به پيوستن به اين سخن، ملزم كرده و انديشه ها را با انديشيدن در آن، روشن ساخته است .
امام باقر عليه السلام_ درباره گفته خداى _ تبارك وتعالى _: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ؛ بگو : او خداى يكتاست» _ : قُلْ يعنى : با كنار هم چيدن حروفى كه برايت قرائت كرديم ، آنچه را به تو وحى كرديم و از آنها باخبرت ساختيم ، آشكار كن تا آن كس كه بدان گوش مى سپارد و حضور مى يابد ، راه يابد . و «هو (او)» ، نامى است كه براى اشاره به غايب وضع شده است : «هاء» از ثبوت خبر مى دهد و «واو» آن، اشاره به غيبتش از حواس دارد ، همان گونه كه گفته تو : «هذا (اين)»، اشاره به حاضر نزد حواس دارد و اين، از آن روست كه كافران از خدايان خود با حرف اشاره حاضر و محسوس ، خبر دادند و چنين گفتند : اينها خدايان قابل حسّ و درك ما با ديده ها هستند . پس اى محمّد ! تو نيز به خدايى كه به او فرا مى خوانى ، اشاره كن تا او را ببينيم و دركش كنيم و سرگردان نشويم . پس خداى _ تبارك و تعالى _ «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» را فرو فرستاد كه «هاء» براى نشان دادن ثبوت است و «واو» براى اشاره به آن كه از ديدرسِ ديده ها و درك حواس، غايب است كه او والاتر از اين است ؛ بلكه او درك كننده ديده ها و پديد آورنده حواس است .
.
ص: 28
عنه عليه السلام :تَعَلُّقُ القَلبِ بِالمَوجودِ شِركٌ ، وبِالمَفقودِ كُفرٌ . (1)
الإمام الصادق عليه السلام :هُوَ واحِدٌ واحِدِيُّ الذَّاتِ ، بائِنٌ مِن خَلقِهِ . (2)
عنه عليه السلام :خالِقُنا لا مَدخَلَ لِلأَشياءِ فيهِ ؛ لِأَنَّهُ واحِدٌ واحِدِيُّ الذَّاتِ ، واحِدِيُّ المَعنى . (3)
عنه عليه السلام :مَن قَال لِلإِنسانِ: واحِدٌ ، فَهذا لَهُ اسمٌ ولَهُ شَبيهٌ ، وَاللّهُ واحِدٌ وهُوَ لَهُ اسمٌ ولا شَيءَ لَهُ شَبيهٌ ، ولَيسَ المَعنى واحِدا. وأَمَّا الأَسماءُ فَهِيَ دَلالَتُنا عَلَى المُسَمّى ؛ لِأَنّا قَد نَرَى الإِنسانَ واحِدا وإِنَّما نُخبِرُ واحِدا إِذا كانَ مُفرَدا ، فَعُلِمَ أَنَّ الإِنسانَ في نَفسِهِ لَيسَ بِواحِدٍ فِي المَعنى ؛ لِأَنَّ أَعضاءَهُ مُختَلِفَةٌ وأَجزاءَهُ لَيسَت سَواءً ، ولَحمَهُ غَيرُ دَمِهِ ، وعَظمَهُ غَيرُ عَصَبِهِ ، وشَعرَهُ غَيرُ ظُفرِهِ ، وسَوادَهُ غَيرُ بَياضِهِ ، وكَذلِكَ سائِرُ الخَلقِ. وَالإِنسانُ واحِدٌ فِي الاِسمِ ، ولَيسَ بِواحِدٍ فِي الاِسمِ وَالمَعنى وَالخَلقِ ، فَإِذا قيلَ للّهِِ فَهُوَ الواحِدُ الَّذي لا واحِدَ غَيرُهُ ؛ لِأَنَّهُ لاَ اختِلافَ فيهِ . (4)
.
ص: 29
امام باقر عليه السلام :دل بستگى به آنچه هست ، شرك است و به آنچه نيست ، كفر است . (1)
امام صادق عليه السلام :او يكتا و يگانه (بسيط) است و از خلقش جدا .
امام صادق عليه السلام :هيچ چيزى بر خالق ما تأثيرى ندارد ؛ زيرا او يكتا و يگانه (بسيط) است و بدون تركيب [خارجى و ذهنى] .
امام صادق عليه السلام :وقتى مى گويى : «يك» انسان ، اين، توصيف اوست و شبيه هم دارد ؛ ولى «خداوند، يكى است» توصيف خداوند هست ، امّا خداوند، شبيه ندارد و اين توصيف، در اين هر دو كاربُرد، يكسان نيست . امّا نام ها ، نشانگر مسمّاست ، چون ما آن گاه انسان را «واحد» مى بينيم و مى گوييم يكى است كه تنها باشد و از اين، دانسته مى شود كه معناى انسان، به خودى خود، واحد نيست ، چون اندام هايش مختلف است و اجزايش يكسان نيست ؛ گوشتش غير از خونش ، استخوانش غير از رگش، مويش غير از استخوانش، سياهى اش غير از سفيدى اش است و نيز بقيه خلقتش چنين است . انسان، در نام واحد است، نه در اسم و معنا و خلقت ، با هم. پس چون خدا «واحد» خوانده شود، يعنى واحدى كه واحد ديگرى جز او نيست؛ زيرا اجزاى مختلف ندارد.
.
ص: 30
عنه عليه السلام_ لَمّا سُئِلَ عَن «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» _: نِسبَةُ اللّهِ إِلى خَلقِهِ ، أَحَدا صَمَدا (1) أَزَلِيّا صَمَدِيّا ، لا ظِلَّ لَهُ يُمسِكُهُ ، وهُوَ يُمسِكُ الأَشياءَ بِأَظِلَّتِها ، عارِفٌ بِالمَجهولِ ، مَعروفٌ عِندَ كُلِّ جاهِلٍ ، فَردانِيّا ، لا خَلقُهُ فيهِ ولا هُوَ في خَلقِهِ ، غَيرُ مَحسوسٍ ولا مَجسوسٍ (2) ، لا تُدرِكُهُ الأَبصارُ ، عَلا فَقَرُبَ ودَنا فَبَعُدَ ، وعُصِيَ فَغَفَرَ وأُطيعَ فَشَكَرَ ، لا تَحويهِ أَرضُهُ ولا تُقِلُّهُ سَماواتُهُ ، حامِلُ الأَشياءِ بِقُدرَتِهِ ، دَيمومِيٌّ أَزَلِيٌّ ، لا يَنسى ولا يَلهو ولا يَغلَطُ ولا يَلعَبُ ، ولا لاِءِرادَتِهِ فَصلٌ ، وفَصلُهُ جَزاءٌ ، وأَمرُهُ واقِعٌ ، لَم يَلِد فَيورَثَ ، ولَم يُولَد فَيُشارَكَ ، ولَم يَكُن لَهُ كُفُوا أَحَدٌ . (3)
عنه عليه السلام :إِنَّ اليَهودَ سَأَلوا رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقالوا: اِنسِب لَنا رَبَّكَ ! فَلَبِثَ ثَلاثا لا يُجيبُهُم ، ثُمَّ نَزَلَت: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» إِلى آخِرِها . (4)
التوحيد عن هشام بن سالم :دَخَلتُ عَلى أَبي عَبدِاللّهِ عليه السلام فَقالَ لي: أتَنعَتُ اللّهَ؟ فَقُلتُ: نَعَم . قالَ: هاتِ . فَقُلتُ: هُوَ السَّميعُ البَصيرُ. قالَ: هذِهِ صِفَةٌ يَشتَرِكُ فيهَا المَخلوقونَ! قُلتُ: فَكَيفَ تَنعَتُهُ؟ فَقالَ: هُوَ نُورٌ لا ظُلمَةَ فيهِ ، وحَياةٌ لا مَوتَ فيهِ ، وعِلمٌ لا جَهلَ فيهِ ، وحَقٌّ لا باطِلَ فيهِ . فَخَرَجتُ مِن عِندِهِ ، وأَنا أَعلَمُ النَّاسِ بِالتَّوحيدِ. (5)
.
ص: 31
امام صادق عليه السلام _ چون از معناى «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» پرسيده شد _:شناس نامه خداوند براى خلق اوست ، يگانه و جاودان ، هميشگى و ابدى . جوهر و سببى (1) نگاه دارنده او نيست ؛ بلكه اوست كه مبدأ نگاه دارنده حقيقت اشياست، آگاه از ناشناخته ها، شناخته شده نزد هر نادان و يكتاست. نه خَلقش در او راه دارند و نه او در خَلقش جاى دارد . نه حس مى شود، نه لمس ، نه ديده ها او را درمى يابند . در اوج است، امّا نزديك ، و نزديك است، امّا دور [ از دسترس] . نافرمانى مى شود و مى آمرزد ، اطاعت مى گردد و ارج مى نهد . نه زمينش او را در بر مى گيرد، نه آسمان هايش او را بر دوش مى كشند . اوست كه با قدرت خويش ، اشيا را حمل مى كند . جاودان است و هميشگى ، از ياد نمى بَرَد و سرگرم نمى شود، و اشتباه و بازى نمى كند و ميان اراده و مقصودش جدايى نيست و جدايى انداختنش [ميان بندگان ]براى سزا دادن است و امرش واقع است. نه مى زايد تا از او ارث برده شود، و نه زاده شده است تا شريك داشته باشد و هيچ همانندى براى او نيست .
امام صادق عليه السلام :يهوديان از پيامبر خدا سؤال كردند و چنين خواستند : شناس نامه خدايت را براى ما بيان كن ! ايشان ، سه روز درنگ كرد و پاسخى نداد . پس سوره «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» نازل شد .
التوحيد _ به نقل از هشام بن سالم _:بر امام صادق عليه السلام وارد شدم . ايشان به من فرمود : «آيا خدا را توصيف مى كنى ؟». گفتم : آرى . فرمود : «بگو» . گفتم : او ، شنوا و داناست . فرمود : «اين، صفتى است كه مخلوقات هم دارند» . گفتم : پس چگونه توصيفش مى كنى ؟ فرمود : «او نورى بدون تاريكى، زندگى اى بدون مرگ، دانشى بدون جهل، و حقّى بدون باطل است» . پس از نزدش بيرون آمدم ، در حالى كه داناترينِ مردم به توحيد بودم .
.
ص: 32
الإمام الصادق عليه السلام_ لَمّا سُئِلَ: كَيفَ هُوَ اللّهُ الواحِدُ؟ _: واحِدٌ في ذاتِهِ فَلا واحِدٌ كَواحِدٍ ؛ لِأَنَّ ما سِواهُ مِنَ الواحِدِ مُتَجَزِّئٌ ، وهُوَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ واحِدٌ لا يَتَجَزَّأُ ولا يَقَعُ عَلَيهِ العَدُّ . (1)
الإمام الرضا عليه السلام :إِنَّ اللّهَ المُبدِئُ الواحِدُ ، الكائِنُ الأَوَّلُ ، لَم يَزَل واحِدا لا شَيءَ مَعَهُ ، فَردا لا ثانِيَ مَعَهُ . (2)
الكافي عن عبد العزيز بن المهتدي :سَأَلتُ الرِّضا عليه السلام عَنِ التَّوحيدِ ، فَقالَ: كُلُّ مَن قَرَأَ: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» وآمَنَ بِها فَقَد عَرَفَ التَّوحيدَ. قُلتُ : كَيفَ يَقرَؤُها؟ قالَ : كَما يَقرَؤُهَا النّاسُ ، وزادَ فيهِ : كَذلِكَ اللّهُ رَبّي ، كَذلِكَ اللّهُ رَبّي . (3)
.
ص: 33
امام صادق عليه السلام_ چون از ايشان پرسيده شد : چگونه خداوند، يگانه است ؟ _: در ذاتش واحد و يگانه است، نه چون واحدهاى ديگر ؛ چون هر واحد ديگرى جز او قابل تجزيه است ، و او _ تبارك و تعالى _ واحدى تجزيه ناپذير است و به شماره در نمى آيد (واحد عددى نيست) .
امام رضا عليه السلام :خداوند، آغازگرِ يكتاست ، هستىِ نخست است ، هميشه يكتا بوده است ، بى آن كه همراهى داشته باشد ، تنهاست و دومى ندارد .
الكافى_ به نقل از عبد العزيز بن مهتدى _: از امام رضا عليه السلام درباه توحيد پرسيدم . فرمود : «هر كس «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» را بخواند و باور كند ، توحيد را فهميده است» . گفتم : چگونه آن را بخواند ؟ فرمود : «همان گونه كه مردم مى خوانند». و افزود : «خدا ، پروردگار من ، چنين است . خدا ، پروردگار من، چنين است» .
.
ص: 34
الكافي عن الفتح بن يزيد الجرجاني_ أَنَّهُ قالَ لِأَبِي الحَسَنِ عليه السلام (1) لَمّا سَمِعَ كلامَهُ فِي التَّوحيدِ _: لكِنَّكَ قُلتَ: الأَحَدُ الصَّمَدُ ، وقُلتَ: لا يُشبِهُهُ شَيءٌ ، وَاللّهُ واحِدٌ وَالإِنسانُ واحِدٌ ، أَلَيسَ قَد تَشابَهَتِ الوَحدانِيَّةُ؟! قالَ: يا فَتحُ ، أَحَلتَ (2) ثَبَّتَكَ اللّهُ ، إِنَّمَا التَّشبيهُ فِي المَعاني ، فَأَمّا فِي الأَسماءِ فَهِيَ واحِدَةٌ ، وهِيَ دالَّةٌ عَلَى المُسَمّى . (3)
الإمام الجواد عليه السلام :ما سِوَى الواحِدِ مُتَجَزِّئٌ ، وَاللّهُ واحِدٌ لا مُتَجَزِّئٌ ولا مُتَوَهَّمٌ بِالقِلَّةِ وَالكَثرَةِ ، وكُلُّ مُتَجَزِّىً أَو مُتَوَهَّمٍ بِالقِلَّةِ وَالكَثرَةِ فَهُوَ مَخلوقٌ دالٌّ عَلى خالِقٍ لَهُ . (4)
الكافي عن أبي هاشم الجعفري :سَأَلتُ أَبا جَعفَرٍ الثّانِيَ عليه السلام: ما مَعنَى الواحِدِ؟ فَقالَ: إِجماعُ الأَلسُنِ عَلَيهِ بِالوَحدانِيَّةِ كَقَولِهِ تَعالى: «وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ» (5) . (6)
.
ص: 35
الكافى:فتح بن يزيد جرجانى، وقتى سخن امام رضا عليه السلام (1) را درباره توحيد شنيد، به ايشان گفت : امّا گفتى : «واحد و بى نياز است» و گفتى : «چيزى شبيه او نيست»، در حالى كه خدا واحد است و انسان هم واحد است . آيا در وحدانيت، تشابه ندارند ؟ ! امام عليه السلام فرمود : «اى فتح ! سخن محالى گفتى . خدايت استوار بدارد ! [ مقصود من] شباهت در معناست ؛ امّا در نام ها يكى است و همه، دلالت كننده بر مسمّا و معنا» .
امام جواد عليه السلام :بجز خداى يكتا ، همه چيز تجزيه پذير است و خداوند، واحد است ؛ امّا تجزيه پذير نيست و قلّت و كثرت هم در آن راه ندارد و هر چيز تجزيه پذير يا قابل تصوّر به قلّت و كثرت داشتن ، مخلوق است و دلالت كننده بر خالقش .
الكافى_ به نقل از ابو هاشم جعفرى _: از امام جواد عليه السلام پرسيدم : معناى «واحد» چيست ؟ فرمود : «اتّفاق همه زبان ها بر وحدت او ، مانند گفته خداى متعال : «واگر از ايشان بپرسى چه كسى آنها را آفريده است ، بى گمان ، مى گويند : خدا» » .
.
ص: 36
1 / 3المَذهَبُ الحَقُّ فِي التَّوحيدِالإمام الصادق عليه السلام :النّاسُ فِي التَّوحيدِ عَلى ثَلاثَةِ أَوجُهٍ: مُثبِتٌ ونافٍ ومُشَبِّهٌ ؛ فَالنافي مُبطِلٌ ، وَالمُثبِتُ مُؤمِنٌ ، وَالمُشَبِّهُ مُشرِكٌ . (1)
عنه عليه السلام_ في كِتابِهِ لِعَبدِ الرَّحيمِ القَصيرِ _: سَأَلتَ _ رَحمِكَ اللّهُ _ عَنِ التَّوحيدِ وما ذَهَبَ إِلَيهِ مَن قَبلَكَ ، فَتَعالَى اللّهُ الَّذي لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ وهُوَ السَّميعُ البَصيرُ، تَعالى عَمّا يَصِفُهُ الواصِفونَ المُشَبِّهونَ اللّهَ بِخَلقِهِ، المُفتَرونَ عَلَى اللّهِ! فَاعلَم _ رَحِمَكَ اللّهُ _ أَنَّ المَذهَبَ الصَّحيحَ فِي التَّوحيدِ ما نَزَلَ بِهِ القُرآنُ مِن صِفاتِ اللّهِ _ جَلَّ وعَزَّ _ ، فَانفِ عَنِ اللّهِ تَعالَى البُطلانَ وَالتَّشبيهَ ، فَلا نَفيَ ولا تَشبيهَ ، هُوَ اللّهُ الثّابِتُ المَوجودُ ، تَعالَى اللّهُ عَمّا يَصِفُهُ الواصِفونَ ، ولا تَعدُوا القُرآنَ فَتَضِلّوا بَعدَ البَيانِ . (2)
التوحيد عن محمّد بن عيسى بن عبيد :قال لي أَبُو الحَسَنِ عليه السلام : ما تَقولُ إِذا قيلَ لَكَ: أَخبِرني عَنِ اللّهِ عز و جل شَيءٌ هُوَ أَم لا؟ قالَ: فَقُلتُ لَهُ: قَد أَثبَتَ اللّهُ عز و جل نَفسَهُ شَيئا ، حَيثُ يَقولُ : «قُلْ أَىُّ شَىْ ءٍ أَكْبَرُ شَهَ_دَةً قُلِ اللَّهُ شَهِيدُ بَيْنِى وَبَيْنَكُمْ» (3) ، فَأَقولُ: إِنَّهُ شَيءٌ لا كَالأَشياءِ ؛ إِذ في نَفيِ الشَّيئِيَّةِ عَنهُ إِبطالُهُ ونَفيُهُ . قالَ لي: صَدَقتَ وأَصَبتَ ، ثُمَّ قالَ لِيَ الرِّضا عليه السلام : لِلنّاسِ فِي التَّوحيدِ ثَلاثَةُ مَذاهِبَ: نَفيٌ ، وتَشبيهٌ ، وإِثباتٌ بِغَيرِ تَشبيهٍ. فَمَذهَبُ النَّفيِ لا يَجوزُ ، ومَذهَبُ التَّشبيهِ لا يَجوزُ ؛ لِأَنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ لا يُشبِهُهُ شَيءٌ ، وَالسَّبيلُ فِي الطَّريقَةِ الثّالِثَةِ إِثباتٌ بِلا تَشبيهٍ . (4)
.
ص: 37
1 / 3باور درست در توحيدامام صادق عليه السلام :مردم، درباره توحيد به سه گونه اند : اثبات كننده ، نفى كننده و تشبيه كننده . نفى كننده ، باطل انديش است ، اثبات كننده ، باايمان است و تشبيه كننده، مشرك است .
امام صادق عليه السلام_ در نامه اش به عبد الرحيم قصير _: خدايت رحمت كند ! از توحيد پرسيده اى و نيز نظر پيشينيانت را درباره آن مى خواهى . پس والا باد خداوندى كه به مانند او چيزى نيست و او شنوا و بيناست . والاست از اوصافى كه تشبيه كنندگان خدا به خلقش ، بدان توصيفش مى كنند ؛ افترا زنندگان به خدا ! خدايت رحمت كند ! بدان كه نظر درست در توحيد ، صفاتى است كه در قرآن نازل شده است . پس بطلان و تشبيه را از خداى متعال ، دور كن كه نه نفى صفات درست است ، نه تشبيه [به مخلوق ]كه خدا ثابت و موجود است . خدا ، والاتر از آن اوصافى است كه توصيفگران توصيفش مى كنند و از قرآن در مگذريد كه پس از بيان ، گم راه مى شويد .
التوحيد_ به نقل از محمّد بن عيسى بن عبيد _: امام رضا عليه السلام به من فرمود : «چون به تو گفته شود : بگو كه خدا شيى ء است يا نه ، چه مى گويى ؟». گفتم : خداوند، شى ء بودن را براى خود اثبات كرده است ، آن جا كه مى گويد : «بگو : گواهى چه چيزى از همه برتر است ؟ بگو : خدا، ميان من و شما گواه است» . و به او مى گويم : او شى ء است ، امّا نه مانند ديگر اشيا ؛ زيرا اگر شى ء بودن او را نفى كنيم، به ورطه نفى و بطلان در افتاده ايم . امام عليه السلام به من فرمود : «راست و درست گفتى» . سپس فرمود : «مردم، در توحيد سه گونه اند : نفى ، تشبيه و اثبات بدون تشبيه . نفى، روا نيست و تشبيه هم روا نيست ؛ چون چيزى شبيه خداى _ تبارك و تعالى _ نيست و نظر درست، همان اثبات بدون تشبيه است» .
.
ص: 38
راجع : ص 252 (الفصل الأوّل : الخروج من حدّ التشبيه والتعطيل) .
1 / 4التَّوحيدُ الخالِصُالإمام عليّ عليه السلام :أَوَّلُ الدّينِ مَعرِفَتُهُ ، وكَمالُ مَعرِفَتِهِ التَّصديقُ بِهِ ، وكَمالُ التَّصديقِ بِهِ تَوحيدُهُ ، وكَمالُ تَوحيدِهِ الإِخلاصُ لَهُ ، وكَمالُ الإِخلاصِ لَهُ نَفيُ الصِّفاتِ عَنهُ ، لِشَهادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّها غَيرُ المَوصوفِ ، وشَهادَةِ كُلِّ مَوصوفٍ أَنَّهُ غَيرُ الصِّفَةِ . (1)
الإمام الصادق عليه السلام :اللّهُ غايَةُ مَن غَيّاهُ ، وَالمُغَيّى (2) غَيرُ الغايَةِ ، تَوَحَّدَ بِالرُّبوبِيَّةِ ، ووَصَفَ نَفسَهُ بِغَيرِ مَحدودِيَّةٍ ، فَالذّاكِرُ اللّهَ غَيرُ اللّهِ ، وَاللّهُ غَيرُ أَسمائِهِ ، وكُلُّ شَيءٍ وَقَعَ عَليهِ اسمُ شَيءٍ سِواهُ فَهُوَ مَخلوقٌ . أَلا تَرى إِلى قَولِهِ: «العِزَّةُ للّهِِ ، العَظَمَةُ للّهِِ» وقالَ : «وَلِلَّهِ الأَْسْمَاءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا» (3) وقالَ : «قُلِ ادْعُواْ اللَّهَ أَوِ ادْعُواْ الرَّحْمَ_نَ أَيًّا مَّا تَدْعُواْ فَلَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى» (4) فَالأَسماءُ مُضافَةٌ إِلَيهِ ، وهُوَ التَّوحيدُ الخالِصُ . (5)
.
ص: 39
ر . ك : ص 253 (فصل يكم: بيرون آمدن از مرز تشبيه و تعطيل) .
1 / 4توحيد خالصامام على عليه السلام :سرلوحه دين ، معرفت اوست و اوج معرفتش ، تصديق او و نهايتِ تصديق او ، يگانه دانستنش و نهايت يگانه دانستنش ، اخلاص براى او و كمال اخلاص، نفى صفات از اوست ؛ زيرا هر صفتى گواهى مى دهد كه غير از موصوف است و هر موصوفى گواهى مى دهد كه غير از صفت است .
امام صادق عليه السلام :خداوند، غايت سالكان به سوى اوست ؛ ولى اين غايت قرار داده شده [در انديشه انسان] غير از خودِ غايت است ، (1) در ربوبيّت، يگانه است و خود را به بى نهايت، توصيف كرده است . پس [صورت خيالىِ] يادآورِ خدا ، غير از خداست و خدا، غير از نام هاى اوست [و جز او ]هر چه كه نام چيز بر آن اطلاق شود ، مخلوق است . آيا نمى بينى كه مى گويد : «عزّت، از آنِ خداست . عظمت، از آنِ خداست» و مى گويد : «و نام هاى زيبا، از آنِ خداست . پس او را بدانها بخوانيد» و باز فرموده است : «بگو : خدا را بخوانيد يا رحمان را بخوانيد . هر كدام را بخوانيد ، نام هاى نيكو از آنِ اوست» . پس نام ها به او اضافه مى شوند ، (نه آن كه خود او باشند) و اين، يعنى توحيد ناب .
.
ص: 40
عنه عليه السلام :اِسمُ اللّهِ غَيرُ اللّهِ ، وكُلُّ شَيءٍ وَقَعَ عَلَيهِ اِسمُ شَيءٍ فَهُوَ مَخلوقٌ ما خَلا اللّهَ ، فَأَمّا ما عَبَّرَتِ الأَلسُنُ عَنهُ أَو عَمِلَتِ الأَيدي فيهِ فَهُوَ مَخلوقٌ وَاللّهُ غايَةُ مَن غاياهُ ، وَالمُغيّى غَيرُ الغايَةِ ، وَالغايَةُ مَوصوفَةٌ ، وكُلُّ مَوصوفٍ مَصنوعٌ ، وصانِعُ الأَشياءِ غَيرُ مَوصوفٍ بِحَدٍّ مُسَمّىً ، لَم يَتَكَوَّن فَتُعرَفَ كَينونَتُهُ بِصُنعِ غَيرِهِ ، ولَم يَتَناهَ إِلى غايَةٍ إِلاّ كانَت غَيرَهُ ، لا يَذِلُّ مَن فَهِمَ هذَا الحُكمَ أَبَدا ، وهُوَ التَّوحيدُ الخالِصُ ، فَاعتَقِدوهُ وصَدِّقوهُ وتَفَهَّموهُ بِإِذنِ اللّهِ عز و جل . ومَن زَعَمَ أَنَّهُ يَعرِفُ اللّهَ بِحِجابٍ أَو بِصورَةٍ أَو بِمِثالٍ فَهُوَ مُشرِكٌ ؛ لِأَنَّ الحِجابَ وَالمِثالَ وَالصّورَةَ غَيرُهُ ، وإِنَّما هُوَ واحِدٌ مُوَحَّدٌ ، فَكَيفَ يُوَحِّدُ مَن زَعَمَ أَنَّهُ عَرَفَهُ بِغَيرِهِ ، إِنَّما عَرَفَ اللّهَ مَن عَرَفَهُ بِاللّهِ فَمَن لَم يَعرِفهُ بِهِ فَلَيسَ يَعرِفُهُ ، إِنَّما يَعرِفُ غَيرَهُ ، وَاللّهُ خالِقُ الأَشياءِ لا مِن شَيءٍ. يُسَمّى بِأَسمائِهِ فَهُوَ غَيرُ أَسمائِهِ وَالأَسماءُ غَيرُهُ ، وَالمَوصوفُ غَيرُ الواصِفِ. فَمَن زَعَمَ أَنَّهُ يُؤمِنُ بِما لا يَعرِفُ فَهُوَ ضالٌّ عَنِ المَعرِفَةِ. لا يُدرِكُ مَخلوقٌ شَيئا إِلاّ بِاللّهِ ، ولا تُدرَكُ مَعرِفَةُ اللّهِ إِلاّ بِاللّهِ ، وَاللّهُ خِلوٌ مِن خَلقِهِ ، وخَلقُهُ خِلوٌ مِنهُ. إِذا أَرادَ اللّهُ شَيئا كانَ كَما أَرادَ بِأَمرِهِ مِن غَيرِ نُطقٍ ، لا مَلجَأَ لِعِبادِهِ مِمّا قَضى ، ولا حُجَّةَ لَهُم فيمَا ارتَضى ، لَم يَقدِروا عَلى عَمَلٍ ولا مُعالَجَةٍ مِمّا أَحدَثَ في أَبدانِهِمُ المَخلوقَةِ إِلاّ بِرَبِّهِم ، فَمَن زَعَمَ أَنَّهُ يَقوى عَلى عَمَلٍ لَم يُرِدهُ اللّهُ عز و جل ، فَقَد زَعَمَ أَنَّ إِرادَتَهُ تَغلِبُ إِرادَةَ اللّهَ تَبارَكَ اللّهُ رَبُّ العالَمينَ (1) . (2)
.
ص: 41
امام صادق عليه السلام :نام خدا، غير از خداست و جز خدا، هر چه كه شى ء بر آن اطلاق شود ، مخلوق است ؛ امّا آنچه زبان ها بدان تعبير مى كنند و يا دست ساز [انسان ]است، (1) مخلوق است و خداوند، غايت سالكان به سوى اوست و غايت [تصوّر شده] غير از خودِ غايت است . غايت، موصوف است و هر موصوفى ، ساخته شده و سازنده اشيا ، حدّى معيّن ندارد تا بدان وصف شود و [خدا] ساخته نشده تا از ساختن سازنده اش به كُنهش پى برده شود و تا هر كجا كه دور بروى ، باز، فراتر از آن است . هر كس اين حكمت را بفهمد ، هيچ گاه به خوارى [جهل] در نيفتد و اين است توحيد ناب . پس باورش بداريد و تصديقش كنيد و به اذن خدا ، دركش نماييد . هر كس ادّعا كند كه خدا را به پرده و شكل و نمادى مى شناسد ، مشرك است ؛ چون پرده و نماد و شكل، غير از اوست . او يگانه يگانه شمرده شده است . پس، آن كه ادّعا مى كند او را با غير او شناخته ، چگونه يگانه اش شمرده است ؟ تنها كسى خدا را شناخته كه خدا را به خدا شناخته باشد و هر كس كه او را به او نشناخته باشد ، او را نشناخته است ؛ بلكه غير او را شناخته است . و خداوند، آفريدگار چيزها از نيستى است . با نام هايش از او نام مى برند ؛ امّا او غير از نام هاى خود است و نام هايش هم غير از اويند و موصوف، غير از وصف كننده است . پس هر كس ادّعا كند به چيزى كه نمى شناسد ، ايمان دارد ، از [طريق] معرفت، دور افتاده است . مخلوق، چيزى را جز با [يارى] خدا درك نمى كند و به معرفت خدا هم، جز با خدا نمى توان رسيد . خدا از خلقش مجرّد است و خلقش از او به كنارند . هر گاه خدا اراده كارى را كند ، همان گونه كه خواسته ، واقع مى شود، بى آن كه سخنى بگويد . بندگانش پناهگاهى در برابر قضاى او و حجّتى در برابر آنچه پسنديده ، ندارند ، توان كارى را ندارند و چاره اى براى آنچه در كالبدهاى آفريده شده شان پديد آورده است، نمى توانند كرد ، جز به يارى پروردگارشان . پس هر كس ادّعا كند كه بر كارى تواناست كه خداى عز و جل نخواسته است ، ادّعاى [باطل ]غلبه اراده اش بر اراده خداوند دارد . والاست خداى جهانيان .
.
ص: 42
الإمام الجواد عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ إِقرارا بِنِعمَتِهِ ، ولا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ إِخلاصا لِوَحدانِيَّتِهِ . (1)
1 / 5ما يَمتَنِعُ فِي التَّوحيدِالإمام عليّ عليه السلام :ما وَحَّدَهُ مَن كَيَّفَهُ ، ولا حَقيقَتَهُ أَصابَ مَن مَثَّلَهُ ، ولا إِيّاهُ عَنى مَن شَبَّهَهُ . (2)
عنه عليه السلام :دَليلُهُ آياتُهُ ، ووُجودُهُ إِثباتُهُ ، ومَعرِفَتُهُ تَوحيدُهُ ، وتَوحيدُهُ تَمييزُهُ مِن خَلقِهِ ، وحُكمُ التَّمييزِ بَينونَةُ صِفَةٍ لا بَينونَةُ عُزلَةٍ ، إِنَّهُ رَبٌّ خالِقٌ غَيرُ مَربوبٍ مَخلوقٍ ، كُلَّما يُتَصَوَّرُ فَهُوَ بِخِلافِهِ . (3)
.
ص: 43
امام جواد عليه السلام :ستايش، خداى را از سرِ اقرار به نعمتش، و «لا إله إلاّ اللّه »، از سرِ سَره ساختن وحدانيتش است .
1 / 5موانع توحيدامام على عليه السلام :آن كه از چگونگى او بگويد ، يگانه اش نشمرده است و آن كه از او نمادى ساخته ، به حقيقتش نرسيده است و آن كه به چيزى شبيهش كرده ، به معنايش پى نبرده است .
امام على عليه السلام:دليل وجود او، نشانه هاى اوست و وجود او، ثابت داشتن او و معرفتش، يگانه شمردنش و يگانه شمردنش ، جدا كردن او از خلقش، به معناى يكى نبودن اوصاف او با اوصاف خلق است، نه كنار بودن و فاصله داشتن . او پروردگار و آفريدگار است، نه پرورده و آفريده. هر گونه تصوّر شود ، او خلاف آن است .
.
ص: 44
عنه عليه السلام_ لَمّا سُئِلَ عَنِ التَّوحيدِ _: التَّوحيدُ أَلاّ تَتَوَهَّمَهُ . (1)
الإمام الصادق عليه السلام_ لَمّا سَأَلَهُ رَجُلٌ أَن يَذكُرَ لَهُ مِنَ التَّوحيدِ ما يَسهَلُ الوُقوفُ عَلَيهِ ويَتَهَيَّأُ حِفظُهُ _: أَمَّا التَّوحيدُ فَأَلاّ تُجَوِّزَ عَلى رَبِّكَ ما جازَ عَلَيكَ . (2)
الإمام الرضا عليه السلام :لَيسَ اللّهَ عَرَفَ مَن عَرَفَ بِالتَّشبيهِ ذاتَهُ ، ولا إِيّاهُ وَحَّدَ مَنِ اكتَنَهَهُ ، ولا حَقيقَتَهُ أَصابَ مَن مَثَّلَهُ ، ولا بِهِ صَدَّقَ مَن نَهّاهُ . (3)
الكافي عن أَبي الحسن عليه السلام :اللّهُ _ جَلَّ جَلالُهُ _ هُوَ واحِدٌ لا واحِدَ غَيرُهُ ، لاَ اختِلافَ فيهِ ، ولا تَفاوُتَ ، ولا زِيادَةَ ولا نُقصانَ . (4)
.
ص: 45
امام على عليه السلام_ در پاسخ به اين كه: توحيد چيست؟ _: توحيد، آن است كه او را به وَهم نياورى .
امام صادق عليه السلام_ در پاسخ مردى كه از او خواست توحيد را به گونه اى برايش بيان كند كه آگاهى از آن، برايش آسان و زمينه حفظش فراهم باشد _: امّا توحيد، آن است كه آنچه بر تو ممكن است، بر او ممكن ندانى .
امام رضا عليه السلام :آن كه ذات خدا را با تشبيه بشناسد ، خدا را نشناخته است و آن كه از كُنهش بكاود ، او را يگانه نشمرده است و آن كه براى او نمادى بسازد، به حقيقتش نرسيده است و آن كه برايش نهايت پنداشته ، تصديقش نكرده است .
الكافى :_ به نقل از ابوالحسن عليه السلام (1) خداوند _كه جلالتش بشكوه باد _ يكتايى است كه يكتاى ديگرى غير از او نيست ؛ نه اختلاف و تفاوتى در او هست، و نه كم و زيادى .
.
ص: 46
المرتبة الثّانية : التّوحيد في الصّفاتإِنّ التَّوحيد الوصفيّ يعني نفي الصفات الزائدة عن الذات الإلهية ، وهذا المطلب يلازم التَّوحيد الذاتي؛ إِذ على أَساس التَّوحيد الذاتي أَنّ اللّه تعالى غير مركّب من أَجزاء ، وقبول الصفات الزائدة على الذات يستلزم أَنّ اللّه تعالى مركّب من الذات والصفات . والتَّوحيد الوصفيّ يتعلّق بصفات الذات لا صفات الفعل ، وبعبارة أُخرى : إِنّ صفات الذات كالعلم والقدرة هي عين ذاته تعالى ، أَمّا صفات الفعل كالإرادة والكلام فهي من أَفعاله تعالى وهي حادثة . لقد اعتبر بعض المحقّقين التوحيد الوصفيّ بمعنى توحيد اللّه سبحانه في الصفات الكمالية ، وهذا الرأي مفاد بعض الأَحاديث ، مثل : كُلُّ عَزيزٍ غَيرَهُ ذَليلٌ ، وكُلُّ قَوِيٍّ غَيرَهُ ضَعيفٌ ، وكُلُّ مالِكٍ غَيرَهُ مَملوكٌ ... . (1) وقد ذكرنا هذا المعنى للتوحيد الوصفيّ والأَحاديث المتعلقة به في ذيل التَّوحيد الذاتي .
.
ص: 47
مرتبه دوم : توحيد در صفاتتوحيد صفاتى، يعنى نفى صفات زايد بر ذات از خداوند و اين مطلب ، ملازم با توحيد ذاتى است ؛ زيرا بر اساس توحيد ذاتى ، خداى متعال، مركّب از اجزا نيست و پذيرش صفات زايد بر ذات ، مستلزم مركّب بودن خداى متعال از ذات و صفات است . توحيد صفاتى، متعلّق به صفات ذات است، نه صفات فعل . به سخن ديگر ، صفات ذاتى مانند علم و قدرت، عين ذات خداى متعال هستند ؛ امّا صفات فعل مانند اراده و كلام ، از افعال او و حادث هستند . برخى محقّقان، توحيد صفاتى را به معناى توحيد خداى سبحان در صفات كمالى گرفته اند (1) و اين نظر، برآمده از برخى احاديث است ، مانند : هر عزيزى غير از او خوار، و هر نيرومندى جز او ناتوان، و هر مالكى غير از او مملوك است ... . (2) و ما اين معنا از توحيد صفاتى و صفات متعلّق به آن را در ذيل «توحيد ذاتى» آورديم .
.
ص: 48
2 / 1صِفاتُ اللّهِ عَينُ ذاتِهِالإمام عليّ عليه السلام :أَوَّلُ عِبادَةِ اللّهِ مَعرِفَتُهُ ، وأَصلُ مَعرِفَتِهِ تَوحيدُهُ ، ونِظامُ تَوحيدِهِ نَفيُ التَّشبيهِ عَنهُ ، جَلَّ عَن أَن تَحُلَّهُ الصِّفاتُ؛ لِشَهادَةِ العُقولِ أَنَّ كُلَ مَن حَلَّتهُ الصِّفاتُ مَصنوعٌ ، وشَهادَةِ العُقولِ أَنَّهُ _ جَلَّ جَلالُهُ _ صانِعٌ لَيسَ بِمَصنوعٍ. بِصُنعِ اللّهِ يُستَدَلُّ عَلَيهِ، وبِالعُقولِ تُعتَقَدُ مَعرِفَتُهُ، وبِالنَّظَرِ تَثبُتُ حُجَّتُهُ. جَعَلَ الخَلقَ دَليلاً عَلَيهِ ، فَكَشَفَ بِهِ عَن رُبوبِيَّتِهِ. هُوَ الواحِدُ الفَردُ في أَزَلِيَّتِهِ ، لا شَريكَ لَهُ في إِلهِيَّتِهِ ، ولا نِدَّ لَهُ في رُبوبِيَّتِهِ ، بِمُضادَّتِهِ بَينَ الأَشياءِ المُتَضادَّةِ عُلِمَ أَن لا ضِدَّ لَهُ ، وبِمُقارَنَتِهِ بَينَ الأُمورِ المُقتَرِنَةِ عُلِمَ أَن لا قَرينَ لَهُ . (1)
الإمام الباقر عليه السلام :إِنَّ رَبّي _ تَبارَكَ وتَعالى _ كانَ ولَم يَزَل حَيّا بِلا كَيفٍ ، ولَم يَكُن لَهُ كانَ ولا كانَ لِكَونِهِ كَونُ كَيفٍ ، ولا كانَ لَهُ أَينٌ ، ولا كانَ في شَيءٍ ولا كانَ عَلى شَيءٍ ، ولاَ ابتَدَعَ لِمَكانِهِ مَكانا ولا قَوِيَ بَعدَما كَوَّنَ الأَشياءَ ، ولا كانَ ضَعيفا قَبلَ أَن يُكَوِّنَ شَيئا ، ولا كانَ مُستَوحِشا قَبلَ أَن يَبتَدِعَ شَيئا ، ولا يُشبِهُ شَيئا مَذكورا ، ولا كانَ خِلوا مِنَ المُلكِ قَبلَ إِنشائِهِ ولا يَكونُ مِنهُ خِلوا بَعدَ ذَهابِهِ ، لَم يَزَل حَيّا بِلا حَياةٍ ومَلِكا قادِرا قَبلَ أَن يُنشِئَ شَيئا ، ومَلِكا جَبّارا بَعدَ إِنشائِهِ لِلكَونِ . فَلَيسَ لِكَونِهِ كَيفٌ ولا لَه أَينٌ ولا لَهُ حَدٌّ ، ولا يُعرَفُ بِشَيءٍ يُشبِهُهُ ولا يَهرَمُ لِطولِ البَقاءِ ، ولا يَصعَقُ لِشَيءٍ ، بَل لِخَوفِهِ تَصعَقُ الأَشياءُ كُلُّها ، كانَ حَيّا بِلا حَياةٍ حادِثَةٍ ، ولا كَونٍ مَوصوفٍ ولا كَيفٍ مَحدودٍ ولا أَينٍ مَوقوفٍ عَلَيهِ ، ولا مَكانٍ جاوَرَ شَيئا ، بَل حَيٌّ يُعرَفُ ومَلِكٌ لَم يَزَل لَهُ القُدرَةُ وَالمُلكُ ، أَنشَأَ ما شاءَ حينَ شاءَ بِمَشيئَتِهِ ، لا يُحَدُّ ولا يُبَعَّضُ ولا يَفنى ، كانَ أَوَّلاً بِلا كَيفٍ ويَكونُ آخِرا بِلا أَينٍ ، وكُلُّ شَيءٍ هالِكٌ إِلاّ وَجهَهُ ، لَهُ الخَلقُ وَالأَمرُ تَبارَكَ اللّهُ رَبُّ العالَمينَ . (2)
.
ص: 49
2 / 1صفات خدا، عين ذات او هستندامام على عليه السلام :آغاز پرستش خدا ، شناخت او و ريشه شناخت او ، يگانه شمردن او و اساس يگانه شمردنش ، تشبيه نكردن اوست . بزرگ تر از آن است كه صفات در او حلول كنند ؛ چون خِردها بر اين نكته گواهى مى دهند كه در هر كس ، صفات حلول كند ، ساخته شده است ، در حالى كه خردها گواه اند كه خداى بِشكوه بزرگ ، سازنده است، نه ساخته . به ساخته خدا به او ره برده مى شود و با خِردها شناختش به دل گِرِه مى خورد و به ديده دقّت، حجّتش استوار مى شود . آفريده را دليل بر خود قرار داد تا از ربوبيتش پرده برگيرد . او يگانه است و در هميشگى بودنش ، منفرد ، در الوهيتش بى انباز و در ربوبيتش بى همتا . با تضادّى كه ميان اشيا متضاد قرار داده ، دانسته مى شود كه خود، ضدّى ندارد و با همراهى انداختنش ميان اشيا، فهميده مى شود كه همتايى ندارد .
امام باقر عليه السلام :پروردگار من _ تبارك و تعالى _ هميشگى است ؛ زنده اى كه حياتش ذاتىِ اوست براى او زمانى قابل تصوّر نيست و موجود بودنش بدون چگونگى است . مكانى ندارد و در چيزى و بر چيزى نيست و براى خود، جايى پديد نياورد و پس از به وجود آوردن اشيا، نيرومند نشد و پيش از آفريدن آنها نيز ناتوان نبود و پيش از پديد آوردن آنها از تنهايى واهمه نداشت . به هيچ چيزى كه به خاطر آيد، شبيه نيست و پيش از پديد آوردن هستى، از آن تهى نبود و پس از رفتن آن نيز تهى نخواهد بود . هميشه زنده است بدون جان ، و فرمان روايى توانا پيش از آن كه چيزى بيافريند ، و فرمان روايى چيره پس از آفرينش هستى . هستى او ، چيستى و جا و مرز ندارد و شبيهى براى آن، شناخته نمى شود و از درازاى ماندن ، فرسوده نمى شود و مدهوش چيزى نمى شود ؛ بلكه همه چيز از بيم او مدهوش مى شود . زنده است ، امّا نه به دميدن جان جديد . هستى او به وصف نمى آيد و چگونگى نمى يابد و در جايى نمى گنجد و در كنار چيزى جاى نمى گيرد ؛ بلكه زنده اى شناخته شده و فرمان روايى هماره نيرومند و فرمان فرماست . هر چه بخواهد ، همان گاه كه بخواهد ، پديد مى آورد ، حدّ نمى پذيرد و تجزيه ناپذير است و فنا نمى گيرد . اوّل بوده، بدون چگونگى و آخر خواهد بود، بدون مكان، و هر چيز تباه خواهد شد، جز وجه او . آفرينش و كار به دست اوست. خجسته است خداوند ، پروردگار جهانيان .
.
ص: 50
الكافي عن محمّد بن مسلم عن الإمام الباقر عليه السلام_ في صِفَةِ القَديمِ _: إِنَّهُ واحِدٌ ، صَمَدٌ ، أَحَدِيُّ المَعنى ، لَيسَ بِمَعانٍ كَثيرَةٍ مُختَلِفَةٍ . قالَ: قُلتُ: _ جُعِلتُ فِداكَ _ يَزعُمُ قَومٌ مِن أَهلِ العِراقِ أَنَّهُ يَسمَعُ بِغَيرِ الَّذي يُبصِرُ ، ويُبصِرُ بِغَيرِ الَّذي يَسمَعُ! قالَ: فَقالَ: كَذَبوا وأَلحَدوا وشَبَّهوا ؛ تَعالَى اللّهُ عَن ذلِكَ ، إِنَّهُ سَميعٌ بَصيرٌ ، يَسمَعُ بِما يُبصِرُ ، ويُبصِرُ بِما يَسمَعُ . قالَ: قُلتُ: يَزعُمونَ أَنَّهُ بَصيرٌ عَلى ما يَعقِلونَهُ . قالَ: فَقالَ: تَعالَى اللّهُ! إِنَّما يُعقَلُ ما كانَ بِصِفَةِ المَخلوقِ ، ولَيسَ اللّهُ كَذلِكَ. (1)
الإمام الصادق عليه السلام :رَبُّنا نورِيُّ الذّاتِ ، حَيُّ الذّاتِ ، عالِمُ الذّاتِ ، صَمَدِيُّ الذّاتِ . (2)
عنه عليه السلام_ لِزِنديقٍ حينَ سَأَلَهُ: أَتَقولُ: إِنَّهُ سَميعٌ بَصيرٌ؟ _: هُوَ سَميعٌ بَصيرٌ ، سَميعٌ بِغَيرِ جارِحَةٍ وبَصيرٌ بِغَيرِ آلَةٍ ، بَل يَسمَعُ بِنَفسِهِ ويُبصِرُ بِنَفسِهِ ، ولَيسَ قَولي: «إِنَّهُ سَميعٌ بِنَفسِهِ» أَنَّهُ شَيءٌ وَالنَّفسُ شَيءٌ آخَرُ ، ولكِنّي أَرَدتُ عِبارَةً عَن نَفسي إِذ كُنتُ مَسؤولاً ، وإِفهاما لَكَ إِذ كُنتَ سائِلاً ، فَأَقولُ: يَسمَعُ بِكُلِّهِ لا أَنَّ كُلَّهُ لَهُ بَعضٌ ؛ لِأَنَّ الكُلَّ لَنا (لَهُ) بَعضٌ ، ولكن أَرَدتُ إِفهامَكَ وَالتَّعبيرَ عَن نَفسي ، ولَيسَ مَرجِعي في ذلِكَ كُلِّهِ إِلاّ أَنَّهُ السَّميعُ البَصيرُ ، العالِمُ الخَبيِرُ بِلاَ اختِلافِ الذّاتِ ولا اختِلافِ مَعنىً . (3)
.
ص: 51
الكافى_ به نقل از محمّد بن مسلم _: امام باقر عليه السلام[در توصيف «قديم» ]فرمود : «او يگانه و بى نياز است ، تجزيه ناپذير است و معانى متعدّد (متفاوت) ندارد [تا تجزيه پذير باشد]» . گفتم : فدايت شوم ! كسانى از اهل عراق، ادّعا مى كنند كه خدا با ابزارى مى بيند و با ابزارى ديگر مى شنود . فرمود : «نادرست گفته و كفر ورزيده و تشبيه كرده اند . خدا والاتر از اين است . او شنوا و بيناست ، با همان كه مى شنود ، مى بيند و با همان كه مى بيند، مى شنود» . گفتم : آنان، او را آن گونه كه خود مى فهمند ، بينا مى پندارند . فرمود : «خداوند، والاست . چيزى به فهم مى آيد كه مانند آفريده هاست ، و خدا چنين نيست» .
امام صادق عليه السلام :پروردگار ما ، نور ذاتى و حيات ذاتى دارد و داناى ذاتى و بى نياز ذاتى است .
امام صادق عليه السلام_ خطاب به زنديقى كه از ايشان پرسيد : آيا مى گويى كه خداوند، شنوا و بيناست ؟ _: او شنوا و بيناست ؛ شنوا و بيناى بدون حواس ، كه با نفس خود مى شنود و مى بيند . اين كه مى گويم : «با نفس خود مى شنود»، نه به معناى آن است كه خودش يك چيز و نفسش چيز ديگر باشد ؛ بلكه چون از من پرسيده شده ، مى خواستم مقصود خود را برسانم و به تو كه پرسيده اى، بفهمانم . پس مى گويم كه او با همه وجود خود مى شنود ، نه همه اى كه جزء داشته باشد _ چون «همه» نزد ما [مخلوقات ]تجزيه پذير است _ ؛ بلكه مى خواهم به تو بفهمانم و آنچه در درون دارم، بگويم و همه اين عبارت ها به اين باز مى گردد كه او شنوا ، بينا ، دانا و آگاه است، بدون آن كه اين صفت ها از ذات، جدا و از هم متفاوت باشند .
.
ص: 52
الإمام الصادق عليه السلام :لَم يَزَلِ اللّهُ عَليما سَميعا بَصيرا ، ذاتٌ عَلاّمَةٌ سَميعَةٌ بَصيرةٌ . (1)
التوحيد عن أبان بن عثمان الأحمر :قُلتُ لِلصّادِقِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ عليهماالسلام : أَخبِرني عَنِ اللّهِ _ تَبارَكَ وتَعالى _ لَم يَزَل سَميعا بَصيرا عَليما قادِرا ؟ قالَ: نَعَم. قُلتُ لَهُ: إِنَّ رَجُلاً يَنتَحِلُ مُوالاتَكُم أَهلَ البَيتِ ، يَقولُ: إِنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ لَم يَزَل سَميعا بِسَمعٍ ، وبَصيرا بِبَصَرٍ ، وعَليما بِعِلمٍ ، وقادِرا بِقُدرَةٍ! فَغَضِبَ عليه السلام ثُمَّ قالَ: مَن قالَ ذلِكَ ودانَ بِهِ فَهُوَ مُشرِكٌ ولَيسَ مِن وِلايَتِنا عَلى شَيءٍ ، إِنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ ذاتٌ عَلاّمَةٌ سَميعَةٌ بَصيرَةٌ قادِرَةٌ . (2)
الإمام الكاظم عليه السلام :أَوَّلُ الدِّيانَةِ بِهِ مَعرِفَتُهُ ، وكَمالُ مَعرِفَتِهِ تَوحيدُهُ ، وكَمالُ تَوحيدِهِ نَفيُ الصِّفاتِ عَنهُ ؛ بِشَهادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّها غَيرُ المَوصوفِ ، وشَهادَةِ المَوصوفِ أَنَّهُ غَيرُ الصِّفَةِ ، وشَهادَتِهِما جَميعا بِالتَّثنِيَةِ المُمتَنِعِ مِنهُ الأَزَلُ . (3)
.
ص: 53
امام صادق عليه السلام :خدا، هماره دانا ، شنوا و بيناست ؛ ذاتى دانا و شنوا و بينا .
التوحيد_ به نقل از ابان بن عثمان احمر _: به امام صادق عليه السلام گفتم : مرا از خداى _ تبارك و تعالى _ آگاه كن كه پيوسته شنوا ، بينا ، دانا و تواناست . فرمود : «باشد» . به ايشان گفتم : مردى كه خود را به ولايت شما اهل بيت، نسبت مى دهد، مى گويد : خداى _ تبارك و تعالى _ هماره شنواست، امّا با ابزار شنيدن ، و بيناست، امّا با ابزار ديدن، و داناست، امّا از طريق كسب علم، و تواناست، امّا با ابزارهاى قدرت . امام عليه السلام خشم گرفت و فرمود : «هر كه چنين گويد و بدان گردن نهد ، مشرك است و ارتباطى با ما ندارد . خداوند _ تبارك و تعالى _ ذاتى دانا ، شنوا ، بينا و تواناست» .
امام كاظم عليه السلام :آغاز ايمان به او ، معرفتش و كمال معرفتش ، يگانه شمردنش و اوج يگانه شمردنش ، نفى كردن صفت ها از اوست ؛ زيرا هر صفتى گواهى مى دهد كه غير از موصوف است و هر موصوفى شهادت مى دهد كه غير از صفت است و هر دو با هم، بر دو تا بودن گواهى مى دهند كه البته ذات ازلى از اين، مبرّاست و عروض [دوگانگى] بر آن، مُحال .
.
ص: 54
الإمام الرضا عليه السلام :أَوَّلُ عِبادَةِ اللّهِ مَعرِفَتُهُ ، وأَصلُ مَعرِفَةِ اللّهِ تَوحيدُهُ ، ونِظامُ تَوحيدِ اللّهِ نَفيُ الصِّفاتِ عَنهُ ؛ لِشَهادَةِ العُقولِ أَنَّ كُلَّ صِفَةٍ ومَوصوفٍ مَخلوقٌ ، وشَهادَةِ كُلِّ مَخلوقٍ أَنَّ لَهُ خالِقا لَيسَ بِصِفَةٍ ولا مَوصوفٍ ، وشَهادَةِ كُلِّ صِفَةٍ ومَوصوفٍ بِالاِقتِرانِ ، وشَهادَةِ الاِقتِرانِ بِالحَدَثِ ، وشَهادَةِ الحَدَثِ بِالامتِناعِ مِنَ الأَزَلِ المُمتَنِعِ مِنَ الحَدَثِ . (1)
التوحيد عن الحسين بن خالد :سَمِعتُ الرِّضا عَلِيَّ بنَ موسى عليهماالسلام يَقولُ: لَم يَزَلِ اللّهُ _ تَبارَكَ وتَعالى _ عَليما قادِرا حَيّا قَديما سَميعا بَصيرا. فَقُلتُ لَهُ: يَا ابنَ رَسولِ اللّهِ ، إِنَّ قَوما يَقولونَ: إِنَّهُ عز و جل لَم يَزَل عالمِا بِعِلمٍ ، وقادِرا بِقُدرَةٍ ، وحَيّا بِحَياةٍ ، وقَديما بِقِدَمٍ ، وسَميعا بِسَمعٍ ، وبَصيرا بِبَصَرٍ. فَقالَ عليه السلام: مَن قالَ ذلِكَ ودانَ بِهِ فَقَدِ اتَّخَذَ مَعَ اللّهِ آلِهَةً أُخرى ، ولَيسَ مِن وِلايَتِنا عَلى شَيءٍ . ثُمَّ قالَ عليه السلام: لَم يَزَلِ اللّهُ عز و جل عَليما قادِرا حَيّا قَديما سَميعا بَصيرا لِذاتِهِ ، تَعالى عَمّا يَقولُ المُشرِكونَ وَالمُشَبِّهونَ عُلُوّا كَبيرا . (2)
2 / 2الفَرقُ بَينَ صِفاتِ ذاتِهِ وصِفاتِ فِعلِهِالكافي عن أبي بصير عن الإمام الصادق عليه السلام :لَم يَزَلِ اللّهُ عز و جل رَبَّنا وَالعِلمُ ذاتُهُ ولا مَعلومَ ، وَالسَّمعُ ذاتُهُ ولا مَسموعَ ، وَالبَصَرُ ذاتُهُ ولا مُبصَرَ ، وَالقُدرَةُ ذاتُهُ ولا مَقدورَ، فَلَمّا أَحدَثَ الأَشياءَ وكانَ المَعلومُ وَقَعَ العِلمُ مِنهُ عَلَى المَعلومِ، وَالسَّمعُ عَلَى المَسموعِ ، وَالبَصَرُ عَلَى المُبصَرِ ، وَالقُدرَةُ عَلَى المَقدورِ ... . قُلتُ: فَلَم يَزَلِ اللّهُ مُتَكَلِّما؟ قالَ: فَقالَ: إِنَّ الكَلامَ صِفَةٌ مُحدَثَةٌ لَيسَت بِأَزَلِيَّةٍ ، كانَ اللّهُ عز و جل ولا مُتَكَلِّمَ . (3)
.
ص: 55
امام رضا عليه السلام :آغاز پرستش خدا ، شناخت اوست و ريشه شناخت او ، يگانه شمردن او و نظام يگانه شمردن به نفى صفت ها از اوست ؛ زيرا خِردها گواهى مى دهند كه هر صفت و موصوفى مخلوق است و هر مخلوقى گواهى مى دهد خالقى دارد كه نه صفت است، نه موصوف و هر صفت و موصوفى بر همراهى يكديگر گواهى مى دهند و همراهى بر حدوث گواهى مى دهد و حدوث بر محال بودن عروضش بر ذات ازلى كه از حدوث، مبرّاست .
التوحيد_ به نقل از حسين بن خالد _: شنيدم كه امام رضا عليه السلام مى فرمايد : «خداوند _ تبارك و تعالى _ ، همواره دانا ، توانا ، زنده ، قديم ، شنوا و بيناست» . به ايشان گفتم : اى فرزند پيامبر خدا ! برخى مى گويند : او همواره داناست، با دانستن و تواناست، با توانايى و زنده است، با جان و قديم است، به قدمت و شنواست، با ابزار شنوايى و بيناست، با حسّ ديدن . فرمود : «هر كه چنين بگويد و بدان گردن نهد ، خدايانى چند در كنار خداوند يكتا گرفته است و ارتباطى با ما ندارد» . سپس فرمود : «خداوند، همواره در همان ذات خود، دانا ، توانا ، زنده ، قديم ، شنوا و بيناست و والاتر است از آنچه مشركان و تشبيه كنندگان مى گويند» .
2 / 2تفاوت ميان صفات ذات و صفات فعلالكافى_ به نقل از ابو بصير _امام صادق عليه السلام فرمود : «خداى عز و جل همواره پروردگار ما بوده و در حالى كه معلومى نبوده ، ذاتش عالم بوده و هنگامى كه شنيده اى نبوده ، ذاتش شنوا بوده و آن گاه كه ديده شدنى اى نبوده ، ذاتش بينا بوده و مقدورى نبوده ، ذاتش قادر بوده است . پس چون اشيا را پديد آورد و معلومْ وجود يافت ، علم او بر معلوم، واقع شد و شنوايى اش بر شنيده شده و بينايى اش بر ديده شده و قدرتش بر مقدور ...». گفتم : پس خدا همواره متكلّم بوده است ؟ فرمود : «كلام ، صفتى حادث و نوپديد است، نه هميشگى . خداى عز و جل بود و متكلّم نبود» .
.
ص: 56
الإمام الصادق عليه السلام_ لَمّا سُئِلَ: لَم يَزَلِ اللّهُ مُريدا؟ _: إِنَّ المُريدَ لا يَكونُ إِلاّ لِمُرادٍ مَعَهُ ، لَم يَزَلِ اللّهُ عالِما قادِرا ثُمَّ أَرادَ . (1)
الكافي عن بكير بن أعين :قُلتُ لِأَبي عَبدِاللّهِ عليه السلام: عِلمُ اللّهِ ومَشيئَتُهُ هُما مُختَلِفانِ أَو مُتَّفِقانِ؟ فَقالَ: العِلمُ لَيسَ هُوَ المَشيئَةُ ، أَلا تَرى أَنَّكَ تَقولُ: سَأَفعَلُ كَذا إِن شاءَ اللّهُ ، ولا تَقولُ سَأَفعَلُ كَذا إِن عَلِمَ اللّهُ! فَقَولُكَ: «إِن شاءَ اللّهُ» دَليلٌ عَلى أَنَّهُ لَم يَشَأ ، فَإِذا شاءَ كانَ الَّذي شاءَ كَما شاءَ ، وعِلمُ اللّهِ السّابِقُ (2) لِلمَشيئَةِ . (3)
التوحيد عن الحسن بن محمّد النوفلي_ في ذِكرِ مَجلِسِ الرِّضا عليه السلام مَعَ سُلَيمانَ المَروزِيِّ مُتَكَلِّمِ خُراسانَ عِندَ المَأَمونِ فِي التَّوحيدِ _: ... فَقالَ المَأمونُ : يا سُلَيمانُ ، سَل أَبا الحَسَنِ عَمّا بَدا لَكَ ، وعَلَيكَ بِحُسنِ الاِستِماعِ وَالإِنصافِ . قالَ سُلَيمانُ : يا سَيِّدي أَسأَ لُكَ ؟ قالَ الرِّضا عليه السلام: سَل عَمّا بَدا لَكَ . قالَ: ما تَقولُ فيمَن جَعَلَ الإِرادَةَ اسما وصِفَةً ، مِثلَ حَيٍّ وسَميعٍ وبَصيرٍ وقَديرٍ؟ قالَ الرِّضا عليه السلام: إِنَّما قُلتُم : حَدَثَتِ الأَشياءُ وَاختَلَفَت ؛ لِأَنَّهُ شاءَ وأَرادَ ، ولَم تَقولوا : حَدَثَت وَاختَلَفَت ؛ لِأَنَّهُ سَميعٌ بَصيرٌ ، فَهذا دَليلٌ عَلى أَنَّها لَيسَت بِمِثلِ سَميعٍ ولا بَصيرٍ ولا قَديرٍ . قالَ سُلَيمانُ : فَإِنَّهُ لَم يَزَل مُريدا ، قالَ: يا سُلَيمانُ ، فَإِرادَتُهُ غَيرُهُ ؟ قالَ : نَعَم . قالَ : فَقَد أَثبَتَّ مَعَهُ شَيئا غَيرَهُ لَم يَزَل ! قالَ سُلَيمانُ : ما أَثبَتُّ . قالَ الرِّضا عليه السلام: أَهِيَ مُحدَثَةٌ؟ قالَ سُلَيمانُ : لا ، ما هِيَ مُحدَثَةٌ . فَصاحَ بِهِ المَأَمونُ ، وقالَ: يا سُلَيمانُ ، مِثلُهُ يُعايا أَو يُكابَرُ ؟! عَلَيكَ بِالإِنصافِ ، أَما تَرى مَن حَولَكَ مِن أَهلِ النَّظَرِ ؟ ثُمَ قالَ: كَلِّمهُ يا أَبَا الحَسَنِ ، فَإِنَّهُ مُتَكَلِّمُ خُراسانَ . فَأَعادَ عَلَيهِ المَسأَلَةَ ، فَقالَ : هِيَ مُحدَثَةٌ يا سُلَيمانُ ؛ فَإِنَّ الشَّيءَ إِذا لَم يَكُن أَزَلِيّا كانَ مُحدَثا ، وإِذا لَم يَكُن مُحدَثا كانَ أَزَلِيّا . قالَ سُلَيمانُ : إِرادَتُهُ مِنهُ ، كَما أَنَّ سَمعَهُ مِنهُ وبَصَرَهُ مِنهُ وعِلمَهُ مِنهُ . قالَ الرِّضا عليه السلام: فَإِرادَتُهُ نَفسُهُ؟ قالَ: لا . قالَ عليه السلام: فَلَيسَ المُريدُ مِثلَ السَّميعِ وَالبَصيرِ . قالَ سُلَيمانُ : إِنَّما أَرادَ نَفسُهُ ، كَما سَمِعَ نَفسُهُ وأَبصَرَ نَفسُهُ وعَلِمَ نَفسُهُ. قالَ الرِّضا عليه السلام: ما مَعنى أَرادَ نَفسُهُ ؟ أَرادَ أَن يَكونَ شَيئا ، أَو أَرادَ أَن يَكونَ حَيّا ، أَو سَميعا أَو بَصيرا أَو قَديرا! قالَ: نَعَم . قالَ الرِّضا عليه السلام: أَفَبِإِرادَتِهِ كانَ ذلِكَ؟! قالَ سُلَيمانُ : لا . قالَ الرِّضا عليه السلام: فَلَيسَ لِقَولِكَ: أَرادَ أَن يَكونَ حَيّا سَمعيا بَصيرا مَعنىً إِذا لَم يَكُن ذلِكَ بِإِرادَتِهِ ! قالَ سُلَيمانُ : بَلى ، قَد كانَ ذلِكَ بِإِرادَتِهِ . فَضَحِكَ المَأمونُ ومَن حَولَهُ وضَحِكَ الرِّضا عليه السلام ، ثُمَّ قالَ لَهُم: اِرفَقوا بِمُتُكَلِّمِ خُراسانَ . يا سُلَيمانُ ، فَقَد حالَ عِندَكُم عَن حالَةٍ وتَغَيَّرَ عَنها ، وهذا مِمّا لا يُوصَفُ اللّهُ عز و جل بِهِ . فَانقَطَعَ. ثُمَّ قالَ الرِّضا عليه السلام: يا سُلَيمانُ ، أَسأَ لُكَ مَسأَلَةً . قالَ: سَل _ جُعِلتُ فِداكَ! _ . قالَ: أَخبِرني عَنكَ وعَن أَصحابِكَ تُكَلِّمونَ النّاسَ بِما يَفقَهونَ ويَعرِفونَ ، أَو بِما لا يَفقَهونَ ولا يَعرِفونَ؟! قالَ: بَل ، بِما يَفقَهونَ ويَعرِفونَ . قالَ الرِّضا عليه السلام: فَالَّذي يَعلَمُ النّاسُ أَنَّ المُريدَ غَيرُ الإِرادَةِ ، وأَنَّ المُريدَ قَبلَ الإِرادَةِ ، وأَنَّ الفاعِلَ قَبلَ المَفعولِ ، وهذا يُبطِلُ قَولَكُم: إِنَّ الإِرادَةَ وَالمُريدَ شَيءٌ واحِدٌ . قالَ: _ جُعِلتُ فِداكَ ! _ لَيسَ ذاكَ مِنهُ عَلى ما يَعرِفُ النّاسُ ولا عَلى ما يَفقَهونَ . قالَ عليه السلام: فَأَراكُمُ ادَّعَيتُم عِلمَ ذلِكَ بِلا مَعرِفَةٍ ، وقُلتُم: الإِرادَةُ كَالسَّمعِ وَالبَصَرِ إِذا كانَ ذلِكَ عِندَكُم عَلى ما لا يُعرَفُ ولا يُعقَلُ ! فَلَم يُحِر جَوابا . ثُمَّ قالَ الرِّضا عليه السلام: يا سُلَيمانُ ، هَل يَعلَمُ اللّهُ عز و جل جَميعَ ما فِي الجَنَّةِ وَالنّارِ؟! قالَ سُلَيمانُ: نَعَم . قالَ: أَفَيَكونُ ما عَلِمَ اللّهُ عز و جل أَنَّهُ يَكونُ مِن ذلِكَ؟ قالَ: نَعَم . قالَ: فَإِذا كانَ حَتّى لا يَبقى مِنهُ شَيءٌ إِلاّ كانَ أَيَزيدُهُم أَو يَطويهِ عَنهُم ؟ قالَ سُلَيمانُ : بَل يَزيدُهُم . قالَ: فَأَراهُ في قَولِكَ: قَد زادَهُم ، ما لَم يَكُن في عِلمِهِ أَنَّهُ يَكونُ . قالَ: _ جُعِلتُ فِداكَ ! _ وَالمَزيدُ لا غايَةَ لَهُ . قالَ عليه السلام: فَلَيسَ يُحيطُ عِلمُهُ عِندَكَم بِما يَكونُ فيهِما إِذا لَم يُعرَف غايَةُ ذلِكَ ، وإِذا لَم يُحِط عِلمُهُ بِما يَكونُ فيهِما لَم يَعلَم ما يَكونُ فيهِما قَبلَ أَن يَكونَ ، تَعالَى اللّهُ عَن ذلِكَ عُلُوّا كَبيرا . قالَ سُلَيمانُ : إِنَّما قُلتُ: لا يَعلَمُهُ ؛ لِأَنَّهُ لا غايَةَ لِهذا ، لِأَنَّ اللّهَ عز و جلوَصَفَهُما بِالخُلودِ وكَرِهنا أَن نَجعَلَ لَهُمَا انقِطاعا . قالَ الرِّضا عليه السلام: لَيسَ عِلمُهُ بِذلِكَ بِموجِبٍ لاِنقِطاعِهِ عَنهُم ؛ لِأَنَّهُ قَد يَعلَمُ ذلِكَ ثُمَّ يَزيدُهُم ثُمَّ لا يَقطَعُهُ عَنهُم ، وكَذلِكَ قالَ اللّهُ عز و جل في كِتابِهِ: «كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَ_هُمْ جُلُودًا غَيْرَهَا لِيَذُوقُواْ الْعَذَابَ» (4) وقالَ عز و جل لِأَهلِ الجَنَّةِ: «عَطَ_اءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ» (5) وقالَ عز و جل: «وَ فَ_كِهَةٍ كَثِيرَةٍ * لاَّ مَقْطُوعَةٍ وَ لاَ مَمْنُوعَةٍ» (6) فَهُوَ _ جَلَّ وعَزَّ _ يَعلَمُ ذلِكَ ولا يَقطَعُ عَنهُم الزِّيادَةَ . أَرَأَيتَ ما أَكَلَ أَهلُ الجَنَّةِ وما شَرِبوا أَلَيسَ يُخلِفُ مَكانَهُ؟! قالَ: بَلى . قالَ: أَفَيَكونُ يَقطَعُ ذلِكَ عَنهُم وقَد أَخلَفَ مَكانَهُ؟! قالَ سُلَيمانُ: لا . قالَ: فَكَذلِكَ كُلُّ ما يَكونُ فيها إِذا أَخلَفَ مَكانَهُ فَلَيسَ بِمَقطوعٍ عَنهُم . قالَ سُلَيمانُ: بَل يَقطَعُهُ عَنهُم فَلا يَزيدُهُم . قالَ الرِّضا عليه السلام: إِذا يَبيدُ ما فيهِما ، وهذا يا سُلَيمانُ إِبطالُ الخُلودِ وخِلافُ الكِتابِ ؛ لِأَنَّ اللّهَ عز و جل يَقولُ: «لَهُم مَّا يَشَاءُونَ فِيهَا وَ لَدَيْنَا مَزِيدٌ» (7) ويَقولُ عز و جل : «عَطَ_اءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ» ويَقولُ عز و جل: «وَ مَا هُم مِّنْهَا بِمُخْرَجِينَ» (8) ويَقولُ عز و جل: «خَ__لِدِينَ فِيهَا أَبَدًا» (9) ويَقولُ عز و جل: «وَ فَ_كِهَةٍ كَثِيرَةٍ * لاَّ مَقْطُوعَةٍ وَ لاَ مَمْنُوعَةٍ» ! فَلَم يُحِر جَوابا. ثُمَّ قالَ الرِّضا عليه السلام: يا سُلَيمانُ ، أَلا تُخبِرُني عَنِ الإِرادَةِ فِعلٌ هِيَ أَم غَيرُ فِعلٍ؟ قالَ: بَل هِيَ فِعلٌ . قالَ: فَهِيَ مُحدَثَةٌ ؛ لِأَنَّ الفِعلَ كُلَّهُ مُحدَثٌ . قالَ: لَيسَت بِفِعلٍ . قالَ: فَمَعَهُ غَيرُهُ لَم يَزَل . قالَ سُلَيمانُ : الإِرادَةُ هِيَ الإِنشاءُ . قالَ: يا سُلَيمانُ هذَا الَّذِي ادَّعَيتُموهُ (10) عَلى ضِرارٍ وأَصحابِهِ مِن قَولِهِم: إِنَّ كُلَّ ما خَلَقَ اللّهُ عز و جل في سَماءٍ أَو أَرضٍ أَو بَحرٍ أَو بَرٍّ مِن كَلبٍ أَو خِنزيرٍ أَو قِردٍ أَو إِنسانٍ أَو دابَّةٍ إِرادَةُ اللّهِ عز و جل ، وإِنَّ إِرادَةَ اللّهِ عز و جل تَحيا وتَموتُ ، وتَذهَبُ ، وتَأكُلُ وتَشرَبُ ، وتَنكَحُ وتَلِدُ ، وتَظلِمُ ، وتَفعَلُ الفَواحِشَ ، وتَكفُرُ ، وتُشرِكُ ، فَتُبَرِّئُ مِنها وتُعاديها ، وهذا حَدُّها. قالَ سُلَيمانُ : إِنَّها كَالسَّمعِ وَالبَصَرِ وَالعِلمِ . قالَ الرِّضا عليه السلام: قَد رَجَعتَ إِلى هذا ثانِيَةً ، فَأَخبِرني عَنِ السَّمعِ وَالبَصَرِ وَالعِلمِ أَمَصنوعٌ؟ قالَ سُلَيمانُ : لا . قالَ الرِّضا عليه السلام: فَكَيفَ نَفَيتُموهُ فَمَرَّةً قُلتُم لَم يُرِد ومَرَّةً قُلتُم أَرادَ ، ولَيسَت بِمَفعولٍ لَهُ! قالَ سُلَيمانُ : إِنَّما ذلِكَ كَقَولِنا مَرَّةً عَلِمَ ومَرَّةً لَم يَعلَم . قالَ الرِّضا عليه السلام: لَيسَ ذلِكَ سَواءً ؛ لِأَنَّ نَفيَ المَعلومِ لَيسَ بِنَفيِ العِلمِ ، ونَفيَ المُرادِ نَفيُ الإِرادَةِ أَن تَكونَ ؛ لِأَنَّ الشَّيءَ إِذا لَم يُرَد لَم يَكُن إِرادَةٌ ، وقَد يَكونُ العِلمُ ثابِتا وإِن لَم يَكُنِ المَعلومُ بِمَنزِلَةِ البَصَرِ؛ فَقَد يَكونُ الإِنسانُ بَصيرا وإِن لَم يَكُن المُبصَرُ ، ويَكونُ العِلمُ ثابِتا وإِن لَم يَكُنِ المَعلومُ . (11) قالَ سُلَيمانُ : إِنَّها مَصنوعَةٌ . قالَ عليه السلام: فَهِيَ مُحدَثَةٌ لَيسَت كَالسَّمعِ وَالبَصَرِ ؛ لِأَنَّ السَّمعَ وَالبَصَرَ لَيسا بِمَصنوعَينِ وهذِهِ مَصنوعَةٌ . قالَ سُلَيمانُ : إِنَّها صِفَةٌ مِن صِفاتِهِ لَم تَزَل . قالَ: فَيَنبَغي أَن يَكونَ الإِنسانُ لَم يَزَل ؛ لِأَنَّ صِفَتَهُ لَم تَزَل ! قالَ سُلَيمانُ : لا ؛ لِأَنَّهُ لَم يَفعَلها . قالَ الرِّضا عليه السلام: يا خُراسانِيُّ ما أَكثَرَ غَلَطَكَ ! أَفَلَيسَ بِإِرادَتِهِ وقَولِهِ تَكَوُّنُ الأَشياءِ؟! قالَ سُلَيمانُ : لا . قالَ: فَإِذا لَم يَكُن بِإِرادَتِهِ ولا مَشيئَتهِ ولا أَمرِهِ ولا بِالمُباشَرَةِ فَكَيفَ يَكونُ ذلِكَ؟! تَعالَى اللّهُ عَن ذلِكَ . فَلَم يُحِر جَوابا. ثُمَّ قالَ الرِّضا عليه السلام: أَلا تُخبِرُني عَن قَولِ اللّهِ عز و جل: «وَ إِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُواْ فِيهَا» (12) يَعني بِذلِكَ أَنَّهُ يُحدِثُ إِرادَةً؟! قالَ لَهُ: نَعَم . قالَ: فَإِذا أَحدَثَ إِرادَةً كانَ قَولُكَ : إِنَّ الإِرادَةَ هِيَ هُوَ أَم شَيءٌ مِنهُ باطِلاً ؛ لِأَنَّهُ لا يَكونُ أَن يُحدِثَ نَفسَهُ ولا يَتَغَيَّرَ عَن حالِهِ ، تَعالَى اللّهُ عَن ذلِكَ . قالَ سُلَيمانُ : إِنَّهُ لَم يَكُن عَنى بِذلِكَ أَنَّهُ يُحدِثُ إِرادَةً . قالَ: فَما عَنى بِهِ ؟ قالَ: عَنى فِعلَ الشَّيءِ. قالَ الرِّضا عليه السلام: وَيلَكَ ! كَم تُرَدِّدُ هذِهِ المَسأَلَةَ ، وقَد أَخبَرتُكَ أَنَّ الإِرادَةَ مُحدَثَةٌ ؛ لِأَنَّ فِعلَ الشَّيءِ مُحدَثٌ . قالَ: فَلَيسَ لَها مَعنىً . قالَ الرِّضا عليه السلام: قَد وَصَفَ نَفسَهُ عِندَكُم حَتّى وَصَفَها بِالإِرادَةِ بِما لا مَعنى لَهُ، فَإِذا لَم يَكُن لَها مَعنىً قَديمٌ ولا حَديثٌ بَطَلَ قَولُكُم : إِنَّ اللّهَ لَم يَزَل مُريدا. قالَ سُلَيمانُ : إِنَّما عَنَيتُ أَنَّها فِعلٌ مِنَ اللّهِ لَم يَزَل . قالَ: أَلا تَعلَمُ أَنَّ ما لَم يَزَل لا يَكونُ مَفعولاً وحَديثا وقَديما في حالَةٍ واحِدَةٍ؟! فَلَم يُحِر جَوابا. قالَ الرِّضا عليه السلام: لا بَأسَ ، أَتمِم مَسأَلَتَكَ . قالَ سُلَيمانُ : قُلتُ: إِنَّ الإِرادَةَ صِفَةٌ مِن صِفاتِهِ . قالَ الرِّضا عليه السلام: كَم تُرَدِّدُ عَلَيَّ أَنَّها صِفَةٌ مِن صِفاتِهِ . وصِفَتُهُ مُحدَثَةٌ أَو لَم تَزَل؟! قالَ سُلَيمانُ : مُحدَثَةٌ . قالَ الرِّضا عليه السلام: اللّهُ أَكبَرُ ، فَالإِرادَةُ مُحدَثَةٌ وإِن كانَت صِفَةً مِن صِفاتِهِ لَم تَزَل ؟ فَلَم يَرُدَّ شَيئا. قالَ الرِّضا عليه السلام: إِنَّ ما لَم يَزَل لا يَكونُ مَفعولاً . قالَ سُلَيمانُ : لَيسَ الأَشياءُ إِرادَةً ، ولَم يُرِد شَيئا. قالَ الرِّضا عليه السلام: وَسوَستَ يا سُلَيمانُ ، فَقَد فَعَلَ وخَلَقَ ما لَم يُرِد خَلقَهُ ولا فِعلَهُ ، وهذِهِ صِفَةُ مَن لا يَدري ما فَعَلَ ، تَعالَى اللّهُ عَن ذلِكَ. قالَ سُلَيمانُ : يا سَيِّدي قَد أَخبَرتُكَ أَنَّها كَالسَّمعِ وَالبَصَرِ وَالعِلمِ . قالَ المَأمونُ : وَيلَكَ يا سُلَيمانُ ، كَم هذَا الغَلَطُ وَالتَّرَدُّدُ ، اقطَع هذا وخُذ في غَيرِهِ إِذ لَستَ تَقوى عَلى هذَا الرَّدِّ . قالَ الرِّضا عليه السلام: دَعهُ يا أَميرَالمُؤمِنينَ ، لا تَقطَع عَلَيهِ مَسأَلَتَهُ فَيَجعَلَها حُجَّةً . تَكَلَّم يا سُلَيمانُ . قالَ: قَد أَخبَرتُكَ أَنَّها كَالسَّمعِ وَالبَصَرِ وَالعِلمِ . قالَ الرِّضا عليه السلام: لا بَأسَ ، أَخبِرني عَن مَعنى هذِهِ أَمعنىً واحِدٌ أَم مَعانٍ مُختَلِفَةٌ؟! قالَ سُلَيمانُ : بَل مَعنىً واحِدٌ . قالَ الرِّضا عليه السلام: فَمَعنَى الإِراداتِ كُلِّها مَعنىً واحِدٌ؟ قالَ سُلَيمانُ : نَعَم . قالَ الرِّضا عليه السلام: فَإِن كانَ مَعناها مَعنىً واحِدا كانَت إِرادَةُ القِيامِ وإِرادَةُ القُعودِ وإِرادَةُ الحَياةِ وإِرادَةُ المَوتِ ، إِذا كانَت إِرادَتُهُ واحِدَةً لَم يَتَقَدَّم بَعضُها بَعضا ولَم يُخالِف بَعضُها بَعضا ، وكانَ شَيئا واحِدا ! قالَ سُلَيمانُ : إِنَّ مَعناها مُختَلِفٌ . قالَ عليه السلام: فَأَخبِرني عَنِ المُريدِ أَهُوَ الإِرادَةُ أَو غَيرُها؟! قالَ سُلَيمانُ : بَل هُوَ الإِرادَةُ . قالَ الرِّضا عليه السلام: فَالمُريدُ عِندَكُم يَختَلِفُ إِن كانَ هُوَ الإِرادَةُ ؟ قالَ: يا سَيِّدي ، لَيسَ الإِرادَةُ المُريدَ . قالَ عليه السلام: فَالإِرادَةُ مُحدَثَةٌ ، وإِلاّ فَمَعَهُ غَيرُهُ. افهَم وزِد في مَسأَلَتِكَ. قالَ سُلَيمانُ : فَإِنَّها اسمٌ مِن أَسمائِهِ . قالَ الرِّضا عليه السلام: هَل سَمّى نَفسَهُ بِذلِكَ؟ قالَ سُلَيمانُ : لا ، لَم يُسَمِّ نَفسَهُ بِذلِكَ . قالَ الرِّضا عليه السلام: فَلَيسَ لَكَ أَن تُسَمِّيَهُ بِما لَم يُسَمِّ بِهِ نَفسَهُ . قالَ: قَد وَصَفَ نَفسَهُ بِأَنَّهُ مُريدٌ . قالَ الرِّضا عليه السلام: لَيسَ صِفَتُهُ نَفسَهُ أَنَّهُ مُريدٌ إِخبارا عَن أنَّهُ إِرادَةٌ ولا إِخبارا عَن أَنَّ الإِرادَةَ اسمٌ مِن أَسمائِهِ . قالَ سُلَيمانُ : لِأَنَّ إِرادَتَهُ عِلمُهُ . قالَ الرِّضا عليه السلام: يا جاهِلُ ، فِإِذا عَلِمَ الشَّيءَ فَقَد أَرادَهُ . قالَ سُلَيمانُ : أَجَل . قالَ عليه السلام: فَإِذا لَم يُرِدهُ لَم يَعلَمهُ . قالَ سُلَيمانُ : أَجَل . قالَ عليه السلام: مِن أَينَ قُلتَ ذاكَ ، ومَا الدَّليلُ عَلى أَنَّ إِرادَتَهُ عِلمُهُ ، وقَد يَعلَمُ ما لا يُريدُهُ أَبَدا ، وذلِكَ قَولُهُ عز و جل : «وَ لَئِن شِئْنَا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِى أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ» (13) فَهُوَ يَعلَمُ كَيفَ يَذهَبُ بِهِ وهُوَ لا يَذهَبُ بِهِ أَبَدا . قالَ سُلَيمانُ : لِأَنَّهُ قَد فَرَغَ مِنَ الأَمرِ فَلَيسَ يَزيدُ فيهِ شَيئا . قالَ الرِّضا عليه السلام: هذا قَولُ اليَهودِ . فَكَيفَ قالَ عز و جل: «ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ» (14) ؟ قالَ سُلَيمانُ : إِنَّما عَنى بِذلِكَ أَنَّهُ قادِرٌ عَلَيهِ . قالَ عليه السلام: أَفَيَعِدُ ما لا يَفي بِهِ؟! فَكَيفَ قالَ عز و جل: «يَزِيدُ فِى الْخَلْقِ مَا يَشَاءُ» (15) وقالَ عز و جل : «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَ_بِ» (16) وقَد فَرَغَ مِنَ الأَمرِ ؟! فَلَم يُحِر جَوابا . قالَ الرِّضا عليه السلام: يا سُلَيمانُ ، هَل يَعلَمُ أَنَّ إِنسانا يَكونُ ولا يُريدُ أَن يَخلُقَ إِنسانا أَبَدا ، وأَنَّ إِنسانا يَموتُ اليَومَ ولا يُريدُ أَن يَموتَ اليَومَ؟ قالَ سُلَيمانُ : نَعَم . قالَ الرِّضا عليه السلام: فَيَعلَمُ أَنَّهُ يَكُون ما يُريدُ أَن يَكونَ ، أَو يَعلَمُ أَنَّهُ يَكونُ ما لا يُريدُ أَن يَكونَ؟! قالَ: يَعلَمُ أَنَّهُما يَكونانِ جَميعا . قالَ الرِّضا عليه السلام: إِذا يَعلَمُ أَنَّ إِنسانا حَيٌّ مَيِّتٌ ، قائِمٌ قاعِدٌ ، أَعمى بَصيرٌ في حالٍ واحِدَةٍ ، وهذا هُوَ المُحالُ ! قالَ: _ جُعِلتُ فِداكَ ! _ فَإِنَّهُ يَعلَمُ أَنَّهُ يَكونُ أَحدُهُما دونَ الآخَرِ . قالَ عليه السلام: لا بَأسَ ، فَأَيَّهُمُا يَكونُ ؛ الَّذي أَرادَ أَن يَكونَ ، أَوِ الَّذي لَم يُرِد أَن يَكونَ ؟ قالَ سُلَيمانُ : الَّذي أَرادَ أَن يَكونَ . فَضَحِكَ الرِّضا عليه السلام وَالمَأمونُ وأَصحابُ المَقالاتِ. قالَ الرِّضا عليه السلام: غَلَطتَ وتَرَكتَ قَولَكَ: إِنَّهُ يَعلَمُ أَنَ إِنسانا يَموتُ اليَومَ وهُوَ لا يُريدُ أَن يَموتَ اليَومَ ، وأَنَّهُ يَخلُقُ خَلقا وهُوَ لا يُريدُ أَن يَخلُقَهُم، فَإِذا لَم يَجُزِ العِلمُ عِندَكُم بِما لَم يُرِد أَن يَكونَ فَإِنَّما يَعلَمُ أَن يَكونَ ما أَرادَ أَن يَكونَ. قالَ سُلَيمانُ : فَإِنَّما قَولي: إِنَّ الإِرادَةَ لَيسَت هُوَ ولا غَيرَهُ . قالَ الرِّضا عليه السلام: يا جاهِلُ ، إِذا قُلتَ: لَيسَت هُوَ ؛ فَقَد جَعَلتَها غَيرَهُ ، وإِذا قُلتَ: لَيسَت هِيَ غَيرَهُ ؛ فَقَد جَعَلتَها هُوَ ! قالَ سُلَيمانُ : فَهُوَ يَعلَمُ كَيفَ يَصنَعُ الشَّيءَ؟ قالَ عليه السلام: نَعَم . قالَ سُلَيمانُ : فَإِنَّ ذلِكَ إِثباتٌ لِلشَّيءِ . قالَ الرِّضا عليه السلام: أَحَلتَ ؛ لِأَنَّ الرَّجُلَ قَد يُحسِنُ البِناءَ وإِن لَم يَبنِ ، ويُحسِنُ الخِياطَةَ وإِن لَم يَخِط ، ويُحسِنُ صنعَةَ الشَّيءِ وإِن لَم يَصنَعهُ أَبَدا . ثُمَّ قالَ لَهُ: يا سُلَيمانُ هَل يَعلَمُ أَنَّهُ واحِدٌ لا شَيءَ مَعَهُ؟! قالَ: نَعَم . قالَ: أَفَيَكونُ ذلِكَ إِثباتا لِلشَّيءِ؟ قالَ سُلَيمانُ : لَيسَ يَعلَمُ أَنَّهُ واحِدٌ لا شَيءَ مَعَهُ. قالَ الرِّضا عليه السلام: أَفَتَعلَمُ أَنتَ ذاكَ؟ قالَ: نَعَم . قالَ: فَأَنتَ يا سُلَيمانُ أَعلَمُ مِنهُ إِذا ! قالَ سُلَيمانُ : المَسأَلَةُ مُحالٌ . قالَ: مُحالٌ عِندَكَ أَنَّهُ واحِدٌ لا شَيءَ مَعَهُ ، وأَنَّهُ سَميعٌ بَصيرٌ حَكيمٌ عَليمٌ قادِرٌ؟ قالَ: نَعَم . قالَ عليه السلام: فَكَيفَ أَخبَرَ اللّهُ عز و جل أَنَّهُ واحِدٌ حَيٌّ سَميعٌ بَصيرٌ عَليمٌ خَبيرٌ وهُوَ لا يَعلَمُ ذلِكَ! وهذا رَدُّ ما قالَ وتَكذيبُهُ ، تَعالَى اللّهُ عَن ذلِكَ . ثُمَّ قالَ الرِّضا عليه السلام: فَكَيفَ يُريدُ صُنعَ ما لا يَدري صُنعَهُ ولا ما هُوَ! وإِذا كانَ الصّانِعُ لا يَدري كَيفَ يَصنَعُ الشَّيءَ قَبلَ أَن يَصنَعَهُ فَإِنَّما هُوَ مُتَحَيِّرٌ ، تَعالَى اللّهُ عَن ذلِكَ. قالَ سُلَيمانُ : فَإِنَّ الإِرادَةَ القُدرَةُ . قالَ الرِّضا عليه السلام: وهُوَ عز و جل يَقدِرُ عَلى ما لا يُريدُهُ أَبَدا ، ولا بُدَّ مِن ذلِكَ لِأَنَّهُ قالَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ : «وَ لَئِن شِئْنَا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِى أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ» فلَو كانَتِ الإِرادَةُ هِيَ القُدرَةُ كانَ قَد أَرادَ أَن يَذهَبَ بِهِ لِقُدرَتِهِ . فَانقَطَعَ سُليمانُ . قالَ المَأمونُ عِندَ ذلِكَ: يا سُلَيمانُ ، هذا أَعلَمُ هاشِمِيٍّ. ثُمَّ تَفَرَّقَ القَومُ . (17)
.
ص: 57
امام صادق عليه السلام_ در پاسخ اين سؤال كه : خداوند، هميشه اراده كننده بوده است ؟ _: اراده كننده، جز براى مرادش اراده نمى كند . خدا، همواره دانا و توانا بود . سپس، اراده نمود .
الكافى_ به نقل از بكير بن اعين _: به امام صادق عليه السلام گفتم : علم و خواست خدا با يكديگر متفاوت اند يا يكى ؟ فرمود : «علم، همان خواست نيست . آيا نمى بينى كه مى گويى : به زودى چنين مى كنم ، اگر خدا بخواهد`` و نمى گويى : به زودى چنين مى كنم، اگر خدا بداند`` ؟ پس سخنت : اگر خدا بخواهد`` ، دليل بر آن است كه نخواسته است . پس هر گاه بخواهد ، آنچه خواسته ، همان گونه كه خواسته ، وجود مى يابد ، در حالى كه علم خدا پيش از خواست اوست .
التوحيد_ به نقل از حسن بن محمّد نوفلى ، در ذكر مجلس امام رضا عليه السلام با سليمان مَروَزى ، متكلّم خراسان، كه نزد مأمون و درباره توحيد تشكيل شد _: مأمون گفت : اى سليمان ! هر چه مى خواهى، از ابوالحسن بپرس ؛ ولى خوب و منصفانه گوش بسپار . سليمان گفت : سرور من ! از تو بپرسم ؟ امام رضا عليه السلام فرمود : «هر چه مى خواهى، بپرس» . سليمان گفت : درباره آن كس كه اراده را اسم و صفتى مانند زنده ، شنوا ، بينا و توانا قرار داده است ، چه مى گويى ؟ امام عليه السلام فرمود : «شما مى گوييد : چيزها پديد آمدند و گونه گون گشتند ، چون او خواست و اراده كرد`` و نمى گوييد : پديد آمدند و گونه گون گشتند ، چون شنوا و بيناست`` . پس اين، دليل بر آن است كه صفت اراده ، مانند شنوا ، بينا و توانا نيست» . سليمان گفت : پس او همواره اراده كننده است . امام عليه السلام فرمود : «اى سليمان ! اراده او غير از اوست ؟». گفت : آرى . فرمود : «پس همراه او يك چيز ازلى ديگرى هم اثبات كردى» . سليمان گفت : ثابت نكردم . امام رضا عليه السلام فرمود : «آيا آن حادث است ؟». سليمان گفت : نه . او حادث هم نيست . مأمون بر او بانگ برآورد و گفت : اى سليمان ! با مانند او ، اجمال گويى يا معارضه مى شود ؟! انصاف بورز . آيا انديشمندانِ گِرداگردت را نمى بينى ؟ سپس گفت : اى ابو الحسن! با او سخن بگو كه او متكلّم خراسان است . امام رضا عليه السلام سؤال را تكرار كرد و فرمود : «اى سليمان ! آن حادث است ؛ زيرا هر چيزى ، اگر ازلى نباشد ، حادث است و اگر حادث نباشد ، ازلى است» . سليمان گفت : اراده او از آنِ اوست ، همان گونه كه شنوايى و بينايى و دانايى اش از آنِ اوست . امام رضا عليه السلام فرمود : «پس اراده اش خود اوست ؟». گفت : نه . امام عليه السلام فرمود : «پس صفت اراده كننده، غير از صفت شنوا و بيناست» . سليمان گفت : خودش اراده كرده ، همان گونه كه خودش شنيده و خودش ديده و خودش دانسته است . امام عليه السلام فرمود : «معناى خودش اراده كرده ، چيست ؟ اراده كرده كه چيزى باشد و يا اراده كرده زنده و يا شنوا ، بينا و يا توانا باشد ؟». گفت : آرى . امام عليه السلام فرمود : «آيا به اراده اش چنين شده است ؟». سليمان گفت : نه . امام عليه السلام فرمود : «اگر اينها به اراده اش نشده باشد، پس گفته ات : اراده كرده كه زنده ، شنوا و بينا باشد`` ، معنايى ندارد» . سليمان گفت : چرا ، اين به اراده اش چنين شده است . مأمون و كسانى كه پيرامون او بودند و نيز امام رضا عليه السلام خنديدند . سپس [مأمون] به آنان گفت : با متكلّم خراسان، مدارا كنيد . اى سليمان ! [خدا] نزد شما از حالتى به حالتى ديگر شد و دگرگون گشت و خدا به اين ، متّصف نمى شود . سليمان، درمانْد . امام عليه السلام فرمود : «اى سليمان ! سؤالى از تو مى پرسم» . سليمان گفت : فدايت شوم ! بپرس . امام عليه السلام فرمود : «مرا از خود و همراهانت آگاه كن . آيا چيزى مى گوييد كه مردم مى فهمند و در مى يابند يا نه ؟». سليمان گفت : چيزى مى گوييم كه مى فهمند و در مى يابند . امام عليه السلام فرمود : «آنچه مردم مى دانند، آن است كه اراده كننده، غير از اراده است و اراده كننده، پيش از اراده است و فاعل، پيش از مفعول است و اين ، گفته شما را باطل مى كند كه اراده و اراده كننده يك چيزند» . سليمان گفت : فدايت شوم ! اين، آن چيزى نيست كه مردم، دريابند و بفهمند . امام عليه السلام فرمود : «به شما نشان دادم كه ادّعاى دانستن آن را مى كنيد، در حالى كه نمى دانيد و گفتيد : اراده، مانند شنيدن و ديدن است`` و اين سخن شما ، ناشناخته و نامعقول است» . سليمان، پاسخى نداشت . امام عليه السلام فرمود : «اى سليمان ! آيا خداى عز و جل همه آنچه را كه در بهشت و دوزخ است، مى داند ؟» . سليمان گفت : آرى . امام عليه السلام فرمود: «پس آيا آنچه خداى عز و جلمى داندكه واقع مى شود،جزوعلم خداست؟». سليمان گفت : آرى . امام عليه السلام فرمود : «پس اگر چنين است ، بايد براى علم او همه چيز به وجود بيايد . آيا براى آنها (بهشتيان) مى افزايد يا از آنان مى گيرد ؟» . سليمان گفت : بلكه براى آنها مى افزايد . امام عليه السلام فرمود : «گفته تو : براى آنها مى افزايد`` ، به اين معناست كه چيزهايى وجود مى يابد كه معلوم او نبوده است . سليمان گفت : فدايت شوم ! افزونى ، نهايتى ندارد . امام عليه السلام فرمود : «پس نزد شما ، چون نهايت آن مشخّص نيست ، علم او به آنچه در آن دو (بهشت و دوزخ) وجود مى يابد ، احاطه ندارد و چون علمش به آنچه در آن دو است ، احاطه ندارد ، آنچه را ميان آن دو است، تا پيش از وجود يافتن ، نمى داند . خداوند ، از اين نسبت ، بسى دور و بركنار است» . سليمان گفت : گفتم : آن را نمى داند ، چون نهايتى براى اين نيست ؛ چون خداى عز و جلآن دو را به جاودانگى توصيف كرده و ما خوش نداريم كه آن دو را پايان پذير بدانيم . امام عليه السلام فرمود : «علم خدا به آن ، موجب گسسته بودن او از آنها نيست ؛ چون اين را مى داند و مى افزايد و سپس از آنها باز نمى گيرد . خداوند عز و جل در كتابش نيز اين گونه گفته است : «هر چه پوستشان بريان گردد ، پوست هاى ديگرى بر جايش مى نهيم تا عذاب را بچشند» و براى بهشتيان گفته است : «عطايى بى پايان و ناگسسته» و نيز گفته است : «و ميوه اش فراوان است ؛ نه بُريده و نه ممنوع» . پس او _ كه بزرگ و عزيز است _ اين را مى داند و فزونى را از آنها نمى بُرد . آيا نمى دانى كه آنچه بهشتيان مى خورند و مى نوشند ، خداوند، جايش را پُر مى كند ؟» . سليمان گفت : چرا . امام عليه السلام فرمود : «آيا چنين است كه اين را از آنها مى بُرد حال آنكه جايش را پُر كرده است ؟». سليمان گفت : نه . امام عليه السلام فرمود : «همين گونه، هر چه در آن هست، چون جايش را پُر كرده است ، از آنها بريده شده نيست» . سليمان گفت : بلكه از آنها مى بُرد و برايشان نمى افزايد . امام عليه السلام فرمود : «پس در اين صورت، آنچه در آن (بهشت و دوزخ) است، از ميان مى رود و اين به معناى ابطال جاودانگى و مخالف با قرآن است ؛ چون خداوند عز و جل مى فرمايد : «در آن، هر چه بخواهند، هست و نزد ما زيادتى هم هست» و خداى عز و جل مى فرمايد : «عطايى بى پايان و ناگسسته» و نيز مى فرمايد : «و آنان، از آن اخراج نمى شوند» و مى فرمايد : «پيوسته و جاودانه در آن خواهند بود» و همچنين مى فرمايد : «و ميوه اش فراوان است ؛ نه بريده و نه ممنوع» » . سليمان، پاسخى نداشت . سپس امام رضا عليه السلام فرمود : «اى سليمان ! آيا به من نمى گويى كه اراده، فعل است يا فعل نيست ؟». سليمان گفت : چرا . فعل است . امام عليه السلام فرمود : «پس حادث است ؛ چون همه فعل ها حادث اند» . سليمان گفت : فعل نيست . امام عليه السلام فرمود : «پس همواره با خدا ، چيزى غير از او (يعنى همان اراده) بوده است» . سليمان گفت : اراده، همان انشا (فعليت دادن) است . امام عليه السلام فرمود : «اى سليمان ! اين، همان است كه بر ضرار (1) و يارانش خُرده گرفتيد . (2) آنان، همه آنچه را خداى عز و جل در آسمان يا زمين يا دريا و خشكى از سگ و خوك و ميمون و انسان و ديگر جنبندگان آفريده است ، اراده خداى عز و جلمى دانند و اراده خداوند، زنده مى شود و مى ميرد و مى رود و مى خورد و مى نوشد و آميزش مى كند و مى زايد و ستم و زشتكارى مى كند و كفر و شرك مى ورزد و از آن، بيزارى مى جويد و دشمنى مى كند و اين، تعريف آن است» . سليمان گفت : آن، مانند شنيدن و ديدن و دانستن است . امام عليه السلام فرمود : «دوباره به اين موضوع بازگشتى . پس آگاهم كن كه شنيدن و ديدن و دانستن، ساخته شده اند ؟». سليمان گفت : نه . امام عليه السلام فرمود : «پس چگونه صفت [ اراده] را از او نفى مى كنيد و يك بار مى گوييد : اراده نكرد`` و يك بار مى گوييد : اراده كرد`` و فعل او هم نيست ؟». سليمان گفت : اين، مانند ديگر سخن ماست كه يك بار مى گوييم : «دانست» و يك بار مى گوييم : «ندانست» . امام عليه السلام فرمود : «اين دو يكسان نيستند ؛ چون نفى معلوم ، به معناى نفى علم [ذاتى ]نيست ، در حالى كه نفى مراد ، به معناى نفى اراده تكوين آن است ، چون هر گاه اراده به چيزى تعلّق نگيرد، به معناى عدم اراده است ؛ امّا مى شود كه علم باشد و معلوم نباشد، مانند ديده كه مى شود انسان بينا باشد ، حتّى اگر چيزى براى ديده شدن نباشد و علم هم بدين گونه وجود دارد، حتّى اگر معلومى نباشد» . سليمان گفت : اراده، ساخته شده است . امام عليه السلام فرمود : «پس آن، حادث است و مانند شنيدن و ديدن نيست ؛ چون شنيدن و ديدن، ساخته شده نيستند و اين (اراده) ساخته شده است» . سليمان گفت : آن، صفتى از صفات ازلى خداست . امام عليه السلام فرمود : «پس بايد انسان [كه اراده دارد ]هم ازلى باشد، چون صفتش ازلى است» . سليمان گفت : نه ؛ چون او آن را فعليت نبخشيده است . امام عليه السلام فرمود : «اى خراسانى ! چه قدر اشتباه مى كنى ! آيا اشيا به اراده و گفته او به وجود نمى آيند ؟» . سليمان گفت : نه . امام عليه السلام فرمود : «چگونه مى شود كه به اراده و خواست و امر و دخالت او نباشد ؟ ! خدا، والا و دور است از اين نسبت» . پس سليمان، پاسخى نداشت . امام عليه السلام فرمود : «آيا مراد از گفته خدا : «و چون بخواهيم شهرى را هلاك كنيم ، خوش گذرانانش را وا مى داريم تا در آن به فساد پردازند» ، پديد آوردن اراده است ؟» . سليمان گفت : آرى . امام عليه السلام فرمود : «پس چون اراده را پديد آورد ، گفته ات كه اراده ، همان اوست يا بخشى از اوست، باطل مى شود ؛ چون نمى شود كه خود را پديد آورَد و از حالتش دگرگون نشود . بركنار باد خداوند از اين نسبت!» . سليمان گفت : مقصود، اين نيست كه او اراده را پديد مى آورد . امام عليه السلام فرمود : «پس مقصود چيست ؟» . سليمان گفت : يعنى انجام دادن كار . امام عليه السلام فرمود : «واى بر تو! چند بار اين را تكرار مى كنى ، در حالى كه به تو گفتم كه اراده حادث است ، چون انجام گرفتن كار، حادث است؟» . سليمان گفت : پس معنايى براى آن نيست . امام عليه السلام فرمود : «[خدا] خود را به شما شناسانده است و حتّى خود را به اراده هم كه [تو مى گويى ]معنايى ندارد، توصيف كرده است . پس اگر نه قديم است و نه حادث ، گفته شما كه خداوند، پيوسته اراده دارد ، باطل است» . سليمان گفت : مقصود من، آن است كه اراده ، فعلى ازلى از خداست . امام عليه السلام فرمود : «آيا نمى دانى كه هر چيز ازلى اى، در حال واحد نه مفعول است، نه حادث و نه قديم ؟» . سليمان، [ديگر] پاسخى نداشت . امام عليه السلام فرمود : «باكى نيست ، مسئله ات را به پايان ببر» . سليمان گفت : مى گويم كه اراده ، صفتى از صفات اوست . امام عليه السلام فرمود : «چه قدر تكرار مى كنى كه صفتى از صفات اوست ؟! صفتش حادث است يا ازلى ؟» . سليمان گفت : حادث است . امام عليه السلام فرمود : «اللّه اكبر ! اراده، حادث است ، هر چند صفتى از صفات هميشگى خدا باشد» . پس سليمان پاسخى نداد . امام عليه السلام فرمود : «هر چيزى ازلى نمى شود پديد آمده باشد» . سليمان گفت : اشيا [پديد آمده از] اراده نيستند و چيزى را اراده نكرده است . امام رضا عليه السلام فرمود : «اى سليمان! به وسوسه افتادى . چيزى را كه نخواسته بيافريند و بكند، انجام داده و آفريده است و اين، ويژگىِ كسى است كه نمى داند چه مى كند . خداوند، از اين نسبت، بركنار و دور باد !». سليمان گفت : سرور من! به تو گفتم كه آن، مانند شنيدن و ديدن و دانستن است . مأمون گفت : واى بر تو، اى سليمان ! چند بار اين اشتباه را تكرار مى كنى . از اين، دست بردار و سخن ديگرى بگو كه اين، ردّى نيست كه به كارت آيد . امام عليه السلام فرمود : «اى فرمان رواى مؤمنان! او را وا گذار و مسئله اش را تا حجّتى نيافته ، قطع مكن. اى سليمان! سخن بگو» . سليمان گفت : به شما گفتم كه آن، مانند شنيدن و ديدن و دانستن است . امام عليه السلام فرمود : «باكى نيست ؛ امّا از معناى اينها هم به من خبر ده كه آيا يك معناى واحد يا معناهاى گوناگونى است ؟». سليمان گفت : بلكه يك معناى واحد است . امام عليه السلام فرمود : «يعنى معناى همه اراده ها يكى است ؟» . سليمان گفت : آرى . امام عليه السلام فرمود : «اگر معناى همه آنها يكى باشد ، اراده برخاستن و نشستن و زندگى و مرگ، از هم پس و پيش نمى افتند و با يكديگر، تفاوتى نخواهند داشت و يك چيز خواهند بود» . سليمان گفت : معنايشان گوناگون است . امام عليه السلام فرمود : «به من بگو كه اراده كننده، همان اراده است يا چيز ديگرى است ؟» . سليمان گفت : بلكه همان اراده است . امام عليه السلام فرمود : «پس اگر اراده كننده، همان اراده باشد ، به مبناى شما بايد اراده كننده هم گوناگون باشد» . سليمان گفت : سرور من ! اراده، همان اراده كننده نيست . امام عليه السلام فرمود : «پس اراده ، حادث است ؛ وگرنه با خدا ، غير او هم هست . بفهم و بر پرسش هايت بيفزاى» . سليمان گفت : آن، نامى از نام هاى خداست . امام عليه السلام فرمود : «آيا خود را به آن ناميده است ؟» . سليمان گفت : نه . خود را به آن، نناميده است . امام عليه السلام فرمود : «پس تو هم حق ندارى كه او را به نامى بخوانى كه خود را به آن، نناميده است» . سليمان گفت : خود را به اراده داشتن توصيف كرده است . امام عليه السلام فرمود : «اين كه خود را به اراده داشتن توصيف كرده است ، گوياى اين نيست كه او اراده است و نه حتّى اين كه اراده ، نامى از نام هاى اوست» . سليمان گفت : چون اراده اش ، علم اوست . امام عليه السلام فرمود : «اى نادان ! يعنى چون چيزى را دانسته ، اراده اش كرده است ؟» . سليمان گفت : آرى . امام عليه السلام فرمود : «پس اگر اراده نكرده ، آن را ندانسته است» . سليمان گفت : آرى . امام عليه السلام فرمود : «از كجا اين را مى گويى و چه دليلى دارى بر اين كه اراده اش همان علم اوست، در حالى كه چيزهايى مى داند كه هيچ گاه، آنها را اراده نمى كند و اين، همان سخن خداى عز و جلاست : «و اگر بخواهيم ، آنچه را بر تو وحى كرديم ، خواهيم بُرد» و او مى داند كه چگونه ببرد ؛ ولى هرگز نخواهد برد» . سليمان گفت : چون خدا از كار فارغ شده است و ديگر چيزى بر آن نمى افزايد . امام عليه السلام فرمود : «اين، سخن يهود است . (3) پس چگونه فرمود : «مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم» ؟». سليمان گفت : منظورش اين است كه مى تواند اين كار را بكند . امام عليه السلام فرمود : «آيا چيزى را وعده مى دهد كه بدان وفا نمى كند ؟ وچگونه فرمود : «هر چه بخواهد، در خلقت مى افزايد» و فرمود : «هر چه را بخواهد، محو مى كند يا برقرار مى دارد، و اصل كتاب، نزد اوست» و آيا از كار فارغ شده است ؟» . سليمان، پاسخى نيافت . امام عليه السلام فرمود : «اى سليمان ! آيا مى داند كه انسانى به وجود مى آيد، در حالى كه نمى خواهد هيچ گاه انسانى بيافريند و يا اين كه انسانى امروز مى ميرد ، در حالى كه نمى خواهد امروز بميرد ؟» . سليمان گفت : آرى . امام عليه السلام فرمود : «آيا مى داند آنچه را مى خواهد به وجود آورد، مى شود يا مى داند آنچه را نمى خواهد به وجود آورد ، مى شود ؟» . سليمان گفت : مى داند كه هر دو به وجود مى آيند . امام عليه السلام فرمود : «در اين صورت، مى داند كه انسان، در يك حال ، هم زنده است و هم مُرده . نشسته است و ايستاده و نابينا و بيناست و اين، ناشدنى است» . سليمان گفت : فدايت شوم ! او مى داند كه يكى از آنها به وجود مى آيد و ديگرى نمى آيد . امام عليه السلام فرمود : «مشكلى نيست . كدام به وجود مى آيند ؟ آنچه كه خواسته به وجود آيد يا آنچه را نخواسته است ؟» . سليمان گفت : آنچه را كه خواسته، به وجود مى آيد . [ در اين جا] امام عليه السلام و مأمون و حاضران در بحث خنديدند . امام عليه السلام فرمود : «اشتباه كردى و گفته خود را وا نهادى كه او مى داند كه انسانى امروز مى ميرد، در حالى كه اراده مرگ او را در امروز ندارد و مخلوقى را مى آفريند، در حالى كه اراده آفرينش آن را نداشته است . پس چون نزد شما علم به آنچه اراده وقوعش را نداشته ، ممكن نباشد ، پس تنها چيزى را مى داند كه اراده وقوعش را داشته است» . سليمان گفت : گفته من، آن است كه اراده، نه اوست و نه غير او» . امام عليه السلام فرمود : «اى نادان ! چون گفتى : اراده، او نيست`` ، اراده را غير از او قرار داده اى و چون گفتى : غير او نيست`` . اراده را او قرار داده اى» . سليمان گفت : او مى داند كه كه چه مى كند ؟ امام عليه السلام فرمود : «آرى» . سليمان گفت : اين، يعنى ثابت كردن [و وجود بخشيدن به] همان چيز . امام عليه السلام فرمود : «محال گفتى ، چون مى شود كه مردى بنّايى بلد باشد ، اگر چه بنايى نسازد و خيّاطى بلد باشد ، اگر چه چيزى ندوزد و كارى را بلد باشد ، اگر چه هرگز آن كار را نكند» . سپس به سليمان فرمود : «اى سليمان ! آيا خدا مى داند كه او يكى است و چيزى با او نيست ؟ !» . گفت : آرى . امام عليه السلام فرمود : «آيا اين به معناى وجود بخشيدن آن [شريك] است ؟». سليمان گفت : خدا نمى داند كه يكى است و چيزى با او نيست . امام عليه السلام فرمود : «آيا تو آن را مى دانى ؟» . سليمان گفت : آرى . امام عليه السلام فرمود : «پس تو از خدا داناترى» . سليمان گفت : اين، محال است . امام عليه السلام فرمود : «آيا اين كه او يكى است و چيزى با او نيست ، و شنوا و بينا و حكيم و دانا و تواناست، نزد تو محال است ؟» . گفت: آرى . امام عليه السلام فرمود : «پس چگونه خداى عز و جل خبر داده كه او يگانه ، زنده ، شنوا ، بينا ، دانا و آگاه است و خود، اين را نمى داند ؟! اين ، رد كردن گفته خدا و تكذيب آن است . خداوند، از اين نسبت، دور است» . سپس امام رضا عليه السلام فرمود : «چگونه ساختن چيزى را اراده كرده است كه نه مى داند چگونه آن را بسازد و نه آن كه چيست ؟! چون سازنده پيش از ساختن نداند كه چگونه بسازد ، سرگردان است و خداوند، از اين نسبت به دور است» . سليمان گفت : اراده، همان قدرت است . امام عليه السلام فرمود : «و خداى عز و جل بر چيزى كه هيچ گاه اراده[ى وقوعش] را ندارد ، توانايى دارد و اين لازم است ؛ چون خداى _ تبارك و تعالى _ خود فرموده است : «و اگر بخواهيم آنچه را بر تو وحى كرده ايم ، خواهيم بُرد» . پس اگر اراده همان قدرت باشد ، اراده كرده است كه وحى را ببرد ، چون بر آن قدرت دارد [و همه حرف هاى قبلى مى آيد]» . پس سليمان درماند . در اين هنگام، مأمون گفت : اى سليمان ! اين، داناترينِ هاشميان است . سپس، همه متفرّق شدند .
.
ص: 58
. .
ص: 59
. .
ص: 60
. .
ص: 61
. .
ص: 62
. .
ص: 63
. .
ص: 64
. .
ص: 65
. .
ص: 66
. .
ص: 67
. .
ص: 68
. .
ص: 69
. .
ص: 70
. .
ص: 71
. .
ص: 72
. .
ص: 73
. .
ص: 74
. .
ص: 75
. .
ص: 76
. .
ص: 77
. .
ص: 78
. .
ص: 79
. .
ص: 80
. .
ص: 81
. .
ص: 82
. .
ص: 83
. .
ص: 84
المرتبة الثّالثة : التّوحيد في الأفعالإِنّ التَّوحيد في الأَفعال ، يعني : كلّ فعل يحدث في هذا العالم هو تحت سلطنة الخالق وبمشيئته وتقديره تعالى ، وليس ثمة فاعل يوازي الخالق أَو مستقلّ عنه ، وينطبق هذا المعنى على جميع الأَفعال الإلهيّة ، ومن بين الأَفعال الإلهيّة المهمّة : الخلق ، والربوبية ، والتدبير ، من هنا طرحت في ذيل التَّوحيد في الأَفعال .
3 / 1التَّوحيدُ فِي الخالِقِيَّةِالكتاب«قُلِ اللَّهُ خَ__لِقُ كُلِّ شَىْ ءٍ وَ هُوَ الْوَ حِدُ الْقَهَّ_رُ» . (1)
«هُوَ اللَّهُ الْخَ__لِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى» . (2)
«هَلْ مِنْ خَ__لِقٍ غَيْرُ اللَّهِ يَرْزُقُكُم مِّنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ» . (3)
.
ص: 85
مرتبه سوم : توحيد اَفعالىتوحيد اَفعالى، بدين معناست كه هر فعلى كه در اين جهان به وقوع مى پيوندد ، زير سيطره الهى و خواست و تقدير خداى متعال است و هيچ فاعلى به موازات خالق و يا مستقل از او وجود ندارد و اين معنا بر همه افعال الهى منطبق است كه از زمره مهم ترين آنها ، آفرينش ، ربوبيت و تدبير است كه به همين دليل، در زيرمجموعه فصل توحيد افعالى آمده اند .
3 / 1توحيد در آفرينشقرآن«بگو : خدا، آفريدگار هر چيزى است و اوست يگانه قهّار» .
«اوست خداى آفريدگار هستى بخش صورتگر . بهترينْ نام ها از آنِ اوست» .
«آيا جز خداوند يكتا ، آفريدگارى هست كه شما را از آسمان و زمين ، روزى دهد؟» .
.
ص: 86
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ فِي الدُّعاءِ _: يا لا إِلهَ إِلاّ أَنتَ ، لَيسَ خالِقا ولا رازِقا سِواكَ يا اللّهُ ، وأَسأَ لُكَ بِاسمِكَ الظّاهِرِ في كُلِّ شَيءٍ بِالقُدرَةِ وَالكِبرِياءِ وَالبُرهانِ وَالسُّلطانِ يا اللّهُ . (1)
عنه صلى الله عليه و آله :قالَ اللّهُ عز و جل : ومَن أَظلَمُ مِمَّن ذَهَبَ يَخلُقُ كَخَلقي ! فَليَخلُقوا ذَرَّةً (2) أَو لِيَخلُقوا حَبَّةً أَو شَعيرَةً . (3)
عنه صلى الله عليه و آله :سُبحانَكَ الَّذي لا إِلهَ غَيرُهُ ... بَديعُ السَّماواتِ وَالأَرضِ ، المُبدِعُ غَيرَ المُبتَدِعِ ، خالِقُ ما يُرى وما لا يُرى . (4)
الإمام الصادق عليه السلام :إِنَّ اللّهَ عز و جل خَلَقَ الخَلقَ لا شَريكَ لَهُ ، لَهُ الخَلقُ وَالأَمرُ وَالدُّنيا وَالآخِرَةُ ، وهُوَ رَبُّ كُلِّ شَيءٍ وخالِقُهُ ، خَلَقَ الخَلقَ وأَوجَبَ أَن يَعرِفوهُ بِأَنبِيائِهِ ، فَاحتَجَّ عَلَيهِم بِهِم ، وَالنَّبِيُّ صلى الله عليه و آله هُوَ الدَّليلُ عَلَى اللّهِ عز و جل ، وهُوَ عَبدٌ مَخلوقٌ مَربوبٌ اِصطَفاهُ اللّهُ لِنَفسِهِ بِرِسالَتِهِ . (5)
راجع : ج 6 ص 34 (الفصل الثاني والعشرون : الخالق) ، و 446 (الفصل الخمسون : الفاعل ، الفعّال) .
.
ص: 87
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعا _: اى آن كه جز تو خدايى نيست ! اى خدا ! نه آفريدگارى جز تو هست و نه روزى دهنده اى . اى خدا ! به نامت كه در هر چيز با قدرت و شوكت و دليل و برهان ، آشكار است ، از تو مى خواهم .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداى عز و جل مى فرمايد : «و چه كس ستمكارتر از آن كس است كه مى رود [تا به خيال خود] همچون آفريده من بيافريند ؟! [ اگر مى تواند ، ]مورچه اى كوچك يا يك دانه گندم و جو بيافريند» .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :منزّهى اى كسى كه جز تو خدايى نيست ... پديد آورنده آسمان ها و زمين ، سازنده ساخته نشده ، آفريدگار ديدنى ها و نديده ها .
امام صادق عليه السلام :خداى عز و جل آفريدنى ها را بدون شريك آفريد . آفرينش و كار و دنيا و آخرت، از آنِ اوست و اوست پروردگار آفريدگار هر چيز . خلق را آفريد و واجب كرد كه او را به وسيله پيامبرانش بشناسند و به آن بر خلق، احتجاج نمود و پيامبر صلى الله عليه و آله ، دليل بر خداى عز و جل است و او بنده آفريده شده و در اختيار است . خدا، او را براى رسالت خود برگزيد .
ر . ك : ج 6 ص 35 (فصل بيست و دوم: خالق) و 447 (فصل پنجاهم: فاعل، فعّال).
.
ص: 88
3 / 2التَّوحيدُ فِي الرُّبوبِيَّةِ3 / 2 _ 1لا رَبَّ غَيرُهُرسول اللّه صلى الله عليه و آله :يا اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنتَ وَحدَكَ لا شَريكَ لَكَ ولا إِلهَ غَيرُكَ ، أَنتَ رَبُّ الأَربابِ ، ومالِكُ الرِّقابِ ، وصاحِبُ العَفوِ وَالعِقابِ ، أَسأَ لُكَ بِالرُّبوبِيَّةِ الَّتِي انفَرَدتَ بِها أَن تُعتِقَني مِنَ النَّارِ بِقُدرَتِكَ . (1)
الإمام عليّ عليه السلام_ مِن خُطبَةٍ لَهُ فِي التَّوحيدِ _: عَلِمَ ما خَلَقَ وخَلَقَ ما عَلِمَ لا بِالتَّفكيرِ في عِلمٍ حادِثٍ أَصابَ ما خَلَقَ ، ولا شُبهَةٍ دَخَلَت عَلَيهِ فيما لَم يَخلُق ، لكِن قَضاءٌ مُبرَمٌ وعِلمٌ مُحكَمٌ وأَمرٌ مُتقَنٌ ، تَوَحَّدَ بِالرُّبوبِيَّةِ وخَصَّ نَفسَهُ بِالوَحدانِيَّةِ . (2)
عنه عليه السلام_ مِن خُطبَتِهِ بِصِفِّينَ _: فَإِنَّما أَنَا وأَنتُم عَبيدٌ مَملوكونَ لِرَبٍّ لا رَبَّ غَيرُهُ ، يَملِكُ مِنّا ما لا نَملِكُ مِن أَنفُسِنا . (3)
الإمام الصادق عليه السلام :اَللّهُ غايَةُ مَن غَيّاهُ ، وَالمُغَيّى غَيرُ الغايَةِ ، تَوَحَّدَ بِالرُّبوبِيَّةِ ووَصَفَ نَفسَهُ بِغَيرِ مَحدودِيَّةٍ . (4)
.
ص: 89
3 / 2توحيد رُبوبى3 / 2 _ 1پروردگارى جز او نيستپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوندا ! خدايى جز تو نيست . يگانه و بى همتايى و معبودى جز تو نيست . تو خداىِ خدايانى و صاحب جان هايى و اختياردار بخشش و كيفر . از تو مى خواهم به [حقّ] ربوبيتى كه تنها از آنِ توست ، مرا با قدرتت از آتش بِرَهانى .
امام على عليه السلام_ در خطبه اش درباره توحيد _: آنچه دانست، آفريد . نه با دانش پديد آمده با تفكّر به آنچه آفريد، رسيد و نه در آنچه نيافريد، شبهه اى بر او درآمد ؛ بلكه قضايى استوار و دانشى محكم و كارى متقن است . در ربوبيت، يگانه شد و خود را به يگانگى ويژه ساخت .
امام على عليه السلام_ در بخشى از سخنرانى اش در صِفّين _: من و شما، تنها بندگانى هستيم از آنِ پروردگارى كه پروردگارى جز او نيست . [چيزهايى] از ما در اختيار دارد كه ما خود نيز در اختيار نداريم .
امام صادق عليه السلام :خداوند، غايت سالكان به سوى اوست ؛ ولى اين غايت [تصوّر شده] ، غير از خود غايت است . در ربوبيت، يگانه است و خود را به نامحدود بودن، توصيف كرده است .
.
ص: 90
الإمام الهادي عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: يا مَن تَفَرَّدَ بِالرُّبوبِيَّةِ وتَوَحَّدَ بِالوَحدانِيَّةِ ، يا مَن أَضاءَ بِاسمِهِ النَّهارُ وأَشرَقَت بِهِ الأَنوارُ . (1)
3 / 2 _ 2ما يَدُلُّ عَلى وَحدَةِ الرُّبوبِيَّةِالإمام عليّ عليه السلام :اَللّهُ أَكبَرُ الحَليمُ العَليمُ الَّذي لَهُ في كُلِّ صِنفٍ مِن غَرائِبِ فِطرَتِهِ وعَجائِبِ صَنعَتِهِ آيَةٌ بَيِّنَةٌ تَوجِبُ لَهُ الرُّبوبِيَّةَ ، وعَلى كُلِّ نَوعٍ مِن غَوامِضِ تَقديرِهِ وحُسنِ تَدبيرِهِ دَليلٌ واضِحٌ وشاهِدُ عَدلٍ يَقضِيانِ لَهُ بِالوَحدانِيَّةِ . (2)
عنه عليه السلام_ مِن كَلامِهِ فِي التَّوحيدِ _: بِصُنعِ اللّهِ يُستَدَلُّ عَلَيهِ ، وبِالعُقولِ تُعتَقَدُ مَعرِفَتُهُ ، وبِالنَّظَرِ تَثبُتُ حُجَّتُهُ ، جَعَلَ الخَلقَ دَليلاً عَلَيهِ فَكَشَفَ بِهِ عَن رُبوبِيَّتِهِ ، هُوَ الواحِدُ الفَردُ في أَزَلِيَّتِهِ ، لا شَريكَ لَهُ في إِلهِيَّتِهِ ، ولا نِدَّ لَهُ في رُبوبِيَّتِهِ . (3)
الإمام الكاظم عليه السلام_ لِهِشامِ بنِ الحَكَمِ _: إِنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ بَشَّرَ أَهلَ العَقلِ وَالفَهمِ في كِتابِهِ ، فَقالَ: «فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَ أُوْلَئِكَ هُمْ أُوْلُواْ الْأَلْبَ_بِ» (4) ، يا هِشامُ ، إِنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ أَكمَلَ لِلنّاسِ الحُجَجَ بِالعُقولِ ، ونَصَرَ النَّبِيّينَ بِالبَيانِ ودَلَّهُم عَلى رُبوبِيَّتِهِ بِالأَدِلَّةِ ، فَقالَ: «وَ إِلَ_هُكُمْ إِلَ_هٌ وَ حِدٌ لاَّ إِلَ_هَ إِلاَّ هُوَ الرَّحْمَ_نُ الرَّحِيمُ * إِنَّ فِى خَلْقِ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلَ_فِ الَّيْلِ وَ النَّهَارِ وَالْفُلْكِ الَّتِى تَجْرِى فِى الْبَحْرِ بِمَا يَنفَعُ النَّاسَ وَ مَا أَنزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِن مَّاءٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَ بَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَابَّةٍ وَ تَصْرِيفِ الرِّيَ_حِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ لاَيَ_تٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ » (5) . (6)
.
ص: 91
امام هادى عليه السلام_ در دعا _: اى كه در ربوبيت، يكتا و در يگانگى بى همتايى ! اى كه روز از نام تو نور دارد و نور با نام تو روشنى !
3 / 2 _ 2دليل هاى توحيد ربوبىامام على عليه السلام :خداوند، بزرگ ترين ، بردبار و داناست ؛ آن كه در هر دسته از شگفتى هاى خلقتش و عجايب صنعتش ، آيه اى روشن است كه ربوبيتش را ثابت مى كند و بر هر گونه از تقديرهاى پيچيده و تدبير نيكويش ، دليلى آشكار و گواهى عادل است كه به وحدانيتش حكم مى دهد .
امام على عليه السلام_ از سخنش درباره توحيد _: به ساخته خدا بر او استدلال مى شود و به خِردها ، معرفتش به دل گِرِه مى خورد و به نگريستن ، حجّتش ثابت مى شود . آفرينش را نشانِ خود قرار داد تا از ربوبيتش پرده بردارد . اوست يگانه بى همتا در جاودانگى اش و بدون شريك در الوهيتش و بى نظير در ربوبيتش .
امام كاظم عليه السلام_ به هشام بن حكم _: خداوند _ تبارك و تعالى _ ، خردمندان و فهيمان را در كتابش مژده داده و فرموده است : «بندگانم را مژده ده . آنان گفته[ها] را گوش مى دارند و از نيكوترينِ آنها پيروى مى كنند . ايشان، رهيافتگان الهى هستند و اينان، خردمندان اند» . اى هشام ! خداوند _ تبارك و تعالى _ حجّت ها را با عقل براى مردم تمام كرد و پيامبران را با بيان، يارى داد و آنان را با دليل به ربوبيّت خود، ره نمود و چنين گفت : «وخداى شما، خدايى يكتاست . خدايى جز او نيست ؛ بخشنده و مهربان در آفرينش آسمان ها و زمين ، و در آمد و شدِ شب و روز ، و در كشتى هايى كه در دريا مى روند و به مردم، سود مى رسانند، و در بارانى كه خدا از آسمان، فرو مى فرستد تا زمين مُرده را بدان زنده كند و جنبندگان را در آن بپراكَنَد و در چرخش بادها و ابرهاى تسخير شده ميان آسمان و زمين ، نشانه هايى است براى آنان كه در مى يابند» .
.
ص: 92
راجع : ج 6 ص 122 (الفصل السادس والعشرون : الربّ) .
3 / 3التَّوحيدُ فِي التَّدبيرِ3 / 3 _ 1لا يُدَبِّرُ الأَمرَ إلاَّ اللّهُالكتاب«قُلْ مَن يَرْزُقُكُم مِّنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ الأَْبْصَ_رَ وَ مَن يُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَىِّ وَ مَن يُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَفَلاَ تَتَّقُونَ» . (1)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :يا مَن لا يُدَبِّرُ الأَمرَ إِلاّ هُوَ . (2)
.
ص: 93
ر . ك : ج 6 ص 123 (فصل بيست و ششم: رب).
3 / 3توحيد در تدبير3 / 3 _ 1كسى جز خدا، كارها را تدبير نمى كندقرآن«بگو : چه كسى شما را از آسمان و زمين، روزى مى دهد ؟ يا كيست كه گوش و چشم را در اختيار دارد ؟ و كيست كه زنده را از مُرده بيرون مى كشد و مرده را از زنده؟ و كيست كه كارها را تدبير مى كند؟ به زودى مى گويند : خدا . پس بگو : آيا پروا نمى كنيد ؟» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اى كسى كه جز او ، كارها را تدبير نمى كند !
.
ص: 94
3 / 3 _ 2ما يَدُلُّ عَلى وَحدَةِ التَّدبيرِالكتاب«لَوْ كَانَ فِيهِمَا ءَالِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَ_نَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ» . (1)
«مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِن وَلَدٍ وَ مَا كَانَ مَعَهُ مِنْ إِلَ_هٍ إِذًا لَّذَهَبَ كُلُّ إِلَ_هِ م بِمَا خَلَقَ وَ لَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ سُبْحَ_نَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ» . (2)
«قُل لَّوْ كَانَ مَعَهُ ءَالِهَةٌ كَمَا يَقُولُونَ إِذًا لاَّبْتَغَوْاْ إِلَى ذِى الْعَرْشِ سَبِيلاً * سُبْحَ_نَهُ وَ تَعَ__لَى عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيرًا» . (3)
الحديثتفسير القمّي : «قُل لَّوْ كَانَ مَعَهُ ءَالِهَةٌ كَمَا يَقُولُونَ إِذًا لاَّبْتَغَوْاْ إِلَى ذِى الْعَرْشِ سَبِيلاً » قالَ: لَو كانَتِ الأَصنامُ آلِهَةً كَما يَزعُمونَ لَصَعِدوا إِلَى العَرشِ . (4)
تفسير القمّي :رَدَّ اللّهُ عَلَى الثَّنَوِيَّةِ الَّذينَ قالوا بِإِلهَينِ ، فَقالَ اللّهُ تَعالى: «مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِن وَلَدٍ وَ مَا كَانَ مَعَهُ مِنْ إِلَ_هٍ إِذًا لَّذَهَبَ كُلُّ إِلَ_هِم بِمَا خَلَقَ وَ لَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ » قالَ: لَو كانَ إِلهَينِ كَما زَعَمتُم لَكانا يَختَلِفانِ ، فَيَخلُقُ هذا ولا يَخلُقُ هذا ، ويُريدُ هذا ولا يُريدُ هذا ، ويَطلُبُ كُلُّ واحِدٍ مِنهُمَا الغَلَبَةَ ، وإِذا أَرادَ أَحَدُهُما خَلقَ إِنسانٍ أَرادَ الآخَرُ خَلقَ بَهيمَةٍ ، فَيَكونُ إِنسانا وبَهيمَةً في حالَةٍ واحِدَةٍ ، وهذا غَيرُ مَوجودٍ ، فَلَمّا بَطَلَ هذا ثَبَتَ التَّدبيرُ وَالصُّنعُ لِواحِدٍ ، ودَلَّ أَيضا التَّدبيرُ وثَباتُهُ وقِوامُ بَعضِهِ بِبَعضٍ عَلى أنَّ الصَّانِعَ واحِدٌ ، وذلكَ قَولُهُ: «مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِن وَلَدٍ » إِلى قَولِهِ: «لَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ » ، ثُمَّ قالَ آنِفا: «سُبْحَ_نَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ » . (5)
.
ص: 95
3 / 3 _ 2دليل هاى يگانگى در تدبيرقرآن«اگر در آن دو (آسمان و زمين) ، جز خدا ، خدايانى [ديگر] بود ، بى گمان ، تباه مى شدند . پس منزّه است خداوند ، صاحب عرش ، از آنچه وصف مى كنند» .
«خدا ، فرزندى نگرفته و هيچ خدايى با او نبوده است كه اگر بود ، هر خدايى آفريده هاى خود را مى بُرد و يكى بر ديگرى برترى مى جست . خدا از آنچه وصف مى كنند ، منزّه است» .
«بگو : اگر آن گونه كه مى گويند ، خدايانى با او بودند ، در آن صورت ، [هر يك ]راهى به صاحب عرش مى جستند [و درگيرى مى شد] . او منزّه و بسى والاتر و برتر است از آنچه مى گويند» .
حديثتفسير القمّى :[ درباره آيه] «بگو : اگر آن گونه كه مى گويند ، خدايانى با او بودند ، در آن صورت، [هر يك ]راهى به صاحب عرش مى جستند» ، فرمود : اگر آن گونه كه ادّعا مى كنند ، بت ها خدا بودند ، به سوى عرش بالا مى رفتند .
تفسير القمّى :سپس خدا ادّعاى دوگانه پرستان را كه به دو خدا معتقدند، رد كرد و فرمود : «خدا، فرزندى نگرفته و هيچ خدايى با او نبوده است ؛ چرا كه اگر بود ، هر خدايى آفريده هاى خود را مى بُرد و آن گاه، يكى بر ديگرى برترى مى جست» . يعنى اگر آن چنان كه ادّعا مى كنيد، دو خدا بودند ، با هم درگير مى شدند . اين، مى آفريد و آن، نمى آفريد ، اين، اراده مى كرد و آن، اراده نمى كرد و هر يك به دنبال چيره شدن بر ديگرى بود و چون يكى اراده آفريدن انسان مى كرد ، ديگرى اراده آفرينش حيوان مى كرد و اين نمى شود كه موجودى در يك حال، هم انسان و هم حيوان باشد، و چون اين باطل است ، ثابت مى شود كه تدبير و كار، از آنِ يكى است و تدبير و استوارى و تكيه هر يك به ديگرى، وحدت صانع را نيز اثبات مى كند و اين، همان گفته اوست كه «خداوند، فرزندى نگرفته است» تا «آن گاه، يكى بر ديگرى برترى مى جست» ، كه بلافاصله، پس از آن گفت : «منزّه است خدا از آنچه وصف مى كنند» .
.
ص: 96
الإمام عليّ عليه السلام_ في خُطبَةٍ لَهُ _: لَو ضَرَبتَ في مَذاهِبِ فِكرِكَ لِتَبلُغَ غاياتِهِ ، ما دَلَّتكَ الدَّلالَةُ إِلاّ عَلى أَنَّ فاطِرَ النَّملَةِ هُوَ فاطِرُ النَّخلَةِ (النَّحلَةِ) ، لِدَقيقِ تَفصيلِ كُلِّ شَيءٍ ، وغامِضِ اختِلافِ كُلِّ حَيٍّ ، ومَا الجَليلُ وَاللَّطيفُ ، وَالثَّقيلُ وَالخَفيفُ ، وَالقَوِيُّ وَالضَّعيفُ في خَلقِهِ إِلاّ سَواءٌ . (1)
عنه عليه السلام :لَمّا لَم يَكُن إِلى إِثباتِ صانِعِ العالَمِ طَريقٌ إِلاّ بِالعَقلِ ؛ لِأَنَّهُ لا يُحَسُّ فَيُدرِكُهُ العِيانُ أَو شَيءٌ مِنَ الحَواسِّ ، فَلَو كانَ غَيرَ واحِدٍ ، بَلِ اثنَينِ أَو أَكثَرَ لَأَوجَبَ العَقلُ عِدَّةَ صُنّاعٍ كَما أَوجَبَ إِثباتَ الصَّانِعِ الواحِدِ ، ولَو كانَ صانِعُ العالَمِ اثنَينِ لَم يَجرِ تَدبيرُهُما عَلى نِظامٍ ، ولَم يَنسَق أَحوالُهُما عَلى إِحكامٍ ولا تَمامٍ ؛ لِأَنَّهُ مَعقولٌ مِنَ الاِثنَينِ الاِختِلافُ في دَواعيهِما وأَفعالِهِما . ولا يَجوزُ أَن يُقالَ: إِنَّهُما مُتَّفِقانِ ولا يَختَلِفانِ ؛ لِأَنَّ كُلَّ مَن جازَ عَلَيهِ الاِتِّفاقُ جازَ عَلَيهِ الاِختِلافُ ، أَلا تَرى أَنَّ المُتَّفِقَينِ لا يَخلو أَن يَقدِرَ كُلٌّ مِنهُما عَلى ذلِكَ أَو لا يَقدِرُ كُلٌّ مِنهُما عَلى ذلِكَ ، فَإِن قَدَرا كانا جَميعا عاجِزَينِ ، وإِن لَم يَقدِرا كانا جاهِلَينِ ، وَالعاجِزُ وَالجاهِلُ لا يَكونُ إِلها ولا قَديما . (2)
.
ص: 97
امام على عليه السلام_ در يكى از خطبه هايش _: هر گونه كه بينديشى تا به نهايت آن برسى، جز به اين رهنمونت نمى كند كه آفريدگار مورچه ، همان آفريدگار زنبور عسل (1) است ، به جهت تفصيل دقيق هر چيز، و تفاوت عميق موجودات زنده . و آفرينش ريز و درشت، سنگين و سبك، و نيرومند و ناتوان، براى او يكسان است .
امام على عليه السلام :هيچ راهى جز عقل براى اثبات صانع نيست ؛ زيرا محسوس نيست تا به چشم بيايد و يا حواس ديگر، او را درك كنند . پس اگر صانع، يگانه نباشد و دو تا و بيشتر باشد ، به ديده عقل، چند صانع لازم مى آيد ، همان گونه كه آن ، يك صانع را اثبات مى كند و اگر صانع جهان دو تا باشد ، تدبيرشان بر يك روال نخواهد بود و احوال آن دو، استوار و تمام نخواهد بود ؛ چون اختلاف ميان انگيزه ها و كارهاى دو نفر ، قابل تصوّر است . و روا نيست كه گفته شود : آن دو همسان هستند و اختلاف ندارند ؛ چون هر جا كه احتمال اتّفاق باشد ، احتمال اختلاف هم هست . نمى بينى كه دو همسان از اين دو حال بيرون نيستند : يا بر اختلاف توانايند و يا نه . پس اگر هر دو [بر اختلاف] توانا باشند ، هر دو ناتوان اند و اگر توانا نباشند ، نادان اند و ناتوان و نادان ، خدا و قديم نيستند .
.
ص: 98
الإمام الصادق عليه السلام_ لِلمُفَضَّلِ بنِ عُمَرَ _: يا مُفَضَّلُ ، أَوَّلُ العِبَرِ وَالأَدِلَّةِ عَلَى الباري جَلَّ قُدسُهُ تَهيِئَةُ هذَا العالَمِ وتَأليفُ أَجزائِهِ ونَظمُها عَلى ما هِيَ عَلَيهِ ؛ فَإِنَّكَ إِذا تَأَمَّلتَ العالَمَ بِفِكرِكَ ومَيَّزتَهُ بِعَقلِكَ وَجَدتَهُ كَالبَيتِ المَبنِيِّ المُعَدِّ فيهِ جَميعُ ما يَحتاجُ إِلَيهِ عِبادُهُ ، فَالسَّماءُ مَرفوعَةٌ كَالسَّقفِ ، وَالأَرضُ مَمدودَةٌ كَالبِساطِ ، وَالنُّجومُ مَنضودَةٌ كَالمَصابيحِ ، وَالجَواهِرُ مَخزونَةٌ كَالذَّخائِرِ ، وكُلُّ شَيءٍ فيها لِشَأنِهِ مُعَدٌّ ، وَالإِنسانُ كَالمُمَلَّكِ ذلِكَ البَيتِ ، وَالمُخَوَّلِ جَميعَ ما فيهِ ، وضُروبُ النَّباتِ مُهَيَّأَةٌ لِمَارِبِهِ ، وصُنوفُ الحَيَوانِ مَصروفَةٌ في مَصالِحِهِ ومَنافِعِهِ ، فَفي هذا دَلالَةٌ واضِحَةٌ عَلى أَنَّ العالَمَ مَخلوقٌ بِتَقديرٍ وحِكمَةٍ ، ونِظامٍ ومُلائَمَةٍ ، وأَنَّ الخالِقَ لَهُ واحِدٌ وهُوَ الَّذي أَلَّفَهُ ونَظَمَه بَعضا إِلى بَعضٍ . (1)
عنه عليه السلام_ مِن كَلامِهِ فِي التَّوحيدِ بَعدَ أَن ذَكَرَ بَعضَ آياتِ اللّهِ سُبحانَهُ _: فَكُلُّ هذا مِمّا يَستَدِلُّ بِهِ القَلبُ عَلَى الرَّبِّ سُبحانَهُ وتَعالى، فَعَرَفَ القَلبُ بِعَقلِهِ أَنَّ مَن دَبَّرَ هذِهِ الأَشياءَ هُوَ الواحِدُ العَزيزُ الحَكيمُ الَّذي لَم يَزَل ولا يَزالُ، وأَنَّهُ لَو كانَ فِي السَّماواتِ وَالأَرَضينَ آلِهَةٌ مَعَهُ سُبحانَهُ لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ، ولَعَلا بَعضُهُم عَلى بَعضٍ، ولَفَسَدَ كُلُّ واحِدٍ مِنهُم عَلى صاحِبِهِ. وكَذلِكَ سَمِعَتِ الأُذُنُ ما أَنزَلَ المُدَبِّرُ مِنَ الكُتُبِ تَصديقا لِما أَدرَكَتهُ القُلوبُ بِعُقولِها، وتَوفيقِ اللّهِ إِيّاها، وما قالَهُ مَن عَرَفَهُ كُنهَ مَعرِفَتِهِ بِلا وَلَدٍ ولا صاحِبَةٍ ولا شَريكٍ، فَأَدَّتِ الأُذُنُ ما سَمِعَت مِنَ اللِّسانِ بِمَقالَةِ الأَنبِياءِ إِلَى القَلبِ. (2)
.
ص: 99
امام صادق عليه السلام_ به مفضّل بن عمر _: اى مفضّل ! نخستين نشانه و دليل بر خداى پاك بزرگ ، فراهم كردن اين جهان و پيوند دادن اجزاى آن و نظم بخشى آن به شكل فعلى است . چون به ديده تأمّل در جهان بنگرى و به خِردت تميز دهى ، آن را مانند خانه اى ساخته و آماده مى يابى كه همه نيازهاى بندگانش را در آن قرار داده است . آسمان، چون سقفى برافراشته و زمين، چون فرش گسترده است و انبوه ستاره ها، چون چراغ و گوهرهاى نهان [در زمين،] مانند ذخيره هايند و هر چيز در آن جا براى كار ويژه خود ، آماده شده است و انسان، مانند دارنده اين خانه است كه همه اين چيزها به او عطا شده است و همه گونه هاى گياهان براى نيازهاى او آماده شده و انواع حيوانات، براى مصالح و منافع او شكل گرفته اند . پس در اينها دلالتى آشكار بر اين نكته است كه جهان، با تقدير و حكمت و نظم و هماهنگى آفريده شده و آفريدگار آن، يكى است و هموست كه آن را به هم پيوند داده و برخى را با برخى ديگر، سامان بخشيده است .
امام صادق عليه السلام_ از سخن ايشان درباره توحيد، پس از آن كه برخى آيات خداى سبحان را ذكر كرد _: همه اينها از چيزهايى است كه دل، بدان به پروردگار سبحان ره مى بَرَد و دل به خِردش مى فهمد كه همه اين چيزها را يگانه عزيز حكيم _ كه ازلى و جاويدان است _ تدبير كرده است و اين كه اگر در آسمان ها و زمين ها ، خدايانى با خداى سبحان بودند ، هر خدايى مخلوق خود را مى بُرد و يكى بر ديگرى برترى مى جُست و هر يك، كار آن يكى را تباه مى كرد . و همين گونه، گوش ، كتاب هايى را كه مدبّر نازل كرده [و تلاوت مى شوند] ، مى شنود كه تصديقِ همان چيزى است كه دل ها به عقل خود مى فهمند و همراهى خدا با اوست و نيز سخن كسى كه به كُنه معرفت خدا رسيده و فهميده كه نه فرزندى دارد، نه همراه و نه همتايى . پس گوش، آنچه را از زبان گويا به گفته انبيا شنيده است، به دل مى رساند .
.
ص: 100
عنه عليه السلام_ في مُناظَرَتِهِ لِلزِّنديقِ _: لا يَخلو قَولُكَ: إِنَّهُمَا اثنانِ ، مِن أَن يَكونا قَديمَينِ قَوِيَّينِ ، أَو يَكونا ضَعيفَينِ ، أَو يَكونَ أَحدُهُمُا قَوِيّا وَالآخَرُ ضَعيفا ؛ فَإِن كانا قَوِيَّينِ فَلِمَ لا يَدفَعُ كُلُّ واحِدٍ مِنهُما صاحِبَهُ ويَتَفَرَّدُ بِالتَّدبيرِ؟ وإِن زَعَمتَ أَنَّ أَحَدَهُما قَوِيٌّ وَالآخَرَ ضَعيفٌ ، ثَبَتَ أَنَّهُ واحِدٌ كَما نَقولُ ، لِلعَجزِ الظّاهِرِ فِي الثّاني فَإِن قُلتَ: إِنَّهُمَا اثنانِ ؛ لَم يَخلُ مِن أَن يَكونا مُتَّفِقَينِ مِن كُلِّ جِهَةٍ أَو مُفتَرِقَينِ مِن كُلِّ جِهَةٍ ؛ فَلَمّا رَأَينَا الخَلقَ مُنتَظِما وَالفَلَكَ جارِيا وَالتَّدبيرَ واحِدا وَاللَّيلَ وَالنَّهارَ وَالشَّمسَ وَالقَمَرَ دَلَّ صِحَّةُ الأَمرِ وَالتَّدبيرِ وَائتِلافُ الأَمرِ عَلى أَنَّ المُدَبِّرَ واحِدٌ. ثُمَّ يَلزَمُكَ إِنِ ادَّعَيتَ اثنَينِ فُرجَةٌ ما بَينَهُما حَتّى يَكونَا اثنَينِ ، فَصارَتِ الفُرجَةُ ثالِثا بَينَهُما قَديما مَعَهُما ، فَيَلزَمُكَ ثَلاثَةٌ ، فَإِنِ ادَّعَيتَ ثَلاثَةً لَزِمَكَ ما قُلتَ فِي الاِثنَينِ حَتّى تَكونَ بَينَهُم فُرجَةٌ فَيَكونوا خَمسَةً ، ثُمَّ يَتَناهى فِي العَدَدِ إِلى ما لا نِهايَةَ لَهُ فِي الكَثرَةِ . (1)
عنه عليه السلام_ لَمّا سُئِلَ : مَا الدَّليلُ عَلى أَنَّ اللّهَ واحِدٌ؟ قالَ _: اِتِّصالُ التَّدبيرِ ، وتمَامُ الصُّنعِ ، كَما قالَ عز و جل : «لَوْ كَانَ فِيهِمَا ءَالِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا» . (2)
عنه عليه السلام_ بَعدَ الإِشارَةِ إِلى آياتِ اللّهِ سُبحانَهُ فِي السَّماءِ وَالأَرضِ _: فَعَرَفَ القَلبُ بِالأَعلامِ المُنيرَةِ الواضِحَةِ أَنَّ مُدَبِّرَ الأُمورِ واحِدٌ ، وأَنَّهُ لَو كانَ اثنَينِ أَو ثَلاثَةً لَكانَ في طولِ هذِهِ الأَزمِنَةِ وَالأَبَدِ وَالدَّهرِ اختِلافٌ فِي التَّدبيرِ ، وتَناقُضٌ فِي الأُمورِ ، ولَتَأَخَّرَ بَعضٌ وتَقَدَّمَ بَعضٌ ، ولَكانَ تَسَفَّلَ بَعضُ ما قَد عَلا ولَعَلا بَعضُ ما قَد سَفَلَ ، ولَطَلَعَ شَيءٌ وغابَ ؛ فَتَأَخَّرَ عَن وَقتِهِ أَو تَقَدَّمَ ما قَبلَهُ ، فَعَرَفَ القَلبُ بِذلِكَ أَنَّ مُدَبِّرَ الأَشياءِ ما غابَ مِنها وما ظَهَرَ هُوَ اللّهُ الأَوَّلُ ، خالِقُ السَّماءِ ومُمسِكُها ، وفارِشُ الأَرضِ وداحيها (3) ، وصانِعُ ما بَينَ ذلِكَ مِمّا عَدَّدنا وغَيرِ ذلك مِمّا لَم يُحصَ . (4)
.
ص: 101
امام صادق عليه السلام_ در مناظره اش با زنديق _: سخنت در دو تا بودن آن دو، از اين بيرون نيست كه يا هر دو قديم و نيرومندند و يا ناتوان، و يا يكى نيرومند است و ديگرى ناتوان . پس اگر هر دو نيرومند باشند ، چرا هر يك از آنها ديگرى را نمى رانَد تا در تدبير [جهان] تنها شود ؟ و اگر ادّعا كنى كه يكى نيرومند است و ديگرى ناتوان ، ثابت مى شود كه او يكى است، همان گونه كه ما مى گوييم ؛ زيرا دومى آشكارا ناتوان است . و اگر بگويى كه آنها دو تا هستند ، از اين بيرون نيست كه در همه چيز، همسان باشند و يا متفاوت ، و چون ما خلقت را منظّم، فلك را روان ، تدبير را يگانه، و شب و روز و خورشيد و ماه را مى بينيم، اين درستى كار و تدبير هماهنگى امور بر وحدت مدبّر، دلالت مى كند . سپس اگر ادّعا كنى كه آنها دو تا هستند، بر تو لازم مى آيد كه فاصله اى ميان آن دو تصوّر كنى تا دو تا به شمار آيند و در همين فاصله ميان آن دو هم يك قديم همراه آن دو مى شود و اين، يعنى سه خدا، و اگر ادّعا كنى سه تا هستند ، همان فاصله ميان دو خدا ، اين جا هم لازم مى آيد . پس پنج قديم (سه خدا و دو فاصله) مى شوند و همين گونه مى رود تا تعدادش به بى نهايت برسد .
امام صادق عليه السلام_ چون از ايشان سؤال شد : دليل بر وحدت خدا چيست ؟ _: پيوستگى تدبير و تمامت آفرينش ، همان گونه كه خداى عز و جل فرمود : «اگر در آن دو ، جز خدا خدايانى [ديگر ]بودند ، تباه مى شدند» .
امام صادق عليه السلام_ پس از اشاره به آيات خداى سبحان در آسمان و زمين _: دل با نشانه هاى روشن و آشكار مى فهمد كه تدبيركننده امور ، يكى است و اين كه اگر او دو تا يا سه تا بود ، بايد در طول اين زمان طولانى و روزگار دراز ، اختلاف در تدبير و تنافى در امور پديدار مى شد و چيزى متأخّر و چيزى متقدّم مى شد و چيزى از آنچه بالا بود، پايين مى آمد و چيزى از پايين، بالا مى رفت و چيزى ظاهر مى شد و چيزى پنهان مى شد و از وقت خود، متأخّر يا متقدّم مى شد . پس دل از اين مى فهمد كه تدبيركننده اين چيزها ، از آنها غايب نشده است. آن كه ظاهر است، همان خداى نخستين است : آفريدگار آسمان و نگه دارنده آن و گستراننده زمين و پهن كننده آن و سازنده آنچه ميان اين دو (آسمان و زمين) بر شمرديم و غير از اينها كه به شماره نمى آيد .
.
ص: 102
الإمام الكاظم عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: لَيسَ لَكَ فِي الخَلقِ شَريكٌ ، ولَو كانَ لَكَ شَريكٌ لَتَشابَهَ عَلَينا ولَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ ، ولَعَلا عُلُوّا كَبيرا ، جَلَّ قَدرُكَ عَن مُجاوَرَةِ الشُّركَاءِ . (1)
3 / 3 _ 3ما يُنافِي التَّوحيدَ فِي التَّدبيرِالكتاب«وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُم مُّشْرِكُونَ» . (2)
الحديثالإمام الباقر عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى: «وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم ... » _: مِن ذلِكَ قَولُ الرَّجُلِ: لا ، وحَياتِكَ . (3)
تفسير العياشي عن مالك بن عطيّة عن الإمام الصادق عليه السلام_ أَيضا _: هُوَ الرَّجُلُ يَقولُ: لَولا فُلانٌ لَهَلَكتُ ، ولَولا فُلانٌ لَأَصَبتُ كَذا وكَذا ، ولَولا فُلانٌ لَضاعَ عِيالي ، أَلا تَرى أَنَّهُ قَد جَعَلَ للّهِِ شَريكا في مُلكِهِ يَرزُقُهُ ويَدفَعُ عَنهُ؟! قالَ قُلتُ: فَيَقولُ: لَولا أَنَّ اللّهَ مَنَّ عَلَيَّ بِفُلانٍ لَهَلَكتُ؟ قالَ: نَعَم ، لا بَأسَ بِهذا . (4)
.
ص: 103
امام كاظم عليه السلام_ در دعا _: تو در خلقت، همتايى ندارى و اگر همتايى داشتى ، بر ما مُشتَبَه مى شد و هر خدايى، مخلوق خود را مى بُرد و كاملاً بر هم برترى مى يافتند . منزلتت رفيع تر از آن است كه همتايانى داشته باشى !
3 / 3 _ 3آنچه با توحيد در تدبير، همخوانى نداردقرآن«و بيشتر آنان به خدا ايمان نمى آورند، بلكه شرك مى ورزند» .
حديثامام باقر عليه السلام_ درباره گفته خداى متعال : «و بيشتر آنان، ايمان نمى آورند ...» _: از اين جمله ، سخن انسان است كه سوگند مى خورد : «نه، به جان تو!» .
تفسير العيّاشى_ به نقل از مالك بن عطيّه ، درباره گفته خداى متعال: «و بيشتر آنان، ايمان نمى آورند ...» _: امام صادق عليه السلامفرمود : «اين گفته انسان كه مى گويد : اگر فلانى نبود ، هلاك مى شدم و اگر فلانى نبود ، به فلان مصيبت گرفتار مى آمدم و اگر فلانى نبود ، نانخورانم تباه مى شدند ، آيا نمى بينى كه براى خداوند، شريك در سلطنتش قرار داده است كه او را روزى مى رساند و [مصيبت ها را] از او دور مى كند ؟ !» . گفتم : چنانچه اين گونه بگويد : اگر خداوند بر من به وسيله فلانى منّت نمى نهاد، هلاك مى شدم ، چه ؟ فرمود : «آرى . اين گونه، اشكالى ندارد» .
.
ص: 104
راجع : ج 7 ص 154 (الفصل الثاني والسبعون : المدبّر) .
.
ص: 105
ر . ك : ج 7 ص 155 (فصل هفتاد و دوم : مدبّر) .
.
ص: 106
المرتبة الرّابعة : التّوحيد في الحكمالتَّوحيد فيالحكم عبارة عن توحيده تعالى في تشريع الأَحكام وتقنينها. ويرى القرآن الكريم أَنّ للّه سبحانه وحده حقّ التشريع ووضع القوانين والأَمر بتطبيقها ، ويَعدُّ اتّباع كلّ قانون لحياة الانسان الفرديّة والاجتماعيّة ما عدا قانون اللّه شركا . إِنّ الدليل على أَنّ تشريع القوانين و تنفيذها للّه وحده ، هو أَنّ مَن يعرف الإنسان وحاجاته ، ويعلم مبادئ تكامله أَكثر من غيره ، ومن كان متحرّرا من الهوى والخوف في تنفيذ القانون ، هو أَفضل المشرّعين ، وما من أَحد يتّصف بهذه الخصائص بشكل كامل إِلاّ اللّه سبحانه ، ولمّا كان تعالى خالقا للإنسان ، عارفا بقابليّاته وحاجاته ، العالم المطلق الذي يخبُر مبادئ تكامله ، والغنيّ المطلق ، فلا مانع يحول دون حكمه أَو حكومته . على هذا الأَساس يصف القرآن الكريم اللّهَ سبحانه بأنّه «خير الحاكمين» و «أَحكم الحاكمين» و «خير الفاصلين» . وأَنّ التشريع له وحدَه «إِن الحكم إِلاّ للّه » ، وأَنّ الحكومة حقّ لخلفائه في الأَرض . قال جلّ شأنه : «يَ_دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَ_كَ خَلِيفَةً فِى الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لاَ تَتَّبِعِ الْهَوَى» (1) .
.
ص: 107
مرتبه چهارم : توحيد در حُكمتوحيد در حكم، عبارت است از يكتايى خداوند در تشريع احكام و قانون گذارى. از نظر قرآن، تنها خداوند متعال، حقّ وضع قانون و صدور دستور اجراى آن را دارد و پيروى از هر قانونى در زندگى فردى و اجتماعى بشر، بجز قانون الهى، شرك محسوب مى شود . دليل اين كه قانون گذارى و اجراى آن، تنها حقّ خداست و جز كسانى كه او معيّن كرده، حقّ حكم كردن و حكومت ندارند، اين است كه : بهترين قانون گذار، كسى است كه بيش از ديگران ، انسان و نيازهاى او را بشناسد و اصول تكامل او را بداند و از هراسيدن در اجراى قانون، وارسته باشد. هيچ كس جز خداوند متعال، واجد اين خصوصيات به طور كامل نيست . او به دليل اين كه انسان را آفريده ، با همه استعدادها و نيازهاى او آشناست و به دليل اين كه علمِ مطلق است ، اصول تكامل او را مى داند و به دليل اين كه بى نياز مطلق است ، هيچ مانعى نمى تواند مانع حكم كردن و يا حكومت او گردد . بر اين اساس ، قرآن كريم، خدا را با ويژگى هاى «بهترينِ حاكمان» و «حكمران ترينِ حاكمان» و «بهترينِ جداكنندگان» توصيف مى نمايد و قانون گذارى را در انحصار او ( «حكم ، تنها از آنِ خداست» و حكومت را حقّ نمايندگان او مى داند، چنان كه خداوند متعال، خطاب به داوود عليه السلاممى فرمايد: «اى داوود ! ما تو را جانشين در زمين كرديم. پس ميان مردم، به حق حكم كن و از هوا و هوس پيروى مكن» .
.
ص: 108
الكتاب«وَهُوَ خَيْرُ الْحَ_كِمِينَ» . (1)
«وَ أَنتَ أَحْكَمُ الْحَ_كِمِينَ» . (2)
«مَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَلِىٍّ وَ لاَ يُشْرِكُ فِى حُكْمِهِ أَحَدًا» . (3)
«إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَهُوَ خَيْرُ الْفَ_صِلِينَ» . (4)
«إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِيَّاهُ ذَ لِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لَ_كِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ» . (5)
«وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ مِن شَىْ ءٍ فَحُكْمُهُ إِلَى اللَّهِ ذَ لِكُمُ اللَّهُ رَبِّى عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ» . (6)
«أَلاَ لَهُ الْحُكْمُ وَهُوَ أَسْرَعُ الْحَ_سِبِينَ» . (7)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :لا تُسَمّوا أَولادَكُمُ الحَكَمَ ولا أَبَا الحَكَمِ ؛ فَإِنَّ اللّهَ هُوَ الحَكَمُ . (8)
الإمام زين العابدين عليه السلام :اللّهُمَّ لا أَشكو إِلى أَحَدٍ سِواكَ ، ولا أَستَعينُ بِحاكِمٍ غَيرِكَ ، حاشاكَ . (9)
راجع : ص 446 (الفصل الخامس عشر : الحاكم) .
.
ص: 109
قرآن«و او بهترينِ حاكمان است» .
«و تو حاكم ترينِ حاكمانى» .
«بجز او، مولايى ندارند و هيچ كس را در حكمرانى خود، شريك نمى سازد» .
«حكم، تنها از آنِ خداست كه حق را مى گويد و بهترينِ داوران است» .
«حكم ، تنها از آنِ خداست . فرمان داده كه جز او را نپرستيد . اين است دين استوار؛ ولى بيشتر مردم نمى دانند» .
«و درباره هر چيزى كه اختلاف كرديد ، حكمش به خدا [باز مى گردد] . چنين خدايى، پروردگار من است . بر او توكّل كردم و به سوى او باز مى گردم» .
«بدانيد كه حكم، از آنِ اوست و او سريع ترينِ حسابرسان است» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :فرزندان خود را «حَكَم (داور)» و يا «ابو الحَكَم» نام گذارى نكنيد؛ چرا كه تنها خدا «حَكَم» است [و تنها برازنده خداست] .
امام زين العابدين عليه السلام :خدايا! جز به تو شكايت نمى برم و از حاكمى جز تو يارى نمى گيرم . مباد كه چنين باد !
ر . ك : ص 447 (فصل پانزدهم: حاكم).
.
ص: 110
المرتبة الخامسة : التّوحيد في الطّاعةإِنّ معنى التَّوحيد في الطَّاعة هو أَنّه ليس لأَحد أَن يُطاع إِلاّ اللّه والذين اختارهم لأُمور عباده ، فاتّباع غير أَمر اللّه إِذا كان خلاف أَمره شركٌ ، وإِن كان الآمر هوى النفس الذي يعبّر القرآن عنه بالإله في قوله تعالى: «أَفَرَءَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَ_هَهُ هَوَاهُ » (1) . والتَّوحيد في الطَّاعة شرط للتَّوحيد في التشريع والتقنين ، ذلك إِذا كان التشريع للّه وحده فإنّ إِطاعة غيره إِذا كان أَمره مخالفا لأَمر اللّه تعني اتّخاذ شريك للّه في التشريع . وفي ضوء ذلك، فاجتناب طاعة الأَهواء غير المشروعة والجبابرة الذين يعبّر عنهم القرآن الكريم بالطواغيت ، بل اجتناب اتّباع كل شيء وكلّ شخص يدعو الإنسان إِلى القيام بعمل يخالف أَمر اللّه سبحانه ضروريّ للحصول على هذه المرتبة من التَّوحيد ، و بجملة واحدة: إِنّ الإثم ومعصية اللّه في الحقيقة والواقع شرك في الطَّاعة. بناءً على هذا فالموحّد الذي ليس بمشرك مطلقا هو الذي يجتنب الإثم و معصية اللّه مطلقا ، لذا قال الإمام الصادق عليه السلام في تفسير قوله تعالى: «وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُم مُّشْرِكُونَ» : شِركُ طاعَةٍ ولَيسَ شِركَ عِبادَةٍ . (2) والتَّوحيد في الطاعة كالتقوى له ثلاث مراحل هي: الاُولى : أَداء الواجبات وترك المحرّمات الإلهيّة . الثانية : عمل المستحبّات وترك المكروهات . الثالثة : اجتناب كلّ ما ليس له صبغة إِلهيّة سواءٌ كان حراما أَم مكروها أَم مباحا . ففي وصيّة رسول اللّه صلى الله عليه و آله لأَبي ذرّ _ رضوان اللّه عليه _ حين قال له: يا أباذَرٍّ ، لِيَكُن لَكَ في كُلِّ شَيءٍ نِيَّةٌ صالِحَةٌ حَتَّى فِي النَّومِ وَالأَكلِ . (3) إِشارة إِلى هذه المرحلة من التَّوحيد التي تعدّ من أَعلى مراحل التَّوحيد في الطَّاعة قال اللّه عز و جل : «فَاتَّقُواْ اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَ اسْمَعُواْ وَ أَطِيعُواْ وَ أَنفِقُواْ خَيْرًا لاِّنفُسِكُمْ وَ مَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» . (4) «مَّن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ وَمَن تَوَلَّى فَمَا أَرْسَلْنَ_كَ عَلَيْهِمْ حَفِيظًا» . (5) «يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ» . (6) «وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُم مُّشْرِكُونَ» . (7) «وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فِى كُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللَّهَ وَ اجْتَنِبُواْ الطَّ_غُوتَ» . (8) «وَ الَّذِينَ اجْتَنَبُواْ الطَّ_غُوتَ أَن يَعْبُدُوهَا وَ أَنَابُواْ إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرَى» . (9) «اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَ_نَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَمَا أُمِرُواْ إِلاَّ لِيَعْبُدُواْ إِلَ_هًا وَ حِدًا لاَّ إِلَ_هَ إِلاَّ هُوَ سُبْحَ_نَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ» . (10) «فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُواْ فِي أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسْلِيمًا» . (11)
.
ص: 111
مرتبه پنجم : توحيد در اطاعتتوحيد در اطاعت (طاعت) ، عبارت است از يگانه پرستى در فرمانبَرى خدا ، بدين معنا كه انسان، از هيچ كس جز خداوند متعال و كسانى كه او معيّن كرده است، حقّ اطاعت ندارد و پيروى از فرمان غير خدا، در صورتى كه بر خلاف فرمان او باشد، شرك شمرده مى شود ، هر چند فرمان روا ، نفسِ انسان باشد كه خداوند، از آن به «معبود» ياد كرده است، در آن جا كه در قرآن فرموده است : «آيا كسى را كه هوس خويش را معبودش گرفته ، ديده اى؟» . توحيد در طاعت ، لازمه توحيد در تشريع و قانون گذارى است ؛ زيرا اگر قانون گذارى منحصر به خداست، طبعا اطاعت از غير او، در صورتى كه فرمانش مخالف فرمان خدا باشد، به معناى شريك قرار دادن براى خدا در قانون گذارى است. بنا بر اين، اجتناب از فرمانبرى هوس هاى نامشروع و نيز فرمانبرى زورمداران _ كه در فرهنگ قرآن ، «طاغوت» ناميده مى شوند _ ، بلكه پرهيز از پيروى هر چيز و هر كس كه انسان را به انجام دادن كارى بر خلاف فرمان خداوند متعال دعوت كند ، براى رسيدن به اين مرتبه از توحيد، ضرورى است و در يك جمله : گناه و نافرمانى از خدا، در واقع، شرك در طاعت است و تنها كسانى كه مطلقاً از گناه اجتناب مى كنند، مشرك به اين معنا نيستند ، چنان كه امام صادق عليه السلام در تفسير آيه شريف «و بيشترشان به خدا ايمان نمى آورند؛ بلكه شرك مى ورزند» ، مى فرمايد : مقصود، شرك در اطاعت است، نه شرك در عبادت . توحيد در طاعت، همانند تقوا، داراى سه مرحله است : مرحله اوّل : انجام دادن واجبات و ترك محرّمات الهى ؛ مرحله دوم : انجام دادن مستحبّات و ترك مكروهات ؛ مرحله سوم : پرهيز از آنچه رنگ و بوى خدايى ندارد ، اعم از: گناه يا مكروه و يا مباح . پيامبر خدا، در رهنمودى به ابو ذر مى فرمايد : اى ابو ذر! بايد در هر چيز، نيّت شايسته داشته باشى، حتّى در خوردن و خوابيدن . اين رهنمود، به اين مرحله از توحيد _ كه بالاترين مرحله توحيد در طاعت است _ اشاره دارد . «پس تا مى توانيد، از خدا پروا كنيد و بشنويد و فرمان بريد و مالى براى خودتان انفاق كنيد، و البته كسانى كه از خسّت نفس خويش مصون بمانند ، همانان، رستگاران اند» . «هر كه پيامبر را فرمان بَرَد ، خدا را فرمان برده است و هر كس روى گردانَد ، ما تو را نگهبان ايشان نفرستاده ايم» . «اى كسانى كه ايمان آورديد ! از خدا فرمان ببريد و از پيامبر، فرمان ببريد و نيز از اختيارداران شما» . «و بيشترشان به خدا ايمان نمى آورند، بلكه شرك مى ورزند» . «بى گمان ، در ميان هر امّت ، فرستاده اى برانگيختيم [تا ندا دهد:] خدا را بنده باشيد و از طاغوت بپرهيزيد» . «و آنان را مژده باد كه از بندگى طاغوت، پرهيز كرده، به سوى خدا باز گشتند» . «[يهوديان و مسيحيان] دانشمندان و راهبان خود و مسيح پسر مريم را به جاى خدا ، ارباب خود گرفتند ، با آن كه فرمان داشتند كه جز بنده خداى يگانه نباشند، كه جز او خدايى نيست و از آنچه شريكش مى گيرند، منزّه است» . «ولى چنين نيست . به پروردگارت سوگند كه ايمان نمى آورند ، مگر آن كه تو را در اختلافات ميان خود، حاكم سازند و سپس، از حكمى كه داده اى، دلخور نگردند و سرِ تسليم فرود آورند» .
.
ص: 112
. .
ص: 113
. .
ص: 114
الحديثتفسير العيّاشي عن أَبي الصباح الكناني عن الإمام الباقر عليه السلام :إِيّاكُم وَالوَلائِجَ (1) ، فَإِنَّ كُلَّ وَليجَةٍ دونَنا فَهِيَ طاغوتٌ _ أَو قالَ : نِدٌّ _ . (2)
الإمام الصادق عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى: «وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُم مُّشْرِكُونَ» _: شِركُ طاعَةٍ ولَيسَ شِركَ عِبادَةٍ . (3)
عنه عليه السلام_ أيضا _: يُطيعُ الشَّيطانَ مِن حَيثُ لا يَعلَمُ فَيُشرِكُ . (4)
.
ص: 115
حديثتفسير العيّاشى_ به نقل از ابو صباح كنانى از امام باقر عليه السلام _: زنهار از وَليجه ها ؛ (1) چرا كه هر وليجه اى جز ما ، طاغوت (يا شريك [خدا]) است .
امام صادق عليه السلام_ درباره سخن خداى متعال كه : «و بيشترشان به خدا ايمان نمى آورند ، بلكه شرك مى ورزند» _: شرك ورزيدن در اطاعتْ منظور است ، نه در عبادت.
امام صادق عليه السلام_ درباره سخن خداى متعال _: «و بيشترشان به خدا ايمان نمى آورند ، بلكه شرك مى ورزند» . _ : از شيطان ، ناآگاهانه فرمان مى بَرَند و اين، به شرك مى انجامد .
.
ص: 116
الكافي عن عبد اللّه الكاهلي عن الإمام الصادق عليه السلام :لَو أَنَّ قَوما عَبَدُوا اللّهَ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ ، وأَقامُوا الصَّلاةَ ، وآتَوُا الزَّكاةَ ، وحَجُّوا البَيتَ ، وصاموا شَهرَ رَمَضانَ ؛ ثُمَّ قالوا لِشَيءٍ صَنَعَهُ اللّهُ أَو صَنَعَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: أَلا صَنَعَ خِلافَ الَّذي صَنَعَ؟ أَو وَجَدوا ذلِكَ في قُلوبِهِم ، لَكانوا بِذلِكَ مُشرِكينَ . ثُمَ تَلا هذِهِ الآيَةَ: «فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُواْ فِي أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسْلِيمًا» . ثُمَّ قالَ أَبو عَبدِاللّهِ عليه السلام: عَلَيكُم بِالتَّسليمِ . (1)
الإمام الصادق عليه السلام :إِنَّ بَني أُمَيَّةَ أَطلَقوا لِلنّاسِ تَعليمَ الإِيمانِ ولَم يُطلِقوا تَعليمَ الشِّركِ ، لِكَي إِذا حَمَلوهُم عَلَيهِ لَم يَعرِفوهُ . (2)
عنه عليه السلام_ وقَد سَأَلَهُ أَبو بَصيرٍ عَن قَولِهِ تَعالى: «اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَ_نَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ» _: أَمَا وَاللّهِ ما دَعَوهُم إِلى عِبادَةِ أَنفُسِهِم ، ولَو دَعَوهُم إِلى عِبادَةِ أَنفُسِهِم لَما أَجابوهُم ، ولكِن أَحَلّوا لَهُم حَراما وحَرَّموا عَلَيهِم حَلالاً فَعَبَدوهُم مِن حَيثُ لا يَشعُرونَ . (3)
عنه عليه السلام_ لِأَبي بَصيرٍ في قَولِهِ تَعالى: «وَ الَّذِينَ اجْتَنَبُواْ الطَّ_غُوتَ أَن يَعْبُدُوهَا وَ أَنَابُواْ إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرَى» (4) _: أَنتُم هُم ، ومَن أَطاعَ جَبّارا فَقَد عَبَدَهُ . (5)
عنه عليه السلام :مَرَّ عيسى بنُ مَريَمَ عليه السلام عَلى قَريَةٍ قَد ماتَ أَهلُها ... فَقالَ: يا أَهلَ هذِهِ القَريَةِ ، فَأَجابَهُ مِنهُم مُجيبٌ: لَبَّيكَ يا روحَ اللّهِ وكَلِمَتَهُ . فَقالَ: وَيحَكُم ، ما كانَت أَعمالُكُم؟ قالَ: عِبادَةُ الطاغوتِ وحُبُّ الدُّنيا ، مَعَ خَوفٍ قَليلٍ وأَمَلٍ بَعيدٍ وغَفلَةٍ في لَهوٍ ولَعِبٍ . فَقالَ: كَيفَ كانَ حُبُّكُم لِلدُّنيا؟ قالَ: كَحُبِّ الصِّبِيِّ لاُِمِّهِ ؛ إِذا أَقبَلَت عَلَينا فَرِحنا وسُرِرنا ، وإِذا أَدبَرَت عَنّا بَكَينا وحَزَنّا . قالَ: كَيفَ كانَت عِبادَتُكُم لِلطّاغوتِ؟ قالَ: الطّاعَةُ لِأَهلِ المَعاصي . (6)
.
ص: 117
الكافى_ به نقل از عبد اللّه كاهلى _: امام صادق عليه السلام فرمود : «اگر گروهى ، خداى يگانه بى همتا را عبادت كنند و نماز بگزارند و زكات دهند و حجّ خانه خدا كنند و ماه رمضان را روزه بگيرند ، امّا به كارى كه خدا و يا پيامبر خدا كرده، اعتراض كنند و بگويند : چرا اين گونه نكرد ؟ يا از آن دلگير باشند ، به همين سبب، مشرك خواهند بود» . سپس، اين آيه را تلاوت كرد : « «ولى چنين نيست . به پروردگارت سوگند كه ايمان نخواهند آورد ، مگر آن كه تو را در اختلافات ميان خود، حاكم سازند و سپس از حكمى كه داده اى، دلخور نشوند و سرِ تسليم فرود آورند» » . سپس فرمود : «هماره تسليم باشيد» .
امام صادق عليه السلام :بنى اميّه ، آموزش ايمان را براى مردم آزاد گذاشتند ؛ امّا آموزش شرك را آزاد نگذاشتند تا چون آنان را به شرك وا مى دارند ، آن را تشخيص ندهند .
امام صادق عليه السلام_ هنگامى كه ابو بصير از ايشان درباره اين سخن خداى متعال پرسيد كه : «دانشمندان و راهبانشان را به جاى خدا ، ارباب خود گرفتند» _: هان ! به خدا سوگند، آنان را به عبادت خود نخواندند و اگر به عبادت خود مى خواندند ، مردم اجابت نمى كردند ؛ بلكه حرامى را برايشان حلال كردند و حلالى را حرام نمودند و مردم، بى آن كه بفهمند، بنده آنان شدند .
امام صادق عليه السلام_ خطاب به ابو بصير ، درباره سخن خداى متعال : «و آنانى را مژده باد كه از بندگى طاغوت پرهيز كردند و به سوى خدا باز گشتند» _: آنان، شما هستيد ؛ امّا هر كس كه از جبّارى فرمان ببرد، بنده او شده است .
امام صادق عليه السلام :عيسى عليه السلام بر شهرى كه اهلش مُرده بودند ، گذشت و فرمود : «اى اهل شهر!» . يكى از آنها پاسخ داد : بله ، بله ، اى روح و كلمه خدا ! عيسى عليه السلام فرمود : «واى بر شما ! اعمالتان چه بود ؟» . گفت : بندگى طاغوت و محبّت دنيا ، با بيمى اندك و آرزويى دور و بازى و سرگرمى اى غافلانه . عيسى عليه السلام فرمود : «محبّتتان به دنيا چگونه بود ؟» . گفت : مانند محبّت كودك به مادرش . چون به ما رو مى آورْد ، شاد و خوش حال مى شديم و چون به ما پشت مى كرد ، مى گريستيم و غمگين مى شديم . عيسى عليه السلام فرمود : «بندگى طاغوتتان ، چگونه بود ؟» . گفت : اطاعت از معصيتكاران .
.
ص: 118
عنه عليه السلام :مَعنى صِفَةِ الإِيمانِ الإِقرارُ وَالخُضوعُ للّهِِ بِذُلِّ الإِقرارِ وَالتَّقَرُّبُ إِلَيهِ بِهِ وَالأَداءُ لَهُ بِعِلمِ كُلِّ مَفروضٍ مِن صَغيرٍ أَو كَبيرٍ مِن حَدِّ التَّوحيدِ فَما دونَهُ إِلى آخِرِ بابٍ مِن أَبوابِ الطّاعَةِ أَوَّلاً فَأَوّلاً ، مَقرونٌ ذلِكَ كُلُّهُ بَعضُهُ إِلى بَعضٍ مَوصولٌ بَعضُهُ بِبَعضٍ ، فَإِذا أَدَّى العَبدُ ما فَرَضَ عَلَيهِ مِمّا وَصَلَ إِلَيهِ عَلى صِفَةِ ما وَصَفناهُ ، فَهُوَ مُؤمِنٌ مُستَحِقٌّ لِصِفَةِ الإِيمانِ ... . ومَعنَى الشِّركِ: كُلُّ مَعصِيَةٍ عُصِيَ اللّهُ بِها بِالتَّدَيُّنِ فَهُوَ مُشرِكٌ صَغيرَةً كانَت المَعصِيَةُ أَو كَبيرَةً ، فَفاعِلُها مُشرِكٌ . (1)
.
ص: 119
امام صادق عليه السلام :معناى صفت ايمان ، اقرار و خضوع خاكسارانه در برابر خداست و تقرّب با آن به او و اداى هر وظيفه واجب ، كوچك و بزرگ ، از مرز توحيد تا آخرين باب اطاعت، به ترتيب اهمّيت . همه اينها با هم همراه و به يكديگر پيوسته اند و چون بنده همه واجبات خود را آن گونه كه وصف كرديم ، ادا كند ، باايمان است و سزامند صفت ايمان ... و معناى شرك ، يعنى هر سرپيچى باورمندانه از خداوند كه چنين كسى مشرك است ، سرپيچى كوچك يا بزرگ . در هر حال ، چنين كسى مشرك است .
.
ص: 120
المرتبة السادسة : التّوحيد في العبادةالعبادة في اللغة هي : اللين والذلّ (1) ، وعبادة اللّه : التذلّل والخضوع أَمامه، ويُستعمَل التَّوحيد في العبادة قرآنيّا وروائيّا بمعنيين هما: 1 . إِطاعة اللّه وحده وترك عبادة غيره ، كما جاء في قوله تعالى: «وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فِى كُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللَّهَ وَ اجْتَنِبُواْ الطَّ_غُوتَ» . (2) وقوله سبحانه: «وَ الَّذِينَ اجْتَنَبُواْ الطَّ_غُوتَ أَن يَعْبُدُوهَا وَ أَنَابُواْ إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرَى» . (3) وهذا المعنى للتَّوحيد في العبادة هو نفس التَّوحيد في الطَّاعة الذي تقدّم توضيحه من قبل . 2 . خلوص النيّة في عبادة اللّه وحدَه . إِنّ التَّوحيد في الطّاعة و إِن كان يلازم التَّوحيد في العبادة أَيضا _ لأَنّ طاعة الأَوامر الإلهيّة بنحو مطلق يستلزم إِخلاص النيّة _ ولكن ارتأينا لتوحيد العبادة عنوانا مستقلاً ، للتنبّه على أَنّ الرياء في الطَّاعة والعبادة شرك.
.
ص: 121
مرتبه ششم : توحيد در عبادتعبادت، در لغت به معناى نرمش و فروتنى است (1) و عبادت خدا، به معناى فروتنى و خضوع در برابر اوست . توحيد در عبادت، در قرآن و روايات اسلامى در دو معنا به كار مى رود : 1 . اطاعت از خداى يگانه و ترك پرستش غير او، مانند : «و در هر امّتى فرستاده اى برانگيختيم كه : خدا را بپرستيد و از طاغوت بپرهيزيد» . و نيز : «و مژده باد آنان را كه از پرستش طاغوت پرهيز كردند و به سوى خدا باز گشتند» . اين معنا از توحيد در عبادت، همان توحيد در اطاعت است كه پيش از اين توضيح داده شد . 2. خالص كردن انگيزه در پرستش خداى يگانه . البته لازمه توحيد در اطاعت ، توحيد در عبادت نيز هست ؛ زيرا اطاعت از اوامر الهى به طور مطلق، مستلزم اخلاص و پاكسازى انگيزه است ؛ امّا به دليل اهمّيت اين معنا و مراتب اخلاص در عبادت ، عنوان مستقلى دارد.
.
ص: 122
أَعلى مراتب التَّوحيدإِنّ أَعلى مراتب الإخلاص أَو التَّوحيد في العبادة ، هي أَنّ الإنسان في عبادته وطاعته للّه تعالى لا يطلب أَجرا ، بل إِنّ عشق اللّه سبحانه وحبّه يدفعانه إِلى طاعته ، كما قال الإمام الصادق عليه السلام : إِنَّ النّاسَ يَعبُدونَ اللّهَ عز و جل عَلى ثَلاثَةِ أوجُهٍ ، فَطَبَقَةٌ يَعبُدونَهُ رَغبَةً في ثَوابِهِ فَتِلكَ عِبادَةُ الحرُصَاءِ ، وهُوَ الطَّمَعُ ، وآخَرونَ يَعبُدونَهُ فَرَقا مِنَ النّارِ فَتِلكَ عِبادَةُ العَبيدِ ، وهِيَ الرَّهبَةُ ، ولكِنّي أعبُدُهُ حُبّا لَهُ عز و جل فَتِلكَ عِبادَةُ الكِرامِ ، وهُوَ الأَمنُ. (1) قال سبحانه وتعالى : «وَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلاَّ نُوحِى إِلَيْهِ أَنَّهُ لاَ إِلَ_هَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدُونِ» . (2) «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» . (3) «أَلاَ لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ وَ الَّذِينَ اتَّخَذُواْ مِن دُونِهِ أَوْلِيَاءَ مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فِى مَا هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللَّهَ لاَ يَهْدِى مَنْ هُوَ كَ_ذِبٌ كَفَّارٌ» . (4) «قُلْ يَ_أَهْلَ الْكِتَ_بِ تَعَالَوْاْ إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءِم بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْ_ئا وَلاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَقُولُواْ اشْهَدُواْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ» . (5) «قُلْ يَ_أَيُّهَا النَّاسُ إِن كُنتُمْ فِى شَكٍّ مِّن دِينِى فَلاَ أَعْبُدُ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ وَ لَ_كِنْ أَعْبُدُ اللَّهَ الَّذِى يَتَوَفَّ_اكُمْ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ * وَ أَنْ أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا وَ لاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ * وَلاَ تَدْعُ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَنفَعُكَ وَ لاَ يَضُرُّكَ فَإِن فَعَلْتَ فَإِنَّكَ إِذًا مِّنَ الظَّ__لِمِينَ» . (6) «قُلْ إِنَّ صَلاَتِى وَنُسُكِى وَمَحْيَاىَ وَمَمَاتِى لِلَّهِ رَبِّ الْعَ__لَمِينَ * لاَ شَرِيكَ لَهُ وَبِذَ لِكَ أُمِرْتُ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ» . (7) «قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُوحَى إِلَىَّ أَنَّمَا إِلَ_هُكُمْ إِلَ_هٌ وَ حِدٌ فَمَن كَانَ يَرْجُواْ لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَ__لِحًا وَ لاَ يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدَما» . (8)
.
ص: 123
بالاترين مراتب توحيدبالاترين مراتب اخلاص و يا توحيد در عبادت، آن است كه انسان در عبادت و اطاعت، از خداوند متعال مزد طلب نكند؛ بلكه عشق و محبّت خدا، او را به اطاعت از او وادار نمايد، چنان كه امام صادق عليه السلاممى فرمايد : مردم، خداى عز و جل را به سه گونه عبادت مى كنند : گروهى از سرِ رغبت به پاداش الهى ، او را عبادت مى نمايند كه اين، عبادت حريصان و همان طمع است . گروهى ديگر ، او را از سرِ بيم از آتش عبادت مى كنند كه اين، عبادت بردگان و همان ترس است . امّا من، از سرِ محبّت به او عبادتش مى كنم كه اين، عبادت بزرگ مَنشان و اين، همان آسودگى است . (1) خداوند سبحان متعال مى فرمايد : «و پيش از تو هيچ پيامبرى نفرستاديم، مگر اين كه به او وحى كرديم كه : خدايى جز من نيست . پس مرا بپرستيد» . «تنها تو را مى پرستيم و تنها از تو كمك مى جوييم» . «آگاه باشيد : دين خالص، از آنِ خداست و كسانى كه به جاى او اوليايى براى خود گرفته اند، [با اين ادّعا] كه ما آنها را تنها براى تقرّب جستن و نزديكى بيشتر به خداوند مى پرستيم ، بى گمان ، خدا در اختلاف ميان آنان، حكم خواهد داد . بى گمان ، خدا آن كسى را كه دروغ پرداز ناسپاس است ، ره نمى نمايد» . «اى اهل كتاب ! بياييد بر سرِ سخنى كه ميان ما و شما يكسان است، بايستيم كه : جز خدا را نپرستيم و چيزى را شريك او نگيريم و برخى از ما ، برخى ديگر را به جاى خدا ، ارباب خود نگيرد . پس اگر [ از اين پيشنهاد ]رو مى گردانند ، بگوييد : گواه باشيد كه ما مسلمانيم» . «بگو : اى مردم ! اگر در دين من ترديد داريد ، [بدانيد كه من] كسانى را كه شما به جاى خدا مى پرستيد، نمى پرستم ؛ بلكه خدايى را مى پرستم كه جان شما را مى گيرد و فرمان يافته ام كه از مؤمنان باشم ؛ و [نيز] به دين حنيف، روى آور و از مشركان مباش و به جاى خدا ، چيزى را كه به تو سود و زيان نمى رساند ، مخوان كه اگر چنين كنى ، بى ترديد، از ستمكاران خواهى بود» . «بگو : نماز من و [ديگر] عبادات من و زندگى و مرگ من ، از آنِ پروردگار جهانيان است ؛ او كه شريكى ندارد ، و بدان فرمان يافته ام و من، نخستين مسلمانم» . «بگو : من هم بشرى مانند شما هستم و به من وحى مى شود كه خدايتان ، خدايى يگانه است . پس، هر كس به ديدار پروردگارش اميد داشته باشد ، بايد كار شايسته كند و هيچ كس را در پرستش پروردگارش شريك نسازد» .
.
ص: 124
راجع : البقرة: 83 ، يوسف: 40 .
الحديثالمعجم الكبير عن شدّاد بن أَوس :قالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : إِذا جَمَعَ اللّهُ الأَوَّلينَ وَالآخِرينَ بِبَقيعٍ (1) واحِدٍ يَنفُذُهُمُ البَصَرُ ويُسمِعُهُمُ الدَّاعي ، قالَ: أَنَا خَيرُ شَريكٍ ، كُلُّ عَمَلٍ كانَ عُمِلَ لي في دارِ الدُّنيا كانَ لي فيهِ شَريكٌ فَأَنَا أَدَعُهُ اليَومَ ، ولا أَقبَلُ اليَوم إِلاّ خالِصا . ثُمَّ قَرَأَ: «إِلاَّ عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ» (2) «مَن كَانَ يَرْجُواْ لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَ__لِحًا وَ لاَ يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدَما» . (3)
.
ص: 125
ر . ك : بقره : آيه 83 ، يوسف : آيه 40 .
حديثالمعجم الكبير_ به نقل از شدّاد بن أوس _: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «چون خداوند، اوّلين و آخرين را در جايى وسيع ، گِرد آورد ، به رؤيت آنان مى رساند و دعوتگر ، آنان را مى شنوانَد و خدا مى گويد : من بهترين شريكم . هر عملى كه در سراى دنيا برايم انجام شده و در آن شريك داشته ام ، آن را امروز [به آن شريك] وا مى نهم و امروز ، جز عمل خالص را نمى پذيرم``» . سپس قرائت كرد : « «جز بندگان مخلص خدا» ، «هر كس به ديدار پرورگارش اميد داشته باشد ، بايد كار شايسته كند و هيچ كس را در پرستش پروردگارش شريك نسازد» » .
.
ص: 126
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :لم آتِكُم إِلاّ بِخَيرٍ ؛ آتَيتُكم أَن تَعبُدُوا اللّهَ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ ... وأَن تَدَعُوا اللاّتَ وَالعُزّى . (1)
الإمام الصادق عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى: «فَمَن كَانَ يَرْجُواْ لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَ__لِحًا وَ لاَ يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدَما» _: الرَّجُلُ يَعمَلُ شَيئا مِنَ الثَّوابِ لا يَطلُبُ بِهِ وَجهَ اللّهِ إِنَّما يَطلُبُ تَزكِيَةَ النّاسِ ، يَشتَهي أَن يُسمِعَ بِهِ النّاسَ ، فَهذَا الَّذي أَشرَكَ بِعِبادَةِ رَبِّهِ . (2)
عنه عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» (3) _: «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» : إِخلاصُ العِبادَةِ ، «وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» : أَفضَلُ ما طَلَبَ بِه العِبادُ حَوائِجَهُم. (4)
عنه عليه السلام_ في قَولِ اللّهِ عز و جل : «حَنِيفًا مُّسْلِمًا» _: خالِصا مُخلِصا ، لَيسَ فيهِ شَيءٌ مِن عِبادَةِ الأَوثانِ . (5)
الإمام الرضا عليه السلام : «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» رَغبَةٌ وتَقَرُّبٌ إِلَى اللّهِ تَعالى ذِكرُهُ ، وإِخلاصٌ لَهُ بِالعَمَلِ دونَ غَيرِهِ ، «وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» اِستِزادَةٌ مِن تَوفيقِهِ وعِبادَتِهِ وَاستِدامَةٌ لِما أَنعَمَ اللّهُ عَلَيهِ ونَصَرَهُ . (6)
.
ص: 127
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :جز خير براى شما نياورده ام . فقط خداى يگانه را بپرستيد و [بت هاى] لات و عُزّا را وا نهيد .
امام صادق عليه السلام_ درباره سخن خداى متعال : «هر كس به ديدار پروردگارش اميد داشته باشد ، بايد كار شايسته كند و هيچ كس را در پرستش پروردگارش شريك نسازد ...» _: [ شريك ساختن در پرستش، يعنى آن كه ]انسان، كار ثواب دارى بكند ، امّا نه براى خدا ، بلكه براى اين كه مردم، او را بستايند و دوست داشته باشد كه به گوش مردم برساند . اين، كسى است كه در پرستش خدا شريك گرفته است .
امام صادق عليه السلام_ درباره سخن خداى متعال : «تنها تو را مى پرستيم و تنها از تو كمك مى جوييم» _: «تنها تو را مى پرستيم» ، يعنى عبادت خالصانه. «تنها از تو كمك مى جوييم» ، يعنى برترين شيوه درخواست نيازها از سوى بندگان .
امام صادق عليه السلام_ درباره سخن خداوند عز و جل : «حنيف و مسلمان» _: يعنى خالص و مخلص، بدون آن كه چيزى از عبادت بت ها در آن باشد .
امام رضا عليه السلام :[معناى] «تنها تو را عبادت مى كنيم» ، رغبت و تقرّب به خداى والا و عمل خالصانه براى او و نه ديگرى است ، و [معناى] «تنها از تو كمك مى جوييم» ، طلب فزونى توفيق از او و عبادت او ، و دوام نعمت هاى الهى و يارى اوست .
.
ص: 128
الإمام العسكريّ عليه السلام_ في تَفسيرِ «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» _: قالَ اللّهُ عز و جل: قولوا يا أَيُّهَا الخَلقُ المُنعَمُ عَلَيهِم: «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» أَيُّهَا المُنعِمُ عَلَينا ، نُطيعُكَ مُخلِصينَ مَعَ التَّذَلُّلِ وَالخُشوعِ بِلا رِياءٍ ولا سُمعَةٍ «وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» : مِنكَ نَسأَلُ المَعونَةَ عَلى طاعَتِكَ لِنُؤَدِّيَها كَما أَمَرتَ ، ونَتَّقِيَ مِن دُنيانا عَمّا عَنهُ نَهَيتَ ، ونَعتَصِمَ مِنَ الشَّيطانِ ومِن سائِرِ مَرَدَةِ الإِنسِ مِنَ المُضِلّينَ ، ومِنَ المُؤذينَ الظّالِمينَ بِعِصمَتِكَ . (1)
الإمام عليّ عليه السلام :العِبادَةُ الخالِصَةُ ألاّ يَرجُوَ الرَّجُلُ إِلاّ رَبَّهُ ، ولا يَخافَ إِلاّ ذَنبَهُ . (2)
عنه عليه السلام :طوبى (3) لِمَن أَخلَصَ للّهِِ العِبادَةَ وَالدُّعاءَ ، ولَم يَشغَل قَلبَهُ بِما تَرى عَيناهُ ، ولَم يَنسَ ذِكرَ اللّهِ بِما تَسمَعُ أُذُناهُ . (4)
عنه عليه السلام :مِن أَحَبِّ الكَلامِ إِلَى اللّهِ هؤُلاءِ الكَلِماتُ: اللّهُمَّ لا إِلهَ إِلاّ أَنتَ ، اللّهُمَّ لا نَعبُدُ إِلاّ إِيّاكَ ، اللّهُمَّ لا نُشرِكُ بِكَ شَيئا ، اللّهُمَّ إِنّي ظَلَمتُ نَفسي فَاغفِرلي ؛ فَإِنَّهُ لا يَغفِرُ الذُّنوبَ إِلاّ أَنتَ . (5)
الإمام الصادق عليه السلام :اللّهُمَّ إِنّي أُشهِدُكَ وكَفى بِكَ شَهيدا ، وأُشهِدُ مَلائِكَتَكَ وحَمَلَةَ عَرشِكَ وسُكّانَ سَماواتِكَ وأَرضِكَ ، بِأَنَّكَ أَنتَ اللّهُ الَّذي لا إِلهَ إِلاّ أَنتَ ، المَعبودُ الَّذي لَيسَ مِن لَدُن عَرشِكَ إِلى قَرارِ أَرضِكَ مَعبودٌ يُعبَدُ سِواكَ إِلاّ باطِلٌ مُضَمحِلٌّ غَيرُ وَجهِكَ الكَريمِ ، لا إِلهَ إِلاّ أَنتَ المَعبودُ فَلا مَعبودَ سِواكَ ، تَعالَيتَ عَمّا يَقولُ الظّالِمونَ عُلُوّا كَبيرا . (6)
.
ص: 129
امام عسكرى عليه السلام_ در تفسير «تنها تو را عبادت مى كنيم و تنها از تو كمك مى جوييم» _: خداى عز و جل مى فرمايد : «اى خلق نعمت يافته! بگوييد : «تنها تو را مى پرستيم» . اى نعمت دهنده بر ما ! خالصانه ، خاكسارانه و خاشعانه ، بى ريا و بى سُمْعه ، از تو اطاعت مى كنيم «و تنها از تو كمك مى جوييم» . كمك بر اطاعت تو را خواهانيم تا آن گونه كه فرمان داده اى ، آن را ادا كنيم و از آنچه از دنيا نهى كردى ، بپرهيزيم و به عصمتت ، از شيطان و ديگر انسان هاى نافرمان گم راه كننده، مصون بمانيم، و نيز از آزاردهندگان ستمكار» .
امام على عليه السلام :عبادت خالصانه، يعنى آن كه فرد، جز به پروردگار خود اميد نورزد و جز از گناه خود نترسد .
امام على عليه السلام :خوشا بر آن كه عبادت و دعايش خالصانه براى خداست و به آنچه چشمانش مى بيند ، دلْ مشغول نمى شود و آنچه با گوش هايش مى شنود ، خدا را از يادش نمى برد .
امام على عليه السلام :دوست داشتنى ترين كلمات نزد خدا ، اينهاست : «خدايا ! خدايى جز تو نيست . خدايا ! جز تو را نمى پرستيم . خدايا! هيچ چيز را شريك تو نمى گيريم . خدايا! من به خود ستم كردم . پس مرا بيامرز كه جز تو ، كسى گناهان را نمى آمرزد» .
امام صادق عليه السلام :خدايا! تو را گواه مى گيرم كه براى گواهى كافى هستى، و فرشتگان و حاملان عرشت و ساكنان آسمان ها و زمينت را گواه مى گيرم كه تو خدايى هستى كه خدايى جز تو نيست ؛ معبودى كه از جايگاه عرشت تا قرارگاه زمينت ، معبود ديگرى، جز وجه كريم تو نيست ، مگر باطل و از هم پاشيده . معبود [من] ! خدايى جز تو نيست و معبودى جز تو نيست . والاترى و بسى برتر از آنچه ستمكاران مى گويند .
.
ص: 130
الإمام الرضا عليه السلام_ في كِتابِهِ لِلمَأمونِ لَمّا سَأَلَهُ أَن يَكتُبَ لَهُ مَحضَ الإِسلامِ عَلى سَبيلِ الإِيجازِ وَالاِختِصارِ _: إِنَّ مَحضَ الإِسلامِ شَهادَةُ أَن لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ ، إِلها واحِدا أَحَدا فَردا صَمَدا قَيّوما (1) سَميعا بَصيرا قَديرا قَديما قائِما باقِيا ، عالِما لا يَجهَلُ ، قادِرا لا يَعجِزُ ، غَنِيّا لا يَحتاجُ ، عَدلاً لا يَجورُ ، وأَنَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيءٍ ولَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ ، لا شِبهَ لَهُ ولا ضِدَّ لَهُ ولا نِدَّ لَهُ ولا كُفؤَ لَهُ ، وأَنَّهُ المَقصودُ بِالعِبادَةِ وَالدُّعاءِ وَالرّغبَةِ وَالرَّهبَةِ . (2)
.
ص: 131
امام رضا عليه السلام_ در نامه اى به مأمون، چون از ايشان خواست كه اسلام خالص را كوتاه و مختصر براى او بنگارد _: اسلام خالص ، گواهى به آن است كه خدايى جز خداى يگانه بى همتا نيست ؛ خدايى يگانه ، يكتا ، تنها ، بى نياز ، بر پا دارنده ، شنوا ، بينا ، توانا ، قديم ، برپا و جاويدان ، داناىِ بدون جهل ، تواناى بدون عجز ، توانگرِ بدون نياز ، دادگر بدون ستم، و آفريدگار همه چيز كه به مانند او چيزى نيست ، نه شبيهى دارد و نه ضد و همتا و همسانى ، و اوست مقصود از عبادت و دعا و بيم و اميد .
.
ص: 132
. .
ص: 133
بخش سوم: آشنايى با نام هاى الهىفصل يكم: معناى «اسماءُ اللّه»فصل دوم: گونه هاى نام هاى خدافصل سوم: تعداد نام هاى خدافصل چهارم: اسم اعظمفصل پنجم: نقش اسماى الهى در تدبير عالم
.
ص: 134
الفصل الأوّل : معنى أسماء اللّههناك اختلاف في الآراء حول الجذر اللغوي للاسم ، فالكوفيّون يرون أَنّه مشتقّ من«الوسم» بمعنى العلامة ، ويرى البصريّون أَنّه مشتقّ من «السموّ» بمعنى العلوّ والرفعة ، بيد أَنّهم يعترفون بأنّه يستعمل من حَيثُ المَعنى اللغوي بمعنى العلامة . (1) أَمّا «الصفة» فقد جاءت بهذه الهيئة ولكنّ أَصلها اللغوي هو «الوصف» كما أَنّ «العِدَة» اشتقّت من «الوعد» . و بناءً على هذا فإنّ «الصفة» هي مصدر بمعنى الوصف، ولكنّها في كثير من الأَحيان تستعمل بمعنى اسم المصدر ، و يراد منها حينئذٍ الأَمارة والعلامة (2) ، غير أَنّ الصفة أَمارة تبيّن إِحدى خصائص الموصوف (3) . وعلى هذا فالاسم والصفة كلاهما بمعنى العلامة والأَمارة للمسمّى والموصوف؛ فالاسم يشمل كلّ علامة و أَمارة ، و أَمّا الصفة ، فهي علامة مخصّصة و مقيّدة . و من هنا فإنَّ بين الاسم والصفة علاقة عموم و خصوص مطلق ، أَي أَنّ كلّ صفة اسم ولكن ليس كلّ اسم صفة ، فالأَعلام و الأَسماء الخاصّة ، مثل «زيد» و «بكر» أَسماء وليست صفات . أَمّا الأَسماء الدالّة على الأَوصاف فهي أسماء وصفات كالعالم والعلم . (4) أَمّا في علوم الأَدب والعرفان و الكلام فإنّ للاسم والصفة إِطلاقات أُخرى أَيضا؛ فطبقا لإحدى الإطلاقات في العلوم الأدبية ، تكون المصادر كالعلم والقدرة أسماء وليست بصفات ، أما المشتقات كالعالم والقادر فهي صفات وليست بأسماء . و يحمل الاسم والصفة في العرفان النظري مَعنىً معاكسا تماما للمعنى المذكور . (5) وأَمّا الأَحاديث في بيان أَسماء اللّه وصفاته فلم يؤخذ فيها بنظر الاعتبار التفاوت الموجود في الاصطلاحات المختلفة للاسم والصفة ؛ وأُطلق الاسم والصفة كلاهما على الكمالات من قبيل «العلم» ، و على الصفات المتّصفة بالكمالات مثل «العالم» ، نذكر على سبيل المثال أَنّ بعض الأَحاديث في خصوص السميع و البصير استخدمت فيها لفظة «الصفة» (6) . وفي بعضها الآخر استخدمت لفظة «الاسم» (7) ، بل إِنّ هذين المعنيين أُطلقا حتى على كلمتي العلم والعالِم في الحديث الواحد . وقد صرّحت بعض الأَحاديث بأنّ الاسم والصفة على مَعنى واحد ، فقد رُوي عَن الإمام الباقر عليه السلام أَنّه قالَ: إنَّ الأَسماءَ صِفاتٌ وَصَفَ بِها نَفسَهُ . (8) و عندما سأَل محمّد بن سنان الإمام الرضا عليه السلام : مَا الاِسمُ؟ قالَ : صِفَةٌ لمَوصوفٍ . (9) بناءً على ما سبق ذكرُه فإنّ جميع أَسماء اللّه صفاتُه ، و كلّ صفاته أَسماؤه . وقد جاء الفصل بين الأَسماء والصفات في تقسيمات هذا الكتاب بناءً على ما اقتضاه نظم التأليف وليس من باب الفصل في المعنى. بناءً على المعنى اللغوي للاسم والصفة ، وانطلاقا من وحدة مصداقهما بشأَن اللّه تعالى ، نستنتج في ضوء الأَحاديث الواردة في هذا المجال أَنّ أَسماء اللّه هي من نوع صفاته، وأَنّه تعالى ليس له اسم إِلاّ ويحمل صفة من صفاته . ومن هنا فإنّ اللّه سبحانه و تعالى ليس له اسم عَلَم جامد غير مشتقّ جاء كعلامة له فقط من غير أَن ينطوي على وصف من أَوصافه ، و يمكن القول بعبارة أُخرى : إِنّ الاسم بشأن اللّه مقيّد ، وكون أَسماء اللّه علامة هي من جهة كونها ذات دلالة على وصف خاصّ به. و سنرى عند تفسير لفظ الجلالة «اللّه » أَنّ لهذا الاسم جذر اشتقاقي أَيضا ، وقد ذكرت الأَحاديث الشريفة جذورا مختلفة له. (10) قال العلاّمة الطباطبائي قدس سره في بيان معنى الأَسماء الحسنى : نحن أَوّل ما نفتح أَعيننا ونشاهد من مناظر الوجود ما نشاهده يقع إِدراكنا على أَنفسنا وعلى أَقرب الأُمور منّا ، وهي روابطنا مع الكون الخارج من مستدعيات قوانا العاملة لإبقائنا ، فأَنفسنا وقوانا وأَعمالنا المتعلّقة بها ، هي أَوّل ما يدقّ باب إدراكنا لكنّا لا نرى أَنفسنا إِلاّ مرتبطة بغيرها ولا قوانا ولا أَفعالنا إِلاّ كذلك ، فالحاجة من أَقدم ما يشاهده الإنسان ، يشاهدها من نفسه ومن كلّ ما يرتبط به من قواه وأَعماله والدنيا الخارجة ، وعند ذلك يقضي بذات ما يقوم بحاجته ويسدّ خلّته وإِليه ينتهي كلّ شيء ، وهو اللّه سبحانه ، ويصدّقنا في هذا النظر والقضاء قوله تعالى : «يَ_أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَآءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِىُّ» . (11) وقد عجز التاريخ عن العثور على بدء ظهور القول بالربوبيّة بين الأَفراد البشريّة ، بل وجده وهو يصاحب الإنسانيّة إِلى أَقدم العهود التي مرّت على هذا النوع حتّى أَنّ الأَقوام الوحشيّة التي تحاكي الإنسان الأَوّلي في البساطة لما اكتشفوهم في أَطراف المعمورة كقطّان أَميركا وأُستراليا وجدوا عندهم القول بقوى عالية هي وراء مستوى الطبيعة ينتحلون بها ، وهو قول بالربوبيّة وإِن اشتبه عليهم المصداق فالإذعان بذات ينتهي إِليها أَمر كلّ شيء من لوازم الفطرة الإنسانيّة لايحيد عنه إِلاّ من انحرف عن إِلهام فطرته لشبهة عرضت له كمن يضطرّ نفسه على الاعتياد بالسمّ وطبيعته تحذّره بإلهامها ، وهو يستحسن ما ابتلي به . ثمّ إِنّ أَقدم ما نواجهه في البحث عن المعارف الإلهيّة أَنّا نذعن بانتهاء كلّ شيء إِليه ، وكينونته ووجوده منه فهو يملك كلّ شيء لعلمنا أَنّه لو لم يملكها لم يمكن أَن يفيضها ويفيدها لغيره على أَنّ بعض هذه الأَشياء ممّا ليست حقيقته إِلاّ مبنيّة على الحاجة منبئة عن النقيصة ، وهو تعالى منزّه عن كلّ حاجة ونقيصة ؛ لأَنّه الذي إِليه يرجع كلّ شيء في رفع حاجته ونقيصته . فله الملك _ بكسر الميم وبضمّها _ على الإطلاق ، فهو سبحانه يملك ما وجدناه في الوجود من صفة كمال ؛ كالحياة والقدرة والعلم والسمع والبصر والرزق والرحمة والعزّة وغير ذلك . فهو سبحانه حيّ ، قادر ، عليم ، سميع ، بصير ؛ لأَنّ في نفيها إِثبات النقص ولا سبيل للنقص إِليه . ورازق ، ورحيم ، وعزيز ، ومحيي ، ومميت ، ومبدئ ، ومعيد ، وباعث ، إِلى غير ذلك ؛ لأَنّ الرزق والرحمة والعزّة والإحياء والإماتة والإبداء والإعادة والبعث له ، وهو السبّوح القدّوس العليّ الكبير المتعال ، إِلى غير ذلك ، نعني بها نفي كلّ نعت عدميّ ، وكلّ صفة نقص عنه . فهذا طريقنا إِلى إِثبات الأَسماء والصفات له تعالى على بساطته ، وقد صدّقنا كتاب اللّه في ذلك حيث أَثبت الملك _ بكسر الميم _ والملك _ بضمّ الميم _ له على الإطلاق في آيات كثيرة لا حاجة إِلى إِيرادها . (12)
.
ص: 135
فصل يكم: معناى «اسماءُ اللّه »درباره اشتقاق واژه «اسم»، اختلاف وجود دارد . كوفيان، آن را مشتق از «وَسْم» به معناى «نشان» مى دانند و بصريان، آن را از «سُمُوّ» به معناى «بلندى» و «رفعت» . البته اينان مى پذيرند كه كاربرد لغوى اسم، همان «نشان» است . (1) و امّا «صفت»، از «وَصَفَ» است كه مانند «عِدَة» از «وَعَدَ» مشتق شده و از اين رو، به همان معناى مصدرى «وصف» است ؛ امّا در بسيارى از موارد به معناى اسم مصدر به كار مى رود و گاه، از آن ، معناى نشان و علامت، اراده مى شود ، (2) جز آن كه صفت ، نشانى است كه يكى از ويژگى هاى موصوف را بيان مى كند (3) و بنا بر اين، اسم و صفت، هر دو به معناى علامت و نشان مسمّا و موصوف اند و اسم ، علامت و نشان را در بر مى گيرد ؛ امّا صفت ، علامتى تخصيص و تقييد يافته است . نتيجه اين كه نسبت ميان اسم و صفت ، عموم و خصوصِ مطلق است ؛ يعنى هر صفتى اسم است ، امّا هر اسمى صفت نيست و اسم هاى عَلَم و خاص (مانند : زيد و بكر) ، اسم هستند، ولى صفت نيستند و اسم هاى دلالت كننده بر اوصاف، هم اسم هستند و هم صفت، مانند : عالم و علم . (4) امّا در علوم ادبى و عرفان و كلام ، اسم و صفت ، اطلاق هاى ديگرى هم دارند كه مطابق با يكى از اطلاق ها در علوم ادبى ، مصادر (مانند : علم و قدرت) ، اسم هستند، نه صفت ؛ امّا مشتق هايى مانند عالم و قادر ، صفت اند و نه اسم؛ و در عرفان نظرى، اسم و صفت، معنايى كاملاً عكس آنچه آمده، دارند . (5) و امّا احاديث در بيان اسما و صفات خدا، اين تفاوت موجود در اصطلاحات مختلف را مدّ نظر قرار نداده اند و اسم و صفت، هر دو بر كمالات (مانند علم) و نيز ذات متّصف به كمالات (مانند عالم) اطلاق مى شوند . براى مثال ، برخى احاديث، در خصوص سميع و بصير ، واژه «صفت» را به كار برده اند (6) و برخى ديگر، واژه «اسم» (7) را و حتّى اين دو معنا بر دو كلمه علم و عالم در يك حديث، اطلاق شده اند و برخى احاديث، تصريح كرده اند كه اسم و صفت به يك معنا هستند و از امام باقر عليه السلامچنين روايت شده است : نام ها ، صفاتى هستند كه خداوند ، خود را بدانها وصف كرده است . همچنين، محمّد بن سنان از امام رضا عليه السلام مى پرسد : اسم چيست ؟ امام عليه السلام مى فرمايد : صفتِ موصوف است . بنا به آنچه ياد شد ، همه نام هاى خدا (اسماءُ اللّه ) ، صفات او هستند و همه صفات او ، نام هاى او ، و تفاوت قائل شدن ميان نام ها و صفات، در تقسيمات اين كتاب، مقتضاى نظم تأليف است و به معناى تفاوت معنايى نيست . همچنين، بر اساس معناى لغوى اسم و صفت و به جهت اتّحاد مصداقى آن دو در مورد خداى متعال و در پرتو احاديثى كه در اين باره به ما رسيده، نتيجه مى گيريم كه نام هاى خدا، گونه اى از صفات اويند و خداى متعال، نامى ندارد، جز آن كه صفتى از صفات او را بر دوش مى كشد و از همين جاست كه خداى سبحان ، نام خاصّ جامد و غير مشتق _ كه فقط علامت او باشد و هيچ وصفى از اوصاف او را در بر نداشته باشد _ ندارد و به سخن ديگر ، نام خدا، هميشه مقيّد است و علامت بودن نام هاى خدا، از اين جهت است كه بر وصف خاصّى از او دلالت دارند و به زودى و به هنگام تفسير واژه جلاله «اللّه » خواهيم ديد كه اين نام نيز مبدأ مشتق است و احاديث شريف ، مصادر (اصل هاى) گوناگونى براى آن ذكر كرده اند . (8) علاّمه سيّد محمّد حسين طباطبايى رحمه الله در بيان معناى اسماى حُسنا مى نويسد: «اوّلين بارى كه ما چشم بدين جهان مى گشاييم و مناظر هستى را مى بينيم، آنچه مى بينيم، نخست، ادراك ماست كه بر خود ما واقع شده و قبل از هر چيز، خود را مى بينيم . سپس، نزديك ترين امور به خود را _ كه همان روابط ما با عالم خارج و با اشياى مورد نظر قواى عمل كننده ما در طول زندگى ماست _ درك مى كنيم . پس خود ما و قواى ما و اعمال متعلّق به اين قوا، اوّلين چيزهايى هستند كه درِ دل هاى ما را مى كوبند و به درك ما در مى آيند ؛ ليكن ما خود را و قوا و كردارهايمان را نمى بينيم، مگر در ارتباط با غير . پس مى توان گفت كه احتياج، اوّلين چيزى است كه انسان، آن را مشاهده مى كند و آن را در ذات خود و در هر چيزى كه مرتبط با آن و قوا و اعمال آن است و همچنين، در سراسر جهانِ بيرون از خود ، مى بيند و در همين اوّلين ادراك، به وجود ذاتى كه حوايج او را بر مى آورد و وجود هر چيزى به او منتهى مى شود ، حكم مى كند و آن، ذات خداى سبحان است . اين ادراك و حكمِ ما را اين آيه قرآن تصديق مى كند كه : «هان، اى مردم! شما نيازمندان به خداييد و تنها خداوند، غنى و بى نياز است» . البته تاريخ نتوانسته است ابتداى ظهور عقيده به ربوبيت را در ميان افراد بشر پيدا كند ؛ ليكن تا آن جا كه سير بشر را ضبط كرده، از همان قديم ترين عهدها، اين اعتقاد را در انسان ها سراغ مى دهد . حتّى اقوام وحشى اى كه اكنون در دور افتاده ترين نقاط قاره هاى امريكا و اقيانوسيه زندگى مى كنند و در حقيقت، نمونه اى از سادگى انسان هاى اوّليه هستند ، وقتى وضع افكارشان را بررسى مى كنيم، مى بينيم كه به وجود قواى عالى در ماوراى طبيعت، معتقدند و هر طايفه اى، كيش خود را مستند به يكى از آن قوا مى داند و اين، در حقيقت، همان قول به ربوبيت است . اينان هر چند در تشخيص «رب» به خطا رفته اند ، ليكن اعتقاد به ذاتى دارند كه سرنوشت هر چيزى به او منتهى مى گردد ؛ چون اين اعتقاد، از لوازم فطرت انسانى است و فردى نيست كه فاقد آن باشد ، مگر اين كه به خاطر شبهه اى كه بر او عارض شده، از الهام فطرى اش منحرف شده باشد ، مثل كسى كه خود را به خوردن سَم، عادت داده باشد ، كه هر چند طبيعتش به الهام خود، او را تحذير مى كند، او عادت خود را مُستَحسَن مى شمارد . سپس، نخستين چيزى كه در بحث از معارف الهى با آن رو به رو مى شويم، آن است كه منتهى شدن هر چيز را به او درمى يابيم و اقرار مى كنيم كه حقيقت و وجود هر چيز، از اوست و او مالك همه چيز است ؛ چون مى دانيم اگر داراى آن نباشد، نمى تواند آن را به غيرِ خود افاضه كند، علاوه بر اين كه برخى موجودات [و بلكه همه آنها] اصل حقيقتشان بر اساس احتياج است و از نقصِ خود خبر مى دهند ؛ ولى خداى متعال، منزّه از هر حاجت و هر نقيصه اى است ؛ چرا كه او مرجع هر چيزى است در رفع حاجت و نقيصه آن چيز . پس خداى متعال، هم داراى مِلك (به كسر ميم) است ، و هم صاحب مُلك (به ضمّ ميم) ؛ يعنى همه چيز از آنِ اوست و در زيرِ فرمان اوست و اين، دارا بودنش على الإطلاق است . پس او دارا و حكمران همه كمالاتى است كه ما در عالم (از قبيل : حيات و قدرت و علم و شنوايى و بينايى و رزق و رحمت و عزّت و امثال آن) يافته ايم و در نتيجه، او حىّ و قادر و عالم و سميع و بصير است ؛ چون اگر نباشد، ناقص است ، حال آن كه نقص در او راه ندارد . همچنين، رازق و رحيم و عزيز و محيى و مُميت و مُبدى و مُعيد و باعث و امثال آن است ؛ چرا كه رزق دادن و رحمت و عزّت و زنده كردن و ميراندن و ابداء و اعاده و برانگيختن، كار اوست ، و اين كه مى گوييم او سُبّوح و قُدّوس و على و كبير و متعال و امثال آن است، منظور ما اين است كه هر صفت عدمى و صفت نقصى را از او نفى كنيم . اين طريقه ساده اى است كه ما در اثبات اسما و صفات براى خداى متعال مى پيماييم . قرآن كريم هم ما را در اين طريقه، تصديق نموده و در آيات بسيارى، مُِلك (به كسر و به ضمّ ميم) را به طور مطلق براى خداى متعال اثبات كرده است و چون حاجتى به ذكر آن آيات نيست، مى گذريم» . (9)
.
ص: 136
. .
ص: 137
. .
ص: 138
. .
ص: 139
. .
ص: 140
. .
ص: 141
. .
ص: 142
. .
ص: 143
. .
ص: 144
1 / 1أسماؤُهُ تَعبيرٌالإمام الرضا عليه السلام_ مِن كَلامِهِ فِي التَّوحيدِ _: أَسماؤُهُ تَعبيرٌ ، وأَفعالُهُ تَفهيمٌ ، وذاتُهُ حَقيقَةٌ . (1)
عنه عليه السلام_ لَمّا سُئِلَ عَنِ الاِسمِ ما هُوَ ؟ قالَ _: صِفَةٌ لِمَوصوفٍ . (2)
الإمام عليّ عليه السلام_ في دُعاءٍ عَلَّمَهُ نَوفا البِكالِيَّ _: فَأَسأَ لُكَ بِاسمِكَ الَّذي ظَهَرتَ بِهِ لِخاصَّةِ أَولِيائِكَ فَوَحَّدوكَ وعَرَفوكَ فَعَبَدوكَ بِحَقيقَتِكَ أَن تُعَرِّفَني نَفسَكَ ؛ لِأُقِرَّ لَكَ بِرُبوبِيَّتِكَ عَلى حَقيقَةِ الإِيمانِ بِكَ ، ولا تَجعَلني يا إِلهي مِمَّن يَعبُدُ الاِسمَ دونَ المَعنى ، وَالحَظني بِلَحظَةٍ مِن لَحَظاتِكَ تُنَوِّرُ بِها قَلبي بِمَعرِفَتِكَ خاصَّةً ومَعرِفَةِ أَولِيائِكَ ، إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ . (3)
الكافي عن عبد الرحمن بن أبي نجران :كَتَبتُ إِلى أَبي جَعفَرٍ عليه السلام _ أو قُلتُ لَهُ _ : جَعَلَنِي اللّهُ فِداكَ ! نَعبُدُ الرَّحمنَ الرَّحيمَ الواحِدَ الأَحَدَ الصَّمَدَ ؟ قالَ : فَقالَ : إِنَّ مَن عَبَدَ الاِسمَ دونَ المُسَمّى بِالأَسماءِ أَشرَكَ وكَفَرَ وجَحَدَ ولَم يَعبُد شَيئا ، بَلِ اعبُدِ اللّهَ الواحِدَ الأَحَدَ الصَّمَدَ ، المُسَمّى بِهذِهِ الأَسماءِ دونَ الأَسماءِ ؛ إِنَّ الأَسماءَ صِفاتٌ وَصَفَ بِها نَفسَهُ . (4)
.
ص: 145
1 / 1نام هاى او ، نشانه اندامام رضا عليه السلام_ در سخنى درباره توحيد _: نام هاى او، نشانه[ى او] و كارهاى او، [وسيله] درك و شناخت [ او] هستند و ذاتش، حقيقت است .
امام رضا عليه السلام_ در پاسخ سؤالى درباره ماهيت اسم _: [ اسم،] توصيفى براى موصوف است .
امام على عليه السلام_ در دعايى كه به نوف بِكالى آموخت _: از تو مى خواهم به همان نامى كه بدان بر دوستان ويژه ات جلوه نمودى تا يگانه ات شمردند و تو را چنان شناختند كه به حقيقت تو ، به پرستشت پرداختند، خودت را به من بشناسانى تا با ايمانى حقيقى، نزد تو به ربوبيتت اقرار آورم ؛ و اى خداى من! مرا از كسانى قرار مده كه نام را مى پرستند و نه معنا را، و عنايتى به من كن تا با شناخت اختصاصى تو و دوستانت ، دلم روشن گردد، همانا كه تو بر هر كارى توانايى .
الكافى_ به نقل از عبد الرحمان بن ابى نجران _: به امام باقر عليه السلام نامه نوشتم (يا گفتم) : خدا مرا فدايت كند ! ما بخشنده مهربان ، يگانه يكتاى بى نياز را مى پرستيم ؟ امام فرمود : «آن كه نامِ بدون معنا و مفهوم را بپرستد ، شرك و كفر و انكار ورزيده و چيزى را نپرستيده است ؛ بلكه خداى يگانه يكتاى بى نيازِ ناميده به همين نام ها و نه نام هاى ديگر را پرستش كن . نام ها ، وصف هايى هستند كه خداوند، خود را بدانها توصيف كرده است» .
.
ص: 146
الإمام الصادق عليه السلام_ لَمّا سَأَلَهُ الزِّنديقُ عَنِ اللّهِ : ما هُوَ ؟ _: هُوَ الرَّبُّ ، وهُوَ المَعبودُ ، وهُوَ اللّهُ ، ولَيسَ قَولي : «اللّه » إِثباتَ هذِهِ الحُروفِ أَلفٍ ، لامٍ ، هاءٍ ، ولكِنّي أَرجِعُ إِلى مَعنى هُوَ شَيءٌ خالِقُ الأَشياءِ وصانِعُها ، وَقَعَت عَلَيهِ هذِهِ الحُروفُ ، وهُوَ المَعنَى الَّذي يُسَمّى بِهِ اللّهُ ، وَالرَّحمنُ وَالرَّحيمُ وَالعَزيزُ وأَشباهُ ذلِكَ مِن أَسمائِهِ ، وهُوَ المَعبودُ _ جَلَّ وعَزَّ _ . (1)
الكافي عن النضر بن سويد :عَن هِشامِ بنِ الحَكَمِ أَنَّهُ سَأَلَ أَبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَن أَسماءِ اللّهِ وَاشتِقاقِها : «اللّه » مِمّا هُوَ مُشتَقٌّ ؟ فَقالَ : يا هِشامُ ، «اللّهُ» مُشتَقٌّ مِن إِلهٍ ، وإِلهٌ يَقتَضي مَألوها ، وَالاِسمُ غَيرُ المُسَمّى ، فَمَن عَبَدَ الاِسمَ دونَ المَعنى فَقَد كَفَرَ ولَم يَعبُد شَيئا ، ومَن عَبَدَ الاِسمَ وَالمَعنى فَقَد أَشرَكَ وعَبَدَ اثنَينِ ، ومَن عَبَدَ المَعنى دونَ الاِسم فَذاكَ التَّوحيدُ ، أَفَهِمتَ يا هِشامُ ؟ قالَ : قُلتُ : زِدني . قالَ : للّهِِ تِسعَةٌ وتِسعونَ اسما ، فَلَو كانَ الاِسمُ هُوَ المُسَمّى لَكان كُلُّ اسمٍ مِنها إِلها ، ولكِنَّ «اللّهَ» مَعنىً يُدَلُّ عَلَيهِ بِهذِهِ الأَسماءِ ، وكُلُّها غَيرُهُ . يا هِشامُ ، الخُبزُ اسمٌ لِلمَأَكولِ ، وَالماءُ اسمٌ لِلمَشروبِ ، وَالثَّوبُ اسمٌ لِلمَلبوسِ ، وَالنَّارُ اسمٌ لِلمُحرِقِ . أَفَهِمتَ يا هِشامُ فَهما تَدفَعُ بِهِ وتُناضِلُ بِهِ أَعداءَنا المُتَّخِذينَ مَعَ اللّهِ عز و جل غَيرَهُ ؟ قُلتُ : نَعَم . فَقالَ : نَفَعَكَ اللّهُ بِهِ وثَبَّتَكَ يا هِشامُ . قالَ : فَوَاللّهِ ما قَهَرَني أَحَدٌ فِي التَّوحيدِ حَتّى قُمتُ مَقامي هذا . (2)
.
ص: 147
امام صادق عليه السلام_ در پاسخ زنديقى كه از ايشان درباره خداوند پرسيد كه : او چيست ؟ _: او پروردگار است و او معبود است و او اللّه است و اين كه مى گويم : «اللّه »، براى اثبات حروف الف و لام و ها نيست ؛ بلكه من معنايى را قصد دارم كه آفريدگار و سازنده چيزهاست و اين حروف، براى آن در نظر گرفته شده اند. آن معنا ، همان است كه خداوند، بدان ناميده مى شود و نيز بخشنده و مهربان و عزيز و نام هايى شبيه اينها، و اوست معبود جليل عزيز .
الكافى_ به نقل از نضر بن سُويد : هشام بن حكم _: از امام صادق عليه السلام درباره نام هاى خدا و اشتقاق آنها پرسيد، و اين كه «اللّه » مشتق از چيست ؟ امام فرمود : «اى هشام! [ لفظ] اللّه ، مشتق از اله است و اله، مقتضىِ وجود مألوه (معبود) است . اسم، غير از مسمّاست . پس هر كه اسم (و نه معنا) را بپرستد ، كافر گشته و چيزى را نپرستيده است و هر كس اسم و معنا را بپرستد ، مشرك و دوگانه پرست شده است و هر كس معنا و نه اسم را بپرستد ، اين ، همان توحيد است . اى هشام ! آيا فهميدى؟!» . گفتم : آرى ، برايم بيفزاى . امام فرمود : «خداوند، 99 اسم دارد . پس اگر اسم ، همان مسمّا باشد ، هر يك از اين اسم ها خداست ؛ امّا «اللّه » معنايى است كه اين اسم ها بر آن دلالت مى كنند و همه اينها غير از آن [ معنا ]هستند . اى هشام ! نان ، اسم آن خوردنى و آب ، اسم آن نوشيدنى و لباس ، اسم آن پوشيدنى و آتش ، اسم آن سوزاننده است . اى هشام! آيا چنان فهميدى كه دشمنانِ ما را _ كه غير خدا را با او ، خداى خود گرفته اند _ ، برانى و با آنان بستيزى ؟» . گفتم : آرى . امام فرمود : «اى هشام! خداوند ، بِدان سودت رسانَد و استوارت بدارد!» . هشام گويد : به خدا سوگند ، تا امروز كه اين جا نشسته ام، هيچ كس مرا در توحيد ، مغلوب نكرده است .
.
ص: 148
الإمام الصادق عليه السلام :مَن عَبَدَ اللّهَ بِالتَّوَهُّمِ فَقَد كَفَرَ ، ومَن عَبَدَ الاِسمَ دونَ المَعنى فَقَد كَفَرَ ، ومَن عَبَدَ الاِسمَ وَالمَعنى فَقَد أَشرَكَ ، ومَن عَبَدَ المَعنى بِإِيقاعِ الأَسماءِ عَلَيهِ بِصِفاتِهِ الَّتي وَصَفَ بِها نَفسَهُ فَعَقَدَ عَلَيهِ قَلبُهُ ، ونَطَقَ بِهِ لِسانُهُ في سَرائِرِهِ وعَلانِيَتِهِ فَأُولئِكَ أَصحابُ أَميرِ المُؤمِنينَ عليه السلامحَقّا _ وفي حَديثٍ آخَرَ _ : أُولئِكَ هُمُ المُؤمِنونَ حَقّا _ . (1)
عنه عليه السلام_ لِزِنديقٍ سَأَلَهُ : كَيفَ جازَ لِلخَلقِ أَن يَتَسَمَّوا بِأَسماءِ اللّهِ تَعالى ؟ _: إِنَّ اللّهَ جَلَّ ثَناؤُهُ وتَقَدَّسَت أَسماؤُهُ أَباحَ لِلنّاسِ الأَسماءَ ، ووَهَبَها لَهُم ، وقَد قالَ القائِلُ مِنَ النّاسِ لِلواحِدِ : واحِدٌ ، ويَقولُ للّهِِ : واحِدٌ ، ويَقولُ : قَوِيٌّ ، وَاللّهُ تَعالى قَوِيٌّ ، ويَقولُ : صانِعٌ ، وَاللّهُ صانِعٌ ، ويَقولُ : رازِقٌ ، وَاللّهُ رازِقٌ ، ويَقولُ : سَميعٌ بَصيرٌ ، وَاللّهُ سَميعٌ بَصيرٌ ، وما أَشبَهَ ذلِكَ . فَمَن قالَ لِلإِنسانِ : واحِدٌ فَهذا لَهُ اسمٌ ولَهُ شَبيهٌ ، وَاللّهُ واحِدٌ وهُوَ لَهُ اسمٌ ولا شَيءَ لَهُ شَبيهٌ ، ولَيسَ المَعنى واحِدا . وأَمَّا الأَسماءُ فَهِيَ دَلالَتُنا عَلَى المُسَمّى ؛ لِأَنّا قَد نَرَى الإِنسانَ واحِدا وإِنَّما نُخبِرُ واحِدا إِذا كانَ مُفرَدا ، فَعُلِمَ أَنَّ الإِنسانَ في نَفسِهِ لَيسَ بِواحِدٍ فِي المَعنى ؛ لِأَنَّ أَعضاءَهُ مُختَلِفَةٌ ، وأَجزاءَهُ لَيسَت سَواءً ، ولَحمَهُ غَيرُ دَمِهِ ، وعَظمَهُ غَيرُ عَصَبِهِ ، وشَعرَهُ غَيرُ ظُفرِهِ ، وسَوادَهُ غَيرُ بَياضِهِ ، وكَذلِكَ سائِرُ الخَلقِ ، وَالإِنسانُ واحِدٌ في الاِسمِ ، ولَيسَ بِواحِدٍ فِي الاِسمِ وَالمَعنى وَالخَلقِ ، فَإِذا قيلَ للّهِِ فَهُوَ الواحِدُ الَّذي لا واحِدَ غَيرُهُ ؛ لِأَنَّهُ لاَ اختِلافَ فيهِ ، وهُوَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ سَميعٌ وبَصيرٌ وقَوِيٌّ وعَزيزٌ وحَكيمٌ وعَليمٌ ، فَتَعالَى اللّهُ أَحسَنُ الخالِقينَ . (2)
.
ص: 149
امام صادق عليه السلام :هر كس خدا را به خيال بپرستد ، كافر شده است و هر كس اسم و نه معنا را بپرستد، كافر شده است و هر كس اسم و معنا را با هم بپرستد ، مشرك شده است ؛ امّا كسانى كه معنا را بپرستند و اسم ها را به همان گونه صفاتى كه خدا خود را بدانها توصيف كرده است، بر او اطلاق كنند و دل خود را بدان گره بزنند و در نهان و آشكار ، زبانشان بدان گويا شود ، اينان ياران حقيقىِ امير مؤمنان عليه السلامهستند . [ و در نقلى ديگر : ] آنان ، مؤمنان حقيقى هستند .
امام صادق عليه السلام_ به زِنديقى كه از ايشان پرسيد : چگونه مردم اجازه دارند كه خود را به اسم هاى خداى متعال بنامند _: خداوند _ كه ستايشش بشكوه و نام هايش پاك است _ نام ها را براى مردم روا داشته و به آنها بخشيده است و گوينده اى از مردم، به چيزى مى گويد : «يگانه» و به خدا هم مى گويد : «يگانه» و مى گويد : «نيرومند» و به خداى يگانه متعال هم مى گويد : «نيرومند» و مى گويد : «سازنده» و خدا هم سازنده است و مى گويد : «روزى رسان» و خدا هم روزى رسان است و مى گويد : «شنوا و بينا» و خدا هم شنوا و بيناست، و شبيه اينها . پس كسى كه به انسان مى گويد : «يگانه» ، اين نامى براى اوست و شبيه هم دارد ؛ اما خداوند، يگانه است و اين هم براى او اسم است، ولى شبيهى ندارد و مفهوم هر دو [توصيف] ، يكسان نيست . و امّا اسم ها ، رهنمونىِ ما به مسمّا هستند ؛ چون ما انسانى يگانه را مى بينيم و تنها وقتى خبر از يگانگىِ او مى دهيم كه تنها باشد . پس دانسته مى شود كه در واقعْ انسان ، يگانه نيست ؛ چون اندام او گوناگون است و اجزايش يكسان نيست و گوشتش غير از خون او و استخوانش غير از رگش و مويش غير از ناخنش و سياهى اش غير از سفيدى اش است و مخلوقات ديگر هم اين گونه اند . انسان، فقط به اسم ، يگانه است و نه هم در اسم و هم معنا و خلقت . پس وقتى خدا، يگانه خوانده مى شود، يگانه اى است كه يگانه اى جز او نيست ؛ چون گوناگونى در او نيست و او _ تبارك و تعالى _ شنوا و بينا و نيرومند و عزيز و حكيم و داناست . والا باد خداوند ، بهترين آفريدگار !
.
ص: 150
عنه عليه السلام :اِسمُ اللّهِ غَيرُهُ ، وكُلُّ شَيءٍ وَقَعَ عَلَيهِ اسمُ شَيءٍ فَهُوَ مَخلوقٌ ما خَلاَ اللّهَ . (1)
الكافي عن ابن سنان :سَأَلتُ أَبَا الحَسَنِ الرِّضا عليه السلام : هَل كانَ اللّهُ عز و جل عارِفا بِنَفسِهِ قَبلَ أَن يَخلُقَ الخَلقَ ؟ قالَ : نَعَم . قُلتُ : يَراها ويَسمَعُها ؟ قالَ : ما كانَ مُحتاجا إِلى ذلِكَ ؛ لِأَنَّهُ لَم يَكُن يَسأَلُها ولا يَطلُبُ مِنها ، هُوَ نَفسُهُ ونَفسُهُ هُوَ ، قُدرَتُهُ نافِذَةٌ ، فَلَيسَ يَحتاجُ إِلى أَن يُسَمِّيَ نَفسَهُ ، ولكِنَّهُ اختارَ لِنَفسِهِ أَسماءً لِغَيرِهِ يَدعوهُ بِها ؛ لِأَنَّهُ إِذا لَم يُدعَ بِاسمِهِ لَم يُعرَف ، فَأَوَّلُ مَا اختارَ لِنَفسِهِ «العَلِيُّ العَظيمُ» لِأَنَّهُ أَعلَى الأَشياءِ كُلِّها ، فَمَعناهُ اللّهُ ، وَاسمُهُ العَلِيُّ العَظيمُ هُوَ أَوَّلُ أَسمائِهِ ، عَلا عَلى كُلِّ شَيءٍ . (2)
الإمام الرضا عليه السلام :اِعلَم أَنَّهُ لا يَكونُ صِفَةٌ لِغَيرِ مَوصوفٍ ، ولاَ اسمٌ لِغَيرِ مَعنىً ، ولا حَدٌّ لِغَيرِ مَحدودٍ ، وَالصِّفاتُ وَالأَسماءُ كُلُّها تَدُلُّ عَلَى الكَمالِ وَالوُجودِ ، ولا تَدُلُّ عَلَى الإِحاطَةِ ، كَما تَدُلُّ عَلَى الحُدودِ الَّتي هِيَ التَّربيعُ وَالتَّثليثُ وَالتَّسديسُ ؛ لِأَنَّ اللّهَ _ عَزَّ وجَلَّ وتَقَدَّسَ _ تُدرَكُ مَعرِفَتُهُ بِالصِّفاتِ وَالأَسماءِ ، ولا تُدرَكُ بِالتَّحديدِ بِالطّولِ وَالعَرضِ وَالقِلَّةِ وَالكَثرَةِ وَاللَّونِ وَالوَزنِ وما أَشبَهَ ذلِكَ ، ولَيسَ يَحُلُّ بِاللّهِ جَلَّ وتَقَدَّسَ شَيءٌ مِن ذلِكَ حَتّى يَعرِفَهُ خَلقُهُ بِمَعرِفَتِهِم أَنفُسَهُم بِالضَّرورَةِ الَّتي ذَكَرنا ، ولكِن يُدَلُّ عَلَى اللّهِ عز و جل بِصِفاتِهِ ، ويُدرَكُ بِأَسمائِهِ . . . فَلَو كانَت صِفاتُهُ جَلَّ ثَناؤُهُ لا تَدُلُّ عَلَيهِ ، وأَسماؤُهُ لا تَدعو إِلَيهِ ، وَالمَعلَمَةُ مِنَ الخَلقِ لا تُدرِكُهُ لِمَعناهُ كانَت العِبادَةُ مِنَ الخَلقِ لِأَسمائِهِ وصِفاتِهِ دُونَ مَعناهُ ، فَلَولا أَنَّ ذلِكَ كَذلِكَ لَكانَ المَعبودُ المُوَحَّدُ غَيرَ اللّهِ تَعالى ؛ لِأَنَّ صِفاتِهِ وأَسماءَهُ غَيرُهُ . (3)
.
ص: 151
امام صادق عليه السلام :اسم خدا ، غير از اوست و هر چيز كه اسم چيزى بر او اطلاق شود ، مخلوق است ، بجز خداوند .
الكافى_ به نقل از ابن سنان _: از امام رضا عليه السلامپرسيدم : آيا خداوند ارجمند و والا ، پيش از آفرينش مخلوقات، به خود آگاه بود ؟ فرمود : «آرى» . گفتم : خود را مى بيند و مى شنود ؟ فرمود : «به آن، نيازمند نيست ؛ چون از آن جويا نمى شود و از او نمى خواهد . او خودِ اوست و خودش اوست . قدرتش، نافذ است و نياز ندارد كه خود را بنامد ؛ امّا اسم هايى براى خود برگزيده تا غير او ، وى را بدانها بخوانند ؛ چون اگر به اسمش خوانده نشود ، شناخته نمى شود، و نخستين چيزى كه براى خود برگزيد ، «العلىّ العظيم (والاى بزرگ)» است ؛ چون او والاترينِ همه چيزهاست ، پس ذاتش، «اللّه » و اسمش ، والاى بزرگ است و آن، نخستينِ اسم هاى اوست ، كه بر هر چيزى برترى دارد» .
امام رضا عليه السلام :بدان كه صفتى براى غير موصوفْ [متصوَّر] نيست و اسمى براى غير مسمّا نيست و حدّى براى نامحدود نيست و صفت ها و اسم ها، همگى بر كمال و وجود دلالت مى كنند و نه بر احاطه ، همان گونه كه حدود چهار ضلعى و سه ضلعى و شش ضلعى [در شكل ها و مساحت ها] ، بر احاطه دلالت دارند ؛ چون معرفت خداى عزيز جليل پاك، به صفت ها و اسم ها دريافته مى شود و نه با تحديد به طول و عرض و قلّت و كثرت و رنگ و وزن و چيزهايى شبيه اين . هيچ يك از اينها، در خداى جليل پاك، حلول نمى كنند تا مردم، او را آن گونه بشناسند كه خود را مى شناسند، به همان ضرورتى كه ياد كرديم ؛ بلكه به وسيله صفت ها به خدا ره برده مى شود و به اسم هايش درك مى گردد ... . اگر صفت هاى او _ كه سِتايشش بشكوه باد _ به او ره نمى بُرد و اسم هايش به سوى او نمى خوانْد و حالْ اين كه علم مردم، به ذات خدا نمى رسد ، عبادت مردم، در برابر اسم ها و صفت هاى خدا مى بود و نه ذات او . پس اگر اين گونه نبود ، معبود يگانه ، كسى غير از خداى متعال مى بود ؛ چون صفات و اسم هاى او غير از اوست .
.
ص: 152
تعليق:كما لاحظنا فإنّ الأَحاديث بيّنت أَوجها مختلفة لإطلاق الأسماء والصفات . وهذه الأَسماء والصفات يجب أَن تستخدم بشكل لايفضي إِلى أُمور من قبيل تشبيه الخالق بالمخلوق ، أَو نفي الخالق أَو تعطيل المعرفة ، أَو إِيجاد صور ذهنيّة و إِحاطة بالذات الإلهيّة ، فالباري عز و جل يوصف تارة بأَفعاله ، وقد تفسّر صفات اللّه تارة أُخرى تفسيرا سلبيّا. والإنسان يقيم علاقته مع اللّه _ جلّ و علا _ من خلال هذه الأَسماء والصفات ، و يدعوه و يتضرّع إِلَيهِ في إِطار معرفته له ، ولكن ينبغي الالتفات إِلى أَن أَسماء اللّه لا موضوع لها ، وكلّها تعبير عَن الذات الإلهية المقدّسة ، والإنسان يتوجّه عَن طريق هذه الأَسماء إِلى اللّه الذي يعرفه بالفطرة .
1 / 1 _ 1مَعنَى «الإلهِ»الإمام عليّ عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: أَنتَ إِلهِي المالِكُ الَّذي مَلَكتَ المُلوكَ، فَتَواضَعَ لِهَيبَتِكَ الأَعِزّاءُ ودانَ لَكَ بِالطّاعَةِ الأَولِياءُ، فَاحتَوَيتَ بِإِلهِيَّتِكَ عَلَى المَجدِ وَالسَّناءِ. (1)
.
ص: 153
توضيحهمان گونه كه ديديم ، احاديث، وجوه گوناگونى را براى اطلاق نام ها و صفات بر خداوند عز و جل بيان كرده اند و لازم است اين نام ها و صفات، به گونه اى به كار برده شوند كه به امورى مانند تشبيه خالق به مخلوق و يا نفى خالق و يا تعطيل شناخت و يا ايجاد صورت هاى ذهنى و توهّمِ احاطه به ذات الهى نينجامد . خداى عز و جل گاه به افعالش توصيف مى شود و صفات الهى نيز گاه تفسير سلبى مى شوند و انسان، پيوند خود را با خداى بزرگ سبحان، از طريق همين نام ها و صفات بر قرار مى كند و در محدوده شناختش نسبت به خدا، او را مى خواند و به درگاهش مى نالد . امّا سزاوار است توجّه داشته باشيم كه نام هاى خدا ، موضوعيّت ندارند و هر يك از آنها، گونه اى تعبير از ذات مقدّس الهى هستند و انسان، از طريق اين نام ها، به خداوندى كه معرفت فطرى به او دارد ، روى مى آورد .
1 / 1 _ 1معناى «اله»امام على عليه السلام_ در دعا _: خداى من ! تو مالكى هستى كه پادشاهان را در اختيار دارى . عزيزان، در برابر هيبت تو، سر فرود آورده اند و اوليا، به طاعتت گردن نهاده اند . با الوهيت خود ، مجد و شكوه دارى .
.
ص: 154
عنه عليه السلام :لَيسَ بِإِلهٍ مَن عُرِفَ بِنَفسِهِ، هُوَ الدّالُّ بِالدَّليلِ عَلَيهِ، وَالمُؤَدّي بِالمَعرِفَةِ إِلَيهِ. (1)
عنه عليه السلام:اللّهُمَّ أَنتَ الَّذي لايَتَعاظَمُكَ غُفرانُ الذُّنوبِ وكَشفُ الكُروبِ... لِأَنَّكَ الباقِي الرَّحيمُ الَّذي تَسَربَلتَ (2) بِالرُّبوبِيَّةِ، وتَوَحَّدتَ بِالإِلهِيَّةِ وتَنَزَّهتَ مِنَ الحَيثوثِيَّةِ ، فَلَم يَجِدكَ واصِفٌ مَحدودا بِالكَيفوفِيَّةِ... . (3)
الإمام الحسن عليه السلام_ لَمّا سُئِلَ عَنِ الرَّجُلِ يَسمَعُ الشَّيءَ فَيَذكُرُهُ دَهرا ، ثُمَّ يَنساهُ في وَقتٍ الحاجَةِ إِلَيهِ كَيفَ هذا؟ _: أَمَّا الرَّجُلُ الَّذي يَنسَى الشَّيءَ ، ثُمَّ يَذكُرُهُ فَما مِن أَحدٍ إِلاّ عَلى رَأَسِ فُؤادِهِ حُقَّةٌ مَفتوحَةُ الرَّأَسِ، فَإِذا سَمِعَ الشَّيءَ وَقَعَ فيها، فَإِذا أَرادَ اللّهُ أَن يُنسِيَها أَطبَقَ عَلَيها، وإِذا أَرادَ اللّهُ أَن يُذَكِّرَهُ فَتَحَها، وهذا دَليلُ الإِلهِيَّةِ. (4)
الإمام زين العابدين عليه السلام :اللّهُمَّ لَكَ الحَمدُ بَديعَ السَّماواتِ وَالأَرضِ، ذَا الجَلالِ وَالإِكرامِ، رَبَّ الأَربابِ وإِلهَ كُلِّ مَألوهٍ ، وخالِقَ كُلِّ مَخلوقٍ. (5)
الإمام الباقر عليه السلام :إِنَّ تَفسيرَ الإلهِ هُوَ الَّذي أَلِهَ الخَلقُ عَن دَركِ ماهِيَّتِهِ وكَيفِيَّتِهِ ، بِحِسٍّ أَو بِوَهمٍ ، لا بَل هُوَ مُبدِعُ الأَوهامِ وخالِقُ الحَواسِّ . (6)
.
ص: 155
امام على عليه السلام :آن كه به ذاتش شناخته شود ، خدا نيست . او كسى است كه با دليل، به او ره برده مى شود و به معرفت، مى توان به او رسيد .
امام على عليه السلام :خدايا! تو كسى هستى كه آمرزش گناهان و حلّ سختى ها، بر تو گران نمى آيد ... ؛ چون تو پاينده مهربانى هستى كه جامه ربوبيت به تن كرده اى و در الوهيت، يگانه اى و از جا و مكان، منزّهى . آن كس كه به چگونگىْ محدودت كرده ، تو را نيافته است .
امام حسن عليه السلام_ در پاسخ اين سؤال كه چگونه است كه آدمى چيزى را مى شنود و مدتى آن را در ياد دارد، ولى به هنگام نياز، آن را از ياد مى برد ؟ _: آن كسى كه چيزى را از ياد مى برَد و سپس آن را به ياد مى آورَد ، هيچ كس نيست مگر آن كه بر سر دلش ، ظرف كوچكى درْگشاده است . پس چون مطلب را مى شنود، در آن كاسه مى رود و هر گاه خدا بخواهد كه آن را از يادش ببرد ، درِ ظرف را مى نهد و هر گاه بخواهد به يادش بياورد ، آن را مى گشايد و اين، دليل اُلوهيت است .
امام زين العابدين عليه السلام :خدايا! ستايشْ از آنِ توست ، اى پديد آورنده آسمان ها و زمين ، اى صاحب شكوه و احسان ، اى خداى خدايگان و معبود معبودان و آفريدگار هر آفريده !
امام باقر عليه السلام :«اِله»، يعنى كسى كه مردم، از درك چيستى و چگونگىِ او درمى مانند ، چه به حس وچه در وهم؛ زيرا او خود، پديدآور وهم ها و آفريدگار حس هاست.
.
ص: 156
عنه عليه السلام_ في قُنوتِهِ _: اللّهُمَّ . . . بِعُبَيدِكَ ضَعفُ البَشَرِيَّةِ وعَجَزُ الإِنسانِيَّةِ، ولَكَ سُلطانُ الإِلهِيَّةِ ومَلكَةُ البَرِيَّةِ. (1)
الإمام الصّادق عليه السلام :لايُكَوِّنُ الشَّيءَ لا مِن شَيءٍ إِلاّ اللّهُ، ولا يَنقُلُ الشَّيءَ مِن جَوهَرِيَّتِهِ إِلى جَوهَرٍ آخَرَ إِلاَّ اللّهُ، ولا يَنقُلُ الشَّيءَ مِنَ الوُجودِ إِلَى العَدَمِ إِلاَّ اللّهُ. (2)
عنه عليه السلام :قَدِمَ وَفدٌ مِن أَهلِ فِلَسطينَ عَلَى الباقِرِ عليه السلام فَسَأَلوهُ عَن مَسائِلَ فَأَجابَهُم، ثُمَّ سَأَلوهُ عَنِ الصَّمَدِ ، فَقالَ: تَفسيرُهُ فيهِ ؛ الصَّمَدُ خَمسَةُ أَحرُفٍ : فَالأَلِفُ دَليلٌ عَلى إِنِّيَّتِهِ، وهُوَ قَولُهُ عز و جل : «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لاَ إِلَ_هَ إِلاَّ هُوَ» (3) وذلِكَ تَنبيهٌ وإِشارَةٌ إِلَى الغائِبِ عَن دَرَكِ الحَواسِّ، وَاللاّمُ دَليلٌ عَلى إِلهِيَّتِهِ بِأَنَّهُ هُوَ اللّهُ، وَالأَلِفُ وَاللاّمُ مُدغَمانِ لا يَظهَرانِ عَلَى اللِّسانِ ولا يَقَعانِ فِي السَّمعِ ويَظهَرانِ فِي الكِتابَةِ، دَليلانِ عَلى أَنَّ إِلهِيَّتَهُ بِلُطفِهِ خافِيَةٌ لا تُدرَكُ بِالحَواسِّ، ولا تَقَعُ في لِسانِ واصِفٍ ولا أُذُنِ سامِعٍ ؛ لِأَنَّ تَفسيرَ الإِلهِ هُوَ الَّذي أَلِهَ الخَلقُ عَن دَرَكِ ماهِيَّتِهِ وكَيفِيَّتِهِ بِحِسٍّ أَو بِوَهمٍ، لا بَل هُوَ مُبدِعُ الأَوهامِ وخالِقُ الحَواسِّ، وإِنَّما يَظهَرُ ذلِكَ عِندَ الكِتابَةِ، [ فَهُوَ] (4) دَليلٌ عَلى أَنَّ اللّهَ سُبحانَهُ أَظهَرَ رُبوبيَّتَهُ في إِبداعِ الخَلقِ، وتَركيبِ أَرواحِهِمُ اللَّطيفَةِ في أَجسادِهِمُ الكَثيفَةِ، فَإِذا نَظَرَ عَبدٌ إِلى نَفسِهِ لَم يَرَ روحَهُ، كَما أَنَّ لامَ الصَّمَدِ لا تَتَبَيَّنُ ولا تَدخُلُ في حاسَّةٍ مِنَ الحَواسِّ الخَمسِ، فَإِذا نَظَرَ إِلَى الكِتابَةِ ظَهَرَ له ما خَفِيَ ولَطُفَ . فَمَتى تَفَكَّرَ العَبدُ في ماهِيَّةِ البارِئِ وكَيفِيَّتِهِ، أَلِهَ فيهِ وتَحَيَّرَ ولَم تُحِط فِكرَتُهُ بِشَيءٍ يَتَصَوَّرُ لَهُ ؛ لِأَنَّهُ عز و جل خالِقُ الصُّوَرِ، فَإِذا نَظَرَ إِلى خَلقِهِ ثَبَتَ لَهُ أَنَّهُ عز و جلخالِقُهُم ومُرَكِّبُ أَرواحِهِم في أَجسادِهِم. (5)
.
ص: 157
امام باقر عليه السلام _ در قنوتش _:خدايا ! ... بنده كوچك تو ، گرفتار ضعف بشرى و ناتوانىِ انسانيت است، و چيرگىِ الوهيت و پادشاهىِ خلقت ، از آنِ توست .
امام صادق عليه السلام :كسى جز خدا، چيز را از بى چيزى ، هستى نمى بخشد و جز خدا، چيز را از جوهر آن به جوهرى ديگر تبديل نمى كند و جز خدا ، آن را از وجود به عدم نمى برَد .
امام صادق عليه السلام :نمايندگانى از فلسطين، بر امام باقر عليه السلام وارد شدند و از وى سؤال هايى كردند و امام پاسخشان داد . سپس از معناى «الصمد» پرسيدند ، و امام فرمود : تفسير آن، در خودش هست ؛ «الصمد» پنج حرف دارد : الف، دليل بر إنّيت (وجود) اوست و اين همان گفته خداوند عز و جل است : «خدا گواهى مى دهد كه جز او خدايى نيست» و اين، آگاهى دادن است و به چيزهايى اشاره دارد كه از حواس، پوشيده اند. و لام، دليل بر الوهيت اوست كه او همان خداوند است . و الف و لامِ ادغام يافته _ كه در گفتار، ظاهر نمى شوند و به گوش، شنيده نمى شوند و در نگارش، پديدار مى شوند _ دليل اند بر آن كه خدا، لطيف و پنهان است و به حواس، درك نمى شود و به زبانِ توصيف كننده و گوشِ شنونده در نمى آيد ؛ چون معناى «اله»، خدايى است كه مردم، از درك ماهيت و چگونگىِ او به وسيله حس و وهم ، حيران گشته اند ، نه بلكه او سازنده وهم ها و آفريدگار حواس است و آن، تنها در نگارش ظاهر مى شود و دليل بر آن است كه خداى سبحان، ربوبيت خويش را در پديد آوردنِ خلق و تركيب روح هاى لطيف ايشان با پيكرهاى ناشفّافشان ، آشكار مى سازد . پس چون بنده اى به خودش مى نگرد ، روح خود را نمى بيند ، همان گونه كه لام «الصّمد» آشكار نمى شود (1) و در هيچ يك از حواسّ پنجگانه وارد نمى شود ؛ امّا چون به نوشته بنگرد ، آنچه پنهان و لطيف بوده ، آشكار مى شود . هر زمان بنده، در ماهيت آفريدگار و چگونگىِ او بينديشد ، در او سرگردان و متحيّر مى شود و انديشه اش به تصوّرى از او نمى رسد ؛ چون او آفريدگار صورت هاست ، و هر گاه به خلقت خود بنگرد ، برايش ثابت مى شود كه خداوند عز و جل ، خالق و تركيب كننده روح با پيكر اوست .
.
ص: 158
الكافي عن هشام بن الحكم :قالَ أَبو شاكِرٍ الدَّيَصانِيُّ : إِنَّ فِي القُرآنِ آيَةً هِيَ قَولُنا . قُلتُ: ما هِيَ؟ فَقالَ: «وَ هُوَ الَّذِى فِى السَّمَاءِ إِلَ_هٌ وَ فِى الْأَرْضِ إِلَ_هٌ» (1) فَلَم أَدرِ بِما أُجيبُهُ! فَحَجَجتُ فَخَبَّرتُ أَبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام ، فَقالَ: هذا كَلامُ زَنديقٍ خَبيثٍ، إِذا رَجَعتَ إِلَيهِ فَقُل لَهُ: مَا اسمُكَ بِالكوفَةِ ؟ فَإِنَّهُ يَقولُ: فُلانٌ . فَقُل لَهُ : مَا اسمُكَ بِالبَصرَةِ ؟ فَإِنَّهُ يَقولُ: فُلانٌ . فَقُل: كَذلِكَ اللّهُ رَبُّنا فِي السَّماءِ إِلهٌ وفِي الأَرضِ إِلهٌ ، وفِي البِحارِ إِلهٌ وفِي القِفارِ إِلهٌ وفي كُلِّ مَكانٍ إِلهٌ . قالَ: فَقَدِمتُ فَأَتَيتُ أَبا شاكِرٍ فَأَخبَرتُهُ، فَقالَ: هذِهِ نُقِلَت مِنَ الحِجازِ . (2)
الإمام الرضا عليه السلام_ مِن كَلامٍ لَهُ في تَوحيدِ اللّهِ سُبحانَهُ _: لَهُ مَعنَى الرُّبوبِيَّةِ إِذ لا مَربوبَ ، وحَقيقَةُ الإِلهِيَّةِ إِذ لا مَألوهَ. (3)
1 / 1 _ 2مَعنَى «اللّهِ»الإمام عليّ عليه السلام :«اللّهُ» مَعناهُ المَعبودُ الَّذي يَألَهُ فِيهِ الخَلقُ ويؤلَهُ إِلَيهِ ، وَاللّهُ هُوَ المَستورُ عَن دَركِ الأَبصارِ ، المَحجوبُ عَنِ الأَوهامِ وَالخَطَراتِ . (4)
.
ص: 159
الكافى_ به نقل از هشام بن حكم _: ابو شاكر ديصانى گفت : آيه اى در قرآن هست كه همان گفته ماست . گفتم : چه آيه اى ؟ گفت : «و او كسى است كه در آسمانْ خداست و در زمينْ خداست» . در پاسخ ماندم . حج گزاردم و سپس به امام صادق عليه السلام خبر دادم . امام فرمود : «اين، سخن زنديقى خبيث است . چون به سويش باز گشتى ، به او بگو : نام تو در كوفه چيست ؟ او مى گويد : فلان . تو به او بگو : نام تو در بصره چيست ؟ او مى گويد : فلان . پس بگو : پروردگار ما هم، چنين است ؛ در آسمانْ خداست و در زمينْ خداست و در درياها خداست و در صحرا خداست و در هر جا خداست» . باز گشتم و نزد ابو شاكر آمدم و به او خبر دادم . گفت : اين [ پاسخ] ، از حجاز آمده است .
امام رضا عليه السلام_ از سخنش درباره توحيد خداى سبحان _: معناى پروردگارى، از آنِ او بود [حتّى] وقتى كه پرورده اى هم نبود و حقيقت خداوندگارى، او را بود، [حتّى] هنگامى كه پرستشگرى نبود .
1 / 1 _ 2معناى «اللّه »امام على عليه السلام :«اللّه »، يعنى معبودى كه خلق، در او سرگردان اند و به او پناه مى برند و خداوند، همان پوشيده از دسترس ديده ها و در پرده از وهم ها و خطورات ذهن است .
.
ص: 160
عنه عليه السلام :«اللّهُ» أَعظَمُ اسمٍ مِنَ أَسماءِ اللّهِ عز و جل ، وهُوَ الاِسمُ الَّذي لا يَنبَغي أَن يُسَمّى بِهِ غَيرُ اللّهِ ، ولَم يَتَسَمَّ بِهِ مَخلوقٌ . (1)
عنه عليه السلام :لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ رَبُّ كُلِّ شَيءٍ ووارِثُهُ، لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ إِلهُ الآلِهَةِ. (2)
الإمام زين العابدين عليه السلام_ لَمّا سُئِلَ عَن مَعنى بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ _: حَدَّثَني أَبي، عَن أخيهِ الحَسَنِ عَن أبيهِ أَميرِ المُؤمِنينَ عليهم السلام: أَنَّ رَجُلاً قامَ إِلَيهِ فَقالَ: يا أَميرَ المُؤمِنينَ ، أخبِرني عَن «بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ» ما مَعناهُ؟ فَقالَ: إِنَّ قَولَكَ «اللّهُ» أَعظَمُ اسمٍ مِن أَسماءِ اللّهِ عز و جل ، وهُوَ الاِسمُ الَّذي لا يَنبَغي أَن يُسَمّى بِهِ غَيرُ اللّهِ، ولَن يَتَسَمَّ بِهِ مَخلوقٌ. فَقالَ الرَّجُلُ: فَما تَفسيرُ قَولِهِ : «اللّه »؟ قالَ: هُوَ الَّذي يَتَأَلَّهُ (3) إِلَيهِ عِندَ الحَوائِجِ وَالشَّدائِدِ كُلُّ مخَلوقٍ عِندَ انقِطاعِ الرَّجاءِ مِن جَميعِ مَن هُوَ دونَهُ، وتَقَطُّعِ الأَسبابِ مِن كُلِّ مَن سِواهُ، وذلِكَ أَنَّ كُلَّ مُتَرَئِّسٍ في هذِهِ الدُّنيا ومُتَعَظِّمٍ فيها _ وإِن عَظُمَ غِناؤُهُ وطُغيانُهُ وكَثُرَت حَوائِجُ مَن دونَهُ إِلَيهِ _ فَإِنَّهُم سَيَحتاجونَ حَوائِجَ لا يَقدِرُ عَلَيها هذَا المُتَعاظِمُ، وكَذلِكَ هذَا المُتَعاظِمُ يَحتاجُ حَوائِجَ لا يَقدِرُ عَلَيها، فَيَنقَطِعُ إِلَى اللّهِ عِندَ ضَرورَتِهِ وفاقَتِهِ، حَتّى إِذا كَفى هَمَّهُ عادَ إِلى شِركِهِ . أَما تَسمَعُ اللّهَ عز و جل يَقولُ: «قُلْ أَرَءَيْتَكُمْ إِنْ أَتَ_اكُمْ عَذَابُ اللَّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السَّاعَةُ أَغَيْرَ اللَّهِ تَدْعُونَ إِن كُنتُمْ صَ_دِقِينَ * بَلْ إِيَّاهُ تَدْعُونَ فَيَكْشِفُ مَا تَدْعُونَ إِلَيْهِ إِن شَاءَ وَتَنسَوْنَ مَا تُشْرِكُونَ» . (4) فَقالَ اللّهُ عز و جل لِعِبادِهِ: أَيُّهَا الفُقَراءُ إِلى رَحمَتي، إِنّي قَد أَلزَمتُكُمُ الحاجَةَ إِلَيَّ في كُلِّ حالٍ، وذِلَّةَ العُبودِيَّةِ في كُلِّ وَقتٍ، فَإِلَيَّ فَافزَعوا في كُلِّ أَمرٍ تَأخُذونَ فيهِ وتَرجونَ تَمامَهُ وبُلوغَ غايَتِهِ، فَإِنّي إِن أَرَدتُ أَن أُعطِيَكُم لَم يَقدِر غَيري عَلى مَنعِكُم، وإِن أَرَدتُ أَن أَمنَعَكُم لَم يَقدِر غَيري عَلى إِعطائِكُم، فَأَنَا أَحَقُّ مَن سُئِلَ وأَولى مَن تُضُرِّعَ إِلَيهِ، فَقولوا عِندَ افتِتاحِ كُلِّ أَمرٍ صَغيرٍ أَو عَظيمٍ . «بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ» أَي أَستَعينُ عَلى هذَا الأَمرِ بِاللّهِ الَّذي لا يَحِقُّ العِبادَةُ لِغَيرِهِ ، المُغيثِ إِذَا استُغيثَ، وَالمُجيبِ إِذا دُعِيَ، الرَّحمنِ الَّذي يَرحَمُ، بِبَسطِ الرِّزقِ عَلَينَا، الرَّحيمِ بِنا في أَديانِنا ودُنيانا وآخِرَتِنا، خَفَّفَ عَلَينَا الدّينَ وجَعَلَهُ سَهلاً خَفيفا، وهُوَ يَرحَمُنا بِتَمَيُّزِنا مِن أَعدائِهِ. (5)
.
ص: 161
امام على عليه السلام :«اللّه »، بزرگ ترين نام از نام هاى خداوند عز و جل است و آن، نامى است كه ناميدن جز خدا به آن، سزا نيست و هيچ مخلوقى هم به آن ناميده نشده است .
امام على عليه السلام :هيچ خدايى جز خداوند يكتا نيست ؛ پروردگار و ميراث برِ هر چيز . خدايى جز خداوند يكتا نيست ، خداى خدايگان .
امام زين العابدين عليهماالسلام_ در پاسخ به سؤال از تفسير «بسم اللّه الرحمن الرحيم» _: پدرم، از برادرش حسن ، از پدرش امير مؤمنان عليه السلام نقل كرد كه مردى كنارش ايستاد و گفت : اى امير مؤمنان ! درباره «بسم اللّه الرحمن الرحيم» برايم بگو . معنايش چيست ؟ فرمود : «بى گمان ، گفته تو اللّه `` ، بزرگ ترين نامِ الهى است و آن، نامى است كه نشايد جز خدا را به او ناميد و هرگز مخلوقى بدان ناميده نمى شود» . آن مرد گفت : پس تفسير «اللّه » در كلام او چيست ؟ فرمود : «او كسى است كه هر مخلوقى، به هنگام نيازها و سختى ها و قطع اميد از همه چيزهاى ديگر و دست نداشتن به غير او، شيدايش مى شود و اين، از آن روست كه هر كسى كه خود را در اين دنيا رئيس و بزرگ مى گيرد ، هر چند هم كه توانگر و طاغى باشد و نيازهاى ديگران به او فراوان باشد، باز هم اين نيازمندان ، نيازهايى پيدا مى كنند كه اين خودْبزرگ بين، قادر به رفع آنها نيست . و اين شخص خودْبزرگ بين هم، خودش نيازهايى دارد كه قادر به رفع آنها نيست و از سرِ ضرورت و حاجت، از همه مى گسلد و به خدا روى مى آورد ، و تا حاجتش برآورده شود ، دوباره به شركش باز مى گردد . آيا سخن خداوند عز و جلرا نمى شنوى كه مى گويد : «بگو : به نظر شما ، اگر عذاب خدا، شما را در رسد و يا رستاخيز ، شما را دريابد ، اگر راستگوييد ، آيا كسى غير از خدا را مى خوانيد ؟! [نه، ]بلكه تنها او را مى خوانيد و اگر بخواهد ، گره از كار شما مى گشايد و آنچه را شريك او مى خوانيد، از ياد خواهيد برد» . پس خداوند عز و جل به بندگانش مى گويد : اى نيازمندان به رحمت من ! من نياز به خودم و خوارىِ بندگى را همراه شما كرده ام . پس در هر كارى كه آغاز مى كنيد و اتمام و به پايان رسيدنش را اميد مى بريد ، به من پناه آوريد كه اگر من بخواهم به شما بدهم ، غير من نمى تواند از شما باز دارد و اگر من بخواهم از شما باز دارم ، غير من نمى تواند به شما بدهد . من سزاوارترين كس به درخواست و شايسته ترين كس براى تضرّع به درگاهش هستم . پس در آغازِ هر كار كوچك و بزرگ ، «بسم اللّه الرحمن الرحيم» بگوييد ؛ يعنى از خدا براى اين كار، يارى مى خواهم ؛ خدايى كه عبادت، جز براى او شايسته نيست ، فريادرس دادخواهان ، پاسخگوى دعوتگران ، بخشنده اى كه با گستردنِ روزى، بر ما رحم مى كند ، مهربان با ما در دين و دنيا و آخرتمان ، او كه دين را بر ما تخفيف داد و آن را آسان و سبك ساخت و اوست كه با جدا ساختن ما از دشمنانش، بر ما رحمت مى آورَد» .
.
ص: 162
الإمام الباقر عليه السلام :«اللّهُ» مَعناهُ المَعبودُ الَّذي أَلِهَ الخَلقُ عَن دَركِ ماهِيَّتِهِ ، وَالإِحاطَةِ بِكَيفِيَّتِهِ ، ويَقولُ العَرَبُ : أَلِهَ الرَّجُلُ إِذا تَحَيَّرَ فِي الشَّيءِ فَلَم يُحِط بِهِ عِلما ، ووَلَهَ إِذا فَزِعَ إِلى شَيءٍ مِمّا يَحْذَرُهُ ويَخافُهُ ، فَالإلهُ هُوَ المَستورُ عَن حَواسِّ الخَلقِ . . . فَمَعنى قَولِهِ: «اللّهُ أَحَدٌ» المَعبودُ الَّذي يَألَهُ الخَلقُ عَن إِدراكِهِ ، وَالإِحاطَةِ بِكَيفِيَّتِهِ ، فَردٌ بِإِلهِيَّتِهِ ، مُتَعالٍ عَن صِفاتِ خَلقِهِ . (1)
.
ص: 163
امام باقر عليه السلام :«اللّه »، يعنى معبودى كه خلق از درك چيستى اش و آگاهى به چگونگى اش ، حيران گشته اند . عرب وقتى مى گويد : «أَلِهَ الرَّجُل»، كه در چيزى حيران بماند و بدان آگاهى نيابد و چون از چيزى بترسد و حذر كند ، حيران و سرگشته، به چيزى پناه مى برَد . پس «اِله»، همان پوشيده از حواسّ مردم است ... . و اين كه بگويد : «اللّه ، يگانه است»، به معناى همان معبودى است كه مردم، از ادراكش و احاطه به چگونگى اش درمى مانند ؛ در خداوندى اش يكتاست و والاتر از ويژگى هاى خلق خويش است .
.
ص: 164
الإمام الكاظم عليه السلام_ في مَعنَى «اللّهِ» _: اِستَولى عَلى ما دَقَّ وجَلَّ . (1)
الإمام الرضا عليه السلام :إِنَّ في تَسمِيَةِ اللّهِ عز و جل الإِقرارَ بِرُبوبِيَّتِهِ وتَوحيدِهِ . (2)
راجع : ص146 ح4004 _ 4005 و 168 ح 4035 ، بحار الأنوار : ج3 ص226 .
1 / 1 _ 3مَعنى «اللّهُ أَكبَرُ»رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في تَفسيرِ «اللّهُ أَكبَرُ» _: أَمّا قَولُهُ : «اللّهُ أَكبَرُ» فَهِيَ كَلِمَةٌ لَيسَ أَعلاها كَلامٌ ، وأَحَبُّها إِلَى اللّهِ ، يَعني لَيسَ أَكبَرُ مِنهُ ؛ لِأَنَّهُ يُستَفتَحُ الصَّلواتُ بِهِ ، لِكَرامَتِهِ عَلَى اللّهِ ، وهُوَ اسمٌ مِن أَسماءِ اللّهِ الأَكبَرِ . (3)
الكافي عن ابن محبوب :قالَ رَجُلٌ عِندَ أبي عَبدِ اللّه عليه السلام: «اللّهُ أَكبَرُ» . فَقالَ : اللّهُ أَكبَرُ مِن أَيِّ شَيءٍ ؟ فَقالَ : مِن كُلِّ شَيءٍ . فَقالَ أَبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : حَدَّدتَهُ . فَقالَ الرَّجُلُ : كَيفَ أَقولُ ؟ قالَ : قُل : اللّهُ أَكبَرُ مِن أَن يُوصَفَ . (4)
.
ص: 165
امام كاظم عليه السلام_ در معناى «اللّه » _: بر هر چيز كوچك و بزرگ، چيره است .
امام رضا عليه السلام :بى گمان ، در نام گذارىِ او به «خداوند» ، اقرار به ربوبيت و يگانگىِ او نهفته است .
ر . ك : ص 147 ح 4004 _ 4005 و 169 ح 4035، بحار الأنوار : ج 3 ص 226 .
1 / 1 _ 3معناى «اللّه اكبر»پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در تفسير «اللّه اكبر» _: امّا سخن او : «اللّه اكبر»، كلمه اى است كه سخنى برتر از آن نيست و محبوب ترين سخن نزد خداست ؛ يعنى بزرگ تر از او نيست ؛ چون به خاطر بزرگ بودنش نزد خداوند، نمازها بدان آغاز مى شود و آن ، نامى از نام هاى بزرگ خداست .
الكافى_ به نقل از ابن محبوب _: مردى، نزد امام صادق عليه السلامگفت : «اللّه اكبر» . امام فرمود : «خدا بزرگ تر از چه چيز است ؟» . گفت : از هر چيز . امام فرمود : «او را محدود كردى» . مرد گفت : پس چه بگويم ؟ امام فرمود : «بگو : خدا بزرگ تر از آن است كه به وصف آيد» .
.
ص: 166
الكافي عن جميع بن عمير :قالَ أَبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : أيُّ شَيءٍ «اللّهُ أكبَرُ» ؟ فَقُلتُ : اللّهُ أَكبَرُ مِن كُلِّ شَيءٍ . فَقالَ : وكانَ ثَمَّ شَيءٌ فَيَكونُ أَكبَرَ مِنهُ ؟! فَقُلتُ : وما هُوَ ؟ قالَ : اللّهُ أَكبَرُ مِن أَن يُوصَفَ . (1)
راجع : ج 6 ص 570 (الفصل التاسع والخمسون : الكبير ، المتكبّر) .
1 / 1 _ 4مَعنى «بِاسمِ اللّهِ»الإمام زين العابدين عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: . . . بِاسمِ اللّهِ كَلِمَةِ المُعتَصِمينَ ومَقالَةِ المُتَحَرِّزينَ . (2)
التوحيد عن الحسن بن عليّ بن فضّال :سَأَلتُ الرِّضا عَلِيَّ بنَ موسى عليهماالسلام عَن «بِاسمِ اللّهِ» . قالَ : مَعنى قَولِ القائِلِ : بِاسمِ اللّهِ ، أَي أَسِمُ عَلى نَفسي سِمَةً مِن سِماتِ اللّهِ عز و جل ؛ وهِيَ العِبادَةُ . قالَ : فَقُلتُ لَهُ : ما السِّمَةُ ؟ فَقالَ : العَلامَةُ . (3)
.
ص: 167
الكافى_ به نقل از جميع بن عمير _: امام صادق عليه السلام فرمود : « خدا بزرگ تر است از چه چيز ؟» . گفتم : خدا بزرگ تر است از همه چيز . امام فرمود : «مگر اين جا چيزى هست كه خدا بزرگ تر از آن باشد ؟!» . گفتم : پس معنايش چيست ؟ فرمود : «خدا بزرگ تر از آن است كه به وصف آيد» .
ر . ك : ج 6 ص 571 (فصل پنجاه و نهم : كبير ، متكبّر) .
1 / 1 _ 4معناى «باسم اللّه »امام زين العابدين عليه السلام_ در دعا _: به نام خدا ؛ آن زمزمه چنگ زنندگان [به ريسمان الهى] و گفتارِ در پناه آمدگان .
التوحيد_ به نقل از حسن بن على بن فضّال _: از امام على بن موسى الرضا عليه السلاممعناى «به نام خدا» را پرسيدم . فرمود : «اين كه كسى بگويد : به نام خدا`` ، يعنى «سِمَه»اى از نشان هاى خدا را _ كه همان بندگى است _ ، بر خودم مى نهم» . گفتم : «سمه» يعنى چه ؟ امام فرمود : «همان نشان و علامت» .
.
ص: 168
الكافي عن عبد اللّه بن سنان :سَأَلتُ أَبا عَبدِ اللّهِ عليه السلامعَن تَفسيرِ «بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ» قالَ: الباءُ بَهاءُ اللّهِ، وَالسّينُ سَناءُ اللّهِ، وَالميمُ مَجدُ اللّهِ . ورَوى بَعضُهُم : الميمُ مُلكُ اللّهِ، وَاللّهُ إِلهُ كُلِّ شَيءٍ، الرَّحمنُ بِجَميعِ خَلقِهِ ، وَالرَّحيمُ بِالمُؤمِنينَ خاصَّةً. (1)
الإمام العسكريّ عليه السلام_ في قَولِ اللّهِ عز و جل : «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَ_نِ الرَّحِيمِ» _: اللّهُ هُوَ الَّذي يَتَأَلَّهُ إِلَيهِ عِندَ الحَوائِجِ وَالشَّدائِدِ كُلُّ مَخلوقٍ عِندَ انقِطاعِ الرَّجاءِ مِن كُلِّ مَن هُوَ دونَهُ ، وتَقَطُّعِ الأَسبابِ مِن جَميعِ ما سِواهُ ، يَقولُ : «بِاسمِ اللّهِ» أَي أَستَعينُ عَلى أُموري كُلِّها بِاللّهِ الَّذي لا تَحِقُّ العِبادَةُ إِلاّ لَهُ ، المُغيثِ إِذَا استُغيثَ ، وَالمُجيبِ إِذا دُعِيَ . (2)
راجع : ص 160 ح 4025 .
.
ص: 169
الكافى_ به نقل از عبد اللّه بن سنان _: از امام صادق عليه السلام درباره تفسير «بسم اللّه الرحمن الرحيم» پرسيدم. فرمود : «با» بهاى خدا ، «سين» سناى خدا و «ميم» مجد خداست . [ و برخى راويان، ذيل حديث را اين گونه روايت كرده اند :] «ميم»، مُلك خدا و «اللّه » ، خداى هر چيز است ؛ رحمان (مهربان) بر همه خلقش و رحيم (بخشنده) تنها بر مؤمنان .
امام حسن عسكرى عليه السلام_ درباره گفته خداوند عز و جل : «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَ_نِ الرَّحِيمِ» _: «اللّه »، آن كسى است كه هر مخلوقى، در نيازها و سختى ها، [يعنى] به گاه قطع اميد از هر چيز ديگرى غير از او و كوتاه شدن دستش از همه آنچه غير اوست ، به او متوجه مى شود و مى گويد : «به نام خدا» ؛ يعنى در همه كارهايم، از خدا كمك مى جويم ؛ خدايى كه بندگى، جز او را نبايد ؛ خدايى كه چون [ از او] يارى خواسته شود، ياور است و چون خوانده شود ، اجابتگر است .
ر . ك : ص 161 ح 4025.
.
ص: 170
الفصل الثاني: أصناف أسماء اللّه2 / 1الأَسماءُ اللَّفظِيَّةُالإمام عليّ عليه السلام :ما مِن حَرفٍ إِلاّ وهُوَ اسمٌ مِن أَسماءِ اللّهِ عز و جل . (1)
الإمام الصادق عليه السلام :هذِهِ «ك_هيعص» أَسماءُ اللّهِ مُقَطَّعَةً . (2)
2 / 2الأَسماءُ التَّكوِينِيَّةُالإمام عليّ عليه السلام :أَنَا أَسماءُ اللّهِ الحُسنى ، وأَمثالُهُ العُليا ، وآياتُهُ الكُبرى . (3)
عنه عليه السلام :نَحنُ الاِسمُ المَخزونُ المَكنونُ ، نَحنُ الأَسماءُ الحُسنَى الَّتي إِذا سُئِلَ اللّهُ عز و جل بِها أَجابَ ، نَحنُ الأَسماءُ المَكتوبَةُ عَلَى العَرشِ . (4)
.
ص: 171
فصل دوم: گونه هاى نام هاى خدا2 / 1نام هاى لفظىامام على عليه السلام :هيچ حرفى نيست ، جز آن كه نامى از نام هاى خداوند عز و جل است .
امام صادق عليه السلام :اين «كهيعص» (1) نام هاى مقطّع خداست .
2 / 2نام هاى تكوينىامام على عليه السلام :منم نام هاى زيباى خدا و مَثَل هاى والا و نشانه هاى سترگ او .
امام على عليه السلام :ما نام ذخيره شده و پنهان هستيم . ما نام هاى زيبايى هستيم كه چون خداوند عز و جل بدانها خوانده شود ، جواب مى دهد . ما نامِ نگاشته بر عرش خداييم .
.
ص: 172
الإمام الباقر عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى : «تَبَ_رَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِى الْجَلَ_لِ وَ الاْءِكْرَامِ» (1) _: نَحنُ جَلالُ اللّهِ وكَرامَتُهُ الَّتي أَكرَمَ اللّهُ العِبادَ بِطاعَتِنا . (2)
الإمام الصادق عليه السلام :مِنَّا . . . الاِسمُ المَخزونُ وَالعِلمُ المَكنونُ . (3)
عنه عليه السلام_ في زِيارَةِ أَميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام _: السَّلامُ عَلَى اسمِ اللّهِ الرَّضِيِّ ، ووَجهِهِ المُضيءِ . (4)
الإمام الرضا عليه السلام :إِذا نَزَلَت بِكُم شِدَّةٌ فَاستَعينوا بِنا عَلَى اللّهِ ، وهُوَ قَولُ اللّهِ : «وَلِلَّهِ الأَْسْمَاءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا» (5) قالَ أَبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : نَحنُ وَاللّهِ الأَسماءُ الحُسنى ، الَّذي لا يُقبَلُ مِن أَحَدٍ إِلاّ بِمَعرِفَتِنا ، قالَ: «فَادْعُوهُ بِهَا» . (6)
الإمام الهادي عليه السلام :نَحنُ الكَلِماتُ الَّتي لا تُدرَكُ فَضائِلُنا ولا تُستَقصى . (7)
راجع : بحار الأنوار : ج24 ص173 باب «إنّهم عليهم السلام كلمات اللّه وولايتهم الكلم الطيّب» .
.
ص: 173
امام باقر عليه السلام_ درباره سخن خداى متعال : «خجسته است نام پروردگار پرجلالِ با كرامت» _: ما جلال خدا و كرامت اوييم كه خداوند، بندگانش را به اطاعت از ما، گرامى داشته است .
امام صادق عليه السلام :از ماست ... نام ذخيره شده و دانش نهفته .
امام صادق عليه السلام_ در زيارت امير مؤمنان عليه السلام _: سلام بر نام پسنديده خدا و سيماى نورافشان او .
امام رضا عليه السلام :چون سختى، بر شما فرود آمد ، به واسطه ما از خدا كمك بجوييد و اين، همان گفته خداست : «و نام هاى زيبا از آنِ خداست ، پس او را بدانها بخوانيد» . امام صادق عليه السلاممى گويد : «به خدا سوگند ، ما نام هاى زيباييم كه از هيچ كس، [عملى] پذيرفته نمى شود ، جز با شناخت ما [ و همين است كه خداوند] فرمود : «پس بدانها بخوانيدش» » .
امام هادى عليه السلام :ما كلمه هايى هستيم كه فضيلت هايمان، درك نمى شود و به شماره درنمى آيد .
.
ص: 174
2 / 3المُستَأثَرُ مِنَ الأَسماءِرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في دُعائِهِ المُسَمّى بِالأَسماءِ الحُسنى _: يا اللّهُ وَأَسأَلُكَ بِاسمِكَ الَّذي لا يُحيطُ بِهِ عِلمُ العُلَماءِ ، يا اللّهُ وَأَسأَ لُكَ بِاسمِكَ الَّذي لا يَحويهِ حُكمُ الحُكَماءِ . (1)
عنه صلى الله عليه و آله :إِنَّ للّهِِ تَعالى أَربعَةَ آلافِ اسمٍ : أَلفٌ لا يَعلَمُها إِلاَّ اللّهُ ، وأَلفٌ لا يَعلَمُها إِلاَّ اللّهُ وَالمَلائِكَةُ ، وأَلفٌ لا يَعلَمُها إِلاَّ اللّهُ وَالمَلائِكَةُ وَالنَّبِيّونَ ، وأَمَّا الأَلفُ الرّابِعُ فَالمُؤمِنونَ يَعلَمونَهُ : ثَلاثُمِئَةٍ مِنها فِي التَّوراةِ ، وثَلاثُمِئَةٍ فِي الإِنجيلِ ، وثَلاثُمِئَةٍ فِي الزَّبورِ ، ومِئَةٌ فِي القُرآنِ ، تِسعةٌ وتِسعونَ ظاهِرَةٌ ، وواحِدٌ مَكتومٌ ، مَن أَحصاها دَخَلَ الجَنَّةَ . (2)
عنه صلى الله عليه و آله :ما قالَ عَبدٌ قَطُّ إِذا أَصابَهُ هَمٌّ وحُزنٌ : «اللّهُمَّ إِنّي عَبدُكَ وَابنُ عَبدِكَ وَابنُ أَمَتِكَ ، ناصِيَتي بِيَدِكَ ، ماضٍ فِيَّ حُكمُكَ ، عَدلٌ فِيَّ قَضاؤُكَ ، أَسأَ لُكَ بِكُلِّ اسمٍ هُوَ لَكَ سَمَّيتَ بِهِ نَفسَكَ ، أَو أَنزَلتَهُ في كتابِكَ ، أَو عَلَّمتَهُ أَحَدا مِن خَلقِكَ ، أَوِ استَأثَرتَ بِهِ في عِلمِ الغَيبِ عِندَكَ ، أَن تَجعَلَ القُرآنَ رَبيعَ قَلبي ، ونورَ صَدري ، وجَلاءَ حُزني ، وذَهابَ هَمّي» إِلاّ أَذهَبَ اللّهُ عز و جل هَمَّهُ ، وأَبدَلَهُ مَكانَ حُزنِهِ فَرَحا . (3)
الإمام الصادق عليه السلام_ لِمَن قالَ لَهُ : يَدخُلُنِي الغَمُّ _: أَكثِر من أَن تَقولَ : «اَللّهُ اللّهُ رَبّي لا أُشرِكُ بِهِ شَيئا» ، فَإذا خِفتَ وَسوَسَةً أَو حَديثَ نَفسٍ فَقُل : «اللّهُمَّ إِنّي عَبدُكَ وَابنُ عَبدِكَ وَابنُ أَمَتِكَ ، ناصِيَتي بِيَدِكَ ، عَدلٌ فِيَّ حُكمُكَ ، ماضٍ فِيَّ قَضاؤُكَ ، اللّهُمَّ إِنّي أَسأَ لُكَ بِكُلِّ اسمٍ هُوَ لَكَ أَنزَلتَهُ في كِتابِكَ ، أَو عَلَّمتَهُ أَحَدا مِن خَلقِكَ ، أَوِ استَأثَرتَ بِهِ في عِلمِ الغَيبِ عِندَكَ ، أَن تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وأَن تَجعَلَ القُرآنَ نورَ بَصَري ، ورَبيعَ قَلبي ، وجَلاءَ حُزني ، وذَهابَ هَمّي ، اللّهُ اللّهُ رَبّي لا أُشرِكُ بِهِ شَيئا» . (4)
.
ص: 175
2 / 3نام هاى انحصارى خداپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعايش به نام «أسماء الحُسنى (نام هاى زيبا)» _: اى خدا ! و از تو مى خواهم به نامى كه دانشِ دانشمندان، بدان احاطه ندارد ، اى خدا ! و از تو مى خواهم به اسمى كه حكمتِ حكيمان، آن را در بر ندارد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بى گمان ، خدا را چهار هزار نام است : هزار نام را جز خدا [كسى ]نمى داند و هزار نام را جز خدا و فرشتگان او، [كسى ]نمى داند و هزار نام را جز خدا و فرشتگان و پيامبران، [كسى ]نمى داند و هزار نام چهارم را مؤمنان [هم ]مى دانند : سيصد نام از آنها، در تورات است و سيصد نام ديگر، در انجيل است و سيصد نام، در زبور است و صد نام ديگر، در قرآن است كه 99 عدد از آنها، آشكار و يكى پنهان است . هر كه آنها را بر شمرَد ، به بهشت در مى آيد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هرگز بنده اى گرفتار نگرانى و اندوهى نمى شود و اين دعا را نمى خواند، مگر آن كه خداوند، نگرانى اش را از ميان مى برَد و به جاى اندوهش ، سرور مى نشاند : «خدايا ! من بنده تو و زاده بنده و كنيز تو هستم . اختياردار من، تويى . حكم تو، بر من جارى است و قضايت درباره من، عادلانه است . به حقّ هر نامت كه خود را به آن ناميده اى يا آن را در كتابت نازل كرده اى يا به كسى از خَلقت آموخته اى و يا آن را در علم غيبت، ويژه خودت نگه داشته اى ، از تو مى خواهم كه قرآن را بهار دلم و نور سينه ام و [سببِ] راندنِ اندوهم و از ميان رفتنِ نگرانى ام قرار دهى» .
امام صادق عليه السلام_ به كسى كه به ايشان گفت : غم بر من در آمده است _: فراوان بگو : «خدا ، خدا ، پروردگار من است كه هيچ چيزى را شريك او نمى گيرم» . و چون از وسواس يا حديث نفس ترسيدى ، بگو : «خدايا! من بنده تو و پسر بنده و كنيز توام . اختياردار من تويى . حُكمت درباره من، عادلانه است و قضايت درباره من، جارى است . خدايا! به حقّ هر نامت كه آن را در كتابت نازل كرده اى و يا به كسى از خلقت آموخته اى و يا آن را در علم غيبت، ويژه خودت نگه داشته اى ، از تو مى خواهم كه بر محمّد و خاندان او درود بفرستى و قرآن را نور ديده ام و بهار دلم و [سبب] راندنِ اندوهم و از ميان رفتنِ نگرانى ام قرار دهى . [ اى] خدا ، خدا ! [ اى] پروردگارم كه هيچ چيزى را شريك او نمى گيرم!» .
.
ص: 176
الإمام الكاظم عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: اللّهُمَّ إِنّي أَسأَ لُكَ بِكُلِّ اسمٍ هُوَ لَكَ سَمَّيتَ بِهِ نَفسَكَ ، أَو أَنزَلتَهُ في شَيءٍ مِن كُتُبِكَ ، أَوِ استَأثَرتَ بِهِ في عِلمِ الغَيبِ عِندَكَ ، أَو عَلَّمتَهُ أَحَدا مِن خَلقِكَ ، أَن تَجعَلَ القُرآنَ رَبيعَ قَلبي ، وشِفاءَ صَدري ، ونورَ بَصَري ، وذَهابَ هَمّي وحُزني ؛ فَإِنَّهُ لا حَولَ ولا قُوَّةَ إِلاّ بِكَ . (1)
راجع : ج 6 ص 462 ح 5004 .
.
ص: 177
امام كاظم عليه السلام_ در دعا _: خدايا! به حقّ هر نامت كه خود را بدان ناميده اى و يا آن را در كتابى از كتاب هايت فرو فرستاده اى و يا در علم غيبت، ويژه خودت ساخته اى و يا آن را به فردى از خَلقت آموخته اى ، از تو مى خواهم كه قرآن را بهار دلم و شفاى سينه ام و نور ديده ام و [سببِ] رفتنِ نگرانى و اندوهم قرار دهى ، كه هيچ توان و نيرويى نيست ، مگر به [سبب سازىِ] تو .
ر . ك : ج 6 ص 463 ح 5004 .
.
ص: 178
الفصل الثالث: عدد أسماء اللّه3 / 1عَدَدُ الأَسماءِ اللَّفظِيَّةِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :إِنَّ فِي القُرآنِ تِسعَةً وتِسعينَ اسما ، مَن أَحصاها كُلَّها دَخَلَ الجَنَّةَ . (1)
عنه صلى الله عليه و آله :إِنَّ للّهِِ تِسعَةً وتِسعينَ اسما ، مِئَةً إِلاّ واحِدا ، مَن أَحصاها دَخَلَ الجَنَّةَ . (2)
عنه صلى الله عليه و آله :إِنَّ للّهِِ _ تَبارَكَ وتَعالى _ تِسعَةً وتِسعينَ اسما ؛ مِئَةً إِلاّ واحِدا، مَن أَحصاها دَخَلَ الجَنَّةَ، وهِيَ : اللّهُ، الإِلهُ ، الواحِدُ ، الأَحَدُ ، الصَّمَدُ (3) ، الأَوَّلُ ، الآخِرُ ، السَّميعُ ، البَصيرُ، القَديرُ، القاهِرُ ، العَلِيُّ ، الأَعلَى ، الباقِي ، البَديعُ ، البارِئُ ، الأَكرَمُ، الظّاهِرُ، الباطِنُ، الحَيُّ، الحَكيمُ ، العَليمُ ، الحَليمُ ، الحَفيظُ ، الحَقُّ ، الحَسيبُ (4) ، الحَميدُ ، الحَفيُّ ، الرَّبُّ ، الرَّحمنُ ، الرَّحيمُ ، الذَّارِئُ (5) ، الرَّزّاقُ ، الرَّقيبُ ، الرَّؤوفُ، الرَّائِي، السَّلامُ، المُؤمِنُ، المُهيمِنُ ، العَزيزُ ، الجَبّارُ ، المُتَكَبِّرُ ، السَّيِّدُ ، السُّبّوحُ (6) ، الشَّهيدُ ، الصّادِقُ ، الصّانِعُ ، الطّاهِرُ ، العَدلُ ، العَفُوُّ ، الغَفورُ ، الغَنِيُّ ، الغِياثُ ، الفاطِرُ ، الفَردُ ، الفَتّاحُ ، الفالِقُ ، القَديمُ ، المَلِكُ ، القُدّوسُ ، القَوِيُّ ، القَريبُ ، القَيّومُ ، القابِضُ ، الباسِطُ ، قاضِي الحاجاتِ ، المَجيدُ ، المَولَى ،المَنّانُ ، المُحيطُ، المُبينُ، المُقيتُ، المُصَوِّرُ، الكَريمُ ، الكَبيرُ ، الكافي ،كاشِفُ الضُّرِّ ، الوَترُ ، النُّورُ ، الوَهّابُ ، النّاصِرُ ، الواسِعُ ، الوَدودُ ، الهادِي ، الوَفِيُّ ، الوَكيلُ ، الوارِثُ ، البَرُّ ، الباعِثُ ، التَّوّابُ ، الجَليلُ ، الجَوادُ ، الخَبيرُ ، الخالِقُ ، خَيرُ النّاصِرينَ ، الدَّيّانُ (7) ، الشَّكورُ ، العَظيمُ ، اللَّطيفُ ، الشَّافي . (8)
.
ص: 179
فصل سوم: تعداد نام هاى خدا3 / 1تعداد نام هاى لفظىپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :در قرآن ، 99 اسم [براى خدا] هست كه هر كسى آنها را برشمارَد ، به بهشت در مى آيد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند، 99 نام دارد ؛ صد منهاى يك . هر كه آنها را بر شمرَد ، به بهشت در خواهد آمد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بى گمان ، براى خداوند _ تبارك و تعالى _ 99 نام است ؛ صد نام بجز يكى . هر كس آنها را به شماره در آورَد ، به بهشت در خواهد آمد و آنها اين نام هايند : اللّه (خداوندگار) ، اله (خدا) ، واحد (يكتا) ، احد (يگانه) ، صمد (بى نياز) ، (1) اوّل (نخستين) ، آخر (واپسين) ، سميع (شنوا) ، بصير (بينا) ، قدير (توانا) ، قاهر (چيره) ، علىّ (والا) ، اعلى (برتر) ، باقى (پاينده) ، بديع (نوآور) ، بارئ (آغازگر) ، اكرم (گرامى) ، ظاهر (پيدا) ، باطن (نهان) ، حى (زنده) ، حكيم (فرزانه) ، عليم (دانا) ، حليم (بردبار) ، حفيظ (نگاهدار) ، حق ، حسيب (بسنده) ، حميد (ستوده) ، حَفىّ (پذيرنده) ، ربّ (پروردگار) ، رحمان (بخشاينده) ، رحيم (بخشنده) ، ذارئ (آفريننده) ، رزّاق (روزى رسان) ، رقيب (مراقب) ، رئوف ، رائى (بيننده) ، سلام (سلامت بخش) ، مؤمن (پناه دهنده) ، مهيمن (پرهيمنه) ، عزيز (پيروزمند) ، جبّار (جبران كننده) ، متكبّر (بس سترگ) ، سيّد (سروَر) ، سُبّوح (منزّه) ، شهيد (گواه) ، صادق (راستگو) ، صانع (سازنده) ، طاهر (پاك) ، عدل (دادگر) ، عفُوّ (درگذرنده) ، غفور (آمرزشگر) ، غنى (توانگر) ، غياث (فريادرَس) ، فاطر (پديدآورنده) ، فرد (يكتا) ، فتّاح (گشايشگر) ، فالق (شكافنده) ، قديم (قديم) ، مَلك (فرمان روا) ، قُدّوس (پاكيزه) ، قوىّ (نيرومند) ، قريب (نزديك) ، قيّوم (برپادارنده) ، قابض (تنگ گيرنده) ، باسط (گستراننده) ، قاضى الحاجات (برآورنده نيازها) ، مجيد (بشكوه) ، مولى (اختياردار) ، منّان (منّت گذار) ، محيط (فراگير) ، مبين (آشكار) ، مُقيت (نگه دارنده) ، مصوِّر (تصويرگر) ، كريم ، كبير (بزرگ) ، كافى (كفايت كننده) ، كاشف الضُّر (گشايش دهنده در سختى) ، وَتْر (تنها) ، نور ، وهّاب (بسيار بخشنده) ، ناصر (ياور) ، واسع (وسعت بخش) ، وَدود (مِهروَرز) ، هادى (راهنما) ، وَفى (وفادار) ، وكيل ، وارث (ارث برنده) ، بَر (نيكوكار) ، باعث (برانگيزنده) ، توّاب (بازگردنده) ، جليل (پرشكوه) ، جواد (باسخاوت) ، خبير (آگاه) ، خالق (آفريدگار) ، خيرُ الناصرين (بهترينِ ياوران) ، ديّان (داور) ، شكور (بسيار سپاس گزارنده) ، عظيم (باعظمت) ، لطيف (ريزبين) و شافى (شفادهنده) .
.
ص: 180
الإمام الصادق عليه السلام_ لَمّا سُئِلَ عَنِ الأَسماءِ التِّسعَةِ وَالتِّسعينَ الَّتي مَن أَحصاها دَخَلَ الجَنَّةَ 1 _: هِيَ فِي القُرآنِ : فَفِيالفاتِحَةِ خَمسَةُ أَسماءٍ: يا أللّهُ، يارَبُّ، يا رَحمانُ، يا رَحيمُ، يا مالِكُ. وفِي البَقَرَةِ ثَلاثَةٌ وثَلاثونَ اسما : يا مُحيطُ ، يا قَديرُ ، يا عَليمُ ، يا حَكيمُ ، يا عَلِيُّ ، يا عَظيمُ ، يا تَوّابُ ، يا بَصيرُ ، يا وَلِيُّ ، يا واسِعُ ، يا كافي ، يا رَؤوفُ ، يا بَديعُ ، يا شاكِرُ ، يا واحِدَ ، يا سَميعُ ، يا قابِضُ ، يا باسِطُ ، يا حَيُّ ، يا قَيّومُ ، يا غَنِيُّ ، يا حَميدُ ، يا غَفورُ ، يا حَليمُ ، يا إِلهُ ، يا قَريبُ ، يا مُجيبُ ، يا عَزيزُ ، يا نَصيرُ ، يا قَوِيُّ ، يا شَديدُ ، يا سَريعُ ، يا خَبيرُ . وفي آلِ عِمرانَ : يا وَهّابُ ، يا قائِمُ ، يا صادِقُ ، يا باعِثُ ، يا مُنعِمُ ، يا مُتَفَضِّلُ. وفِي النِّساءِ : يا رَقيبُ ، يا حَسيبُ ، يا شَهيدُ ، يا مُقيتُ ، يا وَكيلُ ، يا عَلِيُّ ، يا كَبيرُ . وفِي الأَنعامِ : يا فاطِرُ ، يا قاهِرُ ، يا لَطيفُ ، يا بُرهانُ . وفِي الأَعرافِ : يا مُحيي ، يا مُميتُ . وفِي الأَنفالِ : يا نِعمَ المَولى ، يا نِعمَ النَّصيرُ . وفي هودٍ : يا حَفيظُ ، يا مَجيدُ ، يا وَدودُ ، يا فَعّالُ لِما يُريدُ . وفِي الرَّعدِ : يا كَبيرُ ، يا مُتَعالِ . وفِي إِبراهيمُ : يا مَنّانُ ، يا وارِثُ . وفِي الحِجرِ : يا خَلاّقُ . وفي مَريمَ : يا فَردُ . وفي طه : يا غَفّارُ . وفي «قَد أَفلَحَ» : يا كَريمُ . وفِي النُّور : يا حَقُّ ، يا مُبينُ . وفِي الفُرقانِ : يا هادي . وفي سَبَأٍ : يا فَتّاحُ . وفِي الزُّمَرِ : يا عالِمُ . وفي غافِرٍ : يا غافِرُ ، يا قابِلَ التَّوبَةِ ، يا ذَا الطَّولِ ، يا رَفيعُ . وفِي الذَّارِياتِ : يا رَزّاقُ ، يا ذَا القُوَّةِ ، يا مَتينُ . وفِي الطور : يا برّ . وفِي «اقتَرَبَت» : يا مَليكُ ، يا مُقتَدِرُ . وفِي الرَّحمن : يا ذَا الجَلالِ وَالإِكرامِ ، يا رَبَّ المَشرِقَينِ ، يا رَبُّ المَغرِبَينِ ، يا باقي ، يا مُهَيمِنُ . وفِي الحَديدِ : يا أَوَّلُ ، يا آخِرُ ، يا ظاهِرُ ، يا باطِنُ . وفِي الحَشرِ : يا مَلِكُ ، يا قُدّوسُ ، يا سَلامُ ، يا مُؤمِنُ ، يا مُهَيمِنُ ، يا عَزيزُ ، يا جَبّارُ ، يا مُتَكَبِّرُ ، يا خالِقُ ، يا بارِئُ ، يا مُصَوِّرُ . وفِي البُروجِ : يا مُبدِئُ ، يا مُعيدُ . وفِي الفَجرِ : يا وَترُ . وفِي الإِخلاصِ : يا أَحَدُ ، يا صَمَدُ . (1)
.
ص: 181
امام صادق عليه السلام_ هنگامى كه از وى درباره آن 99 نام خدا پرسيده شد كه هر كس آنها را بر شمرَد ، به بهشت در مى آيد _: آنها در قرآن است . در سوره فاتحه ، پنج نام آمده است : اى خدا ، اى پروردگار ، اى بخشاينده ، اى بخشنده ، اى مالك ! و در سوره بقره ، 33 نام آمده است : اى فراگير ، اى توانا ، اى دانا ، اى فرزانه ، اى والا ، اى باعظمت ، اى بازگردنده ، اى بينا ، اى مولا ، اى وسعت بخش ، اى كفايت كننده ، اى رئوف ، اى نوآور ، اى سپاس گزار ، اى يكتا ، اى شنوا ، اى تنگْ گيرنده ، اى گستراننده ، اى زنده ، اى برپادارنده ، اى توانگر ، اى ستوده ، اى آمرزشگر ، اى بردبار ، اى معبود ، اى نزديك ، اى اجابت كننده ، اى هميشه پيروز ، اى هميشه ياور ، اى نيرومند ، اى سخت ، اى سريع ، اى آگاه ! و در سوره آل عمران : اى بسيار بخشنده ، اى برپا ، اى راستگو ، اى برانگيزنده ، اى نعمت بخش ، اى بخشنده به بى استحقاق ! و در سوره نساء : اى مراقب ، اى بسنده ، اى گواه ، اى نگه دارنده ، اى وكيل ، اى والا ، اى بزرگ ! و در سوره انعام : اى پديدآورنده ، اى چيره ، اى ريزبين ، اى برهان ! و در سوره اعراف : اى زنده كننده ، اى ميراننده ! و در سوره انفال : اى بهترين مولا ، اى بهترين ياور ! و در سوره هود : اى نگاهدار ، اى بشكوه ، اى مهرورز ، اى كننده آنچه مى خواهد ! و در سوره رعد : اى بزرگ ، اى برترى جو ! و در سوره ابراهيم : اى منّت گذار ، اى ارث برنده ! و در سوره حِجر : اى بسيار پديدآورنده ! و در سوره مريم : اى تنها ! و در سوره طه : اى آمرزشگر ! و در سوره مؤمنون : اى كريم ! و در سوره نور : اى حق ، اى آشكارساز ! و در سوره فرقان : اى راهنما ! و در سوره سبأ : اى گشايشگر ! و در سوره زُمَر : اى دانا ! و در سوره غافر : اى پوشاننده ، اى توبه پذير ، اى اهل گشاده دستى ، اى بلندپايه ! و در سوره ذاريات : اى روزى رسان ، اى پرتوان ، اى استوار ! و در سوره طور : اى نيكو ! و در سوره قمر : اى هميشه فرمان روا ، اى مقتدر ! و در سوره الرحمان : اى صاحب شكوه و بزرگوارى ، اى پروردگارِ دو مشرق ، اى پروردگار دو مغرب ، اى پاينده ، اى با اُبُّهت ! و در سوره حديد : اى نخستين ، اى واپسين ، اى پيدا ، اى نهان ! و در سوره حشر : اى فرمان روا ، اى پاكيزه ، اى سلامت بخش ، اى پناه دهنده ، اى پُرهيمنه ، اى پيروزمند ، اى جبران كننده ، اى بى اندازه سترگ ، اى آفريدگار ، اى آفريننده ، اى تصويرگر ! و در سوره بروج : اى آغازگر ، اى بازآورنده ! و در سوره فجر : اى فرد ! و در سوره اخلاص : اى يگانه ، اى صمد ! (1)
.
ص: 182
. .
ص: 183
. .
ص: 184
. .
ص: 185
. .
ص: 186
. .
ص: 187
بحثى درباره تعداد اسماى حُسناى لفظىعلاّمه طباطبايى مى گويد : دليلى در آيات قرآن كريم نيست كه تعداد اسماى حسنا (نام هاى زيبا) را معيّن كند ؛ بلكه سخن خداوند در اين آيه ها : «اللَّهُ لاَ إِلَ_هَ إِلاَّ هُوَ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى . (1) خداوند كه بجز او خدايى نيست ، اسماى حسنا دارد» . «وَلِلَّهِ الأَْسْمَاءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا . (2) اسماى حُسنا از آنِ خداست ، پس او را به آنها بخوانيد» . «لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى يُسَبِّحُ لَهُ مَا فِى السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ . (3) اسماى حسنا از آنِ اوست ، هر چه در آسمان ها و زمين هست، او را تنزيه مى كند» .
.
ص: 188
و آيه هايى شبيه اينها ، ظاهرش آن است كه هر نام موجود و زيباترينِ آنها در معنا ، از آنِ خداى متعال است . پس اسماى حسناى او، به هيچ شماره اى محدود نمى شود . و آنچه از اين نام ها كه در الفاظ كتاب الهى آمده است، صد و بيست و اندى نام است كه عبارت اند از : الف _ اله (خدا) ، اَحَد (يگانه) ، اوّل (نخستين) ، آخِر (واپسين) ، اَعلى (برتر) ، اَكرم (گرامى) ، اَعلم (داناترين) ، اَرحمُ الراحمين (بخشنده ترينِ بخشندگان) ، اَحكمُ الحاكمين (حاكم ترينِ حاكمان) ، اَحسنُ الخالقين (بهترينِ آفرينندگان) ، اَهل التقوى (شايسته پروا) ، اَهل المغفره (شايسته آمرزيدن) ، اَقرب (نزديك ترين) ، اَبقى (پاينده ترين) ؛ ب _ بارئ (آفريدگار) ، باطن (نهان) ، بديع (نوآور) ، بَر (نيكوكار) ، بصير (بينا) ؛ ت _ توّاب (بازگردنده) ؛ ج _ جبّار (جبران كننده) ، جامع (گردآورنده) ؛ ح _ حكيم (فرزانه) ، حليم (بردبار) ، حى (زنده) ، حق ، حميد (ستوده) ، حسيب (بسنده) ، حفيظ (نگاهدار) ، حَفىّ (پذيرنده) ؛ خ _ خبير (آگاه) ، خالق (آفريدگار) ، خلاّق ، خير (نيك) ، خير الماكرين (بهترينِ چاره گران) ، خير الرازقين (بهترينِ روزى رسانان) ، خير الفاصلين (بهترينِ فيصله دهندگان) ، خير الحاكمين (بهترينِ حكم دهندگان) ، خير الفاتحين (بهترينِ گشايشگران) ، خير الغافرين (بهترينِ پوشانندگان) ،
.
ص: 189
خير الوارثين (بهترينِ ميراث بران) ، خير الرّاحمين (بهترينِ مهربانان) ، خير المُنزلين (بهترينِ جاى دهندگان) ؛ د _ ذو العرش (داراى سرير [فرمان روايى]) ، ذو الطَّول (باسخاوت) ، ذو الانتقام (انتقام گيرنده) ، ذو الفضل العظيم (داراى فضل بزرگ) ، ذو الرحمه (داراى رحمت) ، ذو القوّه (نيرومند) ، ذو الجلال و الإكرام (صاحب جلال و شكوه) ، ذو المعارج (داراى والايى ها) ؛ ذ _ رحمان (بخشاينده) ، رحيم (بخشنده) ، رئوف ، رَبّ (پروردگار) ، رفيع الدرجات (بلندْمرتبه) ، رزّاق (روزى رسان) ، رقيب (مراقب) ؛ ر _ سميع (شنوا) ، سلام (سلامت بخش) ، سريع الحساب (زود حسابرس) ، سريع العقاب (زود كيفردهنده) ؛ ز _ شهيد (گواه) ، شاكر (قدردان) ، شكور (بسيار سپاس گزار) ، شديد العقاب (سخت كيفر) ، شديد المِحال (سختگير) ؛ س _ صمد (در اوج شكوه ؛ آن كه در هر نيازى ، بدو روى مى آورند) ؛ ش _ ظاهر (پيدا) ؛ ص _ عليم (بس دانا) ، عزيز (هميشه پيروز) ، عَفُو (درگذرنده) ، عَلى (والا) ، عظيم (باعظمت) ، علاّم الغيوب (دانا به نهان ها) ، عالم الغيب و الشهادة (آگاه به غيب و حضور) ؛ ض _ غنىّ (توانگر) ، غفور (آمرزشگر) ، غالب (مسلّط) ، غافر الذنب (پوشاننده گناه) ، غفّار (بسيار آمرزنده) ؛
.
ص: 190
ط _ فالق الإصباح (شكافنده سپيده) ، فالق الحَبّ و النوى (شكافنده دانه و هسته) ، فاطر (پديدآورنده) ، فتّاح (گشايشگر) ؛ ظ _ قوىّ (نيرومند) ، قُدّوس (منزّه) ، قيّوم (برپادارنده) ، قاهر (چيره) ، قهّار (بسيار چيره) ، قريب (نزديك) ، قادر (توانا) ، قدير (هميشه پُرتوان) ، قابل التّوب (توبه پذيرنده) ، القائم على كُلّ نفسٍ بما كَسَبَت (چيره بر هر آنچه انسان به دست مى آورد) ؛ ع _ كبير (بزرگ) ، كريم ، كافى (كفايت كننده) ؛ غ _ لطيف (ريزبين) ؛ ف _ مَلِك (فرمان روا) ، مؤمن (پناه دهنده) ، مُهَيمِن (پُرهيمنه) ، متكبّر (بس سترگ) ، مصوِّر (تصويرگر) ، مجيد (باشكوه) ، مُجيب (اجابت كننده) ، مُبين (آشكار) ، مولى (اختياردار) ، محيط (فراگير) ، مُقيت (نگه دارنده) ، متعالى (والا) ، مُحيى (زنده كننده) ، متين (استوار) ، مقتدر ، مستعان (آن كه از وى كمك خواهند) ، مُبدى (آغازگر) ، مالك المُلك (صاحب حقّ فرمان روايى) ؛ ق _ نصير (ياور) ، نور ؛ ل _ وهّاب (بخشنده) ، واحد (يكتا) ، ولى ، والى ، واسع (وسعت دهنده) ، وكيل ، ودود (مهرورز) ؛ م _ هادى (راهنما) . گذشت كه گفته قرآن : «وَلِلَّهِ الأَْسْمَاءُ الْحُسْنَى ؛ و نام هاى زيبا، از آنِ خداست» ، «ولَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى ؛ ونام هاى زيبا، براى اوست» ، ظاهرش اين است كه معانى اين نام ها، به طور حقيقى و اصيل، از آنِ خداست و به تَبَع ، از آنِ
.
ص: 191
غير اوست . پس او مالك حقيقىِ اسم هاست؛ ولى غير او، تنها آنچه را از اين ميان دارد كه خدا به او داده باشد ، و با اين همه، آنچه را خدا به غير خود داده، از مِلك او بيرون نمى رود . براى مثال ، حقيقت علم، از آنِ خداى سبحان است، و غير خدا، بهره اى از آن ندارد، مگر علمى را كه خدا به او بخشيده باشد، و با اين همه، علم، از آنِ خداست و از مِلك و سلطنت خدا بيرون نمى رود . امّا آنچه كه هر دو فرقه[ى شيعه و اهل سنّت] ، به طور مستفيض (1) از پيامبر صلى الله عليه و آلهنقل كرده اند كه : «خداوند، 99 نام دارد ؛ صد نام منهاى يكى . هر كه آنها را به شمار آورَد ، به بهشت درمى آيد» يا شبيه به اين كلمات، هيچ دلالتى بر توقيفى بودن [ اسماى الهى ]ندارد . اين، از نگاه بحث تفسيرى است ؛ امّا حكم شرعى آن ، مربوط به علم فقه است و احتياط در دين، اقتضا مى كند كه در نام بردن، به همان نام هايى بسنده شود كه از طريق نقل رسيده اند . البته جارى كردن [ديگر نام ها بر زبان] و اطلاق نمودن [ آنها بر خداوند] ، بدون اين كه آنها را «نام» بشمريم ، آسان [و بى اشكال] است . (2)
.
ص: 192
3 / 2عدد الأَسماء التكوينيّةالكتاب«وَ لَوْ أَنَّمَا فِى الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلَ_مٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِدَتْ كَلِمَ_تُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ » . (1)
«قُل لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِّكَلِمَ_تِ رَبِّى لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَ_تُ رَبِّى وَ لَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا » . (2)
«وَ إِن تَعُدُّواْ نَعَمتَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَا» . (3)
الحديثالإمام الصادق عليه السلام_ في تَفسيرِ قَولِهِ تَعالى: «قُل لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ . . .» _: قَد أَخبَرَكَ أَنَّ كَلامَ اللّهِ عز و جللَيسَ لَهُ آخِرٌ ولا غايَةٌ ، ولا يَنقَطِعُ أَبَدا . (4)
تعليقأَسماء اللّه وكلماته التكوينيّة بمعناها العامّ تشمل جميع مخلوقات اللّه ، و على هذا الأَساس فإنّ كلمات اللّه لا عدَّ لها ولاحصر ، والمخلوقات غير قادرة على إِحصائها ، ولكن هذا لايعني طبعا أَنّ اللّه غير قادر على إِحصائها؛ فهو تعالى يعلم عدد جميع مخلوقاته؛ ولهذا نرى القرآن الكريم يعلن: «وَ أَحْصَى كُلَّ شَىْ ءٍ عَدَدَما» (5) ، «لاَ يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلاَ كَبِيرَةً إِلاَّ أَحْصَ_اهَا» (6) ، «وَ كُلَّ شَىْ ءٍ أَحْصَيْنَ_هُ كِتَ_بًا» . (7) وإِضافة إِلى الأَسماء والكلمات التكوينيّة العامّة ، فإنّ للّه تعالى أَسماء وكلمات تكوينيّة خاصّة أَيضا تذكر تحت عنوان «أَسماء اللّه الحسنى» ، أو «أَمثاله العليا» ، أو «آياته الكبرى» ، أَو «اسم اللّه الرضيّ» ، و مصداقُها البارز الأَنبياءُ والأَولياء وأَهل البيت عليهم السلام .
.
ص: 193
3 / 2تعداد نام هاى تكوينىقرآن«و اگر همه آنچه از [جنسِ] درخت در زمين هست، قلم هايى باشند و دريا، [مركّب شود و ]هفت درياى ديگر به يارى اش آيند [و سخنان خدا را بنويسند ، باز هم] سخنان خدا، پايان نمى گيرند . بى گمان ، خداوند، شكست ناپذيرِ حكيم است» .
«بگو : اگر دريا براى [نوشتنِ] كلمات پروردگارم مركّب شود ، بى گمان ، دريا پايان مى گيرد، پيش از آن كه كلمات پروردگارم پايان بيابد ؛ حتّى اگر [درياى ديگرى] همانند آن را به كمك بياوريم» .
«واگر نعمت خدا را شماره كنيد ، نمى توانيد آنها را بشمريد» .
حديثامام صادق عليه السلام_ در تفسير سخن خداى متعال : «بگو : اگر دريا براى [نوشتنِ ]كلمات پروردگارم مركّب شود ، ...» _: [ اين آيه، ]به تو خبر داده است كه سخن خداوند عز و جل نه پايانى دارد و نه سرانجامى، و هرگز گسسته نمى شود .
بياننام هاى خداوند و كلمات تكوينىِ او، به معناى عام ، شامل همه مخلوقات خداست و بر اين اساس ، كلمات خدا حدّ و حصرى ندارند و مخلوقات را ياراى شمردن آنها نيست ؛ امّا اين بدان معنا نيست كه خودِ خداوند هم نتواند آنها را بشمارد . خداوند متعال، تعداد همه مخلوقات خود را مى داند و از اين روست كه مى بينيم قرآن كريم، اعلان مى دارد : «هر چيزى را به عدد، شماره كرده است» . «هيچ كوچك و بزرگى را فرو ننهاده ، مگر آن كه شماره اش كرده است» . «و هر چيزى را شماره و ثبت كرده ايم» . خداوند، افزون بر نام ها و كلمات عامّ تكوينى ، نام ها و كلمات خاصّ تكوينى نيز دارد كه از آنها با عنوان «اسماى حُسناى خدا» و يا «امثال عُليا» و يا «آيات كبرا» و يا «اسم مرضىّ خدا» ياد مى شود و مصداق بارز آنها ، پيامبران و اوليا و اهل بيت عليهم السلامهستند .
.
ص: 194
. .
ص: 195
. .
ص: 196
الفصل الرابع : الإسم الأعظم4 / 1ما رُوِيَ في تَفسيرِ الاسمِ الأَعظَمِ4 / 1 _ 1البَسمَلَة. رسول اللّه صلى الله عليه و آله :4055 «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَ_نِ الرَّحِيمِ» أَقرَبُ إِلَى الاِسمِ الأَعظَمِ (1) مِن سَوادِ العَينِ إِلى بَياضِها . (2)
.
ص: 197
فصل چهارم: اسم اعظم4 / 1رواياتى در تفسير اسم اعظم4 / 1 _ 1بسم اللّهپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :نزديكىِ «بسم اللّه الرحمن الرحيم» به اسم اعظم ، (1) بيشتر از نزديكىِ سياهىِ چشم به سفيدىِ آن است .
.
ص: 198
مُهج الدعوات عن معاوية بن عمّار ع_ن الإمام الصادق عليه السلام: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَ_نِ الرَّحِيمِ » اِسمُ اللّهِ الأَكبَرُ . أَو قالَ : الأَعظَمُ . (1)
4 / 1 _ 2آياتٌ مِنَ القُرآنِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :اِسمُ اللّهِ الأَعظَمُ في هاتَينِ الآيَتَينِ : «وَ إِلَ_هُكُمْ إِلَ_هٌ وَ حِدٌ لاَّ إِلَ_هَ إِلاَّ هُوَ الرَّحْمَ_نُ الرَّحِيمُ» (2) ، وفاتِحَةِ سورَةِ آلِ عِمرانَ : «الم * اللَّهُ لاَ إِلَ_هَ إِلاَّ هُوَ الْحَىُّ الْقَيُّومُ» (3) . (4)
عنه صلى الله عليه و آله :اِسمُ اللّهِ الأَعظَمُ الَّذي إِذا دُعِيَ بِهِ أَجابَ في سُوَرٍ ثَلاثٍ : البَقَرَةِ ، وآلِ عِمرانَ ، وطه . (5)
عنه صلى الله عليه و آله :اِسمُ اللّهِ الأَعظَمُ الَّذي إِذا دُعِيَ بِهِ أَجابَ في هذِهِ الآيِةِ مِن آلِ عِمرانَ : «قُلِ اللَّهُمَّ مَ__لِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِى الْمُلْكَ مَن تَشَاءُ» (6) إِلى آخِرِهِ . (7)
.
ص: 199
مُهَج الدعوات_ به نقل از معاوية بن عمّار _: امام صادق عليه السلام فرمود : « «بسم اللّه الرحمن الرحيم» بزرگ ترين نام خداست» و يا فرمود: «اسم اعظم خداست» .
4 / 1 _ 2آيه هايى از قرآنپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اسم اعظم خدا، در اين دو آيه است : «و خداى شما خدايى يكتاست كه بجز او خدايى نيست ، بخشنده و مهربان است» و آغاز آل عمران : «الف _ لام _ ميم . خداوند، [چنان است كه ]بجز او خدايى نيست ، زنده و برپا دارنده است» .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اسم اعظم خدا _ كه چون بدان بخوانندش ، اجابت مى كند _ در سه سوره است : بقره و آل عمران و طه .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اسم اعظم خدا _ كه چون بدان بخوانندش ، اجابت مى كند _ در اين آيه سوره آل عمران است : «بگو : خداوندا ، اى فرمان رواى هستى ! به هر كس كه مى خواهى ، فرمان روايى مى بخشى» تا پايان آيه .
.
ص: 200
عنه صلى الله عليه و آله :هَل أَدُلُّكُم عَلَى اسمِ اللّهِ الأَعظَمِ الَّذي إِذا دُعِيَ بِهِ أَجابَ ، وإِذا سُئِلَ بِهِ أَعطى الدَّعوَةُ الَّتي دَعا بِها يونُسُ ، حَيثُ ناداهُ فِي الظُّلُماتِ الثَّلاثِ : «لاَّ إِلَ_هَ إِلاَّ أَنتَ سُبْحَ_نَكَ إِنِّى كُنتُ مِنَ الظَّ__لِمِينَ» (1) . (2)
عنه صلى الله عليه و آله :اِسمُ اللّهِ الأَعظَمُ في سِتِّ آياتٍ في آخِرِ سورَةِ الحَشرِ . (3)
كنز العمّال عن البراء بن عازب :قُلتُ لِعَلِيٍّ عليه السلام : يا أَميرَ المُؤمِنينَ ، أسأَ لُكَ بِاللّهِ ورَسولِهِ إِلاّ خَصَصتَني بِأَعظَمِ ما خَصَّكَ بِهِ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَاختَصَّهُ بِهِ جِبريلُ ، وأَرسَلَهُ بِهِ الرَّحمنُ ، فَضَحِكَ ، ثُمَّ قالَ لَهُ : يا بَراءُ إِذا أَرَدتَ أَن تَدعُوَ اللّهَ عز و جل بِاسمِهِ الأَعظَمِ ، فَاقرَأَ مِن أَوَّلِ سورَةِ الحَديدِ إِلى آخِرِ سِتِّ آياتٍ مِنها إِلى « . . . عَلِيمُم بِذَاتِ الصُّدُورِ» ، وآخِرَ سورَةِ الحَشرِ يَعني أَربَعَ آياتٍ ، ثُمَّ ارفَع يَدَيكَ فَقُل : «يا مَن هُوَ هكَذا ، أَسأَ لُكَ بِحَقِّ هذِهِ الأَسماءِ أَن تُصَلِّيَ عَلى مُحَمِّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وأَن تَفعَلَ بي كَذا وكَذا مِمّا تُريدُ» . فَوَ الَّذي لا إِلهَ غَيرُهُ لَتُقبِلَنَّ (4) بِحاجَتِكَ إِن شاءَ اللّهُ . (5)
الإمام الصادق عليه السلام :اِسمُ اللّهِ الأَعظَمُ مُقَطَّعٌ في أُمِّ الكِتابِ . (6)
عنه عليه السلام : «ال_م» هُوَ حَرفٌ مِن حُروفِ اسمِ اللّهِ الأَعظَمِ المُقَطَّعِ فِي القُرآنِ ، الَّذي يُؤَلِّفُهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله وَالإِمامُ ، فَإِذا دَعا بِهِ أُجيبَ . (7)
.
ص: 201
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آيا شما را بدان اسم اعظم خدا ره ننمايم كه چون به آن خوانده شود ، اجابت مى كند و چون به وسيله آن از او درخواست شود ، عطا مى كند ؟! همان خواندنى است كه يونس، با آن، [خدا را] خواند ، آن جا كه در دل تاريكى هاى سه گانه فرياد برآورْد : «خدايى جز تو نيست ، منزّهى تو ، همانا من از ستمكاران بودم» .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اسم اعظم خدا، در شش آيه پايانىِ سوره حشر است .
كنز العمّال_ به نقل از بُراء بن عازب _: به على عليه السلام گفتم : اى امير مؤمنان ! به حقّ خدا و پيامبرش، از تو مى خواهم كه بزرگ ترين آموزه اختصاصى ات را _ كه پيامبر خدا، آن را تنها به تو داد و جبرييل هم تنها به پيامبر داده بود و او را هم خداى رحمان فرستاده بود _ تنها به من [ياد ]بدهى . على عليه السلامخنديد و سپس فرمود : «[ اى بَراء!] چون خواستى خدا را به اسم اعظمش بخوانى ، از آغازِ سوره حديد تا پايان آيه ششم را ؛ يعنى تا «دانا به راز سينه هاست» بخوان و نيز چهار آيه پايانىِ سوره حشر را . سپس دستت را بالا ببر و بگو : اى كسى كه اين گونه اى! به حقّ اين نام ها، از تو مى خواهم كه بر محمّد و خاندان محمّد، درود بفرستى و برايم چنين و چنان كنى و خواسته ات را بگو . به خداى بى همتا سوگند ، حاجت روا باز مى گردى ، إن شاء اللّه » .
امام صادق عليه السلام :اسم اعظم خدا، در سوره فاتحه پراكنده است .
امام صادق عليه السلام : «الم» حرفى از حروف اسم اعظم خداست كه در قرآن پراكنده است و پيامبر و امام، آن را گرد مى آورَند و چون [خدا را] بدان بخواند، اجابت مى شود .
.
ص: 202
4 / 1 _ 3نُصوصٌ مِنَ الأَدعِيَةِرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ لَمّا سَمِعَ رَجُلاً يَقولُ : اللّهُمَّ إِنّي أَسأَ لُكَ بِأَنَّ لَكَ الحَمدَ لا إِلهَ إِلاّ أَنتَ وَحدَكَ لا شَريكَ لَكَ ، المَنّانُ ، بَديعُ السَّماواتِ وَالأَرضِ ، ذُوالجَلالِ وَالإِكرامِ _: لَقَد سَأَلَ اللّهَ بِاسمِهِ الأَعظَمِ، الَّذي إِذا سُئِلَ بِهِ أَعطى ، وإِذا دُعِيَ بِهِ أَجابَ . (1)
سنن ابن ماجة عن بريدة :سَمِعَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله رَجُلاً يَقولُ : اللّهُمَّ إِنّي أَسأَ لُكَ بِأَنَّكَ أَنتَ اللّهُ الأَحَدُ الصَّمَدُ الَّذي لَم يَلِد ولَم يولَد ولَم يَكُن لَهُ كُفُوا أَحَدٌ . فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : لَقَد سَأَلَ اللّهَ بِاسمِهِ الأَعظَمِ ، الَّذي إِذا سُئِلَ بِهِ أَعطى ، وإِذا دُعِيَ بِهِ أَجابَ . (2)
سنن أبي داوود عن حفص عن أنس :أَنَّهُ كانَ مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله جالِسا ورَجُلٌ يُصَلّي ، ثُمَّ دَعَا : اللّهُمَّ إِنّي أَسأَ لُكَ بأَنَّ لَكَ الحَمدَ لا إِلهَ إِلاّ أَنتَ ، المَنّانُ ، بَديعُ السَّماواتِ وَالأَرضِ، يا ذَا الجَلالِ وَالإِكرامِ ، يا حَيُّ يا قَيّومُ . فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : لَقَد دَعا اللّهَ بِاسمِهِ العَظيمِ ، الَّذي إِذا دُعِيَ بِهِ أَجابَ ، وإِذا سُئِلَ بِهِ أَعطى . (3)
.
ص: 203
4 / 1 _ 3نصوصى برگرفته از دعاهاپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ هنگامى كه شنيد مردى مى گويد : خدايا ! من از تو مى خواهم ، به [حرمتِ] اين كه ستايش، ويژه توست ، خدايى جز تو نيست و بى همتايى ، [تويى ]نعمت بخش، پديد آورنده آسمان ها و زمين ، با جلال و شكوه _: بى گمان ، خدا را به همان اسم اعظمش خواند كه چون بدان درخواست شود ، عطا مى كند و چون بدان بخوانندش ، اجابت مى كند .
سنن ابن ماجة_ به نقل از بريده _: پيامبر صلى الله عليه و آله شنيد كه مردى مى گويد : خدايا ! از تو مى خواهم به [حرمتِ] اين كه تويى كه خداوند يگانه بى نيازى ؛ آن كه نزاده و زاده نشده است و هيچ كس همتايش نيست . پس فرمود : «بى گمان ، به اسم اعظم خدا از او درخواست كرده است ؛ اسمى كه چون بدان درخواست شود ، عطا مى كند و چون بدان خوانده شود ، اجابت مى كند» .
سنن أبى داوود_ به نقل از حفص ، از اَنَس _: با پيامبر خدا نشسته بودم و مردى هم نماز مى خواند و پس از آن، چنين دعا كرد : خدايا ! از تو مى خواهم ، به [حرمتِ] اين كه ستايش ، ويژه توست ، خدايى بجز تو نيست ، [تويى ]نعمت بخش ، پديد آورنده آسمان ها و زمين ، با جلال و شكوه ، اى زنده و اى برپا دارنده ! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «خدا را به همان اسم بزرگش خواند كه چون بدان خوانده شود ، اجابت مى كند و چون بدان درخواست شود ، عطا مى كند» .
.
ص: 204
الأدب المفرد عن أنس :كُنتُ مَعَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله دَعا رَجُلٌ فَقالَ : يا بَديعَ السَّماواتِ ، يا حَيُّ يا قَيّومُ ، إِنّي أَسأَ لُكَ . فَقالَ : أتَدرونَ بِما دَعا ؟ وَالَّذي نَفسي بِيَدِهِ ، دَعَا اللّهَ بِاسمِهِ الَّذي إِذا دُعِيَ بِهِ أَجابَ . (1)
التوحيد عن الإمام الحسين عليه السلام :قال : [أبي] عليه السلام : رَأَيتُ الخِضرَ عليه السلام فِي المَنامِ قَبلَ بَدرٍ بِلَيلَةٍ ، فَقُلتُ لَهُ : عَلِّمني شَيئا أُنصَرُ بِهِ عَلَى الأَعداءِ . فَقالَ : قُل : «يا هُوَ ، يا مَن لا هُوَ إِلاَّ هُوَ» ، فَلَمّا أَصبَحتُ قَصَصتُها عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقالَ لي : يا عَلِيُّ عُلِّمتَ الاِسمَ الأَعظَمَ . فَكانَ عَلى لِساني يَومَ بَدرٍ . وإِنَّ أَميرَ المُؤمِنينَ عليه السلام قَرَأَ «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» ، فَلَمّا فَرَغَ قالَ : يا هُوَ ، يا مَن لا هُوَ إِلاّ هُوَ ، اغفِر لي وَانصُرني عَلَى القَومِ الكافِرينَ . وكانَ عَلِيٌّ عليه السلام يَقولُ ذلِكَ يَومَ صِفّينَ وهُوَ يُطارِدُ ، فَقالَ لَهُ عَمّارُ بنُ ياسِرٍ : يا أَميرَ المُؤمِنينَ ، ما هذِهِ الكِناياتُ ؟ قالَ : اِسمُ اللّهِ الأَعظَمُ ، وعِمادُ التَّوحيدِ للّهِِ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ ، ثُمَّ قُرَأَ : «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لاَ إِلَ_هَ إِلاَّ هُوَ» ، وآخِرَ الحَشرِ، ثُمَّ نَزَلَ فَصَلّى أَربَع رَكعاتٍ قَبلَ الزَّوالِ. (2)
.
ص: 205
الأدب المفرد_ به نقل از اَنَس _: با پيامبر صلى الله عليه و آله بودم كه مردى دعا كرد و گفت : اى پديدآورنده آسمان ها ، اى زنده ، اى برپا دارنده ! من از تو مى خواهم . پيامبر خدا فرمود : «آيا مى دانيد به چه دعا كرد ؟ سوگند به آن كس كه جانم به دست اوست ، خدا را به آن اسمش خواند كه چون بدان خوانده شود ، اجابت مى كند» .
التوحيد_ به نقل از امام حسين عليه السلام _: على عليه السلامفرمود : «يك شب پيش از جنگ بدر، خضر عليه السلام را در خواب ديدم و به او گفتم : به من چيزى بياموز كه بدان، عليه دشمنان يارى شوم . خضر گفت : بگو : يا هو ، يا من لا هو إلاّ هو ؛ اى او ! اى كسى كه جز او ، كسى نيست . چون صبح كردم ، داستان را به پيامبر خدا گفتم و او به من فرمود : اى على ! اسم اعظم را آموخته اى . لذا روز بدر، [ آن ذكر ،] بر زبانم جارى بود» . نيز امير مؤمنان ، سوره «قل هو اللّه أحد» را قرائت كرد و چون فارغ شد، گفت : «يا هو ، يا من لا هو إلاّ هو ! مرا بيامرز و در برابر گروه كافران، يارى ده» . [ امام] على عليه السلام در جنگ صفين نيز همين را مى گفت و يورش مى برد . پس عمّار ياسر ، به ايشان گفت : اى امير مؤمنان ! اين كنايه ها چه معنايى دارد ؟ فرمود : «اسم اعظم خداست و ستون يگانه شمردن خداوند كه جز او ، خدايى نيست» . سپس آيه : «خداوند ، گواهى مى دهد كه جز او، خدايى نيست» و نيز پايان سوره حشر را قرائت كرد . سپس فرود آمد و پيش از ظهر ، چهار ركعت نماز گزارد .
.
ص: 206
الإمام زين العابدين عليه السلام :كُنتُ أَدعُو اللّهَ سُبحانَهُ سَنَةً عَقيبَ كُلِّ صَلاةٍ أَن يُعَلِّمَنِي الاِسمَ الأَعظَمَ، فَإِنّي ذاتَ يَومٍ قَد صَلَّيتُ الفَجرَ ، إِذ غَلَبتَني عَينايَ وأَنَا قاعِدٌ ، وإِذا أَنَا بِرَجُلٍ قائِمٍ بَينَ يَدَيَّ يَقولُ لي : سَأَلتَ اللّهَ تَعالى أَن يُعَلِّمَكَ الاِسمَ الأَعظَمَ؟ قُلتُ : نَعَم . قالَ : قُل : «اللّهُمَّ إِنّي أَسأَ لُكَ بِاسمِكَ اللّهِ ، اللّهِ ، اللّهِ ، اللّهِ ، اللّهِ ، الَّذي لا إِلهَ إِلاّ هُوَ رَبُّ العَرشِ العَظيمِ» . قالَ : فَوَ اللّهِ ما دَعَوت بِها (1) لِشَيءٍ إِلاّ رَأَيتُ نُجحَهُ . (2)
الإمام الرضا عليه السلام :مَن قالَ بَعدَ صَلاةِ الفَجرِ : «بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، لا حَولَ ولا قُوَّةَ إِلاّ بِاللّهِ العَلِيِّ العَظيمِ» مِئَةَ مَرَّةٍ ، كانَ أَقرَبَ إِلَى اسمِ اللّهِ الأَعظَمِ مِن سَوادِ العَينِ إِلى بَياضِها ، وإِنَّهُ دَخَلَ فيهَا اسمُ اللّهِ الأَعظَمُ . (3)
4 / 1 _ 4كُلُّ اسمٍ مِن أَسماءِ اللّهِرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ لَمّا سُئِلَ عَنِ اسمِ اللّهِ الأَعظَمِ _: كُلُّ اسمٍ مِن أَسماءِ اللّهِ، فَفَرِّغ قَلبَكَ عَن كُلِّ ما سِواهُ ، وَادعُهُ بِأَيِّ اسمٍ شِئتَ ، فَلَيسَ فِي الحَقيقَةِ للّهِِ اسمٌ دونَ اسمٍ ، بَل هُوَ الواحِدُ القَهّارُ . (4)
.
ص: 207
امام زين العابدين عليه السلام :من يك سال، خداى سبحان را پس از هر نماز مى خواندم تا اسم اعظم را به من بياموزد . پس روزى نماز صبح را خوانده بودم كه در همان حالت نشسته ، خواب، چشمانم را در ربود و ديدم كه مردى پيش رويم ايستاده و به من مى گويد : از خداى متعال خواسته اى كه اسم اعظم را به تو ياد دهد ؟ گفتم : آرى . گفت : بگو : «خدايا ! من از تو مى خواهم به اسمت اللّه ، اللّه ، اللّه ، اللّه ، اللّه ، كه جز او خدايى نيست ، صاحب عرش باعظمت» . به خدا سوگند، چيزى را بدان از خدا نخواستم، مگر آن كه كامياب شدم .
امام رضا عليه السلام :هر كس پس از نماز صبح ، صد مرتبه بگويد : «به نام خداوند بخشنده مهربان . هيچ تغييرى و نيرويى نيست، مگر از خداى بلند پايه بزرگ» ، به اسم اعظم خدا نزديك شده است ، بيشتر از نزديكى سياهىِ چشم به سفيدىِ آن ؛ زيرا كه اسم اعظم خدا، درون آن است .
4 / 1 _ 4هر اسم از اسماى الهىپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ چون از ايشان درباره اسم اعظم خدا پرسيده شد _: هر اسمى، از اسماى الهى است . پس دلت را از هر چه غير اوست، تهى ساز و او را با هر نامى كه خواستى، بخوان ؛ چرا كه در حقيقت، اين گونه نيست كه خداوند، اسم خاصّى داشته باشد و اسم ديگرى را نداشته باشد ، بلكه او يكتاى چيره است .
.
ص: 208
4 / 2مَن كانَ عِندَهُ الاِسمُ الأَعظَمُالكتاب«قالَ الَّذِى عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَ_بِ أَنَا ءَاتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَءَاهُ مُسْتَقِرًّا عِندَهُ قالَ هَ_ذَا مِن فَضْلِ رَبِّى لِيَبْلُوَنِى ءَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَن شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّى غَنِىٌّ كَرِيمٌ » . (1)
الحديثالإمام الباقر عليه السلام :إِنَّ اسمَ اللّهِ الأَعظَمَ عَلى ثَلاثَةٍ وسَبعينَ حَرفا ، وإِنَّما كانَ عِندَ آصَفَ مِنها حَرفٌ واحِدٌ ، فَتَكَلَّمَ بِهِ ، فَخُسِفَ بِالأَرضِ ما بَينَهُ وبَينَ سَريرِ بِلقَيسَ ، حَتّى تَناوَلَ السَّريرَ بِيَدِهِ ، ثُمَّ عادَتِ الأَرضُ كَما كانَت أَسرَعَ مِن طَرفَةِ عَينٍ ، ونَحنُ عِندَنا مِنَ الاِسمِ الأَعظَمِ اثنانِ وسَبعونَ حَرفا ، وحَرفٌ واحِدٌ عِندَ اللّهِ تَعالى، اِستَأثَرَ بِه في عِلمِ الغَيبِ عِندَهُ ، ولا حَولَ ولا قُوَّةَ إِلاّ بِاللّهِ العَلِيِّ العَظيمِ . (2)
الإمام الصادق عليه السلام :كانَ سُلَيمانُ عِندَهُ اسمُ اللّهِ الأَكبَرُ ، الَّذي إِذا سَأَلَهُ أَعطى ، وإِذا دَعا بِهِ أَجابَ ، ولَو كانَ اليَومَ لاَحتاجَ إِلَينا . (3)
.
ص: 209
4 / 2دارنده اسم اعظمقرآن«آن كه دانشى از كتاب، نزدش بود ، گفت : من آن [تخت] را پيش از آن كه چشمت را بر هم بزنى، برايت مى آورم ، و چون [سليمان] آن را نزد خود مستقر ديد ، گفت : اين، از فضل پروردگارم است تا مرا بيازمايد كه آيا سپاس مى گزارم و يا كفران مى ورزم و هر كس كفران ورزد ، پروردگار من ، بى نياز و بخشنده است» .
حديثامام باقر عليه السلام :اسم اعظم خدا، 73 حرف دارد و فقط يك حرف آن، نزد آصف [بن برخيا ]بود كه آن را بر زبان آورْد و زمينِ ميان او و تخت بلقيس در هم فرو رفت تا تخت را با دستش بگيرد و سپس زمين، به حالت قبلى اش بازگشت و اينها كمتر از چشم به هم زدن بود ؛ ولى نزد ما، 72 حرف از اسم اعظم است و يك حرف هم نزد خداى متعال است كه در علم غيبش براى خود نگاه داشته است . و هيچ تغيير و نيرويى ، جز به خداى والاى بزرگ نيست .
امام صادق عليه السلام :اسم بزرگ خدا ، نزد سليمان بود ؛ اسمى كه هر گاه [با آن] از خدا درخواست مى كرد ، عطا مى كرد و چون بدان مى خواندش ، اجابت مى كرد و [با اين حال ،] اگر امروز بود، به ما نياز پيدا مى كرد .
.
ص: 210
عنه عليه السلام :سَلمانُ عُلِّمَ الاِسمَ الأَعظَمَ . (1)
بصائر الدرجات عن عبد اللّه بن بكير عن أَبي عبد اللّه عليه السلام :كُنتُ عِندَهُ فَذَكَروا سُليمانَ وما أُعطِيَ مِنَ العِلمِ وما أُوتِيَ مِنَ المُلكِ ، فَقالَ لي : وما أُعطِيُ سُليمانُ بنُ داوودَ ؟ إِنَّما كانَ عِندَهُ حَرفٌ واحِدٌ مِنَ الاِسمِ الأَعظَمِ ، وصاحِبُكُمُ الَّذي قالَ اللّهُ : «قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدَما بَيْنِى وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَ_بِ» (2) وكانَ وَاللّهِ عِندَ عَلِيٍّ عليه السلام عِلمُ الكِتابِ ، فَقُلتُ : صَدَقتَ وَاللّهِ، جُعِلتُ فِداكَ! (3)
الإمام الصادق عليه السلام :إِنَّ عيسَى بنَ مَريَمَ عليه السلام أُعطِيَ حَرفَينِ وكانَ يَعمَلُ بِهِما ، وأُعطِيَ موسى أَربَعَةَ أَحرُفٍ ، وأُعطِيَ إِبراهيمُ ثَمانِيَةَ أَحرُفٍ ، وأُعطِيَ نوحٌ خَمسَةَ عَشَرَ حَرفا ، وأُعطِيَ آدَمُ خَمسَةً وعِشرينَ حَرفا ، وإِنَّ اللّهَ تَعالى جَمَعَ ذلِكَ كُلَّهُ لِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، وإِنَّ اسمَ اللّهِ الأَعظَمَ ثَلاثَةٌ وسَبعونَ حَرفا ، أَعطى مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله اثنَينِ وسَبعينَ حَرفا ، وحُجِبَ عَنهُ حَرفٌ واحِدٌ . (4)
عنه عليه السلام :إِنَّ اللّهَ سُبحانَهُ وتَعالى جَعَلَ اسمَهُ الأَعظَمَ عَلى ثَلاثَةٍ وسَبعينَ حَرفا ، فَأَعطى آدَمَ مِنها خَمسَةً وعِشرينَ حَرفا ، وأَعطى نوحا مِنها خَمسَةَ عَشَرَ حَرفا ، وأَعطى إِبراهيمَ مِنها ثَمانِيَةَ أَحرُفٍ ، وأَعطى موسى مِنها أَربَعَةَ أَحرُفٍ ، وأَعطى عيسى مِنها حَرفَينِ ؛ فَكانَ يُحيي بِهِمَا (5) المَوتى ، ويُبرِئُ الأَكمَهَ وَالأَبرَصَ ، وأَعطى مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله اثنَينِ وسَبعينَ حَرفا ، وَاحتَجَبَ بِحَرفٍ لِئَلاّ يَعلَمَ أحَدٌ ما في نَفسِهِ ، ويَعلَمُ ما في أَنفُسِ العِبادِ . (6)
.
ص: 211
امام صادق عليه السلام :به سلمان، اسم اعظم آموخته شد .
بصائر الدرجات_ به نقل از عبد اللّه بن بكير _: من نزد امام صادق عليه السلام بودم كه از سليمان و آنچه از علم و فرمان روايى به او عطا شده بود ، سخن به ميان آمد . امام، به من فرمود : «مگر چه چيزى به سليمان بن داوود عطا شد ؟ او تنها يك حرف از اسم اعظم را در اختيار داشت ؛ ولى همراه شما ، كسى است كه خداوند گفت : «بگو : خدا ، براى گواه بودن ميان من و شما، كافى است و نيز كسى كه دانش كتاب نزد اوست» و به خدا سوگند، نزد على عليه السلامدانش كتاب بود». پس گفتم : به خدا سوگند ، راست گفتى . فدايت شوم !
امام صادق عليه السلام :دو حرف، به عيسى بن مريم عليه السلام عطا شد و با آنها كار مى كرد و به موسى عليه السلامچهار حرف عطا شد و به ابراهيم عليه السلام هشت حرف عطا شد و به نوح عليه السلامپانزده حرف عطا شد و به آدم عليه السلام 25 حرف عطا شد و خداوند متعال، همه اينها را براى محمّد صلى الله عليه و آلهگرد آورْد و اسم اعظم خدا، 73 حرف است كه 72 حرف را به محمّد صلى الله عليه و آله داد و يك حرف، از او نيز پوشيده است .
امام صادق عليه السلام :خداوند _ كه منزّه است و والا _اسم اعظمش را بر 73 حرف قرار داد كه 25 حرف را به آدم عليه السلام عطا نمود و پانزده حرف را به نوح عليه السلام عطا كرد و هشت حرف را به ابراهيم عليه السلام داد و چهار حرف را به موسى عليه السلام داد و دو حرف را به عيسى عليه السلام داد كه با آن دو ، مرده ها را زنده مى گردانْد و كور و پيسى گرفته را درمان مى كرد و به محمّد عليه السلام ، 72 حرف عطا كرد و يك حرف را در پرده نگاه داشت تا كسى آنچه را كه در ذات اوست، نشناسد ؛ ولى او آنچه را كه در درون بندگان است، مى داند .
.
ص: 212
الإمام الرضا عليه السلام :أُعطِيَ بَلعَمُ بنُ باعورا الاِسمَ الأَعظَمَ ، فَكان يَدعو بِهِ فَيُستَجابُ لَهُ. (1)
راجع : أهل البيت في الكتاب والسنّة : القسم الرابع / الفصل الثاني / اسم اللّه الأعظم .
.
ص: 213
امام رضا عليه السلام :اسم اعظم، به بلعم بن باعورا عطا شد كه بدان دعا مى كرد و مستجاب مى شد .
ر . ك : اهل بيت در قرآن و حديث: بخش چهارم / فصل دوم / نام اعظم خدا .
.
ص: 214
تحقيقى درباره معناى اسم اعظمموضوع اسم اعظم خداوند عز و جل ، در احاديث اسلامى، بويژه در ادعيه، بسيار تكرار شده و اين نكته نيز آمده است كه هر كس خدا را با آن نام بخواند، دعايش مستجاب مى شود ، و اهل بيت عليهم السلاماين نام (بجز يك حرف از آن) را مى دانند . امّا آن نام چيست؟ همان طور كه ملاحظه شد، روايات، در اين باره ، مختلف اند و نمى توان پاسخ قاطعى از نظر روايات اسلامى، به اين سؤال داد ؛ ليكن مى توان گفت كه به فرض صحّت اين روايات، اسم اعظمى كه نزد انبياى الهى و اهل بيت عليهم السلام بوده ، با توجه به خصوصياتى كه براى آنها ذكر شده ، بى ترديد، چيزى غير از الفاظى است كه در روايات مذكور آمده است. نبودن دليل قاطعى بر مراد از اسم اعظم، موجب شده است كه ديدگاه هاى مختلفى درباره آن ارائه گردد ، تا آن جا كه سيوطى، بيست قول را در اين زمينه نقل كرده است . گروهى مانند ابو جعفر طبرى و ابو الحسن اشعرى و ابو حاتم بن حيّان و باقلانى ، بر اين باورند كه همه اسماى الهى، بزرگ هستند واسمى كه
.
ص: 215
بزرگ تر از اسماى ديگر باشد، وجود ندارد . برخى مى گويند : اسم اعظم، وجود دارد ؛ امّا كسى جز خداوند متعال، از آن آگاهى ندارد . برخى مى گويند : اسم اعظم خدا ، در ميان اسماى حُسنا پنهان است. برخى مى گويند : اسم اعظم ، هر اسمى است كه بنده، پروردگار خود را با همه وجود ، به آن بخواند . (1) برخى گفته اند : اسم اعظم ، نامى است كه جامع همه نام هاى الهى باشد . (2) برخى گفته اند : انبيا، نمودهاى نام هاى اصلىِ حق هستند و اين نام هاى اصلى ، همگى داخل در اسم اعظم (اسم جامع) و مظهر حقيقت محمّدى اند . (3) بارى ، اختلاف نظر در تبيين آنچه حقيقتش، حتى براى محققان مشخص نيست، طبيعى است ؛ ولى از آن جا كه ديدگاه هاى مختلف را در اين زمينه مطالعه كرده ام ، كلام علاّمه طباطبايى را در تبيين اسم اعظم، بهترين تحقيق يافته ام .
بهترين تحقيق در تبيين اسم اعظمعلاّمه سيّد محمّدحسين طباطبايى رحمه الله در پاسخ به اين سؤال كه معناى اسم اعظم چيست، مى گويد : «در ميان مردم، شايع شده كه اسم اعظم، اسمى است لفظى، از اسماى خداى متعال، كه اگر خدا را به آن بخوانند، دعا مستجاب مى شود و در هيچ مقصدى، از
.
ص: 216
تأثير باز نمى ماند، و چون در ميان اسماى حسناى خدا، به چنين اسمى دست نيافته اند و در لفظ جلاله (اللّه ) نيز چنين اثرى نديده اند، معتقد شده اند كه اسم اعظم، مركّب از حروفى است كه هر كسى، آن حروف و نحوه تركيب آنها را نمى داند، و اگر كسى به آن دست بيابد، همه موجودات، در برابرش خاضع مى شوند و به فرمانش در مى آيند. به نظر افسونگران و دعانويسان [ كه به علوم غريبه پايبندند] ، اسم اعظم، داراى لفظى است كه به حسب طبعْ دلالت بر آن مى كند، نه به حسب وضع لغوى . چيزى كه هست، تركيب حروف آن، به حسب اختلاف حوايج و مقاصد، مختلف مى شود و براى به دست آوردن آن، راه هاى مخصوصى هست، كه نخست، حروف آن را از آن راه ها به دست مى آورند و سپس آنها را در هم مى آميزند و با آنها دعا مى كنند، و تفصيل آن، محتاج به مراجعه به آن فن است. در بعضى روايات نيز، اندكْ اِشعارى به اين معنا هست ؛ مثل آن روايتى كه مى گويد: «بسم اللّه الرحمن الرحيم»، نسبت به اسم اعظم، نزديك تر است از سفيدىِ چشم به سياهى آن، و آن روايتى كه مى گويد: اسم اعظم، در آيه الكرسى و اوّل سوره آل عمران است، و نيز روايتى كه مى گويد: حروف اسم اعظم، در سوره حمد پراكنده اند و امام، آن حروف را مى شناسد و هر وقت بخواهد، آنها را تركيب مى كند و با آنها دعا مى كند و در نتيجه، دعايش مستجاب مى شود. و نيز اين روايت كه آصف بن برخيا، وزير سليمان، با حروفى از اسم اعظم كه پيشش بود، دعا كرد و توانست تخت بلقيس، ملكه سبأ را در مدتى كمتر از چشم بر هم زدن، نزد سليمان حاضر سازد، و يا اين روايت كه اسم اعظم، مركّب از 73 حرف است و خداوند، 72 حرف از اين حروف را در ميان پيامبرانش تقسيم
.
ص: 217
كرده، و يكى را در علم غيب، به خودش اختصاص داده است. همچنين، روايات ديگرى كه اشعار دارند بر اين كه اسم اعظم، مركّب لفظى است؛ ولى بحث حقيقى درباره علّت و معلول و خواصّ آن، همه اين سخنان را نفى مى كند ؛ زيرا تأثير حقيقى، به وجود اشيا و قوّت و ضعف وجود آنها و سنخيت بين مؤثّر و متأثّر بستگى دارد و اسم لفظى، از نظر خصوص لفظ آن، چيزى جز مجموعه اى از صوت هاى شنيدنى نيست و شنيدنى ها، از كيفيّات عَرَضى هستند ؛ و اگر از جهت معناى متصوّرش اعتبار شود، صورتى است ذهنى كه به خودىِ خود، هيچ اثرى در هيچ موجودى ندارد، و محال است صوتى كه ما آن را از حنجره خود خارج مى كنيم و يا صورت خيالى اى كه ما آن را در ذهن خود تصور مى نماييم، آن گونه باشد كه به وجود خود، وجود هر چيزى را مقهور سازد و در آنچه ما ميل داريم، به دلخواه ما، تصرّف كند ؛ مثلاً آسمان را زمين و زمين را آسمان كند، دنيا را آخرت و آخرت را دنيا كند و كارهايى از اين دست. حالْ آن كه خود آن صورت، معلول اراده ماست. افزون بر اين، اسماى الهى و مخصوصا اسم اعظم او، هر چند در عالم، مؤثّر باشند و اسباب و وسايطى براى نزول فيض از ذات خداى متعال در اين عالمِ مشهود بوده باشند، اين تأثيرشان به خاطر حقايقشان است، نه الفاظى كه در فلان گويش، دلالت بر فلان معنا دارند، و همچنين به خاطر معانى شان كه از الفاظ فهميده مى شوند و در ذهن تصوّر مى شوند نيز نيست ؛ بلكه معناى اين تأثير، اين است كه خداى متعال _ كه پديدآورنده هر چيزى است _ هر چيزى را با يكى از صفات كريمش پديد مى آورَد كه مناسب آن چيز است و در قالب اسمى است، نه اين كه لفظ خشك و خالىِ اسم و يا معناى آن و يا حقيقت ديگرى غير از ذات
.
ص: 218
متعالى خداوندى، چنين تأثيرى داشته باشد. چيزى كه هست، خداى متعال، وعده داده است كه دعاى دعا كننده را اجابت مى كند و فرموده است : «أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ . (1) اجابت مى كنم دعاى دعا كننده را وقتى مرا بخواند» . و اين اجابت، موقوف بر دعا و طلب حقيقى و جدّى است و نيز _ همان طورى كه در تفسير اين آيه گذشت _ موقوف بر اين است كه درخواست، از خودِ خدا شود و نه از ديگرى . آرى، كسى كه دست از تمامى وسائل و اسباب بردارد و براى يكى از حوايجش، به پروردگارش متّصل شود، در حقيقتْ متّصل به حقيقت آن اسمى شده است كه با حاجتش تناسب دارد و در نتيجه، آن اسم نيز با حقيقتش تأثير مى كند و دعاى او مستجاب مى شود . اين است حقيقت دعا به اسم و به همين جهت، خصوصيت و عموميت تأثير، به حال آن اسمى بستگى دارد كه حاجتمند، به آن تمسّك جسته است . پس اگر اين اسم، اسم اعظم باشد، تمامى اشيا ، در برابرِ حقيقت آن اسم، رام مى شوند و دعاى كسى كه با آن اسم دعا كرده ، به طور مطلقْ مستجاب مى شود . بنا بر اين، روايات و ادعيه اين باب را بايد بر اين معنا حمل كرد و نه بر اسم لفظى يا مفهوم آن . و اين كه در روايت آمده است كه خداوند، اسمى از اسماى خود و يا چيزى از اسم اعظم خود را به يكى از پيغمبران يا بندگانش آموخته،
.
ص: 219
معنايش اين است كه راه انقطاع به سوى خود را به وى آموخته ؛ بدين گونه كه اسم خداوندىِ مناسب با دعا و درخواستِ او را بر زبانش جارى ساخته است . پس اگر واقعا اسم لفظى اى در كار باشد و معناى روشنى هم داشته باشد، باز هم تأثير آن دعا، از اين باب است كه الفاظ و معانى، وسايل و اسبابى هستند كه به نحوى، حقايق را حفظ مى كنند . دقّت فرماييد» . (1)
.
ص: 220
الفصل الخامس : دور أسماءِ اللّه في تدبير العالمرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في دُعائِهِ المُسمّى بِالأَسماءِ الحُسنى _: أَسأَ لُكَ وأَدعوكَ بِاسمِكَ الَّذي تَقطَعُ بِهِ العُروقَ مِنَ العِظامِ ، ثُمَّ تُنبِتُ عَلَيهَا اللَّحمَ بِمَشِيئَتِكَ ، فَلا يَنقُصُ مِنها مِثقالُ ذَرَّةٍ بِعَظيمِ ذلِكَ الاِسمِ بِقُدرَتِكَ يا اللّهُ . وأَسأَ لُكَ بِاسمِكَ الَّذي تَعلَمُ بِهِ ما فِي السَّماءِ وما فِي الأَرضِ وما فِي الأَرحامِ ولا يَعلَمُ ذلِكَ أَحَدٌ غَيرُكَ يا اللّهُ . وأَسأَ لُكَ بِاسمِكَ الَّذي تَنفُخُ بِهِ الأَرواحَ فِي الأَجسادِ فَيَدخُلُ بِعَظيمِ ذلِكَ الاِسمِ كُلُّ روحٍ إِلى جَسَدِها ، ولا يَعلَمُ بِتِلكَ الأَرواحِ الَّتي صُوِّرَت في جَسَدِهَا المُسَمّى في ظُلُماتِ الأَحشاءِ إِلاّ أَنتَ يا اللّهُ . وأَسأَ لُكَ بِاسمِكَ الَّتي (1) تَعلَمُ بِهِ ما فِي القُبورِ وتُحَصِّلُ بِهِ ما فِي الصُّدورِ يا اللّهُ . وأَسأَ لُكَ بِاسمِكَ الَّذي أَنبَتَّ بِهِ اللُّحومَ عَلَى العِظامِ فَتَنبُتُ عَلَيها بِذلِكَ الاِسمِ يا اللّهُ . وأَسأَ لُكَ بِاسمِكَ القادِرِ بِكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ يا اللّهُ . وأَسأَ لُكَ بِاسمِكَ الَّذي خَلَقتَ بِهِ الحَياةَ مِن مَشيئَتِكَ العُظمى إِلى أَجَلٍ مُسَمّىً يا اللّهُ . وأَسأَ لُكَ بِاسمِكَ الَّذي خَلَقتَ بِهِ المَوتَ وأَجرَيتَهُ فِي الخَلقِ عِندَ انقِطاعِ آجالِهِم وفَراغِ أَعمالِهِم يا اللّهُ . وأَسأَ لُكَ بِاسمِكَ الَّذي طَيَّبتَ بِهِ نُفوسَ عِبادِكَ ، فَطابَت لَهُم أَسماؤُكَ الحُسنى وآلآؤكَ الكُبرى يا اللّهُ . وأَسأَ لُكَ بِاسمِكَ المُصَوِّرِ الماجِدِ الواحِدِ الَّذي خَشَعَت لَهُ الجِبالُ وما فيها يا اللّهُ . وأَسأَ لُكَ بِاسمِكَ الَّذي تَقولُ بِهِ لِلشَّيءِ كُن فَيَكونُ بِقُدرَتِكَ يا اللّهُ . . . وأَسأَ لُكَ بِاسمِكَ الّذي تَجري بِهِ الفُلكَ فِي البَحرِ المُسَلسَلِ المَحبوسِ بِقُدرَتِكَ يا اللّهُ . وأَسأَ لُكَ بِاسمِكَ الّذي يُسَبِّحُ لَكَ بِهِ قَطرُ المَطَرِ وَالسَّحابُ الحامِلاتُ قَطَراتِ رَحمَتِكَ يا اللّهُ . وأَسأَ لُكَ بِاسمِكَ الَّذي أَجرَيتَ بِهِ وابِلَ السَّحابِ فِي الهَواءِ بِقُدرَتِكَ يا اللّهُ . وأَسأَ لُكَ بِاسمِكَ الَّذي تُنَزِّلُ بِهِ قَطرَ المَطَرِ مِنَ المُعصِراتِ ماءً ثَجّاجا (2) فَتَجعَلُهُ فَرَجا يا اللّهُ . وأَسأَ لُكَ بِاسمِكَ الَّذِي مَلَأتَ بِهِ قُدسَكَ بِعَظيمِ التَّقديسِ يا قُدّوسُ يا اللّهُ . وأَسأَ لُكَ بِاسمِكَ الَّذِي استَعانَ بِهِ حَمَلَةُ عَرشِكَ فَأَعَنتَهُم وطَوَّقتَهُمُ احتِمالَهُ فَحَمَلوهُ بِذلِكَ الاِسمِ يا اللّهُ . وأَسأَ لُكَ بِاسمِكَ الَّذي خَلَقتَ بِهِ الكُرسِيَّ سَعَةَ السَّماواتِ وَالأَرضِ يا اللّهُ . وأَسأَ لُكَ بِاسمِكَ الَّذي خَلَقتَ بِهِ العَرشَ العَظيمَ الكَريمَ وعَظَّمتَ خَلقَهُ فَكان كَما شِئتَ أَن يَكونَ بِذلِكَ الاِسمِ يا عَظيمُ يا اللّهُ . وأَسأَ لُكَ بِاسمِكَ الَّذي طَوَّقتَ بِهِ العَرشَ بِهَيبَةِ العِزَّةِ وَالسُّلطانِ يا اللّهُ . وأَسأَ لُكَ بِاسمِكَ الَّذي تُخرِجُ بِهِ نَباتَ الأَرضِ مَنافِعَ لِخَلقِكَ وغِيَاثا يا اللّهُ ... . وأَسأَ لُكَ بِاسمِكَ الَّذي خَلَقتَ بِهِ النُّجومَ وجَعَلتَ مِنها رُجوما لِلشَّياطينِ ما بَينَ السَّماءِ وَالأَرضِ يا اللّهُ . وأَسأَ لُكَ بِاسمِكَ الَّذي تَنتَثِرُ بِهِ الكَواكِبُ نَثرا لِدَعوَتِكَ يا اللّهُ . وأَسأَ لُكَ بِاسمِكَ الَّذي يَطيرُ بِهِ الطَّيرُ في جَوِّ السَّماءِ صافّاتٍ بِأَمرِكَ يا اللّهُ . وأَسأَ لُكَ بِاسمِكَ الَّذي أُحضِرَت بِهِ الأَرَضونَ لِأَمرِكَ يا اللّهُ . وأَسأَ لُكَ بِاسمِكَ الَّذي يُسَبِّحُ لَكَ بِهِ كُلُّ شَيءٍ بِلُغاتٍ مُختَلِفَةٍ يا اللّهُ ... . وأَسأَ لُكَ بِاسمِكَ الَّذي شَقَقتَ بِهِ الأَرضَ شَقّا ، وأَنبَتَّ فيها حَبّا وعِنَبا وقَضبا (3) ، وزَيتونا ونَخلاً ، وحَدائِقَ غُلبا (4) ، وفاكِهَةً وأَبّا (5) يا اللّهُ . وأَسأَ لُكَ بِاسمِكَ الَّذي تُخرِجُ بِهِ الحُبوبَ مِنَ الأَرضِ ، فَتُزَيِّنُ بِها الأَرضَ ، فَتُذَكِّرُ بِنِعمَتِكَ يا اللّهُ . وأَسأَ لُكَ بِاسمِكَ الَّذي تُسَبِّحُ لَكَ بِهِ الضَّفادِعُ فِي البِحارِ وَالأَنهارِ وَالغُدرانِ بِأَلوانِ صِفاتِها وَاختِلافِ لُغاتِها يا أللّهُ ... . وأَسأَ لُكَ بِاسمِكَ الظَّاهِرِ في كُلِّ شَيءٍ بِالقُدرَةِ وَالكِبرِياءِ وَالبُرهانِ وَالسُّلطانِ يا اللّهُ . (6)
.
ص: 221
فصل پنجم: نقش اسماى الهى در تدبير عالمپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعايش به نام «الأسماء الحُسنى» _: از تو مى خواهم و تو را مى خوانم به نامت كه رگ ها را بدان از استخوان جدا مى كنى و سپس به اراده ات، بر آنها گوشت مى رويانى ، بى آن كه سرِ سوزنى از آنها كم آيد . اى خدا ! تو را به اين نام بزرگت ، به قدرتت مى خوانم ، و از تو مى خواهم به اسمى كه بدان مى دانى چه چيزى در آسمان و زمين و زهدان هاست، و خداوندا ! اينها را كسى جز تو نمى داند . از تو مى خواهم به آن اسمت كه روح ها را بدان در كالبدها مى دمى، و به عظمتِ آن، هر روحى به درون جسدش مى رود و خداوندا ! جز تو كسى از اين روح هايى كه در اجسادشان تنيده و در تاريكى هاى اندرون نام گذارى شده اند ، آگاهى ندارد . از تو مى خواهم به آن اسمت كه بدان، هر چه را در قبرهاست مى دانى و آنچه را در سينه هاست حاصل مى كنى ، اى خدا ! از تو مى خواهم به آن اسمت كه بدان، گوشت ها را بر استخوان ها مى رويانى و به همان اسم، بر آنها مى رويند ، اى خدا ! از تو مى خواهم به آن اسمت كه تو را بر هر چيزى توانا مى كند ، اى خدا ! از تو مى خواهم به آن اسمت كه بدان ، به خواست سترگت ، زندگى را تا مدّتى معيّن آفريدى ، اى خدا ! از تو مى خواهم به آن اسمت كه بدان، مرگ را آفريدى و آن را به گاهِ سر رسيدنِ اجل هاى مردم و پايان گرفتن اعمالشان ، در ميان آنان جارى كردى ، اى خدا ! از تو مى خواهم به آن اسمت كه بدان، جان هاى بندگانت را پاكيزه كردى و از اين رو ، نام هاى زيبايت و نعمت هاى بزرگت، بر ايشان خوش آمد ، اى خدا ! از تو مى خواهم به اسم تصويرگرِ باشكوهِ يگانه ات كه كوه ها و آنچه در آنهاست، در برابرش فروتنى مى كنند ، اى خدا ! از تو مى خواهم به آن اسمت كه به هر چيز با آن بگويى : «باش» ، به قدرتت موجود مى شود ، اى خدا ! از تو مى خواهم به آن اسمت كه بدان، كشتى را در درياى به هم پيوسته حبسْ شده، به قدرتت جارى مى كنى ، اى خدا ! از تو مى خواهم به آن اسمت كه بدان، قطره هاى باران و ابرهاى حاملِ اين قطره هاى رحمتت ، تو را تسبيح مى كنند ، اى خدا ! از تو مى خواهم به آن اسمت كه بدان، ابرهاى پر باران را با قدرت خويش، در هوا جارى مى كنى ، اى خدا ! از تو مى خواهم به آن اسمت كه بدان، قطره هاى باران را از ابرهاى فشرده، به صورت آبى ريزان، فرو مى فرستى و آن را [مايه] گشايش (زندگى) قرار مى دهى ، اى خدا ! از تو مى خواهم به آن اسمت كه بدان، مقام قدس خود را با تقديسى عظيم، آكنده ساختى ، اى پاك ، اى خدا ! از تو مى خواهم به آن اسمت كه حاملان عرشت از آن يارى جستند و يارى شان دادى و توان تحمّل آن را بديشان دادى و آن را بدان اسم، حمل كردند ، اى خدا ! از تو مى خواهم به آن اسمت كه بدان، تخت [فرمان فرمايى ات] را به گستره آسمان ها و زمين آفريدى ، اى خدا ! از تو مى خواهم به آن اسمت كه بدان، عرش بزرگ گرامى ات را آفريدى و آفرينشِ آن را بزرگ داشتى تا با عظمتِ آن، اسمت آن گونه شد كه خودت خواستى ، اى بزرگ ، اى خدا ! از تو مى خواهم به آن اسمت كه بدان، عرشت را با هيبتِ عزّت و فرمان روايى، حلقه زدى ، اى خدا ! از تو مى خواهم به آن اسمت كه بدان، گياه زمين را براى منفعت خَلقت و يارىِ ايشان، بيرون آوردى ، اى خدا ! ... از تو مى خواهم به آن اسمت كه بدان، ستارگان را آفريدى و آنها را وسيله راندنِ شيطان هاى ميان آسمان و زمين قرار دادى ، اى خدا ! از تو مى خواهم به آن اسمت كه بدان، ستارگان براى دعوتت كاملاً پراكنده گشتند ، اى خدا ! از تو مى خواهم به آن اسمت كه بدان، پرندگان صف كشيده در فضاى آسمان ، به امر تو پرواز مى كنند ، اى خدا ! از تو مى خواهم به آن اسمت كه زمين ها، با آن براى امرت حاضر شدند ، اى خدا ! از تو مى خواهم به آن اسمت كه بدان، همه چيز، با زبان هاى گوناگونْ تسبيحت مى كنند ، اى خدا ! از تو مى خواهم به آن اسمت كه بدان، زمين را كاملاً شكافتى و دانه[ى گندم] و انگور و شاخه تازه و زيتون و نخل و باغ هايى انبوه و ميوه و مرتع را روياندى ، اى خدا ! از تو مى خواهم به آن اسمت كه بدان، دانه ها را از زمين بيرون مى كشى و زمين را بدانها مى آرايى تا نعمتت را به يادها آورده باشى ، اى خدا ! از تو مى خواهم به آن اسمت كه قورباغه ها، در درياها و رودها و بركه ها، با همه تفاوت هاى نژادى و زبانى، با آن تو را تسبيح مى كنند ، اى خدا ! از تو مى خواهم به آن اسمت كه با قدرت و شوكت و دليل و برهان، در هر چيزى آشكار است ، اى خدا !
.
ص: 222
. .
ص: 223
. .
ص: 224
. .
ص: 225
. .
ص: 226
الإمام عليّ عليه السلام_ في دُعائِهِ المَعروفِ بِدُعاءِ كُمَيلٍ _: اللّهُمَّ إِنّي أَسأَلُكَ . . . بِأَسمائِكَ الَّتي غَلَبَت (1) أَركانَ كُلِّ شَيءٍ . (2)
الإمام زين العابدين عليه السلام_ في دُعائِهِ عَقيبَ الصَّلاةِ _: اللّهُمَّ إِنّي أَسأَلُكَ بِاسمِكَ الَّذي بِهِ تَقومُ السَّماءُ وَالأَرضُ ، وبِاسمِكَ الَّذي بِهِ تَجمَعُ المُتَفَرِّقَ وتُفَرِّقُ المُجتَمِعَ ، وبِاسمِكَ الَّذي تُفَرِّقُ بِهِ بَينَ الحَقِّ وَالباطِلِ ، وبِاسمِكَ الَّذي تَعلَمُ بِهِ كَيلَ البِحارِ وعَدَدَ الرِّمالِ ووَزنَ الجِبالِ ، أَن تَفعَلَ بي كَذا وكَذا . (3)
الإمام الصادق عليه السلام_ في دُعاءِ الإِلحاحِ _: اللّهُمَّ إِنّي أَسأَ لُكَ بِاسمِكَ الَّذي بِهِ تَقومُ السَّماءُ وبِهِ تَقومُ الأَرضُ، وبِهِ تُفَرِّقُ بَينَ الحَقِّ وَالباطِلِ ، وبِهِ تَجمَعُ بَينَ المُتَفَرِّقِ ، وبِهِ تُفَرِّقُ بَينَ المُجتَمِعِ ، وبِهِ أَحصَيتَ عَدَدَ الرِّمالِ وزِنَةَ الجِبالِ وكَيلَ البِحارِ . (4)
الإمام الكاظم عليه السلام_ في دُعاءٍ لَهُ بَعدَ صَلاةِ جَعفَرٍ _: أَسأَ لُكَ بِاسمِكَ الَّذي تَحشُرُ بِهِ المَوتى إِلَى المَحشَرِ ، يا مَن لا يَقدِرُ عَلى ذلِكَ أَحَدٌ غَيرُهُ ، أَسأَ لُكَ بِاسمِكَ الَّذي تُحيي بِهِ العِظامَ وهِيَ رَميمٌ . (5)
.
ص: 227
امام على عليه السلام_ در دعاى معروف كميل _: خدايا ! من از تو مى خواهم ... به آن نام هايت كه بر اركان هر چيز، چيره گشته است ! (1)
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعاى تعقيب نماز _: خدايا ! از تو مى خواهم به آن اسمت كه آسمان و زمين، بِدان برپايند ، و به آن اسمت كه با آن، پراكنده را جمع و جمع را پراكنده مى كنى، و به آن اسمت كه با آن، ميان حق و باطل، جدايى مى اندازى و به آن اسمت كه بدان، حجم درياها و تعداد ريگ ها و وزن كوه ها را مى دانى ، برايم اين كار و آن كار را بكن .
امام صادق عليه السلام_ در دعاى «الحاح (پافشارى)» _: خدايا ! از تو مى خواهم به آن اسمت كه با آن ، آسمان و زمين برپايند و با آن ميان حق و باطل، جدايى مى اندازى و با آن ، پراكنده را جمع و جمع را پراكنده مى كنى و با آن ، تعداد ريگ ها و وزن كوه ها و حجم درياها را مى دانى .
امام كاظم عليه السلام_ در دعايش پس از نماز جعفر طيّار _: از تو مى خواهم به آن اسمت كه بدان، مردگان را به سوى محشر روانه مى كنى ، اى آن كه جز او، كسى بر اين كار توانا نيست ! و از تو مى خواهم به آن اسمت كه استخوان ها را در حالى كه پوسيده اند، بِدان زنده مى كنى .
.
ص: 228
الإمام المهدي عليه السلام_ في قُنوتِهِ _: أَسأَ لُكَ بِاسمِكَ الَّذي كَوَّنتَ بِهِ طَعمَ المِياهِ . وأَسأَ لُكَ بِاسمِكَ الَّذي أَجرَيتَ بِهِ الماءَ في عُروقِ النَّباتِ بَينَ أَطباقِ الثَّرى ، وسُقتَ الماءَ إِلى عُروقِ الأَشجارِ بَينَ الصَّخرَةِ الصَّمّاءِ . وأَسأَ لُكَ بِاسمِكَ الَّذي كَوَّنتَ بِهِ طَعمَ الثِّمارِ وأَلوانَها . وأَسأَ لُكَ بِاسمِكَ الَّذي بِهِ تُبدِئُ وتُعيدُ . وأَسأَ لُكَ بِاسمِكَ الفَردِ الواحِدِ المُتَفَرِّدِ بِالوَحدانِيَّةِ المُتَوَحِّدِ بِالصَّمَدانِيَّةِ بِاسمِكَ (1) . وأَسأَ لُكَ بِاسمِكَ الَّذي فَجَّرتَ بِهِ الماءَ مِنَ الصَّخرَةِ الصَّماءِ وسُقتَهُ مِن حَيثُ شِئتَ . وأَسأَ لُكَ بِاسمِكَ الَّذي خَلَقتَ بِهِ خَلقَكَ ورَزَقتَهُم كَيفَ شِئتَ وكَيفَ شاؤوا . (2)
.
ص: 229
امام مهدى عليه السلام_ در قنوتش _: از تو مى خواهم به آن اسمت كه مزه آب ها را بِدان پديد آوردى و از تو مى خواهم به آن اسمت كه بِدان، آب را در ريشه هاى گياه و ميان لايه هاى خاك، دواندى و آب را به ريشه هاى درختان، در ميان صخره هاى سخت راندى . از تو مى خواهم به آن اسمت كه بدان، مزه ميوه ها و رنگ هاى آن را هستى بخشيدى . از تو مى خواهم به آن اسمت كه بدان، مى آغازى و باز مى گردانى . از تو مى خواهم به آن اسمت كه يگانه و يكتاست ؛ يگانه در تنهايى و تنها در بى نيازى ، به اسم تو . از تو مى خواهم به آن اسمت كه بِدان، آب را از صخره سخت بيرون كشيدى و به هر جا كه خواستى، بردى . از تو مى خواهم به آن اسمت كه بدان، خَلقت را آفريدى و هر گونه كه خواستى و خواستند، روزى شان دادى .
.
ص: 230
. .
ص: 231
بخش چهارم : شناختن صفات ثبوتى خدافصل يكم: بايسته ها در شناختن صفات خدافصل دوم : اَحَد ، واحدفصل سوم : اوّل، آخرفصل چهارم : بارئفصل پنجم : باسط ، قابضفصل ششم : باقىفصل هفتم : بدى ء و بديعفصل هشتم : بَرّ، بارّفصل نهم : بصيرفصل دهم : توّابفصل يازدهم : جابر، جبّارفصل دوازدهم : جاعلفصل سيزدهم : حافظ ، حفيظفصل چهاردهم : حافى، حَفىفصل پانزدهم : حاكمفصل شانزدهم : حسيبفصل هفدهم : حقفصل هجدهم : حكيمفصل نوزدهم : حليم
.
ص: 232
پيش گفتارمقصود از صفات ثبوتى، صفاتى هستند كه خداوند متعال ، داراى آنهاست ، اعم از صفات ذات و صفات فعل. در فصل يكم اين بخش ، بر چند نكته مهم در شناختن صفات خدا ، تأكيد مى شود : 1 . تنها خداوند متعال مى تواند خود را توصيف كند؛ چرا كه ديگرى او را آن گونه كه شايسته است ، نمى شناسد. بنا بر اين ، او به بيان غير خود، توصيف ناپذير است. 2 . توصيف خداوند متعال نبايد به «تشبيه» او بينجامد و نبايد از «تعطيل» سر در آورد. او حقيقتى است كه مبدأ همه حقايق است و شبيه هيچ آفريده اى نيست. 3 . هر نوع توصيفى از آفريدگار جهان كه به معناى احاطه يافتن بر ذات او باشد، غير واقعى است. 4 . آنچه قابل توصيف است، افعال خداوند است، نه ذات او. 5 . صفات خداوند ، معناى خاصّ خود را دارند ، نه همان معنايى كه بر غير خدا اطلاق مى شود.
.
ص: 233
در فصل دوم تا پايان اين بخش، برجسته ترين صفات ثبوتى خداوند ، با آيات و احاديثى كه اين صفات در آنها آمده است، با نظمى نوين و زودياب ارائه مى گردند. در اين باره ، چند نكته قابل توجّه است : الف . روشن است كه صفات ثبوتى خداوند عز و جل ، بيش از مواردى هستند كه در اين فصل آمده اند . ملاك گزينش ما، محورى بودن صفت و فراوانى آيات و احاديث درباره آن است. ب . صفات مذكور ، طبق حروف الفبا تنظيم گرديده اند ، مگر صفات قريب المعنى و يا متضاد ، كه در يك جا ارائه شده اند. ج . در آغاز هر صفت، جمع بندى كوتاهى از معناى لغوى آن، چگونگى مطرح شدن آن در قرآن و برخى از نكاتى كه پژوهش درباره آن صفت و فهم آيات و احاديث مربوط به آن را تسهيل مى نمايد، مى آيد .
.
ص: 234
الفصل الأوّل : ما يجب في معرفة صفات اللّه1 / 1وَصفُهُ بِما وَصَفَ بِهِ نَفسَهُرسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ الخالِقَ لا يوصَفُ إِلاّ بِما وَصَفَ بِهِ نَفسَهُ ، وكَيفَ يوصَفُ الخالِقُ الَّذي تَعجِزُ الحَواسُّ أن تُدرِكَهُ ، وَالأَوهامُ أَن تَنالَهُ ، وَالخَطَراتُ أن تَحُدَّهُ ، وَالأَبصارُ الإحاطَةَ بِهِ ؟! جَلَّ عَمّا يَصِفُهُ الواصِفونَ ، نَأى (1) في قُربِهِ وقَرُبَ في نَأيِهِ، كَيَّفَ الكَيفِيَّةَ؛ فَلا يُقالُ لَهُ: كَيفَ، وأَيَّنَ الأَينَ ؛ فَلا يُقالُ لَهُ: أَينَ،وهُوَ مُنقَطِعُ الكَيفِيَّةِ فيهِ وَالأَينونِيَّةِ، فَهُوَالأَحَدُ الصَّمَدُ كَما وَصَفَ نَفسَهُ، وَالواصِفونَ لا يَبلُغونَ نَعتَهُ، لَم يَلِد ولَم يُولَد ولَم يَكُن لَهُ كُفُوا أَحَدٌ. (2)
الإمام عليّ عليه السلام_ مِن خُطبَةٍ لَهُ في جَوابِ رَجُلٍ قالَ لَهُ : صِف لَنا رَبَّنا مِثلَما نَراهُ عِيانا _: فَانظُر أَيُّهَا السّائِلُ: فَما دَلَّكَ القُرآنُ عَلَيهِ مِن صِفَتِهِ فَائتَمَّ بِهِ وَاستَضِئ بِنورِ هِدايَتِهِ ، وما كَلَّفَكَ الشَّيطانُ عِلمَهُ مِمّا لَيسَ فِي الكِتابِ عَلَيكَ فَرضُهُ ، ولا في سُنَّةِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وأَئِمَّةِ الهُدى أَثَرُهُ ، فَكِل عِلمَه إِلَى اللّهِ سُبحانَهُ ؛ فَإِنَّ ذلِكَ مُنتَهى حَقِّ اللّهِ عَلَيكَ . وَاعلَم أَنَّ الرّاسِخينَ فِي العِلم هُمُ الَّذينَ أَغناهُم عَنِ اقتِحامِ السُّدَدِ المَضروبَةِ دونَ الغُيوبِ ، الإِقرارُ بِجُملَةِ ما جَهِلوا تَفسيرَهُ مِنَ الغَيبِ المَحجوبِ ، فَمَدَحَ اللّهُ _ تَعالَى _ اعترافَهُم بِالعَجزِ عَن تَناوُلِ ما لَم يُحيطوا بِه عِلما ، وسَمّى تَركَهُمُ التَّعَمُّقَ فيما لَم يُكَلِّفهُمُ البَحثَ عَن كُنهِهِ رُسوخا ، فَاقتَصِر عَلى ذلِكَ ، ولا تُقَدِّر عَظَمَةَ اللّهِ سُبحانَهُ عَلى قَدرِ عَقلِكَ فَتَكونَ مِنَ الهالِكينَ . هُوَ القادِرُ الَّذي إِذَا ارتَمَتِ الأَوهامُ لِتُدرِكَ مُنقَطَعَ قُدرَتِهِ ، وحاوَلَ الفِكرُ المُبَرَّأُ مِن خَطَراتِ الوَساوِسِ أن يَقَعَ عَلَيهِ في عَميقاتِ غُيوبِ مَلَكوتِهِ ، وتَوَلَّهَتِ القُلوبُ إِلَيهِ ، لِتَجرِيَ في كَيفِيَّة صِفاتِهِ ، وغَمَضَت مَداخِلُ العُقولِ في حَيثُ لا تَبلُغُهُ الصِّفاتُ لِتَناوُلِ عِلمِ ذاتِهِ ، رَدَعَها وهِيَ تَجوبُ مَهاوِيَ سُدَفِ الغُيوبِ ، مُتَخَلِّصَةً إِلَيهِ _ سُبحانَهُ _ فَرَجَعَت إِذ جُبِهَت مُعتَرِفَةً بِأَنَّهُ لا يُنالُ بِجَورِ الاِعتِسافِ كُنهُ مَعرِفَتِهِ ، ولا تَخطُرُ بِبالِ أُولِي الرَّوِيّاتِ (3) خاطِرَةٌ مِن تَقديرِ جَلالِ عِزَّتِهِ . (4)
.
ص: 235
فصل يكم: بايسته ها در شناختن صفات خدا1 / 1توصيف خداوند به آنچه خود را توصيف كرده استپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آفريدگار ، جز به آنچه خود وصف كرده، توصيف نمى شود ، و چگونه توصيف شود ، آفريدگارى كه حواس از ادراك او، اوهام از رسيدن به او ، رهيافت ها[ ى ذهنى و قلبى] از تعريف كردن او و انديشه ها از احاطه بر او ناتوان اند؟! او از وصف وصف كنندگان ، برتر است. در [عين] نزديكى، دور و در [ عين ]دورى، نزديك است. او چگونگى را پديد آورد . پس درباره او نمى توان گفت : «چگونه است؟» . و كجايى را پديد آورد . پس درباره او گفته نمى شود : «كجاست؟» . چگونگى و كجايى درباره او جارى نيستند . پس اوست يگانه بى نياز _ همان سان كه خود را توصيف كرده است _ و وصف كنندگان به توصيف او نمى رسند. نزاده و زاده نشده است و كسى همتاى او نيست.
امام على عليه السلام_ در خطبه اى ، در پاسخ مردى كه به ايشان گفت : پروردگار ما را چنان توصيف كن كه گويا او را به چشم مى بينيم _: پس بنگر _ اى پرسشگر _ و هرصفت خدا كه قرآن بر آن دلالت دارد، به آن اقتدا كن و از نور هدايت آن ، روشنايى برگير و آنچه شيطان ، تو را به دانستن آن وا مى دارد ، ولى نه در قرآن بر تو واجب گشته و نه در سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمّه هُدا نشانى از آن هست، علم آن را به خداى سبحان واگذار ، كه نهايتِ حقّ خدا بر تو ، همان است. و بدان كه استواران در دانش ، كسانى هستند كه اعتراف به جملگىِ آنچه از تفسير غيبِ در حجاب نمى دانند ، آنان را از نزديك شدن به سراپرده هاى آويخته در برابر غيب ها ، بى نياز ساخته است. پس ، خداى والا، اعتراف آنان را به ناتوانى از دستيابى به آنچه بِدان احاطه علمى ندارند، ثنا گفته و ژرف انديشى نكردنِ ايشان را در آنچه كاوش در نهايتِ آن را بر آنان تكليف نساخته، استوارى ناميده است. پس بر آن بسنده كن و سترگى خداى سبحان را به اندازه خِرد خود مدان كه از هلاك شدگان خواهى بود . اوست توانايى كه هر گاه اوهام، آهنگ آن كنند كه نهايتِ توانايى او را دريابند و انديشه هاى پيراسته از رهيافت هاى وسوسه بخواهند در نهان هاى ژرف ملكوت او قرار گيرند و [ هر گاه ]دل ها شيفته او گردند تا به چگونگى اوصاف او راهى بجويند ، و [ هر گاه ] نفوذگاه هاى خِرد ، [از ظرافتْ] در جايى _ كه توصيف ، به حقيقت آن دست نمى يابد _ نهان گردند تا آگاهى از ذات او را فرا چنگ آورند، آنها را مى راند ، در حالى كه آنها ، روى آور به سوى خدا سبحان ، پرتگاه هاى تاريكى هاى غيوب را در مى نوردند ، و چون دست رد بر [ سينه ] آنها زده شود ، با اعتراف به اين كه با ناهنجارىِ بيراهه رفتن، نمى توان به نهايت معرفت او رسيد و گذشتن از مرزهاى شُكوه عزّت او به خاطر انديشمندانْ خطور نمى كند ، باز مى گردند .
.
ص: 236
. .
ص: 237
. .
ص: 238
الإمام عليّ عليه السلام :سُبحانَهُ! هُوَ كَما وَصَفَ نَفسَهُ، وَالواصِفونَ لا يَبلُغونَ نَعتَهُ. (1)
عنه عليه السلام :إِنَّ مَن يَعجِزُ عَن صِفاتِ ذِي الهَيئَةِ وَالأَدَواتِ فَهُوَ عَن صِفاتِ خالِقِهِ أَعجَزُ ، ومِن تَناوُلِهِ بِحُدودِ المَخلوقينَ أَبعَدُ . (2)
عنه عليه السلام :كَيفَ يَصِفُ إِلهَهُ منَ يَعجِزُ عَن صِفَةِ مَخلوقٍ مِثلِهِ! (3)
عنه عليه السلام :لَم يُطلِع العُقولَ عَلى تَحديدِ صِفَتِهِ ، ولَم يَحجُبها عَن وَاجِبِ مَعرِفَتِهِ . (4)
عنه عليه السلام :مَن وَصَفَ اللّهَ فَقَد حَدَّهُ ، ومَن حَدَّهُ فَقَد عَدَّهُ ، ومَن عَدَّهُ فَقَد أَبطَلَ أَزَلَهُ ، ومَن قالَ : أَينَ ؟ فَقَد غَيّاهُ ، ومَن قالَ : عَلامَ ؟ فَقَد أَخلى مِنهُ ، ومَن قالَ : فيمَ ؟ فَقَد ضَمَّنَهُ . (5)
عنه عليه السلام :كَمالُ تَوحيدِهِ الإِخلاصُ لَهُ ، وكَمالُ الإِخلاصِ لَهُ نَفيُ الصِّفاتِ عَنهُ ؛ لِشَهادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّها غَيرُ المَوصوفِ ، وشَهادَةِ كُلِّ مَوصوفٍ أَنَّهُ غَيرُ الصِّفَةِ ؛ فَمَن وَصَفَ اللّهَ فَقَد قَرَنَهُ ... . (6)
عنه عليه السلام :قَد جَهِلَ اللّهَ مَنِ استَوصَفَهُ ، وتَعَدّاهُ مَن مَثَّلَهُ ، وأَخطَأَهُ مَنِ اكتَنَهَهُ (7) ، فَمَن قالَ : أَينَ ؟ فَقَد بَوَّأَهُ ، ومَن قالَ : فيمَ ؟ فَقَد ضَمَّنَهُ ، ومَن قالَ : إِلامَ ؟ فَقَد نَهّاهُ ، ومَن قالَ : لِمَ؟ فَقَد عَلَّلَهُ ، ومَن قالَ : كَيفَ ؟ فَقَد شَبَّهَهُ ، ومَن قالَ : إِذ ؛ فَقَد وَقَّتَهُ ، ومَن قالَ : حَتّى ؛ فَقَد غَيّاهُ ، ومَن غَيّاهُ فَقَد جَزَّأَهُ ، ومَن جَزَّأَهُ فَقَد وَصَفَهُ ، ومَن وَصَفَهُ فَقَد أَلحَدَ فيهِ ، ومَن بَعَّضَهُ فَقَد عَدَلَ عَنهُ . (8)
.
ص: 239
امام على عليه السلام :خدا منزّه است! او آن گونه است كه خود ، توصيف كرده است و توصيف كنندگان ، به توصيف او نمى رسند.
امام على عليه السلام :همانا آن كه از توصيف [موجودِ] داراى شكل و اندامْ ناتوان است، از توصيف آفريدگار آن، ناتوان تر و از دستيابى به او با معيارهاى آفريدگان، دورتر است.
امام على عليه السلام :آن كه از توصيف آفريده اى مانند خود ناتوان است، چگونه خداى خود را توصيف كند؟
امام على عليه السلام :[ خداوند ، ] خِردها را به تعيين حد براى صفت خود ، آگاه نساخته و آنها را از شناخت بايسته خود ، محروم نكرده است.
امام على عليه السلام :هر كه خداى را وصف كند، او را محدود كرده است و هر كه او را محدود كند، او را به شمارش آورده است و هر كه او را به شمارش آورد، ديرينگىِ او را باطل ساخته است. هر كه بگويد : «كجاست؟» ، براى او پايانى قرار داده است و هر كه بگويد : «بر روى چيست؟» ، مكانى را از او خالى دانسته است و هر كه بگويد : «در چيست؟» ، او را درون چيز ديگرى نهاده است.
امام على عليه السلام :كمال توحيد خدا، اخلاص براى اوست، و كمال اخلاص براى او ، نفى صفات از اوست؛ زيرا هر صفتى گواهى مى دهد كه غير از موصوف است و هر موصوفى گواه است كه غير از صفت است . از اين رو ، هر كه خدا را وصف كند ، او را [با ديگرى ]قرين ساخته است.
امام على عليه السلام :خداى را نشناخت آن كه خواستار توصيف او شد. و از او فراتر رفت آن كه او را همانند شمرد . و خطا كرد آن كه در پى كُنه او رفت. پس هر كه بگويد : «كجاست؟» ، او را در جايى نشانده است و هر كه بگويد : «در چيست؟» او را درون چيز ديگرى نهاده است و هر كه بگويد : «تا كجاست؟» ، براى او پايانى قرار داده است و هر كه بگويد : «براى چيست؟» ، براى او علّتى تراشيده است و هر كه بگويد : «چگونه است؟» ، او را همانند ساخته است و هر كه بگويد : «از كِى هست» ، براى او زمان نهاده است و هر كه بگويد : «تا كِى هست» ، براى او غايتى گرفته است و هر كه براى او غايت بگيرد، او را جزءدار شمرده است و هر كه او را جزءدار بشمرد، او را به وصف آورده است و هر كه او را به وصف آورد ، به بيراهه رفته است و هر كه او را پاره پاره بداند ، از او منحرف شده است.
.
ص: 240
عنه عليه السلام :لَم تَرَهُ سُبحانَهُ العُقولُ فَتُخبِرَ عَنهُ ، بَل كانَ تَعالى قَبلَ الواصِفينَ بِهِ لَهُ . (1)
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الَّذي ... لا يَتَعاوَرُهُ زِيادَةٌ ولا نُقصانٌ ، ولا يوصَفُ بِأَينٍ ولا بِمَ ولا مَكانٍ . (2)
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ . . . الَّذي سُئِلَتِ الأَنبياءُ عَنهُ فَلَم تَصِفهُ بِحَدٍّ ولا بِبَعضٍ ، بَل وَصَفَته بِفِعالِهِ ، ودَلَّت عَلَيهِ بِآياتِهِ . (3)
عنه عليه السلام :لا تَقَعُ الأَوهامُ لَهُ عَلى صِفَةٍ ، ولا تُعقَدُ القُلوبُ مِنهُ عَلى كَيفِيَّةٍ . (4)
عنه عليه السلام :لا يُوصَفُ بِالأَزواجِ ، ولا يُخلَقُ بِعِلاجٍ ، ولا يُدرَكُ بِالحَواسِّ . . . بَل إِن كُنتَ صادِقا أَيُّهَا المُتَكَلِّفُ لِوَصفِ رَبِّكَ ، فَصِف جِبريلَ وميكائيلَ وجُنودَ المَلائِكَةِ المُقَرَّبينَ في حُجُراتِ القُدُسِ ، مُرجَحِنّينَ (5) مُتُوَلِّهَةً عُقولُهُم أَن يَحُدّوا أَحسَنَ الخالِقينَ ، فَإِنّما يُدرَكُ بِالصِّفاتِ ذَوو الهَيئاتِ وَالأَدَواتِ ، ومَن يَنقَضي إِذا بَلَغَ أَمَدَ حَدِّهِ بِالفَناءِ . (6)
.
ص: 241
امام على عليه السلام :خِردها خداى سبحان را نديدند تا از او خبر دهند؛ بلكه خداوند متعال پيش از وصف كنندگانِ خود بود (خِردها وصف خدا را از او فرا گرفتند).
امام على عليه السلام :ستايش ، خداى راست ... كه افزونى و كاستى به او راه ندارد و به كجايى و به چيستى و مكان ، وصف نمى شود.
امام على عليه السلام :ستايش ، خداى راست ... كه پيامبران در پرسش درباره او به داشتن حد و بعض (با اندازه و جزء) توصيفش نكردند؛ بلكه او را به افعالش وصف كردند و با نشانه هايش به او ره نمودند.
امام على عليه السلام :اوهام بر وصفى از او دست نمى يابند و دل ها چگونگى اى براى او قائل نمى شوند.
امام على عليه السلام :[ خداوند ، ] به داشتن همگون ، وصف نمى شود و با چاره انديشى نمى آفريند و با حواس درك نمى شود ... ؛ بلكه اى آن كه براى وصف خداوندگارت ، خود را بيهوده به رنج افكنده اى! اگر در ادّعاى خود صادقى، جبرئيل و ميكائيل عليهماالسلام و دسته فرشتگان مقرّب را توصيف كن كه در منازل پاكى ، خاضعانه سر به زير افكنده اند و خِردهايشان از شناخت حقيقتِ نيكوترينِ آفرينندگان ، سرگشته است؛ زيرا تنها ، دارندگان شكل و اندام، با توصيفات ، ادراك مى شوند و [ نيز ] آن كه چون به پايان حدّ خود رسد، نابود مى شود.
.
ص: 242
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ ... الَّذي لا يُدرِكُهُ بُعدُ الهِمَمِ ، ولا يَنالُهُ غَوصُ الفِطَنِ ، الَّذي لَيسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحدودٌ . . . مَن جَهِلَهُ فَقَد أَشارَ إِلَيهِ ، ومَن أَشارَ إِلَيهِ فَقَد حَدَّهُ ، ومَن حَدَّهُ فَقَد عَدَّهُ ، ومَن قالَ : فيمَ ؟ فَقَد ضَمَّنَهُ ، ومَن قالَ : عَلامَ ؟ فَقَد أَخلى مِنهُ . (1)
عنه عليه السلام :لَيسَت لَهُ صِفَةٌ تُنالُ ، ولا حَدٌّ تُضرَبُ لَهُ فيهِ الأَمثالُ ، كَلَّ دونَ صِفاتِهِ تَحبيرُ اللُّغاتِ ، وضَلَّ هُناكَ تَصاريفُ الصِّفاتِ ، وحارَ في مَلَكوتِهِ عَميقاتُ مَذاهِبِ التَّفكيرِ، وَانقَطَعَ دونَ الرُّسوخِ في عِلمِهِ جَوامِعُ التَّفسيرِ ، وحالَ دونَ غيبِهِ المَكنونِ حُجُبٌ مِنَ الغُيوبِ ، تاهَت في أَدنى أَدانيها طامِحاتُ العُقولِ في لَطيفاتِ الأُمورِ . (2)
الإمام الحسين عليه السلام :أَصِفُ إِلهي بِما وَصَفَ بِهِ نَفسَهُ ، وأُعَرِّفُهُ بِما عَرَّفَ بِهِ نَفسَهُ ؛ لا يُدرَكُ بِالحَواسِّ ، ولا يُقاسُ بِالنّاسِ ، فَهُوَ قَريبٌ غَيرُ مُلتَصِقٍ وبَعيدٌ غَيرُ مُتَقَصٍّ ، يُوَحَّدُ ولا يُبَعَّضُ ، مَعروفٌ بِالآياتِ ، مَوصوفٌ بِالعَلاماتِ ، لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الكَبيرُ المُتَعالُ . (3)
عنه عليه السلام:لا يَقدِرُ الواصِفونَ كُنهَ عَظَمَتِهِ، ولا يَخطُرُ عَلَى القُلوبِ مَبلَغُ جَبَروتِهِ؛ لِأَنَّهُ لَيسَ لَهُ فِي الأَشياءِ عَديلٌ ، ولا تُدرِكُهُ العُلَماءُ بِأَلبابِها ، ولا أَهلُ التَّفكيرِ بِتَفكيرِهِم إِلاّ بِالتَّحقيقِ إِيقانا بِالغَيبِ ؛ لِأَنَّهُ لا يُوصَفُ بِشَيءٍ مِن صِفاتِ المَخلوقينَ ، وهُوَ الواحِدُ الصَّمَدُ ، ما تُصُوِّرَ في الأَوهامِ فَهُوَ خِلافُهُ . لَيسَ بِرَبٍّ مَن طُرِحَ تَحتَ البَلاغِ ، ومَعبودٍ مَن وُجِدَ في هَواءٍ أَو غَيرِ هَواءٍ . (4)
.
ص: 243
امام على عليه السلام :ستايش ، خداى راست ... كه همّت هاى بلند ، او را درنمى يابند و ژرف انديشىِ خردها به او دست نمى يابد؛ آن كه براى توصيف او ، حدّ معيّنى نيست ... . هر كه او را نشناخته است، به او اشاره مى كند و آن كه به او اشاره مى كند ، او را محدود ساخته است و آن كه او را محدود ساخته، او را به شمارش آورده است . و هر كه گفت : «در چيست؟» ، او را درون چيز ديگرى نهاده و هر كه گفت : «بر روى چيست؟» ، مكانى را از او خالى دانسته است .
امام على عليه السلام :براى او صفتى دست يافتنى ، و حدّى كه در آن بتوان براى او مَثَل زد ، وجود ندارد. سخن آرايى ها در توصيف او درمانده گشتند و توصيف هاى گوناگون در آن جا نابود گرديدند . و رهيافت هاى ژرف انديشه در ملكوت او سرگردان شدند. و تفاسير جامع ، پيش از راهيابى به دانش او باز ايستادند و در برابر غيب پوشيده او ، پرده هايى (موانعى) از غيوب ، حايل شدند كه در نزديك ترين نزديكان آن پرده ها ، خِردهاى بلندپرواز در امور باريك، سرگشته گشتند .
امام حسين عليه السلام :خداى خود را بدانچه خود را به آن وصف كرده، وصف مى كنم و او را بدانچه خود را به آن شناسانده، مى شناسم: با حواس ، ادراك نمى شود و با مردمان ، سنجيده نمى گردد . نزديك است ، امّا نه چسبيده، و دور است ، امّا نه با فاصله . يگانه شمرده مى شود و بخش بخش نمى گردد. او با نشانه ها شناخته شده و با علامات ، وصف گرديده است. خدايى جز او نيست كه بزرگِ بلندمرتبه است.
امام حسين عليه السلام :وصف كنندگان [از وصف] كُنه عظمت او ناتوان اند و اندازه جبروت او ، بر دل ها نمى گذرد؛ زيرا او در ميان اشيا، همتا ندارد . دانشمندان با خِرد خود و انديشمندان با انديشه خود ، او را درك نمى كنند، جز آن كه از روى يقين به غيب ، [وجود او را] تصديق مى كنند؛ زيرا او به چيزى از صفات آفريدگان ، وصف نمى شود ، و اوست يگانه بى نياز، و هر چه در وهم مى آيد، جز اوست . خداوندگار نيست آن كه در تيررس [انديشه ها] قرار مى گيرد و معبود نيست آن كه در هوا يا جز هوا يافت مى شود.
.
ص: 244
الإمام زين العابدين عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: ضَلَّت فيكَ الصِّفاتُ ، وتَفَسَّخَت دونَك النُّعوتُ ، وحارَت في كِبرِيائِكَ لَطائِفُ الأَوهامِ . (1)
عنه عليه السلام_ أَيضا _: اللّهُمَّ يا مَن لا يَصِفُهُ نَعتُ الواصِفينَ . (2)
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ . . . الَّذي قَصُرَت عَن رُؤيَتِهِ أَبصارُ النَّاظِرينَ ، وعَجَزَت عَن نَعتِهِ أَوهامُ الواصِفينَ . (3)
عنه عليه السلام :لَوِ اجتَمَعَ أَهلُ السَّماءِ وَالأَرضِ أَن يَصِفُوا اللّهَ بِعَظَمَتِهِ لَم يَقدِروا. (4)
الإمام الصادق عليه السلام :إِنَّ اللّهَ لا يوصَفُ ، وكَيفَ يوصَفُ وقَد قالَ في كتابِهِ : «وَمَا قَدَرُواْ اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» (5) !! فَلا يوصَفُ بِقَدرٍ إِلاّ كانَ أَعظَمَ مِن ذلِكَ . (6)
عنه عليه السلام :إِنَّ اللّهَ تَبارَكَ اسمُهُ . . . عَجَزَ الواصِفونَ عَن كُنهِ صِفَتِهِ ، ولا يُطيقونَ حَملَ مَعرِفَةِ إِلهِيَّتِهِ ، ولا يَحُدّونَ حُدودَهُ ؛ لِأَنَّهُ بِالكَيفِيَّةِ لا يُتَناهى إِلَيهِ . (7)
.
ص: 245
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعا _: توصيفات ، درباره تو بيراهه رفتند و وصف ها پيش از رسيدن به تو ، از هم پاشيدند و باريك انديشى ها در بزرگى تو ، سرگشته شدند .
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعا _: خدايا! اى آن كه وصفِ وصف كنندگان ، او را وصف نمى كند (از وصف او ناتوان است)!
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعا _: ستايش ، خداى راست ... ؛ آن كه ديده هاى نگرندگان ، از ديدن او فرو مانده و اوهام وصف كنندگان ، از وصف او ناتوان گشته اند.
امام زين العابدين عليه السلام :اگر اهل آسمان و زمينِ گرد هم آيند تا سترگى خدا را وصف كنند، نمى توانند.
امام صادق عليه السلام :خداوند ، وصف شدنى نيست، و چگونه وصف شود ، در حالى كه در كتاب خود گفته است : «خداى را آن گونه كه بايسته است ، نشناختند و بزرگ نداشتند» ؟! پس ، هر گونه وصف شود، باز هم بزرگ تر است.
امام صادق عليه السلام :همانا خداوند ، والانام است ... . وصف كنندگان از كُنه وصف او درمانده و از تحمّل شناخت خدايىِ او ناتوان اند و نمى توانند حدود او را تعيين كنند؛ زيرا با «چگونگى» بر او نمى توان دست يافت.
.
ص: 246
عنه عليه السلام :إِنَّ اللّهَ عَظيمٌ رَفيعٌ لا يَقدِرُ العِبادُ عَلى صِفَتِهِ ، ولا يَبلُغونَ كُنهَ عَظَمَتِهِ ، لا تُدرِكُهُ الأَبصارُ وهُوَ يُدرِكُ الأَبصارَ وهُوَ اللَّطيفُ الخَبيرُ ، ولا يُوصَفُ بِكَيفٍ ولا أَينٍ وحَيثٍ ، وكَيفَ أَصِفُهُ بِالكَيفِ ؟! وهُوَ الَّذي كَيَّفَ الكَيفَ حَتّى صارَ كَيفا ، فَعَرَفتُ الكَيفَ بِما كَيَّفَ لَنا مِنَ الكَيفِ ، أَم كَيفَ أَصِفُهُ بِأَينٍ ؟! وهُوَ الَّذي أَيَّنَ الأَينَ حَتّى صارَ أَينا ، فَعَرَفتُ الأَينَ بِما أَيَّنَ لَنا مِنَ الأَينِ ، أَم كَيفَ أَصِفُهُ بِحَيثٍ ؟! وهُوَ الَّذي حَيَّثَ الحَيثَ حَتّى صارَ حَيثا ، فَعَرَفتُ الحَيثَ بِما حَيَّثَ لَنا مِنَ الحَيثِ . فَاللّهُ _ تَبارَكَ وتَعالى _ داخِلٌ في كُلِّ مَكانٍ وخارِجٌ مِن كُلِّ شَيءٍ ، لا تُدرِكُهُ الأَبصارُ وهُوَ يُدرِكُ الأَبصارَ ، لا إِلهَ إِلاّ هُوَ العَلِيُّ العَظيمُ ، وهُوَ اللَّطيفُ الخَبيرُ . (1)
الكافي عن جميع بن عمير :قالَ أَبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : أيُّ شَيءٍ «اللّهُ أكبر» ؟ فَقُلتُ : اللّهُ أَكبَرُ مِن كُلِّ شَيءٍ . فَقالَ : وكانَ ثَمَّ شَيءٌ فَيَكونُ أَكبَرَ مِنهُ ؟ فَقُلتُ : وما هُوَ ؟ قالَ : اللّهُ أَكبَرُ مِن أَن يوصَفَ . (2)
الإمام الكاظم عليه السلام :مَن ظَنَّ بِاللّهِ الظُّنونَ هَلَكَ ، فَاحذَروا في صِفاتِهِ مِن أَن تَقِفوا لَهُ عَلى حَدٍّ تَحُدّونَهُ بِنَقصٍ أَو زِيادَةٍ ، أَو تَحريكٍ أَو تَحَرُّكٍ ، أَو زَوالٍ أَوِ استِنزالٍ ، أَو نُهوضٍ أَو قُعودٍ ؛ فَإِنَّ اللّهَ جَلَّ وعَزَّ عَن صِفَةِ الواصِفينَ ونَعتِ النّاعِتينَ وتَوَهُّمِ المُتَوَهِّمينَ . (3)
.
ص: 247
امام صادق عليه السلام :خداوند ، بزرگ و بلندمرتبه است . بندگان نمى توانند او را توصيف كنند و به نهايتِ سترگى او نمى رسند . انديشه ها او را در نمى يابند و او انديشه ها را در مى يابد. و اوست باريك بين آگاه . او به چگونگى و كجايى و جهت ، وصف نمى شود ، و چگونه او را با «چگونگى» توصيف كنم ، در حالى كه او به چگونگى، چگونگى بخشيد تا اين كه چگونگى شد؟! پس من چگونگى را از چگونگى بخشىِ خدا به ما شناختم. يا چه سان او را با «كجايى» توصيف كنم ، در حالى كه اوست كه كجايى را پديد آورد تا اين كه كجايى گشت؟! پس من كجايى را از كجايى هايى كه خداوند پديد آورد، شناختم. يا چگونه او را با «مكان» وصف كنم ، در حالى كه اوست آن كه به مكان، مكان بودن داد تا اين كه مكان شد؟! پس من مكان را از مكان هايى كه او آفريده، شناختم. پس ، خداوندِ والا و بلندمرتبه، داخل در هر جا و خارج از هر چيز است. انديشه ها او را در نمى يابند و او انديشه ها را در مى يابد . خدايى جز او نيست كه بلندپايه سترگ است و او باريك بين آگاه است.
الكافى_ به نقل از جميع بن عمير _: امام صادق عليه السلامفرمود : « اللّه أكبر ، به چه معناست؟» . گفتم : خداوند از هر چيزى بزرگ تر است. فرمود : «آيا آن جا (در مرتبه خدايى) چيزى هست كه خداوند ، بزرگ تر از آن باشد؟!» . گفتم : پس به چه معناست؟ فرمود : «خداوند ، بزرگ تر از آن است كه به وصف آيد» .
امام كاظم عليه السلام :هر كه به خداوندْ گمان ها[ى بد] ببرد، تباه مى گردد . پس در باب صفات او ، از اين بپرهيزيد كه بر حدّى كه خود مى گذاريد ، توقّف كنيد و او را به كاهش يا فزونى، حركت دادن يا حركت پذيرى، نابودى يا فرود آمدن، و برخاستن يا نشستن ، وصف كنيد؛ زيرا خداوند ، برتر و بالاتر از توصيف وصف كنندگان و نعت نعت كنندگان و توهّم وهم كنندگان است .
.
ص: 248
عنه عليه السلام :لا تَتَجاوَز فِي التَّوحيدِ ما ذَكَرَهُ اللّهُ تَعالى في كِتابِهِ فَتَهلِكَ . (1)
عنه عليه السلام :إِنَّ اللّهَ أَعلى وأَجَلُّ وأَعظَمُ مِن أَن يُبلَغَ كُنهُ صِفَتِهِ ، فَصِفوهُ بِما وَصَفَ بِهِ نَفسَهُ ، وكُفّوا عَمّا سِوى ذلِكَ . (2)
عنه عليه السلام_ لَمّا سُئِلَ عَن شَيءٍ مِنَ التَّوحيدِ _: أَوَّلُ الدِّيانَةِ بِهِ مَعرِفَتُهُ ، وكَمالُ مَعرِفَتِهِ تَوحيدُهُ ، وكَمالُ تَوحيدِهِ نَفيُ الصِّفاتِ عَنهُ ؛ بِشَهادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّها غَيرُ المَوصوفِ ، وشَهادَةِ المَوصوفِ أَنَّهُ غَيرُ الصِّفَةِ ، وشَهادَتِهِما جَميعا بِالتَّثنِيَةِ المُمتَنِعِ مِنهُ الأَزَلُ . فَمَن وَصَفَ اللّهَ فَقَد حَدَّهُ ، ومَن حَدَّهُ فَقَد عَدَّهُ ، ومَن عَدَّهُ فَقَد أَبطَلَ أَزَلَهُ ، ومَن قالَ : كَيفَ ؟ فَقَدِ استَوصَفَهُ ، ومَن قالَ : فيمَ ؟ فَقَد ضَمَّنَهُ ، ومَن قالَ : عَلامَ ؟ فَقَد جَهِلَهُ ، ومَن قالَ : أَينَ ؟ فَقَد أَخلى مِنهُ ، ومَن قالَ : ما هُوَ ؟ فَقَد نَعَتَهُ ، ومَن قالَ : إِلامَ ؟ فَقَد غاياهُ . عالِمٌ إِذ لا مَعلومَ ، وخالِقٌ إِذ لا مَخلوقَ ، ورَبٌّ إِذ لا مَربوبَ ، وكَذلِكَ يوصَفُ رَبُّنا ، وفَوقَ ما يَصِفُهُ الواصِفونَ . (3)
.
ص: 249
امام كاظم عليه السلام :در خداشناسى ، از آنچه خداوندِ والا در كتاب خود ياد كرده ، فراتر نرو كه تباه مى گردى.
امام كاظم عليه السلام :خداوند ، والاتر و شكوهمندتر و بزرگ تر از آن است كه به كُنه صفت او دست يابند . از اين رو ، او را به آنچه خود را به آن وصف كرده، توصيف كنيد و از غير آن ، خوددارى ورزيد .
امام كاظم عليه السلام_ هنگامى كه از چيزى در باب خداشناسى از ايشان سؤال كردند _: سرآغاز باور به او، شناخت اوست ، و كمال شناخت او، يگانه دانستن اوست ، و كمال يكتاپرستى او، نفى صفات از اوست، به گواهىِ اين كه هر وصفى ، غير از موصوف است و به گواهىِ اين كه هر موصوفى ، غير از وصف است و [ نيز به ]گواهىِ آن دو به دوگانگى ، و دوگانگى ، براى وجود ازلى ، ممتنع (ناممكن) است. پس ، هر كه خدا را وصف كند ، او را محدود ساخته است و هر كه او را محدود سازد ، او را به شمارش آورده است و هر كه او را به شمارش آورد، ديرينگىِ او را باطل ساخته است . و هر كه بگويد : «چگونه است؟» ، به توصيف او برخاسته است و هر كه بگويد : «در چيست؟» ، او را درون چيز ديگرى نهاده است و هر كه بگويد : «بر روى چيست؟» ، او را نشناخته است و هر كه بگويد : «كجاست؟» ، مكانى را از او خالى پنداشته است و هر كه بگويد : «او چيست؟» ، [حقيقتِ] او را توصيف كرده است و هر كه بگويد : «تا كجاست؟» ، براى او غايتى نهاده است. داناست ، حتّى هنگامى كه دانسته اى نباشد ، و آفريدگار است، آن گاه كه آفريده اى نباشد، و خداوندگار است، آن گاه كه بنده اى نباشد. خداوندگار ما ، اين گونه وصف مى شود و بالاتر از وصف وصف كنندگان است.
.
ص: 250
الإمام الرضا عليه السلام_ لَمّا سَمِعَ كَلاما فِي التَّشبيهِ ، خَرَّ ساجِدا وقالَ _: سُبحانَكَ ما عَرَفوكَ ولا وَحَّدوكَ ، فَمِن أَجلِ ذلِكَ وَصَفوك ، سُبحانَكَ لو عَرَفوكَ لَوَصفوكَ بِما وَصَفتَ بِهِ نَفسَكَ . (1)
تفسير العيّاشي عن ذي الرياستين :قُلتُ لِأَبِي الحَسَنِ الرِّضا عليه السلام : _ جُعِلتُ فِداكَ ! _ أَخبِرني عَمّا اختَلَفَ فيهِ النّاسُ مِنَ الرُّؤيَةِ ، فَقالَ بَعضُهُم : لا يُرى . فَقالَ : يا أَبَا العَبّاسِ ، مَن وَصَفَ اللّهَ بِخِلافِ ما وَصَفَ بِهِ نَفسَهُ فَقَد أَعظَمَ الفِريَةَ عَلَى اللّهِ ، قالَ اللّهُ : «لاَ تُدْرِكُهُ الْأَبْصَ_رُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَ_رَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ» (2) هذه الأَبصارُ لَيسَت هِيَ الأَعيُنَ ؛ إِنَّما هِيَ الأَبصارُ الَّتي فِي القَلبِ ، لا يَقَعُ عَلَيهِ الأَوهامُ ولا يُدرَكُ كَيفَ هُوَ . (3)
الإمام الجواد عليه السلام :قامَ رَجُلٌ إِلَى الرِّضا عليه السلام فَقالَ لَهُ : يَا ابنَ رَسولِ اللّهِ ، صِف لَنا رَبَّكَ ؛ فَإِنَّ مَن قِبَلَنا قَدِ اختَلَفوا عَلَينا . فَقالَ الرِّضا عليه السلام : إِنَّهُ مَن يَصِفُ رَبَّهُ بِالقِياسِ لا يَزالُ الدَّهرُ فِي الاِلتِباسِ ، مائِلاً مِنَ المِنهاجِ ، ظاعِنا فِي الاعوِجاجِ ، ضالاًّ عَنِ السَّبيلِ ، قائِلاً غَيرَ الجَميلِ ، أُعَرِّفُهُ بِما عَرَّفَ بِهِ نَفسَهُ مِن غَيرِ رُؤيَةٍ ، وأَصِفُهُ بِما وَصَفَ بِهِ نَفسَهُ مِن غَيرِ صورَةٍ ؛ لا يُدرَكُ بِالحَواسِّ ، ولا يُقاسُ بِالنّاسِ ، مَعروفٌ بِغَيرِ تَشبيهٍ . (4)
.
ص: 251
امام رضا عليه السلام_ آن گاه كه سخنى در تشبيه (همانندانگارى خدا با آفريدگان) شنيد و به سجده افتاد _: منزّهى تو! چون تو را نشناختند و يگانه ندانستند ، تو را وصف كردند . منزّهى تو! اگر تو را مى شناختند، تو را به آنچه خود را به آن وصف كرده اى، وصف مى كردند.
تفسير العيّاشى_ به نقل از ذو الرياستين _: به امام رضا عليه السلام گفتم : فدايت گردم! مرا از رؤيت [ خدا ] كه مردمان در آن اختلاف كرده اند، آگاه كن . برخى از آنان گفته اند : خدا ديده نمى شود . فرمود : «اى ابو العبّاس! هر كه خدا را به خلاف آنچه خود را بِدان وصف نموده، توصيف نمايد ، بى گمان ، دروغ بزرگى بر خدا بسته است. خدا فرمود : «ديده ها او را در نمى يابند و او ديده ها را درمى يابد و اوست باريك بين آگاه» . اين ديده ها، ديدگان سر نيستند؛ بلكه ديده دل اند كه در قلب اند . [ خداوند ] به تصوّر نمى آيد و چگونگىِ او درك نمى شود».
امام جواد عليه السلام :مردى به سوى [امام] رضا عليه السلام رفت و به ايشان گفت : اى پسر پيامبر خدا! خداوندگارت را براى ما وصف كن؛ چرا كه كسانى كه در نزد ما هستند ، با ما اختلاف دارند. [ امام ] رضا عليه السلام فرمود : «هر كس خداوندگار خود را از طريق سنجش [ با مخلوقات ]وصف كند، هماره بر خطاست، از راه روشن منحرف گشته است و رونده در كژتابى، گم راه از راه، و باورمند به غير [خداى] جميل (/ گوينده سخنى نازيبا) است . او (خداوند) را بدون رؤيت ، به آنچه خود را شناسانده ، مى شناسم و او را بدون صورت، به آنچه خود را بدان وصف كرده، وصف مى نمايم. او با حواس ادراك نمى گردد، با مردمان سنجيده نمى شود و بى تشبيه (همانندسازى) ، شناخته شده است» .
.
ص: 252
الكافي عن إبراهيم بن محمّد الهمداني :كَتَبتُ إِلى الرَّجُلِ عليه السلام [يَعني الإِمامَ الهادِيَ عليه السلام ] . . . فَكَتَبَ بِخَطِّهِ : سُبحانَ مَن لا يُحَدُّ ولا يُوصَفُ ، لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ وهُوَ السَّميعُ العَليمُ _ أَو قالَ _ : البَصيرُ . (1)
راجع : ج 4 ص 494 (الفصل الثامن : آفاق معرفة اللّه ) .
1 / 2الخُروجُ مِن حَدِّ التَّشبيهِ وَالتَّعطيلِالإمام زين العابدين عليه السلام :قولوا : نورٌ لا ظَلامَ فيهِ ، وحَياةٌ لا مَوتَ فيهِ ، وصَمَدٌ لا مَدخَلَ فيهِ . ثُمَّ قالَ : مَن كانَ لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ وهُوَ السَّميعُ البَصيرُ ، وكانَ نَعتُهُ لا يُشبِهُ نَعتَ شَيءٍ فَهُوَ ذاكَ . (2)
الإمام الجواد عليه السلام_ لَمّا سُئِلَ : يَجوزُ أَن يُقالَ للّهِِ : إِنَّهُ شَيءٌ ؟ قالَ _: نَعَم ، يُخرِجُهُ مِن الحَدَّينِ حَدِّ التَّعطيلِ وحَدِّ التَّشبيهِ . (3)
عوالي اللآلي عنهم عليهم السلام: التَّوحيدُ نَفيُ الحَدَّينِ: حَدِّ التَّشبيهِ وحَدِّ التَّعطيلِ . (4)
.
ص: 253
الكافى_ به نقل از ابراهيم بن محمّد همدانى _: به امام هادى عليه السلام [نامه] نوشتم ... . ايشان با خطّ خود نگاشت : «منزّه است آن كه محدود نمى گردد، و وصف نمى پذيرد! همانند او چيزى نيست و اوست شنواى دانا» يا نوشت : «بينا».
ر . ك : ج 4 ص 495 (فصل هشتم: آفاق معرفت خدا) .
1 / 2بيرون آمدن از مرز تشبيه و تعطيلامام زين العابدين عليه السلام :بگوييد : نورى است كه تاريكى اى در او نيست، و زنده اى است كه مرگى در او نيست، و بى نيازى است كه راه نفوذى در او نيست... . كسى است كه مانند او چيزى نيست و اوست شنوا و بينا ، و وصف او همانند وصف هيچ چيزى نيست . او اين گونه است.
امام جواد عليه السلام_ آن گاه كه از ايشان پرسش شد : آيا رواست كه به خدا گفته شود : او شى ء است _: بله . [ اين تعبير ، ] او را از دو حد، حدّ تعطيل و حدّ تشبيه، بيرون مى آورد.
عوالى اللآلى_ به نقل از معصومان عليهم السلام _: يكتاپرستى، نفى دو حد است : حدّ تشبيه و حدّ تعطيل.
.
ص: 254
الإمام عليّ عليه السلام :لَيسَ بِإِلهٍ مَن عُرِفَ بِنَفسِهِ ، هُوَ الدَّالُّ بِالدَّليلِ عَلَيهِ ، وَالمُؤَدّي بِالمَعرِفَةِ إِلَيهِ . (1)
راجع : ص 36 (الفصل الثاني : المذهب الحقّ في التوحيد) ، ج 7 ص 428 (الفصل الأوّل : المِثل) .
1 / 3التَّعريفُ بِغَيرِ صورَةٍ وإحاطَةٍالإمام الصادق عليه السلام :إِنَّ العَقلَ يَعرِفُ الخالِقَ مِن جِهَةٍ توجِبُ عَلَيهِ الإِقرارَ ، ولا يَعرِفُهُ بِما يوجِبُ لَهُ الإِحاطَةَ بِصِفَتِهِ . (2)
الإمام الرضا عليه السلام :عُرِفَ بِغَيرِ رُؤيَةٍ ، ووُصِفَ بِغَيرِ صورَةٍ ، ونُعِتَ بِغَيرِ جَسمٍ ، لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ الكَبيرُ المُتَعالِ . (3)
1 / 4الوَصفُ بِالفِعالِالإمام عليّ عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الَّذي ... لا يُوصَفُ بِأَينٍ ولا بِمَ ولا مَكانٍ ، الَّذي بَطَنَ مِن خَفِيّاتِ الأُمورِ ، وظَهَرَ فِي العُقولِ بِما يُرى في خَلقِهِ مِن عَلاماتِ التَّدبيرِ ، الَّذي سُئِلَتِ الأَنبِياءُ عَنهُ فَلَم تَصِفهُ بِحَدٍّ ولا بِبَعضٍ ، بَل وَصَفَتهُ بِفِعالِهِ . (4)
.
ص: 255
امام على عليه السلام :آن كه به خودِ او پى برده شود، خدا نيست . او با دليل [ و نشانه ]به سوى خود ، رهنمون مى شود ، و اوست دلالت كننده بر دليل خود، و رساننده به شناخت خود.
ر . ك : ص 37 (فصل دوم : باور درست در توحيد)، ج 7 ص 429 (فصل يكم : همانند) .
1 / 3شناساندن بدون تصويرگرى و احاطهامام صادق عليه السلام :بى گمان ، خرد ، آفريدگار را از جهتى مى شناسد كه موجب اقرار كردن به او مى شود ، و او را به آنچه موجب احاطه بر صفت او گردد، نمى شناسد.
امام رضا عليه السلام :به ناديده بودن ، شناخته شده و به صورت نداشتن ، توصيف گشته و به جسم نبودن ، وصف گرديده است . خدايى جز خداى بزرگِ والا نيست.
1 / 4توصيف به افعالامام على عليه السلام :ستايش ، از آنِ خدايى است كه ... به كجايى و به چيستى و به جايگاه، وصف نمى گردد؛ آن كه از امور پنهان، پوشيده[ تر ] است و با نشانه هاى تدبير كه در آفريدگان ديده مى شود، در خِردها پديدار گشته است؛ آن كه درباره اش از پيامبران پرسيدند و آنان او را به حد و بعض (با اندازه و جزء) وصف نكردند؛ بلكه او را به افعالش وصف نمودند.
.
ص: 256
الإمام الرضا عليه السلام_ لَمّا سُئِلَ عَن قَولِ اللّهِ عز و جل : «سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ» (1) وعَن قَولِهِ : «اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ» (2) وعَن قَولِهِ : «وَمَكَرُواْ وَمَكَرَ اللَّهُ» (3) وعَن قَولِهِ : «يُخَ_دِعُونَ اللَّهَ وَهُوَ خَ_دِعُهُمْ» (4) _: إِنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ لا يَسخَرُ ولا يَستَهزِئُ ولا يَمكُرُ ولا يُخادِعُ ، ولكِنَّ اللّهَ عز و جليُجازيهِم جَزاءَ السُّخرِيَةِ ، وجَزاءَ الاِستِهزاءِ ، وجَزاءَ المَكرِ ، وجَزاءَ الخَديعَةِ ، تَعالَى اللّهُ عَمّا يَقولُ الظّالِمونَ عُلُوّا كَبيرا . (5)
1 / 5وُجوهُ إطلاقِ الأَسماءِ وَالصِّفاتِالكافي عن أبي هاشم الجعفريّ :كُنتُ عِندَ أَبي جَعفَرٍ الثّاني عليه السلام ، فَسَأَلَهُ رَجُلٌ فَقالَ : أَخبِرني عَنِ الرَّبِّ _ تَبارَكَ وتَعالى _ ، لَهُ أَسماءٌ وصِفاتٌ في كِتابِهِ ؟ وأَسماؤُهُ وصِفاتُهُ هِيَ هُوَ ؟ فَقالَ أَبو جَعفَرٍ عليه السلام : إِنَّ لِهذَا الكَلامِ وَجهَينِ : إِن كُنتَ تَقولُ : هِيَ هُوَ ، أي أَنَّهُ ذو عَدَدٍ وكَثرَةٍ ؛ فَتَعالَى اللّهُ عَن ذلِكَ ، وإِن كُنتَ تَقولُ : هذِهِ الصِّفاتُ وَالأَسماءُ لَم تَزَل ؛ فَإِنَّ «لَم تَزَل» مُحتَمِلٌ مَعنَيَينِ : فَإِن قُلتَ : لَم تَزَل عِندَهُ في عِلمِهِ وهُوَ مُستَحِقُّها ، فَنَعَم ، وإِن كُنتَ تَقولُ : لَم يَزَل تَصويرُها وهِجاؤُها وتَقطيعُ حُروفِها ؛ فَمَعاذَ اللّهِ أَن يَكونَ مَعَهُ شَيءٌ غَيرُهُ ، بَل كانَ اللّهُ ولا خَلقَ ، ثُمَّ خَلَقَها وَسيلَةً بَينَهُ وبَينَ خَلقِهِ ، يَتَضَرَّعونَ بِها إِلَيهِ ويَعبُدونَهُ ، وهِيَ ذِكرُهُ وكانَ اللّهُ ولا ذِكرَ ، وَالمَذكورُ بِالذِّكرِ هُوَ اللّهُ القَديمُ الَّذي لَم يَزَل ، وَالأَسماءُ وَالصِّفاتُ مَخلوقاتٌ ، وَالمَعاني (6) وَالمَعنِيُّ بِها هُوَ اللّهُ الَّذي لا يَليقُ بِهِ الاِختِلافُ ولا الاِئتِلافُ ، وإِنَّما يَختَلِفُ وتَأتَلِفُ (7) المُتَجَزِّئُ ، فَلا يُقالُ : اللّهُ مُؤتَلِفُ ولاَ اللّهُ قَليلٌ ولا كَثيرٌ ، ولكِنَّهُ القَديمُ في ذاتِهِ ؛ لِأَنّ ما سِوَى الوَاحِدِ مُتَجَزِّئٌ ، وَاللّهُ واحِدٌ لا مُتَجَزِّئٌ ولا مُتَوَهَّمٌ بِالقِلَّةِ وَالكَثرَةِ ، وكُلُّ مُتَجَزِّىً أَو مُتَوَهَّمٍ بِالقِلَّةِ وَالكَثرَةِ فَهُوَ مَخلوقٌ دالٌّ عَلى خالِقٍ لَهُ . فَقَولُكَ : إِنَّ اللّهَ قَديرٌ ، خَبَّرتَ أَنَّهُ لا يُعجِزُه شَيءٌ ، فَنَفَيتَ بِالكَلِمَةِ العَجزَ وجَعَلتَ العَجزَ سِواهُ ، وكَذلِكَ قَولُكَ : عالِمٌ ، إِنَّما نَفَيتَ بِالكَلِمَةِ الجَهلَ وَجَعلتَ الجَهلَ سِواهُ ، وإِذا أَفنَى اللّهُ الأَشياءَ أَفنَى الصّورَةَ وَالهِجاءَ وَالتَّقطيعَ ، ولا يَزالُ مَن لَم يَزَل عالِما . فَقالَ الرَّجُلُ : فَكَيفَ سَمَّينا رَبَّنا سَميعا ؟ فَقالَ : لِأَنَّهُ لا يَخفى عَلَيهِ ما يُدرَكُ بِالأَسماعِ ، ولَم نَصِفهُ بِالسَّمعِ المَعقولِ فِي الرَّأسِ ، وكَذلِكَ سَمَّيناهُ بَصيرا ؛ لِأَنَّهُ لا يَخفى عَلَيهِ ما يُدرَكُ بِالأَبصارِ ، مِن لَونٍ أَو شَخصٍ أَو غَيرِ ذلِكَ ، ولَم نَصِفهُ بِبَصَرِ لَحظَةِ العَينِ ، وكَذلِكَ سَمّيناهُ لَطيفا لِعِلمِهِ بِالشَّيءِ اللَّطيفِ مِثلِ البَعوضَةِ وأَخفى مِن ذلِكَ ، ومَوضِعِ النُّشوءِ مِنها ، وَالعَقلِ وَالشَّهوَةِ لِلسِّفادِ وَالحَدَبِ عَلى نَسلِها ، وإِقامَ بَعضِها عَلى بَعضٍ ، ونَقلِهَا الطَّعامَ وَالشَّرابَ إِلى أَولادِها فِي الجِبالِ وَالمَفاوِزِ (8) وَالأَودِيَةِ وَالقِفارِ (9) ، فَعَلِمنا أَنَّ خالِقَها لَطيفٌ بِلا كَيفٍ ، وإِنَّمَا الكَيفِيَّةُ لِلمَخلوقِ المُكَيَّفِ . وكذلِكَ سَمَّينا رَبَّنا قَوِيّا لا بِقُوَّةِ البَطشِ المَعروفِ مِنَ المَخلوقِ ، ولَو كانَت قُوَّتُهُ قُوَّةَ البَطشِ المَعروفِ مِنَ المَخلوقِ لَوَقَعَ التَّشبيهُ ، ولاَحتَمَلَ الزِّيادَةَ ، ومَا احتَمَلَ الزِّيادَةَ احتَمَلَ النُّقصانَ ، وما كانَ ناقِصا كانَ غَيرَ قَديمٍ ، وما كانَ غَيرَ قَديمٍ كانَ عاجِزا ، فَرَبُّنا _ تَبارَكَ وتَعالى _ لا شِبهَ لَهُ ولا ضِدَّ ولا نِدَّ ولا كَيفَ ولا نِهايةَ ولا تَبصارَ بَصَرٍ ، ومُحَرَّمٌ عَلَى القُلوبِ أَن تُمَثِّلَهُ ، وعَلَى الأَوهامِ أَن تَحُدَّهُ ، وعَلَى الضَّمائِرِ أَن تُكَوِّنَهُ ، جَلَّ وعَزَّ عَن أَداةِ خَلقِهِ وسِماتِ بَرِيَّتِهِ ، وتَعالى عَن ذلِكَ عُلُوّا كَبيرا . (10)
.
ص: 257
امام رضا عليه السلام_ آن گاه كه از ايشان درباره آيه : «خدا آنان را ريشخند كرده است» و آيه : «خدا آنان را به مسخره مى گيرد» و آيه : « و نيرنگ زدند و خدا نيرنگ زد » و از آيه : « با خدا خدعه مى كنند و او فريبنده آنان است » پرسيدند _: همانا خداوندِ والا و بلندمرتبه ريشخند نمى كند، به مسخره نمى گيرد، نيرنگ نمى زند و نمى فريبد؛ بلكه خدا عز و جل آنان را به خاطر ريشخند كردن و تمسخر و نيرنگ زدن و فريبكارى ، كيفر مى دهد . خدا از آنچه ستمگران مى گويند، بسى والاتر است.
1 / 5وجوه كاربرد نام ها و صفاتالكافى_ به نقل از ابو هاشم جعفرى _: نزد امام جواد عليه السلام بودم . مردى از ايشان پرسش كرد و گفت : مرا از خداوندگار _ كه والا و بلندمرتبه است _ آگاه كن . آيا براى او در كتابش نام ها و صفاتى هست؟ و آيا نام ها و صفات او ، همان اويند؟ امام جواد عليه السلام فرمود : «همانا براى اين سخن ، [ از نظر معنا ] دو وجه است. اگر مى گويى ، اينها اويند ، به اين معنا كه او داراى شماره و كثرت است ، پس خدا از آن ، برتر و بالاتر است؛ و اگر مى گويى : اين صفات و نام ها ديرينه اند ، ديرينه ، تاب دو معنا دارد : اگر گفتى : [ صفات و نام ها ] هميشه در نزد او در دانش اويند و او سزاوار آنهاست، آرى [ ، درست است ] . و اگر مى گويى : تصوير آنها و هجاى آنها و تقطيع حروف آنها ازلى است، پس پناه بر خدا كه با او چيزى غير او باشد؛ بلكه خدا بود و هيچ آفريده اى نبود، آن گاه آنها را وسيله اى ميان خود و آفريدگانش آفريد كه با آنها به درگاه او لابه كنند و او را بندگى نمايند ، و اين نام ها و صفات براى يادكرد اوست و خدا بود و يادكردى نبود و ياد شده با يادكرد، همان خداى ديرينه است كه هميشگى است . و نام ها و صفات ، آفريده هستند و معانى و مراد از آنها ، كسى است كه نه ناهماهنگى و نه سازوارى ، شايسته او نيست؛ زيرا [ شى ءِ ]تجزيه پذير، ناهماهنگ مى گردد و سازوارى مى يابد . پس گفته نمى شود : خدا سازوار است و نه خدا اندك است و نه بسيار است ؛ ولى او در ذات خود ، ديرينه است؛ زيرا هر چه جز [خداى ]يگانه ، تجزيه پذير است ، و خدا، يگانه تجزيه ناپذير است و به كمى و زيادى ، تصوّر نمى گردد، و هر تجزيه پذيرى يا آنچه كم و زياد در آن تصوّر شود، آفريده اى است كه بر آفريدگارش دلالت دارد. پس با گفته ات كه : خدا تواناست ، خبر دادى كه چيزى او را ناتوان نمى سازد، و با اين سخن ، ناتوانى را [از او ]نفى كردى و ناتوانى را براى غير او نهادى . و همين سان است گفتار تو كه : [خدا ]داناست . با اين سخن ، نادانى را نفى كردى و نادانى را براى غير او نهادى . هر گاه خدا اشيا را نابود سازد، صورت و هجا و تقطيع [حروف] را نابود مى سازد، و او _ كه همواره داناست _ هميشه دانا مى ماند». گفت : چگونه خداوندگارمان را شنوا ناميديم؟ فرمود : «زيرا آنچه با گوش ها دريافت مى شود، بر او پنهان نمى ماند، و او را به [داشتن ]گوشى كه در سر مى يابيم، وصف نكرديم . و همين گونه است اگر او را بينا مى ناميم؛ زيرا آنچه با ديدگانْ ادراك مى شود (مانند : رنگ، شخص يا جز آن) ، بر او پنهان نمى ماند، و او را به ديدن از راه نگاه كردنِ چشم ، وصف نكرديم. و همين گونه است اگر او را باريك بين مى ناميم ، به سبب آگاهى او به شى ء ريزى مانند پشه و پنهان تر از آن و جايگاه پديد آمدن پشه و خِرَد (غريزه) و شهوتِ جفتگيرى اش و مهرورزى بر نسلش و برپا داشتن برخى از آنها بر برخى ، و جابه جا شدن خوراك و نوشيدنى به وسيله آن به فرزندانش در كوه ها و بيابان ها و دره ها و دشت ها. پس دانستيم كه آفريدگار او ، باريك نگرِ بدون چگونگى است؛ چرا كه چگونگى ، براى آفريده داراى چگونگى است. و همين گونه است اگر خداوندگارمان را نيرومند مى ناميم ، [ ولى ] نه به آن نيروى سخت گرفتنى كه از آفريده شناخته شده است و اگر نيروى او، همان نيروى سختگيرىِ شناخته شده از آفريده بود ، تشبيه رخ مى داد و تاب افزايش مى داشت و آنچه تاب افزايش داشته باشد، كاهش [ هم ] مى پذيرد و آنچه كاهش پذير باشد ، ناديرينه است و آنچه ناديرينه باشد، ناتوان است . از اين روى ، خداوندگارِ والا و بلندپايه ما ، نه همانند دارد و نه هماورد و نه همسنگ و نه چگونگى و نه پايان و نه ديدن با چشم . دل ها ناكام از شبيه سازى او ، و خيال ها محروم از تعريف او ، و درون ها درمانده از به تصوير كشيدنِ اويند . (1) او از ابزار [ شناسايى ]آفريدگان و نشان هاى مخلوقاتش برتر و بالاتر و از آن ، بسى والاتر است».
.
ص: 258
. .
ص: 259
. .
ص: 260
. .
ص: 261
. .
ص: 262
الفصل الثاني : الأحد ، الواحدالأَحد والواحد لغةً«الأَحد» : صفة مشبهة ، و«الواحد» : اسم فاعل ، وكلاهما مشتقان من مادة «وحد» ، وهو يدلّ على الانفراد (1) ، وبما أنّ دلالة الصفة المشبهة على الجذر والمادة أَكثر وأَقوى من دلالة اسم الفاعل ، لذا فإنّ دلالة «الأَحد» على الانفراد أَكثر من دلالة «الواحد» ، ومن الطبيعي هناك تفاوت بين الصفتين في مقام الاستعمال ، بحيث لا يمكن استعمال إِلاّ إِحدى الصفتين في بعض الموارد ، مثلاً لم تستعمل كلمة «أَحد» في مقام الوصف لغير اللّه تعالى ، بينما استعملت «أَحد عشر» ولم تستعمل «واحد عشر» ، وقال أبو إسحاق النحوي : «إنّ الأحد شيء بني لنفي ما يذكر معه من العدد والواحد اسم لمفتتح العدد وأحد يصلح في الكلام في موضع الجحود وواحد في موضع الإثبات» (2) ، وبغضّ النظر عن هذه النكات فإنّ الأَحد بمعنى الواحد ، لذا صرّح الجوهري بأنّ الأَحد بمعنى الواحد (3) ، ويقول الفيومي : الواحد هو الأَحد (4) .
.
ص: 263
فصل دوم : اَحَد ، واحدواژه شناسى «اَحَد» و «واحد»صفت «اَحَد (يگانه) » ، صفت مشبّهه است و صفت «واحد(يكتا)» ، اسم فاعل و هر دو برگرفته از مادّه «وحد» هستند كه بر يگانگى ، دلالت دارد. از آن جا كه دلالتِ صفت مشبّهه بر مادّه ، بيشتر و قوى تر از دلالت اسم فاعل است، دلالت «احد» بر يگانگى ، بيشتر از دلالت «واحد» است . طبيعى است كه اين دو صفت ، در كاربرد ، با هم تفاوت دارند ، به گونه اى كه در برخى موارد، تنها يكى از دو صفت به كار مى رود. براى مثال ، واژه «احد» ، در مقام وصف غير خداوند متعال به كار نرفته است؛ امّا در عدد «أحد عشر (يازده ) » به كار مى رود، به خلاف واژه «واحد» كه براى عدد يازده به صورت «واحد عشر» به كار نمى رود . ابو اسحاق نحوى نيز اين مطلب را گفته و افزوده كه «احد» در سخن منفى به كار مى رود و «واحد» در سخن مثبت، يعنى گفته مى شود : «ما أتانى مِنهُم أحد؛ هيچ يك از آنها نزد من نيامد»؛ ولى براى رساندن همين معنا گفته نمى شود : «ما أتانى مِنهُم واحد». با چشم پوشى از اين نكات، «احد» به معناى «واحد» است. از همين رو ، جوهرى (واژه شناس مشهور عرب) نيز بر اين مطلب ، تصريح كرده و فيّومى گفته : «واحد» ، همان «احد» است.
.
ص: 264
الأَحد والواحد في القرآن والحديثلقد وُصِف تعالى في القرآن الكريم بصفة الأَحد مرة واحدة في سورة التَّوحيد ، ووُصِف «21» مرة بصفة الواحد في مواضع مختلفة من سور القرآن الكريم ، ولم يرد في الحديث ثمة تفاوت بين الأَحد والواحد ، وقد نُقل عن الإمام الباقر عليه السلامقوله : «الأَحَدُ والواحِدُ بِمَعنى واحِدٍ ، وهُوَ المُتَفَرِّدُ الَّذي لا نَظيرَ لَهُ» (1) . إِنّ صفة الأَحد والواحد تدلّ بلا ريب على توحيد الخالق ، وبما أَنّنا قد بينّا فيما تقدّم عدة مطالب حول هذا الموضوع في بحث التَّوحيد ومراتبه ، لذا نكتفي هنا بهذا القدر .
2 / 1إلهٌ واحِدٌ ، أَحَدٌالكتاب«وَ إِلَ_هُكُمْ إِلَ_هٌ وَ حِدٌ لاَّ إِلَ_هَ إِلاَّ هُوَ الرَّحْمَ_نُ الرَّحِيمُ » . (2)
«أَئنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللَّهِ ءَالِهَةً أُخْرَى قُل لاَّ أَشْهَدُ قُلْ إِنَّمَا هُوَ إِلَ_هٌ وَ حِدٌ وَإِنَّنِى بَرِى ءٌ مِّمَّا تُشْرِكُونَ » . (3)
«قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُوحَى إِلَىَّ أَنَّمَا إِلَ_هُكُمْ إِلَ_هٌ وَ حِدٌ» . (4)
«وَ قالَ اللَّهُ لاَ تَتَّخِذُواْ إِلَ_هَيْنِ اثْنَيْنِ إِنَّمَا هُوَ إِلَ_هٌ وَ حِدٌ فَإِيَّ_ىَ فَارْهَبُونِ » . (5)
.
ص: 265
احد و واحد ، در قرآن و حديثدر قرآن كريم ، توصيف خداوند متعال به صفت «احد» ، يك بار (در سوره توحيد) و توصيف به صفت «واحد» ، 21 بار آمده است. نيز در احاديث ، تفاوتى ميان «احد» و «واحد» مشاهده نمى شود و از امام باقر عليه السلامنقل شده است كه : «احد و واحد ، به يك معنايند و آن عبارت است از : يگانه بى همتا». دو صفت «احد» و «واحد» ، به يگانگى آفريدگار دلالت دارند و از آن جا كه پيش تر در بحث توحيد و مراتب آن ، مطالبى را در اين موضوع بيان كرديم، در اين جا به همين اندازه بسنده مى كنيم.
2 / 1خداى يگانه بى همتاقرآن«و خداى شما خداى يگانه است . هيچ معبودى جز او نيست [و] رحمتگر مهربان است» .
«آيا شما گواهى مى دهيد كه خدايان ديگرى با خدا هست؟! بگو : من گواهى نمى دهم . بگو : همانا او خداى يگانه است و من از آنچه شريك خدا مى كنيد ، بيزارم» .
«بگو : من بشرى همانند شما هستم . به من وحى مى شود كه خداى شما خدايى يگانه است» .
.
ص: 266
«قُلْ إِنَّمَا أَنَا مُنذِرٌ وَ مَا مِنْ إِلَ_هٍ إِلاَّ اللَّهُ الْوَ حِدُ الْقَهَّارُ » . (1)
«أَمْ جَعَلُواْ لِلَّهِ شُرَكَاءَ خَلَقُواْ كَخَلْقِهِ فَتَشَ_بَهَ الْخَلْقُ عَلَيْهِمْ قُلِ اللَّهُ خَ__لِقُ كُلِّ شَىْ ءٍ وَ هُوَ الْوَ حِدُ الْقَهَّ_رُ » . (2)
الحديثالإمام الباقر عليه السلام :الأَحَدُ: الفَردُ المُتَفَرِّدُ ، وَالأَحَدُ وَالواحِدُ بِمَعنىً واحِدٍ ؛ وهُوَ المُتَفَرِّدُ الَّذي لا نَظيرَ لَهُ . وَالتَّوحيدُ: الإِقرارُ بِالوَحدَةِ وهُوَ الاِنفِرادُ. وَالواحِدُ: المُتَبائِنُ الَّذي لا يَنبَعِثُ مِن شَيءٍ ولا يَتَّحِدُ بِشَيءٍ. ومِن ثَمَّ قالوا: إِنَّ بِناءَ العَدَدِ مِنَ الواحِدِ ولَيسَ الواحِدُ مِنَ العَدَدِ ؛ لِأَنَّ العَدَدَ لا يَقَعُ عَلَى الواحِدِ ، بَل يَقَعُ عَلَى الاِثنَينِ ، فَمَعنى قَولِهِ: «اللَّهُ أَحَدٌ» المَعبودُ الَّذي يَألَهُ (3) الخَلقُ عَن إِدراكِهِ وَالإِحاطَةِ بِكَيفِيَّتِهِ ، فَردٌ بِإِلهِيَّتِهِ ، مُتَعالٍ عَن صِفاتِ خَلقِهِ . (4)
2 / 2واحِدٌ فَلا وَلَدَ لَهُالكتاب«إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَكَلِمَتُهُ أَلْقَ_اهَا إِلَى مَرْيَمَ وَرُوحٌ مِّنْهُ فَ_ئامِنُواْ بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَلاَ تَقُولُواْ ثَلَ_ثَةٌ انتَهُواْ خَيْرًا لَّكُمْ إِنَّمَا اللَّهُ إِلَ_هٌ وَ حِدٌ سُبْحَ_نَهُ أَن يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ لَّهُ مَا فِى السَّمَ_وَ تِ وَمَا فِى الْأَرْضِ وَكَفَى بِاللَّهِ وَكِيلاً » . (5)
.
ص: 267
«و خدا گفت : [ براى خود ، ] دو خدا مگيريد. جز اين نيست كه او خدايى يگانه است . پس ، تنها از من بترسيد» .
«بگو : من تنها بيم دهنده هستم و جز خداى يگانه بسيار چيره، هيچ خدايى نيست» .
«يا براى خداوند، انبازانى قرار داده اند كه مانند آفرينش او آفريده اند و آفرينش بر آنان مشتبه گشته است؟! بگو : خداوند ، آفريدگار همه چيز است و او يگانه بسيار چيره است» .
حديثامام باقر عليه السلام :احد، يكتاى يگانه است و احد و واحد ، به يك معنايند ، به معناى يگانه اى كه همانند ندارد . و توحيد، اقرار به يگانگى است كه همان يكتايى است. و واحد، [ذاتِ ]جدايى است كه از چيزى سرچشمه نمى گيرد و با چيزى ، يكى نمى شود ، و از همين جا گفته اند كه ساخت عدد ، از يك است و يك ، از اعداد نيست؛ زيرا عدد بر يك واقع نمى شود؛ بلكه بر دو واقع مى شود. پس معناى سخن خدا كه «اللَّهُ أَحَدٌ ؛ خدا يكتاست» ، معبودى است كه آفريدگان از ادراك او و احاطه بر چگونگى او سرگشته اند و در خدايى ، يكتا و از توصيفات آفريدگانش بالاتر است.
2 / 2يگانه بى فرزندقرآن«جز اين نيست كه مسيح ، عيسى پسر مريم، فرستاده خدا و كلمه اوست كه آن را به مريم القا كرده است و نيز روحى از جانب اوست . پس به خدا و فرستادگانش ايمان آوريد و مگوييد كه [ خدا ]سه گانه است. [از اين سخن ، ] باز ايستيد كه به خير شماست . همانا خداوند ، خداى يگانه است. منزّه است از اين كه فرزندى داشته باشد . آنچه در آسمان ها و زمين است، از آنِ اوست و خداوند براى كارسازى [ جهان ] ، بسنده است» .
.
ص: 268
«لَّقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُواْ إِنَّ اللَّهَ ثَالِثُ ثَلَ_ثَةٍ وَمَا مِنْ إِلَ_هٍ إِلاَّ إِلَ_هٌ وَ حِدٌ» . (1)
«اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَ_نَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَمَا أُمِرُواْ إِلاَّ لِيَعْبُدُواْ إِلَ_هًا وَ حِدًا لاَّ إِلَ_هَ إِلاَّ هُوَ سُبْحَ_نَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ » . (2)
راجع : البقرة: 133 ، يوسف : 39 ، إبراهيم : 48 و52 ، النحل : 22 ، الأنبياء : 108 ، الحجّ : 34 ، العنكبوت : 46 ، الصافّات : 4 ، الزمر : 4 ، غافر : 16 ، فصّلت : 6 .
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ فِي الدُّعاءِ _: اللّهُمَّ أَنتَ الواحِدُ فَلا وَلَدَ لَكَ . (3)
راجع : ج 7 ص 480 (الفصل السادس : الوالِدُ والوَلَدُ) .
2 / 3واحِدٌ لا بِعَدَدٍالإمام عليّ عليه السلام :واحِدٌ لا بِعَدَدٍ ، ودائِمٌ لا بِأَمَدٍ (4) ، وقائِمٌ لا بِعَمَدٍ . (5)
عنه عليه السلام :الأَحَدُ لا بِتَأويلِ عَدَدٍ . (6)
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ ... الواحِدِ بِلا تَأويلِ عَدَدٍ . (7)
.
ص: 269
«قطعا كسانى كه گفتند : خداوند ، سومين [شخص از اشخاص] سه گانه است، كافر شدند. و جز خدايى يگانه، خدايى نيست» .
«دانشمندان و راهبان خود را به جاى خداوند ، خدايانى برگرفتند و نيز مسيح پسر مريم را، در حالى كه جز اين ، فرمان نيافته بودند خدايى يگانه را بپرستند . خدايى جز او نيست ، [ و ]از آنچه براى او انباز مى گيرند، منزّه است» .
ر . ك : بقره : آيه 133 ، يوسف : آيه 39 ، ابراهيم : آيه 48 و 52 ، نحل : آيه 22 ، انبياء : آيه 108 ، حج : آيه 34 ، عنكبوت : آيه 46 ، صافّات : آيه 40 ، زمر : آيه 4 ، غافر : آيه 16 ، فصّلت : آيه 6.
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعا _: خدايا! تو يگانه اى هستى كه فرزندى ندارى.
ر . ك : ج 7 ص 481 (فصل ششم : پدر و فرزند) .
2 / 3يگانه بى شمارهامام على عليه السلام :يگانه است نه به شماره ، و پايدار است نه به فرجام ، و استوار است نه به تكيه گاه.
امام على عليه السلام :يكى است ، نه به شمردن .
امام على عليه السلام :ستايش ، از آنِ خداست ، كه ... يگانه است ، به غير شمردن .
.
ص: 270
الإمام الرضا عليه السلام :أَحَدٌ لا بِتَأويلِ عَدَدٍ . (1)
الخصال عن شريح بن هانئ :إِنَّ أَعرابِيّا قامَ يَومَ الجَمَلِ إِلى أَميرِالمُؤمِنينَ عليه السلام، فَقالَ : يا أَميرَ المُؤمِنينَ ، أَتَقولُ: إِنَّ اللّهَ واحِدٌ؟ قالَ: فَحَمَلَ النّاسُ عَلَيهِ ، وقالوا : يا أَعرابِيُّ ، أَما تَرى ما فيهِ أَميرُ المُؤمِنينَ مِن تَقَسُّمِ القَلبِ؟! فَقالَ أَميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : دَعوهُ ؛ فَإِنَّ الَّذي يُريدُهُ الأَعرابِيُّ هُوَ الَّذي نُريدُهُ مِنَ القَومِ. ثُمَّ قالَ: يا أَعرابِيُّ ، إِنَّ القَولَ في أَنَّ اللّهَ واحِدٌ عَلى أَربَعَةِ أَقسامٍ: فَوَجهانِ مِنها لا يَجوزانِ عَلَى اللّهِ عز و جل ، ووَجهانِ يَثبُتانِ فيهِ . فَأَمَّا اللَّذانِ لا يَجوزانِ عَلَيهِ فَقَولُ القائِلِ : «واحِدٌ» يَقصُدُ بِهِ بابَ الأَعدادِ ، فَهذا ما لا يَجوزُ ؛ لِأَنَّ ما لا ثانِيَ لَهُ لا يَدخُلُ في بابِ الأَعدادِ ، أَما تَرى أَنَّهُ كَفَرَ مَن قالَ: إِنَّهُ ثالِثُ ثَلاثةٍ. وقَولُ القائِلِ «هُوَ واحِدٌ مِنَ النّاسِ» يُريدُ بِهِ النَّوعَ مِنَ الجِنسِ ، فَهذا ما لا يَجوزُ ؛ لِأَنَّهُ تَشبيهٌ ، وجَلَّ رَبُّنا وتَعالى عَن ذلِكَ . وأَمَّا الوَجهانِ اللَّذانِ يَثبُتانِ فيهِ فَقَولُ القائِلِ: «هُوَ واحِدٌ لَيسَ لَهُ فِي الأَشياءِ شِبهٌ» كَذلِكَ رَبُّنا ، وقَولُ القائِلِ: «إِنَّهُ عز و جل أَحَدِيُّ المَعنى» يَعني بِهِ أَنَّهُ لا يَنقَسِمُ في وُجودٍ ولا عَقلٍ ولا وَهمٍ ، كَذلِكَ رَبُّنا عز و جل . (2)
.
ص: 271
امام رضا عليه السلام :يگانه است ، نه به شمردن .
الخصال_ به نقل از شريح بن هانى _: عربى باديه نشين در روز [ نبرد ] جمل به پا خاست و به سوى اميرمؤمنان عليه السلامرفت و گفت : اى امير مؤمنان! آيا مى گويى خداوند ، واحد است؟ مردم به او حمله ور شدند و گفتند : اى اعرابى! آيا نمى بينى كه امير مؤمنان ، دل به چندين سو دارد؟! امير مؤمنان عليه السلام فرمود : «او را وا نهيد. آنچه اين اعرابى مى خواهد، همان است كه ما از اين قوم مى خواهيم». سپس فرمود : «اى اعرابى! اين سخن كه خداوند ، واحد است ، به چهار معناست : دو وجه آن ، بر خداوند عز و جل روا نيست و دو وجه [ ديگر ] ، براى خداوند ، ثابت است . آن دو وجهى كه بر خداوند روا نيست ، اين سخنِ گوينده است : واحد (يكى) است و مقصودش يكِ عددى باشد. اين [بر خدا] روا نيست؛ زيرا آن كه ثانى (دوم) ندارد ، در باب اعداد داخل نمى شود. آيا نمى بينى هر كه گفت : او (خداوند) ، سومين شخص [از اشخاص سه گانه ]است، كافر گشت؟ و [ وجه دوم ، ] اين سخنِ گوينده است : او يكى از مردم است و مرادش ، نوع از جنس باشد. اين بر خداوند روا نيست؛ زيرا اين سخن ، تشبيه است و پروردگار ما از آن ، برتر و بالاتر است. و امّا دو وجهى كه براى خداوندْ ثابت است، اين سخنِ گوينده است : او يگانه اى است كه در اشيا مانند ندارد . پروردگار ما اين گونه است . و نيز اين سخنِ گوينده كه : خداوند عز و جل يگانه ذات است ، به اين معنا كه در وجود [ خارجى ] و ذهن و خيال ، تجزيه پذير نيست . خداوندگارِ عزّتمند شكوهمند ما ، اين گونه است ».
.
ص: 272
2 / 4لَهُ وَحدَانِيَّةُ العَدَدِالإمام زين العابدين عليه السلام :لَكَ يا إِلهي وَحدانِيَّةُ العَدَدِ ، ومَلَكَةُ القُدرَةِ الصَّمَدِ ، وفَضيلَةُ الحَولِ وَالقُوَّةِ ، وَدَرَجَةُ العُلُوِّ وَالرِّفعَةِ . (1)
تعليقإِنّ هذا الحديث لا يتعارض مع الأَحاديث التي تصف اللّه تعالى بأنّه «واحد بلا عدد» ، ووجه الجمع بينها يتبيّن من خلال الحديث اللاحق المنقول عن الإمام الباقر عليه السلام ، فقد جاء في هذا الحديث أنّ معنى الواحد «المتفرّد الذي لا نظير له» لذا لا يقبل التثنية والتعدّد . من هنا لا يعدّون الواحد من الأَعداد ، بينما يعدّون الاثنين وما بعدها من الأَعداد ، إِذ إِنّ في معنى العدد التثنية والتعدّد ، وعلى هذا الأَساس معنى «لك يا إِلهي وحدانية العدد» أَن ما يتعلق بالواحد الذي لا يقبل التعدّد وليس جزءا من الأَعداد ، ينطبق على الخالق أَيضا ، يعني أَنّ اللّه ليس قابلاً للتعدّد ، أَما في الأَحاديث التي تقول : «واحد لا بعدد» فالمراد المعنى اللغوي للعدد ، يعني أَنّه في وحدانيته تعالى غير قابل للتعدد ، وبناءً على ذلك فالعبارتان «وحدانية العدد» و«واحد لا بعدد» تبينان مطلبا واحدا ، وهو أَنّ اللّه تعالى واحد ومتفرد ، وبالنتيجة لا يقبل التعدد ، وهناك تفاسير أُخرى ذكرت في إِيضاح هذا المطلب (2) .
.
ص: 273
2 / 4يگانگىِ عدد ، براى اوستامام زين العابدين عليه السلام :اى خداى من! يگانگىِ عدد ، و مالكيت قدرت خلل ناپذير، و فضيلت توانايى و قوّت ، و مرتبه والايى و بلندپايگى ، از آنِ توست.
توضيحاين حديث با احاديث وصف كننده خداى متعال به «يگانه بى شماره»، ناسازگار نيست و وجه جمع ميان آنها ، از خلال حديثى كه از امام باقر عليه السلامگذشت ، آشكار است. در آن حديث آمد كه معناى واحد ، «يگانه بى همتا»ست. از اين رو ، خداوند عز و جلدوگانگى و تعدّد نمى پذيرد. و در همان جا گذشت كه «يك» را از اعداد نمى شمارند و «دو» و پس از آن را از اعداد مى شمارند؛ زيرا در معناى عدد ، دوگانگى و تعدّد ، نهفته است. بر اين پايه ، معناى دعاى «اى خداى من! يگانگىِ عدد... از آنِ توست » ، آن است كه حكم متعلّق به واحد _ كه تعدّدناپذير است و جزء اعداد نيست _ بر آفريدگار ، منطبق است؛ يعنى خداوند ، تعدّدپذير نيست. و امّا در احاديثى كه مى گويند : «يگانه است ، نه به شماره» مراد ، معناى لغوى عدد است؛ يعنى خداوند متعال در يگانگى خود ، تعدّدپذير (يكى از دو يا چند خدا) نيست. بنا بر اين ، دو عبارت «يگانگىِ عدد ، از آنِ اوست» و «يگانه است ، نه به شماره» ، بيانگر يك مطلب اند و آن ، اين كه : خداوند متعال ، يكتا و يگانه است و در نتيجه ، تعددّپذير نيست. البتّه تفاسير ديگرى نيز در توضيح اين حديث وجود دارد.
.
ص: 274
الفصل الثالث : الأوّل ، الآخرالأَوّل والآخر لغةًالأَوّل في اللغة بمعنى مبتَدأ الشيء والآخر منتهاه . وذكر ابن فارس معنيين أَصليين للهمزة والواو واللام : أَحدهما الابتداء ، والآخر الانتهاء ، والبناءُ الذي يدلّ على المعنى الأَوّل ، هو الأَوّل ، والذي يدلّ على المعنى الثاني ، هو الأَيّل (1) . وقال في المعنى الآخر : الهمزة والخاء والراء أَصل واحد وإِليه يرجع جميع فروعه وهو خلاف التقدّم (2) .
الأَوّل والآخر في القرآن والحديثجاء الأَوّل والآخر في القرآن والحديث ، بمعنيين هما:
.
ص: 275
فصل سوم : اوّل، آخرواژه شناسى «اوّل» و «آخِر»صفت «اوّل» ، در لغت به معناى ابتدا و آغاز يك شى ء ، و صفت «آخِر» ، به معناى انتها و پايان آن است. ابن فارس براى همزه، واو و لام (أول) دو معناى اصلى ذكر كرده است : يكى ابتدا و ديگرى انتها. ساختارى كه معناى نخست را نشان مى دهد، «أوّل» و ساختارى كه معناى دوم را مى رساند، «أيّل» است. ابن فارس درباره معناى «آخر» نيز مى گويد : «أخر» ، يك معنا دارد كه تمام برگرفته ها به آن برمى گردند و آن ، خلاف تقدّم است.
اوّل و آخر ، در قرآن و حديثدو واژه «اوّل» و «آخر» در قرآن و حديث، در دو معنا به كار رفته اند :
.
ص: 276
1 . الأَوّل والآخر المطلقانوهذا المعنى للّه تعالى وحدَه لا يشاركه فيه غيره ، وما من أَوّل مطلق وآخر مطلق إِلاّ هو . وورد هذان اللفظان بهذا المعنى مرّة واحدة في القرآن الكريم ، وذلك في الآية الثالثة من سورة الحديد . قال سبحانه: « هُوَ الْأَوَّلُ وَ الاْخِرُ وَ الظَّ_هِرُ وَ الْبَاطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَىْ ءٍ عَلِيمٌ » . وقال العلاّمة الطباطبائيّ قدس سره : «المراد من أَوّليّته وآخريّته سبحانه إحاطته بجميع الأَشياء... فكلّ ما فُرض أَوّلاً فهو قبله ، فهو الأَوّل دون الشيء المفروض أَوّلاً ، وكلّ ما فرض آخرا فهو بعده لإحاطة قدرته به من فوقه ... فأَوّليّته وآخريّته تعالى فرعان من فروع اسمه «المحيط» ، والمحيط من فروع قدرته المطلقة ... ويمكن تفريع الأسماء الأَربعة على إحاطة وجوده بكلّ شيء ... فإنّ وجوده تعالى قبل وجود كلّ شيء وبعده ...» (1) . ومن الجدير ذكره أَنّ أَوّليّة اللّه و آخريّته في الروايات التي ستلاحظونها بمعنى أَوّليّته وآخريّته في الوجود ، من هنا تعود أَوّليّته وآخريّته إِلى تفرّده في الأَزليّة وَالأَبديّة .
2 . الأَوّل والآخر النسبيّانإِنّ إِطلاق الأَوّل والآخر على غير اللّه سبحانه في القرآن والحديث نسبيّ ، مثل: «أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ» (2) و «أَوَّلُ الْعَ_بِدِينَ» (3) وغيرهما . من هنا نرى أَنّ ما ورد في زيارة أَهل البيت عليهم السلامتبيانا لخصائصهم عند مخاطبتهم: «أَنتم الأَوّل والآخر» (4) هو بمعنى الأَوّليّة والآخريّة النسبيّتين ولا غلوّ في حقّهم (5) .
.
ص: 277
1 . اوّل و آخر مطلقاين معنا به خداوند متعال اختصاص دارد و هيچ كس جز او ، اوّل و آخرِ مطلق نيست. در قرآن كريم ، اين دو واژه تنها يك بار به اين معنا آمده اند . در آيه سوم از سوره حديد آمده است : «اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن ، و او به هر چيزى داناست» . علاّمه سيد محمّد حسين طباطبايى گفته است : «منظور از اوّل بودن و آخر بودن خداوند ، احاطه او به تمام اشياست. هر موجودى كه اوّل فرض شود، از آن جا كه خداوند متعال بر آن احاطه دارد، خداوند ، پيش از او قرار مى گيرد ، و هر موجودى كه آخِر فرض گردد، خداوند متعال به دليل احاطه بر او ، پس از آن است ... . بنا بر اين ، اوّل بودن و آخر بودن خداوند ، دو فرع از فروع صفت «محيط» است و محيط ، خود از شاخه هاى قدرت مطلق اوست ... و ممكن است كه چهار نام (اوّل ، آخر ، ظاهر و باطن) را از فروع احاطه وجودى او بگيريم ... ؛ چون وجود او قبل از وجود هر چيز و بعد از وجود هر چيز است ...» . گفتنى است در احاديثى كه ملاحظه خواهيم كرد، اوّل و آخر بودن خداوند ، به معناى اوّل و آخر بودن در وجود ، تفسير شده است. بنا بر اين ، اوّل و آخر بودن خداوند ، به يگانگى او در ازلى و ابدى بودن باز مى گردد.
2 . اوّل و آخر نسبىكاربرد واژه «أوّل» و «آخِر» در قرآن و حديث ، براى غير خداوند متعال ، نسبى است ، مانند : «أوّل المسلمين (نخستين مسلمان) » و «أوّل العابدين (نخستين پرستشگر) » و غير اين دو . بنا بر اين، آنچه در تبيين ويژگى هاى اهل بيت عليهم السلام در زيارت آنان آمده كه : «شما اوّل و آخِريد» ، به معناى اوّل و آخر بودن نسبى است و غلو نيست .
.
ص: 278
3 / 1مَعنى أَوَّلِيَّةِ اللّهِ وآخِرِيَّتِهِالكتاب«هُوَ الْأَوَّلُ وَ الاْخِرُ وَ الظَّ_هِرُ وَ الْبَاطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَىْ ءٍ عَلِيمٌ » . (1)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ فِي الدُّعاءِ _: اللّهُمَّ أَنتَ الأَوَّلُ فَلَيسَ قَبلَكَ شَيءٌ ، وأَنتَ الآخِرُ فَلَيسَ بَعدَكَ شَيءٌ . (2)
عنه صلى الله عليه و آله :يوشِكُ قُلوبُ النّاسِ أَن تَمتَلِئَ شَرّا حَتّى يُجرِي النّاسُ فَضلاً بَينَ النّاسِ ما يَجِدُ قَلبا يَدخُلُهُ ، ولا يَزالُ النّاسُ يَسأَلونَ عَن كُلِّ شَيءٍ حَتّى يَقولوا : كانَ اللّهُ قَبلَ كُلِّ شَيءٍ ، فَما كانَ قَبلَ اللّهِ ؟ فَإِذا قالوا لَكُم فَقولوا : كانَ اللّهُ قَبلَ كُلِّ شَيءٍ ، ولَيسَ فَوقَهُ شَيءٌ ، وهُوَ الآخِرُ بَعدَ كُلِّ شَيءٍ ؛ فَلَيسَ بَعدَهُ شَيءٌ . (3)
.
ص: 279
3 / 1معناى اوّل و آخِر بودنِ خداوندقرآن«اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن ، و او به هر چيزى داناست» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعا _: خدايا! تو اوّل هستى و پيش از تو چيزى نيست ، و تو آخِر هستى و پس از تو چيزى نيست.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :نزديك است كه دل هاى مردمان ، چنان از بدى آكنده شود كه بدى ، (1) در ميان مردم به فزونى روان شود و دلى را نيابد كه بتواند بر آن در آيد! و مردم پيوسته درباره هر چيزى مى پرسند ، تا اين كه مى گويند: «خداوند ، پيش از همه چيز بوده است . پس ، چه چيزى پيش از خدا بوده است؟» . هر گاه به شما چنين گفتند ، بگوييد : خداوند ، پيش از هر چيز بوده و پيش (2) از او چيزى نيست و او آخِرِ پس از هر چيز است و پس از او چيزى نيست.
.
ص: 280
عنه صلى الله عليه و آله :لا يَزالُ النّاسُ يَسأَلونَ عَن كُلِّ شَيءٍ حَتّى يَقولوا : هذا اللّهُ كانَ قَبلَ كُلِّ شَيءٍ ، فَماذا كانَ قَبلَ اللّهِ ؟ فَإِن قالوا لَكُم ذلِكَ ، فَقولوا : هُوَ الأَوَّلُ قَبلَ كُلِّ شَيءٍ ؛ فَلَيسَ بَعدَهُ شَيءٌ ، وهُوَ الظّاهِرُ فَوقَ كُلِّ شَيءٍ ، وهُوَ الباطِنُ دونَ كُلِّ شَيءٍ ، وهُوَ بِكُلِّ شَيءٍ عَليمٌ . (1)
عنه صلى الله عليه و آله :الحَمدُ للّهِِ الَّذي كانَ في أَوَّلِيَّتِهِ وَحدانِيّا . (2)
عنه صلى الله عليه و آله_ فِي الدُّعاءِ _: اللّهُمَّ إِنّي أَسَأَ لُكَ . . . بِوَجهِكَ الباقي بَعدَ فَناءِ كُلِّ شَيءٍ . (3)
الإمام عليّ عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الأَوَّلِ قَبلَ كُلِّ أَوَّلٍ ، وَالآخِرِ بَعدَ كُلِّ آخِرٍ ، وبِأَوَّلِيَّتِهِ وَجَبَ أَن لا أَوَّلَ لَهُ ، وبِآخِرِيَّتِهِ وَجَبَ أَن لا آخِرَ لَهُ . (4)
عنه عليه السلام :الأَوَّلُ الَّذي لَم يَكُن لَهُ قَبلٌ ؛ فَيَكونَ شَيءٌ قَبلَهُ ، وَالآخِرُ الَّذي لَيسَ لَهُ بَعدٌ ؛ فَيَكونَ شَيءٌ بَعدَهُ . (5)
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الأَوَّلِ فَلا شَيءَ قَبلَهُ ، وَالآخِرِ فَلا شَيءَ بَعدَهُ . (6)
.
ص: 281
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مردمان ، پيوسته درباره هر چيزى سؤال مى كنند تا اين كه مى گويند : «خداوند ، پيش از هر چيزى بوده است . پس ، چه چيزى پيش از او بوده است؟» . اگر به شما چنين گفتند : بگوييد : اوست اوّلِ پيش از هر چيز و پس از او چيزى نيست ، و اوست ظاهرِ فراتر از هر چيز، و باطنِ نزديك هر چيز، و او به هر چيزى داناست.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :ستايش ، خداى راست كه در اوّل بودنش ، يگانه است.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعا _: خدايا! من از تو درخواست مى كنم ... به ذاتت كه پس از نابودى همه چيز ، پايدار است.
امام على عليه السلام :ستايش ، خداى راست كه اوّلِ پيش از هر اوّلى ، و آخرِ پس از هر آخرى است. به اوّل بودنِ اوست كه لازم آمد آغازى نداشته باشد و به آخر بودنِ اوست كه واجب آمد پايانى نداشته باشد .
امام على عليه السلام :اوّل ، كسى است كه براى او پيشى نيست تا چيزى پيش از او باشد ، و آخِر ، كسى است كه براى وى پسى نيست تا چيزى پس از او باشد.
امام على عليه السلام :ستايش ، خداى راست كه اوّل است و پيش از وى چيزى نيست ، و آخر است و پس از او چيزى نيست.
.
ص: 282
عنه عليه السلام :أَشهَدُ أَن لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ ، الأَوَّلُ لا شَيءَ قَبلَهُ ، والآخِرُ لا غايَةَ لَهُ . (1)
عنه عليه السلام :لا تَصحَبُهُ الأَوقاتُ، ولا تَرفِدُهُ الأَدَواتُ، سَبَقَ الأَوقاتَ كونُهُ، وَالعَدَمَ وُجودُه ، وَالاِبتِداءَ أَزَلُهُ . . . مَنَعَتها «مُنذُ» القِدمَةَ (2) ، وحَمَتها «قَد» الأَزَلِيَّةَ . (3)
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الَّذي لَم تَسبِق لَهُ حالٌ حالاً ، فَيَكونَ أَوَّلاً قَبلَ أَن يَكونَ آخِرا . (4)
عنه عليه السلام :تَعالَى الَّذي لَيسَ لَهُ وَقتٌ مَعدودٌ ، ولا أَجَلٌ مَمدودٌ ، ولا نَعتٌ مَحدودٌ . . . لَيسَ لَهُ أَوَّلٌ مُبتَدَأٌ ، ولا غايَةُ مُنتَهىً ، ولا آخِرٌ يفنى . (5)
عنه عليه السلام :لَم يَتَقَدَّمهُ وَقتٌ ولا زَمانٌ . (6)
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ ... الَّذي لَيسَت في أَوَّلِيَّتِهِ نِهايَةٌ ، ولا لاِخِرِيَّتِهِ حَدٌّ ولا غايَةٌ ، الَّذي لَم يَسبِقهُ وَقتٌ ، ولَم يَتَقَدَّمهُ زَمانٌ . (7)
عنه عليه السلام :الَّذي لَم يَزَل ولا يَزالُ وَحدانِيّا أَزَلِيّا قَبلَ بَدءِ الدُّهورِ ، وبَعدَ صُروفِ الأُمورِ ، الَّذي لا يَبيدُ ولا يَنفَدُ . (8)
.
ص: 283
امام على عليه السلام :گواهى مى دهم كه معبودى جز خداى يكتا نيست و يگانه است و انباز ندارد. اوّلى است كه پيش از او چيزى نيست و آخرى است كه پايان ندارد.
امام على عليه السلام :زمان ها ، با او همراه نمى گردد و ابزارها او را يارى نمى رسانند . هستىِ او بر اوقات ، و وجود او بر عدم ، و ديرينگى او بر آغاز ، پيشى گرفته است... . «مُنذُ (از زمانى كه)» ابزارها را از ديرينگى باز داشته و «قَدْ (نزديك است كه ) » آنها را از ازلى بودن ، منع كرده است.
امام على عليه السلام :ستايش ، خداى راست كه او را حالى از حالى پيشى نگرفته تا پيش از آن كه آخر باشد، اوّل باشد.
امام على عليه السلام :والاست آن كه براى او وقتى معدود و مدّتى معين و وصفى محدود نيست ... . براى او آغازى در ابتدا و پايانى در انتها و آخِرى فناپذير وجود ندارد.
امام على عليه السلام :هيچ وقت و زمانى بر او پيشى نگرفته است.
امام على عليه السلام :ستايش ، خداى راست ... ؛ آن كه در اوّل بودن او ، نهايتى نيست و براى آخر بودن او ، حد و پايانى نيست؛ آن كه هيچ وقتى بر او پيشى نگرفته و هيچ زمانى از او جلو نزده است.
امام على عليه السلام :[ خداوند عز و جل ] كسى است كه همواره و پيوسته، پيش از آغاز روزگاران و پس از دگرگونى هاى امور ، يگانه ازلى است؛ آن كه نابود نمى شود و نيستى نمى پذيرد.
.
ص: 284
عنه عليه السلام :لا يَزولُ أَبَدا ولَم يَزَل ، أَوَّلٌ قَبلَ الأَشياءِ بِلا أَوَّلِيَّةٍ ، وآخِرٌ بَعدَ الأَشياءِ بِلا نِهايَةٍ . (1)
عنه عليه السلام :لَيسَ لِأَوَّلِيَّتِهِ ابتِداءٌ ، ولا لاِزَلِيَّتِهِ انقِضاءٌ ، هُوَ الأَوَّلُ ولَم يَزَل ، وَالباقي بِلا أَجَلٍ . . . لا يُقالُ لَهُ : «مَتى ؟» ولا يُضرَبُ لَهُ أَمَدٌ بِ_ «حَتّى» . . . قَبلَ كُلِّ غايَةٍ ومُدَّةٍ ، وكُلِّ إِحصاءٍ وعِدَّةٍ . (2)
عنه عليه السلام :قَبلَ كُلِّ شَيءٍ ؛ لا يُقالُ شَيءٌ قَبلَهُ ، وبَعدَ كُلِّ شَيءٍ ؛ لا يُقالُ لَهُ بَعدٌ . . . مَوجودٌ لا بَعدَ عَدَمٍ . (3)
عنه عليه السلام :الأَوَّلُ الَّذي لا غايَةَ لَهُ فَيَنتَهِيَ ، ولا آخِرَ لَهُ فَيَنقَضِيَ . (4)
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الكائِنِ قَبلَ أَن يَكونَ كُرسِيٌّ أَو عَرشٌ ، أَو سَماءٌ أَو أَرضٌ ، أَو جانٌّ أَو إِنسٌ . (5)
عنه عليه السلام :لا أَمَدَ لِكَونِهِ ، ولا غايَةَ لِبَقائِهِ . (6)
.
ص: 285
امام على عليه السلام :[خداوند عز و جل ] هيچ گاه زوال نمى پذيرد و همواره هست . پيش از اشيا ، اوّل است ، بدون هيچ آغازى و پس از اشيا، آخر است ، بدون هيچ پايانى!
امام على عليه السلام :براى اوّل بودن او ، آغازى و براى ازلى بودن او ، پايانى نيست. او اوّل است و هميشه بوده است ، و پايدارِ بدون مدّت است... . درباره او گفته نمى شود : «متى (كِى؟ ) » و براى او با «حتّى ( تا ) » سررسيدْ معيّن نمى كنند ... و او پيش از هر غايت و مدّتى ، و [ پيش از ] هر اِحصا و شمارشى است .
امام على عليه السلام :پيش از هر چيزى است و گفته نمى شود كه چيزى پيش از او بوده است ، و پس از هر چيزى است و گفته نمى شود براى او «بَعد» هست... . موجود است ، نه از پسِ نيستى.
امام على عليه السلام :اوّلى است كه براى او غايتى نيست كه پايان بيابد ، و براى او آخِرى نيست كه فرجام بپذيرد.
امام على عليه السلام :ستايش ، خداى راست كه موجود بوده است ، پيش از آن كه كرسى و عرش ، يا آسمان و زمين ، يا جن و انسانى بوده باشد .
امام على عليه السلام :هستىِ او را پايان، و پايندگىِ او را فرجامى نيست.
.
ص: 286
عنه عليه السلام_ في دُعائِهِ المَعروفِ بِدُعاءِ كُمَيلٍ _: اللّهُمَّ إِنّي أَسأَ لُكَ . . . بِنورِ وَجهِكَ الَّذي أَضاءَ لَهُ كُلُّ شَيءٍ ، يا نورُ يا قُدّوسُ ، يا أَوَّلَ الأَوَّلينَ ، ويا آخِرَ الآخِرينَ . (1)
الإمام الحسن عليه السلام_ لَمّا قيلَ لَهُ : يَا ابنَ رَسولِ اللّهِ ، صِف لي رَبَّكَ حَتّى كَأَنّي أَنظُرُ إِلَيهِ، فَأَطرَقَ مَلِيّا ، ثُمَّ رَفَعَ رَأَسَهُ وقالَ _: الحَمدُ للّهِِ الَّذي لَم يَكُن لَهُ أَوَّلٌ مَعلومٌ، ولا آخِرٌ مُتناهٍ، ولا قَبلٌ مدركٌ، ولا بَعدٌ مَحدودٌ، ولا أَمَدٌ بِحَتّى. (2)
الإمام زين العابدين عليه السلام_ مِن دُعائِهِ يَومَ عَرَفَةَ _: وأَنتَ اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنتَ ، الأَوَّلُ قَبلَ كُلِّ أَحَدٍ ، وَالآخِرُ بَعدَ كُلِّ عَدَدٍ . (3)
عنه عليه السلام_ مِن دُعائِهِ فِي التَّحميدِ للّهِِ عز و جل _: الحَمدُ للّهِِ الأَوَّلِ بِلا أَوَّلٍ كانَ قَبلَهُ ، وَالآخِرِ بِلا آخِرٍ يَكونُ بَعدَهُ ، الَّذي قَصُرَت عَن رُؤيَتِهِ أَبصارُ النّاظِرينَ ، وعَجَزَت عَن نَعتِهِ أَوهامُ الواصِفينَ . (4)
الإمام الباقر عليه السلام_ لَمّا سُئِلَ عَنِ اللّهِ مَتى كانَ؟ _: مَتى لَم يَكُن حَتّى أُخبِرَكَ مَتى كانَ؟ سُبحانَ مَن لَم يَزَل ولايَزالُ، فَردا صَمَدا لَم يَتَّخِذ صاحِبَةً ولا وَلَدا . (5)
الكافي عن زرارة :قُلتُ لِأَبي جَعفَرٍ عليه السلام : أَكانَ اللّهُ ولا شَيءَ ؟ قالَ : نَعَم ، كانَ ولا شَيءَ . قُلتُ : فَأَينَ كانَ يَكونُ ؟ قالَ : وكانَ مُتَّكِئا فَاستَوى جالِسا ، وقالَ : أَحَلتَ يا زُرارَةُ ، وسَأَلتَ عَنِ المَكانِ إِذ لا مَكانَ . (6)
.
ص: 287
امام على عليه السلام_ در نيايش ايشان كه به «دعاى كُمَيل» معروف است _: خدايا! من از تو درخواست مى كنم... به نور ذاتت كه هر چيزى براى آن روشن گشته است. اى نور، اى پاك، اى نخستينِ نخستين ها و اى پايانِ پايان ها!
امام حسن عليه السلام_ آن گاه كه به ايشان گفته شد : «اى پسر پيامبر خدا! خدايت را براى من آن سان توصيف كن كه گويى من در او مى نگرم» و ايشان زمانى دراز سر به زير افكند و آن گاه سر خود را بالا آورد _: ستايش ، خداى راست كه براى او آغازى دانسته ، و فرجامى پايان پذير ، نيست و نه قبلى دست يافتنى دارد و نه بَعدى محدود و نه پايانى با « (حتّى) تا ».
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعاى خود در روز عرفه _: و تو خدا هستى كه جز تو خدايى نيست؛ اوّلِ پيش از هر كس و آخرِ پس از هر شماره.
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعاى ايشان در ستايشگرى خدا عز و جل _: ستايش ، از آنِ خداست كه اوّل است ، بى آن كه اوّلى پيش از او بوده باشد ، و آخِر است، بى آن كه آخرى پس از او باشد؛ آن كه ديده هاى نگرندگان از ديدن او كوتاه آمدند و اوهام وصف كنندگان از وصف او ناتوان گشتند .
امام باقر عليه السلام_ آن گاه كه از ايشان پرسيدند : خدا از كِى بوده است؟ _: كِى نبوده است تا به تو بگويم كه از كِى بوده است . منزّه است آن كه هميشه بوده و همواره هست ، يگانه بى نياز است و همسر و فرزندى بر نگرفته است.
الكافى_ به نقل از زراره _: به امام باقر عليه السلام گفتم : آيا خداوند بود و چيزى نبود؟ فرمود : «بله، او بود و چيزى نبود». گفتم : پس كجا بود؟ ايشان كه تكيه داده بود، صاف نشست و فرمود : «اى زراره! سخن محال آوردى و در هنگامى كه مكان نبود، از مكان پرسيدى».
.
ص: 288
الإمام الصادق عليه السلام :إِنَّ اللّهَ تَبارَكَ اسمُهُ ... لَم يَزَل ولا يَزالُ ، وهُوَ الأَوَّلُ وَالآخِرُ ، وَالظّاهِرُ وَالباطِنُ ، فَلا أَوَّلَ لِأَوَّلِيَّتِهِ . (1)
عنه عليه السلام_ في سُجودِهِ _: لا إِلهَ إِلاّ أَنتَ حَقّا حَقّا ، الأَوَّلُ قَبلَ كُلِّ شَيءٍ ، وَالآخِرُ بَعدَ كُلِّ شَيءٍ . (2)
عنه عليه السلام :هُوَ الأَوَّلُ بِلا كَيفٍ ، وهُوَ الآخِرُ بِلا نِهايَةٍ ، لَيسَ لَهُ مِثلٌ ، خَلَقَ الخَلقَ وَالأَشياءَ لا مِن شَيءٍ ولا كَيفٍ ، بِلا عِلاجٍ ولا مُعاناةٍ ولا فِكرٍ ولا كَيفٍ ، كَما أَنَّهُ لا كَيفَ لَهُ ، وإِنَّما الكَيفَ بِكَيفِيَّةِ المَخلوقِ ؛ لِأَنَّهُ الأَوَّلُ لا بَدءَ لَهُ ولا شِبهَ ولا مِثلَ ولا ضِدَّ ولا نِدَّ (3) ، لا يُدرَكُ بِبَصَرٍ ، ولا يُحَسُّ بِلَمسٍ ، ولا يُعرَفُ إِلاّ بِخَلقِهِ ، تَبارَكَ وتَعالى . (4)
عنه عليه السلام_ لَمّا سُئِلَ عَنِ الأَوَّلِ وَالآخِرِ _: الأَوّلُ لا عَن أَوَّلٍ قَبلَهُ ، ولاعَن بَدءٍ سَبَقَهُ ، وَالآخِرُ لاعَن نِهايَةٍ كما يُعقَلُ مِن صِفَةِ المَخلوقينَ ، ولكِن قَديمٌ أَوَّلٌ آخِرٌ ، لَم يَزَل ولا يَزولُ بِلا بَدءٍ ولا نِهايةٍ ، لا يَقَعُ عَلَيهِ الحُدوثُ ولا يَحولُ مِن حالٍ إِلى حالٍ ، خالِقُ كُلِّ شَيءٍ . (5)
.
ص: 289
امام صادق عليه السلام :خداوند _ كه والانام است _ ... هميشه بوده و همواره خواهد بود و اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن و براى اوّل بودن او ، آغازى نيست.
امام صادق عليه السلام_ در سجده اش _: در حقيقت و به واقع ، خدايى جز تو نيست؛ اوّلِ پيش از هر چيز و آخرِ پس از هر چيز!
امام صادق عليه السلام :اوست اوّل بدون چگونگى ، و اوست آخر بدون پايان. براى او مانندى نيست. آفريده ها و اشيا را نه از چيزى و نه از چگونگى اى، بدون چاره جويى و بدون خستگى و درماندگى و بدون انديشه و بدون چگونگى آفريد ، همان سان كه براى او چگونگى نيست _ و چگونگى، به چگونگىِ آفريده بر مى گردد _ ؛ زيرا اوست اوّل و براى او نه آغازى هست و نه مانندى و نه مثلى و نه هماوردى و نه همتايى. با هيچ انديشه اى ادراك نمى گردد و با لمس كردن ، احساس نمى شود. و جز از طريق آفريده هايش شناخته نشود . او والا و بلندمرتبه است.
امام صادق عليه السلام_ آن گاه كه از ايشان درباره اوّل و آخر پرسيدند _: اوّل است ، نه آن كه اوّلى پيش از او باشد و نه آن كه آغازى بر او پيشى گرفته باشد. و آخر است ، نه آن كه او را _ چنان كه از ويژگى آفريدگان دريافت مى شود _ پايانى باشد؛ ولى ديرينه و اوّل و آخر است. همواره چنين بوده و هميشه بدون آغاز و بدون انجام خواهد بود. حدوث ، بر او واقع نمى شود و از حالى به حالى دگرگون نمى گردد. او آفريدگار همه چيز است.
.
ص: 290
الكافي عن ابن أبي يعفور :سَأَلتُ أَبا عَبدِ اللّهِ عليه السلامعَن قَولِ اللّهِ عز و جل : «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الاْخِرُ» (1) وقُلتُ : أَمَّا الأَوَّلُ فَقَد عَرَفناهُ ، وأَمَّا الآخِرُ فَبَيِّن لَنا تَفسيرَهُ . فَقالَ : إِنَّهُ لَيسَ شَيءٌ إِلاّ يَبيدُ أَو يَتَغَيَّرُ ، أَو يَدخُلُهُ التَّغَيَّرُ وَالزَّوالُ ، أَو يَنتَقِلُ مِن لَونٍ إِلى لَونٍ ، ومِن هَيئَةٍ إِلى هَيئَةٍ ، ومِن صِفَةٍ إِلى صِفَةٍ ، ومِن زِيادَةٍ إِلى نُقصانٍ ، ومِن نُقصانٍ إِلى زِيادَةٍ ، إِلاّ رَبَّ العالَمينَ ؛ فَإِنَّهُ لَم يَزَل ولا يَزالُ بِحالَةٍ واحِدَةٍ ، هُوَ الأَوَّلُ قَبلَ كُلِّ شَيءٍ ، وهُوَ الآخِرُ عَلى ما لَم يَزَل ، ولا تَختَلِفُ عَلَيهِ الصِّفاتُ وَالأَسماءُ كَما تَختَلِفُ عَلى غَيرِهِ . (2)
الإمام الصادق عليه السلام :جاءَ حِبرٌ مِنَ الأَحبارِ إِلى أَميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام فَقالَ : يا أَميرَ المُؤمِنينَ ، مَتى كانَ رَبُّكَ ؟ فَقالَ لَهُ : ثَكَلَتكَ أُمُّكَ! ومَتى لَم يَكُن حَتّى يُقالَ : مَتى كانَ ؟ كانَ رَبّي قَبلَ القَبلِ بِلا قَبلٍ ، وبَعدَ البَعدِ بِلا بَعدٍ ، ولا غايَةَ ولا مُنتَهى لِغايَتِهِ ، انقَطَعَتِ الغاياتُ عِندَهُ فَهُوَ مُنتَهى كُلِّ غايَةٍ . (3)
التوحيد عن أَبي بصير :أَخرَجَ أَبو عَبدِ اللّهِ عليه السلامحُقّا (4) ، فَأَخرَجَ مِنهُ وَرَقَةً ، فَإِذا فيها : سُبحانَ الواحِدِ الَّذي لا إِلهَ غَيرُهُ ، القَديمِ المُبدِىَ الَّذي لا بَدِيءَ لَهُ ، الدَّائِمِ الَّذي لا نَفادَ لَهُ . (5)
.
ص: 291
الكافى_ به نقل از ابن ابى يعفور _: از امام صادق عليه السلام درباره سخن خداى عز و جل «اوست اوّل و آخر» پرسيدم و گفتم : [معناى] «اوّل» را دانستيم. تفسير «آخر» را براى ما باز گو . فرمود : «همانا چيزى نيست، جز آن كه از بين مى رود ، يا دگرگون مى شود ، يا دگرگونى و زوال در آن راه مى يابد و يا از رنگى به رنگى و از شكلى به شكلى و از وصفى به وصفى و از افزونى به كاستى و از كاستى به افزونى در مى آيد، جز خداوندگار جهانيان؛ چرا كه او همواره به يك حالت بوده و هميشه به همان حالت خواهد بود. اوست اوّلِ پيش از هر چيز و اوست آخِر بر آنچه (بر آن وصفى كه) از ازل بوده است و صفات و نام ها در او، آن گونه كه بر غير او دگرگون مى شوند ، دگرگونى نمى پذيرند .
امام صادق عليه السلام :يكى از عالمان اهل كتاب ، نزد امير مؤمنان عليه السلامآمد و گفت : خداوندگارت كِى بوده است؟ به او فرمود : «مادرت به سوگت بنشيند! كِى نبوده تا بتوان گفت : كِى بوده است؟ خداوندگارم پيش از پيش و بدون پيش و پس از پس و بدون پس است. پايان و فرجامى براى پايان او نيست. پايان ها در آستان او به سر آمدند ... . پس ، او فرجام هر پايانى است».
التوحيد_ به نقل از ابو بصير _: امام صادق عليه السلامظرفى چوبين بيرون آورد و از آن ، برگى در آورد كه در آن [اين عبارات] بود : «منزّه است يگانه اى كه خدايى جز او نيست و ديرينه آغازگرى كه آغازى ندارد و جاودانى كه تمامى ندارد».
.
ص: 292
الإمام الصادق عليه السلام :إِنَّ اللّهَ تَبارَكَ و تَعالى ... كانَ إِذ لَم يَكُن أَرضٌ ولا سَماءٌ ، ولا لَيلٌ ولا نَهارٌ ، ولا شَمسٌ ولا قَمَرٌ ولا نُجومٌ ، ولا سَحابٌ ولا مَطَرٌ ولا رِياحٌ . (1)
الإمام الرضا عليه السلام_ عن الفقه المنسوب إليه _: اللّهُمَّ أَنتَ أَنتَ كَما أَنتَ حَيثُ أَنتَ ، لا يَعلَمُ أَحَدٌ كَيفَ أَنتَ إِلاّ أَنتَ ، لا تَحولُ عَمّا كُنتَ فِي الأَزَل حَيثُ كُنتَ ، ولا تَزولُ ولا تَوَلّى ، أَوَّلِيَّتُكَ مِثلُ آخِرِيَّتِكَ ، وآخِرِيَّتُكَ مِثلُ أَوَّلِيَّتِكَ إِذا أُفنِيَ الخَلائِقُ وأُظهِرَ الحَقائِقُ ، لا يَعرِفُ بِمَكانِكَ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ ولا نَبِيٌّ مُكَرَّمٌ ، ولا أَحَدٌ يَعرِفُ أَينيَّتَكَ ولا كَيفِيَّتَكَ ولا كَينونِيَّتَكَ ، فَأَنتَ الأَحَدُ الأَبَدُ ، ومُلكُكَ سَرمَدٌ ، وسُلطانُكَ لا يَنقَضي ، لا لَكَ زَوالٌ ، ولا لِمُلكِكَ نَفادٌ ، ولا لِسُلطانِكَ تَغَيُّرٌ ، مُلكُكُ دائِمٌ ، وسُلطانُكَ قَديمٌ ، مِنكَ وبِكَ لا بِأَحَدٍ ولا مِن أَحَدٍ ؛ لِأَنَّكَ لَم تَزَل كُنتَ ، الأَزَلُ بِكَ لا أَنتَ بِهِ ، أَنتَ الدَّوامُ لَم تَزَل ، سُبحانَكَ وتَعالَيتَ عَمّا يَقولونَ عُلُوّا كَبيرا . (2)
الإمام الجواد عليه السلام_ مِن دُعائِهِ في قُنوتِهِ _: اللّهُمَّ أَنتَ الأَوَّلُ بِلا أَوَّلِيَّةٍ مَعدودَةٍ ، والآخِرُ بِلا آخِرِيَّةٍ مَحدودَةٍ . (3)
التوحيد عن عليّ بن مهزيار :كَتَبَ أَبو جَعفَرٍ عليه السلامإِلى رجُلٍ بِخَطِّهِ وقَرَأتُهُ في دُعاءٍ كَتَبَ بِهِ أَن يَقولَ : يا ذَا الَّذي كانَ قَبلَ كُلِّ شَيءٍ ، ثُمَّ خَلَقَ كُلَّ شَيءٍ ، ثُمَّ يَبقى ويَفنى كُلُّ شَيءٍ . (4)
.
ص: 293
امام صادق عليه السلام :خداىِ والا و بلندمرتبه... بود ، آن گاه كه نه زمين بود و نه آسمان ، و نه شب و نه روز ، و نه خورشيد و نه ماه و نه ستارگان ، و نه ابر و نه باران و نه باد .
امام رضا عليه السلام_ به نقل از كتاب الفقه منسوب به ايشان _: خدايا! تو تويى ، آن گونه كه هستى ، آن جا كه هستى . جز تو ، كسى چگونگىِ تو را نمى داند . از آنچه در ازل بودى، دگرگون نمى شوى، و از ميان نمى روى و پشت نمى كنى . اوّل بودن تو ، چون آخر بودن توست و آخر بودن تو، چون اوّل بودن توست، آن گاه كه آفريده ها فانى و حقايق ، آشكار مى شوند . جايگاه تو را فرشته اى مقرّب و پيامبرى مكرّم نمى شناسد و كسى ، كجايى و چگونگى و هستى تو را نمى داند . پس ، تويى يگانه جاودانه و فرمان روايىِ تو ، هميشگى است و سلطنت تو ، به سر نمى آيد. تو زوال ناپذيرى و فرمان روايىِ تو ، پايان ناپذير، و سلطنت تو ، دگرگونى نمى يابد. فرمان روايىِ تو ، پيوسته است و سلطنت تو ، ديرينه. از تو و به تو [ پناه مى جوييم ] ، نه به ديگرى و نه از ديگرى؛ زيرا تو هماره هستى . ازل [ ، پابرجا] به توست ، نه تو [ پابرجا ] به آن . تو جاودانه اى . منزّهى و از آنچه مى گويند ، بسى والاترى .
امام جواد عليه السلام_ در دعايش در قنوت _: خدايا! تو اوّلى ، بدون اوّل بودنِ بر شمردنى ، و آخرى ، بدون آخر بودنِ حد بَردار .
التوحيد_ به نقل از على بن مهزيار _: امام باقر عليه السلامبا دست خط خود، به مردى نامه نوشت و در آن خواندم كه براى او دعايى نوشته بود كه بگويد : «اى آن كه پيش از هر چيز بود، پس همه چيز را آفريد، سپس پايدار مى ماند و همه چيز از ميان مى رود!».
.
ص: 294
3 / 2الدَّليلُ عَلى أَوَّلِيَّةِ اللّهِ وآخِرِيَّتِهِالإمام عليّ عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ ... الدَّالِّ عَلى وُجودِهِ بِخَلقِهِ، وبِحُدوثِ خَلقِهِ عَلى أَزَلِهِ . (1)
الإمام الرضا عليه السلام :خَلقُ اللّهِ الخَلقَ حِجابٌ بَينَهُ و بَينَهُم ... وَابتِداؤُهُ إِيّاهُم دَليلُهُم عَلى أَن لاَ ابتِداءَ لَهُ ، لِعَجزِ كُلِّ مُبتَدَاًعَن ابتِداءِ غَيرِهِ . (2)
راجع : ج 6 ص 492 (الفصل الرابع والخمسون : القَديمُ ، الأَزَليّ) .
.
ص: 295
3 / 2نشانه اوّل بودن و آخر بودن خداامام على عليه السلام :ستايش ، از آنِ خداست ... كه با آفريده هايش بر هستى خود ، و با نوپديد بودن آفريده هايش ، بر ازلى بودن خود ، رهنمون مى شود .
امام رضا عليه السلام :آفرينش آفريده ها به وسيله خدا ، پرده اى ميان او و آنان است ، و آغازشدن آنان به وسيله او ، نشانه اى است براى آنها بر آغاز نداشتن او، به سبب ناتوانى هر آغاز شده اى از آغازگرِ غير خود بودن .
ر . ك : ج 6 ص493 (فصل پنجاه و چهارم: قديم، ازلى).
.
ص: 296
الفصل الرابع : البارِئالبارِئ لغةًالبارئ في اللغة اسم فاعل من مادّة «برأَ» ، وهو أَصلان : أَحدهما «الخلق» ، والآخر «التباعد من الشيء ومزايلته». ومن الأَصل الأَوّل يقال: برأَ اللّه الخلق ، يبرؤهم ، بَرْءا: خلقهم ، وهو البارئ: الخالق (1) .
البارئ في القرآن والحديثلقد ورد اسم «البارئ» أربع مرّات في القرآن الكريم ، الأُولى بلفظ «البارئ» (2) ومرّتين بلفظ «بارئكم» (3) ، والرابعة بلفظ «نبرأَها» (4) كفعل نُسب إِلى اللّه تعالى . وبيّنت الأَحاديث خصائص هذه الصفة . فبعضها ذكر أَنّ اللّه سبحانه بارئ جميع الأَشياء والخلائق : «يا بارئ كلّ شيء» (5) ، «بارئ الخلائق أجميعن» (6) . وبعضها ذكر بارئيّته _ جلّ شأنه _ بلا مثال احتذى به: «سُبحانَ البارِىَ لِكُلِّ شَيءٍ عَلى غَيرِ مِثالٍ خَلا مِن غَيرِهِ» (7) . من هنا ، لم يُوجِد اللّهُ الأَشياء في العالم على أَساس مُثُل أَزليّة غير مخلوقة ، وفعله غير محكوم بالمثُل والصور الأَزليّة الثابتة ، كما زعم افلاطون 8 ، وقد أَورد ابن الأَثير هذه الصفه فيتعريف البارئ، فقال: «البارئ: هو الذيخلق الخلق لا عن مثال» (8) . (9)
.
ص: 297
فصل چهارم : بارئواژه شناسى «بارئ»صفت «بارئ (آفريننده) » ، اسم فاعل از مادّه «برأ» است كه دو معنا دارد : يكى آفريدن ، و ديگرى دور شدن و جدا شدن از يك چيز . در معناى نخست گفته مى شود : «برأ اللّه الخلق، يبرؤهم، بَرْءا ؛ خداوند آنان را آفريد» و «هو البارئ ؛ او آفريننده است» .
بارئ ، در قرآن و حديثدر قرآن كريم ، صفت «بارئ» چهار بار به كار رفته است : يك بار با واژه «البارئ (آفريننده ) »، دوبار با واژه «بارئكم (آفريننده شما ) » و يك بار با تعبير «نبرأها (آن را بيافرينيم)» كه در صورت فعلى به خداوند متعال نسبت داده شده است. احاديث، ويژگى هاى اين صفت را تبيين كرده اند . برخى احاديث ، خداوند را بارئ (آفريننده) همه اشيا و آفريده ها ذكر كرده اند : «اى آفريننده هر چيز!»، «آفريننده تمام آفريده ها». برخى احاديث نيز آفرينندگى خدا عز و جل را بدون الگوى پيروى شده، دانسته اند : «منزّه است آفريننده همه چيز ، بى هيچ نمونه اى كه از ديگرى بر جاى مانده باشد». از اين رو ، خداوند ، اشياى جهان را بر پايه الگوهاى ازلىِ خلق ناشده نيافريده است و آن گونه كه افلاطون مى پندارد، فعل خدا تابع مثال ها و صوَر ازلىِ ثابت نيست. ابن اثير ، اين ويژگى را در تعريف «بارئ» آورده و گفته است : بارئ ، كسى است كه آفريده ها را بدون الگو آفريده است . (1)
.
ص: 298
4 / 1بارِئُ كُلِّ شَيءٍ و صانِعُهُالكتاب«هُوَ اللَّهُ الْخَ__لِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى» . (1)
.
ص: 299
4 / 1آفريننده و سازنده همه چيزقرآن«اوست خداوندِ آفريدگارِ آفريننده صورتگر . نيكوترين نام ها ، از آنِ اوست» .
.
ص: 300
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :يا رَبَّ كُلِّ شَيءٍ وصانِعَهُ ، يا بارِئَ (1) كُلِّ شَيءٍ وخالِقَهُ. (2)
الإمام عليّ عليه السلام :سُبحانَ البارِىَ لِكُلِّ شَيءٍ عَلى غَيرِ مِثالٍ خَلا مِن غَيرِهِ. (3)
4 / 2بارِئُ الخَلائِقِ أجمَعينَالإمام زين العابدين عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ رَبِّ العالَمينَ ، مالِكِ يَومِ الدِّينِ ، بارِىَ الخَلائِقِ أَجمَعينَ ... (4)
الإمام الصَّادق عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ بارِىَ خَلقِ المَخلوقينَ بِعِلمِهِ ، ومُصَوِّرِ أَجسادِ العِبادِ بِقُدرَتِهِ. (5)
الإمام الكاظم عليه السلام :يا كَهفي حينَ تُعيينِي المَذاهِبُ ، وتَضيقُ عَلَيَّ الأَرضُ بِما رَحُبَت ، ويا بارِئَ خَلقي رَحمَةً بي وقَد كانَ عَن خَلقي غَنِيّا. (6)
4 / 3بارِئُ السَّماواتِ وَالأَرضِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :يا بارِئَ السَّماواتِ وَالأَرضِ يا أللّهُ. (7)
.
ص: 301
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اى خداوندگار هر چيز و سازنده آن! اى آفريننده همه چيز و آفريدگار آن!
امام على عليه السلام :منزّه است آفريننده همه چيز ، بى هيچ نمونه اى كه از ديگرى بر جاى مانده باشد.
4 / 2آفريننده تمام آفريده هاامام زين العابدين عليه السلام :ستايش ، از آنِ خداوندگار جهانيان است ؛ مالك روز جزا و آفريننده همه آفريده ها.
امام صادق عليه السلام :ستايش ، از آنِ خداست كه آفريننده آفرينش آفريده ها با دانش خود و صورتگر تن هاى بندگان با قدرت خويش است.
امام كاظم عليه السلام :اى پناهگاه من در آن زمان كه روش ها مرا درمانده مى كنند و زمين با همه فراخى اش بر من تنگ مى شود! و اى آفريننده آفرينش من از سر رحمت بر من، با آن كه از آفرينش من ، بى نياز بودى!
4 / 3آفريننده آسمان ها و زمينپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اى آفريننده آسمان ها و زمين ، اى خدا!
.
ص: 302
4 / 4صِفَةُ البارِىَرسول اللّه صلى الله عليه و آله :يا بارِئُ لا بَدءَ لَهُ ، يا دائِمُ لا نَفادَ لَهُ. (1)
عنه صلى الله عليه و آله :أَسأَ لُكَ بِاسمِكَ يا لا إِلهَ إِلاّ أَنتَ البارِئُ بِغَيرِ غايَةٍ يا أللّهُ ، وأَسأَ لُكَ بِاسمِكَ يا لا إِلهَ إِلاّ أَنتَ الدَّائِمُ بِغَيرِ فَناءٍ يا أللّهُ. (2)
الإمام عليّ عليه السلام :لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ البارِئُ المُنشِئُ بِلا مِثالٍ خَلا مِن غَيرِهِ. (3)
عنه عليه السلام :يا بارِئُ لا نِدَّ لَكَ ، يا دائِمُ لا نَفادَ لَكَ. (4)
الإمام الرضا عليه السلام_ في تَنزيهِ الباري جَلَّ وعَلا _: لَيسَ مُنذُ خَلَقَ استَحَقَّ مَعنَى الخالِقِ ، ولا بِإِحداثِهِ البَرايَا استَفادَ مَعنَى البارِئِيَّةِ ، كَيفَ ولا تُغَيِّبُهُ مُذ ، ولا تُدنيهِ قَد ، ولا تَحجُبُهُ لَعَلَّ ، ولا تُوَقِّتُهُ مَتى ، ولا تَشمُلُهُ حين ، ولا تُقارِنُهُ مَعَ ، إِنَّما تَحُدُّ الأَدَواتُ أَنفُسَها ، وتُشيرُ الآلَةُ إِلى نَظائِرِها. (5)
.
ص: 303
4 / 4ويژگى آفرينندهپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اى آفريننده بى آغاز! اى جاودانِ بى پايان!
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :از تو درخواست مى كنم به نامت ، اى آن كه خدايى جز تو نيست! اى بى نهايت آفريننده! اى خدا! از تو درخواست مى كنم ، اى آن كه خدايى جز تو نيست! اى پاينده فناناپذير! اى خدا!
امام على عليه السلام :خدايى جز خداوند يكتا نيست ، كه آفريننده نو پديدآور است ، بدون نمونه اى كه از ديگرى بر جاى مانده باشد.
امام على عليه السلام :اى آفريننده اى كه بى همتايى! اى جاودانى كه پايان ندارى!
امام رضا عليه السلام_ در تنزيه آفريننده شكوهمندِ بلندپايه _: نه از آن زمان كه آفريد، استحقاق معناى آفريدگار يافت و نه با پديد آوردن آفريده ها ، معناى آفرينندگى را به دست آورد. چگونه [چنين باشد ، ] حال آن كه « مُذ ( از زمانى كه ) » او را غايب، و «قَدْ (نزديك است كه ) » او را نزديك نمى سازد و «لعلّ ( شايد ) » او را در سرا پرده نمى نهد و « مَتى (كِى) » براى او وقت تعيين نمى كند و «حينَ ( هنگامِ ) » ، او را در بر نمى گيرد و « مَعَ (با ) » او را همدم نمى شود. ابزارها تنها خود را تعريف مى كنند و ابزار بر همانندهاى خود اشاره دارد.
.
ص: 304
الفصل الخامس : الباسط ، القابضالباسط و القابض لغةًإِنّ «الباسط» اسم فاعل من مادّة «بسط» وهو امتداد الشيء ، فالبساط : ما يُبسط والبسطة في كلّ شيء : السَعَة ، بسط اللّه الرزق : كثّره ووسّعه (1) . إِنَّ «القابض» اسم فاعل من مادّة «قبض» وهي تدلّ على شيء مأخوذ ، وتجمّع في شيء . وهو في قبضته ، أَي : في ملكه . وقبض اللّه الرزق ، خلاف بَسَطَه ووَسَعه (2) .
الباسط و القابض في القرآن والحديثلقد نُسبت مشتقّات مادّة «بسط» إِلى اللّه تعالى إِحدى عشرة مرّةً في القرآن الكريم (3) ، ومشتقّات مادّة «قبض» أَربع مرّات (4) ، بيد أَنّ صفتَي الباسط والقابض لم تردا فيه . وقد استُعملت صفة البسط للّه في معظم مواضع القرآن في مجال الرزق ، ووردت في الرياح في موضع واحد (5) ، كما أَنّ صفة القبض وردت في موضعين ، أَحدهما بشأن الظّلّ (6) ، والآخر بشأن الأَرض (7) ، أَمّا البسط في الأَحاديث فيدور حول أُمور مختلفة كالخير والرحمة ، والسّحاب ، والرزق ، والعدل والحقّ . والقبض فيها يحوم حول أُمور كالظلّ ، والأَرواح ، والأَرزاق ، كما انحصرت هاتان الصفتان في اللّه عز و جل فهو الباسط والقابض لجميع الأَشياء والمخلوقات . لقد جاء البسط في الأَحاديث بمعنى الإعطاء والتوسيع ، وذكرت في تفسير القبض معاني هي المنع والضيق ، والأَخذ والقبول ، والملك ، وهذه المعاني هي المعاني اللغويّة نفسها ، غير أَنّ الحريّ بالتوضيح في معنى الملك هو أَنّ الملك يناسب الأَخذ والمنع ؛ لأَنّ مالك الشيء من حيث ملكيّته للشيء يأخذ ذلك الشيء ، ويمنع الآخرين من تملّكه .
.
ص: 305
فصل پنجم : باسط ، قابضواژه شناسى «باسط» و «قابض»صفت «باسط (گستراننده) » ، اسم فاعل از مادّه «بسط» به معناى «امتداد يافتن شى ء» است و بِساط، چيزى است كه گسترانده مى شود و «بسط» در هر چيز، گسترش آن است. «بسط اللّه الرزق» ، يعنى خداوند ، روزى را فراوان كرد و گسترش داد . واژه «قابض (گيرنده) » ، اسم فاعل از مادّه «قبض» است كه بر چيزِ گرفته شده ، و جمع شدن در يك چيز ، دلالت دارد. «آن چيز، در قبضه اوست» يعنى در مالكيت اوست و «خداوند ، روزى را تنگ گرفت (دريغ كرد) » ، به معناى مخالف بسط (گسترش دادن) است.
باسط و قابض ، در قرآن و حديثدر قرآن كريم ، برگرفته ها از مادّه «بسط» ، يازده مرتبه به خداوند نسبت داده شده و برگرفته ها از مادّه «قبض» ، چهار مرتبه آمده اند ؛ امّا صفت هاى «باسط» و «قابض» در آن به كار نرفته اند . در قرآن ، باسط بودن خداوند ، يك مورد درباره بادها و در بقيّه موارد ، درباره روزى ، به كار رفته است. قابض بودن خداوند نيز در دو مورد به كار رفته است : يك بار در مورد سايه و ديگر بار در مورد زمين. در احاديث ، باسط بودن خداوند ، براى امور گوناگونى (مانند : نيكى و رحمت ، ابر ، روزى ، عدل و حق) به كار رفته و قابض بودن خداوند ، به امورى چون : سايه، روح ها و روزى ها تعلّق يافته است و در همه اين موارد ، تنها به خداوند ، منحصر گشته است. پس خداوند ، بسط دهنده و قبض كننده همه اشيا و مخلوقات است. در احاديث، «بسط» به معناى اعطا كردن و گسترش دادن آمده و در تفسير «قبض» ، معانىِ : منع ، ضيق ، اَخذ ، قبول و مُلك ، ذكر شده اند ، كه همان معانى لغوى آن هستند . در مورد معناى مُلك ، اين توضيح ضرورى است كه مُلك ، با اَخذ (گرفتن) و منع (باز داشتن) مناسبت دارد ؛ زيرا مالك يك چيز ، از اين جهت كه مالك آن است ، آن شى ء را اخذ مى كند و ديگران را از مالكيت آن ، منع مى كند.
.
ص: 306
5 / 1مَعنى بَسطِهِ وقَبضِهِالتوحيد عن سليمان بن مِهران:سَأَلتُ أَبا عَبدِاللّهِ عليه السلام عَن قَولِ اللّهِ عز و جل: «وَالْأَرْضُ جَمِيعًا قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَ_مَةِ». (1) فَقالَ : يَعني مِلكَهُ ، لا يَملِكُها مَعَهُ أَحَدٌ . وَالقَبضُ مِنَ اللّهِ _ تَبارَكَ وتَعالى _ في مَوضِعٍ آخَرَ : المَنعُ ، وَالبَسطُ مِنهُ : الإِعطاءُ وَالتَّوسيعُ ، كَما قالَ عز و جل : «وَاللَّهُ يَقْبِضُ وَيَبْصُ_طُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ» (2) يَعني يُعطي ويُوَسِّعُ ويَمنَعُ ويُضَيِّقُ . وَالقَبضُ مِنهُ عز و جل في وَجهٍ آخَرَ : الأَخذُ ، وَالأَخذُ في وَجهٍ القَبولُ مِنهُ ، كَما قالَ : «وَ يأْخُذُ الصَّدَقَ_تِ» (3) أَي يَقبَلُها مِن أَهلِها ويُثِيبُ عَلَيها . 4
.
ص: 307
5 / 1معناى بسط و قبض خداوندالتوحيد_ به نقل از سليمان بن مهران _: از امام صادق عليه السلام از سخن خدا عز و جل : «و زمين در روز رستاخيز ، يكسره در قبضه اوست» پرسيدم . فرمود : «يعنى [تمام زمين ، ] ملك خداست كه با او ، كسى مالك آن نيست. و قبض كردن خداوند والا و بلندمرتبه ، در مورد ديگر، [ به معناى ] باز داشتن است و بسط دادن خداوند ، [به معناى ]عطا كردن و گسترش دادن است، همچنان كه فرمود : «و خداوند ، قبض مى كند و بسط مى دهد و به سوى او باز گردانده مى شويد» ؛ يعنى عطا مى كند و گسترش مى دهد و باز مى دارد و تنگ مى گيرد. و قبض كردن خداوند عز و جل به معناى ديگر ، گرفتن است و گرفتن به معناى قبول عمل به وسيله اوست، همچنان كه فرمود : «و صدقه ها را مى گيرد» ؛ يعنى آنها را از اهلش مى پذيرد و به سبب آنها پاداش مى دهد».
.
ص: 308
5 / 2الباسِطُ القابِضُالكتاب«وَاللَّهُ يَقْبِضُ وَيَبْصُ_طُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ» . (1)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :الحَمدُ للّهِِ الحَقِّ المُبينِ ، ذِي القُوَّةِ المَتينِ ، وَالفَضلِ العَظيمِ ، الماجِدِ الكَريمِ ، المُنعِمِ المُتَكَرِّمِ ، الواسِعِ ... القابِضِ الباسِطِ المانِعِ ... باسِطِ اليَدَينِ بِالرَّحمَةِ ... مُنزِلِ الغَيثِ ، باسِطِ الرِّزقِ . (2)
عنه صلى الله عليه و آله_ فِي الدُّعاءِ _: سُبحانَهُ مِن رازِقٍ ما أَقبَضَهُ ، وسُبحانَهُ مِن قابِضٍ ما أَبسَطَهُ . (3)
عنه صلى الله عليه و آله_ فِي الدُّعاءِ _: أَسأَ لُكَ بِاسمِكَ الكَريمِ الأَكرَمِ، يا أَكرَمَ الأَكرَمينَ يا أللّهُ، وأَسأَ لُكَ بِاسمِكَ العَجيبِ القابِضِ الباسِطِ ، يَداكَ مَبسوطَتانِ بِالخَيرِ وَالجَبَروتِ يا أللّهُ . (4)
.
ص: 309
5 / 2گستراننده تنگ گيرندهقرآن«و خداوند ، [روزىِ بندگان] را تنگ مى گيرد و مى گستراند و به سوى او باز گردانده مى شويد» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :ستايش ، از آنِ خداوند است كه حقيقتى آشكار است و داراى نيرومندىِ استوار و بخشش سترگ است ؛ همان ارجمند كريم ، و نعمت دهنده بخشنده ، گشايشگر ... و تنگ گيرنده گستراننده باز دارنده ... و گشاينده دو دست خود به رحمت ... ، و فرود آورنده باران، و گستراننده روزى.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعا _: منزّه است روزى رسانى كه چه تنگ گيرنده است! و منزّه است تنگ گيرنده اى كه چه گستراننده است!
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعا _: از تو درخواست مى كنم به نام كريم و كريم ترت ، اى كريم ترينِ كريم ترها! اى خدا! و از تو درخواست مى كنم به نام شگفتت : گيرنده گستراننده . دو دستت به نيكى و چيرگى ، گشوده است، اى خدا!
.
ص: 310
عنه صلى الله عليه و آله :اللّهُمَّ أَنتَ ... البَديعُ القابِضُ ، الباسِطُ الدَّاعي . (1)
عنه صلى الله عليه و آله_ في دُعاءِ الجَوشَنِ الكَبيرِ _: اللّهُمَّ إِنّي أَسأَ لُكَ بِاسمِكَ يا عاصِمُ يا قائِمُ، يا دائِمُ يا راحِمُ، يا سالِمُ يا حاكِمُ، يا عالِمُ يا قاسِمُ، يا قابِضُ يا باسِطُ . (2)
الإمام الصَّادق عليه السلام:اللّهُمَّ إِنّي أَسأَ لُكَ ... يا باسِطُ يا قابِضُ، يا سَلامُ يا مُؤمِنُ. (3)
عنه عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: سُبحانَ مَن هُوَ الحَقُّ ، سُبحانَ القابِضِ الباسِطِ . (4)
عنه عليه السلام :أَنتَ اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنتَ ، القابِضُ الباسِطُ . (5)
عنه عليه السلام_ وسُئِلَ عَنِ الأَسماءِ التِّسعَةِ وَالتِّسعينَ الَّتي مَن أَحصاها دَخَلَ الجَنَّةَ _: هِيَ فِي القُرآنِ ، فَفِي ... البَقَرَةِ : ثَلاثَةٌ وثَلاثونَ اسما : ... يا سَميعُ ، يا قابِضُ ، يا باسِطُ . (6)
5 / 3قابِضُ كُلِّ شَيءٍ وباسِطُهُرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في دُعاءِ الجَوشَنِ الكَبيرِ _: يا قابِضَ كُلِّ شَيءٍ وباسِطَهُ. (7)
.
ص: 311
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوندا! تو ... نوآور گيرنده گستراننده فرا خواننده اى.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعاى «جوشن كبير» _: خداوندا! من از تو به نامت درخواست مى كنم ، اى نگه دارنده و اى استوار! اى پايدار و اى رحمتگر! اى بى عيب و نقص و اى حاكم! اى دانا و اى قسمت كننده! اى گيرنده و اى گستراننده!
امام صادق عليه السلام :خداوندا! من از تو درخواست مى كنم ... اى گستراننده و اى گيرنده! اى سلامت بخش و اى ايمنى بخش!
امام صادق عليه السلام :_ در دعا _: منزّه است آن كه حق است. منزّه است گيرنده گستراننده.
امام صادق عليه السلام :تو خدايى . خدايى جز تو نيست ؛ همان گيرنده گستراننده.
امام صادق عليه السلام_ در پاسخ به سؤالى درباره 99 نام [از اسماى الهى] كه هر كه آنها را بر شمارد، به بهشت در مى آيد _: آنها در قرآن هستند ، در [سوره ]بقره ، 33 نام هست : ... اى شنوا! اى گيرنده! اى گستراننده!
5 / 3گيرنده و گستراننده همه چيزپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعاى «جوشن كبير» _: اى گيرنده هر چيز و گستراننده آن!
.
ص: 312
5 / 4لا قابِضَ ولا باسِطَ إلاّ هُوَرسول اللّه صلى الله عليه و آله :اللّهُمَّ لا قابِضَ لِما بَسَطتَ ، ولا باسِطَ لَما قَبَضتَ . (1)
الإمام عليّ عليه السلام_ في تَفسيرِ الأَذانِ _: فِي المَرَّةِ الثّانِيَةِ «أَشهَدُ أَن لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ» مَعناهُ : أَشهَدُ أَن لا هادِيَ إِلاَّ اللّهُ ... ولا ضارَّ ولا نافِعَ ، ولا قابِضَ ولا باسِطَ ، ولا مُعطِيَ ولا مانِعَ ، ولا دافِعَ ولا ناصِحَ ، ولا كافِيَ ولا شافِيَ ، ولا مُقَدِّمَ ولا مُوَخِّرَ إِلاَّ اللّهُ . (2)
5 / 5باسِطُ السَّماواتِ وَالأَرضِرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ فِي الدُّعاءِ _: يا مَن هُوَ باسِطُ السَّماواتِ وَالأَرضِ يا أللّهُ . (3)
عنه صلى الله عليه و آله_ فِي الدُّعاءِ _: يا عَظيمَ الأَسماءِ ، يا باسِطَ الأَرضِ ، ويا رافِعَ السَّماءِ . (4)
الإمام عليّ عليه السلام :سُبحانَ مَن أَمسَكَها [ أَيِ الأَرضَ ] بَعدَ مَوَجانِ مِياهِها ، وأَجمَدَها بَعدَ رُطوبَةِ أَكنافِها (5) ، فَجَعَلَها لِخَلقِهِ مِهادا (6) ، وبَسَطَها لَهُم فِراشا ، فَوقَ بَحرٍ لُجِّيٍّ (7) راكِدٍ لا يَجري ، وقائِمٍ لا يَسري . (8)
.
ص: 313
5 / 4گيرنده و دهنده اى جز او نيستپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوندا! براى آنچه تو عطا كنى ، هيچ باز پس گيرنده اى نيست و براى آنچه تو دريغ بِوَرزى ، هيچ عطاكننده اى نيست.
امام على عليه السلام_ در تفسير اذان _: در بار دوم ، «أشهد أن لا إله إلاّ اللّه ؛ گواهى مى دهم كه خدايى جز اللّه نيست» ، به اين معناست كه : گواهى مى دهم كه هيچ هدايتگرى جز خدا نيست ... و هيچ زيان رساننده و سود رساننده ، و گيرنده و گستراننده ، و عطا كننده و دريغ دارنده ، و دور كننده و خيرخواهى ورزنده و بسنده و شفا دهنده ، و جلو برنده و به تأخير اندازنده اى جز خدا نيست.
5 / 5گستراننده آسمان ها و زمينپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعا _: اى آن كه گستراننده آسمان ها و زمين است، اى خدا!
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعا _: اى دارنده نام هاى سترگ! اى گستراننده زمين! و اى برافرازنده آسمان!
امام على عليه السلام :منزّه است آن كه زمين را پس از موج زدن آب هاى آن ، نگه داشت . و آن را پس از نمناكى كناره هاى آن ، خشك گردانيد. پس ، آن را آرامگاهى براى آفريده هايش قرار داد و آن را براى آنان چون بسترى بر بالاى درياى ژرف بگستراند ؛ دريايى كه آرام است و ساكن ، و استوار است و ايستا .
.
ص: 314
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الَّذي ... رَفَعَ السَّماءَ بِغَيرِ عَمَدٍ ، وبَسَطَ الأَرضَ عَلَى الهَواءِ بِغَيرِ أَركانٍ . (1)
5 / 6باسِطُ السَّحابِ فِي السَّماءِ«اللَّهُ الَّذِى يُرْسِلُ الرِّيَ_حَ فَتُثِيرُ سَحَابًا فَيَبْسُطُهُ فِى السَّمَاءِ كَيْفَ يَشَاءُ وَ يَجْعَلُهُ كِسَفًا فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلَ__لِهِ فَإِذَا أَصَابَ بِهِ مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ إِذَا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ» . (2)
5 / 7باسِطُ الخَيرِ وَالرَّحمَةِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :اللّهُمَّ فَاصرِف عَنّي مَقاديرَ كُلِّ بَلاءٍ ، ومَقضِيَّ كُلِّ لَأواءٍ (3) ، وَابسُط عَلَيَّ كَنَفا مِن رَحمَتِكَ ، ولُطفا مِن عَفوِكَ ، وحِرزا مِن حِفظِكَ ، ونَجاةً مِن نِقمَتِكَ ، وسَعَةً مِن فَضلِكَ ، وتَماما مِن نِعمَتِكَ . (4)
.
ص: 315
امام على عليه السلام :ستايش ، از آنِ خدايى است كه ... آسمان را بدون ستون برافراشت و زمين را بدون پايه بر هوا گستراند.
5 / 6گستراننده ابر در آسمان«خداست كه بادها را مى فرستد ، پس ابرى را برمى انگيزد . آن گاه آن را در آسمان ، هر گونه كه بخواهد ، مى گستراند و آن را قطعه اى قرار مى دهد، و باران را مى بينى كه از شكاف آن ، بيرون مى آيد. پس چون آن را به كسانى از بندگانش كه مى خواهد، برساند ، ناگهان شادمان مى شوند».
5 / 7گستراننده نيكى و رحمتپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوندا! از ميان بلاها ، مقدَّر شده هايش را ، و از ميان سختى ها ، قضا رفته هايش را از من بگردان، و پناهى از رحمت خود ، و لطفى از گذشت خود ، و سنگرى از نگهدارى خود ، و رهايى اى از عذاب خود ، و گشايشى از بخشش خود ، و تمامتى از نعمت خود را به من عطا كن .
.
ص: 316
عنه صلى الله عليه و آله_ مِن دُعاءٍ عَلَّمَهُ إِيّاهُ جَبرَئيلُ عليه السلام _: ... يا باسِطَ اليَدَينِ بِالرَّحمَةِ ... . (1)
الإمام عليّ عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الفاشي في خَلقِهِ حَمدُهُ ، الظّاهِرِ بِالكِبرِياءِ مَجدُهُ ، الباسِطِ بِالخَيرِ يَدَهُ . (2)
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ ... باسِطِ اليَدَينِ بِالخَيرِ ، وَهّابِ الخَيرِ كَيفَ يَشاءُ . (3)
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ النّاشِرِ فِي الخَلقِ فَضلَهُ ، وَالباسِطِ فيهِم بِالجودِ يَدَهُ . (4)
عنه عليه السلام_ في عَهدِهِ لِلأَشتَرِ النَّخَعِيِّ _: اِحتَمِلِ الخُرقَ (5) مِنهُم وَالعِيَّ (6) ، ونَحِّ عَنهُمُ الضِّيقَ وَالأَنَفَ (7) ؛ يَبسُطِ اللّهُ عَلَيكَ بِذلِكَ أَكنافَ رَحمَتِهِ . (8)
.
ص: 317
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعايى كه جبرئيل عليه السلام به او ياد داد _: اى دو دست به رحمتْ گشوده!... .
امام على عليه السلام :ستايش ، از آنِ خدايى است كه ستايش او ، در آفريدگانش پخش است ، ارجمندى او ، به بزرگى هويداست و دستش به نيكى گشوده است .
امام على عليه السلام :ستايش ، از آنِ خداست ... كه دستانش را به نيكى گشوده است و بسيار بخشنده نيكى است ، هر گونه كه بخواهد.
امام على عليه السلام :ستايش ، از آنِ خدايى است كه بخشش خود را در ميان آفريدگان ، پراكنده و دستش را در ميان آنان به جود ، گشوده است.
امام على عليه السلام_ در عهدنامه خود به مالك اشتر _: كم خردى و نادانى را از آنان تحمّل كن و تنگ حوصلگى و خودپسندى [خود] را از آنان بر كنار ساز تا خداوند ، سايه سارهاى رحمت خود را بر تو بگستراند.
.
ص: 318
الإمام زين العابدين عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: سُبحانَكَ بَسَطتَ بِالخَيراتِ يَدَكَ. (1)
عنه عليه السلام :اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِهِ ... وَابسُط عَلَيَّ طَولَكَ (2) . (3)
الإمام الكاظم عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الفاشي فِي الخَلقِ أَمرُهُ وحَمدُهُ ، الظّاهِرِ بِالكَرَمِ مَجدُهُ ، الباسِطِ بِالجودِ يَدَهُ . (4)
5 / 8باسِطُ الرِّزقِرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ فِي الدُّعاءِ _: يا مَن بِيَدِهِ مَقاليدُ السَّماواتِ وَالأَرضِ يا أللّهُ ، يا مَن يَبسُطُ الرِّزقَ عَلى أَهلِ السَّماواتِ وَالأَرضِ يا أللّهُ . (5)
عنه صلى الله عليه و آله_ مِن دُعائِهِ عَقيبَ صَلاةِ الظُّهرِ _: اللّهُمَّ لا تَدَع لي ذَنبا إِلاّ غَفَرتَهُ ، ولا هَمّا إِلاّ فَرَّجتَهُ ، ولا سُقما إِلاّ شَفَيتَهُ ، ولا عَيبا إِلاّ سَتَرتَهُ ، ولا رِزقا إِلاّ بَسَطتَهُ . (6)
الإمام عليّ عليه السلام_ مِن كَلامٍ لَهُ يُبَيِّنُ فيهِ مَعنى بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ _: الرَّحمنُ الَّذي يَرحَمُ ، بِبَسطِ الرِّزقِ عَلَينا . (7)
.
ص: 319
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعا _: تو منزّهى و دستت را به نيكى ها گشوده اى.
امام زين العابدين عليه السلام :خداوندا! بر محمّد و خاندان او درود فرست ... و بخشش خود را بر من بگستران.
امام كاظم عليه السلام :ستايش ، از آنِ خدايى است كه فرمان (/ كار) او و ستايش او در ميان آفريدگان ، گسترده است ، ارجمندى او از كرَمش آشكار است و دست خود را به جود ، گشوده است.
5 / 8گستراننده روزىپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعا _: اى آن كه كليدهاى [گنجينه هاى] آسمان ها و زمين در دست اوست ، اى خدا! اى آن كه روزى را بر اهل آسمان ها و زمين مى گسترانى، اى خدا!
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعاى خود پس از نماز ظهر _: خداوندا! براى من گناهى باقى مگذار ، مگر آن كه آن را بيامرزى، و نه اندوهى ، مگر آن كه آن را برطرف سازى ، و نه بيمارى اى ، مگر آن كه آن را بهبود بخشى ، و نه عيبى ، مگر آن كه آن را بپوشانى ، و نه روزى اى ، مگر آن كه آن را بگسترانى .
امام على عليه السلام_ در گفتارى كه در آن ، معناى «بسم اللّه الرحمن الرحيم» را روشن مى كند _: رحمان ، كسى است كه با گسترانيدن روزى ، بر ما رحمت مى آورد .
.
ص: 320
الإمام الحسين عليه السلام_ لَمّا سُئِلَ عن أَرزاقِ العِبادِ _: أَرزاقُ العِبادِ فِي السَّماءِ الرّابِعَةِ ، يُنَزِّلُهَا اللّهُ بِقَدَرٍ ويَبسُطُها بِقَدَرٍ . (1)
الإمام زين العابدين عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: رِزقُكَ مَبسوطٌ لِمَن عَصاكَ ، وحِلمُكَ مُعتَرِضٌ لِمَن ناواكَ (2) . (3)
الإمام الصادق عليه السلام :سُبحانَ اللّهِ الَّذي ... يَبسُطُ الرِّزقَ بِعِلمِهِ . (4)
5 / 9باسِطُ العَدلِ وَالحَقِّالإمام عليّ عليه السلام :اللّهُمَّ ... وَابسُط عَدلَكَ ، وأَظهِر دينَكَ . (5)
عنه عليه السلام :أَنتَ اللّهُ الَّذي لا إِلهَ إِلاّ أَنتَ ، الفاشي فِي الخَلقِ رَفدُهُ (6) ، الباسطُ بِالحقِّ يَدَكَ . (7)
.
ص: 321
امام حسين عليه السلام_ آن هنگام كه از روزى هاى بندگان ، از ايشان پرسش شد _: روزى هاى بندگان ، در آسمان چهارم اند . خداوند ، آنها را با اندازه فرو مى فرستد و آنها را با اندازه مى گستراند.
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعا _: روزىِ تو بر آن كه از تو نافرمانى مى كند، گسترده است و بردبارىِ تو ، حتّى دشمنت را نيز فرا مى گيرد.
امام صادق عليه السلام :منزّه است خدايى كه ... روزى را با دانش خود مى گستراند.
5 / 9گستراننده عدل و حقامام على عليه السلام :خداوندا! ... و عدلت را بگستران و دينت را پيروز گردان.
امام على عليه السلام :تو خدايى هستى كه خدايى جز تو نيست. عطاى تو در ميان آفريدگان ، پخش گشته و دستت را به حق گشوده اى.
.
ص: 322
5 / 10قابِضُ الظِّلِّ«أَلَمْ تَرَ إِلَى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّ_لَّ وَ لَوْ شَاءَ لَجَعَلَهُ سَاكِنًا ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلاً * ثُمَّ قَبَضْنَ_هُ إِلَيْنَا قَبْضًا يَسِيرًا» . (1)
5 / 11قابِضُ الأَرواحِالإمام عليّ عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: لا إِلهَ إِلاّ أَنتَ الأَوَّلُ قَبلَ خَلقِكَ ، وَالآخِرُ بَعدَهُم ، وَالظَّاهِرُ فَوقَهُم ، وَالقاهِرُ لَهُم ، وَالقادِرُ مِن وَرائِهِم وَالقَريبُ مِنهُم ، ومالِكُهُم وخالِقُهُم ، وقابِضُ أَرواحِهِم ورازِقُهُم . (2)
الإمام زين العابدين عليه السلام :اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وَاقبِض عَلَى الصِّدقِ نَفسي . (3)
5 / 12يَبسُطُ الرِّزقَ لِمنَ يَشاءُ ويَقدِرُ«اللَّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَ يَقْدِرُ لَهُ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَىْ ءٍ عَلِيمٌ» . (4)
.
ص: 323
5 / 10برگيرنده سايه«آيا خداوندگار خود را نديدى كه چگونه سايه را گسترانده و اگر مى خواست ، آن را ساكن قرار مى داد. پس خورشيد را بر آن راهنما ساختيم . سپس آن را به آرامى به سوى خود برگرفتيم (برچيديم) » .
5 / 11گيرنده جان هاامام على عليه السلام_ در دعا _: خدايى جز تو نيست ؛ اوّلينِ پيش از آفريدگانت و آخرينِ پس از آنان و آشكار بر فراز آنان و چيره بر آنان و توانا در پيشاپيش آنان و نزديك به آنان و مالكشان و آفريدگارشان و گيرنده جان هايشان و روزى دهنده به آنان.
امام زين العابدين عليه السلام :خداوند! بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست و جانم را در حالت صدق و صفا بگير.
5 / 12روزى را بر هر كه بخواهد ، مى گستراند و تنگ مى گيرد«خدا روزى را بر هر كه از بندگانش بخواهد ، مى گستراند و [يا] بر او تنگ مى گيرد. به راستى ، خداوند به هر چيزى داناست» .
.
ص: 324
«مَّن ذَا الَّذِى يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيُضَ_عِفَهُ لَهُ أَضْعَافًا كَثِيرَةً وَاللَّهُ يَقْبِضُ وَيَبْصُ_طُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ» . (1)
5 / 13حِكمَةُ بَسطِهِ وقَبضِهِالكتاب«وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْاْ فِى الْأَرْضِ وَ لَ_كِن يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ مَّا يَشَاءُ إِنَّهُ بِعِبَادِهِ خَبِيرُم بَصِيرٌ» . (2)
الحديثالإمام عليّ عليه السلام_ مِن خُطبَةٍ لَهُ _: قَدَّرَ الأَرزاقَ فَكَثَّرَها وقَلَّلَها ، وقَسَّمَها عَلَى الضِّيقِ وَالسَّعَةِ ، فَعَدَلَ فيها لِيَبتَلِيَ مَن أَرادَ بِمَيسورِها ومَعسورِها ، ولِيَختَبِرَ بِذلِكَ الشُّكرَ وَالصَّبرَ مِن غَنِيِّها وفَقيرِها . (3)
عنه عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى : «وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا أَمْوَ لُكُمْ وَأَوْلَ_دُكُمْ فِتْنَةٌ» (4) _: مَعنى ذلِكَ أَنَّهُ يَختَبِرُهُم بِالأَموالِ وَالأَولادِ لِيَتَبَيَّنَ السّاخِطَ لِرِزقِهِ وَالرّاضيَ بِقِسمِهِ ، وإِن كانَ سُبحانَهُ أَعلَمَ بِهِم مِن أَنفُسِهِم . (5)
.
ص: 325
«كيست كه به خداوند وامى نيكو دهد تا او آن را برايش چندين و چند برابر كند؟ و خداوند است كه [ روزىِ بندگان را تنگ ] مى گيرد و مى گستراند و به سوى او باز گردانده مى شويد» .
5 / 13حكمتِ عطا كردن و باز پس گرفتن خداقرآن«و اگر خداوند ، روزى را بر بندگانش مى گسترانْد ، هر آينه در زمين ، ستم و تبهكارى مى كردند؛ امّا آنچه را كه بخواهد ، به اندازه فرود مى آورد ، كه او به بندگانش آگاه و بيناست» .
حديثامام على عليه السلام_ از خطبه ايشان _: روزى ها را مقدّر كرد و آنها را فراوان نمود و اندك ساخت ، و بر تنگى و گستردگى ، بخش نمود ، و در آن عدالت ورزيد تا هر كه را بخواهد ، به آسان و سختِ روزى بيازمايد و بِدان ، سپاس گزارى و شكيبايىِ توانگر و نيازمند را امتحان نمايد.
امام على عليه السلام_ درباره آيه : «و بدانيد كه دارايى ها و فرزندان شما فتنه هستند» _: معنايش آن است كه خداوند ، آنان را با دارايى ها و فرزندان مى آزمايد تا ناخشنود از روزى خود و خشنود به نصيب خويش را معلوم بدارد ، هر چند كه خداى پاك به آنان از خودشان داناتر است.
.
ص: 326
الفصل السادس: الباقيالباقي لغةًالباقي في اللغة اسم فاعل من مادّة «بقي» وهو الدوام. قال الخليل : يقال: بقي الشيء ، يبقى ، بقاءً ، وهو ضدّ الفناء (1) . قال ابن الأَثير : في أَسماء اللّه تعالى «الباقي» ، هو الذي لا ينتهي تقدير وجوده في الاستقبال إِلى آخر ينتهي إِليه ، ويُعبّر عنه بأنّه أَبديّ الوجود (2) . فالباقيلغويّا هو الذيلايفنى ولا آخريّة له ولا انتهاء، وهو دائم في طرف الأَبد.
الباقي في القرآن والحديثاستُعملت مشتقّات مادّة «بقي» التي تتّصل باللّه سبحانه ستّ مرّات في القرآن الكريم: «وَ اللَّهُ خَيْرٌ وَأَبْقَى» (3) ؛ «وَ يَبْقَى وَجْهُ رَبِّ_كَ ذُو الْجَلَ_لِ وَ الاْءِكْرَامِ» (4) «؛ وَ مَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ» (5) ؛ «وَ مَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقَى» (6) ؛ «وَ رِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ أَبْقَى» (7) . لقد وردت الخصائص الآتية لهذه الصفة في الأَحاديث ، كما يأتي : «الباقي بِلا أجَلٍ» (8) ، «الباقي بِغَيرِ مُدَّةٍ» (9) ، «الباقي الدّائِم بِغَيرِ غايَةٍ ولا فَناءٍ» (10) ، «الباقي بَعدَ فَناءِ الخَلقِ» (11) ، «الباقي بَعدَ كُلِّ شَيءٍ» (12) ؛ «الباقِي الَّذي لا يَزولُ» (13) . إِنّ هذه الخصائص في الحقيقة تعبّر عن المعنى اللغويّ للباقي ، وتؤكّد إِطلاق معناه على اللّه سبحانه وحدَه ، وهكذا فبقاء اللّه تعالى غير مشروط بأيّ شرط ، وسيبقى _ جلّ شأنه _ بعد فناء العالم كلّه .
.
ص: 327
فصل ششم : باقىواژه شناسى «باقى»صفت «باقى (پايدار) » ، اسم فاعل از مادّه «بقى» است كه همان دوام است. خليل مى گويد : گفته مى شود : «بقى الشى ء ، يبقى ، بقاءً ؛ آن چيز ، پايدار ماند » و آن ، ضدّ فناست. ابن اثير مى گويد : در نام هاى خداى متعال، باقى ، به معناى كسى است كه اندازه وجود او ، در آينده به پايانى منتهى نمى شود و از او به «أبدىّ الوجود (وجود جاودان) » تعبير مى شود. بنا بر اين ، «باقى» از نظر واژه شناسى ، كسى است كه فناناپذير است و پايان و فرجامى ندارد و بر كرانه جاودانگى است.
باقى ، در قرآن و حديثدر قرآن كريم ، برگرفته ها از مادّه «بقى» در ارتباط با خداوند ، شش بار با اين تعابير به كار رفته اند : «و خداوند ، بهتر و پايدارتر است » ، «و وجه (1) شكوهمند و گرامى پروردگار تو ، پايدار مى ماند» ، «و آنچه نزد خداست، پايدار است» ، «و آنچه نزد خداست، بهتر و پايدارتر است» و «و روزىِ پروردگار تو ، بهتر و پايدارتر است» . در احاديث ، ويژگى هاى زير براى اين صفت وارد شده اند : «پايدارِ بى سرآمد»، «پايدارِ بدون مدّت»، «پايدارِ هميشگىِ بدون پايان و نابودى»، «پايدار پس از نابودى آفريدگان»، «پايدار پس از هر چيزى» و «پايدارى كه از ميان نمى رود». در حقيقت ، اين ويژگى ها، بيانگر همان معناى لغوى «باقى»اند و تأكيدى بر اين نكته اند كه كاربرد حقيقى و مطلق اين واژه ، تنها براى خداست. بدين سان ، بقاى (پايدارىِ) خداوند ، مشروط به هيچ شرطى نيست و او عز و جل پس از نابودى همه جهان نيز پايدار خواهد بود.
.
ص: 328
6 / 1يَبقى ويَفنى كُلُّ شَيءٍالكتاب«كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ * وَ يَبْقَى وَجْهُ رَبِّ_كَ ذُو الْجَلَ_لِ وَ الاْءِكْرَامِ» . (1)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ مِن دُعائِهِ يَومَ الأَحزابِ _: يا صَريخَ المَكروبينَ ، يا مُجيبَ دَعوَةِ المُضطَرّينَ ... أَنتَ اللّهُ قَبلَ كُلِّ شَيءٍ ، وأَنتَ اللّهُ بَعدَ كُلِّ شَيءٍ ، وأَنتَ اللّهُ تَبقى ويَفنى كُلُّ شَيءٍ .. . وأَنتَ الدَّائِمُ الَّذي لا يَفنى ، وأَنتَ الَّذي أَحَطتَ بِكُلِّ شَيءٍ عِلما ، وأَحصَيتَ كُلَّ شَيءٍ عَدَدا ، أَنتَ البَديعُ قَبلَ كُلِّ شَيءٍ ، وَالباقي بَعدَ كُلِّ شَيءٍ. (2)
.
ص: 329
6 / 1او پايدار مى ماند و همه چيز نابود مى شودقرآن«هر آن كس كه بر روى آن (زمين) است، فانى شونده است و وجه شكوهمند و گرامى خداوندگار تو ، پايدار مى ماند» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعايش در نبرد احزاب _: اى فريادرس اندوهگينان! اى پاسخ دهنده دعاى بيچارگان! ... تو پيش از همه چيز ، خدا بوده اى و تو پس از همه چيز ، خدايى و تو ، آن خداوندى كه پايدار مى مانى و همه چيز از ميان مى رود ... و تو ، آن جاودانى هستى كه فنا نمى پذيرد و تو كسى هستى كه به همه چيز احاطه علمى دارى ، و همه چيز را به شماره در آورده اى. تو نوآورِ پيش از همه چيزها و پايدارِ پس از همه چيزها هستى.
.
ص: 330
عنه صلى الله عليه و آله_ مِن دُعائِهِ في عَرَفاتٍ _: أَمسى ظُلمي مُستَجيرا بِعَفوِكَ .. . وأَمسى وَجهِيَ الفاني مُستَجيرا بِوَجهِكَ الباقي. (1)
عنه صلى الله عليه و آله :الحَمدُ للّهِِ الَّذي لا إِلهَ إِلاّ هُوَ المَلِكُ المُبينُ .. . الباقي بَعدَ فَناءِ الخَلقِ ، العَظيمُ الرُّبوبِيَّةِ. (2)
الإمام عليّ عليه السلام :يا غايَةَ أَمَلِ الآمِلينَ ، وجَبّارَ السَّماواتِ وَالأَرَضينَ ، وَالباقيَ بَعدَ فَناءِ الخَلقِ أَجمَعينَ. (3)
الكافي عن عبد اللّه بن عبد الرحمن عن أَبي جعفر عليه السلام :قالَ لي : أَلا أُعَلِّمُكَ دُعاءً تَدعو بِهِ ، إِنّا أَهلَ البَيتِ إِذا كَرَبَنا أَمرٌ وتَخَوَّفنا مِنَ السُّلطانِ أَمرا لا قِبَلَ لَنا بِهِ نَدعو بِهِ. قُلتُ : بَلى ، بِأَبي أَنتَ وأُمّي يَا ابنَ رَسولِ اللّهِ! قالَ : قُل : يا كائِنا قَبلَ كُلِّ شَيءٍ ، ويا مُكَوِّنَ كُلِّ شَيءٍ ، ويا باقي بَعدَ كُلِّ شَيءٍ ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وَافعَل بي كَذا وكَذا. (4)
.
ص: 331
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعايش در عرفات _: ستمم به گذشت تو پناه آورده ... و وجه فناپذيرم ، به وجه پايدار تو ، پناهنده گشته است.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :ستايش ، از آنِ خدايى است كه خدايى جز او نيست و فرمان رواى آشكار است ... و پايدارِ پس از نابودى آفريدگان و سترگْ ربوبيت است.
امام على عليه السلام :اى نهايتِ آرزوى آرزومندان، و چيره آسمان ها و زمين ها، و پايدار پس از نابودى همه آفريدگان!
الكافى_ به نقل از عبد اللّه بن عبد الرحمان _: امام باقر عليه السلام به من فرمود : «آيا به تو دعايى نياموزم كه بِدان [ خدا را ]بخوانى؟ هر گاه چيزى ما اهل بيت را اندوهگين سازد و از [ قدرت ] حاكم ، در امرى كه طاقت آن را نداريم ، بترسيم ، [ خدا را ] با آن [ دعا ]مى خوانيم». گفتم : چرا ، پدر و مادرم به فدايت ، اى پسر پيامبر خدا! فرمود : «بگو : اى موجود پيش از همه چيزها ! و اى هستى بخش همه چيزها ، و اى پايدار پس از همه چيزها! بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست و براى من ، چنين و چنان كن» .
.
ص: 332
الإمام الكاظم عليه السلام :اللّهُمَّ إِنّي أَسأَ لُكَ .. . يا نُورُ يا قُدّوسُ ، يا أَوَّلُ قَبلَ كُلِّ شَيءٍ ويا باقي بَعدَ كُلِّ شَيءٍ . (1)
6 / 2الباقي بِلا أَجلٍالإمام عليّ عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ خالِقِ العِبادِ ، وساطِحِ المِهادِ .. . هُوَ الأَوَّلُ ولَم يَزَل ، وَالباقي بِلا أَجَلٍ. (2)
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ المُتَوَحِّدِ بِالقِدَمِ وَالأَزَلِيَّةِ ، الَّذي لَيسَ لَهُ غايَةٌ في دَوامِهِ ولا لَهُ أَوَّلِيَّةٌ ... هُوَ الباقي بِغَيرِ مُدَّةٍ ... (3)
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الَّذي لا يَكونُ كائِنٌ غَيرُهُ ؛ لِأَنَّهُ هُوَ الأَوَّلُ لا شَيءَ قَبلَهُ ، وهُوَ الآخِرُ لا شَيءَ مِثلُهُ ، وهُوَ الباقِي الدّائِمُ بِغَيرِ غايَةٍ ولا فَناءٍ .. . العالِمُ بِغَيرِ تَكوينٍ ، الباقي بِغَيرِ كُلفَةٍ. (4)
عنه عليه السلام :اِعتَصَمتُ بِاللّهِ الَّذي لا إِلهَ إِلاّ هُوَ البَديعُ الرَّفيعُ ، الحَيُّ الدّائِمُ الباقِي الَّذي لا يَزولُ. (5)
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الَّذي لا يَكونُ كائِنٌ غَيرُهُ ؛ لِأَنَّهُ هُوَ الأَوَّلُ لا شَيءَ قَبلَهُ ، وهُوَ الآخِرُ لا شَيءَ مِثلُهُ ، وهُوَ الباقِي الدّائِمُ بِغَيرِ غايَةٍ ولا فَناءٍ. (6)
.
ص: 333
امام كاظم عليه السلام :خداوندا! من از تو درخواست مى كنم ... اى نور و اى بسيار پاك! اى نخستينِ پيش از همه چيزها و اى پايدارِ پس از همه چيزها!
6 / 2پايدارِ بى سرآمدامام على عليه السلام :ستايش ، از آنِ خداست كه آفريدگار بندگان و گستراننده گهواره زمين است ... . اوست اوّل و بى زوال و پايدارِ بى سرآمد.
امام على عليه السلام :ستايش ، از آنِ خدايى است كه در ديرينگى و ازلى بودن ، يكتاست؛ همان كه در جاودانگى ، پايانى ندارد و براى او آغازى نيست... . اوست پايدارِ بى مدّت ... .
امام على عليه السلام :ستايش ، از آنِ خدايى است كه موجودى جز او نمى تواند باشد ؛ زيرا او اوّلى است كه هيچ چيزى پيش از او نيست و او آخرى است كه چيزى مانند او نيست. و اوست پايدارِ جاودانه بدون فرجام و نابودى ... و داناست بدون تكوين (تعليم) و پايدارِ بى دشوارى.
امام على عليه السلام :به خداوندى پناه آوردم كه خدايى جز او نيست ؛ نوآورِ بالا برنده و زنده جاودانه پايدارى كه بى زوال است.
امام على عليه السلام :ستايش ، از آنِ خدايى است كه موجودى جز او نيست ؛ زيرا او اوّلى است كه هيچ چيزى پيش از او نيست ، و او آخرى است كه چيزى مانند او نيست، و اوست پايدار جاودانه بدون فرجام و نابودى.
.
ص: 334
الفصول المختارة عن جابر بن عبد اللّه الأنصاريّ :سَمِعتُ عَلِيّا عليه السلام يُنشِدُ ورَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آلهيَسمَعُ : أَنا أَخُو المُصطَفى لا شَكَّ في نَسَبي مَعَهُ رُبّيتُ وسِبطاهُ هُما وَلَدي جَدّي وجَدُّ رَسولِ اللّهِ مُنفَرِدٌ وفاطِمُ زَوجَتي لا قَولَ ذي فَنَدِ (1) فَالحَمدُ للّهِِ شُكرا لا شَريكَ لَهُ البَرِّ بِالعَبدِ وَالباقي بِلا أَمَدِ قالَ : فَابتَسَمَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وقالَ : صَدَقتَ يا عَلِيُّ . (2)
.
ص: 335
الفصول المختارة_ به نقل از جابر بن عبد اللّه انصارى _: شنيدم كه على عليه السلاممى سرود و پيامبر خدا مى شنيد كه : منم برادر مصطفى كه هيچ ترديدى در نسبم نيست / با او پرورش يافتم و دو نواده او ، فرزندان من هستند.نياى من و نياى پيامبر خدا يكى هستند / و فاطمه همسرم است و هيچ سخنى را به گزاف نمى گويم.پس ستايش ، از روى سپاس گزارى ، از آنِ خداست كه انبازى ندارد / نيكى كننده به بنده و پايدارِ بى پايان است. پيامبر صلى الله عليه و آله لبخند زد و فرمود : «اى على! راست گفتى» .
.
ص: 336
الفصل السابع: البَديء ، البديعالبديءُ والبديعُ لغةًالبديء والبديع في اللغة كلاهما فعيل بمعنى فاعل من مادّة «بدأَ» و«بدع». وهما متقاربان في المعنى. قال ابن فارس : «بدأَ» من افتتاح الشيء ، يقال: بدأَت بالأَمر وابتدأَت ، من الابتداء (1) ، وقال أَيضا : «بدع» ابتداء الشيء وصنعه لا عن مثال (2) . قال ابن الأَثير : في أَسماء اللّه تعالى «المبدئ» ، هو الذي أَنشأ الأَشياء واخترعها ابتداءً من غير سابق مثال (3) ، وقال أَيضا : في أَسماء اللّه تعالى «البديع» ، هو الخالق المخترع لا عن مثال سابق (4) . بناءً على ما تقدّم ، فالبديء والبديع في اللغة هو الذي أَحدث الأَشياء ابتداءً وبلا سابق مثالٍ .
.
ص: 337
فصل هفتم : بدى ء و بديعواژه شناسى «بدى ء» و «بديع»دو صفت «بدى ء (آغازگر) » و «بديع (نوآور) » ، هر دو در لغت ، فعيل به معناى فاعل از مادّه «بدأ» و «بدع»اند و معناى نزديك به هم دارند. ابن فارس مى گويد : «بدأ» ، از شروع كردن است. گفته مى شود : «بَدَأْتُ بالأمرِ وابْتَدَأتُ مِن الابتداء ؛ آن كار را آغاز كردم » . نيز مى گويد : «بدع» ، آغاز كردن يك چيز و ساختن آن بدون نمونه است. ابن اثير مى گويد : در اسماى خداوند بلندپايه ، «مُبدئ» ، كسى است كه اشيا را پديد آورده و آنها را براى نخستين بار ، بدون نمونه پيشين ، اختراع كرده است. نيز مى گويد : در اسماى خداوند بلندمرتبه، «بديع»، همان آفريدگار پديد آورنده نمونه پيشين است. بنا بر آنچه گذشت، «بدى ء» و «بديع» ، در لغت ، به كسى گفته مى شود كه اشيا را نخستين بار و بدون نمونه پيشين ، پديد آورده است.
.
ص: 338
البديء والبديع في القرآن والحديثوردت مشتقّات مادّة «بدأَ» اثنتي عشرة مرّةً في القرآن الكريم فيما يتعلّق باللّه سبحانه، وورد اسم «البديع» مرّتين بلفظ «بَدِيعُ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ» (1) ، ونسبت الأَحاديث مزيّتين أَساسيتين لهذين الاسمين من أَسماء الجلالة ، إِحداهما كونه «لا مِن شيءٍ» ، والأُخرى كونه «عَلى غَيرِ مِثالٍ» . على سبيل المثال : «اِبتَدَأَ الأَشياءَ لا مِن شَيءٍ» (2) ؛ «اِبتَدَأتَ الخَلقَ لا مِن شَيءٍ كانَ مِن أصلٍ يُضافُ إلَيهِ فِعلُكَ» (3) ؛ «المُبتَدِع لِلأَشياءِ مِن غَيرِ شَيءٍ» (4) ؛ «اِبتَدَعَ الخَلقَ عَلى غَيرِ مِثالٍ امتَثَلَهُ» (5) . وحريّ بالقول في توضيح هاتين المزيّتين أنّ المعنى اللغوي للبديء والبديع افتتاح الشيء ، والإنشاء والإحداث الابتدائيّ بلا سابقة ، وسابقة الشيء وعدم ابتدائيّته إِمّا من جهة المادّة ، أَو من جهة الصورة . بعبارة أُخرى: وجود سابقة للشيء إِمّا يتمثّل في أَنّ المادّة الأَوّليّة لذلك الشيء كانت موجودة سابقا وأَنشأَ الصانع الشيء منها ، أَو يتمثّل في وجود صورة الشيء من قبل ، وهذان النوعان من السابقة يلاحظان بوضوح في عمل الخيّاط الذي يقصّ القماش على أَساس عيّنةٍ موجودة سابقا ويخيطه فيصير لباسا كان قد صُوِّر في تلك العيّنة (6) ، في حين نفت الأَحاديث كلا النوعين من السابقة للّه في إِحداث الأَشياء وإِنشائها .
راجع : ج 6 ص 34 (الفصل الثاني والعشرون : الخالق) .
.
ص: 339
بدى ء و بديع ، در قرآن و حديثدر قرآن كريم ، برگرفته ها از مادّه «بدأ» در ارتباط با خداوند پاك ، دوازده بار ، و صفت «بديع» دو بار با تعبير : «بَدِيعُ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ ؛ نوآور آسمان ها و زمين است» ، به كار رفته است. در احاديث ، دو ويژگى اساسى براى اين دو نام از نام هاى خداوند عز و جل شمرده شده است: يكى «از هيچ بودن» و ديگرى «بدون نمونه بودن» ، چنان كه گفته مى شود : «اشيا را از هيچ آغاز كرد»، «آفرينش را آغاز كردى ، نه از چيزى كه از ريشه اى باشد كه فعل تو بِدان نسبت داده شود» ، «نوآور اشيا از هيچ است» ، «آفريدگان را پديد آورد ، بدون آن كه از نمونه اى الگوبردارى كند». در توضيح اين دو ويژگى ، بايد گفت كه معناى لغوى «بدى ء» و «بديع» ، آغاز كردن يك شى ء و پديد آوردن ابتدايى آن بدون پيشينه است و پيشينه داشتن يك چيز (ابتدايى نبودن آن) ، يا از جهت مادّه است و يا از جهت صورت. به عبارت ديگر، وجود پيشينه براى يك چيز ، يا به اين است كه مادّه اوّليه آن ، از پيش موجود باشد و سازنده ، شى ء را از آن بسازد و يا به اين است كه صورت آن ، از پيش موجود باشد . اين دو گونه از پيشينه ، در كار خيّاطى كه «پارچه» را بر اساس «الگوى از پيش موجود» ، مى بُرند و آن را مى دوزند و لباسى به شكل الگو به وجود مى آورند ، به روشنى قابل ملاحظه است. احاديث ، هر دو گونه پيشينه را در پديد آوردن و ايجاد اشيا به وسيله خداوند ، نفى كرده اند .
ر . ك : ج 6 ص 35 (فصل بيست و دوم: خالق) .
.
ص: 340
7 / 1بَديعُ السَّماواتِ وَالأَرضِ«بَدِيعُ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ إِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ» . (1)
«بَدِيعُ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضِ أَنَّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَلَمْ تَكُن لَّهُ صَ_حِبَةٌ وَخَلَقَ كُلَّ شَىْ ءٍ وَهُوَ بِكُلِّ شَىْ ءٍ عَلِيمٌ» . (2)
7 / 2اِبتَدَأَ مَا ابتَدَعَرسول اللّه صلى الله عليه و آله :الحَمدُ للّهِِ الَّذي كانَ في أَزَلِيَّتِهِ (3) وَحدانِيّا . . . اِبتَدَأَ مَا ابتَدَعَ ، وأنشَأَ ما خَلَقَ عَلى غَيرِ مِثالٍ كانَ سَبَقَ بِشَيءٍ مِمّا خَلَقَ . (4)
الإمام عليّ عليه السلام_ مِن خُطبَتِهِ يَومَ الجُمُعَةِ _: الحَمدُ للّهِِ أَهلِ الحَمدِ ووَلِيِّهِ ، ومُنتَهَى الحَمدِ ومَحَلِّهِ ، البَديءِ البَديعِ ، الأَجَلِّ الأَعظَمِ ، الأَعَزِّ الأَكرَمِ . (5)
الإمام الحسن عليه السلام_ مِمّا قالَهُ في صِفَةِ الرَّبِّ جَلَّ وعَلا _: خَلَقَ الخَلقَ فَكانَ بَديئا بَديعا ، اِبتَدَأَ مَا ابتَدَعَ ، وَابتَدَعَ مَا ابتَدَأَ . (6)
الإمام زين العابدين والإمام الباقر عليهماالسلام_ فِي الدُّعاءِ _: أَنتَ أَرحَمُ الرّاحِمينَ ، البَديءُ البَديعُ الَّذي لَيسَ كَمِثلِكَ شَيءٌ . (7)
.
ص: 341
7 / 1نوآور آسمان ها و زمين«نوآور آسمان ها و زمين است و هر گاه بر چيزى حكم كند، تنها به او مى گويد : « [موجود ]باش! » . پس [بى درنگ] موجود مى شود» .
«نوآور آسمان ها و زمين است. چگونه فرزندى داشته باشد، در حالى كه براى او همسرى نبوده است و همه چيز را آفريده ، و او به همه چيز داناست» .
7 / 2در آنچه نوآورى كرد ، آغازگر بودپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :ستايش ، خدايى راست كه در ديرينگى خود ، يگانه است ... . در آنچه پديد آورد ، آغازگر بود و آنچه را آفريد ، نو پديد آورد ، نه از روى الگويى كه بر چيزى كه آفريد، پيشى گرفته باشد.
امام على عليه السلام_ در خطبه ايشان در روز جمعه _: ستايش ، از آنِ خداست كه شايسته ستايش و صاحب آن ، و پايان ستايش و قرارگاه آن است ؛ آغازگر نوآور، شكوهمندترين و سترگ ترين، و عزّتمندترين و گرامى ترين .
امام حسن عليه السلام_ در گفتار خود در وصف خداوندگار عز و جل _: آفريدگان را آفريد و آغازگر و نوآور بود. آنچه را پديد آورد ، آغاز كرد و آنچه را آغاز كرد ، پديد آورد .
امام زين العابدين و امام باقر عليهماالسلام_ در دعا _: تويى مهربان ترينِ مهربانان ؛ آغازگر و نوآورى كه چيزى مانند تو نيست.
.
ص: 342
الإمام الرضا عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ البَديءِ الرَّفيعِ . . . . (1)
عنه عليه السلام_ مِن دُعائِهِ في قُنوتِهِ _: يا مَن عَنَتِ الوُجوهُ لِهَيبَتِهِ ، وخَضَعَتِ الرِّقابُ لِجَلالَتِهِ ، ووَجِلَتِ القُلوبُ مِن خيفَتِهِ ، وَارتَعَدَتِ الفَرائِصُ (2) مِن فَرَقِهِ (3) ، يا بَديءُ يا بَديعُ يا قَويُّ . (4)
7 / 3يَبدَأُ الخَلقَ ثُمَّ يُعيدُهُالكتاب«وَ هُوَ الَّذِى يَبْدَؤُاْ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلَى فِى السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» . (5)
«يَوْمَ نَطْوِى السَّمَاءَ كَطَىِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ كَمَا بَدَأْنَا أَوَّلَ خَلْقٍ نُّعِيدُهُ وَعْدًا عَلَيْنَا إِنَّا كُنَّا فَ_عِلِينَ» . (6)
«إِنَّ بَطْشَ رَبِّكَ لَشَدِيدٌ * إِنَّهُ هُوَ يُبْدِئُ وَ يُعِيدُ» . (7)
.
ص: 343
امام رضا عليه السلام :ستايش ، خداى راست كه آغازگر بلندمرتبه است... .
امام رضا عليه السلام_ در دعاى ايشان در قنوتش _: اى آن كه چهره ها براى ابّهت او فروتنى مى كنند و گردن ها براى شُكوه او خاضع اند و دل ها از ترس او به هراس افتاده اند و شانه ها از بيم او به لرزه افتاده اند ، اى آغازگر ، اى نوآور ، اى نيرومند!
7 / 3آفرينش را مى آغازد، سپس آن را برمى گرداندقرآن«و اوست كه آفرينش را مى آغازد ، سپس آن را بر مى گرداند و آن بر او آسان تر است . صفت والاتر در آسمان ها و زمين ، از آنِ اوست ، و اوست شكست ناپذير فرزانه » .
«روزى كه آسمان را چون در هم پيچيدن طومار نامه ها ، درهم مى پيچيم . آن سان كه نخستين آفرينش را آغاز كرديم ، آن را باز مى گردانيم، كه [اين] وعده اى است بر ما و بى ترديد ، [ آن را ] انجام دهنده ايم» .
«به راستى كه گرفتن قهرآميز خداوندگارت ، بسى سخت است . اوست كه مى آغازد و باز مى گرداند» .
.
ص: 344
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ فِي الدُّعاءِ _: يا بَديعَ البَدائِعِ ومُعيدَها بَعدَ فَنائِها بِقُدرَتِهِ . (1)
الإمام عليّ عليه السلام :إِنَّ اللّهَ سُبحانَهُ يَعودُ بَعدَ فَناءِ الدُّنيا وَحدَهُ لا شَيءَ مَعَهُ ، كَما كانَ قَبلَ ابتِدائِها كَذلِكَ يَكونُ بَعدَ فَنائِها . (2)
الإمام الصادق عليه السلام :إِنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ يُمَجِّدُ نَفسَهُ في كُلِّ يَومٍ ولَيلَةٍ ثَلاثَ مَرّاتٍ ، فَمَن مَجَّدَ اللّهَ بِما مَجَّدَ بِهِ نَفسَهُ ثُمَّ كانَ في حَالِ شَقوَةٍ حَوَّلَهُ اللّهُ عز و جل إِلى سَعادَةٍ . يَقولُ : . . . أَنتَ اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنتَ مِنكَ بَدَأَ الخَلقُ وإِلَيكَ يَعودُ . (3)
7 / 4صِفَةُ ابتِدائِهِ وَابتِداعِهِالكافي عن أحمد بن محمّد بن خالد رفعه :أَتى جَبرَئيلُ عليه السلام إِلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فَقالَ لَهُ : إِنَّ رَبَّكَ يَقولُ لَكَ : إِذا أَرَدتَ أَن تَعبُدَني يَوما ولَيلَةً حَقَّ عِبادَتي فَارفَع يَدَيكَ إِلَيَّ وقُل : . . . سُبحانَكَ رَبَّنا وتَعالَيتَ وتَبارَكتَ وتَقَدَّستَ . . . اِبتَدَعتَ كُلَّ شَيءٍ بِحِكمَتِكَ وعِلمِكَ . (4)
رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ فِي الدُّعاءِ _: يا مُبدِئَ البَدائِعِ، لَم يَبتَغِ فيإِنشائِها عَونَ أَحَدٍ مِن خَلقِهِ. (5)
.
ص: 345
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعا _: اى نوآور پديده ها و باز گرداننده آنها پس از نابودى شان با قدرت خود!
امام على عليه السلام :همانا خداوند منزّه ، پس از نابودى دنيا ، دوباره تنها مى گردد و چيزى با او نخواهد بود. آن سان كه پيش از آغازگرى آن (دنيا) بود، پس از نابودى آن نيز چنان خواهد بود.
امام صادق عليه السلام :همانا خداوندِ والا و بلندمرتبه ، در هر روز و شب ، خود را سه بار تمجيد مى كند . پس كسى كه خداوند را به آنچه خود را بِدان تمجيد كرده، تمجيد نمايد، اگر شوربخت باشد، خداوند عز و جلاو را به نيك بختى در مى آورد . [ براى تمجيد ]مى گويد : «... تو خدايى . خدايى جز تو نيست . آفرينش ، از تو آغاز گشته و به سوى تو باز مى گردد».
7 / 4توصيف آغازگرى و نوآورى اوالكافى_ به نقل از احمد بن محمّد بن خالد در حديثى كه سند آن را به معصوم رسانده است _: جبرئيل عليه السلام به سوى پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و به ايشان گفت : خداوندگارت به تو مى گويد : «هر گاه خواستى كه مرا در روز و شبى ، آن گونه كه شايسته عبادت من است ، عبادت كنى، دستانت را به سوى من بالا بياور و بگو : ... منزّهى تو _ اى خداوندگار _ و والايى و بلندمرتبه اى و مقدّسى!... . همه چيز را به حكمت و دانش خود ، نوآورى كرده اى» .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعا _: اى آغازگر پديده ها كه در پديد آوردن آنها يارى هيچ يك از آفريدگان را نجسته است!
.
ص: 346
عنه صلى الله عليه و آله_ مِن دُعائِهِ يَومَ الأَحزابِ _: أَنتَ البَديعُ قَبلَ كُلِّ شَيءٍ ، وَالباقي بَعدَ كُلِّ شَيءٍ . (1)
عنه صلى الله عليه و آله_ مِن خُطبَتِهِ في غَديرِ خُمٍّ _: أَشهَدُ بِأَنَّهُ اللّهُ الَّذي مَلَأَ الدَّهرَ قُدسُهُ ، وَالَّذي يَغشَى الأَبَدَ نورُهُ ، وَالَّذي يُنفِدُ أَمرَهُ بِلا مُشاوَرَةِ مُشيرٍ ، ولا مَعَهُ شَريكٌ في تَقديرٍ ، ولا تَفاوُتٍ في تَدبيرٍ ، صَوَّرَ ما أَبدَعَ عَلى غَيرِ مِثالٍ ، وخَلَقَ ما خَلَقَ بِلا مَعونَةٍ مِن أَحَدٍ ولا تَكَلُّفٍ ولاَ احتِيالٍ . (2)
الإمام عليّ عليه السلام_ في صِفاتِهِ تَعالى _: هُوَ القادِرُ . . . الَّذِي ابتَدَعَ الخَلقَ عَلى غَيرِ مِثالٍ اِمتَثَلَهُ ، ولا مِقدارٍ اِحتَذى عَلَيهِ مِن خالِقٍ مَعبودٍ كانَ قَبلَهُ . (3)
عنه عليه السلام :اِبتَدَعَ ما خَلَقَ بِلا مِثالٍ سَبَقَ ، ولا تَعَبٍ ولا نَصَبٍ . (4)
عنه عليه السلام :تَبارَكَ اللّهُ المُحدِثُ لِكُلِّ مُحدَثٍ ، الصّانِعُ لِكُلِّ مَصنوعٍ ، المُبتَدِعُ لِلأَشياءِ مِن غَيرِ شَيءٍ . (5)
.
ص: 347
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعاى خود در نبرد احزاب _: تو نوآورِ پيش از همه چيزها و پايدارِ پس از همه چيزهايى.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در سخنرانى خود در غدير خُم _: گواهى مى دهم كه او خدايى است كه پاكى اش روزگار را آكنده ساخته است ، كسى است كه نورش ابد را فرا گرفته است و كسى است كه كار خود را بدون مشاوره با مشاورى اجرا مى كند. او را شريكى در كار تقدير و ناهماهنگى اى در تدبير نيست. آنچه را پديد آورد، بدون هيچ نمونه اى نگارگرى كرد و آنچه را آفريد، بدون يارى از كسى و بى زحمت و بى چاره انديشى آفريد.
امام على عليه السلام_ در صفات خداوند والا _: اوست توانا ... كه آفريدگان را بدون آن كه از نمونه اى الگو بگيرد ، پديد آورد ، در اندازه هايى كه آنها را از آفريدگار و معبودى پيش از خويش ، نگرفته بود .
امام على عليه السلام :آنچه را آفريد ، بدون نمونه اى پيشين و بى رنج و خستگى ، نوآورى كرد.
امام على عليه السلام :والاست خداوندِ پديد آورنده هر پديده ؛ سازنده هر ساخته و نوآور اشيا از هيچ .
.
ص: 348
عنه عليه السلام_ في صِفَةِ الرَّبِّ جَلَّ وعَلا _: خارِجٌ مِنَ الأَشياءِ لا كَشَيءٍ خارِجٍ مِن شَيءٍ ، سُبحانَ مَن هُوَ هكَذا ولا هكَذا غَيرُهُ ، ولِكُلِّ شَيءٍ مُبتَدَأٌ . (1)
عنه عليه السلام :لا يُقالُ : كانَ بَعدَ أَن لَم يَكُن ، فَتَجرِيَ عَلَيهِ الصِّفاتُ المُحدَثاتُ، ولا يَكونُ بَينَها وبَينَهُ فَصلٌ ، ولا لَهُ عَلَيها فضَلٌ ؛ فَيَستَوِيَ الصّانِعُ وَالمَصنوعُ ، ويَتَكافَأَ المُبتَدَعُ وَالبَديعُ . (2)
عنه عليه السلام :فَسُبحانَ الَّذي لا يَؤودُهُ (3) خَلقُ مَا ابتَدَأَ ، ولا تَدبيرُ ما بَرَأَ . (4)
عنه عليه السلام :تَعاليتَ يا رَبِّ . . . أَشهَدُ أَنَّ الأَعيُنَ لا تُدرِكُكَ وَالأَوهامَ لا تَلحَقُكَ، وَالعُقولَ لا تَصِفُكَ ، وَالمَكانَ لا يَسَعُكَ ، وكَيفَ يَسَعُ المَكانُ مَن خَلَقَهُ وكانَ قَبلَهُ ، أَم كَيفَ تُدرِكُهُ الأَوهامُ ولا نِهايَةَ لَهُ ولا غايَةَ ، وكَيفَ تَكونُ لَهُ نِهايَةٌ وغايَةٌ وهُوَ الَّذِي ابتَدَأَ الغاياتِ وَالنَّهاياتِ ! (5)
عنه عليه السلام_ بَعدَ أَن بَيَّنَ جُملَةً مِن صِفاتِ اللّهِ جَلَّ وعَلا _: ذلِكَ مُبتَدِعُ الخَلقِ ووارِثُهُ . (6)
عنه عليه السلام :اِعتَصَمتُ بِاللّهِ الَّذي لا إِلهَ إِلاّ هُوَ البَديعُ الرَّفيعُ ، الحَيُّ الدّائِمُ الباقِي الَّذي لا يَزولُ . (7)
.
ص: 349
امام على عليه السلام_ در وصف خداوندگار عز و جل _: از اشيا بيرون است ، نه آن گونه كه چيزى از چيز ديگرى بيرون است. منزّه است آن كه اين گونه است و غير او اين گونه نيست و براى هر چيزى [ جز او ] ، آغازى هست.
امام على عليه السلام :نمى توان گفت كه پس از آن كه نبود، وجود يافت كه [ در اين صورت ، ]اوصاف نوپديده ها بر او جارى مى شود و ميان پديده ها و او ، جدايى اى (تمايزى) حاصل نمى گردد و او را بر آنها برترى اى نمى مانَد . پس ، سازنده و ساخته شده ، برابر مى گردند و پديده و پديدآور ، همسنگ مى شوند.
امام على عليه السلام :پس منزّه است كسى كه آفرينشِ آنچه آغازگرى كرده و تدبير آنچه آفريده است ، بر او دشوار نيست.
امام على عليه السلام :والايي _ اى خداوندگار _ ... . گواهى مى دهم كه ديده ها تو را در نمى يابند و اوهام ، به تو نمى رسند و خردها وصف تو نمى كنند و مكان ، تو را در برنمى گيرد. و چگونه مكان ، كسى را كه آن را آفريده و پيش از آن بوده است ، در بر بگيرد؟! يا اوهام ، چگونه او را دريابند ، حال آن كه او را پايان و نهايتى نيست؟! و چگونه او را پايان و نهايتى باشد ، در حالى كه او نهايت ها و پايان ها را پديد آورده است؟!
امام على عليه السلام_ پس از آن كه جمله اى از صفات خداوند عز و جل را بيان كرد _: آن، نوآور آفرينش و ميراثدار آن است.
امام على عليه السلام :به خدايى پناه آوردم كه خدايى جز او نيست و نوآورِ بالا برنده، زنده جاودانه و پايدارِ زوال ناپذير است.
.
ص: 350
عنه عليه السلام_ مِن خُطبَةٍ لَهُ ذَكَرَ فيها إِحاطَةَ عِلمِهِ تَعالى بِكُلِّ شَيءٍ، ثُمَّ قالَ _: لَم يَلحَقهُ في ذلِكَ كُلفَةٌ ، ولاَ اعتَرَضَتهُ في حِفظِ مَا ابتَدَعَ مِن خَلقِهِ عارِضَةٌ . (1)
عنه عليه السلام :اللّهُمَّ إِنّي أَسأَ لُكَ سُؤالَ مَن لَم يَجِد لِسُؤالِهِ مَسؤولاً سِواكَ . . . لِأَنَّكَ الأَوَّلُ الَّذِي ابتَدَأَتَ الاِبتِداءَ فَلَوَيتَهُ (2) بِأَيدي تَلَطُّفِكَ . (3)
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ اللاّبِسِ الكِبرِياءَ بِلا تَجسيدٍ ، وَالمُرتَدي بِالجَلالِ بِلا تَمثيلٍ . . . اِبتَدَأَ ما أَرادَ ابتِداءَهُ وأَنشَأَ ما أَرادَ إِنشاءَهُ عَلى ما أَرادَ مِنَ الثَّقَلَينِ الجِنِّ وَالإِنسِ ؛ لِيَعرِفوا بِذلِكَ رُبوبِيَّتَهُ وتَمَكَّنَ فيهِم طاعَتُهُ . (4)
عنه عليه السلام :أُوصيكُم عِبادَ اللّهِ وأُوصي نَفسي بِتَقوَى اللّهِ الَّذِي ابتَدَأَ الأُمورَ بِعِلمِهِ ، وإِلَيهِ يَصيرُ غَدا ميعادُها . (5)
عنه عليه السلام_ مِن خُطبَةٍ يَذكُرُ فيها خَلقَ العالَمِ _: أَنشَأَ الخَلقَ إِنشاءً وابتَدَأَهُ ابتِداءً بِلا رَوِيَّةٍ (6) أَجالَها ، ولا تَجرِبَةٍ اِستَفادَها ، ولا حَرَكَةٍ أَحدَثَها ، ولا هَمامَةِ (7) نَفسٍ اِضطَرَبَ فيها . . . عالِما بِها قَبلَ ابتِدائِها . (8)
.
ص: 351
امام على عليه السلام_ در خطبه ايشان كه در آن ، احاطه علم خداوندِ والا به همه چيز را ياد كرد _: در آن [ كار ] ، رنج و سختى به او نرسيد، و در نگهدارى آفريدگانى كه پديد آورد، مانعى پيش نيامد.
امام على عليه السلام :خداوندا! من از تو درخواست مى كنم ، همچون كسى كه براى درخواست خويش ، خوانده شده اى جز تو نيافته است ... ؛ زيرا تو اوّلى هستى كه آغازگرى را آغاز كردى و آن را با دستان لطف خود تافتى. (1)
امام على عليه السلام :ستايش ، از آنِ خداست كه جامه كبريا بر تن كرده است ، بدون آن كه او را كالبدى باشد و رداى شُكوه به دوش انداخته است ، بدون آن كه او را پيكره اى باشد ... . هر چه را كه خواست آغاز كند ، آغاز كرد و از ثقلين (جِن و اِنس) ، هر چه خواست، متناسب با هدفى كه مى خواست ، نو پديد آورد تا بِدان ، خداوندگارىِ او را بشناسند و به طاعت او دست يابند.
امام على عليه السلام :اى بندگان خدا! شما و خود را به پروا داشتن از خدايى سفارش مى كنم كه امور را به دانش خود ، آغاز كرد و فردا[ ى رستاخيز ] ، بازگشتگاه آنها به سوى او خواهد بود.
امام على عليه السلام_ در خطبه اى كه در آن ، از آفرينش جهان ياد مى كند _: قطعا [ جهانِ ]آفرينش را پديد آورد و مسلّما آن را آغاز كرد، بدون آن كه انديشه اى در سر گذرانده باشد ، و بدون آن كه از تجربه اى بهره برده باشد ، و بدون آن كه حركتى را پديد آورده باشد ، و بدون دو دلى اى (ترديدى) كه در آن ، پريشان بوده باشد ،... در حالى كه پيش از آغاز آنها (اشيا) ، به آنها علم داشت.
.
ص: 352
عنه عليه السلام :لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ بَديعُ (1) البَرايا ، لَم يَبغِ في إِنشائِها عَونا مِن خَلقِه . (2)
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الَّذي تَوَحَّدَ بِصُنعِ الأَشياءِ ، وفَطَرَ أَجناسَ البَرايا عَلى غَيرِ مِثالٍ سَبَقَهُ في إِنشائِها ، ولا إِعانَةِ مُعينٍ عَلَى ابتِداعِها ، بَلِ ابتَدَعَها بِلُطفِ قُدرَتِهِ ، فَامتَثَلَت لِمَشيئَتِهِ خاضِعَةً مُستَحدَثَةً لِأَمرِهِ الواحِدِ الأَحَدِ. (3)
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الَّذي لا يَموتُ ولا تَنقَضي عَجائِبُهُ ؛ لِأَنَّهُ كُلَّ يَومٍ في شَأنٍ مِن إِحداثِ بَديعٍ لَم يَكُن . (4)
الإمام الحسين عليه السلام :هُوَ اللّهُ الصَّمَدُ الَّذي لا مِن شَيءٍ ، ولا في شَيءٍ ، ولا عَلى شَيءٍ ، مُبدِعُ الأَشياءِ وخالِقُها . (5)
الإمام زين العابدين عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الأَوَّلِ بِلا أَوَّلٍ كانَ قَبلَهُ . . . اِبتَدَعَ بِقُدرَتِهِ الخَلقَ اِبتداعا ، وَاختَرَعَهُم عَلى مَشِيئَتِهِ اختِراعا . (6)
الإمام الباقر عليه السلام :إِنَّ اللّهَ تَعالى لَمّا كانَ مُتَفَرِّدا بِالوَحدانِيَّةِ ، ابتَدَأَ الأَشياءَ لا مِن شَيءٍ . (7)
عنه عليه السلام :تَفسيرُ الإِلهِ : هُوَ الَّذي أَلِهَ (8) الخَلقُ عَن دَرَكِ ماهِيَّتِهِ وكَيفِيَّتِهِ بِحِسٍّ أَو بِوَهمٍ (9) ، لا بَل هُوَ مُبدِعُ الأَوهامِ وخالِقُ الحَواسِّ . (10)
.
ص: 353
امام على عليه السلام :خدايى جز خداى يگانه نيست ؛ نوآورِ آفريدگان كه در پديد آوردن آنها ، از آفريده هايش يارى نجسته است.
امام على عليه السلام :ستايش ، از آنِ خداست كه در آفرينش اشيا يگانه گشت ، و گونه هاى آفريدگان را بدون [الگوبردارى از ]نمونه اى كه در آفرينش آنها بر او پيشى گرفته باشد و بدون يارى يارى كننده اى بر نوآورى آنها ، پديد آورد ؛ بلكه آنها را به لطف توانايى خود ، نوآورى كرد ، و اشيا به خواست او ، گردن نهادند و به امر او كه يكتا و يگانه است ، پديد آمدند.
امام على عليه السلام :ستايش ، از آنِ خداست كه نمى ميرد و شگفتى هاى او پايان نمى پذيرد؛ زيرا او هر روز در كار ايجاد [موجود] نوپديدى است كه نبوده است.
امام حسين عليه السلام :اوست خداى بى نياز كه نه از چيزى است و نه در چيزى است و نه بر روى چيزى است و نوآور اشيا و آفريدگار آنهاست.
امام زين العابدين عليه السلام :ستايش ، از آنِ خداست كه اوّل است ، بدون آن كه اوّلى پيش از او بوده باشد ... . قطعا آفريدگان را با توانايى خود ، پديد آورد و آنها را بر طبق مشيّت خود ، اختراع كرد.
امام باقر عليه السلام :خداوندِ والا ، از آن جا كه در يگانگى يكتا بود، اشيا را از هيچ آغاز كرد.
امام باقر عليه السلام :تفسير «اِله (خدا) » [يعنى] همان كس كه آفريدگان از دريافت ماهيت او و چگونگى او ، به حس يا وهم ، سرگشته اند . چرا چنين نباشد ، در حالى كه او نوآور اوهام و آفريدگار حواس است؟
.
ص: 354
عنه عليه السلام_ في صِفَةِ الباري جَلَّ وعَلا _: . . . ولا كانَ مُستَوحِشا (1) قَبلَ أَن يَبتَدِعَ شَيئا ، ولا يُشبِهُ شَيئا مَذكورا . (2)
عنه عليه السلام_ لَمّا سُئِلَ عَن قَولِ اللّهِ عز و جل : «بَدِيعُ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضِ» (3) _: إِنَّ اللّهَ عز و جلابتَدَعَ الأَشياءَ كُلَّها بِعِلمِهِ عَلى غَيرِ مِثالٍ كانَ قَبلَهُ ، فَابتَدَعَ السَّماواتِ وَالأَرَضينَ ولَم يَكُن قَبلَهُنَّ سَماواتٌ ولا أَرَضونَ ، أَما تَسمَعُ لِقَولِهِ تَعالى : «وَ كَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ» (4) . (5)
عنه عليه السلام_ في صِفَةِ الباري جَلَّ وعَلا _: . . . ولا كانَ خِلوا مِنَ المُلكِ قَبلَ إِنشائِهِ ولا يَكونُ مِنهُ خِلوا بَعدَ ذَهابِهِ ، لَم يَزَل حَيّا بِلا حَياةٍ ومَلِكا قادِرا قَبلَ أَن يُنشِئَ شَيئا ، ومَلِكا جَبّارا (6) بَعدَ إِنشائِهِ لِلكَونِ . (7)
الإمام الصادق عليه السلام :سُبحانَ اللّهِ العَظيمِ . . . أَبدَعَ ما بَرَأَ إِتقانا وصُنعا ، نَطَقَتِ الأَشياءُ المُبهَمَةُ عَن قُدرَتِهِ . (8)
.
ص: 355
امام باقر عليه السلام_ در وصف بارئ (آفريننده) عز و جل _: ... و پيش از آن كه چيزى را پديد آورد ، احساس تنهايى نمى كرد و به چيز درخورِ يادى، مانند نيست (نمى توان چيزى را مانند او دانست).
امام باقر عليه السلام_ آن گاه كه از ايشان درباره آيه : «نوآور آسمان ها و زمين است» پرسيدند _: همانا خداوند عز و جل همه اشيا را به دانش خود ، بدون آن كه نمونه اى پيش از او بوده باشد، نوآورى كرد. پس ، آسمان ها و زمين ها را نوآورى كرد و پيش از آنها ، آسمان و زمينى نبود. آيا سخن خداى والا را نمى شنوى كه : «و عرش او بر آب بود» .
امام باقر عليه السلام_ در وصف آفريدگار عز و جل _: ... او پيش از آن كه [ پديده ها را ] پديد آورد ، از فرمان روايى خالى نبود و پس از ميان بردن [ پديده ها ] ، از آن ، خالى نخواهد بود. هميشه زنده است ، بدون حياتى [ مغاير با ذاتش ] ، و فرمان رواى تواناست ، پيش از آن كه چيزى را پديد آورد و پس از پديد آوردن هستى، فرمان رواى چيره است.
امام صادق عليه السلام :منزّه است خداى سترگ ... . آنچه را آفريد ، نوآورى كرد ، امّا استوار و پرداخت شده . اشياى گنگ ، توانايى او را بازگو كردند.
.
ص: 356
عنه عليه السلام :إِنَّما خَلَقَ الأَشياءَ مِن غَيرِ حاجَةٍ ولا سَبَبٍ ، اِختِراعا وَابتِداعا . (1)
عنه عليه السلام :اللّهُ أَكبَرُ . . . مُدَبِّرُ الأُمورِ وباعِثُ مَن فِي القُبورِ ، قابِلُ الأَعمالِ ، مُبدِئُ الخَفِيّاتِ ، مُعلِنُ السَّرائِرِ . (2)
عنه عليه السلام :اللّهُ أَكبَرُ أَوَّلُ كُلِّ شَيءٍ وآخِرُهُ ، وبَديعُ كُلِّ شَيءٍ ومُنتَهاهُ . (3)
عنه عليه السلام :اللّهُمَّ اغفِر لي ما لا يَضُرُّكَ ، وأَعطِني ما لا يَنقُصُكَ ، فَإِنَّكَ الوَسيعُ رَحمَتُهُ ، البَديعُ حِكمَتُهُ . (4)
عنه عليه السلام :يا إِلهَ الأَنبِياءِ ووَلِيَّ الأَتقِياءِ وبَديعَ مَزيدِ الكَرامَةِ . (5)
الإمام الرضا عليه السلام :خَلقُهُ تَعالَى الخَلقَ حِجابٌ بَينَهُ وبَينَهُم . . . وَابتِداؤُهُ لَهُم دَليلٌ عَلى أَنَّ لاَ ابتِداءَ لَهُ ، لِعَجزِ كُلِّ مُبتَدَئٍ مِنهُم عَنِ ابتِداءٍ مِثلِهِ . (6)
.
ص: 357
امام صادق عليه السلام :جز اين نيست كه اشيا را بدون نياز [ به آنها ] و بدون وسيله ، به اختراع و نوآورى آفريد.
امام صادق عليه السلام :خدا [ از وصف شدن ، ] بزرگ تر است ... . [ او ] تدبير كننده كارها و برانگيزنده كسان [ خفته ] در گورها ، پذيرنده كردارها، آشكار كننده نهان ها، و هويدا كننده رازهاى درون است .
امام صادق عليه السلام :خدا از وصف شدن بزرگ تر است، آغاز هر چيز و فرجام آن ، و نوآور هر چيز و پايان آن است.
امام صادق عليه السلام :خداوندا ! آنچه را كه به تو زيان نمى رساند، برايم بيامرز و آنچه را كه از تو نمى كاهد ، به من ارزانى دار ؛ زيرا تويى كه رحمتت گسترده و حكمتت نوآور است.
امام صادق عليه السلام :اى خداى پيامبران و سرپرست پرهيزگاران و نوآورِ كرامت فزون!
امام رضا عليه السلام :اين كه آفريدگان را آفريد، مانعى ميان او و آنان است ... و اين كه آغازگر آنان است ، نشانه آن است كه او را آغازى نيست ، به سبب ناتوانى هر آغاز شده اى از آغازگر همانند خود.
.
ص: 358
عنه عليه السلام :كَيَّفَ الكَيفَ فَلا يُقالُ لَهُ : كَيفَ ، وأَيَّنَ الأَينَ فَلا يُقالُ لَهُ : أَينَ ؛ إِذ هُوَ مُبدِعُ الكَيفوفِيَّةِ وَالأَينونِيَّةِ . (1)
عنه عليه السلام :اللّهُ _ تَبارَكَ وتَعالى _ سابِقٌ لِلإِبداعِ ؛ لِأَنَّهُ لَيسَ قَبلَهُ عز و جل شَيءٌ ولا كانَ مَعَهُ شَيءٌ ، وَالإِبداعُ سابِقٌ لِلحُروفِ . (2)
عنه عليه السلام :اِعلَم أَنَّ الإِبداعَ وَالمَشِيئَةَ وَالإِرادَةَ مَعناها واحِدٌ، وأَسماؤُها ثَلاثَةٌ. (3)
عنه عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: إِنَّكَ وَلِيُّ المَزيدِ ، مُبتَدِئٌ بِالجودِ . (4)
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ فاطِرِ الأَشياءِ إِنشاءً ، ومُبتَدِعِها ابتِداعا بِقُدرَتِهِ وحِكمَتِهِ ، لا مِن شَيءٍ فَيَبطُلَ الاِختِراعُ ، ولا لِعِلَّةٍ فَلا يَصِحَّ الاِبتِداعُ ، خَلَقَ ما شاءَ كَيفَ شاءَ مُتَوَحِّدا بِذلِكَ . (5)
.
ص: 359
امام رضا عليه السلام :به چگونگى، چگونگى داد (چگونگى را پديد آورد) . پس درباره او نمى توان گفت كه «چگونه است؟» و به كجايى، كجايى بخشيد . پس درباره او نمى توان گفت كه «كجاست؟»؛ زيرا اوست كه نوآورِ چگونگى و كجايى است.
امام رضا عليه السلام :خداوندِ والا و بلندمرتبه، پيش از نوآورى است؛ زيرا پيش از او و همراه او چيزى نيست ، و نوآورى ، پيش از حروف است.
امام رضا عليه السلام :بدان كه معناى نوآورى و مشيّت و اراده ، يكى است (1) و نام هاى آنها سه تاست.
امام رضا عليه السلام_ در دعا _: همانا تو ولىّ [نعمت هاى ]افزونى و آغاز كننده جودى.
امام رضا عليه السلام :ستايش ، از آنِ خداست كه پديد آورنده اشيا از آغاز و نوآور آنها به توانايى و فرزانگى خود است. نه از چيزى [ پديد آورده است ]كه [ كارش ]«اختراع» نباشد و نه براى علّتى (2) [ پديد آورده است ] كه در نتيجه ، تعبير «نوآورى» ، درباره او درست نباشد . آنچه را خواست ، آن گونه كه خواست ، آفريد ، در حالى كه در اين [ كار ] ، يگانه است.
.
ص: 360
الفصل الثامن: البرّ ، البارّالبَرُّ والبارُّ لغةً«البرّ» صفة مشبهة ، و«البارّ» اسم فاعل من مادّة «بَرَّ» . قال ابن فارس : «برّ» أَربعة أُصول : الصدق ، حكاية صوتٍ ، وخلاف البحر ، ونبت... [ ومن الأَصل الأَوّل ]قولهم : هو يبرّ ذا قرابته ، وأَصله الصدق في المحبّة ، يقال: رَجُلٌ بَرّ وبارّ (1) . قال الفيوميّ : بررتُ والدي: أَحسنتُ الطاعة إِليه ورفقتُ به وتحرّيتُ محابّه وتوقّيتُ مكارهه (2) . قال ابن الأَثير : في أَسماء اللّه تعالى «البرّ» هو العطوف على عبادهِ ببرّه ولطفه ... والبِرّ : الإحسان (3) .
البرّ والبارّ في القرآن والحديثورد اسم «البرّ» بشكل «البرّ الرحيم» مرّةً واحدةً في القرآن الكريم ، وجاء في الأَحاديث أَنّه تعالى بارّ بعباده ، بل هو أَبرّ من جميع الخلائق : «يا بَرُّ يا رَحيمُ ، أنتَ أبَرُّ بي مِن أبي وأُمّي ومِن جَميعِ الخَلائِقِ» (4) . وجاء أَيضا أنّ برّه تعالى تتابع على عباده ، وبرّه لم يزل في أَيّام الحياة وهو مرجوّ في أَيّام الممات (5) . والدليل على ذلك هو أَنّ الإنسان يتنعّم ببرّ اللّه سبحانه وإِحسانه طوال حياته ، وكلّ نعمةٍ من النعم ، ومنها نعمة الوجود والحياة ليست من حقّه ، بل تعود إِلى إِحسان اللّه تعالى وبرّه .
.
ص: 361
فصل هشتم : بَرّ، بارّواژه شناسى «بَرّ» و «بارّ»صفت «بَرّ (نيكو كار) » ، صفت مشبَّه و «بارّ (نيكى كننده) » ، اسم فاعل از مادّه «بَرر» است. ابن فارس مى گويد : برّ ، چهار اصلِ معنايى دارد : راستى، اسم صوت ، خلاف دريا (خشكى) و گياه ... . و اين سخن كه «هو يَبُرّ ذا قرابته؛ او به نزديكان خود ، نيكى مى كند» ، [ از اصل اوّل است ] و معناى آن ، «راستى در محبّت» است . گفته مى شود : «رجل بَرّ وبارّ ؛ مرد نيكوكار و نيكى كننده». فيّومى مى گويد : «بررتُ والدى» ، يعنى از او به خوبى اطاعت كردم و با او همراهى كردم و آهنگ امورى كردم كه خوش مى دارد و از ناخوشى هاىِ او پروا كردم. ابن اثير گفته است : در نام هاى خداوند والا، «بَرّ» ، يعنى مهربان بر بندگانش با نيكى و لطف خود ... و «بِرّ» ، يعنى احسان و نيكى.
بَرّ و بارّ ، در قرآن و حديثنام «بَرّ» به شكل «البَرُّ الرَّحيم؛ نيكى كننده مهربان» ، يك بار در قرآن كريم به كاررفته و در احاديث آمده است كه : خداوند بلندمرتبه، به بندگانش نيكى كننده است؛ بلكه از تمامى آفريده ها نيكى كننده تر است : «اى نيكى كننده ، اى مهربان! تو به من از پدرم و مادرم و از همه آفريده ها، نيكوكارترى» . و نيز آمده است كه نيكىِ خداوند والا بر بندگانش ، پيوسته است و نيكىِ او ، همواره در دوران زندگى بندگان ، شامل حال آنهاست و اميد مى رود پس از مرگ نيز ادامه داشته باشد ، و دليل بر آن ، اين است كه آدمى در طول زندگانى خود ، از نيكى و احسان خدا برخوردار است و هيچ نعمتى از نعمت ها، از جمله نعمت هستى و زندگانى، حقّ او نيست و به احسان و نيكى خداوند والا باز مى گردد.
.
ص: 362
8 / 1البَرُّ الرَّحيمُالكتاب«إِنَّا كُنَّا مِن قَبْلُ نَدْعُوهُ إِنَّهُ هُوَ الْبَرُّ الرَّحِيمُ » . (1)
الحديثالإمام عليّ عليه السلام :لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ .. . البَرُّ الرَّحيمُ بِمَن لَجَأَ إِلى ظِلِّهِ وَاعتَصَمَ بِحَبلِهِ. (2)
8 / 2بِرُّهُ قَديمٌالإمام عليّ عليه السلام :إِلهي ، لَم يَزَل بِرُّكَ عَلَيَّ أَيّامَ حَياتي ، فَلا تَقطَع بِرَّكَ عَنّي في مَماتي . إِلهي ، كَيفَ آيَسُ مِن حُسنِ نَظَرِكَ لي بَعدَ مَماتي وأَنتَ لَم تُوَلِّني إِلاَّ الجَميلَ في حَياتي. (3)
.
ص: 363
8 / 1نيكى كننده مهربانقرآن«ما از پيش ، او را مى خوانديم . بى گمان ، او همان نيكى كننده مهربان است» .
حديثامام على عليه السلام :خدايى جز خدا نيست ... . نيكى كننده مهربان است به هر كس كه به سايه [ لطف و رحمت ] او پناه ببرد و به ريسمان او چنگ بزند.
8 / 2نيكى او ديرينه استامام على عليه السلام :اى خداى من! در روزهاى زندگانى ام ، نيكىِ تو بر من همواره هست . پس نيكى خود را در مرگم از من مگسل. اى خداى من! چگونه از حُسن نگاهت به من پس از مرگم ، نااميد گردم، حال آن كه تو در زندگانى ام ، جز زيبايى بر من برنگماردى؟!
.
ص: 364
الإمام زين العابدين عليه السلام_ فِي المُناجاةِ الإِنجيلِيَّةِ _: سَيِّدي عَوَّدتَني إِسعافي بِكُلِّ ما أَسأَ لُكَ ... وأَعلَمُ أَنَّكَ لا تَكِلُ اللاّجينَ إِلَيكَ إِلى غَيرِكَ ، ولا تُخلِي الرَّاجينَ لِحُسنِ تَطَوُّلِكَ مِن نَوافِلِ (1) بِرِّكَ. سَيِّدي تَتابَعَ مِنكَ البِرُّ وَالعَطاءُ ، فَلَزِمَنِي الشُّكرُ وَالثَّناءُ ، فَما مِن شَيءٍ أَنشُرُهُ وأَطويهِ مِن شُكرِكَ ، ولا قَولٍ أُعيدُهُ وأُبديهِ في ذِكرِكَ ، إِلاّ كُنتَ لَهُ أَهلاً ومَحَلاًّ ، وكانَ في جَنبِ مَعروفِكَ مُستَصغَرا مُستَقَلاًّ. (2)
الإمام الكاظم عليه السلام :اللّهُمَّ بِبِرِّكَ القَديمِ ، ورَأفَتِكَ بِبَرِيَّتِكَ اللَّطيفَةِ ، وشَفَقَتِكَ بِصَنعَتِكَ المُحكَمَةِ ... . (3)
8 / 3أَبَرُّ مِن جَميعِ الخَلائِقِالإمام الصادق عليه السلام :كانَ أَميرُ المُؤمِنينَ _ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ _ يَقولُ إِذا فَرَغَ مِنَ الزَّوالِ: اللّهُمَّ إِنّي أَتَقَرَّبُ إِلَيكَ بِجودِكَ وكَرَمِكَ... يا أَهلَ التَّقوى وأَهلَ المَغفِرَةِ ، يا بَرُّ يا رَحيمُ ، أَنتَ أَبَرُّ بي مِن أَبي وأُمّي ومِن جَميعِ الخَلائِقِ ... (4)
.
ص: 365
امام زين العابدين عليه السلام_ در مناجات «انجيليّه» _: سرورم! مرا به برآوردن هر خواهشى كه از تو دارم، عادت دادى ... و مى دانم كه تو پناهندگانت را به غير خودت وا نمى گذارى و اميدواران به بخشش خود را از هداياى نيكى ات تهى دست نمى كنى. سرورم! نيكى و عطا ، از تو پى در پى شد ، پس شكر و ثناى [تو] بر من لازم گشت. پس هيچ شكرى نيست كه بگسترانم و پنهان بدارم و هيچ سخنى نيست كه آن را در يادت باز گويم و آشكار كنم ، مگر آن كه تو شايسته و در جايگاه آنى و با اين همه ، در كنار نيكىِ تو ، بسيار خُرد و اندك است.
امام كاظم عليه السلام :خداوندا! به نيكىِ ديرينه ات و مهرورزى ات به آفريده هاى ظريفت و مهربانى ات به ساخته استوارت ... .
8 / 3نيكى كننده تر از همه آفريدگانامام صادق عليه السلام :امير مؤمنان _ كه درودهاى خداوند ، بر او باد _ هر گاه كه [ نماز ]ظهر را به پايان مى برد، مى گفت : «خداوندا! من با بخشش و كرمت به سويت نزديكى مى جويم... . اى سزاوار پرهيزگارى و اهل آمرزش، اى نيكى كننده ، اى مهربان! تو ، به من ، از پدرم و مادرم و از همه آفريدگان ، نيكى كننده ترى.
.
ص: 366
الإمام زين العابدين عليه السلام_ فِي المُناجاةِ الإِنجيلِيَّةِ _: يا مَن هُوَ أَبَرُّ بي مِنَ الوالِدِ الشَّفيقِ ، وأَقرَبُ إِليَّ مِنَ الصّاحِبِ اللَّزيقِ (الرَّفيقِ) ، أَنتَ مَوضِعُ أُنسي فِي الخَلوَةِ إِذا أَوحَشَنِي المَكانُ ، ولَفَظِتنِي الأَوطانُ ، وفارَقَتنِي الاُلاّفُ وَالجيرانُ ، وَانفَرَدتُ في مَحَلٍّ ضَنكٍ ، قَصيرِ السَّمكِ ، ضَيِّقِ الضَّريحِ ، مُطَبَّقِ الصَّفيحِ ، مَهولٍ مَنظَرُهُ ، ثَقيلٍ مَدَرُهُ ، مُخَلاّةٍ (مُستَقِلَّةٍ) بِالوَحشَةِ عَرَصتُهُ ، مُغَشّاةٍ بِالظُّلمَةِ ساحَتُهُ ، عَلى غَيرِ مِهادٍ ولا وِسادٍ ، وَلا تَقدِمَةِ زادٍ وَلاَ اعتِدادٍ ، فَتَدارَكني بِرَحمَتِكَ الَّتي وَسِعَتِ الأَشياءَ أَكنافُها ، وجَمَعَتِ الأَحياءَ أَطرافُها ، وَعَمَّتِ البَرايا أَلطافُها ، وعُد عَلَيَّ بِعَفوِكَ يا كَريمُ ، ولا تُؤاخِذني بِجَهلي يا رَحيمُ . (1)
8 / 4بارٌّ بِعبادِهِرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ فِي الدُّعاءِ _: أَسأَ لُكَ بِاسمِكَ العَلِيِّ العالِي المُتَعالِي المُبارَكِ البارِّ ، يا بارُّ بِعِبادِهِ يا أللّهُ. (2)
.
ص: 367
امام زين العابدين عليه السلام_ در مناجات «انجيليّه» _: اى آن كه او به من از پدرِ دلسوز، نيكى كننده تر است و از دوست همدم همراه به من نزديك تر است! تو جايگاه اُنس من در تنهايى هستى؛ آن گاه كه مكان ، مرا دل تنگ سازد و جاها مرا بيرون اندازند و همدمان و همسايگان ، از من جدا شوند و در جايگاهى تنگ ، تنها بمانم كه سقف آن كوتاه و شكاف آن تنگ است و روى آن ، پوشيده و چشم انداز آن ، ترسناك است، گِل و لاى آن سنگين و عرصه آن ، آكنده از تنهايى و فضاى آن ، پوشيده از تاريكى است، نه بر بسترى و نه بر بالشى [ قرار گيرم ] و بى توشه اى از پيشْ فرستاده و بى آمادگى . پس [ در آن هنگام ] به رحمتت كه سايه هاى آن ، اشيا را فرا گرفته و كناره هاى آن ، زندگان را گرد آورده و الطاف آن ، آفريدگان را در برگرفته، مرا درياب و با گذشتت به من بازگرد، اى كريم! و مرا به نادانى ام بازخواست مكن ، اى مهربان!
8 / 4به بندگانش نيكى كننده استپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعا _: از تو درخواست مى كنم ، به نامت؛ بلندْ پايه بلندْ مرتبه والاى خجسته نيكى كننده ، اى نيكى كننده به بندگان خود ، اى خدا!
.
ص: 368
الفصل التاسع: البصيرالبصير لغةً«بصير» فعيل بمعنى الفاعل مشتقّ من مادّة «بصر» وهو أَصلان أَحدهما العلم بالشيء ، والآخر الغلظة ، والبصير مشتقّ من الأَصل الأَوّل بمعنى العالم (1) . والبصر بمعنى النُّور ، ومبصرة يعني مضيئة مشتقّة من الأَصل الأَوّل ؛ لأَنّ النور مصدر العلم والعلم نوع من الإضاءة (2) . ويبدو أَنّ السبب في إِطلاق البصر على العين هو أَنّ العين من أَهمّ طرق العلم ، وعلى هذا الأَساس البصير يعني العالم ، ولا ضرورة في استعمال البصر والبصير _ بمعنى الرؤية بالعين _ والبصيرة هي من مشتقات مادّة «البصر» أَيضا ، وتستعمل بمعنى الحجّة ، والفطنة ، والعبرة ، والعقيدة الدينيّة الصحيحة ، ولا تلاحظ الرؤية بالعين في هذه المعاني (3) . يقول ابن الأَثير : في أَسماء اللّه تعالى «البصير» ، هو الذي يشاهد الأَشياء كلّها ظاهرها وخافيها بغير جارحة ، والبصر عبارة في حقّه عن الصفة التي ينكشف بها كمال نعوت المبصرات (4) .
.
ص: 369
فصل نهم : بصيرواژه شناسى «بصير»صفت «بصير (بينا) » ، بر وزن فعيل به معناى فاعل، برگرفته از مادّه «بصر» است كه دو اصل معنايى دارد : يكى ، آگاهى به يك چيز و ديگرى ، خشونت (درشتى) . بصير ، برگرفته از اصل نخست به معناى عالم (آگاه) است. واژه «بَصَر» به معناى نور و «مُبصِرة» ، يعنى روشنگر ، از اصل نخست برگرفته شده اند ؛ زيرا نور، منبع علم است و علم ، گونه اى از روشنايى است. چنين مى نمايد كه سبب اطلاق «بصر» به چشم نيز آن است كه چشم ، از مهم ترين راه هاى علم است . بر اين پايه، «بصير» به معناى عالم است. ضرورتى ندارد كه هر گاه بصر و بصير به كار مى رود، رؤيت با چشم مقصود باشد. بصيرت نيز از برگرفته هاى ماده «بصر» است و به معناى حجّت، زيركى، عبرت و عقيده درست دينى به كار مى رود و رؤيت با چشم ، در اين معانى لحاظ نمى شود. ابن اثير مى گويد : در نام هاى خداوند والا مرتبه، «بصير» به معناى كسى است كه همه اشياى آشكار و نهان را بدون اندام مشاهده مى كند و «بصر» در حقّ او ، عبارت از ويژگى اى است كه با آن ، كمال اوصاف اشياى ديده شده، آشكار مى شود .
.
ص: 370
البصير في القرآن والحديثورد مضمون «إِنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ» تسع عشرة مرّةً في القرآن الكريم ، (1) ومضمون «سَمِيعٌ بَصِيرٌ» أحد عشر مرّة، (2) ومضمون «خَبِيرٌ بَصِيرٌ» خمس مرات ، (3) ومضمون «إِنَّ اللَّهَ بَصِيرُم بِالْعِبَادِ» أربع مرّات ، (4) ومضمون «كَانَ رَبُّكَ بَصِيرًا» مرة واحدة ، (5) ومضمون «كُنتَ بِنَا بَصِيرًا» مرة واحدة ، (6) و مضمون «إِنَّ رَبَّهُ كَانَ بِهِ بَصِيرًا» مرّة واحدة ، (7) ومضمون «إِنَّهُ بِكُلِّ شَىْ ءِم بَصِيرٌ» مرّة واحدة . (8) إِنّ هذه الآيات تدلّ على ملاحظتين أَساسيتين: الأُولى : إِثبات صفة «البصير» للّه . والثانية : إِطلاق هذه الصفة وتعلّقها بكلّ شيء ومنها العباد وأَعمالهم . وبيّنت الأَحاديث نقاطا متعدّدة حول صفة «البصير» ، وينصّ بعضها على أَنّ كَون اللّه بصيرا لا يعني إِدراك الأَشياء بإحدى الحواسّ الخمس ، أَي : العين : «بَصيرٌ لا يوصَفُ بِالحاسَّةِ» (9) . وينفي بعض الأَحاديث كلّ آلةٍ لبصر اللّه سبحانه : «بَصيرٌ لا بِأَداةٍ» (10) . وفسّر قسم من الأَحاديث بصره تعالى بعلمه المطلق بالمبصرات: «إنّما يُسمّى تَبارَكَ وتَعالى بِهذِهِ الأَسماءِ ؛ لِأَنَّهُ لا يَخفى عَلَيهِ شَيءٌ مِمّا لا تُدرِكُهُ الأَبصارُ ، مِن شَخصٍ صَغيرٍ أو كَبيرٍ؛ أو دَقيقٍ أو جَليلٍ؛ ولا نَصِفُهُ بَصيرا بِمُلاحَظَةِ عَينٍ كَالمَخلوقِ» (11) . وذهبت طائفة من الأَحاديث إِلى أَنّ البصير صفة ذاتيّة: «لَم يَزَلِ اللّهُ عز و جل رَبَّنا وَالعِلمُ ذاتُهُ ولا مَعلومَ ، وَالسَّمعُ ذاتُهُ ولا مَسموعَ ، وَالبَصَرُ ذاتُهُ ولا مُبصَرَ» (12) . البصير من فروع علمه سبحانه والعليم صفة ذاتيّة له .
.
ص: 371
بصير ، در قرآن و حديثمضمون «خدا به آنچه مى كنيد ، بيناست» ، نوزده بار در قرآن كريم به كار رفته و مضمون «شنواى بينا» ، يازده بار و مضمون «آگاه بينا» پنج بار و مضمون «خداوند ، به بندگان ، بيناست» ، چهار بار. مضمون هاى «پروردگار تو بيناست» و «تو بر احوال ما بينايى» و «پروردكارش بر احوال او بينا بود» و «او به هر چيزى بيناست» ، نيز هر كدام يك بار به كار رفته اند. اين آيات ، بيانگر دو نكته اساسى اند : يكى ، اثبات صفت «بصير» براى خدا، و ديگرى ، مطلق بودن اين صفت و تعلّق آن به همه چيز ، از جمله بندگان و كردارهاى ايشان. احاديث، نكات متعدّدى درباره صفت «بصير» بيان كرده اند . به تصريح برخى از احاديث ، بينا بودن خدا ، به معناى ادراك اشيا با يكى از حواسّ پنجگانه ، يعنى چشم ، نيست : «بيناست ، امّا به داشتن حسْ وصف نمى شود» . و برخى احاديث ، هر گونه ابزارى را براى بينا بودن خداوند ، نفى مى كند : «بيناست ، نه به ابزارى» . پاره اى از احاديث ، بينا بودن خدا را به دانش مطلق وى به اشياى ديدنى تفسير كرده اند : «خداوند والا و بلندمرتبه ، به اين نام ها ناميده مى شود ؛ زيرا چيزى از آنچه كه ديدگان در نمى يابند، اعم از خُرد يا كلان يا ريز يا درشت ، از او پنهان نمى مانَد و او را مانند آفريده ، به سبب ديدن با چشم، بينا وصف نمى كنيم» . گروهى از احاديث ، بصير را صفت ذاتى دانسته اند : «خداوند عز و جل ، هماره خداوندگار ماست و در آن حال كه هيچ دانسته اى نبود ، دانش ، ذاتىِ او بود و در آن حال كه هيچ شنيده شده اى نبود ، شنوايى ، ذاتىِ او بود و در آن حال كه هيچ ديده شده اى نبود ، بينايى ، ذاتىِ او بود» . بينا ، از شاخه هاى دانا بودن خداوند است و دانا، صفت ذاتىِ اوست.
.
ص: 372
9 / 1صِفَةُ بَصَرِهِالكتاب«وَاللَّهُ يَقْضِى بِالْحَقِّوَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ لاَ يَقْضُونَ بِشَىْ ءٍ إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ» . (1)
«وَ كَانَ رَبُّكَ بَصِيرًا » . (2)
«إِنَّ اللَّهَ بِعِبَادِهِ لَخَبِيرُم بَصِيرٌ » . (3)
«وَ أَقِيمُواْ الصَّلَوةَ وَءَاتُواْ الزَّكَوةَ وَ مَا تُقَدِّمُواْ لِأَنفُسِكُم مِّنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِندَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ» . (4)
«إِنَّ اللَّهَ بَصِيرُم بِالْعِبَادِ » . (5)
«إِنَّهُ بِكُلِّ شَىْ ءِم بَصِيرٌ» . (6)
.
ص: 373
9 / 1ويژگى بينايى اوقرآن«و خداوند ، به حق حكم مى كند و كسانى كه به جاى او مى خوانند ، به چيزى حكم نمى كنند . همانا خداست كه شنواى بيناست» .
«و خداوندگار تو ، همواره بينا بوده است» .
«بى گمان ، خداوند ، به بندگانش آگاه [و] بيناست» .
«و نماز بر پاى داريد و زكات بپردازيد و آنچه از نيكى براى خودتان از پيش بفرستيد، آن را نزد خدا مى يابيد ، كه خداوند ، به آنچه مى كنيد ، بيناست» .
«خداوند ، به بندگان بيناست» .
«خداوند ، به همه چيز بيناست» .
.
ص: 374
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ فِي الدُّعاءِ _: يا مَن لا يَحجُبُهُ شَيءٌ عَن شَيءٍ . (1)
الإمام عليّ عليه السلام :كُلُّ بَصيرٍ غَيرَهُ يَعمى عَن خَفِيِّ الأَلوانِ ، ولَطيفِ الأَجسامِ . (2)
عنه عليه السلام :بَصيرٌ إِذ لا مَنظورَ إِلَيهِ مِن خَلقِهِ . (3)
الإمام الصادق عليه السلام_ لَمّا سَأَلَهُ الزِّنديقُ : أَفَرَأَيتَ قَولَهُ : سَميعٌ بَصيرٌ عالِمٌ؟ _: قالَ : إِنَّما يُسمّى _ تَبارَكَ وتَعالى _ بِهذِهِ الأَسماءِ ؛ لِأَنَّهُ لا يَخفى عَلَيهِ شَيءٌ مِمّا لا تُدرِكُهُ الأَبصارُ ، مِن شَخصٍ صَغيرٍ أَو كَبيرٍ ، أَو دَقيقٍ أَو جَليلٍ ، ولا نَصِفُهُ بَصيرا بِلَحظ عَينٍ كَالمَخلوقِ . (4)
عنه عليه السلام :لَم يَزَلِ اللّهُ عز و جل ربَّنا . . . وَالبَصَرُ ذاتُهُ ولا مُبصَرَ . . . فَلَمّا أَحدَثَ الأَشياءَ وَقَعَ . . . البَصَرُ عَلَى المُبصَرِ . (5)
الإمام الكاظم عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: سُبحانَكَ اللّهُمَّ وبِحَمدِكَ ... أَنتَ ... بَصيرٌ لا يَرتابُ . (6)
الإمام الرضا عليه السلام :قُلنا : إِنَّهُ بَصيرٌ لا بِبَصَرٍ ؛ لِأَنَّهُ يَرى أَثَرَ الذَّرَّةِ السَّحماءِ (7) في اللَّيلَةِ الظَّلماءِ عَلَى الصَّخرةِ السَّوداءِ ، ويَرى دَبيبَ النَّملِ فِي اللَّيلَةِ الدَّجِيَّةِ ، ويَرى مَضارَّها ومَنافِعَها وأَثَرَ سِفادِها وفِراخَها ونَسلَها ، فَقُلنا عِندَ ذلِكَ : إِنَّهُ بَصيرٌ لا كَبَصَرِ خَلقِهِ . (8)
.
ص: 375
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعا _: اى آن كه چيزى او را از چيزى پوشيده نمى دارد!
امام على عليه السلام :هر بينايى جز او ، از [ ديدنِ ] رنگ هاى پنهان و جسم هاى ريز و باريك، نابيناست.
امام على عليه السلام :بينا بود ، آن گاه كه هيچ نگريسته اى از آفريدگانش نبود .
امام صادق عليه السلام_ آن گاه كه زنديق از ايشان پرسيد : آيا ملاحظه كرده اى اين سخن او را كه : شنوا، بينا و داناست؟ _: جز اين نيست كه خداوند والا و بلندمرتبه ، به اين نام ها ناميده مى شود ؛ زيرا چيزى از آنچه ديدگان در نمى يابند ، اعم از كوچك و بزرگ يا ريز و درشت ، از او پنهان نمى مانَد ، ولى او را مانند آفريده ، به بيناى با چشم وصف نمى كنيم.
امام صادق عليه السلام :خداوند عز و جل ، هماره خداوندگار ماست ... . و بينايى، ذاتىِ او بود ، در آن حال كه هيچ ديده شده اى نبود ... . پس آن گاه كه اشيا را پديد آورْد ... بينايى بر ديده شده، واقع شد.
امام كاظم عليه السلام_ در دعا _: خداوندا! تو را به پاكى مى ستايم و به ستايش تو مى پردازم ... . تو ... بينايى هستى كه به ترديد نمى افتى.
امام رضا عليه السلام :گفتيم كه او بيناست ، نه به چشم ؛ زيرا او ردّ پاى مورچه ريز سياه را در شب تاريك بر روى پاره سنگ سياه مى بيند و خزش مورچه را در شب تار مى بيند و زيان هاى آن و سودهاى آن و اثر جفت گيرى آن و بچّه ها و تبار آن را مى بيند. پس در آن هنگام ، گفتيم كه او بيناست ، نه مانند بينايىِ آفريدگانش.
.
ص: 376
عنه عليه السلام :... وهكَذَا البَصَرُ لا بِخَرتٍ مِنهُ أَبصَرَ ، كَما أَنّا نُبصِرُ بِخَرتٍ منّا لا نَنتَفِعُ بِهِ في غَيرِهِ ، ولكِنَّ اللّهَ بَصيرٌ لا يَحتَمِلُ شَخصا مَنظورا إِلَيهِ، فَقَد جَمَعَنَا الاِسمُ وَاختَلَفَ المَعنى . (1)
عنه عليه السلام :إِنَّهُ يَسمَعُ بِما يُبصِرُ ويَرى بِما يَسمَعُ ، بَصيرٌ لا بِعَينٍ مِثلِ عَينِ المَخلوقينَ ، وسَميعٌ لا بِمِثلِ سَمعِ السّامِعينَ ، لكِن لَمّا لَم يَخفَ عَلَيهِ خافِيَةٌ مِن أَثَرِ الذَّرَّةِ السَّوداءِ عَلَى الصَّخرَةِ الصَّمّاءِ فِي اللَّيلَةِ الظَّلماءِ تَحتَ الثَّرى وَالبِحارِ ، قُلنا : بَصيرٌ لا بِمِثلِ عَينِ المَخلوقينَ . (2)
الإمام الجواد عليه السلام :كَذلِكَ سَمَّيناه بَصيرا ؛ لِأَنَّهُ لا يَخفى عَلَيهِ ما يُدرَكُ بِالأَبصارِ ، مِن لَونٍ أَو شَخصٍ أَو غَيرِ ذلِكَ ، ولَم نَصِفهُ بِبَصَرِ لَحظَةِ العَينِ . (3)
9 / 2ما لا يُوصَفُ بَصَرُهُ بِهِالإمام عليّ عليه السلام :بَصيرٌ لا بِأَداةٍ . (4)
.
ص: 377
امام رضا عليه السلام :... و بدين سان است بينايى [ _ِ او ] ، نه به روزنه اى از او كه [ بدان ]ببيند ، آن گونه كه ما به وسيله روزنه اى از ما كه جز در ديدن ، از آن بهره نمى بريم ، مى بينيم ؛ ولى خداوند ، بيناست كه كالبد نگريسته اى را بر نمى تابد . (1) پس ما و خدا در نام [ بينا ] اشتراك داريم و معنا[ ى آن ] ناهمسان است [ ؛ زيرا خداوند ، ذاتا به ديدنى ها علم دارد و ما به وسيله اندام حسّى ، اشيا را مى بينيم ] .
امام رضا عليه السلام :او مى شنود ، با آنچه مشاهده مى كند و مى بيند ، با آنچه مى شنود. بيناست ، نه به ديده اى مانند ديده آفريدگان و شنواست ، نه مانند شنوايىِ شنوندگان؛ ولى از آن جا كه هيچ نهانى از ردّ پاى مورِ ريزِ سياه بر پاره سنگِ سخت در شب تار در زير زمين و درياها ، از او پوشيده نمى مانَد، گفتيم كه او بيناست ، نه مانند ديده آفريدگان.
امام جواد عليه السلام :آن گونه او را بينا ناميديم ؛ زيرا هر چيزى از رنگ يا كالبد يا جز آن كه با ديدگان دريافت مى شود ، بر او پوشيده نمى ماند و او را به بينايىِ ديدن با چشم ، وصف نكرديم.
9 / 2آنچه بينايى او ، بدان وصف نمى گرددامام على عليه السلام :[خداوند] بيناست ، بى هيچ وسيله اى .
.
ص: 378
عنه عليه السلام :البَصيرُ لا بِتَفريقِ آلَةٍ . (1)
عنه عليه السلام :بَصيرٌ لا يُوصَفُ بِالحاسَّةِ . (2)
الإمام الرضا عليه السلام :وهكَذَا البَصَرُ لا بِخَرتٍ مِنهُ أَبصَرَ ، كما أَنّا نُبصِرُ بِخَرتٍ مِنّا لا نَنتَفِعُ بِهِ في غَيرِهِ . (3)
.
ص: 379
امام على عليه السلام :[خداوند] بيناست ، نه با پراكندن ابزار. (1)
امام على عليه السلام :[خداوند] بينايى است كه به داشتن حس ، وصف نمى گردد.
امام رضا عليه السلام :و بدين سان است بينايى [ _ِ خداوند ] ، نه به روزنه اى از او كه [ بدان ]ببيند ، آن گونه كه ما به وسيله روزنه اى از ما كه جز در ديدن ، از آن بهره نمى بريم ، مى بينيم.
.
ص: 380
الفصل العاشر: التّوّابالتَّوّاب لغةًالتوّاب في اللغة صيغة مبالغة من مادّة «توب» وهو يدلّ على الرجوع . يقال: تاب من ذنبه ، أَي : رجع عنه (1) . والتوبة : الرجوع من الذنب (2) . فالتوّاب بمعنى الراجع كثيرا .
التَّوّاب في القرآن والحديثنُسبت مشتقّات مادّة «توب» إِلى اللّه سبعا وثلاثين مرّةً في القرآن الكريم ، فقد جاء مضمون «التَّوَّابُ الرَّحِيمُ» تسع مرّات ؛ و «إِنَّهُ كَانَ تَوَّابَا» مرّةً واحدة؛ و «تَوَّابٌ حَكِيمٌ» مرّة واحدة ومضمون «قَابِلِ التَّوْبِ» ثلاث مرّات . وقد استعملت الأَحاديثُ التوبةَ للإنسان وللّه أَيضا ، وعدّ أَحدها توبةَ اللّه قبولَه توبةَ الإنسان: «التَوّاب القابِل لِلتَّوباتِ» (3) .
.
ص: 381
فصل دهم : توّابواژه شناسى «توّاب»صفت «توّاب (توبه پذير) » ، صيغه مبالغه از مادّه «تَوَبَ» است كه دلالت بر بازگشت دارد. گفته مى شود : «تاب من ذنبه ؛ از گناهش بازگشت». توبه، رجوع از گناه است. پس توّاب ، در صفات خداوند ، به معناى بسيار بازگردنده (توبه پذير) است.
توّاب ، در قرآن و حديثبرگرفته هاى مادّه «توب» ، 37 بار در قرآن كريم به خداوند نسبت داده شده است. مضمون «توبه پذير مهربان» نُه بار و «همانا او توبه پذير است» و «توبه پذير فرزانه» ، هر كدام يك بار و «پذيرنده توبه» نيز سه بار به كار رفته است. احاديث نيز توبه (بازگشت) را براى انسان و خدا به كار برده اند و يك حديث ، توبه خدا را به معناى پذيرفتن توبه انسان دانسته است : «توّاب ، همان پذيرنده توبه هاست» .
.
ص: 382
إجابة عن سؤالقد يثار سؤال حول توبة اللّه مفاده : إِذا نُسبت التوبة إِلى العبد المذنب جاءت بمعنى الرجوع من الذنب ، فما معناها إِذا نُسبت إِلى اللّه ، وقيل: «تاب اللّه عليه» و «هو التوّاب»؟ قيل في الجواب : تاب اللّه عليه : غفر له وأَنقذه من المعاصي (1) ، أَو وفّقه للتوبة (2) ، أَو عاد عليه بالمغفرة ، أَو يتوب على عبده بفضله إِذا تاب إِليه من ذنبه (3) . إِنّنا نعلم أَنّ المؤمنين والصالحين من عباد اللّه يحظون بعناية خاصّة من لدنه تعالى ، لكنّ العبد إِذا اجترح سيّئةً فإنّ هذه العناية تُسلَب منه ، في حين إِذا تاب ورجع عن ارتكاب الذنب فإنّ اللّه سبحانه يعوذ إِليه أَيضا، وعَودُاللّه إِلى التائب بمعنى قبوله توبته ، وعفوه عنه ، ومغفرته له ، وشموله بعناياته الخاصّة مرّةً أُخرى . قال العلاّمة الطباطبائي قدس سره في تفسير قوله تعالى: «فَتَلَقَّى ءَادَمُ مِن رَّبِّهِ كَلِمَ_تٍ فَتَابَ عَلَيْهِ» : التلقي هو التلقن ، وهو أَخذ الكلام مع فهم وفقه وهذا التلقي كان هو الطريق المسهل لآدم عليه السلامتوبته . ومن ذلك يظهر أنَّ التوبة توبتان : توبه من اللّه تعالى وهي الرجوع إِلى العبد بالرَّحمة ، وتوبة من العبد وهي الرجوع إِلى اللّه بالاستغفار والانقلاع من المعصية . وتوبة العبد محفوفة بتوبتين : من اللّه تعالى ، فإنّ العبد لا يستغني عن ربِّه في حال من الأَحوال ، فرجوعه عن المعصية إِليه يحتاج إِلى توفيقه تعالى وإِعانته ورحمته حتّى يتحقق منه التوبة ، ثُم تمس الحاجة إِلى قبوله تعالى وعنايته ورحمته ، فتوبة العبد إِذا قبلت كانت بين توبتين من اللّه ، كما يدلّ عليه قوله تعالى : «ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُواْ» (4) . (5)
.
ص: 383
پاسخ به يك پرسشگاه پرسشى درباره توبه خدا مطرح مى شود كه مفاد آن ، اين است : هر گاه توبه ، به بنده گناهكار نسبت داده شود، به معناى بازگشت از گناه است. پس آن گاه كه به خدا نسبت داده شود و گفته شود : «خداوند ، بر او بازگشت» و «اوست بسيار توبه كننده» به چه معناست؟ در پاسخ گفته شده است : «خدا بر او توبه كرد»، يعنى او را آمرزيد و از گناهان رهايى بخشيد يا به او توفيق توبه داد يا با آمرزش، بر او بازگشت، يا با بخشش خود، بر بنده اش باز مى گردد، هنگامى كه وى از گناهش به سوى خدا باز مى گردد. ما مى دانيم كه مؤمنان و بندگان شايسته خدا، از عنايتى خاص از سوى او بهره مند هستند ؛ ولى هر گاه بنده مرتكب گناهى شود، اين عنايت از او سلب مى شود. حال اگر توبه كند و از ارتكاب گناه باز گردد، خداى سبحان نيز به سوى او باز مى گردد. بازگشت خدا به سوى توبه كننده، به معناى پذيرش توبه او و گذشت از او و آمرزش او و در بر گرفتن دوباره او با عنايت هاى ويژه است. علاّمه طباطبايى قدس سره در تفسير آيه «پس آدم، كلماتى را از پروردگارش فراگرفت، پس [خداوند ]توبه او را پذيرفت» گفته است : «تلقّى، همان فرا گرفتن است و آن، گرفتن سخن با فهم و دانستن آن است و اين فراگيرى، همان راه آسان كننده توبه براى آدم عليه السلاماست. از اين جا روشن مى شود كه توبه، دو گونه است : توبه اى از خداوند والا، كه همان بازگشت به سوى بنده با رحمت است ؛ و توبه اى از بنده، كه همان بازگشت به سوى خدا با آمرزش خواستن و دل كَندن از گناه است. توبه بنده، پيچيده در دو توبه از خداست ؛ زيرا بنده در هيچ حالى از احوال، از خداوندگارش بى نياز نيست. پس بازگشت او از گناه به سوى خدا، نيازمند توفيق خداى والا و يارى او و رحمت اوست تا توبه اش جامه عمل بپوشد. آن گاه، به پذيرفتن خداى والا و عنايت و رحمت او، حاجت مى افتد. از اين رو، توبه بنده، هر گاه پذيرفته شود، ميان دو توبه از خداست، همان گونه كه سخن خداى والا بر آن دلالت دارد : «پس بر ايشان بازگشت تا باز گردند» » .
.
ص: 384
10 / 1تَوّابٌ رَحيمٌالكتاب«وَ اتَّقُواْ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَّحِيمٌ » . (1)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في قِصَّةِ آدَمَ عليه السلام _: فَلَمّا أَقَرّا لِرَبِّهِما بِذَنبِهِما وأَنَّ الحُجَّةَ مِنَ اللّهِ لَهُما ، تَدارَكَتهُما رَحمَةُ الرَّحمنِ الرَّحيمِ فَتابَ عَلَيهِما رَبُّهُما إِنَّهُ هُوَ التَّوّابُ الرَّحيمُ . قالَ اللّهُ : يا آدَمُ اهبِط أَنتَ وزَوجُكَ إِلَى الأَرضِ ، فَإِذا أَصلَحتُما أَصلَحتُكُما ، وإِن عَمِلتُما لي قَوَّيتُكُما ، وإِن تَعَرَّضتُما لِرِضايَ تَسارَعتُ إِلى رِضاكُما ، وإِن خِفتُما مِنّي آمَنتُكُما مِن سَخَطي . قالَ : فَبَكَيا عِندَ ذلِكَ وقالا : رَبَّنا فَأَعِنّا عَلى صَلاحِ أَنفُسِنا وعَلَى العَمَلِ بِما يُرضيكَ عَنّا. قالَ اللّهُ لَهُما : إِذا عَمِلتُما سوءا فَتوبا إِلَيَّ مِنُه أَتُب عَلَيكُما ، وأَنَا اللّهُ التَّوّابُ الرَّحيمُ. (2)
.
ص: 385
10 / 1توبه پذيرِ مهربانقرآن«و از خدا پروا كنيد ، كه خداوند، توبه پذير مهربان است» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در داستان آدم عليه السلام _: پس آن گاه كه آن دو (آدم و حوّا)، براى پروردگارشان به گناه خود اقرار كردند و به اين كه حجّت از خدا براى آنهاست، رحمتِ رحمتگر مهربان، آنها را دريافت. پس خداوندگارشان، بر آنها بازگشت كه او توبه پذيرِ مهربان است. خدا فرمود : «اى آدم! تو با همسرت، به سوى زمين فرود آى. پس هر گاه صالح گشتيد، من شما را به سامان مى كنم و اگر براى من كار كنيد، شما را نيرومند مى كنم و اگر خشنودىِ مرا نشانه رفتيد، به خشنودىِ شما مى شتابم و اگر از من ترسيديد، شما را از ناخشنودى ام ايمن مى سازم». در آن هنگام، [ آدم و حوّا] گريستند و گفتند : پروردگار ما ! ما را براى صلاح خودمان و بر عمل به آنچه تو را خشنود مى سازد، يارى كن. خداوند به ايشان فرمود : «هر گاه بدى كرديد، پس از آن به سوى من باز گرديد تا بر شما باز گردم. منم خداى توبه پذير مهربان».
.
ص: 386
عنه صلى الله عليه و آله_ لِعَلِيٍّ عليه السلام لَمّا سَأَلَهُ عَنِ الكَلِماتِ في قَولِهِ تَعالى : «فَتَلَقَّى ءَادَمُ مِن رَّبِّهِ كَلِمَ_تٍ» (1) ما هِيَ ؟ _: سُبحانَكَ لا إِلهَ إِلاّ أَنتَ ، عَمِلتُ سوءا وظَلَمتُ نَفسي ، فَتُب عَلَيَّ إِنَّكَ أَنتَ التَّوّابُ الرَّحيمُ. (2)
الإمام الحسن عليه السلام :جاءَ نَفَرٌ مِنَ اليَهودِ إِلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقالوا : .. . لِأَيِّ شَيءٍ أَمَرَ اللّهُ بِالوُقوفِ بِعَرَفاتٍ بَعدَ العَصرِ؟ قالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : إِنَّ العَصرَ هِيَ السَّاعَةُ الَّتي عَصى فيها آدَمُ رَبَّهُ ، فَفَرَضَ اللّهُ عز و جلعَلى أُمَّتِيَ الوُقوفَ وَالتَّضَرُّعَ وَالدُّعاءَ في أَحَبِّ المَواضِعِ إِلَيهِ، وتَكَفَّلَ لَهُم بِالجَنَّةِ ، وَالسَّاعَةُ الَّتي يَنصَرِفُ فيهَا النّاسُ هِيَ السّاعَةُ الَّتي تَلَقّى فيها آدَمُ مِن رَبِّهِ كَلِماتٍ ، فَتابَ عَلَيهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوّابُ الرَّحيمُ. ثُمَّ قالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : وَالَّذي بَعَثَني بَالحَقِّ بَشيرا ونَذيرا ، إِنَّ للّهِِ بابا فِي السَّماءِ الدُّنيا يُقالُ لَهُ : بابُ الرَّحمَةِ ، وبابُ التَّوبَةِ ، وبابُ الحاجاتِ ، وبابُ التَّفَضُّلِ ، وبابُ الإِحسانِ ، وبابُ الجودِ ، وبابُ الكَرَمِ ، وبابُ العَفوِ ، ولا يَجتَمِعُ بِعَرَفاتٍ أَحَدٌ إِلاَّ اسَتأهَلَ مِنَ اللّهِ في ذلِكَ الوَقتِ هذِهِ الخِصالَ. (3)
الإمام عليّ عليه السلام :إِلهي، الطّاعَةُ تَسُرُّكَ وَالمَعصِيَةُ لا تَضُرُّكَ ، فَهَب لي ما يَسُرُّكَ وَاغفِر لي ما لا يَضُرُّكَ ، وتُب عَلَيَّ إِنَّكَ أَنتَ التَّوّابُ الرَّحيمُ. (4)
.
ص: 387
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ به على عليه السلام در پاسخ به اين سؤال كه : مقصود از «كلمات» در آيه «پس آدم، كلماتى را از پروردگارش فرا گرفت» چيست؟ _: منزّهى تو. خدايى جز تو نيست. بدى كردم و بر خويشتن ستم نمودم. پس بر من باز گرد كه تو بى گمان، توبه پذيرِ مهربانى .
امام حسن عليه السلام :گروهى از يهود، نزد پيامبر خدا آمدند و گفتند : ... براى چه چيز ، خداوند، [به حج گزار ]دستور داد كه پس از عصر [روزِ عرفه] ، در عرفات بماند ؟ پيامبر خدا فرمود : «عصر، همان ساعتى است كه آدم عليه السلام در آن ، پروردگارش را نافرمانى كرد. از اين روى، خداوند عز و جل بر امّت من ايستادن و زارى كردن و نيايش در محبوب ترين مكان ها نزد او را واجب كرد و بهشت را براى ايشان تضمين كرد و ساعتى كه در آن، مردم [ از عرفات ]روانه مى شوند، همان ساعتى است كه در آن آدم ، كلماتى از خداوندگارش فرا گرفت، پس بر او بازگشت كه او همان توبه پذير مهربان است». سپس پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «سوگند به آن كه مرا به حقْ مژده رسان و بيم دهنده برانگيخت، خدا را در آسمان پايين درى است كه به آن، درِ رحمت و درِ توبه و درِ نيازها و درِ لطف و درِ نيكويى و درِ بخشش و درِ كَرَم و درِ گذشت گفته مى شود. كسى در عرفات گرد نمى آيد، جز آن كه از جانب خدا، در آن وقت به [بهره گيرى از ]اين ويژگى ها سزاوار مى گردد».
امام على عليه السلام :خداى من! طاعت، تو را شادمان مى سازد و گناه، تو را زيان نمى رساند. پس چيزى را كه شادمانت مى كند، به من عطا كن و چيزى را كه به تو زيان نمى رساند، بر من بيامرز و به من باز گرد كه تو بى گمان، توبه پذير مهربان هستى.
.
ص: 388
الإمام زين العابدين عليه السلام :اللّهُمَّ فَكَما أَمَرتَ بِالتَّوبَةِ وضَمِنتَ القَبولَ ، وحَثَثتَ عَلَى الدُّعاءِ ووَعَدتَ الإِجابَةَ ، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِهِ ، وَاقبَل تَوبَتي ، ولا تُرجِعني مَرجِعَ الخَيبَةِ مِن رَحمَتِكَ ، إِنَّكَ أَنتَ التَّوّابُ عَلَى المُذنِبينَ ، وَالرَّحيمُ لِلخاطِئينَ المُنيبينَ (1) . (2)
الكافي عن كثير بن كلثمة عن أَحدهما عليهماالسلام_ في قَولِ اللّهِ عز و جل : «فَتَلَقَّى ءَادَمُ مِن رَّبِّهِ كَلِمَ_تٍ» _: قالَ .. . لا إِلهَ إِلاّ أَنتَ سُبحانَكَ اللّهُمَّ وبِحَمدِكَ ، عَمِلتُ سوءا وظَلَمتُ نَفسي فَتُب عَلَيَّ إِنَّكَ أَنتَ التَّوّابُ الرَّحيمُ. (3)
الإمام الصادق عليه السلام_ لَمّا سُئِلَ عَن قَولِ اللّهِ عز و جل : «وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَ هِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَ_تٍ فَأَتَمَّهُنَّ » (4) ما هذِهِ الكَلِماتُ _: هِيَ الكَلِماتُ الَّتي تَلقّاها آدَمُ مِن رَبِّهِ فَتابَ عَلَيهِ ، وهُوَ أَنَّهُ قالَ : «يا رَبِّ ، أَسأَ لُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وعَلِيٍّ وفاطِمَةَ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ إِلاّ تُبتَ عَلَيَّ» ، فَتابَ اللّهُ عَلَيهِ ، إِنَّهُ هُوَ التَّوّابُ الرَّحيمُ. (5)
عنه عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: لا إِلهَ إِلاّ أَنتَ سُبحانَكَ إِنّي عَمِلتُ سوءا وظَلَمتُ نَفسي فَاغفِر لي وَارحَمني وتُب عَلَيَّ إِنَّكَ أَنتَ التَّوّابُ الرَّحيمُ. (6)
.
ص: 389
امام زين العابدين عليه السلام :خداوندا، پس آن گونه كه به بازگشت، دستور دادى و پذيرش [توبه كننده ]را ضامن شدى و به نيايشْ تشويق كردى و وعده اجابت دادى، بر محمّد و خاندان او درود فرست و بازگشتم را بپذير و مرا به بازگشتْ گاهِ ناكامى از رحمت خود، بر مگردان ؛ كه تو بر گناهكاران، بسيار توبه پذير و بر خطا كارانِ باز آينده، مهربان هستى.
الكافى_ به نقل از كثير پسر كلثمه از امام باقر يا امام صادق عليهماالسلام ، درباره آيه «پس آدم، كلماتى را از پروردگارش فرا گرفت» _: [ آدم] گفت: «... خدايى جز تو نيست. پاك و منزّهى تو _ خداوندا _ و من به ستايش تو مى پردازم. بدى كردم و بر خويشتن ستم كردم. پس بر من باز گرد كه تو، توبه پذيرِ مهربان هستى».
امام صادق عليه السلام_ در پاسخ به سؤالى درباره سخن خداى والا: «و هنگامى كه ابراهيم را پروردگارش به كلماتى آزمود و آنها را به انجام رسانيد» كه اين كلمات چيست؟ : مقصود، همان كلماتى است كه آدم عليه السلام از پروردگارش فرا گرفت و پروردگارش بر او بازگشت و آن، اين است كه گفت: «اى پروردگار من! از تو درخواست مى كنم به حقّ محمّد و على و فاطمه و حسن و حسين، كه بر من باز گردى». پس خداوند، بر او بازگشت كه او همان توبه پذير مهربان است.
امام صادق عليه السلام_ در نيايش _: خدايى جز تو نيست. تو پاك و منزّهى. من بدى كردم و بر خويشتن ستم كردم. پس مرا بيامرز و بر من رحمت آور و بر من باز گرد (توبه مرا بپذير). بى گمان، تو توبه پذيرِ مهربان هستى.
.
ص: 390
الإمام الكاظم عليه السلام_ في وَصِيَّتِهِ لِهشامٍ _: اِعلَم : أَنَّ اللّهَ .. . لَم يَفرِجِ المَحزونينَ (1) بِقَدرِ حُزنِهِم ، ولكِن بِقَدرِ رَأَفَتِهِ ورَحمَتِهِ ، فَما ظَنُّكَ بِالرَّؤوفِ الرَّحيمِ الَّذي يَتَوَدَّدُ إِلى مَن يُؤذيهِ بِأَولِيائِهِ ، فَكَيفَ بِمَن يُؤذى فيهِ! وما ظَنُّكَ بِالتَّوّابِ الرَّحيمِ الَّذي يَتوبُ عَلى مَن يُعاديهِ ، فَكَيفَ بِمَن يَتَرَضّاهُ ويَختارُ عَداوَةَ الخَلقِ فيهِ! (2)
الإمام العسكريّ عليه السلام_ فِي التَّفسيرِ المَنسوبِ إِلَيهِ _: قالَ اللّهُ تَعالى : «فَتَلَقَّى ءَادَمُ مِن رَّبِّهِ كَلِمَ_تٍ» يَقولُها فَقالَها «فَتَابَ» اللّهُ «عَلَيْهِ» بِها «إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ » التَّوّابُ القابِلُ لِلتَّوباتِ ، الرَّحيمُ بِالتّائِبينَ. (3)
10 / 2تَوّابٌ حَكيمٌ«وَ أَنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ حَكِيمٌ » . (4)
10 / 3قابِلُ التَّوبِ«غَافِرِ الذَّ منبِ وَ قَابِلِ التَّوْبِ شَدِيدِ الْعِقَابِ ذِى الطَّوْلِ لاَ إِلَ_هَ إِلاَّ هُوَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ » . (5)
«وَ هُوَ الَّذِى يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَ يَعْفُواْ عَنِ السَّيِّ_ئاتِ وَ يَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ » . (6)
.
ص: 391
امام كاظم عليه السلام_ در سفارش خود به هشام _: بدان كه خداوند ... اندوه اندوهناكان را به اندازه اندوهشان برطرف نمى كند ؛ ولى به اندازه مهرورزى و رحمت خود [برطرف مى كند] . پس چه گمان دارى به مهرورزِ مهربانى كه به آن كس كه او را با [آزردنِ ]دوستانش برنجاند نيز، دوستى مى ورزد؟ حالْ چه رسد به آن كس كه در راه او آزار ببيند! و چه گمان دارى به توبه پذير مهربانى كه بر آن كه با او دشمنى بورزد نيز، باز مى گردد؟ حالْ چه رسد به آن كس كه در خشنودىِ او بكوشد و دشمنىِ مردم را در راه او بر گزيند!
امام عسكرى عليه السلام_ در تفسير منسوب به ايشان _: خداوند والا فرمود : «پس آدم ، از پروردگار خود كلماتى را فرا گرفت» كه آنها را بگويد، پس آنها را بگفت، «پس بازگشت» خداوند «بر او» به سبب آنها «[ زيرا] كه اوست توبه پذير مهربان» ؛ بازگردنده و پذيرنده بازگشت ها، و مهربان به توبه كاران.
10 / 2توبه پذير فرزانه«و خداوند، توبه پذير فرزانه است» .
10 / 3پذيرنده بازگشت«آمرزنده گناه و پذيرنده بازگشت، [ و] سختْ كيفرِ بخششگر كه خدايى جز او نيست. بازگشت، تنها به سوى اوست» .
«و اوست كه بازگشت را از بندگانش مى پذيرد و از بدى ها در مى گذرد و آنچه را كه مى كنيد، مى داند» .
.
ص: 392
10 / 4تَوّابٌ عَلى أَهلِ السَّماواتِ وَالأَرضِرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ فِي الدُّعاءِ _: يا مَن هُوَ غافِرٌ لِأَهلِ السَّماواتِ وَالأَرضِ يا أللّهُ ، يا مَن هُوَ تَوّابٌ عَلى أَهلِ السَّماواتِ وَالأَرضِ يا أللّهُ. (1)
10 / 5تَوّابٌ عَلى مَن تابَ إلَيهِالإمام عليّ عليه السلام :لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ المُقبِلُ عَلى مَن أَعرَضَ عَن ذِكرِهِ ، التَّوّابُ عَلى مَن تابَ إِلَيهِ مِن عَظيمِ ذَنبِهِ. (2)
.
ص: 393
10 / 4توبه پذير اهل آسمان ها و زمينپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در نيايش _: اى آن كه او آمرزنده اهل آسمان ها و زمين است، خدايا! اى آن كه او توبه پذير اهل آسمان ها و زمين است، خدايا!
10 / 5پذيراى توبه آن كه به سويش باز گرددامام على عليه السلام :خدايى جز خدا نيست كه روىْ آورنده است به آن كه از ياد او رخ برتابد ؛ بسيار پذيراى توبه كسى است كه از گناهان بزرگ خويش، به سوى او بازگردد .
.
ص: 394
الفصل الحادي عَشَر: الجابر ، الجبّارالجابر والجبّار لغةً«الجابر» اسم فاعل من «جَبَرَ ، يَجْبُرُ» من مادّة «جبر» وهو جنس من العظمة والعلوّ والاستقامة (1) ، والجبر أَن تغني الرجل من فقر ، أَو تصلح عظمه من كسر (2) . يقال: جبرتُ العظم جبرا : أَصلحته ، وجبرتُ اليتيم: أَعطيتُه (3) . قال الراغب : أَصل الجبر: إِصلاح الشيء بضرب من القهر... وقد يقال الجبر تارةً في الإصلاح المجرّد... وتارةً في القهر المجرّد (4) . «الجبّار» صيغة مبالغة من «أَجبَرَ ، يُجبِرُ» من مادّة «جبر». يقال: أَجبرت فلانا على الأَمر ، ولا يكون ذلك إِلاّ بالقهر وجنس من التعظّم عليه (5) . قال ابن الأَثير : في أَسماء اللّه تعالى: «الجبّار» ومعناه الذي يقهر العباد على ما أَراد من أَمرٍ ونهي 6 .
.
ص: 395
فصل يازدهم : جابر، جبّارواژه شناسى «جابر» و «جبّار»صفت «جابر (به سامان كننده)»، اسم فاعل از «جَبَر، يَجْبُرُ» از مادّه «جبر» است كه آن هم گونه اى از سترگى و بلندْ پايگى و ايستادگى است و جبر، آن است كه انسان از نيازى، بى نياز گردد. گفته مى شود : «جبرتُ العظم جبرا ؛ آن را به سامان كردم» و «وجبرتُ اليتيم ؛ به او عطا كردم». راغب مى گويد : معناى اصلى جبر، به سامان كردن يك چيز با گونه اى از چيرگى است ... و گاه جبر، درباره به سامان كردنِ عارى [از قهر] ... و گاه درباره قهر تنها به كار مى رود. صفت «جبّار (چيره)» نيز ساخت مبالغه از «أَجْبَرَ، يُجْبِرُ» از مادّه «جبر» است. گفته مى شود : «أجبرت فلانا على الأمر ؛ فلانى را بر آن كار مجبور كردم» و اين، جز با چيرگى و گونه اى از بزرگ گيرى خود در برابر او، شدنى نيست. ابن اثير گفته است : در نام هاى خداوند والا «جبّار» هست و معناى آن، كسى است كه بندگان را بر هر امر و نهى كه بخواهد، وا مى دارد.
.
ص: 396
الجابر والجبّار في القرآن والحديثورد اسم «الجبّار» في صدد اللّه مرّةً واحدةً في القرآن الكريم (1) ، ولم يرد فيه اسم «الجابر» ، وذكر القرآن الكريم صفة «الجبّاريّة» لغير اللّه تعالى تسع مرّات ، وذمّها في ثمان منها ، كقوله على سبيل المثال : «وَ خَابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ» (2) ، وقوله: «كَذَ لِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ» (3) . وقد عدّت الأَحاديث هذه الصفة من صفات اللّه المختصّة به : «أنتَ جَبّارُ مَن فِي السَّماواتِ وجَبّارُ مَن فِي الأَرضِ ، لا جَبّارَ فيهِما غَيرُكَ» . (4) والدليل على حصر هذه الصفة به سبحانه هو أَنّ العظمة المطلقة والقهر والغلبة على العالم هي لخالق العالم ومالكه وحدَه ، وليس لمخلوق مثل هذه الصفة ، و من هنا لو جعل أَحد نفسه مكان اللّه ، وحكّم إِرادته ، لا إِرادة اللّه ، على الآخرين ، وتعامل معهم بمنطق القوّة والجور ، فعمله مصداق الظلم ، والذمّ يلحقه . قال الراغب في هذا المجال: الجبّار في صفة الإنسان يقال لمن يجبر نقيصته بادّعاء منزلةٍ من التعالي لا يستحقّها ، وهذا لا يقال إِلاّ على طريق الذمّ 5 ، وذكرت الأَحاديث المأَثورة معطيات ومزايا عديدة لصفة «الجبّار» و «الجابر» ، ومن معطيات صفة «الجبّار» ومزاياها: الغلبة ، ونفي الضدّ والندّ والوزير ، وممّا يتعلّق بجابريّة اللّه تعالى: الفقر ، والمسكنة ، والمرض .
.
ص: 397
جابر و جبّار، در قرآن و حديثنام «جبّار»، در قرآن كريم يك بار درباره خدا به كار رفته و نام «جابر»، در آن نيامده است. قرآن كريم ويژگى «جبّاريت» براى غير خداوند والا را نُه بار ذكر كرده و در هشت مورد، آن را نكوهيده است. براى مثال، اين دو آيه : «و هر گردنْ فرازِ بسيارْ روىْ بر تابنده [از حق] ، ناكام گشت» و «آن سان خداوند ، بر هر دل [انسانِ] بزرگىْ فروشِ گردنْ فراز، مُهر مى زند» . احاديث، اين صفت را از صفات ويژه خدا برشمرده اند: «تو چيره اهل آسمان ها و چيره اهل زمين هستى. در آنها هيچ چيره اى جز تو نيست» . و دليل حصر اين صفت به خداى سبحان، آن است كه سترگىِ مطلق و قهر و غلبه بر جهان، تنها از آنِ آفريدگار جهان و مالك آن است و براى هيچ آفريده اى، مانند اين صفت نيست. از اين جاست كه اگر كسى خود را در جايگاه خداوند قرار دهد و اراده خود و نه اراده خدا را بر ديگران حاكم سازد و با ايشان با منطق زور و ستم رفتار كند، كار وى ، مصداق ظلم است و سزاوار نكوهش . راغب در اين زمينه گفته است : جبّار در وصف انسان، به كسى گفته مى شود كه كاستىِ خود را با ادّعاى منزلتى از بلندْ پايگى كه شايسته آن نيست، جبران كند. در احاديث، آثار و ويژگى هاى متعدّدى براى صفت «جبّار» و «جابر» ياد شده است. از جمله آثار و ويژگى هاى صفت «جبّار» : غلبه، نفى ضدّ، همانند، و وزير است و از جمله امورى كه «جابريت» خداوند والا به آنها تعلّق گرفته، نادارى، بينوايى و بيمارى است.
.
ص: 398
11 / 1العَزيزُ الجَبّارُالكتاب«هُوَ اللَّهُ الَّذِى لاَ إِلَ_هَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَ_مُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ» . (1)
الحديثالإمام زين العابدين عليه السلام :اِعتَصَمتُ بِاللّهِ الَّذي مَنِ اعتَصَمَ بِهِ نَجا مِن كُلِّ خَوفٍ ، وتَوَكَّلتُ عَلَى اللّهِ العَزيزِ الجَبّارِ. (2)
11 / 2جَبّارُ كُلِّ مَخلوقٍالإمام عليّ عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: أَنتَ إِلهُ كُلِّ شَيءٍ وخالِقُهُ ، وجَبّارُ كُلِّ مَخلوقٍ ورازِقُهُ. (3)
عنه عليه السلام :لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ العَزيزُ المَنيعُ الغالِبُ في أَمرِهِ فَلا شَيءَ يُعادِلُهُ ، لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ الحَميدُ الفَعّالُ ذُو المَنِّ عَلى جَميعِ خَلقِهِ ، لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ ذُو البَطشِ الشَّديدِ الَّذي لا يُطاقُ انتِقامُهُ ، لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ العالي فِي ارتِفاعِ مَكانِهِ فَوقَ كُلِّ شَيءٍ قُوَّتُهُ ، لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ الجَبّارُ المُذِلُّ كُلَّ شَيءٍ بِقَهرِ عِزِّهِ وسُلطانِهِ ، لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ نورُ كُلِّ شَيءٍ وهُداهُ ، لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ القُدّوسُ الظّاهِرُ عَلى كُلِّ شَيءٍ فَلا شَيءَ يُعادِلُهُ. (4)
.
ص: 399
11 / 1شكست ناپذير چيرهقرآن«او خدايى است كه خدايى جز او نيست كه فرمان رواى بسيار پاك، آشتى جو، ايمنى بخش، نگهبان ، هميشه پيروز و چيره است» .
حديثامام زين العابدين عليه السلام :پناه آوردم به خداوندى كه هر كه بدو پناه آورَد ، رهايى مى يابد و بر خداوند هميشه پيروز و چيره، توكّل كردم.
11 / 2چيره بر هر آفريدهامام على عليه السلام_ در دعا _: تو خداى همه چيز و آفريدگارِ آن هستى و چيره بر هر آفريده (سامان بخشِ هر آفريده) و روزى رسان آنى.
امام على عليه السلام :خدايى نيست ، جز خداوند هميشه پيروز و دستْ نايافتنى و غالب در امر خود، كه هيچ چيز با او برابرى نمى كند. خدايى نيست ، جز خداوند ستوده كُنشگرِ عطا بخش بر همه آفريدگان. خدايى نيست جز خداوندِ بسيار سختگير كه سخت كيفرىِ او را كسى بر نمى تابد. خدايى جز خداوند نيست كه در بلندىِ جايگاهش والاست. توانايىِ او، بالاتر از همه چيز است. خدايى نيست جز خداوند چيره كه ذليل كننده همه چيز با قهرِ عزّتمندى و تسلّطش است. خدايى جز خداوند نيست كه نور همه چيز و [مايه ]راهنمايىِ آن است. خدايى نيست ، جز خداوند بسيار پاك كه بر همه چيز ظاهر است، پس هيچ چيز با او برابرى نمى كند.
.
ص: 400
11 / 3جَبّارُ السَّماواتِ وَالأَرَضينَرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ فِي الدُّعاءِ _: يا جَبّارَ السَّماواتِ وجَبّارَ الأَرَضينَ ، ويا مَن لَهُ مَلَكوتُ (1) السَّماواتِ ومَلَكوتُ الأَرَضينَ. (2)
عنه صلى الله عليه و آله_ مِن دُعاءٍ عَلَّمَه إِيّاهُ جَبرَئيلُ عليه السلام _: أَنتَ جَبّارُ مَن فِي السَّماواتِ وجَبّارُ مَن فِي الأَرضِ ، لا جَبّارَ فيهِما غَيرُكَ. (3)
11 / 4جَبّارُ الدُّنيارسول اللّه صلى الله عليه و آله_ مِن دُعائِهِ في شَهرِ رَمَضانَ _: يا رَحمانَ الدُّنيا وَالآخِرَةِ ورَحيمَهُما ، وجَبّارَ الدُّنيا ، ويا مَلِكَ المُلوكِ. (4)
.
ص: 401
11 / 3چيره آسمان ها و زمين هاپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعا _: اى چيره آسمان ها و چيره زمين ها، و اى آن كه ملكوت (سلطه / سترگى) آسمان ها و ملكوت زمين ها از آنِ اوست.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ از دعايى كه جبرئيل عليه السلام آن را به وى آموخت _: تو چيره اهل آسمان ها و چيره اهل زمين هستى. هيچ چيره اى جز تو در آنها نيست.
11 / 4چيره دنياپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ از دعاى ايشان در ماه رمضان _: اى رحمتگر دنيا و آخرت و مهربانِ آن دو و چيره دنيا ، و اى فرمان رواى فرمان روايان!
.
ص: 402
11 / 5صِفَةُ جَبَروتِهِالكافي عن أحمد بن محمّد بن خالد رفعه قال :أَتى جَبَرئيلُ عليه السلام إِلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آلهفَقالَ لَهُ : إِنَّ رَبَّكَ يَقولُ لَكَ : إِذا أَرَدتَ أَن تَعبُدَني يَوما ولَيلَةً حَقَّ عِبادَتي فَارفَع يَدَيكَ إِلَيَّ وقُل : .. . اللّهُمَّ لَكَ الحَمدُ كُلُّهُ ، ولَكَ المَنُّ كُلُّهُ ، ولَكَ الفَخرُ كُلُّهُ ، ولَكَ البَهاءُ كُلُّهُ ، ولَكَ النّورُ كُلُّهُ ، ولَكَ العِزَّةُ كُلُّها ، ولَكَ الجَبَروتُ كُلُّها ، ولَكَ العَظَمَةُ كُلُّها. (1)
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :تَوَكَّلتُ عَلَى الجَبّارِ الَّذي لا يَقهَرُهُ أَحَدٌ. (2)
عنه صلى الله عليه و آله :سُبحانَهُ مِن كَبيرٍ ما أَجبَرَهُ ، وسُبحانَهُ مِن جَبّارٍ ما أَديَنَهُ ، وسُبحانَهُ مِن دَيّانٍ ما أَقضاهُ . (3)
الإمام عليّ عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: هُوَ اللّهُ الجَبّارُ المُتَكَبِّرُ في دَيمومَتِهِ فَلا شَيءَ يُعادِلُهُ . (4)
عنه عليه السلام:اللّهُ أَكبَرُ ، المُحتَجِبُ بِالمَلَكوتِ وَالعِزَّةِ ، المُتَوَحِّدُ بِالجَبَروتِ وَالقُدَرةِ، المُتَرَدّي (5) بِالكِبرِياءِ وَالعَظَمَةِ ، وَاللّهُ أَكبَرُ ، المُتَقَدِّسُ بِدَوامِ السُّلطانِ. (6)
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الَّذي تَرَدّى بِالحَمدِ ، وتَعَطَّفَ (7) بِالفَخرِ ، وتَكَبَّرَ بِالمَهابَةِ ، وَاستَشعَرَ بِالجَبَروتِ ، وَاحتَجَبَ بِشُعاعِ نورِهِ عَن نَواظِرِ خَلقِهِ. (8)
.
ص: 403
11 / 5ويژگى جبروت خداالكافى_ به نقل از احمد بن محمّد بن خالد، كه سند حديث را به معصوم رسانده است _: جبرئيل عليه السلامنزد پيامبر صلى الله عليه و آلهآمد و به وى گفت : خداوندگارت به تو مى گويد : «اگر روزى و شبى خواستى مرا آن گونه كه شايسته است، پرستش كنى، دستانت را به سوى من بالا بياور و بگو : ... خداوندا! ستايش، سراسر از آنِ توست و همه لطف، از آنِ توست و همه سر بلندى، از آنِ توست و همه شكوه، از آنِ توست و همه نور، براى توست و همه عزّت ، از آنِ توست و همه چيرگى (جَبَروت)، از آنِ توست و همه سترگى، همه براى توست.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :توكّل كردم بر چيره اى كه كسى بر او غلبه نمى كند.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :منزّه است بزرگى كه چه چيره است ، منزّه است چيره اى كه چه حاكم است ، و منزّه است حاكمى كه چه داور است!
امام على عليه السلام_ در دعا _: اوست خدايى كه در پايندگىِ خود، چيره و بسيار بزرگ است و چيزى با او همسنگ نيست.
امام على عليه السلام :خداوند، بزرگ تر است [ از آن كه وصف شود] . در سرا پرده ملكوت و عزّت، نهان است. در چيرگى و توانايى، يگانه است. جامه بزرگى و سترگى بر تن دارد ، و خدا بزرگ تر است [ از آن كه وصف شود ] و با پايندگىِ سلطه، منزّه است.
امام على عليه السلام :ستايش، از آنِ خدايى است كه رداى ستايشْ پوشيده ، جامه سر بلندى بر تن دارد. بشكوهِ بزرگ است ، چيرگى در بر دارد و با پرتو نورش، از ديدگان آفريدگان ، پوشيده است.
.
ص: 404
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ .. . المُهَيمِنِ بِقُدرَتِهِ ، وَالمُتَعالي فَوقَ كُلِّ شَيءٍ بِجَبَروتِهِ. (1)
عنه عليه السلام_ مِن خُطبَةٍ لَهُ في عَجيبِ صَنعَةِ الكَونِ _: وكانَ مِنِ اقتِدارِ جَبَروتِهِ ، وبَديعِ لَطائِفِ صَنعَتِهِ ، أَن جَعَلَ مِن ماءِ البَحرِ الزّاخِرِ (2) المُتَراكِمِ المُتَقاصِفِ (3) ، يَبَسا جامِدا ، ثُمَّ فَطَرَ مِنهُ أَطباقا ، فَفَتَقَها سَبعَ سَماواتٍ بَعدَ ارتِتاقِها (4) . (5)
الإمام الحسين عليه السلام_ مِن دُعائِهِ يَومَ عاشوراءَ _: اللّهُمَّ مُتَعالِيَ المَكانِ ، عَظيمَ الجَبَروتِ ... (6)
عنه عليه السلام_ مِن كَلامِهِ فِي التَّوحيدِ _: لا تُدرِكُهُ الأَبصارُ وهُوَ يُدرِكُ الأَبصارَ وهُوَ اللَّطيفُ الخَبيرُ ، استَخلَصَ الوَحدانِيَّةَ وَالجَبَروتَ .. . لا يَخطُرُ عَلَى القُلوبِ مَبلَغُ جَبَروتِهِ ؛ لِأَنَّهُ لَيسَ لَهُ فِي الأَشياءِ عَديلٌ ، ولا تُدرِكُهُ العُلَماءُ بِأَلبابِها ، ولا أَهلُ التَّفكيرِ بِتَفكيرِهِم ، إِلاّ بِالتَّحقيقِ ، إِيقانا بِالغَيبِ ؛ لِأَنَّهُ لا يُوصَفُ بِشَيءٍ مِن صِفاتِ المَخلوقينَ ، وهُوَ الواحِدُ الصَّمَدُ ، ما تُصُوِّرَ فِي الأَوهامِ فَهُوَ خِلافُهُ . لَيسَ بِرَبٍّ مَن طُرِحَ تَحتَ البَلاغِ ، ومَعبودٍ مَن وُجِدَ في هَواءٍ أَو غَيرِ هَواءٍ. هُوَ فِي الأَشياءِ كائِنٌ لا كَينونَةَ مَحظورٍ بِها عَلَيهِ ، ومِنَ الأَشياءِ بائِنٌ لا بَينونَةَ غائِبٍ عَنها . لَيسَ بِقادِرٍ مَن قارَنَهُ ضِدٌّ ، أَو ساواهُ نِدٌّ . (7) لَيسَ عَنِ الدَّهرِ قِدَمُهُ ، ولا بِالنّاحِيَةِ أَمَمُهُ (8) ، احتَجَبَ عَنِ العُقولِ كَمَا احتَجَبَ عَنِ الأَبصارِ ، وعَمَّن فِي السَّماءِ احتِجابُهُ كَمَن فِي الأَرضِ ، قُربُهُ كَرامَتُهُ ، وبُعدُهُ إِهانَتُهُ ، لا تُحِلُّه في ، ولا تُوَقِّتُهُ إِذ ، ولا تُؤامِرُهُ إِن . عُلُوُّهُ مِن غَيرِ تَوَقُّلٍ (9) ، ومَجيئُهُ مِن غَيرِ تَنَقُّلٍ ، يوجِدُ المَفقودَ ، ويَفقِدُ المَوجودَ ، ولا تَجتَمِعُ لِغَيرِهِ الصِّفَتانِ في وَقتٍ. يُصيبُ الفِكرُ مِنهُ الإيمانَ بِهِ مَوجودا ووُجودُ الإيمانِ لا وُجودُ صِفَةٍ ، بِهِ توصَفُ الصِّفاتُ لا بِها يوصَفُ ، وبِهِ تُعرَفُ المَعارِفُ لا بِها يُعرَفُ . فَذلِكَ اللّهُ لا سَمِيَّ لَهُ سُبحانَهُ ، لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ وهُوَ السَّميعُ البَصيرُ. (10)
.
ص: 405
امام على عليه السلام :ستايش، از آنِ خداست ... كه با توانايىِ خود، نگهبان است و با چيرگىِ خود، بالاتر از همه چيز است.
امام على عليه السلام_ در سخنرانى اى در باب آفرينش شگفت هستى _: و از اقتدارِ چيرگىِ خدا و ريزه كارى هاى نوپرداز آفرينش او، آن است كه از آبِ درياى لبريزِ تو بر توى شكننده، [ زمين ]خشك و سختى آفريد. پس، از آن، لايه هايى پديد آورد. آن گاه، آنها را پس از چسبيده بودن، به هفت آسمانْ باز كرد.
امام حسين عليه السلام_ در دعايش در روز عاشورا _: خداوندا ، اى والا جايگاه، سترگْ چيرگى...!
امام حسين عليه السلام_ از سخنش درباره توحيد _: انديشه ها او را در نمى يابند و او انديشه ها را در مى يابد و اوست باريك بينِ آگاه . يگانگى و چيرگى را ويژه خود ساخت ... اندازه چيرگىِ او ، بر دل ها نمى گذرد ؛ زيرا براى او در ميان اشيا ، همسنگى نيست ... و دانشمندان با خردهاى خود و انديشمندان با انديشه خود ، او را در نمى يابند، مگر كه از روى يقين به غيب ، [ او را ]تصديق كنند ؛ زيرا او به چيزى از اوصاف آفريدگان وصف نمى گردد و اوست يگانه بى نياز. هر آنچه در پندارها به تصوّر درآيد، او جز آن است. پروردگار نيست آن كس كه در تيررس [ انديشه ها ]قرار گيرد (1) و معبود نيست آن كس كه در هوا يا غير هوا يافت شود. او در اشيا هست ، نه بودنى كه درونِ آنها باشد و اشيا او را چون حصارى در برگرفته باشند. (2) از اشيا جداست ، نه جداىِ ناپيدا از آنها. توانا نيست آن كس كه رقيبى ، همراهش شود يا همانندى ، با او برابر گردد. ديرينگىِ او ، زمانى نيست (3) و روى آوردن وى ، با سمت و سو نيست. از خِردها پنهان است ، آن سان كه از ديدگان ، پنهان است و پنهانىِ او از آسمانيان ، چون پنهانىِ او از زمينيان است. نزديكىِ او [ به آفريدگان ] ، اكرام است و دورى او ، خوار كردن است. «در» ، او را فرا نمى گيرد و «هنگام» ، براى او وقت نمى گذارد و «اگر» ، با او رايزنى نمى كند . بلندمرتبگىِ او ، نه به بالا رفتن است و آمدن وى ، نه به جابه جايى. نابوده را به وجود مى آورد و به وجود آمده را از بين مى برد و براى غير او در يك هنگام ، [ اين ] دو وصف ، گرد نمى آيد. انديشه را تنها اين رسد كه به وجودش ايمان بياورد و باورى بيابد، نه آن كه به شناخت [ كنهِ ]وجود صفتى برسد. (4) اوصاف ، با او وصف مى شوند نه آن كه او با اوصافْ وصف گردد و شناخت ها با او شناخته مى شوند نه آن كه او با شناخت ها شناخته شود . پس اوست خدايى كه براى او هم نامى نيست منزّه است ، چيزى مانند او نيست و اوست شنواى بينا.
.
ص: 406
الإمام زين العابدين عليه السلام_ يُمَجِّدُ اللّهُ جَلَّ وعَلا _: اِنهَدَّتِ المُلوكُ لِهَيبَتِهِ ، وعَلا أَهلَ السُّلطانِ بِسُلطانِهِ ورُبوبِيَّتِهِ ، وأَبادَ الجَبابِرَةَ بِقَهرِهِ ، وأَذَلَّ العُظَماءَ بِعِزِّهِ ، وأَسَّسَ الأُمورَ بِقُدرَتِهِ ، وبَنَى المَعالِيَ بِسُؤدَدِهِ (1) ، وتَمَجَّدَ بِفَخرِهِ ، وفَخَرَ بِعِزِّهِ ، وعَزَّ بِجَبَرُوتِهِ. (2)
عنه عليه السلام_ فِي الدٌّعاءِ _: يا مَن حازَ كُلَّ شَيءٍ مَلَكوتا ، وقَهَرَ كُلَّ شَيءٍ جَبَروتا ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ . (3)
.
ص: 407
امام زين العابدين عليه السلام_ در تمجيد خداوند عز و جل _: پادشاهان ، از ترس او درهم شكستند و[او] با سلطه و ربوبيّت خود، از اهل سلطه فراتر رفته وگردن فرازان را با چيرگىِ خود، نابود ساخته وبزرگان را با عزّت خود، خوار كرده وامور را با توانايىِ خود، بنياد گذاشته وارجمندى را با سرورىِ خود، پى ريزى كرده است وبه فخر خود، بزرگى يافته و به عزّت خود ، مباهات كرده و با چيرگىِ خود ، عزيز گشته است.
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعا _: اى آن كه مالكيتِ همه چيز را از آنِ خود كرده اى و همه چيز را از نظر چيرگى ، مقهور ساخته اى! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست.
.
ص: 408
الإمام الصادق عليه السلام :يا مَن قامَت بِجَبَروتِهِ الأَرضُ وَالسَّماواتُ. (1)
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ .. . مُعَلِّمِ مَن خَلَقَ مِن عِبادِهِ اسمَهُ ، ومُدَبِّرِ خَلقِ السَّماواتِ وَالأَرضِ بَعَظَمَتِهِ ، الَّذي وَسِعَ كُلَّ شَيءٍ خَلقُ كُرسِيِّهِ ، وعَلا بِعَظَمَتِهِ فَوقَ الأَعلَينَ ، وقَهَرَ المُلوكَ بِجَبَروتِهِ ، الجَبّارِ الأَعلَى المَعبودِ في سُلطانِهِ. (2)
عنه عليه السلام :يا مَلِكاً في عَظَمَتِهِ ، يا جَبّاراً في قُوَّتِهِ ، يا لَطيفاً في قُدرَتِهِ. (3)
الإمام الكاظم عليه السلام :اللّهُمَّ إِنّي أَسأَ لُكَ .. . بِجَبَروتِكَ الَّتي غَلَبَت كُلَّ شَيءٍ. (4)
عنه عليه السلام :لا إِلهَ إِلاّ أَنتَ ؛ خَلَوتَ فِي المَلَكوتِ ، وَاستَتَرتَ بِالجَبَروتِ ، وحارَت أَبصارُ مَلائِكَتِكَ المُقَرَّبينَ، وذَهَلَت (5) عُقولُهُم في فِكرِ عَظَمَتِكَ. (6)
الإمام الرضا عليه السلام :يا مَن تَفَرَّدَ بِالمُلكِ فَلا نِدَّ لَهُ في مَلَكوتِ سُلطانِهِ ، وتَوَحَّدَ بِالكِبرِياءِ فَلا ضِدَّ لَهُ في جَبَروتِ شَأنِهِ. (7)
الإمام الهادي عليه السلام :إِلهي .. . شَمَختَ فِي العُلُوِّ بِعِزِّ الكِبرِ ، وَارتَفَعتَ مِن وَراءِ كُلِّ غَورَةٍ (8) ونِهايَةٍ بِجَبَروتِ الفَخرِ. (9)
.
ص: 409
امام صادق عليه السلام :اى آن كه زمين و آسمان ها به چيرگىِ او برپا گشته اند !
امام صادق عليه السلام :ستايش ، از آنِ خداست ... آموزگار نام خود به هر بنده اى كه آفريد، و تدبير كننده آفرينش آسمان ها و زمين با سترگىِ خود ؛ آن كه آفرينشِ كرسى او ، همه چيز را فرا گرفته و با سترگىِ خود ، از بلندْ پايگان فراتر رفته و پادشاهان را به چيرگىِ خود ، مقهور ساخته است؛ [ همان ] چيره بلند پايه ترين كه در [ عرصه ]سلطه خود ، معبود است.
امام صادق عليه السلام :اى فرمان روا در سترگىِ خود، اى چيره در نيرومندىِ خود ، اى لطيف در توانايىِ خود!
امام كاظم عليه السلام :خداوندا! من از تو درخواست مى كنم ... به چيرگى ات كه بر همه چيز غلبه يافته است.
امام كاظم عليه السلام :خدايى جز تو نيست كه در ملكوتْ خلوت گزيده اى و با چيرگى پنهان گشته اى. در انديشه سترگىِ تو ، انديشه هاى فرشتگان مقرّبت ، سرگشته شده و خردهايشان ، در شگفت مانده است.
امام رضا عليه السلام :اى آن كه در فرمان روايى ، يكتا گشته و در ملكوت سلطنتش ، همانندى ندارد و به بزرگى ، يگانه گشته و در چيرگىِ كار خود ، هماوردى ندارد!
امام هادى عليه السلام :اى خداى من! ... با عزّتِ بزرگى ، در بلندمرتبگى فراز يافته اى و با چيرگىِ فخر ، از پسِ هر ژرفا و فرجامى برآمده اى.
.
ص: 410
الإمام العسكريّ عليه السلام_ لِمَن تَوَهَّمَ أَنَّهُ عز و جل لا يَعلَمُ بِالشَّيءِ حَتّى يَكونَ _: تَعالَى الجَبّارُ العالِمُ بِالأَشياءِ قَبلَ كَونِها. (1)
بحار الأنوار عن صحف إدريس عليه السلام :عَجَبا لِمَن غَنِيَ عَنِ اللّهِ ، وفي مَوضِعِ كُلِّ قَدَمٍ ومَطرَفِ عَينٍ ومَلمَسِ يَدٍ دَلالَةٌ ساطِعَةٌ وحُجَّةٌ صادِعَةٌ عَلى أَنَّهُ تَبارَكَ واحِدٌ لا يُشارَكُ ، وجَبّارٌ لا يُقاوَمُ ، وعالِمٌ لا يَجهَلُ. (2)
إدريس عليه السلام :يا جَبّارُ المُذَلِّلُ كُلَّ شَيءٍ بِقَهرِ عَزيزِ سُلطانِهِ ، يا نُورَ كُلِّ شَيءٍ ، أَنتَ الَّذي فَلَقَ الظُّلُماتِ نورُهُ ، يا قُدّوسُ الطّاهِرُ مِن كُلِّ سوءٍ ولا شَيءَ يَعدِلُهُ. (3)
11 / 6صِفَةُ تَجَبُّرِهِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :يا أللّهُ يا أللّهُ يا أللّهُ ، أَنتَ اللّهُ الَّذي لا إِلهَ غَيرُكَ .. . تَكَرَّمتَ عَن أَن يَكونَ لَكَ شَبيهٌ ، وتَجَبَّرتَ عَن أَن يَكونَ لَكَ ضِدٌّ ، فَأَنتَ اللّهُ المَحمودُ بِكُلِّ لِسانٍ. (4)
عنه صلى الله عليه و آله_ فِي الدُّعاءِ _: اللّهُمَّ إِنّي أَسأَ لُكَ يا مَنِ احتَجَبَ بِشُعاعِ نورِهِ عَن نَواظِرِ خَلقِهِ، يا مَن تَسَربَلَ بِالجَلالِ وَالعَظَمَةِ، وَاشتَهَرَ بِالتَّجَبُّرِ في قُدسِهِ. (5)
.
ص: 411
امام عسكرى عليه السلام_ خطاب به كسى كه پنداشت خداوند عز و جل پيش از موجود شدن شى ء ، بدان علم ندارد _: [ از اين پندار ]برتر و بالاتر است چيره دانا به اشيا پيش از بود آنها.
بحار الأنوار_ به نقل از صحف ادريس عليه السلام _: شگفتا از كسى كه از خداوند ، بى نيازى ورزيد ، حال آن كه در هر قدمگاه و چشم اندازى و هر جايگاهِ لمس دستى، دلالتى روشن و برهانى آشكار كننده است بر اين كه او برتر و بالاتر است، يگانه اى است كه شريك نمى پذيرد و چيره اى است كه [ در برابر او ] ايستادگى نمى شود و دانايى است كه جهل [ به او راه ] ندارد.
ادريس عليه السلام :اى چيره رام كننده هر چيزى با قهرِ سلطنتِ عزيز خود ، اى نور همه چيز! تويى آن كه نور او تاريكى ها را شكافت. اى بسيارْ پاكِ پاكيزه از هر بدى كه هيچ چيز با او همسنگ نيست!
11 / 6ويژگىِ چيرگى اوپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اى خدا ، اى خدا ، اى خدا ! تو خدايى هستى كه خدايى جز تو نيست ... بزرگوارتر از آنى كه براى تو همانندى باشد و چيره تر و بزرگ تر از آنى كه براى تو هماوردى باشد. پس تويى خداوندِ ستوده به هر زبان.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعا _: خداوندا! من از تو درخواست مى كنم ، اى آن كه با پرتو فروغ خود ، از ديدگان آفريدگانش پنهان گشته است ، اى آن كه جامه شكوه و سترگى بر تن كرده و در پاكىِ خود ، به چيرگى نام بُردار گشته است!
.
ص: 412
عنه صلى الله عليه و آله_ أَيضا _: لا إِلهَ غَيرُكَ ، تَعالَيتَ أن يَكونَ لَكَ وَلَدٌ أو شَريكٌ ، وتَجَبَّرتَ أَن يَكونَ لَكَ نِدٌّ ، لا إِله إِلاّ أَنتَ وَحدَكَ لا شَريكَ لَكَ . (1)
الإمام عليّ عليه السلام :تَعالَيتَ وتَجَبَّرتَ عَنِ اتِّخاذِ وَزيرٍ ، وتَعَزَّزتَ مِن مُؤامَرَةِ شَريكٍ. (2)
فاطمة عليهاالسلام :الحَمدُ للّهِِ المُتَكَبِّرِ في سُلطانِهِ ، العَزيزِ في مَكانِهِ ، المُتَجَبِّرِ في مُلكِهِ. (3)
الإمام الباقر عليه السلام :اللّهُمَّ رَبَّ الضِّياءِ وَالعَظَمَةِ ، وَالنَّورِ وَالكِبرِياءِ وَالسُّلطانِ، تَجَبَّرتَ بِعَظَمَةِ بَهائِكَ ... . (4)
الإمام الصادق عليه السلام_ مِن دُعائِهِ عِندَ حُضورِ شَهرِ رَمَضانَ _: أَيقَنتُ أَنَّكَ أَنتَ أَرحَمُ الرّاحِمينَ في مَوضِعِ العَفوِ وَ الرَّحمَةِ ، وأَشَدُّ المُعاقِبينَ في مَوضِعِ النَّكالِ (5) وَالنَّقِمَةِ، وأَعظَمُ المُتَجَبِّرينَ فيمَوضِعِ الكِبرِياءِ وَالعَظَمَةِ. (6)
عنه عليه السلام_ في دُعاءِ السُّجودِ _: يا أللّهُ يا أللّهُ ، أَنتَ الَّذي لا إِلهَ غَيرُكَ ، تَعالَيتَ عَن أَن يَكونَ لَكَ وَلَدٌ ، وتَعَظَّمتَ أَن يَكونَ لَكَ نِدٌّ. يا نورَ النُّورِ ، تَكَرَّمتَ عَن أَن يَكونَ لَكَ شَبيهٌ ، وتَجَبَّرتَ أَن يَكونَ لَكَ ضِدٌّ أَو شَريكٌ . (7)
.
ص: 413
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعا _: خدايى جز تو نيست . برتر و بالاتر از آنى كه تو را فرزندى يا انبازى باشد و چيره ترى از آن كه برايت همانندى باشد. خدايى جز تو نيست . يگانه اى ، بى هيچ انبازى.
امام على عليه السلام :برتر و بزرگ تر از برگرفتن وزيرى ، و عزيزتر از انباز گرفتن براى رايزنى هستى.
فاطمه عليهاالسلام :ستايش ، از آنِ خداست كه در سلطنت خود بسيار بزرگ است . در جايگاهِ خود ، پيروزمند شكست ناپذير است و در فرمان روايى خود ، چيره.
امام باقر عليه السلام :خداوندا ، اى پروردگار روشنايى و سترگى و فروغ و بزرگى و سلطه، كه با سترگىِ زيبايى خود ، چيره گشته اى !
امام صادق عليه السلام_ از دعاى وى هنگام آغاز ماه رمضان _: يقين دانستم كه تو در جايگاه گذشت و رحمت ، مهربان ترينِ مهربانان هستى و در جايگاه كيفر و عذاب، سختگيرترينِ كيفر دهندگانى و در جايگاه بزرگى و سترگى ، سترگ ترينِ بزرگانى .
امام صادق عليه السلام_ در دعاى سجود _: اى خدا ، اى خدا ! تويى آن كه جز تو خدايى نيست . برتر و بالاترى از اين كه فرزندى داشته باشى و سترگ تر از آنى كه همتايى داشته باشى. اى نورِ نور! بزرگوارتر از آنى كه همانندى داشته باشى و نيرومندتر از آنى كه هماورد يا انبازى داشته باشى.
.
ص: 414
11 / 7جَبّارُ الجَبابِرَةِالإمام الهادي عليه السلام :تَبارَكَ إِلهُ إِبراهيمَ وإِسماعيلَ وإِسحاقَ ويَعقوبَ ، رَبُّ الأَربابِ ، ومالِكُ المُلوكِ ، وجَبّارُ الجَبابِرَةِ ، ومَلِكُ الدُّنيا وَالآخِرَةِ. (1)
11 / 8جَبّارٌ لا يُعانُرسول اللّه صلى الله عليه و آله :اللّهُمَّ إِنَّكَ .. . جَبّارٌ لا تُعانُ. (2)
11 / 9جَبّارٌ لا يَظلِمُالإمام الكاظم عليه السلام:سُبحانَكَ اللّهُمَّ وبِحَمدِكَ... قَيّومٌ لا يَنامُ، وجَبّارٌ لا يَظلِمُ. (3)
11 / 10جَبّارٌ حَليمٌرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ فِي احتِجاجِهِ عَلى أَبي جَهلٍ _: أما عَلِمتَ قِصَّةَ إِبراهيمَ الخَليلِ عليه السلاملَمّا رُفِعَ فِي المَلَكوتِ ، وذلِكَ قَولُ رَبّي «وَكَذَ لِكَ نُرِى إِبْرَ هِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ » (4) ، قَوَّى اللّهُ بَصَرَهُ لَمّا رَفَعَهُ دونَ السَّماءِ حَتّى أَبصَرَ الأَرضَ ومَن عَلَيها ظاهِرينَ ومُستَتِرينَ ، فَرَأَى رَجُلاً وَامرَأَةً عَلى فاحِشَةٍ فَدَعا عَلَيهِما بِالهَلاكِ فَهَلَكا ، ثُمَّ رَأى آخَرَينِ فَدَعا عَلَيهِما بِالهَلاكِ فَهَلَكا ، ثُمَّ رَأَى آخَرَينِ فَهَمَّ بِالدُّعاءِ عَلَيهِما بِالهَلاكِ ، فَأَوحَى اللّهُ إِلَيهِ: يا إِبراهيمُ ، أُكفُف دَعوَتَكَ عَن عِبادي وإِمائي ؛ فَإِنّي أَنَا الغَفورُ الرَّحيمُ الجَبّارُ الحَليمُ ، لا تَضُرُّني ذُنوبُ عِبادي ، كَما لا تَنفَعُني طاعَتُهُم .. . يا إِبراهيمُ ، فَخَلِّ بَيني وبَينَ عِبادي فَإِنّيأَرحَمُ بِهِم مِنكَ ، وخَلِّ بَيني وبَينَ عِبادي، فَإِنّي أَنَا الجَبّارُ الحَليمُ العَلاّمُ الحَكيمُ ، أُدَبِّرُهُم بِعِلمي وأُنفِذُ فيهم قَضائي وقَدَري. (5)
.
ص: 415
11 / 7چيره گردن فرازانامام هادى عليه السلام :برتر و بالاتر است خداى ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب ؛ پروردگار پروردگاران و فرمان رواىِ فرمان روايان و چيره چيرگان و فرمان رواى دنيا و آخرت .
11 / 8چيره اى كه يارى نمى شودپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوندا! به درستى كه تو ... چنان چيره اى كه يارى نمى شوى .
11 / 9چيره اى كه ستم نمى كندامام كاظم عليه السلام :خداوندا! تو را به پاكى مى ستايم و به ستايش تو مى پردازم ... . [ تويى ]پاينده اى كه نمى خوابد و چيره اى كه ستم نمى كند.
11 / 10چيره بردبارپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در احتجاج با ابو جهل _: آيا داستان خليل را ندانسته اى آن گاه كه به ملكوت ، بالا برده شد؟ همان سخن خداوندگارم «و آن سان ملكوت آسمان ها و زمين را به ابراهيم نشان مى دهيم و براى آن كه از اهل يقين گردد» . خداوند ، آن گاه كه او را تا آسمان بالا برد ، ديده او را چنان نيرومند ساخت كه زمين و هر كسِ آشكار و پنهان را بر روى آن ديد. پس مرد و زنى را بر كارى زشت ديد و آن دو را نفرين كرد و هلاك گشتند. پس دو نفر ديگر را ديد و براى آنان نفرين به هلاك كرد، پس هلاك شدند. پس دو نفر ديگر را ديد و آهنگ نفرين به هلاكت آنها كرد كه خداوند به او وحى فرمود : «اى ابراهيم! نفرينت را از بندگان و كنيزكان من بازدار؛ زيرا منم آمرزنده مهربان چيره بردبار . گناهان بندگانم ، مرا زيانى نمى رساند ، همان سان كه اطاعت ايشان مرا سودى نبخشد... . اى ابراهيم! مرا با بندگانم تنها بگذار كه من به ايشان از تو مهربان ترم . مرا با بندگانم تنها بگذار كه منم چيره بردبار، بسيار داناى فرزانه، به دانش خودْ ايشان را تدبير مى كنم و قضا و قدر خود را در ميانشان اجرا مى كنم ».
.
ص: 416
الإمام عليّ عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ العَزيزِ الجَبّارِ ، الحَليمِ الغَفّارِ ، الواحِدِ القَهّارِ ، الكَبيرِ المُتَعالِي. (1)
11 / 11ذَلَّ مَن تَجَبَّرَ غَيرَهُالإمام عليّ عليه السلام_ في تَعظيمِ اللّهِ جَلَّ وعَلا _: ذَلَّ مَن تَجَبَّرَ غَيرَهُ ، وصَغُرَ مَن تَكَبَّرَ دونَهُ ، وتَواضَعَتِ الأَشياءُ لِعَظَمَتِهِ. (2)
عنه عليه السلام_ في ذَمِّ إِبليسَ _: فَعَدُوُّ اللّهِ إِمامُ المُتَعَصِّبينَ ، وسَلَفُ المُستَكبِرينَ ، الَّذي وَضَعَ أَساسَ العَصَبِيَّةِ، و نازَعَ اللّهَ رِداءَ الجَبَرِيَّةِ (3) ، وَادَّرَعَ لِباسَ التَّعَزُّزِ. (4)
.
ص: 417
امام على عليه السلام :ستايش ، از آنِ خداست ؛ پيروزمند شكست ناپذيرِ چيره ، بردبار آمرزگار ، يگانه چيره ، بزرگِ بلند پايه .
11 / 11جز او هر كه بزرگى كرد ، خوار شدامام على عليه السلام_ در بزرگداشت خداوند عز و جل _: جز او ، هر كس بزرگى فروخت ، خوار شد و (همه) چيزها در برابر عظمتش سرخم كرده اند غير از او هر كس بزرگى نمود ، خُرد گشت .
امام على عليه السلام_ در نكوهش ابليس _: پس دشمن خدا ، پيشواى تعصّب ورزان و پيشْ كسوتِ بزرگى فروشان است كه بنياد تعصّب را بر نهاد و در چيرگى ، با خداوند ستيزه كرد و جامه عزّت بر تن پوشيد .
.
ص: 418
عنه عليه السلام :إِيّاكَ ومُساماةَ (1) اللّهِ في عَظَمَتِهِ ، وَالتَّشَبُّهَ بِهِ في جَبَروتِهِ ، فَإِنَّ اللّهَ يُذِلُّ كُلَّ جَبّارٍ ، ويُهينُ كُلَّ مُختالٍ. (2)
11 / 12جابِرُ كُلِّ كَسيرٍرسول اللّه صلى الله عليه و آله :يا صانِعَ كُلِّ مَصنوعٌ ، ويا جابِرَ كُلِّ كَسيرٍ. (3)
عنه صلى الله عليه و آله_ مِن دُعائِهِ فِي الاِستِسقاءِ _: اللّهُمَّ اسقِنا غَيثا مُغيثا سَريعا مُمرِعا (4) عَريضا واسِعا غَزيرا ، تَرُدُّ بِهِ النَّهيضَ (5) ، وتَجبُرُ بِهِ المَريضَ. (6)
الإمام عليّ عليه السلام :أَسأَ لُكَ فَأَجِدُكَ فِي المَواطِنِ كُلِّها لي جابِرا، وفِي الأُمورِ ناظِرا. (7)
عنه عليه السلام :اللّهُمَّ .. . وبي فاقَةٌ إِلَيكَ لا يَجبُرُ مَسكَنَتَها إِلاّ فَضلُكَ ، ولا يَنعَشُ مِن خَلَّتِها (8) لاّ مَنُّكَ وجودُكَ. (9)
.
ص: 419
امام على عليه السلام :بپرهيز از آن كه با خداوند ، در سترگى او برترى بجويى و [خود ]را در چيرگى بدو همانند سازى ؛ چرا كه خداوند ، هر گردن فرازى را خوار مى كند و هر خودپسندى را زبون مى سازد.
11 / 12به سامان كننده هر شكستهپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اى سازنده هر ساخته و اى به سامان كننده هر شكسته!
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعاى طلب باران _: خداوندا! بارانِ فراوان دستگير تند و ثمر بخش و دامنه دار و گسترده و انبوهى بر ما بباران كه بدان ، گياهِ برآمده را به زندگى بر گردانى و بيمار را به سامان كنى.
امام على عليه السلام :[خداوندا!] تو را مى جويم و تو را در همه جا براى خود ، به سامان كننده و مراقب امور مى يابم.
امام على عليه السلام :خداوندا! ... مرا به تو نيازى است كه بى نوايىِ آن را جز بخشش تو ، به سامان نمى كند و از تنگ دستىِ آن ، جز احسان و گشاده دستىِ تو ، رهايى نمى بخشد.
.
ص: 420
الإمام زين العابدين عليه السلام :يا غَنِيَّ الأَغنِياءِ ، ها نَحنُ عِبادُكَ بَينَ يَدَيكَ ، وأَنَا أَفقَرُ الفُقَراءِ إِلَيكَ ، فَاجبُر فاقَتَنا (1) بِوُسعِكَ. (2)
عنه عليه السلام_ في مُناجاةِ التّائِبينَ _: فَوَعِزَّتِكَ ما أَجِدُ لِذُنوبي سِواكَ غافِرا ، ولا أَرى لِكَسري غَيرَكَ جابِرا. (3)
عنه عليه السلام_ في مُناجاةِ المُعتَصِمينَ _: يا كَنزَ المُفتَقِرينَ، ويا جابِرَ المُنكَسِرينَ. (4)
عنه عليه السلام :كَم مِن ظَنٍّ حَسَنٍ حَقَّقتَ ، وعَدَمٍ جَبَرتَ. (5)
عنه عليه السلام :اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِهِ ، وَاجبُر بِالقُرآنِ خَلَّتَنا مِن عَدَمِ الإِملاقِ (6) . (7)
الإمام الصادق عليه السلام :يا حاضِرُ يا جابِرُ يا حافِظُ. (8)
عنه عليه السلام :اللّهُمَّ اغفِر لي وَارحَمني وَاجبُرني. (9)
.
ص: 421
امام زين العابدين عليه السلام :اى بى نيازِ بى نيازان! اينك ما بندگانت ، در آستان تو هستيم و من نيازمندترينِ نيازمندان به تو هستم . پس با گشايشگرى ات ، تهى دستىِ ما را به سامان كن .
امام زين العابدين عليه السلام_ در مناجاتِ توبه گران _: پس سوگند به عزّتت كه براى گناهانم ، آمرزنده اى جز تو نمى يابم و براى شكستِ خود ، به سامان كننده اى جز تو نمى بينم .
امام زين العابدين عليه السلام_ در مناجات پناه جويان _: اى گنجينه نيازمندان و اى به سامان كننده در هم شكستگان!
امام زين العابدين عليه السلام :چه بسيار گمان نيكو كه عملى ساختى ، و نبودنى كه به سامان كردى .
امام زين العابدين عليه السلام :خداوندا ! بر محمّد و خاندان او درود فرست و با قرآن ، تهى دستىِ ما را از ندارىِ بينوايى ، به سامان كن.
امام صادق عليه السلام :اى حاضر، اى به سامان كننده، اى نگاهبان!
امام صادق عليه السلام :خداوندا! مرا بيامرز و بر من رحمت آور و مرا به سامان كن .
.
ص: 422
11 / 13جابِرُ العَظمِ الكَسيرِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :يا رازِقَ الطِّفلِ الصَّغيرِ ، يا جابِرَ العَظمِ الكَسيرِ. (1)
الإمام الكاظم عليه السلام :تَهدِي السَّبيلَ ، وتَجبُرُ الكَسيرَ . (2)
.
ص: 423
11 / 13سامان دهنده استخوانِ شكستهپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اى روزى رسان كودك خردسال، اى سامان دهنده استخوانِ شكسته.
امام كاظم عليه السلام :[خداوندا !] به راه [ راست ] رهنمون مى گردى و شكسته را سامان مى دهى.
.
ص: 424
الفصل الثاني عَشَر: الجاعلالجاعل لغةًالجاعل في اللغة اسم فاعل من مادّة «جعل» ، وتستعمل هذه المادّة في مشتقّاتها الفعليّة ، مثل جَعَلَ : يَجْعَلُ لازما ، ومتعديّا إِلى مفعول به واحد ، ومتعديا إِلى مفعولين ، والأَوّل بمعنى : صار وطفق ، مثل: «جعل زيدٌ يقول كذا» . والثاني بمعنى : خَلَقَ ، وأَوجَدَ ، ووَضَعَ . والثالث بمعنى : صَنَعَ ، وصَيَّرَ ، وظنّ ، ونَسَبَ . (1)
الجاعل في القرآن والحديثاستعملت مشتقّات مادّة «جعل» في القرآن الكريم ثلاثمئة وست وأربعين مرّة ، واُسندت إلى اللّه في أكثر من مئتين وثمانين منها، ومتعلّق جعل اللّه في تلك الآيات والأَحاديث أَشياء متنوّعة، مثل: النُّور، والظلمة، والشمس ، والقمر ، والنهار ، واللَّيل، والأَنبياء إلخ ، ومعظم استعمالات جاعل أَو المشتقات الأُخرى لجعل في القرآن والأَحاديث التعدّيّ إِلى مفعولين ومعانيها: صَنَعَ وصيّر ، مثل قوله تعالى: «جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِرَ شًا» (2) أَي : صنع وصيّر لكم الأَرض فراشا . ويستعمل أَيضا متعدّيا إِلى مفعول به واحد أَحيانا بمعنى خلق وأَوجد كقوله تعالى: «وَجَعَلَ الظُّ_لُمَ_تِ وَالنُّورَ» (3) .
.
ص: 425
فصل دوازدهم : جاعلواژه شناسى «جاعل»صفت «جاعل (سازنده ، گمارنده ، قرار دهنده) » ، در لغت ، اسم فاعل از مادّه «جعل» است و اين مادّه ، در برگرفته هاى فعلىِ خود ، مانند : «جعل ، يجعل» ، هم لازم به كار مى رود و هم متعدّىِ يك مفعولى و حتّى دو مفعولى . در كاربرد نخستين (لازم) ، به معناى «صار و طفق (دست به كارشد و آغاز كرد) » است ، مانند : «جعل زيد يقول كذا ؛ زيد ، آغاز به سخن كرد». كاربرد دوم (متعدّىِ يك مفعولى) ، به معناى «آفريد و ايجاد كرد و نهاد» است و كاربرد سوم ، به معناى : «ساخت و گرداند و گمان برد و نسبت داد».
جاعل ، در قرآن و حديثبرگرفته هاى مادّه «جعل» ، 346 بار در قرآن كريم آمده است و در بيش از 280 مورد آن، به خدا نسبت داده شده است. موضوع جعلِ خدا در آن آيات و احاديث ، پديده هاى متنوّعى مانند : روشنايى، تاريكى و خورشيد و ماه و روز و شب و پيامبران و ... است. بيشتر كاربردهاى جاعل يا ديگر برگرفته هاى جعل در قرآن و احاديث ، به صورت متعدّىِ دو مفعولى است و به معانى : «ساخت (صَنَع) » و «گرداند (صَيَّرَ) » است ؛ مانند آيه «زمين را براى شما بستر ساخت » . گاهى نيز (به صورت) متعدّى يك مفعولى و به معناى «آفريد و ايجاد كرد» ، به كار مى رود ؛ مانند : « و تاريكى ها و روشنايى را آفريد » .
.
ص: 426
12 / 1جاعِلٌ فِي الأَرضِ خَليفَةً«وَ إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَئِكَةِ إِنِّى جَاعِلٌ فِى الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَ يَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّى أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ» . (1)
12 / 2جاعِلُ اللَّيلِ وَالنَّهارِالكتاب«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى خَلَقَ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضَ وَجَعَلَ الظُّ_لُمَ_تِ وَالنُّورَ» . (2)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :يا بَديعَ السَّماواتِ، يا جاعِلَ الظُّلُماتِ، يا راحِمَ العَبَراتِ. (3)
الإمام الصادق عليه السلام_ مِن دُعائِهِ بَعدَ رَكعَتَيِ الفَجرِ _: سُبحانَ رَبِّ الصَّباحِ وفالِقِ الإِصباحِ، وجاعِلِ اللَّيلِ سَكَنا وَالشَّمسِ وَالقَمَرِ حُسبانا (4) . (5)
.
ص: 427
12 / 1گمارنده جانشين در زمين«و چون پروردگارت ، به فرشتگان گفت كه : من در زمين ، جانشينى خواهم گماشت ، گفتند : «آيا در آن ، كسى را مى گمارى كه در آن تباهى كند و خون ها بريزد و [ حالْ آن كه ] ما به ستايشِ تو تسبيح مى گوييم و تو را به پاكى مى ستاييم؟!» [خداوند] گفت : «همانا من ، چيزى مى دانم كه شما نمى دانيد » » .
12 / 2سازنده شب و روزقرآن«ستايش ، از آنِ خداست كه آسمان ها و زمين را آفريد و تاريكى ها و روشنايى را بساخت» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اى نوآورِ آسمان ها، اى سازنده تاريكى ها، اى رحمت آورِ اشك ها !
امام صادق عليه السلام_ در دعايش پس از دو ركعت فجر _: پاك است پروردگار بامداد و شكافنده پگاه و سازنده شب براى آرامش ، و خورشيد و ماه براى شمارش .
.
ص: 428
12 / 3جاعِلُ الظِّلِّ وَالحَرورِالكتاب«وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُم مِّمَّا خَلَقَ ظِ_لَ_لاً وَ جَعَلَ لَكُم مِّنَ الْجِبَالِ أَكْنَ_نًا وَ جَعَلَ لَكُمْ سَرَ بِيلَ تَقِيكُمُ الْحَرَّ وَ سَرَ بِيلَ تَقِيكُم بَأْسَكُمْ كَذَ لِكَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْلِمُونَ» . (1)
الحديثالإمام العسكري عليه السلام_ مِن دُعائِهِ فِي الصَّباحِ _: ... يا شافِيَ الصُّدورِ، يا جاعِلَ الظِّلِّ وَالحَرورِ (2) ، يا عالِما بِذاتِ الصُّدورِ. (3)
12 / 4جاعِلُ البَرَكاتِالإمام عليّ عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: يا قاضِيَ الحاجاتِ، يا مُنجِحَ الطَّلِباتِ، يا جاعِلَ البَرَكاتِ. (4)
12 / 5جاعِلُ كُلِّ شَيءٍالإمام الصادق عليه السلام_ في أَدعِيَةِ العَشرِ الأَواخِرِ مِن شَهرِ رَمَضانَ _: يا رَبَّ لَيلَةِ القَدرِ وجاعِلَها خَيرا مِن أَلفِ شَهرٍ... يا فالِقَ (5) الإِصباحِ ويا جاعِلَ اللَّيلِ سَكَنا وَالشَّمسِ وَالقَمَرِ حُسبانا... يا جاعِلَ اللَّيلِ لِباسا وَالنَّهارِ مَعاشا وَالأَرضِ مِهادا وَالجِبالِ أَوتادا... يا جاعِلَ اللَّيلِ وَالنَّهارِ آيَتَينِ، يا مَن مَحا آيَةَ اللَّيلِ وجَعَلَ آيَةَ النَّهارِ مُبصِرَةً لِنَبتَغِيَ فَضلاً مِن رَبِّنا ورِضوانا.... أَسأَ لُكَ أَن تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وأَن تَجعَلَ اسمي فِي السُّعَداءِ. (6)
.
ص: 429
12 / 3سازنده سايه و بادِ گرمقرآن«و خداوند ، براى شما از آنچه آفريد، سايه هايى ساخت و براى شما پناهگاه هايى از كوه ها ساخت و براى شما جامه هايى ساخت كه شما را از گرما نگه مى دارد و تن پوش هايى (1) كه شما را از گزند يكديگر نگه مى دارد. آن سان ، نعمت خود را بر شما تمام مى گرداند ، باشد كه شما سرِ تسليم فرود آوريد» .
حديثامام عسكرى عليه السلام_ در دعاى بامدادى اش _: ... اى شفا بخش سينه ها، اى سازنده سايه و بادِ گرم، اى داناى راز سينه ها!
12 / 4سازنده بركت هاامام على عليه السلام_ در دعا _: اى بر آورنده نيازها ، اى بر آورنده خواهش ها، اى سازنده بركت ها!
12 / 5سازنده همه چيزامام صادق عليه السلام_ در دعاهاى واپسين دهه ماه رمضان _: اى پروردگار شب قدر و قرار دهنده آنْ بهتر از هزار ماه ، ... اى شكافنده بامداد، اى قرار دهنده شبْ [ مايه ]آرامش ، وخورشيد و ماه [ وسيله ]شمارش... ! اى آن كه شب را پوشش قرارداد و روز را براى زندگى و زمين را بستر و كوه ها را ميخ ها ساخت ، اى آن كه شب و روز را دو نشانه ساخت ، اى آن كه نشانه شب را از بين برد و نشانه روز را روشن ساخت تا بخشش و خشنودى اى از خداوندگارمان بجوييم ... از تو درخواست مى كنم كه بر محمّد ، و خاندان محمّد ، درود فرستى و نامم را در نيك بختان بنهى .
.
ص: 430
كمال الدين عن عبد العظيم بن عبد اللّه الحسني :دَخَلتُ عَلى سَيِّدي عَلِيِّ بنِ مُحَمَّدٍ عليهماالسلام ، فَلَمّا بَصُرَ بي ، قالَ لي: مَرحَبا بِكَ يا أَبَا القاسِمِ ، أَنتَ وَلِيُّنا حَقّا. قالَ: فَقُلتُ لَهُ: يَا ابنَ رَسولِ اللّهِ، إِنّي أُريدُ أَن أَعرِضَ عَلَيكَ دِيني، فَإِن كانَ مَرضِيّا ثَبَتُّ عَلَيهِ حَتّى أَلقَى اللّهَ عز و جل . فَقالَ: هاتِ يا أَبَا القاسِمِ . فَقُلتُ: إِنّي أَقولُ: إِنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ واحِدٌ لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ، خارِجٌ عَنِ الحَدَّينِ؛ حَدِّ الإِبطالِ وحَدِّ التَّشبيهِ، وإِنَّهُ لَيسَ بِجِسمٍ ولا صورَةٍ، ولا عَرَضٍ ولا جَوهَرٍ، بَل هُوَ مُجَسِّمُ الأَجسامِ، ومُصَوِّرُ الصُّوَرِ، وخالِقُ الأَعراضِ وَالجَواهِرِ، ورَبُّ كُلِّ شَيءٍ ومالِكُهُ وجاعِلُهُ ومُحدِثُهُ... . فَقالَ عَلِيُّ بنُ مُحَمَّدٍ عليهماالسلام : يا أَبَا القاسِمِ ، هذا وَاللّهِ دينُ اللّهِ الَّذِي ارتَضاهُ لِعِبادِهِ، فَاثبُت عَلَيهِ، ثَبَّتَكَ اللّهُ بِالقَولِ الثَّابِتِ فِي الحَياةِ الدُّنيا وفِي الآخِرَةِ. (1)
.
ص: 431
كمال الدين_ به نقل از عبد العظيم حسنى پسر عبد اللّه _: بر سرورم امام هادى عليه السلاموارد شدم. چون مرا ديد ، به من فرمود : «خوش آمدى ، اى ابو القاسم! تو به راستى ، دوست مايى» . به ايشان گفتم : اى پسر پيامبر خدا! من مى خواهم دينم را بر تو عرضه كنم كه اگر پسنديده است ، تا ديدار خداوند عز و جلبر آن استوار بمانم. فرمود : «اى ابو القاسم! [ باورهاى دينى ات را ]بياور». گفتم : من مى گويم كه خداوند والا و بلندمرتبه، يگانه است كه چيزى همانند او نيست. از دو حدّ تعطيل و تشبيه ، بيرون است و او نه جسم است و نه صورت ، و نه عرض است و نه جوهر؛ بلكه اوست جسم بخشِ اجسام و صورتگر صورت ها و آفريدگار اعراض و جواهر، و پروردگار هر چيز و مالك آن و سازنده آن و پديد آورنده آن ... . امام هادى عليه السلام فرمود : «اى ابو القاسم! به خدا سوگند ، اين همان دين خداست كه آن را براى بندگانش پسنديده است. پس بر آن ، استوار بمان . خداوند ، تو را در زندگىِ دنيا و در آخرت ، بر سخن [ و عقيده ] استوار ، ثابت بدارد» .
.
ص: 432
الفصل الثالث عَشَر: الحافظ ، الحفيظالحافظ والحفيظ لغةًالحافظ في اللغة اسم فاعل ، والحفيظ فعيل بمعنى فاعل ، كلاهما من مادّة «حفظ» ، وهو يدلّ على مراعاة الشيء ومنعه من الضياع والتلف (1) . قال ابن منظور : الحفيظ من صفات اللّه عز و جل: لا يعزب عن حفظه الأَشياء كلّها مثقال ذرّة في السَّماوات والأَرض ، وقد حفظ على خلقه وعباده ما يعملون من خيرٍ أَو شرّ ، وقد حفظ السَّماوات والأَرض بقدرته ولا يؤودُه حفظهما وهو العليّ العظيم. و قال : الحفظ نقيض النسيان (2) ، وهو أَيضا منع الشيء من الضياع في العلم والذكر .
.
ص: 433
فصل سيزدهم : حافظ ، حفيظواژه شناسى «حافظ» و «حفيظ»صفت «حافظ» ، در لغت ، اسم فاعل و «حفيظ (نگاهبان ، نگهدار) » ، فعيل به معناى فاعل و هر دو از مادّه «حفظ» است كه بر نگهدارى و باز داشتن چيزى از گم شدن و تلف شدن دلالت دارند . ابن منظور مى گويد : حفيظ ، از صفات خداوند عز و جلاست كه در نگهدارى همه اشيا، هم وزن ذرّه اى در آسمان ها و زمين ، از حفظ او به در نمى رود و هر خوبى و بدى اى كه آفريدگان و بندگانش مى كنند ، نگاه داشته و آسمان ها و زمين را با نيروى خود ، نگاه داشته و نگاهدارىِ آنها، بر او گران نيست كه بلندمرتبه سترگ است. همچنين مى گويد: «حفظ» در برابر فراموشى به كار مى رود و آن نيز باز داشتن چيزى از گم شدن در علم و ياد كرد است.
.
ص: 434
الحافظ والحفيظ في القرآن والحديثورد اسم «الحافظ» و«الحفيظ» خمس مرّات في القرآن الكريم (1) ، وقد ذكرت الآيات والأَحاديث خصائص متنوّعة للحافظ والحفيظ كاسمين من أَسماء اللّه تعالى ، أَهمّها اثنتان هما: 1 . ذهبت بعض الأَحاديث إِلى أَنّ صفة الحافظ هي للّه وحدَه: «لا حافظ إِلاّ أَنت» (2) . وفي تبرير هذا الأَمر نقطتان جديرتان بالاهتمام : الأُولى: إِنّ حدوث المخلوقات وبقاءها يتحقّقان باللّه سبحانه ، ولو لم يتعلّق فيضه وإِرادته بالكائنات لحظة واحدة ، لفنيت ، بناءً على ذلك فالحافظ الحقيقيّ والمطلق لجميع الموجودات هو اللّه وحده ، والثانية : إِذا وُجد كمال الحفظ في الموجودات فهو كغيره من الكمالات يترشّح من اللّه تعالى ويعود إِليه . 2 . إِنّ صفة الحافظ للّه تعالى في الآيات والأَحاديث تأَتي تارةً بمعنى الحفظ من الفناء في الخارج : «وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضَ وَلاَ يَ_ؤدُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِىُّ الْعَظِيمُ» (3) . وتارةً أَخرى بمعنى حفظ الشيء في العلم: «سُبحانَ مَن هُوَ حافِظٌ لا يَنسى» (4) . وكما جاء في المعنى اللغويّ فإنّ الحفظ في الأَصل يعني «مراعاة الشيء ومنعه من الضياع والتلف» ، ويلاحظ هذا الحفظ أَحيانا وجوديّا وخارجيّا ، وأَحيانا معرفيّا وعلميّا ، وهما ملحوظان في اللغة ، وفي الآيات والأَحاديث على حدّ سواء .
.
ص: 435
حافظ و حفيظ ، در قرآن و حديثلفظ «حافظ» و «حفيظ» ، هر يك، پنج بار در قرآن كريم به كار رفته و آيات و احاديث، ويژگى هاى متنوّعى را براى حافظ و حفيظ به عنوان دو نام از نام هاى خداى متعال، ذكر كرده اند كه مهم ترينِ آنها دو نكته است : 1 . برخى احاديث، صفت حافظ (بودن) را منحصر در خدا دانسته اند : «هيچ نگاهبانى جز تو نيست». در توجيه اين امر، دو نكته در خور توجّه است: نخست آن كه پيدايش و بقاى آفريده ها، از خداوند سبحان تحقّق مى يابد و اگر فيض و اراده او لحظه اى به موجودات تعلّق نگيرد، نابود مى شوند. بر اين پايه، نگاهدار حقيقى و مطلق تمام موجودات، فقط خداست. دوم آن كه هر گاه صفت كمالىِ حافظ بودن، در موجودات يافت شود، اين كمال، مانند ديگر كمالات، از سوى خداست و به او باز مى گردد. 2 . در آيات و احاديث، صفت حافظ براى خداوند والا، گاه به معناى حفظ از نابودى در خارج است: «كرسى او، آسمان ها و زمين را در بر گرفته و نگهدارى آنها، بر او گران نمى آيد ، و اوست بلند پايه سترگ» . و گاه به معناى حفظ چيزى در علم است : «پاك است آن كه نگاهبانى است كه از ياد نمى برد». همچنان كه در معناى واژگانى آمد، حفظ ، در اصل به معناى «نگهدارى چيزى و باز داشتن آن از گم شدن و تلف شدن» است و اين نگهدارى ، گاه وجودى و خارجى است و گاه ذهنى و علمى، و اين دو، در لغت و در آيات و احاديث، يكسان لحاظ شده اند.
.
ص: 436
13 / 1عَلى كُلِّ شَيءٍ حَفيظٌ«فَإِن تَوَلَّوْاْ فَقَدْ أَبْلَغْتُكُم مَّا أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَيْكُمْ وَ يَسْتَخْلِفُ رَبِّى قَوْمًا غَيْرَكُمْ وَ لاَ تَضُرُّونَهُ شَيْ_ئا إِنَّ رَبِّى عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ حَفِيظٌ » . (1)
13 / 2خَيرٌ حافِظا«قَالَ هَلْ ءَامَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلاَّ كَمَا أَمِنتُكُمْ عَلَى أَخِيهِ مِن قَبْلُ فَاللَّهُ خَيْرٌ حَ_فِظًا وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّ حِمِينَ » . (2)
13 / 3لا حافِظَ إلاّ هُوَرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في الدُّعاءِ _: اِرحَم ذُلّي وتَضَرُّعي ، وفَقري وفاقَتي ، فَما لي رَجاءٌ غَيرُك ، ولا أَمَلٌ سِواكَ ، ولا حافِظٌ إِلاّ أَنتَ. (3)
13 / 4صِفَةُ حِفظِهِالكتاب«اللَّهُ لاَ إِلَ_هَ إِلاَّ هُوَ الْحَىُّ الْقَيُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِى السَّمَ_وَ تِ وَمَا فِى الْأَرْضِ مَن ذَا الَّذِى يَشْفَعُ عِندَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ يُحِيطُونَ بِشَىْ ءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاءَ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضَ وَلاَ يَ_ؤدُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِىُّ الْعَظِيمُ » . (4)
.
ص: 437
13 / 1بر همه چيز نگاهبان است«پس اگر [ از پذيرفتن دعوتم ] روى بگردانيد، آنچه را كه به آن فرستاده شده ام، به شما رساندم و پروردگارم، گروهى ديگر را جايگزين شما مى كند و هيچ به او زيان نمى رسانيد. همانا پروردگارم، بر همه چيز ، نگاهبان است» .
13 / 2بهترين نگاهبان«[يعقوب] گفت : آيا شما را بر او امين گردانم، آن گونه كه بر برادرش امين گرداندم؟! پس خداوند، بهترين نگاهبان است و اوست مهربان ترينِ مهربانان» .
13 / 3نگاهبانى جز او نيستپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعا _: بر خوارى و لابه و نيازمندى و تهى دستىِ من، رحمت آور كه مرا جز تو اميدى نيست و جز تو آرزويى ندارم و نگهبانى جز تو ندارم.
13 / 4ويژگى نگاهبانى اوقرآن«خداوند _ كه خدايى جز او نيست _ زنده پاينده است. نه چُرتى او را در مى گيرد و نه خوابى . آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است، از آنِ اوست. كيست كه نزد او _ جز به اذن او _ شفاعت كند؟! آنچه را پيشاپيشِ آنها و آنچه را پشت سرشان است، مى داند و [ آنها] به چيزى از دانش او _ جز به آنچه خواهد _ احاطه نمى يابند. كرسى او، آسمان ها و زمين را فرا گرفته و نگهدارىِ آنها بر او گران نمى آيد ، و اوست بلند پايه سترگ» .
.
ص: 438
«وَ الَّذِينَ اتَّخَذُواْ مِن دُونِهِ أَوْلِيَاءَ اللَّهُ حَفِيظٌ عَلَيْهِمْ وَ مَا أَنتَ عَلَيْهِم بِوَكِيلٍ » . (1)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :يا حافِظَ مَنِ استَحفَظَهُ. (2)
عنه صلى الله عليه و آله :يا حافِظا لا يَغفُلُ. (3)
عنه صلى الله عليه و آله :اللّهُمَّ إِنَّكَ حَيٌّ لا تَموتُ ... وسَميعٌ لا تَذهَلُ ، وجَوادٌ لا تَبخَلُ ، وحافِظٌ لا تَغفُلُ ، وقائِمٌ لا تَسهو ، ودائِمٌ لا تَفنى ، ومُحتَجِبٌ لا تُرى ، وباقٍ لا تَبلى ، وواحِدٌ لا تُشَبَّهُ ، ومُقتَدِرٌ لا تُنازَعُ. (4)
عنه صلى الله عليه و آله :أَثبِت في قَضائِكَ وقَدَرِكَ البَرَكَةَ في نَفسي وأَهلي ومالي في لَوحِ الحِفظِ المَحفوظِ بِحِفظِكَ ، يا حَفيظُ الحافِظُ حِفظُهُ احفَظني بِالحِفظِ الَّذي جَعَلتَ مَن حَفِظتَهُ بِهِ مَحفوظا. (5)
الإمام الباقر عليه السلام :قالَ إِبراهيمُ عليه السلام [لِذِي القَرنَينِ ] : بِمَ قَطَعتَ الدَّهرَ؟ قالَ : بِإِحدى عَشرَةَ كَلِمَةً (6) ، وهِيَ : سُبحانَ مَن هُوَ باقٍ لا يَفنى ، سُبحانَ مَن هُوَ عالِمٌ لا يَنسى ، سُبحانَ مَن هُوَ حافِظٌ لا يَسقُطُ ... . (7)
.
ص: 439
«و كسانى كه جز خدا، دوستانى (خدايانى) بر گرفتند، خداوند، نگهبان [ اعمال] آنهاست و تو بر ايشان وكيل نيستى» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :[ خداوندا ! ] اى نگهبانِ آن كه از او نگهبانى خواهد!
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :[ خداوندا ! ] اى نگهبانى كه غفلت نمى كنى!
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوندا! تو زنده اى هستى كه نمى ميرى ... و شنوايى كه فراموش نمى كنى و بخشنده اى كه بخل نمى ورزى و نگهبانى كه غفلت نمى كنى، و استوارى كه از ياد نمى برى و جاودانى كه فنا نمى پذپرى و پنهانى كه ديده نمى شوى و پايدارى كه نابود نمى شوى و يگانه اى كه [ به چيزى] همانندت نمى توان كرد و پُرتوانى كه با تو نمى توان ستيز كرد.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :[ خداوندا!] در قضا و قَدَرت، بركت را براى خودم و خانواده ام و دارايى ام در لوح محفوظى كه خود نگاهدارى اش مى كنى، ثبت كن. اى نگاهبان و اى كسى كه حفظ تو، نگهدار است! مرا با آن نگهدارىِ خود، نگاه بدار كه هر كه را با آن حفظ كردى، محفوظ ساختى.
امام باقر عليه السلام :ابراهيم عليه السلام [به ذو القرنين] فرمود : «زمان را با چه در نورديدى؟». گفت : با يازده كلمه و آنها عبارت اند از : پاك است آن پايدار فنا ناپذير، پاك است آن دانايى كه فراموش نمى كند ، پاك است آن نگاهدارى كه فرو نمى اندازد ... .
.
ص: 440
الإمام الصادق عليه السلام :سُبحانَ مَن هُوَ عَظيمٌ لا يُرامُ (1) ، سُبحانَ مَن هُوَ قائِمٌ لا يَلهو ، سُبحانَ مَن هُوَ حافِظٌ لا يَنسى. (2)
الإمام الرضا عليه السلام :اللّهُمَّ اضرِب عَلَيَّ سُرادِقاتِ (3) حِفظِكَ الَّذي لا يَهتِكُهُ الرِّياحُ ، ولا تَخرِقُهُ الرَّماحُ ، وَاكفِني شَرَّ ما أَخافُهُ بِروحِ قُدسِكَ الَّذي مَن أَلقَيتَهُ عَلَيهِ كانَ مَستورا عَن عُيونِ النّاظِرينَ ، وكَبيرا في صُدورِ الخَلائِقِ أَجمَعينَ. (4)
عنه عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى : «وَلاَ يَ_ؤدُهُ حِفْظُهُمَا» _: أَي لا يَثقُلُ عَلَيهِ حِفظُ ما فِي السَّماواتِ وما فِي الأَرضِ. (5)
.
ص: 441
امام صادق عليه السلام :پاك است آن سترگى كه قصد سوئى به او نمى شود. پاك است آن استوارى كه به چيزى سرگرم نمى شود. پاك است آن كس كه نگهبانى است كه فراموش نمى كند.
امام رضا عليه السلام :خداوندا! سرا پرده هاى حفظت را كه بادها آن را نمى درند و نيزه ها آن را نمى شكافند، بر من بياويز و مرا از آسيب آنچه از آن مى ترسم، با روح قدست بسنده باش كه بر هر كه آن را افكندى، از ديدگان نظاره گران پوشيده گشت و در دل هاى همه آفريدگان، بزرگ شد.
امام رضا عليه السلام_ درباره آيه «و نگهدارىِ آنها، بر او گران نمى آيد» _: يعنى نگهدارىِ آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است، بر او گران نمى آيد.
.
ص: 442
الفصل الرابع عَشَر: الحافي، الحفيّالحافي والحفي لغةً«الحافي» في اللغة اسم فاعل و«الحفيّ» فعيل بمعنى فاعل من مادّة «حفي» وهو ثلاثة أُصول : المنع ، استقصاء السؤال ، والحفاء خلاف الانتعال. ومن الأَصل الثاني قولهم: حفيت إِليه في الوصيّة: بالغت وتحفّيت به: بالغت في إِكرامه . والحفي : المتقصي في السؤال . حفيت بفلان وتحفّيت ، إِذا عُنيتَ به . والحفي : العالم بالشيء (1) . حَفِيَ فلان بفلان : إِذا برّهُ وأَلطفهُ . الحفي : اللطيف. حفي فلان بفلان : إِذا قام في حاجته وأَحسن مثواه . التحفّي : الكلام واللقاء الحسن (2) .
الحافي والحفيّ في القرآن والحديثورد اسم «الحفيّ» للّه سبحانه مرّةً واحدةً في القرآن الكريم : «إِنَّهُ كَانَ بِى حَفِيًّا» (3) . والحفيّ والحافي في هذه الآية والأَحاديث بمعنى المبالغ في البرّ والسؤال والمراقبة والعناية بأَحوال عباده ، وهي مأخوذه من الأَصل الثاني لمادّة «حفي» .
.
ص: 443
فصل چهاردهم : حافى، حَفىواژه شناسى «حافى» و «حَفى»صفت «حافى (عنايتگر) » در لغت، اسم فاعل و «حفىّ» ، فعيل به معناى فاعل از مادّه «حفى» است كه در اصلْ سه معنا دارد : باز داشتن، نيك پرسيدن و بررسيدن ، و «حفاء»، يعنى پا برهنگى ، در برابر كفش داشتن. از اصل دوم، اين گفتار است كه : «حفيتُ إليه فى الوصية » ، يعنى در سفارش به او، تأكيد كردم و «تحفّيتُ به» ، يعنى در گراميداشت او مبالغه كردم. «حفى»، يعنى كسى كه در پرسش، موشكافى كند. «حفيتَ بفلان و تحفّيت»، يعنى به او عنايت كردى و «حفىّ» ، يعنى دانا به چيزى . «حَفِىَ فلانٌ بفلانٍ»، يعنى كسى به ديگرى نيكى كرد و لطف ورزيد. «حفىّ»، يعنى لطف كننده. «فلانٌ حَفِىٌّ بفلان»، يعنى به حاجت وى مى پردازد و در حقّ وى نيكى مى كند. «تحفّى»، يعنى گفتار و ديدار نيكو.
حافى و حفىّ ، در قرآن و حديثنام «حفىّ»، يك بار در قرآن كريم براى خداوند سبحان به كار رفته است : «او به من عنايتگر است» . حفى و حافى در اين آيه و در احاديث، به معناى مبالغه كننده در نيكى و پرسش و مراقبت و عنايت به احوال بندگان است و برگرفته از اصل معنايى دوم مادّه «حفى» است.
.
ص: 444
الكتاب«إِنَّهُ كَانَ بِى حَفِيًّا» . (1)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :سَيِّدي أَنتَ بِحاجَتي عَليمٌ ، فَكُن بِها حَفِيّا فَإِنَّكَ بِها عالِمٌ غَيرُ مُعَلَّمٍ ، وأَنتَ بِها واسِعٌ غَيرُ مُتَكَلِّفٍ. (2)
الإمام عليّ عليه السلام :لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ الخالِقُ الكافِي الباقِي الحافي . (3)
الإمام الحسين عليه السلام :إِلهي كَيفَ تَكِلُني وقَد تَوَكَّلتَ لي ، وكَيفَ أُضامُ وأَنتَ النّاصِرُ لي ، أَم كَيفَ أَخيبُ وأَنتَ الحَفِيُّ بي. (4)
الإمام زين العابدين عليه السلام :اللّهُمَّ قَد تَعلَمُ ما يُصلِحُني مِن أَمرِ دُنيايَ وآخِرَتي ، فَكُن بِحَوائِجي حَفِيّا. (5)
.
ص: 445
قرآن«همانا او به من عنايتگر است» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :سرورم! تو به حاجت من بسيار دانايى، پس بدان عنايتگر باش ؛ زيرا تو به آن دانايى، بى آن كه به تو آموخته باشند و آن را گشايش دهنده اى، بى آن كه زحمتى بر تو باشد.
امام على عليه السلام :خدايى نيست ، جز خداى آفريدگارِ بسنده پايدارِ عنايتگر.
امام حسين عليه السلام :خداى من! چگونه مرا به ديگران وا مى گذارى، حالْ آن كه تو كار مرا به عهده گرفته اى؟! و چگونه بر من ستم رود، حالْ آن كه تو يارى رسان من هستى؟! يا چگونه ناكام گردم، حالْ آن كه تو به من عنايتگرى؟!
امام زين العابدين عليه السلام :خداوندا! بى گمان آنچه از كار دنيا و آخرت من، مرا به سامان مى رسانَد، مى دانى، پس به نيازهايم عنايتگر باش.
.
ص: 446
الفصل الخامس عَشَر: الحاكمالحاكِم لغةً«الحاكم» في اللغة اسم فاعل من مادّة «حكم» وهو المنع (1) . ويُطلق على من يبتّ في نزاعات النّاس ، ويؤخذ بكلامه (2) ، وحكم الحاكم في الحقيقة مانع الظلم والنزاع .
الحاكم في القرآن والحديثلقد ورد تعبير «خير الحاكمين» في القرآن الكريم ثلاث مرّات ، وتعبير «أَحكم الحاكمين» مرّتين ، موصوفا بهما اللّه تعالى ، وقد نُسبت المشتقّات الأُخرى لمادّة «حكم» إِلى اللّه عَزَّ اسمه سبعا وثلاثين مرّةً . إِنّ حكم اللّه ينقسم في أَحد التقاسيم إِلى قسمين : تشريعيّ ، وتكوينيّ ، فالحكم التشريعيّ عبارة عن أَوامر اللّه سبحانه ونواهيه التي بلّغها الأَنبياء والأَئمّة المعصومون عليهم السلام للنَّاس في قالب الأَحكام التكليفيّة الخمسة . أَمّا حكمه التكوينيّ تعالى فهو عبارة عن الإرادة والقضاء والقدر الإلهيّ الجاري في العالم . إِنّ حقّ التشريع والأَمر والنهي لخالق النَّاس ومالكهم ويجب أَن تعود أَحكام الآخرين إِلى الحكم الإلهيّ وتكون مطابقة لشريعة اللّه ، وقد نسبت الأَحاديث إِلى حكم اللّه خصائص ، مثل : العدالة ، والإنصاف ، والخير ، والحُسن .
.
ص: 447
فصل پانزدهم : حاكمواژه شناسى «حاكم»صفت «حاكم» در لغت، اسم فاعل از مادّه «حكم»، به معناى باز داشتن است و به كسى گفته مى شود كه اختلافات مردم را فيصله مى دهد و مردم به سخن او گردن مى نهند و بدين سان، حكم حاكم، در حقيقتْ مانع ستم و ستيزه مى گردد.
حاكم، در قرآن و حديثتعبير «بهترين حاكمان»، در قرآن كريم سه بار و تعبير «حاكم ترينِ حاكمان»، دو بار در وصف خداى متعال به كار رفته است. برگرفته هاى ديگر مادّه «حكم» نيز، 37 بار به خداوند متعال نسبت داده شده است. حكم خداوند، از يك جهت، به دو قسم بخش پذير است : تشريعى و تكوينى. حكم تشريعى، عبارت است از اوامر و نواهى خداوند سبحان كه پيامبران و پيشوايان معصوم عليهم السلام ، آنها را در قالب احكام تكليفىِ پنجگانه به مردم رسانده اند. حكم تكوينى خداوند، عبارت است از اراده و قضا و قدر الهى، كه در جهان جارى است. حقّ قانون گذارى و امر و نهى، از آنِ آفريدگار و مالك مردمان است و بايسته است كه احكام ديگران، به حكم خدا برگردد و بر طبق قانون خدا باشد. احاديث، ويژگى هايى را به حكم خداوند نسبت داده اند، مانند : عادلانه و منصفانه بودن و نيكى و خوبى.
.
ص: 448
15 / 1أحْكَمُ الحاكِمينَالكتاب«وَ نَادَى نُوحٌ رَّبَّهُ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِى مِنْ أَهْلِى وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَ أَنتَ أَحْكَمُ الْحَ_كِمِينَ» . (1)
«أَفَحُكْمَ الْجَ_هِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْمًا لِّقَوْمٍ يُوقِنُونَ» . (2)
«وَ اتَّبِعْ مَا يُوحَى إِلَيْكَ وَ اصْبِرْ حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ وَ هُوَ خَيْرُ الْحَ_كِمِينَ» . (3)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :الحَمدُ للّهِِ رَفيعِ الدَّرَجاتِ ، ذِي العَرشِ ... وهُوَ أَحكَمُ الحاكِمينَ ، وأَسرَعُ الحاسِبينَ ، وحُكمُهُ عَدلٌ وهُوَ لِلحَمدِ أَهلٌ . (4)
15 / 2عادِلٌ في حُكمِهِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :اللّهُ عَظيمُ الآلاءِ ، دائِمُ النَّعماءِ ... عادِلٌ في حُكمِهِ ، عالِمٌ في مُلكِهِ . (5)
.
ص: 449
15 / 1حاكم ترين حاكمانقرآن«و نوح، پروردگارش را ندا كرد و گفت : «اى پروردگار من! همانا پسرم، از خانواده من است و وعده تو حتما راست است و تو حاكم ترينِ حاكمانى»» .
«آيا حكمِ جاهليت را مى جويند؟ و چه كسى براى يقينداران، نيكْ حكم تر از خداوند است؟!» .
«آنچه را كه به تو وحى مى گردد، پيروى كن و شكيبايى بورز تا خداوند، حكم كند ، و اوست بهترينِ حاكمان» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :ستايش، از آنِ خداست كه بالا برنده درجه ها و صاحب عرش است ... و او حاكم ترينِ حاكمان و سريع ترينِ حسابگران است و حكم او، داد است و او شايسته ستايش است.
15 / 2در حكم خود، دادگر استپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند ، نعمت هايش بزرگ و هميشگى اند ... در حكم خود، دادگر است و در فرمان روايىِ خود، داناست .
.
ص: 450
الإمام عليّ عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ ... الَّذي صَدَقَ في ميعادِهِ ، وَارتَفَعَ عَن ظُلمِ عِبادِهِ ، وقامَ بِالقِسطِ في خَلقِهِ ، وعَدَلَ عَلَيهِم في حُكمِهِ . (1)
عنه عليه السلام :اِعلَموا أَنَّ لِكُلِّ حَقٍّ طالِبا ، ولِكُلِّ دَمٍ ثائِرا ، وَالطّالِبُ بِحَقِّنا كَقِيامِ الثّائِرِ بِدِمائِنا ، وَالحاكِمُ في حَقِّ نَفسِهِ هُوَ العادِلُ الَّذي لا يَحيفُ (2) ، وَالحاكِمُ الَّذي لا يَجورُ ، وهُوَ اللّهُ الواحِدُ القَهّارُ . (3)
عنه عليه السلام_ مِن دُعائِهِ في يَومِ الثُّلاثاءِ _: أَمرُكَ ماضٍ ، ووَعدُكَ حَتمٌ ، وحُكمُكَ عَدلٌ ، لا يَعزُبُ (4) عَنكَ شَيءٌ . (5)
الإمام زين العابدين عليه السلام_ مِن دُعائِهِ فِي العيدَينِ وَالجُمُعَةِ _: عادَتُكَ الإِحسانُ إِلَى المُسيئينَ ، وسُنَّتُكَ الإِبقاءُ عَلَى المُعتَدينَ ، حَتّى لَقَد غَرَّتهُم أَناتُكَ عَنِ الرُّجوعِ ، وصَدَّهُم إِمهالُكَ عَنِ النُّزوعِ ، وإِنَّما تَأَنَّيتَ بِهِم لِيَفيؤوا إِلى أَمرِكَ ، وأَمهَلتَهُم ثِقَةً بِدَوامِ مُلكِكَ ، فَمَن كانَ مِن أَهلِ السَّعادَةِ خَتَمتَ لَهُ بِها ، ومَن كانَ مِن أَهلِ الشَّقاوَةِ خَذَلتَهُ لَها ، كُلُّهُم صائِرونَ إِلى حُكمِكَ ، وأُمورُهُم آئِلَةٌ إِلى أَمرِكَ ، لَم يَهِن عَلى طولِ مُدَّتِهِم سُلطانُكَ ، ولَم يَدحَض لِتَركِ مُعاجَلَتِهِم بُرهانُكَ ، حُجَّتُكَ قائِمَةٌ لا تُدحَضُ ، وسُلطانُكَ ثابِتٌ لا يَزولُ ، فَالوَيلُ الدَّائِمُ لِمَن جَنَحَ عَنكَ ، وَالخَيبَةُ الخاذِلَةُ لِمَن خابَ مِنكَ ، وَالشَّقاءُ الأَشقى لِمَن اغتَرَّ بِكَ ، ما أَكثَرَ تَصَرُّفَهُ في عَذابِكَ ، وما أَطوَلَ تَرَدُّدَهُ في عِقابِكَ ، وما أَبعَدَ غايَتَهُ مِنَ الفَرَجِ ، وما أَقنَطَهُ مِن سُهولَةِ المَخرَجِ ، عَدلاً مِن قَضائِكَ لا تَجورُ فيهِ ، وإِنصافا مِن حُكمِكَ لا تَحيفُ عَلَيهِ ، فَقَد ظاهَرتَ الحُجَجَ ، وأَبلَيتَ الأَعذارَ ، وقَد تَقَدَّمتَ بِالوَعيدِ ، وتَلَطَّفتَ فِي التَّرغيبِ ، وضَرَبتَ الأَمثالَ ، وأَطَلتَ الإِمهالَ ، وأَخَّرتَ وأَنتَ مُستَطيعٌ لِلمُعاجَلَةِ ، وتَأَنَّيتَ وأَنتَ مَليءٌ بِالمُبادَرَةِ . (6)
.
ص: 451
امام على عليه السلام :ستايش، از آنِ خداست ... كه در وعده خود، راست گفت و از ستم به بندگانش والا گشت و به دادگرى در ميان آفريدگانش برخاست و در حكم خود بر ايشان، عدالت ورزيد.
امام على عليه السلام :بدانيد كه هر حقّى را خواستارى است و هر خونى را خونخواهى، و [ كارِ ]خواستار حقّ ما، مانند قيامِ خونخواه خون هاى ماست و حاكم در حقّ خود، همان دادگرى است كه ستم نمى كند و حاكمى است كه جور نمى كند و او همان خداوند يگانه چيره است.
امام على عليه السلام_ در دعاى ايشان در روز سه شنبه _: فرمان تو، اجرا شونده است و وعده تو، حتمى است و حكم تو، داد است. چيزى از تو پنهان نمى ماند.
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعاى عيدهاى فطر ، قربان و جمعه _: عادت تو، نيكى كردن به بدكاران و روش تو، باقى گذاشتنِ تجاوزگران است، تا آن جا كه بردبارىِ تو، ايشان را در بازگشت [ از گناه ]فريفته است و مهلت دادن تو ، ايشان را از دل بر كندن [ از گناه] باز داشته است. جز اين نيست كه با ايشان درنگ ورزيدى تا به فرمان تو باز آيند و از روى اطمينان به پايدارىِ فرمان روايى ات، ايشان را مهلت داده اى، پس هر كس جزو نيكْ بختان بوده، [روزگارِ] او را به نيكْ بختى پايان دادى و هر كه از شوربختان بود، او را براى شوربختى اش رها ساختى. همگى ايشان، به سوى حكم تو باز آيند و امورشان، به سوى فرمان تو برگردد. به رغم درازىِ مدّت ايشان ، سلطه تو سست نگردد و برهان تو، براى شتاب نكردن [ به عذاب] ايشان، باطل نشود. حجّت تو، استوار است كه باطل نمى گردد و سلطه تو، پايدار است و زوال نمى پذيرد. پسْ عذاب هميشگى، براى آن كسى باد كه از تو كناره گرفت و ناكامىِ فرو گذارنده، براى آن كسى باد كه از تو نا اميد گشت و شوربختىِ خواركننده، براى آن كسى باد كه فريفته [درنگ و مهلت دهىِ] تو شد. چه بسيار است چرخش او در عذابت، و چه دراز است آمد و شد او در كيفرت، و چه دور است فرجام او از گشايش، و چه نا اميد است از آسانىِ برون شدن [ از عذاب] ؛ اين حكم دادگرانه توست كه در آن، جور روا نمى دارى و حكمِ منصفانه توست كه در آن، ستم نمى كنى ؛ چرا كه حجّت ها را آشكار ساختى و عذرها را از ميان بردى و پيشاپيشْ تهديد كردى و در تشويقْ لطف ورزيدى و مَثَل ها زدى و مهلت دهى را به درازا كشاندى و به تأخير انداختى، با آن كه براى شتافتن [در عذابْ ]توانايى ، و درنگ ورزيدى، با آن كه تو بر پيش دستى ، توانگرى.
.
ص: 452
الإمام الصادق عليه السلام :فَقَد عَلِمتُ يا إِلهي أَنَّهُ لَيسَ في حُكمِكَ ظُلمٌ ، ولا في نِقمَتِكَ عَجَلَةٌ ، وإِنَّما يَعجَلُ مَن يَخافُ الفَوتَ ، ويَحتاجُ إِلَى الظُّلمِ الضَّعيفُ ، وقَد تَعالَيتَ يا إِلهي عَن ذلِكَ . (1)
عنه عليه السلام :أَسأَ لُكَ بِالاِسمِ الَّذي جَعَلتَهُ عِندَ مُحَمَّدٍ وعِندَ عَلِيٍّ وعِندَ الحَسَنِ وَالحُسَينِ وعِندَ الأَئِمَّةِ كُلِّهِم _ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِم أَجمَعينَ _ ، أَن تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وأَن تَقضِيَ لي يا رَبِّ حاجَتي وتُيَسِّرَ لي عَسيرَها ، وتَكفِيَني مُهِمَّها ، وتَفتَحَ لي قُفلَها ، فَإِن فَعَلتَ فَلَكَ الحَمدُ ، وإِن لَم تَفعَل فَلَكَ الحَمدُ غَيرَ جائِرٍ في حُكمِكَ ، ولا مُتَّهَمٍ في قَضائِكَ ، ولا حائِفٍ في عَدلِكَ . (2)
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ رَبِّ العالَمينَ ، الحَيِّ الَّذي لا إِلهَ إِلاّ هُوَ ، الحَيِّ الَّذي لا يَموتُ ، وَالقائِمِ الَّذي لا يَتَغَيَّرُ ، وَالدَّائِمِ الَّذي لا يَفنى وَالقاسِطِ الَّذي لا يَزولُ ، وَالعَدلِ الَّذي لا يَجورُ ، وَالحاكِمِ الَّذي لا يَحيفُ ، وَاللَّطيفِ الَّذي لا يَخفى عَلَيهِ شَيءٌ ، وَالواسِعِ الَّذي لا يَبخَلُ ، وَالمُعطي مَن يَشاءُ ما يَشاءُ ، وَالأَوَّلِ الَّذي لا يُدرَكُ . (3)
.
ص: 453
امام صادق عليه السلام :اى خداى! من قطعا دانستم كه در حكم تو ستمى نيست و در كيفر تو شتابى نيست و تنها كسى شتاب مى كند كه بيمِ از دست دادن دارد . ناتوان، به ستم نيازمند مى گردد، حالْ آن كه تو اى خداى من! از آن برتر و بالاترى.
امام صادق عليه السلام :به نامى كه آن را نزد محمّد و نزد على و نزد حسن و حسين و نزد همه امامان _ كه درودهاى خداوند، بر همه ايشان باد _ نهادى، از تو درخواست مى كنم كه بر محمّد و خاندان محمّد، درود فرستى و _ اى پروردگارم! _ حاجت مرا بر آورده سازى و سختِ آن را آسان كنى و مهمّ آن را بسنده باشى و قفلِ آن را برايم بگشايى. پس اگر انجام دادى، ستايشْ تو راست و اگر انجام ندادى، باز ستايشْ تو راست، كه در حُكمت ستم كننده و در قضايت متّهم و در دادگرى ات ظالم نيستى.
امام صادق عليه السلام :ستايش، از آنِ خداست كه پروردگار جهانيان است، زنده اى كه خدايى جز او نيست، زنده اى كه نمى ميرد و استوارى كه دگرگونى نمى پذيرد، جاودانى كه فنا نمى پذيرد و دادگرى كه از ميان نمى رود ، عدلى كه جور نمى كند و حاكمى كه ستم روا نمى دارد، لطيفى (آگاهِ باريك بينى) كه چيزى بر او پنهان نمى ماند و گشايشگرى كه بخل نمى ورزد و عطا كننده هر چه خواهد، به هر كه خواهد، و پيشْ گامى كه ديگران به او نمى رسند.
.
ص: 454
الإمام العسكريّ عليه السلام_ فِي التَّفسيرِ المَنسوبِ إِلَيهِ _: قالَ اللّهُ عز و جل لِبَني إِسرائيلَ : وَاذكُروا «إِذْ أَخَذْنَا مِيثَ_قَ بَنِى إِسْرَ ءِيلَ» عَهدَهُمُ المُؤَكَّدَ عَلَيهِم «لاَ تَعْبُدُونَ إِلاَّ اللَّهَ» (1) أَي لا يُشَبِّهوهُ بِخَلقِهِ ، ولا يَجوروهُ في حُكمِهِ . (2)
راجع : ص 106 (المرتبة الرابعة : التَّوحيدُ في الحُكم) .
15 / 3يَحكُمُ ما يُريدُ«يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَوْفُواْ بِالْعُقُودِ أُحِلَّتْ لَكُم بَهِيمَةُ الْأَنْعَ_مِ إِلاَّ مَا يُتْلَى عَلَيْكُمْ غَيْرَ مُحِلِّى الصَّيْدِ وَأَنتُمْ حُرُمٌ إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ مَا يُرِيدُ» . (3)
.
ص: 455
امام عسكرى عليه السلام_ در تفسير منسوب به ايشان _: خداوند عز و جل به فرزندان اسرائيل فرمود : «و ياد كنيد «هنگامى را كه پيمان فرزندان اسرائيل را برگرفتيم» ». پيمانِ تأكيد شده بر ايشان، [ اين بود كه] «جز خدا را نمى پرستيد» ؛ يعنى او را به آفريدگانش همانند نسازند و او را در حكمش ستمگر ندانند.
ر . ك : ص 107 (مرتبه چهارم : يگانگى در حكم).
15 / 3آنچه بخواهد، حكم مى كند«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! به پيمان ها وفا كنيد. [گوشتِ] ستوران زبان بسته، بر شما حلال گشت، جز آنچه [حرمتِ] آن بر شما خوانده مى شود [و] در حال احرام ، شكار را حلال نشمريد. همانا خداوند، آنچه را بخواهد، حكم مى كند» .
.
ص: 456
الفصل السادس عَشَر: الحسيبالحسيب لغةًالحسيب في اللغة فعيل من مادّة «حسب» وله معنيان رئيسان: الأَوّل: العدّ ، تقول: حسبتُ الشيء أَحسبه حسبا وحُسبانا . والثاني: الكفاية؛ تقول: شيء حساب ، أَي: كافٍ. ويقال: أَحسبتُ فلانا: إِذا أَعطيته ما يُرضيه (1) . بناءً على هذا ، للحسيب في اللغة معنيان: الأَوّل: المحاسب؛ والثاني : الكافي .
الحسيب في القرآن والحديثورد اسم الحسيب في القرآن الكريم ثلاث مرّات (2) ، واسم «الحاسب» مرّتين (3) ، ولفظ «سريع الحساب» ثماني مرّات (4) ، ولفظ «بغير حساب» ستّ مرّات (5) . ويبدو أَنّ تعبير «سريع الحساب» ، و«أَسرع الحاسبين» ، و «بغير حساب» في المعنى الأَوّل للحساب ، أَمّا استعمالات اسم «الحسيب» ، و«الحاسب» في القرآن والأَحاديث فهي صالحة للتفسير بكلا المعنيين المذكورين وإِن كان المعنى الأَوّل أَقرب ، كقوله تعالى: «وَإِذَا حُيِّيتُم بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّواْ بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ حَسِيبًا» (6) أَو الحديث المأَثور : «واللّهُ حَسيبٌ بَينَنا وبَينَكُم فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ» (7) .
.
ص: 457
فصل شانزدهم : حسيبواژه شناسى «حسيب»صفت «حسيب (حسابگر / بسنده)» بر وزن فعيل و از مادّه «حسب» است كه دو معناى اصلى دارد : نخست ، شمارش؛ چنان كه مى گويى : «حسبت الشى ءَ أحسبه حسبا وحُسبانا؛ آن چيز را شمردم». دوم ، بسندگى؛ چنان كه مى گويى : «شيءٌ حِسَابٌ ؛ چيز بسنده». «أحسبتُ فلانا»، هنگامى به كار مى رود كه آنچه او را خشنود مى سازد ، به او عطا كنى . بنا بر اين، «حسيب» در لغت ، دو معنا دارد : حسابگر و بسنده .
حسيب، در قرآن و حديثنام «حسيب» ، در قرآن كريم سه بار و نام «حاسب»، دو بار و تعبير «سريع الحساب (زود شمار) » ، هشت بار و عبارت «بغير حساب (بدون شمارش)» ، شش بار به كار رفته است. چنين مى نمايد كه تعبير «سريع الحساب (زود شمار) » و «أسرع الحاسبين (سريع ترين حسابرس) » و «بغير حساب» ، در معناى نخستِ حساب (شمارش) به كار رفته اند؛ اما موارد كاربرد «حسيب» و «حاسب» ، در قرآن و حديث ، به هر دو معناى ياد شده تفسيرپذيرند ؛ هرچند كه معناى نخست ، نزديك تر است ، مانند آيه «و هر گاه شما را به درودى درود گفتند، پس با بهتر از آن ، درود بگوييد يا همان را باز گردانيد كه خداوند ، بر هر چيزى حسابگر است» و يا حديثِ : «و خداوند ، ميان ما و شما در دنيا و آخرت ، حسابگر است».
.
ص: 458
16 / 1حَسيبٌ عَلى كُلِّ شَيءٍالكتاب« وَإِذَا حُيِّيتُم بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّواْ بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ حَسِيبًا » . (1)
الحديثمعاني الأخبار عن قيس بن عاصم :وَفَدتُ مَعَ جَماعَةٍ مِن بَني تَميمٍ إِلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَدَخَلتُ وعِندَهُ الصَّلصالُ بنُ الدَّلَهمَسِ فَقُلتُ : يا نَبِيَّ اللّهِ عِظنا مَوعِظَةً نَنتَفِعُ بِها ، فَإِنّا قَومٌ نَعيرُ (2) بِالبَرِيَّةِ . فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يا قَيسُ ، إِنَّ مَعَ العِزِّ ذُلاًّ ، وإِنَّ مَعَ الحَياةِ مَوتا ، وإِنَّ مَعَ الدُّنيا آخِرَةً ، وإِنَّ لِكُلِّ شَيءٍ حَسيبا ، وعَلى كُلِّ شَيءٍ رَقيبا. (3)
.
ص: 459
16 / 1بر همه چيز حسيب استقرآن«و هر گاه شما را به درودى، درود گفتند، پس به نيكوتر از آن، درود بگوييد يا همان را باز گردانيد، كه خداوند ، بر همه چيز ، حسابگر است» .
حديثمعانى الأخبار_ به نقل از قيس پسر عاصم _: همراه با جماعتى از بنى تميم ، خدمت پيامبر صلى الله عليه و آلهرسيدم. هنگامى كه داخل شدم ، صلصال پسر دَلَهمَس نزد ايشان بود. گفتم : اى پيامبر خدا! ما را اندرزى بده كه از آن سود ببريم؛ چرا كه ما گروهى بيابانگرديم. پس پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اى قيس! همانا با عزّت، ذلّتى است و بى گمان با زندگى، مرگى است. و همانا با دنيا آخرتى است و همانا براى هر چيزى حسابگرى است و بر هر چيزى نگاهبانى».
.
ص: 460
الإمام عليّ عليه السلام :حاسِب نَفسَكَ لِنَفسِكَ ، فَإِنَّ غَيرَها مِنَ الأَنفُسِ لَها حَسيبٌ غَيرُكَ. (1)
فاطمة عليهاالسلام_ مِن كَلامِها لِلقَومِ لَمّا هَجَموا عَلى دارِها _: لكِنَّكُم قَطَعتُمُ الأَسبابَ بَينَكُم وبَينَ نَبِيِّكُم ، وَاللّهُ حَسيبٌ بَينَنا وبَينَكُم فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ. (2)
الإمام زين العابدين عليه السلام :دَخَلَ الحُسَينُ عليه السلام عَلى عَمِّي الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ عليهماالسلاملَمّا سُقِيَ السَّمَّ ، فَقامَ لِحاجَةِ الإِنسانِ ، ثُمَّ رَجَعَ ، فَقالَ : لَقَد سُقيتُ السَّمَّ عِدَّةَ مِرارٍ ، فَما سُقيتُ مِثلَ هذِهِ ... . فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : يا أَخي ، مَن سَقاكَ؟ قالَ : وما تُريدُ بِذلِكَ ؟ فَإِن كانَ الَّذي أَظُنُّهُ فَاللّهُ حَسيبُهُ ، وإِن كانَ غَيرَهُ فَما أُحِبُّ أَن يؤخَذَ بي بَريءٌ. (3)
الإمام الصادق عليه السلام :اللّهُمَّ إِنّي أَسأَ لُكَ .. . يا مَن عَلى كُلِّ شَيءٍ رَقيبٌ ، وعَلى كُلِّ شَيءٍ حَسيبٌ ، ومِن كُلِّ عَبدٍ قَريبٌ. (4)
عيون أخبار الرضا عن أحمد بن الحسين كاتب أبي الفيّاض عن أبيه :حَضَرنا مَجلِسَ عَلِيِّ بنِ موسى عليه السلام ، فَشَكا رَجُلٌ أَخاهُ ، فَأَنشَأَ يَقولُ : أَعذِر أَخاكَ عَلى ذُنوبِهِ وَ استُر وغَطِّ عَلى عُيوبِهِ وَ اصبِر عَلى بَهتِ السَّفيهِ وَ لِلزَّمانِ عَلى خُطوبِهِ ودَعِ الجَوابَ تَفَضُّلا و كِلِ الظَّلومَ إِلى حَسيبِهِ (5)
.
ص: 461
امام على عليه السلام :تو حسابرسِ خود براى خود باش كه ديگران ، حسابرسى جز تو دارند.
فاطمه عليهاالسلام_ از سخن وى براى گروهى كه بر خانه اش تاختند _: امّا شما رشته هاى ميان خود و پيامبرتان را بريديد و خداوند ، در دنيا و آخرت ميان ما و شما حسابرس است.
امام زين العابدين عليه السلام :آن گاه كه عمويم حسن بن على عليه السلام را زهر خوراندند، [ پدرم ]حسين بن على عليهماالسلاموارد شد . پس براى [ قضاى] حاجت انسانى برخاست ، سپس برگشت و فرمود : «چندين بار به من زهر خورانده اند، [ اما] مانند اين نخورانده بودند...» . پس حسين عليه السلام به او گفت : «اى برادرم! چه كسى [ آن را] به تو خوراند؟». فرمود : «چه منظورى دارى؟ اگر همان باشد كه گمان مى برم، پس خداوند ، حسابرس اوست و اگر غير از او باشد، خوش ندارم كه بى گناهى براى من گرفته شود».
امام صادق عليه السلام :خداوندا! من از تو درخواست مى كنم ... اى آن كه بر همه چيز نگاهبانى و بر همه چيز حسابرسى و به هر بنده اى نزديكى !
عيون أخبار الرضا عليه السلام_ از احمد پسر حسين كاتب ابو الفياض به نقل از پدرش _: در مجلس امام رضا عليه السلام حاضر بوديم كه مردى از برادر خود شكايت كرد. پس امام عليه السلامچنين سرود : عذر برادرت را بر گناهانش بپذير / و عيب هاى او را بپوشان و پنهان كنو بر بُهتانِ بى خرد ، شكيبايى كن / و [رسيدگى] به كارهاى او را به روزگار واگذار.و پاسخِ [او] را از روىلطفْ فرو گذار / و ستمگر را به حسابرسش واگذار .
.
ص: 462
16 / 2سَريعُ الحِسابِالكتاب«لِيَجْزِىَ اللَّهُ كُلَّ نَفْسٍ مَّا كَسَبَتْ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ » . (1)
راجع : البقرة : 202 ، آل عمران : 19 و 199 ، المائدة : 4 ، الأنعام : 165 ، الرعد : 41 ،النور : 39 ، غافر : 17 .
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :اللّهُ أَكبَرُ ، ذُو السُّلطانِ المَنيعِ ، وَالإِنشاءِ البَديعِ ، وَالشَّأنِ الرَّفيعِ ، وَالحِسابِ السَّريعِ. (2)
عنه صلى الله عليه و آله :الحَمدُ للّهِِ رفيعِ الدَّرَجاتِ ... سَريعِ الحِسابِ ، شَديدِ العِقابِ. (3)
نهج البلاغة :سُئِلَ [عَلِيٌّ عليه السلام] : كَيفَ يُحاسِبُ اللّهُ الخَلقَ عَلى كَثرَتِهِم ؟ فَقالَ عليه السلام : كَما يَرزُقُهُم عَلى كَثرَتِهِم . فَقيلَ : كَيفَ يُحاسِبُهُم ولا يَرَونَهُ ؟ فَقالَ عليه السلام : كَما يَرزُقُهم ولا يَرَونَهُ. (4)
.
ص: 463
16 / 2زود شمارقرآن«تا هر كس را به چيزى سزا دهد كه خود به دست آورده . همانا خداوند ، زود شمار است» .
ر . ك : بقره: آيه 202، آل عمران: آيه 19 و 199، مائده: آيه 4، انعام: آيه 165، رعد: آيه 41، نور: آيه 39، غافر: آيه 17 .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند ، بزرگ تر است [ از اين كه وصف شود ]. صاحبِ سلطه دست نايافتنى و آفرينش نو و شأن والا و حسابرسىِ تند است.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :ستايش ، از آنِ خداست كه بالا برنده درجه هاست ... زود شمارِ سختْ كيفر است.
نهج البلاغة :از امير مؤمنان پرسش شد كه خداوند ، چگونه مردمان را با وجود فراوانى شان حسابرسى مى كند؟ فرمود : «همان سان كه با وجود فراوانى شان روزى شان مى دهد». پس گفته شد : چگونه آن ها را حسابرسى مى كند ، حال آن كه او را نمى بينند؟ فرمود : «همان سان كه روزى شان مى دهد و او را نمى بينند».
.
ص: 464
16 / 3أَسرَعُ الحاسِبينَالكتاب«ثُمَّ رُدُّواْ إِلَى اللَّهِ مَوْلَاهُمُ الْحَقِّ أَلاَ لَهُ الْحُكْمُ وَهُوَ أَسْرَعُ الْحَ_سِبِينَ» . (1)
الحديثالإمام الباقر عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: يا أَبصَرَ النّاظِرينَ ، ويا أَسمَعَ السّامِعينَ ، ويا أَسرَعَ الحاسِبينَ ، ويا أَرحَمَ الرّاحِمينَ. (2)
16 / 4كَفى بِهِ حَسيباالكتاب«الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَ__لَ_تِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَ لاَ يَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلاَّ اللَّهَ وَ كَفَى بِاللَّهِ حَسِيبًا » . (3)
الحديثالإمام زين العابدين عليه السلام_ مِن دُعائِهِ فِي الرَّهبَةِ _: ولَو أَنَّ أَحَدا اِستَطاعَ الهَرَبَ مِن رَبِّهِ لَكُنتُ أَنَا أَحَقَّ بِالهَرَبِ مِنكَ ، وأَنتَ لا تَخفى عَلَيكَ خافِيَةٌ فِي الأَرضِ ولا فِي السَّماءِ إِلاّ أَتَيتَ بِها ، وكَفى بِكَ جازِيا ، وكَفى بِكَ حَسيبا. (4)
.
ص: 465
16 / 3پر شتاب ترينِ حسابگرانقرآن«آن گاه به سوى خداوند، مولاى حقيقى شان ، باز گردانده شوند. هان! حكم ، از آنِ اوست و او پر شتاب ترينِ حسابگران است» .
حديثامام باقر عليه السلام_ در دعا _: اى بيناترينِ نظاره گران، اى شنواترينِ شنوندگان، اى پر شتاب ترينِ حسابگران و اى مهربان ترينِ مهربانان!
16 / 4او در حسابگرى بسنده استقرآن«همان كسانى كه پيام هاى خدا را مى رسانند و از او مى هراسند و از كسى جز خدا نمى هراسند ، و خداوند در حسابگرى بسنده است» .
حديثامام زين العابدين عليه السلام_ در دعاى هنگام بيمناكى _: و اگر كسى مى توانست از پروردگارش بگريزد ، بى گمان ، من به گريختن از تو ، [ از همه ]شايسته تر بودم، حالْ آن كه هيچ نهانى در زمين و نه در آسمان، از تو پنهان نمى گردد ، مگر آن كه آن را [براى حسابرسى] مى آورى و تو در پاداشْ دهندگى ، بسنده اى و تو در حسابگرى بسنده اى.
.
ص: 466
الإمام الصادق عليه السلام :كانَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام إِذا دَخَلَ شَهرُ رَمَضانَ لا يَضرِبُ عَبدا لَهُ ولا أَمَةً ، وكانَ إِذا أَذنَبَ العَبدُ وَالأَمَةُ يَكتُبُ عِندَهُ : أَذنَبَ فُلانٌ ، أَذنَبَت فُلانَةُ ، يَومَ كَذا وكَذا ، ولَم يُعاقِبهُ ، فَيَجتَمِعُ عَلَيهِمُ الأَدَبُ. حَتّى إِذا كانَ آخِرُ لَيلَةٍ مِن شَهرِ رَمَضانَ دَعاهُم وجَمَعَهُم حَولَهُ ، ثُمَّ أَظهَرَ الكِتابَ ، ثُمَّ قالَ : يا فُلانُ فَعَلتَ كَذا وكَذا ، ولَم أُؤَدِّبكَ ، أَتَذكُرُ ذلِكَ؟ فَيَقولُ : بَلى يَا ابنَ رَسولِ اللّهِ ، حَتّى يَأَتِيَ عَلى آخِرِهِم ، ويُقَرِّرُهُم جَميعا ، ثُمَّ يَقومُ وَسَطَهُم ، ويَقولُ لَهُم : اِرفَعوا أَصواتَكُم وقولوا : يا عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ ، إِنَّ رَبَّكَ قَد أَحصى عَلَيكَ كُلَّ ما عَمِلتَ كَما أَحصَيتَ عَلَينا كُلَّ ما عَمِلنا ، ولَدَيهِ كِتابٌ يَنطِقُ عَلَيكَ بِالحَقِّ ، لا يُغادِرُ صَغيرَةً ولا كَبيرَةً مِمّا أَتَيتَ إِلاّ أَحصاها ، وتَجِدُ كُلَّ ما عَمِلتَ لَدَيهِ حاضِرا ، كَما وَجَدنا كُلَّ ما عَمِلنا لَدَيكَ حاضِرا ، فَاعفُ وَاصفَح كَما تَرجو مِنَ المَليكِ العَفوَ ، وكَما تُحِبُّ أَن يَعفُوَ المَليكُ عَنكَ ، فَاعفُ عَنّا تَجِدهُ عَفُوّا ، وبِكَ رَحيما ، ولَكَ غَفورا ، ولا يَظلِمُ رَبُّكَ أَحَدا ، كَما لَدَيكَ كِتابٌ يَنطِقُ عَلَينا بِالحَقِّ لا يُغادِرُ صَغيرَةً و لا كَبيرَةً مِمّا أَتَيناها إِلاّ أَحصاها . فَاذكُر يا عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ ذُلَّ مَقامِك بَينَ يَدَي رَبِّكَ الحَكَمِ العَدلِ ، الَّذي لا يَظلِمُ مِثقالَ حَبَّةٍ مِن خَردَلٍ ، ويَأتي بِها يَومَ القِيامَةِ ، وكَفى بِاللّهِ حَسيبا وشَهيدا ، فَاعفُ وَاصفَح يَعفو عَنكَ المَليكُ ويَصفَح ... (1)
.
ص: 467
امام صادق عليه السلام :هر گاه ماه رمضان وارد مى شد ، على بن حسين عليه السلام هيچ غلام و كنيزى را تنبيه نمى كرد و هر گاه يكى از آنها خطا و نافرمانى مى كردند، مى نوشت كه فلان مرد ، مرتكب گناه شد يا فلان زن مرتكب گناه شد، در چنان و چنان روز. و او را كيفر نمى داد و ادب [ كردن براى هر خطا ] ، بر ايشان جمع مى شد ، تا اين كه در واپسين شب ماه رمضان ، ايشان را فرا مى خواند و پيرامون خود گرد مى آورد. سپس نوشته را نشان مى داد. آن گاه مى فرمود : «اى فلان! چنان و چنان كردى و تو را تأديب نكردم، آيا آن را به ياد مى آورى؟» . مى گفت : آرى ، اى پسر رسول خدا! تا اين كه به نفر آخرشان مى رسيد و از همگى اقرار مى گرفت. پس در ميانشان مى ايستاد و به ايشان مى فرمود : «صداهايتان را بالا ببريد و بگوييد : اى على بن حسين! همانا پروردگارت ، همه آنچه را كه عمل كرده اى ، بر تو احصا كرده است ، همان سان كه بر ما همه آنچه را عمل كرده ايم، بر شمرده اى . نزد او نوشته اى است كه به حقْ عليه تو سخن مى گويد. هيچ [ عمل ] ريز و درشتى را از كارهايت فرو نمى گذارد، مگر آن كه آن را شمارش كرده باشد. همه اعمال خود را نزد او حاضر مى يابى، همان گونه كه ما همه اعمالمان را نزد تو حاضر يافتيم. پس ، [از ما ]درگذر و ببخشاى ، همان سان كه از [ خداوندِ ]فرمان روا اميد گذشت دارى و همان گونه كه دوست دارى فرمان روا از تو درگذرد، از ما درگذر تا خدا را درگذرنده و مهربان به خود و آمرزنده خود بيابى . پروردگارت ، به كسى ستم نمى كند ، همان گونه كه نزد تو نوشتارى است كه به حقْ عليه ما سخن مى گويد؛ در حالى كه اعمال ريز و درشتِ ما را فرو نگذاشته ، مگر آن كه آنها را شمارش كرده است. پس اى على بن حسين! خوارىِ ايستادن در پيشگاه پروردگار داور دادگرت را به يادآور. همو كه هم وزن دانه اى خردل ، ستم روا نمى دارد و در روز رستاخيز ، آن را مى آورد . خداوند ، حسابگرى و گواهى را بسنده است. پس در گذر و ببخشاى تا فرمان روا از تو در گذرد و ببخشايد» .
.
ص: 468
الفصل السابع عَشَر: الح_قّالحقّ لغةًالحقّ في أَصل اللغة يدلّ على إِحكام الشيء وصحّته ، فالحقّ نقيض الباطل (1) ، وهو حقّ الشيء ، إِذا وَجَبَ وثَبَتَ (2) . قال ابن الأَثير : في أَسماء اللّه تعالى: «الحقّ» هو الموجود حقيقةً ، المتحقّق وجوده وإِلهيّتهُ (3) .
الحقّ في القرآن والحديثنُسب اسم «الحق» للذات الإلهيّة إِحدى عشرة مرّةً في القرآن الكريم ، مثل: «رَبُّكُمُ الْحَقُّ» (4) ؛ و «الْمَلِكُ الْحَقُّ» (5) ؛ و «أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ» (6) . وقد نُسب الحقّ أَيضا إِلى أَفعال اللّه تعالى وأَقواله في مواضع كثيرة كقوله: «خَلَقَ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ» (7) ؛ وقوله: «أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ» (8) ؛ وقوله: «وَ اللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ» (9) . وقد أُطلق الحقّ في الأَحاديث على ذات اللّه سبحانه وأَقواله وأَفعاله أَيضا . قال الإمام الباقر عليه السلامفي الدعاء : «اللّهُمَّ أنتَ الحَقُّ ، وقَولُكَ الحَقُّ ، ووَعدُكَ الحَقُّ ، وأنتَ مَليكُ الحَقِّ» . والظاهر أَنّ إِطلاق الحقّ على ذات اللّه سبحانه من باب «زيدٌ عدلٌ» وهو يدلّ على المبالغة في حقّانيّته تعالى 10 .
.
ص: 469
فصل هفدهم : حقواژه شناسى «حق»واژه «حق» ، در اصلْ دلالت بر استوارى و درستى چيزى دارد و نقيض باطل است. «وهو حقّ الشى ء» ، هنگامى به كار مى رود كه چيزى بايسته و ثابت گردد . ابن اثير مى گويد : «در نام هاى خداوند والا ، «الحقّ» همان موجود حقيقى است كه وجود و خدايى او محقّق و ثابت است».
حق، در قرآن و حديثنام «حق» ، يازده بار در قرآن كريم به ذات خدايى نسبت داده شده است مانند : «پروردگارتان حق» و «فرمان رواى حق» و «اين كه خداوند ، همان حقّ آشكار است» . همچنين حق ، در جاهاى بسيار به كردارها و گفتارهاى خداى متعال نسبت داده شده است، مانند آيه «آسمان ها و زمين را به حق آفريد» و آيه «... كه وعده خدا حق است» و آيه «و خداوند حق را مى گويد» . حق ، در احاديث نيز به ذات خداى سبحان و گفتارها و كردارهاى او اطلاق شده است. امام باقر عليه السلامدر دعا عرضه داشت : «خداوندا! تو حقّى و سخنِ تو حق است و وعده تو حق است و تو فرمان رواى حق هستى». ظاهرا اطلاق حق بر ذات خداى سبحان ، از باب «زيدٌ عدلٌ» است و دلالت بر مبالغه در حق بودنِ خداى متعال دارد.
.
ص: 470
17 / 1هُوَ الحَقُّالكتاب«ذَ لِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّهُ يُحْىِ الْمَوْتَى وَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ » . (1)
«فَذَ لِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلَ_لُ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ * كَذَ لِكَ حَقَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ عَلَى الَّذِينَ فَسَقُواْ أَنَّهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ » . (2)
الحديثالإمام الحسين عليه السلام :إِذا قَرقَرَتِ الدَّجاجَةُ تَقولُ : يا إِلهَ الحَقِّ ، أَنتَ الحَقُّ ، وقَولُكَ الحَقُّ ، يا أللّهُ يا حَقُّ. (3)
.
ص: 471
17 / 1او حق استقرآن«آن ، از آن روست كه خداوند ، همان حق است و اوست كه مردگان را زنده مى كند و او بر هر چيزى تواناست» .
«پس آن خداوند است ، پروردگارتان كه حق است . پس ، بعد از حق چيست جز گم راهى؟ پس [از حق] به كجا باز گردانده مى شويد؟ آن سان گفتار پروردگارت ، بر كسانى كه از فرمان [ خدا ] بيرون رفتند ، راست گشت كه ايشان ايمان نمى آورند» .
حديثامام حسين عليه السلام :هر گاه مرغْ بانگ برآورَد ، مى گويد : اى خداى حق! تو حقّى و گفتار تو حق است . اى خدا ، اى حق!
.
ص: 472
الإمام الباقر عليه السلام :بَكَ يا إِلهي ، أَنزَلتُ حَوائِجِي اللَّيلَةَ ، فَاقضِها يا قاضِيَ حَوائِجِ السّائِلينَ ، اللّهُمَّ أَنتَ الحَقُّ ، وقَولُكَ الحَقُّ ، ووَعدُكَ الحَقُّ ، وأَنتَ مَليكُ الحَقِّ ، أَشهَدُ أَنَّ لِقاءَكَ حَقٌّ ... . (1)
الإمام الصادق عليه السلام_ لَمّا قيلَ لَهُ : هَل يَكتَفِي العِبادُ بِالعَقلِ دونَ غَيرِهِ؟ _: إِنَّ العاقِلَ لِدَلالَةِ عَقلِهِ الَّذي جَعَلَهُ اللّهُ قِوامَهُ وزينَتَهُ وهِدايَتَهُ ، عَلِمَ أَنَّ اللّهَ هُوَ الحَقُّ وأَنَّهُ هُوَ رَبُّهُ. (2)
17 / 2المَولَى الحَقُّ«ثُمَّ رُدُّواْ إِلَى اللَّهِ مَوْلَ_اهُمُ الْحَقِّ أَلاَ لَهُ الْحُكْمُ وَهُوَ أَسْرَعُ الْحَ_سِبِينَ » . (3)
«هُنَالِكَ تَبْلُواْ كُلُّ نَفْسٍ مَّا أَسْلَفَتْ وَ رُدُّواْ إِلَى اللَّهِ مَوْلَ_اهُمُ الْحَقِّ وَ ضَلَّ عَنْهُم مَّا كَانُواْ يَفْتَرُونَ» . (4)
17 / 3المَلِكُ الحَقُّ«فَتَعَ__لَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ لاَ إِلَ_هَ إِلاَّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمِ » . (5)
.
ص: 473
امام باقر عليه السلام :اى خداى من! نيازهايم را امشب [ به درگاه تو ] فرود آورده ام . پس اى برآورنده نيازهاى درخواست كنندگان! آنها را برآور. خدايا! تو حقّى و گفتار تو حق است و وعده تو حق است و تو فرمان رواى حق هستى. گواهى مى دهم كه ديدار تو حق است ... .
امام صادق عليه السلام_ هنگامى كه به حضرت گفته شد : آيا بندگان ، به خردِ تنها بسنده كنند؟ _: همانا خردمند ، با راهنمايىِ خردش _ كه خداوند ، آن را پايه او و [ سبب ]زيور او و راهنمايى او قرار داده _ مى داند كه خداست كه حق است و اين كه او پروردگارش است.
17 / 2مولاى حق«سپس به سوى خداوند، مولاى حقيقى شان ، باز گردانده شوند. هان! حكم ، از آنِ اوست و او پر شتاب ترينِ حسابگران است» .
«آن جاست كه هر كس آنچه را كه پيشتر فرستاده، مى آزمايد و به سوى خداوند ، مولاى حقيقى شان ، باز گردانده مى شوند و آنچه دروغ مى بستند ، از ايشان گم گردد» .
17 / 3فرمان رواى حقيقى«پس ، بلند پايه است خداوندِ فرمان رواى حقيقى. خدايى جز او نيست، پروردگار عرش ارجمند» .
.
ص: 474
17 / 4الحَقُّ المُبينُالكتاب«يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ وَ يَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ » . (1)
الحديثالإمام الصادق عليه السلام :كانَ فيما وَعَظَ اللّهُ عز و جل بِهِ عيسَى بنَ مَريَمَ عليه السلام : ... يا عيسى ، كُلُّ وَصِيَّتي نَصيحَةٌ لَكَ ، وكُلُّ قَولي حَقٌّ ، وأَنَا الحَقُّ المُبينُ ، وحَقّا أَقولُ : لَئِن أَنتَ عَصَيتَني بَعدَ أَن أَنبَأتُكَ ، ما لَكَ مِن دوني وَلِيٌّ ولا نَصيرٌ. (2)
عنه عليه السلام :أَشهَدُ أَنَّ اللّهَ هُوَ الحَقُّ المُبينُ. 3
الإمام الرضا عليه السلام :اللّهُمَّ إِنَّ كُلَّ مَعبودٍ مِن لَدُن عَرشِكَ إِلى قَرارِ أَرضِكَ فَهُوَ باطِلٌ سِواكَ ، فَإِنَّكَ أَنتَ اللّهُ الحَقُّ المُبينُ. (3)
.
ص: 475
17 / 4حقّ آشكارقرآن«در آن روز ، خداوند ، پاداش حقّشان را تمام و كمال به ايشان مى دهد و خواهند دانست كه خداست كه حقِّ آشكار است» .
حديثامام صادق عليه السلام :در اندرزهاى خداوند عز و جل به عيسى پسر مريم عليهماالسلام چنين بود : «...اى عيسى! همه سفارشم ، خير خواهى براى توست و همه گفتارم ، حق است و منم حقِّ آشكار و به راستى مى گويم : اگر تو ، پس از آن كه تو را خبر دادم ، مرا نافرمانى كنى، تو را غير از من سرپرست و ياورى نيست».
امام صادق عليه السلام :گواهى مى دهم كه خداوند ، همان حقِّ آشكار است.
امام رضا عليه السلام :خداوندا! به درستى كه از عرش تا زمين هموارت ، هر معبودى جز تو، باطل است؛ زيرا تنها تويى خداى حقّ آشكار .
.
ص: 476
17 / 5فِعلُهُ الحَقُّ«وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ السَّاعَةَ لاَتِيَةٌ فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ » . (1)
«وَ اللَّهُ يَقْضِى بِالْحَقِّ وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ لاَ يَقْضُونَ بِشَىْ ءٍ إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ » . (2)
«الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ » . (3)
«مَا نُنَزِّلُ الْمَلَئِكَةَ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ مَا كَانُواْ إِذًا مُّنظَرِينَ » . (4)
«وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّ__لِحَ_تِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّ_تٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَ_رُ خَ__لِدِينَ فِيهَا أَبَدًا وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قِيلاً » . (5)
«ذَ لِكَ بِأَنَّ اللَّهَ نَزَّلَ الْكِتَ_بَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُواْ فِى الْكِتَ_بِ لَفِى شِقَاقِم بَعِيدٍ » . (6)
«يَ_أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِن رَّبِّكُمْ فَ_ئامِنُواْ خَيْرًا لَّكُمْ وَإِن تَكْفُرُواْ فَإِنَّ لِلَّهِ مَا فِى السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضِ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا » . (7)
«لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ لاَ يَسْتَجِيبُونَ لَهُم بِشَىْ ءٍ إِلاَّ كَبَ_سِطِ كَفَّيْهِ إِلَى الْمَاءِ لِيَبْلُغَ فَاهُ وَ مَا هُوَ بِبَ__لِغِهِ وَ مَا دُعَاءُ الْكَ_فِرِينَ إِلاَّ فِى ضَلَ_لٍ » . (8)
.
ص: 477
17 / 5كردار او حق است«و آسمان ها و زمين و آنچه را ميان آنهاست، جز به حق نيافريديم، و همانا رستاخيز ، حتما خواهد آمد . پس با گذشتِ زيبا [ وبى سرزنش ، از ايشان] درگذر» .
«و خداوند ، به حق حكم مى كند و كسانى جز او كه مى خوانند[شان ] به چيزى حكم نمى كنند. خداست كه شنواى بيناست» .
«حق ، از خداوندگار توست. پس هرگز از ترديد كنندگان مباش» .
«فرشتگان را جز به حق فرود نمى آوريم، و در اين صورت، [كافران] مهلت نخواهند داشت» .
«و كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند، ايشان را به بهشت هايى در خواهيم آورد كه از زير [درختان] آنها جوى ها روان است. هميشه در آن جاودان اند. [ اين ،] وعده حق خداست و چه كسى از خداوند راستْ گفتارتر است» ؟
«آن ، بدين سبب است كه خداوند ، [ اين ]كتاب را به حق فرو فرستاده و كسانى كه در كتابْ اختلاف ورزيدند، در خلافى دورند» .
«اينها، به خاطر آن است كه خداوند، كتاب [آسمانى] را به حق (همراه با نشانه ها و دلايل روشن) نازل كرده است و آنها كه در آن اختلاف مى كنند، در پراكندگى عميقى قرار دارند» .
«اى مردم! اين فرستاده ، [دين] حق را از جانب پروردگارتان براى شما آورده است . پس ايمان بياوريد ، براى شما بهتر است. و اگر كفر مى ورزيد، پس [بدانيد كه] آنچه در آسمان ها و زمين است ، قطعا از آنِ خداست و خداوند ، داناى فرزانه است» .
«دعوت حق ، براى اوست و كسانى را كه جز او مى خوانند ، كسى جوابشان را نمى دهد ، مگر مانند آن كه دو دستش را به سوى آب، مى گشايد تا [آب ]به دهانش برسد ، ولى به دهانش نمى رسد ، و خواندنِ كافران ، جز در تباهى نيست» .
.
ص: 478
«وَ يُحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ بِكَلِمَ_تِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ » . (1)
راجع : ص 470 ح 4418 و 472 ح 4419 .
.
ص: 479
«و خداوند ، حق را با سخنانش استوار مى دارد ؛ هر چند گناهكاران را خوش نيايد» .
ر . ك : ص 471 ح 4418؛ ص 473 ح 4419.
.
ص: 480
الفصل الثامن عَشَر: الحكيمالحكيم لغةًتمّ اشتقاق «الحكيم» من مادّة «حكم» ، وذكرت كتب اللغة معنيين أَصليين للحكم ، أَحدهما «المنع» والآخر «الاستحكام» (1) . واستنادا إِلى هذين المعنيين الأَصليين يستعمل الحكيم في مفهومين هما «العالم وصاحب الحكمة» و «المتقن للأُمور» (2) . ويدلّ الحكيم في المعنى الأَوّل على صفة ذاتيّة ، أَمّا في المعنى الثاني فيدلّ على صفة فعليّة ، ومن الطبيعيّ أَنّنا يجب أَن نتنبّه إِلى أَنّ المعنيين مترابطان ؛ لأَنّ العمل المتقن لا يصدر إِلاّ عن صاحب العلم والحكمة .
الحكيم في القرآن والحديثجاء ذكر صفة «الحكيم» إِلى جانب صفة «العزيز» سبعا وأَربعين مرّةً في القرآن الكريم ، وإِلى جانب صفة «العليم» ستّا وثلاثين مرّةً ، ومع صفة «الخبير» أَربع مرّات ، ومع كلِّ من صفة «العليّ» ، و «التوّاب» ، و«الحميد» ، و«الواسع» مرّةً واحدةً . ووردت المشتقّات الأُخرى لمادّة «حكم» خمسا وثلاثين مرّةً في القرآن الكريم منسوبةً إِلى اللّه سبحانه . لقد ذهبت الأَحاديث إِلى أَنّ عجائب الخلقة ، آيات على الحكمة الإلهيّة ، وهذا المعنى قابل للتفسير مع كلا المعنيين اللغويين للحكيم ، وطبقا للمعنى الأَوّل فإنّ المخلوقات تدلّ على علم اللّه سبحانه وحكمته ، أَمّا المعنى الثاني فمفاده أَنّ المخلوقات تعكس الإتقان في أَفعال اللّه جلّ شأنه .
.
ص: 481
فصل هجدهم : حكيمواژه شناسى «حكيم»صفت «حكيم» ، از مادّه «حكم» گرفته شده و كتاب هاى لغت ، دو معناى اصلى براى حكم ياد كرده اند : باز داشتن و استوارى . به استناد اين دو معناى اصلى ، حكيم در دو معنا به كار مى رود كه عبارت اند از : «دانا و صاحب حكمت (فرزانه) » و «استواركننده كارها (محكم كار) » . حكيم در معناى اوّل ، بر صفتى ذاتى دلالت دارد و در معناى دوم بر صفتى فعلى . گفتنى است كه اين دو معنا با يكديگر مرتبط اند؛ زيرا كارِ استوار ، تنها از صاحبِ علم و حكمت ، صادر مى شود. (1)
حكيم ، در قرآن و حديثدر قرآن كريم ، صفت «حكيم» در كنار صفت «عزيز» 47 بار و در كنار صفت «عليم» 36 بار و با صفت «خبير» چهار بار و با هر يك از صفات «على» و «توّاب» و «حميد» و «واسع» ، يك بار به كار رفته است. ديگر برگرفته ها از مادّه حكم ، 35 بار در قرآن كريم در انتساب به خداى سبحان ، وارد شده اند. از نگاه احاديث ، شگفتى هاى آفرينش، نشانه هاى حكمت الهى اند و اين معنا با هر دو معناى لغوى حكيم ، تفسير پذير است. بر طبق معناى نخست ، آفريده ها بر علم و حكمت خداى سبحان ، دلالت دارند ؛ امّا مفاد معناى دوم، آن است كه آفريده ها اتقان و استوارى را در افعال خداوند عز و جلباز مى تابانند.
.
ص: 482
راجع : ج 2 ص 352 (الفصل الأوّل : معنى الحكمة) .
18 / 1الحَكيمُ العَليمُ«وَ هُوَ الَّذِى فِى السَّمَاءِ إِلَ_هٌ وَ فِى الْأَرْضِ إِلَ_هٌ وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ» . (1)
18 / 2الحَكيمُ الخَبيرُ«وَهُوَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَيَوْمَ يَقُولُ كُن فَيَكُونُ قَوْلُهُ الْحَقُّ وَلَهُ الْمُلْكُ يَوْمَ يُنفَخُ فِى الصُّورِ عَ__لِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَ_دَةِ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ » . (2)
18 / 3الحَكيمُ الحَميدُ«لاَّ يَأْتِيهِ الْبَ_طِ_لُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لاَ مِنْ خَلْفِهِ تَنزِيلٌ مِّنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ » . (3)
.
ص: 483
ر . ك : ج 2 ص 359 (پژوهشى درباره معناى «حكمت» و اقسام آن).
18 / 1فرزانه دانا«و اوست كه در آسمان ، خدا و در زمين ، خداست ، و او فرزانه داناست» .
18 / 2فرزانه آگاه«و اوست كه آسمان ها و زمين را به حق آفريده است و روزى كه مى گويد : «باش» ، پس [بى درنگ ]موجود خواهد شد. سخن او حق است و فرمان روايى از آنِ اوست، در روزى كه در صور دميده مى شود. داناىِ نهان و آشكار است ، و او فرزانه آگاه است» .
18 / 3فرزانه ستوده«باطل به آن (قرآن) از پيشاپيش و يا از پسِ آن نمى رسد. فرو فرستاده اى از جانب فرزانه ستوده است» .
.
ص: 484
18 / 4العَزيزُ الحَكيمُ«إِنَّ هَ_ذَا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَمَا مِنْ إِلَ_هٍ إِلاَّ اللَّهُ وَإِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ » . (1)
18 / 5العَليُّ الحَكيمُ«وَ مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْيًا أَوْ مِن وَرَاىءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِىَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاءُ إِنَّهُ عَلِىٌّ حَكِيمٌ » . (2)
18 / 6التَّوّابُ الحَكيمُ«وَ لَوْلاَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ حَكِيمٌ » . (3)
18 / 7الواسِعُ الحَكيمُ«وَإِن يَتَفَرَّقَا يُغْنِ اللَّهُ كُلاًّ مِّن سَعَتِهِ وَكَانَ اللَّهُ وَ سِعًا حَكِيمًا » . (4)
.
ص: 485
18 / 4عزّتمند فرزانه«اين ، قطعا داستان حق (صحيح) است و هيچ خدايى جز خدا نيست و بى گمان ، خداوند ، همان عزّتمند فرزانه است» .
18 / 5بلندپايه فرزانه«و هيچ بشرى را نرسد كه خداوند با او سخن بگويد ، مگر به وحى يا از پسِ حجابى يا اين كه فرستاده اى بفرستد تا به اذن او ، آنچه مى خواهد ، وحى كند. او بلندپايه فرزانه است» .
18 / 6توبه پذير فرزانه«و اگر بخشش خدا بر شما و رحمت او نبود و اين كه خداوند توبه پذير فرزانه است [ ، فسادى عظيم پديد مى آمد]» .
18 / 7گشايشگر فرزانه«و اگر [زن و شوهرى] از هم جدا گردند ، خداوند ، هر دو را از گشايش خويش بى نياز مى سازد ، و خدا گشايشگر فرزانه است» .
.
ص: 486
18 / 8صِفَةُ حِكمَتِهِالإمام عليّ عليه السلام :وأَرانا مِن مَلَكوتِ قُدرَتِهِ ، وعَجائِبِ ما نَطَقَت بِهِ آثارُ حِكمَتِهِ . . . ما دَلَّنا بِاضطِرارِ قِيامِ الحُجَّةِ لَهُ عَلى مَعرِفَتِهِ ، فَظَهَرَتِ البَدائِعُ الَّتي أَحدَثَتها آثارُ صَنعَتِهِ وأَعلامُ حِكمَتِهِ ، فَصارَ كُلُّ ما خَلَقَ حُجَّةً لَهُ ودَليلاً عَلَيهِ . (1)
عنه عليه السلام_ في خَلقِ اللّهِ الأَشياءَ _: وفَرَّقَها أَجناسا مُختَلِفاتٍ فِي الحُدودِ وَالأَقدارِ ، وَالغَرائِزِ وَالهَيئاتِ ، بَدايا خَلائِقَ أَحكَمَ صُنعَها ، وفَطَرَها عَلى ما أَرادَ وَابتَدَعَها . (2)
عنه عليه السلام_ في خَلقِ الخُفّاشِ _: ومِن لَطائِفِ صَنعَتِهِ ، وعَجائِبِ خِلقَتِهِ ، ما أَرانا مِن غَوامِضِ الحِكمَةِ في هذِهِ الخَفافيشِ الَّتي يَقبِضُهَا الضِّياءُ الباسِطُ لِكُلِّ شَيءٍ ، ويَبسُطُها الظَّلامُ القابِضُ لِكُلِّ حَيٍّ . (3)
عنه عليه السلام :أَمرُهُ قَضاءٌ وحِكمَةٌ ، ورِضاهُ أَمانٌ ورَحمَةٌ ، يَقضي بِعِلمٍ ويَعفو بِحِلمٍ . (4)
الإمام زين العابدين عليه السلام :سُبحانَكَ مِن . . . حَكيمٍ ما أَعَرَفَكَ! (5)
الإمام الباقر عليه السلام لَمّا قيلَ لَهُ :كَيفَ لا يُسأَلُ عَمّا يَفعَلُ؟ قالَ : لِأنَّهُ لا يَفعَلُ إِلاّ ما كانَ حِكمَةً وصَوابا . (6)
.
ص: 487
18 / 8ويژگى حكمت اوامام على عليه السلام :و از ملكوت توانايى اش و شگفتى هاى آنچه آثار حكمتش بدان گوياست ... ، چيزى را به ما نشان داد كه ما را ناگزير ، به قائم بودن برهان بر شناخت او رهنمون گشت. پس نوآورى هايى كه آثار صنع او و نشانه هاى حكمت او آنها را پديد آورده، آشكار شدند . در نتيجه ، آنچه آفريد ، برهانى براى او و دليلى بر او گشت.
امام على عليه السلام_ درباره آفرينش اشيا به وسيله خدا _: و آنها را در حدود و اندازه ها و طبيعت ها و شكل ها به گونه هاى مختلفى جدا ساخت؛ آفريدگان نوپديدى كه ساختِ آنها را استوار كرده و آنها را بر [طبق] آنچه خواسته ، آفريده و نوآورى كرده است.
امام على عليه السلام_ درباره آفرينش خفّاش _: و از ريزه كارى هاى صنع او و شگفتى هاى آفرينش او ، آن چيزى است كه به ما نشان داد از پيچيدگى هاى حكمت در اين خفّاشان ، كه روشنايى فراگيرِ همه چيز [چشمان] آنها را بر مى گيرد و تاريكى گيرنده هر زنده اى [چشمان] آنها را مى گسترانَد [به هنگام روز نمى بينند و استراحت مى كنند و در شب به فعّاليت مى پردازند] .
امام على عليه السلام :كار او قضا و حكمت است و خشنودى او [مايه] امان و رحمت ؛ با دانش حكم مى كند و با بردبارى در مى گذرد.
امام زين العابدين عليه السلام :[ خداوندا ! ] منزّهى تو ... اى فرزانه اى كه چه بسيار است شناسايى ات .
امام باقر عليه السلام_ هنگامى كه به ايشان گفته شد : چگونه [ خداوند ] از آنچه انجام مى دهد ، مورد پرسش قرار نمى گيرد؟ _: زيرا او ، جز آنچه حكمت و درست است، انجام نمى دهد.
.
ص: 488
الإمام الصادق عليه السلام :إِنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ لا يَفعَلُ لِعبِادِهِ إِلاّ الأَصلَحَ لَهُم ، ولا يَظلِمُ النّاسَ شَيئا ، ولكِنَّ النّاسَ أَنفُسَهُم يَظلِمونَ . (1)
الإمام الرِّضا عليه السلام :سُبحانَ مَن خَلَقَ الخَلقَ بُقَدرَتِهِ ، وأَتقَنَ ما خَلَقَ بِحِكمَتِهِ ، ووَضَعَ كُلَّ شَيءٍ مِنهُ مَوضِعَهُ بِعِلمِهِ ، سُبحانَ مَن يَعلَمُ خائِنَةَ الأَعيُنِ وما تُخفِي الصُّدورُ ، ولَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ وهُوَ السَّميعُ البَصيرُ . (2)
راجع : ج 4 ص 182 (الفصل الخامس : دَوْرُ مَعرِفَةِ الخَلقِ في معرفة الخالق) .
18 / 9الجَوابُ عَمّا يوهِمُ خِلافَ الحِكمَةِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :قالَ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى : . . . وإِنَّ مِن عِبادِيَ المُؤمِنينَ لَمَن لا يَصلُحُ إِيمانُهُ إِلاّ بِالفَقرِ ولَو أَغنَيتُهُ لَأَفسَدَهُ ذلِكَ، وإِنَ مِن عِباديَالمُؤمِنينَ لَمَن لا يَصلُحُ إِيمانُهُ إِلاّ بِالغِناءِ ولَو أَفقَرتُهُ لَأَفسَدَهُ ذلِكَ ، وإِنّ مِن عِبادِيَ المُؤمِنينَ لَمَن لا يَصلُحُ إِيمانُهُ إِلاّ بِالسُّقمِ ولَو صَحَّحتُ جِسمَهُ لَأَفسَدَهُ ذلِكَ ، وإِن مِن عِبادِيَ المُؤمِنينَ لَمَن لا يَصلُحُ إِيمانُهُ إِلاّ بِالصِّحَّةِ ولَو أَسقَمتُهُ لَأَفسَدَهُ ذلِكَ ، إِنّي أُدَبِّرُ عِبادي لِعِلمي بِقُلوبِهِم ؛ فَإِنّي عَليمٌ خَبيرٌ . (3)
.
ص: 489
امام صادق عليه السلام :به درستى كه خداوند والا و بلندمرتبه ، براى بندگانش جز شايسته ترين [گزينه ]براى ايشان را انجام نمى دهد و به مردم ، هيچ ستم نمى كند؛ بلكه مردم به خودشان ستم مى كنند.
امام رضا عليه السلام :منزّه است آن كه آفريدگان را به توانايى خود آفريد و آنچه آفريد ، با حكمت خود ، استوار ساخت و هر چيزى از آن را با دانش خود ، در جايگاه خود نهاد. منزّه است آن كه خيانتِ ديدگان را و آنچه سينه ها نهان مى كنند ، مى داند و مانند او چيزى نيست و او شنوايى بيناست.
ر . ك : ج 4 ص 183 (فصل پنجم: نقش شناخت خلقت در شناخت خالق) .
18 / 9درباره آنچه در نظام آفرينش ، حكيمانه به نظر نمى رسدپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند والا و بلندمرتبه فرمود : «... همانا از بندگان مؤمن من ، كسى هست كه ايمان او جز با تنگ دستى به سامان نمى شود و اگر او را توانگر سازم، توانگرى، [ ايمان ] او را تباه مى كند و از بندگان مؤمن من ، كسى هست كه ايمانش جز با توانگرى به سامان نمى شود و اگر او را تنگ دست كنم، تنگ دستى [ ايمان ]او را تباه مى سازد و از بندگان مؤمن من ، كسى هست كه ايمان او جز با بيمارى به سامان نمى شود و اگر تن او را بهبود بخشم، [ ايمانِ ] او را تباه مى كند و از بندگان مؤمن من ، كسى هست كه ايمانش جز با تن درستى به سامان نمى شود و اگر او را بيمار كنم ، [ ايمانِ ]او را تباه مى سازد. من بندگانم را طبق دانش خود به دل هاى ايشان تدبير مى كنم و من ، دانا و آگاهم».
.
ص: 490
عنه صلى الله عليه و آله :يَقولُ اللّهُ تَعالى : تَفَضَّلتُ عَلى عَبدي بِأَربَعِ خِصالٍ : سَلَّطتُ الدّابَّةَ عَلَى الحَبَّةِ ، ولَولا ذلِكَ لاَدَّخَرَها المُلوكُ كَما يَدَّخِرونَ الذَّهَبَ وَالفِضَّةَ ، وأَلقَيتُ النَّتنَ عَلَى الجَسَدِ ، ولَولا ذلِكَ ما دَفَنَ خَليلٌ خَليلَهُ أَبَدا ، وسَلَّطتُ السَّلوَ عَلَى الحُزنِ ، ولَولا ذلِكَ لاَنقَطَعَ النَّسلُ ، وقَضَيتُ الأَجَلَ وأَطَلتُ الأَمَلَ ، ولَولا ذلِكَ لَخَرِبَتِ الدُّنيا ، ولَم يَتَهَنَّ ذو مَعيشَةٍ بِمَعيشَتِهِ . (1)
الإمام عليّ عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إِلَيهِ _: مِنَ الحِكمَةِ جَعلُ المالِ في أَيدِي الجُهّالِ ؛ فَإِنَّهُ لَو خُصَّ بِهِ العُقَلاءُ لَماتَ الجُهّالُ جوعا ، ولكِنَّهُ جُعِلَ في أَيدِي الجُهّالِ ، ثُمَّ استَنزَلَهُم عَنهُ العُقَلاءُ بِلُطفِهِم وفِطنَتهِم . (2)
الإمام الباقر عليه السلام :إِنَّ داوودَ النبيّ _ صلوات اللّه عَلَيهِ _ كانَ ذاتَ يَومٍ في مِحرابِهِ إِذ مَرَّت بِهِ دودَةٌ حَمراءُ صَغيرَةٌ تَدُبُّ حَتَّى انتَهَت إِلى مَوضِعِ سُجودِهِ ، فَنَظَرَ إِلَيها داوودُ وحَدَّثَ في نَفسِهِ : لِمَ خُلِقَت هذِهِ الدّودَةُ ؟ فَأَوحَى اللّهُ إِلَيها تَكَلَّمي ، فَقالَت لَهُ : يا داوودُ ، هَل سَمِعتَ حِسّي أَو استَبَنتَ عَلى صَفا أَثَري ؟ فَقالَ لَها داوودُ : لا . قالَت : فَإنَّ اللّهَ يَسمَعُ دَبيبي ونَفَسي وحِسّي ، ويَرى أَثَرَ مَشيي ، فَاخفِض مِن صَوتِكَ . (3)
الاحتجاج :مِن سُؤالِ الزِّنديقِ الَّذي سَأَلَ أَبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَن مَسائِلَ كَثيرَةٍ أَن قالَ : . . . أَخبِرني عَنِ اللّهِ أَلَهُ شَريكٌ في مُلكِهِ ، أَو مُضادٌّ لَهُ في تَدبيرِهِ ؟ قالَ : لا . قالَ : فَما هذَا الفَسادُ الموَجودُ فِي العالَمِ ؛ مِن سِباعٍ ضارِيَةٍ ، وهَوامٍّ مُخَوِّفَةٍ ، وخَلقٍ كَثيرٍ مُشَوَّهَةٍ ، ودودٍ وبَعوضٍ وحَيّاتٍ وعَقارِبَ ، وزَعَمتَ أَنَّهُ لا يَخلُقُ شَيئا إِلاّ لِعِلَّةٍ ، لِأَنَّهُ لا يَعبَثُ ؟ قالَ : أَلَستَ تَزعُمُ أَنَّ العَقارِبَ تَنفَعُ مِن وَجَعِ المَثانَةِ وَالحَصاةِ ، ولِمَن يَبولُ فِي الفِراشِ ، وأَنَّ أَفضَلَ التِّرياقِ ما عولِجَ مِن لُحومِ الأَفاعي ؛ فَإِنَّ لُحومَها إِذا أَكَلَهَا المَجذومُ بِشَبٍّ نَفَعَهُ ، وتَزعُمُ أَنَّ الدُّودَ الأَحمَرَ الَّذي يُصابُ تَحتَ الأَرضِ نافِعٌ لِلأكِلَةِ ؟ (4) قالَ : نَعَم . قالَ عليه السلام : فَأَمَّا البَعوضُ وَالبَقُّ فَبَعضُ سَبَبِهِ أَنَّهُ جُعِلَ أَرزاقَ بَعضِ الطَّيرِ ، وأَهانَ بِها جَبّارا تَمَرَّدَ عَلَى اللّهِ وتَجَبَّرَ ، وأَنكَرَ رُبوبِيَّتَهُ ، فَسَلَّطَ اللّهُ عَلَيهِ أَضعَفَ خَلقِهِ لِيُرِيَهُ قُدرَتَهُ وعَظَمَتَهُ ، وهِيَ البَعوضَةُ ، فَدَخَلَت في مِنخَرِهِ حَتّى وَصَلَت إِلى دِمِاغِهِ فَقَتَلَتهُ . وَاعلَم أَنّا لَو وَقَفنا عَلى كُلِّ شَيءٍ خَلَقَهُ اللّهُ تَعالى لِمَ خَلَقَهُ ؟ لِأَيِّ شَيءٍ أَنشَأَهُ ؟ لَكُنّا قدَ ساوَيناهُ في عِلمِهِ ، وعَلِمنا كُلَّ ما يَعلَمُ ، وَاستَغنَينا عَنهُ ، وكُنّا وهُوَ فِي العِلمِ سَواءً . قالَ : فَأَخبِرني هَل يُعابُ شَيءٌ مِن خَلقِ اللّهِ وتَدبيرِهِ ؟ قالَ : لا . قالَ : فَإِنَّ اللّهَ خَلَقَ خَلقَهُ غُرلاً (5) ، أَذلِكَ مِنهُ حِكمَةٌ أَم عَبَثٌ ؟ قالَ : بَل حِكمَةٌ مِنهُ . قالَ : [ فَلِمَ] (6) غَيَّرتُم خَلقَ اللّهِ ، وجَعَلتُم فِعلَكُم في قَطعِ الغُلفَةِ أَصوَبَ مِمّا خَلَقَ اللّهُ لَها ، وعِبتُمُ الأَغلَفَ ، وَاللّهُ خَلَقَهُ ، ومَدَحتُمُ الخِتانَ وهُوَ فِعلُكُم ، أَم تَقولون إِنَّ ذلِكَ مِنَ اللّهِ كانَ خَطَأً غَيرَ حِكمَةٍ ؟! قالَ عليه السلام : ذلِكَ مِنَ اللّهِ حِكمَةٌ وصَوابٌ ، غَيرَ أَنَّهُ سَنَّ ذلِكَ وأَوجَبَهُ عَلى خَلقِهِ ، كما أَنَّ المَولودَ إِذا خَرَجَ مِن بَطنِ أُمِّهِ وَجَدنا سُرَّتَهُ مُتَّصِلَةً بِسُرَّةِ أُمِّهِ كذلِكَ خَلَقَهَا الحَكيمُ فَأَمَرَ العِبادَ بِقَطعِها ، وفي تَركِها فَسادٌ بَيِّنٌ لِلمَولودِ وَالأُمِّ ، وكَذلِكَ أَظفارُ الإِنسانِ أَمَرَ إِذا طالَت أَن تُقَلَّمَ ، وكانَ قادِرا يَومَ دَبَّرَ خَلقَ الإِنسانِ أَن يَخلُقَها خِلقَةً لا تَطولُ ، وكذلِكَ الشَّعرُ مِنَ الشَّارِبِ وَالرَّأَسِ ، يَطولُ فَيُجَزُّ ، وكَذلِكَ الثِّيرانُ خَلَقَهَا اللّهُ فُحولَةً ، وإِخصاؤُها أَوفَقُ ، ولَيسَ في ذلِكَ عَيبٌ في تَقديرِ اللّهِ عز و جل . (7)
.
ص: 491
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند متعال مى فرمايد : «بر بنده ام به چهار ويژگى لطف ورزيدم : موريانه را بر دانه مسلّط ساختم و اگر آن نبود، پادشاهان ، آن را براى خود مى اندوختند، آن گونه كه زر و سيم را مى اندوزند؛ و گنديدن را بر تن [ انسان ها ]انداختم و اگر آن نبود، هيچ دوستى دوستِ خود را به خاك نمى سپُرد؛ و دور شدن [ و از ياد رفتن ] را بر اندوه مسلّط ساختم و اگر آن نبود، نسل [ بشرى ] قطع مى شد ؛ و مهلت معيّن كردم (1) و آرزو را دراز نمودم و اگر آن نبود، دنيا ويران مى شد و هيچ صاحبِ زندگى از زندگى خود ، لذّت نمى بُرد».
امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: نهادن مال در دستان نابخردان ، از حكمت [ خدا ]است؛ زيرا اگر خردمندان به آن ويژه مى گشتند، نابخردان از گرسنگى مى مُردند؛ ولى مال در دستان نابخردان نهاده شد. آن گاه ، خردمندان به ظرافت و تيزهوشى خود ، آن را از دست ايشان بيرون كشيدند. (2)
امام باقر عليه السلام :داوود پيامبر _ كه درودهاى خدا بر او باد _ روزى در محراب خود بود كه ديد كِرم قرمز و ريزى در كنار او مى خزد تا به جايگاه سجده وى رسيد. داوود به آن نگريست و با خود گفت : «اين كِرم براى چه آفريده شده است؟» . خداوند به كِرم وحى كرد كه : «سخن بگو» . پس [ كِرم ] به او گفت : اى داوود! آيا صداى پنهان مرا شنيده اى، يا ردّ پايم را بر روى صخره يافته اى؟ داوود به او گفت : «نه» . گفت : همانا خداوند ، خزش من ، نَفَس من، و صداى پنهان مرا مى شنود و اثر راه رفتنم را مى بيند. پس صدايت را پايين بياور .
الاحتجاج :از جمله پرسش هاى فراوان زنديق كه از امام صادق عليه السلام پرسيد، اين بود كه گفت : ... مرا از [ كار ] خدا آگاه كن. آيا او را در فرمان روايى اش انبازى يا او را در تدبيرش هماوردى هست؟ فرمود : «نه». گفت : پس اين تباهى موجود در جهان ، اعم از درندگان وحشى ، حشرات خوف انگيز ، آفريدگانِ فراوانِ زشت ، كِرم و پشه و مارها و عقرب ها چيست ، در حالى كه ادّعا مى كنى او چيزى را جز براى حكمتى نمى آفريند ، زيرا او كار بيهوده نمى كند؟ فرمود : «آيا باور ندارى كه عقرب ها براى درد مثانه و سنگ مثانه و براى كسى كه در بستر ادرار مى كند، سودمند است و بهترين پادزهر ، از گوشت افعى ها به عمل مى آيد و اگر جذام گرفته ، گوشت آنها را با زاج سفيد بخورَد، او را سودمند مى افتد و گمان مى كنى كه كِرم سرخ كه در زيرِ زمين به هم مى رسد ، براى بيمارى خوره سودمند است؟» . گفت : بله. فرمود : «و امّا برخى از سبب هاى [آفرينش ]پشه و ساس ، آن است كه روزى هاى برخى پرندگان قرار داده شده اند و [خداوند] به وسيله آن ، ستمگرى (نمرود) را كه بر خداوند گستاخى كرد و گردن فرازى نمود و خداوندگارىِ او را انكار كرد، خوار ساخت و خداوند ، ناتوان ترينِ آفريدگانش را _ كه همان پشه است _ ، بر او مسلّط نمود تا توانايى و سِترگى خود را به او نشان دهد. پس، از سوراخ بينى او داخل شد تا اين كه به مغزِ او رسيد و وى را كُشت. و بدان كه ما هر گاه بر همه چيزهايى كه خداى متعال آفريده ، آگاهى يابيم كه چرا آن را آفريده و براى چه چيز آن را ايجاد كرده است ، [در اين صورت] با او در دانشش برابرى كرده ايم و همه آنچه را كه مى داند ، دانسته ايم و از او بى نيازى ورزيده ايم، و ما و او در دانش ، يكسان مى شويم». گفت : پس مرا آگاه كن كه آيا بر چيزى از آفرينش خدا و تدبير او مى توان خُرده گرفت؟ فرمود : «نه» . گفت : خداوند ، مردمان را چنان آفريده كه آلت تناسلى شان لايه اى اضافى داشته باشد. آيا اين كار او حكيمانه است يا بيهوده؟ فرمود : «بلكه كارى حكيمانه از اوست». گفت : آفرينش خدا را دگرگون ساختيد و كار خود را در ختنه و بريدن لايه ختنه گاه ، درست تر از آن چيزى كه خداوند براى آن آفريده ، نهاديد و بر مرد ختنه نكرده ، خُرده گرفتيد، در حالى كه خداوند ، آن را آفريده است، و ختنه كردن را ستوديد ، در حالى كه آن ، كار شماست، يا اين كه مى گوييد اين كار ، از جانب خدا خطا و بى حكمتى بود؟ فرمود : «آن ، كارى حكيمانه از خدا و درست است. با وجود اين ، او ختنه كردن را سنّت نهاد و بر مردمانش واجب كرد. به همين سان، نوزاد ، هر گاه از شكم مادر بيرون بيايد، ناف او را پيوسته به ناف مادرش مى يابيم. خداوند حكيم ، آن گونه آن را آفريده و بندگان را به بُريدن آن فرمان داده است و در فرو گذاشتن آن ، تباهىِ آشكار براى نوزاد و مادر است و همان سان ، دستور داده كه ناخن هاى انسان ، هر گاه بلند شدند، گرفته شوند و آن روز كه آفرينش انسان را تدبير كرد ، توانا بود كه آن را به گونه اى بيافريند كه بلند نشود ، و موى سبيل و سر ، همان گونه است كه بلند مى شود و سپس ، چيده مى شود ، و همان گونه اند گاوان نر كه خداوند ، آنها را نرينه آفريده و اخته كردن آنها مناسب تر است و در اين ، خُرده اى بر تقدير خداوند عز و جل نيست».
.
ص: 492
. .
ص: 493
. .
ص: 494
راجع : التوحيد للصَّدوق : ص 398 (باب إنّ اللّه تعالى لا يفعل بعباده إلاّ الأصلح لهم) .
.
ص: 495
ر . ك : التوحيد، صدوق: ص 398 (باب اين كه خداى متعال ، براى بندگانش جز شايسته ترين [گزينه ]براى آنها را انجام نمى دهد).
.
ص: 496
الفصل التاسع عَشَر: الحلي_مالحليم لغةً«الحليم» مشتقّ من مادّة «حلم» ، و«الحلم» في اللغة ذو معان مختلفة هي : «ترك العجلة» (1) ، و«الأَناة» (2) ، و «الصفح والستر» (3) .
الحليم في القرآن والحديثجاء ذكر صفة «الحليم» إِلى جانب صفة «الغفور» ستّ مرّات في القرآن الكريم ، وثلاث مرّات مع صفة «العليم» ، ومرّة واحدة مع صفة «الغنيّ» ، ومرّة واحدةً أَيضا مع صفة «الشكور» . إِنّ الآيات والأَحاديث تذهب إِلى أَنّ حلم اللّه سبحانه يتحقّق غالبا بالنسبة إِلى معاصي العباد ، من هنا نجد حلم اللّه على أَساس المعنى اللغويّ بمعنى الغضّ عن معاصي العباد ، وأَنّه لا يعجل في مجازات العاصين ، بل يصبر لهم ويمنحهم فرصة فرصة التَّوبة والتدارك . استخدمت هذه الصفة في القرآن الكريم في الموارد التي تبين مواجهة الباري سبحانه للعاصين له بلحاظ المعنى اللغوي للحليم وهو «عدم إسراع اللّه سبحانه في عقوبة المذنبين وامهالهم للتوبة والرجوع عن المعصية» ولما كانت العجلة في عقوبة المذنب مع احتمال رجوعه وتوبته من صفات الجاهل، استخدم القرآن الكريم صفة الحلم قرينة لصفة العلم، كما فسّر الحلم الالهي في الأحاديث الشريفة بعدم صدور فعل الجهل عنه، وعدم العجلة في عقوبة المذنبين .
.
ص: 497
فصل نوزدهم : حليمواژه شناسى «حليم»صفت «حليم (بردبار)» ، برگرفته از مادّه «حلم» است و حلم، در لغت ، داراى معانى مختلف است كه عبارت اند از : ترك شتاب ، درنگ ورزيدن، روى برگرداندن و پوشاندن .
حليم ، در قرآن و حديثدر قرآن كريم ، صفت «حليم» ، در كنار صفت «غفور»، شش مرتبه و با صفت «عليم» ، سه بار و نيز يك بار با صفت «غنى» و يك بار با صفت «شَكور» آمده است. آيات و روايات، اين معنا را مى رسانند كه حلم خداوند سبحان، غالبا درباره گناه بندگان به كار برده مى شود. از همين جا به دست مى آوريم كه اساسا معناى لغوى «حلم» خداوند، چشم پوشى كردن از گناه بندگان است و اين كه خداوند، در كيفر گناهكاران، شتاب نمى كند . بلكه صبر مى كند و به آنها فرصت مى دهد تا توبه كنند و جبران نمايند . كاربرد اين صفت در قرآن كريم ، در مورد برخورد خداوند متعال با كسانى كه از او نافرمانى كرده اند ، با عنايت به مفهوم لغوى آن، به معناى شتاب نكردن خدا در كيفر گنهكاران و مهلت دادن به آنها براى توبه و بازگشت از گناه است و از آن جا كه عجله كردن در كيفر گنهكار ، با آن كه ممكن است توبه كند ، اقدامى عالمانه نيست ، قرآن ، صفت بردبارى خداوند را در كنار علم او قرار داده است و در احاديث ، «حليم» بودن خداوند با اين توصيف كه خداوند ، كار جاهلانه نمى كند و نسبت به كيفر گنهكاران عجله نمى نمايد ، مورد تأكيد قرار گرفته است .
.
ص: 498
19 / 1الحَليمُ الّذي لا يَجهَلُالكتاب«إِنَّ اللَّهَ لَعَلِيمٌ حَلِيمٌ » . (1)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ مِن دُعائِهِ يَومَ الأَحزابِ _: إِلهي أَنتَ الحَليمُ الَّذي لا يَجهَلُ . (2)
19 / 2الحَليمُ الّذي لا يَعجَلُالكتاب«وَاللَّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ » . (3)
.
ص: 499
19 / 1بردبارى كه نابخردى نمى كندقرآن«بى گمان و بدون ترديد ، خداوند ، داناى بردبار است» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعاى ايشان در روز نبرد احزاب _: خداى من! تو آن بردبارى هستى كه نابخردى نمى كند.
19 / 2بردبارى كه شتاب نمى كندقرآن«و خداوند ، آمرزگار بردبار است» .
.
ص: 500
«وَاللَّهُ غَنِىٌّ حَلِيمٌ » . (1)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :أَوحَى اللّهُ عز و جل إِلى أَخِي العُزَيرِ : ... لا تَأمَن مَكري حَتّى تَدخُلَ جَنَّتي ، فَاهَتزَّ عُزَيرٌ يَبكي ، فَأَوحَى اللّهُ إِلَيهِ : لا تَبكِ يا عُزَير ؛ فَإِن عَصَيتَني بِجَهلِكَ غَفَرتُ لَكَ بِحِلمي ؛ لِأَنّي كَريمٌ لا أَعجَلُ بِالعُقوبَةِ عَلى عِبادي وأَنَا أَرحَمُ الرَّاحِمينَ . (2)
عنه صلى الله عليه و آله :يا مَن هُوَ بِمَن عَصاهُ حَليمٌ . (3)
الإمام الكاظم عليه السلام_ في صِفَةِ اللّهِ عز و جل _: الحَليمُ الَّذي لا يَعجَلُ . (4)
.
ص: 501
«و خداوند ، بى نياز بردبار است» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند عز و جل به برادرم عُزَير وحى كرد : «... از مكر من ، ايمن مباش تا اين كه به بهشتم در آيى» . پس عُزَير گريست و بر خود لرزيد. خداوند به او وحى كرد : «اى عزير! گريه مكن. اگر به دليل نادانى ات مرا نافرمانى كنى ، تو را با بردبارى خود بيامرزم؛ زيرا من ، كريمى هستم كه در كيفر بندگانم شتاب نمى كنم و من ، مهربان ترينِ مهربانانم».
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اى آن كه با كسى كه او را نافرمانى كند، بردبار است!
امام كاظم عليه السلام_ در وصف خداوند عز و جل _: بردبارى است كه شتاب نمى كند.
.
ص: 1
ص: 2
ص: 3
ص: 4
ص: 5
ص: 6
ص: 7
ص: 8
الفصل العشرون: الحميد ، المحمود ، الحامدالحميد و المحمود والحامد لغةً«الحميد» و«المحمود» و«الحامد» مشتقّة من مادّة «حمد» وهو يدلّ على خلاف الذمّ . يقال: حمدت فلانا أَحمده ، ورجل محمود ومحمّد إِذا كثرت خصاله المحمودة غير المذمومة. (1) وحمدته على شجاعته وإِحسانه حمدا: أَثنيتُ عليه. (2) و «الحميد» فعيل بمعنى مفعول «المحمود» أَو فاعل «الحامد». قال ابن الأَثير : الحمد والشكر متقاربان ، والحمد أَعمّهما ، لأَنّك تحمد الإنسان على صفاته الذاتيّة وعلى عطائه ولا تشكره على صفاته. (3) قال الفيوميّ : الحمد غير الشكر ؛ لأَنّه يستعمل لصفة في الشخص وفيه معنى التعجّب ، يكون فيه معنى التعظيم للممدوح وخضوع المادح ... وأَمّا الشكر فلا يكون إِلاّ في مقابلة الصنيع ، فلا يقال: شكرته على شجاعته. (4)
.
ص: 9
فصل بيستم : حميد، محمود، حامدواژه شناسى «حميد» ، «محمود» و «حامد»صفت هاى «حميد (ستوده) » ، «محمود (ستوده) » و «حامد (ستايشگر ، ستاينده)» ، برگرفته از مادّه «حمد» اند كه بر خلاف ذم و نكوهش ، دلالت دارد. گفته مى شود : «حمدتُ فلانا أحمده؛ فلان را ستودم و مى ستايم». و «رجل محمود و محمّد» را آن گاه مى گويند كه خوى هاى ستوده و نانكوهيده او بسيار باشد . «و حمدته على شجاعته و إحسانه حمدا» ؛ يعنى بر او ثنا گفتم و «حميد» ، فعيل به معناى مفعولى (محمود) يا فاعلى (حامد) است. ابن اثير مى گويد : حمد و شكر ، نزديك به هم هستند و حمد ، اعم از شكر است ؛ زيرا تو انسان را بر صفات ذاتى او و بر عطاى او حمد مى كنى و او را بر صفاتش شكر نمى كنى. فَيّومى مى گويد : حمد ، غير از شكر است؛ زيرا حمد ، براى صفت موجود در شخص به كار مى رود و در آن ، معناى تعجّب نهفته است و ممكن است در آن ، معناى تعظيم براى ممدوح (مدح شده) و خضوع مادح (مدح كننده) باشد ... . و امّا شكر ، تنها در مقابل نيكوكارى است. پس گفته نمى شود : او را بر شجاعتش شكر گزاردم.
.
ص: 10
الحميد والمحمود والحامد في القرآن والحديثمشتقّات مادّة «حمد» المنسوبة إِلى اللّه تعالى في القرآن الكريم ستّون ، وورد اسم «الحميد» مع اسم «الغنيّ» عشر مرّات (1) ، ومع اسم «العزيز» ثلاث مرّات (2) ، ومع اسم «المجيد» مرّة واحدة (3) ، ومع اسم «الحكيم» مرّة واحدةً أَيضا (4) ، ومع اسم «الولي» مرّة واحدة (5) ، وبلفظ «صراط الحميد» مرّة واحدة أَيضا (6) . والظاهر من استعمالات القرآن والحديث أَنّ الحمد والشكر ، كما قال ابن الأَثير : «متقاربان والحمد أَعمهما» لأَنّ اللّه سبحانه وتعالى يُحمد على صفاته الذاتية وعلى عطائه ، ولا يُشكر على صفاته . وفي الحديث: «يا مَن هُوَ مَحمودٌ في كُلِّ خِصالِهِ» (7) ، «يا أللّهُ المَحمودُ في كُلِّ فِعالِهِ» (8) ، «الحَمدُ للّهِِ المَحمودِ بِنِعَمِهِ» (9) . قال السيّد في رياض السالكين: «الحمد هو الثناء على ذي علم لكماله ذاتيّا كان كوجوب الوجود والاتّصاف بالكمالات والتنزّه عن النقائص ، أَو وصفيّا ككَون صفاته كاملة واجبة ، أَو فعليّا كَكون أَفعاله مشتملة على الحكمة» (10) . وأَطلق اسم «الحامد» على اللّه في بعض الأَحاديث. ومتعلّق هذا الحمد إِمّا اللّه سبحانه أَو مخلوقاته ، وحمد اللّه في كلّ حال يعني الثناء الإلهيّ البحت ، وهو خارج عن معنى التعظيم والخضوع الذي يُبديه الحامد للمحمود .
.
ص: 11
حميد و محمود و حامد ، در قرآن و حديثبرگرفته ها از مادّه «حمد» ، در قرآن كريم شصت بار به خداى متعال نسبت داده شده اند و نام «حميد» با نام «غنى» ، ده بار و با نام «عزيز» ، سه بار، با نام «مجيد» ، يك بار ، با نام «حكيم» ، يك بار ، با نام «ولى» ، يك بار و با تعبير «صراط الحميد (راه [خداى ]ستوده ) » نيز يك بار وارد شده است. از كاربردهاى قرآن و حديث ، چنين مى نمايد كه حمد و شكر ، آن سان كه ابن اثير گفته ، نزديك به هم هستند و حمد ، اعم از شكر است ؛ زيرا خداوند متعال بر صفات ذاتى و بر عطايش حمد مى شود و بر صفاتش شكر گزارده نمى شود. و در حديث است : «يا مَن هُوَ مَحمودٌ فى كُلِّ خِصالِه؛ اى آن كه در همه خصلت هايش ستوده است»، «يا أللّهُ المَحمودُ في كُلِّ فِعالِهِ ؛ اى خداوند ستوده در همه افعالش» و «الحَمدُ للّهِِ المَحمودِ بِنِعَمِهِ؛ ستايش ، از آنِ خداست كه به نعمت هايش ستوده است». سيّد على خان مدنى در رياض السالكين مى گويد : حمد ، ثناى صاحب علم به خاطر كمالش است، چه [ كمالِ] ذاتى مانند : وجوب وجود و اتّصاف به كمالات و عارى بودن از كاستى ها، چه وصفى ، مانند آن كه صفاتش كامل و واجب است، و چه فعلى ، مانند آن كه افعالش حكيمانه است . و نام «حامد» ، در برخى احاديث به خداوند اطلاق شده است و متعلَّق اين حمد ، يا خداى سبحان است يا آفريدگان او، و حمد خدا در هر حال ، به معناى ثناى صرف الهى است و آن ، بيرون از معناى تعظيم و خضوعى است كه ستاينده (حامد) براى ستوده (محمود) ، اظهار مى كند.
.
ص: 12
20 / 1الحَميدُ المَجيدُالكتاب«قَالُواْ أَتَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَكَ_تُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَّجِيدٌ » . (1)
الحديثالإمام الصادق عليه السلام :و أَمّا «ح_م » فَمَعناهُ : الحَميدُ المَجيدُ. (2)
20 / 2الغَنِيُّ الحَميدُ«وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللَّهَ غَنِىٌّ حَمِيدٌ » . (3)
راجع : النساء: 131 ، إبراهيم: 8 ، الحجّ: 64 ، لقمان: 12 و 26، فاطر: 15، الحديد: 24، الممتحنة: 6، التغابن: 6.
20 / 3الحَكيمُ الحَميدُ«لاَّ يَأْتِيهِ الْبَ_طِ_لُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لاَ مِنْ خَلْفِهِ تَنزِيلٌ مِّنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ » . (4)
.
ص: 13
20 / 1ستوده بزرگوار (1)قرآن«[فرشتگان] گفتند : آيا از كار خداوند به شگفت مى آيى؟ اى اهل بيت [ابراهيم]! رحمت خدا و بركت هاى او بر شماست، كه او ستوده بزرگوار است» .
حديثامام صادق عليه السلام_ در تفسير « حمّ » _: (2) به معناى ستوده بزرگوار است.
20 / 2بى نياز ستوده«و بدانيد كه خداوند ، بى نيازِ ستوده است» .
ر . ك : نساء: آيه 131، ابراهيم: آيه 8 ، حج: آيه 64، لقمان: آيه 12 و26، فاطر: 15، حديد: آيه 24، ممتحنه: آيه 6، تغابن: آيه 6.
20 / 3فرزانه ستوده«باطل به آن ( قرآن ) از پيشاپيش آن و از پشتِ سر آن نمى رسد. فرو فرستاده اى از جانب فرزانه ستوده است» .
.
ص: 14
20 / 4الوَلِيُّ الحَميدُ«وَ هُوَ الَّذِى يُنَزِّلُ الْغَيْثَ مِن بَعْدِ مَا قَنَطُواْ وَ يَنشُرُ رَحْمَتَهُ وَ هُوَ الْوَلِىُّ الْحَمِيدُ » . (1)
20 / 5العَزيزُ الحَميدُ«كِتَ_بٌ أَنزَلْنَ_هُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّ_لُمَ_تِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَى صِرَ طِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ » . (2)
راجع : سبأ : 6 ، البروج : 8 .
20 / 6أوَّلُ مَحمودٍالإمام عليّ عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ أَوَّلِ مَحمودٍ ، وآخِرِ مَعبودٍ ، وأَقرَبِ مَوجودٍ ، البَديءِ بِلا مَعلومٍ لِأَزَلِيَّتِهِ ، ولا آخِرَ لِأَوَّليَّتِهِ. (3)
20 / 7أحَقُّ مَحمودٍالإمام عليّ عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ أَحَقِّ مَحمودٍ بِالحَمدِ ، وأَولاهُ بِالمَجدِ. (4)
.
ص: 15
20 / 4سرپرست ستوده«و اوست كه باران را پس از آن كه نااميد گشته اند، فرو مى فرستد و رحمت خود را مى گسترانَد ، و اوست سرپرست ستوده» .
20 / 5شكست ناپذيرِ ستوده«[اين] كتابى است كه آن را به سوى تو فرو فرستاده ايم تا مردم را به اذن خداوندگارشان ، از تاريكى ها به سوى روشنايى درآورى ؛ به سوى راه [خداوندِ] شكست ناپذيرِ ستوده» .
ر . ك : سبأ : آيه 6، بروج : آيه 8 .
20 / 6نخستين ستودهامام على عليه السلام :ستايش ، از آنِ خداست كه نخستين ستوده ، واپسين پرستيده و نزديك ترين موجود است. آغازگرى كه ديرينگى او دانسته نيست و آغازِ او را پايانى نيست.
20 / 7سزاوارترين ستودهامام على عليه السلام :ستايش ، از آنِ خداست كه به ستايش ، سزاوارترين ستوده ، و به بزرگوارى ، شايسته ترينِ آن است.
.
ص: 16
20 / 8المَحمودُ الحَميدُرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في حَديثِ المِعراجِ _: فَالتَفَتُّ عَن يَمينِ العَرشِ فَوَجَدتُ عَلى ساقِ العَرشِ الأَيمَنِ مَكتوبا : لا إِلهَ إِلاّ أَنَا وَحدي لا شَريكَ لي ، مُحَمَّدٌ رَسولي ، أَيَّدتُهُ بِعَلِيٍّ . يا أَحمَدُ شَقَقتُ اسمَكَ مِنِ اسمي ، أَنَا اللّهُ المَحمودُ الحَميدُ. (1)
20 / 9خُيرُ حامِدٍ و مَحمودٍرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في دُعاءِ الجَوشَنِ الكَبيرِ _: يا خَيرَ ذاكِرٍ ومَذكورٍ ، يا خَيرَ شاكِرٍ ومَشكورٍ ، يا خَيرَ حامِدٍ ومَحمودٍ. (2)
عنه صلى الله عليه و آله_ أَيضا _: اللّهُمَّ إِنّي أَسأَ لُكَ بِاسمِكَ يا أَحَدُ يا واحِدُ يا شاهِدُ يا ماجِدُ يا حامِدُ. (3)
20 / 10المَحمودُ لا يَزالُرسول اللّه صلى الله عليه و آله :الحَمدُ للّهِِ الَّذي عَلا في تَوَحُّدِهِ ، ودَنا في تَفَرُّدِهِ .. . مَجيدا لَم يَزَل ، مَحمودا لا يَزالُ. (4)
.
ص: 17
20 / 8ستودنى ستودهپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در حديث معراج _: به سمت راست عرش ، رو كردم و بر ساق راست عرش نوشته يافتم : «خدايى جز من نيست. يگانه ام . انبازى برايم نيست. محمّد ، فرستاده من است . او را با على نيرومند ساختم. اى احمد! نام تو را از نام خود برگرفتم. منم خداى ستودنىِ ستوده».
20 / 9بهترين ستايشگر و ستودهپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعاى «جوشن كبير» _: اى بهترين ياد كننده و ياد شده، اى بهترين سپاس گزار و سپاس داشته شده، اى بهترين ستاينده و ستوده!
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعاى «جوشن كبير» _: خداوندا! من از تو درخواست مى كنم به نامت ، اى يگانه ، اى يكتا ، اى شاهد ، اى بزرگوار ، اى ستايشگر!
20 / 10هماره ستودهپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :ستايش ، از آنِ خداست؛ كسى كه در يگانگى خود ، بلند پايه گشت و در يكتايى اش نزديك شد ... هميشه بزرگوار است و هماره ستوده.
.
ص: 18
20 / 11المَحمودُ غَيرُ المَحدودِالإمام الصادق عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: بِاسمِ المَحمودِ غَيرِ المَحدودِ (1) ، المُستَحِقِّ لَهُ عَلَى السَّرّاءِ وَالضَّرّاءِ ، بِاسمِ المَذكورِ فِي الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ. (2)
20 / 12المَحمودُ في كُلِّ خِصالِهِالإمام الصادق عليه السلام :اللّهُمَّ إِن أَدخَلتَنِي الجَنَّةَ فَأَنتَ مَحمودٌ ، وإِن عَذَّبتَني فَأَنتَ مَحمودٌ ، يا مَن هُوَ مَحمودٌ في كُلِّ خِصالِهِ ، صَلِّ عَلى مُحَمِّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وَافعَل بي ما تَشاءُ وأَنتَ مَحمودٌ. (3)
20 / 13المَحمودُ في كُلِّ فِعالِهِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :إِنَّ آدَمَ لَمّا رَأَى النُّورَ ساطِعا مِن صُلبِهِ ؛ إِذ كانَ اللّهُ قَد نَقَلَ أَشباحَنا مِن ذُروَةِ العَرشِ إِلى ظَهرِهِ ، رَأَى النُّورَ ولَم يَتَبَيَّنِ الأَشباحُ ... فَقالَ : ما هذِهِ الأَشباحُ؟ فَقالَ اللّهُ تَعالى : يا آدَمُ ، هذِهِ أَشباحُ أَفضَلِ خَلائِقي وبَرِيّاتي : هذا مُحَمَّدٌ وأَنَا المَحمودُ الحَميدُ في أَفعالي ، شَقَقتُ لَهُ اسما مِنِ اسمي... . (4)
.
ص: 19
20 / 11ستوده نامحدودامام صادق عليه السلام_ در دعا _: به نام آن ستوده نامحدود كه بر خوشى و ناخوشى ، سزاوار آن (ستايش) است . به نام آن ياد شده در سختى و آسايش.
20 / 12ستوده در همه ويژگى هايشامام صادق عليه السلام :خداوندا! اگر مرا به بهشت در آورى، پس ستوده اى و اگر مرا عذاب دهى، باز هم ستوده اى . اى آن كه در همه ويژگى هايش ستوده است! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست و براى من ، آنچه مى خواهى ، انجام ده ، كه تو ستوده اى .
20 / 13ستوده در همه كارهايشپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آدم عليه السلام آن گاه كه نور را از صُلب خود ، تابان ديد ، آن هنگام كه خداوند ، اشباح ما را از اوج عرش به پشت او جابه جا كرد، نور را ديد و اشباح [براى او ]روشن نشدند ... پس گفت : اين اشباح چيست؟ خداوند متعال فرمود : «اى آدم! اينها اشباحِ برترين مخلوقات و آفريدگان من اند . اين ، محمّد است و من ، ستودنىِ ستوده در كارهايم. براى او نامى از نام خود برگرفتم ... » .
.
ص: 20
الإمام الصادق عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى : «ال_م » _: دَلَّ بِ_«اللامِ» عَلى قَولِكَ المَلِكِ العَظيمِ القاهِرِ لِلخَلقِ أَجمَعينَ ، ودَلَّ بِ_ «الميمِ» عَلى أَنَّهُ المَجيدُ المَحمودُ في كُلِّ أَفعالِهِ. (1)
إدريس عليه السلام :يا أللّهُ المَحمودُ في كُلِّ فِعالِهِ. (2)
20 / 14المَحمودُ في كُلِّ صُنعِهِالإمام عليّ عليه السلام :إِلهي ... أَنتَ الكَريمُ المَحمودُ في كُلِّ ما تَصنَعُهُ. (3)
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الكَريمِ في مُلكِهِ ، القاهِرِ لِمَن فيهِ ، القادِرِ عَلى أَمرِهِ ، المَحمودِ في صُنعِهِ. (4)
20 / 15المَحمودُ بِكُلِّ لِسانٍرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ فِي الدُّعاءِ _: أَنتَ اللّهُ المَحمودُ بِكُلِّ لِسانٍ. (5)
.
ص: 21
امام صادق عليه السلام_ درباره تفسير آيه « الم » _: با «لام» بر اين سخنِ تو دلالت كرد كه او مالك سترگ و چيره بر همه خلق است ، و با «ميم» ، بر اين دلالت كرد كه او در همه كارهايش بزرگوارِ ستوده است.
ادريس عليه السلام :اى خداى ستوده در همه كارهايش!
20 / 14ستوده در همه كارشامام على عليه السلام :اى خداى من! ... تويى كريم ستوده ، در همه آنچه مى كنى.
امام على عليه السلام :ستايش ، از آنِ خداست كه در فرمان روايى خود ، كريم است، بر كسانى كه در آن اند ، چيره است، بر امر خود تواناست، و در كار خود ، ستوده است.
20 / 15ستوده به هر زبانىپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعا _: تويى خداوند ستوده به هر زبانى.
.
ص: 22
20 / 16المَحمودُ بِنِعمَتِهِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :الحَمدُ للّهِِ المَحمودِ بِنِعمَتِهِ ، المَعبودِ بِقُدرَتِهِ ، المُطاعِ بِسُلطانِهِ ... . (1)
الإمام عليّ عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ أَهلِ الحَمدِ ووَلِيِّهِ ، ومُنتَهَى الحَمدِ ومَحَلِّهِ ... المَحمودِ بِامتِنانِهِ وبِإِحسانِهِ. (2)
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الأَحَدِ المَحمودِ الَّذي تَوَحَّدَ بِمُلكِهِ ، وعَلا بِقُدرَتِهِ ، أَحمَدُهُ عَلى ما عَرَّفَ مِن سَبيلِهِ ، و ألهَمَ مِن طاعَتِهِ ، وعَلَّمَ مِن مَكنونِ حِكمَتِهِ ، فَإِنَّهُ مَحمودٌ بِكُلِّ ما يولي ، مَشكورٌ بِكُلِّ ما يُبلي. (3)
الإمام الصادق عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الَّذي. .. هُوَ أَهلٌ لِكُلِّ حَمدٍ .. . المَحمودُ لِبَذلِ نَوائِلِهِ. (4)
الإمام الكاظم عليه السلام :أَنتَ الصَّمَدُ ... المَعبودُ بِالعُبودِيَّةِ ، وَالمَحمودُ بِالنِّعَمِ. (5)
.
ص: 23
20 / 16ستوده به نعمتشپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :ستايش ، از آنِ خداست كه به نعمت خود ، ستوده است، به توانايى خود پرستيده است و به سلطه اش فرمان رواست ... .
امام على عليه السلام :ستايش ، از آنِ خداست كه سزاوار ستايش و ولىّ آن ، و فرجام ستايش و جايگاه آن است ... و به نعمت دادن و نيكى كردنش ستوده است.
امام على عليه السلام :ستايش ، از آنِ خداوند يگانه ستوده است؛ آن كه در فرمان روايى خود ، يگانه گشت و به توانايى اش بلندمرتبه . او را مى ستايم بر آنچه از راه خود [ به من ]شناسانْد و از طاعت خود ، الهام كرد و از حكمت پوشيده خود آموخت؛ زيرا او به همه آنچه [ از سرِ لطف] روا مى دارد ، ستوده است و به هر آنچه مى آزمايد، درخور سپاس است.
امام صادق عليه السلام :ستايش ، از آنِ خداوندى است ... كه سزاوار هر ستايشى است ... و به خاطر عطاهاى بى دريغش ستوده است .
امام كاظم عليه السلام :[خداوندا !] تويى بى نيازِ ... پرستيده به پرستش و ستوده به نعمت ها.
.
ص: 24
الفصل الحادي والعشرون: الح_يّالحيّ لغةً واصطلاحاالحيّ صفة مشبهة من مادّة «حيي». وهو أَصلان: أَحدهما: خلاف الموت ، والآخر الاستحياء الذي [ هو] ضدّ الوقاحة (1) . و«الحي» مشتقّ من المعنى الأَوّل ، ويختلف الفلاسفة والمتكلّمون في تفسير الحياة الإلهيّة ، لكنّهم جميعا ذكروا العلم والقدرة في تفسير هذه الصفة ، وذهب البعض إِلى أَنّ معناه «الفعّال الدرّاك» (2) . ورأَى بعض آخر أَنّ الحياة هي مبدأ العلم والقدرة (3) . وبينهم من قال: «معناه هو أَنّه لا يستحيل أَن يكون عالما قادرا» (4) .
الحيّ في القرآن والحديثنسب القرآن الكريم صفة «الحيّ» مقرونةً بصفة «القيّوم» إِلى اللّه عز و جل في ثلاثة مواضع (5) ، وبقوله : «لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ» في موضع واحد (6) ، وبقوله: «لاَّ إِلَ_هَ إِلاَّ هُوَ» في ثلاثة مواضع (7) ، وبقوله: «الَّذِى لاَ يَمُوتُ» في موضع واحد (8) ، وقد تكرّرت عبارة «يُحْىِ وَيُمِيتُ» تسع مرّات (9) وعبارة «نُحْيىِ وَنُمِيتُ» مرّتين (10) . وقد نُسب إحياء الموتى إلى اللّه سبع مرّات (11) ، ومعنى إِخراج الحيّ من الميّت وبالعكس في أَربع آيات (12) ، ومعنى إِحياء الأَرض بعد موتها تسع مرّات (13) ، ومعنى إِماتة النَّاس وإِحيائهم خمس مرّات (14) في القرآن الكريم. لقد عدّت الأَحاديث المأثورة الحياة الإلهيّة بلا كيفيّة ، وعلى هذا الأَساس لا يمكن وصف ذاتها وحقيقتها ، والتوضيحات المذكورة للحياة الإلهيّة في الأَحاديث إِمّا لها جانب سلبيّ ، وتبيّن التفاوت بين الحياة الإلهيّة وحياة المخلوقات ، وإِمّا تشير إِلى آثار الحياة الإلهيّة ولوازمها ، ومن هذه التوضيحات يمكن الإشارة إِلى الموارد الآتية: حياة اللّه ليست بمعنى أَنّها ذات مدّةٍ ولها أَجلٌ معيّن ، حياته غير حادثة بل أَزليّة أَبديّة؛ اللّه هو المصدر لحياة المخلوقات الحيّة .
.
ص: 25
فصل بيست و يكم : حىّواژه شناسى و اصطلاح شناسى «حىّ»واژه «حىّ (زنده)» ، صفت مشبّهه از مادّه «حيى» است كه دو معناى اصلى دارد : يكى خلافِ مرگ ، يعنى زندگى ، و ديگرى آزرم داشتن كه ضدّ بى شرمى است . حىّ ، برگرفته از معناى نخست است . فيلسوفان و متكلّمان ، در تفسير حيات الهى اختلاف دارند؛ ولى آنان همگى ، دانش و توانايى را در تفسير اين صفت ، ياد كرده اند. برخى بر آن اند كه معناى آن، «فعّال درّاك (كنشگر دريابنده ) » است و برخى ديگر بر اين نظرند كه حيات ، مبدأ دانش و توانايى است . برخى نيز گفته اند كه «معناى حَى، آن است كه محال نيست كه داناى توانا باشد».
حى ، در قرآن و حديثقرآن كريم ، صفت «حىّ» را همراه با صفت «قيّوم» در سه جا به خداوند عز و جل نسبت داده است و در يك جا با تعبير «لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ ؛ او را خوابِ سبك و خواب گران نمى گيرد» ، و در سه جا با تعبير «لاَّ إِلَ_هَ إِلاَّ هُوَ ؛ خدايى جز او نيست» و در يك موضع با تعبير «الَّذِى لاَ يَمُوتُ ؛ آن كه نمى ميرد» ياد كرده است و عبارت «يُحْيىِ وَيُمِيتُ ؛ زنده مى كند و مى ميراند» ، نُه بار و عبارت «نُحْيىِ وَ نُمِيتُ ؛ زنده مى كنيم و مى ميرانيم» دو بار تكرار شده و زنده كردن مردگان ، هفت بار به خداوند نسبت داده شده است و معناى بيرون آوردن زنده از مُرده و برعكس ، در چهار آيه و معناى زنده كردن زمين پس از مرگ آن ، نُه بار و معناى ميراندن مردم و زنده كردن ايشان ، پنج بار در قرآن كريم به كار رفته است. احاديث منقول ، حيات الهى را بدون چگونگى دانسته اند . بر اين پايه ، توصيف ذات و حقيقت آن، امكان ناپذير است و توضيحاتى كه در احاديث براى حيات الهى ذكر شده ، يا جنبه سلبى دارند و تفاوت حيات الهى و حيات آفريدگان را بيان مى كنند ، و يا به آثار و لوازم حيات الهى اشاره دارند . از جمله اين توضيحات به اين موارد مى توان اشاره كرد : حيات خدا به معناى مدّت دار بودن زندگى او و مهلت دار بودن آن نيست. حيات خداوند ، حادث نيست؛ بلكه ديرينه و جاودان است. خداوند ، سرچشمه حيات آفريدگان جاندار است.
.
ص: 26
. .
ص: 27
. .
ص: 28
21 / 1صِفَةُ حَياتِهالكتاب«اللَّهُ لاَ إِلَ_هَ إِلاَّ هُوَ الْحَىُّ الْقَيُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ» . (1)
«اللَّهُ لاَ إِلَ_هَ إِلاَّ هُوَ الْحَىُّ الْقَيُّومُ » . (2)
«وَعَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَىِّ الْقَيُّومِ » . (3)
«وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْحَىِّ الَّذِى لاَ يَمُوتُ» . (4)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في دُعاءِ الجَوشَنِ الكَبيرِ _: يا حَيّا قَبلَ كُلِّ حَيٍّ ، يا حَيّا بَعدَ كُلِّ حَيٍّ ، يا حَيُّ الَّذي لَيسَ كَمِثلِهِ حَيٌّ ، يا حَيُّ الَّذي لا يُشارِكُهُ حَيٌّ ، يا حَيُّ الَّذي لا يَحتاجُ إِلى حَيٍّ ، يا حَيُّ الَّذي يُميتُ كُلَّ حَيٍّ ، يا حَيُّ الَّذي يَرزُقُ كُلَّ حَيٍّ ، يا حَيّا لَم يَرِثِ الحَياةَ مِن حَيٍّ ، يا حَيُّ الَّذي يُحيِي المَوتى ، يا حَيُّ يا قَيّومُ لا تَأخُذُهُ سِنَةٌ ولا نَومٌ . (5)
الإمام زين العابدين عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: يا حَيُّ قَبلَ كُلِّ حَيٍّ ، يا حَيُّ بَعدَ كُلِّ حَيٍّ ، يا حَيُّ مَعَ كُلِّ حَيٍّ ، يا حَيُّ حينَ لا حَيّ ، يا حَيُّ يَبقى ويَفنى كُلُّ حَيٍّ ، يا حَيُّ لا إِلهَ إِلاّ أَنتَ ، يا حَيُّ يا كَريمُ ، يا مُحيِي المَوتى . (6)
.
ص: 29
21 / 1ويژگى حيات اوقرآن«خداوند كه جز او خدايى نيست ، زنده پاينده است؛ نه خوابى سبُك و نه خوابى گران ، او را فرا نمى گيرد» .
«خدا كه جز او خدايى نيست؛ زنده پاينده است» .
«و چهره ها براى زنده پاينده، فروتنى و خوارى مى كنند» .
«و بر زنده اى توكّل كن كه نمى ميرد» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعاى جوشن كبير _: اى زنده پيش از هر زنده، اى زنده پس از هر زنده، اى زنده اى كه همانند او زنده اى نيست، اى زنده اى كه زنده اى با او شريك نمى گردد، اى زنده اى كه به زنده اى نياز ندارد ، اى زنده اى كه هر زنده اى را مى ميرانَد، اى زنده اى كه هر زنده اى را روزى مى رساند ، اى زنده اى كه زندگى را از زنده اى ارث نبرده است، اى زنده اى كه مردگان را زنده مى كند ، اى زنده ، اى پاينده اى كه خواب سبك و خواب گران ، او را فرا نمى گيرد!
امام زين العابدين صلى الله عليه و آله_ در دعا _: اى زنده پيش از هر زنده، اى زنده پس از هر زنده، اى زنده با هر زنده، اى زنده ، هنگامى كه هيچ زنده اى نبود، اى زنده اى كه پايدار مى مانَد ، در حالى كه هر زنده اى نابود گردد ، اى زنده اى كه خدايى جز او نيست، اى زنده، اى كريم، اى زنده كننده مردگان!
.
ص: 30
الإمام الباقر عليه السلام_ إِذ قيلَ لَهُ : أَخبِرني عَن رَبِّكَ مَتى كانَ ؟ _: وَيلَكَ ، إِنَّما يُقالُ لِشَيءٍ لَم يَكُن : مَتى كانَ ؟ إِنَّ رَبّي _ تَبارَكَ وتَعالى _ كانَ ولَم يَزَل حَيّا بِلا كَيفٍ . . . كانَ حَيّا بِلا حَياةٍ حادِثَةٍ . (1)
عنه عليه السلام :إِنَّ اللّهَ نُورٌ لا ظُلمَةَ فيهِ ، وعِلمٌ لا جَهلَ فيهِ ، وحَياةٌ لا موتَ فيهِ . (2)
الإمام الصادق عليه السلام :اللّهُ نُورٌ لا ظَلامَ فيهِ ، وحَيٌّ لا مَوتَ لَهُ . . . حَيُّ الذّاتِ . (3)
الإمام الكاظم عليه السلام :كانَ عز و جل إِلها حَيّا بِلا حَياةٍ حادِثَةٍ . . . بَل حَيٌّ لِنَفسِهِ . (4)
عنه عليه السلام :إِنَّ اللّهَ _ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ _ كانَ حَيّا بِلا كَيفٍ ولا أَينٍ . (5)
21 / 2هُوَ حَياةُ كُلِّ شَيءٍالإمام عليّ عليه السلام_ لَمّا سُئِلَ عَنِ اللّهِ _: هُوَ حَياةُ كُلِّ شَيءٍ ، ونُورُ كُلِّ شَيءٍ ، سُبحانَهُ وتَعالى عَمّا يَقولونَ عُلُوّا كَبيرا . . . وبِحَياتِهِ حَيِيَت قُلوبُهُم ، وبِنورِهِ اهتَدَوا إِلى مَعرِفَتِهِ . (6)
.
ص: 31
امام باقر عليه السلام_ در پاسخ به اين سؤال كه به او گفته شد : خبر ده كه خداوندگارت از كِى بوده است _: واى بر تو! تنها به چيزى كه نبوده ، گفته مى شود كه از كِى موجود شده است. همانا خداوندگارم _ كه والا و بلند پايه است _ هست و همواره زنده است ، بدون چگونگى ... . زنده است ، بدون زندگى پديد آمده.
امام باقر عليه السلام :خداوند ، نورى است كه تاريكى در او نيست، دانشى است كه جهل در او نيست و زندگى اى است كه مرگ در او نيست.
امام صادق عليه السلام :خداوند ، نورى است كه هيچ تاريكى اى در او نيست و زنده اى است كه مرگى براى او نيست ... . ذاتا زنده است.
امام كاظم عليه السلام :او خدايى زنده ، بدون زندگىِ نوپديد است ... ؛ بلكه در ذات خود ، زنده است.
امام كاظم عليه السلام :همانا خداوند _ كه خدايى جز او نيست _ بدون چگونگى و بدون كجايى ، زنده است.
21 / 2او زندگى همه چيز استامام على عليه السلام_ آن گاه كه از ايشان درباره خداوند پرسيدند _: او زندگى همه چيز و روشنايى همه چيز است. پاك است و از آنچه مى گويند ، بسى برتر و بالاتر است ... . و به زندگى او دل هايشان (دل هاى حاملان عرش) زنده گشته است و با نور او به شناختش راه يافته اند.
.
ص: 32
الإمام زين العابدين عليه السلام_ في مُناجاتِهِ _: وأَنَّكَ أَقَمتَ بِقُدسِكَ حَياةَ كُلِّ شَيءٍ ، وجَعَلتَهُ نَجاةً لِكُلِّ حَيٍّ . (1)
راجع : ج 7 ص 118 (الفصل التاسع والستون : المحيي ، المميت) .
.
ص: 33
امام زين العابدين عليه السلام_ در مناجات با خدا _: تو با پاكى خود ، زندگى همه چيز را بر پا كرده اى و آن را [مايه] رهايى براى هر زنده اى نهاده اى.
ر . ك : ج 7 ص 119 (فصل شصت و نهم : محيى ، مميت).
.
ص: 34
الفصل الثاني والعشرون: الخال_قالخالق لغةًإِنّ «الخالق» اسم فاعل من مادّة «خلق» ، والخلق في الأَصل بمعنى التقدير ، ويستعمل بمعنى إِيجاد الشيء على أَساس التقدير (1) .
الخالق في القرآن والحديثلقد جاء قوله تعالى : «خالق كلّ شيء» أَربع مرّات (2) في القرآن الكريم ، وقوله : «أحسن الخالقين» مرّتين (3) ، و«إنّي خالق بشرا» مرّتين أيضا (4) ، و«الخلاّق العليم» كذلك (5) ، و«هو اللّه الخالق البارئ المصوّر» مرّةً واحدةً (6) ، و «هل من خالق غير اللّه يرزقكم» كذلك (7) . وفي الأَحاديث مباحث كثيرة بشأن الخلقة ومبادئها وخصائصها الإيجابيّة والسلبيّة وما جاء في هذه المجموعة قسم من مباحث الخلقة ، وستأَتي المباحث الباقية في موسوعة «ميزان الحكمة» تحت عنوان «الخلقة» . لقد ذهبت الأَحاديث إِلى أَنّ العلم والتقدير والمشيئة من مبادئ الخلقة الّتي تشير إِلى المعنى الأَصليِّ للخلقة لغويّا ، ومن أَهمّ خصائص الخلقة في الأَحاديث نفي المثال والأُصول الأَزليّة ، أَي: إِنّ اللّه سبحانه لم يوجد الأَشياءَ في العالم على أَساس أَمثلة أَزليّة ، والفعل الإلهي غير محكوم بالأَمثلة والصور الأَزليّة الثابتة ، من جهة أُخرى إِنّ اللّه تعالى لم يخلق العالم من مادّة وأَصل أَزليّ وغير مخلوق ، من هنا صورة العالم ومادّته كلتاهما حادثة وبديعة . لقد جاء في الآيات والأَحاديث الخلق من شيء أَحيانا بالنسبة إِلى اللّه سبحانه . كقوله مثلاً: «خَلَقَ الاْءِنسَ_نَ مِن صَلْصَ_لٍ كَالْفَخَّارِ» (8) .
.
ص: 35
فصل بيست و دوم : خالقواژه شناسى «خالق»صفت «خالق (آفريدگار) » ، اسم فاعل از مادّه «خلق» است و خلق در اصل به معناى «اندازه كردن» است و به معناى «ايجاد شى ء بر پايه اندازه» به كار مى رود.
خالق ، در قرآن و حديثدر قرآن كريم ، تعبير «خالقُ كُلِّ شَىْ ءٍ ؛ آفريدگار همه چيز» چهار بار و تعبير: «أَحْسَنُ الْخَ__لِقِينَ ؛ بهترين آفرينندگان» ، دو بار و تعبير «إِنِّى خَ__لِقُ بَشَرًا ؛ من آفريننده بشرى هستم» دو بار و «الْخَلَّ_قُ الْعَلِيمُ ؛ بسيار آفريننده دانا» نيز دو بار و تعابير: «هُوَ اللَّهُ الْخَ__لِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ ؛ اوست خداوند ، آفريدگار آفريننده صورتگر» و «هَلْ مِنْ خَ__لِقٍ غَيْرُ اللَّهِ يَرْزُقُكُم ؛ آيا آفريدگارى جز خدا به شما روزى مى رساند؟» ، هر كدام يك بار به كار رفته است. در احاديث ، مباحث بسيارى در باب آفرينش و مبادى و ويژگى هاى ايجابى و سلبى آن ، آمده است ... . و آنچه در اين مجموعه آمده ، بخشى از مباحث آفرينش است و مباحث باقى مانده در دانش نامه ميزان الحكمة ، زير عنوان «الخلقة (آفرينش)» خواهد آمد. احاديث بر آن اند كه دانش و اندازه گيرى و مشيّت (خواست) ، از مبادى خلقت است كه به معناى اصلى لغوى خلقت ، اشاره دارند . از مهم ترين ويژگى هاى آفرينش در احاديث ، نفى الگو و مادّه ازلى است ؛ يعنى خداوند سبحان ، اشياى جهان را بر پايه نمونه هاى ديرينه ايجاد نكرده است و فعل الهى ، محكوم نمونه ها و صورت هاى ديرينه ثابت نيست. از سوى ديگر ، خداوند متعال ، جهان را از مادّه و ريشه اى ديرينه و نا آفريده، نيافريده است. از همين رو ، صورت و مادّه جهان ، هر دو حادث و نوپديدند. در آيات و احاديث ، گاه آفرينش از يك چيز درباره خداوند سبحان به كار رفته است ؛ مانند اين آيه : «انسان را از گِلى خشك ، چون سفال ، آفريد» .
.
ص: 36
راجع : ج 5 ص 336 (الفصل السابع : البديءُ ، البديعُ) .
22 / 1مَبادِئُ الخِلقَةِ22 / 1 _ 1العِلمُالكتاب«أَلاَ يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ » . (1)
.
ص: 37
ر . ك : ج 5 ص 337 (فصل هفتم : بدى ء، بديع).
22 / 1مبادى آفرينش22 / 1 _ 1دانشقرآن«آيا آن كه آفريده، علم ندارد ، حال آن كه او ريزبينِ آگاه است؟» .
.
ص: 38
«بَدِيعُ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضِ أَنَّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَلَمْ تَكُن لَّهُ صَ_حِبَةٌ وَخَلَقَ كُلَّ شَىْ ءٍ وَهُوَ بِكُلِّ شَىْ ءٍ عَلِيمٌ » . (1)
«إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْخَلَّ_قُ الْعَلِيمُ » . (2)
راجع : البقرة : 29 ، المائدة : 97 ، الروم : 54 ، يس : 79 و81 ، الزخرف : 9 .
الحديثالإمام عليّ عليه السلام :. . . مُبتَدعِ الخَلائِقِ بِعِلمِهِ ، ومُنشِئِهِم بِحُكمِهِ ، بِلاَ اقتِداءٍ ولا تَعليمٍ ولاَ احتِذاءٍ لِمِثالِ صانِعٍ حَكيمٍ ، ولا إِصابَةِ خَطَأٍ ولا حَضرَةِ مَلَأٍ . (3)
التوحيد عن مروان بن مسلم :دَخَلَ ابنُ أَبِي العَوجاءِ عَلى أَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام فَقالَ : أَلَيسَ تَزعُمُ أَنَّ اللّهَ خالِقُ كُلِّ شَيءٍ ؟ فَقالَ أَبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : بَلى . فَقالَ : أنَا أَخلُقُ . فَقالَ عليه السلام لَهَ : كَيفَ تَخلُقُ ؟! فَقالَ : أُحدِثُ فِي المَوضِعِ ، ثُمَّ أَلبَثُ عَنهُ فَيَصيرُ دَوابَّ ، فَأَكونُ أَنَا الَّذي خَلَقتُها . فَقالَ أَبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : ألَيسَ خالِقُ الشَّيءِ يَعرِفُ كَم خَلقُهُ ؟ قالَ : بَلى . قالَ : فَتَعرِفُ الذَّكَرَ مِنها مِنَ الأُنثى ، وتَعرِفُ كَم عُمُرُها ؟ فَسَكَتَ . (4)
.
ص: 39
«نوآور آسمان ها و زمين است. چگونه او را فرزندى باشد، حال آن كه براى او همسرى نبوده و همه چيز را آفريده؟ و او به همه چيز داناست» .
«همانا خداوندگار تو ، همان بسيار آفريننده داناست» .
ر . ك : بقره : آيه 29 ، مائده : آيه 97 ، روم : آيه 54 ، يس : آيه 79 و81 ، زخرف : آيه 9.
حديثامام على عليه السلام :نوآور آفريدگان به دانش خود و نوپديد آورنده آنها به حكم (/ حكمت) خود است ، بدون الگو بردارى [از كسى] و آموختن و تقليد كردن از نمونه سازنده فرزانه اى ، و بدون آزمون و خطايى ، و بدون حضور جماعتى [ براى مشاوره ] .
التوحيد_ به نقل از مروان بن مسلم _: ابن ابى العوجاء بر ابو عبد اللّه (امام صادق عليه السلام ) وارد شد و گفت : آيا گمان نمى كنى كه خداوند ، آفريدگار همه چيز است؟ امام صادق عليه السلام فرمود : «آرى». گفت : من [هم] مى آفرينم. امام عليه السلام به او فرمود : «چگونه مى آفرينى؟!» . گفت : در اين جا قضاى حاجت مى كنم . پس از آن ، درنگ مى كنم و جنبندگانى [ ظاهر ]مى شوند كه من ، آفريدگار آنها هستم. امام صادق عليه السلام فرمود : «آيا آفريدگار يك چيز، نمى داند كه آفريده هاى او چند تا هستند» . گفت : چرا. فرمود : «پس تو نرينه آنها را از مادينه ، باز مى شناسى و عمر آنها را مى دانى؟» . پس ساكت شد.
.
ص: 40
الكافي عن محمّد بن مسلم :سَأَلتُ أَبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَن قَولِ اللّهِ عز و جل : «أَعْطَى كُلَّ شَىْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى » . (1) قالَ : لَيسَ شَيءٌ مِن خَلقِ اللّهِ إِلاّ وهُوَ يُعرَفُ مِن شَكلِهِ الذَّكَرُ مِنَ الأُنثى . قُلتُ : ما يَعني «ثُمَّ هَدَى » . قالَ : هَداهُ لِلنِّكاحِ وَالسِّفاحِ مِن شَكلِهِ . (2)
رجال الكشّي عن أَبي جعفر الأَحول :قالَ ابنُ أَبِي العَوجاءِ مَرَّةً : أَلَيسَ مَن صَنَعَ شَيئا وأَحدَثَهُ حَتّى يُعلَمَ أَنَّهُ مِن صَنعَتِهِ فَهُوَ خالِقُهُ ؟ قُلتُ (3) : بَلى . [قالَ :] (4) فَأَجِّلني شَهرا أَو شَهرَينِ ، ثُمَّ تَعالَ حَتّى أُرِيَكَ ، قالَ : فَحَجَجتُ فَدَخَلتُ عَلى أَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام ، فَقالَ : أما إِنَّهُ قَد هَيَّأ لَكَ شَأنَينِ (5) وهُوَ جاءٍ بهِ مَعَهُ بِعِدَّةٍ مِن أَصحابِهِ ، ثُمَّ يُخرِجُ لَكَ الشَّأنَينِ قَدِ امتَلآ دودا ، ويَقولُ لَكَ : هذا الدّودُ يَحدُثُ مِن فِعلي ، فَقُل لَهُ : إِن كانَ مِن صُنعِكَ وأَنتَ أَحدَثتَهُ فَمَيِّز ذُكورَهُ مِنَ الإِناثِ . فَقالَ : هذِهِ وَاللّهِ لَيسَت مِن أَبزارِكَ (6) ، هذِهِ الَّتي حَمَلَتهَا الإِبِلُ مِنَ الحجِازِ . (7)
.
ص: 41
الكافى_ به نقل از محمّد بن مسلم _: از امام صادق عليه السلام از سخن خداوند عز و جل «به هر چيزى آفرينش آن را عطا كرد . آن گاه ، رهنمون گشت» پرسيدم . فرمود : «چيزى از آفريدگان خدا نيست ، مگر آن كه نرينه يا مادينه همگونه خود را مى شناسد.» گفتم : [ جمله] «آن گاه رهنمون گشت» چه معنايى دارد؟ فرمود : «او را به نكاح و زناى با همگونه خود ، رهنمون گشت».
رجال الكشّى_ به نقل از ابو جعفر احول _: ابن ابى العوجاء يك بار گفت : آيا كسى كه چيزى را بسازد و آن را پديد آورد تا اين كه دانسته شود كه آن ، از ساختِ اوست، آفريدگار آن نيست؟ گفتم : آرى. [گفت :] يك يا دو ماه به من فرصت بده. سپس بيا تا [خالق بودنم را] به تو نشان دهم. گفت : حج گزاردم و بر امام صادق عليه السلاموارد شدم. فرمود : «او (ابن ابى العوجاء) دو جمجمه براى تو آماده كرده است و او همراه با شمارى از ياران خود ، آن را با خود خواهد آورد. سپس ، آن دو جمجمه را براى تو بيرون خواهد آورد كه پُر از كِرم شده اند و به تو خواهد گفت : اين كِرم ها از كار من پديد آمده است . پس به او بگو : اگر از ساخت توست و تو آن را پديد آورده اى، نرينه هاى آن را از مادينگان جدا كن. پس [از ارائه پاسخ ، ] ابن ابى العوجاء گفت : به خدا سوگند ، اين [پاسخ ، ]از گفته هاى خودت نيست . اين را شتران از حجاز آورده اند (كنايه از آموختن از امام صادق عليه السلام ).
.
ص: 42
22 / 1 _ 2القُدرَةُالكتاب«وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ » . (1)
راجع : البقرة : 20 ، آل عمران : 29 و189 ، المائدة : 120 ، النور : 45 ، الروم : 54 ، فاطر : 1 و44 ، التغابن : 1 ، الملك : 1 .
الحديثالإمام عليّ عليه السلام :فَطَرَ الخَلائِقَ بِقدُرَتِهِ . (2)
راجع : ص 466 (الفصل الثاني والخمسون : القادِرُ ، القَديرُ) .
22 / 1 _ 3التَّقديرُالكتاب«إِنَّا كُلَّ شَىْ ءٍ خَلَقْنَ_هُ بِقَدَرٍ » . (3)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :قَدَّرَ اللّهُ المَقاديرَ قَبلَ أَن يخَلُقَ السَّماواتِ وَالأَرضَ بِخَمسينَ أَلفَ سَنَةٍ . (4)
.
ص: 43
22 / 1 _ 2توانايىقرآن«فرمان روايى آسمان ها و زمين و آنچه ميان آنهاست، از آنِ خداست. آنچه بخواهد ، مى آفريند ، و خداوند بر همه چيز تواناست» .
ر . ك : بقره : آيه 20 ، آل عمران : آيه 29 و 189 ، مائده : آيه 120 ، نور : آيه 45 ، روم : آيه 54 ، فاطر : آيه 1 و 44 ، تغابن : آيه 1 ، ملك : آيه 1 .
حديثامام على عليه السلام :آفريدگان را به توانايى خود ، پديد آورد.
ر . ك : ص 467 (فصل پنجاه و دوم : قادر، قدير).
22 / 1 _ 3اندازه گرفتنقرآن«ما همه چيز را به اندازه آفريده ايم» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند ، پنجاه هزار سال پيش از آن كه آسمان ها و زمين را بيافريند، اندازه ها را نهاد.
.
ص: 44
عنه صلى الله عليه و آله :إِنَّ اللّهَ عز و جل قَدَّرَ المَقاديرَ ، ودَبَّرَ التَّدابيرَ قَبلَ أَن يَخلُقَ آدَمَ بِأَلفَي عامٍ . (1)
الإمام عليّ عليه السلام :قَدَّرَ ما خَلَقَ فَأَحكَمَ تَقديرَهُ . (2)
الإمام المهديّ عليه السلام_ فِي الدُّعاء _: إِنَّكَ الأَوَّلُ وَالآخِرُ وَالظّاهِرُ وَالباطِنُ ، لَم تَكُن مِن شَيءٍ ولَم تَبِن عَن شَيءٍ ، كُنتَ قَبلَ كُلِّ شَيءٍ وأَنتَ الكائِنُ بَعدَ كُلِّ شَيءٍ، وَالمُكَوِّنُ لِكُلِّ شَيءٍ، خَلَقتَ كُلَّ شَيءٍ بِتَقديرٍ وأَنتَ السَّميعُ البَصيرُ. (3)
راجع : ج 7 ص 212 (الفصل السابع والسبعون : المقدِّر) .
22 / 1 _ 4المَشيئَةُالكتاب«اللَّهُ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ إِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ » . (4)
«يَزِيدُ فِى الْخَلْقِ مَا يَشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ » . (5)
.
ص: 45
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :همانا خداوند عز و جل دو هزار سال پيش از آن كه آدم را بيافريند، اندازه ها را سنجيد و تدبيرها را تدبير كرد.
امام على عليه السلام :آنچه را آفريد، سنجيد و اندازه آن را استوار داشت.
امام مهدى عليه السلام_ در دعا _: تويى اوّل و آخر ، و ظاهر و باطن، از چيزى به وجود نيامدى و از چيزى جدا نگشتى و پيش از همه چيز بودى . تويى كه پس از همه چيز ، خواهى بود و سازنده همه چيزى . همه چيز را با اندازه اى آفريدى و تو شنواى بينايى.
ر . ك : ج 7 ص 213 (فصل هفتاد و هفتم : مُقَدِّر).
22 / 1 _ 4خواستقرآن«خداوند ، هر چه را بخواهد، مى آفريند . هر گاه بر كارى حكم كند، تنها به آن مى گويد : «باش!»، پس [بى درنگ] به وجود مى آيد» .
«آنچه در آفرينش بخواهد، مى افزايد. بى گمان، خدا بر همه كارى تواناست» .
.
ص: 46
الحديثالإمام عليّ عليه السلام :فَإِذا قالَ المُؤَذِّنُ «اللّهُ أَكبَرُ» فَإِنَّهُ يَقولُ : اللّهُ الَّذي لَهُ الخَلقُ وَالأَمرُ ، وبِمَشيئَتِهِ كانَ الخَلقُ ، ومِنهُ كانَ كُلُّ شَيءٍ لِلخَلقِ . (1)
الإمام الصادق عليه السلام :خَلَقَ اللّهُ المَشيئَةَ بِنَفسِها ، ثُمَّ خَلَقَ الأَشياءَ بِالمَشيئَةِ . (2)
22 / 1 _ 5جَوامِعُ مَبادِئِ الخِلقَةِالإمام الصادق عليه السلام :لا يَكونُ شَيءٌ فِي الأَرضِ ولا فِي السَّماءِ إِلاّ بِهذِهِ الخِصالِ السَّبعِ : بِمَشيئَةٍ وإِرادَةٍ وقَدَرٍ وقَضاءٍ وإِذنٍ وكتِابٍ وأَجَلٍ ؛ فَمَن زَعَمَ أَنَّهُ يَقدِرُ عَلى نَقضِ واحِدَةٍ فَقَد كَفَرَ . (3)
الإمام الكاظم عليه السلام :لا يَكونُ شَيءٌ فِي السَّماواتِ ولا فِي الأَرضِ إِلاّ بِسَبعٍ : بِقَضاءٍ وقَدَرٍ وإِرادَةٍ ومَشيئَةٍ وكِتابٍ وأَجَلٍ وإِذنٍ ؛ فَمَن زَعَمَ غَيرَ هذا فَقَد كَذِبَ عَلَى اللّهِ أَو رَدَّ عَلَى اللّهِ عز و جل . (4)
الكافي عن عليّ بن إبراهيم الهاشمي :سَمِعتُ أَبَا الحَسَنِ موسَى بنَ جَعفَرٍ عليهماالسلام يَقولُ : لا يَكونُ شَيءٌ إِلاّ ما شاءَ اللّهُ وأَرادَ وقَدَّرَ وقَضى . قُلتُ : ما مَعنى شاءَ ؟ قالَ : اِبتِداءُ الفِعلِ . قلُتُ : ما مَعنى قَدَّرَ ؟ قالَ : تَقديرُ الشَّيءِ مِن طولِهِ وعَرضِهِ. قُلتُ: ما مَعنى قَضى؟ قالَ: إِذا قَضى أَمضاهُ، فَذلِكَ الَّذي لا مَرَدَّ لَهُ. (5)
.
ص: 47
حديثامام على عليه السلام :پس هر گاه اذان گو بگويد «اللّه اكبر»، او مى گويد : خداوند، كسى است كه آفرينش و فرمان ، از آنِ اوست و آفرينش به خواست اوست و هرچه براى آفريدگان است ، از اوست.
امام صادق عليه السلام :خداوند ، مشيّت (خواست) را به خود آن آفريد و آن گاه ، اشيا را با مشيّت ، خلق نمود .
22 / 1 _ 5مبادى فراگير آفرينشامام صادق عليه السلام :چيزى در زمين و در آسمان پديد نمى آيد ، مگر با اين ويژگى هاى هفتگانه : با خواست ، اراده ، قدر ، قضا ، اذن ، كتاب (نوشته) و اجل (هنگام معيّن) . پس هر كه پندارد كه بر شكستن يكى [ از آنها ] تواناست، بى گمان ، كافر شده است .
امام كاظم عليه السلام :چيزى در آسمان ها و در زمين پديد نمى آيد ، مگر با هفت [چيز] : با قضا ، و قدر ، اراده ، مشيّت ، كتاب (نوشته) و اجل (هنگام معيّن) و اذن . پس هر كه جز اين گمان ببرد، حتما بر خداوند ، دروغ بسته يا (1) ] حكمى را [بر خداوند عز و جل رد كرده است.
الكافى_ به نقل از على بن ابراهيم هاشمى _: از ابو الحسن موسى بن جعفر عليهماالسلام شنيدم كه فرمود : «چيزى پديد نمى آيد، مگر آن كه خداوند بخواهد ، اراده كند ، تقدير نمايد و قضا براند» . گفتم : «بخواهد» به چه معناست ؟ فرمود : «آغاز فعل». گفتم : «تقدير نمايد» به چه معناست؟ فرمود : «اندازه گيرى شى ء از درازا و پهناى آن» . گفتم : معناى «قضا براند» چيست؟ فرمود : «هر گاه ]درباره چيزى] قضا براند، آن را محقّق سازد و آن، همان است كه بازگشت ناپذير است» .
.
ص: 48
22 / 2خَصائِصُ الخِلقَةِ22 / 2 _ 1الحَقُّالكتاب«وَهُوَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَيَوْمَ يَقُولُ كُن فَيَكُونُ قَوْلُهُ الْحَقُّ وَلَهُ الْمُلْكُ يَوْمَ يُنفَخُ فِى الصُّورِ عَ__لِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَ_دَةِ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ » . (1)
.
ص: 49
22 / 2ويژگى هاى آفرينش22 / 2 _ 1حققرآن«و او كسى است كه آسمان ها و زمين را به حق آفريد و روزى كه بگويد : «باش!» ، پس موجود مى گردد. سخن او حقّ است و روزى كه در صور دميده شود، فرمان روايى ، تنها از آنِ اوست. داناى نهان و آشكار است ، و اوست فرزانه آگاه» .
.
ص: 50
22 / 2 _ 2الحُسنُالكتاب«الَّذِى أَحْسَنَ كُلَّ شَىْ ءٍ خَلَقَهُ» . (1)
«فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَ__لِقِينَ » . (2)
«أَتَدْعُونَ بَعْلاً وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخَ__لِقِينَ » . (3)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في قَولِهِ تَعالى : «أَحْسَنَ كُلَّ شَىْ ءٍ خَلَقَهُ» _: أَما إِنَّ اِستَ القِرَدَةِ لَيسَت بِحَسَنةٍ ولكِنَّهُ أَحكَمَ خَلقَها . (4)
مسند ابن حنبل عن الشريد :أَبصَرَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آلهرَجُلاً يَجُرُّ إِزارَهُ ، فَأَسرَعَ إِلَيهِ أَو هَروَلَ فَقالَ : اِرفَع إِزارَكَ وَاتَّقِ اللّهَ . قالَ : إِنّي أَحنَفُ تَصطَكُّ رُكبَتايَ . فَقالَ : اِرفَع إِزارَك ؛ فَإِنّ كُلَّ خَلقِ اللّهِ عز و جلحَسَنٌ . (5)
مسند ابن حنبل عن القاسم بن عبد الرحمن عن عمرو الأَنصاري ، قالَ :بَينا هُوَ يَمشي قَد أَسبَلَ إِزارَهُ إِذ لَحِقَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وقَد أَخَذَ بِناصِيَةِ نَفَسِهِ وهُوَ يَقولُ : اللّهُمَّ عَبدُكَ ابنُ عَبدِكَ ابنُ أُمَتِكَ . قالَ عَمرٌو : فَقُلتُ يا رَسولَ اللّهِ ، إِنّي رَجُلٌ حَمشُ السّاقَينِ . (6) فَقالَ : يا عَمرُو ، إِنَّ اللّهَ عز و جل قَد أَحسَنَ كُلَّ شَيءٍ خَلَقَهُ . (7)
.
ص: 51
22 / 2 _ 2نيكويىقرآن«آن كه هر چه آفريد ، نيكو گرداند» .
«پس برتر و بالاتر است خدا ، بهترينِ آفرينندگان» .
«آيا [بت] بعل را مى خوانيد و بهترين آفرينندگان را فرو مى گذاريد ؟» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ درباره آيه «هر آنچه آفريد ، نيكو گردانْد» _: هان! سرين بوزينگان ، زيبا نيست ؛ ولى [خداوند ]آفرينش آن را استوار ساخته است.
مسند ابن حنبل_ به نقل از شريد _: پيامبر خدا ، مردى را ديد كه اِزار خود را [ بر زمين ]مى كشيد. پس به سوى او شتافت و فرمود : «اِزارت را بالا ببر و از خدا پروا كن». گفت : من ، كج پايم. زانوانم به هم مى خورد. فرمود : «اِزارت را بركش؛ زيرا همه آفرينش خداوند عز و جل نيكوست».
مسند ابن حنبل_ به نقل از قاسم بن عبد الرحمان ، از عمرو انصارى _: هنگامى كه او (عمرو) راه مى رفت و ازار خود را فرو هشته بود، ناگاه پيامبر خدا به او رسيد ، در حالى كه پيشانى خود را گرفته بود و مى گفت : «خداوندا! بنده تو ، پسر بنده تو ، پسر كنيز توست» . عمرو مى گويد : گفتم : اى پيامبر خدا! من مردى باريك ساقم . فرمود : «اى عمرو! همانا خداوند عز و جل هر چه آفريده، نيكو ساخته است».
.
ص: 52
جامع الأخبار :رُوِيَ أَنَّ نوحا عليه السلام مَرَّ عَلى كَلبٍ كَريهِ المَنظَرِ ، فَقالَ نوحٌ : ما أَقبَحَ هذَا الكَلبَ ! فَجَثَا الكَلبُ ، وقالَ بِلِسانٍ طَلقٍ ذَلقٍ (1) : إِن كُنتَ لا تَرضى بِخَلقِ اللّهِ فَحَوِّلني يا نَبِيَّ اللّهِ! فَتَحَيَّرَ نوحٌ عليه السلام وأَقبَلَ يَلومُ نَفسَهُ بِذلِكَ ، وناحَ عَلى نَفسِهِ أَربَعينَ سَنَةً ،حَتّى ناداهُ اللّه تَعالى : إِلى مَتى تَنوحُ يا نوحُ ، فَقَد تُبتُ عَلَيكَ . (2)
.
ص: 53
جامع الأخبار :روايت شده است كه نوح عليه السلام بر سگى زشتْ روى گذر كرد و گفت : «اين سگ ، چه بدْ ريخت است!» . سگ بر زانو نشست و با زبانى گويا و رسا گفت : اى پيامبر خدا! اگر از آفرينش خدا ناخشنودى، مرا دگرگون كن. نوح عليه السلام سرگشته شد و بدان سبب ، به سرزنش خود پرداخت و چهل سال بر خويشتن مويه كرد تا اين كه خداوند متعال ، او را آواز داد : «اى نوح! تا چند مويه كنى؟ بر تو بازگشتم [ و توبه ات را پذيرفتم ]».
.
ص: 54
تحليلى در باب نيكويى آفرينشحُسن ، ضد قُبح است. راغب درباره معناى «حُسن» مى گويد : حُسن (نيكويى) ، عبارت است از هر دل انگيزِ خواستنى ، و آن، سه گونه است : پسنديده از ديدگاه عقل ، پسنديده از نظر هوس ، و پسنديده از نظر احساس . اين تقسيم ، بر پايه قواى ادراك كننده در انسان كه حُسن را در مى يابند، استوار است؛ ليكن حقيقت حُسن ، عبارت است از : تناسب اجزاى هر چيز با يكديگر و هماهنگى كلّ اجزا با هدف و غايتى كه خارج از ذات آن است. بنا بر اين ، به عنوان نمونه ، حُسن چهره ، يعنى تناسب اجزاى آن و حُسن دادگرى ، يعنى هماهنگى دادگرى با هدف جامعه متمدّن كه در آن ، هر حقدارى به حقّ خود برسد . همين طور ، بررسى دقيق گونه هاى آفريدگان از جنبه نظم و تناسب اجزاى آن و در بر گرفتن تركيب و تجهيز كامل (بنا بر آنچه نياز دارد) ، پژوهنده را مطمئن مى سازد كه هر يك از اين آفريده ها ، بر بهترين وجهى كه تصوّر آن امكان پذير
.
ص: 55
است، آفريده شده است : «فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَ__لِقِينَ ؛ (1) پس برتر و بالاتر است خداوند، آن بهترينِ آفرينندگان» . امكان دارد چيزى را بيابيم كه در سنجش با چيز ديگر ، در ديده ما زيبا نيايد؛ امّا آن ، در واقعْ براى خود و در چارچوب سامانه آفرينش زيباست كه از پيامبر صلى الله عليه و آلهروايت شده كه به مناسبت سخن گفتن درباره آيه «الَّذِى أَحْسَنَ كُلَّ شَىْ ءٍ خَلَقَهُ ؛ (2) آن كه هر چه آفريد، نيكو ساخت» ، فرمود : أما إنَّ إستَ القِرَدَةِ لَيسَت بِحَسَنَةٍ ولكِنَّهُ أحكَمَ خَلقَها. (3) هان! سرين بوزينگان زيبا نيست؛ ولى [خداوند ]آفرينش آن را استوار ساخته است. اين معنا با مفهوم لغوى واژه «أحسَن» نيز هماهنگ است. فَيّومى مى گويد : «أحسنتُ الشى ء ؛ يعنى : آن را شناختم و به نيكويى انجام دادم». بر اين اساس ، جمله «ما يُحسن» در گفتار امام على عليه السلام : «قيمة كُلِّ امرِئً ما يُحسِنُهُ» به «ما يعلم ؛ آنچه مى داند» ، تفسير شده است . خليل بن احمد فراهيدى مى گويد : تشويق كننده ترين سخن در تحصيل دانش ، سخن على بن ابى طالب عليه السلاماست كه فرمود : «قيمة كل امرى ء ما يحسن ؛ ارزش هر انسان ، چيزى است كه نيك مى داند» .
.
ص: 56
22 / 2 _ 3التَّجَدُّدُالكتابالخال_ق«يَسْ_ئلُهُ مَن فِى السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِى شَأْنٍ » . (1)
«وَ السَّمَاءَ بَنَيْنَ_هَا بِأَيْدٍ وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ » . (2)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في قَولِهِ تِعالى : «كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِى شَأْنٍ » _: مِن شَأنِهِ أَن يَغفِرَ ذَنبا ، ويُفَرِّجَ كَربا ، ويَرفَعَ قَوما ويَخفِضَ آخَرينَ . (3)
تفسير القمّي :قَوُلُهُ تَعالى : «يَسْ_ئلُهُ مَن فِى السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِى شَأْنٍ » قالَ : يُحيي ويُميتُ ، ويَرزُقُ ويَزيدُ ويَنقُصُ . (4)
22 / 2 _ 4الحُدوثُالكتاب«بَدِيعُ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضِ أَنَّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَلَمْ تَكُن لَّهُ صَ_حِبَةٌ وَخَلَقَ كُلَّ شَىْ ءٍ وَهُوَ بِكُلِّ شَىْ ءٍ عَلِيمٌ * ذَ لِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لاَ إِلَ_هَ إِلاَّ هُوَ خَ__لِقُ كُلِّ شَىْ ءٍ» . (5)
.
ص: 57
22 / 2 _ 3نو به نو شدنقرآن«هر كه در آسمان ها و زمين است ، از او درخواست مى كند . هر روز ، او در كارى است» .
«و آسمان را با نيرويى بنياد نهاديم ، و بى گمان ، ما گستراننده ايم» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در تفسير آيه «هر روز ، او در كارى است» _: از كار اوست كه گناهى را بيامرزد و از اندوهى رهايى بخشد و گروهى را بركِشد و گروهى ديگر را فرو آورد.
تفسير القمى_ درباره گفتار خداى متعال : «آن كه در آسمان ها و زمين است ، از او درخواست مى كند. هر روز ، او در كارى است» : [على بن ابراهيم قمى ]مى گويد : [يعنى : ]زنده مى كند و مى ميرانَد و روزى مى رساند و مى افزايد و مى كاهد.
22 / 2 _ 4نو پديد آورىقرآن«نوآور آسمان ها و زمين است. چگونه او را فرزندى باشد ، حال آن كه براى او همسرى نبوده است و همه چيز را آفريده و او به همه چيز داناست . آن خداست كه پروردگارِ شماست. خدايى جز او نيست. آفريننده همه چيز است» .
.
ص: 58
«قُلِ اللَّهُ خَ__لِقُ كُلِّ شَىْ ءٍ وَ هُوَ الْوَ حِدُ الْقَهَّ_رُ » . (1)
«ذَ لِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ خَ__لِقُ كُلِّ شَىْ ءٍ لاَّ إِلَ_هَ إِلاَّ هُوَ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ » . (2)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :الكائِنُ قَبلَ كُلِّ شَيءٍ ، وَالمُكَوِّنُ لِكُلِّ شَيءٍ ، وَالكائِنُ بَعدَ فَناءِ كُلِّ شَيءٍ . (3)
عنه صلى الله عليه و آله_ فِي الدُّعاءِ _: أَنتَ اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنتَ ، كُنتَ إِذ لَم تَكُن سَماءٌ مَبنِيَّةٌ ، ولا أَرضٌ مَدحِيَّةٌ (4) ، ولا شَمسٌ مُضيئَةٌ ، ولا لَيلٌ مُظلِمٌ ، ولا نَهارٌ مُضيءٌ ، ولا بَحرٌ لُجّيٌّ (5) ، ولا جَبَلٌ راسٍ ، ولا نَجمٌ سارٍ ، ولا قَمَرٌ مُنيرٌ ، ولا ريحٌ تَهُبُّ ، ولا سَحابٌ يَسكُبُ ، ولا بَرقٌ يَلمَعُ ، ولا رَعدٌ يُسَبِّحُ ، ولا روحٌ تَنَفَّسُ ، ولا طائِرٌ يَطيرُ ، ولا نارٌ تَتَوَقَّدُ ، ولا ماءٌ يَطَّرِدُ (6) ، كُنتَ قَبلَ كُلِّ شَيءٍ ، وكَوَّنتَ كُلَّ شَيءٍ ، وقَدَرتَ عَلى كُلِّ شَيءٍ ، وَابتَدَعتَ كُلَّ شَيءٍ . (7)
الإمام عليّ عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الَّذي لا يَموتُ ولا تَنَقضي عَجائِبُهُ ؛ لِأَ نَّهُ كُلَّ يَومٍ في شَأنٍ منِ إِحداثِ بَديعٍ لَم يَكُن . (8)
.
ص: 59
«بگو : خدا ، آفريننده همه چيز است ، و اوست يگانه چيره» .
«آن خداست كه پروردگارِ شماست. آفريننده همه چيز است. خدايى جز او نيست. پس چگونه [از پرستش او] باز گردانده مى شويد؟» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :[خداوند] باشنده پيش از همه چيز، هستى بخش همه چيز و باشنده پس از نابودى همه چيز است.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعا _: تو خدايى هستى كه خدايى جز تو نيست؛ بودى آن هنگام كه نه آسمانى ساخته شده بود، نه زمينى گسترده بود ، نه آفتابى روشنايى بخش ، نه شبى تار ، نه روزى روشن ، نه دريايى ژرف ( / پهناور) ، نه كوهى استوار ، نه ستاره اى شبگرد ، نه ماهى فروزان؛ نه بادى كه بوزد ، نه ابرى كه [باران] ، بريزد ، نه آذرخشى كه بدرخشد ، نه تندرى كه [تو را] به پاكى بستايد ، نه نسيمى كه دَم زند ، نه پرنده اى كه پرواز كند ، نه آتشى كه بر افروخته شود ، نه آبى كه روان گردد. پيش از همه چيز بودى و همه چيز را هستى بخشيدى و بر هر چيزى توانا گشتى و همه چيز را نوآورى كردى.
امام على عليه السلام :ستايش ، از آنِ خدايى است كه نمى ميرد و شگفتى هاى او پايان نمى پذيرد؛ زيرا او هر روز ، در كار پديد آوردن [چيز] تازه اى است كه نبوده است.
.
ص: 60
الإمام الحسن عليه السلام :خَلَقَ الخَلقَ ، فَكانَ بَديئا بَديعاً اِبتَدَأَ مَا ابتَدَعَ . (1)
الإمام الباقر عليه السلام :كانَ اللّهُ عز و جل ولا شَيءَ غَيرُهُ . (2)
عنه عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى : «بَدِيعُ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضِ» _: أَي مُبدِعُهُما ومُنشِئُهُما بِعِلمِهِ ، ابتِداءً لا مِن شَيءٍ ولا عَلى مِثالٍ سَبَقَ . (3)
الإمام الصادق عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الَّذي كانَ إِذ لَم يَكُن شَيءٌ غَيرُهُ . (4)
عنه عليه السلام :إِنَّ اللّهَ خِلوٌ مِن خَلقِهِ ، وخَلقُهُ خِلوٌ مِنهُ ، وكُلُّ ما وَقَعَ عَلَيهِ اسمُ شَيءٍ ما خَلا اللّهَ فَهُوَ مَخلوقٌ ، وَاللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيءٍ ، تَبارَكَ الَّذي لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ وهُوَ السَّميعُ البَصيرُ . (5)
.
ص: 61
امام حسن عليه السلام :آفريدگان را آفريد و آغازگرِ نوآور بود. آنچه نوآورى كرد، آغازگرى نمود.
امام باقر عليه السلام :خداوند عز و جل بود و هيچ چيز جز او نبود.
امام باقر عليه السلام_ درباره آيه «نوآور آسمان ها و زمين» _: يعنى نوآور آنها و پديد آورنده آنها به دانش خود، به آغازگرى بود ، نه از چيزى ، و نه طبق نمونه اى كه پيش تر بوده باشد.
امام صادق عليه السلام :ستايش ، از آنِ خدايى است كه آن هنگام كه چيزى جز او نبود، بود.
امام صادق عليه السلام :همانا خداوند ، تهى از آفريدگان است و آفريدگانش از او تهى هستند، و هر آنچه جز خدا نام شى ء بر آن واقع شود، آفريده است ، و خداوند ، آفريننده همه چيز است. برتر و بالاتر است آن كه همانند او چيزى نيست ، و اوست شنواى بينا.
.
ص: 62
الإمام الكاظم عليه السلام :خالِقٌ إِذ لا مَخلوقَ ، ورَبٌّ إِذ لا مَربوبَ . (1)
عنه عليه السلام :كُلُّ شَيءٍ سِواهُ مَخلوقٌ . (2)
عنه عليه السلام :هُوَ القَديمُ وما سِواهُ مَخلوقٌ مُحدَثٌ . (3)
الإمام الجواد عليه السلام :يا ذَا الَّذي كانَ قَبلَ كُلِّ شَيءٍ ، ثُمَّ خَلَقَ كُلَّ شَيءٍ ، ثُمَّ يَبقى ويَفنى كُلُّ شَيءٍ . (4)
الإمام الهادي عليه السلام :إِنَّ الجِسمَ مُحدَثٌ وَاللّهُ مُحدِثُهُ ومُجَسِّمُهُ . (5)
راجع : ص 82 (اصول أزليّة) و492 (الفصل الرابع والخمسون : القديم ، الأزليّ) و 508 (كان اللّه ولم يكن معه شيء) .
22 / 2 _ 5الخَلقُ الدَّفعِيُّالكتاب«وَ إِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ » . (6)
.
ص: 63
امام كاظم عليه السلام :آفريننده است، آن گاه كه آفريده اى نبود و پروردگار است، آن گاه كه بنده اى نبود.
امام كاظم عليه السلام :هر چيزى جز او ، آفريده است.
امام كاظم عليه السلام :اوست ديرينه و آنچه جز اوست ، آفريده نو پديد است.
امام جواد عليه السلام :اى آن كه پيش از همه چيز بود، سپس همه چيز را آفريد، آن گاه پايدار مى مانَد و همه چيز ، نابود مى گردد!
امام هادى عليه السلام :همانا جسم ، نو پديد است و خداوند ، پديد آورنده آن و تجسّم دهنده به آن است.
ر . ك : ص 83 (موادّ ازلى) و 493 (فصل پنجاه و چهارم : قديم) و 509 (خدا بود و چيزى با او نبود) .
22 / 2 _ 5آفرينش دفعىقرآن«و چون بر كارى حكم كند، تنها به آن گويد «باش!»، پس [بى درنگ] به وجود مى آيد» .
.
ص: 64
«إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْ_ئا أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ » . (1)
«إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشَىْ ءٍ إِذَا أَرَدْنَ_هُ أَن نَّقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ » . (2)
الحديثالإمام عليّ عليه السلام :فَأَمَّا القُدرَةُ فَقَولُهُ تَعالى : «إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشَىْ ءٍ إِذَا أَرَدْنَ_هُ أَن نَّقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ » فَهذِهِ القُدرَةُ التّامَّةُ الَّتي لا يَحتاجُ صاحِبُها إِلى مُباشَرَةِ الأَشياءِ، بَل يَختَرِعُها كَما يَشاءُ سُبحانَهُ ، ولا يَحتاجُ إِلَى التَّرَوّي في خَلقِ الشَّيءِ ، بَل إِذا أَرادَهُ صارَ عَلى ما يُريدُهُ مِن تَمامِ الحِكمَةِ ، وَاستَقامَ التَّدبيرُ لَهُ بِكَلِمَةٍ واحِدَةٍ ، وقُدرَةٍ قاهِرَةٍ بانَ بِها مِن خَلقِهِ . (3)
الإمام الرضا عليه السلام :إِنَّما أَمُرهُ كَلَمحِ البَصَرِ أَو هُوَ أَقرَبُ ، إِذا شاءَ شَيئا فَإِنَّما يَقولُ لَهُ : «كُن» ، فَيَكونُ بِمَشيئَتِهِ وإِرادَتِهِ ، ولَيسَ شَيءٌ مِن خَلقِهِ أَقرَبَ إِلَيهِ مِن شَيءٍ ، ولا شَيءٌ مِنهُ هُوَ أَبعَدَ مِنهُ مِن شَيءٍ . (4)
راجع : ص 74 (الرّويّة) و76 (الإحتيال) و80 (النّصب) و 88 (جوامع ما لم يكن في مبادِئ الخلقة) .
22 / 2 _ 6الخَلقُ التَّدريجِيُّالكتاب«إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ السَّمَ_وَ تِ وَالأَْرْضَ فِى سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ يُغْشِى الَّيْلَ النَّهَارَ يَطْ_لُبُهُ حَثِيثًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومَ مُسَخَّرَ تِ بِأَمْرِهِ أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالأَْمْرُ تَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَ__لَمِينَ » . (5)
.
ص: 65
«كار او جز اين نيست كه هر گاه [آفرينش] چيزى را بخواهد ، به آن گويد «باش!» ، پس [بى درنگ] به وجود مى آيد» .
«سخن ما به چيزى _ هر گاه آن را بخواهيم _ تنها آن است كه بدان بگوييم : «باش!»، پس [بى درنگ ]موجود مى گردد» .
حديثامام على عليه السلام :و امّا [دليل] توانايى [خدا]، اين سخن خداى متعال است : «سخن ما به چيزى _ هر گاه آن را بخواهيم _ تنها آن است كه بدان گوييم باش «پس!» ، [بى درنگ ]موجود مى گردد» . پس اين توانايى كامل است كه دارنده آن به دست يازيدن به اشيا نياز ندارد ؛ بلكه [خداى ]سبحان آن گونه كه بخواهد ، اختراع مى كند و در آفرينش شى ء نيازمند انديشيدن نيست ؛ بلكه هر گاه آن را بخواهد ، همان اراده كاملاً حكيمانه اش مى شود و تدبير براى او با يك گفتار و توانايى چيره اى كه بدان از آفريده هاى خود جداست، استوار مى گردد.
امام رضا عليه السلام :همانا كار او ، چون چشم بر هم زدن يا كمتر از آن است. هر گاه چيزى را بخواهد، تنها به آن مى گويد : «باش!» ، پس با خواست و اراده او به وجود مى آيد. از آفريده هايش چيزى از چيزى [ديگر به او ]نزديك تر نيست و چيزى از آنها دورتر از چيزى [نسبت به او] نيست (همه اشيا از نظر نزديكى و دورى براى او يكسان اند).
ر . ك : ص 75 (انديشه) و 77 (چاره انديشى) و 81 (رنج بردن) و89 (كليّاتى درباره آنچه در آغاز آفرينش نبوده است).
22 / 2 _ 6آفرينش تدريجىقرآن«همانا پروردگارِ شما ، كسى است كه آسمان ها و زمين را در شش روز آفريد، آن گاه بر عرش استيلا يافت. روز را به شب فرو مى پوشاند ، در حالى كه با شتاب ، جوياى آن است و خورشيد و ماه و ستارگان را رام شده به فرمان خود [آفريد]. هان! آفرينش و فرمان ، از آنِ اوست. برتر و والاتر است خدا، پروردگارِ جهانيان» .
.
ص: 66
راجع : يونس : 3 ، هود : 7 ، الفرقان : 59 ، السجدة : 4 ، ق : 38 ، الحديد : 4 .
الحديثالإمام عليّ عليه السلام :ولَو شاءَ أَن يَخلُقَها في أَقَلَّ مِن لَمحِ البَصَرِ لَخَلَقَ ، ولكِنَّهُ جَعَلَ الأَناةَ وَالمُداراةَ مِثالاً لِأُمَنائِهِ ، وإِيجابا لِلحُجُّةِ عَلى خَلقِهِ . (1)
الإمام الرضا عليه السلام :خَلَقَ السَّماواتِ وَالأَرضَ في سِتَّةِ أَيّامٍ ، وهُوَ مُستَولٍ عَلى عَرشِهِ ، وكانَ قادِرا عَلى أَن يَخلُقَها في طَرفَة عَينٍ ، ولكِنَّهُ عز و جلخَلَقَها في سِتَّةِ أَيّامٍ لِيُظهِرَ لِلمَلائِكَةِ ما يَخلُقُهُ مِنها شَيئا بَعدَ شَيءٍ ، وتَستَدِلَّ بِحُدوثِ ما يُحدَثُ عَلَى اللّهِ تَعالى ذِكرُهُ مَرَّةً بَعدَ مَرَّةٍ . (2)
22 / 3ما لا يُوصَفُ بِهِ خالِقِيَّتُهُ22 / 3 _ 1الحاجَةُالإمام عليّ عليه السلام_ في تَنزيهِ اللّهِ سُبحانَهُ _: لَم تَخلُقِ الخَلقَ لِوَحشَةٍ ، ولاَ استَعمَلتَهُم لِمَنفَعَةٍ . (3)
.
ص: 67
ر . ك : يونس : آيه 3 ، هود : آيه 7 ، فرقان : آيه 59 ، سجده : آيه 4 ، ق : آيه 38 ، حديد : آيه 4.
حديثامام على عليه السلام :و اگر مى خواست آنها را در كمتر از يك چشم به هم زدنى بيافريند، مى آفريد ؛ ولى او درنگ و مدارا را الگويى براى امانت داران خود و موجب برهان بر آفريده هاى خود نهاد.
امام رضا عليه السلام :آسمان ها و زمين را در شش روز آفريد ، و او بر عرش خود ، استيلا دارد و توانا بود كه آنها را در يك چشم بر هم نهادن بيافريند ؛ ولى او آنها را در شش روز آفريد تا آنچه از آن به گونه تدريجى مى آفريد ، براى فرشتگان پديدار كند، و تا [فرشتگان] با پيدايش آنچه نو به نو پديد مى آيد ، بر خداوند _ كه ياد او والاست _ ، پى در پى نشان جويند.
22 / 3آنچه آفريدگارى خدا به آن وصف نمى گردد22 / 3 _ 1نيازامام على عليه السلام_ در تنزيه خداى سبحان _: آفريدگان را براى [رفع] دل تنگى تنهايى نيافريده اى، و آنها را براى [جلب] سودى به كار نگرفته اى .
.
ص: 68
عنه عليه السلام :لَم يُكَوِّنها لِتَشديدِ سُلطانٍ ، ولا خَوفٍ مِن زَوالٍ ولا نُقصانٍ ، ولاَ استِعانَةٍ عَلى ضِدٍّ مُناوٍ ، ولا نِدٍّ مُكاثِرٍ ، ولا شَريكٍ مُكابِرٍ . (1)
فاطمة عليهاالسلام :كَوَّنَها [ أَي الأَشياءَ ] بِقُدرَتِهِ ، وذَرَأَها بِمَشِيئَتِهِ مِن غَيرِ حاجَةٍ منهُ إِلى تَكويِنها . (2)
عنها عليهاالسلام :اِبتَدَعَ الأَشياءَ لا مِن شَيءٍ كانَ قَبلَها . . . مِن غَير حاجَةٍ منهُ إِلى تَكوينِها ، ولا فائِدَةٍ لَهُ في تَصويرِها ، إِلاّ تَثبيتا لِحِكمَتِهِ ، وتَنبيها عَلى طاعَتِهِ ، وإِظهارا لَقُدرَتِهِ ، تَعَبُّدا لِبَرِيَّتِهِ ، وإِعزازا لِدَعوَتِهِ . (3)
الإمام زين العابدين عليه السلام_ في دُعائِهِ في طَلَبِ العَفوِ _: أَستَوهِبُكَ _ يا إِلهي _ نَفسِيَ الَّتي لَم تَخلُقها لِتَمتَنِعَ بِها مِن سُوءٍ ، أَو لتَطَرَّقَ بها إِلى نَفعٍ . (4)
الإمام الصادق عليه السلام :هُوَ الخالِقُ لِلأَشياءِ لا لِحاجَةٍ . (5)
الإمام الرضا عليه السلام :فَلَو كانَ خَلَقَ ما خَلَقَ لِحاجَةٍ مِنهُ لجازَ لِقائلٍ أَن يَقولَ : يَتَحَوَّلُ إِلى ما خَلَقَ لِحاجَتِهِ إِلى ذلِكَ ، ولكِنَّهُ عز و جل لَم يَخلُق شَيئا لِحاجَتِهِ ، ولَم يَزَل ثابِتا لا في شَيءٍ ولا عَلى شَيءٍ ، إِلاّ أَنَّ الخَلقَ يُمسِكُ بَعضُهُ بَعضا ويَدخُلُ بَعضُهُ في بَعض ويَخرجُ مِنهُ ، وَاللّهُ تَقَدَّسَ بِقدرَتِهِ يُمسِكُ ذلِكَ كُلَّهُ ، ولَيسَ يَدخُلُ في شَيءٍ ولا يَخرُجُ مِنهُ ولا يَؤودُهُ حِفظُهُ ولا يَعجِزُ عَن إِمساكِهِ ، ولا يَعرِفُ أَحَدٌ مِنَ الخَلقِ كَيفَ ذلِكَ إِلاّ اللّهُ عز و جل ، ومَن أَطلَعَهُ عَلَيهِ مِن رُسُلِهِ وِأَهلِ سِرِّهِ وَالمُستَحفِظينَ لِأَمرِهِ وخُزّانِهِ القائِمينَ بِشَريعَتِهِ . (6)
.
ص: 69
امام على عليه السلام :آنها (آفريده ها) را نه براى تقويت سلطه اى پديد آورده ، نه از بيم نابودى ، نه كاستى ، نه براى يارى جستن عليه هماوردى دشمنى كننده ، نه همانندى فزون خواه ، و نه انبازى ستيزه جو.
فاطمه عليهاالسلام :آنها (اشيا) را به توانايى خود ، پديد آورد و آنها را به خواست خود ، آفريد ، بدون آن كه او را به پديد آوردن آنها نيازى باشد.
فاطمه عليهاالسلام :اشيا را نوآورى كرد ، نه از چيزى كه پيش از آنها بوده باشد ، ... بدون آن كه او را به پديد آوردن آنها نيازى باشد و بدون آن كه در صورتگرى آنها براى او سودى باشد ، مگر براى استوار گرداندن حكمت خود و يادآورى بر طاعت خود و پديدار ساختن توانايى خود، [و ]به بندگى گرفتن آفريدگان خود و نيرومند كردن فراخوان خود.
امام زين العابدين عليه السلام_ از دعاى ايشان در طلب عفو _: اى خداى من! از تو مى خواهم جانم را ببخشى كه آن را نيافريدى تا بدان ، از گزندى جلوگيرى كنى يا بدان به سودى برسى.
امام صادق عليه السلام :اوست آفريننده اشيا ، نه براى نيازى.
امام رضا عليه السلام :پس اگر آنچه را كه آفريد ، براى نياز خود آفريده بوده ، براى گوينده اى روا بود كه بگويد : « [خدا] به آنچه آفريده ، دگرگون مى شود» ، به دليل نيازى كه بدان دارد ؛ ولى او چيزى را براى نياز خود نيافريده است. همواره پا برجاست ، نه در چيزى و نه بر روى چيزى ؛ امّا آفريدگان ، برخى ، برخى ديگر را نگاه مى دارد و پاره اى در پاره اى داخل مى گردد و [يا ]از آن بيرون مى شود . و خداوند عز و جل پاك، با توانايى خود، همه آنها را نگه مى دارد و در چيزى در نمى آيد و از آن بيرون نمى شود و حفظ آن، بر او گران نيست و از نگهدارى آن ، ناتوان نمى گردد و هيچ يك از آفريدگان ، چگونگىِ آن را نمى داند، مگر خداى عز و جل و آن كه از فرستادگان و اهل رازش است و نيز محافظان امر و گنجينه داران برپا كننده آيينش كه آنها را بر آن ، آگاه ساخته است.
.
ص: 70
التوحيد عن الحسن بن محمّد النوفلي_ في ذِكرِ مَجلِسِ الرِّضا عليه السلام مَعَ أَصحابِ المَقالاتِ _: فَقالَ عِمرانُ الصّابِئُ : أَخبِرني عَنِ الكائِنِ الأَوَّلِ وعَمّا خَلَقَ ؟ قالَ عليه السلام : سَأَلتَ فَافهَم ، أَمَّا الواحِدُ فَلَم يَزَل واحِدا كائِنا لا شَيءَ مَعَهُ ، بِلا حُدودٍ ولا أَعراضٍ ولا يَزالُ كذلِكَ ، ثُمَّ خَلَقَ خَلقا مُبتَدِعا مُختَلِفا بِأَعراضٍ وحُدودٍ مُختَلِفَةٍ ، لا في شَيءٍ أَقامَهُ ، ولا في شَيءٍ حَدَّهُ ، ولا عَلى شيءٍ حَذاهُ ، ولا مَثَّلَهُ لَهُ ، فَجَعَلَ مِن بَعدِ ذلِكَ الخَلقِ صَفوَةً وغَيرَ صَفوةٍ ، وَاختِلافا وَائتِلافا وأَلوانا وذَوقا وطَعما لا لِحاجَةٍ كانَت مِنُه إِلى ذلِكَ ، ولا لِفَضلِ مَنزِلَةٍ لَم يَبلُغها إِلاّ بِهِ ، ولا رَأَى لِنَفسِهِ فيما خَلَقَ زِيادَةً ولا نُقصانا ، تَعقِلُ هذا يا عِمرانُ ؟ قالَ : نَعَم ، وَاللّهِ يا سَيِّدي . قالَ عليه السلام : وَاعلَم يا عِمرانُ ، أَنَّهُ لَو كانَ خَلَقَ ما خَلَقَ لِحاجَةٍ لَم يَخلُق إِلاّ مَن يَستَعينُ بِه عَلى حاجَتِهِ ، ولَكانَ يَنبَغي أَن يَخلُقَ أَضعافَ ما خَلَقَ ؛ لِأنَّ الأَعوانَ كُلَّما كَثُروا كانَ صاحِبُهُم أَقوى ، وَالحاجَةُ يا عِمرانُ لا يَسَعُها ؛ لِأَنَّهُ لَم يُحدِث مِنَ الخَلقِ شَيئا إِلاّ حَدَثَت فيهِ حاجَةٌ أُخرى . ولذلِكَ أَقولُ : لَم يَخلُقِ الخَلقَ لِحاجَةٍ ، ولكِن نَقَلَ بِالخَلقِ الحَوائِجَ بَعضِهِم إِلى بَعضٍ ، وفَضَّلَ بَعضَهُم عَلى بَعضٍ بِلا حاجَةٍ مِنهُ إِلى مَن فَضَّلَ ، ولا نِقمَةٍ مِنهُ عَلى مَن أَذَلَّ ، فَلِهذا خَلَقَ . (1)
.
ص: 71
التوحيد_ به نقل از حسن بن محمّد نوفلى ، در ياد كرد نشست امام رضا عليه السلام با صاحبان گفتارها [و عقيده ها] _: پس عمران صابى گفت : مرا از باشنده اوّل و از آنچه آفريده است، آگاه كن . فرمود : «پرسيدى ، پس درياب. امّا [خداى ]يگانه ، همواره يگانه باشنده بود و هيچ چيز با او نبود ، بدون حدود و اَعراض ، و هميشه چنان است . سپس ، آفريدگانى آفريد ، در حالى كه نوآور بود ؛ آفريدگانى گوناگون با اَعراض و حدودى گوناگون. نه در چيزى آنها را برپا داشت، نه آنها را در چيزى محدود ساخت، نه آنها را بر طبق چيزى الگو بردارى كرد و نه [كسى] براى او نمونه اى ساخته بود و پس از آن ، آفرينش [موجودات ]برگزيده و نابرگزيده و گوناگونى و هماهنگى و رنگ ها و چشايى و مزه قرار داد، نه براى نيازى كه بدان داشته باشد و نه براى [دستيابى به] برترى پايگاهى كه تنها با آن [آفرينش ]به آن برسد ، و در آنچه آفريد، براى وجود خود ، افزايش و كاهشى نديد. اى عمران! اين را در مى يابى؟» . گفت : آرى . به خدا سوگند ، سَرورَم! فرمود : «و بدان اى عمران! اگر آفرينش آنچه آفريد ، براى نيازى بود، تنها كسانى را مى آفريد كه از آنها بر [ رفع ] نياز خود ، مدد مى جويد و شايسته بود چند برابر آنچه آفريده، بيافريند ؛ زيرا ياوران هر چه بيشتر گردند، همراهشان نيرومندتر مى گردد و اى عمران! نياز ، آن را در بر نمى گيرد؛ زيرا چيزى از آفريدگان را پديد نمى آورَد، مگر آن كه در آن ، نيازى ديگر پديد مى آيد. و براى آن مى گويم : آفريدگان را براى نيازى نيافريده ؛ ولى [ بر آوردن ] نيازها را [از ]برخى آفريدگان به برخى ديگر منتقل كرده (آفريده ها را نيازمند يكديگر آفريده) و پاره اى از آنها را بر پاره اى ديگر ، برترى داده است ، بدون اين كه به آن كه برترى بخشيده، نيازى داشته باشد و بى آن كه [اين كار] كيفر و ناخشنودى او بر كسى باشد كه او را فرودست ساخته و براى همين آفريده است.
.
ص: 72
مصباح الزائر عنهم عليهم السلام: اللّهُمَّ يا ذَا القُدرَةِ الَّتي صَدَرَ عَنهَا العالَمُ مُكَوَّنا مَبروءا عَلَيها ، مَفطورا تَحتَ ظِلِّ العَظَمَةِ ، فَنَطَقَت شَواهِدُ صُنعِكَ فيهِ بِأَنَّكَ أَنتَ اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنتَ ، مُكَوِّنُهُ وبارِئُهُ وفاطِرُهُ ، ابتَدَعتَهُ لا مِن شَيءٍ ، ولا عَلى شَيءٍ ، ولا في شَيءٍ ، ولا لِوَحشَةٍ دَخَلَت عَلَيكَ إِذ لا غَيرُكَ ، ولا حاجَةٍ بَدَت لَكَ في تَكوينِهِ ، ولاَ استِعانَةٍ مِنكَ عَلَى الخَلقِ بَعدَهُ ، بَل أَنشَأتَهُ لِيَكونَ دَليلاً عَلَيكَ ، بِأَنَّكَ بائِنٌ مِنَ الصُّنعِ ، فَلا يُطيقُ المُنصِفُ لِعَقلِهِ إِنكارَكَ ، وَالمَوسومُ بِصِحَّةِ المَعرِفَةِ جُحُودَكَ . (1)
علل الشرائع عن عبد اللّه بن سلام :في صُحُفِ موسَى بنِ عِمرانَ عليه السلام : يا عِبادي ، إِنّي لَم أَخلُق لِأَستَكثِرَ بِهِم مِن قِلَّةٍ ، ولا لاِنَسَ بِهِم من وَحشَةٍ ، ولا لِأَستَعينَ بِهِم عَلى شَيءٍ عَجَزتُ عَنهُ ، ولا لِجَرِّ مَنفَعَةٍ ولا لِدَفعِ مَضَرَّةٍ ، ولَو أَنَّ جَميعَ خَلقي مِن أَهلِ السَّماواتِ وَالأَرضِ اجتَمَعوا عَلى طاعَتي وعِبادَتي لا يَفتُرونَ عَن ذلِكَ لَيلاً ولا نَهارا ما زادَ ذلِكَ في مُلكي شَيئا ، سُبحاني وتَعالَيتُ عَن ذلِكَ . (2)
22 / 3 _ 2العَبَثُالكتاب«أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَ_كُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لاَ تُرْجَعُونَ » . (3)
.
ص: 73
مصباح الزائر_ از معصوم عليه السلام _: خداوندا! اى توانايى كه از توانايى اش جهان ، به صورت موجودِ آفريده بر پايه آن [ توانايى ] سر زده است و زير سايه سترگى پديده آمده است . پس گواهان صنع تو در آن ، بدين گويا گشته اند كه: تو خدايى . جز تو خدايى نيست . هستى بخش آن و آفريننده آن و پديد آورنده آنى . آن را نو آوردى ، نه از چيزى ، نه بر پايه چيزى ، نه در چيزى ، نه به سبب دل تنگىِ تنهايى كه بر تو وارد شده باشد ، آن هنگام كه جز تويى نبوده است، و نه به سبب نيازى كه در پديد آوردن آن ، براى تو آشكار شد ، و نه براى يارى جستن از آفريدگان پس از آفرينش آنها؛ بلكه آن را پديد آوردى تا نشانه اى بر تو باشد به اين كه تو از آفرينش ، جدايى . پس آن كه در خِرد خود انصاف دارد، تو را نمى تواند نفى كند و آن كه به درستى شناختْ معروف است ، تو را نمى تواند انكار كند .
علل الشرائع_ به نقل از عبد اللّه بن سلاّم _: در صُحُف (نوشته هاى وحيانىِ) موسى بن عمران عليه السلاماست : اى بندگان من! من نيافريده ام كه به وسيله ايشان ، از كمى به فراوانى در آيم و نه براى آن كه با ايشان از تنهايى انس گيرم و نه براى آن كه از ايشان ، بر چيزى كه از [انجام] دادن آن ناتوان گشته ام، يارى بجويم، و نه براى كشاندن سودى و يا راندن زيانى. و اگر تمام آفريدگانم از اهل آسمان ها و زمين ، بر طاعت و بندگى من گِرد آيند و در شب و روز ، از آن سستى نورزند، باز در فرمان روايى من ، چيزى افزون نمى كند. منزّهم من و از آن ، برترم.
22 / 3 _ 2بيهودگىقرآن«آيا پنداشته ايد كه شما را بيهوده آفريده ايم و شما به سوى ما بازگردانده نمى شويد؟» .
.
ص: 74
«مَا خَلَقْنَا السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُّسَمًّى وَ الَّذِينَ كَفَرُواْ عَمَّا أُنذِرُواْ مُعْرِضُونَ » . (1)
«وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا بَ_طِلاً ذَ لِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُواْ فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنَ النَّارِ » . (2)
«وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا لَ_عِبِينَ » . (3)
راجع : آل عمران : 191 ، الأنعام : 73 ، الزمر : 5 ، الروم : 8 ، العنكبوت : 44 ، الحِجر : 85 ، الدخان : 39 ، الجاثية : 22 ، التغابن : 3 ، ص : 27 .
الحديثالإمام عليّ عليه السلام :ما خَلَقَ اللّهُ سُبحانَهُ أَمرأً عَبَثا فَيَلهُوَ . (4)
الإمام الصادق عليه السلام_ لَمّا سُئِلَ : لِمَ خَلَقَ اللّهُ الخَلقَ ؟ _: إِنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ لَم يَخلُق خَلقَهُ عَبَثا ولَم يَترُكهُم سُدىً ، بَل خَلَقَهُم لاِءظهارِ قُدرَتِهِ ، ولِيُكَلِّفَهُم طاعَتَهُ ، فَيَستَوجِبوا بِذلِكَ رِضوانَهُ ، وما خَلَقَهُم لِيَجلِبَ مِنهُم مَنفَعَةً ، ولا لِيَدفَعَ بِهِم مَضَرَّةً ، بَل خَلَقَهُم لِيَنفَعَهُم ويوصِلَهُم إِلى نَعيمِ الأَبَدِ . (5)
22 / 3 _ 3الرَّوِيَّةُالإمام عليّ عليه السلام :خَلَقَ الخَلقَ مِن غَيرِ رَوِيَّةٍ ؛ إِذ كانَتِ الرَّوِيّاتُ لا تَليقُ إِلاّ بِذَوِي الضَّمائِرِ ، ولَيسَ بِذي ضَميرٍ في نَفسِهِ . (6)
.
ص: 75
«آسمان ها و زمين و آنچه را ميان آن دو است ، جز به حق و [با] مدّتى معيّن نيافريديم ، و كسانى كه كفر ورزيدند ، از آنچه بيم داده شدند، روى گردان اند» .
«و آسمان و زمين و آنچه را ميان آن دو است ، به باطل نيافريديم. آن ، پندار كسانى است كه كافر گشتند. پس واى بر كسانى كه كافر شدند از آتش [جهنّم]!» .
«و آسمان ها و زمين و آنچه را ميان آن دو است ، به بازى نيافريديم» .
ر . ك : آل عمران : آيه 191 ، انعام : آيه 73 ، زمر : آيه 5 ، روم : آيه 8 ، عنكبوت : آيه 44 ، حجر : آيه 85 ، دخان : آيه 39 ، جاثيه : آيه 22 ، تغابن : آيه 3 ، ص : آيه 27.
حديثامام على عليه السلام :خداوند سبحان ، كارى را بيهوده نيافريده تا خود را سرگرم كند.
امام صادق عليه السلام_ آن گاه كه از ايشان پرسيده شد : خداوند ، براى چه آفريدگان را آفريده است؟ _: همانا خداوند والا و بلندمرتبه، آفريدگان خود را بيهوده نيافريده و آنان را پوچ ، فرو نگذاشته است ؛ بلكه ايشان را براى پديدار ساختن توانايى خود و براى اين كه ايشان را به طاعت خود مكلّف كند ، آفريده است ، تا بدان ، سزاوار خشنودى او گردند ، و ايشان را براى آن كه از ايشان ، سودى فرا چنگ آورد ، و براى آن كه با ايشان زيانى را براند ، نيافريده است ؛ بلكه ايشان را آفريده تا به آنها سود دهد و به خوشى جاويدان برساند.
22 / 3 _ 3انديشهامام على عليه السلام :آفريدگان را بدون انديشه آفريد ؛ زيرا انديشه تنها شايسته دارندگان درون است و [خدا] در ذات خود ، درون ندارد.
.
ص: 76
عنه عليه السلام :أَنشَأَ الخَلقَ إِنشاءً ، وَابْتَدَأَهُ ابتِداءً ، بِلا رَوِيَّةٍ أَجالَها ، ولا تَجرِبَةٍ استَفادَها . (1)
22 / 3 _ 4الاِحتِيالُرسول اللّه صلى الله عليه و آله :خَلَقَ ما خَلَقَ بِلا مَعونَةٍ مِن أَحَدٍ ، ولا تَكَلُّفٍ ولاَ احتِيالٍ . (2)
الإمام عليّ عليه السلام :لَم يَذرَاَالخَلقَ بِاحتِيالٍ . (3)
22 / 3 _ 5المِثالُرسول اللّه صلى الله عليه و آله :اِبتَدَأَ مَا ابتَدَعَ ، وأَنشَأَ ما خَلَقَ عَلى غَيرِ مِثالٍ كانَ سَبَقَ . (4)
الإمام عليّ عليه السلام :اِبتَدَعَ ما خَلَقَ بِلا مِثالٍ سَبَقَ . (5)
عنه عليه السلام :خَلَقَ الخَلقَ عَلى غَيرِ تَمثيلٍ ، ولا مَشورَةِ مُشيرٍ ، ولا مَعونَةِ مُعينٍ ، فَتَمَّ خَلقُهُ بِأَمرِهِ ، وأَذعَنَ لِطاعَتِهِ فَأَجابَ . (6)
.
ص: 77
امام على عليه السلام :قطعا آفريدگان را پديد آورد و [آفرينش] آنها را آغازگرى كرد، بى آن كه انديشه اى بگرداند و بدون تجربه اى كه از آن بهره جويد.
22 / 3 _ 4چاره انديشىپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :و آنچه را آفريد ، بدون يارى گرفتن از كسى و به سختى افتادن و چاره انديشى آفريد.
امام على عليه السلام :آفريدگان را با چاره انديشى نيافريد.
22 / 3 _ 5نمونهپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آنچه را نوآورد ، خود آغاز كرد و آنچه آفريد ، بى نمونه اى پيشين ، پديد آورد.
امام على عليه السلام :آنچه آفريد، بدون نمونه اى پيشين، نوآورى كرد.
امام على عليه السلام :آفريدگان را آفريد، نه با الگو بردارى [از ديگرى] و نه با رايزنى مشورت دهنده اى و نه يارىِ ياورى. پس خلقتش به فرمان او تمام گشت و به طاعت او گردن نهاد و پاسخ داد.
.
ص: 78
عنه عليه السلام :الَّذِي ابتَدَعَ الخَلقَ عَلى غَيرِ مِثالٍ امتَثَلَهُ ، ولا مِقدارٍ احتَذى عَلَيهِ مِن خالِقٍ مَعبودٍ كانَ قَبلَهُ . (1)
فاطمة عليهاالسلام :وأَنشَأَها [ أَي الأَشياءَ ] بِلاَ احتِذاءِ أَمثِلَةٍ اِمتَثَلَها . (2)
الإمام زين العابدين عليه السلام_ مِن دُعائِهِ يَومَ عَرَفَةَ _: أَنتَ اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنتَ ، الَّذي أَنشَأتَ الأَشياءَ مِن غَيرِ سِنخٍ ، وصَوَّرتَ ما صَوَّرتَ مِن غَيرِ مِثالٍ ، وَابتَدَعتَ المُبتَدَعاتِ بِلاَ احتِذاءٍ . (3)
الإمام الباقر عليه السلام_ لَمّا سُئِلَ عَن قَولِ اللّهِ عز و جل : «بَدِيعُ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ» _: إِنَّ اللّهَ عز و جلابتَدَعَ الأَشياءَ كُلَّها بِعِلمِهِ عَلى غَيرِ مِثالٍ كانَ قَبلَهُ ، فَابتَدَعَ السَّماواتِ وَالأَرَضينَ ولَم يَكُن قَبلَهُنَّ سَماواتٌ ولا أَرَضونَ . (4)
22 / 3 _ 6الجارِحَةُالإمام عليّ عليه السلام :صانِعٌ لا بِجارِحَةٍ . (5)
راجع : ج 7 ص 28 ح 5182 .
.
ص: 79
امام على عليه السلام :آن كه آفريدگان را نوآورى كرد، نه بر پايه نمونه اى كه از آن، نمونه بردارى كرده باشد و نه اندازه اى كه آن را از آفريننده پرستيده اى كه پيش از او بوده، تقليد كرده باشد.
فاطمه عليهاالسلام :و [ خداوند متعالْ ] آنها (اشيا) را پديد آورد، بدون تقليد كردن از نمونه هايى كه از آنها الگو پذيرفته باشد.
امام زين العابدين عليه السلام_ از دعاى ايشان در روز عرفه _: تو خدايى . خدايى جز تو نيست ؛ كسى كه اشيا را نه از ريشه اى پديد آورده اى و آنچه صورتگرى كردى ، از روى نمونه اى صورتگرى نكردى، و نو پديده ها را بدون تقليد نوآورى كردى.
امام باقر عليه السلام_ در پاسخ پرسشى درباره سخن خداوند عز و جل : «نوآور آسمان ها و زمين» _: همانا خداوند عز و جل همه اشيا را به دانش خود، نوآورى كرد، بى نمونه اى كه پيش از او بوده باشد . پس آسمان ها و زمين ها را نوآورى كرد ، در حالى كه پيش از آنها آسمان ها و زمين هايى نبود.
22 / 3 _ 6اندامامام على عليه السلام :سازنده است ؛ امّا نه با اندام.
ر . ك : ج 7 ص 29 ح 5182 .
.
ص: 80
22 / 3 _ 7النَّصَبُالكتاب«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا فِى سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ مَا مَسَّنَا مِن لُّغُوبٍ » . (1)
«إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَكُورٌ * الَّذِى أَحَلَّنَا دَارَ الْمُقَامَةِ مِن فَضْلِهِ لاَ يَمَسُّنَا فِيهَا نَصَبٌ وَ لاَ يَمَسُّنَا فِيهَا لُغُوبٌ» . (2)
الحديثالإمام عليّ عليه السلام :الحَمدُ لِلّهِ المَعروفِ مِن غَيرِ رُؤيَةٍ ، وَالخالِقِ مِن غَيرِ مَنصَبةٍ ، خَلَقَ الخَلائِقَ بِقُدرَتِهِ . (3)
عنه عليه السلام :الحَمدُ لِلّهِ ... الخالِقِ لا بِمَعنى حَرَكَةٍ ونَصَبٍ . (4)
عنه عليه السلام :لا يَؤودُهُ خَلقُ ما ابتَدَأَ . (5)
عنه عليه السلام :اِبتَدَعَ ما خَلَقَ ، بِلا مِثالٍ سَبَقَ ولا تَعَبٍ ولا نَصَبٍ . (6)
.
ص: 81
22 / 3 _ 7رنج بردنقرآن«و قطعا آسمان ها و زمين و آنچه را ميان آن دو است ، در شش روز آفريديم و هيچ واماندگى اى به ما نرسيد» .
«همانا خداوندگار ما ، آمرزگار بسيار سپاس گزار است ؛ همان كه ما را از بخشش خود به سراى اقامت در آورد . در آن رنجى به ما نمى رسد و در آن واماندگى اى ما را فرا نمى گيرد» . (1)
حديثامام على عليه السلام :ستايش ، از آنِ خداست كه بدون ديدن ، شناخته شده و بى رنج بردن ، آفريدگار است. آفريدگان را به توانايى خود آفريد.
امام على عليه السلام :ستايش ، از آنِ خداست ... . آفريننده است ؛ امّا نه به معناى جنبش و رنج بردن.
امام على عليه السلام :آفرينش آنچه آغازگرى كرده ، بر او گران نيست.
امام على عليه السلام :آنچه را آفريد، نوآورى كرد ، بدون داشتن نمونه اى از پيش و بدون زحمت و رنج.
.
ص: 82
22 / 3 _ 8التَّغييرُالإمام الرضا عليه السلام_ لِمَن قالَ لَهُ : يا سَيِّدي أَلا تُخبِرُني عَنِ الخالِقِ إِذا كانَ واحِدا لا شَيءَ غَيرُهُ ولا شَيءَ مَعَهُ ، أَلَيسَ قَد تَغَيَّرَ بِخَلقِهِ الخَلقَ ؟ قال _: لَم يَتَغَيَّر عز و جل بِخَلقِ الخَلقِ ، ولكِنَّ الخَلقَ يَتَغَيَّرُ بِتَغييرِهِ . (1)
22 / 3 _ 9أُصولٌ أَزَلِيَّةٌالإمام عليّ عليه السلام :لَم يَخلُقِ الأَشياءَ مِن أُصولٍ أَزَلِيَّةٍ ولا مِن أَوائِلَ أَبَدِيَّةٍ ، بَل خَلَقَ ما خَلَقَ ، فَأَقامَ حَدَّهُ ، وصَوَّرَ ما صَوَّرَ فَاَسَنَ صورَتَهُ . (2)
عنه عليه السلام :لَم يَزَل رَبُّنا مُقتَدِرا عَلى ما يَشاءُ ، مُحيطا بِكُلِّ الأَشياءِ، ثُمَّ كَوَّنَ ما أَرادَ بِلا فِكرَةٍ حادِثَةٍ أَصابَ ، ولا شُبهَةٍ دَخَلَت عَلَيهِ فيما أَرادَ ، وإِنَّهُ عز و جل خَلَقَ نورا اِبتَدَعَهُ مِن غَيرِ شَيءٍ ، ثُمَّ خَلَقَ مِنهُ ظُلمَةً ، وكانَ قَديرا أَن يَخلُقَ الظُّلمَةَ لا مِن شَيءٍ كَما خَلَقَ النُّورَ مِن غَيرِ شَيءٍ . (3)
عنه عليه السلام :الحَمدُ لِلّهِ الواحِدِ الأَحَدِ الصَّمَدِ المُتَفَرِّدِ ، الَّذي لا مِن شَيءٍ كانَ ، ولا مِن شَيءٍ خَلَقَ ما كانَ . . . وكُلُّ صانِعِ شَيءٍ فَمِن شَيءٍ صَنَعَ ، وَاللّهُ لا مِن شَيءٍ صَنَعَ ما خَلَقَ . (4)
.
ص: 83
22 / 3 _ 8دگرگونىامام رضا عليه السلام_ به كسى كه به ايشان گفت : سرورم! آيا مرا از آفريدگار ، آگاه نمى كنى؟ اگر يگانه است و چيزى جز او نيست و چيزى با او نيست، آيا با آفرينش آفريدگان ، دگرگون نگشته است؟ _: او با آفرينش آفريدگان، دگرگون نشده است ؛ ولى آفريدگان با دگرگون سازى او، دگرگون مى شوند.
22 / 3 _ 9موادّ ازلىامام على عليه السلام :اشيا را از مواد ديرين و سرآغازهاى جاويد نيافريد ؛ بلكه همه آنچه آفريد ، خود آفريد . پس اندازه آن را به پا داشت، و صورتگرى كرد، آنچه را كه صورتگرى كرد و صورت آن را نيكو ساخت.
امام على عليه السلام :خداوندگار ما ، همواره بر آنچه بخواهد ، بسيار تواناست و به همه چيز احاطه دارد. سپس ، آنچه را خواست ، ايجاد كرد ، بدون آن كه به انديشه اى نو پديد رسيده باشد ، و در آنچه اراده كرده، شبهه اى بر او درنمى آيد و او نورى آفريد و نو آورد ، بدون آن كه آن را از چيزى بگيرد . آن گاه از آن، تاريكى اى آفريد و توانا بود كه تاريكى را از چيزى نيافريند ، آن گونه كه نور را از چيزى نيافريد .
امام على عليه السلام :ستايش ، از آنِ خداوند يگانه يكتاىِ صمدِ بى همتاست ؛ كسى كه نه خود از چيزى است و نه آنچه را هست ، از چيزى آفريده است ... . و هر سازنده چيزى، از چيزى مى سازد و خداوند ، آنچه را آفريده، از چيزى نساخته است.
.
ص: 84
الإمام الباقر عليه السلام :إِنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ لَم يَزَل عالِما قَديما ، خَلَقَ الأَشياءَ لا مِن شَيءٍ ، ومَن زَعَمَ أَنَّ اللّهَ تَعالى خَلَقَ الأَشياءَ مِن شَيءٍ فَقَد كَفَرَ ؛ لِأَنَّهُ لَو كانَ ذلِكَ الشَّيءُ الَّذي خَلَقَ مِنهُ الأَشياءَ قَديما مَعَهُ في أَزَلِيَّتِهِ وهُوِيَّتِهِ كانَ ذلِكَ الشَّيءُ أَزَلِيّا ، بَل خَلَقَ اللّهُ تَعالى الأَشياءَ كُلَّها لا مِن شَيءٍ . (1)
عنه عليه السلام_ حينَ سُئِلَ عَنِ الشَّيءِ خَلَقَهُ مِن شَيءٍ أَو مِن لا شَيءٍ؟ _: خَلَقَ الشَّيءَ لا مِن شَيءٍ كانَ قَبلَهُ ، ولَو خَلَقَ الشَّيءَ مِن شَيءٍ إِذا لَم يَكُن لَهُ انقِطاعٌ أَبَدا ، ولَم يَزَلِ اللّهُ إِذا ومَعَهُ شَيءٌ ، ولكِن كانَ اللّهُ ولا شَيءَ مَعَهُ . (2)
الإمام الصادق عليه السلام :لا يُكَوِّنُ الشَّيءَ لا مِن شَيءٍ إِلاَّ اللّهُ ، ولا يَنقُلُ الشَّيءَ مِن جَوهَرِيَّتِهِ إِلى جَوهَرٍ آخَرَ إِلاَّ اللّهُ ، ولا يَنقُلُ الشَّيءَ مِنَ الوُجودِ إِلَى العَدَمِ إِلاَّ اللّهُ . (3)
فاطمة عليهاالسلام :اِبتَدَعَ الأَشياءَ لا مِن شَيءٍ كانَ قَبلَها . (4)
الاحتجاج_ في ذِكرِ حِوارِ الإمامِ الصّادِقِ عليه السلام مع زِنديقٍ _: قالَ الزِّنديقُ : مِن أَيِّ شَيءٍ خَلَقَ اللّهُ الأَشياءَ؟ قالَ عليه السلام : مِن لا شَيءٍ . فَقالَ : كَيفَ يَجيءُ مِن لا شَيءٍ شَيءٌ ؟ قالَ عليه السلام : إِنَّ الأَشياءَ لا تَخلو أَن تَكون خُلِقَت مِن شَيءٍ أَو مِن غَيرِ شَيءٍ ، فَإن كانَت خُلِقَت مِن شَيءٍ كانَ مَعَهُ ؛ فَإِنَّ ذلِكَ الشَّيءَ قَديمٌ ، وَالقَديمُ لا يَكونُ حَديثا ولا يَفنى ولا يَتَغَيَّرُ ، ولا يَخلو ذلِكَ الشَّيءُ مِن أَن يَكونَ جَوهَرا واحِدا ولَونا واحِدا ؛ فَمِن أَينَ جاءَت هذِهِ الأَلوانُ المُختَلِفَةُ ، وَالجَواهِرُ الكَثيرَةُ الموَجودَةُ في هذَا العالَمِ مِن ضُروبٍ شَتّى ؟ ومِن أَينَ جاءَ المَوتُ إِن كانَ الشَّيءُ الَّذي أُنشِئَت مِنهُ الأَشياءُ حَيّا ؟ ومِن أَينَ جاءَت الحَياةُ إِن كانَ ذلِكَ الشَّيءُ مَيِّتا ؟ ولا يَجوزُ أَن يكَونَ مِن حَيٍّ ومَيِّتٍ قَديمَينِ لَم يَزالا ؛ لِأَنَّ الحَيَّ لا يَجيءُ مِنهُ مَيِّتٌ وهُوَ لَم يَزَل حَيّا ، ولا يجَوزُ أَيضا أن يَكونَ المَيِّتُ قَديما لَم يَزَل بِما هُوَ بِهِ مِنَ المَوتِ ؛ لِأَنَّ المَيِّتَ لا قُدرَةَ لَهُ ولا بقَاءَ . قالَ : فَمِن أَينَ قالوا : إِنَّ الأَشياءَ أَزَلِيَّةٌ ؟ قالَ : هذِهِ مَقالَةُ قوَمٍ جَحَدوا مُدَبِّرَ الأَشياءِ ، فَكَذَّبُوا الرُّسُلَ ومَقالَتَهُم ، وَالأَنبِياءَ وما أَنبَؤوا عَنهُ وسَمَّوا كُتُبَهُم أَساطيرَ ، ووَضَعُوا لِأَنفُسِهِم دينا بِآرائِهِم وَاستِحسانِهِم . (5)
.
ص: 85
امام باقر عليه السلام :همانا خداوند والاى بلندمرتبه ، هماره داناى ديرينه است . اشيا را از چيزى نيافريد و هر كه بپندارد كه خداوند متعال ، اشيا را از چيزى آفريد، حتما كفر ورزيده است؛ زيرا اگر آن چيزى كه اشيا را از آن آفريده ، به ديرينگى ازليت و هويت او باشد، آن چيز ، ازلى خواهد بود؛ بلكه خداوند متعال ، همه اشيا را از هيچ آفريده است .
امام باقر عليه السلام_ در پاسخ به اين سؤال كه خداوند ، هستى را از چيزى آفريده يا از نيستى؟ _: هستى را آفريد، نه از چيزى كه پيش از آن بوده باشد، و اگر آن را از چيزى مى آفريد، در اين صورت ، هيچ گاه در جايى بُريده نمى شد [ و آن چيز هم بايد از چيز ديگرى خلق مى شد و تسلسل لازم مى آمد ] و در آن حال ، چيزى همواره با خدا مى بود ، در حالى كه [ مى دانيم ]خداوند بود و هيچ چيز با او نبود.
امام صادق عليه السلام :تنها خداست كه شى ء را از هيچ پديد مى آورد (1) و تنها خداست كه شى ء را از گوهر آن به گوهرى ديگر جابه جا مى كند و تنها خداست كه شى ء را از هستى به نيستى مى برد.
فاطمه عليهاالسلام :اشيا را نوآورى كرد ، نه از چيزى كه پيش از آن بوده باشد.
الاحتجاج_ در ياد كرد گفتگوى امام صادق عليه السلام با يك زِنديق (2) _: زنديق گفت : خداوند ، اشيا را از چه چيزى آفريده است؟ فرمود : «از نيستى» . گفت : چگونه از نيستى، چيزى [پديد] مى آيد. فرمود : «اشيا از دو حال ، تهى نيستند : يا از چيزى آفريده شده اند يا از نيستى . پس اگر از چيزى كه با او بوده ، آفريده شده، آن چيز ، ديرينه است، و ديرينه ، نو پديد نيست و نابود نمى گردد و دگرگونى نمى پذيرد . ناگزير آن چيز، يك گوهر و به يك رنگ خواهد بود. پس اين رنگ هاى گوناگون و گوهرهاى بسيار ، از گونه هاى پراكنده (گوناگون) موجود در اين جهان ، از كجا آمده است؟ و اگر چيزى كه اين جهان از آن پديد آمده ، زنده است، پس مرگ از كجا آمده است؟ و اگر آن چيز ، مُرده است، زندگى از كجا آمده است؟ و روا نيست كه [پيدايش موجودات] از زنده و مرده اى ديرينه باشد كه همواره بوده اند ؛ زيرا از زنده، مرده اى نمى آيد و آن ، همواره زنده است، و نيز روا نيست كه مُرده، به سبب مرگى كه گريبانگير اوست، ديرينه هميشگى باشد؛ زيرا مُرده را توانايى و پايدارى نيست». گفت : پس از كجا گفته اند كه اشيا ، ازلى هستند؟ فرمود : «اين ، گفتار گروهى است كه تدبير كننده اشيا را انكار كردند و فرستادگان و گفتار ايشان را و پيام آوران و پيامى را كه از آن خبر داده اند ، دروغ خواندند و كتاب هاى ايشان را افسانه ناميدند و با انديشه ها و صلاح ديد خود ، براى خود ، دينى تراشيدند».
.
ص: 86
الإمام الرضا عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ فاطِرِ الأَشياءِ إِنشاءً ، ومُبتَدِعِها ابتِداعا بِقُدرَتِهِ وحِكمَتِهِ ، لا مِن شَيءٍ فَيَبطُلَ الاِختِراعُ ، ولا لِعِلَّةٍ فَلا يَصِحَّ الاِبتِداعُ . (1)
.
ص: 87
امام رضا عليه السلام :ستايش ، از آنِ خداست كه قطعا پديد آورنده اشياست و بى گمان ، با توانايى و فرزانگى خود ، نوآور آنهاست، نه از چيزى تا اختراع (پديد آورى) باطل گردد ، و نه از مادّه اى كه نوآورى درست نباشد.
.
ص: 88
أبو الحسن عليه السلام :إِنَّ كُلَّ صانِعِ شَيءٍ فَمِن شَيءٍ صَنَعَ ، وَاللّهُ الخالِقُ اللَّطيفُ الجَليلُ خَلَقَ وصَنَعَ لا مِن شَيءٍ . (1)
راجع : ص 56 (الحدوث)، ج 5 ص 278 (معنى أوّلية اللّه وآخِريّته) و508 (كان اللّه ولم يكن معه شيء) .
22 / 3 _ 10جَوامِعُ مالَم يَكُن في مَبادِئِ الخِلقَةِالإمام عليّ عليه السلام :سبُحانَ الَّذي لا يَؤُودُهُ خَلقُ مَا ابتَدَأَ ، ولا تَدبيرُ ما بَرَأَ ، ولا مِن عَجزٍ ولا مِن فَترَةٍ بِما خَلَقَ اكتَفى ، عَلِمَ ما خَلَقَ وخَلَقَ ما عَلِمَ ، لا بِالتَّفكيرِ في عِلمٍ حادِثٍ أَصابَ ما خَلَقَ ، ولا شُبهَةٍ دَخَلَت عَلَيهِ فيما لَم يَخلُق ، لكِن قَضاءٌ مُبرَمٌ وعِلمٌ مُحكَمٌ وأَمرٌ مُتقَن . (2)
عنه عليه السلام :إِنَّما صَدَرَتِ الأُمورُ عَن مَشيئَتِهِ ، المُنشِئُ أَصنافَ الأَشياءِ بِلا رَوِيَّةِ فِكرٍ آلَ إِلَيها ، ولا قَريحَةِ غَريزَةٍ أَضمَرَ عَلَيها ، ولا تَجرِبَةٍ أَفادَها مِن حَوادِثِ الدُّهورِ ، ولا شَريكٍ أَعانَهُ عَلَى ابتِداعِ عَجائِبِ الأُمورِ ، فَتَمَّ خَلقُهُ بِأَمرِهِ ، وأَذعَنَ لِطاعَتِهِ ، وأَجابَ إِلى دَعوَتِهِ ، لَم يَعتَرِض دونَهُ رَيثُ المُبطِىَ، ولا أَناةُ المُتَلَكِّىَ، فَأَقامَ مِنَ الأَشياءِ أَوَدَها ، ونَهَجَ حُدودَها ، ولاءَمَ بِقُدرَتِهِ بَينَ مُتضادِّها ، ووَصَلَ أَسبابَ قَرائِنِها ، وفَرَّقَها أَجناسا مُختَلِفاتٍ فِي الحُدودِ وَالأَقدارِ ، وَالغَرائِزِ وَالهَيئاتِ ، بَدايا خَلائِقَ أَحكَمَ صُنعَها ، وفَطَرَها عَلى ما أَرادَ وَابتَدَعَها ! (3)
.
ص: 89
امام رضا عليه السلام :همانا هر سازنده چيزى، از چيزى ساخت و خداوند، آفريدگار لطيفِ شكوهمند ، [ جهان هستى را ]از هيچ آفريد و ساخت.
ر . ك : ص 59 (نو پديد آورى) و ج 5 ص 279 (معناى اوّل و آخر بودن خداوند) و 509 (خدا بود و چيزى با او نبود) .
22 / 3 _ 10كليّاتى درباره آنچه در آغاز آفرينش نبوده استامام على عليه السلام :منزّه است آن كه آفرينش آنچه آغازگرى كرد، و تدبيرِ آنچه آفريد، بر او گران نمى آيد ، و از سرِ ناتوانى و سستى به آنچه آفريد، بسنده ننمود ؛ دانست چه مى آفريند ، و آفريد آنچه مى دانست . نه با انديشيدن در دانشى نو پديد ، به آنچه آفريد ، رسيد و نه در آنچه نيافريد ، شبهه اى، بر او درآمد؛ بلكه [ آنچه آفريد بر اساس ]حكمى قطعى و دانشى محكم و فرمانى استوار است.
امام على عليه السلام :كارها از خواستِ او برآمده است ؛ پديد آورنده گونه هاى اشيا ، بى تدبّر انديشه اى كه به آن باز گردد [ و از آن سود برد ] ، و بدون قريحه غريزى كه آن را [ در درون ] نهفته باشد و بدون تجربه اى كه در آن از رخدادهاى روزگاران ، بهره برده باشد، و بدون انبازى كه او را بر نوآورى امور شگفت ، يارى كرده باشد . پس آفرينش او به فرمان او تمام گشت و بر طاعت او گردن نهاد و فراخوان او را پاسخ گفت و در برابر آن [تحقّق فرمان او] كُندىِ كُند كننده و درنگِ درنگ كننده، مانع نشد. پس كژى اشيا را درست كرد و حدود آنها را روشن نمود و با توانايى خود ، ميان اشياى ناسازگار، سازوارى داد و رشته هاى هم بستگى آنها را متّصل كرد و آنها را در گونه هايى گوناگون ، در حدود و اندازه ها و سرشت ها و شكل ها، جدا ساخت ؛ آفريده هايى نو پديد كه ساختِ آنها را استوار داشت و آنها را بر طبق آنچه اراده كرد ، آفريد و نوآورى كرد.
.
ص: 90
عنه عليه السلام :أَنشَأَ الخَلقَ إِنشاءً ، وَابتَدَأَهُ ابِتداءً ، بِلا رَوِيَّةٍ أَجالَها ، ولا تَجرِبَةٍ اِستَفادَها ، ولا حَرَكَةٍ أَحدَثَها ، ولا هَمامَةِ نَفسٍ اِضطَرَبَ فيها . (1)
الإمام زين العابدين عليه السلام_ مِن دُعائِهِ يَومَ عَرَفَةَ _: أَنتَ اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنتَ ، الَّذي أَنشَأتَ الأَشياءَ مِن غَيرِ سِنخٍ ، وصَوَّرتَ ما صَوَّرتَ مِن غَيرِ مِثالٍ ، وَابتَدَعتَ المُبتَدَعاتِ بِلاَ احتِذاءٍ ، أَنتَ الَّذي قَدَّرتَ كُلَّ شَيءٍ تَقديرا ، ويَسَّرتَ كُلَّ شَيءٍ تَيسيرا ، ودَبَّرتَ ما دونَكَ تَدبيرا ، وأَنتَ الَّذي لَم يُعِنكَ عَلى خَلقِكَ شَريكٌ ، ولَم يُؤازِركَ في أَمرِكَ وَزيرٌ ، ولَم يَكُن لَكَ مُشاهِدٌ ولا نَظيرٌ . (2)
الإمام الرضا عليه السلام :لَهُ مَعنَى الرُّبوبِيَّةِ إِذ لا مَربوبَ ، وحَقيقَةُ الإِلهِيَّةِ إِذ لا مَألوهَ ، ومَعنَى العالِمِ ولا مَعلومَ ، ومَعنَى الخالِقِ ولا مَخلوقَ ، وتَأويلُ السَّمعِ ولا مَسموعَ ، لَيسَ مُنذُ خَلَقَ استَحَقَّ مَعنَى الخالِقِ ، ولا بِإِحداثِهِ البَرايا استَفادَ مَعنَى البارِئِيَّةِ ، كَيفَ ولا تُغَيِّبُهُ مُذ ، ولا تُدنيهِ قَد ، ولا تَحجُبُهُ لَعَلَّ ، ولا تُوَقِّتُهُ مَتى ، ولا تَشمُلُهُ حينَ ، ولا تُقارِنُهُ مَعَ ، إِنَّما تَحُدُّ الأَدَواتُ أَنفُسَها ، وتُشيرُ الآلَةُ إِلى نَظائِرِها . (3)
راجع : ص 440 (الفصل التاسع والأربعون : الفاطر) و446 (الفصل الخمسون : الفاعل، الفعّال) ، ج 5 ص 84 (التوحيد في الخالقية) .
.
ص: 91
امام على عليه السلام :بى گمان ، آفريدگان را پديد آورد و آنها را آغازگرى كرد ؛ بى چرخش انديشه اى و بدون تجربه اى كه از آن بهره برده باشد، و بدون جنبشى كه پديدش آورده باشد، و بى دودلى نفس كه در آن ، پريشان شده باشد.
امام زين العابدين عليه السلام_ از دعاى ايشان در روز عرفه _: تو خدايى . خدايى جز تو نيست ؛ كسى كه اشيا را نه از ريشه اى پديد آورده اى و آنچه نگارگرى كردى، از نمونه اى، نگارگرى نكردى، و نو پديده ها را بدون تقليد ، نوآورى كردى. تو كسى هستى كه بى گمان ، همه چيز را اندازه نهادى و همه چيز را آسان نمودى، و ما سواىِ خود را تدبير كردى و تو كسى هستى كه بر آفرينشت ، انبازى تو را يارى نكرد و وزيرى تو را در كارت پشتيبانى ننمود ، و براى تو مشاهده گر و همتايى نيست.
امام رضا عليه السلام :معناى خداوندگارى ، از آنِ اوست، [حتّى] هنگامى كه بنده اى نبود، و حقيقتِ خدايى [از آنِ اوست ، حتّى] هنگامى كه پرستنده اى نبود ، و معناى دانا از آنِ او بود ، هنگامى كه دانسته اى نبود و معناى آفريدگار از آنِ او بود ، هنگامى كه آفريده اى نبود و حقيقتِ شنوايى از آنِ او بود ، هنگامى كه شنيده اى نبود. نه از آن هنگام كه آفريد ، سزاوار معناى آفريدگار شد ، و نه با پديد آوردن آفريدگان، معناى آفرينندگى را به دست آورد . چگونه [چنين باشد] ، حال آن كه «زمان» ، او را غايب نمى كند و [قيد] «يقيناً» ، او را نزديك نمى سازد و «شايد» ، او را پوشيده نمى دارد و «كِى» براى او وقت گذارى نمى كند و «هنگامِ» ، او را در بر نمى گيرد و «با» همراهش نمى گردد؟ جز اين نيست كه ابزارها خود را تعريف مى كنند و هر ابزارى به همانندهاى خود ، اشاره دارد.
ر . ك : ص 441 (فصل چهل و نهم : فاطر) و 447 (فصل پنجاهم : فاعل، فعال) ، ج 5 ص 85 (توحيد در آفرينش) .
.
ص: 92
الفصل الثالث والعشرون: الخبي_رالخبير لغةًالخبير في اللغة فعيل بمعنى فاعل من مادّة «خبر» وهو يدلّ على علم ، فالخبير بمعنى «عليم» (1) ، وقد ذهب ابن الأَثير إِلى أَنّه العالم بما كان وبما يكون وعارف بحقيقة الشيء. (2) وفي ضوء ذلك يُلاحظ في اسم «الخبير» عناية مطلقة .
الخبير في القرآن والحديثلقد ذكر القرآن الكريم صفة «الخبير» إِلى جانب صفة «اللطيف» خمس مرّات ، وإِلى جانب صفة «الحكيم» أَربع مرّات ، ومع صفة «العليم» أَربع مرّات أَيضا ، وقد بيّن القرآن الكريم كون اللّه _ جلّ وعلا _ خبيرا بالإنسان وبأعماله وذنوبه في ثلاثين موضعا ، وأَمّا صفة «الخبير» من دون أَن تقرن بصفة أُخرى فقد جاءت في مورد واحد فقط في الآية الرابعة عشرة من سورة فاطر . لقد وردت صفة «الخبير» في الأَحاديث بمعنى «الَّذي لا يَعزُبُ عَنهُ شَيءٌ ولا يَفوتُهُ» ، و «الَّذي يَعلَمُ السِّرَّ وأَخفى» ممّا يدلّ على العلم المطلق العميق .
.
ص: 93
فصل بيست و سوم : خبيرواژه شناسى «خبير»صفت «خبير (آگاه) » ، در لغت به معناى فاعل از مادّه «خبر» است كه دلالت بر علم دارد. پس خبير به معناى «داناست» . ابن اثير بر اين باور است كه خبير ، به معناى كسى است كه به آنچه بوده و آنچه خواهد بود ، داناست و آگاه به حقيقت اشياست . در پرتو اين سخن ، ملاحظه مى شود كه در نام خبير ، عنايت به مطلق بودن علم است.
خبير ، در قرآن و حديثقرآن كريم ، صفت «خبير» را در كنار صفت «لطيف» ، پنج بار و در كنار صفت «حكيم» ، چهار بار و با صفت «عليم» نيز چهار بار، ذكر كرده است. اين كتاب آسمانى ، آگاه بودن خداوند عز و جل به انسان و به اعمال او و گناهانش را در سى موضع ، بيان كرده است ؛ ليكن صفت خبير ، بدون همراهى با صفتى ديگر ، تنها در يك مورد در آيه چهاردهم سوره فاطر ، آمده است. صفت خبير در احاديث به معناى «كسى كه چيزى از چنگ [دانش] او در نمى رود و از او فوت نمى گردد» و «كسى كه راز و پنهان تر از آن را مى داند» ، آمده كه بر دانش مطلق و ژرف ، دلالت دارد.
.
ص: 94
23 / 1الخَبيرُ البَصيرُ«إِنَّهُ كَانَ بِعِبَادِهِ خَبِيرَا بَصِيرًا» . (1)
23 / 2الحَكيمُ الخَبيرُ«عَ__لِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَ_دَةِ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ» . (2)
23 / 3اللَّطيفُ الخَبيرُ«لاَّ تُدْرِكُهُ الْأَبْصَ_رُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَ_رَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ » . (3)
23 / 4العُليمُ الخَبيرُ«إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرُ » . (4)
.
ص: 95
23 / 1آگاه بينا«همانا او به بندگان خود ، آگاهِ بيناست» .
23 / 2فرزانه آگاه«داناى نهان و آشكار است ، و اوست فرزانه آگاه» .
23 / 3ريزب_ينِ آگاه«انديشه ها او را در نمى يابند و او انديشه ها را در مى يابد ، و اوست ريزبين آگاه» .
23 / 4داناى آگاه«همانا خداوند ، داناى آگاه است» .
.
ص: 96
23 / 5الخَبيرُ الّذي لا يَعزُبُ عَنهُ شَيءٌالإمام الرضا عليه السلام :أَمَّا الخَبيرُ فَالَّذي لا يَعزُبُ عَنهُ شَيءٌ ولا يَفوتُهُ ، لَيسَ لِلتَّجرِبَةِ ولا لِلاِعتِبارِ بِالأَشياءِ ، فَعِندَ التَّجرِبَةِ وَالاِعتِبارِ عِلمانِ ولَولاهُما ما عُلِمَ ؛ لِأَنَّ مَن كانَ كَذلِكَ كانَ جاهِلاً ، وَاللّهُ تَعالى لَم يَزَل خَبيرا بِما يَخلُقُ ، وَالخَبيرُ مِنَ النّاسِ المُستَخبِرُ عَن جَهلِ المُتَعَلِّمِ ، فَقَد جَمَعَنَا الاِسمُ وَاختَلَفَ المَعنى . (1)
عنه عليه السلام :لَم يَكُن قِوامُ الخَلقِ وصَلاحُهُم إِلاّ بِالإِقرارِ مِنهُم بِعَليمٍ خَبيرٍ ، يَعلَمُ السِّرَّ وأَخفى ، آمِرٌ بِالصَّلاحِ ، ناهٍ عَنِ الفَسادِ . (2)
الإمام الكاظم عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: سُبحانَكَ اللّهُمَّ وبِحَمدِكَ ... أَنتَ ... خَبيرٌ لا يَذهَلُ . (3)
راجع : ص 328 (الفصل الحادي والأربعون : العالم ، العليم) .
.
ص: 97
23 / 5آگاهى كه چيزى از فرا چنگ او در نمى رودامام رضا عليه السلام :امّا خبير، كسى است كه چيزى از چنگ [دانش] او در نمى رود و از او فوت نمى گردد. [آگاهى او] از روى تجربه و نظر كردن در اشيا نيست. در تجربه و نظر كردن ، [براى انسان ،] دو علم وجود دارد و اگر آن دو نباشند ، [چيزى ]دانسته نمى شود؛ زيرا كسى كه آن گونه باشد [و با تجربه ، دانشى را به دست آورد] ، جاهل است، حال آن كه خداوند متعال ، همواره به آنچه مى آفريند، آگاه است ؛ ولى انسان آگاه ، يعنى آگاهى جوينده كه [ آگاهى جستن او ] از روى جهل [ شخص ]فراگيرنده است . پس [ما و خدا ]در نام [آگاه] اشتراك داريم ، ولى در معنا اختلاف داريم .
امام رضا عليه السلام :قوام آفريدگان و صلاح ايشان ، تنها به اقرار ايشان به داناى آگاهى است كه راز و نهان تر از آن را مى داند، به نيكى فرمان مى دهد و از تباهى باز مى دارد.
امام كاظم عليه السلام_ در دعا _: خدايا! تو را به پاكى مى ستايم و به ستايش تو مى پردازم ... . تو ... آگاهى هستى كه دچار فراموشى نمى شوى .
ر . ك : ص 329 (فصل چهل و يك : عالم ، عليم) .
.
ص: 98
الفصل الرابع والعشرون: الرّازق، الرّزّاقالرزّاق والرازق لغةً«الرزّاق» فعّال من أَبنية المبالغة ، وهو مبالغة في «الرازق» . ويستعمل «الرزق» في اللغة بالمعنى العام «للعطاء» و «ما يُنتفَع به» حينا (1) ، وبالمعنى الخاصّ «ما به قوام الجسم و نماؤه» حينا آخر (2) .
الرزّاق والرازق في القرآن والحديثلقد جاءت مشتقّات مادّة «رزق» في القرآن الكريم قُرابة سبعين مرّةً ، ووُصف تعالى بأنّه «هُوَ الرَّزَّاقُ» (3) أَو «خَيْرُ الرَّ زِقِينَ» (4) أَو «يَرْزُقُكُم مِّنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ» (5) . وبيّنت الأَحاديث رازقيّة اللّه بشكل مطلق عام : «رازق كلّ مرزوق» ، «رازق العاصي والمطيع» . إِنّ أَلفاظ القرآن والأَحاديث بشأن رزّاقيّة اللّه سبحانه و رازقيّته تُحمَل على المعنى العام لهاتين الصفتين ، أَي: «معطي العطاء وما يُنتفَع به» ، كما يُحمل على معناهما الخاصّ ، أَي: «مُعطي ما به قوام الشيء ونماؤه» وإِن كان المعنى الخاصّ أَقرب .
.
ص: 99
فصل بيست و چهارم : رازق، رزّاقواژه شناسى «رازق» و «رزّاق»صفت «رزّاق (بسيار روزى رسان / بسيار روزى بخش) » ، بر وزن فعّال ، از ساخت هاى مبالغه و مبالغه در «رازق (روزى رسان / روزى بخش) » است و «رزق» ، در لغت، گاه در معناى عام براى «عطا» و «آنچه از آن سود برده مى شود» ، به كار مى رود و گاه در معناى خاص ، يعنى «آنچه مايه قوام جسم و رشد آن است» ، به كار مى رود.
رازق و رزّاق ، در قرآن و حديثبرگرفته ها از مادّه «رزق» ، در قرآن كريم، نزديك به هفتاد بار به كار رفته اند و خداى متعال به «اوست بسيار روزى بخش» يا «بهترينِ روزى رسانان» يا «شما را از آسمان و زمين ، روزى مى رساند» ، توصيف شده است. احاديث ، رازق بودن خدا را به شكل مطلق و عام ، بيان كرده اند : «روزى رسان هر روزى خور» و «روزى رسان نافرمان و فرمان بردار». واژگان قرآن و حديث درباره رزّاق بودن و رازق بودن خداى سبحان ، هم بر معناى عام اين دو صفت حمل مى شوند (يعنى : «بخشنده عطا و آنچه از آن سود برده مى شود») و هم بر معناى خاصّشان (يعنى «عطا كننده آنچه قوام و رشد شى ء بدان است») ؛ هر چند كه معناى خاص ، به مراد ، نزديك تر است.
.
ص: 100
24 / 1هُوَ الرَّزّاقُ«مَا أُرِيدُ مِنْهُم مِّن رِّزْقٍ وَ مَا أُرِيدُ أَن يُطْعِمُونِ * إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ » . (1)
24 / 2خَيرُ الرَّازِقينَ«وَ إِذَا رَأَوْاْ تِجَ_رَةً أَوْ لَهْوًا انفَضُّواْ إِلَيْهَا وَ تَرَكُوكَ قَائِمًا قُلْ مَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ مِّنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجَ_رَةِ وَ اللَّهُ خَيْرُ الرَّ زِقِينَ » . (2)
24 / 3يَرزُقُكُم مِنَ السَّماءِ وَ الأَرضِ«يَ_أَيُّهَا النَّاسُ اذْكُرُواْ نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ هَلْ مِنْ خَ__لِقٍ غَيْرُ اللَّهِ يَرْزُقُكُم مِّنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ لاَ إِلَ_هَ إِلاَّ هُوَ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ » . (3)
«قُلْ مَن يَرْزُقُكُم مِّنَ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ وَ إِنَّ_ا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَى هُدًى أَوْ فِى ضَلَ_لٍ مُّبِينٍ » . (4)
.
ص: 101
24 / 1اوست بسيار روزى بخش«از ايشان (جنّ و انس ) ، روزى نمى خواهم و نمى خواهم كه مرا طعام دهند . همانا خداست كه بسيار روزى بخش و نيرومند و استوار است» .
24 / 2بهترينِ روزى رسانان«و آن گاه كه بازرگانى اى يا سرگرمى اى ديدند ، به سوى آن پراكنده گشتند و تو را ايستاده واگذاشتند. بگو : آنچه نزد خداست، بهتر از سرگرمى و از بازرگانى است ، و خدا ، بهترينِ روزى رسانان است» .
24 / 3شما را از آسمان و زمين ، روزى مى رسانَد«اى مردم! نعمت خدا را بر خود به ياد آوريد. آيا آفريدگارى جز خدا ، شما را از آسمان و زمين ، روزى مى رساند؟ خدايى جز او نيست. پس چگونه [از حق ،] باز گردانده مى شويد؟» .
«بگو : چه كسى شما را از آسمان ها و زمين ، روزى مى دهد؟ بگو : خدا . بى گمان ، ما يا شما بر هدايتيم يا در گم راهى آشكار» .
.
ص: 102
«هُوَ الَّذِى يُرِيكُمْ ءَايَ_تِهِ وَ يُنَزِّلُ لَكُم مِّنَ السَّمَاءِ رِزْقًا وَ مَا يَتَذَكَّرُ إِلاَّ مَن يُنِيبُ » . (1)
«وَ اخْتِلَ_فِ الَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَ مَا أَنزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِن رِّزْقٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَ تَصْرِيفِ الرِّيَ_حِ ءَايَ_تٌ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ » . (2)
«وَ نَزَّلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً مُّبَ_رَكًا فَأَنبَتْنَا بِهِ جَنَّ_تٍ وَ حَبَّ الْحَصِيدِ * وَ النَّخْلَ بَاسِقَ_تٍ لَّهَا طَ_لْعٌ نَّضِيدٌ * رِّزْقًا لِّلْعِبَادِ وَ أَحْيَيْنَا بِهِ بَلْدَةً مَّيْتًا كَذَ لِكَ الْخُرُوجُ » . (3)
«قُلْ مَن يَرْزُقُكُم مِّنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ الأَْبْصَ_رَ وَ مَن يُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَىِّ وَ مَن يُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَفَلاَ تَتَّقُونَ ». (4)
24 / 4رازِقُ كُلِّ مَرزوقٍرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في دُعاءِ الجَوشَنِ الكَبيرِ _: اللّهُمَّ إِنّي أَسأَ لُكَ بِاسمِكَ .. . يا رازِقَ كُلِّ مَرزوقٍ ، يا مَلِكَ كُلِّ مَملوكٍ. (5)
عنه صلى الله عليه و آله :سُبحانَ اللّهِ المَلِكِ الواحِدِ الحَميدِ .. . رازِقِ الأَرزاقِ ، وخالِقِ الأَخلاقِ. (6)
24 / 5رازِقُ البَشَرِرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في دُعاءِ الجوشَنِ الكَبيرِ _: يا مَن لا يَخفى عَلَيهِ أثَرٌ ، يا رازِقَ البَشَرِ ، يا مُقَدِّرَ كُلِّ قَدَرٍ. (7)
.
ص: 103
«او كسى است كه نشانه هاى خود را به شما نشان مى دهد و براى شما از آسمان ، روزى اى فرو مى آورد ؛ و [امّا] تنها كسى به ياد مى آورد كه [به سوى خدا] باز گردد» .
«و [ در ] آمد و شدِ شب و روز و روزى اى كه خدا از آسمان فرو فرستاد و به آن ، زمين را پس از بى جان شدنش زنده گرداند و [ در] گرداندن بادها، براى گروهى كه در مى يابند، نشانه هايى است» .
«و از آسمان ، آبى پُر بركت فرو فرستاديم و بدان ، باغ ها و دانه درو شده و خرما بُن هاى بلندى را كه شكوفه هاى روى هم چيده شده دارند. براى روزى بندگان ، رويانديم ، و با آن ، شهرى مُرده را زنده گردانيديم. بيرون آمدن [از گورها ] نيز اين گونه است» .
«بگو : چه كسى شما را از آسمان و زمين ، روزى مى دهد؟ يا چه كسى مالكِ گوش و ديدگان است؟ و چه كسى زنده را از مُرده بيرون مى آوَرَد؟ و مُرده را از زنده بيرون مى گرداند؟ و چه كسى كار [آفرينش] را تدبير مى كند؟ خواهند گفت : خدا. پس بگو : آيا پروا نمى كنيد؟» .
24 / 4روزى رسان هر روزى خورپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعاى جوشن كبير _: خداوندا! من از تو درخواست مى كنم به نامت ... . اى روزى رسانِ هر روزى خور، اى فرمان رواى هر بنده!
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :منزّه است خداى فرمان رواى يگانه ستوده ... روزى دهنده روزى ها و آفريننده خوى ها.
24 / 5روزى رسان انسانپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعاى جوشن كبير _: اى آن كه ردّ پايى بر او پنهان نمى مانَد، و اى روزى رسان انسان، و اى اندازه گزارنده هر اندازه!
.
ص: 104
عنه صلى الله عليه و آله_ أَيضا _: اللّهُمَّ إِنّي أسأَ لُكَ بِاسمِكَ .. . يا عالِمَ السِّرِّ ، يا فالِقَ الحَبِّ ، يا رازِقَ الأَنامِ (1) . (2)
المصباح للكفعمي_ فِي الدُّعاءِ عِندَ اصفِرارِ الشَّمسِ إِلى غُروبِها _: اللّهُمَّ يا خالِقَ السَّقفِ المَرفوعِ ، وَالمِهادِ المَوضوعِ ، ورازِقَ العاصي وَالمُطيعِ ، الَّذي لَيسَ مِن دونِهِ وَلِيٌّ ولا شَفيعٌ. (3)
24 / 6رازِقُ المُقِلّينَرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ فِي الدُّعاءِ _: يا رازِقَ المُقِلّينَ ، يا راحِمَ المَساكينِ. (4)
الإمام الصادق عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: يا أَوَّلَ الأَوَّلينَ ، يا آخِرَ الآخِرينَ ، يا ذَا القُوَّةِ المَتينِ ، يا رازِقَ المَساكينِ. (5)
.
ص: 105
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعا _: خداوندا! من از تو مى خواهم به نامت ... . اى داناى راز، اى شكافنده دانه، و اى روزى رسان مردمان!
المصباح ، كفعمى_ در دعا ، هنگام زرد شدن خورشيد تا غروب آن _: خداوندا، اى آفريدگار سقفِ برافراشته و بستر نهاده شده ، و روزى رسانِ نافرمان و فرمان بُردار ، [ اى ]كسى كه جز او سرپرست و شفاعتگرى نيست!
24 / 6روزى رسان تنگ دستانپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعا _: اى روزى رسانِ تنگ دستان، و اى رحم كننده بر بينوايان!
امام صادق عليه السلام_ در دعا _: اى نخستينِ نخستين ها، اى واپسينِ واپسين ها، اى داراى نيروى استوار، اى روزى رسانِ بينوايان!
.
ص: 106
الفصل الخامس والعشرون: الرّؤوفالرَّؤوف لغةً«الرَّؤوف» فعول بمعنى فاعل من «رأَف». قال الصاحب بن عبّاد : الرأَفة : الرحمة (1) ، وقال الجوهريّ : الرأَفة : أَشدّ الرحمة (2) . وقال ابن الأَثير : في أَسماء اللّه تعالى «الرَّؤوف» هو الرَّحيم بعباده العطوف عليهم بأَلطافه ، والرأَفة أَرقّ من الرَّحمة ، ولا تكاد تقع في الكراهة ، والرَّحمة قد تقع في الكراهة للمصلحة (3) .
الرَّؤوف في القرآن والحديثورد اسم «الرَّؤوف» في القرآن الكريم إِحدى عشرة مرّةً ، فورد مضمون «بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَّحِيمٌ» مرّتين (4) ، ومضمون «رَءُوفُ بِالْعِبَادِ» مرّتين أيضا (5) ، ومضمون «بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ» مرّة واحدة (6) ، ومضمون «بِهِمْ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ» مرّة واحدة أيضا (7) ، كما وردت مطلقة في أربع مواضع (8) . وبيّنت الأَحاديث خصائص عديدة لاسم الرَّؤوف ، بيد أَنّ النقطة المهمّة هي علاقة الرأَفة بالرَّحمة في الأَحاديث . فقد جاء في الأَدعية المأثورة : «يا رَؤوفا في رَحمَتِهِ» (9) ، «بِرَأَفَتِكَ أَرجو رَحمَتَكَ» (10) ، «أَسأَلُكَ بِرَحمَتِكَ الَّتي اشتَقَقتَها مِن رَأَفَتِكَ» (11) ، والظاهر من هذه الأَدعية أَنّ الرأَفة سبب للرحمة؛ فكلّ رأَفة معها رحمة وليس العكس ؛ لأَنّ الرأَفة أَشدّ وأَرقّ من الرَّحمة ، وينسجم هذا الموضوع مع ما قاله الجوهريّ ، وابن الأَثير أَيضا ، وقد نقلنا قوليهما سلفا .
.
ص: 107
فصل بيست و پنجم : رئوفواژه شناسى «رئوف»صفت «رئوف (مهرورز) » ، فعول به معناى فاعل از «رأف» است. به گفته صاحب بن عبّاد ، رأفت يعنى : «رحمت» و به گفته جوهرى ، يعنى : «رحمت شديد». ابن اثير گفته است : در نام هاى خداى والا ، «رئوف» ، همان «مهربان به بندگان و توجّه كننده به ايشان با الطاف خود» است. رأفت ، ظريف تر از رحمت است و در ناخوشى واقع نمى شود ؛ ولى رحمت ، گاه براى مصلحت ، در ناخوشى هم واقع مى شود .
رئوف ، در قرآن و حديثرئوف (مهرورز)، در قرآن كريم ، يازده بار به عنوان صفت خداوند، به كار رفته است: دوبار با تعبير «به مردمان، مهرورز و با آنها مهربان است» ، دوبار با تعبير «به بندگان، مهرورز است» ، يك بار با تعبير «به مؤمنان ، مهرورز و با آنها مهربان است» ، يك بار با تعبير «به آنها مهرورز و با آنها مهربان است» و چهار بار هم به تنهايى . احاديث ، ويژگى هاى چندى براى نام «رئوف» بيان كرده اند ؛ امّا نكته مهم ، ارتباط رأفت و رحمت در احاديث است . در نيايش هاى بر جاى مانده از پيشوايان عليهم السلامآمده است : «اى مهرورز در رحمت خود!» «به مهرورزىِ تو به رحمتت اميد دارم» . «از تو درخواست مى كنم به رحمتت كه آن را از رأفتت برگرفته اى» . از اين نيايش ها چنين برداشت مى شود كه رأفت، سبب رحمت است. پس با هر رأفتى، رحمتى هست ؛ ولى عكس آن ، صادق نيست ؛ زيرا رأفت ، پيش تر و ظريف تر از رحمت است . اين موضوع ، با آنچه از جوهرى و ابن اثير نقل كرديم ، هماهنگ است .
.
ص: 108
25 / 1الرَّؤوفُ الرَّحيمُالكتاب«وأَنَّ اللَّهَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ » . (1)
«أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُم مَّا فِى الْأَرْضِ وَ الْفُلْكَ تَجْرِى فِى الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ يُمْسِكُ السَّمَاءَ أَن تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلاَّ بِإِذْنِهِ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَّحِيمٌ » . (2)
«هُوَ الَّذِى يُنَزِّلُ عَلَى عَبْدِهِ ءَايَ_تِ بَيِّنَ_تٍ لِّيُخْرِجَكُم مِّنَ الظُّ_لُمَ_تِ إِلَى النُّورِ وَ إِنَّ اللَّهَ بِكُمْ لَرَءُوفٌ رَّحِيمٌ » . (3)
.
ص: 109
25 / 1مهرورز مهربانقرآن«و اين كه خداوند ، مهرورز مهربان است» .
«آيا نديدى كه خداوند ، آنچه را در زمين است و كشتى را كه به فرمان او در دريا روان است، براى شما رام ساخت و آسمان را باز مى دارد از اين كه بر روى زمين افتد ، مگر با اذن او؟! خداوند ، بى گمان ، به مردم مهرورز مهربان است» .
«او كسى است كه بر بنده خود ، نشانه هايى روشن فرو مى فرستد تا شما را از تاريكى ها به سوى روشنايى در آورَد و بى گمان ، خدا به شما مهرورز مهربان است» .
.
ص: 110
«وَكَذَ لِكَ جَعَلْنَ_كُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِّتَكُونُواْ شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا وَ مَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِى كُنتَ عَلَيْهَا إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَن يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّن يَنقَلِبُ عَلَى عَقِبَيْهِ وَ إِن كَانَتْ لَكَبِيرَةً إِلاَّ عَلَى الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَ_نَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَّحِيمٌ » . (1)
«لَّقَد تَّابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِىِّ وَ الْمُهَ_جِرِينَ وَ الْأَنصَارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِى سَاعَةِ الْعُسْرَةِ مِن بَعْدِ مَا كَادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِّنْهُمْ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ » . (2)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :اللّهُمَّ إِنَّكَ قَد خَلَقتَ بِرَأَفَتِكَ أَقواما أَطاعوكَ فيما أَمَرتَهُم ، وعَمِلوا لَكَ فيما خَلَقتَهُم لَهُ ، فَإِنَّهُم لَم يَبلُغوا ذلِكَ إِلاّ بِكَ ، ولَم يُوَفِّقهُم لَهُ غَيرُكَ ، يا كَريمُ كانَت رَحمَتُكَ لَهُم قَبلَ طاعَتِهِم لَكَ. (3)
الإمام زين العابدين عليه السلام :اللّهُمَّ أَنتَ رَبّي ومَولايَ وسَيِّدي وأَمَلي وإِلهي .. . لَكَ القُدرَةُ في أَمري ، وناصِيَتي بِيَدِكَ ، لا يَحولُ أَحَدٌ دونَ رِضاكَ ، بِرَأَفَتِكَ أَرجو رَحمَتَكَ ، وبِرَحمَتِكَ أَرجو رِضوانَكَ ، لا أَرجو ذلِكَ بِعَمَلي. (4)
الإمام الكاظم عليه السلام_ في وَصِيَّتِهِ لِهِشامٍ _: اِعلَم أَنَّ اللّهَ .. . لَم يَفرِجِ المَحزونينَ (5) بِقَدرِ حُزنِهِم ، ولكِن بِقَدرِ رَأَفَتِهِ ورَحمَتِهِ ، فَما ظَنُّكَ بِالرَّؤوفِ الرَّحيمِ الَّذي يَتَوَدَّدُ إِلى مَن يُؤذيهِ بِأَوليائِهِ ، فَكَيفَ بِمَن يُؤذى فيهِ! (6)
.
ص: 111
«و آن سان ، شما را امّتى دادگر قرار داديم تا گواهان بر مردم باشيد و رسول هم بر شما گواه باشد، و قبله اى را كه بر آن بودى ، ننهاديم ، مگر براى آن كه كسى را كه از رسول پيروى مى كند ، از آن كس كه به پشت بر مى گردد، باز شناسيم و البته [اين آزمون] جز بر كسانى كه خداوند رهنمون شده ، سخت گران است و خدا بر آن نيست كه ايمانِ شما را تباه گرداند. خداوند ، بى گمان ، به مردم ، مهرورز مهربان است» .
«قطعا خدا به پيامبر و مهاجران و انصار كه هنگام سختى ، از او پيروى كردند ، [با لطف خود ]بازگشت، پس از آن كه نزديك بود دل هاى گروهى از ايشان ، كژى يابد. پس به ايشان بازگشت [و گناهشان را ببخشود] كه او به آنان ، مهرورز مهربان است» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوندا ! تو با مهرورزى خود ، گروه هايى را آفريده اى كه در آنچه به ايشان فرمان داده اى، تو را اطاعت كردند و در آنچه ايشان را براى آن آفريده اى ، براى تو كار كردند . ايشان ، بدان ، [مهم] دست نيافتند ، جز به وسيله تو ، و جز تو ايشان را بدان ، توفيق نداد. اى كريم ! رحمت تو بر ايشان ، پيش از طاعت آنها براى تو بوده است.
امام زين العابدين عليه السلام :خداوندا ! تو پروردگارِ من و مولاى من و سرور من و آرزوى من و خداى منى ... . توانايىِ كارم ، از آنِ توست و زمامم به دست توست . كسى در برابر خشنودىِ تو مانع نمى گردد. با مهرورزى ات، به رحمتت اميد دارم و با رحمتت ، خشنودىِ تو را اميد مى برم ، نه با عملم .
امام كاظم عليه السلام_ در سفارشى به هشام _: بدان كه خداوند ، ... اندوهگينان را به اندازه اندوهشان آسودگى نمى دهد ؛ بلكه به اندازه مهرورزى و رحمت خود [آسودگى مى دهد] . پس چه گمان دارى به آن مهرورزِ مهربان ، آن كه با آزار دهنده دوستانش دوستى مى ورزد، چگونه خواهد بود با كسى كه در راه او آزار مى بيند؟!
.
ص: 112
عنه عليه السلام_ مِن دُعائِهِ بَعدَ صَلاةِ جَعفَرٍ _: أَسأَ لُكَ بِرَحمَتِكَ الَّتِي اشتَقَقتَها مِن رَأَفَتِكَ ، وأَسأَ لُكَ بِرَأَفَتِكَ الَّتي اشتَقَقتَها مِن حِلمِكَ. (1)
الخضر عليه السلام_ في دُعائِهِ _: يا شامِخا مِن عُلُوِّهِ (2) ... ، يا رَؤوفا في رَحمَتِهِ. (3)
25 / 2رَؤوفٌ بِالعِبادِالكتاب«يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُّحْضَرًا وَمَا عَمِلَتْ مِن سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَهَا وَبَيْنَهُ أَمَدَا بَعِيدًا وَيُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَاللَّهُ رَءُوفُ بِالْعِبَادِ » . (4)
«وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفُ بِالْعِبَادِ » . (5)
الحديثالإمام عليّ عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الكَريمِ في مُلكِهِ ، القاهِرِ لِمَن فيهِ القادِرِ عَلى أَمرِهِ ، المَحمودِ في صُنعِهِ ، اللَّطيفِ بِعِلمِهِ الرَّؤوفِ بِعِبادِهِ ، المُستَأثِرِ في جَبَروتِهِ في عِزِّ جَلالِهِ وهَيبَتِهِ. (6)
.
ص: 113
امام كاظم عليه السلام_ در دعا پس از نماز جعفر طيّار _: از تو درخواست مى كنم به رحمتت كه آن را از رأفت خود برگرفته اى و از تو درخواست مى كنم به رأفتت كه آن را از بردبارى ات بر گرفته اى.
خضر عليه السلام_ در دعاى خود _: اى والا از بلند مرتبگىِ خويش ، ... اى مهرورز در رحمت خود!
25 / 2مهرورز به بندگانقرآن«روزى كه هر شخصى آنچه از نيكى انجام داده و آنچه از بدى انجام داده ، حاضر شده مى يابد ، دوست دارد كه اى كاش ، ميان او و آن [ كرده هايش ] فاصله اى دور مى بود و خداوند ، شما را از خود بر حذر مى دارد ، و خداوند ، به بندگان مهرورز است» .
«و از ميان مردم ، كسى هست كه جان خود را براى به دست آوردنِ خشنودى خدا مى فروشد ، و خداوند ، به بندگان مهرورز است» .
حديثامام على عليه السلام :ستايش ، از آنِ خدايى است كه در فرمان روايىِ خود كريم است، به كسانى كه در آن اند ، چيره است، بر كارِ خود ، تواناست، در صُنع خود ، ستوده است، به دانشِ خود ، لطيف (باريك بين) است، به بندگانش مهرورز است و در چيرگى اش ، عزّتِ شكوه و بيم را به خود اختصاص داده است.
.
ص: 114
عنه عليه السلام :لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ .. . الرَّؤوفُ بِمَن رَجاهُ لِتَفريجِ هَمِّهِ. (1)
الإمام زين العابدين عليه السلام :اللّهُمَّ إِنّي أُشهِدُكَ .. . أَنّي أَشهَدُ أَنَّكَ أَنتَ اللّهُ الَّذي لا إِلهَ إِلاّ أَنتَ ، قائِمٌ بِالقِسطِ ، عَدلٌ فِي الحُكمِ ، رَؤوفٌ بِالعِبادِ. (2)
الإمام الصادق عليه السلام_ لِلمُفَضَّلِ بنِ عُمَرَ _: تَأَمَّل مِشفَرَ (3) الفيلِ وما فيهِ مِن لَطيفِ التَّدبيرِ ، فَإِنَّه يَقومُ مَقامَ اليَدِ في تَناوُلِ العَلَفِ وَالماءِ وَازدِرادِهِما (4) إِلى جَوفِهِ ، ولَولا ذلِكَ مَا استَطاعَ أَن يَتَناوَلَ شَيئا مِنَ الأَرضِ ؛ لِأَنَّهُ لَيسَت لَهُ رَقَبَةٌ يَمُدُّها كَسائِرِ الأَنعامِ ، فَلَمّا عَدِمَ العُنُقَ أُعِينَ مَكانَ ذلِكَ بِالخُرطومِ الطَّويلِ لِيُسدِلَهُ (5) فَيَتَناوَلَ بِهِ حاجَتَهُ ، فَمَن ذَا الَّذي عَوَّضَهُ مَكانَ العُضوِ الَّذي عَدِمَهُ ما يَقومُ مَقامَهُ إِلاَّ الرَّؤوفَ بِخَلقِهِ ، وكَيفَ يَكونُ هذا بِالإِهمالِ كَما قالَتِ الظَّلَمَةُ؟! (6)
25 / 3أَرأَفُ الأَرأَفينَرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ مِن دُعائِهِ بَعدَ الصَّلاةِ المَعروفَةِ بِالكامِلَةِ _: يا أَكرَمَ مِن كُلِّ كَريمٍ ، وأَرأَفَ مِن كُلِّ رَؤوفٍ ، وأعطَفَ مِن كُلِّ عَطوفٍ. (7)
.
ص: 115
امام على عليه السلام :خدايى جز خدا نيست ... . مهرورز به آن كه براى از ميان بردنِ اندوهش ، به او اميد بسته است.
امام زين العابدين عليه السلام :خداوندا ! من تو را گواه مى گيرم ... كه من گواهى مى دهم كه تو همان خدايى هستى كه جز تو خدايى نيست، برخاسته به عدالت، در حكمْ دادگر و نسبت به بندگان مهرورزى.
امام صادق عليه السلام_ به مُفَضّل بن عمر _: در خرطوم فيل و تدبير دقيق [ به كار رفته ]در آن ، تأمّل كن كه آن ، جاى گزين دست براى به دست آوردن علوفه و آب و بلعيدن آن دو به درون اوست و اگر آن نبود ، نمى توانست چيزى را از زمين برگيرد ؛ زيرا براى او گردنى چون ساير چهارپايان نيست كه آن را دراز كند . پس ، از آن جا كه فاقد گردن است، به جاى آن با خرطومى دراز ، او را يارى كرده اند تا آن را فرو اندازد و با آن ، به نياز خود دست يابد. پس كيست كه به جاى آن عضوى كه ندارد، به او عضوى جاى گزين داده است ، جز مهرورز به آفريدگانش؟! و اين با فرو گذارى [امر آفرينش ]چگونه تواند بود ، آن سان كه ستمكاران مى گويند؟!
25 / 3مهرورزترينِ مهرورزانپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعا پس از نماز معروف به كامله _: اى كريم تر از هر كريم، و مهرورزتر از هر مهرورز، و مهربان تر از هر مهربان!
.
ص: 116
عنه صلى الله عليه و آله :اللّهُمَّ. .. يا أَرأَفَ مَنِ استُغيثَ ، ويا أَكرَمَ مَن سُئِلَ. (1)
الإمام عليّ عليه السلام :اللّهُمَّ. .. أَنتَ مَلجَأُ الخائِفِ الغَريقِ ، وأَرأَفُ مِن كُلِّ شَفيقٍ. (2)
الإمام الحسن عليه السلام :كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَدعو بِهذَا الدُّعاءِ بَينَ كُلِّ رَكعَتَينِ مِن صَلاةِ الزَّوالِ : اللّهُمَّ أَنتَ أَكرَمُ مَأتِيٍّ وأَكرَمُ مَزورٍ ، وخَيرُ مَن طُلِبَ إِلَيهِ الحاجاتُ ، وأَجوَدُ مَن أَعطى ، وأَرحَمُ مَنِ استُرحِمَ ، وأَرأَفُ مَن عَفا. (3)
الإمام زين العابدين عليه السلام_ مِن دُعائِهِ يَومَ عَرَفَةَ _: سُبحانَكَ مِن لَطيفٍ ما أَلطَفَكَ ، ورَؤوفٍ ما أَرأَفَكَ ، وحَكيمٍ ما أَعرَفَكَ! (4)
الإمام الصادق عليه السلام :اللّهُمَّ. .. يا أَوسَعَ مَن جادَ وأَعطى ، ويا أَرأَفَ مَن مَلَكَ ، ويا أَقرَبَ مَن دُعِيَ. (5)
عنه عليه السلام :أَنتَ يا رَبِّ أَرحَمُ ، وبِعِبادِكَ أَعلَمُ ، وبِسُلطانِكَ أَرأَفُ ، وبِمُلكِكَ أَقدَمُ. (6)
الإمام العسكريّ عليه السلام :إِلهي مَسَّني وأَهلِيَ الضُّرُّ ، وأَنتَ أَرحَمُ الرّاحِمينَ ، وأَرأَفُ الأَرأَفينَ. (7)
.
ص: 117
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوندا ، ... اى مهرورزترين كسى كه [از او] فرياد خواهند و اى كريم ترين كسى كه [از او ]درخواست كنند!
امام على عليه السلام :خداوندا ! ... تو پناهگاهِ غريق بيمناكى و از هر دلسوزى ، مهرورزترى.
امام حسن عليه السلام :پيامبر خدا ، ميان هر دو ركعت از [نافله] نماز ظهر ، اين دعا را مى خوانْد : «خداوندا ! تو كريم ترين [كسى] هستى كه به آستان و ديدار او مى آيند و بهترين كسى كه درخواست ها را نزد او مى برند، و بخشنده ترين عطا كننده اى و پُر رحمت ترين كسى هستى كه [از او] رحمت مى خواهند و مهرورزترين بخشاينده اى .
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعاى روز عرفه _: منزّهى تو كه لطيفى و چه لطيفى ! و مهرورزى و چه مهرورزى ! و فرزانه اى و چه شناسايى !
امام صادق عليه السلام :خداوندا ، ... اى كسى كه فراگيرترين بخشش و عطا را دارد و اى مهرورزترين كسى كه فرمان روا شد و اى نزديك ترين كسى كه خوانده شد!
امام صادق عليه السلام :تو اى پروردگار من! مهربان ترى و به بندگانت داناترى و به [موجودات زيرِ] سلطه خود ، مهرورزترى و به فرمان روايى ات ديرينه ترى.
امام عسكرى عليه السلام :اى خداى من! بر من و خانواده ام تنگى و سختى رسيده و تو مهربان ترينِ مهربانان و مهرورزترينِ مهرورزانى .
.
ص: 118
25 / 4رَؤُوفٌ بأَهلِ السَّماواتِ وَالأَرضِرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ فِي الدُّعاءِ _: يا رَؤوفا بِأَهلِ السَّماواتِ وَالأَرضِ ، يا أللّهُ. (1)
25 / 5رَأفَتُهُ لا تَنفَدُالإمام زين العابدين عليه السلام_ مِن دُعائِهِ في وَداعِ شَهرِ رَمَضانَ _: اللّهُمَّ وما أَلمَمنا (2) بِهِ في شَهرِنا هذا مِن لَمَمٍ أَو إِثمٍ. .. فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِهِ ، وَاستُرنا بِسِترِكَ ، وَاعفُ عَنّا بِعَفوِكَ ، ولا تَنصِبنا فيهِ لِأَعيُنِ الشّامِتينَ ، ولا تَبسُط عَلَينا فيهِ أَلسُنَ الطّاغينَ ، وَاستَعمِلنا بِما يَكونُ حِطَّةً وكَفّارَةً لِما أَنكَرتَ مِنّا فيهِ ، بِرَأَفَتِكَ الَّتي لا تَنفَدُ ، وفَضلِكَ الَّذي لا يَنقُصُ. (3)
25 / 6رَأَفَتُهُ صَلاحُ أَمرِ المُذنِبينَالإمام الحسين عليه السلام :اللّهُمَّ .. . يا مَن أَحاطَ بِكُلِّ شَيءٍ عِلما ، ووَسِعَ المُستَقبِلينَ (4) رَأَفَةً وحِلما. (5)
.
ص: 119
25 / 4مهرورز به اهل آسمان ها و زمينپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعا _: اى مهرورز به اهل آسمان ها و زمين، اى خدا!
25 / 5مهرورزى او پايان نمى پذيردامام زين العابدين عليه السلام_ در دعاى وداع با ماه رمضان _: خداوندا! هر گناه كوچك و بزرگى كه در اين ماه انجام داديم ... بر محمّد و خاندان او درود فرست و ما را با پرده پوشىِ خود ، بپوشان و با گذشتت ، از ما درگذر و ما را در اين [ماه] ، در برابر ديدگانِ خوش حال شوندگان از مصيبت ما منشان. و در اين [ ماه ] ، زبان هاى طعن زنندگان را بر ما مگشا ، و ما را در چيزى به كار گير كه مايه كاهش و پوششِ چيزهايى باشد كه از ما ناپسند شمردى ، ... به حقّ مهرورزى ات كه پايان نمى پذيرد و بخششت كه كاستى نمى يابد!
25 / 6مهرورزى اش ، به سامان كننده كار گنهكاران استامام حسين عليه السلام :خداوندا ! ... اى آن كه به همه چيز احاطه علمى يافت و روى آورندگان [به سوى خود] را با مهرورزى و بردبارى فرا گرفت!
.
ص: 120
الإمام زين العابدين عليه السلام :أَنا يا إِلهي ، أَكثَرُ ذُنوبا ، وأَقبَحُ آثارا ، وأَشنَعُ أَفعالاً ، وأَشَدُّ فِي الباطِلِ تَهَوُّرا ، وأَضعَفُ عِندَ طاعَتِكَ تَيَقُّظا ، وأَقَلُّ لِوَعيدِكَ انتِباها وَارتِقابا مِن أَن أُحصِيَ لَكَ عُيوبي ، أَو أَقدِرَ عَلى ذِكرِ ذُنوبي ، وإِنَّما أُوَبِّخُ (1) بِهذا نَفسي طَمَعا في رَأَفَتِكَ الَّتي بِها صَلاحُ أَمرِ المُذنِبينَ. (2)
الإمام الصادق عليه السلام :سُبحانَ مَنِ اعتَزَّ بِالعَظَمَةِ ، وَاحتَجَبَ بِالقُدرَةِ ، وَامتَنَّ بِالرَّحمَةِ .. . أَحاطَ بِكُلِّ الكُلِّ عِلما ، ووَسِعَ المُذنِبينَ رَأَفَةً وحِلما ، وأَبدَعَ ما بَرَأَ إِتقانا وصُنعا. (3)
25 / 7ما لا يُوصَفُ رَأَفَتُهُ بِهِالإمام عليّ عليه السلام :إِنَّ رَبّي ... جَليلُ الجَلالَةِ لا يُوصَفُ بِالغِلَظِ ، رَؤوفُ الرَّحمَةِ لا يُوصَفُ بِالرِّقَّةِ . (4)
.
ص: 121
امام زين العابدين عليه السلام :اى خداى من! من گناهانم ، بيشتر و آنچه بر جاى نهاده ام ، زشت تر و كارهايم ، ناپسندتر و در آمدنم به باطل ، بى باكانه تر و بيدارى ام به گاهِ طاعتت ، كمتر و در هوشيارى و مراقبت ، كمتر از آنم كه براى تو عيب هايم را برشمارم يا بتوانم گناهانم را ياد كنم و تنها بدين وسيله ، خود را سرزنش مى كنم، از روى طمع در مهرورزى ات كه سامانِ كار گناهكاران ، بِدان است .
امام صادق عليه السلام :پاك است آن كه با سترگىْ عزّت يافت و با توانايى نهان شد و به رحمت، منّت نهاد ... . به همگىِ همه احاطه علمى يافت و گناهكاران را با مهرورزى و بردبارى فرا گرفت و آنچه آفريد ، در استوارى و ساخت، نوآورى كرد.
25 / 7آنچه در توصيف مهرورزىِ او ، به كار نمى رودامام على عليه السلام :همانا خداوندگارم ... شكوهمندِ شكوهمندى است كه به درشتى وصف نمى گردد. مهرورزِ رحمت است كه به نازك دلى ، توصيف نمى شود .
.
ص: 122
الفصل السادس والعشرون: الرّبّالربُّ لغةًالربُّ صفة مشبهة من مادّة «ربب» والربّ في اللغة يطلق على المالك والسيّد والخالق والمصلح للشيء (1) . وقيل: اشتقّ «ربّ» من التربية ، يقال: رببته وربّيته بمعنى واحد (2) ، وعندما يطلق الربّ على غير اللّه في اللغة ، فإنّما يراد به بعض المعاني المذكورة . مثلاً: «ربّ القوم» بمعنى : سيّد القوم ، و«ربّ المال» بمعنى : مالك المال ، لكن علينا أَن نلاحظ المقصود منه بالنسبة إِلى اللّه تعالى .
الربُّ في القرآن والحديثالربُّ من الأَسماء الكثيرة التكرار في القرآن والأَحاديث ، فهو أَكثر استعمالاً في اللّه تعالى بعد اسم «اللّه » في القرآن الكريم ، وذُكر فيه ما يربو على تسعمئة مرّةٍ . وإِذا أَمعنّا النظر في استعمالات «الربّ» في القرآن والأَحاديث ، استبان لنا أَنّ جميع المعاني الموجودة للربّ في اللغة يُقصَد منها ربوبيّة اللّه سبحانه ، وهكذا يتّضح أَنّ ربوبيّة اللّه بالنسبة إِلى الموجودات في العالم تعني أَنّه هو الذي خلَقَ العالم ، وهو مالكه وسيّده ومولاه الحقيقيّ ، وأَنّ إِصلاحه التكوينيّ والتشريعيّ له وحدَه _ جلّ شأنه _ ، وهذا المعنى للربّ يختصّ باللّه دون غيره ولا ينطبق على الموجودات الأُخرى .
.
ص: 123
فصل بيست و ششم : ربواژه شناسى «ربّ»واژه «ربّ (پروردگار) » ، صفت مشبهّه از مادّه «ربب» است و در لغت ، به معناى دارنده و سرور و آفريننده و اصلاح كننده به كار مى رود . به گفته اهل لغت ، «ربّ» ، از «تربيت» برگرفته شده و «رببتُه» و «ربَّيتُه» به يك معنا هستند . هر گاه در لغت ، رب ، به غير خدا اطلاق گردد، تنها برخى از معانىِ ياد شده ، از آن اراده مى شود. مثلاً «ربّ القوم» ، به معناى سرور قوم و «ربّ المال» ، به معناى دارنده مال است ؛ امّا بايد ببينيم كه درباره خداوند، كدام معناى آن مقصود است.
ربّ ، در قرآن و حديثرب ، از نام هاى پُر بسامد در قرآن و احاديث است . در قرآن كريم ، رب ، پس از نام «اللّه » ، پُر كاربردترين نام درباره خداست و بيش از نهصد بار ذكر شده است. هر گاه در كاربردهاى «ربّ» در قرآن و احاديث دقّت كنيم، براى ما روشن خواهد شد كه همه معانى اى كه براى ربّ در لغت وجود دارد، از آن ربوبيت خداى سبحان قصد مى شود. بدين سان ، ربوبيّت خدا نسبت به موجودات جهان، به اين معناست كه او جهان را آفريده و مالك و سرور و مولاى حقيقىِ آن است و اصلاح تكوينى و تشريعىِ جهان ، تنها از آنِ اوست. اين معنا از رب، به خدا اختصاص دارد و درباره موجودات ديگر ، صادق نيست.
.
ص: 124
26 / 1دَليلُ رُبوبِيَّتِهِالإمام عليّ عليه السلام:أَتقَنَ ما أَرادَ مِن خَلقِهِ مِنَ الأَشباحِ كُلِّها لا بِمِثالٍ سَبَقَ إِلَيهِ، ولا لُغوبٍ (1) دَخَلَ عَلَيهِ في خَلقِ ما خَلَقَ لَدَيهِ ، ابتَدَأَ ما أرادَ ابتِداءَهُ وأنشَأَ ما أَرادَ إِنشاءَهُ عَلى ما أَرادَ مِنَ الثَّقَلَينِ الجِنِّ وَالإِنسِ لِيَعرِفوا بِذلِكَ رُبوبِيَّتَهُ . (2)
الإمام الباقر عليه السلام :كَفى لِأُولِي الأَلبابِ بِخَلقِ الرَّبِّ المُسَخِّرِ ، ومُلكِ الرَّبِّ القاهِرِ ، وجَلالِ الرَّبِّ الظّاهِرِ ، ونُورِ الرَّبِّ الباهِرِ ، وبُرهانِ الرَّبِّ الصّادِقِ ، وما أَنطَقَ بِهِ أَلسُنَ العِبادِ ، وما أَرسَلَ بِهِ الرُّسُلَ ، وما أَنَزلَ عَلَى العِبادِ دَليلاً عَلَى الرَّبِّ . (3)
الإمام الصَّادق عليه السلام :العاقِلُ لِدَلالَةِ عَقلِهِ الَّذي جَعَلَهُ اللّهُ قِوامَهُ وزينَتَهُ وهِدايَتَهُ عَلِمَ أَنَّ اللّهَ هُوَ الحَقُّ وأَنَّهُ هُوَ رَبُّهُ ، وعَلِمَ أَنَّ لِخالِقِهِ مَحَبَّةً وأَنَّ لَهُ كَراهِيَةً ، وأَنَّ لَهُ طاعَةً وأَنَّ لَهُ مَعصِيَةً . (4)
.
ص: 125
26 / 1دليل پروردگارى اوامام على عليه السلام :آنچه از آفرينش همه اشخاص[ _ گوناگون ] خواست، استوار داشت، نه با نمونه اى كه بر او گذشته باشد و نه واماندگى اى كه در آفرينش آنچه در پيشاپيش خود آفريد، بر او وارد شده باشد، آغازگرى كرد آنچه را كه آغازگرىِ آن را خواست، و پديد آورد آنچه را كه پديد آوردنِ آن را خواست، بر طبق آنچه از ثقلين، [يعنى] جن و انس، اراده كرد، تا بِدان ، پروردگارىِ او را بشناسند.
امام باقر عليه السلام :براى خردمندان ، آفرينش رام شده پروردگار و فرمان روايىِ چيره پروردگار و شكوهمندىِ آشكار پروردگار و روشنايىِ چيره پروردگار و برهان راستِ پروردگار و آنچه زبان هاى بندگان را بدان گويا ساخته و آنچه فرستادگان را به آن گسيل داشته و آنچه بر بندگان فرو فرستاده، در دلالت بر پروردگار ، بسنده است.
امام صادق عليه السلام :خردمند به دلالت خردش كه خدا آن را [مايه] قوام و آراستگى و رهنمايىِ او قرار داده ، دانست كه خداوند ، همان حقّ است و اوست پروردگار و دانست كه آفريدگارش را خوش داشتن و ناخوش داشتنى است و اين كه براى او فرمان بردارى اى و براى او نافرمانى اى هست .
.
ص: 126
عنه عليه السلام :نَصَبَ لَهُم عُقوباتٍ فِي العاجِلِ وعُقوباتٍ فِي الآجِلِ ، ومَثوباتٍ فِي العاجِلِ ومَثوباتٍ فِي الآجِلِ ، لِيُرَغِّبَهُم بِذلِكَ فِي الخَيرِ ويُزَهِّدَهُم فِي الشَّرِّ ، ولِيُذِلَّهُم بِطَلَبِ المَعاشِ وَالمَكاسِبِ ، فَيَعلَموا بِذلِكَ أَنَّهُم مَربوبونَ وعِبادٌ مَخلوقونَ ، ويُقبِلوا عَلى عِبادَتِهِ فَيَستَحِقّوا بِذلِكَ نَعيمَ الأَبَدِ وجَنَّةَ الخُلدِ . (1)
الكافي عن محمّد بن زيد :جِئتُ إِلَى الرِّضا عليه السلامأَسأَلُهُ عَنِ التَّوحيدِ ، فَأَملى عَلَيَّ: الحَمدُ للّهِِ فاطِرِ الأَشياءِ إِنشاءً ومُبتَدِعِهَا ابتِداعا بِقُدرَتِهِ وحِكمَتِهِ ، لا مِن شَيءٍ فَيَبطُلَ الاِختِراعُ ولا لِعِلَّةٍ فَلا يَصِحَّ الاِبتِداعُ ، خَلَقَ ما شاءَ كَيفَ شاءَ مُتَوَحِّدا بِذلِكَ لاِءِظهارِ حِكمَتِهِ وحَقيقَةِ رُبوبِيَّتِهِ . (2)
26 / 2رَبُّ كُلِّ شَيءٍالكتاب«قُلْ أَغَيْرَ اللَّهِ أَبْغِى رَبًّا وَهُوَ رَبُّ كُلِّ شَىْ ءٍ» . (3)
«سُبْحَ_نَ رَبِّ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ» . (4)
«اللَّهُ لاَ إِلَ_هَ إِلاَّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ» . (5)
.
ص: 127
امام صادق عليه السلام :براى آنها ( مردمان ) كيفرهايى در دنيا و كيفرهايى در آخرت ، و پاداش هايى در دنيا و پاداش هايى در آخرت نهاده است تا بدان ، ايشان را به نيكى برانگيزد و به بدى بى رغبت سازد و با جستجوى معاش و كسب ها ، ايشان را رام سازد تا بدين وسيله ، بدانند كه ايشان ، پروردگان و بندگانى آفريده هستند و به بندگىِ او روى آورند تا بدان ، سزاوار خوشىِ پاينده و بهشت جاويد گردند.
الكافى_ به نقل از محمّد بن زيد _: به حضور امام رضا عليه السلام آمدم تا از خداشناسى بپرسم . پس بر من املا نمود : «ستايش ، از آنِ خداست كه بى گمان، پديد آورنده اشيا و نوآور آنها به توانايى و فرزانگىِ خويش است، نه از چيزى _ تا اختراع محسوب نشود _ و نه از مادّه اى _ كه نوآورى صحيح نباشد _ . آنچه را خواست ، همان گونه كه خواست ، به يگانگى در آن آفريد تا فرزانگى و حقيقت پروردگارىِ خود را پديدار سازد».
26 / 2پروردگار همه چيزقرآن«بگو : آيا جز خدا، پروردگارى بجويم، حال آن كه او پروردگار همه چيز است؟!» .
«پروردگار آسمان ها و زمين، پروردگار عرش، از آنچه وصف مى كنند، منزّه است» .
«خدا كه جز او خدايى نيست، پروردگار عرش سترگ است» .
.
ص: 128
«إِنَّ إِلَ_هَكُمْ لَوَ حِدٌ * رَّبُّ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا وَ رَبُّ الْمَشَ_رِقِ» . (1)
«فَبِأَىِّ ءَالاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ * رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ * فَبِأَىِّ ءَالاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ» . (2)
«فَلاَ أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشَ_رِقِ وَ الْمَغَ_رِبِ إِنَّا لَقَ_دِرُونَ * عَلَى أَن نُّبَدِّلَ خَيْرًا مِّنْهُمْ وَ مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ» . (3)
«وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ وَ تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلاً * رَّبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ لاَ إِلَ_هَ إِلاَّ هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَكِيلاً» . (4)
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَ__لَمِينَ» . (5)
راجع : الأنعام: 71 ، يونس: 37 ، الشعراء: 164 و 180 و 192 ، النمل: 8 و 44 ، القصص: 30 ، السجدة:2، الصافّات:87 و182، الزمر: 75، الزخرف: 46، الجاثية: 36، الواقعة:80 ، الحشر: 16 ، الحاقّة: 43 ، التكوير: 29 ، المطفّفين: 6 .
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ لِرَجُلٍ سَأَلَهُ أَن يُعَلِّمَهُ دُعاءً يُوَسِّعُ اللّهُ بِهِ رِزقَهُ _: قُل: يا ماجِدُ يا واحِدُ ، يا كَريمُ يا دائِمُ ، أَتَوَجَّهُ إِلَيكَ بِمُحَمَّدٍ نَبِيِّكَ نَبِيِّ الرَّحمَةِ صلى الله عليه و آله ، يا مُحَمَّدُ يا رَسولَ اللّهِ إِنّي أَتَوَجَّهُ بِكَ إِلَى اللّهِ رَبِّكَ ورَبّي ورَبِّ كُلِّ شَيءٍ ... . (6)
عنه صلى الله عليه و آله_ في دُعاءِ الجَوشَنِ الكَبيرِ _: يا رَبَّ النَّبِيِّينَ وَالأَبرارِ ، يا رَبَّ الصِّدّيقينَ وَالأَخيارِ ، يا رَبَّ الجَنَّةِ وَالنّارِ ، يا رَبَّ الصِّغارِ وَالكِبارِ ، يا رَبَّ الحُبوبِ وَالثِّمارِ ، يا رَبَّ الأَنهارِ وَالأَشجارِ ، يا رَبَّ الصَّحاري وَالقِفارِ ، يا رَبَّ البَراري وَالبِحارِ ، يا رَبَّ اللَّيلِ وَالنَّهارِ ، يا رَبَّ الإِعلانِ وَالإِسرارِ . (7)
.
ص: 129
«بى گمان ، خداى شما يگانه است؛ پروردگار آسمان ها و زمين و آنچه ميان آنهاست و پروردگار خاورها» .
«پس [اى جن و انس ! ] كدامين نعمت هاى پروردگارتان را دروغ مى شماريد؟ پروردگار دو خاور و پروردگار دو باختر. پس كدامين نعمت هاى پروردگارتان را دروغ مى شماريد؟» .
«به پروردگار خاورها و باخترها سوگند مى خورم كه ما تواناييم بر آن كه بهتر از ايشان را جاى گزين كنيم ، و بر ما پيشى نگيرند» .
«و نام پروردگارت را ياد كن و [سرا پا] به سوى او روى آور . پروردگار خاور و باختر است . خدايى جز او نيست. پس او را وكيل برگير» .
«ستايش ، از آنِ خداست كه پروردگار جهانيان است» .
ر . ك : انعام : آيه 71 ، يونس : آيه 37 ، شعراء : آيه 164 و 180 و 192 ، نمل : آيه 8 و 44 ، قصص : آيه 30 ، سجده : آيه 2 ، صافّات : آيه 87 و 182 ، زمر : آيه 75 ، زخرف : آيه 46 ، جاثيه : آيه 36 ، واقعه : آيه 80 ، حشر : آيه 16 ، حاقّه : آيه 43 ، تكوير : آيه 29 ، مطفّفين : آيه 6 .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ به مردى كه از او خواست دعايى را به او بياموزد كه خدا بدان ، روزى اش را بگسترانَد _: بگو : «اى بزرگوار ، اى يگانه، اى كريم، اى پايدار! به سوى تو روى مى آورم به وسيله محمّد پيامبرت، پيامبر رحمت . اى محمّد ، اى فرستاده خدا! من به وسيله تو به سوى خدا، پروردگار تو و پروردگار من و پروردگار همه چيز روى مى آورم...» .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعاى جوشن كبير _: اى پروردگار پيامبران و نيكوكاران، اى پروردگار درستكاران و نيكان، اى پروردگار بهشت و جهنّم ، اى پروردگار خردسالان و بزرگ سالان، اى پروردگار دانه ها و ميوه ها، اى پروردگار جوى ها و درختان، اى پروردگار دشت ها و بيابان ها، اى پروردگار خشكى ها و درياها، اى پروردگار شب و روز، اى پروردگار آشكار و نهان!
.
ص: 130
الإمام الصادق عليه السلام :إِنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله دَخَلَ عَلى رَجُلٍ مِن بَني هاشِمٍ وهُوَ يَقضي (1) ، فَقالَ لَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: قُل: لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ العَلِيُّ العَظيمُ ، لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ العَليمُ الكَريمُ ، سُبحانَ اللّهِ رَبِّ السَّماواتِ السَّبعِ ورَبِّ الأَرَضينَ السَّبعِ وما بَينَهُنَّ ورَبِّ العَرشِ العَظيمِ ، وَالحَمدُ للّهِِ رَبِّ العالَمينَ. (2)
عنه عليه السلام :كانَ أَبي عليه السلام يَقولُ إِذا أَصبَحَ ... اللّهُمَّ رَبَّ المَشعَرِ الحَرامِ ، ورَبَّ البَلَدِ الحَرامِ ، ورَبَّ الحِلِّ وَالحَرامِ ، أَبلِغ مُحَمَّدا وآلَ مُحَمَّدٍ عَنِّي السَّلامَ ... سُبحانَ اللّهِ رَبِّ السَّماواتِ وَالأَرَضينَ وما بَينَهُما ورَبِّ العَرشِ العَظيمِ . (3)
عنه عليه السلام :مَن دَعا إِلَى اللّهِ أَربَعينَ صَباحا بِهذَا العَهدِ كانَ مِن أَنصارِ قائِمِنا عَلَيهِ السَّلامُ ، فَإِن ماتَ قَبلَهُ أَخرَجَهُ اللّهُ تَعالى مِن قَبرِهِ وأَعطاهُ اللّهُ بِكُلِّ كَلِمَةٍ أَلفَ حَسَنَةٍ ومَحا عَنهُ أَلفَ سَيِّئَةٍ ، وهُوَ: اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ العَظيمِ، ورَبَّ الكُرسِيِّالرَّفيعِ، ورَبَّ البَحرِ المَسجورِ (4) ، ومُنزِلَ التَّوراةِ والإِنجيلِ وَالزَّبورِ ، ورَبَّ الظِّلِّ وَالحَرورِ ، ومُنزِلَ الفُرقانِ العَظيمِ ، ورَبَّ المَلائِكَةِ المُقَرَّبينَ ، وَالأَنبِياءِ وَالمُرسَلينَ ، اللّهُمَّ إِنّي أَسأَ لُكَ بِوَجهِكَ الكَريمِ ، وبِنُورِ وَجهِكَ المُنيرِ ، وبِمُلكِكَ القَديمِ... . (5)
.
ص: 131
امام صادق عليه السلام :پيامبر خدا ، بر مردى از بنى هاشم وارد شد كه در حال جان دادن بود. پس پيامبر خدا به او فرمود : «بگو : خدايى جز خداى بلند پايه سترگ نيست. خدايى جز خداى داناى كريم نيست. منزّه است خدا، پروردگار آسمان هاى هفتگانه و پروردگار زمين هاى هفتگانه و آنچه ميان آنهاست و پروردگار عرش سترگ، و ستايشْ از آنِ خدا ، پروردگار جهانيان است» .
امام صادق عليه السلام :پدرم هر گاه به بامداد در مى آمد، مى گفت : «... خداوندا، اى پروردگار مشعر الحرام، و پروردگار شهر حرام ( مكّه ) ، و پروردگار حِلّ و حرام! به محمّد و خاندان محمّد از سوى من درود برسان ... . منزّه است خدا، پروردگار آسمان ها و زمين ها و آنچه ميان آن دو است و پروردگار عرش سترگ!».
امام صادق عليه السلام :هر كه چهل بامداد ، با اين عهد (پيمان نامه) به درگاه خدا نيايش كند، از ياوران قائم ما _ كه درود بر او باد _ خواهد بود و اگر پيش از [ ظهور ]او در گذرد، خداى متعال ، او را از گورش بيرون مى آورد و در برابر هر واژه اى ، هزار حسنه به او عطا مى كند و هزار گناه از او نابود مى كند و [ آن پيمانْ ] اين است : «خداوندا! اى پروردگار نور سترگ، و پروردگار كرسىِ بلند، و پروردگار درياى آكنده، و فرو فرستنده تورات و انجيل و زبور، و پروردگار سايه و باد گرم، و فرود آورنده فرقانِ سترگ (قرآن) و پروردگار فرشتگان مقرّب و پيامبران و فرستادگان . خدايا! من از تو درخواست مى كنم به وجهِ كريمت و به نورِ وجهِ روشنگرت و به فرمان روايىِ ديرينه ات...» . (1)
.
ص: 132
عنه عليه السلام_ مِن دُعائِهِ في وَداعِ شَهرِ رَمَضانَ _: يا رَبَّ لَيلَةِ القَدرِ وجاعِلَها خَيرا مِن أَلفِ شَهرٍ ، رَبَّ اللَّيّلِ وَالنَّهارِ ، وَالجِبالِ وَالبِحارِ ، وَالظُّلَمِ وَالأَنوارِ ، وَالأَرضِ وَالسَّماءِ . (1)
الإمام الكاظم عليه السلام :اللّهُمَّ رَبَّ السَّماواتِ السَّبعِ وَالأَرَضينَ السَّبعِ وما فيهِنَّ وما بَينَهُنَّ ورَبَّ العَرشِ العَظيمِ ، ورَبَّ السَّبعِ المَثاني (2) وَالقُرآنِ العَظيمِ ، ورَبَّ إِسرافيلَ وميكائيلَ وجَبرَئيلَ ، ورَبَّ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله وأَهلِ بَيتِهِ... . (3)
26 / 3رَبٌّ إذ لا مَربوبَالإمام عليّ عليه السلام_ في صِفَةِ اللّهِ جَلَّ وعَلا _: كانَ رَبّا إِذ لا مَربوبَ ، وإِلها إِذ لا مَألوهَ وعالِما إِذ لا مَعلومَ ، وسَميعا إِذ لا مَسموعَ . (4)
.
ص: 133
امام صادق عليه السلام_ در دعاى وداع با ماه رمضان _: اى پروردگار شب قدر و قرار دهنده آن بهتر از هزار شب، [اى ]پروردگار شب و روز و كوه ها و درياها و تاريكى ها و روشنايى ها و آسمان و زمين !
امام كاظم عليه السلام :خداوندا ، اى پروردگار آسمان هاى هفتگانه و زمين هاى هفتگانه و آنچه در آنهاست و آنچه ميانِ آنهاست ، و اى پروردگار عرش سترگ و پروردگار سبعِ مَثانى (سوره حمد) و قرآن سترگ و پروردگار اسرافيل و ميكائيل و جبرئيل و پروردگار محمّد صلى الله عليه و آله و اهل بيت او... !
26 / 3پروردگار بود ، آن گاه كه پرورده اى نبودامام على عليه السلام_ در وصف خداوند عز و جل _: پروردگار بود آن گاه كه مَربوبى (پروريده اى) نبود، و خدا بود ، آن گاه كه پرستنده اى نبود ، و دانا بود ، آن گاه كه دانسته اى نبود و شنوا بود ، آن گاه كه شنيده اى نبود.
.
ص: 134
عنه عليه السلام_ أَيضا _: عالِمٌ إِذ لا مَعلومَ ، ورَبٌّ إِذ لا مَربوبَ ، وقادِرٌ إِذ لا مَقدورَ . (1)
الإمام الكاظم عليه السلام_ أَيضا _: عالِمٌ إِذ لا مَعلومَ ، وخالِقٌ إِذ لا مَخلوقَ ، ورَبٌّ إِذ لا مَربوبَ ، وكَذلِكَ يوصَفُ رَبُّنا وفَوقَ ما يَصِفُهُ الواصِفونَ . (2)
الإمام الرضا عليه السلام_ مِن كَلامِهِ فِي التَّوحيدِ _: لَهُ مَعنَى الرُّبوبِيَّةِ إِذ لا مَربوبَ ، وحَقيقَةُ الإِلهِيَّةِ إِذ لا مَألوهَ ، ومَعنَى العالِمِ ولا مَعلومَ ، ومَعنَى الخالِقِ ولا مَخلوقَ ، وتَأويلُ السَّمعِ ولا مَسموعَ . (3)
26 / 4رَبُّ الأَربابِالإمام زين العابدين عليه السلام :اللّهُمَّ لَكَ الحَمدُ بَديعَ السَّماواتِ وَالأَرضِ ، ذَا الجَلالِ وَالإِكرامِ ، رَبَّ الأَربابِ ، وإِلهَ كُلِّ مَألوهٍ ، وخالِقَ كُلِّ مَخلوقٍ . (4)
الإمام الصادق عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الَّذي أَصبَحنا وَالمُلكُ لَهُ ... يا مالِكَ المُلكِ ورَبَّ الأَربابِ وسَيِّدَ السّاداتِ . (5)
.
ص: 135
امام على عليه السلام_ نيز _: داناست ، آن گاه كه دانسته اى نباشد و پروردگار است ، آن گاه كه مربوبى نباشد و تواناست ، آن گاه كه توانسته اى نباشد.
امام كاظم عليه السلام :داناست ، آن گاه كه دانسته اى نباشد ، و آفريدگار است، آن گاه كه آفريده اى نباشد ، و پروردگار است ، آن گاه كه مربوبى نباشد . پروردگار ما ، اين گونه وصف مى شود و فراتر از وصفِ واصفان است.
امام رضا عليه السلام_ از گفتارش در خدا شناسى _: معناى پروردگارى ، از آنِ او بود آن گاه كه مربوبى نبود ، و حقيقتِ خدايى [از آنِ او بود ] آن گاه كه پرستنده اى نبود . معناى دانا [ از آنِ او بود ]آن گاه كه دانسته اى نبود و معناى آفريدگار ، آن گاه كه آفريده اى نبود و حقيقتِ شنوايى ، آن گاه كه شنيده اى نبود.
26 / 4پروردگار پروردگارانامام زين العابدين عليه السلام :خداوندا ! ستايش ، از آنِ توست ، [اى] نوآور آسمان ها و زمين، داراى جلال و شكوه، پروردگارِ پروردگاران ، و پرستيده هر پرستنده، و آفريدگار هر آفريده !
امام صادق عليه السلام :ستايش ، از آنِ خدايى است كه به بامداد درآمديم ، در حالى كه فرمان روايى از آنِ اوست... اى فرمان رواىِ فرمان روايى ، و پروردگارِ پروردگاران و سرورِ سروران!
.
ص: 136
26 / 5صِفَةُ رُبوبِيَّتِهِالكتاب«سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى * الَّذِى خَلَقَ فَسَوَّى * وَ الَّذِى قَدَّرَ فَهَدَى» . (1)
«يَ_أَيُّهَا الاْءِنسَ_نُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ * الَّذِى خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ» . (2)
«قُلْ أَئِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِى خَلَقَ الْأَرْضَ فِى يَوْمَيْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَندَادًا ذَ لِكَ رَبُّ الْعَ__لَمِينَ» . (3)
«اللَّهُ الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ قَرَارًا وَ السَّمَاءَ بِنَاءً وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ وَ رَزَقَكُم مِّنَ الطَّيِّبَ_تِ ذَ لِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ فَتَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَ__لَمِينَ * هُوَ الْحَىُّ لاَ إِلَ_هَ إِلاَّ هُوَ فَ_ادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَ__لَمِينَ * قُلْ إِنِّى نُهِيتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لَمَّا جَاءَنِىَ الْبَيِّنَ_تُ مِن رَّبِّى وَأُمِرْتُ أَنْ أُسْلِمَ لِرَبِّ الْعَ__لَمِينَ» . (4)
«قَالَ أَفَرَءَيْتُم مَّا كُنتُمْ تَعْبُدُونَ * أَنتُمْ وَءَابَاؤُكُمُ الْأَقْدَمُونَ * فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِّى إِلاَّ رَبَّ الْعَ__لَمِينَ * الَّذِى خَلَقَنِى فَهُوَ يَهْدِينِ * وَ الَّذِى هُوَ يُطْعِمُنِى وَيَسْقِينِ * وَ إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ * وَ الَّذِى يُمِيتُنِى ثُمَّ يُحْيِينِ * وَ الَّذِى أَطْمَعُ أَن يَغْفِرَ لِى خَطِي_ئتِى يَوْمَ الدِّينِ * رَبِّ هَبْ لِى حُكْمًا وَ أَلْحِقْنِى بِالصَّ__لِحِينَ» . (5)
«قَالَ فَمَن رَّبُّكُمَا يَ_مُوسَى * قَالَ رَبُّنَا الَّذِى أَعْطَى كُلَّ شَىْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى * قَالَ فَمَا بَالُ الْقُرُونِ الْأُولَى * قَالَ عِلْمُهَا عِندَ رَبِّى فِى كِتَ_بٍ لاَّ يَضِلُّ رَبِّى وَ لاَ يَنسَى» . (6)
.
ص: 137
26 / 5وصف پروردگارىِ اوقرآن«نام پروردگار بلندمرتبه ترينت را به پاكى بستاى ؛ كسى كه آفريد و [آفرينش را] كامل گردانْد ، و كسى كه اندازه نهاد و ره نمود» .
«اى انسان! چه چيز تو را نسبت به پروردگار كريمت فريفته است؛ همان كسى كه تو را آفريد و تو را كامل ساخت و تو را راست و درست گرداند؟» .
«بگو : آيا شما به كسى كه زمين را در دو روز آفريد، كفر مى ورزيد و براى او همانندهايى مى نهيد؟ آن ، پروردگار جهانيان است» .
«خدا كسى است كه زمين را براى شما [مايه] آرامش و آسمان را ساختمانى قرار داده است و شما را نگارگرى كرد و تصويرهاى شما را نيكو ساخت و از پاكيزه ها به شما روزى داد. آن ، خداست پروردگار شما . پس برتر و بالاتر است خدا، پروردگار جهانيان . اوست زنده . خدايى جز او نيست. پس او را بخوانيد ، در حالى كه دين را براى او اختصاص داده ايد . ستايش ، از آنِ خدا ، پروردگارِ جهانيان است. بگو : من از اين باز داشته شده ام كه كسانى را كه شما جز خدا مى خوانيد [و مى پرستيد] ، بپرستم، آن گاه كه مرا [ نشانه ها و ] برهان هاى روشن ، از جانب پروردگار آمده است و فرمان يافته ام كه در برابر پروردگار جهانيان ، گردن نهم» .
«گفت : پس آيا ديديد آنچه را كه مى پرستيديد ، شما و پدران پيشينِ شما . پس ايشان دشمن من هستند ، مگر پروردگار جهانيان ؛ همان كسى كه مرا آفريد . پس او مرا ره مى نمايد و كسى كه خوراكم و آبم مى دهد و هر گاه بيمار شوم، او مرا بهبود مى بخشد و كسى كه مرا مى ميراند، آن گاه ، زنده مى گرداند و كسى كه طمع مى ورزم كه خطايم را در روز جزا برايم بيامرزد. [اى] پروردگار من! به من حكمت ببخش و مرا به صالحان ملحق فرماى» .
«[فرعون به موسى عليه السلام و هارون] گفت : پس پروردگار شما دو تا كيست؟ [ موسى عليه السلام ] گفت : «پروردگار ما كسى است كه به همه چيزْ آفرينشِ آن را عطا كرد و آن گاه ره نمود» . گفت : پس حال امّت هاى پيشين چه خواهد شد؟ گفت : «دانش آن ، نزد پروردگارم در كتابى است ، كه [چيزى از فرا چنگ دانش] پروردگارم به در نمى رود و فراموش نمى كند » .»
.
ص: 138
«يَ_أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُواْ رَبَّكُمُ الَّذِى خَلَقَكُمْ وَ الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ * الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِرَ شًا وَالسَّمَاءَ بِنَ_اءً وَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَ تِ رِزْقًا لَّكُمْ فَلاَ تَجْعَلُواْ لِلَّهِ أَندَادًا وَ أَنتُمْ تَعْلَمُونَ» . (1)
«سُبْحَ_نَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ» . (2)
«تَبَ_رَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِى الْجَلَ_لِ وَ الاْءِكْرَامِ» . (3)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :الحَمدُ للّهِِ الَّذي لا إِلهَ إِلاّ هُوَ المَلِكُ المُبينُ ... الأَوَّلُ غَيرُ مَصروفٍ (4) ، وَالباقي بَعدَ فَناءِ الخَلقِ ، العَظيمُ الرُّبوبِيَّةِ ، نُورُ السَّماواتِ وَالأَرَضينَ . (5)
الإمام عليّ عليه السلام :اللّهُمَّ أَنتَ الَّذي لا يَتَعاظَمُكَ غُفرانُ الذُّنوبِ وكَشفُ الكُروبِ ، وأَنتَ عَلاّمُ الغُيوبِ وساتِرُ العُيوبِ ؛ لِأَنَّكَ الباقِي الرَّحيمُ الَّذي تَسَربَلتَ (6) بِالرُّبوبِيَّةِ وتَوَحَّدتَ بِالإلهِيَّةِ . (7)
الإمام زين العابدين عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: فَأَحَقُّ ما أُقَدِّمُ إِلَيكَ قَبلَ ذِكرِ حاجَتي وَالتَّفَوُّهِ بِطَلِبَتي ، شَهادَتي بِوَحدانِيَّتِكَ ، وإِقراري بِرُبوبِيَّتِكَ ، الَّتي ضَلَّت عَنهَا الآراءُ وتاهَت فيهَا العُقولُ ، وقَصُرَت دونَهَا الأَوهامُ وكَلَّت عَنهَا الأَحلامُ ، وَانقَطَعَ دونَ كُنهِ مَعرِفَتِها مَنطِقُ الخَلائِقِ ، وكَلَّتِ الأَلسُنُ عَن غايَةِ وَصفِها . (8)
.
ص: 139
«اى مردم ! بندگى كنيد پروردگارتان را كه شما را و كسانِ پيش از شما را آفريد، باشد كه پروا كنيد . كسى كه براى شما زمين را بستر و آسمان را ساختمانى نهاده است و از آسمان ، آبى فرو فرستاد و با آن از ميوه ها روزى اى براى شما بيرون آورد . پس در حالى كه مى دانيد ، براى خدا همتايانى قرار مدهيد» .
«پروردگار تو، پروردگار عزّت، از آنچه وصف مى كنند، پيراسته است» .
«والاتر است نام پروردگارِ داراى شكوه و بزرگوارى ات» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :ستايش ، از آنِ خدايى است كه جز او خدايى نيست كه فرمان رواى آشكار است ... . نخستِ دگرگون نشدنى ( / وصف نشدنى ) (1) و پايدار پس از نابودىِ آفريدگان است . پروردگارى اش سترگ است. روشنايىِ آسمان ها و زمين هاست.
امام على عليه السلام :خداوندا! تو كسى هستى كه آمرزش گناهان و از ميان بردن اندوه ها ، بر تو گران نمى آيد و تو بسيار داننده نهان ها و پرده پوش عيب ها هستى ؛ زيرا تويى پايدارِ مهربان كه جامه پروردگارى بر تن كرده اى و در خدايى ، يگانه گشته اى.
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعا _: پسْ سزاوارترين چيزى كه پيش از ياد كرد حاجت خود و به زبان آوردنِ درخواست خود ، به آستان تو مى آورم ، گواهى ام به يگانگىِ تو و اقرارم به آن پروردگارىِ توست كه نظرها بر آن دست نيافت و خِرَدها در آن سرگشته شد . و انديشه ها پيش از [رسيدن به] آن ، كوتاه گشت و خِرَدها از [ شناختِ ] آن بازماند و گويايىِ مردمان ، پيش از كنه شناخت آن ، گسست و زبان ها از نهايت توصيف آن ، وا ماند.
.
ص: 140
الإمام الرضا عليه السلام_ لِرَجُلٍ مِنَ الزَّنادِقَةِ _: وَيلَكَ لَمّا عَجَزَت حَواسُّكَ عَن إِدراكِهِ أَنكَرتَ رُبوبِيَّتَهُ ، ونَحنُ إِذا عَجَزَت حَواسُّنا عَن إِدراكِهِ أَيقَنّا أَنَّهُ رَبُّنا بِخِلافِ شَيءٍ مِنَ الأَشياءِ . (1)
راجع : ج 5 ص 88 (التوحيد في الربوبية) .
.
ص: 141
امام رضا عليه السلام_ به مردى از زِنديقان ( مُلحدان ) _: واى بر تو! آن گاه كه حواسّ تو از ادراك او ناتوان گشت، خداوندگارىِ او را انكار نمودى ، در حالى كه ما هر گاه حواسّمان از ادراكِ او ناتوان گشت، يقين كرديم كه او پروردگار ماست ، بر خلاف چيزى از اشيا.
ر . ك : ج 5 ص 89 (توحيد رُبوبى) .
.
ص: 142
الفصل السابع والعشرون: الرَّحمن ، الرَّحيمالرحمن ، الرحيم لغةً«الرحمن» في اللغة فعلان ، و«الرحيم» فعيل ، كلاهما صيغتان للمبالغة من مادّة «رحم» هو يدلّ على الرقّة والعطف والرأَفة (1) ، وعلى الرغم من أَنّ صيغتَي فعلان وفعيل من صيغ المبالغة إِلاّ أَنّ فعلان أَبلغ من فعيل ، ومن ثمّ فدلالة الرحمن على الرحمة أَقوى من دلالة الرحيم (2) .
الرحمن والرحيم في القرآن والحديثذكر القرآن الكريم صفة «الرحيم» إِلى جانب صفة «الغفور» أحد وسبعين مرّةً ، ومع «العزيز» ثلاث عشرة مرّةً (3) ، ومع «التوّاب» تسع مرّات (4) ، ومع «الرؤوف» كذلك (5) ، ومع «الرحمن» خمس مرّات (6) _ بالإضافة إِلى ورودهما معا في البسملة مئة وثلاثة عشر موضعا _ ومع كلّ من «الودود (7) » ، و «الربّ (8) » و«البرّ (9) » مرّةً واحدةً ، وذكر لفظ «كَانَ بِكُمْ رَحِيمًا » مرّتين (10) ، و «كَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيمًا» مرّة واحدةً (11) ، وقد نُسبت الرحمة إِلى اللّه عز و جلفي مواضع كثيرة من القرآن الكريم. إِنّ صفة «الرحمن» في بعض الأَحاديث تدلّ على رحمته العامّة لجميع مخلوقاته ، أَمّا صفة «الرحيم» فهي تدلّ على رحمته الخاصّة التي تشمل المؤمنين: «الرَّحمنُ بِجَميعِ خَلقِهِ ، وَالرَّحيمُ بِالمُؤمِنينَ خاصَّةً» (12) ، وقد وردت تفاسير أُخرى لاسم «الرحمن» و«الرحيم» في الأَحاديث أيضا ، والملاحظة المهمّة في رحمة اللّه هي أَنّ الرحمة تُستعمل في الرقّة والتعطّف تارةً ، وفي أَثر الرقّة كالمغفرة تارةً أُخرى (13) ، بيد أنّ الرقّة لمّا كانت تدلّ على التغيّر والانفعال ، وذلك من أَوصاف المخلوقات الناقصة ، ولا ينطبق على الذات الالهيّة ، فالرحمة عندما تستعمل للّه فهي تعني أَفعالاً كالمغفرة وإِثابة العباد ، ورزقهم ، وهي من آثار الرقّة والرأَفة (14) .
.
ص: 143
فصل بيست و هفتم : رحمان، رحيمواژه شناسى «رحمان» و «رحيم»صفت «رحمان (رحمتگر)» بر وزن فعلان و «رحيم (مهربان)» بر وزن فعيل، هر دو، ساخت مبالغه از مادّه «رحم» اند كه دلالت بر رقّت و مهربانى و رأفت دارد، و با وجود آن كه دو ساختِ فَعلان و فعيل از ساخت هاى مبالغه اند، امّا فعلان، مبالغه بيشترى نسبت به فعيل دارد. بر اين پايه، دلالت «رحمان» بر رحمت، قوى تر از دلالت «رحيم» است.
رحمان و رحيم، در قرآن و حديثقرآن كريم، صفت «رحيم» را در كنار صفت «غفور»، 71 بار، و با «عزيز» ، سيزده بار و با «توّاب» ، نه بار و با «رئوف» نيز نه بار و با «رحمان» ، پنج بار (افزون بر ورود هر دو در «بسمله» در 114 موضع) و با هر يك از «ودود» و «ربّ» و «بَرّ»، يك بار ياد كرده است. تعبير «به شما مهربان است» دو بار، و «به مؤمنان مهربان است» يك بار در قرآن آمده است و رحمت، در جاهاى بسيارى از قرآن كريم، به خدا عز و جلنسبت داده شده است. صفت «رحمان (رحمتگر)» در برخى احاديث، بر رحمت فراگير خدا براى تمامىِ آفريدگان دلالت دارد ؛ امّا صفت «رحيم (مهربان)» بر رحمت ويژه خدا دلالت دارد كه تنها مؤمنان را در بر مى گيرد : «رحمتگر است به تمامىِ آفريدگانش و مهربان است ، تنها به مؤمنان». تفسيرهاى ديگرى نيز در احاديث، براى نام هاى «رحمان» و «رحيم» وارد شده است. نكته مهم در باب رحمت خدا، اين است كه رحمت، گاه درباره رقّت و مهربانى به كار مى رود و گاه ديگر درباره اثر رقّت (مانند: آمرزش). از آن جا كه رقّت، دلالت بر دگرگونى و انفعال دارد و از اوصاف آفريدگانِ ناقص به شمار مى آيد و به ذات الهى راه ندارد، بنا بر اين، هر گاه رحمت براى خدا به كار مى رود، افعالى مانند آمرزش و پاداش دادن به بندگان و روزى رساندن به ايشان، از آن اراده مى شود كه از آثار رقّت و رأفت هستند.
.
ص: 144
. .
ص: 145
. .
ص: 146
27 / 1مَعنَى الرَّحمنِ وَالرَّحيمِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :إِنَّ عيسَى بنَ مَريَمَ قالَ : الرَّحمنُ رَحمانُ الدُّنيا ، وَالرَّحيمُ رَحيمُ الآخِرَةِ . (1)
عنه صلى الله عليه و آله_ في دُعاءٍ عَلَّمَهُ اللّهُ إِيّاهُ _: يا رَحمانَ الدُّنيا وَالآخِرَةِ ورَحيمَهُما . (2)
الإمام عليّ عليه السلام :الرَّحمنُ الَّذي يَرحَمُ بِبَسطِ الرِّزقِ عَلَينا ، الرَّحيمُ بِنا في أَديانِنا ودُنيانا وآخِرَتِنا . (3)
عنه عليه السلام_ في كِتابِه إِلى قَيصَرَ _: وأَمّا سُؤالُكَ عَنِ الرَّحمنِ ، فَهُوَ عَونٌ لِكُلِّ مَن آمَنَ بِهِ ، وهُو اسمٌ لَم يَتَسمَّ بِهِ غَيرُ الرَّحمنِ _ تَبارَكَ وتَعالى _ ، وأَمَّا الرَّحيمُ ، فَرَحيمُ مَن عَصى وتابَ وآمَنَ وعَمِلَ صالِحا . (4)
الإمام الصادق عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى : «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَ_نِ الرَّحِيمِ» _: . . . الرَّحمنُ بِجمَيعِ خَلقِهِ ، وَالرَّحيمُ بِالمُؤمِنينَ خاصَّةً . (5)
.
ص: 147
27 / 1معناى رحمان و رحيمپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عيسى پسر مريم گفت : «رحمان، رحمتگرِ دنيا و رحيم، مهربانِ آخرت است».
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعايى كه خدا آن را به وى ياد داد _: اى رحمتگر دنيا و آخرت و مهربان آن دو!
امام على عليه السلام :رحمتگرى كه با گستراندنِ روزى ، بر ما رحمت مى آورَد، بر ما در دين هاى ما و دنياى ما و آخرت ما، مهربان است.
امام على عليه السلام_ در نامه اش به قيصر _: و امّا پرسش تو درباره رحمان؛ او ياور هر كسى است كه به او ايمان آورد و آن، نامى است كه جز [خداى ]رحمان _ تبارك و تعالى _ بدان ناميده نشده است. امّا رحيم، مهربان بر كسى است كه نافرمانى كرد و بازگشت و ايمان آورْد و كار نيك انجام داد.
امام صادق عليه السلام_ درباره آيه «بسم اللّه الرحمن الرحيم ؛ به نام خداى رحمتگر مهربان» _: ... [ خداوند عز و جل ]رحمتگر به تمامىِ آفريدگانش و مهربان به مؤمنان فقط.
.
ص: 148
الإمام العسكري عليه السلام_ فِي التَّفَسيرِ المَنسوبِ إِلَيهِ _: الرَّحمنُ العاطِفُ عَلى خَلقِهِ بِالرِّزقِ ، لا يَقطَعُ عَنُهم مَوادَّ رِزقِهِ وإِنِ انقَطَعوا عَن طاعَتِهِ . الرَّحيمُ بِعِبادِهِ المُؤمِنينَ في تخَفيفِهِ عَلَيهِم طاعاتِهِ ، وبِعِبادِهِ الكافِرينَ فِي الرِّفقِ بِهِم في دُعائِهِم إِلى موافَقَتِهِ . قالَ: وإِنَّ أَميرَالمُؤمِنينَ عليه السلام قالَ: الرَّحمنُ هُوَ العاطِفُ عَلى خَلقِهِ بِالرِّزقِ . (1)
27 / 2خَصائِصُ رَحمَتِهِ27 / 2 _ 1كَتَبَ عَلى نَفَسِهِ الرَّحمَةَالكتاب«وَإِذَا جَاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِ_ئايَ_تِنَا فَقُلْ سَلَ_مٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنكُمْ سُوءَما بِجَهَ__لَةٍ ثُمَّ تَابَ مِن بَعْدِهِ وَأَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ » . (2)
«قُل لِّمَن مَّا فِى السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضِ قُل لِّلَّهِ كَتَبَ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَ_مَةِ لاَ رَيْبَ فِيهِ الَّذِينَ خَسِرُواْ أَنفُسَهُمْ فَهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ » . (3)
.
ص: 149
امام عسكرى عليه السلام_ در تفسير منسوب به ايشان _: رحمتگرِ عطوفت كننده به آفريدگانش با روزى، كه موادّ روزىِ خود را از آنان قطع نمى كند، گرچه ايشان از طاعت او باز ايستند. مهربان است به بندگان مؤمنش در سبك كردن تكليف هاى خود بر ايشان، و به بندگان كافرش در مدارا با ايشان در فراخواندنشان به سازش [ با] او. امير مؤمنان فرمود : «رحمان، همان عطوفت كننده بر آفريدگان با روزى است».
27 / 2ويژگى هاى رحمت او27/2 _ 1بر خود، رحمت نوشته استقرآن«و هر گاه كسانى كه به نشانه هاى ما ايمان دارند، نزد تو آيند، بگو : درود بر شما! پروردگارتان، بر خويشتن رحمت نگاشته است كه هر كه از شما از روى نادانى، بدى كند، آن گاه ، پس از آن باز گردد و [راهِ ]صلاح در پيش گيرد، پس او آمرزگارِ مهربان است» .
«بگو : آنچه در آسمان ها و زمين است، از آنِ كيست؟ بگو: از آنِ خداست. بر خويشتن، رحمت نگاشته است. بى گمان، شما را به سوى روز رستاخيز كه در آن ترديدى نيست، گرد مى آورد. كسانى كه خود را تباه كردند، پس ايشان ايمان نمى آورند» .
.
ص: 150
الحديثمصباح المتهجّد_ في تَسبيحِ يَومِ الاِثنَينِ _: سُبحانَ الَّذي كَتَبَ عَلى نَفسِهِ الرَّحمَةَ . (1)
بحار الأنوار_ في دُعاءِ الاستِئذانِ عَلَى السِّردابِ المُقَدَّسِ وَالأَئمَّةِ عليهم السلام _: سُبحانَ مَن كَتَبَ عَلى نَفسِهِ الرَّحمَةَ قَبلَ ابتِداءِ خَلقِهِ . (2)
27 / 2 _ 2ذو رَحمَةٍ واسِعَةٍالكتاب«فَإِن كَذَّبُوكَ فَقُل رَّبُّكُمْ ذُو رَحْمَةٍ وَ سِعَةٍ وَلاَ يُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ » . (3)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :إِنَّ اللّهَ تَعالى لَيَعجَبُ مِن يَأسِ العَبدِ مِن رَحمَتِهِ ، وقُنوطِهِ مِن عَفوِهِ مَعَ عَظيمِ سَعَةِ رَحمَتِهِ . (4)
عنه صلى الله عليه و آله_ فِي الدُّعاءِ _: إِنَّكَ تَسَمَّيتَ لِسَعَةِ رَحمَتِكَ الرَّحمنَ الرَّحيمَ . (5)
عنه صلى الله عليه و آله :لَو تَعلَمونَ قَدرَ رَحمَةِ اللّهِ تَعالى لاَتَّكَلتُم عَلَيها . (6)
.
ص: 151
حديثمصباح المتهجّد_ در تسبيحِ روز دوشنبه _: منزّه است كسى كه رحمت را بر خويشتن نگاشته است.
بحار الأنوار_ در دعاى اذن ورود به سرداب مقدّس در سامرّا و حرم امامان عليهم السلام _: منزّه است كسى كه پيش از آغازِ آفرينش، رحمت را بر خود نگاشته است.
27 / 2 _ 2داراى رحمتِ گستردهقرآن«پس اگر تو را دروغگو شمردند، بگو : پروردگارتان، داراى رحمتِ گسترده است. و [با اين حالْ ]عذاب او، از گروه بزهكارْ باز گردانده نمى شود» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :همانا خداى متعال، از يأس بنده از رحمت او و نااميدى او از گذشت او، با [وجود ]گستردگىِ سترگ رحمت او، شگفتى مى نمايد.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعا _: تو به خاطر گستردگى رحمتت، رحمتگرِ مهربان نام گرفته اى.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اگر اندازه رحمت خدا را مى دانستيد، بر آن تكيه مى كرديد.
.
ص: 152
الإمام عليّ عليه السلام :كانَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله إِذا نَزَلَ بِهِ كَربٌ أَو هَمٌّ دَعا : يا . . . رَحمانَ الدُّنيا وَالآخِرَةِ ورَحيمَهُمَا ، ارحَمني رَحمَةً تُغنيني بِها عَن رَحمَةِ مَن سِواكَ يا أَرحَمَ الرّاحِمينَ . (1)
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :أَوحَى اللّهُ عز و جل إِلى داوودَ عليه السلام : يا داوودُ ، كَما لا تَضيقُ الشَّمسُ عَلى مَن جَلَسَ فيها ، كَذلِكَ لا تَضيقُ رَحمَتي عَلى مَن دَخَلَ فيها . (2)
الإمام عليّ عليه السلام :هُوَ الَّذِي اشتَدَّت نِقمَتُهُ عَلى أَعدائِهِ في سَعَةِ رَحمَتِهِ ، وَاتَّسَعَت رَحمَتُهُ لِأَولِيائِهِ في شِدَّةِ نِقمَتِهِ . (3)
عنه عليه السلام :الحَمدُ لِلّهِ . . . الَّذي لا تَبرَحُ 4 مِنهُ رَحمَةٌ ، ولا تُفقَدُ لَهُ نِعمَةٌ . (4)
عنه عليه السلام :مُتَقَدِّسٌ بِعُلُوِّهِ ، مُتَكَبِّرٌ بِسُمُوِّهِ ، لَيسَ يُدرِكُهُ بَصَرٌ ، ولَم يُحِط بِهِ نَظَرٌ ، قَوِيٌّ مَنيعٌ ، بَصيرٌ سَميعٌ ، عَلِيٌّ حَكيمٌ ، رَؤُوفٌ رَحيمٌ ، عَزيزٌ عَليمٌ ، عَجَزَ في وَصفِهِ مَن يَصِفُهُ ، وضَلَّ في نَعتِهِ مَن يَعرِفُهُ ، قَرُبَ فَبَعُدَ وبَعُدَ فَقَرُبَ ، يُجيبُ دَعوَةَ مَن يَدعوهُ ، ويَرزُقُ عَبدَهُ ويَحبوهُ ، ذو لُطفٍ خَفِيٍّ ، وبَطشٍ قَوِيٍّ ، ورَحمَةٍ موسِعَةٍ ، وعُقوبَةٍ موجِعَةٍ ، رَحمَتُهُ جَنَّةٌ عَريضَةٌ مُؤنِقَةٌ ، وعُقوبَتُهُ جَحيمٌ مُؤصَدَةٌ موبِقَةٌ . (5)
.
ص: 153
امام على عليه السلام :هر گاه بر پيامبر صلى الله عليه و آله اندوه يا نگرانى اى فرود مى آمد، چنين مى خواند : «اى ... رحمتگرِ دنيا و آخرت و مهربان آن دو! بر من رحمتى آور كه مرا با آن، از رحمتِ ديگران بى نياز گردانى، اى مهربان ترينِ مهربانان!».
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند عز و جل به داوود عليه السلام وحى كرد : «اى داوود! چنان كه آفتاب بر هر كه در آن نشيند، تنگ نيايد، رحمت من نيز به همين سان، بر هر كسى كه به آن در آيد، تنگ نباشد».
امام على عليه السلام :او كسى است كه با وجود گستردگىِ رحمتش، كيفر او بر دشمنانش سخت شده، و رحمت او ، با وجود سختىِ كيفرش ، بر دوستانش گسترده گشته است.
امام على عليه السلام :ستايش، از آنِ خداست ... كه رحمتى از او زوال نمى پذيرد و نعمتى از آنِ او گم نمى شود (رحمت او جاودانه، و نعمت او پيوسته است).
امام على عليه السلام :به بلندمرتبگىِ خود، پاك است. به والايىِ خود، بسيار بزرگ است. ديده اى او را در نمى يابد و نگرشى او را فرا نمى گيرد . نيرومند، نفوذ ناپذير، بينا، شنوا، بلندْمرتبه، فرزانه، مهرورز، مهربان، پيروزمند شكست ناپذير و داناست. آن كه او را وصف كند، در وصف او در مى مانَد و آن كه او را بشناسد، در توصيف او بيراهه مى رود. نزديك گشت، پس دور شد و دور گشت، پس نزديك شد. به دعاى آن كسى كه او را مى خوانَد، پاسخ مى گويد و بنده اش را روزى مى دهد و به او عطا مى كند. داراى لطفى نهان و سختْ گرفتنى نيرومند و رحمتى گسترنده و كيفرى دردآور است. رحمت او، بهشت پهناورِ دل انگيز است و كيفر او، آتشِ شعله ورِ در بسته هلاكت آور است.
.
ص: 154
الإمام زين العابدين عليه السلام :لا يَهلِكُ مُؤمِنٌ بَينَ ثَلاثِ خِصالٍ : شَهادَةِ أَن لا إِلهَ إِلاّ اللّهُ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ ، وشَفاعَةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَسَعَةِ رَحمَةِ اللّهِ . (1)
عنه عليه السلام_ لَمّا قيلَ لَهُ يَوما : إِنّ الحَسَنَ البَصرِيَّ قالَ : لَيسَ العَجَبُ مِمَّن هَلَكَ كَيفَ هَلَكَ ، وإِنَّمَا العَجَبُ مِمَّن نَجا كَيفَ نَجا ، قالَ _: أَنَا أَقولُ : لَيسَ العَجَبُ مِمّن نَجا كَيفَ نَجا ، وإِنَّمَا العَجَبُ مِمّن هَلَكَ كَيفَ هَلَكَ مَعَ سَعَةِ رحمَةِ اللّهِ تَعالى! (2)
الإمام الصادق عليه السلام_ في دُعاءِ شَهرِ رَجَبٍ _: يا مَن يُعطي مَن سَأَلَهُ ، يا مَن يُعطي مَن لَم يَسأَلهُ ومَن لَم يَعرِفهُ تَحَنُّنا مِنهُ ورَحمَةً . (3)
الإمام الكاظم عليه السلام_ لِهِشامٍ _: اِعلَم أَنَّ اللّهَ لَم يَفرِجِ المَحزونينَ بِقَدرِ حُزنِهِم ، ولكِن بِقَدرِ رَأَفَتهِ ورَحمَتِهِ ، فَما ظَنُّكَ بِالرَّؤُوفِ الرَّحيمِ الَّذي يَتَودَّدُ إِلى مَن يُؤذيه بِأَوليائِهِ ، فَكَيفَ بِمَن يُؤذى فيهِ ، وما ظَنُّك بِالتَّوّابِ الرَّحيمِ الَّذي يَتوبُ عَلى مَن يُعاديهِ ، فَكَيفَ بِمَن يَتَرَضّاهُ ويَختارُ عَداوَةَ الخَلقِ فيهِ . (4)
27 / 2 _ 3وَسِعَت رَحمَتُهُ كُلَّ شَيءٍالكتاب«الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيُؤْمِنُونَ بِهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَا وَسِعْتَ كُلَّ شَىْ ءٍ رَّحْمَةً وَ عِلْمًا فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تَابُواْ وَ اتَّبَعُواْ سَبِيلَكَ وَقِهِمْ عَذَابَ الْجَحِيمِ » . (5)
.
ص: 155
امام زين العابدين عليه السلام :هيچ مؤمنى، با اين سه خصلتْ هلاك نمى گردد : گواهى به اين كه جز خدا ، خدايى نيست و يگانه است و او را انبازى نيست ؛ شفاعت پيامبر خدا ؛ و گستردگىِ رحمت خدا.
امام زين العابدين عليه السلام_ آن گاه كه روزى به وى گفته شد : حسن بصرى گفته است : شگفت نيست كه شخصِ هلاكْ شده ، چه سان هلاك شده است ؛ بلكه شگفتى از شخص نجات يافته است ، كه چگونه نجات يافت! _: من مى گويم : شگفت نيست كه نجاتْ يافته چگونه نجات يافت؛ بلكه شگفتى از هلاكْ شده است كه با وجود گستردگىِ رحمت خداى متعال، چگونه هلاك شد!
امام صادق عليه السلام_ در دعاى ماه رجب _: اى كسى كه به هر كس كه از او بخواهد، عطا مى كند، اى كسى كه به آن كه از او درخواست نكرد و به آن كه او را نشناخت، از روىِ مهرورزى و رحمت عطا مى كند.
امام كاظم عليه السلام_ به هشام _: بدان كه خدا ، اندوهگينان را به اندازه اندوهشان آسودگى نبخشيد ؛ بلكه به اندازه مهرورزى و رحمت خود بخشيد . پس به آن مهرورز مهربان چه گمان دارى كه با كسى دوستى مى ورزد كه او را با [ آزردنِ ]دوستانش، آزار مى دهد ؛ پس چگونه خواهد بود با كسى كه در راه او آزار مى بيند؟ و چه گمان دارى به توبه پذير مهربانى كه توبه آن كس را مى پذيرد كه با او دشمنى كرده است ؛ پس چگونه خواهد بود با كسى كه خشنودىِ او را مى جويد و دشمنىِ مردمان را در راه او [براى خود ]بر مى گزيند [ و به جان مى خرد] ؟!
27 / 2 _ 3رحمت او همه چيز را فرا گرفتهقرآن«كسانى كه عرش را حمل مى كنند و كسانى كه پيرامونِ آن هستند، به ستايشِ پروردگارشان تسبيح مى گويند و به او ايمان دارند و براى كسانى كه ايمان آورده اند، آمرزش مى خواهند ؛ [ كه] اى پروردگار ما! همه چيز را به رحمت و دانش فرا گرفته اى. پس كسانى را كه بازگشتند و از راهِ تو پيروى كردند، بيامرز و ايشان را از عذاب آتشِ شعله ور ، نگاه دار» .
.
ص: 156
«وَاكْتُبْ لَنَا فِى هَ_ذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِى الاْخِرَةِ إِنَّا هُدْنَا إِلَيْكَ قالَ عَذَابِى أُصِيبُ بِهِ مَنْ أَشَاءُ وَرَحْمَتِى وَسِعَتْ كُلَّ شَىْ ءٍ فَسَأَكْتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَالَّذِينَ هُم بِ_ئايَ_تِنَا يُؤْمِنُونَ » . (1)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :اِفتَخَرتِ الجَنَّةُ وَالنّارُ ، فَقالَتِ النّارُ : يا رَبِّ ، يَدخُلُنِي الجَبابِرَةُ وَالمُتَكَبِّرونَ وَالمُلوكُ وَالأَشرافُ . وقالَتِ الجَنَّةُ : أَي رَبِّ ، يَدخُلُنِي الضُّعفَاءُ وَالفُقَراءُ وَالمَساكينُ ، فَيَقولُ اللّهُ _ تَبارَكَ وتَعالى _ لِلنّارِ : أَنتِ عَذابي أُصيبُ بِكِ مَن أَشاءُ ، وقالَ لِلجَنَّةِ : أَنتِ رَحمَتي وَسِعَت كُلَّ شَيءٍ ، ولِكُلِّ واحِدَةٍ مِنكُما مِلؤُها . (2)
الإمام عليّ عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إِلَيهِ _: يَسُرُّني مِنَ القُرآنِ كَلِمَةٌ أَرجوها لِمنَ أَسرَفَ عَلى نفَسِهِ «قالَ عَذَابِى أُصِيبُ بِهِ مَنْ أَشَاءُ وَرَحْمَتِى وَسِعَتْ كُلَّ شَىْ ءٍ» فَجَعَلَ الرَّحمَةَ عُموما وَالعذابَ خُصوصا . (3)
عنه عليه السلام :اللّهُمَّ إِنّي أَسأَ لُكَ بِرَحمَتِكَ الَّتي وَسِعَت كُلَّ شَيءٍ . (4)
الإمام زين العابدين عليه السلام_ مِن دُعائِهِ فِي الاِستِقالَةِ _: . . . أَنتَ الَّذي وَسِعتَ كُلَّ شَيءٍ رَحمَةً وعِلما ، وأَنتَ الَّذي جَعَلتَ لِكُلِّ مَخلوقٍ في نِعَمِكَ سَهما ، وأَنتَ الَّذي عَفوُهُ أَعلى مِن عِقابِهِ ، وأَنتَ الَّذي تَسعى رَحمَتُهُ أَمامَ غَضَبِهِ ، وأَنتَ الَّذي عَطاؤُهُ أَكثَرُ مِن مَنعِهِ ، وأَنتَ الَّذِي اتَّسَعَ الخَلائِقُ كُلُّهُم في وُسعِهِ ، وأَنتَ الَّذي لا يَرغَبُ في جَزاءِ مَن أَعطاهُ ، وأَنتَ الَّذي لا يُفرِطُ في عِقابِ من عَصاهُ . (5)
.
ص: 157
«و در اين دنيا و در آخرت، براى ما نيكى بنويس. ما به سوى تو بازگشتيم. [ خدا] گفت : هر كه را بخواهم، به عذابم گرفتار مى كنم و رحمتم همه چيز را فرا گرفته است . پس آن را براى كسانى خواهم نوشت كه پروا مى كنند و زكات مى پردازند و براى كسانى كه به نشانه هاى ما ايمان مى آورند» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بهشت و جهنّم، به خود باليدند. پس جهنّم گفت : اى پروردگار من! گردن فرازان و بزرگى فروشان و پادشاهان و بلندْپايگان، به من در آيند. و بهشت گفت : اى پروردگار من! ناتوانان و نيازمندان و بينوايان، داخل من گردند. پس خداى والا و بلندمرتبه، به جهنّم مى گويد : «تو عذاب من هستى. تو را به هر كه بخواهم، مى رسانم» و به بهشت مى گويد : «تو رحمت من هستى كه همه چيز را فرا گرفته و براى هر يك از شما پُرىِ [خاصّ] خود است».
امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به ايشان _: گفتارى از قرآن، مرا شادمان مى كند كه آن را براى هر كس كه بر نفس خود اسراف ورزيده، اميد مى دارم : «فرمود : عذابم را به هر كه بخواهم، مى رسانم و رحمتم، همه چيز را فرا گرفته است» ، پس رحمت را عام و عذاب را خاص قرار داده است.
امام على عليه السلام :خداوندا! من از تو به رحمتت _ كه همه چيز را فرا گرفته _ درخواست مى كنم.
امام زين العابدين عليه السلام_ در نيايش درخواستِ بخشايش _: ... تو كسى هستى كه همه چيز را به رحمت و دانش، فرا گرفته اى و تو كسى هستى كه براى هر آفريده اى، بهره اى از نعمت هايت نهاده اى و تو كسى هستى كه گذشتِ او بالاتر از كيفر اوست و تو كسى هستى كه رحمتِ او، پيشاپيشِ خشم او شتابان مى رود. تو كسى هستى كه بخششِ او بيشتر از باز داشتنِ اوست و تو كسى هستى كه همه آفريدگان، در گستره او گنجيده اند و تو كسى هستى كه از كسى كه به او عطا كرده، پاداش نمى خواهد و تو كسى هستى كه در كيفرِ كسى كه او را نافرمانى كرده، زياده روى نمى كند.
.
ص: 158
27 / 2 _ 4سَبَقَت رَحمَتُهُ غَضَبَهُرسول اللّه صلى الله عليه و آله :قالَ اللّهُ : يا آدَمُ . . . خَلَقتُ رَحمَتي قَبلَ غَضَبي . (1)
عنه صلى الله عليه و آله :قالَ اللّهُ : سَبَقَت رَحمَتي غَضَبي . (2)
عنه صلى الله عليه و آله :إِنَّ اللّهَ لَمّا قَضَى الخَلقَ كَتَبَ عِندَهُ فَوقَ عَرشِهِ : إِنَّ رَحمَتي سَبَقَت غَضَبي . (3)
الإمام عليّ عليه السلام :وَاللّهُ تَعالى يَقولُ : وعِزَّتي وجَلالي وَارتِفاعِ مَكاني، إِنّي لا أُعَذِّبُ أَحَدا مِن خَلقي إِلاّ بِحُجَّةٍ وبُرهانٍ وعِلمٍ وبَيانٍ ؛ لِأَنَّ رَحمَتي سَبَقَت غَضَبي ، وكَتَبتُ الرَّحمَةَ عَلَيَّ ؛ فَأَنَا الرّاحِمُ الرَّحيمُ ، وأَنَا الوَدودُ العَلِيُّ . (4)
المحجّة البيضاء :رُوِيَ أَنَّهُ إِذا كانَ يَومُ القِيامَةِ أَخرَجَ اللّهُ تعالى كِتابا مِن تَحتِ العَرشِ فيهِ : إِنَّ رَحمَتي سَبَقَت غَضَبي ، وأَنَا أَرحَمُ الرّاحِمينَ ، فَيَخرُجُ مِن النّارِ مِثلا أَهلِ الجَنَّةِ . (5)
.
ص: 159
27 / 2 _ 4رحمت او بر خشمش پيشى گرفته استپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند فرمود : «اى آدم! ... رحمتم را پيش از خشمم آفريدم».
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند فرمود : «رحمت من، بر خشمم پيشى گرفته است».
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند، آن گاه كه آفرينش را به پايان بُرد، نزد خود، بر بالاى عرش خود نوشت : «بى گمان، رحمت من، بر خشمم پيشى گرفته است».
امام على عليه السلام :خداى متعال مى فرمايد : «سوگند به عزّت و شكوهم و به بلندمرتبگىِ جايگاهم، من هيچ يك آفريدگان خود را عذاب نمى كنم، مگر با حجّت و برهان و علم و بيان؛ زيرا رحمت من، بر خشمم پيشى گرفته است و رحمت را بر خويشتن نگاشته ام. پس منم رحمت آورِ مهربان و منم بسيارْ دوستى ورزنده بلندمرتبه».
المحجّة البيضاء :روايت شده است كه آن گاه كه روز رستاخيز گردد، خداى متعال نوشته اى را از زير عرش بيرون مى آورد كه در آن مكتوب است : «همانا رحمت من، بر خشمم پيشى گرفته است و منم مهربان ترينِ مهربانان» . پس [ به تعدادِ] دو برابر اهل بهشت، از آتش بيرون مى آيند.
.
ص: 160
الإمام زين العابدين عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: أَنتَ الَّذي تَسعى رَحمَتُهُ أَمامَ غَضَبِهِ. (1)
الإمام الباقر عليه السلام :إِنَّ اللّهَ عز و جل . . . خَلَقَ الرَّحمَةَ قَبلَ الغَضَبِ . (2)
الإمام الصادق عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: أَسأَ لُكَ . . . بِاسمِكَ الَّذي بِهِ سَبَقَت رحَمَتُكَ غَضَبَكَ . (3)
27 / 2 _ 5رَحمَتُهُ بابُ كُلِّ حَقٍّعيسى عليه السلام_ في مَواعِظِهِ _: رَحمَةُ اللّهِ بابُ كُلِّ حَقٍّ . (4)
27 / 2 _ 6كُلُّ رَحمَةٍ مِن فَضلِ رحمَتِهِبحار الأنوار عن صُحف إدريس عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الَّذي . . . بِرَحمَتِهِ وَصَلَ المُسلِمونَ إِلى رَحمَتِهِ . (5)
حلية الأولياء عن محمّد بن كعب القرظي :قَرَأتُ فِي التَّوراةِ أَو في صُحُفِ إِبراهيمَ الخَليلِ فَوَجَدتُ فيها : يَقولُ اللّهُ : يَا ابنَ آدَمَ ، ما أَنصَفتَني خَلَقتُكَ ولَم تَكُ شَيئا ، وجَعَلتُكَ بَشَرا سَوِيّا ، وخَلَقتُكَ مِن سُلالَةٍ مِن طينٍ ، فَجَعَلتُكَ نُطفَةً في قَرارٍ مَكينٍ . . . ثُمَّ قَذَفتُ لَكَ في قَلبِ والِدِكَ الرَّحمَةَ . (6)
.
ص: 161
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعا _: تو كسى هستى كه رحمتِ او، پيشاپيشِ خشم او شتابان مى رود.
امام باقر عليه السلام :خداوند عز و جل رحمت را پيش از خشم آفريد.
امام صادق عليه السلام_ در دعا _: از تو درخواست مى كنم ... به آن نامت كه بدان، رحمتت، بر خشمت پيشى جسته است.
27 / 2 _ 5رحمت او دروازه هر حقّى استعيسى عليه السلام_ در اندرزهاى خود _: رحمت خدا، دروازه هر حقّى است.
27 / 2 _ 6هر رحمتى، از زيادىِ رحمت اوستبحار الأنوار_ به نقل از صُحُف ادريس عليه السلام _: ستايش، از آنِ خداست كه ... با رحمت او، مسلمانان به رحمت او رسيدند.
حلية الأولياء_ به نقل از محمّد بن كعب قرظى _: در تورات يا صُحُف ابراهيم خليل خواندم و در آنها يافتم كه خدا مى گويد : «اى آدميزاد! با من انصاف نورزيدى. تو را كه چيزى نبودى، آفريدم و تو را بشرى كامل پرداختم و تو را از چكيده اى از خاك آفريدم، پس تو را نطفه اى در قرارگاهى استوار نهادم ... . سپس براى تو به دل پدرت ( / مادرت ) (1) مهربانى افكندم».
.
ص: 162
الإمام العسكري عليه السلام_ فِي التَّفسيرِ المَنسوبِ إِلَيهِ _: قالَ اللّهُ تَعالى : يا موسى ، أَتَدري ما بَلَغَت رَحمَتي (1) إِيّاكَ؟ فَقالَ موسى : أَنتَ أَرحَمُ بي مِن أَبي وأُمّي . قالَ اللّهُ تَعالى : يا موسى ، وإِنَّما رَحِمَتكَ أُمُّكَ لِفَضلِ رَحمَتي ؛ فَأَنَا الَّذي رَقَّقتُها عَلَيكَ ، وَطَيَّبتُ قَلبَها لِتَترُكَ طَيِّبَ وَسَنِها (2) لِتَربِيَتِكَ ، ولَو لَم أَفعَل ذلِكَ بِها لَكانَت هِيَ وسائِرُ النِّساءِ سَواءً . (3)
27 / 2 _ 7راحِمُ كُلِّ مَرحومٍرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في دُعاءِ الجَوشَنِ الكَبيرِ _: يا راحِمَ كُلِّ مَرحومٍ . (4)
27 / 2 _ 8راحِمُ مَنِ استَرحَمَهُرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في دُعاءِ الجَوشَنِ الكَبيرِ _: يا راحِمَ مَنِ استَرحَمَهُ . (5)
.
ص: 163
امام عسكرى عليه السلام_ در تفسير منسوب به ايشان _: خداى متعال فرمود : «اى موسى! آيا مى دانى كه چه قدر به تو مهربانم؟». موسى گفت : تو از پدرم و مادرم به من مهربان ترى. خداى متعال فرمود : «اى موسى! مادرت از زيادىِ (سرريزِ) رحمت من، بر تو رحمت آورْد. من هستم كه او را بر تو مهربان ساختم و دلِ او را خوشايند ساختم تا خوابِ خوش خود را براى پرورش تو رها كند، و اگر آن كار را با او نمى كردم، او و ساير زنان، [ براى تو ]يكسان بودند.
27 / 2 _ 7رحمت كننده هر رحمت شدهپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعاى جوشن كبير _: اى رحمت كننده هر رحمت شده!
27 / 2 _ 8رحمت كننده هر كه از او رحمت بخواهدپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعاى جوشن كبير _: اى رحمت كننده بر آن كه از او رحمت بخواهد!
.
ص: 164
عنه صلى الله عليه و آله :يَقولُ اللّهُ تَعالى : أُنظُروا في ديوانِ عَبدي ، فَمَن رَأَيتُموهُ سَأَلَنِي الجَنَّةَ أَعطَيتُهُ ، ومَنِ استَعاذَني مِنَ النّارِ أَعَذتُهُ . (1)
الإمام عليّ عليه السلام :لا يُبعِدُ اللّهُ إِلاّ مَن أَبَى الرَّحمَةَ ، وفارَقَ العِصمَةَ . (2)
الإمام زين العابدين عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: أَولَى الأُمورِ بِكَ في عَظَمَتِكَ رَحمَةُ مَنِ استَرحَمَكَ . (3)
الإمام الصادق عليه السلام :إِذا طَلَبتُمُ الحاجَةَ فَمَجِّدُوا اللّهَ العَزيزَ الجَبّارَ وَامدَحوهُ وَأَثنوا عَلَيهِ . تَقولُ : يا أَجوَدَ مَن أَعطى ، ويا خَيرَ من سُئِلَ ، يا أَرحَمَ مَنِ استُرحِمَ. (4)
27 / 2 _ 9راحِمُ مَن لا راحِمَ لَهُرسول اللّه صلى الله عليه و آله :يا راحِمَ مَن لا راحِمَ لَهُ . (5)
الإمام زين العابدين عليه السلام :يا مَن يَرحَمُ من لا يَرحَمُهُ العِبادُ . (6)
.
ص: 165
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداى متعال مى فرمايد : «در ديوان (نامه اعمال) بنده ام بنگريد. پس هر كه را ديديد كه از من بهشت خواسته، به او عطا كردم و هر كه از آتش به من پناه جُسته، او را پناه دادم».
امام على عليه السلام :خداوند، [ از رحمت خود] دور نمى كند، مگر كسى را كه از مهرورزى سر باز زند و از بازدارندگى (خويشتن دارى از گناه)، كناره بگيرد. (1)
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعا _: شايسته ترين كار براى تو در سترگى ات، رحمت آوردن بر كسى است كه از تو رحمت بخواهد.
امام صادق عليه السلام :هر گاه [ از خدا] حاجت مى خواهيد، خداوندِ عزّتمند چيره را تمجيد كنيد و او را مدح كنيد و بر او ثنا گوييد. مى گويى : «اى بخشنده ترين كسى كه عطا كرد، اى بهترين كسى كه از او درخواست شد، اى مهربان ترين كسى كه از او مهربانى خواسته شد!».
27 / 2 _ 9رحم كننده بر كسى كه رحم كننده اى نداردپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اى رحم كننده بر كسى كه رحم كننده اى ندارد!
امام زين العابدين عليه السلام :اى آن كه به كسى كه بندگان به او رحمت نمى آورند، رحم مى كنى!
.
ص: 166
27 / 2 _ 10راحِمُ كُلِّ حَزينٍرسول اللّه صلى الله عليه و آله :يا أللّهُ يا رَحيمَ كُلِّ مُستَرحِمٍ ومَفزَعَ كُلِّ مَلهوفٍ (1) ، يا أللّهُ يا راحِمَ كُلِّ حَزينٍ يَشكو بَثَّهُ (2) وحُزنَهُ إِلَيهِ. (3)
المصباح للكفعمي :اللّهُمَّ أَنتَ الكاشِفُ لِلمُلِمّاتِ (4) ، وَالكافي لِلمُهِمّاتِ، وَالمُفَرِّجُ لِلكُرُباتِ ، وَالسّامِعُ لِلأَصواتِ ، وَالمُخرِجُ مِنَ الظُّلُماتِ ، وَالمُجيبُ لِلدَّعَواتِ ، الرَّاحِمُ لِلعَبَراتِ ، جَبّارُ السَّماواتِ وَالأَرضِ. (5)
27 / 2 _ 11راحِمُ المَساكينِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :يا رازِقَ المُقِلّينَ (6) ، يا راحِمَ المَساكينِ ، يا وَلِيَّ المُؤمِنينَ ، يا ذَا القُوَّةِ المَتينِ ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وأَهلِ بَيتِهِ . (7)
.
ص: 167
27 / 2 _ 10رحم كننده بر هر اندوهگينپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اى خدا، اى مهربان بر هر رحمت خواه و پناهگاهِ هر ستمديده دادخواه، اى خدا، اى رحم كننده بر هر اندوهگينى كه گرفتارى و اندوهناكىِ خود را به او شكايت مى برد!
المصباح ، كفعمى :خداوندا! تويى از ميان بَرَنده سختى ها و بسنده دشوارى ها و رهايى بخش از اندوه ها و شنونده آواها و بيرون آورنده از تاريكى ها، و اجابتگر نيايش ها، رحمت آور بر اشك ها، چيره آسمان ها و زمين!
27 / 2 _ 11رحم كننده بر بينوايانپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اى روزى رسانِ تنگ دستان، اى رحم كننده بر بينوايان، اى سرپرست مؤمنان، اى داراى نيروى استوار! بر محمّد و خاندان او درود فرست.
.
ص: 168
27 / 2 _ 12راحِمُ رَنَّةِ العَليلِالإمام الحسين عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الَّذي لَيسَ لِقَضائِهِ دافِعٌ .. . راحِمِ كُلِّ ضارِعٍ (1) ، ومُنزِلِ المَنافِعِ وَالكِتابِ الجامِعِ بِالنّورِ السَّاطِعِ ، وهُوَ لِلدَّعَواتِ سامِعٌ ولِلدَّرَجاتِ رافِعٌ ، ولِلكُرُباتِ دافِعٌ ولِلجَبابِرَةِ قامِعٌ ، وَراحِمُ عَبرَةِ كُلِّ ضارِعٍ ودافِعُ ضَرعَةِ كُلِّ ضارِعٍ ، فَلا إِلهَ غَيرُهُ. (2)
الإمام زين العابدين عليه السلام :يا راحِمَ رَنَّةِ (3) العَليلِ ، ويا عالِمَ ما تَحتَ خَفِيِّ الأَنينِ ، اجعَلني مِنَ السالِمينَ في حِصنِكَ الَّذي لا تَرومُهُ الأَعداءُ ، ولا يَصِلُ إِلَيَّ فيهِ مَكروهُ الأَذى ، فَأَنتَ مُجيبُ مَن دَعا ، وراحِمُ مَن لاذَ بِكَ وشَكا ، أَستَعطِفُكَ عَلَيَّ ، وأَطلُبُ رَحمَتَكَ لِفاقَتي. (4)
27 / 2 _ 13الرّاحِمُ الغَفورُالإمام زين العابدين عليه السلام :اللّهُمَّ أَنتَ الوَلِيُّ المُرشِدُ ، وَالغَنِيُّ المُرفِدُ (5) ، وَالعَونُ المُؤَيِّدُ ، الرّاحِمُ الغَفورُ. (6)
.
ص: 169
27 / 2 _ 12رحم كننده بر ناله بيمارامام حسين عليه السلام :ستايش، از آنِ خدايى است كه قضاى او را دفع كننده اى نيست ... . رحم كننده بر خواهشگر و فرود آورنده سودها و كتاب فراگير با نور تابان. او نيايش ها را شنونده و پايه ها (درجه ها) را بالا برنده و اندوه ها را دور كننده و گردن فرازان را سركوب كننده است، و رحمت آورنده بر اشك هر خواهشگر و دوركننده زارىِ هر زارى كننده، پس خدايى جز او نيست.
امام زين العابدين عليه السلام :اى رحم كننده بر ناله بيمار، و اى دانا به آنچه زيرِ ناله پنهان است! مرا از سالمان در دژت قرار ده كه دشمنان، آن را نيابند و در آن، آزار ناگوار بر من نرسد. تويى اجابتگرِ آن كه بخواند و رحم كننده بر كسى كه به تو پناه آورَد و شكايت بَرد . خواستار مهرورزى هايت بر من هستم و رحمتت را براى نيازم مى طلبم.
27 / 2 _ 13رحم كننده آمرزگارامام زين العابدين عليه السلام :خداوندا! تويى سرپرست راهنما و بى نيازِ عطابخش و ياور پشتيبان ، رحم كننده آمرزگار.
.
ص: 170
27 / 2 _ 14أَرحَمُ الرّاحِمينَالكتاب«قَالَ هَلْ ءَامَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلاَّ كَمَا أَمِنتُكُمْ عَلَى أَخِيهِ مِن قَبْلُ فَاللَّهُ خَيْرٌ حَ_فِظًا وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّ حِمِينَ» . (1)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :يا أللّهُ يا أَرحَمَ الرّاحِمينَ ، يا سامِعَ كُلِّ صَوتٍ ، يا أَبصَرَ النّاظِرينَ ، يا أَسرَعَ الحاسِبينَ ، يا أَحكَمَ الحاكِمينَ ، يا خَيرَ الغافِرينَ ، يا خَيرَ الشّاكِرينَ ، يا خَيرَ الفاصِلينَ ، يا خَيرَ الرّازِقينَ ، يا رازِقَ المُقِلّينَ ، يا راحِمَ المُذنِبينَ ، يا مُقيلَ عَثرَةِ العاثِرينَ .. . أَنتَ المُستَعانُ. (2)
الأدب المفرد عن أبي هريرة :أَتَى النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله رَجُلٌ ومَعَهُ صَبِيٌّ ، فَجَعَلَ يَضُمُّهُ إِلَيهِ ، فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : أَتَرحَمُهُ ؟ قالَ : نَعَم . قالَ : فَاللّهُ أَرحَمُ بِكَ مِنكَ بِهِ ، وهُوَ أَرحَمُ الرَّاحِمينَ . (3)
الإمام عليّ عليه السلام_ في خُطبَتِهِ الَّتي يَذكُرُ فيهَا الإيمانَ _: . . . اللّهَ اللّهَ ما أَوسَعَ ما لَدَيهِ مِنَ التَّوبَةِ وَالرَّحمَةِ وَالبُشرى وَالحِلمِ العَظيمِ ، وما أَنكَرَ ما لَدَيهِ مِنَ الأَنكالِ وَالجَحيمِ وَالعِزَّةِ وَالقُدرَةِ وَالبَطشِ الشَّديدِ ، فَمَن ظَفِرَ بِطاعَةِ اللّهِ اختارَ كَرامَتَهُ ، ومَن لَم يَزَل في مَعصِيَةِ اللّهِ ذاقَ وَبيلَ نِقمَتِهِ . هُنالِكَ عُقبَى الدّارِ . (4)
.
ص: 171
27 / 2 _ 14مهربان ترينِ مهربانانقرآن«[يعقوب] گفت : آيا درباره او به شما اطمينان كنم، همان گونه كه پيش تر درباره برادرش به شما اطمينان كردم؟! پس خدا بهترين نگهبان است و او مهربان ترينِ مهربانان است» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اى خدا، اى مهربان ترينِ مهربانان، اى شنونده هر آوا، اى بيناترينِ نگرندگان، اى پُر شتاب ترينِ حسابگران، اى حاكم ترينِ حاكمان، اى بهترينِ آمرزندگان، اى بهترينِ سپاس گزاران، اى بهترين جدا كننده [ ى حق از باطل] ، اى بهترين روزى رسان، اى روزى رسانِ تنگ دستان، اى رحم كننده بر گناهكاران، اى درگذرنده از لغزشِ لغزندگان! ... تويى مستعان.
الأدب المفرد_ از ابو هريره _: مردى در حالى كه كودكى با او بود، به حضور پيامبر صلى الله عليه و آلهآمد و او را در آغوش خود فشرد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «آيا به او مهر مى ورزى؟». گفت : بله. فرمود : «خدا به تو، از تو به او مهربان تر است و او مهربان ترينِ مهربانان است».
امام على عليه السلام_ در سخنرانى اى كه در آن، به ياد كرد ايمان مى پردازد _: ... خدا را خدا را [ پروا كنيد] ! چه گسترده است آنچه از توبه پذيرى و رحمت و نويد و بردبارىِ سترگ كه نزد اوست، و چه ناگوار است آنچه از پابندها و آتش شعله ور و عزّتمندى و توانايى و سخت گرفتن كه نزد اوست! پس هر كه به فرمان بردارى از خدا دست يافت، كرامت او را برگزيد و هر كه همچنان در نافرمانىِ خداست، عذابِ سخت او را چشيد. فرجامِ سرا [ى دنيا] آن جاست.
.
ص: 172
عنه عليه السلام :البَرُّ الرَّحيمُ بِمنَ لَجأَ إِلى ظِلِّهِ وَاعتَصَمَ بِحَبلِهِ . (1)
الإمام زين العابدين عليه السلام_ مِن دُعائِهِ عِندَ الصَّباحِ وَالمَساءِ _: إِنَّكَ أَنتَ المَنّانُ (2) بِالجَسيمِ ، الغافِرُ لِلعَظيمِ ، وأَنتَ أَرحَمُ مِن كُلِّ رَحيمٍ ، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ الأَخيارِ الأَنجَبينَ... . (3)
الإمام الباقر عليه السلام :اللّهُمَّ ما قَدَّمتُ وما أَخَّرتُ ، وما أَغفَلتُ وما تَعَمَّدتُ وما تَوانَيتُ (4) ، وما أَعلَنتُ وما أَسرَرتُ ، فَاغفِرهُ لي يا أَرحَمَ الرّاحِمينَ. (5)
الإمام الصادق عليه السلام :اللّهُ أَعظَمُ مِن كُلِّ شَيءٍ ، وأَرحَمُ مِن كُلِّ شَيءٍ ، وأَعلى مِن كُلِّ شَيءٍ ، وأَملَكُ مِن كُلِّ شَيءٍ ، و أَقدَرُ مِن كُلِّ شَيءٍ. (6)
الإقبال عن أبي عمرو محمّد بن محمّد بن نصر السكوني :سَألتُ أبابَكرٍ أحمَدَ بنَ مُحَمَّدِ بنِ عُثمانَ البَغداديَّ رحمه الله أن يُخرِجَ إلَيَّ أدعِيَةَ شَهرِ رَمَضانَ الَّتي كانَ عَمُّهُ أبو جَعفَرٍ مُحَمَّدُ بنُ عُثمانَ بنِ السَّعيدِ العَمرِيُّ _ رضي اللّه عنه وأرضاه _ يدعو بها ، فَأَخرَجَ إلَيَّدَفتَرا مُجلَّدا بِأَحمَرَ، فَنَسَختُ مِنهُ أدعِيَةً كَثيرَةً وكانَ مِن جُملَتِها : «وتَدعو بِهذا الدُّعاءِ... وأَيقَنتُ أَنَّكَ أَرحَمُ الرّاحِمينَ فيمَوضِعِ العَفوِ وَالرّحمَةِ ، وأَشَدُّالمُعاقِبينَ في مَوضِعِ النَّكالِ وَالنَّقِمَةِ، وأَعظَمُ المُتَجَبِّرينَ في مَوضِعِ الكِبرياءِ وَالعَظَمَةِ» (7) . (8)
.
ص: 173
امام على عليه السلام :[ خداوند،] نيكى كننده مهربان است به كسى كه به سايه [رحمت] او پناه آورَد و به رشته او چنگ بزند.
امام زين العابدين عليه السلام_ از دعاى وى در بامداد و شامگاه _: بى گمان، تويى بسيار بخشنده [نعمت] بزرگ [بى درخواست] ، آمرزنده [گناه ]سترگ و تو مهربان تر از هر مهربانى. پس بر محمّد و خاندان پاكِ پاكيزه نيكِ نژاده اش درود فرست ... .
امام باقر عليه السلام :خداوندا! برايم بيامرز آنچه [ از گناه ]پيش انداختم و آنچه پس انداختم و آنچه غفلت ورزيدم و آنچه به عمد انجام دادم و آنچه سستى كردم و آنچه آشكار نمودم و آنچه پنهان داشتم، اى مهربان ترينِ مهربانان!
امام صادق عليه السلام :خدا از همه چيز سترگ تر، از همه كس مهربان تر، از همه چيز والاتر، از همه كس فرمان رواتر و از همه چيز تواناتر است.
الاقبال_ به نقل از ابو عمرو محمّد بن محمّد بن نصر سَكونى _: از ابو بكر احمد بن محمّد بن عثمان بغدادى _ كه خداىْ رحمتش كُناد _ خواستم كه دعاهاى ماه رمضان را كه عمويش ابو جعفر محمّد بن عثمان بن سعيد عَمْرى _ كه خداوند از او خشنود باد و او را خشنود سازد _ با آنها دعا مى كرد، برايم بياورد. او دفترى را كه جلدى قرمز داشت ، برايم آورد و من از روى آن، دعاهاى زيادى را نوشتم و از جمله آنها اين بود : «و اين دعا را مى خوانى : ... و يقين كردم كه تو در جايگاه گذشت و رحمت، مهربان ترينِ مهربانانى و در جايگاهِ كيفر و عذاب، سخت ترينِ كيفرْ دهندگانى و در جايگاه بزرگى و سترگى، سترگ ترينِ چيرگانى». (1)
.
ص: 174
27 / 2 _ 15خَيرُ الرّاحِمينَالكتاب«وَ قُل رَّبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ أَنتَ خَيْرُ الرَّ حِمِينَ » . (1)
الحديثالإمام عليّ عليه السلام :اللّهُمَّ إِنّي أُشهِدُك أَنَّكَ لا إِلهَ إِلاَّ أَنتَ ، وأَنَّكَ الواحِدُ الصَّمَدُ .. . فَاغفِر لي وَارحَمني وأَنتَ خَيرُ الرّاحِمينَ. (2)
27 / 2 _ 16لا تولِهُهُ رَحمَةٌ عَن عِقابٍالإمام عليّ عليه السلام :لا تَحجُزُهُ هِبَةٌ عَن سَلبٍ ، ولا يَشغَلُهُ غَضَبٌ عَن رَحمَةٍ ، ولا تولِهُهُ (3) رَحمَةٌ عَن عِقابٍ . (4)
.
ص: 175
27 / 2 _ 15بهترينِ رحم كنندگانقرآن«و بگو [ اى ] خداوندگار من! بيامرز و رحم كن ، و تويى بهترينِ رحم كنندگان» .
حديثامام على عليه السلام :خداوندا! من تو را گواه مى گيرم كه خدايى جز تو نيست و تويى يگانه صمد ... ، پس مرا بيامرز و به من رحمت آور كه تو بهترينِ رحم كنندگانى.
27/2 _ 16رحمت، او را از كيفر باز نمى داردامام على عليه السلام :هيچ بخششى، او را از گرفتنى مانع نمى گردد و هيچ خشمى، او را از رحمتى باز نمى دارد و هيچ رحمتى، او را از كيفرى باز نمى دارد.
.
ص: 176
27 / 3ما لا يُوصَفُ رَحمَتُهُ بِهِالإمام الصادق عليه السلام :إِنَّ الرَّحمَةَ وما يَحدُثُ لَنا مِنها شَفَقَةٌ ومِنها جودٌ ، وإِنَّ رَحمَةَ اللّهِ ثَوابُهُ لِخَلقِهِ ، وَالرَّحمَةُ مِنَ العِبادِ شَيئانِ : أَحَدُهُما يُحدِثُ فِي القَلبِ الرَّأفَةَ وَاللُّطفَ وَالرِّقَّةَ لِما يُرى بِالمَرحومِ مِنَ الضُّرِّ وَالحاجَةِ وضُروب البَلاءِ ، وَالآخَرُ ما يَحدُثُ مِنّا من بَعدِ الرَّأفَةِ عَلَى المَرحومِ وَالرَّحمَةُ مِنّا ما نَزَلَ بِهِ . وقَد يَقولُ القائِلُ : أُنظُر إِلى رَحمَةِ فُلانٍ ، وإِنَّما يُريدُ الفِعلَ الَّذي حَدَثَ عَنِ الرِّقَّةِ الَّتي في قَلبِ فُلانٍ ، وإِنَّما يُضافُ إِلَى اللّهِ عز و جل مِن فِعلِ ما حَدَثَ عَنّا مِن هذِهِ الأَشياءِ، وأَمَّا المَعنَى الَّذي هُوَ فِي القَلبِ فَهُوَ مَنفِيٌّ عَنِ اللّهِ ، كَما وَصَفَ عَن نَفسِهِ ، فَهُوَ رَحيمٌ لا رَحمَةُ رِقَّةٍ . (1)
.
ص: 177
27 / 3آنچه در توصيف رحمتِ او، به كار نمى رودامام صادق عليه السلام :همانا رحمت و آنچه براى ما پديد مى آيد، گاهى دلسوزى است و گاهى بخشش و همانا رحمت خدا، پاداش اوست به آفريدگانش و رحمت از جانب بندگان، دو گونه است : گونه اى از آن ، مهرورزى و لطف و دل رحمى اى است كه گرفتارى ها و نيازها و بلاهاى گوناگونِ شخص رحم شده، در دل انسان پديد مى آورَد، و ديگرى آن چيزى است كه پس از مهرورزىِ ما به شخص رحم شده، از ما سر مى زند و رحمت ما، همان چيزى (نيكى اى) است كه به او فرود آمده است. و گاه گوينده مى گويد : «به رحمتِ فلانى بنگر»، و منظورش كارى است كه از دل رحمىِ آن شخص، پديد آمده و تنها همين نتيجه و فعلى كه ما هم انجام مى دهيم، به خداوند عز و جل نيز نسبت داده مى شود (و نه حالتى كه در دل پديد مى آيد). اما معنايى كه در قلب است (دلسوزى)، از خدا به دور است، همان گونه كه درباره خود وصف كرده است. پس او مهربان است ؛ امّا نه مهربانىِ [ از سرِ ]دلسوزى.
.
ص: 178
الفصل الثامن والعشرون: الرّفيع ، الرّافعالرَّفيع والرَّافع لغةً«الرفيع» فعيل من أَبنية المبالغة ، وهو مبالغة في «الرافع» ، وقد ورد «الرفع» في اللغة بمعنى «خلاف الوضع والخفض» (1) ، و«تقريب الشيء» ، و«إِذاعة الشيء وإِظهاره» (2) ، ويُستعمَل الرفيع بمعنى الشريف (3) . قال ابن الأَثير : في أَسماء اللّه تعالى «الرافع» هو الذي يرفع المؤمنين بالإسعاد وأَولياءه بالتقريب وهو ضدّ الخفض (4)
الرَّفيع والرَّافع في القرآن والحديثوردت مشتقّات مادّة «رفع» في القرآن الكريم منسوبةً إِلى اللّه تعالى ثماني عشرة مرّةً ، واستعمل اسم «الرَّفيع» (5) مرّة واحدة فيه ، كما استعمل اسم «الرَّافع» (6) مرّةً واحدة أَيضا ، وقد عرض القرآن الكريم والأَحاديث المأثورة صفة الرافعيّة للّه تارةً بالنسبة إِلى الأُمور التكوينيّة كالسَّماء أَو السَّماوات ، وأُخرى بالنسبة إِلى الأُمور القِيَميّة والتشريعيّة كالدرجات أَو الأَعمال .
.
ص: 179
فصل بيست و هشتم : رفيع، رافعواژه شناسى «رفيع» و «رافع»صفت «رفيع» بر وزن فعيل، از ساخت هاى مبالغه و صفت «رافع (بركشنده / برافرازنده) » نيز اسم فاعل است. «رفع»، در لغت به معناى «مقابل فرو كشيدن و پايين آوردن» و نيز به معناى «نزديك ساختن» و «پخش كردن چيزى و آشكار كردن آن» است. و رفيع، به معناى «شريف» و «بلندمرتبه» به كار مى رود. ابن اثير گفته است : در نام هاى خداى متعال، «رافع»، يعنى كسى كه مؤمنان را با خوش بخت كردن و دوستانِ خود را با نزديك ساختن [به خود] ، بالا مى برد، و رفع، ضدّ پايين آوردن است.
رفيع و رافع، در قرآن و حديثدر قرآن كريم، برگرفته هاى مادّه «رفع»، هجده بار به خداوند متعال نسبت داده شده است و نام هاى «رفيع» و «رافع»، هر كدام يك بار در آن به كار رفته است. قرآن كريم و احاديث، صفت رافع بودن را براى خدا، گاه نسبت به امور تكوينى (مانند: آسمان يا آسمان ها) مطرح كرده اند و گاهِ ديگر، نسبت به امور ارزشى و تشريعى (مانند: درجات يا اعمال).
.
ص: 180
28 / 1رَفيعُ الدَّرَجاتِ«رَفِيعُ الدَّرَجَ_تِ ذُو الْعَرْشِ يُلْقِى الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ لِيُنذِرَ يَوْمَ التَّلاَقِ » . (1)
28 / 2رافِعُ الدَّرَجاتِالكتاب«يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ دَرَجَ_تٍ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ » . (2)
«وَتِلْكَ حُجَّتُنَا ءَاتَيْنَ_هَا إِبْرَ هِيمَ عَلَى قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجَ_تٍ مَّن نَّشَاءُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ » . (3)
«وَهُوَ الَّذِى جَعَلَكُمْ خَلَ_ئِفَ الْأَرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَ_تٍ لِّيَبْلُوَكُمْ فِى مَا ءَاتَاكُمْ إِنَّ رَبَّكَ سَرِيعُ الْعِقَابِ وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَّحِيمُم » . (4)
.
ص: 181
28 / 1بالا برنده مرتبه ها«بالا بَرَنده مرتبه ها و داراى عرش است. روح را از فرمان خود، بر هر كس از بندگانش كه بخواهد، مى افكند، تا روزِ به هم رسيدن (قيامت) را هشدار دهد» .
28 / 2بر كشنده مرتبه هاقرآن«[تا] خداوند، كسانى را از شما كه ايمان آوردند و كسانى را كه دانش داده شده اند، به پايه هايى بالا بَرَد ، و خدا به آنچه مى كنيد، آگاه است» .
«و آن، برهان ماست كه آن را به ابراهيم، در برابر قوم او داديم. هر كه را بخواهيم، درجاتى بالا مى بريم ، كه خداوندگار تو فرازنه داناست» .
«و او كسى است كه شما را جانشينانِ زمين گماشت و برخى از شما را بالاى برخى [به ]درجاتى بركشيد تا شما را در آنچه به شما داده ، بيازمايد، كه خداوندگارِ تو، تند كيفر است و او بى گمان، آمرزگار مهربان است» .
.
ص: 182
«وَ رَفَعْنَا لَكَ ذِكْرَكَ » . (1)
«إِذْ قَالَ اللَّهُ يَ_عِيسَى إِنِّى مُتَوَفِّيكَ وَرَافِعُكَ إِلَىَّ وَمُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَجَاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُواْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَ_مَةِ ثُمَّ إِلَىَّ مَرْجِعُكُمْ فَأَحْكُمُ بَيْنَكُمْ فِيمَا كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ » . (2)
«وَ اذْكُرْ فِى الْكِتَ_بِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقًا نَّبِيًّا * وَ رَفَعْنَ_هُ مَكَانًا عَلِيًّا » . (3)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :أَشهَدُ أَن لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ .. . وأَشهَدُ أَنَّهُ الفَعّالُ لِما يُريدُ ، وَالقادِرُ عَلى كُلِّ شَيءٍ ، وَالصّانِعُ لِما يُريدُ ، وَالقاهِرُ مَن يَشاءُ ، وَالرّافِعُ مَن يَشاءُ ، مالِكُ المُلكِ. (4)
عنه صلى الله عليه و آله :اللّهُمَّ إِنّي أَسأَ لُكَ ولا أَسأَلُ غَيرَكَ ، وأَرغَبُ إِليكَ ولا أَرغَبُ إِلى غَيرِكَ ، أَسأَ لُكَ يا أَمانَ الخائِفينَ ، وجارَ المُستَجيرينَ ، أَنتَ الفَتّاحُ ذُو الخَيراتِ ، مُقيلُ العَثَراتِ ، ماحِي السَّيِّئاتِ ، وكاتِبُ الحَسَناتِ ، ورافِعُ الدَّرَجاتِ. (5)
الإمام عليّ عليه السلام :اللّهُ الدّافِعُ النّافِعُ ، اللّهُ الرّافِعُ الواضِعُ ... اللّهُ القائِمُ الدّائِمُ ، اللّهُ الرَّفيعُ الرّافِعُ. (6)
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الخافِضِ الرّافِعِ ، الضّارِّ النّافِعِ ، الجَوادِ الواسِعِ. (7)
الإمام الكاظم عليه السلام_ في وَصِيَّتِهِ لِهِشامٍ _: اِعلَم أَنَّ اللّهَ لَم يَرفَعِ المُتَواضِعينَ بِقَدرِ تَواضُعِهِم ، ولكِن رَفَعَهُم بِقَدرِ عَظَمَتِهِ ومَجدِهِ. (8)
.
ص: 183
«و ياد تو را برايت بركشيديم» .
«آن گاه كه خدا گفت : اى عيسى! من تمام گيرنده [روح] توام، و بالا بَرَنده تو به سوى خود و پاك كننده تو از كسانى كه كفر ورزيدند، و تا روز رستاخيز، كسانى را كه از تو پيروى كردند، بالاتر از كسانى مى نهم كه كافر شدند. آن گاه، بازگشت شما به سوى من است. پس ميان شما، در آنچه در آن اختلاف مى كرديد، داورى مى كنم» .
«و در [ اين] كتاب، ادريس را ياد كن. او بسيار راست كردارْ پيامبرى بود و او را به جايگاهى بلند بركشيديم» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :گواهى مى دهم كه خدايى جز اللّه نيست ... و گواهى مى دهم كه بسيار انجام دهنده هر چيزى است كه اراده كند و توانا بر همه چيز است و سازنده چيزى است كه اراده مى كند و چيره بر كسى است كه بخواهد و بالا برنده هر كسى است كه بخواهد و فرمان رواىِ جهان است.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوندا ! من از تو درخواست مى كنم و از جز تو، درخواست نمى كنم و به سوى تو مى گرايم و به سوى جز تو نمى گرايم. از تو درخواست مى كنم، اى امانِ بيمناكان و پناهِ پناهجويان! تويى گشاينده و داراى نيكى ها، درگذرنده از لغزش ها، از ميان برنده بدى ها و نگارنده نيكى ها و بالا برنده پايه ها.
امام على عليه السلام :خداست دفع كننده و سود رساننده. خداست بالا برنده و فرود آورنده ... . خداست استوار جاودانه. خداست بسيار بالابرنده بركشنده.
امام على عليه السلام :ستايش، از آنِ خداى پايين آورنده و بالا برنده، زيان رسان و سود بخش، بخشنده و فراگير است.
امام كاظم عليه السلام_ در سفارش خود به هشام _: بدان كه خداوند، فروتنان را به اندازه فروتنى شان بالا نبرده است ؛ بلكه ايشان را به اندازه سترگى و ارجمندىِ خود بركشيده است.
.
ص: 184
28 / 3رافِعُ السَّماواتِالكتاب«اللَّهُ الَّذِى رَفَعَ السَّمَ_وَ تِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِى لِأَجَلٍ مُّسَمًّى يُدَبِّرُ الْأَمْرَ يُفَصِّلُ الْأَيَ_تِ لَعَلَّكُم بِلِقَاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ » . (1)
الحديثالإمام عليّ عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ رَبِّ العالَمينَ .. . رافِعِ السَّماءِ بِغَيرِ عَمَدٍ ، ومُجرِي السَّحابِ بِغَيرِ صَفَدٍ (2) ، قاهِرِ الخَلقِ بِغَيرِ عَدَدٍ. (3)
.
ص: 185
28 / 3برافرازنده آسمان هاقرآن«خدا ، كسى است كه آسمان ها را بدون ستون هايى كه آنها را ببينيد ، برافراشت. آن گاه، بر عرشْ استيلا يافت و خورشيد و ماه را رام گرداند كه همگى براى مدّتى معيّن، روان اند. [ خداوند ، ] كار [آفرينش ]را تدبير مى كند و نشانه ها را تبيين مى كند. باشد كه شما به ديدار خداوندگارتان يقين كنيد» .
حديثامام على عليه السلام :ستايش، از آنِ خدا، پروردگار جهانيان است ... بر افرازنده آسمانْ بدون ستون، و روان كننده ابرْ بدون بند ، چيره بر خلقْ بدون شمارش .
.
ص: 186
الفصل التاسع والعشرون: الرّقيبالرَّقيب لغةً«الرَّقيب» فعيل بمعنى فاعل من «رقب» وهو يدلّ على انتصاب لمراعاة شيء ، من ذلك «الرَّقيب» وهو الحافظ (1) . قال ابن الأَثير : في أَسماء اللّه تعالى «الرَّقيب» وهو الحافظ الذي لا يغيب عنه شيء (2) .
الرَّقيب في القرآن والحديثلقد ورد اسم «الرَّقيب» في القرآن الكريم منسوبا إِلى اللّه تعالى ثلاث مرّات (3) ، ووصفت بعض الآيات والأَحاديث اللّه تعالى بأنّه رقيب على جميع الموجودات ومنها الإنسان ، كقوله سبحانه: «وَ كَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ رَّقِيبًا» (4) ، لكنّ بعض الأَحاديث يذهب إِلى أَنّ رقابة اللّه تجري على من يطلب الحفظ من اللّه سبحانه ، مثل: «يا مَن هُوَ بِمَنِ استَحفَظَهُ رَقيبٌ» (5) ، وعلى هذا، فالرقابة على قسمين : الأوّل : العام الشامل لجميع الموجودات والثاني: محافظة خاصة .
.
ص: 187
فصل بيست و نهم : رقيبواژه شناسى «رقيب»صفت «رقيب» (نگاهبان / مراقب)»، به معناى فاعل و از مادّه «رقب» است كه بر گماشته شدن براى نگهدارىِ چيزى دلالت دارد. پس رقيب، به معناى «نگهبان» است. ابن اثير گفته است : يكى از نام هاى خداى متعال، «رقيب» است ؛ يعنى نگهبانى كه چيزى از او پنهان نمى ماند.
رقيب، در قرآن و حديثدر قرآن كريم، نام «رقيب»، سه بار به خداى متعال نسبت داده شده است و برخى از آيات و احاديث، خداى والا را چنين وصف كرده اند كه او نگاهبان همه موجودات و از جمله، انسان است، مانند گفتار خداى سبحان : «و خدا بر هر چيزى نگاهبان است» . ولى از برخى احاديث بر مى آيد كه رقيب بودن خدا، براى كسى جارى است كه از خداى سبحان، خواستار نگهدارى باشد، مانند : «اى كسى كه بر هر كه از او حفظ بخواهد، نگهبان است». بنا بر اين، نگاهبانىِ خداوند متعال، دوگونه است : يكى نگاهبانىِ عام كه شامل همه موجودات مى شود، و ديگرى نگاهبانى خاص كه عنايتى ويژه است و تنها مؤمنان و كسانى را فرا مى گيرد كه از خدا، يارى و نگهدارى بخواهند.
.
ص: 188
29 / 1الرَّقيبُ عَلى كُلِّ شَيءٍالكتاب«وَ كَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ رَّقِيبًا » . (1)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :اللّهُمَّ أَنتَ اللّهُ وأَنتَ الرَّحمنُ .. . ذُو القُوَّةِ المَتينُ ، الرَّقيبُ الحَفيظُ ذُو الجَلالِ وَالإِكرامِ العَظيمُ العَليمُ. (2)
الإمام عليّ عليه السلام :اللّهُمَّ. .. لا يَعزُبُ عَنكَ شَيءٌ ، ولا يَفوتُكُ شَيءٌ ، وإِلَيكَ مَرَدُّ كُلِّ شَيءٍ ، وأَنتَ الرَّقيبُ عَلى كُلِّ شَيءٍ. (3)
29 / 2الرَّقيبُ عَلَى الإِنسانِالكتاب«يَ_أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُواْ رَبَّكُمُ الَّذِى خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَ حِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيرًا وَنِسَاءً وَاتَّقُواْ اللَّهَ الَّذِى تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبًا » . (4)
.
ص: 189
29 / 1نگاهبانِ همه چيزقرآن«و خدا بر هر چيزى نگاهبان است» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوندا! تو خدايى و تو رحمتگرى ... نيرومندِ استوار، مراقب، نگهبان، داراى شكوه و بزرگوارى، سترگ و دانايى.
امام على عليه السلام :خداوندا ! ... چيزى از [فرا چنگ] تو به در نمى رود و چيزى از تو فوت نمى گردد و بازگشت همه چيز ، به سوى توست و تويى نگاهبان بر همه چيز.
29 / 2مراقب انسانقرآن«اى مردم! از خداوندگارتان پروا كنيد كه شما را از يك شخص (آدم) آفريد، و همسرِ او را از همو آفريد و از آن دو ، مردانى بسيار و زنانى [فراوان] بپراكنْد و درباره خويشاوندان ، از خدايى كه به [ حقّ ] او [از يكديگر ]درخواست مى كنيد، پروا كنيد ؛ چرا كه بى گمان ، خدا مراقب شماست» .
.
ص: 190
«مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلاَّ مَا أَمَرْتَنِى بِهِ أَنِ اعْبُدُواْ اللَّهَ رَبِّى وَرَبَّكُمْ وَكُنتُ عَلَيْهِمْ شَهِيدًا مَّادُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِى كُنتَ أَنتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَأَنتَ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ شَهِيدٌ » . (1)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :يا مَن هُوَ بِمَنِ استَحفَظَهُ رَقيبٌ ، يا مَن هُوَ بِمَن رَجاهُ كَريمٌ. (2)
الإمام عليّ عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الوارِثِ الوَكيلِ ، الشَّهيدِ الرَّقيبِ المُجيبِ ، المُحيطِ الحَفيظِ الرَّقيبِ. (3)
عنه عليه السلام_ في الدُّعاءِ _: فَأَسأَ لُكَ بِالقُدرَةِ الَّتي قَدَّرتَها ... أَن تَهَبَ لي في هذِهِ اللَّيلَةِ ... كُلَّ سَيِّئَةٍ أَمَرتَ بِإِثباتِهَا الكِرامَ الكاتِبينَ الَّذينَ وَكَّلتَهُم بِحِفظِ ما يَكُونُ مِنّي وجَعَلتَهُم شُهودا عَلَيَّ مَعَ جَوارِحي ، وكُنتَ أَنتَ الرَّقيبَ عَلَيَّ مِن وَرائِهِم. (4)
.
ص: 191
«[عيسى عليه السلام گفت :] به ايشان نگفتم ، جز آن چيزى را كه مرا بدان فرمان دادى ، كه خداوند ، پروردگار من و پروردگار خودتان را پرستش كنيد و تا هنگامى كه در ميانشان بودم، بر ايشان گواه بودم. پس آن گاه كه [روحم را ]تمام گرفتى، تو خود ، بر ايشان نگاهبان بودى ، و تو بر همه چيز گواهى» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اى آن كه او نگاهبان هر كسى است كه از او نگهدارى بخواهد، اى آن كه او كريم است نسبت به هر كس كه به او اميد بندد !
امام على عليه السلام :ستايش ، از آنِ خدايى است كه ميراث دار ، وكيل، گواه، مراقب، اجابتگر ، فراگيرنده، نگاهبان و مراقب است.
امام على عليه السلام_ در دعا _: [ خداوندا ! ] به توانايى اى كه آن را مقدّر كرده اى ، از تو درخواست مى كنم كه در اين شب ، برايم ببخشى ... هر گناهى را كه [فرشتگان ]گرامىِ نويسنده را به ثبت كردن آن، فرمان داده اى؛ همان كسانى كه آنان را همراه اندام هايم ، به نگهدارى اعمالى كه از من پديد مى آيد ، گواهانى بر من نهادى و تو خود ، پيشاپيشِ آنها بر من نگاهبان بودى.
.
ص: 192
الفصل الثلاثون: السّبّوح ، القدّوسالسُّبّوحُ وَالقُدّوسُ لغةً«السُّبّوح» صيغة المبالغة من مادة «سبح» وهو جنس من العبادة ، والتَّسبيح : التنزيه ، والتنزيه : التبعيد ، والعرب تقول : سبحان من كذا ، أَي ما أَبعده . سبحانَ اللّه : التنزيه للّه ، نُصب على المصدر كأنّه قال : أُبرِّئُ اللّه من السوء براءةً (1) . «القُدّوس» صيغة المبالغة من مادة «قدس» وهو يدلّ على الطُّهر (2) ، والقدّوس هو الطاهر المنزّه عن العيوب والنقائص .
السُّبّوح والقُدّوس في القرآن والحديثلم ترد صفة «السُّبوح» في القرآن الكريم ، أَما مشتقات مادة «سبح» فقد وردت أَكثر من تسعين مرة ، وكان من بينها (15) مرّة بلفظ «سبحان» ، و جاءت صفة «القُدوس» في القرآن الكريم مرتين وفي كلتيهما اقترنت بصفة «الملك». (3) ووردت صفة «السُّبوح» مقترنة بِ_ «القُدوس» في أَحاديث متعددة ، وعلى سبيل المثال روي عن الرسول الأَكرم صلى الله عليه و آله أَنّه كان يقول في سجوده وفي ركوعه: «سُبّوحا قُدّوسا رَبَّ المَلائِكَةِ وَالرّوحِ». (4) وروي عن أَمير المؤمنين علي عليه السلام أَنه كان يقول: «سُبّوحا قُدّوسا تَعالى أَن يَجرِيَ مِنهُ ما يَجري مِنَ المَخلوقينَ». (5) وورد عن الأَئمّة الأَطهار عليهم السلام أنَّهم كانوا يقولون: «يا قُدّوسُ يا نورَ القُدسِ ، يا سُبّوحُ يا مُنتَهَى التَّسبيحِ» (6) . وقد رأَينا في البحث اللغوي أَن هاتين الصفتين «السُّبوح والقُدوس» متقاربتان من حيث المعنى ، فكلاهما يدلان على تنزيه الخالق _ جلّ و علا _ من النقائص والعيوب ، وقد جاء في الآيات والأَحاديث الكثير من الموارد المهمّة التي يجب تنزيه الخالق منها ، ومن جملتها: الشريك ، والولد ، والتجسيم ، وفعل العبث ، ومن الطبيعي أَن التنزيه لا ينحصر بهذه الموارد ، فيجب تنزيه الخالق من كل النواقص والعيوب ، وكما جاء في الحديث: «يا أللّهُ ، القُدّوس الطّاهِر مِن كُلِّ شَيءٍ» (7) . أَما سبب تأَكيد الآيات القرآنية والأَحاديث الشريفة على موارد التنزيه المذكورة أَعلاه ، فهو لكون تلك الموارد موضع ابتلاء أَكثر من غيرها ، فكثير من الأَفراد ينسبون الشريك أَو الولد للّه سبحانه ، وآخرون ينسبونه تعالى إِلى التجسيم وفعل العبث ، تعالى اللّه عن ذلك علوّا كبيرا .
.
ص: 193
فصل سى ام : سُبّوح، قُدّوسواژه شناسى «سبّوح» و «قدّوس»صفت «سُبّوح (بسيار پيراسته) » ، ساخت مبالغه است از مادّه «سبح» كه گونه اى از عبادت است . و تسبيح ، يعنى تنزيه ؛ به معناى پيراستن و دور كردن از بدى ها . عرب مى گويد : «سبحانَ مِن كذا» ؛ يعنى : چه قدر از آن چيز ، دور است. «سبحان اللّه » ، يعنى : «تنزيه ، از آنِ خداست» و «سبحان» به دليل مصدر و مفعول مطلقْ بودن ، منصوب شده است. گويا گفته است : «بى گمان ، خدا را از هر بدى پاك مى شمارم» . صفت «قدّوس (بسيار پاك) » نيز ، ساخت مبالغه است از مادّه «قدس» كه بر پاكى دلالت دارد . پس قدّوس ، همان پاكيزه پيراسته از عيب ها و كاستى هاست.
سبّوح و قدّوس ، در قرآن و حديثصفت «سبّوح» ، در قرآن كريم به كار نرفته است ؛ امّا برگرفته هاى مادّه «سبح» ، بيش از نود بار به كار رفته كه از اين ميان ، 15 بار با تعبير «سبحان» است. صفت «قدّوس» ، در قرآن كريم دو بار آمده و در هر دو ، با صفت «مَلِك» همراه شده است. صفت «سبّوح» همراه با «قدّوس» ، در احاديث بسيارى وارد شده است. براى نمونه ، روايت شده است كه پيامبر خدا در سجود و ركوع خود مى گفت : «بسيار پيراسته و پاك است پروردگار فرشتگان و روح» و امير مؤمنان على عليه السلاممى گفت : «بسيار پيراسته است، بسيار پاك است و برتر از آن است كه از او همان چيزى سر بزند كه از آفريدگان سر مى زند» و وارد شده كه ائمه عليهم السلاممى گفتند : «اى بسيار پاك ، اى نور پاكى، اى بسيار پيراسته ، اى منتهاى پيراستگى!». در بحث واژه شناسى ، ديديم كه دو صفت «سبّوح» و «قدّوس» ، از نظر معنا، نزديك به هم هستند. پس هر دو بر پيراستگى آفريدگار از كاستى ها و عيب ها دلالت دارند و در آيات و احاديث ، امور بسيارى آمده كه پيراسته دانستن خداوند از آنها ، بايسته است (از جمله : انباز و فرزند و جسم داشتن ، و كار بيهوده كردن) و طبيعى است كه پيراستگىِ خداوند ، به اين موارد منحصر نمى گردد . پس لازم است كه آفريدگار را از همه كاستى ها و عيب ها پيراسته بدانيم ، همان گونه كه در حديث آمده : «اى خداىِ بسيار پاك ، و اى پاكيزه از همه چيز !». امّا دليل تأكيد آيات قرآنى و احاديث بر مواردى از پيراستگى كه در بالا ياد شد ، آن است كه اين موارد، بيشتر از موارد ديگر ، محلّ ابتلا هستند ؛ چرا كه بسيارى از افراد، انباز يا فرزند را به خداى سبحان نسبت مى دهند و برخى ديگر ، جسم داشتن و كار بيهوده را به خدا نسبت مى دهند. خداوند ، بسى برتر و بالاتر از همه اين امور است.
.
ص: 194
. .
ص: 195
. .
ص: 196
30 / 1المَلِكُ القُدّوسُالكتاب«هُوَ اللَّهُ الَّذِى لاَ إِلَ_هَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ» . (1)
الحديثالإمام الصادق عليه السلام :إِنَّ عَلِيّا _ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ وآلِهِ _ كانَ يَقولُ إِذا أَصبَحَ : سُبحانَ اللّهِ المَلِكِ القُدّوسِ _ ثَلاثا _ . (2)
عنه عليه السلام :إِنَّ للّهِِ عز و جل ثَلاثَ ساعاتٍ فِي اللَّيلِ وثَلاثَ ساعاتٍ فِي النَّهارِ يُمَجِّدُ فيهنَّ نَفسَهُ ... إِنّي أَنَا اللّهُ المَلِكُ القُدّوسُ السَّلامُ . (3)
الإمام الباقر عليه السلام :سُبحانَ رَبِّيَ المَلِكِ القُدّوسِ . (4)
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :ما مِن صَباحٍ يُصبِحُ العِبادُ فيهِ إِلاّ ومُنادٍ يُنادي : سُبحانَ المَلِكِ القُدّوسِ . (5)
.
ص: 197
30 / 1فرمان رواى بسيار پاكقرآن«او خداوندى است كه جز او خدايى نيست ؛ فرمان رواى بسيار پاك است» .
حديثامام صادق عليه السلام :همانا على _ كه درودهاى خدا بر او و خاندانش باد _ چون به بامداد در مى آمد، سه بار مى گفت : «پاك و پيراسته است فرمان رواى بسيار پاك» .
امام صادق عليه السلام :براى خدا سه ساعت در شب و سه ساعت در روز هست كه در آن ساعات، خود را [ چنين ] به بزرگى مى ستايد : «... منم خداى فرمان رواى بسيار پاكِ سلام ».
امام باقر عليه السلام :پيراسته است پروردگارِ من ، فرمان رواى بسيار پاك .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هيچ بامدادى نيست كه بندگان به آن در آيند ، مگر آن كه بانگْ دهنده اى، بانگ برمى آورد : «پيراسته است فرمان رواى بسيار پاك» .
.
ص: 198
عنه صلى الله عليه و آله :أَكثِر مِن أَن تَقولَ هذا ... : سُبحانَ اللّهِ رَبّي المَلِكِ القُدّوسِ ، رَبِّ المَلائِكَةِ وَالرّوحِ، خالِقِ السَّماواتِ وَالأَرضِ، ذِي العِزَّةِ وَالجَبَروتِ . (1)
عنه صلى الله عليه و آله :قُل سُبحانَ اللّهِ المَلِكِ القُدّوسِ ، رَبِّ المَلائِكَةِ وَالرّوحِ ، جَلَّلتَ السَّماواتِ وَالأَرضَ بِالعِزَّةِ وَالجَبَروتِ . (2)
عنه صلى الله عليه و آله_ إِذا سَلَّمَ فِي الوَترِ قالَ _: سُبحانَ المَلِكِ القُدّوسِ . (3)
30 / 2مَعنَى التَّسبيحِالكتاب«سُبْحَ_نَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ * إِلاَّ عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ» . (4)
«سُبْحَ_نَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ» . (5)
الحديثالمستدرك عن طلحة بن عبيداللّه :سَأَلتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَن تَفسيرِ سُبحانَ اللّهِ . قالَ : هُوَ تَنزيهُ اللّهِ عَن كُلِّ سوءٍ . (6)
.
ص: 199
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اين [ذكر] را بسيار بگو : «... پيراسته است پروردگارم ، فرمان رواى بسيار پاك، پروردگار فرشتگان و روح، آفريدگار آسمان ها و زمين ، داراى عزّت و چيرگى» .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بگو : «پيراسته است خداىِ فرمان رواى بسيار پاك، پروردگار فرشتگان و روح . آسمان ها و زمين را با عزّت و چيرگى ، پوشاندى» .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ پس از سلام نماز وَتْر _: پيراسته است فرمان رواى بسيار پاك .
30 / 2معناى تسبيحقرآن«خدا پيراسته است از آنچه [ ديگران ] وصف مى كنند ، مگر بندگانِ برگزيده و پاك شده» .
«پيراسته است پروردگار تو، پروردگارِ عزّت ، از آنچه وصف مى كنند» .
حديثالمستدرك_ به نقل از طلحة بن عبيد اللّه _: از پيامبر خدا تفسير «سبحان اللّه » را پرسيدم، فرمود : «مقصود ، پيراستنِ خدا از هر بدى است» .
.
ص: 200
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إِذا قالَ العَبدُ سُبحانَ اللّهِ ، فَقَد أَنِفَ 1 للّهِِ ، وحَقٌ عَلَى اللّهِ أَن يَنصُرَهُ . (1)
التوحيد عن يزيد بن الأَصمّ :سَأَلَ رَجُلٌ عُمَرَ بنَ الخَطّابِ ، فَقالَ : يا أَميرَ المُؤمِنينَ ما تَفسيرُ : سُبحانَ اللّهِ؟ قالَ : إِنَّ في هذَا الحائِطِ رَجُلاً كانَ إِذا سُئِلَ أَنبَأَ ، وإِذا سُكِتَ ابتَدَأَ . فَدَخَلَ الرَّجُلُ فَإِذا هُوَ عَلِيُّ بنُ أَبي طالِبٍ عليه السلام ، فَقَالَ : يا أَبَا الحَسَنِ ما تَفسيرُ سُبحانَ اللّهِ؟ قالَ هُوَ تَعظيمُ جَلالِ اللّهِ عز و جل ، وتَنزيهُهُ عَمّا قالَ فيهِ كُلُّ مُشرِكٍ ، فَإِذا قالَهَا العَبدُ صَلّى عَلَيهِ كُلُّ مَلَكٍ . (2)
الإمام الصادق عليه السلام_ لِهِشامِ بنِ الحَكَمِ وقَد سَأَلَهُ عَن تَفسيرِ سُبحانَ اللّهِ _: أَنَفَةٌ للّهِِ ، أَما تَرَى الرَّجُلَ إِذا عَجِبَ مِنَ الشَّيءِ ، قالَ : سُبحانَ اللّهِ . (3)
الكافي عن هِشام الجواليقيّ :سَأَلتُ أَبا عَبدِاللّهِ عليه السلامعَن قَولِ اللّهِ عز و جل : «سُبحانَ اللّهِ» ما يَعني بِهِ؟ قالَ : تَنزيهُهُ . (4)
.
ص: 201
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر گاه بنده بگويد : «سبحان اللّه » ، خداى را پيراسته است و بر خدا سزاوار است كه او را يارى كند.
التوحيد_ به نقل از يزيد بن اصمّ _: مردى از عمر بن خطاب پرسيد : اى پيشواى مؤمنان! تفسيرِ «سبحان اللّه » چيست؟ گفت : در اين بوستان ، مردى هست كه هر گاه بپرسند، پاسخ مى گويد و چون خاموش مانَنْد، [به سخن گفتن ]مى آغازد. پس آن مرد ، داخل شد و ناگاه [ديد كه] او على بن ابى طالب عليه السلاماست. گفت : اى ابو الحسن! تفسير «سبحان اللّه » چيست؟ فرمود : «آن ، بزرگداشتِ شكوه خداوند عز و جل و پيراسته دانستن او از چيزى است كه هر شرك ورزنده اى بگويد، و چون بنده آن را بگويد، هر فرشته اى بر او درود مى فرستد».
امام صادق عليه السلام_ به هشام بن حكم كه از وى تفسير «سبحان اللّه » را پرسيد _: تنزيهى براى خداست . آيا نمى بينى كه هر گاه كسى از چيزى به شگفت آيد، مى گويد : «سبحان اللّه ؛ پيراسته است خدا ».
الكافى_ به نقل از هشام جواليقى _: از امام صادق عليه السلام درباره گفتار خدا عز و جل «سبحان اللّه » پرسيدم كه مراد خدا از آن چيست؟ فرمود : « پيراسته دانستن او » .
.
ص: 202
30 / 3مَعنَى التَّقديسِالكتاب«هُوَ اللَّهُ الَّذِى لاَ إِلَ_هَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَ_مُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحَ_نَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ» . (1)
«يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِى السَّمَ_وَ تِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ» . (2)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :يا قُدّوسُ ، الطّاهِرُ فَلا شَيءَ كَمِثلِهِ . (3)
الإمام الصادق عليه السلام :يا أللّهُ ، القُدّوسُ الطّاهِرُ مِن كُلِّ شَيءٍ فَلا شَيءَ يُعادِلُهُ . (4)
الإمام الكاظم عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: تَقَدَّستَ يا قُدُّوسُ عَنِ الظُّنونِ وَالحُدوسِ (5) ، وأَنتَ المَلِكُ القُدُّوسُ بارِئُ الأَجسامِ . (6)
إدريس عليه السلام :يا قُدّوسُ ، الطّاهِرُ مِن كُلِّ سوءٍ ولا شَيءَ يَعدِلُهُ . (7)
.
ص: 203
30 / 3معناى تقديسقرآن«او خدايى است كه خدايى جز او نيست ؛ فرمان رواىِ بسيار پاك ، بى نقص ، ايمنى بخش ، نگاهبان، عزّتمند، چيره بسيار بزرگ . خدا از آنچه شرك مى ورزند، پيراسته است» .
«آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است، خداوندِ فرمان رواى بسيار پاك شكستْ ناپذيرِ فرزانه را به پيراستگى مى ستايد» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اى بسيار پاكِ پاكيزه كه چيزى مانند او نيست!
امام صادق عليه السلام :اى خداى بسيار پاك كه پاكيزه از هر چيز ( كاستى) است و چيزى همتاى او نيست!
امام كاظم عليه السلام_ در دعا _: اى بسيار پاك ! از گمان ها و پندارها پيراسته اى ، و تويى فرمان رواىِ بسيار پاكِ آفريننده اجسام.
ادريس عليه السلام :اى بسيار پاك كه پاكيزه از هر بدى است و چيزى همسنگ او نيست!
.
ص: 204
30 / 4قُدّوسُ السَّماواتِ وَالأَرضِرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ فِي الدُّعاءِ _: يا قاضِيَ السَّماواتِ وَالأَرضِ يا أللّهُ ، يا قَيّومَ السَّماواتِ وَالأَرضِ يا أللّهُ ، يا قُدّوسَّ السَّماواتِ وَالأَرضِ يا أللّهُ ، يا مُؤمِنَ السَّماواتِ وَالأَرضِ يا أللّهُ . (1)
.
ص: 205
30 / 4بسيار پاكِ آسمان ها و زمينپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعا _: اى تمام كننده [ آفرينشِ ] آسمان ها و زمين، اى خدا! اى برپا دارنده آسمان ها و زمين، اى خدا! اى بسيار پاك آسمان ها و زمين، اى خدا! اى ايمنى بخش آسمان ها و زمين ، اى خدا!
.
ص: 206
الفصل الحادي والثلاثون: السّلامالسَّلام لغةًالسَّلام مشتقّ من «سلم». وهو يدلّ على السِّلم والصحّة والعافية والبراءة من العيب والنقص والمرض (1) ، و«السَّلام» إِمّا مصدر ثلاثيّ مجرّد ، قال ابن منظور : «السَّلام» في الأَصل: «السلامة» (2) ، يقال: سَلِمَ يسلم سلاما وسلامةً ، ومن هنا قال أَهل العلم : اللّه _ جلّ ثناؤه _ هو السَّلام، لسلامته ممّا يلحق المخلوقين من العيب والنقص والفناء، (3) وإِمّا مصدر باب تفعيل: سلّم ، يسلّم تسليما وسلاما ، وتأَويل «السَّلام» بهذا المعنى في حقّ اللّه تعالى أَنّه ذو السَّلام الذي يملك السَّلام ، أَي : يخلص من المكروه . (4)
السَّلام في القرآن والحديثوردت مشتقّات مادّة «سلم» منسوبةً إِلى اللّه سبحانه أَربع مرّات في القرآن الكريم ، ويمكن أَن يراد من السَّلام في الآية الشريفة : «هُوَ اللَّهُ الَّذِى لاَ إِلَ_هَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَ_مُ» (5) كلا المعنيين الواردين للسَّلام اللذين مرّا في معناه اللغويّ . أَمّا في الآيات الكريمة: «سَلَ_مٌ قَوْلاً مِّن رَّبٍّ رَّحِيمٍ» (6) و «قِيلَ يَ_نُوحُ اهْبِطْ بِسَلَ_مٍ مِّنَّا» (7) و «لَ_كِنَّ اللَّهَ سَلَّمَ» (8) فالمعنى الثاني للسَّلام هو المقصود ، والمراد من هذه الآيات مصدريّة اللّه للسَّلام لا وصف الذات الإلهيّة بالسَّلام وخلوّها من العيب والنقص . وقد أَشارت الأَحاديث إِلى كلا المعنيين الواردين للسَّلام ، على سبيل المثال: «اللَّهمّ أَنتَ السَّلامُ ومِنكَ السَّلامُ» 9 .
.
ص: 207
فصل سى و يكم : سلامواژه شناسى «سلام»واژه «سلام (سلامت / آرامش / آشتى) » ، بر گرفته از «سلم» است كه بر مُسالمت و سلامت و آسايش و پيراسته بودن از عيب و كاستى و بيمارى دلالت دارد. سلام ، يا مصدر ثلاثى مجرد است و يا مصدر باب تفعيل . به گفته ابن منظور ، سلام در اصل ، سلامت است . گفته مى شود : «سَلِمَ، يسلم، سلاما و سلامةً» و از اين جا اهل علم گفته اند : «خدا _ كه ستايش او شكوهمند است _ سلام است؛ زيرا از هر عيب و كاستى و نابودى اى كه به آفريدگان در مى رسد، در سلامت است» . اگر مصدر باب تفعيل باشد ، از «سلّم ، يسلّم، تسليما و سلاما» آمده و در حقّ خداى والا ، به معناى آن است كه او سرچشمه سلام (آرامش) است ؛ يعنى از ناگوارى مى رهاند.
سلام ، در قرآن و حديثبرگرفته ها از مادّه «سلم» ، در قرآن كريم چهار بار به خدا نسبت داده شده است و مراد از سلام در آيه شريف «او خدايى است كه خدايى جز او نيست، فرمان رواى بسيار پاك و سلام» ، هر يك از دو معنايى كه در واژه شناسى گذشت، امكان دارد . اما در آيات شريفِ : « [بر بهشتيان] سلام است؛ سخنى از پروردگارى مهربان» و «گفته شد : اى نوح! با سلامى از ما ، فرود آى» و «امّا خدا سلام بخشيد» ، معناى دوم سلام (سلامت) مقصود است و مراد از اين آيات، اصل بودنِ خدا براى سلام (سلامت) است ، نه وصف ذات الهى به سلام و عارى بودن از عيب و نقص. احاديث ، به هر دو معناى وارد شده براى سلام اشاره كرده اند، براى نمونه : «خدايا ! تويى سلام و از توست سلام».
.
ص: 208
31 / 1القُدّوسُ السَّلامُ«هُوَ اللَّهُ الَّذِى لاَ إِلَ_هَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَ_مُ» . (1)
31 / 2مَعنَى السَّلامِتفسير القمّي_ في قَولِهِ عز و جل : «سَلَ_مٌ قَوْلاً مِّن رَّبٍّ رَّحِيمٍ» (2) _: السَّلامُ مِنهُ تَعالى هُوَ الأَمانُ. (3)
.
ص: 209
31 / 1بسيار پاك و سلام«او خدايى است كه جز او خدايى نيست؛ فرمان رواىِ بسيار پاك و سلام» .
31 / 2معناى سلامتفسير القمّى_ در باره آيه «بر بهشتيان سلام است ؛ سخنى از پروردگارى مهربان» _: سلام از خداى متعال ، همان امان است .
.
ص: 210
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إِنَّ السَّلامَ اسمٌ مِن أَسماءِ اللّهِ تَعالى ، وَضَعَهُ اللّهُ فِي الأَرضِ. (1)
الإمام الباقر عليه السلام :إِنَّ السَّلامَ اسمٌ مِن أَسماءِ اللّهِ عز و جل . (2)
31 / 3هُوَ السَّلامُ ومِنهُ السَّلامُ وإلَيهِ السَّلامُرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في ذِكرِ أَحوالِ أَهلِ الجَنَّةِ _: قالوا : رَبَّنا أَنتَ السَّلامُ ومِنكَ السَّلامُ، ولَكَ يَحِقُّ الجَلالُ وَالإِكرامُ. فَقالَ: أَنَا السَّلامُ ومَعَي السَّلامُ، ولي يَحِقُّ الجَلالُ وَالإِكرامُ. فَمَرحَباً بِعِبادي... . (3)
فاطمة عليهاالسلام :إِنَّ اللّهَ هُوَ السَّلامُ، ومِنهُ السَّلامُ، وإِلَيهِ السَّلامُ . (4)
الإمام الصادق عليه السلام :اللّهُمَّ أَنتَ السَّلامُ ومِنكَ السَّلامُ. (5)
.
ص: 211
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :همانا سلام، نامى از نام هاى خداى والاست كه آن را در زمين نهاده است.
امام باقر عليه السلام :سلام ، نامى از نام هاى خداوندِ عزّتمند شكوهمند است.
31 / 3اوست سلام و از اوست سلام و به سوى اوست سلامپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در ياد كرد احوال بهشتيان _: مى گويند : اى پروردگار ما! تويى سلام و از توست سلام و شكوه و ارجمندى ، تنها سزاوار توست. پس [خدا] مى گويد : «منم سلام و با من است سلام . شكوه و ارجمندى ، تنها سزاوارِ من است. پس به بندگانم خوشامد مى گويم ...» .
فاطمه عليهاالسلام :همانا خداست سلام و از اوست سلام و به سوى اوست سلام.
امام صادق عليه السلام :خداوندا! تويى سلام و از توست سلام.
.
ص: 212
الفصل الثاني والثلاثون: السّميعالسَّميع لغةً«السَّميع» فعيل بمعنى فاعل من أَبنية المبالغة ، مشتقّ من مادّة «سمع» وهو في الأَصل إِيناس الشيء بالأُذن (1) ، والسَّمع مصدر سمع يسمع ، ويستعمل في معنى أُذن. قال ابن الأَثير : في أَسماء اللّه تعالى «السَّميع» وهو الذي لا يعزب عن إِدراكه مسموع وإِن خفي ، فهو يسمع بغير جارحة (2) .
السَّميع في القرآن والحديثلقد ذكر القرآن الكريم صفة «السميع» مقرونةً بصفة «العليم» اثنين وثلاثين مرّةً (3) ، وبصفة «البصير» عشر مرّات (4) ، وبصفة «القريب» مرّةً واحدةً (5) ، وذكر «سميع الدّعاء» مرّتين (6) ، وكَون اللّه سميعا في الآيات والأَحاديث شعبة من كَونه عليما وبمعنى كونه عليما بالمسموعات والأَصوات ، ولا يخفى على اللّه كلام وصوت حتّى لو كان خفيةً ، وكَون اللّه سميعا ليس كالمخلوقات المسبوقة بالجهل ، والمتحقّق سمعها بواسطة الأَداة والآلة .
.
ص: 213
فصل سى و دوم : سميعواژه شناسى «سميع»صفت «سميع (شنوا) » ، فعيل به معناى فاعل و از ساخت هاى مبالغه و برگرفته از مادّه «سمع» است كه در اصل، شنيدن به وسيله گوش است. «سَمع» كه مصدر «سَمِع يَسمَع» است ، در معناى گوش نيز به كار مى رود. ابن اثير مى گويد : يكى از نام هاى خداى والا «سميع» است ؛ يعنى او كسى است كه هيچ شنيده اى _ هرچند كه پنهان باشد _ از ادراك او به در نمى رود . و البته او بدون اندام مى شنود.
سميع ، در قرآن و حديثقرآن كريم ، صفت «سميع» را همراه صفت «عليم» 32 بار ، و با صفت «بصير» ده بار ، و با صفت «قريب» ، يك بار ياد كرده است. تعبير «سميع الدعاء» نيز دو بار ذكر شده است. سميع بودن خدا در آيات و احاديث ، شاخه اى از عليم بودن او و به معناى آگاه بودنِ او از شنيده ها و آواهاست ؛ يعنى هيچ سخن و آوايى، هر چند پنهان ، بر خدا پوشيده نمى ماند. شنوا بودن خدا، مانند آفريدگان نيست كه مسبوق به جهل باشد و از ره گذرِ ادات و ابزار ، تحقّق پيدا كند.
.
ص: 214
32 / 1مَن تَكَلَّمَ سَمِعَ نُطقَهُالكتاب«إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ » . (1)
«هُنَالِكَ دَعَا زَكَرِيَّا رَبَّهُ قالَ رَبِّ هَبْ لِى مِن لَّدُنكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ » . (2)
«إِنَّهُ سَمِيعٌ قَرِيبٌ » . (3)
«أَمْ يَحْسَبُونَ أَنَّا لاَ نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْوَاهُم بَلَى وَ رُسُلُنَا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ» . (4)
الحديثمسند ابن حنبل عن عبد اللّه بن مسعود :كُنتُ مُستَتِرا بِأَستارِ الكَعبَةِ ، فَجاءَ ثَلاثَةُ نَفَرٍ ، كَثيرٌ شَحمُ بُطونِهِم ، قَليلٌ فِقهُ قُلوبِهِم ، قُرَشِيٌّ وخَتَناهُ (5) ثَقَفِيّانِ ، أَو ثَقَفِيٌّ وخَتَناهُ قُرَشِيّانِ ، فَتَكَلَّموا بِكَلامٍ لَم أَفهَمهُ ، فَقالَ بَعضُهُم : أَتَرونَ أَنَّ اللّهَ عز و جليَسمَعُ كَلامَنا هذا ؟ فَقالَ الآخَرانِ : إِنّا إِذا رَفَعنا أَصواتَنا سَمِعَهُ ، وإِذا لَم نَرفَع أَصواتَنا لَم يَسمَعهُ ! وقالَ الآخَرُ : إِن سَمِعَ مِنهُ شَيئا سَمِعَهُ كُلَّهُ ، قالَ : فَذَكَرتُ ذلِكَ لِلنَّبِيَّ صلى الله عليه و آله ، فَأَنزَلَ اللّهُ عز و جل : «وَ مَا كُنتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَن يَشْهَدَ عَلَيْكُمْ سَمْعُكُمْ وَ لاَ أَبْصَ_رُكُمْ وَ لاَ جُلُودُكُمْ وَ لَ_كِن ظَنَنتُمْ أَنَّ اللَّهَ لاَ يَعْلَمُ كَثِيرًا مِّمَّا تَعْمَلُونَ * وَ ذَ لِكُمْ ظَنُّكُمُ الَّذِى ظَنَنتُم بِرَبِّكُمْ أَرْدَل_كُمْ فَأَصْبَحْتُم مِّنَ الْخَ_سِرِينَ » (6) . (7)
.
ص: 215
32 / 1هر كه سخن بگويد ، خدا سخن او را مى شنودقرآن«همانا خداوند ، شنواى داناست» .
«آن جا [بود] كه زكريا پروردگار خود را خواند [و] گفت : پروردگار من ! از پيشگاه خود ، به من فرزندى پاكيزه ببخش . تويى شنواى دعا» .
«همانا او شنواى نزديك است» .
«آيا مى پندارند كه ما رازِ ايشان و نجوايشان را نمى شنويم؟! چرا ، [ مى شنويم ] و فرستادگان ما نزد آنها [اعمالشان را] مى نويسند» .
حديثمسند ابن حنبل_ به نقل از عبد اللّه بن مسعود _: با پرده هاى كعبه پنهان شده بودم كه سه نفر آمدند كه پيه شكم هايشان فراوان ، [ ولى ] فهم دل هايشان اندك بود! يك قُرَشى و دو داماد ثَقَفىِ او يا يك ثقفى و دو داماد قرشىِ او، سخنى گفتند كه نفهميدم . پس يكى از ايشان گفت : آيا چنين مى دانيد كه خداوند عز و جل اين گفتار ما را مى شنود؟ دو نفر ديگر گفتند : اگر ما آواهايمان را بلند كنيم ، آن را مى شنود و اگر آواهايمان را بلند نكنيم ، آن را نمى شنود! و ديگرى گفت : اگر چيزى از آن را بشنود، همه آن را شنيده است . آن [قضيه] را براى پيامبر صلى الله عليه و آله ذكر كردم. پس خداى عز و جل فرو فرستاد : « و پنهان مى كرديد از گوشتان و ديدگانتان و پوست هايتان تا مبادا بر ضدّ شما گواهى دهند ، و پنداشتيد كه خداوند ، بسيارى از آنچه را كه مى كنيد ، نمى داند ، و البته اين، پندار شماست كه نسبت به پروردگارتان پنداشتيد . شما را به هلاك افكنْد و از زيانكاران گشتيد » .
.
ص: 216
الإمام عليّ عليه السلام :مَن تَكَلَّمَ سَمِعَ نُطقَهُ ، ومَن سَكَتَ عَلِمَ سِرَّهُ . (1)
راجع : ص 340 ح 4847 .
32 / 2صِفَةُ سَمعِهِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :يا سامِعَ الأَصواتِ ، يا عالِمَ الخَفِيّاتِ، يا دافِعَ البَلِيّاتِ. (2)
عنه صلى الله عليه و آله :يا مَن يَعلَمُ مُرادَ المُريدينَ ، يا مَن يَعلَمُ ضَميرَ الصَّامِتينَ ، يا مَن يَسمَعُ أَنينَ الواهِنينَ (3) ، يا مَن يَرى بُكاءَ الخائِفينَ... يا دائِمَ البَقاءِ ، يا سامِعَ الدُّعاءِ ، يا واسِعَ العَطاءِ. (4)
.
ص: 217
امام على عليه السلام :هر كه سخن بگويد ، [ خداوند ، ] سخن گفتنِ او را مى شنود و هر كه خاموش گردد، [ خداوند ، ] راز او را مى داند.
ر . ك : ص 341 ح 4847 .
32 / 2ويژگى شنوايىِ اوپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اى شنونده آواها، اى داناى نهان ها، اى دور كننده گرفتارى ها!
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اى آن كه خواسته خواهندگان را مى داند، اى آن كه نهانِ خاموشان را مى داند، اى آن كه ناله ناتوانان را مى شنود، اى آن كه گريه بيمناكان را مى بيند ... . اى هميشه پايدار، اى شنونده نيايش، اى گسترده بخشش!
.
ص: 218
الإمام عليّ عليه السلام :كانَ . . . سَميعا إِذ لا مَسموعَ . (1)
عنه عليه السلام :كُلُّ سَميعٍ غَيرُهُ يَصَمُّ عَن لَطيفِ الأَصواتِ ، ويُصِمُّهُ كَبيرُها ، ويَذهَبُ عَنهُ ما بَعُد مِنها . (2)
الإمام زين العابدين عليه السلام :اللّهُمَّ أَنتَ المَلِكُ الَّذي لا يُملَكُ، وَالواحِدُ الَّذي لا شَريكَ لَكَ ، يا سامِعَ السِّرِّ وَالنَّجوى . (3)
عنه عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: يا مَوضِعَ كُلِّ شَكوى ، ويا سامِعَ كُلِّ نَجوى ، وشاهِدَ كُلِّ مَلاًَ، وعالِمَ كُلِّ خَفِيَّةٍ. (4)
الإمام الباقر عليه السلام :إِنَّهُ سَميعٌ بَصيرٌ ، يَسمَعُ بِما يُبصِرُ ويُبصِرُ بِما يَسمَعُ . (5)
الإمام الصادق عليه السلام :إِنَّما سُمِّيَ سَميعا ؛ لِأَنَّهُ «مَا يَكُونُ مِن نَّجْوَى ثَلَ_ثَةٍ إِلاَّ هُوَ رَابِعُهُمْ وَ لاَ خَمْسَةٍ إِلاَّ هُوَ سَادِسُهُمْ وَ لاَ أَدْنَى مِن ذَ لِكَ وَ لاَ أَكْثَرَ إِلاَّ هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ مَا كَانُواْ» (6) ، يَسمَعُ النَّجوى ، ودَبيبَ النَّملِ عَلَى الصَّفا ، وخَفَقانَ الطَّيرِ فِي الهَواءِ ، لا تَخفى عَلَيهِ خافِيَةٌ ولا شَيءٌ مِمّا أَدرَكَتهُ الأَسماعُ وَالأَبصارُ ، وما لا تُدرِكُهُ الأَسماعُ وَالأَبصارُ ، ما جَلَّ مِن ذلِكَ وما دَقَّ ، وما صَغُرَ وما كَبُرَ ، ولم نَقُل سَميعا بَصيرا كَالسَّمعِ المَعقولِ مِنَ الخَلقِ . (7)
.
ص: 219
امام على عليه السلام :[ خداوند متعال ، ] آن هنگام كه هيچ شنيده اى نبود ... شنوا بود.
امام على عليه السلام :هر شنوايى غير از او ، از [ شنيدنِ ]آواهاى نازك [ و آرام ]، ناشنواست و آواهاى بزرگ [ و بلند ] ، او را كَر مى كند و آواهاى دور ، از چنگ او در مى رود.
امام زين العابدين عليه السلام :خداوندا! تو آن فرمان روايى هستى كه زير فرمان در نمى آيد و يگانه اى هستى كه تو را انبازى نيست ، اى شنونده راز و نجوا!
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعا _: اى جايگاه هر شِكوه و اى شنونده هر نجوا و گواه هر گروه و داناى هر نهان !
امام باقر عليه السلام :بى گمان ، او شنواى بيناست. با همان كه مى بيند ، مى شنود و با همان كه مى شنود، مى بيند.
امام صادق عليه السلام :[خداوند] شنوا ناميده شده است ؛ زيرا «هيچ رازگويىِ سه نفرى نيست ، جز آن كه او چهارمين ايشان است و هيچ [ نجواى ] پنج نفرى نيست، مگر آن كه او ششمين ايشان است . كمتر از آن و بيشتر از آن هم [ نجوايى ]نيست ، مگر آن كه او با ايشان است، هر كجا كه باشند» . رازگويى و خزش مور بر صخره صاف، و تپش [ قلب ]پرندگان در هوا را مى شنود. نه هيچ نهانى بر او پوشيده مى ماند و نه چيزى از آنچه گوش ها و ديدگان در مى يابند و نه آنچه گوش ها و ديدگان درنمى يابند. از ريز و درشت تا خرد و كلانِ آن ، [همه را در مى يابد] و شنواى بينا، مانند شنوايى كه از آفريدگان فهميده مى شود، قائل نشديم.
.
ص: 220
عنه عليه السلام :لَم يَزَلِ اللّهُ عز و جل رَبَّنا . . . وَالسَّمعُ ذاتُهُ ولا مَسموعَ وَفَلَمّا أَحدَثَ الأَشياءَ وكانَ المَعلومُ وَقَعَ العِلمُ مِنهُ على المَعلومِ وَالسَّمعُ عَلَى المَسموعِ . (1)
عنه عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: يا عَلِيُّ يا عَظيمُ ، يا رَحمانُ يا رَحيمُ ، يا سامِعَ الدَّعَواتِ ، يا مُعطِيَ الخَيراتِ ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وأَهلِ بَيتِ مُحَمَّدٍ . (2)
الإمام الكاظم عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: اللّهُمَّ ... أَنتَ ... سَميعٌ لا يَشُكُّ . (3)
عنه عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: يا سابِقَ كُلِّ فَوتٍ ، يا سامِعا لِكُلِّ صَوتٍ قَوِيٍّ أَو خَفِيٍّ، يا مُحيِيَ النُّفوسِ بَعدَ المَوتِ ، لا تَغشاكَ الظُّلُماتُ الحِندِسِيَّةُ (4) ، ولا تَشابَهُ عَلَيكَ اللُّغاتُ المُختَلِفَةُ، ولا يَشغَلُكَ شَيءٌ عَن شَيءٍ، يا مَن لا تَشغَلُهُ دَعوَةُ داعٍ دَعاهُ مِنَ الأَرضِ عَن دَعوَةِ داعٍ دَعاهُ مِنَ السَّماءِ ، يا مَن لَهُ عِندَ كُلِّ شَيءٍ مِن خَلقِهِ سَمعٌ سامِعٌ وَبَصرٌ نافِذٌ. (5)
الإمام الرضا عليه السلام :اللّهُمَّ إِنّي أَسأَ لُكَ ، يا سامِعَ كُلِّ صَوتٍ ، ويا بارِئَ (6) النُّفوسِ بَعدَ المَوتِ ، ويا مَن لا تَغشاهُ الظُّلُماتُ ، ولا تَتَشابَهُ عَلَيهِ الأَصواتُ ، ولا تُغَلِّطُهُ الحاجاتُ. (7)
.
ص: 221
امام صادق عليه السلام :خدا عز و جل هماره پروردگار ماست ... و شنوايى ، ذات اوست ، [ حتّى ]هنگامى كه هيچ شنيده اى نبود ... . پس آن گاه كه اشيا را پديد آورْد و دانسته اى به وجود آمد، دانش بر دانسته واقع شد ... و شنوايى بر شنيده.
امام صادق عليه السلام_ در دعا _: اى بلند پايه ، اى سترگ، اى رحمتگر ، اى مهربان، اى شنونده دعاها، اى بخشنده نيكى ها! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست.
امام كاظم عليه السلام_ در دعا _: خداوندا! ... تو ... شنوايى هستى كه ترديد نمى كند.
امام كاظم عليه السلام_ در دعا _: اى پيش گيرنده بر هر از دست شدگى، (1) اى شنونده هر آواى نيرومند (بلند) يا نهان، اى زنده كننده جان ها پس از مرگ! تاريكى هاى بسيار تار ، تو را فرو نمى پوشاند و زبان هاى گوناگون ، بر تو مشتبه نمى گردد و چيزى تو را از چيزى باز نمى دارد، اى آن كه دعاى دعا كننده اى كه او را از زمين مى خوانَد ، از دعاى دعا گويى كه او را از آسمان فرا مى خواند، باز نمى دارد، اى آن كه او را نزد هر چيزى از آفريدگانش، شنوايى اى شنونده و بينشى نافذ است!
امام رضا عليه السلام :خداوندا! من از تو درخواست مى كنم، اى شنونده هر آوا ، و اى آفريننده جان ها پس از مرگ ، و اى آن كه تاريكى ها او را فرو نمى پوشانند و آواها بر او مشتبه نمى گردد و نيازها او را به خطا در نمى افكنند.
.
ص: 222
عنه عليه السلام :سُمِّيَ رَبُّنا سَميعا لا بِخَرتٍ (1) فيهِ يَسمَعُ بِهِ الصَّوتَ ولا يُبصِرُ بِهِ ، كَما إِنَّ خَرْتَنَا الَّذي بِهِ نَسمَعُ لا نَقوى بِهِ عَلَى البَصَرِ ، ولكِنَّهُ أَخبَرَ أَنَّهُ لا يَخفى عَلَيهِ شَيءٌ مِنَ الأَصواتِ ، لَيسَ عَلى حَدِّ ما سُمّينا نَحنُ ، فَقَد جَمَعَنا الاِسمُ بِالسَّمعِ وَاختَلَفَ المَعنى . (2)
عنه عليه السلام_ لَمّا سَأَلَهُ رَجُلٌ : أَخبِرني عَن قَولِكُم : إِنَّهُ لَطيفٌ وسَميعٌ ... _: قُلنا : إِنَّهُ سَميعٌ لا يَخفى عَلَيهِ أَصواتُ خَلقِهِ ما بَينَ العَرشِ إِلَى الثَّرى مِنَ الذَّرَّةِ إِلى أَكبَرَ مِنها في بَرِّها وبَحرِها ، ولا يَشتَبِهُ عَلَيهِ لُغاتُها ، فَقُلنا عِندَ ذلِكَ : إِنَّهُ سَميعٌ لا بِأُذُنٍ . (3)
عنه عليه السلام :إِنَّهُ يَسمَعُ بِما يُبصِرُ ويَرى بِما يَسمَعُ ، بَصيرٌ لا بِعَينٍ مِثلِ عَينِ المَخلوقينَ ، وسَميعٌ لا بِمثلِ سَمعِ السّامِعينَ . . . ولَمّا لَم يَشتَبِه عَلَيهِ ضُروبُ اللُّغاتِ ، ولَم يَشغَلهُ سَمعٌ عَن سَمعٍ ، قُلنا : سَميعٌ لا مِثلُ سَمعِ السّامِعينَ . (4)
الإمام الجواد عليه السلام_ لَمّا سُئِلَ : كَيفَ سُمِّيَ رَبُّنا سَميعا ؟ _: لِأَنَّهُ لا يَخفى عَلَيهِ ما يُدرَكُ بِالأَسماعِ ، ولَم نَصِفهُ بِالسَّمعِ المَعقولِ فِي الرَّأَسِ . (5)
.
ص: 223
امام رضا عليه السلام :پروردگار ما شنوا ناميده شده ، نه به [ داشتنِ ] روزنه اى در او _ كه بدان آوا را بشنود ، امّا بدان نبيند ؛ مانند روزنه ما كه با آن مى شنويم ، امّا از ديدن با آن ناتوانيم _ ؛ ولى او خبر داده كه چيزى از آواها بر او پنهان نمى ماند ؛ امّا نه آن گونه كه ما [شنوا] ناميده شده ايم . پس [ ما و خدا ]در نامِ شنوايى ، اشتراك داريم ؛ ولى در معنا متفاوتيم .
امام رضا عليه السلام_ در پاسخ مردى كه به وى گفت : درباره اين سخنتان كه «او لطيف و شنواست» ، برايم بگو _: گفتيم كه او شنوايى است كه آواهاى آفريدگانش ، از ميانه عرش تا خاك ، از مورچه ريز تا بزرگ تر از آن ، در خشكى و دريا ، بر او پوشيده نمى مانَد و زبان هاى آنها بر او مشتبه نمى گردد . پس در آن هنگام ، گفتيم كه او شنواست ، نه با گوش.
امام رضا عليه السلام :او مى شنود با آنچه مى بيند و مى بيند با آنچه مى شنود. بيناست ، نه با ديده اى همانند ديده آفريدگان، و شنواست نه به مانند شنوايىِ شنوندگان ... و از آن جا كه گونه هاى زبان ها بر او مشتبه نگشت و شنيدنىْ او را از شنيدن [ چيز ديگر ] باز نداشت، گفتيم : شنواست ، نه مانند شنوايىِ شنوندگان.
امام جواد عليه السلام_ آن گاه كه پرسيدند : پروردگار ما چگونه شنوا ناميده شده است؟ _: زيرا آنچه با گوش ها دريافت مى شود، بر او پنهان نمى ماند؛ و او را به گوشى كه در سر مى يابيم، وصف نكرديم.
.
ص: 224
32 / 3ما لا يُوصَفُ سَمعُهُ بِهِالإمام عليّ عليه السلام :السَّميعُ لا بِأَداةٍ . (1)
عنه عليه السلام :سَميعٌ لا بِآلَةٍ . (2)
عنه عليه السلام :السَّميعُ لا بِتَفريقِ آلَةٍ . (3)
عنه عليه السلام :سَميعٌ لِلأَصواتِ المُختَلِفَةِ ، بِلا جَوارِحَ لَه مُؤتَلِفَةٍ . (4)
الإمام الصادق عليه السلام_ لَمّا قيلَ لَهُ : أَتَقولُ إِنَّهُ سَميعٌ بَصيرٌ ؟ _: هُوَ سَميعٌ بَصيرٌ ، سَميعٌ بِغَيرِ جارِحَةٍ ، وبَصيرٌ بِغَيرِ آلَةٍ ، بَل يَسمَعُ بِنَفسِهِ ويُبصِرُ بِنَفسِهِ ، ولَيسَ قَولي : إِنَّهُ سَميعٌ بِنَفسِهِ أَنَّهُ شَيءٌ وَالنَّفسُ شَيءٌ آخَرُ ، ولكِنّي أَرَدتُ عِبارَةً عَن نَفسي إِذ كُنتُ مَسؤولاً ، وإِفهاما لَكَ إِذ كُنتَ سائِلاً . فَأَقولُ : يَسمَعُ بِكُلِّهِ لا أَنَّ كُلَّهُ لَهُ بَعضٌ ؛ لِأَنَّ الكُلَّ لَنا (لَهُ) بَعضٌ ، ولكِن أَرَدتُ إِفهامَكَ ، وَالتَّعبيرَ عَن نَفسي ولَيسَ مَرجِعي في ذلِكَ كُلِّهِ إِلاّ أَنَّهُ السَّميعُ البَصيرُ العالِمُ الخبَيرُ ، بِلاَ اختِلافِ الذّاتِ ولا اختِلافِ مَعنىً . (5)
.
ص: 225
32 / 3آنچه شنوايى او ، به آن ، وصف نمى شودامام على عليه السلام :[ خداوند ، ] همان شنوا نه با ابزار.
امام على عليه السلام :[ خداوند ، ] شنواست ؛ امّا نه با ابزار.
امام على عليه السلام :[ خداوند ، ] شنواست ؛ امّا نه با پراكندن ابزار.
امام على عليه السلام :[ خداوند ، ] شنواى آواهاى گوناگون است ، بى آن كه اندام هاى سازوارى براى او باشد.
امام صادق عليه السلام_ در پاسخ به اين سؤال كه : آيا مى گويى او شنواى بيناست؟ _: او شنواى بيناست. شنواست ، بى اندامى ، و بيناست ، بى ابزارى ؛ بلكه با ذات خود مى شنود و با ذات خود مى بيند و [ اين ] سخنم كه او با ذات خود مى شنود، بدان معنا نيست كه او چيزى است و ذاتْ چيز ديگرى ؛ ولى چون از من سؤال شده، [از اين سخن] بيان [مقصود] درونىِ خود و فهماندن به تو را _ چون پرسيدى _ اراده كردم. پس مى گويم : به كلّيت [و تمام ذاتِ ]خود مى شنود ، نه اين كه كلّيتِ او بعض داشته باشد ؛ زيرا كلّيتِ ما داراى بعض است ، ولى من فهماندن به تو و بيان [اعتقاد ]درونىِ خود را اراده كردم و بازگشت [سخن ]من در تمامى آنها ، جز اين نيست كه اوست شنواى بيناى داناى آگاه، بى اختلاف ذات و بى اختلاف معنا. (1)
.
ص: 226
. .
ص: 227
. .
ص: 228
الفصل الثالث والثلاثون: الشّافع ، الشّفيعالشَّافع والشَّفيع لغةً«الشَّفيع» مبالغة في «الشَّافع» ، مشتقّ من «شفع» وهو يدلّ على مقارنة الشيئين ، ومن ذلك الشَّفع خلاف الوتر ، وهو الزوج (1) ، والشَّفاعة تستعمل في مورد السؤال في التجاوز عن الذنوب والجرائم (2) ، والشَّافع : الطالب لغيره يتشفّع به إِلى المطلوب ، يقال : تشفّعتُ بفلان إِلى فلان فشفّعني فيه ، واسم الطالب : شفيع (3) . إِنّ وجه إِطلاق الشَّفيع للطالب أَنّ الطالب ينضمّ إِلى الشخص لوصوله إِلى المطلوب ، واللّه تعالى شفيع للإنسان ، بل لا شفيع في الحقيقة غيره تعالى ؛ لإنّ الإنسان لايصل إِلى مطلوبه إِلاّ بتوفيق اللّه وتقديره وقضائه (4) ، وهناك وجه آخر لإطلاق الشفيع على اللّه تعالى انّ اسم اللّه تعالى شفيع ؛ لأَنّ الأَسماء وسائط بين اللّه وبين خلقه في إِيصال الفيض إِليهم 5 .
.
ص: 229
فصل سى و سوم : شافع و شفيعواژه شناسى «شفيع» و «شافع»صفت «شفيع (شفاعتگر) » ، مبالغه در «شافع» و برگرفته از «شفع» است كه بر همراهىِ دو چيز دلالت دارد . شَفْع ، خلاف وَتْر (فرد) ، از همين ريشه و به معناى زوج است. شفاعت ، در مورد درخواست گذشت از گناهان و بزه ها به كار مى رود و شافع يعنى : درخواست كننده براى كس ديگرى كه براى رسيدن به خواسته اش ، به او شفاعت مى برد . گفته مى شود : «فلانى را نزد فلانى شفيعِ خود ساختم و او شفاعتم را پذيرفت» . نام درخواست كننده، شفيع است و وجه اطلاق شفيع به درخواست كننده ، آن است كه درخواست كننده ، همراه شخص مى گردد تا او به خواسته اش برسد . خداى متعال نيز شفيع انسان است ؛ بلكه در حقيقت ، جز او شفيعى وجود ندارد؛ زيرا انسان جز با توفيق خدا و تقدير و قضاى او ، به خواسته خود نمى رسد . وجه ديگر در اطلاق شفيع بر خداى متعال ، آن است كه «نام» خدا شفيع است؛ زيرا نام ها، واسطه هاى رسيدن فيض خدا به خلق اويند .
.
ص: 230
الشَّافع والشَّفيع في القرآن والحديثلقد استُعملت المشتقّات المختلفة لمادّة «شفع» في القرآن الكريم إِحدى وثلاثين مرّةً ، واستُعمل اسم «الشَّفيع» ثلاث مرّات (1) ، وقد انحصرت الشَّفاعة بالأَصالة في اللّه وحده ، كما نطق القرآن والأَحاديث ، أَمّا شفاعة الآخرين فهي ممكنة بإذن اللّه سبحانه .
33 / 1لَهُ الشَّفاعَةُ جَميعا«أَمِ اتَّخَذُواْ مِن دُونِ اللَّهِ شُفَعَاءَ قُلْ أَوَ لَوْ كَانُواْ لاَ يَمْلِكُونَ شَيْ_ئا وَ لاَ يَعْقِلُونَ* قُلْ لِّلَّهِ الشَّفَ_عَةُ جَمِيعًا لَّهُ مُلْكُ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ» . (2)
33 / 2لا شَفيعَ غَيرُهُالكتاب«اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا فِى سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ مَا لَكُم مِّن دُونِهِ مِن وَلِىٍّ وَ لاَ شَفِيعٍ أَفَلاَ تَتَذَكَّرُونَ» . (3)
«وَذَرِ الَّذِينَ اتَّخَذُواْ دِينَهُمْ لَعِبًا وَلَهْوًا وَغَرَّتْهُمُ الْحَيَوةُ الدُّنْيَا وَذَكِّرْ بِهِ أَن تُبْسَلَ نَفْسُ بِمَا كَسَبَتْ لَيْسَ لَهَا مِن دُونِ اللَّهِ وَلِىٌّ وَلاَ شَفِيعٌ» . (4)
.
ص: 231
شافع و شفيع ، در قرآن و حديثبرگرفته هاى گوناگون مادّه «شفع» در قرآن كريم، 31 بار به كار رفته و نام «شفيع» ، سه بار به كار رفته است . آن سان كه از قرآن و حديث دانسته مى شود ، شفاعت، در اصل منحصر به خداست ؛ امّا شفاعت ديگران ، با اذن خداى سبحان ، امكان پذير است.
33 / 1شفاعت ، يكسره از آنِ اوست«يا جز خدا، شفاعتگرانى برگرفته اند؟ بگو : آيا اگر چه [ آن شفاعتگران ] مالك چيزى نباشند و در نيابند؟ بگو : شفاعت ، يكسره از آنِ خداست، فرمان روايى آسمان ها و زمين ، از آنِ اوست، آن گاه به سوى او باز گردانده مى شويد» .
33 / 2شفاعتگرى جز او نيستقرآن«خدا كسى است كه آسمان ها و زمين و آنچه را ميان آن دو است ، در شش روز آفريد، پس بر عرش استيلا يافت. براى شما ، جز او هيچ سرپرست و شفاعتگرى نيست. آيا به ياد نمى آوريد؟!» .
«كسانى را كه دين خود را به بازى و سرگرمى گرفتند، و زندگىِ دنيا ايشان را فريفت، فرو گذار و با آن [قرآن] ياد آورى كن . مبادا شخصى به آنچه به دست آورده، تسليم [هلاكت] گردد كه براى او در برابر خدا ياور و شفاعتگرى نيست» .
.
ص: 232
«وَأَنذِرْ بِهِ الَّذِينَ يَخَافُونَ أَن يُحْشَرُواْ إِلَى رَبِّهِمْ لَيْسَ لَهُم مِّن دُونِهِ وَلِىٌّ وَلاَ شَفِيعٌ لَّعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ» . (1)
الحديثالإمام الصادق عليه السلام :يا مَن لا يَعلَمُ كَيفَ هُوَ وحَيثُ هُوَ وقُدرَتَهُ إِلاّ هُوَ ، يا مَن سَدَّ الهَواءَ بِالسَّماءِ ، وكَبَسَ الأَرضَ عَلَى الماءِ ، وَاختارَ لِنَفسِهِ أَحسَنَ الأَسماءِ، يا مَن سَمّى نَفسَهُ بِالاِسمِ الَّذي بِهِ تُقضى حاجَةُ كُلِّ طالِبٍ يَدعوهُ بِهِ، وأَسأَ لُكَ بِذلِكَ الاِسمِ فَلا شَفيعَ أَقوى لي مِنهُ، وبِحَقِّ مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ أَن تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وأَن تَقضِيَ لي حَوائِجي. (2)
33 / 3خَيرُ شَفيعٍالإمام العسكري عليه السلام :اللّهُمَّ وقَد قَصَدتُ إِلَيكَ بِرَغبَتي، وقَرَعَت بابَ فَضلِكَ يَدُ مَسأَلَتي، وناجاكَ بِخُشوعِ الاِستِكانَةِ (3) قَلبي، ووَجَدَكَ خَيرَ شَفيعٍ لي إِلَيكَ. (4)
.
ص: 233
«و با آن (قرآن) كسانى را كه بيم دارند به سوى پروردگارشان گرد آورده شوند، هشدار ده. براى ايشان ، جز خدا ، سرپرست و شفاعتگرى نيست. باشد كه ايشان پروا كنند» .
حديثامام صادق عليه السلام :اى آن كه چگونگىِ او و كجايىِ او ، و توانايىِ او را [ كسى ]جز او نمى داند! اى آن كه هوا را با آسمان بست و زمين را بر آب فرو برد و بهترين نام ها را براى خود برگزيد! اى آن كه خود را به نامى ناميد كه با آن ، حاجت هر جوينده اى كه او را با آن بخواند، بر آورده مى شود! و به همان نام ، از تو درخواست مى كنم ؛ چرا كه مرا شفاعتگرى نيرومندتر از آن نيست، و نيز به حقّ محمّد و خاندان محمّد [ درخواست مى كنم ]كه بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرستى و نيازهايم را برايم برآورده كنى.
33 / 3بهترين شفاعتگرامام عسكرى عليه السلام :خداوندا ! با ميل خود ، به سوى تو روى آوردم و دست خواهشم ، دروازه بخشش تو را كوبيد و دلم با افتادگىِ بيچارگى ، با تو راز و نياز كرد و خودِ تو را براى من ، بهترين شفاعتگر به سويت يافت.
.
ص: 234
33 / 4لا شَفيعَ إِلاّ بِإِذنِهِالكتاب«مَا مِن شَفِيعٍ إِلاَّ مِن بَعْدِ إِذْنِهِ ذَلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ» . (1)
«مَن ذَا الَّذِى يَشْفَعُ عِندَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ» . (2)
«يَوْمَ_ئِذٍ لاَّ تَنفَعُ الشَّفَ_عَةُ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَ_نُ وَ رَضِىَ لَهُ قَوْلاً» . (3)
«وَ كَم مِّن مَّلَكٍ فِى السَّمَ_وَ تِ لاَ تُغْنِى شَفَ_عَتُهُمْ شَيْ_ئا إِلاَّ مِن بَعْدِ أَن يَأْذَنَ اللَّهُ لِمَن يَشَاءُ وَ يَرْضَى» . (4)
«وَ لاَ تَنفَعُ الشَّفَ_عَةُ عِندَهُ إِلاَّ لِمَنْ أَذِنَ لَهُ» . (5)
الحديثالإمام الصادق عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى: «وَ لاَ تَنفَعُ الشَّفَ_عَةُ عِندَهُ إِلاَّ لِمَنْ أَذِنَ لَهُ» _: لا يَشفَعُ أَحَدٌ مِن أَنبِياءِ اللّهِ ورُسُلِهِ يَومَ القِيامَةِ حَتّى يَأَذَنَ اللّهُ لَهُ ، إِلاّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آلهفَإِنَّ اللّهَ قَد أَذِنَ لَهُ فِي الشَّفاعَةِ مِن قَبلِ يَومِ القِيامَةِ ، وَالشَّفاعَةُ لَهُ ولِلأَئِمَّةِ مِن وُلدِهِ ، ثُمَّ بَعدَ ذلِكَ لِلأَنبِياءِ عليهم السلام . (6)
.
ص: 235
33 / 4شفاعتگرى نيست ، مگر به اذن اوقرآن«هيچ شفاعتگرى نيست، مگر پس از اذن او . آن است خدا، پروردگارتان ، پس او را بپرستيد . آيا يادآور نمى شويد؟» .
«كيست كه نزد او، جز به اذن او، شفاعت كند؟!» .
«در آن روز (رستاخيز) ، شفاعتْ سودى نبخشد ، مگر [ شفاعتِ ] كسى كه [خداى] رحمتگر ، به او اذن داده باشد و سخن او را پسنديده باشد » .
«و چه بسيار فرشته[ هايى ] در آسمان ها كه شفاعتشان از چيزى بى نياز نمى كند ، مگر پس از آن كه خدا براى هر كه بخواهد ، اذن دهد و بپسندد» .
«و شفاعت نزد او سودى نبخشد ، مگر براى كسى كه [ خداوندْ خود ]به او اذن دهد» .
حديثامام صادق عليه السلام_ درباره آيه «و شفاعت ، نزد او سودى نمى بخشد ، مگر براى كسى كه [ خداوند ، خود ] به او اذن دهد» _: هيچ يك از پيامبران خدا و فرستادگان او ، در روز رستاخيز ، شفاعت نمى كند ، تا اين كه خدا به او اذن دهد ؛ مگر رسول خدا صلى الله عليه و آله كه خداوند ، به او پيش از روز رستاخيز ، اذن شفاعت داده است و شفاعت ، از آنِ اوست و از آنِ امامان از فرزندان او، آن گاه پس از آن براى [ ديگر ]پيامبران عليهم السلام.
.
ص: 236
الفصل الرابع والثلاثون: الشافيالشَّافي لغةًالشَّافي : اسم فاعل من مادة «شفى» وهو يدلّ على الإشراف على الشيء؛ يقال : أَشفى على الشيء ، إِذا أَشرف عليه ، وسُمّي الشَّفاء شفاءً لغلبته للمرض وإِشفائه عليه (1) ... شفى اللّه المريض ، يشفيه ، شفاءً : عافاه (2) .
الشَّافي في القرآن والحديثتستعمل كلمة الشفاء في القرآن والحديث بمعنى علاج الأَمراض الجسمية تارةً ، مثل : «وَ إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ» (3) وتارة بمعنى علاج الأَمراض الروحية والعقلية ، مثل : «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْءَانِ مَا هُوَ شِفَاءٌ» (4) ويراد باللّه تعالى «الشَّافي» كلا المعنيين ، بل كما ورد في الحديث : «لا شافي إِلاّ اللّه » . من البديهي أَن الشَّافي هو اللّه سبحانه ، وانحصار هذه الصفة به تعالى لا يعني نفي الأَسباب في نظام الخلق ، بل القرآن الكريم وسيلة لعلاج الأَمراض الروحية والعقلية ، أَمّا الدعاء والدواء فوسيلة لعلاج الأَمراض الجسمية ، وفي كلا الأَمرين مسبب الأَسباب هو اللّه تعالى .
.
ص: 237
فصل سى و چهارم : شافىواژه شناسى «شافى»صفت «شافى (بهبودبخش / شفابخش) » ، اسم فاعل از مادّه «شفى» است كه دلالت بر اِشراف بر يك چيز دارد . گفته مى شود : «أشفى على الشى ء» ، آن گاه كه بر آن اشراف يابد . و شفا (بهبود) نيز از آن رو شفا ناميده شده كه درمان ، بر بيمارى غلبه مى كند و بر آن اشراف مى يابد . «خداوند ، مريض را شفا داد» ، يعنى : او را عافيت داد.
شافى ، در قرآن و حديثدر قرآن و حديث، واژه شفا ، گاه به معناى درمان بيمارى هاى جسمى به كار مى رود، مانند : «و هر گاه بيمار شوم، او مرا بهبود مى بخشد» و گاه به معناى درمان بيمارى هاى روحى و عقلى ، مانند : «و از قرآن، آنچه [مايه] شفاست، فرو مى فرستيم» . از نام «شافى» درباره خداى متعال ، هر دو معنا اراده مى شود ؛ بلكه آن سان كه در حديث وارد شده : «هيچ بهبودبخشى جز خدا نيست». بديهى است كه شفابخش ، خداست و انحصار اين صفت به او ، به معناى نفى اسباب در نظام آفرينش نيست ؛ بلكه قرآن كريم ، وسيله اى براى درمان بيمارى هاى روحى و عقلى (1) است، و دعا و دارو، وسيله اى براى درمان بيمارى هاى جسمى هستند و در هر دو مورد ، سبب سازِ سبب ها خداى متعال است.
.
ص: 238
34 / 1شافِي الصُّدورِالكتاب«يَ_أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْكُم مَّوْعِظَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَشِفَاءٌ لِّمَا فِى الصُّدُورِ وَ هُدًى وَ رَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ» . (1)
«وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْءَانِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ وَ لاَ يَزِيدُ الظَّ__لِمِينَ إِلاَّ خَسَارًا» . (2)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ فِي الدُّعاءِ _: أَسأ لُكَ يا قاضِيَ الأُمورِ ، ويا شافِيَ الصُّدورِ .. . . (3)
الإمام العسكريّ عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: يا باعِثَ مَن فِي القُبورِ ، يا شافِيَ الصُّدورِ . (4)
.
ص: 239
34 / 1شفابخش بيمارىِ دل هاقرآن«اى مردم! براى شما اندرزى از پروردگارتان و درمانى براى آنچه [از بيمارى] در سينه ها (دل ها) است و رهنمون و رحمتى براى مؤمنان آمده است» .
«و از قرآن ، آنچه [ مايه ] شفا و رحمت براى مؤمنان است، فرود مى آوريم و ستمكاران را جز زيان نمى افزايد» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعا _: از تو درخواست مى كنم ، اى تمام كننده كارها ، و اى شفابخش سينه ها ...!
امام عسكرى عليه السلام_ در دعا _: اى بر انگيزنده كسانى كه در گورها هستند، اى شفابخش سينه ها!
.
ص: 240
34 / 2شافِي السُّقمِالكتاب«وَ إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ» . (1)
«يَخْرُجُ مِن بُطُونِهَا شَرَابٌ مُّخْتَلِفٌ أَلْوَ نُهُ فِيهِ شِفَاءٌ لِّلنَّاسِ» . (2)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في دُعاءِ الفَرَجِ _: يا سابِغَ النِّعَمِ ، يا كاشِفَ الأَلَمِ ، يا شافِيَ السُّقمِ . (3)
34 / 3شافي كُلِّ بَلوىالفصول المهمّة عن أَبي حمزة الثُّماليّ :كانَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام يَقولُ لِأَولادِهِ : يا بَنِيَّ ، إِذا أَصابَتكُم مُصيبَةٌ مِن مَصائِبِ الدُّنيا ، أَو نَزَلَ بِكُم فاقَةٌ أَو أَمرٌ فادِحٌ ... فَليَقُل : يا مَوضِعَ كُلِّ شَكوى ، يا سامِعَ كُلِّ نَجوى ، يا شافِيَ كُلِّ بَلوى .. . . (4)
34 / 4لا شافِيَ إلاّ هُوَالإمام عليّ عليه السلام :كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إِذا دَخَلَ عَلى مَريضٍ قال : أَذهِبِ البَأسَ رَبَّ البَأَسِ (5) ، وَاشفِ أَنتَ الشّافي لا شافِيَ إِلاّ أَنتَ . (6)
.
ص: 241
34 / 2شفابخش بيمارىقرآن«و هر گاه بيمار شوم، او مرا بهبود مى بخشد» .
«از شكم هاى آنها (زنبوران عسل) ، شربتى به رنگ هاى گوناگون در مى آيد كه در آن ، درمانى براى مردم است» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعاى فرج _: اى فراوان كننده نعمت ها، اى از ميان بَرنده درد، اى شفابخش بيمارى ها!
34 / 3شفابخش هر بلاالفصول المهمّة_ به نقل از ابو حمزه ثُمالى _: على بن حسين (امام زين العابدين) عليه السلامبه فرزندانش مى فرمود : «اى فرزندان من! هر گاه مصيبتى از مصيبت هاى دنيا به شما رسيد ، يا نيازى يا امرى گران بار بر [ يكى از ] شما فرود آمد ، ... پس بگويد : اى جايگاهِ [ بردنِ ]هر شِكوا ، اى شنونده هر راز و نجوا ، اى شفابخش هر بلا!... » .
34 / 4شفابخشى جز او نيستامام على عليه السلام :پيامبر خدا ، هر گاه بر بيمارى وارد مى شد، مى گفت : «اى پروردگار سختى! سختى را ببَر و بهبود ده. تويى بهبودبخش. هيچ شفابخشى جز تو نيست».
.
ص: 242
عنه عليه السلام_ في تَفسيرِ الأَذانِ _: فِي المَرَّةِ الثّانِيَةِ : «أَشهَدُ أَن لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ» مَعناهُ : أَشهَدُ أَن لا هادِيَ إِلاَّ اللّهُ ... ولا كافِيَ ولا شافِيَ ، ولا مُقَدِّمَ ولا مُؤَخِّرَ إِلاَّ اللّهُ . (1)
34 / 5شافِي مَنِ استَشفاهُرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في دُعاءِ الجَوشَنِ الكَبيرِ _: يا شافِيَ مَنِ استَشفاهُ . (2)
.
ص: 243
امام على عليه السلام_ در تفسير اذان _: معناى «گواهى مى دهم كه خدايى جز اللّه نيست» ، در بار دوم ، آن است كه گواهى مى دهم كه راهنمايى جز اللّه نيست ... و هيچ بسنده و شفابخش و به پيشْ اندازنده و به تأخيرْ اندازنده اى جز اللّه نيست.
34 / 5شفابخشِ هر كه از او شفا بخواهدپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعاى جوشن كبير _: اى شفابخشِ آن كه از او شفا خواهد!
.
ص: 244
الفصل الخامس والثلاثون: الشّاكر ، الشّكورالشَّاكر والشَّكور لغةً«الشَّكور» مبالغة في «الشَّاكر» والشُّكر : الثناء على المحسن بما أَولاكَه من المعروف (1) ، ويكون الشكر بالقول والعمل (2) ، والشُّكر مثل الحمد إِلاّ أَنّ الحمد أَعمّ منه ، فإنّك تحمد الإنسان على صفاته الجميلة ، وعلى معروفه ، ولا تشكره إِلاّ على معروفه دون صفاته . (3)
الشَّاكر والشَّكور في القرآن والحديثلقد وردت هاتان الصفتان منسوبتين إِلى اللّه ستّ مرّات في القرآن الكريم ، ثلاثا مع صفة «الغفور» (4) ، واثنتان مع صفة «العليم» (5) ، ومرّة واحدة مع صفة «الحليم» (6) . لقد ورد في الأَحاديث أَنّ اللّه تعالى هو الشَّاكر لمن شكره وللمطيع له ، وشكر اللّه سبحانه قبول طاعة العبد وازدياد النعم .
.
ص: 245
فصل سى و پنجم : شاكر، شكورواژه شناسى «شاكر» و «شكور»صفت «شَكور (بسيار سپاس گزار) » ، مبالغه در «شاكر (سپاس گزار) » است و «شكر» يعنى : ستايشِ نيكى كننده ، به سبب نيكى اى كه بر تو ارزانى داشته است ، و شكر (سپاس گزارى / قدردانى) ، با گفتار و كردار ، ممكن مى شود و مانند حمد است، جز آن كه حمد ، اعم از آن است ، چرا كه تو انسانى را به خاطر ويژگى هاى زيباى او و به خاطر نيكىِ او حمد مى كنى ؛ امّا تنها به خاطر نيكىِ او (و نه ديگر ويژگى هايش) او را شكر مى نمايى.
شاكر و شكور ، در قرآن و حديثدر قرآن كريم، اين دو صفت شش بار به خدا نسبت داده شده اند : سه بار با صفت «غفور» و دو بار با صفت «عليم» و يك بار با صفت «حليم». در احاديث آمده كه خداى والا ، سپاس گزارِ كسى است كه او را سپاس بگزارَد و فرمان ببَرد ، و سپاس گزارىِ خداى پاك، پذيرش طاعت بنده و افزون كردن نعمت هاى اوست.
.
ص: 246
35 / 1شاكِرٌ عَليمٌالكتاب«وكَانَ اللَّهُ شَاكِرًا عَلِيمًا» . (1)
الحديثعيسى عليه السلام_ في مَواعِظِهِ _: لا يَنقُصُ اللّهَ كَثرَةُ ما يُعطيكُم ويَرزُقُكُم، بَل بِرِزقِهِ تَعيشونَ وبِهِ تَحيَونَ، يَزيدُ مَن شَكَرَهُ، إِنَّهُ شاكِرٌ عَليمٌ. (2)
35 / 2غَفورٌ شَكورٌالكتاب«إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ» . (3)
الحديثالإمام عليّ عليه السلام_ مِن دُعائِهِ فِي اليَومِ الثّالِثِ عَشَرَ مِن كُلِّ شَهرٍ _: اللّهُمَّ وعافِني في دِيني ودُنيايَ وآخِرَتي فَإِنَّكَ عَلى ذلِكَ قَديرٌ، اللّهُمَّ وأَسأَ لُكَ أَن تَتَقَبَّلَ مِنّي فَإِنَّكَ شَكورٌ. (4)
.
ص: 247
35 / 1سپاس گزار بسيار داناقرآن«و خدا سپاس گزار بسيار داناست» .
حديثعيسى عليه السلام_ در اندرزهاى خود _: فراوانىِ آنچه به شما عطا مى كند و به شما روزى مى دهد، [چيزى] از خدا نمى كاهد ؛ بلكه با روزىِ او زندگى مى كنيد و با او زنده ايد. بر هر كه او را سپاس بگزارد، مى افزايد كه او سپاس گزار بسيار داناست .
35 / 2آمرزگار بسيار سپاس گزارقرآن«همانا خدا ، آمرزگارِ بسيار سپاس گزار است» .
حديثامام على عليه السلام_ در دعاى روز سيزدهم هر ماه _: خداوندا! مرا در دين و دنيا و آخرتم، عافيت ببخش كه تو به آن ، توانايى. خداوندا! از تو درخواست مى كنم كه [اعمالم را] از من بپذيرى كه تو بسيار سپاس گزارى.
.
ص: 248
الإمام الصادق عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: أَنتَ اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنتَ الغَفورُ الشَّكورُ. (1)
35 / 3صِفَةُ شُكرِهِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :اللّهُمَّ أَنتَ الذّاكِرُ لِمَن ذَكَرَكَ، الشّاكِرُ لِمَن شَكَرَكَ، المُجيبُ لِمَن دَعاكَ، المُغيثُ لِمَن ناداكَ، وَالمُرجي لِمَن رَجاكَ، المُقبِلُ عَلى مَن ناجاكَ، المُعطي لِمَن سَأَلَكَ. (2)
الإمام عليّ عليه السلام :لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ الشّاكِرُ لِلمُطيعِ لَهُ، المُملي (3) لِلمُشرِكِ بِهِ، القَريبُ مِمَّن دَعاهُ عَلى حالِ بُعدِهِ، وَالبَرُّ الرَّحيمُ بِمَن لَجَأَ إِلى ظِلِّهِ وَاعتَصَمَ بِحَبلِهِ. (4)
الإمام الحسين عليه السلام :اللّهُمَّ مُتَعالِيَ المَكانِ، عَظيمَ الجَبَروتِ... شَكورٌ إِذا شُكِرتَ، وذَكورٌ إِذا ذُكِرتَ. (5)
الإمام زين العابدين عليه السلام :اللّهُمَّ... فَلَكَ الحَمدُ عَلى ما وَقَيتَنا مِنَ البَلاءِ، ولَكَ الشُّكرُ عَلى ما خَوَّلتَنا مِنَ النَّعماءِ... حَمدا يُخَلِّفُ حَمدَ الحامِدينَ وَراءَهُ، حَمدا يَملَأُ أَرضَهُ وسَماءَهُ، إِنَّكَ المَنّانُ بِجَسيمِ المِنَنِ، الوَهّابُ لِعَظيمِ النِّعَمِ، القابِلُ يَسيرَ الحَمدِ، الشّاكِرُ قَليلَ الشُّكرِ. (6)
.
ص: 249
امام صادق عليه السلام_ در دعا _: تو خدايى! خدايى جز تو نيست، كه آمرزگارِ بسيار سپاس گزارى.
35 / 3ويژگىِ سپاس گزارى اوپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوندا! تو ياد كننده كسى هستى كه تو را ياد كند، سپاس گزار كسى هستى كه تو را سپاس بگزارد، اجابتگرِ كسى هستى كه تو را بخواند، فريادرس كسى هستى كه تو را آواز دهد، و اميدبخش كسى هستى كه به تو اميد بندد، روى آورنده به كسى هستى كه با تو راز و نياز كند و عطا بخش كسى هستى كه از تو درخواست كند.
امام على عليه السلام :خدايى جز خداىِ سپاس گزارنده از فرمانبرش نيست، مهلت دهنده شرك ورزنده به او، نزديك به هر كس كه او را در حال دورى از او بخواند و نيكى كننده مهربان به آن كه به سايه سار [ رحمتِ ] او پناه آورَد و به ريسمان او چنگ زند.
امام حسين عليه السلام :خداوندا ، اى والا جايگاه، اى سترگْ چيرگى ! ... بسيار سپاس گزارى، آن گاه كه سپاست گزارند و بسيار ياد كننده اى ، آن گاه كه يادت كنند.
امام زين العابدين عليه السلام :خداوندا! ... ستايشْ تو راست بر اين كه ما را از بلا نگاه داشتى و تو را سپاس بر آنچه از نعمت كه به ما ارزانى داشتى ... ستايشى كه ستايشِ ستايشگران در پىِ آن است؛ ستايشى كه زمين و آسمان را آكنده سازد ؛ زيرا تويى بسيار نعمت دهنده با نعمت هاى بزرگ، بخشنده نعمت هاى سترگ، پذيرنده ستايشِ اندك و قدردانِ سپاسِ ناچيز .
.
ص: 250
الفصل السادس والثلاثون: الشّهيد، الشّاهدالشَّهيد و الشَّاهد لغةًإِنّ «الشَّهيد» مبالغة في «الشَّاهد» مشتقّ من «شهد» ، وهو يدلّ على علم وحضور وإِعلام (1) ، قال ابن الأَثير : في أَسماء اللّه تعالى «الشَّهيد» هو الذي لا يغيب عنه شيء . والشَّاهد : الحاضر ، وفعيل من أَبنية المبالغة في فاعل ، فإذا اعتبر العلم مطلقا فهو العليم ، وإِذا أُضيف إِلى الأُمور الباطنة فهو الخبير ، وإِذا أُضيف إِلى الأُمور الظاهرة فهو الشَّهيد ، (2) إنّ اللّهَ على كلّ شيءٍ شهيدٌوقد يعتبر مع هذا أَن يشهد على الخلق يوم القيامة بما علم (3) .
الشَّهيد والشَّاهد في القرآن والحديثلقد ورد اسم «الشَّهيد» من أَسماء اللّه تعالى في القرآن الكريم تسع عشرة مرّة ، وتكرّر مضمون قوله : «إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ شَهِيدٌ » ثماني مرّات (4) ، وقوله : كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا » ثماني مرّات أَيضا (5) . وقد جاء اسم «الشهيد» في الآيات والأَحاديث بمعنى الحضور العلميّ للّه في العالم وموجوداته ، وهكذا يتبيّن أَنّ للّه سبحانه حضورا في جميع الموجودات ، بيد أَنّ هذا لا يعني الحلول والاتّحاد الوجودي ، بل يعني الحضور والإحاطة العلميّين .
.
ص: 251
فصل سى و ششم : شهيد، شاهدواژه شناسى «شهيد» و «شاهد»صفت «شهيد (بسيار گواه) » ، مبالغه در صفت «شاهد (گواه) » و بر گرفته از «شهد» است كه بر علم و حضور و اعلام كردن ، دلالت دارد. به گفته ابن اثير ، در نام هاى خداى متعال ، «شهيد» به معناى كسى است كه چيزى از او پنهان نمى ماند و شاهد يعنى حاضر . وزن فعيل ، از ساخت هاى مبالغه در فاعل است . پس هر گاه علم به گونه مطلق در نظر گرفته شود، او عليم (بسيار دانا) است و هر گاه به امور نهانى (باطنى) نسبت داده شود ، او خبير (بسيار آگاه / مطّلع) است و هر گاه به امور پيدا (ظاهرى) نسبت داده شود، او شاهد (شهادت دهنده) است. (1) با اين حال ، گاه بدان اعتبار گفته شده است كه خدا در روز رستاخيز ، بر آنچه از مردمان مى داند ، شهادت مى دهد.
شهيد و شاهد ، در قرآن و حديثنام «شهيد» به عنوان يكى از اسماء خداوند ، در قرآن كريم ، نوزده بار آمده و مضمون آيه «إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ شَهِيدٌ؛ همانا خدا بر همه چيز گواه است» هشت بار و آيه «كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا؛ خدا گواهى را بسنده است» نيز هشت بار وارد شده است. در آيات و احاديث، نام «شهيد» به معناى حضور علمى خدا در جهان و در ميان موجودات آن آمده است و بدين سان ، روشن مى گردد كه خداوند در تمامى موجودات ، حضور دارد ؛ امّا اين به معناى حلول و اتّحاد وجودى نيست ؛ بلكه به معناى حضور و احاطه علمى است.
.
ص: 252
36 / 1صِفَةُ شُهودِهِ36 / 1 _ 1عَلى كُلِّ شَيءٍ شَهيدٌالكتاب«إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ شَهِيدٌ » . (1)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :يا خَيرَ شاهِدٍ ومَشهودٍ . (2)
.
ص: 253
36 / 1ويژگى گواه بودن او36/1 _ 1بر همه چيز ، گواه استقرآن«همانا خدا بر همه چيز ، گواه است» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعا _: اى بهترين گواه و گواهى شده!
.
ص: 254
عنه صلى الله عليه و آله :يا شاهِدا غَيرَ غائِبٍ، يا قَريبا غَيرَ بَعيدٍ. (1)
الإمام عليّ عليه السلام :شاهِدُ كُلِّ نَجوى ، لا كَمُشاهَدَةِ شَيءٍ مِنَ الأَشياءِ، عَلاَ السَّماواتِ العُلى إِلَى الأَرَضِينَ السُّفلى ، وأَحاطَ بِجَميعِ الأَشياءِ عِلما ، فَعَلاَ الَّذي دَنا ، ودَنَا الَّذي عَلا ، لَهُ المَثَلُ الأَعلى ، وَالأَسماءُ الحُسنى ، تَبارَكَ وتَعالى . (2)
عنه عليه السلام :حَدَّ الأَشياءَ كُلَّها عِندَ خَلقِهِ إِبانَةً لَها مِن شِبهِهِ ، وإِبانَةً لَهُ مِن شِبهِها ، لَم يَحلُل فيها فَيُقالَ : هُوَ فيها كائِنٌ ، ولَم يَن ءَ عَنها فَيُقالَ : هُوَ مِنها بائِنٌ ، ولَم يَخلُ مِنها فَيُقالَ لَهُ : أَينَ ، لكِنَّهُ سُبحانَهُ أَحاطَ بِها عِلمُهُ ، وأَتقَنَها صُنعُهُ ، وأَحصاها حِفظُهُ . لَم يَعزُب عَنهُ خَفِيّاتُ غُيوبِ الهَواءِ ، ولا غَوامِضُ مَكنونِ ظُلَمِ الدُّجى ، ولا ما فِي السَّماواتِ العُلى إِلَى الأَرضِينَ السُّفلى ، لِكُلِّ شَيءٍ مِنها حافِظٌ ورَقيبٌ ، وكُلُّ شَيءٍ مِنها بِشَيءٍ مُحيطٌ ، وَالمُحيطُ بِما أَحاطَ مِنهَا الواحِد الأَحَد الصَّمَد . (3)
عنه عليه السلام :سُبحانَ اللّهِ شاهِدِ كُلِّ نَجوى بِعِلمِهِ، ومُبايِنِ كُلِّ جِسمٍ بِنَفسِهِ. (4)
الإمام الحسن عليه السلام_ مِن دُعائِهِ في لَيلَةِ القَدرِ _: يا غائِبا غَيرَ مَفقودٍ، ويا شاهِدا غَيرَ مَشهودٍ، يُطلَبُ فَيُصابُ ولَم يَخلُ مِنهُ السَّماواتُ وَالأَرضُ وما بَينَهُما طَرفَةَ عَينٍ، لا يُدرَكُ بِكَيفٍ، ولا يُؤَيَّنُ بِأَينٍ ولا بِحَيثٍ. (5)
.
ص: 255
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعا _: اى گواهِ ناپنهان، اى نزديكِ نادوردست!
امام على عليه السلام :گواهِ هر نجوا ، نه چون مشاهده چيزى از اشياست . بر آسمان هاى برين تا زمين هاى فرودين، والا گشت و به همه اشيا ، احاطه علمى يافت . پس بلند پايه گشت او كه نزديك شد ، و نزديك گشت او كه بلند پايه شد . وصف برتر و نيكوترين نام ها از آنِ اوست. والا و برتر است.
امام على عليه السلام :همه اشيا را هنگام آفرينش ، محدود ساخت تا آنها از همانندى با او ، متمايز گردند و او از همانندى با آنها جدا گردد. در آنها حلول نكرده تا گفته شود : «او در آنها باشنده است» و از آنها دورى نجُسته تا گفته شود : «او از آنها جداست» و از آنها تهى نگشته تا درباره او گفته شود : «كجاست؟»؛ امّا دانش خداى پاك ، بر آنها احاطه يافته و ساختن او آنها را استوار داشته و حفظ او آنها را به شماره درآورده است . نه نهان هاى ناپيداى هوا ، از [فرا چنگ] او به در مى رود و نه تاريكى هاى تيره و تارِ در هم تنيده، و نه آنچه در آسمان هاى برين تا زمين هاى فرودين است. براى همه چيزِ آنها، حافظ و نگاهبانى است و هر چيزى از آنها به چيزى احاطه دارد ، و آن كس كه بر هر فراگيرى از ميانِ آنها احاطه دارد، يگانه بى همتاى بى نياز است.
امام على عليه السلام :منزّه است خداوند كه به دانش خود، شاهد هر نجواست و به ذات خود ، جدا از هر جسم است .
امام حسن عليه السلام_ در دعاى شب قدر _: اى ناپيداى از دست نارفته و اى گواه [ حاضر ]كه ديده نمى شود! او را بجويند ، پس بدو رسند . آسمان ها و زمين و آنچه ميانِ آن دوست، ديده بر هم زدنى از او تهى نمى مانند . به چگونگى ، دريافت نشود و به كجايى و جهت ، مقيّد نمى گردد.
.
ص: 256
الإمام الصادق عليه السلام :اللّهُمَّ... أَنتَ اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنتَ، الغائِبُ الشّاهِدُ. (1)
الإمام الكاظم عليه السلام_ مِن دُعائِهِ في شَهرِ رَمَضانَ _: يا شاهِدَ كُلِّ نَجوى، ويا عالِمَ كُلِّ خَفِيَّةٍ، ويا دافِعَ كُلِّ ما تَشاءُ مِن بَلِيَّةٍ. (2)
الإمام الرضا عليه السلام :يا عالِمَ خَطَراتِ قُلوبِ العارِفينَ، وشاهِدَ لَحَظاتِ أَبصارِ النّاظِرينَ. (3)
الإمام الهادي عليه السلام :يا بارُّ (4) يا وَصولُ ، يا شاهِدَ كُلِّ غائِبٍ ، ويا قَريبُ غَيرَ بَعيدٍ ، ويا غالبُ غَيرَ مَغلوبٍ . (5)
الإمام المهدي عليه السلام_ في دُعاءِ أَيّامِ رَجَبٍ _: يا مَوصوفا بِغَيرِ كُنهٍ (6) ، ومَعروفا بِغَيرِ شِبهٍ ، حادَّ كُلِّ مَحدودٍ ، وشاهِدَ كُلِّ مَشهودٍ. (7)
.
ص: 257
امام صادق عليه السلام :خداوندا! ... تو خدايى، جز تو خدايى نيست، ناپيداى گواهى.
امام كاظم عليه السلام_ در دعاى ماه رمضان _: اى گواه هر نجوا ، اى داناى هر نهان و اى دور كننده هر بلايى كه بخواهى!
امام رضا عليه السلام :اى داناى آنچه در دل هاى عارفان بگذرد و گواهِ نگاه هاى تندِ ديدگان نظاره گران!
امام هادى عليه السلام :اى نيكى كننده، اى بسيار پيوند كننده، اى گواه هر نهان و اى نزديكِ نا دور دست و اى چيره شكست ناپذير!
امام مهدى عليه السلام_ در دعاى روزهاى رجب _: اى وصف شده، امّا نه به [ ادراكِ ]كُنه و اى شناخته شده ، امّا نه به واسطه همانند، محدود كننده هر محدود و گواهِ هر گواهى شده!
.
ص: 258
36 / 1 _ 2هُوَ مَعَكُم أَينَما كُنتُمالكتاب«هُوَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضَ فِى سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِى الْأَرْضِ وَ مَا يَخْرُجُ مِنْهَا وَ مَا يَنزِلُ مِنَ السَّمَاءِ وَ مَا يَعْرُجُ فِيهَا وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ » . (1)
«وَ مَا تَكُونُ فِى شَأْنٍ وَ مَا تَتْلُواْ مِنْهُ مِن قُرْءَانٍ وَ لاَ تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاَّ كُنَّا عَلَيْكُمْ شُهُودًا إِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ وَ مَا يَعْزُبُ عَن رَّبِّكَ مِن مِّثْقَالِ ذَرَّةٍ فِى الْأَرْضِ وَ لاَ فِى السَّمَاءِ وَ لاَ أَصْغَرَ مِن ذَ لِكَ وَ لاَ أَكْبَرَ إِلاَّ فِى كِتَ_بٍ مُّبِينٍ» . (2)
«وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ » . (3)
«وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنكُمْ وَ لَ_كِن لاَّ تُبْصِرُونَ » . (4)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :يا ناصِرا غَيرَ مَنصورٍ ، يا شاهِدا غَيرَ غائِبٍ ، يا قَريبا غَيرَ بَعيدٍ . (5)
الإمام عليّ عليه السلام :إِنَّ اللّهَ سُبحانَهُ عِندَ إِضمارِ كُلِّ مُضمِرٍ ، وقَولِ كُلِّ قائِلٍ ، وعَمَلِ كُلِّ عامِلٍ . (6)
الإمام الصادق عليه السلام :اللّهُمَّ إِنّي أَسأَ لُكَ... يا شاهِدا لا يَغيبُ، يا غالِبا غَيرَ مَغلوبٍ. (7)
.
ص: 259
36 / 1 _ 2او با شماست ، هر جا باشيدقرآن«او كسى است كه آسمان ها و زمين را در شش روز آفريد . آن گاه بر عرش ، استيلا يافت. مى داند آنچه در زمين داخل مى گردد و آنچه از آن بيرون مى آيد و آنچه از آسمان فرو مى آيد و آنچه در آن بالا مى رود ، و هر كجا باشيد ، او با شماست و خدا به آنچه مى كنيد، بيناست» .
«و در كارى نباشى و از جانب او (خدا) قرآنى نخوانى ، و هيچ كارى نمى كنيد، مگر آن كه بر شما گواهيم ، آن هنگام كه در آن در مى آييد ، و همسنگ مور ريزى ، نه در آسمان ها و نه در زمين و نه ريزتر از آن و نه درشت تر، از [فرا چنگ] خداوندگارت به در نمى رود ، مگر آن كه در نوشتارى آشكار است» .
«و ما به او (انسان) از رگ گردن ، نزديك تريم» .
«و ما به او (محتضر) از شما نزديك تريم ؛ ولى نمى بينيد» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اى ياريگرِ يارى ناشده، اى گواه نا پنهان، اى نزديكِ نا دور دست!
امام على عليه السلام :همانا خداى سبحان ، نزد نهان كارىِ هر نهان كننده اى و گفتار هر گوينده اى و كار هر كنشگرى [ حاضر ] است.
امام صادق عليه السلام :خداوندا! من از تو درخواست مى كنم ... اى گواهى كه نهان نمى گردد، اى چيره شكست ناپذير!
.
ص: 260
عنه عليه السلام_ لَمّا قالَ لَهُ ابنُ أَبِي العَوجاءِ : ذَكَرتَ يا أَبا عَبدِ اللّهِ فَأَحَلتَ عَلى غائِبٍ _: وَيلَكَ! كَيفَ يَكونُ غائِبا مَن هُوَ مَعَ خَلقِهِ شاهِدٌ ، وإِلَيهِم أَقرَبُ مِن حَبلِ الوَريدِ ، يَسمَعُ كَلامَهُم ويَرى أَشخاصَهُم ويَعلَمُ أَسرارَهُم . (1)
عنه عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: يا شاهِدَ كُلِّ نَجوى ، ويا عالِمَ كُلِّ خَفِيَّةٍ ، ويا شاهِدُ غَيرَ غائِبٍ . (2)
36 / 1 _ 3هُوَ بِكُلِّ مَكانٍالكتاب«أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا فِى السَّمَ_وَ تِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ مَا يَكُونُ مِن نَّجْوَى ثَلَ_ثَةٍ إِلاَّ هُوَ رَابِعُهُمْ وَ لاَ خَمْسَةٍ إِلاَّ هُوَ سَادِسُهُمْ وَ لاَ أَدْنَى مِن ذَ لِكَ وَ لاَ أَكْثَرَ إِلاَّ هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ مَا كَانُواْ ثُمَّ يُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُواْ يَوْمَ الْقِيَ_مَةِ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَىْ ءٍ عَلِيمٌ » . (3)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :إِنَّ موسى لَمّا نودِيَ مِنَ الشَّجَرَةِ «اخْلَعْ نَعْلَيْكَ» (4) أَسرَعَ الإِجابَةَ ، وتابَعَ التَّلبِيَةَ ، وقالَ : إِنّي أَسمَعُ صَوتَكَ ، وأُحِسُّ وَجسَكَ ، ولا أَرى مَكانَكَ ، فَأَينَ أَنتَ ؟ فَقالَ : أَنا فَوقَكَ وتَحتَكَ ، وأَمامَكَ وخَلفَكَ ، ومُحيطٌ بِكَ ، وأَقرَبُ إِلَيكَ مِن نَفسِكَ . (5)
.
ص: 261
امام صادق عليه السلام_ در پاسخ به ابن ابى العَوجاء ، هنگامى كه به ايشان گفت : اى ابا عبد اللّه ! ياد كردى و به غايب ، حواله دادى _: واى بر تو! چگونه غايب خواهد بود آن كه با آفريدگانش گواه (حاضر) است و به ايشان از رگ گردن نزديك تر است؛ گفتارشان را مى شنود و تن هايشان را مى بيند و رازهايشان را مى داند؟!
امام صادق عليه السلام_ در دعا _: اى گواه هر نجوا ، و اى داناى هر نهان ، و اى گواه ناپنهان!
36/1 _ 3او در همه جا هستقرآن«آيا نديدى (ندانستى) كه خدا به آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است، آگاه است؟! هيچ نجواى سه نفرى نيست، مگر آن كه او چهارمينِ آنهاست و نه پنج نفرى ، مگر آن كه او ششمينِ آنهاست و نه كمتر از آن و نه بيشتر، مگر آن كه هر جا باشند، او با آنهاست . آن گاه ، در روز رستاخيز ، ايشان را به آنچه كرده اند ، آگاه مى كند . بى گمان ، خدا به همه چيز ، داناست» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هنگامى كه موسى عليه السلام از [ جانب ]درخت ، آواز داده شد كه : « پا افرازهايت را بر كَن » ، به پاسخ گويى شتافت و در پىِ لبّيك گويى برآمد و گفت : من آوايت را مى شنوم و آواى نهانت را حس مى كنم ؛ امّا جايت را نمى بينم . پس تو كجايى؟ فرمود : «من بالاى تو و پايين تو و پيش روى تو و پشت سر تو هستم و به تو احاطه دارم و از خودت به تو نزديك ترم» .
.
ص: 262
الإمام عليّ عليه السلام :إِنَّهُ لَبِكُلِّ مَكانٍ ، وفي كُلِّ حينٍ وأَوانٍ ، ومَعَ كُلِّ إِنسٍ وجانٍّ . (1)
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ ... المُشاهِدِ لِجَميعِ الأَماكِنِ بِلاَ انتِقالٍ إِلَيها . (2)
عنه عليه السلام :مَن زَعَمَ أَنّ إِلهَنا مَحدودٌ فَقَد جَهِلَ الخالِقَ المَعبودَ ، ومَن ذَكَرَ أَنَّ الأَماكِنَ بِهِ تُحيطُ لَزِمَتهُ الحَيرَةُ وَالتَّخليطُ ، بل هُوَ المُحيطُ بِكُلِّ مَكانٍ ، فَإن كُنتَ صادِقا أَيُّهَا المُتَكَلِّفُ لِوَصفِ الرَّحمنِ بِخِلافِ التَّنزيلِ وَالبُرهانِ فَصِف لي جَبرَئيلَ وميكائيلَ وإِسرافيلَ ، هَيهاتَ ، أَتَعجِزُ عَن صفة مَخلوقٍ مِثلِكَ وتَصِفُ الخالِقَ المَعبودَ ! وأنتَ تُدرِكُ صِفَةَ رَبِّ الهَيئَةِ وَالأدَواتِ ، فَكَيفَ مَن لَم تَأَخُذهُ سِنَةٌ ولا نَومٌ لَهُ ما فِي الأَرَضينَ وَالسَّماواتِ وما بَينَهُما وهُوَ رَبُّ العَرشِ العَظيمِ؟! (3)
الإرشاد_ في ذِكرِ خَبرِ يَهودِيٍّ سَأَلَ أَبا بَكرٍ عَنِ اللّهِ تَعالى أَينَ هُوَ؟ فَقالَ لَهُ : فِي السَّماءِ عَلَى العَرشِ _: فَولَّى الحَبرُ مُتَعَجِّبا يَستَهزِئُ بِالإِسلامِ ، فَاستَقبَلَهُ أَميرُ المُؤمَنينَ عليه السلام فَقالَ لَهُ : يا يَهودِيُّ ، قَد عَرَفتُ ما سَأَلتَ عَنهُ وما أُجِبتَ بِهِ ، وإِنّا نَقولُ : إِنَّ اللّهَ _ جَلَّ وعَزَّ _ أَيَّنَ الأَينَ فَلا أَينَ لَهُ ، وجَلَّ عَن أَن يَحوِيَهُ مَكانٌ ، وهو في كُلِّ مَكانٍ بِغَيرِ مُماسَّةٍ ولا مُجاوَرَةٍ ، يُحيطُ عِلما بِما فيها ولا يَخلو شَيءٌ مِنها مِن تَدبيرِهِ ، وإِنّي مُخبِرُكَ بِما جاءَ في كِتابٍ مِن كُتُبِكُم يُصَدِّقُ ما ذَكَرتُهُ لَكَ ، فَإن عَرَفتَهُ أَتُؤمِنُ بِهِ ؟ قالَ اليَهودِيُّ : نَعَم . قالَ : أَلَستُم تَجِدونَ في بَعضِ كُتُبِكُم أَنَّ موسَى بنَ عِمرانَ عليه السلام كانَ ذاتَ يَومٍ جالِسا إِذ جاءَهُ مَلَكٌ مِنَ المَشرِقِ ، فَقالَ لَهُ موسى : مِن أَينَ أَقبَلتَ ؟ قالَ : مِن عِندِ اللّهِ عز و جل، ثُمَّ جاءَهُ مَلَكٌ مِنَ المَغرِبِ فَقالَ لَهُ : مِن أَينَ جِئتَ ؟ قالَ : مِن عِندِ اللّهِ ، وجاءَهُ مَلَكٌ آخَرُ ، فَقالَ : قَد جَئتُكَ مِنَ السَّماءِ السّابِعَةِ مِن عِندِ اللّهِ تَعالى ، وجاءَهُ مَلَكٌ آخَرُ ، فَقالَ : قَد جِئتُكَ مِنَ الأَرضِ السّابِعَةِ السُّفلى مِن عِندِ اللّهِ عَزَّ اسمُهُ . فَقالَ موسى عليه السلام : سُبحانَ مَن لا يَخلو مِنهُ مَكانٌ ، ولا يَكونُ إِلى مَكانٍ أَقرَبَ مِن مَكانٍ . فَقالَ اليَهودِيُّ : أَشهَدُ أَنَّ هذا هُوَ الحَقُّ ، وأَنَّكَ أَحَقُّ بِمَقامِ نَبِيِّكَ مِمَّنِ استَولى عَلَيهِ . (4)
.
ص: 263
امام على عليه السلام :بى گمان ، او در هرجا و هر زمان و هنگامى و با هر آدمى و پرى اى است.
امام على عليه السلام :ستايش ، از آنِ خداست ... مشاهده گر همه مكان ها ، بى آن كه به آن جاها برود.
امام على عليه السلام :هر كه بپندارد كه خداى ما محدود است، بى گمانْ آفريدگار پرستيده را نشناخته و هر كه فكر كند كه مكان ها او را فرا مى گيرند، به سر گردانى و تباهى دچار گشته است. بلكه اوست فرا گيرنده هر مكانى. پس اى آن كه براى وصفِ [خداى ]رحمتگر ، بر خلاف قرآن و برهانْ خود را به سختى افكنده اى، اگر راستگويى، پس جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل عليهم السلام را براى من وصف كن. هرگز [ نمى توانى ]! آيا از وصف آفريده اى مانند خود ، ناتوانى و [ با اين حالْ ]آفريدگار پرستيده را وصف مى كنى؟! تو [ تنها مى توانى ]صفتِ دارنده شكل و اندام ها را دريابى. پس چگونه [ وصف توانى كرد ]كسى را كه خوابى سبك و خوابى گران ، او را فرا نمى گيرد، آنچه در زمين ها و آسمان ها و آنچه ميان آن دو است، از آنِ اوست و او پروردگار عرش سترگ است؟!
الإرشاد_ در يادكردِ داستان يهودى اى كه از ابوبكر درباره خداى متعال پرسيد كه او كجاست و ابوبكر به او گفت : در آسمان بر روى عرش _: پس دانشمند يهودى ، شگفت زده روى گرداند ؛ در حالى كه بر اسلام ، ريشخند مى زد . پس امير مؤمنان ، رو به او كرد و به او فرمود : «اى يهودى! چيزى را كه از او پرسيدى و پاسخى را كه دريافت كردى ، دانستم. ما مى گوييم : خداى شكوهمند و عزّتمند ، خود به «كجا» ، كجايى بخشيده . پس او را كجايى نيست و برتر است از آن كه مكانى او را فرا گيرد و او در همه جا هست ، بدون تماس و مجاورت . دانش او آنچه را در هر جا باشد ، فرا گرفته است و چيزى از آن ميان ، از تدبير او تهى نيست . من تو را آگاه مى كنم به آنچه در كتابى از كتاب هاى شما آمده كه آنچه را كه براى تو ذكر كردم، تصديق مى كند. پس اگر آن را شناختى، آيا به آن ايمان مى آورى؟» . يهودى گفت : بله. فرمود : «آيا در برخى كتاب هايتان نمى يابيد كه : موسى بن عمران عليه السلام روزى نشسته بود كه ناگاه ، فرشته اى از خاور به نزد او آمد . موسى عليه السلامبه او گفت : از كجا آمده اى؟ گفت : از نزد خدا عز و جل . سپس ، فرشته اى از باختر نزد او آمد . به او گفت : از كجا آمده اى؟ گفت : از نزد خدا. فرشته اى ديگر نزد او آمد و گفت : از آسمان هفتم ، از نزد خداى بلندپايه، پيش تو آمده ام . و فرشته اى ديگر پيش او آمد و گفت : از زمين هفتم فرودين ، از نزد خداى والانام ، پيش تو آمده ام. پس موسى عليه السلام گفت : منزّه است آن كه جايى از او تهى نيست، و به جايى نزديك تر از جايى نيست». پس يهودى گفت : گواهى مى دهم كه اين ، همان [گفتار] حق است و تو به جايگاه پيامبرت سزاوارترى تا آن كس كه آن را تصاحب كرده است .
.
ص: 264
الإمام الحسين عليه السلام :قالَ أَميرُ المُؤمِنينَ عَلِيُّ بنُ أَبي طالبٍ عليه السلام في بَعضِ خُطَبِهِ : مَنِ الَّذي حَضَرَ سِبُختَ الفارِسِيَّ وهُوَ يُكَلِّمُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟ فَقالَ القَومُ : ما حَضَرَهُ مِنّا أَحَدٌ . فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام : لكِنّي كُنتُ مَعَهُ عليه السلام وقَد جاءَهُ سِبُختُ ، وكانَ رَجُلاً مِن مُلوكِ فارِسَ وكانَ ذَرِبا (1) ، فَقالَ : يا مُحَمَّدُ إِلى ما تَدعو ؟ قالَ : أَدعو إِلى شَهادَةِ أَن لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ وأَنَّ مُحَمَّدا عَبدُهُ ورَسولُهُ . فَقالَ سِبُختُ : وأَينَ اللّهُ يا مُحَمَّدُ؟ قالَ : هُوَ في كُلِّ مَكانٍ مَوجودٌ بِآياتِهِ . قالَ : فَكَيفَ هُوَ ؟ فَقالَ : لا كَيفَ لَهُ ولا أَينَ ؛ لِأَنَّهُ عز و جل كَيَّفَ الكَيفَ وأَيَّنَ الأَينَ . قالَ : فَمِن أَينَ جاءَ ؟ قالَ : لا يُقالُ لَهُ : جاءَ ، وإِنَّما يُقالُ : جاءَ لِلزّائِلِ مِن مَكانٍ إِلى مَكانٍ ، ورَبُّنا لا يوصَفُ بِمَكانٍ ولا بِزَوالٍ ، بَل لَم يَزَل بِلا مَكانٍ ولا يَزالُ . فَقالَ : يا مُحَمَّدُ، إِنَّكَ لَتَصِفُ رَبّا عَظيما بِلا كَيفٍ ، فَكَيفَ لي أَن أَعلَمَ أَنَّهُ أَرسَلَكَ ؟ فَلَم يَبقَ بِحَضرَتِنا ذلِكَ اليَومَ حَجَرٌ ولا مَدَرٌ ولا جَبَلٌ ولا شَجَرٌ ولا حَيَوانٌ إِلاّ قالَ مَكانَهُ : أَشهَدُ أَن لا إِلهَ إِلاّ اللّهُ وأَنَّ مُحَمَّدا عَبدُهُ ورَسولُهُ ، وقُلتُ أَنَا أَيضا : أَشهَدُ أَن لا إِلهَ إِلاّ اللّهُ وأَنَّ مُحَمَّدا عَبدُهُ ورَسولُهُ . فَقالَ : يا مُحَمَّدُ مَن هذا ؟ فَقالَ : هذا خَيرُ أَهلي وأَقرَبُ الخَلقِ مِنّي ، لَحمُهُ مِن لَحمي ، ودَمُهُ مِن دَمي ، وروحُهُ مِن روحي ، وهُوَ الوَزيرُ مِنّي في حَياتي ، وَالخَليفَةُ بَعدَ وَفاتي ، كَما كانَ هارونُ مِن موسى إِلاّ أَنَّهُ لا نَبيَّ بَعدي ، فَاسمَع لَهُ وأَطِع فَإِنَّهُ عَلَى الحَقِّ ، ثُمَّ سَمّاهُ عَبدَ اللّهِ . (2)
.
ص: 265
امام حسين عليه السلام :امير مؤمنان ، على بن ابى طالب عليه السلامدر يكى از سخنرانى هاى خود فرمود : چه كسى آن گاه كه سِبُخْت فارسى با پيامبر خدا سخن مى گفت، حاضر بود؟ قوم گفتند : كسى از ما ، در آن هنگام حضور نداشت. على عليه السلام فرمود : امّا من با او بودم كه سِبُخْت نزدش آمده بود . وى از اميران فارس و بد دهن بود. گفت : اى محمّد! به چه مى خوانى؟ فرمود : «فرا مى خوانم به گواهى بر اين كه خدايى جز اللّه نيست كه يگانه است و هيچ انبازى ندارد ، و اين كه محمّد ، بنده او و فرستاده اوست» . سِبُخت گفت : خدا كجاست ، اى محمّد ؟ فرمود : «او در همه جا هست و به نشانه هاى خود ، يافت شدنى است». گفت : پس او چگونه است؟ فرمود : «او را چگونگى و كجايى نيست؛ زيرا او _ كه عزّتمند و والاست _ خود ، به چگونه ، چگونگى و به كجا ، كجايى بخشيده است». گفت : پس ، از كجا آمده است؟ فرمود : «به او گفته نمى شود : آمد ؛ زيرا تنها به آن كه از جايى به جايى منتقل گردد، گفته مى شود : آمد؛ حالْ آن كه پروردگار ما ، به مكان و انتقال ، وصف نمى گردد ؛ بلكه هماره بى مكان بوده و هميشه خواهد بود». گفت : اى محمّد! تو پروردگار سترگى را بى چگونگى وصف مى كنى . پس من چگونه بدانم كه او تو را فرستاده است؟ [ على عليه السلام فرمود : ] آن روز ، در حضور ما ، نه سنگى و نه كلوخى و نه كوهى و نه درختى و نه جانورى نماند ، مگر آن كه از همان جاى خود گفت : گواهى مى دهم كه جز اللّه ، خدايى نيست و محمّد ، بنده او و فرستاده اوست. من نيز گفتم : گواهى مى دهم كه جز خداوند ، خدايى نيست و محمّد ، بنده او و فرستاده اوست. [ سِبُخت ] گفت : اى محمّد! اين كيست؟ فرمود : «او بهترينِ خاندانم و نزديك ترينِ مردمان به من است . گوشت او از گوشت من ، خون او از خون من و جان او از جان من است و اوست وزير من در زندگانى ام و جانشين پس از درگذشت من، همان سان كه هارون نسبت به موسى عليه السلام بود ؛ جز آن كه پيامبرى پس از من نخواهد بود . پس ، [ سخنِ ] او را گوش بسپار و فرمان ببر كه او بر حقّ است» . سپس ، او را عبد اللّه ناميد.
.
ص: 266
. .
ص: 267
. .
ص: 268
الإمام الباقر عليه السلام :قَدِمَ أُسقُفُ نَجرانَ عَلى عُمَرَ بنِ الخَطّابِ فَقالَ : ... أَخبِرني أَنتَ يا عُمَرُ أَينَ اللّهُ تَعالى ؟ فَغَضِبَ عُمَرُ ، فَقالَ أَميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : أنا أُجيبُكَ وسَل عَمّا شِئتَ ، كُنّا عِندَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آلهذاتَ يَومٍ أَتاهُ مَلَكٌ فَسَلَّمَ ، فَقالَ لَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مِن أَينَ أُرسِلتَ ؟ قالَ : مِن سَبعِ سَماواتٍ مِن عِندِ رَبّي ، ثُمَّ أَتاهُ مَلَكٌ آخَرُ فَسَلَّمَ ، فَقالَ لَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مِن أَينَ أُرسِلتَ ؟ فَقالَ : مِن سَبعِ أَرَضينَ مِن عِندِ رَبّي ، ثُمَّ أَتاهُ مَلَكٌ آخَرُ فَسَلَّمَ ، فَقالَ لَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مِن أَينَ أُرسِلتَ ؟ قالَ : مِن مَشرِقِ الشَّمسِ مِن عِندِ رَبّي ، ثُمَّ أَتاهُ مَلَكٌ آخَرُ ، فَقالَ لَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مِن أَينَ أُرسِلتَ . فَقالَ : مِن مَغرِبِ الشَّمسِ مِن عِندِ رَبّي ، فَاللّهُ هاهُنا وهاهُنا وهاهُنا فِي السَّماءِ إِلهٌ وفِي الأَرضِ إِلهٌ وهُوَ الحَكيمُ العَليمُ . (1)
عنه عليه السلام :كانَ لِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله صَديقانِ يَهودِيّانِ ، قَد آمَنا بِموسى رَسولِ اللّهِ ، وأَتَيا مُحَمَّدا رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آلهوَسمِعا مِنهُ ، وقَد كانا قَرَآ التَّوراةَ وصُحُفَ إِبراهيمَ وموسى عليهماالسلام ، وعَلِما عِلمَ الكُتُبِ الأُولى ، فَلَمّا قَبَضَ اللّهُ _ تَبارَكَ وتَعالى _ رَسولَهُ صلى الله عليه و آله أَقبَلا يَسأَلانِ عَن صاحِبِ الأَمرِ بَعدَهُ . . . فَأَرشَدَهُما إِلى عَلِيٍّ _ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ _ ، فَلَمّا جاءاهُ فَنَظَرا إِلَيهِ قالَ أَحَدُهُما لِصاحِبِهِ : إِنَّهُ الرَّجُلُ الَّذي نَجِدُ صِفَتَهُ فِي التَّوراةِ أَنَّهُ وَصِيُّ هذَا النَّبِيِّ وخَليفَتُهُ وزَوجُ ابنَتِهِ وأَبُو السِّبطَينِ وَالقائِمُ بِالحَقِّ مِن بَعدِهِ . . . ثُمَّ قالا لَهُ : فَأَينَ رَبُّكَ عز و جل ؟ قالَ لَهُما عَليٌّ _ عَلَيهِ الصَّلاةُ وَالسَّلامُ _ : إِن شِئتُما أَنبَأتُكُما بِالَّذي كانَ عَلى عَهدِ نَبِيِّكُما موسى عليه السلام ، وإِن شِئتُما أَنبَأتُكُما بِالَّذي كانَ عَلى عَهدِ نَبِيِّنا مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله . قالا : أَنبِئنا بِالَّذي كانَ عَلى عَهدِ نَبِيِّنا موسى عليه السلام . قالَ عَلِيٌّ عليه السلام : أَقبَلَ أَربَعَةُ أَملاكٍ : مَلَكٌ مِنَ المَشرِقِ ، ومَلَكٌ مِنَ المَغرِبِ ، ومَلَكٌ مِنَ السَّماءِ ، ومَلَكٌ مِنَ الأَرضِ، فَقالَ صاحِبُ المَشرِقِ لِصاحِبِ المَغرِبِ : مِن أَينَ أَقبَلتَ ؟ قالَ أَقبَلتُ مِن عِندِ رَبّي ، وقالَ صاحِبُ المَغرِبِ لِصاحِبِ المَشرِقِ : مِن أَينَ أَقبَلتَ ؟ قالَ : أَقبَلتُ مِن عِندِ رَبّي ، وقالَ النّازِلُ مِنَ السَّماءِ لِلخارِجِ مِنَ الأَرضِ : مِن أَينَ أَقبَلتَ ؟ قالَ : أَقبَلتُ مِن عِندِ رَبِّي ، وقالَ الخارِجُ مِنَ الأَرضِ لِلنَّازِلِ مِنَ السَّماءِ : مِن أَينَ أَقبَلتَ ؟ قالَ : أَقبَلتُ مِن عِندِ رَبِّي ، فَهذا ما كانَ عَلى عَهدِ نَبِيِّكُما موسى عليه السلام ، وأَمّا ما كانَ عَلى عَهدِ نَبِيِّنا مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله فَذلِكَ قَولُهُ في مُحكَمِ كِتابِهِ : «مَا يَكُونُ مِن نَّجْوَى ثَلَ_ثَةٍ إِلاَّ هُوَ رَابِعُهُمْ وَ لاَ خَمْسَةٍ إِلاَّ هُوَ سَادِسُهُمْ وَ لاَ أَدْنَى مِن ذَ لِكَ وَ لاَ أَكْثَرَ إِلاَّ هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ مَا كَانُواْ» الآية . (2)
.
ص: 269
امام باقر عليه السلام :اُسقف نجران ، بر عمر بن خطّاب وارد شد و گفت : ... اى عمر! مرا آگاه كن كه خداى والا كجاست؟ عمر خشمگين شد . پس امير مؤمنان عليه السلامفرمود : من تو را پاسخ مى گويم و از هر چه خواستى، بپرس. روزى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بوديم كه فرشته اى نزد وى آمد و سلام كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود : «از كجا فرستاده شده اى؟» . گفت : از آسمان هاى هفتگانه ، از نزد پروردگارم. پس فرشته اى ديگر نزد وى آمد و سلام كرد . پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود : «از كجا فرستاده شده اى؟» . گفت : از زمين هاى هفتگانه، از نزد پروردگارم . آن گاه ، فرشته ديگرى نزد وى آمد و سلام كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود : «از كجا فرستاده شده اى؟» . گفت : از جايگاه بر آمدنِ خورشيد ، از نزد پروردگارم. سپس فرشته ديگرى نزد وى آمد، پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود : «از كجا فرستاده شده اى؟» . گفت : از غروبگاه خورشيد ، از نزد پروردگارم. پس خدا، اين جا و اين جا و اين جاست. در آسمان ، خداست و در زمين نيز خداست ، و اوست فرزانه دانا.
امام باقر عليه السلام :پيامبر صلى الله عليه و آله دو دوستِ يهودى داشت كه به موسى پيامبر خدا ، ايمان داشتند و نزد محمّد پيامبر خدا آمده و از او [ گفتارهايى ]شنيده بودند و تورات و صُحُف ابراهيم و موسى عليهماالسلامرا نيز خوانده و دانش كتاب هاى پيشين را دانسته بودند . پس زمانى كه خداى والا و بلند پايه ، رسولش را قبض [روح ]كرد، به پرسش درباره صاحب امر (خلافت) پس از او پرداختند ... . پس [عمر] آن دو را به سوى على _ كه درودهاى خدا بر او باد _ رهنمون شد . هنگامى كه نزد ايشان آمدند و به او نگريستند، يكى از آن دو به يار خود گفت : بى گمان ، او همان مردى است كه وصف او را در تورات مى يابيم كه او وصىّ اين پيامبر و جانشين او و همسر دختر او و پدرِ دو نواده و قائم [مقام ]راستين پس از اوست ... . سپس به او گفتند : پروردگارت كجاست؟ على _ كه درود و سلام بر او باد _ به آن دو فرمود : «اگر خواستيد، شما را به آنچه در روزگار پيامبرتان موسى عليه السلامبوده، خبر مى دهم و اگر خواستيد، شما را به آنچه در روزگار پيامبر ما محمّد صلى الله عليه و آله بوده، آگاه مى كنم» . گفتند : ما را از آنچه در روزگار پيامبر ما موسى بوده ، آگاه كن. على عليه السلام فرمود : «چهار فرشته روى آوردند : فرشته اى از خاور و فرشته اى از باختر و فرشته اى از آسمان و فرشته اى از زمين . پس خاورى به باخترى گفت : از كجا آمده اى؟ گفت : از نزد پروردگارم آمده ام . باخترى به خاورى گفت : از كجا آمده اى؟ گفت : از نزد پروردگارم آمده ام . از آسمان فرود آمده ، به از زمين در آمده گفت : از كجا آمده اى؟ گفت : از نزد پروردگارم آمده ام. از زمين در آمده نيز به از آسمان فرود آمده گفت : از كجا آمده اى؟ گفت : از نزد پروردگارم آمده ام . اين همان چيزى است كه در روزگار پيامبر شما موسى عليه السلام بوده است و امّا آنچه در روزگار پيامبر ما محمّد صلى الله عليه و آلهبوده، آن گفتار او [خدا] در محكم كتاب خود است : «هيچ نجواى سه نفرى نيست ، مگر آن كه او چهارمينِ ايشان است و نه پنج نفرى ، مگر آن كه او ششمينِ آنهاست و نه كمتر از آن و نه بيشتر، مگر آن كه هر جا باشند، او با آنهاست ...» ».
.
ص: 270
. .
ص: 271
. .
ص: 272
الإمام الصادق عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى : «مَا يَكُونُ مِن نَّجْوَى ثَلَ_ثَةٍ إِلاَّ هُوَ رَابِعُهُمْ وَ لاَ خَمْسَةٍ إِلاَّ هُوَ سَادِسُهُمْ» قالَ : هُوَ واحِدٌ وأَحَدِيُّ الذَّاتِ ، بائِنٌ مِن خَلقِهِ ، وبِذاكَ وَصَفَ نَفسَهُ ، وهُوَ بِكُلِّ شَيءٍ مُحيطٌ بِالإِشرافِ وَالإِحاطَةِ وَالقُدرَةِ «لاَ يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِى السَّمَ_وَ تِ وَ لاَ فِى الْأَرْضِ وَ لاَ أَصْغَرُ مِن ذَ لِكَ وَ لاَ أَكْبَرُ» بِالإِحاطَةِ وَالعِلمِ لا بِالذَّاتِ ؛ لِأَنَّ الأَماكِنَ مَحدودَةٌ ، تَحويها حُدودٌ أَربَعَةٌ ، فَإِذا كانَ بِالذَّاتِ لَزِمَهَا الحَوايَةُ (1) . (2)
التوحيدعن أَبي جعفر (3) : سَأَلتُ أَبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَن قَولِ اللّهِ عز و جل «وَ هُوَ اللَّهُ فِى السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضِ» . قالَ : كَذلِكَ هُوَ فِي كُلِّ مَكانٍ . قُلتُ : بِذاتِهِ . قالَ : وَيحَكَ ، إِنَّ الأَماكِنَ أَقدارٌ ، فَإِذا قُلتَ : في مَكانٍ بِذاتِهِ ، لَزِمَكَ أَن تَقولَ : في أَقدارٍ وغَير ذلِكَ ، ولكِن هُوَ بائِنٌ مِن خَلقِهِ ، مُحيطٌ بِما خَلَقَ عِلما وقُدرَةً وإِحاطَةً وسُلطانا ومُلكا . (4)
الكافي عن هشام بن الحكم :قالَ أَبو شاكِرٍ الدَّيصانِيُّ : إِنَّ فِي القُرآنِ آيَةً هِيَ قَولُنا ، قُلتُ : ما هِيَ ؟ قالَ : «وَ هُوَ الَّذِى فِى السَّمَاءِ إِلَ_هٌ وَ فِى الْأَرْضِ إِلَ_هٌ» ، فَلَم أَدرِ بِما أُجيبُهُ ، فَحَجَجتُ فَخَبَّرتُ أَبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام ، فَقالَ : هذا كَلامُ زِنديقٍ خَبيثٍ ، إِذا رَجَعتَ إِلَيهِ فَقُل لَهُ : ما اسمُكَ بِالكوفَةِ ؟ فَإِنَّهُ يَقولُ : فُلانٌ ، فَقُل لَهُ : مَا اسمُكَ بِالبَصرَةِ ؟ فَإِنَّهُ يَقولُ : فُلانٌ ، فَقُل : كَذلِكَ اللّهُ رَبُّنا فِي السَّماءِ إِلهٌ ، وفِي الأَرضِ إِلهٌ ، وفِي البِحارِ إِلهٌ ، وفِي القِفارِ إِلهٌ ، وفي كُلِّ مَكانٍ إِلهٌ . قالَ : فَقَدِمتُ فَأَتَيتُ أَبا شاكِرٍ ، فَأَخبَرتُهُ ، فَقالَ : هذِهِ نُقِلَت مِنَ الحِجازِ . (5)
.
ص: 273
امام صادق عليه السلام_ درباره آيه «هيچ نجواى سه نفرى نيست ، مگر آن كه او چهارمينِ ايشان است و نه پنج نفرى ، مگر آن كه او ششمينِ آنهاست» _: او يكتاست و يگانه حقيقت (بسيط) است . از آفريدگان ، جداست و خود را بدان وصف كرده و او هر چيزى را به اِشراف و احاطه و قدرت، فرا گيرنده است. «هم وزن مور ريزى ، نه در آسمان ها و نه در زمين و نه ريزتر از آن و نه درشت تر ، از [فرا چنگ] او در نمى رود» به احاطه و علم ، نه به ذات ؛ زيرا مكان ها محدودند و مرزهاى چهارگانه ، آنها را در بر مى گيرد . پس اگر [احاطه او ]به ذات باشد، آن را در بر گرفته شدن [در مكان] ، لازم آيد.
التوحيد_ به نقل از ابو جعفر (احتمالاً محمّد بن نعمان) _: از ابو عبد اللّه (امام صادق عليه السلام) درباره گفتار خداوند عز و جل «و او در آسمان ها و زمين ، خداست» پرسيدم . فرمود : «همان گونه است . او در همه جا هست». گفتم : با ذات خود؟ فرمود : «واى بر تو! مكان ها اندازه دارند. پس هر گاه بگويى كه با ذات خود در مكانى است، تو را لازم مى آيد كه بگويى : در اندازه ها و جز آن است؛ ولى او از آفريدگان خود جداست و به آنچه آفريده، از نظر دانش و توانايى و احاطه و تسلّط و فرمان روايى ، فرا گيرنده است» .
الكافى_ به نقل از هشام بن حكم _: ابو شاكر ديصانى (1) گفت : در قرآن ، آيه اى هست كه آن ، گفتار ماست. گفتم : كدام آيه؟ گفت : «و او كسى است كه در آسمان ، خداست و در زمين ، خداست» . ندانستم چه پاسخى به او دهم . پس حج گزاردم و ابو عبد اللّه (امام صادق) عليه السلامرا آگاه كردم. فرمود : «اين ، سخنِ زنديق پليدى است . هر گاه به سوى او بازگشتى، به او بگو : نام تو در كوفه چيست؟ او خواهد گفت : فلان. پس به او بگو : نام تو در بصره چيست؟ او خواهد گفت : فلان. پس بگو : به همان سان است پروردگار ما ؛ در آسمان ، خدا و در زمين ، خداست و در درياها خداست و در بيابان ها خداست و در هر جايى خداست» . [به كوفه] وارد شدم و نزد ابو شاكر آمدم و او را از آن [پاسخِ امام] آگاه كردم. گفت : اين از حجاز آمده است.
.
ص: 274
راجع : ص 530 (الفصل الخامس والخمسون : القريب) .
36 / 2ما لا يُوصَفُ شُهودُهُ بِهِ36 / 2 _ 1حَوايَةُ الأَماكِنِالإمام عليّ عليه السلام :لا تَحويهِ الأَماكِنُ ، ولا تَضمَنُهُ الأَوقاتُ ، ولا تَحُدُّهُ الصِّفاتُ ، ولا تَأخُذُهُ السِّناتُ . (1)
عنه عليه السلام :لا كانَ في مَكانٍ فَيَجوزَ عَلَيهِ الاِنتِقالُ . (2)
عنه عليه السلام_ لَمّا قالَ لَهُ رَجُلٌ : أَينَ المَعبودُ ؟ _: لا يُقالُ لَهُ : أَينَ ؛ لِأَنَّهُ أَيَّنَ الأَينِيَّةَ ، ولا يُقالُ لَهُ : كَيفَ ؛ لِأَنَّهُ كَيَّفَ الكَيفيَّةَ ، ولا يُقالُ لَهُ : ما هُوَ ؛ لِأَنَّهُ خَلَقَ الماهِيَّةَ . سُبحانَهُ مِن عَظيمٍ تاهَتِ الفِطَنُ في تَيّارِ أَمواجِ عَظَمَتِهِ ، وحَصَرَتِ الأَلبابُ عَن ذِكرِ أَزلِيَّتِهِ ، وتحَيََّرَتِ العُقولُ في أَفلاكِ مَلَكوتِهِ . (3)
.
ص: 275
ر . ك : ص 531 (فصل پنجاه و پنجم : قريب) .
36 / 2آنچه گواهىِ خداوند ، به آن ، وصف نمى گردد36 / 2 _ 1در بر گرفتن مكان هاامام على عليه السلام :مكان ها او را در بر نمى گيرد و زمان ها او را فرا نمى گيرد و اوصاف ، حدود او را معلوم نمى كند و خواب هاى سبك ، او را در نمى گيرد .
امام على عليه السلام :در مكانى نبوده تا جا به جا شدن ، بر او روا گردد.
امام على عليه السلام_ در پاسخ مردى كه پرسيد : معبود كجاست؟ _: درباره او گفته نمى شود : كجاست؟ زيرا او خود ، به «كجايى» ، كجايى بخشيده است . به او گفته نمى شود : «چگونه است ؟» ، زيرا او خود ، «چگونگى» را پديد آورده است . به او گفته نمى شود : «او چيست؟» ، زيرا او خود ، چيستى را آفريده است. منزّه است [خداى ]سترگى كه تيز هوشى ها در جريان خيزاب هاى سترگىِ او سرگشته اند و عقل ها از ياد كردِ ديرينگىِ او ناتوان گشته اند و خِردها در سپهرهاى ملكوت او سرگردان شده اند .
.
ص: 276
عنه عليه السلام :من قالَ : أَينَ ، فَقَد غَيّاهُ . (1)
عنه عليه السلام_ لَمّا قيلَ لَهُ : أَينَ كانَ رَبُّنا قَبلَ أَن يَخلُقَ سَماءً وأَرضا ؟ _: «أَينَ» سُؤالٌ عَن مَكانٍ، وكانَ اللّهُ ولا مَكانَ . (2)
الإمام زين العابدين عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: أَنتَ الَّذي لا يَحويكَ مَكانٌ . (3)
علل الشرائع عن ثابت بن دينار :سَأَلتُ زَينَ العابِدينَ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أَبي طالِبٍ عليه السلامعَنِ اللّهِ _ جَلَّ جَلالُهُ _ هَل يُوصَفُ بِمَكانٍ ؟ فَقالَ : تَعالى عَن ذلِكَ . قُلتُ : فَلِمَ أَسرى بِنَبِيِّهِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله إِلَى السَّماءِ ؟ قالَ : لِيُرِيَهُ مَلَكوتَ السَّماواتِ وما فيها مِن عَجائِبِ صُنعِهِ وبَدائِعِ خَلقِهِ . قُلتُ : فَقَولُ اللّهِ عز و جل : «ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى * فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى » (4) قالَ : ذاكَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؛ دَنا مِن حُجُبِ النّورِ فَرَأَى مَلَكوتَ السَّماواتِ ، ثُمَّ تَدَلّى صلى الله عليه و آلهفَنَظَرَ مِن تَحتِهِ إِلى مَلَكوتِ الأَرضِ حَتّى ظَنَّ أَنَّهُ فِي القُربِ مِنَ الأَرضِ كَقابِ قَوسَينِ أَو أَدنى . (5)
.
ص: 277
امام على عليه السلام :هر كه گفت : «كجاست؟» ، براى او غايت شمرده است.
امام على عليه السلام_ در پاسخ به اين سخن كه : خداوندگار ما پيش از آن كه آسمانى و زمينى بيافريند، كجا بود؟ _: «كجا» ، پرسش از مكان است، حال آن كه خدا بود و مكانى نبود.
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعا _: تو كسى هستى كه مكانى تو را در بر نمى گيرد.
علل الشرائع_ به نقل از ثابت بن دينار _: از زين العابدين على بن حسين بن على بن ابى طالب عليه السلامدرباره خدا _ كه بزرگ است شكوه او _ پرسيدم كه : آيا به [داشتن ]مكانى وصف مى گردد؟ فرمود : «از آن برتر است». گفتم : پس چرا پيامبرش محمّد صلى الله عليه و آله را [ در شب معراج ] به آسمان برد؟ فرمود : «براى آن كه ملكوت آسمان ها و شگفتى هاى صنع و نو آورى هاى آفرينش خود را كه در آنهاست ، به او نشان دهد». گفتم : پس گفتار خداوند عز و جل «آن گاه نزديك و نزديك تر شد ، به اندازه دو [ انتهاى ] كمان يا نزديك تر ، شد» [به چه معناست]؟ فرمود : «آن ، پيامبر خداست كه به حجاب هاى نور ، نزديك شد و ملكوت آسمان ها را ديد. سپس نزديك تر آمد و از پشت آن ، به ملكوت زمين نگريست ، چندان كه پنداشت او در نزديكى به زمين ، مانند اندازه دو كمان يا نزديك تر است».
.
ص: 278
من لا يحضره الفقيه عن زيد بن عليّ :سَأَلتُ أَبي سَيِّدَ العابِدينَ عليه السلام فَقُلتُ لَهُ ... : يا أَبَه ، أَلَيسَ اللّهُ _ جَلَّ ذِكرُهُ _ لا يوصَفُ بِمَكانٍ ؟ فَقالَ : بَلى ، تَعالَى اللّهُ عَن ذلِكَ عُلُوّا كَبيرا . قُلتُ : فَما مَعنى قَولِ موسى عليه السلام لِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : اِرجِع إِلى رَبِّكَ ؟ فَقالَ : مَعناهُ مَعنى قَولِ إِبراهيمَ عليه السلام : «إِنِّى ذَاهِبٌ إِلَى رَبِّى سَيَهْدِينِ » (1) ومَعنى قَولِ موسى عليه السلام : «وَ عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضَى » (2) ومَعنى قَولِهِ عز و جل : «فَفِرُّواْ إِلَى اللَّهِ» (3) ، يَعني : حُجّوا إِلى بَيتِ اللّهِ . يا بُنَيَّ إِنَّ الكَعبَةَ بَيتُ اللّهِ فَمَن حَجَّ بَيتَ اللّهِ فَقَد قَصَدَ إِلَى اللّهِ ، وَالمَساجِدَ بُيوتُ اللّهِ ، فَمَن سَعى إِلَيها فَقَد سَعى إِلَى اللّهِ وقَصَدَ إِلَيهِ ، وَالمُصَلّي ما دامَ في صَلاتِهِ فَهُوَ واقِفٌ بَينَ يَدَيِ اللّهِ عز و جل ؛ فَإِنَّ للّهِِ _ تَبارَكَ وتَعالى _ بِقاعا في سَماواتِهِ ، فَمَن عُرِجَ بِهِ إِلى بُقعَةٍ مِنها فَقَد عُرِجَ بِهِ إِلَيهِ أَلا تَسمَعُ اللّهَ عز و جل يَقولُ : «تَعْرُجُ الْمَلَ_ئِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ» (4) ويَقولُ عز و جل : «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّ__لِحُ يَرْفَعُهُ» (5) . (6)
.
ص: 279
كتاب من لا يحضره الفقيه_ به نقل از زيد بن على بن حسين عليهماالسلام _: از پدرم ، سرور عبادتگران (امام زين العابدين عليه السلام) ، پرسيدم : ... پدر جان! آيا اين گونه نيست كه خدا _ كه ياد او بزرگ است _ به مكان ، وصف نمى گردد؟ فرمود : «آرى . خداوند ، بسى از آن ، برتر و بالاتر است». گفتم : پس معناى سخن موسى عليه السلام به پيامبر خدا [كه در شب معراج گفت ] : «به سوى پروردگارت باز گرد»، چيست؟ فرمود : «معناى آن، معناى سخن ابراهيم عليه السلاماست : «من به سوى خداوندگارم مى روم كه مرا رهنمون خواهد شد» و نيز معناى گفتار موسى عليه السلام : «و _ اى پروردگارِ من _ ، به سوى تو شتافتم تا خشنود گردى» و معناى سخن خداوند عز و جل : «پس به سوى خدا بگريزيد» ، يعنى : آهنگ خانه خدا كنيد. پسرم ! همانا كعبه، خانه خداست. پس هر كه حجّ خانه خدا بگزارَد، آهنگ خدا كرده است و مسجدها خانه هاى خدا هستند . پس هر كه به آنها برود، به سوى خدا رفته و آهنگ او كرده است و نمازگزار تا هنگامى كه در نماز خود باشد، در پيشگاه خداوند عز و جل ايستاده است . خداى والا و بلند پايه را در آسمان هايش مكان هايى است، پس هر كه به سوى يكى از آن مكان ها ، بالا برده شود، به سوى او بالا برده شده است. آيا نمى شنوى سخن خداى عز و جل را كه مى فرمايد : «فرشتگان و روح ، به سوى او بالا مى روند» و مى فرمايد : «گفتار پاكيزه ، به سوى او بر مى كشد ، و كردار نيك آن را بالا مى برد» .
.
ص: 280
الكافي عن زرارة :قُلتُ لِأَبي جَعفَرٍ عليه السلام : أَكانَ اللّهُ ولا شَيءَ ؟ قالَ : نَعَم ، كانَ ولا شَيءَ . قُلتُ : فَأَينَ كانَ يَكونُ ؟ وكانَ مُتَّكِئَا فَاستَوى جالِسا وقالَ : أَحَلتَ يا زُرارَةُ ، وسَأَلتَ عَنِ المَكانِ إِذ لا مَكانَ . (1)
الإمام الصادق عليه السلام :إِنَّ يَهودِيّا يُقالُ لَهُ : سِبَختُ ، جاءَ إِلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، جِئتُ أَسأَ لُكَ عَن رَبِّكَ ، فَإِن أَنتَ أَجَبتَني عَمّا أَسأَ لُكَ عَنهُ وإِلاّ رَجَعتُ . قالَ : سَل عَمّا شِئتَ . قالَ : أَينَ رَبُّكَ ؟ قالَ : هُوَ في كُلِّ مَكانٍ ولَيسَ في شَيءٍ مِنَ المَكانِ المَحدودِ . قالَ : وكَيفَ هُوَ ؟ قالَ : وكَيفَ أَصِفُ رَبّي بِالكَيفِ وَالكَيفُ مَخلوقٌ ، وَاللّهُ لا يوصَفُ بِخَلقِهِ . (2)
عنه عليه السلام_ لَمّا سَأَلَهُ ابنُ أَبِي العَوجاءِ : أَهُوَ في كُلِّ مَكانٍ ؟ أَلَيسَ إِذا كانَ في السَّماءِ كَيفَ يَكونُ فِي الأَرضِ ، وإِذا كانَ فِي الأَرضِ كَيفَ يَكونُ فِي السَّماءِ ؟! _: إِنَّما وَصَفتَ المَخلوقَ الَّذي إِذَا انتَقَلَ عَن مَكانٍ اِشتَغَلَ بِهِ مَكانٌ وخَلا مِنهُ مَكانٌ ؛ فَلا يَدري فِي المَكانٍ الَّذي صارَ إِلَيهِ ما يَحدُثُ في المَكانِ الَّذي كانَ فيهِ ، فَأَمَّا اللّهُ العَظيمُ الشَّأنُ المَلِكُ الدَّيّانُ فَلا يَخلو مِنهُ مَكانٌ ، ولا يَشتَغِلُ بِهِ مَكانٌ ، ولا يَكونُ إِلى مَكانٍ أَقرَبَ مِنهُ إِلى مَكانٍ . (3)
.
ص: 281
الكافى_ به نقل از زُراره _: به ابو جعفر (امام باقر ) عليه السلام گفتم : آيا خدا بود و هيچ چيز نبود؟ فرمود : «بله، بود و هيچ چيز نبود». گفتم : پس كجا بود؟ امام عليه السلام كه تكيه داده بود، استوار نشست و فرمود : «اى زُراره! گفتار مُحالى آوردى و درباره چيزى كه هيچ مكانى ندارد ، از مكان پرسيدى» .
امام صادق عليه السلام :يهودى اى كه به او سِبُخْت گفته مى شد، نزد پيامبر خدا آمد و گفت : اى پيامبر خدا ! آمده ام تا از تو درباره پروردگارت بپرسم . پس اگر به آنچه از تو مى پرسم ، پاسخ گفتى، [كه گفتى] وگرنه ، باز مى گردم. فرمود : «از هر چه خواستى ، بپرس». گفت : پروردگارت كجاست؟ فرمود : «او همه جا هست و در جايى از مكانِ محدود نيست». گفت : او چگونه است؟ فرمود : «چگونه پروردگارم را به چگونگى وصف كنم، حال آن كه چگونگى آفريده اى است و خدا به [اوصاف] آفريدگانش وصف نمى گردد».
امام صادق عليه السلام_ هنگامى كه ابن ابى العوجاء از امام پرسيد : آيا او در همه جا هست؟ آيا چنان نيست كه هر گاه در آسمان است، چگونه در زمين خواهد بود؟ و اگر در زمين است، چگونه در آسمان خواهد بود؟! _: تو تنها ، آفريده اى را وصف كردى كه هر گاه از مكانى ، جابه جا شود، مكانى [ ديگر ] ، از او پُر مى گردد و مكانى [ ديگر ] ، تهى. از اين روى ، در مكانى كه به آن جا منتقل شده ، نمى داند در مكانى كه در آن بود، چه رخ مى دهد؛ امّا خداوند سترگْ قدرِ فرمان رواىِ جزا دهنده، هيچ مكانى از او تهى نيست و هيچ مكانى او را [از مكانى] باز نمى دارد و به مكانى از مكانى [ ديگر ]نزديك تر نيست.
.
ص: 282
الإمام الكاظم عليه السلام :لا تُحيطُ بِهِ الأَقطارُ ، ولا يَحويهِ مَكانٌ ، ولا تُدرِكُهُ الأَبصارُ وهُوَ يُدرِكُ الأَبصارَ ، وهُوَ اللَّطيفُ الخَبيرُ . (1)
عنه عليه السلام_ لَمّا قيلَ لَهُ : لِأَيِّ عِلَّةٍ عَرَجَ اللّهُ بِنَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله إِلَى السَّماءِ ، ومِنها إِلى سِدرَةِ المُنتَهى ، ومِنهُما إِلى حُجُبِ النّورِ ، وخاطَبَهُ وناجاهُ هُناكَ وَاللّهُ لا يُوصَفُ بِمَكانٍ ؟ قال _: إِنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ لا يوصَفُ بِمَكانٍ ولا يَجري عَلَيهِ زَمانٌ ، ولكِنَّهُ عز و جلأَرادَ أَن يُشَرِّفَ بِهِ مَلائِكَتَهُ وسُكّانَ سَماواتِهِ ويُكرِمَهُم بِمُشاهَدَتِهِ ، ويُرِيَهُ مِن عَجائِبِ عَظَمَتِهِ ما يُخبِرُ بِهِ بَعدَ هُبوطِهِ ، ولَيسَ ذلِكَ عَلى ما يَقولُ المُشَبِّهونَ ، سُبحانَ اللّهِ وتَعالى عَمّا يُشرِكونَ . (2)
عنه عليه السلام :إِنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ كانَ لَم يَزَل بِلا زَمانٍ ولا مَكانٍ ، وهُوَ الآنَ كَما كانَ لا يَخلو مِنهُ مَكانٌ ، ولا يَشغَلُ بِهِ مَكانٌ ، ولا يَحُلُّ في مَكانٍ . (3)
.
ص: 283
امام كاظم عليه السلام :كرانه ها او را فرا نمى گيرند و مكانى او را در بر نمى گيرد. انديشه ها او را در نمى يابند و او انديشه ها را در مى يابد و اوست باريك بين آگاه.
امام كاظم عليه السلام_ آن گاه كه به ايشان گفته شد : به چه علّتى خداوند عز و جل پيامبر خود را به آسمان و از آن به سِدرَةُ المُنتهى و از آن دو ، به حجاب هاى نور ، بالا برد و آن جا او را مخاطب ساخت و با او نجوا كرد، حال آن كه خداوند به مكان وصف نمى گردد؟ _: خداى والا و بلند پايه، به مكان وصف نمى گردد و زمان بر او جارى نيست ؛ ولى او خواست تا بدان ، فرشتگان خود و ساكنان آسمان هايش را ارج نهد و ايشان را با ديدن او گرامى بدارد و به او از شگفتى هاى سترگىِ خود ، چيزها نشان دهد تا پس از فرود آمدنش ، از آن خبر دهد و آن ، چنان نيست كه همسان انگاران مى گويند : خداوند از آنچه شرك مى ورزند، پيراسته و والاتر است .
امام كاظم عليه السلام :خداوند والا و بلند پايه ، هماره بى زمان و بى مكان بوده است و او اكنون همان سان است كه بود ؛ جايى از او تهى نيست و مكانى او را [از مكانى ديگر ]باز نمى دارد و در مكانى فرو نمى آيد .
.
ص: 284
الإمام الرضا عليه السلام :إِنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ لا يوصَفُ بِمَكانٍ ، ولا يُدرَكُ بِالأَبصارِ وَالأَوهامِ . (1)
معاني الأخبار عن الحسن بن فضّال :سَأَلتُ الرِّضا عَلِيَّ بنَ موسى عليهماالسلام عَن قَولِ اللّهِ عز و جل : «كَلاَّ إِنَّهُمْ عَن رَّبِّهِمْ يَوْمَ_ئِذٍ لَّمَحْجُوبُونَ » (2) فَقالَ : إِنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ لا يوصَفُ بِمَكانٍ يَحُلُّ فيهِ فَيُحجَبَ عَنهُ فيهِ عِبادُهُ ، ولكِنَّهُ عز و جليَعني أَنَّهُم عَن ثَواب رَبِّهِم مَحجوبونَ . وسَأَلتُهُ عَن قَولِ اللّهِ عز و جل : «وَ جَاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا » (3) ، فَقالَ : إِنَّ اللّهَ عز و جل لا يوصَفُ بِالمَجيءِ وَالذَّهابِ ، تَعالى عَنِ الاِنتِقالِ ، إِنَّما يَعني بِذلِكَ : وجاءَ أَمرُ رَبِّكَ وَالمَلَك صَفّا صَفّا . وسَأَلتُهُ عَن قَولِ اللّهِ عز و جل : «هَلْ يَنظُرُونَ إِلاَّ أَن يَأْتِيَهُمُ اللَّهُ فِى ظُ_لَلٍ مِّنَ الْغَمَامِ وَالْمَلَ_ئِكَةُ» (4) قالَ : يَقولُ : هَل يَنظُرونَ إِلاّ أَن يَأتِيَهُمُ اللّهُ بِالمَلائِكَةِ في ظُلَلٍ مِنَ الغَمامِ وهكَذا نَزَلَت . (5)
.
ص: 285
امام رضا عليه السلام :خداوند والا و بلند پايه ، به مكانى وصف نمى گردد و با انديشه ها و اوهام ، دريافته نمى شود.
معانى الأخبار_ از حسن بن فضّال _: از على بن موسى الرضا عليه السلام درباره آيه «هرگز! ايشان در آن روز ، از پروردگارشان منع شده اند» پرسيدم . فرمود : «خداوند والا و بلند پايه ، به مكانى وصف نمى گردد كه در آن بگنجد و در آن [مكان] ، بندگانش از او منع شده باشند ؛ ولى مرادِ خداوند عز و جل آن است كه آنان از پاداش پروردگارشان منع شده اند» . و از او درباره آيه «و پروردگارت و فرشتگان ، صف اندر صف بيايند» پرسيدم . فرمود : «خداوند عز و جل به آمدن و رفتن وصف نمى گردد، از جابه جا شدن برتر و بالاتر است . مراد آن است كه فرمان پروردگارت و فرشتگان ، صف اندر صف مى آيند». و از او درباره آيه «آيا جز اين انتظار مى برند كه خدا در پوشش هايى از ابر و فرشتگان ، نزد ايشان آيد؟» پرسيدم. فرمود : «مى گويد : آيا جز اين را انتظار مى برند كه خداوند ، فرشتگان را در پوشش هايى از ابر، نزد ايشان آورَد؟ و [آيه ]اين گونه [ و بر اين معنا ]فرود آمده است».
.
ص: 286
36 / 2 _ 2الوُلوجُ فِي الأَشياءِالإمام عليّ عليه السلام_ مِن خُطبَةٍ لَهُ فِي التَّوحيدِ _: لا أَنَّ الأَشياءَ تَحويهِ فَتُقِلَّهُ أَو تُهوِيَهُ ، أَو أَنَّ شَيئا يَحمِلُهُ فَيُميلَهُ أَو يُعَدِّلَهُ ، لَيسَ فِي الأَشياءِ بِوالِجٍ ، ولا عَنها بِخارِجٍ . (1)
عنه عليه السلام :لَم يَحلُل فيهَا [الأَشياء] فَيُقالَ : هُوَ فيها كائِنٌ ، ولَم يَن ءَ عَنها فَيُقالَ : هُوَ مِنها بائِنٌ . (2)
عنه عليه السلام :فِي الأَشياءِ كُلِّها غَيرُ مُتَمازِجٍ بِها ، ولا بائِنٌ مِنها . (3)
عنه عليه السلام :فارَقَ الأَشياءَ لا عَلَى اختِلافِ الأَماكِنِ ، ويَكونُ فيها لا عَلى وَجهِ المُمازَجَةِ . (4)
عنه عليه السلام :مَن قالَ : عَلامَ ؟ فَقَد أَخلى مِنهُ ، ومَن قالَ : فيمَ ؟ فَقَد ضَمَّنَهُ . (5)
.
ص: 287
36 / 2 _ 2درآمدن در اشياامام على عليه السلام_ در سخنرانى اش در باره خدا شناسى _: نه اشيا او را در بر مى گيرند تا او را بردارند يا پايين آورند و نه چيزى او را در بر دارد تا او را [به سمتى ]بگردانَد يا او را راست نگاه دارد . در اشيا درآينده نيست و از آنها بيرون شونده نيست.
امام على عليه السلام :در آنها (اشيا) حلول نكرده تا گفته شود : «او در آنهاست» و از آنها دور نگشته تا گفته شود : «او از آنها جداست».
امام على عليه السلام :در همه اشيا هست ، نه در آميزنده با آنها و نه جدا از آنها .
امام على عليه السلام :از اشيا جدا گشته ، نه به معناى دو جاى متفاوت داشتن ، و در آنهاست ، نه بر وجه در آميختن.
امام على عليه السلام :هر كه بگويد : « [ خداوند ] بر روىِ چيست؟» ، [مكانى را] از او تهى داشته و هر كه بگويد : «در چيست؟» ، او را [در چيزى ]گنجانده است .
.
ص: 288
عنه عليه السلام :البائِنُ لا بِتَراخي مَسافَةٍ . (1)
عنه عليه السلام :بانَ مِنَ الأَشياءِ بِالقَهرِ لَها وَالقُدرَةِ عَلَيها ، وبانَتِ الأَشياءُ مِنهُ بِالخُضوعِ لَهُ وَالرُّجوعِ إِلَيهِ . (2)
الإمام الحسين عليه السلام_ في صِفَةِ اللّهِ جَلَّ وعَلا _: هُوَ فِي الأَشياءِ كائِنٌ لا كَينونَةَ مَحظورٍ بِها عَلَيهِ ، ومِنَ الأَشياءِ بائِنٌ لا بَينونَةَ غائِبٍ عَنها ، لَيسَ بِقادِرٍ مَن قارَنَهُ ضِدٌّ ، أَو ساواهُ نِدٌّ ، لَيسَ عَنِ الدَّهرِ قِدَمُهُ ، ولا بِالنّاحِيَةِ أَمَمُهُ ، احتَجَبَ عَنِ العُقولِ ، كَمَا احتَجَبَ عَنِ الأَبصارِ ، وعَمَّن فِي السَّماءِ احتِجابُهُ كَمَن فِي الأَرضِ ، قُربُهُ كَرامَتُهُ ، وبُعدُهُ إِهانَتُهُ . (3)
الإمام الصادق عليه السلام :لا خَلقُهُ فيهِ ، ولا هُوَ فِي خَلقِهِ . (4)
عنه عليه السلام :إِنَّ اللّهَ خِلوٌ مِن خَلقِهِ وخَلقُهُ خِلوٌ مِنهُ ، وكُلُّ ما وَقَعَ عَلَيهِ اِسمُ شَيءٍ ما خَلا اللّهَ فَهُوَ مَخلوقٌ وَاللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيءٍ ، تَبارَكَ الَّذي لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ وهُوَ السَّميعُ البَصيرُ . (5)
عنه عليه السلام :هُوَ . . . بائِنٌ مِن خَلقِهِ . (6)
.
ص: 289
امام على عليه السلام :[ خداوند متعال ] جداست ، نه به دورىِ مسافت .
امام على عليه السلام :[ خداوند متعال ]از اشيا جدا گشته ، با چيرگى بر آنها و توانايى بر آنها، و اشيا از او جدا گشته اند ، با فروتنى براى او و بازگشت به سوى او .
امام حسين عليه السلام_ در وصف خداوند عز و جل _: او در اشياست ، نه بودنى در حصار آنها ، (1) و از اشيا جداست ، نه جدايىِ [موجودِ] غايب از آنها. توانا نيست آن كس كه هماوردى با او قرين گردد يا همانندى با او برابرى كند . ديرينگىِ او از [ جنسِ ]زمان نيست و آهنگ نمودنِ او ، به سمت و سو نيست. (2) از خِردها پوشيده است، همان سان كه از ديدگان پوشيده است و پوشيدگىِ او از آسمانيان ، چون پوشيدگىِ او از زمينيان است . نزديكى او كرامت او ، و دورى او خوار كردن اوست.
امام صادق عليه السلام :نه آفريده هايش در اويند و نه او در آفريده هاى خويش است .
امام صادق عليه السلام :خداوند ، از آفريدگان خود ، تهى است و آفريدگانش از او تهى اند، و هر آنچه جز خدا نام «چيز (شى ء) » بر آن اطلاق شود، آفريده است. خدا آفريدگار همه چيز است . والاست كسى كه مانند او چيزى نيست و او شنواى بيناست.
امام صادق عليه السلام :او ... از آفريده هايش جداست.
.
ص: 290
تعليق :يثبت أَميرالمؤمنين علي عليه السلام في بعض المواضع البينونة بين الخالق والمخلوق ، وينفيها في مواضع أُخرى ، والمراد من البينونة إِثبات التباين الذاتي والوصفيّ ، يعني أَنّه ليس هناك أَي صفة من صفات الذات الإلهية تشبه صفة المخلوقات ، فاللّه سبحانه قاهر قادر ذاتا ، والمخلوقات خاضعة فقيرة عاجزة ذاتا ، والمراد غير الصحيح من البينونة هو البينونة المكانية ؛ لأَنّ اللّه تعالى ليس له مكان ، حتّى يصبح بائنا عن مخلوقاته من حيث المكان ؛ لأَنّ المكان من صفات المخلوقات ، وما جاء في بعض العبارات من صفة المكان ؛ فإنّه يعني إِحاطة علمه بالمكان ولا يعني حلوله فيه ، تعالى اللّه عن ذلك علوا كبيرا .
36 / 3حِكمَةُ رَفعِ اليَدَينِ فِي الدُّعاءِالإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام: إِنَّ أَميرَ المُؤمِنينَ عليه السلامقالَ : إِذا فَرَغَ أَحَدُكُم مِنَ الصَّلاةِ فَليَرفَع يَدَيهِ إِلَى السَّماءِ وليَنصَب فِي الدُّعاءِ ، فَقالَ عَبدُ اللّهِ بنُ سَبَأ : يا أَميرَ المُؤمِنينَ ، ألَيسَ اللّهُ في كُلِّ مَكانٍ ؟ فَقالَ : بَلى . قالَ : فَلِمَ يَرفَعُ يَدَيهِ إِلَى السَّماءِ ؟ قالَ : أَما تَقَرَأُ فِي القُرآنِ «وَ فِى السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَ مَا تُوعَدُونَ» (1) فَمِن أَينَ يُطلَبُ الرِّزقُ إِلاّ مِن مَوضِعِهِ ، ومَوضِعُ الرِّزقِ وما وَعَدَ اللّهُ السَّماءُ . (2)
.
ص: 291
توضيحامير مؤمنان على عليه السلام در برخى مواضع ، بينونت (جدايى) ميان آفريدگار و آفريده را اثبات و در مواضعى ديگر ، نفى مى كند. مراد از بينونت ، اثبات تباين ذاتى و وصفى است؛ يعنى هيچ صفتى از صفات ذات الهى ، همانند صفت آفريده ها نيست. از اين روى ، خداى سبحان ، ذاتا چيره تواناست ؛ ولى آفريده ها ذاتا فرمان بردار، نيازمند و ناتوان اند . برداشتِ نادرست از بينونت، بينونت مكانى است؛ زيرا خداى متعال ، مكانى ندارد تا از نظر مكان ، از آفريده هاى خود جدا گردد؛ چرا كه مكان داشتن ، از ويژگى هاى آفريده هاست و منظور از صفت هاى مكانىِ مطرح در برخى عبارات ، احاطه علم خدا به مكان است و نه حلول او در آن ، كه خدا بسى والاتر از چنين نسبت هايى است.
36 / 3حكمت بالا بردن دست ها در دعاامام صادق عليه السلام_ به نقل از پدران خود عليهم السلام _: امير مؤمنان فرمود : «هر گاه يكى از شما نماز را به پايان رسانْد، دستان خود را به آسمان بالا ببرد و در نيايش بكوشد» . عبد اللّه بن سبأ گفت : اى امير مؤمنان ! مگر خدا در همه جا نيست؟ فرمود : «آرى». گفت : پس چرا [نيايشگر] دستان خود را به سوى آسمان بلند كند؟ فرمود : «آيا در قرآن نخوانده اى «و روزىِ شما و آنچه وعده داده مى شويد ، در آسمان است» ؟ آيا روزى ، جز از جايگاه خود، خواسته مى شود؟! و جايگاه روزى و آنچه خدا وعده داده، آسمان است».
.
ص: 292
الإمام الصادق عليه السلام_ لَمّا سُئِلَ : مَا الفَرقُ بَينَ أَن تَرفَعوا أَيدِيَكُم إِلَى السَّماءِ وبَينَ أَن تَخفِضوها نَحوَ الأَرضِ ؟ قال _: ذلِكَ في عِلمِهِ وإِحاطَتِهِ وقُدرَتِهِ سَواءٌ ، ولكِنَّهُ عز و جل أَمرَ أَولِيائَهُ وعِبادَهُ بِرَفعِ أَيديهِم إِلَى السَّماءِ نَحوَ العَرشِ ؛ لِأَنَّهُ جَعَلَهُ مَعدِنَ الرِّزقِ ، فَثَبَّتنا ما ثَبَّتَهُ القُرآنُ وَالأَخبارُ عَنِ الرَّسولِ صلى الله عليه و آلهحينَ قالَ : اِرفَعوا أَيدِيَكُم إِلَى اللّهِ عز و جل . وهذا يُجمِعُ عَلَيهِ فِرَقُ الأُمَّةِ كُلُّها . (1)
.
ص: 293
امام صادق عليه السلام_ هنگامى كه از وى پرسيده شد : چه فرق است ميان آن كه دستان خود را به آسمان بالا ببريد با آن كه آنها را به سمت زمين فرود آوريد؟ _: آن [امر] ، از نظر دانش و فراگيرى و توانايى او يكسان است ؛ ولى او دوستان و بندگان خود را به بالا بردن دستانشان به آسمان به سمت عرش، فرمان داده است؛ زيرا او آن را كانِ روزى ساخته است . (1) پس آنچه را كه قرآن و روايت هاى پيامبر صلى الله عليه و آلهثابت داشته، بايسته مى دانيم، آن گاه كه فرمود : «دستان خود را به سوى خداوند عز و جل بالا بريد». همه فرقه هاى امّت ، بر اين ، اتّفاق دارند.
.
ص: 294
الفصل السابع والثلاثون: الصّادقالصَّادق لغةً«الصَّادق» اسم فاعل من مادّة «صدق» وهو يدلّ على قوّة في الشيء قولاً وغيره ، من ذلك الصدق: خلاف الكذب ، سمّي لقوّته في نفسه ؛ ولأَنّ الكذب لا قوّة له ، وهو باطل ، وأَصل هذا من قولهم شيء صدق ، أَي: صُلب (1) .
الصَّادق في القرآن والحديثوردت مشتقّات مادّة «صدق» منسوبة إِلى اللّه تعالى في القرآن الكريم اثنتي عشرة مرّة (2) ، ووُصف اللّه سبحانه في هذه الآيات بالصدق في القول والحديث حينا ، وبالصدق في الوعد حينا آخر ، وبالصدق مطلقا حينا ثالثا. وينبغي أَن نقول في وجه المناسبة بين صدق اللّه في الكلام والوعد وبين المعنى اللغويّ للصدق ، أَي : القوّة : واللّه تعالى لقوّة كلامه ووعده صادق الكلام وصادق الوعد ، أَي : إِنّ كلامه مطابق للواقع ، لا كذب فيه وهو لا يخلف الميعاد ، بل هو أَصدق الصادقين ؛ لأَنّه أَقوى الأَقوياء وكلّ قوّة منه تعالى .
.
ص: 295
فصل سى و هفتم : صادقواژه شناسى «صادق»صفت «صادق (راستگو) » ، اسم فاعل است از مادّه «صدق» ، به معناى نيرومندى در چيزى ، خواه سخن باشد يا غير آن . صدق ، خلاف كذب است ؛ چرا كه دروغ ، نيرويى ندارد و باطل است . اصل اين معنا ، از اين گفتار آمده است : «شى ءٌ صِدق ؛ چيزى است استوار».
صادق ، در قرآن و حديثدر قرآن كريم، برگرفته هاى مادّه «صدق» ، دوازده بار به خداى متعال نسبت داده شده است. خداى سبحان در اين آيات ، گاه به راستى در گفتار ، گاه به راستى در وعده ، و گاه نيز به مطلق راستى وصف گشته است. مى سزد كه در باب وجه مناسبت ميان راستىِ خدا در گفتار و وعده ، با معناى لغوى صدق (نيرومندى) ، بگوييم كه خداى متعال ، به سبب نيرومندى در گفتار و وعده اش، راستگو و راستْ وعده است ؛ يعنى گفتار او مطابق با واقع است ، هيچ دروغى در آن نيست و او خلف وعده نمى كند؛ بلكه او راستگوترينِ راستگويان است ؛ زيرا او نيرومندترينِ نيرومندان است و هر نيرويى از جانب اوست.
.
ص: 296
37 / 1أصدَقُ الصَّادِقينَالكتاب«وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قِيلاً» . (1)
«وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ حَدِيثًا» . (2)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :اللّهُمَّ إِنّي أَسأَ لُكَ بِاسمِكَ... يا أَحكَمَ الحاكِمينَ، يا أَعدَلَ العادِلينَ، يا أَصدَقَ الصّادِقينَ. (3)
الإمام الصادق عليه السلام :يا مَن يَحكُمُ ما يَشاءُ ويَفعَلُ ما يُريدُ... يا أَصدَقَ الصّادِقينَ، ويا أَرحَمَ الرّاحِمينَ. (4)
الإمام عليّ عليه السلام_ في أَبياتٍ نُسِبَت إِلَيهِ _: ولا تَبخَسَنَّهُ (5) حَقَّهُ وَاردُدِ الوَرى إِلَيهِ فَإِنَّ اللّهَ أَصدَقُ قائِلِ (6)
.
ص: 297
37 / 1راستگوترينِ راستگويانقرآن«و چه كسى راست گفتارتر از خداست؟» .
«و چه كسى در سخن ، راستگوتر از خداست؟» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوندا! من از تو درخواست مى كنم به نامت ... اى حاكم ترينِ حاكمان، اى دادگرترينِ دادگران، اى راستگوترينِ راستگويان!
امام صادق عليه السلام :اى آن كه آنچه بخواهد، حكم مى كند و آنچه اراده كند، انجام مى دهد!... اى راستگوترينِ راستگويان، و اى مهربان ترينِ مهربانان!
امام على عليه السلام_ در اشعارى خطاب به ابو بكر _: و حقّ او [على عليه السلام] را كم مگذار و مردمان را / به سوى او باز گردان كه خدا راستگوترين گوينده است.
.
ص: 298
37 / 2صادِقُ الوَعدِالكتاب«وَ قَالُواْ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى صَدَقَنَا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشَاءُ فَنِعْمَ أَجْرُ الْعَ_مِلِينَ» . (1)
«ثُمَّ صَدَقْنَ_هُمُ الْوَعْدَ فَأَنجَيْنَ_هُمْ وَ مَن نَّشَاءُ وَ أَهْلَكْنَا الْمُسْرِفِينَ» . (2)
«وَلَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُم بِإِذْنِهِ حَتَّى إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَ_زَعْتُمْ فِى الْأَمْرِ وَعَصَيْتُم مِّن بَعْدِ مَا أَرَاكُم مَّا تُحِبُّونَ مِنكُم مَّن يُرِيدُ الدُّنْيَا وَمِنكُم مَّن يُرِيدُ الاْخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ لِيَبْتَلِيَكُمْ وَلَقَدْ عَفَا عَنكُمْ وَاللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ» . (3)
«لَّقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّءْيَا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِن شَاءَ اللَّهُ ءَامِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُءُوسَكُمْ وَمُقَصِّرِينَ لاَ تَخَافُونَ فَعَلِمَ مَا لَمْ تَعْلَمُواْ فَجَعَلَ مِن دُونِ ذَ لِكَ فَتْحًا قَرِيبًا» . (4)
الحديثالإمام عليّ عليه السلام :اللّهُمَّ لَكَ الحَمدُ باعِثَ الحَمدِ، ووارِثَ الحَمدِ، وبَديعَ الحَمدِ، ومُبتَدِعَ الحَمدِ، ووافِيَ العَهدِ، وصادِقَ الوَعدِ، وعَزيزَ الجُندِ، قَديمَ المَجدِ. (5)
بحار الأنوار_ فِي الدُّعاءِ عِندَ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام _: الحَمدُ للّهِِ النّافِذِ أَمرُهُ، الصّادِقِ وَعدُهُ، لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ، وهُوَ السَّميعُ العَليمُ. (6)
.
ص: 299
37 / 2راست وعدهقرآن«و گفتند : ستايش ، از آنِ خدايى است كه در وعده خود ، به ما راست گفت و ما را ميراثدار زمين (بهشت) گرداند كه از بهشت هر جا بخواهيم، جاى گزينيم. پس پاداش عمل كنندگان ، چه نيكوست!» .
«سپس وعده [ى خود] را به ايشان راست گردانديم . پس ايشان و هر كه را مى خواهيم، رهايى بخشيديم و اسرافكاران را هلاك ساختيم» .
«و بى گمان ، خدا وعده خود به شما را راست گرداند، آن گاه كه با اذن او ايشان (كافران) را با شتاب مى كشتيد تا آن گاه كه سست شديد و در كار [نبرد] ، با يكديگر به ستيزه پرداختيد و پس از آن كه آنچه را دوست مى داريد، به شما نشان داد، [از دستور پيامبر] نافرمانى كرديد. [ برخى ] از شما دنيا مى خواهد و [برخى] از شما آخرت مى خواهد . سپس شما را از ايشان باز داشت تا شما را بيازمايد و در حقيقت ، از شما در گذشت و خدا به مؤمنانْ داراى بخشش است» .
«بى گمان ، خدا رؤياى پيامبر خود را به حقْ راست گردانيد كه اگر خدا بخواهد، قطعا آسوده به مسجد الحرام در خواهيد آمد ، در حالى كه سرهايتان را تراشيده ايد و [يا] كوتاه كرده ايد [و از كسى ]بيم نداريد . پس [خدا] چيزى را دانست كه نمى دانستيد. از اين روى، پيروزى اى نزديك جز آن قرار داد» .
حديثامام على عليه السلام :خداوندا! ستايش از آنِ توست، اى برانگيزنده ستايش و ميراثدار ستايش و نوآور ستايش و پديدآور ستايش و وفا كننده به پيمان و راستْ وعده و داراى لشكر شكست ناپذير و ارجمندىِ ديرينه!
بحار الأنوار_ در دعا نزد مرقد امام حسين عليه السلام _: ستايش ، از آنِ خداست كه فرمان او نافذ است، وعده او راست است، سخنان او را دگرگون كننده اى نيست و اوست شنواى دانا.
.
ص: 300
37 / 3صادِقُ الكَلامِالكتاب«وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدْقًا وَعَدْلاً لاَّ مُبَدِّلَ لِكَلِمَ_تِهِ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ». (1)
الحديثالإمام عليّ عليه السلام :اللّهُمَّ لَكَ الحَمدُ مُقسِطَ (2) المِيزانِ، رَفيعَ المَكانِ، قاضِيَ البُرهانِ، صادِقَ الكَلامِ، ذَا الجَلالِ وَالإِكرامِ. (3)
.
ص: 301
37 / 3راست گفتارقرآن«و سخن خداوندگارت ، به راستى و داد تمام گشت. سخنان او را دگرگون كننده اى نيست و اوست شنواى دانا» .
حديثامام على عليه السلام :خداوندا! ستايش ، از آنِ توست، اى دادگر ترازو[ ى داد ] ، اى والا جايگاه، اى حكم دهنده [بر طبق ]برهان، اى راست گفتار، اى داراى جلال و شكوه!
.
ص: 302
الفصل الثامن والثلاثون: الصّمدالصَّمد لغةً«الصَّمد» صفة مشبهة من مادّة «صمد» . وله معنيان : أَحدهما: القصد ، والآخر : الصلابة في الشيء (1) . إِنّ إِطلاق اسم «الصَّمد» على اللّه سبحانه في ضوء المعنى الأَوّل يعود إِلى أَنّ اللّه هو السيّد المصمود إِليه في الحوائج ، وفي ضوء المعنى الثاني يعود إِلى أَنّ اللّه هو الذي لا جوف له ، والقصد من «لا جوف له» خلوّه من النقص ، ومن هنا فصمديّته تعالى تعني أَنّه الوجود المطلق ، ولا سبيل للنقص إِلى ذاته المقدّسة ، وعلى هذا الأَساس ، لا يصحّ إِشكال المرحوم الكلينيّ الذي يستلزم تفسيره الثاني ، أَي فيه تشبيه الخالق بالمخلوق (2) .
الصَّمد في القرآن والحديثلقد وردت صفة «الصَّمد» مرّةً واحدةً في القرآن الكريم (3) ، وقد فَسّرت الأَحاديث صفة «الصَّمد» بكلا المعنيين المذكورين في البحث اللغويّ. وتشير بعض التعابير مثل «السَّيِّدُ المَصمودُ إِلَيهِ فِي القَليلِ وَالكَثيرِ» (4) إِلى المعنى الأَوّل ، وبعضها يشير إِلى المعنى الثاني نحو: «الصَّمَدُ الَّذي لا جَوفَ لَهُ» (5) ، والملاحظة اللافتة للنظر في الأَحاديث هي أَنّ صفات سلبيّة عديدة قد تُطرح في تفسير الصَّمد أَحيانا ، وهذا اللون من التفسير هو من لوازم المعنى الثاني للصَّمد ؛ ذلك أَنّ الكمال المطلق للّه يقتضي أَن نسلب منه جميع النقائص .
.
ص: 303
فصل سى و هشتم : صمدواژه شناسى «صمد»واژه «صمد (بى نياز كننده / بى نياز) » ، صفت مشبّهه از مادّه «صمد» است كه دو معنا دارد : يكى «قصد» و ديگرى «استوارى در كار» . اطلاق نام «صمد» بر خداى سبحان ، در پرتو معناى نخست ، بدان باز مى گردد كه خدا همان سرورى است كه در نيازها ، آهنگ او مى كنند ، و در پرتو معناى دوم ، به اين بر مى گردد كه خدا كسى است كه ميانْ تهى نيست و منظور از «ميانْ تهى نبودن»، عارى بودن از نقص (نياز) است. پس صمد بودن خداى متعال ، به اين معناست كه او وجود مطلق است و هيچ نقصى در ذات مقدّس او راه ندارد. بنا بر اين، اشكال مرحوم كلينى (كه : لازمه تفسير دوم، تشبيه خالق به مخلوق است) ، وارد نيست. (1)
صمد ، در قرآن و حديثدر قرآن كريم، صفت «صمد» ، يك بار به كار رفته است و احاديث، اين صفت را به هر دو معناى ياد شده در بحث لغوى، تفسير كرده اند. برخى تعبيرها چون «السَّيِّدُ المَصمودُ إِلَيهِ فِى القَليلِ وَ الكَثيرِ؛ سَرورِ قصد شده در ريز و درشت» ، به معناى نخست اشاره دارند و برخى به معناى دوم اشاره دارند ، مانند : «الصَّمَدُ الَّذى لا جَوفَ لَهُ؛ صمد ، كسى است كه ميانْ تهى نيست». (2) نكته درخور توجّه در احاديث ، آن است كه گاه در تفسير صمد، صفات سلبى متعدّدى مطرح مى شود . اين گونه تفسير ، از لوازم معناى دوم صمد است ؛ زيرا مقتضاى كمال مطلق خدا اين است كه همه كاستى ها را از او سلب كنيم.
.
ص: 304
38 / 1الصَّمَدُ الّذي لا جَوفَ لَهُرسول اللّه صلى الله عليه و آله :الصَّمَدُ الَّذي لا جَوفَ لَهُ . (1)
الإمام الحسين عليه السلام :الصَّمَدُ : الَّذي لا جَوفَ لَهُ، وَالصَّمَدُ: الَّذي بِهِ اِنتَهى سُؤدَدُهُ، وَالصَّمَدُ: الَّذي لا يَأكُلُ ولا يَشرَبُ ، وَالصَّمَدُ : الَّذي لا يَنامُ ، وَالصَّمَدُ الَّذي لَم يَزَل ولا يَزالُ . (2)
الإمام الصادق عليه السلام_ لَمّا قيلَ لَهُ : مَا الصَّمَدُ؟ قالَ _: الَّذي لَيسَ بِمُجَوَّفٍ . (3)
راجع : ص 364 ح 4902 .
.
ص: 305
38 / 1صمد ، كسى است كه ميانْ تهى نيستپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :صمد ، كسى است كه ميانْ تهى نيست.
امام حسين عليه السلام :صمد، كسى است كه ميانْ تهى نيست و صمد ، كسى است كه سرورى او ، به او پايان يافت و صمد ، كسى است كه نمى خورد و نمى آشامد و صمد ، كسى است كه نمى خوابد و صمد ، كسى است كه هميشه بوده و هماره خواهد بود.
امام صادق عليه السلام_ آن گاه كه به ايشان گفته شد : صمد به چه معناست؟ _: كسى كه ميانْ تهى نيست.
راجع : ص 365 ح 4902 .
.
ص: 306
38 / 2الصَّمَدُ القائِمُ بِنَفسِهِالإمام الباقر عليه السلام :كانَ مُحَمَّدُ بنُ الحَنَفِيَّةِ رضى الله عنهيَقولُ : الصَّمَدُ القائِمُ بِنَفسِهِ الغَنِيُّ عَن غَيرِهِ ، وقالَ غَيرُهُ : الصَّمَدُ المُتَعالي عَنِ الكَونِ وَالفَسادِ ، وَالصَّمَدُ الَّذي لا يُوصَفُ بِالتَّغايُرِ . (1)
38 / 3الصَّمَدُ الّذي يَصمدُ إلَيهِ كُلُّ شَيءٍالإمام الباقر عليه السلام_ لَمّا سُئِلَ عَن شَيءٍ مِنَ التَّوحيدِ _: إِنَّ اللّهَ تَبارَكَت أَسماؤُهُ الَّتي يُدعى بِها ، وتَعالى في عُلُوِّ كُنهِهِ ، واحِدٌ تَوَحَّدَ بِالتَّوحيدِ في تَوَحُّدِهِ ، ثُمَّ أَجراهُ عَلى خَلقِهِ ، فَهُوَ واحِدٌ صَمَدٌ قُدّوسٌ ، يَعبُدُهُ كُلُّ شَيءٍ ، ويَصمُدُ إِلَيهِ كُلُّ شَيءٍ ، ووَسِعَ كُلَّ شَيءٍ عِلما . (2)
الإمام الجواد عليه السلام_ لَمّا قيلَ لَهُ : مَا الصَّمَدُ ؟ قالَ _: السَّيِّدُ المَصمودُ إِلَيهِ فِي القَليلِ وَالكَثيرِ . (3)
.
ص: 307
38 / 2صمد ، يعنى استوار به ذات خودامام باقر عليه السلام :محمّد بن حنفيّه رضى الله عنه مى گفت : «صمد ، استوار به ذات خود و بى نياز از غير خود است» و ديگرى گفته : «صمد ، برتر و بالاتر از هستى و تباهى است و كسى است كه به ناهمگونى وصف نگردد» .
38 / 3صمد ، كسى است كه همه چيزها آهنگ او مى كنندامام باقر عليه السلام_ هنگامى كه از ايشان درباره خداشناسى پرسيدند _: خداوند _ كه نام هاى او كه به آنها خوانده مى شود، برتر و بالاترند و در بلندْپايگىِ حقيقتِ خود والاست _ يگانه اى است كه در يكتايىِ خود ، به يگانگى، بى همتا گشته است. سپس آن (يگانه پرستى) را بر آفريده هاى خود جارى ساخت . پس او يگانه صمدِ بسيار پاك است كه همه چيز او را مى پرستد و همه چيز آهنگ او مى كند، و همه چيز را به دانش فرا گرفته است.
امام جواد عليه السلام_ هنگامى كه به ايشان گفته شد : صمد چيست؟ _: سَرورى كه در ريز و درشت ، آهنگ او كنند.
.
ص: 308
38 / 4الصَّمَدُ السَّيِّدُ المُطاعُالإمام الباقر عليه السلام :الصَّمَدُ : السَّيِّدُ المُطاعُ ، الَّذي لَيسَ فَوقَهُ آمِرٌ وناهٍ . (1)
38 / 5الصَّمَدُ مَن اجتَمَعَ فيهِ الصِفاتُ السَّلبِيَّةُسنن الترمذي عن اُبيّ بن كعب :إِنَّ المُشرِكينَ قالوا لِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : اِنسِب لَنا رَبَّكَ ، فَأَنزَلَ اللّهُ «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ * اللَّهُ الصَّمَدُ » (2) فَالصَّمَدُ : الَّذي لَم يَلِد ولَم يُولَد ؛ لِأَنَّهُ لَيسَ شَيءٌ يُولَدُ إِلاّ سَيَموتُ ، ولا شَيءٌ يَموتُ إِلاّ سَيورَثُ ، وإِنَّ اللّهَ عز و جللا يَموتُ ولا يورَثُ «وَ لَمْ يَكُن لَّهُ كُفُوًا أَحَدُم ». (3) قالَ : لَم يَكُن لَهُ شَبيهٌ ولا عَدلٌ ولَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ . (4)
الإمام عليّ عليه السلام :تَأويلُ الصَّمَدِ لا اسمٌ ولا جِسمٌ ، ولا مِثلٌ ولا شِبهٌ ، ولا صورَةٌ ولا تِمثالٌ ، ولا حَدٌّ ولا مَحدودٌ ، ولا مَوضِعٌ ولا مَكانٌ ، ولا كَيفٌ ولا أَينٌ ، ولا هُنا ولا ثَمَّة ، ولا عَلى ولا خَلاءٌ ولا مَلاءٌ ، ولا قِيامٌ ولا قُعودٌ ، ولا سُكونٌ ولا حَرَكاتٌ ، ولا ظُلمانِيٌّ ولا نورانِيٌّ ، ولا روحانِيٌّ ولا نَفسانِيٌّ ، ولا يَخلو مِنهُ مَوضِعٌ ولا يَسَعُهُ مَوضِعٌ ، ولا عَلى لَونٍ ، ولا عَلى خَطَرِ قَلبٍ ، ولا عَلى شَمِّ رائِحَةٍ ، مَنفِيٌّ مِن هذِهِ الأَشياءِ . (5)
.
ص: 309
38 / 4صمد ، يعنى سرورِ فرمان رواامام باقر عليه السلام :صمد يعنى : سرورِ فرمان روايى كه بالاتر از او ، امر كننده و نهى كننده اى نيست.
38 / 5صمد ، يعنى كسى كه صفات سَلبى در او جمع استسنن الترمذى_ به نقل از اُبَىّ بن كعب _: مشركان به پيامبر صلى الله عليه و آله گفتند : پروردگارت را براى ما وصف كن. پس خدا فرو فرستاد : «بگو : اوست خداى يگانه، خداى صمد» . صمد ، كسى است كه نزاده و زاده نشده است؛ زيرا چيزى نيست كه زاده شود، مگر آن كه خواهد مرد، و چيزى نيست كه بميرد ، مگر آن كه از او ارث مى برند؛ ولى خدا عز و جلنمى ميرد و از او ، ارث برده نمى شود. «و كسى همتاى او نيست» . فرمود : [يعنى ]همانندى و همسنگى ندارد و چيزى مانند او نيست.
امام على عليه السلام :تأويل صمد ، [آن است كه] نه اسم و نه جسم و نه مثل و نه مانند و نه صورت و نه پيكره و نه حد و نه محدود و نه موضع و نه مكان و نه چگونگى و نه كجايى و نه اين جا و نه آن جا و نه بر روى و نه تهى و نه پُرى و نه ايستادن و نه نشستن و نه سكون و نه حركت و نه تاريك و نه روشن و نه روحانى و نه نفسانى است. و جايى از او تهى نيست و جايى او را در بر نمى گيرد و رنگى ندارد . و نه به قلبى راه مى يابد و نه بوييدنى است . از اين چيزها ، دور است.
.
ص: 310
عنه عليه السلام :صَمَدٌ لا بِتَبعيضِ بَددٍ (1) . (2)
الإمام الحسين عليه السلام :إِنَّ اللّهَ سُبحانَهُ قَد فَسَّرَ الصَّمَدَ ، فَقالَ : «اللَّهُ أَحَدٌ * اللَّهُ الصَّمَدُ » . ثُمَّ فَسَّرَهُ ، فَقالَ : «لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ * وَ لَمْ يَكُن لَّهُ كُفُوًا أَحَدُ » . (3)
الإمام زين العابدين عليه السلام :الصَّمَدُ : الَّذي لا شَريكَ لَهُ ، ولا يَؤودُهُ حِفظُ شَيءٍ ، ولا يَعزُبُ عَنهُ شَيءٌ . (4)
الإمام الباقر عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الَّذي مَنَّ عَلَينا ووَفَّقَنا لِعِبادَتِهِ ، الأَحَدِ الصَّمَدِ الَّذي لَم يَلِد ولَم يُولَد ولَم يَكُن لَهُ كُفُوا أَحَدٌ ، وجَنَّبَنا عِبادَةَ الأَوثانِ ، حَمدا سَرمَدا وشُكرا واصِبا . (5)
الإمام الكاظم عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: أَنتَ الصَّمَدُ الَّذي لا يَطعَمُ . (6)
الإمام الرضا عليه السلام :ولا صَمَدَ صَمدَهُ مَن أَشارَ إِلَيهِ . (7)
.
ص: 311
امام على عليه السلام :صمد (جامع همه چيز) است ، نه با بخشْ بخش بودنِ پراكنده ها [ در وجودش ]. (1)
امام حسين عليه السلام :خداى سبحان ، صمد را تفسير كرد و فرمود : «خدا يگانه است، خداى صمد» . پس آن را تفسير كرد و فرمود : «نزاده و زاده نشده است و كسى همتاى او نيست» .
امام زين العابدين عليه السلام :صمد ، كسى است كه انبازى ندارد و نگهدارىِ چيزى بر او گران نيست و چيزى از [فرا چنگ] او در نمى رود.
امام باقر عليه السلام :ستايشْ خداى راست كه بر ما منّت نهاد و ما را به پرستش خود توفيق داد؛ يگانه صمدى كه نزاده و زاده نشده و كسى همتاى او نيست و ما را از پرستش بت ها بر كنار داشته است ؛ ستايشى جاودان و سپاسى پايدار.
امام كاظم عليه السلام_ در دعا _: تويى صمد كه [ غذا ]نمى خورَد.
امام رضا عليه السلام :صمد بودنِ او را قصد نكرده است، آن كه به او اشاره كند.
.
ص: 312
تحف العقول عن داوود بن القاسم :سَأَلتُهُ [الجوادَ عليه السلام] عَنِ الصَّمَدِ ؟ فَقالَ عليه السلام : الَّذي لا سُرَّةَ (1) لَهُ . قُلتُ : فَإِنَّهُم يَقولونَ : إِنَّهُ الَّذي لا جَوفَ لَهُ ؟ فَقالَ عليه السلام : كُلُّ ذي جَوفٍ لَهُ سُرَّةٌ . (2)
.
ص: 313
تحف العقول_ به نقل از داوود بن قاسم _: از ايشان (امام جواد عليه السلام) درباره صمد پرسيدم. فرمود : «كسى كه ناف ندارد» . گفتم : مى گويند : او كسى است كه ميانْ تهى نيست؟ فرمود : «هر ميانْ تهى اى ناف دارد». (1)
.
ص: 314
الفصل التاسع والثلاثون: الظّاهر ، الباطنالظَّاهر والباطن لغةً«الظَّاهر» اسم فاعل من مادّة «ظهر» وهو يدلّ على قوّة وبروز ، ومن ذلك ظهر الشيء ، يظهر ظهورا ، فهو ظاهر ، إِذا انكشف وبرز ؛ ولذلك سمّي وقت الظهر والظهيرة، وهو أَظهر أَوقات النهار وأَضوؤها ، والأَصل فيه ظهر الإنسان وهو خلاف بطنه ، وهو يجمع البُروز والقوّة (1) . و«الباطن» اسم فاعل من مادّة «بطن» وهو خلاف الظهر والانكشاف . باطن الأَمر: دَخْلَتُه ، خلاف ظاهره. (2)
الظَّاهر والباطن في القرآن والحديثلقد ورد كلّ من الظَّاهر والباطن في القرآن الكريم مرة واحدة: «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الاْخِرُ وَ الظَّ_هِرُ وَ الْبَاطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَىْ ءٍ عَلِيمٌ» (3) ، وقد استُنبط في الأَحاديث من ظهور اللّه تعالى معنى سلطانه وقهره وغلبته على المخلوقات تارة ، ومعنى ظهوره على القوى المدركه للإنسان عن طريق الآثار وعلامات التدبير تارة أُخرى ، حيث ينطبق هذان المعنيان على مفهوم القوّة والبروز المذكورين في اللّغة لكلمة «ظهر» . أَمّا صفة البطون للّه ، فقسم من الأَحاديث ، يقول إِنّها تعني علم اللّه ببواطن الأُمور ، وقسم منها فسّرها بعجز الفكر البشريّ عن الإحاطة بالذات الإلهيّة . إنّ السؤال الذي يمكن أَن يُثار حول هاتين الصفتين وكيف تُطلَق هاتان الصفتان المتضادتان على اللّه في آنٍ واحدٍ؟ يقول أَمير المؤمنين عليّ عليه السلامفي الجواب عن هذا السؤال ما مضمونه : «إنّ حيثيّة الظهور هي غير حيثيّة البطون ، وأَنّ اللّه سبحانه ظاهر على العقول من حيث أَفعاله ، لكنّه باطن عنها من حيث ذاته ، ولا يتيسّر للإنسان بقواه المدركة أَن يُحيط بالذات الإلهيّة» . لقد أَشار بعض الأَحاديث إِلى المعاني الخاطئة لصفتي الظهور والبطون أَيضا ، فمثلاً ظهور اللّه ليس بمعنى إِمكان رؤيته الحسّيّة ، كما إِنّه لا يحاذي شيئا ، وبطون اللّه ليس بمعنى اللطافة والدخول في شيء والاختفاء فيه .
.
ص: 315
فصل سى و نهم : ظاهر، باطنواژه شناسى «ظاهر» و «باطن»صفت «ظاهر» ، اسم فاعل از مادّه «ظهر» است كه بر نيرومندى و آشكار شدن دلالت دارد و هنگامى به كار مى رود كه چيزى هويدا گردد . ظُهر و ظَهيره نيز ، از همين رو نام گذارى شده اند و آشكارترين و روشن ترين وقت روزند و اصل در آن ، ظَهر (پشت) انسان است كه بر خلاف بطن (شكم) است و آشكارى و نيرومندى را نشان مى دهد . و «باطن» ، اسم فاعل از مادّه «بطن» است كه بر خلاف آشكار شدن و هويدا گشتن است. باطن هر چيز ، يعنى اندرون آن ، بر خلاف ظاهر (بيرون) آن.
ظاهر و باطن ، در قرآن و حديثدر قرآن كريم ، ظاهر و باطن ، هر كدام ، يك بار وارده شده اند : « اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن و او به همه چيز ، داناست » . و در احاديث ، گاه از ظهور خداى متعال، معناى تسلّط و چيرگى و غلبه او بر آفريده ها برداشت مى شود و گاه ديگر ، معناى آشكار بودن او بر قواى ادراكى انسان ، از ره گذر آثار و نشانه هاى تدبير . اين دو معنا ، با مفهوم نيرومندى و بروز (آشكار شدن) سازگارند كه در لغت، براى واژه «ظهر» ياد شده است. امّا درباره «باطن بودن خدا» ، بخشى از احاديث ، گوياى آن هستند كه مراد از آن ، علم خدا به بواطن امور است و گروهى از آنها اين صفت را به ناتوانىِ انديشه انسانى از احاطه به ذات الهى، تفسير كرده اند . پرسشى كه درباره اين دو صفت ممكن است مطرح شود ، آن است كه چگونه اين دو صفت متضاد، همزمان بر خدا اطلاق مى شوند؟ امير مؤمنان على عليه السلام در پاسخ اين پرسش ، چنين مضمونى مى فرمايد : «حيثيت ظهور ، غير از حيثيت بطون است و خداى سبحان از حيث افعالش ، بر خردها ظاهر (آشكار) است ؛ امّا از حيث ذاتش ، از آنها باطن (پوشيده) است و آدمى نمى تواند با قواى ادراكىِ خود ، بر ذات الهى احاطه يابد». برخى احاديث ، به معانى نادرست دو صفت ظهور و بطون نيز اشاره كرده اند . براى نمونه ، ظهور خدا به معناى امكان رؤيت حسّى خدا نيست ، چنان كه او در برابر چيزى قرار نمى گيرد. باطن بودن خدا نيز به معناى لطافت و دخول در چيزى و پنهان شدن در آن نيست.
.
ص: 316
39 / 1صِفَةُ ظُهورِهِ وبُطونِهِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :هُوَ الظّاهِرُ فَوقَ كُلِّ شَيءٍ ، وهُوَ الباطِنُ دونَ كُلِّ شَيءٍ ، وهُوَ بِكُلِّ شَيءٍ عَليمٌ . (1)
.
ص: 317
39 / 1ويژگى ظاهر و باطن بودن اوپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اوست ظاهرِ فراتر از همه چيز و اوست باطنِ نزديك به همه چيز و او به همه چيز داناست.
.
ص: 318
عنه صلى الله عليه و آله_ فِي الدُّعاءِ _: أَنتَ الظّاهِرُ فَلَيسَ فَوقَكَ شَيءٌ ، وأَنتَ الباطِنُ فَلَيسَ دونَكَ شَيءٌ . (1)
عنه صلى الله عليه و آله :هُوَ الظّاهِرُ فَوقَ كُلِّ شَيءٍ ولَيسَ فَوقَهُ شَيءٌ ، وهُوَ الباطِنُ دونَ كُلِّ شَيءٍ ولَيسَ دونَهُ شَيءٌ ، وهُوَ بِكُلِّ شَيءٍ عَليمٌ . (2)
الإمام عليّ عليه السلام :الظّاهِرُ فَلا شَيءَ فَوقَهُ ، وَالباطِنُ فَلا شَيءَ دونَهُ . (3)
عنه عليه السلام:هُوَ الظّاهِرُ عَلَيها بِسُلطانِهِ وعَظَمَتِهِ، وهُوَ الباطِنُ لَها بِعِلمِهِ ومَعرِفَتِهِ. (4)
عنه عليه السلام:الظّاهِرُ عَلى كُلِّ شَيءٍ بِالقَهرِ لَهُ . (5)
عنه عليه السلام :الَّذي بَطَنَ مِن خَفِيّاتِ الأُمورِ ، وظَهَرَ فِي العُقول بِما يُرى في خَلقِهِ مِن عَلاماتِ التَّدبيرِ . (6)
عنه عليه السلام :الظّاهِرُ لِقُلوبِهِم بِحُجَّتِهِ . (7)
عنه عليه السلام :الظّاهِرُ بِعَجائِبِ تَدبيرِهِ لِلنّاظِرينَ ، وَالباطِنُ بِجَلالِ عِزَّتِهِ عَن فِكرِ المُتَوَهِّمينَ . (8)
.
ص: 319
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعا _: تويى ظاهر كه فراتر از تو چيزى نيست و تويى باطن كه نزديك تر از تو [به اشيا ]چيزى نيست.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اوست ظاهرِ فراتر از همه چيز و چيزى بالاتر از او نيست و اوست باطنِ نزديك به همه چيز و چيزى نزديك تر از او نيست و او به همه چيز داناست.
امام على عليه السلام :ظاهر است و چيزى فراتر از او نيست و باطن است و چيزى نزديك تر از او نيست.
امام على عليه السلام :اوست ظاهر آنها (چيره بر آفريده ها) با تسلّط و سترگىِ خود ، و اوست باطن آنها (عالم به درونشان) با دانش و شناخت خود.
امام على عليه السلام :ظاهر بر همه چيز است ، با چيرگى بر آن.
امام على عليه السلام :كسى است كه از امور نهانى ، باطن شده (1) و با آنچه از نشانه هاى تدبير در آفريده هايش ديده مى شود، بر خردها ظاهر گشته است.
امام على عليه السلام :ظاهر است بر دل هاى ايشان (مردمان) با برهان خود.
امام على عليه السلام :با شگفتى هاى تدبير خود ، براى نگرندگان، ظاهر است و با شكوه عزّتمندىِ خود ، از انديشه انديشمندان ، پوشيده است.
.
ص: 320
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الَّذي لَم تَسبِق لَهُ حالٌ حالاً ، فَيَكونَ أَوَّلاً قَبلَ أَن يَكونَ آخِرا ، ويَكونَ ظاهِرا قَبلَ أَن يَكونَ باطِنا . . . كُلُّ ظاهِرٍ غَيرُهُ باطِنٌ ، وكُلُّ باطِنٍ غَيرُهُ غَيرُ ظاهِرٍ . (1)
عنه عليه السلام :لا يُجِنُّهُ (2) البُطونُ عَنِ الظُّهورِ ، ولا يَقطَعُهُ الظُّهورُ عَنِ البُطونِ ، قَرُبَ فَنَأى ، وعَلا فَدَنا ، وظَهَرَ فَبَطَنَ ، وبَطَنَ فَعَلَنَ . (3)
الإمام الرضا عليه السلام :وأَمَّا الظّاهِرُ فَلَيسَ مِن أَجلِ أَنَّهُ عَلاَ الأَشياءَ بِرُكوبٍ فَوقَها وقُعودٍ عَلَيها وتَسَنُّمٍ لِذُراها ، ولكِن ذلِكَ لِقَهرِهِ ولِغَلَبَتِهِ الأَشياءَ وقُدرَتِهِ عَلَيها ، كَقَولِ الرَّجُلِ : ظَهَرتُ عَلى أَعدائي وأَظهَرَنِي اللّهُ عَلى خَصمي ، يُخبِرُ عَنِ الفَلجِ وَالغَلَبَةِ ، فَهكَذا ظُهورُ اللّهِ عَلَى الأَشياءِ . ووَجهٌ آخَرُ أَنَّهُ الظّاهِرُ لِمَن أَرادَهُ ، ولا يَخفى عَلَيهِ شَيءٌ ، وأَنَّهُ مُدَبِّرٌ لِكُلِّ ما بَرَأَ ، فَأَيُّ ظاهِرٍ أظهَرُ وأَوضَحُ مِنَ اللّهِ تَبارَكَ وتَعالى؟ لِأَنَّكَ لا تَعدَمُ صَنعَتَهُ حَيثُما تَوَجَّهَت ، وفيكَ مِن آثارِهِ ما يُغنيكَ ، وَالظّاهِرُ مِنّا البارِزُ بِنَفسِهِ وَالمَعلومُ بِحَدِّهِ ، فَقَد جَمَعَنَا الاِسمُ ولَم يَجمَعنَا المَعنى . وأَمَّا الباطِنُ فَلَيسَ عَلى مَعنَى الاِستِبطانِ لِلأَشياءِ ؛ بِأَن يَغورَ فيها ، ولكِن ذلِكَ مِنهُ عَلى استِبطانِهِ لِلأَشياءِ عِلما وحِفظا وتَدبيرا ، كَقولِ القائِلِ : أَبطَنتُهُ ، يَعني خَبَرتُهُ وعَلِمتُ مَكتومَ سِرِّهِ ، وَالباطِنُ مِنَّا الغائِبُ فِي الشَّيءِ المُستَتِرُ ، وقَد جَمَعَنَا الاِسمُ وَاختَلَفَ المَعنى . (4)
.
ص: 321
امام على عليه السلام :ستايش ، از آنِ خدايى است كه او را حالتى از حالتى پيشى نگرفته، تا پيش از آن كه آخر باشد، اوّل گردد و پيش از آن كه باطن باشد، ظاهر گردد ... . هر آشكارى جز او باطن است و هر باطنى جز او ناپديدار.
امام على عليه السلام :باطن بودن ظاهر بودنِ ، او را نمى پوشاند و ظاهر بودن ، او را از باطن بودن جدا نمى سازد . نزديك شد و [ در همان حالْ ]دور گشت ، بلندمرتبه شد و نزديك گشت ، ظاهر شد و [ در همان حالْ ] باطن گشت ، باطن شد و [ در همان حالْ ] هويدا گشت.
الإمام الرضا عليه السلام :و امّا ظاهر [بودنِ خدا] از آن رو نيست كه او بر اشيا، با درآمدن بر فراز آنها و نشستن بر روى آنها و بلندى يافتن بر اوج آنها، برترى يافته باشد ؛ بلكه آن به دليل چيرگى و غلبه او بر اشيا و توانايىِ او بر آنهاست ، چون گفتار كسى كه مى گويد : «ظهرتُ على أعدائى وأظهرنى اللّهُ على خصمى ؛ بر دشمنانم چيره شدم و خدا مرا بر دشمنم چيره ساخت» كه از پيروزى و چيرگى خبر مى دهد. ظهور خدا بر اشيا، بدين سان است. و وجه ديگر ، آن كه : او ظاهر است بر كسى كه او را بجويد ، و چيزى بر او پوشيده نمى ماند، و او تدبير كننده هر چيزى است كه آفريده. پس كدام ظاهرى آشكارتر و روشن تر از خداى والا و بلندپايه است؟ زيرا تو به هر جا رو كنى ، ساخته هاى او را مى يابى و نشان هاى او در [وجود] تو، تو را بى نياز مى كنند. امّا ظاهر ، در مورد ما [به معناى] آشكار به ذات خود و معلوم به حدّ خود است . پس [خدا و ما] در نامْ اشتراك داريم ؛ ولى در معنا مشترك نيستيم. و امّا باطن [بودنِ خدا] به معناى رفتن به درونِ اشيا نيست به اين كه در بن آنها فرو رود ؛ بلكه باطن بودن درباره خدا [به معناى] راه يافتن به درون اشيا از نظر دانش، نگهدارى و تدبير است. مانند سخن گوينده : «أبطنتُهُ ؛ از آن آگاه شدم و راز نهان آن را دانستم» ؛ امّا باطن در مورد ما پنهان در شى ء پوشيده است و [خدا و ما ]در نامْ اشتراك داريم ؛ ولى معنا متفاوت است.
.
ص: 322
39 / 2ما لا يُوصَفُ ظُهورُهُ وبُطونُهُ بِهِالإمام عليّ عليه السلام :الظّاهِرُ لا بِرُؤيَةٍ ، وَالباطِنُ لا بِلَطافَةٍ . (1)
عنه عليه السلام :الظّاهِرُ لا يُقالُ «مِمَّ» ، وَالباطِنُ لا يُقالُ «فيمَ» . (2)
عنه عليه السلام :الباطِنُ لا بِاجتِنانٍ (3) ، وَالظَّاهِرُ البائِنُ لا بِتَراخي مَسافَةٍ . (4)
عنه عليه السلام :باطِنٌ لا بِمُداخَلَةٍ ، ظاهِرٌ لا بِمُزايَلَةٍ . (5)
عنه عليه السلام :الباطِنُ لا بِاجتِنانٍ ، الظّاهِرُ لا بِمُحاذٍ . (6)
الإمام الرضا عليه السلام :ظاهِرٌ لا بِتَأويلِ المُباشَرَةِ ، مُتَجَلٍّ لا بِاستِهلالِ رُؤيَةٍ ، باطِنٌ لا بِمُزايَلَةٍ . (7)
راجع : ص 414 (الفصل السادس والأربعون : الغائب) .
.
ص: 323
39 / 2آنچه ظاهر و باطن بودنِ خدا ، به آن نيستامام على عليه السلام :[ خداوند متعال ] ظاهر است ، نه به ديدن و باطن است ، نه به لطافت.
امام على عليه السلام :[ خداوند متعال ] ظاهر است؛ امّا گفته نمى شود : «از چيست؟» و باطن است ؛ امّا نمى توان گفت : «در چيست؟».
امام على عليه السلام :[ خداوند متعال ] باطن است ، نه به سبب پوشيده بودن و ظاهر و جداست ، امّا نه به دورىِ مسافت.
امام على عليه السلام :[ خداوند متعال ] باطن است ، نه به داخل شدن [در چيزى]؛ ظاهر است ، نه به جدايى [از چيزى].
امام على عليه السلام :[ خداوند متعال ] باطن است ، نه به سبب پوشيده بودن ؛ ظاهر است ، نه به در برابر [ ادراك ] قرار گرفتن.
امام رضا عليه السلام :[ خداوند متعال ] ظاهر است ، نه به معناى مباشرت ، پديدار است ، نه به پديدارى از جهت ديدن و باطن است ، نه به جدايى.
ر . ك : ص 415 (فصل چهل و ششم : غائب).
.
ص: 324
الفصل الأربعون: العادلالعادل لغةً واصطلاحا«العادل» اسم فاعل من مادّة «عدل» وله معنيان متضادّان: أَحدهما الاستواء ، والآخر الاعوجاج (1) ، واسم «العادل» مشتقّ من المعنى الأَوّل ، والعدل: الحكم بالحقّ (2) . فالعدل يعني إذا رعاية الحقّ وإِعطاء الحقّ صاحبَه ، وفي مقابله الظلم والجور وهو تضييع الحقوق وانتهاك حقوق الآخرين (3) ، ويستعمل العدل الإلهيّ في اصطلاح متكلّمي الإماميّة بمعنىً أَعمّ ، وهو تنزيه الباري عن فعل القبيح والإخلال بالواجب (4) ، وانطلاقا من هذا تدلّ صفة العدل على أَنّ أَفعال اللّه سبحانه حسنة ، وأَنّه لا يرتكب القبيح .
.
ص: 325
فصل چهلم : عادلواژه شناسى «عادل»صفت «عادل (دادگر) » ، اسم فاعل از مادّه «عدل» است كه دو معناى متضاد دارد : يكى برابرى و ديگرى كژى . نام گذارى خدا به «عادل» ، برگرفته از معناى نخست است و عدل ، در يك معنا ، حكم كردن به حق است . بنا بر اين ، عدل ، رعايت حق و بخشيدن حق به صاحب آن است كه در مقابل آن ، ظلم و جور ، به معناى تباه كردن حقوق و تجاوز به حقوق ديگران قرار گرفته است . عدل الهى ، در اصطلاح متكلّمان اماميه ، به معناى اعم به كار مى رود كه عبارت است از «تنزيه آفريدگار از انجام دادن كار قبيح و اخلال در واجب» و از اين روى ، صفت عدل ، دلالت بر اين دارد كه افعال خداى سبحان ، نيكوست و او مرتكب قبيح نمى شود .
.
ص: 326
العادل في القرآن والحديثلقد ورد تنزيه اللّه عز و جل عن الظلم في خمسة وثلاثين موضعا من القرآن الكريم ، بيد أَنّه _ تبارك وتعالى _ لم يوصف باسم العادل فيه ، وإِنّما جاء في إِحدى الآيات قوله تعالى: «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الاْءِحْسَ_نِ» (1) ، وفي آية أُخرى: «وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدْقًا وَعَدْلاً» (2) . ومع أَنّه سبحانه وُصِف في الأَحاديث باسم العادل أَحيانا ، لكنّ معظم الأَحاديث وصفته باسم «العدل» للدلالة على المبالغة في العدل . وقد جاء العدل الإلهيّ في الأَحاديث إِلى جانب التَّوحيد كأَساس للدِّين: «إِنَّ أَساسَ الدّينِ التَّوحيدُ وَالعَدلُ» (3) ، وبسبب أَهميّة العدل الإلهيّ عَدَّ متكلّمو الإماميّة العدل من أُصول الدين . لقد ورد في الأَحاديث ، أَنّ اتهام اللّه بالمسؤولية عن الأَعمال الّتي نرتكبها فنلامُ عليها حسب نظرية الجبر يتعارض مع عدله الإلهيّ ، إِذ في الحقيقة بمعنى إِجبار الإنسان على الذنب ومعاقبته بسبب ارتكابه المعاصي وانتهاكه لحقّه ؛ لأَنّ الفاعل الحقيقيّ في هذه الفرضيّة هو اللّه _ جلّ وعلا _ لا الإنسان ، كذلك أنّ من حقّ الإنسان أَلاّ يُعاقَب على عملٍ لم يرتكبه . جدير بالذكر أنّ النصوص الّتي تدلّ على العدل الإلهي والمباحث المتعلّقة بها تأَتي في المجلّد السادس من الموسوعة وقد أغمضنا عن ذكرها هنا حذرا من التكرار .
.
ص: 327
عادل ، در قرآن و حديثدر قرآن كريم، تنزيه خدا از ظلم ، در 35 موضع وارد شده ؛ ولى خداى متعال ، در قرآن ، به نام «عادل» وصف نشده است. در يك آيه آمده : «خدا به دادگرى و نيكى كردن ، فرمان مى دهد» و در آيه اى ديگر آمده : «و سخن پروردگارت به راستى و داد تمام گشت» . هر چند در احاديث ، گاه خداوند با اسم «عادل» توصيف شده ، ولى بيشتر احاديث، خدا را به «عدل» ، توصيف كرده اند كه بر مبالغه در عادل بودن، دلالت دارد . عدل الهى در احاديث، در كنار توحيد ، به عنوان اساس دين توصيف شده است : «پايه دين ، يكتاپرستى و عدل است» و به سبب اهمّيت عدل الهى ، متكلّمان اماميه ، عدل را از اصول دين بر شمرده اند. در احاديث آمده است كه قبول نظريه جبر و متوجّه كردن مسئوليت كارهاى نكوهيده انسان به خدا ، با عدل الهى تعارض دارد ؛ زيرا در معناى اين نظريه ، حقيقت ، مجبور كردن انسان به گناه از يك سو ، و كيفر دادن او به سبب انجام دادن همان گناهِ بى اختيار از سوى ديگر است و اين ، تجاوز به حقّ او به شمار مى آيد ؛ چرا كه در نظريه جبر، فاعل حقيقىْ خداست ، نه انسان . از اين رو ، حقّ انسان است كه براى عملى كه مرتكب نشده، كيفر نشود. گفتنى است كه متون دلالت كننده بر عدل الهى و بحث هاى مربوط به آن ، در جلد ششم اين مجموعه خواهد آمد و در اين جا براى پرهيز از تكرار ، از يادكرد آنها چشم پوشيديم.
.
ص: 328
الفصل الحادي والأربعون: العالم، العَليمالعالم والعليم لغةً«العليم» فعيل بمعنى فاعل من مادّة «علم» وهو في الأَصل يدلّ على أَثَرٍ بالشيء يتميّز به عن غيره . (1) والعلم : نقيض الجهل ، وهو المعرفة ، والعلم : اليقين ، والعليم مثل العالم ، هو الذي اتّصف بالعلم . (2)
العالم والعليم في القرآن والحديثلقد ورد ذكر علم اللّه عز و جل ما يقرب من مئتين وخمسين مرّةً في القرآن الكريم ، وقيل الكثير عن علم اللّه في الأَحاديث أَيضا ، وقد جاء في القرآن والأَحاديث أَنّ خلق الموجودات في العالم ونظمها وتماسكها ، وكذلك قدرة اللّه المطلقة من علامات علم اللّه المطلق ودلالاته . لمّا كانت صفة العلم موجودة في المخلوقات أَيضا ، فقد تكفّلت الأَحاديث عند توضيح العلم الإلهيّ بتبيان الفوارق بين علم اللّه وعلم المخلوقات ، ونفى وجود الشبه بينهما . وعلم اللّه سبحانه من صفاته الذاتيّة ، ومِن ثَمَّ فهو غير حادث ولا مكتسَب ، ولا يتحقّق بالآلات والأَدوات . إِنّ علم اللّه مطلق لا يتناهى ، وللّه تعالى إِحاطة علميّة بكلّ شيء ومنها الكلّيّات والجزئيّات ، وهو يعلم بالأَشياء قبل وجودها ولا تفاوت بين علمه بها قبل وجودها وعلمه بها بعد وجودها . إِنّ للّه جلّ شأنه _ غير العلم الذاتيّ _ علم آخر أَيضا يُدعى العلم الفعليّ ، والمقصود من العلم الفعليّ العلوم المثبّتة في اللوح ، يعطي الملائكة والأَنبياء شيئا من هذا العلم ، ويدلّهم على اللوح الذي سُجّلت فيه بعض العلوم والحوادث التي تقع في المستقبل ، وهذا العلم _ على عكس العلم الذاتيّ _ حادث ومحدود ويقبل البداء ، سنتحدّث عن هذا الموضوع أَكثر في بحث البداء في العدل الإلهيّ .
.
ص: 329
فصل چهل و يكم : عالم، عليمواژه شناسى «عالم» و «عليم»صفت «عليم (دانا) » ، فعيل به معناى فاعل از مادّه «علم» است كه در اصل ، بر نشانه يك شى ء _ كه با آن از غير خود متمايز مى گردد _ دلالت مى كند. عِلم ، نقيض «جهل» و به معناى «معرفت» است . علم ، يعنى يقين . و «عليم» مانند «عالم»، كسى است كه متّصف به علم است.
عالم و عليم ، در قرآن و حديثدر قرآن كريم ، از علم خدا نزديك به 250 بار ياد شده و در احاديث نيز درباره علم خدا فراوان سخن گفته شده است. در قرآن و احاديث، آفرينش موجودات جهان و نظم و به هم پيوستگى آنها و نيز قدرت مطلق خدا ، از نشانه ها و دلايل علم مطلق خدا دانسته شده است. از آن جا كه صفت «علم» در آفريده ها نيز وجود دارد، احاديث براى روشن نمودن معناى علم الهى ، به بيان تفاوت هاى علم خدا و علم آفريده ها پرداخته و همانند بودن آن دو را نفى كرده اند. علم الهى ، از صفات ذاتى خداست و در نتيجه، نوپديد ، اكتسابى و از طريق ابزارها و ادوات نيست. علم خدا ، مطلق و پايان ناپذير است و خداوند به همه چيز از جمله كلّيات و جزئيات ، احاطه علمى دارد. او حتّى قبل از وجود اشيا ، به آنها علم دارد و تفاوتى ميان علم او به اشيا پيش از موجود شدن و پس از موجود شدنشان، وجود ندارد. خداوند، غير از «علم ذاتى » ، علم ديگرى نيز دارد كه «علم فعلى» ناميده مى شود. مقصود از علم فعلى، علومى هستند كه در لوحى ثبت شده اند و از همين علم است كه خداوند به فرشتگان و پيامبران عطا مى كند و لوحى را كه برخى علوم و رخدادهاى آينده در آن ثبت شده ، به آنان نشان مى دهد. اين علم، بر خلاف علم ذاتى ، نوپديد ، محدود و بَدا پذير است. در بحث «بَداء» در عدل الهى ، به اين مطلب ، بيشتر خواهيم پرداخت.
.
ص: 330
41 / 1صِفَةُ عِلمِهِ41 / 1 _ 1عالِمٌ بِكُلِّ شَيءٍالكتاب«إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَىْ ءٍ عَلِيمُ » . 1
.
ص: 331
41 / 1ويژگى دانايى او41 / 1 _ 1به همه چيز ، داناستقرآن«خدا به همه چيز ، داناست» .
.
ص: 332
«إِنَّمَا إِلَ_هُكُمُ اللَّهُ الَّذِى لاَ إِلَ_هَ إِلاَّ هُوَ وَسِعَ كُلَّ شَىْ ءٍ عِلْمًا » . (1)
«قُلْ إِن تُخْفُواْ مَا فِى صُدُورِكُمْ أَوْ تُبْدُوهُ يَعْلَمْهُ اللَّهُ وَيَعْلَمُ مَا فِى السَّمَ_وَ تِ وَمَا فِى الْأَرْضِ» . (2)
«وَ إِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفَى » . (3)
«عَ__لِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهَ_دَةِ الْكَبِيرُ الْمُتَعَالِ» . (4)
«إِنَّ اللَّهَ عَلِيمُ بِمَا يَفْعَلُونَ » . (5)
«اللَّهُ يَعْلَمُ مَا تَحْمِلُ كُلُّ أُنثَى وَ مَا تَغِيضُ الْأَرْحَامُ وَ مَا تَزْدَادُ وَ كُلُّ شَىْ ءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ * عَ__لِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهَ_دَةِ الْكَبِيرُ الْمُتَعَالِ * سَوَاءٌ مِّنكُم مَّنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَن جَهَرَ بِهِ وَ مَنْ هُوَ مُسْتَخْفِم بِالَّيْلِ وَ سَارِبُ بِالنَّهَارِ » . (6)
.
ص: 333
«خداى شما ، تنها خداست كه جز او خدايى نيست . او همه چيز را به دانش ، فرا گرفته است» .
«بگو : اگر آنچه را كه در سينه هايتان است، پنهان نماييد و يا آشكارش كنيد، خدا آن را مى داند و آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است ، مى داند» .
«و اگر گفتار را آشكار كنى، او راز و نهان تر [از آن] را مى داند» .
«داناى نهان و پيدا، و بزرگ و بلندپايه است» .
«خدا به آنچه مى كنند ، داناست» .
«خدا آنچه را كه هر مادينه اى باردار است و آنچه را كه رحم ها [از مدّت باردارى] مى كاهند و آنچه را كه مى افزايند ، مى داند و همه چيز نزد او به اندازه است. داناى نهان و پيدا، و بزرگ و بلندپايه است. كسى از شما كه گفتار را پنهان مى دارد و كسى كه آن را آشكار مى كند و پنهان شونده در شب و رونده در روز ، [براى او] يكسان اند».
.
ص: 334
«وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لاَ يَعْلَمُهَا إِلاَّ هُوَ وَيَعْلَمُ مَا فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَا تَسْقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلاَّ يَعْلَمُهَا وَلاَ حَبَّةٍ فِى ظُ_لُمَ_تِ الْأَرْضِ وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ يَابِسٍ إِلاَّ فِى كِتَ_بٍ مُّبِينٍ » . (1)
«قُلْ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِندَ اللَّهِ وَ إِنَّمَا أَنَا نَذِيرٌ مُّبِينٌ» . (2)
«اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ سَبْعَ سَمَ_وَ تٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُواْ أَنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِكُلِّ شَىْ ءٍ عِلْمَا» . (3)
الحديثالإمام الصادق عليه السلام_ لَمّا سُئِلَ عَن قَولِ اللّهِ عز و جل : «يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفَى» _: «السِّرَّ» ما كَتَمتَهُ في نَفسِكَ ، «وَ أَخْفَى» ما خَطَرَ بِبالِكَ ثُمَّ أُنسيتَهُ . (4)
عنه عليه السلام_ لَمّا سُئِلَ عَن قَولِ اللّهِ عز و جل : «يَعْلَمُ خَائِنَةَ الْأَعْيُنِ» (5) _: أَلَم تَرَ إِلى الرَّجُلِ يَنظُرُ إِلَى الشَّيءِ وكَأَنَّهُ لا يَنظُرُ إِلَيهِ؟ فَذلِكَ خائِنَةُ الأَعيُنِ . (6)
.
ص: 335
«و كليدهاى [گنجينه هاى] غيب ، نزد اوست . كسى جز او از آنها آگاه نيست و آنچه را در خشكى و درياست، مى داند و هيچ برگى فرو نمى افتد ، مگر آن كه آن را مى داند ، و نه دانه اى در تاريكى هاى زمين و نه تَرى و نه خشكى [فرو نمى افتد] ، مگر آن كه در نوشته اى آشكار است» .
«بگو : دانش ، تنها نزد خداست و من ، تنها هشدار دهنده اى آشكارم» .
«خدا كسى است كه هفت آسمان و همانند آنها ، [ هفت ] زمين را آفريد . فرمان [خدا] ، در ميان آنها فرود مى آيد تا بدانيد كه خدا بر همه چيز ، تواناست و خدا همه چيز را به دانش ، فرا گرفته است» .
حديثامام صادق عليه السلام_ هنگامى كه از آيه : «راز و پنهان تر [ از آن ] را مى داند» از ايشان پرسش شد _: «راز» ، چيزى است كه آن را در دلت پنهان كرده اى و «پنهان تر» ، چيزى است كه به دلت افتاده و سپس آن را از يادت برده اند.
امام صادق عليه السلام_ آن گاه كه از آيه : «خيانتِ ديدگان را مى داند» از ايشان پرسش شد _: آيا نديده اى كه مرد به شى ء مى نگرد و تو گويى به آن نمى نگرد؟ آن ، خيانت (خطاى) ديدگان است.
.
ص: 336
جامع الأحاديث عن عبد اللّه بن منصور عن أبيه :سَأَلتُ مَولانا أَبَا الحَسَنِ موسَى بنَ جَعفَرٍ عليه السلام عَن قَولِ اللّهِ عز و جل : «يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفَى » قالَ : فَقالَ لي : سَأَلتُ أَبي ، قالَ : سَأَلتُ جَدّي عليه السلام ، قالَ : سَأَلتُ أَبي عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليهماالسلام ، قالَ : سَأَلتُ أَبي الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام ، قالَ : سَأَلتُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آلهعَن قَولِ اللّهِ عز و جل : «يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفَى » قالَ : سَأَلتُ اللّهَ عز و جلفَأَوحى إِلَيَّ : إِنّي خَلَقتُ في قَلبِ آدَمَ عِرقَينِ يَتَحَرَّكانِ بِشَيءٍ مِنَ الهَواءِ ، فَإن يَكُن في طاعَتي كَتَبتُ لَهُ حَسناتٍ ، وإِن يَكُن في مَعصِيَتي لَم أَكتُب عَلَيهِ شَيئا حَتّى يُواقِعَ الخَطيئَةَ ، فَاذكُرُوا اللّهَ عَلى ما أَعطاكُم أَيُّهَا المُؤمِنونَ . (1)
الإمام عليّ عليه السلام_ في دُعائِهِ المَعروفِ بِدُعاءِ كُمَيلٍ _: اللّهُمَّ إِنّي أَسأَ لُكَ . . . بِعِلمِكَ الَّذي أَحاطَ بِكُلِّ شَيءٍ . (2)
عنه عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: كُلُّ سِرٍّ عِندَكَ عَلانِيةٌ . (3)
عنه عليه السلام_ أَيضا _: كُلُّ غَيبٍ عِندَكَ شَهادَةٌ . (4)
عنه عليه السلام :العالِمُ بِما تُكِنُّ الصُّدورُ وما تَخونُ العُيونُ . (5)
عنه عليه السلام :خَرَقَ عِلمُهُ باطِنَ غَيبِ السُّتُراتِ ، وأَحاطَ بِغُموضِ عَقائِدِ السَّريراتِ . (6)
.
ص: 337
جامع الأحاديث_ به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از پدرش _: از مولايمان ، موسى بن جعفر عليهماالسلام ، از اين سخن خداى عز و جل : «راز و پنهان تر [ از آن ] را مى داند» پرسيدم . به من فرمود : «از پدرم پرسيدم . فرمود : از جدّم (1) پرسيدم . فرمود : از پدرم على بن الحسين پرسيدم . فرمود : از پدرم حسين بن على پرسيدم . فرمود : از پيامبر صلى الله عليه و آلهاز سخن خدا عز و جل : «راز و پنهان تر را مى داند» پرسيدم . فرمود : از خدا عز و جل پرسيدم . و به من وحى كرد كه : من در قلب آدمى ، دو رگ آفريده ام كه هوايى را [در بدن] به حركت در مى آورند . پس اگر [آدمى] در فرمان بردارى من باشد ، براى او حسنه هايى مى نويسم و اگر در نافرمانى من باشد، چيزى براى او نمى نويسم تا اين كه در گناه افتد . (2) پس _ اى مؤمنان _ خدا را به خاطر آنچه به شما ارزانى نموده ، ياد كنيد».
امام على عليه السلام_ در نيايش ايشان معروف به «دعاى كميل» _: خداوندا ! من ... به دانشت كه همه چيز را فرا گرفته است ، از تو درخواست مى كنم .
امام على عليه السلام_ در دعا _: هر رازى ، پيش تو هويداست.
امام على عليه السلام_ در دعا_: هر ناپيدايى ، نزد تو پيداست.
امام على عليه السلام :[ اوست ] دانا به آنچه سينه ها نهان مى دارند و به آنچه ديده ها خيانت مى ورزند.
امام على عليه السلام :دانشِ او درون پرده هاى نهان را شكافته و به باورهاى پيچيده و ناپيدا احاطه يافته است.
.
ص: 338
عنه عليه السلام :عالِمُ السِّرِّ مِن ضَمائِرِ المُضمِرينَ، ونَجوَى المُتَخافِتينَ، وخَواطِرِ رَجمِ الظُّنونِ، وعُقَدِ عَزيماتِ اليَقينِ، ومَسارِقِ إِيماضِ (1) الجُفونِ، وما ضَمِنَتهُ أَكنانُ (2) القُلوبِ، وغَياباتُ الغُيوبِ، وما أَصغَت لاِستِراقِهِ مَصائِخُ الأَسماعِ، ومَصائِفُ الذَّرِّ (3) ، ومَشاتِي الهَوامِّ، ورَجعِ الحَنينِ مِنَ المولَهاتِ (4) ، وهَمسِ الأَقدامِ، ومُنفَسَحِ الثَّمَرَةِ مِن وَلائجِ (5) غُلُفِ الأَكمامِ، ومُنقَمَعِ الوُحوشِ مِن غيرانِ (6) الجِبالِ وأَودِيَتِها، ومُختَبَاَالبَعوضِ بَينَ سوقِ الأَشجارِ وأَلحِيَتِها (7) ، ومَغرِزِ الأَوراقِ مِنَ الأَفنانِ، ومَحَطِّ الأَمشاجِ (8) مِن مَسارِبِ الأَصلابِ، وناشِئَةِ الغُيومِ ومُتَلاحِمِها، ودُرورِ قَطرِ السَّحابِ ومُتَراكِمِها، وما تَسفِي (9) الأَعاصيرُ بِذُيولِها، وتَعفُو الأَمطارُ بِسُيولِها، وعَومِ بَناتِ (10) الأَرضِ في كُثبانِ الرِّمالِ، ومُسَتَقَرِّ ذَواتِ الأَجنِحَةِ بَذُرى شَناخيبِ (11) الجِبالِ، وتَغريدِ ذَواتِ المَنطِقِ في دَياجيرِ الأَوكارِ، وما أَوعَبَتهُ الأَصدافُ وحَضَنَت عَلَيهِ أَمواجُ البِحارِ، وما غَشِيَتهُ سُدفَةُ (12) لَيلٍ أَو ذَرَّ عَلَيهِ شارِقُ نَهارٍ، ومَا اعتَقَبَت عَلَيهِ أَطباقُ الدَّياجيرِ وسُبُحاتُ النّورِ، وأَثَرِ كُلِّ خَطوَةٍ، وحِسِّ كُلِّ حَرَكَةٍ، ورَجعِ كُلِّ كَلِمَةٍ، وتَحريكِ كُلِّ شَفَةٍ، ومُستَقَرِّ كُلِّ نَسَمَةٍ، ومِثقالِ كُلِّ ذَرَّةٍ، وهَماهِمِ (13) كُلِّ نَفسٍ هامَّةٍ، وما عَلَيها مِن ثَمَرِ شَجَرَةٍ، أَو ساقِطِ وَرَقَةٍ، أَو قَرارَةِ نُطفَةٍ، أَو نَقاعَةِ دَمٍ ومُضغَةٍ (14) ، أَو ناشِئَةِ خَلقٍ وسُلالَةٍ، لَم يَلحَقهُ في ذلِكَ كُلفَةٌ، ولاَ اعتَرَضَتهُ في حِفظِ مَا ابتَدَعَ مِن خَلقِهِ عارِضَةٌ، ولاَ اعتَوَرَتهُ في تَنفيذِ الأُمورِ وتَدابيرِ المَخلوقينَ مَلالَةٌ ولا فَترَةٌ، بل نَفَذَهُم عِلمُهُ وأَحصاهُم عَدَدُهُ، ووَسِعَهُم عَدلُهُ، وغَمَرَهُم فَضلُهُ، مَعَ تَقصيرِهِم عَن كُنهِ ما هُوَ أَهلُهُ. (15)
.
ص: 339
امام على عليه السلام :[ خداوند ، ] به راز درونِ رازداران و نجواى رازگويان و ره يافته هاى گمان ها و گره تصميم هاى يقينى و نگاه هاى دزدانه ديدگان و آنچه پوشش دل ها و نهان هاى ناپيدا ، در بر گرفته اند و آنچه سوراخ گوش ها براى دزدانه شنيدن آن ، گوش فرا داشته است و به اقامتگاه هاى تابستانى موران ريز و اقامتگاه هاى تابستانى حشرات گزنده و [در دلْ] گرداندن ناله مادرانِ فرزند از دست داده، و گام هاى بى صدا، و شكفتن گاه ميوه از درون پوشش غنچه ها، و مخفيگاه هاى دَدان در پناهگاه ها و دره هاى كوه ها، و نهانگاه پشه در ميان تنه ها و پوسته هاى درختان ، و رستنگاه برگ ها از شاخه ها و ريزشگاه نطفه ها در آبْ گذرهاى پشت ها، و ابرهاى نوخاسته و ابرهاى به هم پيوسته و ريزش باران از ابر متراكم و آنچه گردبادها با كرانه هاى خود بر مى انگيزند و باران ها با سيل هاى خود مى زدايند ، و گردش گزندگان در توده هاى شن، و قرارگاه پرندگان در اوج قله هاى كوه ها و آوازخوانى [پرندگان ]سخنگو در تاريكى هاى آشيانه ها ، و آنچه صدف ها در بر گرفته اند و خيزاب هاى درياها در آغوش كشيده اند و آنچه تاريكى شب ، آن را فرو پوشانده و [آفتاب ]تابان روز ، بر آن تابيده و آنچه را كه لايه هاى تاريكى ها و مجارى نور ، بر آن پى در پى ، در آمده اند ، و نشان هر گام و صداى پنهان هر جنبش و بازگشت هر گفتار [در ذهن ]و حركت دادن هر لب و قرارگاه هر انسان و وزن هر مور ريز، و همهمه هاى هر جان انديشناك و آنچه بر روى آن (زمين) است از ميوه درختى، يا برگ افتاده اى ، يا قرارگاه نطفه اى ، يا محلّ جمع شدن خونى يا تكه گوشتى يا آفرينش آفريده اى و نطفه اى ، داناست . و در [ آگاهى از ] اينها رنجى به او نرسيد و در نگهدارى آنچه از آفريده هايش نوآورى كرد، مانعى او را باز نداشت و در اجراى امور و تدبيرهاى آفريدگان، خستگى و سستى اى او را فرا نگرفت؛ بلكه دانشِ او ، به آنها نفوذ كرد و شمارش او ، آنها را به شماره در آورد، و دادگرى او ، آنها را فرا گرفت و بخشش او ، آنها را فرو پوشاند، به رغم كوتاهى ايشان از حقيقت آنچه او سزاوار آن است.
.
ص: 340
عنه عليه السلام :أَيُّهَا النّاسُ ، اتَّقُوا اللّهَ الَّذي إِن قُلتُم سَمِعَ ، وإِن أَضمَرتُم عَلِمَ . (1)
عنه عليه السلام :يَعلَمُ اللّهُ سُبحانَهُ ما فِي الأَرحامِ مِن ذَكَرٍ أَو أُنثى ، وقَبيحٍ أَو جَميلٍ ، وسَخِيٍّ أَو بَخيلٍ ، وشَقِيٍّ أَو سَعيدٍ ، ومَن يَكونُ فِي النّارِ حَطَبا أَو فِي الجِنانِ لِلنَّبِيِّينَ مُرافِقا . (2)
عنه عليه السلام :يَعلَمُ عَجيجَ الوُحوشِ فِي الفَلَواتِ ، ومَعاصِيَ العِبادِ فِي الخَلَواتِ ، وَاختِلافَ النِّينانِ (3) فِي البِحارِ الغامِراتِ ، وتَلاطُمَ الماءِ بِالرِّياحِ العاصِفاتِ . (4)
عنه عليه السلام :قَد عَلِمَ السَّرائِرَ ، وخَبَرَ الضَّمائِرَ ، لَهُ الإِحاطَةُ بِكُلِّ شَيءٍ . (5)
عنه عليه السلام :قَد أَحاطَ عِلمُ اللّهِ سُبحانَهُ بِالبَواطِنِ ، وأَحصَى الظَّواهِرَ . (6)
.
ص: 341
امام على عليه السلام :اى مردم! از خدايى پروا كنيد كه اگر سخن بگوييد ، مى شنود و اگر نهان بداريد ، مى داند.
امام على عليه السلام :خداى منزّه ، آنچه را در رحم هاست از نرينه يا مادينه ، و زشت يا زيبا ، و بخشنده يا تنگ چشم ، و شوربخت يا نيك بخت، و اين كه در آتش [جهنّم ، ]هيزمى خواهد گشت يا در بهشت ، همره پيامبران خواهد شد ، مى داند .
امام على عليه السلام :[ خداوند متعال ، ] غرّش ددان در بيابان ها، و گناهان بندگان در تنهايى ها ، و آمد و شد ماهيان در درياهاى لبريز، و تلاطم آب با تندبادها را مى داند.
امام على عليه السلام :[ خداوند متعال ، ] بى گمان ، نهان ها و خبر درون ها را دانست . فراگيرى بر همه چيز، تنها او راست.
امام على عليه السلام :دانشِ خداى منزّه ، اندرون ها را فرا گرفت و پديدارها را به شمارش در آورد.
.
ص: 342
عنه عليه السلام :كُلُّ باطِنٍ عِندَ اللّهِ جَلَّت آلاؤُهُ ظاهِرٌ . (1)
عنه عليه السلام :إِنَّ اللّهَ سُبحانَهُ عِندَ إِضمارِ كُلِّ مُضمِرٍ ، وقَولِ كُلِّ قائِلٍ ، وعَمَلِ كُلِّ عامِلٍ . (2)
عنه عليه السلام :قَسَمَ أَرزاقَهُم ، وأَحصى آثارَهُم وأَعمالَهُم ، وعَدَدَ أَنفُسِهِم ، وخائِنَةَ أَعيُنِهِم ، وما تُخفي صُدورُهُم مِنَ الضَّميرِ . (3)
عنه عليه السلام :عِلمُهُ بِما فِي السَّماواتِ العُلى كَعِلمِهِ بِما فِي الأَرَضِ السُّفلى وعِلمُهُ بِكُلِّ شَيءٍ ، لا تُحَيِّرُهُ الأَصواتُ ، ولا تَشغَلُهُ اللُّغاتُ . (4)
عنه عليه السلام :فَسُبحانَ مَن لا يَخفى عَلَيهِ سَوادُ غَسَقٍ داجٍ ، ولا لَيلٍ ساجٍ ، في بِقاعِ الأَرضِينَ المُتَطَأطِئاتِ ، ولا في يَفاعِ (5) السُّفعِ (6) المُتَجاوِراتِ ، وما يَتَجَلجَلُ بِهِ الرَّعدُ في أُفُقِ السَّماء ، وما تَلاشَت عَنهُ بُروقُ الغَمامِ ، وما تَسقُطُ منِ وَرَقَةٍ تُزيلُها عَن مَسقَطِها عَواصِفُ الأَنواءِ وَانهِطالُ السَّماءِ! ويَعلَمُ مَسقَطَ القَطرَةِ ومَقَرَّها ، ومَسحَبَ الذَّرَّةِ ومَجَرَّها ، وما يَكفِي البَعوضَةَ مِن قوتِها ، وما تَحمِلُ الأُنثى في بَطنِها . (7)
عنه عليه السلام :لا يَعزُبُ عَنهُ عَدَدُ قَطرِ الماءِ ، ولا نُجومِ السَّماءِ ، ولا سَوافِي الرِّيحِ فِي الهَواءِ ، ولا دَبيبُ النَّملِ عَلَى الصَّفا ، ولا مَقيلُ الذَّرِّ فِي اللَّيلَةِ الظَّلماءِ ، يَعلَمُ مَساقِطَ الأَوراقِ وخَفِيَّ طَرفِ الأَحداقِ . (8)
.
ص: 343
امام على عليه السلام :هر نهانى در نزد خدا _ كه نعمت هاى او شكوهمند است _ آشكار است.
امام على عليه السلام :خداى منزّه ، در نزد پنهان سازىِ هر پنهان كننده و گفتارِ هر گوينده و كردارِ هر كُنِشگرى است.
امام على عليه السلام :[ خداوند متعال ، ] روزى هايشان را قسمت كرده و نشان ها و كارها و شماره جان ها و خيانتِ ديدگان و نهانى را كه سينه هايشان پوشيده مى دارد ، به شماره در آورده است.
امام على عليه السلام :دانشِ او به آسمان هاى برين ، چون دانشِ او به زمين فرودين است و دانشِ او ، به همه چيز است . آواها او را سرگشته نمى سازند و زبان ها او را باز نمى دارند .
امام على عليه السلام :منزّه است كسى كه بر او نه سياهىِ سر شب تار، پنهان مى ماند و نه شب آرام در جايگاه هاى پست زمين و در بلنداى كوه هاى هم جوار ، و نيز آنچه تندر در كرانه آسمان ، به آن مى غرّد و آنچه درخشش هاى ابر ، با آن ، نابود مى گردند ، و برگى كه فرو مى افتد؛ برگى كه تندبادها[ ى بر آمده ] از افول ستاره (1) و بارش پيوسته آسمان ، آن را از ريزشگاه آن دور مى كند. و او جاى افتادن قطره و قرارگاه آن و محلّ بر زمين كشيدن مور ريز و كِششگاه آن و آنچه را از روزى كه براى پشه بسنده است و آنچه را مادينه در شكم خود ، باردار است ، مى داند .
امام على عليه السلام :نه شمارِ قطره هاى آب و نه ستارگان آسمان و نه گردبادها در هوا و نه خزش مور بر تخته سنگ صاف و نه خوابگاه مورانِ ريز در شب تار ، از [چنگ] او در نمى رود. جاى افتادن برگ ها و نگاه دزدانه ديده ها را مى داند.
.
ص: 344
عنه عليه السلام :لا يَخفى عَلَيهِ مِن عِبادِهِ شُخوصُ لَحظَةٍ ، ولا كُرورُ لَفظَةٍ ، ولاَ ازدِلافُ رَبوَةٍ (1) ، ولا انبِساطُ خُطوَةٍ في لَيلٍ داجٍ ولا غَسَقٍ ساجٍ . (2)
عنه عليه السلام :لَم يَعزُب عَنهُ خَفِيّاتُ غُيوبِ الهَواءِ ، ولا غَوامِضُ مَكنونِ ظُلَمِ الدُّجى ، ولا ما فِي السَّماواتِ العُلى إِلى الأَرَضينَ السُّفلى . (3)
الإمام زين العابدين عليه السلام_ فِي الدُّعاء _: يا أللّهُ الَّذي لا يَخفى عَلَيهِ شَيءٌ فِي الأَرضِ ولا فِي السَّماءِ ، وكَيفَ يَخفى عَلَيكَ يا إِلهي ما أَنتَ خَلَقتَهُ ؟ وكَيفَ لا تُحصي ما أَنتَ صَنَعتَهُ ؟ أَو كَيفَ يَغيبُ عَنكَ ما أَنتَ تُدَبِّرُهُ ؟ أَو كَيفَ يَستَطيعُ أَن يَهرَبَ مِنكَ مَن لا حَياةَ لَهُ إِلاّ بِرِزقِكَ ؟ أَو كَيفَ يَنجو مِنكَ مَن لا مَذهَبَ لَهُ في غَيرِ مُلكِكَ . (4)
عنه عليه السلام_ مِن دُعائِهِ في صَلاةِ اللَّيلِ _: اللّهُمَّ وقَد أَشرَفَ عَلى خَفايا الأَعمالِ عِلمُكَ ، وَانكَشَفَ كُلُّ مَستورٍ دُونَ خُبرِكَ ، ولا تَنطَوي عَنكَ دَقائِقُ الأُمورِ ، ولا تَعزُبُ عَنكَ غَيِّباتُ السَّرائِرِ . (5)
الإمام الباقر عليه السلام_ في حَديثٍ طَويلٍ _: فَإِذا عُرِضَت هذِهِ الأَعمالُ كُلُّها عَلَى اللّهِ تَعالى قالَ: أَنَا عَدلٌ لا أَجورُ... إِنّي أَنَا اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنَا، عالِمُ السِّرِّ وأَخفى، وأَنَا المُطَّلِعُ عَلى قُلُوبِ عِبادي، لا أَحيفُ (6) ولا أَظلِمُ، ولا أُلزِمُ أَحَدا إِلاّ ما عَرَفتُهُ مِنهُ قَبلَ أَن أَخلُقَهُ. (7)
.
ص: 345
امام على عليه السلام :از [اعمال] بندگانش بر او پنهان نمى ماند ، نه نگاه هاى خيره اى و نه تكرار گفتارى و نه نزديك شدن به بلندى اى و نه گشودن گامى در شبى تار و تاريكى آرام.
امام على عليه السلام :نه نهان هاى ناپيداى هوا و نه پوشيدگى هاى پنهانِ تاريكى هاى شب و نه آنچه در آسمان هاى برين تا زمين هاى فرودين است، از [چنگ] او (خداوند) به در نمى روند .
امام زين العابدين عليه السلام_ از دعاى ايشان _: اى خدايى كه چيزى ، نه در زمين و نه در آسمان ، بر او پنهان نيست و اى خداى من! چگونه چيزى كه خود آفريده اى ، بر تو پنهان بماند؟! و چگونه آنچه را كه خود ساخته اى ، به شماره در نياورى؟! يا چگونه آنچه خود تدبير مى كنى ، از تو نهان گردد؟! يا چگونه آن كه جز با روزىِ تو زندگى ندارد، مى تواند از تو بگريزد؟! يا چگونه آن كه راهى به غير از فرمان روايى تو ندارد ، از تو رهايى يابد؟!
امام زين العابدين عليه السلام_ از دعاى ايشان در نماز شب _: خداوندا! بى گمان ، دانش تو بر كارهاى نهان ، اِشراف يافت و هر پوشيده اى در پيشگاه آگاهى تو، پديدار گشت. ريزه كارى هاى امور از تو پنهان نمى مانَند و نهان هاى ناپيدا از [چنگ ]تو به در نمى روند!
امام باقر عليه السلام_ در حديثى بلند _: پس آن گاه كه همه اين اعمال [ در روز رستاخيز ]بر خداى والا عرضه مى شود ، مى فرمايد : «من دادگرى هستم كه ستم نمى كنم ... . من همان خدايى هستم كه جز من ، خدايى نيست . دانا به راز و پنهان تر از رازم و منم مُشرف بر دل هاى بندگانم. ستم نمى ورزم و ظلم نمى كنم و كسى را جز به آنچه از او پيش از آفرينش او دانسته ام، ملزم نمى كنم».
.
ص: 346
الإمام الصادق عليه السلام_ فيما يُقالُ في صَلاةِ العيدَينِ _: اللّهُ أَكبَرُ أَوَّلُ كُلِّ شَيءٍ وآخِرُهُ، وبَديعُ (1) كُلِّ شَيءٍ ومُنتَهاهُ، وعالِمُ كُلِّ شَيءٍ ومَعادُهُ (2) . (3)
عنه عليه السلام_ في بَيانِ مَعنى تَسمِيَةِ اللّهِ بِالعَليمِ _: إِنَّما سُمِّيَ عَليما ؛ لِأَنَّهُ لا يَجهَلُ شَيئا مِنَ الأَشياءِ، لا تَخفى عَلَيهِ خافِيَةٌ في الأَرضِ ولا فِي السَّماءِ ، عَلِمَ ما يَكونُ وما لا يَكونُ، وما لَو كانَ كَيفَ يَكونُ، ولَم نَصِف عَليما بِمَعنى غَريزَةٍ يَعلَمُ بِها ، كَما أَنَّ لِلخَلقِ غَريزَةً يَعلَمونَ بِها ، فَهذا ما أَرادَ مِن قَولِهِ : عَليمٌ ، فَعَزَّ مَن جَلَّ عَنِ الصِّفاتِ ، ومَن نَزَّهَ نَفسَهُ عَن أَفعالِ خَلقِهِ فَهذا هُوَ المَعنى ، ولَولا ذلِكَ ما فَصَلَ بَينَهُ وبَينَ خَلقِهِ فَسُبحانَهُ وتَقَدَّسَت أَسماؤُهُ . (4)
عنه عليه السلام :اللّهُمَّ إِنَّكَ تَعلَمُ ولا أَعلَمُ، وتَقدِرُ ولا أَقدِرُ، وتَقضي ولا أَقضي، وأَنتَ عَلاّمُ الغُيوبِ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ... . (5)
الإمام الكاظم عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: اللّهُمَّ ... أَنتَ ... عالِمٌ لا يَجهَلُ . (6)
.
ص: 347
امام صادق عليه السلام_ در تكبيرى كه در نماز عيد فطر و عيد قربان گفته مى شود _: خدا بزرگ تر [ از وصف شدن ] است. آغازِ هر چيز و پايانِ آن است ، و نوآورِ همه چيز و فرجام آن است و دانا به همه چيز و بازگشتگاه آن است.
امام صادق عليه السلام_ در بيان وجه نام گذارى خدا به «دانا» _: همانا [خدا] دانا ناميده شده است؛ زيرا او به چيزى از اشيا جهل ندارد. هيچ نهانى ، نه در زمين و نه در آسمان ، بر او پنهان نمى ماند. به آنچه [ در آينده ] خواهد بود و آنچه نخواهد بود، علم دارد، و نيز [ به اين كه ] اگر چيزى به وجود آيد، چگونه است. و دانا[ يى ] را به معناى غريزه اى كه به وسيله آن مى داند _ آن سان كه آفريده ها را غريزه اى است كه با آن مى دانند _ وصف نكرديم . مراد از سخن او : «داناست» ، اين است . پس عزّتمند است كسى كه از توصيفات ، برتر است و [ معناى «دانا» درباره ] كسى كه خود را از كارهاى آفريده هايش منزّه داشته، اين است و اگر آن نبود ، ميان او و آفريده هايش جدايى نبود. پس ، او منزّه است و نام هاى او پاك و پاكيزه اند.
امام صادق عليه السلام :خدايا! تو مى دانى و من نمى دانم و تو مى توانى و من نمى توانم و تو حكم مى كنى و من حكم نمى كنم و تو بسيار دانا به نهان هايى . بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست... .
امام كاظم عليه السلام_ در دعا _: خداوندا! ... تو ... دانايى هستى كه دچار جهل (نادانى) نمى شود.
.
ص: 348
الإمام الرضا عليه السلام_ فِي الدُّعاء _: سُبحانَ مَن خَلَقَ الخَلقَ بِقُدرَتِهِ ، وأَتقَنَ ما خَلَقَ بِحِكمَتِهِ ، ووَضَعَ كُلَّ شَيءٍ مِنهُ مَوضِعَهُ بِعِلمِهِ ، سُبحانَ مَن يَعلَمُ خائِنَةَ الأَعيُنِ وما تُخفِي الصُّدورُ ، ولَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ وهُوَ السَّميعُ البَصيرُ . (1)
الإمام الهادي عليه السلام :الأَشياءُ كُلُّها لَهُ سَواءٌ عِلما وقُدرَةً ومُلكا وإِحاطَةً . (2)
عنه عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: ومَعرِفَتُكَ بِما نُبطِنُهُ كَمَعرِفَتِكَ بِما نُظهِرُهُ ، ولا يَنطَوي عَنكَ شَيءٌ مِن أُمورِنا . (3)
راجع : ص 364 ح 4905 .
41 / 1 _ 2عالِمٌ إذ لا مَعلومَالإمام عليّ عليه السلام :عالِمٌ إِذ لا مَعلومَ . (4)
عنه عليه السلام :كانَ رَبّا إِذ لا مَربوبَ ، وإِلها إِذ لا مَألوهَ ، وعالِما إِذ لا مَعلومَ . (5)
عنه عليه السلام :أَحالَ الأَشياءَ لِأَوقاتِها . . . عالِما بِها قَبلَ ابتِدائِها . (6)
.
ص: 349
امام رضا عليه السلام_ در دعا _: منزّه است آن كه آفريده ها را به قدرتِ خود آفريد و آنچه آفريد ، به حكمت خود، استوار داشت و به دانش خود ، هر چيزى از آن را در جايگاه خود نهاد. منزّه است كسى كه خيانتِ ديده ها و آنچه را كه سينه ها پنهان مى كنند ، مى داند و چيزى همانند او نيست و اوست شنوا و بينا.
امام هادى عليه السلام :همه اشيا در دانش و توانايى و فرمان روايى و فراگيرى[اش به آنها] ، براى او يكسان اند .
امام هادى عليه السلام_ در دعا _: شناخت تو به آنچه پنهان مى كنيم ، چون شناخت تو به چيزى است كه آشكار مى كنيم، و چيزى از امور ما از تو پنهان نمى مانَد.
ر . ك : ص 365 ح 4905 .
41 / 1 _ 2دانا بود ، آن گاه كه دانسته اى نبودامام على عليه السلام :[ خداوند عز و جل ] آن گاه كه دانسته اى [ هم ]نبود، دانا بود.
امام على عليه السلام :[ خداوند عز و جل ] آن گاه كه بنده اى نبود، خداوندگار، و آن گاه كه پرستنده اى نبود، پرستيده ، و آن گاه كه دانسته اى نبود، دانا بود.
امام على عليه السلام :[ خداوند عز و جل ] چيزها را به زمان هاى خود وا گذاشته ... ، در حالى كه به آنها پيش از آغازگرى شان داناست.
.
ص: 350
عنه عليه السلام :أَحاطَ بِالأَشياءِ عِلما قَبلَ كَونِها ، فَلَم يَزدَد بِكَونِها عِلما ، عِلمُهُ بِها قَبلَ أَن يُكَوِّنَها كَعِلمِهِ بَعدَ تَكوينِها . (1)
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الواحِدِ بِغَيرِ تَشبيهٍ، العالِمِ بِغَيرِ تَكوينٍ، الباقي بِغَيرِ كُلفَةٍ، الخالِقِ بِغَيرِ مَنصَبَةٍ (2) . (3)
جامع بيان العلم عن النزّال بن سبرة :قيلَ لِعَلِيٍّ عليه السلام : يا أَميرَ المُؤمِنينَ ، إِنَّ هاهُنا قَوما يَقولونَ : إِنَّ اللّهَ لا يَعلَمُ ما يكونُ حَتّى يَكونَ . فَقالَ : ثَكَلَتهُم أُمَّهاتُهُم ! مِن أَينَ قالوا ذلِكَ ؟ قيلَ : يَتَأَوَّلونَ القُرآنَ في قَولِهِ عز و جل : «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجَ_هِدِينَ مِنكُمْ وَالصَّ_بِرِينَ وَ نَبْلُوَاْ أَخْبَارَكُمْ » (4) . فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام : مَن لَم يَعلَم هَلَكَ ، ثُمَّ صَعِدَ المِنبَرَ فَحَمِدَ اللّهَ وأَثنى عَلَيهِ . ثُمَّ قالَ : أَيُّهَا النّاسُ ! تَعَلَّمُوا العِلمَ وَاعمَلوا بِهِ ، ومَن أَشكَلَ عَلَيهِ شَيءٌ مِن كِتابِ اللّهِ فَليَسأَلني عَنهُ . إِنَّهُ بَلَغَني أَنَّ قَوما يَقولونَ : إِنَّ اللّهَ لا يَعلمُ ما يَكونُ حَتّى يَكونَ لِقَولِهِ عز و جل : «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجَ_هِدِينَ مِنكُمْ» الآيَة ، وإِنَّما قَولُهُ عز و جل : «حَتَّى نَعْلَمَ» يَقولُ : حَتّى نَرى مَن كُتِبَ عَلَيهِ الجِهادُ وَالصَّبرُ إِن جاهَدَ وصَبَرَ عَلى ما نابَهُ وأَتاهُ مِمّا قَضَيتُ عَلَيهِ . (5)
.
ص: 351
امام على عليه السلام :اشيا را پيش از بودِ آنها، در علم خود داشت . پس با بودن آنها ، دانش او افزون نشد . دانش او به آنها پيش از آن كه به آنها هستى ببخشد ، چون دانش او پس از هستى بخشيدن به آنهاست.
امام على عليه السلام :ستايش ، از آنِ خداى يگانه است ، بى همسان انگارى؛ داناى [ بى نياز ]به هستى بخشى، پايدار بى رنج و سختى، آفريدگار بى خستگى.
جامع بيان العلم_ به نقل از نزّال بن سبره _: به على عليه السلام گفته شد : اى امير مؤمنان! در اين جا گروهى هستند كه مى گويند : خداوند ، آنچه را كه به وجود خواهد آمد ، نمى داند تا اين كه به وجود آيد . فرمود : «مادرانشان به سوگشان بنشينند! از كجا آن را گفته اند؟» . گفته شد : آيه : «و بى گمان، شما را مى آزماييم تا جهادگران شما و شكيبايان را معلوم داريم و خبرهايتان را بيازماييم» را [ اين گونه ]تأويل مى كنند. على عليه السلامفرمود : «هر كه ندانست، هلاك شد». پس بر منبر فراز آمد و خدا را ستود و او را ثنا گفت . سپس فرمود : «اى مردم! دانش را فرا گيريد و به آن عمل كنيد و هر كس چيزى از كتاب خدا بر او دشوار آمده، درباره آن از من بپرسد. به من رسيده كه گروهى مى گويند : خدا آنچه را كه به وجود خواهد آمد، نمى داند تا اين كه به وجود آيد، به دليل سخن او : «و بى گمان، شما را مى آزماييم تا جهادگران شما را معلوم داريم ...» . سخن خداوند عز و جل : «تا معلوم داريم» ، مى گويد : تا كسى را كه جهاد و شكيبايى بر او تكليف شده، اگر جهاد كرد و بر تقديرى كه براى او رقم زده ام و به او در رسيده و بر او فرود آمده، شكيبايى نمود، بشناسيم».
.
ص: 352
الإمام الباقر عليه السلام :ما زالَ اللّهُ عالِما تَبارَكَ وتَعالى ذِكرُهُ . (1)
الإمام الصادق عليه السلام :لَم يَزَلِ اللّهُ عز و جل رَبَّنا وَالعِلمُ ذاتُهُ ولا مَعلومَ . . . فَلَمّا أَحدَثَ الأَشياءَ وكانَ المَعلومُ وَقَعَ العِلمُ مِنهُ عَلَى المَعلومِ . (2)
الكافي عن منصور بن حازم :سَأَلتُ أَبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام : أَرَأَيتَ ما كانَ وما هُوَ كائِنٌ إِلى يَومِ القِيامَةِ ، أَلَيسَ في عِلمِ اللّهِ ؟ قالَ : بَلى ، قَبلَ أَن يَخلُقَ الخَلقَ . (3)
التوحيد عن عبد اللّه بن مسكان :سَأَلتُ أَبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَنِ اللّهِ تَبارَكَ وتَعالى : أَكانَ يَعلَمُ المَكانَ قَبلَ أَن يَخلُقَ المَكانَ ، أَم عَلِمَهُ عِندَما خَلَقَهُ وبَعدَما خَلَقَهُ ؟ فَقالَ : تَعالَى اللّهُ ، بَل لَم يَزَل عالِما بِالمَكانِ قَبلَ تَكوينِهِ كَعِلمِهِ بِهِ بَعدَ ما كَوَّنَهُ ، وكَذلِكَ عِلمُهُ بِجَميعِ الأَشياءِ كَعِلمِهِ بِالمَكانِ . (4)
الإمام الصادق عليه السلام_ لَمّا سُئِلَ عَن قَولِ اللّهِ : «أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جَ_هَدُواْ مِنكُمْ» (5) _: إِنَّ اللّهَ هُوَ أَعلَمُ بِما هُوَ مُكَوِّنُهُ قَبلَ أَن يُكَوِّنَهُ وَهُم ذَرٌّ ، وعَلِمَ مَن يُجاهِدُ مِمَّن لا يُجاهِدُ ، كَما عَلِمَ أَنَّهُ يُميتُ خَلقَهُ قَبلَ أَن يُميتَهُم ، ولَم يُرِهِم مَوتَهُم وهُم أَحياءٌ . (6)
.
ص: 353
امام باقر عليه السلام :خداوند _ كه والا و ياد او بلند پايه است _ هماره داناست.
امام صادق عليه السلام :خداوند عز و جل هماره خداوندگارِ ماست و دانش ، ذاتىِ اوست [حتّى هنگامى كه] هيچ دانسته اى نبود ... . پس آن گاه كه اشيا را پديد آورد و دانسته، وجود يافت، دانش از او بر دانسته واقع شد.
الكافى_ به نقل از منصور بن حازم _: از امام صادق عليه السلام پرسيدم : آيا چنين مى بينى كه آنچه هست و آنچه تا روز رستاخيز خواهد بود، در دانش خدا نيست؟ فرمود : «چرا ؛ [ در دانش خدا بوده است ، ] پيش از آن كه آفريده ها را بيافريند».
التوحيد_ به نقل از عبد اللّه بن مسكان _: از امام صادق عليه السلام از خداوند والا و بلند پايه پرسيدم كه : آيا به مكان، پيش از آن كه مكان را بيافريند، دانا بود ، يا هنگامى كه آن را آفريد و پس از آن كه آفريد، دانست؟ فرمود : «خدا، برتر و بالاتر است ؛ بلكه هماره به مكان، پيش از ايجاد آن دانا بود، همچون دانش او به آن پس از آن كه آن را ايجاد كرد، و بدين سان، دانش او به همه اشيا، چون دانش او به مكان است».
امام صادق عليه السلام_ هنگامى كه از ايشان از سخن خداوند : «آيا پنداشتيد كه به بهشت در مى آييد و خدا، كسانى از شما را كه جهاد كردند، معلوم نمى سازد؟» پرسش شد _: خداوند، خود به آنچه او پديد آورنده آن است، پيش از آن كه آن را پديد آورد، و [آن گاه كه ]ايشان ذره هايى بودند، داناتر است و آن كس را كه جهاد ورزد، از آن كه جهاد نكند، باز مى شناسد، همان گونه كه او دانست كه آفريده هايش را مى ميرانَد، پيش از آن كه ايشان را بميرانَد و مرگشان را به ايشان _ در حالى كه زنده بودند _ نشان نداد.
.
ص: 354
عنه عليه السلام_ في قَولِ اللّهِ عز و جل : «عَ__لِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَ_دَةِ» _: الغَيبُ ما لَم يَكُن ، وَالشَّهادَةُ ما قَد كانَ . (1)
الإمام الرضا عليه السلام_ لَمّا سُئِلَ : أَيَعلَمُ اللّهُ الشَّيءَ الَّذي لَم يَكُن أَن لَو كانَ كَيفَ كانَ يَكونُ ؟ _: إِنَّ اللّهَ تَعالى هُوَ العالِمُ بِالأَشياءِ قَبلَ كَونِ الأَشياءِ ، قالَ عز و جل : «إِنَّا كُنَّا نَسْتَنسِخُ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ » (2) وقالَ لِأَهلِ النّارِ : «وَلَوْ رُدُّواْ لَعَادُواْ لِمَا نُهُواْ عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَكَ_ذِبُونَ » (3) فَقَد عَلِمَ عز و جل أَنَّهُ لَو رَدّوهُم لَعادوا لِما نُهوا عَنهُ ، وقالَ لِلمَلائِكَةِ لَمّا قالَت : «أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَ يَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّى أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ » (4) فَلَم يَزَلِ اللّهُ عز و جل عِلمُهُ سابِقا لِلأَشياءِ قَديما قَبلَ أَن يَخلُقَها، فَتَبارَكَ اللّهُ رَبُّنا وتَعالى عُلُوّا كَبيرا، خَلَقَ الأَشياءَ وعِلمُهُ بِها سابِقٌ لَها كَما شاءَ، كَذلِكَ رَبُّنا لَم يَزَل عالِما سَميعا بَصيرا. (5)
41 / 1 _ 3لا فَرقَ في عِلمِهِ بَينَ الماضي والمُستَقبَلِالإمام عليّ عليه السلام :عِلمُهُ بِالأَمواتِ الماضينَ كَعِلمِهِ بِالأَحياءِ الباقينَ ، وعِلمُهُ بِما فِي السَّماواتِ العُلى كَعِلمِهِ بِما فِي الأَرَضينَ السُّفلى . (6)
.
ص: 355
امام صادق عليه السلام_ درباره سخن خداوند عز و جل : «داناى غيب و شهادت» _: غيب، آن چيزى است كه نيست و شهادت، آن چيزى است كه هست.
امام رضا عليه السلام_ در پاسخ به اين سؤال كه : آيا خدا مى داند چيزى كه پديد نيامده، اگر پديد آيد، چگونه خواهد بود؟ _: بى گمان، خداى متعال، دانا به اشيا ، پيش از بودن اشياست. خداوند عز و جلفرمود : «ما آنچه را كه مى كرديد، [ از لوح محفوظ ]رونويسى (1) مى كرديم» و به اهل آتش فرمود : «و اگر [به دنيا ]باز گردانده شوند، البتّه به آنچه از آن باز داشته شده اند، بر خواهند گشت و ايشان ، بى گمان ، دروغ زن هستند» . [خداى ] عز و جلمى دانست كه اگر ايشان را باز گرداند، حتما به آنچه از آن باز داشته شده اند، بر خواهند گشت. و به فرشتگان، آن گاه كه گفتند : «آيا در آن (زمين) كسى را مى گمارى كه در آن، فساد كند و خون ها بريزد، در حالى كه ما با ستايش تو، تسبيح مى گوييم و تو را تقديس مى كنيم؟» ، فرمود : «من ، چيزى مى دانم كه شما نمى دانيد». پس دانش خداوند عز و جل هماره پيشى گيرنده بر اشيا، و ديرينه پيش از آفرينش آنهاست. پس خدا ، خداوندگار ما، برتر و والا و بسى بلندپايه است. اشيا را آفريد _ و دانش او به آنها ، پيشى گيرنده به آنهاست _ آن گونه كه خواست. و اين سان ، خداوندگار ما، هماره دانا، شنوا و بيناست.
41 / 1 _ 3دانش او به گذشته، همچون دانش او به آينده استامام على عليه السلام :دانش او به مردگانِ درگذشته، چون دانش او به زنده هاى پايدار (باقى مانده) است و دانش او به آنچه در آسمان هاى برين است، چون دانش اوست به آنچه در زمين هاى فرودين است.
.
ص: 356
الإمام الباقر عليه السلام :كانَ اللّهُ عز و جل ولا شَيءَ غَيرُهُ ، ولَم يَزَل عالِما بِما يَكونُ ، فَعِلمُهُ بِهِ قَبلَ كَونِهِ كَعِلمِهِ بِهِ بَعدَ كَونِهِ . (1)
التوحيد عن ابن مسكان:سَأَلتُ أَبا عَبدِ اللّهِ عليه السلامعَنِ اللّهِ _ تَبارَكَ وتَعالى _ ، أَكانَ يَعلَمُ المَكانَ قَبلَ أَن يَخلُقَ المَكانَ، أَم عَلِمَهُ عِندَما خَلَقَهُ وبَعدَما خَلَقَهُ؟ فَقالَ: تَعالَى اللّهُ ، بَل لَم يَزَل عالِما بِالمَكانِ قَبلَ تَكوينِهِ كَعِلمِهِ بِهِ بَعدَما كَوَّنَهُ، وكَذلِكَ عِلمُهُ بِجَميعِ الأَشياءِ كَعِلمِهِ بِالمَكانِ. (2)
الإمام الرضا عليه السلام :لَم يَزَلِ اللّهُ عالِما بِالأَشياءِ قَبلَ أَن يَخلُقَ الأَشياءَ كَعِلمِهِ بِالأَشياءِ بَعدَما خَلَقَ الأَشياءَ . (3)
41 / 1 _ 4عِلمُهُ بِلا تَعليمٍرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في تَمجيدِ اللّهِ جَلَّ وعَلا _: سُبحانَكَ الَّذي لا إِلهَ غَيرُهُ . . . عالِمُ كُلِّ شَيءٍ بِغَيرِ مُعَلِّمٍ . (4)
الإمام عليّ عليه السلام :العالِمُ بِلاَ اكتِسابٍ ولاَ ازدِيادٍ ولا عِلمٍ مُستَفادٍ . . . لَيسَ إِدراكُهُ بِالإِبصارِ ، ولا عِلمُهُ بِالإِخبارِ . (5)
.
ص: 357
امام باقر عليه السلام :خداوند عز و جل بود و جز او چيزى نبود و هماره به آنچه به وجود خواهد آمد ، داناست و دانش او به آن ، پيش از بودن آن، چون دانش او به آن ، پس از بودن آن است.
التوحيد_ به نقل از ابن مسكان _: از امام صادق عليه السلام درباره خداوند والا و بلند پايه پرسيدم : آيا به مكان ، پيش از آن كه مكان را بيافريند، داناست، يا هنگامى كه آن را آفريد و پس از آن كه آفريد، دانست؟ فرمود : «خداوند ، برتر و بالاتر است ؛ بلكه هماره به مكان، پيش از ايجاد آن دانا بود، همچون دانش او به آن ، پس از آن كه آن را ايجاد كرد . و اين سان ، دانش او به همه اشيا، چون دانش او به مكان است».
امام رضا عليه السلام :خداوند ، هماره به اشيا داناست، پيش از آن كه اشيا را بيافريند، همچون دانش او به اشيا، پس از آن كه اشيا را آفريد.
41 / 1 _ 4دانش او ، بدون آموختن استپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در بزرگداشت خداى شكوهمندِ والا _: منزّهى تو؛ كسى كه جز او خدايى نيست ... داناى به هر چيز ، بدون آموزگار.
امام على عليه السلام :داناست ، بدون به دست آوردن و بدون افزون گشتن و بدون دانش بهره گرفته شده [ از ديگرى ] ... . ادراك او با ديدن و دانش او با آگاه كردن نيست .
.
ص: 358
عنه عليه السلام :كُلُّ عالِمٍ غَيرُهُ مُتَعَلِّمٌ . (1)
عنه عليه السلام :كُلُّ عالِمٍ فَمِن بَعدِ جَهلٍ تَعَلَّمَ ، وَاللّهُ لَم يَجهَل ولَم يَتَعَلَّم . (2)
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ العَلِيِّ عَن شَبَهِ المَخلوقينَ، الغالِبِ لِمَقالِ الواصِفينَ... لَيسَ إِدراكُهُ بِالإِبصارِ، ولا عِلمُهُ بِالإِخبارِ. (3)
الإمام الصادق عليه السلام :العالِمُ كُلَّ شَيءٍ بِغَيرِ تَعليمٍ . (4)
الإمام العسكري عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: لا إِلهَ إِلاّ أَنتَ خالِقُ ما يُرى وما لا يُرى، العالِمُ بِكُلِّ شَيءٍ بِغَيرِ تَعليمٍ، أَسأَ لُكَ بِآلائِكَ ونَعمائِكَ (5) ، بِأَنَّكَ اللّهُ الرَّبُّ الواحِدُ. (6)
41 / 1 _ 5عِلمُهُ لَيسَ بِأَداةٍالإمام عليّ عليه السلام :عَلِمَها [أَيِ الأَشياءَ] لا بِأَداةٍ لا يَكونُ العِلمُ إِلاّ بِها ، ولَيسَ بَينَهُ وبَينَ مَعلومِهِ عِلمُ غَيرِهِ بِهِ كانَ عالِما بِمَعلومِهِ . (7)
.
ص: 359
امام على عليه السلام :هر دانايى جز او ، فرا گيرنده است.
امام على عليه السلام :هر دانايى، پس از ندانستن ، فرا گرفته است و خدا ، دچار جهل نشده و فرا نگرفته است.
امام على عليه السلام :ستايش ، از آنِ خدايى است كه والاتر از همسانى با آفريده هاست؛ چيره بر گفتار وصف كنندگان ... . ادراك او با ديدن و دانش او با آگاه كردن نيست .
امام صادق عليه السلام :داناى همه چيز ، بى آموزش دادن [ِ ديگرى].
امام عسكرى عليه السلام_ در دعا _: جز تو خدايى نيست؛ آفريدگارِ آنچه ديده مى شود و آنچه ديده نمى شود، دانا به همه چيز ، بى آموزش دادن [ِ ديگرى] . از تو درخواست مى كنم به موهبت ها و نعمت هايت ( / به نعمت هاى آشكار و نهانت) ، به اين كه تو خداىِ پروردگارِ يگانه اى.
41 / 1 _ 5دانش او با ابزار نيستامام على عليه السلام :آنها (اشيا) را دانست ، نه با ابزارى كه دانستن ، جز با آن نيست ، و ميان او و دانسته اش، دانشى غير از او كه به وسيله آن به دانسته اش دانا باشد، نيست.
.
ص: 360
الإمام الرضا عليه السلام :إِنَّما سُمِّيَ اللّهُ تَعالى بِالعِلمِ (1) بِغَيرِ عِلمٍ حادِثٍ عَلِمَ بِهِ الأَشياءَ ، استَعان بِهِ عَلى حِفظِ ما يَستَقبِلُ مِن أَمرِهِ ، وَالرَّوِيَّةِ فيما يَخلُقُ مِن خَلقِهِ ، ويُفسِدُ ما مَضى مِمّا أَفنى مِن خَلقِهِ مِمّا لَو لَم يَحضُرهُ ذلِكَ العِلمُ ويَغيبُهُ كانَ جاهِلاً ضَعيفا ، كَما أَنّا لَو رَأَينا عُلَماءَ الخَلقِ إِنَّما سُمّوا بِالعِلمِ لِعِلمٍ حادِثٍ إِذ كانوا فيهِ جَهَلَةً ، ورُبَّما فارَقَهُمُ العِلمُ بِالأَشياءِ فَعادوا إِلَى الجَهلِ . (2)
41 / 1 _ 6لَهُ عِلمٌ عامٌّ وعِلمٌ خاصٌّالإمام الباقر عليه السلام_ لِحُمرانَ بنِ أَعيَنَ في قَولِهِ تَعالى : «عَ__لِمُ الْغَيْبِ فَلاَ يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا * إِلاَّ مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ» (3) _: أَمّا قَولُهُ : «عَ__لِمُ الْغَيْبِ» فَإِنَّ اللّهَ عز و جلعالِمٌ بِما غابَ عَن خَلقِهِ فيما يُقَدِّرُ مِن شَيءٍ، ويَقضيهِ في عِلمِهِ قَبلَ أَن يَخلُقَهُ وقَبلَ أَن يُفضِيَهُ إِلَى المَلائِكَةِ ، فَذلِكَ يا حُمرانُ ، عِلمٌ مَوقوفٌ عِندَهُ إِلَيهِ فيهِ المَشيئَةُ فَيَقضيهِ إِذا أَرادَ، ويَبدو لَهُ فيهِ فَلا يُمضيهِ؛ فَأَمَّا العِلمُ الَّذي يُقَدِّرُهُ اللّهُ عز و جلفَيَقضيهِ ويُمضيهِ، فَهُوَ العِلمُ الَّذِي انتَهى إِلى رَسولِ اللّهِ ثُمَّ إِلَينا. (4)
عنه عليه السلام :العِلمُ عِلمانِ : فَعِلمٌ عِندَ اللّهِ مَخزونٌ لَم يُطلِع عَلَيهِ أَحَدا مِن خَلقِهِ ، وعِلمٌ عَلَّمَهُ مَلائِكَتَهُ ورُسُلَهُ ، فَما عَلَّمَهُ مَلائِكَتَهُ ورُسُلَهُ فَإنَّهُ سَيَكونُ ، لا يُكَذِّبُ نَفسَهُ ولا مَلائِكَتَهُ ولا رُسُلَهُ ، وعِلمٌ عِندَهُ مَخزونٌ يُقَدِّمُ مِنهُ ما يَشاءُ ، ويُؤَخِّرُ مِنهُ ما يَشاءُ ، ويُثبِتُ ما يَشاءُ . (5)
.
ص: 361
امام رضا عليه السلام :خداى متعال ، دانا ناميده شده است ، بدون دانش نوپديدى كه به وسيله آن ، به اشيا علم يافته باشد و [ يا ] از آن بر نگهدارى آنچه از امرش رو خواهد آورد و [ يا در ] انديشيدن به آنچه از آفريده هايش كه مى آفريند ، يارى جسته باشد و [ يا] آنچه از آفريده هايش را كه در گذشته نابود گردانْد ، [ به وسيله آن ، ]نابوده كرده باشد ؛ چرا كه اگر آن علم ، نزد او حاضر نباشد و از او نهان گردد، نادانِ ناتوان خواهد بود، همچنان كه هر گاه انسان هاى دانشمند را ديده ايم كه دانشمند ناميده شده اند، به سببِ دانشى نوپديد بوده است كه در آن ( / پيش از آن) ، نادان بودند و چه بسا علم به اشيا ، از ايشان جدا شود و به نادانى بازگردند.
41 / 1 _ 6براى او دانشى فراگير و دانشى ويژه استامام باقر عليه السلام_ به حمران بن اعين ، درباره سخن خداى متعال : «داناى نهان (غيب) است كه كسى را بر نهانش آگاه نمى سازد ، مگر آن كس از فرستادگانش را كه بپسندد» _: امّا سخن او «داناى نهان» ، خداوند عز و جلداناست به هر چيزى كه مقدّر مى كند و از آفريدگانش نهان است و به آن در دانش خود ، حكم مى كند، پيش از آن كه آن را بيافريند و پيش از آن كه به فرشتگان برساند. پس آن _ اى حمران _ دانشى موقوف (باز داشته شده) ، نزد اوست . در آن مشيّت با اوست (به خواست او تغيير پذير است). هر گاه بخواهد ، به آن حكم مى كند و [يا] براى او در آن ، بَداء مى شود و آن را نمى گذرانَد؛ و امّا دانشى كه خدا عز و جل آن را تقدير مى كند و بر آن حكم مى راند و آن را مى گذراند، دانشى است كه به پيامبر خدا و سپس به ما رسيده است.
امام باقر عليه السلام :دانش، دو دانش است : دانشى نزد خدا نهان است كه كسى از آفريده هايش را از آن آگاه نساخته است، و دانشى كه آن را به فرشتگان و فرستادگانش آموخته است . پس آنچه به فرشتگان و فرستادگانش آموخته است ، [واقع ]خواهد شد و خويشتن ، فرشتگان و فرستادگانش را تكذيب نمى كند و دانشى اندوخته نزد اوست . از آن ، آنچه بخواهد ، مقدّم مى دارد و از آن ، آنچه بخواهد ، به تأخير مى اندازد و هر چه را بخواهد ، اثبات مى كند.
.
ص: 362
عنه عليه السلام :إِنَّ للّهِِ تَعالى عِلما خاصّا وعِلما عامّا ؛ فَأَمَّا العِلمُ الخاصُّ فَالعِلمُ الَّذي لَم يُطلِع عَلَيهِ مَلائِكَتَهُ المُقَرَّبينَ وأَنبِياءَهُ المُرسَلينَ ، وأَمّا عِلمُهُ العامُّ فَإِنَّهُ عِلمُهُ الَّذي أَطلَعَ عَلَيهِ مَلائِكَتَهُ المُقَرَّبينَ وأَنبِياءَهُ المُرسَلينَ ، وقَد وَقَعَ إِلَينا مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . (1)
الإمام الصادق عليه السلام :إِنَّ للّهِِ عِلمَينِ : عِلما أَظهَرَ عَلَيهِ مَلائِكَتَهُ ورُسُلَهُ وأَنبِياءَهُ فَذلِكَ قَد عَلِمناهُ ، وعِلما اِستَأثَرَ بِهِ ، فَإذا بَدا لَهُ في شَيءٍ مِنهُ أَعلَمَنا ذلِكَ ، وعَرَضَ عَلَى الأَئِمَّةِ الَّذينَ كانوا قَبلَنا . (2)
عنه عليه السلام :إِنَّ للّهِِ عِلمَينِ : عِلمٌ مَكنونٌ مَخزونٌ لا يَعلَمُهُ إِلاّ هُوَ ؛ مِن ذلِكَ يَكونُ البَداءُ ، وعِلمٌ عَلَّمَهُ مَلائِكَتَهُ ورُسُلَهُ وأَنبِياءَهُ ؛ فَنَحنُ نَعلَمُهُ . (3)
41 / 2ما لا يُوصَفُ عِلمُهُ بِهِالإمام عليّ عليه السلام :وحارَ في مَلَكوتِهِ عَميقاتُ مَذاهِبِ التَّفكيرِ ، وَانقَطَعَ دونَ الرُّسوخِ في عِلمِهِ جَوامِعُ التَّفسيرِ ، وحالَ دونَ غَيبِهِ المَكنونِ حُجُبٌ مِنَ الغُيوبِ ، تاهَت في أَدنى أَدانيها طامِحاتُ العُقولِ في لَطيفاتِ الأُمورِ . (4)
.
ص: 363
امام باقر عليه السلام :خداوند متعال را دانشى ويژه و دانشى فرا گير است. امّا دانش ويژه ، دانشى است كه فرشتگان مقرّب و پيامبران مرسلِ خود را از آن آگاه نگردانده است ؛ و امّا دانش فراگير او، آن دانش اوست كه فرشتگان مقرّب و انبياى مُرسل خود را از آن آگاه كرده و از پيامبر خدا به ما رسيده است.
امام صادق عليه السلام :براى خدا دو دانش است : دانشى كه فرشتگان و فرستادگان و پيامبران خود را بر آن آگاه كرده و البتّه ما هم آن را مى دانيم ؛ و دانشى كه آن را ويژه خود ساخته است . پس هر گاه در چيزى از آن براى او بداء شود، ما را از آن آگاه مى كند و بر امامان پيش تر از ما، عرضه مى كند.
امام صادق عليه السلام :براى خدا دو دانش است : دانش نهانِ اندوخته كه جز او آن را نمى داند و بَداء ، از جمله آن است ؛ (1) و دانشى كه آن را به فرشتگان و فرستادگان و پيامبران خود آموخته است و در نتيجه ، ما هم آن را مى دانيم.
41 / 2آنچه دانش او بدان وصف نمى گرددامام على عليه السلام :راه هاى ژرف انديشه در ملكوت او سرگشته شد و تفسيرهاى فراگير ، پيش از راه يافتن در دانش او ، باز ايستاد و در برابر غيب پوشيده او پرده هايى از نهان ها، چنان مانع شد كه خِردهاى بلند پرواز در امور باريك در نزديك ترين نزديك هاى آنها سرگردان شد.
.
ص: 364
الإمام الصادق عليه السلام :اللّهُ نورٌ لا ظَلامَ فيهِ، وحَيٌّ لا مَوتَ لَهُ، وعالِمٌ لا جَهلَ فيهِ، وصَمَدٌ لا مَدخلَ فيهِ، رَبُّنا نورِيُّ الذّاتِ، حَيُّ الذّاتِ، عالِمُ الذّاتِ، صَمَدِيُّ الذّاتِ. (1)
الإمام الكاظم عليه السلام :عِلمُ اللّهِ لا يوصَفُ مِنهُ بِأَينٍ ، ولا يوصَفُ العِلمُ مِنَ اللّهِ بِكَيفٍ، ولايَفرُدُ العِلمُ مِنَ اللّهِ، ولا يُبانُ اللّهُ مِنهُ، ولَيسَ بَينَ اللّهِ وبَينَ عِلمِهِ حَدٌّ. (2)
الإمام الرضا عليه السلام :إِنَّما سُمِّيَ اللّهُ تَعالى بِالعِلمِ بِغَيرِ عِلمٍ حادِثٍ عَلِمَ بِهِ الأَشياءَ، استَعانَ بِهِ عَلى حِفظِ ما يَستَقبِلُ مِن أَمرِهِ، وَالرَّوِيَّةِ فيما يَخلُقُ مِن خَلقِهِ، ويُفسِدُ ما مَضى مِمّا أَفنى مِن خَلقِهِ، مِمّا لَو لَم يَحضُرهُ ذلِكَ العِلمُ ويَغيبُهُ كانَ جاهِلاً ضَعيفا ، كَما إِنّا لَو رَأَينا عُلَماءَ الخَلقِ إِنَّما سُمّوا بِالعِلمِ لِعِلمٍ حادِثٍ، إِذ كانوا فيهِ جَهَلَةً ورُبَّما فارَقَهُمُ العِلمُ بِالأَشياءِ فَعادوا إِلَى الجَهلِ، وإِنَّما سُمِّيَ اللّهُ عالِما ؛ لِأَنَّهُ لا يَجهَلُ شَيئا، فَقَد جَمَعَ الخالِقَ وَالمَخلوقَ اسمُ العالِمِ وَاختَلَفَ المَعنى عَلى ما رَأَيتَ. (3)
الكافي عن الكاهلي :كَتَبتُ إِلى أَبِي الحَسَنِ عليه السلامفي دُعاءٍ : الحَمدُ للّهِِ مُنتَهى عِلمِهِ ، فَكَتَبَ إِلَيَّ : لا تَقولَنَّ مُنتَهى عِلمِهِ ، فَلَيسَ لِعِلمِهِ مُنتَهى ، ولكِن قُل : مُنتَهى رِضاهُ . (4)
.
ص: 365
امام صادق عليه السلام :خداوند ، نورى است كه هيچ تاريكى اى در او نيست و زنده اى است كه هيچ مرگى براى او نيست و دانايى است كه هيچ جهلى در او نيست و صمدى است كه راه در آمدن در او نيست. خداوندگار ما، روشنْ ذات، زنده ذات، ذاتا دانا و ذاتا صمد است.
امام كاظم عليه السلام :دانش خدا، به كجايى وصف نمى گردد و دانش خدا به چگونگى موصوف نمى شود و دانش از خدا كناره نمى گيرد و خدا از آن جدا نمى شود و ميان خدا و دانش او ، مرزى نيست (دانش او ، چيزى زايد بر ذات نيست).
امام رضا عليه السلام :خداوند متعال ، دانا ناميده شده است، بى دانشِ نوپديدى كه به وسيله آن ، به اشيا علم يافته باشد و [ يا ] از آن بر نگهدارى آنچه از امرش رو خواهد آورد و [ يا در ] انديشيدن به آنچه از آفريده هايش كه مى آفريند، يارى جسته باشد و [ يا به وسيله آن ] ، آنچه را در گذشته از آفريده هايش نابود گرداند، تباه كرده باشد ؛ چرا كه اگر آن علم نزد او حاضر نباشد و از او نهان گردد، نادانِ ناتوان خواهد بود، همچنان كه ما هر گاه انسان هاى دانشمند را ديده ايم كه دانشمند ناميده شده اند ، به سبب دانشى نوپديد بوده است كه در آن ( / پيش از آن) نادان بودند و چه بسا علم به اشيا ، از ايشان كناره گيرد و به نادانى باز گردند و خدا دانا ناميده شده است ؛ زيرا او به چيزى جهل ندارد . پس آفريدگار و آفريده، در نام «دانا» اشتراك دارند و معنا _ بر پايه آنچه ديدى _ متفاوت است.
الكافى_ به نقل از كاهلى _: به امام كاظم عليه السلام در دعايى نوشتم : ستايش ، از آنِ خداست به [ اندازه ] نهايتِ دانش او . پس برايم نگاشت : «هرگز مگو : نهايتِ دانش او ؛ چرا كه دانش او نهايتى ندارد ؛ ولى بگو : نهايتِ خشنودى او» .
.
ص: 366
41 / 3دَليلُ عِلمِهِالكتاب«أَلاَ يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ » . (1)
«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الاْءِنسَ_نَ وَ نَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ » . (2)
الحديثالإمام الصادق عليه السلام_ فِي الدَّليلِ عَلى حِكمَةِ اللّهِ وعِلمِهِ وقُدرَتِهِ _: اِتِّصالُ الخَلقِ بِعضِهِ بِبَعضِ ، وإِنَّ ذلِكَ مِن مُدَبِّرٍ حَكيمٍ عالِمٍ قَديرٍ . (3)
راجع : ص 92 (الفصل الثالث والعشرون : الخبير) و 36 (العلم) ، ج 4 ص 190 (الباب الأوّل : جوامع آيات معرفة اللّه في الخلقة) .
.
ص: 367
41 / 3نشانه دانش اوقرآن«آيا كسى كه آفريد، [به كسانى كه آفريد ، ] علم ندارد، حال آن كه اوست ريزبين آگاه» .
«و بى گمان ، انسان را آفريده ايم و آنچه را كه نفس او به آن وسوسه مى كند، مى دانيم ، و ما از رگ گردن به او نزديك تريم» .
حديثامام صادق عليه السلام_ در [بيان] نشانه هاى فرزانگى خدا و دانش و توانايى او _: به هم پيوستگى آفريده ها، و اين كه آن از تدبير كننده فرزانه داناى توانايى است.
ر . ك : ص 93 (فصل بيست و سوم : خبير) و 37 (دانش)، ج 4 ص 191 (باب يكم : نشانه هاى گوناگون خدا در خلقت) .
.
ص: 368
الفصل الثاني والأربعون: العزيزالعزيز لغةً«العزيز» فعيل بمعنى فاعل من مادّة «عَزَّ» وهو يدلّ على شدّة وقوّة وما ضاهاهما من غلبة وقهر (1) ، وفي أَسماء اللّه تعالى «العزيز» هو الغالب القويّ الذي لا يُغلَب (2) .
العزيز في القرآن والحديثلقد وردت صفة «العزيز» إِلى جانب صفة «الحكيم» سبع وأَربعين مرّةً في القرآن الكريم (3) ، وإِلى جانب صفة «الرَّحيم» ثلاث عشرة مرّةً (4) ، ومع صفة «العليم» ستّ مرّات (5) ، ومع صفة «القويّ» سبع مرّات (6) ، ومع صفة «ذو انتقام» أَربع مرّات (7) ، ومع صفة «الغفّار» ثلاث مرّات (8) ، ومع صفة «الحميد» كذلك (9) ، ومع صفة «الغفور» مرّتين (10) ، ومع كلّ من «الوهّاب» (11) ، و«المقتدر» (12) مرّة واحدةً ، ووردت مرّةً واحدةً بهذه الصورة: «الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَ_مُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ» (13) . وقد ذهبت الآيات والأَحاديث إِلى أَنّ العزّة للّه جميعا ، والعزّة المطلقة منحصرة فيه وحدَه ؛ لأَنّ كلّ عزيز غيره ذليل .
.
ص: 369
فصل چهل و دوم : عزيزواژه شناسى «عزيز»صفت «عزيز» ، فعيل به معناى فاعل از مادّه «عزز» است و بر شدّت و قوّت و آنچه همانند چيرگى و قهر است ، دلالت دارد. در نام هاى خداى متعال ، عزيز ، يعنى چيره نيرومندى كه مغلوب نمى شود.
عزيز ، در قرآن و حديثدر قرآن كريم ، صفت «عزيز» ، در كنار صفت «حكيم» ، 47 بار و در كنار صفت «رحيم» ، سيزده بار و با صفت «عليم» ، شش بار و با صفت «قوى» ، هفت بار و با صفت «ذو انتقام» ، چهار بار و با صفت «غفّار» ، سه بار و با صفت «حميد» ، سه بار و با صفت «غفور» ، دو بار و با هر يك از صفات «وهّاب» و «مقتدر» ، يك بار به كار رفته است و يك بار هم به اين شكل آمده است : «فرمان رواى بسيار پاك، سلام، ايمنى بخش، نگاهبان، عزيز و چيره» . از منظر آيات و احاديث ، عزّت ، يكسره از آنِ خداست و عزّت مطلق ، منحصر در اوست؛ زيرا هر عزيزى جز او ذليل است.
.
ص: 370
42 / 1للّهِ العِزَّةُ جَميعاالكتاب«مَن كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعًا إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّ__لِحُ يَرْفَعُهُ وَ الَّذِينَ يَمْكُرُونَ السَّيِّ_ئاتِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَ مَكْرُ أُوْلَ_ئِكَ هُوَ يَبُورُ » . (1)
«يَقُولُونَ لَ_ئِن رَّجَعْنَا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لَ_كِنَّ الْمُنَ_فِقِينَ لاَ يَعْلَمُونَ » . (2)
.
ص: 371
42 / 1عزّت ، يكسره از آنِ خداستقرآن«هر كه عزّت خواهد، پس [بداند كه] عزّت ، يكسره از آنِ خداست . سخن پاكيزه به سوى او بلند مى شود و كار نيك ، آن را بالا مى برد ، و كسانى كه بر بدى ها نيرنگ مى زنند، برايشان عذابى سخت است و نيرنگ ايشان ، خود ، نابود است» .
«[منافقان] مى گويند : اگر به مدينه باز گرديم، البتّه عزيزتر، ذليل تر را از آن بيرون خواهد كرد ، حال آن كه عزّت ، تنها از آنِ خداست و از آنِ فرستاده اش و از آنِ مؤمنان ؛ ولى منافقان نمى دانند» .
.
ص: 372
الحديثالإمام عليّ عليه السلام :لَم يُولَد سُبحانَهُ فَيَكونَ فِي العِزِّ مُشارَكا . (1)
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الَّذي لَبِسَ العِزَّ وَالكِبرِياءَ ، وَاختارَهُما لِنَفسِهِ دونَ خَلقِهِ . (2)
عنه عليه السلام :كُلُّ عَزيزٍ غَيرُهُ ذَليلٌ . (3)
42 / 2خَصائِصُ عِزَّتِهِالكتاب«تَنزِيلُ الْكِتَ_بِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ » . (4)
«يَنصُرُ مَن يَشَاءُ وَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ » . (5)
«إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَ_ؤُاْ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ غَفُورٌ » . (6)
«كُلٌّ يَجْرِى لِأَجَلٍ مُّسَمًّى أَلاَ هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفَّ_رُ » . (7)
«وَ مَا نَقَمُواْ مِنْهُمْ إِلاَّ أَن يُؤْمِنُواْ بِاللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ » . (8)
.
ص: 373
حديثامام على عليه السلام :خداى سبحان ، زاده نشده است تا در عزّت ، انبازى داشته باشد.
امام على عليه السلام :ستايش ، از آنِ خداست كه جامه عزّت و بزرگى پوشيده و آن دو را براى خود ، نه آفريده هايش ، برگزيده است.
امام على عليه السلام :هر عزّتمندى جز او ، خوار است.
42 / 2ويژگى هاى عزّت اوقرآن«فرو فرستادن كتاب ، از جانب خداى پيروزِ شكست ناپذيرِ داناست» .
«هر كه را بخواهد ، يارى مى كند ، و اوست پيروزِ شكست ناپذيرِ مهربان» .
«از خدا ، تنها بندگان داناى او مى هراسند. خداوند ، پيروزِ شكست ناپذيرِ آمرزگار است» .
«همگى (خورشيد و ماه) براى مدّتى معيّن ، روان اند . هان! اوست پيروزِ شكست ناپذيرِ آمرزگار» .
«و بر ايشان سرزنش و انكار نكردند ، جز [ به دليل ] آن كه به خداى پيروزِ شكست ناپذيرِ ستوده ، ايمان آوردند» .
.
ص: 374
«إِنَّ اللَّهَ لَقَوِىٌّ عَزِيزٌ » . (1)
«كَذَّبُواْ بِ_ئايَ_تِنَا كُلِّهَا فَأَخَذْنَ_هُمْ أَخْذَ عَزِيزٍ مُّقْتَدِرٍ » . (2)
«أَمْ عِندَهُمْ خَزَائِنُ رَحْمَةِ رَبِّكَ الْعَزِيزِ الْوَهَّابِ » . (3)
«فَلاَ تَحْسَبَنَّ اللَّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ ذُو انتِقَامٍ » . (4)
«هُوَ اللَّهُ الَّذِى لاَ إِلَ_هَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَ_مُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحَ_نَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ » . (5)
«إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ » . (6)
الحديثالإمام عليّ عليه السلام :عِزُّ كُلِّ ذَليلٍ . (7)
.
ص: 375
«بى گمان ، خداوند ، نيرومندِ شكست ناپذير است» .
«[ فرعونيان ] همه نشانه هاى ما را دروغ شمردند . پس ، ايشان را به گرفتنِ عزّتمندى بسيار توانا گرفتيم» .
«يا گنجينه هاى رحمت خداوندگارِ شكست ناپذيرِ بسيار بخشنده ات، نزد ايشان است؟» .
«پس ، هرگز خدا را خلاف كننده وعده خود به فرستادگانش مپندار. خدا شكست ناپذيرِ سختْ كيفر است» .
«او خدايى است كه خدايى جز او نيست ؛ فرمان رواى بسيار پاك ، سلام، ايمنى بخش ، نگاهبان ، عزّتمند و چيره بسيار بزرگ. خدا از آنچه شرك مى ورزند ، منزّه است» .
«خداوند ، شكست ناپذيرِ فرزانه است» .
حديثامام على عليه السلام :[ خداوند ، مايه ] عزّت هر خوار است.
.
ص: 376
عنه عليه السلام :تَواضَعَتِ الأَشياءُ لِعَظَمَتِهِ ، وَانقادَت لِسُلطانِهِ وعِزَّتِهِ . (1)
الإمام زين العابدين عليه السلام_ مِن دُعائِهِ في صَلاةِ اللَّيلِ _: اللّهُمَّ يا ذَا المُلكِ المُتَأَبِّدِ بِالخُلودِ ، وَالسُّلطانِ المُمتَنِعِ بِغَيرِ جُنودٍ ولا أَعوانٍ ، وَالعِزِّ الباقي عَلى مَرِّ الدُّهورِ وخَوالِي الأَعوامِ ومَواضِي الأَزمانِ وَالأَيّامِ ، عَزَّ سُلطانُكَ عِزّا لا حَدَّ لَهُ بِأَوَّلِيَّةٍ ، ولا مُنتَهى لَهُ بِآخِرِيَّةٍ ، وَاستَعلى مُلكُكَ عُلُوّا ، سَقَطَتِ الأَشياءُ دونَ بلوغِ أَمَدِهِ ، ولا يَبلُغُ أَدنى مَا استَأثَرتَ بِهِ مِن ذلِكَ أَقصى نَعتِ النّاعِتينَ . (2)
الإمام الكاظم عليه السلام :العَزيزُ الَّذي لا يُذَلُّ . (3)
.
ص: 377
امام على عليه السلام :اشيا بر سترگى او فروتنى ورزيده و بر سلطه و عزّت او گردن نهاده اند.
امام زين العابدين عليه السلام_ از نيايش ايشان در نماز شب _: خدايا ! اى دارنده فرمان روايى جاودانه زمان و سلطه نفوذناپذير بى لشكرها و بى ياوران، و عزّت پايدار در گذرِ روزگاران و ساليان گذرنده و زمان ها و روزهاى گذشته! سلطه تو عزيز است ؛ عزّتى كه در اوّل بودن براى آن حدّى ، و در آخر بودن براى آن نهايتى نيست ، و فرمان روايىِ تو بسى بلند پايه است. اشيا پيش از رسيدن به غايت آن ، فرو افتادند و بالاترين وصفِ وصف كنندگان به نزديك ترين چيزى كه از آن ويژه خود ساخته اى، نمى رسد.
امام كاظم عليه السلام :[ خداوند عز و جل ] عزيزى است كه خوار نمى شود.
.
ص: 378
الفصل الثالث والأربعون: العظيمالعظيم لغةً«العظيم» فعيل بمعنى فاعل من مادّة «عظم» وهو يدلّ على كِبَر وقوّة (1) ، والعظمة: الكبرياء (2) .
العظيم في القرآن والحديثلقد ورد اسم «العظيم» مقرونا باسم «العليّ» مرّتين في القرآن الكريم (3) ، وورد ثلاث مرّات مع اسم «الربّ» (4) ، ومرّة مع اسم «اللّه » (5) ، وإِنّ إِطلاق اسم «العظيم» على اللّه في الآيات والأَحاديث قابل للتفسير بوجهين :
.
ص: 379
فصل چهل و سوم : عظيمواژه شناسى «عظيم»صفت «عظيم (سِتُرگ)» ، فعيل به معناى فاعل از مادّه «عظم» است و بر سترگى و نيرومندى دلالت دارد و عظمت ، يعنى سترگى.
عظيم ، در قرآن و حديثدر قرآن كريم ، نام «عظيم» در كنار نام «على» ، دو بار وارد شده و با نام «ربّ» ، سه بار و با نام «اللّه » ، يك بار به كار رفته است. اطلاق نام عظيم بر خدا در آيات و احاديث ، به دو وجه تفسير پذير است :
.
ص: 380
أ _ الصفة الذاتيّةإِنّ القصد من عظمة اللّه في هذا الوجه العظمة التي تليق بشأنه لا العظمة في الطول والعرض والعمق ، التي هي من شأن الأَجسام ، وتعني عظمة اللّه سبحانه أَنّ له الكمالات المطلقة غير المحدودة بنحو تعجز فيه القوى الذهنيّة للإنسان عن الإحاطة بكنهها وحقيقتها ، وقد قال الإمام عليّ عليه السلام: «لا تُقَدِّر عَظَمَةَ اللّهِ سُبحانَهُ عَلى قَدرِ عَقلِكَ فَتَكونَ مِنَ الهالِكينَ» (1) . قال ابن الأَثير : في أَسماء اللّه «العظيم» هو الذي جاوز قدره وجلّ عن حدود العقول ، حتّى لا تتصوّر الإحاطة بكنهه و حقيقته ، والعظم من صفات الأَجسام: كِبَر الطول والعرض والعمق ، واللّه تعالى جلّ قدره عن ذلك (2) .
ب _ الصفة الفعليّةالقصد من عظمة اللّه في هذا الوجه أَنّ اللّه تعالى خالق العالم العظيم ، وقد نُقل عن الإمام الصَّادق عليه السلامقوله: «إِنَّما قُلنا إِنَّهُ قَوِيٌّ لِلخَلقِ القَوِيّ ، وكَذلِكَ قَولُنا: العَظيم والكَبير» (3) .
43 / 1للّهِ العَظَمَةُ وَالكِبرِياءُالكتاب«فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ » . (4)
.
ص: 381
الف _ صفت ذاتىدر اين تفسير، مقصود از عظيم بودن خدا، عظمتى است كه در شأن اوست ، نه عظيم بودن در درازا و پهنا و ژرفا كه در شأن اجسام است. عظيم بودن خدا ، به اين معناست كه خداوند ، داراى كمالات مطلق و نامحدود است ، به نحوى كه قواى ذهنى انسان از احاطه بر كُنه و حقيقت آن ، ناتوان است. امام على عليه السلامفرموده است : «سترگى خداى سبحان را به اندازه خِرد خود ، اندازه مكن ، كه از هلاك شدگان خواهى بود». ابن اثير مى گويد : در نام هاى خدا ، عظيم ، كسى است كه قدر او فراتر رفته و از حدود خردها والاتر و برتر شده است تا آن جا كه احاطه به كُنه و حقيقت او تصوّر پذير نيست. سترگى ، به عنوان يكى از ويژگى هاى اجسام، دارا بودن بزرگى ، درازا ، پهنا و ژرفاست و خداى متعال ، از آن ، برتر و بالاتر است.
ب _ صفت فعلىدر اين تفسير، منظور از عظيم بودن خدا آن است كه خداوند متعال ، آفريدگار جهان سترگ است. از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه : «گفتيم : او نيرومند است ، به دليل [آفرينش ]آفريدگان نيرومند ، و اين سان است گفتار ما : سترگ و بزرگ».
43 / 1سترگى و بزرگى ، از آنِ خداستقرآن«پس به نام خداوندگار سترگت تسبيح گوى» .
.
ص: 382
«إِنَّهُ كَانَ لاَ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ » . (1)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :يَقولُ اللّهُ عز و جل : لِيَ العَظَمَةُ وَالكِبرِياءُ وَالفَخرُ ، وَالقَدرُ سِرّي ، فَمَن نازَعَني في واحِدَةٍ مِنهُنَّ كَبَبتُهُ فِي النّارِ . (2)
عنه صلى الله عليه و آله_ في حَديثِ المِعراجِ وقَد قالَ لَهُ سُبحانَهُ : أُنظُر إِلى عَرشي _: فَنَظَرتُ إِلى عَظَمَةٍ ذَهَبَت لَها نَفسي وغُشِيَ عَلَيَّ ، فَاُلهِمتُ أَن قُلتُ : سُبحانَ رَبِّيَ العَظيمِ وبِحَمدِهِ لِعِظَمِ ما رَأَيتُ ، فَلَمّا قُلتُ ذلِكَ تَجَلَّى الغَشيُ عَنّي حَتّى قُلتُها سَبعا . (3)
الإمام عليّ عليه السلام_ لِليَهودِيِّ الَّذي سَأَلَ عَن مُعجِزاتِ الرَّسولِ صلى الله عليه و آله_: إِنَّهُ أُسرِيَ بِهِ مِن المَسجِدِ الحَرامِ إِلَى المَسجِدِ الأَقصى مَسيرَةَ شَهرٍ ، وعُرِجَ بِهِ في مَلَكوتِ السَّماواتِ مَسيرَةَ خَمسينَ أَلفَ عامٍ في أَقَلَّ مِن ثُلثِ لَيلَةٍ ، حَتّى انتَهى إِلى ساقِ العَرشِ فَدَنا بِالعِلمِ فَتَدَلّى ، فَدُلِّيَ لَهُ مِنَ الجَنَّةِ رَفرَفٌ أَخضَرُ ، وغَشِيَ النّورُ بَصَرَهُ ، فَرَأَى عَظَمَةَ رَبِّهِ عز و جل بِفُؤادِهِ ولَم يَرَها بِعَينِهِ . (4)
التوحيد عن يونس بن عبد الرحمن :قُلتُ لِأَبِي الحَسَنِ موسَى بنِ جَعفَرٍ عليه السلام : لِأَيِّ عِلَّةٍ عَرَجَ اللّهُ بِنَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله إِلَى السَّماءِ ، ومِنها إِلى سِدرَةِ المُنتَهى ، ومِنها إِلى حُجُبِ النُّورِ ، وخاطَبَهُ وناجاهُ هُناكَ وَاللّهُ لا يوصَفُ بِمَكانٍ ؟ فَقالَ عليه السلام : إِنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ لا يُوصَفُ بِمَكانٍ ، ولا يَجري عَلَيهِ زَمانٌ ، ولكِنَّهُ عز و جل أَرادَ أَن يُشَرِّفَ بِهِ مَلائِكَتَهُ وسُكّانَ سَماواتِهِ ، ويُكرِمَهُم بِمُشاهَدِتِهِ ، ويُرِيَهُ مِن عَجائِبِ عَظَمَتِهِ ما يُخبِرُ بِهِ بَعدَ هُبوطِهِ ، ولَيسَ ذلِكَ عَلى ما يَقولُ المُشَبِّهونَ ، سُبحانَ اللّهِ وتَعالى عَمّا يُشرِكونَ . (5)
.
ص: 383
«او به خداوندگار سترگ ، ايمان نمى آورد» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خدا عز و جل مى فرمايد : «سترگى و بزرگى و فخر ، تنها از آنِ من است و قدر ، راز من است . پس هر كس در يكى از آنها با من بستيزد، او را در آتش ، سرنگون مى كنم».
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در حديث معراج كه خداى سبحان به او فرمود : به عرشم بنگر _: پس به سترگى اى نگريستم كه جانم براى آن رفت و بيهوش شدم. پس به سبب سترگى آنچه ديدم ، به من الهام شد . گفتم : منزّه است خداوندگار سترگم و من به ستايش او مى پردازم. پس چون آن را گفتم، بيهوشى از من برطرف شد، تا اين كه آن را هفت بار گفتم.
امام على عليه السلام_ به يهودى اى كه از معجزه هاى پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيد _: او را شبانه در راه يك ماهه مسجد الحرام تا مسجد الأقصى سير دادند و در ملكوت آسمان ها ، به اندازه پنجاه هزار سال راه را در كمتر از يكْ سومِ شب ، بالايش بردند تا اين كه به ساق عرش رسيد . پس به دانش ، نزديك و نزديك تر شد . پس ، از بهشت [ براى ايشان ]جامه اى سبز فرستاده شد و نور، ديده اش را فرو پوشانْد و سترگى خداوندگارش عز و جل را به دل خود ديد و با ديده خود نديد.
التوحيد_ به نقل از يونس بن عبد الرحمان _: به امام كاظم عليه السلام گفتم : به چه علّتى خدا پيامبر خود را به آسمان و از آن جا به سِدرة المنتهى و از آن جا به حجاب هاى نور ، بالا برد و آن جا او را مخاطب ساخت و با او نجوا كرد، حال آن كه خدا به مكان ، وصف نمى شود؟ فرمود : «خداى والا و بلند پايه ، به مكانى وصف نمى گردد و زمانى بر او جارى نمى شود؛ ولى خداوند عز و جل خواست با او (پيامبر صلى الله عليه و آله) ، فرشتگان و ساكنان آسمان هايش را شرافت ببخشد و ايشان را با مشاهده وى گرامى بدارد و از شگفتى هاى سترگى خود ، چيزى را به او نشان دهد كه پس از فرود آمدنش از آن خبر دهد، نه آن گونه كه مشبّهه (همسان انگاران) (1) مى گويند. خداوند ، پاك و بر كنار است از آنچه شرك مى ورزند.
.
ص: 384
رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ فِي الدُّعاءِ _: يا أَعظَمَ مِن كُلِّ عَظيمٍ . (1)
الإمام عليّ عليه السلام :فَلا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ مِن عَظيمٍ ما أَعظَمَهُ ، وجَليلٍ ما أَجَلَّهُ ، وعَزيزٍ ما أَعَزَّهُ ، وتَعالى عَمّا يَقولُ الظّالِمونَ عُلُوّا كَبيرا . (2)
الإمام الباقر عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى : «لاَ تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقَارًا » (3) _: لا تَخافونَ للّهِِ عَظَمَةً . (4)
الإمام الكاظم عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ العَلِيِّ العَظيمِ ، الَّذي بِعَظَمَتِهِ ونورِهِ أَبصَرَ قُلوبَ المُؤمِنينَ ، وبِعَظَمَتِهِ ونورِهِ عاداهُ الجاهِلونَ ، وبِعَظَمَتِهِ ونورِهِ ابتَغى مَن فِي السَّماواتِ ومَن فِي الأَرضِ إِلَيهِ الوَسيلةَ بِالأَعمالِ المُختَلِفَةِ ، وَالأَديانِ المُتَضادَّةِ . (5)
.
ص: 385
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعا _: اى سترگ تر از هر سترگى!
امام على عليه السلام :پس جز خدا ، خدايى نيست. سترگى كه چه سترگ است و شكوهمندى كه چه با شكوه است و عزّتمندى كه چه باعزّت است و از آنچه ستمكاران مى گويند ، بسى برتر و والاتر است.
امام باقر عليه السلام_ درباره گفتار خداوند متعال : «از شُكوه خدا بيمى نداريد» _: از سترگى خدا هيچ نمى هراسيد.
امام كاظم عليه السلام :ستايش ، از آنِ خداوند بلند پايه سترگ است؛ كسى كه به سترگى و نور خويش ، دل هاى مؤمنان را روشن ساخت و به [ دليل ]سترگى و نورش ، جاهلان با او دشمنى ورزيدند و به سترگى و نور او ، هر كه در آسمان ها و هر كه در زمين است، با كردارهاى گوناگون و كيش هاى ناهمگون، به سوى او وسيله مى جويد.
.
ص: 386
43 / 2عَظَمَتُهُ مَلَأت كُلَّ شَيءٍالإمام عليّ عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ الَّذي عَلَّمَهُ كُمَيلَ _: اللّهُمَّ إِنّي أَسأَ لُكَ ... بِعَظَمَتِكَ الَّتي مَلَأَت كُلَّ شَيءٍ ، وبِسُلطانِكَ الَّذي عَلا كُلَّ شَيءٍ . (1)
عنه عليه السلام :تواضَعَتِ الأَشياءُ لِعَظَمَتِهِ ، وَانقادَت لِسُلطانِهِ وعِزَّتِهِ . (2)
43 / 3صَغُرَ كُلُّ عَظيمٍ عِندَ عَظَمَتِهِالإمام عليّ عليه السلام :صَغُرَ كُلُّ جَبّارٍ في عَظَمَةِ اللّهِ . (3)
عنه عليه السلام :فَاستَجيبوا للّهِِ وآمِنوا بِهِ ، وعَظِّمُوا اللّهَ الَّذي لا يَنبَغي لِمَن عَرَفَ عَظَمَةَ اللّهِ أَن يَتَعَظَّمَ ؛ فَإِنَّ رِفعَةَ الَّذينَ يَعلَمونَ ما عَظَمَةُ اللّهِ أَن يَتَواضَعوا لَهُ . (4)
الإمام الباقر عليه السلام :قالَ جَبرَئيلُ لِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : . . . لَيسَ شَيءٌ يَدنو مِنَ الرَّبِّ إِلاّ صَغُرَ لِعَظَمَتِهِ . (5)
الإمام الصادق عليه السلام :إِنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ أَوحى إِلى داوودَ عليه السلام : . . . ما لي أَراكَ مُتَذَلِّلاً ؟ قالَ : عَظيمُ جَلالِكَ الَّذي لا يُوصَفُ ذَلَّلَني . (6)
.
ص: 387
43 / 2سترگى او ، همه چيز را آكنده استامام على عليه السلام_ در دعايى كه به كميل آموخت _: خداى من! از تو درخواست مى كنم ... به سترگى ات كه همه چيز را آكنده و به سلطه ات كه از همه چيز ، فراتر رفته است.
امام على عليه السلام :اشيا در برابر سترگى او فروتنى ورزيدند و به سلطه و عزّت او گردن نهادند.
43 / 3هر سترگى اى ، پيش سترگى او خُرد استامام على عليه السلام :هر چيره اى در برابر سترگى خدا، خُرد است.
امام على عليه السلام :پس [ فراخوانِ ] خدا را اجابت كنيد و به او ايمان آوريد و خدايى را سترگ بداريد كه براى كسى كه سترگى خدا را شناخت ، نسزد كه سترگى ورزد؛ زيرا والايىِ كسانى كه مى دانند سترگىِ خدا چيست، آن است كه براى او فروتنى كنند.
امام باقر عليه السلام :جبرئيل عليه السلام به پيامبر خدا گفت : ... چيزى به خداوندگار ، نزديك نشد، مگر آن كه در برابر سترگى او كوچك شد .
امام صادق عليه السلام :خداى والا و بلند پايه به داوود عليه السلاموحى كرد : «... چرا تو را فروتن مى بينم؟» . گفت : شُكوهِ سترگ وصف ناپذيرت، مرا فروتن ساخته است .
.
ص: 388
الإمام الكاظم عليه السلام :صَغُرَ كُلُّ عَظيمٍ عِندَ عَظَمَةِ اللّهِ . (1)
الأمالي للصدوق عن ابن عبّاس :لَمّا مَضى لِعيسى عليه السلام ثَلاثونَ سَنَةً بَعَثَهُ اللّهُ عز و جلإِلى بَني إِسرائِيلَ ، فَلَقِيَهُ إِبليسُ _ لَعَنَهُ اللّهُ _ عَلى عَقَبَةِ بَيتِ المَقدِسِ وهِيَ عَقَبَةُ أَفيقٍ . فَقالَ لَهُ : يا عيسى ، أَنتَ الَّذي بَلَغَ مِن عِظَمِ رُبوبِيَّتِكَ أَن تَكَوَّنتَ مِن غَيرِ أَبٍ ؟ قالَ عيسى عليه السلام : بَلِ العَظَمَةُ لِلَّذي كَوَّنَني ، وكَذلِكَ كَوَّنَ آدَمَ وحَوّاءَ . قالَ إِبليسُ : يا عيسى ، فَأَنتَ الَّذي بَلَغَ مِن عِظَمِ رُبوبِيَّتِكَ أَنَّكَ تَكَلَّمتَ فِي المَهدِ صَبِيّا ؟ قالَ عيسى عليه السلام : يا إِبليسُ ، بَلِ العَظَمَةُ لِلَّذي أَنطَقَني في صِغَري ولو شاءَ لَأَبكَمَني . قالَ إِبليسُ : فَأَنتَ الَّذي بَلَغَ مِن عِظَمِ رُبوبِيَّتِكَ أَنَّكَ تَخلُقُ مِنَ الطّينِ كَهَيئَةِ الطَّيرِ فَتَنفُخُ فيهِ فَيَصيرُ طَيرا ؟ قالَ عيسى عليه السلام : بَلِ العَظَمَةُ لِلَّذي خَلَقَني وخَلَقَ ما سَخَّرَ لي . قالَ إِبليسُ : فَأَنتَ الَّذي بَلَغَ مِن عِظَمِ رُبوبِيَّتِكَ أَنَّكَ تَشفي المَرضى ؟ قالَ عيسى عليه السلام : بَلِ العَظَمَةُ لِلَّذي بِإِذنِهِ أشفيهِم ، وإِذا شاءَ أَمرَضَني . قالَ إِبليسُ : فَأَنتَ الَّذي بَلَغَ مِن عِظَمِ رُبوبِيَّتِكَ أَنَّكَ تُحيِي المَوتى ؟ قالَ عيسى عليه السلام : بَلِ العَظَمَةُ لِلَّذي بِإِذنِهِ أُحييهِم ، ولا بُدَّ مِن أَن يُميتَ ما أَحيَيتُ ويُميتَني . قالَ إِبليسُ : يا عيسى ، فَأَنتَ الَّذي بَلَغَ مِن عِظَمِ رُبوبِيَّتِكَ أَنَّك تَعبُرُ البَحرَ فَلا تَبتَلُّ قَدَماكَ ولا تَرسُخُ فيهِ ؟ قالَ عيسى عليه السلام : بَلِ العَظَمَةُ لِلَّذي ذَلَّلَهُ لي ، ولَو شاءَ أَغرَقَني . قالَ إِبليسُ : يا عيسى ، فَأَنتَ الَّذي بَلَغَ مِن عِظَمِ رُبوبِيَّتِكَ أَنَّهُ سَيَأتي عَلَيكَ يَومٌ تَكونُ السَّماواتُ وَالأَرضُ ومَن فيهِنّ دونَكَ ، وأَنتَ فَوقَ ذلِكَ كُلِّهِ تُدَبِّرُ الأَمرَ ، وتُقَسِّمُ الأَرزاقَ ؟ فَأَعظَمَ عيسى عليه السلام ذلِكَ مِن قَولِ إِبليسَ الكافِرِ اللَّعينِ ، فَقالَ عيسى عليه السلام : سُبحانَ اللّهِ مِل ءَ سَماواتِهِ وأَرَضيهِ ، ومِدادَ كَلِماتِهِ ، وزِنَةَ عَرشِهِ ، ورِضا نَفسِهِ! (2)
.
ص: 389
امام كاظم عليه السلام :هر سترگى اى ، پيش سترگى خدا، خُرد است.
الأمالى ، صدوق_ به نقل از ابن عبّاس _: هنگامى كه عيسى عليه السلام سى ساله شد ، خداى عزيز و جليل ، او را به سوى بنى اسرائيل [ به پيامبرى ]برانگيخت. ابليس _ كه نفرين خدا بر او باد _ در گردنه بيت المقدّس _ كه گردنه اَفيق است _ به او برخورد و به او گفت : اى عيسى! تويى كه سترگى خداوندگارى ات به جايى رسيده كه بدون پدر به وجود آمدى؟! عيسى عليه السلام فرمود : «[ هرگز! ] بلكه سترگى ، از آنِ كسى است كه مرا به وجود آورد و همين گونه ، آدم و حوّا را » . ابليس گفت : اى عيسى! پس تويى كه سترگى خداوندگارى ات به جايى رسيده كه در نوزادى سخن گفتى؟! عيسى عليه السلام فرمود : «بلكه سترگى ، از آنِ كسى است كه مرا در خُردسالى گويا كرد و اگر مى خواست ، مرا گُنگ مى ساخت». ابليس گفت : پس تو كسى هستى كه سترگى خداوندگارى ات تا آن جاست كه گِل را به شكل پرنده مى سازى و در آن مى دمى ، پس پرنده مى شود؟! عيسى عليه السلام فرمود : «بلكه سترگى ، از آنِ كسى است كه مرا آفريد و آنچه رام من گردانْد ، آفريد». ابليس گفت : پس تو كسى هستى كه سترگى خداوندگارى ات تا آن جاست كه بيماران را بهبود مى بخشى؟! عيسى عليه السلام فرمود : «بلكه سترگى ، از آنِ كسى است كه به اذن او ايشان را بهبود مى دهم و هر گاه بخواهد ، مرا بيمار مى گردانَد». ابليس گفت : پس تو كسى هستى كه سترگى خداوندگارى ات تا آن جاست كه مردگان را زنده مى كنى؟! عيسى عليه السلام فرمود : «بلكه سترگى ، از آنِ كسى است كه به اذن او ايشان را زنده مى كنم و ناگزير ، آنچه من زنده ساختم، خواهد مُرد و مرا نيز خواهد ميرانْد». ابليس گفت : اى عيسى! پس تو كسى هستى كه سترگى خداوندگارى ات تا آن جاست كه تو از دريا مى گذرى و گام هايت تَر نمى گردند و در آن فرو نمى روى؟! عيسى عليه السلام فرمود : «بلكه سترگى ، از آنِ كسى است كه آن را برايم رام ساخته و اگر مى خواست ، مرا غرق مى ساخت». ابليس گفت : اى عيسى! پس تو كسى هستى كه سترگى خداوندگارى ات تا آن جاست كه روزى بر تو خواهد آمد كه آسمان ها و زمين و آن كه در آنهاست ، فرو دستِ تو خواهد بود و تو بر فراز همه آنها ، كار [آفرينش] را تدبير و روزى ها را بخش مى كنى؟! اين سخن ابليس كافرِ نفرين شده ، بر عيسى عليه السلامگران آمد. پس فرمود : «خدا را به گنجايش آسمان ها و زمين هايش ، و مُركّب سخنانش ، و سنگينى عرشش ، و خرسندى ذاتش ، به پاكى مى ستايم».
.
ص: 390
راجع : ص 376 ح 4911 .
43 / 4ما لا يُوصَفُ عَظَمَتُهُ بِهِالإمام عليّ عليه السلام :عَظيمُ العَظَمَةِ لا يوصَفُ بِالعِظَمِ ، كَبيرُ الكِبرِياءِ لا يوصَفُ بِالكِبَرِ ، جَليلُ الجَلالَةِ لا يوصَفُ بِالغِلَظِ . (1)
.
ص: 391
ر . ك : ص 377 ح 4911 .
43 / 4آنچه در توصيف سترگى او ، به كار نمى آيدامام على عليه السلام :بسى سترگ است؛ امّا به كلان بودن ، وصف نمى شود . بسى بزرگ است امّا به بزرگى [ در اندازه ] وصف نمى شود . بسى شكوهمند است ؛ امّا به درشتى (ستبرى) وصف نمى گردد .
.
ص: 392
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الَّذِي انحَسَرَتِ الأَوصافُ عَن كُنهِ مَعرِفَتِهِ ، ورَدَعَت عَظَمَتُهُ العُقولَ ، فَلَم تَجِد مَساغا إِلى بُلوغِ غايَةِ مَلَكوتِهِ . (1)
عنه عليه السلام :لا تُقَدِّر عَظَمَةَ اللّهِ سُبحانَهُ عَلى قَدرِ عَقلِكَ فَتَكونَ مِنَ الهالِكينَ . (2)
الإمام الصادق عليه السلام :إِنَّ اللّهَ عَظيمٌ رَفيعٌ لا يَقدِرُ العِبادُ عَلى صِفَتِهِ ، ولا يَبلُغونَ كُنهَ عَظَمَتِهِ . (3)
.
ص: 393
امام على عليه السلام :ستايش ، از آنِ خداست كه وصف ها از [رسيدن به] كُنه شناخت او درمانْدند و سترگى او ، خِردها را چنان باز داشت كه براى رسيدن به غايت ملكوت او راهى نيافتند .
امام على عليه السلام :سترگى خداى پاك را به اندازه خِردت مَسنج كه از هلاك شدگان مى شوى.
امام صادق عليه السلام :خداوند ، سترگِ بلند پايه است و بندگان ، نمى توانند او را توصيف كنند و به حقيقتِ سترگى او نمى رسند .
.
ص: 394
الفصل الرابع والأربعون: العفوّالعفوّ لغةً«العفوّ» فعول من مادّة «عفو» وهو أَصلان يدلّ أَحدهما على ترك الشيء والآخر على طلبه ، فالأَوّل: العفو: عفو اللّه تعالى عن خلقه ، وذلك تركه إِيّاهم فلا يعاقبهم فضلاً منه . قال الخليل : «وكلّ من استحقّ عقوبةً فتركته فقد عفوت عنه ، والأَصل الآخر الذي معناه الطلب قول الخليل : إِنّ العُفاةَ طلاّب المعروف (1) .
العفوّ في القرآن والحديثلقد وردت مشتقّات مادّة «عفو» ثماني عشرة مرّةً في القرآن الكريم موصوفا بها اللّه سبحانه (2) . وذُكر اسم «العفوّ مع اسم «الغفور» أَربع مرّات (3) ، ومع اسم «القدير» مرّةً واحدةً (4) ، وكما قيل في البحث اللغويّ فإنّ «عفو» بمعنى ترك ، والعفوّ بمعنى التارك ، ومن جهة أُخرى فإنّ الترك يحتاج إِلى متعلّق ، ومتعلّق ترك اللّه في الآيات والأَحاديث معاصي العباد ، والمقصود من ترك اللّهِ المعاصيَ هو أَنّه تعالى يترك العقاب عليها . قال الراغب : «العفو : القصد لتناول الشيء ، وعفوت عنه قصدت إزالة ذنبه صارفا عنه فالعفو هو التجافي عن الذنب ، وقولهم في الدعاء «أَسألك العفو والعافية» أَي ترك العقوبة والسلامة». (5)
.
ص: 395
فصل چهل و چهارم : عَفُوّواژه شناسى «عَفُوّ»صفت «عفوّ (بخشاينده / درگذرنده) » ، بر وزن فَعول از مادّه «عفو» است كه دو معنا دارد : يكى ترك و فرو گذاشتن چيزى و ديگرى ، جستن چيزى . عفو ، يعنى بخشايش خداى متعال نسبت به بندگانش ، كه از معناى نخست است و فرو گذاشتن ايشان از سوى اوست كه از روى بخشش خود ، ايشان را كيفر نمى دهد. فراهيدى مى گويد : هر آن كه سزاوار كيفرى باشد و او را فرو گذارى، در حقيقت ، او را عفو كرده اى . معناى دوم نيز طلب و جستن است كه فراهيدى درباره آن گفته است : «إنّ العُفاة طلاّب المعروف ؛ عفوكنندگان ، جويندگان نيكى هستند».
عَفُوّ ، در قرآن و حديثدر قرآن كريم ، برگرفته هاى مادّه «عفو» ، در وصف خداى سبحان ، هجده بار به كار رفته اند و نام «عفوّ» با نام «غفور» ، چهار بار و با نام «قدير» ، يك بار ياد شده است. چنان كه در بحث واژه شناسى گفته شد، عَفو ، به معناى تَرك و عَفُوّ ، به معناى ترك كننده است. از سوى ديگر، ترك كردن ، نيازمند متعلَّق است و متعلَّق فرو گذاشتن خدا در آيات و احاديث ، گناهان بندگان است و مقصود از فرو گذاشتن گناهان از سوى خدا، آن است كه خداى متعال ، كيفر گناهان را فرو مى گذارد. راغب گفته است : عفو، آهنگ نمودن براى دستيابى به چيزى است و «عَفَوتَ عنه» ، يعنى : «زدودن گناه او را با روى گردانى از او قصد كردى». پس عفو ، همان گذشتِ از گناه است و سخن نيايشگران در نيايش : «أسألك العفو والعافية» ، يعنى : ترك كيفر و به سلامت ماندن را مى خواهم.
.
ص: 396
44 / 1عَفُوٌّ قَديرٌ«إِن تُبْدُواْ خَيْرًا أَوْ تُخْفُوهُ أَوْ تَعْفُواْ عَن سُوءٍ فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ عَفُوًّا قَدِيرًا ». (1)
44 / 2عَفُوٌّ غَفورٌالكتاب«وَكَانَ اللَّهُ عَفُوًّا غَفُورًا » . (2)
راجع : النساء : 43 ، المجادلة : 2 .
.
ص: 397
44 / 1بخشاينده توانا«اگر نيكى اى را آشكار سازيد يا پنهانش كنيد يا از بدى اى در گذريد، پس [بدانيد كه] خدا ، بخشاينده تواناست» .
44 / 2بخشاينده آمرزگارقرآن«و خدا ، بخشاينده آمرزگار است» .
ر . ك : نساء : آيه 43، مجادله : آيه 2 .
.
ص: 398
الحديثالإمام زين العابدين عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: إِنَّ عَظيمَ عَفوِكَ يَسَعُ المُعتَرِفينَ ، وجَسيمَ غُفرانِكَ يَعُمُّ التَّوّابينَ . (1)
عنه عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: هذا مَقامُ مَنِ ... استَغاثَ بِكَ مِن عَظيمِ ما وَقَعَ بِهِ في عِلمِكَ ، وقَبيحِ ما فَضَحَهُ في حُكمِكَ ، مِن ذُنوبٍ أَدبَرَت لَذّاتُها فَذَهَبَت ، وأَقامَت تَبِعاتُها فَلَزِمَت ، لا يُنكِرُ يا إِلهي عَدلَكَ إِن عاقَبتَهُ ، ولا يَستَعظِمُ عَفوَكَ إِن عَفَوتَ عَنهُ ورَحمِتَهُ ؛ لِأَنَّكَ الرَّبُّ الكَريمُ الَّذي لا يَتَعاظَمُهُ غُفرانُ الذَّنبِ العَظيمِ . (2)
44 / 3صِفَةُ عَفوِهِالكتاب«وَ هُوَ الَّذِى يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَ يَعْفُواْ عَنِ السَّيِّ_ئاتِ وَ يَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ » . (3)
«وَ مَا أَصَ_بَكُم مِّن مُّصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُواْ عَن كَثِيرٍ » . (4)
راجع : الشورى : 34 ، البقرة : 52 و 286 ، آل عمران : 152 و 155 ، النساء : 153 ، المائدة : 95 و 101 ، التوبة: 43 و 66.
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :اللّهُمَّ إِنَّكَ عَفُوٌّ كَريمٌ تُحِبُّ العَفوَ ، فَاعفُ عَنّي. (5)
.
ص: 399
حديثامام زين العابدين عليه السلام_ در دعا _: بخشايش سترگِ تو ، اعتراف كنندگان را فرا مى گيرد و آمرزش بزرگت، بازگشت كنندگان را در بر مى گيرد.
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعا _: اين ، جايگاه كسى است كه ... از آن گناه سترگ كه در دانش تو ، او را هلاك نموده و از كار زشتى كه در حكم تو ، او را رسوا كرده ، به تو پناه آورده است ؛ از گناهانى كه لذّت هاى آن پشت كرد و از بين رفت و پيامدهاى آن بر جاى مانْد و لازم گشت . اى خداى من! اگر او را كيفر دهى، دادگرىِ تو را انكار نمى كند و اگر از او در گذرى و بر او رحمت آورى، گذشت تو را بزرگ نمى شمارد ؛ زيرا تويى پروردگار كريم كه آمرزش گناهِ بزرگ بر او گران نمى آيد.
44 / 3ويژگى بخشايش اوقرآن«و او كسى است كه توبه را از بندگانش مى پذيرد و از بدى ها در مى گذرد و آنچه مى كنيد، مى داند» .
«و آنچه از گرفتارى، به شما در رسد، به سبب چيزى است كه دستان شما به دست آورده اند و از [گناهان ]بسيارى در مى گذرد» .
ر . ك : شورا : آيه 34، بقره : آيه 52 و 286 ، آل عمران : آيه 152 و 155 ، نساء : آيه 153 ، مائده : آيه 95 و 101 ، توبه : آيه 43 و 66 .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوندا! تو بخشايشگر كريمى هستى كه بخشايش را دوست مى دارى . پس بر من ببخشاى!
.
ص: 400
الإمام زين العابدين عليه السلام :إِلهي ، الذُّنوبُ صِفاتُنا ، وَالعَفوُ صِفاتُكَ. (1)
عنه عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: يا مَن عَفوُهُ أَكثَرُ مِن نِقمَتِهِ . (2)
عنه عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: يا مَن رَحمَتُهُ واسِعَةٌ ، وعَفوُهُ عَظيمٌ . (3)
عنه عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: سَيِّدي عَفوُك أَعظَمُ مِن كُلِّ جُرمٍ . (4)
الزهد للحسين بن سعيد عن أبي عُبَيدَةَ الحَذّاء :قُلتُ لِأَبي جَعفَرٍ عليه السلام : _ جُعِلتُ فِداكَ ! _ ، ادعُ اللّهَ لي فَإِنَّ لي ذُنوبا كَثيرَةً . فَقالَ : مَه يا أَبا عُبَيدَةَ ، لا يَكونُ الشَّيطانُ عَونا عَلى نَفسِكَ ، إِنَّ عَفوَ اللّهِ لا يُشبِهُهُ شَيءٌ . (5)
الإمام الصادق عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: يا حَسَنَ البَلاءِ عِندي ، يا كَريمَ العَفوِ عَنّي ، يا مَن لا غِنى لِشَيءٍ عَنهُ ، يا مَن لابُدَّ لِشَيءٍ مِنهُ ، يا مَن مَصيرُ كُلِّ شَيءٍ إِلَيهِ، يا مَن رِزقُ كُلِّ شَيءٍ عَلَيهِ ، تَوَلَّني ولا تُوَلِّني أَحَدا مِن شِرارِ خَلقِكَ ، وكَما خَلَقتَني فَلا تُضَيِّعني. (6)
.
ص: 401
امام زين العابدين عليه السلام :اى خداى من! گناهان، ويژگى ما هستند و گذشت، ويژگىِ توست.
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعا _: اى آن كه بخشايش او بيشتر از كيفر اوست!
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعا _: اى كسى كه رحمت او گسترده و بخشايش او سترگ است!
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعا _: سرورم! بخشايش تو از هر جُرمى سترگ تر است.
الزهد ، حسين بن سعيد_ به نقل از ابو عبيده حذّاء _: به امام باقر عليه السلام گفتم : فدايت گردم! برايم دعا كن كه من ، گناهان بسيارى دارم. فرمود : «آرام ، اى ابو عبيده! شيطان ، ياريگر [هلاك] تو نباشد! چيزى همسان بخشايش خدا نيست». (1)
امام صادق عليه السلام_ در دعا _: اى نيكْ آزماينده من! اى بزرگوارانه بخشاينده من! اى آن كه چيزى، از او بى نياز نيست! اى آن كه چيزى را گريزى از او نيست! اى آن كه بازگشت همه چيز به سوى اوست! اى آن كه روزىِ همه بر اوست! مرا سرپرستى كن و كسى از آفريده هاى بدكارت را بر من مگمار و آن سان كه مرا آفريدى، مرا تباه مكن.
.
ص: 402
44 / 4العَفوُ أَحَبُّ إلَيهِ مِنَ العُقوبَةِالإمام عليّ عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ ... الَّذي عَظُمَ حِلمُهُ فَعَفا . (1)
الإمام زين العابدين عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: إلهي! ... إِنَّ عَفوَكَ عَنّي أَحَبُّ إِلَيكَ مِن عُقوبَتي . (2)
44 / 5عَفوُهُ تَفَضُّلٌالإمام زين العابدين عليه السلام :اللّهُمَّ يا مَن لا يَرغَبُ فِي الجَزاءِ ، ويا مَن لا يَندَمُ عَلَى العَطاءِ ، ويا مَن لا يُكافِئُ عَبدَهُ عَلَى السَّواءِ ، مِنَّتُكَ ابتِداءٌ ، وعَفوُكَ تَفَضُّلٌ ، وعُقوبَتُكَ عَدلٌ . (3)
.
ص: 403
44 / 4گذشت ، براى او ، دوست داشتنى تر از مجازات استامام على عليه السلام :ستايش ، از آنِ خداست ... كه بردبارى او ، سترگ است ، پس بخشود.
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعا _: خدايا!... گذشتِ تو از من، برايت دوست داشتنى تر از كيفر دادن من است.
44 / 5بخشايش او لطف استامام زين العابدين عليه السلام :خدايا! اى كسى كه پاداش نمى خواهد، اى كسى كه بر بخشش، پشيمان نمى گردد، اى كسى كه بنده اش را برابر [ِ عملش ]، پاداش نمى دهد! (1) نعمت تو ابتدايى (غير استحقاقى) و بخشايش تو ، لطف و كيفر تو ، دادگرى است.
.
ص: 404
الفصل الخامس والأربعون: العليّالعليّ لغةً«العليّ» فعيل بمعنى فاعل من علا يعلو من مادّة «علو» ، وهو يدلّ على السموّ والارتفاع (1) ، و«العليّ»: الرفيع (2) . قال ابن الأَثير : «العليّ» الذي ليس فوقه شيء في المرتبة والحكم ، و «المتعالي»: الذي جلّ عن إِفك المفترين وعلا شأنه ، وقيل: جلّ عن كلّ وصفٍ وثناء . هو متفاعل من العلوّ ، وقد يكون بمعنى العالي (3) .
العليّ في القرآن والحديثلقد استُعملت صفة «العليّ» في القرآن الكريم خمس مرّات مع صفة «الكبير» (4) ، ومرّتين مع صفة «العظيم» (5) ، ومرّة مع صفة «الحكيم» (6) . ووردت صفة «المتعال» مرّة واحدةً أَيضا (7) ، وقد استُعمل اسم «العليّ» ومشتقّات مادّة «علو» في الآيات والأَحاديث بالنسبة إِلى أُمور عديدة ، مثلاً : «تَعَ__لَى عَمَّا يُشْرِكُونَ» (8) ، «العَليّ عَن شِبهِ المَخلوقينَ» (9) ، «عليّ المكان» (10) ، «أَعلى مِن كُلِّ شَيءٍ» (11) ، وقد نزّهت مثلُ هذه الآيات والأَحاديث اللّهَ تعالى عن كلّ نقصٍ وعيب من خلال اسم «العليّ» ومشتقّات مادّة «علوّ» .
.
ص: 405
فصل چهل و پنجم : عَلىّواژه شناسى «عَلىّ»صفت «علىّ (بلندمرتبه / والا) » ، فعيل به معناى فاعل از «علا ، يعلو»، از مادّه «علو» است كه بر رفعت و بلندى دلالت دارد و علىّ ، يعنى : رفيع (والا) . ابن اثير مى گويد : علىّ ، كسى است كه در پايگاه و فرمان ، چيزى بالاتر از او نيست و «متعالى» ، كسى است كه برتر از دروغِ دروغ زنان بوده و شأن او والاست. نيز گفته شده كه «متعالى است» ، يعنى : برتر از هر وصف و ثنايى است. متعالى، متفاعل از «علو» و گاهى به معناى «عالى» است.
علىّ ، در قرآن و حديثدر قرآن كريم، صفت «علىّ» ، پنج بار با صفت «كبير» و دو بار با صفت «عظيم» و يك بار با صفت «حكيم» به كار رفته است و صفت «متعالى» نيز يك بار وارد شده است. نام «علىّ» و برگرفته هاى مادّه «علو» در آيات و احاديث ، درباره امور متعدّدى به كار رفته اند . براى نمونه : «از آنچه شرك مى ورزند، والاتر است» ، «بلندپايه تر از همسانىِ آفريدگان است»، «والا جايگاه است» و «والاتر از همه چيز است» . اين گونه آيات و احاديث ، با نام «علىّ» و برگرفته هاى مادّه «علو» ، خدا را از هر نقص و عيبى منزّه دانسته اند.
.
ص: 406
45 / 1العَلِيُّ الكَبيرُ«ذَ لِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَ_طِ_لُ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِىُّ الْكَبِيرُ » . (1)
راجع : النساء : 34 ، لقمان : 30 ، سبأ : 23 ، الزمر : 67 ، غافر : 12.
45 / 2العَلِيُّ العَظيمُالكتاب«لَهُ مَا فِى السَّمَ_وَ تِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَلِىُّ الْعَظِيمُ » . (2)
راجع : البقرة : 255 .
.
ص: 407
45 / 1بلند مرتبه بزرگ«آن، از آن روست كه خدا همان حق است و آنچه [از خدايان] جز او مى خوانند، همان باطل ، و خداست بلندمرتبه بزرگ» .
ر . ك : نساء : آيه 34 ، لقمان : آيه 30 ، سبأ : آيه 23 ، زمر : آيه 67 ، غافر : آيه 12 .
45 / 2بلندمرتبه سترگقرآن«او راست آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است ، و اوست بلندمرتبه سترگ» .
ر . ك : بقره : آيه 255 .
.
ص: 408
الحديثالإمام الرضا عليه السلام_ في أَسماءِ اللّهِ تَعالى _: اِختارَ لِنَفسِهِ أَسماءً لِغَيرِهِ يَدعوهُ بِها ؛ لِأَنَّهُ إِذا لَم يُدعَ بِاسمِهِ لَم يُعرَف ، فَأَوَّلُ مَا اختارَ لِنَفسِهِ : العَلِيُّ العَظيمُ ؛ لِأَنَّهُ أَعلَى الأَشياءِ كُلِّها ، فَمَعناهُ اللّهُ ، وَاسمُهُ العَلِيُّ العَظيمُ هُوَ أَوَّلُ أَسمائِهِ ، عَلا عَلى كُلِّ شَيءٍ. (1)
45 / 3العَلِيُّ الحَكيمُ«وَ مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْيًا أَوْ مِن وَرَاىءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِىَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاءُ إِنَّهُ عَلِىٌّ حَكِيمٌ » . (2)
45 / 4العَلِيُّ الأَعلىالكتاب«وَ سَيُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى * الَّذِى يُؤْتِى مَالَهُ يَتَزَكَّى * وَ مَا لِأَحَدٍ عِندَهُ مِن نِّعْمَةٍ تُجْزَى * إِلاَّ ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلَى » . (3)
«سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى » . (4)
.
ص: 409
حديثامام رضا عليه السلام_ درباره نام هاى خداى متعال _: براى خود، نام هايى برگزيد تا ديگران ، او را با آنها بخوانند؛ زيرا هر گاه او با نامش فرا خوانده نشود، شناخته نمى گردد. پس نخستين نامى كه براى خود برگزيد، «بلندمرتبه سترگ» است ؛ زيرا او بلندپايه ترينِ همه چيزهاست پس مقصود از آن [ذات] خداست و نام «بلندمرتبه سترگِ» او، نخستين نام اوست؛ بر همه چيز ، برترى يافت.
45 / 3بلندمرتبه فرزانه«و هيچ انسانى را نرسد كه خدا با او سخن بگويد، مگر به وحى يا از پسِ پرده اى، يا فرستاده اى بفرستد تا به اذن او آنچه مى خواهد، وحى كند ، كه او بلندمرتبه فرزانه است» .
45 / 4بلند مرتبه والاترقرآن«و پرهيزگارترين، از آن (آتش) بر كنار داشته مى شود ؛ آن كه مال خود را [ در راه خدا ]مى پردازد تا پاكيزه گردد. و كسى را نزد او هيچ [ حقّ ] نعمتى نيست كه [به خاطر آن ، ]پاداش داده شود ، مگر از سرِ جستنِ وجه پروردگار والاترش» .
«نام پروردگار والاتَرت را به پاكى بستاى» .
.
ص: 410
الحديثالإمام عليّ عليه السلام :اللّهُ الصَّمَدُ الدَّيّانُ ، اللّهُ العَلِيُّ الأَعلى. (1)
الإمام الصادق عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ .. . العَلِيِّ الأَعلَى المُتَعالي ، الأَوَّلِ الآخِرِ ، الظّاهِرِ الباطِنِ. (2)
45 / 5صِفَةُ عُلُوِّهِالكتاب«خَلَقَ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ تَعَ__لَى عَمَّا يُشْرِكُونَ » . (3)
«قُل لَّوْ كَانَ مَعَهُ ءَالِهَةٌ كَمَا يَقُولُونَ إِذًا لاَّبْتَغَوْاْ إِلَى ذِى الْعَرْشِ سَبِيلاً * سُبْحَ_نَهُ وَ تَعَ__لَى عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيرًا » . (4)
«وَجَعَلُواْ لِلَّهِ شُرَكَاءَ الْجِنَّ وَخَلَقَهُمْ وَخَرَقُواْ لَهُ بَنِينَ وَبَنَ_تِ بِغَيْرِ عِلْمٍ سُبْحَ_نَهُ وَتَعَ__لَى عَمَّا يَصِفُونَ » . (5)
الحديثالإمام عليّ عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ العَلِيِّ عَن شَبَهِ المَخلوقينَ ، الغالِبِ لِمَقالِ الواصِفينَ. (6)
فاطمة عليهاالسلام :الحَمدُ للّهِِ العَلِيِّ المَكانِ ، الرَّفيعِ البُنيانِ. (7)
.
ص: 411
حديثامام على عليه السلام :خداست بى نيازِ جزا دهنده ؛ خداست والاى والاتر.
امام صادق عليه السلام :ستايش ، خدا راست ... ؛ والاى والاترِ بلندپايه، اوّلِ آخر، ظاهرِ باطن.
45 / 5ويژگى بلندمرتبگى اوقرآن«آسمان ها و زمين را به حق آفريد. از آنچه انباز مى گيرند، والاتر است» .
«بگو : اگر _ آن گونه كه مى گويند _ با او خدايانى مى بود، در اين صورت، بى گمان به سوى دارنده عرش ، راهى مى جستند . منزّه است او و از آنچه مى گويند، بسى برتر است » .
«و براى خدا ، انبازانى [از] پرى نهادند، حال آن كه [ خدا ] ايشان را آفريده است، و نادانسته ، براى او پسران و دخترانى بر ساختند. او پاك است و از آنچه وصف مى كنند ، والاتر است» .
حديثامام على عليه السلام :ستايش ، از آنِ خداست كه از همسانى آفريدگان ، والاتر است [و] بر گفتار وصف كنندگان ، چيره.
فاطمه عليهاالسلام :ستايش ، از آنِ خداى بلندْ جايگاهِ والا بنياد است.
.
ص: 412
الإمام الحسن عليه السلام :اللّهُمَّ يا مَن جَعَلَ بَينَ البَحرَينِ حاجِزا وبُروجا ، وحِجرا مَحجورا ، يا ذَا القُوَّةِ وَالسُّلطانِ ، يا عَلِيَّ المَكانِ ، كَيفَ أَخافُ وأَنتَ أَمَلي ، وكَيفَ أُضامُ (1) وعَلَيكَ مُتَّكَلي. (2)
الإمام الصادق عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ .. . العَظيمِ الشَّأنِ ، الكَريمِ في سُلطانِهِ ، العَلِيِّ في مَكانِهِ ، المُحسِنِ فِي امتِنانِهِ. (3)
عنه عليه السلام:اللّهُ أَعظَمُ مِن كُلِّ شَيءٍ، وأَرحَمُ مِن كُلِّ شَيءٍ، وأَعلى مِن كُلِّ شَيءٍ. (4)
عنه عليه السلام:اللّهُمَّ. .. أَنتَ أَعَزُّ وأَجَلُّ ، وأَسمَعُ وأَبصَرُ ، وأَعلى وأَكبَرُ ، وأَظهَرُ وأَشكَرُ ، وأَقدَرُ وأَعلَمُ ، وأَجبَرُ وأَكبَرُ ، وأَعظَمُ وأَقرَبُ ، وأَملَكُ وأَوسَعُ ، وأَمنَعُ وأَعطى ، وأَحكَمُ وأَفضَلُ وأَحمَدُ ؛ مِن [ أَن] (5) تُدرِكُ العِيانُ عَظَمَتَكَ ، أَو يَصِفَ الواصِفونَ صِفَتَكَ ، أَو يَبلُغوا غايَتَكَ. (6)
الإمام الكاظم عليه السلام :إِنَّ اللّهَ أَعلى وأَجَلُّ وأَعظَمُ مِن أَن يُبلَغَ كُنهُ (7) صِفَتِهِ ، فَصِفوهُ بِما وَصَفَ بِهِ نَفسَهُ ، وكُفّوا عَمّا سِوى ذلِكَ. (8)
.
ص: 413
امام حسن عليه السلام :خدايا! اى كسى كه ميان دو دريا، باز دارنده و برج ها و مانعى سخت نهاد! (1) اى دارنده نيرو و سلطه! اى والا جايگاه! چگونه از تو بترسم ، در حالى كه تو آرزوى منى؟ و چگونه بر من ستم رود ، حال آن كه توكّلم بر توست؟
امام صادق عليه السلام :ستايش ، از آنِ خداىِ ... سترگْ پايگاه ، بزرگوار در سلطه خود و والا در جايگاه خود و نيكى كننده در نعمت دادن خود است.
امام صادق عليه السلام :خدا ، سترگ تر از همه چيز و مهربان تر از همه چيز و بلند پايه تر از همه چيز است.
امام صادق عليه السلام :خدايا!... تو عزّتمندتر و شكوهمندتر ، شنواتر و بيناتر ، والاتر و بزرگ تر ، ظاهرتر و سپاس گزارتر ، تواناتر و داناتر ، به سامان كننده تر ( / چيره تر) و بزرگ تر ، سترگ تر و نزديك تر ، فرمان رواتر و فراگيرتر ، دست نايافتنى تر و بخشنده تر ، و حاكم تر و برتر و ستوده تر از آنى كه ديدِ چشم ، سترگى تو را دريابد يا وصف كنندگان، صفت تو را وصف گويند يا به نهايت تو دست يابند.
امام كاظم عليه السلام :همانا خداوند ، بلندمرتبه تر و شكوهمندتر و سترگ تر از آن است كه به حقيقت وصف او بتوان رسيد . پس ، او را به آنچه خود را به آن وصف كرده، وصف نماييد و از جز آن ، خوددارى ورزيد.
.
ص: 414
الفصل السادس والأربعون: الغائبالغائب لغةً«الغائب» اسم فاعل من مادّة «غيب» وهو يدلّ على «تستّر الشيء عن العيون» (1) ، ويُستعمل في «بَعُدَ» ، و «سافر» ، و«دُفن» ، ونظائرها (2) ، والسبب في هذه الاستعمالات هو أَنّ الإنسان إِذا بَعُدَ ، أَو سافر أَو دُفن في القبر ، تستّر عن العيون، لذلك لا يدلّ الغائب على موجود إِلاّ إِذا خفي عن العيون والحواس .
الغائب في القرآن والحديثلم ينسب القرآن الكريم صفة «الغائب» إِلى اللّه ، حتّى نفت آية كَون اللّه تعالى غائبا (3) ، أَمّا الأَحاديث فقد أَطلقت هذه الصفة على اللّه ، إِذ جاء فيها على سبيل المثال : «الغائِب عَنِ الحَواسِّ ... الغائِب عَن دَركِ الأَبصارِ ولَمسِ الحَواسِّ» (4) ، و «الغائِب الَّذي لا تُدرِكُهُ الأَبصارُ» (5) ، ومع هذا ورد في بعض الأَحاديث : «واللّهُ تَعالى لَيسَ بِغائِبٍ» (6) ، بل ورد في أَحد الأَحاديث السبب في كون اللّه سبحانه غيرَ غائب ما نصّه: «كَيفَ يَكونُ غائِبا مَن هُوَ مَعَ خَلقِهِ شاهِدٌ وإِلَيهِم أَقرَبُ مِن حَبلِ الوَريدِ يَسمَعُ كَلامَهُم ويَرى أَشخاصَهُم ويَعلَمُ أَسرارَهُم» (7) . وصفوة القول : إنّ الأَحاديث التي وصفت اللّه بالغيبة تستبين غَيبته عن العيون والحواس، فى حين أَنّ الأَحاديث التي تنفي غيبته سبحانه تنفي غيبته المطلقة، و تثبت حضوره وشهادته، وتقرّر صلته بالإنسان . بعبارة أُخرى، غَيبته _ جلّ شأنه _ لجهةٍ، وشهادته لجهةٍ أُخرى، ولا ينبغي أن نجعل إِحدى الصفتين مطلقةً بشكلٍ لا يبقى فيه مكان للصفة الأُخرى، من هنا نلاحظ أَنّ في الأَحاديث المعهودة ذُكرت صفة «الغائب» أَو غيبة اللّه مثل «الغائب عن الحواس» أَو وردت صفة الغائب مع صفة الشاهد والأَوصاف المشابهة ، مثل: «الغائب الشاهد» و «غائب غير مفقود» . إِنّنا نعلم أَنّ ضمير «هو» للمفرد الغائب، واستعمل القرآن والأَحاديث هذا الضمير في اللّه ، وذهب بعض المفسّرين إِلى أَنّ هذا الضمير من أَسماء اللّه (8) ، وعلى هذا الأَساس، يعبّر ضمير «هو» عن صفة اللّه بالغيبة، ونقرأَ في بعض الأَحاديث والأَدعية استعمال لفظ «يا هو» في اللّه (9) ، فاجتمع فيه شهادة اللّه وحضوره مع غَيبته .
.
ص: 415
فصل چهل و ششم : غائبواژه شناسى «غائب»صفت «غائب (ناپيدا / پنهان) » ، اسم فاعل از مادّه «غيب» است و بر «پوشيدگى شى ء از ديده ها» دلالت دارد و در معناى «دور شدن» ، «به سفر رفتن» و «به خاك سپرده شدن» و مانند آن به كار مى رود. دليل اين گونه كاربردها آن است كه انسان ، هر گاه دور شود يا به سفر برود يا مدفون گردد ، از ديده ها پوشيده مى شود . بنا بر اين ، غايب ، بر موجودى دلالت مى كند كه از ديده ها و حواس ، پوشيده است. (1)
غائب ، در قرآن و حديثدر قرآن كريم، صفت «غائب» به خدا نسبت داده نشده است؛ بلكه حتّى در آيه اى ، غايب بودن ، از خدا نفى شده است؛ امّا در احاديث ، اين صفت بر خدا اطلاق شده است. براى مثال ، در احاديث آمده : «ناپيدا از حواس ... ، پنهان از دريافت ديده ها و تماس (/ جستجوى) حواس» و «ناپيدايى كه انديشه ها او را در نمى يابند» . با وجود اين ، در برخى احاديث آمده : «و خداى متعال ، پنهان نيست» . حتّى در حديثى ، دليل غايب نبودن خدا به اين صورت ذكر شده است : «چگونه غايب باشد كسى كه بر آفريده هاى خود ، شاهد و از رگ گردن به ايشان نزديك تر است ؛ [ همو كه ]گفتار ايشان را مى شنود و پيكرهايشان را مى بيند و رازهايشان را مى داند؟» . در جمع بين اين احاديث ، مى توان گفت : احاديثى كه خدا را به غايب بودن وصف كرده اند، بيانگر غايب بودن او از ديدگان و حواس انسان اند ، و احاديثى كه غايب بودن خداى سبحان را نفى مى كنند، غيبت مطلق خدا را نفى مى كنند و در مقام اثبات حضور خدا و شاهد بودن خدا و اثبات ارتباط ميان او و انسان هستند. به ديگر سخن، غايب بودن خدا از جهتى است و شاهد بودن او از جهتى ديگر، و نبايد هيچ يك از اين دو جهت را به گونه اى مطلق تفسير كرد كه جايى براى ديگرى نمانَد. از همين روست كه در احاديث مرتبط، صفت «غايب» ، يا با قيد ذكر شده است ، مانند : «الغائب عن الحواس؛ ناپيدا از حواس» و يا همراه با صفت «شاهد» و اوصاف همسان ياد شده است ، مانند : «الغائب الشاهد؛ ناپيداى شاهد» و «غائب غير مفقود ؛ غايبِ از بين نرفته» . مى دانيم كه ضمير «هُوَ» براى مفرد غايب به كار مى رود. اين ضمير در قرآن و احاديث ، درباره خدا به كار رفته است و برخى مفسّران ، اين ضمير را از نام هاى خدا دانسته اند . بر اين پايه، ضمير «هو» ، بيانگر صفت غايب بودن خداست. در برخى احاديث و ادعيه، درباره خدا جمله «يا هو» به كار رفته است كه در اين جمله ، شاهد بودن و حاضر بودن خدا با غايب بودن او گِرد آمده است.
.
ص: 416
. .
ص: 417
. .
ص: 418
46 / 1مَعنى غَيبَتِهِالإمام الباقر عليه السلام_ في قَولِ اللّهِ عز و جل : «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» _: «هُوَ» اسمٌ مُكَنَّى مُشارٌ إِلى غائِبٍ ، فَالهاءُ تَنبيهٌ عَلى مَعنَى ثابِتٍ ، وَالواوُ إِشارَةٌ إِلَى الغائِبِ عَنِ الحَواسِّ ، كَما أَنَّ قَولَكَ: «هذا» إِشارَةٌ إِلَى الشّاهِدِ عِندَ الحَواسِّ ، وذلِكَ أَنَّ الكُفّارَ نَبَّهوا عَن آلِهَتِهِم بِحَرفِ إِشارَةِ الشّاهِدِ المُدرَكِ ، فَقالوا: هذِهِ آلِهَتُنَا المَحسوسَةُ المُدرَكَةُ بِالأَبصارِ ، فَأَشِر أَنتَ يا مُحَمَّدُ إِلى إِلهِكَ الَّذي تَدعو إِلَيهِ حَتّى نَراهُ ونُدرِكَهُ ولا نَألَهَ فيهِ . فَأَنزَلَ اللّهُ _ تَبارَكَ وتَعالى _ : «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ) فَالهاءُ تَثبيتٌ لِلثّابِتِ ، وَالواوُ إِشارَةٌ إِلَى الغائِبِ عَن دَركِ الأَبصارِ ولَمسِ الحَواسِّ . (1)
الإمام زين العابدين عليه السلام_ لِجابِرٍ _: يا جابِرُ أَوَ تَدري مَا المَعرِفَةُ ؟ المَعرِفَةُ إِثباتُ التَّوحيدِ أَوَّلاً ، ثُمَّ مَعرِفَةُ المَعاني ثانِيا ... أَمّا إِثباتُ التَّوحيدِ : مَعرِفَةُ اللّهِ القَديمِ الغائِبِ الَّذي لا تُدرِكُهُ الأَبصارُ وهُوَ يُدرِكُ الأَبصارَ وهُوَ اللَّطيفُ الخَبيرُ ، وهُوَ غَيبٌ باطِنٌ سَتُدرِكُهُ ، كَما وَصَفَ بِهِ نَفسَهُ ... . (2)
46 / 2الغائِبُ الشَّاهِدُالإمام الصادق عليه السلام :اللّهُمَّ... أَنتَ اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنتَ، الغائِبُ الشّاهِدُ. (3)
.
ص: 419
46 / 1معناى ناپيدايى اوامام باقر عليه السلام_ درباره آيه : «بگو : او خداى يگانه است» _: «هُوَ (او) » ، نامى پوشيده است كه [با آن] به غايبى اشاره شده و «هاء» ، آگاهى دادن به معنايى ثابت و «واو» ، اشاره به پنهان ماندن از حواس است ، همچنان كه گفتار تو : «هذا (اين) » ، اشاره به پيدا در نزد حواس است . [نزول آيه] از آن رو بود كه كافران با حرف اشاره[ى مخصوص موجودِ ]پيداى قابل ادراك، خدايان خود را نشان دادند و گفتند : اينها خدايان محسوس [و] دريافت شده ما با ديده ها هستند . پس تو [نيز] _ اى محمّد _ به خدايت كه به سوى او مى خوانى، اشاره كن تا او را ببينيم و دريابيم و در او سرگشته نشويم. پس خداى والا و بلندپايه ، فرو فرستاد : «بگو : او خداى يگانه است» . پس «هاء» ، تثبيتى براى [ حقيقت ] ثابت و «واو» ، اشاره به پنهان بودن از دريافت ديده ها و تماس حواس است.
امام زين العابدين عليه السلام_ به جابر _: اى جابر ! آيا مى دانى شناخت چيست؟ شناخت، اثبات يكتاپرستى در مرحله اوّل و سپس ، شناخت معانى (1) در مرحله دوم است ... . امّا اثبات يگانه پرستى ، شناخت خداى ديرينه ناپيدايى است كه انديشه ها او را در نمى يابند و او انديشه ها را در مى يابد و اوست ريزبينِ آگاه . او نهانى باطن است كه او را در خواهى يافت، آن سان كه خود را وصف كرده است ... .
46 / 2ناپيداى شاهدامام صادق عليه السلام :خدايا! ... تو خدايى. جز تو خدايى نيست؛ ناپيداىِ شاهدى.
.
ص: 420
46 / 3ما لا يُوصَفُ غَيبَتُهُ بِهِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :التَّوحيدُ ظاهِرُهُ في باطِنِهِ ، وباطِنُهُ في ظاهِرِهِ ، ظاهِرُهُ مَوصوفٌ لا يُرى ، وباطِنُهُ مَوجودٌ لا يَخفى ، يُطلَبُ بِكُلِّ مَكانٍ ، ولَم يَخلُ عَنهُ مَكانٌ طَرفَةَ عَينٍ ، حاضِرٌ غَيرُ مَحدودٍ ، وغائِبٌ غَيرُ مفقودٍ . (1)
الإمام الحسن عليه السلام_ مِن دُعائِهِ في لَيلَةِ القَدرِ _: يا باطِنا في ظُهورِهِ ، ويا ظاهِرا في بُطونِهِ ، يا باطِنا لَيسَ يَخفى ، يا ظاهِرا لَيسَ يُرى ، يا مَوصوفا لا يَبلُغُ بِكَينونَتِهِ مَوصوفٌ ، ولا حَدٌّ مَحدودٌ ، يا غائِبا غَيرَ مَفقودٍ ، ويا شاهِدا غَيرَ مَشهودٍ ، يُطلَبُ فَيُصابُ ، ولَم يَخلُ مِنهُ السَّماواتُ وَالأَرضُ وما بَينَهُما طَرفَةَ عَينٍ ، لا يُدرَكُ بِكَيفٍ ، ولا يُؤَيَّنُ بِأَينٍ ولا بِحَيثٍ. أَنتَ نورُ النّورِ ، ورَبُّ الأَربابِ ، أَحَطتَ بِجَميعِ الأُمورِ . (2)
راجع : ص 314 (الفصل التاسع والثلاثون : الظّاهر ، الباطن) .
.
ص: 421
46 / 3آنچه در توصيف ناپيدايىِ او ، به كار نمى رودپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :ظاهر توحيد در باطن آن ، و باطن آن در ظاهر آن است . ظاهر آن، وصف شده اى است كه ديده نمى شود و باطن آن ، موجودى است كه پنهان نمى مانَد. در هر مكانى جُسته مى شود و هيچ مكانى ، ديده بر هم زدنى ، از او خالى نمى گردد . حاضرِ نامحدود و غايبِ از بين نرفته است.
امام حسن عليه السلام_ از دعاى ايشان در شب قدر _: اى پنهان در پديدارىِ خود و اى پديدار در پنهانىِ خود، اى پنهانى كه نهان نمى گردد، اى پديدارى كه ديده نمى شود، اى وصف شده اى كه وصف شده اى و حدّى محدود ، به هستى او نمى رسد اى ناپيداى از بين نرفته، و اى شاهدى كه ديده نمى شود [ و ] تا او را بجويند ، به او دست مى يابند و آسمان ها و زمين و آنچه ميان آن دو است ، ديده بر هم زدنى از او خالى نمى گردند ، [ و اى كه ] به چگونگى دريافت نمى شود و به كجايى و مكان ، جاى گزين نمى شود! تو روشنىِ روشنايى و پروردگارِ پروردگارانى و به همه كارها احاطه دارى.
ر . ك : ج 4 ص 315 ( فصل سى و نهم : ظاهر ، باطن ) .
.
ص: 422
الفصل السابع والأربعون: الغافر ، الغفور ، الغفّارالغافر والغفور والغفّار لغةً«الغافر» اسم فاعل ، و «الغفور» و «الغفّار» صيغتان للمبالغة بمعنى «الغافر» ، كلّها مشتقّ من مادّة «غفر» وهو يدلّ على الستر والتغطية (1) .
الغافر والغفور والغفّار في القرآن والحديثلقد وردت مشتقّات مادّة «غفر» في القرآن الكريم مئتين وأربع وثلاثين مرّةً ، فقد جاءت صفة «الغفور» إِحدى وتسعين مرّة ، وصفة «الغفّار» خمس مرّات (2) ، وصفة «الغافر» مرّتين (3) . واستُعملت هذه الصفات في القرآن الكريم بأَشكال مختلفة ، منها مع صفات أُخرى مثل «الرحيم» ، و«الحليم» ، و«العفوّ» ، و«الربّ» ، و«العزيز» ، و«الشكور» ، وقد استُعملت المغفرة الإلهيّة في القرآن والأَحاديث بالنسبة إِلى معاصي الناس . بناءً على هذا وبالنظر إِلى المعنى اللغويّ ، فإنّ مادّة «غفر» ، و«الغافر» ، و«الغفور» ، و«الغفّار» بمعنى الساتر لذنوب عباده المتجاوز عن خطاياهم وذنوبهم .
.
ص: 423
فصل چهل و هفتم : غافر، غَفور، غفّارواژه شناسى «غافر»، «غفور» و «غفّار»صفت «غافر (آمرزنده)»، اسم فاعل است و صفت هاى «غفور (آمرزگار / بسيار آمرزنده)» و «غفّار (آمرزگار / بسيار آمرزنده)» نيز دو ساخت مبالغه به معناى «غافر» و همگى برگرفته از مادّه «غفر» هستند كه بر «پوشاندن» و «در پسِ پرده افكندن» دلالت دارد.
غافر ، غفور و غفّار، در قرآن و حديثبرگرفته هاى مادّه «غفر»، نزديك به 234 بار در قرآن كريم به كار رفته اند. از اين ميان ، صفت «غفور» ، نَوَد و يك بار و صفت «غفّار» ، پنج بار و صفت «غافر» هم دو بار آمده است. اين صفات ، در موارد مختلف، از جمله با صفات «رحيم» و «حليم» و «عفوّ» و «ربّ» و «عزيز» و «شكور» به كار رفته اند . در قرآن و احاديث ، آمرزش الهى ، در مورد گناهان مردم به كار رفته است. بنا بر اين و با توجّه به معناى لغوى مادّه «غفر»، مى توان گفت : غافر ، غفور و غفّار به معناى پوشاننده گناهان بندگان و در گذرنده از خطاها و گناهان ايشان است.
.
ص: 424
47 / 1غَفّارُ الذُّنوبِالكتاب«وَإِنِّى لَغَفَّارٌ لِّمَن تَابَ وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صَ__لِحًا ثُمَّ اهْتَدَى» . (1)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :أَسأَ لُكَ بِاسمِكَ الغافِرِ، يا غَفّارَ الذُّنوبِ يا أللّهُ. (2)
عنه صلى الله عليه و آله :اللّهُمَّ إِنّي أَسأَ لُكَ بِاسمِكَ يا أللّهُ، يا رَحمانُ يا رَحيمُ يا كَريمُ... يا غافِرَ الخَطيئاتِ، يا مُعطِيَ المَسأَلاتِ، يا قابِلَ التَّوباتِ، يا سامِعَ الأَصواتِ. (3)
عنه صلى الله عليه و آله:رَجَبٌ شَهرُ الاِستِغفارِ لِأُمَّتي ، أَكثِروا فيهِ الاِستِغفارَ ، فَإِنَّهُ غَفورٌ رَحيمٌ. (4)
.
ص: 425
47 / 1آمرزگار گناهانقرآن«و البتّه من ، آمرزگارم براى كسى كه باز گشت و ايمان آورد و كار نيكو كرد و آن گاه، هدايت پذيرفت» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :از تو درخواست مى كنم به نام آمرزنده ات، اى آمرزگار گناهان، اى خدا!
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خدايا! من از تو درخواست مى كنم به نامت، اى خدا، اى رحمتگر، اى مهربان، اى كريم ، ... اى آمرزنده خطاها، اى بخشنده درخواست ها، اى پذيرنده بازگشت ها، اى شنونده آواها!
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :رجب ، براى امّت من، ماه آمرزشْ خواستن است. در آن، بسيار آمرزش بخواهيد كه او آمرزگار مهربان است.
.
ص: 426
عنه صلى الله عليه و آله :إِنَّ اللّهَ يَقولُ: أَنَا جَليسُ مَن جالَسَني، ومُطيعُ مَن أَطاعَني، وغافِرُ مَنِ استَغفَرَني. (1)
عنه صلى الله عليه و آله :إِنَّ اللّهَ غافِرٌ إِلاّ مَن شَرَدَ عَلَى اللّهِ شِرادَ البَعيرِ (2) عَلى أَهلِهِ. (3)
الإمام زين العابدين عليه السلام :اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِهِ، وَهب لي ما يَجِبُ عَلَيَّ لَكَ، وعافِني مِمّا أَستَوجِبُهُ مِنكَ، وأَجِرني (4) مِمّا يَخافُهُ أَهلُ الإِساءَةِ، فَإِنَّكَ مَليءٌ بِالعَفوِ، مَرجُوٌّ لِلمَغفِرَةِ، مَعروفٌ بِالتَّجاوُزِ ، لَيسَ لِحاجَتي مَطلَبٌ سِواكَ، ولا لِذَنبي غافِرٌ غَيرَكَ. (5)
الكافي عن محمّد بن مسلم عن الإمام الباقر عليه السلام، قالَ:يا مُحَمَّدَ بنَ مُسلِمٍ ، ذُنوبُ المُؤمِنِ إِذا تابَ مِنها مَغفورَةٌ لَهُ، فَليَعمَلِ المُؤمِنُ لِما يَستَأنِفُ بَعدَ التَّوبَةِ وَالمَغفِرَةِ، أَما وَاللّهِ إِنَّها لَيسَت إِلاّ لِأَهلِ الإِيمانِ. قُلتُ: فَإِن عادَ بَعدَ التَّوبَةِ وَالاِستِغفارِ مِنَ الذُّنوبِ وعادَ فِي التَّوبَةِ؟! فَقالَ: يا مُحَمَّدَ بنَ مُسلِمٍ ، أَتَرَى العَبدَ المُؤمِنَ يَندَمُ عَلى ذَنبِهِ ويَستَغفِرُ مِنُه ويَتوبُ ثُمَّ لا يَقبَلُ اللّهُ تَوبَتَهُ؟ قُلتُ: فَإِنَّهُ فَعَلَ ذلِكَ مِرارا، يُذنِبُ ثُمَّ يَتوبُ ويَستَغفِرُ اللّهَ. فَقالَ: كُلَّما عادَ المُؤمِنُ بِالاِستِغفارِ وَالتَّوبَةِ عادَ اللّهُ عَلَيهِ بِالمَغفِرَةِ، وإِنَّ اللّهَ غَفورٌ رَحيمٌ يَقبَلُ التَّوبَةَ ويَعفو عَنِ السَّيِّئاتِ، فَإِيّاكَ أَن تُقَنِّطَ المُؤمِنينَ مِن رَحمَةِ اللّهِ. (6)
.
ص: 427
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند مى فرمايد : «من، همنشين كسى هستم كه با من همنشين شود، و فرمانبر كسى هستم كه از من فرمان بَرد، و آمرزنده كسى هستم كه از من، آمرزش بخواهد».
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند، آمرزنده است، مگر كسى را كه از خدا بگريزد، همچون گريختن شتر از مالك خود.
امام زين العابدين صلى الله عليه و آله :بار خدايا! بر محمّد و خاندان او درود فرست و آنچه را كه [ از حقوق ]براى تو بر من واجب است، بر من ببخش و مرا از آنچه [ از كيفر ]سزاوار آنم، سلامت بدار و مرا از آنچه بدكاران از آن مى هراسند، پناه ده ؛ زيرا تو بر بخشايش، توانا و توانگرى، (1) براى آمرزش، مورد اميدى، و به گذشت، شناخته شده اى. براى نيازم، جز تو جايگاه نياز آوردنى نيست و براى گناهم، جز تو آمرزنده اى نيست.
الكافى_ به نقل از محمّد بن مسلم _: امام باقر عليه السلام فرمود : «اى محمّد بن مسلم! گناهان مؤمن، هر گاه از آنها باز گردد، براى او آمرزيده است. پس مؤمن بايد براى آنچه پس از بازگشت و آمرزش، از سر مى گيرد، كار كند. هان! به خدا سوگند، اين تنها براى اهل ايمان است». گفتم : اگر چه پس از بازگشت و آمرزش خواهى از گناهان ، [به گناه] باز گردد و باز توبه كند؟! فرمود : «اى محمّد بن مسلم! آيا مى پندارى كه بنده مؤمن، از گناهش پشيمان مى شود و از آن ، آمرزش مى خواهد و باز مى گردد ؛ امّا خدا بازگشتِ او را نمى پذيرد؟!». گفتم : زيرا او اين كار را بارها انجام داده است. هر بار ، گناه مى كند و سپس باز مى گردد و از خدا، آمرزش مى خواهد. فرمود : «هر گاه مؤمن به آمرزش خواهى و توبه [به درگاه خدا] باز گردد، خدا با آمرزش خود به او باز مى گردد ، و خدا آمرزگارِ مهربان است، توبه را مى پذيرد و از گناهان در مى گذرد . پس مبادا مؤمنان را از رحمت خدا نااميد كنى».
.
ص: 428
الإمام الصادق عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الغَفورِ الغَفّارِ، الوَدودِ التَّوّابِ الوَهّابِ، الكَبيرِ السَّميعِ البَصيرِ. (1)
47 / 2يَغفِرُ الذُّنوبَ جَميعاالكتاب«قُلْ يَ_عِبَادِىَ الَّذِينَ أَسْرَفُواْ عَلَى أَنفُسِهِمْ لاَ تَقْنَطُواْ مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ» . (2)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :إِنَّ اللّهَ غافِرُ كُلِّ ذَنبٍ، إِلاّ رَجُلاً اغتَصَبَ امرَأَةً مَهرَها، أو أَجيرا أُجرَتَهُ، أَو رَجُلاً باعَ حُرّا. (3)
47 / 3يَغفِرُ الذُّنوبَ قَبلَ الإِستِغفارِالكتاب«إِن تَجْتَنِبُواْ كَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّ_ئاتِكُمْ وَنُدْخِلْكُم مُّدْخَلاً كَرِيمًا» . (4)
.
ص: 429
امام صادق عليه السلام :ستايش، از آنِ خداى آمرزگار بسيار آمرزنده ، و دوستدارِ بسيار توبه پذير، و بخشايشگر بزرگ و شنواى بيناست.
47 / 2همه گناهان را مى آمرزدقرآن«بگو : اى بندگان من كه بر خود [با گناه ، ] زياده روى كرده ايد! از رحمت خدا نا اميد مشويد. خداوند، همه گناهان را مى آمرزد؛ زيرا اوست آمرزگار مهربان» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند ، آمرزنده هر گناهى است، مگر مردى كه مَهر زنى ، يا دست مزد مزدبگيرى را به ستم، نگه دارد، يا مردى كه [ انسان ]آزادى را [به بردگى ]بفروشد.
47 / 3گناهان را پيش از آمرزش خواهى مى آمرزدقرآن«اگر از گناهان بزرگى كه از آنها باز داشته شده ايد ، دورى گزينيد ، بدى هاى شما را براى شما مى پوشانيم و شما را به جايگاهى گرامى در مى آوريم» .
.
ص: 430
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :أَوحَى اللّهُ إِلى داوودَ عليه السلام: ما مِن عَبدٍ يَعتَصِمُ بي دونَ خَلقي أَعرِفُ ذلِكَ مِن نِيَّتِهِ فَتَكيدُهُ السَّماواتُ بِمَن فيها إِلاّ جَعَلتُ لَهُ مِن بَينِ ذلِكَ مَخرَجا، وما مِن عَبدٍ يَعتَصِمُ بِمَخلوقٍ دوني أَعرِفُ ذلِكَ مِن نِيَّتِهِ إِلاّ قَطَعتُ أَسبابَ السَّماواتِ بَينَ يَدَيهِ وأَرسَختُ الهَوى مِن تَحتِ قَدَميهِ، وما مِن عَبدٍ يُطيعُني إِلاّ وأَنَا مُعطيهِ قَبلَ أَن يَسأَلَني، وغافِرٌ لَهُ قَبلَ أَن يَستَغفِرَني. (1)
.
ص: 431
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند به داوود عليه السلام وحى كرد : «هر بنده اى كه به من، نه به آفريده هايم، پناه آورد و آن را از نيّت او بشناسم، آن گاه آسمان ها با هر كسى كه در آنهاست، بر او نيرنگ كنند، از ميان آن براى او گشايش مى نهم ؛ و هر بنده اى كه به جاى من به آفريده اى پناه آورد و آن را از نيّت او باز شناسم ، راه هاى آسمان ها را بر او مى گُسَلم و هوا را در زير گام هايش سخت مى كنم [ تا نتواند گام از گام بردارد] ؛ و هر بنده اى كه از من فرمان ببَرد، من عطا كننده به او هستم ، پيش از آن كه بخواهد، و آمرزنده او هستم ، پيش از آن كه از من آمرزش بخواهد».
.
ص: 432
الفصل الثامن والأربعون: الغنيّالغنيّ لغةً«الغنيّ» فعيل بمعنى فاعل من «غنى» وهو يدلّ على الكفاية (1) ، فغناه سبحانه بمعنى عدم حاجته مطلقا .
الغنيّ في القرآن والحديثلقد ذكر القرآن الكريم صفة «الغنيّ» مقرونةً بصفة «الحميد» عشر مرّات (2) ، ومرّة واحدة مع كلّ من «الحليم» (3) و «ذو الرحمة» (4) و «الكريم» (5) ، وذكر «غنيّ عن العالمين» مرّتين (6) ، كما ذكر كلاًّ من «غَنِىٌّ عَنكُمْ» (7) و «سُبْحَ_نَهُ هُوَ الْغَنِىُّ» (8) و «اللَّهُ الْغَنِىُّ وَ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ» (9) مرّة واحدة ، كما أَكّدت الأَحاديث الغنى المطلق للّه واستغناءه عن جميع المخلوقات واحتياج المخلوقات إِليه وانحصار الغِنى المطلق به سبحانه وتعالى .
.
ص: 433
فصل چهل و هشتم : غَنىواژه شناسى «غنى»صفت «غَنى (بى نياز)» ، فعيل به معناى فاعل از مادّه «غنى» است كه بر بسندگى دلالت دارد. پس غناى خداى سبحان، به معناى بى نيازى مطلق اوست.
غنى، در قرآن و حديثقرآن كريم، صفت «غنى» را در كنار صفت «حميد»، ده بار و با هر يك از صفات «حليم»، «ذو الرحمه» و «كريم»، يك بار ياد كرده است و تعبير : «غَنِىٌّ عَنِ الْعَ__لَمِينَ ؛ بى نياز از جهانيان است» ، دوبار و هر يك از تعابير : «غَنِىٌّ عَنكُمْ ؛ از شما بى نياز است» و «سُبْحَ_نَهُ هُوَ الْغَنِىُّ ؛ او منزّه است، اوست بى نياز» و «اللَّهُ الْغَنِىُّ وَ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ ؛ خدا بى نياز است و شما نيازمندانيد» ، يك بار ذكر شده است. احاديث نيز بر بى نيازى مطلق خدا و بى نيازى او از همه آفريدگان و نيازمندى آفريده ها به او و انحصار بى نيازى مطلق در او تأكيد كرده اند.
.
ص: 434
48 / 1غَنِيٌّ عَمّا سِواهُالكتاب«إِنَّ اللَّهَ لَغَنِىٌّ عَنِ الْعَ__لَمِينَ » . (1)
«وَ قَالَ مُوسَى إِن تَكْفُرُواْ أَنتُمْ وَ مَن فِى الْأَرْضِ جَمِيعًا فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِىٌّ حَمِيدٌ» . (2)
راجع : غافر : 7 .
الحديثالإمام الصادق عليه السلام_ فيما عَلَّمَهُ أَحَدَ أَصحابِهِ فِي الاِحتِجاجِ عَلَى ابنِ أَبِي العَوجاءِ _: ويَقولُ لَكَ : أَلَيسَ تَزعُمُ أَنَّهُ غَنِيٌّ ؟ فَقُل : بَلى . فَيَقولُ : أَيَكونُ الغَنِيُّ عِندَكَ مِنَ المَعقولِ في وَقتٍ مِنَ الأَوقاتِ لَيسَ عِندَهُ ذَهَبٌ ولا فِضَّةٌ ؟ فَقُل لَهُ : نَعَم . فَإِنَّهُ سَيَقولُ لَكَ : كَيفَ يَكونُ هذا غَنِيّا ؟ فَقُل لَهُ : إِن كانَ الغِنى عِندَك أَن يَكونَ الغَنِيُّ غَنِيّا مِن فِضَّتِهِ وذَهَبِهِ وتِجارَتِهِ فَهذا كُلُّهُ مِمّا يَتَعامَلُ النّاسُ بِهِ ، فَأَيُّ القِياسِ أَكثَرُ وأَولى بِأن يُقالَ غَنِيٌّ مَن أَحدَثَ الغِنى فَأَغنى بِهِ النّاسَ قَبلَ أَن يَكونَ شَيءٌ وهُوَ وَحدَهُ ؟ أَو مَن أَفادَ مالاً مِن هِبَةٍ أَو صَدَقَةٍ أَو تِجارَةٍ ؟! (3)
.
ص: 435
48 / 1بى نياز از جهانيانقرآن«بى گمان، خدا از جهانيان، بى نياز است» .
«موسى گفت : اگر شما و همه كسانى كه در زمين اند ، كفر بورزيد ، [زيانى به خدا نمى رساند ؛ چرا كه ]بى گمان، خدا بى نياز ستوده است» .
ر . ك : غافر: آيه 7 .
حديثامام صادق عليه السلام_ در آنچه به يكى از ياران خود براى احتجاج در برابر ابن ابى العوجاء آموخت _: [ ابن ابى العوجاء ]به تو مى گويد : آيا نمى پندارى كه او (خدا) بى نياز است؟ بگو : آرى. پس به تو خواهد گفت : آيا نزد تو عاقلانه است كه بى نياز، گاهى از اوقات، زر و سيمى نداشته باشد؟ به او بگو : آرى. آن گاه او به تو خواهد گفت : چگونه اين، بى نياز باشد؟ به او باز گو : اگر بى نيازى ، در نزد تو آن است كه بى نياز، با سيم و زر و بازرگانىِ خود، بى نياز باشد، اينها همه ، چيزهايى است كه مردم با آنها، داد و ستد مى كنند. پس كدام قياس ، [ برتر و ]بيشتر و سزاوارتر است : اين كه گفته شود : بى نياز است آن كه بى نيازى را پديد آورده و مردم را با آن، بى نياز ساخته ، پيش از آن كه چيزى بوده باشد و او يكتا بود ؛ يا كسى كه دارايى اى را از بخششى يا صدقه اى يا بازرگانى اى فرا چنگ آورده است؟!
.
ص: 436
الإمام الرضا عليه السلام :لَم يَخلُقِ اللّهُ العَرشَ لِحاجَةٍ بِهِ إِلَيهِ ؛ لِأَنَّهُ غَنِيٌّ عَنِ العَرشِ وعَن جَميعِ ما خَلَقَ . (1)
48 / 2استِمرارُ غِناهُرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ مِن دُعاءٍ عَلَّمَهُ عَلِيّا عليه السلام _: اللُّهُمَّ إِنَّكَ . . . غَنِيٌّ لا تَفتَقِرُ . (2)
الإمام الكاظم عليه السلام :غَنِيٌّ لا يَحتاجُ . (3)
عنه عليه السلام :الغَنِيُّ الَّذي لا يَفتَقِرُ . (4)
.
ص: 437
امام رضا عليه السلام :[ خداوند عز و جل ] عرش را براى نيازمندى اش به آن نيافريده است؛ زيرا او از عرش و از همه آنچه آفريده، بى نياز است.
48 / 2هميشگى بودنِ بى نيازى اوپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ از دعايى كه آن را به على عليه السلامآموخت _: بار خدايا! تو ... بى نيازى هستى كه نيازمند نمى گردد.
امام كاظم عليه السلام :[خداوند] عز و جل بى نيازى است كه نياز نمى يابد.
امام كاظم عليه السلام :[خداوند] عز و جل بى نيازى است كه نيازمند نمى شود.
.
ص: 438
الإمام الرضا عليه السلام :إِنَّ مَحضَ الإِسلامِ شَهادَةُ أَن لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ إِلها واحِدا أَحَدا ... غَنِيّا لا يَحتاجُ ، عَدلاً لا يَجورُ . (1)
48 / 3فَقيرٌ ما سِواهُالكتاب«يَ_أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَمِيدُ» . (2)
الحديثالإمام عليّ عليه السلام :كُلُّ شَيءٍ خاشِعٌ لَهُ ، وكُلُّ شَيءٍ قائِمٌ بِهِ ، غِنى كُلِّ فَقيرٍ ، وعِزُّ كُلِّ ذَليلٍ . (3)
الإمام زين العابدين عليه السلام_ مِن دُعائِهِ في طَلَبِ الحَوائِجِ _: يا مَن يُستَغنى بِهِ ولا يُستَغنى عَنهُ ، ويا مَن يُرغَبُ إِلَيهِ ولا يُرغَبُ عَنهُ ، ويا مَن لا تُفني خَزائِنَهُ المَسائِلُ ، ويا مَن لا تُبَدِّلُ حِكمَتَهُ الوَسائِلُ ، ويا مَن لا تَنقَطِعُ عَنهُ حَوائِجُ المُحتاجينَ ، ويا مَن لا يُعَنّيهِ دُعاءُ الدّاعينَ ، تَمَدَّحتَ بِالغَناءِ عَن خَلقِكَ وأَنتَ أَهلُ الغِنى عَنهُم ، ونَسَبتَهُم إِلَى الفَقرِ وهُم أَهلُ الفَقرِ إِلَيكَ . (4)
.
ص: 439
امام رضا عليه السلام :همانا اسلام ناب، گواهى دادن به اين است كه جز خدا، خدايى نيست، يگانه است، و انبازى ندارد؛ خداى يگانه يكتا ... و بى نيازى كه نيازمند نمى گردد و دادگرى كه ستم نمى كند.
48 / 3غير او، نيازمند استقرآن«هان، اى مردم! شماييد نيازمندان به خدا، و خداست همان بى نيازِ ستوده» .
حديثامام على عليه السلام :همه چيز براى او فروتن است و همه چيز به او استوار. بى نيازىِ هر نيازمند و عزّت هر ذليل است.
امام زين العابدين عليه السلام_ از دعاى ايشان در درخواست نيازها [ از خدا] _: اى كسى كه با او بى نياز مى گردند و از او بى نياز نمى گردند! اى كسى كه او را مى خواهند و از او رو برنمى تابند! اى كسى كه درخواست ها، گنجينه هاى او را نابود نمى سازند! اى كسى كه وسيله ها حكمت او را دگرگون نمى سازند! (1) اى كسى كه نيازهاى نيازمندان، از او باز نمى ايستد! اى كسى كه نيايش نيايشگران، او را درمانده نمى كند! به بى نيازى از آفريدگانت ستوده اى و تو سزاوار بى نيازى از ايشانى و ايشان را به نيازمندى وصف كردى و آنها سزاوار نيازمندى به تو اَند!
.
ص: 440
الفصل التاسع والأربعون: الفاطرالفاطر لغةً«الفاطر» اسم فاعل من مادّة «فطر» وهو يدلّ على فتح شيء وإِبرازه (1) ، ولهذا يستعمل في الشقّ والخلق والإيجاد الابتدائيّ . قال ابن عبّاس : ما كنت أَدري ما «فَاطِرِ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضِ» (2) حتّى أَتاني أَعرابيّان يختصمان في بئر ، فقال أَحدهما: أَنا فطرتها ، أَي: أَنا ابتدأَتُ حفرها (3) . واللّه تعالى فاطر الأَشياء ؛ لأَنّ ابتداء الأَشياء وخلقتها بإرادته تعالى .
الفاطر في القرآن والحديثذُكرت صفة «الفاطر» في القرآن الكريم ستّ مرّات (4) . واللّه تعالى في الأَحاديث فاطر السَّماوات والأَرض وما فيها ، وفاطر أَصناف البرايا ، ومبدأُ فاطريّته سبحانه قدرته وحكمته .
.
ص: 441
فصل چهل و نهم : فاطرواژه شناسى «فاطر»صفت «فاطر (پديد آورنده)»، اسم فاعل از مادّه «فطر» است و بر گشودن شى ء و آشكار كردن آن، دلالت دارد و از اين رو، در مورد شكافتن و آفريدن و ايجاد ابتدايى به كار مى رود. ابن عبّاس گفته است : معناى «پديد آورنده آسمان ها و زمين» را نمى دانستم تا اين كه دو باديه نشين، نزد من آمدند كه درباره چاهى ستيزه مى كردند. يكى از آن دو گفت : «أنا فَطَرتُها»، يعنى: «من، كَندن آن را آغاز كردم» و خداى متعال، فاطر اشياست؛ زيرا آغازگرى اشيا و آفرينش آنها با اراده اوست.
فاطر، در قرآن و حديثصفت «فاطر» در قرآن كريم، شش بار ياد شده و در احاديث، خداى والا ، پديد آورنده آسمان ها و زمين و موجودات ميان آنها و پديد آورنده گونه هاى آفريده ها دانسته شده است. ريشه فاطر بودنِ خداى پاك، توانايى و فرزانگى اوست.
.
ص: 442
49 / 1فاطِرُ الأشياءِالكتاب«قُلْ أَغَيْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فَاطِرِ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ يُطْعِمُ وَلاَ يُطْعَمُ قُلْ إِنِّى أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ» . (1)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :اللّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَالأَرضِ عالِمَ الغَيبِ وَالشَّهادَةِ الرَّحمنَ الرَّحيمَ . (2)
الإمام عليّ عليه السلام_ من خُطبَةٍ لَهُ _: بَدايا خَلائِقَ أَحكَمَ صُنعَها، وفَطَرَها عَلى ما أَرادَ وَابتَدَعَها . (3)
الإمام زين العابدين عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: يا مالِكَ خَزائِنِ الأَقواتِ ، وفاطِرَ أَصنافِ البَرِيّاتِ ، وخالِقَ سَبعِ طَرائِقَ مَسلوكاتٍ مِن فَوقِ سَبعِ أَرَضِينَ مُذَلَّلاتٍ، العالي في وَقارِ العِزِّ وَالمَنَعَةِ . (4)
.
ص: 443
49 / 1پديد آورنده اشياقرآن«بگو : آيا جز خدا را _ كه پديد آورنده آسمان ها و زمين است _ به سرپرستى بگيرم؟! و او مى خورانَد و خورانده نمى شود. بگو : من فرمان يافته ام كه نخستين كسى باشم كه [به دستور خدا] گردن مى نهد و [به من گفته شده كه : ] هرگز از شرك ورزان مباش» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خدايا! اى پديد آورنده آسمان ها و زمين، داناى نهان و آشكار، رحمتگرِ مهربان!
امام على عليه السلام_ در سخنرانى خود _: آفريده هاى نوپديدى كه ساختِ آنها را استوار داشته و آنها را بر پايه آنچه خواسته، پديد آورده و آنها را نوآورى كرده است.
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعا _: اى مالك گنجينه هاى خوراك ها و پديد آورنده گونه هاى آفريده ها، و آفريننده هفت راه پيموده شده بر فراز هفت زمينِ رام گشته! (1) اى بلندپايه در سترگىِ عزّتمندى و دستْ نايافتگى!
.
ص: 444
49 / 2فاطِرُ الأَلوانِ وَالأَقدارِالإمام عليّ عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: أَنتَ الرَّؤوفُ الَّذي مَلَكتَ الخَلائِقَ كُلَّهُم ، وفَطَرتَهُم أَجناسا مُختَلِفاتِ الأَلوانِ وَالأَقدارِ عَلى مَشِيئَتِكَ . (1)
49 / 3فَطَرَها بِقُدرَتِهِ وحِكمَتِهِالإمام عليّ عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الَّذي لا يَبلُغُ مِدحَتَهُ القائِلونَ . ولا يُحصي نَعماءَهُ العادّونَ ، ولا يُؤَدّي حَقَّهُ المُجتَهِدونَ ، الَّذي لا يُدرِكُهُ بُعدُ الهِمَمِ ولا يَنالُهُ غَوصُ الفِطَنِ (2) . الَّذي لَيسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحدودٌ ، ولا نَعتٌ مَوجودٌ، ولا وَقتٌ مَعدودٌ ولا أَجَلٌ مَمدودٌ . فَطَرَ الخَلائِقَ بِقُدرَتِهِ . (3)
الإمام الرضا عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ فاطِرِ الأَشياءِ إِنشاءً ، ومُبتَدِعِها ابتِداعا بِقُدرَتِهِ وحِكمَتِهِ ، لا مِن شَيءٍ فَيَبطلَ الاِختِراعُ ، ولا لِعِلَّةٍ فَلا يَصِحَّ الاِبتِداعُ . (4)
راجع : ص 34 (الفصل الثاني والعشرون : الخالق) و 446 (الفصل الخمسون : الفاعل ، الفعّال) .
.
ص: 445
49 / 2پديد آورنده رنگ ها و اندازه هاامام على عليه السلام_ در دعا _: تويى مهرورزى كه همه آفريده ها را مالك گشتى و آنها را بر پايه خواست خود، در گونه هاى ناهمگون در رنگ و اندازه، پديد آوردى.
49 / 3پديده ها را با توانايى و فرزانگىِ خود، پديد آوردامام على عليه السلام :ستايش، خداى راست كه گويندگان، به مدح او دست نمى يابند و شمارشگران، نعمت هاى او را شمارش نمى توانند كرد و كوششگران، حقّ او را نمى پردازند؛ كسى كه بلندى همّت ها او را در نمى يابد و ژرفكاوىِ انديشه ها [در درياى معرفت] به او نمى رسد؛ كسى كه صفت او را نه اندازه معيّنى است، نه وصفى موجود، نه وقتى شمرده شده و نه مدّتى كشيده شده . آفريده ها را با توانايى خود، پديد آورد.
امام رضا عليه السلام :ستايش، از آنِ خداست كه بى گمان، پديد آورنده اشيا و نوآور آنهاست، با توانايى و فرزانگى خود؛ نه از چيزى ، تا اختراعْ باطل گردد، و نه از مادّه اى ، تا نوآورى درست نيايد.
ر . ك : ص 35 (فصل بيست و دوم : خالق) و 447 (فصل پنجاهم : فاعل، فعّال).
.
ص: 446
الفصل الخمسون: الفاعل ، الفعّالالفاعل والفعّال لغةًفعّال مبالغة في فاعل، من مادّة «فعل» وهو يدلّ على إِحداث شيءٍ من عمل وغيره (1) ، والفعل: التأثير من جهة مؤثّر (2) .
الفاعل والفعّال في القرآن والحديثلقد استُعملت مشتقّات مادّة «فعل» في القرآن ثمانية عشر مرّةً بشأن اللّه ، فقد وردت صفة «الفعّال» مرّتين (3) ، وصفة «الفاعل» على هيئة الجمع ثلاث مرّات (4) ، وقد وصفت الآيات القرآنيّة والأَحاديث اللّهَ أَنّه فاعل وفعّال لما يريد ، ففاعليّته تعالى فاعليّة بالإرادة ، من جهة أُخرى ، إِنّ فاعليّة اللّه ليست كفاعليّة الإنسان التي تتحقّق بالأَدوات والآلات والمباشرة . كما رأَينا في البحث اللغويّ إِنّ الفاعليّة تدلّ على إِحداث شيء من الأَشياء وعلى التأثير ، لذلك يتبيّن أَنّ إِثبات صفة الفاعل والفعّال للّه يدلّ على إِحداث العالم والتأثير فيه بواسطته ، ويمكن أَن نعدّ هذه الرؤية في مقابل رؤية أُخرى كرؤية «ارسطو » الذي لم يعتقد بفعل اللّه ومشيئته في العالم (5) ، ولمّا كانت فاعليّة اللّه من نوع الخالقيّة فإنّ معظم المباحث التي تتّصل بفاعليّة اللّه ذُكر في الحديث عن صفة الخالقيّة .
.
ص: 447
فصل پنجاهم : فاعل، فعّالواژه شناسى «فاعل» و «فعّال»صفت «فعّال (كردگار / بسيار انجام دهنده)»، مبالغه در صفت «فاعل» و از مادّه «فعل» است كه بر پديد آوردن چيزى (اعم از كار و جز آن) دلالت دارد و «فِعْل»، يعنى اثر بخشى توسّط يك اثر گذار. (1)
فاعل و فعّال، در قرآن و حديثدر قرآن، برگرفته هاى مادّه «فعل» درباره خدا، هجده بار به كار رفته و صفت «فعّال»، دو بار و صفت «فاعل» نيز در شكل جمع، سه بار وارد شده است. آيات قرآنى و احاديث، خدا را كننده و انجام دهنده هر آنچه خواهد، وصف كرده اند. از اين رو، كنشگرى خداى متعال، كنشگرى با اراده است. از سوى ديگر، كنشگرى خدا ، چون كنشگرى انسان، با ابزار آلات و دست نيست. آن سان كه در پژوهش واژگانى ديديم، كنشگرى خدا ، بر پديد آوردن چيزى و بر اثر گذارى، دلالت دارد. بر اين پايه، اثبات صفت «كننده» و «كردگار» براى خدا، بر پديد آوردن جهان و اثر گذارى در آن توسّط او دلالت دارد. اين ديدگاه را مى توان در برابر ديدگاه ديگرى همچون ديدگاه ارسطو شمرد كه به كنشِ خدا و خواست او در جهان، باور نداشت . از آن جا كه كنشگرى خدا از گونه آفريدگارى است، بسيارى از مباحث مربوط به كنشگرى خدا در بحث از صفت «آفريدگار»، ياد شده است.
.
ص: 448
50 / 1فَعّالٌ لِما يُريدُالكتاب«وَ هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ * ذُو الْعَرْشِ الْمَجِيدُ * فَعَّالٌ لِّمَا يُرِيدُ» . (1)
الحديثالإمام زين العابدين عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: أَنتَ الفاعِلُ لِما تَشاءُ ، تُعَذِّبُ مَن تَشاءُ بِما تَشاءُ كَيفَ تَشاءُ ، وتَرحَمُ مَن تَشاءُ بِما تَشاءُ كَيفَ تَشاءُ ، لا تُسأَلُ عَن فِعلِكَ ، ولا تُنازَعُ في مُلكِكَ ، ولا تُشارَكُ في أَمرِكَ ، ولا تُضادُّ في حُكمِكَ ، ولا يَعتَرِضُ عَلَيكَ أَحَدٌ في تَدبيرِكَ ، لَكَ الخَلقُ وَالأَمرُ تَبارَكَ اللّهُ رَبُّ العالَمينَ . (2)
الإمام الصادق عليه السلام_ مِن دُعائِهِ يَومَ عَرَفَةَ _: أَنتَ الفَعّالُ لِما تُريدُ ، وأَنتَ القَريبُ وأَنتَ البَعيدُ ، وأَنتَ السَّميعُ وأَنتَ البَصيرُ . (3)
.
ص: 449
50 / 1بسيار انجام دهنده آنچه بخواهدقرآن«و اوست آمرزگار بسيار دوستدار ؛ داراى عرش و ارجمند ؛ بسيار انجام دهنده آنچه بخواهد» .
حديثامام زين العابدين عليه السلام_ در دعا _: تويى انجام دهنده آنچه خواهى. هر كه را خواهى، به آنچه خواهى، آن گونه كه خواهى، عذاب مى كنى و بر آن كه خواهى، به آنچه خواهى، آن گونه كه خواهى، رحمت مى آورى. از كارت نمى پرسند و در فرمان روايى ات نمى ستيزند و در امرت انباز نمى گردند و با حُكمت مخالفت نمى كنند و كسى در تدبيرت ، بر تو اعتراض نمى كند. آفرينش و امر، تو راست. والا و برتر است خدا، پروردگارِ جهانيان.
امام صادق عليه السلام_ در دعاى خود در روز عرفه _: تويى بسيار انجام دهنده آنچه خواهى. تويى نزديك و تويى دور. تويى شنوا و تويى بينا.
.
ص: 450
عنه عليه السلام_ في صِفَةِ اللّهِ جَلَّ وعَلا _: هُوَ مُتَعالٍ نافِذُ الإِرادَةِ وَالمَشيئَةِ فَعّالٌ لِما يَشاءُ . (1)
50 / 2فاعِلٌ لا بِاضطِرابِ آلَةٍالإمام عليّ عليه السلام_ مِن خُطبَةٍ لَهُ فِي التَّوحيدِ _: فاعِلٌ لا بِاضطِرابِ آلَةٍ ، مُقَدِّرٌ لا بِجَولِ فِكرَةٍ . (2)
عنه عليه السلام :مَن وَصَفَ اللّهَ سُبحانَهُ فَقَد قَرَنَهُ ، ومَن قَرَنَهُ فَقَد ثَنّاهُ ، ومَن ثَنّاهُ فَقَد جَزَّأَهُ ، ومَن جَزَّأَهُ فَقَد جَهِلَهُ ، ومَن جَهِلَهُ فَقَد أشارَ إِلَيهِ ، ومَن أشارَ إِلَيهِ فَقَد حَدَّهُ ، ومَن حَدَّهُ فَقَد عَدَّهُ ، ومَن قالَ: «فيمَ» فَقَد ضَمَّنَهُ ، ومَن قالَ: «عَلامَ» فَقَد أَخلى مِنهُ. كائِنٌ لا عَن حَدَثٍ ، مَوجودٌ لا عَن عَدَمٍ ، مَعَ كُلِّ شَيءٍ لا بِمُقارَنَةٍ ، وغَيرُ كُلِّ شَيءٍ لا بِمُزايَلَةٍ ، فاعِلٌ لا بِمَعنَى الحَرَكاتِ وَالآلَةِ . (3)
50 / 3فاعِلٌ بِغَيرِ مُباشَرَةٍالإمام الصادق عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: يا فَعّالاً بِغَيرِ مُباشَرَةٍ ، وعَلاّما بِغَيرِ مُعاشَرَةٍ ، وقادِرا بِغَيرِ مُكاثَرَةٍ . (4)
.
ص: 451
امام صادق عليه السلام_ در وصف خداى شكوهمند والا _: او بلندپايه است. اراده و خواست [ او ]نافذ است؛ بسيار انجام دهنده چيزى است كه بخواهد.
50 / 2انجام دهنده است، نه با جنبش ابزارىامام على عليه السلام_ در سخنرانى خود درباره خدا شناسى _: انجام دهنده است، نه با جنبش ابزارى؛ تقدير كننده است، نه با گردش انديشه اى.
امام على عليه السلام :بى گمان، هر كه خداى سبحان را وصف كند، او را [با ديگرى ]قرين ساخته است و هر كه او را قرين كند، او را دوگانه ساخته است و هر كه او را دو گانه سازد، او را بخشْ بخش نموده است و هر كه او را بخشْ بخش كند، او را نشناخته است و هر كه او را نشناسد، به سوى او اشاره كرده است و هر كه به سوى او اشاره كند، او را محدود ساخته است و هر كه او را محدود كند، او را به شماره آورده است و هر كه بگويد : «در چيست؟» او را [در چيزى ]گنجانده است و هر كه بگويد : «بر روى چيست؟» [جايى ديگر را ]از او تهى دانسته است . هست، امّا نه پديد آمده؛ موجود است، نه از پىِ نيستى؛ با هر چيزى است، نه با نزديكى؛ غير از هر چيزى است، نه با جدايى؛ انجام دهنده است، نه به معناى [بهره گرفتن از ]حركات و ابزار.
50 / 3انجام دهنده است، بى واسطهامام صادق عليه السلام_ در دعا _: اى بسيار انجام دهنده بى واسطه؛ بسيار داناىِ بى در آميختن و تواناى بى فزون خواهى.
.
ص: 452
عنه عليه السلام :اللّهُمَّ إِنّي أَسأَ لُكَ يا مُدرِكَ الهارِبينَ ، ويا مَلجَأَ الخائِفينَ ، ويا صَريخَ المُستَصرِخينَ ... يا فاعِلاً بِغَيرِ مُباشَرَةٍ ، يا عالِماً من غَيرِ مُعَلِّمٍ . (1)
راجع : ص 34 (الفصل الثاني والعشرون : الخالق) و 440 (الفصل التاسع والأربعون : الفاطر) ، ج 5 ص 84 (المرتبة الثالثة : التوحيد في الأفعال).
.
ص: 453
امام صادق عليه السلام :بار خدايا! من از تو درخواست مى كنم، اى دريابنده گريختگان، اى پناهگاه بيمناكان، اى فريادرس فريادخواهان ... اى انجام دهنده بدون مباشرت (واسطه)، اى داناىِ بى آموزگار!
ر . ك : ص 35 (فصل بيست و دوم: خالق) و 441 (فصل چهل و نهم: فاطر)، ج 5 ص 85 (مرتبه سوم : توحيد اَفعالى).
.
ص: 454
الفصل الحادي والخمسون: القائم ، القيّومالقائم ، القيّوم لغةً«القائم» من مادّة «قوم» بمعنى الانتصاب وعدم الاتّكاء على شيء آخره (1) ، وقام قوما وقَومَةً ، وقياما ، وقامةً: انتصب ، فهو قائم (2) ، والقيّوم على وزن فيعول صيغة مبالغة للقائم ، ويبيّن معناه بالتأَكيد والمبالغة .
القائم والقيّوم في القرآن والحديثوردت صفة «القائم» مرّتين في القرآن الكريم (3) ، وصفة «القيّوم» مع صفة «الحيّ» ثلاث مرّات (4) ، وقيام اللّه في القرآن والأَحاديث ليس بمعنى قيام المخلوقات ، أَي: ليس بمعنى «انتِصاب وقِيامٍ عَلى ساقٍ في كبدٍ» (5) ؛ لأَنّ هذا الضرب من القيام يعبّر عن النقص ، وقيام اللّه في الآيات والأَحاديث بشكل عام ذو معنيين هما:
.
ص: 455
فصل پنجاه و يكم : قائم، قيّومواژه شناسى «قائم» و «قيّوم»صفت «قائم (استوار)»، از مادّه «قوم» به معناى برپا ايستادن و تكيه ندادن به چيز ديگرى است . قام، قوما، قياما، و قامةً ، يعنى: «به پا خاست». پس او ايستاده است، و «قيّوم (پاينده)»، بر وزن فَيعول، ساخت مبالغه براى قائم و بيانگر معناى آن با تأكيد و مبالغه است.
قائم و قيّوم، در قرآن و حديثدر قرآن كريم، صفت «قائم»، دو بار و صفت «قيّوم»، با صفت «حىّ»، سه بار وارد شده است. در قرآن و احاديث، قيام خدا، هم معناى قيام آفريدگان، يعنى به معناى «به پا خاستن» و «ايستادن بر ساق پا به سختى» نيست؛ زيرا اين گونه ايستادن، نشانگر كاستى است. به طور كلّى، در آيات و احاديث، قائم بودن خدا، داراى دو معناست :
.
ص: 456
أ _ القيام في ذاتهإِنّ القصد من القيام في نفسه قائميّة اللّه بذاته وبغضّ النظر عن سائر الموجودات ، لذا فقيام اللّه بمعنى أَنّه لا يعتمد على غيره ، ولا يتبع أَحدا ، ولا يأخذه نوم وغفلة وسهو ، ويمكن أَن تشير إِلى المعنى الأَوّل للقيام أَلفاظ مثل «إِنَّ اللّهَ قائِمٌ باقٍ ، وما دونَهُ حَدَثٌ حائِلٌ زائِلٌ» (1) و «القائِم الَّذي لا يَتَغَيَّرُ» (2) .
ب _ القيام بشؤون غيرهقيام اللّه بالنسبة إِلى الأَشياء الأُخرى إِخبار عن كَونه حافظا ، كما ورد في حديث الإمام الرضا عليه السلام: «قائِم يُخبرُ أَنَّهُ حافِظٌ» فقيامه بأُمور الموجودات بمعنى أنّه حافظ بقاءها ومتولٍّ أُمورها ، كما جاء «قوام الشيء» في اللغة بمعنى «عماده الذي يقوم به» (3) ، وحينما يقال: «فلان قوام أَهل بيته وقيامهم» فإنّه يعني «هو الذي يقيم شأنهم» (4) ، لذلك يتسنّى لنا أَن نقول إِنّ قائميّة اللّه وقيّوميّته بلا نسبة إِلى سائر الموجودات بمعنى أَنّه مُوجدها وحافظها ومدبّرها ، وهي قائمة به سبحانه من جميع الجهات ، ويمكن أَن تشير إِلى المعنى الثاني للقيام تعابير مثل: «أَفَمَنْ هُوَ قَائِمٌ عَلَى كُلِّ نَفْسِ بِمَا كَسَبَتْ» (5) و «قَائِمَا بِالْقِسْطِ» (6) و «يامَن كُلُّ شَيءٍ قائِمٌ بِهِ» (7) .
.
ص: 457
الف _ قيام به خودمنظور از قيام به خود، قائم بودن خدا به ذات خويش و بدون نياز به ديگر موجودات است. به اين لحاظ، قيام خدا، به اين معناست كه بر ديگرى تكيه نمى كند و وابسته به كسى و يا چيزى نيست و خواب و غفلت و فراموشى، او را فرا نمى گيرد. تعابيرى چون «خدا استوار پايدار است. و هر آنچه جز اوست، نوپديد و دگرگون شونده و از ميان رونده است» و «استوارى كه دگرگونى نمى پذيرد»، ناظر به اين معناى قيام است .
ب _ قيام به امور موجوداتقيام خدا نسبت به اشياى ديگر، اِخبار از نگاهبانى خداست، همان گونه كه در حديث منقول از امام رضا عليه السلام درباره خداوند آمده است : «قائم است، خبر مى دهد كه او نگاهبان است». پس قيام او به امور موجودات، به اين معناست كه او نگاهبان بقاى آنها و سرپرست امور آنهاست. همان گونه كه در لغت هم «قوام الشى ء»، به معناى «ستونِ آن است كه به آن برپاست»، آمده و هر گاه گفته مى شود : «فلان كس ، قوام اهل خانه و قيام آنان است»، يعنى او كسى است كه سرپرست ايشان است. بنا بر اين، مى توان گفت : قائم بودن و قيّوم بودن خدا نسبت به ديگر موجودات، به اين معناست كه او هستى بخش، نگاهبان و تدبير كننده آنهاست و موجودات، از هر جهت، وابسته به خدا هستند ، مانند اين تعابير : «أَفَمَنْ هُوَ قَائِمٌ عَلَى كُلِّ نَفْسِ بِمَا كَسَبَتْ؛ آيا آن كه بر هر نفسى در آنچه به دست آورده، نگاهبان است [همانند كسى است كه چنين نيست] ؟» و «قَائِمَا بِالْقِسْطِ ؛ استوار به دادگرى» و «يا من كلّ شى ء قائم به؛ اى كسى كه همه چيز به او استوار است» را مى توان ناظر به معناى دوم قيام دانست.
.
ص: 458
51 / 1صِفَةُ قِيامِهِالكتاب«شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لاَ إِلَ_هَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلَ_ئِكَةُ وَأُوْلُواْ الْعِلْمِ قَائِمَا بِالْقِسْطِ » . (1)
«أَفَمَنْ هُوَ قَائِمٌ عَلَى كُلِّ نَفْسِ بِمَا كَسَبَتْ» . (2)
«اللَّهُ لاَ إِلَ_هَ إِلاَّ هُوَ الْحَىُّ الْقَيُّومُ» . (3)
«وَعَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَىِّ الْقَيُّومِ وَ قَدْ خَابَ مَنْ حَمَلَ ظُ_لْمًا » . (4)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ فِي الدُّعاءِ _: اللّهُمَّ إِنَّكَ . . . قائِمٌ لا تَسهو . (5)
عنه صلى الله عليه و آله_ في تَنزيهِ اللّهِ وتَعظيمِهِ _: سُبحانَ (6) الَّذي لا إِلهَ غَيرُهُ ، الإلهُ العالِمُ الدّائِمُ الَّذي لا يَنفَدُ ، القائِمُ الَّذي لا يَغفُلُ . (7)
عنه صلى الله عليه و آله :يا مَن كُلُّ شَيءٍ قائِمٌ بِهِ ، يا مَن كُلُّ شَيءٍ صائِرٌ إِلَيهِ . (8)
الإمام عليّ عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: الحَمدُ للّهِِ ... القَيّومِ الَّذي لا يَنامُ . (9)
.
ص: 459
51 / 1ويژگى قيام اوقرآن«خدا كه قائم به دادگرى است و فرشتگان و دانشوران، گواهى مى دهند كه جز او خدايى نيست» .
«آيا كسى كه بر هر شخصى به آنچه به دست آورده، نگاهبان است [همانند كسى است كه چنين نيست]؟» .
«خدا كه جز او خدايى نيست. زنده پاينده است» .
«و [در روز رستاخيز] چهره ها براى [خداى] زنده پاينده، خوار و فروتن مى گردند و هر كه بارِ ستمى برداشت، بى گمان، ناكام شد» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعا _: بار خدايا! تو ... استوارى هستى كه غفلت نمى كنى.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در تنزيه و بزرگداشت خدا _: پاك و پيراسته است آن كه جز او خدايى نيست؛ خداى داناى جاودانه كه از ميان نمى رود؛ استوارى كه غفلت نمى ورزد.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اى كسى كه همه چيز به او استوار است، اى كسى كه همه چيز به سوى او بازگردنده مى شود!
امام على عليه السلام_ در دعا _: ستايش، از آنِ خداست ... پاينده اى كه نمى خوابد.
.
ص: 460
عنه عليه السلام_ أَيضا _: أنتَ . . . القَيّومُ الَّذي لا زَوالَ لَكَ . (1)
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ المَعروفِ مِن غَيرِ رُؤيَةٍ ، وَالخالِقِ مِن غَيرِ رَوِيَّةٍ ، الَّذي لَم يَزَل قائِما دائِما ، إِذ لا سَماءٌ ذاتُ أَبراجٍ ، ولا حُجُبٌ ذاتُ إِرتاجٍ ، ولا لَيلٌ داجٍ ، ولا بَحرٌ ساجٍ ، ولا جَبَلٌ ذو فِجاجٍ ، ولا فَجٌّ ذُو اعوِجاجٍ ، ولا أَرضٌ ذاتُ مِهادٍ ، ولا خَلقٌ ذُو اعتِمادٍ . (2)
عنه عليه السلام :إِنّ اللّهَ قائِمٌ باقٍ ، وما دونَهُ حَدَثٌ حائِلٌ زائِلٌ ، ولَيسَ القَديمُ الباقي كَالحَدَثِ الزّائِلِ . (3)
عنه عليه السلام :كُلُّ مَعروفٍ بِنَفسِهِ مَصنوعٌ ، (4) وكُلُّ قائِمٍ في سِواهُ مَعلولٌ . (5)
الإمام الصادق عليه السلام :سُبحانَ مَن هُوَ قائِمٌ لا يَلهو . (6)
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ رَبِّ العالَمينَ ، الحَيِّ الَّذي لا إِلهَ إِلاّ هُوَ ، الحَيِّ الَّذي لا يموتُ ، وَالقائِمِ الَّذي لا يَتَغَيَّرُ . (7)
.
ص: 461
امام على عليه السلام_ نيز در دعا _: تو ... پاينده اى هستى زوال ناپذير.
امام على عليه السلام :ستايش، از آنِ خداست، بى ديدنْ شناخته شده و بى انديشيدنْ آفريدگار است ؛ همو كه هماره استوار پايدار بوده است، آن گاه كه نه آسمانى داراى برج ها بود و نه حجاب هاى داراى دروازه ها[ى بسته]، نه شبى تار ، نه دريايى آرام، نه كوهى داراى گذرگاه هاى فراخ ، نه گذرگاهى كژتاب ، نه زمينى گسترده، و نه آفريدگانى داراى نيرو.
امام على عليه السلام :همانا خداوند، استوار پايدار است و هر آنچه جز اوست، نو پديدِ دگرگون شونده از ميان رونده است و ديرينه پايدار، مانند نوپديدِ از ميان رونده نيست.
امام على عليه السلام :هر چه به ذات خود شناخته شده باشد ، ساخته شده است (1) و هر پا بر جا در ديگرى ، معلول (وابسته به غير) است .
امام صادق عليه السلام :منزّه است آن كه استوارى است كه [ از چيزى ]باز نمى مانَد.
امام صادق عليه السلام :ستايش، از آنِ خداست؛ پروردگار جهانيان، زنده اى كه جز او خدايى نيست، زنده اى كه نمى ميرد و استوارى كه دگرگون نمى شود.
.
ص: 462
عنه عليه السلام :سُبحانَ الدّائِمِ القائِمِ . (1)
الإمام الرضا عليه السلام :اسمُ اللّهِ الأَكبَرُ : يا حَيُّ يا قَيّومُ . (2)
الإمام المهدي عليه السلام_ مِن دُعائِهِ في قُنوتِهِ _: أَسأَ لُكَ بِاسمِكَ المَخزونِ المَكنونِ الحَيِّ القَيّومِ ، الَّذِي استَأثَرتَ بِهِ في عِلمِ الغَيبِ عِندَكَ ، لَم يَطَّلِع عَلَيهِ أَحَدٌ مِن خَلقِكَ . (3)
51 / 2ما لا يُوصَفُ قِيامُهُ بِهِالإمام عليّ عليه السلام :دائِمٌ لا بِأَمَدٍ ، وقائِمٌ لا بِعَمَدٍ . (4)
الإمام الرضا عليه السلام :هُوَ قائِمٌ لَيسَ عَلى مَعنَى انتِصابٍ وقِيامٍ عَلى ساقٍ في كَبَدٍ (5) كَما قامَتِ الأَشياءُ ، ولكِن قائِمُ يُخبِرُ أَنَّهُ حافِظٌ ، كَقولِ الرَّجُلِ : القائِمُ بِأَمرِنا فُلانٌ وَاللّهُ هُوَ القائِمُ عَلى كُلِّ نَفسٍ بِما كَسَبَت ، وَالقائِمُ أَيضا في كَلامِ النّاسِ الباقي ، وَالقائِمُ أَيضا يُخبِرُ عَنِ الكِفايَةِ ، كَقَولِكَ لِلرَّجُلِ : قُم بِأَمرِ بَني فُلانٍ : أَي اكفِهِم ، وَالقائِمُ مِنّا قائِمٌ عَلى ساقٍ ، فَقَد جَمَعنَا الاِسمُ ولَم نَجمَعِ المَعنى . (6)
.
ص: 463
امام صادق عليه السلام :منزّه است پايدارِ استوار.
امام رضا عليه السلام :«يا حىّ يا قيوم؛ اى زنده، اى پاينده»، نامِ بزرگ تر خداست.
امام مهدى عليه السلام_ از نيايش ايشان در قنوت _: از تو درخواست مى كنم به نام اندوخته پوشيده زنده پاينده ات، كه آن را نزد خود در علم غيب، ويژه خود ساخته اى [و ]كسى از آفريده هايت از آن آگاه نشد.
51 / 2آنچه قيام او ، با آن ، توصيف نمى شودامام على عليه السلام :پايدار است، نه با فرجام، و استوار است، نه با ستون ها.
امام رضا عليه السلام :او استوار است، نه به معناى به پا خاستن و ايستادن بر ساق پا با سختى، آن گونه كه اشيا پا برجا هستند؛ ولى [ عبارتِ ] «قائم است»، خبر مى دهد كه او نگاهبان است؛ مانند گفتار شخص : «فلانى قائم به امر ماست» و خدا، همان نگاهبان بر هر شخصى است در آنچه به دست آورده، و نيز «قائم» در سخن مردم، به معناى «پايدار» است و گاه نيز از بسندگى خبر مى دهد. مانند گفته تو به كسى : «به كار فرزندان فلان، بر خيز»؛ يعنى ايشان را بسنده باش. قائم از ما (انسان ها) بر روى ساق [پا ]ايستاده است. پس [ما و خدا ]در نام ، مشتركيم و در معنا اشتراك نداريم.
.
ص: 464
الإمام الكاظم عليه السلام :لا أَقولُ : إِنَّهُ قائِمٌ فَأُزيلَهُ عَن مَكانِهِ ، ولا أَحُدُّهُ بِمَكانٍ يكَونُ فيهِ ، ولا أَحُدُّهُ أَن يَتَحَرَّكَ في شَيءٍ مِنَ الأَركانِ وَالجوَارِحِ . (1)
.
ص: 465
امام كاظم عليه السلام :نمى گويم : او [در يك جا] ايستاده است _ كه در اين صورت، او را از جايش جابه جا كرده ام _ و او را به مكانى كه در آن باشد، محدود نمى كنم و او را به اين كه در چيزى از اعضا و اندام ها به حركت درآيد، محدود نمى كنم.
.
ص: 466
الفصل الثاني والخمسون: القادر ، القديرالقادر ، القدير لغةًإِنّ «القادر» اسم فاعل من مادّة «قدر» ، و «القدير» فعيل بمعنى فاعل من مادّة «قدر» وهو يدلّ على مبلغ الشيء وكنهه ونهايته (1) . قَدْر الشيء : مبلغه . قَدَرْتُ الشّيءَ من التقدير . قَدَرْتُ على الشيء : قويتُ عليه وتمكّنت منه والاسم القدرة (2) . و «القدير» و «القادر» يكونان من القدرة ، ويكونان من التقدير (3) . ولمّا كانت صفات «المقتدر» ، «والمُقيت» ، و «المهيمن» قريبةً من صِفتَي «القدير» و «القادر» في المعنى ، فإنّنا نشير إِليها أَيضا . «فالمقتدر» اسم فاعل من اقتدر ، يقتدر ، اقتدار ، من مادّة «قدر» . والاقتدار على الشيء : القدرة عليه (4) . قال ابن الأَثير : في أسماء اللّه تعالى «القادِر ، والمُقْتَدِر ، والقَدِير» فالقادر : اسم فاعل ، من قَدَر يَقْدِر ؛ والقدير : فَعيل منه ، وهو للمبالغة . والمقتدر : مُفْتَعِل ، من اقْتَدَر ، وهو أَبْلَغ . (5) و«المُقيت» اسم فاعل من «قوت» وهو يدلّ على إِمساك وحفظ وقدرة على شيء . المُقيت : الحافظ والشاهد والقادر والمقتدر (6) . و «المهيمن» مُفَيْعل من الأَمانة ، أَصله مُؤَيمن ، فأُبدلت الهاء من الهمزة . المهيمن : الرقيب ، الشاهد ، القائم بأُمور الخلق ، المؤتمن (7) .
.
ص: 467
فصل پنجاه و دوم : قادر، قديرواژه شناسى «قادر» و «قدير»صفت «قادر (توانا / توانمند) »، اسم فاعل از مادّه «قدر» ، و صفت «قدير (پُر توان / بسيار توانا) »، فعيل به معناى فاعل از مادّه «قدر» است و بر اندازه و غايت و نهايت شى ء، دلالت دارد. «قدرُ الشى ء»، يعنى: «اندازه آن» و «قدرتُ الشى ء»، يعنى: «آن چيز را اندازه گذاردم» و «قَدَرتُ على الشى ء»، يعنى: «بر آن، نيرو يافتم / بر [ انجام دادن] آن، توانا گشتم» و اسم از اين فعل، «قدرت» است و «قدير» و «قادر»، مى تواند [بر گرفته] از «قدرت» يا «تقدير» باشد. از آن جا كه صفات «مقتدر» و «مُقيت» و «مُهَيمِن»، از لحاظ معنا به دو صفت «قدير» و «قادر» نزديك اند ، به اين صفات نيز اشاره مى كنيم : صفت «مقتدر»، اسم فاعل از اقتدر، يقتدر، اقتدار، از مادّه «قدر» است و اقتدار بر يك شى ء، يعنى توانايى بر آن. ابن اثير مى گويد : در نام هاى خداى متعال، قادر و مقتدر و قدير هست. قادر، اسم فاعل از «قدر، يقدر» است و قدير، فعيل از آن مادّه و براى مبالغه است و مقتدر، مفتعل از «اقتدر» و بليغ تر از «قادر» و «قدير» است. صفت «مُقيت»، اسم فاعل از «قوت» است كه بر نگهدارى و توانايى بر چيزى دلالت دارد. مقيت، يعنى نگاهبان و شاهد و توانا و بسيار توانا، و «مُهَيمِن»، بر وزن مفيعل از ريشه «أمن» و اصل آن «مؤيمن» است كه همزه اش بدل به هاء شده است. مهيمن، يعنى : رقيب، شاهد، قائم به امور آفريده ها و ايمنى بخش. (1)
.
ص: 468
القادر ، القدير في القرآن والحديثلقد وردت صفة «القدير» في القرآن الكريم خمسا وأَربعين مرّةً ، وصفة «القادر» بصيغة المفرد والجمع اثنتي عشرة مرّةً (1) ، وصفة «المقتدر» بصيغة المفرد والجمع أَربع مرّات (2) ، وصفة «المُقيت» مرّةً واحدةً (3) ، وصفة المهيمن مرّة واحدةً (4) ، كذلك وردت صفة «القدير» خمسا وثلاثين مرّةً في مضمون «إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِير» ، وأَربع مرّات مع صفة «العليم» (5) ، ومرّةً واحدةً مع صفة «الغفور» (6) . وورد كل من التعابير التالية مرة واحدة أيضا «عَفُوًّا قَدِيرًا» (7) ، و «اللَّهُ قَدِيرٌ» (8) و «كَانَ رَبُّكَ قَدِيرًا» (9) . إِنّ الآيات والأَحاديث قد ذهبت إِلى أَنّ وجود المخلوقات دليل على قدرة اللّه ، كذلك قدرة اللّه مطلقة ، واللّه سبحانه قادر على كلّ أَمر ممكن ، وليس كالمخلوقات القادرة على بعض الأُمور ، والعاجزة عن القيام بأُمور أُخرى ، فقدرات المخلوقات تصدر عن اللّه تعالى ، في حيث أَنّ قدرته _ جلّ شأنه _ ذاتيّة وغير معلولة لموجود آخر ، ومن ثمّ فهي أَزليّة أَبديّة . لقد جاء في بعض الأَحاديث والتفاسير أَنّ صفة «المُقيت» بمعنى صفة «المقتدر» (10) . وصفة «المهيمن» في بعض الأَحاديث هي «المُهَيمِن بِقُدرَتِهِ» (11) و «خَلَقَ فَأَتقَنَ ، وأَقامَ فَتَهَيمَنَ» 12 .
.
ص: 469
قادر و قدير، در قرآن و حديثدر قرآن كريم، صفت «قدير»، 45 بار و صفت «قادر»، با ساخت مفرد و جمع، دوازده بار و صفت «مقتدر»، با ساخت مفرد و جمع، چهار بار و صفت «مقيت»، يك بار و صفت «مهيمن»، يك بار به كار رفته است. همچنين، صفت «قدير»، 35 بار مضمون «إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ؛ همانا خدا بر هر چيزى تواناست» و چهار بار با صفت «عليم» و يك بار با صفت «غفور» و يك بار نيز در هر يك از تعابير : «عَفُوًّا قَدِيرًا ؛ بخشنده توانا» و «اللَّهُ قَدِيرٌ ؛ خدا تواناست» و «كَانَ رَبُّكَ قَدِيرًا ؛ پروردگار تو تواناست» به كار رفته است. آيات و احاديث، بر آن است كه هستىِ آفريده ها نشانه توانايى خداست. نيز توانايى خدا، مطلق است و خداى سبحان، به هر امر ممكنى تواناست و مانند آفريده ها، بر برخى امور توانا و از انجام دادن امورى ديگر، ناتوان نيست. توانايى آفريده ها از جانب خداى متعال است، در حالى كه توانايى خداوند عز و جلذاتى است و معلول موجود ديگرى نيست و از همين رو، ديرينه و جاويد است. در برخى احاديث و تفاسير آمده كه صفت «مقيت»، به معناى صفت «مقتدر» است و صفت «مهيمن» در برخى احاديث، يعنى «المهيمن بقدرته؛ نگاهبان (مُشرف) با توانايى خود» و در «خَلَقَ فأتقَنَ وأقامَ فَتَهَيمَنَ؛ آفريد و استوار داشت و به پا داشت و اِشراف يافت».
.
ص: 470
52 / 1صِفَةُ قُدرَتِهِالكتاب«إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ » . (1)
«وَ كَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ مُّقْتَدِرًا » . (2)
«وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِيُعْجِزَهُ مِن شَىْ ءٍ فِى السَّمَ_وَ تِ وَ لاَ فِى الْأَرْضِ إِنَّهُ كَانَ عَلِيمًا قَدِيرًا » . (3)
.
ص: 471
52 / 1ويژگى توانايى اوقرآن«همانا خدا بر همه چيز ، تواناست» .
«و خدا بر همه چيز، بسيار تواناست» .
«و هرگز خدا [چنان] نيست كه چيزى نه در آسمان ها و نه در زمين، از چنگ [توانايى] او در رود ؛ زيرا او داناى تواناست» .
.
ص: 472
«فَقَدَرْنَا فَنِعْمَ الْقَ_دِرُونَ » . (1)
راجع : آل عمران : 26 و 29 و 189 ، النساء : 133 ، المائدة : 17 و 19 و 40 و 720 ، الأنعام : 17 و 37 و 65 ، التوب_ة : 39 ، ه_ود : 4 ، الح_جّ : 6 ، الروم : 50 ، فصّلت : 39 ، الشورى : 9 ، الأحقاف : 33 ، الحديد : 2 ، الحشر : 6 ، التغابن : 1 ، التحريم : 8 ، الملك : 1 ، الأحزاب : 27 ، الفتح : 21 ، القمر : 44 و 55 ، الزخرف : 42 ، الإسراء : 99 ، يس : 81 ، القيامة : 40 ، الطارق : 8 .
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ مِن دُعائِهِ إِذا أَمسى _: اللّهُمَّ إِنَّكَ بِجَميعِ حاجَتي عالِمٌ ، وإِنَّكَ عَلى جَميعِ نُجحِها قادِرٌ . (2)
عنه صلى الله عليه و آله :إِنَّ اللّهَ . . . القادِرُ عَلى ما أَقدَرَهُم عَلَيهِ . (3)
الإمام عليّ عليه السلام :هُوَ القادِرُ الَّذي إِذَا ارتَمَتِ الأَوهامُ لِتُدرِكَ مُنقَطَعَ قُدرَتِهِ ، وحاوَلَ الفِكرُ المُبَرّأُ مِن خَطَراتِ الوَساوِسِ أن يَقَعَ عَلَيهِ في عَميقاتِ غُيوبِ مَلَكوتِهِ ، وتَوَلَّهَتِ القُلوبُ إِلَيهِ لِتَجرِيَ في كَيفِيَّةِ صِفاتِهِ ، وغَمَضَت مَداخِلُ العُقولِ في حَيثُ لا تَبلُغُهُ الصِّفاتُ لِتَناوُلِ عِلمِ ذاتِهِ ، رَدَعَها وهِيَ تَجوبُ مَهاوِيَ سُدَفِ الغُيوبِ مُتَخَلِّصَةً إِلَيهِ سُبحانَهُ . (4)
عنه عليه السلام :كُلُّ قادِرٍ غَيرُهُ يَقدِرُ ويَعجِزُ . (5)
.
ص: 473
«و توانستيم و چه نيكو تواناييم» .
ر . ك : آل عمران: آيه 26 و 29 و 189، نساء: آيه 133، مائده: آيه 17، 19، 40 و 72، انعام: آيه 17، 37 و 65، توبه: آيه 39، هود: آيه 40، حج: آيه 6، روم: آيه 50، فصّلت: آيه 39، شورا: آيه 9، احقاف: آيه 33، حديد: آيه 2، حشر: آيه 6، تغابن: آيه 1 ، تحريم: آيه 8 ، ملك: آيه 1، احزاب: آيه 27، فتح: آيه 21 ، قمر: آيه 44 و 55، زخرف: آيه 42، اسراء: آيه 99، يس: آيه 81 ، قيامت: آيه 40، طارق: آيه 8 .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ از دعاى ايشان در شامگاه _: خدايا! تو به همه نياز من دانايى و تو بر بر آوردن همه آن، توانايى.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداست... توانا بر آنچه ايشان (انسان ها) را بر آن، توانا ساخته است.
امام على عليه السلام :اوست توانايى كه هر گاه اوهام آهنگ آن كند تا غايت توانايى او را دريابد و انديشه پيراسته از خطورات وسوسه ها بخواهد بر نهان هاى ژرف ملكوت او دست يابد و اگر دل ها شيفته او گردد تا در چگونگى اوصاف او ره سپار شود و مواضع ورود خردها [ از ظرافت ]نهان گردد، به گونه اى كه توصيفات به آگاهى از حقيقت آن دست نيابد تا آگاهى از ذات او را فرا چنگ آورد، دست رد به سينه آنها مى زند، در حالى كه پرتگاه هاى غُيوب را روى آورانه به سوى خداى سبحان، در مى نوردند.
امام على عليه السلام :هر توانايى جز او [گاه] مى تواند و [گاه ]ناتوان مى گردد.
.
ص: 474
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الواحِدِ الأَحَدِ الصَّمَدِ المُتَفَرِّدِ ، الَّذي لا مِن شَيءٍ كانَ ، ولا مِن شَيءٍ خَلَقَ ما كانَ ، قُدرَةٌ بانَ بِها مِنَ الأَشياءِ وبانَتِ الأَشياءُ مِنهُ . (1)
عنه عليه السلام :كُلُّ قادِرٍ غَيرُ اللّهِ سُبحانَهُ مَقدورٌ . (2)
عنه عليه السلام_ في دُعائِهِ المَعروفِ بِدُعاءِ كُمَيلٍ _: اللّهُمَّ عَظُمَ سُلطانُكُ ، وعَلا مَكانُكَ ، وخَفِيَ مَكرُكَ ، وظَهَرَ أَمرُكَ ، وغَلَبَ قَهرُكَ ، وجَرَت قُدرَتُكَ ، ولا يُمكِنُ الفِرارُ مِن حُكومَتِكَ . (3)
عنه عليه السلام_ في خُطبَةٍ يَذكُرُ فيها صِفاتِ اللّهِ جَلَّ جَلالُهُ _: قادِرٌ إِذ لا مَقدورَ . (4)
الإمام زين العابدين عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الَّذي مَنَّ عَلَينا ... بِقُدرَتِهِ الّتي لا تَعجِزُ عَن شَيءٍ وإِن عَظُمَ ، ولا يَفوتُها شَيءٌ وإِن لَطُفَ . (5)
الإمام الصادق عليه السلام :إِنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ لا تُقَدَّرُ قُدرَتُهُ ، ولا يَقدِرُ العِبادُ عَلى صِفَتِهِ ، ولا يَبلُغونَ كُنهَ عِلمِهِ ، ولا مَبلَغَ عَظَمَتِهِ ، ولَيسَ شَيءٌ غَيرَهُ . (6)
عنه عليه السلام :لَم يَزَلِ اللّهُ عز و جل رَبَّنا . . . وَالقُدرَةُ ذاتُهُ ولا مَقدورَ ، فَلَمّا أَحدَثَ الأَشياءَ وكانَ المَعلومُ وَقَعَ العِلمُ عَلَى المَعلومِ . . . وَالقُدرَةُ عَلَى المَقدورِ . (7)
.
ص: 475
امام على عليه السلام :ستايش، از آن خداىِ يگانه يكتاى بى نياز بى همتاست؛ كسى كه نه از چيزى به وجود آمده، نه آنچه را كه هست، از چيزى آفريده است . [ او را ]توانايى اى است كه با آن از اشيا جدا شده و اشيا از او جدا شده اند.
امام على عليه السلام :هر توانايى جز خداى سبحان، تحت قدرت [ ديگرى ]است.
امام على عليه السلام_ در دعاى ايشان، معروف به دعاى كميل _: بار خدايا! سلطه تو ، سترگ ، جايگاه تو بلندپايه، نيرنگ تو پنهان، كار (/ فرمان) تو آشكار، چيرگى تو غالب و توانايى تو جارى است و از فرمان روايى تو نمى توان گريخت.
امام على عليه السلام_ در سخنرانى اى كه در آن، از اوصاف خداى شكوهمند، ياد مى كند _: تواناست [حتّى] آن گاه كه توانسته اى نيست.
امام زين العابدين عليه السلام :ستايش، از آنِ خداست كه بر ما منّت نهاد ... با توانايى اش كه از كارى هر چند سترگ، ناتوان نيست و چيزى از چنگ او به در نمى رود، هر چند ريز و باريك باشد.
امام صادق عليه السلام :توانايى خداى متعال را نمى توان اندازه نهاد و بندگان، او را توصيف نمى توانند كرد و به حقيقت دانش او و به اندازه سترگى او نمى رسند، و چيزى جز اين نيست.
امام صادق عليه السلام :خداى عزّتمند شكوهمند، هماره خداوندگار ماست ... و توانايى ، ذاتىِ اوست، [حتّى ]آن گاه كه توانسته اى نبود . پس آن گاه كه اشيا را پديد آورد و [ از پيش ]دانسته بود، دانش بر دانسته واقع شد ... و توانايى بر توانسته.
.
ص: 476
عنه عليه السلام :لَم يَزَلِ اللّهُ _ جَلَّ اسمُهُ _ عالِما بِذاتِهِ ولا مَعلومَ ، ولَم يَزَل قادِرا بِذاتِهِ ولا مَقدورَ . (1)
الإمام الكاظم عليه السلام :إِنَّ اللّهَ تَعالى ... القادِرُ الَّذي لا يَعجِزُ ، وَالقاهِرُ الَّذي لا يُغلَبُ . (2)
عيون أخبار الرضا عن محمّد بن عرفة :قُلتُ لِلرِّضا عليه السلام : خَلَقَ اللّهُ الأَشياءَ بِالقُدرَةِ أَم بِغَيرِ القُدرَةِ ؟ فَقالَ عليه السلام : لا يَجوزُ أَن يَكونَ خَلقُ الأَشياءِ بِالقُدرَةِ ؛ لِأَنَّكَ إِذا قُلتَ : خَلَقَ الأَشياءَ بِالقُدرَةِ ، فَكَأَنَّكَ قَد جَعَلتَ القُدرَةَ شَيئا غَيرَهُ ، وجَعَلتَها آلَةً لَهُ بِها خَلَقَ الأَشياءَ ، وهذا شِركٌ ، وإِذا قُلتَ : خَلَقَ الأَشياءَ بِغَيرِ قُدرَةٍ (3) ، فَإِنَّما تَصِفُهُ أَنَّهُ جَعَلَها بِاقتِدارٍ عَلَيها وقُدرَةٍ ، ولكِن لَيسَ هُوَ بِضَعيفٍ ولا عاجِزٍ ولا مُحتاجٍ إِلى غَيرِهِ ، بَل هُوَ سُبحانَهُ قادِرٌ لِذاتِهِ لا بِالقُدرَةِ . (4)
راجع : ص 42 ح 4474 و 348 ح 4868 .
تعليق:قالَ أَكثر المعتزلة : لا يوصف البارئ بالقدرة على شيء يقدر عليه عباده ، ومحال أَن يكون مقدور واحد لقادرين . (5) ويلزم من قول المعتزلة الآنف الذكر أَنّ اللّه سبحانه عاجز إِزاء قدرة الإنسان ، وهذا هو معنى التفويض الباطل ، وفي مقابل هذا القول ورد في أَحاديث أَهل البيت عليهم السلامأنّ اللّه تعالى وإن أَقدر عباده على أَفعالهم الاختياريّة باعتبار أنّ وجود هذه القدرة من شروط التكليف ، إلاّ أنّه تعالى متسلّط على قدرتهم ؛ لأنّ هذه القدرة واقعة في طول قدرته تعالى.
.
ص: 477
امام صادق عليه السلام :خداوند متعال، هماره ذاتا داناست، حتّى اگر دانسته اى نباشد و هميشه ذاتا تواناست، حتّى اگر توانسته اى نباشد.
امام كاظم عليه السلام :خدا والاست ... توانايى است كه ناتوان نمى گردد و چيره اى است كه مغلوب نمى شود.
عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به نقل از محمّد بن عرفه _: به امام رضا عليه السلام گفتم : خداوند، اشيا را به وسيله قدرت آفريد يا به غير قدرت؟ فرمود : «روا نيست كه آفرينش اشيا به وسيله قدرت باشد؛ زيرا تو هر گاه بگويى: اشيا را به وسيله قدرت آفريد ، گويى قدرت را چيزى غير از او نهاده اى و آن را ابزارى براى او قرار داده اى كه به وسيله آن، اشيا را آفريده است و اين، شرك است. نيز هر گاه بگويى : اشيا را با قدرت آفريده ، در اين صورت، او را وصف نموده اى به اين كه او آنها را به وسيله اقتدار و قدرت بر آنها ساخته است؛ ولى او ناتوان و درمانده و نيازمند به ديگرى نيست؛ بلكه او _ كه پاك است _ به ذات خود تواناست، نه به وسيله قدرت [زايد بر ذات] .
ر . ك : ص 43 ح 4474 و 349 ح 4868 .
توضيحبيشتر معتزله مى گويند : خداوند به توانايى بر چيزى كه بندگان او بر آن توانا هستند، موصوف نمى گردد؛ زيرا مُحال است كه مقدور واحدى براى دو قادر باشد. از اين سخن معتزله، لازم مى آيد كه خداى سبحان در محدوده توانايى انسان، ناتوان باشد و اين، همان معناى تفويض (واگذارى) باطل است. در مقابل اين سخن، در احاديث اهل بيت عليهم السلامآمده كه خداى متعال، گو اين كه بندگانش را بر افعال اختيارى شان توانا ساخته، به اعتبار اين كه وجود اين توانايى از شروط تكليف است، امّا خود بر توانايى ايشان سلطه دارد؛ زيرا اين قدرت، در طول قدرت خداست.
.
ص: 478
52 / 2دَليلُ قُدرَتِهِالإمام عليّ عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ ... المُستَشهِدِ بِآياتِهِ عَلى قُدرَتِهِ . (1)
الإمام الصادق عليه السلام_ لِلمُفَضَّلِ بنِ عُمَرَ _: أُنظُر إِلى هذَا الجَرادِ ما أَضعَفَهُ وأَقواهُ ؛ فَإِنَّكَ إِذا تَأَمَّلتَ خَلقَهُ رَأَيتَهُ كَأَضعَفِ الأَشياءِ ، وإِن دَلَفَت (2) عَساكِرُهُ نَحوَ بَلَدٍ مِنَ البُلدانِ لَم يَستَطِع أَحَدٌ أَن يَحمِيَهُ مِنهُ . أَلا تَرى أَنَّ مَلِكا مِن مُلوكِ الأَرضِ لَو جَمَعَ خَيلَهُ ورَجِلَهُ لِيَحمِيَ بِلادَهُ مِنَ الجَرادِ لَم يَقدِر عَلى ذلِكَ ؟ أَفَلَيسَ مِنَ الدَّلائِلِ عَلى قُدرَةِ الخالِقِ أَن يَبعَثَ أَضعَفَ خَلقِهِ إِلى أَقوى خَلقِهِ فَلا يَستطيعُ دَفعَهُ ؟ أُنظُر إِلَيهِ كَيفَ يَنسابُ عَلى وَجهِ الأَرضِ مِثلُ السَّيلِ ، فَيَغشِي السَّهلَ وَالجَبَلَ وَالبَدوَ وَالحَضَرَ ، حَتّى يَستُرَ نورَ الشَّمسِ بِكَثرَتِهِ ، فَلَو كانَ هذا مِمّا يُصنَعُ بِالأَيدي مَتى كانَ يَجتَمِعُ مِنهُ هذِهِ الكَثَرَةُ ؟ وفي كَم مِن سَنَةٍ كانَ يَرتَفِعُ ؟ فَاستَدِلَّ بِذلِكَ عَلَى القُدرَةِ الَّتي لا يَؤودُها (3) شَيءٌ ويَكثُرُ عَلَيها . (4)
.
ص: 479
52 / 2نشانه قدرت اوامام على عليه السلام :ستايش، خداى راست ... كه نشانه هايش را بر توانايى خود، گواه آورده است.
امام صادق عليه السلام_ به مفضّل بن عمر _: به اين ملخ بنگر كه چه ناتوان و چه نيرومند است. هر گاه تو در آفرينش او تأمّل كنى، او را چون ناتوان ترين چيزها مى بينى و [ در عين حال ]اگر لشكرهاى او به سوى شهرى از شهرها روى آورند، كسى را ياراى آن نيست كه در برابر آنها از آن دفاع كند. آيا نمى بينى كه اگر پادشاهى از پادشاهان زمين، سواره نظام و پياده نظام خود را گرد آورد تا از شهرهاى خود در برابر ملخ دفاع كند، از آن [كار] ناتوان باشد؟ آيا از نشانه هاى توانايى آفريدگار نيست كه ناتوان ترين آفريده هاى خود را به سوى نيرومندترينِ آفريدگانش روانه كند و او نتواند آن را براند؟ بنگر به او كه چگونه بر روى زمين، مانند سيلاب روان است و دشت و كوه و باديه و آبادى را فرو مى پوشانَد تا آن جا كه فروغ آفتاب را با فراوانى خود مى پوشاند. اگر اين [موجود] از ساخته دست [بشر] بود، كِى اين فراوانى از آن فراهم مى شد؟ و در چند سال از ميان مى رفت؟ پس با آن بر توانايى اى كه چيزى بر آن گران نمى آيد و بر آن فزونى نمى گيرد، استدلال كن.
.
ص: 480
الإمام الرضا عليه السلام_ لَمّا سُئِلَ : لِمَ خَلَقَ اللّهُ عز و جلالخَلقَ عَلى أَنواعٍ شَتّى ولَم يَخلُقهُ نَوعا واحِدا ؟ قالَ _: لِئَلاّ يَقَعَ في الأَوهامِ أَنَّهُ عاجِزٌ ، فَلا تَقَعُ صورَةٌ في وَهمِ مُلحِدٍ إِلاّ وقَد خَلَقَ اللّهُ عز و جلعَلَيها خَلقا ، ولا يَقولُ قائِلٌ : هَل يَقدِرُ اللّهُ عز و جلعَلى أَن يَخلُقَ عَلى صورَةِ كَذا وكَذا إِلاّ وَجَدَ ذلِكَ في خَلقِهِ _ تَبارَكَ وتَعالى _ ، فَيُعلَمُ بِالنَّظَرِ إِلى أَنواعِ خَلقِهِ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ . (1)
راجع : ص 366 ح 4906، ج 7 ص 398 ح 5499 .
52 / 3قُدرَةُ اللّهِ وَالمُحالُالإمام الصادق عليه السلام :قيلَ لِأَميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام : هَل يَقدِرُ رَبُّكَ أَن يُدخِلَ الدُّنيا في بَيضَةٍ مِن غَيرِ أَن يُصَغِّرَ الدُّنيا أَو يُكَبِّرَ البَيضَةَ ؟ فَقالَ : إِنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ لا يُنسَبُ إِلى العَجزِ ، وَالَّذي سَأَلتَني لا يَكونُ . (2)
.
ص: 481
امام رضا عليه السلام_ در پاسخ به اين سؤال كه: چرا خداوند عز و جل آفريدگان را بر گونه هاى ناهمسان آفريد و آنها را يك گونه نيافريد؟ _: تا در خيال ها نيفتد كه او ناتوان است. پس هيچ تصويرى [ از موجودى] در خيال [فرد ]كژ رونده واقع نمى شود، جز آن كه خداوند عز و جل بر طبق آن، آفريده اى آفريده است. هيچ گوينده اى نمى گويد : «آيا خداوند عز و جلمى تواند طبق تصويرى چنان و چنان [موجودى ]بيافريند؟»، مگر آن كه آن را در آفريده هاى او_ كه والا و بلندپايه است _ بيابد. پس با نگرش در گونه هاى آفريده هاى او دانسته مى شود كه او بر همه چيز تواناست.
ر . ك : ص 367 ح 4906 ، ج 7 ص 399 ح 5499.
52 / 3قدرت خدا و مُحالامام صادق عليه السلام :به امير مؤمنان گفته شد : آيا خداوندگارت مى تواند جهان را در تخم مرغى داخل كند، بدون آن كه جهان را كوچك كند يا تخم مرغ را بزرگ سازد؟ فرمود : «خداوند والا و بلندپايه، به ناتوانى منسوب نمى گردد؛ ولى چيزى كه از من پرسيدى، امكان ناپذير است».
.
ص: 482
عنه عليه السلام :جاءَ رَجُلٌ إِلى أَميرِ المُؤمِنينَ عليه السلامفَقالَ : أيقَدِرُ اللّهُ أن يُدخِلَ الأَرضَ في بَيضَةٍ ولا يُصَغِّرَ الأَرضَ ولا يُكَبِّرَ البَيضَةَ ؟ فَقالَ : وَيلَكَ ! إِنَّ اللّهَ لا يُوصَفُ بِالعَجزِ ، ومَن أَقدَرُ مِمَّن يُلَطِّفُ الأَرضَ ويُعَظِّمُ البَيضَةَ؟ (1)
الإمام الرضا عليه السلام لَمّا سُئِلَ :هَل يَقدِرُ رَبُّكَ أَن يَجعَلَ السَّماواتِ وَالأَرضَ وما بَينَهُما في بَيضَةٍ ؟ قالَ _ : نَعَم ، وفي أَصغَرَ مِنَ البَيضَةِ ، قَد جَعَلَها في عَينِكَ ، وهِيَ أَقَلُّ مِنَ البَيضَةِ ؛ لِأَنَّكَ إِذا فَتَحتَها عايَنتَ السَّماءَ وَالأَرضَ وما بَينَهُما ، ولو شاءَ لَأَعماكَ عَنها . (2)
.
ص: 483
امام صادق عليه السلام :مردى پيش امير مؤمنان آمد و گفت : آيا خدا مى تواند زمين را در تخم مرغى در آورد در حالى كه زمين را كوچك و تخم مرغ را بزرگ نكند؟ فرمود : «واى بر تو! خدا به ناتوانى موصوف نمى گردد. چه كسى تواناتر از كسى است كه زمين را كوچك مى كند و تخم مرغ را بزرگ مى كند؟». (1)
امام رضا عليه السلام_ آن گاه كه از ايشان پرسيده شد : آيا خداوندگار تو مى تواند آسمان ها و زمين و آنچه را ميان آن دو است، در تخم مرغى نهد؟ _: آرى؛ و در كوچك تر از تخم مرغ. آنها را در چشم تو قرار داده است و آن، از تخم مرغ، خُردتر است؛ زيرا تو هر گاه ديده ات را بگشايى، آسمان و زمين و آنچه را ميان آن دو است، مشاهده مى كنى و اگر مى خواست، تو را از [ديدن ]آنها نابينا مى ساخت.
.
ص: 484
الفصل الثالث والخمسون: القاهر ، القهّارالقاهر ، القهّار لغةً«القهّار» مبالغة في «القاهر» ومن مادّة «قهر» بمعنى الغلبة (1) ، ولذلك نجد أَنّ القاهر والقهّار صفتان نسبيّتان تعبّران عن نوعٍ من ارتباط موجود بموجود آخر .
القاهر ، القهّار في القرآن والحديثاستعمل القرآن الكريم صفة «القاهر» مرّتين بقوله: «وَ هُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ» (2) ، واستعمل صفة «القهّار» ستّ مرّات مع صفة «الواحد» (3) ، وقاهريّة اللّه سبحانه في الأَحاديث بنحو مطلق وبالنسبة إلى كلّ ما سواه . من جهة أُخرى ، إنّ قاهريّة اللّه ليست كقاهريّة المخلوقات التي تشوبها الحيلة والمكر والنصب عادةً ، وغالبيّتها في جهة تصاحبه مغلوبيّتها من جهة أُخرى ، بل إنّ قاهريّته تعالى تعني أنّ جميع الموجودات لمّا كانت مخلوقة للّه وقائمة به فهي محتاجة إليه في وجودها وجميع شؤونها وترتدي لباس الذلّة والمسكنة أَمامه .
.
ص: 485
فصل پنجاه و سوم : قاهر، قهّارواژه شناسى «قاهر» و «قهّار»صفت «قهّار (بسيار چيره)»، مبالغه در «قاهر (چيره)» از مادّه «قهر» به معناى چيرگى است. از اين روست كه قاهر و قهّار، دو صفت نسبى هستند كه بيانگر گونه اى از پيوند يك موجود با موجودى ديگرند.
قاهر و قهّار، در قرآن و حديثقرآن كريم، صفت «قاهر» را دو بار با تعبير: «هُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ ؛ اوست چيره بر فراز بندگانش» و صفت «قهّار» را شش بار همراه با صفت «واحد (يكتا)» به كار برده است. در احاديث، چيره بودن خداى سبحان، به گونه مطلق و نسبت به همه چيزهاست. از سوى ديگر، چيره بودن خدا ، مانند چيره بودن آفريده ها نيست؛ چرا كه چيرگى آفريده ها معمولاً با حيله و نيرنگ و درماندگى آميخته است و چيره بودن آنها از يك جهت، همراه با مغلوب بودن از جهتى ديگر است. چيرگى خداى والا، به اين معناست كه چون موجودات، آفريده خدا هستند و به او پا برجايند، در هستى و همه شئون خود، به او نيازمندند و در پيشگاه او، جامه خوارى و بينوايى بر تن دارند.
.
ص: 486
53 / 1مَعنى قاهِريَّتِهِالإمام عليّ عليه السلام :الواحِدُ الصَّمَدُ ، وَالمُتَكَبِّرُ عَنِ الصّاحِبَةِ وَالوَلَدِ ، رافِعُ السَّماءِ بِغَيرِ عَمَدٍ ، ومُجرِي السَّحابِ بِغَيرِ صَفَدٍ (1) ، قاهِرُ الخَلقِ بِغَيرِ عَدَدٍ . (2)
الإمام الرِّضا عليه السلام :. . . أَمَّا القاهِرُ فَلَيسَ عَلى مَعنى عِلاجٍ ونَصبٍ وَاحتِيالٍ ومُداراةٍ ومَكرٍ ، كَما يَقهَرُ العِبادُ بَعضُهُم بَعضا ، وَالمَقهورُ مِنهُم يَعودُ قاهِرا وَالقاهِرُ يَعودُ مَقهورا ، ولكِن ذلِكَ مِنَ اللّهِ _ تَبارَكَ وتَعالى _ عَلى أَنَّ جَميعَ ما خَلَقَ مُلَبَّسٌ بِهِ الذُّلُّ لِفاعِلِهِ ، وقِلَّةُ الاِمتِناعِ لِما أَرادَ بِهِ ، لَم يَخرُج مِنُه طَرفَةَ عَينٍ أَن يَقولَ لَهُ : «كُن» فَيَكونُ ، وَالقاهِرُ مِنّا عَلى ما ذَكَرتُ ووَصَفتُ ، فَقَد جَمَعَنَا الاِسمُ وَاختَلَفَ المَعنى ، وهكَذا جَميعُ الأَسماءِ وإِن كُنّا لَم نَستَجمِعها . (3)
الإمام الكاظم عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: . . . أَنتَ عَزيزٌ ذُو انتِقامٍ ، قَيّومٌ لا تَنامُ ، قاهِرٌ لا تُغلَبُ ولا تُرامُ ، ذُو البَأسِ الَّذي لا يُستَضامُ . (4)
53 / 2قاهِرُ الأَعداءِ وَالأَضدادِرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ فِي الدُّعاءِ _: يا صاحِبَ الغُرَباءِ ، يا ناصِرَ الأَولياءِ ، يا قاهِرَ الأَعداءِ . (5)
.
ص: 487
53 / 1معناى چيرگى خداامام على عليه السلام :[ اوست] يگانه بى نياز و فراتر از همسر و فرزند، بر افرازنده آسمانْ بى ستون ها و روان كننده ابرْ بدون بند، و چيره بر آفريدگانْ بدون لشكر.
امام رضا عليه السلام :... امّا قاهر، به معناى [چيره شدن با ]كارپردازى و خستگى و چاره جويى و نرمى و نيرنگ زدن نيست، آن سان كه بندگان، برخى بر برخى چيره مى گردند و مقهور ايشان، قاهر، و قاهرشان مقهور مى گردد؛ ولى چيره بودن درباره خدا _ كه والا و بلندپايه است _ به اين [معنا ]است كه بر [ تنِ] همه آنچه آفريده، در برابر سازنده خويش و در خوددارى از خواسته او، جامه خوارى پوشيده شده است. ديده بر هم زدنى، از صدور فرمانِ «باش!» نگذشته كه آن به وجود مى آيد. قاهر از ما، چنان است كه ياد كردم و وصف نمودم. پس [ما و خدا] در نام [«قاهر» ]مشتركيم و معنا متفاوت است. و همه نام ها بدين سان است، اگرچه همه آنها را [در اين گفتار ]گرد نياورديم. (1)
امام كاظم عليه السلام _ در دعا _ :... تو عزّتمند سخت كيفرى. پاينده اى هستى كه به خواب نمى روى، چيره اى هستى كه مغلوب نمى گردى و جُسته نمى شوى (2) و داراى چنان نيرومندى اى هستى كه [ هيچ گاه ]مورد ستم واقع نمى شود.
53 / 2چيره بر دشمنان و هَماوردانپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعا _: اى يار غريبان! اى ياور دوستان! اى چيره بر دشمنان!
.
ص: 488
الإمام عليّ عليه السلام :اللّهُ أَكبَرُ القاهِرُ لِلأَضدادِ ، المُتَعالي عَنِ الأَندادِ ، المُتَفَرِّدُ بِالمِنَّةِ عَلى جَميعِ العِبادِ . (1)
عنه عليه السلام :اِتَّسَعَت رَحمَتُهُ لِأَولِيائِهِ في شِدَّةِ نِقمَتِهِ ، قاهِرٌ مَن عازَّهُ ، ومُدَمِّرٌ من شاقَّهُ ، ومُذِلٌّ مَن ناواهُ ، وغالِبٌ مَن عاداهُ . (2)
53 / 3القاهِرُ لِكُلَّ شَيءٍالإمام عليّ عليه السلام :لا شَيءَ إِلاَّ اللّهُ الواحِدُ القَهّارُ الَّذي إِليهِ مَصيرُ جَميعِ الأُمورِ ، بِلا قُدرَةٍ مِنها كانَ ابتِداءُ خَلقِها ، وبِغَيرِ امتِناعٍ مِنها كانَ فَناؤُها ، ولَو قَدَرَت عَلَى الاِمتِناعِ لَدامَ بَقاؤُها. (3)
الإمام زين العابدين عليه السلام_ حينَ سُئِلَ كَيفَ الدَّعوَةُ إِلى الدِّينِ؟ _: تَقولُ: بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ أَدعوكُم إِلَى اللّهِ عز و جل وإِلى دينِهِ ، وجِماعُهُ أَمرانِ : أَحَدُهُما مَعرِفَةُ اللّهِ عز و جل ، وَالآخَرُ العَمَلُ بِرِضوانِهِ ، وإِنَّ مَعرِفَةَ اللّهِ عز و جل أَن يُعرَفَ بِالوَحدانيَّةِ وَالرَّأَفَةِ وَالرَّحمَةِ وَالعِزَّةِ وَالعِلمِ وَالقُدرَةِ وَالعُلُوِّ عَلى كُلِّ شَيءٍ ، وأَنَّهُ النّافِعُ الضّارُّ القاهِرُ لِكُلِّ شَيءٍ . (4)
الإمام الصادق عليه السلام :بِسمِ اللّهِ الرّحمنِ الرَّحيمِ ، لا حَولَ ولا قُوَّةَ إِلاّ بِاللّهِ العَلِيِّ العَظيمِ ، اللّهُ رَبُّ المَلائِكَةِ وَالرّوحِ وَالنَّبِيّينَ وَالمُرسَلينَ ، وقاهِرُ مَن فِي السَّماواتِ وَالأَرَضينَ ، وخالِقُ كُلِّ شَيءٍ ومالِكُهُ ... . (5)
.
ص: 489
امام على عليه السلام :خدا بزرگ تر [ از وصف شدن] است و چيره بر هماوردان ، برتر از همتايان، و يگانه در نعمت دادن به همه بندگان است.
امام على عليه السلام :رحمت او بر دوستانش، در عين سختىِ كيفرش، گسترده است. بر آن كه با او بستيزد، چيره است و كسى را كه با او مخالفت كند، نابود كننده است و كسى را كه با او به خصومت برخيزد، خوار كننده است و بر آن كه با او دشمنى ورزد، غلبه كننده است.
53 / 3چيره بر همه چيزامام على عليه السلام :[پس از فناى دنيا] چيزى جز خداى يكتاى چيره نيست؛ همو كه بازگشت همه امور به سوى اوست. [دنيا ]در آغازگرىِ آفرينش، از خود قدرتى نداشت و از نابودى اش نيز نمى تواند خوددارى كند و اگر مى توانست خوددارى كند، بقاى آن پيوسته مى گشت.
امام زين العابدين عليه السلام_ در پاسخ به سؤال درباره چگونگى فرا خواندن به سوى دين _: مى گويى : به نام خداى رحمتگر مهربان. شما را به سوى خداى عز و جل و به سوى دين او، فرا مى خوانم و همه دين، دو امر است : يكى از آن دو ، شناخت خداوند عز و جل و ديگرى، عمل كردن براى خشنودى اوست . شناخت خداوند عز و جل آن است كه به يگانگى و مهرورزى و مهربان بودن و شكست ناپذيرى و دانش و توانايى و فرادستى بر همه چيز و اين كه او زيان رسانِ سودبخشِ چيره بر همه چيز است، شناخته شود .
امام صادق عليه السلام :به نام خداى رحمتگر مهربان. هيچ توان و نيرويى نيست ، مگر از جانب خداى والاى سترگ. خدا، خداوندگارِ فرشتگان و روح و پيامبران و فرستادگان است و بر كسانى كه در آسمان ها و زمين ها هستند، چيره است و آفريدگار همه چيز و مالك همه چيز است.
.
ص: 490
الإمام العسكريّ عليه السلام_ في شَرحِ «الم» _: الأَلِفُ حَرفٌ مِن حُروفِ قَولِ اللّهِ ، دَلَّ بِ_ «الأَلف» عَلى قَولِكَ اللّهُ ، ودَلَّ ب_ «اللاّم» عَلى قَولِكَ المَلِكِ العَظيمِ القاهِرِ لِلخَلقِ أَجمَعينَ ، ودَلَّ بِ_ «الميم» عَلى أَنَّهُ المَجيدُ المَحمودُ في كُلِّ أَفعالِهِ . (1)
.
ص: 491
امام عسكرى عليه السلام_ در تفسير آيه: «الم» _: الف، حرفى از حروف سخن خداست. با «الف»، بر گفتار تو: «اللّه » ، دلالت كرد. با «لام»، بر گفتار تو: «فرمان رواى سترگِ چيره بر همه آفريدگان» دلالت كرد و با «ميم»، بر ارجمند و ستوده بودنش در همه كارهايش دلالت كرد.
.
ص: 492
الفصل الرابع والخمسون: القديم ، الأزليّالقديم ، الأزلي لغةً«القديم» فعيل بمعنى فاعل من مادّة «قدم» وهو يدلّ على سَبْق ، ثمّ يتفرّع منه ما يقاربه ، يقولون: القِدَم: خلاف الحدوث ، ويقال: شيء قديم: إِذا كان زمانه سالفا ، ويقال: قَدَم ، يَقدُم ، قَدما ، أَي : تقدّم (1) ، بناءً على هذا ، القديم تارةً يستعمل في الموجود الذي ليس لوجوده ابتداء والموجود الذي لم يزل ، وتارةً يستعمل في الموجود الذي زمانه سالف. الأَزليّ ، نسبةً إِلى الأَزل ، قال الخليل: الأَزل: شدّة الزمان (2) . قال ابن فارس : «أَزل» أَصلان : الضيق ، والكذب ... أَمّا الأَزل الذي هو القِدَم ، فالأَصل ليس بقياس ، ولكنّه كلام موجز مُبدَل ، إِنّما كان «لم يزل» فأرادوا النسبة إِليه فلم يستقم ، فنسبوا إِلى يزل ، ثُمّ قلبوا الياء همزة فقالوا: أَزليّ (3) .
.
ص: 493
فصل پنجاه و چهارم : قديم، اَزَلىواژه شناسى «قديم» و «ازلى»صفت «قديم (ديرينه)»، فعيل به معناى فاعل از مادّه «قدم» است كه بر پيشى گرفتن دلالت دارد. آن گاه معانى نزديك از آن برگرفته مى شود . براى متضادّ «حدوث»، مى گويند : «قِدَم»، و گفته مى شود : «شى ءٌ قديم (شى ء كهنه)»، آن گاه كه زمان آن گذشته باشد. همچنين گفته مى شود : «قَدَم، يَقدُم، قَدما» يعنى: پيش آمد. بر اين پايه، «قديم»، گاه درباره موجودى به كار مى رود كه هستى آن، آغازى ندارد و موجودى هميشگى است، و گاه درباره موجودى به كار مى رود كه زمان آن، گذشته است. صفت «ازلى (هميشگى)» منسوب به ازل است. خليل مى گويد : «ازل»، يعنى شدّت زمان. ابن فارس گفته است : «ازل»، دو معنا دارد : تنگى و دروغ ... . امّا آن ازلى كه به معناى «قِدَم» است، از هيچ يك از اين دو معنا نيست ؛ بلكه گفتارى است كه كوتاه و دگرگون شده است. [آن در اصل،] «لم يزل» بوده است. خواستند به آن [«ياى» ]نسبت دهند [ و صفت نسبى بسازند] . درست (مطابق قاعده) نبود . پس به «يزل» نسبت دادند. سپس «ياء» را به همزه بدل ساختند و گفتند : «أَزَلىّ».
.
ص: 494
القديم ، الأزليّ في القرآن والحديثلم ترد صفة «القديم» و«الأَزليّ» في القرآن الكريم . وقيل في البحث اللغويّ أنّ الأَزليّ بمعنى القديم ، والقديم تارةً يستعمل في الموجود الذي ليس لوجوده ابتداء ، والموجود الذي لم يزل ، وتارةً يستعمل في الموجود الذي زمانه سالف . وعندما تنسب الأَحاديث القديم والأَزليّ إِلى ذات اللّه وصفاته الذاتيّة فإنّ المعنى الأَوّل هو المقصود ، وعندما تنسب ذلك إِلى المخلوقات وأَفعال اللّه كالإحسان والعفو والغفران فالمعنى الثاني هو المراد . ويمكن أن نشير من القسم الأَوّل إِلى أَلفاظٍ مثل: «القَديمُ ، المُبدِئُ الَّذي لا بَدءَ لَهُ» (1) ، و«القَديمُ لا يَكونُ حَديثا ولا يَفنى ولا يَتَغَيَّرُ» (2) ، و«لَن تَجتَمِعَ صِفَةُ الأَزَلِ وَالعَدَمِ وَالحُدوثِ وَالقِدَمِ في شَيءٍ واحِدٍ» (3) . ومن القسم الثاني إِلى أَلفاظ نحو: «وإِحسانِكَ القَديمِ إِلَيَّ» (4) ، و«إِن تَعفُ عَنّي فَقديما شَمَلَني عَفوُكَ وأَلبَسَتني عافِيَتُكَ» (5) ، و«يا مَن عَفوُهُ قَديمٌ» (6) . ومن الخليق بالذكر أَنّ الأَحاديث التي تحمل عنوان «صفة قدمه» المرتبطة بصفاته الذاتيّة سبحانه تشير إِلى المعنى الأَوّل للقديم ، وإِنّ قسما من الأَحاديث التي تحمل عنوان «ما رُوي في قدم أَسمائه وأَفعاله» المرتبطة بصفاته الفعليّة وأَفعاله تعالى تشير إِلى المعنى الثاني له .
.
ص: 495
قديم و ازلى، در قرآن و حديثدو صفت «قديم» و «ازلى» در قرآن كريم نيامده است. در بحث لغوى گفته شد كه ازلى، به معناى «قديم» است و قديم، گاه درباره موجودى به كار مى رود كه هستى آن، آغازى ندارد و موجودى هميشگى است و گاه درباره موجودى به كار مى رود كه زمان آن، گذشته است. در احاديث، هر گاه «قديم» و «ازلى» به ذات خدا و صفاتِ ذاتى او نسبت داده مى شوند، معناى اوّل، مقصود است و هر گاه به آفريده ها و افعال خدا (مانند: نيكى، گذشت و آمرزش) نسبت داده مى شود، معناى دوم، مراد است. از گونه نخست، مى توان به تعابيرى مانند : «القديم، المبدئ الّذى لا بدء له؛ ديرينه، آغازگرى است كه آغازى ندارد» و «القَديمُ لا يَكونُ حَديثا ولا يَفنى ولا يَتَغَيَّرُ ؛ ديرينه، نوپديد نيست و نابود نمى گردد و دگرگون نمى شود» و «لن تجتمع صفة الأزل و العدم و الحدوث و القدم فى شى ء واحد؛ هرگز وصف هميشگى و نيستى و نوپديدى و ديرينگى، در يك شى ء فراهم نمى آيد»، و از گونه دوم به تعابيرى مانند : «و إحسانك القديم إلىّ؛ و به نيكىِ ديرينه ات به من» و «إن تعفُ عنّى فقديما شملنى عفوك و ألبستنى عافيتك؛ و اگر از من درگذرى، از ديرباز، بخشايش تو مرا در بر گرفته و عافيت تو، مرا فرو پوشانده است!» و «يا من عفُوهُ قديم؛ اى آن كه بخشايش او ديرينه است!» اشاره كرد. درخور ذكر است كه احاديث موجود در ذيل عنوان «توصيف ديرينگى او» كه به صفات ذاتى خداوند عز و جل مرتبط اند، به معناى نخست «قديم»، و بخشى از احاديث موجود در ذيل عنوان «آنچه درباره ديرينگى نام ها و كارهاى خدا روايت شده است» كه به صفات فعلى و افعال خداى والا مربوط اند، به معناى دوم «قديم» اشاره دارند.
.
ص: 496
54 / 1صِفَةُ قِدَمِهِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :اللّهُمَّ أَنتَ اللّهُ .. . الشَّهيدُ القَديمُ ، العَلِيُّ العَظيمُ. (1)
عنه صلى الله عليه و آله :الحَمدُ للّهِِ المَلِكِ الرَّحيمِ ، الأَوَّلِ القَديمِ ، خالِقِ العَرشِ وَالسَّماواتِ وَالأَرَضينَ ... أَشهَدُ أَنَّ كُلَّ مَعبودٍ مِن عَرشِكَ إِلى قَرارِ أَرضِكَ باطِلٌ غَيرَ وَجهِكَ الكَريمِ المَعبودِ القَديمِ. (2)
الإمام عليّ عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الَّذي لا يَزولُ ولا يَزالُ ، الحَمدُ للّهِِ الَّذي كانَ قَبلَ كانَ ولا يوجَدُ لِكانَ مَوضِعٌ قَبلَهُ. (3)
عنه عليه السلام :لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ الَّذي لا حَيَّ مَعَهُ في دَيمومَةِ بَقائِهِ ، قَيّومٌ قَيّومٌ لا يَفوتُ شَيءٌ عِلمَهُ ولا يَؤُودُهُ (4) ، لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ الباقي بَعدَ كُلِّ شَيءٍ وآخِرَهُ ، دائِمٌ بِغَيرِ فَناءٍ ، ولا زَوالَ لِمُلكِهِ. (5)
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ المُتَوَحِّدِ بِالقِدَمِ وَالأَزَلِيَّةِ ، الَّذي لَيسَ لَهُ غايَةٌ في دَوامِهِ ولا لَهُ أَوَّلِيَّةٌ .. . هُوَ الباقي بِغَيرِ مُدَّةٍ. (6)
.
ص: 497
54 / 1توصيف ديرينگى اوپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خدايا! تو خداىِ ... گواه و ديرينه ، و بلندپايه و سترگى.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :ستايش، از آنِ خداى فرمان رواىِ مهربان است؛ نخستينِ ديرينه، آفريدگار عرش و آسمان ها و زمين ها ... . گواهى مى دهم كه هر پرستيده اى از عرش تو تا آرامگاه زمين، باطل است، جز وجه كريم پرستيده ديرينه تو.
امام على عليه السلام :ستايش، از آنِ خداست كه از ميان نمى رود و هماره هست! ستايش، از آنِ خداست كه پيش از «بود» ، بود و براى «بود»، جايگاهى پيش از او يافت نمى شود.
امام على عليه السلام :خدايى جز خدا نيست كه در جاودانگى بقايش، زنده اى با او نيست. پاينده است، پاينده است و چيزى از دانش او به در نمى رود و بر او گران نمى آيد. خدايى نيست جز خداى پايدارِ پس از همه چيزها و [ پس از ]پايان آنها. جاودانه بى نابودى است و فرمان روايى او، زوال ناپذير است.
امام على عليه السلام :ستايش، از آنِ خداى يگانه در ديرينگى و ازلى بودن است؛ كسى كه در جاودانگى، پايانى ندارد و سرآغازى ندارد ... . اوست پايدارِ بى مدّت.
.
ص: 498
عنه عليه السلام :إِنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالَى اسمُهُ _ عَلى ما وَصَفَ بِهِ نَفسَهُ بِالاِنفِرادِ وَالوَحدانِيَّةِ ، هُوَ النّورُ الأَزَلِيُّ القَديمُ الَّذي لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ ، لا يَتَغَيَّرُ ، ويَحكُمُ ما يَشاءُ ويَختارُ. (1)
عنه عليه السلام_ لَمّا سُئِلَ عَنِ الرَّبِّ مَتى كانَ؟ _: كانَ بِلا كَينونِيَّةٍ ، كانَ بِلا كَيفٍ ، كانَ لَم يَزَل بِلا كَمٍّ وبِلا كَيفٍ ، كانَ لَيسَ لَهُ قَبلٌ ، هُوَ قَبلَ القَبلِ بِلا قَبلٍ ولا غايَةٍ ولا مُنتَهىً ، اِنقَطَعَت عَنهُ الغايَةُ ، وهُوَ غايَةُ كُلِّ غايَةٍ. (2)
عنه عليه السلام :إِنّا لَمّا رَأَينا هذَا العالَمَ المُتَحَرِّكَ مُتَناهِيَةً أزمانُهُ وأعيانُهُ وحَرَكاتُهُ وأَكوانُهُ وجَميعُ ما فيهِ ، ووَجَدنا ما غابَ عنّا مِن ذلِكَ يَلحَقُهُ النِّهايَةُ ووَجدنَا العَقلَ يَتَعَلَّقُ بِما لا نِهايَةَ ، ولَولا ذلِكَ لَم يَجِدِ العَقلُ دَليلاً يُفَرِّقُ ما بَينَهُما ، ولَم يَكُن لَنا بُدٌّ مِن إِثباتِ ما لا نِهايَةَ لَهُ مَعلوما مَعقولاً أَبَدِيّا سَرمَدِيّا (3) لَيسَ بِمَعلومٍ أَنَّهُ مَقصورُ القُوى ، ولا مُقدورٌ ولا مُتَجَزِّئٌ ولا مُنقَسِمٌ ، فَوَجَبَ عِندَ ذلِكَ أَن يَكونَ ما لا يَتَناهى مِثلَ ما يَتَناهى. و إِذ قَد ثَبَتَ لَنا ذلِكَ فَقَد ثَبَتَ في عُقولِنا أَنَّ ما لا يَتَناهى هُوَ القَديمُ الأَزَلِيُّ ، وإِذا ثَبَتَ شَيءٌ قَديمٌ وشَيءٌ مُحدَثٌ فَقَدِ استَغنَى القَديمُ البارِئُ لِلأَشياءِ عَنِ المُحدَثِ الَّذي أَنشَأَهُ وبَرَأَهُ وأَحدَثَهُ ، وصَحَّ عِندَنا بِالحُجَّةِ العَقلِيَّةِ أَنَّهُ المُحدِثُ لِلأَشياءِ وأَنَّهُ لا خالِقَ إِلاّ هُوَ ، فَتَبارَكَ اللّهُ المُحدِثُ لِكُلِّ مُحدَثٍ ، الصّانِعُ لِكُلِّ مَصنوعٍ ، المُبتَدِعُ لِلأَشياءِ مِن غَيرِ شَيءٍ. (4)
.
ص: 499
امام على عليه السلام :خدا _ كه والاست و نام او بلندپايه است _ آن گونه كه خود را به يگانگى و يكتايىْ وصف نموده ، همان روشنايىِ ازلىِ ديرينه است كه چيزى مانند او نيست. دگرگونى نمى پذيرد و بدانچه بخواهد و برگزيند، حُكم مى كند.
امام على عليه السلام_ در پاسخ اين پرسش كه خداوندگار، از كِى بوده است؟ _: او بى هستى[ _ِ زائد بر ذات ]است . بى چگونگى است . هماره، بدون چندى و چگونگى است و قبلى نداشته است. او پيش از قبل، بوده است و بى قبل و بى پايان و بى نهايت است. پايان، از او باز ايستاد و او پايانِ هر پايانى است.
امام على عليه السلام :ما از آن جا كه اين جهان جنبنده را ديديم كه زمان ها و اعيان و جنبش ها و هستى هايش و همه آنچه در آن است، پايان پذيرند و يافتيم كه آنچه از آن كه بر ما پنهان است، به پايان مى پيوندد و يافتيم كه خِرد، به چيزى تعلّق مى گيرد كه پايانى نداشته باشد _ و اگر چنين نبود، خِرد دليلى نمى يافت كه ميان آن دو (امر پايان پذير و امر پايان ناپذير) جدايى افكنَد، و ما چاره اى جز اين نداريم كه امر پايان ناپذير را چنين اثبات كنيم كه دانسته اى معقول و ابدى و جاودانه است و چنان چيزى نيست كه معلوم باشد قواى اندكى دارد، و مقدور و تجزيه پذير و بخش پذير هم نيست، كه اگر چنين بود، واجب مى گرديد كه امر پايان ناپذير، همانند امر پايان پذير باشد، و آن گاه كه آن [نكته ها ]براى ما ثابت شد، در خردهايمان ثابت خواهد شد كه امر پايان ناپذير، همان ديرينه ازلى است و چون [وجودِ] شيئى ديرينه و شيئى نوپديد، ثابت گشت، [روشن است كه] ديرينه آفريننده اشيا، از نوپديدى كه آن را ساخته و آفريده و پديد آورده، بى نياز است، و با برهان عقلى، در نزد ما راست خواهد بود كه اوست پديد آورنده اشيا و آفريدگارى جز او نيست. پس والا و بلندپايه است پديد آورنده هر نوپديدى و سازنده هر ساخته اى و نوآورِ اشيا از نيستى.
.
ص: 500
الإمام الحسن عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الواحِدِ بِغَيرِ تَشبيهٍ ، الدّائِمِ بِغَيرِ تَكوينٍ .. . العَزيزِ لَم يَزَل قَديما فِي القِدَمِ. (1)
الإمام زين العابدين عليه السلام :اللّهُمَّ أَنتَ الوَلِيُّ المُرشِدُ .. . وَالرّازِقُ الكَريمُ وَالسّابِقُ القَديمُ. (2)
الإمام الباقر عليه السلام :اللّهُ الَّذي لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الحَيُّ القَيّومُ ، الدّائِمُ الدَّيمومُ ، القَديمُ الأَزَلِيُّ الأَبَدِيُّ ، بَديعُ السَّماواتِ وَالأَرضِ. (3)
التوحيد عن سليمان بن مهران :قُلتُ لِجَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ عليهماالسلام : هَل يَجوزُ أَن نَقولَ : إِنَّ اللّهَ عز و جل في مَكانٍ؟ فَقالَ : سُبحانَ اللّهِ وتَعالى عَن ذلِكَ ، إِنَّهُ لَو كانَ في مَكانٍ لَكانَ مُحدَثا ، لِأَنَّ الكائِنَ في مَكانٍ مُحتاجٌ إِلَى المَكانِ ، وَالاِحتِياجُ مِن صِفاتِ المُحدَثِ لا مِن صِفاتِ القَديمِ. (4)
الإمام الصادق عليه السلام :يا ذَا القُوَّةِ القَوِيَّةِ ، وَالقِدَمِ الأَزَلِيَّةِ. (5)
عنه عليه السلام_ في بَيانِ احتِجاجاتِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله _: ... ثُمَّ أَقبَلَ صلى الله عليه و آله عَلَى النَّصارى فَقالَ لَهُم : وأَنتُم قُلتُم : إِنَّ القَديمَ عز و جل اتَّحَدَ بِالمَسيحِ ابنِهِ ، فَمَا الَّذي أَرَدتُموهُ بِهذَا القَولِ؟ أَرَدتم أَنَّ القَديمَ صارَ مُحدَثا لِوُجودِ هذَا المُحدَثِ الَّذي هُوَ عيسى ، أَوِ المُحدَثِ الَّذي هُوَ عيسى صارَ قَديما لِوُجودِ القَديمِ الَّذي هُوَ اللّهُ ، أَو مَعنى قَولِكُم : إِنَّهُ اتَّحَدَ بِهِ أَنَّهُ اختَصَّهُ بِكَرامَةٍ لَم يُكرِم بِها أَحَدا سِواهُ. فَإِن أَرَدتُم أَنَّ القَديمَ صارَ مُحدَثا فَقَد أَبطَلتُم ؛ لِأَنَّ القَديمَ مُحالٌ أَن يَنقَلِبَ فَيَصيرَ مُحدَثا. و إِن أَرَدتُم أَنَّ المُحدَثَ صارَ قَديما فَقَد أَحَلتُم ؛ لِأَنَّ المُحدَثَ أَيضا مُحالٌ أَن يَصيرَ قَديما . و إِن أَرَدتم أَنَّهُ اتَّحَدَ بِهِ بِأَنَّهُ اختَصَّهُ وَاصطَفاهُ عَلى سائِرِ عِبادِهِ ، فَقَد أَقرَرتُم بِحُدوثِ عيسى وبِحُدوثِ المَعنَى الَّذِي اتَّحَدَ بِهِ مِن أَجلِهِ ، لِأَنَّهُ إِذا كانَ عيسى مُحدَثا وكانَ اللّهُ اتَّحَدَ بِهِ _ بِأَن أَحدَثَ بِهِ مَعنىً صارَ بِهِ أَكرَمَ الخَلقِ عِندَهُ _ فَقَد صارَ عيسى وذلِكَ المَعنى مُحدَثَينِ ، وهذا خِلافُ ما بَدَأَتُم تَقولونَهُ . (6)
.
ص: 501
امام حسن عليه السلام :ستايش، از آنِ خداست كه يگانه بى تشبيه، جاودانه بى پديد آمدن [ به وسيله كسى] ... و عزّتمند ، هماره ديرينه در ديرينگى است.
امام زين العابدين عليه السلام :خدايا! تويى سرپرست راهنما ... و روزى رسان كريم و پيشينِ ديرينه.
امام باقر عليه السلام :خدا كسى است كه جز او خدايى نيست؛ [خداى ]زنده پاينده و پايدارِ جاودانه و ديرينه ازلىِ ابدى و نوآورِ آسمان ها و زمين.
التوحيد_ به نقل از سليمان بن مهران _: به امام صادق عليه السلام گفتم : آيا رواست كه بگوييم: خداى عز و جلدر جايى است؟ فرمود : «خدا پيراسته و برتر از آن است. اگر او در جايى مى بود، نوپديد بود؛ زيرا باشنده در يك مكان، نيازمند به مكان است و نيازمندى، از اوصاف نوپديده است، نه از صفات ديرينه».
امام صادق عليه السلام :اى دارنده نيروى قوى و ديرينگى ازلى!
امام صادق عليه السلام_ در بيان احتجاج هاى پيامبر صلى الله عليه و آله _: ... سپس به مسيحيان روى كرد و به آنان فرمود : «و شما گفتيد : ديرينه (خداوند) با پسرش، مسيح، يكى گشته است. از اين سخن، چه مقصودى داريد؟ [ آيا] مقصودتان اين است كه ديرينه، به سبب وجود اين نوپديد _ كه همان عيسى است _ نوپديد گشته است، يا [ اين كه ]نوپديدى كه عيسى است، به سبب وجود ديرينه _ كه همان خداست _ ديرينه گشته است؟ و يا معناى گفتار شما كه مى گوييد: او (خدا) با او (عيسى) يكى گشته، اين است كه او را به كرامتى ويژه ساخته كه كسى جز او را آن كرامت نبخشيده است؟ اگر مقصود شما اين است كه ديرينه ، نوپديد گشته است، هر آينه ، سخنى باطل آورديد؛ زيرا محال است كه ديرينه دگرگون شود و نوپديد گردد. اگر مقصود شما اين است كه نوپديد، ديرينه گشته است، سخنى محال گفتيد؛ زيرا نوپديد نيز محال است كه ديرينه گردد. و اگر مقصود شما اين است كه او (خدا) با او يكى گشته و اين گونه او را [به كرامت خود ]ويژه ساخته و او را بر ديگر بندگانش برگزيده است، در اين صورت، به نوپديد بودن عيسى و به نوپديد بودن حقيقتى كه به سبب آن با او يكى گشته، اقرار كرده ايد؛ زيرا اگر عيسى نوپديد باشد و خدا با او يكى شده باشد (بدين گونه كه حقيقتى را در او پديد آورده باشد كه به سبب آن، گرامى ترينِ بندگان در نزد او گردد) ، [در اين صورت ، ]عيسى و آن حقيقت، نوپديد خواهند بود و اين ، بر خلاف گفتارى است كه در آغاز داشتيد».
.
ص: 502
التوحيد عن أبي بصير:أَخرَجَ أَبو عَبدِ اللّهِ عليه السلامحُقّا (1) ، فَأَخرَجَ مِنهُ وَرَقَةً فَإِذا فيها: سُبحانَ الواحِدِ الَّذي لا إِلهَ غَيرُهُ ، القَديمِ المُبدِئِ الَّذي لا بَديءَ (2) لَهُ ، الدّائِمِ الَّذي لا نَفادَ لَهُ. (3)
.
ص: 503
التوحيد_ به نقل از ابو بصير _: امام صادق عليه السلامدُرجى (صندوقچه اى) خارج كرد و از آن، برگه اى در آورد كه در آن، اين بود : «پيراسته است يگانه اى كه جز او خدايى نيست ؛ ديرينه آغازگرى كه آغازى ندارد و جاودانه اى كه پايانى ندارد».
.
ص: 504
الاحتجاج :مِن سُؤالِ الزِّنديقِ الَّذي سَأَلَ أَبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَن مَسائِلَ كَثيرَةٍ أَن قالَ : .. . مِن أَيِّ شَيءٍ خَلَقَ اللّهُ الأَشياءَ؟ قالَ عليه السلام : مِن لا شَيءٍ . فَقالَ : كَيفَ يَجيءُ مِن لا شَيءٍ شَيءٌ؟ قالَ عليه السلام : إِنَّ الأَشياءَ لا تَخلو أَن تَكونَ خُلِقَت مِن شَيءٍ أَو مِن غَيرِ شَيءٍ ؛ فَإِن كانَت خُلِقَت مِن شَيءٍ كانَ مَعَهُ فَإِنَّ ذلِكَ الشَّيءَ قَديمٌ ، وَالقَديمُ لا يَكونُ حَديثا ولا يَفنى ولا يَتَغَيَّرُ. (1)
الإمام الكاظم أو الرضا عليهماالسلام_ لَمّا سُئِلَ عَن أَدنَى المَعرِفَةِ _: الإِقرارُ بِأَنَّهُ لا إِلهَ غَيرُهُ ولا شِبهَ لَهُ ولا نَظيرَ ، وأَنَّهُ قَديمٌ مُثبَتٌ مَوجودٌ غَيرُ فَقيدٍ ، وأَنَّهُ لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ. (2)
الإمام الرضا عليه السلام :اِعلَم _ عَلَّمَكَ اللّهُ الخَيرَ _ إِنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ قَديمٌ وَالقِدَمُ صِفَتُهُ الَّتي دَلَّتِ العاقِلَ عَلى أَنَّهُ لا شَيءَ قَبلَهُ ولا شَيءَ مَعَهُ في دَيمومِيَّتِهِ ، فَقَد بانَ لَنا بِإِقرارِ العامَّةِ مُعجِزَةُ الصِّفَةِ أَنَّهُ لا شَيءَ قَبلَ اللّهِ ولا شَيءَ مَعَ اللّهِ في بَقائِهِ ، وبَطَلَ قَولُ مَن زَعَمَ أَنَّهُ كانَ قَبلَهُ أَو كانَ مَعَهُ شَيءٌ ، وذلِكَ أَنَّهُ لَو كانَ مَعَهُ شَيءٌ في بَقائِهِ لَم يَجُز أَن يَكونَ خالِقا لَهُ ؛ لِأَنَّهُ لَم يَزَل مَعَهُ فَكَيفَ يَكونُ خالِقا لِمَن لَم يَزَل مَعَهُ؟ ولو كانَ قَبلَهُ شَيءٌ كانَ الأَوَّلُ ذلِكَ الشَّيءَ لا هذا ، وكانَ الأَوَّلُ أَولى بِأَن يَكونَ خالِقا لِلأَوَّلِ ، ثُمَّ وَصَفَ نَفسَهُ _ تَبارَكَ وتَعالى _ بِأَسماءٍ دَعَا الخَلقَ إِذ خَلَقَهُم وتَعَبَّدَهُمَ وَابتَلاهُم إِلى أَن يَدعوهُ بِها ، فَسَمّى نَفسَهُ : سَميعا بَصيرا قادِرا قائِما ناطِقا ظاهِرا باطِنا لَطيفا خَبيرا قَوِيّا عَزيزا حَكيما عَليما. (3)
.
ص: 505
الاحتجاج :از جمله سؤال هاى بسيارى كه زنديقى از امام صادق عليه السلام پرسيد، اين بود كه گفت : ... خدا اشيا را از چه چيزى آفريد؟ فرمود : «از نيستى». گفت : چگونه از نيستى، چيزى [پديد ]مى آيد؟ فرمود : «اشيا از دو حال بيرون نيستند : يا از چيزى آفريده شده اند و يا از نيستى. اگر از چيزى آفريده شده باشند، آن چيز، ديرينه است و ديرينه، نوپديد نيست، و نابود نمى گردد و تغيير نمى پذيرد».
امام كاظم يا امام رضا عليهماالسلام_ در پاسخ پرسشى درباره پايين ترين درجه شناخت [خدا] _: اقرار كردن به اين كه جز او خدايى نيست و همانند و همسانى ندارد، و اين كه او ديرينه و ثابت و موجود و نامفقود است، و اين كه مانند او چيزى نيست .
امام رضا عليه السلام :بدان _ خدا تو را نيكى بياموزد _ كه خداى والا و بلندپايه، ديرينه است و ديرينگى، صفت اوست كه خردمند را بر اين، رهنمون است كه چيزى پيش از او نبوده و در جاودانگى اش چيزى با او نيست. پس با اقرار همگان بر اين صفت اعجازگر، بر ما روشن گشت كه چيزى پيش از خدا نبوده و چيزى با خدا در پايدارى او نيست. و سخن آن كه پنداشت كه پيش از او يا همراه او چيزى هست، باطل است؛ زيرا اگر با او در بقايش چيزى مى بود، روا نبود كه او آفريدگارِ آن باشد؛ زيرا آن، همواره با او بوده است. پس چگونه آفريدگارِ كسى باشد كه همواره با او بوده است؟! و اگر پيش از خدا چيزى مى بود، نخستين، آن شى ء بود، نه اين (خدا)، و نخستين (آن شى ء) ، سزاوارتر بود كه آفريدگارِ خدا باشد. پس، او خود را _ كه والا و بلندپايه است _ با نام هايى وصف كرد و آفريدگان را آن گاه كه آنان را آفريد و به بندگى گرفت و ايشان را آزمود، دعوت نمود كه او را به وسيله آنها بخوانند. پس، خود را شنوا، بينا، توانا، استوار، گويا، ظاهر، باطن، باريك بين، آگاه، نيرومند، عزّتمند، فرزانه و دانا ناميد.
.
ص: 506
التوحيد عن الحسين بن خالد :سَمِعتُ الرِّضا عَلِيَّ بنَ موسى عليهماالسلاميَقولُ : لَم يَزَلِ اللّهُ _ تَبارَكَ وتَعالى _ عَليما قادِرا حَيّا قَديما سَميعا بَصيرا . فَقُلتُ لَهُ : يَا ابنَ رَسولِ اللّهِ ، إِنَّ قَوما يَقولونَ : إِنَّهُ عز و جل لَم يَزَل عالِما بِعِلمٍ ، وقادِرا بِقُدرَةٍ ، وحَيّا بِحَياةٍ ، وقَديما بِقِدَمٍ ، وسَميعا بِسَمعٍ ، وبَصيرا بِبَصَرٍ . فَقالَ عليه السلام : مَن قالَ ذلِكَ ودانَ بِهِ فَقَدِ اتَّخَذَ مَعَ اللّهِ آلِهَةً أُخرى ، ولَيسَ مِن وِلايَتِنا عَلى شَيءٍ ، ثُمَّ قالَ عليه السلام : لَم يَزَلِ اللّهُ عز و جل عَليما قادِرا حَيّا قَديما سَميعا بَصيرا لِذاتِهِ ، تَعالى عَمّا يَقولُ المُشرِكونَ وَالمُشَبِّهونَ عُلُوّا كَبيرا. (1)
الإمام الجواد عليه السلام :هُوَ اللّهُ القَديمُ الَّذي لَم يَزَل وَالأَسماءُ وَالصِّفاتُ مَخلوقاتٌ ، وَالمَعاني وَالمَعنِيُّ بِها هُوَ اللّهُ الَّذي لا يَليقُ بِهِ الاِختِلافُ ولاَ الاِئتِلافُ ، وإِنَّما يَختَلِفُ ويَأتَلِفُ المُتَجَزِّئُ ، فَلا يُقالُ : اللّهُ مُؤتَلِفٌ ، ولا : اللّهُ قَليلٌ ، ولا كَثيرٌ ، ولكِنَّهُ القَديمُ في ذاتِهِ ؛ لِأَنَّ ما سِوَى الواحِدِ مُتَجَزِّئٌ ، وَاللّهُ واحِدٌ لا مُتَجَزِّئٌ .. . وما كانَ ناقِصا كانَ غَيرَ قَديمٍ ، وما كانَ غَيرَ قَديمٍ كانَ عاجِزا. (2)
الإمام العسكري عليه السلام :بِاسمِ اللّهِ العَلِيِّ العَظيمِ الحَليمِ الكَريمِ ، القَديمِ الَّذي لا يَزولُ. (3)
.
ص: 507
التوحيد_ به نقل از حسين بن خالد _: از على بن موسى الرضا عليه السلام شنيدم كه فرمود : «خدا _ كه والا و بلندپايه است _ هماره دانا، توانا، زنده، ديرينه، شنوا و بيناست». به ايشان گفتم : اى پسر پيامبر خدا! گروهى مى گويند : خداى عز و جل هماره با دانشى داناست و با توانايى اى تواناست و با زندگانى اى زنده است و با ديرينگى اى ديرينه است و با شنوايى اى شنواست و با بينايى اى بيناست. فرمود : «هر كه آن را بگويد و به آن باورمند باشد، هر آينه با خداوند عز و جلخدايان ديگرى بر گرفته است و از ولايت ما بهره اى ندارد ». آن گاه فرمود : «خداوند عز و جل هماره به ذات خود، دانا، توانا، زنده، ديرينه، شنوا و بيناست. او از آنچه شرك ورزان و همسان انگاران مى گويند، بسى والاتر است!».
امام جواد عليه السلام :اوست خداى ديرينه اى كه هماره بوده است و نام ها و صفات، آفريده هستند و معانى و مقصود از آنها، خدايى است كه ناهمسانى و سازوارى، شايسته او نيست؛ زيرا [موجودِ ]تجزيه پذير، ناهمگون مى شود و سازوارى مى پذيرد. پس نمى توان گفت : «خدا سازوار است» و نه [مى توان گفت] : «خدا كم است» و نه: «بسيار است». او در ذات خود، ديرينه است؛ زيرا هرچيزى جز [موجود ]يگانه، تجزيه پذير است، و خدا يگانه است، نه تجزيه پذير ... و آنچه ناقص است، ناديرينه است و آنچه ناديرينه است، ناتوان است.
امام عسكرى عليه السلام :به نام خداى بلندپايه سترگِ بردبارِ كريمِ ديرينه اى كه زوال نمى پذيرد.
.
ص: 508
الأمان :عوذَةٌ رُوِيَ أَنَّها وُجدِتَ في قائِمِ سَيفِ مَولانا عَلِيِّ بنِ أَبي طالِبٍ _ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ _ وكانَت في قائِمِ سَيفِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وهِيَ : بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، يا أللّهُ يا أللّهُ يا أللّهُ ، أَسأَ لُكَ يا مَلِكَ المُلوكِ ، الأَوَّلَ القَديمَ الأَبَدِيَّ الَّذي لا يَزولُ ولا يَحولُ (1) . (2)
راجع : ج 4 ص 166 (التفكّر في حدوث العالَم) .
54 / 2كانَ اللّهُ وَلَم يَكُن مَعَهُ شَيءٌرسول اللّه صلى الله عليه و آله :كانَ اللّهُ ولَم يَكُن شَيءٌ غَيرَهُ . (3)
عنه صلى الله عليه و آله :كانَ اللّهُ ولَم يَكُن شَيءٌ قَبلَهُ . (4)
عنه صلى الله عليه و آله :كانَ اللّهُ ولا شَيءَ غَيرُهُ . (5)
عنه صلى الله عليه و آله :كانَ اللّهُ ولَيسَ شَيءٌ غَيرَهُ . (6)
.
ص: 509
الأمان :گفته اند تعويذى در دسته شمشير سرورمان، على بن ابى طالب _ كه درودهاى خدا بر او باد _ ، يافت شده كه [ پيش از آن ، ] در دسته شمشير پيامبر خدا بوده است و آن، اين است : «به نام خداى رحمتگر مهربان. اى خدا، اى خدا، اى خدا! از تو درخواست مى كنم، اى فرمان رواى فرمان روايان! اى نخستينِ ديرينه و اى جاودانه اى كه از ميان نمى رود و دگرگون نمى شود!».
ر . ك : ج 4 ص 167 (انديشيدن در نوپديد بودن جهان).
54 / 2خدا بود و چيزى با او نبودپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خدا بود و هيچ چيزى جز او نبود.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خدا بود و هيچ چيزى پيش از او نبود.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خدا بود و هيچ چيزى جز او نبود.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خدا بود و چيزى جز او نبود.
.
ص: 510
الإمام الباقر عليه السلام :كانَ اللّهُ ولا شَيءَ غَيرُهُ ، لا مَعلومٌ ولا مَجهولٌ . (1)
عنه عليه السلام :كانَ اللّهُ عز و جل ولا شَيءَ غَيرُهُ، ولَم يَزَل عالِما بِما يَكونُ، فَعِلمُهُ بِهِ قَبلَ كَونِهِ كَعِلمِهِ بِهِ بَعدَ كَونِهِ . (2)
عنه عليه السلام :إِنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ كانَ ولا شَيءَ غَيرُهُ، نورا لا ظَلامَ فيهِ، وصادِقا لا كِذبَ فيهِ، وعالِما لا جَهلَ فيه، وحَيّا لا مَوتَ فيهِ، وكَذلِكَ هُوَ اليَومُ، وكَذلِكَ لا يَزالُ أَبَدا . (3)
الكافي عن محمّد بن عطيّة :جاءَ رَجُلٌ إِلى أَبي جَعفَرٍ عليه السلام مِن أَهلِ الشّامِ مِن عُلَمائِهِم ، فَقالَ : يا أَبا جَعفَرٍ ، جِئتُ أَسأَ لُكَ عَن مَسأَلَةٍ قَد أَعيَت عَلَيَّ أَن أَجِدَ أَحَدا يُفَسِّرُها ، وقَد سَأَلتُ عَنها ثَلاثَةَ أَصنافٍ مِنَ النّاسِ ، فَقالَ كُلُّ صِنفٍ مِنهُم شَيئا غَيرَ الَّذي قالَ الصِّنفُ الآخَرُ . فَقالَ لَهُ أَبو جَعفَرٍ عليه السلام : ما ذاكَ؟ قالَ : فَإِنّي أَسأَ لُكَ عَن أَوَّلِ ما خَلَقَ اللّهُ مِن خَلقِهِ؟ فَإِنَّ بَعضَ مَن سَأَلتُهُ قالَ : القَدَرُ ، وقالَ بَعضُهُمُ : القَلَمُ ، وقالَ بَعضُهُمُ : الرّوحُ . فَقالَ أَبو جَعفَرٍ عليه السلام : ما قالوا شَيئا ، أُخبِرُكَ أنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ كانَ ولا شَيءَ غَيرُهُ ، وكانَ عَزيزا ولا أَحَدَ كانَ قَبلَ عِزِّهِ ، وذلِكَ قَولُهُ : «سُبْحَ_نَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ» (4) وكانَ الخالِقُ قَبلَ المَخلوقِ ، ولَو كانَ أَوَّلُ ما خَلَقَ مِن خَلقِهِ الشَّيءَ مِنَ الشَّيءِ إِذا لَم يَكُن لَهُ انقِطاعٌ أَبَدا ، ولَم يَزَلِ اللّهُ إِذا ومَعَهُ شَيءٌ لَيسَ هُوَ يَتَقَدَّمُهُ ، ولكِنَّهُ كانَ إِذ لا شَيءَ غَيرُهُ ، وخَلَقَ الشَّيءَ الَّذي جَميعُ الأَشياءِ مِنهُ ؛ وهُوَ الماءُ الَّذي خَلَقَ الأَشياءَ مِنهُ . (5)
.
ص: 511
امام باقر عليه السلام :خدا بود و چيزى، نه شناخته و نه ناشناخته، جز او نبود .
امام باقر عليه السلام :خدا بود و هيچ چيزى جز او نبود و هماره به آنچه خواهد بود ، داناست، و دانش او به آن پيش از بودن آن، چون دانش او به آن پس از بودن آن است.
امام باقر عليه السلام :خدا _ كه والا و بلندپايه است _ بود و هيچ چيزى جز او نبود؛ روشنايى اى كه هيچ تاريكى اى در او نبود و راستگويى كه هيچ دروغى در او نبود و دانايى كه هيچ نادانى اى در او نبود و زنده اى كه هيچ مرگى در او نبود و او امروز نيز چنان است و هماره تا ابد، آن سان خواهد بود.
الكافى_ به نقل از محمّد بن عطيّه _: مردى از عالمان اهل شام، نزد امام باقر عليه السلامآمد و گفت : اى ابو جعفر! آمده ام از تو پرسشى بكنم، كه از يافتن كسى كه آن را تفسير كند، در مانده ام. درباره آن از سه گروه از مردمان پرسيده ام و هر گروهى از ايشان، پاسخى غير از پاسخ گروه ديگر داده است. اما باقر عليه السلامبه او فرمود : «پرسشت چيست؟». گفت : من از تو درباره نخستين چيزى كه خدا از ميان آفريده هايش آفريده، مى پرسم. برخى از كسانى كه از آنان پرسيده ام، گفته اند : قَدَر است و برخى از ايشان گفته اند : قلم، و برخى گفته اند : روح. امام باقر عليه السلام فرمود : «چيزى نگفته اند! من، تو را آگاه مى كنم. خداى والا و بلندپايه بود و چيزى جز او نبود، و عزّتمند بود و كسى پيش از عزّتش نبود، و آن، [معناى ]سخن خداست كه : «پروردگار تو، پروردگار عزّت ، از آنچه وصف مى كنند، پيراسته است» ، و آفريدگار، پيش از آفريده بود و اگر نخستين چيزى كه از آفريده هايش آفريد، چيزى [برآمده] از چيز [ديگر] بود، در اين صورت، آن چيز تا ابد پايانى نداشت و در اين صورت، همواره با خدا چيزى بود كه او (خدا) بر آن پيشى نداشت؛ ولى او بود، آن گاه كه جز او چيزى نبود. و چيزى را آفريد كه همه اشيا از آن است و آن، ماء (1) است كه اشيا را از آن آفريد».
.
ص: 512
الإمام الصادق عليه السلام :كانَ اللّهُ ولَم يَكُن مَعَهُ شَيءٌ . (1)
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الَّذي كانَ إِذ لَم يَكُن شَيءٌ غَيرَهُ، وكَوَّنَ الأَشياءَ . (2)
الإمام الرضا عليه السلام_ في بَيان بُطلانِ قَولِ مَن زَعَمَ أَنَّهُ تَعالى كانَ مَعَهُ شَيءٌ _: لَو كانَ مَعَهُ شَيءٌ في بَقائِهِ لَم يَجُز أَن يَكونَ خالِقا لَهُ ؛ لِأَنَّهُ لَم يَزَل مَعَهُ ، فَكَيفَ يَكونُ خالِقا لِمَن لَم يَزَل مَعَهُ ؟ (3)
عنه عليه السلام_ لَمّا سَأَلَهُ عِمرانُ الصّابي : أَخبِرني ؛ نُوَحِّدُ اللّهَ بِحَقيقَةٍ أَم نُوَحِّدُهُ بِوَصفٍ؟ _: إِنَّ النُّورَ البَديءَ الواحِدَ الكَونَ الأَوَّلَ واحِدٌ لا شَريكَ لَهُ ولا شَيءَ مَعَهُ ، فَردٌ لا ثانِيَ مَعَهُ ، ولا مَعلومَ ولا مَجهولَ ، ولا مُحكَمَ ولا مُتَشابِهَ . (4)
عنه عليه السلام :اِعلَم _ عَلَّمَكَ اللّهُ الخَيرَ _ أَنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ قَديمٌ، وَالقِدَمُ صِفَتُهُ الَّتي دَلَّت العاقِلَ عَلى أَنَّهُ لا شَيءَ قَبلَهُ ولا شَيءَ مَعَهُ في دَيمومِيَّتِهِ، فَقَد بانَ لَنا بِإِقرارِ العامَّةِ مُعجِزَةُ الصِّفَةِ أَنَّهُ لا شَيءَ قَبلَ اللّهِ ولا شَيءَ مَعَ اللّهِ في بَقائِهِ، وبَطَلَ قَولُ مَن زَعَمَ أَنَّهُ كانَ قَبلَهُ أَو كانَ مَعَهُ شَيءٌ ، وذلِكَ أَنَّهُ لَو كانَ مَعَهُ شَيءٌ في بَقائِهِ لَم يَجُز أَن يَكونَ خالِقا لَهُ ؛ لِأَنَّهُ لَم يَزَل مَعَهُ، فَكَيفَ يَكونُ خالِقا لِمَن لَم يَزَل مَعَهُ، ولَو كانَ قَبلَهُ شَيءٌ كانَ الأَوَّلُ ذلِكَ الشَّيءَ لا هذا؟ وكانَ الأَوَّلُ أَولى بِأَن يَكونَ خالِقا لِلأَوَّلِ (5) . (6)
.
ص: 513
امام صادق عليه السلام :خدا بود و چيزى با او نبود.
امام صادق عليه السلام :ستايش، خداىْ راست كه آن گاه كه چيزى جز او نبود، بود و اشيا را پديد آورد.
امام رضا عليه السلام_ در بيان بطلان گفتار آن كه پنداشت كه با خداى متعال، چيزى هست _: اگر با او در بقايش چيزى مى بود، روا نبود كه آفريدگارِ آن [چيز ]باشد؛ زيرا آن همواره با او بوده است. پس چگونه آفريدگارِ كسى باشد كه همواره با او بوده است؟
امام رضا عليه السلام_ هنگامى كه عمران صابى از ايشان پرسيد : به من خبر بده كه: خدا را در ذات، يگانه مى دانيم، يا در وصف؟ _: همانا نورِ آغازگرِ يگانهْ هستىِ نخستين، يكتاست. انبازى ندارد و چيزى با او نيست. يكتاست و دومى با او نيست، و نه دانسته است و نه نادانسته، و نه محكم است و نه متشابه. (1)
امام رضا عليه السلام :بدان _ خدا تو را نيكى بياموزد _ كه خداى والا و بلندپايه، ديرينه است و ديرينگى، صفت اوست كه خرمند را بر اين رهنمون است كه چيزى پيش از او نبوده و در جاودانگى اش چيزى با او نيست. پس با اقرار همگان بر اين صفت اعجازگر، بر ما روشن گشت كه چيزى پيش از خدا نبوده و چيزى با خدا در پايدارى او نيست. و سخن آن كه پنداشت كه پيش از او يا با او چيزى هست، باطل است؛ زيرا اگر با او در بقايش چيزى مى بود، روا نبود كه او آفريدگارِ آن باشد ؛ زيرا آن، همواره با او بوده است. پس چگونه آفريدگارِ كسى باشد كه همواره با اوبوده است؟! و اگر پيش از خدا چيزى مى بود، نخستين، آن شى ء بود، نه اين (خدا)، و نخستين (آن شى ء) ، سزاوارتر بود كه آفريدگارِ خدا باشد.
.
ص: 514
الكافي عن أبي هاشم الجعفري :كُنتُ عِندَ أَبي جَعفَرٍ الثّانِي عليه السلام ، فَسَأَلَهُ رَجُلٌ فَقالَ : أَخبِرني عَنِ الرَّبِّ _ تَبارَكَ وتَعالى _ لَهُ أَسماءٌ وصِفاتٌ في كِتابِهِ؟ وأَسماؤُهُ وصِفاتُهُ هِيَ هُوَ؟ فَقالَ أَبو جَعفَرٍ عليه السلام : إِنَّ لِهذَا الكَلامِ وَجهَينِ؛ إِن كُنتَ تَقولُ : «هِيَ هُوَ» أَي إِنَّهُ ذو عَدَدٍ وكَثرَةٍ ، فَتَعالَى اللّهُ عَن ذلِكَ . وإِن كُنتَ تَقولُ : هذِهِ الصِّفاتُ وَالأَسماءُ لَم تَزَل ، فَإِنَّ «لَم تَزَل» مُحتَمِلٌ (1) مَعنَيَينِ؛ فَإِن قُلتَ : لَم تَزَل عِندَهُ في عِلمِهِ وهُوَ مُستَحِقُّها ، فَنَعَم ، وإِن كُنتَ تَقولُ : لَم يَزَل تَصويرُها وهِجاؤُها وتَقطيعُ حُروفِها ، فَمَعاذَ اللّهِ أَن يَكونَ مَعَهُ شَيءٌ غَيرُهُ ، بَل كانَ اللّهُ ولا خَلقَ ، ثُمَّ خَلَقَها وَسيلَةً بَينَهُ وبَينَ خَلقِهِ ، يَتَضَرَّعونَ بِها إِلَيهِ ويَعبُدونَهُ ، وهِيَ ذِكرُهُ ، وكانَ اللّهُ ولا ذِكرَ ، وَالمَذكورُ بِالذِّكرِ هُوَ اللّهُ القَديمُ الَّذي لَم يَزَل . (2)
الإمام الهادي عليه السلام_ لَمّا سُئِلَ عَنِ التَّوحيدِ فَقيلَ لَهُ : لَم يَزَل اللّهُ وَحدَهُ لا شَيءَ مَعَهُ، ثُمَّ خَلَقَ الأَشياءَ بَديعا وَاختارَ لِنَفسِهِ الأَسماءَ، ولَم تَزَلِ الأَسماءُ وَالحُروفُ لَهُ مَعَهُ قَديمَةً؟ قالَ _: لَم يَزَلِ اللّهُ مَوجودا ثُمَّ كَوَّنَ ما أَرادَ . (3)
راجع : ص 56 (الحدوث) و 82 (اُصول أزليّة) ، ج 5 ص 274 (الفصل الثالث : الأَوّل ، الآخِر) .
.
ص: 515
الكافى_ به نقل از ابو هاشم جعفرى _: نزد امام جواد عليه السلام بودم. مردى از ايشان پرسشى كرد و گفت : مرا از خداوندگارم _ كه والا و بلندپايه است _ آگاه كن. آيا نام ها و صفاتى براى خود در كتابش دارد؟ و آيا نام ها و صفات او، همان اويند؟ امام جواد عليه السلام فرمود : «اين سخن، دو وجه دارد : اگر مى گويى: آنها اويند ، به اين معنا كه او داراى شماره و كثرت است، خدا از آن بالاتر است، و اگر مى گويى كه: اين نام ها و صفات، هماره بوده اند ، [تعبيرِ ] هماره بوده اند ، تاب دو معنا را دارد : اگر گفتى: هماره نزد او [يعنى ]در دانش اويند و او سزاوار آنهاست، آرى [ ، چنين است]! و اگر مى گويى كه: صورت آنها و هجاى آنها و بُرش حروف آنها هماره هست، پناه بر خدا كه با او چيزى جز او بوده باشد! بلكه خدا بود و هيچ آفريده اى نبود. سپس آنها (نام ها و صفات) را وسيله اى ميان خود و آفريدگانش آفريد كه به وسيله آنها بر آستان او مويه كنند و او را بپرستند ، و آنها [وسيله ]يادكرد اويند. و خدا بود و هيچ يادكردى نبود، و ياد شده با يادكرد، همان خداى ديرينه است كه ازلى است».
امام هادى عليه السلام_ هنگامى كه از ايشان درباره توحيد ، پرسش شد و به ايشان گفته شد : [آيا چنين است كه ]خدا هماره يكتا بود و هيچ چيزى با او نبود و سپس اشيا را به نوآورى آفريد و براى خود ، نام ها را برگزيد و هماره نام ها و حروفِ او به ديرينگىِ اوست؟ _: خدا هميشه موجود بود. سپس آنچه را خواست ، به وجود آورد.
ر . ك : ص 57 (نو به نو شدن) و 83 (موادّ ازلى) ، ج 5 ص 275 (فصل سوم : اوّل ، آخر) .
.
ص: 516
كاوشى در حديث «خدا بود و چيزى با او نبود»در جوامع حديثى، حديثِ «خدا بود و چيزى با او نبود» با تعابير مختلف و متنوّعى نقل شده است، از جمله : «خدا بود و هيچ چيزى جز او نبود» و «آن گاه كه چيزى جز او نبود، او بود» و «خدا هماره موجود بود. سپس آنچه را خواست ، به وجود آورد» و «خدا بود و هيچ آفريده اى نبود» و «هيچ چيزى پيش از او نبوده است و هيچ چيزى در جاودانگى اش با او نيست». اين گونه احاديث ، در مقام اثبات يگانگى خدا در داشتن صفت «قديم (ديرينه)» و نيز اثبات نوپديد بودن جهان هستند، نه صرفا اثبات صفت ديرينگى براى خداوند. نقل شده است كه وقتى جُنَيد، (1) حديثِ «خدا بود و چيزى با او نبود» را شنيد، گفت : اينك نيز همان گونه است كه بود. جُنيد با افزودن اين عبارت ، در صدد بيان «وحدت وجود» بوده است و در مقام فهماندن اين مطلب كه در سراى هستى ، جز خدا كسى نيست و همان گونه كه پيش تر، چيزى با خدا نبوده است، اكنون هم چيزى با خدا نيست و هم اكنون با قبل، تفاوتى ندارد. يادآور مى شويم كه مفاد گفته جُنيد ، با مفاد احاديث ياد شده ،
.
ص: 517
يكى نيست ؛ زيرا اين احاديث ، در صدد اثبات تفاوت ميان اكنون و قبل هستند، با اين مضمون كه: پيش تر، خدا بود و چيزى آفريده نشده بود ؛ ولى هم اكنون ، آفريده ها آفريده شده اند. از اين رو، صفت «ديرينه بودن»، منحصر در خداست و موجودات ديگر، نوپديداند و در اكنون، واقعا وجود دارند. در برخى احاديث آمده است: «خدا ، هماره موجود بود . سپس آنچه را خواست، آفريد»، «آن گاه كه چيزى جز او نبود، او بود و [سپس] اشيا را پديد آورد» و «خدا ، هماره تنها بود و چيزى با او نبود. سپس اشيا را آفريد». بر اين پايه، پيش از آفرينش با پس از آفرينش، تفاوت واقعى دارد ؛ زيرا پيش تر ، آفريده ها نبوده اند ؛ ولى اكنون واقعا موجودند. در حديثى از امام رضا عليه السلامدر اثبات يگانگى خدا در صفت «ديرينگى» و اثبات نوپديد بودن آفريده ها آمده است : «اگر با او (خدا) در پايدارى اش چيزى مى بود، روا نبود كه او آفريدگارِ آن باشد» . به عبارت ديگر، لازمه آفرينش، آن است كه «خدا باشد و چيزى با او نبوده باشد» و آن گاه خداوند، اشيا را بيافريند. برخى كوشيده اند تا براى عبارت جُنيد، مستند روايى بيابند. در نتيجه، حديث امام كاظم عليه السلامرا _ كه مى فرمايد : «خداى والا و بلندپايه، هماره بى زمان و مكان بود و اكنون، چنان است كه بود» _ با عبارت جنيد، يكى دانسته اند، در حالى كه اين حديث ، هيچ ارتباطى با سخن جُنيد و اساسا با حديثِ «خدا بود و چيزى با او نبود» ندارد ؛ زيرا در حديث امام كاظم عليه السلامآمده است كه خدا در گذشته ، زمان و مكان نداشت و اكنون نيز چنين است ؛ يعنى خداى سبحان ، چه پيش از آفرينش و چه پس از آن ، محدود به زمان و مكان نيست، همان گونه كه مى گوييم : خدا دانا بود و اكنون ، همچنان است كه بود. بنا بر اين، در اين حديث، سخنى درباره آفريده ها و نوپديدىِ آنها و نفى ديرينگى از آنها و اثبات يگانه بودن خدا در صفت «ديرينگى» نيامده است.
.
ص: 518
54 / 3ما رُويَ في قِدَمِ أَسمائِهِ وَأَفعالِهِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :الحَمدُ للّهِِ الَّذي كانَ في أَوَّلِيَّتِهِ وَحدانِيّا ، وفي أَزَلِيَّتِهِ مُتَعَظِّما بِالإِلهِيَّةِ ، مُتَكَبِّرا بِكِبرِيائِهِ وجَبَروتِهِ (1) ، ابتَدَأَ مَا ابتَدَعَ وأَنشَأَ ما خَلَقَ عَلى غَيرِ مِثالٍ كانَ سَبَقَ بِشَيءٍ مِمّا خَلَقَ ، رَبُّنَا القَديمُ بِلُطفِ رُبوبِيَّتِهِ. (2)
عنه صلى الله عليه و آله :إِذا أَماتَ اللّهُ الخَلائِقَ ولَم يَبقَ شَيءٌ لَهُ روحٌ يَقولُ اللّهُ عز و جل : يا مَلِكَ المَوتِ .. . أَذَقتَ عِبادي و أَنبِيائي وأَوِليائي ورُسُلِيَ المَوتَ ، وقَد سَبَقَ في عِلمِيَ القَديمِ _ وأَنَا عَلاّمُ الغُيوبِ _ أَنَّ كُلَّ شَيءٍ هالِكٌ إِلاّ وَجهي ، وهذِهِ نَوبَتُكَ. (3)
عنه صلى الله عليه و آله :اللّهُمَّ إِنّي أَسأَ لُكَ بِاسمِكَ يا أللّهُ .. . يا عَظيمُ يا قَديمُ .. . يا مَن هُوَ في مُلكِهِ مُقيمٌ ، يا مَن هُوَ في سُلطانِهِ قَديمٌ .. . يا مَن هُوَ في حِكمَتِهِ لَطيفٌ ، يا مَن هُوَ في لُطفِهِ قَديمٌ .. . يا أَحكَمَ مِن كُلِّ حَكيمٍ ، يا أَقدَمَ مِن كُلِّ قَديمٍ .. . يا عَظيمَ المَنِّ ، يا كَثيرَ الخَيرِ ، يا قَديمَ الفَضلِ ، يا دائِمَ اللُّطفِ .. . يا جَميلَ الثَّناءِ ، يا قَديمَ السَّناءِ (4) .. . يا مَن هُوَ في حِكمَتِهِ عَظيمٌ ، يا مَن هُوَ في إِحسانِهِ قَديمٌ .. . يا مَن مُلكُهُ قَديمٌ ، يا مَن فَضلُهُ عَميمٌ ، يا مَن عَرشُهُ عَظيمٌ. (5)
عنه صلى الله عليه و آله :يا قَديمَ الإِحسانِ بِأَهلِ السَّماواتِ وَالأَرضِ يا أللّهُ. (6)
.
ص: 519
54 / 3آنچه درباره ديرينگىِ نام ها و كارهاى او روايت شده استپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :ستايش، خداى راست كه در اوّل بودن، يگانه است، و در ازلى بودن، با خدايى[ اش] ، سترگ است، و با عظمت و چيرگىِ خود، بسيار بزرگ است. آنچه را نوآورى نمود، آغازگرى كرد و آنچه را آفريد، بى نمونه اى كه پيش تر از آن باشد، پديد آورد. خداوندگار ما، به لطف خداوندگارى اش، ديرينه است.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آن گاه كه خداوند، آفريدگان را مى ميراند و شى ءِ جاندارى باقى نمى ماند، خداى عز و جل مى گويد : «اى فرشته مرگ! ... مرگ را به بندگان و پيامبران و دوستان و رسولانم چشاندى و از پيش تر در دانش ديرين من _ و منم بسياردانِ نهان ها _ آمده كه همه چيز ، از ميان رفتنى است ، جز وجه من! اينك ، نوبت توست».
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خدايا! من از تو درخواست مى كنم به نامت، اى خدا! ... اى سترگ ، اى ديرينه! ... اى آن كه در فرمان روايى خود ، پايدار است ! اى كسى كه در سلطه خود ، ديرينه است! ... اى كسى كه در فرزانگى خود، ريزبين است! اى آن كه در لطف خود، ديرينه است! ... اى فرزانه تر از هر فرزانه اى ، اى ديرينه تر از هر ديرينه اى! ... اى سترگْ نعمت ، اى بسيار نيكويى كننده ، اى ديرينه بخشش ، اى پيوسته لطف ، اى زيبا ستايش ، اى ديرينه والايى! ... اى آن كه در فرزانگى اش سترگ است، اى آن كه در نيكى كردنش ديرينه است! ... اى آن كه فرمان روايى اش ديرينه است ، اى آن كه بخشش او فراگير است ، اى آن كه عرش او سترگ است!
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اى ديرينه نيكى كننده به اهل آسمان ها و زمين، اى خدا!
.
ص: 520
الإمام عليّ عليه السلام :اللّهُمَّ إِنّي أَسأَ لُكَ بِاسمِكَ المَكنونِ المَخزونِ الطُّهرِ الطّاهِرِ المُبارَكِ ، وأَسأَ لُكَ بِاسمِكَ العَظيمِ وسُلطانِكَ القَديمِ. (1)
عنه عليه السلام :اللّهُمَّ. .. لَكَ الحَمدُ وَلِيَّ الحَمدِ ، ولَكَ الحَمدُ مالِكَ الحَمدِ ، ولَكَ الحَمدُ قَديمَ الحَمدِ ، ولَكَ الحَمدُ صادِقَ الوَعدِ. (2)
عنه عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: لَكَ المَنُّ القَديمُ ، وَالسُّلطانُ الشّامِخُ. (3)
عنه عليه السلام :اللّهُمَّ إِنّي أَحمَدُكَ وأَنتَ لِلحَمدِ أَهلٌ عَلى حُسنِ صُنعِكَ إِلَيَّ ، وتَعَطُّفِكَ عَلَيَّ ، وعَلى ما وَصَلتَني بِهِ من نورِكَ ، وتَدارَكتَني بِهِ مِن رَحمَتِك ، وأَسبَغتَ عَلَيَّ مِن نِعمَتِكَ ، فَقَدِ اصطَنَعتَ عِندي يا مَولايَ ما يَحِقُّ لَكَ بِهِ جَهدي وشُكري لِحُسنِ عَفوِكَ وبَلائِكَ القَديمِ عِندي. (4)
الإمام الحسين عليه السلام :ثُمَّ إِذ خَلَقتَني مِن حُرّ (5) الثَّرى لَم تَرضَ لي يا إِلهي بِنِعمَةٍ دونَ أُخرى ، ورَزَقتَني مِن أنواعِ المَعاشِ وصُنوفِ الرِّياشِ ، بِمَنِّكَ العَظيمِ عَلَيَّ ، وإِحسانِكَ القَديمِ إِلَيَّ ، حَتّى إِذا أَتمَمتَ عَلَيَّ جَميعَ النِّعَمِ ، وصَرَفتَ عَنّي كُلَّ النِّقَمِ ... (6)
.
ص: 521
امام على عليه السلام :خدايا! من از تو درخواست مى كنم به نامِ پوشيده اندوخته پاكِ پاكيزه پُربركتت ، و از تو مى خواهم به نام سترگت و سلطه ديرينه ات.
امام على عليه السلام :خدايا! ... ستايش، تو راست ، اى سرپرست ستايش! و ستايش، تو راست، اى فرمان رواى ستايش! و ستايش، تو راست، اى ديرينه ستايش! و ستايش، تو راست، اى راست وعده!
امام على عليه السلام_ در دعا _: تو راست نعمت ديرينه و سلطه والا.
امام على عليه السلام :خدايا! تو را مى ستايم ؛ چرا كه تو به خاطر احسان شايسته ات بر من، و مهرورزى ات با من، و به خاطر آنچه از روشنايى ات به من پيوند زدى، و آنچه با رحمتت مرا دريافتى و آنچه از نعمتت كه بر من تمام گرداندى، سزاوار ستايشى! مولاى من! بى گمان، آن سان بر من نيكى كردى كه در برابر آن، تلاش و سپاس گزارى ام براى تو به دليل نيكويى بخشايشت و آزمون ديرينه ات نزد من، سزاوار گشت.
امام حسين عليه السلام :پس هنگامى كه مرا از خاكِ پاكِ نمناك آفريدى _ اى خداى من _ براى من به نعمتى به جاى [نعمتى ]ديگر، خشنود نشدى و به من، انواع معاش [زندگى ]و گونه هاى جامه فاخر (1) را روزى كردى، با نعمت دادن سترگت بر من و نيكى كردن ديرينه ات به من، تا اين كه همه نعمت ها را بر من تمام ساختى و همه كيفرها را از من باز گرداندى.
.
ص: 522
الإمام زين العابدين عليه السلام :سَيِّدي أَنَا أَسأَ لُكَ ما لا أَستَحِقُّ ، وأَنتَ أَهلُ التَّقوى وأَهلُ المَغفِرَةِ ، فَاغفِر لي وأَلبِسني مِن نَظَرِكَ ثَوبا يُغَطّي عَلَيَّ التَّبِعاتِ ، وتَغفِرُها لي ولا أُطالَبُ بِها ، إِنّك ذو مَنٍّ قَديمٍ وصَفحٍ عَظيمٍ. (1)
عنه عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: اللّهُمَّ ... إِنَّكَ ذُو الفَضلِ العَظيمِ ، وَالمَنِّ القَديمِ. (2)
عنه عليه السلام :إِذا أَرَدتَ بِقَومٍ فِتنَةً أَو سوءا فَنَجِّني مِنها لِواذا (3) بِكَ ، وإِذ لَم تُقِمني مَقامَ فَضيحَةٍ في دُنياكَ فَلا تُقِمني مِثلَهُ في آخِرَتِكَ ، وَاشفَع لي أَوائِلَ مِنَنِكَ بِأَواخِرِها ، وقَديمَ فَوائِدِكَ بِحَوادِثِها. (4)
عنه عليه السلام :يا إِلهي ، أَيُّ الحالَينِ أَحَقُّ بِالشُّكرِ لَكَ ، وأَيُّ الوَقتَينِ أَولى بِالحَمدِ لَكَ ، أَوَقتُ الصِّحَّةِ الَّتي هَنَّأتَني فيها طَيِّباتِ رِزقِكَ ، ونَشَّطتَني بِها لاِبتِغاءِ مَرضاتِكَ وفَضلِكَ ، وقَوَّيتَني مَعَها عَلى ما وَفَّقتَني لَهُ مِن طاعَتِكَ ، أَم وَقتُ العِلَّةِ الَّتي مَحَّصتَني (5) بِها ، وَالنِّعَمِ الَّتي أَتحَفتَني بِها ، تَخفيفا لِما ثَقُلَ بِهِ عَلى ظَهري مِنَ الخَطيئاتِ ، وتَطهيرا لِمَا انغَمَستُ فيهِ مِنَ السَّيِّئاتِ ، وتَنبيها لِتَناوُلِ التَّوبَةِ ، وتَذكيرا لِمَحوِ الحَوبَةِ (6) بِقَديمِ النِّعمَةِ. (7)
عنه عليه السلام :اللّهُمَّ. .. إِن تُعَذِّبني فَإِنّي لِذلِكَ أَهلٌ ، وهُوَ يا رَبِّ مِنكَ عَدلٌ ، وإِن تَعفُ عَنّي فَقَديما شَمَلَني عَفوُكَ ، وأَلبَستَني عافِيَتَكَ. (8)
.
ص: 523
امام زين العابدين عليه السلام :سَرورم! من از تو چيزى مى خواهم كه شايسته آن نيستم، و تو سزاوار پروا شدن و سزاوار آمرزيدنى، پس مرا بيامرز و از تأخير انداختنت ، جامه اى بر تنم كن تا پيامدها[ ى گناهان ]را بر من فرو بپوشاند و آنها را برايم مى بخشايى تا از آنها بازخواست نشوم؛ زيرا تويى داراى نعمتِ ديرينه و گذشتِ سترگ.
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعا _: خدايا! ... تويى داراى بخشش سترگ و نعمت ديرينه.
امام زين العابدين عليه السلام :[خدايا!] هر گاه براى گروهى، فتنه اى يا بدى اى خواستى، مرا _ كه به تو پناهنده ام _ از آن رهايى ببخش، و چون مرا در دنيايت در جايگاه رسوايى ننشاندى، در آخرتت نيز مرا در چنان جايگاهى منشان، و برايم سرآغازهاى نعمت هايت را به پايان آنها و بهره هاى ديرينه ات را به نوپديدهاى آن ، قرين فرما.
امام زين العابدين عليه السلام :اى خداى من! كدام يك از دو حال براى سپاس گزارى به آستان تو ، شايسته تر و كدام يك از دو هنگام براى ستايش تو ، سزاوارتر است : هنگام تن درستى _ كه در آن، روزى هاى پاكيزه ات را بر من گوارا ساختى و به وسيله آنها مرا براى جستن خشنودى و بخشش خود، نشاط بخشيدى و مرا با آنها بر آنچه از طاعت خود توفيق دادى، نيرومند ساختى _ ؟ و يا هنگام بيمارى كه مرا با آن و با نعمت هايى كه آنها را به من اهدا كردى، آزمودى تا [ مرا] از خطاهايى كه بر پشتم سنگينى مى كنند، سبُك سازى و [ نيز] براى پاكسازى از گناهانى كه در آنها فرو رفته ام و براى بيدار كردن [من ]براى دستيابى به توبه و براى يادآورى [به من ]با نعمت ديرينه براى نابود كردن گناه؟
امام زين العابدين عليه السلام :خدايا! ... اگر مرا عذاب كنى، من سزاوار آنَم و آن، از تو _ اى خداوندگار من _ دادگرى است، و اگر مرا ببخشايى، از ديرباز، بخشايش تو مرا فرا گرفته و عافيت خود را به من پوشانده اى.
.
ص: 524
عنه عليه السلام :يا رَبِّ .. . أَنتَ الجَوادُ الَّذي لا يَضيقُ عَفوُكَ ، ولا يَنقُصُ فَضلُكَ ، ولا تَقِلُّ رَحمَتُكَ ، وقَد تَوَثَّقنا مِنكَ بِالصَّفحِ القَديمِ وَالفَضلِ العَظيمِ. (1)
عنه عليه السلام :اللّهُمَّ. .. ما كانَ مِن عَمَلٍ سَيِّىً أَتَيتُهُ فَعَلى عِلمٍ مِنّي بِأَنَّكَ تَراني وأَنَّكَ غَيرُ غافِلٍ عَنّي، مُصَدِّقٌ مِنكَ بِالوَعيدِ (2) لي، ولِمَن كانَ في مِثلِ حالي، وأَثِقُ بَعدَ ذلِكَ مِنكَ بِالصَّفحِ الكَريمِ ، وَالعَفوِ القَديمِ ، وَالرَّحمَةِ الواسِعَةِ. (3)
الإمام الكاظم عليه السلام :اللّهُمَّ بِبِرِّكَ القَديمِ ، ورَأَفَتِكَ بِبَرِيَّتِكَ (4) اللَّطيفَةِ ، وشَفَقَتِكَ بِصَنعَتِكَ المُحكَمَةِ ... . (5)
الإمام الصادق عليه السلام :اللّهُمَّ لَكَ الحَمدُ وَلِيَّ الحَمدِ ، ومُنتَهَى الحَمدِ ، وفِيَّ الحَمدِ عَزيزَ الجُندِ ، قَديمَ المَجدِ. (6)
عنه عليه السلام :إِلهي ، عَلِمتَ كُلَّ شَيءٍ ، وقَدَّرتَ كُلَّ شَيءٍ ، وهَدَيتَ كُلَّ شَيءٍ ، ودَعَوتَ كُلَّ شَيءٍ إِلى جَلالِكَ وجَلالِ وَجهِكَ وعِظَمِ مُلكِكَ وتَعظيمِ سُلطانِكَ وقَديمِ أَزَلِيَّتِكَ ورُبوبِيَّتِكَ. (7)
.
ص: 525
امام زين العابدين عليه السلام :اى خداوندگار من! ... تو بخشنده اى هستى كه بخشايش تو، تنگ نمى آيد و بخشش تو، كاستى نمى پذيرد و رحمت تو، كم نمى گردد و البتّه از جانب تو، به گذشتِ ديرينه و بخششِ سترگ، اطمينان داريم.
امام زين العابدين عليه السلام :خدايا! ... هر چه كار بد انجام داده ام، با وجود آگاهى ام از اين بوده كه تو مرا مى بينى و [ نيز] اين كه تو از من غافل نيستى . تهديد تو را درباره خودم و هر كس را كه در حالى مانند من بوده است، تصديق مى كنم و با وجود اين، به گذشت بزرگوارانه و بخشايش ديرينه و رحمت گسترده تو اطمينان دارم.
امام كاظم عليه السلام :خدايا! به نيكى ديرينه ات، و مهرورزى ات به آفريدگان خُردت، و مهربانى ات به ساخته هاى استوارت ... .
امام صادق عليه السلام :خدايا! ستايش، تو راست، اى ولىّ ستايش و اى پايان ستايش (ستودگى) و اى تمامْ ستايش (ستودگى) و اى شكست ناپذيرْ لشكر و اى ديرينه مجد!
امام صادق عليه السلام :خداى من! همه چيز را دانستى، و همه چيز را اندازه نهادى، و همه چيز را رهنمون گشتى و همه چيز را به سوى شُكوهت ، و شُكوه وَجهت ، و سترگى فرمان روايى ات، و بزرگداشت سلطه ات ، و ازلى بودن و خداوندگارىِ ديرينه ات، فرا خواندى.
.
ص: 526
عنه عليه السلام :يا مَن عَفوُهُ قَديمٌ ، وبَطشُهُ (1) شَديدٌ. (2)
عنه عليه السلام :إِنَّ موسَى عليه السلام احتَبَسَ عَنهُ الوَحيُ أَربَعينَ أَو ثَلاثينَ صَباحا ، فَصَعِدَ عَلى جَبَلٍ بِالشّامِ يُقالُ لَهُ : أَريحا ، فَقالَ : يا رَبِّ ، إِن كُنتَ حَبَستَ عَنّي وَحيَكَ وكَلامَكَ لِذُنوبِ بَني إِسرائيلَ ، فَغُفرانُكَ القَديمُ. (3)
عنه عليه السلام :اللّهُمَّ إِنّي أَسأَ لُكَ بِموجِباتِ رَحمَتِكَ وأَسمائِكَ العِظامِ ، وبِكُلِّ اسمٍ لَكَ عَظيمٍ ، وأَسأَ لُكَ بِوَجهِكَ الكَريمِ وبِفَضلِكَ القَديمِ. (4)
عنه عليه السلام_ في دُعائِهِ لِوَداعِ شَهرِ رَمَضانَ _: اللّهُمَّ وأَسأَ لُكَ بِرَحمَتِكَ وطَولِكَ وعَفوِكَ ونَعمائِكَ وجَلالِكَ ، وقَديمِ إِحسانِكَ وَامتِنانِكَ ، ألاّ تَجعَلَهُ آخِرَ العَهدِ مِنّا لِشَهرِ رَمَضانَ. (5)
عنه عليه السلام :اللّهُمَّ إِنّي أَسأَ لُكَ بِالعَظيمِ مِن آلائِكَ ، وَالقَديمِ مِن نَعمائِكَ ، وَالمَخزونِ مِن أَسمائِكَ. (6)
.
ص: 527
امام صادق عليه السلام :اى آن كه بخشايش او ديرينه و گرفتن او سخت است!
امام صادق عليه السلام :وحى، چهل يا سى روز از موسى عليه السلامباز ايستاد. پس به كوهى در شام _ كه به آن «اَريحا» گفته مى شود _ فراز آمد و گفت : اى خداوندگار من! اگر وحى و سخنت را به سبب گناهان بنى اسرائيل از من باز داشته اى، آمرزش تو ديرينه است!
امام صادق عليه السلام :خدايا! من به سبب سازهاى رحمتت و نام هاى سترگت و به هر نامِ سترگى كه تو راست، از تو درخواست مى كنم و به وجه كريمت و به بخشش ديرينه ات، از تو مى خواهم.
امام صادق عليه السلام_ در دعاى خود براى وداع با ماه رمضان _: خدايا! به رحمت و بخشش و بخشايش و نعمت و شُكوه و نيكى و امتنان ديرينه ات، از تو مى خواهم كه آن (ماه رمضان) را واپسين رمضانِ عمر ما قرار ندهى.
امام صادق عليه السلام :خدايا! من به موهبت هاى سترگت و نعمت هاى ديرينه ات و نام هاى اندوخته ات، از تو مى خواهم.
.
ص: 528
عنه عليه السلام :اللّهُمَّ إِنّي أَسأَ لُكَ مِن مَنِّكَ بِأَقدَمِهِ وكُلُّ مَنِّكَ قَديمٌ ، اللّهُمَّ إِنّي أَسأَ لُكَ بِمَنِّكَ كُلِّهِ. (1)
الإمام الرضا عليه السلام :إِنَّ اللّهَ تَعالى هُوَ العالِمُ بِالأَشياءِ قَبلَ كَونِ الأَشياءِ .. . فَلَم يَزَلِ اللّهُ عز و جلعِلمُهُ سابِقا لِلأَشياءِ ، قَديما قَبلَ أَن يَخلُقَها ، فَتَبارَكَ رَبُّنا [و] (2) تَعالى عُلُوّا كَبيرا ، خَلَقَ الأَشياءَ وعِلمُهُ بِها سابِقٌ لَها كَما شاءَ ، كَذلِكَ لَم يَزَل رَبُّنا عَليما سَميعا بَصيرا. (3)
مهج الدعوات :دَخَلَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله عَلى فاطِمَةَ الزَّهراءِ عليهاالسلام ، فَوَجَدَ الحَسَنَ عليه السلاممَوعوكا (4) ، فَشَقَّ ذلِكَ عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَنَزَلَ جَبرَئيلُ عليه السلام فَقالَ : يا مُحَمَّدُ أَلا أُعَلِّمُكَ مَعاذَةً (5) تَدعو بِها فَيَنجَلي بِها عَنهُ ما يَجِدُهُ؟ قالَ : بَلى . قالَ : قُل : اللّهُمَّ لا إِلهَ إِلاّ أَنتَ العَلِيُّ العَظيمُ ، ذُو السُّلطانِ القَديمِ وَالمَنِّ العَظيمِ ... . (6)
راجع : ج 5 ص 274 (الفصل الثالث : الأَوَّلُ ، الآخِرُ) .
.
ص: 529
امام صادق عليه السلام :خدايا! من از تو از نيكى كردنت ، از ديرينه ترينِ آن، درخواست مى كنم و همه نيكى كردن هاى تو، ديرينه است. خدايا! من از تو، از همه نيكى كردنت مى خواهم.
امام رضا عليه السلام :خداى والا، همان دانا به اشيا پيش از هستىِ آنهاست ... . پس هماره، دانش خداى عز و جلپيشى گيرنده بر اشيا، ديرينه و پيش از آفرينش آنهاست. پس پروردگار ما، والا و بسى بلندپايه است. اشيا را آفريد و دانش او به آنها _ آن گونه كه خواست _ پيشى گيرنده به آنهاست. اين سان، خداوندگار ما، هماره دانا و شنوا و بيناست.
مهج الدعوات :پيامبر صلى الله عليه و آله بر فاطمه زهرا عليهاالسلام وارد شد و حسن عليه السلامرا تَبدار يافت. اين [ واقعه ]بر پيامبر صلى الله عليه و آلهدشوار آمد. پس جبرئيل عليه السلام نازل شد و گفت : اى محمّد! آيا تو را تعويذى نياموزم كه با آن دعا كنى تا به سبب آن، آنچه [ از بيمارى ]مى يابد، از او رفع شود؟ فرمود : «آرى». گفت : بگو : خدايا ! جز تو، كه بلندمرتبه، سترگ، داراى سلطه ديرينه و نعمت بزرگ هستى، خدايى نيست ... .
ر . ك : ج 5 ص 275 (فصل سوم : اوّل ، آخر).
.
ص: 530
الفصل الخامس والخمسون: القريبالقريب لغةً«القريب» فعيل بمعنى فاعل ، مشتقّ من مادّة «قرب» وهو يدلّ على خلاف البُعد (1) .
القريب في القرآن والحديثوردت مشتقّات مادّة «قرب» منسوبة إلى اللّه خمس مرّات في القرآن الكريم ، فقد جاءت صفة القريب مع صفة «المجيب» مرّةً واحدةً (2) ، ومع صفة «السميع» مرّة واحدةً أَيضا (3) ، ووحدها كذلك (4) . كما عُدَّ النصر الإلهيّ قريبا، مرّةً واحدةً ، وكذا الرحمة الإلهيّة (5) . لقد أَكّد القرآن والأَحاديث قرب اللّه إِلى الموجودات في العالم بخاصّة الإنسان ، بل قال سبحانه في الإنسان: «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ» (6) . ونطقت الأَحاديث بتفاوت قرب اللّه وقرب الكائنات الأُخرى ، ونفت عن اللّه سبحانه لوازم قرب المخلوقات بعضها إِلى البعض الآخر . بناءً على هذا ، في الوقت الذي لا ينسجم قرب المخلوقات بعضها من بعض مع بعدها وتعالي أَحدها على الآخر ، وكذلك ما يستلزمه قرب المخلوقات من الالتصاق والملابسة ، فإنّ قرب اللّه هو في عين بُعده ومصحوب بالتعالي وبلا التصاق وملابسة ومداناة . والنقطة المهمّة في صفة «القريب» هي أَنّ القرب صنفان: صنف تكوينيّ : من جهة أَنّ قربه سبحانه من الموجودات الأُخرى لا يتفاوت ، وأَنّه قريب منها بقياس واحد ، وقد جاء في الأَحاديث : «اِستَوى في كُلِّ شَيءٍ فَلَيسَ شَيءٌ أَقرَبَ إِلَيهِ مِن شَيءٍ» (7) . وصنف تشريعيّ معنويّ : ومن هذه الجهة هو سبحانه أَقرب إِلى المؤمنين من الملحدين ، والعباد ، بمقدار الإيمان والأَعمال يتقرّبون إِلى اللّه تعالى .
.
ص: 531
فصل پنجاه و پنجم : قريبواژه شناسى «قريب»صفت «قريب (نزديك)»، فعيل به معناى فاعل، برگرفته از مادّه «قرب (نزديكى)» است كه بر متضادّ «بعيد (دور)» دلالت دارد.
قريب، در قرآن و حديثبرگرفته هاى مادّه «قرب»، پنج بار در قرآن كريم به خداوند، نسبت داده شده است. صفت «قريب» با صفت «مُجيب»، يك بار و با صفت «سميع»، يك بار و به تنهايى نيز يك بار به كار رفته است و هر يك از يارى خدا و رحمت خدا نيز يك بار «قريب» شمرده شده اند . قرآن و احاديث، بر نزديك بودن خدا به موجودات جهان، بويژه انسان، تأكيد كرده اند. حتّى خداى سبحان درباره انسان مى فرمايد : «و ما از رگ گردن به او نزديك تريم» . احاديث، قريب بودن خدا با قريب بودن ديگر موجودات را متفاوت دانسته اند و لوازم نزديك بودن آفريده ها نسبت به همديگر را از خداوند، نفى كرده اند. بر اين پايه، در حالى كه نزديك بودن آفريده ها نسبت به هم با دور بودن و يا بالاتر بودن يكى از ديگرى سازگار نيست، و نيز لازمه نزديك بودن آفريده ها به هم، چسبيدن و در هم آميختن است، نزديكى خدا در عين دورى او بوده، همراه با بالاتر بودن و بى چسبيدن و در هم آميختن و نزديك شدن به آنهاست. نكته مهم درباره صفت قريب، آن است كه نزديكى، دو گونه است : 1 . گونه تكوينى . از اين جهت، نزديك بودن خدا نسبت به موجودات مختلف، متفاوت نيست و خدا به يك اندازه به آنها نزديك است. در احاديث آمده است : «نسبتش به همه چيز، يكسان است. پس چيزى به او نزديك تر از چيز ديگرى نيست». 2 . گونه تشريعى معنوى . از اين جهت، او به مؤمنان نزديك تر است تا ملحدان، و بندگان به اندازه ايمان و اعمال صالح، به خداى متعال، نزديك مى گردند.
.
ص: 532
55 / 1قَريبٌ في بُعدِهِالإمام عليّ عليه السلام_ في صِفَةِ اللّهِ جَلَّ و عَلا _: قَريبٌ في بُعدِهِ ، بَعيدٌ في قُربِهِ . (1)
الكافيعن أبي الحسن (2) عليه السلام : نَأى في قُربِهِ وقَرُبَ في نَأيِهِ ؛ فَهُوَ في نَأيِهِ قَريبٌ ، وفي قُربِهِ بَعيدٌ . (3)
.
ص: 533
55 / 1در دورى خود، نزديك استامام على عليه السلام_ در وصف خداوند عز و جل _: نزديك است در [عين ]دورى خود ، و دور است در نزديكى خود.
الكافى_ به نقل از ابو الحسن (1) عليه السلام _: در نزديكى خود، دور شد و در دورى خود، نزديك شد. پس او در دورى خود، نزديك و در نزديكى خود، دور است.
.
ص: 534
55 / 2قَريبٌ في عُلُوِّهِرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ فِي الدُّعاءِ _: يا عالي ؛ القَريبُ في عُلُوِّهِ وَارتِفاعِهِ ودَوامِهِ . (1)
عنه صلى الله عليه و آله_ أَيضاً _: يا قَريبُ ؛ المُجيبُ المُتَداني دونَ كُلِّ شَيءٍ ، يا عالي ؛ الشّامِخُ فِي السَّماءِ فَوقَ كُلِّ شَيءٍ عُلُوُّهُ وَارتِفاعُهُ . (2)
عنه صلى الله عليه و آله :يا مَن هُوَ في عُلُوِّهِ قَريبٌ ، يا مَن هُوَ في قُربِهِ لَطيفٌ . (3)
الإمام عليّ عليه السلام :لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ المُتَعالِي القَريبُ في عُلُوِّ ارتِفاعِهِ دُنُوُّهُ . (4)
الإمام زين العابدين عليه السلام :كانَ الحَسَنُ بنُ عَلِيِّ بنِ أَبي طالِبٍ عليهماالسلاميُصَلّي ، فَمَّرَ بَينَ يَدَيهِ رَجُلٌ فَنَهاهُ بَعضُ جُلَسائِهِ ، فَلَمَّا انصَرَفَ مِن صَلاتِهِ ، قالَ لَهُ : لِمَ نَهَيتَ الرَّجُلَ؟ قالَ : يَا ابنَ رَسولِ اللّهِ حَظَرَ (5) فيما بَينَكَ وبَينَ المِحرابِ . فَقالَ : وَيحَكَ ، إِنَّ اللّهَ عز و جل أَقرَبُ إِلَيَّ مِن أَن يَحظُرَ فيما بَيني وبَينهُ أَحَدٌ . (6)
.
ص: 535
55 / 2در والايى خود ، نزديك استپيامبر خدا عليه السلام_ در دعا _: اى والا ؛ نزديك در [عين] والايى، بلندپايگى و پايدارى خود!
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعا _: اى نزديك؛ اجابتگرِ نزديك، نزديك تر از همه چيز، اى بلندپايه، والا در آسمان كه والايى و بلند پايگى او بالاتر از همه چيز است!
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اى آن كه در والايى خود، نزديك است؛ اى آن كه در نزديكى خود، لطيف است!
امام على عليه السلام :خدايى نيست، جز خداى بلندپايه نزديك، كه نزديكى او، در [عين ]والايىِ بلند پايگى اوست.
امام زين العابدين عليه السلام :حسن بن على عليهماالسلام نماز مى گزارد كه مردى از پيش روى او گذشت. يكى از همنشينان ايشان، آن مرد را [ از آن كار ]باز داشت. امام عليه السلامهنگامى كه نمازش را به پايان برد، به او فرمود : «چرا آن مرد را باز داشتى؟». گفت : اى پسر پيامبر خدا! ميان تو و محراب، مانع شد. فرمود : «واى بر تو! خداوند عز و جل به من، نزديك تر از آن است كه ميان من و او، كسى مانع شود».
.
ص: 536
55 / 3قَريبٌ إلى مَن دَعاهُالكتاب«وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِى عَنِّى فَإِنِّى قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُواْ لِى وَلْيُؤْمِنُواْ بِى لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ» . (1)
«وَادْعُوهُ خَوْفًا وَطَمَعًا إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِّنَ الْمُحْسِنِينَ» . (2)
الحديثالإمام عليّ عليه السلام :لا إِلهَ إِلاّ اللّهُ الشّاكِرُ لِلمطيعِ لَهُ ، المُملي لِلمُشرِكِ بِهِ ، القَريبُ مِمَّن دَعاهُ عَلى حالِ بُعدِهِ ، وَالبَرُّ الرَّحيمُ بِمَن لَجَأَ إِلى ظِلِّهِ وَاعتَصَمَ بِحَبلِهِ .
الإمام زين العابدين عليه السلام_ مِن دُعائِهِ لِوُلدِهِ عليهم السلام _: وأَعِذنا مِن عَذابِ السَّعيرِ ، وأَعطِ جَميعَ المُسلِمينَ وَالمُسلِماتِ وَالمُؤمِنينَ وَالمُؤمِناتِ مِثلَ الَّذي سَأَلتُكَ لِنَفسي ولِوُلدي في عاجِلِ الدُّنيا وآجِلِ الآخِرَةِ ، إِنَّكَ قَريبٌ مُجيبٌ سَميعٌ عَليمٌ عَفُوٌّ غَفورٌ رَؤوفٌ رَحيمٌ «ءَاتِنَا فِى الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِى الاْخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ» (3) . (4)
.
ص: 537
55 / 3به كسى كه او را بخواند، نزديك استقرآن«و هر گاه بندگان من از تو درباره من بپرسند، [بگو :] من نزديكم. خواندن دعا كننده را، آن گاه كه مرا بخواند، پاسخ مى دهم. پس بايد [دعوت] مرا اجابت كنند و به من ايمان آورند، باشد كه راه يابند» .
«و او را با بيم و اميد بخوانيد، كه رحمت خدا ، به نيكوكاران، نزديك است» .
حديثامام على عليه السلام :خدايى جز اللّه نيست؛ سپاس گزارِ كسى كه از او فرمان ببرد ، مهلت دهنده به كسى كه به او شرك بورزد ، نزديك به كسى كه او را در حال دورى اش [ از خدا ]بخواند، و نيكى كننده مهربان به كسى كه به او پناه آورَد و به رشته او چنگ زند.
امام زين العابدين عليه السلام_ از دعاى ايشان براى فرزندانش _: و ما را از آتش شعله ور، پناه ده و به همه مردان و زنان مسلمان و مردان و زنان مؤمن، مانند آنچه براى خود و براى فرزندانم درباره دنياى زودگذر و آخرت ديرپا از تو خواستم، عطا كن كه تو نزديك، اجابتگر، شنوا، دانا، بخشاينده، آمرزگار، مهرورز و مهربانى. «به ما در دنيا، نيكى و در آخرت، نيكى عطا كن و ما را از عذاب آتش، نگاه دار» .
.
ص: 538
55 / 4قَريبٌ إلى مَن حاوَلَ قُربَهُالإمام زين العابدين عليه السلام_ مِن دُعائِهِ لِوَداعِ شَهرِ رَمَضانَ _: أَنتَ المَليءُ بِما رُغِبَ فيهِ إِلَيكَ ، الجَوادُ بِما سُئِلتَ مِن فَضلِكَ ، القَريبُ إِلى مَن حاوَلَ قُربَكَ . (1)
55 / 5أَقرَبُ مِن كُلِّ قَريبٍالكتاب«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الاْءِنسَ_نَ وَ نَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ» . (2)
«فَلَوْلاَ إِذَا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ * وَ أَنتُمْ حِينَ_ئِذٍ تَنظُرُونَ * وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنكُمْ وَ لَ_كِن لاَّ تُبْصِرُونَ» . (3)
الحديثالإمام عليّ عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ أَوَّلِ مَحمودٍ وآخِرِ مَعبودٍ وأَقرَبِ مَوجودٍ ، البَديءِ بِلا مَعلومٍ لِأَزَلِيَّتِهِ ، ولا آخِرَ لِأَوَّلِيَّتِهِ ، وَالكائِنِ قَبلَ الكَونِ بَغَيرِ كِيانٍ . (4)
عنه عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: يا مَن هُوَ أَقرَبُ إِلَيَّ مِن حَبلِ الوَريدِ ، يا فَعّالاً لِما يُريدُ . (5)
.
ص: 539
55 / 4نزديك است به كسى كه نزديكىِ او را بجويدامام زين العابدين عليه السلام_ از دعاى ايشان در وداع ماه رمضان _: تويى بى نيازِ توانا (1) بر آنچه به خاطر آن به تو رغبت شود؛ بخشنده آنچه از بخششت خواسته شده و نزديك به كسى كه نزديكىِ تو را جُسته است.
55 / 5نزديك تر از هر نزديكقرآن«و بى گمان، انسان را آفريده ايم و آنچه را نفس او به آن وسوسه مى كند، مى دانيم، و ما از رگ گردن به او نزديك تريم» .
«پس چرا [محتضر را باز نمى گردانيد] آن گاه كه [جانش] به گلوگاه رسد؟ و شما در آن هنگام مى نگريد و ما به او از شما نزديك تريم؛ ولى شما درنمى يابيد» .
حديثامام على عليه السلام :ستايش، خدا راست؛ نخستين ستوده و واپسين پرستيده و نزديك ترين موجود ؛ آغازگرى كه آغاز او دانسته نيست، و اوّل بودن او را پايانى نيست، و باشنده پيش از هستى است ، بدون هستى [گرفتن از كسى].
امام على عليه السلام_ در دعا _: اى آن كه او به من از رگ گردن، نزديك تر است. اى بسيار كنشگر در هر آنچه خواهد.
.
ص: 540
55 / 6ما لا يُوصَفُ قُربُهُ بِهِالإمام عليّ عليه السلامقَريبٌ مِنَ الأَشياءِ غَيرَ مُلابِسٍ (1) ، بَعيدٌ مِنها غَيرَ مُبايِنٍ . (2)
عنه عليه السلام :المُتَعالي عَنِ الخَلقِ بِلا تَباعُدٍ مِنهُم ، القَريبُ مِنهُم بِلا مُلامَسَةٍ مِنهُ لَهُم . (3)
عنه عليه السلام :لَم يَقرُب مِنَ الأَشياءِ بِالتِصاقٍ ، ولَم يَبعُد عَنها بِافتِراقٍ . (4)
عنه عليه السلام :سَبَقَ فِي العُلُوِّ فَلا شَيءَ أَعلى مِنهُ ، وقَرُبَ فِي الدُّنُوِّ فَلا شَيءَ أَقرَبُ مِنهُ ، فَلاَ استِعلاؤُهُ باعَدَهُ عَن شَيءٍ مِن خَلقِهِ ، ولا قُربُهُ ساواهُم فِي المَكانِ بِهِ . (5)
الإمام الحسين عليه السلام :قَريبٌ غَيرُ مُلتَصِقٍ ، وبَعيدٌ غَيرُ مُتَقَصٍّ . (6)
الإمام الصادق عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى: «الرَّحْمَ_نُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى» (7) _: اِستَوى في كُلِّ شَيءٍ، فَلَيسَ شَيءٌ أَقرَبَ إِلَيهِ مِن شَيءٍ ، لَم يَبعُد مِنهُ بَعيدٌ ، ولَم يَقرُب مِنهُ قَريبٌ ، اِستَوى في كُلِّ شَيءٍ . (8)
.
ص: 541
55 / 6آنچه نزديك بودن خدا ، از طريق آن ، توصيف نمى شودامام على عليه السلام :نزديك است به اشيا، امّا نه در آميزنده [با آنها] ؛ دور است از آنها، امّا نه جدا شونده.
امام على عليه السلام :[ خداوند،] برتر و بالاتر از آفريده هاست، بى دورى از ايشان ؛ نزديك است به آنها، بى لمس كردن آنها توسّط او.
امام على عليه السلام :با چسبيدن، به چيزها نزديك نشد و با جدا شدن، از آنها دور نيست.
امام على عليه السلام :در بلند پايگى پيشى گرفته است. پس چيزى بلندپايه تر از او نيست و در نزديكى، [آن سان ]نزديك شده كه چيزى نزديك تر از او نيست. پس نه بلند پايگى اش، او را از چيزى از آفريده هايش دور داشته است و نه نزديكى اش آنها را در جايگاه، با او برابر ساخته است.
امام حسين عليه السلام :نزديك است، امّا نه چسبيده [به اشيا] و دور است، امّا نه با فاصله.
امام صادق عليه السلام_ درباره سخن خداى متعال: «رحمتگرى كه بر عرش، استوا يافت» _: نسبتش به همه چيز، يكسان است. پس چيزى به او نزديك تر از چيزى نيست. هيچ دورى، از او دور نشده و نزديكى به او نزديك نشده است. نسبتش به همه چيز، يكسان است.
.
ص: 542
الإمام الرضا عليه السلام :مُبايِنٌ لا بِمَسافَةٍ ، قَريبٌ لا بِمُداناةٍ . (1)
عنه عليه السلام_ في صِفَةِ اللّهِ جَلَّ و عَلا _: قَريبٌ غَيرُ مُلتَزِقٍ وبَعيدٌ غَيرُ مُتَقَصٍّ . (2)
55 / 7الرَّاحِلُ إلَيهِ قَريبُ المَسافَةِالإمام زين العابدين عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: وَأَعلَمُ أَنَّكَ لِلرّاجي بِمَوضِعِ إِجابَةٍ . . . وَأَنَّ الرَّاحِلَ إِلَيكَ قَريبُ المَسافَةِ . (3)
ربيع الأبرار :قالَ موسى عليه السلام: يا رَبِّ أَينَ أَجِدُكَ ؟ قالَ: يا موسى ، إِذا قَصَدتَ إِلَيَّ فَقَد وَصَلتَ . (4)
راجع : المحبّة في الكتاب والسنّة : القسم الثاني / الفصل الثاني / العزم .
.
ص: 543
امام رضا عليه السلام :جداست، نه به مسافت؛ نزديك است، نه با نزديك آمدن.
امام رضا عليه السلام_ در وصف خداوند عز و جل _: نزديك است، نه آن كه چسبيده باشد و دور است، نه آن كه فاصله داشته باشد.
55 / 7ره سپار به سوى او راهش كوتاه استامام زين العابدين عليه السلام_ در دعا _: و مى دانم كه تو براى [ شخص ] اميدوار ، در جايگاه اجابتى ... و ره سپار به سوى تو، نزديكْ مسافت است.
ربيع الأبرار :موسى عليه السلام گفت : اى پروردگار من! تو را كجا بيابم؟ فرمود : «اى موسى! هر گاه آهنگ من نمودى، هر آينه رسيده اى».
ر . ك : دوستى در قرآن و حديث : قسم دوم / فصل دوم / عزم .
.
ص: 544
الفصل السادس والخمسون: القويالقويّ لغةً«القويّ» فعيل بمعنى فاعل من مادّة «قوي» وهو يدلّ على شدّةٍ وخلافِ ضعفٍ؛ فالقويّ خلاف الضعيف (1) .
القويّ في القرآن والحديثوُصف اللّه سبحانه بمشتقّات مادّة «قوي» في القرآن الكريم ثلاثة عشر مرّة، ورد في ثلاث منها أَنّ القوّة للّه (2) ، وفي سبع منها ذكرت صفة «القويّ» مع صفة «العزيز» (3) ، وجاءت هذه الصفة مع عبارة «شديد العقاب» مرّتين (4) . ووردت عبارة «شديد القوى» مرة واحدة . (5) وقد استُعملت صفة «القوي» في القرآن والأَحاديث كصفةٍ ذاتيّة ، وصفة فعليّة ، وقوّة اللّه سبحانه كصفة ذاتيّة تعني عدم ضعفه ، وجملة: «قَوِيٌّ لا تَضعُفُ» (6) تشير إِلى هذا المعنى. وقوّته تعالى كصفة فعليّة تعني خلقه الموجودات العظيمة القويّة ، وإِليها تُشير جملة: «إِنَّما قُلنا: إِنَّهُ قَوِيٌّ لِلخَلقِ القَوِيِّ» (7) .
.
ص: 545
فصل پنجاه و ششم : قوىواژه شناسى «قوى»صفت «قوى (نيرومند)»، فعيل به معناى فاعل از مادّه «قوى» است كه بر شدّتْ دلالت دارد و متضادّ «ضعف» است. پس قوى، خلافِ «ضعيف» است.
قوى، در قرآن و حديثدر قرآن كريم، خداى سبحان با برگرفته هاى مادّه قوى، سيزده بار وصف شده است. در سه بارِ آنها آمده كه نيرو از آنِ خداست. در هفت مورد، صفت «قوى» با صفت «عزيز» به كار رفته است. اين صفت ، دوبار همراه با عبارت «شديد العقاب؛ سخت كيفر» و يك بار نيز در تعبير «شديد القوى؛ پُر نيرو» ياد شده است. در قرآن و احاديث، صفت «قوى» به عنوان صفت ذاتى و صفت فعلى به كار رفته است. قوى بودن خدا به عنوان صفت ذاتى، به معناى ضعيف نبودن اوست و جمله «قوىّ لا تضعف؛ نيرومندى هستى كه ناتوان نمى شوى»، به اين معنا اشاره دارد. و نيرومندى خداى متعال ، به عنوان صفت فعلى ، به معناى آفريدن موجودات سترگِ نيرومند است و جمله «انّما قلنا : إنّه قويّ للخلق القوى؛ گفتيم او نيرومند است، به دليل آفريدن [موجودات ]نيرومند»، به اين معنا اشاره مى كند.
.
ص: 546
56 / 1مَعنى قُوَّتِهِالإمام الصادق عليه السلام :إِنَّما سُمِّيَ رَبُّنا _ جَلَّ جَلالُهُ _ قَوِيّا لِلخَلقِ العَظيمِ القَوِيِّ الَّذي خَلَقَ ، مِثلِ الأَرضِ وما عَلَيها ، مِن جِبالِها وبِحارِها ورِمالِها وأَشجارِها وما عَلَيها ، مِنَ الخَلقِ المُتَحَرِّكِ مِنَ الإِنسِ ومِنَ الحَيَوانِ ، وتَصريفِ الرِّياحِ وَالسَّحابِ المُسَخَّرِ المُثَقَّلِ بِالماءِ الكَثيرِ ، وَالشَّمسِ وَالقَمَرِ وعِظَمِهِما وعِظَمِ نورِهِما ، الَّذي لا تُدرِكُهُ الأَبصارُ بُلوغاً ولا مُنتَهىً ، وَالنُّجومِ الجارِيَةِ ودَوَرانِ الفَلَكِ وغِلَظِ السَّماءِ ، وعِظَمِ الخَلقِ العَظيمِ ، وَالسَّماءِ المُسَقَّفَةِ فَوقَنا راكِدَةً فِي الهَواءِ ، وما دونَها مِنَ الأَرضِ المَبسوطَةِ ، وما عَلَيها مِنَ الخَلقِ الثَّقيلِ ، وهِيَ راكِدَةٌ لا تَتَحَرَّكُ ، غَيرَ أَنَّهُ رُبَّما حَرَّكَ فيها ناحيةً ، وَالنّاحِيَةُ الأُخرى ثابِتَةٌ ، ورُبَّما خَسَفَ مِنها ناحِيَةً وَالنّاحِيَةُ الأُخرى قائِمَةٌ، يُرينا قُدرَتَهُ ويَدُلُّنا بِفِعلِهِ عَلى مَعرِفَتِهِ . فَلِهذا سُمِّيَ قَوِيّا ، لا لِقَوَّةِ البَطشِ المَعروفَةِ مِنَ الخَلقِ ، ولَو كانَت قُوَّتُهُ تُشبِهُ قُوَّةَ الخَلقِ لَوَقَعَ عَلَيهِ التَّشبيهُ ، وكانَ مُحتَمِلاً لِلزِّيادَةِ ، ومَا احتَمَلَ الزِّيادَةَ كانَ ناقِصا ، وما كانَ ناقِصا لَم يَكُن تامّا ، وما لَم يَكُن تامّا كانَ عاجِزا ضَعيفا ، وَاللّهُ عز و جل لا يُشَبَّهُ بِشَيءٍ ، وإِنَّما قُلنا : إِنَّهُ قَوِيٌّ لِلخَلقِ القَوِيِّ . (1)
.
ص: 547
56 / 1معناى نيرومندى اوامام صادق عليه السلام :پروردگار ما _ كه بزرگ است شكوه او _ نيرومند ناميده شده است، به دليل آفرينش سترگِ نيرومندش كه مانند زمين را و آنچه را روى آن است، اعم از كوه ها و درياها و شن ها و درختان ، آفريده است و آنچه از آفريده هاى جنبنده كه بر روى آن است، اعم از انسان و حيوان، و گرداندن بادها و ابر رام شده سنگين بار از آب فراوان و خورشيد و ماه و سترگى آن دو و بزرگىِ فروغ آن دو كه ديدگان به آن نمى رسند و پايان آن را در نمى يابند و ستارگان روان و گردش فلك و ستبرى آسمان و سترگى آفريده هاى سترگ و آسمان بر افراشته بر فراز ما كه در هوا جاى گرفته و زمين گسترده اى كه زير آن است و آنچه از آفريده هاى گران بر آن است، و [ اين كه] آن [زمين ]ساكن است، حركت نمى كند، جز آن كه بسا [خداوند ]ناحيه اى از آن را به حركت در مى آورد و ناحيه ديگر ثابت است (زمين لرزه) و چه بسا ناحيه اى از آن را فرو مى برد و ناحيه ديگر پا برجاست (رانش زمين). [خدا با اين كارها ]توانايى خود را به ما مى نمايانَد و با كار خود به شناخت خود، رهنمون مى گردد. از اين رو، نيرومند ناميده شده است، نه آن گونه كه از آفريده ها مى شناسيم و [با دست ]سخت و محكم مى گيرند و اگر نيرومندى او به نيرومندى آفريده ها مى مانست، همانندى بر او واقع مى شد و [خدا ]تاب افزونى مى داشت و آن كه تاب افزونى داشته باشد، ناقص است و آنچه ناقص باشد، تام نيست و آنچه تام نباشد، عاجز و ناتوان است و خداوند متعال به چيزى همانند نمى گردد و تنها به دليل آفرينش [ آفريده هاى ]نيرومند، گفتيم كه او نيرومند است .
.
ص: 548
الإمام الجواد عليه السلام :سَمَّينا رَبَّنا قَوِيّا ، لا بِقُوَّةِ البَطشِ المَعروفِ مِنَ المَخلوقِ ، ولَو كانَت قُوَّتُهُ قُوَّةَ البَطشِ المَعروفِ مِنَ المَخلوقِ لَوَقَعَ التَّشبيهُ ولاَحتَمَلَ الزِّيادَةَ ، ومَا احتَمَلَ الزِّيادَةَ احتَمَلَ النُّقصانَ ، وما كانَ ناقِصا كانَ غَيرَ قَديمٍ ، وما كانَ غَيرَ قَديمٍ كانَ عاجِزا . (1)
56 / 2خَصائِصُ قُوَّتِهِالكتاب«أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا» . (2)
«لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ» . (3)
«هُوَ الْقَوِىُّ الْعَزِيزُ » . (4)
«ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ » . (5)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :الحَمدُ للّهِِ الَّذي . . . لَهُ الإِحاطِةُ بِكُلِّ شَيءٍ ، وَالغَلَبَةُ عَلى كُلِّ شَيءٍ ، وَالقُوَّةُ في كُلِّ شَيءٍ . (6)
.
ص: 549
امام جواد عليه السلام :پروردگارمان را نيرومند ناميديم، نه به نيروى سخت گرفتن[_ِ دست ]كه از آفريده شناخته شده است و اگر نيروى او، نيروى سخت گرفتنِ شناخته شده از آفريده بود، همانندى برايش واقع مى شد و تاب افزونى مى داشت و آنچه تاب افزونى داشته باشد، تاب كاستى [هم ]دارد و آنچه ناقص باشد، ناديرينه است و آنچه ناديرينه است، ناتوان است.
56 / 2ويژگى هاى نيرومندى اوقرآن«... كه نيرومندى، يكسره از آنِ خداست» .
«هيچ نيرويى جز از جانب خدا نيست» .
«اوست نيرومند پيروزمندِ شكست ناپذير» .
«[ خداوند متعال ] نيرومندِ استوار است» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :ستايش، خداى راست كه ... احاطه به همه اشيا و چيرگى بر همه چيز و نيرومندى در همه چيز، از آنِ اوست.
.
ص: 550
عنه صلى الله عليه و آله :اللّهُمَّ إِنَّكَ حَيٌّ لا تَموتُ .. . وقَوِيٌّ لا تَضعُفُ ، وحَليمٌ لا تَعجَلُ. (1)
عنه صلى الله عليه و آله :يا أَشرَفَ مِن كُلِّ شَريفٍ ، يا أَرفَعَ مِن كُلِّ رَفيعٍ ، يا أَقوى مِن كُلِّ قَوِيٍّ. (2)
الإمام عليّ عليه السلام :اللّهُمَّ إِنّي أَسأَ لُكَ . . . بِقُوَّتِكَ الَّتي قَهَرتَ بِها كُلَّ شَيءٍ ، وخَضَعَ لَها كُلُّ شَيءٍ ، وذَلَّ لَها كُلُّ شَيءٍ . (3)
عنه عليه السلام_ مِن كَلامِهِ عِندَ تِلاوَتِهِ : «يَ_أَيُّهَا الاْءِنسَ_نُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ» (4) _: فَتَعالى مِن قَوِيٍّ ما أَكرَمَهُ ! وتَواضَعتَ مِن ضَعيفٍ ما أَجرَأَكَ عَلى مَعصِيَتِهِ! (5)
عنه عليه السلام :كُلُّ شَيءٍ خاشِعٌ لَهُ ، وكُلُّ شَيءٍ قائِمٌ بِهِ ، غِنى كُلِّ فَقيرٍ ، وعِزُّ كُلِّ ذَليلٍ ، وقُوَّةُ كُلِّ ضَعيفٍ . (6)
عنه عليه السلام :كُلُّ قَويٍّ غَيرُهُ ضَعيفٌ . (7)
عنه عليه السلام_ في بَيانِ مَعنى قَولِ المُؤَذِّنِ «اللّهُ أَكبَرُ» _: لِقَولِهِ «اللّهُ أَكبَرُ» مَعانٍ كَثيرَةٌ .. . الثّالِثُ : «اللّهُ أَكبَرُ» أَيِ القادِرُ عَلى كُلِّ شَيءٍ ، يَقدِرُ عَلى ما يَشاءُ ، القَوِيُّ لِقُدرَتِهِ المُقتَدِرُ عَلى خَلقِهِ ، القَوِيُّ لِذاتِهِ ، وقُدرَتُهُ قائِمَةٌ عَلَى الأَشياءِ كُلِّها ، إِذا قَضى أَمرا فَإِنَّما يَقولُ لَهُ كُن فَيَكونُ. (8)
.
ص: 551
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خدايا! تو آن زنده اى كه نمى ميرى ... و آن نيرومندى كه ناتوان نمى شوى و آن بردبارى كه شتاب نمى كنى.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اى شريف تر از هر شريف، اى بلندپايه تر از هر بلندپايه، اى نيرومندتر از هر نيرومند!
امام على عليه السلام :خدايا! من از تو درخواست مى كنم ... به نيرويت كه با آن، همه چيز را مقهور ساختى و همه چيز به آن، گردن نهاد و همه چيز در برابر آن، رام شد.
امام على عليه السلام_ از گفتار ايشان هنگام تلاوتِ: «اى انسان! چه چيزْ تو را نسبت به پروردگار كريمت فريفته است؟» _: پس بلندپايه گشت نيرومندى كه بس كريم است! و فرومايه شدى اى [ انسانِ] ناتوانى كه بر نافرمانى او بسى گستاخى!
امام على عليه السلام :همه چيز براى او فروتن است و همه چيز به او استوار است. [ مايه ]بى نيازىِ هر نيازمند، عزّت هر ذليل و نيرومندىِ هر ناتوان است.
امام على عليه السلام :هر نيرومندى جز او ناتوان است.
امام على عليه السلام_ در بيان معناى گفتار اذان گو : «اللّه اكبر» _: سخن او كه «خدا، بزرگ تر است»، معانى بسيار دارد : ... سوم ، «خدا بزرگ تر است»، يعنى بر همه چيز تواناست و بر هر چه بخواهد، توان دارد. نيرومند به دليل توانايى اش و بسيار توانا بر آفريدگانش، نيرومند به ذات خود. توانايى او بر همه اشيا استوار است. هر گاه به چيزى حكم كند، تنها مى گويد : «باش!»، پس به وجود مى آيد.
.
ص: 552
عنه عليه السلام :اِعتَصَمتُ بِاللّهِ الَّذي لا إِلهَ إِلاّ هُوَ ، الَّذي هُوَ في عُلُوِّهِ دانٍ ، وفي دُنُوِّهِ عالٍ ، وفي سُلطانِهِ قَوِيٌّ. (1)
الإمام الحسن عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: يا شَديدَ القُوى ، يا شَديدَ المِحالِ (2) . (3)
الكافي عن أبي بصير :جاءَ رَجُلٌ إِلى أَبي جَعفَرٍ عليه السلام فَقالَ لَهُ : أخبِرني عَن رَبِّكَ مَتى كانَ؟ فَقالَ : وَيلَكَ! إِنَّما يُقالُ لِشَيءٍ لَم يَكُن مَتى كانَ ، إِنَّ رَبّي _ تَبارَكَ وتَعالى _ كانَ ولَم يَزَل حَيّا بِلا كَيفٍ ، ولَم يَكُن لَهُ كانَ ولا كانَ لِكَونِهِ كَونَ كَيفٍ ولا كانَ لَهُ أَينٌ ولا كانَ في شَيءٍ ولا كانَ عَلى شَيءٍ ، ولاَ ابتَدَعَ لِمَكانِهِ مَكانا ولا قَوِيَ بَعدَ ما كَوَّنَ الأَشياءَ ، ولا كانَ ضَعيفا قَبلَ أَن يُكَوِّنَ شَيئا ، ولا كانَ مُستَوحِشا قَبلَ أَن يَبتَدِعَ شَيئا ، ولا يُشبِهُ شَيئا مَذكورا. (4)
الإمام الصادق عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الحَليمِ الرَّشيدِ ، القَوِيِّ الشَّديدِ ، المُبدِىَ المُعيدِ ، الفَعّالِ لِما يُريدُ. (5)
الإمام الكاظم عليه السلام :كُلُّ قَويٍّ ضَعيفٌ عِندَ قُوَّةِ اللّهِ . (6)
.
ص: 553
امام على عليه السلام :پناه آوردم به خدايى كه جز او خدايى نيست؛ آن كه در والايى خود، نزديك است و در نزديكى خود، والا و در سلطه خود، نيرومند.
امام حسن عليه السلام_ در دعا _: اى بسيار نيرومند، اى سختْ كيفر.
الكافى_ به نقل از ابو بصير _: مردى خدمت امام باقر عليه السلام آمد و به ايشان گفت : مرا از پروردگارت آگاه كن كه از كِى بوده است؟ فرمود : «واى بر تو! تنها درباره چيزى كه نبوده، گفته مى شود : از كِى بوده است؟ پروردگار من _ كه والا و بلندپايه است _ همواره زنده است، بى چگونگى، و براى او «بود» نيست و هستى اش چگونگى ندارد و او را مكان نيست و در چيزى نبوده و بر روى چيزى نيست و جايگاهى براى جاى خود، نوآورى نكرده و پس از آن كه اشيا را پديد آورد، نيرومند نشد، و پيش از آن كه چيزى پديد آورد، ناتوان نبود و پيش از آن كه چيزى نو آورى كند، دل تنگ نبود و به شى ء ياد شده اى [در زبان يا ذهن ]نمى مانْد».
امام صادق عليه السلام :ستايش، از آنِ خداست؛ بردبارِ نيرومندِ توانمند، راهنماى راه راست ، آغازگر باز گرداننده و بسيار كنشگر در آنچه خواهد.
امام كاظم عليه السلام :هر نيرومندى، در برابر نيرومندى خدا، ناتوان است.
.
ص: 554
الفصل السابع والخمسون: الكاشفالكاشف لغةً«الكاشف» اسم فاعل من مادّة «كشف» وهو يدلّ على سَرْوِ الشيء عن الشيء ، كالثوب يُسرَى عن البدن (1) . قال الخليل : الكشف: رفعك الشيء عمّا يواريه ويغطّيه ، كرفع الغطاء عن الشيء (2) .
الكاشف في القرآن والحديثنُسبت مشتقّات مادّة «كشف» إِلى اللّه تعالى في القرآن الكريم سبع عشرة مرّةً ، ووردت صفة «الكاشف» مرّتين بلفظ «وَإِن يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلاَ كَاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ» (3) ، ومرّةً واحدةً بلفظ «إِنَّا كَاشِفُواْ الْعَذَابِ» (4) . وتتعلّق كاشفيّة اللّه في الآيات والأَحاديث بأُمور مثل: الضرّ ، والألم ، والغمّ ، والكرب ، والبلاء ، وعذاب الخزي ، وغطاء الغفلة ، وبصورة عامّة كلّ شيء يطلق عليه السوء .
.
ص: 555
فصل پنجاه و هفتم : كاشفواژه شناسى «كاشف»صفت «كاشف (كنار زننده / از ميان برنده / برطرف كننده / باز دارنده)»، اسم فاعل از مادّه «كشف» است كه بر جدا كردن و بركَندن چيزى از چيزى دلالت دارد؛ مانند بركَندن لباس از بدن. فَراهيدى گفته است : كشف، يعنى برداشتن يك چيز از [روى] چيزى كه آن را پنهان مى كند و مى پوشاند؛ مانند برداشتن پوشش از يك چيز.
كاشف، در قرآن و حديثبر گرفته هاى مادّه «كشف»، هفده بار در قرآن كريم به خدا نسبت داده شده اند . و صفت «كاشف»، دو بار به اين صورت آمده است : «وَإِن يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلاَ كَاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ ؛ و اگر خدا به تو گزندى رساند، جز او آن را هيچ از ميان برنده اى نيست » و يك بار با تعبير: «إِنَّا كَاشِفُواْ الْعَذَابِ ؛ ما از ميان برنده عذاب هستيم» . در آيات و احاديث، كاشف بودن خدا ، به امورى مانند گزند، درد و غم و اندوه و بلا و عذاب رسوايى و پرده غفلت و به طور كلّى، هر چيزى كه بدى به آن اطلاق شود، تعلّق گرفته است.
.
ص: 556
57 / 1كاشِفُ الضُّرِّالكتاب«وَإِن يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلاَ كَاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَإِن يَمْسَسْكَ بِخَيْرٍ فَهُوَ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ » . (1)
راجع : يونس : 12 و 107 ، النحل : 54 ، الأنبياء : 84 ، المؤمنون : 75 .
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :اللّهُمَّ إِنّي أَسأَ لُكَ بِاسمِكَ .. . يا غافِرَ الخَطايا ، يا كاشِفَ البَلايا ، يا مُنتَهَى الرَّجايا. (2)
عنه صلى الله عليه و آله :يا صَريخَ المَكروبينَ (3) ، ويا مُجيبَ دَعوَةِ المُضطَرّينَ ، ويا كاشِفَ غَمِّي ، اكشِف عَنّي غَمّي وهَمّي وكَربي. (4)
الإمام عليّ عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الَّذي عَلا بِحَولِهِ ، ودَنا بِطَولِهِ (5) ، مانِحِ كُلِّ غَنيمَةٍ وفَضلٍ ، وكاشِفِ كُلِّ عَظيمَةٍ وأَزلٍ (6) . (7)
.
ص: 557
57 / 1از ميان برنده گزندقرآن«و اگر خدا به تو گزندى رسانَد، آن را جز او از ميان برنده اى نيست و اگر نيكى اى به تو رساند، او به همه چيز تواناست» .
ر . ك : يونس: آيه 12 و 107 ، نحل: آيه 54 ، انبياء: آيه 84 ، مؤمنون: آيه 75.
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خدايا! من از تو درخواست مى كنم به نامت ... اى آمرزنده خطاها، اى بازدارنده بلاها، اى پايان اميدها!
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اى دادرس اندوهگينان، اى اجابتگر درخواست بيچارگان و اى باز برنده اندوه من! دل تنگى و نگرانى و اندوه مرا باز بر.
امام على عليه السلام :ستايش، خدا راست كه با توان خود، بلندپايه شد و با بخشش خود، نزديك؛ ارزانى كننده هر بهره و فزونى است و باز برنده هر بلاى سخت و تنگنا.
.
ص: 558
عنه عليه السلام :اللّهُمَّ لَكَ الحَمدُ مُنزِّلَ الآياتِ ، مُجيبَ الدَّعَواتِ ، كاشِفَ الحَوباتِ (1) ، النَّفّاحَ (2) بِالخَيراتِ ، مالِكَ المَحيا وَالمَماتِ. (3)
الإمام زين العابدين عليه السلام :يا مُجيبَ المُضطَرِّ ، يا كاشِفَ الضُّرِّ ، يا عَظيمَ البِرِّ ، يا عَليما بِما فِي السِّرِّ ، يا جَميلَ السِّترِ ، استَشفَعتُ بِجودِكَ وكَرَمِكَ إِلَيكَ ، وتَوَسَّلتُ بِحَنانِكَ وتَرَحُّمِكَ لَدَيكَ ، فَاستَجِب دُعائي. (4)
الإمام الصادق عليه السلام :يا فارِجَ الهَمِّ ويا كاشِفَ الغَمِّ ، يا رَحمانَ الدُّنيا وَالآخِرَةِ ورَحيمَهُما ، فَرِّج هَمّي وَاكشِف غَمّي. (5)
عنه عليه السلام :اللّهُمَّ لَكَ الحَمدُ مُنَزِّلَ الآياتِ ، مُجيبَ الدَّعَواتِ ، كاشِفَ الكُرُباتِ ، مُنَزِّلَ الخَيراتِ ، مَلِكَ المَحيا وَالمَماتِ. (6)
المصباح للكفعمي_ في الدعاء _: اللّهُمَّ أَنتَ الكاشِفُ لِلمُلِمّاتِ (7) ، وَالكافي لِلمُهِمّاتِ ، وَالمُفَرِّجُ لِلكُرُباتِ ، وَالسّامِعُ لِلأَصواتِ ، وَالمُخرِجُ مِنَ الظُّلُماتِ ، وَالمُجيبُ لِلدَّعَواتِ. (8)
.
ص: 559
امام على عليه السلام :خدايا! ستايش تو راست، [ اى] فرو فرستنده نشانه ها، پاسخگوى درخواست ها، باز برنده اندوه ها، عطا بخش نيكى ها، مالك زندگى و مرگ.
امام زين العابدين عليه السلام :اى اجابتگر درمانده، اى از ميان برنده گزند، اى سترگْ نيكى، اى داناى آنچه نهان است، اى زيبا پوشش! بخشش و كَرَمت را به سوى تو شفيع آورده ام و به مهر و مهربانى ات در پيشگاه تو توسّل جُسته ام. پس دعايم را اجابت كن.
امام صادق عليه السلام :اى برطرف كننده نگرانى و اى باز برنده اندوه، اى رحمتگر دنيا و آخرت و مهربانِ آن دو! نگرانى ام را برطرف كن و اندوهم را باز ببر.
امام صادق عليه السلام :خدايا! ستايش تو راست، [ اى] فرو فرستنده نشانه ها، پاسخگوى درخواست ها، باز برنده اندوه ها، فرو آورنده نيكى ها، و فرمان رواى زندگانى و مرگ.
المصباح ، كفعمى_ در دعا _: خدايا! تويى از ميان برنده مصيبت ها و بسنده براى كارهاى مهم و برطرف كننده نگرانى ها و شنونده آواها و بيرون برنده از تاريكى ها و پاسخگوى درخواست ها!
.
ص: 560
57 / 2كاشِفُ السّوءِالكتاب«أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ أَءِلَ_هٌ مَّعَ اللَّهِ قَلِيلاً مَّا تَذَكَّرُونَ » . (1)
«بَلْ إِيَّاهُ تَدْعُونَ فَيَكْشِفُ مَا تَدْعُونَ إِلَيْهِ إِن شَاءَ وَتَنسَوْنَ مَا تُشْرِكُونَ » . (2)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :اللّهُمَّ .. . أَدعوكَ يا مُجيبَ دَعَوةِ المُضطَرِّ ، ويا كاشِفَ السّوءِ عَنِ المَكروبِ ، ويا جاعِلَ اللَّيلِ سَكَنا ، ويا مَن لا يَموتُ ، اغفِر لِمَن يَموتُ ، قَدَّرتَ وخَلَقتَ وسَوَّيتَ ، فَلَكَ الحَمدُ. (3)
57 / 3كاشِفُ عَذابِ الخِزيِ«فَلَوْلاَ كَانَتْ قَرْيَةٌ ءَامَنَتْ فَنَفَعَهَا إِيمَ_نُهَا إِلاَّ قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا ءَامَنُواْ كَشَفْنَا عَنْهُمْ عَذَابَ الْخِزْىِ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ مَتَّعْنَ_هُمْ إِلَى حِينٍ » . (4)
«وَلَمَّا وَقَعَ عَلَيْهِمُ الرِّجْزُ قَالُواْ يَ_مُوسَى ادْعُ لَنَا رَبَّكَ بِمَا عَهِدَ عِندَكَ لَ_ئِن كَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَكَ وَلَنُرْسِلَنَّ مَعَكَ بَنِى إِسْرَ ءِيلَ * فَلَمَّا كَشَفْنَا عَنْهُمُ الرِّجْزَ إِلَى أَجَلٍ هُم بَ__لِغُوهُ إِذَا هُمْ يَنكُثُونَ» . (5)
.
ص: 561
57 / 2از ميان برنده بدىقرآن«يا كسى [بهتر است] كه بيچاره را _ آن گاه كه او را بخواند _ پاسخ مى گويد و بدى را از ميان مى برد؟ و چه كسى شما را جانشينان [خويش] در زمين مى گمارد؟ آيا با خدا، خدايى هست؟ اندكى يادآور مى شويد» .
«بلكه تنها او را مى خوانيد. پس اگر بخواهد، آنچه را كه براى آن [او را ]مى خوانيد، از ميان مى بَرَد و آنچه را كه [براى خدا ]انباز مى شماريد، فراموش مى كنيد» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خدايا! ... تو را مى خوانم اى پاسخگوى درخواست بيچاره، اى از ميان برنده ناخوشىِ اندوهگين، اى مايه آرامشْ قرار دهنده شب، و اى آن كه نمى ميرد! بيامرز هر كه را كه مى ميرد. اندازه نهادى و آفريدى و [ آفرينش را ]كامل ساختى. پس ستايش، تو راست.
57 / 3برطرف كننده عذاب رسوايى«پس چرا دهكده اى نبود كه ايمان آورد و ايمان آن، به آن سود رسانَد، مگر قوم يونس؟ هنگامى كه ايمان آوردند، عذاب رسوايى را در زندگانى دنيا از ايشان برطرف كرديم و ايشان را تا مدّتى بهره مند ساختيم» .
«و چون عذاب بر ايشان واقع شد، گفتند : اى موسى! پروردگارت را به آنچه نزد تو سپرده، براى ما بخوان كه اگر عذاب را از ما برطرف ساختى، بى گمان، به تو ايمان خواهيم آورد و بنى اسرائيل را با تو گسيل خواهيم داشت. پس چون عذاب را از ايشان تا مدّتى كه ايشان، آن را به سر خواهند آورد، برطرف ساختيم ، ايشان [پيمان خود را ]مى شكنند» .
.
ص: 562
57 / 4كاشِفُ غِطاءِ الغَفلَةِ«وَ جَاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذَ لِكَ مَا كُنتَ مِنْهُ تَحِيدُ * وَ نُفِخَ فِى الصُّورِ ذَ لِكَ يَوْمُ الْوَعِيدِ * وَ جَاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَّعَهَا سَائِقٌ وَ شَهِيدٌ * لَّقَدْ كُنتَ فِى غَفْلَةٍ مِّنْ هَ_ذَا فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَ_اءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ » . (1)
راجع : ج 2 ص 542 (الغفلة) .
.
ص: 563
57 / 4كنار زننده پرده غفلت«و سر گشتگى (سختى) مرگ، به درستى آمد. اين، همان چيزى است كه از آن مى گريختى. و در صور، دميده شد. اين ، همان روزِ [تحقّقِ ]تهديد است. و هر شخصى مى آيد، در حالى كه با او پيش بَرنده و گواهى دهنده اى هست. به راستى، از اين [روز] ، در غفلت بودى و پرده ات را از تو كنار زديم . پس ديده ات امروز ، تيزبين است» .
ر . ك : ج 2 ص 543 (غفلت).
.
ص: 564
الفصل الثامن والخمسون: الكافيالكافي لغةً«الكافي» اسم فاعل من مادّة «كفى» وهو يدلّ على الحَسْب الذي لا مستزاد فيه . كفى الشيء ، يكفي ، كفاية ، فهو كافٍ: إِذا حصل به الاستغناء عن غيره ، وقد كفى كفايةً إِذا قام بالأَمر (1) .
الكافي في القرآن والحديثنُسبت مشتقّات مادّة «كفى» إِلى اللّه تعالى في القرآن الكريم ثماني وعشرين مرّةً ، وذُكرت صفة الكافي في قوله : «أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ» (2) . وقد جاء في الآيات والأَحاديث أَنّ اللّه تعالى كافٍ من كلّ شيء ولا يكفي منه شيء ، ولا كافي سواه ، وكفى باللّه وليّا ونصيرا .
.
ص: 565
فصل پنجاه و هشتم : كافىواژه شناسى «كافى»صفت «كافى (بسنده)»، اسم فاعل از مادّه «كفى» است كه بر بسندگى اى دلالت دارد كه نهايتى برايش قابل تصوّر نيست؛ يعنى نياز به افزايش ندارد. «كفى الشى ء، يكفى، كفايةً فهو كاف»، هنگامى گفته مى شود كه با آن، بى نيازى از ديگرى حاصل آيد و «قد كفى كفاية»؛ يعنى: «فلان كار را به خوبى عهده دار شد ».
كافى، در قرآن و حديثبرگرفته هاى مادّه «كفى» در قرآن كريم، 28 بار به خداوند نسبت داده شده است و صفت «كافى»، يك بار در گفتار خدا: «أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ ؛ آيا خدا بنده خود را بسنده نيست؟» ، ياد شده است. در آيات و روايات آمده كه خداى متعال از همه چيز بسنده است و چيزى از او بسندگى نمى كند و جز او بسنده اى نيست و خدا در سرپرستى و يارى، بسنده است.
.
ص: 566
58 / 1الكافي لِلمُهِمّاتِالكتاب«أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ وَيُخَوِّ فُونَكَ بِالَّذِينَ مِن دُونِهِ وَ مَن يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَالَهُ مِنْ هَادٍ» . (1)
«إِنَّا كَفَيْنَ_كَ الْمُسْتَهْزِءِينَ» . (2)
الحديثالمصباح للكفعمي_ في الدعاء _: اللّهُمَّ أَنتَ الكاشِفُ لِلمُلِمّاتِ ، وَالكافي لِلمُهِمّاتِ ، وَالمُفَرِّجُ لِلكُرُباتِ. (3)
58 / 2الكافي مِن كُلِّ شَيءٍالكتاب«وَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَكَفَى بِاللَّهِ وَكِيلاً» .
«وَلِلَّهِ مَا فِى السَّمَ_وَ تِ وَمَا فِى الْأَرْضِ وَكَفَى بِاللَّهِ وَكِيلاً» .
«وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدَائِكُمْ وَكَفَى بِاللَّهِ وَلِيًّا وَكَفَى بِاللَّهِ نَصِيرًا » . (4)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :اللّهُمّ يا كافِياً مِن كُلِّ شَيءٍ ولا يَكفي مِنهُ شَيءٌ ، يا رَبَّ كُلِّ شَيءٍ ، اِكفِنا كُلَّ شَيءٍ حَتّى لا يَضُرَّ مَعَ اسمِكَ شَيءٌ. (5)
.
ص: 567
58 / 1بسنده در امور مهمقرآن«آيا خدا، براى بنده خود، بسنده نيست، و تو را از كسانى جز او [خدا ]مى ترسانند و هر كه را خدا در گم راهى وا نهد، او را هيچ راهنمايى نيست» .
«ما در برابر مسخره كنندگان ، براى تو بسنده ايم» .
حديثالمصباح ، كفعمى_ در دعا _: خدايا! تويى از ميان برنده مصيبت ها، بسنده براى امور مهم و برطرف كننده اندوه ها.
58 / 2بسنده از همه چيزقرآن«و به خدا توكّل كن، و خدا براى وكيل بودن، بسنده است» .
«و آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است ، از آنِ خداست و خدا براى وكيل بودن، بسنده است» .
«و خدا به دشمنانتان داناتر است. و خدا براى سرپرستى، بسنده است. و خدا براى ياورى بسنده است» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خدايا ، اى كه بسنده از همه چيز است و چيزى از او بسنده نيست، اى پروردگارِ همه چيز [در برابر ]همه چيز! ما را بسنده باش تا با نام تو چيزى آسيب نرساند.
.
ص: 568
الإمام زين العابدين عليه السلام :يا كافِيَ كُلِّ شَيءٍ ولا يَكفي مِنهُ شَيءٌ ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وعَلى آلِ مُحَمَّدٍ ، وَاكفِني شَرَّ ما أَحذَرُ وشَرَّ ما لا أَحذَرُ. (1)
الإمام الصادق عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: اِكفِني يا كافِيَ ما لا يَكفي سِواكَ ، فَإِنَّكَ الكافي لا كافِيَ سِواكَ. (2)
.
ص: 569
امام زين العابدين عليه السلام :اى بسنده همه چيز كه چيزى از او بسنده نمى شود! بر محمّد و بر خاندان محمّد، درود فرست و مرا از گزند آنچه مراقبم و آنچه مراقب نيستم، بسنده باش.
امام صادق عليه السلام_ در دعا _: مرا بسنده باش، اى بسنده آنچه جز او [براى آن ]بسنده نيست ؛ زيرا تنها تويى بسنده . بسنده اى جز تو نيست.
.
ص: 570
الفصل التاسع والخمسون: الكبير ، المتكبِّرالكبير والمتكبّر لغةًاشتقّ الكبير والمتكبّر من مادّة «كبر» ، والكبر يدلّ على خلاف الصغر ، والكبر والكبرياء بمعنى العظمة (1) . قال ابن الأَثير : «في أَسماء اللّه تعالى المتكبّر والكبير ، أَي: العظيم ذو الكبرياء» (2) ، فالكبير والعظيم متقاربان في المعنى ، ومن هنا ذكر بعض اللغويّين صفة أُخرى في تفسير كلّ من الصفتين (3) .
الكبير والمتكبّر في القرآن والحديثاستعملت مشتقّات مادّة «كبر» في شأن الباري سبحانه ثمان مرّات في القرآن الكريم ، فقد وردت صفة «الكبير» مقرونةً بصفة «العلي» خمس مرّات في القرآن الكريم (4) ، وجاءت مرّةً واحدةً بهذه الصورة: «عَ__لِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهَ_دَةِ الْكَبِيرُالْمُتَعَالِ» (5) ، ومرة بهذه الصورة «وَ لَهُ الْكِبْرِيَاءُ فِى السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ» (6) ووردت صفة «المتكبّر» مرّةً واحدة مقرونةً بصفة «الجبّار» (7) ، وقد ذكرت الأَحاديث معنيين للكبير والمتكبّر ، هما :
.
ص: 571
فصل پنجاه و نهم : كبير، مُتكبِّرواژه شناسى «كبير» و «متكبّر»دو صفت «كبير (بزرگ)» و «متكبّر (يگانه بزرگ)»، از مادّه «كبر» برگرفته شده اند و كِبَر بر متضادّ صِغر (كوچكى) دلالت دارد و كِبْر و كِبريا به معناى عظمت (سترگى) است. ابن اثير گفته است : در نام هاى خداى متعال، متكبّر و كبير، يعنى سترگِ داراى بزرگى. پس كبير و عظيم، معنايى نزديك به هم دارند. از اين رو، برخى واژه شناسان، در تفسير هر يك از اين دو صفت، صفت ديگر را ذكر كرده اند.
كبير و متكبّر، در قرآن و حديثبر گرفته هاى مادّه «كبر»، هشت بار در قرآن كريم به خدا نسبت داده شده است. صفت «كبير» در قرآن همراه با صفت «علىّ» پنج بار و يك بار به صورت: «عَ__لِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهَ_دَةِ الْكَبِيرُ الْمُتَعَالِ ؛ داناى نهان و آشكار ، بزرگِ بلندْپايه» و يك بار نيز به صورت : «وَ لَهُ الْكِبْرِيَاءُ فِى السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ ؛ در آسمان ها و زمين ، بزرگى از آنِ اوست» به كار رفته است و صفت «متكبّر»، يك بار همراه با صفت «جبّار» آمده است. در احاديث ، دو معنا براى كبير و متكبّر ذكر شده است :
.
ص: 572
1 . صفة الذاتالكبير والمتكبّر بوصفهما صفتين ذاتيتين يدلاّن على عظمة اللّه ، وفي الحديث : «الكِبرياءُ رِداءُ اللّهِ عز و جل ، فَمَن يُنازِعُ اللّهَ رِداءَهُ يَغضَب عَلَيهِ» (1) . قال الزجّاج : «هذه الصفة لا تكون إِلاّ للّه خاصّة ، لأَنّ اللّه سبحانه وتعالى هو الذي له القدرة والفضل الذي ليس لأَحد مثله ، وذلك الذي يستحقّ أَن يقال له: المتكبّر ، وليس لأَحدٍ أَن يتكبّر ؛ لأَنّ النَّاس في الحقوق سواء ، فليس لأَحد ما ليس لغيره» (2) . وعندما يستعمل الكبر والتكبّر بشأن الإنسان فإنّه يعني ادّعاء العظمة والاستعلاء مع العُجب بالنفس ، وذلك لا يليق به ، ومن هنا فهو مذموم . قال الراغب : «الكبر الحالة التي يتخصّص بها الإنسان من إِعجابه بنفسه ، وذلك أَن يرى الإنسانُ نفسه أَكبر من غيره ، وأَعظم التكبّر ، التكبّر على اللّه بالامتناع من قبول الحقّ والإذعان له بالعبادة» (3) . قال ابن الأَثير في تفسير المتكبّر: «التاء فيه للمتفرّد والتخصّص لا تاء التعاطي والتكلّف» (4) . لذلك المتكبّر _ من باب تفعّل _ يدلّ على التفرّد واختصاص الكبرياء باللّه . وقد جاء في حديث أَنّ الذات الإلهيّة هي أَكبر من أَن توصف : «اللّهُ أكبَرُ مِن أن يوصَفَ» (5) .
.
ص: 573
1 . صفت ذاتكبير و متكبّر ، به عنوان صفت ذاتى، بر عظمت خدا دلالت مى كنند. در حديث آمده است : «بزرگى، رداىِ خداوند عز و جلاست. پس هر كس در جامه خدا با او بستيزد، [خدا] بر او خشم مى گيرد». زجّاج مى گويد : اين صفت، تنها از آنِ خداست ؛ زيرا خداى پاك والاست كه توانايى و بخششى دارد كه كسى همانند آن را ندارد و او سزاوارِ آن است كه به او گفته شود: متكبّر (بسيار بزرگ) و كسى را نمى سزد كه [بر ديگرى ]بزرگى ورزد؛ زيرا مردم در حقوق برابرند. پس كسى، چيزى كه ديگرى نداشته باشد، ندارد. هر گاه كبر و تكبّر درباره انسان به كار مى رود، به معناى ادّعاى بزرگى و برترى همراه با خودبينى است و اين شايسته انسان نيست و از اين رو، نكوهيده است. راغب مى گويد : كبر، حالتى است كه ويژه انسان است و از خودبينى او حاصل مى آيد و آن ، چنان است كه انسان، خود را بزرگ تر از ديگرى مى بيند و بزرگ ترين تكبّر، تكبّر ورزيدن در برابر خداست، به معناى خوددارى از پذيرش حق و اقرار به بندگى او . ابن اثير، در تفسير متكبّر گفته است : تاء (باب تفعّل) در آن، براى تفرّد و تخصّص است، نه تاء تعاطى و تكلّف. از اين رو، متكبّر (از باب تفعّل) بر يگانگى و اختصاص بزرگى به خدا دلالت مى كند. نيز در حديثى آمده است كه ذات خدا، بزرگ تر از آن است كه وصف شود : «اللّه أكبرُ من أن يوصَف».
.
ص: 574
2 . صفة الفعلالكبير والمتكبّر بوصفهما من صفات الفعل تعنيان خالق المخلوقات الكبيرة . قال الإمام الصادق عليه السلام: «إِنَّما قُلنا: إِنَّهُ قَوِيٌّ ، لِلخَلقِ القَوِيِّ ، وكَذلِكَ قَولُنا: «العَظيمُ وَالكَبيرُ» (1) .
59 / 1صِفَةُ كِبرِيائِهِالكتاب«عَ__لِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهَ_دَةِ الْكَبِيرُ الْمُتَعَالِ » . (2)
«وَ لَهُ الْكِبْرِيَاءُ فِى السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ » . (3)
الحديثالإمام عليّ عليه السلام :لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ الجَليلُ المُتَكَبِّرُ عَلى كُلِّ شَيءٍ ، فَالعَدلُ أَمرُهُ ، وَالصِّدقُ وَعدُهُ . (4)
.
ص: 575
2 . صفت فعلكبير و متكبّر به عنوان صفت فعل، به معناى آفريدگارِ آفريده هاى بزرگ است. امام صادق عليه السلاممى فرمايد : «همانا به دليل آفرينش [آفريده هاى ]نيرومند، گفتيم كه او (خدا) نيرومند است و گفتار ما سترگ و بزرگ نيز چنان است».
59 / 1ويژگى بزرگى اوقرآن«[خداوند،] داناىِ نهان و آشكار، و بزرگِ بلندمرتبه است» .
«و بزرگى در آسمان ها و زمين، [تنها] از آنِ اوست، و اوست عزّتمند فرزانه» .
حديثامام على عليه السلام :جز خدا، خدايى نيست؛ شكوهمند يگانه بزرگ بر فراز همه چيز، كه دادگرى ، كار او و راستى ، وعده اوست.
.
ص: 576
فاطمة عليهاالسلام :الحَمدُ للّهِِ المُتَكَبِّرِ في سُلطانِهِ ، العَزيزِ في مَكانِهِ ، المُتَجَبِّرِ في مُلكِهِ . (1)
الإمام زين العابدين عليه السلام :أَنتَ اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنتَ الأَحَدُ المُتَوَحِّدُ . . . الكَبيرُ المُتَكَبِّرُ . (2)
الإمام الباقر عليه السلام :الكِبرُ (3) رِداءُ اللّهِ ، وَالمُتَكَبِّرُ يُنازِعُ اللّهَ رِداءَهُ . (4)
الإمام الصادق عليه السلام_ في ذِكرِ أَسماءِ اللّهِ تَبارَكَ وَتَعالى _: هُوَ الرَّحمنُ الرَّحيمُ . . . العَزيزُ الجَبّارُ المُتَكَبِّرُ العَلِيُّ العَظيمُ . (5)
عنه عليه السلام_ في تَمجيدِ اللّهِ تَبارَكَ وتَعالى _: أَنتَ اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنتَ . . . العَزيزُ الجَبّارُ المُتَكَبِّرُ . (6)
الزهد عن موسى بن عليّ عن أبيه :بَلَغَني أَنَّ نوحا عليه السلام قالَ لاِبنِهِ سامٍ : . . . يا بُنَيَّ ، لا تَدخُلَنَّ القَبرَ وفي قَلبِكَ مِثقالُ ذَرَّةٍ مِنَ الكِبرِ ، فَإِنَّ الكِبرِياءَ رِداءُ اللّهِ عز و جل فَمَن يُنازِعِ اللّهَ رَداءَهُ يغَضَب عَلَيهِ . (7)
.
ص: 577
حضرت فاطمه عليهاالسلام :ستايش، از آنِ خداست؛ يگانه بزرگ در سلطه خود ، پيروزمند شكست ناپذير در جايگاه خود، بسيار چيره در فرمان روايىِ خود.
امام زين العابدين عليه السلام :تو خدايى. جز تو خدايى نيست؛ يكتاى يگانه ... بزرگِ يگانه بزرگ.
امام باقر عليه السلام :بزرگى، رداى خداست (1) و بزرگى فروش، با خدا، بر سرِ رداى او مى ستيزد.
امام صادق عليه السلام_ در ياد كرد نام هاى خداى والا و بلندپايه _: اوست رحمتگرِ مهربان ... عزّتمندِ چيره يگانه بزرگِ بلندپايه سترگ.
امام صادق عليه السلام_ در بزرگداشت خداى والا و بلندپايه _: تويى خدا. جز تو خدايى نيست ... عزّتمندِ چيره يگانه بزرگ.
الزهد ، ابن حنبل_ به نقل از موسى بن على ، از پدرش _: به من رسيده كه نوح عليه السلامبه پسرش سام گفت : «... پسرم! مبادا به گور در آيى و در دلت هم وزن ذرّه اى كبر باشد؛ زيرا بزرگى، رداى خداوند عز و جل است . پس هر كس با خدا در رداى او بستيزد، [ خداوند] بر او خشم گيرد».
.
ص: 578
59 / 2ما لا يُوصَفُ كِبرِياؤُهُ بِهِالإمام الصادق عليه السلام :وَاللّهُ عز و جل لا يُشَبَّهُ بِشَيءٍ ، وإِنَّما قُلنا : إِنَّهُ قَوِيٌّ لِلخَلقِ القَوِيِّ ، وكَذلِكَ قَولُنا : العَظيمُ وَالكَبيرُ ، ولا يُشَبَّهُ بِهذِهِ الأَسماءِ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى . (1)
راجع : ج 5 ص 164 (معنى اللّه أكبر) .
.
ص: 579
59 / 2آنچه بزرگى او، به آن، وصف نمى گرددامام صادق عليه السلام :خداوند عز و جل به چيزى همسان انگاشته نمى شود، و گفتيم : «او نيرومند است» ، به دليل آفرينش [موجودات ]نيرومند و از همين قبيل است تعابير ما : «سترگ» و «بزرگ»، و خداوند عز و جلبه اين نام ها همانند نمى گردد.
ر . ك : ج 5 ص 165 (معناى اللّه اكبر).
.
ص: 1
ص: 2
ص: 3
ص: 4
ص: 5
ص: 6
ص: 7
ص: 8
الفصل الستون: الكريم ، الأكرمالكريم ، الأَكرم لغةً«الكريم» فعيل بمعنى فاعل من مادّة «كرم» ، و«الأَكرم» أَفعل التفضيل . قال ابن فارس : «كرم» يدلّ على شرف في الشيء في نفسه أَو شرف في خلق من الأَخلاق . والكرم في الخلق يقال هو الصفح عن ذنب المذنب. قال عبد اللّه بن مسلم بن قتيبة: الكريم : الصفوح واللّه تعالى هو الكريم الصفوح عن ذنوب عباده المؤمنين (1) . قال الفيوميّ : كَرُمَ الشيء كرما: نَفُسَ وعَزَّ فهو كريم ... ويطلق الكرم على الصفح (2) . وقال الجوهريّ : الكَرَم : ضد اللؤم ... والكريم: الصفوح (3) . قال ابن الأَثير : في أَسماء اللّه تعالى «الكريم» هو الجواد المعطي الذي لا ينفد عطاؤه وهو الكريم المطلق ، والكريم الجامع لأَنواع الخير والشرف والفضائل (4) .
.
ص: 9
فصل شصتم : كريم، اَكرمواژه شناسى «كريم» و «اَكرم»صفت «كريم (بزرگوار) » ، بر وزن فعيل، به معناى فاعل و از ريشه «كَرَمَ» است و «اَكرم (بزرگوارترين ) » ، صفت برترين از همين ريشه است . ابن فارس مى گويد: كَرَم ، بر شرافت ذاتى يك چيز يا شرافت در خُلقى از اخلاق ، دلالت مى كند و كَرَم ، در اخلاق به گذشت از گناه گناهكار گفته مى شود. عبد اللّه بن مسلم بن قتيبه گفته است: كريم، گذشت كننده است و خداى متعال ، كريمى است كه از گناهان بندگان مؤمنش مى گذرد. فيّومى مى گويد: «كَرُمَ الشى ء كرماً» ، در معناى مرغوب و كمياب به كار رفته و اسم فاعلش كريم است... و «كَرَم» ، در مورد گذشت نيز به كار مى رود. جوهرى مى گويد: كَرَم، متضادّ ملامت است... و كريم ، بسيار گذشت كننده است . ابن اثير معتقد است: در اسامى خداى متعال، كريم ، به معناى بخشنده عطاكننده اى است كه عطاى او تمام نمى شود و اوست كريمِ مطلق كه داراى همه انواع خير و شرف و ارزش هاست .
.
ص: 10
الكريم ، الأَكرم في القرآن والحديثلقد وردت صفة «الكريم» في القرآن الكريم مرّةً واحدةً مع صفة «الغنيّ» (1) ، ومرّةً واحدةً مع صفة «الرب» (2) . و وردت صفة «الأَكرم» مرّة بشكل «رَبُّكَ الْأَكْرَمُ» (3) ومرّتين بشكل «ذُو الْجَلَ_لِ وَ الاْءِكْرَامِ» (4) . وكما لاحظنا في المعنى اللغويّ فإنّ الكرم ورد بمعنيين هما: الشرف ، والصفح عن الذنب ، وقد ورد في الأَحاديث أَيضا بمعنيين هما: الشريف ، والصفوح عن ذنوب العباد ، ولفظ «فَإنَّهُ أعَزُّ وأَكرَمُ وأَجَلُّ وأَعظَمُ مِن أَن يَصِفَ الواصِفونَ كُنهَ جَلالِهِ ، أَو تَهتَدِي القُلوبُ إِلى كُنهِ عَظَمَتِهِ» (5) يشير إِلى المعنى الأَوّل . وتعابير أُخرى مثل: «وَاعفُ عَنّي وتَجاوَز يا كَريمُ» (6) ، و«اللّهُمَّ فَجُد عَلَيَّ بِكَرَمِكَ وفَضلِكَ» (7) تشير إِلى المعنى الثاني . والظاهر أَنّ الكرم إِذا نُسب إِلى الذات جاء بمعنى الشرف ، وإِذا نُسب إِلى الفعل جاء بمعنى الصفح والعطاء .
.
ص: 11
كريم و اَكرم ، در قرآن و حديثدر قرآن كريم ، صفت «كريم» ، يك بار همراه با صفت «غنى» و يك بار همراه با صفت «ربّ» به كار رفته است و صفت «اكرم» ، يك بار به صورت «پروردگارت كريم ترين است» و دو بار به صورت «داراى شكوه و كرم» به كار رفته است. همان طور كه در واژه شناسى ديديم ، كَرَم ، به دو معناى «شرف» و «گذشت از گناه» به كار رفته است. در احاديث نيز «كريم» به دو معناى شريف و گذشت كننده از گناهان بندگان ، آمده است. عبارت «پس او عزيزتر و كريم تر و ارجمندتر و بزرگ تر از آن است كه توصيفگران ، نهايت ارجمندى اش را توصيف كنند، يا دل ها به نهايتِ بزرگى اش راه يابند»، به معناى اوّل اشاره دارد و تعابير ديگر ، مانند : «مرا عفو كن و از من درگذر، اى كريم!» و «خدايا! به واسطه كَرَم و فزون بخشى، بر من نيكىِ بدون عوض كن» ، در معناى دوم به كار رفته است. به نظر مى رسد كه كَرَم ، وقتى به ذات نسبت داده مى شود، به معناى شرف است و هنگامى كه به فعل نسبت داده مى شود ، به معناى گذشت و بخشش است .
.
ص: 12
60 / 1الغَنِيُّ الكَريمُ«قالَ الَّذِى عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَ_بِ أَنَا ءَاتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَءَاهُ مُسْتَقِرًّا عِندَهُ قَالَ هَ_ذَا مِن فَضْلِ رَبِّى لِيَبْلُوَنِى ءَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَن شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّى غَنِىٌّ كَرِيمٌ » . (1)
60 / 2الكَريمُ الأَكرَمُالكتاب«اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ * الَّذِى عَلَّمَ بِالْقَلَمِ » . (2)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ فِي الدُّعاءِ _: أَسأَ لُكَ بِاسمِكَ الكَريمِ الأَكرَمِ ، يا أَكرَمَ الأَكرَمينَ يا أللّهُ. (3)
الإمام زين العابدين عليه السلام_ مِن دُعائِهِ يَومَ عَرَفَةَ _: أَنتَ اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنتَ ، الكَريمُ الأَكرَمُ. (4)
الإقبال_ مِمّا يُدعى بِهِ في غُرَّةِ رَبيعِ الآخَرِ _: واِنعَشني بِعِزِّ جَلالِكَ الكَريمِ الأَكرَمِ. (5)
.
ص: 13
60 / 1بى نياز و كريم«كسى كه نزد او دانشى از كتاب [الهى] بود ، گفت: من ، آن را پيش از آن كه چشم خود را بر هم بزنى ، برايت مى آورم . پس چون [سليمان ]آن [تخت] را نزد خود ، پابرجا ديد، گفت: اين ، از فضل پروردگار من است، تا مرا بيازمايد كه آيا سپاس مى گزارم يا ناسپاسى مى كنم؛ و هركس سپاس گزارد، تنها به سود خويش ، سپاس مى گزارد ، و هركس ناسپاسى كند، بى گمان ، پروردگارم بى نياز و بزرگوار است» .
60 / 2كريم و كريم تر از همهقرآن«بخوان، كه پروردگارت كريم ترين است ؛ همان كه به وسيله قلم آموخت» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعا _: از تو مى خواهم ، به واسطه نام كريم و كريم ترينت ، اى كريم ترينِ كريم ترها، اى خدا!
امام زين العابدين عليه السلام_ در بخشى از دعايش در روز عرفه _: تو همان خدايى هستى كه معبودى جز تو نيست . تو كريم و كريم ترينى.
الإقبال_ از دعايى كه در آغاز ربيع ثانى خوانده مى شود _: و به واسطه عزّت ارجمندى ات، اى كريم و كريم ترين! دست مرا بگير.
.
ص: 14
60 / 3الأَعَزُّ الأَكرَمُالإمام الصادق عليه السلام :اللّهُمَّ اغفِر وَارحَم وتَجاوَز عَمّا تَعلَمُ ، وأَنتَ الأَعَزُّ الأَكرَمُ. (1)
مصباح المتهجّد_ فِي الدُّعاءِ المَعروفِ بِدُعاءِ الحَريقِ _: إِنّي أَشهَدُ .. . أَنَّ كُلَّ مَعبودٍ .. . باطِلٌ مُضمَحِلٌّ ، ما خَلا وَجهِكَ الكَريمِ ؛ فَإِنَّهُ أَعَزُّ وأَكرَمُ وأَجَلُّ وأَعظَمُ مِن أَن يَصِفَ الواصِفونَ كُنهَ جَلالِهِ ، أَو تَهتَدِيَ القُلوبُ إِلى كُنهِ عَظَمَتِهِ. (2)
60 / 4أَكرَمُ الأَكرَمينَرسول اللّه صلى الله عليه و آله :يا أَبصَرَ النّاظِرينَ ، يا أَشفَعَ الشّافِعينَ ، يا أَكرَمَ الأَكَرمينَ. (3)
عنه صلى الله عليه و آله_ فِي الدُّعاءِ _: يا مَن يَأمُرُ بِالعَفوِ وَالتَّجاوُزِ ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وَاعفُ عَنّي وتَجاوَز يا كَريمُ يا كَريمُ ، يا أَكرَمَ مِن كُلِّ كَريمٍ ، وأَرأَفَ مِن كُلِّ رَؤوفٍ ، وأعطَفَ مِن كُلِّ عَطوفٍ ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وأَنعِم عَلَيَّ بِالعَفوِ وَالعافِيَةِ وَالمَغفِرَةِ وَالرَّحمَةِ. (4)
.
ص: 15
60 / 3عزيزترين و كريم ترينامام صادق عليه السلام:خدايا! [مرا] بيامرز و رحم كن و از آنچه [درباره من ]مى دانى ، درگذر، اى عزيزترين و كريم ترين!
مصباح المتهجّد_ در دعاى معروف به «دعاى حريق (آتش سوزى) » _: گواهى مى دهم... كه هر پرستش شده اى... جز وجه كريمت، باطل و نابود است ، كه او عزيزتر و كريم تر و ارجمندتر و بزرگ تر از آن است كه توصيفگران ، نهايت ارجمندى اش را توصيف كنند، يا دل ها به نهايت بزرگى اش راه يابند.
60 / 4كريم ترينِ كريم ترين هاپيامبر خدا صلى الله عليه و آله:اى بيناترين نگاه كننده ها، اى شفاعت كننده ترين شفاعت كنندگان، اى كريم ترينِ كريم ترين ها!
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعا _: اى كسى كه به بخشايش و گذشت ، دستور مى دهى! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست و مرا عفو كن و از من درگذر، اى كريم، اى كريم، اى كريم تر از هر كريم، و مهرورزتر از هر مهرورز و دلسوزتر از هر دلسوزى! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست و مرا از عفو و سلامت و آمرزش و رحمت ، بهره مند ساز.
.
ص: 16
الإمام زين العابدين عليه السلام_ مِن دُعائِهِ عِندَ رُؤيَةِ هِلالِ شَهرِ رَمَضانَ _: اللّهُمَّ اجعَلنا مِن أَرضى مَن طَلَعَ عَلَيهِ ، وأَزكى مَن نَظَرَ إِلَيهِ، وأَسَعدِ مَن تَعَبَّدَ لَكَ فيهِ ، وَوفِّقنَا اللّهُمَّ فيهِ لِلطَّاعَةِ وَالتَّوبَةِ ، وَاعصِمنا فيهِ مِنَ الآثامِ وَالحَوبَةِ، وأَوزِعنا شُكرَ النِّعمَةِ ، وَاجعَل لَنا فيهِ عَونا مِنكَ عَلى ما نَدَبتَنا إِلَيهِ مِن مُفتَرَضِ طاعَتِكَ ونَفِلها، إِنَّكَ الأَكرَمُ مِن كُلِّ كَريمٍ، وَالأَرحَمُ مِن كُلِّ رَحيمٍ. (1)
60 / 5التَّوَسُّلُ بِكَرَمِهِالإمام عليّ عليه السلام :إِلهي إِن كُنتُ غَيرَ مَستَوجِبٍ لِما أَرجو مِن رَحمَتِكَ ، فَأَنتَ أَهلُ التَّفَضُّلِ عَلَيَّ بِكَرَمِكَ ، فَالكَريمُ لَيسَ يَصنَعُ كُلَّ مَعروفٍ عِندَ مَن يَستَوجِبُهُ. (2)
عنه عليه السلام :إِلهي لَولا مَا اقتَرَفتُ مِنَ الذُّنوبِ ما خِفتُ عِقابَكَ ، ولَولا ما عَرَفتُ مِن كَرَمِكَ ما رَجَوتُ ثَوابَكَ ، وأَنتَ أَكرَمُ الأَكرَمينَ بِتَحقيقِ آمالِ الآمِلينَ ، وأَرحَمُ مَنِ استُرحِمَ فِي تَجاوزِهِ عَنِ المُذنِبينَ. (3)
الإمام زين العابدين عليه السلام :اللّهُمَّ .. . هذا مَقامُ مَن تَداوَلَتهُ الذُّنوبُ ... وَاستَغاثَ بِكَ مِن عَظيمِ ما وَقَعَ بِهِ في عِلمِكَ ، و قَبيحِ ما فَضَحَهُ في حُكمِكَ ؛ مِن ذُنوبٍ أَدبَرَت لَذّاتُها فَذَهَبَت ، وأَقامَت تَبِعاتُها فَلَزِمَت ، لا يُنكَرُ يا إِلهي عَدلُكَ إِن عاقَبتَهُ ، ولا يُستَعظَمُ عَفوُكَ إِن عَفَوتَ عَنهُ ورَحِمتَهُ ، لِأَنَّكَ الرَّبُّ الكَريمُ الَّذي لا يَتَعاظَمُهُ غُفرانُ الذَّنبِ العَظيمِ. (4)
.
ص: 17
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعاى خود ، هنگام ديدن هلال ماه رمضان _: خدايا! مرا خشنودترين كسى كه [ ماه رمضان ] بر او طلوع كرده و پاك ترين كسى كه به آن نگريسته و خوش بخت ترين كسى كه تو را در آن پرستش مى كند ، قرار بده. خدايا! به ما در ماه رمضان ، توفيق اطاعت و توبه بده و ما را از گناهان و لغزش ، نگه دار، به ما سپاس نعمت الهام كن و در اين ماه ، براى انجام دادن دستورهاى واجب و مستحب، كمك خود را بر ما ارزانى دار، كه تو اى كريم تر از هر كريم و مهربان تر از هر مهربان!
60 / 5تقرّب جستن به كَرَم خداامام على عليه السلام:خداى من! اگر مستحقّ آنچه از رحمت تو اميد دارم، نيستم، امّا تو به واسطه كَرَمت، بدون استحقاق بر من بخششگرى؛ چرا كه كريم ، هر نيكى اى را به كسى كه مستحقّ آن است، نمى كند.
امام على عليه السلام:خداى من! اگر مرتكب گناهان نشده بودم ، از كيفر تو نمى ترسيدم و اگر كَرَم تو را نشناخته بودم ، به پاداش تو اميد نمى بستم و تو براى برآوردن آرزوهاى آرزومندان، كريم ترينِ كريم ترين هايى ، و در مورد گذشت از گناهكاران، رحيم ترين كسى هستى كه از او رحمت خواسته شده است.
امام زين العابدين عليه السلام:اى خدا !... اين، جايگاه كسى است كه گناهان ، او را دست به دست گردانده اند... و از بزرگى گناهانش در علم تو، و از كارهاى زشتى كه او را در داورى تو رسوا كرده، به تو پناه آورده است؛ گناهانى كه لذّتشان تمام شده و ناپديد شده اند، در حالى كه لوازم آنها بر جاى مانده و همراه شده است. اى خداى من! اگر كيفر دهى، دادگرى ات انكار نمى شود و اگر از آن درگذشته، رحمت آورى، گذشتِ تو گران شمرده نمى شود؛ زيرا تو پروردگار كريمى هستى كه آمرزش گناه بزرگ ، بر او گران نمى آيد.
.
ص: 18
الإمام الصادق عليه السلام :سَيِّدي .. . عَلى كَرَمِكَ يُعَوِّلُ المُستَقيلُ (1) التَّائِبُ ، أَدَّبتَ عِبادَكَ بِالتَّكَرُّمِ وأَنتَ أَكرَمُ الأَكرَمينَ. (2)
عنه عليه السلام_ مِن دُعائِهِ في لَيلَةِ النِّصفِ مِن شَعبانَ _: اللّهُمَّ فَجُد عَلَيَّ بِكَرَمِكَ وفَضلِكَ ... وتَغَمَّدني في هذِهِ اللَّيلَةِ بِسابِغِ كَرامَتِكَ ... اللّهُمَّ فَلا تَحرِمني ما رَجَوتُ مِن كَرَمِكَ .. . رَبِّ إِن لَم أَكُن مِن أَهلِ ذلِكَ فَأَنتَ أَهلُ الكَرَمِ وَالعَفوِ وَالمَغفِرَةِ ، وجُد عَلَيَّ بِما أَنتَ أَهلُهُ لا بِما أَستَحِقُّهُ ، فَقَد حَسُنَ ظَنّي بِكَ ، وتَحَقَّقَ رَجائي لَكَ ، وعَلِقَت نَفسي بِكَرَمِكَ ، فَأَنتَ أَرحَمُ الرّاحِمينَ وأَكرَمُ الأَكرَمينَ. (3)
.
ص: 19
امام صادق عليه السلام:آقاى من!... بخشايش خواه و توبه كننده ، بر كَرَم تو اعتماد مى كند . تو بندگانت را با كَرَم ورزى تربيت كرده اى و تو كريم ترينِ كريم ترين هايى.
امام صادق عليه السلام_ در دعاى خود در شب نيمه شعبان _: خدايا! به واسطه كَرَم و فزون بخشى ات، بر من نيكى [بدون عوض] كن... و در اين شب ، مرا با كرامت كاملت فرو پوشان... . خدايا! مرا از كَرَم خود _ كه بدان اميد بسته ام _ ، محروم نگردان... . اى پروردگار من! اگر من سزاوار اين كَرَم نيستم، تو داراى كَرَم و گذشت و آمرزش هستى. پس به آنچه تو شايسته آنى _ نه به آنچه من مستحقّ آنم _ ، به من نيكى كن، كه من به تو خوش گمانم و به تو اميد بسته ام و نفْسم به كَرَمت وابسته شده است . تو مهربان ترينِ مهربانان و كريم ترينِ كريم ترين هايى!
.
ص: 20
الفصل الحادي والستون: اللّطيفاللطيف لغةً«اللطيف» فعيل بمعنى فاعل من مادّة «لطف» وهو يدلّ على رفق ، ويدلّ على صغر في الشيء (1) . لَطُفَ الشيء فهو لطيف: صغر جسمه ، وهو ضدّ الضخامة ، ولطف اللّه بنا لطفا: رَفَقَ بنا ، فهو لطيفٌ بنا (2) .
اللطيف في القرآن والحديثلقد جاءت صفة «اللطيف» إِلى جانب صفة «الخبير» خمس مرّات في القرآن الكريم (3) ، وجاءت بشكل «لطيف لما يشاء» (4) وبشكل «لطيف بعباده» (5) مرّة واحدة في كلّ منهما . وقيل في البحث اللغويّ أَنّ اللطيف يستعمل بمعنى «الرفيق» ، و«الصغير». والمعنى الأَوّل الذي هو صفة فعليّة يُوصف به اللّه سبحانه في القرآن والأَحاديث إِذ أن_ّه تعالى يلطف بعباده ويتكرّم عليهم. أَمّا المعنى الثاني فلا يستعمل في اللّه _ جلّ شأنه _ لأَنّه ليس بجسم فيكون صغيرا، من هنا إِذا دار الكلام حول المعنى الثاني للطيف في الأَحاديث فقد صُرّح بأنّه إِذا قيل للّه لطيف فمن حيث إنّه خلق المخلوقات اللطيفة والصغيرة وهو يعلم بها . (6)
.
ص: 21
فصل شصت و يكم : لطيفواژه شناسى «لطيف»صفت «لطيف» ، بر وزن فعيل، به معناى فاعل و از ريشه «لطف» است كه بر همراهى و نرمى و نيز خُردى چيزى دلالت مى كند. جمله «لَطُفَ الشى ء» ، به اين معناست كه : «جسم آن چيز ، ظريف است» و مقصود از آن ، سِتَبر و بزرگ نبودن است. جمله «لَطَف اللّه بنا لطفاً» ، به اين معناست كه : «خدا با ما همراهى و مدارا كرد، و او با ما دوست و همراه است» .
لطيف ، در قرآن و حديثدر قرآن كريم ، صفت «لطيف» ، پنج بار همراه با صفت «خبير» آمده است و يك بار به صورت : «لطيف است در هر آنچه بخواهد» و يك بار به صورت : «لطيف است به بندگانش» . در بحث واژگانى، گفته شد كه لطيف ، به دو معناى «رفيق» و «صغير (كوچك) » به كار مى رود. در قرآن و احاديث ، معناى نخست، كه صفتى فعلى است، درباره خدا به كار رفته است؛ زيرا او به بندگانش لطف و كَرَم مى كند. امّا معناى دوم در مورد خدا صادق نيست؛ زيرا او جسم نيست تا خُرد باشد. از اين رو ، در احاديث، وقتى درباره معناى دوم لطيف سخن به ميان آمده، تصريح شده است كه اگر به خدا لطيف گفته مى شود ، از اين جهت است كه او آفريده هاى ظريف و صغير را آفريده و به آنها علم دارد. (1)
.
ص: 22
61 / 1مَعنى لُطفِهِالإمام عليّ عليه السلام :الحَمدُ لِلّهِ الكَريمِ في مُلكِهِ ، القاهِرِ لِمَن فيهِ ، القادِرِ عَلى أَمرِهِ ، المَحمودِ في صُنعِهِ ، اللَّطيفِ بِعِلمِهِ ، الرَّؤوفِ بِعِبادِهِ ، المُستَأثرِ في جَبَروتِهِ في عِزِّ جَلالِهِ وهَيبَتِهِ . (1)
عنه عليه السلام :إِنَّ اللّهَ سُبحانَهُ وتَعالى لا يَخفى عَلَيهِ ما العِبادُ مُقتَرِفونَ في لَيلِهِم ونَهارِهِم ، لَطُفَ بِهِ خُبرا وأَحاطَ بِهِ عِلما . (2)
عنه عليه السلام :لا إِلهَ إِلاّ اللّهُ اللَّطيفُ بِمَن شَرَدَ عَنهُ مِن مُسرِفي عِبادِهِ ، لِيرَجِعَ عَن عُتُوِّهِ وعِنادِهِ . (3)
.
ص: 23
61 / 1معناى لطف خداامام على عليه السلام:سپاس و ستايش ، براى خدايى است كه در فرمان روايى اش كريم و بر اهل مملكتش چيره و بر فرمانش تواناست؛ كسى كه در صُنعش ستوده، در علمش باريك بين و به بندگانش مهرورز است؛ او كه قدرت مطلقش و عزّت باشكوه و هيبتش را به خود اختصاص داده است.
امام على عليه السلام:آنچه بندگان در شب و روزشان انجام مى دهند ، _ بر خداى كه پاك و والاست _ پوشيده نيست و او نسبت به اين اعمال ، باريك بين است و احاطه علمى دارد.
امام على عليه السلام:خدايى جز اللّه نيست؛ او كه نسبت به بندگانِ اسرافكارى كه از او مى گريزند ، مهربان است، تا از سركشى و ستيزه جويى باز گردند.
.
ص: 24
عنه عليه السلام :يُجيبُ دَعوَةَ منَ يَدعوهُ ، ويَرزُقُ عَبدَهُ ويَحبوهُ ، ذو لُطفٍ خَفِيٍّ وبَطشٍ قَوِيٍّ . (1)
عنه عليه السلام_ فِي الدِّيوانِ المَنسوبِ إِلَيهِ _: وكَم لِلّهِ مِن لُطفٍ خَفِيِّيَدِقُّ خِفاهُ عَن فَهمِ الذَّكِيِّ وكَم يُسرٍ أَتى مِن بَعدِ عُسرٍ! وفَرَّجَ كُربَةَ القَلبِ الشَّجِيِّ وكَم أَمرٍ تُساءُ بِهِ صَباحا وتَأتيكَ المَسَرَّةُ بِالعَشِيِّ ولا تَجزَع إِذا ما نابَ خطبٌ فَكَم للّهِِ مِن لُطفٍ خَفِيِّ (2)
الإمام الحسن عليه السلام :رَبُّنَا اللَّطيفُ بِلُطفِ رُبوبِيَّتِهِ . (3)
الإمام الصادق عليه السلام :سَمَّيناهُ لَطيفا لِلخَلقِ اللَّطيفِ ، ولِعِلمِهِ بِالشَّيءِ اللَّطيفِ مِمّا خَلَقَ مِنَ البَعوضِ وَالذَّرَّةِ ، ومِمّا هُوَ أَصغَرُ مِنهُما لا يَكادُ تُدرِكُهُ الأَبصارُ وَالعُقولُ ؛ لِصِغَرِ خَلقِهِ مِن عَينِهِ وسَمعِهِ وصورَتِهِ ، لا يُعرَفُ مِن ذلِكَ لِصغَرِهِ الذَّكَرُ مِنَ الاُنثى ، ولاَ الحَديثُ المَولودُ مِنَ القَديمِ الوالِدِ ، فَلَمّا رَأَينا لُطفَ ذلِكَ في صِغَرِهِ ومَوضِعَ العَقلِ فيهِ وَالشَّهوَةَ لِلسِّفادِ ، وَالهَرَبَ مِنَ المَوتِ ، وَالحَدَبَ عَلى نَسلِهِ مِن وَلَدِهِ ، ومَعرِفَةَ بَعضِها بَعضا ، وما كانَ مِنها في لُجَجِ البِحارِ ، وأَعنانِ السَّماءِ ، وَالمَفاوِزِ وَالقِفارِ ، وما هُوَ مَعَنا في مَنزِلِنا ، ويَفهَمُ بَعضُهُم بَعضا مِن مَنطِقِهِم ، وما يَفهَمُ مِن أَولادِها ، ونَقلِهَا الطَّعامَ إِلَيها وَالماءَ ، عَلِمنا أَنَّ خالِقَها لَطيفٌ ، وأَنَّهُ لَطيفٌ بِخَلقِ اللَّطيفِ . (4)
.
ص: 25
امام على عليه السلام:[خدا] به دعاى كسى كه او را مى خوانَد ، پاسخ مى دهد و به بنده اش روزى مى رساند و به او مهر مى ورزد و داراى لطف و مهربانىِ پنهان و غلبه نيرومند است.
امام على عليه السلام_ در ديوان منسوب به ايشان _: خداى را چه مِهرهاست نهان كه / نهانش از فهم زيرك ، پوشيده است. و چه بسيار آسانى كه در پىِ دشوارى است / و اندوه دل دردمند ، بگشوده است. و چه بسيار كارى كه صبح تو را بيازارد / و در شام به تو شادمانى آورَد . و چون حادثه سختى روى داد ، بى تابى مكن / كه خداى راست بسى لطفِ پنهان .
امام حسن عليه السلام:پروردگار ما با لطف پرورگارى اش لطيف است.
امام صادق عليه السلام:ما خدا را از اين رو «لطيف» مى ناميم كه موجود ريز آفريده است و بدان ، آگاهى دارد؛ موجودى همچون پشه و مورچه و كوچك تر از آن دو كه به خاطر كوچكىِ چشم و گوش و پيكرش، با چشم و عقل ، درك نمى شود و از كوچكى آن، نر از ماده، و نوزاد از پدر پير ، تشخيص داده نمى شود. پس چون ظرافت چنين موجودى را در كوچكى اش، و دارا بودن عقل و شهوت ، جفتگيرى، گريز از مرگ، مراقبت از فرزند ، و شناخت يكديگر مى بينيم، و نيز ظرافت موجوداتى را كه در قعر درياها و پهنه آسمان و دشت ها و بيابان هايند ، و موجودات ريزى كه در منازل ماست، و اين كه سخنان يكديگر را مى فهمند و مقصود فرزندانشان را فهميده ، براى آنها غذا و آب مى برند، مى بينيم ، پى مى بريم كه آفريدگار اينها ، لطيف است و لطيف بودن او به معناى آفريدن موجودات لطيف و ريز [و به كار بردن ظرافت در آفرينش آنها] است.
.
ص: 26
الإمام الرضا عليه السلام :وأَمَّا اللَّطيفُ فَلَيسَ عَلى قِلَّةٍ وقَضافَةٍ (1) وصِغَرٍ ، ولكِن ذلِكَ عَلَى النَّفاذِ فِي الأَشياءِ، وَالاِمتِناعِ مِن أَن يُدرَكَ ، كَقَولِكَ لِلرَّجُلِ : لَطُفَ عَنّي هذَا الأَمرُ ، ولَطُفَ فُلانٌ في مَذهَبِهِ ، وقَولِهِ يُخبِرُكَ أَنَّهُ غَمَضَ فيهِ العَقلُ وفاتَ الطَّلَبُ وعادَ مُتَعَمِّقا مُتلَطِّفا لا يُدرِكُهُ الوَهمُ ، فَكَذلِكَ لُطفُ اللّهِ تَبارَكَ وتَعالى عَن أَن يُدرَكَ بِحَدٍّ أَو يُحَدَّ بَوَصفٍ ، وَاللَّطافَةُ مِنَّا الصِّغَرُ وَالقِلَّةُ ، فَقَد جَمَعَنا الاِسمُ وَاختَلَفَ المَعنى . (2)
عيون أخبار الرضا عن محمّد بن عبد اللّه الخراساني خادم الرضا عليه السلام :دَخَلَ رَجُلٌ مِنَ الزَّنادِقَةِ عَلَى الرِّضا عليه السلام وعِندَهُ جَماعَةٌ ، فَقالَ : . . . أَخبِرني عَن قَولِكُم : إِنَّهُ لَطيفٌ وسَميعٌ وحَكيمٌ وبَصيرٌ وعَليمٌ ، أَيَكونُ السَّميعُ إِلاّ بِأُذُنٍ ، وَالبَصيرُ إِلاّ بِالعَينِ ، وَاللَّطيفُ إِلاّ بِالعَمَلِ بِاليَدَينِ ، وَالحَكيمُ إِلاّ بِالصَّنعَةِ ؟ فَقالَ أَبُو الحَسَنِ عليه السلام : إِنَّ اللَّطيفَ مِنّا عَلى حَدِّ اتِّخاذِ الصَّنعَةِ ، أَوَما رَأَيتَ الرَّجُلَ يَتَّخِذُ شَيئا يَلطُفُ فِي اتِّخاذِهِ ؟ فَيُقالَ : ما أَلطَفَ فُلانا! فَكَيفَ لا يُقالُ لِلخالِقِ الجَليلِ: لَطيفٌ؟ إِذ خَلَقَ خَلقا لَطيفا وجَليلاً، ورَكَّبَ فِي الحَيَوانِ مِنهُ أَرواحَها ، وخَلَقَ كُلَّ جِنسٍ مُتَبايِنا من جِنسِهِ فِي الصّورَةِ ، لا يُشبِهُ بَعضُهُ بَعضا ، فَكُلٌّ لَهُ لُطفٌ مِنَ الخالِقِ اللَّطيفِ الخَبيرِ في تَركيبِ صورَتِهِ . ثُمَّ نَظَرنا إِلَى الأَشجارِ وحَملِها أَطايِبَها المَأكولَةَ ، فَقُلنا عِندَ ذلِكَ : إِنَّ خالِقَنا لَطيفٌ لا كَلُطفِ خَلقِهِ في صَنعَتِهِم . (3)
.
ص: 27
امام رضا عليه السلام:و امّا لطيف بودن خدا ، به معناى كمى و نازكى و خُردى نيست؛ بلكه به معناى نفوذ [علمى ]در چيزها و امتناع از درك شدن است؛ مانند اين كه به كسى مى گويى: «اين كار لطيف ، از من سر زد» و «فلانى در مذهبش لطيف است». اين سخن ، بدان معناست كه عقل در آن چيز يا مذهب ، در مانده است و خواستنِ آن ، بى نتيجه است و آن موضوع ، عميق و ظريف است و وهم ، آن را درك نمى كند. در مورد لطف خدا نيز به همين صورت است. او برتر و بالاتر از درك شدن به صورت امرى محدود يا محدود شدن به واسطه توصيف است ، در حالى كه لطافت در ما به معناى كوچكى و كمى است. پس ما و خدا در نام «لطيف» مشتركيم، امّا در معناى لطيف ، تفاوت وجود دارد.
عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به نقل از محمّد بن عبد اللّه خراسانى، خدمت گزار امام رضا عليه السلام_: در حالى كه گروهى در نزد امام رضا عليه السلام بودند ، ملحدى وارد شد و پرسيد :... معناى سخن شما كه مى گوييد: خدا ، لطيف و شنوا و فرزانه و بينا و داناست، چيست؟ آيا شنوا بودن با گوش، و بينا بودن با چشم، و لطيف بودن با كار دو دست ، و فرزانه بودن با فرآورده نيست؟ امام عليه السلام پاسخ داد: «لطيف بودن ما در فرآورى است. آيا نديده اى كه وقتى كسى در كارى ظريفكارى مى كند، گفته مى شود: فلانى چه قدر لطيف است ؟! پس چگونه به آفريدگار ارجمند، لطيف گفته نشود، در حالى كه آفريده لطيف (ريز) و جليل (درشت) را آفريده است و در حيوان از آفريده[ ها ] روحى قرار داده است و پيكره هر جنس را با جنس ديگر ، متفاوت آفريده، به گونه اى كه شبيه يكديگر نيستند؟ پس همه اين آفريده ها ، در تركيب پيكره شان لُطفى از آفريدگار لطيف و آگاه هست. پس از اين ، به درختان و بار ميوه هاى پاكيزه خوردنى آنها نگاه مى كنيم و مى گوييم: به راستى كه آفريدگار ما سراسر لطف است؛ امّا نه مثل لطفِ سر زده از آفريدگان در فرآورده هايشان.
.
ص: 28
الكافيعن أبي الحسن عليه السلام (1) _ لِلفَتحِ بنِ يَزيدَ الجُرجانِيِّ _ : يا فَتحُ إِنَّما قُلنا : اللَّطيفُ لِلخَلقِ اللَّطيفِ [ و] لِعِلمِهِ بِالشَّيءِ اللَّطيفِ ، أَوَلا تَرى _ وَفَّقَكَ اللّهُ وثَبَّتَكَ _ إِلى أَثَرِ صُنعِهِ فِي النَّباتِ اللَّطيفِ وغَيرِ اللَّطيفِ ، ومِنَ الخَلقِ اللَّطيفِ ، ومِنَ الحَيَوانِ الصِّغارِ ، ومِنَ البَعوضِ وَالجِرجِسِ (2) وما هُوَ أَصغَرُ مِنها ما لا يَكادُ تَستَبينُهُ العُيونُ ، بَل لا يَكادُ يُستَبانُ لِصِغَرِهِ الذَّكَرُ مِنَ الأُنثى ، وَالحَدَثُ المَولودُ مِنَ القَديمِ ، فَلَمّا رَأَينا صِغَرَ ذلِكَ في لُطفِهِ ، وَاهتِداءَهُ لِلسِّفادِ وَالهَرَبَ مِنَ المَوتِ ، وَالجَمعَ لِما يُصلِحُهُ ، وما فِي لُجَجِ البِحارِ ، وما في لِحاءِ الأَشجارِ وَالمَفاوزِ والقِفارِ ، وإِفهامَ بَعضِها عَن بعضٍ مَنطِقَها ، وما يَفهَمُ بِهِ أَولادُها عَنها ، ونَقلَهَا الغِذاءَ إِلَيها ، ثُمَّ تَأليفَ أَلوانِها؛ حُمرَةٍ مَعَ صُفرَةٍ ، وبَياضٍ مَعَ حُمرَةٍ ، وأَنَّهُ ما لا تَكادُ عُيونُنا تَستَبينُهُ لِدَمامَةِ خَلقِها ، لا تَراهُ عُيونُنا ولا تَلمِسُهُ أَيدينا ، عَلِمنا أَنَّ خالِقَ هذَا الخَلقِ لَطيفٌ لَطُفَ بِخَلقِ ما سَمّيناهُ ، بِلا عِلاجٍ ولا أَداةٍ ولا آلَةٍ . (3)
الإمام الجواد عليه السلام :سَمَّيناهُ لَطيفا لِعِلمِهِ بِالشَّيءِ اللَّطيفِ ، مِثلِ البَعوضَةِ وأَخفى مِن ذلِكَ ، ومَوضِعِ النُّشوءِ مِنها ، وَالعَقلِ وَالشَّهَوةِ لِلسِّفادِ والحَدَبِ عَلى نَسلِها ، وإِقامِ بَعضِها عَلى بَعضٍ ، ونَقلِهَا الطَّعامَ وَالشرّابَ إِلى أَولادِها فِي الجِبالِ وَالمفاوِزِ وَالأَودِيَةِ وَالقِفارِ ، فَعَلِمنا أَنَّ خالِقَها لَطيفٌ بِلا كَيفٍ ، وإِنَّمَا الكَيفِيَّةُ لِلمَخلوقِ المُكَيَّفِ . (4)
.
ص: 29
الكافى_ به نقل از فتح بن يزيد جرجانى _امام رضا عليه السلام فرمود: «اى فتح! از آن رو به خدا لطيف مى گوييم كه موجود لطيف و ريز آفريده و به جهت آگاهى او به چيز خُرد؛ خدا به تو توفيق و استوارى دهد ، مگر اثر آفرينش خدا را در گياهان ريز و درشت ، آفريده هاى خُرد ، حيوان كوچك و پشه و پشه ريز و كوچك تر از آن كه به چشم نمى آيد، بلكه از كوچكى آن نَر و ماده ، و نوزاد و پير بودنش معلوم نيست، نمى بينى؟ پس چون به كوچكى اين موجودات در لطافتشان و راهيابى شان به جفتگيرى و گريز از مرگ، و گِردآوردن منافعشان و جاندارانى كه در قعر درياها و پوست درختان و دشت ها و بيابان ها ، و فهماندن سخنانشان به يكديگر و صداهايى كه بچّه ها به واسطه آن ، مقصود والدين را مى فهمند و غذا بردن والدين براى بچّه ها، همين طور تركيب رنگ هايشان : سرخى با زردى، سفيدى با سرخى مى نگريم ، و چون از خُردى آفرينش آنها چشم هاى ما آنها را باز نمى شناسد و چشم هايمان آنها را نمى بينند و دست هايمان لمسشان نمى كنند، پى مى بريم كه آفريدگارِ اين آفريده ها لطيف است و در آفرينش آنچه نام برديم، بدون چاره جويى و ابزار و آلت، ظرافت و لطافت به خرج داده است.
امام جواد عليه السلام:خدا را به دليل آگاهى اش از چيز خُرد ، لطيف مى ناميم، همچون آگاهى اش از پشه و پنهان تر از پشه، و محلّ پيدايش آن، و عقل و شهوت جفت گيرى و مراقبت از فرزندش، و پرداختن به امور يكديگر، و بردن غذا و آب براى فرزندانشان در كوه ها و بيابان ها و درّه ها و سرزمين هاى متروك. پس [وقتى به اين امور نگريستيم] دانستيم كه آفريدگار اينها بدون آن كه ذاتش كيفيت و يك رنگى داشته باشد، لطيف است؛ بلكه كيفيت ، تنها از آنِ آفريده داراى چگونگى است.
.
ص: 30
61 / 2ما لا يُوصَفُ لُطفُهُ بِهِالإمام عليّ عليه السلام :لَطيفٌ لا يُوصَفُ بِالخَفاءِ . (1)
عنه عليه السلام :إِنَّ ربّي لَطيفُ اللَّطافَةِ ، لا يُوصَفُ بِاللُّطفِ (2) . (3)
عنه عليه السلام :لَطيفٌ لا بِتَجَسُّمٍ . (4)
.
ص: 31
61 / 2آنچه لطف خدا ، بدان وصف نمى شودامام على عليه السلام:[ خداوند عز و جل ] لطيف است و به نهان بودن ، (1) وصف نمى شود.
امام على عليه السلام:پروردگار من به ظرافت ، لطيف است [و موجودات ريز و ظريف را با ظرافت آفريده است]؛ امّا ذاتش به خُردى (ريزى) توصيف نمى شود.
امام على عليه السلام:لطيف است ، نه از آن رو كه تجسّم يابد.
.
ص: 32
الفصل الثاني والستّون: المالك ، الملك ، المليكالمالك والمَلِك والمليك لغةً«المالك» اسم فاعل ، و«الملك» صفة مشبهة ، و«المليك» صفة مشبهة أَو صيغة مبالغة ، كلّها مشتقّ من مادّة «ملك» وهو يدلّ على قوّة في الشيء وصحّة ، قيل: مَلَكَ الإنسان الشيء يملكه ملكا ، والاسم المِلك ؛ لأَنّ يده فيه قويّة صحيحة (1) . قال ابن منظور : المَلْك والمُلك والمِلك : احتواء الشيء والقدرة على الاستبداد به (2) . قال الجوهريّ : كأنّ المَلْك مخفَّف من مَلِك ، والملِك مقصور من مالك أَو مليك. والجمع الملوك والأَملاك ، والاسم المُلك ، والموضع مملكة (3) . قال الفيوميّ : ملك على النَّاس أَمرهم إِذا تولّى السلطنة فهو مَلِك بكسر اللام وتُخفّف بالسكون ، والجمع ملوك (4) . والسؤال الذي يُثار حول هذه الصفات هو: ما الفرق بين هذه الصفات الثلاث؟ ولمّا كانت مادّة هذه الصفات «ملك» فالأَوصاف المذكورة تدلّ على القوّة والاقتدار والاستبداد والسلطنة ، وفي الفرق بين هذه الصفات الثلاث نقول: إِنّ أَغلب الظنّ هو أَنّ المَلِك والمليك لمّا كانا صفتين مشبهتين أَو صيغتين للمبالغة فدلالتهما على السلطنة أَكثر من المالك الذي هو اسم فاعل . لكنّ المَلِك والمليك لمّا أُطلقا على «المَلِك» طوال الزمن ، فإنّ بعض المفسّرين قد ذهب إِلى أنّ المالك هو مالك العين ، والمَلِك والمليك هو مالك التدبير. (5) بيد أَنّ فريقا منهم أَنكر مثل هذا التفاوت بالنسبة إِلى اللّه سبحانه. (6) وسنذكر في الحديث عن استعمالات هذه الصفات في القرآن والأَحاديث فهرسا لإطلاقات هذه الصفات ، وهو مفيد للحكم وإِبداء الرأَي في هذا المجال .
.
ص: 33
فصل شصت و دوم : مالك، مَلِك ، مَليكواژه شناسى «مالك» ، «مَلِك» و«مَليك»صفت «مالك (دارا) » ، اسم فاعل است و «مَلِك (فرمان روا) » ، صفت مشبّهه و «مَليك (صاحب) » ، صفت مشبّهه يا صيغه مبالغه است و البته هر سه ، برگرفته از ريشه «ملك»اند كه بر نيرومندى و درستى چيزى دلالت مى كند. گفته مى شود: «مَلَك الإنسان الشى ء يملكه ملكاً، والإسم المِلك» ، از آن رو كه نفوذ و تصرّف انسان در آن چيز ، نيرومند و درست است. ابن منظور گفته است: مَلْك و مُلك و مِلْك ، به معناى در تصرّف داشتن چيزى و توانايى در به خود اختصاص دادن آن است. جوهرى مى گويد: گويا مَلْك ، مخفّف مَلِك بوده و مَلِك ، كوتاه شده مالك يا مليك است و جمعِ مَلْك، ملوك و املاك بوده و اسم آن مُلك و اسم مكانش «مملكة» است. فيّومى مى گويد: وقتى درباره كسى گفته مى شود : «ملك على الناس أمرهم» كه سلطه بر آنها را بر عهده بگيرد. در اين صورت ، او مَلِك و مَلْك است و جمع آن دو ، ملوك است. پرسشى كه درباره اين صفات مطرح مى شود ، اين است كه چه تفاوتى ميان اين سه صفت وجود دارد؟ از آن جا كه ريشه هر سه صفتْ «ملك» است، اوصاف ياد شده ، بر نيرومندى و توانايى و در انحصار خود گرفتن و سلطه دلالت مى كنند؛ امّا در مورد تفاوت اين سه صفت، گمان غالب ، اين است كه چون مَلِك و مليك ، صفّت مشبّهه يا صيغه مبالغه هستند، دلالتشان بر سلطه ، از مالك _ كه اسم فاعل است _ بيشتر است؛ امّا از آن جا كه در طول زمان ، مَلِك و مليك بر پادشاه و فرمان روا اطلاق شده اند ، برخى مفسّران ، مالك را دارنده عين و ذات چيزى، و مَلِك و مليك را صاحب تدبير دانسته اند. در مقابل، برخى ديگر از مفسّران در مورد خداوند سبحان ، منكر چنين تفاوتى هستند. در بحث از موارد استعمال اين صفات در قرآن و احاديث، فهرستى از كاربردهاى اين صفات ذكر خواهد شد كه براى داورى و اظهار نظر در اين باره ، مفيد است.
.
ص: 34
المالك والمَلِك والمليك في القرآن والحديثأُسند القرآن الكريم مشتقّات مادّة «ملك» إِلى اللّه تعالى خمسا وأَربعين مرّةً ، فقد وردت صفة «الملك» خمس مرّات، (1) وصفة «المالك» مرّتين، (2) وصفة «المليك» مرّة واحدة . (3) وقد ذُكرت صفة «الملك» مع صفة «الحقّ» مرّتين، (4) ومع صفة «القدّوس» مرّتين أَيضا. (5) ومن استعمالات صفة «الملك» و«المالك» و «المليك» في القرآن والأَحاديث : «مَلِكِ النَّاسِ» (6) ، «عِندَ مَلِيكٍ مُّقْتَدِرِ» (7) ، «ملك الآخرة والدنيا» (8) ، «ملك العطايا» (9) ، «ملك المحيا والممات» (10) ، «ملك الملكوت بقدرته» (11) ، «ملك الملوك» (12) ، «ملك من في السَّماوات وملك من في الأَرض ، لا ملك فيهما غيرك» (13) ، «ملك السَّماوات والأَرض» (14) ، «مَ__لِكِ يَوْمِ الدِّينِ» (15) ، «مالك نفوسهم» (16) ، «إِنّ مالك الموت هو مالك الحياة» (17) ، «مالك العطايا» (18) ؛ «مالك الملوك» (19) ، «مالك الملك» (20) ، «مالك كلّ شيء» (21) ، «مليك الحقّ» 22 . وكما نلاحظ فإنّ كثيرا من مواضع إِطلاق الملك والمالك يمكن أَن يكون عينا ، ويمكن أَن يكون تدبيرا أَيضا ، على سبيل المثال يتيسّر لنا أن نفسّر «ملك النَّاس» ب_«مالك أَعيان النَّاس» لأَنّ اللّه سبحانه مالك أَعيان كلّ شيء بما فيها النَّاس ، ويتيسّر لنا أَيضا أن نفسّره ب_«مالك تدبير النَّاس» ، أو «مالك العطايا» فيتسنّى تفسيره ب_«مالك أَعيان العطايا» وكذلك «مالك تدبير العطايا» ، حتّى في بعض المواضع مثل «يوم الدين» ورد استعمال مالك وملك على حدّ سواء . والملاحظة المهمّة هي أَنّ ملكيّة التدبير شرط في الملكيّة الحقيقيّة للعين ، ولا تنفصل هاتان الملكيّتان ، ولمّا كان للّه تعالى الملكيّة الحقيقيّة لجميع الموجودات فله أَيضا ملكيّة تدبيرها ، في حين أنّ ملكيّة غيره اعتباريّة سواءٌ كانت ملكيّة عين أَم ملكيّة تدبير ، لذا فإنّهما قابلتان للانفصال ، ويمكن أَن يملك شخص شيئا لكنّ التصرّف فيه غير مأذون له ، أَو يملك تدبير شيء ولا يملك عينه .
.
ص: 35
مالك و مَلِك ومَليك ، در قرآن و حديثدر قرآن كريم، برگرفته هاى از ريشه «ملك» ، 45 بار به خدا نسبت داده شده است. صفت مَلِك ، پنج بار، و صفت مالك ، دو بار و صفت مليك ، يك بار در قرآن به كار رفته است . و صفت مَلِك ، دو بار همراه با صفت «حق» ، و دو بار همراه با صفت «قدّوس» ذكر شده است. برخى موارد به كار رفته صفات «ملك» و «مالك» و «مليك» در قرآن و احاديث ، عبارت اند از: «مَلِكِ النَّاسِ» ، «عندَ مَلِيكٍ مُّقْتَدِر» ، مَلِك الآخره والدنيا، مَلِك العطايا، مَلِك المحيا و الممات، مَلِك الملكوت بقدرته، مَلِك الملوك، مَلِك من في السموات و مَلِك من في الأرض، لا مَلِك فيهما غيرك، مَلِك السموات و الأرض، «مَ__لِكِ يَوْمِ الدِّينِ» ، مالِك نفوسهم، إنّ مالِك الموت هو مالِك الحياة، مالِك العطايا، مالِك الملوك، مالِك الملك، مالِك كلّ شى ء و مَلِيك الحق. همان طور كه مى بينيم ، بسيارى از مواردى كه مَلِك و مالك درباره آنها به كار رفته ، هم مى توانند عين باشند و هم تدبير. براى مثال، «مَلِك الناس» را هم مى توان «مالك اعيان مردم» معنا كرد زيرا خدا مالك ذات همه چيز، از جمله انسان هاست و هم مى توان «مالك تدبير مردم» تفسير كرد. يا«مالك بخشش ها» را هم مى توان«مالك اعيان بخشش ها»تفسير كرد و هم«مالك تدبير بخشش ها».حتّى درباره برخى موارد ، مثل «يوم الدين»، هم تعبير مالك به كار رفته و هم مَلِك. نكته مهم ، اين است كه مالكيت تدبير، لازمه مالكيت حقيقى عين است ، و اين دو مالكيت ، قابل تفكيك نيستند و چون خدا ، مالك حقيقى همه موجودات است، مالك تدبير آنها نيز خواهد بود ، در حالى كه در مورد غير خدا، چون مالك بودن عين و تدبير ، هر دو اعتبارى است، اين دو نوع مالكيت ، قابل تفكيك است و ممكن است كسى مالك چيزى باشد، امّا اجازه تصرّف در آن چيز را نداشته باشد؛ يا مالك تدبير چيزى باشد، امّا مالك ذات آن چيز نباشد.
.
ص: 36
. .
ص: 37
. .
ص: 38
62 / 1صِفَةُ مُلكِهِ وَمالِكِيَّتِهِالإمام عليّ عليه السلام :كُلُّ مالِكٍ غَيرُهُ مَملوكٌ . (1)
عنه عليه السلام_ في أَسمائِهِ تَعالى _: أَمّا وَضعُ الأَسماءِ ، فَإِنَّهُ _ تَبارَكَ وتَعالَى _ اختارَ لِنَفسِهِ الأَسماءَ الحُسنى فَسَمّى نَفسَهُ : «الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَ_مُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ» (2) وغَيرَ ذلِكَ ، وكُلُّ اسمٍ يُسَمّى بِهِ فَلِعِلَّةٍ ما ، ولَمّا تَسَمّى بِالمَلِكِ : أَرادَ تَصحيحَ مَعنَى الاِسمِ لِمُقتَضَى الحِكمَةِ ، فَخَلَقَ الخَلقَ وأَمَرَهُم ونَهاهُم لِيَتَحَقَّقَ حَقيقَةَ الاِسمِ ومَعنَى المُلكِ . وَالمُلكُ لَهُ وُجوهٌ أَربَعَةٌ : القُدرَةُ وَالهَيبَةُ وَالسَّطوَةُ وَالأَمرُ وَالنَّهيُ . فَأَمَّا القُدرَةُ فَقَولُهُ تَعالى : «إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشَىْ ءٍ إِذَآ أَرَدْنَ_هُ أَن نَّقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ » (3) فَهذِهِ القُدرَةُ التّامَّةُ الَّتي لا يَحتاجُ صاحِبُها إِلى مُباشَرَةِ الأَشياءِ ، بَل يَختَرِعُها كَما يَشاءُ سُبحانَهُ ولا يَحتاجُ إِلَى التَّرَوّي في خَلقِ الشَّيء ، بَل إِذا أَرادَهُ صارَ عَلى ما يُريدُهُ مِن تَمامِ الحِكمَةِ ، وَاستَقامَ التَّدبيرُ لَهُ بِكَلِمَةٍ واحِدَةٍ ، وقُدرَةٍ قاهِرَةٍ بانَ بِها مِن خَلقِهِ . ثُمَّ جَعَلَ الأَمرَ وَالنَّهيَ تَمامَ دَعائِمِ المُلكِ ونِهايَتَهُ ، وذلِكَ أَنَّ الأَمرَ وَالنَّهيَ يَقتَضِيانِ الثَّوابَ وَالعِقابَ وَالهَيبَةَ وَالرَّجاءَ وَالخَوفَ ، وبِهِما بَقاءُ الخَلقِ ، وبِهِما يَصِحُّ لَهُمُ المَدحُ وَالذَّمُّ ، ويُعرَفُ المُطيعُ مِنَ العاصي ، ولَو لَم يَكُنِ الأَمرُ وَالنَّهيُ لَم يَكُن لِلمُلكِ بَهاءٌ (4) ولا نِظامٌ ، ولَبَطَلَ الثَّوابُ وَالعِقابُ ، وكَذلِكَ جَميعُ التَّأويلِ فيما اختارَهُ سُبحانَهُ لِنَفسِهِ مِنَ الأَسماءِ. (5)
.
ص: 39
62 / 1ويژگى فرمان روايى و مالكيت خداامام على عليه السلام:هر مالكى جز او ، مملوك است.
امام على عليه السلام_ در مورد ، نام هاى خداى متعال _: امّا وضع نام ها اين گونه بود كه خداى والا و بلند مرتبه ، براى خود ، نام هاى نيكو برگزيد و خود را : «فرمان روا، بسيار آشتى جو ، سلام، ايمنى بخش، نگاهبانِ ، شكست ناپذير، چيره، بسيار بزرگ» و جز اينها ناميد؛ و هر نامى كه خدا با آن ناميده مى شود ، دليلى دارد . وقتى مَلِك نام گرفت، مقصودش درست كردن معناى نام بر اساس حكمت و فرزانگى است . پس آفريده ها را آفريد و به آنها امر و نهى كرد تا حقيقت اين نام و معناى فرمان روايى واقعيت يابد. مُلك هم چهار وجه دارد: توانايى، هيبت، سلطه ، و امر و نهى. امّا در مورد توانايى [ خداوند متعال ] اين سخن اوست : «همانا گفتار ما براى چيزى ، چون آن را بخواهيم ، اين است كه به آن مى گوييم: «باش!» ، پس به وجود مى آيد» . اين ، توانايىِ كاملى است كه دارنده آن نيازى به تماس مستقيم با چيزها ندارد؛ بلكه آنها را همان طور كه مى خواهد ، ايجاد مى كند و براى آفرينش چيزى نيازمند انديشيدن نيست، بلكه هرگاه چيزى را بخواهد، همان طور كه خواسته ، با حكمت تمام پديد مى آيد و با يك سخن و با توانايى چيره _ كه به واسطه آن از آفريده هايش متفاوت است _ تدبير براى او استوار مى گردد. سپس ، امر و نهى را كامل كننده و نهايت پايه هاى فرمان روايى قرار داد؛ چرا كه امر و نهى ، مقتضى پاداش و كيفر و ترس و اميد و هراس است و بقاى انسان ها از راه امر و نهى است و به واسطه اين دو ستايش و نكوهش ايشان ، درست مى شود و فرمان بُردار از نافرمان ، باز شناخته مى شود و اگر امر و نهى نبودند ، فرمان روايى، شُكوه و زيبايى و نظام مندى نداشت، و پاداش و كيفر ، لغو و بى اعتبار مى شد. چنين است تفسير همه نام هايى كه خداى سبحان براى خويش برگزيده است.
.
ص: 40
عنه عليه السلام_ في بَيانِ مَعنى قَولِ المُؤَذِّنِ «حَيَّ عَلَى الصَّلاةِ» _: أَي هَلُمّوا إِلى خَيرِ أَعمالِكُم ودَعوَةِ رَبِّكُم ، و سارِعوا إِلى مَغفِرَةٍ مِن رَبِّكُم ، وإِطفاءِ نارِكُمُ الَّتي أَوقَدتُموها عَلى ظُهورِكُم ، وفِكاكِ رِقابِكُمُ الَّتي رَهَنتُموها بِذُنوبِكُم ، لِيُكَفِّرَ اللّهُ عَنكُم سَيِّئاتِكُم ، ويَغفِرَ لَكُم ذُنوبَكُم ، ويُبَدِّلَ سَيِّئاتِكُم حَسَناتٍ ؛ فَإِنَّهُ مَلِكٌ كَريمٌ ، ذُو الفَضلِ العَظيمِ. (1)
الإمام زين العابدين عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: يا مَن لا تَنتَهي مُدَّةُ مُلكِهِ . (2)
الإمام الباقر عليه السلام :اللّهُمَّ أَنتَ الحَقُّ ، وقَولُكَ الحَقُّ ، ووَعدُكَ الحَقُّ ، وأَنتَ مَليكُ الحَقِّ ، أَشهَدُ أَنَّ لِقاءَكَ حَقٌّ ، وأَنَّ الجَنَّةَ حَقٌّ وَالنَّارَ حَقٌّ ، وَالسّاعَةَ حَقٌّ آتِيَةٌ لا رَيبَ فيها. (3)
.
ص: 41
امام على عليه السلام_ در شرح معناى سخن اذان گو: «حَىَّ عَلَى الصلاة» _: يعنى بياييد به سوى بهترينِ كارهايتان و به سوى فراخوان پروردگارتان، و بشتابيد به سوى آمرزش پروردگارتان، و خاموش كردن آتشى ( آتش گناهى ) كه بر خود افروخته ايد و آزادى خودتان كه آن را با گناهانتان در بند كشيده ايد، تا خدا بدى هايتان را از شما بپوشانَد و گناهانتان را بيامرزد و بدى هايتان را به خوبى ها تبديل كند، كه اوست فرمان رواى كريم و داراى فزون بخشى سِتُرگ.
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعا _اى كسى كه زمان فرمان روايى ات را نهايتى نيست!
امام باقر عليه السلام:خدايا! تو حقّى و سخن تو حق و وعده ات حقّ است و تو مالك و فرمان رواى حقّى . گواهى مى دهم كه ديدار تو حق است و بهشت و جهنّم ، حقّ است و رستاخيز ، حقّ است و خواهد آمد و ترديدى در آن نيست.
.
ص: 42
عنه عليه السلام :قالَ اللّهُ عز و جل لاِدَمَ عليه السلام : أَنَا اللّهُ المَلِكُ القادِرُ ولي أَن أُمضِيَ جَميعَ ما قَدَّرتُ عَلى ما دَبَّرتُ ، ولي أَن أُغَيِّرَ مِن ذلِكَ ما شِئتُ إِلى ما شِئتُ ، وأُقَدِّمَ مِن ذلِكَ ما أَخَّرتُ وأُؤَخِّرَ مِن ذلِكَ ما قَدَّمتُ. (1)
عنه عليه السلام :إِنَّ رَبّي تَبارَكَ وتَعالى .. . لَم يَزَل حَيّا بِلا حَياةٍ ، ومَلِكا قادِرا قَبلَ أَن يُنشِئَ شَيئا ، ومَلِكا جَبّارا بَعدَ إِنشائِهِ لِلكَونِ ، فَلَيسَ لِكونِهِ كَيفٌ ، ولا لَهُ أَينٌ ، ولا لَهُ حَدٌّ ، ولا يُعرَفُ بِشَيءٍ يُشبِهُهُ ، ولا يَهرَمُ لِطولِ البَقاءِ ، ولا يَصعَقُ (2) لِشَيءٍ ، بَل لِخَوفِهِ تَصعَقُ الأَشياءُ كُلُّها . كانَ حَيّا بِلا حَياةٍ حادِثَةٍ ، ولا كونٍ مَوصوفٍ ، ولا كَيفٍ مَحدودٍ ، ولا أَينٍ مَوقوفٍ عَلَيهِ ، ولا مَكانٍ جاوَرَ شَيئا ، بَل حَيٌّ يُعرَفُ ومَلِكٌ لَم يَزَل لَهُ القُدرَةُ وَالمُلكُ ، أَنشَأَ ما شاءَ حينَ شاءَ بِمَشيئَتِهِ. (3)
62 / 2لا مالِكَ إلاّ هُوَالكتاب«قُلِ اللَّهُمَّ مَ__لِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِى الْمُلْكَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَن تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَن تَشَاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ» . (4)
.
ص: 43
امام باقر عليه السلام:خدا به آدم عليه السلام فرمود : «منم خداى فرمان رواى توانا و اجراى همه تقديرات ، بر طبق تدبير خود ، از آنِ من است و نيز تغيير دادن آنچه از اين تقديرات بخواهم، به صورت ديگرى كه بخواهم،وجلوانداختن تقديرهايى كه عقب انداخته بودم و عقب انداختن تقديرهايى كه جلو انداخته بودم، با من است» .
امام باقر عليه السلام:پروردگار والا و بلند مرتبه من... هميشه بدون زندگى [حادث يا زايد بر ذات ]زنده است، قبل از ايجاد چيزى ، فرمان رواى تواناست و بعد از ايجاد آن چيز ، فرمان رواى چيره است . پس وجودش چگونگى و حالت ندارد و داراى مكان و اندازه نيست و از راه چيزى كه شبيه او باشد ، شناخته نمى شود و به جهت طولانى بودن جاودانگى اش فرتوت نمى شود و به خاطر صداى شديد چيزى مدهوش نمى شود؛ بلكه همه اشيا از هراس او بى هوش مى شوند. بدون زندگى اى نو پديد ، و وجودى قابل توصيف ، و چگونگى اى اندازه دار، و مكانى كه بر آن بِايستد ، و مكانى كه در آن نزديك چيزى باشد، زنده است؛ بلكه زنده اى است كه شناخته مى شود و فرمان روايى است كه هميشه توانايى و فرمان روايى دارد و آنچه را خواست ، در زمانى كه خواست، پديد آورد.
62 / 2مالكى جز او نيستقرآن«بگو : خدايا! [اى ] مالك فرمان روا! به هركه بخواهى ، فرمان روايى مى دهى و از هركه بخواهى ، فرمان روايى را باز مى ستانى . هركه را بخواهى ، عزيز مى كنى و هركه را بخواهى ، خوار مى كنى. همه خوبى ها به دست توست . تو بر همه چيز ، توانايى» .
.
ص: 44
«وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا» . (1)
«لِلَّهِ مُلْكُ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضِ وَمَا فِيهِنَّ» . (2)
«وَ لَمْ يَكُن لَّهُ شَرِيكٌ فِى الْمُلْكِ» . (3)
«ذَ لِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ» . (4)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في صِفَةِ اللّهِ سُبحانَهُ وتَعالى _: وَالمالِكُ لِما مَلَّكَهُم إِيّاهُ . (5)
عنه صلى الله عليه و آله :يَقولُ ابنُ آدَمَ : مالي مالي ! وهَل لَكَ يَا ابنَ آدَمَ مِن مالِكَ إِلاّ ما أَكَلتَ فَأَفنَيتَ ، أَو لَبِستَ فَأَبلَيتَ ، أَو تَصَدَّقتَ فَأَمضَيتَ . (6)
الإمام عليّ عليه السلام_ وقَد سُئِلَ عَن مَعنى قَولِهِم : لا حَولَ ولا قُوَّةَ إِلاّ بِاللّهِ _: إِنّا لا نَملِكُ مَعَ اللّهِ شَيئا ، ولا نَملِكُ إِلاّ ما مَلَّكَنا ، فَمَتى مَلَّكَنا ما هُوَ أَملَكُ بِهِ مِنّا كَلَّفَنا ، ومَتى أَخَذَهُ مِنّا وَضَعَ تَكليفَهُ عَنّا . (7)
.
ص: 45
«فرمان روايىِ آسمان ها و زمين و آنچه ميان آن دو است ، از آنِ خداست» .
«فرمان روايى آسمان ها و زمين و آنچه در آنهاست ، از آنِ خداست» .
«و براى او شريكى در فرمان روايى نبوده است» .
«اين است خدا، پروردگار شما! فرمان روايى ، از آنِ اوست» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در مقام توصيف خداى پاك و متعال _: و [خدا] مالك آن چيزى است كه بندگان را مالك آن كرده است.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:آدميزاد مى گويد: «مالِ من ، مالِ من!» اى آدميزاد! آيا از دارايى تو چيزى جز آنچه مى خورى و نابود مى كنى، يا مى پوشى و كهنه مى كنى، يا صدقه مى دهى و تمام مى كنى، از آنِ توست؟
امام على عليه السلام_ در پاسخ به اين سؤال كه معناى: «لاحول ولا قوة إلاّ باللّه » چيست؟ _: ما با خدا [و در عرض او] مالك چيزى نيستيم و چيزى نداريم ، جز آنچه او به ما داده است . پس هرگاه ما را مالك چيزى كرد كه خود بِدان مالك تر از ماست، تكليفى بر عهده مان گذاشته است و هرگاه آن را از ما گرفت، تكليف خود را از ما برداشته است.
.
ص: 46
جامع الأخبار :قالَ اللّهُ تَعالى : المالُ مالي ، وَالفُقَراءُ عِيالي ، وَالأَغنياءُ وُكَلائي ، فَمَن بَخِلَ بِمالي عَلى عِيالي أُدخِلهُ النَّارَ ولا أُبالي . (1)
الإمام الصادق عليه السلام :المالُ مالُ اللّهِ عز و جل ، جَعَلَهُ ودائِعَ عِندَ خَلقِهِ ، وأَمَرَهُم أَن يَأكُلوا مِنهُ قَصدا ويَشرَبوا مِنهُ قَصدا ، ويَلبَسوا مِنهُ قَصدا ، ويَنكَحوا مِنهُ قَصدا ، ويَركَبوا مِنهُ قَصدا ، ويَعودوا بما سِوى ذلِكَ عَلى فُقَراءِ المُؤمِنينَ ، فَمَن تَعَدّى ذلِكَ كانَ أَكلُهُ مِنهُ حَراما ، وما شَرِبَ مِنهُ حَراما ، وما لَبِسَهُ مِنهُ حَراما ، وما نَكَحَهُ مِنه حَراما ، وما رَكِبَهُ مِنهُ حَراما . (2)
عنه عليه السلام_ لَمّا قيلَ لَهُ : ما حَقيقَةُ العُبودِيَّةِ ؟ قالَ _: ثَلاثَةُ أَشياءَ : ألاّ يَرى العَبدُ لِنَفسِهِ فيما خَوَّلَهُ اللّهُ إِلَيهِ مُلكا ؛ لِأَنَّ العَبيدَ لا يَكونُ لَهُم مُلكٌ يَرَونَ المالَ مالَ اللّهَ يَضَعونَهُ حَيثُ أَمَرَهُمُ اللّهُ تَعالى بِهِ . . . فَإِذا لَم يَرَ العَبدُ لِنَفسِهِ فيما خَوَّلَهُ اللّهُ تَعالى مُلكا هانَ عَلَيهِ الإِنفاقُ فيما أَمَرَهُ اللّهُ تَعالى أَن يُنفِقَ فيهِ . (3)
62 / 3لا مَلِكَ إلاّ هُوَالكتاب«هُوَ اللَّهُ الَّذِى لاَ إِلَ_هَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ» . (4)
.
ص: 47
جامع الأخبار:خداى متعال فرمود: «همه دارايى ها مالِ من است و نيازمندان ، نانخوران من و ثروتمندان ، كارگزاران من هستند . پس كسى كه در مورد دارايى من نسبت به اهل خانه من دريغ كند، او را وارد آتش خواهم كرد و باكى ندارم».
امام صادق عليه السلام:همه دارايى ها ، دارايى خداى عز و جل است . آن را در نزد بندگانش امانت نهاده است و به آنها فرمان داده كه با ميانه روى از آن بخورند و با ميانه روى از آن بياشامند و با ميانه روى از آن بپوشند و با ميانه روى با آن ازدواج كنند و با ميانه روى به آن [ بر مركب ] سوار شوند و غير از اين نيازها [هرچه اضافه بمانَد ]را به مؤمنانِ نيازمند برگردانند . پس كسى كه از اين فرمان تجاوز كند، خوردن و آشاميدن و پوشيدن و وصلت كردن و سوارى كردن از طريق اين دارايى ها براى او حرام خواهد بود.
امام صادق عليه السلام_ چون به ايشان گفته شد : حقيقت پرستش چيست؟ _: سه چيز است: بنده ، آنچه را خدا به او بخشيده، دارايى خود نداند ؛ چرا كه بندگان ، دارايى ندارند و همه دارايى ها را از آنِ خدا مى دانند و آن را در همان مواردى كه خداى متعال به ايشان فرمان داده ، مصرف مى كنند... پس هنگامى كه بنده ، آنچه را خداى متعال به او سپرده ، دارايى خود نداند، خرج كردن در مواردى كه خداى متعال فرمان داده ، بر او آسان خواهد شد.
62 / 3فرمان روايى جز او نيستقرآن«اوست خدايى كه جز او خدايى نيست؛ فرمان رواى پاك» .
.
ص: 48
«فَتَعَ__لَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ» . (1)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ فيما عَلَّمَهُ جَبرَئيلُ عليه السلام مِنَ الدُّعاءِ _: أَنتَ مَلِكُ مَن فِي السَّماواتِ ، ومَلِكُ مَن فِي الأَرضِ ، لا مَلِكَ فيهِما غَيرُكَ . (2)
عنه صلى الله عليه و آله:اِشتَدَّ غَضَبُ اللّهِ عَلى رَجُلٍ تَسَمّى بِمَلِكِ الأملاكِ ، لا مُلكَ إلاَّ لِلّهِ عز و جل. (3)
عنه صلى الله عليه و آله:أَغيَظُ رجُلٍ عَلَى اللّهِ يَومَ القِيامَةِ وأَخبَثُهُ وأَغيَظُهُ عَلَيهِ رَجُلٌ كانَ يُسمَّى مَلِكَ الأَملاكِ ، لامَلِكَ إِلاّ اللّهُ عز و جل . (4)
.
ص: 49
«پس بلند مرتبه است خدا؛ فرمان رواى برحق» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ از جمله دعايى كه جبرئيل عليه السلام به او آموخت _: تويى فرمان رواى هر كه در آسمان هاست و فرمان رواى هر كه در زمين است . در آن دو ، فرمان روايى جز تو نيست.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:خدا بر مردى كه فرمان رواىِ فرمان روايان (شاهنشاه) ناميده مى شود ، سخت خشمناك است. فرمان روايى جز براى خدا نيست.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:مغضوب ترين و خبيث ترين مرد در روز قيامت نزد خدا ، مردى است كه فرمان رواىِ فرمان روايان (شاهنشاه) ناميده مى شود. فرمان روايى جز خدا نيست.
.
ص: 50
الفصل الثالث والستون: المؤمنالمؤمن لغةً«المؤمن» اسم فاعل من آمن ، يُؤمن ، من مادّة «أَمن» وهو أَصلان متقاربان : أَحدهما الأَمانة التي ضدّ الخيانة ومعناها سكون القلب ، والآخر التصديق (1) . أَمِنَ منه مثل سَلِمَ منه وزنا ومعنىً . والأَصل أَن يُستعمَل في سكون القلب (2) . والأَمن : ضدّ الخوف (3) . قال ابن الأَثير : في أَسماء اللّه تعالى «المؤمن» هو الذي يصدق عبادَه وعده ، فهو من الإيمان : التصديق؛ أَو يؤمِّنهم في القيامة من عذابه ، فهو من الأَمان ، والأَمن ضدّ الخوف (4) .
المؤمن في القرآن والحديثلقد أُسندت مشتقّات «الأَمن» إِلى اللّه سبحانه في القرآن الكريم أَربع مرّات (5) ، وقد وردت صفة «المؤمن» مرّةً واحدةً في قوله تعالى : «هُوَ اللَّهُ الَّذِى لاَ إِلَ_هَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَ_مُ الْمُؤْمِنُ» (6) ، كما رأَينا في البحث اللغويّ أَنّ المؤمن يمكن أَن يكون بمعنى المصدِّق ، وبمعنى المؤمن الذي يُعطي الأَمان ، وهذا المعنى هو المقصود في الآيات والأَحاديث . وقد جاء في الحديث : «سُمِّيَ الباري عز و جلمُؤمِنا لِأَنَّهُ يُؤمِنُ مِن عَذابِهِ مَن أَطاعَهُ» (7) .
.
ص: 51
فصل شصت و سوم : مؤمنواژه شناسى «مؤمن»صفت «مؤمن (ايمنى بخش) » ، اسم فاعل از «آمَنَ، يُؤمِن»، از ريشه «أَمن» است كه دو معناى اصلى نزديك به هم دارد: يكى «امانت» كه ضدّ خيانت است و معنايش آرامش قلب است و معناى ديگر آن ، «تصديق» و «پذيرفتن» است. جمله «أمِنَ منه» از لحاظ وزن و معنا ، مانند جمله «سَلِمَ منه» و به معناى «از او در امان مانَد » است. معنا و كاربرد اصلى اين واژه ، آرامش قلب است و در واقع، اَمن در مقابل بيم و اضطراب است . ابن اثير مى گويد: مؤمن، در نام هاى خداى متعال ، به معناى كسى است كه به وعده اى كه به بندگانش داده ، عمل مى كند. در اين صورت ، مؤمن از ايمان به معناى تصديق و پذيرفتن ، مشتق شده است يا معناى مؤمن در مورد خدا اين است كه خدا در روز قيامت ، به بندگانش از عذاب خود ايمنى مى بخشد . در اين صورت ، مؤمن از امان و ايمنى گرفته شده است و اَمن ، در مقابل ترس و اضطراب است.
مؤمن ، در قرآن و حديثبرگرفته هاى ريشه «أمن» ، چهار بار در قرآن كريم به خدا نسبت داده شده است و صفت «مؤمن» ، يك بار به معناى ، «ايمنى بخش» در اين سخن خداى متعال : «اوست خدايى كه جز او خدايى نيست؛ فرمان رواى بسيار پاك، و آشتى جو و ايمنى بخش» ، به كار رفته است. در بحث لغوى ديديم كه «مؤمن» ، مى تواند به معناى «تصديق كننده» و همچنين «امان دهنده» باشد. در آيات و احاديث ، همين معناى دوم قصد شده است. در حديثى آمده : «آفريننده عز و جل ، از آن رو مؤمن ناميده مى شود كه به پيروى كنندگان از فرمان هايش، ايمنى از عذاب مى بخشد».
.
ص: 52
63 / 1مَعنى إيمانِهِالإمام عليّ عليه السلام:إِنَّ رَبّي... رَؤوفُ الرَّحمَةِ لا يُوصَفُ بِالرِّقَّةِ، مُؤمِنٌ لا بِعِبادَةٍ، مُدرِكٌ لا بِمِجَسَّةٍ ، قائِلٌ لا بِاللَّفظِ . (1)
الإمام الصادق عليه السلام :سُمِّيَ البارِي عز و جل مُؤمِنا ؛ لِأَنَّهُ يُؤمِنُ مِن عَذابِهِ مَن أَطاعَهُ، وسُمِّيَ العَبدُ مُؤمِنا ؛ لِأَنَّهُ يُؤمِنُ عَلَى اللّهِ عز و جل فَيُجيزُ اللّهُ أَمانَهُ . (2)
63 / 2يُؤمِنُ الخائِفينَالكتاب«لاِءِيلَ_فِ قُرَيْشٍ * إِيلَ_فِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتَاءِ وَ الصَّيْفِ * فَلْيَعْبُدُواْ رَبَّ هَ_ذَا الْبَيْتِ * الَّذِى أَطْعَمَهُم مِّن جُوعٍ وَ ءَامَنَهُم مِّنْ خَوْفِ » . (3)
.
ص: 53
63 / 1معناى مؤمن بودن خداامام على عليه السلام:همانا پروردگار من... مهروزى است كه به نازكْ دلى توصيف نمى شود . مؤمن است، نه از راه پرستش كردن؛ ادراك كننده است، نه به وسيله لمس و خبرجويى؛ گوينده است، نه با تلفّظ .
امام صادق عليه السلام:آفريننده عز و جل ، از آن رو مؤمن ناميده شده كه به پيروى كنندگان از دستوراتش، ايمنى از عذاب مى بخشد، در حالى كه بنده ، از آن رو مؤمن ناميده مى شود كه از سوى خداوند عز و جلامان مى دهد و خداوند ، امان او را روا مى دارد.
63 / 2ايمنى بخشِ بيمناكانقرآن«به خاطر الفت گرفتن قريش؛ الفت و صميميت آنها در سفر زمستان و تابستان. پس بايد پروردگارِ اين خانه را بپرستند؛ آن كه ايشان را از گرسنگى [رهانيد و] طعام داد و از بيم ، ايمنشان ساخت» .
.
ص: 54
الحديثالإمام الكاظم عليه السلام_ في وَصِيَّتِهِ لِهِشامٍ _: اِعلَم أَنَّ اللّهَ . . . لَم يُؤمِنِ الخائِفينَ بِقَدرِ خَوفِهِم ، ولكِن آمَنَهُم بِقَدرِ كَرَمِهِ وجودِهِ . (1)
63 / 3يُؤمِنُ أَولِياءَهُالكتاب«وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمْ وَ عَمِلُواْ الصَّ__لِحَ_تِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِى ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا يَعْبُدُونَنِى لاَ يُشْرِكُونَ بِى شَيْ_ئا وَمَن كَفَرَ بَعْدَ ذَ لِكَ فَأُوْلَئِِكَ هُمُ الْفَ_سِقُونَ» . (2)
راجع : آل عمران : 154 ، الأنفال : 11 .
الحديثالإمام الصادق عليه السلام :اللّهُمَّ . . . يا مُؤمِنَ أَولِيائهِ مِنَ العَذابِ المُهينِ . (3)
.
ص: 55
حديثامام كاظم عليه السلام_ در سفارش خود به هشام _: بدان كه خدا... بيمناكان را به اندازه بيمشان ايمنى نمى دهد؛ بلكه به اندازه كَرَم و نيكى بدون عوض خود ، ايمنى مى بخشد.
63 / 3ايمنى بخشِ دوستان و پيروانشقرآن«خدا به كسانى از شما كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند ، وعده داده كه حتماً آنان را در زمين جانشين كند، همان گونه كه كسانى را كه پيش از آنان بودند ، جانشين كرد و دينشان را كه برايشان پسنديده است ، برايشان پابرجا و محكم كند، و البته بيمشان را به ايمنى تبديل كند كه مرا پرستند و چيزى را با من شريك نگردانند، و هركه پس از اين كفر ورزد، آنان اند بدكارانِ نافرمان» .
ر . ك : آل عمران: آيه 154، انفال: آيه 11.
حديثامام صادق عليه السلام:خدايا! ... اى كسى كه به دوستان و پيروانش، از عذاب خواركننده، ايمنى مى بخشى!
.
ص: 56
الفصل الرابع والستون: المبين ، المبيِّنالمُبين والمبيّن لغةً«المبين» اسم فاعل من أَبان ، يُبينُ ، إِبانةً . «المُبيِّن» اسم فاعل من بيّن ، يُبيّن ، تبيينا ، كلاهما مشتقٌ من مادّة «بين» وهو يدلّ على الفراق والوصل ، وهو من الأَضداد (1) . «المُبين» و«المبيِّن» يستعملان لازمين ومتعدّيين بمعنى الواضِح والموضِح (2) . كلاهما مشتقّ من المعنى الثاني ، أَي : الوصل ؛ لأَنّ البيان الواضح والشخص الموضِح يوصلان المخاطب إِلى مقصوده وكشف مراده .
المبين والمبيّن في القرآن والحديثلقد وردت صفة «المبين» للّه تعالى مرّةً واحدةً في القرآن الكريم بقوله سبحانه : «أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ» (3) ، ولم تُنسب صفة «المبيّن» إِليه _ جلّ شأنه _ ولكنّه استعمل كثيرا في هيئة الفعل من بيّن ، يبيّن . وكما قيل في البحث اللغويّ فإنّ المبين والمبيّن وأَفعالهما تستعمل بصيغة اللازم وبصيغة المتعدّي ، لكنّ الذي يبدو من استعمالات القرآن والأَحاديث هو أَنّ المبين ورد بصيغة اللازم والمبيّن وأَفعاله بصيغة المتعدّي . لقد قال الإمام عليّ عليه السلام في تفسير صفة «المبين» الواردة مرّةً واحدةً في القرآن الكريم : «هُوَ اللّهُ الحَقُّ المُبينُ ، أَحَقُّ وأَبيَنُ مِمّا تَرَى العُيونُ» (4) . والمبين في هذا الحديث الذي يفسّر الآية أَيضا ، بصيغة اللازم ، وقد ورد تبيين اللّه متعدّيا في الآيات القرآنيّة بصورة «يبيّن الآيات»، و «يبيّن الحدود» ، و «يبيّن سنن الذين من قبل» ، و «تبيّن للناس ما يتّقون».
.
ص: 57
فصل شصت و چهارم : مُبين، مُبَيِّنواژه شناسى «مبين» و «مبيِّن»صفت «مُبين (روشن) » ، اسم فاعل از «أبان ، يُبين، إبانةً» است و صفت «مبيِّن (روشنگر) » ، اسم فاعل از فعل ثلاثى مزيد باب تفعيل، يعنى: «بيَّن، يُبَيِّن، تبيينا». هر دو صفت ، از ريشه «بين» مشتق شده اند و اين ريشه بر دو معناىِ ضدّ هم، دورى و پيوند ، دلالت مى كند. اين دو صفت ، به صورت لازم و متعدى، به معناى روشن و روشنگر به كار مى روند. هر دو صفت از معناى دوم ريشه «بين» ، يعنى پيوند مشتق شده اند؛ چرا كه بيان روشن و شخص روشنگر ، مخاطب را به مقصود مى رساند.
مبين و مبيّن ، در قرآن و حديثدر قرآن كريم ، صفت «مبين» يك بار به معناى «روشن» در اين سخن خداى پاك : «خدا ، همان حقّ روشن است » به خدا نسبت داده شده است و صفت «مبيِّن» به او نسبت داده نشده است، امّا به صورت فعلى «بيّن، يبيِّن» ، در موارد بسيارى به كار رفته است. همان طور كه در بحث واژه شناسى گفته شد ، صفات مبين و مبيِّن و افعالشان ، هم به صورت لازم به كار مى روند، هم به صورت متعدّى؛ امّا به نظر مى رسد كه در قرآن و احاديث، صفت مبين به صورت لازم به كار مى رود و صفت مبيِّن و افعال مربوط به آن ، به صورت متعدّى. امام على عليه السلام در تفسير صفت «مبين» _ كه تنها يك بار در قرآن كريم به كار رفته _ مى فرمايد: «اوست خدايى كه حقّ روشن است . حقيقى تر و روشن تر است از آنچه ديدگان مى بينند». در اين حديث كه تفسير كننده آيه ياد شده نيز هست، صفت مبين به صورت لازم به كار رفته است. در آيات قرآن ، مبيِّن بودن خدا ، به معناى متعدّى به صورت هاى : «نشانه ها را روشن مى كند » ، «حدود خدا (احكام الهى) را روشن مى كند» ، «سنّت هاى پيشينيان را روشن مى سازد» و « براى مردم، آنچه را بايد از آن بپرهيزند ، روشن مى كند » به كار رفته است.
.
ص: 58
64 / 1هُوَالحَقُّ المُبينُالكتاب«يَوْمَئِِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ وَ يَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ» . (1)
الحديثالإمام عليّ عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الَّذِي انحَسَرَتِ الأَوصافُ عَن كُنهِ (2) مَعرِفَتِهِ ، ورَدَعَت عَظَمَتُهُ العُقولَ فَلَم تَجِد مَساغا إِلى بُلوغِ غايَةِ مَلَكوتِهِ (3) ؛ هُوَ اللّهُ الحَقُّ المُبينُ ، أَحَقُّ وأَبيَنُ مِمّا تَرَى العُيونُ ، لَم تَبلُغهُ العُقولُ بِتَحديدٍ فَيَكونَ مُشَبَّها ، ولَم تَقَع عَلَيهِ الأَوهامُ بِتَقديرٍ فَيَكونَ مُمَثَّلاً. (4)
.
ص: 59
64 / 1اوست حقّ روشنقرآن«آن روز خدا ، پاداش كامل آنان را مى دهد ، و مى دانند كه خدا ، همان حقّ روشن است» .
حديثامام على عليه السلام:ستايش ، از آن خدايى است كه توصيف ها از رسيدن به كُنه معرفتش باز مانْد و سترگى او ، دست رد به سينه عقل زد و در نتيجه، عقل ، راهى براى رسيدن به نهايت ملكوت او نيافت. اوست خداى حقّ روشن، حقيقى تر و روشن تر از آنچه ديده ها مى بينند و خِرَدها به وسيله معيّن كردن حدود به او نمى رسند تا همانندى داشته باشد و اوهام ، از راه مشخّص كردن اندازه بر او واقع نمى شوند تا همانندى براى او انگاشته شود.
.
ص: 60
64 / 2مُبَيِّنُ الآياتِ«وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ وَاذْكُرُواْ نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَ نًا وَكُنتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِّنَ النَّارِ فَأَنقَذَكُم مِّنْهَا كَذَ لِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ ءَايَ_تِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ» . (1)
«يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ بِطَانَةً مِّن دُونِكُمْ لاَ يَأْلُونَكُمْ خَبَالاً وَدُّواْ مَا عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَاءُ مِنْ أَفْوَ هِهِمْ وَمَا تُخْفِى صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الاْيَ_تِ إِن كُنتُمْ تَعْقِلُونَ» . 2
.
ص: 61
64 / 2روشن كننده نشانه ها«و همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد، و نعمت خدا را بر خود ياد كنيد، آن گاه كه با يكديگر دشمن بوديد، پس ميان دل هاى شما پيوند داد تا به وسيله نعمت او باهم برادر شديد ، و بر لبه پرتگاهى از آتش بوديد، پس شما را از آن رهانيد. اين گونه ، خدا ، نشانه هاى خود را براى شما روشن مى كند تا راه يابيد. اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از غيرِ خودتان همراز مگيريد، كه در كار شما از هيچ تباهى اى فروگذار نكنند . دوست دارند شما در رنج باشيد . دشمنى از دهانشان پيداست، و البته آنچه دل هايشان پنهان مى كند ، بزرگ تر است. به راستى كه براى شما ، نشانه ها را روشن كرديم ، اگر خِردورزى كنيد» .
.
ص: 62
الفصل الخامس والستون: المتكلّمالمتكلّم لغةً«المتكلّم» اسم فاعل من تكلّم ، يتكلّم ، تكلُّما ، من مادة «كلم» وهو يدلّ على نطق مُفهم (1) .
المتكلّم في القرآن والحديثلم ترد صفة «المتكلّم» في القرآن الكريم ، لكنّ الصيغة الفعليّة ل_ «كلّم ، يكلّم» نُسبت إِلى اللّه تعالى تسع مرّات ، كماورد الكلام والكلمة والكلمات الإلهيّة ثمانٍ وعشرين مرّةً . ومن ذلك وصف القرآن الكريم عيسى عليه السلام بكلمة اللّه في ثلاثة مواضع (2) ، ووصف كلمة اللّه بالحسنى في موضع واحدٍ (3) ، ووصفها بالصّدق والعدل في موضع واحدٍ (4) ، ووصفها بالعليا في موضع واحدٍ أَيضا (5) ، ووصف كلمات اللّه في أَربعة مواضعَ بعدم التبديل (6) ، ووصفها بالكثرة في موضعين (7) ، وأَشار في موضع واحدٍ إِلى تلقّي آدم عليه السلام لكلمات اللّه (8) ، وتحدّث في موضعٍ واحدٍ عن امتحان النبيّ ابراهيم عليه السلام بكلمات اللّه (9) . إِنّ صفة «المتكلّم» للّه من الصفات المثيرة للنقاش والجدل ، فقد ذهب أَهل الحديث إِلى أَنّ الكلام الإلهيّ قديم ، في حين قال المعتزلة : إِنّه حادث ، أَمّا الأَشاعرة فقد فصلوا بين الكلام النفسيّ واللفظيّ فعدّوا الأَوّل قديما ، والثاني حادثا ، والكلام الإلهيّ في الأَحاديث صفة حادثة غير أَزليّة تطلق على أَصل الفعل الإلهيّ تارةً ، وعلى ما يحصل من الفعل الإلهيّ ، أَي : المخلوق تارةً أُخرى ، ويراد من الكلام في الإطلاق الثاني الكلام اللفظيّ حينا ، وغير اللفظيّ حينا آخر كإطلاق الكلمة على عيسى بن مريم عليهماالسلام ، وجاءت الكلمة في بعض الآيات القرآنيّة بمعنى الحكم والقضاء الإلهيّ كقوله تعالى: «وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنَى عَلَى بَنِى إِسْرَ ءِيلَ بِمَا صَبَرُواْ» (10) . لقد ذُكرت وجوه مختلفة في سبب إِطلاق الكلمة على عيسى بن مريم عليهماالسلام ، أَشهرها هو أَنّه خُلق بكلمة اللّه ، وهو قوله: (كُن) من غير واسطة الأَب ، فلمّا كان تكوينه بمحض قول اللّه : (كُنْ) وبمحض تكوينه وتخليقه من غير واسطة الأَب والبذر ، لا جرم سُميّ: كلمة ، كما يُسمّى المخلوق خلقا ، والمقدر قدرةً (11) .
.
ص: 63
فصل شصت و پنجم : متكلّمواژه شناسى «متكلّم»صفت «متكلّم (گويا) » ، اسم فاعل از «تكلّم، يتكلّم، تكلّما»، از ريشه «كلم» است كه به گويايىِ رسا دلالت مى كند.
متكلّم ، در قرآن و حديثصفت «متكلّم (گويا) » ، در قرآن كريم به كار نرفته است؛ امّا حالت فعلى «كَلَّم، يُكَلِّمُ» ، نُه بار به خدا نسبت داده شده است. همچنين ، 28 بار از كلام، كلمه و كلمات الهى سخن به ميان آمده است. از اين ميان ، قرآن كريم، عيسى عليه السلامرا در سه مورد با «كلمه خدا بودن» توصيف كرده است و «كلمه خدا» را با واژه «حُسنى (نيك) » در يك مورد، و همراه با واژه «صدق» و «عدل» ، در يك مورد و همراه با واژه «عُليا (والا / برتر) » نيز در يك مورد وصف نموده است و كلمات خدا با وصف «تغييرناپذيرى» ، در چهار مورد و «بسيارى» ، در دو مورد ، توصيف شده است. در يك مورد ، به دريافت كردن كلمات خدا از سوى آدم عليه السلاماشاره شده است و در يك مورد نيز از امتحان ابراهيم عليه السلام با كلمات خدا ، سخن رفته است. يكى از صفات بحث انگيز خدا ، صفت متكلّم است. اهل حديث ، كلام الهى را قديم و معتزله ، آن را حادث مى دانند. اشاعره ، با تفكيك ميان كلام نفسى و لفظى، اوّلى را قديم و دومى را حادث مى دانند. در احاديث ، كلام الهى ، صفتى حادث و غير ازلى دانسته شده كه گاه بر اصل فعل الهى اطلاق مى شود و گاه بر حاصل فعل الهى ، يعنى آفريده. در كاربرد دوم (حاصل فعل الهى) نيز گاه مقصود از كلام، كلام لفظى است و گاه كلامِ غير لفظى؛ همچون به كاربردن «كلمه» در مورد عيسى بن مريم عليهماالسلام . در برخى آيات قرآن، «كلمه» به معناى «حكم و قضاى الهى» آمده است ، مثل آيه شريف: «و كلمه نيك ( وعده ) پروردگارت بر بنى اسرائيل، به سبب شكيبايى آنان تمام شد » . در مورد علّت به كاربردن «كلمه» در مورد عيسى عليه السلام، وجوه مختلفى ذكر شده است كه مشهورترينِ آنها اين است كه عيسى عليه السلام ، چون به وسيله كلمه خدا ( يعنى «كُن» ) و بدون واسطه پدر، آفريده شد، كلمه ناميده مى شود، همان طور كه مخلوق، خلق ناميده مى شود و به مقدور، قدرت مى گويند.
.
ص: 64
. .
ص: 65
. .
ص: 66
65 / 1يَتَكَلَّمُ مَعَ الأَنبِياءِ وَالأَولِياءِالكتاب«وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْنَ_هُمْ عَلَيْكَ مِن قَبْلُ وَرُسُلاً لَّمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَكَلَّمَ اللَّهُ مُوسَى تَكْلِيمًا » . (1)
«تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ مِّنْهُم مَّن كَلَّمَ اللَّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَ_تٍ» . (2)
«وَ مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْيًا أَوْ مِن وَرَاىءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِىَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاءُ إِنَّهُ عَلِىٌّ حَكِيمٌ » . (3)
«وَأَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِيهِ» . (4)
الحديثالإمام الرضا عليه السلام :إِنَّ كَليمَ اللّهِ موسَى بنَ عِمرانَ عليه السلام عَلِمَ أَنَّ اللّهَ تَعالى عَن أَن يُرى بِالأَبصارِ ، ولكِنَّهُ لَمّا كَلَّمَهُ اللّهُ عز و جل وقَرَّبَهُ نَجِيّا رَجَعَ إِلى قَومِهِ فَأَخبَرَهُم أَنَّ اللّهَ عز و جلكَلَّمَهُ وقَرَّبَهُ وناجاهُ ، فَقالَوا : لَن نُؤمِنَ لَكَ حَتّى نَسمَعَ كَلامَهُ كَما سَمِعتَ ، وكانَ القَومُ سَبعَمِئةِ أَلفِ رَجُلٍ ، فَاختارَ مِنهمُ سَبعينَ أَلفا ، ثُمَّ اختارَ مِنهُم سَبعَةَ آلافٍ ، ثُمَّ اختارَ مِنهُم سَبعَمِئَةٍ ، ثُمَّ اختارَ مِنهُم سَبعينَ رَجُلاً لِميقاتِ رَبِّهِ ، فَخَرَجَ بِهِم إِلى طورِ سينا ، فَأَقامَهُم في سَفحِ الجَبَلِ ، وصَعِدَ موسى عليه السلام إِلَى الطّورِ ، وسَأَلَ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ أَن يُكَلِّمَهُ ويُسمِعَهُم كَلامَهُ ، فَكَلَّمَهُ اللّهُ تَعالى ذِكرُهُ وسَمِعوا كَلامَهُ مِن فَوقٍ وأَسفَلَ ويَمينٍ وشِمالٍ وورَاءٍ وأَمامٍ ؛ لِأَنَّ اللّهَ عز و جل أَحدَثَهُ فِي الشَّجَرَةِ ، ثُمَّ جَعَلَهُ مُنبَعِثا مِنها حَتّى سَمِعوهُ مِن جَميعِ الوُجوهِ . (5)
.
ص: 67
65 / 1سخن گوينده با پيامبران و اولياقرآن«و فرستادگانى كه [سرگذشت] آنها را پيش از اين براى تو بازگو كرديم و فرستادگانى كه [سرگذشت ]آنها را براى تو نگفته ايم، و خدا با موسى به گونه اى خاص سخن گفت» .
«برخى از آن فرستادگان را بر برخى ديگر ، برترى داديم. از آنان كسى بود كه خدا با او سخن گفت و برخى شان را درجاتى بالا برد» .
«هيچ بشرى را نرسد كه خدا با او سخن بگويد ، مگر به وحى يا از پسِ پرده، يا فرستاده اى بفرستد . پس به اذن او هرچه بخواهد ، وحى كند. همانا او بلند پايه فرزانه است» .
«و به مادر موسى وحى كرديم كه : او را شير ده» .
حديثامام رضا عليه السلام:هم سخن خدا، موسى بن عمران عليهماالسلاممى دانست كه خدا ، برتر از اين است كه با چشم ها ديده مى شود؛ ولى چون خداوند عز و جل با او سخن گفت و به رازگويى ، نزديكش ساخت، به سوى قومش بازگشت و به آنان خبر داد كه خدا با او سخن گفت و او را به خود ، نزديك كرد و با او نجوا كرد . پس آنان گفتند: به تو ايمان نمى آوريم، مگر اين كه ما هم مثل تو سخن خدا را بشنويم، و قوم موسى عليه السلامهفتصد هزار مرد بودند . پس، از ميان آنها موسى عليه السلامهفتاد هزار نفر را برگزيد و سپس، هفت هزار نفر و پس از آن، هفتصد نفر و سپس هفتاد نفر را براى موعدى كه خدا معيّن كرده بود ، برگزيد. پس موسى عليه السلام آنان را به سوى كوه سينا بيرون برد و در پايين كوه ، آنها را متوقّف كرد و خود به بالاى كوه طور رفت و از خداى والا و بلند پايه ، خواست تا با او سخن بگويد و سخنش را به گوش آنان برساند . پس خدا _ كه ياد او والاست _ با او سخن گفت و آنها ، سخن خدا را از بالا و پايين ، راست و چپ ، و پشت و جلو شنيدند؛ زيرا خدا سخنش را در درخت ايجاد كرد و آن گاه ، از درخت پراكنده كرد تا اين كه از هر طرف ، آن را شنيدند.
.
ص: 68
الإمام عليّ عليه السلام :وما بَرِحَ للّهِِ _ عَزَّت آلاؤُهُ _ فِي البُرهَةِ بَعدَ البُرهَةِ ، وفي أَزمانِ الفَتَراتِ ، عِبادٌ ناجاهُم في فِكرِهِم ، وكَلَّمَهُم في ذاتِ عُقولِهِم ، فَاستَصبَحوا بِنورِ يَقَظَةٍ فِي الأَبصارِ وَالأَسماعِ وَالأَفئِدَةِ ، يُذَكِّرونَ بِأيّامِ اللّهِ ، ويُخَوِّفونَ مَقامَهُ ، بِمَنزِلَةِ الأَدِلَّةِ فِي الفَلَواتِ ، مَن أَخَذَ القَصدَ حَمِدوا إِلَيهِ طَريقَهُ وبَشَّروهُ بِالنَّجاةِ ، ومَن أَخَذَ يَمينا وشِمالاً ذَمّوا إِلَيهِ الطَّريقَ وحَذَّروهُ مِنَ الهَلَكَةِ ، وكانوا كَذلِكَ مَصابيحَ تِلكَ الظُّلُماتِ ، وأَدِلَّةَ تِلكَ الشُّبُهاتِ . (1)
65 / 2صِفَةُ كَلامِهِالإمام عليّ عليه السلام :يُخبِرُ لا بِلِسانٍ ولَهَواتٍ ، ويَسمَعُ لا بِخُروقٍ وأَدَواتٍ ، يَقولُ ولا يَلفِظُ ، ويَحفَظُ ولا يَتَحَفَّظُ . . . يَقولُ لِمَن أَرادَ كونَهُ : «كُن» فَيَكونُ ؛ لا بِصوتٍ يُقرَعُ ، ولا بِنِداءٍ يُسمَعُ ، وإِنَّما كَلامُهُ سُبحانَهُ فِعلٌ مِنهُ ، أَنشَأَهُ ومَثَّلَهُ ، لَم يَكُن مِن قَبلِ ذلِكَ كائِنا ، ولَو كانَ قَديما لَكانَ إِلها ثانِيا . (2)
عنه عليه السلام :ما بَرحَ للّهِِ _ عَزَّت آلاؤُهُ _ فِي البُرهَةِ بَعدَ البُرهَةِ ، وفي أَزمانِ الفَتَراتِ ، عِبادٌ ناجاهُم في فِكرِهِم ، وكَلَّمَهُم في ذاتِ عُقولِهِم . (3)
.
ص: 69
امام على عليه السلام:همواره خدا را _ كه نعمت هايش گران قدر است _ در روزگارى پس از روزگارى، و در روزگارانى كه پيامبرى نبوده، بندگانى هست كه با آنان در فكر و انديشه شان راز مى گويد و در خِردهايشان با ايشان سخن مى گويد و آنها به نور بيدارى اى كه در گوش ها و چشم ها و دل هايشان هست ، چراغ هدايت را روشن مى كنند، روزهاى خدا را [به مردم] يادآور مى شوند و آنان را از مقام خدا ، بيم مى دهند. اينان ، همانند راهنمايان در بيابان ها هستند . هركه از راه ميانه برود ، راهش را بستانيد و او را به رهايى مژده دهند و هركه به راه راست يا چپ برود ، راهش را نكوهش كنند و از هلاكت برحذر دارند، و اين چنين ، چراغ هاى آن تاريكى ها هستند و راهنمايان در آن شبهه ها.
65 / 2ويژگى سخن خداامام على عليه السلام:[خداوند] خبر مى دهد ، نه با زبان يا زبانك تهِ گلو؛ مى شنود ، نه با سوراخ هاى گوش و ابزارها؛ مى گويد ، ولى با زبان تلفّظ نمى كند؛ حفظ مى كند ولى نه با رنج به خاطر سپردن... . بودن هر چه را بخواهد ، گويد: «باش!» ، پس هست مى گردد، ولى نه به آوازى كه به گوش بخورد و نه به بانگى كه شنيده شود؛ بلكه سخن خداى پاك ، فعلى است از او كه آن را ايجاد كرده و بدان ، شكل داده است و پيش از اين ، موجود نبوده است، و اگر سخن خدا قديم بود، خداى دوم مى شد.
امام على عليه السلام:همواره خدا را _ كه نعمت هايش گران قدر است _ در روزگارى پس از روزگارى، و در روزگارانى كه پيامبرى نبوده، بندگانى هست كه در انديشه آنها با ايشان راز مى گويد و با ايشان از طريق خِردهايشان سخن مى گويد.
.
ص: 70
الإمام الصادق عليه السلام :إِنَّ الكَلامَ صِفَةٌ مُحدَثَةٌ لَيسَت بِأَزَلِيَّةٍ ، كانَ اللّهُ عز و جلولا مُتَكَلِّمَ . (1)
65 / 3ما لا يُوصَفُ كلاَمُهُ بِهِالإمام عليّ عليه السلام :كَلَّمَ موسى تكَليما ، بِلا جِوارِحَ وأَدَواتٍ ، ولا شَفَةٍ ولا لَهَواتٍ . (2)
عنه عليه السلام :الَّذي كَلَّمَ موسى تَكليما ، وأَراهُ مِن آياتِهِ عَظيما ، بِلا جَوارِحَ ولا أَدَواتٍ، ولا نُطقٍ ولا لَهَواتٍ . (3)
الإمام الكاظم عليه السلام :لا أَحُدُّهُ بِلَفظِ شَقِّ فَمٍ ، ولكِن كَما قالَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ : «كُن فَيَكُونُ» بِمَشيئَتِهِ ، مِن غَيرِ تَرَدُّدٍ في نَفسٍ ، صَمَدا فَردا لَم يَحتَج إِلى شَريكٍ يَذكُرُ لَهُ مُلكَهُ ، ولا يَفتَحُ لَهُ أَبوابَ عِلمِهِ . (4)
الاحتجاج عن صفوان بن يحيى :سَأَلَني أَبو قُرَّةَ المُحَدِّثُ صاحِبُ شُبرُمَةَ أن أُدخِلَهُ عَلى أَبِي الحَسَنِ الرِّضا عليه السلام ، فَاستَأذَنَهُ فَأَذِنَ لَهُ ، فَدَخَلَ فَسَأَلَهُ عَن أَشياءَ مِنَ الحَلالِ وَالحَرامِ وَالفَرائِضِ وَالأَحكامِ حَتّى بَلَغَ سُؤالُهُ إِلَى التَّوحيدِ . فَقالَ لَهُ : أَخبِرني _ جَعَلَنِي اللّهُ فِداكَ ! _ عَن كَلامِ اللّهِ لِموسى ؟ فَقالَ : اللّهُ أَعلَمُ ورسَولُهُ بِأَيِّ لِسانٍ كَلَّمَهُ ، بِالسُّريانِيَّةِ أَم بِالعِبرانِيَّةِ . فَأَخَذَ أَبو قُرَّةَ بِلِسانِهِ فَقالَ : إِنَّما أسَأَ لُكَ عَن هذَا اللِّسانِ! فَقالَ أَبُو الحَسَنِ : سُبحانَ اللّهِ عَمّا تَقولُ! ومَعاذَ اللّهِ أَن يُشبِهَ خَلقَهُ ، أَو يَتَكَلَّمَ بِمِثلِ ما هُم بِهِ مُتَكَلِّمونَ ، ولكِنَّهُ _ تَبارَكَ وتَعالى _ لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ ، ولا كَمِثلِهِ قائِلٌ ولا فاعِلٌ . قالَ : كَيفَ ذلِكَ ؟ قالَ : كَلامُ الخالِقِ لِمَخلوقٍ لَيسَ كَكَلامِ المَخلوقِ لِمَخلوقٍ ، ولا يَلفِظُ بِشقِّ فَمٍ ولِسانٍ ، ولكن يَقولُ لَهُ : «كُن» فَكانَ بِمَشيئَتِهِ ما خاطَبَ بِهِ موسى عليه السلام مِنَ الأَمرِ وَالنَّهيِ مِن غَيرِ تَرَدُّدٍ في نَفسٍ . (5)
.
ص: 71
امام صادق عليه السلام:كلام خدا ، صفتى پديد آمده بوده و ازلى نيست . خداوند عز و جلوجود داشت ، در حالى كه گويا و متكلّم نبود.
65 / 3آنچه سخن خدا با آنها توصيف نمى شودامام على عليه السلام:خدا با موسى عليه السلام به گونه اى خاص سخن گفت: بدون اندام هاى بدن و ابزارها ، و نه با لب ، و نه با زبان كوچك.
امام على عليه السلام:خدايى كه با موسى عليه السلام به گونه اى خاص سخن گفت و نشانه هاى بزرگ خود را به او نماياندْ، بدون اندام هاى بدن ، نه با ابزارها ، نه با تلفّظ زبانى ، و نه با زبان كوچك.
امام كاظم عليه السلام:او (خداوند) را با تلفّظ از راه گشودن دهان، تعريف و تحديد نمى كنم؛ بلكه چنان كه خود گفته: «باش، پس به وجود مى آيد» ، با خواستش، بدون ترديدى در نفس. او بى نياز و يگانه است و نيازمند شريكى كه فرمان روايى اش را به ياد او آورد و درهاى دانايى اش را براى او بگشايد ، نيست.
الاحتجاج_ به نقل از صفوان بن يحيى _: ابو قُرّه مُحدّث (صاحب شُبرُمه) از من خواست تا او را به خدمت امام رضا عليه السلامببرم. از امام عليه السلاماجازه خواست و ايشان ، اجازه داد . آن گاه، وارد شد و چيزهايى در مورد حلال و حرام و واجبات و احكام پرسيد تا اين كه سؤالش به توحيد رسيد. ابو قُرّه به امام عليه السلام گفت: خدا ، مرا فدايت كند! مرا از سخن گفتن خدا با موسى عليه السلام آگاه كن . امام عليه السلام فرمود: «خدا و پيامبرش داناترند كه خدا با كدام زبان با موسى عليه السلام سخن گفت : سُريانى يا عِبرى» . ابو قُرّه ، زبانش را [با دست] گرفت و گفت : من در مورد اين زبان از شما پرسش كردم! امام رضا عليه السلام فرمود: «خدا از آنچه مى گويى ، منزّه است . پناه بر خدا كه او شبيه آفريده اش باشد، يا همانند آنچه آفريدگان با آن سخن مى گويند، سخن بگويد؛ بلكه چيزى شبيه او نيست و گوينده و كننده اى همچون او وجود ندارد» . ابو قُره گفت: چه طور؟ امام عليه السلام فرمود: «سخن آفريدگار [خطاب] به آفريده ، همچون سخن آفريده به آفريده نيست و او با گشودن دهان و زبان ، تلفّظ نمى كند؛ بلكه به آن مى گويد: باش ! . پس با خواست او ، آنچه از امر و نهى به موسى عليه السلامخطاب كرد، به وجود آمد ، بدون خَلَجانى در نفس» .
.
ص: 72
. .
ص: 73
. .
ص: 74
الفصل السادس والستون: المتوفّي ، الموفي ، الموفّيالمتوفّي و الموفي والموفّي لغةً«المتوفّي» اسم فاعل من توفّى ، يتوفّى؛ و«المُوفي» اسم فاعل من أَوفى ، يُوفي؛ والموفّي اسم فاعل من وفّى ، يوفّي . كلّها مشتقّ من مادّة «وفى» وهو يدلّ على إِكمال وإِتمام. منه الوفاء : إِتمام العهد وإِكمال الشرط . توفّيتَ الشيء واستوفيتَه ، إِذا أَخذتَ كلّه حتّى لم تترك منه شيئا ، ومنه يقال للميت: توفّاه اللّه (1) . أَوفاه حقّه ووفّاه بمعنىً ، أَي : أَعطاه وافيا (2) .
المتوفِّي والموفي والموفّي في القرآن والحديثلقد وردت مشتقّات مادّة «وفى» في القرآن الكريم و نسبت إلى اللّه تعالى اثنتين وعشرين مرّةً ، ووردت صفة «متوفّي» مرّة واحدة (3) ، وصفة «موفّي» مرّة واحدة بصيغة الجمع (4) . إِنّ توفّي اللّه تعالى تستعمل في القرآن الكريم بالنسبة إِلى النفس حين الوفاة (5) وحين النوم (6) ، وتستعمل أَيضا بالنسبة إِلى عيسى بن مريم عليه السلامونجاته من أيدي المخالفين (7) ؛ والظاهر أَنّ المراد فيجميع الموارد أَخذ مورد التوفّي بتمامه وحفظه. وجاء إِيفاء اللّه وتوفّيه في القرآن الكريم بالنسبة إِلى العهد ، والأَعمال ، والأُجور ، والأرزاق ، والحساب. ويبدو أَنّ المقصود في جميع هذه الموارد إِعطاؤها وافيةً . على سبيل المثال عندما يقول القرآن الكريم : «أَوْفُواْ بِعَهْدِى أُوفِ بِعَهْدِكُمْ» 8 فإنّ القصد منها هو أَنّ النَّاس إِذا عملوا بعهدهم فإنّ اللّه سبحانه يعمل بعهده تماما ويفي بوعده وفاءً .
.
ص: 75
فصل شصت و ششم : مُتَوفّى، موُفىُ، مُوَفّىواژه شناسى «مُتَوفّى»، «مُوفى» و «مُوَفّى»صفت «مُتوفّى (تمام گيرنده) » ، اسم فاعل از «توفّى، يتوفّى» و صفت «مُوفى (وفا كننده) » ، اسم فاعل از «أوفى، يُوفى» و صفت «مُوَفّى (تمام دهنده) » ، اسم فاعل از «وفّى، يوفّى» است. هر سه واژه ، از ريشه «وفى» برگرفته شده اند كه بر كامل كردن و تمام كردن دلالت مى كند. واژه «وفاء» ، به معناى تمام كردن پيمان و كامل كردن شرط، از همين ريشه است. وقتى گفته مى شود: «توفّيتُ الشى ء و استوفيتُه» ، كه تمام چيزى را برداشته باشى ، به گونه اى كه چيزى از آن را رها نكرده باشى . از همين ريشه است كه در مورد مُرده مى گويند: «توفّاه اللّه ؛ خدا [روح] او را به تمامى گرفت» . دو جمله «أوفاه حقّه» و «وفّاه» به يك معناست؛ يعنى: حقّ او را به طور كامل به او داد.
مُتوفّى و مُوفى و مُوفّى ، در قرآن و حديثمشتقّات ريشه «وفى» ، 22 بار در قرآن كريم آمده و به خداى متعال ، نسبت داده شده است، و صفت «مُتوفّى» يك بار و صفت «موفّى» يك بار به صورت جمع، به كار رفته است. در قرآن كريم ، تَوَفّىِ خدا در مورد نفس انسان ، هنگام مرگ و خواب ، و نيز در مورد عيسى بن مريم عليهماالسلام و رهايى او از دست مخالفان ، به كار رفته است. به نظر مى رسد در همه اين موارد ، منظور ، گرفتن و برداشتنِ مورد توفّى به صورت كامل و حفظ آن از آفات است. در قرآن كريم ، مُوفى بودن و مُوَفّى بودن خدا نسبت به پيمان، اعمال، پاداش ها، روزى ها و حساب ، آمده است. چنين مى نمايد كه در همه اين موارد ، مقصود ، بخشيدن موارد ياد شده به صورت كامل است. براى مثال ، وقتى قرآن كريم مى گويد: « وَ أَوْفُواْ بِعَهْدِى أُوفِ بِعَهْدِكُمْ؛ به پيمان من وفا كنيد تا به پيمان شما وفا كنم» ، مقصود اين است كه اگر انسان ها به پيمان خود عمل كنند ، خدا نيز به طور كامل به پيمان خود عمل مى كند و به وعده اش به طور كامل ، عمل خواهد كرد.
.
ص: 76
66 / 1موفِي العَهدِالكتاب«أَوْفُواْ بِعَهْدِى أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَ إِيَّ_ىَ فَارْهَبُونِ» . (1)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في دُعاءِ الجَوشَنِ الكَبيرِ _: يا فارِجَ الهَمِّ ، يا كاشِفَ الغَمِّ ، يا غافِرَ الذَّنبِ، يا قابِلَ التَّوبِ، يا خالِقَ الخَلقِ، يا صادِقَ الوَعدِ، يا موفِيَ العَهدِ. (2)
.
ص: 77
66 / 1وفا كننده به پيمانقرآن«به پيمان من وفا كنيد تا به پيمان شما وفا كنم ، و تنها از من بترسيد» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دُعاى جوشن كبير _: اى از بين برنده نگرانى و غصّه، اى دور كننده غم و اندوه، اى آمرزنده گناه، اى پذيرنده توبه، اى آفريننده آفريدگان، اى راست وعده، اى وفاكننده به پيمان!
.
ص: 78
عنه صلى الله عليه و آله_ في دُعاءِ الجَوشَنِ الكَبيرِ _: يا كافِيَ مَنِ استَكفاهُ ، يا هادِيَ مَنِ استَهداهُ ، يا كالِيَ (1) مَنِ استَكلاهُ ، يا راعِيَ مَنِ استَرعاهُ ، يا شافِيَ مَنِ استَشفاهُ، يا قاضِيَ مَنِ استَقضاهُ، يا مُغنِيَ مَنِ استَغناهُ، يا موفِيَ مَنِ استَوفاهُ (2) .
66 / 2يُوَفِّي الأَعمالَ«وَ إِنَّ كُلاًّ لَّمَّا لَيُوَفِّيَنَّهُمْ رَبُّكَ أَعْمَ__لَهُمْ إِنَّهُ بِمَا يَعْمَلُونَ خَبِيرٌ» .
«مَن كَانَ يُرِيدُ الْحَيَوةَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمَ__لَهُمْ فِيهَا وَ هُمْ فِيهَا لاَ يُبْخَسُونَ» . (3)
66 / 3يُوَفِّي الأُجورَ«وَأَمَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّ__لِحَ_تِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَاللَّهُ لاَ يُحِبُ الظَّ__لِمِينَ» . (4)
66 / 4يُوَفِّي الحِسابَ«وَ الَّذِينَ كَفَرُواْ أَعْمَ__لُهُمْ كَسَرَابِ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْ_ئانُ مَاءً حَتَّى إِذَا جَاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْ_ئا وَ وَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ فَوَفَّاهُ حِسَابَهُ وَ اللَّهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ» . (5)
.
ص: 79
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعاى جوشن كبير _: اى كفايت كننده آن كه از او كفايت خواهد، اى راهنماى كسى كه از او راهنمايى خواهد، اى مراقبت كننده كسى كه از او مراقبت خواهد، اى نگه دارنده كسى كه از او نگهدارى خواهد، اى شفابخش كسى كه از او شفا خواهد، اى برآورنده خواسته كسى كه از او خواسته اى دارد، اى بى نياز كننده كسى كه از او بى نيازى خواهد، اى وفا كننده به كسى كه از او وفا خواهد!
66 / 2تمام دهنده پاداشِ اعمال«و بى گمان ، پروردگار تو [پاداشِ] كارهاى همه آنان را تمام مى دهد، كه او به آنچه مى كنند ، آگاه است» .
«هركه زندگى دنيا و آرايش آن را بخواهد، در اين دنيا [پاداش] كارهايشان را به آنها تمام مى دهيم و به آنان ، در اين دنيا كم داده نمى شود» .
66 / 3تمام دهنده پاداش ها«وامّا آنان كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند، پس [خدا] پاداششان را تمام مى دهد ، و البته خدا ستمكاران را دوست نمى دارد» .
66 / 4تمام دهنده حساب«و كسانى كه كافر شدند ، كارهايشان چون سرابى است در زمين هموار ، كه تشنه آن را آب پندارد تا چون بدان جا رسد ، آن را چيزى نيابد و خدا را نزد آن يابد . پس خدا حساب او را تمام به او مى دهد ، (1) و البته خدا ، زودْ حساب است» .
.
ص: 80
66 / 5يوفِي الأَرزاقَرسول اللّه صلى الله عليه و آله :أَيُّهَا النَّاسُ ، إِنَّ اللّهَ موفي كُلِّ عَبدٍ ما كَتَبَ لَهُ مِنَ الرِّزقِ ، فَأَجمِلوا (1) فِي الطَّلَبِ ، خُذوا ما حَلَّ ودَعوا ما حَرَّمَ . (2)
عنه صلى الله عليه و آله :إِنَّ اللّهَ عز و جل يوفي عَبدَهُ ما كَتَبَ لَهُ مِنَ الرِّزقِ ، فَأَجمِلوا فِي الطَّلَبِ ، خُذوا ما حَلَّ ودَعوا ما حَرَّمَ . (3)
66 / 6يَتَوَفَّى الأَنفُسَ«إِذْ قَالَ اللَّهُ يَ_عِيسَى إِنِّى مُتَوَفِّيكَ وَرَافِعُكَ إِلَىَّ وَمُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَجَاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُواْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَ_مَةِ ثُمَّ إِلَىَّ مَرْجِعُكُمْ فَأَحْكُمُ بَيْنَكُمْ فِيمَا كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ» . (4)
«اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَ الَّتِى لَمْ تَمُتْ فِى مَنَامِهَا فَيُمْسِكُ الَّتِى قَضَى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْرَى إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى إِنَّ فِى ذَ لِكَ لاَيَ_تٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ» . (5)
«وَهُوَ الَّذِى يَتَوَفَّاكُم بِالَّيْلِ وَيَعْلَمُ مَا جَرَحْتُم بِالنَّهَارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فِيهِ لِيُقْضَى أَجَلٌ مُّسَمًّى ثُمَّ إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ يُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ» . (6)
.
ص: 81
66 / 5تمام دهنده روزى هاپيامبر خدا صلى الله عليه و آله:اى مردم! خدا به هر بنده اى ، آن روزى اى را كه برايش نوشته ، به تمام مى دهد . پس در جستجو[ى روزى] ، ميانه روى كنيد . آنچه را حلال كرده ، برداريد و آنچه را حرام كرده ، رها كنيد.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:خداوند عز و جل به بنده اش آن روزى اى را كه برايش نوشته ، به تمام مى دهد . پس در جستجوى [روزى] ميانه روى كنيد . آنچه را حلال كرده ، برداريد و آنچه را حرام كرده ، رها كنيد.
66 / 6تمام گيرنده جان ها«[ ياد كن ] هنگامى [ را ] كه خدا گفت : «اى عيسى! من تو را بر مى گيرم و به سوى خويش بالا مى برم ، و تو را از [ آلايش ] كسانى كه كفر ورزيده اند ، پاك مى گردانم ، و تا روز رستاخيز ، كسانى را كه از تو پيروى كرده اند ، فرادست كسانى كه كافر شده اند ، قرار خواهم داد . آن گاه ، فرجام شما به سوى من است . پس در آنچه بر سرِ آن اختلاف مى كرديد ، ميان شما داورى خواهم كرد» » .
«خداست كه جان ها را هنگام مرگشان مى گيرد و نيز آن [ روحى ] را كه در خواب است و نمرده است. پس آن [ روحى ]را كه بر آن حكم مرگ كرده ، نگاه مى دارد و آن [روح ]ديگر را [كه در خواب است] ، تا سرآمدى معيّن ، باز مى فرستد. هر آينه ، در اين [امر] ، براى مردمى كه مى انديشند . نشانه هاست» .
«و اوست كه [روح ] شما را به شب بر مى گيرد و آنچه در روز مرتكب آن شديد ، مى داند . پس شما را در روز بر مى انگيزد تا سرآمدى نامبرده فرا رسد . سپس ، بازگشت شما به سوى اوست . پس از آن ، شما را از آنچه مى كرديد ، آگاه مى كند» .
.
ص: 82
الفصل السابع والستون: المجيبالمجيب لغةً«المجيب» اسم فاعل من أَجاب ، يُجيب من مادّة «جوب» وهو مراجعة الكلام (1) . يقال: أَجاب عن سؤاله (2) . ولا يُسمّى جوابا إِلاّ بعد طلب (3) . المجيب ، هو الذي يقابل الدعاء والسؤال بالقبول والعطاء (4) .
المجيب في القرآن والحديثلقد وردت مشتقّات مادّة «جوب» أربع عشرة مرّةً بالنسبة إلى اللّه تعالى في القرآن الكريم؛ وجاءت صفة «المجيب» مرّةً واحدةً في الآية الكريمة : «إِنَّ رَبِّى قَرِيبٌ مُّجِيبٌ» (5) . وقد استعمل القرآن والأحاديث صفة «المجيب» والأفعال المتعلّقة به في الدعاء والطلب ، واللّه يُجيب الداعين والمحتاجين والمضطرّين والتوّابين ويقضي حوائجهم .
.
ص: 83
فصل شصت و هفتم : مُجيبواژه شناسى «مُجيب»صفت «مُجيب (اجابت كننده / پاسخ دهنده) » ، اسم فاعل از «أجابَ، يُجيبُ» و از ريشه «جوب» به معناى «باز گرداندن سخن» است. گفته مى شود: «جواب پرسش او را داد»؛ امّا سخن ، «جواب» ناميده نمى شود ، مگر اين كه پس از پرسش و درخواست باشد. مُجيب، كسى است كه در برابر دعا و درخواست، قبول و بخشش مى كند.
مجيب ، در قرآن و حديثدر قرآن كريم ، برگرفته از ريشه «جوب» ، چهارده بار در مورد خداى متعال به كار رفته است و صفت «مُجيب» ، يك بار در اين آيه كريم آمده است : «إِنَّ رَبِّى قَرِيبٌ مُّجِيبٌ؛ پروردگار من ، نزديك و پاسخ دهنده است» . در قرآن و احاديث ، صفت «مجيب» و افعال هم ريشه آن ، در مورد دعا و درخواست به كار رفته است ، و خداوند است كه به دعاكنندگان و نيازمندان و درماندگان و توبه كنندگان ، پاسخ مثبت مى دهد و نيازهايشان را برآورده مى سازد.
.
ص: 84
67 / 1مُجيبُ الدَّعَواتِالكتاب«إِنَّ رَبِّى قَرِيبٌ مُّجِيبٌ» . (1)
«وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِى عَنِّى فَإِنِّى قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُواْ لِى وَلْيُؤْمِنُواْ بِى لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ» . (2)
«وَ قَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِى سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ» . (3)
«إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجَابَ لَكُمْ أَنِّى مُمِدُّكُم بِأَلْفٍ مِّنَ الْمَلَئِِكَةِ مُرْدِفِينَ» . (4)
«فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ» . (5)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :يا مَن هُوَ لِمَن دَعاهُ مُجيبٌ. (6)
.
ص: 85
67 / 1اجابت كننده دعاهاقرآن«پروردگار من ، نزديك و اجابت كننده است» .
«و چون بندگانم درباره من از تو پرسيدند ، [بگو:] «همانا من نزديكم؛ دعاى دعاكننده را، آن گاه كه مرا بخواند، اجابت مى كنم» . پس بايد دعوت مرا بپذيرند و به من ايمان آورند؛ باشد كه راه يابند» .
«و پروردگارتان گفت: مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم . كسانى كه از پرستش من سرپيچى مى كنند ، خوار به دوزخ وارد خواهند شد» .
«آن گاه كه از پروردگارتان فريادرسى مى خواستيد، شما را [ چنين ] اجابت كرد كه: من ، شما را با هزار فرشته كه از پىِ يكديگر درمى آيند ، يارى كننده ام» .
«پس ، پروردگارش او را اجابت كرد و نيرنگشان را از او بگردانيد . اوست شنواى دانا» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله:اى كسى كه به فردى كه او را مى خواند ، پاسخ دهنده اى!
.
ص: 86
الإمام عليّ عليه السلام :اللّهُمَّ لَكَ الحَمدُ رَفيعَ الدَّرَجاتِ ، مُجيبَ الدَّعواتِ ، مُنزِلَ البَرَكاتِ ، مِن فَوقِ سَبعِ سَماواتٍ ، مُعطِيَ السُّؤالاتِ ، ومُبَدِّلَ السَّيِّئاتِ بِالحَسَناتِ ، وجاعِلَ الحَسَناتِ دَرَجاتٍ . (1)
عنه عليه السلام :لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ المُجيبُ لِمَن ناداهُ بِأَخفَضِ صَوتِهِ ، السَّميعُ لِمَن ناجاهُ لِأَغمَضِ سِرِّهِ . (2)
الإمام الصادق عليه السلام :اللّهُمَّ إِنّي أَسأَ لُكَ . . . يا مَن عَلى كُلِّ شَيءٍ رَقيبٌ ، وعَلى كُلِّ شَيءٍ حَسيبٌ ، ومِن كُلِّ عَبدٍ قَريبٌ ، ولِكُلِّ دَعوَةٍ مُستَجيبٌ . (3)
67 / 2مُجيبُ المُضطَرّينَالكتاب«أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ» . (4)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ مِن دُعائِهِ لَيلَةَ الأَحزابِ _: يا صَريخَ المَكروبينَ (5) ، ويا مُجيبَ المُضطَرّينَ ، ويا كاشِفَ الكَربِ العَظيمِ . (6)
.
ص: 87
امام على عليه السلام:خدايا! ستايش براى توست كه بالا برنده مقام ها، پاسخ دهنده دعاها، فرو آورنده بركت ها از فراز هفت آسمان، بخشنده درخواست ها، تبديل كننده بدى ها به خوبى ها، ترفيع دهنده درجه[بنده در بهشت به واسطه ]خوبى هايى .
امام على عليه السلام:خدايى جز اللّه نيست؛ آن پاسخ دهنده به كسى كه با ضعيف ترين صدايش او را مى خواند؛ آن شنوا براى كسى كه پوشيده ترين رازش را با او نجوا مى كند.
امام صادق عليه السلام:خدايا! اى كسى كه بر هر چيز ، نگاهبانى و بر هر چيز ، شمارشگرى و به هر بنده اى ، نزديكى و به هر درخواستى ، پاسخ دهنده اى! من از تو مى خواهم... .
67 / 2اجابت كننده درماندگانقرآن«يا كيست آن كه درمانده را _ چون او را بخواند _ اجابت مى كند و بدى را برطرف مى سازد؟» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعايش در شب جنگ احزاب _: اى فريادرس اندوهگينان، و اى پاسخ دهنده درماندگان، و اى برطرف كننده اندوه بزرگ!
.
ص: 88
عنه صلى الله عليه و آله :يا مُجيبَ مَن لا مُجيبَ لَهُ . (1)
الإمام عليّ عليه السلام :هُوَ اللّهُ أَسرَعُ الحاسِبينَ وأَجوَدُ المُفضِلينَ ، المُستَجيبُ دَعوَةَ المُضطَرّينَ وَالطَّالِبينَ إِلى وَجهِهِ الكَريمِ . (2)
الإمام الباقر عليه السلام :كانَ دُعاءُ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله لَيلَةَ الأَحزابِ : يا صَريخَ المَكروبينَ ويا مُجيبَ دَعوَةِ المُضطَرّينَ . (3)
67 / 3مُجيبُ التَّوّابينَالإمام عليّ عليه السلام :يا غِياثَ المُستَغيثينَ أَغِثني ، يا مُعينَ المُؤمِنينَ أَعِنّي ، يا مُجيبَ التَّوّابينَ تُب عَلَيَّ ، إِنَّكَ أَنتَ التَّوّابُ الرَّحيمُ . (4)
67 / 4مُجيبٌ ما أَسمَعَهُالإمام زين العابدين عليه السلام :سُبحانَهُ مِن خالِقٍ ما أَصنَعَهُ ، ورازِقٍ ما أَوسَعَهُ ، وقَريبٍ ما أَرفَعَهُ ، ومُجيبٍ ما أَسمَعَهُ ، وعَزيزٍ ما أَمنَعَهُ (5) . (6)
.
ص: 89
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:اى پاسخ دهنده به كسى كه پاسخ دهنده اى ندارد!
امام على عليه السلام:اوست اللّه ؛ آن كه سريع ترينِ حسابرسان و بخشنده ترينِ بخشندگان است ؛ آن كه پاسخ دهنده به درخواستِ درماندگان و درخواست كنندگانِ جلوه كريم اوست .
امام باقر عليه السلام:دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله در شب جنگ احزاب ، چنين بود: «اى فريادرس اندوهگينان و اى پاسخ دهنده به درخواست درماندگان!» .
67 / 3پذيرنده توبه كنندگانامام على عليه السلام:اى فريادرس فريادخواهان! به دادَم برس، اى ياريگر مؤمنان! دستم را بگير، اى پاسخ دهنده توبه كنندگان! توبه ام را بپذير، كه تنها تويى توبه پذير مهربان.
67 / 4اجابت كننده اى كه چه شنواست!امام زين العابدين عليه السلام:پاك است آفريدگار ، كه چه سازنده است! و روزى رسان است ، كه چه گشاينده است! و نزديك است ، كه چه والاست! و پاسخ دهنده است ، كه چه شنواست! و شكست ناپذير است ، كه چه تسخير ناشدنى است!
.
ص: 90
67 / 5مُجيبٌ لا يَسأَمُرسول اللّه صلى الله عليه و آله :اللّهُمَّ إِنَّكَ حَيٌّ لا تَموتُ ، وصادِقٌ لا تَكذِبُ ، وقاهِرٌ لا تُقهَرُ ، وبَديءٌ لاتَنفَدُ ، وقَريبٌ لا تَبعُدُ ، وقادِرٌ لا تُضادُّ ، وغافِرٌ لا تَظلِمُ ، وصَمَدٌ لا تَطعَمُ ، وقَيّومٌ لاتَنامُ ، ومُجيبٌ لا تَسأَمُ ، وجَبّارٌ لا تُعانُ . (1)
.
ص: 91
67 / 5اجابت كننده اى كه خسته نمى شودپيامبر خدا صلى الله عليه و آله:خدايا! تويى زنده اى كه نمى ميرى، و راستگويى كه دروغ نمى گويى، و غالبى كه مغلوب نمى شوى، و آغازگرى كه تمام نمى شوى، و نزديكى كه دور نمى شوى، و توانايى كه با او مخالفت نمى شود، و آمرزنده اى كه ستم نمى كنى، و بى نيازى كه تغذيه نمى كنى ، و پاينده اى كه نمى خوابى ، و اجابت كننده اى كه خسته نمى شوى، و چيره اى كه يارى نمى شوى .
.
ص: 92
الفصل الثامن والستون: المحيطالمحيط لغةً«المحيط» اسم فاعل من أَحاط ، يُحيط ، من مادّة «حوط» وهو الشيء يُطيف بالشيء. الحوط : شيء مستدير تعلّقه المرأَة على جبينها ، من فضّة (1) . الحائط : الجدار ؛ لأَنّه يحوط مافيه (2) . أَحاط القوم بالبلد إِحاطةً: استداروا بجوانبه (3) ، ثمّ يستعمل في الحفظ والصيانة . قال ابن الأَثير : حاطه ، يحوطه حوطا وحياطةً : إِذا حفظه وصانه وذبّ عنه وتوفّر على مصالحه (4) . والمناسبة بين الإطافة والاستدارة وبين الحفظ والصيانة واضحة؛ كأنّ الحافظ بإطافته واستدراته بالشيء يحفظه من الآفات و الأَخطار . أَحطتُ به علما ، أَي : أَحدق علمي به من جميع جهاته وعرفته (5) ، ولم يفته شيء منها 6 .
.
ص: 93
فصل شصت و هشتم : مُحيطواژه شناسى «مُحيط»صفت «مُحيط (فراگيرنده) » ، اسم فاعل از «أحاطَ ، يُحيطُ» و از ريشه «حوط» به معناى «حلقه زدن چيزى بر چيز ديگر» است. حوُط ، چيز گردى از نقره است كه زن بر پيشانى خود مى بندد. حائط ، به معناى ديوار است؛ چون ديوار ، اشياى درون خود را فرا مى گيرد. جمله «أحاط القوم بالبلد إحاطةً» ، به اين معناست كه : «مردم از همه طرف به دور شهر ، حلقه زدند». از سوى ديگر، حَوَطَ ، در نگهدارى و مراقبت نيز به كار مى رود. ابن اثير گفته است: حاطه، يحوطه ، حوطاً و حياطةً ، وقتى به كار مى رود كه كسى چيزى را نگهدارى و مراقبت ، و از آن دفاع كند و همه توجّه خود را معطوف بر مصالح (منافع) آن نمايد . و مناسبت ميان حلقه زدن و دور چيزى چرخيدن، و نگهدارى و مراقبت، روشن است. گويا نگهدارى كننده از چيزى ، با حلقه زدن و دور آن چيز چرخيدن ، آن را از آسيب ها و خطرها حفظ مى كند. جمله «أَحطتُ به علماً» ، بدين معناست كه دانش من ، آن را از هر سو فرا گرفته (بدان احاطه يافته) است و به آن آگاهى دارم و چيزى از آن ، از دست نرفته است.
.
ص: 94
المحيط في القرآن والحديثلقد وردت مشتقّات مادّة «حوط» منسوبةً إِلى اللّه سبحانه في القرآن الكريم ثلاث عشرة مرّةً ، فقد جاءت صفة «المحيط» ثلاث مرّات في قوله: «بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ» (1) ، ومرّتين بقوله: «بِكُلِّ شَىْ ءٍ مُّحِيطُ» (2) ، ومرّة واحدة بلفظ «بِمَا تَعْمَلُونَ مُحِيطٌ» (3) ، ومرّة واحدة أَيضا بلفظ «وَ اللَّهُ مُحِيطُ بِالْكَ_فِرِينَ» (4) ، ومرّة واحدة بلفظ «مِن وَرَائِهِم مُّحِيطُ » (5) ، وقد وصف القرآن والأَحاديث اللّه بأنّه محيط بكلّ شيء بما في ذلك النَّاس ، وهذه الإحاطة من حيث العلم والقدرة ، كما في قوله تعالى «وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِكُلِّ شَىْ ءٍ عِلْمَا » (6) لا بالذات ، لأَنّ الأَماكن محدودة تحويها حدود أَربعة ، فإذا كان بالذات لزمها الحواية. (7)
.
ص: 95
محيط ، در قرآن و حديثبرگرفته ها از ريشه «حوط» ، سيزده بار در قرآن كريم به خداوند نسبت داده شده است. صفت «مُحيط» سه بار به صورت «بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ ؛ به آنچه مى كنند ، فراگيرنده است» دو بار به صورت «بِكُلِّ شَىْ ءٍ مُحِيطُ ؛ همه چيز را فراگيرنده است» ، يك بار به صورت «بِمَا تَعْمَلُونَ مُّحِيطٌ ؛ به آنچه مى كنيد ، فراگيرنده است» ، يك بار به صورت «واللّهُ مُحِيطُ بِالْكَ_فِرِينَ ؛ و خدا فراگيرنده كافران است» ، و يك بار به صورت «مِن وَرَائِهِم مُّحِيطُ ؛ از هر سو ، آنان را فراگيرنده است» به كار رفته است. در قرآن و احاديث ، خداوند ، محيط بر هر چيزى از جمله انسان ها دانسته شده است و اين احاطه، از جهت علم و قدرت اوست _ چنان كه در آيه : «وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِكُلِّ شَىْ ءٍ عِلْمَا ؛ و خداوند به همه چيز ، احاطه علمى دارد » آمده است _ نه با ذاتش (1) ؛ چون مكان ها محدودند و جهت هاى چهارگانه آنها را در برگرفته اند و اگر [احاطه خدا] با ذاتش بود ، ذات خدا الزاما داراى جهت هاى چهارگانه مى شد [؛ يعنى خدا، بالا و پايين و چپ و راست پيدا مى كرد ] .
.
ص: 96
68 / 1مُحيطٌ بِكُلِّ شَيءٍالكتاب«أَلاَ إِنَّهُ بِكُلِّ شَىْ ءٍ مُّحِيطُ» . (1)
«وَلِلَّهِ مَا فِى السَّمَ_وَ تِ وَمَا فِى الْأَرْضِ وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَىْ ءٍ مُّحِيطًا» . (2)
الحديثالإمام عليّ عليه السلام :حَدَّ الأَشياءَ كُلَّها عِندَ خَلقِهِ إِبانَةً (3) لَها مِن شِبهِهِ وإِبانَةً لَهُ مِن شِبهِها ، لَم يَحلُل فيها فَيُقالَ : هُوَ فيها كائِنٌ ، ولَم يَن ءَ عَنها فَيُقالَ : هُوَ مِنها بائِنٌ (4) ، ولَم يَخلُ مِنها فَيُقالَ لَهُ : أَينَ ، لكِنَّهُ سُبحانَهُ أَحاطَ بِها عِلمُهُ وأَتقَنَها صُنعُهُ وأَحصاها حِفظُهُ ، لَم يَعزُب (5) عَنهُ خَفِيّاتُ غُيوبِ الهَواءِ ولا غَوامِضُ مَكنونِ ظُلَمِ الدُّجى ولا ما فِي السَّماواتِ العُلى إِلَى الأَرَضينَ السُّفلى ، لِكُلِّ شَيءٍ مِنها حافِظٌ ورَقيبٌ ، وكُلُّ شَيءٍ مِنها بِشَيءٍ مُحيطٌ ، وَالمُحيطُ بِما أَحاطَ مِنهَا الواحِدُ الأَحَدُ الصَّمَدُ . (6)
عنه عليه السلام_ في خُطبَةٍ لَهُ يَذكُرُ فيها خَلقَ اللّهِ عز و جلالعالَمَ _: أَحالَ الأَشياءَ لأَوقاتِها ، ولَأَمَ (7) بَينَ مُختَلِفاتِها ، وغَرَّزَ غَرائِزَها (8) ، وأَلزَمَها أَشباحَها ، عالِما بِها قَبلَ ابتِدائِها ، مُحيطا بِحُدودِها وَانتِهائِها ، عارِفا بِقَرائِنِها وأَحنائِها (9) . (10)
.
ص: 97
68 / 1فراگيرنده هر چيز استقرآن«آگاه باش كه او همه چيز را [به علم و قدرت خود ،] فراگيرنده است» .
«و آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است ، از آنِ خداست، و خدا همه چيز را فراگيرنده است» .
حديثامام على عليه السلام:[ خداوند ، ] همه چيز را هنگام آفرينش ، محدود (معيّن) ساخته تا از همانندى آنها به خود و از همانندى خود به آنها جدا شود . در اشيا حلول نكرده تا گفته شود: «او در اشياست» ، و از اشيا دور نشده تا گفته شود: «او از اشيا فاصله دارد»، و از اشيا كنار نكشيده تا گفته شود : «كجاست؟»؛ بلكه آگاهى خداى پاك ، اشيا را فرا گرفته و سازندگى او ، اشيا را استوار ساخته و نگهدارى (مراقبت) او اشيا را شماره كرده است . امور پنهانِ اسرار جَو ، و امور پيچيده و پوشيده تاريك هاى شب ، و آنچه در آسمان هاى برين تا زمين هاى فرودين وجود دارد ، از او پوشيده نيست؛ براى هر چيزى از آنها، نگاهبان و مراقبى است و هر چيزى از آنها چيزى را فراگيرنده است، و موجودى كه فراگيرنده هاى اشيا را فراگرفته است ، يگانه بى همتاى بى نياز است.
امام على عليه السلام_ در خطبه اى كه آفرينش جهان به وسليه خداوند عز و جل را ذكر مى كند _: به اشيا در زمان معيّنشان پرداخت، و ميان امور گوناگون ، سازوارى داد، و طبيعت اشيا را در درونشان نهاد ، و آنها را با حالت بدون تعيّنشان ، همراه ساخت [و با پذيرش اين طبيعت ها، اشيا تعيّن يافتند]، در حالى كه پيش از آغاز پيدايش آفريدگان ، به آنها آگاه بود و اندازه ها و نهايت آنها را فراگيرنده بود و پيوستگى ها و كرانه هاى آنها را مى شناخت .
.
ص: 98
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الَّذي لا مِن شَيءٍ كانَ ، ولا مِن شَيءٍ كَوَّنَ ما قَد كانَ ... مُستَشهِدٌ بِكُلِّيَّةِ الأَجناسِ عَلى رُبوبِيَّتِهِ ، وبِعَجزِها عَلى قُدرَتِهِ ، وبِفُطورِها (1) عَلى قِدمَتِهِ ، وبِزَوالِها عَلى بَقائِهِ ، فَلا لَها مَحيصٌ عَن إِدراكِهِ إِيّاها ، ولا خُروجٌ مِن إِحاطَتِهِ بِها ، ولاَ احتِجابٌ عَن إِحصائِهِ لَها ، ولاَ امتِناعٌ مِن قُدرَتِهِ عَلَيها . (2)
الإمام زين العابدين عليه السلام :اللّهُمَّ إِنّي أَسأَ لُكَ . . . بِالاِسمِ الأَعظَمِ الأَعظَمِ الأَعظَمِ ، المُحيطِ بِمَلَكوتِ السَّماواتِ وَالأَرضِ . (3)
الإمام الصادق عليه السلام :سُبحانَ مَن هُوَ عالِمٌ لا يَسهو (4) ، سُبحانَ مَن هُوَ مُحيطٌ بِخَلقِهِ لا يَغيبُ ، سُبحانَ مَن هُوَ مُحتَجِبٌ لا يُرى . (5)
عنه عليه السلام_ لَمّا سُئِلَ : مَا الفَرقُ بَينَ أَن تَرفَعوا أَيدِيَكُم إِلَى السَّماءِ وبَينَ أَن تَخفِضوها نَحوَ الأَرضِ؟ _: ذلِكَ في عِلمِهِ وإِحاطَتِهِ وقُدرَتِهِ سَواءٌ ، ولكِنَّهُ عز و جل أَمَرَ أَولياءَهُ وعِبادَهُ بِرَفعِ أَيديهِم إِلَى السَّماءِ نَحوَ العَرشِ ؛ لِأَنَّهُ جَعَلَهُ مَعدِنَ الرِّزقِ ، فَثَبَّتنا ما ثَبَّتَهُ القُرآنُ . (6)
.
ص: 99
امام على عليه السلام:ستايش ، براى خدايى است كه از چيزى به وجود نيامده، و آنچه را موجود است ، از چيزى به وجود نياورده است... . [ او ]همه گروه هاى موجودات را بر پروردگار بودنش، ناتوانى آنها را بر توانايى اش، آغازْ داشتنِ آنها را بر بى آغازى اش، و نابودى آنها را بر پايدارى اش، گواه گرفته است . پس موجودات ، گريزى از ادراك شدنشان به وسيله خدا ندارند ، و از فراگيرى خدا بر خويش گريزى ندارند ، و نمى توانند از حسابگرى خدا پوشيده باشند و مانع چيرگى خدا بر خويش شوند.
امام زين العابدين عليه السلام:خدايا! از تو مى خواهم... به بزرگ ترين و بزرگ ترين و بزرگ ترين نامت ، كه ملكوت آسمان ها و زمين را فراگرفته است... .
امام صادق عليه السلام:پاك است خدايى كه داناست و غفلت نمى كند ، پاك است خدايى كه فراگيرنده آفريدگان است، بدون غيبت ، پاك است خدايى كه پوشيده است و ديده نمى شود!
امام صادق عليه السلام_ در پاسخ به اين سؤال كه : چه فرقى است ميان اين كه [ هنگام دعا ]دست هاى خود را به سوى آسمانْ بلند كنيد ، يا به سمت زمين ، پايين بياوريد؟ _: اين دو حالت در دانش و احاطه و توانايى خدا فرقى نمى كند؛ امّا خداوند عز و جل به دوستان و بندگان خود ، دستور داده كه دستانشان را به سمت آسمان به سوى عرش ، دراز كنند؛ چون آسمان را معدن روزى قرار داده است . پس ما همان مطلب را كه قرآن مقرّر كرده، مقرّر كرده ايم.
.
ص: 100
عنه عليه السلام_ لَمّا سُئِلَ عَنِ التّكبيرِ فِي العيدَينِ _: تَقولُ : اللّهُ أَكبَرُ أَحاطَ بِكُلِّ شَيءٍ حِفظُكَ ، وقَهَرَ كُلَّ شَيءٍ عِزُّكَ . (1)
الإمام الرضا عليه السلام :أَنتَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ ، وبِكُلِّ شَيءٍ مُحيطٌ ، وبِعِبادِكَ خَبيرٌ بَصيرٌ . (2)
الإمام الجواد عليه السلام :أَسأَ لُكَ بِالعَينِ الَّتي لا تَنامُ ، وبِالحَياةِ الَّتي لا تَموتُ ، وبِنورِ وَجهِكَ الَّذي لا يَطفَأُ ، وبِالاِسمِ الأَكبَرِ الأَكبَرِ الأَكبَرِ ، وبِالاِسمِ الأَعظَمِ الأَعظَمِ الأَعظَمِ الَّذي هُوَ مُحيطٌ بِمَلَكوتِ السَّماواتِ وَالأَرضِ . (3)
الإمام الهادي عليه السلام_ لَمّا قيلَ لَهُ : رُوِيَ لَنا أَنَّ اللّهَ في مَوضِعٍ دونَ مَوضِعٍ _: اِعلَم أَنَّهُ إِذا كانَ فِي السَّماءِ الدُّنيا فَهُوَ كَما هُوَ عَلَى العَرشِ ، وَالأَشياءُ كُلُّها لَهُ سَواءٌ عِلما وقُدرَةً ومُلكا وإِحاطَةً . (4)
.
ص: 101
امام صادق عليه السلام_ در پاسخ به سؤال از «اللّه أكبر» گفتن در عيدهاى فطر و قربان _: مى گويى: «اللّه أكبر (خدا بزرگ تر است ) » . نگهدارىِ (مراقبتِ) تو ، هر چيزى را فرا گرفته است، و عزّت تو بر همه چيز ، چيره گشته است» .
امام رضا عليه السلام:تو بر همه چيز توانايى، و همه چيز را فراگيرنده اى، و به بندگانت آگاه و بينايى.
امام جواد عليه السلام:از تو مى خواهم، به چشمى كه نمى خوابد، و به زندگى اى كه نمى ميرد، و به نور تجلّى ات كه خاموش نمى شود، و به بزرگ ترين ، بزرگ ترين و بزرگ ترين نامت ، و به سترگ ترين ، سترگ ترين ، و سترگ ترين نامت كه ملكوت آسمان ها و زمين را فراگيرنده است... .
امام هادى عليه السلام_ آن گاه كه به ايشان گفته شد: براى ما روايت شده كه خدا در جايى هست و در جايى نيست _: بدان كه خداوند ، چون در آسمان دنيا هست ، همان سان بر عرش نيز هست و همه اشيا به يك اندازه در دانايى و توانايى و فرمان روايى و احاطه او قرار دارند .
.
ص: 102
68 / 2مُحيطٌ بِالنَّاسِالكتاب«وَ إِذْ قُلْنَا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَ مَا جَعَلْنَا الرُّءْيَا الَّتِى أَرَيْنَ_كَ إِلاَّ فِتْنَةً لِّلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِى الْقُرْءَانِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلاَّ طُغْيَ_نًا كَبِيرًا» . (1)
الحديثالإمام عليّ عليه السلام_ لَمّا قالَ لَهُ يَهودِيٌّ : فَأَخبِرني عَنِ اللّهِ عز و جل أَينَ هُوَ؟ _: هُوَ هاهُنا وهاهُنا وفَوقُ وتَحتُ ومُحيطٌ بِنا ومَعَنا ، وهُوَ قَولُهُ : «مَا يَكُونُ مِن نَّجْوَى ثَلَ_ثَةٍ إِلاَّ هُوَ رَابِعُهُمْ» (2) . (3)
عنه عليه السلام :أَمّا قَولُهُ : «لاَّ تُدْرِكُهُ الْأَبْصَ_رُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَ_رَ» (4) فَهُوَ كَما قالَ ؛ «لاَّ تُدْرِكُهُ الْأَبْصَ_رُ» يَعني لا تُحيطُ بِهِ الأَوهامُ ، «وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَ_رَ» يَعني يُحيطُ بِها «وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ» . (5)
عنه عليه السلام :قَد أَحاطَ عِلمُ اللّهِ سُبحانَهُ بِالبَواطِنِ وأَحصى الظَّواهِرَ . (6)
عنه عليه السلام :خَرَقَ عِلمُهُ باطِنَ غَيبِ السُّتُراتِ ، وأَحاطَ بِغُموضِ عَقائِدِ السَّريراتِ . (7)
.
ص: 103
68 / 2فراگيرنده مردم استقرآن«و هنگامى [ را ياد كن ] كه به تو گفتيم: «همانا پروردگارت بر مردم ، احاطه دارد» . و خوابى كه به تو نموديم و درخت نفرين شده در قرآن را جز براى آزمايش مردم قرار نداديم، و ما آنان را بيم مى دهيم؛ ولى آنان را جز سركشى اى بزرگ نمى افزايد» .
حديثامام على عليه السلام_ چون يك يهودى به ايشان گفت: از خداوند عز و جل آگاهم كن كه كجاست؟ _: او ، اين جا و آن جا و بالا و پايين است و ما را فرا گرفته و همراه ماست، و اين ، همان سخن خداست كه : «راز گفتنِ هيچ سه تنى نيست ، مگر آن كه او چهارمينِ آنان است» .
امام على عليه السلام:امّا سخن خدا: «ديده ها او را در نمى يابند و او ديده ها را درمى يابد» ، حقيقت ، همان است كه خدا گفته است . «ديده ها او را درنمى يابند» ، يعنى انديشه ها او را فرا نمى گيرند . «و او ديده ها را درمى يابد» ، يعنى خدا چشم ها را فرا مى گيرد، «و اوست ريزبينِ آگاه» .
امام على عليه السلام:دانش خداى پاك ، درون اشيا را فرا گرفته و پديدارها را برشمرده است.
امام على عليه السلام:دانش او ، درونِ پرده هاى نهان را شكافت و پيچيدگى باورهاى پنهان را فرا گرفت.
.
ص: 104
الإمام الكاظم عليه السلام :اللّهُمَّ إِنّي وفُلانُ بن فُلانٍ عَبدانِ مِنَ عَبيدِكَ ، نَواصينا (1) بِيَدِكَ ، تَعلَمُ مُستَقَرَّنا ومُستَودَعَنا ، ومُنقَلَبَنا ومَثوانا ، وسِرَّنا وعَلانِيَتَنا ، تَطَّلِعُ عَلى نِيّاتِنا وتُحيطُ بِضَمائِرِنا ، عِلمُكَ بِما نُبديهِ كَعِلمِكَ بِما نُخفيهِ . (2)
68 / 3مُحيطٌ بِالكافِرينَ«أَوْ كَصَيِّبٍ مِّنَ السَّمَاءِ فِيهِ ظُ_لُمَ_تٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ يَجْعَلُونَ أَصَ_بِعَهُمْ فِى ءَاذَانِهِم مِّنَ الصَّوَ عِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَ اللَّهُ مُحِيطُ بِالْكَ_فِرِينَ» . (3)
«بَلِ الَّذِينَ كَفَرُواْ فِى تَكْذِيبٍ * وَ اللَّهُ مِن وَرَائِهِم مُّحِيطُ » . (4)
68 / 4مُحيطٌ بكلِّ شيءٍ عِلماالكتاب«اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ سَبْعَ سَمَ_وَ تٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُواْ أَنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِكُلِّ شَىْ ءٍ عِلْمَا» . (5)
«ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا * حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَطْ_لِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْ_لُعُ عَلَى قَوْمٍ لَّمْ نَجْعَل لَّهُم مِّن دُونِهَا سِتْرًا * كَذَ لِكَ وَ قَدْ أَحَطْنَا بِمَا لَدَيْهِ خُبْرًا» . (6)
.
ص: 105
امام كاظم عليه السلام:خدايا! من و فلانى فرزند فلانى ، دو بنده از بندگان توييم . پيشانى (زمام) ما در دست توست . قرارگاه و وديعتگاه (اصلاب و ارحام) ما و بازگشتگاه و اقامتگاه ما و راز آلودى و هويدايىِ ما را مى دانى و بر نيتّ هاى ما آگاهى و اندرون ما را فراگرفته اى، و دانش تو به آنچه آشكار مى كنيم ، همچون دانش توست به آنچه پنهان مى كنيم.
68 / 3فراگيرنده كافران است«يا چون [ كسانى كه در معرض ] ابر باران زاى آسمان _ كه در آن ، تاريكى هايى و تندر و آذرخشى است _ [ قرار گرفته اند ]؛ از بيم مرگ [بر آمده] از صاعقه ها، انگشتان خود را در گوش هايشان مى كنند، و خدا فراگيرنده كافران است» .
«بلكه آنها كه كافر شدند ، در دروغ انگارى اند ، و خدا از هر سو ، آنان را فراگيرنده است» .
68 / 4دانش خدا هر چيزى را فراگيرنده استقرآن«خدا ، همان است كه هفت آسمان ، و از زمين ، همانند آن را آفريد. فرمان [او ، ]در ميان آنها فرو مى آيد تا بدانيد كه خدا بر هر چيزى تواناست و دانش خدا همه چيز را فرا گرفته است» .
«سپس [ ذو القرنين ] وسيله اى [ديگر] را پى گرفت ، تا چون به گاه برآمدن خورشيد رسيد، آن را يافت كه بر قومى طلوع مى كند كه براى آنان در برابر آن ، پوششى قرار نداده بوديم. چنين بود، و ما قطعا به آنچه نزد او بود ، احاطه داشتيم» .
.
ص: 106
«إِلاَّ مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا * لِّيَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُواْ رِسَ__لَ_تِ رَبِّهِمْ وَ أَحَاطَ بِمَا لَدَيْهِمْ وَ أَحْصَى كُلَّ شَىْ ءٍ عَدَدَا» . (1)
«إِن تَمْسَسْكُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَإِن تُصِبْكُمْ سَيِّئَةٌ يَفْرَحُواْ بِهَا وَإِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ لاَ يَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيْ_ئا إِنَّ اللَّهَ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ» . (2)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :الحَمدُ للّهِِ الَّذي عَلا في تَوَحُّدِهِ ، ودَنا في تَفَرُّدِهِ ، وجَلَّ في سُلطانِهِ ، وعَظُمَ في أَركانِهِ ، وأَحاطَ بِكُلِّ شَيءٍ عِلما وهُوَ في مَكانِهِ . (3)
عنه صلى الله عليه و آله :أَشهَدُ أَنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ ، وأَنَّ اللّهَ قَد أَحاطَ بِكُلِّ شَيءٍ عِلما ، وأَحصى كُلَّ شَيءٍ عَدَدا ، وأَحاطَ بِالبَرِيَّةِ خُبرا . (4)
عنه صلى الله عليه و آله :اللّهُمَّ إِنّي أَسأَ لُكَ بِرَحمَتِكَ الَّتي وَسِعَت كُلَّ شَيءٍ ، وبِعِزَّتِكَ الَّتي قَهَرَت كُلَّ شَيءٍ ، وبِعِزَّتِكَ (5) الَّتي ذَلَّ لَها كُلُّ شَيءٍ ، وبِقُوَّتِكَ الَّتي لا يَقومُ لَها شَيءٌ، وبِسُلطانِكَ الَّذي عَلا كُلَّ شَيءٍ ، وبِعِلمِكَ الَّذي أَحاطَ بِكُلِّ شَيءٍ . (6)
.
ص: 107
« [و كسى را بر غيب خود ، آگاه نمى كند ،] مگر آن فرستاده اى را كه از او خشنود باشد ، كه براى او از پيش رو و از پشت سرش ، نگاهبانانى گسيل مى دارد تا معلوم بدارد كه رسالت هاى پروردگارشان را رسانده اند، و البته [خدا ]آنچه را نزد آنان است ، فرا گرفته است و عدد هر چيزى را شماره كرده است» .
«اگر نيكى اى به شما برسد، آنان را ناخشنود مى كند، و اگر بدى اى به شما برسد، بدان شاد مى شوند، و اگر شكيبايى و پرهيزگارى كنيد، نيرنگشان هيچ زيانى به شما نمى رساند، كه خدا به آنچه مى كنند، فراگيرنده است» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله:ستايش ، خدايى راست كه در يگانگى اش بلندمرتبه، و در يكتايى اش نزديك، و در سلطنتش شكوهمند، و در اركانش بزرگ است، و دانش او همه چيز را فراگرفته و او در جايگاه خويش است.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:گواهى مى دهم كه خدا بر هر چيزى تواناست ، و اين كه دانش خدا هر چيزى را فرا گرفته است، و عدد هر چيز را شمار كرده است، و آگاهى اش آفريدگان را فراگرفته است.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:خدايا! از تو مى خواهم به رحمتت كه هر چيزى را فراگرفته است، و به عزّتت كه بر هر چيزى چيره است، و به عزّتت كه هر چيزى در برابرش خوار است، و به نيرومندى ات كه چيزى با آن برابرى نمى كند ، و به سلطنتت كه بر هر چيزى برترى دارد، و به دانشت كه هر چيزى را فرا گرفته است... .
.
ص: 108
الإمام عليّ عليه السلام :تَعالَى اللّهُ العَلِيُّ الأَعلى ، عالِمُ كُلِّ خَفِيَّةٍ ، وشاهِدُ كُلِّ نَجوى، لا كَمُشاهَدَةِ شَيءٍ مِنَ الأَشياءِ ، عَلاَ (1) السَّماواتِ العُلى إِلَى الأَرَضينَ السُّفلى ، وأَحاطَ بِجَميعِ الأَشياءِ عِلما ، فَعَلاَ الَّذي دَنا ودَنَا الَّذي عَلا . (2)
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ بِما حَمِدَهُ بِهِ كُرسِيُّهُ (3) وكُلُّ شَيءٍ أَحاطَ بِهِ عِلمُهُ ، وسُبحانَ اللّهِ بِما سَبَّحَهُ بِهِ كُرسِيُّهُ وكُلُّ شَيءٍ أَحاطَ بِهِ عِلمُهُ ، ولا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ بِما هَلَّلَهُ بِهِ كُرسِيُّهُ وكُلُّ شَيءٍ أَحاطَ بِهِ عِلمُهُ ، وَاللّهُ أَكبَرُ بِما كَبَّرَهُ بِهِ كُرسِيُّهُ وكُلُّ شَيءٍ أَحاطَ بِهِ عِلمُهُ . (4)
عنه عليه السلام :كُلُّ عالِمٍ فَمِن بَعدِ جَهلٍ تَعَلَّمَ ، وَاللّهُ لَم يَجهَل ولَم يَتَعَلَّم ، أَحاطَ بِالأَشياءِ عِلما قَبلَ كَونِها فَلَم يَزدَد بِكَونِها عِلما ، عِلمُهُ بِها قَبلَ أَن يُكَوِّنَها كَعِلمِهِ بَعدَ تَكوينِها . (5)
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ . . . الجَليلِ ثَناؤُهُ ، الصّادِقَةِ أَسماؤُهُ ، المُحيطِ بِالغُيوبِ وما يَخطُرُ عَلَى القُلوبِ . (6)
الإمام الصادق عليه السلام :اللّهُمَّ أَنتَ اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنتَ . . . أَحَطتَ كُلَّ شَيءٍ بِعِلمِكَ ، وأَحصَيتَ كُلَّ شَيءٍ عَدَدا . (7)
.
ص: 109
امام على عليه السلام:والاست خداى بلندمرتبه برتر ، دانا به هر پنهان ، و گواه بر هر راز و نياز، نه همچون ديدن چيزى از چيزها، والايى يافته بر آسمان هاى برين تا زمين هاى فرودين، و دانش او همه اشيا را فراگرفته است . پس ، آن كه نزديك شده ، والا گشته و آن كه والا شده ، نزديك گشته است .
امام على عليه السلام:ستايش ، براى خداست همچون پاك دانستن كرسى او (1) و هر آنچه كه دانش او فراگرفته است، و پاك است خدا ، همچون پاك دانستن كرسى او، و هر آنچه كه دانش او فراگرفته است، و خدايى غير از اللّه نيست ، همچون تهليلِ ( « لا إله إلاّ اللّه » گفتنِ ) كرسى خدا و هر آنچه كه دانش او فراگرفته است، و خدا بزرگ تر است ، همچون بزرگ شمرده شدنش از جانب كُرسى اش و هر آنچه دانش او فرا گرفته است.
امام على عليه السلام:هر دانايى ، از پسِ نادانى ، دانش مى آموزد؛ امّا خدا ، هيچ گاه نادان نبوده و هيچ گاه دانشى نياموخته است . دانش او ، اشيا را پيش از به وجود آمدنشان، فراگرفته است . پس با به وجود آمدن آنها دانش خدا افزايش نيافته است . دانش او به اشيا پيش از آفريدن آنها ، همچون دانش او پس از آفريدن آنهاست .
امام على عليه السلام:ستايش ، از آنِ خداست... كه ثناى او باشُكوه است، نام هايش راست است، و امور پنهان و آنچه را به دل ها خطور مى كند، فراگيرنده است.
امام صادق عليه السلام:خدايا! تويى اللّه ، كه خدايى جز تو نيست... . با دانشت ، همه چيز را فراگرفته اى و عدد هر چيزى را شماره كرده اى.
.
ص: 110
الإمام الكاظم عليه السلام:إِنَّ اللّهَ قَد أَحاطَ بِكُلِّ شَيءٍ عِلما وأَحصى كُلَ شَيءٍ عَدَدا. (1)
الإمام المهديّ عليه السلام_ في قُنوتِهِ _: يا مَن أَحاطَ بِكُلِّ شَيءٍ عِلما ، يا مَن أَحصى كُلَّ شَيءٍ عَدَدا . (2)
المزار الكبير_ فِي الدُّعاءِ بِمَسجِدِ قُبا _: . . . لا لَكَ حالٌ سَبَقَ حالاً فَتَكونَ أَوَّلاً قَبلَ أَن تَكونَ آخِرا ، وتَكونَ ظاهِرا قَبلَ أَن تَكونَ باطِنا ، أَحاطَ بِكُلِّ شَيءٍ عِلمُكَ ، وأَحصى كُلَّ شَيءٍ غَيبُكَ . (3)
68 / 5مُحيطٌ بكلِّ شيءٍ قُدرَةًالكتاب«وَ أُخْرَى لَمْ تَقْدِرُواْ عَلَيْهَا قَدْ أَحَاطَ اللَّهُ بِهَا وَ كَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرًا» . (4)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :اللّهُمَّ بِما وارَتِ (5) الحُجُبُ مِن جَلالِكَ وجَمالِكَ ، وبِما أَطافَ بِهِ العَرشُ مِن بَهاءِ كَمالِكَ ، وبِمَعاقِدِ العِزِّ مِن عَرشِكَ ، وبِما تُحيطُ بِهِ قُدرَتُكَ مِن مَلَكوتِ سُلطانِكَ ... (6)
.
ص: 111
امام كاظم عليه السلام:دانش خدا ، هر چيزى را فرا گرفته است و عدد هر چيزى را شماره كرده است.
امام مهدى عليه السلام_ در قنوتش _: اى كسى كه دانشت ، هر چيزى را فرا گرفته است ، اى كسى كه عدد هر چيزى را شماره كرده اى!
المزار الكبير_ در دعايى كه در مسجد قُبا خوانده مى شود _: براى تو حالتى نيست كه بر حالتى ديگر پيشى گرفته باشد تا پيش از آن كه آخر شوى ، نخستين گردى، و پيش از آن كه باطن شوى ، ظاهر گردى . دانش تو هر چيزى را فرا گرفته است و آگاهى تو از غيب ، هر چيزى را شماره كرده است.
68 / 5توانايى خدا فراگيرنده همه چيز استقرآن«و [ نيز غنايم و فتوحات]ديگرى [ نصيبتان مى كند ] كه شما توانايى آن را نداريد ؛ ولى [ قدرت ] خدا به آن احاطه دارد ، و خدا بر همه چيز ، تواناست» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله:خدايا! به آنچه پوشش ها از شُكوه و زيبايى تو پنهان كرده اند ، و به آنچه از درخشش كمال تو كه عرش را احاطه كرده است ، و به جايگاه عزّتمند عرشت، و به آنچه توانايى تو از ملكوت سلطنتت فرا گرفته است ... .
.
ص: 112
الإمام الصادق عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى : «مَا يَكُونُ مِن نَّجْوَى ثَلَ_ثَةٍ إِلاَّ هُوَ رَابِعُهُمْ وَ لاَ خَمْسَةٍ إِلاَّ هُوَ سَادِسُهُمْ» (1) _: هُوَ واحِدٌ وأَحَدِيُّ الذَّاتِ ، بائِنٌ مِن خَلقِهِ وبِذاكَ وَصَفَ نَفسَهُ ، وهُوَ بِكُلِّ شَيءٍ مُحيطٌ بِالإِشرافِ وَالإِحاطَةِ وَالقُدرَةِ «لاَ يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِى السَّمَ_وَ تِ وَ لاَ فِى الْأَرْضِ وَ لاَ أَصْغَرُ مِن ذَ لِكَ وَ لاَ أَكْبَرُ» (2) بِالإِحاطَةِ وَالعِلمِ لا بِالذَّاتِ ، لِأَنَّ الأَماكِنَ مَحدودَةٌ تَحويها حُدودٌ أَربَعَةٌ ، فَإذا كانَ بِالذَّاتِ لَزِمَهَا الحَوايَةُ . (3)
68 / 6مُحيطٌ غَيرَ مُحاطٍرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في حِرزٍ لَهُ _: أَعوذُ بِاللّهِ المُحيطِ بِكُلِّ شَيءٍ ولا يُحيطُ بِهِ شَيءٌ ، وهُوَ بِكُلِّ شَيءٍ مُحيطٌ . (4)
الإمام عليّ عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الَّذي لا إِلهَ إِلاّ هُوَ . . . لا تُدرِكُهُ حَدَقُ (5) النّاظِرينَ ، ولا يُحيطُ بِسَمعِهِ سَمعُ السّامِعينَ . (6)
الإمام زين العابدين عليه السلام_ في قُنوتِهِ _: ثَنَتِ الأَلبابُ (7) عَن كُنهِكَ (8) أَعِنَّتَها (9) ، فَأَنتَ المُدرِكُ غَيرَ المُدرَكِ ، وَالمُحيطُ غَيرَ المُحاطِ . (10)
.
ص: 113
امام صادق عليه السلام_ در تفسير اين سخن خداى متعال: «راز گفتنِ هيچ سه تنى نيست ، مگر آن كه او چهارمين آنان است، و نه هيچ پنج تنى ، مگر آن كه او ششمين آنان است» _: او يكتا و يگانه حقيقت است، از آفريده اش جداست و خود را چنين معرّفى كرده است، و او هر چيزى را به نظارت و احاطه و توانايى، فراگرفته است . «در آسمان ها و در زمين ، همسنگ ذرّه اى ، از او دور (نهان) نيست و نه خُردتر از آن و نه بزرگ تر» ، [ البتّه ]به احاطه و دانش ، نه با ذات؛ چون مكان ها محدودند و جهت هاى چهارگانه آنها را در برگرفته است . پس اگر [ _ِ احاطه خدا ]با ذات [خدا] مى بود، دربرگيرندگى [ِ جهت هاى چهارگانه ]بر ذات او لازم مى آمد.
68 / 6فراگيرنده فراناگرفته استپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در حِرزش (1) _: به خدايى پناه مى برم كه هر چيزى را فرا گرفته و چيزى او را فرا نگرفته است و او همه چيز را فراگيرنده است.
امام على عليه السلام:ستايش ، براى خدايى است كه خدايى جز او نيست... . ديده نگرندگان ، او را در نمى يابد، و گوش شنوندگان ، شنوايىِ او را فرا نمى گيرد.
امام زين العابدين عليه السلام_ در قنوتش _: خِردها لگام خود را از [انديشيدن در ]ذات تو باز گردانده اند . پس ، تويى درك كننده اى كه درك نمى شوى و فراگيرنده اى كه فراگرفته نمى شوى.
.
ص: 114
التوحيد عن يعقوب السرّاج :قُلتُ لِأَبي عَبدِاللّهِ عليه السلام : إِنَّ بَعضَ أَصحابِنا يَزعُمُ أَنَّ للّهِِ صورَةً مِثلَ صورَةِ الإِنسانِ ، وقالَ آخَرُ : إِنَّهُ في صورَةِ أَمرَدَ (1) جَعدٍ (2) قَطَطٍ (3) ، فَخَرَّ أَبو عَبدِاللّهِ ساجِدا ، ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ . فَقالَ : سُبحانَ اللّهِ الَّذي لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ ولا تُدرِكُهُ الأَبصارُ ولا يُحيطُ بِهِ عِلمٌ ، لَم يَلِد لِأَنَّ الوَلَدَ يُشبِهُ أَباهُ ، ولَم يولَد فَيُشبِهَ مَن كانَ قَبلَهُ ، ولَم يَكُن لَهُ مِن خَلقِهِ كُفُوا أَحَدٌ ، تَعالى عَن صِفَةِ مَن سِواهُ عُلُوّا كَبيرا . (4)
الكافي عن عليّ بن أبي حمزة :قُلتُ لِأَبي عَبدِاللّهِ عليه السلام : سَمِعتُ هِشامَ بنَ الحَكَمِ يَروي عَنكُم : إِنَّ اللّهَ جِسمٌ ، صَمَدِيٌّ نورِيٌّ ، مَعرِفَتُهُ ضَرورَةٌ ، يَمُنُّ بِها عَلى مَن يَشاءُ مِن خَلقِهِ . فَقالَ عليه السلام : سُبحانَ مَن لا يَعلَمُ أَحَدٌ كَيفَ هُوَ إِلاّ هُوَ ، لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ وهُوَالسَّميعُ البَصيرُ ، لا يُحَدُّ ولا يُحَسُّ ولا يُجَسُّ (5) ولا تُدرِكُهُ الأَبصارُ ولاَ الحَواسُّ ولا يُحيطُ بِهِ شَيءٌ ، ولا جِسمٌ ولا صورَةٌ ولا تَخطيطٌ ولا تَحديدٌ . (6)
الإمام الكاظم عليه السلام :إِنَّ اللّهَ تَعالى واحِدٌ أَحَدٌ صَمَدٌ لَم يَلِد فَيورَثَ ولَم يُولَد فَيُشارَكَ ، ولَم يَتَّخِذ صاحِبَةً ولا وَلَدا . . . ولا تَقَعُ عَلَيهِ الأَوهامُ ولا تُحيطُ بِهِ الأَقطارُ ، ولا يَحويهِ مَكانٌ ولا تُدرِكُهُ الأَبصارُ ، وهُوَ يُدرِكُ الأَبصارَ وهُوَ اللَّطيفُ الخَبيرُ . (7)
.
ص: 115
التوحيد_ به نقل از يعقوب سرّاج _: به امام صادق عليه السلام گفتم: برخى ياران ما گمان مى كنند كه براى خدا صورتى همچون صورت انسان است و برخى ديگر گفته اند: او در چهره جوانى ، بى ريش و داراى موى فرفرىِ زيباست . امام صادق عليه السلام به سجده افتاد . سپس سرش را بالا آورد و گفت: «پاك است خدايى كه چيزى همانند او نيست و ديده ها او را در نمى يابند و دانشى او را فرا نمى گيرد . نزاده است؛ چرا كه فرزند ، شبيه پدرش مى شود، و زاده نشده است تا همانند كسى گردد كه پيش از او بوده است ، و از آفريدگان ، او را هيچ همتايى نيست . از ويژگى هاى غير خود ، بسى والاتر است».
الكافى_ به نقل از على بن ابى حمزه _: به امام صادق عليه السلام گفتم: شنيدم كه هِشام بن حَكَم ، از شما نقل مى كند كه: خدا جسمى است ربّانى و نورانى . شناخت او ضرورى است و به هر يك از آفريدگانش كه بخواهد ، بخشش مى كند. پس امام عليه السلام فرمود: «پاك است خدايى كه جز او ، كسى نمى داند كه او چگونه است . چيزى همانند او نيست و اوست شنوا و بينا . محدود و محسوس و ملموس نمى شود و ديده ها و حواس ، او را در نمى يابند و چيزى او را فرا نمى گيرد، و نه جسم است و نه صورت و نه [ قابل ]مرزبندى و نه محدودسازى» .
امام كاظم عليه السلام:خداى متعال ، يگانه و يكتا و بى نياز است، نزاده است تا از او ارث برند، و زاده نشده است تا ديگرى با او شريك گردد، و همسر و فرزندى بر نگزيده است... . انديشه ها به او راه نمى يابند و كرانه ها او را فرا نمى گيرند و مكانى او را در بر نمى گيرد و ديده ها او را در نمى يابند و او ديده ها را در مى يابد ، و اوست ريزبين آگاه .
.
ص: 116
الإمام الرضا عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ فاطِرِ الأَشياءِ إِنشاءً . . . لا تَضبِطُهُ العُقولُ ولا تَبلُغُهُ الأَوهامُ ، ولا تُدرِكُهُ الأَبصارُ ولا يُحيطُ بِهِ مِقدارٌ . (1)
.
ص: 117
امام رضا عليه السلام:ستايش ، براى خدايى است كه نوپديد آورنده اشياست... . خِردها بر او دست نمى يابند و انديشه ها به او نمى رسند و ديده ها او را در نمى يابند و اندازه، او را فرا نمى گيرد.
.
ص: 118
الفصل التاسع والستون: المحيي ، المميتالمحيي و المميت لغةً«المحيي» اسم فاعل من أَحيا ، يُحيي، من مادّة «حيّ» وهو يدلّ على خلاف الموت (1) . «المميت» اسم فاعل من أَمات ، يُميت ، من مادّة «موت» وهو يدلّ على ذهاب القوّة من الشيء. منه الموت خلاف الحياة (2) . فالمحيي والمميت هو الذي أَعطى الحياة والموت .
المحيي والمميت في القرآن والحديثوردت صفة «المحيي» في القرآن الكريم مرّتين ، ولفظها «لَمُحْىِ الْمَوْتَى» (3) ، ونُسبت صفة الإحياء إِلى اللّه بشكل فعليّ سبعا وأَربعين مرّةً ، ولم ترد صفة «المميت» في القرآن الكريم، أَمّا صفة الإماتة فقد نُسبت إِلى اللّه سبحانه بشكل فعليّ عشرين مرّةً. وقد تكرّرت عبارة «يُحيي ويُميت» في القرآن الكريم تسع مرّات (4) ، وجاء مضمون جملة «يُحيي اللّه الموتى» سبع مرّات (5) ، ومعنى «إِخراج الحيّ من الميّت» وبالعكس في أَربع آيات (6) ، ومعنى «إِحياء الأَرض بعد موتها» تسع مرّات (7) . لقد ذكر القرآن الكريم والأَحاديث أَنّ اللّه تعالى مصدر الحياة والموت ، لكنّ الحياة والموت وردا بمعنيين ظاهريّ ومعنويّ ، والقصد من الحياة والموت الظاهريّين حياة الأَرض والنبات والحيوان والإنسان وموتها ، ومن آثار هذه الحياة التغذّي ، والنموّ ، والإدراك ، والقدرة ، ومن آثار الموت الظاهريّ انعدام آثار الحياة الظاهريّة. أَمّا الحياة والموت المعنويّان فهما حياة القلوب وموتها إِذ إِنّ مصدر الحياة المعنويّة الحكمة والفضائل الأَخلاقيّة وعناية اللّه ومصدر الموت المعنويّ اتّباع الأَهواء ، والمعاصي ، والجهل . إِنّ اللّه _ جلّ شأنه _ منشئ الحياة والموت الظاهريّين ، وكذلك منشئ الحياة المعنويّة. أَمّا مصدر الموت المعنويّ فالإنسان نفسه وإِرادته للسوء .
.
ص: 119
فصل شصت و نهم : مُحيى، مُميتواژه شناسى «مُحيى» و «مُميت»صفت «مُحيى (زنده كننده) » ، اسم فاعل از «أحيا، يُحيى» و از ريشه «حيى» است كه بر متضادّ مرگ ، دلالت مى كند . صفت «مُميت (ميراننده) » نيز اسم فاعل از «أماتَ ، يُميتُ» و از ريشه «موت» به معناى از دست رفتن توانايى چيزى است . از همين ريشه است واژه «مَوت» كه به معناى متضادّ زندگى است. پس «مُحيى» ، بخشنده زندگى و «مُميت» ، مرگ دهنده است .
محيى و مميت ، در قرآن و حديثدر قرآن كريم ، صفت «مُحيى» دو بار به صورت «قطعا زنده كننده مردگان است» به كار رفته است، و «اِحياء (زنده كردن) » به صورت فعلى ، 47 بار به خدا نسبت داده شده است. صفت «مُميت» در قرآن كريم به كار نرفته؛ امّا «اِماته (ميراندن) » ، بيست بار به صورت فعلى به خدا نسبت داده شده است. در قرآن كريم عبارت «زنده مى كند و مى ميراند» ، نُه بار تكرار شده است، و مضمون «خدا مردگان را زنده مى كند» هفت بار ، و معناى «بيرون آوردن زنده از مرده» و عكس آن ، چهار بار، و معناى «زنده كردن زمين پس از مرگ آن»، نُه بار آمده است. قرآن و احاديث ، خدا را سرچشمه زندگى و مرگ ، ذكر كرده اند؛ امّا زندگى و مرگ ، به دو معناى ظاهرى و معنوى آمده است : منظور از «زندگى و مرگ ظاهرى» ، زندگى و مرگ زمين و گياه و حيوان و انسان است. از آثار اين زندگى ، تغذيه ، رشد ، ادراك و توانايى است و از آثار مرگ ظاهرى ، نابودى آثار زندگى ظاهرى است . مقصود از «زندگى و مرگ معنوى» ، زندگى و مرگ دل هاست؛ زيرا سرچشمه زندگى معنوى، حكمت، فضايل اخلاقى و عنايت خداوند ، و سرچشمه مرگ معنوى ، پيروى از تمايلات نفْسانى و گناهان و نادانى است. خدا ، سرچشمه زندگى و مرگ ظاهرى، و نيز سرچشمه زندگى معنوى است؛ امّا سرچشمه مرگ معنوى ، خود انسان و اراده سوء اوست.
.
ص: 120
راجع : ج 6 ص 24 (الفصل الحادي والعشرون : الحيّ) .
69 / 1يُحيي ويُميتُالكتاب«لَهُ مُلْكُ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ يُحْىِ وَ يُمِيتُ وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ» . (1)
«أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِى حَاجَّ إِبْرَ هِيمَ فِى رَبِّهِ أَنْ ءَاتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ إِذْ قَالَ إِبْرَ هِيمُ رَبِّىَ الَّذِى يُحْىِ وَيُمِيتُ قَالَ أَنَا أُحْىِ وَ أُمِيتُ قَالَ إِبْرَ هِيمُ فَإِنَّ اللَّهَ يَأْتِى بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِى كَفَرَ وَاللَّهُ لاَ يَهْدِى الْقَوْمَ الظَّ__لِمِينَ * أَوْ كَالَّذِى مَرَّ عَلَى قَرْيَةٍ وَهِىَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّى يُحْىِ هَ_ذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِاْئَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ كَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالَ بَل لَّبِثْتَ مِاْئَةَ عَامٍ فَانظُرْ إِلَى طَعَامِكَ وَشَرَابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَانظُرْ إِلَى حِمَارِكَ وَلِنَجْعَلَكَ ءَايَةً لِّلنَّاسِ وَانظُرْ إِلَى الْعِظَامِ كَيْفَ نُنشِزُهَا ثُمَّ نَكْسُوهَا لَحْمًا فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ * وَإِذْ قَالَ إِبْرَ هِيمُ رَبِّ أَرِنِى كَيْفَ تُحْىِ الْمَوْتَى قَالَ أَوَ لَمْ تُؤْمِن قَالَ بَلَى وَلَ_كِن لِّيَطْمَئِِنَّ قَلْبِى قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِّنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى كُلِّ جَبَلٍ مِّنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْيًا وَاعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ» . (2)
.
ص: 121
ر . ك : ج 6 ص 25 (فصل بيست و يكم : حىّ) .
69 / 1زنده مى كند و مى ميرانَدقرآن«فرمان روايىِ آسمان ها و زمين ، از آنِ اوست؛ زنده مى كند و مى ميراند ، و او بر هر كارى تواناست» .
«آيا آن كسى را كه خدا به او فرمان روايى داده بود، نديدى كه با ابراهيم درباره پروردگارش احتجاج كرد، آن گاه كه ابراهيم گفت: «پروردگار من ، كسى است كه زنده مى كند و مى ميراند»؟ او گفت: من [هم] زنده مى كنم و مى ميرانم. ابراهيم گفت: «همانا خدا خورشيد را از سوى خاور بر آورد . تو آن را از سوى باختر برآور». پس ، آن كه كفر ورزيده بود ، سرگشته ماند. و البته خدا ، مردمِ ستمكار را هدايت نمى كند. يا مانند آن كس كه بر دهكده اى كه كاملاً ويران شده بود ، گذر كرد . گفت: خدا چگونه [اهل] اين [دهكده ]را پس از مردنشان زنده مى كند؟ پس ، خدا او را صد سال ميرانْد . آن گاه او را برانگيخت و [به او] گفت: «چه قدر درنگ كردى؟». گفت: روزى يا بخشى از روزى درنگ كردم. گفت: «بلكه صد سال درنگ كرده اى . به خوراك و آشاميدنى ات بنگر كه دگرگون نشده است، و به درازگوشِ خود بنگر [كه متلاشى شده است] _ و [ اين كار را كرديم تا تو پاسخت را بيابى و] تا اين كه تو را براى مردم ، نشانه اى قرار دهيم _ و به استخوان ها بنگر كه چگونه آنها را برمى داريم و به هم پيوند مى دهيم و سپس ، گوشت بر آنها مى پوشانيم». پس چون [اين مطلب ]براى او روشن شد، گفت: مى دانم كه خدا بر هر كارى تواناست. و آنگاه كه ابراهيم گفت: پروردگار من! به من نشان بده كه چگونه مردگان را زنده مى كنى . گفت: «مگر ايمان نياورده اى؟». گفت: چرا؛ ولى تا دلم آرامش يابد . گفت: چهار پرنده بر گير و آنها را نزد خود ، پاره پاره كن . پس از آن ، بر هر كوه ، مقدارى از آنها را قرار بده . سپس آنها را بخوان؛ شتابان به سوى تو مى آيند. بدان كه خدا شكست ناپذير و فرزانه است» .
.
ص: 122
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :يا مُنشِئَ كُلِّ شَيءٍ ومُقَدِّرَهُ ، يا مُكَوِّنَ كُلِّ شَيءٍ ومُحَوِّلَهُ ، يا مُحيِيَ كُلِّ شَيءٍ ومُميتَهُ ، يا خالِقَ كُلِّ شِيءٍ ووارِثَهُ . (1)
عنه صلى الله عليه و آله_ فِي الدُّعاءِ _: يا مُميتَ كُلِّ شَيءٍ ووارِثَهُ . (2)
عنه صلى الله عليه و آله :اللّهُمَّ أَنتَ المُحيي لِلأَمواتِ ، وَالمُميتُ لِلأَحياءِ ، وَالقادِرُ عَلى ما تَشاءُ . (3)
الإمام عليّ عليه السلام_ مِن وَصِيَّتِهِ لِوَلَدِهِ الحَسَنِ عليه السلام _: اِعلَم أَنَّ مالِكَ المَوتِ هُوَ مالِكُ الحَياةِ ، وأَنَّ الخالِقَ هُوَ المُميتُ ، وأَنَّ المُفنِيَ هُوَ المُعيدُ . (4)
.
ص: 123
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله:اى نوپديد آورنده و تقدير كننده هر چيز ، اى به وجود آورنده و دگرگون كننده هر چيز ، اى زنده كننده و ميراننده هر چيز ، اى آفريدگار و ميراثدار هر چيز!
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعا _: اى ميراننده و ميراثدار هر چيز!
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:خدايا! تويى زنده كننده مردگان، و ميراننده زندگان، و توانا بر هر چه خواهى.
امام على عليه السلام_ در سفارش خود به فرزندش حسن عليه السلام_: بدان كه مالك مرگ ، همان مالك زندگى است و آفريدگار ، همان ميراننده است، و از بين برنده ، همان باز گرداننده است.
.
ص: 124
69 / 2يُحيِي الأَرضَ«فَانظُرْ إِلَى ءَاثَ_رِ رَحْمَتِ اللَّهِ كَيْفَ يُحْىِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا إِنَّ ذَ لِكَ لَمُحْىِ الْمَوْتَى وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ» . (1)
«وَ اللَّهُ أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَةً لِّقَوْمٍ يَسْمَعُونَ» . (2)
راجع : البقرة : 164 ، الفرقان : 49 ، العنكبوت : 63 ، الروم : 19 و 24 ، فاطر : 9 ، يس : 33 ، الجاثية : 5 ، الحديد : 17 .
69 / 3يُحيِي المَوتىالكتاب«ذَ لِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّهُ يُحْىِ الْمَوْتَى وَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ» . (3)
«وَ ضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَ نَسِىَ خَلْقَهُ قَالَ مَن يُحْىِ الْعِظَ_مَ وَ هِىَ رَمِيمٌ * قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِى أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ» . (4)
«اللَّهُ الَّذِى خَلَقَكُمْ ثُمَّ رَزَقَكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ هَلْ مِن شُرَكَائِكُم مَّن يَفْعَلُ مِن ذَ لِكُم مِّن شَىْ ءٍ سُبْحَ_نَهُ وَ تَعَ_لَى عَمَّا يُشْرِكُونَ» . (5)
«وَ هُوَ الَّذِى أَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ إِنَّ الاْءِنسَ_نَ لَكَفُورٌ» . (6)
.
ص: 125
69 / 2زمين را زنده مى كند«به نشانه هاى رحمت خدا بنگر كه چگونه زمين را پس از مرگش زنده مى كند . همانا آن [خدا ، ]زنده كننده مردگان است، و او بر هر كارى تواناست» .
«و خدا از آسمان ، آبى فرو فرستاد . پس با آن، زمين را پس از مرگش زنده كرد. همانا در آن ، براى مردمى كه مى شنوند ، نشانه اى است » .
ر . ك : بقره: آيه 164، فرقان : آيه 49، عنكبوت : آيه 63 ، روم : آيه 19 و 24، فاطر: آيه 9 ، يس : آيه 33 ، جاثيه: آيه 5 ، حديد : آيه 17 .
69 / 3مردگان را زنده مى كندقرآن«اين [مطالب]، از آن روست كه خدا حق است و اين كه او مردگان را زنده مى كند و اين كه او بر هر كارى تواناست» .
«و براى ما مَثَلى زد و آفرينش خود را فراموش كرد . گفت: كيست كه استخوان ها را در حالى كه پوسيده (خاك شده)اند ، زنده مى كند؟ بگو: همان كسى كه نخستين بار ، آن را آفريد ، زنده اش مى كند و او به هر آفرينشى داناست» .
«خدا كسى است كه شما را آفريد ، سپس روزى تان داد، سپس شما را مى ميراند، آن گاه زنده تان مى كند . آيا از شريكان شما ، كسى هست كه كارى از اين كارها بكند؟ او از آنچه شريك مى گردانند، فراتر است» .
«و اوست آن كه شما را زنده كرد، سپس شما را مى ميرانَد ، سپس زنده تان مى كند. همانا انسان ، بسيار ناسپاس است» .
.
ص: 126
«وَ قَالُواْ مَا هِىَ إِلاَّ حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَ نَحْيَا وَ مَا يُهْلِكُنَا إِلاَّ الدَّهْرُ وَ مَا لَهُم بِذَ لِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَظُنُّونَ * وَ إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ ءَايَ_تُنَا بَيِّنَ_تٍ مَّا كَانَ حُجَّتَهُمْ إِلاَّ أَن قَالُواْ ائْتُواْ بِ_ئابَائِنَا إِن كُنتُمْ صَ_دِقِينَ * قُلِ اللَّهُ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يَجْمَعُكُمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَ_مَةِ لاَ رَيْبَ فِيهِ وَلَ_كِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ» . (1)
«كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كُنتُمْ أَمْوَ تًا فَأَحْيَ_كُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ» . (2)
«قَالُواْ رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَى خُرُوجٍ مِّن سَبِيلٍ» . (3)
الحديثفاطمة عليهاالسلام_ مِن دُعائِها عَقيبَ الصَّلَواتِ _: تَبارَكتَ يا مُحصِيَ قَطرِ المَطَرِ ، ووَرَقِ الشَّجَرِ ، ومُحيِيَ أَجسادِ المَوتى لِلحَشرِ (4) . (5)
الإمام الصادق عليه السلام :هَب لي يا إِلهي فَرَجا بِالقُدرَةِ الَّتي بِها تُحيي أَمواتَ العِبادِ ، وبِها تَنشُرُ (6) مَيتَ البِلادِ . (7)
عنه عليه السلام :أَسأَ لُكَ اللّهُمَّ بِاسمِكَ الَّذي تَقومُ بِهِ السَّماواتُ وتَقومُ بِهِ الأَرَضونَ ، وبِهِ أَحصَيتَ كَيلَ البُحورِ ووَزنَ الجِبالِ ، وبِهِ تُميتُ الأَحياءَ وبِهِ تُحيِي المَوتى ، وبِهِ تُنشِئُ السَّحابَ . (8)
.
ص: 127
«و [كافران] گفتند: «غير از زندگى دنيايىِ ما چيزى نيست . مى ميريم و زنده مى شويم، و ما را جز طبيعت ، از بين نمى برد» و آنان را هيچ دانشى به آن نيست و آنها تنها گمان مى كنند. و چون آيات روشن ما بر آنها خوانده شود ، دليلشان جز اين نيست كه مى گويند : «اگر راست مى گوييد ، پدران ما را بياوريد». بگو: خدا شما را زنده مى كند . سپس شما را مى ميراند . سپس شما را به روز رستاخيز _ كه شكّى در آن نيست _ فراهم مى آورد؛ ولى بيشتر مردم نمى دانند» .
«چگونه به خدا كفر مى ورزيد ، در حالى كه مرده بوديد ، پس شما را زنده كرد سپس شما را مى ميراند، سپس زنده تان مى كند، سپس به سوى او باز مى گرديد؟ » .
«مى گويند: [اى] پروردگار ما! ما را دو بار ميراندى و دو بار زنده مان كردى، پس به گناهانمان اعتراف كرديم . آيا براى بيرون شدن [از دوزخ] ، راهى هست؟» .
حديثفاطمه عليهاالسلام_ در دعايش پس از نمازها _: والايى ، اى شمارشگرِ قطره هاى باران و برگ هاى درختان ، و اى زنده كننده بدن هاى مردگان براى همايش رستاخيز!
امام صادق عليه السلام:اى خداى من! با آن توانايى اى كه با آن ، بندگان مرده را زنده مى كنى و با آن ، سرزمين هاى مرده را حيات مى بخشى، گشايشى به من عنايت كن .
امام صادق عليه السلام:خدايا! به آن نامت كه با آن ، آسمان ها و زمين ها استوار مى شوند و با آن ، حجم درياها و وزن كوه ها را بر شمرده اى و با آن ، زندگان را مى ميرانى و مردگان را زنده مى كنى و ابرها را پديد مى آورى ، از تو مى خواهم .
.
ص: 128
عنه عليه السلام :اللّهُمَّ إِنَّكَ تُبرِئُ الأَكمَهَ (1) وَالأَبرَصَ (2) ، وتُحيِي العِظامَ وهِيَ رَميمٌ (3) . (4)
عنه عليه السلام :أَماتَ اللّهُ إِرمِيا النَّبِيَّ عليه السلام الَّذي نَظَرَ إِلى خَرابِ بَيتِ المَقدِسِ وما حَولَهُ حينَ غَزاهُم بُختُ نُصَّرُ (5) وقالَ : «أَنَّى يُحْىِ هَ_ذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِاْئَةَ عَامٍ» (6) ، ثُمَّ أَحياهُ ، ونَظَرَ إِلى أَعضائِهِ كَيفَ تَلتَئِمُ وكَيفَ تَلبَسُ اللَّحمَ ، وإِلى مَفاصِلِهِ وعُروقِهِ كَيفَ توصَلُ! فَلَمَّا استَوى قاعِدا قالَ : «أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ» (7) . وأَحيَا اللّهُ قَوما خَرَجوا عَن أَوطانِهِم هارِبينَ مِنَ الطّاعونِ لا يُحصى عَدَدُهُم ، فَأَماتَهُمُ اللّهُ دَهرا طَويلاً حَتّى بَلِيَت عِظامُهُم وتَقَطَّعَت أَوصالُهُم وصاروا تُرابا ، فَبَعَثَ اللّهُ تَعالى _ في وَقتٍ أَحَبَّ أَن يُرِيَ خَلقَهُ قُدرَتَهُ _ نَبِيّا يُقالُ لَهُ: حِزقيلُ ، فَدَعاهُم فَاجتَمَعَت أَبدانُهُم ورَجَعَت فيها أَرواحُهُم ، وقاموا كَهَيئَةِ يَومٍ ماتوا لا يَفقِدونَ مِن أَعدادِهِم رَجُلاً ، فَعاشوا بَعدَ ذلِكَ دَهرا طَويلاً . وإِنَّ اللّهَ أَماتَ قَوما خَرَجوا مَعَ موسى عليه السلامحينَ تَوَجَّهَ إِلَى اللّهِ عز و جل فَقالوا : «أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً» (8) فَأَماتَهُمُ اللّهُ ثُمَّ أَحياهُم. 9
.
ص: 129
امام صادق عليه السلام:خدايا! تويى كه كور مادرزاد و پيس و جذامى را بهبود مى بخشى و استخوان هاى پوسيده (خاك شده) را زنده مى كنى.
امام صادق عليه السلام:آن گاه كه ارمياى پيامبر ، پس از تاخت و تاز بُختُ نَصَّر ، (1) به ويرانه هاى بيت المقدّس و اطرافش نگريست و گفت: «خدا چگونه [اهل] اين [دهكده] را پس از مردنشان زنده مى كند؟» ، خدا او را صد سال ميراند، سپس زنده اش كرد، و او به اندام هايش نگريست كه چگونه به هم جوش مى خورند و چگونه از گوشت ، پوشيده مى شوند، و به بندها و رگ هايش نگريست كه چگونه به هم مى پيوندند . پس چون كامل شد و نشست ، گفت: «مى دانم كه خدا بر هر كارى تواناست» . و خدا به گروهى كه از ترس طاعون ، از وطن هايشان گريخته بودند و تعدادشان به شماره نمى آمد ، زندگى داد . پس از آن ، ديرزمانى ، آنان را ميراند ، تا اين كه استخوان هايشان پوسيد و مفاصلشان از هم جدا شد و به خاك تبديل شدند . پس خداى متعال ، در زمانى كه دوست داشت توانايى اش را به آفريدگانش نشان دهد، پيامبرى را _ كه به او حِزقيل مى گفتند _ برانگيخت . پس ، آن گروه را فرا خواند . پس بدن هاى آنها جمع شدند و ارواحشان به بدن هايشان باز گشت و همچون روزى كه مرده بودند ، ايستادند، به گونه اى كه حتّى يكى از تعداد آنها كم نشد . پس از آن ، ديرزمانى در دنيا زيستند. و خدا گروهى را كه با موسى عليه السلام _ آن گاه كه به سوى خداوند عز و جل روى آورد _ بيرون شده بودند، ميراند. گفتند: «خدا را آشكارا به ما نشان بده » . خدا ، آنان را ميراند و سپس زنده شان كرد.
.
ص: 130
69 / 4يَحيِي القُلوبَ المَيتَةَالكتاب«يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اسْتَجِيبُواْ لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ» . (1)
«مَنْ عَمِلَ صَ__لِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَوةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ» . (2)
«أَوَ مَن كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَ_هُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِى بِهِ فِى النَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُ فِى الظُّ_لُمَ_تِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا كَذَ لِكَ زُيِّنَ لِلْكَ_فِرِينَ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ» . (3)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :إِنَّ لُقمانَ قالَ لاِبنِهِ : يا بُنَيَّ عَلَيكَ بِمَجالِسِ العُلَماءِ وَاستَمِع كَلامَ الحُكَماءِ ، فَإِنَّ اللّهَ يُحيِي القَلبَ المَيِّتَ بِنورِ الحِكمَةِ كَما يُحيِي الأَرضَ المَيتَةَ بِوابِلِ المَطَرِ . (4)
عنه صلى الله عليه و آله :يا مُحيِيَ كُلِّ نَفسٍ بَعدَ المَوتِ . (5)
.
ص: 131
69 / 4دل هاى مرده را زنده مى كندقرآن«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خدا را و پيامبر را ، آن گاه كه شما را به چيزى خواندند كه زنده تان مى سازد، پاسخ بگوييد ، و بدانيد كه خدا ميان آدمى و دل او ، حايل مى شود، و همانا به سوى او گرد آورده مى شويد» .
«هر كس (از مرد و زن) ، كار شايسته كند و مؤمن باشد، بى گمان ، او را به زندگانى اى پاك ، زنده مى داريم و حتماً پاداش آنها را بهتر از آنچه مى كردند ، خواهيم داد» .
«آيا كسى كه مرده بود، پس زنده اش كرديم و براى او نورى قرار داديم كه بِدان در ميان مردم راه مى رود، همانند كسى است كه گويى در تاريكى هاست و از آن ، بيرون آينده نيست؟ اين گونه براى كافران ، آنچه مى كردند ، آرايش يافته است» .
حديثپيامبر خدا عليه السلام:لقمان به پسرش گفت: «اى فرزندم! به مجالس دانشمندان برو و سخن فرزانگان را گوش بده؛ چرا كه خدا ، دلِ مرده را با نور فرزانگى زنده مى كند، همان طور كه زمين مرده را با باران فراوان ، زنده مى سازد».
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:اى زنده كننده هر نفْس ، پس از مرگ!
.
ص: 132
عنه صلى الله عليه و آله :يا مُثبِتَ أَهلِ السَّماواتِ وَالأَرضِ يا أللّهُ ، يا مُحيِيَ أهلِ السَّماواتِ وَالأَرضِ يا أللّهُ ، يا مُميتَ أهلِ السَّماواتِ وَالأَرضِ يا أللّهُ . (1)
يوسف عليه السلام :يا مَن يُحيِي المَوتى وهُوَ عَلَيهِ يَسيرٌ . (2)
.
ص: 133
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:اى استوار دارنده اهل آسمان ها و زمين، اى خدا! اى زنده كننده اهل آسمان ها و زمين، اى خدا! اى ميراننده اهل آسمان ها و زمين، اى خدا!
يوسف عليه السلام:اى كسى كه مردگان را زنده مى كند و اين كار بر او آسان است!
.
ص: 134
الفصل السبعون: المخرجالمُخرِج لغةً«المخرِج» اسم فاعل من أَخرج ، يُخرج ، من مادّة «خرج» نقيض «دخل» ، فالخروج نقيض الدخول (1) ؛ المخرج هو الذي أَخرج الشيء من الشيء.
المُخرِج في القرآن والحديثلقد نسب القرآن الكريم مشتقّات «خرج» إِلى اللّه اثنتين وخمسين مرّة ، و وردت صفة «المخرج» ثلاث مرّات في قوله تعالى : «وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ مَّا كُنتُمْ تَكْتُمُونَ» (2) ، وقوله: «إِنَّ اللَّهَ مُخْرِجٌ مَّاتَحْذَرُونَ» (3) ، وقوله: «مُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَىِّ» (4) ، وقد نسب القرآن والأَحاديث إِلى اللّه سبحانه إِخراج الشيء من الشيء بأَشكال مختلفة ، يمكننا في تقسيم عام أَنّ نقسّم هذه الصور إِلى قسمين هما: الإخراج المادّي ، والإخراج المعنويّ ، ومن القسم الأَوّل لنا أَن نشير إِلى الآية الكريمة: «مُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَىِّ» ، والحديث: «مُخرِجُ المَوجودِ مِنَ العَدَمِ» (5) ، ومن القسم الثاني لنا أَن نشير إِلى الآية الكريمة : «هُوَ الَّذِى يُنَزِّلُ عَلَى عَبْدِهِ ءَايَ_تِ بَيِّنَ_تٍ لِّيُخْرِجَكُم مِّنَ الظُّ_لُمَ_تِ إِلَى النُّورِ» (6) ، والنوع الأَخير مشروط باختيار العبد وتقواه .
.
ص: 135
فصل هفتادم : مُخرِجواژه شناسى «مُخْرِج»صفت «مُخرج (بيرون آورنده) » ، اسم فاعل از «أخْرَجَ ، يُخْرِجُ»، و از ريشه «خرج» ( نقيض «دخل» ) است پس ، خروج ، نقيض دخول است، و مُخرِج ، كسى است كه چيزى را از چيزى بيرون مى آورد.
مُخرِج ، در قرآن و حديثدر قرآن كريم ، برگرفته ها از مادّه «خرج» ، 52 بار به خدا نسبت داده شده اند و صفت «مُخرِج» ، سه بار در اين آيات به كار رفته است: «وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ مَّا كُنتُمْ تَكْتُمُونَ؛ و خدا ، آنچه را پنهان مى داشتيد ، بيرون آورنده است » ، «إِنَّ اللَّهَ مُخْرِجٌ مَّاتَحْذَرُونَ ؛ خدا ، آنچه را كه از آن مى پرهيزيد ، بيرون آورنده است » ، و «وَمُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَىِّ ؛ بيرون آورنده مرده از زنده است » . در قرآن و احاديث، بيرون آوردن چيزى از چيزى ، به گونه هاى مختلف به خدا نسبت داده شده است. در يك تقسيم ، مى توان اين گونه ها را به دو قسمِ : بيرون آوردن مادّى (تكوينى) و بيرون آوردن معنوى (تشريعى) تقسيم كرد. از قسم نخست ، مى توان به آيه كريم: «بيرون آورنده مرده از زنده است» و حديث: «مُخرج الموجود من العدم؛ بيرون آورنده هستى از نيستى است» ، و از قسم دوم ، مى توان به آيه كريم : «اوست آن كه بر بنده خود ، آيات روشنى فرو مى فرستد تا شما را از تاريكى ها به روشنايى در آورد» ، اشاره كرد. نوع اخير ، مشروط به خواست بنده و پرهيزگارى اوست.
.
ص: 136
70 / 1يُخرِجُ الخَب ءَ فِي السَّماواتِ وَالأَرضِ«أَلاَّ يَسْجُدُواْ لِلَّهِ الَّذِى يُخْرِجُ الْخَبْ ءَ فِى السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضِ وَ يَعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَ مَا تُعْلِنُونَ» . (1)
70 / 2الكتابيُخرِجُ الحَيَّ مِنَ المَيِّتِ ويُخرِجُ المَيِّتَ مِنَ الحَيِّ ومخرج النفس من النفس؟؟؟«تُولِجُ الَّيْلَ فِى النَّهَارِ وَتُولِجُ النَّهَارَ فِى الَّيْلِ وَتُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَتُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَىِّ وَتَرْزُقُ مَن تَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ» . (2)
«إِنَّ اللَّهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَى يُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَمُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَىِّ ذَ لِكُمُ اللَّهُ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ» . (3)
راجع : يونس : 31 ، الروم : 19 .
.
ص: 137
70 / 1نهان را ، در آسمان ها و زمين ، بيرون مى آورد« [ شيطان ، چنين كرده بود ] تا براى خدايى سجده نكنند كه نهان را در آسمان ها و زمين ، بيرون مى آورد و آنچه را پنهان مى داريد و آنچه را آشكار مى نماييد ، مى داند» .
70 / 2زنده را از مرده و مرده را از زنده بيرون مى آورد و بيرون آوردنده نفْس از نفْس استقرآن«شب را در روز در مى آورى و روز را در شب در مى آورى، و زنده را از مرده بيرون مى آورى و مرده را از زنده بيرون مى آورى ، و به هر كه بخواهى ، بى شمارْ روزى مى دهى» .
«خدا شكافنده دانه و هسته است، زنده را از مرده بيرون مى آورد و بيرون آورنده مرده از زنده است. اين است خدا . پس چگونه بيراهه مى رويد؟» .
ر . ك : يونس : آيه 31 ، روم : آيه 19 .
.
ص: 138
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ فِي الدُّعاءِ _: أَنتَ سَيِّدي ... فالِقُ الحَبِّ وَالنَّوى ، مولِجُ اللَّيلِ فِي النَّهارِ ومولِجُ النَّهارِ فِي اللَّيلِ ، ومُخرِجُ الحَيِّ مِنَ المَيِّتِ ومُخرِجُ المَيِّتِ مِنَ الحَيِّ . (1)
الإمام زين العابدين عليه السلام :اللّهُمَّ مُخرِجَ الوَلَدِ مِنَ الرَّحِمِ ، ورَبَّ الشَّفعِ (2) وَالوَترِ ، سَخِّر لي ما أُريدُ مِن دُنيايَ وآخِرَتي . (3)
عيسى عليه السلام :اللّهُمَّ خالِقَ النَّفسِ مِنَ النَّفسِ ، ومُخرِجَ النَّفسِ مِنَ النَّفسِ ، ومُخَلِّصَ النَّفسِ مِنَ النَّفسِ ، فَرِّج عَنّا وخَلِّصنا مِن شِدَّتِنا . (4)
70 / 3يُخرِجُ الأَمواتَ مِنَ الأَرضِ«وَ اللَّهُ أَنبَتَكُم مِّنَ الْأَرْضِ نَبَاتًا * ثُمَّ يُعِيدُكُمْ فِيهَا وَ يُخْرِجُكُمْ إِخْرَاجًا» . (5)
70 / 4يُخرِجُ ما فِي الصُّدورِ«يَحْذَرُ الْمُنَ_فِقُونَ أَن تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُم بِمَا فِى قُلُوبِهِمْ قُلِ اسْتَهْزِءُواْ إِنَّ اللَّهَ مُخْرِجٌ مَّاتَحْذَرُونَ» . (6)
.
ص: 139
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعا _: تو ، آقاى منى... اى شكافنده دانه و هسته ، درآورنده شب در روز و درآورنده روز در شب، و بيرون آورنده زنده از مرده و بيرون آورنده مرده از زنده!
امام زين العابدين عليه السلام:خدايا! اى بيرون آورنده فرزند از رَحِم، و اى پروردگار زوج و فرد! آنچه از دنيا و آخرتم مى خواهم ، به خدمت من در آور.
عيسى عليه السلام:خدايا! اى آفريدگار نفْس از نفْس، و بيرون آورنده نفْس از نفْس، و رهاكننده نفْس از نفْس! آسوده مان كن و از سختى هايمان رهايى مان ده.
70 / 3مردگان را از زمين ، بيرون مى آورد«و خدا شما را از زمين برويانيد، روييدنى [چون گياه]. سپس ، شما را به آن ، باز مى گرداند و بيرون مى آورد، بيرون آوردنى! » .
70 / 4آنچه را در سينه هاست ، بيرون مى آورد«منافقان ، بيم دارند كه سوره اى بر آنان فرو آيد كه ايشان را به آنچه در دل هايشان دارند ، آگاه سازد. بگو : مسخره كنيد ، كه خدا بيرون آورنده آن چيزى است كه از آن ، بيمناكيد!» .
.
ص: 140
«وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْسًا فَادَّ رَءْتُمْ فِيهَا وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ مَّا كُنتُمْ تَكْتُمُونَ» . (1)
70 / 5يُخرِجُ المَرعى«سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى * الَّذِى خَلَقَ فَسَوَّى * وَ الَّذِى قَدَّرَ فَهَدَى * وَ الَّذِى أَخْرَجَ الْمَرْعَى» . (2)
70 / 6يُخرِجُ الماءَ مِنَ الأَرضِ«ءَأَنتُمْ أَشَدُّ خَلْقًا أَمِ السَّمَاءُ بَنَاهَا * رَفَعَ سَمْكَهَا فَسَوَّاهَا * وَ أَغْطَشَ لَيْلَهَا وَ أَخْرَجَ ضُحَاهَا * وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذَ لِكَ دَحَاهَا * أَخْرَجَ مِنْهَا مَاءَهَا وَ مَرْعَاهَا» . (3)
70 / 7يُخرِجُ الزِّينَةَ«قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِى أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَ الطَّيِّبَ_تِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِىَ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا خَالِصَةً يَوْمَ الْقِيَ_مَةِ كَذَ لِكَ نُفَصِّلُ الاْيَ_تِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ» . (4)
70 / 8يُخرِجُ الثَّمَراتِالكتاب«الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِرَ شًا وَالسَّمَاءَ بِنَ_اءً وَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَ تِ رِزْقًا لَّكُمْ فَلاَ تَجْعَلُواْ لِلَّهِ أَندَادًا وَ أَنتُمْ تَعْلَمُونَ» . (5)
.
ص: 141
«و [ اى بنى اسرائيل !] آن گاه كه كسى را كشتيد ، درباره [قاتل] او با يكديگر به ستيزه برخاستيد، و حتما خدا ، آنچه را پنهان مى داشتيد ، بيرون خواهد آورد» .
70 / 5چراگاه را بيرون مى آورد« نام والاترِ پروردگارت را به پاكى بستاى؛ آن كه آفريد ، و نظم و كمال بخشيد؛ و آن كه اندازه كرد ، پس راه نمود؛ و آن كه [گياهِ ]چراگاه را بيرون آورد » .
70 / 6آب را از زمين ، بيرون مى آورد« آيا آفرينش شما دشوارتر است ، يا آفرينش آسمان؟ آن را بنا نهاد ، سقفش را برافراشت ، سپس آن را سامان داد ، و شبش را تاريك كرد و روزش را بيرون آورد، و زمين را پس از آن بگسترانيد. از آن ، آب زمين و [گياه] چراگاهش را بيرون آورد » .
70 / 7زينت را بيرون مى آورد« بگو : چه كسى زينت هايى را كه خدا براى بندگانش بيرون آورده است و روزى هاى پاكيزه را حرام كرده است؟ بگو: اينها در زندگى دنيا براى مؤمنان است [هرچند كافران نيز از آنها بهره مى برند]، در حالى كه در روز رستاخيز ، ويژه آنان است. بدين گونه ، آيات [ خود ]را براى گروهى كه آگاه اند ، به روشنى بيان مى كنيم » .
70 / 8ميوه ها را بيرون مى آوردقرآن«آن كه زمين را براى شما بسترى [گسترده ، ] و آسمان را بنايى [افراشته ]قرار داد، و از آسمان ، آبى فرود آورد ، پس بِدان ، از ميوه ها براى شما روزى بيرون آورد . پس براى خدا ، دانسته ، همتايانى قرار مدهيد» .
.
ص: 142
«يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَنفِقُواْ مِن طَيِّبَ_تِ مَا كَسَبْتُمْ وَمِمَّا أَخْرَجْنَا لَكُم مِّنَ الْأَرْضِ» . (1)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :اللّهُمَّ إِنّي أَسأَ لُكَ ... يا مُنبِتَ الأَشجارِ فِي الأَرضِ القِفارِ (2) ، يا مُخرِجَ النَّباتِ . (3)
الإمام عليّ عليه السلام :سُبحانَكَ اللّهُمَّ وبِحَمدِكَ لا إِلهَ إِلاّ أَنتَ ، أَستَغفِرُكَ وأَتوبُ إِلَيكَ ، أَنتَ الرَّؤوفُ وإِلَيكَ المَرغَبُ ، تُنزِلُ الغَيثَ بِقَدرِ الأَقواتِ ، وأَنتَ قاسِمُ المَعاشِ ، قاضِي الآجالِ ، رازِقُ العِبادِ ، مُروِي البِلادِ ، مُخرِجُ الثَّمَراتِ ، عَظيمُ البَرَكاتِ . (4)
70 / 9يُخرِجُ المُؤمِنينَ مِنَ الظُّلُماتِ إلَى النُّورِ«هُوَ الَّذِى يُنَزِّلُ عَلَى عَبْدِهِ ءَايَ_تِ بَيِّنَ_تٍ لِّيُخْرِجَكُم مِّنَ الظُّ_لُمَ_تِ إِلَى النُّورِ وَ إِنَّ اللَّهَ بِكُمْ لَرَءُوفٌ رَّحِيمٌ» . (5)
«هُوَ الَّذِى يُصَلِّى عَلَيْكُمْ وَ مَلَئِِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُم مِّنَ الظُّ_لُمَ_تِ إِلَى النُّورِ وَ كَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيمًا» . (6)
«قَدْ أَنزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْرًا * رَّسُولاً يَتْلُواْ عَلَيْكُمْ ءَايَ_تِ اللَّهِ مُبَيِّنَ_تٍ لِّيُخْرِجَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّ__لِحَ_تِ مِنَ الظُّ_لُمَ_تِ إِلَى النُّورِ» . (7)
.
ص: 143
«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از چيزهاى پاكى كه به دست آورده ايد و از آنچه از زمين براى شما بيرون آورده ايم، انفاق كنيد» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله:خدايا! ... اى روياننده درختان در زمينِ تهى از آب و گياه، اى بيرون آورنده گياه! من از تو مى خواهم .
امام على عليه السلام:خدايا! پاكى ، و من به ستايش تو مى پردازم . خدايى جز تو نيست . از تو آمرزش مى خواهم و به سوى تو باز مى گردم . تو مهرورزى و رغبتْ به توست . باران را به اندازه روزى ها فرو مى فرستى، و تو ، تقسيم كننده روزى ها ، به سر آورنده مهلت ها[ى زندگى] ، روزى دهنده بندگان، سيراب كننده سرزمين ها، بيرون آورنده ميوه ها، و آفريننده بركت هاى سترگى .
70 / 9مؤمنان را از تاريكى ها به روشنايى ، بيرون مى آورد«اوست آن كه بر بنده خود ، آيات روشنى فرو مى فرستد تا شما را از تاريكى ها به روشنايى بيرون آورد، و هر آينه خدا به شما مهربان است» .
«اوست آن كه بر شما درود مى فرستد و فرشتگان او [نيز]، تا شما را از تاريكى ها به روشنايى بيرون آورد، و او به مؤمنان ، مهربان است» .
«همانا خدا به سوى شما پندآموزى را فرو فرستاده است؛ پيامبرى كه آيات روشنگر خدا را بر شما مى خواند تا كسانى را كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته كرده اند، از تاريكى ها به روشنايى بيرون آورد» .
.
ص: 144
«يَهْدِى بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَ نَهُ سُبُلَ السَّلَ_مِ وَيُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّ_لُمَ_تِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَيَهْدِيهِمْ إِلَى صِرَ طٍ مُّسْتَقِيمٍ» . (1)
70 / 10يُخرِجُ لِلإِنسانِ كِتابَ أَعمالِهِ«وَ كُلَّ إِنسَ_نٍ أَلْزَمْنَ_هُ طَئِِرَهُ فِى عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَ_مَةِ كِتَ_بًا يَلْقَاهُ مَنشُورًا» . (2)
70 / 11يُخرِجُ الشَّيءَ مِن حَدِّ العَدَمِرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في دُعاءِ الجَوشَنِ الكَبيرِ _: يا مَن خَلَقَ الأَشياءَ مِنَ العَدَمِ . (3)
الإمام زين العابدين عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ خالِقِ أَمشاجِ النَّسَمِ ، ومولِجِ الأَنوارِ فِي الظُّلَمِ ، ومُخرِجِ المَوجودِ مِنَ العَدَمِ ، وَالسَّابِقِ الأَزَلِيَّةِ بِالقِدَمِ . (4)
70 / 12يُخرِجُ البَرَكاتِالإمام المهدي عليه السلام_ مِن دُعائِهِ عِندَ ظُهورِهِ _: لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ حَقّا حَقّا ... يا مُنشِرَ الرَّحمَةِ مِن مَواضِعِها ومُخرِجَ البَرَكاتِ مِن مَعادِنِها . (5)
.
ص: 145
«خدا به وسيله آن (قرآن) ، كسى را كه از خشنودى خدا پيروى كرده، به راه هاى سلامت راه مى نمايد و آنان را به خواست خود ، از تاريكى ها به روشنايى بيرون مى آورد و به راهى راست ، راه مى نمايد» .
70 / 10براى انسان ، كارنامه اعمالش را بيرون مى آورد« و [ كارنامه ] كردار هر انسانى را به گردنش پيوسته ايم و روز رستاخيز ، براى او نوشته اى بيرون مى آوريم كه آن را گشوده مى بيند » .
70 / 11شى ء را از مرز نيستى بيرون مى آوردپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعاى جوشن كبير _: اى كسى كه اشيا را از نيستى آفريد!
امام زين العابدين عليه السلام:ستايش ، براى خدايى است كه آفريننده نطفه هاى آميخته انسان ها ، وارد كننده روشنايى ها در تاريكى ها، و بيرون آورنده هستى از نيستى است ، و به واسطه قديم بودنش از ازل ، [بر همه چيز ، ] پيشى گيرنده است.
70 / 12بركات را بيرون مى آوردامام مهدى عليه السلام_ در دعاى ايشان به هنگام ظهورش _: به راستى، به راستى كه خدايى جز اللّه نيست... ، اى گستراننده رحمت از جايگاه هايش و بيرون آورنده بركت ها از معادنش!
.
ص: 146
الفصل الحادي والسبعون: المخزيالمُخزي لغةً«المخزي» اسم فاعل من أَخزى ، يُخزي من مادّة «خزي» وهو يدلّ على الإبعاد (1) . خَزِيَ ، يَخزَى خزيا ، أَي : ذلّ وهان ووقع في بليّةٍ ، وأَخزاه اللّه : أَبعده ومَقَته وأَذلّه وأَهانَه وقهَره (2) . ومن هذا الباب قولهم : خَزِي الرجل : استحيا من قُبح فعله ، خزايةً ، فهو خزيان ، وذلك أَنّه إِذا فعل ذلك واستحيا ، تباعد ونأى (3) .
المخزي في القرآن والحديثنُسبت مشتقّات «خزي» إِلى اللّه تعالى في القرآن الكريم تسع مرّات صراحة (4) ، وإثنا عشر مرّة تلويحا. (5) لقد وردت صفة «المخزي» مرّةً واحدةً في قوله سبحانه : «وَأَنَّ اللَّهَ مُخْزِى الْكَ_فِرِينَ» 6 ومن الحريّ بالذكر أَنّ «الخزي» في الحقيقة انعكاس لعمل غير صالح في النظام التشريعيّ أَو التكوينيّ ، وهو يحيق بالخاطئين في الدنيا أَو الآخرة ، لذا نلاحظ في القرآن والأَحاديث في سياق وصف اللّه بصفة «المخزي» _ أَنّها تشير إِلى سبب صدور فعل الإخزاء من اللّه أَيضا مثل: «مُخْزِى الْكَ_فِرِينَ» ، و مخزي الظالمين ، و مخزي الفاسقين، و مخزي المعاندين .
.
ص: 147
فصل هفتاد و يكم : مُخزىواژه شناسى «مُخْزى»صفت «مُخزى (خوار كننده) » ، اسم فاعل از «أخزى، يُخزى» و از ريشه «خزى» است كه بر دور كردن ، دلالت مى كند. «خَزِىَ، يَخزَى، خزياً» يعنى : ذليل و خوار شد و در بدبختى گرفتار آمد، و «أخزاه اللّه » ، يعنى خدا او را دور كرد و از او بيزار شد و او را خوار كرده، فرو كوفت . از همين ريشه است اين سخن عرب: «خَزِى الرجل خزايةً، فهو خزيان؛ از زشتى عملش شرمنده شد» و اين ، از آن روست كه او وقتى آن كار زشت را كرد و خجالت كشيد، دور شد و كناره گرفت.
مُخزى ، در قرآن و حديثدر قرآن كريم ، برگرفته هاى از «خزى» ، نُه بار با صراحت و دوازده بار به اشاره به خدا نسبت داده شده است. صفت «مُخزى» نيز يك بار در اين آيه آمده است: «وَأَنَّ اللَّهَ مُخْزِى الْكَ_فِرِينَ؛ و خدا ، خوار كننده كافران است » . گفتنى است كه «خزى» ، در واقع ، بازتاب كردار ناشايسته افراد خطاكار درنظام تشريعى و يا تكوينى است كه در دنيا و يا آخرت ، دامنگير آنان مى شود. از اين رو، در قرآن واحاديث، ضمن توصيف خدا با صفت«مُخزى»، به علّت صدور فعل «خوار كردن» از ناحيه خدا نيز اشاره شده است ، مثل: «خوار كننده كافران» و «خوار كننده ستمكاران»، «خواركننده بدكاران»، «خواركننده ستيزه جويان». (1)
.
ص: 148
71 / 1مُخزِي الكافِرينَ«بَرَاءَةٌ مِّنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى الَّذِينَ عَ_هَدتُّم مِّنَ الْمُشْرِكِينَ * فَسِيحُواْ فِى الأَْرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَاعْلَمُواْ أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِى اللَّهِ وَأَنَّ اللَّهَ مُخْزِى الْكَ_فِرِينَ» . (1)
71 / 2مُخزِي المكذِّبِين«كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَأَتَاهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَشْعُرُونَ * فَأَذَاقَهُمُ اللَّهُ الْخِزْىَ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ لَعَذَابُ الاْخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُواْ يَعْلَمُونَ» . (2)
71 / 3مُخزِي الْمُسْتَكْبِرين«فَأَمَّا عَادٌ فَاسْتَكْبَرُواْ فِى الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ قَالُواْ مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً أَوَ لَمْ يَرَوْاْ أَنَّ اللَّهَ الَّذِى خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ كَانُواْ بِ_ئايَ_تِنَا يَجْحَدُونَ * فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحًا صَرْصَرًا فِى أَيَّامٍ نَّحِسَاتٍ لِّنُذِيقَهُمْ عَذَابَ الْخِزْىِ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ لَعَذَابُ الْأَخِرَةِ أَخْزَى وَ هُمْ لاَ يُنصَرُونَ» . (3)
.
ص: 149
71 / 1خوار كننده كافران« [اين آيات ، اعلامِ] بيزارى است از جانب خدا و پيامبرش ، به كسانى از مشركان كه با آنان پيمان بسته ايد. پس [اى مشركان! ]چهار ماه [ديگر] در زمين بگرديد و بدانيد كه شما ، ناتوان كننده خدا نيستيد ، و خدا خوار كننده كافران است» .
71 / 2خوار كننده دروغ انگاران«كسانى كه پيش از آنان بودند ، دروغ انگاشتند . پس عذاب ، از جايى كه نمى دانستند ، بر آنان آمد. سپس خدا خوارى را در زندگى دنيا بدانها چشانيد، و بى گمان ، عذاب آخرت _ اگر مى دانستند _ بزرگ تر است» .
71 / 3خوار كننده بزرگى فروشان«امّا [قوم] عاد، در زمين ، به ناروا خود را بزرگ پنداشتند و گفتند: «نيرومندتر از ما كيست؟» . آيا نديدند كه خدايى كه آنان را آفريد، از آنان نيرومندتراست؟وآنهاآيات ماراانكارمى كردند. پس بر آنان تندبادى سرد در روزهايى شوم فرستاديم تا در زندگى دنيا عذابِ خوارى را به آنان بچشانيم ، و هر آينه عذاب آخرت، خوار كننده تر است و آنها يارى نمى شوند» .
.
ص: 150
71 / 4مُخزِي الْمُضِلّين«وَ مِنَ النَّاسِ مَن يُجَ_دِلُ فِى اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لاَ هُدًى وَ لاَ كِتَ_بٍ مُّنِيرٍ * ثَانِىَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَن سَبِيلِ اللَّهِ لَهُ فِى الدُّنْيَا خِزْىٌ وَ نُذِيقُهُ يَوْمَ الْقِيَ_مَةِ عَذَابَ الْحَرِيقِ» . (1)
71 / 5مُخزِي الفاسِقينَالكتاب«مَا قَطَعْتُم مِّن لِّينَةٍ أَوْ تَرَكْتُمُوهَا قَائِمَةً عَلَى أُصُولِهَا فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِيُخْزِىَ الْفَ_سِقِينَ» . (2)
الحديثالاحتجاج عن سعد بن عبداللّه القمّي_ في أَسئِلَتِهِ لِلإِمامِ المَهدِيِّ عليه السلام_: قُلتُ: أَخبِرني عَنِ الفاحِشَةِ المُبَيَّنَةِ الَّتي إِذا فَعَلَتِ المَرأَةُ تِلكَ ، يَجوزُ لِبَعلِها أن يُخرِجَها مِن بَيتِهِ في أَيّامٍ عِدَّتِها؟ فَقالَ عليه السلام : تِلكَ الفاحِشَةُ السَّحقُ ... فَيَجِبُ عَلَيهَا الرَّجمُ ، وَالرَّجمُ هُوَ الخِزيُ ، ومَن أَمَرَ اللّهُ تَعالى بِرَجمِها فَقَد أَخزاها ، لَيسَ لِأَحَدٍ أَن يُقَرِّبَها . (3)
.
ص: 151
71 / 4خوار كننده گم راه كنندگان«و از مردم ، كسى هست كه بى هيچ دانش و هدايت و كتاب روشنگرى، درباره خدا ستيزه مى كند، [و از خدا] روى مى گرداند، تا [مردم را ]از راه خدا گم راه كند. براى او در دنيا خوارى است و در روز رستاخيز ، عذاب آتش سوزان را به او مى چشانيم» .
71 / 5خوار كننده بدكارانقرآن«[ در غزوه بنى نضير ، ] هر درخت خرمايى را كه بريديد، يا آن را كه ايستاده بر پاى خود وا گذاشتيد، با اجازه خدا بود، و تا بدكاران را خوار كند» .
حديثالاحتجاج_ به نقل از سعد بن عبد اللّه قمى ، در پرسشى از پرسش هاى او از امام مهدى عليه السلام_: گفتم: مرا از آن كار بسيار زشتِ آشكار شده اى آگاه كن كه اگر زنى آن را انجام دهد ، براى شوهرش رواست كه او را در ايّام عدّه اش از منزل خود بيرون كند . امام عليه السلام فرمود: «آن كار پليد ، سَحق (1) است... . پس ، آن زن [كه مرتكب سَحق شده است ، ]بايد سنگسار شود، و اين سنگسار شدن، خوار شدن است، و خدا كسى را كه فرمان به سنگسارى اش دهد ، خوار كرده است، و براى كسى روا نيست كه او را به خود ، نزديك سازد (عزيزش شمارد) » .
.
ص: 152
71 / 6مخزي الظالمين«وَ مَنْ أَظْ_لَمُ مِمَّن مَّنَعَ مَسَ_جِدَ اللَّهِ أَن يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ وَ سَعَى فِى خَرَابِهَا أُوْلَئِِكَ مَا كَانَ لَهُمْ أَن يَدْخُلُوهَا إِلاَّ خَائِفِينَ لَهُمْ فِى الدُّنْيَا خِزْىٌ وَ لَهُمْ فِى الاْخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ» . (1)
«رَبَّنَا إِنَّكَ مَن تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ وَمَا لِلظَّ__لِمِينَ مِنْ أَنصَارٍ» . (2)
71 / 7مخزي المحاربين«إِنَّمَا جَزَ ؤُاْ الَّذِينَ يُحَارِبُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيَسْعَوْنَ فِى الْأَرْضِ فَسَادًا أَن يُقَتَّلُواْ أَوْ يُصَلَّبُواْ أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُم مِّنْ خِلَ_فٍ أَوْ يُنفَوْاْ مِنَ الْأَرْضِ ذَ لِكَ لَهُمْ خِزْىٌ فِى الدُّنْيَا وَلَهُمْ فِى الاْخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ» . (3)
71 / 8لا يُخزِي النَّبِيَّ وَالَّذينَ آمَنوا«يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ تُوبُواْ إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَّصُوحًا عَسَى رَبُّكُمْ أَن يُكَفِّرَ عَنكُمْ سَيِّ_ئاتِكُمْ وَ يُدْخِلَكُمْ جَنَّ_تٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَ_رُ يَوْمَ لاَ يُخْزِى اللَّهُ النَّبِىَّ وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُ نُورُهُمْ يَسْعَى بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمَ_نِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَتْمِمْ لَنَا نُورَنَا وَ اغْفِرْ لَنَا إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ» . (4)
.
ص: 153
71 / 6خواركننده بيدادگران«و كيست بيدادگرتر از آن كس كه نگذارد در مساجد خدا، نام وى برده شود و در ويرانى آنها بكوشد؟ آنان، حق ندارندجز ترسان و لرزان در آن [ مسجدها ]درآيند. در اين دنيا ايشان را خوارى ، و در آخرت، عذابى بزرگ است» .
«پروردگارا! هر كه را تو در آتش درآورى، يقينا رسوايش كردى، و براى بيدادگران، ياورانى نيست» .
71 / 7خواركننده ستيزه جويان«سزاى كسانى كه با خدا و پيامبر او مى ستيزند و در زمين به فساد مى كوشند، جز اين نيست كه كشته شوند يا بر دار آويخته گردند يا دست و پايشان در خلافِ جهت يكديگر، بُريده شود يا از آن سرزمين، تبعيد گردند. اين، رسوايىِ آنان در دنياست و در آخرت ، عذابى بزرگ خواهند داشت» .
71 / 8پيامبر را و كسانى را كه ايمان آورده اند ، خوار نمى كند«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! به سوى خدا باز گرديد، بازگشتى از روى صدق و اخلاص . اميد است پروردگارتان بدى هايتان را از شما بزدايد و شما را به بهشت هايى كه از زير آنها جوى ها روان اند ، در آورد، در روزى كه خدا، پيامبر را و كسانى را كه با او ايمان آورده اند ، خوار نمى كند. نورشان ، پيشاپيش آنان و از سوى راستشان مى شتابد، و مى گويند: اى پروردگار ما! روشنايى ما را برايمان كامل ساز و ما را بيامرز، كه تو بر هر چيزى توانايى» .
.
ص: 154
الفصل الثاني والسبعون: المدبّرالمُدبِّر لغةً«المدبّر» اسم فاعل من دبّر ، يدبّر من مادّة «دبر» وهو آخر الشيء وخلفه خلاف قبله ، والتدبير : أَن يدبّر الإنسان أَمرَه ، وذلك أَنّه ينظر إِلى ما تصير عاقبته وآخره ، وهو دبره (1) .
المُدبِّر في القرآن والحديثنسب القرآن الكريم التدبير إِلى اللّه سبحانه بشكل فعليّ أَربع مرّات : «يَدَبِّرُ الْأَمْرَ» (2) . لكنّ صفة «المدبّر» لم ترد فيه . وجاء في القرآن والأَحاديث أَنّ تدبير السَّماوات والأرض والدنيا والآخرة ، وبعامّة كلّ شيء باللّه تعالى ، ويدلّ هذا الموضوع على أَنّ اللّه سبحانه يلاحظ مصلحة كلّ شيء وعاقبته في خلقه وإِدارته .
.
ص: 155
فصل هفتاد و دوم : مدبّرواژه شناسى «مُدبّر»صفت «مُدبّر (تدبيركننده) » ، اسم فاعل از «دَبَّرَ ، يُدَبِّر» است. ريشه «دبر» ، به معناى انتهاى چيزى و پشت آن است، در مقابلِ جلوى آن . تدبير هم ، يعنى اين كه انسان ، كارش را ساماندهى و مديريت كند، به اين صورت كه به فرجام و انتهاى آن كار، يعنى آثارى كه پشت سرِ آن كار رخ مى دهد ، توجّه كند.
مُدبّر ، در قرآن و حديثتدبير ، در قرآن كريم به صورت فعلى: «يُدبّر الأمر؛ كار را تدبير مى كند» ، چهار بار به خدا نسبت داده شده است؛ امّا صفت «مُدبّر» ، در قرآن نيامده است. در قرآن و احاديث، تدبير آسمان ها و زمين و دنيا و آخرت، و به طور كلّى همه چيز، با خداست. اين مطلب ، بيانگر آن است كه خداوند ، مصلحت و عاقبتِ همه چيز را در آفرينش و اداره آنها رعايت كرده است.
.
ص: 156
72 / 1مُدَبِّرُ خَلقِ السَّماواتِ وَالأَرضِالكتاب«يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ» . (1)
«إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضَ فِى سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ يَدَبِّرُ الْأَمْرَ مَا مِن شَفِيعٍ إِلاَّ مِن بَعْدِ إِذْنِهِ ذَ لِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ» . (2)
راجع : الرعد: 2 ، يونس : 32 .
الحديثالإمام زين العابدين عليه السلام :أَنتَ الَّذي قَدَّرتَ كُلَّ شَيءٍ تَقديرا ، ويَسَّرتَ كُلَّ شَيءٍ تَيسيرا ، ودَبَّرتَ ما دونَكَ تَدبيرا . (3)
الإمام الصادق عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ بارِئِ خَلقِ المَخلوقينَ بِعِلمِهِ ، ومُصَوِّرِ أَجسادِ العِبادِ بِقُدرَتِهِ ، ومُخالِفِ صُوَرِ مَن خَلَقَ مِن خَلقِهِ ، ونافِخِ الأَرواحِ في خَلقِهِ بِعِلمِهِ ، ومُعَلِّمِ مَن خَلَقَ مِن عِبادِهِ اسمَهُ ، ومُدَبِّرِ خَلقِ السَّماواتِ وَالأَرضِ بِعَظَمَتِهِ ، الَّذي وَسِعَ كُلَّ شَيءٍ خَلقُ كُرسِيِّهِ ، وعَلا بِعَظَمَتِهِ فَوقَ الأَعلَينَ . (4)
الإمام الرضا عليه السلام_ في صِفَةِ اللّهِ جَلَّ وعَلا _: إِنَّهُ مُدَبِّرٌ لِكُلِّ ما بَرَأَ . (5)
.
ص: 157
72 / 1تدبيركننده آفرينش آسمان ها و زمينقرآن«كار را از آسمان تا زمين ، تدبير مى كند» .
«پروردگار شما ، خدايى است كه آسمان ها و زمين را در شش روز آفريد، پس از آن ، بر عرش استيلا يافت. كار را تدبير مى كند. شفاعت كننده اى نيست ، مگر پس از اذن او. اين است خدا، پروردگارتان . پس او را بپرستيد. آيا متذكّر نمى شويد؟!» .
ر . ك : رعد : آيه 2 ، يونس : آيه 32 .
حديثامام زين العابدين عليه السلام:تو كسى هستى كه هر چيزى را به اندازه اى تقدير كردى و هر چيزى را به آسانى ، رو به راه كردى و غيرِ خودت را به اداره كردنى [ ويژه ]، تدبير كردى.
امام صادق عليه السلام:ستايش ، براى خدايى است كه با دانش خود ، آغاز كننده آفرينش آفريدگان است ، و با توانايى اش صورتگر بدن هاى بندگان است ، و با دانش خود ، جان ها را در آفريده ها دميده است ، و آموزگارِ نام خود به بندگانى است كه آنان را آفريد و با سترگى اش ، تدبيركننده آفرينش آسمان ها و زمين است؛ او كه آفرينش كرسى اش ، همه چيز را فراگرفته است و با سترگى اش ، بر فراز بالاترين ها برترى يافته است.
امام رضا عليه السلام_ در توصيف خداى با شكوه بلندْ مرتبه _: به درستى كه او تدبيركننده همه چيزهايى است كه آفريده است .
.
ص: 158
72 / 2مُدَبِّرُ أمرِ الدُّنيا وَالآخِرَةِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :يا دَيّانَ (1) العِبادِ ، ومُدَبِّرَ أُمورِهِم بِتَقديرِ أَرزاقِهِم . (2)
الإمام عليّ عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الوَلِيِّ الحَميدِ ، الحَكيمِ المَجيدِ ، الفَعّالِ لِما يُريدُ ، عَلاّمِ الغُيوبِ ، وخالِقِ الخَلقِ ، ومُنزِلِ القَطرِ ، مُدَبِّرِ أَمرِ الدُّنيا وَالآخِرَةِ . (3)
72 / 3لا يُجاوَزُ المَحتومُ مِن تَدبيرِهِالإمام زين العابدين عليه السلام :اللّهُمَّ ... لا يُغالَبُ أَمرُكَ ، ولا يُجاوَزُ المَحتومُ مِن تَدبيرِكَ ، كَيفَ شِئتَ وأَنّى شِئتَ . (4)
عنه عليه السلام :اللّهُمَّ ... أَصبَحنا في قَبضَتِكَ ، يَحوينا مُلكُكَ وسُلطانُكَ ، وتَضُمُّنا مَشيئَتُكَ ، ونَتَصَرَّفُ عَن أَمرِكَ ، ونَتَقَلَّبُ في تَدبيرِكَ . (5)
.
ص: 159
72 / 2تدبيركننده كار دنيا و آخرتپيامبر خدا صلى الله عليه و آله:اى حاكم و حسابگر و جزا دهنده بندگان، و كسى كه با اندازه نهادنِ روزى هاى بندگان، كارهاى آنها را تدبير مى كنى!
امام على عليه السلام:ستايش ، براى خدايى است كه سرپرست، ستوده، فرزانه، ارجمند، كننده هرچه خواهد، بسيار داننده نهان ها، آفريدگارِ آفريدگان، فروآورنده باران، و تدبيركننده كار دنيا و آخرت است.
72 / 3ناگزيرى از تدبير حتمى اوامام زين العابدين عليه السلام:خدايا ! ... فرمان تو مغلوب نمى گردد و از تدبير حتمىِ تو، هر گونه خواسته باشى و هر جا كه خواسته باشى، نمى توان گذشت.
امام زين العابدين عليه السلام:خدايا ! ... در دست قدرت تو صبح كرديم، فرمان روايى و سلطنت تو ، ما را فرا گرفته است، و خواست تو ، ما را در برگرفته، و به فرمان تو عمل مى كنيم و در تدبير تو دگرگون مى شويم.
.
ص: 160
72 / 4ما لا يَكونُ في تَدبيرِهِالإمام الرضا عليه السلام_ في صِفَةِ اللّهِ _: مُدَبِّرٌ لا بِحَركَةٍ . (1)
راجع : ج 5 ص 92 (التوحيد في التدبير) .
.
ص: 161
72 / 4آنچه در تدبير خدا نيستامام رضا عليه السلام_ در توصيف خدا _: تدبير كننده است، [امّا] نه با حركت و جنبش.
ر . ك : ج 5 ص 93 (توحيد در تدبير)
.
ص: 162
الفصل الثالث والسبعون: المريدالمُريد لغةًإِنّ «المريد» اسم فاعل من أَراد ، يريد من مادّة «رود» وهو يدلّ على مجيء وذهاب من انطلاق في جهةٍ واحدةٍ ، يقال : بعثنا رائدا يرود الكلأ ، أَي : ينظر ويطلب (1) ، وفي هذا الضوء الإرادة بمعنى الطلب ، يسبقها العلم والاطّلاع ودراسة الموضوع وإِمكان الإرادات المتنوّعة .
المريد في القرآن والحديثلقد نسب القرآن الكريم مشتقّات «إِرادة» إِلى اللّه سبحانه زُهاء إِحدى وأَربعين مرّةً (2) ، لكنّ صفة «المريد» لم تُذكَر فيها ، وقد ذهبت الأَحاديث إِلى أَنّ الإرادة مرحلة من مراحل الفعل الإلهيّ المسبوق بالعلم ، وفي الآن ذاته أَكّدت أَنّ الإرادة الإلهيّة هي غير إِرادة الإنسان التي لها أُصولها الخاصّة بها ، ومن أَهمّ النقاط التي ركّزت عليها الأَحاديث هي أَنّ الإرادة ليست كالعلم الذي هو صفة ذاتيّة ، بل هي من صفات الفعل ، وحادثة . لقد قسّمت الأَحاديثُ الإرادةَ الإلهيّةَ قسمين هما : إِرادة حتميّة ؛ وإِرادة غير حتميّة _ فالإرادة الحتميّة هي الإرادة التي لا تقبل النقض ولا مناص من تحقّقها ، أَمّا الإرادة غير الحتميّة فهي الإرادة التي تقبل البداء والتغيير ، وسنتوفّر على دراسة هذا الموضوع في مبحث «البداء» الذي هو من المباحث المتعلّقة بالعدل الإلهيّ .
.
ص: 163
فصل هفتاد و سوم : مُريدواژه شناسى «مريد»صفت «مريد (اراده كننده) » ، اسم فاعل از «أراد، يُريدُ»، از ريشه «رَوَدَ» است كه بر آمد و رفت يا روانه شدن در يك جهت ، دلالت مى كند . «بعثنا رائداً يرود الكلأ» ، يعنى : راهنمايى فرستاديم تا در پىِ چراگاه برود (دقّت و جستجو كند) . بر اين اساس، اراده ، يعنى جستجو و خواستن، و پيشْ فرض آن، علم و آگاهى و بررسى موضوع و امكان خواست هاى گوناگون است .
مريد ، در قرآن و حديثقرآن كريم ، برگرفته هاى اراده را 41 بار به خدا نسبت داده است؛ امّا صفت «مريد» ، در قرآن ذكر نشده است. احاديث ، اراده را يكى از مراحل فعل الهى كه مسبوق به علم است ، مطرح مى كنند. در عين حال، بر اين نكته تأكيد دارند كه اراده الهى ، همچون اراده انسان نيست كه مبادى خاصّ خود را دارد . از مهم ترين نكاتى كه احاديث بر آن تأكيد مى كنند ، اين است كه اراده ، صفتى ذاتى همچون علم نيست ؛ بلكه از صفات فعلى خدا و حادث است. در احاديث ، اراده الهى به دو قِسم حتمى و غير حتمى ، تقسيم شده است. اراده حتمى، تخلّف ناپذير است و حتماً واقع خواهد شد؛ امّا در اراده غير حتمى ، امكان تغيير وجود دارد. اين مطلب را در بحث «بَداء» كه از مباحث مربوط به عدل الهى است ، بررسى خواهيم كرد.
.
ص: 164
73 / 1صِفَةُ إرادَتِهِالكافي عن معلّى بن محمّد :سُئِلَ العالِمُ عليه السلام : كَيفَ عِلمُ اللّهِ ؟ قالَ : عَلِمَ وشاءَ وأَرادَ وقَدَّرَ وقَضى وأَمضى ؛ فَأَمضى ما قَضى ، وقَضى ما قَدَّرَ ، وقَدَّرَ ما أَرادَ ، فَبِعِلمِهِ كانَتِ المَشيئَةُ ، وبِمَشيئَتِهِ كانَت الإِرادَةُ ، وبِإِرادَتِهِ كانَ التَّقديرُ ، وبِتَقديرِهِ كانَ القَضاءُ ، وبِقَضائِهِ كانَ الإِمضاءُ ، وَالعِلمُ مُتَقَدِّمٌ عَلَى المَشيئَةِ ، وَالمَشيئَةُ ثانِيَةٌ ، وَالإِرادَةُ ثالِثَةٌ ، وَالتَّقديرُ واقِعٌ إِلَى القَضاءِ بِالإِمضاءِ . (1)
الإمام الصادق عليه السلام لَمّا سُئِلَ :لَم يَزَلِ اللّهُ مُريدا ؟ قالَ : إِنَّ المُريدَ لا يَكونُ إِلاّ لِمُرادٍ مَعَهُ ، لَم يَزَلِ اللّهُ عالِما قادِرا ثُمَّ أَرادَ . (2)
الإمام الرضا عليه السلام :المَشِيئَةُ وَالإِرادَةُ مِن صِفات الأَفعالِ ؛ فَمَن زَعَمَ أَنَّ اللّهَ تَعالى لَم يَزَل مُريدا شائِيا فَلَيسَ بِمُوَحِّدٍ . (3)
.
ص: 165
73 / 1ويژگى اراده خداالكافى_ به نقل از معلّى بن محمّد _: از امام كاظم عليه السلام پرسيده شد: علم خدا چگونه است؟ فرمود: «دانست و خواست و اراده كرد (1) و اندازه نهاد و حكم كرد و به اجرا گذاشت. پس به اجرا گذاشت آنچه را حكم كرد، و حكم كرد آنچه را اندازه نهاد ، و اندازه نهاد آنچه را اراده كرد . پس به علمش، خواستْ موجود شد و به خواستش، اراده پديد آمد و به اراده اش، تقديرْ هستى يافت و به تقديرش، حكمْ تحقّق پيدا كرد و با حكمش، به اجرا گذاشتن به وجود آمد و علم ، بر خواستْ پيشى گرفته است و خواست ، در رتبه دوم است و اراده ، در رتبه سوم، و تقدير به حكم ، با امضا به اجرا مى رسد».
امام صادق عليه السلام_ در پاسخ به اين سؤال كه : آيا خدا هميشه مريد بوده است؟ _: اراده كننده وجود ندارد ، مگر براى اراده شده اى همراه با آن، خدا هميشه عالم و قادر بوده و پس از آن ، اراده كرده است .
امام رضا عليه السلام:خواستن و اراده ، از صفات افعال اند . پس هر كس كه گمان كند خداى والا هميشه اراده كننده و خواهنده بوده است، موحّد نيست.
.
ص: 166
الإمام الصادق عليه السلام :إِنَّ الإِرادَةَ مِنَ العِبادِ الضَّميرُ وما يَبدو بَعدَ ذلِكَ مِنَ الفِعلِ ، وأَمّا مِنَ اللّهِ عز و جلفَالإِرادَةُ لِلفِعلِ إِحداثُهُ ، إِنَّما يَقولُ لَهُ : كُن فَيَكونُ بِلا تَعَبٍ ولا كَيفٍ . (1)
الكافي عن صفوان بن يحيى :قُلتُ لِأَبِي الحَسَنِ عليه السلام : أَخبِرني عَنِ الإِرادَةِ مِنَ اللّهِ ومِنَ الخَلقِ ؟ قالَ : فَقالَ : الإِرادَةُ مِنَ الخَلقِ الضَّميرُ وما يَبدو لَهُم بَعدَ ذلِكَ مِنَ الفِعلِ ، وأَمّا مِنَ اللّهِ تَعالى فَإِرادَتُهُ إِحداثُهُ لا غَيرُ ؛ ذلِكَ لِأَنَّهُ لا يُرَوّي ولا يَهُمُّ ولا يَتَفَكَّرُ ، وهذِهِ الصِّفاتُ مَنفِيَّةٌ عَنهُ وهِيَ صِفاتُ الخَلقِ ، فَإِرادَةُ اللّهِ الفِعلُ لا غَيرُ ذلِكَ ، يَقولُ لَهُ : كُن فَيَكونُ ، بِلا لَفظٍ ولا نُطقٍ بِلِسانٍ ولا هِمَّةٍ ولا تَفَكُّرٍ ولا كَيفَ لِذلِكَ ، كَما أَنَّهُ لا كَيفَ لَهُ . (2)
الإمام الصادق عليه السلام :لَمّا صَعِدَ موسى عليه السلام إِلَى الطّورِ فَناجى رَبَّهُ عز و جل قالَ : يا رَبِّ ، أَرِني خَزائِنَكَ . فَقالَ : يا موسى ، إِنَّما خَزائِني إِذا أَرَدتُ شَيئا أَن أَقولَ لَهُ : «كُن» فَيَكونُ . (3)
الإمام زين العابدين عليه السلام_ مِن دُعائِهِ يَومَ عَرَفَةَ _: أَنتَ الَّذي أَرَدتَ فَكانَ حَتما ما أَردَتَ ، وقَضَيتَ فَكانَ عَدلاً ما قَضَيتَ ، وحَكَمتَ فَكانَ نَصَفا ما حَكَمتَ . (4)
.
ص: 167
امام صادق عليه السلام:اراده بندگان ، عبارت است از همان چيزى كه در درون مى گذرد و آن افعالى كه پس از آن ، ظاهر مى شوند، و امّا در مورد خداوند عز و جل، اراده كار، ايجاد آن است. همانا به آن فعل مى گويد: «باش!» ، پس بدون دشوارى و چگونگى، به وجود مى آيد .
الكافى_ به نقل از صفوان بن يحيى _: به امام رضا عليه السلام گفتم: از اراده خدا و آفريدگان ، آگاهم كن. امام عليه السلام فرمود: «اراده آفريدگان ، همان چيزى است كه در درون مى گذرد و آن افعالى كه پس از آن برايشان آشكار مى گردد. و امّا در مورد خداى والا، اراده او ايجاد كردنِ اوست ، نه جز اين؛ چرا كه خدا ، تأمّل و كوشش و انديشه نمى كند و اين ويژگى ها ، از او بركنار است. اينها ويژگى هاى آفريدگان است. پس اراده خدا ، فعل است ، نه جز آن . به آن [ چه بخواهد ، ] مى گويد: «باش!» ، پس به وجود مى آيد، بدون تلفّظ و سخن گفتن با زبان و آهنگ كردن و تفكّر، و براى اراده خدا چگونگى وجود ندارد، همان طور كه ذات خدا چگونگى ندارد.
امام صادق عليه السلام:آن گاه كه موسى عليه السلام بالاى كوه طور رفت و با پروردگارش راز و نياز كرد ، گفت: پروردگارا! گنجينه ها و اندوخته هايت را به من نشان ده. پس خدا فرمود: «اى موسى! خزائن من ، تنها اين است كه وقتى چيزى را اراده كنم ، به آن مى گويم: باش! پس به وجود مى آيد».
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعاى روز عرفه _: تويى كه اراده كردى ، پس اراده ات حتمى است ، و حكم كردى، پس حُكمت عادلانه است ، و داورى كردى، پس داورى ات منصفانه است .
.
ص: 168
راجع : ج 5 ص 54 (الفرق بين صفات ذاته وصفات فعله).
73 / 2ما لا تُوصَفُ إرادَتُهُ بِهِالإمام عليّ عليه السلام :شاءَ الأَشياءَ لا بِهِمَّةٍ . . . مُريدٌ لا بِهَمامَةٍ (1) . (2)
عنه عليه السلام :مُريدٌ لا بِهِمَّةٍ ، صانِعٌ لا بِجارِحَةٍ . (3)
الإمام الصادق عليه السلام :ولا لاِءِرادَتِهِ فَصلٌ . (4)
الإمام الكاظم عليه السلام :إِنَّما تَكونُ الأَشياءُ بِإِرادَتِهِ ومَشيئَتِهِ مِن غَيرِ كَلامٍ ، ولا تَرَدُّدٍ في نَفسٍ ، ولا نُطقٍ بِلِسانٍ . (5)
الإمام عليّ عليه السلام :يَقولُ ولا يَلفِظُ . . . ويُريدُ ولا يُضمِرُ . (6)
.
ص: 169
ر . ك : ج 5 ص 55 (تفاوت ميان صفات ذات و صفات فعل) .
73 / 2آنچه اراده خدا با آن ، توصيف نمى شودامام على عليه السلام:چيزها را خواست، نه با آهنگ... اراده كننده است، نه با دودلى.
امام على عليه السلام:اراده كننده است، نه با آهنگ؛ سازنده است، نه با اندام.
امام صادق عليه السلام:براى اراده او ، جدايى [بين اراده و عمل] نيست.
امام كاظم عليه السلام:همانا چيزها با اراده و خواست او، بدون گفتارى، و بدون دودلى اى در نفس، و بدون سخن گفتنى با زبان، موجود مى شوند.
امام على عليه السلام:[ خداوند ] مى گويد و [با زبان ، ] تلفّظ نمى كند... اراده مى كند و در خاطر نمى گذراند.
.
ص: 170
الإمام الرضا عليه السلام :مُريدٌ لا بِعَزيمَةٍ ، شاءَ لا بِهِمَّةٍ . (1)
73 / 3أَقسامُ مَشِيئَتهِ وإرادَتِهِالإمام عليّ عليه السلام :إِنَّ للّهِِ مَشيئَتَينِ : مَشيئَةَ حَتمٍ ، ومَشيئَةَ عَزمٍ ، وكَذلِكَ إِنَّ للّهِِ إِرادَتَينِ : إِرادَةَ عَزمٍ ، وإِرادَةَ حَتمٍ لا تُخطِئُ ، وإِرادَةَ عَزمٍ تُخطِئُ وتُصيبُ (2) ، ولَهُ مِشيئَتانِ : مَشيئَةٌ يَشاءُ ، ومَشيئَةٌ لا يَشاءُ ، يَنهى وهُوَ ما يَشاءُ ، ويَأمُرُ وهُوَ لا يَشاءُ . (3)
الإمام الصادق عليه السلام :شاءَ وأَرادَ ولَم يُحِبَّ ولم يَرضَ ؛ شاءَ ألاّ يَكونَ شَيءٌ إِلاّ بِعِلمِهِ وأَرادَ مِثلَ ذلِكَ ولَم يُحِبَّ أَن يُقالَ : ثالِثُ ثَلاثَةٍ ولَم يَرضَ لِعِبادِهِ الكُفرَ . (4)
الإمام الرضا عليه السلام :إِنَ للّهِِ إِرادَتَينِ ومَشيئَتَينِ ؛ إِرادَةَ حَتمٍ وإِرادَةَ عَزمٍ ، يَنهى وهُوَ يَشاءُ ، ويَأمُرُ وهُوَ لا يَشاءُ ، أَوَما رَأَيتَ أنَّهُ نَهى آدَمَ وزَوجَتَهُ أن يَأكُلا مِنَ الشَّجَرَةِ وشاءَ ذلِكَ ؛ ولَو لَم يَشَأ أَن يَأكُلا لَما غَلَبَت مَشيئَتُهُما مَشيئَةَ اللّهِ تَعالى ، وأَمَرَ إِبراهيمَ أَن يَذبَحَ إِسحاقَ (5) ولَم يَشَأ أَن يَذبَحَهُ ، ولَو شاءَ لَما غَلَبَت مَشيئَةُ إِبراهيمَ مَشيئَةَ اللّهِ تَعالى . (6)
.
ص: 171
امام رضا عليه السلام:[ خداوند ] اراده كننده است، نه با عزمِ جزم؛ خواهنده است، نه با آهنگ كردن .
73 / 3اقسام خواست و اراده خداامام على عليه السلام:خدا ، دو گونه خواست دارد: خواست حتمى، و خواست عزمى؛ و همچنين ، خدا دو گونه اراده دارد: اراده عزمى، و اراده حتمى كه تخلّف نمى پذيرد، و اراده عزمى كه [گاه ]تخلّف مى پذيرد، و [گاه] واقع مى شود؛ و دو گونه خواست دارد: خواستى كه مى خواهد، و خواستى كه نمى خواهد . نهى مى كند، در حالى كه مى خواهد، و فرمان مى دهد، در حالى كه نمى خواهد [به خواست تكوينى].
امام صادق عليه السلام:[خدا] خواست و اراده كرد، و دوست نداشت و نپسنديد. خواست كه چيزى موجود نشود ، مگر با علمش، و مثل همين را اراده كرد، در حالى كه دوست نمى داشت كه گفته شود: [خدا ]سومينِ سه (اُقنوم: روح القدس، پدر ، پسر) است ، و كفر را براى بندگانش نپسنديد.
امام رضا عليه السلام:خدا ، دو گونه اراده و خواست دارد : اراده حتمى و اراده عزمى . نهى مى كند، در حالى كه مى خواهد، و فرمان مى دهد، در حالى كه نمى خواهد. آيا نديدى كه آدم عليه السلام و همسرش را از اين كه از [ميوه ]درخت بخورند، نهى كرد، در حالى كه اين عمل را خواست؛ و اگر خوردنِ آن دو را نخواسته بود، هرگز خواست آن دو ، بر خواست خداى متعال چيره نمى شد؛ و ابراهيم عليه السلام را به ذبح اسحاق (1) فرمان داد، در حالى كه ذبح او را نخواسته بود، و اگر خواسته بود ، هرگز خواست ابراهيم عليه السلامبر خواست خدا چيره نمى شد؟!
.
ص: 172
الفصل الرابع والسبعون: المستعانالمستعان لغةً«المستعان» اسم مفعول من استعان ، يستعين ، من مادّة «عون» ، والعَون : الظهير على الأَمر (1) ، والمستعان هو من يُعتمَد عليه ويُطلَب منه العون .
المستعان في القرآن والحديثنُسبت صفة «المستعان» إِلى اللّه سبحانه مرّتين في القرآن الكريم (2) ، و وردت الاستعانة باللّه بشكلٍ فعلي أَيضا مرّتين (3) . لقد جاء في القرآن والحديث أَنّ اللّه تعالى هو المستعان على الأُمور كلّها وعلى كلّ حال ، بل الاستعانة كلّها منه وترجع إِليه ؛ لأَنّ الحول والقوّة والعون كلّها للّه تعالى ، ولهذا السبب يلزم على عباد اللّه أَن يستعينوا باللّه وحده ، كما جاء في سورة الحمد قوله سبحانه: «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» (4) ، علما أَنّ هذا الموضوع لا ينافي الاستعانة بالآخرين على شرط أَن نعتقد أَنّ كلّ استعانة ترجع إِلى اللّه في آخر الأَمر ، ولولا عون اللّه ، ما نفعت إِعانات غيره .
.
ص: 173
فصل هفتاد و چهارم : مُستَعانواژه شناسى مُستعانصفت «مستعان (يارى خواسته شده) » اسم مفعول از «اِسْتَعانَ، يَسْتَعِينُ» ، از ريشه «عون» به معناى تكيه گاه و پشتيبان است. «مستعان» ، كسى است كه به او تكيه مى كنند و از او يارى مى خواهند.
مُستعان ، در قرآن و حديثصفت «مُستعان» ، دو بار در قرآن كريم به خدا نسبت داده شده است و «استعانت» به صورت فعلى نيز دو بار درباره خدا به كار رفته است. در قرآن و حديث آمده است كه خداى متعال ، در همه امور و در هر حال ، يارى خواسته شده است؛ بلكه هر استعانتى ، از اوست و به او باز مى گردد؛ زيرا هر توان و نيرو و يارى اى ، از آنِ خداى متعال است. از اين رو ، لازم است كه بندگان خدا ، تنها از او يارى بخواهند، همان طور كه در سوره حمد آمده است: «فقط تو را مى پرستيم و تنها از تو يارى مى خواهيم» . البته بايد توجه داشت كه اين مطلب ، با يارى خواستن از ديگران منافات ندارد، مشروط بر اين كه معتقد باشيم در نهايت، همه يارى ها ، به خدا بر مى گردند و اگر پشتيبانىِ خدا نباشد، كمك هاى ديگران ، سودى نخواهد بخشيد.
.
ص: 174
74 / 1المُستَعانُ عَلى كُلِّ حالٍالكتاب«وَ رَبُّنَا الرَّحْمَ_نُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ» . (1)
«قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اسْتَعِينُواْ بِاللَّهِ وَاصْبِرُواْ إِنَّ الأَْرْضَ لِلَّهِ يُورِثُهَا مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَ_قِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ» . (2)
الحديثالإمام عليّ عليه السلام :اللّهُ المُستَعانُ عَلى كُلِّ حالٍ . (3)
عنه عليه السلام_ مِنْ خُطبَةٍ لَهُ _: قَدِ اصطَلَحتُم عَلَى الغِلِّ (4) فيما بَينَكُم ، ونَبَتَ المَرعى عَلى دِمَنِكُم (5) ، وتَصافَيتُم عَلى حُبِّ الآمالِ ، وتَعادَيتُم في كَسبِ الأَموالِ . لَقَدِ استَهامَ (6) بِكُمُ الخَبيثُ ، وتاهَ بِكُمُ الغُرورُ ، وَاللّهُ المُستَعانُ عَلى نَفسي وأَنفُسِكُم . (7)
.
ص: 175
74 / 1يارى خواسته شده در همه حالقرآن«و پروردگار ما رحمتگر است كه در برابر آنچه وصف مى كنيد ، از او يارى خواسته مى شود» .
«موسى به قوم خود گفت: از خدا يارى بجوييد و شكيبايى كنيد كه زمين ، از آنِ خداست. آن را به هركس از بندگانش كه بخواهد ، به ميراث مى دهد و فرجام [نيك] ، براى پرهيزگاران است» .
حديثامام على عليه السلام :خداوند ، يارى خواسته شده در هر حالى است.
امام على عليه السلام_ در يكى از خطبه هايش _: در كينه ورزى ، با يكديگر سازش كرده ايد [و در ظاهرْ دوست همديگريد]. چمنزار بر كينه هايتان روييده است [ ؛ يعنى باطن اين چمنزار، كينه است ؛ ولى ظاهرش سبزى و طراوت] . در دوست داشتنِ آرزوهاى دور و دراز ، با يكديگر اخلاص مى ورزيد و در به دست آوردن اموال ، با يكديگر دشمنى مى كنيد. آن [شيطانِ] پليد ، شما را فريفته و غرور ، شما را سرگشته كرده، و البته خداست كه يارى خواسته شده بر [هواهاى ]نفس من و شماست.
.
ص: 176
74 / 2المُستَعانُ عَلى كُلِّ أَمرٍالكتاب«إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» . (1)
الحديثالإمام الصادق عليه السلام :اللّهُمَّ أَنتَ المُستَعانُ عَلَى الأُمورِ كُلِّها . (2)
عنه عليه السلام :إِذا خَرَجتَ مِن بَيتِكَ تُريدُ الحَجَّ وَالعُمرَةَ إِن شاءَ اللّهُ ، فَادعُ دُعاءَ الفَرَجِ : ... اللّهُمَّ أَنتَ الحامِلُ عَلَى الظَّهرِ (3) ، وَالمُستَعانُ عَلَى الأَمرِ ، اللّهُمَّ بَلِّغنا بَلاغا يَبلُغُ إِلى خَيرٍ ، بَلاغا يَبلُغُ إِلى مَغفِرَتِكَ ورِضوانِكَ ، اللّهُمَّ لاطَيرَ (4) إِلاّ طَيرُكَ ، ولا خَيرَ إِلاّ خَيرُكَ ، ولا حافِظَ غَيرُكَ . (5)
.
ص: 177
74 / 2يارى خواسته شده در هر كارىقرآن«فقط تو را مى پرستيم و تنها از تو يارى مى خواهيم» .
حديثامام صادق عليه السلام:خدايا! تويى يارى خواسته شده در همه كارها.
امام صادق عليه السلام:هنگامى كه به خواست خدا ، به آهنگ حج و عمره از خانه ات بيرون شدى، پس دعاى گشايش بخوان [و بگو : «... خدايا! تويى حمل كننده ]ما و بارهاى ما] بر پشت مَركَب ، و يارى خواسته شده بر [ اين] كار . خدايا! ما را چنان رسان كه به نيكى بينجامد؛ رسيدنى كه به آمرزش و خشنودىِ تو منتهى بشود. خدايا ! فال بدى نيست ، مگر فال بد تو [كه گزندى از طرف تو آيد]، و نيكى اى نيست ، مگر نيكى تو [كه نعمتى از سوى تو آيد]، و نگاهبانى نيست ، جز تو».
.
ص: 178
74 / 3وَلَنِعمَ المُستَعانُالإمام زين العابدين عليه السلام :سَيِّدي لَنِعمَ المُجيبُ أَنتَ ، ولَنِعمَ المَدعُوُّ أَنتَ ، ولَنِعمَ المُستَعانُ أَنتَ ، ولَنِعمَ الرَّبُّ أَنتَ ، ولَنِعمَ القادِرُ أَنتَ ، ولَنِعمَ الخالِقُ أَنتَ ، ولَنِعمَ المُبدِئُ أَنتَ ، ولَنِعمَ المُعيدُ أَنتَ ، ولَنِعمَ المُستَغاثُ أَنتَ ، ولَنِعمَ الصَّريخُ أَنتَ . (1)
.
ص: 179
74 / 3چه نيكو يارى خواسته شده اىامام زين العابدين عليه السلام:آقاى من! به راستى ، چه نيكو پاسخ دهنده اى تو ، و چه نيكو خوانده شده اى تو، و چه نيكو يارى خواسته شده اى تو، و چه نيكو پروردگارى تو، و چه نيكو توانايى تو، و چه نيكو آفريدگارى تو، و چه نيكو آغازگرى تو، و چه نيكو بازگرداننده و به پايان برنده اى تو، و چه نيكو پناه خواسته شده اى تو، و چه نيكو فريادرسى تو.
.
ص: 180
الفصل الخامس والسبعون: المصوّرالمُصوِّر لغةً«المصوِّر» اسم فاعل من صوّر ، يصوّر من مادّة «صور». والصورة: التمثال ، وصورة كلّ مخلوق هي هيئة خلقته (1) ، والمصوِّر هو الذي أَعطى الصورة على الشيء .
المصوِّر في القرآن والحديثنُسبت مشتقّات «التّصوير» إِلى اللّه ستّ مرّات في القرآن الكريم (2) ، و وردت صفة «المصوِّر» مرّةً واحدةً في قوله تعالى: «هُوَ اللَّهُ الْخَ__لِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ» (3) . وجاء في القرآن والأحاديث أَنّ اللّه تعالى مصوّر صور المخلوقين ، وجميع الصور التي صوّرها اللّه سبحانه إِبداعيّة غير مستندة إِلى مثال قبلها . (4)
.
ص: 181
فصل هفتاد و پنجم : مُصوِّرواژه شناسى «مُصوِّر»صفت «مُصوِّر (صورتگر)» ، اسم فاعل از «صَوَّرَ ، يُصَوِّرُ»، از ريشه «صور» است و «صورت» ، به معناى پيكره و شكل ظاهرى است. صورت هر آفريده، شكل ظاهرى آفرينش آن است و صورتگر ، كسى است كه به چيزى شكل و صورت بخشيده باشد .
مُصوّر ، در قرآن و حديثدر قرآن كريم ، برگرفته هاى «تصوير» ، شش بار به خدا نسبت داده شده است و صفت «مُصوّر» ، يك بار در اين سخن خدا آمده است: «اوست خداى آفريدگار، آفريننده صورتگر» . در قرآن و احاديث آمده است كه خداى متعال ، صورتگر شكل هاى آفريدگان است و همه شكل هايى كه خداى سبحان ، آنها را صورتگرى كرده، نوآورانه است و به نمونه اى پيش از آن ، مستند نيست.
.
ص: 182
75 / 1مُصَوِّرُ الصُّوَرِالكتاب«هُوَ اللَّهُ الْخَ__لِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى يُسَبِّحُ لَهُ مَا فِى السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» . (1)
«خَلَقَ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ» . (2)
«يَ_أَيُّهَا الاْءِنسَ_نُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ * الَّذِى خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ * فِى أَىِّ صُورَةٍ مَّا شَاءَ رَكَّبَكَ» . (3)
«وَلَقَدْ خَلَقْنَ_كُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَ_كُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلَئِِكَةِ اسْجُدُواْ لِأَدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِيسَ لَمْ يَكُن مِّنَ السَّ_جِدِينَ» . (4)
«هُوَ الَّذِى يُصَوِّرُكُمْ فِى الْأَرْحَامِ كَيْفَ يَشَاءُ لاَ إِلَ_هَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» . (5)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :يا مَن يَخلُقُ ما يَشاءُ ، يا مَن يَفعَلُ ما يَشاءُ ، يا مَن يَهدي مَن يَشاءُ ، يا مَن يُضِلُّ مَنَ يَشاءُ ، يا مَن يُعَذِّبُ مَن يَشاءُ ، يا مَن يَغفِرُ لِمَن يَشاءُ ، يا مَن يُعِزُّ مَن يَشاءُ ، يا مَن يُذِلُّ مَن يَشاءُ ، يا مَن يُصَوِّرُ فِي الأَرحامِ ما يَشاءُ ، يا مَن يَختَصُّ بِرَحمَتِهِ مَن يَشاءُ . (6)
.
ص: 183
75 / 1صورتگر شكل هاقرآن«اوست خداى آفريدگار و آفريننده صورتگر كه نيكوترين نام ها ، از آنِ اوست . آنچه در آسمان ها وزمين است، او را به پاكى مى ستايند، و اوست پيروزمند شكست ناپذير وفرزانه» .
«آسمان ها و زمين را به حق آفريد و شما را صورتگرى كرد . پس صورت هاى شما را نيكو ساخت، و فرجام [هر چيز] ، به سوى اوست» .
«اى انسان! چه چيز ، تو را درباره پروردگار بزرگوارت فريفته است؟ آن كه تو را آفريد، پس تو را سامان داد، آن گاه تو را معتدل و هماهنگ گردانيد. به هر شكلى كه خواست ، تو را درآميخت » .
«و هر آينه شما را آفريديم . پس شما را صورتگرى كرديم، سپس به فرشتگان گفتيم : «آدم را سجده كنيد» . پس سجده كردند ، مگر ابليس كه از سجده كنندگان نبود» .
«اوست كسى كه شما را در رَحِم ها آن گونه كه مى خواهد ، صورتگرى مى كند . خدايى جز او نيست، پيروزمند شكست ناپذير و فرزانه» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله:اى كسى كه آنچه را بخواهد ، مى آفريند! اى كسى كه آنچه را بخواهد ، انجام مى دهد! اى كسى كه هر كه را بخواهد ، راه مى نمايد! اى كسى كه هر كه را بخواهد ، راه نمى نمايد! اى كسى كه هر كه را بخواهد ، عذاب مى دهد! اى كسى كه هر كه را بخواهد ، مى آمرزد! اى كسى كه هر كه را بخواهد ، عزيز مى كند! اى كسى كه هر كه را بخواهد ، خوار مى كند! اى كسى كه آنچه را كه بخواهد ، در رَحِم ها صورتگرى مى كند! اى كسى كه هر كه را بخواهد ، با رحمتش برمى گزيند !
.
ص: 184
الإمام الصادق عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ بارِىَ خَلقِ المَخلوقينَ بِعِلمِهِ ، ومُصَوِّرِ أَجسادِ العِبادِ بِقُدرَتِهِ ، ومُخالِفِ صُوَرِ مَن خَلَقَ مِن خَلقِهِ ، ونافِخِ الأَرواحِ في خَلقِهِ بِعِلمِهِ . (1)
عنه عليه السلام_ في صِفَةِ اللّهِ جَلَّ وعَلا _: هُوَ مُجَسِّمُ الأَجسامِ ومُصَوِّرُ الصُّوَرِ . (2)
75 / 2صِفَةُ تَصويرِهِالإمام زين العابدين عليه السلام_ مِن دُعائِهِ يَومَ عَرَفَةَ _: الحَمدُ للّهِِ رَبِّ العالَمينَ ، اللّهُمَّ لَكَ الحَمدُ بَديعَ (3) السَّماواتِ وَالأَرضِ ... صَوَّرتَ ما صَوَّرتَ مِن غَيرِ مِثالٍ ، وَابتَدَعتَ المُبتَدَعاتِ بِلاَ احتِذاءٍ ، أَنتَ الَّذي قَدَّرتَ كُلَّ شَيءٍ تَقديرا ، ويَسَّرتَ كُلَّ شَيءٍ تَيسيرا ودَبَّرتَ ما دونَكَ تَدبيرا . (4)
75 / 3يُصَوِّرُ ولَيسَ بِمُصَوَّرٍالتوحيد عن سهل بن زياد :كَتَبتُ إِلى أَبي مُحَمَّدٍ عليه السلام سَنَةَ خَمسٍ وخَمسينَ ومِئَتَينِ : قَدِ اختَلَفَ يا سَيِّدي أَصحابُنا فِي التَّوحيدِ ؛ مِنهُم مَن يَقولُ : هُوَ جِسمٌ ، ومِنهُم مَن يَقولُ : هُوَ صَورَةٌ ، فَإِن رَأَيتَ يا سَيِّدي أن تُعَلِّمَني مِن ذلِكَ ما أَقِفُ عَلَيهِ ولا أَجوزُهُ فَعَلتَ مُتَطَوِّلاً عَلى عَبدِكَ فَوَقَّعَ بِخَطِّهِ عليه السلام : سَأَلتَ عَنِ التَّوحيدِ وهذا عَنكُم مَعزولٌ ، اللّهُ تَعالى واحِدٌ أَحَدٌ صَمَدٌ ، لَم يَلِد ولَم يُولَد ، ولَم يَكُن لَهُ كُفُوا أَحَدٌ . خالِقٌ ولَيسَ بِمَخلوقٍ ، يَخلُقُ _ تَبارَكَ وتَعالى _ ما يَشاءُ مِنَ الأَجسامِ وغَيرِ ذلِكَ ، ويُصَوِّرُ ما يَشاءُ ، ولَيسَ بِمُصَوَّرٍ ، جَلَّ ثَناؤُهُ وتَقَدَّسَت أَسماؤُهُ ، وتَعالى عَن أَن يَكونَ لَهُ شَبيهٌ ، هُوَ لا غَيرُهُ ، لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ وهُوَ السَّميعُ البَصيرُ . (5)
.
ص: 185
امام صادق عليه السلام:ستايش ، براى خدايى است كه با دانشِ خود ، آغازكننده آفرينش آفريدگان است و با توانايى اش ، صورتگرِ بدن هاى بندگان است و شكل هاى آفريدگان را متفاوت كرد و با دانش خود ، ارواح را در آفريده ها دميد .
امام صادق عليه السلام_ در توصيف خدا _: او جسم كننده اجسام، و صورتگرِ صورت هاست.
75 / 2ويژگى صورتگرى اوامام زين العابدين عليه السلام_ از دعايش در روز عرفه _: ستايش ، براى خدايى است كه پروردگار جهانيان است . خدايا! ستايش ، براى توست ، اى نوآورِ آسمان ها و زمين!... بدون الگو، صورتگرى كردى ، آنچه را كه صورتگرى كردى ، و بدون دنباله روى [از كسى] ، آفريدگانِ نوپديد را نوآورى كردى. تو كسى هستى كه هر چيزى را به اندازه اى تقدير كردى، و هر چيزى را به آسانى رو به راه كردى، و غير خودت را به اداره كردنى [ويژه] تدبير كردى .
75 / 3صورتگرى كه صورتگرى نشدهالتوحيد_ به نقل از سهل بن زياد _: در سال 255 به امام حسن عسكرى عليه السلامنوشتم: اى آقاى من! ياران ما درباره توحيد ، اختلاف كرده اند . برخى از آنان مى گويند: خدا ، جسم است . برخى ديگر مى گويند: او صورت و شكل است . اى آقاى من ! اگر صلاح مى دانيد ، در اين باره مطلبى به من ياد دهيد تا بر آن ، پايدار بمانم و از آن فراتر نروم، كه در اين صورت ، بر بنده تان منّت نهاده ايد. امام عليه السلام به خطّ خويش ، چنين پاسخ داد: «درباره توحيد پرسيدى، درحالى كه اين تكليف (تعمّق در ذات خدا و اين كه كيفيتش جسم است يا صورت) ، از شما برداشته شده است . خداى والا ، يگانه بى همتا و بى نياز است . نزاده است و زاده نشده و كسى همتاى او نيست. آفريدگار است و آفريده شده نيست . آنچه خداى والا و بلندْ مرتبه بخواهد ، مى آفريند ؛ از اجسام و غير اجسام ، و آنچه را بخواهد ، صورتگرى مى كند، در حالى كه خود ، صورتگرى نشده است . ستايش او ، با شكوه است و نام هايش پاك، و از اين كه همانندى داشته باشد ، برتر است . او خودش است و نه غير خود . چيزى همانند او نيست و اوست شنواىِ بينا» .
.
ص: 186
. .
ص: 187
. .
ص: 188
الفصل السادس والسبعون: المفضل ، المتفضّلالمفضل ، المتفضل لغةًإِنّ «المُفضل» اسم فاعل من أَفضل ، يُفضل ، و«المتفضّل» اسم فاعل من تفضّل ، يتفضّل ، كلاهما من مادّة «فضل» ، وهو يدلّ على زيادة في شيء . من ذلك الفضل : الزيادة ، والخير . والإفضال : الإحسان ، والمفضل : المُحسن ، والمتفضّل جاء بمعنى المفضل والمحسن ، وجاء بمعنى الذي يدّعي الفضل على أَقرانه (1) .
المُفضل ، المتفضّل في القرآن والحديثلقد وردت مشتقّات مادّة «فضل» في القرآن الكريم مئة وأربع مرّات ، لكنّ صفتي «المفضل» و «المتفضل» لم تردا فيه . إِنّ اللّه سبحانه في القرآن والأَحاديث مفضل ومتفضّل ، بل هو ذوالفضل العظيم ، فينبغي أَن نقول في توضيح هذا المطلب أَنّ الفضل بمعنى الزيادة ، والمقصود إِعطاء شيء أَكثر من الاستحقاق ، ولمّا لم يكن للموجودات حقّ على اللّه ، ولم تكن النعم التي وهبها اللّه لها في هذا العالم من باب الاستحقاق ، فجميع النعم المُعطاة التي هي نعم عظيمة من باب الفضل . لقد جاءَ في بعض الآيات والأَحاديث أَن اللّه سبحانه ذو فضلٍ على النَّاس كلّهم ، وفي بعضها الآخر ذو فضلٍ على الخاصة منهم كالمؤمنين ، فتشير هاتان الطائفتان من الآيات والأَحاديث إِلى نوعين من الفضل ، أَي : الفضل العامّ الذي يشمل النَّاس بأسرهم ، والفضل الخاصّ الذي يشمل بعض النَّاس الذين يطيعون اللّه تعالى .
.
ص: 189
فصل هفتاد و ششم : مُفضِل، مُتفَضِّلواژه شناسى «مُفضِل» و «مُتفضِّل»«مُفضِل (بيش از استحقاقْ بخشنده) » ، (1) اسم فاعل از «أَفْضَلَ ، يُفْضِلُ» است و «مُتفضِّل» ، اسم فاعل از «تَفَضَّلَ ، يَتَفَضَّلُ» است . اين هر دو ، از ريشه «فضل» هستند كه به فزونى در چيزى دلالت مى كند و از همين معناست واژه «فضل» ، به معناى فزونى و نيكى ، و «اِفضال» به معناى احسان و نيكى كردن . مُفضِل، به معناى كسى است كه بيش از استحقاقْ مى بخشد ونيكى مى كند . مُتفضِّل نيز گاه به همان معناى مُفضِل و احسان كننده است و گاه به معناى كسى است كه ادّعاى برترى بر همتايان خود را مى كند ، كه به اين معنا ، در مورد خدا به كار نمى رود.
مُفضِل و مُتفضِّل ، در قرآن و حديثدر قرآن كريم ، برگرفته هاى ريشه «فضل» ، صد و چهار بار در مورد خدا به كار رفته است؛ امّا صفات مُفضِل و مُتفضِّل ، به كار نرفته اند . بر اساس قرآن و احاديث، خداى پاك، بيش از استحقاقْ بخشنده است ؛ بلكه او داراى فزون بخشىِ سترگ است. در توضيح اين مطلب ، بايد گفت كه فضل ، به معناى فزونى است و مقصود ، بخشيدن چيزى بيش از شايستگى است. از آن جا كه موجودات جهان ، حقّى بر خدا ندارند و هيچ يك از نعمت هايى كه خدا در اين جهان به آنان داده، از سرِ استحقاق نبوده است، پس همه نعمت هاى بخشيده شده كه نعمت هاى سترگى هستند ، از سرِ فضل و بخششِ بيش از استحقاق ، داده مى شوند . در برخى آيات و احاديث ، خدا نسبت به همه انسان ها داراى فضل دانسته شده و در برخى آيات و احاديث ديگر ، تنها نسبت به انسان هايى خاص ، همچون ايمان آورندگان. اين دو دسته از آيات و احاديث ، به دو نوع فضل و بخشش اشاره دارند: بخشش عمومى، كه همه انسان ها را فرا مى گيرد، و بخشش ويژه، كه تنها شامل برخى انسان ها مى شود ؛ يعنى كسانى كه خدا را اطاعت مى كنند.
.
ص: 190
76 / 1ذو فَضلٍ عَظيمٍالكتاب«وَاللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِيمٍ» . (1)
«ذَ لِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ» . (2)
«لِّئَلاَّ يَعْلَمَ أَهْلُ الْكِتَ_بِ أَلاَّ يَقْدِرُونَ عَلَى شَىْ ءٍ مِّن فَضْلِ اللَّهِ وَ أَنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ» . (3)
«يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِن تَتَّقُواْ اللَّهَ يَجْعَل لَّكُمْ فُرْقَانًا وَيُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّ_ئاتِكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ» . (4)
«وَلاَ تُؤْمِنُواْ إِلاَّ لِمَن تَبِعَ دِينَكُمْ قُلْ إِنَّ الْهُدَى هُدَى اللَّهِ أَن يُؤْتَى أَحَدٌ مِّثْلَ مَا أُوتِيتُمْ أَوْ يُحَاجُّوكُمْ عِندَ رَبِّكُمْ قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ وَاللَّهُ وَ سِعٌ عَلِيمٌ * يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَن يَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ» . (5)
.
ص: 191
76 / 1داراى فزون بخشىِ سترگقرآن«و خداوند ، داراى فزون بخشى اى سترگ است» .
«آن فزون بخشىِ خداست كه به هر كس كه بخواهد ، مى دهد ، و خدا داراى فزون بخشىِ سترگ است» .
«[اين رحمت و نور و آمرزش را به مؤمنان مى دهيم] تا اهل كتاب ، نپندارند كه [مؤمنان] بر چيزى از فزون بخشىِ خدا دست نمى يابند، و همانا فزون بخشى ، به دست خداست ؛ آن را به هر كه بخواهد ، مى دهد، و خدا داراى فزون بخشىِ سترگ است» .
«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر از خدا پروا داشته باشيد ، براى شما جدا كننده [ ى ميان حق و باطل ]قرار مى دهد، و بدى هايتان را از شما مى زدايد، و شما را مى آمرزد، و خدا داراى فزون بخشىِ سترگ است» .
«و [دسته اى از اهل كتاب گفتند:] ايمان نياوريد ، مگر به كسى كه از دين شما پيروى كرد . بگو: هدايت، هدايت خداست [تا كسى نپندارد كه] به كسى همانند آنچه به شما داده شده ، مى دهند، يا در پيشگاه پروردگارتان با شما احتجاج كنند. بگو: فزون بخشى ، به دست خداست، به هر كه بخواهد ، مى دهد، و خدا گشايشگر و داناست. هر كه را بخواهد ، به رحمت خود ويژه مى گرداند، و خدا داراى فزون بخشىِ سترگ است» .
.
ص: 192
«مَّا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِنْ أَهْلِ الْكِتَ_بِ وَ لاَ الْمُشْرِكِينَ أَن يُنَزَّلَ عَلَيْكُم مِّنْ خَيْرٍ مِّن رَّبِّكُمْ وَ اللَّهُ يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَن يَشَاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ» . (1)
«وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ بِأَنَّ لَهُم مِّنَ اللَّهِ فَضْلاً كَبِيرًا» . (2)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ فِي الدُّعاءِ _: سُبحانَهُ مِن جوادٍ ما أَفضَلَهُ ، وسُبحانَهُ مِن مُفضِلٍ ما أَنعَمَهُ . (3)
عنه صلى الله عليه و آله_ في خُطبَتِهِ يَومَ الغَديرِ _: قُدّوسٌ سُبُّوحٌ رَبُّ المَلائِكَةِ وَالرّوحِ ، مُتَفَضِّلٌ عَلى جَميعِ مَن بَرَأَهُ (4) ، مُتَطَوِّلٌ عَلى مَن أدناهُ . (5)
عنه صلى الله عليه و آله_ في دُعاءٍ عَلَّمَهُ أَميرَالمُؤمِنينَ عليه السلام _: يا مُحسِنُ يا مُجمِلُ ، يا مُنعِمُ يا مُفضِلُ . (6)
عنه صلى الله عليه و آله_ كانَ إِذا أَتاهُ الأَمرُ ممّا يُعجِبُهُ قالَ _: الحَمدُ للّهِِ المُنعِمِ المُفضِلِ ، الَّذي بِنِعمَتِهِ تَتِمُّ الصالِحاتُ . (7)
.
ص: 193
«كسانى از اهل كتاب كه كافر شدند و مشركان ، دوست ندارند كه از پروردگارتان چيزى از نيكى بر شما فرو آيد، و خدا هر كه را بخواهد ، به رحمت خود ويژه مى گرداند، و خداست داراى فزون بخشىِ سترگ» .
«و مؤمنان را به اين كه براى آنان از خدا فزون بخشىِ بزرگى است، بشارت ده» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعا _: پاك است بى عوضْ بخشنده اى كه چه بيش از استحقاقْ بخشنده است . پاك است بيش از استحقاقْ بخشنده اى كه چه نعمت دهنده است.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در خطبه اش در روز غدير _: بسى پاك است و منزّه از عيب، پروردگار فرشتگان و روح (روح القدس / جبرئيل) ؛ بيش از استحقاقْ بخشنده است بر همه كسانى كه آنها را آفريده است؛ منّت گذارنده است بر كسى كه او را [به خود ، ] نزديك ساخته است.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعايى كه به امير مؤمنان آموخت _: اى خوبى كننده، اى نيكى كننده، اى نعمت دهنده، اى بيش از استحقاقْ بخشنده!
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ وقتى به چيزى بر مى خورْد كه او را خوش حال مى كرد _: ستايش ، براى خداى نعمت دهنده و بيش از استحقاقْ بخشنده است؛ كسى كه با نعمت او، نيكى ها به انجام مى رسند.
.
ص: 194
الإمام عليّ عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ المَعروفِ بِاليَمانِيّ _: أَنتَ المُنعِمُ المُفضِلُ . (1)
عنه عليه السلام :لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ الغِياثُ المُغيثُ المُفضِلُ . (2)
عنه عليه السلام :اللّهُ الواسِعُ المُفضِلُ ... هُوَ اللّهُ أَسرَعُ الحاسِبينَ ، وأَجوَدُ المُفضِلينَ. (3)
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ ... أَوسَعِ المُفضِلينَ ، واسِعِ الفَضلِ . (4)
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ ... المَحمودِ بِامتِنانِهِ وبِإِحسانِهِ ، المُتَفَضِّلِ بِعَطائِهِ وجَزيلِ فَوائِدِهِ ، المُوَسِّعِ بِرِزقِهِ ، المُسبِغِ (5) بِنِعَمِهِ ، نَحمَدُهُ عَلى آلائِهِ وتَظاهُرِ نَعمائِهِ . (6)
عنه عليه السلام_ في مُناجاتِهِ _: قَد كُنتَ بي لَطيفا أَيّامَ حَياةِ الدُّنيا يا أَفضَلَ المُنعِمينَ في آلائِهِ ، وأَنعَمَ المُفضِلينَ في نَعمائِهِ ، كَثُرَت أَياديكَ عِندي فَعَجَزتُ عَن إِحصائِها . (7)
الإمام زين العابدين عليه السلام :اللّهُمَّ ... أَفضِل عَلَيَّ وأَنتَ خَيرُ المُفضِلينَ . (8)
.
ص: 195
امام على عليه السلام_ در دعاى معروف به يمانى _: تويى نعمت دهنده و بيش از استحقاقْ بخشنده.
امام على عليه السلام:خدايى جز اللّه نيست كه پناه و فريادرس و بيش از استحقاقْ بخشنده است.
امام على عليه السلام:خداوند ، گشايشگرِ بيش از استحقاقْ بخشنده است... . اوست خدايى كه سريع ترين شمارشگران است، و بى عوضْ بخشنده ترينِ بيش از استحقاقْ بخشندگان است.
امام على عليه السلام:ستايش ، براى خداست... گسترده ترينِ بخشندگانِ بيش از استحقاق، داراى فزون بخشىِ پهناور.
امام على عليه السلام:ستايش ، براى خداست... به گشاده دستى و نيكى كردن، ستوده است؛ با بخشش و فوايد بسيارش، بيش از استحقاقْ بخشنده است؛ با روزى اش، گشايشگر است؛ تمام كننده نعمت هايش است؛ او را در برابر موهبت هايش و پشتيبانى نعمت هايش مى ستاييم.
امام على عليه السلام_ در راز و نيازش _: در روزهاى زندگىِ دنيا ، به من لطف و مهربانى داشتى، اى فزون بخش ترينِ نعمت دهندگان در موهبت هايش،ونعمت دهنده ترينِ بخشندگانِ بيش از استحقاق در نعمت هايش! يارى هايت ، در نزد من بسيار گشت، پس ، از شمردنش ناتوان گشتم.
امام زين العابدين عليه السلام:خدايا!... بر من فزون بخشى كن كه تويى بهترينِ بخشندگانِ بيش از استحقاق.
.
ص: 196
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ المُحسِنِ المُجمِلِ ، المُنعِمِ المُفضِلِ ، ذِي الجَلالِ وَالإِكرامِ ، وذِي الفَواضِلِ العِظامِ وَالنِّعَمِ الجِسامِ . (1)
عنه عليه السلام_ من دُعائِهِ يَومَ عَرَفَةَ _: يا مَن يَمُنُّ بِإِقالَةِ العاثِرينَ ، ويَتَفَضَّلُ بِإِنظارِ الخاطِئينَ . (2)
عنه عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: يا مَن عَوَّدَ عِبادَهُ قَبولَ الإِنابَةِ ... ويا مَن ضَمِنَ لَهُم إِجابَةَ الدُّعاءِ ، ويا مَن وَعَدَهُم عَلى نَفسِهِ بِتَفَضُّلِهِ حُسنَ الجَزاءِ . (3)
عنه عليه السلام :اللّهُمَّ فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِهِ ... وَاجعَل مَخرَجي عَن عِلَّتي إِلى عَفوِكَ ، ومُتَحَوَّلي عَن صَرعَتي إِلى تَجاوُزِكَ ، وخَلاصي مِن كَربي إِلى رَوحِكَ (4) ، وسَلامَتي مِن هذِهِ الشِّدَّةِ إِلى فَرَجِكَ ، إِنَّكَ المُتَفَضِّلُ بِالإِحسانِ ، المُتَطَوِّلُ بِالاِمتِنانِ . (5)
عنه عليه السلام :يا مَن ... أَمَّهُ الخائِفونَ فَوَجَدوهُ مُتَفَضِّلاً . (6)
الإمام الصادق عليه السلام :لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ المُفضِلُ المَنّانُ . (7)
عنه عليه السلام_ لَمّا سُئِلَ عَنِ الأَسماءِ التِّسعَةِ وَالتِّسعينَ الَّتي مَن أَحصاها دَخَلَ الجَنَّةَ _: إِنَّها لَفي كِتابِ اللّهِ ... أَمّا الَّتي في آلِ عِمرانَ : يا وهّابُ ، يا قائِمُ ، يا صادِقُ ، يا مُنعِمُ ، يا مُتَفَضِّلُ . (8)
.
ص: 197
امام زين العابدين عليه السلام:ستايش ، براى خدايى است كه خوبى كننده، نيكى كننده، نعمت دهنده، بيش از استحقاقْ بخشنده، داراى شكوه و شرافت، و داراى فزون بخشى هاى سترگ و نعمت هاى بزرگ است.
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعايش در روز عرفه _: اى كسى كه با بخشودن و نجات لغزش كنندگان ، گشاده دستى مى كند و با مهلت دادن به خطاكاران ، بيش از استحقاق مى بخشد!
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعا _: اى كسى كه بندگانش را با پذيرفتن بازگشت آنان به سوى خود ، عادت داده است... و اى كسى كه متعهّد شده كه دعاى آنان را بپذيرد، و اى كسى كه با خود پيمان بسته تا به آنان ، با فزون بخشى، پاداش نيك دهد!
امام زين العابدين عليه السلام:بار خدايا! بر محمّد و خاندان او درود فرست... و بيرون شدن از بيمارى ام را به سوى بخشايشت قرار بده ، و بلند شدن و بازگشت از افتادنم را به سوى گذشتت ، و رهايى از گرفتارى ام را به سوى راحتى ات، و تن درستى ام از اين سختى را به سوى گشايشت ؛ چرا كه به حقيقت، تويى كه بى استحقاقْ بخشنده احسان، و لطف كننده با گشاده دستى هستى .
امام زين العابدين عليه السلام:اى كسى كه... بيمناكان ، آهنگ او كردند، پس او را بيش از استحقاقْ بخشنده يافتند!
امام صادق عليه السلام:خدايى جز اللّه نيست كه بيش از استحقاقْ بخشنده و گشاده دست است.
امام صادق عليه السلام_ در پاسخ به سؤال از ايشان درباره آن 99 نامى كه هر كس آنها را شماره كند، وارد بهشت مى شود _: آن نام ها ، در كتاب خداست... امّا آن اسم هايى كه در [ سوره ] آل عمران است ، عبارت است از: اى بسيارْ بخشنده بى مزد، اى استوار، اى راستگو، اى نعمت دهنده، اى بيش از استحقاقْ بخشنده!
.
ص: 198
الإمام الرضا عليه السلام_ في دُعاءِ العافِيَةِ _: يا أللّهُ يا وَلِيَّ العافِيَةِ ، وَالمنّانَ بِالعافِيَةِ ، ورازِقَ العافِيَةِ ، وَالمُنعِمَ بالعافِيَةِ ، وَالمُتَفَضِّلَ بِالعافِيَةِ عَلَيَّ وعَلى جَميعِ خَلقِهِ . (1)
الإمام الجواد عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: يا مُتَفَضِّلاً عَلى عِبادِهِ بِالإِحسانِ . (2)
76 / 2ذو فَضلٍ عَلَى المُؤمِنينَالكتاب«وَاللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ» . (3)
الحديثالإمام زين العابدين عليه السلام_ في مُناجاةِ المُريدينَ _: فَيا مَن هُوَ عَلَى المُقبِلينَ عَلَيهِ مُقبِلٌ ، وبِالعَطفِ عَلَيهِم عائِدٌ مُفضِلٌ . (4)
عنه عليه السلام_ في دُعائِهِ المَعروفِ بِدُعاءِ أَبي حَمزَةَ الثُّماليِّ _: إِلهي رَبَّيتَني في نِعَمِكَ وإِحسانِكَ صَغيرا ، ونَوَّهتَ بِاسمي كَبيرا ، فَيا مَن رَبّاني فِيالدُّنيا بِإِحسانِهِ وتَفَضُّلِهِ ونِعَمِهِ ، وأَشارَ لي فِي الآخِرَةِ إِلى عَفوِهِ وكَرَمِهِ ... . (5)
.
ص: 199
امام رضا عليه السلام_ در دعاى تن درستى _: اى خدا، اى صاحبْ اختيارِ تن درستى، و بسيار بخشنده تن درستى، و روزى دهنده تن درستى، و نعمت دهنده تن درستى، و بيش از استحقاقْ بخشنده تن درستى بر من و همه آفريدگان!
امام جواد عليه السلام_ در دعا _: اى كسى كه احسان را بيش از استحقاقْ به بندگانش ارزانى كننده است !
76 / 2داراى فزون بخشى بر مؤمنانقرآن«و خدا ، داراى فزون بخشى بر مؤمنان است» .
حديثامام زين العابدين عليه السلام_ در مناجات خداخواهان _: پس اى كسى كه به روى آورندگان به سوى خود ، رو آورنده است، و با توجّه به آنها، بازگردنده [ به سوى ايشان ]و فزون بخش است!
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعاى معروف به دعاى ابو حمزه ثمالى _: خداى من! مرا در خردسالى ، در نعمت ها و بخشش هايت پروراندى، و در بزرگ سالى ، نامم را گرامى داشتى . پس اى كسى كه مرا در دنيا ، با احسان و بخششِ بيش از استحقاق و با نعمت هايش پرورانيد، و در آخرت ، با درگذشتن [از گناه] و با بزرگوارى اش رهنمونم ساخت!
.
ص: 200
76 / 3ذو فَضلٍ عَلَى النَّاسِالكتاب«إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَلَ_كِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَشْكُرُونَ» . (1)
«وَلَوْلاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَلَ_كِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَ__لَمِينَ» . (2)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :يَقولُ اللّهُ تَعالى : تَفَضَّلتُ عَلى عَبدي بِأَربَعِ خِصالٍ : سَلَّطتُ الدّابَّةَ عَلَى الحَبَّةِ ، ولَو لا ذلِكَ لاَدَّخَرَهَا المُلوكُ كَما يَدَّخِرونَ الذَّهَبَ وَالفِضَّةَ ، وأَلقَيتُ النَّتنَ (3) عَلَى الجَسَدِ ، ولَو لا ذلِكَ ما دَفَنَ خَليلٌ خَليلَهُ أَبَدا ، وسَلَّطتُ السَّلوَ عَلَى الحُزنِ ، ولَو لا ذلِكَ لاَنقَطَعَ النَّسلُ ، وقَضَيتُ الأَجَلَ وأَطَلتُ الأَمَلَ ، ولَولا ذلِكَ لَخَرِبَتِ الدُّنيا ، ولَم يَتَهَنَّ ذو مَعيشَةٍ بِمَعيشَتِهِ . (4)
جمال الاُسبوع_ في دُعاءِ يَومِ الأَحَدِ _: أَنتَ مَولايَ الَّذي جُدتَ بِالنِّعَمِ قَبلَ استِحقاقِها ، وأَهّلتَ بِتَطَوُّلِكَ غَيرَ مُؤَهِّليها ، لَم يُعازَّك مَنعٌ ، ولا أَكداكَ (5) إِعطاءٌ ، ولا أَنفَدَ سَعَتَكَ سُؤالُ مُلِحٍّ ، بَل أَدرَرتَ أَرزاقَ عِبادِكَ ، مَنّا مِنكَ وتَطَوُّلاً عَلَيهِم وَتَفَضُّلاً ، اللّهُمَّ كَلَّتِ العِبارَةُ عَن بُلوغِ صِفَتِكَ ، وهَذَى (6) اللِّسانُ عَن نَشرِ مَحامِدِكَ وَتَفَضُّلِكَ . (7)
.
ص: 201
76 / 3داراى فزون بخشى بر مردمانقرآن«همانا خدا ، داراى فزون بخشى بر مردم است ؛ ولى بيشتر مردم ، سپاس نمى گزارند» .
«و اگر نبود دفع كردن خدا برخى از مردم را به برخى ديگر، هر آينه زمين ، تباه شده بود؛ ولى خدا داراى فزون بخشى بر جهانيان است» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله:خداى متعال مى فرمايد: «به بنده ام چهار ويژگى را بيش از استحقاقْ بخشيدم : حشرات را بر غلاّت مسلّط كردم، كه اگر اين طور نبود ، پادشاهان ، آنها را [جمع آورى و ]ذخيره مى كردند، همان طور كه زر و سيم را پس انداز مى كنند؛ و بوى بد را در جسد [مرده ]قرار دادم، كه اگر چنين نبود ، هيچ دوستى، دوستش را به خاك نمى سپرد؛ و فراموشى را بر اندوه مسلّط كردم، كه اگر چنين نبود ، نسل آدمى بر چيده مى شد؛ و مهلت زندگى را معيّن كردم و آرزو را دور و دراز ساختم، كه اگر چنين نبود ، دنيا ويران مى شد، و زندگى ، براى زندگى كننده اى خوشايند دل پذير نمى شد».
جمال الاُسبوع_ در دعاى روز يكشنبه _: تو همان سرپرست منى كه نعمت ها را قبل از استحقاقِ آنها، بدون عوض بخشيدى؛ گشاده دستى ات را در دسترس كسانى گذاشتى كه سزاوار آن نبودند؛ بازداشتن [كسى] ، بر تو چيره نمى شود؛ و بخشش، بخششت را نمى كاهد؛ خواهش پافشارى كننده اى ، توانايى و ظرفيت تو را تمام نمى كند؛ بلكه روزى هاى بندگانت را از روى منّت و گشاده دستى بر آنها و فزون بخشى، به فراخى فرو باريدى. بار خدايا! عبارت ، از رسيدن به توصيف تو ناتوان است و زبان ، از نشر ستودگى ها و فزون بخشى ات [ ناتوان است و ]نامربوط مى گويد. (1)
.
ص: 202
الإمام زين العابدين عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: يا مَن أَعطى مَن سَأَلَهُ تَحَنُّنَا مِنهُ ورَحمَةً ، ويا مَن أَعطى مَن لَم يَسأَلهُ ومَن لَم يَعرِفهُ ومَن لَم يُؤمِن بِهِ تَفَضُّلاً مِنهُ وكَرَما . (1)
عنه عليه السلام_ مِن دُعائِهِ يَومَ عَرَفَةَ _: يا مَن لَم يُعاجِلِ المُسيئينَ ، ولا ينده (2) المُترَفينَ ، ويا مَن يَمُنُّ بِإِقالَةِ (3) العاثِرينَ ، ويَتَفَضَّلُ بِإِنظارِ الخاطِئينَ . (4)
الإمام الصادق عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: يا مَن هُوَ كُلَّ يَومٍ في شَأنٍ ، كَما كانَ مِن شَأنِكَ أَن تَفَضَّلتَ عَلَيَّ بِأَن جَعَلتَني مِن أَهلِ إِجابَتِكَ وأَهلِ دينِكَ وأَهلِ دَعوَتِكَ ، ووَفَّقتَني لِذلِكَ في مُبتَدَاَ خَلقي تَفَضُّلاً مِنكَ وكَرَما وجودا ، ثُمَّ أَردَفْتَ الفَضلَ فَضلاً ، وَالجودَ جودا ، وَالكَرَمَ كَرَما ، رَأَفةً مِنكَ ورَحمَةً . (5)
الإمام زين العابدين عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: بَل مَلَكتَ _ يا إِلهي _ أَمرَهُم قَبلَ أَن يَملِكوا عِبادَتَكَ ، وأَعدَدتَ ثَوابَهُم قَبلَ أَن يُفيضوا في طاعَتِكَ ، وذلِكَ أَنَّ سُنَّتَكَ الإِفضالُ ، وعادَتَكَ الإِحسانُ ، وسَبيلَكَ العَفوُ ، فَكُلُّ البَرِيَّةِ مُعتَرِفَةٌ بِأَنَّكَ غَيرُ ظالِمٍ لِمَن عاقَبتَ ، وشاهِدَةٌ بِأَنَّكَ مُتَفَضِّلٌ عَلى مَن عافَيتَ ، وكُلٌّ مُقِرٌّ عَلى نَفسِهِ بِالتَّقصيرِ عَمَّا استَوجَبتَ ، فَلَولا أَنَّ الشَّيطانَ يَختَدِعُهُم عَن طاعَتِكَ ما عَصاكَ عاصٍ ، ولَولا أَنَّهُ صَوَّرَ لَهُمُ الباطِلَ في مِثالِ الحَقِّ ما ضَلَّ عَن طَريقِكَ ضالٌّ ، فَسُبحانَكَ ما أَبيَنَ كَرَمَكَ في مُعامَلَةِ مَن أَطاعَكَ أَو عَصاكَ ، تَشكُر لِلمُطيعِ ما أَنتَ تَوَلَّيتَهُ لَهُ ، وتُملي (6) لِلعاصي فيما تَملِكُ مُعاجَلَتَهُ فيهِ ، أَعطَيتَ كُلاًّ مِنهُما ما لَم يَجِب لَهُ ، وتَفَضَّلتَ عَلى كُلٍّ مِنهُما بِما يَقصُرُ عَمَلُهُ عَنهُ . (7)
.
ص: 203
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعا _: اى كسى كه به آن كه از او مى خواهد، از سر مهروَرزى رحمتش مى بخشد؛ و اى كسى كه به آن كه از او نمى خواهد و او را نمى شناسد و كسى كه به او ايمان ندارد، از روى فزون بخشى و بزرگوارى اش مى بخشد!
امام زين العابدين_ در دعايش در روز عرفه _: اى كسى كه [در كيفر دادن ، ] با بدكاران ، شتاب نمى كند، و در ناز و نعمتْ پروردگان را نمى رانَد! و اى آن كه گشاده دستى مى كند با درگذشتن از لغزيدگان، و فزون بخشى مى كند با مهلت دادن به خطاكاران!
امام صادق عليه السلام_ در دعا _: اى آن كه هر روز ، در كارى است! همان طور كه از كار تو آن است كه بيش از استحقاقْ بر من ببخشى؛ به اين كه مرا سزاوار اجابت خودت و دينت و دعوتت كردى، و مرا در ابتداى آفرينشم، از سرِ بخششِ بيش از استحقاق و بدون عوض و بزرگوارى ات، به اينها (اجابت و دين و دعوت خدا) موفّق كردى، آن گاه از روى مهروَرزى و رحمتت، پس از فزون بخشى ، فزون بخشىِ ديگرى، و پس از بخششِ بدون عوض، بخشش بدون عوض ديگرى، و پس از بزگوارى، بزرگوارىِ ديگرى، در پى آوردى .
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعا _: بلكه _ اى خداى من _ پيش از آن كه آنها (بندگان) بر پرستش تو توانا شوند، تو بر كار آنها تسلّط يافتى، و پيش از آن كه راهِ فرمان بردارىِ تو را بپويند، پاداش آنها را آماده كردى. اين ، از آن روست كه شيوه تو ، بخشندگىِ بيش از استحقاق است و روش تو ، اِحسان و راه تو ، گذشت است. پس همه آفريده ها اعتراف دارند كه تو به كسى كه كيفرش داده باشى ، ستم نكرده اى، و گواه اند كه تو به كسى كه سلامت ببخشى ، بيش از استحقاقْ بخشنده اى، و همه درباره خود ، به ناتوانى از آنچه سزاوار آنى ، اقرار دارند. پس اگر شيطان ، آنها را در فرمان بردارى ات نفريبد، هيچ نافرمانى تو را نافرمانى نمى كرد و اگر او باطل را در شكل حق براى آنان صورتگرى نمى كرد، هيچ گم راهى ، از راه تو گم راه نمى شد. پس پاكى تو و چه روشن است بزرگوارى ات در رفتار با كسى كه تو را فرمان برده يا نافرمانى كرده است! فرمانبر را براى آنچه [از طاعت ]خود براى او به دست گرفته اى، سپاس مى گزارى و در كيفرى كه مالك شتاب در آن هستى ، به نافرمان مهلت مى دهى ؛ چيزى كه لازم نيست به آنها بدهى ، و به هر دوى آنها چيزى را بى استحقاقْ مى بخشى كه عملشان كمتر از آن چيز است .
.
ص: 204
76 / 4ذو فَضلٍ عَلى أَهلِ السَّماواتِ وَالأَرضِرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ فِي الدُّعاءِ _: يا مَن أَياديهِ عَلى أَهلِ السَّماواتِ وَالأَرضِ يا أللّهُ ، يا مَن فَضلُهُ عَلى أَهلِ السَّماواتِ وَالأَرضِ يا أللّهُ ، يا مَن تَفَضُّلُهُ عَلى أَهلِ السَّماواتِ وَالأَرضِ يا أللّهُ ، يا مَن تَعَطُّفُهُ عَلى أَهلِ السَّماواتِ وَالأَرضِ يا أللّهُ ، يا مَن نِعَمُهُ مَبسوطَةٌ عَلى أَهلِ السَّماواتِ وَالأَرضِ يا أللّهُ . (1)
76 / 5رَبَّنا عامِلنا بِفَضلِكَ ولا تُعامِلنا بِعَدلِكَ (2)الكتاب«فَلَوْلاَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَكُنتُم مِّنَ الْخَ_سِرِينَ» . (3)
.
ص: 205
76 / 4فزون بخش بر اهل آسمان ها و زمينپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعا _: اى كسى كه نعمت هايش ، شامل اهل آسمان ها و زمين است، اى خدا! اى كه فزون بخشى اش ، شامل اهل آسمان ها و زمين است، اى خدا! اى كسى كه بخششِ بيش از استحقاقش شامل اهل آسمان ها و زمين است، اى خدا! اى كه عنايتش ، شامل اهل آسمان ها و زمين است، اى خدا! اى كسى كه نعمت هايش ، بر اهل آسمان ها و زمين گسترانيده شده است، اى خدا!
76 / 5پروردگارا! با فضلت با ما رفتار كن ، نه با عدلتقرآن«پس اگر فزون بخشىِ خدا و رحمت او بر شما نبود ، از زيانكاران بوديد» .
.
ص: 206
«وَ لَوْلاَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ فِى الدُّنْيَا وَالاْخِرَةِ لَمَسَّكُمْ فِى مَا أَفَضْتُمْ فِيهِ عَذَابٌ عَظِيمٌ» . (1)
الحديثالإمام عليّ عليه السلام :... لكِن جَعَلَ [ اللّهُ عز و جل ] حَقَّهُ عَلَى العِبادِ أَن يُطيعوهُ ، وجَعَلَ كَفّارَتَهُم عَلَيهِ بِحُسنِ الثَّوابِ تَفَضُّلاً مِنهُ وتَطَوُّلاً بِكَرَمِهِ ، وَتَوسُّعا بِما هُوَ مِنَ المَزيدِ لَهُ أَهلاً . (2)
عنه عليه السلام :إِلهي إِن كُنتُ غَيرَ مُستَوجِبٍ لِما أَرجو مِن رَحمَتِكَ ، فَأَنتَ أَهلُ التَّفَضُّلِ عَلَيَّ بِكَرَمِكَ . (3)
عنه عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: يا مُفضِلُ ، بِفَضلِكَ أَعيشُ ولَكَ أَرجو وعَلَيكَ أَعتَمِدُ ، فَأَوسِع عَلَيَّ مِن فَضلِكَ ، وَارزُقني مِن حَلالِ رِزقِكَ ... يا مُنعِمُ ، بَدَأتَ بِالنِّعَمِ قَبلَ استِحقاقِها وقَبلَ السُّؤالِ بِها ، فَكَذلِكَ إِتمامُها بِالكَمالِ وَالزِّيادَةِ مِن فَضلِكَ ، يا ذَا الإِفضالِ ، يا مُفضِلُ لَولا فَضلُكَ هَلَكنا ، فَلا تُقَصِّر عَنّا فَضلَكَ . (4)
عنه عليه السلام :إِن شاءَ اللّهُ أَن يُعَذِّبَني فَأَنَا عَبدُهُ ، وإِن شاءَ أَن يَرحَمَني فَبِتَفَضُّلٍ مِنهُ عَلَيَّ . (5)
الإمام زين العابدين عليه السلام :اللّهُمَّ فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِهِ ، وَاحمِلني بِكَرَمِكَ عَلَى التَّفَضُّلِ ، ولا تَحمِلني بِعَدلِكَ عَلَى الاِستِحقاقِ . (6)
عنه عليه السلام_ مِن دُعائِهِ المَعروفِ بِدُعاءِ أَبي حَمزَةَ الثُّماليِّ _: يا مُحسِنُ يا مُجمِلُ يا مُنعِمُ يا مُفضِلُ لَستُ أَتَّكِلُ فِي النَّجاةِ مِن عِقابِكَ عَلى أَعمالِنا ، بَل بِفَضلِكَ عَلَينا . (7)
.
ص: 207
«و اگر فزون بخشىِ خدا و رحمت او در دنيا و آخرت بر شما نبود ، هر آينه بدانچه در آن وارد شده ايد ، عذابى بزرگ به شما مى رسيد» .
حديثامام على عليه السلام :... ولى خداوند ، حقّ خود بر بندگان را فرمان بردارى از خودش قرار داده و جزاى آنها را در برابر فرمان بردارى ، پاداش نيكو قرار داده است؛ از روى فزون بخشى اش و گشاده دستى به بزرگوارى اش، و به خاطر گستردگىِ فزونى اى كه او خود ، سزاوار آن است.
امام على عليه السلام:خدايا! اگر سزاوار آنچه از رحمتت اميد دارم، نيستم ، پس تو به بزرگوارى ات ، اهل بخششِ بيش از استحقاق بر منى.
امام على عليه السلام_ در دعا _: اى بيش از استحقاقْ بخشنده! با فزون بخشى ات ، زندگى مى كنم و به تو اميد دارم و به تو تكيه مى زنم . پس ، از فزون بخشى ات برمن بگستران و از روزىِ حلالت به من روزى ده... . اى نعمت دهنده! نعمت ها را پيش از استحقاقِ آنها و پيش از آن كه از تو خواسته شود، آغاز كردى . پس همين طور ، به انجام رساندن آنها با كمال و فزونى هم ، از فضل توست . اى داراى فزون بخشى، اى بيش از استحقاقْ بخشنده! اگر فزون بخشى ات نبود ، نابود مى شديم . پس فزون بخشى ات را از ما كم مكن.
امام على عليه السلام:اگر خدا بخواهد مرا عذاب دهد، كه من بنده اويم [ و نمى توانم او را باز بدارم ]، و اگر بخواهد به من رحم كند، كه به واسطه فزون بخشى اش به من است [ و نه استحقاق من ] .
امام زين العابدين عليه السلام:خدايا! پس بر محمّد و خاندان او درود فرست و با بزرگوارى ات ، مرا به بخششِ بيش از استحقاق وا گذار، و مرا با عدالتت ، به شايستگى[ام] وا مگذار.
امام زين العابدين عليه السلام_ از دعاى ايشان ، معروف به دعاى ابو حمزه ثمالى _: اى خوبى كننده، اى نيكى كننده، اى نعمت دهنده، اى بيش از استحقاقْ بخشنده! در رهايى از كيفرت ، بر اعمالمان تكيه نمى كنم؛ بلكه به فزون بخشى ات بر ما [تكيه مى كنم].
.
ص: 208
عنه عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: سُبحانَكَ ما أَعجَبَ ما أَشهَدُ بِهِ عَلى نَفسي ، وأَعَدِّدُهُ مِن مَكتومِ أَمري ، وأَعجَبُ مِن ذلِكَ أَناتُكَ (1) عَنّي ، وإِبطاؤُكَ عَن مُعاجَلَتي ، ولَيسَ ذلِكَ مِن كَرَمي عَلَيكَ ، بَل تَأَنِّيا مِنكَ لي ، وتَفَضُّلاً مِنكَ عَلَيَّ لِئَن أَرتَدِعَ عَن مَعصِيَتِكَ المُسخِطَةِ ، وأُقلِعَ عَن سَيِّئاتِي المُخلِقَةِ . (2)
عنه عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: إِلهي فَإِذ قَد تَغَمَّدتَني بِسِترِكَ فَلَم تَفضَحني ، وتَأَنَّيتَني بِكَرَمِكَ فَلَم تُعاجِلني ، وحَلُمتَ عَنّي بِتَفَضُّلِكَ فَلَم تُغَيِّرِ نِعمَتَكَ عَلَيَّ ، ولم تُكَدِّر مَعروفَكَ عِندي ... (3) .
عنه عليه السلام :اللّهُمَّ إِنّي أَعتَذِرُ إِلَيكَ مِن جَهلي ، وأَستَوهِبُكَ سوءَ فِعلي ، فَاضمُمني إِلى كَنَفِ (4) رَحمَتِكَ تَطَوُّلاً ، وَاستُرني بِسِتر عافِيَتِكَ تَفَضُّلاً . (5)
عنه عليه السلام :اللّهُمَّ يا مَن لا يَرغَبُ فِي الجَزاءِ ، ويا مَن لا يَندَمُ عَلَى العَطاءِ ، ويا مَن لا يُكافِئُ عَبدَهُ عَلَى السَّواءِ ، مِنَّتُكَ ابتِداءٌ ، وعَفوُكَ تَفَضُّلٌ ، وعُقوبَتُكَ عَدلٌ ، وقَضاؤُكَ خِيَرَةٌ ، إِن أَعطَيتَ لَم تَشُب (6) عَطاءَكَ بِمَنٍّ ، وإِن مَنَعتَ لَم يَكُن مَنعُكَ تَعَدّيا ، تَشكُرُ مَن شَكَرَكَ وأَنتَ أَلهَمتَهُ شُكرَكَ ، وتُكافِئُ مَن حَمِدَكَ وأَنتَ عَلَّمتَهُ حَمدَكَ ، تَستُرُ عَلى مَن لَو شِئتَ فَضَحتَهُ ، وتَجودُ عَلى مَن لَو شِئتَ مَنَعتَهُ ، وكِلاهُما أَهلٌ مِنكَ لِلفَضيحَةِ وَالمَنعِ ، غَيرَ أَنَّكَ بَنَيتَ أَفعالَكَ عَلَى التَّفَضُّلِ ، وأَجرَيتَ قُدرَتَكَ عَلَى التَّجاوُزِ . (7)
.
ص: 209
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعا _: پاكا، چه شگفت آور است آنچه بر [ زيانِ ]خودم ، به آن گواهى مى دهم و آن كار پنهانم كه شمارشش مى كنم . شگفت آورتر از آن ، بردبارىِ تو درباره من، و درنگ تو از زود كيفر دادن من است . و اين، نه براى بزرگوارىِ من نزد توست؛ بلكه براى بردبارىِ تو نسبت به من است و از روىِ فزون بخشىِ تو بر من است تا از نافرمانىِ خشم آور تو ، دست بردارم و از بدى هاى هلاك كننده خود ، جدا بشوم .
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعا _: خداى من! پس چون مرا با پرده [عفو ]خود پوشاندى و رسوايم نكردى؛ و با بزرگوارى ات ، درباره من حوصله كردى و زود كيفرم ندادى؛ و با فزون بخشى ات ، بر من بردبارى كردى و نعمت هايت را از من نگرفتى و نيكى ات را نزد من ، تيره نساختى... .
امام زين العابدين عليه السلام:بار خدايا! از نادانى ام، به درگاه تو عذر مى آورم و بخشايش كردار ناشايستم را درخواست مى كنم . پس ، از روى گشاده دستى ، مرا به سوى رحمتت پيوند ده و از روى بخششِ بيش از استحقاق، مرا با پوششِ عافيت بپوشان.
امام زين العابدين عليه السلام:خدايا ، اى كسى كه پاداش نمى خواهد، و اى كسى كه از بخشش ، پشيمان نمى گردد، اى آن كه جزاى بنده خود را يكسان [و به اندازه عمل] ، نمى دهد! گشاده دستىِ تو ، آغازگرىْ است [و نه در برابر عملى]، و گذشت تو ، فزون بخشى است و كيفرت ، عدالت است و حُكمت ، نيكو و برگزيده است . اگر بخشش كنى، بخششت را با منّت نمى آميزى و اگر باز دارى، دريغ كردنت ، از روى ستم نيست . از كسى كه تو را سپاس گزارى كند، سپاس مى گزارى ، در حالى كه خود ، سپاس گزارى ات را به او الهام كرده اى . به كسى كه تو را ستايش كند ، پاداش مى دهى، در حالى كه خود ، ستايشت را به او آموخته اى . بر كسى مى پوشانى كه اگر مى خواستى ، رسوايش مى كردى و بى عوض مى بخشى به كسى كه اگر مى خواستى ، از او دريغ مى كردى، در حالى كه هر دوى اينها ، از سوى تو سزاوار رسوايى و دريغ هستند ؛ ولى تو كارهايت را بر پايه بخششى بيش از استحقاق ، بنا كرده اى، و توانايى ات را بر گذشتْ جارى ساخته اى.
.
ص: 210
عنه عليه السلام_ مِن دُعائِهِ المَعروفِ بِدُعاءِ أَبي حَمزَةَ الثُّمالِيِّ _: يا غَفّارُ بِنورِكَ اهتَدَينا ، وبِفَضلِكَ استَغنَينا ، وبِنِعمَتِكَ أَصبَحنا وأَمسَينا ، ذُنوبُنا بَينَ يَدَيكَ ، نَستَغفِرُكَ اللّهُمَّ مِنها ونَتوبُ إِلَيكَ . تَتَحَبَّبُ إِلَينا بِالنِّعَمِ ونُعارِضُكَ بِالذُّنوبِ ، خَيرُكَ إِلَينا نازِلٌ وشَرُّنا إِلَيكَ صاعِدٌ ، ولَم يَزَل ولا يَزالُ مَلَكٌ كَريمٌ يَأتيكَ عَنّا بِعَمَلٍ قَبيحٍ ، فَلا يَمنَعُكَ ذلِكَ أَن تَحوطَنا بِنِعَمِكَ ، وتَتَفَضَّلَ عَلَينا بِآلائِكَ ، فَسُبحانَكَ ما أَحلَمَكَ وأَعظَمَكَ وأَكرَمَكَ ، مُبدِئا ومُعيدا . (1)
التَّوحيد عن جابر بن يزيد الجعفي :قُلتُ لِأَبي جَعفَرٍ مُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ الباقِرِ عليه السلام: يَا ابنَ رَسولِ اللّهِ ، إِنّا نَرى مِنَ الأَطفالِ مَن يُولَدُ مَيِّتا ، ومِنهُم مَن يَسقُطُ غَيرَ تَامٍّ ، ومِنهُم مَن يُولَدُ أَعمى أَو أَخرَسَ أَو أَصَمَّ ، ومِنهُم مَن يَموتُ مِن ساعَتِهِ إِذا سَقَطَ عَلَى الأَرضِ ، ومِنهُم مَن يَبقى إِلَى الاِحتِلامِ ، ومِنهُم مَن يُعَمَّرُ حَتّى يَصيرَ شَيخا ، فَكَيفَ ذلِكَ ، وما وَجهُهُ؟ فَقالَ عليه السلام : إِنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ أَولى بِما يُدَبِّرُهُ مِن أَمرِ خَلقِهِ مِنهُم ، وهُوَ الخالِقُ وَالمالِكُ لَهُم ، فَمَن مَنَعَهُ التَّعميرَ فَإِنَّما مَنَعَهُ ما لَيسَ لَهُ ، ومَن عَمَّرَهُ فَإِنَّما أَعطاهُ ما لَيسَ لَهُ ، فَهُوَ المُتَفَضِّلُ بِما أَعطاهُ وعادِلٌ فيما مَنَعَ ، ولا يُسأَلُ عَمّا يَفعَلُ وهُم يَسأَلونَ . قالَ جابِرٌ : فَقُلتُ لَهُ : يَا ابنَ رَسولِ اللّهِ ، وكَيفَ لا يُسأَلُ عَمّا يَفعَلُ؟ قالَ : لِأَنَّهُ لا يَفعَلُ إِلاّ ما كانَ حِكمَةً وصَوابا... (2) .
.
ص: 211
امام زين العابدين_ در دعاى ايشان ، معروف به دعاى ابوحمزه ثمالى _: اى آمرزگار! با روشنايىِ تو ، راه يافتيم و با فزون بخشىِ تو ، بى نياز شديم و با نعمت تو ، به بامداد و شامگاه در آمديم. گناهان ما ، در پيشگاه توست . خدايا! از تو آمرزشِ آنها را مى خواهيم و به سوى تو باز مى گرديم. با نعمت ها ، به ما اظهار محبّت مى كنى و با گناهان ، در برابرت مى ايستيم . نيكى ات ، به سوى ما فرو مى آيد و بدى ما ، به سوى تو بالا مى رود . همواره ، فرشته بزرگوارى ، از سوى ما كار بدى براى تو آورده و مى آورد ؛ امّا اين، تو را از آن باز نمى دارد كه نعمت هايت را بر ما فرا بگيرى و موهبت هايت را بر ما بى استحقاقْ ببخشى . پس پاكى تو، كه در آغاز و پايان، چه بردبار و سترگ و بزرگوارى!
التوحيد_ به نقل از جابر بن يزيد جُعفى _: به امام باقر عليه السلام گفتم: اى فرزند پيامبر خدا! ما نوزادهايى را مى بينيم كه مرده به دنيا مى آيند و برخى از آنها ، ناقص سِقط مى شوند و برخى از آنها ، نابينا يا لال يا ناشنوا متولّد مى شوند و برخى از آنها ، همين كه به دنيا مى آيند، مى ميرند و برخى از آنها ، تا بلوغ ، باقى مى مانند و برخى از آنها ، آن قدر عمر مى كنند تا پير شوند . اين امور ، چگونه اند و جهتشان چيست؟ امام عليه السلام فرمود: «خداى والا و بلند مرتبه ، در تدبير امور آفريدگانش ، سزاوارتر از خودشان است و اوست آفريدگار و مالك آنها . پس كسى را كه از عمر كردن باز داشته است ، به يقين، چيزى را از او باز داشته كه از آنِ او نبوده و به كسى هم كه عمر داده، بى شك ، چيزى را بخشيده كه از آنِ او نبوده است . پس او در آنچه بخشيده، بى استحقاقْ بخشنده است، و در آنچه باز داشته ، عادل است، و از آنچه مى كند ، پرسش نمى شود، در حالى كه آنها مورد پرسش قرار مى گيرند». به امام عليه السلام گفتم: اى فرزند پيامبر خدا! چگونه از آنچه مى كند ، پرسشى نمى شود؟ فرمود: «زيرا كارى نمى كند ، مگر اين كه بر طبق حكمت و درستى باشد».
.
ص: 212
الفصل السابع والسبعون: المقدِّرالمقدّر لغةً«المقدِّر» اسم فاعل من قَدَّر ، يقدِّر من مادّة «قدر» وهو يدلّ على مبلغ الشيء وكنهه ونهايته (1) ، فالمقدِّر هو الذي يعيّن مبلغ الشيء الذي يريده ونهايته وحجمه .
المقدِّر في القرآن والحديثأُسندت مشتقّات «التقدير» إِلى اللّه سبحانه قرابة ثلاث وعشرين مرّةً في القرآن الكريم ، أَمّا صفة «المقدِّر» فلم ترد فيه ، فقد ذكرت الأَحاديث التقدير بأنّه يمثّل مرحلة من مراحل الفعل وخلقة الموجودات التي تتحقّق بعد المشيئة والإرادة ، وقبل القضاء: «لا يَكونُ إِلاّ ما شاءَ اللّهُ وأَرادَ وقَدَّرَ وقَضى» (2) ، ووردت في تفسير التقدير أَلفاظ مثل «الهندسة مِنَ الطّولِ وَالعَرضِ وَالبَقاءِ» (3) ، و«تَقديرُ الشَّيءِ مِن طولِهِ وعَرضِهِ» (4) ، و«وضع الحُدود مِنَ الآجالِ وَالأَرزاقِ وَالبَقاءِ وَالفَناءِ» 5 ، وتدلّ هذه الأَحاديث على أَنّ كلّ شيء في النظام الكَونيّ يقوم على مقياس وتقدير خاصّين من جهات مختلفة كالطول والعرض والبقاء والآجال والأَرزاق .
.
ص: 213
فصل هفتاد و هفتم : مُقدِّرواژه شناسى «مُقدِّر»صفت «مُقدِّر (اندازه گذارنده) » ، اسم فاعل از «قَدَّرَ، يُقَدِّرُ»، از ريشه «قدر» است كه بر اندازه و حقيقت و نهايت چيز، دلالت مى كند. بنا بر اين ، مُقدِّر ، كسى است كه مقدار و نهايت و اندازه چيزى را كه اراده كرده، معيّن مى كند.
مُقدِّر ، در قرآن و حديثبرگرفته ها از مصدر «تقدير» ، 23 بار در قرآن كريم درباره خدا به كار رفته است ، امّا صفت مُقدِّر ، در قرآن به كار نرفته است . در احاديث ، تقدير ، يكى از مراحل آفرينش موجودات به شمار مى آيد كه پس از مشيّت و اراده و قبل از قضاست : «چيزى موجود نمى شود ، مگر آن كه خدا بخواهد و اراده كند و تقدير كند و حكم كند» . در تفسير تقدير نيز سخنانى از اين دست ، گفته شده است : «اندازه طول و عرض و بقا» ، «اندازه نهادن طول و عرض چيزى» و «قرار دادن اندازه هاى مهلت ها و روزى ها و بقا و نابودى» . اين احاديث ، نشان مى دهند كه در نظام آفرينش ، همه چيز بر اساس اندازه گيرى و تقدير خاصّى از جهات مختلف ، چون طول و عرض و دوام و مهلت ها و روزى ها استوار است.
.
ص: 214
77 / 1صِفَةُ تَقديرِهِالكتاب«وَ خَلَقَ كُلَّ شَىْ ءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيرًا » . (1)
«إِنَّا كُلَّ شَىْ ءٍ خَلَقْنَ_هُ بِقَدَرٍ » . (2)
«وَ كُلُّ شَىْ ءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ » . (3)
«إِنَّ اللَّهَ بَ__لِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَىْ ءٍ قَدْرًا » (4)
«وَ إِن مِّن شَىْ ءٍ إِلاَّ عِندَنَا خَزَائِنُهُ وَ مَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَّعْلُومٍ » . (5)
«نَحْنُ قَدَّرْنَا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَ مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ » . (6)
«وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ حُسْبَانًا ذَ لِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ» . (7)
«وَ مَا تَحْمِلُ مِنْ أُنثَى وَ لاَ تَضَعُ إِلاَّ بِعِلْمِهِ وَ مَا يُعَمَّرُ مِن مُّعَمَّرٍ وَلاَ يُنقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلاَّ فِى كِتَ_بٍ » . (8)
.
ص: 215
77 / 1توصيف اندازه نهادن خداقرآن«و هر چيزى را آفريد، پس آن را اندازه نهاد، اندازه نهادنى» .
«هر چيزى را به اندازه آفريديم» .
«و هر چيزى ، نزد او به اندازه است» .
«خداوند ، كار خود را به انجام رساننده است . به راستى كه خدا براى هر چيزى ، اندازه اى نهاده است» .
«و هيچ چيزى نيست ، مگر آن كه گنجينه هاى آن ، نزد ماست و آن را جز به اندازه معلوم ، فرو نمى فرستيم» .
«ما مرگ را ميان شما مقدّر كرديم، و كسى بر ما پيشى نمى گيرد» .
«و خورشيد و ماه را [ابزار] محاسبه كردن قرار داد . اين است اندازه نهادنِ آن هميشه پيروزِ دانا» .
«و هيچ مادينه اى آبستن نمى شود و نمى زايد ، مگر به دانش او، و هيچ سال خورده اى ، عمر دراز نمى يابد و از عمرش كاسته نمى شود، مگر آن كه در كتابى [ثبت ]است» .
.
ص: 216
راجع : الشورى : 27 ، الزخرف : 11 ، المرسلات : 22 .
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :يا مُنشِئَ كُلِّ شَيءٍ ومُقَدِّرَهُ . (1)
عنه صلى الله عليه و آله :يا مَن لَهُ التَّدبيرُ وإِلَيهِ التَّقديرُ . (2)
رسول اللّه صلى الله عليه و آله عن جبرئيل عليه السلام :سُبحانَ اللّهِ المَلِكِ الواحِدِ الحَميدِ . . . قادِرٌ عَلى ما يَشاءُ ، مُقَدِّرُ المَقدورِ . (3)
عنه صلى الله عليه و آله :قَدَّرَ اللّهُ المَقاديرَ قَبلَ أَن يَخلُقَ السَّماواتِ وَالأَرضَ بِخَمسينَ أَلفَ سَنَةٍ . (4)
الإمام زين العابدين عليه السلام :الحَمُدُ للّهِِ المَذكورِ بِكُلِّ لِسانٍ ، المَشكورِ عَلى كُلِّ إِحسانٍ ، المَعبودِ في كُلِّ مَكانٍ ، مُدَبِّرِ الأُمورِ ، ومُقَدَّرِ الدُّهورِ . (5)
الإمام الصادق عليه السلام :وَضَعَ كُلَّ شَيءٍ مِن ذلِكَ مَوضِعَهُ عَلى صَوابٍ مِنَ التَّقديرِ وحِكمَةٍ مِنَ التَّدبيرِ . (6)
.
ص: 217
ر . ك : شورا: آيه 27، زخرف: آيه 11، مرسلات: آيه 22.
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله:اى آفريننده همه چيز و اندازه گذارنده آن!
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:اى كسى كه تدبير كردن ، از آنِ اوست و اندازه نهادن ، به او بر مى گردد!
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ به نقل از جبرئيل عليه السلام _: پاك است خدايى كه فرمان رواىِ بى همتا و ستوده است... تواناست بر آنچه بخواهد و اندازه گذارنده مقدور است.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:خداوند ، پنجاه هزار سال پيش از آفرينش آسمان ها و زمين ، اندازه ها را اندازه نهاده است.
امام زين العابدين عليه السلام:ستايش ، براى خدايى است كه با همه زبان ها ذكر مى شود، بر هر نيكى اى سپاس گزارده مى شود، در همه جا پرستش مى شود، تدبيركننده كارهاست و اندازه گذارنده دوران هاست.
امام صادق عليه السلام:هر چيزى از آن [نعمت ها] را در جاى خودش قرار داد، بر اساس تقدير درست و فرزانگىِ تدبير .
.
ص: 218
عنه عليه السلام :أَفعالُ العِبادِ مَخلوقَةٌ خَلقَ تَقديرٍ لا خَلقَ تَكوينٍ ، وَاللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيءٍ . (1)
التوحيد عن حمدان بن سليمان :كَتَبتُ إِلَى الرِّضا عليه السلام أَسأَلُهُ عَن أَفعالِ العِبادِ أَمَخلوقَةٌ أَم غَيرُ مَخلوقَةٍ ؟ فَكَتَبَ عليه السلام : أَفعالُ العِبادِ مُقَدَّرَةٌ في عِلمِ اللّهِ عز و جل قَبلَ خَلقِ العِبادِ بِأَلفَي عامٍ . (2)
معاني الأخبار عن عبد السلام بن صالح الهرويّ :سَمِعتُ أَبَا الحَسَنِ عَلِيَّ بنَ موسَى الرِّضا عليه السلاميَقولُ : أَفعالُ العِبادِ مَخلوقَةٌ . فَقُلتُ لَهُ : يَا ابنَ رَسولِ اللّهِ ، ما مَعنى «مَخلوقَةٌ»؟ قالَ : مُقَدَّرَةٌ . (3)
الإمام الرضا عليه السلام :وَاعلَم أَنَّ الواحِدَ الَّذي هُوَ قائِمٌ بِغَيرِ تَقديرٍ ولا تَحديدٍ خَلَقَ خَلقا مُقَدَّرا بِتَحديدٍ وتَقديرٍ ، وكانَ الَّذي خَلَقَ خَلقَينِ اثنَينِ : التَّقديرَ وَالمُقَدَّرَ ، فَلَيسَ في كُلِّ واحِدٍ مِنهُما لَونٌ ولا ذَوقٌ ولا وَزنٌ ، فَجَعَلَ أَحَدَهُما يُدرَكُ بِالآخَرِ ، وجَعَلَهُما مُدرَكَينِ بِأَنفُسِهِما . (4)
المحاسن عن يونس بن عبد الرحمن عن الإمام الرضا عليه السلام :لا يَكونُ إِلاّ ما شاءَ اللّهُ وأَرادَ وقَدَّرَ وقَضى . قُلتُ : فَما مَعنى شاءَ؟ قالَ: اِبتِداءُ الفِعلِ . قُلتُ: فَما مَعنى أَرادَ؟ قالَ: الثُّبوتُ عَلَيهِ . قُلتُ: فَما مَعنى قَدَّرَ؟ قالَ: تَقديرُ الشَّيءِ مِن طولِهِ وعَرضِهِ . قُلتُ: فَما مَعنى قَضى؟ قالَ: إِذا قَضاهُ أَمضاهُ ، فَذلِكَ الَّذي لا مَرَدَّ لَهُ . (5)
.
ص: 219
امام صادق عليه السلام:كارهاى بندگان ، [توسط خدا ]آفريده شده است؛ به آفرينشِ اندازه نهادن، نه آفرينشِ به وجود آوردن، و خدا آفريننده همه چيز است.
التوحيد_ به نقل از حمدان بن سليمان _: به امام رضا عليه السلام نامه نوشتم و درباره كارهاى بندگان پرسيدم كه : آيا آفريده شده هستند يا آفريده شده نيستند؟ [امام عليه السلام در پاسخ] نوشت: «اندازه كارهاى بندگان ، دو هزار سال پيش از آفرينش آنها، در علم خداوند عز و جلمشخص شد».
معانى الأخبار_ به نقل از عبد السلام بن صالح هِرَوى _: از امام رضا عليه السلامشنيدم كه مى فرمود: «كارهاى بندگان ، آفريده شده هستند» . پس به ايشان گفتم: اى فرزند پيامبر خدا! معناى آفريده شدن [در اين جا ]چيست؟ فرمود: «اندازه نهاده شده هستند» .
امام رضا عليه السلام:و بدان آن يگانه اى كه بدون اندازه و نهايت ، استوار است، آفريده اى آفريد كه با نهايت و اندازه ، تقدير شده بود، و آنچه را آفريد، دو آفريده بود: تقدير و تقدير شده. پس در هيچ يك از اين دو، رنگ و طعم و وزنى نبود. سپس ، يكى از آن دو را [به گونه اى] قرار داد كه با ديگرى درك شود و هر دو را معلوم به ذات قرار داد [كه بدون نياز به چيز ديگر ، قابل درك اند] .
المحاسن_ به نقل از يونس بن عبد الرحمن _: امام رضا عليه السلام فرمود : «هستى نمى يابد ، مگر آنچه خدا بخواهد و اراده كند و اندازه نهد و حكم كند» . گفتم: [ مشيّت و ] خواست ، يعنى چه؟ فرمود: «آغازگرىِ فعل» . گفتم: اراده كرد ، يعنى چه؟ فرمود: «ثبات بر فعل» . (1) گفتم: اندازه نهاد ، يعنى چه؟ فرمود: «مشخص كردن اندازه طول و عرض آن چيز». گفتم: حكم كرد ، يعنى چه؟ فرمود: «آن گاه كه به فعلى حكم كرد، آن فعل را به اجرا مى گذارد. پس اين فعل ، همان است كه بازگشتى براى آن نيست».
.
ص: 220
تفسير القمّي عن يونس عن الإمام الرضا عليه السلام :لا يَكونُ إِلاّ ما شاءَ اللّهُ وأَرادَ وقَدَّرَ وقَضى ، أَتَدري مَا المَشِيئَةُ يا يونُسُ؟ قُلتُ: لا . قالَ : هُوَ الذِّكرُ الأَوَّلُ . أَتَدري مَا الإِرادَةُ؟ قُلتُ: لا . قالَ: العَزيمَةُ عَلى ما شاءَ اللّهُ . وتَدري مَا التَّقديرُ؟ قُلتُ: لا . قالَ: هُوَ وَضعُ الحُدودِ مِنَ الآجالِ وَالأَرزاقِ وَالبَقاءِ وَالفَناءِ . وتَدري مَا القَضاءُ؟ قُلتُ: لا . قالَ: هُو إِقامَةُ العَينِ . (1)
.
ص: 221
تفسير القمّى_ به نقل از يونس بن عبدالرحمان _: امام رضا عليه السلام فرمود : «هستى نمى يابد ، مگر آنچه خدا بخواهد و اراده كند و اندازه نهد و حكم كند . آيا مى دانى كه مشيّت (خواست) ، چيست؟ اى يونس!» . گفتم: خير. فرمود: «آن ، ياد نخستين است. آيا مى دانى كه اراده چيست؟». گفتم: خير. فرمود: «ثبات بر چيزى كه خدا خواسته است. آيا مى دانى كه اندازه نهادن چيست؟» . گفتم: خير. فرمود: «آن ، قرار دادن اندازه هاى نهايت زندگى ها و روزى ها و دوام و نابودى است. آيا مى دانى كه حكم كردن چيست؟» . گفتم: خير. فرمود: «آن ، به پا داشتن عين [ _ِ خارجى فعل ]است».
.
ص: 222
المحاسن عن محمّد بن إسحاق :قالَ أَبُوالحَسَنِ عليه السلاملِيونُسَ مَولى عَلِيِّ بنِ يَقطينٍ : يا يونُسُ ... لا يَكونُ إِلاّ ما شاءَ اللّهُ وأَرادَ وقَدَّرَ وقَضى ، ثُمَّ قالَ: أَتَدري مَا المَشيئَةُ؟ فَقالَ: لا . فَقالَ: هَمُّهُ بِالشَّيءِ . أَوَتَدري ما أَرادَ؟ قالَ: لا . قالَ: إِتمامُهُ عَلَى المَشيئَةِ. فَقالَ: أَوَتَدري ما قَدَّرَ؟ قالَ: لا . قالَ: هُوَ الهَندَسَةُ مِنَ الطّولِ وَالعَرضِ وَالبَقاءِ . ثُمَّ قالَ: إِنَّ اللّهَ إِذا شاءَ شَيئا أَرادَهُ ، وإِذا أَرادَهُ قَدَّرَهُ ، وإِذا قَدَّرَهُ قَضاهُ ، وإِذا قَضاهُ أَمضاهُ . (1)
77 / 2ما لا يُوصَفُ تَقديرُهُ بِهِالإمام عليّ عليه السلام_ في تَمجيدِ اللّهِ وتَعظيمِهِ _: المُقَدِّرُ لِجَميعِ الأُمورِ بِلا رَوِيَّةٍ ولا ضَميرٍ . (2)
.
ص: 223
المحاسن_ به نقل از محمّد بن اسحاق _: امام كاظم عليه السلام به يونس [ بن عبد الرحمن ] ، دوست على بن يقطين گفت: «اى يونس! ... هستى نمى يابد ، مگر آنچه خدا بخواهد و اراده كند و اندازه نهد و حكم كند. آيا در مى يابى كه خواست ، چيست؟» . گفت: خير. پس فرمود: «آغاز توجّه او به چيز . آيا مى دانى اراده كرد ، يعنى چه؟» . گفت: خير. فرمود: «تمام كردنِ خواست. آيا مى فهمى اندازه نهاد ، يعنى چه؟» . گفت: خير. فرمود: «آن ، هندسه طول و عرض و دوام است. خدا ، آن گاه كه چيزى را خواست، اراده اش كرد و آن گاه كه اراده اش كرد، اندازه اش نهاد و آن گاه كه اندازه اش نهاد ، بِدان حكم كرد و آن گاه كه بِدان حكم كرد، آن را به اجرا گذاشت».
77 / 2آنچه اندازه نهادن او بِدان توصيف نمى شودامام على عليه السلام_ در ارج نهادن خدا و بزرگداشت او _: بدون انديشيدن و آنچه در خاطره مى گذرد، اندازه گذار همه امور است.
.
ص: 224
عنه عليه السلام :مُقَدِّرٌ لا بِحَرَكَةٍ . (1)
عنه عليه السلام :مُقَدِّرٌ لا بِجَولِ فِكرَةٍ . (2)
عنه عليه السلام :خَلَقَ الخَلقَ مِن غَيرِ رَوِيَّةٍ ؛ إِذ كانَتِ الرَّوِيّاتُ لا تَليقُ إِلاّ بِذَوِي الضَّمائِرِ ، ولَيسَ بِذي ضَميرٍ في نَفسِهِ . (3)
راجع : ج 6 ص 42 (التقدير) .
.
ص: 225
امام على عليه السلام:[ خدا ] اندازه گذارنده است ، بدون حركت .
امام على عليه السلام:[ خدا ] اندازه گذارنده است ، نه با سير انديشه.
امام على عليه السلام:[ خدا ] آفريدگان را بدون انديشيدن آفريد؛ زيرا انديشيدن ، كار كسى جز آنها كه در وجودشان ، عضو انديشه گر دارند ، نيست ، در حالى كه او در وجودش ، عضو انديشه گرى ندارد .
ر . ك : ج 6 ص 43 (اندازه گرفتن) .
.
ص: 226
الفصل الثامن والسبعون: المنّانالمنّان لغةً«المنّان» صيغة مبالغة من مادّة «منن» ، وهو يدلّ على اصطناع خير . (1) المنّ : العطاء ، فالمنّان هو المنعم المعطي ، وكثيرا ما يرد المنّ في كلام العرب بمعنى الإحسان إِلى من لا يستثيبه ولا يطلب الجزاء عليه (2) .
المنّان في القرآن والحديثلقد نُسبت مشتقّات مادّة «منن» إِلى اللّه تعالى في القرآن الكريم اثنتي عشرة مرّةً ، لكنّ صفة «المنّان» لم ترد فيه ، وقد حصر بعض الأَحاديث هذه الصفة باللّه وحده ، لأنّه المعطي ابتداءً وجميع العطايا تعود إِلى اللّه في نهاية المطاف ، وهو سبحانه المصدر النهائيّ لكافّة النعم ، والموجودات الأُخرى وسائط لإيصال المنّ إِلى شتّى النَّاس . كما ذُكرت في الأَحاديث أُمور متنوّعة بصفة المنّ ، منها : العلم ، والعقل ، والمُلك ، والعدل ، والنصرة ، والنبوّة ، والشريعة والطاعات ، والإيمان ، والهداية ، وولاية أَهل البيت والجنّة ، وهذه الأُمور في الحقيقة نعم إِلهيّة ، لكنّ أغلب التركيز من بين النعم الإلهيّة على النعم المعنويّة وتأكيدها أَكثر من تأكيد النعم المادّيّة .
.
ص: 227
فصل هفتاد و هشتم : مَنّانواژه شناسى مَنّانواژه «منّان (گشاده دست / بسيار بخشنده) » ، صيغه مبالغه از ريشه «منن» است كه بر نيكى كردن دلالت مى كند. «مَنّ» ، يعنى بخشيدن . پس «مَنّان» ، نعمت دهنده و بخشنده است . در زبان عربى ، در بسيارى موارد ، «مَنّ» به معناى نيكى كردن به كسى است كه نيكى كننده ، از او پاداش نمى جويد و در برابر نيكى ، عوض نمى خواهد.
منّان ، در قرآن و حديثدر قرآن كريم ، برگرفته هاى ريشه «منن» ، دوازده بار به خداى متعال نسبت داده شده، امّا صفت «مَنّان» ، به كار نرفته است. برخى احاديث ، اين صفت را به خدا اختصاص داده اند؛ زيرا بخشنده نخستين ، خداست و همه نعمت ها ، در نهايت به خدا باز مى گردند و او سرچشمه نهايىِ همه نعمت هاست و ديگر موجودات ، واسطه هاى رسيدن بخشش به مردمان هستند. در احاديث ، امور گوناگونى به عنوان منّت ذكر شده اند؛ از جمله: دانش، عقل، فرمان روايى، عدالت، يارى، پيامبرى، شريعت و طاعات، ايمان، راهيابى، ولايت اهل بيت عليهم السلام و بهشت . همه اين امور ، در واقعْ نعمت هاى الهى هستند؛ امّا از ميان نعمت هاى الهى، بيشتر بر نعمت هاى معنوى تأكيد شده است تا نعمت هاى مادّى .
.
ص: 228
78 / 1لَهُ المَنُّ كُلُّهُرسول اللّه صلى الله عليه و آله :إِنَّ للّهِِ عز و جل تِسعَةً وتِسعينَ اسما _ مِئَةً إِلاّ واحِدا _ مَن أَحصاها دَخَلَ الجَنَّةَ وهِيَ : اللّهُ ، الإِلهُ ، الواحِدُ ، الأَحَدُ ، الصَّمَدُ ... المَنّانُ . (1)
عنه صلى الله عليه و آله :اللّهُمَّ لَكَ الحَمدُ كُلُّهُ ، ولَكَ المَنُّ كُلُّهُ . (2)
الإمام عليّ عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الَّذي لا يَفِرُهُ (3) المَنعُ وَالجُمودُ ، ولا يُكديهِ (4) الإِعطاءُ وَالجودُ ، إِذ كُلُّ مُعطٍ مُنتَقِصٌ سِواهُ ، وكُلُّ مانِعٍ مَذمومٌ ما خَلاهُ ، وهُوَ المَنّانُ بِفَوائِدِ النِّعَمِ ، وعَوائِدِ المَزيدِ وَالقِسَمِ . (5)
عنه عليه السلام :أَفضَلُ ما مَنَّ اللّهُ سُبحانَهُ بِهِ عَلى عِبادِهِ ، عِلمٌ وعَقلٌ ومُلكٌ وعَدلٌ. (6)
.
ص: 229
78 / 1همه بخشش ها از آنِ اوستپيامبر خدا صلى الله عليه و آله:خدا ، نَوَد و نُه نام دارد ، يكى كمتر از صد . هر كس آنها را بر شمارد ، وارد بهشت مى شود و اين نام ها عبارت اند از: اللّه ، خدا، يگانه، بى همتا، صمد... گشاده دست.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:خدايا! همه ستايش ها ، براى توست و همه گشاده دستى ها ، از آنِ توست.
امام على عليه السلام:ستايش ، براى خدايى است كه نابخشيدن و بخل ورزيدن ، [ چيزى ]بر او نمى افزايد و بخشش و بى عوض بخشيدن ، از او نمى كاهد؛ زيرا هر بخشنده اى جز او ، [با بخشش ]دچار كاستى مى شود و هر كس ، جز او ، اگر بخشش نكند ، نكوهش مى شود و اوست بسيار بخشنده نعمت هاى مفيد و سودها و قسمت هاى فراوان.
امام على عليه السلام:برترين چيزى كه خداى پاك ، با آن بر بندگانش گشاده دستى كرده، دانشِ همراه با خرد[ ورزى ] ، و فرمان روايىِ همراه با دادگرى است.
.
ص: 230
الإمام الصادق عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ عِندَ زِيارَةِ الحُسَينِ عليه السلام _: اللّهُمَّ اجعَلنا مِمَن يَنصُرُهُ وتَنتَصِرُ بِهِ ، وتَمُنُّ عَلَيهِ بِنَصرِكَ لِدينِكَ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ . (1)
الإمام عليّ عليه السلام :الحَنّانُ الَّذي يُقبِلُ عَلى مَن أَعرَضَ عَنهُ ، وَالمَنّانُ الَّذي يَبدَأُ بِالنَّوالِ قَبلَ السُّؤالِ . (2)
الإمام زين العابدين عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: إِنَّكَ المَنّانُ بِجَسيمِ المِنَنِ ، الوَهّابُ لِعَظيمِ النِّعَمِ ، القابِلُ يَسيرَ الحَمدِ ، الشّاكِرُ قَليلَ الشُّكرِ ، المُحسِنُ المُجمِلُ ذُو الطَّولِ (3) ، لا إِلهَ إِلاّ أَنتَ ، إِلَيكَ المَصيرُ . (4)
عنه عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: إِنَّكَ المُتَفَضِّلُ بِالإِحسانِ ، المُتَطَوِّلُ بِالاِمتِنانِ ، الوَهّابُ الكَريمُ ، ذُوالجَلالِ وَالإِكرامِ . (5)
عنه عليه السلام_ فيالدُّعاءِ _: يا مَن تَحَمَّدَ إِلى عِبادِهِ بِالإِحسانِ وَالفَضلِ وغَمَرَهُم بِالمَنِّ وَالطَّولِ . (6)
الإمام الصادق عليه السلام :ياذَا المَنِّ لا مَنَّ عَلَيكَ ، يا ذَا الطَّولِ لا إِلهَ إِلاّ أَنتَ . (7)
.
ص: 231
امام صادق عليه السلام_ در دعاى هنگام زيارت امام حسين عليه السلام _: خدايا! ما را از كسانى قرار ده كه او را يارى مى كنند و انتقامش را به وسيله آنان مى گيرى، و با يارىِ دينت ، در دنيا و آخرت بر آنان منّت مى گذارى.
امام على عليه السلام:دلسوزى كه به كسى كه به او پشت كرده، رو مى آورد و گشاده دستى كه پيش از درخواست، به بخششْ آغاز مى كند.
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعا _: تويى بسيار بخشنده بخشش هاى بزرگ، بسيار بخشنده بى مزد نعمت هاى سترگ، پذيرنده سپاسِ اندك، سپاس گزارِ سپاس كم ، خوبى كننده و نيكى كننده، داراى برترى و فزون بخشى . خدايى جز تو نيست . بازگشت ، به سوى توست.
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعا _: تويى كه بيش از استحقاق ، نيكى ارزانى مى دارى ؛ با گشاده دستى ، فزون بخش هستى ؛ بسيار بخشنده بى مزدى و بزرگوار ؛ داراى شكوهى و بزرگوارى .
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعا _: اى كسى كه با نيكى و فزون بخشى ، [خود را ]نزد بندگانش سزاوار ستايش ساخته و ايشان را غرق در گشاده دستى و بخشش [ خود ]كرده است.
امام صادق عليه السلام:اى داراى بخششِ بسيار! منّتى بر تو نيست . اى داراى نعمتِ بسيار! خدايى جز تو نيست.
.
ص: 232
عنه عليه السلام :اللّهُمَّ لَكَ الحَمدُ ولَكَ المَجدُ ... ولَكَ الاِمتِنانُ ، ولَكَ التَّسبيحُ . (1)
عنه عليه السلام :ما مِن قَبضٍ ولا بَسطٍ إِلاّ وللّهِِ فيهِ المَنُّ والاِبتِلاءُ . (2)
الإمام الكاظم عليه السلام :إِذا مَنَّ اللّهُ عَلَى العَبدِ المُؤمِنِ ، جَمَعَ اللّهُ لَهُ الرَّغبَةَ وَالقُدرَةَ وَالإِذنَ ، فَهُناكَ تَجِبُ السَّعادَةُ . (3)
78 / 2يَمُنُّ بِالنُّبُوَّةِالكتاب«قَالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِن نَّحْنُ إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ وَ لَ_كِنَّ اللَّهَ يَمُنُّ عَلَى مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَ مَا كَانَ لَنَا أَن نَّأْتِيَكُم بِسُلْطَ_نٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ» . (4)
«بِئْسَمَا اشْتَرَوْاْ بِهِ أَنفُسَهُمْ أَن يَكْفُرُواْ بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ بَغْيًا أَن يُنَزِّلَ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ عَلَى مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ فَبَاءُو بِغَضَبٍ عَلَى غَضَبٍ وَ لِلْكَ_فِرِينَ عَذَابٌ مُّهِينٌ» . (5)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في بَيانِ قَولِهِ تَعالى : «لَوْلاَ نُزِّلَ هَ_ذَا الْقُرْءَانُ عَلَى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ * أَهُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ» (6) _: ... ولَيسَ قِسمَةُ رَحمَةِ اللّهِ إِلَيكَ ، بَلِ اللّهُ هُوَ القاسِمُ لِلرَّحَماتِ ، وَالفاعِلُ لِما يَشاءُ ... وإِنَّما مُعامَلَتُهُ بِالعَدلِ ، فَلا يُؤثِرُ أَحَدا لِأَفضَلِ مَراتِبِ الدّينِ وخَلالِهِ إِلاّ الأَفضَلَ في طاعَتِهِ، وَالأَجَدَّ في خِدمَتِهِ ، وكَذلِكَ لا يُؤَخِّرُ في مَراتِبِ الدّينِ وخَلالِهِ إِلاّ أَشَدَّهُم تَباطُؤا عَن طاعَتِهِ . وإِذا كانَ هذا صِفَتُهُ لَم يَنظُر إِلى مالٍ ولا إِلى حالٍ بَل هذَا المَالُ وَالحالُ مِن تَفَضُّلِهِ ، ولَيسَ لِأَحَدٍ مِن عِبادِهِ عَلَيهِ ضَربَةُ لازبٍ (7) ، فَلا يُقالُ له : إِذا تَفَضَّلتَ بِالمالِ عَلى عَبدٍ فَلا بُدَّ مِن أَن تَتَفَضَّلَ عَلَيهِ بِالنُّبُوَّةِ أَيضا ؛ لِأَنَّهُ لَيسَ لِأَحَدٍ إِكراهُهُ عَلى خِلافِ مُرادِهِ ، ولا إِلزامُهُ تَفَضُّلاً ؛ لِأَنَّهُ تَفَضَّلَ قَبلَهُ بِنِعَمِهِ . (8)
.
ص: 233
امام صادق عليه السلام:بار خدايا! ستايش و ارجمندى ، براى توست... و گشاده دستى و پاكى ، از آنِ توست.
امام صادق عليه السلام:هيچ تنگنا و فراخى نيست ، مگر اين كه خدا را در آن ، گشاده دستى و آزمايش است.
امام كاظم عليه السلام:آن گاه كه خدا بر بنده مؤمن ، گشاده دستى كند، ميل و توانايى و اجازه [ ى انجام دادن عمل صالح ] را براى او فراهم مى آورد. اين جاست كه خوش بختى [ براى او ] مقرّر مى گردد.
78 / 2با پيامبرىْ منّت مى گذاردقرآن«فرستادگانش به آنها گفتند: ما جز بشرى همچون شما نيستيم ، ولى خدا بر هر كس از بندگانش كه بخواهد ، منّت مى نهد و ما را نرسد كه جز به اذن خدا ، براى شما حجّتى آوريم، و مؤمنان بايد بر خدا توكّل كنند» .
«خود را به بد چيزى فروختند كه بدانچه خدا فرستاده ، از روى ستم ، كافر شوند كه چرا خدا از فضل خود بر هر كس از بندگانش كه بخواهد ، [وحى ]فرو فرستد . پس سزاوار خشمِ افزون بر خشم [ الهى ] شدند ، و كافران را عذابى خفّت آور است» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در تفسير اين سخن خداوند متعال : «چرا اين قرآن ، بر مردى بزرگ از اين دو شهر (مكّه و طائف) فرو فرستاده نشد؟ آيا آنها رحمت پروردگارت را تقسيم مى كنند؟» _: ... و تقسيم رحمت خدا ، به تو واگذار نشده؛ بلكه خداست تقسيم كننده رحمت ها ، و كننده آنچه خواهد... . و رفتار خدا ، بر اساس عدل است . پس كسى را به برترين مراتب دين و ويژگى هاى (/ شكوه) آن بر نمى گزيند ، مگر آن كه در فرمانبرى از خدا ، برترين باشد و در خدمت گزارى ، بيشترين كوشش را به جا آورَد . همين طور ، [كسى را ]در مراتب دين و ويژگى هاى آن ، پايين نمى بَرَد ، مگر كُندترين آنها را در فرمان بردارى از خدا. و خدايى با اين خصوصيت، به مال و حال [مادّى] توجّه نمى كند؛ بلكه اين مال و حال ، از فزون بخشىِ خداست و براى هيچ يك از بندگان خدا ، لازم و ذاتى نيست . پس به خدا گفته نمى شود: چون مال را به بنده اى فزون بخشى كردى، پس بايد پيامبرى را نيز به او فزون بخشى كنى؛ زيرا كسى را نرسد كه خدا را بر خلاف اراده اش و يا به بخشندگىِ بيش از استحقاق ، مجبور كند؛ زيرا او پيش از اين ، نعمت هايش را بيش از استحقاقْ بخشيده است.
.
ص: 234
78 / 3يَمُّنُ عَلَى المُؤمِنينَ بِالإِيمانِالكتاب«يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُواْ قُل لاَّ تَمُنُّواْ عَلَىَّ إِسْلَ_مَكُم بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَدَاكُمْ لِلاْءِيمَ_نِ إِن كُنتُمْ صَ_دِقِينَ» . (1)
«لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِّنْ أَنفُسِهِمْ يَتْلُواْ عَلَيْهِمْ ءَايَ_تِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَ_بَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُواْ مِن قَبْلُ لَفِى ضَلَ_لٍ مُّبِينٍ» . (2)
«يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِذَا ضَرَبْتُمْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ فَتَبَيَّنُواْ وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ أَلْقَى إِلَيْكُمُ السَّلَ_مَ لَسْتَ مُؤْمِنًا تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا فَعِندَ اللَّهِ مَغَانِمُ كَثِيرَةٌ كَذَ لِكَ كُنتُم مِّن قَبْلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَتَبَيَّنُواْ إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا» . (3)
.
ص: 235
78 / 3با ايمان ، بر مؤمنان ، منّت مى نهدقرآن«بر تو منّت مى نهند كه اسلام آورده اند. بگو: به اسلامِ خود ، بر من منّت منهيد؛ بلكه خدا بر شما منّت نهاده كه شما را به ايمان ، راه نموده است ، اگر راستگوييد» .
«بى گمان، خدا بر مؤمنان سترگْ بخشى كرد كه در ميانشان پيام آورى از خودشان برانگيخت كه آيات او را بر آنان مى خواند و پاكشان مى سازد و كتاب و حكمت را به آنها مى آموزد، و به يقين ، پيش از آن در گم راهىِ آشكارى بودند» .
«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چون در راه خدا بيرون رويد ، بررسى كنيد و به كسى كه به شما سلام كرد، مگوييد تو مؤمن نيستى، [كه با اين كار ، ]كالاى دنيا را مى جوييد . پس نزد خدا غنيمت هاى بسيار است. شما پيش از اين ، چنين بوديد . پس خدا بر شما سترگْ بخشى كرد . پس بررسى كنيد كه خدا به آنچه مى كنيد ، آگاه است» .
.
ص: 236
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :الحَمدُ للّهِِ الَّذي يُطعِمُ ولا يَطعَمُ ، مَنَّ عَلَينا فَهَدانا ، وأَطعَمَنا وسَقانا . (1)
عنه صلى الله عليه و آله :مَن مَنَّ اللّهُ عَلَيهِ بِمَعرِفَةِ أَهلِ بَيتي ووِلايَتِهِم فَقَد جَمَعَ اللّهُ لَهُ الخَيرَ كُلَّهُ . (2)
الإمام الصادق عليه السلام :أَبشِروا بِأَعظَمِ المِنَنِ عَلَيكُم؛ قَولِ اللّهِ : «وَكُنتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِّنَ النَّارِ فَأَنقَذَكُم مِّنْهَا» (3) ، فَالإِنقاذُ مِن اللّهِ هِبَةٌ ، وَاللّهُ لا يَرجِعُ مِن هِبَتِهِ . (4)
78 / 4يَمُنُّ عَلَى المُستَضعَفينَ بِوَراثَةِ الأَرضِ«وَ نُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُواْ فِى الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَ رِثِينَ» . (5)
78 / 5يَمُنُّ بِالطَّاعاتِالإمام الباقر عليه السلام :إِنَّ فِي التَّوراةِ مَكتوبا : ... يا موسى ، ولِيَ المِنَّةُ عَلَيكَ في طاعَتِكَ لي ، ولِيَ الحُجَّةُ عَلَيكَ في مَعصِيَتِكَ لي . (6)
.
ص: 237
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله:ستايش ، براى خدايى است كه غذا مى دهد و غذا نمى خورد، به ما بخششى سترگ داده ، پس به ما راه نموده است، و به ما غذا داده و سيرابمان كرده است.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:كسى كه خدا به او شناخت اهل بيتِ من و ولايت آنان را سترگْ بخشى كرده باشد، به درستى كه همه خوبى ها را براى او فراهم كرده است.
امام صادق عليه السلام:شما را مژده باد به سترگ ترين گشاده دستىِ خدا بر شما؛ كه سخن خداست: «و بر لبه پرتگاهى از آتش بوديد . پس شما را از آن رهانيد» . پس ، رهانيدن خدا ، موهبت است و خدا از موهبتش باز نمى گردد.
78 / 4به ارث بردن زمين را به ناتوان شدگان ، گشاده دستى مى كند«و اراده كرديم كه بر كسانى كه در زمين ، ناتوان كرده شده اند ، گشاده دستى كنيم و آنان را پيشوايان گردانيم و آنان را وارثان سازيم» .
78 / 5طاعت ها را گشاده دستى مى كندامام باقر عليه السلام:در تورات نوشته شده است : «... اى موسى! مراست گشاده دستى بر تو در فرمان بردارى ات از من، و مراست حجّت و دليل بر تو در نافرمانى ات از من».
.
ص: 238
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :ما مِن يَومٍ ولا لَيلَةٍ ولا ساعَةٍ إِلاّ للّهِِ تَعالى فيهِ صَدَقَةٌ يَمُنُّ بِها عَلى مَن يَشاءُ مِن عِبادِهِ، وما مَنّ اللّهُ عز و جل عَلى عَبدٍ بِمِثلِ أَن يُلهِمَهُ ذِكْرَهُ. (1)
عنه صلى الله عليه و آله :إِنَّ اللّهَ عز و جل مَنَّ عَلى قَومٍ فَأَلهَمَهُمُ الخَيرَ وأَدخَلَهُم في رَحمَتِهِ ، وَابتَلى قَوما فَخَذَلَهُم وذَمَّهُم عَلى أَفعالِهِم ولَم يَستَطيعوا غَيرَمَا ابتَلاهُم بِهِ ، فَعَذَّبَهُم وقَد عَدَلَ فيهِم . (2)
عنه صلى الله عليه و آله :إِذا كانَ يَومُ الفِطرِ ، وَقَفَتِ المَلائِكَةُ عَلى أَبوابِ الطُّرُقِ فَنادَوا : أُغدوا يا مَعشَرَ المُسلِمينَ إِلى رَبٍّ كَريمٍ ، يَمُنُّ بِالخَيرِ ثُمَّ يُثيبُ عَلَيهِ الجَزيلَ . (3)
78 / 6يَمُنُّ بِالجَنَّةِالكتاب«قَالُواْ إِنَّا كُنَّا قَبْلُ فِى أَهْلِنَا مُشْفِقِينَ * فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا وَ وَقَانَا عَذَابَ السَّمُومِ» . (4)
.
ص: 239
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:هيچ روز و شب و ساعتى نيست ، مگر آن كه در آن ، خداى متعال را صدقه اى است كه با آن بر آن بنده اش كه مى خواهد ، گشاده دستى مى كند و هيچ گشاده دستىِ خداى عز و جل بر بنده اى ، مثل الهامِ ياد خود بر او نيست.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:خداى عز و جل به گروهى گشاده دستى كرد . پس خير را به آنها الهام كرد و آنان را در رحمتش وارد كرد؛ و گروهى را گرفتار كرد، پس يارى شان را ترك كرد و به خاطر كارهايشان ، آنان را نكوهش كرد و نتوانستند به [ حالت ديگرى ] جز آن حالتى كه گرفتار شده بودند ، درآيند . پس آنها را عذاب داد، در حالى كه با آنان به عدالت رفتار كرد.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:چون روز فطر شود، فرشتگان بر درهاى راه ها[ ى خير و سعادت و بهشت ]مى ايستند و [مردم را ]فرا مى خوانند: «اى جماعت مسلمانان! روانه شويد به سوى پروردگار بزرگوارى كه خير را گشاده دستى مى كند ، سپس در مقابل آن ، پاداش بزرگ مى دهد».
78 / 6بهشت را گشاده دستى مى كندقرآن«[ بهشتيان ] مى گويند : ما پيش تر در ميان كسان خود ، بيمناك بوديم. پس خدا بر ما گشاده دستى كرد و ما را از عذاب سوزان ، نگاه داشت» .
.
ص: 240
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :اللّهُمَّ إِنّي أَسأَ لُكَ بِنِعمَتِكَ السّابِغَةِ عَلَيَّ ، وبَلائِكَ الحَسَنِ الَّذي أَبلَيتَني بِهِ ، وفَضلِكَ الَّذي أَفضَلتَ عَلَيَّ ، أَن تُدخِلَنِي الجَنَّةَ بِمَنِّكَ وفَضلِكَ ورَحمَتِكَ . (1)
.
ص: 241
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله:خدايا! من از تو مى خواهم به نعمت فراگيرنده ات بر من و آزمايش نيكويت كه مرا به آن گرفتار كردى و فزون بخشى ات كه بيش از استحقاقْ بر من بخشيدى، كه مرا با گشاده دستى و فزون بخشى و رحمتت ، وارد بهشت كنى.
.
ص: 242
الفصل التاسع والسبعون: المنتقمالمُنتقِم لغةً«المنتقم» اسم فاعل من انتقم ، ينتقم ، من مادّة «نقم» ، وهو يدلّ على إِنكار شيء وعَيبه ، نقمتُ عليه ، أَنقم : أَنكرتُ عليه فعله وعِبتهُ وكرهته أَشدّ الكراهة لسوء فعله ، والنقمة من العذاب والانتقام ، كأنّه أَنكر عليه فعاقبه (1) . قال ابن الأَثير : في أَسماء اللّه تعالى «المنتقم» هو المبالغ في العقوبة لمن يشاء (2) .
المنتقم في القرآن والحديثلقد نُسبت مشتقّات مادّة «نقم» إِلى اللّه تعالى ثلاث عشرة مرّةً في القرآن الكريم . ووردت عبارة «عزيز ذوانتقام» في اللّه عز و جل أَربع مرّات (3) ، وصفة «منتقمون» ثلاث مرّات (4) . إِنّ انتقام اللّه في هذه الآيات يشمل الكفّار ، والمكذّبين ، والمجرمين ، والعاصين ، وبالنظر إِلى المعنى اللغويّ لمادّة «نقم» و«انتقام» فإنّ ملاحظتين جديرتان بالاهتمام : الأُولى : لا يَصدُق الانتقام إِلاّ إِذا كان الجُرم المرتكب كبيرا ، ومن ثمّ تكون عقوبته ثقيلةً أَيضا ، لذا جاء في الحديث : «المُنتَقِمُ مِمَّن عَصاهُ بِأَليمِ العَذابِ» (5) والثانية : إِنّ الانتقام لا يعني العقوبة والعذاب فحسب ، بل هما مع الإنكار ؛ لأنَّ كراهة اللّه سبحانه بمعنى إنكاره ، وهاتان الملاحظتان تبيّنان التفاوت بين صفة المنتقم والصفات المماثلة كالمعذّب ، والمخزي ، والمهلك . إِنّ النقطة الأَخيرة هي انّه استبان من المباحث المذكورة أَنّ الانتقام الإلهيّ يعني العقوبة على الجرم الكبير مصحوبةً بالإنكار ، وهذا المعنى يتحققّ على أَساس العدل الإلهيّ ، من هنا يتباين انتقام اللّه والانتقام المألوف بين النَّاس الذي يجري تشفّيّا للقلب وقد يرافقه الظلم والعدوان عادةً .
.
ص: 243
فصل هفتاد و نهم : مُنتقِمواژه شناسى «مُنتقِم»صفت «مُنتقِم (سخت كيفر)»، اسم فاعل از «اِنْتَقَمَ، يَنْتَقِمُ»، از ريشه «نقم» است كه بر ناپسند دانستن و سرزنش چيزى دلالت مى كند. «نقمتُ عليه، أنْقَمُ» يعنى: به خاطر بدى كارش، آن را ناپسند دانستم و او را سرزنش كردم و از او ، به شديدترين شكلى، نفرت پيدا كردم، و نقمت، از قبيل عذاب و كيفر (مجازات) سخت است. پس «اِنتَقَمَ» به اين معناست كه كار كسى را ناپسند دانست و او را كيفر داد. ابن اثير مى گويد: مُنتقِم، در نام هاى خداى متعال، به معناى كسى است كه كيفر را بر هر كه بخواهد، سخت مى گرداند.
مُنتقِم، در قرآن و حديثدر قرآن كريم، برگرفته ها از ريشه «نقم»، سيزده بار به خدا نسبت داده شده اند. تعبير «عزيزٌ ذو انتقام (شكست ناپذير و داراى كيفر سخت)»، چهار بار و صفت «منتقمون (سختْ كيفران)»، سه بار در مورد خدا به كار رفته است. در اين آيات، كيفر سخت خدا، شامل حال كافران، دروغ انگاران، بدكاران و نافرمانان، دانسته شده است. با توجّه به معناى واژگانى ريشه «نقم» و «انتقام»، دو نكته به نظر مى رسد : نخست، اين كه «انتقامْ» صدق نمى كند، مگر آن كه جرمِ انجام شده، بزرگ و كيفرش سنگين باشد. از اين رو، در حديثى آمده است: «[ خداوند] كسى را كه نافرمانى كرده، با عذاب دردناك، سختْ كيفر دهنده است». دوم، اين كه: سخت كيفر دادنِ يك گناه، به معناى كيفر دادن و عذاب كردنِ تنها نيست؛ بلكه كيفر دادن و عذاب كردن همراه با نفرت و ناپسند دانستن آن گناه است. اين دو نكته، تفاوت صفت «منتقم» وصفات مشابه ، همچون: «مُعذِّب (عذاب دهنده)»، «مُخزى (خوار كننده)»، و «مُهلك (هلاك كننده)» را روشن مى كند. از مباحث بالا روشن مى شود كه كيفر سخت الهى، به معناى كيفر گناه بزرگ، همراه با ناپسند دانستن آن است و اين معنا، بر اساس «عدل الهى» تحقّق مى يابد. در همين جاست كه تفاوت انتقام خدا با انتقام رايج در ميان انسان ها _ كه به جهت آرام شدن دل و معمولاً همراه با ستم و دشمنى است _ مشخّص مى گردد .
.
ص: 244
79 / 1عَزيزٌ ذُو انتِقامٍالكتاب«فَلاَ تَحْسَبَنَّ اللَّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ ذُو انتِقَامٍ» . (1)
«مِن قَبْلُ هُدىً لِّلنَّاسِ وَأَنزَلَ الْفُرْقَانَ إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِ_ئايَ_تِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَاللَّهُ عَزِيزٌ ذُو انتِقَامٍ» . (2)
.
ص: 245
79 / 1شكست ناپذير و داراى كيفر سختقرآن«پس هرگز مپندار كه خدا به وعده خود به رسولانش وفا نمى كند. همانا خدا ، شكست ناپذير و داراى كيفر سخت است» .
«[و تورات و انجيل را] پيش از آن، براى راهنمايى مردم، و فرقان (قرآن) را فرو فرستاد. آنان كه به آيات خدا كافر شدند، عذابى سخت دارند، و خدا ، شكست ناپذير و داراى كيفر سخت است» .
.
ص: 246
«وَ مَن يَهْدِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن مُّضِلٍّ أَلَيْسَ اللَّهُ بِعَزِيزٍ ذِى انتِقَامٍ» . (1)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ فِي الدُّعاءِ _: اللّهُمَّ إِنّي أَسأَ لُكَ بِاسمِكَ ... يا ناصِرُ يا مُنتَصِرُ ، يا مُهلِكُ يا مُنتَقِمُ . (2)
79 / 2يَنتَقِمُ مِنَ المُجرِمينَالكتاب«وَ مَنْ أَظْ_لَمُ مِمَّن ذُكِّرَ بِ_ئايَ_تِ رَبِّهِ ثُمَّ أَعْرَضَ عَنْهَا إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنتَقِمُونَ» . (3)
«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ رُسُلاً إِلَى قَوْمِهِمْ فَجَاءُوهُم بِالْبَيِّنَ_تِ فَانتَقَمْنَا مِنَ الَّذِينَ أَجْرَمُواْ وَ كَانَ حَقًّا عَلَيْنَا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ» . (4)
«فَانتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَ_قِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ» . (5)
راجع : الأعراف : 136 ، زخرف : 55 ، الحجر : 79 .
.
ص: 247
«و هر كه را خدا راه نمايدش، او را هيچ گم راه كننده اى نيست. آيا خدا شكست ناپذير و داراى كيفر سخت نيست؟» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعا _: خدايا! از تو مى خواهم به نامت... اى يارى رسان، اى پيروزگر ! اى هلاك كننده، اى سخت كيفر!
79 / 2بدكاران را كيفر سخت مى دهدقرآن«و كيست ستمكارتر از كسى كه به آيات پروردگارش يادآورى شد، امّا از آن، روى بگردانيد؟ ما به بدكاران، سخت كيفريم» .
«و هر آينه ، پيش از تو رسولانى را به سوى قومشان فرستاديم. پس براى آنان ، دليل هاى روشن آوردند. سپس به كسانى كه بدكارى كردند، كيفر سخت داديم و يارى دادنِ مؤمنان بر ما سزا بود» .
«به آنان كيفر سخت داديم. پس بنگر كه سرانجام دروغ انگاران ، چگونه بود» .
ر . ك : اعراف: آيه 136، زخرف: آيه 55، حجر: آيه 79.
.
ص: 248
الحديثالإمام عليّ عليه السلام :يا كَريمَ المَآبِ (1) ، وَالجَوادَ الوَهّابَ ، وَالمُنتَقِمَ مِمَّن عَصاهُ بِأَليمِ العَذابِ ، دَعَوتُكَ مُقِرّا بِالإِساءَةِ عَلى نَفسي إِذ لَم أَجِد مَلجَأً أَلجَأُ إِلَيهِ فِي اغتِفارِ مَا اكتَسَبتُ . (2)
.
ص: 249
حديثامام على عليه السلام:اى كسى كه بازگشتت [به سوى بندگانْ ]بزرگوارانه است، و اى بى عوضْ بخشنده و بى مزدْ بسيار بخششگر، و اى كسى كه نافرمانت را با عذاب دردناك، سخت كيفر دهنده اى! تو را مى خوانم، در حالى كه به بدكارى ام اعتراف مى كنم ؛ زيرا پناهگاهى [جز تو ]نمى يابم كه براى آمرزش آنچه كرده ام، به آن پناه آورم.
.
ص: 250
الفصل الثمانون: المنذرالمنذر لغةً«المنذر» اسم فاعل من أَنذر ، يُنذِر ، من مادّة «نذر» وهو يدلّ على تخويف أَو تخوّف . والإنذار : الإبلاغ ، ولا يكاد يكون إِلاّ في التخويف (1) .
المنذر في القرآن والحديثلقد نُسبت مشتقّات مادّة «الإنذار» إِلى اللّه ثلاث مرّات في القرآن الكريم (2) ، بَيْدَ أَنّ صفة «المنذر» لم ترد فيه ، ونلاحظ في هذه الآيات أَنّ اللّه أَنذر النَّاس وخوّفهم الآخرة والعذاب ونار جهنّم ، وحذّرهم في إِحدى الآيات وأَنذرهم «يوم التلاق» (3) ، وقد فسّر بعض الأَحاديث «يوم التلاق» ب_«يوم يلتقي أَهل السماوات والأرض» (4) كنايةً عن يوم القيامة ، وجاء في حديثٍ أَنّ اللّه سبحانه أَنذر المتكبّرين والمخالفين للحقّ ، وذكر أَنّ سبب هذا الإنذار هو إِشعارهم بعاقبة سوء أَعمالهم ، وتثبيت الحجّة عليهم ، ورفض كلّ ما يأتون به من عذرٍ يوم القيامة .
.
ص: 251
فصل هشتادم : مُنذِرواژه شناسى «مُنذِر»صفت «مُنذِر (هشدار دهنده)»، اسم فاعل از «أنذَرَ، يُنذِرُ» از ريشه «نذر» است كه بر ترساندن يا ترسيدن دلالت مى كند و «اِنذار»، به معناى اطّلاع رساندن است و تقريباً به كار نمى رود، مگر در اطّلاع رسانى براى ترساندن.
مُنذِر، در قرآن و حديثدر قرآن كريم، برگرفته ها از ريشه «إنذار» ، سه بار به خدا نسبت داده شده اند ؛ امّا صفت «مُنذِر» به كار نرفته است. در آيات ياد شده ، خداوند، مردم را نسبت به آخرت و عذاب و آتش دوزخ، هشدار داده و ترسانده است. در يكى از اين آيات، خدا مردم را از «يوم التلاق (روز ديدار)» بر حذر داشته است. در برخى احاديث، «يوم التلاق» به «روزى كه اهل آسمان ها و زمين با يكديگر ديدار مى كنند» تفسير شده است كه كنايه از روز قيامت است. در حديثى، خدا به خودبزرگ بينان و مخالفانِ حق ، هشدار داده و دليل آن را آگاه كردن آنان به نتيجه بد كارهايشان و استوار كردن حجّت (دليل) و برطرف ساختن زمينه هر گونه بهانه اى در روز قيامت، ذكر كرده است.
.
ص: 252
80 / 1يُنذِرُ يَومَ التَّلاقِ«رَفِيعُ الدَّرَجَ_تِ ذُو الْعَرْشِ يُلْقِى الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ لِيُنذِرَ يَوْمَ التَّلاَقِ» . (1)
80 / 2يُنذِرُ عَذابا قَريبا«إِنَّ_ا أَنذَرْنَ_كُمْ عَذَابًا قَرِيبًا » . (2)
80 / 3يُنذِرُ نارا تَلَظّى«فَأَنذَرْتُكُمْ نَارًا تَلَظَّى * لاَ يَصْلَاهَا إِلاَّ الْأَشْقَى * الَّذِى كَذَّبَ وَ تَوَلَّى * وَ سَيُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى * الَّذِى يُؤْتِى مَالَهُ يَتَزَكَّى * وَ مَا لِأَحَدٍ عِندَهُ مِن نِّعْمَةٍ تُجْزَى * إِلاَّ ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلَى * وَ لَسَوْفَ يَرْضَى» . (3)
80 / 4يُنذِرُ مَن عَنَدَ وَعَتارسول اللّه صلى الله عليه و آله :اللّهُمَّ إِنّي أَسأَ لُكَ بِاسمِكَ يا مُصَوِّرُ يا مُقَدِّرُ ، يا مُدَبِّرُ يا مُطَهِّرُ ، يا مُنَوِّرُ يا مُيَسِّرُ ، يا مُبَشِّرُ يا مُنذِرُ ، يا مُقَدِّمُ يا مُؤَخِّرُ . (4)
.
ص: 253
80 / 1به روز ديدار ، هشدار مى دهد«بالا برنده درجات است و داراى عرش كه روح (روح القدس / فرشته وحى) را به فرمان خويش بر هر يك از بندگانش كه بخواهد ، مى افكند تا به روز ديدار (يوم التلاق) هشدار دهد» .
80 / 2به عذابى نزديك ، هشدار مى دهد«همانا ما شما را به عذابى نزديك ، هشدار داديم» .
80 / 3با آتشى زبانه كِشنده، هشدار مى دهد«پس شما را به آتشى كه زبانه مى كشد، هشدار دادم. در آن در نمى آيد ، مگر بدبخت ترين؛ آن كه دروغ انگاشت و روى برگردانيد. و زودا كه پرهيزگارترين، از آن، دور داشته شود ؛ آن كه مالش را مى دهد تا پيراسته شود. و هيچ كس را نزد او نعمتى نيست كه [بايد ]پاداش داده شود ، جز جُستن وجه پروردگار والايش ، و بى شك به زودى، خشنود خواهد شد» .
80 / 4كسى را كه نافرمانى كند و تكبّر ورزد، هشدار مى دهدپيامبر خدا صلى الله عليه و آله:خدايا! من از تو مى خواهم، به نامت، اى صورتگر و اى اندازه گذار! اى تدبير كننده و اى پاك كننده! اى روشن كننده و اى آسان كننده! اى بشارت دهنده و اى هشدار دهنده! اى جلو اندازنده و اى عقب اندازنده!
.
ص: 254
الإمام عليّ عليه السلام :لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ المُنذِرُ مَن عَنَدَ (1) عَن طاعَتِهِ وعَتا (2) عَن أَمرِهِ ، وَالمُحَذِّرُ مَن لَجَّ (3) في مَعصِيَتِهِ وَاستَكبَرَ عَن عِبادَتِهِ ، المُعذِرُ إِلى مَن تَمادى في غَيِّهِ وضَلالَتِهِ ؛ لِتَثبيتِ حُجَّتِهِ عَلَيهِ وعِلمِهِ بِسوءِ عاقِبَتِهِ . (4)
.
ص: 255
امام على عليه السلام:خدايى جز اللّه نيست، كه به هر كه از طاعت او نافرمانى كند و نسبت به فرمانش تكبّر ورزد، هشدار دهنده است، و كسى را كه در نافرمانى او اصرار و از پرستش او استكبار ورزد، برحذر دارنده است. او براى كسى كه بر انحراف و گم راهى اصرار مى ورزد ، دستاويزى باقى نمى گذارد، به خاطر استوار كردن حجّتش و آگاهى اش از بدىِ عاقبت وى.
.
ص: 256
الفصل الحادي والثمانون: المنزلالمُنزل لغةً«المُنْزِل» اسم فاعل من أَنزل ، يُنزل ، من مادّة «نزل» وهو يدلّ على هبوط شيء ووقوعه ، والنزول : الهبوط من عُلوّ إِلى سُفل والوقوع والحلول (1) .
المُنْزِل في القرآن والحديثلقد نُسبت صفة «المُنْزِل» إِلى اللّه سبحانه في القرآن الكريم أربع مرّات تمثّلت في قوله تعالى : «نَحْنُ الْمُنزِلُونَ» (2) ، وقوله : «خَيْرُ الْمُنزِلِينَ» (3) ، وقوله تعالى : «إِنَّا مُنزِلُونَ عَلَى أَهْلِ هَ_ذِهِ الْقَرْيَةِ رِجْزًا مِّنَ السَّمَاءِ بِمَا كَانُواْ يَفْسُقُونَ» (4) وقوله : «وَ مَا أَنزَلْنَا عَلَى قَوْمِهِ مِنم بَعْدِهِ...» (5) . ووردت هذه الصفة بصيغة الفعل في مواضع كثيرة . لقد جاء في الآيات والأَحاديث أَنّ اللّه تعالى مُنْزِل كلّ شيء سواء ما نص عليه القرآن الكريم بالإنزال من كالملائكة والكتاب ، والسكينة ، والماء ، والمنّ ، والسلوى ، واللباس ، والأَنعام ، والنعاس ، والبركات أَو غير ذلك . والدليل أَنّ كلّ شيء من أَشياء العالم مخلوق للّه ، والعناية في إِطلاق اسم المنزل على اللّه تعالى أَنّ مقامه تعالى العلوّ ومقام المخلوقات السُفل ، والنزول : هبوط الشيء من علو إِلى سفل .
.
ص: 257
فصل هشتاد و يكم : مُنزِلواژه شناسى «مُنزِل»صفت «مُنزِل (فروآور)»، اسم فاعل از «أنزَلَ، يُنزِلُ»، از ريشه «نزل» است كه بر فرود آمدن و افتادن شى ء دلالت مى كند، و «نزول» به معناى فرو افتادن از بالا و افتادن و فرود آمدن است.
مُنزِل، در قرآن و حديثدر قرآن كريم صفت «مُنزِل» چهار بار به اين صورت ها به خدا نسبت داده شده است : «نَحْنُ الْمُنزِلُونَ ؛ ما فرو آورنده ايم» و «خَيْرُ الْمُنزِلِينَ ؛ بهترينِ فرو آورندگان است» و «إِنَّا مُنزِلُونَ عَلَى أَهْلِ هَ_ذِهِ الْقَرْيَةِ رِجْزًا مِّنَ السَّمَآءِ بِمَا كَانُواْ يَفْسُقُونَ ؛ ما بر اهل اين شهر، به خاطر فسادى كه مى كردند، عذابى از آسمان فرو خواهيم آورد» و «وَ مَآ أَنزَلْنَا عَلَى قَوْمِهِ مِنم بَعْدِهِ ... ؛ پس از وى بر قومش فرو نياورديم...» . اين صفت در موارد بسيارى به صورت فعلى به كار رفته است . در آيات و احاديث آمده است كه خداى متعال ، فرو آورنده همه چيز است، چه چيزهايى كه قرآن به فرو آوردن آنها تصريح كرده است (همچون : فرشتگان، قرآن ، آرامش، آب، مَنّ و سَلوا ، (1) لباس ، چارپايان ، خواب سبك، و بركت ها) و چه غير آنها. دليل اين مطلب، آن است كه همه موجودات جهان، آفريده خدايند. نكته قابل توجّهى كه در به كار بردن نام «مُنزل (فروآور) » براى خداى متعال وجود دارد ، اين است كه مقام خداى متعال ، بالا و مقام آفريدگان ، پايين است، و نزول نيز به معناى فرو افتادن چيزى از بالا به پايين است.
.
ص: 258
81 / 1يُنزِلُ الملائكة«أَتَى أَمْرُ اللَّهِ فَلاَ تَسْتَعْجِلُوهُ سُبْحَ_نَهُ وَ تَعَ__لَى عَمَّا يُشْرِكُونَ» . (1)
81 / 2يُنزِلُ الكِتابَالكتاب«إِنَّ_ا أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَ_بَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللَّهُ» . (2)
«وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَ_بَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَ_بِ وَمُهَيْمِنًا عَلَيْهِ فَاحْكُم بَيْنَهُم بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ» . (3)
«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى أَنزَلَ عَلَى عَبْدِهِ الْكِتَ_بَ وَ لَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجَا» . (4)
راجع : البقرة : 99 و 170 و 174 و 213 ، آل عمران : 3 و 4 و 7 ، النساء : 61 و 113 و 166 ، المائدة : 47 و 48 و 49 ، الأنعام: 114 ، الرعد : 7 ، النحل: 64 ، الإسراء : 102 ، الأنبياء: 10 ، العنكبوت : 47 و 51 ، الزمر : 2 و 41، الطلاق : 10 ، الحجر: 9 ، الحديد : 25 ، غافر: 2، الشورى : 15 و 17 .
.
ص: 259
81 / 1فرشتگان را فرو مى آورد«امر خدا در رسيد . پس در آن ، شتاب مكنيد . او منزّه و فراتر است از آنچه [ با وى] شريك مى شمرند» .
81 / 2كتاب را فرو مى آوردقرآن«ما كتاب را به حق به سوى تو فرو آورديم تا ميان مردم ، بدانچه خدا تو را بنمود، حكم كنى» .
«و كتاب را به حق به سوى تو فرو آورديم ، در حالى كه تصديق كننده كتاب هايى است كه [ از پيش ]فراروى آن است، و حاكم بر آنهاست . پس ميان آنها بدانچه خدا فرو آورده ، حكم كن» .
«ستايش ، براى خدايى است كه كتاب را بر بنده اش فرو آورد و آن را هيچ كژى اى ننهاد» .
ر . ك : بقره: آيه 99 ، 170 ، 174 و 213، آل عمران: آيه 3 _ 4 و 7، نساء: آيه 61 ، 113 و 166 ، مائده: آيه 47 و 48 و 49، انعام: آيه 114، رعد: آيه 7، نحل: آيه 64، اسراء: آيه 102، انبياء: آيه 10، عنكبوت: آيه 47 و 51، زمر: آيه 2 و 41، طلاق: آيه 10 ، حجر: آيه 9، حديد: آيه 25، غافر: آيه 2، شورا: آيه 15 و 17.
.
ص: 260
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :اللّهُمَّ رَبَّنا ورَبَّ كُلِّ شَيءٍ ، مُنزِلَ التَّوراةِ وَالإِنجيلِ وَالفُرقانِ ، فالِقَ الحَبِّ وَالنَّوى . (1)
الإمام الحسين عليه السلام_ في دُعاءِ عَرَفَةَ _: يا إِلهي وإِلهَ آبائي إِبراهيمَ وإِسماعيلَ وإِسحاقَ ويَعقوبَ ، ورَبَّ جِبريلَ وميكائيلَ وإِسرافيلَ ، ورَبَّ مُحَمَّدٍ خاتَمِ النَّبِيِّينَ وآلِهِ المُنتَجَبينَ ، ومُنزِلَ التَّوراةِ وَالإِنجيلِ وَالزَّبورِ وَالفُرقانِ العَظيمِ ، ومُنزِلَ كهيعص وطه ويس وَالقُرآنِ الحَكيمِ ، أَنتَ كَهفي حينَ تُعيينِي المَذاهِبُ في سَعَتِها ، وتَضيقُ عَلَيَّ الأَرضُ بِرُحبِها . (2)
الإمام الصادق عليه السلام :اللّهُمَّ رَبَّنا ... لَكَ الحَمدُ يا مُنزِلَ الآياتِ وَالذِّكرِ (3) العَظيمِ. (4)
عنه عليه السلام :اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ العَظيمِ ، ورَبَّ الكُرسِيِّ الرَّفيعِ ، ورَبَّ البَحرِ المَسجورِ ، ومُنزِلَ التَّوراةِ وَالإِنجيلِ وَالزَّبورِ (5) ، ورَبَّ الظِّلِّ وَالحَرورِ ، ومُنزِلَ الفُرقانِ العَظيمِ ، ورَبَّ المَلائِكَةِ المُقَرَّبينَ وَالأَنبياءِ وَالمُرسَلينَ . (6)
.
ص: 261
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله:خدايا! اى پروردگار ما و پروردگار همه چيز! اى فروآورِ تورات و انجيل و فرقان! اى شكافنده دانه و هسته!
امام حسين عليه السلام_ در دعاى عرفه _: اى خداى من و خداى پدرانم ، ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب، و پروردگار جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل، و پروردگار محمّد ، خاتم پيامبران ، و خاندان برگزيده او، و فروآور تورات و انجيل و زبور و فرقان سترگ، و فروآور كهيعص و طه و يس و قرآن حكيم! تو پناهگاه منى ، آن هنگام كه راه ها به رغم گستردگى شان مرا ناتوان مى كنند و زمين با فراخى اش بر من تنگ مى شود.
امام صادق عليه السلام:خدايا، پروردگار ما!... ستايش براى توست ، اى فروآور آيات و يادكرد (قرآن) سترگ!
امام صادق عليه السلام:خدايا! اى پروردگار روشنايى سترگ، و پروردگار كرسى بلند، و پروردگار درياى لبريز، و فروآور تورات و انجيل و زبور، و پروردگار سايه و گرماى سوزان، و فروآور فرقان سترگ، و پروردگار فرشتگان مُقرّب و پيامبران و فرستاده شدگان.
.
ص: 262
المصباح للكفعمي_ مِمّا يُدعى بِهِ قَبلَ اصفِرارِ الشَّمسِ _: اللّهُمَّ إِنَّكَ مُنزِلُ القُرآنِ وخالِقُ الإِنسِ وَالجانِّ ، وجاعِلُ الشَّمسِ وَالقَمَرِ بِحُسبانٍ . (1)
81 / 3يُنزِلُ السَّكينةَ«هُوَ الَّذِى أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِى قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدَادُواْ إِيمَ_نًا مَّعَ إِيمَ_نِهِمْ وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ كَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا» . (2)
81 / 4يُنزِلُ الماءَالكتاب«الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِرَ شًا وَالسَّمَاءَ بِنَ_اءً وَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَ تِ رِزْقًا لَّكُمْ فَلاَ تَجْعَلُواْ لِلَّهِ أَندَادًا وَ أَنتُمْ تَعْلَمُونَ» . 3
«وَ أَنزَلْنَا مِنَ الْمُعْصِرَ تِ مَاءً ثَجَّاجًا» . (3)
الحديثالإمام عليّ عليه السلام :سُبحانَكَ اللّهُمَّ وبِحَمدِكَ ، لا إِلهَ إِلاّ أَنتَ أَستَغفِرُكَ وأَتوبُ إِلَيكَ ، أَنتَ المُغيثُ وإِلَيكَ المَرغَبُ ، مُنزِلُ الغَيثِ (4) . (5)
.
ص: 263
المصباح ، كفعمى_ از دعاهايى كه پيش از زرد شدن خورشيد (غروب) خوانده مى شوند _: خدايا! تويى فروآور قرآن، و آفريدگار انسان و جن ، و گمارنده با حسابِ خورشيد و ماه.
81 / 3آرامش را فرو مى آورد«اوست آن كه آرامش را در دل هاى مؤمنانْ فرو آورد تا ايمانى بر ايمان خويش بيفزايند. و براى خداست لشكرهاى آسمان ها و زمين، و خدا دانا و فرزانه است» .
81 / 4آب را فرو مى آوردقرآن«آن كه زمين را براى شما بسترى، و آسمان را بنايى گمارد و از آسمان ، آبى فرو آورد . پس بِدان ، از ميوه ها روزى برايتان بيرون آورد . پس براى خدا همتايانى قرار ندهيد، در حالى كه خود مى دانيد» .
«و از ابرهاى باران زا ، آبى سخت ريزان ، فرو آورديم» .
حديثامام على عليه السلام:خدايا! تو منزّهى و من ، ستايش تو را مى گزارم . خدايى جز تو نيست . از تو آمرزش مى خواهم و به سوى تو باز مى گردم. تويى فريادرس و رغبت ، به سوى توست، [ و تو ] فرو آورنده بارانى .
.
ص: 264
81 / 5يُنزِلُ البَرَكاتِالإمام عليّ عليه السلام :اللّهُمَّ لَكَ الحَمدُ مُجيبَ الدَّعَواتِ ، رَفيعَ الدَّرَجاتِ ، مُنزِلَ الآياتِ مِن فَوقِ سَبعِ سَماواتٍ ، مُخرِجَ النُّورِ مِنَ الظُّلُماتِ ، مُبَدِّلَ السَّيِّئاتِ حَسَناتٍ ، وجاعِلَ الحَسَناتِ دَرَجاتٍ . (1)
الإمام الصادق عليه السلام :يا مُنزِلَ الشِّفاءِ ومُذهِبَ الدَّاءِ ، أَنزِل عَلى ما بي مِن داءٍ شِفاءً . (2)
عنه عليه السلام :يا أللّهُ يا أللّهُ يا أللّهُ ... يا مُنزِلَ البَرَكاتِ ، يا مُعطِيَ الخَيراتِ ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ . (3)
عنه عليه السلام :اللّهُمَّ لَكَ الحَمدُ مُنزِلَ الآياتِ ، مُجيبَ الدَّعَواتِ ، كاشِفَ الكُرُباتِ ، مُنزِلَ الخَيراتِ ، مَلِكَ المَحيا وَالمَماتِ . (4)
الإمام الكاظم عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: يا مُنزِلَ نِعمَتي ، يا مُفَرِّجَ كُربَتي ، ويا قاضِيَ حاجَتي ، أَعطِني مَسأَلَتي بِلا إِلهَ إِلاّ أَنتَ . (5)
الأُصول الستّة عشر عن زيد الزرّاد :رَأَيتُ أبا عَبدِاللّهِ عليه السلام قَد خَرَجَ مِن مَنزِلِهِ فَوَقَفَ عَلى عُتبَةِ بابِ دارِهِ ، فَلَمّا نَظَرَ إِلَى السَّماءِ رَفَعَ رَأَسَهُ وحَرَّكَ إِصبَعَهُ السَّبّاحَةَ (6) يدبرُها (7) ويَتَكَلَّمُ بِكَلامٍ خَفِيٍّ لَم أَسمَعهُ ، فَسَأَلتُهُ ، فَقالَ : نَعَم يا زَيدُ ، إِذا أَنتَ نَظَرتَ إِلَى السَّماءِ فَقُل : يا مَن جَعَلَ السَّماءَ سَقفا مَرفوعا ، يا مَن رَفَعَ السَّماءَ بِغَيرِ عَمَدٍ ، يا مَن سَدَّ الهَواءَ بِالسَّماءِ ، يا مُنزِلَ البَرَكاتِ مِنَ السَّماءِ إِلَى الأَرضِ ، يا مَن في السَّماءِ مُلكُهُ وعَرشُهُ ، وفِي الأَرضِ سُلطانُهُ ، يا مَن هُوَ بِالمَنظَرِ الأَعلى ، يا مَن هُوَ بِالأُفُقِ المُبينِ ، يا مَن زَيَّنَ السَّماءَ بِالمَصابيحِ وجَعَلَها رُجوما لِلشَّياطينِ ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وعَلى آلِ مُحَمَّدٍ . (8)
.
ص: 265
81 / 5بركت ها را فرو مى آوردامام على عليه السلام:خدايا! ستايش براى توست ، اى پاسخ دهنده دعاها، بالا برنده مقام ها ، فرو آورنده آيات از فراز هفت آسمان، بيرون آورنده روشنايى از تاريكى ها، دگرگون كننده بدى ها به خوبى ها، و اى كسى كه نيكى ها را مقامْ قرار داده اى!
امام صادق عليه السلام:اى فرو آورنده بهبود و از ميان برنده بيمارى! بر آنچه از بيمارى دارم، بهبود فرو فرست.
امام صادق عليه السلام:اى خدا، اى خدا، اى خدا!... اى فرو آورنده بركت ها! اى بخشنده خوبى ها! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست.
امام صادق عليه السلام:خدايا ، ستايش براى توست ، اى فرو آورنده آيات، پاسخ دهنده دعاها، برطرف كننده گرفتارى ها، فروآور خوبى ها، فرمان روا و صاحب اختيار زندگى و مرگ!
امام كاظم عليه السلام_ در دعا _: اى فروآور نعمت من ، اى گشاينده گرفتارى من ، و اى برآورنده نياز من! درخواستم را به حقّ «لا إله إلاّ أنت» به من ببخش.
الاُصول الستّة عشر_ به نقل از زيد زرّاد _: امام صادق عليه السلام را ديدم كه از منزلش خارج شد و بر آستانه در خانه اش ايستاد. پس وقتى به آسمان نگاه كرد، سرش را بالا برد و انگشت نشانه را تكان داد و چرخانيد و جملاتى را آرام گفت كه من ، آن را نشنيدم . [درباره اين جملات] از ايشان پرسيدم . فرمود: «بله ، اى زيد! وقتى به آسمان نگاه كردى ، بگو: اى كسى كه آسمان را سقفى برافراشته شده قرار داد! اى آن كه آسمان را بدون ستون برافراشت ، اى كسى كه هوا را با آسمان ، مسدود كرد! اى فرو آورنده بركت ها از آسمان به زمين! اى آن كه مُلك و مركز فرمان روايى اش در آسمان و سلطنتش در زمين است ، اى كسى كه در برترين چشم انداز است! اى آن كه در افق روشن است! اى كسى كه آسمان را با چراغ ها (ستارگان) آراست و آنها را ابزار راندن شيطان ها ساخت! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست».
.
ص: 266
راجع : ص 278 (منشئ البركات) .
81 / 6يُنزِلُ الأَنعامَ«خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَ حِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَ أَنزَلَ لَكُم مِّنَ الْأَنْعَ_مِ ثَمَ_نِيَةَ أَزْوَ جٍ يَخْلُقُكُمْ فِى بُطُونِ أُمَّهَ_تِكُمْ خَلْقًا مِّن بَعْدِ خَلْقٍ فِى ظُ_لُمَ_تٍ ثَلَ_ثٍ ذَ لِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ لاَ إِلَ_هَ إِلاَّ هُوَ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ» . (1)
81 / 7أَنْزَلَ المَنَّ وَالسَّلوى«وَ ظَ_لَّلْنَا عَلَيْكُمُ الْغَمَامَ وَ أَنزَلْنَا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوَى كُلُواْ مِن طَيِّبَ_تِ مَا رَزَقْنَ_كُمْ وَ مَا ظَ_لَمُونَا وَ لَ_كِن كَانُواْ أَنفُسَهُمْ يَظْ_لِمُونَ» . (2)
.
ص: 267
ر . ك : ص 279 (نو پديدآورنده بركت ها).
81 / 6چارپايان را فرو مى آورد«شما را از يك تن آفريد . آن گاه از او همسرش را پديد آورد، و براى شما از چارپايان ، هشت جفت فرو آورد . شما را در شكم هاى مادرانتان مى آفريند، آفرينشى پس از آفرينشى ، در تاريكى هاى سه گانه. اين است خدا، پروردگار شما، فرمان روايى ، از آنِ اوست . خدايى جز او نيست . پس به كجا باز گردانده مى شويد؟» .
81 / 7مَنّ و سَلوا فرو مى آورد«و ابر را بر شما سايبان كرديم و برايتان مَنّ و سَلوا فرو آورديم. از چيزهاى پاكيزه اى كه روزى تان كرده ايم، بخوريد. و آنان بر ما ستم نكردند؛ بلكه بر خويشتن ستم مى كردند» .
.
ص: 268
راجع : الأعراف : 160 ، المائدة : 114 ، طه : 80 .
81 / 8يُنزِلُ اللِّباسَ«يَ_بَنِى ءَادَمَ قَدْ أَنزَلْنَا عَلَيْكُمْ لِبَاسًا يُوَ رِى سَوْءَ تِكُمْ وَرِيشًا وَلِبَاسُ التَّقْوَى ذَ لِكَ خَيْرٌ ذَ لِكَ مِنْ ءَايَ_تِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ» . (1)
81 / 9يُنزِلُ النُّعاسَ«ثُمَّ أَنزَلَ عَلَيْكُم مِّن بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُّعَاسًا يَغْشَى طَ_ائِفَةً مِّنكُمْ وَطَ_ائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَ_هِلِيَّةِ يَقُولُونَ هَل لَّنَا مِنَ الْأَمْرِ شَىْ ءٌ» . (2)
81 / 10يُنزِلُ كُلَّ شَيءٍ«وَ إِن مِّن شَىْ ءٍ إِلاَّ عِندَنَا خَزَائِنُهُ وَ مَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَّعْلُومٍ» . (3)
.
ص: 269
ر . ك : اعراف : آيه 160، مائده: آيه 114، طه: آيه 80 .
81 / 8لباس را فرو مى آورد«اى فرزندان آدم! همانا بر شما جامه اى فرو آورديم كه شرمگاه هاى شما را مى پوشاند و زينت است، و لباس پرهيزگارى، بهتر است. اين ، از نشانه هاى خداست ، باشد كه آنان به ياد آورند» .
81 / 9خواب سبك را فرو مى آورد«آن گاه ، پس از اندوه ، آرامشى _ كه خوابى سبك بود _ بر شما فرو آورد كه گروهى از شما را فراگرفت، و گروهى در انديشه خويشتن بودند و به خدا گمان ناروا همچون گمان هاى [ دوران ] جاهليت داشتند. مى گفتند : آيا ما را از اين كار ، چيزى (اختيارى) هست؟» .
81 / 10هر چيزى را فرو مى آورد«و هيچ چيزى نيست ، مگر آن كه گنجينه هاى آن نزد ماست، و آن را جز به اندازه معلوم ، فرو نمى آوريم» .
.
ص: 270
الفصل الثاني والثمانون: المنشئالمُنشئ لغةً«المنشئ» اسم فاعل من أَنشأ ، يُنشئ ، إِنشاءً من مادّة «نشأ» وهو يدلّ على ارتفاع في شيء وسمّو (1) . والإنشاء : الابتداء . نشأ الشيء : حدث وتجدّد . أَنشأ السحاب يمطر : بدأَ ، وفلان يُنشئ الأَحاديث ، أَي : يضعها _ أَنشأه اللّه : ابتدأَ خَلْقَه وخَلَقَهُ (2) ، فالمنشئ هو خالق الشيء ابتداءً ، والمناسبة بين الخلقة الابتدائيّة وبين الارتفاع والسموّ هو أَنّ الشيء في الخلقة الابتدائيّة يرتفع من حضيض العدم لِيَصِل إِلى كمال الوجود .
المنشئ في القرآن والحديثنُسبت مشتقّات مادّة الإنشاء الى اللّه سبحانه اثنتين وستّين مرّة في القرآن الكريم ، ووردت صفة المنشئ مرّةً واحدةً في قوله تعالى : «نَحْنُ الْمُنشِئُونَ» (3) ، واللّه تعالى في القرآن والأَحاديث مُنشئُ كلِّ شيء ، والإنشاء في الأَحاديث بمعنى الخلقة الابتدائيّة من دون سابقة مثال وصورة وعيّنة ، وقد صُرِّح أَيضا أنّ إِنشاء اللّه يتحقّق بغير رويّة وتجربة واقتداء وشريك . (4)
.
ص: 271
فصل هشتاد و دوم : مُنشِئواژه شناسى «مُنشِئ»صفت «مُنشئ (نو پديدآور) » ، اسم فاعل از «أنشَأَ ، يُنشِئُ، إنشاءً»، از ريشه «نشأ» است كه بر بلندى و والايى در چيزى دلالت مى كند و «إنشاء» يعنى آغازگرى . «نشأ الشى ء» ، يعنى آن چيز از نو پديد آمد و نو شد. «أنشأ السحابُ يمطر» ، يعنى ابر شروع به باريدن كرد . «فلانٌ يُنشئُ الأحاديث» ، يعنى فلانى احاديث را جعل مى كند. «أنشأه اللّه » ، يعنى خدا آفرينش آن را آغاز كرد و آن را آفريد. پس «مُنشئ» ، آفريننده آغازين هر چيز است، و مناسبت و ارتباط ميان آفرينش آغازين و بلندى و والايى ، اين است كه پديده در آفرينش آغازين ، از پستىِ نيستى بالا مى رود و به كمال هستى دست مى يابد.
منشئ ، در قرآن و حديثدر قرآن كريم ، برگرفته ها از ريشه «إنشاء» ، 62 بار به خدا نسبت داده شده اند و صفت «منشئ» يك بار در اين سخن خداى متعال: «نَحْنُ الْمُنشِئُونَ؛ ما نو پديد آورنده هستيم» به كار رفته است . در قرآن و احاديث ، خداى متعال ، نو پديد آورنده همه چيز دانسته شده است . در احاديث ، «إنشاء» به معناى آفرينش آغازين و بدون داشتن مثال، صورت و الگوست. همچنين تصريح شده كه نو پديدآورى خدا ، بدون انديشه ، تجربه ، پيروى از ديگران و شريك داشتن است.
.
ص: 272
82 / 1مُنشِئُ الإِنسانِالكتاب«ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَ_مًا فَكَسَوْنَا الْعِظَ_مَ لَحْمًا ثُمَّ أَنشَأْنَ_هُ خَلْقًا ءَاخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَ__لِقِينَ» . (1)
«الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَئِِرَ الاْءِثْمِ وَالْفَوَ حِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّكَ وَاسِعُ الْمَغْفِرَةِ هُوَ أَعْلَمُ بِكُمْ إِذْ أَنشَأَكُم مِّنَ الْأَرْضِ وَ إِذْ أَنتُمْ أَجِنَّةٌ فِى بُطُونِ أُمَّهَ_تِكُمْ فَلاَ تُزَكُّواْ أَنفُسَكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقَى» . (2)
«وَرَبُّكَ الْغَنِىُّ ذُو الرَّحْمَةِ إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَسْتَخْلِفْ مِن بَعْدِكُم مَّا يَشَاءُ كَمَا أَنشَأَكُم مِّن ذُرِّيَّةِ قَوْمٍ ءَاخَرِينَ» . (3)
«وَهُوَ الَّذِى أَنشَأَكُم مِّن نَّفْسٍ وَ حِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَمُسْتَوْدَعٌ قَدْ فَصَّلْنَا الاْيَ_تِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ» . (4)
«قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِى أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ» . (5)
«قُلْ هُوَ الَّذِى أَنشَأَكُمْ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَ_رَ وَ الْأَفْ_ئدَةَ قَلِيلاً مَّا تَشْكُرُونَ» . (6)
.
ص: 273
82 / 1نو پديد آورنده انسانقرآن«آن گاه نطفه را عَلَقه (خونِ بسته) ساختيم. پس علقه را مُضغه (پاره گوشت) كرديم . سپس مضغه را استخوان هايى گردانيديم. پس از آن ، استخوان ها را گوشت پوشانديم . سپس او را آفرينشى ديگر نو پديد آورديم . پس والاست خدايى كه بهترينِ آفرينندگان است» .
«آنان كه از گناهان بزرگ و زشتى ها ، و نه گناهان كوچك ، دورى مى كنند، پروردگار تو [بر آنها ]گسترده آمرزش است. او به شما داناتر است، آن گاه كه شما را از زمين ، نو پديد آورد و آن گاه كه در شكم هاى مادرانتان جنين هايى بوديد. پس ، خود را پاك مشماريد. او به كسى كه پرهيزگارى كرده ، داناتر ، است» .
«و پروردگار تو ، بى نياز و داراى رحمت است . اگر بخواهد ، شما را مى برد و پس از شما ، آنچه را بخواهد ، جانشين [شما] مى سازد، همان طور كه شما را از نسل گروهى ديگر ، نو پديد آورد» .
«و او همان كسى است كه شما را از يك تن ، نو پديد آورد . پس [شما را ]قرارگاهى (زمين) و سپردنْ جايى (پشتِ پدر و شكم مادر) است. بى ترديد ، ما نشانه ها را براى گروهى كه مى فهمند ، به تفصيل ، بيان كرده ايم» .
«بگو : همان كه نخستين بار ، نو پديدش آورد ، زنده اش مى كند، و او به هر آفرينشى داناست» .
«بگو : اوست آن كس كه شما را نو پديد آورد و براى شما گوش و ديدگان و دل ها گذارد؛ [امّا ]اندكى سپاس مى گزاريد» .
.
ص: 274
الحديثالإمام الصادق عليه السلام :مِنَّا التَّحميدُ وَالتَّسبيحُ وَالتَّعظيمُ وَالتَّقديسُ لِلاسمِ الأَقدَمِ، وَالنّورِ الأَعظَمِ العَلِيِّ العَلاّمِ، ذِي الجَلالِ وَالإِكرامِ، ومُنشِئِ الأَنامِ، ومُفنِي (1) العَوالِمِ وَالدُّهورِ، وصاحِبِ السِّرِّ المَستورِ وَالغَيبِ المَحظورِ، وَالاِسمِ المَخزونِ وَالعِلمِ المَكنونِ. (2)
82 / 2مُنشِئُ القُرونِ«أَلَمْ يَرَوْاْ كَمْ أَهْلَكْنَا مِن قَبْلِهِم مِّن قَرْنٍ مَّكَّنَّ_هُمْ فِى الْأَرْضِ مَا لَمْ نُمَكِّن لَّكُمْ وَأَرْسَلْنَا السَّمَاءَ عَلَيْهِم مِّدْرَارًا وَجَعَلْنَا الْأَنْهَ_رَ تَجْرِى مِن تَحْتِهِمْ فَأَهْلَكْنَ_هُم بِذُنُوبِهِمْ وَأَنشَأْنَا مِن بَعْدِهِمْ قَرْنًا ءَاخَرِينَ » . (3)
راجع : الأنبياء : 11 ، المؤمنون : 31 و 42 ، القصص : 45 .
82 / 3مُنشِئُ الجَنّاتِ«وَهُوَ الَّذِى أَنشَأَ جَنَّ__تٍ مَّعْرُوشَ_تٍ وَغَيْرَ مَعْرُوشَ_تٍ وَالنَّخْلَ وَالزَّرْعَ مُخْتَلِفًا أُكُلُهُ وَالزَّيْتُونَ وَالرُّمَّانَ مُتَشَ_بِهًا وَغَيْرَ مُتَشَ_بِهٍ كُلُواْ مِن ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ وَءَاتُواْ حَقَّهُ يَوْمَ حَصَادِهِ وَلاَ تُسْرِفُواْ إِنَّهُ لاَ يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ» . (4)
راجع : الرعد : 12 ، المؤمنون : 19 و 78 ، الواقعة : 35 و 72 .
.
ص: 275
حديثامام صادق عليه السلام:از ماست ستايش كردن و منزّه دانستن و سترگ شمردن و پاك دانستن [حقيقتِ] نامى كه قديم ترين است، و نورى كه بزرگ ترين و بلندمرتبه و بسيار داناست، و داراى شكوه و بزرگوارى ، نو پديدآورِ آفريدگان، نابود كننده جهان ها و زمان ها، صاحب راز پنهان شده و نهانِ منع شده [از ديگران ]و نام نگهدارى شده و دانش نهان است .
82 / 2نو پديد آورنده اقوام«آيا نديدند كه پيش از آنان ، چه بسيار اقوامى را نابود كرديم كه به آنان در زمين ، چنان توانى داده بوديم كه شما را نداديم . و بر آنان باران فراوان فرستاديم و جوى ها را در زير [پاى] آنها روان قرار داديم . پس آنان را به [سزاى ]گناهانشان نابود كرديم و پس از آنان ، اقوامى ديگر را نو پديد آورديم» .
ر . ك : انبياء: آيه 11، مؤمنون: آيه 31 و 42، قصص: آيه 45.
82 / 3نو پديد آورنده بوستان ها«و اوست كسى كه بوستان هايى با داربست و بدون داربست ، و خرمابُن و كشتزار ، با خوردنى هاى گوناگون، و زيتون ، و انار همسان و ناهمسان ، نو پديد آورد . از ميوه آن، چون ميوه داد ، بخوريد و حقّ آن را در روز بهره بردارى بدهيد و زياده روى نكنيد ، كه او اسرافكاران را دوست ندارد» .
ر . ك : رعد: آيه 12، مؤمنون: آيه 19 و 78، واقعه: آيه 35 و 72.
.
ص: 276
82 / 4مُنشِئُ النَّشأَةِ الآخِرَةِالكتاب«قُلْ سِيرُواْ فِى الْأَرْضِ فَانظُرُواْ كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ يُنشِئُ النَّشْأَةَ الاْخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ » . (1)
«عَلَى أَن نُّبَدِّلَ أَمْثَ__لَكُمْ وَ نُنشِئَكُمْ فِى مَا لاَ تَعْلَمُونَ * وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولَى فَلَوْلاَ تَذَكَّرُونَ » . (2)
الحديثالإمام الرضا عليه السلام :يا إِلهي وتَقَدَّستَ عَمّا بِهِ المُشَبِّهونَ نَعتَوكَ ، يا سامِعَ كُلِّ صَوتٍ ، ويا سابِقَ كُلِّ فَوتٍ ، يا مُحيِيَ العِظامِ وهِيَ رَميمٌ ومُنشِئَها بَعدَ المَوتِ ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وَاجعَل لي مِن كُلِّ هَمٍّ فَرَجا ومَخرَجا وجَميعِ المُؤمِنينَ ، إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ . (3)
82 / 5مُنشِئُ السَّحابِالكتاب«وَ يُنشِئُ السَّحَابَ الثِّقَالَ» . (4)
.
ص: 277
82 / 4نو پديد آورنده آفرينش واپسينقرآن«بگو : در زمين ، سير كنيد و بنگريد كه چگونه [خدا] آفرينش را آغاز كرد. آن گاه ، خدا آفرينش واپسين را نو پديد مى آورد . همانا خدا بر هر كارى تواناست» .
«[ناتوان نيستيم] بر جايگزين كردن امثال شما [به جاى شما] و اين كه شما را در [هيئتِ ]آنچه نمى دانيد ، نو پديد آوريم. و هر آينه ، شما آفرينش نخست را دانستيد . پس چرا پند نمى گيريد؟» .
حديثامام رضا عليه السلام:اى خداى من! تو از آنچه تشبيه كنندگان با آن تو را وصف كرده اند، منزّهى . اى شنونده هر صدا و اى پيشى گيرنده بر هر چه از دست مى رود! اى زنده كننده استخوان ها، در حالى كه پوسيده اند، و از نو پديد آورنده آنها پس از مرگ! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست، و براى من و همه مؤمنان ، از هر اندوهى گشايش و گريزگاهى قرار ده، كه تو بر همه كارى توانايى.
82 / 5نو پديد آورنده ابرقرآن«و ابرهاى گرانبار را نو پديد مى آورد» .
.
ص: 278
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :اللّهُمَّ مُعتِقَ الرِّقابِ ورَبَّ الأَربابِ ومُنشِئَ السَّحابِ ، ومُنزِلَ القَطرِ مِنَ السَّماءِ إِلَى الأَرضِ بَعدَ مَوتِها ، فالِقَ الحَبِّ وَالنَّوى ، ومُخرِجَ النَّباتِ ، وجامِعَ الشَّتاتِ (1) ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ . (2)
82 / 6مُنشِئُ الْبَركاتِبحار الأنوار عن عديّ بن حاتم الطائي :دَخَلتُ عَلى أَميرِالمُؤمِنينَ عَلِيِّ بنِ أَبي طالِبٍ عليه السلامفَوَجَدتُهُ قائِما يُصَلّي ... حَتّى صَلّى رَكعَتَينِ أَوجَزَهُما وأَكمَلَهُما ، ثُمَّ سَلَّمَ ، ثُمَّ سَجَدَ سَجدَةً أَطالَها . فَقُلتُ في نَفسي : نامَ وَاللّهِ! فَرَفَعَ رَأَسَهُ ، ثُمَّ قالَ: لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ حَقّا حَقّا ، لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ إِيمانا وتَصديقاً ، لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ تَعَبُّدا ورِقّا ، يا مُعِزَّ المُؤمِنينَ بِسُلطانِهِ ، يا مُذِلَّ الجَبّارينَ بِعَظَمَتِهِ ، أَنتَ كَهفي حَين تُعيينِي المَذاهِبُ عِندَ حُلولِ النَّوائِبِ ، فَتَضيقُ عَلَيَّ الأَرضُ بِرُحبِها ، أَنتَ خَلَقتَني يا سَيِّدي رَحمَةً مِنكَ لي ، ولَولا رَحمَتُكَ لَكُنتُ مِنَ الهالِكينَ ، وأَنتَ مُؤَيِّدي بِالنَّصرِ مِن أَعدائي ، ولَولا نَصرُكَ لَكُنتُ مِنَ المَغلوبينَ ، يا مُنشِئَ البَرَكاتِ مِن مَواضِعِها ، ومُرسِلَ الرَّحمَةِ مِن مَعادِنِها . (3)
راجع : ص 264 (يُنزل البركات) .
.
ص: 279
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله:خدايا! اى آزاد كننده بندگان و پروردگار پرورش دهندگان و نو پديدآور ابرها، و فروآورِ قطره هاى باران از آسمان به سوى زمين پس از مرگ زمين! اى شكافنده دانه و هسته، و بيرون آورنده گياه، و جمع كننده پراكنده ها! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست.
82 / 6نو پديد آورنده بركت هابحارالأنوار_ به نقل از عَدىّ بن حاتم طايى _: بر امير مؤمنان ، على بن ابى طالب عليه السلام ، وارد شدم و او را سرِ پا يافتم كه نماز مى گزارد... تا اين كه دو ركعت نماز خواند و آنها را كوتاه و كامل كرد . پس سلام داد و سپس ، سجده اى طولانى كرد. پيش خود گفتم: به خدا سوگند كه خوابيد! سپس سرش را بالا آورد و فرمود: «به راستى ، به راستى ، خدايى جز اللّه نيست . تصديق مى كنم و ايمان دارم كه خدايى جز اللّه نيست. با حالت بندگى وبردگى مى گويم كه خدايى جز اللّه نيست. اى عزّتبخش مؤمنان با سلطنت خود ، اى ذليل كننده خودبزرگ بينان و ستمگران با سترگى خود! تو پناهگاه منى، آن گاه كه راه ها به هنگام فرود آمدن گرفتارى هاى زمان ، مرا ناتوان مى كنند . پس زمين با فراخى اش ، بر من تنگ مى شود . تو اى آقاى من! مرا از سرِ رحمتت بر من، آفريدى و اگر رحمت تو نبود ، از هلاك شوندگان بودم، و تو با يارى[ ات ] ، مرا در برابر دشمنانم تأييد كردى و اگر يارى تو نبود، از شكست خوردگان بودم، اى نو پديدآورِ بركت ها از جايگاهشان، و فرستنده رحمت از سرچشمه هاى آن!» .
ر . ك : ص 265 (بركات را فرو مى آورد) .
.
ص: 280
82 / 7مُنشِئُ جَميعِ الأَشياءِرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في دُعاءِ الجَوشَنِ الكَبيرِ _: يا أَوَّلَ كُلِّ شَيءٍ وآخِرَهُ ، يا إِلهَ كُلِّ شَيءٍ ومَليكَهُ ، يا رَبَّ كُلِّ شَيءٍ وصانِعَهُ ، يا بارِئَ كُلِّ شَيءٍ وخالِقَهُ ، يا قابِضَ كُلِّ شَيءٍ وباسِطَهُ ، يا مُبدِئَ كُلِّ شَيءٍ ومُعيدَهُ ، يا مُنشِئَ كُلِّ شَيءٍ ومُقَدِّرَهُ ، يا مُكَوِّنَ كُلِّ شَيءٍ ومُحَوِّلَهُ ، يا مُحيِيَ كُلِّ شَيءٍ ومُميتَهُ ، يا خالِقَ كُلِّ شَيءٍ ووارِثَهُ . (1)
الإمام عليّ عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ العَدلِ ذِي العَظَمَةِ وَالجَبَروتِ ، وَالعِزِّ وَالمَلَكوتِ ، الحَيِّ الَّذي لا يَموتُ ، ومُبدِىَ الخَلقِ ومُعيدِهِ ومُنشِىَ كُلِّ شَيءٍ ومُبيدِهِ ، الَّذي لَم يَلِد ولَم يُولَد ، ولَم يَكُن لَهُ كُفُوا أَحَدٌ ، واحِدٌ لا كَالآحادِ ، الخالي مِنَ الأَندادِ ، لا إِلهَ إِلاّ هُوَ راحِمُ العِبادِ. (2)
الإمام الصادق عليه السلام :هُوَ الرَّحمنُ الرَّحيمُ ... البارِئُ المُنشِئُ البَديعُ . (3)
التوحيد عن أَبي الحسن عليه السلام :هُوَ اللَّطيفُ الخَبيرُ ... مُنشِئُ الأَشياءِ ، ومُجَسِّمُ الأَجسامِ ، ومُصَوِّرُ الصُّوَرِ . (4)
82 / 8صِفَةُ إنشائِهِرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في صِفَةِ اللّهِ جَلَّ وعَلا _: لَهُ الإِحاطَهُ بِكُلِّ شَيءٍ ، وَالغَلَبَةُ عَلى كُلِّ شَيءٍ ، وَالقُوَّةُ في كُلِّ شَيءٍ ، وَالقُدرَةُ عَلى كُلِّ شَيءٍ ولَيسَ مِثلَهُ شَيءٌ ، وهُوَ مُنشِئُ الشَّيءِ حينَ لا شَيءَ ، دائِمٌ قائِمٌ بِالقِسطِ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ العَزيزُ الحَكيمُ ، جَلَّ عَن أَن تُدرِكَهُ الأَبصارُ وهُوَ يُدرِكُ الأَبصارَ وهُوَ اللَّطيفُ الخَبيرُ . (5)
.
ص: 281
82 / 7نو پديد آورنده همه چيزپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعاى «جوشن كبير» _: اى نخستينِ همه چيزها و آخرينِ آنها ! اى خداى هر چيز و فرمان رواى آن! اى پروردگار هر چيز و سازنده آن! اى آفريننده هر چيز و آفريدگار آن! اى تنگ گيرنده هر چيز و گستراننده آن! اى آغازگر آفرينش و بازگرداننده آفريدگان! اى نو پديدآور هر چيز و اندازه گذارنده آن! اى موجود كننده هر چيز و دگرگون كننده آن! اى زنده كننده هر چيز و ميراننده آن! اى آفريدگار هر چيز و وارث آن!
امام على عليه السلام:ستايش براى خدايى است كه داد[ گر ]است و داراى سترگى و بزرگى و پيروزىِ بدون شكست و فرمان روايى است؛ زنده اى كه نمى ميرد، و آغازگر آفرينش و باز آفريننده ، و نو پديدآور هر چيزى و نابود كننده آن است؛ آن كه نزاده و زاده نشده، و هيچ كس او را همتا نبوده است . يكتاست ، نه همچون يكان ، و بَرى از داشتن هرگونه شريكى است . خدايى جز او، كه به بندگانْ مهربان است، وجود ندارد.
امام صادق عليه السلام:اوست رحمتگر مهربان... و آفريننده و نو پديدآور و نوآور.
التوحيد به نقل از امام رضا عليه السلام :اوست باريك بين و آگاه ، ... نو پديدآور چيزها، جسم كننده اجسام، صورتگر شكل ها .
82 / 8ويژگى نو پديد آورندگى اوپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در وصف خدا _: براى اوست فراگيرندگى نسبت به هر چيز، و چيرگى بر هر چيز، و نيرومندى در هر چيز، و توانايى بر هر چيز، و چيزى همانند او نيست. و اوست نو پديدآورِ چيز ، آن گاه كه چيزى نبود ، و هميشگى است و استوار به دادگرى است. خدايى جز او _ كه شكست ناپذير و فرزانه است _ وجود ندارد . فراتر از آن است كه چشم ها به او برسند، و اوست كه چشم ها را در مى يابد، و اوست باريك بين و آگاه.
.
ص: 282
الإمام عليّ عليه السلام :لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ البارِئُ المُنشِئُ بِلا مِثالٍ خَلا مِن غَيرِهِ . (1)
عنه عليه السلام_ في خُطبَةِ الأَشباحِ _: المُنشِئُ أَصنافَ الأَشياءِ بِلا رَوِيَّةِ فِكرٍ آلَ إِلَيها ، ولا قَريحَةِ غَريزَةٍ أَضمَرَ عَلَيها ، ولا تَجرِبَةٍ أَفادَها مِن حَوادِثِ الدُّهورِ ، ولا شَريكٍ أَعانَهُ عَلَى ابتِداعِ عَجائِبِ الأُمورِ ، فَتَمَّ خَلقُهُ بِأَمرِهِ ، وأَذعَنَ لِطاعَتِهِ . (2)
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الفاشي فِي الخَلقِ حَمدُهُ ، وَالغالِبِ جُندُهُ ، وَالمُتَعالي جَدُّهُ (3) . أَحمَدُهُ عَلى نِعَمِهِ التُّؤامِ (4) ، وآلائِهِ العِظامِ . الَّذي عَظُمَ حِلمُهُ فَعَفا ، وعَدَلَ في كُلِّ ما قَضى ، وعَلِمَ ما يَمضي وما مَضى . مُبتَدِعِ الخَلائِقِ بِعِلمِهِ ، ومُنشِئِهِم بِحُكمِهِ ، بِلاَ اقتِداءٍ ولا تَعليمٍ ، ولاَ احتِذاءٍ لِمِثالِ صانِعٍ حَكيمٍ . (5)
.
ص: 283
امام على عليه السلام:خدايى جز اللّه نيست؛ آفريننده و نو پديدآور بدون [استفاده از ]نمونه اى كه از غير خودش گرفته باشد.
امام على عليه السلام_ در خطبه اَشباح _: نو پديدآور انواع چيزهاست ، بدون تفكّرى كه بدان روى آورد و از آن پيروى كند، و بدون غريزه اى طبيعى كه به طور پنهانى بر آن اعتماد كند، و بدون تجربه اى كه از پيشامدهاى روزگار به دست آورده باشد، و بدون شريكى كه بر نوآورى پديده هاى شگفت يارى اش كند . پس با فرمان او ، آفرينشْ تمام گشت و [آفريده شده ، ]فرمان بردارى خدا را پذيرفت.
امام على عليه السلام:ستايش براى خدايى است كه ستايش او در آفريدگان ، پراكنده است، و سپاهش چيره است، و سترگى اش والاست. او را بر نعمت هاى بسيارش ( / پيوسته اش ) و بخشش هاى سترگش مى ستايم ؛ او كه بردبارى اش سترگ گشت و گذشت نمود ، و در هر آنچه حكم كرد ، عدالت ورزيد، و آنچه را مى آيد و آنچه را كه گذشت ، دانست. آفريدگان را با دانايى اش نوآورى كرد، و با فرزانگى اش نو پديد آورد، بدون پيروى كردن و آموختن و بدون الگو گرفتن از نمونه سازنده اى فرزانه.
.
ص: 284
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ المُتَوَحِّدِ بِالقِدَمِ وَالأَزَلِيَّةِ ، الَّذي لَيسَ لَهُ غايَةٌ في دَوامِهِ ، ولا لَهُ أَوَّلِيَّةٌ ، أَنشَأَ صُنوفَ البَرِيَّةِ لا مِن أُصولٍ كانَت بَدِيَّةً ، وَارتَفَعَ عَن مُشارَكَةِ الأَندادِ (1) ، وتَعالى عَنِ اتِّخاذِ صاحِبَةٍ وأَولادٍ ، وهُوَ الباقي بِغَيرِ مُدَّةٍ ، وَالمُنشِئُ لا بِأَعوانٍ ، لا بِآلَةٍ فَطَرَ (2) ، ولا بِجَوارِحَ صَرَفَ ما خَلَقَ ، لا يَحتاجُ إِلى مُحاوَلَةِ التَّفكيرِ . (3)
التوحيد عن منصور بن حازم :سَأَلتُهُ _ يَعني أَبا عَبدِاللّه عليه السلام _ : هَل يَكونُ اليَومَ شَيءٌ لَم يَكُن في عِلمِ اللّهِ عز و جل؟ قالَ : لا ، بَل كانَ في عِلمِهِ قَبلَ أَن يُنشِئَ السَّماواتِ وَالأَرضَ . (4)
.
ص: 285
امام على عليه السلام:ستايش براى خدايى است كه در قديم و ازلى بودن ، يگانه است؛ كسى كه هميشگى اش نهايتى ندارد، و براى او آغازى نيست. انواع آفريدگان را نو پديد آورد ، [امّا] نه بر اساس اصولى كه [قبلاً] پديد آمده باشند . از هميارى شريك ها فراتر است ، و برتر است از برگرفتن همسر و فرزندان، و او بدون مدّت ، پايدار است، و بدون ياوران ، نو پديدآور است . نه با ابزارى آفريد، و نه آنچه را آفريد، با اندامى دگرگون ساخت . او نيازمندِ به كارگيرى انديشه نيست.
التوحيد_ به نقل از منصور بن حازم _: از ايشان يعنى امام صادق عليه السلامپرسيدم: آيا امروز چيزى وجود دارد كه در علم خدا عز و جل نبوده باشد؟ فرمود: «خير؛ بلكه آن چيز، قبل از نو پديد آوردن آسمان ها و زمين، در علم خدا بوده است» .
.
ص: 286
الفصل الثالث والثمانون: المهلكالمُهلك لغةً«المهلك» اسم فاعل من أَهلك ، يُهلك من مادّة «هلك» وهو يدلّ على كسر وسقوط ، منه الهلاك : السقوط ، ولذلك يقال للميّت : هلك (1) . يقال : هلك النَّاس ، أَي : استوجبوا النَّار بسوء أَعمالهم (2) .
المهلك في القرآن والحديثلقد نَسَبَ القرآن الكريم مشتقّات مادّة «هلكَ» إِلى اللّه تعالى قُرابةَ أَربع وأَربعين مرّةً وأَورد صفة «المهلك» خمسَ مرّاتٍ (3) ، وقد فسّر القرآن والأَحاديث الهلاك بالموت والإبادة في هذه الدنيا ، وبالموت والفناء فيها مع إِنزال العذاب ، وبدخول جهنّم في الآخرة ، والحديث القائل : «مُبيدُ كُلِّ شَيءٍ ومُهلِكُهُ» (4) يشير إِلى المعنى الأَوّل ، لأَنّ لكلّ موجود عمرا محدودا في هذا العالم ، ويبدو أَنّ الآيات والأَحاديث التي وصفت اللّه سبحانه بأنّه مهلك المذنبين والفاسقين والظالمين والمسرفين تقصد المعنى الثاني والثالث معا ، أَي : عندما يقول القرآن الكريم : «وَ لَقَدْ أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِن قَبْلِكُمْ لَمَّا ظَ_لَمُواْ» (5) فالمراد إِنزال العذاب عليهم في الدنيا وإِدخالهم في جهنّم يوم القيامة .
.
ص: 287
فصل هشتاد و سوم : مُهلِكواژه شناسى «مُهلِك»صفت «مُهلِك (هلاك كننده) » ، اسم فاعل از «أَهْلَكَ ، يُهْلِكُ»، از ريشه «هلك» است، كه بر در هم شكستن و سرنگون شدن دلالت مى كند. «هلاك (سرنگون شدن)» نيز از همين ريشه است و از اين رو ، درباره مرده گفته مى شود: «هَلَكَ». همچنين گفته مى شود: «هَلَكَ الناسُ» ؛ به اين معنا كه مردم ، به جهت بدى كارهايشان ، سزاوار آتش [جهنّم ]شدند.
مُهلِك ، در قرآن و حديثدر قرآن كريم ، برگرفته ها از ريشه «هلك» در حدود 44 بار به خداى متعال نسبت داده شده و صفت «مُهلِك» پنج بار به كار رفته است. در قرآن و احاديث ، «هلاكت» ، گاه به معناى مرگ و از بين رفتن در اين دنيا ، گاه به معناى مرگ و نابودى در دنيا همراه با فرو آوردن عذاب، و گاه به معناى ورود به جهنّم در آخرت ، آمده است . حديثى كه مى گويد: «[ خدا ] نابود كننده همه چيزها و هلاك كننده آنهاست» ، به معناى نخست اشاره دارد؛ زيرا همه موجودات ، عمر محدودى در اين جهان دارند. نيز به نظر مى رسد كه آيات و احاديثى كه خداى سبحان را هلاك كننده گناهكاران و نافرمانان و ستمكاران و گزافكاران وصف مى كنند، معناى دوم و سوم را با هم قصد كرده اند ؛ يعنى وقتى قرآن مى گويد : «و بى گمان ، ما مردمِ دوره هاى پيش از شما را ، چون ستم كردند ، هلاك كرديم» ، مقصود ، فرو آوردن عذاب بر آنان در دنيا و وارد كردن آنها به دوزخ در آخرت است.
.
ص: 288
83 / 1يُهلِكُ المُذنِبينَالكتاب«أَلَمْ يَرَوْاْ كَمْ أَهْلَكْنَا مِن قَبْلِهِم مِّن قَرْنٍ مَّكَّنَّ_هُمْ فِى الْأَرْضِ مَا لَمْ نُمَكِّن لَّكُمْ وَأَرْسَلْنَا السَّمَاءَ عَلَيْهِم مِّدْرَارًا وَجَعَلْنَا الْأَنْهَ_رَ تَجْرِى مِن تَحْتِهِمْ فَأَهْلَكْنَ_هُم بِذُنُوبِهِمْ وَأَنشَأْنَا مِن بَعْدِهِمْ قَرْنًا ءَاخَرِينَ» . (1)
«أَلَمْ نُهْلِكِ الْأَوَّلِينَ * ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الاْخِرِينَ * كَذَ لِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِينَ» . (2)
«وَإِذْ قَالَتْ أُمَّةٌ مِّنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْمًا اللَّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا شَدِيدًا قَالُواْ مَعْذِرَةً إِلَى رَبِّكُمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ» . (3)
الحديثالإمام زين العابدين عليه السلام_ في قِصَّةِ أَصحابِ السَّبتِ _: كانوا فِي المَدينَةِ نَيِّفا (4) وثَمانينَ أَلفا ، فَعَلَ هذا مِنهُم سَبعونَ أَلفا وأَنكَرَ عَلَيهِمُ الباقونَ ، كَما قَصَّ اللّهُ تَعالى : «وَسْ_ئلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتِى كَانَتْ حَاضِرَةَ الْبَحْرِ» (5) الآية. وذلِكَ أَنَّ طائِفَةً مِنهُم وَعَظوهُم وزَجَروهُم ، ومِن عَذابِ اللّهِ خَوَّفوهُم ، ومِنِ انتِقامِهِ وشَديدِ بَأسِهِ حَذَّروهُم ، فَأَجابوهُم عَن وعَظِهِم : «لِمَ تَعِظُونَ قَوْمًا اللَّهُ مُهْلِكُهُمْ» بِذُنوبِهِم هَلاكَ الاِصطِلامِ (6) «أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا شَدِيدًا» . فَأَجابُوا القائِلينَ لَهُم هذا : «مَعْذِرَةً إِلَى رَبِّكُمْ» هذَا القَولُ مِنّا لَهُم مَعذِرَةٌ إِلى رَبِّكُم، إِذ كَلَّفَنا الأَمرَ بِالمَعروفِ وَالنَّهيَ عَنِ المُنكَرِ ، فَنَحنُ نَنهى عَنِ المُنكَرِ لِيَعلَمَ رَبُّنا مُخالَفَتَنا لَهُم ، وكَراهَتَنا لِفِعلِهِم. قالوا : «وَلَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ» ونَعِظُهم أَيضا لَعَلَّهُم تَنجَعُ فيهِمُ المَواعِظُ، فَيَتَّقوا هذِهِ الموبِقَةَ (7) ، ويَحذَروا عُقوبَتَها. (8)
.
ص: 289
83 / 1گناهكاران را هلاك مى كندقرآن«آيا نديدند كه پيش از آنان ، چه بسيار از مردمِ يك زمان را نابود كرديم و به آنان در زمين ، چنان توانى داده بوديم كه شما را نداديم. و بر آنان باران فراوان فرستاديم و جوى ها را در زير [پاى ]آنها روان قرار داديم . پس آنان را به [سزاى] گناهانشان نابود كرديم و پس از آنان ، مردمى ديگر را نو پديد آورديم» .
«آيا پيشينيان را هلاك نكرديم؟ پس از آن ، پسينيان را از پى آنها خواهيم آورد . بدين گونه با بدكاران رفتار مى كنيم» .
«و آن گاه كه گروهى از آنان گفتند : «چرا گروهى را پند مى دهيد كه خدا هلاك كننده آنهاست ، يا عذاب كننده آنها به عذابى سخت است؟» ، گفتند: تا عذرى در نزد پروردگارتان باشد ، و باشد كه پرهيزگارى كنند» .
حديثامام زين العابدين عليه السلام_ در داستان اصحاب سَبت (ياران روز شنبه) _: كمى بيشتر از هشتاد هزار نفر در شهر بودند. اين كار (صيد ماهى در روز شنبه) را هفتاد هزار نفر انجام دادند و بقيّه مخالفت كردند ، همان طور كه خداى متعال نقل مى كند: «و از آنان از [مردم ]شهرى كه كنار دريا بود ، بپرس» تا آخر آيه. داستان ، اين بود كه گروهى از آنها، آنان را پند مى دادند و منع مى كردند، و آنان را از عذاب خدا مى ترساندند، و از كيفر سخت خدا و گزند شديد او بر حذر مى داشتند . پس [ برخى ] در مقابل پند آنها گفتند : « چرا گروهى را پند مى دهيد كه خدا آنان را» به خاطر گناهانشان همچون هلاكت درماندگان و بيچارگان « هلاك مى كند ، يا عذاب كننده آنها به عذابى سخت است؟» . پس به اين صورت ، پاسخ دادند: «تا عذرى در نزد پروردگارتان باشد» ، [يعنى:] اين سخن [و پندِ] ما براى آنها عذرى در نزد پروردگارتان است؛ زيرا ما را به امر به معروف و نهى از منكر ، تكليف كرده اند . پس ، ما از كار بد نهى مى كنيم تا پروردگار ما مخالفت ما با آنها و نفرت ما از كار آنها را بداند. همچنين گفتند: « و باشد كه پرهيزگارى كنند » ، [يعنى:] و نيز آنها را پند مى دهيم ، باشد كه پندها در آنها تأثير كند و از اين مهلكه بپرهيزند و از كيفر آن حذر كنند.
.
ص: 290
83 / 2يُهلِكُ الفاسِقينَ«وَ إِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُواْ فِيهَا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَ_هَا تَدْمِيرًا» . (1)
83 / 3يُهلِكُ الظَّالِمينَ«وَ لَقَدْ أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِن قَبْلِكُمْ لَمَّا ظَ_لَمُواْ وَ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَ_تِ وَ مَا كَانُواْ لِيُؤْمِنُواْ كَذَ لِكَ نَجْزِى الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ» . (2)
.
ص: 291
83 / 2نافرمانان را هلاك مى كند« و چون اراده كرديم كه [مردمِ] شهرى را هلاك كنيم ، به مرفّهان طغيانگر آن فرمان داديم. پس در آن [ شهر ] ، نافرمانى كردند . آن گاه آن گفتار (وعده عذاب) ، سزاوار آن [ شهر ] شد . پس ، آن را هلاك كرديم، هلاك كردنى!» .
83 / 3ستمكاران را هلاك مى كند« و بى گمان ، اقوام پيش از شما را ، چون ستم كردند هلاك كرديم و پيامبرانشان دلايل روشن برايشان آوردند ، و[ لى ] ايمان نمى آوردند. اين چنين ، گروه بدكاران را كيفر مى دهيم » .
.
ص: 292
«وَ كَمْ أَهْلَكْنَا مِن قَرْيَةِ بَطِرَتْ مَعِيشَتَهَا فَتِلْكَ مَسَ_كِنُهُمْ لَمْ تُسْكَن مِّن بَعْدِهِمْ إِلاَّ قَلِيلاً وَ كُنَّا نَحْنُ الْوَ رِثِينَ * وَ مَا كَانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرَى حَتَّى يَبْعَثَ فِى أُمِّهَا رَسُولاً يَتْلُواْ عَلَيْهِمْ ءَايَ_تِنَا وَ مَا كُنَّا مُهْلِكِى الْقُرَى إِلاَّ وَ أَهْلُهَا ظَ__لِمُونَ» . (1)
«وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُواْ لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّكُم مِّنْ أَرْضِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِى مِلَّتِنَا فَأَوْحَى إِلَيْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِكَنَّ الظَّ__لِمِينَ» . (2)
83 / 4يُهلِكُ المُسرِفينَ«وَ مَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ إِلاَّ رِجَالاً نُّوحِى إِلَيْهِمْ فَسْ_ئلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ * وَ مَا جَعَلْنَ_هُمْ جَسَدًا لاَّ يَأْكُلُونَ الطَّعَامَ وَ مَا كَانُواْ خَ__لِدِينَ * ثُمَّ صَدَقْنَ_هُمُ الْوَعْدَ فَأَنجَيْنَ_هُمْ وَ مَن نَّشَاءُ وَ أَهْلَكْنَا الْمُسْرِفِينَ» . (3)
83 / 5يُهلِكُ المُكَذِّبينَالكتاب«وَ إِن مِّن قَرْيَةٍ إِلاَّ نَحْنُ مُهْلِكُوهَا قَبْلَ يَوْمِ الْقِيَ_مَةِ أَوْ مُعَذِّبُوهَا عَذَابًا شَدِيدًا كَانَ ذَ لِكَ فِى الْكِتَ_بِ مَسْطُورًا» . (4)
.
ص: 293
« و چه بسيار شهرهايى را نابود كرديم كه [مردم آنها] در زندگى خود ، سرمستى كردند. اين ، خانه هايشان است كه پس از آنان ، جز اندكى در آنها نشيمن نگرفتند و ما وارث [آنها ]بوديم. و پروردگار تو ، هلاك كننده شهرها نيست ، مگر آن كه در مركز آنها رسولى برانگيزد كه آيات ما را بر آنان بخواند. و ما هلاك كننده شهرها نبوديم ، مگر آن كه مردم آنها ستمكار بودند» .
«و كسانى كه كافر شدند ، به رسولانشان گفتند: بى گمان ، شما را از سرزمينمان بيرون مى كنيم ، مگر آن كه به دين ما باز گرديد . پس پروردگارشان به آنان وحى كرد كه : البتّه ستمكاران را هلاك مى كنيم» .
83 / 4گزافكاران را هلاك مى كند«و پيش از تو نفرستاديم ، مگر مردانى را كه به آنان وحى مى كرديم . پس اگر نمى دانيد ، از آگاهان بپرسيد. و ما آنان را كالبدى كه خوراك نخورد ، قرار نداديم و البتّه جاودان نبودند. آن گاه به وعده خود با آنها وفا كرديم . پس ، آنان و هر كه را خواستيم ، رهانيديم و گزافكاران را هلاك كرديم» .
83 / 5دروغ انگاران را هلاك مى كندقرآن«و هيچ شهرى نيست ، مگر آن كه ما [مردمِ] آن را پيش از روز رستاخيز ، هلاك مى كنيم ، يا به عذابى سخت ، كيفر مى دهيم . اين ، در كتاب ، نوشته شده است» .
.
ص: 294
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ مِن خُطبَتِهِ يَومَ الغَديرِ _: مَعاشِرَ النّاسِ ، إِنَّهُ ما مِن قَريَةٍ إِلاّ وَاللّهُ مُهلِكُها بِتَكذيبِها ، وكَذلِكَ يُهلِكُ القُرى وهِيَ ظالِمَةٌ كَما ذَكَرَ اللّهُ تَعالى ، وهذا عَلِيٌّ إِمامُكُم ووَلِيُّكُم ، وهُوَ مَواعيدُ اللّهِ وَاللّهُ يَصدُقُ ما وَعَدَهُ . مَعاشِرَ النّاسِ ، قَد ضَلَّ قَبلَكُم أَكثَرُ الأَوَّلينَ ، وَاللّهُ لَقَد أَهلَكَ الأَوَّلينَ وهُوَ مُهلِكُ الآخَرينَ ، قالَ اللّهُ تَعالى : «أَلَمْ نُهْلِكِ الْأَوَّلِينَ * ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الاْخِرِينَ * كَذَ لِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِينَ * وَيْلٌ يَوْمَئِِذٍ لِّلْمُكَذِّبِينَ» (1) . (2)
83 / 6مُبيدُ كُلِّ شَيءٍ ومُهلِكُهُالإمام عليّ عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: اللّهُ أَكبَرُ خالِقُ كُلِّ شَيءٍ ومالِكُهُ ، ومُبيدُ كُلِّ شَيءٍ ومُهلِكُهُ . (3)
.
ص: 295
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در خطبه ايشان در روز غدير _: اى جماعت مردم! هيچ شهرى نيست ، مگر آن كه خدا آن را به جهت دروغ انگارى [مردمِ ]آن، هلاك كرده است، و همچنين شهرها را هلاك مى كند ، در حالى كه [مردمِ] آنها ستمكارند، همان طور كه خداى متعال [در قرآن] ذكر كرده است . و اين ، على [بن ابى طالب ] ، امام و سرپرست شماست، و او وعده هاى خداست (1) و خدا به آنچه وعده كرده است ، وفا مى كند. اى جماعت مردم! پيش از شما اكثر پيشينيان ، گم راه شدند و بى گمان ، خدا آنان را هلاك كرد، و او هلاك كننده پسينيان است. خداى متعال فرمود: «آيا پيشينيان را هلاك نكرديم؟ پس از آن ، پسينيان را از پى آنها خواهيم آورد . بدين گونه با بدكاران رفتار مى كنيم. در آن روز ، واى بر دروغ انگاران!» .
83 / 6نابود كننده و هلاك كننده هر چيزامام على عليه السلام_ در دعا _: خدا بزرگ تر است [از آن كه به وصف آيد] ؛ آفريدگار هر چيز و مالك آن، و نابود كننده هر چيز و هلاك كننده آن.
.
ص: 296
الفصل الرابع والثمانون: النّاصر ، النّصيرالنَّاصر والنَّصير لغةً«الناصر» اسم فاعل و «النَّصير» فعيل بمعنى فاعل ، كلاهما من مادّة «نَصَرَ» وهو يدلّ على إِتيان خيرٍ وإِيتائه (1) ، نصرتُه على عدوّه : أَعنته وقوّيتُه (2) ، نصر اللّه المسلمي : آتاهم الظفر على عدوّهم . (3)
النَّاصر والنَّصير في القرآن والحديثنسبت مشتقّات مادّة «نصر» إِلى اللّه سبحانه في القرآن الكريم قُرابة أَربعٍ وخمسين مرّةً ، ووردت صفة : «النَّاصر» مرّةً واحدةً في قوله تعالى : «هُوَ خَيْرُ النَّ_صِرِينَ» (4) ، وصفة «النَّصير» مرّتين بشكل «نِعْمَ النَّصِيرُ» (5) ، ومرّتين بشكل «كَفَى بِاللَّهِ نَصِيرًا» (6) ، وذكرت تسع مرّات في مضمون قوله : «مَا لَكُم مِّن دُونِ اللَّهِ مِن وَلِىٍّ وَ لاَ نَصِيرٍ» (7) ، ومرّتين في مضمون قوله : «وَ اجْعَل لِّى مِن لَّدُنكَ سُلْطَ_نًا نَّصِيرًا» (8) . وقد ورد في الآيات القرآنيّة أَنّ اللّه نعم النَّصير ، وخير النَّاصرين ، بل انحصر النصر فيه سبحانه ، كما جاء في قوله تعالى : «وَمَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِندِ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ» 9 ، ويعود ذلك إِلى أَنّ جميع الخيرات في العالم تصدر منه جلّ شأنه ، والمعنى الأَصليّ للنصر هو إتيان الخير ، علما أَنّنا لابدّ أَن نلتفت إِلى أَنّ النصر الإلهيّ نوعان ، أَحدهما : النصر العام ويشمل جميع الموجودات في العالم ، والآخر : النصر الخاص وهو للمؤمنين وأُولي طاعة اللّه ، والذين ينصرون دين اللّه . قال سبحانه : «إِن تَنصُرُواْ اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ» .
.
ص: 297
فصل هشتاد و چهارم : ناصر ، نصيرواژه شناسى «ناصر» و «نصير»صفت «ناصر (يارى رسان) » ، اسم فاعل است و صفت «نصير (ياور)» ، صيغه «فعيل» به معناى «فاعل»، و هر دو ، از ريشه «نصر» گرفته شده اند كه بر انجام دادن خير و خير خواهى ، دلالت مى كند. عبارت «نصرتُه على عدوّه» يعنى: او را بر ضدّ دشمنش كمك و تقويت كردم و «نَصَر اللّه المسلمين» يعنى: خدا به مسلمانان [ در برابر دشمنشان ] پيروزى داد.
ناصر و نصير ، در قرآن و حديثدر قرآن كريم ، برگرفته ها از ريشه «نصر» ، در حدود 54 بار به خداى سبحان نسبت داده شده است و صفت «ناصر» ، يك بار در اين سخن خداى متعال: «هُوَ خَيْرُ النَّ_صِرِينَ؛ او بهترينِ يارى رسان هاست» ، و صفت «نصير» دو بار به صورت «نِعْمَ النَّصِيرُ ؛ نيكو ياورى است» و دو بار به صورت «كَفَى بِالِلَّهِ نَصِيرًا ؛ خدا، براى ياورى ، بسنده است» و نُه بار با مضمون اين سخن خدا: «مَا لَكُم مِّن دُونِ اللَّهِ مِن وَلِىٍّ وَ لاَنَصِيرٍ ؛ براى شما جز خدا ، سرپرست و ياورى نيست» ، و دو بار با مضمون اين سخن خدا : «وَ اجْعَل لِّى مِن لَّدُنكَ سُلْطَ_نًا نَّصِيرًا ؛ و براى من از نزد خويش ، بُرهانى يارى رسان قرار بده» به كار رفته است. در آيات قرآن آمده است كه خدا ، نيكو ياور و بهترينِ يارى رسان هاست ؛ بلكه يارى كردن ، در خداى سبحان ، منحصر شده است، همان طور كه در اين سخن خدا آمده است: «ويارى، جز از سوى خداى شكست ناپذير فرزانه نيست» . دليل اين مطلب ، آن است كه همه خيرات جهان ، از سوى خداست و معناى اصلى «نَصْر» هم ، به جا آوردن خير است. البتّه بايد توجّه داشت كه يارى الهى ، دو نوع است : يكى يارى عام كه همه موجودات جهان را فرا مى گيرد ، و ديگرى يارى خاص كه ويژه مؤمنان و كسانى است كه اهل فرمان بردارى از خدا هستند و دين خدا را يارى مى كنند. خداى سبحان مى فرمايد: «اگر خدا را يارى كنيد ، او [نيز ]شما را يارى مى كند و قدم هايتان را استوار مى گرداند» .
.
ص: 298
84 / 1نِعمَ النَّصيرُ«وَقَ_تِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ فَإِنِ انتَهَوْاْ فَإِنَّ اللَّهَ بِمَا يَعْمَلُونَ بَصِيرٌ * وَإِن تَوَلَّوْاْ فَاعْلَمُواْ أَنَّ اللَّهَ مَوْلَاكُمْ نِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِيرُ» . (1)
«وَ جَ_هِدُواْ فِى اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ وَ مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِى الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَ هِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ وَ فِى هَ_ذَا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيدًا عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُواْ شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ فَأَقِيمُواْ الصَّلَوةَ وَ ءَاتُواْ الزَّكَوةَ وَ اعْتَصِمُواْ بِاللَّهِ هُوَ مَوْلَاكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَى وَ نِعْمَ النَّصِيرُ » . (2)
.
ص: 299
84 / 1نيكو ياورى است«و با آنان بجنگيد تا آن گاه كه آشوبى نماند و دين ، يكسره ، از آنِ خدا گردد. پس اگر باز ايستند ، بى گمان ، خدا به آنچه مى كنند ، بيناست و اگر روى برگردانند ، بدانيد كه خدا بى گمان ، سرور شماست ؛ نيكو سرور و نيكو ياورى است !» .
«و در [راه] خدا ، چنان كه سزاوار جهاد [در راه] اوست ، جهاد كنيد. او شما را برگزيد ، و بر شما در دين (آيين پدرتان ابراهيم) هيچ تنگنايى ننهاد. او پيش از اين و در اين (قرآن) ، شما را مسلمان ناميد تا اين پيامبر بر شما گواه باشد و شما بر مردم ، گواه باشيد. پس ، نماز را بر پا داريد و زكات بدهيد و به [ريسمانِ دين] خدا چنگ زنيد. او سرور شماست . پس نيكو سرور و نيكو ياورى است» .
.
ص: 300
84 / 2كَفى بِهِ نَصيرا«أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُواْ نَصِيبًا مِّنَ الْكِتَ_بِ يَشْتَرُونَ الضَّلَ__لَةَ وَيُرِيدُونَ أَن تَضِلُّواْ السَّبِيلَ * وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدَائِكُمْ وَكَفَى بِاللَّهِ وَلِيًّا وَكَفَى بِاللَّهِ نَصِيرًا » . (1)
«وَكَذَ لِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِىٍّ عَدُوًّا مِّنَ الْمُجْرِمِينَ وَ كَفَى بِرَبِّكَ هَادِيًا وَ نَصِيرًا» . (2)
84 / 3النَّصرُ مِنهُ«وَمَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِندِ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ» . (3)
«أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضِ وَ مَا لَكُم مِّن دُونِ اللَّهِ مِن وَلِىٍّ وَ لاَ نَصِيرٍ» . (4)
راجع : الأحزاب: 17، النساء : 123، البقرة: 120 ، التوبة: 74 و 116 ، العنكبوت: 22، الشورى: 31 .
84 / 4صِفَةُ نَصرِهِالكتاب«إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهَ_دُ » . (5)
«يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِن تَنصُرُواْ اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ» . (6)
«لِّيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ وَ مَا تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ يَهْدِيَكَ صِرَ طًا مُّسْتَقِيمًا * وَ يَنصُرَكَ اللَّهُ نَصْرًا عَزِيزًا» . (7)
.
ص: 301
84 / 2او ياورى بسنده است«آيا به كسانى كه بهره اى از كتاب به آنان داده شد ، ننگريستى كه گم راهى را مى خرند و اراده مى كنند كه شما [نيز] راه را گم كنيد؟ و خدا به دشمنان شما داناتر است ، و خدا سرپرستى بسنده است ، و خدا ياورى بسنده است» .
«و بدين سان ، براى هر پيامبرى ، دشمنى از بدكاران قرار داديم ، و پروردگار تو راهنما و ياورى بسنده است» .
84 / 3يارى از اوست«و يارى نيست ، مگر از نزد خداى شكست ناپذير فرزانه» .
«آيا نمى دانى كه فرمان روايىِ آسمان ها و زمين ، از آنِ خداست و براى شما جز خدا ، سرپرست و ياورى نيست؟» .
ر . ك : احزاب : آيه 17 ، نساء : آيه 123 ، بقره : آيه 120 ، توبه : آيه 74 و 116 ، عنكبوت : آيه 22 ، شورا : آيه 31 .
84 / 4توصيف يارى اوقرآن«بى گمان ، ما فرستادگان خود را و كسانى را كه ايمان آورده اند ، در زندگانى دنيا و روزى كه گواهان بر پا مى ايستند ، يارى مى كنيم» .
«اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! اگر خدا را يارى كنيد ، او [نيز] شما را يارى مى كند و قدم هايتان را استوار مى گرداند» .
«تا خدا گناه پيشين و پسين تو [در نظر مشركان] را بيامرزد [و از ذهن ها پاك كند] و نعمت خود را بر تو تمام كند و تو را به راه راست راهنمايى كند ، و خدا تو را يارى مى كند ، يارى كردنى پيروزمندانه» .
.
ص: 302
«يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِن تُطِيعُواْ الَّذِينَ كَفَرُواْ يَرُدُّوكُمْ عَلَى أَعْقَ_بِكُمْ فَتَنقَلِبُواْ خَ_سِرِينَ * بَلِ اللَّهُ مَوْلَاكُمْ وَهُوَ خَيْرُ النَّ_صِرِينَ» . (1)
الحديثالإمام عليّ عليه السلام_ مِن كَلامِهِ بَعدَ النَّهرَوانِ _: أَيُّهَا النَّاسُ ، اِستَعِدّوا لِلمَسيرِ إِلى عَدُوٍّ في جِهادِهِ القُربَةُ إِلَى اللّهِ ودَرَكُ الوَسيلَةِ عِندَهُ... فَأَعِدّوا لَهُم مَا استَطَعتُم مِن قُوَّةٍ ومِن رِباطِ الخَيلِ ، وتَوَكَّلوا عَلَى اللّهِ وكَفى بِاللّهِ وَكيلاً وكَفى بِاللّهِ نَصيرا (2) . (3)
الإمام الصادق عليه السلام_ مِن دُعائِهِ بَعدَ رُجوعِهِ مِن رَميِ الجِمارِ _: اللّهُمَّ بِكَ وَثِقتُ وعَلَيكَ تَوَكَّلتُ، فَنِعمَ الرَّبُّ ونِعمَ المَولى ونِعمَ النَّصيرُ. (4)
عنه عليه السلام :كانَ أَبي عليه السلام يَقولُ إِذا صَلَّى الغَداةَ: يا مَن هُوَ أَقرَبُ إِلَيَّ مِن حَبلِ الوَريدِ، يا مَن يَحولُ بَينَ المَرءِ وقَلبِهِ، يا مَن هُوَ بِالمَنظَرِ الأَعلى، يا مَن لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ وهُوَ السَّميعُ العَليمُ، يا أَجوَدَ مَن سُئِلَ، ويا أَوسَعَ مَن أَعطى، ويا خَيرَ مَدعُوٍّ، ويا أَفضَلَ مَرجُوٍّ، ويا أَسمَعَ السّامِعينَ، ويا أَبصَرَ النّاظِرينَ، ويا خَيرَ النّاصِرينَ، ويا أَسرَعَ الحاسِبينَ، ويا أَرحَمَ الرّاحِمينَ. (5)
.
ص: 303
«اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! اگر از كسانى كه كافر شدند ، فرمان بريد ، شما را به گذشته تان [در جاهليّت ]باز مى گردانند ، پس زيانكار مى گرديد. بلكه خدا سرور شماست و او بهترينِ يارى رسان هاست» .
حديثامام على عليه السلام_ در سخنش پس از [ورود به] نهروان _: اى مردم ! براى عزيمت به سوى دشمن و جهاد با او _ كه نزديكى به خداست و مايه دستيابى به وسيله [ ى نجاتى ]كه نزد اوست _ آماده شويد ... . پس براى [جنگيدن با] آنها تا مى توانيد نيرو و اسبان بسته [و زين كرده] آماده سازيد و بر خدا توكّل كنيد ، و خدا وكيل و ياورى بسنده است.
امام صادق عليه السلام_ از دعايش پس از بازگشت از پرتاب سنگ به جَمَره ها[ى سه گانه در مِنا ]_: خدايا ! به تو اعتماد كردم و بر تو توكّل نمودم ، كه تو ، چه نيكو پروردگار و چه نيكو سرور و چه نيكو ياورى هستى!
امام صادق عليه السلام:پدرم ، چون نماز صبح مى خواند، مى گفت: «اى كسى كه به من از رگ گردن نزديك ترى ! اى كسى كه ميان آدمى و دلش جدايى مى اندازى ! اى كه در والاترين چشم اندازى ! اى كسى كه چيزى همانند او نيست و شنوا و داناست ! اى بى عوضْ بخشنده ترين كسى كه از او درخواست مى شود، و اى گشايشگرترين كسى كه مى بخشد، و اى بهترين كسى كه از او درخواست مى شود، و اى برترين كسى كه به او اميد بسته مى شود، و اى شنواترينِ شنوايان، و اى بيناترينِ بينايان، و اى بهترينِ ياوران، و اى باسرعت ترين حسابگران، و اى مهربان ترينِ مهربانان !».
.
ص: 304
الفصل الخامس والثمانون: النّورالنُّور لغةً«النور» في اللغة بمعنى الضوء والضياء ، وهو خلاف الظلمة (1) ، والنُّور هو الظاهر الذي به كلّ ظهور ، فالظاهر في نفسه ، المُظهِر لغيره يسمّى نورا (2) .
النُّور في القرآن والحديثلقد وصف القرآن الكريم ، اللّه سبحانه بأنّه نور ، وذلك في قوله : «اللَّهُ نُورُ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضِ» (3) ، وأُضيف النُّور إِلى اللّه تعالى في خمس آيات بشكل نور اللّه (4) ، ونسبت آيات عديدة ، جَعْل النُّور ، وإِنزال النُّور ، وإِخراج النَّاس من الظلمات إِلى النُّور ، إِلى اللّه (5) . لقد نُسب النُّور إِلى اللّه في القرآن الكريم بأَشكال متنوّعة كما أُشير إِلى ذلك ، فوُصِف اللّه بالنُّور تارةً ، وعُدَّ النُّورُ من مخلوقات اللّه تارةً أُخرى ، وقد فسّر المرحوم الشيخ الصدوق رحمه اللهالنُّور في الآية ، التي وصفت اللّه سبحانه بالنُّور ، أَنّه المنير ، فقال : النُّور معناه المنير ، ومنه قوله عز و جل : «اللَّهُ نُورُ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضِ» (6) أَي : منير لهم وآمرهم وهاديهم ، فهم يهتدون به في مصالحهم ، كما يهتدون في النُّور والضياء ، وهذا توسّع (7) . وفي الحديث المنقول عن الإمام الرضا عليه السلام : «هُوَ نورٌ ، بِمَعنى أَنَّهُ هادٍ لِخَلقِهِ مِن أَهلِ السَّماءِ وأهلِ الأَرضِ» (8) . إِنّ إِطلاق اسم النُّور على اللّه سبحانه لا يعني النُّور الحسّيّ ؛ لأَنّ اللّه _ جلّ شأنه _ ليس بجسمٍ ، بل كما أَنّ النُّور ظاهر بذاته ومُظهر الأَشياء الأُخرى ومُنيرها فكذلك اللّه تعالى ليس فيه ظُلمةٌ ، وهو مُظهر الأَشياء الأُخرى ومُنيرها . يمكن أَن نقدّم احتمالين في تفسير ظاهريّة اللّه الذاتيّة ، الأَوّل : إِنّ المراد من فقدان الظُلمة في الذات الإلهيّة هو أَنّ اللّه فاقد كلّ نقصٍ ، كما في الدّعاء : «يا مَوصوفا بِغَيرِ كُنهٍ... وموجِدَ كُلِّ مَوجودٍ ، ومُحصِيَ كُلِّ مَعدودٍ وفاقِدَ كُلِّ مَفقودٍ» 9 . والثاني هو نفس ما قلناه في كلامنا حول اسم «الظاهر» . إِنّ ثمّة احتمالين أَيضا يتسنّى عرضهما في تفسير إِظهار اللّه الأَشياءَ الأُخرى ، الأَوّل : إِنّ اللّه سبحانه هو أَصل الموجودات الأُخرى ومصدرها ، والآخر : إِنّه تعالى هادي الأَشياء الأُخرى ، وهذه الهداية يمكن أَن تكون بالمعنى التكوينيّ والتشريعيّ على حدٍّ سواء ، والحديث المأثور عن الإمام الرضا عليه السلام يشير إِلى الاحتمال الثاني .
.
ص: 305
فصل هشتاد و پنجم : نورواژه شناسى «نور»واژه «نور» ، مصدر است و در لغت ، به معناى روشنايى و درخشندگى و متضادّ «ظلمت (تاريكى) » است . «نور» ، يعنى چيزى كه روشن است و هر چيز روشنى ، به واسطه آن روشن مى شود. پس چيزى كه خودش روشن است و غير خودش را روشن مى كند، «نور» ناميده مى شود.
نور ، در قرآن و حديثقرآن كريم ، خداى سبحان را در آيه «خدا ، نور آسمان ها و زمين است» با «نور» توصيف كرده است. در پنج آيه ، نور به «خدا» اضافه شده و به صورت «نُورُ اللَّهِ» به كار رفته است. نيز در آيات متعدّدى، قرار دادن نور، فرو فرستادن نور، وبيرون آوردن مردم از تاريكى ها به سوى نور ، به خدا نسبت داده شده است. همان طور كه اشاره شد ، در قرآن كريم ، «نور» به صورت هاى مختلف به خدا نسبت داده شده است. گاه خدا با «نور» توصيف شده و گاه نور، آفريده خدا شمرده شده است. شيخ صدوق رحمه الله نور را در آيه اى كه در آن ، خداى سبحان با نور توصيف شده، به معناى «منير (روشن كننده) » تفسير كرده ، مى گويد : «معناى نور، روشن كننده است، و از همين معناست سخن خدا كه : «خداوند، نور آسمان ها و زمين است» ، يعنى روشن كننده آنها و فرمان دهنده آنها و راهنماى آنهاست . پس آنها با [كمك] خدا در نيازمندى ها و منافعشان راه رامى يابند، همان طور كه در روشنايى و درخشندگى ، راه را پيدا مى كنند، و اين [استعمال ، ]توسّع (گسترش دادن معناى ظاهرى نور به معانى ديگر به جهت مشابهت و از باب مجاز) است. در حديثى كه از امام رضا عليه السلامنقل شده ، آمده است : او نور است، به اين معنا كه راهنماى آفريده هاى خود از آسمانيان و زمينيان است ». در به كار بردن صفت «نور» در مورد خداى سبحان، نور حسّى مقصود نيست (زيرا خدا جسم نيست) ؛ بلكه همان طور كه نور ، خودش روشن است و روشن كننده ديگر چيزهاست، خداى متعال نيز خودش روشن است (تاريكى در او نيست) و آشكار كننده و روشن كننده چيزهاى ديگر است. در تفسير «روشن بودن ذات خدا» ، دو احتمال مى توان داد: اوّل . مقصود از نبودن تاريكى در ذات الهى ، اين است كه خدا پيراسته از هر گونه كاستى است، همان طور كه در دعا آمده است: «اى توصيف شده ، نه از راه توصيف ذات ... و هستى بخش هر موجود، و شمارنده هر شمارش شده، و پيراسته از هر چيزى كه از دست رفته است !». دوم . روشن بودن ذات خدا ، همان است كه در سخنمان در باره صفت «ظاهر» گفته شد ؛ يعنى ذات خدا از طريق ارائه آثار و نشانه هاى تدبير خدا در جهان بر خرد ، روشن و اثبات مى شود . در تفسير اين كه «خدا ، روشن كننده چيزهاى ديگر است» نيز دو احتمال وجود دارد : اوّل . خدا ، اصل و آفريننده ديگر موجودات است. دوم . خدا ، هدايتگر چيزهاى ديگر است. اين هدايت مى تواند به معناى هدايت تكوينى و تشريعى باشد. حديث نقل شده از امام رضا عليه السلام به احتمال دوم اشاره دارد.
.
ص: 306
. .
ص: 307
. .
ص: 308
85 / 1أَقسامُ النُّورِ فِي القُرآنِالإمام عليّ عليه السلام_ لَمّا سُئِلَ عَن أَقسامِ النُّورِ فِي القُرآنِ _: النُّورُ القُرآنُ، وَالنُّورُ اسمٌ مِن أَسماءِ اللّهِ تَعالى، وَالنُّورُ النّورِيَّةُ، وَالنُّورُ القَمَرُ، وَالنُّورُ ضَوءُ المُؤمِنِ وهُوَ المُوالاةُ الَّتي يَلبَسُ بِها نورا يَومَ القِيامَةِ، وَالنُّورُ في مَواضِعَ مِنَ التَّوراةِ وَالإِنجيلِ وَالقُرآنِ حُجَّهُ اللّهِ عز و جلعَلى عِبادِهِ، وهُوَالمَعصومُ. (1)
85 / 2نورُ كُلِّ شَيءٍالكتاب«اللَّهُ نُورُ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضِ» . (2)
الحديثالكافي عن أحمد بن محمّد البرقي رفعه :سَأَلَ الجاثَليقُ (3) أَميرَ المُؤمِنينَ عليه السلامفَقالَ: ... أَخبِرني عَن قَولِهِ : «وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِِذٍ ثَمَ_نِيَةٌ» (4) فَكَيفَ قالَ ذلِكَ وقُلتَ: إِنَّهُ يَحمِلُ العَرشَ وَالسَّماواتِ وَالأَرضَ!؟ فَقالَ أَميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام: إِنَّ العَرشَ خَلَقَهُ اللّهُ تَعالى مِن أَنوارٍ أَربَعَةٍ: نورٌ أَحمَرُ ، مِنهُ احمَرَّتِ الحُمرَةُ، ونورٌ أَخضَرُ مِنهُ اخضَرَّتِ الخُضرَةُ، ونورٌ أَصفَرُ مِنهُ اصفَرَّتِ الصُّفرَةُ، ونورٌ أَبيَضُ مِنهُ ابيَضَّ البَياضُ، وهُوَ العِلمُ الَّذي حَمَّلَهُ اللّهُ الحَمَلَةَ وذلِكَ نورٌ مِن عَظَمَتِهِ، فَبِعَظَمَتِهِ ونورِهِ أَبصَرَ قُلوبُ المُؤمِنينَ، وبِعَظَمَتِهِ ونورِهِ عاداهُ الجاهِلونَ، وبِعَظَمَتِهِ ونورِهِ ابتَغى مَن فِي السَّماواتِ وَالأَرضِ مِن جَميعِ خَلائِقِهِ إِلَيهِ الوَسيلَةَ، بِالأَعمالِ المُختَلِفَةِ وَالأَديانِ المُشتَبِهَةِ. فَكُلُّ مَحمولٍ يَحمِلُهُ اللّهُ بِنورِهِ وعَظَمَتِهِ وقُدرَتِهِ لا يَستَطيعُ لِنَفسِهِ ضَرّا ولا نَفعا ولا مَوتا ولا حَياةً ولا نُشورا، فَكُلُّ شَيءٍ مَحمولٌ وَاللّهُ _ تَبارَكَ وتَعالَى _ المُمسِكُ لَهُما أَن تَزولا وَالمُحيطُ بِهِما مِن شَيءٍ، وهُوَ حَياةُ كُلِّ شَيءٍ ونورُ كُلِّ شَيءٍ، سُبحانَهُ وتَعالى عَمّا يَقولونَ عُلُوّا كَبيرا. (5)
.
ص: 309
85 / 1اقسام نور در قرآنامام على عليه السلام_ آن گاه كه از اقسام نور در قرآن از ايشان پرسش شد _: نور ، قرآن است، و نور ، نامى از نام هاى خداى متعال است، و نور ، روشنايى است، و نور ، ماه است، و نور ، درخشش مؤمن است _ كه همان موالات [و دوستى با دوستان خدا ، يعنى پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت او و دوستان آنها] است كه در روز رستاخيز با آن ، لباس نور مى پوشد [و مى درخشد] _ و نور ، در جاهايى از تورات و انجيل و قرآن ، حجّت خداوند عز و جلبر بندگانش است، كه همان معصوم است .
85 / 2نور همه چيزقرآن«خداوند، نور آسمان ها و زمين است» .
حديثالكافى_ به نقل از احمد بن محمّد برقى ، در حديثى كه سند آن را به معصوم عليه السلاممى رساند _: جاثليق (1) از امير مؤمنان پرسيد و گفت: ... مرا از [معناى ]اين آيه : «و عرش پروردگارت را در آن روز ، هشت نفر بر فراز سرشان حمل مى كنند» آگاه كن كه چگونه خدا اين مطلب را فرموده است ، در حالى كه تو [در ابتداى گفتگويمان] گفتى : «خدا ، عرش و آسمان ها و زمين را حمل مى كند» ؟ پس امير مؤمنان فرمود: «خداى متعال ، عرش را از نورهاى چهارگانه آفريد: نور سرخى كه سرخى از آن سرخ شد، و نور سبزى كه سبزى از آن سبز شد، و نور زردى كه زردى از آن زرد شد، و نور سفيدى كه سفيدى از آن سفيد شد . و آن [عرش ، ]دانشى است كه خدا حاملان [ عرش ] را بِدان ، [ توانِ ]حمل داده است، و آن ، نورى است از سترگى خدا . پس با سترگى اش و نورش ، دل هاى مؤمنانْ بينا شد، و با سترگى اش و نورش ، نادانان با خدا دشمنى كردند، و با سترگى اش و نورش ، همه آفريدگانش كه در آسمان ها و زمين اند ، با كارهاى مختلف و عقايد گنگ و مبهم، وسيله اى [براى نزديكى] به او مى جويند. پس هر حمل شده اى را [به وسيله هر كس كه باشد ،] خدا با نورش و سترگى اش و توانايى اش حمل مى كند و آن چيز براى خودش ، توانايى آسيب و سود و مرگ و زندگى و زنده شدن را ندارد . پس ، هر چيزى حمل شده است و خداى متعال، آسمان ها و زمين و آنچه را كه فراگيرنده آنهاست ، از افتادن نگه مى دارد، و او زندگى هر چيز، و روشنايى هر چيز است . او از آنچه [به خطا درباره او ]مى گويند، پاك و بسى پيراسته است.
.
ص: 310
الإمام عليّ عليه السلام :يا سابِغَ (1) النِّعَمِ، يا دافِعَ النِّقَمِ، يا نورَ المُستَوحِشينَ فِي الظُّلَمِ، يا عالِما لا يُعَلَّمُ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وَافعَل بي ما أَنتَ أَهلُهُ. (2)
الإمام الصادق عليه السلام:_ في دُعاءٍ عَلَّمَهُ مُعاوِيَةَ بنَ عَمّارٍ _: اللّهُمَّ إِنّي أَسأَ لُكَ بِاسمِكَ العَظيمِ الأَعظَمِ الأَجَلِّ الأَكرَمِ، المَخزونِ المَكنونِ (3) ، النّورِ الحَقِّ البُرهانِ المُبينِ، الَّذي هُوَ نورٌ مَعَ نورٍ، ونورٌ مِن نورٍ، ونورٌ في نورٍ، ونورٌ عَلى نورٍ، ونورٌ فَوقَ كُلِّ نورٍ، ونورٌ يُضيءُ بِهِ كُلُّ ظُلمَةٍ. (4)
الإمام الرضا عليه السلام_ لَمّا قالَ لَهُ عِمرانُ الصَّابِئ : فَأَيُّ شَيءٍ هُوَ؟ _: هُوَ نورٌ، بِمَعنى أَنَّهُ هادٍ لِخَلقِهِ مِن أَهلِ السَّماءِ وأَهلِ الأَرضِ، ولَيسَ لَكَ عَلَيَّ أَكثَرُ مِن تَوحيدي إِيّاهُ. (5)
.
ص: 311
امام على عليه السلام:اى كامل كننده نعمت ها، اى برطرف كننده سختى ها، اى روشنايى تنهايانِ غمگين در تاريكى ها، اى دانايى كه نياموختى! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست و با من همان كن كه تو را سزَد.
امام صادق:_ در دعايى كه به معاوية بن عمّار آموزش داد _: خدايا ! به حقّ نامت كه سترگ و سترگ ترين و باشكوه ترين و كريم ترين است، و نگهدارى شده و پنهان، و نور حق، و برهان روشن است _ همان كه روشنايى با روشنايى، و روشنايى از روشنايى، و روشنايى در روشنايى، و روشنايى بر روشنايى، و روشنايى اى بالاتر از هر روشنايى است، و روشنايى اى است كه با آن ، هر تاريكى اى روشن مى شود ، از تو مى خواهم .
امام رضا عليه السلام_ در پاسخ به سؤال عمران صابى كه به ايشان گفت: خدا چه چيزى است؟ _: او نور است ، به اين معنا كه راهنماى آفريدگان آسمانى و زمينى خويش است، و تو را بر من ، بيش از يگانه دانستن خدا ، چيزى نيست . (1)
.
ص: 312
الكافي عن العبّاس بن هلال :سَأَلتُ الرِّضا عليه السلام عَن قَولِ اللّهِ: «اللَّهُ نُورُ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضِ» فَقالَ: هادٍ لِأَهلِ السَّماءِ، وهادٍ لِأَهلِ الأَرضِ. وفي رَوايَةِ البَرقِيِّ : هَدى مَن فِي السَّماءِ وهَدى مَن فِي الأَرضِ. (1)
85 / 3نورٌ لا ظَلام فيهِالإمام الباقر عليه السلام :إِنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ كانَ ولا شَيءَ غَيرُهُ نورا لا ظَلامَ فيهِ، وصادِقا لا كَذِبَ فيهِ، وعالِما لا جَهلَ فيهِ، وحَيّا لا مَوتَ فيهِ، وكَذلِكَ هُوَ اليَومُ، وكَذلِكَ لا يَزالُ أَبَدا. (2)
الإمام الصادق عليه السلام :إِنَّ اللّهَ عِلمٌ لا جَهلَ فيهِ، حَياةٌ لا مَوتَ فيهِ، نورٌ لا ظُلمَةَ فيهِ. (3)
85 / 4نورُ النّورِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :بِاسمِ اللّهِ النُّورِ، بِاسمِ اللّهِ نورِ النُّورِ، بِاسمِ اللّهِ نورٌ عَلى نورٍ، بِاسمِ اللّهِ الَّذي هُوَ مُدَبِّرُ الأُمورِ، بِاسمِ اللّهِ الَّذي خَلَقَ النّورَ مِنَ النّورِ، الحَمدُ للّهِِ الَّذي خَلَقَ النّورَ مِنَ النّورِ، وأَنزَلَ النُّورَ عَلَى الطّورِ (4) ، في كِتابٍ مَسطورٍ، في رِقٍّ (5) مَنشورٍ، بِقَدَرٍ مَقدورٍ، عَلى نَبِيٍّ مَحبورٍ. (6)
.
ص: 313
الكافى_ به نقل از عبّاس بن هلال _: از امام رضا عليه السلام درباره اين سخن خدا پرسيدم: «خداوند نور آسمان ها و زمين است» . پس فرمود: «راهنماى اهل آسمان، و راهنماى اهل زمين است» . ودر روايت بَرْقى [از امام رضا عليه السلامچنين آمده است]: «[خدا] كسى را كه درآسمان است، راهنمايى كرده و [ نيز ] كسى را كه در زمين است ، راهنمايى كرده است» .
85 / 3نورى كه تاريكى اى در آن نيستامام باقر عليه السلام:خداى متعال بود و چيزى جز او نبود، و نورى بود كه تاريكى اى در آن نبود، راستگويى بود كه دروغى در او نبود، دانايى بود كه نادانى اى در او نبود، زنده اى بود كه مرگى در آن نبود، و او امروز نيز چنين است، و هميشه چنين خواهد بود.
امام صادق عليه السلام:خدا ، دانشى است كه نادانى در او نيست، زندگى اى است كه مرگى در او نيست، نورى است كه تاريكى اى در آن نيست.
85 / 4روشنايىِ روشنايىپيامبر خدا صلى الله عليه و آله:به نام خدا كه نور است، به نام خدايى كه روشنايىِ روشنايى است، به نام خدايى كه روشنايى در روشنايى است، به نام خدايى كه تدبير كننده كارهاست، به نام خدايى كه روشنايى را از روشنايى آفريد. ستايش، براى خدايى است كه روشنايى را از روشنايى آفريد، و روشنايى را بر كوه طور فرود آورد، در كتابى نوشته شده، در برگه اى گشوده، به اندازه اى معيّن، بر پيامبرى شادمان.
.
ص: 314
عنه صلى الله عليه و آله_ فِي الدُّعاءِ _: يا شاهِدَ كُلِّ نَجوى، يا رَبّاهُ يا سَيِّداهُ، أَنتَ النّورُ فَوقَ النّورِ، ونورُ النّورِ، فَيا نورَ النّورِ أَسأَ لُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وآلِهِ أَن تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِهِ. (1)
عنه صلى الله عليه و آله :اللّهُمَّ إِنّي أَسأَ لُكَ بِاسمِكَ... يا نورَ النّورِ، يا مُنَوِّرَ النّورِ، يا خالِقَ النّورِ، يا مُدَبِّرَ النّورِ، يا مُقَدِّرَ النّورِ، يا نورَ كُلِّ نورٍ، يا نورا قَبلَ كُلِّ نورٍ، يا نورا بَعدَ كُلِّ نورٍ، يا نورا فَوقَ كُلِّ نورٍ، يا نورا لَيسَ كَمِثلِهِ نورٌ. (2)
عنه صلى الله عليه و آله_ فِي الدُّعاءِ _: أَسأَ لُكَ بِاسمِكَ البُرهانِ المُنيرِ الَّذي سَكَنَ لَهُ الضِّياءُ وَالنّورُ يا أللّهُ . (3)
الإمام الصادق عليه السلام :يا أللّهُ يا أللّهُ، أَنتَ المَرهوبُ مِنكَ جَميعُ خَلقِكَ، يا نورَ النّورِ فَلا يُدرِكُكَ نورٌ كَنورِكَ، يا أَللّهُ يا أَللّهُ أَنتَ الرَّفيعُ فَوقَ عَرشِكَ مِن فَوقِ سَماواتِكَ، فَلا يَصِفُ عَظَمَتَكَ أَحَدٌ مِن خَلقِكَ، يا نورَ النّورِ أَنتَ الَّذي قَدِ استَنارَ بِنورِكَ أَهلُ سَماواتِكَ، وَاستَضاءَ بِنورِكَ أَهلُ أَرضِكَ... يا نورَ النّورِ كُلُّ نورٍ خامِدٌ لِنورِكَ. (4)
الإمام الجواد عليه السلام_ في حِرزِهِ المَعروفِ _: أَسأَ لُكَ يا نورَ النَّهارِ، ويا نورَ اللَّيلِ، ويا نورَ السَّماءِ وَالأَرضِ، ونورَ النّورِ، ونورا يُضيءُ بَينَ كُلِّ نورٍ... . (5)
.
ص: 315
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعا _: اى گواه هر راز و نياز ! اى پروردگار ، اى آقا ! تو روشنايى اى بر فراز روشنايى هستى. و روشنايىِ روشنايى هستى . پس ، اى روشنايىِ روشنايى ! به حقّ محمّد و خاندان او ، از تو مى خواهم كه بر محمّد و خاندان او درود بفرستى.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:خدايا ! به واسطه نامت ... اى روشنايىِ روشنايى، اى روشن كننده روشنايى، اى آفريدگار روشنايى، اى تدبير كننده روشنايى، اى اندازه گذار روشنايى، اى روشنايىِ هر روشنايى، اى روشنايى پيش از هر روشنايى، اى روشنايى پس از هر روشنايى، اى روشنايى بالاتر از هر روشنايى، اى روشنايى اى كه هيچ روشنايى همانند او نيست ، از تو مى خواهم .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعا _: به واسطه نام روشنِ روشن كننده ات كه درخشندگى و روشنايى براى آن آرام گرفت _ اى خدا _ از تو مى خواهم .
امام صادق عليه السلام:اى خدا، اى خدا ! همه آفريدگانت از تو بيمناك اند . اى روشنايىِ روشنايى ! پس نورى همچون نور تو به تو نمى رسد . اى خدا، اى خدا ! تو بر فراز عرشت از بالاى آسمان هايت، والايى . پس ، كسى از آفريدگانت ، سترگىِ تو را نمى تواند وصف كند . اى روشنايىِ روشنايى ! تويى كه با روشنايى ات اهل آسمان هايت روشن شده اند، و با روشنايى ات اهل زمينت درخشندگى يافته اند... . اى روشنايىِ روشنايى ! هر روشنايى اى در مقابل روشنايى تو ، خاموش است.
امام جواد عليه السلام_ در حِرز معروفش _: اى روشنايى روز، اى روشنايى شب، اى روشنايى آسمان و زمين، و روشنايىِ روشنايى، و روشنايى اى كه در ميان همه روشنايى ها مى درخشى ... ، از تو مى خواهم .
.
ص: 316
85 / 5مَثَلُ نورِهِالكتاب«اللَّهُ نُورُ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَوةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِى زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّىٌّ يُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَ_رَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لاَّ شَرْقِيَّةٍ وَ لاَ غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِى ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَى نُورٍ يَهْدِى اللَّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاءُ وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَ_لَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَىْ ءٍ عَلِيمٌ». (1)
الحديثالإمام الصادق عليه السلام_ لَمّا سُئِلَ عَن قَولِ اللّهِ عز و جل : «اللَّهُ نُورُ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَوةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ» _: هُوَ مَثَلٌ ضَرَبَهُ اللّهُ لَنا ؛ فَالنَّبِيُّ صلى الله عليه و آلهوَالأَئِمَّةُ _ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِم أَجمَعينَ _ مِن دَلالاتِ اللّهِ وآياتِهِ الَّتي يُهتَدى بِها إِلَى التَّوحيدِ ومَصالِحِ الدّينِ وشَرائِعِ الإِسلامِ وَالفرائِضِ وَالسُّنَنِ، ولا قُوَّةَ إِلاّ بِاللّهِ العَلِيِّ العَظيمِ. (2)
.
ص: 317
85 / 5مَثَلِ روشنايى اوقرآن«خدا ، نور آسمان ها و زمين است. مَثَل نور او ، همچون چراغدانى است كه در آن ، چراغى باشد، و آن چراغ در آبگينه اى . آن آبگينه ، گويى ستاره اى است تابان كه [آن چراغ ]از [روغن ]درخت پُر بركت زيتونى _ كه نه خاورى است و نه باخترى _ برافروخته مى شود، كه روغنش نزديك است بدرخشد، هر چند آتشى به آن نرسد . نورى است بر فراز نورى . خدا هر كه را بخواهد ، به نور خودْ راه مى نمايد، و خدا براى مردم ، مَثَل ها مى زند، و خدا بر همه چيز داناست» .
حديثامام صادق عليه السلام_ آن گاه كه از اين سخن خداى عز و جلپرسيده شد: «خداوند، نور آسمان ها و زمين است. مَثَل نور او ، همچون چراغدانى است كه در آن ، چراغى باشد» _: آن ، مَثَلى است كه خدا براى ما زده است . پس پيامبر صلى الله عليه و آلهو امامان _ كه درودهاى خدا بر همه آنان باد _ از دليل ها و نشانه هاى خدا هستند كه [ مردم ]به وسيله آنها به يگانگى خدا و مصلحت هاى دين و فرمان هاى اسلام و واجبات و مستحبّات ، هدايت مى شوند ، و نيرويى نيست ، مگر از جانب خداى بلندپايه سترگ .
.
ص: 318
الفصل السادس والثمانون: الوارثالوارث لغةًإنّ «الوارث» اسم فاعل من «ورث» ، وهو أن يكون الشيء لقوم ، ثمّ يصير إِلى آخرين بنَسبٍ أَو سبب (1) . ولعلّ إِطلاق اسم «الوارث» على اللّه تعالى يعود إلى أنّ لكلّ موجود في هذا العالم عمرا محدودا ، والموجود الأَزليّ الأَبديّ هو اللّه وحده ، فهو بالنتيجة وارث كلّ شيء . أَجل ، إِنّه سبحانه المالك الحقيقيّ المطلق لكلّ شيء دائما وأَبدا ، أَمّا اسم الوارث فإنّه يشير إِلى مالكيّة اللّه باعتبار بقائه عَزَّ اسمه بعد فناء الأَشياء (2) . والاحتمال الآخر هو أَنّه لمّا كان وارث الشيء هو من يملكه بلا تعبٍ ولا عناء ، وكان اللّه مالكا لجميع الموجودات بلا تعبٍ ولا عناء ، فإنّه سبحانه يُسمّى الوارث .
.
ص: 319
فصل هشتاد و ششم : وارثواژه شناسى «وارث»صفت «وارث (ميراث بَر) » ، اسم فاعل از ريشه «ورث» است و كار بُرد اين ريشه در باره چيزى است كه براى گروهى باشد، وسپس به واسطه ارتباط نَسَبى يا سَبَبى، از آنِ ديگران شود . ممكن است به كار بردن نام «وارث» در مورد خداى متعال، به اين جهت باشد كه هر موجودى در اين جهان، عمر محدودى دارد و تنها موجودى كه ازلى و ابدى است، خداست و در نتيجه، او وارث همه چيز است. خداى سبحان، هميشه مالك حقيقى و مطلق همه چيز است؛ امّا نام «وارث» به اعتبار باقى بودن خدا بعد از نابودى موجودات، «به مالكيّت خدا» اشاره مى كند. احتمال ديگر، اين است كه: چون كسى كه چيزى به او به ميراث مى رسد، آن را بدون زحمت و سختى به دست آورده است و خداوند نيز بدون هيچ گونه زحمت و سختى، مالك همه موجودات است، پس مى توان خداوند را «وارث» ناميد .
.
ص: 320
الوارث في القرآن والحديثلقد نُسبت مشتقّات مادّة «ورث» إلى اللّه خمسَ عشرةَ مرّةً في القرآن الكريم ، ووردت صفة الوارث ثلاث مرّات فيه (1) . كما جاء في الآيات والأَحاديث أنّ اللّه سبحانه وارث جميع الموجودات في العالم ، وهذا يعود إِلى أنّ لكافّة المالكين للأَشياء في هذا العالم عمرا محدودا ، وأنّ كلّ شيء سيفنى الاّ اللّه _ جلّ شأنه _ ، فهو إِذا وارث الأَشياء برمّتها ، وإن كانت _ كما قلنا في توضيح صفة المالك _ الملكيّة الحقيقيّة والمطلقة للّه وحده ، وملكيّات الآخرين اعتباريّة وفي طول ملكيّة اللّه تعالى .
86 / 1وارِثُ كُلِّ شَيءٍالكتاب«وَ كَمْ أَهْلَكْنَا مِن قَرْيَةِ بَطِرَتْ مَعِيشَتَهَا فَتِلْكَ مَسَ_كِنُهُمْ لَمْ تُسْكَن مِّن بَعْدِهِمْ إِلاَّ قَلِيلاً وَ كُنَّا نَحْنُ الْوَ رِثِينَ» . (2)
«إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَيْهَا وَ إِلَيْنَا يُرْجَعُونَ» . (3)
الحديثالإمام عليّ عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الوَلِيِّ الحَميدِ الحَكيمِ المَجيدِ، الفَعّالِ لِما يُريدُ، عَلاّمِ الغُيوبِ، وخالِقِ الخَلقِ، ومُنزِلِ القَطرِ، ومُدَبِّرِ أَمرِ الدُّنيا وَالآخِرَةِ، ووارِثِ السَّماواتِ وَالأَرضِ، الَّذي عَظُمَ شَأنُهُ فَلا شَيءَ مِثلُهُ، تَواضَعَ كُلُّ شَيءٍ لِعَظَمَتِهِ، وذَلَّ كُلُّ شَيءٍ لِعِزَّتِهِ، وَاستَسلَمَ كُلُّ شَيءٍ لِقُدرَتِهِ، وَقَرّ كُلُّ شَيءٍ قَرارَهُ لِهَيبَتِهِ. (4)
.
ص: 321
وارث، در قرآن و حديثدر قرآن كريم، برگرفته ها از ريشه «ورث» پانزده بار به خدا نسبت داده شده است و صفت «وارث» سه بار به كار رفته است . در آيات و احاديث، خداى سبحان، وارث همه موجودات جهان دانسته شده است. دليل اين مطلب، آن است كه همه مالكانِ اشيا در اين جهان، عمر محدودى دارند و همه چيزها جز خدا، نابود خواهند شد. از اين رو، خدا وارث همه چيز است. البته همان طور كه در توضيح صفت «مالك» گفته شد، مالكيّت حقيقى و مطلق، فقط از آنِ خداست و دارايى هاى ديگران، اعتبارى و در طول دارا بودن خداى متعال است.
86 / 1وارث همه چيزقرآن«و چه بسيار شهرهايى را نابود كرديم كه [مردم آنها] در زندگى خود، سرمستى كردند! پس، اين خانه هايشان است كه پس از آنان، جز اندكى، در آنها نشيمن نگرفتند و ما وارث [آنها ]بوديم» .
«بى گمان، ما زمين را و هر كه را بر آن است، به ارث مى بريم و به ما بازگردانده مى شوند» .
حديثامام على عليه السلام:ستايش، براى خدايى است كه سرپرست، ستوده، فرزانه، ارجمند، انجام دهنده هر چه اراده مى كند، بسيار دانا به نهان ها، آفريدگار آفريدگان، فرو آور باران، تدبير كننده كار دنيا و آخرت، و وارث آسمان ها و زمين است؛ كسى كه مقامش سترگ است، پس چيزى مانند او نيست. هر چيزى در برابر سترگى اش فروتنى كرد، و هر چيزى در برابر شكست ناپذيرى اش خوار شد، و هر چيزى در برابر توانايى اش تسليم گشت، و هر چيزى به سبب ترس از او در جاى خود نشست.
.
ص: 322
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الوَلِيِّ الحَميدِ الحَكيمِ المَجيدِ الفَعّالِ لِما يُريدُ، عَلاّمِ الغُيوبِ وسَتّارِ العُيوبِ، خالِقِ الخَلقِ ومُنزِلِ القَطرِ ومُدَبِّرِ الأَمرِ، رَبِّ السَّماءِ وَالأَرضِ وَالدُّنيا وَالآخِرَةِ، وارِثِ العالَمينَ وخَيرِ الفاتِحينَ الَّذي مِن عِظَمِ شَأنِهِ أَنَّهُ لا شَيءَ مِثلُهُ، تواضَعَ كُلُّ شَيءٍ لِعَظَمَتِهِ، وذَلَّ كُلُّ شَيءٍ لِعِزَّتِهِ، وَاستَسلَمَ كُلُّ شَيءٍ لِقُدرَتِهِ. (1)
الإمام زين العابدين عليه السلام :اللّهُمَّ لَكَ الحَمدُ بَديعَ السَّماواتِ وَالأَرضِ، ذَا الجَلالِ وَالإِكرامِ، رَبَّ الأَربابِ، وإِلهَ كُلِّ مَألوهٍ، وخالِقَ كُلِّ مَخلوقٍ، ووارِثَ كُلِّ شَيءٍ. (2)
الإمام الصادق عليه السلام_ في ذِكرِ أَسماءِ اللّهِ جَلَّ وعَلا _: هُوَ الرَّحمنُ الرَّحيمُ ... المُحيي المُميتُ الباعِثُ الوارِثُ. (3)
86 / 2خَيرُ الوارِثينَالكتاب«وَ زَكَرِيَّا إِذْ نَادَى رَبَّهُ رَبِّ لاَ تَذَرْنِى فَرْدًا وَ أَنتَ خَيْرُ الْوَ رِثِينَ» . (4)
.
ص: 323
امام على عليه السلام:ستايش، براى خدايى است كه سرپرست، ستوده، فرزانه، ارجمند، انجام دهنده آنچه اراده مى كند، بسيار داناى نهان ها، بسيار پوشاننده عيب ها، آفريدگار آفريدگان، فرو آور باران، تدبير كننده كارها، پروردگار آسمان و زمين و دنيا و آخرت، وارث جهانيان، و بهترين گشايندگان است؛ آن كه از سترگى مقامش، اين است كه چيزى مانند او نيست. هر چيزى در برابر سترگى اش فروتنى كرد، و هر چيزى در برابر شكست ناپذيرى اش خوار شد، و هر چيزى در برابر توانايى اش تسليم گشت.
امام زين العابدين عليه السلام:خدايا! ستايش، براى تو ست، اى نو آور آسمان ها و زمين، اى داراى شُكوه و بزرگوارى، اى پروردگار پرورش دهندگان، اى معبود هر بنده ، اى آفريدگار هر آفريده، و اى وارث هر چيز!
امام صادق عليه السلام_ در يادكرد از نام هاى خدا _: او رحمتگر، مهربان،... زنده كننده، ميراننده، برانگيزاننده و وارث است.
86 / 2بهترينِ وارثانقرآن«و زكريّا را [ياد كن] آن گاه كه پروردگارش را خوانْد: اى پروردگار من! مرا تنها مگذار، و تو بهترينِ وارثانى» .
.
ص: 324
الحديثالإمام عليّ عليه السلام_ في دُعاءِ يَومِ المُباهَلَةِ _: يا باعِثُ ابعَثني شَهيدا صِدِّيقا رَضِيّا عَزيزا حَميدا مُغتَبِطا مَسرورا مَشكورا مَحبورا، يا وارِثُ تَرِثُ الأَرضَ ومَن عَلَيها وَالسَّماواتِ وسُكّانَها وجَميعَ ما خَلَقتَ، فَوَرِّثني حِلما وعِلما إِنَّكَ خَيرُ الوارِثينَ. (1)
.
ص: 325
حديثامام على عليه السلام_ در دعاى روز مُباهله (1) _: اى برانگيزاننده! مرا گواه ، بسيار راستگو، بسيار خشنود، شكست ناپذير، ستوده، مورد غبطه ديگران، شادمان، مورد سپاس، و مسرور برانگيزان. اى وارثى كه زمين و هر كه بر آن است، و آسمان ها و ساكنان آن و همه آنچه را كه آفريدى، به ارث مى برى! مرا بردبارى و دانش ببخش. تويى بهترينِ وارثان.
.
ص: 326
الفصل السابع والثمانون: الواسع، الموسعالواسع والموسع لغةًإنّ «الواسع والموسع» اسما فاعل من مادّة «وسع» التي تدلّ على خلاف الضيق والعُسر، والوُسع: الغِنى والجدة والطلاقة والقوّة، وسع اللّه عليه رزقه:بسطه وكثّره (1) .
الواسع والموسع في القرآن والحديثلقد أُسندت مشتقّات مادّة «وسع» إلى اللّه تعالى سبع عشرة مرّةً في القرآن الكريم ، ووردت صفة «الواسع» فيه سبع مرّات مع صفة «العليم» (2) ، ومرّة واحدة مع صفة «الحكيم» (3) ، ومرّة واحدة بشكل «وَ سِعُ الْمَغْفِرَةِ» (4) . ووردت صفة الموسع فيه مرة واحدة وهي قوله تعالى : «وَ السَّمَاءَ بَنَيْنَ_هَا بِأَيْيْدٍ وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ» (5) . إنّنا نلاحظ هذه الصفة في الآيات والأَحاديث بالنسبة إلى شيء من الأَشياء حينا مثل «وَ سِعُ الْمَغْفِرَةِ» ، و «وَسِعَ كُلَّ شَىْ ءٍ عِلْمًا» ، و «وَسِعَت رَحمَتُهُ كُلَّ شَيءٍ» ، حينئذٍ تدلّ على سعة المضاف إليه وامتداده وعدم ضيقه ، مثلاً تدلّ في الموارد المذكورة على أنّ علم اللّه لا يتناهى ، وعلى سعة مغفرته ورحمته _ جلّ شأنه _ . وحينا آخر ، يرد اسم الواسع غير مضاف إِلى شيء ، مثل «الجواد الواسع» ، عندئذٍ يتيسّر لنا أن نفسّر الواسع بمعنى الشيء الفاقد للضيق والنقص من كلّ جهةٍ ، وبمعنى الغنيّ المطلق ، ويمكن أن نفسّر سعة اللّه من كلّ جهةٍ مثل الرحمة ، والمغفرة ، والعلم ، والقدرة ، ويمكن أن تكون «ال» للعهد ، ومثلاً نعتبر الواسع في المورد المذكور بمعنى السعة في الجود .
.
ص: 327
فصل هشتاد و هفتم : واسع، موسِعواژه شناسى «واسع» و «موسِع»دوصفت «واسع (گسترده / گشايشگر)» و «موُسِع ( گستراننده / دارا)»، اسم فاعل از ريشه «وسع» اند كه بر متضادّ تنگى و سختى دلالت مى كند، و «وُسع» به معناى بى نيازى و فايده و گشايش و نيرومندى است. عبارت «وَسَّع اللّه عليه رزقه»، يعنى: خدا روزىِ او را گستراند و زياد كرد.
واسع و موسع، در قرآن و حديثدر قرآن كريم، برگرفته ها از ريشه «وسع»، هفده بار به خداى متعال نسبت داده شده است و صفت «واسع»، هفت بار همراه با صفت «عليم (دانا)»، يك بار همراه با صفت «حكيم (فرزانه)»، و يك بار به صورت «وَ سِعُ الْمَغْفِرَةِ ؛ (گسترده آمرزش)» به كار رفته است. صفت «موسع» نيز يك بار در اين آيه به كار رفته است: «وَ السَّمَاءَ بَنَيْنَ_هَا بِأَيْيْدٍ وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ؛ و آسمان را با توانمندى، بنياد نهاديم و ماييم گشايشگران » . در آيات و احاديث، صفت «واسع»، گاه به چيزى نسبت داده شده است، مثل: «وَ سِعُ الْمَغْفِرَةِ؛ گسترده آمرزش است» ، «وَسِعَ كُلَّ شَىْ ءٍ عِلْمًا ؛ دانش او هر چيزى را فراگرفته است» ، «وسعت رحمته كلّ شى ء؛ رحمت او هر چيزى را فرا گرفته است». در اين صورت، واسع بودن، بر وسعت و گستردگى و تنگ نبودن مضافٌ اليه (موضوع وسعت) دلالت مى كند. مثلاً در موارد مذكور، بر نامحدود بودن دانش خدا و گستردگى آمرزش و رحمت او دلالت مى كند. و گاه صفت «واسع» بدون اضافه شدن به چيزى به كار مى رود، مثل: «الجواد الواسع». در اين مورد، «واسع» را مى توان به معناى كسى كه از هر جهتْ فاقد تنگى و نقص است، و به معناى بى نياز مطلق در نظر گرفت و مى توان آن را به معناى گشايشگرى خدا از هر جهت (از جمله: رحمت، آمرزش، دانش وتوانايى) تفسير كرد، و مى توان الف و لامِ «الواسع» را به معناى عهد گرفت و در مورد ياد شده، «الجواد الواسع» را به معناى گشايشگرى در بخششِ بدون عوض دانست.
.
ص: 328
87 / 1واسِعٌ عَليمٌ«إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ وَاللَّهُ وَ سِعٌ عَلِيمٌ» . (1)
«وَلِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ وَ سِعٌ عَلِيمٌ» . (2)
87 / 2واسِعٌ حَكيمٌ«وَلَن تَسْتَطِيعُواْ أَن تَعْدِلُواْ بَيْنَ النِّسَاءِ وَلَوْ حَرَصْتُمْ فَلاَ تَمِيلُواْ كُلَّ الْمَيْلِ فَتَذَرُوهَا كَالْمُعَلَّقَةِ وَإِن تُصْلِحُواْ وَتَتَّقُواْ فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ غَفُورًا رَّحِيمًا * وَإِن يَتَفَرَّقَا يُغْنِ اللَّهُ كُلاًّ مِّن سَعَتِهِ وَكَانَ اللَّهُ وَ سِعًا حَكِيمًا» . (3)
.
ص: 329
87 / 1گشايشگر دانا«بى گمان، فزون بخشى به دست خداست. به هركه بخواهد،مى دهد، وخداگشايشگرداناست» .
«مشرق و مغرب، از آنِ خداست. پس به هر سو كه روى آوريد، همان جا روى خداست. بى گمان، خدا ، گشايشگر داناست» .
87 / 2گشايشگر فرزانه«و هرگز نمى توانيد ميان زنان به عدالت رفتار كنيد، هرچند [به آن] آزمند باشيد. پس، [از يكى] يكسره رو مگردانيد كه او را چون آويخته (سرگردان) وا گذاريد، و اگر سازش نماييد و پرهيزگارى كنيد، بى گمان، خدا آمرزنده و مهربان است. و اگر از يكديگر جدا شوند، خدا هر دو را از گشايش خود، بى نياز مى كند ، و خدا گشايشگر و فرزانه است» .
.
ص: 330
87 / 3واسِعُ المَغفِرَةِ«الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَئِِرَ الاْءِثْمِ وَالْفَوَ حِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّكَ وَ سِعُ الْمَغْفِرَةِ هُوَ أَعْلَمُ بِكُمْ إِذْ أَنشَأَكُم مِّنَ الْأَرْضِ وَ إِذْ أَنتُمْ أَجِنَّةٌ فِى بُطُونِ أُمَّهَ_تِكُمْ فَلاَ تُزَكُّواْ أَنفُسَكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقَى» . (1)
87 / 4وَسِعَ كُلَّ شَيءٍ عِلما«إِنَّمَا إِلَ_هُكُمُ اللَّهُ الَّذِى لاَ إِلَ_هَ إِلاَّ هُوَ وَسِعَ كُلَّ شَىْ ءٍ عِلْمًا» . (2)
87 / 5ذو رَحمَةٍ واسِعَةٍالكتاب«فَإِن كَذَّبُوكَ فَقُل رَّبُّكُمْ ذُو رَحْمَةٍ وَ سِعَةٍ وَلاَ يُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ» . (3)
الحديثالإمام عليّ عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الخافِضِ الرّافِعِ، الضّارِّ النّافِعِ، الجَوادِ الواسِعِ، الجَليلِ ثَناؤُهُ، الصّادِقَةِ أَسماؤُهُ، المُحيطِ بِالغُيوبِ. (4)
الإمام الصادق عليه السلام :اللّهُمَّ إِنَّكَ بِحاجَتي عالِمٌ غَيرُ مُعَلَّمٍ، وأَنتَ لَها واسِعٌ غَيرُ مُتَكَلِّفٍ، وأَنتَ الَّذي لا يُحفيكَ سائِلٌ ، ولا يَنقُصُكَ نائِلٌ ، ولا يَبلُغُ مِدحَتَكَ قَولُ قائِلٍ، أَنتَ كَما تَقولُ ، وفَوقَ ما نَقولُ. (5)
.
ص: 331
87 / 3گسترده آمرزش«آنان كه از گناهان بزرگ و زشتى ها ، ونه از گناهان خُرد، دورى مى كنند، پروردگار تو [نسبت به آنها] گسترده آمرزش است. او به شما داناتر است، آن گاه كه شما را از زمين، نو پديد آورد و آن گاه كه جنين هايى در شكم هاى مادرانتان بوديد. پس، خود را پاك مشماريد . او به كسى كه پرهيزگارى كرده، داناتر است» .
87 / 4دانش او هر چيزى را فرا گرفته«خداى شما تنها اللّه است كه خدايى جز او نيست. دانش او، هر چيزى را فرا گرفته است» .
87 / 5داراى رحمتى گستردهقرآن«پس اگر تو را دروغگو شمردند، بگو: پروردگارتان داراى رحمتى گسترده است و كيفر سخت او، از گروه بدكاران بازگردانده نمى شود» .
حديثامام على عليه السلام:ستايش، براى خدايى است كه فرو آورنده و بالا برنده، زيان و سود رساننده، و بى عوض بخشنده و گشايشگر است؛ او كه ستايش كردنش شكوهمند، نام هايش راست، و فراگيرنده نهان هاست.
امام صادق عليه السلام:خدايا! تو به نيازم داناى نياموخته اى، و تو نسبت به نيازم گشايشگرِ رنج ناديده اى، و تو كسى هستى كه درخواست، چيزى بر كننده تو نمى افزايد، و كسى كه [به خواسته اش ]رسيده، از تو نمى كاهد، و سخن گوينده به ستايش تو نمى رسد. تو همان گونه اى كه مى گويى، و والاتر از آنچه ما مى گوييم.
.
ص: 332
عنه عليه السلام :اللّهُمَّ أَيِّدني مِنكَ بِنَصرٍ لا يَنفَكُّ، وعَزيمَةِ صِدقٍ لا تَختَلُّ، وجَلِّلني بِنورِكَ، وَاجعَلني مُتَدَرِّعا بِدِرعِكَ الحَصينَةِ الواقِيَةِ، وَاكلَأني بِكِلاءَتِكَ (1) الكافِيَةِ، إِنَّكَ واسِعٌ لِما تَشاءُ، ووَلِيٌّ لِمَن لَكَ تَوالى ، وناصِرٌ لِمَن إِلَيكَ آوى، وعَونُ مَن بِكَ استَعدى. (2)
.
ص: 333
امام صادق عليه السلام:خدايا! مرا با آن يارى از سوى خودت كه [از من] جدا نمى شود، و با عزم استوارى كه از بين نمى رود، تأييدم كن، و مرا با روشنايى ات شُكوه بخش، و مرا با زره نگه دارنده و حفظ كننده ات ، محفوظ بدار ، و مرا با مراقبتِ بَسَنده ات حفظ كن، كه تويى گشايشگرِ هر چه بخواهى و سرپرست كسى كه تو را به سرپرستى برگزيند، و پشتيبان كسى كه به تو پناه آورد و يارى كننده كسى كه از او يارى بخواهد.
.
ص: 334
الفصل الثامن والثمانون: الودودالودود لغةً«الودود» فعول بمعنى فاعل من مادّة «ودّ» وهو يدلّ على المحبّة ويُستعمل في التمنّي . يقال : وَدِدتُه ، أي : أَحببتُه . ويُقال : وَدِدْتُ أنّ ذاك كان ، إذا تمنّيتَه . «الودّ» يدلّ على المحبّة و«الودادة» تدلّ على التمنّي (1) . قال ابن الأَثير : في أَسماء اللّه تعالى «الودود» هو فعول بمعنى مفعول . أي : محبوب في قلوب أَوليائه ، أو هو فعول بمعنى فاعل ، أي : إنّه يحبّ عباده الصالحين ، بمعنى أنّه يرضى عنهم (2) .
الودود في القرآن والحديثلقد وردت صفة «الودود» في القرآن الكريم مرّةً واحدةً مع صفة «الرحيم» (3) ومرّة واحدة مع صفة «الغفور» (4) . أَمّا صفة «الودود» في الآيات والأَحاديث ففعول بمعنى فاعل لا مفعول ، وتدلّ على محبّة اللّه لعباده ، وممّا يؤيّد هذا المطلب أَنّ الصفة المذكورة وردت مع صفات مثل «الغفور» و «الرَّحيم» بمعناها الفاعليّ .
.
ص: 335
فصل هشتاد و هشتم : وَدودواژه شناسى «وَدود»صفت «ودود» ( دوستدار)، [بر وزنِ] «فعول» به معناى «فاعل» و از ريشه «ودد» است كه بر دوست داشتن دلالت مى كند و در معناى آرزو كردن نيز به كار مى رود. گفته مى شود: «وَددتُه» يعنى: او را دوست داشتم. همچنين گفته مى شود: «وددتُ أنّ ذاك كان ؛ يعنى آرزو داشتم چنان مى بود»، هنگامى كه آرزوى چيزى در ميان باشد. «وُدّ» بر دوست داشتن دلالت مى كند و «وَدادة» بر آرزو كردن. ابن اثير گفته است: در صفات خداى متعال، «ودود» يا بر وزن «فعول» به معناى «مفعول» است، يعنى: در دل هاى پيروانش محبوب است، يا بر وزن «فعول» به معناى «فاعل» است، يعنى: بندگان شايسته اش را دوست دارد، به اين معنا كه از آنان خشنود است.
ودود، در قرآن و حديثصفت «ودود» در قرآن كريم يك بار با صفت «رحيم» و يك بار با صفت «غفور» به كار رفته است . صفت «ودود» در آيات و احاديث، بر وزن «فعول» به معناى «فاعل» است، نه «مفعول»، و بر دوستى خدا نسبت به بندگانش دلالت مى كند. آنچه اين مطلب را تأييد مى كند، آن است كه اين صفت، همراه با صفت هايى همچون: «رحيم (آمرزنده)» و «غفور (مهربان)» (هر كدام يك بار) _ كه معناى فاعلى دارند _ به كار رفته است.
.
ص: 336
88 / 1الرَّحيمُ الوَدودُالكتاب«وَ اسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّى رَحِيمٌ وَدُودٌ» . (1)
«إِنَّهُ هُوَ يُبْدِئُ وَ يُعِيدُ * وَ هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ» . (2)
الحديثالإمام زين العابدين عليه السلام_ في مُناجاةِ المُريدينَ _: فَيامَن هُوَ عَلَى المُقبِلينَ عَلَيهِ مُقبِلٌ، وبِالعَطفِ عَلَيهِم عائِدٌ مُفضِلٌ ، وبِالغافِلينَ عَن ذِكرِهِ رَحيمٌ رَؤوفٌ، وبِجَذبِهِم إِلى بابِهِ وَدودٌ عَطوفٌ. (3)
الإمام الكاظم عليه السلام :أَستَغفِرُ اللّهَ رَبّي وأَتوبُ إِلَيهِ إِنَّ رَبّي قَريبٌ مُجيبٌ، أَستَغفِرُ اللّهَ رَبّي وأَتوبُ إِلَيهِ إِنَّ رَبّي رَحيمٌ وَدودٌ، أَستَغفِرُ اللّهَ رَبّي وأَتوبُ إِلَيهِ إِنَّهُ كانَ غَفّارا. (4)
.
ص: 337
88 / 1مهربانِ دوستدارقرآن«و از پروردگارتان آمرزش بخواهيد، آن گاه به سوى او باز گرديد. بى گمان، پروردگار من، مهربان و دوستدار است» .
«هم اوست كه آغاز مى كند و باز مى گرداند . و اوست آمرزنده دوستدار» .
حديثامام زين العابدين عليه السلام_ در نيايشِ خدا خواهان _: پس، اى كسى كه بر رو آورندگان به او، روى آورنده است، و با عنايت به آنها بازگشت كننده و بيش از استحقاق [ آنان ]، بخشنده است، و به كسانى كه از ياد خدا غافل اند، مهربان و مهروز است، و به كشيدن آنها به سوى درگاهش دوستدار و دلسوز است!
امام كاظم عليه السلام:از خدا كه پروردگار من است، آمرزش مى خواهم و به سوى او باز مى گردم، كه پروردگار من، نزديك و پاسخ دهنده است. از خدا كه پروردگار من است، آمرزش مى خواهم و به سوى او باز مى گردم، كه پروردگار من، مهربان و دوستدار است. از خدا كه پروردگار من است، آمرزش مى خواهم و به سوى او باز مى گردم، كه او آمُرزگار است.
.
ص: 338
88 / 2الوَدودُ المُتَوَحِّدُرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ فِي الدُّعاءِ _: أَسأَ لُكَ بِاسمِكَ الوَدودِ المُتَوَحِّدِ يا أللّهُ ، وأَسأَ لُكَ بِاسمِكَ الرَّشيدِ مُرشِدَنا يا أللّهُ، وأَسأَ لُكَ بِاسمِكَ الواهِبِ الموهِبِ يا وَهّابُ يا أللّهُ، وأَسأَ لُكَ بِاسمِكَ الغائِبِ في خَزائِنِ الغَيبِ يا عَلاّمَ الغُيوبِ يا أللّهُ. (1)
88 / 3الوَدودُ العَلِيُّالإمام عليّ عليه السلام_ في حَديثٍ طَويلٍ _: وَاللّهُ تَعالى يَقولُ: وعِزَّتي وجَلالي وَارتِفاعِ مَكاني، إِنّي لا أُعَذِّبُ أَحدَا مِن خَلقي إِلاّ بِحُجَّةٍ وبُرهانٍ وعِلمٍ وبَيانٍ، لِأَنَّ رَحمَتي سَبَقَت غَضَبي، وكَتَبتُ الرَّحمَةَ عَلَيَّ، فَأَنَا الرَّاحِمُ الرَّحيمُ ، وأَنَا الوَدودُ العَلِيُّ، وأَنَا المَنّانُ العَظيمُ، وأَنَا العَزيزُ الكَريمُ، فَإِذا أَرسَلتُ رَسولاً أَعطَيتُهُ بُرهانا وأَنزَلتُ عَلَيهِ كِتابا . فَمَن آمَنَ بي وبِرَسولي فَأُولئِكَ هُمُ المُفلِحونَ الفائِزونَ، ومَن كَفَرَ بي وبِرَسولي فَأُولئِكَ هُمُ الخاسِرونَ الَّذينَ استَحَقّوا عَذابي. (2)
.
ص: 339
88 / 2دوستدار يگانهپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعا _: از تو مى خواهم به نامت، اى دوستدار و اى يگانه، اى خدا! و از تو مى خواهم به نامت، اى نيكو تقدير كننده و اى راهنماى ما، اى خدا! و از تو مى خواهم به نامت ، اى بى مزدْ بخشنده و اى بخششگر بى پاداش و اى بى مزدْ بسيار بخشنده، اى خدا! و از تو مى خواهم به حقّ آن نامت كه در خزانه هاى غيب، پنهان است، اى بسيار دانا به نهان ها، اى خدا!
88 / 3دوستدار بلندمرتبهامام على عليه السلام_ در حديثى طولانى _: و خداى متعال مى فرمايد: «به عزّت و شُكوهم و بلندى مرتبه ام، سوگند كه من كسى از آفريدگانم را عذاب نمى كنم، مگر با دليل و برهان و آگاهى و سخن روشن؛ زيرا رحمت من بر خشمم پيشى جسته، و رحمت را بر خود لازم كرده ام. پس منم رحم كننده و مهربان، و منم دوستدار بلندمرتبه، و منم گشاده دستِ سترگ، و منم شكست ناپذير و بزرگوار. پس آن گاه كه فرستاده اى فرستادم، به او برهان دادم و بر او كتابْ نازل كردم. پس كسانى كه به من و فرستاده ام ايمان آوردند، آنان، همان رستگاران و نجات يافتگان اند، و كسانى كه به من و فرستاده ام كفر ورزيدند، آنان، همان زيانكارانى هستند كه سزاوار عذاب من شده اند».
.
ص: 340
الفصل التاسع والثمانون: الوكيلالوكيل لغةً«الوكيل» على وزن فعيل مشتقّ من «وكل» وهو يدلّ على اعتماد غيرك في أَمرك ، والتوكّل هو إِظهار العجز في الأَمر والاعتماد على غيرك ، وقد سمّي الوكيل ؛ لأَنّه يوكل إليه الأَمر (1) . قال الفيوميّ : الوكيل ، فعيل بمعنى مفعول ؛ لأنّه موكول إِليه ، ويكون بمعنى فاعل إذا كان بمعنى الحافظ ، ومنه «حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ» (2) . (3) قال ابن الأَثير : في أَسماء اللّه تعالى «الوكيل» هو القيّم الكفيل بأرزاق العباد ، وحقيقته أنّه يستقلّ بأمر الموكول إليه (4) . وقيل : الوكيل : الكافي (5) .
.
ص: 341
فصل هشتاد و نهم : وكيلواژه شناسى «وكيل»صفت «وكيل»، بر وزن «فعيل» ، از ريشه «وكل» برگرفته شده است كه بر اعتماد كردن به ديگرى در كارى دلالت مى كند، و توكّل، به معناى ابراز ناتوانى در كار و اعتماد كردن به ديگرى است و شخص، از آن رو «وكيل» ناميده مى شود كه كار به او واگذار مى گردد. فَيّومى گفته است: وكيل، بر وزن «فعيل» به معناى «مفعول» است؛ زيرا كارها به او واگذار شده است و به معناى «فاعل» است، آن گاه كه به معناى نگهدار باشد و از همين معناست اين آيه شريف: «خدا ، ما را بس است و نيكو وكيلى است» . ابن اثير گفته است: وكيل، در نام هاى خداى متعال، به معناى كسى است كه سرپرست و عهده دار روزىِ بندگان است، و حقيقت آن، اين است كه وكيل، عهده دار كارى است كه به او واگذار شده است . نيز گفته شده كه وكيل به معناى بَسَنده (كفايت كننده) است.
.
ص: 342
الوكيل في القرآن والحديثلقد نُسبت مشتقّات مادّة «وكل» إِلى اللّه سبحانه خمس وخمسين مرّةً في القرآن الكريم ، ووردت صفة «الوكيل» فيه ستّ مرّات في مثل قوله تعالى : «كَفَى بِاللَّهِ وَكِيلاً» (1) ، وثلاث مرّات بلفظ «عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ وَكِيلٌ» (2) ، ومرّتين بشكل «عَلَى مَا نَقُولُ وَكِيلٌ» (3) ، ومرّةً واحدةً بصورة «حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ» (4) ، ومرّةً واحدةً بشكل «فَاتَّخِذْهُ وَكِيلاً» (5) ، ومرّةً واحدةً بلفظ «أَلاَّ تَتَّخِذُواْ مِن دُونِى وَكِيلاً» (6) ، وكما قيل في البحث اللغويّ فإنّ صفة «الوكيل» يمكن أن تكون بصيغة المفعول ومعناها «الشخص الذي توكل إليه الأُمور» ، ويمكن أن تكون بصيغة الفاعل أَيضا ومعناها الحافظ والقيّم والكفيل والكافي . من جهة أُخرى يتسنّى لنا أن ننظر إلى صفة «الوكيل» من الوجهة التكوينيّة والتشريعيّة ، فوكالة اللّه من الوجهة التشريعيّة بمعنى أنّ المؤمنين يوكلون أُمورهم إلى اللّه ويثقون به ويتبعون تعاليم رسله ، وقوله تعالى : «رَّبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ لاَ إِلَ_هَ إِلاَّ هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَكِيلاً» (7) يشير إلى هذا النوع من الوكالة . أَمّا الوكيل من الوجهة التكوينيّة فبمعنى أنّ أُمور الموجودات في العالم من حيث التكوين ، أي : الخلقة والحفظ والتدبير ، بيد اللّه تعالى . ولا صلة لهذا النوع من وكالة اللّه بإرادة النَّاس واختيارهم ، وللّه كلّ ما يتعلّق بهذا الضرب من الوكالة ، والآية الكريمة «وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ وَكِيلٌ» 8 تدلّ على هذه الوكالة التكوينيّة للّه تعالى .
.
ص: 343
وكيل، در قرآن و حديثدر قرآن كريم، برگرفته ها از ريشه «وكل» 55 بار به خداى سبحان نسبت داده شده است و صفت «وكيل»، شش بار مانند اين آيه: «خدا وكيلى بسنده است» ، سه بار به صورت: «بر هر چيزى وكيل است» ، دو بار به صورت: «بر آنچه مى گوييم، وكيل است» ، يك بار به صورت: «خدا ما را بس است و نيكو وكيلى است» ، يك بار به صورت: «او را وكيل بگير» ، و يك بار به صورت: «كه جز مرا وكيل نگيريد» ، به كار رفته است. همان طور كه در بحث لغوى گفته شد، صفت «وكيل»، هم مى تواند به صورت مفعولى (به معناى شخصى كه كارها به او واگذار مى شود) باشد و هم به صورت فاعلى (به معناى نگهدار، سرپرست، ضامن و بسنده). از جهت ديگر، صفت وكيل را مى توان از جهت تكوينى و تشريعى مورد توجه قرار داد. وكيل بودن خدا ، به لحاظ تشريعى ، به اين معناست كه مؤمنان ، امور خود را به خدا واگذار مى كنند و به او اعتماد مى ورزند و از آموزه هاى رسولان او پيروى مى كنند. اين سخن خداى متعال: «پروردگار مشرق و مغرب است و خدايى جز او نيست . پس ، او را وكيل بگير» ، به اين نوع از وكالت اشاره دارد. وكيل به لحاظ تكوينى نيز به اين معناست كه امور موجودات از لحاظ تكوينى، يعنى آفرينش و نگهدارى و تدبير، در دست خداست. اين نوع وكالت ، ارتباطى با اراده و اختيار انسان ها ندارد، و خدا ، اين نوع وكالت را نسبت به همه چيز دارد . آيه كريمِ : «و او بر هر چيزى وكيل است» ، بر وكالت تكوينى خداى متعال ، دلالت مى كند.
.
ص: 344
89 / 1هُوَ عَلى كُلِّ شَيءٍ وَكيلٌ«ذَ لِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لاَ إِلَ_هَ إِلاَّ هُوَ خَ__لِقُ كُلِّ شَىْ ءٍ فَاعْبُدُوهُ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ وَكِيلٌ» . (1)
89 / 2نِعمَ الوَكيلُالكتاب«الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُواْ لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِيمَ_نًا وَقَالُواْ حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ» . (2)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :آخِرُ ما تَكَلَّمَ بِهِ إِبراهيمُ عليه السلام حينَ أُلقِيَ فِي النَّارِ : «حَسبي اللّهُ ونِعمَ الوَكِيل» . (3)
.
ص: 345
89 / 1او بر هر چيزى وكيل است«اين است اللّه ، پروردگار شما . خدايى جز او نيست . آفريدگار همه چيز است . پس ، او را بپرستيد ، و او بر هر چيزى وكيل است» .
89 / 2نيكو وكيلى استقرآن«كسانى كه مردم به آنها گفتند: «مردم براى [جنگ با] شما گرد آمده اند . پس، از آنها بترسيد» ، اين ، بر ايمانشان افزود و گفتند: خدا ما را بس است و نيكو وكيلى است» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله:آن گاه كه ابراهيم عليه السلام در آتشْ پرتاب شد، واپسين سخن او اين بود: «خدا مرا بس است و نيكو وكيلى است» .
.
ص: 346
صحيح البخاري عن ابن عبّاس :«حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ» قالَها إِبراهيمُ عليه السلامحينَ أُلقِيَ فِي النّارِ ، وقالَها مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله حينَ قالوا : «إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُواْ لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِيمَ_نًا وَقَالُواْ حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ» (1) . (2)
تنبيه الخواطر_ في قَولِ إِبراهيمَ عليه السلام : «حسبي اللّه ونعم الوكيل» _: أنّه قالَ ذلِكَ حينَ اُرمِيَ بِهِ . (3)
89 / 3كَفى بِهِ وَكيلاًالكتاب«وَيَقُولُونَ طَاعَةٌ فَإِذَا بَرَزُواْ مِنْ عِندِكَ بَيَّتَ طَ_ائِفَةٌ مِّنْهُمْ غَيْرَ الَّذِى تَقُولُ وَاللَّهُ يَكْتُبُ مَا يُبَيِّتُونَ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَكَفَى بِاللَّهِ وَكِيلاً» . (4)
الحديثالإمام زين العابدين عليه السلام_ في المُناجاةِ الإِنجيلِيَّةِ _: لا إِلهَ إِلاّ أَنتَ ، عَلَيكَ أَعتَمِدُ وبِكَ أَستَعينُ ، وأَنتَ حَسبي وكَفى بِكَ وَكيلاً . (5)
.
ص: 347
صحيح البخارى_ به نقل از ابن عبّاس _: [ جمله ] «خدا ما را بس است و نيكو وكيلى است» را ابراهيم عليه السلامآن گاه كه در آتشْ پرتاب شد ، گفت و محمّد صلى الله عليه و آلهآن گاه گفت كه [به او ]گفتند: « «مردم براى [جنگ با] شما گرد آمده اند . پس، از آنها بترسيد» .اين ، بر ايمانشان افزود و گفتند: خدا ما را بس است و نيكو وكيلى است» .
تنبيه الخواطر_ در مورد سخن ابراهيم عليه السلام كه : «خدا ، مرا بس است و نيكو وكيلى است» _: اين سخن ، وقتى بود كه ابراهيم عليه السلام در آتش انداخته شد .
89 / 3او وكيلى بسنده استقرآن«و [در حضور تو] مى گويند: فرمان برداريم . پس چون از نزد تو بيرون مى شوند، گروهى از آنان در شب ، جز آنچه را مى گويند ، در سر مى پرورانند، و خدا آنچه را در شب در سر مى پرورانند، مى نويسد. پس ، از آنان روى بگردان و بر خدا توكّل كن، و البتّه خدا وكيلى بَسَنده است» .
حديثامام زين العابدين عليه السلام_ در مناجات «اِنجيليّه» _: خدايى جز تو نيست . به تو تكيه مى كنم و از تو يارى مى خواهم، و تو مرا كفايت مى كنى و وكيلى بسنده اى.
.
ص: 348
89 / 4اِتَّخِذهُ وَكيلاًالكتاب«رَّبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ لاَ إِلَ_هَ إِلاَّ هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَكِيلاً» . 1
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في حَديثِ المِعراجِ _: ناداني رَبّي _ جَلَّ جَلالُهُ _ : يا مُحَمَّدُ ، أَنتَ عَبدي وأَنَا رَبُّكَ ، فَلي فَاخضَع ، وإِيّايَ فَاعبُد ، وعَلَيَّ فَتَوَكَّل ، وبي فَثِق . (1)
عنه صلى الله عليه و آله_ في دُعاءِ الجَوشَنِ الكَبيرِ _: يا مَن لا يُتَوَكَّلُ إِلاّ عَلَيهِ . (2)
89 / 5لا تَتَّخِذ مِن دونِهِ وَكيلاًالكتاب«وَ ءَاتَيْنَا مُوسَى الْكِتَ_بَ وَ جَعَلْنَ_هُ هُدًى لِّبَنِى إِسْرَ ءِيلَ أَلاَّ تَتَّخِذُواْ مِن دُونِى وَكِيلاً» . (3)
.
ص: 349
89 / 4او را وكيل بگيرقرآن«پروردگار مشرق و مغرب است . خدايى جز او نيست . پس ، او را وكيل بگير» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در حديث معراج _: پروردگارم مرا ندا كرد : «اى محمّد ! تو بنده منى و من ، پروردگار توام . پس در برابرم فروتنى كن و مرا پرستش كن و به من توكّل كن و به من اعتماد نما» .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعاى جوشن كبير _: اى كسى كه جز او به كسى توكّل نمى شود !
89 / 5جز او كسى را وكيل نگيرقرآن«و به موسى كتاب داديم و آن را رهنمودى براى بنى اسرائيل قرار داديم [و گفتيم] كه : جز من ، وكيلى نگيريد» .
.
ص: 350
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :لا تَتَّكِل إِلى (1) غَيرِ اللّهِ ، فَيَكِلَكَ اللّهُ إِلَيهِ . (2)
الإمام عليّ عليه السلام_ في عَهدِهِ إِلى بَعضِ عُمّالِهِ وقَد بَعَثَهُ عَلَى الصَّدَقَةِ _: أَمَرَهُ بِتَقوَى اللّهِ في سرائِرِ أَمرِهِ وخَفِيّاتِ عَمَلِهِ ، حَيثُ لا شَهيدَ غَيرُهُ ، ولا وَكيلَ دونَهُ . (3)
.
ص: 351
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله:به غير خدا اعتماد نكن ؛ چرا كه [ در اين صورت ، ] خدا تو را به او مى سپارد.
امام على عليه السلام_ در فرمانش به يكى از كارگزارانش، هنگامى كه او را براى گرفتن زكات فرستاد _: [ امير مؤمنان ، ] او را به پروا كردن از خدا، در كارهاى نهان و كرده هاى پنهانش فرمان مى دهد ؛ چرا كه گواه و وكيلى جز خدا نيست.
.
ص: 352
الفصل التسعون: الوليّالوليّ لغةً«الوليّ» على وزن فعيل مشتقّ من «ولي» بمعنى القرب والدنوّ (1) . قال الفيوميّ : «الوليّ» فعيل بمعنى فاعل من «وليه» إِذا قام به ، ومنه «اللَّهُ وَلِىُّ الَّذِينَ ءَامَنُوْ» (2) ... و«الوليّ» بمعنى مفعول في حقّ المطيع فيقال : المؤمن وليّ اللّه (3) . قال ابن الأَثير : في أَسماء اللّه تعالى «الوليّ» هو الناصر . وقيل : المتولّي لأُمور العالم والخلائق ، القائم بها (4) .
الوليّ في القرآن والحديثإِنّ مشتقّات مادّة «ولي» قد نسبت إِلى اللّه تعالى زُهاء ستّ وأَربعين مرّة ، وقد وردت صفة «الوليّ» بصيغة الإفراد والجمع ثلاثا وعشرين مرّةً ، كما حصرت سبعُ آيات صفة «الوليّ» مع صفة «النَّصير» في اللّه عز و جل (5) ، كما انحصرت الولاية في اللّه تعالى في أَربع آيات (6) ، وقد ذكرت عشر آيات أَنّ اللّه وليّ المؤمنين والخاصّة من النَّاس (7) ، وجاءت صفة «الوليّ» مع صفة «الحميد» في آية واحدة (8) ، وورد تعبير «كفى باللّه وليّا» في آية واحدة أَيضا (9) . عندما تنسب الآيات والأَحاديث صفة «الوليّ» إِلى اللّه ، فهي تريد القائم بالأُمور ، أمّا مناسبة هذا المعنى للمعنى الأَصليّ لمادّة «ولى» أي : القرب والدنوّ ، فيبدو أنّ بين الوليّ بمعنى الفاعل ، والوليّ بمعنى المفعول قُربا ؛ لأنّ الوليّ بمعنى المفعول يتبع الوليّ بمعنى الفاعل ، فلا افتراق ولا انفصال بينهما ، بل بينهما في الحقيقة صلة إِشراف وطاعة ودّيّة قائمة على الاعتقاد . إنّنا نلاحظ في بعض الآيات والأَحاديث أنّ الولاية قد انحصرت في اللّه وحده حينا ، وولايته سبحانه بالنسبة إِلى جميع الموجودات هي المقصودة حقّا ، لكنّها اختصّت بثلّة خاصّة كالمؤمنين حينا آخر ، فيتسنى لنا أن نقول في هذا المجال أنّ ولاية اللّه تنقسم إلى ولاية عامّة وولاية خاصّة ، فولايته العامّة سبحانه تشمل جميع الموجودات ، ذلك أنّه تعالى قائم بأُمور جميع الموجودات في العالم . أمّا ولايته الخاصّة فتقتصر على من رضي بولايته الشرعيّة _ جلّ شأنه _ واتّبع تعاليمه وأَحكامه طوعا ، ويتولّى اللّه تعالى ولايته بالنسبة إلى أَمثال هؤلاء عن طريق إِرسال الرسل وإِنزال الشرائع ، وكذلك الإمدادات الخاصّة .
.
ص: 353
فصل نودم : ولىّواژه شناسى «ولىّ»صفت «ولىّ» (سرپرست) » ، بر وزن «فعيل» است كه از ريشه «ولى» به معناى قُرب و نزديكى برگرفته شده است. فيّومى گفته است: ولىّ، بر وزن «فعيل» به معناى «فاعل»، از «وَلِيَه ؛ سرپرست او شد» برگرفته شده است و از همين معناست «اللَّهُ وَلِىُّ الَّذِينَ ءَامَنُوا ؛ خدا سرپرست كسانى است كه ايمان آورده اند» ... و «ولىّ» به معناى «مفعول» ، در مورد شخص فرمان بردار به كار مى رود و [با اين معنا] گفته مى شود: «المؤمن ولىّ اللّه » ؛ يعنى مؤمن ، تحت سرپرستى خداست . ابن اثير گفته است: ولىّ ، در نام هاى خدا ، به معناى يارى رسان است و گفته شده به معناى سرپرست و عهده دار كارهاى جهان و آفريدگان است.
ولىّ ، در قرآن و حديثدر قرآن كريم ، برگرفته ها از ريشه «ولى» ، 46 بار به خدا نسبت داده شده است و صفت «ولىّ» به صورت مفرد و جمع ، 23 بار به كار رفته است : در هفت آيه، صفت «ولىّ» همراه با صفت «نصير» به خدا اختصاص داده شده است ، همان طور كه در چهار آيه ، «سرپرستى» ، در خداى متعال منحصر شده است. ده آيه خدا را سرپرست مؤمنان و گروه خاصّى از مردم ذكر كرده است و در يك آيه صفت «ولىّ» همراه با صفت «حميد» و در يك آيه ، جمله «كَفَى بِاللَّهِ وَلِيّا ؛ خدا ، براى سرپرستى ، بسنده است» آمده است. در آيات و احاديث ، وقتى صفت «ولىّ» به خدا نسبت داده مى شود ، مقصود ، اين است كه او سرپرست كارهاست. در مورد مناسبت اين معنا با معناى اصلى ريشه «ولى»، يعنى قُرب و نزديكى، چنين مى نمايد كه ميان ولىّ به معناى فاعل (سرپرست) و ولىّ به معناى مفعول (سرپرستى شده / فرمان بردار) نزديكى وجود دارد ؛ زيرا «ولىّ» به معناى مفعول، از «ولىّ» به معناى فاعل ، دنباله روى مى كند و ميان آن دو ، فاصله و جدايى نمى افتد ؛ بلكه در واقع ، ميان اين دو ، رابطه سرپرستى و فرمان بردارى دوستانه و مبتنى بر اعتقاد وجود دارد. در آيات و احاديث ، گاه ولايت (سرپرستى) ، در خدا منحصر شده است كه در واقع ، سرپرستى خدا نسبت به همه موجودات ، مورد نظر است ؛ امّا گاه ، سرپرستى خدا مختصّ عدّه اى خاص (مثل مؤمنان) دانسته شده است. در اين باره مى توان گفت: ولايت خدا به دو قسم ولايت عام و ولايت خاص ، تقسيم مى شود. ولايت عامّ خداى سبحان ، شامل همه موجودات مى شود ؛ چرا كه خدا ، سرپرست همه موجودات جهان است ؛ امّا ولايت خاصّ خدا ، تنها شامل كسانى مى شود كه با خشنودى ، ولايت شرعى خدا را قبول كرده اند و از فرمان هاى او پيروى مى كنند، و خدا نيز از طريق فرستادن پيامبران و شريعت ها و نيز امدادهاى خاص، سرپرستى خود را در باره اين افراد ، اجرا مى كند.
.
ص: 354
. .
ص: 355
. .
ص: 356
90 / 1هُوَ الوَلِيُّالكتاب«أَمِ اتَّخَذُواْ مِن دُونِهِ أَوْلِيَاءَ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِىُّ وَ هُوَ يُحْىِ الْمَوْتَى وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ» . (1)
«قُلْ أَغَيْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فَاطِرِ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ يُطْعِمُ وَلاَ يُطْعَمُ قُلْ إِنِّى أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ» . (2)
«هُنَالِكَ الْوَلَ_يَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَوَابًا وَ خَيْرٌ عُقْبًا» . (3)
الحديثالإمام عليّ عليه السلام :مولايَ يا مولايَ أَنتَ المَولى وأَنَا العَبدُ، وهَل يَرحَمُ العَبدَ إِلاَّ المَولى. (4)
الإمام زين العابدين عليه السلام :اللّهُمَّ أَنتَ الوَلِيُّ المُرشِدُ، وَالغَنِيُّ المُرفِدُ (5) ، وَالعَونُ المُؤَيِّدُ. (6)
.
ص: 357
90 / 1او سرپرست استقرآن«يا آنها جز خدا سرپرستانى گرفته اند ، در حالى كه تنها خدا سرپرست است و اوست كه مردگان را زنده مى كند و او بر هر چيزى تواناست» .
«بگو: آيا جز خدا را سرپرست بگيرم ؛ همان كه پديد آورنده آسمان ها و زمين است و مى خوراند و خورانده نمى شود ؟ بگو: بى گمان ، من فرمان يافته ام كه نخستين كسى باشم كه [به فرمان او ]گردن نهاده است، و [خدا به من دستور داده كه :] از مشركان مباش» .
«آن جا ، سرپرستى ، از آنِ خداى حقّ است. او از جهت [دادن] پاداش، بهترين ، و از جهت [مشخّص كردن ]سرانجام، نيكوترين است» .
حديثامام على عليه السلام:سرور من، اى سرور من! تويى سرور و منم بنده، و آيا كسى جز سرور ، به بنده رحم مى كند ؟!
امام زين العابدين عليه السلام:خدايا ! تويى سرپرست و راهنما، و بى نياز و بخشنده، و ياور و پشتيبان .
.
ص: 358
90 / 2وَلِيُّ المُؤمِنينَالكتاب«إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَ هِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهَ_ذَا النَّبِىُّ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ وَاللَّهُ وَلِىُّ الْمُؤْمِنِينَ» . (1)
«إِنَّهُمْ لَن يُغْنُواْ عَنكَ مِنَ اللَّهِ شَيْ_ئا وَ إِنَّ الظَّ__لِمِينَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَ اللَّهُ وَلِىُّ الْمُتَّقِينَ» . (2)
«اللَّهُ وَلِىُّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّ_لُمَ_تِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذِينَ كَفَرُواْ أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّ_غُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّ_لُمَ_تِ أُوْلَئِِكَ أَصْحَ_بُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَ__لِدُونَ» . (3)
«لَهُمْ دَارُ السَّلَ_مِ عِندَ رَبِّهِمْ وَهُوَ وَلِيُّهُم بِمَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ» . (4)
«قُل لَّن يُصِيبَنَا إِلاَّ مَا كَتَبَ اللَّهُ لَنَا هُوَ مَوْلَانَا وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ» . (5)
«بَلِ اللَّهُ مَوْلَاكُمْ وَهُوَ خَيْرُ النَّ_صِرِينَ» . (6)
«ثُمَّ رُدُّواْ إِلَى اللَّهِ مَوْلَاهُمُ الْحَقِّ أَلاَ لَهُ الْحُكْمُ وَهُوَ أَسْرَعُ الْحَ_سِبِينَ» . (7)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :يا وَلِيَّ المُؤمِنينَ أَنتَ المُستَعانُ، وعَلَيكَ المُعَوَّلُ (8) ، وإِلَيكَ المُشتَكى، وبِكَ المُستَغاثُ، وأَنتَ المُؤَمَّلُ وَالرَّجاءُ وَالمُرتَجى لِلآخِرَةِ وَالأُولى. (9)
.
ص: 359
90 / 2سرپرست مؤمنانقرآن«بى گمان ، نزديك ترين مردم به ابراهيم ، كسانى هستند كه از او پيروى كردند و [ نيز] اين پيامبر و آنان كه ايمان آوردند ، و خدا سرپرست مؤمنان است» .
«آنها [ كه آگاهى ندارند ، ] هرگز تو را از خدا بى نياز نمى كنند، و برخى ستمكارانْ سرپرست برخى ديگرند، و خدا سرپرست پرهيزگاران است» .
«خدا ، سرپرست كسانى است كه ايمان آورده اند . او آنان را از تاريكى ها به روشنايى بيرون مى برد و كسانى كه كافر شده اند ، طاغوت ها ، سرپرست آنان اند كه آنها را از روشنايى به تاريكى ها بيرون مى برند . آنان ، همراهان آتش اند و در آن ، جاودان اند» .
«براى آنهاست سراى آرامش در نزد پروردگارشان، و او، به خاطر آنچه مى كردند، سرپرست آنهاست» .
«بگو: به ما نمى رسد ، جز آنچه خدا براى ما نوشته است . او سرور ماست، پس مؤمنان بايد تنها بر خدا توكّل كنند» .
«بلكه خدا سرور شماست، و او بهترين يارى رسان است» .
«آن گاه به سوى خدا كه سرور حقيقى شان است، بازگردانده مى شوند . بدانيد كه فرمان ، از آنِ اوست، و او پُرشتاب ترينِ شمارشگران است» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله:اى سرپرست مؤمنان ! تويى به يارى خواسته شده، كه بر تو تكيه مى شود، و به تو شكايت آورده مى شود، و از تو دادرسى طلب مى شود، وتويى آرزو و اميد ، كه در آخرت و دنيا اميدوارى به توست .
.
ص: 360
عنه صلى الله عليه و آله :اللّهُمَّ أَنتَ ثِقَتي عِندَ شِدَّتي، ورَجائي عِندَ كُربَتي، وعُدَّتي عِندَ الأُمورِ الَّتي تَنزِلُ بي، فَأَنتَ وَلِيِّي في نِعمَتي، وإِلهي وإِلهُ آبائي ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِهِ. (1)
عنه صلى الله عليه و آله :اللّهُمَّ أَنتَ ثِقَتي في كُلِّ كَربٍ، وأَنتَ رَجائي في كُلِّ شِدَّةٍ، وأَنتَ لي في كُلِّ أَمرٍ نَزَلَ بي ثِقَةٌ وعُدَّةٌ، وكَم مِن كَربٍ... أَنزَلتُهُ بِكَ وشَكَوتُهُ إِلَيكَ راغِبا فيهِ إِلَيكَ عَمَّن سِواكَ فَفَرَّجتَهُ وكَشَفتَهُ، فَأَنتَ وَلِيُّ كُلِّ نِعمَةٍ وصاحِبُ كُلِّ حاجَةٍ ومُنتَهى كُلِّ رَغبَةٍ، فَلَكَ الحَمدُ كَثيرا ولَكَ المَنُّ فاضِلاً. (2)
الإمام عليّ عليه السلام : «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى خَلَقَ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضَ وَجَعَلَ الظُّ_لُمَ_تِ وَالنُّورَ ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ» (3) ، لا نُشرِكُ بِاللّهِ شَيئا، ولا نِتَّخِذُ مِن دونِهِ وَليّا . وَالحَمدُ للّهِِ الَّذي لَهُ ما فِي السَّماواتِ وما فِي الأَرضِ، ولَهُ الحَمدُ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ وهُوَ الحَكيمُ الخَبيرُ، «يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِى الْأَرْضِ وَ مَا يَخْرُجُ مِنْهَا وَ مَا يَنزِلُ مِنَ السَّمَاءِ وَ مَا يَعْرُجُ فِيهَا وَ هُوَ الرَّحِيمُ الْغَفُورُ» (4) . (5)
.
ص: 361
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:خدايا ! تويى مورد اعتماد من در سختى ام، و اميد من در گرفتارى ام، و ساز و برگ منى در امورى كه بر من مقدّر مى كنى . پس تو در نعمت من ، سرپرست منى، و خداى من و خداى پدران منى . بر محمّد و خاندان او درود فرست !
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:خدايا ! تويى مورد اعتماد من در هر گرفتارى، و تويى اميد من در هر سختى، و تويى مورد اعتماد و ساز و برگم در هر چه بر من فرود مى آيد، و چه بسيار گرفتارى اى كه... به آستان تو آوردم و شكايتش را براى تو بردم ، در حالى كه از غير تو به سوى تو روى گردانده بودم ، پس تو آن را گشودى و برطرف كردى . پس تويى صاحب اختيار هر نعمت ، و همراه هر نياز ، و نهايت هر خواستن . پس ستايش بسيار ، از آنِ توست و گشاده دستى بيش از استحقاق ، براى توست.
امام على عليه السلام:ستايش ، براى خدايى است كه آسمان ها و زمين را آفريد و تاريكى ها و روشنايى را ساخت ؛ امّا كسانى كه به پروردگارشان كفر ورزيدند ، [ از خدا و راه درست ، ] منصرف مى شوند . چيزى را شريك خدا نمى كنيم، و جز او را سرپرست نمى گيريم. و ستايش ، براى خدايى است كه آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است، از آنِ اوست، و ستايش ، در دنيا و آخرت براى اوست، و اوست فرزانه آگاه . آنچه را در زمين وارد مى شود و آنچه را از آن بيرون مى آيد و آنچه را از آسمان فرود مى آيد و آنچه را در آن بالا مى رود، [همه را ]مى داند، و اوست مهربانِ آمرزگار.
.
ص: 362
الإمام زين العابدين عليه السلام :اللّهُمَّ أَنتَ وَلِيُّ الأَصفِياءِ وَالأَخيارِ، ولَكَ الخَلقُ وَالاِختِيارُ. (1)
عنه عليه السلام :سَيِّدي، أَكثَرتَ عَلَيَّ مِنَ النِّعَمِ وأَقلَلتُ لَكَ مِنَ الشُّكرِ، فَكَم لَكَ عِندي مِن نِعمَةٍ لا يُحصيها أَحَدٌ غَيرُكَ ... فَوَجَدتُكَ يا مَولايَ نِعمَ المَولى ونِعمَ النَّصيرُ، وكَيفَ لا أَشكُرُكَ يا إِلهي ، أَطلقَتَ لِساني بِذِكرِكَ رَحمَةً لي مِنكَ، وأَضَأتَ لي بَصَري بِلُطفِكَ حُجَّةً مِنكَ عَلَيَّ، وسَمِعَت أُذُنايَ بِقُدرَتِكَ نَظَرا مِنكَ، ودَلَلتَ عَقلي عَلى تَوبيخِ نَفسي. (2)
الإمام الصادق عليه السلام :العالِمُ بِزَمانِهِ لا تَهجُمُ عَلَيهِ اللَّوابِسُ (3) وَالحَزمُ مَساءَةُ الظَّنِّ، وبَينَ المَرءِ وَالحِكمَةِ نِعمَةُ العالِمِ، وَالجاهِلُ شَقِيٌّ بَينَهُما، وَاللّهُ وَلِيُّ مَن عَرَفَهُ وعَدُوُّ مَن تَكَلَّفَهُ، وَالعاقِلُ غَفورٌ وَالجاهِلُ خَتورٌ (4) . (5)
عنه عليه السلام :يا مَن قَلَّ شُكري لَهُ فَلَم يَحرِمني، وعَظُمَت خَطيئَتي فَلَم يَفضَحني، ورَآني عَلَى المَعاصي فَلَم يَجبَهني (6) ، وخَلَقَني لِلَّذي خَلَقَني لَهُ فَصَنَعتُ غَيرَ الَّذي خَلَقَني لَهُ، فَنِعمَ المَولى أَنتَ يا سَيِّدي وبِئسَ العَبدُ أَنَا، وَجَدتَني ونِعمَ الطّالِبُ أَنتَ رَبّي وبِئسَ المَطلوبُ أَنَا أَلفَيتَني، عَبدُكَ وَابنُ عَبدِكَ وَابنُ أَمَتِكَ بَينَ يَدَيكَ ما شِئتَ صَنَعتَ بي . (7)
الكافي عن عبد الرحمن بن سيابة :أَعطاني أَبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام هذَا الدُّعاءَ : الحَمدُ للّهِِ وَلِيِّ الحَمدِ وأَهلِهِ ومُنتَهاهُ ومَحَلِّهِ، أَخلَصَ مَن وَحَّدَهُ، وَاهتَدى مَن عَبَدَهُ ، وفازَ مَن أَطاعَهُ ، وأَمِنَ المُعتَصِمُ بِهِ. (8)
.
ص: 363
امام زين العابدين عليه السلام:خدايا ! تو سرپرست برگزيدگان و نيكانى، و آفرينش و گزينش ، از آنِ توست.
امام زين العابدين عليه السلام:آقاى من ! نعمت ها را بر من افزون ساختى، و براى تو سپاس اندك كردم . چه بسيار نعمتِ تو در نزد من است كه كسى جز تو آن را شمار نمى تواند كرد... ! پس تو را _ اى سرورم _ بهترين سرور و نيكوترين ياور يافتم، و چگونه تو را سپاس نگويم ، اى خداى من ؟ زبان مرا از روى رحمتت به من ، به يادت گشودى و بينايى مرا به لطف و مهربانى ات ، برايم روشن كردى تا دليلى از سوى تو بر من باشد، و گوش هايم از روى عنايتت بر من ، با توانايى ات شنوا گشت، و خِرد مرا به سرزنش نفْسم راهنمايى كردى.
امام صادق عليه السلام:اشتباهات، بر زمان شناس نمى تازند و دورانديشى [مايه ]بدگمانى است، و نعمت دانشمند، واسطه ميان انسان و فرزانگى است، و نادان، ميان اين دو (عالم و متعلّم) بدبخت است، و خدا سرپرست كسى است كه او را شناخت، و دشمن كسى است كه درباره خدا خود را به تكلّف انداخت، و خردمند، گذشت كننده است و نادان، فريبكار.
امام صادق عليه السلام:اى كسى كه سپاس من براى او اندك شد؛ امّا مرا [از نعمت هايش ]محروم نكرد، و اشتباهم بزرگ شد؛ امّا مرا رسوا نكرد، و مرا در نافرمانى ها ديد؛ امّا با من برخورد نكرد، و مرا براى آن هدفى آفريد كه به خاطرش مرا آفريد؛ امّا من براى آن هدفى كه مرا آفريد، عمل نكردم! پس نيكو سرورى هستى _ تو اى آقاى من _ و بد بنده اى هستم من. مرا يافتى، در حالى كه تو پروردگارم نيكو خواستارى، و من بد خواسته شده اى هستم كه يافته اى! بنده تو و فرزند بنده تو و فرزند كنيز تو در پيشگاه توست تا هر چه مى خواهى درباره من، آن كنى.
الكافى_ به نقل از عبد الرحمان بن سَيابه _: امام صادق عليه السلام اين دعا را به من بخشيد: ستايش براى خداست كه داراى ستايش و سزاوار آن و نهايت آن و جايگاه آن است. هر كه او را يگانه دانست، اخلاص ورزيد، و هر كه او را پرستش كرد، راه يافت، و هر كه فرمانش برد، رستگار شد، و پناه آورنده به او ايمنى يافت.
.
ص: 364
الكافي عن عليّ بن أسباط عنهم عليهم السلام: فيما وَعَظَ اللّهُ عز و جل بِهِ عيسى عليه السلام: ... يا عيسى ، كُلُّ وَصفي لَكَ نَصيحَةٌ، وكُلُّ قَولي لَكَ حَقٌّ وأَنَا الحَقُّ المُبينُ، فَحَقّا أَقولُ : لَئِن أَنتَ عَصَيتَني بَعدَ أَن أَنبَأتُكَ، ما لَكَ مِن دوني وَلِيٌّ ولانَصيرٌ. (1)
90 / 3وَلِيٌّ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِالكتاب«رَبِّ قَدْ ءَاتَيْتَنِى مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَنِى مِن تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ فَاطِرَ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ أَنتَ وَلِىِّ فِى الدُّنْيَا وَ الاْخِرَةِ تَوَفَّنِى مُسْلِمًا وَ أَلْحِقْنِى بِالصَّ__لِحِينَ» . (2)
الحديثالإمام الصادق عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: أَعوذُ بِكَ مِن قَلبٍ لايَخشَعُ، ومِن عَينٍ لا تَدمَعُ، وصَلاةٍ لا تُقبَلُ، أَجِرنا مِن سوءِ الفِتَنِ، يا وَلِيَّ الدُّنيا وَالآخِرَةِ. (3)
.
ص: 365
الكافى_ به نقل از على بن اسباط، از معصومان عليهم السلام _: از جمله آنچه خدا به عيسى عليه السلامپند داد، اين است: «... اى عيسى! هر چه براى تو توضيح دادم، پند است، و همه سخنانم به تو، راست است و منم حقّ روشن. پس به حق مى گويم كه اگر مرا پس از آن كه تو را آگاه ساختم، نافرمانى كنى، در برابر من، سرپرست و ياورى براى تو نيست».
90 / 3سرپرست در دنيا و آخرتقرآن«[ يوسف گفت : ] پروردگارا! به من از فرمان روايى دادى و از تعبير خواب ها آموختى. اى پديد آورنده آسمان ها و زمين! تو در دنيا و آخرت، سرپرست منى. مرا گردن نهاده (مسلمانْ) بميران و به شايستگان بپيوند» .
حديثامام صادق عليه السلام_ در دعا _: [ خدايا!] از دلى كه نمى ترسد و از چشمى كه نمى گريد و از نمازى كه پذيرفته نمى شود، به تو پناه مى برم. به ما در گرفتارى هاى سخت، پناه بده، اى سرپرست دنيا و آخرت!
.
ص: 366
90 / 4الوَلِيُّ الحَميدُ«وَ هُوَ الَّذِى يُنَزِّلُ الْغَيْثَ مِن بَعْدِ مَا قَنَطُواْ وَ يَنشُرُ رَحْمَتَهُ وَ هُوَ الْوَلِىُّ الْحَمِيدُ» . (1)
90 / 5كَفى بِهِ وَلِيّا«وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدَائِكُمْ وَكَفَى بِاللَّهِ وَلِيًّا وَكَفَى بِاللَّهِ نَصِيرًا» . (2)
90 / 6لَيسَ دونَهُ وَلِيٌّ«أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضِ وَ مَا لَكُم مِّن دُونِ اللَّهِ مِن وَلِىٍّ وَ لاَ نَصِيرٍ» . (3)
«وَ لاَ تَرْكَنُواْ إِلَى الَّذِينَ ظَ_لَمُواْ فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ وَ مَا لَكُم مِّن دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِيَاءَ ثُمَّ لاَ تُنصَرُونَ» . (4)
«وَ مَن يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن وَلِىٍّ مِّن بَعْدِهِ وَ تَرَى الظَّ__لِمِينَ لَمَّا رَأَوُاْ الْعَذَابَ يَقُولُونَ هَلْ إِلَى مَرَدٍّ مِّن سَبِيلٍ» . (5)
«لَهُ مُعَقِّبَ_تٌ مِّن بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لاَ يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمْ وَ إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوءًا فَلاَ مَرَدَّ لَهُ وَ مَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَالٍ» . (6)
.
ص: 367
90 / 4سرپرستِ ستوده«و اوست كسى كه باران را پس از آن كه [مردم از آمدنش] نااميد شدند، فرو مى فرستد و رحمت خود را مى گستراند، و اوست سرپرستِ ستوده» .
90 / 5سرپرستى بَسَنده است«و خدا به دشمنان شما داناتر است، و خدا سرپرستى بسنده است و خدا ، ياورى بسنده است» .
90 / 6جز او ، سرپرستى نيست«آيا نمى دانى كه فرمان روايىِ آسمان ها و زمين، از آنِ خداست، و براى شما جز خدا سرپرست و ياورى نيست؟» .
«و به كسانى كه ستم كردند، مگراييد، كه آتش [جهنّم] به شما خواهد رسيد، و براى شما جز خدا سرپرستى نيست. آن گاه يارى نمى شويد» .
«و هر كه را خدا در گم راهى بگذارد [و راهنمايى نكند]، پس براى او سرپرستى پس از وى نيست، و ستمكاران را خواهى ديد كه چون عذاب را بينند، مى گويند: آيا براى بازگشت، راهى هست؟» .
«او (آدمى) را از پيش رو و پشتِ سر، دنبال كنندگانى [از فرشتگان] است كه به فرمان خدا ، او را نگاهبانى مى كنند. بى گمان، خدا آنچه را گروهى دارند، دگرگون نمى كند تا آن گاه كه آنچه را در خودشان است، دگرگون كنند، و چون خدا براى گروهى بدى بخواهد، بازگشتى براى آن نيست، و آنان را جز او سرپرستى نيست» .
.
ص: 368
«وَأَنذِرْ بِهِ الَّذِينَ يَخَافُونَ أَن يُحْشَرُواْ إِلَى رَبِّهِمْ لَيْسَ لَهُم مِّن دُونِهِ وَلِىٌّ وَلاَ شَفِيعٌ لَّعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ» . (1)
90 / 7وَلِيُّ الإِعطاءِ وَالمَنعِالإمام عليّ عليه السلام :اللّهُمَّ صُن وَجهي بِاليَسارِ، ولا تَبذُل جاهي (2) بِالإِقتارِ؛ فَأَستَرزِقَ طالِبي رِزقِكَ، وأَستَعطِفَ شِرارَ خَلقِكَ ، وأُبتَلى بِحَمدِ مَن أَعطاني، وأُفتَتَنَ بِذَمِّ مَن مَنَعَني ، وأَنتَ مِن وَراءِ ذلِكَ كُلِّهِ وَلِيُّ الإِعطاءِ وَالمَنعِ. (3)
.
ص: 369
«و با آن (قرآن)، كسانى را هشدار بده كه از گردآورده شدنشان در نزد پروردگارشان مى ترسند، در حالى كه جز او سرپرست و شفاعتگرى ندارند؛ باشد كه پرهيزگارى كنند» .
90 / 7صاحب اختيارِ بخشيدن و باز داشتنامام على عليه السلام:خدايا! به توانگرى، آبرويم را نگاه دار، و به تنگ دستى، منزلتم را تباه مكن. تا از روزى خواهانت روزى بخواهم، و از آفريدگان بدكارت، مهربانى بخواهم، و به ستايش كسى گرفتار شوم كه به من بخشش كرده، و به نكوهش كسى دچار شوم كه [بخشش را] از من باز داشته است و حال آنكه از پسِ همه اينها، تويى صاحب اختيارِ بخشيدن و بازداشتن.
.
ص: 370
الفصل الحادي والتسعون: الوهّابالوهّاب لغةً«الوهّاب» على وزن «فعّال» مبالغة في «الواهب» مشتق من مادّة «وهب» . وهو يدلّ على العطيّة الخالية من الأَعواض والأَغراض (1) .
الوهّاب في القرآن والحديثإنّ مشتقّات مادّة «وهب» قد نسبت إلى اللّه سبحانه أكثر من عشرين مرّة في القرآن الكريم ، وقد وردت صفة «الوهّاب» فيه ثلاث مرّات ، مرّتين بشكل «إِنَّكَ أَنتَ الْوَهَّابُ» (2) ، ومرّة مع صفة «العزيز» (3) ، كما تتعلّق هبة اللّه سبحانه في الآيات القرآنيّة بأُمور كالرحمة ، والحكم ، والملك ، والذرّيّة ، والأَزواج (4) ، ولا ريب في أنّ جميع النِعَم التي يمنّ اللّه بها على الموجودات هي من نوع الهبة ، ذلك أنّها لا تستطيع أن تجزي اللّه عليها ؛ لأنّه تعالى الغنيّ المطلق .
.
ص: 371
فصل نود و يكم : وهّابواژه شناسى «وهّاب»«وهّاب (بى مزدْ بسيار بخشنده)»، بر وزن «فعّال»، صيغه مبالغه «واهب» و از ريشه «وهب» برگرفته شده است كه بر بخششِ بدون جايگزين و قصد برگشت ، دلالت مى كند.
وهّاب، در قرآن و حديثدر قرآن كريم، مشتقّات ريشه «وهب»، بيش از بيست بار به خداى سبحان نسبت داده شده است و صفت «وهّاب»، سه بار به كار رفته است: دو بار به صورت «إِنَّكَ أَنتَ الْوَهَّابُ ؛ بى گمان، تويى بى مزدْ بسيار بخشنده» و يك بار همراه با صفت «عزيز». به علاوه، بخشش بى مزد خداى سبحان، در آيات قرآن به امورى مانند: رحمت، فرمان، فرمان روايى، فرزندان و همسران بر مى گردد، و شكّى نيست كه همه نعمت هاى خدا به موجودات ، از نوع بخشش بى مزد است؛ چرا كه آنها نمى توانند در مقابل نعمت ها به خدا مزد دهند، كه خداى متعال، بى نياز مطلق است.
.
ص: 372
91 / 1وَهّابُ العَطاياالكتاب«قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِى وَهَبْ لِى مُلْكًا لاَّ يَنبَغِى لِأَحَدٍ مِّن بَعْدِى إِنَّكَ أَنتَ الْوَهَّابُ» . (1)
«رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنتَ الْوَهَّابُ» . (2)
الحديثالإمام زين العابدين عليه السلام :اللّهُمَّ إِنّي أَسأَ لُكَ بِحُرمَةِ مَن عاذَ بِكَ ولَجَأَ إِلى عِزِّكَ، وَاعتَصَمَ بِحَبلِكَ ولَم يَثِق إِلاّ بِكَ، يا وَهّابَ العَطايا، يا مُطلِقَ الاُسارى، يا مَن سَمّى نَفسَهُ مِن جُودِهِ الوَهّابَ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ المَرضِيِّينَ بِأَفضَلِ صَلَواتِكَ، وبارِك عَلَيهِم بِأَفضَلِ بَرَكاتِكَ. (3)
الإمام الرضا عليه السلام :اللّهُمَّ إِنّي أَسأَ لُكَ بِحُرمَةِ مَن عاذَ بِكَ مِنكَ ولَجَأَ إِلى عِزِّكَ وَاستَظَلَّ بِفَيئِكَ وَاعتَصَمَ بِحَبلِكَ ولَم يَثِق إِلاّ بِكَ ، يا جَزيلَ العَطايا، يا مُطلِقَ الاُسارى، يا مَن سَمّى نَفسَهُ مِن جودِهِ وَهّابا . (4)
.
ص: 373
91 / 1بسيار بخشنده عطاها بى مُزدقرآن«[سليمان] گفت: پروردگارا! مرا بيامرز و مرا فرمان روايى اى ببخش كه پس از من ، كسى را نسزد. بى گمان، تويى بى مزدْ بسيار بخشنده» .
«[استوارانِ در دانش مى گويند:] پروردگار ما! دل هاى ما را، پس از آن كه راه نمودى، به كژى مگردان و ما را از نزد خود، رحمتى ببخش، كه بى گمان، تويى بى مزدْ بسيار بخشنده» .
حديثامام زين العابدين عليه السلام:خدايا! از تو مى خواهم به احترام كسى كه به تو پناه آورده و به عزّت تو روى آورده، و به ريسمان تو چنگ زده و جز به تو اعتماد نكرده _ اى بى مزدْ بسيار بخشنده بخشش ها، اى رها كننده اسيران، اى كه خود را از جهت بخشش بى عوضش، «وهّاب (بى مزدْ بسيار بخشنده)» ناميد _ ، بر محمّد و خاندان محمّد كه مورد خشنودى تواند، با برترين درودهايت، درود فرست، و بر آنان با برترين بركت هايت، بركت ده.
امام رضا عليه السلام:خدايا! به احترام كسى كه به تو پناه آورده و به عزّت تو روى آورده و از سايه حمايتت سايه گرفته، و به ريسمان تو چنگ زده و جز به تو اعتماد نكرده _ اى فراوان دهنده بخشش ها، اى آزاد كننده اسيران، اى آن كه خود را از جهت بخشش بى عوضش، «وهّاب (بى مزدْ بسيار بخشنده)» ناميد _ از تو مى خواهم .
.
ص: 374
91 / 2وَهّابٌ لا يَمَلُّرسول اللّه صلى الله عليه و آله :اللّهُمَّ أَنتَ حَيٌّ لا تَموتُ ... ومَعروفٌ لا تُنكَرُ، ووَكيلٌ لا تُخفَرُ، وغالِبٌ لا تُغلَبُ، وقَديرٌ لا تُستَأمَرُ، وفَردٌ لا تَستَشيرُ، ووَهّابٌ لا تَمَلُّ، وسَريعٌ لا تَذهَلُ، وجَوادٌ لا تَبخَلُ، وعَزيزٌ لا تَزالُ، وحافِظٌ لا تَغفُلُ، وقائِمٌ لا تَنامُ، ومُحتَجِبٌ لا تُرى، ودائِمٌ لا تَفنى، وباقٍ لا تَبلى، وواحِدٌ لاتُشَبَّهُ، ومُقتَدِرٌ لا تُنازَعُ. (1)
.
ص: 375
91 / 2بى مزدْ بسيار بخشنده اى كه خسته نمى شودپيامبر خدا صلى الله عليه و آله:خدايا! تو زنده اى هستى كه نمى ميرى...و شناخته شده اى هستى كه انكار نمى شوى، و وكيلى هستى كه مراقبت نمى شوى، و چيره اى هستى كه شكست نمى خورى، و توانايى هستى كه فرمان بردار نمى شوى، و يگانه اى هستى كه مشورت نمى خواهى، و بى مزدْ بسيار بخشنده اى هستى كه خسته نمى شوى، و سريع عمل كننده اى هستى كه [چيزى را] فروگذار نمى كنى، و بى عوض بخشنده اى هستى كه بُخل نمى ورزى، و شكست ناپذيرى هستى كه نابود نمى شوى، و نگاهبانى هستى كه غفلت نمى كنى، و استوارى هستى كه نمى خوابى، و پوشيده اى هستى كه ديده نمى شوى، و آن هميشگى اى هستى كه از بين نمى روى، و پايدارى هستى كه فرسوده نمى شوى، و يگانه اى هستى كه [چيزى را] به تو همانند نمى كنند، و بسيار توانايى هستى كه با تو ستيزه نمى نمايند.
.
ص: 376
الفصل الثاني والتسعون: الهاديالهادي لغةً«الهادي» اسم فاعل من مادّة «هدى» بمعنى التقدّم للإرشاد والدلالة . يقال : هديتُه الطريق ، هدايةً ، أي : تقدّمته لأُرشده ، أو عرّفته (1) .
الهادي في القرآن والحديثلقد أُسندت مشتقّات مادّة «هدي» إلى اللّه تعالى قُرابة مئة مرّة في القرآن الكريم ، ووردت صفة «الهادي» مرّتين ، إحداها بلفظ «وَ كَفَى بِرَبِّكَ هَادِيًا وَ نَصِيرًا» (2) ، والاُخرى بلفظ «إِنَّ اللَّهَ لَهَادِ الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِلَى صِرَ طٍ مُّسْتَقِيمٍ» (3) . وقد استعملت الهداية في الآيات والأَحاديث بالمعنى التكوينيّ تارةً ، والمعنى التشريعيّ تارةً أُخرى ، والهداية التكوينيّة تعني أنّ اللّه سبحانه يدبّر أَمر الموجودات كلّها على أَساس قوانين معيّنة ونظم خاصّ ، وهذه الموجودات جميعا تتبع الهداية المذكورة جبرا (4) . أَمّا الهداية التشريعيّة للّه فهي توجيه النَّاس وإِرشادهم إِلى الكمال والطريق الصحيح للحياة والنجاة من الغي والضلال ، ويتحقّق ذلك عادةً عبر إِرسال الرسل والأَنبياء ، والنَّاس مختارون حيال هذه الهداية ، فلهم أَن يؤمنوا ولهم أَن يكفروا (5) . إِنّ الهداية التشريعية تنقسم إِلى قسمين أَيضا : هداية عامّة ، وهداية خاصّة ، أَمّا الهداية العامّة فهي الهداية التي تُمنح لجميع النَّاس ، وأَمّا الهداية الخاصّة فهي للمؤمنين والأَولياء الرّبانيّين (6) .
.
ص: 377
فصل نود و دوم : هادىواژه شناسى «هادى»صفت «هادى (راهنما)»، اسم فاعل از ريشه «هدى» به معناى پيش قدم شدن براى نشان دادن حق و راهنمايى است. گفته مى شود: «هديتُه الطريق هدايةً»، يعنى: براى نشان دادن راه ، پيشاپيش او رفتم و راه را به او شناساندم.
هادى، در قرآن و حديثدر قرآن كريم، مشتقّات ريشه «هدى»، در حدود صد بار به خداى متعال نسبت داده شده است، و صفت «هادى» دو بار به صورت: «وَ كَفَى بِرَبِّكَ هَادِيًا وَ نَصِيرًا ؛ و پروردگار تو، راهنما و ياورى بسنده است» و «إِنَّ اللَّهَ لَهَادِ الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِلَى صِرَ طٍ مُّسْتَقِيمٍ؛ بى گمان، خدا كسانى را كه ايمان آورده اند، به راه راست ، راهنمايى كننده است» به كار رفته است. در آيات و احاديث، هدايت (راهنمايى) گاه به معناى تكوينى و گاه به معناى تشريعى به كار رفته است. هدايت تكوينى، به اين معناست كه خدا همه موجودات را بر اساس قوانين و نظم خاصّى اداره مى كند. همه موجودات ، جبراً از چنين هدايتى پيروى مى كنند؛ امّا هدايت تشريعى خدا، راهنمايى مردم به كمال و راه درست زندگى كردن و نجات از انحراف و گم راهى است كه معمولاً از راه ارسال رسولان و پيامبران محقّق مى شود، و انسان ها در مقابل چنين هدايتى مختارند و مى توانند از آن پيروى كنند، يا به آن كفران ورزند. هدايت تشريعى، خود به دو قسم تقسيم مى شود: هدايت عام، كه به همه انسان ها داده مى شود، و هدايت خاص، كه ويژه مؤمنان و اولياى الهى است.
.
ص: 378
92 / 1هادي كُلَّ شَيءٍالكتاب«قَالَ فَمَن رَّبُّكُمَا يَ_مُوسَى * قَالَ رَبُّنَا الَّذِى أَعْطَى كُلَّ شَىْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى» . (1)
الحديثالإمامُ عليٌّ عليه السلام:أَيُّها المَخلوقُ السَّوِيُّ ، وَالمُنشأُ المَرعِيُّ ، في ظُلُماتِ الأَرحامِ ... ثُمّ أُخرِجتَ مِن مَقَرِّكَ إِلى دارٍ لَم تَشهَدها ، ولَم تَعرِف سُبُلَ مَنافِعِها ، فمَن هَداكَ لاِجتِرارِ الغِذاءِ مِن ثَديِ أُمِّكَ ، وعَرَّفَكَ عِندَ الحاجَةِ مَواضِعَ طَلَبِكَ وإِرادَتِكَ ؟! (2)
.
ص: 379
92 / 1راهنماى همه چيزقرآن«[فرعون] گفت: پروردگار شما كيست، اى موسى؟ [موسى] گفت: پروردگار ما كسى است كه به هر چيزى آفرينش آن را داد، آن گاه راه نمود» .
حديثامام على عليه السلام:اى آفريده هماهنگ، و اى نوپديد نگهدارى شده در تاريكى رَحِم ها... كه پس از آن، از قرارگاهت، به سرايى كه نديده بودى و راه هاى [رسيدن به ]منافعش را نمى دانستى، بيرون آورده شدى! چه كسى تو را به كشيدن خوراك (شير) از پستان مادرت راهنمايى كرد؟ و به هنگام نياز، جايگاه هاى درخواست و اراده ات را به تو شناساند؟
.
ص: 380
92 / 2هادِي الإنسانَالكتاب«إِنَّا هَدَيْنَ_هُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَ إِمَّا كَفُورًا» . (1)
«وَ هَدَيْنَ_هُ النَّجْدَيْنِ» . (2)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :إِنَّما أَنَا مُبَلِّغٌ وَاللّهُ يَهدي، وقاسِمٌ وَاللّهُ يُعطي . (3)
92 / 3مَن يَهديهِ اللّهُ بِالهِدايَةِ الخاصَةِالكتاب«وَ مَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَىْ ءٍ عَلِيمٌ» . (4)
«وَ يَهْدِى إِلَيْهِ مَنْ أَنَابَ» . (5)
«وَ الَّذِينَ جَ_هَدُواْ فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا» . (6)
الحديثالإمامُ عليٌّ عليه السلام:هُدِيَ مَن أَشعَرَ التَّقوى قَلبَهُ . (7)
.
ص: 381
92 / 2راهنماى انسانقرآن«بى گمان، ما راه را به او نشان داديم، خواه سپاس گزار باشد، خواه ناسپاس».
«و [آيا] او را به دو راه [خير و شر،] راهنمايى نكرديم؟» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله:من تنها پيام رسانم و خدا هدايت مى كند، و من تنها تقسيم كننده ام و خدا بخشنده است.
92 / 3كسى كه خدا او را با راهنمايى ويژه هدايت مى كندقرآن«و هر كه به خدا ايمان آورد، [خدا] دلش را راهنمايى مى كند، و خدا به هر چيزى داناست» .
«و [خدا] هر كه را باز گردد و [به سوى او] روى آورد، به سوى خويش راهنمايى مى كند» .
«و بى گمان، به آنان كه در [راه] ما بكوشند، راه هايمان را نشان مى دهيم» .
حديثامام على عليه السلام:كسى كه [ خداوند، جامه] پرهيزگارى را بر دلش بپوشاند، هدايت شده است.
.
ص: 382
الفصل الثالث والتسعون: الأحاديث الجامعة في تفسير أسماء اللّه وصفاتهرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في بَعضِ خُطَبِهِ _: الحَمدُ لِلّهِ الَّذي كانَ في أَوَّلِيَّتِهِ وَحدانِيّا ، وفي أَزَلِيَّتِهِ مُتَعَظِّما بِالإِلهِيَّةِ ، مُتَكَبِّرا بِكِبرِيائِهِ وجَبَروتِهِ ، اِبتَدَأَ مَا ابتَدَعَ ، وأَنشَأَ ما خَلَقَ عَلى غَيرِ مِثالٍ كانَ سَبَقَ بِشَيءٍ مِمّا خَلَقَ ، رَبُّنَا القَديمُ بِلُطفِ رُبوبِيَّتِهِ ، وبِعلِمِ خُبرِهِ فَتَقَ ، وبِإحكامِ قُدرَتِهِ خَلَقَ جَميعَ ما خَلَقَ ، وبِنورِ الإِصباحِ فَلَقَ ؛ فَلا مُبَدِّلَ لِخَلقِهِ ، ولا مُغَيِّرَ لِصُنعِهِ ، ولا مُعَقِّبَ لِحُكمِهِ ، ولا رادَّ لِأَمرِهِ ، ولا مُستراحَ عَن دَعوَتِهِ ، ولا زَوالَ لِمُلكِهِ ، ولاَ انقِطاعَ لِمُدَّتِهِ ، وهُوَ الكَينونُ أَوَّلاً وَالدَّيمومُ أَبَدا ، المُحتَجِبُ بِنورِهِ دونَ خَلقِهِ فِي الأُفُقِ الطَّامِحِ ، وَالعِزَّ الشّامِخِ ، وَالمُلكِ الباذِخِ ، فَوقَ كُلِّ شَيءٍ عَلا ، ومِن كُلِّ شَيءٍ دَنا ، فَتَجَلّى لِخَلقِهِ مِن غَيرِ أَن يَكونَ يُرى وهُوَ بِالمَنظَرِ الأَعلى . فَأَحَبَّ الاِختِصاصَ بِالتَّوحيدِ إِذِ احتَجَبَ بِنورِهِ ، وسَما في عُلُوّهِ ، وَاستَتَرَ عَن خَلقِهِ ، وبَعَثَ إِلَيهِمُ الرُّسُلَ لِتَكونَ لَهُ الحُجَّةُ البالِغَةُ عَلى خَلقِهِ ، ويَكونَ رُسُلُهُ إِلَيهم شُهداءَ عَلَيهِم ، وَابتَعَثَ فيهِمُ النَّبِيّينَ مُبشِّرينَ ومُنذِرينَ «لِّيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَيَحْيَى مَنْ حَىَّ عَن بَيِّنَةٍ» (1) ، ولِيَعقِلَ العِبادُ عَن رَبِّهِم ما جَهِلوهُ فَيَعرِفوهُ بِرُبوبِيَّتِهِ بَعدَما أَنكَروا ، ويُوَحِّدوهُ بِالإلهِيَّةِ بَعدَما عَضَدوا . (2)
.
ص: 383
فصل نود و سوم : احاديث جامع در تفسير نام ها و صفات خداپيامبر خدا صلى الله عليه و آله _ در يكى از خطبه هايش _ :ستايش، براى خدايى است كه در نخستينْ بودنش يكتاست و در بى آغاز بودن و جاودانگى اش به خدايى، سترگ است و با بزرگى و چيرگى اش بزرگ است. آغازگرى كرد آنچه را كه نوآورى كرد، و آنچه را آفريد، بدون نمونه اى پيشى گرفته بر آفريده اى، نو پديد آورد. پروردگار بى پايان و هميشگىِ ما، به لطف پروردگارى اش و به دانش آگاهانه و كاملش، [موجودات را از عدم ]شكافت و با استوارىِ توانايى اش، همه آفريدگان را آفريد و با روشنايىِ صبح، [تاريكىِ شب را] دريد. پس براى آفرينش او، جاى گزين كننده اى نيست و براى سازندگى او، دگرگون كننده اى وجود ندارد و حكم او را بازپس بَرنده اى نيست و فرمان او را بازگرداننده اى نيست و از دعوت او، رها شده اى نيست و فرمان روايىِ او تمامى ندارد و ادامه وجودش، باز نمى ايستد، و اوست هستىِ نخستين و پايدارِ هميشگى و بى پايان . فراتر از آفريدگانش، با روشنايى اش در اُفق بلند و عزّت والا و فرمان روايى ارجمند، پوشيده است؛ [و در همين حال،] بر فراز هر چيزى برترى يافته و به هر چيزى نزديك گشته، پس بدون آن كه ديده شود و در حالى كه در بلندْ پايه ترين چشم انداز است، خود را به آفريدگانش نمايانده است. پس آن گاه كه با نورش پوشيده شد و در بلندمرتبگىِ خود، برترى يافت و از آفريدگانش نهان شد، خواست كه يگانگى، تنها براى او باشد و فرستادگان را به سوى آنان گسيل داشت تا دليل فراگير و استوار بر آفريدگانش، از آنِ او باشد و فرستادگان او به سوى آنان، گواهانى بر آنان باشند و در ميان آنها، پيامبران را بشارت دهنده و بيم دهنده بر انگيخت «تا هر كه هلاك شد [و گم راهى را خواست، ]با دليل روشن هلاك شود و هر كه زندگى يافت [و هدايت را خواست، ]با دليلِ روشن زندگى يابد» و براى اين كه بندگان، آنچه را درباره پروردگارشان نمى دانستند، فرا گيرند و پس از آن كه خدا را انكار مى كردند، او را به پروردگارى اش بشناسند و پس از ستيزه جويى، او را در خدايى، يگانه بدانند.
.
ص: 384
الإمام عليّ عليه السلام :الحَمدُ لِلّهِ الَّذي لا يَبلُغُ مِدحَتَهُ القائِلونَ ، ولا يُحصي نَعَماءَهُ العادّونَ ، ولا يُؤَدّي حَقَّهُ المُجتَهِدونَ ، الَّذي لا يُدرِكُهُ بُعدُ الهِمَمِ ، ولا يَنالُهُ غَوصُ الفِطَنِ ، الَّذي لَيسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحدودٌ ، ولا نَعتٌ مَوجودٌ ، ولا وَقتٌ مَعدودٌ ولا أَجَلٌ مَمدودٌ . فَطَرَ الخَلائِقَ بِقُدرَتِهِ ، ونَشَرَ الرِّياحَ بِرَحمَتِهِ ، ووَتَّدَ بِالصُّخورِ مَيَدانَ أَرضِهِ . أَوَّلُ الدِّينِ مَعرِفَتُهُ ، وكَمالُ مَعرِفَتِهِ التَّصديقُ بِهِ ، وكَمالُ التَّصديقِ بِهِ تَوحيدُهُ ، وكَمالُ تَوحيدِهِ الإِخلاصُ لَهُ ، وكَمالُ الإِخلاصِ لَهُ نفيُ الصِّفاتِ عَنهُ ؛ لِشَهادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّها غَيرُ المَوصوفِ ، وشَهادَةِ كُلِّ مَوصوفٍ أَنَّهُ غَيرُ الصِّفَةِ . فَمَن وَصَفَ اللّهَ سُبحانَهُ فَقَد قَرَنَهُ ، ومَن قَرَنَهُ فَقَد ثَنّاهُ ، ومنَ ثَنّاهُ فَقَد جَزَّأَهُ ، ومَن جَزَّأَهُ فَقَد جَهِلَهُ ، ومَن جَهِلَهُ فَقَد أَشارَ إِلَيهِ ، ومَن أَشارَ إِلَيهِ فَقَد حَدَّهُ ، ومَن حَدَّهُ فَقَد عَدَّهُ ، ومَن قالَ «فيمَ ؟» فَقَد ضَمَّنَهُ ، ومَن قالَ «عَلامَ ؟» فَقَد أَخلى مِنهُ . كائِنٌ لا عَن حَدَثٍ ، مَوجودٌ لا عَن عَدَمٍ ، مَعَ كُلِّ شَيءٍ لا بِمُقارَنَةٍ ، وغَيرُ كُلِّ شَيءٍ لا بِمُزايَلَةٍ . فاعِلٌ لا بِمَعنَى الحَرَكاتِ وَالآلةِ ، بَصيرٌ إِذ لا مَنظورَ إِلَيهِ مِن خَلقِهِ ، مُتَوَحِّدٌ إِذ لا سَكَنَ يَستَأنِسُ بِهِ ولا يَستَوحِشُ لِفَقدِهِ . (1)
.
ص: 385
امام على عليه السلام:ستايش، براى خدايى است كه سخنوران، به ستودن او دست نمى يابند و شمارشگران، نعمت هاى او را به شماره نمى آورند و تلاشگران، حقّ او را ادا نمى كنند؛ آن كه بلندىِ كوشش ها، به او نمى رسد و فرو رفتن تيزهوشى ها، به او دست پيدا نمى كند؛ او كه براى صفتش، نه اندازه معيّنى هست و نه وصف يافت شده اى و نه زمان شمرده شده اى و نه مدّت تعيين شده اى. آفريدگان را با توانايى اش پديد آورْد و بادها را با رحمتش پراكند و با صخره ها لرزشِ زمينش را مهار كرد. نخستين گام در دين، شناخت خداست، و كمال شناخت خدا، باور كردن اوست، و كمال باور كردن او، يگانه دانستن اوست و كمال يگانه دانستنش، خالص كردن براى اوست (1) و كمال خالص كردن براى او، نفى صفات از اوست؛ زيرا هر صفتى، گواه است كه غير از موصوف است و هر موصوفى، گواه است كه غير از صفت است. (2) پس هر كه خداى سبحان را توصيف كند، او را [با آن صفت، ]همراه كرده است و هر كه او را همراه [چيز ديگر] كند، او را دوگانه كرده و آن كه او را دوگانه كند، او را داراى جزء كرده است و هركه او را داراى جزء كند، او را نشناخته است و آن كه او را نشناخته باشد، [او را در جهت خاصّى مى داند و ]به او اشاره مى كند و هر كه به او اشاره كند، او را محدود ساخته و آن كه او را محدود كند، او را شمرده است و كسى كه گفت: «در چيست؟»، او را در ضمن چيزى قرار داده است، و آن كه گفت: «بر چيست؟»، او را [از جاهاى ديگر] خالى دانسته است. بوده است، امّا نه از پديد آمدن. موجود است، امّا نه از نيستى. با هر چيزى هست، امّا نه با پيوستگى. غير از هر چيزى است، امّا نه با كناره گيرى. فاعل است، امّا نه به معناى حركت ها و ابزار (فاعليت او، به گونه اى نيست كه حركت كند و با ابزار، كارى را انجام دهد). بيناست، [حتّى] آن گاه كه آفريده اى كه به آن نگاه شود، وجود نداشته باشد. تنهاست، [حتّى ]آن گاه كه دمسازى در ميان نباشد كه با او اُنس بگيرد و از نبودش بترسد.
.
ص: 386
عنه عليه السلام :أَوِّلُ عِبادَةِ اللّهِ مَعرِفَتُهُ ، وأَصلُ مَعرِفَتِهِ تَوحيدُهُ ، ونِظامُ تَوحيدِهِ نَفيُ التَّشبيهِ عَنهُ ، جَلَّ عَن أَن تَحُلَّهُ الصِّفاتُ ؛ لِشَهادَةِ العُقولِ أَنَّ كُلَّ مَن حَلَّتهُ الصِّفاتُ مَصنوعٌ ، وشَهادَةِ العُقولِ : أَنَّهُ جَلَّ جَلالُهُ صانِعٌ لَيسَ بِمَصنوعٍ ، بِصُنعِ اللّهِ يُستَدَلُّ عَلَيهِ ، وبِالعُقولِ تُعتَقَدُ مَعرِفَتُهُ ، وبِالنَّظَرِ تَثبُتُ حُجَّتُهُ ، جَعَلَ الخَلقَ دَليلاً عَلَيهِ ، فَكَشَفَ بِهِ عَن رُبوبِيَّتِهِ ... بِمُضادَّتِهِ بَينَ الأَشياءِ المُتَضادَّةِ عُلِمَ أَن لا ضِدَّ لَهُ ، وبِمُقارَنَتِهِ بَينَ الأُمورِ المُقتَرِنَةِ عُلِمَ أَن لا قَرينَ لَهُ . (1)
عنه عليه السلام :ما وَحَّدَهُ مَن كَيَّفَهُ ، ولا حَقيقَتَهُ أَصابَ مَن مَثَّلَهُ ، ولا إِيّاهُ عَنى مَن شَبَّهَهُ ، ولا صَمَدَهُ مَن أَشارَ إِلَيهِ وتَوَهَّمَهُ . كُلُّ مَعروفٍ بِنَفسِهِ مَصنوعٌ ، وكُلُّ قائِمٍ في سِواهُ مَعلولٌ . فاعِلٌ لا بِاضطِرابِ آلَةٍ ، مُقَدِّرٌ لا بِجَولِ فِكرَةٍ ، غَنِيٌّ لا بِاستِفادَةٍ . لا تَصحَبُهُ الأَوقاتُ ، ولا تَرفِدُهُ الأَدَواتُ . سَبَقَ الأَوقاتَ كَونُهُ ، وَالعَدَمَ وُجودُهُ ، وَالاِبتِداءَ أَزَلُهُ بِتَشعيرِهِ المَشاعِرَ عُرِفَ أَن لا مَشَعَرَ لَهُ ، وبِمُضادَّتِهِ بَينَ الأُمورِ عُرِفَ أَن لا ضِدَّ لَهُ ، وبِمُقارَنَتِهِ بَينَ الأَشياءِ عُرِفَ أَن لا قَرينَ لَهُ . ضادَّ النّورَ بِالظُّلمَةِ ، وَالوُضوحَ بِالبُهمَةِ ، وَالجُمودَ بِالبَلَلِ ، وَالحَرورَ بِالصَّرَدِ . (2) مُؤَلِّفٌ بَينَ مُتَعادِياتِها ، مُقارِنٌ بَينَ مُتَبايِناتِها ، مُقَرِّبٌ بَينَ مُتَباعِداتِها ، مُفَرِّقٌ بَينَ مُتَدانِياتِها . لا يُشمَلُ بِحَدٍّ ، ولا يُحسَبُ بِعَدٍّ ، وإِنَّما تَحُدُّ الأَدَواتُ أَنفُسَها ، وتُشيرُ الآلاتُ إِلى نظائِرِها . مَنَعَتها «مُنذُ» القِدمَةَ ، وحَمَتها «قَد» الأَزَلِيَّةَ ، وجَنَّبَتها «لَولا» التَّكمِلَة . بَها تَجَلّى صانِعُها لِلعُقولِ ، وبِهَا امتَنَعَ عَن نَظَرِ العُيونِ ، ولا يَجري عَلَيهِ السُّكونُ وَالحَرَكَةُ ، وكَيفَ يَجري عَلَيهِ ما هُوَ أَجراهُ ، ويَعودُ فِيهِ ما هو أَبداهُ ، ويَحدُثُ فيهِ ما هُوَ أَحدَثَهُ! إِذا لَتَفاوَتَت ذاتُهُ ، ولَتَجَزَّأَ كُنهُهُ ، ولاَمتَنَعَ مِنَ الأَزَلِ مَعناهُ ، ولَكانَ لَهُ وَراءُ إِذ وجِدَ لَهُ أَمامٌ ، ولاَلتَمَسَ التَّمامَ إِذ لَزِمَهُ النُّقصانُ ، وإِذاً لَقامَت آيَةُ المَصنوعِ فيهِ ، ولَتَحَوَّلَ دَليلاً بَعدَ أَن كانَ مَدلولاً عَلَيهِ ، وخَرَجَ بِسُلطانِ الاِمتِناعِ مِن أَن يُؤَثِّرَ فيهِ ما يُؤَثِّرُ في غَيرِهِ . الَّذي لا يَحولُ ولا يَزولُ ، ولا يَجوزُ عَلَيهِ الاُفولُ . (3) لَم يَلِد فَيَكونَ مَولودا ، ولَم يُولَد فَيَصيرَ مَحدودا ، جَلَّ عَنِ اتِّخاذِ الأَبناء ، وطَهُرَ عَن مُلامَسَةِ النِّساءِ . لا تَنالُهُ الأَوهامُ فَتُقَدِّرَهُ ، ولا تَتَوَهَّمُهُ الفِطَنُ فَتُصَوِّرَهُ ، ولا تُدرِكُهُ الحَواسُّ فَتُحِسَّهُ ، ولا تَلمِسُهُ الأَيدي فَتَمَسَّهُ . ولا يَتَغَيَّرُ بِحالِ ، ولا يَتَبَدَّلُ فِي الأَحوالِ . ولا تُبليهِ اللَّيالي وَالأَيّامُ ، ولا يُغَيِّرُهُ الضِّياءُ وَالظَّلامُ . ولا يُوصَفُ بِشَيءٍ مِنَ الأَجزاءِ ، ولا بِالجَوارِحِ وَالأَعضاءِ ، ولا بِعَرَضٍ مِنَ الأَعراضِ ، ولا بِالغَيرِيَّةِ وَالأَبعاضِ . ولا يُقالُ لَهُ حَدٌّ ولا نِهايةٌ ، ولاَ انقِطاعٌ ولا غايَةٌ ؛ ولا أَنَّ الأَشياءَ تَحويهِ فَتُقِلَّهُ أَو تُهوِيَهُ ، أَو أَنَّ شَيئا يَحمِلُهُ فَيُميلَهُ أَو يُعَدِّلَهُ . لَيسَ فِي الأَشياءِ بِوالِجٍ ، ولا عَنها بِخارِجٍ . يُخبِرُ لا بِلسانٍ ولَهَواتٍ ، ويَسمَعُ لا بِخُروقٍ وأَدَواتٍ . يَقولُ ولا يَلفِظُ ، ويَحفَظُ ولا يَتَحَفَّظُ ، ويُريدُ ولا يُضمِرُ . يُحِبُّ ويَرضى مِن غَيرِ رِقَّةٍ ، ويُبغِضُ ويَغضَبُ مِن غَيرِ مَشَقَّةٍ . يَقولُ لِمَن أَرادَ كَونَهُ : «كُن» فَيَكونُ ، لا بِصَوتٍ يَقرَعُ ، ولا بِنِداءٍ يُسمَعُ ؛ وإِنَّما كَلامُهُ سُبحانَهُ فِعلٌ مِنهُ أَنشَأَهُ ومَثَّلَهُ ، لَم يَكُن مِن قَبلِ ذلِكَ كائِنا ، ولَو كانَ قَديما لَكانَ إِلها ثانِيا . لا يُقالُ : كانَ بَعدَ أَن لَم يَكُن ، فَتَجريَ عَلَيهِ الصِّفاتُ المُحدَثاتُ ، ولا يَكونُ بَينَها وبَينَهُ فَصلٌ ، ولا لَهُ عَلَيها فَضلٌ ، فَيَستَوِي الصَّانِعُ وَالمَصنوعُ ، ويَتَكافَأُ المُبتَدَعُ والبَديعُ . خَلَقَ الخَلائِقَ عَلى غَيرِ مِثالٍ خَلا مِن غَيرِهِ ، ولم يَستَعِن عَلى خَلقِها بِأَحدٍ مِن خَلقِهِ . وأَنشَأَ الأَرضَ فَأَمسَكَها مِن غَيرِ اشتِغالٍ ، وأَرساها عَلى غَيرِ قَرارٍ ، وأَقامَها بِغَيرِ قَوائِمَ ، ورَفَعَها بِغَيرِ دَعائِمَ ، وحَصَّنَها مِنَ الأَوَدِ وَالاِعوِجاجِ ، ومَنَعَها مِنَ التَّهافُتِ وَالاِنفِراجِ ، أَرسى أَوتادَها ، وضَرَبَ أَسدادَها ، وَاستَفاضَ عُيونَها ، وخَدَّ (4) أَودِيَتها ، فَلَم يَهِن ما بَناهُ ، ولا ضَعُفَ ما قَوّاهُ . هُوَ الظّاهِرُ عَلَيها بِسُلطانِهِ وعَظَمَتِهِ ، وهُوَ الباطِنُ لَها بِعِلمِهِ ومَعرِفَتِهِ ، وَالعالي عَلى كُلِّ شَيءٍ مِنها بِجَلالِهِ وَعِزَّتِهِ ، لا يُعجِزُهُ شَيءٌ مِنها طَلَبَهُ ، ولا يَمتَنِعُ عَلَيهِ فَيَغلِبَهُ ، ولا يَفوتُهُ السَّريعُ مِنها فَيَسبِقَهُ ، ولا يَحتاجُ إِلى ذي مالٍ فَيَرزُقَهُ . خَضَعَتِ الأَشياءُ لَهُ ، وذَلَّت مُستَكينَةً لِعَظَمَتِهِ ، لا تَستطيعُ الهَرَبَ مِن سُلطانِهِ إِلى غَيرِهِ فَتَمتَنِعَ مِن نَفعِهِ وضَرِّهِ ، ولا كُف ءَ لَهُ فَيُكافِئَهُ ، ولا نَظيرَ لَهُ فَيُساوِيَهُ . هُوَ المُفني لَها بَعدَ وُجودِها ، حَتّى يَصيرَ مَوجودُها كَمَفقودِها ، ولَيسَ فَناءُ الدُّنيا بَعدَ ابتِداعِها بِأَعجَبَ مِن إِنشائِها واختِراعِها ، وكَيفَ ولَوِ اجتَمَعَ جَميعُ حَيَوانِها مِن طَيرِها وبَهائِمِها ، وما كانَ مِن مُراحِها وسائِمِها ، وأَصنافِ أَسناخِها وأَجناسِها ، ومُتَبَلِّدَةِ أُمَمِها وأَكياسِها ، عَلى إِحداثِ بَعوضَةٍ ما قَدَرَت عَلى إِحداثِها ، ولا عَرَفَت كَيفَ السَّبيلُ إِلى إِيجادِها ، ولَتَحَيَّرَت عُقولُها في عِلمِ ذلِكَ وتاهَت ، وعَجَزَت قُواها وتَناهَت ، وَرَجَعت خاسِئَةً حَسيرَةً ، عارِفَةً بِأَنَّها مَقهورَةٌ ، مُقِرَّةً بِالعَجزِ عَن إِنشائِها ، مُذعِنَةً بِالضَّعفِ عَن إِفنائِها! وإِنَّ اللّهَ سُبحانَهُ يَعودُ بَعدَ فَناءِ الدُّنيا وَحدَهُ لا شَيءَ مَعَهُ ، كَما كانَ قَبلَ ابتِدائِها كَذلِكَ يَكونُ بَعدَ فَنائِها ، بِلا وَقتٍ ولا مَكانٍ ، ولا حينٍ ولا زَمانٍ ، عُدِمَت عِندَ ذلِكَ الآجالُ وَالأَوقاتُ ، وزالَتِ السِّنونَ وَالسَّاعاتُ ، فَلا شَيءَ إِلاَّ اللّهُ الواحِدُ القَهّارُ الَّذي إِلَيهِ مَصيرُ جَميعِ الأُمورِ ، بِلا قُدرَةٍ مِنها كانَ ابتِداءُ خَلقِها ، وبِغَيرِ امتِناعٍ مِنها كانَ فَناؤُها ، ولَو قَدَرَت عَلَى الاِمتناعِ لَدامَ بَقاؤُها . لَم يَتَكاءَدهُ صُنعُ شَيءٍ مِنها إِذ صَنَعَهُ ، ولَم يَؤُدهُ مِنها خَلقُ ما خَلَقَهُ وبَرَأَهُ ، ولَم يُكَوِّنها لِتَشديدِ سُلطانٍ ، ولا لِخَوفٍ مِن زَوالٍ ونُقصانٍ ، ولا لِلاِستِعانَةِ بِها عَلى نِدٍّ مُكاثِرٍ ، ولا لِلاِحتِرازِ بِها مِن ضِدٍّ مُثاوِرٍ ، ولا لِلاِزدِيادِ بِها في مُلكِهِ ، ولا لِمُكاثَرَةِ شَريكٍ في شِركِهِ ، ولا لِوَحشَةٍ كانَت مِنهُ ، فَأَرادَ أَن يَستَأنِسَ إِلَيها . ثُمَّ هُوَ يُفنيها بَعدَ تَكوينِها ، لا لِسَأَمٍ دَخَلَ عَلَيهِ في تَصريفِها وتَدبيرِها ، ولا لِراحَةٍ واصِلَةٍ إِلَيهِ، ولا لِثِقَلِ شَيءٍ مِنها عَلَيهِ . لا يُمِلُّهُ طولُ بَقائِها فَيَدعُوَهُ إِلى سُرعَةِ إِفنائِها ، ولكِنَّهُ سُبحانَهُ دَبَّرَها بِلُطفِهِ ، وأَمسَكَها بِأَمرِهِ ، وأَتقَنَها بِقُدرَتِهِ ، ثُمَّ يُعيدُها بَعدَ الفَناءِ مِن غَيرِ حاجَةٍ مِنهُ إِلَيها ، ولاَ استِعانَةٍ بِشَيءٍ مِنها عَلَيها ، ولا لاِنصِرافٍ مِن حالِ وَحشَةٍ إِلى حالِ استِئناسٍ ، ولا مِن حالِ جَهلٍ وعَمى إِلى حالِ عِلمٍ وَالتِماسٍ ، ولا مِن فَقرٍ وحاجَةٍ إِلى غِنىً وكَثرَةٍ ، ولا مِن ذُلٍّ وضَعَةٍ إِلى عِزٍّ وقُدرَةٍ . (5)
.
ص: 387
امام على عليه السلام:نخستين گام پرستش خدا، شناخت اوست و اساس شناخت او، يگانه دانستن اوست و بنياد يگانه دانستن خدا، شبيه ندانستن چيزى به اوست. بزرگ تر از آن است كه صفات، در او فرود آيند؛ به دليل اين گواهىِ خردها به اين كه: هر چيزى كه صفات در او فرود آيند، ساخته شده است، و اين گواهىِ خردها كه: او كه شكوهش والاست، سازنده است و ساخته شده نيست. با صُنع خدا، بر او استدلال مى شود و با خردها، شناخت او محكم مى شود و مورد باور قرار مى گيرد و با توجّه و انديشه، دليل او استوار مى گردد. آفرينش را دليلى بر خودش قرار داد و با آن، پروردگارىِ خويش را آشكار ساخت... با ضدّيت قرار دادنش ميان چيزهاى متضاد، معلوم شد كه او را ضدّى نيست و با پيوستگى اش ميان موجودات پيوسته، دانسته شد كه او را پيوسته اى نيست.
امام على عليه السلام:يگانه اش ندانسته، كسى كه براى او چگونگى انگاشته باشد. به حقيقتِ او نرسيده، آن كه براى او همانندى پنداشته باشد. او را قصد نكرده، كسى كه براى او مانندى در نظر گرفته باشد. او را نخواسته، آن كه به او اشاره كرده و به وهمش آورده باشد. هرچه به ذاتش شناخته شود، ساخته شده است و هرچه قائم به غير باشد، معلول [و وابسته به علّت و سبب] است. عمل كننده است، نه با به كار گرفتن و حركت دادن ابزار. اندازه گذارنده است، نه با به كار بردن فكر و انديشه. بى نياز است، نه با سود بردن [از ديگران]. زمان ها با او همراه نيستند و ابزارها او را يارى نمى كنند. بودنش، بر زمان ها، پيشى گرفته است و هستى اش، بر نيستى و بى آغاز بودنش، بر آغاز. با درك دادنش به قواى ادراكى [انسان ها]، دانسته شد كه قوّه ادراكى ندارد و با ضدّيت نهادنش بين چيزها، معلوم شد كه ضدّى ندارد و با پيوستگى اش ميان موجودات، دانسته شد كه او را پيوسته اى نيست. روشنايى را با تاريكى، و روشنى را با ابهام، و خشكى را با تَرى، و گرمى را با سردى، ضدّ يكديگر كرد. پيوند دهنده آفريدگانِ ناسازگار با هم است. همنشين كننده آفريدگانِ مخالف هم است. نزديك كننده آفريدگانِ دور از هم است. جداكننده آفريدگانِ نزديك به هم است. محدوديتى، او را فرا نگرفته و شمارشى، او را نشمرده است. اسباب، تنها خودِ آفريدگان را محدود مى سازند و ابزارها، تنها به مانندهاى خود اشاره مى كنند. واژه «مُنذُ (از)» [كه براى آغاز زمان است]، آفريدگان را از بى آغاز بودن، بر كنار مى كند و واژه «قد» [كه پيش از فعل ماضى، بر تمام شدن كار دلالت دارد و پيش از فعل مضارع، به معناى گاهى و شايد دلالت مى كند]، آفريدگان را از بى پايان بودن، منع مى كند و واژه «لولا (اگر نبود)» آفريدگان را از كامل بودن، جدا مى كند [؛ چون وجود يك چيز را به چيز ديگرى وابسته مى كند و مثلاً مى گوييم: اگر «الف» نبود، «ب» موجود نمى شد]. با آفريدگان، سازنده آنها بر خِردها نمايان شده است، و با [حجابِ ]آفريدگان، از نگاه چشم ها خوددارى كرده است. قرار و جنبش، بر او جريان ندارد، و چگونه چيزى بر او جارى شود كه خودِ او آن را جارى كرده است، و چگونه چيزى به او باز گردد كه خودِ او آن را آغاز كرده است، و چگونه چيزى در او پيدا شود كه خودِ او آن را پديد آورده است؟! اگر چنين بود، ذاتش دگرگون و داراى جزء مى شد و حقيقت خارجىِ او، از بى آغاز و هميشگى بودن، امتناع مى ورزيد، و اگر براى او پيشِ رويى يافت شده بود، پشت سرى هم مى داشت، و اگر كمبودى با او بود، درخواست كامل شدن مى كرد و در اين صورت، نشانه ساخته شدن، در او استوار مى شد و به دليلْ بودن [براى وجود آفريدگار]، دگرگون مى شد، پس از آن كه [همه اشيا] بر هستى او [به عنوان آفريدگار] دلالت مى كنند و به برهان امتناع، چيزى كه در غير خدا تأثير مى كند، در خدا تأثير گذار نيست. آن [خدايى] كه دگرگون نمى شود و زوال نمى پذيرد، و پنهان شدن بر او روا نيست. نزاده تا خود نيز زاده شده باشد، و زاده نشده تا محدود گردد. برتر است از به دست آوردن فرزندان و پاك است از تماس با زنان. گمان ها به او نمى رسند تا او را اندازه گذارند و تيزهوشى ها او را به انديشه در نمى آورند تا براى او صورتى بينگارند و حواس به او نمى رسند تا او را حس كنند و دست ها او را لمس نمى كنند تا به او دسترس يابند. به حالتى تغيير نمى كند. و در حالت ها[ى مختلف ]دگرگون نمى شود. شب ها و روزها، او را فرسوده نمى كنند و روشنايى و تاريكى، او را تغيير نمى دهند. به [داشتنِ] اَجزا و اندام ها و عضوها و عرَضى از عرَض ها و غير داشتن و بخش ها، توصيف نمى شود و گفته نمى شود كه براى او اندازه و پايان و تمام شدن و سرانجامى هست، و نه اشيا او را فرا مى گيرند تا بالا يا پايينش ببرند، و نه چيزى او را مى بُرد تا كج يا راستش كند. در اشيا داخل نبوده و از آنها خارج نيست. خبر مى دهد، نه با زبان و زبان كوچك. مى شنود، نه با سوراخ ها و ابزارها . مى گويد، ولى [با زبان] تلفّظ نمى كند . [در علمش] نگاه مى دارد، ولى از بَر نمى كند. اراده مى كند، ولى در خاطر نمى گذراند. دوست مى دارد و خشنود مى شود، بدون نازك دلى، و دشمنى مى ورزد و خشم مى گيرد، بدون رنج و سختى. به چيزى كه وجودش را اراده كرده، مى گويد: «باش»، پس به وجود مى آيد، نه با فريادى كه به گوش فرو رَوَد و نه با بانگى كه شنيده شود؛ بلكه سخن خداى سبحان، فعلى است از او كه آن را نو پديد آورده و شكل خاصّى به آن داده، درحالى كه قبل از آن، موجود نبوده است؛ چرا كه اگر هميشگى اى [ديگر] وجود داشت، خداى دوم مى بود. [درباره خدا] گفته نمى شود: هست شد پس از آن كه نبود، تا صفات نوپديد بر او جارى شوند و ميان آفريدگان و او فرقى نباشد و او را نسبت به آنها برترى نباشد؛ چراكه در اين صورت، سازنده و ساخته شده مساوى مى گردند و نو پديد آمده و نوآور، يكسان مى شوند. آفريدگان را بدونِ الگوى گرفته شده از ديگرى، آفريد و براى آفرينش آنها، از هيچ يك از آفريدگانش كمك نگرفت. زمين را نو پديد آورد، و بدون اين كه مشغول آن باشد، آن را نگه داشت و آن را بدون قرار گرفتن در جايى، محكم بر پاى داشت و بدون پايه ها، استوار ساخت و بدون ستون ها، بر افراشت و از خم شدن و كج شدن، نگه داشت و از افتادن و شكافته شدن، باز داشت؛ ميخ هايش را محكم كرد و سدهايش را كوبيد و چشمه هايش را جارى ساخت و درّه هايش را شكافت . پس آنچه ساخت، سست نگرديد و آنچه نيرويش داد، ناتوان نگرديد. او با چيرگى و سترگى اش، بر آفريدگان آشكار است و با دانش و معرفتش، به نهان آفريدگان داناست و با شكوه و پيروزمندىِ شكست ناپذيرش، بر همه آفريدگان برترى دارد . هر چه از آفريدگان را كه بخواهد، از توانش خارج نيست و نافرمانى اش نمى كند تا بر او چيره شود و شتابنده آنها، از چنگ او نمى گريزد تا از او پيشى گيرد و نيازمند توانگرى نيست كه روزى اش دهد. چيزها در برابرش فروتن هستند و در برابر سترگى اش، به بيچارگى خوار شده اند؛ نمى توانند از حكومت او به سوى ديگرى فرار كنند و خود را از سود و زيانش بر كنار سازند. همتايى ندارد تا با او برابرى كند و همانندى ندارد تا با او مساوى شود. اوست كه نابود كننده آفريدگان پس از وجودشان است؛ به گونه اى كه يافت شده آنها، همچون يافت نشده آنها گردد، و نابودىِ دنيا پس از نوآورى آن، شگفت تر از نو پديدآورى و نوآورى آن نيست. چگونه شگفت تر باشد، در حالى كه اگر همه جانداران دنيا، از پرندگان و چارپايان و آنچه در آغل است و آنچه چَرا مى كند و اقسام سنخ ها و گونه هاى آن و مردمان كندْ فهم و تيز فهم، براى پديد آوردن پشه اى جمع شوند، توان آن را ندارند و چگونگىِ راه ايجاد آن را نمى شناسند و خِردهايشان در دانستن آن، سرگشته و سرگردان مى شود و نيروهايشان ناتوان مى شود و پايان مى پذيرد، و با حالت كرنش و حسرت باز مى گردند، در حالى كه مى دانند شكست خورده اند و به ناتوانىِ خود در پديدآوردن آن، اعتراف دارند و به درماندگى از نابود ساختن آن، گردن مى گذارند! خداى سبحان، پس از نابودى دنيا، به آن تنهايى كه چيزى با او نباشد، باز مى گردد. همان طور كه پيش از آغاز دنيا چنين بود، پس از نابودى دنيا نيز به همين صورت خواهد بود، بدون [داشتن] وقت و مكان و مدّت و زمان. در آن هنگام، مهلت ها و مدّت ها از بين مى روند و سال ها و ساعت ها، به سر مى آيند. پس چيزى جز خداى يكتا و غالبى كه بازگشت همه چيز به سوى اوست، نخواهد بود. آغاز آفرينش آفريدگان، با توانايىِ آنها همراه نبود . نابودىِ آنها [نيز ]همراه با خوددارى آنها نخواهد بود و اگر مى توانستند خوددارى كنند، هميشه باقى مى ماندند. ساختن هيچ يك از آفريدگان، آن گاه كه آنها را ساخت، او را به دشوارى نينداخت و آفرينش و آفريدن آنچه آفريد، بر او گران نيامد. آفريدگان را نه براى تقويت فرمان روايى و بيم از نابودى و كاهش، آفريد، و نه براى كمك گرفتن از آنها در برابر همتايى زياده خواه، و نه براى دورى كردن از مخالفى هجوم آورنده، و نه براى زياد كردن فرمان روايى، و نه به انگيزه جمع آورى نيرو براى غلبه بر شريكى در شراكتش، و نه از ترس تنهايى اى كه داشته باشد و اراده كرده باشد تا با آفريدگان اُنس بگيرد. آن گاه ، جهان را پس از به وجود آوردنش، نابود مى كند، نه از جهت دل تنگى اى كه در دگرگون كردن و تدبير آنها بر او وارد شده باشد، و نه به سبب راحتى اى كه به او رسيده باشد، و نه از آن رو كه چيزى از آفريدگان، بر او سنگينى كرده باشد. درازىِ مدّت ماندن جهان، او را دل تنگ نكرده تا وادارش كند كه با شتاب، آن را نابود كند؛ بلكه خداى سبحان، با لطفش جهان را تدبير كرد و با فرمانش آن را نگه داشت و با توانايىِ خود، استوارش ساخت. آن گاه ، جهان را پس از نابودى، باز مى گرداند، بى آن كه نيازى به آن داشته باشد وبى آن كه از آفريده اى بر آفريدن دوباره جهان، يارى خواسته باشد و نه به جهت بازگشتن از حالت ترسِ تنهايى به حالت اُنس گرفتن، و نه از حالت نادانى و كورى، به حالت دانش و يادگيرى، و نه از فقر و نياز، به بى نيازى و فزونى، و نه از خوارى و پستى، به عزّت و توانايى.
.
ص: 388
. .
ص: 389
. .
ص: 390
. .
ص: 391
. .
ص: 392
. .
ص: 393
. .
ص: 394
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الواحِدِ الأَحَدِ الصَّمَدِ المُتَفَرِّدِ الَّذي لا مِن شَيءٍ كانَ ، ولا مِن شَيءٍ خَلَقَ ما كانَ ، قُدرَةٌ بانَ بِها مِنَ الأَشياءِ وبانَتِ الأَشياءُ مِنهُ ، فَلَيسَت لَهُ صِفَةٌ تُنالُ ولا حَدٌّ تُضرَبُ لَهُ فيهِ الأَمثالُ ، كَلَّ دونَ صِفاتِهِ تَحبيرُ اللُّغاتِ ، وضَلَّ هُناكَ تَصاريفُ الصِّفاتِ ، وحارَ في مَلَكوتِهِ عَميقاتُ مَذاهِبِ التَّفكيرِ ، وَانقَطَعَ دونَ الرُّسوخِ في عِلمِهِ جَوامِعُ التَّفسيرِ ، وحالَ دونَ غَيبِهِ المَكنونِ حُجُبٌ مِنَ الغُيوبِ ؛ تاهَت في أَدنى أَدانيها طامِحاتُ العُقولِ في لَطيفاتِ الأُمورِ . فَتَبارَكَ اللّهُ الَّذي لا يَبلُغُهُ بُعدُ الهِمَمِ ، ولا يَنالُهُ غَوصُ الفِطَنِ ، وتَعالَى الَّذي لَيسَ لَهُ وَقتٌ مَعدودٌ ، ولا أَجَلٌ مَمدودٌ ، ولا نَعتٌ مَحدودٌ ، سُبحانَ الَّذي لَيسَ لَهُ أَوَّلٌ مُبَتَدَأٌ ، ولا غايَةٌ مُنتَهىً ، ولا آخِرٌ يَفنى . سُبحانَهُ هُوَ كَما وَصَفَ نَفسَهُ وَالواصِفونَ لا يَبلُغونَ نَعتَهُ ، وحَدَّ الأَشياءَ كُلَّها عِندَ خَلقِهِ ، إِبانَةً لَها مِن شَبَهِهِ وإِبانَةً لَهُ مِن شَبَهِها ، لَم يَحلُل فيها فَيُقالَ : هُوَ فيها كائِنٌ ، ولَم يَن ءَ عَنها فَيُقالَ : هُوَ مِنها بائِنٌ ، ولَم يَخلُ مِنها فَيُقالَ لَهُ : أَينَ ، لكِنَّهُ سُبحانَهُ ، أَحاطَ بِها عِلمُهُ ، وأَتقَنَها صُنعُهُ ، وأَحصاها حِفظُهُ ، لَم يَعزُب عَنهُ خَفِيّاتُ غُيوبِ الهَواءِ ، ولا غَوامِضُ مَكنونِ ظُلَمِ الدُّجى ، ولا ما فِي السَّماواتِ العُلى إِلَى الأَرَضينَ السُّفلى ، لِكُلِّ شَيءٍ مِنها حافِظٌ ورَقيبٌ ، وكُلُّ شَيءٍ مِنها بِشَيءٍ مُحيطٌ ، وَالمُحيطُ بِما أَحاطَ مِنها . الواحِدُ الأَحَدُ الصَّمَدُ ، الَّذي لا يُغَيِّرُهُ صُروفُ الأَزمانِ ، ولا يَتَكَأَّدُهُ صُنعُ شَيءٍ كانَ ، إِنَّما قالَ لِما شاءَ : «كُن» فَكانَ . اِبتَدَعَ ما خَلَقَ بِلا مِثالٍ سَبَقَ ، ولا تَعَبٍ ولا نَصَبٍ ، وكُلُّ صانِعِ شَيءٍ فَمِن شَيءٍ صَنَعَ ؛ وَاللّهُ لا مِن شَيءٍ صَنَعَ ما خَلَقَ ، وكُلُّ عالِمٍ فَمِن بَعدِ جَهلٍ تَعَلَّمَ ؛ وَاللّهُ لَم يَجهَل ولَم يَتَعَلَّم . أَحاطَ بِالأَشياءِ عِلما قَبلَ كَونِها ، فَلَم يَزدَد بِكَونِها عِلما ، عِلمُهُ بِها قَبلَ أَن يُكَوِّنَها كَعِلمِهِ بَعدَ تَكوينِها ، لَم يُكَوِّنها لِتَشديدِ سُلطانٍ ، ولا خَوفٍ مِن زَوالٍ ولا نُقصانٍ ، ولا استِعانَةٍ عَلى ضِدٍّ مُناوٍ ، ولانِدٍّ مُكاثِرٍ ، ولا شَريكٍ مُكابِرٍ ، لكِن خَلائِقُ مَربوبونَ وعِبادٌ داخِرونَ . فَسُبحانَ الَّذي لا يَؤودُهُ خَلقُ ما ابتَدَأَ ، ولا تَدبيرُ ما بَرَأَ ، ولا مِن عَجزٍ ولا مَن فَترةٍ بِما خَلَقَ اكتَفى ، عَلِمَ ما خَلَقَ وخَلَقَ ما عَلِمَ ، لا بِالتَّفكيرِ في عِلمٍ حادِثٍ أَصابَ ما خَلَقَ ، ولا شُبهَةٍ دَخَلَت عَلَيهِ فيما لَم يَخلُق ، لكِن قَضاءٌ مُبرَمٌ ، وعِلمٌ مُحكَمٌ ، وأَمرٌ مُتقَنٌ . تَوَحَّدَ بِالرُّبوبِيَّةِ ، وخَصَّ نَفسَهُ بِالوَحدانِيَّةِ ، وَاستَخلَصَ بِالمَجدِ وَالثَّناءِ ، وتَفَرَّدَ بِالتَّوحيدِ وَالمَجدِ وَالسَّناءِ ، وتَوَحَّدَ بِالتَّحميدِ وتَمَجَّدَ بِالتَّمجيدِ ، وعَلا عَن اتِّخاذِ الأَبناءِ ، وتَطَهَّرَ وتَقَدَّسَ عَن مُلامَسَةِ النِّساءِ ، وعزَّوجلَّ عَن مُجاوَرَةِ الشُّرَكاءِ . فَلَيسَ لَهُ فيما خَلَقَ ضِدٌّ ، ولا لَهُ فيما مَلَكَ نِدٌّ ، ولَم يُشرِكهُ في مُلكِهِ أَحَدٌ ، الواحِدٌ الأَحَدُ الصَّمَدُ ، المُبيدُ لِلأَبَدِ وَالوارِثُ لِلأَمَدِ ، الَّذي لَم يَزَل ولا يَزالُ وَحدانِيّا أَزَلِيّا ، قَبلَ بَدءِ الدُّهورِ وبَعدَ صُروفِ الأُمورِ ، الَّذي لا يَبيدُ ولا يَنفَدُ ، بِذلِكَ أَصِفُ رَبّي فَلا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ ، مِن عَظيمٍ ما أَعظَمَهُ ! ومِن جَليلٍ ما أَجَلَّهُ ! ومِن عَزيزٍ ما أَعَزَّهُ ؟! وتَعالى عَمّا يَقولُ الظّالِمونَ عُلُوّا كَبيرا . (1)
.
ص: 395
امام على عليه السلام:ستايش، براى خداى يكتا و يگانه و صمد و بى همتايى است كه از چيزى موجود نشده و موجودات را از چيزى نيافريده است. [او راست ]توانايى اى كه با آن، از چيزها جدا شده و چيزها از او جدا گشته اند. پس براى او نه صفتى هست كه بدان رسيده شود و نه نهايتى كه براى آن ، مثال هايى آورده شود. آرايش زبان ها، پيش از رسيدن به صفات خدا درمانده شد و توصيفات گوناگون، در آن جا گم راه شدند. روش هاى ژرف تفكّر، در فرمان روايى خدا حيران شدند و تفسيرهاى فراگير، پيش از وارد شدن به ژرفاى دانش خدا باز ايستادند. پوشش هاى ناپيدا، در برابر سرّ نهان او مانع [از دسترس به او ]شدند. خردهايى كه در امور دقيق، بلندپروازى مى كنند، در پايين ترين درجات آنها متحيّر گشته اند. پس بلندْ پايه است خدايى كه بلندى همّت ها به او نمى رسد و ژرفكاوى فهم ها، به او دست پيدا نمى كند. بلندْ پايه است آن كه وقتِ شمارش شده و مهلت معيّن و صفت محدودى ندارد. پاك است آن كه آغازى شروع شده و پايانى تمام شده و نهايتى به سر رسيده ندارد. او پاك است وهمان گونه است كه خودش را توصيف كرده وتوصيف كنندگان، به وصف او نمى رسند. همه چيز را هنگام آفرينش آنها، محدود كرد تا آنها را از همانند شدن به خودش و خودش را از همانند شدن به آنها جدا كند. در چيزها وارد نشده تا گفته شود: «او در آنهاست»، و از آنها دور نمانده تا گفته شود: «او از آنها فاصله دارد»، و از آنها كنار نكشيده تا گفته شود: «كجاست؟»؛ بلكه دانش خداى سبحان، آنها را فرا گرفته و سازندگىِ او، آنها را استوار ساخته و نگهدارى اش، آنها را بر شمرده است. نهان هاى اسرار جوّ و پيچيدگى هاى پنهان تاريكى هاى شب و آنچه در آسمان هاى برين تا زمين هاى فرودين وجود دارد، از او پوشيده نيست. براى هريك از آنها نگهدار و نگاهبانى است و هريك از آنها چيزى را فراگيرنده است، و موجودى كه فراگيرنده هاى اشيا را فرا گرفته، يگانه بى همتا و بى نياز است؛ همان كه دگرگونى هاى زمان ها، او را تغيير نمى دهد و ساختن چيز موجود، او را به دشوارى نمى اندازد؛ بلكه تنها به چيزى كه خواست، گفت: «باش»، پس به وجود آمد. آنچه را آفريد، بدون نمونه اى از پيشْ موجود و بدون رنج و خستگى، نوآورى كرد. هر سازنده چيزى، از چيزى [چيزى را ]مى سازد، در حالى كه خدا آنچه را آفريد، از چيزى نساخت و هر دانايى، پس از نادانى آموخت، در حالى كه خدا نادان نبود و نياموخت. با علمش، پيش از پيدايش اشيا، بر آنها احاطه كرد، پس با وجود يافتن اشيا، علمش افزون نگشت. دانش او به چيزها، پيش از آن كه آنها را موجود سازد، همچون دانش او پس از ايجاد آنهاست. آفريدگان را براى تقويت فرمان روايى و بيم از نابودى و كاهش نيافريد، و نه براى كمك گرفتن از آنها در برابر مخالفى ستيزه گر و يا همتايى زياده خواه و يا شريكى گردنكش؛ بلكه [آنها ]آفريدگانى پرورش يافته و بندگانى خوارند. پس پاك است آن كه آفرينش آنچه آغاز كرد و تدبير آنچه آفريد، بر او گران نيامد، و از ناتوانى و سستى، به آنچه آفريد، بسنده نكرد. آنچه را آفريد، دانست و آنچه را دانست، آفريد. نه اين است كه با انديشه كردن در دانش نوپديد، به آنچه آفريد، رسيده باشد و آنچه را نيافريد، به خاطر ترديدى نبود كه بر او وارد شده باشد؛ بلكه [آفرينش، به سبب ]حكمى حتمى و دانشى استوار و امرى كامل بود. در پروردگارى، يگانه گشت و خود را به يكتايى، منحصر كرد و ارجمندى و ستايش را از آنِ خود ساخت و در يگانگى و ارجمندى و بلندى، بى همتا شد و به ستايش شدن، يگانه شد و به ارجمند دانسته شدن، ارج يافت و از داشتن فرزندان، برتر شد و از لمس كردن زنان، پيراسته شد و از همسايگى با شريكان، عزيز و والاست. پس در ميان آفريدگان، مخالفى ندارد و در ميان آنچه دارا شده، همتايى ندارد. كسى در فرمان روايى اش، با او شريك نيست. يكتا و يگانه و صمد است و نابود كننده ابد و وارث پايان؛ همان كه هميشه يكتا و بى آغاز بوده و هماره چنين خواهد بود، پيش از آغاز روزگاران و پس از دگرگونى هاى امور؛ همان كسى كه نابود نمى شود و تمام نمى گردد. به اين [مطالب]، پروردگارم را توصيف مى كنم. پس خدايى جز اللّه نيست؛ سترگى كه چه قدر سترگ است! و شكوهمندى كه چه قدر با شكوه است! و پيروزمندِ شكست ناپذيرى كه چه قدر عزيز است! و از آنچه ستمكاران مى گويند، بسى والاتر است!
.
ص: 396
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الَّذي لا مِن شَيءٍ كانَ ، ولا مِن شَيءٍ كَوَّنَ ما قَد كانَ ، المُستَشهِدِ بِحُدوثِ الأَشياءِ عَلى أَزَلِيَّتِهِ ، وبِما وَسَمَها بِهِ مِنَ العَجزِ عَلى قُدرَتِهِ ، وبِمَا اضطَرَّها إِلَيهِ مِنَ الفَناءِ عَلى دَوامِهِ ، لَم يَخلُ مِنهُ مَكانٌ فَيُدرَكَ بِأَينيَّتِهِ ، ولا لَهُ شَبَحُ مِثالٍ فَيوصَفَ بِكَيفِيَّتِهِ ، ولَم يَغِب عَن شَيءٍ فَيُعلَمَ بِحَيِثيَّتِهِ . مُبايِنٌ لِجَميعِ ما أَحدَثَ فِي الصِّفاتِ ، ومُمتَنِعٌ عَنِ الإِدراكِ بِمَا ابتَدَعَ مِن تَصريفِ الذَّواتِ ، وخارِجٌ بِالكِبرِياءِ وَالعَظَمَةِ مِن جَميعِ تَصَرُّفِ الحالاتِ ، مُحَرَّمٌ عَلى بَوارِعِ ناقِباتِ الفِطَنِ تَجديدُها (1) ، وعَلى غَوامِضِ ثاقِباتِ الفِكرِ تَكييفُهُ وعَلى غَوائِصِ سابِحاتِ النَّظَرِ تَصويرُهُ . لا تَحويهِ الأَماكِنُ لِعَظَمَتِهِ ، ولا تُدرِكُهُ المَقاديرُ لِجَلالِهِ ، ولا تَقطَعُهُ المَقائيسُ لِكِبرِيائِهِ . مُمتَنِعٌ عَنِ الأَوهامِ أَن تَستَغرِقَهُ ، وعَنِ الأَذهانِ أَن تُمَثِّلَهُ ، وقَد يَئِسَت مِن استِنباطِ الإِحاطَةِ بِهِ طَوامِحُ العُقولِ ، ونَضَبَت عَنِ الإِشارَةِ إِلَيهِ بِالاِكتِناهِ بِحارُ العُلومِ ، ورَجَعَت بِالصِّغَرِ عَنِ السُّمُوِّ إِلى وَصفِ قُدرَتِهِ لَطائِفُ الخُصومِ . واحِدٌ لا مِن عَدَدٍ ، ودائِمٌ لا بِأَمَدٍ ، وقائِمٌ لا بِعَمَدٍ ، لَيسَ بِجِنسٍ فَتُعادِلَهُ الأَجناسُ ، ولا بِشَبَحٍ فَتُضارِعَهُ الأَشباحُ ، ولا كَالأَشياءِ فَتَقَعَ عَلَيهِ الصِّفاتُ ، قَد ضَلَّتِ العُقولُ في أَمواجِ تَيّارِ إِدراكِهِ ، وتَحَيَّرَتِ الأَوهامُ عَن إِحاطَةِ ذِكرِ أَزَلِيَّتِهِ ، وحَصَرَتِ الأَفهامُ عَنِ استِشعارِ وَصفِ قدُرَتِهِ ، وغَرَقَتِ الأَذهانُ في لُجَجِ أَفلاكِ مَلَكوتِهِ ، مُقتَدِرٌ بِالآلاءِ ، ومُمتَنِعٌ بِالكِبرِياءِ ، ومُتَمَلِّكٌ عَلَى الأَشياءِ. فَلا دَهرٌ يُخلِقُهُ ، ولا زَمانٌ يُبليهِ ، ولا وَصفٌ يُحيطُ بِهِ ، وقَد خَضَعَت لَهُ الرِّقابُ الصِّعابُ في مَحَلِّ تُخومِ قَرارِها ، وأَذعَنَت لَهُ رَواصِنُ الأَسبابِ في مُنتَهى شَواهِقِ أَقطارِها ، مُستَشهِدٌ بِكُلِّيَّةِ الأَجناسِ عَلى رُبوبِيَّتِهِ ، وبِعَجزِها عَلى قُدرَتِهِ ، وبِفُطورِها عَلى قِدمَتِهِ ، وبِزَوالِها عَلى بَقائِهِ ، فَلا لَها مَحيصٌ عَن إِدراكِهِ إِيّاها ، ولا خرُوجٌ مِن إِحاطَتِهِ بِها ، ولاَ احتِجابٌ عَن إِحصائِهِ لَها ، ولاَ امتِناعٌ مِن قُدرَتِهِ عَلَيها . كَفى بِإِتقانِ الصُّنعِ لَها آيَةً ، وبِمَركَبِ الطَّبعِ عَلَيها دِلالَةً ، وبِحُدوثِ الفِطرِ عَليَها قِدمَةً ، وبِإِحكامِ الصَّنعَةِ لَها عِبرَةً ، فَلا إِلَيهِ حَدٌّ مَنسوبٌ ، ولا لَهُ مَثَلٌ مَضروبٌ ، ولا شَيءٌ عَنهُ مَحجوبٌ ، تَعالى عَن ضَربِ الأَمثالِ وَالصَّفاتِ المَخلوقَةِ عُلُوّا كَبيرا . (2)
.
ص: 397
امام على عليه السلام:ستايش، براى خدايى است كه از چيزى موجود نشده و موجودات را از چيزى موجود نكرده است. پيدايش چيزها را گواه بر بى آغاز بودنِ خود آورده است، و نشانِ و ناتوانىِ اشيا را گواه بر توانايى خود، و نابودى حتمى موجودات را گواه بر هميشگى بودن خويش. مكانى از او تهى نيست تا با داشتن مكان، درك شود، و نمونه شكل دارى ندارد تا با چگونگى اش توصيف گردد، و از چيزى غايب نيست تا از جهتى خاص، [آن چيز را] بشناسد. با هر آنچه پديد آورده، در صفات، متفاوت است و به خاطر دگرگون كردنى كه در آفريدگان پديد مى آورَد، ادراك شدنش [ازسوى آفريدگان]، ناشدنى است و با بزرگى و سترگى، بيرون از هر نوع دگرگونى حالات است. محدود كردنش [در ذهن]، بر فهم هاى خبره و كاوشگر، و داراى چگونگى دانستنش، بر انديشه هاى پيچيده و تيزبين، و شكل دار كردنش، بر دقّت هاى فرو رونده و شناگر ، حرام است. به دليل سترگى اش مكان ها او را فرا نمى گيرند و به خاطر شكوهش، اندازه ها به او نمى رسند و به جهت بزرگى اش ابزارهاى اندازه گيرى، او را در نمى نوردند. گمان ها نمى توانند در او فرو روند و او را فراگيرند و ذهن ها نمى توانند او را به تصوير كشند. خردهايى كه در امور دقيق، بلند پرواز مى كنند، از كشف [چگونگىِ ]احاطه به او نااميد گشته اند و درياهاى دانش، از اين كه به ذات او اشاره كنند،خشك شده اند و باريك بين هاى مخالف، از اين كه به توصيف خدا برترى يابند، با حقارت، از بلندى بازگشته اند. يكتاست، امّا نه از نوع يكى بودن عددى. هميشگى است، امّا نه از نوع هميشگىِ زمانى. استوار است امّا نه بر پايه ستون. جنس نيست تا اجناس، هم طراز او گردند. شكل دار نيست تا شكل داران، همسان او گردند. همچون اشيا نيست تا صفات، در او راه يابند. خردها، در امواج جريان [درياى ]فهم خدا گم شده اند و گمان ها، از احاطه بر تبيينِ بى آغاز بودنِ او سرگشته شده اند و فهم ها، از درك توصيف توانايى او، در تنگنا افتاده اند و ذهن ها، در گرداب هاى سپهر فرمان روايىِ او فرو رفته اند و غرق شده اند. بر نعمت ها تواناست و با بزرگى اش دست نايافتنى است و بر چيزها تسلّط دارد. پس نه روزگارْ فرسوده اش مى سازد، و نه زمانْ فاسدش مى كند، و نه توصيفى او را فرا مى گيرد. موجودات سرسخت، در بن مايه خود، در برابرش كُرنش كرده اند و مكان هاى سنگين و استوار در كرانه هاى كوه هاى بلند، در برابرش خوار و سرافكنده اند. سرتاسر اجناس آفريدگان را بر پروردگارى اش، و ناتوانىِ آنها را بر توانايى اش، و فاسد شدنِ آنها را بر بى پايان بودنش، و نابودىِ آنها را بر پايدار بودنش، گواه آورده است. پس آنها نمى توانند از اين كه او آنها را دريابد، بگريزند و از فراگيرندگىِ او نسبت به آنها، خارج شوند و از اين كه به دست او بر شمرده شوند، خود را پوشيده دارند و از توانايى او بر خودشان، سر باز زنند. استوار ساخته شدنشان براى نشانه[ى او بودن]، و تركيب طبيعتشان، براى راهنمايى [به سوى او]، و پديد آمدن فساد در آنها، براى بى پايان بودن [او]، و محكم بودن فرآورده ها، براى متذكّر شدن [به او]، بسنده است. پس اندازه اى نسبت داده شده به او، و مثالى كه براى او آورده شود، و چيزى كه از او پنهان شده باشد، وجود ندارد. او از مثال هاى زده شده و صفات آفريده شده، بسى والاتر است.
.
ص: 398
. .
ص: 399
. .
ص: 400
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الَّذي مَنَعَ الأَوهامَ أَن تَنالَ إِلاّ وُجودَهُ ، وحَجَبَ العُقولَ أَن تَتَخَيَّلَ ذاتَهُ ؛ لاِمتِناعِها مِنَ الشَّبَهِ وَالتَّشاكُلِ ، بَل هُوَ الَّذي لا يَتَفاوَتُ في ذاتِهِ ، ولا يَتَبَعَّضُ بِتَجزِئَةِ العَدَد في كَمالِهِ . فارَقَ الأَشياءَ لا عَلَى اختِلافِ الأَماكِنِ ، ويَكونُ فيها لا عَلى وَجهِ المُمازَجَةِ . وعَلِمَها لا بِأَداةٍ ، لا يَكونُ العِلمُ إِلاّ بِها . ولَيسَ بَينَهُ وبَينَ مَعلومِهِ عِلمُ غَيرِهِ بِهِ كانَ عالِما بِمَعلومِهِ . إِن قيلَ : كانَ ، فَعَلى تَأويلِ أَزَلِيَّةِ الوُجودِ ، وإِن قيل : لَم يَزَل ، فَعَلى تَأويلِ نَفيِ العَدَمِ . (1)
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الَّذي بَطَنَ خَفِيّاتِ الأُمورِ ، ودَلَّت عَلَيهِ أَعلامُ الظُّهورِ ، وَامتَنَعَ عَلى عَينِ البَصيرِ ، فَلا عَينُ مَن لَم يَرَهُ تُنكِرُهُ ، ولا قَلبُ مَن أَثبَتَهُ يُبصِرُهُ . سَبَقَ فِي العُلُوِّ فَلا شَيءَ أَعلى مِنهُ ، وقَرُبَ فِي الدُّنُوِّ فَلا شَيءَ أَقرَبُ مِنهُ . فَلا استِعلاؤُهُ باعَدَهُ عَن شَيءٍ مِن خَلقِهِ ، ولا قُربُهُ ساواهُم فِي المَكانِ بِهِ ، لَم يُطلِعِ العُقولَ عَلى تَحديدِ صِفَتِهِ ، ولَم يَحجُبها عَن واجِبِ مَعرِفَتِهِ ، فَهُوَ الَّذي تَشهَدُ لَهُ أَعلامُ الوُجودِ عَلى إِقرارِ قَلبِ ذِي الجُحودِ . تَعالَى اللّهُ عَمّا يَقولُهُ المُشَبِّهونَ بِهِ وَالجاحِدونَ لَهُ عُلُوّا كَبيرا . (2)
.
ص: 401
امام على عليه السلام:ستايش، براى خدايى است كه گمان ها را از رسيدن به غير از هستىِ خود، و خردها را از وارد شدن در تخيّل ذات خويش ، باز داشته است؛ زيرا خردها نمى توانند براى او همتا و هم شكل بيابند ؛ بلكه او كسى است كه در ذاتش اجزايى پراكنده نيست و كمالات او با تقسيم عددى، بخش پذير نيستند. از چيزها جدا شده است، امّا نه به صورت فاصله مكان ها، و در چيزها هست، امّا نه به شكل مخلوط شدن با آنها، و به آنها داناست، امّا نه با ابزارهايى كه دانش او تنها با آنها به دست آيد. ميان او و دانسته اش، دانشى غير از ذاتش _ كه با آن به دانسته شده آگاهى يافته _ وجود ندارد. اگر گفته شد: «بود»، پس [اين بودن] به بى آغاز بودنِ وجود باز مى گردد، و اگر گفته شد: «هماره هست»، پس [اين سخن ]به نفى نيستى باز مى گردد.
امام على عليه السلام:ستايش، براى خدايى است كه به درون امور نهان، آگاه است و نشانه هاى روشن، او را نشان مى دهند و از چشم بينا ، باز داشته شده است. پس چشم كسى كه او را نبيند، انكارش نمى كند و دلِ آن كه اثباتش كند، او را نمى بيند. در والايى، پيشى گرفت، پس چيزى والاتر از او نيست. در نزديك بودن [به آفريدگان]، نزديك شد، پس چيزى نزديك تر از او [به آفريدگان ]نيست. پس نه برترى اش، او را از آفريده اش دور كرد، و نه نزديكى اش، او را در مكان، برابر با آنها كرد. خردها را بر مشخّص كردن نهايت صفتش آگاه نساخته و آنها را از شناخت لازم خدا ، باز نداشته است. پس اوست آن كه نشانه هاى هستى، براى او گواهى مى دهند كه [حتّى] دل منكر خدا نيز [به وجود او] اعتراف دارد. خدا، بسى والاتر است نسبت به آنچه تشبيه كنندگانِ آفريدگان به او و منكران او مى گويند.
.
ص: 402
عنه عليه السلام :قَريبٌ مِنَ الأَشياءِ غَيرُ مُلابِسٍ ، بَعيدٌ مِنها غَيرُ مُبايِنٍ ، مُتَكَلِّمٌ لا بِرَوِيَّةٍ ، مُريدٌ لابِهِمَّةٍ ، صانِعٌ لا بِجارِحَةٍ ، لَطيفٌ لا يوصَفُ بِالخَفاءِ ، كَبيرٌ لا يوصَفُ بِالجَفاءِ ، بَصيرٌ لا يوصَفُ بِالحاسَّةِ ، رَحيمٌ لا يوصَفُ بِالرِّقَّةِ ، تَعنُو الوُجوهُ لِعَظَمَتِهِ ، وتَجِبُ (1) (تَجلُّ) القُلوبُ مِن مَخافَتِهِ . (2)
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الَّذي لَم تَسبِق لَهُ حالٌ حالاً ، فَيَكونَ أَوَّلاً قَبلَ أَن يَكونَ آخِرا ، ويَكونَ ظاهِرا قَبلَ أَن يَكونَ باطِنا ، كُلُّ مُسَمّىً بِالوَحدَةِ غَيرُهُ قَليلٌ ، وكُلُّ عَزيزٍ غَيرُهُ ذَليلٌ ، وكُلُّ قَوِيٍّ غَيرُهُ ضَعيفٌ ، وكُلُّ مالِكٍ غَيرُهُ مَملوكٌ ، وكُلُّ عالِمٍ غَيرُهُ مُتَعَلِّمٌ . (3)
عنه عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إِلَيهِ _: سُبحانَ الواحِدِ الَّذي لَيسَ غَيرُهُ ، سُبحانَ الدّائِمِ الَّذي لا نَفادَ لَهُ ، سُبحانَ القَديمِ الَّذي لاَ ابتِداءَ لَهُ ، سُبحانَ الغَنِيِّ عَن كُلِّ شَيءٍ ولا شَيءَ مِنَ الأَشياءِ يُغني عَنهُ . (4)
.
ص: 403
امام على عليه السلام:به چيزها نزديك است، ولى چسبيده نيست. از آنها دور است، امّا جدا نيست. گوياست، بدون تفكّر. اراده كننده است، نه با توجّه و خواستن. سازنده است، نه با اندام. لطيف است، امّا به پنهان بودن، توصيف نمى شود. بزرگ است، امّا به ستمگرى توصيف نمى شود. بيناست، امّا با حس كننده (چشم) توصيف نمى شود. مهربان است، امّا به نازك دلى توصيف نمى شود. چهره ها در برابر سترگى اش، خوار و سر به زير مى شوند و دل ها از بيم او، بى قرار مى گردند.
امام على عليه السلام:ستايش، براى خدايى است كه براى او حالتى از حالت ديگر، پيشى نگرفته است تا در آغاز باشد، پيش از بودن در پايان، و ظاهر باشد، پيش از آن كه باطن باشد. جز او هر چه به يكى بودن ناميده شده، اندك است و هر عزيزى جز او، خوار است و هر نيرومندى جز او، ناتوان است و هر مالكى جز او، بنده است و هر دانايى جز او، ياد گيرنده است.
امام على عليه السلام_ در حكمت هاى نسبت داده شده به ايشان _: پاك است يگانه اى كه جز او [يگانه اى ]نيست. پاك است آن موجود هميشگى كه پايانى ندارد. پاك است موجود بى پايانى كه آغازى ندارد. پاك است موجودى كه از هر چيزى بى نياز است و هيچ چيز، از او بى نياز نيست.
.
ص: 404
عنه عليه السلام :لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ الشّاكِرُ لِلمُطيعِ لَهُ ، المُملي (1) لِلمُشرِكِ بِهِ ، القَريبُ مِمَّن دَعاهُ عَلى حالِ بُعدِهِ ، وَالبَرُّ الرَّحيمُ بِمَن لَجَأَ إِلى ظِلَّهِ وَاعتَصَمَ بِحَبلِهِ . ولا إِلهِ إِلاَّ اللّهُ المُجيبُ لِمَن ناداهُ بِأَخفَضِ صَوتِهِ ، السَّميعُ لِمَن ناجاهُ لِأَغمَضِ سِرِّهِ ، الرَّؤوفُ بِمَن رَجاهُ لِتَفريجِ هَمِّهِ ، القَريبُ مِمَّن دَعاهُ لِتَنفيسِ كَربِهِ وغَمِّهِ . ولا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ الحَليمُ عَمَّن أَلحَدَ في آياتِهِ ، وَانحَرَفَ عَن بَيِّناتِهِ ، ودانَ بِالجُحودِ في كُلِّ حالاتِهِ ، واللّهُ أَكبَرُ القاهِرُ لِلأَضدادِ ، المُتَعالي عَنِ الأَندادِ ، المُتَفَرِّدُ بِالمِنَّةِ عَلى جَميعِ العِبادِ ، وَاللّهُ أَكبَرُ المُحتَجِبُ بِالمَلَكوتِ وَالعِزَّةِ ، المُتَوَحِّدُ بِالجَبَروتِ وَالقُدرَةِ ، المُتَرَدّي بِالكِبرِياءِ وَالعَظَمَةِ ، وَاللّهُ أَكبَرُ المُتَقَدِّسُ بِدَوامِ السُّلطانِ ، وَالغالِبُ بِالحُجَّةِ وَالبُرهانِ ، ونَفاذِ المَشِيئةِ في كُلِّ حينٍ وأَوانٍ . (2)
الكافي عن أبي إسحاق السبيعي عن الحارث الأعور :خَطَبَ أَميرُالمُؤمِنينَ عليه السلامخُطبَةً بَعدَ العَصرِ ، فَعَجِبَ النّاسُ مِن حُسنِ صِفَتِهِ وما ذَكَرَهُ مِن تَعظيمِ اللّهِ _ جَلَّ جَلالُهُ _ ، قالَ أَبو إِسحاقَ : فَقُلتُ لِلحارِثِ : أوَما حَفِظتَها؟ قالَ: قَد كَتَبتُها ، فَأَملاها عَلَينا مِن كِتابِهِ: الحَمدُ للّهِِ الَّذي لا يَموتُ ولا تَنقَضي عَجائِبُهُ ؛ لِأَنَّهُ كُلَّ يَومٍ في شَأنٍ مِن إِحداثِ بَديعٍ لَم يَكُن. الَّذي لَم يَلِد فَيَكونَ فِي العِزِّ مُشارَكا ، ولَم يُولَد (3) فَيَكونَ مَوروثا هالِكا ، ولَم تَقَع عَلَيهِ الأَوهامُ فَتُقَدِّرَهُ شَبَحا ماثِلاً ، ولَم تُدرِكهُ الأَبصارُ فَيَكونَ بَعدَ انتِقالِها حائِلاً. الَّذي لَيسَت في أَوَّلِيَّتِهِ نِهايَةٌ ولا لاِخِرِيَّتِهِ حَدٌّ ولا غايَةٌ. الَّذي لَم يَسبِقهُ وَقتٌ ، ولَم يَتَقَدَّمهُ زَمانٌ ، ولا يَتَعاوَرُهُ زِيادَةٌ ولا نُقصانٌ ، ولا يُوصَفُ بِأَينٍ ولا بِمَ ولا مَكانٍ. الَّذي بَطَنَ مِن خَفِيّاتِ الأُمورِ ، وظَهَرَ فِي العُقولِ بِما يُرى في خَلقِهِ مِن عَلاماتِ التَّدبيرِ. الَّذي سُئِلَتِ الأَنبياءُ عَنهُ فَلَم تَصِفهُ بِحَدٍّ ولا بِبَعضٍ ، بَل وَصَفَتهُ بِفِعالِهِ ودَلَّت عَلَيهِ بِآياتِهِ. لا تَستَطيعُ عُقولُ المُتَفَكِّرينَ جَحدَهُ ؛ لِأَنَّ مَن كانَتِ السَّماواتُ وَالأَرضُ فِطرَتَهُ وما فيهِنَّ وما بَينَهُنَّ وهُوَ الصّانِعُ لَهُنَّ ، فَلا مَدفَعَ لِقُدرَتِهِ. الَّذي نَأى مِنَ الخَلقِ فَلا شَيءَ كَمِثلِهِ. الَّذي خَلَقَ خَلقَهُ لِعِبادَتِهِ وأَقدَرَهُم عَلى طاعَتِهِ بِما جَعَلَ فيهِم ، وقَطَعَ عُذرَهُم بِالحُجَجِ ، فَعَن بَيِّنَةٍ هَلَكَ مَن هَلَكَ ، وبِمَنِّهِ نَجا مَن نَجا ، وللّهِِ الفَضلُ مُبدِئا ومُعيدا . ثُمَّ إِنَّ اللّهَ ولَهُ الحَمدُ افتَتَحَ الحَمدَ لِنَفسِهِ (4) ، وخَتَمَ أَمرَ الدُّنيا ومَحَلَّ الآخِرَةِ بِالحَمدِ لِنَفسِهِ ، فَقالَ: «وَقُضِىَ بَيْنَهُم بِالْحَقِّ وَ قِيلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَ__لَمِينَ» . (5) الحَمدُ للّهِِ اللاّبِسِ الكِبرياءِ بِلا تَجسيدٍ ، وَالمُرتَدي بِالجَلالِ بِلا تَمثيلٍ ، وَالمُستَوي عَلَى العَرشِ بِغَيرِ زَوالٍ ، وَالمُتَعالي عَلَى الخَلقِ بِلا تَباعُدٍ مِنهُم ولا مُلامَسَةٍ مِنهُ لَهُم. لَيسَ لَهُ حَدٌّ يُنتَهى إِلى حَدِّهِ ، ولا لَهُ مِثلٌ فَيُعرَفَ بِمِثلِهِ. ذَلَّ مَن تَجَبَّرَ غَيرَهُ ، وصَغُرَ مَن تَكَبَّرَ دونَهُ ، وتَواضَعَتِ الأَشياءُ لِعَظَمَتِهِ ، وَانقادَت لِسُلطانِهِ وعِزَّتِهِ ، وكَلَّت عَن إِدراكِهِ طُروفُ العُيونِ ، وقَصُرَت دونَ بُلوغِ صِفَتِهِ أَوهامُ الخَلائِقِ. الأَوَّلِ قَبلَ كُلِّ شَيءٍ ولا قَبلَ لَهُ ، وَالآخِرِ بَعدَ كُلِّ شَيءٍ ولا بَعدَ لَهُ ، الظّاهِرِ عَلى كُلِّ شَيءٍ بِالقَهرِ لَهُ ، وَالمُشاهِدِ لِجَميعِ الأَماكِنِ بِلاَ انتِقالٍ إِلَيها ، لا تَلمِسُهُ لامِسَةٌ ولا تَحُسُّهُ حاسَّةٌ ، «هُوَ الَّذِى فِى السَّمَاءِ إِلَ_هٌ وَ فِى الْأَرْضِ إِلَ_هٌ وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ». (6) أَتقَنَ ما أَرادَ مِن خَلقِهِ مِنَ الأَشباحِ كُلِّها ، لا بِمِثالٍ سَبَقَ إِلَيهِ ، ولا لُغوبٍ (7) دَخَلَ عَلَيهِ في خَلقِ ما خَلَقَ لَدَيهِ. ابتَدَأَ ما أَرادَ ابتِداءَهُ ، وأنشَأ ما أَرادَ إِنشاءَهُ عَلى ما أرادَ مِنَ الثَّقَلَينِ الجِنِّ وَالإِنسِ ؛ لِيَعرِفوا بِذلِكَ رُبوبِيَّتَهُ وتَمَكَّنَ فيهِم طاعَتُهُ. نَحمَدُهُ بِجَميعِ مَحامِدِهِ كُلِّها عَلى جَميعِ نَعمائِهِ كُلِّها ، ونَستَهديهِ لِمَراشِدِ أُمورِنا ، ونَعوذُ بِهِ مِن سَيِّئاتِ أَعمالِنا ، ونَستَغفِرُهُ لِلذُّنوبِ الَّتي سَبَقَت مِنّا ، ونَشهَدُ أَن لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ وأَنَّ مُحَمَّدا عَبدُهُ ورَسولُهُ ، بَعَثَهُ بِالحَقِّ نَبِيّا دالاًّ عَلَيهِ وهادِيا إِلَيهِ ، فَهَدى بِهِ مِنَ الضَّلالَةِ ، وَاستَنقَذَنا بِهِ مِنَ الجَهالَةِ ، مَن يُطِعِ اللّهَ ورَسولَهُ فَقَد فازَ فَوزا عَظيما ونالَ ثَوابا جَزيلاً ، ومَن يَعصِ اللّهَ ورَسولَهُ فَقَد خَسِرَ خُسرانا مُبينا وَاستَحَقَّ عَذابا أَليما . فَأَنجِعوا 8 بَما يَحِقُّ عَلَيكُم مِنَ السَّمعِ وَالطَّاعَةِ وإِخلاصِ النَّصيحَةِ وحُسنِ المُؤازَرَةِ ، وأَعينوا عَلى أَنفُسِكُم بِلُزومِ الطَّريقَةِ المُستَقيمَةِ وهِجرِ الأُمورُ المَكروهَةِ ، وتَعاطَوُا الحَقَّ بَينَكُم وتَعاوَنوا بِهِ دوني ، وخُذوا عَلى يَدِ الظّالِمِ السَّفيهِ ، ومُروا بِالمَعروفِ وَانهَوا عَنِ المُنكَرِ ، وَاعرِفوا لِذَوِي الفَضلِ فَضلَهُم . عَصَمَنَا اللّهُ وإِيّاكُم بِالهُدى وثَبَّتَنا وإِيّاكُم عَلَى التَّقوى وأَستَغفِرُ اللّهَ لي ولَكُم . (8)
.
ص: 405
امام على عليه السلام:خدايى جز اللّه نيست كه نسبت به فرمان بردارانش سپاس گزار است و به مشركان فرصت مى دهد. به آن كه او را در حال دورى [از خدا] بخواند، نزديك است و به كسى كه به سايه او پناه آورده و به ريسمانش چنگ زده، مهربان است. خدايى جز اللّه نيست كه به آن كه با آرام ترين صدايش او را بخواند، پاسخ مى دهد و به آن كه با پنهان ترين رازگويى، با او راز و نياز مى كند، شنواست. به آن كه براى گشايش اندوهش به او اميد دارد، مهربان است. به آن كه براى زدوده شدن گرفتارى و غصّه اش او را بخواند، نزديك است. خدايى جز اللّه نيست كه به آن كه از آيات خدا روى بر گردانَد و از دليل هاى روشن او كناره بگيرد و در همه حال به انكار [خدا و دين او ]تن در دهد، بردبار است. خدا بزرگ تر است [از آن كه به توصيف آيد] و بر مخالفان [خود ]چيره است. از همتايان، برتر است. در گشاده دستى بر همه بندگان، بى همتاست. خدا بزرگ تر است. در فرمان روايى و پيروزمندى و شكست ناپذيرى ، پوشيده است و در چيرگى و توانايى، يگانه است و لباس بزرگى و سترگى را پوشيده است. خدا بزرگ تر است و در هميشگى بودنِ سلطنتش، پاك است و با دليل و برهان و اجراى خواستش در هر هنگام و زمان، چيره است.
الكافى_ به نقل از ابو اسحاق سبيعى ، از حارث اَعوَر _: امير مؤمنان، پس از [نماز ]عصر، خطبه اى خواند كه مردم از زيبايى اش و آنچه درباره سترگى خدا _ كه شكوهمند است شكوه او _ بيان كرد، شگفت زده شدند. به حارث اعور گفتم: آيا آن خطبه را به خاطر نسپردى؟ گفت: آن را نوشتم. پس، از نوشته خود براى ما چنين املا كرد: «ستايش، از آنِ خدايى است كه نمى ميرد و شگفتى هايش تمامى ندارد؛ چرا كه هر روز، چيزى را نوآورى مى كند كه پيش از آن نبود. آن كه نزاده است تا در عزّتش شريكى داشته باشد، و زاده نشده است تا از او ارث برند و از بين رونده شود. گمان ها به او تعلّق نمى گيرند تا او را به صورت شكلى نامشخّص، اندازه گذارند، و چشم ها او را نمى يابند تا اين كه پس از گردش چشم، [در نگاه بيننده ]دگرگون شود. آن كه نخستينْ بودنش را پايانى نيست و واپسينْ بودنش، اندازه و نهايتى ندارد. آن كه وقتى، از او پيشى نگرفته و زمانى، از او جلوتر نيفتاده است و دست خوشِ زيادى و كمى نمى شود و با جا و چه چيز و مكان، توصيف نمى شود. او كه از درون چيزهاى پنهان، آگاه است و با نشانه هاى تدبير كه در آفريدگانش ديده مى شود، بر خِردها آشكار گشته است. كسى كه وقتى از پيامبران عليهم السلامدرباره اش پرسش مى شد، آنها او را به اندازه و جزء توصيف نكردند؛ بلكه او را به افعالش ستودند و با نشانه هايش او را نشان دادند. خردهاى انديشه ورزان، نمى توانند او را انكار كنند ؛ زيرا كسى كه آسمان ها و زمين و آنچه در آنهاست و آنچه در ميان آنهاست، آفرينش اوست و او آنها را ساخته است، توانايى اش قابل انكار نيست. آن كه از آفريدگان، دور است و در نتيجه، چيزى مانند او نيست. كسى كه آفريدگان را براى پرستش خود آفريد و با قدرتى كه در آنان نهاد، بر فرمان بردارى خويش تواناشان ساخت و با دلايل محكم، بهانه آنها را از ميان برداشت . پس آن كه هلاك شد، با وجود دليلِ روشن هلاك شد، و آن كه نجات يافت، با منّت و گشاده دستىِ خدا نجات يافت، و فزون بخشى، از آغاز تا پايان كار، از آنِ خداست. آن گاه [بدانيد] خدايى كه ستايش، از آنِ اوست، ستايش را براى خويش آغاز كرد و كار دنيا و جايگاه آخرت را با ستايش خويش به پايان رساند، پس فرمود: «و ميانشان به حق، داورى مى گردد و گفته مى شود: ستايش، براى خدايى است كه پروردگار جهانيان است» . ستايش، براى خدايى است كه بى آن كه داراى جسم باشد، لباس بزرگىْ را پوشيده است و بى آن كه شبيهى داشته باشد، رداى شكوه را در بر كرده است و بدون از بين رفتن، بر عرش سلطه دارد. از آفريدگان، برتر است، بدون آن كه از آنان دور باشد و يا آنان را لمس كند. اندازه اى ندارد كه به آن جا پايان پذيرد و همانندى ندارد تا با آن شناخته شود. جز او هر كه ادّعاى چيرگى كرد، خوار شد، و غير از او هر كه ادّعاى بزرگىْ كرد، پست شد. آفريدگان، در برابر سترگى اش فروتن شدند، و در برابر فرمان روايى و پيروزمندىِ شكست ناپذيرش رام گشتند. نگاه هاى چشم ها، از دركش درمانده اند و گمان هاى آفريدگان، از دستيابى به صفت خدا باز ماندند. او نخستين است پيش از هر چيز و چيزى پيش از او نيست و آخر است پس از همه چيز و چيزى پس از او نيست. بر هر چيزى، با غلبه بر آن، ظاهر و چيره است و همه مكان ها را بدون آن كه به سوى آنها برود، مى بيند. هيچ لمس كننده اى، او را لمس نمى كند و هيچ حسّى، او را احساس نمى كند. «اوست كه در آسمان، خداست و در زمين، خداست، و اوست فرزانه و دانا» . آن شكل هايى از آفريدگان را كه اراده كرد، محكم و بى عيب آفريد، بدون الگويى كه بر او پيشى گرفته باشد، و بى آن كه در آفرينش آفريدگانش، درماندگى بر او وارد شود. آنچه را كه آغازش را اراده كرد، آغازگرى نمود و دو موجود گرانْ قدر، يعنى جنّ و انسان را ، آن گونه كه اراده كرده بود، نو پديد آورد تا با آن، پروردگارى اش را بشناسند و فرمان بردارى اش در ميان آفريدگان، ممكن گردد. او را با همه ستايش هايش، براى همه نعمت هايش مى ستاييم و براى اصلاح كارهايمان، از او راهنمايى مى خواهيم و از بدى هاى كارهايمان، به او پناه مى آوريم و براى گناهانى كه از ما سر زده، از او آمرزش مى خواهيم. گواهى مى دهيم كه خدايى جز اللّه نيست و اين كه محمّد صلى الله عليه و آله بنده و فرستاده اوست . او را به حق، به عنوان پيامبرى كه خدا را نشان مى دهد و به سوى او راهنمايى مى كند، بر انگيخت . پس با او [مردم را] از گم راهى به راه آورد و با او ما را از نادانى نجات داد. هر كه از خدا و فرستاده اش فرمان بردارى كند، به موفّقيت سترگى رسيده و به پاداش فراوانى دست يافته است، و هر كه خدا و فرستاده اش را نافرمانى كند، زيان آشكارى كرده و سزاوار عذابى دردناك شده است. پس با حرف شنوى و فرمان بردارى [از خدا و فرستاده اش] و اخلاص در خيرخواهى و حُسن هميارى [با مردم ]كه براى شما سزاوار است، رستگار شويد و با التزام به راه راست و دورى از كارهاى زشت، خود را يارى كنيد. درستى را ميان خود، دست به دست كنيد و با درستى، در پيشگاه من ، يكديگر را يارى دهيد. دست ستمكار نادان را ببنديد و او را امر به معروف و نهى از منكر كنيد و قدردان بزرگان باشيد. خدا ، ما و شما را با راهنمايى [خود] حفظ كند و ما و شما را بر پرهيزگارى، استوار بدارد. از خدا براى خودم و شما آمرزش مى خواهم».
.
ص: 406
. .
ص: 407
. .
ص: 408
. .
ص: 409
. .
ص: 410
حلية الأولياء عن النعمان بن سعد :كُنتُ بالكوفَةِ في دارِ الإمارَةِ ؛ دارِ عَلِيِّ بنِ أَبي طالِبٍ عليه السلام ، إذ دَخَلَ عَلَينا نَوفُ بنُ عَبدِ اللّهِ فَقالَ : يا أَميرَ المُؤمِنينَ ، بِالبابِ أَربَعونَ رَجُلاً مِنَ اليَهودِ . فقالَ عَلِيٌّ عليه السلام : عَلَيَّ بِهِم . فَلَمّا وَقَفوا بَينَ يَدَيهِ قالوا لَهُ : يا عَلِيُ ، صِف لَنا رَبَّكَ هذا الَّذي فِي السَّماءِ كَيفَ هُوَ؟ وكَيفَ كانَ؟ ومَتى كانَ؟ وعَلى أيِّ شَيءٍ هُوَ؟ فَاستَوى عَليٌّ عليه السلام جالِسَا ، وقالَ : مَعشَرَ اليَهودِ ، اسمَعوا مِنّي ولا تُبالوا ألاّ تَسأَلوا أَحَدا غَيري : إنَّ رَبّي عز و جل هُوَ الأَوَّلُ لَم يَبدُ مِمّا ، ولا مُمازِجٌ مَعَ ما ، ولا حالٌّ وَهما ، ولا شَبَحٌ يُتَقَصّى ، ولا مَحجوبٌ فَيُوحى ، ولا كانَ بَعدَ أن لَم يَكُن فَيُقالَ حادِثٌ ، بَل جَلَّ أن يُكَيَّفَ المُكَيِّفُ للأَشياءِ كَيفَ كانَ ، بَل لَم يَزَل ولا يَزولُ لاِختِلافِ الأَزمانِ ، ولا لِتَقَلُّبِ شَأنٍ بَعدَ شَأنٍ . وكَيفَ يوصَفُ بِالأَشباحِ ، وكَيفَ يُنعَتُ بِالأَلسُنِ الفِصاحِ مَن لَم يَكُن فِي الأَشياءِ فَيُقالَ : بائِنٌ ، ولَم يَبِن عَنها فَيُقالَ : كائِنٌ (1) بَل هُوَ بِلا كَيفيَّةٍ ، وهُوَ أَقرَبُ مِن حَبلِ الوَريدِ ، وأَبعَدُ فِي الشَّبَهِ مِن كُلِّ بَعيدٍ . لا يَخفى عَلَيهِ مِن عِبادِهِ شُخوصُ لَحظَةٍ ، ولا كُرورُ لَفظَةٍ ، ولا ازدِلافُ رَقوَةٍ ، ولاَ انبِساطُ خُطوَةٍ ، في غَسَقِ لَيلٍ داجٍ ، ولا إدلاجٌ . لا يَتَغَشّى عَلَيهِ القَمَرُ المُنيرُ ، ولاَ انبِساطُ الشَّمسِ ذاتِ النُّورِ بِضَوئِهِما فِي الكُرورِ ، ولا إقبالُ لَيلٍ مُقبِلٍ ، ولا إدبارُ نَهارٍ مُدبِرٍ ، إلاّ وَهُوَ مُحيطٌ بِما يُريدُ مِن تَكوينِهِ . فَهُوَ العالِمُ بِكُلِّ مَكانٍ ، وكُلِّ حينٍ وأَوانٍ ، وكُلِّ نِهايَةٍ ومُدَّةٍ ، وَالأَمَدُ إلَى الخَلقِ مَضروبٌ ، وَالحَدُّ إلى غَيرهِ مَنسوبٌ ، لَم يَخلُقِ الأَشياءَ مِن أُصولٍ أَوَّلِيَّةٍ ، ولا بِأَوائِلَ كانَتَ قَبلَهُ بَدِيَّةً ، بَل خَلَقَ ما خَلَقَ فَأَقامَ خَلقَهُ ، وصَوَّرَ ما صَوَّرَ فَأَحسَنَ صورَتَهُ . تَوَحَّدَ في عُلُوِّهِ فَلَيسَ لِشَيءٍ مِنهُ امتِناعٌ ، ولا لَهُ بِطاعَةِ شَيءٍ مِن خَلقِهِ انتِفاعٌ . إجابَتُهُ لِلدّاعينَ سَريعَةٌ ، وَالمَلائِكَةُ فِي السَّماواتِ وَالأَرَضينَ لَهُ مُطيعَةٌ . عِلمُهُ بِالأَمواتِ البائِدينَ ، كَعِلمِهِ بِالأَحياءِ المُتَقَلِّبينَ ، وعِلمُهُ بِما فِي السَّماواتِ العُلى كَعِلمِهِ بِما فِي الأَرضِ (2) السُّفلى ، وعِلمُهُ بِكُلِّ شَيءٍ . لا تُحَيِّرُهُ الأَصواتُ ، ولا تَشغَلُهُ اللُّغاتُ ، سَميعٌ لِلأَصواتِ المُختَلِفَةِ ، بِلا جَوارِحَ لَهُ مُؤتَلِفَةٌ . مُدَبِّرٌ بَصيرٌ ، عالِمٌ بِالأُمورِ ، حَيٌّ قَيّومٌ ، سُبحانَهُ . كَلَّمَ موسى تَكليما بِلا جَوارِحَ ولا أَدَواتٍ ، ولا شَفَةٍ ولا لَهَواتٍ ، سُبحانَهُ وتَعالى عَن تَكييفِ الصِّفاتِ . مَن زَعَمَ أنَّ إلهَنا مَحدودٌ فَقَد جَهِلَ الخالِقَ المَعبودَ ، ومَن ذَكَرَ أنَّ الأماكِنَ بِهِ تُحيطُ لَزِمَتهُ الحَيرَةُ وَالتَّخليطُ ، بَل هُوَ المُحيطُ بِكُلِّ مَكانٍ . فَإِن كُنتَ صادِقا أيُّهَا المُتَكَلِّفُ لِوَصفِ الرَّحمنِ ، بِخِلافِ التَّنزيلِ وَالبُرهانِ ، فَصِف لي جِبريلَ وميكائيلَ وإسرافيلَ ، هَيهاتَ! أتَعجَزُ عَن صِفَةِ مَخلوقٍ مِثلِكَ ، وتَصِفُ الخالِقَ المَعبودَ؟! وأنتَ تُدرِكُ (3) صِفَةَ رَبِّ الهَيئَةِ وَالأَدَواتِ ، فَكَيفَ مَن لَم تَأخُذهُ سِنَةٌ ولا نَومٌ لَهُ ما فِي الأَرَضينَ وَالسَّماواتِ وما بَينَهُما وهُوَ رَبُّ العَرشِ العَظيمِ . (4)
.
ص: 411
حلية الأولياء_ به نقل از نعمان بن سعد _: در فرماندارى كوفه، جايى كه على بن ابى طالب عليه السلامآن جا بود، حضور داشتم كه ناگاه ، نوف بن عبد اللّه وارد شد و گفت: اى اميرمؤمنان! چهل مرد يهود، پشت در هستند. على عليه السلام فرمود: «آنها را نزد من بياوريد». آن گاه كه يهوديان در پيشگاه امام قرار گرفتند، گفتند: اى على! اين پروردگارت را كه در آسمان است، براى ما توصيف كن كه او چگونه است؟ و چگونه موجود بوده؟ و كى بوده است؟ و بر روى چه چيزى قرار دارد؟ على عليه السلام صاف نشست و فرمود: «اى يهوديان! به من گوش فرا دهيد و به دنبال پرسيدن از ديگرى نباشيد. پروردگار من ، نخستين است و از چيزى پديد نيامده و با چيزى مخلوط نيست. در انديشه اى حلول نمى كند و موجود شكل دارى نيست كه بتوان آن را بررسى كرد و به عمقش رسيد، و چيز پنهانى نيست كه الهام شود. پس، از نبودن به وجود نيامده تا گفته شود كه پديده است؛ بلكه خدا والاتر از اين است كه با گوناگون كردن اشيا، خود نيز چگونگى پيدا كند؛ بلكه او به سبب آمد و شدِ زمان ها و دگرگونىِ چيزى پس از ديگرى، در گذشته و آينده، از بين نخواهد رفت. چگونه با شكل ها توصيف گردد و با زبان هاى شيوا ستايش شود كسى كه در ميان اشيا نيست تا گفته شود كه او پديدار است و از اشيا دور نيست تا گفته شود كه او دور است؟! بلكه او چگونگى ندارد و از رگ گردن، نزديك تر است و در همانندى، از هر دورى دورتر است. نگاه آنى، و پشت سر هم آمدنِ لفظ، و جمع شدن بلندى، و گشادىِ قدم در تاريكى شب سياه، و سير شبانه بندگانش، از او پوشيده نيست. (1) ماه تابناك و گشايش خورشيد درخشان كه پى در پى روشنايى مى دهند، و نزديك شدن شبِ آينده، و پشت كردن روزى كه تمام مى شود، بر خدا پوشيده نيست و او فراگيرنده هر چيزى است كه اراده به وجود آوردنش را دارد. پس اوست كه به هر مكانى و هر وقت و زمانى و هر پايان و مدّتى داناست. نهايت زمانى، [فقط ]براى آفريدگان مقرّر شده است و اندازه، به غير خدا نسبت داده مى شود. چيزها را از بنيان هاى نخستين، و امور نخستينى كه پيش از او آغاز و آشكار شده بودند، نيافريد؛ بلكه آنچه را آفريد، پديد آورد و آفريدگانش را استوار ساخت و آنچه را تصوير كرد، صورت بخشيد و صورتش را نيكو ساخت. در بلندپايگى يگانه گشت، پس چيزى نمى تواند از [فرمان تكوينىِ ]او سر باز زند و او از فرمان بردارى آفريده اى، سود نمى برد. به كسانى كه او را مى خوانند، با سرعت پاسخ مى دهد. فرشتگان آسمان ها و زمين، در برابرش فرمان بردارند. دانش او به مردگان از ميان رفته، همچون دانش او به زندگان در حال تغيير است، و دانش او به آسمان هاى بالا، همچون دانش او به زمين پايين است، و او به هر چيزى داناست. صداها، او را سر در گم نمى كنند و زبان ها، او را مشغول نمى سازند. صداهاى مختلف را بدون اندام هاى به هم پيوسته، مى شنود. تدبير كننده و بينا، داناى امور، زنده و پاينده و پاك است. او با موسى عليه السلام بدون اندام ها و ابزار و نه با لب و نه با زبان كوچك، سخن گفت. او پاك و والاتر است از چگونگىْ (كيفيّتْ) داشتنِ صفاتش. هركس گمان كند كه خداى ما محدود است، به آفريدگار پرستش شده، نادان است و هركس بگويد كه مكان ها او را فرا مى گيرند، دچار سر در گمى و آشفتگى مى شود؛ بلكه اوست كه هر مكانى را فراگيرنده است. پس اى كسى كه خود را در توصيف [خداى ]رحمتگر، برخلاف قرآنِ نازل شده و برهان [عقلى]، به زحمت بى فايده انداخته اى! اگر راست مى گويى، جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل عليهم السلام را برايم توصيف كن. دور است و ناممكن! آيا در توصيف آفريده شده اى همچون خودت، در مانده اى، ولى آفريدگار پرستش شده را توصيف مى كنى؟! بى شك، صفت پروردگارِ شكل و ابزار، قابل درك نيست . (2) پس چگونه مى توان توصيف كرد كسى را كه نه خوابى سبكْ او را فرو مى گيرد و نه خوابى گران، و آنچه در زمين ها و آسمان ها و آنچه ميان آن دو است، از آنِ اوست، و اوست پروردگار عرش سترگ؟!»
.
ص: 412
. .
ص: 413
. .
ص: 414
الإمام الحسن عليه السلام_ لَمّا قالَ لَهُ رَجُلٌ : يَا ابنَ رَسولِ اللّهِ ، صِف لي رَبَّكَ حَتّى كَأَنّي أَنظُرُ إِلَيهِ! _: الحَمدُ للّهِِ الَّذي لَم يَكُن لَهُ أَوَّلٌ مَعلومٌ ، ولا آخِرٌ مُتَناهٍ ، ولا قَبلٌ مُدرَكٌ ، ولا بَعدٌ مَحدودٌ ، ولا أَمَدٌ بِحَتّى ، ولا شَخصٌ فَيَتَجَزَّأَ ، ولاَ اختِلافُ صِفَةٍ فَيُتَناهى . فَلا تُدرِكُ العُقولُ وأَوهامُها ، ولاَ الفِكرُ وخَطَراتُها ، ولاَ الأَلبابُ وأَذهانُها صِفَتَهُ فَتَقولَ : مَتى ؟ ولا بُدِئَ مِمّا؟ ولا ظاهِرٌ عَلامَ؟ ولا باطِنٌ فيما؟ ولا تارِكٌ فَهَلاّ (1) ! خَلَقَ الخَلقَ فَكانَ بَديئا بَديعا ، اِبتَدَأَ ما ابتَدَعَ ، وَابتَدَعَ مَا ابتَدَأَ ، وفَعَلَ ما أَرادَ وأَرادَ ما استَزادَ ، ذلِكُم اللّهُ رَبُّ العالَمينَ . (2)
الإمام الحسين عليه السلام :لا يُدرَكُ بِالحَواسِّ ، ولا يُقاسُ بِالنّاسِ ، فَهُوَ قَريبٌ غَيرُ مُلتَصِقٍ ، وبَعيدٌ غَيرُ مُتَقَصٍّ ، يُوَحَّدُ ولا يُبَعَّضُ ، مَعروفٌ بِالآياتِ ، مَوصوفٌ بِالعَلاماتِ ، لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الكَبيرُ المُتَعالُ . (3)
.
ص: 415
امام حسن عليه السلام_ آن گاه كه مردى به او گفت: اى فرزند پيامبر خدا! پروردگارت را به گونه اى برايم توصيف كن كه گويى به او نگاه مى كنم! _: ستايش، براى خدايى است كه نه آغازى دانسته شده [نزد ما] دارد، نه فرجامى پايان پذير، نه قبل قابل فهم، نه بَعد محدود، و نه نهايتِ زمانى اى كه با واژه «حتّى» بيان مى شود. پيكره اى ندارد تا داراى جزء شود، و آمد و شد و جاى گزينىِ صفات، در او راه ندارند تا محدود گردد. پس عقل ها و گمان هايشان، و فكرها و آنچه در آن خطور مى كند، و خِردها و تصوّراتشان، صفت او را درك نمى كنند تا كه اين بگويند: خدا كجاست؟ او از چه چيزى پديد آمده؟ بر چه چيزى ظاهر است؟ در چه چيزى باطن است؟ چرا [فلان ]چيزى را كه سزاوار آفرينش بود، نيافريد؟ به آغازگرى و نوآورى، آفريدگان را آفريد. آنچه را نوآورى كرد، آغازگرى نمود و آنچه را آغازگرى كرد، نوآورى نمود. آنچه را اراده كرد، انجام داد و فزون خواهى در آفرينش را اراده كرد. اين است خداوند، پروردگارِ جهانيان.
امام حسين عليه السلام:[ خداوند] با حواس درك نمى شود و با مردم ، مقايسه نمى شود. پس نزديك است؛ امّا چسبيده نيست، و دور است؛ امّا جدا نيست، (1) و يگانه است؛ امّا جزء ندارد. با نشانه ها شناخته مى شود، و با علامت ها توصيف مى شود. خدايى نيست جز او كه بزرگ و متعالى است.
.
ص: 416
الإمام زين العابدين عليه السلام :اللّهُمَّ أَنتَ الوَلِيُّ المُرشِدُ ، وَالغَنِيُّ المُرفِدُ ، وَالعَونُ المُؤَيِّدُ، الرَّاحِمُ الغَفورُ، وَالعاصِمُ المُجيرُ، وَالقاصِمُ المُبيرُ، وَالخالِقُ الحَليمُ، وَالرّازِقُ الكَريمُ ، وَالسّابِقُ القَديمُ ، عَلِمتَ فَخَبَرتَ ، وحَلُمتَ فَسَتَرتَ ، ورَحِمتَ فَغَفَرتَ ، وعَظُمتَ فَقَهَرتَ ، ومَلَكتَ فَاستَأثَرتَ ، وأَدرَكتَ فَاقتَدَرتَ ، وحَكَمتَ فَعَدَلتَ ، وأَنَعَمتَ فَأَفضَلتَ وأَبدَعتَ فَأَحسَنتَ ، وصَنَعتَ فَأَتقَنتَ ، وجُدتَ فَأَغنَيتَ ، وأَيَّدتَ فَكَفَيتَ ، وخَلَقتَ فَسَوَّيتَ ، ووَفَّقتَ فَهَدَيتَ ، بَطَنتَ الغُيوبَ ، فَخَبرتَ مَكنونَ أَسرارِها . (1)
الإمام الكاظم عليه السلام :أَوَّلُ الدِّيانَةِ بِهِ مَعرِفَتُهُ ، وكَمالُ معرِفَتِهِ تَوحيدُهُ ، وكَمالُ تَوحيدِهِ نَفيُ الصِّفاتِ عَنهُ ، بِشهادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّها غَيُر المَوصوفِ ، وشَهادَةِ المَوصوفِ أَنَّهُ غَيرُ الصِّفَةِ ، وشَهادَتِهِما جَميعا بِالتَّثنِيَةِ ، المُمتَنِعِ مِنهُ الأَزَلُ ، فَمَن وَصَفَ اللّهَ فَقَد حَدَّهُ ، ومَن حَدَّهُ فَقَد عَدَّهُ ، ومَن عَدَّهُ فَقَد أَبطَلَ أَزَلَهُ ، ومَن قالَ : «كَيفَ ؟» فَقَدِ استَوصَفَهُ ، ومَن قالَ : «فيمَ ؟» فَقَد ضَمَّنَهُ ، ومَن قالَ : «عَلامَ ؟» فَقَد جَهِلَهُ ، ومَن قالَ : «أَينَ؟» فَقَد أَخلى مِنهُ ، ومَن قالَ : «ما هُوَ ؟» فَقَد نَعَتَهُ ، ومَن قالَ : «إِلامَ ؟» فَقَد غاياهُ ، عالِمٌ إِذ لا مَعلومَ ، وخالِقٌ إِذ لا مَخلوقَ ، ورَبٌّ إِذ لا مَربوبَ ، وكَذلِكَ يوصَفُ رَبُّنا ، وفَوقَ ما يَصِفُهُ الواصِفونَ . (2)
.
ص: 417
امام زين العابدين عليه السلام:خدايا! تويى سرپرستِ راهنما، و بى نياز بخشنده، و ياور پشتيبان، و رحم كننده و آمرزنده، و نگه دارنده و پناه دهنده، و كوبنده و نابود كننده، و آفريدگار و بردبار، و روزى دهنده و بزرگوار، و پيشين و ديرينه. دانستى و خبر دادى، بردبارى كردى و پوشاندى، رحم كردى و آمرزيدى، شُكوه يافتى و چيره گشتى، دارا شدى و به خود اختصاص دادى، دست يافتى و توانستى ، حكم كردى و عدالت ورزيدى، نعمت دادى و بيش از استحقاق بخشيدى، نوآورى كردى و نيكو عمل كردى، ساختى و محكم كارى كردى، بى عوض بخشيدى و بى نياز ماندى، پشتيبانى كردى و بسنده بودى، آفريدى و نظام بخشيدى، توفيق دادى و راهنمايى كردى، و از درون نهان ها آگاه گشتى و از اسرار پوشيده آنها خبر دادى.
امام كاظم عليه السلام:نخستين گام در اعتقاد به خدا شناخت اوست، و كمال شناخت خدا يگانه دانستن اوست، و كمال يگانه دانستن خدا نفى صفات از اوست؛ چرا كه هر صفتى گواهى مى دهد كه غير از موصوف است، و هر موصوفى گواهى مى دهد كه غير از صفت است، و هر دو به دوگانگى [ميان صفت و موصوف ]گواهى مى دهند، كه اين، درباره خداى بى آغاز، محال است. پس هر كه خدا را توصيف كند، او را محدود ساخته است و هر كه خدا را محدود سازد، او را شمارش كرده است و هر كه خدا را بشمارد، بى آغاز بودنش را باطل كرده است، و هر كه گفت: «خدا چگونه است؟»، در پى توصيف اوست، و هر كه گفت: «خدا در چه چيزى است؟»، او را در ظرفى نهاده است، و هر كه گفت: «خدابر روى چيست؟»، او را نشناخته است، و هر كه گفت: «خدا كجاست؟»، جايى را از او خالى دانسته است، و هر كه گفت: «خدا چيست؟»، او را تعريف كرده است، و هر كه گفت: «خدا تا كجاست؟»، براى او سرانجامى در نظر گرفته است. او دانا بود، آن گاه كه دانسته اى نبود، و آفريدگار بود، آن گاه كه آفريده اى نبود، و پروردگار بود، آن گاه كه پرورده اى نبود، و پروردگار ما اين چنين ستوده مى شود و برتر از توصيفِ توصيف كنندگان است.
.
ص: 418
الإمام الرضا عليه السلام :أَوَّلُ عِبادَةِ اللّهِ تَعالى مَعرِفَتُهُ ، وأَصلُ مَعرِفَةِ اللّهِ تَوحيدُهُ ، ونِظامُ تَوحيدِ اللّهِ تَعالى نَفيُ الصِّفاتِ عَنهُ ؛ لِشَهادَةِ العُقولِ أَنَّ كُلَّ صِفَةٍ ومَوصوفٍ مَخلوقٌ ، وشَهادَةِ كُلِّ مَخلوقٍ أَنَّ لَهُ خالِقا لَيسَ بِصِفَةٍ ولا مَوصوفٍ ، وشَهادَةِ كُلِّ صِفَةٍ ومَوصوفٍ بِالاِقتِرانِ ، وشَهادَةِ الاِقتِرانِ بِالحَدَثِ ، وشَهادَةِ الحَدَثِ بالاِمتِناعِ مِن الأَزَلِ المُمتَنِعِ مِن الحَدَثِ . فَلَيسَ اللّهَ عَرَفَ مَن عَرَفَ بِالتَّشبيهِ ذاتَهُ ، ولا إِيّاهُ وَحَّدَ مَنِ اكتَنَهَهُ (1) ، ولا حَقيقَتَهُ أَصابَ من مَثَّلَهُ ، ولا بِهِ صَدَّقَ مَن نَهّاهُ ، ولا صَمَدَ صَمَدَهُ مَن أَشارَ إِلَيهِ، ولا إِيّاهُ عَنى مَن شَبَّهَهُ ، ولا لَهُ تَذَلَّلَ مَن بَعَّضَهُ ، ولا إِيّاهُ أَرادَ من تَوَهَّمَهُ . كُلُّ مَعروفٍ بِنَفسِهِ مَصنوعٌ ، وكُلُّ قائِمٍ في سِواهٌ مَعلولٌ ، بِصُنعِ اللّهِ يُستَدَلُّ عَلَيهِ ، وبِالعُقولِ يُعتَقَدُ مَعرِفَتُهُ ، وبِالفِطَرَةِ تَثبُتُ حُجَّتُهُ ، خَلقُ اللّهِ الخَلقَ حِجابٌ بَينَهُ وبَينَهُم ، ومُبايَنَتُهُ إِيّاهُم مُفارَقَتُهُ إِنِّيَّتَهُم ، وَابتِداؤُهُ إِيّاهُم دَليلُهُم عَلى أَن لاَ ابتِداءَ لَهُ ؛ لِعَجزِ كُلِّ مُبتَدَا عَنِ ابِتداءِ غَيرِهِ ، وأَدوُهُ (2) إيّاهُم دَليلٌ عَلى أَن لا أَداةَ فَيهِ ؛ لِشَهادَةِ الأَدَواتِ بِفاقَةِ المُتَأَدّينَ . وأَسماؤُهُ تَعبيرٌ ، وأَفعالُهُ تَفهيمٌ ، وذاتُهُ حَقيقَةٌ ، وكُنهُهُ تَفريقٌ بَينَهُ وبَينَ خَلِقهِ ، وغُبورُهُ تَحديدٌ لِما سِواهُ ، فَقَد جَهِلَ اللّهَ مَنِ استَوصَفَهُ ، وقَد تَعدّاهُ مَنِ اشتَمَلَهُ ، وقَد أَخطَأَهُ مَنِ اكتَنَهَهُ ، ومَن قالَ : «كَيفَ ؟» فَقَد شَبَّهَهُ ، ومَن قالَ : «لِمَ ؟» فَقَد عَلَّلَهُ ، ومَن قالَ : «متى ؟» فَقَد وَقَّتَهُ ، ومَن قالَ : «فيمَ ؟» فَقَد ضَمَّنَهُ ، ومَن قالَ : «إِلامَ ؟» فَقَد نَهّاهُ ، ومَن قالَ «حَتّامَ ؟» فَقد غَيّاهُ ، ومَن غَيّاهُ فَقَد غاياهُ ، ومَن غاياهُ فَقَد جَزَّأَهُ ، ومَن جَزَّأَهُ فَقَد وَصَفَهُ ، ومَن وَصَفَهُ فَقَد أَلحَدَ فيهِ . ولا يَتَغَيَّرُ اللّهُ بِانغِيارِ المَخلوقِ ، كَما لا يَتَحَدَّدُ بِتَحديدِ المَحدودِ . أَحَدٌ لا بِتَأويلِ عَدَدٍ ، ظاهِرٌ لا بِتَأويلِ المُباشَرَةِ ، مُتَجَلٍّ لا بِاستِهلالِ رُؤيَةٍ ، باطِنٌ لا بِمُزايَلَةٍ ، مُبايِنٌ لا بِمَسافَةٍ ، قَريبٌ لا بِمُداناةٍ ، لَطيفٌ لا بِتَجَسُّمٍ ، مَوجودٌ لا بَعدَ عَدَمٍ ، فاعِلٌ لا بِاضطِرارٍ ، مُقَدِّرٌ لا بِحَولِ فِكرَةٍ ، مُدَبِّرٌ لا بِحَرَكَةٍ ، مُريدٌ لا بِهَمامَةٍ ، شاءٍ لا بِهِمَّةٍ ، مُدرِكٌ لا بِمِجَسَّةٍ ، سَميعٌ لا بِآلَةٍ ، بَصيرٌ لا بِأَداةٍ . لا تَصحَبُهُ الأَوقاتُ ، ولا تَضَمَّنُهُ الأَماكِنُ ، ولا تَأخُذُهُ السِّناتُ ، ولا تَحُدُّهُ الصِّفاتُ ، ولا تُقَيِّدُهُ الأَدَواتُ ، سَبَقَ الأَوقاتَ كَونُهُ ، وَالعَدَمَ وُجودُهُ وَالاِبتِداءَ أَزَلُهُ ، بِتَشعيرِهِ المَشاعِرَ عُرِفَ أَن لا مَشعَرَ لَهُ ، وبِتَجهيرِهِ الجَواهِرَ عُرِفَ أَن لا جَوهَرَ لَهُ ، وبِمُضادَّتِهِ بَينَ الأَشياءِ عُرِفَ أَن لا ضِدَّ لَهُ ، وبِمُقارَنَتِهِ بَينَ الأُمورِ عُرِفَ أَن لا قَرينَ لَهُ ، ضادَّ النُّورَ بِالظُّلمَةِ ، وَالجَلايَةَ بِالبُهمِ ، وَالجَسوَ (3) بِالبَلَلِ ، وَالصَّردَ بِالحَرورِ . مُؤَلِّفٌ بَينَ مُتَعادِياتِها ، مُفَرِّقٌ بَينَ مُتَدانِياتِها ، دالَّةٌ بِتَفريقِها عَلى مُفَرِّقِها ، وبِتَأليفِها عَلى مُؤَلِّفِها ، ذلِكَ قَولُهُ عز و جل : «وَ مِن كُلِّ شَىْ ءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ » (4) فَفَرَّقَ بِها بَينَ قَبلٍ وبَعدٍ ؛ لِيُعلَمَ أَن لا قَبلَ لَهُ ولا بَعدَ ، شاهِدَةٍ بِغَرائِزِها أَن لا غَريزَةَ لِمُغَرِّزِها ، دالَّةً بِتَفاوُتِها أَن لا تَفاوُتَ لِمُفاوِتِها ، مُخبِرَةً بِتَوقيتِها أَن لا وَقتَ لِمُوَقِّتِها . حَجَبَ بَعضَها عَن بَعضٍ لِيُعلَمَ أَن لا حِجابَ بَينَهُ وبَينَها غَيرُها ، لَهُ مَعنَى الرُّبوبِيَّةِ إِذ لا مَربوبَ ، وحَقيقَةُ الإِلهِيَّةِ إِذ لا مَألوهَ ، ومَعنَى العالِمِ ولا مَعلومَ ، ومَعنَى الخالِقِ ولا مَخلوقَ ، وتَأويلُ السَّمعِ ولا مَسموعَ ، لَيسَ مُذ خَلَقَ استَحَقَّ مَعنَى الخالِقِ ، ولا بِإِحداثِهِ البَرايا استَفادَ مَعنَى البارِئِيَّةِ ، كَيفَ ولا تُغَيِّبُهُ مُذ ، ولا تُدنيهِ قَد ، ولا تَحجُبُهُ لَعَلَّ ، ولا تُوَقِّتُهُ مَتى ، ولا تَشمُلُهُ حينَ ، ولا تُقارِنُهُ مَعَ . إِنَّما تَحُدُّ الأَدَواتُ أَنفُسَها ، وتُشيرُ الآلَةُ إِلى نَظائِرِها ، وفِي الأَشياءِ يوجَدُ فِعالُها ، مَنَعَتها مُنذُ القِدمَةَ ، وحَمَتها قَدِ الأَزَلِيَّةَ ، وجَنَّبَتها لَولا التَّكمِلَةَ ، اِفتَرَقَت فَدَلَّت عَلى مُفَرِّقِها ، وتَبايَنَت فَأَعرَبَت عَن مُبايِنِها لِما تَجلّى صانِعُها لِلعُقولِ ، وبِهَا احتَجَبَ عَنِ الرُّؤيَةِ ، وإِلَيها تَحاكَمَ الأَوهامُ ، وفيها أُثبِتَ غَيرُهُ ، ومِنها أُنيطُ الدَّليلُ ، وبِها عَرَّفَها الإِقرارَ ، وبِالعُقولِ يُعتَقَدُ التَّصديقُ بِاللّهِ ، وبِالإِقرارِ يَكمُلُ الإِيمانُ بِهِ ، ولا دِيانَةَ إِلاّ بَعدَ المَعرِفَةِ ، ولا مَعرِفَةَ إِلاّ بِالإِخلاصِ ، ولا إِخلاصَ مَعَ التَّشبيهِ ، ولا نَفيَ مَعَ إثباتِ الصِّفاتِ لِلتَّشبيهِ ، فَكُلُّ ما فِي الخَلقِ لا يوجَدُ في خالِقِهِ ، وكُلُّ ما يُمكِنُ فيهِ يَمتَنِعُ مِن صانِعِهِ ، لا تَجري عَلَيهِ الحَرَكَةُ وَالسُّكونُ ، وكَيفَ يَجري عَلَيهِ ما هُوَ أَجراهُ ، أَو يَعودُ إِلَيهِ ما هُوَ ابتَدَأَهُ ؟! إِذاً لَتَفاوتَت ذاتُهُ ولَتَجَزَّأَ كُنهُهُ ، ولاَمتَنَعَ مِنَ الأَزَلِ مَعناهُ ، ولَما كانَ لِلبارِئِ مَعنىً غَيرُ المَبروءِ . ولَو حُدَّ لَهُ وَراءٌ إِذا لَحُدَّ لَهُ أَمامٌ ، ولَوِ التُمِسَ لَهُ التَّمامُ إِذا لَزِمَهُ النُّقصانُ ، كَيفَ يَستَحِقُّ الأَزَلَ مَن لا يَمتَنِعُ مِنَ الحُدوثِ ؟ وكَيفَ يُنشِئُ الأَشياءَ مَن لا يَمتَنِعُ مِنَ الإِنشاءِ ؟ إِذا لَقامَت فيهِ آيَةُ المَصنوعِ ، ولَتَحَوَّلَ دَليلاً بَعدَما كانَ مَدلولاً عَلَيهِ . لَيسَ في مُحالِ القَولِ حُجَّةٌ ، ولا فِي المَسأَلَةِ عَنهُ جَوابٌ ، ولا فِي مَعناهُ لَهُ تُعَظيمٌ ، ولا في إِبانَتِهِ عَنِ الخَلقِ ضَيمٌ ، إِلاّ بِامتِناعِ الأَزَلِيِّ أَن يُثَنّى ، وما لا بَدءَ لَهُ أَن يُبدَأَ ، لا إِلهَ إِلاّ اللّهُ العَلِيُّ العَظيمُ ، كَذَبَ العادِلونَ بِاللّهِ وضَلّوا ضَلالاً بَعيدا وخَسِروا خُسرانا مُبينا ، وصَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ النَّبِيِّ وآلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ . (5)
.
ص: 419
امام رضا عليه السلام:نخستين گام در پرستش خداى متعال ، شناخت اوست، و پايه شناخت خدا يگانه دانستن اوست، و ساختار يگانه دانستن خداى متعال، نفى صفات از اوست؛ زيرا خِردها گواهى مى دهند كه هر صفت و موصوفى آفريده شده است، و هر آفريده شده اى، گواهى مى دهد كه آفريدگارى دارد كه نه صفت است و نه موصوف، و هر صفت و موصوفى به همراهى [يكديگر] گواهى مى دهند، و همراهى، به پديد آمدنْ گواهى مى دهد، و پديد آمدن، گواهى مى دهد كه با بى آغاز بودن ، ناسازگار است و بى آغاز بودن با پديد آمدن، ناسازگار است. پس كسى كه ذات خدا را با همانند كردنش با ديگر چيزها بشناسد ، او را نشناخته است، و هر كه در صدد رسيدن به نهايت خدا باشد، او را يگانه ندانسته است، و هر كه خدا را مانند ديگر چيزها بداند، به حقيقت او نرسيده است، و هر كه براى خدا پايانى در نظر بگيرد، او را تصديق نكرده است، و هر كه به خدا اشاره كند، صمد بودنِ او را درنظر نگرفته است، و هر كه خدا را همانند ديگر چيزها بداند، او را قصدنكرده است، وهر كه خدا را داراى اجزا بداند، در برابرش فروتنى نكرده است، و هر كه خدا را در انديشه آورد، او را اراده نكرده است. هر موجودى كه ذاتش شناخته شود، ساخته شده است، و هر چه به غير خود استوار باشد، ناقص [و نيازمند علّت ]است. از راه چيزهايى كه خدا ساخته، بر وجود او استدلال مى شود، و با خِردها شناخت خدا محكم مى شود، و با فطرت، دليل خدا پايدار مى گردد. آفرينش آفريدگان به وسيله خدا، پوششى است ميان او و آنها، و تفاوت خدا با آفريدگان، تفاوت او با هستى آنهاست، و آغاز شدن هستى آفريدگان به وسيله خدا، دليل آنهاست بر اين كه خدا آغاز ندارد؛ چرا كه هر آغاز شده اى از آغازيدن غير خود، ناتوان است و اين كه خدا به آفريدگانْ ابزار داده است، دليل آن است كه در خدا ابزار نيست؛ زيرا ابزارها به نيازمندى صاحبان ابزار، گواهى مى دهند. نام هاى خدا عبور دهنده[ى آفريدگان به سوى خدا] هستند [و آنان را متوجّه خدا مى سازند]، و كارهاى خدا فهماننده[ى اين است كه كارها كننده اى دارند]، و ذات خدا حقيقت است، و كُنه او ميان او و آفريدگانش جدايى مى افكند، و هميشگى بودن خدا محدود كننده غير اوست. كسى كه در صدد توصيف خدا باشد، او را نشناخته است، و آن كه بخواهد بر خدا احاطه يابد، از او در گذشته [و به چيز ديگرى رسيده ]است، و هر كه بخواهد به كُنه خدا برسد، او را از دست داده است، و هر كه گفت: «خدا چگونه است؟»، او را همانند ديگر چيزها كرده است، و هر كه گفت: «خدا چرا و به چه دليل موجود است؟»، او را ناقص [و نيازمند علّت ]دانسته است، و هر كه گفت: «خدا چه وقت بوده است؟»، او را داراى زمان دانسته است، و هر كه گفت: «خدا در چه چيزى است؟»، او را در ظرفى نهاده است، و هر كه گفت: «خدا تا كجاست؟»، او را نهايت دار دانسته است، و هر كه گفت: «خدا تا كِى است؟»، او را داراى سرانجام دانسته است، و هر كه چنين كند، ميان او و ديگر چيزها سرانجام مشترك قرار داده است، و اين، يعنى او را داراى اجزا دانسته است، و اين، يعنى او را توصيف كرده است، و اين، يعنى به بيراهه رفته است. و خدا با تغيير كردن آفريده تغيير نمى كند، همان طور كه در اندازه گيرى با معيارهاى محدود، محدود نمى گردد. او يكتاست؛ امّا نه از نوعِ يكى بودن عدد [كه در مقابل دو تا و سه تا بودن است]، و ظاهر است؛ امّا نه به معناى لمس شدن، و آشكار است؛ امّا نه به معناى ديده شدن، و باطن است؛ امّا نه به معناى كنار بودن [از ديگر چيزها]، و دور است؛ امّا نه از نظر مسافت، و نزديك است؛ امّا نه از جهت مكانى، و لطيف است؛ امّا نه از نظر جسمانى، و موجود است؛ امّا نه پس از عدم، و فاعل است؛ امّا نه با اضطرار، و تقدير كننده است؛ امّا نه با نيروى فكر، و تدبير كننده است؛ امّا نه با حركت كردن، و اراده كننده است؛ امّا نه با كوشش، و خواهنده است؛ امّا نه با تلاش، و درك كننده است؛ امّا نه با وسيله حس كردن، و شنواست؛ امّا نه با ابزار، و بيناست؛ امّا نه با وسيله. زمان ها با او همراه نيستند، و مكان ها او را شامل نمى شوند، و خواب هاى سبك، او را فرا نمى گيرند، و صفت ها او را محدود نمى سازند، و ابزارها او را مقيّد نمى كنند. بودنش بر زمان ها، هستى اش بر نيستى، و بى آغاز بودنش بر آغاز، پيشى گرفته است. از اين كه قواى ادراكى را داراى ادراك ساخته است، معلوم مى شود كه او داراى قوّه ادراكى نيست، و از اين كه جوهرها را جوهر ساخته است، روشن مى شود كه او جوهر ندارد، و از اين كه چيزها را ضدّ هم قرار داده است، دانسته مى شود كه ضدّى ندارد، و از اين كه چيزها را همراه هم كرده است، معلوم مى شود كه همراهى ندارد. روشنايى را ضدّ تاريكى، و آشكارى را ضدّ پوشيدگى، و خشكى را ضدّ تَرى، و سرما را ضدّ گرما قرار داد. آفريدگانِ دور از هم را با هم جمع كرده و آفريدگانِ نزديك به هم را از هم جدا نموده است. جداكردن آفريدگان بر جداكننده آنها، و جمع كردن آفريدگان بر جمع كننده آنها دلالت مى كند. اين، همان سخن خداى عز و جل است كه: «و از هر چيزى دو گونه آفريديم. باشد كه [خدا را] به ياد آوريد» . با آفريدگان، ميان پيش و پس، جدايى افكنده تا روشن شود كه پيش و پسى ندارد. طبيعت هاى آفريدگان، گواهى مى دهند كه آفريننده طبيعت ها، خود، طبيعت ندارد. كاستى هاى آفريدگان، نشانه اين است كه آفريننده كاستى ها، خود، كاستى ندارد. زمان داشتن آفريدگان، بيانگر اين است كه آفريدگار آنان، زمان ندارد. برخى آفريدگان را از برخى ديگر پنهان كرده تا معلوم شود كه ميان او و آفريدگان، پوششى جز خود آفريدگان وجود ندارد. آن گاه كه پرورده اى نبود، او حقيقت پروردگارى را داشت، و آن گاه كه بنده اى نبود، او حقيقت خدايى را داشت، و آن گاه كه دانسته اى نبود، او حقيقت دانايى را داشت، و آن گاه كه آفريده اى نبود، او حقيقت آفريدگارى را داشت، و آن گاه كه شنيده اى نبود، او حقيقت شنوايى را داشت. از وقتى كه شروع به آفرينش كرد، سزاوار حقيقت آفريدگارى نشد، (1) و با ايجاد آفريده ها از حقيقت آفرينندگى بهره مند نشد. چگونه چنين چيزى ممكن است، در حالى كه واژه «مُذ (از وقتى كه)» او را [در برخى زمان ها] غايب نمى كند، و واژه «قد (نزديك است)» [كه نشانه نزديكى زمانى است، ]او را [به برخى زمان ها ]نزديك نمى كند و واژه «لَعَلَّ (شايد)» [، ميان خدا و خواسته اش ]حجاب نمى افكند، و واژه «مَتى (كِى؟)» او را زمانمند نمى كند، و «حينَ (زمانى كه)» او را فرا نمى گيرد، و واژه «مع (با)» او را با چيزى همراه نمى كند؟! ابزارها خودشان را محدود مى سازند [، نه خدا را]، و وسيله به مانند خود اشاره مى كند، و تأثير ابزار، در ميان چيزها[ى آفريده شده، و نه خدا ]يافت مى شود. واژه «مُنْذُ (از زمانى كه)» جلوى هميشگى بودن آفريدگان را مى گيرد، و واژه «قد (نزديك است)» [كه به نزديكى زمانى اشاره مى كند، ]آفريدگان را از بى آغاز بودن باز مى دارد، و واژه «لولا (اگر نبود)» [كه به نبودِ چيزى در اثر چيز ديگر اشاره مى كند، ]آفريدگان را از كامل بودن دور مى كند. جدايى آفريدگان، بيانگر جداكننده آنهاست، و دورى آنها از هم، نشانگر دور كننده آنها از يكديگر است؛ چرا كه سازنده آفريدگان، بر خِردها پديدار گشته است، و به وسيله آفريدگان، از ديده شدنْ پنهان گشته است، و گمان ها بر اساس آفريدگان درباره خدا حكم مى كنند، و در آفريدگانْ تغيير نهاده شده است، و از آفريدگان [براى اثبات وجود خدا] دليل آورده مى شود، و از راه آفريدگان، اقرار [به وجود خدا] به آفريدگان شناسانده شده است، و با خِردها تصديق خدا محكم مى گردد و با اقرار [به وجود خدا ]ايمان به خدا كامل مى گردد. ديندارى، تنها پس از شناخت خداست، و شناخت خدا با اخلاص (2) به دست مى آيد، و با وجود تشبيه خدا به آفريدگان، اخلاصى وجود ندارد، و با اثبات صفت ها براى خدا «تشبيه» نفى نمى شود. پس هر آنچه در آفريده هست، در آفريدگارِ آن يافت نمى شود، و هر چه در آفريده امكان دارد، در سازنده آن مُحال است. حركت و سكون بر خدا جارى نيست، و چگونه ممكن است چيزى كه خدا آن را ايجاد كرده است، در خودِ او جريان يابد، يا آنچه خودش آن را آغاز كرده (آفريده)، به خودِ او باز گردد [و در او موجود شود]؟! اگر چنين باشد، ذاتش ناقص و حقيقتش داراى اجزا خواهد بود، و بى آغاز بودنِ حقيقتش محال خواهد شد، و آفريننده، حقيقتى جز آفريده شده نخواهد داشت. اگر براى خدا پشتِ سر در نظر گرفته شود، پيش رو خواهد داشت، و اگر براى او كامل شدن جسته شود، او را كاستى لازم مى آيد. كسى كه پيدايش برايش محال نيست، چگونه سزاوار بى آغاز بودن خواهد بود؟! و كسى كه نوپديد آمدن برايش مُحال نيست، چگونه اشيا را نوپديد مى آورد؟! اگر چنين باشد (در خدا پيدايش و نو پديد آمدن ممكن باشد)، نشانه ساخته شدن در خدا ثابت مى شود ، و او به دليلى [براى وجود سازنده اى ديگر ]بدل خواهد شد، پس از آن كه آفريدگان بر وجود او دلالت كردند. سخن مُحال نمى تواند دليل چيزى باشد، و پرسش درباره او [با عباراتى همچون: چگونه است؟ از كِى موجود شده است؟] پاسخ ندارد، و هر پاسخى كه گفته شود، بيانگر شكوه خدا نيست، و لازمه تفاوت آفريدگار با آفريدگان، ستم [بر آفريدگان ]نيست؛ (3) بلكه [اين تفاوت ، از آن روست كه ]موجود بى آغاز، نمى تواند دومى داشته باشد، و چيزى كه آغاز ندارد، نمى تواند آغاز شود. خدايى جز خداى يگانه بلندپايه و باشكوه وجود ندارد. مشركان، دروغ گفتند و به گم راهى سخت و زيانى آشكار گرفتار شدند. و درود خدا بر محمّدِ پيامبر و خاندان پاك و پاكيزه اش باد!
.
ص: 420
. .
ص: 421
. .
ص: 422
. .
ص: 423
. .
ص: 424
. .
ص: 425
. .
ص: 426
. .
ص: 427
بخش پنجم : شناخت صفت هاى سلبىفصل يكم : همانندفصل دوم : اندازهفصل سوم : جزءفصل چهارم : دگرگونىفصل پنجم : جسم و صورتفصل ششم : پدر و فرزندفصل هفتم : خواب سبك و خواب سنگينفصل هشتم : حركت و سكون
.
ص: 428
الفصل الأوّل: المثل1 / 1لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌالكتاب«لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ » . (1)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :لَيسَ شَيءٌ إِلاّ ولَهُ شَيءٌ يَعدلِهُ ، إِلاَّ اللّهَ عز و جل ، فَإِنَّهُ لا يَعدِلُهُ شَيءٌ . (2)
الإمام عليّ عليه السلام :لا لَهُ مِثلٌ فَيُعرَفَ بِمِثلِهِ . (3)
عنه عليه السلام :الَّذي نَأى مِنَ الخَلقِ فَلا شَيءَ كَمِثلِهِ . (4)
.
ص: 429
فصل يكم : همانند1 / 1چيزى همانند او نيستقرآن«چيزى همانند او نيست، و اوست شنوا و بينا» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله:چيزى جز خداى عز و جل وجود ندارد، مگر آن كه چيز ديگرى همسنگ آن باشد؛ چرا كه چيزى همسنگ خدا وجود ندارد.
امام على عليه السلام:براى خدا همانندى وجود ندارد تا با آن، شناخته شود.
امام على عليه السلام:از آفريدگان فاصله دارد. در نتيجه، چيزى همانند او نيست.
.
ص: 430
عنه عليه السلام :لا يَتَغَيَّرُ بِحالٍ ، ولا يَتَبَدَّلُ فِي الأَحوالِ ، ولا تُبليهِ اللَّيالي وَالأَيّامُ ، ولا يُغَيِّرُهُ الضِّياءُ وَالظَّلامُ ، ولا يُوصَفُ بِشَيءٍ مِنَ الأَجزاءِ ولا بِالجَوارِحِ وَالأَعضاءِ ، ولا بِعَرَضٍ مِنَ الأَعراضِ ، ولا بِالغَيرِيَّةِ وَالأَبعاضِ ، ولا يُقالُ : لَهُ حَدٌّ ولا نِهايَةٌ ، ولاَ انقِطاعٌ ولا غايَةٌ ، ولا أَنَّ الأَشياءَ تَحويهِ فَتُقِلَّهُ أَو تُهوِيَهُ ، أَو أَنَّ شَيئا يَحمِلُهُ فَيُميلَهُ أَو يُعَدِّلَهُ . (1)
عنه عليه السلام :اِتَّقُوا اللّهَ أَن تُمَثِّلوا بِالرَّبِّ الَّذي لا مِثلَ لَهُ ، أَو تُشَبِّهوهُ بِشَيءٍ مِن خَلقِهِ ، أَو تُلقوا عَلَيهِ الأَوهامَ ، أَو تُعمِلوا فيهِ الفِكرَ ، أَو تَضرِبوا لَهُ الأَمثالَ ، أَو تَنعَتوهُ بِنُعوتِ المَخلوقينَ ؛ فَإِنَّ لِمَن فَعَلَ ذلِكَ نارا . (2)
الإمام الحسين عليه السلام :أَيُّهَا النّاسُ ، اتَّقوا هؤُلاءِ المارِقَةَ ! الَّذين يُشَبِّهونَ اللّهَ بِأَنفُسِهِم ، يُضاهِئونَ قَولَ الَّذينَ كَفَروا مِن أَهلِ الكِتابِ ، بَل هُوَ اللّهُ لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ وهُوَ السَّميعُ البَصيرُ ، لا تُدرِكُهُ الأَبصارُ وهُوَ يُدرِكُ الأَبصارَ ، وهُوَ اللَّطيفُ الخَبيرُ . اِستَخلَصَ الوَحدانِيَّةَ وَالجَبَروتَ ، وأَمضَى المَشيئَةَ والإِرادَةَ وَالقُدرَةَ وَالعِلمَ بِما هُوَ كائِنٌ ، لا مُنازِعَ لَهُ في شَيءٍ مِن أَمرِهِ ، ولا كُفوَ لَهُ يُعادِلُهُ ، ولا ضِدَّ لَهُ يُنازِعُهُ ، ولا سَمِيَّ لَهُ يُشابِهُهُ ، ولا مِثلَ لَهُ يُشاكِلُهُ . (3)
الإمام الصادق عليه السلام_ لِمُحَمَّدِ بنِ مُسلِمٍ _: يا مُحَمَّدُ ، إِنَّ النّاسَ لا يَزالُ بِهِمُ المَنطِقُ حَتّى يَتَكَلَّموا فِي اللّهِ ، فَإِذا سَمِعتُم ذلِكَ فَقولوا : لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ الواحِدُ الَّذي لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ . (4)
.
ص: 431
امام على عليه السلام:در هيچ حالتى دگرگون نمى شود و در حالت هاى مختلف، دگرگون نمى شود. شب ها و روزها او را فرسوده نمى كند، و روشنى و تاريكى ، او را دگرگون نمى سازد. با اجزا و دست و پا و اندام و عَرَضى از عَرَض ها و غير بودن (1) و بعض داشتن، نمى توان او را توصيف كرد، و نمى توان گفت : اندازه و سرانجام و پايان و نهايت دارد ، و نمى توان گفت چيزها او را فرا مى گيرند و او را كم يا واژگون مى سازند، يا اين كه چيزى او را حمل مى كند و كَج يا راست، نگه مى دارد.
امام على عليه السلام:بپرهيزيد از اين كه چيزى را همانند پروردگارى بدانيد كه همانندى ندارد، يا او را به آفريده اش تشبيه كنيد، يا گمان ها و تصوّرات خود را بر او منطبق سازيد، يا در ذاتش فكر كنيد، يا براى او همانندهايى در نظر گيريد، يا او را با ويژگى هاى آفريدگان وصف كنيد؛ چرا كه هر كس چنين كند، گرفتار آتش جهنّم خواهد شد.
امام حسين عليه السلام:اى مردم! از اين بى دينان كه خدا را به خود تشبيه مى كنند و با گفته كافران اهل كتاب هم آواز مى شوند، بپرهيزيد. [بدانيد كه ]او خداست و چيزى همانند او نيست، و او شنوا و بيناست. ديده ها او را در نمى يابند و او ديده ها را دريابد، و اوست ريزبينِ آگاه. يگانگى و بزرگى را ويژه خود ساخته، و خواست و اراده و توانايى و دانش به بودنى ها را به اجرا گذاشته است. هماوردى براى او در هيچ امرى از امورش نيست و همتايى كه با او برابرى كند، برايش نيست و ضدّى كه با او ستيزه كند، وجود ندارد و همنامى كه به او مانَد، نيست، و همانندى كه با او همسانى داشته باشد، وجود ندارد.
امام صادق عليه السلام:_ به محمّد بن مسلم _: اى محمّد! مردم هميشه سخن مى گويند تا آن كه سخنشان به خدا برسد. پس هرگاه سخنشان را درباره خدا شنيديد، بگوييد: خدايى جز اللّه _ كه يكتاست و چيزى همانند او نيست _ ، وجود ندارد.
.
ص: 432
عنه عليه السلام :قَدِمَ وَفدٌ مِن أَهلِ فِلَسطينَ عَلَى الباقِرِ عليه السلام ، فَسَأَلوهُ عَن مَسائِلَ فَأَجابَهُم : . . . «وَ لَمْ يَكُن لَّهُ كُفُوًا أَحَدُ» فَيُعاوِنَهُ في سُلطانِهِ . (1)
ربيع الأبرار :سَأَلَ أَعرابِيٌّ جَعفَرا الصّادِقَ عليه السلامعَنِ التَّوحيدِ ، فَتَناوَلَ بَيضَةً بَينَ يَدَيهِ فَوَضَعَها عَلى راحَتِهِ وقالَ : هذا حِصنٌ مملقٌ لا صَدعَ فيهِ ، ثُمَّ مِن وَرائِهِ غِرقِيءٌ (2) مُستَشِفٌّ ، ثُمَّ مِن وَرائِهِ دَمعَةٌ سائِلَةٌ ، ثُمَّ مِن وَرائِها ذَهَبٌ مائِعٌ ، ثُمَّ لا تَنفَكُّ الأَيّامُ وَاللَّيالي حَتّى تَنفَلِقَ عَن طاووسٍ مُلَمَّعٍ . فَأَيُّ شَيءٍ فِي العالَمِ إِلاّ وهُوَ دَليلٌ عَلى أَنَّهُ لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ؟ (3)
الكافي عن حمزة بن محمّد :كَتَبتُ إِلى أَبِي الحَسَنِ عليه السلام أَسأَلُهُ عَنِ الجِسمِ وَالصّورَةِ ، فَكَتَبَ : سُبحانَ مَن لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ ! لا جِسمٌ ولا صورَةٌ . (4)
الإمام الرضا عليه السلام :لا يُدرَكُ بِحاسَّةٍ ، ولا يُقاسُ بِشَيءٍ . (5)
عنه عليه السلام_ لَمّا قالَ لَهُ بَعضُ الزَّنادِقَةِ : هَل يُقالُ للّهِِ : إِنَّهُ شَيءٌ ؟ _: نَعَم ، وقَد سَمّى نَفسَهُ بِذلِكَ في كِتابِهِ فَقالَ : «قُلْ أَىُّ شَىْ ءٍ أَكْبَرُ شَهَ_دَةً قُلِ اللَّهُ شَهِيدُ بَيْنِى وَبَيْنَكُمْ» (6) فَهُوَ شَيءٌ لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ . (7)
.
ص: 433
امام صادق عليه السلام:گروهى از مردم فلسطين به حضور امام باقر عليه السلامرسيدند و درباره مشكلاتى از او پرسش كردند. ايشان پاسخ داد و فرمود: «... «و كسى همتاى او نيست» تا در فرمان روايى اش به او كمك كند.
ربيع الأبرار:عرب باديه نشينى از امام صادق عليه السلامدرباره توحيد پرسش كرد. امام عليه السلامتخمى برداشت و در كفِ دستش نهاد و [به پوست تخم اشاره كرده، ]فرمود: «اين، قلعه صافى است كه شكافى در آن نيست. پس از اين پوست، لايه نازك شفّافى قرار دارد و پس از آن، چيزى همچون اشكِ ريزان وجود دارد و پس از آن، چيزى همچون طلاىِ روان قرار دارد. پس از اين، روزها و شب ها مى گذرد تا اين كه شكافته مى شود و از آن، طاووسى درخشان بيرون مى آيد. پس چه چيزى در جهان وجود دارد، مگر آن كه دليلِ اين است كه چيزى همانند خدا نيست؟
الكافى_ به نقل از حمزة بن محمّد _: به امام ابو الحسن عليه السلام (1) نامه اى نوشتم و از او درباره جسم و صورت پرسيدم. ايشان در پاسخ نوشت: «پاك است آن كه چيزى همانند او نيست؛ نه جسم است و نه صورت».
امام رضا عليه السلام:[خداوند] با هيچ يك از حواس، درك نمى شود و با چيزى سنجيده و مقايسه نمى شود.
امام رضا عليه السلام_ آن گاه كه برخى ملحدان به او گفتند: آيا مى توان در باره خدا گفت كه: او شى ء ا ست؟ _: بله. خدا در كتابش خود را شى ء ناميده و گفته: «بگو: كدام شى ء گواهى اش بزرگ تر است؟ بگو: خدا، ميان من و شما گواه است» . پس خدا چيزى است كه چيزى همانند او نيست .
.
ص: 434
التوحيد عن محمّد بن عيسى بن عبيد :قالَ لي أَبُوالحَسَنِ عليه السلام : ما تَقولُ إِذا قيلَ لَكَ : أَخبِرني عَنِ اللّهِ عز و جل شَيءٌ هُوَ أَم لا ؟ قالَ : فَقُلتُ لَهُ : قَد أَثبَتَ اللّهُ عز و جلنَفسَهُ شَيئا حَيثُ يَقولُ : «قُلْ أَىُّ شَىْ ءٍ أَكْبَرُ شَهَ_دَةً قُلِ اللَّهُ شَهِيدُ بَيْنِى وَبَيْنَكُمْ» فَأقولُ : إِنَّهُ شَيءٌ لا كَالأَشياءِ ؛ إِذ في نَفيِ الشَّيئِيَّةِ عَنهُ إِبطالُهُ ونَفيُهُ . قالَ لي : صَدَقتَ وأَصَبتَ . ثُمَّ قالَ لِيَ الرِّضا عليه السلام : لِلنّاسِ فِي التَّوحيدِ ثَلاثَةُ مَذاهِبَ : نَفيٌ ، وتَشبيهٌ ، وإِثباتٌ بِغَيرِ تَشبيهٍ ، فَمَذهَبُ النَّفيِ لا يَجوزُ ؛ ومَذهَبُ التَّشبيهِ لا يَجوزُ ؛ لِأَنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ لا يُشبِهُهُ شَيءٌ ، وَالسَّبيلُ فِي الطَّريقَةِ الثّالِثَةِ إِثباتٌ بِلا تَشبيهٍ . (1)
الإمام الجواد عليه السلام :رَبُّنا _ تَبارَكَ وتَعالى _ لا شِبهَ لَهُ ، ولا ضِدَّ ولا نِدَّ ولا كَيفَ ولا نِهايَةَ ولا تَبصارَ بَصَرٍ . (2)
عنه عليه السلام :قامَ رَجُلٌ إِلَى الرِّضا عليه السلام فَقالَ لَهُ : يَا ابنَ رَسولِ اللّهِ ، صِف لَنا رَبَّكَ ؛ فَإِنَّ مَن قِبَلَنا قَدِ اختَلَفوا عَلَينا . فَقالَ الرِّضا عليه السلام : إِنَّهُ مَن يَصِفُ رَبَّهُ بِالقياسِ لا يَزالُ الدَّهرُ فِي الاِلتِباسِ ، مائِلاً عَنِ المِنهاجِ ، ظاعِنا فِي الاِعوِجاجِ ، ضالاًّ عَنِ السَّبيلِ ، قائِلاً غَيرَ الجَميلِ ، أُعَرِّفُهُ بِما عَرَّفَ بِهِ نَفَسهُ مِن غَيرِ رُؤيَةٍ ، وأَصِفُهُ بِما وَصَفَ بِهِ نَفسَهُ مِن غَيرِ صورَةٍ ، لا يُدرَكُ بِالحَواسِّ ، ولا يُقاسُ بِالنّاسِ ، مَعروفٌ بِغَيرِ تَشبيهٍ ، ومُتدانٍ في بُعدِهِ لا بِنَظيرٍ ، لا يُمَثَّلُ بِخَليقَتِهِ . (3)
.
ص: 435
التوحيد_ به نقل از محمّد بن عيسى بن عبيد _: امام رضا عليه السلام به من فرمود: «اگر از تو بپرسند كه آيا خدا شى ء است يا نه، چه پاسخ مى دهى؟». به او گفتم: خدا، خودش را شى ء دانسته، آن جا كه مى گويد: «بگو: كدام شى ء، گواهى اش بزرگ تر است؟ بگو: خدا ميان من و شما گواه است» . من هم مى گويم: خدا شى ء است، امّا نه همچون اشياى ديگر؛ زيرا اگر او را شى ء ندانيم، او را انكار و رد كرده ايم. امام عليه السلام به من فرمود: «راست گفتى و به حق رسيدى». آن گاه امام رضا عليه السلام به من فرمود: «مردم در بحث توحيد، سه اعتقاد دارند: نفى، تشبيه و اثبات بدون تشبيه. اعتقاد نفى، درست نيست و اعتقاد تشبيه، درست نيست؛ زيرا چيزى همانند خداى والا و متعال وجود ندارد، و راه درست، اعتقاد سوم، يعنى اثبات [خدا] بدون تشبيه [او به ديگر موجودات ]است».
امام جواد عليه السلام:پروردگار والا و بلند مرتبه ما، همانند، مخالف، همتا، چگونگى، سرانجام و دركِ چشم ندارد.
امام جواد عليه السلام:مردى پيشِ روى امام رضا عليه السلام ايستاد و به او گفت: اى فرزند پيامبر خدا! پروردگارت را براى ما توصيف كن كه كسانى كه در نزد ما هستند با ما در اين باره، اختلاف دارند. امام رضا عليه السلام فرمود: «هر كس پروردگارش را با قياس [و مقايسه او با آفريدگان] وصف كند، هميشه در اشتباه مى مانَد و از راه روشن، منحرف است، و كژ روى كرده ، و از راه درست، گم راه است، و سخن نازيبنده مى گويد. خدا را به همان صورت كه خود شناسانده، بدون اين كه قابل مشاهده باشد، معرّفى مى كنم و او را با همان بيان كه خود توصيف كرده، بدون اين كه صورت و شكل قابل تصوّرى داشته باشد، مى ستايم. او با حواس، درك نمى شود و با مردم، قياس نمى شود. او بدون تشبيه شناخته مى شود. در عين حال كه دور است، نزديك است و بى آن كه همانندى داشته باشد، به آفريدگانش تشبيه نمى شود».
.
ص: 436
1 / 2ما عَرَفَ اللّهَ مَن شَبَّهَهُرسول اللّه صلى الله عليه و آله :قالَ اللّهُ جَلَّ جَلالُهُ : . . . ما عَرَفَني مَن شَبَّهَني بِخَلقي . (1)
الإمام عليّ عليه السلام :مَن وَحَّدَ اللّهَ سُبحانَهُ لَم يُشَبِّههُ بِالخَلقِ . (2)
عنه عليه السلام_ في تَنزيهِ اللّهِ سُبحانَهُ _: وأَشهَدُ أَنَّ مَن ساواكَ بِشَيءٍ مِن خَلقِكَ فَقَد عَدَل بِكَ ، وَالعادِلُ بِكَ كافِرٌ بِما تَنَزَّلَت بِهِ مُحكَماتُ آياتِكَ ، ونَطَقَت عَنهُ شَواهِدُ حُجَجِ بَيِّناتِكَ. (3)
عنه عليه السلام_ أَيضا _: فَأَشهَدُ أَنَّ مَن شَبَّهَكَ بِتَبايُنِ أَعضاءِ خَلقِكَ وتَلاحُمِ حِقاقِ مَفاصِلِهِم المُحتَجِبَةِ لِتَدبيرِ حِكمَتِكَ لَم يَعقِد غَيبَ ضَميرِهِ عَلى مَعرِفَتِكَ ، ولَم يُباشِر قَلبَهُ اليَقينُ بِأَنَّهُ لا نِدَّ لَكَ ، وكَأَنَّهُ لَم يَسمَع تَبَرُّؤَ التّابِعينَ مِنَ المَتبوعينَ إِذ يَقولونَ : «تَاللَّهِ إِن كُنَّا لَفِى ضَلَ_لٍ مُّبِينٍ * إِذْ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ الْعَ__لَمِينَ » (4) . (5)
.
ص: 437
1 / 2آن كه خدا را تشبيه كند، او را نشناخته استپيامبر خدا صلى الله عليه و آله:خداى متعال فرمود: «... هركه مرا به آفريده ام همانند كند، مرا نشناخته است».
امام على عليه السلام:آن كه خداى پاك را يگانه بداند، او را به آفريده همانند نمى كند.
امام على عليه السلام_ در تنزيه خداى پاك _: گواهى مى دهم كه هركس تو را با چيزى از آفريده هايت برابر نَهَد، براى تو شريك قرار داده است و مشرك به تو، كافر است بدانچه آيت هاى محكم تو نازل كرد، و گواهى حجّت هاى روشن تو بدان گوياست.
امام على عليه السلام_ در تنزيه خداى پاك _: گواهى مى دهم كه هركس تو را به آفريده ات كه اندام هايش جدا از هم است و مفصل هاى كوچكش به هم پيوسته است و به واسطه تدبير حكيمانه ات پوشيده است، همانند كند، درون پنهان او به شناخت تو استوار نگشته است و دلش در اين كه تو همتايى ندارى، با يقين همراه نشده است، و گويا بيزارى پيروان از پيروى شدگان (يعنى بت ها، در روز قيامت) را نشنيده است كه مى گويند: «به خدا سوگند كه بى شك، ما در گم راهى آشكارى بوديم، آن گاه كه شما را با پروردگار جهانيان برابر مى داشتيم».
.
ص: 438
الإمام الصادق عليه السلام :مَن شَبَّهَ اللّهَ بِخَلقِهِ فَهُوَ مُشرِكٌ ، إِنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ لا يُشبِهُ شَيئا ، ولا يُشبِهُهُ شَيءٌ ، وكُلُّ ما وَقَعَ فِي الوَهمِ فَهُوَ بِخِلافِهِ . (1)
الإمام الرضا عليه السلام_ في تَمجيدِ اللّهِ جَلَّ وعَلا _: إِلهي بَدَت قُدرَتُكَ ولَم تَبدُ هَيئَةً ، فَجَهِلوكَ وقَدَّروكَ وَالتَّقديُر عَلى غَيرِ ما بِهِ وَصَفوكَ ، وإِنّي بَريءٌ يا إِلهي مِنَ الَّذين بِالتَّشبيهِ طَلَبوكَ ، لَيسَ كَمِثلِكَ شَيءٌ ، إِلهي ولَن يُدرِكوكَ ، وظاهِرٌ ما بِهِم مِن نِعمَتِكَ دَليلُهُم عَلَيكَ لَو عَرَفوكَ ، وفي خَلقِكَ يا إِلهي مَندوحَةٌ أَن يَتَناولَوكَ بَل سَوَّوكَ بِخَلقِكَ ، فَمِن ثَمَّ لَم يَعرِفوكَ ، وَاتَّخَذوا بَعضَ آياتِك رَبّا فَبِذلِكَ وَصَفوكَ ، تَعالَيتَ رَبّي عَمّا بِهِ المُشَبِّهونَ نَعَتوكَ . (2)
1 / 3تَوضيحُ ما يوهِمُ التَّشبيهَالتوحيد عن محمّد ابن الحنفيّة :حَدَّثَني أَميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام أنَّ رسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آلهيَومَ القِيامَةِ آخِذٌ بِحُجزَةِ اللّهِ ، ونَحنُ آخِذونَ بِحُجزَةِ نَبِيِّنا ، وشيعَتُنا آخِذونَ بِحُجزَتِنا ؛ قُلتُ : يا أَميرَ المُؤمِنينَ ، ومَا الحُجزَةُ ؟ قالَ : اللّهُ أَعظَمُ مِن أن يُوصَفَ بالحُجزَةِ أَو غَيرِ ذلِكَ ، ولكِن رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آلهآخِذٌ بِأَمرِ اللّهِ ، ونَحنُ آلُ مُحَمَّدٍ آخِذونَ بِأَمرِ نَبِيِّنا وشيعَتُنا آخِذونَ بِأَمرِنا . (3)
.
ص: 439
امام صادق عليه السلام:هركه خدا را همانند آفريده اش بداند، مشرك است. خداى والا و متعال، همانند چيزى نيست و چيزى همانند او نيست، و هرچه در گمان پيدا شود، خدا غير از آن است.
امام رضا عليه السلام_ در ستايش خداى متعال _: خدايا! توانايى ات آشكار است و چگونگى و شكلى از تو و قدرت تو آشكار نيست. آفريدگان، تو را نشناختند و براى تو اندازه مشخّص كردند، در حالى كه مشخّص كردن اندازه براى تو برخلاف توصيفى است كه از تو مى كنند [و مى گويند تو آفريدگار و پروردگار بى همتايى]، و من از كسانى كه با همانند سازى در پىِ شناخت تواند، بيزارم. چيزى همانند تو نيست و آنان [با روش همانندسازى ]هيچ گاه به تو نمى رسند و اگر مى خواستند تو را بشناسند، نعمت هاى آشكار تو براى آنها مى توانست دليل و راهنماى آنها به سوى تو باشد و در [ مطالعه ] آفريدگانت، ميدان وسيعى بود كه مى توانستند به تو برسند؛ امّا آنان [اين كار را نكردند و] تو را با آفريده ات يكسان دانستند و در نتيجه، تو را نشناختند و برخى نشانه هايت را پروردگار دانستند و با آن، تو را وصف كردند. اى پروردگار من! از آنچه تشبيه كنندگان با آن تو را توصيف مى كنند، والاترى.
1 / 3توضيح آنچه گمان تشبيه مى آوردالتوحيد_ به نقل از محمّد بن حنفيه _: امير مؤمنان به من فرمود: «در روز قيامت، پيامبر خدا، دامان خدا را مى گيرد و ما، دامان پيامبرمان را مى گيريم و پيروان ما، دامان ما را مى گيرند». گفتم: اى امير مؤمنان! مقصود از دامان چيست؟ فرمود: «خدا، بزرگ تر از آن است كه با دامان و جز آن، وصف شود؛ بلكه پيامبر خدا، امر (1) خدا را مى گيرد و ما خاندان محمّد، امر پيامبرمان را مى گيريم و پيروان ما، امر ما را مى گيرند».
.
ص: 440
الإمام الباقر عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى : «يَ_إِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَىَّ» (1) _: اليَدُ في كَلامِ العَرَبِ القُوَّةُ وَالنِّعمَةُ ؛ قالَ : «وَ اذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُدَ ذَا الْأَيْدِ» (2) وقالَ : «وَ السَّمَاءَ بَنَيْنَ_هَا بِأَيْيْدٍ» (3) أَي بِقُوَّةٍ ، وقالَ : «وَ أَيَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْهُ» (4) أَي قَوّاهُم ، ويُقالُ: لِفُلانٍ عِندي أَيادي كثيرةٌ أي فَواضِلُ وإحسانٌ ، وَلَهُ عِندي يَدٌ بَيضاءُ ؛ أَي نِعمَةٌ . (5)
عنه عليه السلام_ في قَولِ اللّهِ عز و جل : «وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى» (6) _: روحٌ اختارَهُ اللّهُ وَاصطَفاهُ وخَلَقَهُ وأَضافَهُ إِلى نَفسِهِ ، وفَضَّلَهُ عَلى جَميعِ الأَرواحِ ، فَأَمَرَ فَنُفِخَ مِنهُ في آدَمَ . (7)
الإمام الصادق عليه السلام_ في قَولِ اللّهِ عز و جل : «الرَّحْمَ_نُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى» (8) _: اِستَوى مِن كُلِّ شَيءٍ ، فَلَيسَ شَيءٌ أَقرَبَ إِلَيهِ مِن شَيءٍ . (9)
التوحيد عن محمّد بن عليّ الحلبيّ عن الإمام الصادق عليه السلام_ في قَولِهِ عز و جل : «يَوْمَ يُكْشَفُ عَن سَاقٍ» (10) _قالَ : تَبارَكَ الجَبّارُ ، ثُمَّ أَشارَ إِلى ساقِهِ فَكَشَفَ عَنَها الإِزارَ . (11) قالَ : «وَ يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلاَ يَسْتَطِيعُونَ» (12) ، قالَ : أُفحِمَ القَومُ ، ودخَلَتهُمُ الهَيبَةُ ، وشَخَصَتِ الأَبصارُ ، وبَلَغَتِ القُلوبُ الحَناجِرَ ، خاشِعَةً أَبصارُهمُ ، تَرهَقُهُم ذِلَّةٌ ، وقَد كانوا يُدعَونَ إِلَى السُّجودِ وهُم سالِمونَ . 13
.
ص: 441
امام باقر عليه السلام_ در مورد اين سخن خداى متعال: «اى ابليس! تو را چه باز داشت از سجده كردن در برابر آنچه با دو دستم آفريدم؟» _: دست، در سخن عرب، به معناى نيرو و نعمت است. خدا فرمود: «و بنده ما داوود نيرومند را ياد كن» و فرمود: «و آسمان را با نيرو برافراشتيم» ، يعنى با نيرو، و فرمود: «و ايشان را به روحى از نزد خويش، نيرومند گردانيده است» ، يعنى آنان را نيرومند گردانيده است، و گفته مى شود: فلانى نزد من، دستان زيادى دارد، يعنى فزون بخشى ها و نيكى دارد و [گفته مى شود: ]فلانى نزد من، دست تابانى دارد، يعنى نعمت دارد.
امام باقر عليه السلام_ در مورد سخن خداى بزرگ: «از روح خويش در او دميدم» _: روحى است كه خدا آن را انتخاب كرده و برگزيده و آفريده و به خودش نسبت داده است و آن را بر همه روح ها برترى بخشيده است. پس از آن، فرمان داده تا از آن در آدم عليه السلام دميده شود.
امام صادق عليه السلام در مورد سخن خداى عز و جل: «خداى رحمتگر بر عرش استوا يافته است» _ : خدا نسبت به همه چيز، مساوى است [و بر همه چيز به يكسان استيلا دارد]. در نتيجه، چيزى نسبت به چيز ديگر به خدا نزديك تر نيست.
التوحيد از محمّد بن على حلبى و او از امام صادق عليه السلامچنين نقل مى كند _ در مورد اين سخن خداى بزرگ كه: «روزى كه دامن از ساق برگرفته شود» _ (1) ] امام عليه السلام [فرمود: «خداى چيره، والاتر از اين است». پس به ساقش اشاره كرد و دامن از آن برگرفت. (2) خداوند فرمود: «و آنان به سجود خوانده مى شوند، ولى نمى توانند» . امام عليه السلامفرمود: «مردم (اهل جهنّم) مبهوت مى شوند و زبانشان بند مى آيد، و بيم و ترس در آنان پديد مى آيد و چشم ها خيره مى شود، ارواح به حنجره ها مى رسند ]و مردم در آستانه تهى كردن قالب، قرار مى گيرند]، چشم هايشان ترسان مى گردد، خوارى آنها را فرا مى گيرد و در حالت سلامت، به سجود خوانده مى شوند.
.
ص: 442
التوحيد عن سليمان بن مهران :سَأَلتُ أَبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَن قَولِ اللّهِ عز و جل : «وَالْأَرْضُ جَمِيعًا قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَ_مَةِ» (1) . فَقالَ : يَعني مَلَكَهُ لا يَملِكُها مَعَهُ أَحَدٌ ، وَالقَبضُ مِنَ اللّهِ _ تَبارَكَ وتَعالى _ في مَوضِعٍ آخَرَ المَنعُ ، وَالبَسطُ مِنهُ الإِعطاءُ وَالتَّوسيعُ ، كَما قالَ عز و جل : «وَاللَّهُ يَقْبِضُ وَيَبْسُ_طُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ » (2) يَعني يُعطي ويُوسِّعُ ويَمنَعُ ويُضَيِّقُ ، والقَبضُ مِنهُ عز و جل في وَجهٍ آخَرَ الأَخذُ ، وَالأَخذُ في وَجهِ القَبولِ منهُ ، كَما قالَ : «وَ يأْخُذُ الصَّدَقَ_تِ» (3) أَي يَقبَلُها مِن أَهلِها ويُثيبُ عَلَيها . قُلتُ : فَقَولُهُ عز و جل «وَ السَّمَ_وَ تُ مَطْوِيَّ_تُ بِيَمِينِهِ» (4) ؟ قالَ : اليَمينُ اليَدُ ، وَاليدُ القُدرَةُ وَالقُوَّةُ ، يَقولُ عز و جل : «وَ السَّمَ_وَ تُ مَطْوِيَّ_تُ» بِقُدرَتِهِ وقُوَّتِهِ «سُبْحَ_نَهُ وَ تَعَ__لَى عَمَّا يُشْرِكُونَ» . (5)
كفاية الأثر عن يونس بن ظبيان :دَخَلتُ عَلَى الصّادِقِ عليه السلام فَقُلتُ : يَا ابنَ رَسولِ اللّهِ ، إِنّي دَخَلتُ عَلى مالِكٍ وأَصحابِهِ فَسَمِعتُ بَعضَهُم يَقولُ : إِنَّ اللّهَ لَهُ وجَهٌ كَالوُجوهِ ، وبَعضُهُم يَقولُ : لَهُ يَدانِ ، وَاحتَجّوا لِذلِكَ بِقَولِ (6) اللّهِ تَعالى : «بِيَدَىَّ أَسْتَكْبَرْتَ» (7) وبَعضُهُم يَقولُ : هُوَ كَالشّابِّ مِن أَبناءِ ثَلاثينَ سَنَةً ، فَما عِندَكَ في هذا يَا ابنَ رَسولِ اللّهِ ؟ قالَ : فَكانَ مُتَّكِئاً فَاستَوى جالِسا ، وقالَ : اللّهُمَّ عَفوَكَ عَفوَكَ ! ثُمَّ قالَ : يا يونُسُ ، مَن زَعَمَ أَنَّ للّهِ وَجها كَالوُجوهِ فَقَد أَشرَكَ ، ومَن زَعَمَ أَنَّ للّهِ جَوارِحَ (8) كَجَوارِحِ المَخلوقينَ فَهُوَ كافِرٌ بِاللّهِ ، فَلا تَقبَلوا شَهادَتُهُ ولا تَأَكُلوا ذَبيحَتَهُ ، تَعالَى اللّهُ عَمّا يَصِفُهُ المُشَبِّهونَ بِصِفَةِ المَخلوقينَ ، فَوَجهُ اللّهِ أَنبِياؤُهُ ، وقَولُهُ : «خَلَقْتُ بِيَدَىَّ أَسْتَكْبَرْتَ» فَاليَدُ القُدرَةُ كَقَولِهِ : «وَأَيَّدَكُم بِنَصْرِهِ» (9) . فَمَن زَعَمَ أَنَّ اللّهَ في شَيءٍ أَو عَلى شَيءٍ ، أَو تَحَوَّلَ مِن شَيءٍ إِلى شَيءٍ ، أَو يَخلو مِنهُ شَيءٌ أَو يُشغَلُ بِهِ شَيءٌ ، فَقَد وَصَفَهُ بِصِفَةِ المَخلوقينَ ، وَاللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيءٍ لا يُقاسُ بِالقِياسِ ولا يُشَبَّهُ بِالنّاسِ ، لا يَخلو مِنهُ مَكانٌ ، ولا يَشغَلُ بِهِ مَكانٌ ، قَريبٌ في بُعدِهِ ، بَعيدٌ في قُربِهِ ، ذلِكَ اللّهُ رَبُّنا لا إِلهَ غَيرُهُ ، فَمَن أَرادَ اللّهَ وأَحَبَّهُ بِهذِهِ الصِّفَةِ فَهُوَ مِنَ المُوَحِّدينَ ، ومَن أَحَبَّهُ بِغَيرِ هذِهِ الصِّفَةِ فَاللّهُ مِنهُ بَريءٌ ونَحنُ مِنهُ بُرَآءُ . 10
.
ص: 443
التوحيد_ به نقل از سليمان بن مهران _: از امام صادق عليه السلام درباره اين سخن خداى بزرگ «و روز رستاخيز، زمين، يكسره در قبضه [قدرت ]اوست» پرسيدم. امام عليه السلام پاسخ داد: «يعنى خداوند، مالك و فرمان رواى زمين بوده است و كسى مالكيت و فرمان روايى ندارد، و قبض خداى والا و بلند مرتبه، در جاى ديگر به معناى تنگ گرفتن است و بسط خدا، بخشش و گشايش است، همان طور كه خداى بزرگ فرمود: «و خداوند ، تنگ مى گيرد و بخشش و گشايش مى كند و به سوى او باز گردانده مى شويد» . يعنى، خدا مى بخشد و مى گشايد و باز مى دارد و تنگ مى كند، و قبض خداوند عز و جل از جهت ديگر گرفتن است و مقصود از گرفتن، پذيرفتن خداست، همان طور كه خداوند فرمود: «و صدقه ها را مى پذيرد» ، يعنى از اهل صدقه دادن مى پذيرد و به خاطر آن، پاداش مى دهد. گفتم: معناى اين سخن خداى بزرگ كه: «و آسمان ها به دست راستِ (يمينِ) او پيچيده مى شوند» ، چيست؟ فرمود: «مقصود از يمين، دست است و مقصود از دست، توانايى و نيروست. خداى بزرگ مى فرمايد: «آسمان ها پيچيده مى شوند» با توانايى و نيروى خداوند. «پاك است او و برتر است از آنچه با او شريك مى گيرند» .
كفاية الأثر_ به نقل از يونس بن ظبيان _: خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم و گفتم: اى فرزند پيامبر خدا! بر مالك [بن انس ]و يارانش وارد شدم و از برخى از آنها شنيدم كه مى گفتند: خداوند، صورتى همچون صورت ها دارد، و برخى از آنها مى گفتند: خداوند، دو دست دارد و به اين سخن خداى متعال استدلال مى كردند كه: «[اى ابليس! تو را چه بازداشت از سجده كردن در برابر آنچه ]با دو دستم [آفريدم؟]. آيا خود را بزرگ ديدى [يا از برترى جويان بودى]؟» ، و برخى از آنها مى گفتند: خداوند، همچون جوانى سى ساله است. اى فرزند پيامبر خدا! سخن تو در اين باره چيست؟ امام عليه السلام تكيه داده بود [؛ امّا وقتى اين سخنان را شنيد]، راست نشست و گفت: «خدايا! ببخشا، ببخشا!» . پس از اين فرمود: «اى يونس! آن كه گمان كند خدا، صورتى همچون صورت ها دارد، براى خدا شريك قرار داده است و هركه گمان كند خدا اندام هايى همچون اندام هاى آفريدگان دارد، منكر خداست. پس گواهى او را نپذيريد و از كُشتار او نخوريد. (1) خدا ، برتر از توصيف تشبيه كنندگان با صفت آفريدگان است. وجه خدا، پيامبران او هستند (2) و در سخن او كه «... با دو دستم آفريدم. آيا خود را بزرگ ديدى؟ ...» ، مقصود از دست، توانايى است، همچون اين سخن خدا: «و شما را به يارى خود، توانا گردانيد» . پس هركس گمان كند كه خدا در چيزى است يا بر روى چيزى است يا از چيزى به چيز ديگر دگرگون مى شود، يا چيزى از او تهى است يا چيزى او را سرگرم مى كند، او را با ويژگىِ آفريدگان وصف كرده است، در حالى كه خدا، آفريدگار همه چيز است و با مقايسه سنجيده نمى گردد و به مردم، تشبيه نمى شود . مكانى از او تهى نيست و مكانى او را مشغول و گرفتار نمى كند . در عين حال كه دور است، نزديك است و در عين حال كه نزديك است، دور است. اين است خدا، پروردگار ما كه خدايى جز او نيست. پس هر كه خدا را با اين صفت اراده كند و دوست بدارد، از يگانه پرستان است و هركه با غير اين صفت، خدا را دوست بدارد، خدا از او بيزار است و ما نيز از او بيزاريم.
.
ص: 444
التوحيد عن هشام بن الحكم :إنّ رَجُلاً سَألَ أَبا عبدِ اللّهِ عليه السلام عَن اللّهِ _ تَبارَكَ وتَعالى _ لَهُ رِضا وسَخَطٌ ؟ فَقالَ : نَعَم ، ولَيسَ ذلِكَ عَلى ما يوجَدُ مِن المَخلوقينَ ، وذلِكَ أَنَّ الرِّضا وَالغَضَبَ دِخالٌ يَدخُلُ عَلَيهِ ، فَيَنقُلُهُ مِن حالٍ إِلى حالِ ، مُعتَمَلٌ ، مُرَكَّبٌ ، لِلأَشياءِ فيهِ مَدخَلٌ وخالِقُنا لا مَدخَلَ لِلأَشياءِ فيهِ ، واحِدٌ ، أَحَدِيُّ الذَّاتِ ، وأَحَدَيُّ المَعنى ، فَرِضاهُ ثَوابُهُ ، وسَخَطُهُ عِقابُهُ ، مِن غَيرِ شَيءٍ يَتَداخَلُهُ فَيُهيجُهُ ويَنقُلُهُ مِن حالٍ إِلى حالٍ ؛ فَإِنَّ ذلِكَ صِفَةُ المَخلوقينَ العاجِزينَ المُحتاجينَ ، وهُوَ تَبارَكَ وتَعالى القَوِيُّ العَزيزُ الَّذي لا حاجَةَ بِهِ إِلى شَيءٍ مِمّا خَلَقَ ، وخَلقُهُ جَميعا مُحتاجونَ إِلَيهِ، إِنَّما خَلَقَ الأَشياءَ مِن غَيرِ حاجَةٍ ولا سَبَبٍ اختِراعا وَابتِداعا . (1)
.
ص: 445
التوحيد _ به نقل از هشام بن حكم _:مردى از امام صادق عليه السلام در مورد خداى متعال پرسيد و گفت: آيا خدا، خشنودى و ناخشنودى دارد؟ فرمود: «بله، امّا نه مثل آنچه در آفريدگان يافت مى شود، به اين معنا كه خشنودى و خشم چيزى است كه در او (آفريده) وارد مى شود (حالتى در او پديد مى آيد) و او را از حالتى به حالت ديگر در مى آورد، و او متأثّر است و مركّب از اجزاست و چيزها در او محلّ ورود خواهند داشت، در حالى كه در آفريدگار ما، محلّ ورودى براى چيزها نيست. او يكتاست و ذات و حقيقتش يگانه [و بسيط ]است. پس خشنودى خدا، پاداش اوست، و ناخشنودى او كيفر اوست، بدون اين كه چيزى در او وارد شود و او را برانگيزد و از حالتى به حالت ديگر درآورد؛ چرا كه اينها ويژگى هاى آفريدگانِ ناتوان و نيازمند است و خداى متعال، نيرومند و پيروزمند شكست ناپذيرى است كه نيازى به هيچ آفريده اى ندارد؛ بلكه همه آفريده ها به او نيازمندند و او چيزها را بدون اين كه نيازى [به آنها داشته باشد] و وسيله اى داشته باشد، بدون سابقه و نوآورانه آفريد.
.
ص: 446
التوحيد عن محمّد بن عمارة :سَأَلتُ الصّادِقَ جَعفَرَ بنَ مُحَمّدٍ عليهماالسلام ؛ فَقُلتُ لَهُ : يَا ابنَ رَسولِ اللّهِ أَخبِرني عَنِ اللّهِ عز و جل هَل لَهُ رِضا وسَخَطٌ؟ فَقالَ : نَعَم ، ولَيسَ ذلِكَ عَلى ما يوجَدُ مِنَ المَخلوقينَ ، ولكِن غَضَبُ اللّهِ عِقابُهُ ، ورِضاهُ ثَوابُهُ . (1)
الإمام الرضا عليه السلام_ لَمّا سُئِلَ عَن قَولِ اللّه عز و جل : «نَسُواْ اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ» (2) _: إِنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ لا يَنسى ولا يَسهو ، وإِنَّما يَنسى ويَسهُو المَخلوقُ المُحدَث ، أَلا تَسمَعُهُ عز و جليَقولُ : «وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيًّا » (3) وإِنَّما يُجازي مَن نَسيَهُ ونَسِيَ لِقاءَ يَومِهِ بِأَن يُنسِيَهُم أَنفُسَهُم ، كَما قالَ عز و جل : «وَ لاَ تَكُونُواْ كَالَّذِينَ نَسُواْ اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ أُوْلَئِِكَ هُمُ الْفَ_سِقُونَ » (4) وقَولُهُ عز و جل : «فَالْيَوْمَ نَنسَاهُمْ كَمَا نَسُواْ لِقَاءَ يَوْمِهِمْ هَ_ذَا» (5) أَي نَترُكُهُم كَما تَرَكُوا الاِستِعدادَ لِلِقاءِ يَومِهِم هذا . (6)
.
ص: 447
التوحيد_ به نقل از محمّد بن عماره _: از امام صادق عليه السلام پرسيدم و گفتم: اى فرزند پيامبر خدا! درباره خدا آگاهم كن كه آيا او خشنودى و ناخشنودى دارد؟ فرمود: «بله؛ امّا نه مثل آنچه در آفريدگان يافت مى شود، بلكه خشم خدا كيفر اوست ، و خشنودى خدا، پاداش اوست».
امام رضا عليه السلام_ آن گاه كه از معناى اين سخن خداى بزرگ پرسش شد: «خدا را فراموش كردند. پس خدا نيز آنان را به فراموشى سپرد» _: خداى متعال، فراموش نمى كند و اشتباه نمى كند؛ بلكه آفريده و پديد آمده، فراموش و اشتباه مى كند. آيا نشنيده اى كه خداوند عز و جلمى فرمايد: «و پروردگار تو فراموشكار نيست» ؟ در واقع، خدا كسى را كه او و ديدار روز رستاخيزش را فراموش كرده است، كيفر مى دهد و كيفر او اين است كه خدا، خودشان را فراموششان ساخت، همان طور كه فرمود: «و مانند كسانى مباشيد كه خدا را فراموش كردند و خدا، خودشان را فراموششان ساخت. اينان اند نافرمان ها» . و اين سخن خدا: «پس امروز، آنها را از ياد مى بريم، به سزاى آن كه آنها ديدار امروزشان را از ياد بردند» ، به اين معناست كه خدا، آنها را رها مى كند، همان طور كه آنها آماده شدن براى ديدار امروزشان را رها كردند.
.
ص: 448
التوحيد عن الحسين بن خالد :قُلتُ لِلرِّضا عليه السلام : يَا ابنَ رَسولِ اللّهِ ، إِنَّ النّاسَ يَروونَ أَنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قالَ : إِنَّ اللّهَ خَلَقَ آدَمَ عَلى صورَتِهِ . فَقالَ : قاتَلَهُمُ اللّهُ ، لَقَد حَذَفوا أَوَّلَ الحَديثِ ، إِنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله مرَّ بِرَجُلَينِ يَتَسابّانِ ، فَسَمِعَ أَحَدَهُما يَقولُ لِصاحِبِهِ : قَبَّحَ اللّهَ وَجهَكَ ووَجهَ مَن يُشبِهُكَ ! فَقالَ صلى الله عليه و آله : يا عَبدَ اللّهِ ، لا تَقُل هذا لِأَخيكَ ؛ فَإِنَّ اللّهَ عز و جل خَلَقَ آدَمَ عَلَى صورَتِهِ . (1)
التوحيد عن عبد اللّه بن قيس عن الإمام الرِّضا عليه السلام :سَمِعتُهُ يَقولُ : «بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ» (2) فَقُلتُ لَهُ : لَهُ يَدانِ هكَذا ؟ وأَشَرتُ بِيَدي إِلى يَدِهِ . فَقالَ : لا ، لَو كانَ هكَذا لَكانَ مَخلوقا . (3)
معاني الأخبار عن محمّد بن عيسى بن عبيد :سَأَلتُ أَبَا الحَسَنِ عَلِيَّ بنَ مُحَمَّدٍ العَسكَرِيَّ عليهماالسلام عَن قَولِ اللّهِ عز و جل : «وَالْأَرْضُ جَمِيعًا قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَ_مَةِ وَ السَّمَ_وَ تُ مَطْوِيَّ_تُ بِيَمِينِهِ» ، فَقالَ : ذلِكَ تَعييرُ اللّهِ _ تَبارَكَ وتَعالى _ لِمنَ شَبَّهَهُ بِخَلقِهِ ، أَلا تَرى أَنَّهُ قالَ : «وَ مَا قَدَرُواْ اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَالْأَرْضُ جَمِيعًا قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَ_مَةِ وَ السَّمَ_وَ تُ مَطْوِيَّ_تُ بِيَمِينِهِ» كَما قالَ عز و جل «وَ مَا قَدَرُواْ اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالَواْ مَا أَنزَلَ اللَّهُ عَلَى بَشَرٍ مِّن شَىْ ءٍ» (4) ثُمَّ نَزَّهَ عز و جلنَفَسَهُ عَنِ القَبضَةِ وَاليَمينِ ، فَقالَ : «سُبْحَ_نَهُ وَ تَعَ__لَى عَمَّا يُشْرِكُونَ » . (5)
.
ص: 449
التوحيد_ به نقل از حسين بن خالد _: به امام رضا عليه السلام گفتم: اى فرزند پيامبر خدا! مردم از پيامبر خدا روايت مى كنند كه فرمود: «خداوند، آدم را به صورت خود آفريد». امام عليه السلام فرمود: «خدا مرگشان بدهد كه ابتداى حديث را حذف كرده اند! پيامبر خدا ، بر دو مردى كه به هم دشنام مى دادند، گذشت و شنيد كه يكى به همراهش مى گويد: خدا، چهره تو را و آن را كه شبيه توست، زشت كند! پس ايشان فرمود: «اى بنده خدا! اين سخن را به برادرت نگو ؛ چرا كه خدا ، آدم عليه السلام را به صورت او آفريده است».
التوحيد_ به نقل از عبد اللّه بن قيس _: از امام رضا عليه السلام شنيدم كه فرمود: «بلكه دو دست او گشوده است» . پس به امام عليه السلام گفتم: آيا خدا ، دستانى اين چنين دارد؟ _ و با دستم به دست امام اشاره كردم _ . امام عليه السلامفرمود: «خير. اگر اين چنين بود، خدا آفريده مى شد».
معانى الأخبار_ به نقل از محمّد بن عيسى بن عبيد _: از امام عسكرى عليه السلامدر مورد اين سخن خداى بزرگ: «و روز رستاخيز، زمين، يكسره در قبضه [قدرت ]اوست و آسمان ها به دست راست او پيچيده مى شوند» پرسيدم. امام عليه السلام فرمود: «اين جمله، بيانگر توبيخ خداى متعال، نسبت به كسى است كه او را به آفريده اش همانند مى سازد. آيا نمى بينى كه خدا مى فرمايد: «و خدا را چنان كه شايسته اوست، نشناختند، و روز رستاخيز، زمين، يكسره در قبضه [قدرت ]اوست و آسمان ها به دست راست او پيچيده مى شوند» ، همان طور كه خداى بزرگ فرمود: «و خدا را چنان كه شايسته اوست، نشناختند، آن گاه كه گفتند: خدا، بر هيچ آدمى هيچ چيز فرو نفرستاد» ، آن گاه، خدا خودش را از [داشتن] قبضه و دست راست پيراسته كرد و فرمود: «پاك است او، و برتر است از آنچه با او شريك مى گيرند» .
.
ص: 450
الإمام المهدي عليه السلام_ في تَوقيعِهِ لِمُحَمَّدِ بنِ عُثمانَ العَمرِيِّ _: إِنَّ اللّهَ تَعالى هُوَ الَّذي خَلَقَ الأَجسامَ ، وقَسَّمَ الأَرزاقَ ؛ لِأنَّهُ لَيسَ بِجِسمٍ ولا حالٍّ في جِسمٍ ، لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ وهُوَ السَّميعُ العَليمُ ، وأَمَّا الأَئِمَّةُ عليهم السلام فَإِنَّهُم يَسأَلونَ اللّهَ تَعالى فَيَخلُقُ ، ويَسأَلونَهُ فَيَرزُقُ ، إِيجابا لِمَسأَلَتِهِم ، وإِعظاما لِحَقِّهِم . (1)
راجع: ج 4 ص 494 (الفصل الثامن : آفاق معرفة اللّه )، ج 5 ص 8 (القسم الثاني : التعرّف على توحيد اللّه و 262 (الفصل الثاني : الأحد ، الواحد) .
تعليقالحشويّة من أَهل السنّة يقولون بالتشبيه و يعتقدون أنّ اللّه سبحانه شبيه بمخلوقاته . حكى الأَشعريّ عَن محمّد بن عيسى أَنّه حكى عَن مضر وأَحمس وأَحمد الهجيمي : أَنّهم أَجازوا على ربّهم الملامسة والمصافحة ، وأَنّ المسلمين المخلصين يعانقونه في الدنيا والآخرة إِذا بلغوا في الرياضة والاجتهاد إِلى حدّ الإخلاص والاتّحاد المحض . وحكى الكعبي عَن بعضهم : أَنّه كان يجوّز الرؤية في دار الدنيا وأَن يزور ويزورهم . وحُكي عَن داوود الجواري أَنّه قالَ : اعفوني عَن الفرج واللحية واسألوني عمّا وراء ذلِكَ . وقالَ : إِنّ معبوده جسم ولحم ودم ، وله جوارح وأَعضاء من يد ورجل ورأَس ولسان وعينين وأُذنين ، ومع ذلِكَ جسم لا كالأَجسام ، ولحم لا كاللحوم ، ودم لا كالدماء ، وكذلِكَ سائر الصفات وهو لا يشبه شيئا من المخلوقات ولا يشبهه شيء . وحُكي عنه أَنّه قالَ : هو أَجوف من أَعلاه إِلى صدره ، مصمت ما سوى ذلِكَ ، وأَنّ له وفرة سوداء ، وله شعرٌ قَطَط . (2) وأَمّا ما ورد في التنزيل من الاستواء والوجه واليدين والجنب والمجيء والإتيان والفوقيّة وغير ذلِكَ فأجروها على ظواهرها . أَعني ما يفهم عند الإطلاق على الأَجسام . (3) والأَشعري أَيضا ينسب إِلى اللّه صفات مخلوقاته وأنّ له رجلاً ويدا و عينا ، ولكنّه يضيف إِليها قيد «بلا كيف» . (4) وفي مقابل هذه الأَقوال يعتقد الإماميّة أَنّ اللّه لا يشبه مخلوقاته في أَيّ صفة من الصفات. وعلى هذا الأَساس فإنّهم يتعاملون مع الآيات والأَحاديث التي يستفاد من ظاهرها التشبيه ، بالرجوع إِلى أَساليب البيان في اللغة العربيّة ، وإِلى أَحاديث أَهل البيت عليهم السلام في تفسيرها بمعناها الحقيقي . نشير على سبيل المثال إِلى أَنّ اليد تُستخدم في اللغة العربيّة بمعنى القدرة ، وأَهل البيت عليهم السلاميفسّرون «يد اللّه » بمعنى استطاعته وقدرته .
.
ص: 451
امام مهدى عليه السلام_ در دست نوشته اش به محمّد بن عثمان عَمرى _: خداى متعال، همان است كه جسم ها را آفريد و روزى ها را تقسيم كرد؛ زيرا خدا، نه جسم است و نه در جسم وارد شده است، چيزى همانند او نيست، و او شنوا و داناست؛ امّا امامان عليه السلام اين گونه اند كه از خداى متعال، چيزى را مى خواهند و خدا، آن را مى آفريند، و از خدا مى خواهند و او روزى مى دهد، به خاطر اين كه به خواستِ آنها پاسخ دهد و مقام آنان را ارج بگزارد.
ر . ك : ج 4 ص 495 (آفاق معرفت خدا)، ج 5 ص 9 (بخش دوم : آشنايى با يگانگى خدا) و 263 (فصل دوم : احد، واحد) .
ياداشتحَشويّه، كه گروهى از اهل سنّت اند، به تشبيه اعتقاد دارند و بر آن اند كه خداى پاك، همانند آفريدگانش است. اشعرى، از محمّد بن عيسى، از مُضَر و اَحمس و احمد هجيمى گزارش مى كند كه آنان، لمس كردن خدا و دست دادن با خدا را ممكن مى دانند و برآن اند كه مسلمانان خالص، در دنيا و آخرت، آن گاه كه در رياضت و تلاش به درجه اخلاص و يگانگى كامل با خدا رسيده اند، خدا را در آغوش مى گيرند. كعبى از يكى از حشويه نقل مى كند كه وى، ديدن خدا و ديدار با او و ديدار او با آنها را در دنيا ممكن مى داند. از داوود جوارى نقل شده است كه گفت: مرا معاف بداريد از اين كه براى خدا، فرج و محاسن در نظر بگيرم؛ امّا درباره غير از اين دو ، از من پرسش كنيد. نيز گفته است كه خداى مورد پرستش او، جسم و گوشت و خون است و داراى اندام ها و اعضايى چون دست و پا و سر و زبان و دو چشم و دو گوش است و با وجود اين، خدا جسمى است نه همچون اجسام ديگر؛ گوشتى است نه همچون گوشت هاى ديگر؛ خونى است نه همچون خون هاى ديگر، و همين طور است ديگر صفات خدا، و خدا، همانند هيچ يك از آفريدگان نيست و چيزى همانند او نيست. و از او نقل شده كه گفت: خدا، از بالا تا سينه، توخالى است و مابقى او به هم فشرده و محكم است و گيسوى مشكى و موى فِرفِرى دارد. و صفاتى همچون استوا، صورت، دو دست، جنب، آمدن، رسيدن، بالا بودن و جز آن را كه در قرآن آمده است، بايد بر طبق ظواهرشان تفسير كرد؛ يعنى به همان معنايى كه در مورد اجسام به كار مى رود. اشعرى نيز ويژگى هاى آفريدگان خدا را به او نسبت مى دهد و بر آن است كه خدا، پا و دست و چشم دارد؛ امّا او به اين صفات، قيد «بدون چگونگى» را اضافه كرده است. در برابر اين نظريات، اماميه برآن اند كه خدا در هيچ يك از صفاتش همانند آفريدگانش نيست. بر اين اساس، آنها با مراجعه به شيوه هاى سخن در زبان عربى و احاديث اهل بيت عليهم السلام، آيات و احاديثى را كه ظاهرشان تشبيه است، به معناى درست و حقيقى تفسير مى كنند. براى مثال، دست در زبان عربى به معناى توانايى به كار مى رود و اهل بيت عليهم السلام«دست خدا» را به معناى نيرو و توانايى خدا تفسير مى كنند.
.
ص: 452
. .
ص: 453
. .
ص: 454
. .
ص: 455
. .
ص: 456
الفصل الثاني: الحدّالإمام عليّ عليه السلام :لَيسَ لَهُ حَدٌّ يَنتَهي إِلى حَدِّهِ . (1)
عنه عليه السلام :وحَدَّ الأَشياءَ كُلَّها عِندَ خَلقِهِ ، إِبانَةً لَها مِن شَبَهِهِ ، وإِبانَةً لَهُ مِن شَبَهِها . (2)
عنه عليه السلام :حَدَّ الأَشياءَ عِندَ خَلقِهِ لَها إِبانَةً لَهُ مِن شَبَهِها ، لا تُقَدِّرُهُ الأَوهامُ بِالحُدودِ وَالحَرَكاتِ ، ولا بِالجَوارِحِ وَالأَدَواتِ . . . تَعالَى اللّهُ عَمّا يَنحَلُهُ المُحَدِّدونَ مِن صِفاتِ الأَقدارِ ، ونِهاياتِ الأَقطارِ ، وتَأَثُّلِ (3) المَساكِنِ ، وتَمَكُّنِ الأَماكِنِ ، فَالحَدُّ لِخَلقِهِ مَضروبٌ ، وإِلى غَيرِهِ مَنسوبٌ . (4)
.
ص: 457
فصل دوم : اندازهامام على عليه السلام:خداوند، اندازه اى ندارد كه به آن اندازه، پايان يابد.
امام على عليه السلام:همه چيز را هنگام آفرينش آنها اندازه دار كرد تا آنها از همانند خدا بودن، دور باشند و خدا از همانندِ آنها بودن، دور بماند.
امام على عليه السلام:چيزها را هنگام آفرينش آنها اندازه دار كرد تا خدا از همانند آنها بودن، دور بماند. گمان ها او را با اندازه ها و حركت ها و اندام ها و ابزارها اندازه نمى گذارند... . [ خداوند متعال ]از اندازه اى كه اندازه گذاران براى او ادّعا مى كنند و ويژگى هاى اندازه ها ، نهايت هاى كرانه ها، جاى گرفتن در جايگاه ها و قرار گرفتن در مكان ها را به او نسبت مى دهند، برتر است. پس اندازه، شايسته آفريده اوست و به غير او نسبت داده مى شود.
.
ص: 458
عنه عليه السلام :لا يُشمَلُ بِحَدٍّ ولا يُحسَبُ بِعَدٍّ ، وإِنَّما تَحُدُّ الأَدَواتُ أَنفُسَها، وتُشيرُ الآلاتُ إِلى نَظائِرِها . . . ولا يُقالُ لَهُ حَدٌّ ولا نِهايَةٌ ، ولاَ انقِطاعٌ ولا غايَةٌ ، ولا أَنَّ الأَشياءَ تَحويهِ فَتُقِلَّهُ أَو تُهوِيَهُ . (1)
عنه عليه السلام_ في تَعظيمِ اللّهِ جَلَّ و عَلا _: أَنتَ اللّهُ الَّذي لَم تَتَناهَ فِي العُقولِ فَتَكونَ في مَهَبِّ فِكرِها مُكَيَّفا ، ولا في رَوِيّات خَواطِرِها فَتَكونَ مَحدودا مُصَرَّفا . (2)
عنه عليه السلام :لا يُدرَك بِوَهمٍ ، ولا يُقَدَّرُ بِفَهمٍ . . . ولا يُحَدُّ بِأَينٍ . (3)
عنه عليه السلام :تَعالَى الَّذي لَيسَ لَهُ وَقتٌ مَعدودٌ ، ولا أَجَلٌ مَمدودٌ ، ولا نَعتٌ مَحدودٌ ، سُبحانَ الَّذي لَيسَ لَهُ أَوَّلٌ مُبتَدَأٌ ، ولا غايَةٌ مُنتَهىً ، ولا آخِرٌ يَفنى . (4)
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ ... الَّذي لا يُدرِكُهُ بُعدُ الهِمَمِ ، ولا يَنالُهُ غَوصُ الفِطَنِ ، الَّذي لَيسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحدودٌ ، ولا نَعتٌ مَوجودٌ ، ولا وَقتٌ مَعدودٌ ، ولا أَجَلٌ مَمدودٌ . (5)
الكافي عن أبي حمزة :قالَ لي عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام : يا أَبا حَمزَةَ ، إِنَّ اللّهَ لا يوصَفُ بِمَحدوِديَّةٍ، عَظُمَ رَبُّنا عَنِ الصِّفَةِ، فَكَيفَ يوصَفُ بِمَحدودِيَّةٍ مَن لا يُحَدُّ ، ولا تُدرِكُهُ الأَبصارُ وهُوَ يُدرِكُ الأَبصارَ وهُوَ اللَّطيفُ الخَبيرُ؟! (6)
.
ص: 459
امام على عليه السلام:[ خداوند منّان ] نه در اندازه اى در مى آيد و نه در شمار مى آيد، كه ابزارها خود را محدود و آلت ها به مانندهايشان اشاره مى كنند... . نمى توان گفت: اندازه و سرانجام و پايان و نهايت دارد، و نمى توان گفت: چيزها او را فرا مى گيرند و او را كم يا واژگون مى سازند.
امام على عليه السلام_ در بزرگداشت خداى باشكوه و بلند پايه _: تو آن خدايى هستى كه نه در خِردها اندازه اى دارى تا در گذرِ انديشه خردها، چگونگى يابى، و نه در انديشه هايى كه در خِردها خطور مى كند، اندازه دارى تا اندازه دار و دگرگونى پذير گردى.
امام على عليه السلام:با گمان ، نمى توان به او رسيد و با فهم، اندازه گذارده نمى شود... و با مكان، محدود نمى گردد.
امام على عليه السلام:بلند مرتبه است خدايى كه زمانِ شمرده شده، سرانجامِ دراز و صفت اندازه دار ندارد. پاك است خدايى كه ابتداىِ آغاز شده، نهايتِ به پايان رسيده و انتهاى تمام شدنى ندارد.
امام على عليه السلام:ستايش، براى خدايى است كه... دورپروازى همّت ها او را درك نمى كند و ژرفكاوى انديشه ها به او نمى رسد؛ او كه وصفش اندازه محدود، ويژگى يافت شده، زمانِ شمارش شده و سرانجام دراز ندارد.
الكافى_ به نقل از ابو حمزه _: امام زين العابدين عليه السلام به من فرمود: «اى ابا حمزه! خدا به اندازه داشتن وصف نمى شود. پروردگار ما بزرگ تر از چنين صفتى است، و چگونه كسى كه اندازه اى ندارد، با اندازه داشتن وصف مى شود، در حالى كه ديده ها او را در نمى يابند و او ديده ها را درك مى كند، و او ريزبين و آگاه است؟!
.
ص: 460
الإمام زين العابدين عليه السلام_ مِن دُعائِهِ يَومَ عَرَفَةَ _: أَنتَ الَّذي لا تُحَدُّ فَتَكونَ مَحدودا ، ولَم تُمَثَّل فَتَكونَ مَوجودا ، ولَم تَلِد فَتَكونَ مَولودا . (1)
الإمام الصادق عليه السلام :هُوَ الخالِقُ لِلأَشياءِ لا لِحاجَةٍ ، فَإِذا كانَ لا لِحاجَةٍ استَحالَ الحَدُّ وَالكَيفُ فيهِ . (2)
الإمام الكاظم عليه السلام :. . . فَاحذَروا في صِفاتِهِ مِن أَن تَقِفوا لَهُ عَلى حَدٍّ تَحُدّونَهُ ، بِنَقصٍ أَو زِيادَةٍ ، أَو تَحريكٍ أَو تَحَرُّكٍ ، أَو زَوالٍ أَو استِنزالٍ ، أَو نُهوضٍ أَو قُعودٍ ؛ فَإِنَّ اللّهَ _ جَلَّ وعَزَّ _ عَن صِفَةِ الواصِفينَ ونَعتِ النّاعِتينَ وتَوهُّمِ المُتَوهِّمينَ . (3)
عنه عليه السلام :إِنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ أَجَلُّ وأَعظَمُ مِن أَن يُحَدَّ بِيَدٍ أَو رِجلٍ ، أَو حَرَكَةٍ أَو سُكونٍ ، أَو يوصَفَ بِطولٍ أَو قِصَرٍ ، أَو تَبلُغَهُ الأَوهامُ ، أَو تُحيطَ بِهِ صِفَةُ العُقولِ . (4)
الإمام الرضا عليه السلام :ولَو حُدَّ لَهُ وَراءٌ ؛ إِذا حُدَّ لَهُ أَمامٌ ، ولَوِ التُمِسَ لَهُ التَّمامُ ؛ إِذاً لَزِمَهُ النُّقصانُ . (5)
.
ص: 461
امام زين العابدين عليه السلام_ از دعايش در روز عرفه _: تويى كه اندازه اى ندارى تا محدود گردى، مانندى ندارى تا يافت شوى و نزاييده اى تا زاده شوى.
امام صادق عليه السلام:اوست آفريدگار چيزها، امّا نه به خاطر نياز [به آنها]. حال كه چنين است، اندازه و چگونگى داشتن او محال است.
امام كاظم عليه السلام:... بپرهيزيد از اين كه در توصيف خدا به اندازه اى معتقد شويد كه با آن، خدا را با كاستى و فزونى، يا حركت دهى و حركت پذيرى، يا جا به جايى يا فرود آمدن، يا برخاستن يا نشستن، محدود سازيد؛ چرا كه خدا از توصيف وصف كنندگان و ستايش ستايندگان و گمان گمان كنندگان، برتر است.
امام كاظم عليه السلام:خداى والا و بلندمرتبه، با شكوه تر و سترگ تر از اين است كه با دست و پا، يا حركت و سكون، محدود شود يا با درازى و كوتاهى وصف گردد، يا گمان ها به او برسند، يا توصيف خِردها به او احاطه يابد.
امام رضا عليه السلام:اگر براى خدا پشتِ سر در نظر گرفته شود، پيشِ رو خواهد داشت و اگر كامل شدن بخواهد، او را كاستى لازم مى آيد.
.
ص: 462
عنه عليه السلام :لا يَتَغَيَّرُ اللّهُ بِانغِيارِ المَخلوقِ ، كَما لا يَتَحَدَّدُ بِتَحديدِ المَحدودِ . (1)
الإمام الهادي عليه السلام :سُبحانَ مَن لا يُحَدُّ ولا يُوصَفُ ! لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ . (2)
.
ص: 463
امام رضا عليه السلام:خداوند، با تغيير كردن آفريده تغيير نمى كند، همان طور كه با محدود كردن چيز اندازه دار، محدود نمى گردد.
امام هادى عليه السلام:پاك است آن كه اندازه دار نمى شود و توصيف نمى گردد. چيزى همانند او نيست.
.
ص: 464
الفصل الثالث: التّجزّيالإمام الصادق عليه السلام_ لَمّا سَأَلَهُ الزِّنديقُ : فَكَيفَ هُوَ اللّهُ الواحِدُ ؟_: واحِدٌ في ذاتِهِ ، فَلا واحِدٌ كَواحِدٍ ؛ لِأَنَّ ما سِواهُ مِنَ الواحِدِ مُتَجَزِّئٌ ، وهُوَ تَبارَكَ وتَعالى واحِدٌ لا يَتَجَزَّأُ ، ولا يَقَعُ عَلَيهِ العَدُّ . (1)
الإمام عليّ عليه السلام :لا يوصَفُ بَشيءٍ مِنَ الأَجزاءِ ، ولا بِالجَوارِحِ وَالأَعضاءِ ، ولا بِعَرَضٍ مِنَ الأَعراضِ ، ولا بِالغَيرِيَّةِ وَالأَبعاضِ . (2)
الكافي عن يونس بن ظبيان :دَخلتُ عَلى أَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام فَقُلتُ لَهُ : إِنَّ هِشامَ بنَ الحَكَمِ يَقولُ قَولاً عَظيما ، إِلاّ أَنّي أَختَصِرُ لَكَ مِنهُ أَحرُفا ، فَزَعَم أَنَّ اللّهَ جِسمٌ ؛ لِأَنَّ الأَشياءَ شَيئانٍ : جِسمٌ وفِعلُ الجِسمِ ، فَلا يَجوزُ أَن يَكونُ الصَّانِعُ بِمَعنَى الفِعلِ ويَجوزُ أَن يَكونَ بِمَعنَى الفاعِلِ . فَقالَ أَبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : وَيحَهُ ! أما عَلِمَ أنَّ الجِسمَ مَحدودٌ مُتَناهٍ ، وَالصّورَةَ مَحدودَةٌ مُتَناهِيَةٌ ، فَإِذَا احتَمَلَ الحَدَّ احتَمَلَ الزِّيادَةَ وَالنُقصانَ ، وإِذَا احتَمَلَ الزّيادَةَ وَالنُقصانَ كانَ مَخلوقا . قالَ : قُلتُ : فَما أَقولُ ؟ قالَ : لا جِسمٌ ولا صورَةٌ وهُوَ مُجَسِّمُ الأَجسامِ ومُصَوِّرُ الصُّوَرِ ، لَم يَتَجَزَّأ ولَم يَتَناهَ ولَم يَتَزايَد ولَم يَتَناقَص ، لَو كانَ كَما يَقولونَ لَم يَكُن بَينَ الخالِقِ والمَخلوقِ فَرقٌ ، ولا بَينَ المُنشِئ وَالمُنشَأ ، لكِن هُوَ المُنشِئُ ، فَرقٌ بَينَ مَن جَسَّمَهُ وصَوَّرَهُ وأَنشَأَهُ ، إِذ كان لا يُشبِهُهُ شَيءٌ ولا يُشبِهُ هُوَ شَيئا . (3)
.
ص: 465
فصل سوم : جزءامام صادق عليه السلام_ در پاسخ به سؤال ملحدى كه از ايشان پرسيد: پس او چگونه خداى يكتاست؟ _: در ذاتش يكتاست. پس يكتايىِ او مانند ديگر يكتايان نيست؛ زيرا آنها داراى جزءاند، امّا خداى والا و متعال، يكتايى بدون جزء است و شمارش پذير نيست.
امام على عليه السلام:خدا با پاره ها، و اندام ها و اعضا، و عرَضى از عرض ها، و غير بودن و بخش ها وصف نمى شود.
الكافى_ به نقل از يونس بن ظبيان _: خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم و به او گفتم: هشام بن حَكَم، سخن بزرگى مى گويد و من، چند جمله اش را براى تو خلاصه مى كنم. او گمان مى كند كه خدا ، جسم است؛ زيرا چيزها دو قسم اند: جسم و فعلِ جسم؛ و سازنده[ى جهان ]نمى تواند فعل باشد؛ امّا مى تواند فاعل باشد. امام صادق عليه السلام فرمود: «واى بر او! آيا نمى داند كه جسم، داراى اندازه و نهايت است، و صورت نيز اندازه و نهايت دارد؟! پس اگر اندازه در چيزى ممكن باشد، فزونى و كاستى هم در آن روا خواهد بود، و [ چون كاستى در چيزى روا باشد]، آن چيز، آفريده خواهد بود». گفتم: پس چه بگويم؟ فرمود: «نه جسم است و نه صورت، و او جسميّت بخشِ جسم و صورت بخشِ صورت است. اجزا ندارد و نهايت نمى پذيرد. افزون نمى شود و كاستى نمى گيرد. اگر آن گونه بود كه آنها مى گويند، بين خالق و مخلوق، و بين پديدآورنده و پديدآمده فرقى نبود، در حالى كه او پديد آورنده است و فرق است ميان او و آنچه او جسم و صورتش بخشيده و پديدش آورده است، تا آن جا كه هيچ چيزى به او شبيه نيست و او نيز به چيزى شبيه نيست» .
.
ص: 466
التوحيد عن محمّد بن عبد اللّه الخراساني خادم الرضا عليه السلام :دَخَلَ رَجُلٌ مِنَ الزَّنادِقَةِ عَلَى الرِّضا عليه السلام ... قالَ : فَحُدَّهُ لي . قالَ لا حَدَّ لَهُ . قالَ : ولِمَ؟ قالَ : لِأَنَّ كُلَّ مَحدودٍ مُتنَاهٍ إِلى حَدٍّ ، وإِذَا احتَمَلَ التَّحديدَ احتَمَلَ الزِّيادَةَ ، وإِذا احتَمَلَ الزِّيادةَ احتَمَلَ النُّقصانَ ، فَهُوَ غَيرُ مَحدودٍ ولا مُتَزايِدٍ ولا مُتناقِصٍ ولا مُتَجَزِّىً ولا مُتَوَهَّمٍ . (1)
الإمام الجواد عليه السلام :كُلُّ مُتَجَزِّىً أَو مُتَوَهَّمٍ بِالقِلَّةِ وَالكَثرَةِ فَهُوَ مَخلوقٌ دالٌّ عَلى خالِقٍ لَهُ . (2)
.
ص: 467
التوحيد_ به نقل از محمّد بن عبد اللّه خراسانى، خدمتكار امام رضا عليه السلام _: مردى از مُلحدان، خدمت امام رضا عليه السلامرسيد و گفت: خدا را برايم اندازه كن. امام عليه السلام فرمود: «او اندازه ندارد». ملحد گفت: چرا؟ امام عليه السلام فرمود: «زيرا هر اندازه دارى در اندازه اى پايان مى يابد و اگر اندازه داشتن ممكن باشد، زياد شدن هم ممكن خواهد بود و اگر زياد شدن را بپذيرد، كم شدن هم روا خواهد بود، در حالى كه خدا داراى اندازه نيست و زياد شدن و كم شدن و جزءداشتن، در او راه ندارد و غير قابل تصوّر است».
امام جواد عليه السلام:هر جزءدار يا آن كه گمان كمى و زيادى در او مى رود، آفريده اى است كه بر آفريدگارش دلالت مى كند.
.
ص: 468
الفصل الرابع: التّغييرالإمام عليّ عليه السلام :لا يَتَغَيَّرُ بِحالٍ ، ولا يَتَبَدَّلُ فِي الأَحوالِ ، ولا تُبليهِ اللَّيالي وَالأَيّامُ ، لا يُغَيِّرُهُ الضِّياءُ وَالظَّلامُ . (1)
الإمام الحسين عليه السلام :لا تَتَداوَلُهُ الأُمورُ ، ولا تَجري عَلَيهِ الأَحوالُ ، ولا تَنزِلُ عَلَيهِ الأَحداثُ . (2)
الإمام الباقر عليه السلام_ حينَ قالَ لَهُ عَمرُو بنُ عُبَيدٍ : _جُعِلتُ فِداكَ ! قَولُ اللّهِ تَبارَكَ وتَعالى : «وَ مَن يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِى فَقَدْ هَوَى» (3) ما ذلِكَ الغَضَبُ ؟_ : هُوَ العِقابُ يا عَمرُو ، إِنَّهُ مَن زَعَمَ أَنَّ اللّهَ قَد زالَ مِن شَيءٍ إِلى شَيءٍ فَقَد وَصَفَهُ صِفَةَ مَخلوقٍ ، وإِنَّ اللّهَ تَعالى لا يَستَفِزُّهُ شَيءٌ فَيُغَيِّرَهُ . (4)
الإمام الصادق عليه السلام_ في قَولِ اللّهِ عز و جل : «فَلَمَّا ءَاسَفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ» (5) _: إِنَّ اللّهَ عز و جل لا يَأسَفُ كَأَسَفِنا ، ولكِنَّهُ خَلَقَ أَولياءَ لِنَفسِهِ يَأسَفونَ ويَرضَونَ وهُم مَخلوقونَ مَربوبونَ ، فَجَعَلَ رِضاهُم رِضا نَفسِهِ وسَخَطَهُم سَخَطَ نَفسِهِ ؛ لِأَنَّهُ جَعَلَهُمُ الدُّعاةَ إِلَيهِ والأَدِلاّءَ عَلَيهِ ، فَلِذلِكَ صاروا كَذلِكَ ، ولَيسَ أَنَّ ذلِكَ يَصِلُ إِلَى اللّهِ ما يَصِلُ إِلى خَلقِهِ ، لكِن هذا مَعنى ما قالَ مِن ذلِكَ ، وقَد قالَ : «مَن أَهانَ لي وَلِيّا فَقَد بارَزَني بِالمُحاربَةِ ودَعاني إِلَيها» ، وقالَ : «مَّن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ» (6) ، وقالَ : «إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ» . (7) فَكُلُّ هذا وشِبهُهُ عَلى ما ذَكَرتُ لَكَ ، وهكَذَا الرِّضا وَالغَضَبُ وغَيرُهُما مِنَ الأَشياءِ مِمّا يُشاكِلُ ذلِكَ ، ولَو كانَ يَصِلُ إِلَى اللّهِ الأَسَفُ وَالضَّجَرُ ، وهُوَ الَّذي خَلَقَهُما وأَنشَأَهُما لَجازَ لِقائِلِ هذا أَن يَقولَ : إِنَّ الخالِقَ يَبيدُ يَوما ما ؛ لِأَنَّهُ إِذا دَخَلَهُ الغَضَبُ وَالضَّجَرُ دَخَلَهُ التَّغييرُ ، وإِذا دَخَلَهُ التَّغييرُ لَم يُؤمَن عَلَيهِ الإِبادَةُ ، ثُمَّ لَم يُعرَفِ المُكَوِّنَ مِنَ المُكَوَّنَ ، ولاَ القادِرُ مِنَ المَقدورِ عَلَيهِ ، ولا الخالِقُ مِنَ المَخلوقِ ، تَعالَى اللّهُ عَن هذَا القَولِ عُلُوّا كَبيرا . (8)
.
ص: 469
فصل چهارم : دگرگونىامام على عليه السلام:به حالتى تغيير نمى كند و در حالت ها[ى مختلف ]دگرگون نمى شود. شب ها و روزها او را فرسوده نمى كند، و روشنايى و تاريكى او را تغيير نمى دهد.
امام حسين عليه السلام:كارها او را دگرگون نمى كند و حال ها بر او نمى گذرد و حوادث بر او فرو نمى آيد.
امام باقر عليه السلام_ آن گاه كه عمرو بن عبيد به او گفت: فدايت شوم! در اين سخن خداى متعال: «هركه خشم من بر او فرو آيد، بى شك، هلاك شود» ، مقصود از خشم چيست؟ _: مقصود، كيفر است. اى عمرو! هركه گمان كند خدا از حالتى به حالت ديگر در مى آيد، او را با ويژگىِ آفريده وصف كرده است، در حالى كه چيزى خداى متعال را تحريك و بى قرار نمى كند تا باعث دگرگونى او شود.
امام صادق عليه السلام_ در مورد اين سخن خداى بزرگ: «پس چون ما را به خشم آوردند، آنان را به سختى كيفر داديم» _: خداى بزرگ، همچون به خشم آمدن ما به خشم نمى آيد، بلكه او دوستانى براى خود آفريده كه خشمگين مى شوند و خشنود مى گردند، و آنها آفريدگان و پرورده شدگان هستند و خدا، خشنودى آنها را خشنودى خود و خشم آنها را خشم خود دانسته است؛ چرا كه آنها را دعوت كنندگان به سوى خود و راهنمايان بر خود قرار داده است و از اين روست كه چنين مقامى دارند؛ امّا اين، بدان معنا نيست كه آنچه به آنها مى رسد، خدا را نيز فرا مى گيرد، بلكه مقصود، همان است كه در اين جمله ها قصد شده است: «هركه به دوست من اهانت كند، به جنگ من آمده و مرا به پيكار خوانده است» و «هر كه از فرستاده فرمان بَرَد، بى شك، خدا را فرمان برده است» و «بى شك، كسانى كه با تو بيعت مى كنند، با خدا بيعت مى كنند. دست خدا، بالاى دست هايشان است» . پس همه اين جمله ها و همانند آنها به همان معناست كه برايت گفتم، و همين طور است خشنودى و خشم و چيزهاى ديگرى كه همانند اينهاست، و اگر خدا دچار خشم و رنجش شود، در حالى كه اين دو را خدا آفريده و پديد آورده است، گوينده اين سخن مى تواند بگويد: آفريدگار ، روزى نابود خواهد شد ؛ زيرا اگر خشم و رنجش در او راه يابد، دگرگونى در او راه مى يابد و در اين صورت، از نابودى در امان نخواهد بود و در اين صورت، ايجاد كننده از ايجاد شونده، و توانا از توانسته، و آفريدگار از آفريده شده، متمايز و شناخته نمى شود، و خدا از اين سخن، بسى برتر است.
.
ص: 470
الكافي عن صفوان بن يحيى :سَأَلَني أَبو قُرَّةَ المُحَدِّثُ أن أُدخِلَهُ عَلى أَبِي الحَسَنِ الرِّضا عليه السلام ، فَاستَأذَنتُهُ فَأَذِنَ لِي ، فَدَخَلَ فَسَأَلَهُ عَنِ الحَلالِ وَالحَرامِ ثُمَّ قالَ لَهُ : أَفَتُقِرُّ أَنَّ اللّهَ مَحمولٌ ؟ فَقالَ أَبُو الحَسَنِ عليه السلام : كُلُّ مَحمولٍ مَفعولٌ بِهِ مُضافٌ إِلى غَيرِهِ مُحتاجٌ ، وَالمَحمولُ اسمُ نَقصٍ فِي اللَّفظ ، وَالحامِلُ فاعِلٌ وهُوَ فِي اللَّفظِ مِدحَةٌ وكَذلِكَ قَولُ القائِلِ : فَوقَ وتَحتَ وأَعلى وأَسفَلَ . وقَد قالَ اللّهُ : «وَلِلَّهِ الأَْسْمَاءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا» (1) ولَم يَقُل في كُتُبِهِ : إِنَّهُ المَحمولُ ، بَل قالَ : إِنَّهُ الحامِلُ فِي البَرِّ والبَحرِ ، وَالمُمسِكُ السَّماواتِ وَالأَرضَ أَن تَزولا ، وَالمَحمولُ ما سِوَى اللّهِ ولَم يُسمَع أَحَدٌ آمَنَ بِاللّهِ وعَظَمَتِهِ قَطُّ قالَ في دُعائِهِ : يا محَمولُ . قالَ أَبو قُرَّةَ : فَإنَّهُ قالَ : «وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِِذٍ ثَمَ_نِيَةٌ » (2) وقالَ : «الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ» (3) ؟ فَقالَ أَبُو الَحَسنِ عليه السلام : العَرشُ لَيسَ هُوَ اللّهُ ، وَالعَرشُ اسمُ عِلمٍ وقُدرَةٍ وعَرشٍ فيهِ كُلُّ شَيءٍ ، ثُمَّ أَضافَ الحَملَ إِلى غَيرِهِ : خَلقٍ مِن خَلقِهِ ؛ لِأَنَّهُ استَعبَدَ خَلقَهُ بِحَملِ عَرشِهِ وهُم حَمَلَةُ عِلمِهِ ، وخَلقا يُسَبِّحونَ حَولَ عَرشِهِ وهُم يَعمَلونَ بِعِلمِهِ ، ومَلائِكَةً يَكتُبونَ أَعمالَ عِبادِهِ . وَاستَعبَدَ أَهلَ الأَرضِ بِالطَّوافِ حَولَ بَيتِهِ ، وَاللّهُ عَلَى العَرشِ استَوى ، كَما قالَ : وَالعَرشُ ومَن يَحمِلُهُ ومَن حَولَ العَرشِ وَاللّهُ الحامِلُ لَهُم ، الحافِظُ لَهُم ، المُمسِكُ القائِمُ عَلى كُلِّ نَفسٍ ، وفَوقَ كُلِّ شَيءٍ ، وعَلى كُلِّ شَيءٍ ، ولا يُقالُ : مَحمولٌ ولا أَسفَلُ ، قَولاً مُفرَدا لا يُوصَلُ بِشَيءٍ فَيَفسُدُ اللَّفظُ وَالمَعنى . قالَ أَبو قُرَّةَ : فَتُكَذِّبُ بِالرِّوايَةِ الَّتي جاءَت : أنَّ اللّهَ إِذا غَضِبَ إِنَّما ، يُعرَفُ غَضَبُهُ ؛ أَنَّ المَلائِكَةَ الَّذين يَحمِلونَ العَرشَ يَجِدونَ ثِقلَهُ عَلى كَواهِلِهِم ، فَيَخِرّونُ سُجَّدا ، فَإِذا ذَهَبَ الغَضَبُ خَفَّ ورَجَعوا إِلى مَواقِفِهِم ؟ فَقالَ أَبُو الحسن عليه السلام : أَخبِرني عَنِ اللّهِ _ تَبارَكَ وتَعالى _ مُنذُ لَعَنَ إِبليسَ إِلى يَومِكَ هذا هُوَ غَضبانُ عَلَيهِ ، فَمَتى رَضِيَ ؟ وهُوَ في صِفَتِكَ لَم يَزَل غَضبانَ عَلَيهِ وعَلى أَولِيائِهِ وعَلى أَتباعِهِ ، كَيفَ تَجتَرِئُ أَن تَصِفَ رَبَّكَ بِالتَّغييرِ مِن حالٍ إِلى حالٍ وأَنَّهُ يَجري عَلَيهِ ما يَجري عَلَى المَخلوقينَ ؟! سُبحانَهُ وتَعالى ، لَم يَزُل مَعَ الزّائِلينَ ، ولَم يَتَغَيَّر مَعَ المُتَغَيِّرينَ ، ولَم يَتَبَدَّل مَعَ المُتَبَدِّلينَ ، ومَن دونَهُ في يَدِهِ وتَدبيرِهِ ، وكُلُّهُم إِلَيهِ مُحتاجٌ وهُوَ غَنِيٌّ عَمَّن سِواهُ . (4)
.
ص: 471
الكافى_ به نقل از صفوان بن يحيى _: ابو قُرّه محدّث از من خواست تا او را خدمت امام رضا عليه السلامببرم. من نيز از امام عليه السلاماجازه گرفتم و ايشان اجازه داد. ابو قرّه، خدمت امام عليه السلام رسيد و پرسش هايى در مورد حلال و حرام كرد تا اين كه پرسيد: آيا مى پذيرى كه خدا حمل مى شود؟ امام رضا عليه السلام فرمود: «هر حمل شده اى، فعلى در موردش انجام مى شود و [اين فعل، يعنى حمل كردن] به غير خود، نسبت داده مى شود و [به او ]نيازمند است، و حمل شده در لفظ، اسمى است كه كمبود را مى رساند، و حمل كننده، اسم فاعل است و در لفظ، ستايش را مى رساند. همچنين است اين واژه ها: زِبَر و زير، و بالا و پايين، در حالى كه خدا فرموده است: «نيكوترينِ نام ها از آنِ خداست. پس او را بدانها بخوانيد» و در كتاب هاى [آسمانى ]خود نگفته كه او حمل شده است، بلكه گفته: او حمل كننده است، در خشكى و دريا، و آسمان ها و زمين را از افتادن، نگه مى دارد، و حمل شده، غير خداست و هرگز شنيده نشده كسى كه به خدا و سترگى او ايمان آورده، در دعايش بگويد: اى حمل شده! ابو قرّه گفت: خود خدا فرموده است: «و عرش پروردگارت را در آن روز، هشت [حمل كننده ]بر فراز سرشان حمل مى كنند» و فرموده: «كسانى كه عرش را حمل مى كنند» . امام رضا عليه السلام فرمود: «عرش، همان خدا نيست؛ بلكه عرش، نام دانش و توانايى است، و همه چيز در عرش است. آن گاه حمل كردن [ _ِ عرش] را به غير خود كه آفريده هايى از آفريدگانش است، نسبت داده است؛ چرا كه از آن آفريده ها به سبب حمل عرشش بندگى خواسته است و آنها، حاملان علم خدا هستند، و آفريدگانى پيرامون عرش خدا [او را] تنزيه مى كنند و با علم خدا عمل مى كنند، و فرشتگانى هستند كه اعمال بندگان خدا را مى نويسند و خدا از اهل زمين با طواف پيرامون خانه اش بندگى خواسته است و خدا، همان طور كه خود گفته، بر عرش، استقرار يافته است و خدا، عرش و حامل آن را حمل مى كند، و كسانى را كه پيرامون عرش هستند، حمل و نگهدارى مى كند، و اوست نگه دارنده و اداره كننده هر نفس، و فوق هر چيزى است و بر همه چيز برترى دارد، و عبارت هاى: «خداوند، حمل شده است»، و «او پايين تر است» را به تنهايى و بدون قرينه نبايد به كار برد، كه در اين صورت، لفظ و معناى لفظ، هر دو نادرست خواهند شد». ابو قرّه گفت: آيا اين روايت را دروغ مى انگارى كه مى گويد: «چون خدا خشم كند، خشمش معلوم مى شود؛ زيرا فرشتگانى كه عرش را حمل مى كنند، سنگينى خشم خدا را بر دوش خود احساس مى كنند و به سجده مى افتند، و چون خشم خدا از ميان مى رود و بار دوش آنها سبك مى شود، به جايگاه [و حالت قبلى ]خود باز مى گردند»؟ امام رضا عليه السلام فرمود: «بگو ببينم از وقتى كه خداى والا و بلند مرتبه، ابليس را نفرين كرد تا امروز كه خدا بر او خشمگين است، كِى از او خشنود شده است، در حالى كه بر اساس بيان تو، خدا هميشه بر ابليس و دوستان و پيروانش خشمگين بوده است؟ (1) چگونه جرئت مى كنى پروردگارت را با دگرگون شدن از حالتى به حالت ديگر و داشتن ويژگى هاى آفريدگان، وصف كنى؟! او پاك و بلند مرتبه است، با نابودشوندگان نابود نمى شود، و همراه دگرگون شوندگان، ثابت است و همراه عوض شوندگان، عوض نشدنى است. غير از او در چنگ توانايى و تدبير اوست، و همه آفريدگان، نيازمند اويند و او، از غير خود، بى نياز است.
.
ص: 472
. .
ص: 473
. .
ص: 474
الإمام الرضا عليه السلام_ لَمّا سَأَلَهُ عِمرانُ الصّابئ : يا سَيِّدي أَلا تُخبِرُني عَنِ الخالِقِ إِذا كانَ واحِدا لا شَيءَ غَيرُهُ ولا شَيءَ مَعَهُ ، أَلَيسَ قَد تَغَيَّرَ بِخَلقِهِ الخَلقَ ؟ _: لَم يَتَغَيَّر عز و جل بِخَلقِ الخَلقِ ، ولكِنَّ الخَلقَ يَتَغَيَّرُ بِتَغييرِهِ . (1)
راجع : ص 490 (الفصل الثامن : الحركة والسّكون)، ج 5 ص 288 ح 4167 و 292 ح 4171 .
.
ص: 475
امام رضا عليه السلام_ در پاسخ عمران صابى كه از او پرسيد: سرور من! آيا مرا آگاه نمى كنى از آفريدگار، آن گاه كه يگانه بود و چيزى جز او وجود نداشت و چيزى همراه او نبود [و پس از اين، آفريدگان را آفريد]؟ آيا با آفريدنِ آفريدگان، دگرگون نشد؟ _: خداوند عز و جل با آفريدنِ آفريدگان ، دگرگون نمى شود؛ بلكه اين آفريدگان هستند كه وقتى خداوند آنها را دگرگون مى كند، دگرگون مى شوند.
ر . ك : ص 491 (فصل هشتم : حركت و سكون)، ج 5 ص 289 ح 4167 و 292 ح 4171 .
.
ص: 476
الفصل الخامس: الجسم والصورةالإمام الصادق عليه السلام_ في تَنزيهِ اللّهِ سُبحانَهُ _: سُبحانَ مَن لا يَعلَمُ أَحَدٌ كَيفَ هُوَ إِلاّ هُوَ ، لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ وهُوَ السَّميعُ البَصيرُ ، لا يُحَدُّ ولا يُحَسُّ ولا يُجَسُّ (1) ، ولا تُدرِكُهُ الأَبصارُ ولاَ الحَواسُّ ، ولا يُحيطُ بِهِ شَيءٌ ولا جِسمٌ و لا صورَةٌ ولا تَخطيطٌ ولا تَحديدٌ. (2)
عنه عليه السلام_ في تَنزيهِ اللّهِ سُبحانَهُ _: لا جِسمٌ ولا صورَةٌ ، وهُوَ مُجَسِّمُ الأَجسامِ ومُصَوِّرُ الصُّوَرِ ، لَم يَتَجَزَّأ ولَم يَتَناهَ ولَم يَتَزايَد ولَم يَتَناقَص ، لَو كانَ كَما يَقولونَ لَم يَكُن بَينَ الخالِقِ وَالمَخلوقِ فَرقٌ ، ولا بَينَ المُنشِىَ وَ المُنشَاَء؛ لكِن هُوَ المُنشِئُ ، فَرقٌ بَينَ مَن جَسَّمَهُ وصَوَّرَهُ وأَنشَأَهُ ، إِذ كانَ لا يُشبِهُهُ شَيءٌ ولا يُشبِهُ هُوَ شَيئا. (3)
الكافي عن حمزة بن محمّد :كَتَبتُ إِلى أَبِي الحَسَنِ عليه السلام أَسأَلُهُ عَنِ الجِسمِ وَالصّورَةِ ، فَكَتَبَ : سُبحانَ مَن لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ ، لا جِسمٌ ولا صورَةٌ. (4)
.
ص: 477
فصل پنجم : جسم و صورتامام صادق عليه السلام_ در تنزيه خداى پاك _: پاك است خدايى كه كسى غير از او نمى داند كه او چگونه است . چيزى همانند او نيست، و اوست شنوا و بينا . محدود و محسوس و ملموس نمى شود و چشم ها و حواس، او را در نمى يابند و چيزى او را فرا نمى گيرد، و نه جسم است، نه صورت، نه داراى مرزبندى و محدودسازى.
امام صادق عليه السلام_ در تنزيه خداى پاك _: نه جسم است و نه صورت؛ بلكه او اجسام را جسم بخشيد و صورت ها را صورتگرى نمود. او جزء ندارد و بى پايان است، و فزونى و كاستى نمى يابد. اگر آن گونه بود كه مى گويند، تفاوتى ميان آفريدگار و آفريده، و ميان نوپديدآورنده و نوپديد نخواهد بود؛ امّا او نوپديد آورنده است [نه نوپديد آمده] و ميان [وى و ]آن كه جسمش كرده و صورتش داده و نوپديدش آورده، تفاوت است؛ زيرا چيزى همانند او نيست، و او [نيز ]همانند چيزى نيست.
الكافى_ به نقل از حمزة بن محمّد _: به ابو الحسن عليه السلام (1) نامه اى نوشتم و از وى، درباره جسم و صورت پرسيدم. امام عليه السلامدر پاسخ نوشت: «پاك است آن [خدايى ]كه چيزى همانند او نيست؛ نه جسم است و نه صورت».
.
ص: 478
الكافي عن محمّد بن زيد :جِئتُ إِلَى الرِّضا عليه السلامأَسأَلُهُ عَنِ التَّوحيدِ ، فَأَملى عَلَيَّ : الحَمدُ للّهِِ فاطِرِ الأَشياءِ إِنشاءً ، ومُبتَدِعِهَا ابتِداعا بِقُدرَتِهِ وحِكمَتِهِ ، لا مِن شَيءٍ فَيَبطُلَ الاِختِراعُ ولا لِعِلَّةٍ فَلا يَصِحَّ الاِبتِداعُ ، خَلَقَ ما شاءَ كَيفَ شاءَ ، مُتَوَحِّدا بِذلِكَ لاِءِظهارِ حِكمَتِهِ وحَقيقَةِ رُبوبِيَّتِهِ ، لا تَضبِطُهُ العُقولُ ولا تَبلُغُهُ الأَوهامُ ولا تُدرِكُهُ الأَبصارُ ولا يُحيطُ بِهِ مِقدارٌ ، عَجَزَت دونَهُ العِبارَةُ وكَلَّت دونَهُ الأَبصارُ وضَلَّ فيهِ تَصاريفُ الصِّفاتِ ، احتَجَبَ بِغَيرِ حِجابٍ مَحجوبٍ وَاستَتَرَ بِغَيرِ سِترٍ مَستورٍ ، عُرِفَ بِغَيرِ رُؤيَةٍ ووُصِفَ بِغَيرِ صورَةٍ ونُعِتَ بِغَيرِ جِسمٍ ، لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ الكَبيرُ المُتَعالِ. (1)
راجع : ج 4 ص 520 (لا تَحُسُّهُ الحواس) ، الكافي : ج 1 ص 104 (باب النهي عن الجسم و الصورة) .
.
ص: 479
الكافى_ به نقل از محمّد بن زيد _: خدمت امام رضا عليه السلام رسيدم تا در مورد توحيد از او بپرسم. امام عليه السلامبرايم چنين املا فرمود: «ستايش، براى خدايى است كه پديدآورنده چيزها به صورت نوپديد است و با توانايى و فرزانگى اش آنها را نوآورى كرده است؛ امّا آنها را از چيزى پديد نياورد تا اختراع (آفرينش بدون مادّه و سابقه) از بين برود، و علّت و سببى (علّت مادّى، مادّه ازلى نخستين) در ميان نبود تا نوآورى نادرست گردد؛ بلكه آنچه را خواست و به همان صورت كه خواست، آفريد و در اين كار، يگانه و بى شريك بود، تا فرزانگى و حقيقت پروردگار بودن خدا را آشكار كند. خردها نمى توانند او را به چنگ آورند. اوهام به او نمى رسند، چشم ها او را در نمى يابند و اندازه، او را فرا نمى گيرد. سخن، درباره او وامانده است، چشم ها در او درمانده اند . وصف هاى گوناگون، در مورد او به بيراهه رفته اند، بى پرده نهان است و بى پوشش، پوشيده شده، بدون ديده شدن، شناخته شده است . بدون صورت، وصف مى شود و بدون آن كه جسم داشته باشد، ستوده مى شود. خدايى جز خداى سترگ و بلند پايه وجود ندارد.
ر . ك : ج 4 ص 521 (حواس، او را حس نمى كنند)، الكافى: ج 1 ص 104 (باب نهى از جسم و صورت)
.
ص: 480
الفصل السادس: الوالد والولدالكتاب«قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ * اللَّهُ الصَّمَدُ * لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ * وَ لَمْ يَكُن لَّهُ كُفُوًا أَحَدُ » . 1
«إِنَّمَا اللَّهُ إِلَ_هٌ وَ حِدٌ سُبْحَ_نَهُ أَن يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ» . (1)
«مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِن وَلَدٍ وَ مَا كَانَ مَعَهُ مِنْ إِلَ_هٍ » . (2)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :يوشِكُ النّاسُ يَتَساءَلونَ بَينَهُم حَتّى يَقولَ قائِلُهُم : هذَا اللّهُ خَلَقَ الخَلقَ ؛ فَمَن خَلَقَ اللّهَ عز و جل ؟ فَإِذا قالوا ذلِكَ فَقولوا : «اللَّهُ أَحَدٌ * اللَّهُ الصَّمَدُ * لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ * وَ لَمْ يَكُن لَّهُ كُفُوًا أَحَدُ» ، ثُمَّ لِيَتفُل عَن يَسارِهِ ثَلاثا ، وَليَستَعِذ بِاللّهِ مِنَ الشَّيطانِ . (3)
.
ص: 481
فصل ششم : پدر و فرزندقرآن«بگو: اوست خداى يگانه، خداى صمد. نزاده و زاده نشده است و هيچ كس، همتاى او نيست» .
«بى شك، خداوند، خدايى يكتاست؛ پيراسته است از اين كه فرزندى داشته باشد» .
«خدا، فرزندى نگرفته و خدايى با او نيست» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله:نزديك است كه مردم، آن قدر از همديگر سؤال كنند تا يكى از آنها بگويد: اين خدا، آفريدگان را آفريد؛ امّا خداوند عز و جل را چه كسى آفريده است؟ وقتى چنين گفتند ، شما [در پاسخ ]بگوييد : «خداوند، يگانه است. خداوند ، صمد است . نزاده و زاده نشده است و هيچ كس، همتاى او نيست» . آن گاه [آن كه آن سؤال را كرده بود يا يكى از شما كه پاسخ او را داد] سه بار به سمت چپ خود ، آب دهان بيندازد و از شيطان به خدا پناه ببرد .
.
ص: 482
الإمام عليّ عليه السلام :لَم يَلِد فَيَكونَ مَولودا ، ولَم يُولَد فَيَصيرَ مَحدودا ، جَلَّ عَنِ اتِّخاذِ الأَبناءِ ، وطَهُرَ عَن مُلامَسَةِ النِّساءِ . (1)
عنه عليه السلام :لَم يُولَد سُبحانَهُ فَيَكونَ فِي العِزِّ مُشارَكا ، ولَم يَلِد فَيَكونَ مَوروثا هالِكا (2) . (3)
الإمام الحسين عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الَّذي لَم يَتَّخِذ وَلَدا فَيَكونَ مَوروثا . (4)
عنه عليه السلام_ في كِتابِهِ لِأَهلِ البَصرَةِ _: «لَمْ يَلِدْ» لَم يَخرُج مِنهُ شَيءٌ ... كَما يَخرُجُ الأَشياءُ الكَثيفَةُ مِن عَناصِرِها . . . ولا كَما يَخرُجُ الأَشياءُ اللَّطيفَةُ مِن مَراكِزِها كَالبَصَرِ مِنَ العَينِ . (5)
الإمام الباقر عليه السلام :قَولُهُ عز و جل «لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ » يَقولُ : لَم يَلِد عز و جل فَيَكونَ لَهُ وَلَدٌ يَرِثُهُ ، ولَم يولَد فَيَكونَ لَهُ والِدٌ يُشرِكُهُ في رُبوبِيَّتِهِ ومُلكِهِ . (6)
الإمام الصادق عليه السلام :لَم يَلِد فَيورَثَ ، ولَم يُولَد فَيُشارَكَ ، ولَم يَكُن لَهُ كُفوا أَحَدٌ . (7)
.
ص: 483
امام على عليه السلام:نزاده تا زاده شده باشد، و زاده نشده تا محدود گردد. بالاتر از آن است كه فرزندها بگيرد و از تماس با زنان، پيراسته است.
امام على عليه السلام:خداى پاك، زاده نشده تا در عزيز بودن، همتايى داشته باشد، و نزاده است تا از او ارث ببرند و نابود شدنى گردد.
امام حسين عليه السلام:ستايش، براى خدايى است كه فرزندى نگرفته است تا از او ارث ببرند.
امام حسين عليه السلام_ در نامه اش به اهل بصره _: «نزاده است» ، [يعنى: ]چيزى از او بيرون نيامده است... همان طور كه چيزهاى متراكم [در اثر تركيب] از عناصر خود بيرون مى آيند...، و نه مثل چيزهاى لطيف است كه از خاستگاه خود، بيرون مى آيند، مثل بينايى از چشم.
امام باقر عليه السلام:سخن خداى بزرگ «نزاده و زاده نشده است» ، يعنى: نزاده تا فرزندى داشته باشد كه از او ارث ببَرَد، و زاده نشده تا پدرى داشته باشد كه در پروردگارى و فرمان روايى اش همتاى او باشد.
امام صادق عليه السلام: «نزاده» ، تا از او ارث برده شود و «زاده نشده» تا همتايى داشته باشد، «و هيچ كس، همتاى او نيست» .
.
ص: 484
عنه عليه السلام :لَم يَلِد لِأَنَّ الوَلَدَ يُشبِهُ أَباهُ ، ولَم يُولَد فَيُشبِهُ مَن كانَ قَبلَهُ ، ولَم يَكُن لَهُ مِن خَلقِهِ كُفُوا أَحَدٌ ، تَعالى عَن صِفَةِ مَن سِواهُ عُلُوّا كَبيرا . (1)
راجع : ج 5 ص 266 (واحد فلا ولد له) .
.
ص: 485
امام صادق عليه السلام: «نزاده» ، چرا كه فرزند، همانند پدرش خواهد بود، و «زاده نشده» تا همانند كسى (مادرى) باشد كه پيش از او بوده است، و از ميان آفريدگانش، «هيچ كس همتاى او نيست» او از ويژگى غير خود، برترىِ سترگى دارد.
ر . ك : ج 5 ص 267 (يگانه بى فرزند).
.
ص: 486
الفصل السابع: السِّنة والنّومالكتاب«اللَّهُ لاَ إِلَ_هَ إِلاَّ هُوَ الْحَىُّ الْقَيُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ» . (1)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :إِنَّ اللّهَ عز و جل لا يَنامُ ولا يَنبَغي لَهُ أَن يَنامَ ، يَخفِضُ القِسطَ ويَرفَعُهُ ، يُرفَعُ إِلَيهِ عَمَلُ اللَّيلِ قَبلَ عَمَلِ النَّهارِ ، وعَمَلُ النَّهارِ قَبلَ عَمَلِ اللَّيلِ ، حِجابُهُ النّورُ ، لَو كَشَفَهُ لَأَحرَقَت سُبُحاتُ وَجهِهِ مَا انتَهى إِلَيهِ بَصَرُهُ مِن خَلقِهِ . (2)
مسند أَبي يعلى عن أَبي هريرة :سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَحكي موسى عليه السلام عَلَى المِنبَرِ ، فَقالَ : وَقَعَ في نَفسِهِ هَل يَنامُ اللّهُ عز و جل ، فَأَرسَلَ اللّهُ إِلَيهِ مَلَكا فَأَرَّقَهُ ثَلاثا ، ثُمَّ أَعطاهُ قارورَتَينِ في كُلِّ يَدٍ قارورَةٌ ، وأَمَرَهُ أَن يَحتَفِظَ بِهِما . قالَ : فَجَعَلَ يَنامُ وتَكادُ يَداهُ تَلتَقِيانِ ، ثُمَّ استَيقَظَ فَيَحبِسُ إِحداهُما عَنِ الأُخرى حَتّى نامَ نَومَةً ، فَاصطَفَقَت يَداهُ ، فَانكَسَرَتِ القارورَتانِ ، قالَ : ضَرَبَ اللّهُ لَهُ مَثَلاً أَنَّ اللّهَ عز و جللَو كانَ يَنامُ لَم يَستَمسِكِ السَّماءَ وَالأَرضَ . (3)
.
ص: 487
فصل هفتم : خواب سبك و خواب سنگينقرآن«اللّه [همان] است كه خدايى جز او نيست، كه زنده و پاينده است. او را نه خواب سبك فرا مى گيرد و نه خواب سنگين» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله:خداوند عز و جل نمى خوابد و خوابيدن، سزاوار او نيست. [كفه هاى ترازوى ]عدالت و قسط را [بر اساس اعمال خوب و بد] بالا و پايين مى برد و عمل [بندگان در] شب پيش از عمل [آنان در ]روز، و عمل روز پيش از عمل شب، به سوى خدا بالا برده مى شود. پوشش او ، نور و روشنايى است كه اگر كنار رود ، پاكى هاى رُخ او ، چشم آفريده اى را كه به او بنگرد ، مى سوزاند .
مسند أبى يعلى_ به نقل از ابو هريره _: از پيامبر خدا شنيدم كه روى منبر از موسى عليه السلامحكايت كرده، مى فرمود: «در دل موسى عليه السلامگذشت كه: آيا خداى بزرگ مى خوابد؟ پس خدا فرشته اى به سوى او فرستاد و فرشته، سه بار موسى را گرفت و فشار داد. پس از آن، دو شيشه به او داد كه در هر دست خود، يكى را بگيرد و به او فرمان داد تا از آنها نگهدارى كند. [پس از مدّتى ]خواب موسى را فرا گرفت و نزديك بود كه دو دستش به هم بخورند [و شيشه ها بشكنند]. ناگهان از خواب پريد و و يكى از آنها را از ديگرى دور نگه داشت و جلوى به هم خوردن دست ها و شيشه ها را گرفت. كمى بعد، دوباره به خواب رفت و [پس از مدّتى ]دو دستش به هم برخورد كرد و شيشه ها شكست». پيامبر خدا فرمود: «خدا براى موسى اين مثال را زد [و به او فهماند ]كه اگر خدا بخوابد، نمى تواند آسمان و زمين را نگه دارد».
.
ص: 488
بحار الأنوار :سُئِلَ أَبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَنِ المَلائِكَةِ يَأكُلونَ ويَشرَبونَ ويَنكَحونَ ؟ فَقالَ : لا ، إِنَّهُم يَعيشونَ بِنَسيمِ العَرشِ . فَقيلَ لَهُ : مَا العِلَّةُ في نَومِهِم ؟ فَقالَ : فَرقا بَينَهُم وبَينَ اللّهِ عز و جل ؛ لِأَنَّ الَّذي لا تأخَذُهُ سِنَةٌ ولا نَومٌ هُوَ اللّهُ . (1)
بحار الأنوار عن الحسين بن خالد :قَرَأَ أَبُو الحَسَنِ الرِّضا عليه السلام : «اللَّهُ لاَ إِلَ_هَ إِلاَّ هُوَ الْحَىُّ الْقَيُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ» أَي نُعاسٌ . (2)
.
ص: 489
بحار الأنوار:از امام صادق عليه السلام درباره فرشتگان پرسيدند كه: آيا آنها غذا و آب مى خورند و ازدواج مى كنند؟ امام عليه السلام فرمود: «خير. آنها با [بهره مندى از] نسيم عرش، زندگى مى كنند». از امام عليه السلام پرسيده شد: چرا فرشتگان مى خوابند؟ امام عليه السلام فرمود: «تا ميان آنها و خداى بزرگ، تفاوت باشد؛ زيرا آن كه خواب سبك يا خواب سنگين ، او را فرا نمى گيرد، فقط خداست».
بحار الأنوار_ به نقل از حسين بن خالد _: امام رضا عليه السلام اين آيه را خواند: «خداوند [همان ]است كه خدايى جز او نيست؛ او كه زنده و پاينده است، و او را نه خواب سبك فرا مى گيرد و نه خواب سنگين» يعنى: خواب سبك (خواب آلودگى) [او را فرا نمى گيرد].
.
ص: 490
الفصل الثامن: الحركة والسُّكونالإمام عليّ عليه السلام :المُشاهِدُ لِجَميعِ الأَماكِنِ بِلا انتِقالٍ إِلَيها . (1)
عنه عليه السلام :لا يَجري عَلَيهِ السُّكونُ وَالحَرَكَةُ ، وكَيفَ يَجري عَلَيهِ ما هُوَ أَجراهُ ، ويَعودُ فيهِ ما هُوَ أَبداهُ ، ويَحدُثُ فيهِ ما هُوَ أَحدَثَهُ إِذا لَتَفاوَتَت ذاتُهُ ، ولَتَجَزَّأَ كُنهُهُ ، ولاَمتَنَعَ مِنَ الأَزَلِ مَعناهُ ، ولَكانَ لَهُ وَراءٌ إِذ وُجِدَ لَهُ أَمامٌ ، ولاَلتَمَسَ التَّمامَ إِذ لَزِمِهِ النُّقصانُ! وإِذا لَقامَت آيَةُ المَصنوعِ فيهِ ، ولَتَحَوَّلَ دَليلاً بَعدَ أَن كانَ مَدلولاً عَلَيهِ ، وخَرَجَ بِسُلطانِ الاِمتِناعِ مِن أَن يُؤَثِّرَ فيهِ ما يُؤَثِّرُ في غَيرِهِ ؟ ! (2)
عنه عليه السلام :إِنَّ رَبّي لا يُوصَفُ بِالبُعدِ ولا بِالحَرَكَةِ ولا بِالسُّكونِ ، ولا بِالقِيامِ قِيامِ انتِصابٍ ، ولا بِجيئَةٍ ولا بِذَهابٍ . . . هُوَ فِي الأَشياءِ عَلى غَيرِ مُمازَجَةٍ ، خارِجٌ مِنها عَلى غَيرِ مُبايَنَةٍ . . . داخِلٌ فِي الأَشياءِ لا كَشَيءٍ في شَيءٍ داخِلٌ وخارِجٌ مِنها لا كَشَيءٍ مِن شَيءٍ خارِجٌ . (3)
.
ص: 491
فصل هشتم : حركت و سكونامام على عليه السلام:[خدا] همه مكان ها را بدون آن كه به سوى آنها برود، مى بيند.
امام على عليه السلام:حركت و سكون در او جريان ندارد، و چگونه چيزى بر او جارى شود كه خودِ او آن را جارى كرده است و چيزى به او باز گردد كه خود او آن را آغاز كرده است و چيزى در او پيدا شود كه خودِ او، آن را پديد آورده است؟! اگر چنين بود، ذاتش دگرگون و داراى جزء مى شد، و حقيقت خارجى او از بى آغاز و هميشگى بودن، امتناع مى ورزيد و اگر براى او پيشِ رويى يافت شده بود، پشتِ سرى مى داشت، و اگر كمبودى با او بود، درخواست كامل شدن مى كرد و در اين صورت، نشانه ساخته شدن در او استوار مى شد و به دليل بودن [براى وجود آفريدگار] دگرگون مى شد، پس از آن كه [همه اشيا] بر هستى او [به عنوان آفريدگار] دلالت مى كنند؛ و با برهان ممتنع بودن، چيزى كه در غيرِ خدا تأثير مى كند، ممتنع است كه در خدا تأثير كند.
امام على عليه السلام:پروردگار من به دورى و حركت و سكون، و با استوارى به معناى برپا ايستادن و راست شدن، و با آمدن و رفتن، وصف نمى شود... . او در چيزهاست، نه به معناى آميختن با آنها، و از چيزها خارج است، نه به معناى دورى مكانى... . داخل در چيزهاست، نه همچون چيزى كه داخل در چيز ديگرى است، و از آنها خارج است، نه همچون چيزى كه داخل چيز ديگرى است.
.
ص: 492
عنه عليه السلام :الخالِقُ لا بِمَعنى حَرَكَةٍ . (1)
الإمام الصادق عليه السلام :إِنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ لا يُوصَفُ بِزَمانٍ ولا مَكانٍ ولا حَرَكَةٍ ولاَ انتِقالٍ ولا سُكونٍ ، بَل هُوَ خالِقُ الزَّمانِ وَالمَكانِ وَالحَرَكَةِ وَالسُّكونِ ، تَعالَى اللّهُ عَمّا يَقولونَ عُلُوّا كَبيرا! (2)
الإمام الكاظم عليه السلام :... أَمّا قَولُ الواصِفينَ : إِنَّهُ يَنزِلُ _ تَبارَكَ وتَعالى _ فَإِنَّما يَقولُ ذلِكَ مَن يَنسِبُهُ إِلى نَقصٍ أَو زِيادَةٍ ، وكُلُّ مُتَحَرِّكٍ مُحتاجٌ إِلى مَن يُحَرِّكُهُ أَو يَتَحَرَّكُ بِهِ ، فَمَن ظَنَّ بِاللّهِ الظُّنونَ هَلَكَ ، فَاحذَروا في صِفاتِهِ مِن أَن تَقِفوا لَهُ عَلى حَدٍّ تَحُدّونَهُ بِنَقصٍ أَو زِيادَةٍ ، أَو تَحريكٍ أَو تَحرُّكٍ ، أَو زَوالٍ أَو استِنزالٍ ، أَو نُهوضٍ أَو قُعودٍ ، فَإنَّ اللّهَ جَلَّ وَعَزَّ عَن صِفَةِ الواصِفينَ ، ونَعتِ النّاعِتينَ ، وَتَوَهُّمِ المُتَوَهِّمينَ . (3)
الإمام الرضا عليه السلام :فاعِلٌ لا بِمَعنَى الحَرَكاتِ وَالآلَةِ . (4)
.
ص: 493
امام على عليه السلام:[خدا] آفريدگار است، نه به معناى [آفريدن با] حركت.
امام صادق عليه السلام:خداوند والا و بلند مرتبه، با زمان و مكان و با حركت و جابه جايى و سكون، وصف نمى شود؛ بلكه او آفريدگار زمان و مكان و حركت و سكون است. خدا از آنچه مى گويند، برترىِ سترگى دارد.
امام كاظم عليه السلام:... امّا اين سخن توصيف كنندگان [خدا]: «خداى متعال فرو مى آيد» ، اين را كسى مى گويد كه كمبود يا افزايش را به خدا نسبت مى دهد، درحالى كه هر متحرّكى نيازمند كسى است كه او را حركت دهد يا به وسيله آن، متحرّك شود. هر كس گمان چنين پندارهايى را در مورد خدا داشت، هلاك شد. پس در توصيف هاى خدا، برحذر باشيد از اين كه به اندازه اى معتقد شويد كه خدا را بر اساس آن با كمبود و افزايش، يا حركت دادن يا حركت پذيرفتن، يا نابودى يا فرو آمدن، يا برخاستن يا نشستن، محدود سازيد؛ چرا كه خدا برتر از توصيف وصف كنندگان، و ستودنِ ستايش كنندگان و پندارِ گمان كنندگان است.
امام رضا عليه السلام:[خدا] فاعل است، امّا نه به معناى حركت ها و ابزار (يعنى: فاعليت او به گونه اى نيست كه حركت كند و با ابزار، كارى را انجام دهد).
.
ص: 494
عنه عليه السلام :مُدَبِّرٌ لا بِحَرَكَةٍ . (1)
راجع : ص 468 (الفصل الرابع : التغيير) ، ج 6 ص 90 ح 4548 .
الحمد للّه الّذي هدانا لهذا وما كنا لنهتدي لولا أن هدانا اللّه . اللّهمَّ إِنّي أسألك باسمك الّذي سمّيت به نفسك ، أو استأثرت به في علم الغيب عندك ، أن تصلّي على محمّد وأهل بيته ، وأن تأذن لِفَرَج مَن بفرجه فَرَجُ أَوليائك وأَصفيائك من خلقك ، وبه تُبيد الظّالمين وتُهلكهم ، عجّل ذلك يا ربّ العالمين . اللّهمَّ كن لوليّك الحجّة بن الحسن صلواتك عليه وعلى آبائه ، في هذه السَّاعة وفي كلّ ساعة ، وليّا ، وحافظا ، وقائدا ، وناصرا ، ودليلاً ، وعينا ، حتّى تُسكنه أَرضك طوعا وتمتّعه فيها طويلاً ، واجعلنا من أَعوانه وأنصاره ومقوّية سلطانه وارزقنا رؤيته ورضاه . إلهي ، هب لي كمال الانقطاع إليك وأنر أبصار قلوبنا بضياء نظرها إليك . إلهي ، تردّدي في الآثار يوجب بُعد المزار فاجمعني بخدمة إليك . الهي ، أمرت بالرّجوع إلى الآثار فارجعني بكسوة الأنوار وهداية الاستبصار . إلهي ، حقّقني بحقائق أَهل القرب ، واسلك بي مسلك أَهل الجذب . إلهي ، هذا ذُلّي بين يديك ، وهذا حالي لا يخفى عليك ، منك أطلب الوصول إليك . ربّنا ، تقبّل منّا ، ولا تخيّب سعينا ، ولا تخزنا يوم القيامة ، يا مبدّل السيّئات بالحسنات ، يا أَرحم الراحمين . ليلة القدر 23 رمضان المبارك 1424 26 / 8 / 1382 17 NOV 2003
.
ص: 495
امام رضا عليه السلام:[خدا] تدبير كننده است، امّا نه با حركت (يعنى: لازمه تدبير كردنش حركت نيست).
ر . ك : ص 469 (دگرگونى)، ج 6 ص 91 ح 4548 .
ستايش، براى خدايى است كه ما را به اين [راه،] هدايت كرد، و اگر خدا ما را راهنمايى نمى كرد، هدايت نمى شديم. خدايا! به حقّ آن نامى كه خودت را با آن ناميدى، يا آن نامى كه در دانشِ نهانت به خود اختصاص دادى، از تو مى خواهم كه بر محمّد و خاندان او درود فرستى و اجازه گشايش [كار ]كسى را صادر كنى كه با گشايش [كار] او، گشايشِ دوستان و آفريدگان برگزيده ات حاصل مى شود، و به دست او ستمكاران را نابود خواهى كرد. اى پروردگار جهانيان! در اين [گشايش]، شتاب كن. خدايا! براى دوست و پيروت حجة بن الحسن _ كه درود تو بر او و پدرانش باد _ در اين لحظه و همه وقت، سرپرست و نگهدار و رهبر و يارى رسان و راهنما و ديده ور باش ، تا او را به اراده خود در زمينت ساكن كنى و او را زمانِ درازى در آن جا بهره مند سازى، و ما را از كمك كنندگان و ياوران او و تقويت كنندگان فرمان روايىِ او قرار ده و ديدار او و خشنودى اش را روزىِ ما گردان. خدايا! نهايتِ دل بُريدان از همه به سوى خودت را به ما ببخش، و ديده هاى دل ما را با درخشندگى نگاه آنها به خودت روشن فرما. خدايا! مشغول شدنم با آثار [و آفريدگان تو] باعث دورى از ديدار تو شده است. پس اكنون زمينه خدمتى را كه وسيله پيوندم باشد، فراهم ساز . خدايا! فرمان دادى كه به آثار [و آفريدگانت] باز گرديم. حال، مرا به لباس روشنايى ها و هدايت و آگاهى بازگردان. خدايا! مرا به اهل قُرب برسان و مرا در مسير اهل جذب قرار بده. خدايا! اين خوارى من در پيشگاه توست، و اين حالم از تو پوشيده نيست. از تو مى خواهم تا مرا به خود برسانى. پروردگارا! از ما بپذير، و تلاشمان را بى نتيجه مگذار، و ما را در روز رستاخيز، رسوا مساز، اى دگرگون كننده بدى ها به خوبى ها، اى مهربان ترينِ مهربانان! شب قدر 23 رمضان المبارك 1424 26 آبان ماه 1382 17 نوامبر 2003
ص: 1
ص: 2
ص: 3
ص: 4
ص: 5
ص: 6
ص: 7
درآمدعدل، يكى از صفات فعل خداوند متعال است كه در مباحث اعتقادى ، جايگاه ويژه اى دارد . اهمّيت اين صفت خداوند ، تا آن جاست كه پيروان اهل بيت عليهم السلام از آن به عنوان يكى از اصول پنجگانه اعتقادى اسلام ، ياد مى كنند . (1)
نخستين پرسشپيش از طرح مباحث مربوط به «عدل خداوند» ، نخستين پرسش در اين باره اين است كه : چرا در قرآن ، اين صفت به خدا نسبت داده نشده (2) و به جاى توصيف خداوند متعال به «عدل»، چهل و يك بار ، صفت «ظلم» از او نفى گرديده است ؟ به سخن ديگر، چرا قرآن كريم براى بيان «عدل خداوند» نمى گويد : خدا عادل است ؛ بلكه مى گويد : خدا «ظالم نيست»؟ در پاسخ اين سؤال مى توان گفت : از آن جا كه گرفتارى ها و ناگوارى هايى كه در جهان ، گريبانگير انسان ها مى شوند براى بسيارى از مردم ، شبهه «ظلم» را
.
ص: 8
تداعى مى كنند ، نفى «ظلم» از خداوند متعال ، به درايت ، نزديك تر و براى زدودن شبهه مخاطبان ، مفيدتر از اثبات عدالت براى اوست . برخى نيز احتمال داده اند كه به كار نرفتن واژه «عدل» در مورد ذات پاك پروردگار در قرآن ، به خاطر آن است كه «عدل» ، گاه مفهوم «شرك» را مى رساند (1) و خدا نخواسته است اين لفظ مشترك ، در مورد ذات پاكش به كار رود . (2)
تبيين «عدل» و «ظلم»يك . واژه شناسى «ظلم»واژه «ظلم» در لغت ، به معناى : نهادن چيزى در غير جاى ويژه خود، تجاوز از حد ، و انحراف از ميانه روى آمده است. ابن منظور در اين باره مى گويد : الظّلم: وضع الشيء في غير موضعه... واصل الظّلم : الجور ومجاوزة الحدّ... والظلم : الميل عن القصد... . (3) ظلم ، قرار دادن چيز در غير جايگاه خود است... . ظلم ، در اصطلاح، جور و تجاوز از حد است ... و ظلم ، تمايل (انحراف) از مسير است... . راغب نيز در اين باره مى گويد : والظلم عند أهل اللغة وكثير من العلماء : وضع الشيء فى غير موضعه المختص به، إمّا بنقصان أو بزيادة، وإما بعدول عن وقته أو مكانه... والظلم يقال في مجاوزة الحقّ . (4)
.
ص: 9
ظلم در ميان لغت شناسان و بسيارى از دانشمندان ، قرار دادن چيزى در غير جايگاه ويژه خود است ، به كاستى و افزايش ، يا به انحراف از زمان و يا مكانش... . ظلم را در تجاوز از حق به كار مى برند . به نظر مى رسد كه جامع ترين معناى ظلم ، «نهادن چيزى در غير جاى ويژه خود» است و ساير معانى ، با تأمّل ، به اين معنا باز مى گردند .
دو . واژه شناسى «عدل»عدل ، نقطه مقابل «ظلم» است . بنا بر اين ، جامع ترين معناى عدل ، «نهادن هر چيز در جايگاه ويژه آن» است . در حديثى از امام على عليه السلام ، به اين معناى جامع ، اشاره شده است : العَدلُ يَضَعُ الأُمورَ مَواضِعَها . (1) عدل ، قرار دادن امور در جايگاه هاى خود است . هنگامى كه هر چيزى در جايگاه ويژه خود قرار بگيرد ، اِستوا و اعتدال پديد مى آيد و اِعوجاع و انحراف ، از بين مى رود . از اين رو ، اهل لغت ، «عدل» را به «اِستواء» تفسير كرده اند . ساير معانى عدل نيز به اين معناى جامع ، باز مى گردند .
سه . «ظلم» و «عدل» در قرآن و حديثبررسى ها نشان مى دهند كه قرآن و احاديث ، واژه «ظلم» و «عدل» را در معناى جامع آنها به كار برده اند . به تعبير روشن تر ، در نظام آفرينش ، هر پديده، جايگاه، حد و قانون ويژه اى دارد، كه اگر در جايگاه ويژه خود قرار گرفت، عدل، و اگر در آن جايگاه قرار نگرفت ، ظلمْ تحقّق يافته است . از اين رو در حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله
.
ص: 10
مى خوانيم : بِالعَدلِ قامَت السَّماواتُ وَالأَرضُ . (1) آسمان ها و زمين ، به عدالت برپايند . نيز از امام على عليه السلام روايت شده : العَدلُ أَساسٌ بِهِ قَوامُ العالَمِ . (2) عدالت ، بنيادى است كه استوارىِ عالَم به آن است . بنا بر اين ، مى توان گفت : عدل، رعايت قانون نظام هستى ، و ظلم ، تخلّف از اين قانون است.
چهار . انواع ظلم در قرآندر قرآن كريم ، «ظلم» ، گاه در ظلم اعتقادى ، گاه در ظلم فردى ، و گاه در ظلم اجتماعى ، به كار رفته است :
1 . ظلم اعتقادىظلم اعتقادى، رعايت نكردن جايگاه امور در عقيده و تخلّف از قانون هستى در باور است . كسى كه به چيزى معتقد مى شود كه واقعيّت ندارد، جايگاه حقيقىِ آن را از نظر اعتقادى رعايت نكرده است و از آن جا كه عقيده ، مبناى عمل است، اين ظلم، خطرناك ترينِ ظلم هاست . از اين رو ، قرآن كريم ، «شرك» را «ظلمى بزرگ» مى داند : «إِنَّ الشِّرْكَ لَظُ_لْمٌ عَظِيمٌ . (3)
.
ص: 11
همانا شرك ، ستمى بزرگ است» .
2 . ظلم فردىظلم فردى، رعايت نكردن جايگاه واقعى امور در مورد حقوق خويشتن است. كسى كه كارى مى كند كه براى جسم يا جان او زيانبار است، از قانون نظام آفرينش در مورد خود ، تخلّف كرده و حقوق فطرى و طبيعى خود را مورد تجاوز قرار داده و به خود ستم روا داشته است . در داستان آدم و حوّا آمده است كه وقتى آن دو از درختِ نهى شده تناول كردند و متوجّه شدند كه اين كارشان به زيانشان بوده است ، در مقام توبه و عذرخواهى از خداوند متعال ، گفتند : « رَبَّنَا ظَ_لَمْنَا أَنفُسَنَا . (1) پروردگارا! ما بر خويشتن ستم كرديم» .
3 . ظلم اجتماعىظلم اجتماعى، رعايت نكردن جايگاه واقعى حقوق مردم و تخلّف از قوانينى است كه تأمين كننده نيازهاى واقعى جامعه اند . كسى كه به حقّ ديگرى تجاوز مى كند ، جايگاه واقعى آن را رعايت نكرده و از قانون نظام جامعه تخلّف نموده است و بدين ترتيب ، مرتكب ظلم اجتماعى شده است . « إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَ لَ الْيَتَ_مَى ظُ_لْمًا إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِى بُطُونِهِمْ نَارًا . (2) در حقيقت ، كسانى كه اموال يتيمان را به ستم مى خورند ، جز اين نيست كه آتشى در شكم خود فرو مى برند و به زودى ، در آتشى فروزان در مى آيند» .
.
ص: 12
مال يتيم بايد به او داده شود . حال اگر به ناحق، نصيب ديگرى شد ، در جايگاه واقعى خود ، قرار نگرفته و مفهوم ظلم اجتماعى تحقّق يافته است .
پنج . مراتب عدالت بشرىواژه «عدل» در متون اسلامى ، كاربردهاى مختلفى در مورد انسان دارد كه با توجّه به مفهوم جامع آن، به مراتبِ متفاوتِ عدالت بشرى ، اشاره دارند . اين مراتب ، عبارت اند از :
1 . عدالت اعتقادىكسى كه پندارهاى موهوم را از خود دور ساخته و باورهاى خويش را مطابق با واقع كرده است، از نظر اعتقادى، عادل است ؛ يعنى در عقايد خود ، هر چيز را در جايگاه درست خويش نشانده است . بر اين اساس، موحّد ، دادگرِ اعتقادى است و مشرك، ظالمِ اعتقادى . انسان به هر اندازه كه عقايدش بيشتر با واقع ، همخوانى داشته باشند ، به مراتبِ والاترى از اين نوع عدالت ، دست مى يابد .
2 . عدالت عملىمقصود از عدالت عملى، خصوصيّتى است كه از نظر فقهى ، شرطِ پايين ترين مرتبه امامت، يعنى امامت در نماز جماعت است. اين مرتبه از عدالت، حاصل تبلور عدل عقيدتى در عمل انسان است. اين حديث پيامبر صلى الله عليه و آله ، به همين مرتبه عدالت اشاره دارد : مَن عامَلَ النَّاسَ فَلَم يَظلِمهُم، وَحَدَّثَهُم فَلَم يَكذِبهُم ، وَوَعَدَهُم فَلَم يُخلِفهُم، فَهوَ مِمَّن كَمَلَت مُرُوءَتُهُ ، وَظَهَرَت عَدالَتُهُ . (1) هر كس با مردم نشست و برخاست كند ، ولى به آنها ستم روا ندارد و براى آنها
.
ص: 13
سخن بگويد ، ولى به آنان دروغ نگويد و به آنها وعده بدهد ، ولى خُلف وعده نكند ، مردانگى اش كامل و عدالتش آشكار است .
3 . عدالت اخلاقىعدالت اخلاقى، محصول پياده شدن عدالت اعتقادى و عملى در زندگى است . در اين مرحله، عدالت به صورت يك صفت ثابت و ملكه راسخ در انسان در مى آيد . اين حديث پيامبر صلى الله عليه و آله ، به عدل اخلاقى مربوط است : ما كَرِهتَهُ لِنَفسِكَ فَاكرَه لِغيرِكَ ، وَما أَحبَبتَهُ لِنَفسِكَ فَأَحبِبهُ لأَِخيكَ، تَكُن عادِلاً فى حُكمِكَ ، مُقسِطا في عَدلِكَ. (1) آنچه براى خود ناپسند مى دارى ، براى ديگرى هم ناپسند بدار و هر چه براى خود دوست دارى ، براى برادرت هم دوست بدار تا در حكمت عادل و در دادگرى ات مُنصف باشى.
4 . عدالت عرفانىمقصود از عدلِ عرفانى، عدالتى است كه در بالاترين مراتب عدل اعتقادى، عملى و اخلاقى، و در نتيجه معرفت شهودى براى انسان حاصل مى شود . اين كلام از نهج البلاغه ، به اين مرتبه از عدالت ، اشاره دارد : إِنَّ مِن أَحَبِّ عِبادِ اللّهِ عَبدا أَعانَهُ عَلى نَفسِهِ ... قَد أَبصَرَ طَريقَهُ ، وَسَلَكَ سَبيلَهُ ، وَعَرَفَ مَنارَهُ وَقَطَعَ غِمارَهُ... فَهوَ مِنَ اليَقينِ عَلى مِثلِ ضَوءِ الشَّمسِ...فَهُوَ مِن مَعادِنِ دينِهِ وَأَوتادِ أَرضِهِ ، قَد أَلزَمَ نَفسَهُ العَدلَ فَكانَ أَوّلُ عَدلِهِ نَفيُ الهَوى عَن نَفسِهِ. (2) از دوست داشتنى ترين بندگان خدا ، آن بنده اى است كه خداوند ، او را بر
.
ص: 14
نفسش يارى كند ... . راهش را ديد و در آن راه ، سلوك كرد و نشانه [هدايتِ ]خود را شناخت و بندهاى اسارت را دريد... . يقين چنين شخصى ، همانند پرتو خورشيد است ... و او از معادن دين و پايه هاى استوار زمين است . وجودش را با عدالت ، همراه كرده و نخستين قدم در عدالتش ، دور كردن هواى نفْس از خود بوده است . گفتنى است كه عدالت عرفانى نيز مراتبى دارد كه بالاترين مرتبه آن ، مقام عصمت است . معصوم ، كسى است كه در معرفت و يقين ، به نقطه اى رسيده كه در عقيده، اخلاق و عمل ، دقيقا بر مرز عدالت است و از هر گونه خطا و اشتباه ، مصونيت دارد . كلام پيش گفته از نهج البلاغة ، ظاهرا به اين مرتبه اشاره دارد .
شش . تعريف «عدل خداوند»تعريف نخستبا توجّه به مفهوم لغوى «عدل» و كاربرد همين مفهوم در قرآن و حديث، عدل خداوند ، بدين معناست كه همه افعال خداوند متعال ، بر پايه بهترين نظام ، استوارند؛ يعنى هر پديده اى با دقّت تمام ، در وقت لازم ، پديد مى آيد و در جاى خود قرار مى گيرد و هيچ گونه انحرافى در كار آفريدگار وجود ندارد. با اين نگاه ، شمارى از متكلّمان بزرگ اماميّه و معتزله، «عدل» را جامع ترين صفتِ فعلىِ جمالىِ خداوند دانسته اند كه شامل همه صفات مثبت است . سيّد مرتضى رحمه الله در اين باره مى گويد : سخن گفتن درباره عدالت ، سخن گفتن در پاكى خداى پاك و متعال ، از هر گونه كار زشت و مُخل به واجب است . (1)
.
ص: 15
شيخ طوسى رحمه الله با بيانى روشن تر مى نويسد : سخن گفتن درباره عدالت ، سخن گفتن درباره اين است كه همه كارهاى خداوند ، خوب است و هيچ زشتى در آنها نيست . و همان گونه كه در آنها زشتى نيست ، بر او روا هم نيست كه كارى مُخل به واجب انجام دهد . هر گاه او را از هر دو منزه دانستى ، او را به صفتى تعريف كرده اى كه شايسته اوست . (1) قاضى عبد الجبّارِ معتزلى نيز پس از اين كه عدل را به «كامل دادن حقّ ديگرى ، و كامل گرفتن حق از او» معنا مى كند، مى گويد : ما هر گاه خداى متعال را توصيف به عدالت و حكمت مى كنيم ، مقصود ، اين است كه او كار قبيح انجام نمى دهد و يا آن را اختيار نمى كند و كارى نمى كند كه مخل باشد به آنچه بر او واجب است ، و نيز همه كارهايش خوب است . جبرگرايان ، با ما در اين مسئله مخالف اند و به خداوند متعال ، هر قبيحى را نسبت مى دهند . (2) بر اساس اين تعريف، «عدل» و «ظلم» ، به معناى عام شامل همه صفات فعل خداوند (اعم از صفات جمال و جلال) خواهند بود و در عرض ساير صفات قرار نمى گيرند . از اين رو ، فضلِ خداوند نيز در چارچوب عدل او (به مفهوم عام) قرار دارد، بدين معنا كه خداوند متعال ، بى جهت و به گزاف ، كسى را مشمول فضل خود قرار نمى دهد و تنها افرادى كه شايستگى لازم را داشته باشند ، مشمول فضل او قرار مى گيرند و اين، يكى از مهم ترين و برجسته ترين ويژگى هاى عدل خداوند است .
تعريف دومتعريف ديگرى كه براى عدل خداوند شده ؛ «رعايت حقوق و دادن هر حقّى
.
ص: 16
به صاحب حق» ، در مقابل ظلم به معناى «تجاوز به حقوق ديگران» است . شيخ مفيد رحمه الله در تبيين عدل خداوند مى گويد : [عدل،] مجازات عمل به اندازه استحقاق ، و ستم ، جلوگيرى از حقوق است . خداوندِ والا ، دادگر و بزرگوار و بخشنده و با فضل و مهربان است و ضامن جزا دادن به خاطر كردارها و عوض دادن به خاطر درد و رنج هاى ابتدايى [كه محصول گناه نيستند،] است و پس از آن ، وعده تفضّل زيادترى از جانب خود داده است . (1) بديهى است كه تعريف نخست ، عام و اين تعريف ، خاص است . در واقع ، اين معنا، مصداقى از مصاديق عدل به معناى اوّل است . البتّه در مباحث عدل خداوند ، عمدتا همين معناى دوم ، مقصود است كه بر اساس آن ، عدل ، در عرض ساير صفات خداوند متعال قرار مى گيرد و فضل او ، چيزى جدا از عدل اوست . بنا بر اين ، احاديثى كه آثار عدل خداوند را از آثار فضل او تفكيك مى كنند، (2) ناظر به اين معنا هستند .
هفت . عدل خداوند از ديدگاه اشاعرهاز ديدگاه اماميّه و معتزله، «حُسن» و «قُبح» ، ذاتى اند و عقل ، توان تشخيص آنها را دارد (چرا كه عقل، عدل را نيكو و ظلم را قبيح مى داند) و ساحت قدس خداوند ، منزّه از ارتكاب فعل قبيح است . در برابر ، اشاعره مى گويند كه «حسن» و «قبح» ، اعتبارى اند و عقل ، توان تشخيص آنها را ندارد ؛ بلكه از طريق شرع بايد حسن و قبح را تشخيص داد .
.
ص: 17
فخر رازى ، عدالت خداوند را چنين تفسير مى كند : أمّا المشايخ فقالوا: العدل هو الّذي له أن يفعل ما يريد، وحكمه ماضٍ في العبيد . (1) امّا مشايخ ، گفته اند : عادل ، كسى است كه هر چه مى خواهد ، مى كند و حكمش درباره بندگان ، نافذ است . عبد القاهر بغدادى مى نويسد : دوستان ما در تعيين چارچوب معنايى عدالت ، اختلاف دارند . برخى از آنان گفته اند كه عدالت ، آن چيزى است كه لازم است فاعل ، آن را انجام دهد ... ، و برخى ديگر گفته اند: عدالت در كارهاى ما ، آن است كه با دستور خدا سازگار باشند و جور ، آن است كه با نهى خدا سازگار باشند . (2) شهرستانى نيز در اين باره مى گويد : عدالت ، بر اساس مذهب اهل سنّت ، اين است كه خداوند ، در كارهاى خود، دادگر است ؛ يعنى در فرمان روايى و مِلك خود، دخل و تصرّف مى كند و هر چه بخواهد ، مى كند و به هر چه اراده كند ، فرمان مى راند . پس عدالت ، قرار دادن چيزى در جايگاه خود است . و آن ، دخل و تصرّف در مِلك بر مقتضاى مشيّت و علم است و ستم ، ضدّ آن است . بنا بر اين، از خداوند ، هيچ گونه جفايى در حكم و هيچ ستمى در تصرّف ، قابل تصوّر نيست . (3) بر اساس اين مبنا ، صفت «عدل» ، از افعال و اوامر و نواهى خداوند متعال ، نشئت مى گيرد و عقل، ميزان داورى درباره افعال خداوند متعال نيست . به عبارت ديگر ، هر كارى كه خداى متعال انجام مى دهد، عدل است ، گرچه در نظر
.
ص: 18
عقل ، ظلم باشد . مثلاً براى خدا قبيح نيست كه بر بندگان ، تكاليفى كند كه از توان آنان خارج است و يا مانعى ندارد كه همه انبيا و خوبان را به جهنّم ببرد و همه مخالفان آنها را به بهشت روانه سازد . البتّه اگر حُسن و قُبح را ذاتى بدانيم و عقل ، قادر به تشخيص آنها باشد ، خداوند متعال ، كارى را كه عقلْ قبيح مى داند (مانند : تكليف به كارى خارج از توان و يا مجبور كردن مردم به گناه و مجازات كردن آنها به خاطر آن گناه) ، انجام نمى دهد و اين استدلال كه جهان ، ملك خداست و او مى تواند هر گونه كه بخواهد ، در آن تصرّف كند، قُبح اين گونه كارها را از بين نمى برد . گفتنى است كه به عقيده ما، نظريّه اشاعره درباره عدل خداوند ، بيش از آن كه مبناى دينى و كلامى داشته باشد، مبناى سياسى دارد، كه توضيح اين مطلب ، در آينده خواهد آمد . (1)
هشت . عدل خداوند از نگاه فلاسفهفلاسفه، با اين كه منكِر حسن و قبح عقلى نيستند ، معتقدند كه عقل نمى تواند ملاك ارزشيابى افعال خداوند متعال باشد . استاد بزرگوار ، شهيد مرتضى مطهّرى ، در اين باره مى گويد : حكماى الهى ، منكِر حسن و قبح عقلى نيستند و نظر اشاعره را مردود مى شمارند ؛ امّا محدوده اين مفاهيم را حوزه زندگى بشرى مى دانند و بس. از نظر حكماى الهى ، مفاهيم «حسن» و «قبح» در ساحت كبريايى ، به عنوان مقياس و معيار ، راه ندارند و افعال ذات بارى را با اين معيارها و مقياس ها _ كه صد در صد بشرى است _ نمى توان تفسير كرد. از نظر حكما خداوند ، عادل
.
ص: 19
است ؛ ولى نه بِدان جهت كه عدالت ، نيك است و اراده الهى همواره بر اين است كه كارهاى نيك را انجام دهد ، نه كارهاى بد را. خداوند ، ظالم نيست و ستم نمى كند ؛ ولى نه بِدان جهت كه ظلم ، زشت است و خداوند نمى خواهد كار زشتى انجام دهد. (1) بر اين مبنا كه عقل ، حقّ ارزشيابى افعال خداوند را ندارد، فلاسفه تعريف جديدى از عدالت خداوند متعال ارائه كرده اند : رعايت استحقاق ها در افاضه وجود و امتناع نكردن از افاضه و رحمت به آنچه امكان وجود ، يا كمالِ وجود دارد ... . عدل الهى در نظام تكوين ، طبق اين نظريّه ، يعنى : هر موجودى، هر درجه از وجود و كمال وجود [ را ] كه استحقاق و امكان آن را دارد ، دريافت مى كند. ظلم ، يعنى : منع فيض و امساك جود از وجودى كه استحقاق آن را دارد . از نظر حكماى الهى، صفت «عدل» _ آن چنان كه لايق ذات پروردگار است و به عنوان يك صفت كمال ، براى ذات احديّت ، اثبات مى شود _ به اين معناست و صفت «ظلم» _ كه نقص است و از او سلب مى گردد _ نيز به همين معناست كه اشاره شد . (2) بر اساس اين تعريف، عدل خداوند ، از نظر عقلى ، يك صفت ارزشى محسوب نمى شود ؛ زيرا عقل ، حقّ دخالت در كار خدا را ندارد . بدين سان ، فلاسفه حسن و قبح عقلى را در مورد خدا جارى نمى دانند و در تفسير عدل خداوند ، همسو با اشاعره هستند . اين نظريّه به دلايل زير ، قابل قبول نيست : الف . حسن و قبح ، يك قانون و قاعده عقلى است و قانون عقلى ،
.
ص: 20
تخصيص بردار نيست. از اين رو، اين سخن كه : «مفاهيم حسن و قبح ، در ساحت كبريايى ، به عنوان مقياس و معيار ، راه ندارد» ، صحيح نيست ؛ چرا كه بدين معناست كه مثلاً عقل ، تكليفِ خارج از توان را قبيح مى داند ؛ امّا اگر خداوند متعال چنين كارى را انجام داد، نمى تواند بگويد كه اين كار خداوند ، قبيح است . ب . همه آيات و احاديثى كه ساحت قدس الهى را از «ظلم» تنزيه مى كنند و صفت عدالت را براى او اثبات مى نمايند ، مؤيّد تخصيص بردار نبودن قانون حسن و قبح عقلى هستند . ج . عدل خداوند ، در حقيقت ، زير بناى عدل اجتماعى است؛ ولى نظريّه فلاسفه با تفسيرى كه بِدان اشاره شد (همانند نظريّه اشاعره) ، در واقع ، اين پايه را ويران مى نمايد . به سخن ديگر ، اعتقاد به اين نظريّه در حقيقت ، بى خاصيّت كردن عدل خداوند در صحنه سياسى و اجتماعى است . (1)
نُه . ادلّه عدالت خداونددر اين مجموعه براى اثبات عدالت خداوند ، به سه دليل عقلى و يك دليل نقلى ، استناد شده است :
1 . زشتى ظلمنخستين دليل عدالت خداوند متعال ، اين است كه ظلم ، عقلاً قبيح است و زشتى آن براى همگان ، بديهى است و به اصطلاح ، قبح ظلم (همانند حُسن عدل) از «مستقلّات عقليّه» است . بدين جهت ، خداوند متعال كه كمال مطلق
.
ص: 21
است، محال است مرتكب فعل قبيح گردد . در برخى از آياتى كه ظلم را از خداوند متعال نفى مى كنند، به اين دليل نيز اشاره شده است .
2 . همراهى ظلم و نيازدر يك تحليل دقيق و روشن، ريشه ظلم، يا جهل است ، يا نفع ، يا ترس و يا تركيبى از آنها و ريشه عميق تر آن ، «نياز» است . از اين رو ، محال است ذات بى نياز ، مرتكب ظلم گردد، چنان كه در دعايى از اهل بيت عليهم السلام آمده است : قَد عَلِمتُ _ يا إِلهي _ أَنَّهُ لَيسَ في حُكمِكَ ظُلمٌ وَلا في نَقِمَتِكَ عَجَلَةٌ ، وإنّما يَعجَلُ مَن يَخافُ الفَوتَ ، وَيَحتاجُ إِلَى الظُّلمِ الضَّعيفُ ، وَقَد تَعالَيتَ يا إلهي عَن ذِلكَ . (1) اى معبود من! حقيقتاً دانستم كه در حكم تو ، ستمى و در عذابت ، شتابى نيست . آن كسى شتاب دارد كه مى ترسد از دست بدهد و ناتوان [است كه] ، به ستم نياز دارد و تو بسى برتر از اينهايى .
3 . همراهى عدل و حكمتحكمت خداوند متعال ، ايجاب مى كند كه هر چيزى را در جاى خود قرار دهد و اين، همان تعريف عدل به مفهوم عام آن است . بنا بر اين ، حكمت خداوند از عدالت او قابل تفكيك نيست، چنان كه از پيامبر خدا در مقام نيايش ، روايت شده است : أَنتَ العَدلُ الَّذي لا يَظلِمُ وَأَنتَ الحَكيمُ الَّذي لا يَجورُ. (2) تو ، آن دادگرى هستى كه ستم روا نمى دارد و تو ، آن حكيمى هستى كه جفا نمى كند .
.
ص: 22
4 . گواهان عدل خداوندافزون بر دلايل عقلى گذشته، از طريق وحى و نقل معتبر نيز به اثبات رسيده كه خداوند متعال، فرشتگان و عالِمان حقيقى ، گواهان عدل خدايند: «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَ_هَ إِلَا هُوَ وَالْمَلَ_ئِكَةُ وَأُوْلُواْ الْعِلْمِ قَائِمَا بِالْقِسْطِ لَا إِلَ_هَ إِلَا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ . (1) خدا _ كه همواره به عدل ، قيام دارد _ و فرشتگان و دانشوران ، گواهى مى دهند كه : جز او كه توانا و حكيم است ، هيچ معبودى نيست» .
ده . اقتضاى عدل خداوندعدل خداوند _ با تعريفى كه از آن ، ارائه شد _ ايجاب مى كند كه اراده انسان در سرنوشت او مؤثّر باشد . از اين رو ، مسائلى مانند : جبر و اختيار، قضا و قدر، مصائب و شرور (گرفتارى ها و ناگوارى ها) و سعادت و شقاوت ، ارتباط نزديكى با عدل خداوند ، پيدا مى كنند . به همين دليل ، در ادامه بحث عدالت خداوند، مباحث مربوط به اين مسائل را به تفصيل ، در اين كتاب بررسى مى كنيم .
.
ص: 23
بخش يكم : آشنايى با عدل الهىفصل يكم : معناى عدالتفصل دوم : آنچه با ايمان به دادگرى خداوند، منافات داردفصل سوم : دليل دادگرى خدافصل چهارم: عدل ، از اصول دين استفصل پنجم: عدالت در آخرت
.
ص: 24
الفصل الأوّل: معنى العدل1 / 1مَعناهُ العامُّالإمام الصادق عليه السلام_ في بَيانِ جُنودِ العَقلِ _: العَدلُ وضِدُّهُ الجَورُ . (1)
الإمام عليّ عليه السلام :الجَورُ مُضادُّ العَدلِ . (2)
1 / 2مَعنى عَدلِ اللّهِأ _ لَيسَ في أفعالِهِ مِثقالُ ذَرَّةٍ مِنَ الظُّلمِالكتاب«إِنَّ اللَّهَ لَا يَظْ_لِمُ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ وَإِن تَكُ حَسَنَةً يُضَ_عِفْهَا وَيُؤْتِ مِن لَّدُنْهُ أَجْرًا عَظِيمًا» . (3)
.
ص: 25
فصل يكم : معناى عدالت1 / 1معناى عامّ عدالتامام صادق عليه السلام_ در بيان سپاه خرد _: [يكى ]عدالت است كه ضدّ آن ، ستمگرى است .
امام على عليه السلام :ستمگرى ، ضدّ عدالت است .
1 / 2معناى عدالت خداوندالف _ در كارهاى خداوند ، هموزن ذرّه اى ، ستم نيستقرآن«در حقيقت، خدا هموزن ذرّه اى ، ستم نمى كند و اگر [آن ذرّه، كارِ ]نيكى باشد ، دو چندانش مى كند و از نزد خويش پاداشى بزرگ مى بخشد» .
.
ص: 26
«إِنَّ اللَّهَ لَا يَظْ_لِمُ النَّاسَ شَيْ_ئا وَ لَ_كِنَّ النَّاسَ أَنفُسَهُمْ يَظْ_لِمُونَ» . (1)
«قُلْ مَتَ_عُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ وَالْاخِرَةُ خَيْرٌ لِّمَنِ اتَّقَى وَلَا تُظْ_لَمُونَ فَتِيلاً» . (2)
«وَمَن يَعْمَلْ مِنَ الصَّ__لِحَ_تِ مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُوْلَئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلَا يُظْ_لَمُونَ نَقِيرًا» . (3)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في دُعاءِ الجَوشَنِ الكَبيرِ _: يا عَظيما لا يوصَفُ ، يا عَدلاً لا يَحيفُ (4) . (5)
عنه صلى الله عليه و آله_ في وَصفِ اللّهِ تَعالى _: اللّهُمَّ إنَّكَ حَيٌّ لاتَموتُ... وعادِلٌ لا تَحيفُ ، وغَنِيٌّ لا تَفتَقِرُ. (6)
عنه صلى الله عليه و آله_ مِن خُطبَتِهِ في غَديرِ خُمٍّ _: أشهَدُ بِأَنَّهُ اللّهُ ... العَدلُ الَّذي لا يَجورُ . (7)
صحيح مسلم :عن أبي ذرّ عن النبيّ صلى الله عليه و آله فيما رَوى عَنِ اللّهِ تَبارَكَ وتَعالى أنَّهُ قالَ : يا عِبادي ، إنّي حَرَّمتُ الظُّلمَ عَلى نَفسي ، وجَعَلتُهُ بَينَكُم مُحَرَّما ، فَلا تَظالَموا . (8)
.
ص: 27
«خدا به هيچ وجه به مردم ستم نمى كند؛ ليكن مردم خود بر خويشتن ستم مى كنند» .
«بگو : برخوردارى [از اين] دنيا اندك است و براى كسى كه تقوا پيشه كرده، آخرت بهتر است و [در آن جا ]به قدر نخ هسته خرمايى بر شما ستم نخواهد رفت» .
«و كسانى كه كارهاى شايسته كنند _ چه مرد باشند ، چه زن _ در حالى كه مؤمن باشند، آنان داخل بهشت مى شوند، و به قدر گودىِ پشت هسته خرمايى ، مورد ستم قرار نمى گيرند» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعاى جوشن كبير _: اى بزرگى كه هرگز به وصف نمى آيد! اى بسيار دادگرى كه هرگز ستم روا نمى دارد!
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در توصيف خداى متعال _: خدايا! همانا تو زنده اى هستى كه نمى ميرى... و دادگرى هستى كه ستم نمى كنى، و توانگرى هستى كه نيازمند نمى شوى.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در خطبه خود در غدير خُم _: شهادت مى دهم كه همانا اوست خداىِ ... بسيار دادگرى كه هرگز ستم روا نمى دارد.
صحيح مسلم_ به نقل از ابو ذر ، از پيامبر صلى الله عليه و آله ، آن جا كه سخن خداوند متعال را روايت مى نمايد _: اى بندگان من! همانا ستم را برخودم حرام كردم و آن را در ميان شما نيز حرام كردم . پس بر يكديگر ستم نكنيد .
.
ص: 28
كفاية الأثر عن جابر بن عبد اللّه الأنصاري :دَخَلَ جُندَبُ بنُ جُنادَةَ اليَهودِيُّ مِن خَيبَرَ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَ : يا مُحَمَّدُ ، أخبِرني عَمّا لَيسَ للّهِِ وعَمّا لَيسَ عِندَ اللّهِ وعَمّا لا يَعلَمُهُ اللّهُ . فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أمّا ما لَيسَ للّهِِ فَلَيسَ للّهِِ شَريكٌ ، وأمّا ما لَيسَ عِندَ اللّهِ فَلَيسَ عِندَ اللّهِ ظُلمٌ لِلعِبادِ ، وأمّا ما لا يَعلَمُهُ اللّهُ فَذلِكَ قَولُكُم يا مَعشَرَ اليَهودِ : إنَّهُ «عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ» (1) وَاللّهُ لا يَعلَمُ لَهُ وَلَدا . فَقالَ جُندَبٌ : أشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ ، وأنَّكَ رَسولُ اللّهِ حَقّا . (2)
الإمام عليّ عليه السلام_ في حَمدِ اللّهِ وَالثَّناءِ عَلَيهِ _: الحَمدُ للّهِِ الَّذي لا تُدرِكُهُ الشَّواهِدُ ... الَّذي صَدَقَ في ميعادِهِ ، وَارتَفَعَ عَن ظُلمِ عِبادِهِ ، وقامَ بِالقِسطِ (3) في خَلقِهِ ، وعَدَلَ عَلَيهِم في حُكمِهِ . (4)
عنه عليه السلام :اللّهُمَّ لا تَفعَل بي ما أنَا أهلُهُ ، فَإِنَّكَ إن تَفعَل بي ما أنَا أهلُهُ تُعَذِّبني ولَم تَظلِمني ، أصبَحتُ أتَّقي عَدلَكَ ولا أخافُ جَورَكَ ، فَيا مَن هُوَ عَدلٌ لا يَجورُ ارحَمني . (5)
.
ص: 29
كفاية الأثر_ به نقل از جابر بن عبد اللّه انصارى _: جُندب بن جُناده يهودى ، از خيبر به محضر پيامبر خدا رسيد و گفت : اى محمّد! مرا از آنچه براى خدا نيست و از آنچه نزد خدا نيست و از آنچه خدا آن را نمى داند ، آگاه ساز . پيامبر خدا فرمود : «امّا آنچه براى خدا نيست، شريك است . و امّا آنچه نزد خدا نيست، ستم بر بندگان است . و امّا آنچه خدا آن را نمى داند، _ اى يهوديان _ اين سخن شماست كه مى گوييد : عُزَير ، پسر خداست ، در حالى كه خداوند براى خود فرزندى نمى شناسد» . جُندب گفت : شهادت مى دهم كه معبودى جز خدا نيست و همانا تو حقيقتا فرستاده خدايى.
امام على عليه السلام_ در حمد و ثناى خداوند _: ستايش ، خداى را كه شاهدان ، او را در نمى يابند ؛ او كه در وعده اش راست گفت، و خود را از ستم كردن بر بندگانش باز داشت، و در ميان مردم ، عدل برپا نمود، و در داورى بر آنان عدالت ورزيد .
امام على عليه السلام :خدايا! آن چنان كه من سزاوارش هستم ، با من رفتار نكن؛ زيرا اگر با من آن چنان رفتار كنى كه سزاوار آنم ، عذابم خواهى داد ، در حالى كه بر من ستم روا نداشته اى . من ، از دادگرىِ تو مى هراسم ، نه از ستم ورزى تو! پس _ اى بسيار دادگرى كه ستم نمى كند _ بر من رحم كن !
.
ص: 30
عنه عليه السلام_ في دُعائِهِ _: الحَمدُ للّهِِ ... الدّائِمِ الَّذي لا يَزولُ ، وَالعَدلِ الَّذي لا يَجورُ ، وَالصّافِحِ (1) عَنِ الكَبائِرِ بِفَضلِهِ ، وَالمُعَذِّبِ مَن عَذَّبَ بِعَدلِهِ ، لَم يَخَفِ الفَوتَ فَحَلُمَ . . . . (2)
عنه عليه السلام :ألا وَإنَّ لِكُلِّ دَمٍ ثائِرا ، وَلِكُلِّ حَقٍّ طالِبا ، وَإنَّ الثّائِرَ في دِمائِنا كَالحاكِمِ في حَقِّ نَفسِهِ ، وهَوَ اللّهُ الَّذي لا يُعجِزُهُ مَن طَلَبَ ، وَلا يَفوتُهُ مَن هَرَبَ . (3)
الإمام الحسين عليه السلام_ مِن دُعائِهِ يَومَ عَرَفَةَ _: عَلِمتُ يَقينا غَيرَ ذي شَكٍّ أنَّكَ سائِلي عَن عَظائِمِ الاُمورِ ، وأنَّكَ الحَكَمُ العَدلُ الَّذي لا يَجورُ ، وعَدلُكَ مُهلِكي ، ومِن كُلِّ عَدلِكَ مَهرَبي ، فَإِن تُعَذِّبني فَبِذُنوبي يا مَولايَ بَعدَ حُجَّتِكَ عَلَيَّ ، وإن تَعفُ عَنّي فَبِحِلمِكَ وجودِكَ وكَرَمِكَ . (4)
الإمام الصادق عليه السلام_ في صِفَةِ اللّهِ جَلَّ وعَلا _: هُوَ نورٌ لَيسَ فيهِ ظُلمَةٌ ، وصِدقٌ لَيسَ فيهِ كَذِبٌ ، وعَدلٌ لَيسَ فيهِ جَورٌ ، وحَقٌّ لَيسَ فيهِ باطِلٌ ، كَذلِكَ لَم يَزَل ولا يَزالُ أبَدَ الآبِدينَ ، وكَذلِكَ كانَ إذ لَم يَكُن أرضٌ ولا سَماءٌ . (5)
الإمام الكاظم عليه السلام :إنَّ اللّهَ تَعالى ... العالِمُ الَّذي لا يَجهَلُ ، وَالعَدلُ الَّذي لا يَجورُ ، وَالجَوادُ الَّذي لا يَبخَلُ . (6)
.
ص: 31
امام على عليه السلام_ در دعايش _: ستايش ، از آنِ خدايى است ... جاويد كه زوال نمى پذيرد ، و بسيار دادگرى كه ستم نمى كند، و به كَرَمش ، از گناهان بزرگ مى گذرد، و هر كه را عذاب كند ، دادگرانه عذاب مى كند . او نگران از دست رفتن وقت نيست . بدين خاطر ، بردبارى مى كند .
امام على عليه السلام :همانا ، هر خونى را خونخواهى است و هر حقّى را خواهانى . همانا ، خونخواهِ ما چنان كند كه داور درباره خود آن كند . او خداست كه هر كس را خواهد از دست او نَجَهد و آن كه گريزد از او نرهد .
امام حسين عليه السلام_ در دعايش در روز عرفه _: از روى يقينى كه شك در آن راه ندارد ، دانستم كه تو از من درباره كارهاى بزرگ [يعنى گناهان] ، پرسش [و بازخواست ]خواهى نمود، و تو ، داور بسيار دادگرى هستى كه هرگز ستم نمى كند، و دادگرىِ تو ، نابود سازنده من است و من از هر گونه دادگرىِ تو گريزانم . پس _ اى سَرور من _ اگر عذابم كنى، به خاطر گناهانم است كه پس از اتمام حجّت بر من ، روا مى دارى، و اگر از من درگذرى، به دليل بردبارى و جود و كَرَم توست .
امام صادق عليه السلام_ در توصيف خداوند ارجمندِ والا _: او نورى است كه تاريكى در آن راه ندارد، و راستى اى است كه دروغ در آن راه ندارد، و عدالتى است كه ستم در آن راه ندارد، و حقيقتى است كه باطل در آن راه ندارد . پيوسته اين چنين است و براى هميشه خواهد بود و پيوسته چنين بوده ، آن هنگام كه نه زمينى بوده است و نه آسمانى .
امام كاظم عليه السلام :خداى متعال ، دانايى است كه نادانى ندارد، و دادگرى است كه ستم نمى كند، و سخاوتمندى است كه بخل نمى ورزد .
.
ص: 32
البلد الأمين_ في دُعاءِ إدريسَ عليه السلام _: يا نَقِيُّ مِن كُلِّ جَورٍ لَم يَرضَهُ ، ولَم يُخالِطهُ فِعالُهُ . (1)
الإمام الصادق عليه السلام :إنَّ اللّهَ عَدلٌ لا يَجورُ . (2)
الإمام الكاظم عليه السلام_ من دُعائِهِ لِسَعَةِ الرِّزقِ _: سُبحانَكَ اللّهُمَّ ... صَمَدٌ (3) لا يَطعَمُ ... وجَبّارٌ لا يَظلِمُ . (4)
ب _ القِيامُ بِالقِسطِالكتاب«شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَ_هَ إِلَا هُوَ وَالْمَلَ_ئِكَةُ وَأُوْلُواْ الْعِلْمِ قَائِمَا بِالْقِسْطِ لَا إِلَ_هَ إِلَا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» . (5)
«وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدْقًا وَعَدْلًا لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَ_تِهِ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ» . (6)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :بِالعَدلِ قامَتِ السَّماواتُ وَالأَرضُ . (7)
.
ص: 33
البلد الأمين_ در دعاى ادريس عليه السلام _: اى منزّه از هر ستم ، كه از ستم ، ناخُشنود است و كارهايش بِدان آلوده نگشته است !
امام صادق عليه السلام :همانا خداوند ، دادگرى است كه ستم نمى كند .
امام كاظم عليه السلام_ از دعايش درباره گسترش روزى _: خدايا! تو منزّهى ... ، و برآورنده نيازهايى و بى نيازى هستى كه نمى خورد ... ، و زورمندى هستى كه ستم نمى كند .
ب _ برپا داشتن قسط (برابرى)قرآن«خدا كه همواره برابرى را برپا مى دارد ، گواهى مى دهد كه : جز او هيچ معبودى نيست، و فرشتگان و دانشوران [نيز گواهى مى دهند] كه : جز او _ كه توانا و حكيم است _ هيچ معبودى نيست» .
«و كلمات پروردگارت ، با راستى و داد، انجام گرفته است و هيچ تغيير دهنده اى براى كلمات او نيست ، و او شنواى داناست» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آسمان ها و زمين ، با دادگرى ، پايدار مى مانند .
.
ص: 34
الإمام عليّ عليه السلام :العَدلُ أساسٌ بِهِ قِوامُ العالَمِ . (1)
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ تَعالى بِقِسطِهِ وعَدلِهِ جَعَلَ الرَّوحَ (2) وَالفَرَحَ فِي الرِّضا وَاليَقينِ ، وجَعَلَ الهَمَّ وَالحَزَنَ فِي السَّخَطِ (3) . (4)
الإمام عليّ عليه السلام_ في دُعاءِ اليَومِ الرّابِعِ مِنَ الشَّهرِ _: اللّهُمَّ لَكَ الحَمدُ ... كَمَّلتَ وبَلَّغتَ رِسالَتَكَ ، وتَقَدَّستَ بِالوَعيدِ ، وأخَذتَ الحُجَّةَ عَلَى العِبادِ ، فَأَتمَمتَ نورَكَ ، وتَمَّت كَلِماتُكَ صِدقا وعَدلاً . اللّهُمَّ لَكَ الحَمدُ ولَكَ النِّعمَةُ ولَكَ المَنُّ (5) ، تَكشِفُ الضُّرَّ ، وتُعطِي اليُسرَ ، وتَقضِي الحَقَّ ، وتَعدِلُ بِالقِسطِ . (6)
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الخافِضِ الرّافِعِ ... الَّذي جَعَلَ المَوتَ بَينَ خَلقِهِ عَدلاً ، وأنعَمَ بِالحَياةِ عَلَيهِم فَضلاً ، فَأَحيا وأماتَ ، وقَدَّرَ الأَقواتَ (7) ، أحكَمَها بِعِلمِهِ تَقديرا ، وأتقَنَها بِحِكمَتِهِ تَدبيراً . (8)
عنه عليه السلام :إنَّ اللّهَ جَلَّ شَأنُهُ ، وتَقَدَّسَت أسماؤُهُ ، خَلَقَ خَلقَهُ فَأَلزَمَهُم عِبادَتَهُ ، وكَلَّفَهُم طاعَتَهُ ، وقَسَّمَ بَينَهُم مَعائِشَهُم ، ووَضَعَهُم فِي الدُّنيا بِحَيثُ وَضَعَهُم ، ووَصَفَهُم فِى ¨ الدّينِ بِحَيثُ وَصَفَهُم ، وهُوَ في ذلِكَ غَنِيٌّ عَنهُم ، لا تَنفَعُهُ طاعَةُ مَن أطاعَهُ ولا تَضُرُّهُ مَعصِيَةُ مَن عَصاهُ مِنهُم ، لكِنَّهُ تَعالى عَلِمَ قُصورَهُم عَمّا يَصلُحُ عَلَيهِ شُؤونُهُم ، ويَستَقيمُ بِهِ أودُهُم (9) في عاجِلِهِم وآجِلِهِم ، فَأَدَّبَهُم (10) بِإِذنِهِ في أمرِهِ ونَهيِهِ ، فَأَمَرَهُم تَخييرا وكَلَّفَهُم يَسيرا ، وأماز (11) سُبحانَهُ بِعَدلِ حُكمِهِ وحِكمَتِهِ بَينَ الموجِفِ (12) مِن أنامِهِ إلى مَرضاتِهِ ومَحَبَّتِهِ ، وبَينَ المُبطِئِ عَنها وَالمُستَظهِرِ عَلى نِعمَتِهِ مِنهُم بِمَعصِيَتِهِ . فَذلِكَ قَولُ اللّهِ عز و جل : «أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُواْ السَّيِّ_ئاتِ أَن نَّجْعَلَهُمْ كَالَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّ__لِحَ_تِ سَوَاءً مَّحْيَاهُمْ وَ مَمَاتُهُمْ سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ» (13) . (14)
.
ص: 35
امام على عليه السلام :دادگرى ، پايه اى است كه استوارىِ جهان ، بِدان است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :همانا خداى متعال ، با برابرى و دادگرى اش ، آسايش و شادابى را در خشنودى و يقين، و غم و اندوه را در خشم قرار داد .
امام على عليه السلام_ در دعاى روز چهارم ماه _: خدايا! ستايش ، از آنِ توست ... . رسالت خويش را كامل كردى و ابلاغ نمودى، و با تهديد ، محكم كارى كردى ، و حجّت را بر بندگان ، تمام كردى . پس ، نورت را به كمال رساندى، و با راستى و داد ، سخنان [و نعمت هاى] تو كامل گشت . خدايا! ستايش و نعمت و احسان ، از آنِ توست . سختى را برطرف مى كنى، و آسايش عطا مى فرمايى، و به حقْ حكم مى رانى، و با برابرى ، دادگرى مى كنى .
امام على عليه السلام :ستايش ، از آنِ خداى فرود آورنده و بالا برنده است ... ؛ او كه مرگ را در ميان خَلق خود ، برابر قرار داد، و با كَرَمش ، زندگى را بر آنان ارزانى داشت . پس ، زنده كرد و ميراند، و روزى را به اندازه تعيين كرد . از روى علم ، اندازه آن را ثابت نمود، و از روى تدبير ، با حكمتش آن را استوار ساخت .
امام على عليه السلام :همانا خداوند _ كه مقامش باعظمت و نام هايش پاك است _ خَلق را آفريد و آنان را به عبادت خويش ملزم ساخت، و آنان را به طاعتش موظّف نمود، و وسايل زندگى را ميانشان تقسيم كرد، و آنان را در كار دنيا ، در جايگاه اكنونشان قرار داد و در كار دين ، به همين اوصافِ [طاعت و بندگى] ، وصفشان نمود ، در حالى كه او در اين باره از آنان بى نياز است، كه در ميان آنان ، نه طاعت كسى او را فايده مى بخشد و نه نافرمانى كسى به او زيان مى رساند ؛ ليكن خداى متعال ، كوتاهى آنان را در آنچه امورشان را اصلاح مى كند و به وسيله آن انحرافاتشان در حال و آينده به راه راست هدايت مى شود، دانست . بدين جهت به خواست خودش آنها را با امر و نهيَش ادب نمود . پس ، آنان را [به انجام دادن آنها] با اختيار خودشان فرمان داد و وظايف آسانى را بر عهده شان نهاد . خداى سبحان به خاطر عدالت در حُكم و حكمتش ، در ميان خَلقش ، بين كسانى كه در جهت خشنودى و دوستى او با جدّيت مى كوشند و كسانى كه در آن ، كوتاهى مى ورزند و نعمت خدا را در نافرمانى او به كار مى گيرند، فرق مى گذارد . و اين ، همان سخن خداوند عز و جل است كه فرمود : «آيا كسانى كه مرتكب كارهاى بد شده اند ، پنداشته اند كه آنان را مانند كسانى قرار مى دهيم كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند ، [به طورى كه ]زندگى آنها و مرگشان يكسان است؟ چه بد ، داورى مى كنند!» .
.
ص: 36
الإمام زين العابدين عليه السلام_ مِن دُعائِهِ بَعدَ صَلاةِ اللَّيلِ _: إلهي وسَيِّدي ، هَدَأَتِ العُيونُ ، وغارَتِ النُّجومُ ، وسَكَنَتِ الحَرَكاتُ مِنَ الطَّيرِ فِي الوُكورِ ، وَالحيتانِ فِي البُحورِ ، وأنتَ العَدلُ الَّذي لا يَجورُ ، وَالقِسطُ الَّذي لا تَميلُ . (1)
الإمام الصادق عليه السلام_ وقَد سُئِلَ عَن قَومِ صالِحٍ عليه السلام : هَل كانَ فيهِم عالِمٌ بِهِ _: اللّهُ أعدَلُ مِن أن يَترُكَ الأَرضَ بِلا عالِمٍ . (2)
.
ص: 37
امام زين العابدين عليه السلام_ از دعايش بعد از نماز شب _: اى خدا و سَرور من! ديدگان ، آرام گرفتند و ستارگان ، غروب كردند و پرندگان در لانه ها و ماهيان در درياها ، از حركت ، باز ايستادند ، در حالى كه تو دادگرى هستى كه هرگز ستم نمى كند و مُنصفى هستى كه هرگز به سويى ميل نمى كنى (نمى لغزى) .
امام صادق عليه السلام_ آن گاه كه درباره قوم صالح عليه السلام از وى سؤال شد : آيا در ميان آنان عالمى [آگاه به حقيقتِ حال صالح ]بوده است؟ _: خداوند ، دادگرتر از آن است كه زمين را بدون عالمى ، رها سازد .
.
ص: 38
عنه عليه السلام :اللّهُمَّ إنَّكَ إلهُ مَن فِي السَّماءِ ، وإلهُ مَن فِي الأَرضِ ، وعَدلٌ فيهِما . (1)
عنه عليه السلام :يا اللّهُ الماجِدُ الكَريمُ ، العَفُوُّ الَّذي وَسِعَ كُلَّ شَيءٍ عَدلُهُ . (2)
الإمام الكاظم عليه السلام :إنَّ الاُمورَ ... كُلَّها بِيَدِ اللّهِ ... كَتَبَ المَوتَ عَلى جَميعِ خَلقِهِ ، وجَعَلَهُم اُسوَةً فيهِ ، عَدلاً مِنهُ عَلَيهِم عَزيزا ، وقُدرَةً مِنهُ عَلَيهِم ، لا مَدفَعَ لِأَحَدٍ مِنهُ . (3)
ج _ الأَمرُ بِالقِسطِالكتاب«قُلْ أَمَرَ رَبِّى بِالْقِسْطِ وَأَقِيمُواْ وُجُوهَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَ ادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ» . (4)
«لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَ_تِ وَ أَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَ_بَ وَ الْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَ مَنَ_فِعُ لِلنَّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِىٌّ عَزِيزٌ» . (5)
«إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْاءِحْسَ_نِ وَ إِيتَاىءِ ذِى الْقُرْبَى وَ يَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَ الْبَغْىِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ» . (6)
«يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ كُونُواْ قَوَّ مِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلَّهِ وَلَوْ عَلَى أَنفُسِكُمْ أَوِ الْوَ لِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ إِن يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقِيرًا فَاللَّهُ أَوْلَى بِهِمَا فَلَا تَتَّبِعُواْ الْهَوَى أَن تَعْدِلُواْ وَإِن تَلْوُواْ أَوْ تُعْرِضُواْ فَإِن اللَّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا» . (7)
.
ص: 39
امام صادق عليه السلام :خدايا! همانا تو معبود هر كه در آسمان است و معبود هر كه در زمين است ، هستى و دادگر در ميان آنانى .
امام صادق عليه السلام :اى خداوندِ باعظمت و كَرَم ، و بخشايشگرى كه دادگرى اش همه چيز را فرا گرفته است!
امام كاظم عليه السلام :همه امور ، در اختيار خداست ... . مرگ را بر همه خَلقش حتمى ساخت و آن را براى همه آنان قرار داد، تا با قدرت تمام ، دادگرى اش را به آنان نشان دهد و قدرت خود را بر آنان ثابت نمايد، كه هيچ كس توان ندارد مرگ را از خود دفع كند .
ج _ فرمان به برابرىقرآن«بگو : پروردگارم به برابرى ، فرمان داده است و [اين كه] در هر مسجدى روى خود را مستقيم [به سوى قبله ]كنيد و در حالى كه دين خود را براى او خالص گردانيده ايد ، وى را بخوانيد . همان گونه كه شما را پديد آورد ، [به سوى او] بر مى گرديد» .
«به راستى ، [ما] پيامبران خود را با دلايل آشكار روانه كرديم و با آنها كتاب و ترازو را فرود آورديم تا مردم برابرى را برپا دارند ، و آهن را _ كه در آن براى مردم ، خطرى سخت و سودهايى است _ پديد آورديم تا خدا معلوم بدارد كه چه كسى در نهان، او و پيامبرانش را يارى مى كند . آرى، خدا نيرومند شكست ناپذير است» .
«در حقيقت، خدا به دادگرى و نيكوكارى و بخشش به خويشاوندان ، فرمان مى دهد و از كار زشت و ناپسند و ستم ، باز مى دارد. به شما اندرز مى دهد، باشد كه پند گيريد» .
«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! پيوسته برابرى را برپا داريد و براى خدا گواهى دهيد، هر چند به زيان خودتان يا [به زيان] پدر و مادر و خويشاوندان [شما ]باشد. اگر [يكى از دو طرفِ دعوا] توانگر يا نيازمند باشد، خدا به آن دو [از شما] سزاوارتر است . پس، از پىِ هوس نرويد كه [در نتيجه از حقّ] عدول كنيد. و اگر به انحراف گراييد يا روى برگردانيد ، قطعا خدا به آنچه انجام مى دهيد ، آگاه است» .
.
ص: 40
الحديثالإمام عليّ عليه السلام :إنَّ اللّهَ سُب_حانَهُ أمَ_رَ بِالعَدلِ وَالإِح_سانِ ، ونَه_ى عَنِ الفَحشاءِ (1) وَالظُّلمِ . (2)
الإمام الصادق عليه السلام :إنَّما أمَرَ اللّهُ تَعالى بِالعَدلِ وَالإِحسانِ وإيتاءِ ذِي القُربى _ يَعني مَوَدَّةَ ذَوِي القُربى وَابتِغاءَ طاعَتِهِم _ ويَنهى عَنِ الفَحشاءِ وَالمُنكَرِ وَالبَغيِ . (3)
راجع : ص 70 (معنى عدل الإنسان / العدل العملي) .
د _ أعدَلُ العادِلينَرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في دُعاءِ الجَوشَنِ الكَبيرِ _: يا أحكَمَ الحاكِمينَ ، يا أعدَلَ العادِلينَ . (4)
عنه صلى الله عليه و آله_ مِن دُعاءٍ لَهُ لِلوِقايَةِ مِنَ المَحذوراتِ : _سُبحانَهُ مِن مُتَعَطِّفٍ ما أعدَلَهُ ، وسُبحانَهُ مِن عادِلٍ ما أتقَنَهُ ، وسُبحانَهُ مِن مُتقِنٍ ما أحكَمَهُ . (5)
عنه صلى الله عليه و آله_ مِن دُعاءٍ لَهُ في يَومِ الجُمُعَةِ لِلأَمانِ مِن كُلِّ مَكروهٍ _: يا مَنِ العَدلُ أمرُهُ ، وَالصِّدقُ وَعدُهُ ، يا مَحمودا في أفعالِهِ فَلا تَبلُغُ الأَوهامُ كُنهَ جَلالِهِ في مُلكِهِ وعِزِّهِ ، يا كَريمَ العَفوِ ، أنتَ الَّذي مَلَأَ كُلَّ شَيءٍ عَدلُهُ وفَضلُهُ . (6)
.
ص: 41
حديثامام على عليه السلام :خداوند سبحان به دادگرى و نيكوكارى فرمان داده و از گناه و ستم باز داشته است .
امام صادق عليه السلام :همانا خداى متعال به دادگرى و نيكوكارى و بخشش به خويشاوندان _ يعنى دوستى با خاندان پيامبر و پيروى از ايشان _ فرمان داده و از گناه و منكَر و ستم ، باز داشته است .
ر . ك : ص 71 (معناى عدالت انسان / عدالت عملى) .
د _ دادگرترينِ دادگرانپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعاى جوشن كبير _: اى بهترينِ داوران! اى دادگرترينِ دادگران!
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ از دعايش براى حفاظت از حوادث ناگوار _: منزّه است آن مهرورزى كه دادگرانه مهر مى ورزد، و منزّه است آن دادگرى كه استوارْ دادگرى مى كند، و منزّه است محكم كارى كه خوب محكم كارى مى كند .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ از دعايش در روز جمعه براى در امان ماندن از هر بدى _: اى كه دادگرى ، فرمان اوست و راستى وعده اوست! اى كه در كارهايش ستايش شده است و وهم ها حقيقت جلالت و شُكوه او را در سلطنت و عزّتش در نمى يابند . اى بزرگوار در بخشش! تو آنى كه دادگرى و كَرَم او ، همه چيز را فراگرفته است .
.
ص: 42
الإمام زين العابدين عليه السلام :اللّهُمَّ ارزُقنا خَوفَ عِقابِ الوَعيدِ ، وشَوقَ ثَوابِ المَوعودِ ، حَتّى نَجِدَ لَذَّةَ ما نَدعوكَ بِهِ ، وكَآبَةَ ما نَستَجيرُكَ مِنهُ ، وَاجعَلنا عِندَكَ مِنَ التَّوّابينَ الَّذينَ أوجَبتَ لَهُم مَحَبَّتَكَ ، وقَبِلتَ مِنهُم مُراجَعَةَ طاعَتِكَ ، يا أعدَلَ العادِلينَ . (1)
عنه عليه السلام :إلهي ، إن عَفَوتَ فَمَن أولى مِنكَ بِالعَفوِ ؟ وإن عَذَّبتَني فَمَن أعدَلُ مِنكَ فِي الحُكمِ ؟ (2)
عنه عليه السلام_ مِن دُعاءٍ لَهُ _: مُلكُكَ كَثيرٌ ، وعَدلُكَ قَديمٌ ، وعَطاؤُكَ جَزيلٌ . (3)
الإمام الصادق عليه السلام_ مِن دُعاءٍ لَهُ بَعدَ صَلاةِ الحاجَةِ لَيلَةَ السَّبتِ _: يا أكرَمَ الأَكرَمينَ ، ويا أعدَلَ الفاصِلينَ (4) . (5)
.
ص: 43
امام زين العابدين عليه السلام :خدايا! ترس از عقوبتِ وعده داده شده و شوق به ثوابِ وعده داده شده را روزى مان فرما تا لذّت آنچه را از تو مى خواهيم و اندوه آنچه را كه از آن به تو پناه مى بريم ، دريابيم، و ما را نزد خويش از توبه كنندگانى قرار بده كه دوستى ات را براى آنان واجب نمودى و بازگشت به فرمان بردارى ات را از ايشان پذيرفتى، اى دادگرترينِ دادگران!
امام زين العابدين عليه السلام :بار الها! اگر [مرا ]ببخشى، چه كسى از تو به بخشيدن ، سزاوارتر است؟ و اگر عذابم كنى، چه كسى از تو در داورى ، دادگرتر است ؟
امام زين العابدين عليه السلام_ از دعايش _: [خدايا! ]سلطنت تو فراگير، دادگرى تو هميشگى، و عطاى تو بسيار است .
امام صادق عليه السلام_ از دعايش بعد از نماز حاجت در شب شنبه _: اى بخشنده ترينِ بخشندگان و اى دادگرترينِ داوران!
.
ص: 44
الإمام الهادي عليه السلام_ في زِيارَةِ صاحِبِ الأَمرِ عليه السلام _: اللّهُمَّ ألبِسهُ حُلَلَ الإِنعامِ ، وتَوِّجهُ تاجَ الإِكرامِ ، وَارفَعهُ إلى أعلى مَرتَبَةٍ ومَقامٍ ، حَتّى يَلحَقَ نَبِيَّكَ عَلَيهِ وآلِهِ السَّلامُ ، وَاحكُم لَهُ اللّهُمَّ عَلى ظالِميهِ ، إنَّكَ العَدلُ فيما تَقضيهِ . اللّهُمَّ وصَلِّ عَلَى الطّاهِرَةِ البَتولِ ... حَتّى لا يَبقى لَها وَلِيٌّ ساخِطٌ لِسَخَطِها إلّا وهُوَ راضٍ ، إنّك أعَزُّ مَن أجارَ المَظلومينَ ، وأعدَلُ قاضٍ . (1)
ه _ العَدلُ فِي القَضاءِ وَالحُكمِالكتاب«وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا وَ وُضِعَ الْكِتَ_بُ وَ جِاْى ءَ بِالنَّبِيِّينَ وَالشُّهَدَاءِ وَ قُضِىَ بَيْنَهُم بِالْحَقِّ وَ هُمْ لَا يُظْ_لَمُونَ» . (2)
«وَلِكُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولٌ فَإِذَا جَاءَ رَسُولُهُمْ قُضِىَ بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لَا يُظْ_لَمُونَ» . (3)
«وَقُضِىَ بَيْنَهُم بِالْحَقِّ وَ قِيلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَ__لَمِينَ» . 4
«وَ اللَّهُ يَقْضِى بِالْحَقِّ وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ لَا يَقْضُونَ بِشَىْ ءٍ إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ» . (4)
«وَ قُضِىَ بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لَا يُظْ_لَمُونَ» . (5)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في دُعاءِ الجَوشَنِ الكَبيرِ _: يا مَن هُوَ قاضٍ بِلا حَيفٍ . (6)
.
ص: 45
امام هادى عليه السلام_ در زيارت امام زمان عليه السلام _: خدايا! او را به زيورهاى اِنعام (بخشش) بيارا ، و بر سرش تاج كرامت بِنِه، و او را به والاترين درجه و مقام برسان، تا آن گاه كه به پيامبرت _ كه بر او و خاندانش درود باد _ بپيوندد، و به نفع او _ اى خدا _ عليه ستمگران ، حكم فرما؛ چرا كه تو در داورى ، عدالت پيشه اى . خدايا! بر [فاطمه] پاكيزه پاك دامن درود فرست ... تا براى او دوستى باقى نماند ، جز اين كه با رضايت ، به خاطر خشم او خشم نمايد؛ چرا كه تو قدرتمندترين كسى هستى كه ستم ديدگان را پناه مى دهد و دادگرترين قضاوت كننده اى .
ه _ دادگرى در قضاوت و حكمقرآن«و زمين به نور پروردگارش روشن مى گردد و كارنامه [ ى اعمال در ميانْ] نهاده مى شود و پيامبران و شاهدان را مى آورند و ميانشان به حق ، داورى مى گردد، و آنان مورد ستم قرار نمى گيرند» .
«و هر امّتى را پيامبرى است. پس چون پيامبرشان بيايد، ميانشان به عدالتْ داورى مى شود و بر آنان ستم نمى رود» .
«و ميانشان به حقْ داورى مى گردد و گفته مى شود : ستايش ، ويژه پروردگار جهانيان است» .
«و خداست كه به حقْ داورى مى كند ، و كسانى كه اينان آنها را به جاى او مى خوانند ، [عاجزند و] به چيزى داورى نمى كنند . در حقيقت ، خداست آن كه شنواى بيناست» .
«و ميان آنان با برابرى ، داورى مى شود و بر ايشان ستم نمى رود» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعاى جوشن كبير _: اى كسى كه بدون ستم ، حكم كننده است!
.
ص: 46
عنه صلى الله عليه و آله_ في دُعائِهِ _: اللّهُمَّ إنّي عَبدُكَ ، وَابنُ عَبدِكَ وَابنُ أمَتِكَ ، ناصِيَتي (1) بِيَدِكَ ، ماضٍ فِيَّ حُكمُكَ ، عَدلٌ فِيَّ قَضاؤُكَ . (2)
عنه صلى الله عليه و آله_ مِن خُطبَتِهِ في غَديرِ خُمٍّ _: اُطيعُ واُبادِرُ إلى كُلِّ ما يَرضاهُ ، وأستَسلِمُ لِقَضائِهِ رَغبَةً في طاعَتِهِ ، وخَوفا مِن عُقوبَتِهِ ، لِأَنَّهُ اللّهُ الَّذي لا يُؤمَنُ مَكرُهُ (3) ، ولا يُخافُ جَورُهُ . (4)
عنه صلى الله عليه و آله_ في دُعاءِ اليَومِ الثّالِثِ مِنَ الشَّهرِ _: حُكمُهُ عَدلٌ ، وهُوَ لِلحَمدِ أهلٌ . (5)
عنه صلى الله عليه و آله_ في دُعاءٍ لَهُ _: وَعدُكَ صادِقٌ ، وقَولُكَ حَقٌّ ، وحُكمُكَ عَدلٌ . (6)
عنه صلى الله عليه و آله :لَمّا رَأى يونُسُ عليه السلام أنَّ قَومَهُ لا يُجيبونَهُ ولا يُؤمِنونَ ، ضَجِرَ وعَرَفَ مِن نَفسِهِ قِلَّةَ الصَّبرِ ، فَشَكا ذلِكَ إلى رَبِّهِ ، وكانَ فيما شَكا (7) أن قالَ : يا رَبِّ ، إنَّكَ بَعَثتَني إلى قَومي ، ولي ثَلاثونَ سَنَةً ، فَلَبِثتُ فيهِم أدعوهُم إلَى الإِيمانِ بِكَ ، وَالتَّصديقِ بِرِسالاتي ، واُخَوِّفُهُم عَذابَكَ ونَقِمَتَكَ ثَلاثا وثَلاثينَ سَنَةً ، فَكَذَّبوني ولَم يُؤمِنوا بي ، وجَحَدوا نُبُوَّتي وَاستَخَفّوا بِرِسالاتي ، وقَد تَواعَدوني وخِفتُ أن يَقتُلوني ، فَأَنزِل عَلَيهِم عَذابَكَ ، فَإِنَّهُم قَومٌ لا يُؤمنونَ . قالَ : فَأَوحَى اللّهُ إلى يونُسَ : إنَّ فيهِمُ الحَملَ ، وَالجَنينَ وَالطِّفلَ ، وَالشَّيخَ الكَبيرَ ، وَالمَرأَةَ الضَّعيفَةَ ، وَالمُستَضعَفَ المَهينَ (8) ، وأنَا الحَكَمُ العَدلُ ، سَبَقَت رَحمَتي غَضَبي ، لا اُعَذِّبُ الصِّغارَ بِذُنوبِ الكِبارِ مِن قَومِكَ ، وهُم _ يا يونُسُ _ عِبادي وخَلقي ، وبَرِيَّتي في بِلادي ، وفي عَيلَتي ، اُحِبُّ أن أتَأَنّاهُم ، وأرفُقَ بِهِم ، وأنتَظِرُ تَوبَتَهُم . (9)
.
ص: 47
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعايش _: خدايا! من ، بنده و پسر بنده و پسر كنيز تو ام . اختيار من ، به دست توست . حُكم تو درباره ام نافذ، و داورى ات درباره ام عادلانه است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ از خطبه اش در غدير خُم _: [خدا را] فرمان مى برم و به سوى هر چيزى كه خشنودى او در آن است ، شتاب مى كنم و به خاطر اشتياق به فرمانبرى او و بيم از كيفرش ، تسليم حُكم اويم؛ چرا كه او خدايى است كه [دشمن از ]مكرش در امان نيست و از ستمش بيم نمى رود .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعاى روز سوم ماه _: حُكم او (خدا) ، دادگرانه است و او براى ستايش ، سزاوار است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعايش _: وعده تو راست ، سخن تو حق ، و داورى تو دادگرانه است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :يونس عليه السلام ، زمانى كه ديد قومش دعوت او را نمى پذيرند و به او ايمان نمى آورند ، آزرده شد و احساس بى تابى كرد . از اين رو ، به پروردگارش شِكوه نمود . در بخشى از شِكوه هاى او چنين بود : اى پروردگار من! تو مرا در سى سالگى به سوى قومم مبعوث فرمودى و من ، سى و سه سال در ميانشان ماندم و آنان را به ايمان آوردن به تو و تصديق رسالتم دعوت نمودم و از عذاب و نقمت تو بيمشان دادم ؛ امّا آنان تكذيبم كردند و به من ايمان نياوردند ، و نبوّتم را انكار نمودند و رسالتم را سبُك شمردند و مرا تهديد نمودند و ترسيدم كه مرا بكشند . پس ، عذابت را بر آنان فرود آر ؛ زيرا آنان قومى هستند كه ايمان نمى آورند . آن گاه خداوند به يونس عليه السلام وحى فرمود : «در ميان آنان ، زن باردار و جنين و كودك خردسال و مرد پير و زن ناتوانْ و مستضعف حقير وجود دارد ، در حالى كه من ، داور دادگر هستم كه رحمتم بر خشمم پيشى گرفته است . من خردسالان قوم تو را به خاطر گناهان بزرگ سالانشان كيفر نمى دهم و _ اى يونس _ آنان بندگان و آفريدگان و مردمان من در سرزمين هاى من و در زير پوشش من اند . دوست دارم درباره آنان حوصله كنم و با ايشان مدارا نمايم ، و توبه شان را انتظار مى كشم» .
.
ص: 48
الكافي عن أحمد بن محمّد بن خالد رفعه :أتى جَبرَئيلُ عليه السلام إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فَقالَ لَهُ : إنَّ رَبَّكَ يَقولُ لَكَ : إذا أرَدتَ أن تَعبُدَني يَوما ولَيلَةً حَقَّ عِبادَتي ، فَارفَع يَدَيكَ إلَيَّ وقُل : ... اللّهُمَّ لَكَ الحَمدُ حَمدا أبَدا ، أنتَ حَسَنُ البَلاءِ (1) ، جَليلُ الثَّناءِ ، سابِغُ النَّعماءِ ، عَدلُ القَضاءِ ، جَزيلُ العَطاءِ . (2)
الإمام عليّ عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ ... الَّذي عَظُمَ حِلمُهُ فَعَفا ، وعَدَلَ في كُلِّ ما قَضى . (3)
عنه عليه السلام :الحَقُّ أجمَلُ الأَشياءِ فِي التَّواصُفِ ، وأوسَعُها فِي التَّناصُفِ ، لا يَجري لِأَحَدٍ إلّا جَرى عَلَيهِ ، ولا يَجري عَلَيهِ إلّا جَرى لَهُ ، ولَو كانَ لِأَحَدٍ أن يَجرِيَ ذلِكَ لَهُ ولا يَجرِيَ عَلَيهِ ، لَكانَ ذلِكَ للّهِِ عز و جل خالِصا دونَ خَلقِهِ ؛ لِقُدرَتِهِ عَلى عِبادِهِ ، ولِعَدلِهِ في كُلِّ ما جَرَت عَلَيهِ ضُروبُ (4) قَضائِهِ ، ولكِن جَعَلَ حَقَّهُ عَلَى العِبادِ أن يُطيعوهُ ، وجَعَلَ كَفّارَتَهُم عَلَيهِ بِحُسنِ الثَّوابِ تَفَضُّلاً مِنهُ ، وتَطَوُّلاً بِكَرَمِهِ ، وتَوَسُّعا بِما هُوَ مِنَ المَزيدِ لَهُ أهلاً . (5)
.
ص: 49
الكافى_ به نقل از احمد بن محمّد بن خالد ، در حديثى مرفوع از اهل بيت عليهم السلام _: جبرئيل عليه السلام به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و گفت : پروردگارت به تو مى فرمايد : «هر گاه خواستى روز و شبى را ، چنان كه شايسته من است ، عبادتم نمايى، دستانت را به سويم بر آور و بگو : ... خدايا! ستايش جاويد ، از آنِ توست . تو نيكو آزماينده، زيبا ثنا ، بسيار نعمت دهنده، به دادگرى داورى كننده، و بسيار بخشنده اى» .
امام على عليه السلام :ستايش ، خداى را ... كه بردبارى بزرگ است ، پس در مى گذرد، و در هر چيزى كه حكم مى كند ، دادگرى مى ورزد .
امام على عليه السلام :حق ، در مقام توصيف ، زيباترينِ چيزها و در مقام به كارگيرى ، سخت ترينِ چيزهاست . به نفع كسى اجرا نمى شود ، مگر اين كه عليه او نيز اجرا شود ، و عليه كسى اجرا نمى گردد ، مگر اين كه به نفع او نيز اجرا گردد . چنانچه قرار شود حق به نفع كسى باشد ، ولى عليه او نباشد (ديگرى را بر او حقّى نباشد)، فقط درباره خداوند عز و جلچنين است و نه خَلق او ، به دليل قدرت او بر بندگانش و دادگرى اش در همه مواردى كه حكم او جارى است . خدا اين حق را بر عهده بندگان نهاد كه او را فرمان برند و پاداش آنان را در برابر اين عمل، بهترين پاداش قرار داد ، تا احسانى از جانب او و بخششى كريمانه و گشايشى بيش از شايستگى آنان باشد .
.
ص: 50
عنه عليه السلام :اللّهُمَّ لَكَ الحَمدُ ، وَالحَمدُ ثَناؤُكَ ، وَالحَسَنُ بَلاؤُكَ ، وَالعَدلُ قَضاؤُكَ ، وَالأَرضُ في قَبضَتِكَ ... ولَكَ العَرشُ واسِعا ، ولَكَ الحَمدُ دائِما ولَكَ الحَمدُ قادِرا ، ولَكَ الحَمدُ عادِلاً . (1)
عنه عليه السلام_ فيما سَأَلوهُ عليه السلام عَنِ المُتَشابِهِ فِي القَضاءِ _: هُوَ عَشَرَةُ أوجُهٍ مُختَلِفَةُ المَعنى ... ومِنهُ قَضاءُ حُكمٍ وفَصلٍ ... وأمّا قَضاءُ الحُكمِ فَقَولُهُ تَعالى : «قُضِىَ بَيْنَهُم بِالْحَقِّ وَ قِيلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَ__لَمِينَ» (2) أي حُكِمَ بَينَهُم ، وقَولُهُ تَعالى : «وَ اللَّهُ يَقْضِى بِالْحَقِّ وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ لَا يَقْضُونَ بِشَىْ ءٍ إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ» (3) . (4)
عنه عليه السلام_ في دُعاءٍ لَهُ _: سُبحانَ اللّهِ الَّذي ... لا يَجورُ في حُكمِهِ إذا قَضى . (5)
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الَّذي لا تُدرِكُهُ الشَّواهِدُ . . . الَّذي صَدَقَ في ميعادِهِ ، وَارتَفَعَ عَن ظُلمِ عِبادِهِ ، وقامَ بِالقِسطِ في خَلقِهِ ، وعَدَلَ عَلَيهِم في حُكمِهِ . (6)
عنه عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: حُكمُهُ عَدلٌ ... وهُوَ الغَفورُ الرَّحيمُ . جَميلُ الثَّناءِ ، حَسَنُ البَلاءِ ، سَميعُ الدُّعاءِ ، عَدلُ القَضاءِ . (7)
.
ص: 51
امام على عليه السلام :خدايا! ستايش ، آنِ توست، و ستايش تو ثناى تو است، و آزمون تونيكو ، و حكم تو دادگرانه است، و زمين ، در پنجه قدرت توست، ... و عرش گسترده ، از آنِ توست، و ستايش هميشگى و ستايش توانايى و ستايش دادگرى ، از آنِ توست .
امام على عليه السلام_ در پاسخ سؤالى درباره متشابه بودن «قضاء» [بين چند معنا] _: قضا داراى ده وجه با معانى گوناگون است ... و از جمله آنها ، داورى و فصل خصومت كردن است ... . [نمونه] داورى ، [در] اين سخن خداى متعال است : «و ميانشان به حقْ قضاوت مى شود و گفته مى شود : ستايش ، ويژه پروردگار جهانيان است» ، يعنى ميانشان داورى مى شود . و [نيز اين] سخن خداى متعال : «و خداست كه به حقْ داورى مى كند، و كسانى كه اينان آنها را به جاى او (خدا) مى خوانند ، [عاجزند و ]به چيزى داورى نمى كنند . در حقيقت ، خداست آن كه شنواى بيناست» .
امام على عليه السلام_ در دعايش _: منزّه است خداوندى كه ... هنگام داورى ، در حكمش ستم نمى كند .
امام على عليه السلام :ستايش ، خداى راست كه شاهدان ، او را در نمى يابند ؛ آن كه در وعده اش راست گفت و از ستم كردن بر بندگان ، دست نگاه داشت . برابرى را در ميان خَلقش برپا كرد و در داورى بر آنان دادگرى نمود .
امام على عليه السلام_ در دعا _: داورى خدا ، دادگرانه است ... و اوست آمرزنده مهربان ، زيبا ثنا ، نيكو آزماينده ، گوش دهنده به دعا ، و دادگر در داورى .
.
ص: 52
عنه عليه السلام :عُبِدَ فَشَكَرَ ، وحَكَمَ فَعَدَلَ ، وتَكَرَّمَ وتَفَضَّلَ ... ذلِكَ قَولٌ فَصلٌ ، وحُكمٌ عَدلٌ . (1)
عنه عليه السلام :إلهي إن كانَ قَد دَنا أجَلي ، ولَم يُقَرِّبني مِنكَ عَمَلي ، فَقَد جَعَلتُ الاِعتِرافَ بِالذَّنبِ إلَيكَ وَسائِلَ عِلَلي ، فَإِن عَفَوتَ فَمَن أولى مِنكَ بِذلِكَ ، وإن عَذَّبتَ فَمَن أعدَلُ مِنكَ فِي الحُكمِ هُنالِكَ ... . إلهي إن عَفَوتَ فَبِفَضلِكَ ، وإن عَذَّبتَ فَبِعَدلِكَ ، فَيا مَن لا يُرجى إلّا فَضلُهُ ، ولا يُخافُ إلّا عَدلُهُ ، صَلِّ عَلى مُحَمّدٍ وآلِ مُحَمّدٍ ، وَامنُن عَلَينا بِفَضلِكَ ، ولا تَستَقصِ عَلَينا في عَدلِكَ . (2)
الإمام زين العابدين عليه السلام_ في مُناجاتِهِ _: سَيِّدي ... وعِزَّتِكَ لَقَد أحبَبتُكَ مَحَبَّةً استَقَرَّت في قَلبي حَلاوَتُها ، وأنِسَت نَفسي بِبِشارَتِها ، ومُحالٌ في عَدلِ أقضِيَتِكَ أن تَسُدَّ أسبابَ رَحمَتِكَ عَن مُعتَقِدي مَحَبَّتِكَ . (3)
عنه عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: . . . فَإِنّي عَبدُكَ وفي قَبضَتِكَ ، ناصِيَتي بِيَدِكَ ، لا أمرَ لي مَعَ أمرِكَ ، ماضٍ فِيَّ حُكمُكَ ، عَدلٌ فِيَّ قَضاؤُكَ ، ولا قُوَّةَ لي عَلَى الخُروجِ مِن سُلطانِكَ ، ولا أستَطيعُ مُجاوَزَةَ قُدرَتِكَ ، ولا أستَميلُ هَواكَ ، ولا أبلُغُ رِضاكَ ، ولا أنالُ ما عِندَكَ إلّا بِطاعَتِكَ ، وبِفَضلِ رَحمَتِكَ . (4)
.
ص: 53
امام على عليه السلام :[خدا] عبادت [بندگان] را شكر گزارد ، و به داد ، داورى نمود ، و بزرگوارى و احسان كرد ... . اين است سخن جدا كننده [ى حق و باطل] و حُكم دادگرانه .
امام على عليه السلام :بار الها! اگر اَجَلم فرا رسيده و كردارم مرا به تو نزديك نساخته است، عوامل بدبختى ام را به عنوان عذر ، با اعتراف به گناهم نزد تو مى آورم . پس اگر بخشيدى، چه كسى سزاوارتر از تو به آن است ؟ و اگر عذاب نمودى ، چه كسى در داورى نسبت به آنها از تو دادگرتر است ؟ بار الها! اگر بخشيدى ، به خاطر لطف توست ، و اگر كيفر دادى ، به خاطر دادگرى توست . پس _ اى كسى كه جز به لطفش اميد نمى رود و جز از دادگرى اش هراسى نيست _ بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست و با لطفت بر ما منّت نِه و در دادگرى ات بر ما سخت نگير .
امام زين العابدين عليه السلام_ در مناجاتش _: اى سَرور من! ... به عزّت تو سوگند ، حقيقتاً ، چنان دوستت دارم كه شيرينى محبّتت در قلبم جاى گرفته و جانم با زيبايى آن ، مأنوس گشته است . و در دادگاه دادگرانه تو ، غير ممكن است كه اسباب [نزول ]رحمتت را از عقيده مندان به محبتّت باز دارى .
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعا _: ... همانا من ، بنده تو و در پنجه قدرت تو هستم و اختيار من ، به دست توست . با وجود فرمانت ، هيچ [اختيار و حقِّ] فرمان دادنى براى من نيست . حُكم تو درباره من ، نافذ ، و داورىِ تو درباره من عادلانه است . مرا توان خروج از سلطنت تو نيست و قادر نيستم از حيطه قدرت تو بيرون روم ، و نمى خواهم از عشق تو به جانبى ديگر ميل كنم _ و به [مقام] خشنودى تو دست نمى يازم _ و به آنچه نزد توست ، نايل نمى شوم جز با اطاعت تو و به لطف رحمتت .
.
ص: 54
عنه عليه السلام :أنتَ الَّذي أرَدتَ فَكانَ حَتما ما أرَدتَ ، وقَضَيتَ فَكانَ عَدلاً ما قَضَيتَ ، وحَكَمتَ فَكانَ نِصفا (1) ما حَكَمتَ . (2)
عنه عليه السلام_ مِن دُعائِهِ لِلعيدَينِ وَالجُمُعَةِ _: الوَيلُ الدّائِمُ لِمَن جَنَحَ (3) عَنكَ ، وَالخَيبَةُ الخاذِلَةُ لِمَن خابَ مِنكَ ، وَالشَّقاءُ الأَشقى لِمَنِ اغتَرَّ بِكَ ، ما أكثَرَ تَصَرُّفَهُ في عَذابِكَ ، وما أطوَلَ تَرَدُّدَهُ في عِقابِكَ ، وما أبعَدَ غايَتَهُ مِنَ الفَرَجِ ، وما أقنَطَهُ (4) مِن سُهولَةِ المَخرَجِ . ... عَدلاً مِن قَضائِكَ لا تَجورُ فيهِ ، وإنصافا مِن حُكمِكَ لا تَحيفُ عَلَيهِ ، فَقَد ظاهَرتَ الحُجَجَ ، وأبلَيتَ الأَعذارَ ، وقَد تَقَدَّمتَ بِالوَعيدِ ، وتَلَطَّفتَ فِي التَّرغيبِ ، وضَرَبتَ الأَمثالَ ، وأطَلتَ الإِمهالَ ، وأخَّرتَ وأنتَ مُستَطيعٌ لِلمُعاجَلَةِ ، وتَأَنَّيتَ (5) وأنتَ مَليءٌ بِالمُبادَرَةِ . لَم تَكُن أناتُكَ عَجزا ، ولا إمهالُكَ وَهنا (6) ، ولا إمساكُكَ غَفلَةً ، ولَا انتِظارُكَ مُداراةً ، بَل لِتَكونَ حُجَّتُكَ أبلَغَ ، وكَرَمُكَ أكمَلَ ، وإحسانُكَ أوفى ، ونِعمَتُكَ أتَمَّ ، كُلُّ ذلِكَ كانَ ولَم تَزَل وهُوَ كائِنٌ ولا تَزالُ ، حُجَّتُكَ أجَلُّ مِن أن توصَفَ بِكُلِّها . (7)
عنه عليه السلام_ مِن دُعائِهِ في يَومِ عَرَفَةَ _: أنتَ الَّذي ... قَضَيتَ فَكانَ عَدلاً ما قَضَيتَ ، وحَكَمتَ فَكانَ نِصفا ما حَكَمتَ . (8)
.
ص: 55
امام زين العابدين عليه السلام :[خدايا!] تو آنى كه خواستى و خواستت محقّق گشت، و حُكم نمودى و حُكمت دادگرانه بود، و داورى كردى و داورى ات منصفانه بود .
امام زين العابدين عليه السلام_ از دعايش در دو عيد فطر و قربان و روز جمعه _: نفرين هميشگى براى كسى است كه از تو روى بگردانَد، و نااميدى خواركننده براى كسى است كه از تو مأيوس گردد، و بدترين بدبختى براى كسى است كه فريب [نعمت هاى] تو را بخورد . چه بسيار است واژگونى او در عذاب تو، و چه طولانى است سرگردانى او در كيفر تو، و چه دور است گشايش كار او، و چه يأس آلود است آسان رها شدن او . [همه اينها] ناشى از دادگرى در حُكم توست كه در آن ، جفا نمى كنى و انصاف در داورى توست كه در آن ، ستم روا نمى دارى . حجّت هايت را [پى در پى ]آشكار ساختى و بهانه ها را پايان دادى و تهديد را پيش تر اعلان نمودى، و در ترغيب [به ثواب] ، مهربانى كردى و [براى عبرت گرفتن ]مَثَل ها زدى و مهلت ها را طولانى نمودى و [مجازات را] به تأخير انداختى ، در حالى كه به انجام دادن فورى آن قادر بودى، و درنگ نمودى ، در حالى كه به شتاب نمودن ، توانا بودى . درنگ تو نه از روى ناتوانى، و مهلت دادن تو نه از روى سستى، و خوددارى تو نه از روى غفلت، و انتظار تو نه از روى مدارا بود ؛ بلكه به خاطر اين بود كه حجّت تو رساتر، و كَرَم تو كامل تر، و احسان تو شامل تر، و نعمت تو تمام تر باشد . همه اينها بوده و از بين نرفته و الآن نيز هست و هميشه خواهد بود . حجّت تو ، بزرگ تر از آن است كه همه اش به وصف آيد .
امام زين العابدين عليه السلام_ از دعايش در روز عرفه _: تو آنى كه ... داورى كردى و داورى ات دادگرانه بود ، و حُكم كردى و حُكمت منصفانه بود .
.
ص: 56
عنه عليه السلام_ فِي المُناجاةِ الإِنجيلِيَّةِ _: أحمَدُهُ جاهِرا بِحَمدِهِ ، شاكِرا لِرِفدِهِ ، (1) حَمدَ مُوَفَّقٍ لِرُشدِهِ ، واثِقٍ بِعَدلِهِ ... أدرَكتَ فَاقتَدَرتَ ، وحَكَمتَ فَعَدَلتَ ، وأنعَمتَ فَأَفضَلتَ . (2)
الإمام الصادق عليه السلام :اللّهمَّ ... أنتَ إلهُنا ومَولانا ، حَسَنٌ فينا حُكمُكَ ، وعَدلٌ فينا قَضاؤُكَ ، اقضِ لَنَا الخَيرَ . (3)
عنه عليه السلام :اللّهُمَّ لَكَ الحَمدُ ... تُعطي مَن تَشاءُ بِلا مَنٍّ ، وتَقضي ما تَشاءُ بِلا ظُلمٍ . (4)
عنه عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: يا مَن يَغفِرُ ظُلمَنا وحَوبَنا (5) وجُرأَتَنا ، وهُوَ لا يَجورُ عَلَينا في قَضِيَّتِهِ . (6)
عنه عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: أسأَلُكَ ... أن تَقضِيَ حاجَتي ، وأن تُيَسِّرَ لي عُسرَها ، وتَكفِيَني مُهِمَّها ؛ فَإِن فَعَلتَ فَلَكَ الحَمدُ ، وإن لَم تَفعَل فَلَكَ الحَمدُ ، غَيرَ جائِرٍ في حُكمِكَ ، ولامُتَّهَمٍ في قَضائِكَ ، ولا حائِفٍ في عَدلِكَ . (7)
عنه عليه السلام :اللّهُمَّ إنّي عَبدُكَ وَابنُ عَبدِكَ وَابنُ أمَتِكَ ، ناصِيَتي بِيَدِكَ ، عَدلٌ فِيَّ حُكمُكَ ، ماضٍ فِيَّ قَضاؤُكَ . (8)
.
ص: 57
امام زين العابدين عليه السلام_ در مناجات انجيليه _: او را با ستايش آشكار مى ستايم و به خاطر عطاهايش سپاس مى گزارم . او را مى ستايم ، چون ستايش كسى كه به هدايت او ، توفيق يافته و به دادگرى او اطمينان دارد ... . يافتى و با قدرت ، مسلّط گشتى و حُكم كردى و دادگرى نمودى ، و نعمت بخشيدى و بيش از استحقاق ، عطا كردى .
امام صادق عليه السلام :خدايا! ... تو معبود و سَرور مايى . حُكم تو درباره ما نيكو، و داورى تو درباره ما دادگرانه است . براى ما نيكى را برآورده ساز .
امام صادق عليه السلام :خدايا! ستايش ، از آنِ توست ... . به هر كه بخواهى ، بدون منّتْ عطا مى كنى، و به هر چه بخواهى ، بدون ستم حُكم مى كنى .
امام صادق عليه السلام_ در دعا _: اى كه ستم و گناه و جرئتِ ما را مى آمرزد، در حالى كه در حُكمش بر ما ستم روا نمى دارد !
امام صادق عليه السلام_ در دعا _: از تو مى خواهم ... كه حاجتم را روا كنى و دشوارى آن را آسان نمايى و مهمّ آن را كفايتم كنى . اگر چنين كردى ، ستايشْ تو راست ، و اگر چنين نكردى ، [باز هم] ستايشْ تو راست ، كه تو در حُكمت ستم نمى كنى و در داورى ات متّهم و در دادگرى ات ستمگر نيستى .
امام صادق عليه السلام :خدايا! همانا من بنده تو و پسر بنده تو و پسر كنيز تو هستم . اختيار من به دست توست . حُكم تو درباره من دادگرانه ، و داورى تو درباره من نافذ است .
.
ص: 58
الإمام الرضا عليه السلام_ في وَصفِ رَبِّهِ عز و جل _: لا يُمَثَّلُ بِخَليقَتِهِ ، ولا يَجورُ في قَضِيَّتِهِ . (1)
الإمام الجواد_ في زِيارَةِ أبيهِ الإِمامِ الرِّضا عليهماالسلام _: اللّهُمَّ إنّي أسأَلُكَ يا اللّهُ ... العادِلُ في بَرِيَّتِهِ ، العالِمُ في قَضِيَّتِهِ ، الكَريمُ في تَأخيرِ عُقوبَتِهِ ... فَكَم مِن سَيِّئَةٍ أخفاها حِلمُكَ حَتّى دَخِلَت ، وحَسَنَةٍ ضاعَفَها فَضلُكَ حَتّى عَظُمَت عَلَيها مُجازاتُكَ ، جَلَلتَ أن يُخافَ مِنكَ إلَا العَدلُ ، وأن يُرجى مِنكَ إلَا الإِحسانُ وَالفَضلُ ، فَامنُن عَلَيَّ بِما أوجَبَهُ فَضلُكَ ، ولا تَخذُلني بِما يَحكُمُ بِهِ عَدلُكَ . (2)
الإمام الهادي عليه السلام_ مِن دُعائِهِ في قُنوتِهِ _: أنتَ الخالِقُ بِغَيرِ تَكَلُّفٍ ، وَالقاضي بِغَيرِ تَحَيُّفٍ . (3)
و _ العَدلُ فِي العَطاءِمصباح المتهجّد_ في دُعاءٍ ذكَرَهُ بَعدَ صَلاةِ عَلِيٍّ عليه السلام _: اللّهُمَّ إنّي اُشهِدُكَ وكَفى بِكَ شَهيدا ، وأشهَدُ أنَّكَ أنتَ اللّهُ رَبّي ... وأشهَدُ أنَّ قَولَكَ حَقٌّ ، وأنَّ قَضاءَكَ حَقٌّ ، وأنَّ عطاءَكَ عَدلٌ . (4)
الإمام عليّ عليه السلام :قَدَّرَ الأَرزاقَ فَكَثَّرَها وقَلَّلَها ، وقَسَّمَها عَلَى الضّيقِ وَالسَّعَةِ ، فَعَدَلَ فيها لِيَبتَلِيَ مَن أرادَ بِمَيسورِها ومَعسورِها ، ولِيَختَبِرَ بِذلِكَ الشُّكرَ وَالصَّبرَ مِن غَنِيِّها وفَقيرِها . (5)
.
ص: 59
امام رضا عليه السلام_ در توصيف پروردگار عز و جل _: به آفريدگانش تشبيه نمى گردد و در حُكمش ستم نمى كند .
امام جواد عليه السلام_ در زيارت پدرش امام رضا عليه السلام _: خدايا! از تو مى خواهم ... اى خدايى كه در ميان خَلقش دادگر است ، و در داورى اش داناست و در تأخير انداختن مجازاتش كريم است ! ... چه بسيار بدى اى كه بردبارى تو آن را پوشانْد تا اين كه از بين رفت ، و چه بسيار خوبى اى كه لطف تو آن را افزون كرد تا اين كه پاداش تو در برابر آن ، بزرگ گشت ! بسيار بزرگوارتر از آنى كه جز از داد تو ، هراسى باشد ، و جز احسان و لطف ، از تو اميد رود . پس به آنچه اقتضاى لطف توست ، بر من منّت نِه و به آنچه دادگرى ات حكم مى كند ، خوارم نگردان .
امام هادى عليه السلام_ در دعاى قنوتش _: [خدايا! ]تو آفريدگارى هستى بدون زحمت و دادگرى هستى بدون ستم .
و _ دادگرى در بخششمصباح المتهجّد_ در دعايى كه پس از نماز امام على عليه السلام ذكر نموده است _: خدايا! تو را گواه مى گيرم و تو براى گواهى دادن كافى هستى ، و شهادت مى دهم كه تويى آن خدايى كه پروردگار من است ... و شهادت مى دهم كه سخن تو حق است و داورى تو ، حق است و بخشش تو ، دادگرانه است .
امام على عليه السلام :[خداوند] روزىِ همگان را تعيين كرد . سپس آن را زياد و كم نمود و آن را بر پايه تنگى و گشايش ، تقسيم كرد . آن گاه در آن ، دادگرى ورزيد تا به وسيله آسانى و سختى آن ، هر كه را بخواهد ، بيازمايد و بدين وسيله سپاس گزارى و شكيبايى توانگر و نيازمند را بشناسد .
.
ص: 60
عنه عليه السلام :إنَّ طَلَبَ العِلمِ أوجَبُ عَلَيكُم مِن طَلَبِ المالِ ، إنَّ المالَ مَقسومٌ مَضمونٌ لَكُم ، قَد قَسَّمَهُ عادِلٌ بَينَكُم وضَمِنَهُ ، وسَيَفي لَكُم . (1)
عنه عليه السلام_ مِن دُعائِهِ المَعروفِ بِدُعاءِ اليَمانِيِّ _: اِبتَدَأتَني بِالنِّعَمِ فَضلاً وطَولاً (2) ، وأمَرتَني بِالشُّكرِ حَقّا وعَدلاً ، ووَعَدتَني عَلَيهِ أضعافا ومَزيدا ، وأعطَيتَني مِن رِزقِكَ اعتِبارا وفَضلاً. (3)
الإمام زين العابدين عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ رِضىً بِحُكمِ اللّهِ ، شَهِدتُ أنَّ اللّهَ قَسَمَ مَعايِشَ عِبادِهِ بِالعَدلِ ، وأخَذَ عَلى جَميعِ خَلقِهِ بِالفَضلِ ، اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِهِ ، ولا تَفتِنّي بِما أعطَيتَهُم ، ولا تَفتِنهُم بِما مَنَعتَني ، فَأَحسُدَ خَلقَكَ ، وأغمَطَ (4) حُكمَكَ . اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِهِ ، وطَيِّب بِقَضائِكَ نَفسي ، ووَسِّع بِمَواقِعِ حُكمِكَ صَدري ، وهَب لِيَ الثِّقَةَ لِاُقِرَّ مَعَها بِأَنَّ قَضاءَكَ لَم يَجرِ إلّا بِالخِيَرَةِ . (5)
عنه عليه السلام_ مِن دُعائِهِ في يَومِ عَرَفَةَ _: قَدَّرتَ الاُمورَ بِعِلمِكَ ، وقَسَّمتَ الأَرزاقَ بِعَدلِكَ ، ونَفَذَ في كُلِّ شَيءٍ عِلمُكَ ، وحارَتِ الأَبصارُ دونَكَ ... فَلَم يُقايِس شَيئا بِشَيءٍ مِن خَلقِهِ ، ولَم يَستَعِن عَلى خَلقِهِ بِغَيرِهِ . ثُمَّ أمضَى الاُمورَ عَلى قَضائِهِ وأجَّلَها إلى أجَلٍ مُسَمّىً ، قَضى فيها بِعَدلِهِ ، وعَدَل فيها بِفَضلِهِ ، وفَصَلَ فيها بِحُكمِهِ ، وحَكَمَ فيها بِعَدلِهِ . (6)
.
ص: 61
امام على عليه السلام :همانا طلب دانش از طلب دارايى بر شما لازم تر است ؛ زيرا دارايى براى شما تقسيم و تضمين شده است . آن را دادگرى ميانتان قسمت نموده و ضمانت كرده است و به زودى ، برايتان تأمين مى كند .
امام على عليه السلام_ از دعايش كه به «دعاى يَمانى» معروف است _: [خدايا! ]تو آفرينشم را با نعمت هايت از روى بخشش و منّت ، آغاز كردى و بر پايه حق و داد ، مرا به سپاس گزارى ، امر نمودى و براى آن ، پاداش چندين برابر و فراوان نويدم دادى و از روزى ات با احترام و لطف ، به من عطا فرمودى .
امام زين العابدين عليه السلام :ستايش ، خدا را با خشنودى از حُكم او ! گواهى مى دهم كه خداوند ، توشه بندگانش را دادگرانه تقسيم نمود و با همه آفريدگانش با لطف رفتار كرد . خدايا! بر محمّد و خاندان او درود فرست و مرا با آنچه به آنان بخشودى ، و آنان را با آنچه از من باز داشتى ، امتحان نكن تا [باعث شود] به آفريدگانت رشك برم و حُكمت را سبُك شمارم . خدايا! بر محمّد و خاندان او درود فرست و با دادرسى ات ، روانم را پاكيزه گردان و به وسيله جايگاه هاى صدور حُكمت سينه ام را گشاده فرما و اعتمادى ارزانى ام دار تا در سايه آن ، اعتراف نمايم كه حكم تو ، جز به نيكى ، جارى نگشته است .
امام زين العابدين عليه السلام_ از دعاى او در روز عرفه _: با دانشت كارها را مقدّر نمودى ، و با دادگرى ات روزى ها را تقسيم كردى . دانشت در هر چيزى نافذ است ، و ديدگان (فهم ها) در شناخت تو سرگردان اند ... . پس ، [خداوند ]چيزى از آفريدگان را به چيز ديگر ، قياس نكرد و براى اقدام عليه آفريده اش ، از ديگرى يارى نخواست . سپس كارها را بر اساس حُكمش انجام داد و اَجَلشان را تعيين كرد . با دادگرى اش ، درباره آنها داورى نمود و با لطفش ، درباره آنها دادگرى كرد و با حُكمش ميان آنها فيصله داد و درباره آنها دادگرانه داورى نمود .
.
ص: 62
عنه عليه السلام_ مِن دُعائِهِ في يَومِ الجُمُعَةِ _: قَنِّعني يا إلهي بِما رَزَقتَني ، وما رَزَقتَني مِن رِزقٍ فَأَرِني فيهِ عَدلاً حَتّى أرى قَليلَهُ كَثيرا ، وأبذُلَهُ فيكَ بَذلاً . (1)
عنه عليه السلام :اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ... وَارزُقني مُواساةَ مَن قَتَّرتَ (2) عَلَيهِ مِن رِزقِكَ بِما وَسَّعتَ عَلَيَّ مِن فَضلِكَ ، ونَشَرتَ عَلَيَّ مِن عَدلِكَ . (3)
الإمام الصادق عليه السلام_ مِن دُعائِهِ في يَومِ عَرَفَةَ _: اِفتَح عَلَيَّ أبوابَ رَحمَتِكَ ، ورَضِّني بِعادِلِ قِسَمِكَ . (4)
عنه عليه السلام_ لِلمُفَضَّلِ بنِ عُمَرَ _: اُنظُرِ الآنَ إلى ذَواتِ الأَربَعِ ، كَيفَ تَراها تَتبَعُ اُمَّهاتِها مُستَقِلَّةً بِأَنفُسِها ... وكَذلِكَ تَرى كَثيرا مِنَ الطَّيرِ كَمِثلِ الدَّجاجِ وَالدُّرّاجِ (5) وَالقَبَجِ (6) تَدرُجُ وتَلقُطُ حينَ يَنقابُ عَنهَا البَيضُ . فَأَمّا ما كانَ مِنها ضَعيفا لا نُهوضَ فيهِ ، كَمِثلِ فِراخِ الحَمامِ وَاليَمامِ (7) وَالحُمَّرِ (8) ، فَقَد جُعِلَ فِي الاُمَّهاتِ فَضلُ عَطفٍ عَلَيها ، فَصارَت تَمُجُّ الطَّعامَ في أفواهِها بَعدَما توعيهِ حَواصِلُها ، فَلا تَزالُ تَغذوها حَتّى تَستَقِلَّ بِأَنفُسِها ، ولِذلِكَ لَم تُرزَقِ الحَمامُ فِراخا كَثيرَةً مِثلَما تُرزَقُ الدَّجاجُ ؛ لِتَقوَى الاُمُّ عَلى تَربِيَةِ فِراخِها فَلا تَفسُدَ ولا تَموتَ ، فَكُلٌّ اُعطِيَ بِقِسطٍ مِن تَدبيرِ الحَكيمِ اللَّطيفِ الخَبيرِ . (9)
.
ص: 63
امام زين العابدين عليه السلام_ از دعاى او در روز جمعه _: بار الها! مرا به آنچه روزى ام كردى ، قانع گردان ، و در آنچه روزى ام فرمودى ، عدالتى نشانم بده تا اندك آن را بسيار ببينم و آن را در راه تو به خوبى ببخشم .
امام زين العابدين عليه السلام :خدايا! بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست ... و به خاطر لطف گسترده ات به من و اعطاى دادگرانه ات به من ، هميارىِ كسى را كه از روزىِ كمترى برخوردارش ساختى ، روزى ام فرما .
امام صادق عليه السلام_ از دعايش در روز عرفه _: [خدايا!] درهاى رحمتت را به رويم بگشاى و با تقسيم هاى دادگرانه ات خشنودم ساز .
امام صادق عليه السلام_ به مفضّل بن عمر _: همين الآن به اين چارپايان بنگر . ببين چگونه هر يك به طور جداگانه در پىِ مادرانشان هستند ... . همچنين بسيارى از پرندگان (مانند : مرغ و تيهو و كبك) را مى بينى كه در پى دانه بر مى آيند ، در ساعتى كه از تخمْ بيرون مى آيند . آن جوجه هايى كه ناتوان اند و حركتى ندارند (مانند : جوجه كبوتر اهلى و كبوتر صحرايى و كبك) ، در ضمير مادران آنها ، مهربانى زيادى نهاده شده است ، به گونه اى كه خوراك را پس از جمع آورى در چينه دانشان ، در دهان آنها پرتاب مى كنند ، و پيوسته آنها را غذا مى دهند تا خودشان در انجام دادن كارهايشان استقلال يابند . به همين دليل [ناتوانى جوجه ها ]است كه كبوتر ، مانند مرغ ، از جوجه زياد برخوردار نمى شود ، به جهت اين كه مادر بتواند جوجه هايش را خوب بپروراند تا فاسد نشوند و از بين نروند . به همه آنها از روى تدبيرِ [خداوندِ ]داناى مهربانِ آگاه ، دادگرانه عطا شده است .
.
ص: 64
الكافي عن معتّب :دَخَلَ مُحَمَّدُ بنُ بِشرٍ الوَشّاءُ عَلى أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام ، يَسأَ لُهُ أن يُكَلِّمَ شِهابا أن يُخَفِّفَ عَنهُ حَتّى يَنقَضِيَ المَوسِمُ ، وكانَ لَهُ عَلَيهِ ألفُ دينارٍ ، فَأَرسَلَ [الصّادِقُ عليه السلام ]إلَيهِ فَأَتاهُ فَقالَ لَهُ : قَد عَرَفتَ حالَ مُحَمَّدٍ وَانقِطاعَهُ إلَينا ، وقَد ذَكَرَ أنَّ لَكَ عَلَيهِ ألفَ دينارٍ ، لَم تَذهَب في بَطنٍ ولا فَرجٍ ، وإنَّما ذَهَبَت دَينا عَلَى الرِّجالِ ووَضائِعَ وَضِعَها ، وأنَا اُحِبُّ أن تَجعَلَهُ في حِلٍّ . فَقالَ[ عليه السلام ] : لَعَلَّكَ مِمَّن يَزعُمُ أنَّهُ يُقبَضُ مِن حَسَناتِهِ فَتُعطاها ، فَقالَ : كَذلِكَ في أيدينا . فَقالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : اللّهُ أكرَمُ وأعدَلُ مِن أن يَتَقَرَّبَ إلَيهِ عَبدُهُ ، فَيَقومَ فِي اللَّيلَةِ القَرَّةِ (1) أو يَصومَ فِي اليَومِ الحارِّ أو يَطوفَ بِهذَا البَيتِ ثُمَّ يَسلُبَهُ ذلِكَ فَيُعطاهُ ، ولكِن ، للّهِِ فَضلٌ كَثيرٌ يُكافِئُ المُؤمِنَ ، فَقالَ : فَهُوَ في حِلٍّ . (2)
الكافي عن الإمام الكاظم عليه السلام :إنَّ اللّهَ لَم يَترُك شَيئا مِن صُنوفِ الأَموالِ إلّا وقَدَقسَمَهُ ، وأعطى كُلَّ ذي حَقٍّ حَقَّهُ ، الخاصَّةَ وَالعامَّةَ ، وَالفُقَراءَ وَالمَساكينَ ، وكُلَّ صِنفٍ مِن صُنوفِ النّاسِ ، فَقالَ : لَو عُدِلَ فِي النّاسِ لَاستَغنَوا . ثُمَّ قالَ : إنَّ العَدلَ أحلى مِنَ العَسَلِ ، ولا يَعدِلُ إلّا مَن يُحسِنُ العَدلَ . (3)
.
ص: 65
الكافى_ به نقل از معتّب _: محمّد بن بِشرِ وَشّاء به حضور امام صادق عليه السلام رسيد و از ايشان خواست كه با شهاب ، صحبت كند تا در بازپرداخت قرض وى _ كه هزار دينار بود _ تا پايان موسم [حج ]به او مهلت دهد . امام صادق عليه السلام فردى را در پى شهاب فرستاد و او به محضر امام صادق عليه السلام رسيد . امام عليه السلام به او فرمود : «تو ، حال محمّد و متوسّل شدنش به ما را مى دانى . او مى گويد كه تو هزار دينار از او بستانكارى ، كه در راه شكم و شهوت ، مصرف نشده ؛ بلكه [بخشى] به صورت طلبى كه از افراد دارد و [بخشى نيز ]با زيان هايى كه در تجارت ديد ، از دستش رفت . من دوست دارم كه تو او را [در باز گرداندن بدهى اش] آزاد بگذارى» . سپس فرمود : «شايد تو از جمله كسانى هستى كه مى پندارند از نيكى هاى او گرفته و به تو داده مى شود » . شهاب گفت : پيش ما ، اين چنين است . امام صادق عليه السلام فرمود : «[البتّه] خداوند ، بخشنده تر و دادگرتر از آن است كه بنده اى به او تقرّب بجويد و در شب سرد به نماز برخيزد ، يا در روز گرم ، روزه بگيرد و يا اين خانه (كعبه) را طواف نمايد و او [پاداشِ] آن را از وى باز گيرد ، و [بى ترديد ، ]به او عطا مى گردد . لطف خداوند ، بسيار است و مؤمن را پاداش مى دهد» . شهاب گفت : محمّد بن بشر ، آزاد است و مهلت دارد .
الكافي :امام كاظم عليه السلام فرمود : «همانا خداوند ، چيزى از انواع دارايى ها را رها نكرده است ، جز اين كه تقسيمش نموده و حقّ هر صاحب حقّى را از : خاص و عام ، نيازمندان و تهى دستان ، و هر گروهى از مردم ، داده است » . [امام عليه السلام ] فرمود : «اگر در ميان مردم دادگرى مى شد ، حتما بى نياز مى شدند» . سپس فرمود : «همانا داد ، از عسل ، شيرين تر است ، و دادگرى نكرده است ، مگر كسى كه آن را به خوبى انجام دهد» .
.
ص: 66
الإمام العسكريّ عليه السلام_ فِي التَّفسيرِ المَنسوبِ إلَيهِ ، في قِصَّةِ ذَبحِ بَني إسرائيلَ البَقَرَةَ وإحياءِ اللّهِ شَخصا مَقتولاً بَعدَ أن ضَرَبوهُ بِبَعضها بِأَمرِهِ تَعالى _: ... فَأَوحَى اللّهُ إلَيهِ : يا موسى إنَّهُ كانَ لِهذَا الفَتَى المَنشورِ (1) بَعدَ القَتلِ سِتّونَ سَنَةً ، وقَد وَهَبتُ لَهُ بِمَسأَلَتِهِ وتَوسُّلِهِ بِمُحَمَّدٍ وآلِهِ الطَّيِّبينَ سَبعينَ سَنَةً ، تَمامَ مِئَةٍ وثَلاثينَ سَنَةً ، صَحيحَةٌ حَواسُّهُ ، ثابِتٌ فيها جَنانُهُ (2) ، قَوِيَّةٌ فيها شَهَواتُهُ ، يَتَمَتَّعُ بِحَلالِ هذِهِ الدُّنيا ويَعيشُ ، ولا يُفارِقُها ولا تُفارِقُهُ ، فَإِذا حانَ حينُهُ حانَ حينُها وماتا جَميعاً معا فَصارا إلى جِناني ، وكانا زَوجَينِ فيها ناعِمَينِ . ولَو سَأَلَني _ يا موسى _ هذَا الشَّقِيُّ _ القاتِلُ _ بِمِثلِ ما تَوَسَّلَ بِهِ هذَا الفَتى عَلى صِحَّةِ اعتِقادِهِ أن أعصِمَهُ مِنَ الحَسَدِ ، واُقنِعَهُ بِما رَزَقتُهُ _ وذلِكَ هُوَ المُلكُ العَظيمُ _ لَفَعَلتُ . ولَو سَأَلَني بِذلِكَ مَعَ التَّوبَةِ مِن صُنعِهِ ألّا أفضَحَهُ لَما فَضَحتُهُ ، ولَصَرَفتُ هؤُلاءِ عَنِ اقتِراحِ إبانَةِ القاتِلِ ، ولَأَغنَيتُ هذَا الفَتى مِن غَيرِ هذَا الوَجهِ بِقَدرِ هذَا المالِ اُوجِدُهُ (3) . ولَو سَأَلَني بَعدَمَا افتَضَحَ وتابَ إلَيَّ وتَوَسَّلَ بِمِثلِ وَسيلَةِ هذَا الفَتى ، أن اُنسِيَ النّاسَ فِعلَهُ بَعدَما ألطُفُ لِأَولِيائِهِ فَيَعفونَهُ عَنِ القِصاصِ لَفَعَلتُ ، فَكانَ لا يُعَيِّرُهُ بِفِعلِهِ أحَدٌ ، ولا يَذكُرُهُ فيِهم ذاكِرٌ ، ولكِن ، ذلِكَ فَضلٌ اُوتيهِ مَن أشاءُ ، وأنَا ذُو الفَضلِ العَظيمِ ، وأعدِلُ بِالمَنعِ عَلى مَن أشاءُ ، وأنَا العَزيزُ الحَكيمُ . (4)
راجع : ص 78 (ما يضادّ الإيمان بالعدل الإلهي) . ص 106 (العدل في الآخرة) .
.
ص: 67
امام عسكرى عليه السلام_ در تفسير منسوب به او درباره داستان سر بريدن گاو بنى اسرائيل و زنده كردن خداوند شخصى را كه به قتل رسيده بود هنگاميكه بعضى از اعضاء بدن گاو را به آن شخص زدند _: خداوند به موسى وحى كرد : «اى موسى! براى اين جوان كه پس از كشته شدن ، زنده شده است ، شصت سال عمر مقدّر بود و من به خاطر دعا و متوسّل شدن او به محمّد و خاندان پاكش ، هفتاد سال ديگر به عمر او افزودم كه جمعا صد و سى سال مى شود . اين جوان در اين مدّت ، داراى حواس سالم ، قلب ثابت و شهوت توانمند است ، از حلال اين دنيا بهره مند مى گردد ، و نه او از همسرش (دختر عمويش) فاصله مى گيرد و نه همسرش از او . هر گاه وقتِ او سر آمد ، زمان همسر او نيز پايان مى يابد و هر دو با هم مى ميرند و به بهشت من در مى آيند و همچنان زن و شوهر خواهند بود كه در بهشت ، متنعّم اند . اى موسى! اگر اين قاتل بدبخت با توسّل به همان چيزى كه اين جوان به آن متوسّل شد ، با عقيده صحيح از من مى خواست كه او را از حسد ، مصون بدارم و به آنچه روزى اش داده ام ، قانعش سازم _ كه دارايى بزرگ ، همين است _ چنين كردم . و اگر بدين طريق (با توسّل به محمّد و خاندان پاكش) با توبه از كرده خويش ، از من مى خواست كه او را رسوا نكنم ، رسوايش نمى كنم و مردم را از درخواست افشاى نام قاتل منصرف مى سازم ، و اين جوان را از راه ديگر با همين اندازه دارايى ، چنان بى نياز مى كنم كه هيچ نيازمندى اى در پى آن نباشد . و اگر پس از رسوايى و توبه و توسّل به سانِ توسّل اين جوان و پس از آن كه در دل اولياى مقتول ، ترحمّى ايجاد كردم تا از قصاص او درگذرند ، از من بخواهد كه مردم را درباره كار [بدِ] او به فراموشى دچار سازم ، چنين مى كنم ، به طورى كه كسى به خاطر آن كارش او را تحقير نكند و در ميان مردم ، كسى از آن يادى ننمايد ؛ ليكن اين ، فضيلتى است كه به هر كه بخواهم ، مى بخشم ، كه من صاحب فضيلت بزرگم ! و به وسيله محروم ساختن ، بر هر كه بخواهم ، دادگرى مى نمايم ، كه من قدرتمند حكيمم!» .
ر . ك : ص 79 (فصل دوم : آنچه با ايمان به دادگرى خداوند ، منافات دارد) . ص 107 (فصل پنجم : عدالت در آخرت) .
.
ص: 68
1 / 3مَعنى عَدلِ الإِنسانِأ _ العَدلُ الاِعتِقادِيُّالكتاب«وَ الْكَ_فِرُونَ هُمُ الظَّ__لِمُونَ» . (1)
«وَ إِذْ قَالَ لُقْمَ_نُ لِابْنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ يَ_بُنَىَّ لَا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُ_لْمٌ عَظِيمٌ» . (2)
«وَجَحَدُواْ بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُ_لْمًا وَ عُلُوًّا فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَ_قِبَةُ الْمُفْسِدِينَ» . (3)
راجع : البقرة : 51 ، 54 ، 59 ، 92 ، 145 ، 150 ، 165 ، 193 ، 258 وآل عمران : 86 ، 94 ، 128 ، 151 ، 153 ، 192 والمائدة : 72 والأعراف : 103 والأنفال : 54 والزخرف : 39 وهود : 101 والنساء : 75 والمائدة : 51 والأنعام : 21 ، 33 ، 45 ، 47 ، 58 ، 68 ، 93 ، 129 ، 131 ، 135 ، 144 ، 157 ، 160 ويونس : 13 ، 17 ، هود : 18 ، 37 والإسراء : 59 والكهف : 15 ، 57 ، 59 والتوبة : 109 والحشر : 17 ، والنمل : 43 و 44 ، والأحقاف : 10 والعنكبوت : 49 ، 68 والزمر : 32 والصفّ : 7 والسجدة : 22 والحج : 25 .
الحديثالإمام الباقر عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى : «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْاءِحْسَ_نِ» (4) _: العَدلُ شَهادَةُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ . (5)
عنه عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى : «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْاءِحْسَ_نِ» _: العَدلُ شَهادَةُ الإِخلاصِ ، وأنَّ مُحَمَّدا رَسولُ اللّهِ . (6)
.
ص: 69
1 / 3معناى عدالت انسانالف _ عدالت اعتقادىقرآن«و كافران ، خود ، ستمكاران اند» .
«و [ياد كن] هنگامى را كه لقمان به پسر خويش _ در حالى كه او را اندرز مى داد _ گفت : اى پسرك من! به خدا شرك مَوَرز كه به راستى ، شرك ، ستمى بزرگ است» .
«و با آن كه دل هايشان بِدان يقين داشت ، از روى ستم و تكبّر ، آن را انكار كردند . پس ببين فرجام فسادگران چگونه بود» .
حديثامام باقر عليه السلام_ درباره اين سخن خداى متعال : «در حقيقت ، خدا به عدالت و احسان فرمان مى دهد» _: عدالت ، شهادت دادن به اين است كه معبودى جز خدا نيست .
امام باقر عليه السلام_ درباره اين سخن خداى متعال : «در حقيقت ، خدا به عدالت و احسان ، فرمان مى دهد» _: عدالت ، به توحيد شهادت دادن است و اين كه محمّد ، فرستاده خداست .
.
ص: 70
ب _ العَدلُ العَمَلِيُّالكتاب«يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ كُونُواْ قَوَّ مِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلَّهِ وَلَوْ عَلَى أَنفُسِكُمْ أَوِ الْوَ لِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ إِن يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقِيرًا فَاللَّهُ أَوْلَى بِهِمَا فَلَا تَتَّبِعُواْ الْهَوَى أَن تَعْدِلُواْ وَإِن تَلْوُواْ أَوْ تُعْرِضُواْ فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا» . (1)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن عامَلَ النّاسَ فَلَم يَظلِمهُم ، وحَدَّثَهُم فَلَم يَكذِبهُم ، ووَعَدَهُم فَلَم يُخلِفهُم، فَهُوَ مِمَّن كَمَلَت مُرُوءَتُهُ، وظَهَرَت عَدالَتُهُ، ووَجَبَت اُخُوَّتُهُ، وحَرُمَت غيبَتُهُ . (2)
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ العَدلَ ميزانُ اللّهِ تَعالى فِي الأَرضِ ، فَمَن أخَذَهُ قادَهُ إلَى الجَنَّةِ ، ومَن تَرَكَهُ ساقَهُ إلَى النّارِ . (3)
حلية الأولياء عن أبي تميمة :سَأَلتُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله عَن أبوابِ القِسطِ ، فَقالَ : إنصافُ النّاسِ مِن نَفسِكَ ، وبَذلُ السَّلامِ لِلعالَمِ (4) ، وذِكرُ اللّهِ تَعالى فِي الغِنى وَالفاقَةِ ، حَتّى لا تُبالِيَ ذُمِمتَ فِي اللّهِ أو حُمِدتَ . (5)
.
ص: 71
ب _ عدالت عملىقرآن«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! پيوسته برابرى را برپا داريد و براى خدا گواهى دهيد ، هر چند به زيان خودتان يا [به زيان] پدر و مادر و خويشاوندان [شما ]باشد . اگر [يكى از دو طرف دعوا] توانگر يا نيازمند باشد ، خدا به آن دو [از شما] سزاوارتر است . پس ، از پىِ هوس نرويد كه [از حق] عدول كنيد. و اگر به انحراف گراييد يا روى برگردانيد ، قطعا خدا به آنچه انجام مى دهيد ، آگاه است» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كه با مردم معاشرت كند و ستم روا ندارد ، و براى مردم سخن بگويد و به آنان دروغ نگويد ، و به مردم وعده دهد و خُلف وعده ننمايد ، جزو كسانى است كه جوان مردى اش كامل ، دادگرى اش آشكار ، برادرى اش واجب ، و غيبتش حرام است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دادگرى ، معيار خداى متعال در زمين است . هر كه آن را به كار گيرد ، خدا او را به سوى بهشتْ هدايت مى كند و هر كه آن را رها سازد ، خدا او را به سوى جهنّم مى راند .
حلية الأولياء_ به نقل از ابو تميمه _: از پيامبر صلى الله عليه و آله درباره بخش هاى عدالت پرسيدم . فرمود : «عدالت ورزيدن با مردم ، هديه نمودن سلام به دانشمند ، و در [هنگام ]بى نيازى و نيازمندى به ياد خداوند متعال بودن ، به طورى كه در راه خدا باكى نداشته باشى كه مذمّت شوى يا ستايش گردى» .
.
ص: 72
الإمام عليّ عليه السلام :إنَّ العَدلَ ميزانُ اللّهِ سُبحانَهُ الَّذي وَضَعَهُ فِي الخَلقِ ونَصَبَهُ لِاءِقامَةِ الحَقِّ ، فَلا تُخالِفهُ في ميزانِهِ ، ولا تُعارِضهُ في سُلطانِهِ . (1)
عنه عليه السلام :جَعَلَ اللّهُ _ سُبحانَهُ _ العَدلَ قِواما (2) لِلأَنامِ ، وتَنزيها مِنَ (3) المَظالِمِ وَالآثامِ ، وتَسنِيَةً (4) لِلإِسلامِ . (5)
عنه عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى : «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْاءِحْسَ_نِ» (6) _ :العَدلُ : الإِنصافُ ، وَالإِحسانُ : التَّفَضُّلُ . (7)
عنه عليه السلام :العَدلُ أنَّكَ إذا ظَلَمتَ أنصَفتَ ، وَالفَضلُ أنَّكَ إذا قَدَرتَ عَفَوتَ . (8)
عنه عليه السلام :العَدلُ إنصافٌ . (9)
عنه عليه السلام :إنَّ مِنَ العَدلِ أن تُنصِفَ فِي الحُكمِ ، وتَجتَنِبَ الظُّلمَ . (10)
عنه عليه السلام :العَدلُ خَيرُ الحُكمِ .
عنه عليه السلام :فِي العَدلِ الإِحسانُ . (11)
عنه عليه السلام :أعدَلُ الخَلقِ أقضاهُم بِالحَقِّ . (12)
.
ص: 73
امام على عليه السلام :دادگرى ، معيار خداى سبحان است كه آن را براى برپايى حق در ميان مردم قرار داد . پس با معيار خداوند ، مخالفت نورز و در شهريارىِ او مَستيز .
امام على عليه السلام :خداوند سبحان ، دادگرى را مايه پايدارى مردم ، پاكى از ستم ها و گناهان ، و آسانىِ اسلام قرار داد .
امام على عليه السلام_ درباره اين سخن خداى متعال : «خدا به عدل و احسان ، فرمان مى دهد» _: عدل به معناى انصاف ، و احسان ، به معناى بخشش است .
امام على عليه السلام :عدالت ، اين است كه هر گاه ستم نمودى، انصاف به خرج دهى، و احسان ، اين است كه هر گاه قدرت پيدا كردى، درگذرى .
امام على عليه السلام :عدالت ، همان انصاف است .
امام على عليه السلام :از [گونه هاى] عدالت ، اين است كه در داورى ، انصاف بورزى و از ستم كردن بپرهيزى .
امام على عليه السلام :عدالت ، بهترين داورى است .
امام على عليه السلام :احسان ، در عدالت ورزيدن است .
امام على عليه السلام :دادگرترينِ مردم ، داورترينِ آنها بر اساس حق است .
.
ص: 74
عنه عليه السلام :مَن طابَقَ سِرُّهُ عَلانِيَتَهُ ، ووافَقَ فِعلُهُ مَقالَتَهُ ، فَهُوَ الَّذي أدَّى الأَمانَةَ ، وتَحَقَّقَت عَدالَتُهُ . (1)
الإمام الباقر عليه السلام :لا حِرصَ كَالمُنافَسَةِ فِي الدَّرَجاتِ ، ولا عَدلَ كَالإِنصافِ ، ولا تَعَدِّيَ كَالجَورِ ، ولا جَورَ كَمُوافَقَةِ الهَوى . (2)
الإمام الصادق عليه السلام _ سُئِلَ عن صِفَةِ العَدلِ مِنَ الرَّجُلِ ، فَقالَ _ :إذا غَضَّ (3) طَرفَهُ عَنِ المَحارِمِ ، ولِسانَهُ عَنِ المَآثِمِ ، وكَفَّهُ عَنِ المَظالِمِ . (4)
راجع : ص 32 (معنى عدل اللّه / القيام بالقسط) .
ج _ العَدلُ الأَخلاقِيُّرسول اللّه صلى الله عليه و آله :يا عَلِيُّ ، ما كَرِهتَهُ لِنَفسِكَ فَاكرَه لِغَيرِكَ ، وما أحبَبتَهُ لِنَفسِكَ فَأَحبِبهُ لِأَخيكَ ؛ تَكُن عادِلاً في حُكمِكَ ، مُقسِطا (5) في عَدلِكَ ، مُحَبّا (6) في أهلِ السَّماءِ ، مَودودا في صُدورِ أهلِ الأَرضِ . (7)
الإمام عليّ عليه السلام :أكرَمُ الأَخلاقِ السَّخاءُ ، وأعَمُّها نَفعا العَدلُ . (8)
عنه عليه السلام :العَدلُ أفضَلُ سَجِيَّةٍ (9) . (10)
.
ص: 75
امام على عليه السلام :هر كه درونش با ظاهرش يكسان و رفتارش با گفتارش موافق باشد ، اوست كه امانت را ادا كرده و عدالتش استوار گرديده است .
امام باقر عليه السلام :هيچ طمعى همانند مسابقه دادن براى كسب مقام ، و هيچ عدالتى همانند انصاف، و هيچ تجاوزى همانند ستم كردن ، و هيچ ستمى همانند پيروى از هواى نفس نيست .
امام صادق عليه السلام_ در پاسخ پرسشى درباره زمان به وجود آمدن صفت عدالت در يك شخص _: هر گاه ديده اش را از چيزهاى حرام ، و زبانش را از گناهان ، و دستش را از ستمكارى ها باز دارد .
ر . ك : ص 33 (معناى عدالت خداوند / برپاداشتن قسط «برابرى») .
ج _ عدالت اخلاقىپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اى على! آنچه براى خود نمى پسندى ، براى ديگرى نيز مپسند و آنچه براى خود دوست مى دارى ، براى برادرت نيز دوست بدار تا در داورى ات ، دادگر و در به پا داشتن برابرى ، عدالت پيشه و در ميان آسمانيان ، محبوب و در سينه هاى زمينيان ، دوست داشتنى باشى .
امام على عليه السلام :گران مايه ترين اخلاق ، سخاوت ، و سودبخش ترين آن ، دادگرى است .
امام على عليه السلام :عدالت ، برترين خوى است .
.
ص: 76
د _ العَدلُ العِرفانِيُّالإمام عليّ عليه السلام :عِبادَ اللّهِ ، إنَّ مِن أحَبِّ عِبادِ اللّهِ إلَيهِ عَبدا أعانَهُ اللّهُ عَلى نَفسِهِ ... فَهُوَ مِن مَعادِنِ دينِهِ ، وأوتادِ (1) أرضِهِ ، قَد ألزَمَ نَفسَهُ العَدلَ ، فَكانَ أوَّلَ عَدلِهِ نَفيُ الهَوى عَن نَفسِهِ . (2)
.
ص: 77
د _ عدالت عرفانىامام على عليه السلام :اى بندگان خدا! از محبوب ترين بندگان نزد خدا ، بنده اى است كه خداوند او را بر خودش يارى كند... . پس ، او از معدن هاى دين و بزرگان زمين خداست كه خود را بر عدالت پيشگى ملزم نموده است و نخستين دادگرى وى ، دور ساختن هواى نفس از خودش است .
.
ص: 78
الفصل الثّاني : ما يضادّ الإيمان بالعدل الإلهيّ2 / 1نِسبَةُ ذُنوبِ العِبادِ إلَى اللّهِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :ما عَرَفَ اللّهَ مَن شَبَّهَهُ بِخَلقِهِ ، ولا وَصَفَهُ بِالعَدلِ مَن نَسَبَ إلَيهِ ذُنوبَ عِبادِهِ . (1)
الإمام عليّ عليه السلام_ وقَد سُئِلَ عَنِ التَّوحيدِ وَالعَدلِ _: العَدلُ أن لا تَتَّهِمَهُ . (2)
أعلام الدين :قالَ الصّادِقُ عليه السلام لِهِشامِ بنِ الحَكَمِ : ألا اُعطيكَ جُملَةً فِي العَدلِ وَالتَّوحيدِ ؟ قالَ : بَلى جُعِلتُ فِداكَ . قالَ : مِنَ العَدلِ ألّا تَتَّهِمَهُ ، ومِنَ التَّوحيدِ ألّا تَتَوَهَّمَهُ . (3)
الإمام الصادق عليه السلام_ وقَد سَأَلَهُ رَجُلٌ عَنِ التَّوحيدِ وَالعَدلِ _: أمَّا العَدلُ فَأَلّا تَنسُبَ إلى خالِقِكَ ما لامَكَ عَلَيهِ . (4)
.
ص: 79
فصل دوم: آنچه با ايمان به دادگرى خداوند، منافات دارد2 / 1گناهان بندگان را به خدا نسبت دادنپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كه خدا را به آفريده اش تشبيه نمايد ، او را [به درستى ]نشناخته است و هر كه گناهان بندگان را به خدا نسبت دهد، او را عادل ندانسته است .
امام على عليه السلام_ وقتى كه درباره توحيد و عدل ، مورد پرسش قرار گرفت _: عدل ، آن است كه خدا را متّهم نكنى .
أعلام الدين :امام صادق عليه السلام به هشام بن حَكَم فرمود : «آيا جمله اى درباره عدالت و توحيد به تو هديه ندهم ؟» . گفت : چرا ، فدايت شوم ! فرمود : «از عدالت ، اين است كه خدا را متّهم نكنى ، و از توحيد ، اين است كه درباره او توهّم نكنى» .
امام صادق عليه السلام_ وقتى كه مردى درباره توحيد و عدالت از وى پرسيد _: امّا عدالت ، آن است كه آنچه تو را بِدان سرزنش مى كنند ، به پروردگارت نسبت ندهى .
.
ص: 80
2 / 2الاِعتِقادُ بِالجَبرِالإمام عليّ عليه السلام_ وقَد سُئِلَ عَنِ القَضاءِ وَالقَدَرِ _: لا تَقولوا : وَكَلَهُمُ اللّهُ إلى أنفُسِهِم فَتُوَهِّنوهُ ، ولا تَقولوا : أجبَرَهُم عَلَى المَعاصي فَتُظَلِّموهُ ، ولكِن قولوا : الخَيرُ بِتَوفيقِ اللّهِ ، وَالشَّرُّ بِخِذلانِ اللّهِ ، وكُلٌّ سابِقٌ في عِلمِ اللّهِ . (1)
الكافي عن يونس عن عدّة عن الإمام الصادق عليه السلام ، قال :قالَ لَهُ رَجُلٌ : جُعِلتُ فِداكَ ، أجبَرَ اللّهُ العِبادَ عَلَى المَعاصي ؟ فَقالَ : اللّهُ أعدَلُ مِن أن يُجبِرَهُم عَلَى المَعاصي ثُمَّ يُعَذِّبَهُم عَلَيها . فَقالَ لَهُ : جُعِلتُ فِداكَ ، فَفَوَّضَ اللّهُ إلَى العِبادِ ؟ قالَ : فَقالَ : لَو فَوَّضَ إلَيهِم لَم يَحصُرهُم بِالأَمرِ وَالنَّهيِ . فَقالَ لَهُ : جُعِلتُ فِداكَ فَبَينَهُما مَنزِلَةٌ ؟ قالَ : فَقالَ : نَعَم ، أوسَعُ ما بَينَ السَّماءِ وَالأَرضِ . (2)
الكافي عن الحسن بن عليّ الوشّاء عن الإمام الرضا عليه السلام ، قال :سَأَلتُهُ فَقُلتُ : اللّهُ فَوَّضَ الأَمرَ إلَى العِبادِ؟ قالَ : اللّهُ أعَزُّ مِن ذلِكَ . قُلتُ : فَجَبَرَهُم عَلَى المَعاصي ؟ قالَ : اللّهُ أعدَلُ وأحكَمُ مِن ذلِكَ . (3)
.
ص: 81
2 / 2اعتقاد به جبرامام على عليه السلام_ وقتى كه درباره قضا و قدر ، مورد پرسش قرار گرفت _: نگوييد : خدا آنان (گناهكاران) را به خودشان وا نهاده است ، كه [با اين سخن] خدا را سبك مى كنيد، و نگوييد : خدا آنان را بر انجام دادن گناهان ، مجبور ساخته است ، كه [با اين سخن] خدا را ستمگر مى كنيد ؛ ليكن بگوييد : خير در سايه توفيق خدا ، و شر به خاطر برداشتن دست يارى خداست ، و همه چيز در حيطه علم خداوند بوده است .
الكافى_ به نقل از يونس ، از گروهى _: مردى به امام صادق عليه السلام گفت : فدايت شوم ! آيا خداوند ، بندگان را بر ارتكاب گناهان مجبور ساخته است؟ امام عليه السلام فرمود : «خداوند ، دادگرتر از آن است كه آنان را بر ارتكاب گناهان مجبور سازد و سپس به خاطر آن ، كيفرشان نمايد» . گفت : فدايت شوم ! پس خداوند ، آن را در اختيار بندگان قرار داده است؟ فرمود : «اگر به اختيار آنان مى گذاشت ، امر و نهيشان نمى كرد» . گفت : فدايت شوم ! آيا ميان آن دو (جبر و تفويض) ، جايگاه ديگرى هم هست؟ فرمود : «آرى ، گسترده تر از فاصله ميان آسمان و زمين» .
الكافى_ به نقل از حسن بن على وشّاء _: از امام رضا عليه السلام پرسيدم : آيا خداوند ، كارها را به بندگان واگذار كرده است ؟ فرمود : «خداوند ، برتر از آن است» . گفتم: پس ، آنان را بر ارتكاب گناهان ، مجبور ساخته است ؟ فرمود : «خداوند ، دادگرتر و مُنصف تر از آن است» .
.
ص: 82
الإمام الهادي عليه السلام_ في بَيانِ الجَبرِ وَالتَّفويضِ وَالأَمرِ بَينَ الأَمرَينِ _: أمَّا الجَبرُ الَّذي يَلزَمُ مَن دانَ بِهِ الخَطَأُ ، فَهُوَ قَولُ مَن زَعَمَ أنَّ اللّهَ جَلَّ وعَزَّ أجبَرَ العِبادَ عَلَى المَعاصي ، وعاقَبَهُم عَلَيها ، ومَن قالَ بِهذَا القَولِ فَقَد ظَلَّمَ اللّهَ في حُكمِهِ وكَذَّبَهُ ، ورَدَّ عَلَيهِ قَولَهُ : «وَلَا يَظْ_لِمُ رَبُّكَ أَحَدًا» (1) ، وقَولَهُ : «ذَ لِكَ بِمَا قَدَّمَتْ يَدَاكَ وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَ_لَّ_مٍ لِّلْعَبِيدِ» (2) ، وقَولَهُ : «إِنَّ اللَّهَ لَا يَظْ_لِمُ النَّاسَ شَيْ_ئا وَ لَ_كِنَّ النَّاسَ أَنفُسَهُمْ يَظْ_لِمُونَ» (3) ، مَعَ آيٍ كَثيرَةٍ في ذِكرِ هذا . فَمَن زَعَم أنَّهُ مُجبَرٌ عَلَى المَعاصيفَقَد أحالَ بِذَنبِهِ عَلَى اللّهِ ، وقَد ظَلَّمَهُ في عُقوبَتِهِ، ومَن ظَلَّمَ اللّهَ فَقَد كَذَّبَ كِتابَهُ ، ومَن كَذَّبَ كِتابَهُ فَقَد لَزِمَهُ الكُفرُ بِاجتِماعِ (4) الاُمَّةِ . (5)
الإمام الكاظم عليه السلام_ وقَد سُئِلَ : مِمَّنِ المَعصِيَةُ ؟ _: إنَّ المَعصِيَةَ لابُدَّ مِن أن تَكونَ مِنَ العَبدِ أو مِن خالِقِهِ أو مِنهُما جَميعا ؛ فَإِن كانَت مِنَ اللّهِ تَعالى فَهُوَ أعدَلُ وأنصَفُ مِن أن يَظلِمَ عَبدَهُ ويَأخُذَهُ بِما لَم يَفعَلهُ ... . (6)
الطرائف :رُوِيَ أنَّ الفَضلَ بنَ سَهلٍ سَأَلَ عَلِيَّ بنَ موسَى الرِّضا عليه السلام بَينَ يَدَيِ المَأمونِ ، فَقالَ : يا أبَا الحَسَنِ ، الخَلقُ مَجبورونَ ؟ فَقالَ : اللّهُ أعدَلُ مِن أن يُجبِرَ خَلقَهُ ثُمَّ يُعَذِّبَهُم . (7)
راجع : ص 398 (دور القضاء والقدر في أفعال الإنسان) .
.
ص: 83
امام هادى عليه السلام_ در بيان جبر و تفويض و امرى كه بين آن دو است _: امّا جبر _ كه هر كس به آن باورمند شود ، خطا كرده است _ ، اعتقاد كسى است كه مى گويد : خداوند عز و جل بندگان را بر انجام دادن گناهان ، مجبور ساخته و آنان را به خاطر آنها كيفر مى دهد . هر كه به اين گفته معتقد باشد، قطعا خدا را در داورى اش ستمگر دانسته و او را تكذيب نموده و نيز اين سخنان خدا در قرآن را انكار كرده است : «و پروردگار تو به هيچ كس ستم روا نمى دارد» و «اين [كيفر] ، به سزاى چيزهايى است كه دست هاى تو پيش فرستاده اند ، و [گرنه] خدا به بندگان خود ، بيدادگر نيست» و «خدا به هيچ وجه به مردم ستم نمى كند ؛ ليكن مردم خود بر خويشتن ستم مى كنند» و آيات بسيارى كه در اين باره وجود دارند . پس ، آن كه باور دارد به انجام دادن گناهانْ مجبور است ، در حقيقت ، گناهش را به عهده خدا گذاشته و او را در كيفر دادنش ستمگر دانسته است و هر كه خدا را ستمگر بشمارد ، در حقيقت ، كتاب خدا را تكذيب نموده است و هر كه كتاب خدا را تكذيب نمايد ، حقيقتاً بر اساس اجماع امّت اسلامى ، كافر گرديده است .
امام كاظم عليه السلام_ در جواب اين پرسش كه : گناه ، از ناحيه كيست؟ _: ناگزير ، گناه يا از جانب بنده است ، يا آفريدگار او و يا هر دوى آنها . اگر [معتقد باشيم كه] از ناحيه خداى متعال است ، او دادگرتر و باانصاف تر از آن است كه بر بنده اش ستم روا دارد و او را به خاطر آنچه انجام نداده ، مؤاخذه نمايد ... .
الطرائف :روايت شده كه فضل بن سهل در نزد مأمون از على بن موسى الرضا عليه السلام پرسيد : اى ابو الحسن! آيا آفريدگان خدا مجبورند؟ امام عليه السلام فرمود : «خداوند ، دادگرتر از آن است كه آفريدگانش را مجبور نمايد و سپس كيفرشان دهد» .
ر . ك : ص 399 (فصل هشتم : نقش قضا و قدر در افعال انسان) .
.
ص: 84
2 / 3القَولُ بِالتَّكليفِ فَوقَ الطّاقَةِالكتاب«لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَا مَا ءَاتَاهَا» . (1)
«لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَا وُسْعَهَا» . (2)
الحديثعيون أخبار الرِّضا عليه السلام عن إبراهيم بن أبي محمود :سَأَلتُ أبَا الحَسَنِ الرِّضا عليه السلام ... قُلتُ : فَهَل يُكَلِّفُ [اللّهُ] عِبادَهُ ما لا يُطيقونَ ؟ فَقالَ : كَيفَ يَفعَلُ ذلِكَ وهُوَ يَقولُ : «وَ مَا رَبُّكَ بِظَ_لَّ_مٍ لِّلْعَبِيدِ» (3) ؟! (4)
الإمام الصادق عليه السلام :اللّهُ أكرَمُ مِن أن يُكَلِّفَ النّاسَ ما لا يُطيقونَ ، وَاللّهُ أعَزُّ مِن أن يَكونَ في سُلطانِهِ ما لا يُريدُ . (5)
عيون أخبار الرضا عليه السلام عن إبراهيم بن العبّاس :سَمِعتُ الرِّضا عليه السلام وقَد سَأَلَهُ رَجُلٌ : أيُكَلِّفُ اللّهُ العِبادَ ما لا يُطيقونَ ؟ فَقالَ : هُوَ أعدَلُ مِن ذلِكَ . (6)
راجع : ص 414 ح 6079 ، ص 420 ح 6085 ، ص 422 ح 6086 ، دانش نامه عقايد اسلامى : ج 9 ص 36 ح 6136 و 6137 .
.
ص: 85
2 / 3اعتقاد به تكليف بيش از توانقرآن«خدا هيچ كس را جز به قدر آنچه به او داده است ، تكليف نمى كند» .
«خداوند ، هيچ كس را جز به قدر توانايى اش تكليف نمى كند» .
حديثعيون أخبار الرضا عليه السلام_ به نقل از ابراهيم بن ابى محمود _: از امام رضا عليه السلام [چيزهايى ]پرسيدم ... . گفتم : پس آيا خداوند ، بندگانش را به بيش از توانشان تكليف مى نمايد ؟ فرمود : «چگونه خداوند چنين كند ، در حالى كه مى فرمايد : «و پروردگار تو به بندگان [خود] ، ستمكار نيست» ؟» .
امام صادق عليه السلام :خداوند ، بزرگوارتر از آن است كه مردم را به آنچه در توانشان نيست ، تكليف نمايد ، و خداوند ، برتر از آن است كه چيزى كه نمى خواهد ، در فرمان روايى اش باشد .
عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به نقل از ابراهيم بن عبّاس _: امام رضا عليه السلام _ آن گاه كه مردى از او پرسيد : آيا خداوند ، بندگان را به آنچه در توانشان نيست ، تكليف مى نمايد؟ _ فرمود : «خداوند ، دادگرتر از آن است» .
ر . ك : ص 415 ح 6079 ص 421 ح 6085 ص 423 ح 6086 دانش نامه عقايد اسلامى : ج 9 ص 37 ح 6136 و 6137 .
.
ص: 86
الفصل الثّالث : البرهان على عدله3 / 1قُبحُ الظُّلمِالكتاب«وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِيَظْ_لِمَهُمْ وَ لَ_كِن كَانُواْ أَنفُسَهُمْ يَظْ_لِمُونَ» . (1)
«إِنَّ اللَّهَ لَا يَظْ_لِمُ النَّاسَ شَيْ_ئا وَ لَ_كِنَّ النَّاسَ أَنفُسَهُمْ يَظْ_لِمُونَ» . (2)
«وَ مَا اللَّهُ يُرِيدُ ظُ_لْمًا لِّلْعِبَادِ» . (3)
الحديثالإمام عليّ عليه السلام :الظُّلمُ ألأَمُ الرَّذائِلِ . (4)
عنه عليه السلام :إنَّ القُبحَ فِي الظُّلمِ ، بِقَدرِ الحُسنِ فِي العَدلِ . (5)
.
ص: 87
فصل سوم : دليل دادگرى خدا3 / 1زشتى ستمقرآن«و [اين] خدا نبود كه بر ايشان ستم كرد ؛ بلكه خودشان بر خود ستم مى كردند» .
«خدا به هيچ وجه به مردم ستم نمى كند ؛ ليكن مردم خود بر خويشتن ستم مى كنند » .
«و [گرنه] خدا براى بندگان [خود] ، ستم نمى خواهد» .
حديثامام على عليه السلام :پست ترين رذيلت ، ستم كردن است .
امام على عليه السلام :همانا زشتىِ ستم ، به اندازه زيبايى دادگرى است .
.
ص: 88
الكافي عن الحسن بن عمّار عن الإمام الصادق عليه السلام :إنَّ أوَّلَ الاُمورِ ومَبدَأَها وقُوَّتَها وعِمارَتَها _ الَّتي لا يُنتَفَعُ بِشَيءٍ إلّا بِهِ _ العَقلُ الَّذي جَعَلَهُ اللّهُ زينَةً لِخَلقِهِ ونورا لَهُم ، فَبِالعَقلِ عَرَفَ العِبادُ خالِقَهُم ، وأنَّهُم مَخلوقونَ ، وأنَّهُ المُدَبِّرُ لَهُم ، وأنَّهُمُ المُدَبَّرونَ ، وأنَّهُ الباقي وهُمُ الفانونَ ، وَاستَدَلّوا بِعُقولِهِم عَلى ما رَأَوا مِن خَلقِهِ ؛ مِن سَمائِهِ وأرضِهِ ، وشَمسِهِ وقَمَرِهِ ، ولَيلِهِ ونَهارِهِ ، وبِأَنَّ لَهُ ولَهُم خالِقا ومُدَبِّرا لَم يَزَل ولا يَزولُ ، وعَرَفوا بِهِ الحَسَنَ مِنَ القَبيحِ . (1)
3 / 2المُلازَمَةُ بَينَ العَدلِ وَالحِكمَةِرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في وَصفِ اللّهِ تَعالى _: اللّهُمَّ إنَّكَ حَيٌّ لا تَموتُ ... وكَبيرٌ لا تُغادِرُ ، وحَكيمٌ لا تَجورُ ، ووَكيلٌ لا تَحيفُ . (2)
عنه صلى الله عليه و آله_ مِن دُعائِهِ في يَومِ الأَحزابِ _: أنتَ العَدلُ الَّذي لا يَظلِمُ ، وأنتَ الحَكيمُ الَّذي لا يَجورُ . (3)
الإمام عليّ عليه السلام_ لَمّا سُئِلَ عَنِ العَدلِ وَالجودِ أيُّهُما أفضَلُ ؟ _: العَدلُ يَضَعُ الاُمورَ مَواضِعَها ، وَالجودُ يُخرِجُها مِن جِهَتِها . وَالعَدلُ سائِسٌ عامٌّ ، وَالجودُ عارِضٌ خاصٌّ . فَالعَدلُ أشرَفُهُما وأفضَلُهُما . (4)
.
ص: 89
الكافى_ به نقل از حسن بن عمّار ، از امام صادق عليه السلام _: همانا خرد ، آغاز و ابتداى همه كارها و مايه قوّت و آبادانى آنها و آن چيزى است كه جز با آن ، نمى توان از چيزى بهره گرفت . خداوند ، آن را براى آفريدگانش زيور و روشنايى قرار داده است . پس به واسطه خرد ، بندگان ، پروردگارشان را شناختند و دانستند كه خود ، آفريده اند و خداوند ، تدبير كننده آنان است و آنها از سوى خداوند ، تدبير مى شوند و خداوند ، جاودان است و آنان فناپذيرند ، و با خردشان ، به وجود آفريده هاى خدا (مانند : آسمان و زمين ، خورشيد و ماه ، و شب و روز) دليل آوردند و فهميدند كه براى اين آفريدگان و خودِ آنها ، آفريدگار و تدبير كننده اى هست كه هميشه بوده و همواره خواهد بود ، و با خرد ، زيبايى را از زشتى تمييز دادند .
3 / 2پيوستگى عدالت و حكمتپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در توصيف خداى متعال _: خدايا! تو زنده اى هستى كه هرگز نمى ميرى ... و بزرگى هستى كه هيچ چيزى را فروگذار نمى كنى و حكيمى هستى كه بى انصافى نمى ورزى و وكيلى هستى كه [در حقّ توكّل كنندگان ،] ستم روا نمى دارى .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ از دعاى ايشان در روز احزاب _: [خدايا! ]تو ، آن دادگرى هستى كه هرگز جفا نمى كند و تو ، آن حكيمى هستى كه ستم روا نمى دارد .
امام على عليه السلام_ هنگامى كه درباره عدالت و جود ، مورد پرسش قرار گرفت كه كدام برتر است _: عدالت ، كارها را در جايگاه خودشان مى نشاند ؛ ولى جود ، آنها را از مسير خودشان بيرون مى برد . عدالت ، تدبير كننده همگانى است ؛ ولى جود ، فرد خاصّى را بهره مند مى نمايد . بنا بر اين ، از ميان اين دو ، عدالت ، شريف تر و برتر است .
.
ص: 90
3 / 3المُلازَمَةُ بَينَ الظُّلمِ وَالحاجَةِالإمام الصادق عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: قَد عَلِمتُ _ يا إلهي _ أنَّهُ لَيسَ في حُكمِكَ ظُلمٌ ، ولا في نَقِمَتِكَ عَجَلَةٌ ، وإنَّما يَعجَلُ مَن يَخافُ الفَوتَ ، ويَحتاجُ إلَى الظُّلمِ الضَّعيفُ ، وقَد تَعالَيتَ يا إلهي عَن ذلِكَ . (1)
3 / 4شُهَداءُ اللّهِ عَلى عَدلِهِالكتاب«شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَ_هَ إِلَا هُوَ وَالْمَلَ_ئِكَةُ وَأُوْلُواْ الْعِلْمِ قَائِمَا بِالْقِسْطِ لَا إِلَ_هَ إِلَا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» . (2)
الحديثالإمام عليّ عليه السلام_ في تَعظيمِ اللّهِ جَلَّ وعَلا _: أشهَدُ أنَّهُ عَدلٌ عَدَلَ ، وحَكَمٌ فَصَلَ . (3)
عنه عليه السلام :سُبحانَكَ اللّهُمَّ لا إلهَ إلّا أنتَ وبِحَمدِكَ ، وما أحكَمَكَ وأعدَلَكَ وأرأَفَكَ وأرحَمَكَ وأبصَرَكَ ! (4)
.
ص: 91
3 / 3پيوستگى ستم و نيازامام صادق عليه السلام_ در دعا _: بار الها! به تحقيق دانستم كه در داورى تو ، هيچ ستمى و در كيفر تو ، هيچ شتابى نيست . همانا كسى شتاب مى ورزد كه نگران از دست رفتن فرصت است ، و ناتوان است كه به ستم كردن ، نيازمند است ، در حالى كه _ اى پروردگار من _ منزلت تو ، بلندمرتبه تر از آن است .
3 / 4گواهان دادگرى خداقرآن«خدا كه همواره برابرى را برپا مى دارد ، گواهى مى دهد كه جز او هيچ معبودى نيست ، و فرشتگان و دانشوران [نيز گواهى مى دهند ]كه : جز او كه قدرتمند و حكيم است ، هيچ معبودى نيست» .
حديثامام على عليه السلام_ در تعظيم خداوند جلّ و علا _: شهادت مى دهم كه خداوند ، دادگرى است عدالت ورز ، و داورى است فيصله دهنده .
امام على عليه السلام :خدايا! تو منزّهى . معبودى جز تو نيست و تو را مى ستايم . تو ، چه داور و دادگر و دلسوز و مهربان و بينايى !
.
ص: 92
الإمام زين العابدين عليه السلام :أنتُم مَعاشِرَ الشّيعَةِ العُلَماءُ لِعِلمِنا ، تالونَ لَنا ، مَقرونونَ بِنا ، وبِمَلائِكَةِ اللّهِ المُقَرَّبينَ ، شُهَداءُ للّهِِ بِتَوحيدِهِ وعَدلِهِ وكَرَمِهِ . (1)
عنه عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: إنّي أشهَدُ أنَّكَ أنتَ اللّهُ الَّذي لا إلهَ إلّا أنتَ ، قائِمٌ بِالقِسطِ ، عَدلٌ فِي الحُكمِ . (2)
عنه عليه السلام_ مِن دُعائِهِ فِي الشُّكرِ _: ... بَل مَلَكتَ _ يا إلهي _ أمرَهُم قَبلَ أن يَملِكوا عِبادَتَكَ ، وأعدَدتَ ثَوابَهُم قَبلَ أن يُفيضوا في طاعَتِكَ ، وذلِكَ أنَّ سُنَّتَكَ الإِفضالُ ، وعادَتَكَ الإِحسانُ ، وسَبيلَكَ العَفوُ ، فَكُلُّ البَرِيَّةِ مُعتَرِفَةٌ بِأَنَّكَ غَيرُ ظالِمٍ لِمَن عاقَبتَ ، وشاهِدَةٌ بِأَنَّكَ مُتَفَضِّلٌ عَلى مَن عافَيتَ ، وكُلٌّ مُقِرٌّ عَلى نَفسِهِ بِالتَّقصيرِ عَمَّا استَوجَبتَ . (3)
.
ص: 93
امام زين العابدين عليه السلام :شما گروه شيعيان _ كه دانايان به دانش ما و دنباله رو ما و نزديك به ما و [نزديك به ]فرشتگان مقرّب خداييد _ به يگانگى و دادگرى و بخشش خداوند ، گواهيد .
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعا _: من شهادت مى دهم كه تو ، آن خدايى هستى كه معبودى جز تو نيست ، برپا دارنده برابرى هستى و در داورى ، عدالت پيشه اى .
امام زين العابدين عليه السلام_ از دعايش در سپاس گزارى _: . . . بلكه _ اى پروردگار من _ پيش از آن كه آنان به عبادت مشغول شوند ، تو كارشان را به دست گرفتى [و خواسته شان را برآوردى] ، و پيش از آن كه در اطاعت تو درآيند ، پاداششان را مهيّا ساختى ، و آن ، به خاطر اين است كه روش تو بخشش ، عادت تو نيكى ، و شيوه تو گذشت است . از اين رو ، همه مردم اعتراف دارند كه تو به هر كه كيفر دادى ، ستمگر نبودى ، و گواهى مى دهند كه تو هر كه را بخشيدى ، از روى كَرَم بود ، و همه درباره آنچه كيفرشان دادى، به تقصير [و گناه ]خود، اقرار دارند .
.
ص: 94
الفصل الرّابِعُ : العدل من اصول الدّينمعاني الأخبار عن أبي أحمد السمرقندي بإسناده رفعه إلى الإمام الصادق عليه السلام :أنَّهُ سَأَلَهُ رَجُلٌ فَقالَ لَهُ : إنَّ أساسَ الدّينِ التَّوحيدُ وَالعَدلُ ، وعِلمُهُ كَثيرٌ ، ولابُدَّ لِعاقِلٍ مِنهُ ، فَاذكُر ما يَسهُلُ الوُقوفُ عَلَيهِ ويَتَهَيَّأُ حِفظُهُ . فَقالَ عليه السلام : أمَّا التَّوحيدُ ، فَأَن لا تُجَوِّزَ عَلى رَبِّكَ ما جازَ عَلَيكَ ، وأمَّا العَدلُ ، فَأَن لا تَنسُبَ إلى خالِقِكَ ما لامَكَ عَلَيهِ . (1)
مصباح الشريعة_ فيما نَسَبَهُ إلَى الإِمامِ الصّادِقِ عليه السلام _: اِلزَم ما أجمَعَ عَلَيهِ أهلُ الصَّفاءِ وَالتُّقى مِن اُصولِ الدّينِ ، وحَقائِقِ اليَقينِ وَالرِّضا وَالتَّسليمِ ، ولا تَدخُل فِي اختِلافِ الخَلقِ ومَقالاتِهِم فَتَصعُبَ عَلَيكَ ، وقَد أجمَعَتِ الاُمَّةُ المُختارَةُ بِأَنَّ اللّهَ تَعالى واحِدٌ لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ ، وأنَّهُ عَدلٌ في حُكمِهِ ، يَفعَلُ ما يَشاءُ ويَحكُمُ ما يُريدُ ، ولا يُقالُ لَهُ في شَيءٍ مِن صُنعِهِ : لِمَ ؟ ولا كانَ ولا يَكونُ شَيءٌ إلّا بِمَشِيَّتِهِ ، وأنَّهُ قادِرٌ عَلى ما يَشاءُ ، وصادِقٌ في وَعدِهِ ووَعيدِهِ . (2)
راجع : ص 78 (نسبة ذنوب العباد إلى اللّه ) .
.
ص: 95
فصل چهارم: عدل ، از اصول دين استمعاني الأخبار_ به نقل از سمرقندى ، كه سندش را به امام صادق عليه السلام رسانده است _: مردى از امام صادق عليه السلام پرسشى نمود و ايشان در پاسخ او فرمود : «پايه دين، توحيد و عدل است و دانش آن، بسيار است و خردمند را از آن، گريزى نيست . پس ، آن را به هر اندازه كه در دسترس و قابل حفظ كردن است، درياب» . [امام عليه السلام ] سپس فرمود : «امّا يكتاپرستى ، اين است كه آنچه را كه بر تو رواست، بر پروردگارت روا ندارى ، و امّا عدل ، اين است كه آنچه را به خاطرش مورد سرزنش قرار مى گيرى، به آفريدگارت نسبت ندهى» .
مصباح الشريعة_ در آنچه به امام صادق عليه السلام نسبت داده است _: به آنچه پاكان و پرهيزگاران درباره اصول دين و حقايق يقين و رضا و تسليم، اتّفاق نظر دارند، ملتزم باش و در اختلاف آرا و سخنان پراكنده مردم، وارد نشو، كه كار بر تو سخت مى شود ، در حالى كه امّتِ برگزيده (مسلمانان) بر اين، اتّفاق دارند كه خداى متعال، يگانه است و چيزى همانند او نيست ، و نيز [اتّفاق دارند كه] او در داورى اش عدالت پيشه است ، به خواست خود، عمل مى كند و طبق اراده خويش حُكم مى نمايد ، و درباره كارى كه انجام مى دهد ، «چرا؟» به او گفته نمى شود ، و هيچ چيزى جز به خواست او صورت نپذيرفته و نمى پذيرد ، و نيز [اتّفاق دارند كه] او به آنچه مى خواهد، تواناست و در وعده و تهديدش راستگوست .
ر . ك : ص 79 (گناهان بندگان را به خدا نسبت دادن) .
.
ص: 96
. .
ص: 97
پژوهشى درباره قرار گرفتن «عدل خداوند» در شمار اصول ديناهل بيت عليهم السلام ، «عدل» را جزو اصول دين مى دانند . براى تبيين اين عقيده، بررسى چند مسئله ، ضرورى است :
1 . فرق اصول دين و اصول مذهبدين، برنامه تكامل انسان است و اصول دين ، پايه هايى هستند كه اساس و بنياد آن را تشكيل مى دهند ، به گونه اى كه با فرو ريختن هر يك از آنها، برنامه تكامل انسان به نتيجه مطلوب نمى رسد . مذهب نيز ، برداشت ويژه اى از دين است و اصول مذهب، اركان اساسى آن را تشكيل مى دهند . بنا بر اين، ممكن است اصولِ هر دينى ، از نگاه مذاهب مختلف آن ، متفاوت باشند .
2 . اصول دين اسلامتوحيد، نبوّت و معاد ، اصول دين اسلام شمرده شده اند، بدين معنا كه منكِر هر يك از اين سه اصل ، در زمره مسلمانان قرار نمى گيرد و احكام اسلام بر وى جارى نمى گردد . در اين باره ، آنچه قابل بررسى است، دليل منحصر شدن اصول دين در اين سه اصل است .
.
ص: 98
حقيقت ، اين است كه دليلى از قرآن و سنّت بر انحصار اصول دين در سه اصلِ ياد شده ، وجود ندارد . آنچه قرآن كريم ، ايمان به آن را ضرورى مى داند ، عبارت است از : يگانگى خدا، غيب، معاد، فرشتگان ، كتاب هاى آسمانى، رسالت انبياى الهى، و آنچه بر پيامبران از جانب خدا فرو فرستاده شده است . نيز در احاديث اسلامى ، همه آنچه بر پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله نازل شده و اعتقاد به آنها ضرورى است ، به تفصيل بيان شده و شمارى از آنها به عنوان اركان اسلام معرّفى شده اند ؛ امّا حديثى كه اصول اسلام را در سه اصلِ : توحيد، نبوّت و امامت منحصر كند ، وجود ندارد . ممكن است تصوّر شود كه منحصر بودن اصول دين در سه اصل پيش گفته ، به دليل اين است كه همه امورى كه اسلام ، اعتقاد به آنها را ضرورى مى داند ، به اين سه اصل بر مى گردند ؛ چرا كه اعتقاد به صفات ثبوتى و سلبى خداوند متعال ، به اصل «توحيد» ، عقيده به فرشتگان، كتاب هاى آسمانى، رسالت پيامبران ، و پيام هايى كه آنان از جانب خداوند آورده اند ، به اصل «نبوّت» ، و اعتقاد به امور مربوط به جهان پس از مرگ (مانند : عالم برزخ، حسابرسى ، شفاعت، بهشت و دوزخ) ، به اصل «معاد» بازگشت مى كنند . به عبارت ديگر ، ممكن است دليل منحصر بودن اصول عقايد اسلامى در اين سه اصل، مرجع بودن آنها براى ساير عقايد تصوّر شود. درباره اين تصوّر، بايد گفت كه با اندكى تأمّل ، روشن مى شود كه اين دليل ، تمام نيست ؛ چرا كه اگر مرجع بودن، ملاك شمارش اصول دين باشد ، بايد گفت : اصول دين ، دو تاست : توحيد و نبوّت ؛ زيرا عقيده به معاد نيز در اعتقاد به نبوّت ، مندرج است . از اين رو ، بسيارى از فقيهان، تنها منكِر توحيد و نبوّت را محكوم به كفر مى دانند . (1)
.
ص: 99
همچنين چه بسا در تحليلى دقيق تر ، بتوان گفت : همه عقايد اسلامى ، به اصل توحيد بازگشت مى كنند و از همين رو ، پيامبر خدا مى فرمود : «قولوا لا إله إلّا إللّه ، تفلحوا ؛ بگوييد : معبودى جز اللّه نيست ، كه رستگار مى شويد» (1) .
3 . ضابطه تعيين اصول دينبه نظر مى رسد ضابطه اى كه براى تعيين اصول اعتقادى اسلام مى توان ارائه كرد ، عبارت است از : پُراهمّيت بودن و نقش بنيادى داشتن آن عقيده در ميان عقايدى كه در صدد رساندن انسان به تكامل دنيوى و اخروى و نيز ساماندهى جامعه توحيدى اند . به بيان ديگر ، در بررسى برنامه هاى سعادت بخش اسلام ، به امورى بر مى خوريم كه نقش آنها در مقايسه با ديگر برنامه ها، بنيادى است و در احاديث اهل بيت عليهم السلام از آنها به «دعائم الإسلام (پايه هاى اسلام) » تعبير گرديده است . (2) بنا بر اين، توحيد، نبوّت و معاد ، از آن رو به عنوان اصول دين اسلام شناخته شده اند كه علاوه بر مرجع بودن آنها براى ساير عقايد اسلامى ، نقششان از ساير استوانه هاى سازنده اين بناى ارجمند ، بيشتر است . در مقابل ، شمارى از امور اعتقادى (مانند : عقيده به معراج، فرشتگان و شفاعت) ، هر چند لازم اند ، امّا از چنين اهمّيتى برخوردار نيستند .
4 . دليلِ شمرده شدن «عدل» از اصول دينپيروان مذهب اهل بيت عليهم السلام، بر پايه ضابطه اى كه در تعيين اصول دين بِدان اشاره شد، «عدل خداوند» را در كنار «امامت امامانِ اهل بيت عليهم السلام» ، از اصول اسلام
.
ص: 100
مى دانند . اين، از آن جهت است كه همه متفكّران و مُصلحانى كه به نجات و سعادت و تكامل جامعه انسانى مى انديشند، در حقيقت ، آرمانى جز «عدل» و «امامت» ندارند و فلسفه جهان بينىِ توحيدى نيز چيزى جز تحقّق عدالت ، پرورش انسان هاى امام گونه و امامت انسان هاى شايسته نيست . دليلِ شمرده شدن «امامت» به عنوان يك اصل ، پس از تبيين موضوع «نبوّت» ، در همين دانش نامه به تفصيل ، خواهد آمد _ إن شاء اللّه _ ؛ و در اين جا به دلايلِ اصلْ شمرده شدنِ «عدل خداوند» ، بر اساس ضابطه پيش گفته ، مى پردازيم :
الف _ اهمّيت اعتقادىدر اهمّيت عقيده به عدل خداوند ، همين بس كه بسيارى از عقايد اسلامى ، زيرمجموعه عدل خداوندند و اگر اين اصلْ پذيرفته نشود ، بسيارى از آموزه هاى اعتقادى (مانند : نبوّت، معاد، حسابرسى، بهشت و دوزخ كه در آينده به تفصيل درباره آنها سخن خواهيم گفت) ، قابل توجيه نخواهند بود . سيّدِ مرتضى در اين باره مى گويد : هر كس در پى اختصار و اجمال بوده ، به دو اصل توحيد و عدل ، بسنده كرده است . نبوت و امامت كه در اعتقاد ما ، واجب اند و از اصول مهم به شمار مى آيند ، در ابواب عدل جا دارند . (1)
ب _ اهمّيت سياسى _ اجتماعىاهمّيت سياسى _ اجتماعىِ عدل خداوند، كمتر از اهمّيت اعتقادىِ آن نيست ؛ زيرا عدل خداوند ، در واقع ، زيربناى عدالت اجتماعى است . در زمان حكومت
.
ص: 101
بنى اميّه ، شمارى از زمامداران جائر _ كه از يك سو ، خود را خليفه خدا و پيامبر او مى ناميدند و از سوى ديگر ، بى نهايتْ ستمگر بودند _ ، براى توجيه بى عدالتى هاى خود ، راهى جز تحريف عدل خداوند نداشتند . طبق بررسى هاى تاريخى ، آنان با طرّاحى نقشه اى ماهرانه به وسيله شمارى عالم نما ، مسئله قضا و قدر خداوند را مطرح نمودند و چنين وانمود كردند كه هر چه در عالمْ رخ مى دهد (و از جمله آنها ، حكمرانى ستمگرانه آنان) ، به تقدير خدا و مورد خشنودى اوست و بنا بر اين ، مردم بايد از حكومت ستمگران ، راضى باشند . (1) آنان در پاسخ اين اشكال كه «لازمه چنين قضا و قدر و جبرى ، ظلم است» ، حسن و قبح عقلى را انكار كردند و گفتند : هر كارى كه خدا انجام بدهد ، عين عدل است . در نتيجه ، حكومت ستمگران و اعمال ستمگرانه خلفا ، چون به قضا و قدرِ خداوند است، بر اساس عدل است و كسى حقّ اعتراض ندارد . اين تفسير از عدل خداوند ، در واقع ، نفى عدالت خداست ؛ چرا كه كارهايى را كه از نظر عقل ، ظلم اند ، عين عدل مى شمرد . (2) اين جاست كه پيوند عدل خداوند با مسئله قضا و قدر، جبر و اختيار، حسن و قبح عقلى، و سعادت و شقاوت، مشخّص مى شود . همچنين روشن مى گردد كه اين مسائل كلامى ، چگونه در تاريخ اسلام ، مورد سوء استفاده سياسى بوده اند . (3) استاد شهيد ، مرتضى مطهّرى، در اين باره مى نويسد : تاريخ ، نشان مى دهد كه مسئله قضا و قدر ، در زمان بنى اميّه ، مستمسك قرص و محكمى براى سياستمداران اموى بوده است . آنها جدّا از مسلك
.
ص: 102
جبر ، طرفدارى مى كردند و طرفداران اختيار و آزادى بشر را با عنوان «مخالفت با يك عقيده دينى» مى كُشتند و يا به زندان مى انداختند ، تا آن جا كه اين جمله معروف شد : «اَلْجَبْرُ وَالتَّشْبيهُ أمَويّانِ وَ الْعَدْلُ وَ التَّوْحيدُ عَلَويّانِ ؛ جبر و تشبيه (شبيه كردن خدا به مخلوق) ، اموى اند و عدل و توحيد، علوى» . قديم ترين كسانى كه مسئله اختيار و آزادى بشر را در دوره اموى عنوان كردند و از عقيده به آزادى و اختيار بشر حمايت كردند، مردى از اهل عراق به نام «معبد جُهَنى» و مرد ديگرى از اهل شام معروف به «غيلان دمشقى» بودند . اين دو نفر ، به راستى و درستى و صدق و ايمان ، شناخته مى شدند . معبد ، همراه ابن اشعث ، خروج كرد و به دست حَجّاج ، كشته شد و غيلان نيز ، پس از آن كه حرف هايش به گوش هشام بن عبد الملك رسيد، به دستور هشام ، دست ها و پاهايش را بريدند و سپس او را به دار آويختند . در كتاب تاريخ علم كلام (تأليف شبلى نعمانى ، جلد اوّل، صفحه 14) مى نويسد : «اگرچه براى اختلاف عقايد ، تمام عوامل و اسبابْ فراهم بود، ليكن از آغاز ، اين از سياست و پولتيك يا مقتضيّات مملكتى بود ، كه در زمان امويان ، چون بازار سفّاكى رواج داشت ، قهرا در طبايع ، شورش پيدا مى شد ؛ لكن هر وقتْ كلمه شكايتى از زبان كسى در مى آمد، طرفداران حكومت، حواله به تقدير كرده ، او را ساكت و خاموش مى كردند كه : آنچه مى شود ، مقدّر و مرضىِّ خداست و نبايد هيچ دم زد ؛ آمَنّا بِالْقَدَرِ خَيْرِهِ وَشَرِّهِ . (1) در زمان حَجّاج، معبدِ جُهَنى _ كه از تابعين بود و بسيار دلير و راستگو بود _ ، يك روز از استاد خود ، حسن بصرى ، پرسيد : اين كه از طرف بنى اميّه مسئله قضا و قدر را پيش مى كشند ، تا كجا اين حرف ، راست است و درست؟ او گفت : ايشان ، دشمنان خدا هستند، دروغ مى گويند» . (2)
.
ص: 103
پيروان اهل بيت عليهم السلام در برابر اين تحريف و توطئه خطرناك _ كه حكمت بعثت پيامبران خدا و اساس اسلام را تهديد مى كرد _ ، عدل خداوند به معناى درست آن را در كنار توحيد ، از اصول دين قرار دادند ، بدين معنا كه انكارِ عدل ، در واقع ، انكار اسلام است و اسلام منهاى عدالت ، با اسلام منهاى اسلام ، يكى است . بر اين اساس، پيروان اهل بيت عليهم السلام براى عدل خداوند ، اهمّيتى هموزن توحيد ، قائل شدند و اين دو را اساس دين دانستند . امام صادق عليه السلام در جواب پرسشگرى _ كه گفت: «بنياد دين ، توحيد و عدل است و علم آن هم گسترده است . از سوى ديگر، هر عاقلى ناگزير از دانستن است . پس چيزى بگو كه فهميدنش آسان و فراگرفتنش آسان ممكن باشد» ، ضمن تقرير سخن او _ فرمود : أَمَّا التَّوحيدُ ، فَأَن لا تُجَوِّزَ عَلى رَبِّكَ ما جازَ عَلَيكَ ، وَأمَّا العَدلُ فَأَن لا تَنسُبَ إِلى خالِقِكَ ما لامَك عَلَيهِ . (1) توحيد ، اين است كه آنچه را بر تو رواست ، بر خدا روا ندارى ، و عدل ، آن است كه به آفريدگارت چيزى را نسبت ندهى كه با آن تو را سرزنش كند . اين سخن ، بدين معناست كه موحّد ، كسى است كه آنچه را براى خود (به عنوانِ آفريده) روا مى داند ، براى آفريدگار خود ، روا نداند ، از جمله ، اين كه : آفريده پديده است و آفريدگار نمى تواند پديده باشد . آفريده نيازمند است و آفريدگار نمى تواند نيازمند باشد و ... . همچنين عقيده به عدل خداوند ، بدين معناست كه انجام دادن كارهاى ناشايستى كه خدا انسان را بِدان ملامت كرده ، به او نسبت ندهى، او را ستمگر ندانى و يا افعال او را به گونه اى توجيه نكنى كه عقل ، او را ستمگر بشمرد . بيان ديگر اين ، سخن امام صادق عليه السلام در تبيين عدل خداوند براى هشام بن
.
ص: 104
حكم است : مِنَ العَدلِ أَن لا تَتَّهِمَهُ وَمِنَ التَّوحيدِ أَن لا تَتَوَهَّمَهُ . (1) از [نشانه هاى عقيده به] عدل ، اين است كه خدا را متّهم نكنى و [از نشانه هاى عقيده به ]توحيد ، اين است كه او را [به هيچ كيفيّتى ]تصوّر نكنى . يعنى كسى كه با تفسير نادرست از قضا و قدر و با اعتقاد به جبر ، خدا را به انجام دادن كارهاى ناشايست بندگانْ متّهم مى نمايد، در واقع ، خدا را عادل نمى داند، هر چند سخن خود را به گونه اى توجيه كند. گفتنى است كه معتزله (فرقه اى از اهل سنّت) در مورد حسن و قبح عقلى و عدل خداوند ، با اماميّه هم عقيده بودند و اختلاف آنها با اشاعره در اين باره ، به گونه اى بود كه به اماميّه و معتزله ، «عدليّه» يا «أصحاب العدل و التوحيد» گفته مى شد . (2)
.
ص: 105
. .
ص: 106
الفصل الخامِسُ : العدل في الآخرة5 / 1العَدلُ ميزانُ الأَعمالِ يَومَ القِيامَةِالكتاب«وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ» . (1)
«وَ نَضَعُ الْمَوَ زِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيَ_مَةِ فَلَا تُظْ_لَمُ نَفْسٌ شَيْ_ئا وَ إِن كَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِّنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنَا بِهَا وَ كَفَى بِنَا حَ_سِبِينَ» . (2)
الحديثالاحتجاج :مِن سُؤالِ الزِّنديقِ الَّذي سَأَلَ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَن مَسائِلَ كَثيرَةٍ أن قالَ : ... أوَ لَيسَ توزَنُ الأَعمالُ ؟ قالَ عليه السلام : لا ، إنَّ الأَعمالَ لَيسَت بِأَجسامٍ ، وإنَّما هِيَ صِفَةُ ما عَمِلوا ، وإنَّما يَحتاجُ إلى وَزنِ الشَّيءِ مَن جَهِلَ عَدَدَ الأَشياءِ ، ولا يَعرِفُ ثِقلَها وخِفَّتَها ، وإنَّ اللّهَ لا يَخفى عَلَيهِ شَيءٌ . قالَ : فَما مَعنَى الميزانِ ؟ قالَ عليه السلام : العَدلُ . (3)
.
ص: 107
فصل پنجم: عدالت در آخرت5 / 1عدالت ، ترازوى اعمال در روز رستاخيزقرآن«و در آن روز ، سنجش [اعمال]، حقيقت است» .
«و ترازوهاى برابرى را در روز رستاخيز مى نهيم . پس، هيچ كس به [در] چيزى ستم نمى بيند و اگر [عملْ ]هموزن دانه خردلى باشد، آن را مى آوريم و كافى است كه ما حسابرس باشيم» .
حديثالاحتجاج :از جمله پرسش هاى آن زنديق كه درباره مسائل بسيارى از امام صادق عليه السلام پرسيد، اين بود كه گفت : . . . آيا اعمال، به ترازو نهاده نمى شوند ؟ [امام عليه السلام ] فرمود : «نه ؛ زيرا اعمال، جسم نيستند ؛ بلكه صفت كارهايى هستند كه [صاحبانشان] انجام داده اند . همانا كسى كه تعداد چيزها را نمى داند و سبك و سنگين آنها را نمى شناسد، به ترازو نيازمند است ، در حالى كه چيزى بر خداوند، پنهان نيست» . گفت : پس معناى ترازو چيست ؟ [امام عليه السلام ] فرمود : «[سنجش اعمال با ميزانِ ]عدالت» .
.
ص: 108
5 / 2العَدلُ في جَزاءِ الحَسَناتِالكتاب«إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعًا وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا إِنَّهُ يَبْدَؤُاْ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ لِيَجْزِىَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّ__لِحَ_تِ بِالْقِسْطِ وَ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَهُمْ شَرَابٌ مِّنْ حَمِيمٍ وَ عَذَابٌ أَلِيم بِمَا كَانُواْ يَكْفُرُونَ» . (1)
«إِنَّا لَا نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً» . (2)
«إِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ» . (3)
«إِنَّا لَا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِينَ» . (4)
« وَ لَا يُظْلَمُونَ فَتِيلاً » . (5)
راجع : البقرة:143، 272، 279، 281 وآل عمران : 25، 57، 161، 171، 195 والأنفال: 60 ويونس: 4 ومريم : 60 وطه : 112 والنحل : 111 .
الحديثالإمام عليّ عليه السلام_ في ذِكرِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله _: اللّهُمَّ اقسِم لَهُ مَقسَما مِن عَدلِكَ ، وَاجزِهِ مُضَعَّفاتِ (6) الخَيرِ مِن فَضلِكَ . (7)
.
ص: 109
5 / 2عدالت در پاداش دادن نيكى هاقرآن«بازگشتِ همه شما به سوى اوست . وعده خدا حق است . هموست كه آفرينش را آغاز مى كند و سپس آن را باز مى گرداند تا كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند، به عدالتْ پاداش دهد ، و كسانى كه كفر ورزيده اند، به [سزاى ]كفرشان، شربتى از آب جوشان و عذابى پُردرد خواهند داشت» .
«ما پاداش كسى را كه نيكوكارى كرده است، تباه نمى كنيم» .
«خدا پاداش نيكوكاران را تباه نمى كند» .
«ما اجر درستكاران را تباه نخواهيم كرد» .
«و به قدر نخك هسته خرمايى به آنان ستم نمى شود» .
ر . ك : بقره : آيه 143 ، 272 ، 279 ، 281 و آل عمران : آيه 25 ، 57 ، 161 ، 171 ، 195 و انفال : آيه 60 و يونس : آيه 4 و مريم : آيه 60 و طه : آيه 112 و نحل : آيه 111 .
حديثامام على عليه السلام_ در ياد كرد پيامبر صلى الله عليه و آله _: خدايا! از دادگرى خود ، او را بهره اى نصيب فرما و از كَرَمت، به او خير بسيار و چندين برابر، پاداش بده .
.
ص: 110
الإمام الباقر عليه السلام_ بَعدَ ذِكرِهِ عليه السلام قَولَهُ تَعالى : «يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُم» (1) _: لَيسَت تَشهَدُ الجَوارِحُ (2) عَلى مُؤمِنٍ ، إنَّما تَشهَدُ عَلى مَن حَقَّت عَلَيهِ كَلِمَةُ العَذابِ ، فَأَمَّا المُؤمِنُ فَيُعطى كِتابَهُ بِيَمينِهِ ، قالَ اللّهُ عز و جل : «فَمَنْ (3) أُوتِىَ كِتَ_بَهُ بِيَمِينِهِ فَأُوْلَئِكَ يَقْرَءُونَ كِتَ_بَهُمْ وَ لَا يُظْلَمُونَ فَتِيلاً» (4) . (5)
الإمام الصادق عليه السلام :إنَّ التَّوبَةَ مُطَهِّرَةٌ مِن دَنَسِ الخَطيئَةِ ، قالَ عز و جل : «يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَذَرُواْ مَا بَقِىَ مِنَ الرِّبَواْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ» إلى قَولِهِ عز و جل : «لَا تُظْ_لَمُونَ» (6) فَهذا ما دَعَا اللّهُ إلَيهِ عِبادَهُ مِنَ التَّوبَةِ ، ووَعَدَ عَلَيها مِن ثَوابِهِ ، فَمَن خالَفَ ما أمَرَهُ اللّهُ بِهِ مِنَ التَّوبَةِ سَخِطَ اللّهُ عَلَيهِ ، وكانَتِ النّارُ أولى بِهِ وأحَقَّ . (7)
تفسير القمّي_ في قَولِهِ تَعالى : «وَ لَا يُظْلَمُونَ فَتِيلاً» _: الجِلدَةُ الَّتي في ظَهرِ النَّواةِ . (8)
5 / 3العَدلُ في جَزاءِ السَّيِّئاتِالكتاب«الْيَوْمَ تُجْزَى كُلُّ نَفْسِ بِمَا كَسَبَتْ لَا ظُ_لْمَ الْيَوْمَ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ» . (9)
.
ص: 111
امام باقر عليه السلام_ پس از ذكر اين گفته خداى متعال : «روزى كه زبان هايشان و دستانشان و پاهايشان عليه آنان گواهى مى دهد» _: اين چنين نيست كه اعضا عليه مؤمن گواهى دهند ؛ بلكه آنها عليه كسى كه عذاب بر او ثابت شده، گواهى مى دهند ؛ امّا مؤمن ، كارنامه اش به دست راستش داده مى شود . خداوند عز و جل فرمود : «پس هر كس كارنامه اش را به دست راستش دهند ، آنان كارنامه خود را مى خوانند و به قدر نَخَك هسته خرمايى به آنان ستم نمى شود » .
امام صادق عليه السلام :همانا توبه ، آلودگى ناشى از گناه را پاك مى كند . خداوند عز و جل فرمود : «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از خدا پروا كنيد و اگر مؤمنيد ، آنچه را از ربا باقى مانده است، وا گذاريد و اگر [چنين نكرديد] ، بدانيد كه به جنگ با خدا و فرستاده وى برخاسته ايد و اگر توبه كنيد، سرمايه هاى شما از آنِ خودتان است، نه ستم مى كنيد و نه ستم مى بينيد» . اين، همان توبه اى است كه خداوند، بندگانش را به سوى آن فرا خوانده و بِدان، وعده پاداش داده است . بنا بر اين، هر كه با فرمان خداوند درباره توبه مخالفت ورزد ، خدا بر او خشم مى گيرد و آتش براى او سزاوار و ثابت است .
تفسير القمّى_ در بيان اين گفته خداى متعال : «به قدر فتيل هم به آنان ستم نمى شود» _: [منظور از «فتيل» ]نخى است كه در شكاف هسته خرما قرار دارد .
5 / 3عدالت در مجازات بدى هاقرآن«امروز، هر كسى به موجب آنچه انجام داده است، كيفر مى شود . امروز، ستمى نيست . آرى ، خدا زودشمار است» .
.
ص: 112
«مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا وَمَن جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلَا يُجْزَى إِلَا مِثْلَهَا وَهُمْ لَا يُظْ_لَمُونَ» . (1)
«ذَ لِكَ أَن لَّمْ يَكُن رَّبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرَى بِظُ_لْمٍ وَأَهْلُهَا غَ_فِلُونَ» . (2)
راجع : غافر : 31 والنحل : 33 ، 118 والزخرف : 76 والكهف : 49 وهود : 101 و 117 والتوبة : 70 والعنكبوت : 40 والروم : 9 .
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في دُعاءِ الجَوشَنِ الكَبيرِ _: يا مَن وَعدُهُ صِدقٌ ، يا مَن عَفوُهُ فَضلٌ ، يا مَن عَذابُهُ عَدلٌ . (3)
عنه صلى الله عليه و آله_ في دُعاءِ الجَوشَنِ الكَبيرِ _: يا مَن لا يُرجى إلّا فَضلُهُ ، يا مَن لا يُسأَلُ إلّا عَفوُهُ ، يا مَن لا يُنظَرُ إلّا بِرُّهُ (4) ، يا مَن لا يُخافُ إلّا عَدلُهُ . (5)
عنه صلى الله عليه و آله :مَن أصابَ فِي الدُّنيا ذَنبا فَعوقِبَ بِهِ ، فَاللّهُ أعدَلُ مِن أن يُثَنِّيَ عُقوبَتَهُ عَلى عَبدِهِ ، ومَن أذنَبَ ذَنبا فِي الدُّنيا فَسَتَرَهُ اللّهُ عَلَيهِ ، فَاللّهُ أكرَمُ مِن أن يَعودَ في شَيءٍ قَد عَفا عَنهُ . (6)
الإمام عليّ عليه السلام :إنَّهُ لَم يُصِبِ امرُؤٌ مِنكُم في هذِهِ الدُّنيا حَبرَةً (7) إلّا أورَثَتهُ عَبرَةً ، ولا يُصبِحُ فيها في جَناحِ أمنٍ إلّا وهُوَ يَخافُ فيها نُزولَ جائِحَةٍ، أو تَغَيُّرَ نِعمَةٍ، أو زَوال عافِيَةٍ ؛ مَعَ أنَّ المَوتَ مِن وَراءِ ذلِكَ ، وهَولَ المُطَّلَعِ (8) ، وَالوُقوفَ بَينَ يَدَيِ الحَكَمِ العَدلِ ، تُجزى كُلُّ نَفسٍ بِما عَمِلَت «لِيَجْزِىَ الَّذِينَ أَسَ__اؤواْ بِمَا عَمِلُواْ وَ يَجْزِىَ الَّذِينَ أَحْسَنُواْ بِالْحُسْنَى» (9) ، فَاتَّقُوا اللّهَ عَزَّ ذِكرُهُ ، وسارِعوا إلى رِضوانِ اللّهِ وَالعَمَلِ بِطاعَتِهِ وَالتَّقَرُّبِ إِلَيهِ بِكُلِّ ما فيهِ الرِّضا . (10)
.
ص: 113
«هر كس كار نيكى بياورد ، ده برابر آن [،پاداش ]خواهد داشت و هر كس كار بدى بياورد ، جز مانند آن، جزا نمى بيند و بر آنان ستم نمى رود» .
«اين [اتمام حجت] ، بِدان سبب است كه پروردگار تو، هيچ گاه شهرها را به ستم نابود نكرده است كه [نابودشان كند و] مردم آنها غافل باشند» .
ر . ك : غافر : آيه 31 و نحل : آيه 33 ، 118 و زخرف : آيه 76 و كهف : آيه 49 و هود : آيه 101 ، 117 و توبه : آيه 70 و عنكبوت : آيه 40 و روم : آيه 9 .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعا _: اى كه وعده اش راست است! اى كه گذشتش لطف است! اى كه عذابش عدالت است!
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعا _: اى كه جز به كَرَمش اميد نمى رود! اى كه از او جز گذشت، درخواست نمى شود! اى كه از او جز نيكى، انتظار نيست! اى كه جز از دادگرى اش هراسى نيست!
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس در دنيا به گناهى گرفتار آيد و كيفر شود ، خداوند، دادگرتر از آن است كه كيفر آن را بر بنده اش تكرار نمايد ، و هر كس در دنيا به گناهى مرتكب شود و خداوندْ آن را بپوشاند ، خداوند، بخشنده تر از آن است كه به چيزى كه گذشت كرده است، باز گردد .
امام على عليه السلام :فردى از ميان شما، در اين دنيا به شادمانى نمى رسد، جز اين كه برايش اندوهى به دنبال آورد ، و در حاشيه اى امن در اين دنيا قرار نمى گيرد، جز اين كه او در آن از فرود آمدن حادثه ناگوار يا از دست رفتن نعمت يا سلب آسايش، هراسان است. به علاوه، مرگ و ترس قيامت و قرار گرفتن در حضور داور دادگر، در پيش است ، هر كس در مقابل عملكرد خويش پاداش داده مى شود: «تا كسانى را كه بد كرده اند ، به موجب آنچه انجام داده اند، كيفر دهد و آنان را كه نيكى كرده اند ، به نيكى پاداش دهد» . بنا بر اين ، از خداوند _ كه يادش گرامى باد _ پروا كنيد و به سوى خشنودى خدا و عمل نمودن به طاعت او و نزديك شدن به او با هر كارى كه خشنودى [خدا ]در آن است، بشتابيد .
.
ص: 114
الإمام زين العابدين عليه السلام_ مِن دُعاءٍ لَهُ في تَحميدِ اللّهِ عز و جل _: ... حَتّى إذا بَلَغَ أقصى أثَرِهِ ، وَاستَوعَبَ حِسابَ عُمُرِهِ ، قَبَضَهُ إلى ما نَدَبَهُ إلَيهِ مِن مَوفورِ ثَوابِهِ ، أو مَحذورِ عِقابِهِ «لِيَجْزِىَ الَّذِينَ أَسَ__اؤواْ بِمَا عَمِلُواْ وَ يَجْزِىَ الَّذِينَ أَحْسَنُواْ بِالْحُسْنَى» عَدلاً مِنهُ ، تَقَدَّسَت أسماؤُهُ ، وتَظاهَرَت آلاؤُهُ (1) ، «لَا يُسْ_الُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْ_الُونَ» (2) . (3)
عنه عليه السلام_ مِن دُعاءٍ لَهُ فِي اللُّجوءِ إلَى اللّهِ تَعالى _: اللّهُمَّ إن تَشَأ تَعفُ عَنّا فَبِفَضلِكَ ، وإن تَشَأ تُعَذِّبنا فَبِعَدلِكَ ، فَسَهِّل لَنا عَفوَكَ بِمَنِّكَ ، وأجِرنا مِن عَذابِكَ بِتَجاوُزِكَ ؛ فَإِنَّهُ لا طاقَةَ لَنا بِعَدلِكَ ، ولا نَجاةَ لِأَحَدٍ مِنّا دونَ عَفوِكَ . (4)
الإمام الصادق عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ مُديرِ الأَدوارِ ومُعيدِ الأَكوارِ ، طَبَقا عَن طَبَقٍ (5) ، وعالَما بَعد عالَمٍ «لِيَجْزِىَ الَّذِينَ أَسَ__اؤواْ بِمَا عَمِلُواْ وَ يَجْزِىَ الَّذِينَ أَحْسَنُواْ بِالْحُسْنَى» عَدلاً مِنهُ تَقَدَّسَت أسماؤُهُ وجَلَّت آلاؤُهُ ، لَا يَظْ_لِمُ النَّاسَ شَيْ_ئا وَ لكِنَّ النّاسَ أَنفُسَهُمْ يَظْ_لِمُونَ ، يَشهَدُ بِذلِكَ قَولُهُ جَلَّ قُدسُهُ : «فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ * وَ مَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ» (6) في نَظائِرَ لَها في كِتابِهِ الَّذي فيهِ تِبيانُ كُلِّ شَيءٍ ، و «لَا يَأْتِيهِ الْبَ_طِ_لُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لَا مِنْ خَلْفِهِ تَنزِيلٌ مِّنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ» (7) ، ولِذلِكَ قالَ سَيِّدُنا مُحَمَّدٌ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ وآلِهِ : إنَّما هِيَ أعمالُكُم تُرَدُّ إلَيكُم . (8)
.
ص: 115
امام زين العابدين عليه السلام_ از دعاى آن حضرت در ستايش خداوند عز و جل_: . . . تا آن گاه كه به قدم نهايى مى رسد و عمرش را به پايان مى برد ، خداوند با گرفتن جانش او را به سوى آنچه از پيش بِدان خوانده بود(يعنى پاداش فراوان يا كيفر ترسناك) ، ره سپار مى سازد «تا كسانى را كه بد كرده اند ، به موجب آنچه انجام داده اند، كيفر دهد و آنان را كه نيكى كرده اند ، به نيكى پاداش دهد» با دادگرى اش . اسماى خدا پاك اند و نعمت هايش آشكار . «در آنچه انجام مى دهد، چون و چرا راه ندارد ؛ ولى آنان (انسان ها) سؤال خواهند شد» .
امام زين العابدين عليه السلام_ از دعايش در پناه بردن به خداى متعال _: خدايا! اگر بخواهى، به كَرَمت از ما گذشت مى كنى و اگر بخواهى، به دادگرى ات ما را كيفر مى دهى . پس با منّت نهادن بر ما، گذشتت را براى ما آسان گردان و با گذشتت ما را از كيفرت رهايى بخش ؛ زيرا توان تحمّل دادگرى تو را نداريم و براى هيچ يك از ما بدون گذشت تو، راه نجاتى نيست .
امام صادق عليه السلام :ستايش، از آنِ خدايى است كه دوره ها را يكى از پس ديگرى و اصناف [موجودات] را صنفى در پى صنفى مى آورد، لايه اى بر لايه اى (1) و جهانى در پى جهانى، تا با دادگرى اش، «كسانى را كه بد كرده اند ، به موجب آنچه انجام داده اند، كيفر دهد و آنان را كه نيكى كرده اند ، به نيكى پاداش دهد» . اسماى خدا پاك و نعمت هايش بزرگ اند . [خدا] به هيچ وجه به مردم ستم نمى كند ؛ ليكن مردم خود بر خويشتن ستم مى كنند. اين را سخن خداى جليل و پاك، گواهى مى دهد : «پس، هر كه هموزن ذرّه اى نيكى كند، [نتيجه ]آن را خواهيد ديد و هر كه هموزن ذرّه اى بدى كند، [نتيجه ]آن را خواهد ديد» ، و نيز آيات نظير اين در كتاب او _ كه بيان آشكارِ هر چيزى است و به هيچ وجه باطل در آن راه ندارد و از جانب دانايى ستوده نازل گشته است _ و بدين خاطر، سَرور ما محمّد _ كه درود خدا بر او و خاندانش باد _ فرمود : «همانا بازتاب عملكرد شماست كه به سوى خودتان بر مى گردد» .
.
ص: 116
عنه عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى : «وَ لَا يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ» (1) _: اللّهُ أجَلُّ وأعدَلُ وأعظَمُ مِن أن يَكونَ لِعَبدِهِ عُذرٌ لا يَدَعُهُ يَعتَذِرُ بِهِ ، ولكِنَّهُ فُلِجَ (2) فَلَم يَكُن لَهُ عُذرٌ . (3)
الإمام العسكريّ عليه السلام_ فِي التَّفسيرِ المَنسوبِ إلَيهِ _: نَظَرَ أميرُ المُؤمِنينَ عَلِيٌّ عليه السلام إلى رَجُلٍ فَرَأى أثَرَ الخَوفِ عَلَيهِ ، فَقالَ : ما بالُكَ ؟ قالَ : إنّي أخافُ اللّهَ ، قالَ : يا عَبدَ اللّهِ ، خَف ذُنوبَكَ ، وخَف عَدلَ اللّهِ عَلَيكَ في مَظالِمِ عِبادِهِ ، وأطِعهُ فيما كَلَّفَكَ ولا تَعصِهِ فيما يُصلِحُكَ ، ثُمَّ لا تَخَفِ اللّهَ بَعدَ ذلِكَ فَإِنَّهُ لا يَظلِمُ أحَدا ، ولا يُعَذِّبُهُ فَوقَ استِحقاقِهِ أبَدا ، إلّا أن تَخافَ سوءَ العاقِبَةِ بِأَن تَغَيَّرَ أو تَبَدَّلَ ، فَإِن أرَدتَ أن يُؤمِنَكَ اللّهُ سوءَ العاقِبَةِ ، فَاعلَم أنَّ ما تَأتيهِ مِن خَيرٍ فَبِفَضلِ اللّهِ وتَوفيقِهِ ، وما تَأتيهِ مِن شَرٍّ فَبِإِمهالِ اللّهِ وإنظارِهِ إيّاكَ وحِلمِهِ عَنكَ . (4)
الإمام زين العابدين عليه السلام_ مِن دُعائِهِ في أسحارِ شَهرِ رَمَضانَ _: إذا رَأَيتُ _ مَولايَ _ ذُنوبي فَزِعتُ ، وإذا رَأَيتُ كَرَمَكَ طَمِعتُ ، فَإِن عَفَوتَ فَخَيرُ راحِمٍ ، وإن عَذَّبتَ فَغَيرُ ظالِمٍ . (5)
.
ص: 117
امام صادق عليه السلام_ در بيان اين سخن خداى متعال : «و رخصت نمى يابند تا پوزش بخواهند» _: خداوند، بالاتر و دادگرتر و بزرگوارتر از آن است كه بنده اى عذرى داشته باشد و او به وى اجازه عذرخواهى ندهد ؛ ليكن اين بنده است كه مغلوب است و عذرى ندارد .
امام عسكرى عليه السلام_ در تفسير منسوب به وى _: امير مؤمنان على عليه السلام به مردى نگريست و در چهره او نشانه ترس مشاهده كرد. فرمود : «در چه حالى؟». گفت: از خدا مى ترسم . فرمود : «اى بنده خدا! از گناهانت بترس و درباره ستم هايى كه بر بندگان خدا كرده اى، از دادگرى خدا بترس و او را در آنچه تو را موظّف نموده، پيروى كن و از او در آنچه صلاح تو در آن است، نافرمانى نكن. پس از آن، از خدا نترس ؛ زيرا او به هيچ كس ستم نمى كند و هرگز كسى را بيش از استحقاقش كيفر نمى دهد . مگر اين كه از بدفرجامى بهراسى ، به اين كه سرنوشت ، دگرگون شود و تغيير يابد . پس اگر خواستى از بدفرجامى در امان باشى ، بدان هر خيرى كه به تو مى رسد ، به سبب لطف خدا و توفيق اوست ، و هر شرّى به تو مى رسد ، به جهت مهلت دادن خدا به تو ، و بردبارى اش درباره توست» .
امام زين العابدين عليه السلام_ از دعايش در سحرهاى ماه رمضان _: اى سَرور من! هر گاه گناهانم را مى بينم، هراسان مى شوم ، و هر گاه بخشش تو را مى بينم، حريص مى گردم . اگر بخشيدى، بهترين مهرورزى ، و اگر كيفر دادى، ستمگر نيستى .
.
ص: 118
الإمام عليّ عليه السلام :إلهي ، إن غَفَرتَ فَبِفَضلِكَ ، وإن عَذَّبتَ فَبِعَدلِكَ ، فَيا مَن لا يُرجى إلّا فَضلُهُ ، ولا يُخافُ إلّا عَدلُهُ ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وَامنُن عَلَيَّ بِفَضلِكَ ، ولا تَستَقصِ (1) عَلَيَّ عَدلَكَ . (2)
الإمام الحسين عليه السلام_ في دُعاءِ عَرَفَةَ _: وأنَّكَ الحَكَمُ العَدلُ الَّذي لا يَجورُ ، وعَدلُكَ مُهلِكي ، ومِن كُلِّ عَدلِكَ مَهرَبي ، فَإِن تُعَذِّبني فَبِذُنوبي يا مَولايَ بَعدَ حُجَّتِكَ عَلَيَّ ، وإن تَعفُ عَنّي فَبِحِلمِكَ وجودِكَ وكَرَمِكَ . لا إلهَ إلّا أنتَ سُبحانَكَ إنّي كُنتُ مِنَ الظّالِمينَ . (3)
عنه عليه السلام_ في دُعاءِ عَرَفَةَ _: فَلا كافِيَ لَنا سِواكَ ، ولا رَبَّ لَنا غَيرُكَ ، نافِذٌ فينا حُكمُكَ ، مُحيطٌ بِنا عِلمُكَ ، عَدلٌ فينا قَضاؤُكَ ، اقضِ لَنَا الخَيرَ وَاجعَلنا مِن أهلِ الخَيرِ . اللّهُمَّ أوجِب لَنا بِجودِكَ عَظيمَ الأَجرِ . (4)
عنه عليه السلام_ في دُعاءِ عَرَفَةَ _: إلهي ، وَصَفتَ نَفسَكَ بِاللُّطفِ وَالرَّأفَةِ لي قَبلَ وُجودِ ضَعفي ، أفَتَمنَعُني مِنهُما بَعدَ وُجودِ ضَعفي ؟ إلهي ، إن ظَهَرَتِ المَحاسِنُ مِنّي فَبِفَضلِكَ ولَكَ المِنَّةُ عَلَيَّ ، وإن ظَهَرَتِ المَساوِئُ مِنّي فَبِعَدلِكَ ولَكَ الحُجَّةُ عَلَيَّ ، إلهي ، كَيفَ تَكِلُني (5) وقَد تَوَكَّلتَ لي ... . إلهي ، مَن كانَت مَحاسِنُهُ مَساوِيَ فَكَيفَ لا تَكونُ مَساويهِ مَساوِيَ ؟ ومَن كانَت حَقايِقُهُ دَعاوِيَ فَكَيفَ لا تَكونُ دَعاويهِ دَعاوِيَ ؟! إلهي ، حُكمُكَ النّافِذُ ، ومَشِيَّتُكَ القاهِرَةُ ، لَم يَترُكا لِذي مَقالٍ مَقالاً ، ولا لِذي حالٍ حالاً ، إلهي ، كَم مِن طاعَةٍ بَنَيتُها وحالَةٍ شَيَّدتُها ، هَدَمَ اعتِمادي عَلَيها عَدلُكَ ، بَل أقالَني (6) مِنها فَضلُكَ . (7)
.
ص: 119
امام على عليه السلام :بار الها! اگر آمرزيدى، به خاطر كَرَم توست ، و اگر كيفر دادى، به خاطر دادگرى توست . اى كه جز كَرَمش اميد نمى رود و جز از دادگرى اش هراسى نيست! بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست و به واسطه كَرَمت، بر من منّت نِه و نهايت دادگرى ات را بر من جارى مكن .
امام حسين عليه السلام_ در دعاى عرفه _: تو، آن داور دادگرى هستى كه ستم نمى كند، و دادگرىِ تو، نابود كننده من است و من از هر گونه دادگرىِ تو گريزانم. پس _ اى سَرور من _ اگر كيفرم دهى، به خاطر گناهانم پس از اتمام حجّت تو بر من است ، و اگر از من درگذرى، به خاطر بردبارى و جود و كَرَم توست . معبودى جز تو نيست. تو منزّهى و من از ستمكارانم .
امام حسين عليه السلام_ در دعاى عرفه _: غير تو، ما را كفايتگرى نيست و غير تو، ما را پروردگارى نيست . حُكم تو درباره ما نافذ ، و دانش تو بر ما را محيط و داورى تو درباره ما دادگرانه است . خير را براى ما برآورده ساز و ما را از نيكوكاران قرار ده . خدايا! به سبب جودت، پاداش بزرگ را نصيبمان گردان .
امام حسين عليه السلام_ در دعاى عرفه _: بار الها! پيش از ناتوانى من ، تو، خود را به عطوفت و مهربانى نسبت به من توصيف نمودى . آيا پس از ناتوانى ام، آن دو را از من دريغ مى دارى؟ بار الها! اگر نيكى ها از من بروز كردند ، به خاطر كَرَم توست، در حالى كه تو بر من منّت دارى ، و اگر بدى ها از من سر زدند ، به خاطر دادگرىِ توست ، در حالى كه تو بر ضدّ من حجّت دارى . بار الها! چگونه مرا وا مى نهى، در حالى كه خود، عهده دار كارم شده اى؟! ... . بار الها! كسى كه نيكى هاى او بدى شمرده مى شوند، چگونه بدى هايش بدى نباشند ؟ و كسى كه حقيقت هاى او ادّعاست، چگونه ادّعاهايش ادّعا نباشد؟ بار الها! حُكم نافذ تو و اراده چيره تو ، حرفى براى گوينده و نيرويى براى توانمند باقى نگذاشته اند. بار الها! چه بسيار طاعتى كه بنا كردم و [چه بسيار ]حالتى كه استوار ساختم ؛ امّا دادگرى تو، اعتماد من به آنها را نابود كرد ؛ بلكه كَرَم تو، مرا به چشمپوشى از آنها وا داشت .
.
ص: 120
الإمام زين العابدين عليه السلام :اللّهُ ... يَنتَقِمُ مِنَ الظّالِمِ بِما هُوَ عادِلٌ بِحُكمِهِ . (1)
عنه عليه السلام_ مِن دُعائِهِ في وَداعِ شَهرِ رَمَضانَ _: يا مَن لا يُكافِئُ عَبدَهُ عَلَى السَّواءِ ، مِنَّتُكَ ابتِداءٌ ، وعَفوُكَ تَفَضُّلٌ ، وعُقوبَتُكَ عَدلٌ ، وقَضاؤُكَ خِيَرَةٌ ، إن أعطَيتَ لَم تَشُب (2) عَطاءَكَ بِمَنٍّ ، وإن مَنَعتَ لَم يَكُن مَنعُكَ تَعَدِّيا ، تَشكُرُ مَن شَكَرَكَ وأنتَ ألهَمتَهُ شُكرَكَ . (3)
عنه عليه السلام :مَن أكرَمُ _ يا إلهي _ مِنكَ ؟ ومَن أشقى مِمَّن هَلَكَ عَلَيكَ ؟! 4 لا ! مَن ؟ فَتَبارَكتَ أن توصَفَ إلّا بِالإِحسانِ ، وكَرُمتَ أن يُخافَ مِنكَ إلَا العَدلُ . (4)
.
ص: 121
امام زين العابدين عليه السلام :خداوند . . . به سبب داورى دادگرانه اش، از ستمگر انتقام مى گيرد .
امام زين العابدين عليه السلام_ از دعاى ايشان در وداع ماه رمضان _: اى كه جزايش را با [كار ]بنده اش همسان نمى كند ! به نعمت، آغازگرى . گذشتت لطف، كيفرت دادگرى ، و داورى ات بهترين است . اگر عطا كردى ، عطايت را با منّتْ همراه نساختى و اگر محروم نمودى ، محروم ساختنت از روى تجاوزگرى نبود . كسى را كه تو را سپاس گزارد، سپاس مى گزارى، در حالى كه سپاس گزارى ات را تو به او الهام نمودى .
امام زين العابدين عليه السلام :اى خداى من! از تو بزرگوارتر كيست ؟ و بدبخت تر از كسى كه [با وجود كَرَم تو] بر درگاه تو هلاك شود ، كيست؟ نه! [بدبخت تر از او ]كيست؟ تو، خجسته تر از آنى كه جز به احسان، توصيف گردى ، و بزرگوارتر از آنى كه جز از دادگرى تو، هراسى باشد .
.
ص: 122
الإمام الصادق عليه السلام_ وقَد سُئِلَ عَمّا يَجوزُ وعَمّا لا يَجوزُ مِنَ النِّيَّةِ _: إنَّ النِّيّاتِ قَد تَجوزُ في مَوضِعٍ ولا تَجوزُ في آخَرَ ، فَأَمّا ما تَجوزُ فيهِ : فَإِذا كانَ مَظلوما فَما حَلَفَ بِهِ ونَوَى اليَمينَ فَعَلى نِيَّتِهِ ، وأمّا إذا كانَ ظالِما فَاليَمينُ عَلى نِيَّةِ المَظلومِ . ثُمَّ قالَ : ولَو كانَتِ النِّيّاتُ مِن أهلِ الفِسقِ يُؤخَذُ بِها أهلُها ، إذا لَاُخِذَ كلُّ مَن نَوَى الزِّنا بِالزِّنا ، وكُلُّ مَن نَوَى السَّرِقَةَ بِالسَّرِقَةِ ، وكُلُّ مَن نَوَى القَتلَ بِالقَتلِ ، ولكِنَّ اللّهَ عَدلٌ حَكيمٌ ، لَيسَ الجَورُ مِن شَأنِهِ ، ولكِنَّهُ يُثيبُ عَلى نِيّاتِ الخَيرِ أهلَها ، وإضمارهِم عَلَيها ، ولا يُؤاخِذُ أهلَ الفُسوقِ حَتّى يَفعَلوا . (1)
5 / 4الحَثُّ عَلى ذِكرِ الوُقوفِ بَينَ يَدَي أعدَلِ الحاكِمينَرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ فِي التَّخويفِ مِنَ القِيامَةِ وَالحِسابِ _: اُذكُروا وُقوفَكُم بَينَ يَدَيِ اللّهِ جَلَّ جَلالُهُ ؛ فَإِنَّهُ الحَكَمُ العَدلُ ، وَاستَعِدُّوا لِجَوابِهِ إذا سَأَلَكُم . (2)
الإمام عليّ عليه السلام :اُذكُر عِندَ الظُّلمِ عَدلَ اللّهِ فيكَ ، وعِندَ القُدرَةِ قُدرَةَ اللّهِ عَلَيكَ . (3)
عنه عليه السلام :كُلُّ ذي قُدرَةٍ فَمَقدورٌ للّهِِ ، وكُلُّ ظالِمٍ فَلا مَحيصَ لَهُ مِن عَدلِ اللّهِ . (4)
.
ص: 123
امام صادق عليه السلام_ وقتى كه درباره نيت هاى روا و ناروا مورد پرسش قرار گرفت _: همانا نيّت، در مواردى روا و در مواردى ديگر نارواست . امّا مواردى كه رواست : اگر طرف دعوا ستم ديده بود و براى اثبات ادّعاى خود، سوگند خورد، و مفاد سوگند را قصد كرد ، بر اساس نيّت او [تصميم] گرفته مى شود ، و امّا اگر طرف دعوا ستمگر باشد، در اين صورت بايد سوگند بر اساس نيّت ستم ديده باشد... . سپس [درباره حكم نيت در ساير موارد ]فرمود : اهل فسق به نيت هايشان مؤاخذه مى شدند ، در اين صورت ، هر كس نيّت زنا كند، به زنا ، و هر كس نيّت دزدى مى كرد، به دزدى ، و هر كس نيّت كشتن مى كرد، به كشتن مؤاخذه مى شد ؛ ليكن خداوند، دادگر حكيم است و ستم ، از شأن او به دور است ؛ امّا نيكوكاران را بر پايه نيّت هاى خوبشان و بر پايه نيّت هاى خوبى كه پنهان داشته اند، پاداش مى دهد ، و بدكاران را مادام كه كار بد انجام نداده اند، بازخواست نمى كند .
5 / 4تشويق به يادآورى لحظه ايستادن در پيشگاه دادگرترينِ داورانپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ درباره ترس از رستاخيز و حسابرسى _: لحظه ايستادنتان در پيشگاه خداوند جل جلاله را به ياد آوريد ؛ چرا كه او داور دادگر است ، و خودتان را براى پاسخگويى آماده سازيد، آن گاه كه از شما مى پرسد .
امام على عليه السلام :هنگام ستمگرى ، دادگرى خدا را ، و هنگام توانايى ، قدرت خدا را بر خودت به ياد آر .
امام على عليه السلام :همه قدرتمندان، تحت قدرت خدايند و هيچ ستمگرى راه گريز از دادگرى خدا ندارد .
.
ص: 124
5 / 5شِدَّةُ يَومِ العَدلِ عَلَى الظّالِمِالكتاب«وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى يَدَيْهِ يَقُولُ يَ__لَيْتَنِى اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلاً» . (1)
«إِنَّ الظَّ__لِمِينَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ» . (2)
«وَ مَن يَظْ_لِم مِّنكُمْ نُذِقْهُ عَذَابًا كَبِيرًا» . (3)
«وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَ_لَمُواْ أَىَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ» . (4)
«إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّ__لِمِينَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا وَ إِن يَسْتَغِيثُواْ يُغَاثُواْ بِمَاءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِى الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَ سَاءَتْ مُرْتَفَقًا» . (5)
«رَبَّنَا إِنَّكَ مَن تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ وَمَا لِلظَّ__لِمِينَ مِنْ أَنصَارٍ» . (6)
«يَوْمَ لَا يَنفَعُ الظَّ__لِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ» . (7)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :قالَ رَبُّكُم : وعِزَّتي وجَلالي ، لَأَنتَقِمَنَّ مِنَ الظّالِمِ في عاجِلِهِ وآجِلِهِ ، ولَأَنتَقِمَنَّ مِمَّن رَأى مَظلوما فَقَدَرَ أن يَنصُرَهُ فَلَم يَفعَل . (8)
.
ص: 125
5 / 5دشوارى روز دادگرى براى ستمگرقرآن«و روزى است كه ستمكار، دست هاى خود را مى گزد [و] مى گويد : «اى كاش با پيامبر، راهى بر مى گرفتم!»» .
«آرى! ستمكاران، عذابى پُردرد خواهند داشت» .
«و هر كس از شما ستم كند، عذابى سهمگين به او مى چشانيم» .
«و كسانى كه ستم كرده اند، به زودى خواهند دانست كه به كدام بازگشتگاه بر خواهند گشت» .
«ما براى ستمگران، آتشى آماده كرده ايم كه سراپرده هايش آنان را در بر مى گيرد ، و اگر فريادرسى بجويند ، به آبى چون مسِ گداخته كه چهره ها را بريان مى كند، يارى مى شوند . وه! چه بد شرابى و چه زشت جايگاهى است» .
«پروردگارا! هر كس را كه تو به آتش در آورى ، به يقين، رسوايش كرده اى ، و ستمكاران، ياورانى ندارند» .
«[همان] روزى كه ستمگران را پوزش طلبى شان سود نمى دهد ، و براى آنان لعنت است ، و برايشان بدفرجامىِ آن سراى است» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پروردگار شما فرمود : «سوگند به عزّت و جلالم، هر آينه در دنيا و آخرت از ستمگر انتقام مى گيرم و [نيز] هر آينه از كسى كه ستم ديده اى را ببيند و بتواند او را يارى كند؛ ولى نكند ، انتقام مى گيرم» .
.
ص: 126
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ مِن أعظَمِ النّاسِ عَذابا يَومَ القِيامَةِ ، مَن أشرَكَهُ اللّهُ في سُلطانِهِ فَجارَ في حُكمِهِ . (1)
عنه صلى الله عليه و آله :اِتَّقُوا الظُّلمَ ؛ فَإِنَّهُ ظُلُماتٌ يَومَ القِيامَةِ . (2)
الإمام عليّ عليه السلام :شَرُّ الزّادِ إلَى المَعادِ ، احتِقابُ (3) ظُلمِ العِبادِ . (4)
عنه عليه السلام :يَومُ العَدلِ عَلَى الظّالِمِ ، أشَدُّ مِن يَومِ الجَورِ عَلَى المَظلومِ . (5)
عنه عليه السلام_ في بَيانِ أنواعِ الظُّلمِ _: أمَّا الظُّلمُ الَّذي لا يُترَكُ فَظُلمُ العِبادِ بَعضِهِم بَعضا . القِصاصُ هُناكَ شَديدٌ ، لَيسَ هُوَ جَرحاً بِالمُدى ، ولا ضَربا بِالسِّياطِ ، وَلكِنَّهُ ما يُستَصغَرُ ذلِكَ مَعَهُ . (6)
.
ص: 127
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :سهمگين ترين عذاب روز قيامت، براى كسى است كه خداوند، او را در سلطنتش (قدرتش) شريك گرداند ؛ ولى او در داورى اش ستم نمايد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :از ستم بپرهيزيد ؛ چرا كه ستم، ظلمات روز قيامت است .
امام على عليه السلام :بدترين توشه رستاخيز ، ستم اندوزى بندگان است .
امام على عليه السلام :روز دادگرى بر ستمگر ، دشوارتر از روز ستم رفتن بر ستم ديده است .
امام على عليه السلام_ در بيان انواع ستم _: امّا ستمى كه [هرگز مرتكب شونده اش ]وا نهاده نمى شود، ستم بندگان به يكديگر است . قصاص آن، بسيار سخت است. اين قصاص، با زخم شمشير و با تازيانه زدن نيست ؛ بلكه اين در مقابل آنها ، بسيار كوچك شمرده مى شود .
.
ص: 128
عنه عليه السلام :ظالِمُ النّاسِ يَومَ القِيامَةِ مَنكوبٌ (1) بِظُلمِهِ ، مُعَذَّبٌ مَحروبٌ (2) . (3)
عنه عليه السلام :مَن ضَرَبَ رَجُلاً سَوطا ظُلما ، ضَرَبَهُ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى بِسَوطٍ مِن نارٍ . (4)
الإمام الباقر عليه السلام :إنَّ أشَدَّ النّاسِ يَومَ القِيامَةِ حَسرَةً ، مَن وَصَفَ عَدلاً وأتى جَورا . (5)
.
ص: 129
امام على عليه السلام :روز قيامت، ستمگر به مردم، گرفتار ستمگرى خود ، و مبتلا به عذاب و محروم است .
امام على عليه السلام :هر كس به كسى از روى ستم تازيانه اى بزند ، خداوند _ تبارك و تعالى _ با تازيانه اى از آتش بر او مى زند .
امام باقر عليه السلام :روز قيامت، پُرحسرت ترينِ مردم، كسى است كه عدالت را توصيف نمايد، ولى به ستم رفتار كند .
.
ص: 130
. .
ص: 131
بخش دوم : عدالت و قضا و قدرفصل يكم : معناى قضا و قدرفصل دوم : دانش قضا و قدرفصل سوم : ويژگى هاى قضا و قدرفصل چهارم : انواع قضا و قَدَر و احكام آنهافصل پنجم : بَدا در قضا و قدرفصل ششم : نقش قضاء و قدر در آفرينشفصل هفتم : نقش قضا و قدر در پيدايش مصايب و شرورفصل هشتم : نقش قضا و قدر در افعال انسان
.
ص: 132
. .
ص: 133
سخنى درباره قضا و قدر و رابطه آن با عدل خداوندمسئله قضا و قدر _ كه گاه از آن به «سرنوشت» و «قسمت» نيز ياد مى شود _ يكى از مسائل مهمّ كلامى و فلسفى است . اين مسئله ، در معارف قرآن و احاديث اهل بيت عليهم السلامنيز از اهمّيت و جايگاه والايى برخوردار است ، چنان كه بر پايه حديثى از امام صادق عليه السلام ، يكى از ويژگى هاى قرآن ، اين است كه علم «قضا و قدر» و معارف مربوط به اين مسئله مهم را ارائه نموده و كسى كه از اين علمِ قرآنى، آگاه نباشد ، در حقيقت ، نه عالِم به قرآن است و نه اهل آن! (1) اطلاعاتى كه به بركت قرآن و احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام در ارتباط با قضا و قدر مى توان به دست آورد ، عبارت اند از : معناى قضا و قدر ، ويژگى ها و اقسام قضا و قدر ، نقش بَدا در قضا و قدر، نقش قضا و قدر در آفرينش، نقش قضا و قدر در گرفتارى ها و ناگوارى ها ، نقش قضا و قدر در افعال انسان ، نقش قضا و قدر در سعادت و شقاوت ، و نقش انسان در قضا و قدر . اين مطالب ، چنان با تار و پود معارف قرآنى پيوند خورده اند كه بدون آنها فهم درست اين كتاب آسمانى ، ممكن نيست. نيز شناخت صحيح آنها ، زمينه ساز
.
ص: 134
ايمان به قضا و قدر ، خشنودى از آن و دستيابى به قلّه كمالات انسانى است .
پيوند قضا و قدر و عدل خداوندمسئله قضا و قدر ، از دو جهت با عدل خداوند ، ارتباط پيدا مى كند : از جهت نقش تقدير در گرفتارى ها و ناگوارى ها ، و از جهت نقش آن در افعال انسان . از آن جا كه اين دو جهت ، به گونه اى در اكثر مسائل مربوط به قضا و قدر وجود دارند، در مبحث كلامى، موضوع «قضا و قدر» ، در ذيل مبحث «عدل خداوند» ، مورد بحث و بررسى قرار مى گيرد . و اينك ، توضيحى كوتاه درباره شمارى از معارف مربوط به قضا و قدر :
يك . «قضا» و «قدر» در لغتقضا ، از ريشه «قضى» به معناى استوار نمودن كارى و قرار دادن آن در جهت فلسفه وجودى آن است . ابن فارس در اين باره مى گويد : القاف والضادّ والحرف المعتلّ أصلٌ صحيحٌ يَدلّ على إحكام الأمر وإتقانه وإنفاذه لجهته . قال اللّه تعالى : «فَقَضَهُنَّ سَبْعَ سَمَ_وَاتٍ فِى يَوْمَيْنِ» (فصّلت / 12) أي أحكم خلقهنّ . . . والقضاء : الحكم ، قال اللّه سبحانه في ذكر من قال : «فَاقْضِ مَا أَنتَ قَاضٍ» (طه / 72) أي : اصنع واحكم ، ولذلك سمّى القاضيقاضيا ، لأنّه يحكم الأحكام ويُنفذها ... . (1) قاف و ضاد و يا ، ريشه صحيح است كه بر اتقان كار و استحكام آن و نافذ بودنش دلالت مى كند . خداوند متعال مى فرمايد : «پس آنها را [به صورت ]هفت آسمان ، در دو هنگام ، مقرر داشت» . يعنى آفرينش آنها را محكم كرد... . و قضا ، حكم كردن است . خداوند پاك ، گفته است : «هر حكمى كه
.
ص: 135
مى خواهى ، بكن» يعنى بساز و حكم كن و از همين رو ، قاضى را «قاضى» ناميده اند ؛ چرا كه حكم مى دهد و آن را اجرا مى كند . قَدَر ، از ريشه «قدر» به معناى حد و اندازه چيزى و گوهر و پايان آن است، و تقدير ، به معناى مشخّص كردن اندازه چيزى . ابن فارس در تبيين اين واژه مى گويد : القاف والدّال والراء ، اصل صحيح يدلّ على مبلغ الشيء وكنهه ونهايته ، فالقَدْر : مبلغ كلّ شيء ، يقال : قدره كذا، أي مبلغه ، وكذلك القَدَر ... والقَدْر : قضاء اللّه تعالى الأشياء على مبالغها ونهاياتها الّتي أرادها لها ، وهو القَدَر أيضا . (1) قاف و دال و راء ، ريشه صحيح است كه بر مقدار و كنه و پايان چيز دلالت دارد . پس «قدْر» ، يعنى مقدار هر چيز . گفته مى شود : مقدارش چنين است ، يعنى اندازه اش . و همين طور است قَدَر... . قَدْر ، قضاى خداوند درباره مقدار و انتهاى اشياست كه خواسته چنان شوند . قَدَر هم همين طور است .
دو . قضا و قدر ، در قرآن و حديثقضا و قدر ، در قرآن و حديث ، كاربردهاى متعدّدى دارند . طبق حديثى از امام على عليه السلام ، كلمه «قضاء» در قرآن ، در ده معنا به كار رفته است ؛ (2) امّا در اين مبحث ، مقصود از «قَدَر» ، هندسه اشيا و اندازه آنها ، و مقصود از «قضا» ، حكم به تحقّق آنهاست . به سخن ديگر، هر پديده براى تحقّق ، مقدّماتى دارد كه «قَدَر» و «قضا» ، دو مقدّمه مهم و اساسىِ آنها هستند ؛ يكى اندازه گيرى و ديگرى فرمان تحقّق . امام كاظم عليه السلام در تبيين مقدّمه نخست مى فرمايد :
.
ص: 136
هُوَ الهَندَسَةُ مِنَ الطُّولِ وَالعَرضِ وَالبَقاءِ. (1) [قَدَر،] اندازه در درازا و پهنا و ماندگارى است . و در حديثى ديگر مى فرمايد : تَقديرُ الشَّيءِ مِن طولِهِ وَعَرضِهِ . (2) اندازه چيز در درازا و پهناى آن است . نيز در حديثى از امام رضا عليه السلام آمده است : هُوَ وَضعُ الحُدودِ مِنَ الآجالِ وَالأَرزاقِ وَالبَقاءِ وَالفَناءِ . (3) [قَدَر،] تعيين حدود اجل ها، روزى ها و ماندن و فانى شدن است . بدين سان ، خداوند متعال پيش از انجام دادن هر كار و پديد آوردن هر پديده، نخست ، محدوده وجودى آن را از هر نظر ، معيّن مى كند . آن محدوده ، «قَدَر» و اين عمل ، «تقدير» ناميده مى شود . پس از تقدير ، نوبت به مقدّمه دوم ، يعنى «قضا» مى رسد . امام رضا عليه السلام در تفسير اين مقدّمه در حديثى مى فرمايد : القَضاءُ : هُوَ الإِبرامُ وَإِقامَةُ العَينِ . (4) قضا ، استوارسازى و به عرصه وجود آوردن است . در اين مرحله ، خداوند متعال ، آنچه را تقدير كرده ، در خارجْ تحقّق مى دهد . به تعبير ديگر ، وجود عينىِ هر پديده ، در واقع ، استوار نمودنِ وجود تقديرىِ آن است . بنا بر اين، قَدَر ، بر قضا مقدّم است ، اگر چه در گفتار و نوشتار ، قضا براى
.
ص: 137
سهولت در به كارگيرى آنها ، مقدّم مى شود .
سه . بر حذر داشتن از جستجو درباره راز قَدَرنكته قابل تأمّل در آشنايى با علم قضا و قدر _ كه اهمّيتش از علم به قرآن ، آشكار مى شود _ اين است كه در تعاليم اسلامى ، جستجو براى آگاهى از راز قَدَر ، به شدّت نهى شده است . پيام احاديث مربوط به اين موضوع ، اين است كه تلاش براى تحصيل علم قضا و قدر ، مطلوب ؛ ولى تلاش براى آگاهى از سرّ قضا و قدر ، ممنوع و نامطلوب است . به عبارت ديگر ، آگاهى از معنا و اقسام قضا و قدر، نقش قضا و قدر در : آفرينش، ناگوارى ها ، افعال انسان، سعادت و شقاوت ، و مسائلى از اين دست ، علمِ قضا و قدر است كه نه تنها مطلوب است ، بلكه ضرورى است ؛ امّا آگاهى از اين كه «چرا خداوند متعال در اين مورد ، چنين تقديرى دارد و در آن مورد، تقديرى ديگر؟» ، پى بردن به راز قضا و قدر است كه نه تنها مطلوب نيست ، بلكه ممنوع است . حكمت اين ممنوعيّت نيز اين است كه : اوّلاً : دستيابى به آن ، عادتا امكان پذير نيست ، همان گونه كه موسى عليه السلام در جريان مصاحبت با عبد صالح ، نتوانست راز سوراخ كردن كشتى و كشتن پسربچّه و ساختن ديوار به وسيله عبد صالح ، را بفهمد و به همين جهت به او اعتراض كرد ؛ امّا پس از اين كه عبد صالح راز كارهايش را گشود ، متوجّه شد كه حق با او بوده است . (1) از اين رو در احاديث آمده است : القَدَرُ سِرُّ اللّهِ ، فَلا تَتَكَلَّفوا عِلمَهُ . (2)
.
ص: 138
قَدَر ، راز خداست . پس با زحمت ، به دنبال آگاهى از آن بر نياييد . تكلّف ، به معناى به زحمت افتادن است و در اين جا مقصود ، اين است كه راز «قَدَر» ، مسئله اى است كه حكمت خدا ، آن را مستور داشته است . از اين رو ، انسان براى به دست آوردن آن نبايد خود را به رنج و زحمت بيندازد ؛ چرا كه توفيقى نخواهد داشت . تعبيرهايى مانند : «راهى تاريك» و «دريايى عميق» درباره شناخت راز قَدَر نيز ، به عدم امكان دستيابى انسان به اين راز ، اشاره دارند . ثانيا : تكامل انسان در سايه اطاعت بى چون و چراى او از خداوند متعال و تسليم بى قيد و شرط او شدن و خشنودى به قضاى اوست و اين هدف، با آگاهى از راز قَدَر ، در تنافى است . ثالثا : آگاهى از راز قَدَر ، نه تنها مفيد نيست ، بلكه چه بسا براى بسيارى از افراد ، زيانبار است ، مانند اين كه كسى بفهمد علّت گرفتارى او ، زنازاده بودن اوست . رابعا : از آن جا كه در نظام آفرينش ، انسان نمى تواند به راز قَدَر دست يابد، نتيجه تلاش او براى به دست آوردن آن ، چيزى جز حيرت و احيانا گم راهى نخواهد بود . (1)
چهار . ويژگى هاى مهمّ قضا و قدرهر چند راز قَدَر بر انسان پوشيده است ، امّا مقدّرات خداوندى ، داراى پنج ويژگى مهم هستند كه آگاهى از آنها ضرورى است : (2)
.
ص: 139
1 . قضا و قدر ، دو فعل از افعال خداوندى، دو آفريده از آفريده هاى او، و دو پديده از پديده هاى جهان هستند كه تغيير كيفى و كمّى آنها ، وابسته به اراده اوست . 2 . همه مقدّرات الهى ، نيكويند و قضا و قَدَرِ بد و نازيبا در نظام آفرينش ، وجود ندارد . 3 . همه مقدّرات الهى ، حكيمانه اند و هيچ فعل غير حكيمانه اى در افعال خداوند ، وجود ندارد . 4 . همه مقدّرات الهى ، بر اساس عدل اند و هيچ ظلمى در نظام آفرينش ، وجود ندارد كه به او نسبت داده شود . 5 . همه مقدّرات خداوند در زندگى اهل ايمان ، در نهايتْ به سود آنها هستند، هر چند به ظاهر ، براى آنها زيانبار باشند .
پنج . اقسام قضا و قدرقضا و قدر، از نظر تشريعى و تكوينى ، و قطعى و غير قطعى ، به چند نوع ، تقسيم مى شوند :
1 . قضا و قدر تشريعىقَدَر تشريعى ، بدين معناست كه خداوند متعال ، افعال اختيارى انسان را اندازه گيرى كرده و بر اساس مصالح و مفاسدى كه دارند ، آنها را به واجب، مستحب، حرام، مكروه و مباح ، تقسيم كرده است . نيز اندازه و مقدار پاداش آنها را معيّن نموده است . قضاى تشريعى ، آن است كه خداوند ، فرمان اجراى قَدَر تشريعى را صادر كرده است ، چنان كه امام على عليه السلام در حديثى در تفسير قضا و قدر مى فرمايد : الأَمرُ بِالطاعَةِ وَالنَّهيُ عَنِ المَعصيَةِ ... وَالوَعدُ وَالوعيدُ ، والتَّرغيبُ والتَّرهيبُ ، كُل
.
ص: 140
ذلِكَ قَضاءُ اللّهِ في أَفعالِنا ، وَقَدَرُهُ لأَِعمالِنا . (1) فرمان به فرمان بردن و نهى از نافرمانى ... و وعده و تهديد ، و تشويق و هشدار ، همه اينها قضاى خداوند درباره كارهاى ما و قدر او براى كردار ما هستند . نيز از امام رضا عليه السلام در تفسير قضا آمده است : الحُكمُ عَلَيهِم بِما يَستَحِقُّونَهُ عَلى أَفعالِهِم مِنَ الثَّوابِ وَالعِقابِ في الدُّنيا وَالآخِرَة . (2) حكم بر آنان درباره استحقاق آنها به خاطر كارهايشان از پاداش و كيفر در دنيا و آخرت است .
2 . قضا و قدر تكوينىقضا و قدر تكوينى ، دو گونه اند : قضا و قدر تكوينى درباره آفرينش موجودات (به معناى اندازه گيرى و پديد آوردن آنهاست) و قضا و قدر تكوينى درباره افعال انسان . تقدير تكوينى درباره افعال انسان ، بدين معناست كه خداوند ، قدرت و توانايى انتخاب و انجام دادن كارها را به اندازه اى محدود و معيّن به انسان داده است و قضاى تكوينى ، به معناى فرمان تكوينى خداوند به اجراى اين اندازه هاست . گفتنى است كه قدرت محدودى كه به انسانْ واگذار شده ، مانع مالكيّت و سلطه خداوند بر افعال انسان نيست . قضا و قدر تكوينى ، نه موجب جبرند و نه موجب تفويض . (3)
.
ص: 141
3 . قضا و قدر محتوم و موقوفقضا و قدر محتوم، غير قابل تغيير است ؛ امّا قضا و قدر موقوف ، بستگى به شرايطى دارد و در صورت تحقّق آنها، محقّق مى گردد و در غير آن صورت ، تحقّق نخواهد يافت . (1)
شش . معناى ايمان به قضا و قدربا توجّه به مباحثى كه گذشت ، معناى ايمان به قضا و قدر ، روشن مى گردد . به طور خلاصه ، ايمان به قضا و قدر ، عبارت است از : اعتراف به اين كه همه پديده هاى جهان (اعم از آنچه با انسان ، مرتبط است و آنچه با او مرتبط نيست) وابسته به قضا و قدر الهى اند و مقدّرات انسان ، نه موجب جبرند و نه تفويض . بنا بر اين، آنچه در شمارى از احاديث آمده كه : هيچ گاه بنده اى ايمان ندارد، مگر اين كه به خوب و بدِ قَدَر ، ايمان داشته باشد و بداند كه آنچه به او مى رسد و آنچه به او نمى رسد، از مقدّرات خداوند است، (2) در واقع ، بيانِ يكى از مصاديق بارز ايمان به قضا و قدر است ؛ زيرا كسى كه به تقدير خداوندْ باور دارد ، به روشنى مى داند كه آنچه در زندگى او پيش مى آيد و آنچه پيش نمى آيد، خوب باشد يا بد ، زشت باشد يا زيبا، بر اساس تقدير الهى است .
هفت . اهمّيت ايمان به قضا و قدرايمان به تقدير الهى ، از آن جا كه ملازم با انكار نقش غير خداى يگانه در تدبير جهان هستى است ، يكى از پايه هاى اصلى توحيد شمرده شده است . در حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است : الإِيمانُ بِالقَدَرِ نِظامُ التَّوحيد . (3)
.
ص: 142
قوام توحيد ، ايمان به قدر است . در احاديث فراوانى ، تأكيد شده است كه انسان ، تا وقتى به تقدير الهى ايمان نداشته باشد، از بركات ايمان حقيقى، بى بهره خواهد بود. همچنين كسى كه مدّعى اسلام باشد و قَدَر را انكار كند ، «كافر» ، «مجوسى» و «ملعون» ناميده شده است . (1) البتّه به اين نكته مهم بايد توجّه داشت كه ايمان به تقدير ، با تدبير و برنامه ريزى و تلاش براى زندگىِ برتر، نه تنها منافات ندارد ، بلكه تدبير و تلاش، نوعى تقديرند ، چنان كه قرآن تصريح مى كند : «وَ أَنْ لَّيْسَ لِلْاءِنسَ_نِ إِلَا مَا سَعَى. (2) براى انسان ، جز حاصل تلاش او نيست» . آيه بدين معناست كه در نظام آفرينش، بر اساس تقدير الهى، انسان، تنها از تدبير و تلاش خود ، سود مى برد . بر همين پايه نيز بهره بردن از دارو و دعا و ساير اسباب ، براى انسان مفيد است، چنان كه در حديث پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است : الدَّواءُ مِنَ القَدَرِ ، وَقَد يَنفَعُ بِإِذنِ اللّه . (3) درمان ، جزيى از قَدَر است و گاهى به اذن خداوند ، سودمند است . بر اين اساس ، اگر احاديثى به ظاهر ، بر تنافى تدبير و تقدير ، دلالت داشته باشند ، قطعا مقصود از آنها چيزى ديگر است . (4)
هشت . آثار خشنودى به قضا و قدريكى از آموزه هاى مهمّ اسلامى، خشنودى به قضاى الهى است ، بدين معنا كه
.
ص: 143
مسلمان بايد پس از تلاش براى رسيدن به زندگى مطلوب ، به آنچه پيش مى آيد و در اختيار او نيست ، خشنود باشد . احاديث فراوانى ، مسلمانان را به تحصيل اين خصلت تشويق كرده اند تا از طريق تقويت عوامل و برطرف كردن موانع آن، از آثار و بركات اين خصلت پُرفضيلت ، بهره مند شوند . خشنودى به قضا و قدر الهى ، بركات فراوانى براى زندگى فردى، اجتماعى، دنيوى و اخروى انسان دارد . خشنودى به قضا، انسان را از بيمارى آزمندى و حسدورزى ، رهايى مى بخشد و بى نيازى روحى را براى او به ارمغان مى آورد . خشنودى به قضا، سبب مى شود كه انسان ، جز از خداوند متعال نترسد و مسئوليت هاى اجتماعى خود را با شجاعت و شهامت ، انجام دهد . خشنودى به قضا، به انسان در برابر انواع بلاهاى دنيوى، قدرت مقاومت مى دهد و موجب پيشگيرى از گرفتارى هاى اُخروى مى گردد . خشنودى به قضا، اندوه را از دل مى برد، شادى مى آفريند، آسايش و آرامش پديد مى آورد، و بهترين و شيرين ترين زندگى را براى انسان ايجاد مى نمايد، چنان كه در حديثى از امام على عليه السلام آمده است : إِنَّ أَهنأَ النَّاسِ عَيشا ، مَن كان بِما قَسَمَ اللّهُ لَهُ راضيا . (1) كام رواترينِ مردم ، كسى است كه به تقسيم خداوند ، راضى باشد . و در يك جمله ، خشنودى به قضا، مهم ترين عامل تكامل انسان و بالاترين مرتبه در كمالات انسانى و در واقع، همان مقام انسانِ كامل است . (2)
.
ص: 144
الفصل الأوّل : معنى القضاء والقدرالإمام عليّ عليه السلام_ في بَيانِ مَعنَى القَضاءِ وتَفسيرِهِ _: هُوَ عَشَرَةُ أوجُهٍ مُختَلِفَةُ المَعنى ، فَمِنهُ قَضاءُ فَراغٍ ، وقَضاءُ عَهدٍ ، ومِنهُ قَضاءُ إعلامٍ ، ومِنهُ قَضاءُ فِعلٍ ، ومِنهُ قَضاءُ إيجابٍ ، ومِنهُ قَضاءُ كِتابٍ ، ومِنهُ قَضاءُ إتمامٍ ، ومِنهُ قَضاءُ حُكمٍ وفَصلٍ ، ومِنهُ قَضاءُ خَلقٍ ، ومِنهُ قَضاءُ نُزولِ المَوتِ . أمّا تَفسيرُ قَضاءِ الفَراغِ مِنَ الشَّيءِ ، فَهُوَ قَولُهُ تَعالى : «وَ إِذْ صَرَفْنَا إِلَيْكَ نَفَرًا مِّنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْءَانَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قَالُواْ أَنصِتُواْ فَلَمَّا قُضِىَ وَ لَّوْاْ إِلَى قَوْمِهِم » (1) مَعنى «فَلَمَّا قُضِىَ» أي فَلَمّا فَرَغَ ، وكَقَولِهِ : «فَإِذَا قَضَيْتُم مَّنَ_سِكَكُمْ فَاذْكُرُواْ اللَّهَ» (2) . أمّا قَضاءُ العَهدِ ، فَقَولُهُ تَعالى : «وَ قَضَى رَبُّكَ أَلَا تَعْبُدُواْ إِلَا إِيَّاهُ» (3) أي عَهِدَ ، ومِثلُهُ في سورَةِ القَصَصِ : «وَ مَا كُنتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِىِّ (4) إِذْ قَضَيْنَا إِلَى مُوسَى الْأَمْرَ» (5) أي عَهِدنا إلَيهِ . أمّا قَضاءُ الإِعلامِ ، فَهُوَ قَولُهُ تَعالى : «وَ قَضَيْنَا إِلَيْهِ ذَ لِكَ الْأَمْرَ أَنَّ دَابِرَ هَ_ؤُلَاءِ مَقْطُوعٌ مُّصْبِحِينَ» (6) وقَولُهُ سُبحانَهُ : «وَ قَضَيْنَا إِلَى بَنِى إِسْرَ ءِيلَ فِى الْكِتَ_بِ لَتُفْسِدُنَّ فِى الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ» (7) أي أعلَمناهُم فِي التَّوراةِ ما هُم عامِلونَ . أمّا قَضاءُ الفِعلِ ، فَقَولُهُ تَعالى في سورَةِ طه : «فَاقْضِ مَا أَنتَ قَاضٍ» (8) أيِ افعَل ما أنتَ فاعِلٌ ، ومِنهُ في سورَةِ الأَنفالِ : «لِّيَقْضِىَ اللَّهُ أَمْرًا كَانَ مَفْعُولًا» (9) أي يَفعَلُ ما كانَ في عِلمِهِ السّابِقِ ، ومِثلُ هذا فِي القُرآنِ كَثيرٌ . أمّا قَضاءُ الإِيجابِ لِلعَذابِ ، كَقَولِهِ تَعالى في سورَةِ إبراهيمَ عليه السلام : «وَ قَالَ الشَّيْطَ_نُ لَمَّا قُضِىَ الْأَمْرُ» (10) أي لَمّا وَجَبَ العَذابُ ، ومِثلُهُ في سورَةِ يوسُفَ عليه السلام : «قُضِىَ الْأَمْرُ الَّذِى فِيهِ تَسْتَفْتِيَانِ» (11) مَعناهُ أي وَجَبَ الأَمرُ الَّذي عَنهُ تَساءَلانِ . أمّا قَضاءُ الكِتابِ وَالحَتمِ ، فَقَولُهُ تَعالى في قِصَّةِ مَريَمَ : «وَ كَانَ أَمْرًا مَّقْضِيًّا» (12) أي مَعلوما . وأمّا قَضاءُ الإِتمامِ ، فَقَولُهُ تَعالى في سورَةِ القَصَصِ : «فَلَمَّا قَضَى مُوسَى الْأَجَلَ» (13) أي فَلَمّا أتَمَّ شَرطَهُ الَّذي شارَطَهُ عَلَيهِ ، وكَقَولِ موسى عليه السلام : «أَيَّمَا الْأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلَا عُدْوَ نَ عَلَىَّ» (14) مَعناهُ إذا أتمَمتُ . وأمّا قَضاءُ الحُكمِ ، فَقَولُهُ تَعالى : «قُضِىَ بَيْنَهُم بِالْحَقِّ وَ قِيلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَ__لَمِينَ» (15) أي حُكِمَ بَينَهُم ، وقَولُهُ تَعالى : «وَ اللَّهُ يَقْضِى بِالْحَقِّ وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ لَا يَقْضُونَ بِشَىْ ءٍ إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمِ» (16) وقَولُهُ سُبحانَهُ : «[إِنِ الْحُكْمُ إِلَا لِلَّهِ يَقْضِى الْحَقَّ] (17) وَهُوَ خَيْرُ الْفَ_صِلِينَ» (18) وقَولُهُ تَعالى في سورَةِ يونُسَ : «وَ قُضِىَ بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ» (19) . وأمّا قَضاءُ الخَلقِ ، فَقَولُهُ سُبحانَهُ «فَقَضَهُنَ سَبْعَ سَمَ_وَاتٍ فِى يَوْمَيْنِ» (20) أي خَلَقَهُنَّ. وأمّا قَضاءُ إنزالِ المَوتِ فَكَقَولِ أهلِ النّارِ في سورَةِ الزُّخرُفِ : «وَ نَادَوْاْ يَ_مَ__لِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ قَالَ إِنَّكُم مَّ_كِثُونَ» (21) أي لِيُنزِل عَلَينَا المَوتَ ، ومِثلُهُ : «لَا يُقْضَى عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُواْ وَلَا يُخَفَّفُ عَنْهُم مِّنْ عَذَابِهَا» (22) أي لا يُنزَلُ عَلَيهِمُ المَوتُ فَيَستَريحوا ، ومِثلُهُ في قِصَّةِ سُلَيمانَ بنِ داوُودَ : «فَلَمَّا قَضَيْنَا عَلَيْهِ الْمَوْتَ مَادَلَّهُمْ عَلَى مَوْتِهِ إِلَا دَابَّةُ الْأَرْضِ تَأْكُلُ مِنسَأَتَهُ» (23) يَعني تَعالى : لَمّا أنزَلنا عَلَيهِ المَوتَ . (24)
.
ص: 145
فصل يكم : معناى قضا و قدرامام على عليه السلام_ در بيان معنا و تفسير «قضا» _: آن، ده نوع است كه معناى مختلف دارند [و عبارت اند از] : به پايان بردن ، پيمان گرفتن ، آگاه ساختن ، انجام دادن كار ، واجب كردن ، حتمى شدن ، تكميل نمودن ، داورى كردن، فيصله دادن ، آفريدن ، و فرا رسيدن مرگ . امّا قضا به معناى به پايان بردن، همان سخن خداى متعال است كه : «و آن گاه كه تنى چند از جِن را به سوى تو روانه كرديم كه قرآن را بشنوند ، چون بر آن حاضر شدند، [به يكديگر ]گفتند : «گوش فرا دهيد» و چون به پايان رسيد ، هشدار دهنده، به سوى قوم خود باز گشتند » . «فلمّا قُضِى» ، يعنى وقتى به پايان رسيد . و مانند اين سخن خداست : «و چون آداب ويژه حجّ خود را به پايان برديد ، خدا را به ياد آوريد» . امّا قضا به معناى پيمان بستن ، اين سخن خداى متعال است : «و پروردگار تو مقرّر كرد كه جز او را مپرستيد» ، يعنى پيمان بست . و مانند اين آيه است در سوره قصص: «و چون امر (پيامبرى) را به موسى وا گذاشتيم ، تو در جانب غربى [ِطور ]نبودى» ؛ يعنى وقتى با او پيمان بستيم . امّا قضا به معناى آگاه ساختن، اين سخن خداى متعال است : «و او را از اين امر، آگاه كرديم كه ريشه آن گروه، صبحگاهان، بريده خواهد شد» و نيز اين سخن خداى سبحان : «و به فرزندان اسرائيل در كتاب [آسمانى شان ]خبر داديم كه : قطعا دو بار در زمين فساد خواهيد كرد» ؛ يعنى آنان را از آنچه انجام مى دهند، در تورات آگاه ساختيم . امّا قضا به معناى انجام دادن كار، اين گفته خداى متعال در سوره طه است : «هر چه مى خواهى، بكن» ؛ (1) يعنى هر كار مى خواهى، انجام بده . و نيز در سوره انفال است كه : «تا خداوند، كارى را كه انجام شدنى بود، به انجام رساند» ؛ يعنى آنچه را كه پيش تر مى دانست ، انجام مى دهد. و همانند اين در قرآن، بسيار است . امّا قضا به معناى واجب كردن [در مورد واجب كردنِ ]عذاب، مانند اين سخن خداى متعال در سوره ابراهيم است : «و چون امرْ واجب شد، شيطان مى گويد ...» ؛ يعنى وقتى عذابْ واجب شد. و همانند اين، در سوره يوسف است : «امرى كه شما دو تن از من جويا شديد، تحقّق يافت» ؛ يعنى كارى را كه از من مى پرسيديد، واجب گشت . امّا قضا به معناى حتمى شدن ، اين گفته خداى متعال در داستان مريم است : «و [اين، ]دستورى حتمى بود» ؛ يعنى از پيش، تعيين شده بود . امّا قضا به معناى تكميل نمودن ، اين سخن خداى متعال در سوره قصص است : «و چون موسى آن مدّت را به پايان رسانيد» ، يعنى زمانى را كه بر او شرط شده بود، تكميل كرد . و مانند گفته موسى عليه السلام : «هر يك از دو مدّت را كه به انجام رسانيدم ، بر من تعدّى [روا] نباشد» كه معناى آن، اين است كه: هر گاه تكميل كردم . امّا قضا به معناى داورى ، اين سخن خداى متعال است : «و ميانشان به حقْ قضاوت مى شود و گفته مى شود : ستايش ، ويژه پروردگار جهانيان است» ، يعنى ميانشان داورى مى شود . و اين كلام خداى متعال است : «و خداست كه به حقْ داورى مى كند ، و كسانى كه آنان آنها را به جاى او مى خوانند، [عاجزند و] به چيزى داورى نمى كنند . در حقيقت ، آن خداست كه شنواى بيناست» . و اين گفته خداى سبحان است : «فرمان، جز به دست خدا نيست ، كه او به حقْ داورى مى كند و او بهترينِ داوران است» . و نيز اين سخن خداى متعال در سوره يونس است : «و ميان آنان با برابرى داورى مى شود» . امّا قضا به معناى آفريدن ، اين گفته خداى سبحان است : «پس، آنها را [به صورت ]هفت آسمان، در دو هنگام، مقرّر داشت» ، يعنى آنها را آفريد . امّا قضا به معناى فرو فرستادن مرگ ، مانند گفته دوزخيان در سوره زخرف است : «و فرياد مى كشند : اى مالك! [بگو : ]پروردگارت جان ما را بستاند . پاسخ مى دهد : شما ماندگاريد» ، يعنى مرگ را براى ما فرو فرستد . و همانند آن است : «بر ايشان مقرّر نمى شود تا بميرند و عذابِ آن از ايشان كاسته نمى شود» ؛ يعنى مرگ بر آنان فرود نمى آيد كه راحت شوند . و همانند آن در داستان سليمان بن داوود است : «پس چون مرگ را بر او مقرّر داشتيم ، جز جنبنده اى خاكى (موريانه) كه عصاى او را [به تدريج ]مى خورْد، [آدميان را] از مرگ او آگاه نگردانيد» و منظور خدا اين است : زمانى كه مرگ را بر او فرو فرستاديم .
.
ص: 146
. .
ص: 147
. .
ص: 148
المحاسن عن محمّد بن إسحاق :قالَ أبُو الحَسَنِ عليه السلام لِيونُسَ مَولى عَلِيِّ بنِ يَقطينٍ : ... لا يَكونُ إلّا ما شاءَ اللّهُ وأرادَ وقَدَّرَ وقَضى ، ثُمَّ قالَ : أتَدري مَا المَشيئَةُ ؟ فَقالَ : لا ، فَقالَ : هَمُّهُ بِالشَّيءِ . أوَ تَدري ما أرادَ ؟ قالَ : لا ، قالَ : إتمامُهُ عَلَى المَشيئَةِ . فَقالَ : أوَ تَدري ما قَدَّرَ ؟ قالَ : لا ، قالَ : هُوَ الهَندَسَةُ مِنَ الطّولِ وَالعَرضِ وَالبَقاءِ . ثُمَّ قالَ : إنَّ اللّهَ إذا شاءَ شَيئا أرادَهُ ، وإذا أرادَهُ قَدَّرَهُ ، وإذا قَدَّرَهُ قَضاهُ ، وإذا قَضاهُ أمضاهُ . (1)
.
ص: 149
المحاسن_ به نقل از محمّد بن اسحاق _: امام ابو الحسن عليه السلام (1) به يونس غلام على بن يقطين فرمود : « ... هيچ چيزى موجود نمى شود، مگر آنچه خداوند بخواهد و اراده كند و تقدير نمايد و حكم كند» . سپس فرمود : «آيا مى دانى مشيّت چيست؟». گفت : نه . فرمود : «اين است كه [ كسى] آهنگ انجام دادنِ كارى كند . آيا مى دانى چه چيزى را اراده مى كند؟». گفت : نه . فرمود : «كامل كردن خواستش (مشيّتش) را» . آن گاه فرمود : «آيا مى دانى تقدير چيست؟». گفت : نه . فرمود : «اندازه گيرى از جهت طول و عرض و بقاست» . سپس فرمود : «همانا خداوند، هر گاه چيزى را بخواهد، آن را اراده مى كند ، و هر گاه چيزى را اراده كرد ، مقدّرش مى نمايد ، و هر گاه مقدّر كرد، حكمش را مى دهد ، و هر گاه حكمش را داد ، قطعى اش مى نمايد» .
.
ص: 150
الكافي عن عليّ بن إبراهيم الهاشمي :سَمِعتُ أبَا الحَسَنِ موسَى بنَ جَعفَرٍ عليه السلام يَقولُ : لا يَكونُ شَيءٌ إلّا ما شاءَ اللّهُ وأرادَ وقَدَّرَ وقَضى ، قُلتُ : ما مَعنى شاءَ ؟ قالَ : ابتِداءُ الفِعلِ ، قُلتُ : ما مَعنى قَدَّرَ ؟ قالَ : تَقديرُ الشَّيءِ مِن طولِهِ وعَرضِهِ . قُلتُ : ما مَعنى قَضى ؟ قالَ : إذا قَضى أمضاهُ ، فَذلِكَ الَّذي لا مَرَدَّ لَهُ . (1)
الكافي عن يونس بن عبدالرحمن :قالَ لي أبُو الحَسَنِ الرِّضا عليه السلام : يا يُونسُ ، لا تَقُل بِقَولِ القَدَرِيَّةِ ، فَإِنَّ القَدَرِيَّةَ لَم يَقولوا بِقَولِ أهلِ الجَنَّةِ ، ولا بِقَولِ أهلِ النّارِ ، ولا بِقَولِ إبليسَ! فَإِنَّ أهلَ الجَنَّةِ قالوا : «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى هَدَانَا لِهَ_ذَا وَمَا كُنَّا لِنَهْتَدِىَ لَوْلَا أَنْ هَدَانَا اللَّهُ» (2) ، وقالَ أهلُ النّارِ : «رَبَّنَا غَلَبَتْ عَلَيْنَا شِقْوَتُنَا وَ كُنَّا قَوْمًا ضَالِّينَ» (3) ، وقالَ إبليسُ : «رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِى» (4) . فَقُلتُ : وَاللّهِ ما أقولُ بِقَولِهِم ، ولكِنّي أقولُ : لا يَكونُ إلّا بِما شاءَ اللّهُ وأرادَ وقَدَّرَ وقَضى . فَقالَ : يا يونُسُ ، لَيسَ هكَذا ، لا يَكونُ إلّا ما شاءَ اللّهُ وأرادَ وقَدَّرَ وقَضى ، يا يونُسُ ، تَعلَمُ مَا المَشيئَةُ ؟ قُلتُ : لا . قالَ : هِيَ الذِّكرُ الأَوَّلُ . فَتَعلَمُ مَا الإِرادَةُ ؟ قُلتُ : لا . قالَ : هِيَ العَزيمَةُ عَلى ما يَشاءُ . فَتَعلَمُ مَا القَدَرُ ؟ قُلتُ : لا . قالَ : هِيَ الهَندَسَةُ ووَضعُ الحُدودِ مِنَ البَقاءِ والفَناءِ . قالَ : ثُمَّ قالَ : والقَضاءُ هُوَ الإِبرامُ وإقامَةُ العَينِ . قالَ : فَاستَأذَنتُهُ أن اُقَبِّلَ رَأسَهُ ، وقُلتُ : فَتَحتَ لي شَيئا كُنتُ عَنهُ في غَفلَةٍ . (5)
.
ص: 151
الكافى_ به نقل از على بن ابراهيم هاشمى _: از [ امام] ابو الحسن موسى بن جعفر عليهماالسلام ، شنيدم كه مى فرمود : «هيچ چيزى موجود نمى شود، مگر اين كه خدا آن را بخواهد و اراده كند و تقدير نمايد و حكم كند» . گفتم : معناى خواست خدا چيست؟ فرمود : «آغاز كار است» . گفتم : معناى تقدير چيست؟ فرمود : «تعيين اندازه چيز از جهت طول و عرض» . گفتم : معناى حُكم چيست؟ فرمود: «هرگاه حُكم كرد ، قطعى اش مى كندو اين، همان است كه بازگشت ناپذير است».
الكافى_ به نقل از يونس بن عبد الرحمان _: امام رضا عليه السلام به من فرمود: «اى يونس! با قَدَريّه ، هم عقيده مباش؛ چون قدريّه نه سخن بهشتيان را مى گويند و نه سخن جهنّميان را و نه [ حتّى] سخن ابليس را . بهشتيان مى گويند: «ستايش از آنِ خدايى است كه ما را به اين، رهنمون ساخت و اگر خداوند، ما را راهنمايى نمى كرد، در توان ما نبود كه راه يابيم . و جهنّميان مى گويند: پروردگارا! شقاوت بر ما چيره گشت و ما گروه گم راه بوديم . وابليس نيز مى گويند: پروردگارا! از آن رو كه مرا گم راه نمودى » . گفتم: به خدا سوگند، من با آنان هم رأى نيستم؛ ليكن مى گويم: چيزى پديدار نمى شود، مگر خداوند بخواهد و اراده نمايد و مقدّر سازد و [به تحقّق آن] حكم كند . فرمود: «اى يونس! چنين نيست؛ [ بلكه] پديدار نمى شود، مگر آنچه خداوند بخواهد و اراده نمايد و مقدّر سازد و [ به تحقّق آن] حكم كند. اى يونس! مى دانى مشيّت (خواست) چيست؟ گفتم: نه! فرمود: «مشيّت، ياد كرد اوّليه است . مى دانى اراده چيست؟». گفتم: نه! فرمود: عزم كردن [ شخص] بر چيزى كه بخواهد [ تحقّق بخشد] . مى دانى: قَدَر چيست؟». گفتم: نه! فرمود: «اندازه گذارى و تعيين حدود [ امور مربوط به] بقا و زوال است» . سپس فرمود: «و حكم [ و قضا] نيز همان تأكيد [و حتمى نمودنِ] حكم و مشخّص نمودن آن است» . پس رخصت خواستم تا سرش را ببوسم و گفتم: چيزى را بر من آشكار ساختى كه از آن، غافل بودم .
.
ص: 152
عيون أخبار الرضا عليه السلام عن بريد بن عمير بن معاوية الشامي :قالَ [الرِّضا عليه السلام ] : ما مِن فِعلٍ يَفعَلُهُ العِبادُ مِن خَيرٍ أو شَرٍّ إلّا وللّهِِ فيهِ قَضاءٌ ، قُلتُ : ما مَعنى هذَا القَضاءِ ؟ قالَ : الحُكمُ عَلَيهِم بِما يَستَحِقّونَهُ عَلى أفعالِهِم مِنَ الثَّوابِ وَالعِقابِ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ . (1)
الإمام عليّ عليه السلام_ في جَوابِ الرَّجُلِ الَّذي قالَ : فَمَا القَضاءُ وَالقَدَرُ الَّذي ذَكَرتَهُ يا أميرَ المُؤمِنينَ ؟ _: الأَمرُ بِالطّاعَةِ وَالنَّهيُ عَنِ المَعصِيَةِ ، وَالتَّمكينُ مِن فِعلِ الحَسَنَةِ وتَركِ المَعصِيَةِ ، وَالمَعونَةُ عَلَى القُربَةِ إلَيهِ ، وَالخِذلانُ لِمَن عَصاهُ ، وَالوَعدُ وَالوَعيدُ ، وَالتَّرغيبُ وَالتَّرهيبُ ، كُلُّ ذلِكَ قَضاءُ اللّهِ في أفعالِنا ، وقَدَرُهُ لِأَعمالِنا ، وأمّا غَيرُ ذلِكَ فَلا تَظُنَّهُ ، فَإِنَّ الظَّنَّ لَهُ مُحبِطٌ لِلأَعمالِ . (2)
الكافي عن معلّى بن محمّد عن العالم عليه السلام_ وقَد سُئِلَ : كَيفَ عِلمُ اللّهِ ؟ _: اللّهُ يَفعَل ما يَشاءُ ، فَبِالعِلمِ عَلِمَ الأَشياءَ قَبلَ كَونِها ، وبِالمَشيئَةِ عَرَفَ صِفاتِها وحُدودَها ، وأنشَأَها قَبلَ إظهارِها ، وبِالإِرادَةِ مَيَّزَ أنفُسَها في ألوانِها وصِفاتِها ، وبِالتَّقديرِ قَدَّرَ أقواتَها وعَرَّفَ أوَّلَها وآخِرَها ، وبِالقَضاءِ أبانَ لِلنّاسِ أماكِنَها ودَلَّهُم عَلَيها ، وبِالإِمضاءِ شَرَحَ عِلَلَها وأبانَ أمرَها ، وذلِكَ تَقديرُ العَزيزِ العَليمِ . (3)
.
ص: 153
عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به نقل از بريد بن عمير بن معاويه شامى _: امام رضا عليه السلام فرمود : «بندگان، هيچ كار نيك يا بدى انجام نمى دهند، مگر اين كه خدا را درباره آن قضايى است» . گفتم : معناى اين قضا چيست؟ فرمود : «حكم راندن بر آنان فراخور كارهايشان، با دادن ثواب و كيفر در دنيا و آخرت» .
امام على عليه السلام_ در پاسخ مردى كه گفت : اى امير مؤمنان! قضا و قَدَرى كه ياد كردى، چيست؟ _: امر به فرمانبرى و نهى از نافرمانى ، ملتزم شدن به كار خوب و ترك گناه ، يارى رساندن براى نزديكى به خدا ، خوار ساختن كسى كه از خدا سرپيچى نمايد ، وعده و تهديد ، تشويق و ترساندن . همه اينها قضاى خدا درباره كارهاى ما ، و قَدَر او براى رفتارهاى ماست . غير از اينها را گمان مبر ؛ چرا كه گمان [بد ]بردن به خدا، كارها[ى نيك ]را نابود مى سازد .
الكافى_ به نقل از معلّى بن محمّد ، از امام كاظم عليه السلام يا امام رضا عليه السلام ، وقتى درباره چگونگى علم خدا مورد پرسش قرار گرفت _: خدا هر چه را مى خواهد، انجام مى دهد . پس با علمش ، به موجودات، پيش از وجودشان آگاهى دارد ، و با مشيّتش ، ويژگى ها و حدود آنها را مى شناسد ، و پيش از ظاهر ساختن آنها ، ايجادشان مى كند ، و با اراده اش ميان آنها در رنگ ها و صفاتشان جدايى انداخت ، و با تقدير ، روزى هاى آنها را تعيين مى كرد و آغاز و پايان آنها را مى شناساند ، و با قضا مكان هاى آنها را براى مردم، روشن ساخت و آنان را به سوى آنها رهنمون گشت ، و با اجرا ، علّت هاى آنها را شرح داد و حال آنها را آشكار نمود ، و اين است تقدير خداى ارجمند دانا .
.
ص: 154
. .
ص: 155
ر . ك : ص 133 (سخنى درباره قضا و قدر و رابطه آن با عدل خداوند) .
.
ص: 156
الفصل الثّاني : علم القضاء والقدر2 / 1أهَمِّيَّةُ عِلمِ القَدَرِالإمام الصادق عليه السلام_ في بَيانِ أصنافِ آياتِ القُرآنِ _: اِعلَموا _ رَحِمَكُمُ اللّهُ _ أنَّهُ مَن لَم يَعرِف مِن كِتابِ اللّهِ عز و جل النّاسِخَ وَالمَنسوخَ ... وما فيهِ مِن عِلمِ القَضاءِ وَالقَدَرِ ... فَلَيسَ بِعالِمٍ بِالقُرآنِ ، ولا هُوَ مِن أهلِهِ . (1)
2 / 2القَدَرُ سِرٌّ مِن أسرارِ اللّهِالإمام عليّ عليه السلام :ألا إنَّ القَدَرَ سِرٌّ مِن سِرِّ اللّهِ ، وسِترٌ مِن سِترِ اللّهِ ، وحِرزٌ (2) مِن حِرزِ اللّهِ ، مَرفوعٌ في حِجابِ اللّهِ ، مَطوِيٌّ عَن خَلقِ اللّهِ . (3)
عنه عليه السلام_ في تَوبيخِهِ لِلمُبتَدِعينَ ونَهيِهِم عَنِ التَّكَلُّمِ فيما لا يَعنيهِم _: إنَّ أعلَمَ النّاس بِالقَدَرِ أسكَتُهُم عَنهُ ، وإنَّ أجهَلَ النّاسِ بِالقَدَرِ أنطَقُهُم فيهِ . (4)
.
ص: 157
فصل دوم : دانش قضا و قدر2 / 1اهمّيت شناخت قَدَرامام صادق عليه السلام_ در بيان انواع آيات قرآن _: بدانيد _ خدا رحمتتان كند _ هر كس ناسخ و منسوخ كتاب خداوند عز و جل . . . و دانش قضا و قَدَر در آن را نشناسد، ... عالِم به قرآن نيست و از اهل قرآن شناخته نمى شود .
2 / 2قَدَر، رازى از رازهاى خداامام على عليه السلام :هان! همانا قَدَر، رازى از رازهاى خدا ، و يكى از مسائل پوشيده خدا ، و دژى از دژهاى خداست . در درون سراپرده ى خدا، بالا رفته است و از آفريدگان خدا پنهان است .
امام على عليه السلام_ در سرزنش بدعت گذاران و نهى آنان از سخن گفتن درباره چيزى كه به ايشان مربوط نيست _: همانا داناترينِ مردم به قَدَر ، خاموش ترينِ آنان درباره آن ، و نادان ترينِ مردم به قَدَر، گوياترينِ آنها درباره آن است .
.
ص: 158
تفسير الصنعاني عن صخر بن جويرية :لَمّا بَعَثَ اللّهُ موسى إلى فِرعَونَ قالَ : «اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى» إلى قَولِهِ تَعالى «وَ أَهْدِيَكَ إِلَى رَبِّكَ فَتَخْشَى» (1) ولَن يَفعَلَ . فَقالَ موسى : يا رَبِّ وكَيفَ أذهَبُ إلَيهِ وقَد عَلِمتَ أنَّهُ لَن يَفعَلَ ؟ فَأَوحَى اللّهُ إلَيهِ أنِ امضِ كَما اُمِرتَ بِهِ ، فَإِنَّ فِي السَّماءِ اثنَي عَشَرَ ألفَ مَلَكٍ يَطلُبونَ عِلمَ القَدَرِ فَلَم يَبلُغوهُ ولَم يُدرِكوهُ . (2)
2 / 3النَّهيُ عَنِ التَّكَلُّفِ في عِلمِ القَدَرِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :القَدَرُ سِرُّ اللّهِ عز و جل ، فَلا تَتَكَلَّفوا عِلمَهُ . (3)
عنه صلى الله عليه و آله :لا تَكَلَّموا فِي القَدَرِ ؛ فَإِنَّهُ سِرُّ اللّهِ ، فَلا تُفشوا للّهِِ سِرَّهُ . (4)
عنه صلى الله عليه و آله :إيّاكُم وَالكَلامَ فِي القَدَرِ ، فَإِنَّهُ أبو جادِ (5) الزَّندِقَةِ . (6)
عنه صلى الله عليه و آله :مَن تَكَلَّمَ في شَيءٍ مِنَ القَدَرِ سُئِلَ عَنهُ يَومَ القِيامَةِ ، ومَن لَم يَتَكَلَّم فيهِ لَم يُسأَل عَنهُ . (7)
.
ص: 159
تفسير الصنعانى_ به نقل از صخر بن جويريه _: زمانى كه خداوند، موسى را به سوى فرعون فرستاد، فرمود : « «به سوى فرعون برو كه وى سر برداشته است» » تا آن جا كه مى فرمايد : « «و تو را به سوى پروردگارت راه مى نمايم تا پروا بدارى» »، هر چند او هرگز چنين نكرد . موسى گفت : پروردگارا! چگونه به سوى او بروم، در حالى كه مى دانم او چنين نمى كند؟ آن گاه خداوند به او وحى فرمود: «همان گونه كه به تو فرمان داده مى شود، اقدام كن ؛ چرا كه در آسمان، دوازده هزار فرشته در پى شناخت قَدَر هستند، ولى بِدان نمى رسند و آن را در نمى يابند» .
2 / 3نهى از به زحمت انداختن خود براى شناخت قَدَرپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :قَدَر، راز خداوند عز و جل است . پس، خود را در آموختن آن به زحمت نيندازيد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :درباره قَدَر، سخن نگوييد ؛ چرا كه راز خداست . پس، راز خدا را فاش نكنيد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :از سخن گفتن درباره قَدَر بپرهيزيد ؛ چرا كه باطل بزرگ زنديقان است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس اندكى درباره قَدَر سخن بگويد ، روز قيامت مورد پرسش قرار مى گيرد ، و هر كس درباره آن سخن نگويد ، مورد پرسش قرار نمى گيرد .
.
ص: 160
عنه صلى الله عليه و آله :عَزيمَةٌ مِنّي عَلى اُمَّتي ألّا يَتَكَلَّموا فِي القَدَرِ . (1)
عنه صلى الله عليه و آله :عَزَمتُ عَلى اُمَّتي ألّا يَتَكَلَّموا فِي القَدَرِ ، ولا يَتَكَلَّمُ فِي القَدَرِ إلّا أشرارُ اُمّتي في آخِرِ الزَّمانِ . (2)
الإمام عليّ عليه السلام_ عِندَما سُئِلَ عَنِ القَدَرِ _: طَريقٌ مُظلِمٌ فَلا تَسلُكوهُ ، وبَحرٌ عَميقٌ فَلا تَلِجوهُ (3) ، وسِرُّ اللّهِ فَلا تَتَكَلَّفوهُ . (4)
التوحيد عن عَنترة الشّيباني عن أبيه :جاءَ رَجُلٌ إلى أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ، فَقالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، أخبِرني عَنِ القَدَرِ . قالَ عليه السلام : بَحرٌ عَميقٌ فَلا تَلِجهُ . قالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، أخبِرني عَنِ القَدَرِ . قالَ عليه السلام : طَريقٌ مُظلِمٌ فَلا تَسلُكهُ . قالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، أخبِرني عَنِ القَدَرِ . قالَ عليه السلام : سِرُّ اللّهِ فَلا تَكَلَّفهُ . (5)
الإمام عليّ عليه السلام_ لَمّا سُئِلَ عَنِ القَدَرِ _: سِرٌّ عَظيمٌ فَلا تَكشِفهُ . (6)
تاريخ دمشق عن عبد اللّه بن جعفر عن الإمام عليّ عليه السلام ، قال :قامَ إلَيهِ رَجُلٌ مِمَّن كان شَهِدَ مَعَهُ الجَمَلَ فَقالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، أخبِرنا عَنِ القَدَرِ . قالَ : سِرُّ اللّهِ فَلا تَتَكَلَّفهُ ، قالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ أخبِرنا عَنِ القَدَرِ . قالَ : أمّا إذ أبَيتَ ، فَإِنَّهُ أمرٌ بَينَ أمرَينِ ، لا جَبرَ ولا تَفويضَ . (7)
.
ص: 161
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :از ناحيه من بر امّتم واجب است كه درباره قَدَر، سخن نگويند .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بر امّتم واجب كردم كه درباره قَدَر، سخن نگويند و در آخرْ زمان ، جز بَدانِ امّتم درباره قَدَر، سخن نمى گويند .
امام على عليه السلام_ هنگامى كه درباره قَدَر، مورد پرسش قرار گرفت _: راه تاريكى است، پس آن را نپيماييد ، و درياى عميقى است، پس در آن داخل نشويد ، و رازِ خداست، پس خود را درباره آن به زحمت نيندازيد .
التوحيد_ به نقل از عنتره شيبانى، از پدرش _: مردى نزد امير مؤمنان آمد و گفت : اى امير مؤمنان! مرا درباره قَدَر، آگاه ساز . [امام عليه السلام ] فرمود : «درياى ژرفى است. داخلش نشو» . گفت : اى امير مؤمنان! مرا درباره قَدَر، آگاه ساز . [امام عليه السلام ] فرمود : «راه تاريكى است. آن را مپيما» . گفت : اى امير مؤمنان! مرا درباره قَدَر، آگاه ساز . [امام عليه السلام ] فرمود : «راز خداست. خود را درباره آن به زحمت نينداز» .
امام على عليه السلام_ وقتى درباره قَدَر مورد پرسش قرار گرفت _: راز بزرگى است. پس در پى كشفش مباش .
تاريخ دمشق_ به نقل از عبد اللّه بن جعفر _: از ميان كسانى كه در جنگ جَمَل به همراه امام على عليه السلام حاضر بودند، مردى مقابل ايشان ايستاد و گفت: اى امير مؤمنان! ما را درباره قَدَر، آگاه ساز . فرمود : «راز خداست. خود را درباره آن به زحمت نينداز» . گفت : اى امير مؤمنان! ما را درباره قَدَر، آگاه ساز . فرمود : «حال كه [از دستورْ] امتناع كردى ، بدان كه آن، امرى بين دو امر است ؛ [يعنى ]نه جبر است و نه تفويض» .
.
ص: 162
تاريخ دمشق عن الحارث :جاءَ رَجُلٌ إلى عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام فَقالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، أخبِرني عَنِ القَدَرِ . قالَ : طَريقٌ مُظلِمٌ لا تَسلُكهُ . قالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ أخبِرني عَنِ القَدَرِ . قالَ : بَحرٌ عَميقٌ لا تَلِجهُ . قالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ أخبِرني عَنِ القَدَرِ . قالَ : سِرُّ اللّهِ قَد خَفِيَ عَلَيكَ فَلا تُفشِهِ . قالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ أخبِرني عَنِ القَدَرِ . قالَ : أيُّهَا السّائِلُ ، إنَّ اللّهَ خالِقُكَ لِما شاءَ أو لِما شِئتَ ؟ قالَ : بَل لِما شاءَ . قالَ : فَيَستَعمِلُكَ كَما شاءَ أو كَما شِئتَ ؟ قالَ : بَل كَما شاءَ . قالَ : فَيَبعَثُكَ يَومَ القِيامَةِ كَما شاءَ أو كَما شِئتَ ؟ قالَ : بَل كَما شاءَ . قالَ : أيُّهَا السّائِلُ ، ألَستَ تَسأَلُ رَبَّكَ العافِيَةَ ؟ قالَ : نَعَم . قالَ : فَمِن أيِّ شَيءٍ تَسأَلُهُ العافِيَةَ ، أمِنَ البَلاءِ الَّذي ابتَلاكَ بِهِ ؟ [أم مِنَ البَلاءِ الَّذي ابتَلاكَ بِهِ] (1) غَيرُهُ ؟ قالَ : مِنَ البَلاءِ الَّذِي ابتَلاني بِهِ . قالَ : أيُّهَا السّائِلُ ، تَقولُ : لا حَولَ ولا قُوَّةَ إلّا بِمَن ؟ قالَ : إلّا بِاللّهِ العَلِيِّ العَظيمِ . قالَ : فَتَعلَمُ ما تَفسيرُها ؟ قالَ : تُعَلِّمُني مِمّا عَلَّمَكَ اللّهُ يا أميرَ المُؤمِنينَ . قالَ : إنَّ تَفسيرَها : لا تَقدِرُ عَلى طاعَةِ اللّهِ ، ولا تَكونُ لَهُ (2) قُوَّةٌ في مَعصِيَةٍ فِي الأَمرَينِ جَميعا إلّا بِاللّهِ ، أيُّهَا السّائِلُ ألَكَ مَعَ اللّهِ مَشيئَةٌ ، أو فَوقَ اللّهِ مَشيئَةٌ ، أو دونَ اللّهِ مَشيئَةٌ ؟ فَإِن قُلتَ : إنَّ لَكَ دونَ اللّهِ مَشيئَةً فَقَدِ اكتَفَيتَ بِها من مَشيئَةِ اللّهِ ، وإن زَعَمتَ أنَّ لَكَ فَوقَ اللّهِ مَشيئَةً فَقَدِ ادَّعَيتَ أنَّ قُوَّتَكَ ومَشيئَتَكَ غالِبَتانِ عَلى قُوَّةِ اللّهِ ومَشيئَتِهِ ، وإن زَعَمتَ أنَّ لَكَ مَعَ اللّهِ مَشيئَةً فَقَدِ ادَّعَيتَ مَعَ اللّهِ شِركا في مَشيئَتِهِ . أيُّهَا السّائِلُ ، إنَّ اللّهَ يَشُجُّ ويُداوي فَمِنهُ الدّاءُ ومِنهُ الدَّواءُ ، أعَقَلتَ عَنِ اللّهِ أمرَهُ ؟ قالَ : نَعَم . قالَ عَلِيٌّ عليه السلام : الآنَ أسلَمَ أخوكُم فَقوموا فَصافِحوهُ . (3)
.
ص: 163
تاريخ دمشق_ به نقل از حارث _: مردى نزد على بن ابى طالب عليه السلام آمد و گفت : اى امير مؤمنان! مرا درباره قَدَر، آگاه ساز . فرمود : «راه تاريكى است. آن را مپيما» . گفت : اى امير مؤمنان! مرا درباره قَدَر، آگاه ساز . فرمود : «درياى ژرفى است. داخلش مشو» . گفت : اى امير مؤمنان! مرا درباره قَدَر، آگاه ساز . فرمود : «راز خداست كه بر تو پنهان گشته است. فاشش مكن (يعنى نخواه كه بر تو فاش شود)» . گفت : اى امير مؤمنان! مرا درباره قَدَر، آگاه ساز . فرمود : «اى پرسشگر! آيا خداوند، تو را به خواست خودش آفريده است، يا به خواست تو؟». گفت : البته به خواست خودش . فرمود : «آيا تو را به خواست خودش به كار مى گيرد، يا به خواست تو؟». گفت : بلكه به خواست خودش . فرمود : «آيا روز قيامت، تو را به خواست خودش بر مى انگيزاند، يا به خواست تو؟». گفت : بلكه به خواست خودش . فرمود : «اى پرسشگر! آيا تو از پروردگارت عافيت نمى خواهى؟». گفت : چرا . فرمود : «پس، از طريق چه چيزى از او عافيت مى خواهى ؟ آيا از طريق امتحانى كه او تو را بِدان آزموده است [يا از طريق امتحانى كه غير او تو را بِدان آزموده است]؟» . گفت : از طريق امتحانى كه او مرا بِدان آزموده است . فرمود : «اى پرسشگر! تو مى گويى : هيچ نيرو و قدرتى نيست، جز به چه كسى؟». گفت : جز به خداى بلندمرتبه بزرگ . فرمود : «آيا تفسير آن را مى دانى؟». گفت : اى امير مؤمنان! مرا بياموز از آنچه خدا تو را آموخته است . فرمود : «همانا تفسير آن، اين است كه : تو بر فرمانبرى خدا توانايى ندارى ، و براى بنده درباره هر دو امر (عافيت و بلا)، به طور كلّى، قدرتى بر نافرمانى نيست، جز به [قدرت ]خدا . اى پرسشگر! آيا براى تو به همراه خدا ، يا بالاتر از خدا ، يا جدا از خدا، مشيّتى هست؟ اگر بگويى : براى تو جدا از خدا مشيّتى هست ، با آن، از مشيّت خدا بى نياز مى گردى ، و اگر گمان برى كه براى تو بالاتر از خدا مشيّتى هست ، پس ادّعا دارى كه نيرو و مشيّت تو بر نيرو و مشيّت خدا چيره است ، و اگر گمان برى كه براى تو به همراه خدا مشيّتى هست ، پس ادّعا دارى كه در مشيّت خدا شريك هستى . اى پرسشگر! خداوند، زخم مى كند و درمان مى نمايد . پس، درد از او و درمان از اوست . آيا امر خدا را فهميدى ؟». گفت : آرى . امام على عليه السلام [خطاب به ياران ]فرمود : «الآن اين برادر شما اسلام آورد. پس برخيزيد و با او مصافحه نماييد» .
.
ص: 164
. .
ص: 165
. .
ص: 166
2 / 4التَّحذيرُ مِنَ النَّظَرِ فِي القَدَرِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَثَلُ النّاظِرِ فِي القَدَرِ كَالنّاظِرِ في عَينِ الشَّمسِ ، كُلَّمَا اشتَدَّ نَظَرُهُ فيها ذَهَبَ بَصَرُهُ . (1)
الإمام الصادق عليه السلام :النّاظِرُ فِي القَدَرِ كَالنّاظِرِ في عَينِ الشَّمسِ ، كُلَّمَا ازدادَ نَظَرا ازدادَ حَيرَةً . (2)
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :اِتَّقُوا القَدَرَ ؛ فَإِنَّهُ شُعبَةٌ مِنَ النَّصرانِيَّةِ . (3)
عنه صلى الله عليه و آله :اُخِّرَ الكَلامُ فِي القَدَرِ ، لِشِرارِ اُمَّتي في آخِرِ الزَّمانِ . (4)
.
ص: 167
2 / 4پرهيز از انديشيدن درباره قَدَرپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مَثَل كسى كه درباره قَدَر مى انديشد ، همانند نگاه كننده به نور خورشيد است ، كه هر چه نگاهش را در آن بيشتر كند، بينايى اش از بين مى رود .
امام صادق عليه السلام :انديشنده درباره قَدَر، مانند نگاه كننده به نور خورشيد است . هر چه نگاهش را بيشتر كند، سرگردانى اش بيشتر مى گردد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :از [انديشيدن در] قَدَر بپرهيزيد ؛ چرا كه آن، بخشى از نصرانيّت است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :سخن گفتن درباره قَدَر ، مانده است براى بَدانِ امّتم در آخرْ زمان .
.
ص: 168
. .
ص: 169
سخنى چند درباره سرّ قضا و قدرشيخ صدوق _ رضوان اللّه تعالى عليه _ مى گويد: عقيده ما درباره قضا و قدر ، همان فرموده امام صادق عليه السلام در پاسخ به زُراره است كه پرسيد: نظر شما درباره قضا و قدر چيست؟ ايشان فرمود: معتقدم كه خداوند عز و جل چون در روز قيامت ، بندگان را گِرد آورد، از آنچه به آنها دستور داده است ، بازخواستشان مى كند و از آنچه برايشان مقدّر كرده است، نمى پرسد. از بحث و سخن گفتن درباره قَدَر ، نهى شده است ، چنان كه امير مؤمنان به مردى كه درباره قَدَر از آن ايشان سؤال كرد، فرمود: دريايى ژرف است . در آن ، فرو مرو. آن مرد سؤالش را دوباره پرسيد. ايشان فرمود: راهى تاريك است . در آن ، قدم مگذار. مرد ، بار سوم پرسيد. ايشان فرمود: راز خداست . [براى فهميدن آن] خودت را به زحمت مينداز. همچنين امير مؤمنان ، درباره قَدَر فرمود:
.
ص: 170
بدانيد كه قَدَر ، رازى از رازهاى خدا و دژى از دژهاى خداست كه در پسِ حجاب خدا قرار دارد، از خلقِ خدا پوشيده است، مُهر خدا بر آن زده شده، در علم سابق (اَزَلى) خداست و خداوند ، علم آن را از بندگان ، باز داشته و آن را برتر از محدوده مشهودات آنها قرار داده است؛ زيرا آنها ، نه به حقيقت ربّانى آن مى رسند ، و نه به قدرت صَمَدانى آن ، و نه به عظمت نورانيّت آن ، و نه به عزّت وحدانيّت آن؛ زيرا دريايى موّاج و متلاطم است كه ويژه خداوند عز و جل است، ژرفايش از آسمان تا زمين است، پهنايش از خاور تا باختر است، چون شبِ ديجور ، سياه است و تار، مارها و نهنگ هاى بسيار دارد، جزر و مد دارد، در قعر آن ، خورشيدى تابان است، هيچ كس را نسِزَد كه به آن خورشيد بنگرد ، مگر خداوند يكتاى يگانه. هر كه ديده اش را به آن افكند ، با حكم خدا ستيزيده است و بر سرِ قدرتش با او كشمكش كرده است و رازش را فاش كرده و پرده اش را كنار زده است و خشم خدا را براى خود ، فراهم آورده است و جايگاهش ، دوزخ است ؛ و بد سرنوشتى است اين. نيز روايت شده است كه امير مؤمنان از كنار ديوار كجى به طرف ديگر رفت. به ايشان گفته شد: اى امير مؤمنان! آيا از قضاى خدا مى گريزى؟! ايشان فرمود: از قضاى خدا، به تقدير خدا مى گريزم. همچنين از امام صادق عليه السلام سؤال شد: آيا دعا و تعويذ ، تقديرى را دفع مى كند؟ ايشان فرمود: آن ، خود از تقدير است. شيخ مفيد ، در شرح (ونقد) نظريه شيخ صدوق مى نويسد: ابو جعفر (شيخ صدوق) در اين باب، به احاديث شاذّى استناد كرده كه وجوهى را مى رسانند كه بر علما پوشيده نيست ، در صورتى كه اِسناد اين احاديث ، درست و محكم
.
ص: 171
باشد . وى در اين باره ، معناى محصّلى به دست نمى دهد و به جا بود كه چنانچه براى قضا معنايى نمى شناخت، از سخن گفتن در اين باب ، خوددارى مى كرد. واژه «قضا» در لغت ، معلوم است و شواهدى از قرآن نيز براى آن وجود دارد. قضا به چهار معناست: اوّل، آفريدن ؛ دوم، فرمان دادن ؛ سوم ، اعلام كردن ؛ چهارم، داورى كردن. شاهد بر معناى اوّل ، اين سخن خداوند متعال است: «فَقَضَهُنَّ سَبْعَ سَمَ_وَاتٍ؛ (1) پس آنها را هفت آسمان آفريد» . شاهد بر معناى دوم ، اين سخن خداوند متعال است: «وَ قَضَى رَبُّكَ أَلَا تَعْبُدُواْ إِلَا إِيَّاهُ؛ (2) و پروردگارت فرمان داد كه جز او را نپرستيد» . شاهد بر معناى سوم ، اين سخن خداوند متعال است: « وَ قَضَيْنَآ إِلَى بَنِى إِسْرَ ءِيلَ ؛ (3) و به بنى اسرائيل اعلام كرديم» . و شاهد بر معناى چهارم اين سخن خداوند است: « وَ اللَّهُ يَقْضِى بِالْحَقِّ؛ (4) و خداوند ، به حق قضاوت مى كند» ؛ يعنى ميان مردم ، به حق داورى مى كند . نيز اين آيه: «وَ قُضِىَ بَيْنَهُم بِالْحَقِّ؛ (5) و ميان آنان ، به حق داورى كرد» . بعضى گفته اند كه قضا، معناى پنجمى هم دارد و آن ، فارغ شدن از كار و تمام كردن آن است و به اين گفته يوسف عليه السلام استشهاد كرده اند كه : « قُضِىَ الْأَمْرُ الَّذِى فِيهِ تَسْتَفْتِيَانِ ؛ (6) امرى كه شما دو تن از من جويا شديد ، تحقّق يافت» . يعنى از آن فراغت حاصل آمد . اين معنا از قضا، به معناى نخست ، يعنى آفريدن و پديد آمدن ، بر مى گردد. با توجّه به آنچه درباره معانى قضا گفتيم، بطلان عقيده جبريان آشكار مى شود
.
ص: 172
كه معتقدند: «إنّ اللّه تعالى قضى بالمعصية على خلقه»؛ زيرا اگر مقصودشان اين است كه خداوند ، گناه و نافرمانى را در ميان آفريدگانش آفريده است، بايد بگويند: «قضى فى خلقه بالعصيان»، نه «قضى عليهم» ؛ چون آفريدن در ميان آنهاست ، نه بر آنها. اين ، در حالى است كه خداوند متعال با اين سخن خود : « الَّذِى أَحْسَنَ كُلَّ شَىْ ءٍ خَلَقَهُ؛ (1) آن خدايى كه هر چيزى را نيكو آفريد» ، گفته كسانى را كه آفرينش گناه را به خدا نسبت مى دهند، تكذيب كرده است. اگر مقصودشان اين است كه قضا به معناى امر كردن به گناهان است، اين هم درست نيست؛ زيرا خداوند با اين آيه: « إِنَّ اللَّهَ لَا يَأْمُرُ بِالْفَحْشَآءِ أَتَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ؛ (2) همانا خدا به زشتكارى فرمان نمى دهد. آيا بر خدا چيزى مى بنديد كه نمى دانيد؟» ، مدّعى چنين سخنى را تكذيب كرده است. اگر مقصودشان اين باشد كه خداوند ، خلق را از گناهانى كه مى كنند ، آگاه و مطّلع كرده است، اين نيز بى معناست؛ زيرا مردم نمى دانند كه در آينده اطاعت مى كنند يا معصيت و از اين كه در آينده چه از آنها سر خواهد زد، اطّلاع تفصيلى و دقيقى ندارند. اگر منظورشان اين باشد كه خداوند ، ميان بندگان به معصيت داورى كرده است، اين نيز درست نيست؛ زيرا احكام و داورى هاى خداوند متعال ، حق است و معصيت ، از خود آنان سر زده است . بنا بر اين ، اين سخن آنها بى معنا و به اتّفاق [اهل نظر] ، بيهوده و لغو است. پس، بطلان پندار كسانى كه معتقدند خداوند متعال به گناهان و زشتى ها حكم مى كند، روشن شد. با توضيحاتى كه داديم، به نظر ما معناى قضا و قدر ، اين است كه خداوند
.
ص: 173
متعال ، نسبت به آفريدگان خود قضا و قدرى دارد و در افعال آنها نيز قضا و قدرى معلوم دارد و مقصود از آن ، اين است كه قضاى خدا در افعال نيك بندگان، به «امر كردن» به اين گونه كارهاست و در افعال زشت ايشان، به «نهى كردن» از آنها و در نفْس ها و جان هايشان، به «آفريدنِ» آنها و در آنچه در ميانشان انجام مى دهد، به «ايجاد كردن» آن چيزهاست و قَدَر او در آنچه خود مى كند، به «قرار دادن آن چيزها در جايگاه حقّ» آنهاست و در افعال بندگانش، به «آن چيزى است كه درباره آنها حكم كرده است، از امر و نهى و پاداش و كيفر»؛ زيرا همه اينها در جايگاه خود قرار دارند ، و نه بيهوده در آن جا قرار گرفته اند و نه به باطل ساخته شده اند. بنا بر اين ، اگر قضا در افعال خداوند متعال و قَدَر با توجّه به توضيحاتى كه داديم ، تفسير شود ، شبهه مربوط به اين موضوع از بين مى رود و مسئله براى افراد خردمند ، روشن مى شود و اشكال و ايرادى در آن به وجود نمى آيد. امّا در اخبارى كه شيخ صدوق رحمه الله در نهى از سخن گفتن درباره قضا و قَدَر روايت كرده است، دو وجه احتمال داده مى شود: اوّل ، آن كه اين نهى ، مخصوص كسانى است كه بحث هاى آنان در اين موضوع ، موجب فساد عقيده و گم راهى آنها از دين مى شود و تنها راه نجاتشان، خوددارى از بحث كردن در اين موضوع و غور نكردن در اين باره است. اين نهى ، شامل عموم مكلّفان نبوده است؛ زيرا گاهى اوقات ، عواملى كه موجب فسادِ عقيده برخى مى شود، براى برخى ديگر سازنده و مفيد است و بر عكس. بنا بر اين، ائمّه عليهم السلامپيروان دينى خود را با در نظر گرفتن مصالح آنها، راه نمايى مى كرده اند. وجه دوم ، اين است كه نهى از سخن گفتن درباره قضا و قَدَر، نهى از بحث
.
ص: 174
كردن درباره آنچه خدا آفريده است و كنجكاوى درباره علل و اسباب آنها و پرسش از عبادات و اوامر الهى و علل و عوامل آنها باشد؛ زيرا كاوش درباره علل آفرينش مخلوقات و تشريع اوامر و احكام ، ممنوع است ؛ چون خداوند متعال ، آنها را از بيشتر بندگان خود ، پوشيده داشته است. مگر نه اين كه جايز نيست كسى در جستجوى يافتن و آگاه شدن از علل آفرينش تمام مخلوقات خدا برآيد ، تا جايى كه همه مخلوقات را يكى يكى برشمارد و بگويد : چرا آفريده شده اند؟ همچنين جايز نيست كه كسى بگويد: چرا خداوند ، اين فرمان را داده و آن عبادت را خواسته و از فلان و بهمان كار ، نهى كرده است؟ زيرا اوامر و عبادت خواهى هاى او، بر اساس مصالح خلق است و او به اين مصالح ، آگاه تر است و هيچ كس را بر جزئيات علل آفرينش موجودات و وضع اوامر و نواهى خود ، آگاه نكرده است ، گرچه اجمالاً بشر را آگاه كرده است كه آفرينش ، بيهوده نيست ؛ بلكه بر اساس حكمت و مصلحت، آنها را آفريده است و عقل و وحى را راه نماى بر اين موضوع، قرار داده است . مثلاً مى فرمايد: « وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَآءَ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا لَ_عِبِينَ؛ (1) ما آسمان ها و زمين و آنچه را ميان آنهاست ، از روى بازى نيافريده ايم» و مى فرمايد: « أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَ_كُمْ عَبَثًا؛ (2) آيا گمان كرده ايد كه ما شما را بيهوده آفريده ايم؟» . نيز فرموده است: « إِنَّا كُلَّ شَىْ ءٍ خَلَقْنَ_هُ بِقَدَرٍ ؛ (3) ما هر چيزى را به اندازه آفريده ايم) ، يعنى به حق آفريده ايم و آن را در جايگاه خويش ، قرار داده ايم» . همچنين مى فرمايد: « وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْاءِنسَ إِلَا لِيَعْبُدُونِ ؛ (4) و جنّ و انس را نيافريدم، مگر براى اين كه مرا عبادت كنند» . نيز درباره عبادت قربانى كردن، مى فرمايد: « لَن يَنَالَ اللَّه
.
ص: 175
لُحُومُهَا وَ لَا دِمَآؤُهَا وَ لَ_كِن يَنَالُهُ التَّقْوَى مِنكُمْ ؛ (1) هرگز نه گوشت هاى آنها و نه خون هايشان به خدا نخواهد رسيد ؛ ولى اين پرهيزگارى شماست كه به او مى رسد» . شايد درست باشد اگر بگوييم كه خداوند متعال ، فلان حيوان خاص را آفريده است ، به اين دليل كه مى داند با آفريدن آن ، عدّه اى كافر ، ايمان مى آورند، يا جمعى گنهكار ، توبه مى كنند، يا عدّه اى مؤمن ، از آن بهره مند مى شوند، يا مشتى ستمگر از آن عبرت مى گيرند، يا خود آن موجود ، از آفرينشش سودى مى برد، يا براى يك نفر در روى زمين يا آسمان ، مايه عبرت است، كه اينها همه از ما پوشيده اند. گو اين كه اجمالاً مى دانيم هر چه خدا آفريده است، اغراضِ حكيمانه اى از آفرينش آنها داشته و بيهوده خلقشان نكرده است. همچنين مى تواند علّت فرمان دادن ما به عبادتِ نماز ، اين باشد كه ما را به طاعت خدا نزديك مى كند و از نافرمانى او دور مى سازد و بنا بر اين، عبادت نماز براى همه كسانى كه آن را مى گزارند يا براى برخى از آنان، لطف است. پس، از آن جا كه اين عوامل پوشيده اند و براى ما آشكار نيستند و دليلى هم براى آگاهى يافتن مفصّل از آنها در دست نيست _ گر چه اجمالاً مى دانيم كه حكمتى در كار است _ ، نهى از بحث درباره قضا و قَدَر، به معناى نهى از جستجو براى پيدا كردن جزئيات اين علل و عوامل است ، نه نهى از سخن گفتن درباره معناى قضا و قدر. اين همه ، در صورتى است كه احاديثى كه شيخ صدوق رحمه اللهروايت كرده ، درست باشند ؛ امّا اگر نادرست باشند، يا سند آنها مشكلى داشته باشد ، ديگر مسئوليتى در قبال آنها نداريم.
.
ص: 176
[البتّه] از ميان احاديثى كه او نقل كرده، حديث روايت شده از زراره، حديث درستى است و معناى آن نيز روشن است و بر اهل خِرد پوشيده نيست . اين حديث ، عقيده به عدل را تأييد مى كند. در اين حديث ، [چنان كه آورديم ، ]امام صادق عليه السلام مى فرمايد: چون خداوند متعال ، خلايق را در محشر گرد آورد، از آنچه به آنها فرمان داده است ، بازخواستشان مى كند و از آنچه برايشان مقدّر كرده است، نمى پرسد . قرآن نيز فرموده است كه انسان ، از اعمالى كه انجام مى دهد ، بازخواست مى شود . (1)
ر . ك : ص 137 (برحذر داشتن از جستجو درباره راز قدر) .
.
ص: 177
. .
ص: 178
الفصل الثّالِثُ : خصائص القضاء والقدر3 / 1الخِلقَةُالإمام الصادق عليه السلام :إنَّ القَضاءَ وَالقَدَرَ خَلقانِ مِن خَلقِ اللّهِ ، وَاللّهُ يَزيدُ فِي الخَلقِ ما يَشاءُ . (1)
3 / 2الحُسنُرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ فِي الدُّعاءِ _: هُوَ العَزيزُ الغَفورُ ، جَميلُ الثَّناءِ ، حَسَنُ البَلاءِ ، سَميعُ الدُّعاءِ ، حَسَنُ القَضاءِ . (2)
الإمام زين العابدين عليه السلام_ مِن دُعائِهِ فِي المَحذوراتِ _: اللّهُمَّ لَكَ الحَمدُ عَلى حُسنِ قَضائِكَ ، وبِما صَرَفتَ عَنّي مِن بَلائِكَ ، فَلا تَجعَل حَظّي مِن رَحمَتِكَ ما عَجَّلتَ لى ¨ مِن عافِيَتِكَ ، فَأَكونَ قَد شَقيتُ بِما أحبَبتُ وسَعِدَ غَيري بِما كَرِهتُ . (3)
.
ص: 179
فصل سوم : ويژگى هاى قضا و قدر3 / 1آفريده بودنامام صادق عليه السلام :قضا و قَدَر، دو آفريده از آفريدگان خدايند و خداوند، هر آنچه بخواهد، به آفريدگان مى افزايد .
3 / 2نيكويىپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعا _: او [خداوند]، ارجمند بسيار آمرزنده ، زيبا ثنا ، نيكو آزماينده، شنواى دعا، و نيكو حُكم كننده است .
امام زين العابدين عليه السلام_ از دعايش درباره حوادث ناگوار _: خدايا! ستايش از آنِ توست به خاطر حُكم نيكويت ، و به خاطر گرفتارى اى كه از من دور داشتى . پس، بهره مرا از رحمتت، آسايش زودگذر قرار مده ، تا اين كه به خاطر آنچه دوست دارم، بدبخت شوم و به خاطر آنچه نمى پسندم، ديگرى سعادت يابد .
.
ص: 180
3 / 3الحِكمَةُالإمام عليّ عليه السلام_ مِن خُطبَتِهِ المَعروفَةِ بِ (خُطبَةِ الأَشباحِ) _: قَدَّرَ ما خَلَقَ فَأَحكَمَ تَقديرَهُ . (1)
عنه عليه السلام_ في دُعائِهِ _: سُبحانَكَ ما أعظَمَ شَأنَكَ ، وأعلى مَكانَكَ ، وأنطَقَ بِالصِّدقِ بُرهانَكَ ، وأنفَذَ أمرَكَ ، وأحسَنَ تَقديرَكَ ، سَمَكتَ (2) السَّماءَ فَرَفَعتَها ، ومَهَّدتَ الأَرضَ فَفَرَشتَها ، وأخرَجتَ مِنها ماءً ثَجّاجا (3) ، ونَباتا رَجراجا (4) ، فَسَبَّحَكَ نَباتُها ، وجَرَت بِأَمرِك مِياهُها ، وقاما عَلى مُستَقَرِّ المَشِيَّةِ كَما أمَرتَهُما . (5)
عنه عليه السلام_ في عَظَمَةِ اللّهِ سُبحانَهُ _: أمرُهُ قَضاءٌ وحِكمَةٌ ، ورِضاهُ أمانٌ ورَحمَةٌ ، يَقضي بِعِلمٍ ويَعفو بِحِلمٍ . (6)
عنه عليه السلام_ في وَصفِ عِلمِ اللّهِ وقُدرَتِهِ _: لَم يَؤُدهُ (7) خَلقُ مَا ابتَدَأَ ، ولا تَدبيرُ ما ذَرَأَ ، ولا وَقَفَ بِهِ عَجزٌ عَمّا خَلَقَ ، ولا وَلَجَت عَلَيهِ شُبهَةٌ فيما قَضى وقَدَّرَ، بَل قَضاء مُتقَنٌ ، وعِلمٌ مُحكَمٌ ، وأمرٌ مُبرَمٌ . (8)
.
ص: 181
3 / 3حكمتامام على عليه السلام_ بخشى از خطبه اش كه به «اشباح» معروف است _: آنچه را آفريد، مقدّر ساخت (اندازه گرفت). پس، تقديرِ آن را حكيمانه انجام داد .
امام على عليه السلام_ در دعايش _: [خدايا!] تو منزّهى . چه بزرگ است مقام تو ، و چه والاست منزلت تو ، و چه منطق درستى دارد برهان تو ، و چه نافذ است فرمان تو ، و چه نيكوست تقدير تو ! آسمان را برافراشتى و بالا بردى ، و زمين را گستراندى و فرش نمودى ، و از آن، آب فوران و گياه جُنبان بيرون آوردى . گياهان آن، تو را تسبيح نمودند ، و آب هاى آن، به فرمان تو، جارى گشتند ، و چنان كه فرمانشان دادى، بر خواستگاه تو ايستادند .
امام على عليه السلام_ درباره عظمت خداوند سبحان _: فرمانِ او حُكم همراه با حِكمت ، و خشنودى او امان همراه با رحمت است . از روى آگاهى حكم مى كند و از روى بردبارى، گذشت مى نمايد .
امام على عليه السلام_ در توصيف علم و قدرت خداوند _: آفرينش ابتدايىِ آنچه خَلق كرد و تدبير آنچه آفريد، بر او گران نيامد ، و ناتوانى اى به او راه نيافت كه او را از آفريده اش باز دارد ، و در آنچه قضا و قَدَر نموده، شبهه اى بر او وارد نگشته است؛ بلكه قضاى (حكم) او استوار ، علم او محكم ، و فرمان او حتمى است .
.
ص: 182
الإمام الصادق عليه السلام :إنَّ بَني إسرائيلَ أتَوا موسى عليه السلام ، فَسَأَلوهُ أن يَسأَلَ اللّهَ عز و جل أن يُمطِرَ السَّماءَ عَلَيهِم إذا أرادوا ، ويَحبِسَها إذا أرادوا ، فَسَأَلَ اللّهَ عز و جل ذلِكَ لَهُم . فَقالَ اللّهُ عز و جل : ذلِكَ لَهُم يا موسى ، فَأَخبَرَهُم موسى فَحَرَثوا ولَم يَترُكوا شَيئا إلّا زَرَعوهُ ، ثُمَّ استَنزَلُوا المَطَرَ عَلى إرادَتِهِم ، وحَبَسوهُ عَلى إرادَتِهِم ، فَصارَت زُروعُهُم كَأَنَّهَا الجِبالُ وَالآجامُ (1) ، ثُمَّ حَصَدوا وداسوا وذَرّوا فَلَم يَجِدوا شَيئا ! فَضَجّوا إلى موسى عليه السلام وقالوا : إنَّما سَأَلناكَ أن تَسأَلَ اللّهَ أن يُمطِرَ السَّماءَ عَلَينا إذا أرَدنا فَأَجابَنا ، ثُمَّ صَيَّرَها عَلَينا ضَرَرا ! فَقالَ : يا رَبِّ إنَّ بَني إسرائيلَ ضَجّوا مِمّا صَنَعتَ بِهِم ، فَقالَ : ومِمَّ ذاكَ يا موسى ؟ قالَ : سَأَلوني أن أسأَلَكَ أن تُمطِرَ السَّماءَ إذا أرادوا وتَحبِسَها إذا أرادوا فَأَجَبتَهُم ثُمَّ صَيَّرتَها عَلَيهِم ضَرَرا ! فَقالَ : يا موسى ، أنَا كُنتُ المُقَدِّرَ لِبَني إسرائيلَ فَلَم يَرضَوا بِتَقديري ، فَأَجَبتُهُم إلى إرادَتِهِم فَكانَ ما رَأَيتَ . (2)
3 / 4العَدلُالكافي عن أحمد بن محمّد بن خالد رفعه قال :أتى جَبرَئيلُ عليه السلام إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فَقالَ لَهُ : إنَّ رَبَّكَ يَقولُ لَكَ : إذا أرَدتَ أن تَعبُدَني يَوما ولَيلَةً حَقَّ عِبادَتي فَارفَع يَدَيكَ إلَيَّ وقُل : ... اللّهُمَّ لَكَ الحَمدُ حَمدا أبَدا ، أنتَ حَسَنُ البَلاءِ ، جَليلُ الثَّناءِ ، سابِغُ (3) النَّعماءِ ، عَدلُ القَضاءِ . (4)
.
ص: 183
امام صادق عليه السلام :بنى اسرائيل نزد موسى عليه السلام آمدند و از او خواستند كه از خداوند عز و جلدرخواست كند تا هر گاه آنان اراده كردند، آسمان را برايشان بباراند و هر گاه آنان اراده كردند، آن را از باريدنْ باز دارد . موسى عليه السلام نيز خواسته آنان را از خداوند عز و جلبرايشان درخواست نمود . خداوند عز و جل فرمود : «اى موسى! باشد [پذيرفتم]» . موسى عليه السلام آنان را باخبر كرد . پس به كشت همه دانه ها پرداختند و چيزى را فروگذار نكردند . سپس بر پايه اراده شان، بارش باران را درخواست نمودند و بر پايه اراده شان از آن جلوگيرى كردند . در نتيجه ، كشتزارهايشان چنان پُربار شد كه محصول آنها همانند كوه ها و نيزارها گرديد . سپس درويدند و كوبيدند و باد دادند ؛ امّا چيزى به دست نياوردند. پس، نزد موسى عليه السلام فرياد و ناله سر دادند و گفتند : ما از تو درخواست كرديم كه از خدا بخواهى كه هر گاه ما اراده كرديم، آسمان را بر ما بباراند. خدا خواسته ما را پذيرفت و سپس آن را بر ضرر ما گرداند! موسى عليه السلام گفت : پروردگارا! بنى اسرائيل، از كار تو به فرياد آمدند . خدا فرمود : «اى موسى! براى چه؟». گفت : از من درخواست كردند كه از تو بخواهم هر گاه آنان اراده كردند، آسمان را ببارانى و هر گاه اراده كردند، آن را از بارش باز دارى . تو هم پذيرفتى ؛ امّا آن را به ضررشان گرداندى! خدا فرمود : «اى موسى! من براى بنى اسرائيل، تقدير كرده بودم؛ ولى آنان به مقدّرات من راضى نشدند . پس، خواسته شان را پذيرفتم و نتيجه اش اين شد كه ديدى» .
3 / 4دادگرىالكافى_ به نقل از احمد بن محمّد بن خالد، در حديثى كه آن را به معصوم رسانده است _: جبرئيل عليه السلام به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و گفت : پروردگار تو مى فرمايد : «هر گاه خواستى شب و روزى ، به شايستگى، مرا عبادت كنى، دستانت را به سوى من بلند كن و بگو : ... خدايا! ستايش جاويد، از آنِ توست . تو نيكو آزما ، زيبا ثنا ، گسترده نعمت ، و در حُكم، دادگرى».
.
ص: 184
الإمام عليّ عليه السلام_ في تَحميدِ اللّهِ سُبحانَهُ _: الَّذي عَظُمَ حِلمُهُ فَعَفا ، وعَدَلَ في كُلِّ ما قَضى . (1)
عنه عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: جَميلُ الثَّناءِ ، حَسَنُ البَلاءِ ، سَميعُ الدُّعاءِ ، عَدلُ القَضاءِ ، يَخلُقُ كَيفَ يَشاءُ ، ويَفعَلُ ما يَشاءُ . (2)
عنه عليه السلام :لا يَجري [أيِ الحَقُّ ]لِأَحَدٍ إلّا جَرى عَلَيهِ ، ولا يَجري عَلَيهِ إلّا جَرى لَهُ ، ولَو كانَ لِأَحَدٍ أن يَجرِيَ ذلِكَ لَهُ ولا يَجرِيَ عَلَيهِ لَكانَ ذلِكَ للّهِِ عز و جل خالِصا دونَ خَلقِهِ ؛ لِقُدرَتِهِ عَلى عِبادِهِ ، ولِعَدلِهِ في كُلِّ ما جَرَت عَلَيهِ ضُروبُ قَضائِهِ . (3)
الإمام زين العابدين عليه السلام_ في دُعائِهِ _: لا أمرَ لي مَعَ أمرِكَ ، ماضٍ فِيَّ حُكمُكَ ، عَدلٌ فِيَّ قَضاؤُكَ ، ولا قُوَّةَ لي عَلَى الخُروجِ مِن سُلطانِكَ . (4)
عنه عليه السلام_ في دُعائِهِ _: ... عَدلاً مِن قَضائِكَ لا تَجورُ فيهِ ، وإنصافا مِن حُكمِك لا تَحيفُ (5) عَلَيهِ . (6)
.
ص: 185
امام على عليه السلام_ در ستايش خداوند سبحان _: كسى است كه بردبارى اش بزرگ است ، پس گذشت كرد ، و درباره هر چيزْ حكم كرد ، عدالت ورزيد .
امام على عليه السلام_ در دعا _: [خداست] زيباثنا ، نيكو آزما ، شنواى دعا ، و در حُكم، دادگر . هر گونه كه مى خواهد، مى آفريند و هر چه مى خواهد، انجام مى دهد .
امام على عليه السلام :حق به نفع كسى اجرا نمى شود، جز اين كه عليه او [نيز] اجرا مى گردد ، و عليه كسى اجرا نمى شود، جز اين كه به نفع او [نيز] اجرا مى گردد . چنانچه قرار باشد حق به نفع كسى اجرا شود ، ولى عليه او اجرا نشود، اين ويژگى فقط براى خداوند عز و جلاست، نه آفريدگانش ، به دليل قدرتى كه بر بندگانش دارد و به خاطر دادگرى اش در هر جايى كه انواع حكم او جريان دارد .
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعايش _: براى من در كنار فرمان تو، فرمانى نيست . حُكم تو، درباره من نافذ ، و داورى تو، درباره من دادگرانه است ، و براى من توان بيرون رفتن از سلطنت تو نيست .
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعايش _: ... به خاطر داورى دادگرانه اى كه در آن ستم روا نمى دارى و حُكم منصفانه اى كه با وجود آن، ستم نمى ورزى.
.
ص: 186
الإمام الصادق عليه السلام :اللّهُمَّ إنّي حَلَلتُ بِساحَتِكَ لِمَعرِفَتي بِوَحدانِيَّتِكَ . . . فَأَسأَلُكَ ... أن تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وأن تَقضِيَ لى حاجَتي ، وتُيَسِّرَ لي عَسيرَها ، وتَفتَحَ لي قُفلَها ، وتَكفِيَني هَمَّها ، فَإِن فَعَلتَ فَلَكَ الحَمدُ ، وإن لَم تَفعَل فَلَكَ الحَمدُ ، غَيرَ جائِرٍ في حُكمِكَ ، ولا مُتَّهَمٍ في قَضائِكَ . (1)
الإمام عليّ عليه السلام_ فِي الدّيوانِ المَنسوبِ إلَيهِ _: قَضَى اللّهُ أمرا وجَفَّ القَلَموفيما قَضى رَبُّنا ما ظَلَم فَفِي الأَمرِ ما خانَ لَمّا قَضىوفِي الحُكمِ ما جارَ لَمّا حَكَم بَدا أوَّلاً خَلقَ أرزاقِنافَقَد كانَ أرواحُنا فِي العَدَم (2)
راجع : ص 178 (الفصل الثالث : خصائص القضاء والقدر) . دانش نامه عقايد اسلامى : ج 9 ص 130 ح 6291 و 6296 و ص 132 ح 6299 .
3 / 5الخِيَرَةُ لِلمُؤمِنِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :في كُلِّ قَضاءِ اللّهِ عز و جل خِيَرَةٌ لِلمُؤمِنِ . (3)
عنه صلى الله عليه و آله :اِختِيارُ اللّهِ لِلعَبدِ ما يَسوؤُهُ ، خَيرٌ مِنِ اختِيارِهِ لِنَفسِهِ ما يَسُرُّهُ . (4)
.
ص: 187
امام صادق عليه السلام :خدايا! بر بارگاه تو وارد شدم چون تو را به يگانگى مى شناسم ... . پس، از تو مى خواهم ... كه بر محمّد و خاندان محمّد، درود فرستى و حاجتم را برآورى و دشوارىِ آن را برايم آسان گردانى و قفل آن را برايم بگشايى و اندوه آن را از من برطرف كنى . اگر چنين كردى ، ستايش، از آنِ توست ، و اگر چنين نكردى، [باز هم ]ستايش، از آنِ توست . تو در حُكمت ستمگر ، و در داورى ات متّهم نيستى .
امام على عليه السلام_ در ديوان منسوب او _: خداوند، درباره كارى حكم كرد و قلم ، رقم زد و پروردگار ما درباره هر چه حكم كند، ستم روا نمى دارد. پس هر گاه درباره كارى حكم كند، خيانت نمى ورزد و هر گاه داورى كند، در داورى، ستم نمى نمايد. آفريدن روزى هاى ما را آغاز كرد در حالى كه ارواح ما در عدم بودند .
ر . ك : ص 179 (فصل سوم : ويژگى هاى قضا و قدر) . دانش نامه عقايد اسلامى : ج 9 ص 131 ح 6291 و 6296 و ص 133 ح 6299 .
3 / 5خير مؤمنپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :در همه قضاهاى خداوند عز و جل براى مؤمن، خير است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اين كه خداوند براى بنده چيزى را كه براى او ناخوشايند است، برگزيند بهتر است از اين كه بنده براى خودش چيزى را كه مسرورش مى سازد، برگزيند .
.
ص: 188
عنه صلى الله عليه و آله :عَجَبا لِلمُؤمِنِ لا يَقضِي اللّهُ عَلَيهِ قَضاءً إلّا كانَ خَيرا لَهُ ، سَرَّهُ أو ساءَهُ ، إنِ ابتَلاهُ كانَ كَفَّارَةً لِذَنبِهِ ، وإن أعطاهُ وأكرَمَهُ كانَ قَد حَباهُ (1) . (2)
عنه صلى الله عليه و آله :عَجِبتُ لِلمُؤمِنِ ، إنَّ اللّهَ لَم يَقضِ قَضاءً إلّا كانَ خَيرا لَهُ . (3)
عنه صلى الله عليه و آله :عَجَبا لِأَمرِ المُؤمِنِ ، إنَّ أمرَهُ كُلَّهُ خَيرٌ ، ولَيسَ ذاكَ لِأَحَدٍ إلّا لِلمُؤمِنِ ، إن أصابَتهُ سَرّاءُ شَكَرَ فَكانَ خَيرا لَهُ ، وإن أصابَتهُ ضَرّاءُ صَبَرَ فَكانَ خَيرا لَهُ . (4)
عنه صلى الله عليه و آله :المُؤمِنُ كُلٌّ لَهُ فيهِ خَيرٌ ، ولَيسَ ذاكَ لِأَحَدٍ إلّا لِلمُؤمِنِ ، إن أصابَهُ سَرّاءُ فَشَكَرَ اللّهَ فَلَهُ أجرٌ ، وإن أصابَهُ ضَرّاءُ فَصَبَرَ فَلَهُ أجرٌ ، فَكُلُّ قَضاءِ اللّهِ لِلمُسلِمينَ خَيرٌ . (5)
المعجم الكبير عن صهيب :صَلَّيتُ مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله إحدى صَلاتَيِ العِشاءِ ، فَلَمَّا انصَرَفَ أقبَلَ إلَينا بِوَجهِهِ ضاحِكا فَقالَ : ألا تَسأَلُونِّي مِمَّ ضَحِكتُ ؟ قالوا : اللّهُ ورَسولُهُ أعلَمُ . قالَ : عَجِبتُ مِن قَضاءِ اللّهِ لِلعَبدِ المُسلِمِ ، إنَّ كُلَّ ما قَضَى اللّهُ لَهُ خَيرٌ ، ولَيسَ أحَد كُلُّ قَضاءِ اللّهِ لَهُ خَيرٌ ، إلَا العَبدُ المُسلِمُ . (6)
.
ص: 189
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :شگفتا از مؤمن، كه خداوند درباره او حكمى نمى كند، جز اين كه برايش خير است، چه خشنودش نمايد و چه ناراحتش سازد. اگر گرفتارش كند، پاك كننده گناهانش مى گردد ، و اگر به او بدهد و عنايتى كند، به او كرم نموده است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :از مؤمن در شگفتم كه خداوند، درباره او حكمى نمى كند، جز اين كه برايش خير است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :شگفتا [از حكم خداوند ]درباره كار مؤمن، كه همه كارهاى او خير است و اين، براى كسى جز مؤمن نيست. اگر ناز و نعمت نصيبش گردد ، سپاس مى گزارد كه براى او خير است ، و اگر سختى گريبانگيرش شود، شكيبايى مى ورزد، كه پس [باز هم] براى او خير است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :در هر چيزى كه براى مؤمن است، خير است و اين، براى كسى جز مؤمن نيست . اگر آسايش دامنگيرش شود، سپاس مى گزارد كه براى او پاداشى است ، و اگر سختى گريبانگيرش گردد، شكيب مى ورزد، كه [باز هم ]براى او پاداشى است . بنا بر اين ، همه حكم هاى خداوند براى مسلمانان، خير است .
المعجم الكبير_ به نقل از صهيب _: يكى از دو نماز مغرب و عشا را با پيامبر خدا به جا آوردم. وقتى از نماز فارغ شد، خنديد و به ما رو كرد و فرمود: «آيا از من نمى پرسيد كه چرا خنديدم؟». گفتند: خدا و پيامبرش داناترند. فرمود: «از قضاى خداوند براى بنده مسلمان در شگفتم! [زيرا] همه قضاهاى خداى متعال براى او، خيرند، و كسى نيست كه همه قضاهاى خدا برايش خير باشد، جز بنده مسلمان».
.
ص: 190
مسند ابن حنبل عن صهيب :بَينا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله قاعِدٌ مَعَ أصحابِهِ إذ ضَحِكَ فَقالَ : ألا تَسأَلُونِّي مِمَّ أضحَكُ ؟ قالوا : يا رَسولَ اللّهِ ، ومِمَّ تَضحَكُ ؟ قالَ : عَجِبتُ لِأَمرِ المُؤمِنِ ، إنَّ أمرَهُ كُلَّهُ خَيرٌ ، إن أصابَهُ ما يُحِبُّ ، حَمِدَ اللّهَ وكانَ لَهُ خَيرٌ ، وإن أصابَهُ ما يَكرَهُ ، فَصَبَرَ كانَ لَهُ خَيرٌ ، ولَيسَ كلُّ أحَدٍ أمرُهُ كُلُّهُ لَهُ خَيرٌ ، إلَا المُؤمِنُ . (1)
التوحيد عن عبد اللّه بن مسعود :بَينَما نَحنُ عِندَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله إذ تَبَسَّمَ ، فَقُلتُ لَهُ : ما لَكَ يا رَسولَ اللّهِ ؟ قالَ : عَجِبتُ مِنَ المُؤمِنِ وجَزَعِهِ مِنَ السُّقمِ (2) ، ولَو يَعلَمُ ما لَهُ فِي السُّقمِ مِنَ الثَّوابِ ، لَأَحَبَّ أن لا يَزالَ سَقيما حَتّى يَلقى رَبَّهُ عز و جل . (3)
الإمام زين العابدين عليه السلام :ضَحِكَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ذاتَ يَومٍ حَتّى بَدَت نَواجِذُهُ (4) ، ثُمَّ قالَ : ألا تَسأَلُونّي مِمَّ ضَحِكتُ ؟ قالوا : بَلى يا رَسولَ اللّهِ . قالَ : عَجِبتُ لِلمَرءِ المُسلِمِ ، أنَّهُ لَيسَ مِن قَضاءٍ يَقضيهِ اللّهُ عز و جل إلّا كانَ خَيرا لَهُ في عاقِبَةِ أمرِهِ . (5)
.
ص: 191
مسند ابن حنبل_ به نقل از صهيب _: پيامبر خدا با يارانش نشسته بود كه ناگهان خنديد و فرمود : «آيا از من نمى پرسيد كه چرا خنديدم؟». گفتند : اى پيامبر خدا! چرا خنديدى؟ فرمود : «از كار مؤمن در شگفتم! [زيرا] همه كارهايش خير است . اگر چيز مورد علاقه اش نصيبش گردد، خدا را مى ستايد، كه اين برايش خير است ، و اگر چيز ناخوشايندش گريبانگيرش شود، شكيبايى مى ورزد، كه [باز هم ]برايش خير است . و چنين نيست كه هر كسى همه كارهايش برايش خير باشد، جز مؤمن» .
التوحيد_ به نقل از عبداللّه بن مسعود _: در محضر پيامبر خدا بوديم كه ناگهان تبسّم نمود. گفتم: اى پيامبر خدا! چه شد؟ فرمود : «از مؤمن و ناله او از بيمارى اش در شگفتم! [زيرا ]اگر مى دانست كه در بيمارى، برايش چه قدر ثواب است ، هر آينه دوست داشت پيوسته بيمار باشد تا اين كه پروردگارش را ملاقات نمايد» .
امام زين العابدين عليه السلام :روزى، پيامبر خدا چنان خنديد كه دندان هايش هويدا شد . آن گاه فرمود : «آيا از من نمى پرسيد كه چرا خنديدم ؟». گفتند : چرا ، اى پيامبر خدا! فرمود : «براى مسلمان در شگفتم! [زيرا] هيچ حُكمى از سوى خداوند عز و جلنيست، جز اين كه در سرانجام كارش براى او خير است» .
.
ص: 192
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :المُؤمِنُ بِخَيرٍ عَلى كُلِّ حالٍ ، تُنزَعُ نَفسُهُ مِن بَينِ جَنبَيهِ وهُوَ يَحمَدُ اللّهَ . (1)
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ العَبدَ المُؤمِنَ لَيَطلُبُ الإِمارَةَ وَالتِّجارَةَ ، حَتّى إذا أشرَفَ مِن ذلِكَ عَلى ما كانَ يَهوى ، بَعَثَ اللّهُ مَلَكا وقالَ لَهُ : عُق (2) عَبدي وصُدَّهُ عَن أمرٍ لَوِ استَمكَنَ مِنهُ أدخَلَهُ النّارَ . فَيُقبِلُ المَلَكُ فَيَصُدُّهُ بِلُطفِ اللّهِ فَيُصبِحُ وهُوَ يَقولُ : لَقَد دُهيتُ ومَن دَهاني فَعَلَ اللّهُ بِهِ . وقالَ: ما يَدري أنَّ اللّهَ النّاظِرُ لَهُ في ذلِكَ ، ولَو ظَفِرَ بِهِ أدخَلَهُ النّارَ . (3)
عنه صلى الله عليه و آله :قالَ اللّهُ عز و جل : إنَّ مِن عِبادِيَ المُؤمِنينَ عِبادا لا يَصلُحُ لَهُم أمرُ دينِهِم إلّا بِالغِنى وَالسَّعَةِ وَالصِّحَّةِ فِي البَدَنِ ، فَأَبلوهُم (4) بِالغِنى وَالسَّعَةِ وصِحَّةِ البَدَنِ ، فَيَصلُحُ عَلَيهِم أمرُ دينِهِم . وإنَّ مِن عِبادِيَ المُؤمِنينَ لَعِبادا لا يَصلُحُ لَهُم أمرُ دينِهِم ، إلّا بِالفاقَةِ وَالمَسكَنَةِ وَالسُّقمِ في أبدانِهِم ، فَأَبلوهُم بِالفاقَةِ وَالمَسكَنَةِ وَالسُّقمِ ، فَيَصلُحُ عَلَيهِم أمرُ دينِهِم . (5)
عنه صلى الله عليه و آله عن جبرئيل عليه السلام :قالَ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى : مَن أهانَ وَلِيّا لي فَقَد بارَزَني بِالمُحارَبَةِ ، وما تَرَدَّدتُ في شَيءٍ أنَا فاعِلُهُ ، مِثلِ ما تَرَدَّدتُ في قَبضِ نَفس المُؤمِنِ ، يَكرَهُ المَوتَ وأكرَهُ مَساءَتَهُ ، ولابُدَّ لَهُ مِنهُ . وما تَقَرَّبَ إلَيَّ عَبدي بِمِثلِ أداءِ مَا افتَرَضتُ عَلَيهِ ، ولا يَزالُ عَبدي يَتَنَفَّلُ (6) لي حَتّى اُحِبَّهُ ، ومَتى أحبَبتُهُ كُنتُ لَهُ سَمعا وبَصَرا ويَدا ومُؤَيِّدا ، إن دَعاني أجَبتُهُ ، وإن سَأَلَني أعطَيتُهُ . وإنَّ مِن عِبادِيَ المُؤمِنينَ لَمَن يُريدُ البابَ مِنَ العِبادَةِ فَأَكُفُّهُ عَنهُ ، لِئَلّا يَدخُلَهُ عُجبٌ فَيُفسِدَهُ ذلِكَ ، وإنَّ مِن عِبادِيَ المُؤمِنينَ لَمَن لا يَصلُحُ إيمانُهُ إلّا بِالفَقرِ ولَو أغنَيتُهُ لَأَفسَدَهُ ذلِكَ ، وإنَّ مِن عِبادِيَ المُؤمِنينَ لَمَن لا يَصلُحُ إيمانُهُ إلّا بِالغَناءِ ولَو أفقَرتُهُ لَأَفسَدَهُ ذلِكَ ، وإنَّ مِن عِبادِيَ المُؤمِنينَ لَمَن لا يَصلُحُ إيمانُهُ إلّا بِالسُّقمِ ولَو صَحَّحتُ جِسمَهُ لَأَفسَدَهُ ذلِكَ ، وإنَّ مِن عِبادِيَ المُؤمِنينَ لَمَن لا يَصلُحُ إيمانُهُ إلّا بِالصِّحَّةِ ولَو أسقَمتُهُ لَأَفسَدَهُ ذلِكَ ، إنّي اُدَبِّرُ عِبادي لِعِلمي بِقُلوبِهِم ، فَإِنّي عَليمٌ خَبيرٌ . (7)
.
ص: 193
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مؤمن در هر حال، همراه خير است . او در حالى كه جان از تنش كنده مى شود ، خدا را مى ستايد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :همانا بنده مؤمن، در تكاپوى رياسَت و تجارت مى افتد، تا اين كه در شُرف رسيدن به خواسته هاى خود قرار مى گيرد. خداوند، فرشته اى را مى فرستد و به او مى گويد : «بنده ام را از كارى كه اگر به آن دست يابد، او را به جهنّم مى افكند، باز دار و جلوى او را بگير». آن گاه، فرشته مى رود و او را به لطف خداوند، [از آن كار ]باز مى دارد . اينجا است كه مى گويد : در حقّ من خدعه [و خيانت] شده است ؛ هر كه به من نيرنگ زده ، خداوند با او همان كند . و فرمود : نمى داند كه خداوند برايش بدان گونه نظر داشت . و چنانچه آن را به چنگ مى آورد ، داخل جهنّمش مى كرد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند عز و جل فرمود : «همانا برخى از بندگان مؤمن من، بندگانى هستند كه كار دينشان جز با ثروت و رفاه و سلامت بدن، سامان نمى گيرد. بدين خاطر، آنان را با [دادنِ ]ثروت و رفاه و سلامتى مى آزمايم. اين چنين است كه دينشان درست مى شود . و برخى از بندگان مؤمن من، بندگانى هستند كه كار دينشان، جز به فقر و تنگ دستى و بيمارى، سامان نمى گيرد. بدين خاطر، آنان را با فقر و تنگ دستى و بيمارى مى آزمايم. اين چنين است كه دينشان سامان مى يابد» .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ به نقل از جبرئيل _: خداوند _ تبارك وتعالى _ فرمود : «هر كس دوست مرا خوار كند ، همانا ، با من به جنگ برخاسته است ، و در چيزى كه من انجام دهنده آن باشم، ترديد نمى كنم ، همانند گرفتن جان مؤمن كه در آن ترديد مى كنم . او مرگ را نمى پسندد و من بدىِ او را نمى پسندم ؛ ولى براى او از آن چاره اى نيست (مرگ او حتمى است) . و بنده من، به مانند اداى فريضه اى كه بر عهده اش گذاشته ام، به من نزديك نمى گردد . بنده من، پيوسته نافله انجام مى دهد تا او را دوست بدارم ، و هر گاه او را دوست داشتم ، من براى او گوش و چشم و دست و تأييد كننده ام . اگر مرا بخواند، اجابتش مى كنم و اگر از من چيزى بخواهد، عطايش مى نمايم . برخى از بندگان مؤمن من، كسانى اند كه مى خواهند از راه عبادت، به درگاه من وارد شوند؛ ولى من مانع مى شوم ، به خاطر اين كه خودپسندى در آنان به وجود نيايد تا فاسدشان كند . برخى از بندگان مؤمن من، كسانى اند كه ايمانشان جز با فقر، درست نمى شود، كه اگر بى نيازشان كنم، هر آينه فاسدشان مى كند . برخى از بندگان مؤمن من، كسانى اند كه ايمانشان جز با ثروتمندى درست نمى شود كه اگر نيازمندشان كنم، فاسدشان مى كند . برخى از بندگان مؤمن من، كسانى اند كه ايمانشان جز به بيمارى، سامان نمى گيرد، كه اگر جسمشان را سالم كنم، فاسدشان مى كند . و برخى از بندگان مؤمن من، كسانى اند كه ايمانشان جز با تن درستى، سامان نمى گيرد كه اگر بيمارشان كنم، فاسدشان مى كند . همانا من، بندگانم را از روى آگاهى ام به دل هايشان اداره مى نمايم ؛ چرا كه من داناى آگاهم» .
.
ص: 194
الإمام زين العابدين عليه السلام_ في دُعائِهِ _: عَفوُكَ تَفَضُّلٌ ، وعُقوبَتُكَ عَدلٌ ، وقَضاؤُكَ خِيَرَةٌ . (1)
الإمام الباقر عليه السلام :ما اُبالي أصبَحتُ فَقيرا أو مَريضا أو غَنِيّا ؛ لِأَنَّ اللّهَ عز و جل يَقولُ : لا أفعَلُ بِالمُؤمِنِ إلّا ما هُوَ خَيرٌ لَهُ . (2)
.
ص: 195
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعايش _: گذشت تو كريمانه ، و كيفر تو دادگرانه ، و داورى (قضاى) تو بهترين است .
امام باقر صلى الله عليه و آله :براى من مهم نيست كه نيازمند يا بيمار يا ثروتمند گردم ؛ زيرا خداوند عز و جلمى فرمايد : «براى مؤمن، جز آنچه خير او در آن است، انجام نمى دهم» .
.
ص: 196
الإمام الصادق عليه السلام :ما قَضَى اللّهُ لِمُؤمِنٍ قَضاءً فَرَضِيَ بِهِ ، إلّا جَعَلَ اللّهُ لَهُ الخِيَرَةَ فيما يَقضي . (1)
عنه عليه السلام :قالَ اللّهُ عز و جل : عَبدِيَ المُؤمِنُ لا أصرِفُهُ في شَيءٍ إلّا جَعَلتُهُ خَيرا لَهُ ، فَليَرضَ بِقَضائي ، وَليَصبِر عَلى بَلائي ، وَليَشكُر نَعمائي ، أكتُبهُ _ يا مُحَمَّدُ _ مِنَ الصِّدّيقينَ عِندي . (2)
عنه عليه السلام :إنَّ المُؤمِنَ لَو أصبَحَ لَهُ ما بَينَ المَشرِقِ وَالمَغرِبِ ، كانَ ذلِكَ خَيرا لَهُ ، ولَو أصبَحَ مُقَطَّعا أعضاؤُهُ ، كانَ ذلِكَ خَيرا لَهُ . (3)
عنه عليه السلام :ما سَدَّ اللّهُ عز و جل عَلى مُؤمِنٍ بابَ رِزقٍ ، إلّا فَتَحَ اللّهُ لَهُ ما هُوَ خَيرٌ مِنهُ . (4)
عنه عليه السلام :إنَّ فيما أوحَى اللّهُ عز و جل إلى موسَى بنِ عِمرانَ عليه السلام : يا موسَى بنَ عِمرانَ ، ما خَلَقتُ خَلقا أحَبَّ إلَيَّ مِن عَبدِيَ المُؤمِنِ ، فَإِنّي إنَّما أبتَليهِ لِما هُوَ خَيرٌ لَهُ ، واُعافيهِ لِما هُوَ خَيرٌ لَهُ ، وأزوي (5) عَنهُ ما هُوَ شَرٌّ لَهُ لِما هُوَ خَيرٌ لَهُ ، وأنَا أعلَمُ بِما يَصلُحُ عَلَيهِ عَبدي ، فَليَصبِر عَلى بَلائي ، وَليَشكُر نَعمائي ، وَليَرضَ بِقَضائي ، أكتُبهُ فِي الصِّدّيقينَ عِندي ، إذا عَمِلَ بِرِضائي وأطاعَ أمري . (6)
.
ص: 197
امام صادق عليه السلام :خداوند، حكمى ننمود كه خشنودى مؤمن را در پى داشته باشد، جز اين كه خير او را در آن قرار داد .
امام صادق عليه السلام :خداوند عز و جل فرمود : «بنده مؤمنم را در چيزى نمى افكنم، جز اين كه آن را برايش خير قرار مى دهم . پس بايد به حكم من خشنود ، بر بلاى من شكيبا ، و براى نعمت هاى من، سپاس گزار باشد . اى محمّد! او را جزو راستانِ نزد من بنويس» .
امام صادق عليه السلام :اگر ما بينِ مشرق و مغربْ از آنِ مؤمن گردد ، براى او خير است ، و اگر اعضاى بدنش قطعه قطعه شوند ، [باز هم ]براى او خير است .
امام صادق عليه السلام :خداوند عز و جل هيچ درى از روزى را بر مؤمن نمى بندد، جز اين كه بهتر از آن را براى او مى گشايد .
امام صادق عليه السلام :در آنچه خداوند عز و جل به موسى بن عمران عليه السلام وحى فرمود [، آمده] : «اى موسى بن عمران! آفريده اى كه نزد من محبوب تر از بنده مؤمنم باشد، نيافريدم ؛ چرا كه او را به چيزى كه برايش خير است، گرفتار ساختم و او را با چيزى كه برايش خير است، آسايش بخشيدم و او را از چيزى كه برايش بد بود، به خاطر چيزى كه برايش خير بود ، باز داشتم، و من به چيزى كه بنده من بدان سر و سامان مى گيرد، داناترم . پس بايد بر بلاى من شكيبا ، براى نعمت هاى من سپاس گزار ، و به حكم من خشنود باشد . او را جزو راستانِ نزد من بنويس ، هنگامى كه مطابق خشنودى من رفتار كرد وفرمان مرا پيروى نمود» .
.
ص: 198
عنه عليه السلام :عَجِبتُ لِلمَرءِ المُسلِمِ لا يَقضِي اللّهُ عز و جل لَهُ قَضاءً إلّا كانَ خَيرا لَهُ ، وإن قُرِّضَ بِالمَقاريضِ كانَ خَيرا لَهُ ، وإن مَلَكَ مَشارِقَ الأَرضِ ومَغارِبَها كانَ خَيرا لَهُ . (1)
الإمام الكاظم عليه السلام :المُؤمِنُ بِعُرضِ (2) كُلِّ خَيرٍ ، لَو قُطِّعَ أنمَلَةً أنمَلَةً (3) ، كانَ خَيرا لَهُ ، ولَو وُلِّيَ شَرقَها وغَربَها ، كانَ خَيرا لَهُ . (4)
حلية الأولياء عن خزيمة بن محمّد العابد :مَرَّ نَبِيٌّ مِنَ الأَنبِياءِ بِرَجُلٍ قَد نَبَذَهُ أهلُهُ مِنَ البَلاءِ ، فَقالَ : يا رَبِّ ، هذا عَبدُكَ لَو نَقَلتَهُ مِن حالِهِ . فَأَوحَى اللّهُ تَعالى إلَيهِ : أن سَلهُ أيُحِبُّ أن أنقُلَهُ؟ قالَ : يا هذا ، ما تُحِبُّ أن يَنقُلَكَ مِن حالِكَ هذِهِ إلى غَيرِها؟ فَقالَ الرَّجُلُ : أتَخَيَّرُ عَلَى اللّهِ؟ ذلِكَ إلَيهِ . (5)
.
ص: 199
امام صادق عليه السلام :از مرد مسلمان در شگفتم! خداوند عز و جل براى او حكمى نمى كند، جز اين كه برايش خير است : اگر با قيچى ها بريده شود ، برايش خير است ، و اگر پادشاه مشرق و مغرب شود، [باز هم ]برايش خير است .
امام كاظم عليه السلام :مؤمن، در معرض هر خيرى است . اگر به اندازه سر انگشتانْ قطعه قطعه شود، برايش خير است ، و اگر فرمانده شرق و غرب زمين شود، [باز هم ]برايش خير است .
حلية الأولياء_ به نقل از خزيمة بن محمّد عابد _: يكى از پيامبران به مردى بر خورد كه خاندانش او را از روى گرفتارى، طرد كرده بودند . گفت : پروردگارا! اين، بنده توست. اى كاش او را از اين حال در مى آوردى ! خداى متعال به او وحى فرمود : «از او بپرس كه آيا دوست دارد كه از اين حال درآيد؟». گفت : اى مرد! آيا دوست ندارى از اين حال درآيى؟ مرد گفت : آيا من بعد از انتخاب خدا انتخاب كنم ؟ اين به خدا مربوط است .
.
ص: 200
الفصل الرّابِعُ : أصناف القضاء والقدر وأحكامهما4 / 1القَضاءُ المَوقوفُ وَالمَحتومُالكتاب«يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَ_بِ» . (1)
«وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيْفَ يَشَاءُ وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيرًا مِّنْهُم مَّا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ طُغْيَ_نًا وَكُفْرًا وَأَلْقَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَ وَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَ_مَةِ كُلَّمَا أَوْقَدُواْ نَارًا لِّلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ وَيَسْعَوْنَ فِى الْأَرْضِ فَسَادًا وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ» . (2)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :... أمرُ اللّهِ يَجري إلى قَضائِهِ ، وقَضاؤُهُ يَجري إلى قَدَرِهِ ، ولِكُلِّ قَضاءٍ قَدَرٌ ولِكُلِّ قَدَرٍ أجَلٌ ، ولِكُلِّ أجَلٍ كِتابٌ «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَ_بِ» . (3)
.
ص: 201
فصل چهارم : انواع قضا و قَدَر و احكام آنها4 / 1قضاى معلّق و قضاى حتمىقرآن«خداوند ، آنچه را بخواهد ، محو يا اثبات مى كند ، و اصل كتاب ، نزد اوست» .
«و يهود گفتند : «دست خدا ، بسته است» . دست هاى خودشان بسته باد و به [سزاى ]آنچه گفتند ، از رحمت خدا دور باشند! بلكه هر دو دست او گشاده است [و] هر گونه بخواهد ، مى بخشد . و قطعا آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو فرود آمده ، بر طغيان و كفر بسيارى از ايشان ، خواهد افزود . و تا روز قيامت ، ميانشان دشمنى و كينه افكنديم . هر بار كه آتشى براى پيكار بر افروختند ، خدا آن را خاموش ساخت . و در زمين ، براى فساد مى كوشند ، و خداوند ، مفسدان را دوست نمى دارد » .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :... كار خدا در جهت قضاى او ، و قضاى او در جهت قَدَر او جريان مى يابد . براى هر قضايى . قَدَرى و براى هر قَدَرى ، پايانى و براى هر پايانى ، [حكمى ]مكتوب (قطعى) است . «خداوند ، آنچه را بخواهد ، محو يا اثبات مى كند ، و اصل كتاب ، نزد اوست» .
.
ص: 202
تفسير القمّي :قَولُهُ : «وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَاقَالُواْ بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ» قالَ : قالوا قَد فَرَغَ اللّهُ مِنَ الأَمرِ ، لا يُحدِثُ اللّهُ غَيرَ ما قَد قَدَّرَهُ فِي التَّقديرِ الأَوَّلِ ، فَرَدَّ اللّهُ عَلَيهِم فَقالَ : بَل يَداهُ مَبسوطَتانِ يُنفِقُ كَيفَ يَشاءُ ؛ أي يُقَدِّمُ ويُؤَخِّرُ ويَزيدُ ويَنقُصُ ، ولَهُ البَداءُ وَالمَشِيَّةُ . (1)
الكافي عن سهل بن زياد وإسحاق بن محمّد وغيرهما رفعوه :كانَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام جالِسا بِالكوفَةِ بَعدَ مُنصَرَفِهِ مِن صِفّينَ ، إذ أقبَلَ شَيخٌ فَجَثا بَينَ يَدَيهِ ، ثُمَّ قالَ لَهُ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، أخبِرنا عَن مَسيرِنا إلى أهلِ الشّامِ ، أبِقَضاءٍ مِنَ اللّهِ وقَدَرٍ؟ فَقالَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : أجَل يا شَيخُ ، ما عَلَوتُم تَلعَةً (2) ، ولا هَبَطتُم بَطنَ وادٍ ، إلّا بِقَضاءٍ مِنَ اللّهِ وقَدَرٍ . فَقالَ لَهُ الشَّيخُ : عِندَ اللّهِ أحتَسِبُ عَنائي يا أميرَ المُؤمِنينَ! فَقالَ لَهُ : مَه يا شَيخُ! فَوَاللّهِ لَقَد عَظَّمَ اللّهُ الأَجرَ في مَسيرِكُم وأنتُم سائِرونَ ، وفي مَقامِكُم وأنتُم مُقيمونَ ، وفي مُنصَرَفِكُم وأنتُم مُنصَرِفونَ ، ولَم تَكونوا في شَيءٍ مِن حالاتِكُم مُكرَهينَ ولا إلَيهِ مُضطَرّينَ . فَقالَ لَهُ الشَّيخُ : وكَيفَ لَم نَكُن في شَيءٍ مِن حالاتِنا مُكرَهينَ ولا إلَيهِ مُضطَرّينَ وكانَ بِالقَضاءِ وَالقَدَرِ مَسيرُنا ومُنقَلَبُنا ومُنصَرَفُنا؟! فَقالَ لَهُ : وتَظُنُّ أنَّهُ كانَ قَضاءً حَتما وقَدَرا لازِما؟ إنَّهُ لَو كانَ كَذلِكَ لَبَطَلَ الثَّوابُ وَالعِقابُ ، وَالأَمرُ وَالنَّهيُ ، وَالزَّجرُ مِنَ اللّهِ ، وسَقَطَ مَعنَى الوَعدِ وَالوَعيدِ ، فَلَم تَكُن لائِمَةٌ لِلمُذنِبِ ولا مَحمَدَةٌ لِلمُحسِنِ ، ولَكانَ المُذنِبُ أولى بِالإِحسانِ مِنَ المُحسِنِ ، ولَكانَ المُحسِنُ أولى بِالعُقوبَةِ مِنَ المُذنِبِ ، تِلكَ مَقالَةُ إخوانِ عَبَدَةِ الأَوثانِ ، وخُصَماءِ الرَّحمنِ ، وحِزبِ الشَّيطانِ ، وقَدَرِيَّةِ هذِهِ الاُمَّةِ ومَجوسِها . إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى كَلَّفَ تَخييرا ، ونَهى تَحذيرا ، وأعطى عَلَى القَليلِ كَثيرا ، ولَم يُعصَ مَغلوبا ، ولَم يُطَع مُكرِها ، ولَم يُمَلِّك مُفَوِّضا ، ولَم يَخلُقِ السَّماواتِ وَالأَرضَ وما بَينَهُما باطِلاً ، ولَم يَبعَثِ النَّبِيّينَ مُبَشِّرينَ ومُنذِرينَ عَبَثا «ذَ لِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُواْ فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنَ النَّارِ» (3) . (4)
.
ص: 203
تفسير القمّى_ درباره اين سخن خداى متعال : «و يهود گفتند : «دست خدا بسته است» . دست هاى خودشان بسته باد و به [سزاى ]آنچه گفتند ، از رحمت خدا دور باشند! بلكه هر دو دست او گشاده است» _: [قوم يهود ]گفتند : كار خدا پايان يافته است و غير از آنچه در تقدير نخستْ مقدّر نموده ، كار جديدى نمى كند . خداوند ، گفته آنان را انكار كرد و فرمود : «بلكه هر دو دست او گشاده است [و ]هر گونه بخواهد ، مى بخشد» ؛ يعنى مقدّم و مؤخّر مى كند و كم و زياد مى نمايد و داراى بَدا (آشكار ساختن پس از پنهان نمودن) و مشيّت است .
الكافى_ به نقل از سهل بن زياد و اسحاق بن محمّد و ديگران ، در حديثى كه سندش را به امام عليه السلام رسانده اند _: امير مؤمنان ، پس از بازگشت از صِفّين ، در كوفه نشسته بود . در اين هنگام ، پيرمردى آمد و نزد ايشان ، زانو زد . سپس به امام عليه السلام گفت : اى امير مؤمنان! ما را از حركتمان به سوى اهل شام ، آگاه ساز كه : آيا به قضا و قدر خدا بوده است ؟ امير مؤمنان فرمود : «آرى ، اى پير! از تپّه اى بالا نرفتيد و به درّه اى فرود نيامديد ، جز با قضا و قَدَر خدا» . پيرمرد به ايشان گفت : اى امير مؤمنان! پس ، سختى هايم را به حساب خدا مى گذارم [، كه اختيارى در آنها نداشته ام] . [امام عليه السلام ] به وى فرمود : «اى پير! درنگ كن . به خدا سوگند كه خداوند براى شما را در راهى كه پيموديد و در جايگاهتان كه ايستاديد و در بازگشتتان كه برگشتيد ، پاداش بزرگ قرار داد ، و شما در هيچ حالتى ، مجبور و ناچار نبوديد» . پيرمرد گفت : چگونه ما در هيچ حالتى مجبور و ناچار نبوديم ، در حالى كه حركت و تغيير مسير و بازگشت ما با قضا و قدر بوده است ؟ [امام عليه السلام ] به او فرمود : «تو مى پندارى كه آن ، قضايى حتمى و قدرى لازم بوده است ؟ اگر چنين بود ، پاداش و كيفر ، و امر و نهى ، و باز داشتن خدا بيهوده مى گشت و وعده و تهديد ، بى معنا مى شد . پس براى گنهكار ، سرزنش ، و براى نيكوكار ، ستايشى نبود ؛ [بلكه] گنهكار به پاداش ، سزاوارتر از نيكوكار ، و نيكوكار به كيفر ، سزاوارتر از گنهكار بود . اين ، سخن برادران بت پرست ، دشمنان خدا ، حزب شيطان ، قَدَريّه و مجوس اين امّت است . همانا خداى _ تبارك و تعالى _ [بندگان را] با وجود اختيار ، مكلّف نمود و [آنان را] با بر حذر داشتن ، نهى كرد و بر [عمل] اندك ، پاداش بسيار بخشيد و از روى شكست ، نافرمانى نشد و از روى اجبار ، فرمانبرى نگرديد و به صورت واگذارى ، چيزى را در اختيار كسى قرار نداد و آسمان ها و زمين و آنچه را در ميان آنهاست ، بيهوده نيافريد و پيامبرانِ بشارت دهنده و انذار كننده را بيهوده برنينگيخت . «اين ، گمان كسانى است كه كافر شده اند [و حق پوشى كرده اند] . پس واى از آتش ، بر كسانى كه كافر شده اند!» » .
.
ص: 204
الإمام الباقر عليه السلام :مِنَ الاُمورِ اُمورٌ مَوقوفَةٌ عِندَ اللّهِ ، يُقَدِّمُ مِنها ما يَشاءُ ، ويُؤَخِّرُ مِنها ما يَشاءُ . (1)
الكافي عن محمّد بن مسلم عن أحدهما عليهماالسلام_ وقَد سُئِلَ عَن لَيلَةِ القَدرِ _: تَنَزَّلُ فيهَا المَلائِكَةُ وَالكَتَبَةُ إلَى السَّماءِ الدُّنيا ، فَيَكتُبونَ ما يَكونُ في أمرِ السَّنَةِ وما يُصيبُ العِبادَ ، وأمرُهُ عِندَهُ] عز و جل[ مَوقوفٌ لَهُ وفيهِ المَشيئَةُ ، فَيُقَدِّمُ مِنهُ ما يَشاءُ ويُؤَخِّرُ مِنهُ ما يَشاءُ ، ويَمحو ويُثبِتُ وعِندَهُ اُمُّ الكِتابِ . (2)
الإمام الباقر عليه السلام :مِن الاُمورِ اُمورٌ مَحتومَةٌ كائِنَةٌ لا مَحالَةَ ، ومِنَ الاُمورِ اُمورٌ مَوقوفَة عِندَ اللّهِ ، يُقَدِّمُ فيها ما يَشاءُ ويَمحو ما يَشاءُ ، ويُثبِتُ مِنها ما يَشاءُ ، لَم يُطلِع عَلى ذلِكَ أحَدا _ يَعنِي المَوقوفَةَ _ فَأَمّا ما جاءَت بِهِ الرُّسُلُ فَهِيَ كائِنَةٌ ، لا يُكَذِّبُ نَفسَهُ ولا نَبِيَّهُ ولا مَلائِكَتَهُ . (3)
.
ص: 205
امام باقر عليه السلام :از جمله كارها، كارهايى هستند كه در پيشگاه خداوند ، مشروط و معلّق اند . هر كدام را بخواهد ، مقدّم مى كند و هر كدام را بخواهد ، مؤخّر مى سازد .
الكافى به نقل از محمّد بن مسلم از امام باقر يا امام صادق عليهماالسلام_ وقتى درباره شب قدر ، مورد پرسش قرار گرفت _: در آن شب ، فرشتگان و نويسندگان ، در آسمانِ دنيا فرود مى آيند و كارهاى مربوط به آن سال و آنچه را نصيب بندگان مى گردد ، مى نويسند ، در حالى كه كار خداوند عز و جلدر پيشگاهش ، معلّق و مشروط است و در آن ، مشيّت قرار داده است . هر كدام را بخواهد ، مقدّم مى كند و هر كدام را بخواهد ، مؤخّر مى سازد و محو و اثبات مى كند ، و اصل كتاب ، نزد اوست .
امام باقر عليه السلام :از جمله كارها، كارهاى حتمى هستند كه به ناچار ، محقّق مى شوند، و از جمله كارها، كارهايى هستند كه نزد خداوند ، معلّق اند . آنچه را بخواهد ، مقدّم مى كند و آنچه را بخواهد ، محو مى سازد و هر كدام را بخواهد ، اثبات مى نمايد و هيچ كس را بر اين كارها (يعنى كارهاى معلّق) آگاه نمى سازد . امّا آنچه فرستادگان آورده اند ، شدنى اند ، كه [خدا] نه خودش ، نه پيامبرش و نه فرشتگانش را دروغگو نمى نمايد .
.
ص: 206
عنه عليه السلام_ في قَولِ اللّهِ تَعالى : «وَ لَن يُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْسًا إِذَا جَاءَ أَجَلُهَا» (1) _: إنَّ عِندَ اللّهِ كُتُبا مَوقوتَةً (2) يُقَدِّمُ مِنها ما يَشاءُ ويُؤَخِّرُ ما يَشاءُ ، فَإِذا كانَ لَيلَةُ القَدرِ ، أنزَلَ اللّهُ فيها كُلَّ شَيءٍ يَكونُ إلى لَيلَةٍ مِثلِها ، فَذلِكَ قَولُهُ : «وَ لَن يُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْسًا إِذَا جَاءَ أَجَلُهَا» إذا أنزَلَهُ وكَتَبَهُ كُتّابُ السَّماواتِ وهُوَ الَّذي لا يُؤَخِّرُهُ . (3)
الإمام الصادق عليه السلام :إنَّ اللّهَ عز و جل أخبَرَ مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله بِما كانَ مُنذُ كانَتِ الدُّنيا ، وبِما يَكونُ إلَى انقِضاءِ الدُّنيا ، وأخبَرَهُ بِالمَحتومِ مِن ذلِكَ ، وَاستَثنى عَلَيهِ فيما سِواهُ . (4)
الغيبة للطوسي عن عبد اللّه بن سنان :سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام _ وذَكَرَ البَداءَ للّهِِ _ فَقالَ : فَما أخرَجَ اللّهُ إلَى المَلائِكَةِ ، وأخرَجَهُ المَلائِكَةُ إلَى الرُّسُلِ ، فَأَخرَجَهُ الرُّسُلُ إلَى الآدَمِيّينَ ، فَلَيسَ فيهِ بَداءٌ وإنَّ مِنَ المَحتومِ أنَّ ابني هذا هُوَ القائِمُ (5) . (6)
راجع : موسوعة العقائد الإسلاميّة : ج 6 ص 89 (القضاء والقدر المحتومان والموقوفان) .
.
ص: 207
امام باقر عليه السلام_ درباره اين سخن خداى متعال : «و هر كس اَجَلش فرا رسد ، هرگز خدا [آن را] به تأخير نمى افكند» _: همانا نزد خدا ، كتاب هاى معيّنى است كه هر كدام را بخواهد ، مقدّم و هر كدام را بخواهد ، مؤخّر مى سازد . هر گاه شب قدر شد ، خداوند در آن ، هر آنچه را كه تا شب قدر بعدى رُخ مى دهد ، نازل مى كند . اين ، [معناى] سخن خداست كه : «و هر كس اَجَلش فرا رسد، هرگز خدا [آن را ]به تأخير نمى افكند» . هر گاه آن را نازل كند ، نويسندگان آسمان ها مى نويسند و اين ، همان است كه آن را به تأخير نمى اندازد .
امام صادق عليه السلام :همانا خداوند عز و جل محمّد صلى الله عليه و آله را به آنچه در دنيا بوده است و به آنچه تا پايان دنيا خواهد بود ، آگاه ساخته و او را از كارهاى حتمى آن ، باخبر نموده است ؛ ولى آگاهى از بقيّه كارها را از او استثنا كرده است .
الغيبة ، طوسى_ به نقل از عبد اللّه بن سنان _: از امام صادق عليه السلام _ در حالى كه بَداى مربوط به خدا را بيان مى كرد _ شنيدم كه فرمود : «در آنچه خدا به فرشتگان ، و فرشتگان به فرستادگان ، و فرستادگان به آدميان رسانده اند ، بَدا نيست . از جمله كارهاى حتمى ، اين است كه اين فرزندم پس از من ، قائم است و بر امر امامت ، قيام خواهد كرد» .
ر . ك : ص 141 (قضا و قدر محتوم و موقوف) .
.
ص: 208
توضيحى درباره احاديثى كه به ظاهر ، قضاى غير حتمى را نفى مى كننداحاديث فصلى كه گذشت ، به روشنى دلالت دارند بر اين كه قضاى الهى و مقدّرات او ، دو گونه اند : قضاى محتوم كه غير قابل تغيير است و قضاى غير محتوم كه مى تواند تغيير نمايد؛ ليكن در مقابل اين احاديث، روايات ديگرى نيز هستند كه به ظاهر ، دلالت بر نفى وجود قضاى موقوف يا غير محتوم و در نتيجه ، انحصار قضاى الهى در قضاى محتوم دارند.
دسته بندى اين احاديثاين احاديث را به چند دسته مى توان تقسيم كرد : دسته اول ، احاديثى هستند كه تأكيد مى كنند قلم تقدير الهى ، آنچه را تا قيامت پديد مى آيد ، رقم زده و نوشته آن نيز خشك شده است (اشاره به اين كه مقدّرات الهى ، تا قيامت ، مشخّص و غير قابل تغييرند) . به اين دسته از روايات ، احاديث «جَفُّ القلم» گفته مى شود، مانند اين كه ابن عباس از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده كه به او فرمود : إذا سَأَلتَ فَسَلِ اللّهَ وَإذا استَعَنتَ فَاستَعِن بِاللّهِ ، فَقَد جَفَّ القَلَمُ بِما هُوَ كائِنٌ إلى يَومِ القِيامَةِ فَلَو جَهَدَ الخَلائِقُ أن يَنفَعُوكَ بِشَيءٍ لَم يَكتُبهُ اللّهُ لَكَ لَم يَقدِرُوا عَلى ذلِكَ ، وَلَو جَهَدَ الخَلائِقُ أن يَضرُوكَ بِشَيءٍ لَم يَكتُبهُ اللّهُ عَلَيكَ لَم يَقدِرُوا عَلى ذلِكَ . (1) هرگاه درخواست كردى، از خداوندْ درخواست كن و هرگاه طلب كمك
.
ص: 209
كردى ، از خدا مدد بگير. قلم تقدير ، به آنچه تا قيامتْ اتفاق مى افتد، رقم خورده است. اگر همه خلايق بكوشند تا سودى به تو برسانند كه خداوند برايت تقدير نكرده، نخواهند توانست ، و اگر خلايقْ تلاش كنند كه به تو ضررى بزنند كه خداوند برايت ننوشته، نخواهند توانست . همچنين از ابو هريره نقل شده است كه مى گويد : قُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ إنّي رَجُلٌ شَابٌ ، وَأَنَا أَخَافُ عَلى نَفسِي العَنَتَ ، وَلَا أَجِدُ ما أَتَزَوَّجُ بِهِ النّساءَ ، فَسَكَتَ عَنّي ، ثُمَّ قُلتُ مِثلَ ذلِكَ ، فَسَكَتَ عَنّي ، ثُمَّ قُلتُ مِثلَ ذلِكَ ، فَسَكَتَ عَنّي ، ثُمَّ قُلتُ مِثلَ ذلِكَ ، فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : «يا أَبا هُرَيرَةَ ، جَفَّ القَلَمُ بِمَا أَنتَ لاقٍ ، فَاختَصِ عَلَى ذلِكَ أَو ذَرْ» . (1) گفتم : اى پيامبر خدا! من مردى جوانم و از فلاكتم نگرانم و توش و توانى براى ازدواج ندارم . پيامبر صلى الله عليه و آله ساكت شد. من حرفم را تكرار كردم. باز هم پيامبر صلى الله عليه و آله ساكت ماند و بار سوم ، همان حرف را زدم . پيامبر صلى الله عليه و آله همچنان ساكت ماند تا اين كه بار چهارم گفتم . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اى ابو هريره! قلم تقدير ، آنچه را تو با آن مواجه مى شوى، رقم زده است . خويشتن را اَخته كنى يا نكنى» . و نيز از عبداللّه بن عمر ، روايت شده كه مى گويد : سَمِعتُ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقُولُ : «إنَّ اللّهَ عز و جل خَلَقَ خَلقَهُ في ظُلمَةٍ ، فَألقى عَلَيهِم مِن نُورِهِ ، فَمَن أَصابَهُ مِن ذلِكَ النُّورِ اهتدَى ، ومَن أخطَأَهُ ضَلَّ ، فلِذلِكَ أقُولُ : جَفَّ القَلَمُ عَلى عِلمِ اللّهِ . (2) از پيامبر خدا شنيدم كه مى فرمود : «خداوند ، مخلوقاتش را در تاريكى آفريد و نور خود را بر آنها تاباند . هر كس از آن نور برخوردار شد، هدايت گرديد و هر كس آن را گم كرد، گم راه شد. به اين جهت مى گويم : قلم تقدير ، بر اساس علم خدا رقم خورده است» .
.
ص: 210
از سُراقة بن مالك نقل شده است كه مى گويد : قُلتُ لِرَسولِ اللّه صلى الله عليه و آله : أَنَعمَلُ عَلى ما قَد جَفَّ بِهِ القَلَمُ وجَرَت بِهِ المَقادِيرُ أو لِأمرٍ مُستَقبَلٍ ؟ قال : «يَا سُرَاقَةُ! اِعمَل لِمَا جَفَّ بِهِ القَلَمُ وَجَرَت بِهِ المَقادِيرُ ، فَإِنَّ كُلًا مُيَسَّّرٌ» . (1) به پيامبر خدا گفتم : آيا بر اساس آنچه قلمِ تقدير رقم زده و مقدّراتْ بر آن جارى شده، كارى مى كنيم و يا بر اساس [تصميم] آينده؟ فرمود: «اى سُراقه! بر اساس آنچه قلمِ تقدير رقم زده ، و مقدّراتْ جارى شده، كار كن ؛ چرا كه حقّا همه مهيّا شده اند (براى آنچه به خاطرش آفريده شده اند)» . و نيز در كتاب علل الشرايع آمده است كه : هبط جبرئيل عليه السلام على رسول اللّه صلى الله عليه و آله وقال : يا مُحَمَّدُ ، وَيلٌ لِوُلدِكَ مِن وُلدِ العَبّاسِ . فَخَرَجَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله إلَى العَبّاسِ فَقالَ : يا عَمُّ ، وَيلٌ لِوُلدي مِن وُلدِكَ ! فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ أفَأَجُبُّ نَفسي ؟ قال : «جَفَّ القَلَمُ بِمَا فِيهِ» . (2) جبرئيل عليه السلام بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد و گفت : اى محمّد! واى به حال فرزندانت از دستِ فرزندانِ عباس . پس پيامبر صلى الله عليه و آله نزد عبّاس رفت و به او فرمود : عمو! واى به حال فرزندانِ من از دستِ فرزندانت! عبّاس گفت : اى پيامبر خدا ، آيا خودم را عقيم كنم؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «قلم تقدير ، به اين كار ، رقم خورده است» . دسته دوم ، احاديثى هستند كه دلالت دارند بر اين كه عدّه اى از مردم ، براى بهشتْ آفريده شده اند و عدّه اى براى دوزخ و هر يك تنها توانايى كارى را دارند كه براى آن آفريده شده اند، بدين معنا كه بهشتيان ، توفيق انجام دادن اعمالى را پيدا مى كنند كه آنها را به بهشت مى بَرد و دوزخيان ، موفّق به كارهايى مى شوند كه آنها را مستحقّ آتش دوزخ مى گردانَد، چنان كه عمران بن حصين ، روايت كرده كه :
.
ص: 211
قيلَ : يا رسول اللّه ، أعُلِمَ أهلُ الجنّة من أهلِ النارِ؟ فَقالَ : «نَعَم» ، قيلَ : فَفيمَ يَعمَلُ العامِلون؟ قالَ : «كُلٌّ مُيَسَّرٌ لِما خُلِقَ لَهُ» . (1) گفته شد : اى پيامبر خدا! آيا بهشتيان از جهنميان ، بازشناخته شده اند؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «آرى» . گفته شد : عمل كنندگان ، بر چه اساسى عمل مى كنند؟ فرمود : «هر كس براى آنچه به خاطرش آفريده شده ، مُهيّاست. در سنن ابى داوود از عبداللّه بن عمر ، نقل شده است كه : إنَّ رَجُلاً سَألَ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يا رَسولَ اللّهِ! فيما نَعمَلُ؟ أفي شَيءٍ قَد خَلا أو مَضى أو في شَيءٍ يُستَأنَفُ الآنَ؟ قالَ : «في شَيءٍ قَد خَلا وَمَضى» . قالَ الرَجُلُ أو بَعضُ القَومِ : فَفيمَ العَمَلُ؟ قالَ : «إنَّ أهلَ الجَنَّةِ يُيَسَّرونَ لِعَمَلِ أَهلِ الجَنَّةِ وَإِنَّ أَهلَ النّارِ يُيَسَّرونَ لِعَمَلِ أَهلِ النّارِ» . (2) مردى از پيامبر خدا پرسيد : اى پيامبر خدا! بر چه اساسى كارى مى كنيم؟ آيا بر اساس چيزى كه مقدر شده و قطعى گرديده؟ يا چيزى كه در آينده پديد مى آيد؟ فرمود: «بر اساس چيزى كه گذشته و قطعى شده است» . همان مرد يا ديگرى گفت: در چه مسيرى عمل مى كنيم؟ فرمود: «بهشتيان، براى عمل اهل بهشتْ آماده مى شوند و جهنّميان براى عمل اهل جهنم» . بخارى از أبى عبد الرحمان سُلَمى از امام على عليه السلام روايت كرده است كه فرمود : كان النبي صلى الله عليه و آله في جنازة فأخذ شيئا فجعل ينكت به الأرض ، فقال : «ما مِنكُم مِن أحَدٍ إلّا وَقَد كُتِبَ مَقعَدُهُ مِن النّارِ وَمَقعَدُهُ مِن الجَنَّةِ» . قالوا : يا رسول اللّه ! أفلا نتّكل على كتابنا و ندع العمل؟ قال : «إعمَلُوا فَكُلٌّ ميَسَّرٌ لِما خُلِقَ لَهُ ، أمّا مَن كانَ مِن أهلِ السَّعادَةِ فَيُيَسَّرُ لِعَمَلِ أهلِ السَّعادَةِ ، وأمّا مَن كانَ مِن أهلِ الشَّقاوَةِ فَيُيَسَّرُ لِعَمَلِ أهلِ الشَّقاوَةِ» ثُمَّ قرأ : «فَأَمَّا مَنْ أَعْطَى وَ اتَّقَى وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنَى» . (3)
.
ص: 212
پيامبر صلى الله عليه و آله در پى جنازه اى بود . چيزى را برداشت و با آن ، زمين را كاويد و فرمود: «هيچ يك از شما نيست ، مگر اين كه جايگاهش در بهشت و يا جهنم ، مقرر شده است». گفتند: اى رسول خدا! آيا بر تكليفمان تكيه نكنيم و عمل را رها سازيم؟ فرمود: «عمل كنيد كه هر كس، براى آنچه برايش آفريده شده، مهيّاست» . هر كس از خوش بختان است، به عمل اهل خوش بختى روى مى آورد ؛ اما آن كه از بدبختان به شمار مى رود، به سوى عمل اهل بدبختى روان است». سپس اين آيه را قرائت فرمود: «اما آن كه بخشيد و تقوا پيشه كرد و [پاداش ]نيكو را تصديق كرد ، به زودى راهش را به سوى آسانى [و خير] قرار مى دهيم، و اما كسى كه بخل ورزيد و خود را بى نياز ديد و [پاداش] نيكو را تكذيب كرد ، به زودى راه دشوارى به او خواهيم نمود» . دسته سوم ، احاديثى هستند كه به ظاهر ، سعادت و شقاوت انسان ها را مقدَّر و مَفروغٌ عنه مى دانند و با اين حال ، باز هم توصيه به عمل مى نمايند ، با اين استدلال كه آنها كه اهل سعادت اند ، توفيق اعمالى را پيدا مى كنند كه آنها را به سعادت مقدّرشان برساند و آنها كه اهل شقاوت اند ، توفيق كارهايى را مى يابند كه آنها را به سرنوشت شومشان رهنمون مى گردد ، مانند آنچه درباره عمر بن خطّابْ نقل شده است كه : إنّهُ قالَ لِلنَّبىٍّ صلى الله عليه و آله : يا رسول اللّه ! أرأيت ما نعمل فيه أمر مبتدع أو مبتدأ أو أمر قد فرغ منه؟ قال : «أَمْرٌ قَد فُرِغَ مِنهُ ، فَاعمَل يَابنَ الخَطّاب ، فَإنّ كُلاًّ مُيَسَّرٌ ، فَأَمّا مَن كانَ مِن أهلِ السَّعادَةِ فَإنّهُ يَعمَلُ لِلسَّعادَةِ ، وَمَن كانَ مِن أهَل الشِّقاءِ فَإنَّهُ يَعمَلُ لِلشِّقاءِ» . (1) عمر ، به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت : اى پيامبر خدا ! نظرتان درباره آنچه عمل مى كنيم چيست؟ آيا نو و تازه است و يا پيش تر ، مسلّم و قطعى شده؟ فرمود: «آن عمل، پيش تر ، مسلّم و قطعى شده است. پس _ اى پسر خطّاب _ عمل كن، كه همه
.
ص: 213
مهيّا شده اند (براى آنچه به خاطرش آفريده شده اند) . آن كه اهل خوش بختى است، براى خوش بختى مى كوشد و آن كه اهل بدبختى است، براى بدبختى كار مى كند» . دسته چهارم ، احاديثى هستند كه مى گويند هر انسانى از نظر مادّى ، مقدّرات ويژه اى دارد و مقدار معيّنى از امكانات مادّى براى او خلق شده كه با اجمال و اعتدال در طلب روزى ، به آن خواهد رسيد و حرص و تلاش بيش از حد نيز ، چيزى بر آن نخواهد افزود ، مانند آنچه از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده كه مى فرمايد : أَجمِلُوا فِي طَلَبِ الدُّنيا ؛ فِإِنَّ كُلًا مُيَسَّرٌ لِما خُلِقَ لَهُ مِنها . (1) در طلب دنيا ، به كم بسنده كنيد؛ چرا كه هر كس در همان راهى روان است كه براى آن آفريده شده است . دسته پنجم ، احاديثى هستند كه مى گويند خداوند ، از تقدير عمل و اجل و اثر و مضجع و روزىِ همه انسان ها فارغ گرديده است و از اين رو ، هيچ كس نمى تواند از محدوده مقدّرات الهى خارج شود ، مانند آنچه از پيامبر خدا ، روايت شده كه مى فرمايد : فَرَغَ اللّهُ إلى كُلّ عَبدٍ مِن خَمسٍ : مِن عَمَلِهِ وَأجَلِهِ وَأثَرِهِ وَمَضجَعِهِ وَرِزقِهِ ، لا يَتَعدّاهُنَّ عَبدٌ . (2) خداوند ، براى هر بنده اى پنج چيز را مقرّر كرده است : عمل ، اجل ، اثر ، مرگ و روزى ! و هيچ بنده اى از آنها فراتر نمى رود .
نكاتى در تبيين اين احاديثبراى تبيين اين احاديث ، توجّه به سه نكته ضرورى است :
.
ص: 214
1 . تعارض اين گونه احاديث با قرآن و احاديث قطعىّ الصدوراگر مقصود از اين احاديث ، نفى آزادى انسان در ساختن سرنوشت خود و سلب اراده و مشيّت الهى در تغيير سرنوشت انسان و جهان باشد، نه تنها اين احاديثِ آحاد ، مخالف احاديث متواتر و سنّت قطعى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هستند ، بلكه با صريح قرآن كريم و اساسا با فلسفه بعثت انبياى الهى تعارض دارند . بنا بر اين ، بر فرض صحّتِ سندِ آنها ، باز هم مردود و غير قابل قبول خواهند بود .
2 . عدم تعارض علم خداوند ، با اراده او و آزادى انسانممكن است اين روايات ، كنايه از علم ازلى خداوند متعال به امور مذكور باشند ، چنان كه در برخى از آنها (1) به اين موضوع ، اشاره شده است، بدين معنا كه همه حوادثى كه براى انسان و جهان پيش خواهد آمد ، براى خداوند متعال ، معلوم است . او مى داند كه هر كس : از دنيا ، چه بهره اى خواهد داشت؟ با كه ازدواج خواهد كرد؟ چه موقعيّتى از نظر سياسى و اجتماعى خواهد داشت؟ چه كسى ظالم خواهد بود و چه كسى مظلوم؟ چه كسى خوش بخت خواهد شد و چه كسى بدبخت؟ چه كسى به بهشت خواهد رفت و چه كسى به دوزخْ راه خواهد يافت؟ و در يك جمله : خداوند متعال ، سرنوشت دنيوى و اُخروى همه انسان ها را مى داند ؛ اما نكته مهم و دقيق ، اين است كه علم خدا، علّتِ معلوم نيست ؛ بلكه تابع معلوم است و نه متبوع آن ، چنان كه اَشاعره و همفكران آنها پنداشته اند . بنا بر اين، علم ازلى خداوند متعال ، نه با اراده و مشيّت او تعارضى دارد و نه با اراده و اختيار انسان در ساختن سرنوشت خود .
.
ص: 215
به سخن ديگر، احاديث مذكور ، مى خواهند بگويند كه خداوند متعال مى داند كه انسان با انتخاب خود ، چگونه سرنوشت خود را در دنيا و آخرتْ رقم خواهد زد، خوش بخت خواهد شد يا بدبخت، و بهشتى مى شود يا دوزخى . اين مطلب ، به روشنى در برخى احاديث آمده است . شيخ صدوق ، از پيامبر خدا روايت كرده است كه مى فرمايد : سَبَقَ العِلمِ وجَفَّ القَلَمُ وَمَضَى القَدَرُ ، بِتَحقِيقِ الكِتابِ وَتَصدِيقِ الرُّسُل ، وَبِالسَّعادَةِ مِنَ اللّهِ عز و جل لِمَنِ آمن واتَّقى ، وَبِالشَّقاءِ لِمَن كَذَّبَ وَكَفَرَ ، وَبِوِلايَةِ اللّهِ المُؤمِنينَ وَبَراءَتِهِ مِنَ المُشرِكينَ . (1) علم پيشين ، قطعى شد و قلم تقدير ، رقم زد و تقدير ، مسلّم شد به : محقَّق شدن كتاب و تصديق پيامبران و سعادتمندى اهل تقوا و نگون بختى تكذيب كننده و كافر، و به ولايت خدا بر مؤمنان و برائت خدا از مشركان . بنا بر اين ، خشك شدن قلم تقدير ، نه تنها آزادى را از انسانْ سلب نمى كند ، بلكه به او آزادى مى دهد ؛ زيرا نوشته غير قابل تغيير آن ، آزاد بودن انسان در انتخاب راهِ خوش بختى يا بدبختى است . آرى! قلم ديگرى وجود دارد كه وقتى خشكيد ، آزادى از انسانْ سلب مى شود و آن ، قلم تكليف است، چنان كه در حديث نبوى در توصيف مرگ ناگهانى انسان هاى تبهكار آمده است : أما رَأَيتُم المَأخُوذينَ عَلَى العِزِّةِ وَالمُزعجينَ بَعدَ الطُمَأنِينَةِ ، الّذينَ أقامُوا عَلَى الشُبهَاتِ وَجَنَحُوا إلَى الشهَواتِ حَتّى أتَتهُم رُسُلُ رَبِّهِم فَلا ما كانُوا أمَّلُوا أدَركُوا وَلا إلى ما فاتَهُم رَجَعُوا ، قَدِمُوا عَلى ما عَمِلُوا وَنَدَمُوا عَلى ما خَلَّفُوا وَلَن يُغنِي النَّدَمُ وَقَد جَفَّ القَلَمُ ، فَرَحِمَ اللّهُ إمرَءا قَدَّمَ خَيرَا وَأنَفَقَ قَصدا وَقالَ صِدقَا وَمَلِكَ دَواعي شَهوَتِه
.
ص: 216
وَلَم تَملِكهُ وَعَصى أمرَ نَفسِهِ فَلَم تَملِكهُ . (1) آيا آنان را كه غافلگير شدند و پريشان ، نديده ايد كه بر شب ا ايستادگى كردند و به شهوت ها متمايل شدند تا اين كه پيامبران پروردگارشان به سوى آنان آمدند . نه آنچه آرزو داشتند ، به دست آوردند و نه آنچه از دست آنها رفت، بازگشت . هر چه انجام دادند ، پيش رو ديدند و از آنچه برجاى گذاشتند، پشيمان شدند ؛ ولى هرگز پشيمانى سودى نداشت. قلم تقدير ، رقم خورده بود . رحمت خداوند بر كسى كه خيرى را پيش تر بفرستد و صادقانه انفاق نمايد و بر خواهش هايش چيره شود و خواهش ها بر او چيره نشوند و فرمان نفسش را نافرمانى كند و نفس ، مالك او نشود .
3 . قلمرو آزادى انسان در محدوده تقدير الهىآزاد بودن انسان در تعيين سرنوشت دنيوى و اُخروى خود، مطلق نيست ؛ بلكه در محدوده قضا و قدر الهى است ؛ زيرا هر كس بر اساس تقدير حكيمانه حضرت حق عزّوجلّ استعداد ويژه اى دارد و تنها در محدوده مقدّرات و استعدادهاى خود مى تواند از آزادى و تلاش خويش بهره گيرد، نه اين كه هر كس بتواند به هر موقعيت دلخواه مادّى يا معنوى دست يابد و آنچه در احاديث پيشين آمده كه : «كُلٌّ مُيَسَّرٌ لِما خُلِقَ لَه» ، به نظر مى رسد كه ناظر به اين نكته باشد . آرى! هر چيزى در نظام آفرينش بر اساس تقدير حكيمانه حق تعالى ، براى هدف خاصّى آمادگى دارد كه در همان محدوده ، قابل بهره بردارى است ، چنان كه امام على عليه السلام مى فرمايد : قَدَّرَ ما خَلَقَ فَأَحكَمَ تَقديرَهُ ، وَدَبَّرَهُ فَأَلطَفَ تَدبِيرَهُ ، وَوَجَّهَهُ لِوِجهَتِهِ فَلَم يَتَعَدَّ حُدودَ مَنزِلَتِهِ ، وَلَم يَقصُر دونَ الانتهاءِ إلى غايَتِهِ ، وَلَم يَستَصعِب إذ أمَرَ بِالمُضِيِّ عَلى
.
ص: 217
إرادَتِهِ . (1) آنچه آفريد ، مقدّر كرد و تقدير آن را استوار نمود و تدبيرش كرد و تدبير آن را با ظرافت به انجام رساند و آن را به سمت و سوى خودش راهنمايى كرد و از قلمرو جايگاهش تجاوز ننمود و از رسيدن به مقصدش كوتاهى نكرد و دستور به تحققش، بر اراده او ، سخت نيامد. ابن ابى الحديد ، در تبيين اين جملات مى گويد : مقصود امام عليه السلام اين است كه : خداوند متعال ، اشيايى را كه آفريد ، مقدّر نمود و بر حسب تقدير ، آفرينش آنها را استوار كرد و تدبير آنها را با ظرافت انجام داد ؛ يعنى آنها را ظريف ساخت و كارها را به سوى مقصدشان و حدود مقدّرشان ، رهنمون گرديد . باز را براى شكار ، اسب را براى سوارى و راندن ، شمشير را براى بريدن و قلم را بر نوشتن و فلك را براى چرخيدن و امثال اينها آفريد . اين سخن امام عليه السلام اشاره به گفته پيامبر صلى الله عليه و آله دارد كه فرمود : «قُل كُلٌّ مُيَسَّرٌ لِما خُلِقَ لَهُ ؛ همه مُهيّاى چيزى هستند كه براى آن آفريده شده اند» . اين آفريده ها ، از حدود جايگاه هايى كه براى آنها مقصد قرار داده شده اند ، فراتر نمى روند . (2) انسان نيز مانند همه آفريده هاى خداوند ، نمى تواند از قلمرو مقدّرات الهى خارج شود . تنها تفاوت انسان با ساير آفريده ها اين است كه در تعيين سرنوشت خود ، در محدوده مقدّرات الهى ، آزاد است و هر سرنوشتى را انتخاب كرد ، نظام آفرينش ، ابزار رسيدن به آن را برايش فراهم خواهد ساخت : «كُلاًّ نُّمِدُّ هَ_ؤُلَاءِ وَ هَ_ؤُلَاءِ مِنْ عَطَ_آءِ رَبِّكَ وَ مَا كَانَ عَطَ_آءُ رَبِّكَ مَحْظُورًا ؛ (3) اينان را و آنان را از عطاى پروردگارت مدد مى بخشيم و عطاى پروردگارت [از كسى ]دريغ نشده است» .
.
ص: 218
4 / 2الأَجَلُ المَوقوفُ وَالمُسَمّىالكتاب«هُوَ الَّذِى خَلَقَكُم مِّن طِينٍ ثُمَّ قَضَى أَجَلاً وَأَجَلٌ مُّسَمًّى عِندَهُ ثُمَّ أَنتُمْ تَمْتَرُونَ» . (1)
«هُوَ الَّذِى خَلَقَكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُواْ أَشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُواْ شُيُوخًا وَ مِنكُم مَّن يُتَوَفَّى مِن قَبْلُ وَ لِتَبْلُغُواْ أَجَلاً مُّسَمًّى وَ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ» . (2)
الحديثالكافي عن حمران عن الإمام الباقر عليه السلام ، قال :سَأَلتُهُ عَن قَولِ اللّهِ عز و جل : «قَضَى أَجَلاً وَأَجَلٌ مُّسَمًّى عِندَهُ» ، قالَ : هُما أجَلانِ : أجَلٌ مَحتومٌ وأجَلٌ مَوقوفٌ . (3)
الإمام الصادق عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى : «قَضَى أَجَلاً وَأَجَلٌ مُّسَمًّى عِندَهُ» _: هُما أجَلانِ : أجَلٌ مَوقوفٌ يَصنَعُ اللّهُ ما يَشاءُ ، وأجَلٌ مَحتومٌ . (4)
عنه عليه السلام_ أيضا _: أمَّا الأَجَلُ الَّذي غَيرُ مُسَمّىً عِندَهُ فَهُوَ أجَلٌ مَوقوفٌ ، يُقَدِّمُ فيهِ ما يَشاءُ ، ويُؤَخِّرُ فيهِ ما يَشاءُ ، وأمَّا الأَجَلُ المُسمّى فَهُوَ الَّذي يُسَمّى في لَيلَةِ القَدرِ . (5)
عنه عليه السلام_ أيضا _: المُسَمّى ما سُمِّيَ لِمَلَكِ المَوتِ في تِلكَ اللَّيلَةِ ، وهُوَ الَّذي قالَ اللّهُ : «إِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلَا يَسْتَقْدِمُونَ» (6) وهُوَ الَّذي سُمِّيَ لِمَلَكِ المَوتِ في لَيلَةِ القَدرِ ، وَالآخَرُ لَهُ فيهِ المَشِيَّةُ إن شاءَ قَدَّمَهُ وإن شاءَ أخَّرَهُ . (7)
.
ص: 219
4 / 2اَجَل مُعلّق و اَجَل حَتمىقرآن«اوست كسى كه شما را از گِل آفريد . آن گاه ، مدّتى را [براى شما عمر] مقرّر داشت ، و اَجَل حتمى ، نزد اوست . با اين همه ، [بعضى از ]شما [در قدرت او] ترديد مى كنيد» .
«او همان كسى است كه شما را از خاكى آفريد، سپس از نطفه اى ، آن گاه از عَلَقه اى ، و بعد ، شما را [به صورت ]كودكى بر مى آورَد ، تا به كمال قوّت خود برسيد و سالمند شويد _ و از ميان شما كسى است كه مرگِ پيش رس مى يابد _ و تا [در نهايت ، ]به مدّتى كه مقرّر است ، برسيد . اميد كه در انديشه فرو رويد» .
حديثالكافى_ به نقل از حمران _: از او (امام باقر عليه السلام ) درباره اين سخن خداوند عز و جلپرسيدم : «مدّتى را [براى شما عمر ]مقرّر داشت ، و اَجَل حتمى . نزد اوست» . فرمود : «آن ، دو اَجَل است : يكى اَجَل حتمى و ديگرى ، اَجَل معلّق» .
امام صادق عليه السلام_ درباره اين سخن خداى متعال : «مدّتى را [براى شما عمر ]مقرّر داشت ، و اَجَل حتمى ، نزد اوست» _: آن ، دو اَجَل است ؛ يكى اَجَل معلّق ، كه اگر خدا بخواهد ، انجام مى دهد و ديگرى ، اَجَل حتمى .
امام صادق عليه السلام :آن اَجَلى كه نزد او حتمى نيست ، اَجَل معلّق است كه هر گاه بخواهد ، مقدّم مى دارد و هر گاه بخواهد ، مؤخّر مى سازد . اَجَل حتمى ، اجلى است كه در شب قدر ، مقدّر مى شود .
امام صادق عليه السلام :اَجَل حتمى ، اَجَلى است كه در آن شب (شب قدر) براى فرشته مرگ ، قطعى شده است و همان اَجَلى است كه خداوند فرموده است : «چون اَجَلشان فرا رسد ، نه [مى توانند] ساعتى آن را پس بيندازند و نه پيش» . اين ، همان اَجَلى است كه در شب قدر ، براى فرشته مرگ ، حتمى شده است . در اَجَل ديگر ، براى خداوند ، مشيّت است . اگر بخواهد ، آن را مقدّم مى كند و هر يك را بخواهد ، مؤخّر مى كند .
.
ص: 220
عنه عليه السلام_ أيضا _: الأَجَلُ الَّذي غَيرُ مُسَمّىً مَوقوفٌ ، يُقَدِّمُ مِنهُ ما شاءَ ويُؤَخِّرُ مِنهُ ما شاءَ . وأمَّا الأَجَلُ المُسَمّى فَهُوَ الَّذي يُنزَلُ مِمّا يُريدُ أن يَكونَ مِن لَيلَةِ القَدرِ ، إلى مِثلِها مِن قابِلٍ . قالَ : فَذلِكَ قَولُ اللّهِ «إِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلَا يَسْتَقْدِمُونَ» . (1)
عنه عليه السلام_ أيضا _: الأَجَلُ الأَوَّلُ ، هُوَ ما نَبَذَهُ إلَى المَلائِكَةِ وَالرُّسُلِ وَالأَنبِياءِ ، وَالأَجَلُ المُسَمّى عِندَهُ ، هُوَ الَّذي سَتَرَهُ اللّهُ عَنِ الخَلائِقِ . 2
عنه عليه السلام_ أيضا _: الأَجَلُ المَقضِيُّ هُوَ المَحتومُ الَّذي قَضاهُ اللّهُ وحَتَمَهُ ، وَالمُسَمّى هُوَ الَّذي فيهِ البَداءُ ، يُقَدِّمُ ما يَشاءُ ويُؤَخِّرُ ما يَشاءُ ، وَالمَحتومُ لَيسَ فيهِ تَقديمٌ ولا تَأخيرٌ . (2)
.
ص: 221
امام صادق عليه السلام :اَجَلى كه غير حتمى است ، معلّق است . [خداوند ،] هر كدام را بخواهد ، مقدّم مى كند . امّا اَجَل حتمى ، از جمله چيزهايى است كه نازل مى گردد و [خدا] مى خواهد از شب قدر تا شب قدر بعدى انجام شود . اين ، [معناى ]سخن خداوند عز و جل است كه : «چون اَجَلشان فرا رسد ، نه [مى توانند] ساعتى آن را پس بيندازند و نه پيش» .
امام صادق عليه السلام :اَجَل اوّل ، اَجَلى است كه [خداوند] به فرشتگان و فرستادگان و پيامبران ، اعلان كرده است ؛ و اَجَل حتمى نزد او ، اَجَلى است كه خداوند ، آن را از آفريدگانش پنهان داشته است .
امام صادق عليه السلام :اَجَل حكم شده ، همان اَجَل حتمى است كه خداوند ، آن را ثابت و قطعى نموده است و اَجَل معلّق ، اَجَلى است كه در آن ، بَدا صورت مى گيرد كه آنچه را بخواهد ، پيش و آنچه را بخواهد ، پس مى اندازد ؛ [ولى ]در اَجَل حتمى ، تقديم و تأخيرى نيست .
.
ص: 222
. .
ص: 223
پژوهشى درباره اقسام اَجَلدر آيه دوم سوره انعام ، به دو نوع اَجَل ، اشاره شده است : اَجَل مطلق و اَجَل مُسمّا : « هُوَ الَّذِى خَلَقَكُم مِّن طِينٍ ثُمَّ قَضَى أَجَلاً وَأَجَلٌ مُّسَمًّى عِندَهُ. (1) اوست كسى است كه شما را از گِل آفريد ، آن گاه مدّتى را [ براى شما عمر ]مقرّر داشت ، و اَجَل حتمى ، نزد اوست » . واژه «اَجَل» در لغت ، به معناى سررسيد وقت و مدّت زمان يك چيز است ؛ ولى در اين آيه ظاهرا مقصود ، سررسيد عمر انسان است . نيز به قرينه تقابل «اَجَل مطلق» و «اَجَل مُسمّا» معلوم مى شود كه مقصود از اَجَل در تعبير اوّل ، چيزى غير از آن در تعبير دوم است . به بيان روشن تر ، اجل ، دو گونه است : يكى اجل مبهم ، و ديگرى ، اجل معيّن در نزد خداوند متعال . اجل معيّن ، همان اجل محتوم (حتمى) است كه تغيير نمى پذيرد ؛ چرا كه قرآن آن را به «عنده (نزد خدا)» مقيّد كرده و بديهى است چيزى كه نزد خداست ، قابل تغيير نيست ، چنان كه مى فرمايد :
.
ص: 224
«مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَ مَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ . (1) آنچه پيش شماست ، تمام مى شود و آنچه پيش خداست ، پايدار است» . بر اين اساس ، به روشنى از آيه مورد بحث فهميده مى شود كه اجل مطلق كه در احاديث، «اجل موقوف» ناميده شده، قابل تغيير و كم و زياد شدن است ، و اجل مسمّا ، غير قابل تغيير است . احاديثى كه ملاحظه شدند نيز اين برداشت از آيه را تأييد مى كنند ؛ ليكن حديثى در تفسير القمّى آمده كه بر خلاف ظاهر آيه و نيز تفسير احاديث گذشته از آن است ، و متن آن ، چنان كه از امام صادق عليه السلام روايت شده ، اين است : الأَجَلُ المَقضيُ هوَ المَحتومُ الَّذي قَضاهُ اللّهُ وَحَتَمَهُ ، وَالمُسَمَّى هوَ الَّذي فيهِ البَداءُ ، يُقَدِّمُ ما يَشاءُ وَيؤَخِّرُ ما يَشاءُ ، وَالمَحتومُ لَيسَ فيهِ تَقديمٌ وَلا تأخيرٌ. (2) اجل معين شده ، همان اجل حتمى است كه خداوند آن را معين و قطعى كرده و اجل مسمى ، آن است كه در آن بداء هست . آنچه را بخواهد جلو مى اندازد و آنچه را بخواهد عقب مى اندازد . اجل حتمى ، جلو انداختن و عقب انداختن ندارد . به نظر مى رسد كه ظاهر اين حديث ، با توجّه به آنچه ذكر شد ، قابل قبول نباشد ؛ امّا با اين وصف ، علّامه مجلسى در بيان جمع ميان اين حديث و احاديث گذشته مى فرمايد : ظاهر برخى احاديث ، اين است كه [اجل]، اوّلى حتمى و [اجل] دوّمى، موقوف است و برخى احاديث هم به عكس اين اند . مى توان اين گونه جمع بندى كرد كه : خداوند متعال ، اجلى را معيّن كرده و آن را به پيامبران و
.
ص: 225
حجت هايش خبر داده و اعلام كرده كه حتمى است و راهى براى تغييرش نيست . و در نزد خداوند ، اجل مسمّايى هم وجود دارد كه بر خلاف اجل معيّن ، حتمى نيست و آن ، همانى است كه وقتى مسمّا بودن آن را اعلام كرده ، بَدا هم در آن واقع مى شود . از اين روست كه خداوند متعال فرموده است : «در نزد او» يعنى كسى را از آن ، مطّلع نساخته است . اما اين كه آن را مسمّا گفته اند، از اين جهت است كه از آن ، نام برده شده است و مادام كه نام برده نشده بود ، موقوف بود و از اين روست كه در آنچه خبر داده ، بَدا واقع مى شود ، البتّه نه حتما . احتمال هم دارد كه مراد از مسمّا ، اسم برده شدن و توصيف شدن به حتميّت باشد . بنا بر اين، مقصود ، اين مى شود : او اجلى حتمى را معيّن كرد (يعنى: اعلام كرد كه حتمى است) و از اجلى ديگر خبر داد كه آن هم در نزد او حتمى است؛ ولى بندگان را از حتميّت آن ، آگاه نساخت . و از آن ، به دست مى آيد كه او چيزى را اعلام كرده ، اما نه به صورت وقوع قطعى ، و آن ، غير از اجل مسمّاست و آن اجلى هم نيست كه اوّل گفته شد . حاصل اين دو ، با نزديكى اى كه به هم دارند ، اين است كه هر دو ، قطعى اند ؛ ولى خداوند ، از يكى خبر داده و از ديگرى ، نه . و از آيه استفاده مى شود كه به جز دو اجل يادشده ، اجل موقوف هم وجود دارد . احتمال دارد كه اولى عام باشد كه در اين صورت ، در روايت ابن مِسكان، دچار تكلف شده ايم؛ يعنى احتمال دارد كه اجل ، حتمى باشد . نيز ظاهر بيشتر احاديث ، اين است كه اجل اوّلى ، موقوف (غير حتمى) است و اجل مسمّا، حتمى است . (1)
.
ص: 226
4 / 3لا مَفَرَّ مِنَ القَضاءِ المَحتومِالكتاب«وَ إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوءًا فَلَا مَرَدَّ لَهُ وَ مَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَالٍ» . (1)
«وَلَ_كِن لِّيَقْضِىَ اللَّهُ أَمْرًا كَانَ مَفْعُولًا» . (2)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :وَالَّذي نَفسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ ، لَو جَهَدَتِ الاُمَّةُ لِتَنفَعَكَ ما نَفَعَتكَ ، إلّا شَيئا قَد كَتَبَهُ اللّهُ لَكَ . (3)
حلية الأولياء عن أنس :خَدَمتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَشرَ سِنينَ ، فَما أرسَلَني في حاجَةٍ قَطُّ فَلَم تُهَيَّأ ، إلّا قالَ : لَو قُضِيَ كانَ _ أو قُدِّرَ كانَ _ . (4)
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إذا قَضَى اللّهُ لِعَبدٍ أن يَموتَ بِأَرضٍ ، جَعَلَ لَهُ إلَيها حاجَةً . (5)
عنه صلى الله عليه و آله :إذا أرادَ اللّهُ عز و جل إنفاذَ قَضائِهِ وقَدَرِهِ ، سَلَبَ ذَوِي العُقولِ عُقولَهُم حَتّى يَنفَذَ فيهِم قَضاؤُه وقَدَرُهُ ، فَإِذا مَضى أمرُهُ رَدَّ إلَيهِم عُقولَهُم ، ووَقَعَتِ النَّدامَةُ . (6)
.
ص: 227
4 / 3از قضاى حتمى ، گريزى نيستقرآن«و چون خدا براى قومى آسيبى بخواهد ، هيچ برگشتى براى آن نيست ، و غير از او حمايت كننده اى براى آنان نخواهد بود» .
«ولى [چنين شد] تا خداوند ، كارى را كه شدنى بود ، به انجام رساند» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :سوگند به آن كه جان محمّد به دست اوست . اگر همه امّت بكوشند تا سودى به تو برسانند ، نمى توانند ، مگر آن چيزى كه خدا براى تو مقرّر نموده است .
حلية الأولياء_ به نقل از اَنَس _: ده سال در خدمت پيامبر خدا بودم . هرگز مرا براى انجام دادن كارى نفرستاد و آن كار انجام نمى گرفت ، مگر اين كه مى فرمود : «اگر حكم و قضا به آن شده بود ، مى شد» يا «اگر مقدّر بود ، مى شد» .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اگر خدا بخواهد بنده اى در سرزمينى بميرد ، براى او در آن جا حاجتى قرار مى دهد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر گاه خداوند عز و جل بخواهد قضا و قَدَرش را جامه عمل بپوشاند ، خردِ خردمندان را سلب مى كند تا قضا و قدرش را در ميان آنان عملى سازد . پس هر گاه كارش انجام گرفت ، خردشان را باز مى گردانَد و پشيمانى رُخ مى دهد .
.
ص: 228
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ إذا أرادَ إمضاءَ أمرٍ ، نَزَعَ عُقولَ الرِّجالِ حَتّى يُمضِيَ أمرَهُ ، فَإِذا أمضاهُ رَدَّ إلَيهِم عُقولَهُم ووَقَعَتِ النَّدامَةُ . (1)
الغيبة للنعماني عن ابن عبّاس :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِأَبي : يا عَبّاسُ ، وَيلٌ لِذُرِّيَّتي مِن وُلدِكَ ، ووَيلٌ لِوُلدِكَ مِن وُلدي ، فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، أفَلا أجتَنِبُ النِّساءَ ، أو قالَ : أفَلا أجُبُّ (2) نَفسي؟ قالَ : إنَّ عِلمَ اللّهِ عز و جل قَد مَضى ، وَالاُمورُ بِيَدِهِ ، وإنَّ الأَمرَ سَيَكونُ في وُلدي . (3)
تاريخ دمشق عن محمّد السعدي :إنَّ رَجُلاً مِنَ الأَنصارِ أتى رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَ : إنّي اُريدُ أن أتَزَوَّجَ امرَأَةً ، فَادعُ لي ... فَقالَ [رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ] : لَو دَعا لَكَ إسرافيلُ وجَبرَئيلُ وميكائيلُ وحَمَلَةُ العَرشِ وأنَا فيهِم ، ما تَزَوَّجتَ إلَا المَرأَةَ الَّتي كُتِبَت لَكَ (4) . (5)
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إذا جاءَ القَضاءُ ، ضاقَ الفَضاءُ . (6)
عنه صلى الله عليه و آله :لَن يَنفَعَ حَذَرٌ مِن قَدَرٍ . (7)
.
ص: 229
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر گاه خداوند ، جامه عمل پوشيدن كارى را اراده نمايد ، خِرد مردان را بر مى كَنَد تا كارش را به انجام رساند . وقتى كارش را به انجام رساند ، خردشان را باز مى گردانَد و پشيمانى رخ مى دهد .
الغيبة ، نعمانى_ به نقل از عبد اللّه بن عبّاس _: پيامبر خدا به پدرم فرمود : «اى عبّاس! واى بر نوادگان من از نسل تو و واى بر فرزندان تو از نسل من!». [ پدرم] گفت : اى پيامبر خدا! آيا از زنان ، دورى كنم؟ (يا گفت: آيا خود را عقيم كنم؟) . فرمود : «همانا علم خداوند عز و جل انجام گرفته و كارها به دست اوست و اين كار ، به زودى درباره فرزندان من ، محقّق مى شود» .
تاريخ دمشق_ به نقل از محمّد سعدى _: مردى از انصار نزد پيامبر خدا آمد و گفت : مى خواهم با زنى ازدواج كنم . برايم دعا كن ... . فرمود : «اگر اسرافيل و جبرئيل و ميكائيل و حاملان عرش ، براى تو دعا كنند ، در حالى كه من هم ميان آنها باشم ، جز با زنى كه براى تو نوشته (مقدّر) شده است ، ازدواج نمى كنى» . (1)
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر گاه قضا بيايد ، عرصه تنگ مى گردد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :احتياط براى پيشگيرى از قَدَر ، (حتمى) سودمند نيست .
.
ص: 230
الإمام عليّ عليه السلام_ لِميثَمٍ التَّمّارِ _: يا ميثَمُ ، لا حَذَرَ مِن قَدَرٍ . يا ميثَمُ ، إذا جاءَ القَضاءُ فَلا مَفَرَّ . (1)
عنه عليه السلام_ مِن كَلامِهِ في خُطبَةِ النِّكاحِ _: أمّا بَعدُ ، فَإِنَّ اللّهَ أبرَمَ (2) الاُمورَ وأمضاها عَلى مَقاديرِها ، فَهِيَ غَيرُ مُتَناهِيَةٍ عَن مَجاريها دونَ بُلوغِ غاياتِها فيما قَدَّرَ وقَضى مِن ذلِكَ ، وقَد كانَ فيما قَدَّرَ وقَضى مِن أمرِهِ المَحتومِ ، وقَضاياهُ المُبرَمَةِ ، ما قَد تَشَعَّبَت بِهِ الأَخلافُ (3) ، وجَرَت بِهِ الأَسبابُ ، وقَضى مِن تَناهِي القَضايا بِنا وبِكُم إلى حُضورِ هذَا المَجلِسِ الَّذي خَصَّنَا اللّهُ وإيّاكُم ، لِلَّذي كانَ مِن تَذَكُّرِنا آلاءَهُ ، وحُسنَ بَلائِهِ ، وتَظاهُرَ نَعمائِهِ ، فَنَسأَلُ اللّهَ لَنا ولَكُم بَرَكَةَ ما جَمَعَنا وإيّاكُم عَلَيهِ ، وساقَنا وإيّاكُم إلَيهِ . (4)
عنه عليه السلام :إذا حَلَّ القَدَرُ ، بَطَلَ الحَذَرُ . (5)
عنه عليه السلام :لا يَرُدُّ أمرَكَ ، مَن سَخِطَ قَضاءَكَ . (6)
عنه عليه السلام :لِكُلِّ أمرٍ عاقِبَةٌ ، سَوفَ يَأتيكَ ما قُدِّرَ لَكَ . (7)
عنه عليه السلام :لَن يَسبِقَكَ إلى رِزقِكَ طالِبٌ ، ولَن يَغلِبَكَ عَلَيهِ غالِبٌ ، ولَن يُبطِئَ عَنكَ ما قَد قُدِّرَ لَكَ . (8)
.
ص: 231
امام على عليه السلام_ به ميثم تمّار _: اى ميثم! احتياطى براى پيشگيرى از قَدَر (حتمى) وجود ندارد . اى ميثم! هر گاه قضا بيايد ، گريزى نيست .
امام على عليه السلام_ از سخنانش در خطبه نكاح _: امّا بعد ، همانا خداوند ، كارها را بر پايه اندازه هايى كه برايشان مقدر كرده ، تدبير و تنفيذ نموده است . پس ديگر آنها طبق آنچه مقدر و حكم كرده ، پيش از رسيدن به نقطه پايانى شان از مجراى خود بازنمى مانند . گاهى در بعضى از كارهاى حتمى و قضاياى تدبير شده اش كه [آنها را ]قَدَر و قضا نموده است ، چيزى هست كه مردمان روزگار ، بدان پراكنده شدند ، و اسباب ، بِدان جريان يافتند . قضايايى بر ما و شما گذشته تا اين مجلسى كه خداوند به ما و شما اختصاص داده ، برپا شد . اين به خاطر آن بود كه ما يادآورى كرديم بخشش هاى او و خوبى آزمون و ارائه نعمت هايش را . از خداوند مى خواهيم در آنچه ما و شما را بر آن گِرد آورده و به سوى آن هدايت نموده ، براى ما و شما ، بركت قرار دهد .
امام على عليه السلام :هر گاه قَدَر فرود آيد ، احتياط ، بيهوده مى گردد .
امام على عليه السلام :[خدايا!] كسى كه به خشم قضاى تو گرفتار آيد ، دستور تو را باز نمى تواند گردانَد .
امام على عليه السلام :هر كارى فرجامى دارد . به زودى ، تقدير تو [نيز] فرا مى رسد .
امام على عليه السلام :هيچ جوينده اى ، از تو به روزى ات پيشى نمى گيرد و هيچ چيره دستى براى رسيدن به آن روزى بر تو فائق نمى آيد و هرگز آنچه براى تو تقدير شده ، دير نمى كند .
.
ص: 232
عنه عليه السلام :إذا حَلَّتِ المَقاديرُ ، بَطَلَتِ التَّدابيرُ . (1)
عنه عليه السلام :المَقاديرُ لا تُدفَعُ بِالقُوَّةِ وَالمُغالَبَةِ . (2)
عنه عليه السلام :الاُمورُ بِالتَّقديرِ ، ولَيسَت بِالتَّدبيرِ . (3)
عنه عليه السلام :إذا كانَ القَدَرُ لا يُرَدُّ ، فَالاِحتراسُ باطِلٌ . (4)
عنه عليه السلام :القَدَرُ يَغلِبُ الحَذَرَ . (5)
عنه عليه السلام :نُزولُ القَدَرِ يَسبِقُ الحَذَرَ . (6)
عنه عليه السلام :مِحَنُ القَدَرِ تَسبِقُ الحَذَرَ . (7)
عنه عليه السلام :نُزولُ القَدَرِ يُعمِي البَصَرَ . (8)
عنه عليه السلام :المَقاديرُ تَجري بِخِلافِ التَّقديرِ وَالتَّدبيرِ . (9)
.
ص: 233
امام على عليه السلام :هر گاه قَدَرها فرا رسند ، تدبيرها بيهوده مى گردند .
امام على عليه السلام :قَدَرها ، با نيرو و چيرگى دفع نمى گردند .
امام على عليه السلام :كارها . در بندِ تقديرند ، نه تدبير .
امام على عليه السلام :وقتى قَدَر بازگشت ناپذير است ، مراقبت ، بيهوده است .
امام على عليه السلام :قَدَر ، بر احتياط ، چيره مى گردد .
امام على عليه السلام :فرود آمدن قَدَر ، بر احتياط ، پيشى مى گيرد .
امام على عليه السلام :دشوارى هاى قَدَر . بر احتياط ، پيشى مى گيرند .
امام على عليه السلام :فرود آمدن قَدَر ، ديده را كور مى كند .
امام على عليه السلام :قَدَرها بر خلاف برنامه ريزى و تدبير ، جريان مى يابند .
.
ص: 234
عنه عليه السلام :إذا حَلَّ بِأَحَدِكُمُ المَقدورُ ، بَطَلَ التَّدبيرُ . (1)
عنه عليه السلام :ألا وإنَّ القَدَرَ السّابِقَ قَد وَقَعَ ، وَالقَضاءَ الماضِيَ قَد تَوَرَّدَ (2) . (3)
عنه عليه السلام :يَغلِبُ المِقدارُ عَلَى التَّقديرِ ، حَتّى تَكونَ الآفَةُ فِي التَّدبيرِ! (4)
عنه عليه السلام :تَذِلُّ الاُمورُ لِلمَقاديرِ ، حَتّى يَكونَ الحَتفُ فِي التَّدبيرِ! (5)
عنه عليه السلام :يَغلِبُ المِقدارُ عَلَى التَّقديرِ ، حَتّى يَكونَ الحَتفُ فِي التَّدبيرِ! (6)
عنه عليه السلام :تَذِلُّ الاُمورُ لِلمَقدورِ ، حَتّى تَصيرَ الآفَةُ فِي التَّدبيرِ! (7)
عنه عليه السلام :يَجرِي القَضاءُ بِالمَقاديرِ ، عَلى خِلافِ الاِختِيارِ وَالتَّدبيرِ . (8)
عنه عليه السلام :كُلُّ شَيءٍ فيهِ حيلَةٌ إلَا القَضاءَ . (9)
عنه عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _: إذا جَرَتِ المَقاديرُ بِالمَكارِهِ ، سَبَقَتِ الآفَةُ إلَى العَقلِ فَحَيَّرَتهُ ، واُطلِقَتِ الأَلسُنُ بِما فيهِ تَلَفُ الأَنفُسِ . (10)
عنه عليه السلام :وَالَّذي فَلَقَ الحَبَّةَ وبَرَأَ النَّسَمَةَ ، لَاءِزالَةُ الجِبالِ مِن مَكانِها أهوَنُ مِن إزالَةِ مُلك مُؤَجَّلٍ ، فَإِذَا اختَلَفوا [أي بَني اُمَيَّةَ ]بَينَهُم ، فَوَالَّذي نَفسي بِيَدِهِ ، لَو كادَتهُمُ (11) الضِّباعُ لَغَلَبَتهُم . (12)
.
ص: 235
امام على عليه السلام :هر گاه قَدَر يكى از شما فرا رسد ، تدبير ، بيهوده مى گردد .
امام على عليه السلام :هان! همانا قَدَر پيشى گرفته ، رُخ داد و قضاى تأييد شده ، وارد گرديد .
امام على عليه السلام :تقدير بر حسابگرى [ ، چنان ]چيره مى گردد كه تدبير ، آسيب مى رساند!
امام على عليه السلام :كارها براى قَدَرها سر مى سايند تا آن جا كه مرگ در تدبير خواهد بود!
امام على عليه السلام :قَدَر [ ، چنان] بر حسابگرى چيره مى گردد كه تدبير ، موجب مرگ مى گردد!
امام على عليه السلام :كارها براى قَدَر سر مى سايند تا آن جا كه تدبير ، آسيب مى رساند!
امام على عليه السلام :قضا بر پايه قَدَرها ، برخلاف اختيار و تدبير ، جريان مى يابد .
امام على عليه السلام :هر چيزى چاره اى دارد ، جز قضا .
امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به او _: وقتى قَدَرها به چيزهاى ناپسند تعلّق گيرند ، آفت در خِرد راه مى يابد و سرگردانش مى كند و زبان ها به چيزى گشوده مى شوند كه نابودى جان ها را در پى دارد .
امام على عليه السلام :سوگند به آن كه دانه را شكافت و مخلوقات را آفريد ، همانا جابه جا كردن كوه ها آسان تر از جابه جا كردن فرمان روايىِ داراى اجل است ؛ [ولى] وقت ميان فرمان روايانْ (بنى اُميّه) اختلاف افتاد ، سوگند به آن كه جانم در اختيار اوست ، [حتّى ]اگر كفتارها بر ضدّ آنها (بنى اُميّه) مكر كنند ، برآنان چيره مى گردند .
.
ص: 236
عنه عليه السلام :لِكُلِّ عَبدٍ حَفَظَةٌ يَحفَظونَهُ ؛ لا يَخِرُّ عَلَيهِ حائِطٌ ، أو يَتَرَدّى في بِئرٍ ، أو تُصيبُهُ دابَّةٌ ، حَتّى إذا جاءَ القَدَرُ الَّذي قُدِّرَ لَهُ ، خَلَّت عَنهُ الحَفَظَةُ ، فَأَصابَهُ ما شاءَ اللّهُ أن يُصيبَهُ . (1)
تاريخ دمشق عن قتادة :إنَّ آخِرَ لَيلَةٍ أتَت عَلى عَلِيٍّ عليه السلام جَعَلَ لا يَستَقِرُّ ، فَارتابَ (2) بِهِ أهلُهُ ، فَجَعَلَ يَدُسُّ بَعضُهُم إلى بَعضٍ حَتَّى اجتَمَعوا فَناشَدوهُ . فَقالَ : إنَّهُ لَيسَ مِن عَبدٍ إلّا ومَعَهُ مَلَكانِ يَدفَعانِ عَنهُ ما لَم يُقَدَّر _ أو قالَ : ما لَم يَأتِ القَدَرُ _ ، فَإِذا أتَى القَدَرُ خَلَّيا بَينَهُ وبَينَ القَدَرِ . قالَ : وخَرَجَ إلَى المَسجِدِ _ يَعني : فَقُتِلَ _ . (3)
الإمام زين العابدين عليه السلام_ في دُعائِهِ يَومَ عَرَفَةَ _: سُبحانَكَ! قَولُكَ حُكمٌ ، وقَضاؤُكَ حَتمٌ ، وإرادَتُكَ عَزمٌ . سُبحانَكَ! لا رادَّ لِمَشِيَّتِكَ ، ولا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِكَ . (4)
عنه عليه السلام_ في دُعائِهِ _: ... ولَيسَ يَستَطيعُ مَن كَرِهَ قَضاءَكَ أن يَرُدَّ أمرَكَ . (5)
عنه عليه السلام_ من دُعائِهِ فِي المُهِمّاتِ _: وقَد نَزَلَ بي يا رَبِّ ما قَد تَكَأَّدَني (6) ثِقلُهُ ، وألَمَّ بي ما قَد بَهَظَني (7) حَملُهُ ، وبِقُدرَتِكَ أورَدتَهُ عَلَيَّ ، وبِسُلطانِكَ وَجَّهتَهُ إلَيَّ ، فَلا مُصدِرَ لِما أورَدتَ ، ولا صارِفَ لِما وَجَّهتَ ، ولا فاتِحَ لِما أغلَقتَ ، ولا مُغلِقَ لِما فَتَحتَ ، ولا مُيَسِّرَ لِما عَسَّرتَ ، ولا ناصِرَ لِمَن خَذَلتَ . (8)
.
ص: 237
امام على عليه السلام :هر بنده اى پاسبانانى دارد كه از او مراقبت مى كنند تا ديوارى بر او نيفتد ، يا در چاهى افكنده نشود ، يا حيوانى به او آسيب نرساند ، تا وقتى كه آن قَدَرى كه براى او مقدّر شده ، فرا رسد . آن گاه نگهبانان ، از او دست بر مى دارند و هر آنچه خدا خواسته ، به او اصابت مى كند .
تاريخ دمشق_ به نقل از قتاده _: همانا على عليه السلام در آخرين شبى كه بر او گذشت ، آرام و قرار نداشت ، تا اين كه خاندانش درباره او نگران شدند و همديگر را خبر كردند تا همگى گِرد آمدند و او را سوگند دادند . [امام عليه السلام ] فرمود : «هيچ بنده اى نيست ، جز اين كه به همراه او دو فرشته اند كه از او دفاع مى كنند ، مادام كه مقدّر نشده است _ يا فرمود : تا زمانى كه قدر فرا نرسيده است _ . پس وقتى قَدَر فرا رسد ، او را با قَدَر ، تنها مى گذارند» . راوى گفت : به سوى مسجد رفت _ يعنى كشته شد _ .
امام زين العابدين عليه السلام_ از دعايش در روز عرفه _: منزّهى تو ! سخنت نافذ ، قضايت قطعى ، و تصميمَت حتمى است . منزّهى تو! هيچ رد كننده اى براى مشيّت تو و هيچ تغيير دهنده اى در كلماتت نيست .
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعايش _: ... آن كه از قضاى تو ناخشنود است ، هرگز توان باز گرداندنِ فرمان تو را ندارد .
امام زين العابدين عليه السلام_ از دعايش در ناگوارى ها _: پروردگارا! همانا چيزهايى كه سنگينى شان مرا به زحمت انداخته ، بر من فرود آمده اند و چيزهايى كه تحمّلشان بر من سخت است ، گرفتارم كرده اند . تو به نيروى خودت آنها را بر من وارد نمودى و به سلطنت خودت ، آنها را متوجّه من كردى . پس ، از آنچه تو وارد كرده اى ، باز دارنده اى نيست و از آنچه تو متوجّه ساخته اى ، برگرداننده اى نيست و براى آنچه تو بسته اى ، گشاينده اى نيست و براى آنچه تو گشوده اى ، بسته كننده اى نيست و براى آنچه تو دشوار نموده اى ، آسان كننده اى نيست و براى آن كه تو خوار كرده اى ، يارى كننده اى نيست .
.
ص: 238
عنه عليه السلام _ مِن دُعائِهِ عِندَ الصَّباحِ وَالمَساءِ _ : أصبَحنا في قَبضَتِكَ ، يَحوينا مُلكُكَ وسُلطانُكَ ، وتَضُمُّنا مَشِيَّتُكَ ، ونَتَصَرَّفُ عَن أمرِكَ ، ونَتَقَلَّبُ في تَدبيرِكَ ، لَيسَ لَنا مِنَ الأَمرِ إلّا ما قَضَيتَ ، ولا مِنَ الخَيرِ إلّا ما أعطَيتَ . (1)
عنه عليه السلام _ فِي التَّحميدِ للّه ِِ عز و جل _ : اِبتَدَعَ بِقُدرَتِهِ الخَلقَ ابتِداعا ، وَاختَرَعَهُم عَلى مَشِيَّتِهِ اختِراعا ، ثُمَّ سَلَكَ بِهِم طَريقَ إرادَتِهِ ، وبَعَثَهُم في سَبيلِ مَحَبَّتِهِ ، لا يَملِكونَ تَأخيرا عَمّا قَدَّمَهُم إلَيهِ ، ولا يَستَطيعونَ تَقَدُّما إلى ما أخَّرَهُم عَنهُ . وجَعَلَ لِكُلِّ روحٍ مِنهُم قوتا مَعلوما مَقسوما مِن رِزقِهِ ، لا يَنقُصُ مَن زادَهُ ناقِصٌ ، ولا يَزيدُ مَن نَقَصَ مِنهُم زائِدٌ . ثُمَّ ضَرَبَ لَهُ فِي الحَياةِ أجَلاً مَوقوتا ، ونَصَبَ لَهُ أمَدا مَحدودا ، يَتَخَطَّأُ إلَيهِ بِأَيّامِ عُمُرِهِ ، ويَرهَقُهُ (2) بِأَعوامِ دَهرِهِ . (3)
مجمع البيان : رَوَى العَيّاشِيُّ بِالإِسنادِ ، قال : قالَ أبو حَنيفَةَ لِأَبي عَبدِ اللّه ِ عليه السلام : كَيفَ تَفَقَّدَ سُلَيمانُ الهُدهُدَ مِن بَينِ الطَّيرِ ؟ (4) قالَ : لِأَنَّ الهُدهُدَ يَرَى الماءَ في بَطنِ الأَرضِ كَما يَرى أحَدُكُمُ الدُّهنَ فِي القارورَةِ . فَنَظَرَ أبو حَنيفَةَ إلى أصحابِهِ وضَحِكَ . قالَ أبو عَبدِ اللّه ِ عليه السلام : ما يُضحِكُكَ؟ قالَ : ظَفِرتُ بِكَ ، جُعِلتُ فِداكَ! قالَ : وكَيفَ ذلِكَ ؟ قالَ : الَّذي يَرَى الماءَ في بَطنِ الأَرضِ لا يَرَى الفَخَّ (5) فِي التُّرابِ حَتّى يَأخُذَ بِعُنُقِهِ ؟! قالَ أبو عَبدِ اللّه ِ عليه السلام : يا نُعمانُ ، أما عَلِمتَ أنَّهُ إذا نَزَلَ القَدَرُ أغشَى البَصَرَ . (6)
.
ص: 239
امام زين العابدين عليه السلام _ از دعايش در صبح و شام _ : در پنجه قدرت تو قرار گرفته ايم . پادشاهى و سلطنت تو ، ما را در برگرفته و مشيّت تو ، ما را قبضه كرده است و كُنش هاى ما با اذن [و رخصت ]تو و فعاليت هاى ما در [قلمروِ ]تدبير توست . در چرخه تدبير توييم . هيچ كارى در توان ما نيست ، جز آنچه تو مقدر فرمودى و هيچ خيرى براى ما نيست ، جز آنچه تو بخشيدى .
امام زين العابدين عليه السلام _ در ستايش خداوند عز و جل_ : مخلوقات را به ابتكار خود آفريد و با تكيه بر مشيّت خويش اختراعشان نمود . سپس ، آنان را به راهى كه اراده كرده بود ، رهنمون ساخت و آنان را در راه دوستى اش برانگيخت ، به طورى كه آنان در آنچه او به سويشان پيش فرستاده ، توان تأخير ندارند و چيزى را كه او از آنان به تأخير انداخته ، نمى توانند پيش اندازند . براى هر يك از جان هاى آنها روزىِ معيّن و تقسيم شده اى را قرار داد ، به طورى كه هيچ كاهنده اى نمى تواند از هر كه به او بسيارش را داده ، بكاهد و هيچ افزاينده اى نمى تواند به هر كه به او اندكش داده ، بيفزايد . سپس ، در زندگى براى او اَجَل معيّنى قرار داد و زمان محدودى براى او تعيين نمود ، كه با سپرى شدن روزهاى عمرش به سوى آن گام بر مى دارد و با گذشت ساليان ، روزگارش به اَجَل نزديك مى گردد .
مجمع البيان : عيّاشى به اسنادش روايت كرده كه ابو حنيفه به امام صادق عليه السلام گفت : چرا سليمان عليه السلام از ميان پرندگان ، درباره هُدهُد پرس وجو كرد؟ (1) فرمود : «براى اين كه هُدهُد ، آب را در شكم زمين مى بيند ، چنان كه هر يك از شما روغن را در ظرف شيشه اى مى بينيد» . آن گاه ، ابو حنيفه به يارانش نگاه كرد و خنديد . امام صادق عليه السلام فرمود : «چه چيز تو را خندانْد؟!» . گفت : فدايت شوم! بر تو پيروز شدم . فرمود : «چگونه؟» . گفت : آن كه آب را در شكمِ زمين مى بيند، آيا دام را در روى زمين نمى بيند تا گردنش را بگيرد؟! امام صادق عليه السلام فرمود : «اى نعمان! آيا نمى دانى وقتى قَدَر فرا برسد، ديده را كور مى سازد؟» .
.
ص: 240
الإمام الصادق عليه السلام : كانَ أميرُ المُؤمِنينَ صَلَواتُ اللّه ِ عَلَيهِ يَقولُ : قَرِّبوا عَلى أنفُسِكُمُ البَعيدَ ، وهَوِّنوا عَلَيهَا الشَّديدَ ، وَاعلَموا أنَّ عَبدا وإن ضَعُفَت حيلَتُهُ وَوَهَنَت مَكيدَتُهُ ، إنَّهُ لَن يُنقَصَ مِمّا قَدَّرَ اللّه ُ لَهُ ، وإن قَوِيَ في شِدَّةِ الحيلَةِ ، وقُوَّةِ المَكيدَةِ ، إنَّهُ لَن يُزادَ عَلى ما قَدَّرَ اللّه ُ لَهُ . (1)
الإمام العسكريّ عليه السلام : المَقاديرُ الغالِبَةُ لا تُدفَعُ بِالمُغالَبَةِ . (2)
الإمام عليّ عليه السلام : أيَّ يَومَيَّ مِنَ المَوتِ أفِرّْأيَومَ لَم يُقدَر أم يَومَ قُدِرْ يَومَ ما قُدِّرَ لا أخشَى الرَّدىوإذا قُدِّرَ لَم يُغنِ الحَذَرْ (3)
راجع : ص 360 (خلقة العالم والتقدير) و ص 364 (خلقة الإنسان والتقدير) .
.
ص: 241
امام صادق عليه السلام _ كه درودهاى خدا بر او باد _ : امير مؤمنان مى فرمود : «دور را براى خودتان نزديك، و سخت را بر خودتان آسان سازيد . بدانيد كه بنده، هر چند چاره اش ناتوان و مكرش سست باشد، از آنچه خدا برايش مقدّر نموده، كاسته نمى شود و هر چند در چاره گرى توانمند و در مكرْ نيرومند باشد، بر آنچه خدا برايش مقدّر نموده، افزوده نمى شود» .
امام عسكرى عليه السلام : تقديرهاى چيره ، با ستيز [و كشمكش] دفع نمى شوند .
امام على عليه السلام : از كدامين روزِ مرگم فرار كنم؟ از روزى كه تعيين نشده است، يا از روز معيّن شده؟ روزى كه تعيين نشده، از هلاكت [در آن روز] نمى ترسم ولى وقتى تعيين شد، [ديگر] احتياط، بى فايده است .
ر . ك : ص 361 (آفرينش گيتى و تقدير) و ص 365 (آفرينش انسان و تقدير) .
.
ص: 242
عنه عليه السلام _ فِي الدّيوانِ المَنسوبِ إلَيهِ _ : ما لي عَلى فَوتِ فائِتٍ أسَفُولا تَراني عَلَيهِ ألتَهِفُ (1) ما قَدَّرَ اللّه ُ لي فَلَيسَ لَهُعَنّي إلى مَن سِوايَ مُنصَرَفُ فَالحَمدُ للّه ِِ لا شَريكَ لَهُما لِيَ قوتٌ 2 وهِمَّتِي الشَّرَفُ أنَا راضٍ بِالعُسرِ وَاليَسارِ فَماتَدخُلُني ذِلَّةٌ ولا صَلَفُ (2)(3)
.
ص: 243
امام على عليه السلام _ در ديوان منسوب به او _ : بر آنچه از دست رفته تأسّف نمى خورم و تو مرا بر آن، محزون نمى بينى. آنچه خدا برايم مقدّر نموده است به سوى غير از من بر نمى گردد. ستايش، از آنِ خدايى است كه شريك ندارد قوت [و غذا و ضرورى ترين نيازهايم] را ندارم ليكن آهنگ نيل به جايگاه بلند دارم . من به سختى و آسانى خشنودم پس خوارى و خودپسندى در من، راه ندارد .
.
ص: 244
الفصل الخامِسُ : البداء في القضاء والقدر5 / 1حَقيقَةُ البَداءِ وأقسامُهُأ _ بَسطُ القُدرَةِالكتاب«وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيْفَ يَشَاءُ» . (1)
راجع : الرحمن : 29 ، النساء : 133 ، الأنعام : 133 ، إبراهيم : 19 ، فاطر : 16 ، الشورى : 24 و 33 ، الإسراء : 54 .
الحديث الإمام الصادق عليه السلام _ في قَولِ اللّه ِ عز و جل : «وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ» _ : لَم يَعنوا أنَّهُ هكَذا ، ولكِنَّهُم قالوا : قَد فَرَغَ مِنَ الأَمرِ ، فَلا يَزيدُ ولا يَنقُصُ ، فَقالَ اللّه ُ جَلَّ جَلالُهُ تَكذيبا لِقَولِهِم : «غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيْفَ يَشَاءُ» ألَم تَسمَعِ اللّه َ عز و جل يَقولُ : «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَ_بِ» . (2)
.
ص: 245
فصل پنجم : بَدا در قضا و قدر5 / 1حقيقت بَدا و اقسام آنالف _ گستردگى قدرتقرآن«و يهود گفتند : «دست خدا، بسته است» . دست هاى خودشان بسته باد و به [سزاى ]آنچه گفتند ، از رحمت خدا دور باشند! بلكه هر دو دست او گشاده است ، [و] هر گونه بخواهد، مى بخشد» .
ر . ك : الرحمن : آيه 29 ، نساء : آيه 133 ، انعام : آيه 133 ، ابراهيم : آيه 19 ، فاطر : آيه 16 ، شورى : آيه 24 و 33 ، اسراء : آيه 54 .
حديث امام صادق عليه السلام _ درباره سخن خداوند عز و جل : «و يهود گفتند : «دست خدا، بسته است»» _ : منظورشان اين نيست كه خدا چنين است ؛ ليكن آنها مى گويند : خدا كارش را به انجام رساند ؛ نه مى افزايد و نه مى كاهد . بدين خاطر، خداوند عز و جل در تكذيب سخن آنان فرمود : «دست هاى خودشان بسته باد و به [سزاى ]آنچه گفتند ، از رحمت خدا دور باشند! بلكه هر دو دست او گشاده است . هر گونه بخواهد، مى بخشد» . آيا سخن خداوند عز و جل را نشنيدى كه مى فرمايد : «خدا آنچه را بخواهد، محو يا اثبات مى كند ، و اصل كتاب، نزد اوست» .
.
ص: 246
تفسير العيّاشي عن يعقوب بن شعيب : سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّه ِ عليه السلام عَن قَولِ اللّه ِ : «قَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ» ، قال : فَقالَ لي : كَذا _ وقالَ بِيَدِهِ (1) إلى عُنُقِهِ _ ولكِنَّهُ قالَ : قَد فَرَغَ مِنَ الأَشياءِ . (2)
الإمام الصادق عليه السلام _ في قَولِ اللّه ِ عز و جل : «يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ» _ : يَعنونَ أنَّهُ قَد فَرَغَ مِمّا هُوَ كائِنٌ ، لُعِنوا بِما قالوا ! قالَ اللّه ُ عز و جل : «بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ» (3) . (4)
ب _ المَحوُ وَالإِثباتُالكتاب«يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَ_بِ» . (5)
الحديث رسول اللّه صلى الله عليه و آله _ في قَولِهِ : «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَ_بِ» _ : يَمحو مِنَ الأَجَلِ ما يَشاءُ ، ويَزيدُ فيهِ ما يَشاءُ . (6)
عنه صلى الله عليه و آله _ في قَولِهِ : «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ» _ : يَمحو مِنَ الرِّزقِ ويَزيدُ فيهِ ، ويَمحو مِنَ الأَجَلِ ويَزيدُ فيهِ . (7)
.
ص: 247
تفسير العيّاشى : يعقوب بن شعيب گفت : از امام صادق عليه السلام درباره اين سخن خداوند عز و جلپرسيدم : «يهود گفتند : «دست خدا بسته است» . دست هاى خودشان بسته باد!» . امام عليه السلام به من فرمود : «اين طور» و با دستش به گردنش اشاره كرد [و افزود : ]«وليكن مقصود يهود، اين است كه : كار اشيا را به پايان بُرده است [و ديگر كارى از او بر نمى آيد]» .
امام صادق عليه السلام _ درباره اين سخن خداوند عز و جل : «دست خدا، بسته است» _ : منظورشان اين است كه خداوند، كارِ پديده ها را به پايان برده است . به خاطر آنچه گفتند، از رحمت خدا دور باشند! خداوند عز و جلفرمود : «بلكه هر دو دست او گشاده است» » .
ب _ محو و اثباتقرآن«خداوند ، آنچه را بخواهد، محو يا ثبت مى كند ، و اصل كتاب، نزد اوست» .
حديث پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _ درباره اين سخن خداى متعال : «خداوند، آنچه را بخواهد، محو يا ثبت مى كند ، و اصل كتاب، نزد اوست» _ : از اَجَل ، آنچه را بخواهد ، محو مى كند و در اَجَل ، آنچه را بخواهد ، مى افزايد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _ درباره اين سخن خداى متعال : «خداوند ، آنچه را بخواهد ، محو يا ثبت مى كند» _ : از روزى ، كم مى كند و در آن مى افزايد . از اَجَل ، كم مى كند و در آن مى افزايد .
.
ص: 248
الإمام الصادق عليه السلام _ في قَولِ اللّه ِ عز و جل : «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ» _ : وهَل يُمحى إلّا ما كانَ ثابِتا؟ وهَل يُثبَتُ إلّا ما لَم يَكُن ؟ (1)
الإمام الباقر عليه السلام : كانَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام يَقولُ : لَولا آيَةٌ في كِتابِ اللّه ِ لَحَدَّثتُكُم بِما يَكونُ إلى يَومِ القِيامَةِ ، فَقُلتُ لَهُ : أيَّةُ آيَةٍ ؟ قالَ : قَولُ اللّه ِ : «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَ_بِ» . (2)
عنه عليه السلام : إنَّ اللّه َ تَبارَكَ وتَعالى أهبَطَ إلَى الأَرضِ ظُلَلاً (3) مِنَ المَلائِكَةِ عَلى آدَمَ ، وهُوَ بِوادٍ يُقالُ لَهُ الرَّوحاءُ ، وهُوَ وادٍ بَينَ الطّائِفِ ومَكَّةَ ، قالَ : فَمَسَحَ عَلى ظَهرِ آدَمَ ثُمَّ صَرَخَ بِذُرِّيَّتِهِ (4) وهُم ذَرٌّ (5) ، قالَ : فَخَرَجوا كَما يَخرُجُ النَّملُ مِن كورِها ، فَاجتَمَعوا عَلى شَفيرِ الوادي ، فَقالَ اللّه ُ لِادَمَ عليه السلام : اُنظُر ماذا تَرى ؟ فَقالَ آدَمُ : ذَرّا كَثيرا عَلى شَفيرِ الوادي ، فَقالَ اللّه ُ : يا آدَمُ ، هؤُلاءِ ذُرِّيَّتُكَ أخرَجتُهُم مِن ظَهرِكَ لِاخُذَ عَلَيهِمُ الميثاقَ لي بِالرُّبوبِيَّةِ ، ولِمُحَمَّدٍ بِالنُّبُوَّةِ ، كَما أخَذتُ عَلَيهِم فِي السَّماءِ . قالَ آدَمُ : يا رَبِّ ، وكَيفَ وَسِعَتهُم ظَهري ؟ قالَ اللّه ُ : يا آدَمُ بِلُطفِ صُنعي ، ونافِذِ قُدرَتي ، قالَ آدَمُ : يا رَبِّ ، فَما تُريدُ مِنهُم فِي الميثاقِ ؟ قالَ اللّه ُ : ألّا يُشرِكوا بي شَيئاً ، قالَ آدَمُ : فَمَن أطاعَكَ مِنهُم _ يا رَبِّ _ فَما جَزاؤُهُ ؟ قالَ اللّه ُ : اُسكِنُهُ جَنَّتي ، قالَ آدَمُ : فَمَن عَصاكَ فَما جَزاؤُهُ ؟ قالَ : اُسكِنُهُ ناري ، قالَ آدَمُ : يا رَبِّ ، لَقَد عَدَلتَ فيهِم ، ولَيَعصِيَنَّكَ أكثَرُهُم إن لَم تَعصِمهُم . قالَ أبو جَعفَرٍ : ثُمَّ عَرَضَ اللّه ُ عَلى آدَمَ أسماءَ الأَنبِياءِ وأعمارَهُم ، قالَ : فَمَرَّ آدَمُ بِاسمِ داوُودَ النَّبِيِّ عليه السلام ،فَإِذا عُمُرُهُ أربَعونَ سَنَةً ، فَقالَ : يا رَبِّ ، ما أقَلَّ عُمُرَ داوُودَ وأكثَرَ عُمُري!! يا رَبِّ ، إن أنَا زِدتُ داوُودَ مِن عُمُري ثَلاثينَ سَنَةً ، أيُنفَذُ ذلِكَ لَهُ ؟ قالَ : نَعَم يا آدَمُ ، قالَ : فَإِنّي قَد زِدتُهُ مِن عُمُري ثَلاثينَ سَنَةً ، فَأَنفِذ ذلِكَ لَهُ ، وأثبِتها لَهُ عِندَكَ ، وَاطَّرِحها مِن عُمُري ! قالَ : فَأَثبَتَ اللّه ُ لِداوُودَ مِن عُمُرِهِ ثَلاثينَ سَنَةً ، ولَم يَكُن لَهُ عِندَ اللّه ِ مُثبَتاً ، ومَحا مِن عُمُرِ آدَمَ ثَلاثينَ سَنَةً وكانَت لَهُ عِندَ اللّه ِ مُثبَتا . فَقالَ أبو جَعفَرٍ عليه السلام : فَذلِكَ قَولُ اللّه ِ «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَ_بِ» قالَ : فَمَحَا اللّه ُ ما كانَ عِندَهُ مُثبَتاً لِادَمَ ، وأثبَتَ لِداوُودَ ما لَم يَكُن عِندَهُ مُثبَتاً . قالَ : فَلَمّا دَنا عُمُرُ آدَمَ ، هَبَطَ عَلَيهِ مَلَكُ المَوتِ عليه السلام لِيَقبِضَ روحَهُ ، فَقالَ لَهُ آدَمُ عليه السلام : يا مَلَكَ المَوتِ قَد بَقِيَ مِن عُمُري ثَلاثونَ! فَقالَ لَهُ مَلَكُ المَوتِ : ألَم تَجعَلها لِابنِكَ داوُودَ النَّبِيِّ ، وَاطَّرَحتَها مِن عُمُرِكَ حَيثُ عَرَضَ اللّه ُ عَلَيكَ أسماءَ الأَنبِياءِ مِن ذُرِّيَّتِكَ ، وعَرَضَ عَلَيكَ أعمارَهُم ، وأنتَ يَومَئِذٍ بِوادِي الرَّوحاءِ ؟ فَقالَ آدَمُ : يا مَلَكَ المَوتِ ، ما أذكُرُ هذا ، فَقالَ لَهُ مَلَكُ المَوتِ : يا آدَمُ ، لا تَجهَل ! ألَم تَسأَلِ اللّه َ أن يُثبِتَها لِداوُودَ ويَمحُوَها مِن عُمُرِكَ فَأَثبَتَها لِداوُودَ فِي الزَّبورِ ومَحاها مِن عُمُرِكَ مِنَ الذِّكرِ ؟ قالَ : فَقالَ آدَمُ : فَأَحضِرِ الكِتابَ حَتّى أعلَمَ ذلِكَ . قالَ أبو جَعفَرٍ عليه السلام : وكانَ آدَمُ صادِقاً لَم يَذكُر ، قالَ أبو جَعفَرٍ عليه السلام : فَمِن ذلِكَ اليَومِ أمَرَ اللّه ُ العِبادَ أن يَكتُبوا بَينَهُم إذا تَدايَنوا وتَعامَلوا إلى أجَلٍ مُسَمّىً ، لِنِسيانِ آدَمَ وجُحودِهِ ما جَعَلَ عَلى نَفسِهِ . (6)
.
ص: 249
امام صادق عليه السلام _ درباره اين سخن خداى عز و جل : «خداوند ، آنچه را بخواهد ، محو يا اثبات مى كند» _ : آيا جز آنچه ثابت بوده، محو مى شود ؟ و آيا جز آنچه نبوده ، اثبات مى شود؟
امام باقر عليه السلام : على بن الحسين عليه السلام (امام زين العابدين عليه السلام ) مى فرمود : «اگر يك آيه در كتاب خدا نبود ، همانا از آنچه تا روز قيامت رُخ مى داد ، به شما خبر مى دادم » . به او گفتم : آن ، كدام آيه است ؟ فرمود : «اين سخن خداوند عز و جل : «خداوند ، آنچه را بخواهد ، محو يا ثبت مى كند ، و اصل كتاب ، نزد اوست» » .
امام باقر عليه السلام : همانا خداى _ تبارك و تعالى _ فوج هايى از فرشتگان را براى آدم عليه السلام به سوى زمين فرو فرستاد . آن هنگام ، آدم عليه السلام در سرزمينى بين طائف و مكّه بود كه به آن رَوحاء مى گويند . پس [بزرگ فرشتگان ]بر پشت آدم دستى كشيد ؛ سپس فرزندانش را كه همچون مورچه هاى ريزى بودند ، صدا زد . آن گاه آنان ، همچنان كه مورچه ها از لانه هايشان خارج مى شوند ، بيرون آمدند و در كنار آن سرزمين ، اجتماع نمودند . خداوند به آدم عليه السلام فرمود : «چه مى بينى؟» . آدم عليه السلام گفت : مورچه هاى ريزِ بسيارى در كنار اين سرزمين . خداوند فرمود : «اى آدم! آنان ، فرزندان تو هستند كه از پشتِ تو بيرونشان آوردم تا از آنان به پروردگارى خودم و پيامبرى محمّد ، پيمان بگيرم ، همچنان كه در آسمان ، اين پيمان را از آنان گرفتم» . آدم عليه السلام گفت : پروردگارا! چگونه پشتِ من ، آنان را در بر گرفت ؟ خداوند فرمود : «اى آدم! با دقّتِ ساخت من و اِعمال قدرتم» . آدم عليه السلام گفت : پروردگارا! در پيمان ، از آنان چه مى خواهى؟ خداوند فرمود : «اين كه چيزى را شريك من قرار ندهند» . آدم عليه السلام گفت : پروردگارا! هر كدامشان كه از تو فرمان بَرَد ، پاداشش چيست؟ فرمود : «در بهشتم ساكنش مى كنم» . آدم عليه السلام گفت : هر كه نافرمانى ات كند ، كيفرش چيست؟ فرمود : «در جهنّمم ساكنش مى كنم» . آدم عليه السلام گفت : پروردگارا! همانا تو درباره آنان ، عدالت ورزيدى ؛ ولى به يقين ، اگر تو آنان را حفظ نكنى ، بيشتر آنان نافرمانى ات مى كنند . سپس خداوند ، نام هاى پيامبران و عمرشان را بر آدم عليه السلام عرضه داشت . آدم عليه السلام به نام داوودِ پيامبر كه رسيد ، ديد عمرش چهل سال است . با تعجّب گفت : پروردگارا! چه قدر عمر داوود ، اندك و عمر من ، طولانى است ؟ پروردگارا! اگر من سى سال را به عمر داوود بيفزايم ، آيا تأييد مى شود؟ فرمود : «آرى ، اى آدم!» . گفت : همانا من ، سى سال از عمرم را به عمر او افزودم . پس برايش حساب كن و نزد خود ، ثبت نما و آن را از عمر من بكاه. خداوند براى عمر داوود عليه السلام ، سى سال را ثبت نمود ، در حالى كه اين عمر در نزد خداوند براى او ثابت نبود ، و سى سال از عمر آدم عليه السلام كاست ، در حالى كه اين عمر براى او نزد خداوند ، ثابت بود . اين ، همان [معناى] سخن خداوند است كه : «خداوند ، آنچه را بخواهد ، محو يا ثبت مى كند ، و اصل كتاب ، نزد اوست» . پس خداوند ، آنچه را نزد او براى آدم عليه السلام ثابت بود ، محو نمود و آنچه را نزد او براى داوود ، نبود اثبات كرد . وقتى عمر آدم عليه السلام به پايانش نزديك شد ، فرشته مرگ فرود آمد تا روحش را قبض كند . آدم عليه السلام بدو گفت : اى فرشته مرگ! سى سال از عمر من ، باقى است . فرشته مرگ بدو گفت : مگر هنگامى كه خداوند ، نام هاى پيامبران از فرزندانت و عمرشان را به تو عرضه داشت و تو در آن روز ، در سرزمين رَوحاء بودى ، آن را براى فرزندت داوودِ پيامبر قرار ندادى و آن را از عمرت نكاستى؟ آدم عليه السلام گفت : اى فرشته مرگ! آن را به ياد نمى آورم . فرشته مرگ بدو گفت : اى آدم! خود را به نادانى نزن . مگر تو از خدا نخواستى كه آن سى سال را براى داوود ، اثبات كند و از عمر تو محو نمايد و خدا آن را در زبور براى داوود عليه السلام اثبات نمود و از عمر تو از لوح ، محو كرد ؟ آدم عليه السلام گفت : كتاب را بياور تا از آن آگاه شوم . آدم عليه السلام راست مى گفت كه به ياد ندارد . از آن روز ، به دليل فراموشى آدم عليه السلام و انكار چيزى كه عليه خودش قرار داده بود ، خداوند به بندگان فرمان داد كه وقتى براى مدّتى به همديگر قرض مى دهند و معامله اى مى كنند ، آن را بنويسند .
.
ص: 250
. .
ص: 251
. .
ص: 252
الإمام الباقر والإمام الصادق عليهماالسلام _ لاِبي حَمزَةَ الثُّمالِيِّ _ : يا أبا حَمزَةَ ، إن حَدَّثناكَ بِأَمرٍ أنَّهُ يَجيءُ مِن هاهُنا فَجاءَ مِن هاهُنا ، فَإِنَّ اللّه َ يَصنَعُ ما يَشاءُ ، وإن حَدَّثناكَ اليَومَ بِحَديثٍ وحَدَّثناكَ غَدا بِخِلافِهِ ، فَإِنَّ اللّه َ يَمحو ما يَشاءُ ويُثبِتُ . (1)
تفسير العيّاشي عن حمران : سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّه ِ عليه السلام : «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَ_بِ» ، فَقالَ : يا حُمرانُ ، إنَّهُ إذا كانَ لَيلَةُ القَدرِ ، ونَزَلَتِ المَلائِكَهُ الكَتَبَةُ إلَى السَّماءِ الدُّنيا ، فَيَكتُبونُ ما يُقضى في تِلكَ السَّنَةِ مِن أمرٍ ، فَإِذا أرادَ اللّه ُ أن يُقَدِّمَ شَيئا أو يُؤَخِّرَهُ ، أو يَنقُصَ مِنهُ أو يَزيدَ ، أمَرَ المَلَكَ فَمَحا ما يَشاءُ ثُمَّ أثبَتَ الَّذي أرادَ . قالَ : فَقُلتُ لَهُ عِندَ ذلِكَ : فَكُلُّ شَيءٍ يَكونُ فَهُوَ عِندَ اللّه ِ في كِتابٍ ؟ قالَ : نَعَم . قُلتُ : فَيَكونُ كَذا وكَذا ثُمَّ كَذا وكَذا حَتّى يَنتَهِيَ إلى آخِرِهِ ؟ قالَ : نَعَم . قُلتُ : فَأَيُّ شَيءٍ يَكونُ بِيَدِهِ بَعدَهُ ؟ قالَ : سُبحانَ اللّه ِ ، ثُمَّ يُحدِثُ اللّه ُ أيضا ما شاءَ ، تَبارَكَ وتَعالى . (2)
الإمام الرضا عليه السلام : قالَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ ، وعَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ قَبلَهُ ، ومُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ ، وجَعفَرُ بنُ مُحَمَّدٍ عليهم السلام : كَيفَ لَنا بِالحَديثِ مَعَ هذِهِ الآيَةِ : «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِت وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَ_بِ» ؟! (3)
.
ص: 253
امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام _ به ابو حمزه ثمالى _ : اى أبو حمزه! اگر درباره چيزى به تو خبر داديم كه چنين مى شود ، و چنين شد ، همانا خداوند ، هر چه را بخواهد ، مى كند ، و اگر امروز به تو سخنى و فردا ، خلاف آن را گفتيم ، همانا خداوند ، هر چه را بخواهد ، محو يا اثبات مى كند .
تفسير العيّاشى _ به نقل از حمران _ : از امام صادق عليه السلام درباره اين سخن خدا پرسيدم : «خداوند، آنچه را بخواهد، محو يا اثبات مى كند ، و اصل كتاب، نزد اوست» . فرمود : «اى حمران! هر گاه شبِ قدر شود ، فرشتگانِ نويسنده به آسمان دنيا فرود مى آيند و كارهايى را كه در آن سالْ محقَّق مى شود، مى نويسند . پس هر گاه خداوند اراده كند كه چيزى را پيش بدارد يا آن را به تأخير اندازد ، يا چيزى را از آن بكاهد يا بِدان بيفزايد ، به فرشته دستور مى دهد و آنچه را مى خواهد، محو مى كند و سپس آنچه را اراده كند، ثبت نمايد» . در اين هنگام به امام عليه السلام گفتم : پس هر چيزى كه وجود دارد، نزد خداوند در كتابى ثبت است؟ فرمود : «آرى» . گفتم : پس چنين و چنان سپس چنين و چنان (مطابق آن كتاب) است تا اين كه به پايان برسد؟ فرمود : «آرى» . گفتم : پس ديگر چه چيزى در اختيار اوست؟ فرمود : «خداوند ، منزّه است . سپس خداوند، هر چه را بخواهد، باز هم انجام مى دهد . او خجسته و والاست» .
امام رضا عليه السلام : زين العابدين عليه السلام و پيش از آن، على بن ابى طالب و محمّد بن على (امام باقر) و جعفر بن محمّد (امام صادق) عليهم السلام فرموده اند : «با وجود اين آيه، ديگر ما چه بگوييم : «خدا آنچه را بخواهد، محو يا اثبات مى كند ، و اصل كتاب، نزد اوست» ؟» .
.
ص: 254
ج _ الزِّيادَةُ وَالنُّقصانُ الإمام الكاظم عليه السلام _ في دُعائِهِ بَعدَ صَلاةِ العَصرِ _ : أنتَ اللّه ُ لا إلهَ إلّا أنتَ ، إلَيكَ زِيادَةُ الأَشياءِ ونُقصانُها ، أنتَ اللّه ُ لا إلهَ إلّا أنتَ ، خَلَقتَ خَلقَكَ بِغَيرِ مَعونَةٍ مِن غَيرِكَ ، ولا حاجَةٍ إلَيهِم ، أنتَ اللّه ُ لا إلهَ الّا أنتَ ، مِنكَ المَشِيَّةُ ، وإلَيكَ البَداءُ (1) . (2)
تفسير القمي : قَولُهُ : «قَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ» قالَ : قالوا : قَد فَرَغَ اللّه ُ مِنَ الأَمرِ ، لا يُحدِثُ اللّه ُ غَيرَ ما قَد قَدَّرَهُ فِي التَّقديرِ الأَوَّلِ ، فَرَدَّ اللّه ُ عَلَيهِم فَقالَ : «بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيْفَ يَشَاءُ» أي يُقَدِّمُ ويُؤَخِّرُ ، ويَزيدُ ويَنقُصُ ، ولَهُ البَداءُ وَالمَشِيَّةُ . (3)
راجع : فاطر : 1 .
د _ التَّقديمُ وَالتَّأخيرُ الإمام الباقر عليه السلام : إنَّ اللّه َ لَم يَدَع شَيئا كانَ أو يَكونُ إلّا كَتَبَهُ في كِتابٍ ، فَهُوَ مَوضوعٌ بَينَ يَدَيهِ يَنظُرُ إلَيهِ ، فَما شاءَ مِنهُ قَدَّمَ ، وما شاءَ مِنهُ أخَّرَ ، وما شاءَ مِنهُ مَحا ، وما شاءَ مِنهُ كانَ ، وما لَم يَشَأ لَم يَكُن . (4)
.
ص: 255
ج _ افزايش و كاهش امام كاظم عليه السلام _ در دعايش پس از نماز عصر _ : تويى آن خدايى كه جز تو معبودى نيست . افزايش و كاهش چيزها، مربوط به توست . تويى آن خدايى كه جز تو معبودى نيست. آفريدگانت را بدون كمك ديگرى آفريدى ، در حالى كه نيازى به آنان نداشتى . تويى آن خدايى كه جز تو معبودى نيست . مشيّت، از ناحيه تو و بَدا، مربوط به توست .
تفسير القمّى : سخن خداى متعال كه : «يهود گفتند : «دست خدا، بسته است» . دست هاى خودشان بسته باد و به [سزاى ]آنچه گفتند ، از رحمت خدا دور باشند ! بلكه هر دو دست او گشاده است» ، مى گويد : آنها گفتند : خداوند، كارش را به انجام رساند و غير از آنچه در تقدير نخست، مقدّر نموده، چيز جديدى را ايجاد نمى كند . آن گاه خداوند، سخن آنان را رد كرد و فرمود : «بلكه هر دو دست او گشاده است . هر گونه بخواهد، مى بخشد» ؛ يعنى: پيش مى اندازد و عقب مى اندازد، زياد و كم مى كند و بَدا و مشيّت، از آنِ اوست .
ر . ك : فاطر : آيه 1 .
د _ پيش و پس انداختن امام باقر عليه السلام : خداوند، چيزى را كه بوده يا خواهد بود، وا نگذاشت، جز اين كه آن را در كتابى نوشت . آن همواره نزد اوست و به آن مى نگرد . هر كدام از آن را خواست، مقدّم مى دارد ، و هر كدام از آن را خواست، به تأخير مى اندازد ، و هر كدام از آن را خواست، محو مى كند ، و هر كدام از آن كه خواست، موجود مى شود ، و هر كدام از آن كه نخواست، به وجود نمى آيد.
.
ص: 256
تفسير القمّي عن عبد اللّه بن مسكان عن الإمام الصادق عليه السلام : إذا كانَت لَيلَةُ القَدرِ نَزَلَتِ المَلائِكَةُ وَالرّوحُ وَالكَتَبَةُ إلى سَماءِ الدُّنيا ، فَيَكتُبونَ ما يَكونُ مِن قَضاءِ اللّه ِ تَبارَكَ وتَعالى في تِلكَ السَّنَةِ ، فَإِذا أرادَ اللّه ُ أن يُقَدِّمَ أو يُؤَخِّرَ أو يَنقُصَ شَيئا أو يَزيدَهُ أمَرَ اللّه ُ أن يَمحوَ ما يَشاءُ ، ثُمَّ أثبَتَ الَّذي أرادَ . قُلتُ : وكُلُّ شَيءٍ عِندَهُ بِمِقدارٍ مُثبَتٍ في كِتابِهِ ؟ قالَ : نَعَم ، قُلتُ : فَأَيُّ شَيءٍ يَكونُ بَعدَهُ ؟ قالَ : سُبحانَ اللّه ِ ، ثُمَّ يُحدِثُ اللّه ُ أيضا ما يَشاءُ ، تَبارَكَ اللّه ُ وتَعالى . (1)
الإمام العسكريّ عليه السلام _ فِي التَّفسيرِ المَنسوبِ إلَيهِ ، في قَولِهِ تَعالى : «مَ__لِكِ يَوْمِ الدِّينِ» (2) _ : أي قادِرٌ عَلى إقامَةِ يَومِ الدّينِ ، وهُوَ يَومُ الحِسابِ ، قادِرٌ عَلى تَقديمِهِ عَلى وَقتِهِ ، وتَأخيرِهِ بَعدَ وَقتِهِ ، وهُوَ المالِكُ أيضا في يَومِ الدّينِ . (3)
تفسير القمّي _ في تَفسيرِ قَولِهِ تَعالى : «فِيهَا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ» (4) _ : «فِيهَا يُفْرَقُ» في لَيلَةِ القَدرِ «كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ» أي يُقَدِّرُ اللّه ُ كُلَّ أمرٍ مِنَ الحَقِّ ومِنَ الباطِلِ ، وما يَكونُ في تِلكَ السَّنَةِ ، ولَهُ فيهِ البَداءُ وَالمَشيئَةُ ، يُقَدِّمُ ما يَشاءُ ، ويُؤَخِّرُ ما يَشاءُ مِنَ الآجالِ وَالأَرزاقِ وَالبَلايا وَالأَعراضِ وَالأَمراضِ ويَزيدُ فيها ما يَشاءُ ، ويَنقُصُ ما يَشاءُ ، ويُلقيهِ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله إلى أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ، ويُلقيهِ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام إلَى الأَئِمَّةِ عليهم السلام ، حَتّى يَنتَهِيَ ذلِكَ إلى صاحِبِ الزَّمانِ عليه السلام ، ويَشتَرِطُ لَهُ ما فيهِ البَداءَ وَالمَشيئَةَ ، وَالتَّقديمَ وَالتَّأخيرَ . قالَ : حَدَّثَني بِذلِكَ أبي ، عَنِ ابنِ أبي عُمَيرٍ ، عَن عَبدِ اللّه ِ بنِ مُسكانَ ، عَن أبي جَعفَرٍ وأبي عَبدِ اللّه وأبِي الحَسَنِ عليهم السلام . (5)
.
ص: 257
تفسير القمى _ به نقل از عبد اللّه بن مسكان _ : امام صادق عليه السلام فرمود: «هر گاه شب قدر شد، فرشتگان و روح و نويسندگان، به آسمان دنيا فرود مى آيند و هر چه را از حكم (قضاى) خداى _ تبارك و تعالى _ در اين سال رخ مى دهد، مى نويسند . پس، خداوند، هر گاه اراده كند كه چيزى را مقدّم يا مؤخّر بدارد، يا بكاهد يا بيفزايد، فرمان مى دهد كه آنچه را مى خواهد، محو كنند . سپس آنچه را مى خواهد، ثبت مى نمايد» . گفتم : هر چيزى نزد او به اندازه [ى معيّنى ]در كتابش ثبت شده است ؟ فرمود : «بله» . گفتم : پس، چه چيزى پس از آن خواهد بود؟ فرمود : «خداوند، منزّه است . سپس خداوند، هر چه را بخواهد، باز هم ايجاد مى كند . خداوند، خجسته و والاست» .
امام عسكرى عليه السلام _ در تفسير منسوب به ايشان ، درباره اين سخن خداى متعال : «مالكِ روز قيامت است» _ : يعنى به برپايى روز قيامت، تواناست _ و آن، روز حساب است _ و به مقدّم داشتن آن بر وقتش و به تأخير انداختن آن از وقتش تواناست. او در روز قيامت نيز مالك است .
تفسير القمّى _ در تفسير اين سخن خداى متعال : «در آن، هر كارى [به نحو ]استوار، فيصله مى يابد» _ : «در آن، فيصله مى يابد» ، يعنى در شب قدر. «هر كارى [به نحو ]استوار» ، يعنى خداوند، هر كارى اعم از حق و باطل را مقدّر مى كند و نيز آنچه را كه در اين سال رخ مى دهد و براى او در آن، بَدا و مشيّت است . او هر چه را بخواهد (از : اَجَل ها و روزى ها و بلاها و حوادث و بيمارى ها)، مقدّم يا مؤخّر مى دارد و هر چه را بخواهد، مى افزايد و هر چه را بخواهد، مى كاهد و پيامبر خدا آن را به امير مؤمنان، و امير مؤمنان، آن را به امامان عليهم السلامالقا مى كند تا به امام زمان عليه السلام برسد و در آن، بَدا و مشيّت ، و تقديم و تأخير را براى خود شرط مى كند (براى خود محفوظ مى دارد) . راوى مى گويد : اين حديث را پدرم ، به نقل از ابن ابى عمير ، از عبد اللّه بن مسكان ، از امام باقر و امام صادق و امام كاظم عليهم السلام برايم نقل كرد .
.
ص: 258
. .
ص: 259
پژوهشى درباره بَدابَدا ، يكى از آموزه هاى مهمّ اسلامى است و عقيده به آن ، نقش مؤثّرى در خداشناسى، پيامبرشناسى، امام شناسى و انسان شناسى دارد . از آن جا كه آيات قرآن كريم و احاديث نقل شده در كتاب هاى شيعه و اهل سنّت ، به روشنى بر بَدا دلالت دارند ، همه فِرَق و مذاهب اسلامى ، عملاً مفهوم بَدا را پذيرفته اند. البتّه برخى، از آن رو كه معناى بَدا را به درستى درك نكرده اند و پنداشته اند كه بَدا با علم ذاتى و ازلى خدا در تعارض است ، به انكار آن پرداخته اند . اين ، در حالى است كه در عمل ، همه فِرَق مسلمان ، دست به دعا برمى دارند و نه تنها نيازهاى خويش ، بلكه تغيير سرنوشت خود را از خدا مى خواهند ، و اين ، چيزى جز اعتقاد عملى به مفهوم «بَدا» نيست ؛ چرا كه جز با اعتقاد به امكان تغيير وضعيّت موجود _ يعنى همان «بَدا» _ نمى توان آن را از خدا درخواست كرد . در اين پژوهش ، «بَدا» پس از بررسى مفهومى ، از ديدگاه قرآن و احاديث و عقل ، بررسى خواهد شد . سپس پاسخ ايرادهاى منكِرانِ آن مى آيد و در پايان ، حكمت آن بيان مى شود .
.
ص: 260
بَداء، در لغتواژه «بَداء» از ريشه «بدو» ، به معناى «ظهور» است . ظهور ، خود در دو معناى : «ظهور پس از خفا» و «پيدايش رأى جديد» ، به كار مى رود . فيروزآبادى ، جوهرى و ابن فارس ، به ترتيب مى نويسند : بدا بدواً و بدوّاً ، يعنى: هويدا شد . و در كار ، براى او ، بدا حاصل شد ، يعنى: در آن ، برايش نظرى تازه پيدا شد . (1) براى او در اين كار ، بدايى محدود حاصل شد ، يعنى: برايش نظرى تازه پيدا شد . (2) مى گويى: برايم در اين كار ، بدايى حاصل شد ، يعنى: نظرم درباره آن ، عوض شد . (3) معناى دوم بَدا (پيدايش رأى جديد) ، خود ، دو صورت دارد : پيدايش رأيى بر خلاف رأى قبلى (تغيير در رأى) ، و پيدايش رأيى بدون سابقه قبلى. (4) بدين سان ، «بداء» در لغت عرب ، در سه مورد به كار مى رود : 1 . آشكار شدن چيزى پس از مخفى بودنش 2 . پيدايش رأيى بر خلاف رأى قبلى (تغيير رأى) 3 . پيدايش رأيى بدون سابقه قبلى . حال بايد ديد كه بَدا در قرآن و احاديث ، به كدام معنا در مورد خداى متعال به كار رفته است .
.
ص: 261
بَدا ، در قرآن و احاديثبسيارى از كسانى كه در مورد بَدا نظر داده اند و يا آن را انكار كرده اند ، بر اين گمان بوده اند كه بَدا با معناى نخست آن ، در مورد خدا به كار رفته است . در نتيجه ، به توجيه يا ردّ آن در مورد خداوند پرداخته اند ؛ امّا بايد توجّه داشت كه در قرآن و احاديث ، «بَداء» در مورد خداوند متعال ، به دو معناى اخير به كار رفته است . معناى سوم ، مورد نزاع نيست و تنها معناى دوم ، مورد بحث و اختلاف نظر است . در بحث قضا و قدر ديديم كه خداوند ، امكانات و دارايى هايى همچون : توان ، روزى و بقا را به طور محدود ، در اختيار انسان ها قرار داده است . اين محدوديت ، تقدير الهى است . از سوى ديگر ، تقدير الهى به دو گونه محتوم (تغييرناپذير) و غير محتوم (تغييرپذير) تقسيم مى شود . امام باقر عليه السلام مى فرمايد : مِنَ الاُمُورِ اُمُورٌ مَحتُومَةٌ كائِنَةٌ لا مَحالَةَ ، وَمِنَ الاُمُورِ اُمُورٌ مُوقُوفَةٌ عِندَ اللّه ِ ، يُقَدِّمُ فِيها مَا يَشاءُ وَيَمحُو مَا يَشاءُ وَيُثبِت مِنها ما يَشاءُ . (1) برخى كارها ، كارهاى حتمىِ گريزناپذيرند و برخى كارها ، موقوف در پيشگاه خداوندند كه در آنها هر چه را بخواهد ، پيش مى اندازد و هر چه را بخواهد ، محو مى كند و هر چه را بخواهد ، اثبات مى نمايد . بَدا ، عبارت است از : تغيير در تقدير غير حتمى از طريق تقديم و تأخير تقديرات و يا محو يك تقدير و اثبات تقديرى ديگر ، چنان كه قرآن كريم مى فرمايد : «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ. (2) خدا آنچه را بخواهد ، محو يا اثبات مى كند ، و اصل كتاب ، نزد اوست» .
.
ص: 262
امام صادق عليه السلام در تفسير اين آيه شريف مى فرمايد : هَل يُمحى إلاّ ما كَانَ ثابِتا؟ وَهَل يُثبَتُ إلّا ما لَم يَكُن؟ (1) آيا جز آنچه ثابت است ، محو مى شود؟ و آيا جز آنچه نبوده است، اثبات مى شود؟
نمونه هايى از بَدا در قرآنقرآن كريم ، برخى از موارد مهمى را كه در آنها بَدا رخ داده است ، ذكر مى كند . از جمله اين موارد ، بَدا در عذاب قوم يونس است : «فَلَوْلَا كَانَتْ قَرْيَةٌ ءَامَنَتْ فَنَفَعَهَا إِيمَانُهَا إِلَا قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا ءَامَنُواْ كَشَفْنَا عَنْهُمْ عَذَابَ الْخِزْىِ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ مَتَّعْنَاهُمْ إِلَى حِينٍ . (2) چرا هيچ شهرى نبود كه [ اهل آن ] ايمان بياورد و ايمانش به حالش سود ببخشد ، مگر قوم يونس كه وقتى [ در آخرين لحظه ] ايمان آوردند ، عذاب رسوايى را در زندگى دنيا از آنان برطرف كرديم و تا چندى ، آنان را برخوردار ساختيم» . امام باقر عليه السلام چگونگى اين بَدا را اين گونه نقل مى كند : إنَّ يونُسَ لَمّا آذاهُ قَومُهُ دَعَا اللّه َ عَلَيهِم ، فَأَصبَحوا أوَّلَ يَومٍ ووُجوهُهُم مُصفَرَّةٌ وأصبَحُوا اليَومَ الثّانِيَ ووُجوهُهُم سودٌ قالَ : وكانَ اللّه ُ واعَدَهُم أن يَأتِيَهُمُ العَذابُ ، فَأَتاهُمُ العَذابُ حَتّى نالوهُ بِرِماحِهِم ؛ فَفَرَّقوا بَينَ النِّساءِ وأولادِهِنَّ ، وَالبَقَرِ وأولادِها ، ولَبِسُوا المُسوحَ وَالصّوفَ ، ووَضَعُوا الحِبالَ في أعناقِهِم ، وَالرَّمادَ عَلى رُؤوسِهِم ، وضَجُّوا ضَجَّةً واحِدَةً إلى رَبِّهِم ؛ وقالوا : آمَنّا بِإِلهِ يونُسَ ؛ قالَ : فَصَرَفَ اللّه ُ عَنهُمُ العَذابَ . (3)
.
ص: 263
همانا يونس، آن گاه كه قومش او را اذيّت نمودند، آنان را نفرين كرد . پس در روز نخست، در حالى كه صبح كردند كه صورت هايشان زرد بود و در روز دوم، در حالى صبح كردند كه صورت هايشان سياه بود. خداوند، به آنان وعده داده بود كه بر آنان عذاب مى آيد. پس عذاب آمد تا جايى كه به نزديكى شان رسيد . آن گاه آنان بين زنان و فرزندان آنها و ماده گاوها و بچّه هاى آنها جدايى انداختند و لباس هاى مويين و پشمين به تن كردند و به گردن هاى خود، طناب آويختند و بر سر خويش، خاكستر ريختند و به پيشگاه پروردگارشان زارى كردند و گفتند: «به معبودِ يونس، ايمان آورديم». پس خداوند، عذاب را از آنان گردانْد . مورد ديگر ، بَدا در وعده خداوند با موسى عليه السلام است : «وَوَ عَدْنَا مُوسَى ثَلَاثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلِةً وَقَالَ مُوسَى لأَِخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِى فِى قَوْمِى وَأَصْلِحْ وَلَا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ . (1) و با موسى ، سى شب وعده گذاشتيم و آن را با ده شب ديگر ، تمام كرديم ، تا آن كه وقت معيّن پروردگارش ، در چهل شب به سر آمد . و موسى [ هنگام رفتن به كوه طور ] به برادرش هارون گفت : در ميان قوم من ، جانشينم باش و [ كار آنان را ]اصلاح كن و راه فسادگران را پيروى مكن » . امام باقر عليه السلام در تفسير اين آيه مى فرمايد : كانَ فِي العِلمِ وَالتَّقديرِ ثَلاثينَ لَيلَةً ، ثُمَّ بَدا للّه ِِ فَزادَ عَشرا ، فَتَمَّ ميقاتُ رَبِّهِ لِلأَوَّلِ وَالآخِرِ أربَعينَ لَيلَةً . (2) [قرار موسى عليه السلام با خدا] در دانش و تقدير، سى شب بود. سپس براى خدا، بَدا
.
ص: 264
حاصل شد و ده [شب] افزود، تا آن كه مهلت مقرّرِ پروردگارش از ابتدا تا انتها در چهل شب به سر آمد . مورد ديگر ، بَدا درباره وارد شدن به سرزمين مقدّس است : «يَاقَوْمِ ادْخُلُواْ الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِى كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ وَلَا تَرْتَدُّواْ عَلَى أَدْبَارِكُمْ فَتَنقَلِبُواْ خَاسِرِينَ . (1) اى قوم من! به سرزمين مقدّسى كه خداوند براى شما مقرّر داشته است ، در آييد و به عقب باز نگرديد كه زيانكار خواهيد شد » . امام صادق عليه السلام در تفسير اين آيه مى فرمايد : كَتَبَها لَهُم ثُمَّ مَحاها ، ثُمَّ كَتَبَها لِأَبنائِهِم فَدَخَلوها ، وَاللّه ُ يَمحو ما يَشاءُ ويُثبِتُ وعِندَهُ اُمُّ الكِتابِ . (2) آن را برايشان نوشت ، سپس محو كرد و آن گاه آن را براى فرزندانشان نوشت و آنان در آن وارد شدند . و خداوند آنچه را بخواهد ، محو و يا اثبات مى كند و اصل كتاب ، در نزد اوست . و نيز مى فرمايد : كانَ في عِلمِهِ أنَّهُم سَيَعصونَ ويَتيهونَ أربَعينَ سَنَةً ، ثُمَّ يَدخُلونَها بَعدَ تَحريمِهِ إيّاها عَلَيهِم . (3) در علم خدا چنين بود كه آنان نافرمانى مى كنند و چهل سال ، سرگردان مى شوند و آن گاه و پس از آن كه آن را برايشان حرام كرد ، در آن وارد مى شوند . امام صادق عليه السلام در اين دو حديث ، تصريح مى نمايد كه بَدا ، در كتابِ حاوى
.
ص: 265
تقديرات بوده است و نه در علم ذاتى خدا ؛ چرا كه هم تقدير قبلى و هم گناه بنى اسرائيل و هم تغيير در تقدير قبلى و اثبات تقدير جديد ، همگى در علم ذاتى و ازلى خدا بوده اند . مورد ديگر بَدا ، بدا در ذبح اسماعيل است . (1)
نمونه هايى از بَدا در احاديث اهل سنّتدر اين جا به چند نمونه از بداهايى كه در منابع حديثىِ اهل سنّت آمده اند ، اشاره مى كنيم تا مشخّص گردد كه اين مسئله به احاديث اهل بيت عليهم السلام اختصاص ندارد :
1 . بدا در كاهش و افزايش روزى و اَجَل و محبوبيتدر منابع اهل سنّت ، در تبيين آيه : «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَآءُ وَ يُثْبِتُ ؛ (2) خدا آنچه را بخواهد ، محو يا اثبات مى كند » ، از پيامبر خدا روايت شده كه مى فرمايد : يَمحُو مِنَ الرِّزقِ ويَزيدُ فيهِ ، ويَمحو مِنَ الأَجَلِ ويَزيدُ فيهِ . (3) پيوند با خويشاوندان ، موجب افزايش دارايى ، دوستى در خاندان و تأخير در اجل مى شود . همچنين از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده كه صله رحم ، موجب افزايش ثروت و محبوبيت در ميان خانواده و به تأخير افتادن اَجَل مى گردد : صِلَةُ القَرابَةِ مَثراةٌ فِي المالِ ، مَحَبَّةٌ فِي الأَهلِ ، مَنسَأَةٌ فِي الأَجَلِ . (4) پيوند با خويشاوندان ، موجب افزايش دارايى ، دوستى در خاندان و تأثير در
.
ص: 266
اجل مى شود .
2 . بَدا در خوش بختى و بدبختىدر تفسير همين آيه ، از پيامبر خدا روايت شده است كه : الصَّدَقَةُ وَاصطِناعُ المَعروفِ وصِلَةُ الرَّحِمِ وبِرُّ الوالِدَينِ ، يُحَوِّلُ الشَّقاءَ سَعادَةً ، ويَزيدُ مِنَ العُمُرِ ، ويَقي مَصارِعَ السَّوءِ . (1) صدقه و كار خير و صله رحم و نيكى به پدر و مادر ، بدبختى را به خوش بختى تبديل مى كنند ، و موجب افزايش عمر مى شود و از زمين خوردن هاى بد نگه مى دارند .
3 . بَدا در مطلق قضا و قدردر احاديث فراوانى از پيامبر خدا ، نقش دعا در تغيير سرنوشت مقدّرِ انسان ، مورد تأكيد قرار گرفته است ، از جمله : الدُّعاءُ يَرُدُّ القَضاءَ ، وللّه ِِ في خَلقِهِ قَضاءانِ : قَضاءٌ ماضٍ ، وقَضاءٌ مُحدَثٌ . (2) دعا ، قضا را باز مى گرداند . در خداوند ، دو قضا در آفريده هايش دارد : قضاى قطعى و قضاى حادث . لا يَرُدُّ القَدَرَ إلَا الدُّعاءُ . (3) قَدَر را جز دعا ، باز نمى گرداند . لا يَرُدُّ القَضاءَ إلَا الدُّعاءُ . (4) قضا را جز دعا ، باز نمى گرداند .
.
ص: 267
الدُّعاءُ جُندٌ مِن أجنادِ اللّه ِ تَعالى مُجَنَّدٌ ، يَرُدُّ القَضاءَ بَعدَ أن يُبرَمَ . (1) دعا ، سپاهى مجهّز از سپاهيان خداست كه قضاى قطعى شده را باز مى گرداند. يا بُنَيَّ ، أكثِر مِنَ الدُّعاءِ ، فَإِنَّ الدُّعاءَ يَرُدُّ القَضاءَ المُبرَمَ . (2) فرزندم! بر دعا بيفزا كه دعا ، قضاى قطعى شده را باز مى گرداند. لا يُغني حَذَرٌ مِن قَدَرٍ ، وَالدُّعاءُ يَنفَعُ مِمّا نَزَلَ ومِمّا لَم يَنزِل . (3) احتياط ، از قدر باز نمى دارد . دعا براى [تقديرِ] نازل شده و نشده ، سودمند است. صِلَةُ القَرابَةِ مَثراةٌ فِي المالِ ، مَحَبَّةٌ فِي الأَهلِ ، مَنسَأَةٌ فِي الأَجَلِ . (4) پيوند با خويشاوندان ، موجب افزايش دارايى ، دوستى در خاندان و تأخير در اجل است . همچنين از امام على عليه السلام نقل شده است كه فرمود : إنَّ اللّه َ يَدفَعُ الأَمرَ المُبرَمَ . (5) خداوند ، امر قطعى شده را باز مى گرداند . نظير اين احاديث ، در منابع اهل سنّت ، بسيار فراوان است . بنا بر اين ، منكِران بَدا ، بايد همه اين احاديث را مُنكِر شوند .
بَدا از ديدگاه وجدان و عقلهر انسانى با مراجعه به وجدان خود ، در مى يابد كه وضعيّت موجودش مى توانست به گونه اى ديگر باشد . مثلاً اگر فقير است ، مى توانست غنى باشد ، يا
.
ص: 268
اگر مريض است ، مى توانست سالم باشد و از همين روست كه در دعاهايش از خدا مى خواهد كه او را ثروتمند و تن درست كند . اين تغيير در تقدير ، چيزى جز بَدا نيست . از سوى ديگر ، عقل ، وجود همه كمالات را در خدا اثبات مى كند و از جمله كمالات ، «قدرت مطلق» است . بر اساس اين كمال ، خداوند ، حتّى پس از تقديرى خاص مانند : فقر فلان كس ، يا بيمارى فلان كس ، مى تواند اين تقدير را تغيير دهد و آن دو كس را غنى و سالم كند . اين كه بگوييم : «خداوند ، پس از تقدير نمودنِ يك چيز ، ديگر توانايى تغيير آن را ندارد» ، محدود كردن قدرت خدا و سلب نمودن كمالى از كمالات اوست و اين ، خلاف حكم صريح عقل است .
عدم تعارض بَدا و علم ازلىمهم ترين اشكال منكِران بَدا ، اين است كه بَدا با علم مطلق و ذاتى خدا ناسازگار است . غِفارى (از نويسندگان اهل سنّت و از مُنكِران بدا) در مورد استناد شيعه به آيه : «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَآءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَ_بِ ؛ (1) خدا آنچه را بخواهد ، محو يا اثبات مى كند ، و اصل كتاب ، نزد اوست» مى گويد : اين سخنشان باطل است ؛ چرا كه محو و اثبات ، با دانش و قدرت و اراده خداوند ، انجام مى پذيرد، بى آن كه برايش بدايى پيدا شود . و چگونه براى خدا ، توهّمِ بَدا شود ، در حالى كه اصل كتاب ، در نزد اوست و علم ازلى اش فراگيرى دارد؟ خداوند در پايان آيه تبيين كرده كه هر چه از محو و اثبات و تغيير ، حاصل مى شود ، به مشيّت خداست و در اُمّ الكتاب ثبت است . (2) در پاسخ ، بايد گفت كه مقصود از بَدا ، همين «محو و اثبات ، با دانش و
.
ص: 269
قدرت و اراده خداوند» است و اين سخن شما كه مى گوييد : «محو و اثبات ، با دانش و قدرت و اراده خداوند، انجام مى پذيرد، بى آن كه برايش بدايى پيدا شود» اجتماع نقيضين است ؛ چرا كه معناى آن ، اين است كه «براى خدا بَدا حاصل مى شود ، بى آن كه براى او در چيزى بَدا پيدا شود» . فرض سخن غفارى ، اين است كه نسبت دادن بَدا به خداوند ، به نادانىِ او بازگشت مى كند ؛ چرا كه او مى گويد : «چگونه براى خدا توهّمِ بَدا شود ، در حالى كه اصل كتاب ، در نزد اوست؟» . اين فرض ، نادرست و بر خلاف نصوص احاديث اماميّه است كه پيش تر نقل شدند . احاديث اماميّه تصريح دارند كه بَدا ، از علم مكنون و مخزون خداوند ، نشئت مى گيرد و اين علم ، بر همه بَداها حاكم است . امام صادق عليه السلام در اين باره مى فرمايد : إنّ للّه ِِ عِلمَينِ : عِلمٌ مَكنونٌ مَخزونٌ لا يَعلَمُهُ إلّا هُوَ ، مِن ذلِكَ يَكونُ البَداءُ ، وعِلمٌ عَلَّمَهُ مَلائِكَتَهُ ورُسُلَهُ وأنبِياءَهُ فَنَحنُ نَعلَمُهُ . (1) خداوند ، دو گونه علم دارد : علم مكتوم و اندوخته كه جز خود او ، كسى از آن اطّلاعى ندارد ، و بدا از اين علم خداست ؛ و علمى كه به فرشتگان و فرستادگان و پيامبرانش آموخته است و ما هم آن را مى دانيم . در حديثى ديگر از امام صادق عليه السلام آمده است : كُلُّ أمرٍ يُريدُهُ اللّه ُ فَهُوَ في عِلمِهِ قَبلَ أن يَصنَعَهُ ، ولَيسَ شَيءٌ يَبدو لَهُ إلّا وقَد كانَ في عِلمِهِ ، إنَّ اللّه َ لا يَبدو لَهُ مِن جَهلٍ . (2) هر چه را كه خداوند بخواهد ، قبل از آن كه آن را بسازد ، در علم او هست . و براى خدا در هيچ چيزى بَدا پيدا نمى شود ، مگر اين كه در علم او هست . بَداى خدا ، ناشى از جهل نيست . دهلوى ، يكى از معانى بَدا را بَدا در علم مى داند و آن را «بَدا در اخبار» مى نامد . او مى گويد :
.
ص: 270
از مجموع روايات ، به دست مى آيد كه بَدا سه معنا دارد : [1 .] بدا در علم ، آشكار شدن چيزى است بر خلاف آنچه مى دانسته است... . (1) او و ديگر علماى اهل سنّت ، خيال مى كنند كه وقتى سخن از «بَدا در اخبار» يا «بَدا در علم» پيش مى آيد ، مقصود ، بَدا در علم ذاتى و ازلى خداست . اين اشتباه از آن جا ناشى مى شود كه آنان ميان علم ذاتى و علم فعلى ، تفاوت نمى گذارند . بايد به آنها گفت كه علم ذاتى و ازلى خدا ، مطلق است و همه آنچه را كه در عالمْ رخ داده و خواهد داد ، شامل مى شود ، از جمله ، بداها و تغييراتى كه در تقديرات ، رخ مى دهند . علم فعلى نيز كتابى است كه در آن ، تقديراتْ ثبت مى شوند . عرش ، كُرسى ، اُمّ الكتاب (كتاب اصلى) و كتاب محو و اثبات ، از جمله علم هاى فعلى يا كتاب هاى علمى خداوندند . در برخى از اين كتاب ها (همچون اُمّ الكتاب) ، همه چيز ، حتّى موارد بَدا ، ثبت است ؛ امّا در كتاب محو و اثبات ، تنها بخشى از تقديرات ، ثبت شده اند و بَدا ، در همين كتاب ، رخ مى دهد . براى مثال ، در كتاب محو و اثبات ، تقدير شخصى كه فقير است ، ادامه فقر او ثبت شده است ؛ ولى پس از دعاى اين شخص ، خداوند ، تقدير را عوض مى كند و بى نياز شدن شخص را در لوحِ محو و اثبات ، ثبت مى كند . اين ، در حالى است كه هر دو تقدير ، در لوحِ اُمّ الكتاب و به طريق اولى ، در علم ذاتى و ازلى خدا موجود بوده اند و هيچ تغييرى در علم ذاتى خدا رخ نمى دهد . حكمت اين تغييرات ، در بحث «حكمت بَدا» خواهد آمد . بنا بر اين ، كسانى كه لازمه «بَدا در علم» را نادانى خدا مى دانند ، ميان علم ذاتى و علم فعلى ، خلط كرده اند و معناى علم فعلى را درك نكرده اند .
.
ص: 271
اين كه برخى لازمه نسبت دادن بَدا به خداوند را نادانى خدا مى دانند ، دليل ديگرى نيز دارد و آن ، قياس خدا به انسان است ؛ همان چيزى كه در مباحث اعتقادى ، بايد به شدّت از آن پرهيز كرد ؛ چرا كه به فرموده امام رضا عليه السلام : إنَّهُ مَن يَصِفُ رَبَّهُ بِالقِياسِ لا يزالُ الدَّهرَ فِي الالتِباس . (1) هر كس پروردگارش را با قياس [به بندگان] توصيف كند ، همواره روزگار در اشتباه است . براى ما انسان ها در كارهايى بَدا حاصل مى شود و به رأى جديدى مى رسيم ، كه غالبا در اثر اطّلاعات جديد و آگاهى بيشتر ماست . مخالفان بَدا ، همين حالت را در مورد خدا نيز جارى مى دانند . غفارى مى گويد : در القاموس آمده است : بدا بدواً و بدوّاً ، يعنى هويدا شد . در كار ، چيزى برايش هويدا شد ، يعنى برايش نظرى پيدا شد . پس بدا در لغت ، دو معنا دارد : يك . آشكار شدن پس از پنهان بودن، دو . پيدا شدن نظرى نو . و اين ، مستلزم جهل و به وجود آمدن علم است و هر دو براى خداوند متعال ، محال است . (2)چنين تفسيرى از بَدا ، بر اساس قياس خالق به مخلوق است و مورد پذيرش پيروان اهل بيت عليهم السلام نيست . امام صادق عليه السلام مى فرمايد : مَن زَعَمَ أنَّ اللّه َ عَزَّوَجَلَّ يَبدو لَهُ في شَيءٍ لَم يَعلَمهُ أمسِ فَابرَؤُوا مِنهُ . (3) هر كه بگويد براى خداوند عز و جل درباره چيزى بَدا حاصل شده كه آن را ديروز نمى دانسته ، از او بيزارى بجوييد . همچنين از منصور بن حازم ، روايت شده كه : سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّه ِ عليه السلام : هَل يَكونُ اليَومَ شَيءٌ لَم يَكُن في عِلمِ اللّه ِ بِالأَمسِ ؟ قالَ : لا ،
.
ص: 272
مَن قالَ هذا فَأَخزاهُ اللّه ُ ، قُلتُ : أرَأَيتَ ما كانَ وما هُوَ كائِنٌ إلى يَومِ القِيامَةِ ، ألَيسَ في عِلمِ اللّه ِ ؟ قالَ : بَلى ، قَبلَ أن يَخلُقَ الخَلقَ . (1) از امام صادق عليه السلام پرسيدم : آيا امروز ، خداوندْ چيزى را مى داند كه ديروز نمى دانسته است؟ فرمود : «نه . هر كس اين را بگويد ، خداوند ، خوارش كند!» . گفتم : نظرتان اين است كه هر چه تاكنون بوده و هر چه تا قيامت خواهد بود ، در علم خدا هست؟ فرمود : «آرى ، پيش از آن كه خَلق را بيافريند» . بنا بر اين ، به اعتقاد اماميّه ، منشأ بَداى خداوند ، نادانى نيست و اگر كسى به چنين بَدايى _ كه همان بَداى موجود در ميان انسان هاست _ معتقد باشد ، با اين اعتقادش علم مطلق خدا را انكار كرده و اعتقادى باطل و بر خلاف ضروريّات عقايد اسلامى دارد ؛ چرا كه در ميان علماى اماميّه ، حتّى يك نفر را نيز نمى توان يافت كه بَداى ناشى از نادانى را به خدا نسبت دهد .
آثار اعتقاد به بَداآموزه بَدا ، آثار مهمّى در حوزه هاى برجسته اعتقادى ، يعنى : خداشناسى ، پيامبرشناسى ، امام شناسى و انسان شناسى دارد .
الف _ خداشناسىمهم ترين اثر اعتقاد به بَدا ، اثبات قدرت و آزادى مطلق خداست ؛ چرا كه بر اساس امكان بَدا براى خداوند ، تا زمانى كه فعل و حادثه اى خاص در عالمْ رخ نداده است ، ممكن است كه خدا تقدير را عوض كند و آن حادثه خاص ، واقع نشود ، حتّى اگر مشيّت و تقدير و قضاى او به آن حادثه تعلّق گرفته باشد . بنا بر اين ، هيچ چيز حتّى قضا و قدر الهى نمى تواند قدرت و مالكيّت خدا را محدود سازد و دست او را ببندد . قرآن كريم مى فرمايد :
.
ص: 273
«وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيْفَ يَشَاءُ. (1) و يهود گفتند : «دست خدا ، بسته است» . دست هاى خودشان بسته باد و به سزاى آنچه گفتند ، از رحمت خدا دور باشند! بلكه هر دو دست او گشاده است . [ خدا ] هر گونه بخواهد ، مى بخشد» . مقصود يهود از «دست خدا ، بسته است» ، اين نبوده كه خدا دست دارد و دست او مثلاً با ريسمانى بسته شده است ؛ بلكه اعتقاد يهود اين بود كه خداوند ، از كار تدبير و تقدير ، فارغ شده و ديگر نه مى افزايد و نه مى كاهد. در نتيجه خداوند عز و جلدر ردّ سخن آنان ، فرمود: «غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيْفَ يَشَاءُ ؛ دست هاى خودشان بسته باد و به سزاى آنچه گفتند، از رحمت خدا دور باشند! بلكه هر دو دست او گشاده است. خدا هر گونه بخواهد، مى بخشد» . (2) بدين سان ، اعتقاد به بَدا _ كه اعتقاد به باز بودن دست خدا در تقديرات است _ ردّ اعتقاد يهود به بسته بودن دست خداست و كسانى كه منِكر بَدا به معناى صحيح آن هستند ، در صف يهود قرار دارند . جالب است بدانيم كه برخى منكِران بدا ، شيعه را به همسويى با يهود در اعتقاد به بَدا متّهم مى كنند ، (3) در حالى كه بر اساس اين آيه شريف ، خودِ آنان اند كه با يهود ، همسو هستند . به نظر مى رسد كه يكى از دلايل انكار بدا به وسيله اهل سنّت ، اين است كه در كتاب هاى معتبر آنها ، احاديثى وجود دارند كه خدا را از امر «قضا و قدر» فارغ
.
ص: 274
دانسته اند و امكان هر نوع تغييرى در قضا و قدر را نفى مى كنند . اين گونه احاديث ، در اين كتاب ، مورد بررسى و نقد قرار خواهند گرفت .
ب _ پيامبرشناسى و امام شناسىاهمّيت بدا در پيامبرشناسى ، تا حدّى است كه امام رضا عليه السلام مى فرمايد : ما بَعَثَ اللّه ُ نَبِيَّا قَطُّ إلّا بِتَحرِيمِ الخَمرِ وأن يُقِرَّ لَهُ بِالبَداءِ . (1) خداوند ، هرگز پيامبرى را مبعوث نكرد ، مگر همراه با تحريم شراب و اقرار به بدا . اثر اعتقاد به امكان بَدا و تغيير تقديرات ، براى خودِ پيامبران ، باور داشتن به باز بودن دست خدا و قدرت مطلق اوست. به عبارت ديگر ، پيامبران در اثر اعتقاد به بَدا ، مى دانند كه هر چند با عنايت خدا به تقديرات جهانْ آگاه گشته اند ، امّا اين تقديرات ، قابل تغييرند و تنها خداست كه از علم مطلق ، برخوردار است . در نتيجه ، به علم خويش، اتّكا نمى كنند و در همه كارها ، خود را وابسته به خدا مى شمرند . امام صادق عليه السلام در اين باره مى فرمايد : إنّ للّه ِِ عِلمَينِ : عِلمٌ مَكنونٌ مَخزونٌ لا يَعلَمُهُ إلّا هُوَ ، مِن ذلِكَ يَكونُ البَداءُ ، وعِلمٌ عَلَّمَهُ مَلائِكَتَهُ ورُسُلَهُ وأنبِياءَهُ فَنَحنُ نَعلَمُهُ . (2) خداوند ، دو گونه علم دارد : علمى مكتوم و اندوخته كه جز خود او ، كسى آن را نمى داند و بدا ، از آن است ؛ و علمى كه آن را به فرشتگان و فرستادگان و پيامبرانش آموخته است و ما هم آن را مى دانيم . بنا بر اين ، علمى كه قابل تغيير نيست ، علم مكنون و مخزون خداست كه كسى جز او از آن آگاه نيست و در مقابل ، علم ملائكه و پيامبران و امامان به آينده ،
.
ص: 275
بَداپذير است . از اين رو ، آنان به علم خود ، اتّكا نمى كنند و به طور مطلق از آينده خبر نمى دهند ، مگر در مواردى كه خداوند از عدم وقوع بَدا در آنها خبر داده باشد ، مانند : ظهور منجى موعود و برپايى حكومت جهانى مهدى عليه السلام . از اين رو ، امام باقر عليه السلام از پدر بزرگوارش امام زين العابدين عليه السلام روايت مى كند كه فرمود : لَولا آيَةٌ في كِتابِ اللّه ِ لَحَدَّثتُكُم بِما يَكونُ إلى يَومِ القِيامَةِ ، فَقُلتُ لَهُ : أيَّةُ آيَةٍ ؟ قالَ : قَولُ اللّه ِ عز و جل : «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَآءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ» . (1) اگر يك آيه در كتاب خدا نبود ، تمام حوادثى را كه تا قيامت رخ مى دهند ، برايتان مى گفتم . به او عرض كردم : اين كدام آيه است ؟ فرمود : گفته خداوند متعال : «خداوند ، آنچه را بخواهد ، محو يا اثبات مى كند و اصل كتاب ، در نزد اوست» . يكى از اتّهاماتى كه به شيعه وارد مى شود ، اين است كه شيعه ، آموزه «بَدا» را به اين جهت وضع كرده كه آن دسته از اخبار و وعده هاى امامان خود را كه تحقّق پيدا نكرده است ، با آن ، توجيه كنند . غِفارى مى گويد : لو سقطت عقيدة البداء لانتقض دين الاثني عشرية من أصله ؛ لأنّ أخبارهم و وعودهم الّتي لم يتحقق منها شيء تنفي عنهم صفة الإمامة . (2) اگر عقيده به بدا از ميان برود ، دين شيعه دوازده امامى ، از اصلْ نقض مى شود ؛ براى اين كه اخبار و وعده هاى آنان كه هيچ كدامش به وقوع نپيوسته ، امامت آنان را نفى مى كند . با توجّه به مباحث بالا ، پاسخ اين اشكال ، روشن است ؛ چرا كه پيامبران و امامان عليهم السلام ، هيچ گاه از تقديرات بَداپذير ، به طور مطلق ، خبر نمى دهند . به ديگر سخن ، اگر اَخبار معصومان از آينده ، مطلق باشند و هيچ قيدى با آنها همراه
.
ص: 276
نباشد ، قطعا واقع خواهند شد و اگر اين اخبار با قيودى همچون «و للّه فيه المشيّة ؛ و خدا در آن ، مشيّت دارد» همراه باشند ، در آنها امكان بَدا وجود دارد . در احاديث نيز وارد شده است كه خداوند ، پيامبرش را دروغگو نمى كند . امام باقر عليه السلام مى فرمايد : فَما عَلَّمَهُ مَلائِكَتَهُ ورُسُلَهُ فَإِنَّهُ سَيَكونُ ، لا يُكَذِّبُ نَفسَهُ ولا مَلائِكَتَهُ ولا رُسُلَهُ . (1) آنچه خداوند به فرشتگان و فرستادگانش آموخته ، واقع خواهد شد . خداوند ، نه خود و نه فرشتگان و نه فرستادگانش را دروغگو نمى كند . بر خلاف آنچه غِفارى تبليغ مى كند كه هيچ يك از اخبار امامانِ اهل بيت: واقع نشده است ، بايد گفت كه همه اخبار امامان ، واقع شده اند و هيچ خبر مطلقى (قطعى اى) از آنان وجود ندارد كه كذب آن ، اثبات شده باشد . اگر غفارى كتاب هاى حديث شيعه را مطالعه كرده بود و كمى صداقت به خرج مى داد ، خبرهاى متعدّدى را مى يافت كه همگى عينا واقع شده اند . علّامه حلّى در كتاب كشف اليقين ، پانزده خبر غيبى امير مؤمنان را نقل كرده است كه همگى عينا واقع شده اند : از جمله ، اين سخن امام عليه السلام به طلحه و زبير است ، هنگامى كه آن دو از ايشان رخصت طلبيدند كه به عمره بروند : «نه ، به خدا سوگند ! شما قصد عمره نداريد و مى خواهيد به بصره برويد . خداوند متعال ، نيرنگ آنان را باز خواهد گرداند و مرا بر آنها چيره خواهد كرد» و همانى شد كه فرموده بود. و از جمله ، سخن ايشان به هنگام جلوس براى بيعت گرفتن است : «از سوى كوفه ، هزار مرد ، نه يكى كم و نه يكى زياد ، مى آيند و با من بيعت مى كنند كه تا پاى جان بِايستند».
.
ص: 277
ابن عبّاس گفت : من بى تابى كردم و نگران شدم كه مبادا از تعداد افراد يادشده چيزى كم باشد و يا زياد ، و همين طور غصّه ناك بودم و آنها را مى شمردم تا نهصد و نود و نه نفر را شمردم و جمعيّت آنها به پايان رسيد . همين طور كه در انديشه آن بودم ، شخصى را ديدم كه مى آيد و او اويس قرنى بود و به اين ترتيب ، تعداد كامل شد . (1) در دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام نيز چند خبر غيبى از امير مؤمنان عليه السلام نقل شده كه خلاف هيچ يك ، اثبات نشده است . (2) غِفارى براى درستى ادّعاى خود ، دست كم ، بايد چند مورد از اخبارى را كه كذب آنها اثبات شده ، ارائه كند . البتّه وى تنها يك مورد را نقل مى كند و مى گويد : در روايتى طولانى در تفسير القمّى ، از پايان دولت بنى عبّاس ، خبر داده شده است . (3) امّا وقتى به تفسير القمّى مراجعه مى كنيم ، چنين مى يابيم : گفتم : فدايت گردم ! در چه زمانى ، آن به وقوع مى پيوندد؟ فرمود : «وقتى در اين باره براى ما تعيين نشده است» . شايانِ ذكر است كه هر چند در احاديث اهل بيت عليهم السلام ، زمان دقيقِ به پايان رسيدنِ دولت بنى عبّاس مشخّص نشده است ، امّا در احاديث رسيده از امام على عليه السلام ، وضعيّت اين حكومت و سلطانى كه آن را ساقط مى كند ، آمده است و بر اساس همين احاديث ، پدر علّامه حلّى قبل از فتح بغداد ، به هولاكو نامه نوشت و جان مردم حلّه را نجات داد . (4)
.
ص: 278
ج _ انسان شناسىاگر بَدا را نفى كنيم و خداوند را فارغ از كار قضا و قدر بدانيم ، انگيزه اى براى تغيير وضعيّت كنونىِ خود به وسيله كارهاى خير و عبادات و نماز ، باقى نخواهد ماند ؛ چرا كه هر آنچه مقدّر شده است ، همان خواهد شد و هيچ تغييرى در قضا و قدر ، رخ نخواهد داد . اصولاً اميدوارى به آينده و داشتن روحيّه تلاش ، در گرو اميد به تغيير وضعيّت و امكان بهبود وضعيّتِ موجود است . از سوى ديگر ، اگر خداوند ، تقديرها را تغيير نمى داد ، با دعا و تضرّع به درگاه او ، بهتر شدن وضعمان را از او نمى خواستيم . بنا بر اين ، اعتقاد به بَدا ، از يك سو ، روحيّه اميدوارى و تلاش را به انسان مى دهد و از سوى ديگر ، روحيّه دعا و توبه و تضرّع و توكّل به حق تعالى را در انسان تقويت مى كند . بدين سان ، نقش اعتقاد به بَدا در حيات مادّى و معنوى انسان ، آشكار مى شود ؛ چرا كه مقولاتى همچون : اميد ، تلاش ، دعا ، توجّه و توكّل ، شكل دهنده حيات معنوى و نيز حيات مادّى انسان بر پايه حيات معنوى اويند .
اسباب بَداهر عملى ، خواه مثبت و خواه منفى ، مى تواند موجب تغيير در قضا و قدر و به عبارت ديگر، موجب بَدا گردد . در قرآن و احاديث ، به برخى اعمال خوب و بد كه موجب بَدا مى شوند ، اشاره شده است . از ميان اين عوامل ، دعا ، صدقه و صله ارحام ، بيش از ديگر اعمال ، مورد تأكيد قرار گرفته اند . پيامبر صلى الله عليه و آله دعا را موجب تغيير قضاى تقديرشده معرّفى مى كند ، حتى اگر اين
.
ص: 279
قضايى محكم و استوار باشد : الدُّعاءُ يَرُدُّ القَضاء وَقَد اُبرِمَ إبراما . (1) دعا ، قضاى قطعى شده را باز مى گرداند . پيامبر خدا در مورد نقش صدقه در دفع مرگ بد نيز مى فرمايد : إنَّ الصَّدَقَةَ تَدفَعُ ميتَةَ السَّوءِ عَنِ الإِنسانِ . (2) صدقه ، انسان را از مرگ بد ، نگه مى دارد . پيامبر صلى الله عليه و آله در حديثى ديگر، صله رحم را موجب به تأخير افتادن اَجَل و افزايش روزى ، معرّفى مى نمايد : مَن سَرَّهُ النَّساءُ في الأجَلِ ، وَالزِّيادَةُ في الرِّزقِ ، فَليَصِل رَحِمَهُ . (3) هر كس دوست دارد كه در اجلش تأخير بيفتد و روزى اش افزايش يابد ، صله رحم كند . در ذيل عنوان «عوامل نيكو شدن بَدا» ، احاديث فراوانى وجود دارند كه بجز اين سه مورد ، موارد ديگرى از عوامل تغيير دهنده قضاى تقديرشده را نيز بر مى شمارند ، از جمله : عبادت خدا ، استغفار، عدل سلطان، زيارت امام حسين عليه السلام ، نيكى به والدين و عمل صالح .
.
ص: 280
5 / 2مُسايَرَةُ العِلمِ وَالبَداءِ الإمام الباقر عليه السلام : العِلمُ عِلمانِ : فَعِلمٌ عِندَ اللّه ِ مَخزونٌ لَم يُطلِع عَلَيهِ أحَدا مِن خَلقِهِ ، وعِلمٌ عَلَّمَهُ مَلائِكَتَهُ ورُسُلَهُ ، فَما عَلَّمَهُ مَلائِكَتَهُ ورُسُلَهُ فَإِنَّهُ سَيَكونُ ، لا يُكَذِّبُ نَفسَهُ ولا مَلائِكَتَهُ ولا رُسُلَهُ ، وعِلمٌ عِندَهُ مَخزونٌ يُقَدِّمُ مِنهُ ما يَشاءُ ، ويُؤَخِّرُ مِنهُ ما يَشاءُ ، ويُثبِتُ ما يَشاءُ . (1)
عنه عليه السلام : العِلمُ عِلمانِ : عِلمٌ عَلَّمَهُ مَلائِكَتَهُ ورُسُلَهُ وأنبِياءَهُ ، وعِلمٌ عِندَهُ مَخزونٌ لَم يَطَّلِع عَلَيهِ أحَدٌ ، يُحدِثُ فيهِ ما يَشاءُ . (2)
عنه عليه السلام : إنَّ للّه ِِ تَعالى عِلما خاصّا وعِلما عامّا ، فَأَمَّا العِلمُ الخاصُّ فَالعِلمُ الَّذي لَم يُطلِع عَلَيهِ مَلائِكَتَهُ المُقَرَّبينَ وأنبِياءَهُ المُرسَلينَ ، وأمّا عِلمُهُ العامُّ فَإِنَّهُ عِلمُهُ الَّذي أطلَعَ علَيَهِ مَلائِكَتَهُ المُقَرَّبينَ ، وأنبِياءَهُ المُرسَلينَ ، وقَد وَقَعَ إلَينا مِن رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله . (3)
الكافي عن سدير الصيرفي : سَمِعتُ حُمرانَ بنَ أعيَنَ يَسأَلُ أبا جَعفَرٍ عليه السلام ... : أرَأَيتَ قَولَهُ جَلَّ ذِكرُهُ : «عَ__لِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا» ؟ (4) فَقالَ أبو جَعفَرٍ عليه السلام : «إِلَا مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ» (5) وكانَ _ وَاللّه ِ _ مُحَمَّدٌ مِمَّنِ ارتَضاهُ . وأمّا قَولُهُ : «عَ__لِمُ الْغَيْبِ» فَإِنَّ اللّه َ عز و جل عالِمٌ بِما غابَ عَن خَلقِهِ فيما يُقَدِّرُ مِن شَيءٍ ويَقضيهِ في عِلمِهِ ، قَبلَ أن يَخلُقَهُ وقَبلَ أن يُفضِيَهُ إلَى المَلائِكَةِ ، فَذلِكَ _ يا حُمرانُ _ عِلمٌ مَوقوفٌ عِندَهُ ، إلَيهِ فيهِ المَشيئَةُ ، فَيَقضيهِ إذا أرادَ ، ويَبدو لَهُ فيهِ فَلا يُمضيهِ ، فَأَمَّا العِلمُ الَّذي يُقَدِّرُهُ اللّه ُ عز و جل فَيَقضيهِ ويُمضيهِ ، فَهُوَ العِلمُ الَّذِي انتَهى إلى رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ثُمَّ إلَينا . (6)
.
ص: 281
5 / 2همراهى علم و بَدا امام باقر عليه السلام : علمِ [ الهى] دو گونه است : دانشى كه نزد خدا پنهان است و هيچ يك از آفريدگان بر آن آگاه نيست، و دانشى كه به فرشتگان و فرستادگانش آموخته است. آنچه خداوند به فرشتگان و فرستادگانش آموخته، محقّق مى شود و او خودش را و فرشتگان و فرستادگانش را دروغگو نمى كند و از آن دانشى كه نزد او پنهان است، آنچه را بخواهد، مقدّم مى دارد و آنچه را بخواهد، به تأخير مى اندازد و آنچه را بخواهد، ثابت مى گذارد.
امام باقر عليه السلام : دانش [الهى] دو گونه است : دانشى كه [خداوند] به فرشتگان و فرستادگان و پيامبرانش آموخته است ، و دانشى كه نزد او پنهان است و هيچ كس بر آن آگاه نيست و هر چه [تغيير] مى خواهد، در آن ايجاد مى كند .
امام باقر عليه السلام : همانا براى خداى متعال، دانشى خاص و دانشى عام است . دانش خاص ، آن دانشى است كه فرشتگان مقرّب و پيامبران مُرسلِ خود را بر آن آگاه نساخته است ، و دانش عامّ او ، دانشى است كه فرشتگان مقرّب و پيامبران مُرسلش را بر آن، آگاه نموده است و از طريق پيامبر خدا به ما رسيده است .
الكافى _ به نقل از سَدير صَيرفى _ : از حُمران بن اَعيَن شنيدم كه از امام باقر عليه السلام مى پرسد ... : آيا سخن خداوند را _ كه يادش گرامى باد _ ديدى كه : «داناى نهان است و كسى را بر غيب خود، آگاه نمى كند» ؟ امام باقر عليه السلام فرمود : « «جز پيامبرى را كه از او خشنود باشد» . به خدا سوگند، محمّد، از جمله كسانى است كه خدا از او خشنود بود . و امّا سخن خدا كه : «داناى نهان است» ، همانا خداوند عز و جل به آنچه از آفريدگانش پنهان است، درباره چيزى كه تقدير مى كند و در دانشش به آن، حُكم مى نمايد، داناست ، پيش از آن كه آن چيز را بيافريند و پيش از آن كه آن را به فرشتگان برساند . پس _ اى حمران _ اين، همان دانش پنهان در نزد اوست كه مشيّت در آن، به او مربوط است . پس، هر گاه بخواهد، به آن حكم مى كند و [گاهى نيز] براى او در آن، بَدا حاصل مى شود و آن را تأييد نمى كند . امّا دانشى كه خداوند عز و جل تقدير مى كند و به آن، حكم مى نمايد و آن را امضا مى كند ، همان دانشى است كه به پيامبر خدا و سپس به ما رسيده است» .
.
ص: 282
الكافي عن منصور بن حازم : سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّه ِ عليه السلام : هَل يَكونُ اليَومَ شَيءٌ لَم يَكُن في عِلمِ اللّه ِ بِالأَمسِ ؟ قالَ : لا ، مَن قالَ هذا فَأَخزاهُ اللّه ُ . قُلتُ : أرَأَيتَ ما كانَ وما هُوَ كائِنٌ إلى يَومِ القِيامَةِ ، ألَيسَ في عِلمِ اللّه ِ ؟ قالَ : بَلى ، قَبلَ أن يَخلُقَ الخَلقَ . (1)
الإمام الصادق عليه السلام : إنَّ للّه ِِ تَبارَكَ وتَعالى عِلمَينِ : عِلما أظهَرَ عَلَيهِ مَلائِكَتَهُ وأنبِياءَهُ ورُسُلَهُ ، فَما أظهَرَ عَلَيهِ مَلائِكَتَهُ ورُسُلَهُ وأنبِياءَهُ فَقَد عَلِمناهُ ، وعِلما استَأثَرَ بِهِ ، فَإِذا بَدا للّه ِِ في شَيءٍ مِنهُ أعلَمَنا ذلِكَ ، وعَرَضَ عَلَى الأَئِمَّةِ الَّذين كانوا مِن قَبلِنا . (2)
عنه عليه السلام : إنّ للّه ِِ عِلمَينِ : عِلمٌ مَكنونٌ مَخزونٌ لا يَعلَمُهُ إلّا هُوَ ، مِن ذلِكَ يَكونُ البَداءُ ، وعِلمٌ عَلَّمَهُ مَلائِكَتَهُ ورُسُلَهُ وأنبِياءَهُ فَنَحنُ نَعلَمُهُ . (3)
بصائر الدرجات عن أبي بصير عن الإمام الصادق عليه السلام : إنَّ اللّه َ تَبارَكَ وتَعالى قالَ لِنَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله : «فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَمَا أَنتَ بِمَلُومٍ» (4) أرادَ أن يُعَذِّبَ أهلَ الأَرضِ ، ثُمَّ بَدا للّه فَنَزَلَتِ الرَّحمَةُ فَقالَ : «وَذَكِّرْ» يا مُحَمَّدُ «فَإِنَّ الذِّكْرَى تَنفَعُ الْمُؤْمِنِينَ» . (5) فَرَجَعتُ مِن قابِلٍ فَقُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّه ِ عليه السلام : جُعِلتُ فِداكَ ، إنّي حَدَّثتُ أصحابَنا فَقالوا : بَدا للّه ِِ ما لَم يَكُن في عِلمِهِ ؟! قالَ : فَقالَ أبو عَبدِ اللّه ِ عليه السلام : إنَّ للّه ِِ عِلمَينِ : عِلمٌ عِندَهُ لَم يُطلِع عَلَيهِ أحَدا مِن خَلقِهِ ، وعِلمٌ نَبَذَهُ إلى مَلائِكَتِهِ ورُسُلِهِ . فَما نَبَذَهُ إلى مَلائِكَتِهِ فَقَدِ انتَهى إلَينا . (6)
.
ص: 283
الكافى _ به نقل از منصور بن حازم _ : از امام صادق عليه السلام پرسيدم : آيا مى شود كه امروز چيزى باشد كه ديروز در دانش خدا نبوده است؟ فرمود : «نه. هر كه اين را بگويد، خداوندْ خوارش كند» . گفتم : آيا آنچه بوده و آنچه تا روز قيامت خواهد بود، در علم خدا هست؟ فرمود : «بله، پيش از آن كه آفريدگان را بيافريند [، در علم خدا بوده است]» .
امام صادق عليه السلام : براى خداى _ تبارك و تعالى _ دو گونه دانش است : [يكى، ]دانشى كه فرشتگان و پيامبران و فرستادگانش را بر آن آگاه ساخت ، كه آنچه فرشتگان و فرستادگان و پيامبرانش را بر آن آگاه ساخته، ما [نيز] آن را مى دانيم ، و [ديگرى، ]دانشى كه به خود اختصاص داد ، كه هر گاه در چيزى از آن براى خدا بَدا حاصل شود، ما را بِدان آگاه مى سازد و همان را بر امامانى كه پيش از ما بوده اند، [نيز ]عرضه داشته است .
امام صادق عليه السلام : براى خداوند، دو گونه دانش است : دانشى كه پوشيده و پنهان است و جز او، كسى آن را نمى داند ، و بدا در اين گونه است ؛ و دانشى كه به فرشتگان و فرستادگان و پيامبرانش آموخته است و ما هم آن را مى دانيم .
بصائر الدرجات _ به نقل از ابو بصير _ : امام صادق عليه السلام فرمود: «خداوند _ تبارك و تعالى _ به پيامبرش صلى الله عليه و آله فرمود : «پس ، از آنان روى بگردان ، كه تو در خورِ نكوهش نيستى» . [خدا ]خواست تا زمينيان را كيفر دهد . سپس براى خداوند، بَدا حاصل شد. آن گاه رحمت، نازل گرديد و [خداوند ]فرمود : «اى محمّد! «و پند ده ، كه مؤمنان را پند، سود مى بخشد» ». سال آينده باز گشتم و به امام صادق عليه السلام گفتم : فدايت شوم ! من [اين مطلب را ]براى ياران نقل كردم. آنان گفتند : آيا براى خدا درباره چيزى كه در دانش او نبوده، بَدا حاصل شده است؟ امام صادق عليه السلام فرمود : «براى خدا دو گونه دانش است : دانشى كه نزد اوست و كسى از آفريدگانش را بر آن آگاه نساخته است ، و دانشى كه به فرشتگان و فرستادگانش داد و آنچه به فرشتگانش داده، به ما رسيده است» .
.
ص: 284
تفسير العياشي عن ابن سنان عن الإمام الصادق عليه السلام : إنَّ اللّه َ يُقَدِّمُ ما يَشاءُ ويُؤَخِّرُ ما يَشاءُ ، ويَمحو ما يَشاءُ ويُثبِتُ ما يَشاءُ ، وعِندَهُ اُمُّ الكِتابِ . وقالَ : فَكُلُّ (1) أمرٍ يُريدُهُ اللّه ُ فَهُوَ في عِلمِهِ قَبلَ أن يَصنَعَهُ ، ولَيسَ شَيءٌ يَبدو لَهُ إلّا وقَد كانَ في عِلمِهِ ، إنَّ اللّه َ لا يَبدو لَهُ مِن جَهلٍ . (2)
الإمام الصادق عليه السلام _ وقَد سُئِلَ عَنِ العَرشِ وَالكُرسِيِّ _ : ... هُما فِي الغَيبِ مَقرونانِ ، لِأَنَّ الكُرسِيَّ هُوَ البابُ الظّاهِرُ مِنَ الغَيبِ ، الَّذي مِنهُ مَطلَعُ البَدعِ ، ومِنهُ الأَشياءُ كُلُّها . وَالعَرشُ هُوَ البابُ الباطِنُ الَّذي يوجَدُ فيهِ عِلمُ الكَيفِ وَالكَونِ ، وَالقَدرِ وَالحَدِّ وَالأَينِ ، وَالمَشِيَّةِ وصِفَةِ الإِرادَةِ ، وعِلمُ الأَلفاظِ وَالحَرَكاتِ وَالتَّركِ ، وعِلمُ العَودِ وَالبَدءِ ، فَهُما فِي العِلمِ بابانِ مَقرونانِ ؛ لِأَنَّ مُلكَ العَرشِ سِوى مُلكِ الكُرسِيِّ ، وعِلمَه أغيَبُ مِن عِلمِ الكُرسِيِّ ، فَمِن ذلِكَ قالَ : «رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ» أي صِفَتُهُ أعظَمُ مِن صِفَةِ الكُرسِيِّ ، وهُما في ذلِكَ مَقرونانِ ، قُلتُ : _ جُعِلتُ فِداكَ _ فَلِمَ صارَ فِي الفَضلِ جارَ الكُرسِيِّ ؟ قالَ : إنَّهُ صارَ جارَهُ لِأَنَّ عِلمَ الكَيفوفِيَّةِ (3) فيهِ ، وفيهِ الظّاهِرُ مِن أبوابِ البَداءِ ، وأينِيَّتِها ، وحَدِّ رَتقِها وفَتقِها . (4)
.
ص: 285
تفسير العيّاشى _ به نقل از ابن سنان _ : امام صادق عليه السلام فرمود: «همانا خداوند، آنچه را بخواهد، پيش مى اندازد و آنچه را بخواهد، پس مى اندازد، و آنچه را بخواهد، محو مى كند و آنچه را بخواهد اثبات مى نمايد ، و اصل كتاب،نزد اوست» . و فرمود : «پس، هر كارى را كه خداوندْ اراده نمايد، پيش از آن كه آن را ايجاد كند، در دانش او هست ، و براى خدا درباره چيزى بَدا حاصل نمى شود، جز اين كه در دانش او بوده است. براى خداوند از روى نادانى، بَدا روى نمى دهد» .
امام صادق عليه السلام _ وقتى درباره عرش و كرسى، مورد پرسش قرار گرفت _ : ... آن دو در نهان، همراه يكديگرند ؛ زيرا كرسى، جنبه ظاهرى غيب است ؛ بخشى كه نوآورى [آفرينش] از آن جاست و آفرينش همه چيزها از آن جا [شروع شده ]است . و عرش، جنبه باطنى غيب است كه دانشِ : چگونگى و پديد آمدن، تقدير و اندازه و كجايى، و مشيّت و صفت اراده ، و دانشِ الفاظ و حركات و سكون ، و دانشِ بازگشت و آغاز، در آن است . پس، آن دو ، در دانش ، دو بخش همراه هم اند ؛ چرا كه پادشاهى عرش، متفاوت با پادشاهى كرسى است ، و دانش آن از دانش كرسى، پنهان تر است . بدين خاطر، فرمود : «پروردگار عرش بزرگ» ، يعنى صفت آن، از صفت كرسى، بزرگ تر است ، و آن دو در اين (صفت)، به هم نزديك اند» . گفتم : فدايت شوم! پس چرا [عرش] در فضيلت، همسايه كرسى گشته است ؟ فرمود : «همانا آن، همسايه كرسى شده، به خاطر اين كه دانشِ چگونگى ، در آن است ، و نيز در آن است آنچه از ابواب بَدا و كجايى، و حدّ رتق و فتق آنها پديدار مى شود» .
.
ص: 286
الغيبة عن أبي هاشم الجعفري : سَأَلَ مُحَمَّدُ بنُ صالِحٍ الأَرمَنِيُّ أبا مُحَمَّدٍالعَسكَرِيَّ عليه السلام عَن قَولِ اللّه ِ عز و جل : «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَ_بِ» (1) . فَقالَ أبو مُحَمَّدٍ عليه السلام : وهَل يَمحو إلّا ما كانَ ، ويُثبِتُ إلّا ما لَم يَكُن ؟ فَقُلتُ في نَفسي : هذا خِلافُ ما يَقولُ هِشامُ بنُ الحَكَمِ (2) : إنَّهُ لا يَعلَمُ الشَّيءَ حَتّى يَكونَ . فَنَظَرَ إلَيَّ أبو مُحَمَّدٍ عليه السلام فَقالَ : تَعالَى الجَبّارُ العالِمُ بِالأَشياءِ قَبلَ كَونِها . (3)
علل الشرايع عن سماعة : أنَّهُ سَمِعَهُ عليه السلام وهُوَ يَقولُ : ما رَدَّ اللّه ُ العَذابَ عَن قَومٍ قَد أظَلَّهُم (4) إلّا قَومِ يونُسَ . فَقُلتُ : أكانَ قَد أظَلَّهُم؟ فَقالَ : نَعَم ، حَتّى نالوهُ بِأَكُفِّهِم . قُلتُ : فَكَيفَ كانَ ذلِكَ ؟ قالَ : كانَ فِي العِلمِ المُثبَتِ عِندَ اللّه ِ عز و جل ، الَّذي لَم يَطَّلِع عَلَيهِ أحَدٌ أنَّهُ سَيَصرِفُهُ عَنهُم . (5)
.
ص: 287
الغيبة ، طوسى _ به نقل از ابو هاشم جعفرى _ : محمّد بن صالح ارمنى، از امام عسكرى عليه السلام درباره اين سخن خداوند عز و جلپرسيد : «خدا آنچه را بخواهد، محو يا اثبات مى كند ، و اصل كتاب، نزد اوست» . امام عسكرى عليه السلام فرمود : «و آيا جز آنچه را كه بوده، محو مى سازد ، و جز آنچه را كه نبوده، اثبات مى كند ؟» . پيش خودم گفتم : اين، بر خلاف آن چيزى است كه هشام بن حكم مى گويد كه : او (خدا) چيزى را كه پديد نيامده باشد ، نمى داند . (1) پس، امام عسكرى عليه السلام نگاهى به من كرد و فرمود : «خداى متعال، چيره و دانا به چيزهاست، پيش از بودنشان» .
علل الشرائع _ به نقل از سماعه _ : از امام صادق عليه السلام شنيد[م ]كه مى فرمود : «خداوند از هيچ قومى، عذابى را كه بر آنان سايه افكنده، باز نگردانده است، جز قوم يونس». گفتم : آيا بر آنان [چون ابر] سايه افكنده بود؟ امام فرمود : «بله ، حتّى با كف دستشان آن را لمس كردند» . گفتم : اين، چگونه ممكن است ؟ فرمود : «آن، در دانشِ ثبت شده در نزد خداوند است . هيچ كس بر آن آگاه نبوده [و نمى دانسته] كه او عذاب را از آنان باز مى گرداند» .
.
ص: 288
5 / 3ما يَظهَرُ مِنهُ إمكانُ البَداءِ فِي القَضاءِ المَحتومِ الإمام عليّ عليه السلام : إنَّ اللّه َ يَدفَعُ الأَمرَ المُبرَمَ . (1)
الكافي عن محمّد بن مسلم عن أحدهما عليهماالسلام _ وقَد سُئِلَ عَن لَيلَةِ القَدرِ _ : تَنَزَّلُ فيهَا المَلائِكَةُ وَالكَتَبَةُ إلَى السَّماءِ الدُّنيا ، فَيَكتُبونَ ما يَكونُ في أمرِ السَّنَةِ وما يُصيبُ العِبادَ ، وأمرُهُ عِندَهُ مَوقوفٌ لَهُ وفيهِ المَشيئَةُ ؛ فَيُقَدِّمُ مِنهُ ما يَشاءُ ، ويُؤَخِّرُ مِنهُ ما يَشاءُ ، ويَمحو ويُثبِتُ وعِندَهُ اُمُّ الكِتابِ . (2)
الإمام الباقر عليه السلام _ وقَد ذُكِرَ قَولُهُ تَعالى : «فِيهَا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ» _ : يُقَدَّرُ في لَيلَةِ القَدرِ كُلُّ شَيءٍ يَكونُ في تِلكَ السَّنَةِ ، إلى مِثلِها مِن قابِلٍ ؛ مِن خَيرٍ أو شَرٍّ ، أو طاعَةٍ أو مَعصِيَةٍ ، أو مَولودٍ أو أجَلٍ أو رِزقٍ ، فَما قُدِّرَ في تِلكَ اللَّيلَةِ وقُضِيَ فَهُوَ المَحتومُ ، وللّه ِِ عز و جل فيهِ المَشيئَةُ . (3)
الإمام الصادق عليه السلام : في لَيلَةِ تِسعَ عَشرَةَ مِن شَهرِ رَمَضانَ التَّقديرُ ، وفي لَيلَةِ إحدى وعِشرينَ القَضاءُ ، وفي لَيلَةِ ثَلاثٍ وعِشرينَ إبرامُ ما يَكونُ فِي السَّنَةِ إلى مِثلِها ، [و ]للّه ِِ _ جَلَّ ثَناؤُهُ _ [أن] (4) يَفعَلَ ما يَشاءُ في خَلقِهِ . (5)
الكافي عن معلّى بن محمّد : سُئِلَ العالِمُ عليه السلام : كَيفَ عِلمُ اللّه ِ ؟ قالَ : عَلِمَ وشاءَ ، وأرادَ وقَدَّرَ ، وقَضى وأمضى ، فَأَمضى ما قَضى ، وقَضى ما قَدَّرَ ، وقَدَّرَ ما أرادَ ، فَبِعِلمِه كانَتِ المَشيئَةُ ، وبِمَشيئَتِهِ كانَتِ الإِرادَةُ ، وبِإِرادَتِهِ كانَ التَّقديرُ ، وبِتَقديرِهِ كانَ القَضاءُ ، وبِقَضائِهِ كانَ الإِمضاءُ ، وَالعِلمُ مُتَقَدِّمٌ عَلَى المَشيئَةِ ، وَالمَشيئَةُ ثانِيَةٌ ، وَالإِرادَةُ ثالِثَةٌ ، وَالتَّقديرُ واقِعٌ عَلَى القَضاءِ بِالإِمضاءِ . فَلِلّهِ تَبارَكَ وتَعالَى البَداءُ فيما عَلِمَ مَتى شاءَ ، وفيما أرادَ لِتَقديرِ الأَشياءِ ، فَإِذا وَقَعَ القَضاءُ بِالإِمضاءِ فَلا بَداءَ ، فَالعِلمُ فِي المَعلومِ قَبلَ كَونِهِ ، وَالمَشيئَةُ فِي المُنشَأِ قَبلَ عَينِهِ ، وَالإِرادَةُ فِي المُرادِ قَبلَ قِيامِهِ ، وَالتَّقديرُ لِهذِهِ المَعلوماتِ قَبلَ تَفصيلِها وتَوصيلِها عِيانا ووَقتا ، وَالقَضاءُ بِالإِمضاءِ هُوَ المُبرَمُ مِنَ المَفعولاتِ ذَواتِ الأَجسامِ المُدرَكاتِ بِالحَواسِّ ، مِن ذوي لَونٍ وريحٍ ، ووَزنٍ وكَيلٍ ، وما دَبَّ ودَرَجَ ؛ مِن إنسٍ وجِنٍّ ، وطَيرٍ وسِباعٍ ، وغَيرِ ذلِكَ مِمّا يُدرَكُ بِالحَواسِّ . فَلِلّهِ تَبارَكَ وتَعالى فيهِ البَداءُ مِمّا لا عَينَ لَهُ ، فَإِذا وَقَعَ العَينُ المَفهومُ المُدرَكُ (6) فَلا بَداءَ . (7)
.
ص: 289
5 / 3احاديثى كه ظاهر آنها بر امكان بَدا در قضاى محتوم ، دلالت مى كند امام على عليه السلام : همانا خداوند، [حتّى] كار حتمى را باز مى گرداند .
الكافى _ به نقل از محمّد بن مسلم، از امام باقر يا امام صادق عليهماالسلام، وقتى درباره شب قدر، مورد پرسش قرار گرفت _ : در آن شب، فرشتگان و نويسندگان، به آسمان دنيا فرود مى آيند . آن گاه چيزهايى را كه در اين سال، انجام مى شوند و چيزهايى كه به بندگان مى رسد ، مى نويسند و امر آن نزد خدا موقوف است و در آنها مشيّت خداست. پس، هر كدام را بخواهد، پيش مى اندازد و هر كدام را بخواهد، پس مى اندازد ، و محو و اثبات مى كند و اصل كتاب، نزد اوست .
امام باقر عليه السلام _ وقتى اين سخن خداى متعال ذكر شد : «در آن [شب]، هر كارى [به نحو ]استوار، فيصله مى يابد» _ : در شب قدر، هر چيزى كه در آن سال رخ مى دهد تا شب قدر سال آينده ، از: خير يا شر ، و فرمان بردارى يا نافرمانى ، و مولود و اَجَل و روزى ، مقدّر مى شود. پس آنچه در اين شبْ مقدّر گردد و حُكم شود، حتمى است و براى خداوند عز و جل در آن، مشيّت است .
امام صادق عليه السلام : تقدير در شب نوزدهم ، قضا (حكم) در شب بيست و يكم و قطعى شدنِ آنچه تا شب قدر سال بعدى رخ مى دهد، در شب بيست و سوم ماه رمضان است . خداوند _ كه ثنايش بِشكوه باد _ حق دارد كه هر چه درباره آفريدگانش مى خواهد، انجام دهد .
الكافى _ به نقل از معلّى بن محمّد _ : از امام كاظم عليه السلام يا امام رضا عليه السلام سؤال شد : دانش خدا چگونه است ؟ فرمود : «دانست و خواست و اراده كرد و مقدّر ساخت و حكم فرمود و تنفيذ نمود . سپس آنچه را كه حكم كرد ، تنفيذ نمود ؛ و آنچه را كه مقدّر ساخت ، حكم فرمود ؛ و آنچه را كه خواست مقدر كرد . پس خواستن از روى دانش او ، و اراده اش برخاسته از مشيّت او ، و تقديرش از اراده او ، و حكمش بر پايه تقدير او ، و تنفيذش بر اساس حكمش بود . دانش بر مشيّت مقدّم است و مشيّت در مرتبه دوّم و اراده ، در مرتبه سوّم است . و تقدير بر اساس حكم او و در پى تنفيذش واقع مى شود . پس براى خداى _ تبارك و تعالى _ ، هر گاه بخواهد، در آنچه مى داند و در آنچه براى تقدير اشيا اراده مى نمايد، امكان بَدا هست . پس هر گاه حُكمى پس از تأييد، تحقّق يابد، ديگر بَدايى نيست . پس، علم، پيش از به وجود آمدنِ معلوم ، و مشيّت، پيش از تحقّق وجود خارجى ، و اراده، مقدّم بر جامه عمل پوشيدن اراده شده است و مقدّر شدن اين معلوم ها، مقدّم بر جدايى و اتّصالِ خارجى و زمانىِ آنها بوده است ، و حكمِ تأييد شده، همان چيزهاى استوارِ انجام يافته و صاحبِ جسم اند كه با حواس، درك مى گردند، از قبيل : اجسام رنگى و بودار ، و وزن شدنى و پيمانه شدنى، و جاندار و لانه دار، نظير: انسان و جِن، پرندگان و درندگان، و غير آنها كه با حواس، درك مى شوند . پس براى خداى _ تبارك و تعالى _ درباره چيزى كه وجود خارجى ندارد، بَدا هست . پس، هر گاه موجود خارجىِ قابل فهم و درك (1) ، تحقّق يابد، ديگر بَدايى نيست» .
.
ص: 290
الغيبة للنعماني عن داوود بن القاسم الجعفري : كُنّا عِندَ أبي جَعفَرٍ مُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ الرِّضا عليهماالسلام ، فَجَرى ذِكرُ السُّفيانِيِّ وما جاءَ فِي الرِّوايَةِ مِن أنَّ أمرَهُ مِنَ المَحتومِ ، فَقُلتُ لِأَبي جَعفَرٍ عليه السلام : هَل يَبدو للّه ِِ فِي المَحتومِ ؟ قالَ : نَعَم ، قُلنا لَهُ : فَنَخافُ أن يَبدُوَ للّه ِِ فِي القائِمِ ، فَقالَ : إنَّ القائِمَ مِنَ الميعادِ ، وَاللّه ُ لا يُخلِفُ الميعادَ . 1
.
ص: 291
الغيبة ، نعمانى _ به نقل از داوود بن قاسم جعفرى _ : نزد امام جواد عليه السلام بوديم . داستان سُفيانى و آنچه در روايت درباره اين كه كار او حتمى است، آمده ، مطرح گرديد . به امام جواد عليه السلام گفتم : آيا در كار حتمى، براى خدا بَدا حاصل مى شود ؟ فرمود : «بله». به او گفتيم : پس مى ترسيم درباره قائم(عج) براى خداوند، بدا حاصل شود . فرمود : «همانا قائم، از وعده هاى خداست و خداوند، در وعده خلاف نمى ورزد» (1) .
.
ص: 292
تفسير القمّي _ في تَفسيرِ قَولِهِ تَعالى : «فِيهَا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ» (1) _ : «فِيهَا يُفْرَقُ» في لَيلَةِ القَدرِ «كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ» أي يُقَدِّرُ اللّه ُ كُلَّ أمرٍ مِنَ الحَقِّ ومِنَ الباطِلِ ، وما يَكونُ في تِلكَ السَّنَةِ ، ولَهُ فيهِ البَداءُ وَالمَشيئَةُ ، يُقَدِّمُ ما يَشاءُ ويُؤَخِّرُ ما يَشاءُ مِنَ الآجالِ وَالأَرزاقِ ، وَالبَلايا وَالأَعراضِ وَالأَمراضِ ، ويَزيدُ فيها ما يَشاءُ ، ويَنقُصُ ما يَشاءُ ، ويُلقيهِ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله إلى أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ، ويُلقيهِ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام إلَى الأَئِمَّةِ عليهم السلام ،حَتّى يَنتَهِيَ ذلِكَ إلى صاحِبِ الزَّمانِ عليه السلام ، ويَشتَرِطُ لَهُ فيهِ البَداءَ وَالمَشيئَةَ ، وَالتَّقديمَ وَالتَّأخيرَ . قالَ: حَدَّثَني بِذلِكَ أبي عَنِ ابنِ أبي عُمَيرٍ عَن عَبدِاللّه ِ بنِ مُسكانَ عن أبي جَعفَرٍ وأبي عَبدِاللّه ِ وأبِي الحَسَنِ عليهم السلام. (2)
الاُصول الستّة عشر عن سليمان الطلحي : قُلتُ لِأَبي جَعفَرٍ عليه السلام : أخبِرني عَمّا أخبَرَت بِهِ الرُّسُلُ عَن رَبِّها ، وأنهَت ذلِكَ إلى قَومِها ، أيَكونُ للّه ِِ البَداءُ ؟ قالَ : أما إنّي لا أقولُ لَكَ إنَّهُ يَفعَلُ ، ولكِن ، إن شاءَ فَعَلَ . (3)
5 / 4ما يَظهَرُ مِنهُ عَدَمُ البَداءِ فِي القَضاءِ المَحتومِ الإمام الباقر عليه السلام : إنَّ عِندَ اللّه ِ كُتُبا مَرقومَةً يُقَدِّمُ مِنها ما يَشاءُ ويُؤَخِّرُ ما يَشاءُ ، فَإِذا كانَ لَيلَةُ القَدرِ أنزَلَ اللّه ُ فيها كُلَّ شَيءٍ يَكونُ إلى لَيلَةٍ مِثلِها ، فَذلِكَ قَولُهُ : «وَ لَن يُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْسًا إِذَا جَاءَ أَجَلُهَا» (4) إذا أنزَلَهُ وكَتَبَهُ كُتّابُ السَّماواتِ ، وهُوَ الَّذي لا يُؤَخِّرُهُ . (5)
.
ص: 293
تفسير القمّى _ در تفسير اين سخن خداى متعال : «در آن، هر [گونه ]كارى [به نحو ]استوار، فيصله مى يابد» _ : «در آن، فيصله مى يابد» ، يعنى در شب قدر. «هر كارى [به نحو] استوار» ، يعنى خداوند، هر كارى اعم از حق و باطل را مقدّر مى كند و نيز آنچه را كه در اين سال رخ مى دهد و براى او در آن، بَدا و مشيّت است. او هر چه را بخواهد (از : اَجَل ها و روزى ها و بلاها و حوادث و بيمارى ها) مقدّم يا مؤخّر مى دارد و هر چه را بخواهد، مى افزايد و هر چه را بخواهد، مى كاهد و پيامبر خدا آن را به امير مؤمنان، و امير مؤمنان، آن را به امامان عليهم السلامالقا مى كند تا به امام زمان عليه السلام برسد و در آن، بدا و مشيّت ، و (حق) تقديم و [حقّ ]تأخير را براى خود شرط مى كند (براى خود محفوظ مى دارد) . راوى مى گويد : اين حديث را پدرم ، به نقل از ابن ابى عمير ، از عبد اللّه بن مسكان ، از امام باقر و امام صادق و امام كاظم عليهم السلام برايم نقل كرد .
الاُصول الستّة عشر _ به نقل از سليمان طلحى _ : به امام باقر عليه السلام گفتم : مرا از آنچه رسولانْ از جانب پروردگارشان خبردار شده و آن را به قومشان رسانده اند ، آگاه كن كه: آيا براى خدا در آن، بَدا هست؟ فرمود : «البتّه من به تو نمى گويم كه او چنين مى كند ؛ ولى اگر بخواهد، مى كند» .
5 / 4احاديثى كه ظاهر آنها عدم امكان بدا در قضاى محتوم است امام باقر عليه السلام : همانا نزد خدا نوشته هايى است كه هر كدام از آنها را بخواهد، مقدّم مى دارد و هر كدام را بخواهد، به تأخير مى اندازد . پس هر گاه شب قدر فرا رسد ، خداوند در آن ، هر چيزى را كه تا شب قدر ديگر رخ مى دهد ، فرو مى فرستد . اين، معناى گفته خداست كه : «و هر كس اَجَلش فرا رسد ، هرگز خدا [آن را] به تأخير نمى افكند» ؛ يعنى زمانى كه آن [اجل] را فرو فرستد و نويسندگانِ آسمان ها آن را بنگارند، و اوست كه آن را به تأخير نمى اندازد .
.
ص: 294
الكافي عن اسحاق بن عمّار (1) : سَمِعتُهُ عليه السلام يَقولُ، وناسٌ يَسأَلونَهُ يَقولونَ : الأَرزاقُ تُقسَمُ لَيلَةَ النِّصفِ مِن شَعبانَ ؟ قَالَ : فَقالَ عليه السلام : لا وَاللّه ِ ، ما ذاكَ إلّا في لَيلَةِ تِسعَ عَشرَةَ مِن شَهرِ رَمَضانَ ، وإحدى وعِشرينَ ، وثَلاثٍ وعِشرينَ ، فَإِنَّ في لَيلَةِ تِسعَ عَشرَةَ يَلتَقِي الجَمعانِ ، وفي لَيلَةِ إحدى وعِشرينَ يُفرَقُ كُلُّ أمرٍ حَكيمٍ ، وفي لَيلَةِ ثَلاثٍ وعِشرينَ يُمضى ما أرادَ اللّه ُ عز و جل مِن ذلِكَ ، وهِيَ لَيلَةُ القَدرِ الَّتي قالَ اللّه ُ عز و جل : « خَيْرٌ مِّنْ أَلْفِ شَهْرٍ» . (2) قالَ : قُلتُ : ما مَعنى قَولِهِ : يَلتَقِي الجَمعانِ ؟ قالَ : يَجمَعُ اللّه ُ فيها ما أرادَ مِن تَقديمِهِ وتَأخيرِهِ ، وإرادَتِهِ وقَضائِهِ . قالَ : قُلتُ : فَما مَعنى يُمضيهِ في ثَلاثٍ وعِشرينَ ؟ قالَ : إنَّهُ يَفرُقُهُ في لَيلَةِ إحدى وعِشرينَ ويَكونُ لَهُ فيهِ البَداءُ ، فَإِذا كانَت لَيلَةُ ثَلاثٍ وعِشرينَ أمضاهُ ، فَيَكونُ مِنَ المَحتومِ الَّذي لا يَبدو لَهُ فيهِ تَبارَكَ وتَعالى . (3)
علل الشرايع عن عليّ بن سالم عن الإمام الصادق عليه السلام : مَن لَم يُكتَب لَهُ فِي اللَّيلَةِ الَّتي يُفرَقُ فيها كُلُّ أمرٍ حَكيمٍ لَم يَحُجَّ تِلكَ السَّنَةَ ، وهِيَ لَيلَةُ ثَلاثٍ وعِشرينَ مِن شَهرِ رَمَضانَ ، لِأَنَّ فيها يُكتَبُ وَفدُ الحاجِّ ، وفيها يُكتَبُ الأَرزاقُ وَالآجالُ ، وما يَكونُ مِنَ السَّنَةِ إلَى السَّنَةِ . قالَ : قُلتُ : فَمَن لَم يُكتَب في لَيلَةِ القَدرِ لَم يَستَطِعِ الحَجَّ ؟ فَقالَ : لا ، قُلتُ : كَيفَ يَكونُ هذا ؟ قالَ : لَستُ في خُصومَتِكُم مِن شَيءٍ ، هكَذَا الأَمرُ . (4)
.
ص: 295
الكافى _ به نقل از اسحاق بن عمّار _ : از (امام صادق عليه السلام ) _ در حالى كه مردمى از او مى پرسيدند و مى گفتند : آيا روزى، در شب نيمه شعبان تقسيم مى گردد ؟ _ شنيدم كه مى فرمود: «نه، به خدا. نه ، اين نيست، مگر در شب نوزدهم و بيست و يكم ، و بيست و سوم ماه رمضان ؛ زيرا در شب نوزدهم دو گروه با هم برخورد مى كنند ، در شب بيست و يكم، هر كارى به نحو استوار فيصله مى يابد ، و در شب بيست و سوم، آنچه خداوند عز و جل از آن [كارها ]اراده كرده، امضا مى شود و اين، شب قدر است كه خداوند عز و جل فرموده: «از هزار ماه، بهتر است» .» گفتم : معناى عبارت : «دو گروه با هم برخورد مى كنند»، چيست؟ فرمود : «خداوند در آن شب، آنچه را كه تقديم و تأخير و اراده و حكم آن را اراده نموده ، گردآورى مى كند» . گفتم : پس معناى اين سخن كه: در شب بيست و سوم، آن را امضا مى كند، چيست؟ فرمود : «او در شب بيست و يكم، آن را فيصله مى دهد، در حالى كه براى او در آن، بَدا هست . پس، وقتى شب بيست و سوم شد ، آن را امضا مى كند . آن گاه جزو قضاى حتمى مى گردد كه ديگر خداوند _ تبارك و تعالى _ در آن، بَدايى ندارد» .
علل الشرائع _ به نقل از على بن سالم _ : امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر براى كسى، در شبى كه در آن، هر كارى به نحو استوار فيصله مى يابد، [حج] نوشته نشود، در آن سال، حج به جا نمى آورد ، و آن، شب بيست و سوم ماه رمضان است ؛ زيرا در آن شب، قافله هاى حاجيان، نوشته مى شود و در آن شب روزى ها و اَجَل ها و آنچه از اين سال تا سال ديگر رخ مى دهد، نوشته مى شود» . گفتم : پس، كسى كه در اين شب [نامش ميان حج گزاران ]نوشته نشده، نمى تواند حج به جا آورد ؟ فرمود : «نه» . گفتم : اين، چگونه ممكن است ؟ فرمود : «من اصلاً در مقام مجادله با شما نيستم ، واقع مطلب همين است» .
.
ص: 296
الإمام الصادق عليه السلام _ وقَد سُئِلَ عَن قَولِ اللّه ِ : «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَ_بِ» (1) _ : إنَّ ذلِكَ الكِتابَ كِتابٌ يَمحُو اللّه ُ فيهِ ما يَشاءُ ويُثبِتُ ، فَمِن ذلِكَ الَّذي يَرُدُّ الدُّعاءُ القَضاءَ ، وذلِكَ الدُّعاءُ مَكتوبٌ عَلَيهِ : «الَّذي يُرَدُّ بِهِ القَضاءُ» حَتّى إذا صارَ إلى اُمِّ الكِتابِ لَم يُغنِ الدُّعاءُ فيهِ شَيئا . (2)
التوحيد عن الحسن بن محمّد النوفلي _ فيما سَأَلَ سُلَيمانُ المَروَزِيُّ الإِمامَ الرِّضا عليه السلام _ : قالَ سُلَيمانُ : ألا تُخبِرُني عَن «إِنَّ_ا أَنزَلْنَ_هُ فِى لَيْلَةِ الْقَدْرِ» (3) في أيِّ شَيءٍ اُنزِلَت ؟ قالَ الرِّضا عليه السلام : يا سُلَيمانُ ، لَيلَةُ القَدرِ يُقَدِّرُ اللّه ُ عز و جل فيها ما يَكونُ مِنَ السَّنَةِ إلَى السَّنَةِ مِن حَياةٍ أو مَوتٍ ، أو خَيرٍ أو شَرٍّ ، أو رِزقٍ ، فَما قَدَّرَهُ مِن تِلكَ اللَّيلَةِ فَهُوَ مِنَ المَحتومِ . قالَ سُلَيمانُ : الآنَ قَد فَهِمتُ _ جُعِلتُ فِداكَ _ فَزِدني ، قالَ عليه السلام : يا سُلَيمانُ ، إنَّ مِنَ الاُمورِ اُمورا مَوقوفَةً عِندَ اللّه ِ تَبارَكَ وتَعالى ، يُقَدِّمُ مِنها ما يَشاءُ ، ويُؤَخِّرُ ما يَشاءُ . (4)
.
ص: 297
امام صادق عليه السلام _ وقتى درباره اين سخن خداوند، مورد پرسش قرار گرفت : «خدا آنچه را بخواهد، محو يا ثبت مى كند ، و اصل كتاب، نزد اوست» _ : همانا اين كتاب ، كتابى است كه خداوند در آن، آنچه را بخواهد، محو يا ثبت مى كند . از اين روست كه دعا، قضا را باز مى گرداند ، و اين دعا را بر آن نوشته شده «دعايى كه به سبب آن قضا باز گردانده مى شود» [سنت خداوند متعال ، اين چنين است ]تا اين كه [قضا ]در اصل كتاب قرار گيرد ، كه در اين صورت ، دعا درباره آن سودى نمى بخشد .
التوحيد _ به نقل از حسن بن محمّد نوفلى، درباره سؤالى كه سليمان مَروَزى از امام رضا عليه السلام پرسيد _ : سليمان گفت آيا مرا باخبر نمى سازى كه «ما آن را در شب قدر، فرو فرستاديم» درباره چه چيزى فرو فرستاده شده است؟ امام رضا عليه السلام فرمود : «اى سليمان! در شب قدر، خداوند عز و جلآنچه را از اين سال تا سال ديگر رخ مى دهد (همچون زندگى و مرگ ، يا خير و شر ، يا روزى) ، مقدّر مى سازد. پس آنچه در اين شبْ مقدّر مى نمايد ، جزو [قضاى ]حتمى است» . سليمان گفت : فدايت شوم! اكنون فهميدم. پس، زيادتر بفرما . [امام عليه السلام ]فرمود : «اى سليمان! بعضى از امور ، نزد خداوند _ تبارك و تعالى _ متوقف مى مانند تا هر كدام را بخواهد، مقدّم مى دارد و هر كدام را بخواهد، به تأخير مى افكند» .
.
ص: 298
پژوهشى درباره امكان يا عدم امكان بَدا در قضاى حتمىطبق آنچه در دو باب پيشين گذشت ، در مورد امكان بَدا در قضاى حتمى، دو دسته حديث وجود دارد : دسته اوّل ، بر اين دلالت دارند كه قضاى حتمى نيز همانند قضاى غير حتمى ، بَداپذير است ؛ و دسته دوم ، كه مى گويند قضاى حتمى ، بَداپذير نيست . بنا بر اين چگونه مى توان ميان اين دو دسته احاديث ، جمع كرد؟ مى توان گفت كه جمع ميان احاديث يادشده ، به دو گونه ، امكان پذير است : 1 . احاديثى كه مى گويند قضاى حتمى، همانند قضاى غير حتمى ، امكان بدا دارد ، ناظر به امكان ذاتى اند و احاديثى كه مى گويند در قضاى حتمى ، بدا رخ نمى دهد، ناظر به مقام وقوع اند . به سخن ديگر ، احاديث دسته دوم دلالت دارند به اين كه هر چند دست خداوند متعال در تغيير قضاى حتمى ، بسته نيست و تا حادثه اى واقع نشده ، او مى تواند از وقوع آن پيشگيرى كند و يا آن را دگرگون نمايد ؛ ولى عملاً در قضاى حتمى ، چنين كارى را انجام نمى دهد . 2 . همان جمع اوّل ، با اين تفاوت كه احاديث دسته دوم ، ناظر به سنّت خداوند متعال در اكثر مواردند ، بدين معنا كه آنچه در شب قدر ، مقدّر گرديده ،
.
ص: 299
در غالب موارد ، عملاً تغيير نمى كند و تنها ممكن است در موارد خاصّى (مثلاً به وسيله دعا در عرفات) تغيير نمايد . اگر گفته شود : «لسان احاديث گذشته ، چنين جمعى را نمى پذيرد و احاديث مربوط به اجابت دعا در تغيير قضاى حتمى نيز خلاف اين جمع بندى است» ، گفته مى شود : اگر به پذيرش تعارض، ناچار شويم و هر دو دسته از احاديث را ناظر به مقام امكان و عدم امكان ذاتىِ بدا بدانيم ، بى ترديد بايد گفت كه احاديث دسته اوّل _ كه مى گويند قضاى حتمى نيز امكان تغيير با خواست خداوند متعال را دارد _ مقدّم اند ؛ چرا كه علاوه بر قوّت سند و دلالت و كثرت و هماهنگى با آيات و احاديث بَدا ، مدلولشان با عقل نيز سازگارى دارند، به خلاف مدلول احاديث دسته دوم كه اگر مراد از آنها عدم امكان ذاتىِ بدا باشد ، ناسازگار با عقل است ؛ چرا كه خداوند ، همان طور كه در ايجاد و اثبات مقدّراتِ هستى، توانا و مختار است، در محو و نابود كردن آنها نيز توانا و آزاد است و انكار بَدا در تحقّق پديده ها ، به معناى انكار قدرت و اراده خداوند است .
.
ص: 300
5 / 5إنَّ اللّه َ لا يُكَذِّبُ نَفسَهُ ولا رُسُلَهُ فِي البَداءِ الإمام الباقر عليه السلام : العِلمُ عِلمانِ : فَعِلمٌ عِندَ اللّه ِ مَخزونٌ لَم يُطلِع عَلَيهِ أحَدا مِن خَلقِهِ ، وعِلمٌ عَلَّمَهُ مَلائِكَتَهُ ورُسُلَهُ ، فَما عَلَّمَهُ مَلائِكَتَهُ ورُسُلَهُ فَإِنَّهُ سَيَكونُ ، لا يُكَذِّبُ نَفسَهُ ولا مَلائِكَتَهُ ولا رُسُلَهُ . (1)
الإمام الرضا عليه السلام : إنَّ عَلِيّا عليه السلام كانَ يَقولُ : العِلمُ عِلمانِ : فَعِلمٌ عَلَّمَهُ اللّه ُ مَلائِكَتَهُ ورُسُلَهُ ، فَما عَلَّمَهُ مَلائِكَتَهُ ورُسُلَهُ فَإِنَّهُ يَكونُ ولا يُكَذِّبُ نَفسَهُ ، ولا مَلائِكَتَهُ ، ولا رُسُلَهُ . (2)
رسول اللّه صلى الله عليه و آله : إنَّ اللّه َ عز و جل أوحى إلى نَبِيٍّ مِن أنبِيائِهِ : أن أخبِر فُلانَ المَلِكَ أنّي مُتَوَفّيهِ إلى كَذا وكَذا ، فَأَتاهُ ذلِكَ النَّبِيُّ فَأَخبَرَهُ ، فَدَعَا اللّه َ المَلِكُ وهُوَ عَلى سَريرِهِ حَتّى سَقَطَ مِنَ السَّريرِ ، فَقالَ : يا رَبِّ أجِّلني حَتّى يَشِبَّ طِفلي وأقضِيَ أمري ، فَأَوحَى اللّه ُ عز و جل إلى ذلِكَ النَّبِيِّ أنِ ائتِ فُلانَ المَلِكَ ، فَأَعلِمهُ أنّي قَد أنسَيتُ في أجَلِهِ وزِدتُ في عُمُرِهِ خَمسَ عَشرَةَ سَنَةً ، فَقالَ ذلِكَ النَّبِيُّ : يا رَبِّ إنَّكَ لَتَعلَمُ أنّي لَم أكذِب قَطُّ ، فَأَوحَى اللّه ُ عز و جل إلَيهِ : إنَّما أنتَ عَبدٌ مَأمورٌ فَأَبلِغهُ ذلِكَ ، وَاللّه ُ لا يُسأَلُ عَمّا يَفعَلُ . (3)
.
ص: 301
5 / 5خداوند در بَدا ، خود و فرستادگانش را درغگو نمى كند امام باقر عليه السلام : دانش [الهى] ، دو گونه است : دانش پنهان در نزد خداوند كه هيچ يك از آفريدگانش را بِدان آگاه نساخته است ، و دانشى كه به فرشتگان و فرستادگانش آموخته است. پس، آنچه به فرشتگان و فرستادگانش آموخته است ، محقّق خواهد شد ؛ زيرا خداوند ، خود و فرشتگان و فرستادگانش را دروغگو نمى كند .
امام رضا عليه السلام : على عليه السلام مى فرمود : «دانش [الهى]، دو گونه است : دانشى كه خداوند به فرشتگان و فرستادگانش آموخته است و آنچه به فرشتگان و فرستادگانش آموخته است ، محقّق مى شود؛ زيرا خداوند ، خود و فرشتگان و فرستادگانش را دروغگو نمى نمايد» .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : خداوند عز و جل به يكى از پيامبرانش وحى فرمود : «فلان پادشاه را خبر كن كه: من تا فلان وقت، جانت را مى گيرم» . آن پيامبر به نزد پادشاه رفت و او را آگاه كرد . [در لحظه موعود،] خدا پادشاه را در حالى كه بر تختش قرار داشت، [به مرگ] فرا خواند تا اين كه از تخت افتاد. آن گاه گفت : پروردگارا! به من مهلت دِه تا نوزادم بزرگ شود و كارم را انجام دهم . آن گاه خداوند عز و جل به آن پيامبر، وحى فرمود: «نزد آن پادشاه برو و به او خبر بده كه من اَجَل او را به تأخير انداختم و به عمر او، پانزده سال افزودم» آن پيامبر گفت : پروردگارا! تو خود مى دانى كه من هرگز دروغ نگفته ام [و اگر اين خبر را به پادشاه برسانم، نزد او دروغگو شمرده مى شوم] . خداوند عز و جل به او وحى فرمود : «همانا تو بنده اى مأمور هستى . پس، خبر را به او برسان ، كه از كار خدا، پرسش نمى شود» .
.
ص: 302
الإمام الباقر عليه السلام : بَينا داوُودُ عليه السلام جالِسٌ وعِندَهُ شابٌّ رَثُّ (1) الهَيئَةِ يُكثِرُ الجُلوسَ عِندَهُ ، ويُطيلُ الصَّمتَ ، إذ أتاهُ مَلَكُ المَوتِ فَسَلَّمَ عَلَيهِ ، وأحَدَّ مَلَكُ المَوتِ النَّظَرَ إلَى الشّابِّ ، فَقالَ داوُودُ عليه السلام : نَظَرتَ إلى هذا ، فَقالَ : نَعَم ، إنّي اُمِرتُ بِقَبضِ روحِهِ إلى سَبعَةِ أيّامٍ في هذَا المَوضِعِ ، فَرَحِمَهُ داوُودُ فَقالَ : يا شابُّ ، هَل لَكَ امرَأَةٌ ؟ قالَ : لا ، وما تَزَوَّجتُ قَطُّ . قالَ داوُودُ : فَأتِ فُلانا _ رَجُلاً كانَ عَظيمَ القَدرِ في بَني إسرائيلَ _ فَقُل لَهُ : إنَّ داوُودُ يَأمُرُكَ أن تُزَوِّجَنِي ابنَتَكَ وتُدخِلَها اللَّيلَةَ عَلَيَّ ، وخُذ مِنَ النَّفَقَةِ ما تَحتاجُ إلَيهِ ، وكُن عِندَها ، فَإِذا مَضَت سَبعَةُ أيّامٍ فَوافِني في هذَا المَوضِعِ . فَمَضَى الشّابُّ بِرِسالَةِ داوُودُ عليه السلام فَزَوَّجَهُ الرَّجُلُ ابنَتَهُ وأدخَلَها عَلَيهِ ، وأقامَ عِندَها سَبعَةَ أيّامٍ ، ثُمَّ وافى داوُودُ يَومَ الثّامِنِ فَقالَ لَهُ داوُودُ : يا شابُّ كَيفَ رَأَيتَ ما كُنتَ فيهِ ؟ قالَ : ما كُنتُ في نِعمَةٍ ولا سُرورٍ قَطُّ أعظَمَ مِمّا كُنتُ فيهِ ، قالَ داوُودُ : اِجلِس فَجَلَسَ داوُودُ يَنتَظِرُ أن تُقبَضَ روحُهُ ، فَلَمّا طالَ قالَ : اِنصَرِف إلى مَنزِلِكَ فَكُن مَعَ أهلِكَ ، فَإِذا كانَ اليَومُ الثّامِنُ فَوافِني هاهُنا ، فَمَضَى الشّابُ ، ثُمَّ وافاهُ اليَومَ الثّامِنَ وجَلَسَ عِندَهُ ، ثُمَّ انصَرَفَ اُسبوعا آخَرَ ، ثُمَّ أتاهُ وجَلَسَ فَجاءَ مَلَكُ المَوتِ إلى داوُودُ ، فَقالَ داوُودُ [صَلَواتُ اللّه ِ عَلَيهِ] : ألَستَ حَدَّثتَني بِأَنَّكَ اُمِرتَ بِقَبضِ روحِ هذَا الشّابِّ إلى سَبعَةِ أيّامٍ فَقَد مَضَت ثَمانِيَةٌ وثَمانِيَةٌ ! قالَ : يا داوُودُ ، إنَّ اللّه َ تَعالى رَحِمَهُ بِرَحمَتِكَ لَهُ ، فَأَخَّرَ في أجَلِهِ ثَلاثينَ سَنَةً . (2)
.
ص: 303
امام باقر عليه السلام : داوود عليه السلام نشسته بود و جوانى با سر و وضع ژوليده نيز زمانى طولانى خاموش در نزد او بود . ناگهان، فرشته مرگ نزد او آمد و بر او سلام كرد . فرشته مرگ، نگاهش را به آن جوان، تيز كرد . داوود عليه السلام گفت : «نگاهت را به اين جوان، تيز كرده اى!» . گفت : آرى . من مأموريت يافته ام تا هفت روز ديگر، جان او را در اين مكان بگيرم . داوود عليه السلام نسبت به جوان، دلسوزى كرد و گفت: «اى جوان! آيا همسر دارى؟». گفت : نه ؛ هرگز ازدواج نكرده ام . داوود عليه السلام گفت : «نزد فلانى» كه مردى صاحب اعتبار در بين بنى اسرائيل بود، «برو و به او بگو : "داوود به تو امر مى كند كه دخترت را به من تزويج كنى و او را امشب در اختيار من قرار دهى" . [خودت نيز] هر چه هزينه نياز دارى، فراهم كن و نزد او بمان و هر گاه هفت روز سپرى شد، در همين مكان پيش من باش» . آن جوان سفارش داوود را انجام داد و آن مرد، دخترش را به همسرىِ وى در آورد و او را در اختيارش قرار داد . جوان، هفت روز در نزد آن دختر ماند . سپس روز هشتم، پيش داوود عليه السلام رفت . داوود عليه السلام به او گفت : «اى جوان! وضعيّتى را كه داشتى، چگونه ديدى؟». گفت : هيچ گاه به اين اندازه در نعمت و شادى نبودم . داوود عليه السلام گفت : «بنشين» . داوود عليه السلام در انتظار نشست كه جوان، قبض روح شود . وقتى زمان گذشت ، به جوان گفت : «به منزلت برگرد و با خانواده ات باش. هر گاه روز هشتم شد، همين جا پيش من باش» . جوان رفت و سپس روز هشتم به ديدار داوود عليه السلام آمد و نزد او نشست . سپس يك هفته ديگر گذشت . سپس نزد او آمد و نشست. آن گاه فرشته مرگ آمد . داوود عليه السلام گفت : «مگر تو به من نگفتى كه مأمور شده اى كه پس از هفت روز، جان اين جوان را بگيرى ؟ هشت روز و هشت روز گذشت!». گفت : اى داوود! همانا خداى متعال به خاطر دلسوزى تو ، به او رحم كرد و اَجَل او را تا سى سال، به تأخير افكند .
.
ص: 304
5 / 6أسبابُ حُسنِ البَداءِأ _ طاعَةُ اللّه ِ«قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِى اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكُم مِّن ذُنُوبِكُمْ وَيُؤَخِّرَكُمْ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى قَالُواْ إِنْ أَنتُمْ إِلَا بَشَرٌ مِّثْلُنَا تُرِيدُونَ أَن تَصُدُّونَا عَمَّا كَانَ يَعْبُدُ ءَابَاؤُنَا فَأْتُونَا بِسُلْطَ_نٍ مُّبِينٍ» . (1)
«قَالَ يَ_قَوْمِ إِنِّى لَكُمْ نَذِيرٌ مُّبِينٌ * أَنِ اعْبُدُواْ اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ وَ أَطِيعُونِ * يَغْفِرْ لَكُم مِّن ذُنُوبِكُمْ وَ يُؤَخِّرْكُمْ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى إِنَّ أَجَلَ اللَّهِ إِذَا جَاءَ لَا يُؤَخَّرُ لَوْ كُنتُمْ تَعْلَمُونَ» . (2)
ب _ الاِستِغفارُالكتاب«وَ أَنِ اسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَيْهِ يُمَتِّعْكُم مَّتَ_عًا حَسَنًا إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى وَ يُؤْتِ كُلَّ ذِى فَضْلٍ فَضْلَهُ وَ إِن تَوَلَّوْاْ فَإِنِّى أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ كَبِيرٍ» . (3)
الحديث الإمام عليّ عليه السلام _ فِي استِغفارِهِ فِي السَّحَرِ _ : اللّهُمَّ وأستَغفِرُكَ لِكُلِّ ذَنبٍ يُدنِي الآجالَ ، ويَقطَعُ الآمالَ . (4)
.
ص: 305
5 / 6عوامل خوشايندى بَداالف _ فرمانبرى از خدا«پيامبرانشان گفتند : «مگر درباره خدا، پديد آورنده آسمان ها و زمين، ترديدى هست؟ او شما را دعوت مى كند تا پاره اى از گناهانتان را بر شما ببخشايد و تا زمانى معيّن، شما را مهلت دهد» . گفتند : شما جز بشرى مانند ما نيستيد . مى خواهيد ما را از آنچه پدرانمان مى پرستيدند، باز داريد . پس، براى ما حجّتى آشكار بياوريد» .
«[نوح] گفت : «اى قوم من! من شما را هشدار دهنده اى آشكارم كه: خدا را بپرستيد و از او پروا داريد و مرا فرمان بريد، [تا ]برخى از گناهانتان را بر شما ببخشايد و [اَجَل ]شما را تا وقتى معيّن، به تأخير اندازد . چون وقت مقرّر خدا برسد ، تأخير بر نخواهد داشت، اگر بدانيد»» .
ب _ آمرزش خواهىقرآن«و اين كه از پروردگارتان آمرزش بخواهيد ، سپس به درگاه او توبه كنيد، كه شما را با بهره مندى نيكويى تا زمانى معيّن بهره مند مى سازد و به هر شايسته نعمتى از كَرَم خود عطا مى كند ، و اگر روى گردان شويد، من از عذاب روزى بزرگ بر شما بيمناكم» .
حديث امام على عليه السلام _ در آمرزش خواهى اش هنگام سحر _ : خدايا! به خاطر هر گناهى كه اَجَل ها را نزديك مى كند و آرزوها را بر باد مى دهد، از تو آمرزش مى خواهم .
.
ص: 306
ج _ الدُّعاءُ رسول اللّه صلى الله عليه و آله : الدُّعاءُ يَرُدُّ القَضاءَ ، وللّه ِِ في خَلقِهِ قَضاءانِ : قَضاءٌ ماضٍ ، وقَضاءٌ مُحدَثٌ . (1)
عنه صلى الله عليه و آله : لا يَرُدُّ القَدَرَ إلَا الدُّعاءُ . (2)
عنه صلى الله عليه و آله : لا يَرُدُّ القَضاءَ إلَا الدُّعاءُ . (3)
عنه صلى الله عليه و آله : الدُّعاءُ جُندٌ مِن أجنادِ اللّه ِ تَعالى مُجَنَّدٌ ، يَرُدُّ القَضاءَ بَعدَ أن يُبرَمَ . (4)
عنه صلى الله عليه و آله : يا بُنَيَّ ، أكثِر مِنَ الدُّعاءِ ، فَإِنَّ الدُّعاءَ يَرُدُّ القَضاءَ المُبرَمَ . (5)
عنه صلى الله عليه و آله : لا يُغني حَذَرٌ مِن قَدَرٍ ، وَالدُّعاءُ يَنفَعُ مِمّا نَزَلَ ومِمّا لَم يَنزِل . (6)
الإمام عليّ عليه السلام : الدُّعاءُ يَرُدُّ القَضاءَ المُبرَمَ ، فَاتَّخِذوهُ عُدَّةً . (7)
عنه عليه السلام _ في نِهايَةِ كِتابِهِ لِابنِهِ الحَسَنِ عليه السلام _ : أستَودِعُ اللّه َ دينَكَ ودُنياكَ ، وأسأَلُهُ خَيرَ القَضاءِ لَكَ فِي العاجِلَةِ وَالآجِلَةِ ، وَالدُّنيا وَالآخِرَةِ ، وَالسَّلامُ . (8)
.
ص: 307
ج _ دعا پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : دعا، قضا (حُكم) را باز مى گرداند . خداوند درباره آفريدگانش، دو گونه قضا دارد : قضاى نافذ [و تغيير نايافتنى ]و قضاى نوپديد [و جايگزين قضاى تغيير يافتنى] .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : جز دعا، قَدَر (تقدير) را باز نمى گرداند .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : جز دعا، قضا را باز نمى گرداند .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : دعا، سپاهى از سپاهيان آماده خداى متعال است كه قضا را [حتّى ]پس از قطعى شدن، باز مى گرداند .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : اى فرزندم! بسيار دعا كن ؛ زيرا دعا [حتّى ]حكم حتمى شده را باز مى گرداند .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : حذر ، جلوگيرى از قَدَر نمى كند ؛ ولى دعا درباره آنچه فرود آمده و آنچه فرود نيامده ، سود مى بخشد .
امام على عليه السلام : دعا [حتّى] حكم حتمى شده را باز مى گرداند . پس، آن را براى روز مبادا ذخيره سازيد .
امام على عليه السلام _ در انتهاى نامه اش به فرزندش حسن عليه السلام _ : دين و دنياى تو را به خداوند مى سپارم ، و از او درباره تو بهترين قضا (حكم) را در حال و آينده و دنيا و آخرت، درخواست مى كنم. والسلام .
.
ص: 308
عنه عليه السلام : اللّهُمَّ اصرِف عَنِّي الأَزلَ (1) وَاللَأواءَ (2) ، وَالبَلوى وسوءَ القَضاءِ ، وشَماتَةَ الأَعداءِ ، ومَنظَرَ السَّوءِ في نَفسي ومالي . (3)
الإمام زين العابدين والإمام الباقر عليهماالسلام : الدُّعاءُ يَرُدُّ القَضاءَ الَّذي اُبرِمَ إبراما . (4)
الكافي عن زرارة عن الإمام الباقر عليه السلام ، قال: قالَ لي : ألا أدُلُّكَ عَلى شَيءٍ لَم يَستَثنِ فيهِ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ؟ قُلتُ : بَلى . قالَ : الدُّعاءُ يَرُدُّ القَضاءَ وقَد اُبرِمَ إبراما _ وضَمَّ أصابِعَهُ _ . (5)
الكافي عن حمّاد بن عثمان : سَمِعتُهُ (6) يَقولُ : إنَّ الدُّعاءَ يَرُدُّ القَضاءَ ، يَنقُضُهُ كَما يُنقَضُ السِّلكُ وقَد اُبرِمَ إبراما . (7)
الإمام الصادق عليه السلام : الدُّعاءُ يَرُدُّ القَضاءَ بَعدَما اُبرِمَ إبراما ، فَأَكثِر مِنَ الدُّعاءِ فَإِنَّهُ مِفتاحُ كُلِّ رَحمَةٍ ، ونَجاحُ كُلِّ حاجَةٍ ، ولا يُنالُ ما عِندَ اللّه ِ عز و جل إلّا بِالدُّعاءِ وإنَّهُ لَيسَ بابٌ يُكثَرُ قَرعُهُ ، إلّا يوشِكُ أن يُفتَحَ لِصاحِبِهِ . (8)
عنه عليه السلام : إنَّ اللّه َ عز و جل لَيَدفَعُ بِالدُّعاءِ الأَمرَ الَّذي عَلِمَهُ أن يُدعى لَهُ فَيَستَجيبُ ، ولَولا ما وُفِّقَ العَبدُ مِن ذلِكَ الدُّعاءِ ، لَأَصابَهُ مِنهُ ما يَجُثُّهُ مِن جَديدِ الأَرضِ . (9)
.
ص: 309
امام على عليه السلام : خدايا! سختى و تنگ دستى ، و گرفتارى و قضاى بد ، و شماتت دشمنان ، و چشم بد را از جان و مالم دور گردان .
امام زين العابدين و امام باقر عليهماالسلام : دعا [حتّى ]حكمى را كه تأييد شده است ، باز مى گرداند .
الكافى _ به نقل از زراره _ : امام [باقر عليه السلام ] به من فرمود : «آيا تو را به چيزى كه پيامبر خدا در آن استثنايى قرار نداده است، راهنمايى بكنم ؟». گفتم : بله . فرمود : «دعا، قضا را باز مى گرداند، هر چند تأييد شده باشد» و در اين حال ، انگشتانش را به هم چسباند .
الكافى _ به نقل از حمّاد بن عثمان _ : از او [امام صادق عليه السلام ] شنيدم كه مى فرمود : «همانا دعا، قضا را باز مى گرداند [و ]آن را وا مى گشايد، همان طورى كه رشته[ى تابيده ]واگشوده مى شود، هر چند محكم شده باشد .
امام صادق عليه السلام : دعا، قضا را پس از آن كه محكم شده باشد، باز مى گرداند . پس، بسيار دعا كن كه آن، كليد هر رحمت و برآورده كننده هر حاجتى است ، و آنچه نزد خداوند عز و جل است، جز با دعا به دست نمى آيد و هيچ درى نيست كه بسيار كوبيده شود ، جز اين كه اميد است به روى كوبنده آن، گشوده شود .
امام صادق عليه السلام : همانا خداوند عز و جل با دعا چيزى (بلايى) را دفع مى كند كه مى داند به خاطر آن، از او درخواست مى شود و او نيز اجابت مى كند . و اگر نبود كه بنده موفّق به آن دعا گرديد، به يقين، از ناحيه آن بلا، چيزى بدو مى رسيد كه او را از صفحه زمين بر مى داشت .
.
ص: 310
عنه عليه السلام : إنَّ الدُّعاءَ يَرُدُّ القَضاءَ وقَد نَزَلَ مِنَ السَّماءِ ، وقَد اُبرِمَ إبراما . (1)
الكافي عن عمر بن يزيد : سَمِعتُ أبَا الحَسَنِ عليه السلام يَقولُ : إنَّ الدُّعاءَ يَرُدُّ ما قَد قُدِّرَ وما لَم يُقَدَّر . قُلتُ : وما قَد قُدِّرَ عَرَفتُهُ ، فَما لَم يُقَدَّر ؟ قالَ : حَتّى لا يَكونَ . (2)
الإمام الهادي عليه السلام _ في قُنوتِهِ _ : اللّهُمَّ أسعِدنا بِالشُّكرِ ، وَامنَحنَا النَّصرَ ، وأعِذنا مِن سوءِ البَداءِ وَالعاقِبَةِ وَالخَترِ (3) . (4)
د _ صِلَةُ الأَرحامِ رسول اللّه صلى الله عليه و آله : صِلَةُ القَرابَةِ مَثراةٌ فِي المالِ ، مَحَبَّةٌ فِي الأَهلِ ، مَنسَأَةٌ فِي الأَجَلِ . (5)
عنه صلى الله عليه و آله : مَن سَرَّهُ النَّساءُ فِي الأَجَلِ ، وَالزِّيادَةُ فِي الرِّزقِ ، فَليَصِل رَحِمَهُ . (6)
تفسير العيّاشي عن الحسين بن زيد بن عليّ عن جعفر بن محمّد عن أبيه عليهماالسلام : قالَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : إنَّ المَرءَ لَيَصِلُ رَحِمَهُ وما بَقِيَ مِن عُمُرِهِ إلّا ثَلاثُ سِنينَ ، فَيَمُدُّهَا اللّه ُ إلى ثَلاثٍ وثَلاثينَ سَنَةً ، وإنَّ المَرءَ لَيَقطَعُ رَحِمَهُ وقَد بَقِيَ مِن عُمُرِهِ ثَلاثٌ وثَلاثونَ سَنَةً ، فَيَقصُرُهَا اللّه ُ إلى ثَلاثِ سِنينَ أو أدنى . قالَ الحُسَينُ [بن زيد] : وكانَ جَعفَرٌ عليه السلام يَتلو هذِهِ الآيَةَ «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَ_بِ» (7) . (8)
.
ص: 311
امام صادق عليه السلام : همانا دعا، قضا را باز مى گرداند، هر چند از آسمان، فرود آمده و حتمى شده باشد .
الكافى _ به نقل از عمر بن يزيد _ : از ابوالحسن (امام كاظم عليه السلام ) شنيدم كه مى فرمود : «همانا دعا ، امور مقدّر شده و مقدّر نشده را باز مى گرداند» . گفتم : [ بازگرداندنِ] مقدّر شده را فهميدم . مقدّر نشده چه طور؟ فرمود : «[بازگرداندنش] به اين است كه [يا تقدير و] واقع نگردد» .
امام هادى عليه السلام _ در قنوتش _ : خدايا! به وسيله سپاس گزارى، ما را رستگار كن ، و پيروزى را نصيبمان گردان ، و ما را از بَدا و فرجام و نيرنگ بد، نگه دار .
د _ صله رحم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : صله رحم ، موجب افزايش دارايى ، دوستى در خاندان، و تأخير در اَجَل است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : هر كه تأخير در اَجَل و زيادى در روزى، خوش حالش مى كند، بايد صله رحم نمايد .
تفسير العيّاشى _ به نقل از حسين بن زيد بن على _ : امام صادق عليه السلام از پدرش نقل نمود كه پيامبر خدا فرمود : «همانا فردى صله رحم مى كند، در حالى كه جز سه سال از عمرش باقى نمانده است . آن گاه خداوند، آن سه سال را تا سى و سه سال افزايش مى دهد . نيز فردى قطع رحم مى كند، در حالى كه از عمرش سى و سه سال باقى مانده است . آن گاه خداوند، آن سى و سه سال را به سه سال يا كمتر كاهش مى دهد» . امام صادق عليه السلام پيوسته اين آيه را تلاوت مى نمود : «خدا آنچه را بخواهد، محو يا اثبات مى كند ، و اصل كتاب، نزد اوست» .
.
ص: 312
الإمام عليّ عليه السلام _ كانَ يَقولُ _ : إنَّ أفضَلَ ما يَتَوَسَّلُ بِهِ المُتَوَسِّلونَ الإِيمانُ بِاللّه ِ ورَسولِهِ ... وصِلَةُ الرَّحِمِ فَإِنَّها مَثراةٌ فِي المالِ ، ومَنسَأَةٌ فِي الأَجَلِ . (1)
عنه عليه السلام : صِلَةُ الأَرحامِ تُثمِرُ الأَموالَ ، وتُنسِئُ فِي الآجالِ . (2)
عنه عليه السلام : صِلَةُ الرَّحِمِ تُوَسِّعُ الآجالَ ، وتُنَمِّي الأَموالَ . (3)
الإمام الباقر عليه السلام : صِلَةُ الأَرحامِ تُزَكِّي الأَعمالَ ، وتُنَمِّي الأَموالَ ، وتَدفَعُ البَلوى ، وتُيَسِّرُ الحِسابَ ، وتُنسِئُ فِي الأَجَلِ . (4)
الإمام الصادق عليه السلام : صِلوا أرحامَكُم ، فَفي صِلَتِها مَنسَأَةٌ فِي الأَجَلِ ، وزِيادَةٌ فِي العَدَدِ . (5)
ه _ الصَّدَقَةُ الإمام عليّ عليه السلام : بِالصَّدَقَةِ تُفسَحُ الآجالُ . (6)
.
ص: 313
امام على عليه السلام _ مى فرمود _ : همانا بهترين چيزهايى كه توسّل جويندگان بِدان متوسّل مى شوند، ايمان به خدا و پيامبرش ... و صله رحم است ؛ زيرا صله رحم، مايه فراوانى دارايى و تأخير در اَجَل است .
امام على عليه السلام : صله رحم ، دارايى ها را زياد مى كند و اَجَل ها را به عقب مى اندازد .
امام على عليه السلام : صله رحم ، عمرها را افزايش و دارايى ها را رشد مى دهد .
امام باقر عليه السلام : صله رحم ، عمل ها را پاكيزه مى نمايد و دارايى ها را رشد مى دهد و بلاها را دفع مى كند و حساب را آسان مى گرداند و اَجَل را به تأخير مى اندازد .
امام صادق عليه السلام : صله رحم كنيد ، كه در اثر آن ، اَجَل تأخير مى افتد و سال هاى عمر، زياد مى گردد .
ه _ صدقه امام على عليه السلام : به وسيله صدقه، اَجَل ها توسعه مى يابند (عمرها افزوده مى شوند) .
.
ص: 314
الإمام الصادق عليه السلام : إنَّ عيسى روحَ اللّه ِ مَرَّ بِقَومٍ مُجَلِّبينَ (1) فَقالَ : ما لِهؤُلاءِ ؟ قيلَ : يا روحَ اللّه ِ ، إنَّ فُلانَةَ بِنتَ فُلانٍ تُهدى إلى فُلانِ بنِ فُلانٍ في لَيلَتِها هذِهِ . قالَ : يُجَلِّبونَ اليَومَ ويَبكونَ غَدا ، فَقالَ قائِلٌ مِنهُم : ولِمَ يا رَسولَ اللّه ِ ؟ قالَ : لِأَنَّ صاحِبَتَهُم مَيِّتَةٌ في لَيلَتِها هذِهِ ! فَقالَ القائِلونَ بِمَقالَتِهِ : صَدَقَ اللّه ُ وصَدَقَ رَسولُهُ ، وقالَ أهلُ النِّفاقِ : ما أقرَبَ غَدا . فَلَمّا أصبَحوا جاؤوا فَوَجَدوها عَلى حالِها لَم يَحدُث بِها شَيءٌ . فَقالوا : يا روحَ اللّه ِ إنَّ الَّتي أخبَرتَنا أمسِ أنَّها مَيِّتَةٌ لَم تَمُت ! فَقالَ عيسى عليه السلام : يَفعَلُ اللّه ُ ما يَشاءُ ، فَاذهَبوا بِنا إلَيها . فَذَهَبوا يَتَسابَقونَ حَتّى قَرَعُوا البابَ ، فَخَرَجَ زَوجُها فَقالَ لَهُ عيسى عليه السلام : اِستَأذِن لي عَلى صاحِبَتِكَ ، قالَ : فَدَخَلَ عَلَيها فَأَخبَرَها أنَّ روحَ اللّه ِ وكَلِمَتَهُ بِالبابِ مَعَ عِدَّةٍ ، قالَ : فَتَخَدَّرَت ، فَدَخَلَ عَلَيها فَقالَ لَها : ما صَنَعتِ لَيلَتَكِ هذِهِ ؟ قالَت : لَم أصنَع شَيئا إلّا وقَد كُنتُ أصنَعُهُ فيما مَضى ، إنَّهُ كانَ يَعتَرينا سائِلٌ في كُلِّ لَيلَةِ جُمُعَةٍ فَنُنيلُهُ ما يَقوتُهُ إلى مِثلِها ، وإنَّهُ جاءَني في لَيلَتي هذِهِ وأنَا مَشغولَةٌ بِأَمري وأهلي في مَشاغِلَ (2) فَهَتَفَ فَلَم يُجِبهُ أحَدٌ ، ثُمَّ هَتَفَ فَلَم يُجَب ، حَتّى هَتَفَ مِرارا ، فَلَمّا سَمِعتُ مَقالَتَهُ قُمتُ مُتَنَكِّرَةً حَتّى أنَلتُهُ كَما كُنّا نُنيلُهُ . فَقالَ لَها : تَنَحَّي عَن مَجلِسِكِ ، فَإِذا تَحتَ ثِيابِها أفعى مِثلُ جِذعَةٍ عاضٌّ عَلى ذَنَبِهِ ! فَقالَ عليه السلام : بِما صَنَعتِ صُرِفَ عَنكِ هذا . (3)
عنه عليه السلام : مَرَّ يَهودِيٌّ بِالنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فَقالَ : السّامُ عَلَيكَ . فَقالَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : عَلَيكَ ، فَقالَ أصحابُهُ : إنَّما سَلَّمَ عَلَيكَ بِالمَوتِ ، قالَ : المَوتُ عَلَيكَ . قالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : وكَذلِكَ رَدَدتُ . ثُمَّ قالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : إنَّ هذَا اليَهودِيَّ يَعَضُّهُ أسوَدُ في قَفاهُ فَيَقتُلُهُ . قالَ : فَذَهَبَ اليَهودِيُّ فَاحتَطَبَ حَطَبا كَثيرا فَاحتَمَلَهُ ثُمَّ لَم يَلبَث أنِ انصَرَفَ . فَقالَ لَهُ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : ضَعهُ ، فَوَضَعَ الحَطَبَ فَإِذا أسوَدُ في جَوفِ الحَطَبِ عاضٌّ عَلى عودٍ ، فَقالَ : يا يَهودِيُّ ، ما عَمِلتَ اليَومَ ؟ قالَ : ما عَمِلتُ عَمَلاً إلّا حَطَبي هذَا ، احتَمَلتُهُ فَجِئتُ بِهِ ، وكانَ مَعي كَعكَتانِ ، فَأَكَلتُ واحِدَةً وتَصَدَّقتُ بِواحِدَةٍ عَلى مِسكينٍ . فَقالَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : بِها دَفَعَ اللّه ُ عَنهُ . وقالَ : إنَّ الصَّدَقَةَ تَدفَعُ ميتَةَ السَّوءِ عَنِ الإِنسانِ . (4)
.
ص: 315
امام صادق عليه السلام : عيسى روح اللّه، از قومى گذر كرد كه همهمه و صدايشان در هم پيچيده بود . پرسيد : «اينان چه خبرشان است؟». گفته شد : اى روح اللّه! امشب ، فلانى دختر فلانى، به عروسى فلانى پسر فلانى در مى آيد . گفت : «امروز ، سر و صدا راه مى اندازند و فردا گريه مى كنند» . يكى از آنان گفت : چرا، اى فرستاده خدا؟ گفت : «زيرا امشب، عروس آنان خواهد مُرد». گفتند : خدا و فرستاده او راست مى گويند . منافقان گفتند : فردا نزديك است ! وقتى صبح شد، آمدند و عروس را به حال خوديافتند، در حالى كه هيچ اتّفاقى نيفتاده بود . گفتند : اى روح اللّه! آن كه ديروز خبر دادى مى ميرد ، نمرده است! عيسى عليه السلام گفت : «خدا هر چه بخواهد، انجام مى دهد . ما را نزد او (عروس) ببريد . پس در حالى كه از همديگر سبقت مى گرفتند، رفتند تا [به خانه عروس رسيدند و] در زدند . شوهرش بيرون آمد . عيسى عليه السلام به او گفت : «از همسرت براى من اجازه بگير» . شوهر، نزد همسرش آمد و به او خبر داد كه روح و كلمه خدا با گروهى، پُشت در هستند . همسرش خود را پوشاند. آن گاه عيسى عليه السلام وارد شد و به او گفت : «ديشب چه كار [خيرى] انجام دادى؟» گفت: كارى انجام ندادم، مگر همان كارى كه در گذشته نيز انجام مى دادم . هر شب جمعه، نيازمندى مى آمد و ما غذاى او را تا شب جمعه بعدى مى داديم . در اين شب [جمعه] هم آمد، در حالى كه من و خانواده ام به كارهايى مشغول بوديم . او صدا زد؛ ولى كسى جوابش را نداد . دوباره صدا زد؛ ولى جواب نشنيد ، تا اين كه بارها صدا زد . وقتى سخنش را شنيدم، برخاستم و به صورت ناشناخته ، همان طور كه درگذشته به او غذا مى رسانديم ، غذا را به او رساندم . [عيسى عليه السلام ] به او گفت : «از جايت برخيز» . [او از جايش برخاست و ]ناگهان از زير لباس او مارى افعى پديدار گشت كه مانند ساقه اى ايستاده، دمش را به دندان گرفته بود . [عيسى عليه السلام ] گفت : «به خاطر آنچه انجام دادى، اين افعى از تو باز داشته شده است» .
امام صادق عليه السلام : يهودى اى از كنار پيامبر صلى الله عليه و آله گذر كرد و گفت : السّام عليك (مرگ بر تو) . پيامبر خدا فرمود : «عليك (بر تو باد) ». ياران پيامبر صلى الله عليه و آله گفتند: با مرگ، به تو سلام كرد و گفت : مرگ بر تو ! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «من نيز همان گونه جوابش دادم» . پيامبر صلى الله عليه و آله سپس فرمود : «گردن اين يهودى را مار سياهى، از پشت مى گزد و او را مى كشد» . يهودى رفت و هيزم بسيارى را جمع كرد و بار نمود. سپس زمانى نگذشت كه باز گشت . پيامبر خدا به او فرمود : «بارت را زمين بگذار». او هيزم ها را زمين گذاشت . ناگهان مار سياهى كه در درون هيزم ها به چوبى پيچيده بود، پيدا شد . [پيامبر صلى الله عليه و آله ]فرمود : «اى يهودى! امروز، چه كرده اى؟». گفت : جز جمع آورى اين هيزم ها كارى نكرده ام ، آن را بار كردم و آوردم ، در حالى كه دو قرص نان ، همراهم بود : يكى از آن دو را خودم خوردم و ديگرى را به مسكينى صدقه دادم . پيامبر خدا فرمود : «به خاطر همان، خداوند، [اين مار سياه را] از او دفع كرد» و فرمود : «همانا صدقه، مرگ بد را از انسان برطرف مى كند» .
.
ص: 316
الإمام العسكريّ عليه السلام _ في الدُّعاءِ _ : يا مَن يَرُدُّ بِأَلطَفِ الصَّدَقَةِ وَالدُّعاءِ ، عَن أعنانِ السَّماءِ ، ما حُتِمَ واُبرِمَ مِن سوءِ القَضاءِ . (1)
و _ الرِّضا بِالقَضاءِ الإمام الصادق عليه السلام : كانَ في بَني إسرائيلَ نَبِيٌّ وَعَدَهُ اللّه ُ ... النُّصرَةَ إلى خَمسَ عَشرَةَ سَنَةً ، فَأَخبَرَ بِذلِكَ النَّبِيُّ قَومَهُ فَقالوا : ما شاءَ اللّه ُ ، فَعَجَّلَهُ اللّه ُ لَهُم في خَمسَ عَشرَةَ لَيلَةً . (2)
راجع : دانش نامه عقايد اسلامى : ج 9 ص 112 (الفصل الثاني عشر : الرضا بالقضاء والقدر) .
.
ص: 317
امام عسكرى عليه السلام _ در دعا _ : اى كسى كه با كمترين صدقه و دعا ، از پهنه آسمان ، قضاى بدِ حتمى را باز مى گرداند !
و _ خشنودى به قضا امام صادق عليه السلام : در ميان بنى اسرائيل، پيامبرى بود ... خداوند تا پانزده سال، به او وعده يارى داده بود . پس، آن پيامبر، خبر را به قومش داد . گفتند : هر چه خدا بخواهد! پس، خداوند براى يارى آنان، در پانزده شب، شتاب نمود .
ر . ك : دانش نامه عقايد اسلامى : ج 9 ص 113 (فصل دوازدهم : خشنودى به قضا و قدر) .
.
ص: 318
ز _ عَدلُ السُّلطانِ الإمام الصادق عليه السلام : إنَّ اللّه َ عز و جل جَعَلَ لِمَن جَعَلَ لَهُ سُلطانا أجَلاً ومُدَّةً مِن لَيالٍ وأيّامٍ وسِنينَ وشُهورٍ ، فَإِن عَدَلوا فِي النّاسِ أمَرَ اللّه ُ عز و جل صاحِبَ الفَلَكِ (1) أن يُبطِئَ بِإِدارَتِهِ فَطالَت أيّامُهُم ولَياليهِم وسِنينُهُم وشُهورُهُم ، وإن جاروا فِي النّاسِ ولَم يَعدِلوا أمَرَ اللّه ُ تَبارَكَ وتَعالى صاحِبَ الفَلَكِ فَأَسرَعَ بِإِدارَتِهِ فَقَصُرَت لَياليهِم وأيّامُهُم وسِنينُهُم وشُهورُهُم ، وقَد وَفى عز و جل لَهُم بِعَدَدِ اللَّيالي وَالشُّهورِ . (2)
ح _ زِيارَةُ الحُسَينِ عليه السلام الإمام الباقر عليه السلام : مُروا شيعَتَنا بِزِيارَةِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام ؛ فَإِنَّ إتيانَهُ يَزيدُ فِي الرِّزقِ ، ويَمُدُّ فِي العُمُرِ ، ويَدفَعُ مَدافِعَ السَّوءِ (3) ، وإتيانَهُ مُفتَرَضٌ عَلى كُلِّ مُؤمِنٍ يُقِرُّ لَهُ بِالإِمامَةِ مِنَ اللّه ِ . (4)
عنه عليه السلام : إنَّ الحُسَينَ صاحِبَ كَربَلاءَ قُتِلَ مَظلوما مَكروبا عَطشانا لَهفانا ، وحَقٌّ عَلَى اللّه ِ عز و جل (5) أن لا يَأتِيَهُ لَهفانٌ ولا مَكروبٌ ولا مُذنِبٌ ولا مَغمومٌ ولا عَطشانُ ولا ذو عاهَةٍ ثُمَّ دَعا عِندَهُ وتَقَرَّبَ بِالحُسَينِ عليه السلام إلَى اللّه ِ عز و جل ، إلّا نَفَّسَ اللّه ُ كُربَتَه وأعطاهُ مَسأَلَتَهُ وغَفَرَ ذَنبَهُ ومَدَّ في عُمُرِهِ وبَسَطَ في رِزقِهِ، فَاعتَبِروا يا اُولِيالأَبصارِ. (6)
.
ص: 319
ز _ دادگرىِ فرمانروا امام صادق عليه السلام : خداوند براى كسى كه به او شهريارى داده، مدّت و زمان معيّنى از شب ها و روزها و سال ها و ماه ها قرار داده است . اگر در ميان مردم، دادگرى كنند ، خداوند عز و جلصاحب فَلك را فرمان مى دهد كه اداره آن را كُند نمايد و در نتيجه، روزها و شب ها و سال ها و ماه هاى آنان دراز مى گردد ، و اگر در ميان مردم، ستمگرى كنند و دادگرى نورزند ، خداوند _ تبارك و تعالى _ به صاحب فَلك فرمان مى دهد و او اداره آن را سرعت مى بخشد و شب ها و روزها و سال ها و ماه هاى آنان كوتاه مى گردد ، و خداوند عز و جل به تعداد شب ها و ماه هاى معيّن درباره آنان به وعده وفا مى نمايد .
ح _ زيارت امام حسين عليه السلام امام باقر عليه السلام : شيعيان ما را به زيارت حسين عليه السلام فرمان دهيد ؛ زيرا رفتن به زيارت او، روزى را زياد و عمر را طولانى مى كند و حوادث بد را دفع مى نمايد. رفتن به زيارت او ، بر هر مؤمنى كه به امامت او از جانب خداوند عز و جلاعتراف دارد واجب گشته است .
امام باقر عليه السلام : همانا حسينِ كربلا، مظلومانه ، غمگنانه ، تشنه كام و اندوهناك، كشته شد و خداوند عز و جل بر خود، لازم مى داند كه هر اندوهگين و غمگين و گنهكار و غصّه دار و تشنه كام و بيمارى را كه به درگاه وى آمده و در پيشگاه او دعا كرده و به وسيله حسين عليه السلام به خداوند عز و جل تقرّب جسته است ، غمش را برطرف نمايد و خواسته اش را بدهد و گناهش را بيامرزد و عمرش را طولانى كند و در روزى اش توسعه بخشد . پس _ اى صاحبان انديشه _ پند بگيريد .
.
ص: 320
كامل الزيارات عن عبد الملك الخثعمي عن الإمام الصادق عليه السلام ، قال : قالَ لي : يا عَبدَ المَلِكِ ، لا تَدَع زِيارَةَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ومُر أصحابَكَ بِذلِكَ ؛ يَمُدُّ اللّه ُ في عُمُرِكَ ، ويَزيدُ اللّه ُ في رِزقِكَ ، ويُحييكَ اللّه ُ سَعيدا ولا تَموتُ إلّا سَعيدا ويَكتُبُكَ سَعيدا . (1)
تهذيب الأحكام عن منصور بن حازم (2) ، قال : سَمِعتُهُ (3) يَقولُ : مَن أتى عَلَيهِ حَولٌ لَم يَأتِ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام نَقَصَ اللّه ُ مِن عُمُرِهِ حَولاً . ولَو قُلتُ : إنَّ أحَدَكُم يَموتُ قَبلَ أجَلِهِ بِثَلاثينَ سَنَةً لَكُنتُ صادِقا ؛ وذلِكَ أنَّكُم تَترُكونَ زِيارَتَهُ . فَلا تَدَعوها ، يَمُدُّ اللّه ُ في أعمارِكُم ، ويَزيدُ في أرزاقِكُم ، وإذا تَرَكتُم زِيارَتَهُ نَقَصَ اللّه ُ مِن أعمارِكُم وأرزاقِكُم ، فَتَنافَسوا في زِيارَتِهِ ولا تَدَعوا ذلِكَ ؛ فَإِنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام شاهِدٌ لَكُم عِندَ اللّه ِ تَعالى وعِندَ رَسولِهِ وعِندَ عَلِيٍّ وعِندَ فاطِمَةَ صَلَواتُ اللّه ِ عَلَيهِم أجمَعينَ . (4)
ط _ تِلكَ الأَسبابِ رسول اللّه صلى الله عليه و آله _ في قَولِهِ تَعالى : «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَ_بِ» (5) _ : الصَّدَقَةُ وَاصطِناعُ المَعروفِ وصِلَةُ الرَّحِمِ وبِرُّ الوالِدَينِ ، يُحَوِّلُ الشَّقاءَ سَعادَةً ، ويَزيدُ مِنَ العُمُرِ ، ويَقي مَصارِعَ السَّوءِ . (6)
.
ص: 321
كامل الزيارات _ به نقل از عبد الملك خَثعَمى _ : [امام صادق عليه السلام ] به من فرمود : «اى عبد الملك! زيارت حسين بن على عليه السلام را ترك نكن و يارانت را بِدان امر كن، كه خداوند، عمرت را طولانى و روزى ات را زياد مى كند و زندگى همراه با سعادت به تو مى بخشد و جز سعادتمندانه نمى ميرى و سعادتمند، نوشته مى شوى» .
تهذيب الأحكام _ به نقل از منصور بن حازم _ : از او (امام صادق يا كاظم عليهماالسلام) شنيدم كه مى فرمود : «هر كس سال بر او بگذرد و قبر حسين عليه السلام را زيارت نكند، خداوند، از عمرش يك سال مى كاهد و اگر بگويم كه يكى از شما سى سال پيش از اَجَلش مى ميرد، به يقين، راست گفته ام. اين، بِدان جهت است كه شما زيارت او را ترك مى كنيد . بنا بر اين ، زيارت او را ترك نكنيد تا خداوند، عمرهايتان را طولانى و روزى هايتان را زياد كند، و هر گاه زيارت او را ترك نموديد، خداوند از عمرهايتان و روزى هايتان مى كاهد. پس در زيارتش از يكديگر سبقت بگيريد و آن را ترك نكنيد ؛ چرا كه حسين بن على عليهماالسلام براى شما نزد خداى متعال و پيامبرش و نزد على و نزد فاطمه _ كه درود خدا بر همه ايشان باد _ گواه است» .
ط _ اين سبب ها پيامبر خدا صلى الله عليه و آله _ درباره اين سخن خداى متعال : «خدا آنچه را بخواهد، محو يا اثبات مى كند ، و اصل كتاب، نزد اوست» _ : صدقه و كار نيك و صله رحم و نيكى به پدر و مادر ، بدبختى را به سعادتمندى تبديل مى كنند ، عمر را افزايش مى دهند ، و از مرگ هاى بد، جلوگيرى مى كنند .
.
ص: 322
الأمالي للشجري عن الأوزاعي : دَخَلتُ المَدينَةَ مَدينَةَ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله وسلمقالَ : فَقُلتُ : مَن هاهُنا مِنَ الفُقَهاءِ ؟ فَقالوا : مُحَمَّدُ بنُ المُنكَدِرِ ، ومُحَمَّدُ بنُ المُبَشِّرِ ، ومُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ _ يَعنِي ابنَ الحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليهم السلام _ فَقُلتُ في نَفسي : لَيسَ مِن هؤُلاءِ أحَقُّ أن يُبدَأَ بِهِ مِنِ ابنِ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، فَأَتَيتُهُ وقُلتُ : يَابنَ رَسولِ اللّه ِ ، أخبِرني عَن قَولِ اللّه ِ عز و جل : «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَ_بِ» . فَقالَ : أخبَرَني أبي عَن جَدّي عَن عَلِيٍّ عليه السلام ، أنَّهُ سَأَلَ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله ، فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : لَاُبَشِّرَنَّكَ يا عَلِيُّ بِها ، تُبَشِّرُ اُمَّتي مِن بَعدي ، وهِيَ : الصَّدَقَةُ عَلى وَجهِها ، وبِرُّ الوالِدَينِ ، وَاصطِناعُ المَعروفِ ، وصِلَةُ الرَّحِمِ ، تُحَوِّلُ الشَّقاءَ سَعادَةً ، وتَزيدُ فِي العُمُرِ ، وتَقي مَصارِعَ السَّوءِ . (1)
الإمام الباقر عليه السلام : بِرُّ الوالِدَينِ ، وصِلَةُ الرَّحِمِ ، يَزيدانِ فِي الأَجَلِ . (2)
5 / 7ما يوجِبُ سوءَ البَداءِالكتاب«إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمْ وَ إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوءًا فَلَا مَرَدَّ لَهُ» . (3)
.
ص: 323
الأمالى ، شجرى _ به نقل از اوزاعى _ : وارد مدينه، شهر پيامبر خدا شدم و گفتم : اين جا از فقيهان ، چه كسانى هستند؟ گفتند : محمّد بن مُنكَدِر ، محمّد بن مبشّر ، و محمّد بن على (يعنى على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليهم السلام). پيش خود گفتم : براى آغاز كردن، هيچ يك از اينها، از فرزند پيامبر خدا شايسته تر نيست . پس نزد او (امام باقر عليه السلام ) آمدم و گفتم : اى فرزند پيامبر خدا! مرا درباره اين سخن خداوند عز و جل آگاه ساز : «خدا آنچه را بخواهد، محو يا اثبات مى كند ، و اصل كتاب، نزد اوست» . فرمود : «پدرم از جدّم على عليه السلام ، به من خبر داد كه او از پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيد و پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : "اى على! همانا تو را به اين [آيه] بشارت مى دهم كه تو امّت مرا پس از من، بشارت دهى ، و آن : خالصانه صدقه دادن ، نيكى به پدر و مادر ، كار نيك ، و صله رحم است كه بدبختى را به سعادتمندى تبديل مى كند ، عمر را افزايش مى دهد و از مرگ هاى بد، جلوگيرى مى نمايد"» .
امام باقر عليه السلام : نيكى به پدر و مادر و صله رحم ، مهلت [عمر] را افزايش مى دهند .
5 / 7عوامل ناخوشايندىِ بَداقرآن«در حقيقت ، خدا حال قومى را تغيير نمى دهد تا اين كه آنان حال خود را تغيير دهند . و چون خدا براى قومى آسيبى بخواهد ، هيچ برگشتى براى آن نيست» .
.
ص: 324
«ذَ لِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّرًا نِّعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَى قَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمْ وَأَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ» . (1)
«وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً قَرْيَةً كَانَتْ ءَامِنَةً مُّطْمَئِنَّةً يَأْتِيهَا رِزْقُهَا رَغَدًا مِّن كُلِّ مَكَانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذَ قَهَا اللَّهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِمَا كَانُواْ يَصْنَعُونَ» . (2)
الحديث رسول اللّه صلى الله عليه و آله : يَقولُ اللّه ُ عز و جل : ... ما مِن أهلِ قَريَةٍ ، ولا أهلِ بَيتٍ ، ولا رَجُلٍ بِبادِيَةٍ (3) ، كانوا عَلى ما أحبَبتُ مِن طاعَتي ، ثُمَّ تَحَوَّلوا عَنها إلى ما كَرِهتُ مِن مَعصِيَتي ، إلّا تَحَوَّلتُ لَهُم عَمّا يُحِبّونَ مِن رَحمَتي إلى ما يَكرَهونَ مِن غَضَبي . (4)
عنه صلى الله عليه و آله : إذا جارَ الحاكِمُ قَلَّ المَطَرُ ، وإذا غُرِّرَ (5) بِأَهلِ الذِّمَّةِ ظَهَرَ عَلَيهِم عَدُوُّهُم ، وإذا ظَهَرَتِ الفَواحِشُ كانَتِ الرَّجفَةُ ، وإذا قَلَّ الأَمرُ بِالمَعروفِ استُبيحَ الحَريمُ ، وإنَّما هُوَ التَّبديلُ ، ثُمَّ التَّدبيرُ ، ثُمَّ التَّدميرُ . (6)
عنه صلى الله عليه و آله : إذا ظَهَرَ الزِّنا كَثُرَ مَوتُ الفَجأَةِ ، وإذا طُفِّفَ المِكيالُ أخَذَهُمُ اللّه ُ بِالسِّنينَ وَالنَّقصِ ، وإذا مَنَعُوا الزَّكاةَ مَنَعَتِ الأَرضُ بَرَكَتَها مِنَ الزَّرعِ وَالثِّمارِ وَالمَعادِنِ ، وإذا جاروا فِي الأَحكامِ تَعاوَنوا عَلَى الظُّلمِ وَالعُدوانِ ، وإذا نَقَضُوا العُهودَ سَلَّطَ اللّه ُ عَلَيهِم عَدُوَّهُم ، وإذا قَطَعُوا الأَرحامَ جُعِلَتِ الأَموالُ في أيدِي الأَشرارِ ، وإذا لَم يَأمُروا بِمَعروفٍ ، ولَم يَنهَوا عَن مُنكَرٍ ، ولَم يَتَّبِعُوا الأَخيارَ مِن أهلِ بَيتي ، سَلَّطَ اللّه ُ عَلَيهِم شِرارَهُم فَيَدعو خِيارُهُم فَلا يُستَجابُ لَهُم . (7)
.
ص: 325
«اين [كيفر]، بِدان سبب است كه خداوند، نعمتى را كه بر قومى ارزانى داشته، تغيير نمى دهد ، مگر آن كه آنان آنچه را در دل دارند، تغيير دهند ، و خدا شنواى داناست» .
«و خداى، شهرى را مثل زده است كه امن و امان بود [و] روزى اش از هر سو فراوان مى رسيد . پس، [ساكنانش ]نعمت هاى خدا را ناسپاسى كردند و خدا هم به [سزاى ]آنچه انجام مى دادند ، طعم گرسنگى و هراس را به [مردم ]آن چشانيد» .
حديث پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : خداوند عز و جل مى فرمايد : ... «اهل هيچ شهر و خانه اى ، و هيچ مرد باديه نشينى نيست كه مرا آن چنان كه من دوست دارم، پيروى كند و سپس به صورتى كه من نمى پسنديدم، تبديل شود و از من نافرمانى كند ، مگر اين كه من چيزهايى از رحمتم را كه دوست مى دارد، به چيزهايى از خشمم كه نمى پسندد ، تغيير مى دهم».
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : هر گاه حاكم ستم كند ، بارانْ اندك مى شود ، و هر گاه اهل ذمّه فريب داده شوند ، دشمنى شان آشكار مى گردد و هر گاه گناهانْ پديدار شوند ، زلزله رخ مى دهد ، و هر گاه امر به معروف كم شود، حرامْ مباح مى گردد و اين، همان تبديل شدن [نعمت ها به نقمت ها] ، سپس پشت كردن [دنيا] ، و سپس نابود گشتن است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : هر گاه زنا علنى گشت، مرگِ ناگهانى، بسيار مى گردد و هر گاه كم فروشى شد ، خداوند به قحط و كمبود، گرفتارشان مى سازد و هر گاه از پرداخت زكات خوددارى كردند ، زمين [نيز] بركت هايش را (اعم از: كشت و ميوه ها و معدن) باز مى دارد و هر گاه در داورى ها ستم نمودند، همديگر را بر ستم و تجاوز يارى مى رسانند و هر گاه پيمان ها را شكستند، خداوند، دشمنشان را بر آنان چيره مى سازد و هر گاه قطع رحم نمودند، دارايى ها در دستان اشرار قرار مى گيرد و هر گاه امر به معروف و نهى از منكر نكردند و از نيكانِ اهل بيتم پيروى ننمودند ، خداوند، بَدانشان را بر ايشان چيره مى نمايد ، آن گاه نيكانشان دعا مى كنند؛ ولى اجابت نمى شوند.
.
ص: 326
عنه صلى الله عليه و آله : خَمسٌ إذا أدرَكتُموهُنَّ فَتَعَوَّذوا بِاللّه ِ عز و جل مِنهُنَّ : لَم تَظهَرِ الفاحِشَةُ في قَومٍ قَطُّ حَتّى يُعلِنوها إلّا ظَهَرَ فيهِمُ الطّاعونُ وَالأَوجاعُ الَّتي لَم تَكُن في أسلافِهِمُ الَّذينَ مَضَوا ، ولَم يَنقُصُوا المِكيالَ وَالميزانَ إلّا اُخِذوا بِالسِّنينَ وشِدَّةِ المَؤونَةِ وجَورِ السُّلطانِ ، ولم يَمنَعُوا الزَّكاةَ إلّا مُنِعُوا القَطرَ مِن السَّماءِ ، ولَولَا البَهائِمُ لَم يُمطَروا ، ولَم يَنقُضوا عَهدَ اللّه ِ عز و جل وعَهدَ رَسولِهِ إلّا سَلَّطَ اللّه ُ عَلَيهِم عَدُوَّهُم ، فَأَخَذوا بَعضَ ما في أيديهِم ، ولَم يَحكُموا بِغَيرِ ما أنزَلَ اللّه ُ إلّا جَعَلَ بَأسَهُم بَينَهُم . (1)
عنه صلى الله عليه و آله : إذا كانَت فيكُم خَمسٌ رُميتُم بِخَمسٍ : إذا أكَلتُمُ الرِّبا رُميتُم بِالخَسفِ ، وإذا ظَهَرَ فيكُمُ الزِّنا اُخِذتُم بِالمَوتِ ، وإذا جارَتِ الحُكّامُ ماتَتِ البَهائِمُ ، وإذا ظُلِمَ أهلُ المِلَّةِ (2) ذَهَبَتِ الدَّولَةُ ، وإذا تَرَكتُمُ السُّنَّةَ ظَهَرَتِ البِدعَةُ . (3)
عنه صلى الله عليه و آله : ... إذا جارَتِ الوُلاةُ قَحَطَتِ السَّماءُ ، وإذا مُنِعَتِ الزَّكاةُ هَلَكَتِ المَواشي ، وإذا ظَهَرَ الزِّنا ظَهَرَ الفَقرُ وَالمَسكَنَةُ ، وإذا اُخفِرَتِ (4) الذِّمَّةُ اُديلَ (5) الكُفّارُ . (6)
.
ص: 327
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : پنج چيز است كه هر گاه به آنها گرفتار شديد، از آنها به خدا پناه بريد : هرگز در ميان قومى گناه، پديدار نگشت، كه آن را علنى كرده باشند، مگر اين كه در بين آنان طاعون و دردهايى كه در گذشتگانشان نبود ، پديد آمد ؛ و در وزن و ترازو كم نگذاشتند، مگر اين كه به قحط و تنگ دستى شديد و ستم پادشاه گرفتار آمدند ؛ و از پرداخت زكاتْ خوددارى ننمودند، جز اين كه از باران آسمان، محروم شدند و اگر حيوانات نبودند ، باران نمى ديدند ؛ و پيمان خداوند عز و جل و فرستاده اش را نشكستند، جز اين كه خداوند، دشمنشان را بر آنان چيره ساخت ، به طورى كه فقط بعضى از آنچه را كه در دستانشان بود، در اختيار گرفتند ؛ و به غير آنچه خداوند نازل كرده بود، حكم نكردند، جز اين كه عذابشان را در بينشان قرار داد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : هر گاه پنج چيز در ميان شما بود، با پنج چيز، هدف قرار مى گيريد : هر گاه ربا خورديد، به زمين، فرو برده مى شويد ؛ و هر گاه در ميان شما زنا پديدار گشت ، گرفتار مرگ مى شويد ؛ و هر گاه حاكمان ستم كردند ، حيوانات مى ميرند ؛ و هر گاه اهل آيين (پيروان اديان آسمانى) مورد ستم قرار گرفتند، دولتْ نابود مى گردد ؛ و هر گاه سنّت مرا رها كرديد، بدعت پديد مى آيد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : ... هر گاه فرمان روايان ستم كردند ، خشك سالى پديد مى آيد و هر گاه از پرداخت زكاتْ خوددارى شود ، حيواناتْ نابود مى گردند و هر گاه زنا پديدار شود ، فقر و تنگ دستى شايع مى گردد و هر گاه پيمان با اهل ذمّه شكسته شود، كافرانْ سلطه پيدا مى كنند .
.
ص: 328
عنه صلى الله عليه و آله : ما نَقَضَ قَومٌ عَهدَهُم إلّا سُلِّطَ عَلَيهِم عَدُوُّهُم ، وما جارَ قَومٌ إلّا كَثُرَ القَتلُ بَينَهُم ، وما مَنَعَ قَومٌ الزَّكاةَ إلّا حُبِسَ القَطرُ عَنهُم ، ولا ظَهَرَت فيهِمُ الفاحِشَةُ إلّا فَشا فيهِمُ المَوتُ ، وما يُخسِرُ قَومٌ المِكيالَ وَالميزانَ إلّا اُخِذوا بِالسِّنينَ . (1)
عنه صلى الله عليه و آله : إذا أبغَضَ المُسلِمونَ عُلَماءَهُم ، وأظهَروا عِمارَةَ أسواقِهِم ، وتَناكَحوا عَلى جَمعِ الدَّراهِمِ ، رَماهُمُ اللّه ُ عز و جل بِأَربَعِ خِصالٍ : بِالقَحطِ مِنَ الزَّمانِ ، وَالجَورِ مِنَ السُّلطانِ ، وَالخِيانَةِ مِن وُلاةِ الأَحكامِ ، وَالصَّولَةِ مِنَ العَدُوِّ . (2)
عنه صلى الله عليه و آله : إذا ظُلِمَ أهلُ الذِّمَّةِ كانَتِ الدَّولَةُ دَولَةَ العَدُوِّ ، وإذا كَثُرَ الزِّنا كَثُرَ السِّباءُ ، وإذا كَثُرَ اللّوطِيَّةُ رَفَعَ اللّه ُ عز و جل يَدَهُ عَنِ الخَلقِ ، فَلا يُبالي في أيِّ وادٍ هَلَكوا . (3)
عنه صلى الله عليه و آله : إذا تَبايَعتُم بِالعينَةِ (4) ، وأخَذتُم أذنابَ البَقَرِ ، ورَضيتُم بِالزَّرعِ ، وتَرَكتُمُ الجِهادَ ، سَلَّطَ اللّه ُ عَلَيكُم ذُلّاً لا يَنزِعُهُ ، حَتّى تَرجِعوا إلى دينِكُم . (5)
.
ص: 329
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : هيچ قومى پيمانشان را نشكستند، جز اين كه دشمنانشان بر آنان مسلّط شدند ، و هيچ قومى ستم نكردند ، جز اين كه كشتار در بينشان رواج يافت ، و هيچ قومى از پرداخت زكات خوددارى نكردند، مگر اين كه از باران، محروم شدند، و گناه در ميان آنان، پديدار نگشت، مگر اين كه مرگ در بينشان گسترش يافت ، و هيچ قومى در پيمانه و وزن كردن ، كم نگذاشتند، جز اين كه به قحطى گرفتار آمدند .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : هر گاه مسلمانان ، دانشمندانشان را دشمن بدارند و ساختمان هاى بازارشان را بلند كنند [و مال اندوزى را بر ساير كارها ترجيح دهند ]و بر پايه انباشت ثروت، ازدواج نمايند ، خداوند عز و جلآنان را با چهار چيز، هدف قرار مى دهد : قحطى روزگار ، ستم پادشاه ، خيانت داوران ، و يورش دشمن .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : هر گاه اهل ذمّه مورد ستم قرار بگيرند، پيروزى از آنِ دشمن خواهد شد و هر گاه زنا رواج يابد ، اسارت، بسيار مى گردد و هر گاه لواطْ گسترش يابد ، خداوند عز و جل دست [رحمت] خود را از آفريدگان برمى دارد و ديگر برايش مهم نيست كه در كدام سرزمين، نابود مى شوند .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : هر گاه به معامله عَينه (1) مشغول شديد و دُم گاوان را گرفتيد (2) و زراعت را خوش داشتيد ، ولى جهاد را رها كرديد ، خداوند، خوارى جداناپذيرى را بر شما چيره مى سازد ، تا اين كه به دينتان باز گرديد .
.
ص: 330
الإمام عليّ عليه السلام : إذا فَشَى الزِّنا ظَهَرَ مَوتُ الفُجاءَةِ ، وإذا جارَ الحاكِمُ قَحَطَ المَطَرُ . (1)
الإمام الحسن عليه السلام _ في دُعائِهِ إذا أحزَنَهُ أمرٌ _ : يا كهيعص ، يا نورُ يا قُدّوسُ ، يا خَبيرُ يا اللّه ُ ، يا رَحمنُ _ رَدَّدَها ثَلاثا _ اغفِر لِيَ الذُّنوبَ الَّتي تُحِلُّ النِّقَمَ ، وَاغفِر لِيَ الذُّنوبَ الَّتي تُغَيِّرُ النِّعَمَ ، وَاغفِر لِيَ الذُّنوبَ الَّتي تَهتِكُ العِصَمَ ، وَاغفِر لِيَ الذُّنوبَ الَّتي تُنزِلُ البَلاءَ ، وَاغفِر لِيَ الذُّنوبَ الَّتي تُعَجِّلُ الفَناءَ ، وَاغفِر لِيَ الذُّنوبَ الَّتي تُديلُ الأَعداءَ ، وَاغفِر لِيَ الذُّنوبَ الَّتي تَقطَعُ الرَّجاءَ ، وَاغفِر لِيَ الذُّنوبَ الَّتي تَرُدُّ الدُّعاءَ ، وَاغفِر لِيَ الذُّنوبَ الَّتي تُمسِكُ غَيثَ السَّماءِ ، وَاغفِر لِيَ الذُّنوبَ الَّتي تُظلِمُ الهَواءَ ، وَاغفِر لِيَ الذُّنوبَ الَّتي تَكشِفُ الغِطاءَ . (2)
الإمام زين العابدين عليه السلام : الذُّنوبُ الَّتي تُغَيِّرُ النِّعَمَ : البَغيُ عَلَى النّاسِ ، وَالزَّوالُ عَنِ العادَةِ فِي الخَيرِ وَاصطِناعِ المَعروفِ ، وكُفرانُ النِّعَمِ ، وتَركُ الشُّكرِ . قالَ اللّه ُ عز و جل : «إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمْ» . وَالذُّنوبُ الَّتي تورِثُ النَّدَمَ : قَتلُ النَّفسِ الَّتي حَرَّمَ اللّه ُ . قالَ اللّه ُ تَعالى : «وَ لَا تَقْتُلُواْ النَّفْسَ الَّتِى حَرَّمَ اللَّهُ» (3) ، وقالَ عز و جل في قِصَّةِ قابيلَ حينَ قَتَلَ أخاهُ هابيلَ فَعَجَزَ عَن دَفنِهِ ، فَسَوَّلَت لَهُ نَفسُهُ قَتلَ أخيهِ فَقَتَلَهُ «فَأَصْبَحَ مِنَ النَّ_دِمِينَ» (4) ، وتَركُ صِلَةِ القَرابَةِ حَتّى يَستَغنوا ، وتَركُ الصَّلاةِ حَتّى يَخرُجَ وَقتُها ، وتَركُ الوَصِيَّةِ ورَدِّ المَظالِمِ ، ومَنعُ الزَّكاةِ حَتّى يَحضُرَ المَوتُ ويَنغَلِقَ اللِّسانُ . وَالذُّنوبُ الَّتي تُنزِلُ النِّقَمَ : عِصيانُ العارِفِ بِالبَغيِ وَالتَّطاوُلُ عَلَى النّاس وَالاِستِهزاءُ بِهِم وَالسُّخرِيَّةُ مِنهُم . وَالذُّنوبُ الَّتي تَدفَعُ القِسَمَ : إظهارُ الاِفتِقارِ ، وَالنَّومُ عَنِ العَتَمَةِ ، (5) وعَن صَلاةِ الغَداةِ ، وَاستِحقارُ النِّعَمِ ، وشَكوَى المَعبودِ عز و جل . وَالذُّنوبُ الَّتي تَهتِكُ العِصَمَ : شُربُ الخَمرِ ، وَاللَّعِبُ بِالقِمارِ ، وتَعاطي ما يُضحِكُ النّاسَ مِنَ اللَّغوِ وَالمِزاحِ ، وذِكرُ عُيوبِ النّاسِ ، ومُجالَسَةُ أهلِ الرَّيبِ . وَالذُّنوبُ الَّتي تُنزِلُ البَلاءَ : تَركُ إغاثَةِ المَلهوفِ ، وتَركُ مُعاوَنَةِ المَظلومِ ، وتَضييعُ الأَمرِ بِالمَعروفِ وَالنَّهيِ عَنِ المُنكَرِ . وَالذُّنوبُ الَّتي تُديلُ الأَعداءَ : المُجاهَرَةُ بِالظُّلمِ ، وإعلانُ الفُجورِ ، وإباحَةُ المَحظورِ ، وعِصيانُ الأَخيارِ ، وَالاِنطِباعُ لِلأَشرارِ . وَالذُّنوبُ الَّتي تُعَجِّلُ الفَناءَ : قَطيعَةُ الرَّحِمِ ، وَاليَمينُ الفاجِرَةُ ، وَالأَقوالُ الكاذِبَةُ ، وَالزِّنا ، وسَدُّ طُرُقِ المُسلِمينَ ، وَادِّعاءُ الإِمامَةِ بِغَيرِ حَقٍّ . وَالذُّنوبُ الَّتي تَقطَعُ الرَّجاءَ : اليَأسُ مِن رَوحِ اللّه ِ ، وَالقُنوطُ مِن رَحمَةِ اللّه ِ ، وَالثِّقَةُ بِغَيرِ اللّه ِ ، وَالتَّكذيبُ بِوَعدِ اللّه ِ عز و جل . وَالذُّنوبُ الَّتي تُظلِمُ الهَواءَ : السِّحرُ ، وَالكِهانَةُ ، وَالإِيمانُ بِالنُّجومِ ، وَالتَّكذيبُ بِالقَدَرِ ، وعُقوقُ الوالِدَينِ . وَالذُّنوبُ الَّتي تَكشِفُ الغِطاءَ : الاِستِدانَةُ بغَِيرِ نِيَّةِ الأَداءِ ، وَالإِسرافُ فِي النَّفَقَةِ عَلَى الباطِلِ ، وَالبُخلُ عَلَى الأَهلِ وَالوَلَدِ وذَوِي الأَرحامِ ، وسوءُ الخُلُقِ ، وقِلَّةُ الصَّبرِ ، وَاستِعمالُ الضَّجَرِ وَالكَسَلِ ، وَالاِستِهانَةُ بِأَهلِ الدّينِ . وَالذُّنوبَ الَّتي تَرُدُّ الدُّعاءَ : سوءُ النِّيَّةِ ، وخُبثُ السَّريرَةِ ، وَالنِّفاقُ مَعَ الإِخوانِ ، وتَركُ التَّصديقِ بِاِلإِجابَةِ ، وتَأخيرُ الصَّلَواتِ المَفروضاتِ حَتّى تَذهَبَ أوقاتُها ، وتَركُ التَّقَرُّبِ إلَى اللّه ِ عز و جل بِالبِرِّ وَالصَّدَقَةِ ، وَاستِعمالُ البَذاءِ وَالفُحشِ فِي القَولِ . وَالذُّنوبُ الَّتي تَحبِسُ غَيثَ السَّماءِ : جَورُ الحُكّامِ فِي القَضاءِ ، وشَهادَةُ الزّورِ ، وكِتمانُ الشَّهادَةِ ، ومَنعُ الزَّكاةِ وَالقَرضِ وَالماعونِ ، وقَساوَةُ القُلوبِ عَلى أهلِ الفَقرِ وَالفاقَةِ ، وظُلمُ اليَتيمِ وَالأَرمَلَةِ ، وَانتِهارُ السّائِلِ ورَدُّهُ بِاللَّيلِ . (6)
.
ص: 331
امام على عليه السلام : هر گاه زنا شايع گردد، مرگِ ناگهانى پديدار مى شود و هر گاه حاكم ستم كند ، باران نمى بارد .
امام حسن عليه السلام _ در دعايش، هنگامى كه چيزى وى را غمگين مى كرد _ : اى كهيعص! اى روشنايى! اى پاك! اى آگاه! اى خدا! اى بخشنده! (سه بار) . گناهانى را كه نقمت ها را فرود مى آورند ، بر من بيامرز و گناهانى را كه نعمت ها را تغيير مى دهند ، بر من بيامرز و گناهانى كه پرده هاى عصمت را از هم مى دَرَد بر من بيامرز و گناهانى را كه بلا را فرو مى فرستند ، بر من بيامرز و گناهانى را كه نابودى را نزديك مى كنند ، بر من بيامرز و گناهانى را كه دشمنان را چيره مى سازند ، بر من بيامرز و گناهانى را كه [رشته ]اميد را قطع مى كنند ، بر من بيامرز و گناهانى را كه دعا را باز مى گردانند ، بر من بيامرز و گناهانى را كه باران آسمان را باز مى دارند ، بر من بيامرز و گناهانى را كه هوا را تاريك مى نمايند ، بر من بيامرز و گناهانى را كه پرده را مى درند ، بر من بيامرز .
امام زين العابدين عليه السلام : گناهانى كه نعمت ها را تغيير مى دهند ، عبارت اند از : ستم بر مردم ، ترك عادت در كار خير و كار نيك ، ناسپاسى نعمت ها ، ترك سپاس گزارى . خداوند عز و جلفرمود : «در حقيقت ، خدا سرنوشت قومى را تغيير نمى دهد تا اين كه آنان حال خود را تغيير دهند» . و گناهانى كه پشيمانى مى آورند ، عبارت اند از : كشتن كسى كه خداوند ، كشتنش را حرام نموده است . خداى متعال فرمود : «و نفْسى را كه خداوندْ حُرمت بخشيده است ، مكشيد» و خداوند عز و جلدر داستان قابيل، هنگامى كه او برادرش هابيل را كشت و از دفن كردنش ناتوان ماند ، فرمود : «پس ، نفْسش او را به قتل برادرش ترغيب كرد ، و وى را كشت . «پس ، از زمره پشيمانان گرديد» » ؛ و ترك كردن رابطه خويشاوندى ، به طورى كه احساس بى نيازى كنند [و خويشاوندى را فراموش نمايند] ، نگزاردن نماز تا زمانى كه وقتش بگذرد ، ترك كردن وصيّت و ردّ مظالم ، و خوددارى كردن از پرداخت زكات تا زمانى كه مرگ، فرا رسد و زبان، بند آيد . و گناهانى كه نقمت ها را فرود مى آورند ، عبارت اند از : نافرمانى آگاه با تعدّى [به ديگران] ، گردنكشى بر مردم ، و ريشخند و مسخره كردن آنان . و گناهانى كه [روزى و] نصيب ها را باز مى گردانند ، عبارت اند از : اظهار نادارى ، خواب ماندن از نماز عشا و نماز صبح ، سبُك شمردن نعمت ها ، و شِكوه كردن از خداوند عز و جل . و گناهانى كه پرده هاى عصمت را مى درند ، عبارت اند از : شرابخوارى ، قماربازى ، سرگرم شدن به چيزهاى بيهوده و شوخى هايى كه موجب خنده مردم مى شوند ، بيان عيب هاى مردم ، و همنشينى با افراد مشكوك (متّهم) . و گناهانى كه بلا را فرو مى فرستند ، عبارت اند از : ترك كردن فريادرسىِ درمانده ، ترك كردن يارى ستم ديده ، و ضايع كردن امر به معروف و نهى از منكر . و گناهانى كه دشمنان را چيره مى سازند ، عبارت اند از : آشكارا ستم كردن ، علنى كردن گناهان ، مباح كردن حرام ، نافرمانى كردن از نيكان و پيروى نمودن از بدان . و گناهانى كه نابودى را نزديك مى سازند ، عبارت اند از : قطع رحِم ، سوگند دروغ ، سخنان دروغ ، زنا ، بستن راه مسلمانان ، و به ناحق ادّعاى امامت نمودن . و گناهانى كه [رشته] اميد را قطع مى كنند ، عبارت اند از : نوميدى از بخشايش خداوند ، نوميدى از رحمت خدا ، اعتماد به غير خدا ، و دروغ پنداشتن وعده خداوند عز و جل . و گناهانى كه هوا را تاريك مى نمايند ، عبارت اند از : جادوگرى ، كهانت ، باور داشتن به ستارگان [و تأثير حركت آنها در رخدادهاى آينده]، دروغ پنداشتن قَدَر ، و سرپيچى از پدر و مادر (عاقّ والدين) . و گناهانى كه پرده را مى درند ، عبارت اند از : قرض گرفتن به قصد ادا نكردن ، زياده روى در هزينه ها بر پايه باطل ، بخل ورزيدن در حقّ خاندان و فرزندان و خويشان ، بداخلاقى ، ناشكيبايى ، بى قرارى ، تنبلى ، و كوچك كردن دينداران . و گناهانى كه دعا را باز مى گردانند ، عبارت اند از : بدخواهى ، خباثت باطن ، دورويى با برادران [دينى] ، ندادن صدقه در پاسخ [ درخواست نيازمندان] ، به تأخير انداختن نمازهاى واجب تا زمانى كه وقتشان بگذرد ، تقرّب نجستن به خداوند عز و جل با نيكوكارى و صدقه ، و فحّاشى و ناسزاگويى در گفتار . و گناهانى كه باران آسمان را باز مى دارند ، عبارت اند از : ستم داوران در داورى ، گواهى دروغ ، كتمان گواهى ، خوددارى از پرداخت زكات و بدهكارى و احسان ، سخت دلى نسبت به فقيران و بينوايان ، ستم بر يتيمان و بيوگان ، و دور كردن نيازمند و شبانه باز گرداندن او .
.
ص: 332
. .
ص: 333
. .
ص: 334
الإمام الباقر عليه السلام : ما مِن سَنَةٍ أقَلُّ مَطَرا مِن سَنَةٍ ، ولكِنَّ اللّه َ يَضَعُهُ حَيثُ يَشاءُ ، إنَّ اللّه َ عز و جل إذا عَمِلَ قَومٌ بَالمَعاصي صَرَفَ عَنهُم ما كانَ قَدَّرَ لَهُم مِنَ المَطَرِ . (1)
الإمام الصادق عليه السلام : حَياةُ دَوابِّ البَحرِ بِالمَطَرِ ، فَإِذا كُفَّ المَطَرُ ظَهَرَ الفَسادُ فِي البَرِّ وَالبَحرِ ، وذلِكَ إذا كَثُرَتِ الذُّنوبُ وَالمَعاصي . (2)
عنه عليه السلام : إذا فَشا أربَعَةٌ ظَهَرَت أربَعَةٌ : إذا فَشَا الزِّنا ظَهَرَتِ الزَّلزَلَةُ ، وإذا فَشَا الجَورُ فِي الحُكمِ احتُبِسَ القَطرُ ، وإذا خُفِرَتِ الذِّمَّةُ اُديلَ لِأَهلِ الشِّركِ مِن أهلِ الإِسلامِ ، وإذا مُنِعَتِ الزَّكاةُ ظَهَرَتِ الحاجَةُ . (3)
.
ص: 335
امام باقر عليه السلام : هيچ سالى بارانش از سال ديگر كمتر نيست ؛ ولى خداوند ، آن را ، چنان كه مى خواهد ، قرار مى دهد . هر گاه قومى مرتكب گناه شوند ، بارانى را كه برايشان مقدّر نموده ، از آنان باز مى دارد .
امام صادق عليه السلام : زندگى جانداران دريا ، در گرو بارش باران است . هر گاه باران باز داشته شود ، فساد در خشكى و دريا بروز مى كند و اين ، هنگامى است كه گناهان و نافرمانى ها رواج يابند .
امام صادق عليه السلام : هر گاه چهار چيز شايع شود ، چهار چيز بروز مى كند : هر گاه زنا گسترش يابد ، زلزله رخ دهد ؛ و هر گاه ستم در داورى رواج يابد ، باران بند مى آيد ؛ هر گاه اهل ذمّه مورد ستم قرار گيرند ، مشركان بر مسلمانان چيره مى گردند ؛ و هر گاه از پرداخت زكات خوددارى گردد ، نيازها رو مى شوند .
.
ص: 336
الإمام الرضا عليه السلام : إذا كَذَبَ الوُلاةُ حُبِسَ المَطَرُ ، وإذا جارَ السُّلطانُ هانَتِ الدَّولَةُ ، وإذا حُبِسَتِ الزَّكاةُ ماتَتِ المَواشي . (1)
الغيبة للطوسي عن أبي حمزة : قُلتُ لِأَبي جَعفَرٍ عليه السلام : إنَّ عَلِيّا عليه السلام كانَ يَقولُ : إلَى السَّبعينَ بَلاءٌ ، وكانَ يَقولُ : «بَعدَ البَلاءِ رَخاءٌ» وقَد مَضَتِ السَّبعونَ ولَم نَرَ رَخاءً . فَقالَ أبو جَعفَرٍ عليه السلام : يا ثابِتُ ، إنَّ اللّه َ تَعالى كانَ وَقَّتَ هذَا الأَمرَ فِي السَّبعينَ ، فَلَمّا قُتِلَ الحُسينُ عليه السلام ، اشتَدَّ غَضَبُ اللّه ِ عَلى أهلِ الأَرضِ ، فَأَخَّرَهُ إلى أربَعينَ ومِئَةِ سَنَةٍ ، فَحَدَّثناكُم فَأَذَعتُمُ الحَديثَ ، وكَشَفتُم قِناعَ السِّرِّ ، فَأَخَّرَهُ اللّه ُ ولَم يَجعَل لَهُ بَعدَ ذلِكَ عِندَنا وَقتا و «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَ_بِ» (2) . (3)
الغيبة للطوسي عن أبي بصير : قُلتُ لَهُ : ألِهذَا الأَمرِ أمَدٌ نُريحُ إلَيهِ أبدانَنا ، ونَنتَهي إلَيهِ ؟ قالَ : بَلى ، ولكِنَّكُم أذَعتُم فَزادَ اللّه ُ فيهِ . (4)
5 / 8مَوارِدُ البَداءِ فِي القُرآنِأ _ البَداءُ في عَذابِ قَومِ يونُسَالكتاب«فَلَوْلَا كَانَتْ قَرْيَةٌ ءَامَنَتْ فَنَفَعَهَا إِيمَ_نُهَا إِلَا قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا ءَامَنُواْ كَشَفْنَا عَنْهُمْ عَذَابَ الْخِزْىِ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ مَتَّعْنَ_هُمْ إِلَى حِينٍ» . (5)
.
ص: 337
امام رضا عليه السلام : هر گاه فرمان روايان دروغ بگويند ، باران باز داشته مى شود و هر گاه پادشاه ستم نمايد ، دولتْ سست مى گردد و هر گاه از پرداخت زكات خوددارى گردد ، حيوانات مى ميرند .
الغيبة ، طوسى _ به نقل از ابو حمزه _ : به امام باقر عليه السلام گفتم : على عليه السلام پيوسته مى فرمود : تا هفتاد سال ، بلا خواهد بود و مى فرمود : كه پس از بلا ، آسايش خواهد بود ، در حالى كه سال هفتادم گذشت ولى ما آسايش را نديديم . امام باقر عليه السلام فرمود : «اى ثابت! همانا خداى متعال اين كار را در سال هفتادم معيّن كرده بود . وقتى حسين عليه السلام كشته شد ، خشم خداوند بر زمينينان شدّت يافت و آن را تا صد و چهل سال به تأخير انداخت . آن گاه ما شما را [از رازى ]خبردار نموديم و شما راز را فاش كرديد و پرده آن را كنار زديد . بدين خاطر ، خداوند ، آن را [دوباره] به تأخير انداخت و پس از آن ، وقتى را براى آن نزد ما وقتى تعيين نكرد و «خدا آنچه را بخواهد ، محو يا اثبات مى كند ، و اصل كتاب ، نزد اوست » » .
الغيبة ، طوسى _ به نقل از ابو بصير _ : به او (امام باقر يا امام صادق عليهماالسلام) گفتم : آيا براى اين بلا، نقطه پايانى تعيين شده است تا بدن هاى ما در آن به آسايش برسد ؟ فرمود : «بله ؛ ولى شما [رازِ آن را] پخش كرديد. بدين جهت، خداوند در وقتِ آن افزود» .
5 / 8نمونه هاى بَدا در قرآنالف _ بَدا در كيفر قوم يونسقرآن«چرا هيچ شهرى نبود كه [اهل آن] ايمان بياورد و ايمانش به حالش سود بخشد، مگر قوم يونس كه وقتى [در آخرين لحظه ]ايمان آوردند ، عذاب رسوايى را در زندگى دنيا از آنان برطرف كرديم و تا چندى، آنان را برخوردار ساختيم؟» .
.
ص: 338
الحديث الإمام الباقر عليه السلام : إنَّ يونُسَ لَمّا آذاهُ قَومُهُ دَعَا اللّه َ عَلَيهِم ، فَأَصبَحوا أوَّلَ يَومٍ ووُجوهُهُم مُصفَرَّةٌ (1) وأصبَحُوا اليَومَ الثّانِيَ ووُجوهُهُم سودٌ قالَ : وكانَ اللّه ُ واعَدَهُم أن يَأتِيَهُمُ العَذابُ ، فَأَتاهُمُ العَذابُ حَتّى نالوهُ بِرِماحِهِم ؛ فَفَرَّقوا بَينَ النِّساءِ وأولادِهِنَّ ، وَالبَقَرِ وأولادِها ، ولَبِسُوا المُسوحَ وَالصّوفَ ، ووَضَعُوا الحِبالَ في أعناقِهِم ، وَالرَّمادَ عَلى رُؤوسِهِم ، وضَجُّوا ضَجَّةً واحِدَةً إلى رَبِّهِم ؛ وقالوا : آمَنّا بِإِلهِ يونُسَ ؛ قالَ : فَصَرَفَ اللّه ُ عَنهُمُ العَذابَ . (2)
تفسير العيّاشي عن أبي بصير عن الإمام الصادق عليه السلام : لَمّا أظَلَّ قَومَ يونُسَ العَذابُ ، دَعَوُا اللّه َ فَصَرَفَهُ عَنهُم ، قُلتُ : كَيفَ ذلِكَ ؟ قالَ : كانَ فِي العِلمِ أنَّهُ يَصرِفُهُ عَنهُم . (3)
علل الشرايع عن أبي بصير : قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّه ِ عليه السلام : لِأَيِّ عِلَّةٍ صَرَفَ اللّه ُ عز و جل العَذابَ عَن قَومِ يونُسَ وقَد أظَلَّهُم ، ولَم يَفعَل كَذلِكَ بِغَيرِهِم مِنَ الاُمَمِ ؟ فَقالَ : لِأَنَّهُ كانَ في عِلمِ اللّه ِ عز و جل أنَّهُ سَيَصرِفُهُ عَنهُم ، لِتَوبَتِهِم وإنَّما تَرَكَ إخبارَ يونُسَ بِذلِكَ ؛ لِأَنَّهُ عز و جل أرادَ أن يُفَرِّغَهُ لِعِبادَتِهِ في بَطنِ الحوتِ ، فَيَستَوجِبَ بِذلِكَ ثَوابَهُ وكَرامَتَهُ . (4)
علل الشرايع عن سماعة : أنَّهُ سَمِعَهُ عليه السلام وهُوَ يَقولُ : ما رَدَّ اللّه ُ العَذابَ عَن قَومٍ قَد أظَلَّهُم إلّا قَومَ يونُسَ ، فَقُلتُ : أكانَ قَد أظَلَّهُم ؟ فَقالَ : نَعَم ، حَتّى نالوهُ بِأَكُفِّهِم ، قُلتُ : فَكَيف كانَ ذلِكَ ؟ قالَ : كانَ فِي العِلمِ المُثبَتِ عِندَ اللّه ِ عز و جل الَّذي لَم يَطَّلِع عَلَيهِ أحَدٌ أنَّهُ سَيَصرِفُهُ عَنهُم . (5)
.
ص: 339
حديث امام باقر عليه السلام : وقتى قوم يونس وى را آزردند، او آنان را نفرين نمود. بدين خاطر، روز اوّل، در حالى از خواب برخاستند كه چهره هايشان زرد گشته بود و روز دوم، صبح را در حالى آغاز كردند كه چهره هايشان سياه شده بود . و خداوند ، وعده شان داده بود كه عذاب بر آنان فرود آيد. آن گاه عذاب تا نزديكى آنان آمد. پس، بين زنان و فرزندانشان و گاوها و بچه هاى آنها جدايى انداختند و لباس هاى ژنده و پشمينه پوشيدند و ريسمان به گردن هايشان بستند و خاكستر بر سرهايشان ريختند و يك پارچه به سوى پروردگارشان ناله زدند و گفتند: به خداى يونس، ايمان آورديم. آن گاه خداوند، عذاب را از آنان باز داشت.
تفسير العيّاشى _ به نقل از ابو بصير _ : امام صادق عليه السلام فرمود: «وقتى عذاب بر قوم يونس سايه افكند، به درگاه خداوند، دعا كردند. آن گاه خداوند، عذاب را از آنان باز داشت». گفتم: اين، چگونه ممكن است؟ فرمود: «در دانش خدا بوده كه آن را از آنان باز مى دارد».
علل الشرائع _ به نقل از ابو بصير _ : به امام صادق عليه السلام گفتم: به چه علّت، خداوند عز و جلعذابى را كه بر قوم يونس سايه افكنده بود، از آنان باز داشت، در حالى كه با امّت هاى ديگر چنين نكرد؟ فرمود: «زيرا در دانش خداوند عز و جلبوده كه عذاب را از آنان به خاطر توبه شان باز دارد و همانا خبر آن را به يونس نداده بود؛ چرا كه خداوند عز و جل اراده كرده بود كه او را در شكم ماهى بيندازد تا او را عبادت كند و بدين سبب، مستوجب پاداش و كرامت خدا گردد».
علل الشرائع _ به نقل از سماعه _ : از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: «خداوند از هيچ قومى عذابى را كه بر آنان سايه افكنده بود، باز نگردانيد، جز قوم يونس». گفتم: آيا عذاب بر آنان سايه افكنده بود؟ فرمود: «بله! حتّى آن را با دستانشان لمس كردند». گفتم: اين، چگونه مى شود؟ فرمود: «در دانشِ حتمى شده در نزد خداوند عز و جل كه هيچ كس بر آن آگاه نيست، چنين بود كه آن را از آنان باز مى دارد».
.
ص: 340
ب _ البَداءُ في مُواعَدَةِ موسىالكتاب«وَوَ عَدْنَا مُوسَى ثَلَ_ثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَ_هَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَ_تُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلِةً وَقَالَ مُوسَى لأَِخِيهِ هَ_رُونَ اخْلُفْنِى فِى قَوْمِى وَأَصْلِحْ وَلَا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ» . (1)
«وَ إِذْ وَ عَدْنَا مُوسَى أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِن بَعْدِهِ وَ أَنتُمْ ظَ__لِمُونَ» . (2)
الحديث الإمام الباقر عليه السلام _ في قَولِهِ تَعالى : «وَ إِذْ وَ عَدْنَا مُوسَى أَرْبَعِينَ لَيْلَةً» _ : كانَ فِي العِلمِ وَالتَّقديرِ ثَلاثينَ لَيلَةً ، ثُمَّ بَدا للّه ِِ فَزادَ عَشرا ، فَتَمَّ ميقاتُ رَبِّهِ لِلأَوَّلِ وَالآخِرِ أربَعينَ لَيلَةً . (3)
ج _ البَداءُ في دُخولِ الأَرضِ المُقَدَّسَةِالكتاب«يَ_قَوْمِ ادْخُلُواْ الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِى كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ وَلَا تَرْتَدُّواْ عَلَى أَدْبَارِكُمْ فَتَنقَلِبُواْ خَ_سِرِينَ» . (4)
.
ص: 341
ب _ بَدا در وعده با موسىقرآن«و با موسى، سى شب وعده گذاشتيم و آن را با ده شب ديگر، تمام كرديم، تا آن كه وقت معيّن پروردگارش در چهل شب به سر آمد. و موسى [هنگام رفتن به كوه طور ]به برادرش هارون گفت: «در ميان قوم من، جانشينم باش و [كار آنان را ]اصلاح كن و از راه فسادگران، پيروى مكن»» .
«و آن گاه [را به ياد آوريد] كه با موسى چهل شب قرار گذاشتيم. آن گاه در غياب وى، شما گوساله را [به پرستش ]گرفتيد، در حالى كه ستمكار بوديد» .
حديث امام باقر عليه السلام _ درباره اين گفته خداى متعال: «و آن گاه كه با موسى چهل شب، قرار گذاشتيم» _ : در دانش و تقدير خداوند، سى شب بود. سپس براى خداوند، بَدا حاصل شد و ده شب بر آن افزود، تا اين كه وقت معيّن پروردگارش براى اوّل و آخر[ش]، چهل شب، تمام گرديد.
ج _ بَدا در وارد شدن به سرزمين مقدّسقرآن«اى قوم من! به سرزمين مقدّسى كه خداوند براى شما مقرّر داشته است، درآييد و به عقب باز نگرديد، كه زيانكار خواهيد شد» .
.
ص: 342
الحديث الإمام الباقر والإمام الصادق عليهماالسلام _ في قَولِهِ تَعالى : «يَ_قَوْمِ ادْخُلُواْ الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِى كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ» _ م : كَتَبَها لَهُم ثُمَّ مَحاها . (1)
الإمام الصادق عليه السلام _ لَمّا سُئِلَ عَن قَولِ اللّه ِ : «ادْخُلُواْ الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِى كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ» _ : كَتَبَها لَهُم ثُمَّ مَحاها ، ثُمَّ كَتَبَها لِأَبنائِهِم فَدَخَلوها ، وَاللّه ُ يَمحو ما يَشاءُ ويُثبِتُ وعِندَهُ اُمُّ الكِتابِ . (2)
عنه عليه السلام _ في قَولِ اللّه ِ عز و جل : «ادْخُلُواْ الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِى كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ» _ : كانَ في عِلمِهِ أنَّهُم سَيَعصونَ ويَتيهونَ أربَعينَ سَنَةً ، ثُمَّ يَدخُلونَها بَعدَ تَحريمِهِ إيّاها عَلَيهِم . (3)
عنه عليه السلام : إنَّ بَني إسرائيلَ قالَ لَهُم : «ادْخُلُواْ الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ» فَلَم يَدخُلوها ، حَتّى حَرَّمَها عَلَيهِم وعَلى أبنائِهِم ، وإنَّما دَخَلَها أبناءُ الأَبناءِ . (4)
د _ البَداءُ في ذَبحِ إسماعيلَالكتاب«فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْىَ قَالَ يَ_بُنَىَّ إِنِّى أَرَى فِى الْمَنَامِ أَنِّى أَذْبَحُكَ فَانظُرْ مَاذَا تَرَى قَالَ يَ_أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِى إِن شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّ_بِرِينَ * فَلَمَّا أَسْلَمَا وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ * وَ نَ_دَيْنَ_هُ أَن يَ_إِبْرَ هِيمُ * قَدْ صَدَّقْتَ الرُّءْيَا إِنَّا كَذَ لِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ * إِنَّ هَ_ذَا لَهُوَ الْبَلَ_ؤُاْ الْمُبِينُ * وَ فَدَيْنَ_هُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ» . (5)
.
ص: 343
حديث امام باقر و امام صادق عليهماالسلام _ درباره اين سخن خداى متعال: «اى قوم من! به سرزمين مقدّسى كه خداوند براى شما مقرّر داشته است، درآييد» _ : آن (در آمدن به سرزمين مقدّس) را براى آنان مقرّر داشت و سپس محوش نمود.
امام صادق عليه السلام _ وقتى درباره اين سخن خداوند، مورد پرسش قرار گرفت: «به سرزمين مقدّسى كه خداوند براى شما مقرّر داشته است، درآييد» _ : آن را براى آنان مقرّر داشت و سپس محوش نمود. سپس آن را براى فرزندان آنان مقرّر داشت و آنان به آن وارد شدند. و خداوند، آنچه را بخواهد، محو يا اثبات مى كند، و اصل كتاب، نزد اوست.
امام صادق عليه السلام _ درباره اين سخن خداوند عز و جل: «به سرزمين مقدّسى كه خداوند براى شما مقرّر داشته است، درآييد» _ : در دانش او چنين بود كه آنان به زودى، نافرمانى مى كنند و چهل سال [در بيابان] سرگردان خواهند بود و سپس، پس از اين كه خدا بر آنان حرام نمود، واردش مى گردند.
امام صادق عليه السلام _ به ابو بصير _ : خداوند به بنى اسرائيل فرمود: «به سرزمين مقدّس درآييد»؛ ولى به آن، وارد نشدند، تا اين كه خداوند، آن را بر آنان و فرزندانشان حرام نمود، و همانا فرزندان فرزندان [آنان] ، در آن وارد شدند.
د _ بَدا در بريدن سر اسماعيلقرآن«و وقتى با او به جايگاه «سعى» رسيد، گفت: «اى پسرك من! من در خواب [،چنين ]ديدم كه تو را سر مى بُرم. پس ببين چه به نظرت مى آيد». گفت: اى پدر من! آنچه را مأمورى بكن. إن شاء اللّه، مرا از شكيبايان خواهى يافت. پس، وقتى هر دو، تن در دادند (همديگر را بدرود) گفتند و [ابراهيم ،] او را به پيشانى بر خاك افكند، او را ندا داديم كه: اى ابراهيم! رؤيا[ى خود] را حقيقت بخشيدى. ما نيكوكاران را چنين پاداش مى دهيم. راستى كه اين، همان آزمايش آشكار بود. و او را در ازاى قربانى بزرگى، باز رهانيديم» .
.
ص: 344
الحديث الإمام الصادق عليه السلام : ما بَدا للّه ِِ بَداءٌ كَما بَدا لَهُ في إسماعيلَ أبي ؛ إذا أمَرَ أباهُ إبراهيمَ بِذَبحِهِ ، ثُمَّ فَداهُ بِذِبحٍ (1) عَظيمٍ . (2)
ه _ في مَوارِدَ اُخرى الإمام عليّ عليه السلام _ فيما نُسِبَ إلَيهِ في بَيانِ أصنافِ آياتِ القُرآنِ وأنواعِها _ : وأمّا مَن أنكَرَ البَداءَ ، فَقَد قالَ اللّه ُ في كِتابِهِ : «فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَمَا أَنتَ بِمَلُومٍ» (3) وذلِكَ أنَّ اللّه َ سُبحانَهُ أراد أن يُهلِكَ الأَرضَ في ذلِكَ الوَقتِ ، ثُمَّ تَدارَكَهُم بِرَحمَتِهِ فَبَدا لَهُ في هَلاكِهِم وأنزَلَ عَلى رَسولِهِ «وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرَى تَنفَعُ الْمُؤْمِنِينَ» (4) . ومِثلُهُ قَولُهُ تَعالى : «وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنتَ فِيهِمْ وَمَا كَانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ يَسْتَغْفِرُونَ» (5) ثُمَّ بَدا لَهُ «وَمَا لَهُمْ أَلَا يُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ وَهُمْ يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ» (6) . وكَقَولِهِ : «إِن يَكُن مِّنكُمْ عِشْرُونَ صَ_بِرُونَ يَغْلِبُواْ مِاْئَتَيْنِ وَإِن يَكُن مِّنكُم مِّاْئَةٌ يَغْلِبُواْ أَلْفًا مِّنَ الَّذِينَ كَفَرُواْ» (7) ثُمَّ بَدا لَهُ تَعالى ، فَقالَ : «الْ_آنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنكُمْ وَعَلِم أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفًا فَإِن يَكُن مِّنكُم مِّاْئَةٌ صَابِرَةٌ يَغْلِبُواْ مِاْئَتَيْنِ وَإِن يَكُن مِّنكُمْ أَلْفٌ يَغْلِبُواْ أَلْفَيْنِ بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّ_بِرِينَ» (8) . وهكَذا يَجرِي الأَمرُ ما فِي النّاسِخِ وَالمَنسوخِ ، وهُوَ يَدُلُّ عَلى تَصحيحِ البَداءِ . وقَولُهُ : «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَ_بِ» (9) فَهَل يَمحو إلّا ما كانَ ، وهَل يُثبِتُ إلّا ما لَم يَكُن ، ومِثلُ هذا كَثيرٌ في كِتابِ اللّه ِ عز و جل . (10)
.
ص: 345
حديث امام صادق عليه السلام : براى خداوند، هيچ بَدايى همانند بَداى او درباره پدرم اسماعيل، حاصل نشد، هنگامى كه پدر او ابراهيم را به بريدن سر وى فرمان داد و سپس او را در ازاى قربانى بزرگى رهانيد.
ه _ نمونه هاى ديگر امام على عليه السلام _ درباره آنچه كه در بيان اقسام و انواع آيات قرآن، به وى منسوب است _ : و كسى كه بَدا را انكار كند، به يقين، خداوند در كتابش فرموده: «پس، از آنان روى بگردان، كه تو در خورِ نكوهش نيستى» . اين، بِدان جهت است كه خداوندِ منزّه، اراده كرد كه [اهل] زمين را در اين وقت، نابود سازد. سپس با رحمت خودش، [گذشته] آنان را جبران نمود و براى او در نابودى شان بَدا حاصل شد و [اين آيه را ]بر پيامبرش نازل فرمود: «و پند ده، كه پند، مؤمنان را سود مى بخشد» . و مانند آن، اين سخن خداى متعال است: «و تا تو در ميان آنان هستى، خدا بر آن نيست كه ايشان را عذاب كند، و تا آنان طلب آمرزش مى كنند، خدا عذاب كننده ايشان نخواهد بود» . سپس براى او بَدا حاصل شد: «و چرا خدا عذابشان نكند، با اين كه آنان [مردم را] از [زيارت] مسجد الحرام باز مى دارند؟» . و مانند اين سخن خداست: «اگر از شما بيست تن شكيبا باشند، بر دويست تن چيره مى گردند و اگر از شما يكصد تن باشند، بر هزار تن از كافران، پيروز مى گردند» . سپس براى خداى متعال، بَدا حاصل شد و فرمود: «اكنون، خدا بر شما تخفيف داد و معلوم داشت كه در شما ضعفى هست. پس، اگر از ميان شما يكصد تن شكيبا باشند، بر دويست تن، پيروز مى گردند و اگر از شما هزار تن باشند، به توفيق الهى، بر دو هزار تن غلبه مى كنند، و خدا با شكيبايان است» . و اين چنين است آنچه در ناسخ و منسوخ است و آن، بر صحيح بودن بَدا دلالت دارد. و [درباره ]اين سخن خدا: «خدا آنچه را بخواهد، محو يا اثبات مى كند، و اصل كتاب، نزد اوست» پس آيا جز آنچه را بوده، محو مى كند؟ و آيا جز آنچه را نبوده، اثبات مى كند؟ و همانند اين، در كتاب خداوند عز و جل بسيار است.
.
ص: 346
تفسير العيّاشي عن محمّد بن مسلم عن الإمام الباقر عليه السلام _ في قَولِهِ «مَا نَنسَخْ مِنْ ءَايَةٍ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِّنْهَا أَوْ مِثْلِهَا» (1) _ : النّاسِخُ ما حُوِّلَ ، وما يُنسيها : مِثلُ الغَيبِ الَّذي لَم يَكُن بَعدُ ، كَقَولِهِ «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَ_بِ» . قالَ : فَيَفعَلُ اللّه ُ ما يَشاءُ ، ويُحَوِّلُ ما يَشاءُ ، مِثلُ قَومِ يونُسَ إذا بَدا لَهُ فَرَحِمَهُم ، ومِثلُ قَولِهِ «فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَمَا أَنتَ بِمَلُومٍ» قالَ أدرَكَتهُم رَحمَتُهُ . (2)
5 / 9اِحتِجاجاتٌ فِي البَداءِ الإمام العسكريّ عليه السلام : جاءَ قَومٌ مِنَ اليَهودِ إلى رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله فَقالوا : يا مُحَمَّدُ ، هذِهِ القِبلَةُ بَيتُ المَقدِسِ قَد صَلَّيتَ إلَيها أربَعَ عَشرَةَ سَنَةً ثُمَّ تَرَكتَهَا الآنَ ، أفَحَقّا كانَ ما كُنتَ عَلَيهِ فَقَد تَرَكتَهُ إلى باطِلٍ ، فَإِنَّما يُخالِفُ الحَقَّ الباطِلُ ، أو باطِلاً كانَ ذلِكَ فَقَد كُنت عَلَيهِ طولَ هذِهِ المُدَّةِ ؟ فَما يُؤمِنُنا أن تَكونَ الآنَ عَلى باطِلٍ ؟ فَقالَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : بَل ذلِكَ كانَ حَقّا وهذا حَقٌّ ، يَقولُ اللّه ُ : «قُل لِّلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ يَهْدِى مَن يَشَاءُ إِلَى صِرَ طٍ مُّسْتَقِيمٍ» (3) إذا عَرَفَ صَلاحَكُم يا أيُّهَا العِبادُ فِي استِقبالِ المَشرِقِ أمَرَكُم بِهِ ، وإذا عَرَفَ صَلاحَكُم فِي استِقبالِ المَغرِبِ أمَرَكُم بِهِ ، وإن عَرَفَ صَلاحَكُم في غَيرِهِما أمَرَكُم بِهِ ، فَلا تُنكِروا تَدبيرَ اللّه ِ تَعالى في عِبادِهِ ، وقَصدَهُ إلى مَصالِحِكُم . ثُمَّ قالَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : لَقَد تَرَكتُمُ العَمَلَ يَومَ السَّبتِ ثُمَّ عَمِلتُم بَعدَهُ سائِرَ الأَيّامِ ، ثُمَّ تَرَكتُموهُ فِي السَّبتِ ثُمَّ عَمِلتُم بَعدَهُ ، أفَتَرَكتُمُ الحَقَّ إلى باطِلٍ أوِ الباطِلَ إلى حَقٍّ ؟ أوِ الباطِلَ إلى باطِلٍ أوِ الحَقَّ إلى حَقٍّ ؟ قولوا كَيفَ شِئتُم فَهُوَ قَولُ مُحَمَّدٍ وجَوابُهُ لَكُم . قالوا : بَل تَركُ العَمَلِ فِي السَّبتِ حَقٌّ وَالعَمَلُ بَعدَهُ حَقٌّ . فَقالَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : فَكَذلِكَ قِبلَةُ بَيتِ المَقدِسِ في وَقتِهِ حَقٌّ ، ثُمَّ قِبلَةُ الكَعبَةِ في وَقتِهِ حَقٌّ . فَقالوا لَهُ : يا مُحَمَّدُ ، أفَبَدا لِرَبِّكَ فيما كانَ أمَرَكَ بِهِ بِزَعمِكَ مِنَ الصَّلاةِ إلى بَيتِ المَقدِسِ حَتّى نَقَلَكَ إلَى الكَعبَةِ ؟ فَقالَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : ما بَدا لَهُ عَن ذلِكَ ، فَإِنَّهُ العالِمُ بِالعَواقِبِ وَالقادِرُ عَلَى المَصالِحِ ، لا يَستَدرِكُ عَلى نَفسِهِ غَلَطا ، ولا يَستَحدِثُ رَأياً بِخِلافِ المُتَقَدِّمِ جَلَّ عَن ذلِكَ ، ولا يَقَعُ عَلَيهِ أيضا مانِعٌ يَمنَعُهُ مِن مُرادِهِ ، ولَيسَ يَبدو إلّا لِمَن كانَ هذا وَصفَهُ ، وهُوَ عز و جل يَتَعالى عَن هذِهِ الصِّفاتِ عُلُوّا كَبيرا . ثُمَّ قالَ لَهُم رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : أيُّهَا اليَهودُ ، أخبِروني عَنِ اللّه ِ ألَيسَ يُمرِضُ ثُمَّ يُصِحُّ ، ويُصِحُّ ثُمَّ يُمرِضُ ، أبَدا لَهُ في ذلِكَ ، ألَيسَ يُحيي ويُميتُ ؟ [ألَيسَ يَأتي بِاللَّيلِ في أثَر النَّهارِ ، وَالنَّهارِ في أثَرِ اللَّيلِ] أبَدا لَهُ في كُلِّ واحِدٍ مِن ذلِكَ ؟ قالوا : لا ، قالَ : فَكَذلِكَ اللّه ُ تَعَبَّدَ نَبِيَّهُ مُحَمَّدا بِالصَّلاةِ إلَى الكَعبَةِ بَعدَ أن كانَ تَعَبَّدَهُ بِالصَّلاةِ الى بَيتِ المَقدِسِ ، وما بَدا لَهُ فِي الأَوَّلِ . ثُمَّ قالَ : ألَيسَ اللّه ُ يَأتي بِالشِّتاءِ في أثَرِ الصَّيفِ ، وَالصَّيفِ في أثَرِ الشِّتاءِ ؟ أبَدا لَهُ في كُلِّ واحِدٍ مِن ذلِكَ ؟ قالوا : لا ، قالَ : فَكَذلِكَ لَم يَبدُ لَهُ فِي القِبلَةِ . قالَ : ثُمَّ قالَ : ألَيسَ قَد ألزَمَكُم فِي الشِّتاءِ أن تَحتَرِزوا مِنَ البَردِ بِالثِّيابِ الغَليظَةِ ، وألزَمَكُم فِي الصَّيفِ أن تَحتَرِزوا مِنَ الحَرِّ ، أفَبَدا لَهُ فِي الصَّيفِ حَتّى أمَرَكُم بِخِلافِ ما كانَ أمَرَكُم بِهِ فِي الشِّتاءِ ؟ قالوا : لا ، فَقالَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : فَكَذلِكُمُ اللّه ُ تَعَبَّدَكُم في وَقتٍ لِصَلاحٍ يَعلَمُهُ بِشَيءٍ ، ثُمَّ تَعَبَّدَكُم في وَقتٍ آخَرَ لِصَلاحٍ آخَرَ يَعلَمُهُ بِشَيءٍ آخَرَ ، فَإِذا أطَعتُمُ اللّه َ فِي الحالَينِ استَحقَقتُم ثَوابَهُ ، وأنزَلَ اللّه ُ تَعالى «وَلِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ» (4) أي إذا تَوَجَّهتُم بِأَمرِهِ ، فَثَمَّ الوَجهُ الَّذي تَقصِدونَ مِنهُ اللّه َ ، وتَأمَلونَ ثَوابَهُ . (5)
.
ص: 347
تفسير العيّاشى _ به نقل از محمّد بن مسلم، از امام باقر عليه السلام ، درباره اين سخن خدا: «هر حكمى را كه نسخ كنيم و يا آن را به [دست ]فراموشى بسپاريم، بهتر از آن، يا مانند آن را مى آوريم» _ : ناسخ، آن است كه تبديل مى شود، و آنچه [خداوند ]مى فراموشاند، مانند غيبى است كه هنوز موجود نشده است، مانند اين سخن خدا: «خدا آنچه را بخواهد، محو يا اثبات مى كند، و اصل كتاب، نزد اوست» . پس خداوند، آنچه را بخواهد، انجام مى دهد و آنچه را بخواهد، تبديل مى كند، مانند قوم يونس، آن هنگام كه براى او بَدا حاصل شد و رحمتشان نمود، و مانند سخن خدا كه: «پس، از آنان روى بگردان، كه تو در خورِ نكوهش نيستى» . رحمت خدا آنان را دريافت.
5 / 9استدلال هايى درباره بَدا امام عسكرى عليه السلام : گروهى از يهود، نزد پيامبر خدا آمدند و گفتند: اى محمّد! اين قبله، بيت المقدّس است كه تو چهارده سال به سوى آن نماز گزاردى و سپس اكنون آن را ترك نموده اى. آيا چيزى كه بر آن بودى، حق بود، كه [اگر حق بود،] اكنون تو آن را ترك نموده اى و به سوى باطل شده اى، در حالى كه باطل ، با حقّ، ناسازگار است؟ يا چيزى كه بر آن بودى، باطل بود، كه [اگر باطل بود،] تو در اين مدّت بر آن بوده اى؟ پس چگونه مطمئن باشيم كه تو اكنون بر باطل نيستى؟ پيامبر خدا فرمود: «بلكه آن، حق بود و اين [هم] حق است. خداوند مى فرمايد: «بگو: مشرق و مغرب، از آنِ خداست. هر كه را بخواهد، به راه راست هدايت مى كند» . اى بندگان! هر گاه صلاح شما را در رو گرداندن به مشرق بداند، به آن فرمانتان مى دهد و هر گاه صلاح شما را در رو گرداندن به مغرب بداند، به آن فرمانتان مى دهد و اگر صلاح شما را در غير آن دو بداند، به همان فرمانتان مى دهد. پس، تدبير خداى متعال را درباره بندگانش و خواست او را در مصالح خودتان، انكار نكنيد». سپس پيامبر خدا فرمود: «شما روز شنبه كار را رها كرديد و پس از آن، در روزهاى ديگر كار كرديد. سپس روز شنبه، آن را رها كرديد و پس از آن، [شنبه ها را] كار كرديد. آيا حق را رها كرديد و به سوى باطل شديد، يا باطل را رها كرديد و به سوى حق شديد؟ يا اين كه باطل را رها كرديد و به سوى باطل شديد، يا حق را رها كرديد و به سوى حق شديد؟ هر چه خواستيد، بگوييد كه آن، همان سخن محمّد و پاسخ او به شماست». گفتند: بلكه رها كردن كار در روز شنبه حق است و كار كردن پس از آن نيز حق است. آن گاه پيامبر خدا فرمود: «و همچنين است قبله بيت المقدّس كه در وقت خودش، حق است و سپس قبله كعبه كه در وقت خودش، حق است». به پيامبر گفتند: «اى محمّد! آيا به گمان تو براى پروردگارت درباره دستور نماز گزاردن تو به سوى بيت المقدّس، بَدا حاصل شد كه تو را به سوى كعبه منتقل نمود؟ پيامبر خدا فرمود: «در اين باره براى او بَدا حاصل نشد؛ زيرا او به عواقب، آگاه و به مصالح، تواناست. او كارِ خود را به جهت آگاهى از اشتباه [خويش] تغيير نمى دهد و نظر جديدى بر خلاف نظر گذشته اش نمى دهد _ كه او برتر از آن است _ و نيز مانعى كه او را از مرادش باز دارد، براى او وجود ندارد. بَدا حاصل نمى شود، جز براى كسى كه اين صفت ها را داشته باشد و خداوند عز و جل والاتر از آن است كه اين صفات را داشته باشد؛ خدايى كه بلندمرتبه و بزرگوار است». سپس پيامبر خدا به آنان فرمود: «اى يهود! مرا درباره خدا خبردار كنيد كه آيا چنين نيست كه بيمار مى كند و سپس تن درست مى سازد، و سالم مى گرداند و سپس بيمار مى نمايد. آيا در اين باره براى او بَدا حاصل مى شود؟ آيا او زنده نمى كند و نمى ميراند؟ [آيا شب را در پى روز و سپس روز را در پى شب نمى آورد؟] آيا درباره هر يك از اينها، براى او بَدا حاصل مى شود؟». گفتند: نه. فرمود: «پس، همين گونه خداوند، پيامبرش محمّد را به نماز گزاردن به سوى كعبه، متعبّد (ملزم) نمود، پس از آن كه او را به نماز گزاردن به سوى بيت المقدّس ملزم نموده بود، در حالى كه درباره اوّلى براى او بَدا حاصل نشد». سپس فرمود: «آيا خداوند، زمستان را در پى تابستان و تابستان را در پى زمستان نمى آورد؟ آيا درباره هر يك از اينها براى او بَدا حاصل مى شود؟». گفتند: نه. فرمود: «پس همين طور، درباره قبله نيز براى او بَدا حاصل نشد». «سپس پيامبر خدا فرمود: «آيا چنين نيست كه شما را در زمستان ملزم نمود كه با لباس هاى ضخيم، خودتان را از سرما و در تابستان از گرما نگه بداريد؟ آيا در تابستان براى او بَدا حاصل شد تا شما را به خلاف آنچه در زمستان فرمان داده بود، فرمان دهد؟». گفتند: نه. آن گاه پيامبر خدا فرمود: «پس همانند اين، خداوند در زمانى، شما را به خاطر مصلحتى، به چيزى ملزم مى كند و سپس در زمانى ديگر، شما را به خاطر مصلحتى ديگر به چيز ديگرى ملزم مى سازد. پس هر گاه در [اين] دو حالت، او را فرمان برديد، سزاوار پاداشش هستيد، و خداى متعال [اين آيه را] نازل فرمود: «و مشرق و مغرب، از آنِ خداست. پس به هر سو رو كنيد، آن جا روى خداست» ، يعنى هر گاه طبق فرمان او [به سويى ]رو كنيد، پس همان جا، رويى است كه شما خداوند را از آن، قصد مى كنيد و آرزوى پاداشش را داريد».
.
ص: 348
. .
ص: 349
. .
ص: 350
التوحيد عن الحسن بن محمّد النّوفلي : قَدِمَ سُلَيمانُ المَروَزِيُّ مُتَكَلِّمُ خُراسانَ عَلَى المَأمونِ ، فَأَكرَمَهُ ووَصَلَهُ ثُمَّ قالَ لَهُ : إنَّ ابنَ عَمّي عَلِيَّ بنَ موسى قَدِمَ عَلَيَّ مِنَ الحِجازِ وهُوَ يُحِبُّ الكَلامَ وأصحابُهُ ، فَلا عَلَيكَ أن تَصيرَ إلَينا يَومَ التَّروِيَهِ لِمُناظَرَتِهِ . فَقالَ سُلَيمانُ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، إنّي أكرَهُ أن أسأَلَ مِثلَهُ في مَجلِسِكَ في جَماعَةٍ مِن بَني هاشِمٍ ، فَيَنتَقِصَ عِندَ القَومِ إذا كَلَّمَني ، ولا يَجوزُ الاِستِقصاءُ عَلَيهِ . قالَ المَأمونُ : إنَّما وَجَّهتُ إلَيكَ لِمَعرِفَتي بِقُوَّتِكَ ، ولَيسَ مُرادي إلّا أن تَقطَعَهُ عَن حُجَّةٍ واحِدَةٍ فَقَط . فَقالَ سُلَيمانُ : حَسبُكَ يا أميرَ المُؤمِنينَ ، اجمَع بَيني وبَينَهُ وخَلِّني وإيّاهُ وألزِم . فَوَجَّهَ المَأمونُ إلَى الرِّضا عليه السلام فَقالَ : إنَّهُ قَدِمَ عَلَينا رَجُلٌ مِن أهلِ مَروَ ، وهُوَ واحِدُ خُراسانَ مِن أصحابِ الكَلامِ ، فَإِن خَفَّ عَلَيكَ أن تَتَجَشَّمَ المَصيرَ إلَينا فَعَلتَ . فَنَهَضَ عليه السلام لِلوُضوءِ وقالَ لَنا : تَقَدَّموني _ وعِمرانُ الصّابِئُ مَعَنا _ فَصِرنا إلَى البابِ ، فَأَخَذَ ياسِرٌ وخالِدٌ بِيَدي فَأَدخَلاني عَلَى المَأمونِ ، فَلَمّا سَلَّمتُ ، قالَ : أينَ أخي أبُو الحَسَنِ أبقاهُ اللّه ُ ؟ قُلتُ : خَلَّفتُهُ يَلبَسُ ثِيابَهُ وأمَرَنا أن نَتَقَدَّمَ ، ثُمَّ قُلتُ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، إنَّ عِمرانَ مَولاكَ مَعي وهُوَ بِالبابِ ، فَقالَ : مَن عِمرانُ ؟ قُلتُ : الصّابِئُ الَّذي أسلَمَ عَلى يَدَيكَ ، قالَ : فَليَدخُل ، فَدَخَلَ فَرَحَّبَ بِهِ المَأمونُ ، ثُمَّ قالَ لَهُ : يا عِمرانُ ، لَم تَمُت حَتّى صِرتَ مِن بَني هاشِمٍ ؟ قالَ : الحَمدُ للّه ِِ الَّذي شَرَّفَني بِكُم يا أميرَ المُؤمِنينَ . فَقالَ لَهُ المَأمونُ : يا عِمرانُ ، هذا سُلَيمانُ المَروَزِيُّ مُتَكَلِّمُ خُراسانَ ، قالَ عِمرانُ : يا أميرَ المُؤمِنينَ . إنَّهُ يَزعُمُ أنَّهُ واحِدُ خُراسانَ فِي النَّظَرِ ويُنكِرُ البَداءَ ، قالَ : فَلِمَ لا تُناظِرُهُ ؟ قالَ عِمرانُ : ذلِكَ إلَيهِ ، فَدَخَلَ الرِّضا عليه السلام فَقالَ : في أيِّ شَيءٍ كُنتُم ؟ قالَ عِمرانُ : يَابنَ رَسولِ اللّه ِ ، هذا سُلَيمانُ المَروَزِيُّ ، فَقالَ سُلَيمانُ : أتَرضى بِأَبِي الحَسَنِ وبِقَولِهِ فيهِ ؟ قالَ عِمرانُ : قَد رَضيتُ بِقَولِ أبِي الحَسَنِ فِي البَداءِ ، عَلى أن يَأتِيَني فيهِ بِحُجَّةٍ أحتَجُّ بِها عَلى نُظَرائي مِن أهلِ النَّظَرِ . قالَ المَأمونُ : يا أبَا الحَسَنِ ما تَقولُ فيما تَشاجَرا فيهِ ؟ قالَ : وما أنكَرتَ مِنَ البَداءِ يا سُلَيمانُ ، وَاللّه ُ عز و جل يَقولُ : «أَوَ لَا يَذْكُرُ الْاءِنسَ_نُ أَنَّا خَلَقْنَ_هُ مِن قَبْلُ وَ لَمْ يَك شَيْ_ئا» (1) ويَقولُ عز و جل : «وَ هُوَ الَّذِى يَبْدَؤُاْ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ» (2) ويَقولُ : «بَدِيعُ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ» (3) ويَقولُ عز و جل : «يَزِيدُ فِى الْخَلْقِ مَا يَشَاءُ» (4) ويَقولُ : «وَ بَدَأَ خَلْقَ الْاءِنسَ_نِ مِن طِينٍ» (5) ويَقولُ عز و جل : «وَ ءَاخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَإِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ» (6) ويَقولُ عز و جل : «مَا يُعَمَّرُ مِن مُّعَمَّرٍ وَلَا يُنقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَا فِى كِتَ_بٍ» (7) . قالَ سُلَيمانُ : هَل رَوَيتَ فيهِ شَيئا عَن آبائِكَ ؟ قالَ : نَعَم ، رَوَيتُ عَن أبي عَبدِ اللّه ِ عليه السلام أنَّهُ قالَ : إنّ للّه ِِ عز و جل عِلمَينِ : عِلما مَخزونا مَكنونا لا يَعلَمُهُ إلّا هُوَ ، مِن ذلِكَ يَكونُ البَداءُ ، وعِلما عَلَّمَهُ مَلائِكَتَهُ ورُسُلَهُ ، فَالعُلَماءُ مِن أهلِ بَيتِ نَبِيِّهِ يَعلَمونَهُ . قالَ سُلَيمانُ : اُحِبُّ أن تَنزِعَهُ لي مِن كِتابِ اللّه ِ عز و جل ، قالَ عليه السلام : قَولُ اللّه ِ عز و جل لِنَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله : «فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَمَا أَنتَ بِمَلُومٍ» (8) أرادَ هَلاكَهُم ثُمَّ بَدا للّه ِِ فَقالَ : «وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرَى تَنفَعُ الْمُؤْمِنِينَ» . (9) قالَ سُلَيمانُ : زِدني جُعِلتُ فِداكَ ، قالَ الرِّضا عليه السلام : لَقَد أخبَرَني أبي عَن آبائِهِ أنَّ رَسولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله قالَ : إنَّ اللّه َ عز و جل أوحى إلى نَبِيٍّ مِن أنبِيائِهِ أن أخبِر فُلانَ المَلِكَ أنّي مُتَوَفّيهِ إلى كَذا وكَذا ، فَأَتاهُ ذلِكَ النَّبِيُّ فَأَخبَرَهُ ، فَدَعَا اللّه ُ المَلِكَ وهُوَ عَلى سَريرِهِ حَتّى سَقَطَ مِنَ السَّريرِ ، فَقالَ : يا رَبِّ ، أجِّلني حَتّى يَشِبَّ طِفلي وأقضِيَ أمري ، فَأَوحَى اللّه ُ عز و جل إلى ذلِكَ النَّبِيِّ أنِ ائتِ فُلانَ المَلِكَ فَأَعلِمهُ أنّي قَد أنسَيتُ في أجَلِهِ ، وزِدتُ في عُمُرِهِ خَمسَ عَشرَةَ سَنَةً ، فَقالَ ذلِكَ النَّبِيُّ : يا رَبِّ ، إنَّكَ لَتَعلَمُ أنّي لَم أكذِب قَطُّ ، فَأَوحَى اللّه ُ عز و جل إلَيهِ : إنَّما أنتَ عَبدٌ مَأمورٌ فَأَبلِغهُ ذلِكَ ، وَاللّه ُ لا يُسأَلُ عَمّا يَفعَلُ . ثُمَّ التَفَتَ إلى سُلَيمانَ فَقالَ : أحسَبُكَ ضاهَيتَ اليَهودَ في هذَا البابِ ، قالَ : أعوذُ بِاللّه ِ مِن ذلِكَ ، وما قالَتِ اليَهودُ ؟ قالَ : قالَت : «يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ» يَعنونَ أنَّ اللّه َ قَد فَرَغَ مِنَ الأَمرِ ، فَلَيسَ يُحدِثُ شَيئا ، فَقالَ اللّه ُ عز و جل : «غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ» (10) ، ولَقَد سَمِعتُ قَوما سَأَلوا أبي موسَى بنَ جَعفَرٍ عليه السلام عَنِ البَداءِ فَقالَ : وما يُنكِرُ النّاسُ مِنَ البَداءِ وأن يَقِفَ اللّه ُ قَوما يُرجيهِم لِأَمرِهِ ؟ قالَ سُلَيمانُ : ألا تُخبِرُني عَن «إِنَّ_ا أَنزَلْنَ_هُ فِى لَيْلَةِ الْقَدْرِ» (11) ، في أيِّ شَيءٍ اُنزِلَت ؟ قالَ الرِّضا عليه السلام : يا سُلَيمانُ ، لَيلَةُ القَدرِ يُقَدِّرُ اللّه ُ عز و جل فيها ما يَكونُ مِنَ السَّنَةِ إلَى السَّنَةِ ، مِن حَياةٍ أو مَوتٍ أو خَيرٍ أو شَرٍّ أو رِزقٍ ، فَما قَدَّرَهُ مِن تِلكَ اللَّيلَةِ فَهُوَ مِنَ المَحتومِ . قالَ سُلَيمانُ : الآنَ قَد فَهِمتُ جُعِلتُ فِداكَ ، فَزِدني ، قالَ عليه السلام : يا سُلَيمانُ ، إنَّ مِنَ الاُمورِ اُمورا مَوقوفَةً عِندَ اللّه ِ تَبارَكَ وتَعالى ، يُقَدِّمُ مِنها ما يَشاءُ ، ويُؤَخِّرُ ما يَشاءُ يا سُلَيمانُ إنَّ عَلِيّا عليه السلام كانَ يَقولُ : العِلمُ عِلمانِ : فَعِلمٌ عَلَّمَهُ اللّه ُ مَلائِكَتَهُ ورُسُلَهُ ، فَما عَلَّمَهُ مَلائِكَتَهُ ورُسُلَهُ فَإِنَّهُ يَكونُ ولا يُكَذِّبُ نَفسَهُ ، ولا مَلائِكَتَهُ ، ولا رُسُلَهُ ، وعِلمٌ عِندَهُ مَخزونٌ لَم يُطلِع عَلَيهِ أحَدا مِن خَلقِهِ (12) ، يُقَدِّمُ مِنهُ ما يَشاءُ ، ويُؤَخِّرُ مِنهُ ما يَشاءُ ، ويَمحو ما يَشاءُ ، ويُثبِتُ ما يَشاءُ . قالَ سُلَيمانُ لِلمَأمونِ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، لا اُنكِرُ بَعدَ يَومي هذَا البَداءَ ، ولا اُكَذِّبُ بِهِ إن شاءَ اللّه ُ . (13)
.
ص: 351
التوحيد_ به نقل از حسن بن محمّد نوفلى _: سليمان مَروَزى، متكلّم خراسان، نزد مأمون آمد. مأمون، او را گرامى داشت و به او صله داد و سپس به او گفت: همانا پسر عموى من على بن موسى (امام رضا عليه السلام ) از حجاز نزد من آمده است و او كلام و متكلّمان را دوست دارد. هيچ مانعى براى تو نيست كه روز ترويه براى مناظره با او، نزد ما بيايى. سليمان گفت: اى امير مؤمنان! من نمى پسندم كه در مجلس تو در بين گروهى از بنى هاشم، از مانند او پرسشى كنم تا وقتى با من به گفتگو پرداخت، نزد قوم [خود]، تحقير شود. سختگيرى بر او روا نيست. مأمون گفت: همانا من به خاطر شناختم از توانايى تو، به تو روى آورده ام و قصدم، جز اين نيست كه او را فقط با يك برهان قاطع، محكوم نمايى. سليمان گفت: اى امير مؤمنان! كافى است. من و او را در يك جا جمع كن و ما را تنها بگذار و خودت هم حاضر باش. مأمون به امام رضا عليه السلام پيغام فرستاد و گفت: مردى از اهل مرو نزد ما آمده است و او نفر اوّلِ متكلّمان خراسان است. اگر زحمت آمدن به نزد ما بر تو آسان است، اين كار را انجام بده. امام عليه السلام براى وضو گرفتن برخاست و به ما فرمود: «شما پيش از من برويد». در حالى كه عمران صابى همراه ما بود، پشت در رسيديم. آن گاه ياسر و خالد، دستم را گرفتند و مرا به نزد مأمون بردند. وقتى سلام كردم، گفت: برادرم ابو الحسن (امام رضا عليه السلام ) _ كه خداوند، نگهدارش باد _ كجاست؟ گفتم: گذاشتيم تا لباسش را بپوشد و به ما فرمود كه پيش تر بياييم. سپس گفتم: اى امير مؤمنان! وابسته تو، عمران، همراه من آمده و پشت در است. گفت: عمران كيست؟ گفتم: همان صابى اى كه به دست تو اسلام آورده است. گفت: داخل بيايد. وقتى [عمران] وارد شد، مأمون به او خوشامد گفت و سپس به او گفت: اى عمران! نمُردى تا اين كه جزو بنى هاشم شدى! عمران گفت: اى امير مؤمنان! ستايش، خدايى را كه مرا به سبب شما شرافت بخشيد. مأمون بدو گفت: اى عمران! اين سليمان مَروَزى، متكلّم خراسان است. عمران گفت: اى امير مؤمنان! او گمان دارد نفر اوّل خراسان در بحث كلام است، در حالى كه بَدا را انكار مى كند. [مأمون] گفت: پس چرا با او مناظره نمى كنى؟ عمران گفت: اين، به خواست اوست. در اين هنگام، امام رضا عليه السلام وارد شد و فرمود: «درباره چه چيزى سخن مى گوييد؟». عمران گفت: اى فرزند پيامبر خدا! اين، سليمان مَروَزى است. سليمان [به عمران ]گفت: آيا سخن ابو الحسن را درباره بَدا مى پذيرى؟ عمران گفت: سخن ابو الحسن درباره بَدا را مى پذيرم، به اين شرط كه برهانى در اين باره برايم بياورد كه بتوانم با آن، عليه مناظره كنندگانم استدلال نمايم. مأمون گفت: اى ابو الحسن! درباره آنچه اينان مشاجره دارند، چه مى گويى؟ فرمود: «اى سليمان! چه چيزى از بَدا را انكار مى كنى، در حالى كه خداوند عز و جلمى فرمايد: «آيا انسان، آگاهى ندارد كه ما او را پيش تر [از آن كه باشد،] آفريديم و حال آن كه چيزى نبوده است» و مى فرمايد: «و اوست آن كس كه آفرينش را آغاز مى كند و باز آن را تجديد مى نمايد» و مى فرمايد: «او پديد آورنده آسمان ها و زمين است» و مى فرمايد: «در آفرينش، هر چه بخواهد، مى افزايد) و مى فرمايد: (و آفرينش انسان را از گِل، آغاز كرد» و مى فرمايد: «و عدّه اى ديگر، وابسته به فرمان خدايند: يا آنان را عذاب مى كند و يا توبه آنها را مى پذيرد» و مى فرمايد: «هيچ سال خورده اى، عمر دراز نمى يابد و از عمرش كاسته نمى شود، مگر آن كه در كتابى [مندرج ]است» ». سليمان گفت: آيا در اين باره، چيزى از پدرانت براى تو روايت شده است؟ فرمود: «بله. از ابو عبد اللّه امام صادق عليه السلام ) برايم روايت شده كه فرمود: براى خداوند عز و جل دو گونه دانش است: دانشى اندوخته و پنهان كه جز او كسى آن را نمى داند و بَدا در آن است، و دانشى كه آن را به فرشتگان و فرستادگانش آموخته است و دانشمندانِ از اهل بيتِ پيامبرش آن را مى دانند ». سليمان گفت: دوست دارم اين مطلب را براى من از كتاب خداوند عز و جل بياورى. [امام رضا عليه السلام ] فرمود: «سخن خداوند عز و جلخطاب به پيامبرش صلى الله عليه و آله چنين است: «پس، از آنان روى بگردان، كه تو در خورِ نكوهش نيستى» و خدا نابودى آنان را اراده كرد. سپس براى خدا بَدا حاصل شد و فرمود: «و يادآورى كن، كه يادآورى، مؤمنان را سود مى بخشد» ». سليمان گفت: فدايت شوم! بر آگاهى ام بيفزا. [امام] رضا عليه السلام فرمود: «همانا پدرم از پدرانش به من خبر داد كه پيامبر خدا فرمود: خداوند عز و جل به يكى از پيامبرانش وحى فرمود: به فلان پادشاه، خبر بده كه: جان او را تا فلان وقت مى گيرم. آن پيامبر، نزد او رفت و او را خبردار نمود. [در لحظه موعود،] خدا پادشاه را در حالى كه بر تخت بود، [به مرگ] فرا خواند، تا اين كه از تخت افتاد. آن گاه گفت: پروردگارا! به من مهلت ده تا كودكم بزرگ شود و حاجتم را برآورم. خداوند عز و جل به آن پيامبر وحى فرمود كه: به نزد فلان پادشاه برو و به او اعلام كن كه من اَجَل او را به تأخير انداختم و پانزده سال بر عمرش افزودم. آن پيامبر گفت: پروردگارا! تو مى دانى كه من هرگز دروغ نگفته ام [و اگر اين خبر را به پادشاه برسانم، نزد او دروغگو شمرده مى شوم]. خداوند عز و جل به او وحى فرمود: تو تنها، بنده اى مأمور هستى. پس، آن را به او اعلام كن و خداوند، از آنچه مى كند، پرسيده نمى شود». سپس امام رضا عليه السلام به سليمان رو كرد و فرمود: «خيال مى كنم تو در اين باره شبيه، يهود هستى». گفت: از آن به خدا پناه مى برم! مگر يهود چه گفته اند؟ فرمود: «گفته اند: «دست خدا، بسته است» و منظورشان اين بوده كه كار خدا به انجام رسيده است و چيز جديدى ايجاد نمى كند. از اين رو، خداوند عز و جل فرمود: «دستان خودشان بسته باد و به خاطر آنچه گفتند، از رحمت خدا باشند» . و همانا شنيدم قومى از پدرم موسى بن جعفر عليهماالسلامدرباره بَدا پرسيدند. فرمود: چرا مردم، بَدا را انكار مى كنند، در حالى كه خداوند، قومى را توقيف مى كند كه آنان را به امر خويش واگذار نموده است ؟». سليمان گفت: آيا به من خبر مى دهى كه آيه «ما آن را در شب قدر، نازل كرديم» ، درباره چه چيزْ نازل گشته است؟ [امام] رضا عليه السلام فرمود: «اى سليمان! خداوند عز و جلدر شب قدر، آنچه را از اين سال تا سال ديگر رخ مى دهد (اعم از: زندگى و مرگ، خير و شر، يا روزى)، مقدّر مى نمايد. پس، آنچه در اين شبْ مقدّر مى كند، جزو قضاى حتمى است». سليمان گفت: فدايت شوم! اكنون فهميدم. پس بر [آگاهىِ ]من بيفزا. [امام رضا عليه السلام ] فرمود: «اى سليمان! برخى از كارها، كارهايى هستند كه نزد خداى _ تبارك و تعالى _ پنهان اند. هر كدام را بخواهد، پيش مى اندازد و هر كدام را بخواهد، پس مى اندازد. اى سليمان! على عليه السلام پيوسته مى فرمود: دانش، دو گونه است: دانشى كه خداوند، آن را به فرشتگان و فرستادگانش آموخته است، كه آنچه او به فرشتگان و فرستادگانش آموخته، شدنى است و او خودش و فرشتگان و فرستادگانش را درغگو نمى نمايد؛ و دانشى كه نزد او پنهان است، كه آفريده اى را از آن آگاه نساخته است و هر كدام را بخواهد، پيش مى اندازد و هر كدام را بخواهد، پس مى اندازد و آنچه را بخواهد، محو مى كند و آنچه را بخواهد اثبات مى نمايد». سليمان به مأمون گفت: اى امير مؤمنان! پس از امروز، ديگر بَدا را انكار نخواهم كرد و آن را _ إن شاء اللّه _ تكذيب نمى كنم.
.
ص: 352
. .
ص: 353
. .
ص: 354
. .
ص: 355
. .
ص: 356
. .
ص: 357
. .
ص: 358
. .
ص: 359
. .
ص: 360
الفصل السّادِسُ : دور القضاء والقدر في الخلقة6 / 1خِلقَةُ العالَمِ وَالتَّقديرُالكتاب«إِنَّا كُلَّ شَىْ ءٍ خَلَقْنَ_هُ بِقَدَرٍ» . (1)
«وَ كُلُّ شَىْ ءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ» . (2)
«وَ خَلَقَ كُلَّ شَىْ ءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيرًا» . (3)
«وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَرًا مَّقْدُورًا» . (4)
«إِنَّ اللَّهَ بَ__لِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَىْ ءٍ قَدْرًا» . (5)
«وَ إِن مِّن شَىْ ءٍ إِلَا عِندَنَا خَزَاِئنُهُ وَ مَا نُنَزِّلُهُ إِلَا بِقَدَرٍ مَّعْلُومٍ» . (6)
.
ص: 361
فصل ششم : نقش قضا و قدر در آفرينش6 / 1آفرينش گيتى و تقديرقرآن«ماييم كه هر چيزى را به اندازه آفريديم» .
«و هر چيزى نزد او، اندازه اى دارد» .
«و هر چيزى را آفريده و بدان گونه كه در خور آن بوده، اندازه گيرى كرده است» .
«و فرمان خدا همواره به اندازه مقرّر [و متناسب با توانايى] است» .
«خدا فرمانش را به انجام رساننده است. به راستى، خدا براى هر چيزى، اندازه اى مقرّر كرده است» .
«و هيچ چيزى نيست، مگر آن كه گنجينه هاى آن نزد ماست، و ما آن را جز به اندازه اى معيّن فرو نمى فرستيم» .
.
ص: 362
«سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى * الَّذِى خَلَقَ فَسَوَّى * وَ الَّذِى قَدَّرَ فَهَدَى» . (1)
«وَ اللَّهُ يُقَدِّرُ الَّيْلَ وَ النَّهَارَ» . (2)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :الاُمورُ كُلُّها خَيرُها وشَرُّها مِنَ اللّهِ . (3)
عنه صلى الله عليه و آله :قَدَّرَ اللّهُ المَقاديرَ قَبلَ أن يَخلُقَ السَّماواتِ وَالأَرضَ بِخَمسينَ ألفَ سَنَةٍ . (4)
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ عز و جل قَدَّرَ المَقاديرَ ودَبَّرَ التَّدابيرَ قَبلَ أن يَخلُقَ آدَمَ بِأَلفَي عامٍ . (5)
الإمام عليّ عليه السلام_ في تَحميدِ اللّهِ سُبحانَهُ _: أحمَدُهُ إلى نَفسِهِ كَمَا استَحمَدَ إلى خَلقِهِ ، وجَعَلَ لِكُلِّ شَيءٍ قَدرا ، ولِكُلِّ قَدرٍ أجَلاً ، ولِكُلِّ أجَلٍ كِتابا . (6)
عنه عليه السلام :بِتَقديرِ أقسامِ اللّهِ لِلعِبادِ قامَ وَزنُ العالَمِ ، وتَمَّت هذِهَ الدُّنيا لِأَهلِها . (7)
الإمام الصادق عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: مَقاديرُ الاُمورِ كُلُّها إلَيكَ لا يَقضي فيها غَيرُكَ ، ولا يَتِمُّ مِنها شَيءٌ دونَكَ . (8)
.
ص: 363
«نام پروردگار والاى خود را به پاكى بستاى؛ آن كه آفريد و هماهنگى بخشيد، و آن كه اندازه گيرى كرد و راه نمود» .
«و خدا] ست كه] شب و روز را اندازه گيرى مى كند».
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :همه كارها، چه خير و چه شر، از جانب خدا هستند.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند، پنجاه هزار سال پيش از آفرينش آسمان ها و زمين، اندازه ها را مقرّر نمود.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند عز و جل دو هزار سال پيش از آفرينش آدم، اندازه ها را مقرّر نمود و تدبيرها را انديشيد.
امام على عليه السلام_ در ستايش خداوند سبحان _: او را به خاطر خودش مى ستايم، چنان كه از مردمْ خواسته كه او را [در قبال نعمت هايش ]بستايند، و براى هر چيزى، قَدَرى، و براى هر قَدَرى، اَجَلى، و براى هر اَجَلى، وقتى معيّن قرار داده است.
امام على عليه السلام :با تقديرِ قسمت ها براى بندگان به وسيله خداوند، تعادل جهان، برقرار شده و اين دنيا براى اهلش كامل گشته است.
امام صادق عليه السلام_ در دعا _: اندازه هاى همه كارها به تو مربوط اند و غير تو درباره آنها حكم نمى كند و هيچ كدام از آنها بدون تو كامل نمى گردد.
.
ص: 364
عنه عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: اللّهُمَّ ، بِيَدِكَ مَقاديرُ الدُّنيا وَالآخِرَةِ ، وبِيَدِكَ مَقاديرُ المَوتِ وَالحَياةِ ، وبِيَدِكَ مَقاديرُ اللَّيلِ وَالنَّهارِ ، وبِيَدِكَ مَقاديرُ الخِذلانِ وَالنَّصرِ ، وبِيَدِكَ مَقاديرُ الغِنى وَالفَقرِ ، وبِيَدِكَ مَقاديرُ الخَيرِ وَالشَّرِّ . (1)
عنه عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: تَقَوَّيتَ في سُلطانِكَ ، وغَلَبَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَضاؤُكَ ، ومَلَكَ كُلَّ شَيءٍ أمرُكَ . (2)
الإمام الكاظم عليه السلام :إنَّ الاُمورَ كُلَّها بِيَدِ اللّهِ عز و جل ، يُمضيها ويُقَدِّرُها بِقُدرَتِهِ فيها . (3)
6 / 2خِلقَةُ الإِنسانِ وَالتَّقديرُالكتاب«وَمَا تَحْمِلُ مِنْ أُنثَى وَ لَا تَضَعُ إِلَا بِعِلْمِهِ وَ مَا يُعَمَّرُ مِن مُّعَمَّرٍ وَلَا يُنقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَا فِى كِتَ_بٍ» . (4)
«قُل لَّن يُصِيبَنَا إِلَا مَا كَتَبَ اللَّهُ لَنَا» . (5)
الحديثالإمام الباقر والإمام الصادق عليهماالسلام_ في قَولِهِ : «وَ كُلَّ إِنسَ_نٍ أَلْزَمْنَ_هُ طَئِرَهُ فِى عُنُقِهِ» (6) _: قَدَرَهُ الَّذي قُدِّرَ عَلَيهِ . (7)
.
ص: 365
امام صادق عليه السلام_ در دعا _: خداوندا! اندازه هاى دنيا و آخرت، مرگ و زندگى، شب و روز، شكست و پيروزى، توانگرى و نيازمندى، و خير و شر، به دست توست.
امام صادق عليه السلام_ در دعا _: در پادشاهى ات نيرومندى، و حكم تو بر هر چيزى چيره است، و فرمان تو بر هر چيزى مسلّط است.
امام كاظم عليه السلام :همه كارها به دست خداوند عز و جلاست. آنها را با توانايى اش، تأييد و تقدير مى كند.
6 / 2آفرينش انسان و تقديرقرآن«و هيچ مادينه اى بار نمى گيرد و بار نمى نهد، مگر به علم او. و هيچ سال خورده اى، عمر دراز نمى يابد و از عمرش كاسته نمى شود، مگر آن كه در كتابى [مندرج] است» .
«بگو: جز آنچه خدا براى ما مقرّر داشته، هرگز به ما نمى رسد» .
حديثامام باقر و امام صادق عليهماالسلام_ درباره اين سخن خدا: «و كارنامه هر انسانى را به گردن او بسته ايم» _: منظور، قَدَر اوست كه برايش مقرّر شده است.
.
ص: 366
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :كُلُّ شَيءٍ بِقَدَرٍ ، حَتَّى العَجزِ وَالكَيسِ (1) _ أوِ الكَيسِ وَالعَجزِ _ . (2)
عنه صلى الله عليه و آله :خَلَقَ اللّهُ كُلَّ نَفسٍ وكَتَبَ حَياتَها ورِزقَها ومَصائِبَها . (3)
عنه صلى الله عليه و آله :خَلَقَ اللّهُ الخَلقَ فَكَتَبَ آجالَهُم وأعمالَهُم وأرزاقَهُم . (4)
عنه صلى الله عليه و آله_ فِي الشّاةِ المَسمومَةِ الَّتي أكَلَ مِنها _: ما أصابَني شَيءٌ مِنها إلّا وهُوَ مَكتوبٌ عَلَيَّ وآدَمُ في طينَتِهِ . (5)
عنه صلى الله عليه و آله :يَدخُلُ المَلَكُ عَلَى النُّطفَةِ بَعدَما تَستَقِرُّ فِي الرَّحِمِ بِأَربَعينَ أو خَمسٍ وأربَعينَ لَيلَةً ، فَيَقولُ : يا رَبِّ أشَقِيٌّ أو سَعيدٌ فَيُكتَبانِ ، فَيَقولُ : أي رَبِّ أذَكَرٌ أو اُنثى ؟ فَيُكتَبانِ ، ويُكتَبُ عَمَلُهُ وأثَرُهُ ، وأجَلُهُ ورِزقُهُ . (6)
عنه صلى الله عليه و آله :إذا أرادَ اللّهُ أن يَخلُقَ نَسَمَةً (7) ، قالَ مَلَكُ الأَرحامِ مُعرِضا : يا رَبِّ ، أذَكَرٌ أم اُنثى ؟ فَيَقضِي اللّهُ أمرَهُ . ثُمَّ يَقولُ : يا رَبِّ أشَقِيٌّ أم سَعيدٌ ؟ فَيَقضِي اللّهُ أمرَهُ . ثُمَّ يَكتُبُ بَينَ عَينَيهِ ما هُوَ لاقٍ حَتّى النَّكبَةَ (8) يُنكَبُها . (9)
.
ص: 367
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر چيزى، در بند قَدَر است، حتّى ناتوانى و زيركى .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند، همه جان ها را آفريد و زندگى و روزى و گرفتارى هاى آنها را مقرّر كرد.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند، آفريده ها را آفريد. آن گاه اَجَل ها و عمل ها و روزى هايشان را مقرّر نمود.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ درباره گوسفند مسمومى كه از آن خورد _: چيزى از آن نصيبم نشد، جز آنچه بر من مقرّر شده بود، در زمانى كه هنوز آدم در ميان گِل خود بود (هنوز آفريده نشده بود).
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :چهل، يا چهل و پنج شب پس از آن كه نطفه در رحم قرار گرفت، فرشته وارد مى شود و مى گويد: «پروردگارا! آيا بدبخت است، يا خوش بخت؟» . آن گاه بدبخت و يا خوش بخت بودن او نوشته مى شود. پس مى گويد: «پروردگارا! آيا مرد است، يا زن؟» . آن گاه مرد يا زن بودنش نوشته مى شود و اعمال و آثار و اَجَل و روزى اش معيّن مى گردد.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :وقتى خداوند اراده كند كه جاندارى را بيافريند، فرشته رحِم ها مى گويد: «پروردگارا! آيا مرد است، يا زن؟» . آن گاه خداوند، وضعيّتش را مشخّص مى كند. سپس مى گويد: «پروردگارا! آيا بدبخت است، يا خوش بخت؟» . آن گاه خداوند، آن را معيّن مى كند. سپس آينده او و حتّى حوادثى را كه برايش رخ مى دهند، بين دو چشمانش مى نويسد .
.
ص: 368
عنه صلى الله عليه و آله :سَبَقَ العِلمُ وجَفَّ القَلَمُ ، ومَضَى القَدَرُ بِتَحقيقِ الكِتابِ وتَصديقِ الرُّسُلِ ، وبِالسَّعادَةِ مِنَ اللّهِ عز و جل لِمَن آمَنَ وَاتَّقى ، وبِالشَّقاءِ لِمَن كَذَّبَ وكَفَرَ ، وبِوِلايَةِ اللّهِ المُؤمِنينَ وبَراءَتِهِ مِنَ المُشرِكينَ . (1)
الإمام عليّ عليه السلام :قُسِّمَت اُمورُ النّاسِ إلى خَمسَةٍ وعِشرينَ قِسما : خَمسَةٌ بِالقَضاءِ وَالقَدَرِ ، وخَمسَةٌ بِالاِجتِهادِ ، وخَمسَةٌ بِالعادَةِ ، وخَمسَةٌ بِالجَوهَرِ ، وخَمسَةٌ بِالوِراثَةِ . فَأَمَّا الَّتي بِالقَضاءِ وَالقَدَرِ : فَالعُمُرُ وَالرِّزقُ وَالأَجَلُ وَالوَلَدُ وَالسُّلطانُ . وأمَّا الَّتي بِالاِجتِهادِ : فَالعِلمُ وَالكِتابَةُ وَالفُروسِيَّةُ وَالجَنَّةُ وَالنّارُ . وأمَّا الَّتي بِالعادَةِ : فَالأَكلُ وَالنَّومُ وَالمَشيُ وَالنِّكاحُ وَالتَّغَوُّطُ . وأمَّا الَّتي بِالجَوهَرِ : فَالمُروءَةُ وَالأَمانَةُ وَالسَّخاءُ وَالصِّدقُ وَالتَّواصُلُ . وأمَّا الَّتي بِالوِراثَةِ : فَالشِّكلُ وَالجِسمُ وَالهَيئَةُ وَالذِّهنُ وَالخُلُقُ . (2)
الكافي عن الحسن بن الجهم عن الإمام الرضا عليه السلام :قال أبو جعفر عليه السلام : ... إذا كَمَلَ أربَعَةُ أشهُرٍ بَعَثَ اللّهُ مَلَكَينِ خَلّاقَينِ ، فَيَقولانِ : يا رَبِّ ما تَخلُقُ ، ذَكَرا أو اُنثى ؟ فَيُؤمَرانِ . فَيَقولانِ : يا رَبِّ شَقِيّا أو سَعيدا ؟ فَيُؤمَرانِ . فَيَقولانِ : يا رَبِّ ما أجَلُهُ وما رِزقُهُ ؟ وكُلُّ شَيءٍ مِن حالِهِ وعَدَّدَ مِن ذلِكَ أشياءَ ، ويَكتُبانِ الميثاقَ (3) بَينَ عَينَيهِ . (4)
.
ص: 369
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانش، پيشى گرفت و قلم خشكيد و قَدَر به تحقّق (فرستادنِ) قرآن و تصديق رسولان به، و به خوش بختى از جانب خداوند عز و جلبراى مؤمنان و پرهيزگاران، و به بدبختى براى دروغگويان و كافران، و به ولايت خدا بر مؤمنان و بيزارى او از مشركان، تحقّق يافت.
امام على عليه السلام :كارهاى مردم به بيست و پنج قسمت، تقسيم گرديده است: پنج قسمت آن به قضا و قدر، پنج قسمت آن به تلاش، پنج قسمت آن به عادت، پنج قسمت آن به ذات، و پنج قسمت آن به وراثت مربوط است. آنچه به قضا و قَدَر مربوط است، عمر، روزى، اَجَل، فرزند و پادشاهى است. آنچه به تلاش مربوط است، دانش، نويسندگى، سواركارى و بهشت و دوزخ است. آنچه به عادت مربوط است، خوردن، خوابيدن، راه رفتن، ازدواج و دفع مدفوع است. آنچه به ذات مربوط است، مردانگى، امانتدارى، جود، راستى و معاشرت است. و آنچه به وراثت مربوط است، شكل، تن، اندام، هوش و اخلاق است.
الكافى_ درباره آفرينش انسان در رحِم _: امام باقر عليه السلام فرمود: « . . . هر گاه چهار ماه از [استقرار نطفه در رحم ]گذشت، خداوند، دو فرشته سازنده را مى فرستد. آن دو مى گويند: پروردگارا! چه مى آفرينى؟ مرد يا زن؟ . آن گاه دستور مى گيرند. سپس مى گويند: پروردگارا! بدبخت است، يا خوش بخت؟ . آن گاه دستور مى گيرند. سپس مى گويند: پروردگارا! اَجَل و روزى اش چگونه است؟ . و هر چيزى همين وضعيّت را دارد» . [امام عليه السلام ]از اين گونه موارد چيزهايى را شمرد. و [از جمله،] اين را كه: «[فرشتگان،] پيمان را ميان دو چشمش مى نويسند».
.
ص: 370
الإمام الباقر عليه السلام :إنَّ اللّهَ عز و جل إذا أرادَ أن يَخلُقَ النُّطفَةَ الَّتي مِمّا أخَذَ عَلَيهَا الميثاقَ في صُلبِ آدَمَ أو ما يَبدو لَهُ فيهِ ويَجعَلَها فِي الرَّحِمِ ، حَرَّكَ الرَّجُلَ لِلجِماعِ ... ثُمَّ يوحِي اللّهُ إلَى المَلَكَينِ : اُكتُبا عَلَيهِ قَضائي وقَدَري ونافِذَ أمري ، وَاشتَرِطا لِيَ البَداءَ فيما تَكتُبانِ . فَيَقولانِ : يا رَبِّ ما نَكتُبُ ؟ فَيوحِي اللّهُ إلَيهِما أنِ ارفَعا رُؤوسَكُما إلى رَأسِ اُمِّهِ ، فَيَرفَعانِ رُؤوسَهُما فَإِذَا اللَّوحُ (1) يَقرَعُ جَبهَةَ اُمِّهِ ، فَيَنظُرانِ فيهِ فَيَجِدانِ فِي اللَّوحِ صورَتَهُ وزينَتَهُ وأجَلَهُ وميثاقَهُ شَقيّا أو سَعيدا وجَميعَ شَأنِهِ . قالَ : فَيُملي أحَدُهُما عَلى صاحِبِهِ ، فَيَكتُبانِ جَميعَ ما فِي اللَّوحِ ، ويَشتَرِطانِ البَداءَ فيما يَكتُبانِ . (2)
الإمام الرضا عليه السلام :ثَمانِيَةُ أشياءَ لا تَكونُ إلّا بِقَضاءِ اللّهِ وقَدَرِهِ : النَّومُ ، وَاليَقَظَةُ ، وَالقُوَّةُ ، وَالضَّعفُ ، وَالصِّحَّةُ ، وَالمَرَضُ ، وَالمَوتُ ، وَالحَياةُ . (3)
راجع : موسوعة العقائد الإسلاميّة : ج 6 ص 127 (كلام فيما يظهر منه نفي القضاء الموقوف) .
.
ص: 371
امام باقر عليه السلام :هنگامى كه خداوند عز و جل اراده مى كند كه نطفه را از آنچه در صُلب آدم عليه السلام بر آن پيمان گرفته، يا از آنچه براى او در آن بَدا مى شود، بيافريند و نطفه را در رحم قرار دهد، مرد را براى آميزش بر مى انگيزاند... . سپس خداوند به آن دو فرشته وحى مى كند: «قضا و قَدَر و نفوذ فرمانم را درباره او بنويسيد و در آنچه مى نويسيد، بَدا را براى من شرط كنيد». آن دو مى گويند : پروردگارا! چه بنويسيم؟ خداوند به آن دو وحى مى كند: «سرتان را به سوى سر مادرش بالا ببريد» . آن دو، سرشان را بالا مى برند و ناگهان مى بينند كه لوحى، پيشانى مادرش را مى كوبد. وقتى در آن مى نگرند، صورت و زينت و اَجَل و پيمان و بدبخت يا خوش بخت بودن و همه صفت هاى او را در لوح مى يابند. آن گاه يكى از دو فرشته به همراهش اِملا مى كند. آن گاه همه محتواى لوح را مى نويسند و در آنچه مى نويسند، بَدا را براى خدا شرط مى كنند.
امام رضا عليه السلام :هشت چيزند كه جز به قضا و قدرِ خداوند، اتّفاق نمى افتند: خواب و بيدارى، توانايى و ناتوانى، سلامت و بيمارى، و مرگ و زندگى.
ر . ك : ص 208 (توضيحى درباره احاديثى كه به ظاهر ، قضاى غير حتمى را نفى مى كنند) .
.
ص: 372
6 / 3مَوقِعُ القَضاءِ وَالقَدَرِ فِي الخِلقَةِالإمام الصادق عليه السلام :إنَّ اللّهَ إذا أرادَ شَيئا قَدَّرَهُ ، فَإِذا قَدَّرَهُ قَضاهُ ، فَإِذا قَضاهُ أمضاهُ . (1)
عنه عليه السلام :لا يَكونُ شَيءٌ فِي الأَرضِ ولا فِي السَّماءِ إلّا بِهذِهِ الخِصالِ السَّبعِ : بِمَشيئَةٍ ، وإرادَةٍ ، وقَدَرٍ ، وقَضاءٍ ، وإذنٍ ، وكِتابٍ ، وأجَلٍ ، فَمَن زَعَمَ أنَّهُ يَقدِرُ عَلى نَقضِ واحِدَةٍ مِنهُنَّ فَقَد كَفَرَ . (2)
الإمام الكاظم عليه السلام :لا يَكونُ شَيءٌ فِي السَّماواتِ ولا فِي الأَرضِ إلّا بِسَبعٍ : بِقَضاءٍ ، وقَدَرٍ ، وإرادَةٍ ، ومَشيئَةٍ ، وكِتابٍ ، وأجَلٍ ، وإذنٍ ، فَمَن زَعَمَ غَيرَ هذا فَقَد كَذَبَ عَلَى اللّهِ ، أو رَدَّ عَلَى اللّهِ عز و جل . (3)
الكافي عن معلّى بن محمّد :سُئِلَ العالِمُ عليه السلام : كَيفَ عِلمُ اللّهِ ؟ قالَ : عَلِمَ ، وشاءَ ، وأرادَ ، وقَدَّرَ ، وقَضى وأمضى ، فَأَمضى ما قَضى ، وقَضى ما قَدَّرَ ، وقَدَّرَ ما أرادَ ، فَبِعِلمِهِ كانَتِ المَشيئَةُ ، وبِمَشيئَتِهِ كانَتِ الإِرادَةُ ، وبِإِرادَتِهِ كانَ التَّقديرُ ، وبِتَقديرِهِ كانَ القَضاءُ ، وبِقَضائِهِ كانَ الإِمضاءُ ، وَالعِلمُ مُتَقَدِّمٌ عَلَى المَشيئَةِ ، وَالمَشيئَةُ ثانِيَةٌ ، وَالإِرادَةُ ثالِثَةٌ ، وَالتَّقديرُ واقِعٌ عَلَى القَضاءِ بِالإِمضاءِ . (4)
.
ص: 373
6 / 3جايگاه قضا و قدر در آفرينشامام صادق عليه السلام :هر گاه خداوند چيزى را اراده كند، تقديرش مى نمايد و وقتى تقديرش نمود، به آن حكم مى كند و وقتى حكم نمود، آن را حتمى مى سازد.
امام صادق عليه السلام :هيچ چيزى در زمين و آسمان، جز با اين هفت ويژگى نيست: مشيّت، اراده، قَدَر، قضا، اجازه، كتاب و اَجَل. پس، هر كس گمان كند كه مى تواند يكى از آنها را نقض نمايد، قطعا كافر شده است.
امام كاظم عليه السلام :هيچ چيزى در آسمان ها و زمين، جز با هفت ويژگى نيست: قضا، قَدَر، اراده، مشيّت، كتاب، اَجَل و اجازه. پس، هر كس به غير اين، باور داشته باشد، به يقين، به خدا دروغ بسته و يا خداوند عز و جل را انكار نموده است.
الكافى_ به نقل از مُعلَّى بن محمّد _: از امام كاظم عليه السلام [ يا امامى ديگر پس از او ]پرسيده شد: دانش خدا، چگونه است؟ فرمود: «مى داند، مى خواهد، اراده مى كند، تقدير مى نمايد، حكم مى كند و قطعى مى نمايد. پس، آنچه را حكم مى كند، قطعى مى نمايد و آنچه را تقدير مى كند، حكم مى نمايد و آنچه را اراده مى كند، تقدير مى نمايد. پس، مشيّت او بر اساس دانش او، و اراده اش بر اساس مشيّت او، و تقديرش بر اساس اراده او، و حكمش بر اساس تقدير او، و تأييدش بر اساس حكم اوست. دانش بر مشيّت، مقدّم است و مشيّت، [در مرحله] دوم است و اراده [در مرحله ]سوم است و تقدير بر اساس حكمِ قطعى شده است».
.
ص: 374
المحاسن عن محمّد بن إسحاق :قالَ أبُو الحَسَنِ عليه السلام لِيونُسَ مَولى عَلِيِّ بنِ يَقطينٍ : يا يونُسُ لا تَتَكَلَّم بِالقَدَرِ . قالَ : إنّي لا أتَكَلَّمُ بِالقَدَرِ ، ولكِنّي أقولُ : لا يَكونُ إلّا ما أرادَ اللّهُ وشاءَ وقَضى وقَدَّرَ . فَقالَ : لَيسَ هكَذا أقولُ ، ولكِنّي أقولُ : لا يَكونُ إلّا ما شاءَ اللّهُ وأرادَ وقَدَّرَ وقَضى . ثُمَّ قالَ : أتَدري مَا المَشيئَةُ ؟ فَقالَ : لا . فَقالَ : هَمُّهُ بِالشَّيءِ . أوَ تَدري ما أرادَ ؟ قالَ : لا . قالَ : إتمامُهُ عَلَى المَشيئَةِ . فَقالَ : أوَ تَدري ما قَدَّرَ ؟ قالَ : لا . قالَ : هُوَ الهَندَسَةُ مِنَ الطّولِ وَالعَرضِ وَالبَقاءِ . ثُمَّ قالَ : إنَّ اللّهَ إذا شاءَ شَيئا أرادَهُ ، وإذا أرادَهُ قَدَّرَهُ ، وإذا قَدَّرَهُ قَضاهُ ، وإذا قَضاهُ أمضاهُ . (1)
المحاسن عن يونس بن عبد الرحمن عن الإمام الرضا عليه السلام ، قال :قُلتُ : لا يَكونُ إلّا ما شاءَ اللّهُ وأرادَ وقضى ؟ فَقالَ : لا يَكونُ إلّا ما شاءَ اللّهُ وأرادَ وقَدَّرَ وقَضى . قُلتُ : فَما مَعنى شاءَ ؟ قالَ : اِبتِداءُ الفِعلِ . قُلتُ : فَما مَعنى أرادَ ؟ قالَ : الثُّبوتُ عَلَيهِ . قُلتُ : فَما مَعنى قَدَّرَ ؟ قالَ : تَقديرُ الشَّيءِ مِن طولِهِ وعَرضِهِ . قُلتُ : فَما مَعنى قَضى ؟ قالَ : إذا قَضاهُ أمضاهُ ، فَذلِكَ الَّذي لا مَرَدَّ لَهُ . (2)
.
ص: 375
المحاسن_ به نقل از محمّد بن اسحاق _: امام ابو الحسن عليه السلام (1) به يونس، غلامِ على بن يقطين، فرمود: «اى يونس! درباره قَدَر، سخن نگو». گفت: من درباره قَدَر، سخن نمى گويم؛ ولى مى گويم: هيچ چيز جز آنچه خداوند، اراده كرده و خواسته و حكم و تقدير نموده، تحقّق پيدا نمى كند. [امام عليه السلام ] فرمود: «من چنين نمى گويم. من مى گويم: هيچ چيز جز آنچه خداوند عز و جل، خواسته و اراده كرده و تقدير و حكم نموده، تحقّق پيدا نمى كند». سپس فرمود: «آيا مى دانى مشيّت (خواست خدا) چيست؟». گفت: نه. فرمود: «اهتمام خداوند به چيزى است. آيا مى دانى اراده چيست؟» . گفت: نه. فرمود: «كامل نمودن چيزى بر پايه مشيّت است». فرمود: «آيا مى دانى تقدير چيست؟» . گفت: نه. فرمود: «اندازه گيرى از جهت طول و عرض و ماندگارى است». سپس فرمود: «همانا خداوند، هر گاه چيزى را بخواهد، اراده اش مى كند و هر گاه اراده اش كرد، اندازه گيرى اش مى نمايد و هر گاه اندازه گيرى اش كرد، به آن حكم مى كند و هر گاه حكم داد، حتمى اش مى كند».
المحاسن_ به نقل از يونس بن عبد الرحمان _: [به امام رضا عليه السلام ] گفتم: [آيا درست است كه بگويم ]هيچ چيزى نيست، جز آنچه خدا بخواهد و اراده كند و حكم نمايد؟ فرمود: «هيچ چيزى نيست، جز آنچه خدا بخواهد و اراده كند و تقدير نمايد و حكم كند». گفتم: «خدا خواست» چه معنايى دارد؟ فرمود: [نقطه] آغاز كار . گفتم: «خدا اراده كند» به چه معنا است؟ فرمود: ماندن بر آنچه مورد مشيّت بود [ : عدم ظهور بداء] . گفتم: «خدا تقدير كند» چه معنايى دارد؟ فرمود: «اندازه گيرى چيزى از جهت طول و عرض». گفتم: معناى قضا چيست؟ فرمود: «هر گاه به آن حكم كند، تنفيذش مى نمايد و اين، همان چيزى است كه براى آن، برگشتى نيست».
.
ص: 376
تفسير القمّي عن يونس عن الإمام الرضا عليه السلام ، قال :... أقولُ : لا يَكونُ إلّا ما شاءَ اللّهُ وقضى وقَدَّرَ ، فَقالَ عليه السلام : لَيسَ هكَذا يا يونُسُ ، ولكِن لا يَكونُ إلّا ما شاءَ اللّهُ وأرادَ وقَدَّرَ وقَضى . أتَدرى مَا المَشيئَةُ يا يونُسُ ؟ قُلتُ : لا ، قالَ : هُوَ الذِّكرُ الأَوَّلُ . أتَدري مَا الإِرادَةُ ؟ قُلتُ : لا ، قالَ : العَزيمَةُ عَلَى ما شاءَ اللّهُ . وتَدري مَا التَّقديرُ ؟ قُلتُ : لا ، قالَ : هُوَ وَضعُ الحُدودِ مِنَ الآجالِ وَالأَرزاقِ وَالبَقاءِ وَالفَناءِ . وتَدري مَا القَضاءُ ؟ قُلتُ : لا ، قالَ : هُوَ إقامَةُ العَينِ ، ولا يَكونُ إلّا ما شاءَ اللّهُ فِي (1) الذِّكرِ الأَوَّلِ . (2)
راجع : ص 144 (الفصل الأوّل : معنى القضاء والقدر) .
.
ص: 377
تفسير القمّى_ به نقل از يونس _: ... [به امام رضا عليه السلام گفتم: من] مى گويم: هيچ چيزى نيست، جز آنچه خدا بخواهد و حكم نمايد و تقدير كند. [امام عليه السلام ] فرمود: «اى يونس! اين چنين نيست؛ ليكن هيچ چيزى نيست، جز آنچه خدا بخواهد و اراده كند و تقدير نمايد و حكم كند. اى يونس! آيا مى دانى مشيّت چيست؟». گفتم: نه. فرمود: «آن، تصوّر نخستين است. آيا مى دانى اراده چيست؟» . گفتم: نه . فرمود: «تصميم به آنچه خدا مى خواهد. و آيا مى دانى تقدير چيست؟» . گفتم: نه. فرمود: «آن، تعيين حدود است درباره اَجَل ها و روزى ها و پايدارى و نابودى. و آيا مى دانى حكم چيست؟». گفتم: نه. فرمود: «آن، عينيّت دادن به خواسته است. و هيچ چيزى نيست، جز آنچه خدا در تصوّر نخستين خواسته است» .
ر . ك : ص 145 (فصل يكم : معناى قضا و قدر) .
.
ص: 378
الفصل السّابِعُ : دور القضاء والقدر في المصائب والشّرور7 / 1تَقديرُ الخَيرِ وَالشَّرِّالكتاب« وَإِن تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُواْ هَ_ذِهِ مِنْ عِندِ اللَّهِ وَإِن تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُواْ هَ_ذِهِ مِنْ عِندِكَ قُلْ كُلٌّ مِّنْ عِندِ اللَّهِ فَمَالِ هَ_ؤُلَاءِ الْقَوْمِ لَا يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثًا » . (1)
« مَآ أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ فِى الْأَرْضِ وَ لَا فِى أَنفُسِكُمْ إِلَا فِى كِتَ_بٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَا إِنَّ ذَ لِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ » . (2)
« مَا أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ إِلَا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ مَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَىْ ءٍ عَلِيمٌ » . (3)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :سَيُفتَحُ عَلى اُمَّتي بابٌ مِنَ القَدَرِ في آخِرِ الزَّمانِ لا يَسُدُّهُ شَيءٌ ، يَكفيكُم مِنهُ أن تَلقَوهُ بِهذِهِ الآيَةِ : «مَا أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ فِى الْأَرْضِ وَ لَا فِى أَنفُسِكُمْ» الآيَةَ . (4)
.
ص: 379
فصل هفتم : نقش قضا و قدر در پيدايش مصايب و شرور7 / 1تقدير خير و شرقرآن«و اگر [پيشامد] خوبى به آنان برسد، مى گويند: «اين، از جانب خداست» و چون صدمه اى به ايشان برسد، مى گويند: «اين، از طرف توست». بگو: «همه، از جانب خدايند». اين قوم را چه شده است كه نمى خواهند سخنى را [به درستى] دريابند؟» .
«هيچ مصيبتى، نه در زمين و نه در وجود شما روى نمى دهد ، مگر آن كه پيش از اين كه زمين را پديد آوريم، در كتابى است. اين [كار] بر خدا آسان است» .
«هيچ مصيبتى جز به اذن خدا، نمى رسد، و كسى كه به خدا بگرود، دل او را هدايت مى كند و خدا به هر چيزى داناست» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :در آخر الزمان ، درى از قَدَر به روى امّت من گشوده مى شود كه هيچ چيز نمى تواند آن را ببندد . براى شما كافى است كه با اين آيه با آن ، روبرو شويد : «هيچ مصيبتى ، نه در زمين و نه در نفس هاى شما [به شما ]نمى رسد مگر پيش از اين كه آن را پديد آوريم ، در كتابى هست . اين [كار] بر خدا آسان است» .
.
ص: 380
عنه صلى الله عليه و آله :صِنفانِ مِن اُمَّتي لا سَهمَ لَهُم فِي الإِسلامِ : المُرجِئَةُ وَالقَدَرِيَّةُ . قيلَ : ومَا المُرجِئَةُ ؟ قالَ : الَّذينَ يَقولونَ : الإِيمانُ قَولٌ بِلا عَمَلٍ . قيلَ : فَمَا القَدَرِيَّةُ ؟ قالَ : الَّذينَ يَقولونَ : لَم يُقَدَّرِ الشَّرُّ . (1)
عنه صلى الله عليه و آله :مَن زَعَمَ أنَّ اللّهَ تَعالى يَأمُرُ بِالسّوءِ وَالفَحشاءِ فَقَد كَذَبَ عَلَى اللّهِ ، ومَن زَعَمَ أنَّ الخَيرَ وَالشَّرَّ بِغَيرِ مَشيئَةِ اللّهِ فَقَد أخرَجَ اللّهَ مِن سُلطانِهِ . (2)
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ افتَرَضَ عَلَيكُم فَرائِضَ فَلا تُضَيِّعوها ، وحَدَّ لَكُم حُدودا فَلا تَعتَدوها ، ونَهاكُم عَن أشياءَ فَلا تَنتَهِكوها ، وسَكَتَ عَن أشياءَ مِن غَيرِ نِسيانٍ فَلا تَكَلَّفوها رَحمَةً مِن رَبِّكُم فَاقبَلوها ، الاُمورُ كُلُّها بِيَدِ اللّهِ مِن عِندِ اللّهِ مَصدَرُها ، وإلَيهِ مَرجِعُها ، لَيسَ لِلعِبادِ فيها تَفويضٌ ولا مَشيئَةٌ . (3)
المعجم الكبير عن رافع بن خديج :أَنَّهُ سَمِعَ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : يَكونُ قَومٌ مِن اُمَّتي يَكفُرونَ بِاللّهِ وبِالقُرآنِ وهُم لا يَشعُرونَ ، كَما كَفَرَتِ اليَهودُ وَالنَّصارى . قالَ : قُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ يا رَسولَ اللّهِ ، وكَيفَ ذاكَ ؟ قالَ : يُقِرّونَ بِبَعضِ القَدَرِ ويَكفُرونَ بِبَعضِهِ ، قالَ : قُلتُ : ثُمَّ ما يَقولونَ ؟ قالَ : يَقولونَ الخَيرُ مِنَ اللّهِ وَالشَّرُّ مِن إبليسَ ، فَيُقرؤونَ (4) عَلى ذلِكَ كِتابَ اللّه ويَكفُرونَ بِالقُرآنِ بَعدَ الإِيمانِ وَالمَعرِفَةِ ، فَما يَلقى اُمَّتي مِنهُم مِنَ العَداوَةِ وَالبَغضاءِ وَالجِدالِ ، اُولئِكَ زَنادِقَةُ هذِهِ الاُمَّةِ في زَمانِهِم . (5)
.
ص: 381
كنز العمّال:پيامبر خدا فرمود: «براى دو گروه از امّت من، در اسلام، سهمى نيست: مُرجئه و قَدَريّه». گفته شد: مرجئه كيان اند؟ فرمود: «آنان كه مى گويند: ايمان، گفتار بدون رفتار است». گفته شد: قَدَريّه كيان اند؟ فرمود: «آنان كه مى گويند: شر، تقدير نشده است».
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :كسى كه مى گويد : خداوند به بدى و فحشا دستور مى دهد، بر خداوند، دروغ مى بندد و كسى كه مى گويد: خير و شر، بدون مشيّتِ خداوند به وجود مى آيند، خداوند را از فرمان روايى اش بيرون برده است.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :همانا خداوند، واجباتى را بر شما تكليف نموده است. آن ها را ضايع نكنيد. حدودى را براى شما تعيين نموده است ، پس از آنها تجاوز نكنيد . شما را از چيزهايى باز داشته است. آنها را هتك نكنيد. و بى آن كه فراموش كند ، درباره چيزهايى سكوت كرده است ، آنها را بر خود تحميل نكنيد . كه [چنين چيزى ]رحمتى از جانب پروردگارتان است و آنها را [همين گونه ]بپذيريد. همه كارها به دست خداست؛ آغاز آنها از پيشگاه خدا و پايان آنها به سوى اوست [و ]براى بندگان درباره آنها، نه واگذارى صورت گرفته و نه خواستى [ديگر]؟
المعجم الكبير_ به نقل از رافع بن خديج _: از پيامبر خدا شنيد[م] كه مى فرمود: «همان طور كه يهود و نصارا كفر ورزيدند، گروهى از امّت من هم به خدا و قرآن كفر مى ورزند، در حالى كه خودشان نمى فهمند». گفتم: اى پيامبر خدا! فدايت گردم! چگونه؟ فرمود: «به بخشى از قَدَر اعتراف دارند؛ ولى به بخشى از آن كافرند» . گفتم: سپس چه مى گويند؟ فرمود: «مى گويند: خير، از جانب خدا و شر، از جانب ابليس است. و كتاب خدا را هم بر اين اساس قرائت مى كنند و به قرآن، پس از ايمان و شناخت، كفر مى ورزند. امّت من، چه دشمنى و كينه و كشمكشى از آنان مى بيند! آنان، زنديقان امّت من در زمان خودشان هستند».
.
ص: 382
الإمام الحسن عليه السلام :مَن لَم يُؤمِن بِالقَدَرِ خَيرِهِ وشَرِّهِ أنَّ اللّهَ يَعلَمُهُ فَقَد كَفَرَ . (1)
الإمام الصادق عليه السلام :الخَيرُ وَالشَّرُّ كُلُّهُ مِنَ اللّهِ . (2)
المحاسن عن أبي بصير :سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَن شَيءٍ مِنَ الاِستِطاعَةِ . فَقالَ : يا أبا مُحَمَّدٍ ، الخَيرُ وَالشَّرُّ حُلوُهُ ومُرُّهُ وصَغيرُهُ وكَبيرُهُ مِنَ اللّهِ . (3)
الإمام الرضا عليه السلام_ لِسُلَيمانَ المَروَزِيِّ _: يا سُلَيمانُ ، لَيلَةُ القَدرِ يُقَدِّرُ اللّهُ عز و جل فيها ما يَكونُ مِنَ السَّنَةِ إلَى السَّنَةِ ، مِن حَياةٍ أو مَوتٍ أو خَيرٍ أو شَرٍّ أو رِزقٍ . (4)
راجع : العنوان الآتي (خلقة الخير والشرّ) . و دانش نامه عقايد اسلامى : ج 9 ص 94 (وجوب الإيمان بالقدر) . و ص 96 (تحريم التكذيب بالقدر) .
7 / 2خِلقَةُ الخَيرِ وَالشَّرِّالإمام الباقر عليه السلام :إنَّ اللّهَ يَقولُ : أنَا اللّهُ لا إلهَ إلّا أنَا ، خالِقُ الخَيرِ وَالشَّرِّ ، وهُما خَلقانِ مِن خَلقي . (5)
.
ص: 383
امام حسن عليه السلام :هر كس به قَدَر ، [ يعنى] خير آن و شرّ آن و اين كه خداوندْ آن را مى داند، ايمان نداشته باشد، قطعا كفر ورزيده است.
امام صادق عليه السلام :همه خير و شرها از جانب خداوندند.
المحاسن_ به نقل از ابو بصير _: از امام صادق عليه السلام درباره توانايى پرسيدم. فرمود: «اى ابو محمّد! همه خير و شرها، شيرين و تلخ و كوچك و بزرگ، از جانب خداوندند» .
امام رضا عليه السلام_ خطاب به سليمان مَروَزىّ _: اى سليمان! خداوند عز و جل در شب قدر، آنچه را از اين سال تا سال ديگر رخ مى دهد (اعم از: زندگى و مرگ، خير و شر، يا روزى)، تقدير مى نمايد.
ر . ك : عنوان بعدى (آفرينش خير و شر) . دانش نامه عقايد اسلامى : ج 9 ص 95 (واجب بودن ايمان به قدر) . و ص 97 (تحريم تكذيب تقدير) .
7 / 2آفرينش خير و شرامام باقر عليه السلام :خداوند مى فرمايد: «من خدايم و معبودى جز من نيست و آفريننده خير و شرّم و آن دو، از آفريدگان من اند».
.
ص: 384
الإمام الصادق عليه السلام :إنَّ مِمّا أوحَى اللّهُ إلى موسى عليه السلام وأنزَلَ عَلَيهِ فِي التَّوراةِ : أنّي أنَا اللّهُ لا إلهَ إلّا أنَا ، خَلَقتُ الخَلقَ وخَلَقتُ الخَيرَ وأجرَيتُهُ عَلى يَدَي مَن اُحِبُّ ، فَطوبى لِمَن أجرَيتُهُ عَلى يَدَيهِ . وأنَا اللّهُ لا إلهَ إلّا أنَا ، خَلَقتُ الخَلقَ وخَلَقتُ الشَّرَّ 1 وأجرَيتُهُ عَلى يَدَي مَن اُريدُهُ ، فَوَيلٌ لِمَن أجرَيتُهُ عَلى يَدَيهِ . (1)
عنه عليه السلام :أنتَ اللّهُ (الَّذي) لا إلهَ إلّا أنتَ ، خالِقُ الخَيرِ وَالشَّرِّ ، أنتَ اللّهُ لا إلهَ إلّا أنتَ خالِق الجَنَّةِ وَالنّارِ . (2)
.
ص: 385
امام صادق عليه السلام :از جمله چيزهايى كه خداوند عز و جل به موسى وحى فرمود و در تورات بر او نازل كرد[ ،اين است]: «همانا من خدايم و معبودى جز من نيست. مردم را آفريدم و خير را آفريدم و آن را بوسيله كسى كه دوست دارم، جارى مى سازم . پس خوشا به حال كسى كه آن را به وسيله او نجات دهم! من خدايم و معبودى جز من نيست. مردم را آفريدم و شر را آفريدم 1 و آن را به وسيله كسى كه مى خواهم ، انجام مى دهم . پس واى به حال كسى كه آن را بر دستان او انجام دهم!» .
امام صادق عليه السلام :تو خدايى و معبودى جز تو نيست و آفريننده خير و شرّى . تو خدايى و معبودى جز تو نيست و آفريننده بهشت و دوزخى .
.
ص: 386
الإمام عليّ عليه السلام_ في بَيانِ مُناظَرَةِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله مَعَ أهلِ الأَديانِ _: ثُمَّ أقبَلَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلَى الثَّنَوِيَّةِ الَّذينَ قالوا : النّورُ وَالظُّلمَةُ هُمَا المُدَبِّرانِ ، فَقالَ : وأنتُم فَمَا الَّذي دَعاكُم إلى ما قُلتُموهُ مِن هذا ؟ فَقالوا : لِأَنّا قَد وَجَدنَا العالَمَ صِنفَينِ : خَيرا وشَرّا ، ووَجَدنَا الخَيرَ ضِدّا لِلشَّرِّ ، فَأَنكَرنا أن يَكونَ فاعِلٌ واحِدٌ يَفعَلُ الشَّيءَ وضِدَّهُ ، بَل لِكُلِّ واحِدٍ مِنهُما فاعِلٌ ، ألا تَرى أنَّ الثَّلجَ مُحالٌ أن يَسخُنَ ، كَما أنَّ النّارَ مُحالٌ أن تَبرُدَ ، فَأَثبَتنا لِذلِكَ صانِعَينِ قَديمَينِ : ظُلمَةً ونورا . فَقالَ لَهُم رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أفَلَستُم قَد وَجَدتُم سَوادا وبَياضا ، وحُمرَةً وصُفرَةً ، وخُضرَةً وزُرقَةً ؟ وكُلُّ واحِدَةٍ ضِدٌّ لِسائِرِها لِاستِحالَةِ اجتِماعِ اثنَينِ مِنها في مَحَلٍّ واحِدٍ ، كَما كانَ الحَرُّ وَالبَردُ ضِدَّينِ لِاستِحالَةِ اجتِماعِهِما في مَحَلٍّ واحِدٍ ، قالوا : نَعَم . قالَ : فَهَلّا أثبَتُّم بِعَدَدِ كُلِّ لَونٍ صانِعا قَديما لِيَكونَ فاعِلُ كُلِّ ضِدٍّ مِن هذِهِ الأَلوانِ غَيرَ فاعِلِ الضِّدِّ الآخَرِ ، قالَ : فَسَكَتوا . ثُمَّ قالَ : كَيفَ اختَلَطَ النّورُ وَالظُّلمَةُ ، وهذا مِن طَبعِهِ الصُّعودُ ، وهذِهِ مِن طَبعِهَا النُّزولُ ؟ أرَأَيتُم لَو أنَّ رَجُلاً أخَذَ شَرقا يَمشي إلَيهِ وَالآخَرَ غَربا أكانَ يَجوزُ عِندَكُم أن يَلتَقِيا ما داما سائِرَينِ عَلى وُجوهِهِما ؟ قالوا : لا . قالَ : فَوَجَبَ ألّا يَختَلِطَ النّورُ وَالظُّلمَةُ لِذَهابِ كُلِّ واحِدٍ مِنهُما في غَيرِ جِهَةِ الآخَرِ ، فَكَيفَ حَدَثَ هذَا العالَمُ مِنِ امتِزاجِ ما هُوَ مُحالٌ أن يَمتَزِجَ ؟ بَل هُما مُدَبَّرانِ جَميعا مَخلوقانِ ، فَقالوا : سَنَنظُرُ في اُمورِنا . (1)
.
ص: 387
امام على عليه السلام_ در بيان مناظره پيامبر صلى الله عليه و آله با پيروان اديان _: سپس پيامبر خدا به ثنويه _ كه مى گفتند: نور و ظلمت، تدبير كننده اند _ ، رو كرد و فرمود: «چه چيزى شما را وا داشت كه اين سخن را بگوييد؟» . گفتند: از آن جا كه ما جهان را دو بخش يافتيم: خير و شر، و خير را ضدّ شر يافتيم. آن گاه قبول نكرديم كه يك فاعل، يك كار و ضدّ آن را [با هم] انجام دهد؛ بلكه براى هر يك از آن دو، فاعلى [جداگانه] لازم است . آيا نمى بينى كه محال است برف، گرم كند، چنان كه محال است آتش، سرد نمايد؟ آن گاه بود كه دو آفريننده قديمى را اثبات نموديم: ظلمت و نور. پيامبر خدا به آنان فرمود: «آيا شما سياهى و سفيدى، سرخى و زردى، و سبزى و آبى را نيافتيد، در حالى كه هر يك از آنها با ديگرى به خاطر محال بودن اجتماع دو رنگ از آنها در يك چيز، ضدّند، چنان كه گرمى و سردى به خاطر محال بودن اجتماع آن دو در يك چيز، ضدّ هم اند؟ گفتند: چرا. فرمود: «پس چرا براى هر رنگى، آفريننده اى قديمْ را اثبات نكرديد تا فاعل هر يكى از اين رنگ ها، غير از فاعل ديگرى باشد؟». پس ساكت شدند. سپس فرمود: «چگونه نور و ظلمت با هم تركيب مى شوند، در حالى كه از سرشت نور، بالا رفتن، و از سرشت ظلمت، فرود آمدن است؟ آيا شما مردى را ديده ايد كه به شرق مى رود و ديگرى را كه به غرب مى رود؟ آيا نزد شما ممكن است كه اين دو مرد، مادامى كه در جهتِ خود مى روند، به همديگر برسند؟» . گفتند: نه. فرمود: «پس، لازم است كه نور و ظلمت با هم تركيب نشوند، به اين جهت كه هر يك از آن دو، در جهت خلاف ديگرى است . پس چگونه است كه اين جهان از تركيب دو چيزى كه تركيبشان محال است، به وجود آمده باشد؟ بلكه آن دو، تدبيرشده و آفريده شده اند». گفتند: در عقيده هايمان تجديد نظر مى كنيم .
.
ص: 388
الإمام الصادق عليه السلام :إذا أصبَحتَ فَقُل : اللّهُمَّ إنّي أعوذُ بِكَ مِن شَرِّ ما خَلَقتَ وذَرَأتَ وبَرَأتَ في بِلادِكَ وعِبادِكَ ، اللّهُمَّ إنّي أسأَلُكَ بِجَلالِكَ وجَمالِكَ وحِلمِكَ وكَرَمِكَ كَذا وكَذا . (1)
راجع : ص 378 (تقدير الخير والشرّ) ، و دانش نامه عقايد اسلامى : ج 9 ص 94 (وجوب الايمان بالقدر) ، و ص 96 (تحريم التكذيب بالقدر) .
7 / 3خَلْقُ الخَيرِ قَبلَ الشَّرِّرسول اللّه صلى الله عليه و آله :قالَ اللّهُ عز و جل : يا آدَمُ أنَا اللّهُ الكَريمُ ، خَلَقتُ الخَيرَ قَبلَ الشَّرِّ . (2)
الإمام الباقر عليه السلام :إنَّ اللّهَ عز و جل ... خَلَقَ الرَّحمَةَ قَبلَ الغَضَبِ ، وخَلَقَ الخَيرَ قَبلَ الشَّرِّ ، وخَلَقَ الأَرضَ قَبلَ السَّماءِ ، وخَلَقَ الحَياةَ قَبلَ المَوتِ ، وخَلَقَ الشَّمسَ قَبلَ القَمَرِ ، وخَلَقَ النّورَ قَبلَ الظُّلمَةِ . (3)
الإمام الصادق عليه السلام :إنَّ اللّهَ خَلَقَ الخَيرَ يَومَ الأَحَدِ ، وما كانَ لِيَخلُقَ الشَّرَّ قَبلَ الخَيرِ . (4)
7 / 4الخَيرُ بِتَوفيقِ اللّهِ وَالشَّرُّ بِخِذلانِهِالإمام عليّ عليه السلام_ لَمّا سُئِلَ عَنِ القَضاءِ وَالقَدَرِ _: لا تَقولوا : وَكَلَهُمُ اللّهُ إلى أنفُسِهِم فَتُوَهِّنوهُ ، ولا تَقولوا : أجبَرَهُم عَلَى المَعاصي فَتُظَلِّموهُ ، ولكِن قولوا : الخَيرُ بِتَوفيقِ اللّهِ وَالشَّرُّ بِخِذلانِ اللّهِ ، وكُلٌّ سابِقٌ في عِلمِ اللّهِ . (5)
.
ص: 389
امام صادق عليه السلام :وقتى صبح كردى، بگو: «خدايا! از شرّ آنچه آفريدى و در سرزمين ها و ميان بندگانت پراكندى و ساختى، به تو پناه مى برم. خدايا! به جلال و جمال و بردبارى و كَرَمت، از تو چنين و چنان مى خواهم».
ر . ك : ص 379 (تقدير خير و شر) . دانش نامه عقايد اسلامى : ج 9 ص 95 (واجب بودن ايمان به قدر) . و ص 97 (تحريم تكذيب تقدير) .
7 / 3آفرينش خير، پيش از شرپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند عز و جل فرمود: «اى آدم! منِ خداىِ بزرگوار، خير را پيش از شر آفريدم».
امام باقر عليه السلام :همانا خداوند عز و جل ... رحمت را پيش از خشم، و خير را پيش از شر، و زمين را پيش از آسمان، و زندگى را پيش از مرگ، و خورشيد را پيش از ماه، و نور را پيش از ظلمت آفريد.
امام صادق عليه السلام :همانا خداوند، خير را روز يكشنبه آفريد و چنين نبود كه شر را پيش از خير بيافريند.
7 / 4خير، به توفيق خدا و شر، به فرو گذاشتن اوستامام على عليه السلام_ وقتى درباره قضا و قدر، مورد پرسش قرار گرفت _: نگوييد: خدا آنان را به خودشان وا گذاشته است تا [بدين گفته] او را سبك شمريد، و نگوييد: آنان را به گناهان وا داشته است تا [بِدان] به او ستم نماييد؛ ليكن بگوييد: خير، به توفيق خدا و شر به نبودِ آن بستگى دارد، و همه در گذشته در دانش خدا بوده اند.
.
ص: 390
7 / 5الخَيرُ مِنَ اللّهِ وَالشَّرُّ لَيسَ إلَيهِالكتاب« مَّا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَمَا أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَّفْسِكَ وَأَرْسَلْنَ_كَ لِلنَّاسِ رَسُولًا وَكَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا » . (1)
الحديثالإمام الصادق عليه السلام :اللّهُمَّ أنتَ المَلِكُ الحَقُّ لا إلهَ إلّا أنتَ ... الخَيرُ في يَدَيكَ وَالشَّرُّ لَيسَ إلَيكَ . (2)
عنه عليه السلام :مَن زَعَمَ أنَّ اللّهَ يَأمُرُ بِالفَحشاءِ فَقَد كَذَبَ عَلَى اللّهِ ، ومَن زَعَمَ أنَّ الخَيرَ وَالشَّرَّ إلَيهِ فَقَد كَذَبَ عَلَى اللّهِ . (3)
الاحتجاج :مِن سُؤالِ الزِّنديقِ الَّذي سَأَلَ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَن مَسائِلَ كَثيرَةٍ أن قالَ : ... فَالعَمَلُ الصّالِحُ مِنَ العَبدِ هُوَ فِعلُهُ ، وَالعَمَلُ الشَّرُّ مِنَ العَبدِ هُوَ فِعلُهُ ؟ قالَ عليه السلام : العَمَلُ الصّالِحُ مِنَ العَبدِ بِفِعلِهِ وَاللّهُ بِهِ أمَرَهُ ، وَالعَمَلُ الشَّرُّ مِنَ العَبدِ بِفِعلِه وَاللّهُ عَنهُ نَهاهُ . قالَ : ألَيسَ فَعَلَهُ بِالآلَةِ الَّتي رَكَّبَها فيهِ ؟ قالَ عليه السلام : نَعَم ، ولكِن بِالآلَةِ الَّتي عَمِلَ بِهَا الخَيرَ قَدَرَ عَلَى الشَّرِّ الَّذي نَهاهُ عَنهُ . قالَ : فَإِلَى العَبدِ مِنَ الأَمرِ شَيءٌ ؟ قالَ عليه السلام : ما نَهاهُ اللّهُ عَن شَيءٍ إلّا وقَد عَلِمَ أنَّهُ يُطيقُ تَركَهُ ، ولا أمَرَهُ بِشَيءٍ إلّا وقَد عَلِمَ أنَّهُ يَستَطيعُ فِعلَهُ ؛ لِأَنَّهُ لَيسَ مِن صِفَتِهِ الجَورُ وَالعَبَثُ وَالظُّلمُ وتَكليفُ العِبادِ ما لا يُطيقونَ . (4)
.
ص: 391
7 / 5خير از جانب خداست؛ ولى شر به او منسوب نيستقرآن«هر چه از خوبى به تو مى رسد، از جانب خداست و آنچه از بدى به تو مى رسد، از خود توست، و تو را به پيامبرى براى مردم فرستاديم و گواه بودن خدا، بس است» .
حديثامام صادق عليه السلام :خدايا! تو پادشاه حقّى و معبودى جز تو نيست... . خير در دستان توست؛ ولى شر به تو منسوب نيست.
امام صادق عليه السلام :هر كه گمان كند كه خداوند به بدى فرمان مى دهد، به يقين بر خدا دروغ بسته است، و هر كه گمان كند كه خير و شر [هر دو] به او منسوب اند، به يقين، [باز هم] بر خدا دروغ بسته است.
الاحتجاج :از جمله پرسش هاى زِنديقى كه درباره مسائل بسيارى از امام صادق عليه السلام پرسيد، اين است كه گفت:... پس عمل نيك بنده، فعل اوست و عمل بد بنده [نيز ]فعل اوست؟ [امام عليه السلام ] فرمود: «عمل نيك بنده، فعل اوست و خداوند، او را بِدان امر كرده، و عمل بد بنده [نيز ]فعل اوست؛ ولى خداوند، او را از آن نهى كرده است». گفت: آيا آن فعل را با وسيله اى (عضوى) كه [خدا] در اختيارش قرار داده، انجام نداده است؟ [امام عليه السلام ] فرمود: «بله؛ ليكن با همان وسيله اى (عضوى) كه با آن، عمل خير را انجام مى دهد، بر عمل بدى [هم ]كه خدا او را از آن نهى كرده، توانا شده است». گفت: پس، بنده در انجام دادن كار، آزاد است؟ [امام عليه السلام ] فرمود: «خداوند از چيزى نهى نكرد، جز اين كه مى داند بنده توان ترك آن را دارد و به چيزى امر نكرد، جز اين كه مى داند بنده توان انجام دادن آن را دارد؛ زيرا جور و سرگرمى و ستم و تكليف كردن بندگان به آنچه توانش را ندارند، از صفات خداوند نيستند».
.
ص: 392
. .
ص: 393
. .
ص: 394
. .
ص: 395
سخنى درباره نقش قضا و قدر در پيدايش مصايب و شرورآيات و احاديث اين فصل ، به چند نكته بسيار مهم در شناخت مبدأ خير و شر در نظام آفرينش و نقش قضا و قدر در پيدايش مصائب (گرفتارى ها) و شُرور (بدى ها و ناگوارى ها) اشاره دارند . اين نكات ، عبارت اند از :
1 . خير و شر ، مخلوق و مقدّر خدايندخير و شر ، مخلوق و مقدّر خدايند ، بدين معنا كه پديده ها (اعم از حوادث طبيعى و غير طبيعى) ، همه در محدوده خلق و تقدير خداوند هستند و اگر خداوند متعال نخواهد ، هيچ پديده اى، چه خير و چه شرّ ، تحقّق نمى يابد . حتّى كارهايى كه انسان به اراده و اختيار خود انجام مى دهد ، از اين قانون كلّى ، مستثنا نيستند ، هر چند خداوند متعال ، در وضع قوانين و احكام ، از كارهاى زشت ، نهى كرده است . اين آيه شريف ، به همين معنا اشاره دارد : «بگو : همه[ى پيشامدهاى خوب و بد] ، از جانب خدايند» . (1) اعتقاد به اين حقيقت ، «توحيد اَفعالى» ناميده مى شود . بر اين اساس، ثنويّه _ كه آفريدگارِ شُرور را غير از آفريدگار خيرات مى دانند _
.
ص: 396
مشرك، و قَدَريّه _ كه شُرور را خارج از محدوده تقدير الهى مى دانند _ كافر شمرده شده اند .
2 . آفرينش و تقدير شر ، تَبَعى استاحاديثِ تقديم آفرينش خير بر شر (1) بيانگر اين مطلب اند كه هر چند شر ، آفريدگارى جدا از آفريدگار خير ندارد و آفريدگار هر دو ، همان ذات پاك خداوند است ، ولى خلقت شر و تقدير آن ، اصالت ندارد ؛ بلكه به تَبَع خير است . از اين رو پس از خير و به دنبال آن ، آفريده شده است . به سخن ديگر، هدف آفريدگار از آفرينش ، چيزى جز خير نيست ؛ ليكن آفرينش خير در جهان مادّه ، ناگزير ، برخى از شُرور را به دنبال دارد . براى نمونه ، آفرينش زمين، خير است ؛ ولى زمين ، ويژگى هايى دارد كه گاهى زلزله پديد مى آيد . بنا بر اين ، زلزله هم مانند خود زمين ، پديده اى الهى است ؛ امّا هدف اصلى و اوّلىِ آفريدگار، آفريدن زلزله نبوده و اين پديده پس از آفرينش زمين و به تَبَع آن ، تحقّق يافته است . (2) البتّه همين زلزله ، حكمت هاى فراوانى همچون : آزمايش، به ياد آوردن خدا و تكامل انسان ها دارد . نمونه ديگر : آفرينش انسان ، خير است ؛ امّا وى براى رسيدن به هدف آفرينش خود _ كه همانا رسيدن به مقام خلافت الهى است _ بايد داراى اراده و آزادى باشد . از آن سو، موجود بااراده و آزاد ، مى تواند از آزادى خود ، سوء استفاده كند، شر (بدى) ايجاد نمايد و جامعه را به فساد بكشاند . (3) در اين جا نيز
.
ص: 397
هدف آفرينش، آفريدن شر و فساد نبوده است ؛ بلكه شر و فساد ، پس از آفرينش موجودِ آزادى به نام انسان و به تبع آن ، تحقّق مى يابند.
3 . انسان در پيدايش ناگوارى ها نقش داردسومين نكته قابل توجّه در تبيين رابطه «قضا و قدر» و «شُرور» ، نقش انسان در پيدايش شُرور است . تقدير الهى در مورد شُرورى كه به دست انسان پديد مى آيند، خِذلان (به معناى: واگذار شدن انسان به خويش) است . انسان ، گاهى استحقاق «توفيق» مى يابد و گاهى استحقاق «خذلان»، و آن گاه كه استحقاق خذلان يافت، خداوند ، او را به خود ، وا مى گذارد . در اين جاست كه انسان ، بدون اين كه مجبور باشد ، به اراده خودش شر مى آفريند . بر اين اساس ، آنچه خير از انسان سر مى زند ، به توفيق خداوند و منسوب به خداست و آنچه شر از انسان سر مى زند ، به خودِ او منسوب است ؛ چرا كه او بر خلاف خواست تشريعى خداوند و به اراده خود، آن را انجام داده است ، چنان كه در دعا مى خوانيم : «خير در دستان توست و شر به تو منسوب نيست» . اين موضوع در فصل آينده ، بيشتر توضيح داده خواهد شد .
.
ص: 398
الفصل الثّامن : دور القضاء والقدر في أفعال الإنسان8 / 1تَقديرُ الأَفعالِالكتاب«وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ وَ مَا تَعْمَلُونَ» . (1)
«وَ مَا تَشَاءُونَ إِلَا أَن يَشَاءَ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا» . (2)
«وَ مَا تَشَاءُونَ إِلَا أَن يَشَاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعَ__لَمِينَ» . (3)
الحديثالإمام الصادق عليه السلام :أفعالُ العِبادِ مَخلوقَةٌ خَلقَ تَقديرٍ لا خَلقَ تَكوينٍ ، وَاللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيءٍ ، ولا يَقولُ بِالجَبرِ ولا بِالتَّفويضِ . (4)
.
ص: 399
فصل هشتم : نقش قضا و قدر در افعال انسان8 / 1تقدير كارهاقرآن«و خدا، شما ، را و آنچه را مى سازيد، آفريده است» .
«و تا خدا نخواهد، [شما نيز] نخواهيد خواست. قطعا خدا داناى حكيم است» .
«و تا خدا، پروردگار جهانيان، نخواهد، [شما نيز ]نخواهيد خواست» .
حديثامام صادق عليه السلام :كارهاى بندگان به نوع آفرينش تقديرى، آفريده شده اند، نه آفرينش تكوينى، و خداوند، آفريننده هر چيزى است و به جبر و تفويض، قائل نيست.
.
ص: 400
عيون أخبار الرضا عليه السلام عن حمدان بن سليمان :كَتَبتُ إلَى الرِّضا عليه السلام أسأَلُهُ عَن أفعالِ العِبادِ أمَخلوقَةٌ أم غَيرُ مَخلوقَةٍ ؟ فَكَتَبَ عليه السلام : أفعالُ العِبادِ مُقَدَّرَةٌ في عِلمِ اللّهِ قَبلَ خَلقِ العِبادِ بِأَلفَي عامٍ . (1)
معاني الأخبار عن عبد السلام بن صالح الهروي :سَمِعتُ أبَا الحَسَنِ عَلِيَّ بنَ موسَى الرِّضا عليهماالسلاميَقولُ : أفعالُ العِبادِ مَخلوقَةٌ . فَقُلتُ لَهُ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ وما مَعنى «مَخلوقَةٌ» ؟ قالَ : مُقَدَّرَةٌ . (2)
التوحيد عن الزهري :قالَ رَجُلٌ لِعَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليهماالسلام : جَعَلَنِيَ اللّهُ فِداكَ ، أبِقَدَرٍ يُصيبُ النّاسَ ما أصابَهُم أم بِعَمَلٍ ؟ فَقالَ عليه السلام : إنَّ القَدَرَ وَالعَمَلَ بِمَنزِلَةِ الرّوحِ وَالجَسَدِ ، فَالرّوحُ بِغَيرِ جَسَدٍ لا تَحِسُّ ، وَالجَسَدُ بِغَيرِ روحٍ صورَةٌ لا حَراكَ بِها ، فَإِذَا اجتَمَعا قَوِيا وصَلُحا ، كَذلِكَ العَمَلُ وَالقَدَرُ ، فَلَو لَم يَكُنِ القَدَرُ واقِعا عَلَى العَمَلِ لَم يُعرَفِ الخالِقُ مِنَ المَخلوقِ ، وكانَ القَدَرُ شَيئا لا يُحَسُّ ، ولَو لَم يَكُنِ العَمَلُ بِمُوافَقَةٍ مِنَ القَدَرِ لَم يَمضِ ولَم يَتِمَّ ، ولكِنَّهُما بِاجتِماعِهِما قَوِيا ، وللّهِِ فيهِ العَونُ لِعِبادِهِ الصّالِحينَ . (3)
راجع : ص 178 (الفصل الثالث : خصائص القضاء والقدر / الخلقة) .
8 / 2تَقديرُ الفَرائِضِ وَالفَضائِلِ وَالمَعاصيالكتاب«وَإِن تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُواْ هَ_ذِهِ مِنْ عِندِ اللَّهِ وَإِن تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُواْ هَ_ذِهِ مِنْ عِندِكَ قُلْ كُل مِّنْ عِندِ اللَّهِ فَمَالِ هَ_ؤُلَاءِ الْقَوْمِ لَا يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثًا» . (4)
.
ص: 401
عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به نقل از حمدان بن سليمان _: به امام رضا عليه السلام نوشتم و درباره كارهاى بندگان پرسيدم كه : آيا آفريده اند، يا غير آفريده؟ امام رضا عليه السلام نوشت: «كارهاى بندگان، دو هزار سال پيش از آفرينش بندگان، در دانش خداوند، مقدّر بوده است».
معانى الأخبار_ به نقل از عبد السلام بن صالح هروى _: از امام رضا عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: «كارهاى بندگان، آفريده اند». به او گفتم: اى فرزند پيامبر خدا! معناى «آفريده» چيست؟ فرمود: «مقدّر شده».
التوحيد_ به نقل از زهرى _: مردى به امام زين العابدين عليه السلام گفت: خدا مرا فدايت كند! آيا آنچه به مردم مى رسد، به واسطه قَدَر است، يا عمل؟ [امام عليه السلام ] فرمود: «همانا قَدَر و عمل، به منزله روح و جسدند. روح بدون جسد، حسى ندارد و جسد بدون روح، صورتى است كه حركت ندارد. پس وقتى با هم جمع مى شوند، نيرو مى گيرند و سامان مى يابند . وضعيّت عمل و قَدَر نيز چنين است. پس اگر قَدَر بر پايه عمل نبود، آفريننده از آفريده شناخته نمى شد _ و قَدَر، چيزى نامحسوس بود _ ، و اگر عمل، موافق قَدَر نبود، تحقق نمى يافت ؛ ليكن آن دو، با جمع شدنشان نيرو يافتند و خداوند در اين باره، مددكار بندگان نيكوكارش است».
ر . ك : ص 179 (فصل سوم : ويژگى هاى قضا و قدر / آفريده بودن) .
8 / 2تقدير واجبات و فضايل و گناهانقرآن«و اگر [پيشامد] خوبى به آنان برسد، مى گويند: «اين، از جانب خداست» و چون صدمه اى به ايشان برسد، مى گويند: «اين، از طرف توست». بگو: «همه، از جانب خدايند». اين قوم را چه شده است كه نمى خواهند سخنى را [به درستى ]دريابند؟» .
.
ص: 402
«مَّا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَمَا أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَّفْسِكَ وَأَرْسَلْنَ_كَ لِلنَّاسِ رَسُولًا وَكَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا» . (1)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :سَبَقَ العِلمُ وجَفَّ القَلَمُ ومَضَى القَدَرُ بِتَحقيقِ الكِتابِ وتَصديقِ الرُّسُلِ وبِالسَّعادَةِ مِنَ اللّهِ عز و جل لِمَن آمَنَ وَاتَّقى وبِالشَّقاءِ لِمَن كَذَّبَ وكَفَرَ وبِوِلايَةِ اللّهِ المُؤمِنينَ وبَراءَتِهِ مِنَ المُشرِكينَ . _ ثُمَّ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله _ : عَنِ اللّهِ أروي حَديثي ، إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى يَقولُ : يَابنَ آدَمَ بِمَشيئَتي كُنتَ أنتَ الَّذي تَشاءُ لِنَفسِكَ ما تَشاءُ ، وبِإِرادَتي كُنتَ أنتَ الَّذي تُريدُ لِنَفسِكَ ما تُريدُ ، وبِفَضلِ نِعمَتي عَلَيكَ قَوِيتَ عَلى مَعصِيَتي ، وبِعِصمَتي وعَوني وعافِيَتي أدَّيتَ إلَيَّ فَرائِضي ، فَأَنَا أولى بِحَسَناتِكَ مِنكَ ، وأنتَ أولى بِسَيِّئاتِكَ مِنّي ، فَالخَيرُ مِنّي إلَيكَ بِما أولَيتُ بَداءٌ (2) ، وَالشَّرُّ مِنّي إلَيكَ بِما جَنَيتَ جَزاءٌ ، وبِإِحساني إلَيكَ قَوِيتَ عَلى طاعَتي ، وبِسوءِ ظَنِّكَ بي قَنَطتَ مِن رَحمَتي ، فَلِيَ الحَمدُ وَالحُجَّةُ عَلَيكَ بِالبَيانِ ، ولِيَ السَّبيلُ عَلَيكَ بِالعِصيانِ ، ولَكَ جَزاءُ الخَيرِ عِندي بِالإِحسانِ ، لَم أدَع تَحذيرَكَ ، ولَم آخُذكَ عِندَ عِزَّتِكَ ، ولَم اُكَلِّفكَ فَوقَ طاقَتِكَ ، ولَم أحمِلك مِنَ الأَمانَةِ إلّا ما أقرَرتَ بِهِ عَلى نَفسِكَ ، رَضيتُ لِنَفسي مِنكَ ما رَضيتَ لِنَفسِكَ مِنّي . (3)
.
ص: 403
«هر چه از خوبى به تو مى رسد، از جانب خداست و آنچه از بدى به تو مى رسد، از خود توست، و تو را به پيامبرى براى مردم فرستاديم و گواه بودن خدا، بس است» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانش [الهى] ، پيشى گرفت و قلم رقم زد و قَدَر قطعى شد بر محقق شدن كتاب ، تصديق رسولان و خوش بختى براى مؤمنان و پرهيزگاران از جانب خداوند عز و جل و بدبختى دروغگويان و كافران و ولايت خدا بر مؤمنان و بيزاريش از مشركان . سخن خود را از خدا روايت مى كنم. خداوند _ تبارك و تعالى _ مى فرمايد: «اى فرزند آدم! به مشيّت من است كه آنچه مى خواهى، براى خود مى خواهى و به اراده من است كه آنچه اراده مى كنى، براى خود اراده مى كنى و به سبب زيادى نعمتم بر تو، بر نافرمانى از من نيرو گرفتى و در سايه پاكى و يارى و آسايش من، واجب هاى مرا براى من ادا نمودى. پس، من به نيكى هاى تو از تو سزاوارترم و تو به بدى هايت از من شايسته ترى. پس، خير رسيده از جانب من به تو _ كه به خاطر سزاوارى من است _ ابتدايى است [نه بازتاب عمل تو]، و شر رسيده از جانب من به تو _ كه به خاطر جُرم توست _ يك كيفر است، و به سبب احسان من به تو، بر فرمانبرى از من نيرو گرفتى و به جهت بدگمانى به من، از رحمتم نوميد گشتى. پس به خاطر بيان ، ستايش، از آنِ من و حجّت، عليه توست، و به جهت نافرمانى [ات] ، دستم بر تو باز است ، و به جهت احسانت ، نزد من پاداش خير دارى . هشدار دادن به تو را ترك نمى كنم . براى سركشى ات مؤاخذه ات نمى نمايم [و هشدارت مى دهم] ، و به بيشتر از توانايى ات موظّفت نمى كنم، و به تو تحميل نمى كنم از امانت، جز آن مقدارى كه عليه خود اعتراف نمودى. از تو خشنودم، به مقدارى كه پيش خودت از من خشنودى».
.
ص: 404
عنه صلى الله عليه و آله :مَن زَعَمَ أنَّ اللّهَ يَأمُرُ بِالسّوءِ وَالفَحشاءِ فَقَد كَذَبَ عَلَى اللّهِ ، ومَن زَعَمَ أنَّ الخَيرَ وَالشَّرَّ بِغَيرِ مَشيئَةِ اللّهِ فَقَد أخرَجَ اللّهَ مِن سُلطانِهِ ، ومَن زَعَمَ أنَّ المَعاصِيَ بِغَيرِ قُوَّةِ اللّهِ فَقَد كَذَبَ عَلَى اللّهِ ، ومَن كَذَبَ عَلَى اللّهِ أدخَلَهُ اللّهُ النّارَ . (1)
الإمام عليّ عليه السلام :الأَعمالُ ثَلاثَةٌ : فَرائِضُ وفَضائِلُ ومَعاصي : فَأَمَّا (2) الفَرائِضُ فَبِأَمرِ اللّهِ ومَشيئَتِهِ وبِرِضاهُ وبِعِلمِهِ وقَدَرِهِ ، يَعمَلُهَا العَبدُ فَيَنجو مِنَ اللّهِ بِها . وأمَّا الفَضائِلُ فَلَيسَ بِأَمرِ اللّهِ ، لكِن بِمَشيئَتِهِ وبِرِضاهُ وبِعِلمِهِ وبِقَدَرِهِ ، يَعمَلُهَا العَبدُ فَيُثابُ عَلَيها . وأمَّا المَعاصي فَلَيسَ بِأَمرِ اللّهِ ولا بِمَشيئَتِهِ ولا بِرِضاهُ ، لكِن بِعِلمِهِ وبِقَدَرِهِ يُقَدِّرُها لِوَقتِها ، فَيَفعَلُهَا العَبدُ بِاختِيارِهِ فَيُعاقِبُهُ اللّهُ عَلَيها ؛ لِأَنَّهُ قَد نَهاهُ عَنها فَلَم يَنتَهِ . (3)
عنه عليه السلام :الأَعمالُ عَلى ثَلاثَةِ أحوالٍ : فَرائِضَ وفَضائِلَ ومَعاصِيَ ، وأمَّا الفَرائِضُ فَبِأَمر اللّهِ عز و جل ، وبِرِضَا اللّهِ وقَضاءِ اللّهِ وتَقديرِهِ ومَشيئَتِهِ وعِلمِهِ . وأمَّا الفَضائِلُ فَلَيسَت بِأَمرِ اللّهِ ، ولكِن بِرِضَا اللّهِ وبِقَضاءِ اللّهِ وبِقَدَرِ اللّهِ وبِمَشيئَتِهِ وبِعِلمِهِ . وأمَّا المَعاصي فَلَيسَت بِأَمرِ اللّهِ ، ولكِن بِقَضاءِ اللّهِ وبِقَدَرِ اللّهِ وبِمَشيئَتِهِ وبِعِلمِهِ ، ثُمَّ يُعاقِبُ عَلَيها . (4)
.
ص: 405
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كه گمان ببرد كه خداوند به بدى و زشتى امر مى كند، در حقيقت، بر خدا دروغ بسته است و هر كه گمان برد كه خير و شر، بدون مشيّت خدايند، در حقيقت، خدا را از پادشاهى اش بيرون دانسته است و هر كه گمان برد كه گناهان، بدون نيروى خدا انجام مى شوند، در حقيقت بر خدا دروغ بسته است، و هر كه بر خدا دروغ بندد، خداوند، او را به دوزخ مى افكند.
امام على عليه السلام :عمل ها سه گونه اند: واجب ها و فضيلت ها و گناهان. واجب ها، به فرمان و مشيّت و خشنودى و دانش و قَدَر خدايند. بنده بِدانها عمل مى كند و به وسيله آنها از [عذاب ]خداوند، رهايى مى يابد. فضيلت ها، به فرمان خدا نيستند؛ ليكن به مشيّت و خشنودى و دانش و قَدَر خدايند. بنده بِدانها عمل مى كند و با آنها پاداش مى گيرد. گناهان نيز به فرمان و مشيّت خدا و رضايت او نيستند؛ ليكن به دانش و قَدَر خدايند كه آنها را براى وقتشان تقدير (تعيين) مى كند . پس بنده با اختيار خود، آنها را انجام مى دهد. آن گاه خداوند، او را بر پايه آنها كيفر مى دهد؛ زيرا خدا او را از آنها نهى كرده؛ ولى او خود را باز نداشته است.
امام على عليه السلام :عمل ها سه حالت دارند: واجب ها و فضيلت ها و گناهان . واجب ها، به فرمان و خشنودى و حكم (قضا) و تقدير و مشيّت و دانش خداوند عز و جل اند. فضيلت ها، به فرمان خدا نيستند؛ ليكن به خشنودى و قضا و قدر و مشيّت و دانش خدايند. گناهان نيز به فرمان خدا نيستند؛ ليكن به قضا و قدر و مشيّت و دانش خدايند. سپس [خدا] به خاطر آنها كيفر مى دهد.
.
ص: 406
الإمام الرضا عليه السلام :كانَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليهماالسلام إذا ناجى رَبَّهُ قالَ : اللّهُمَّ يا رَبِّ قَويتُ عَلى مَعاصيكَ بِنِعمَتِكَ . (1)
الإمام الباقر عليه السلام :إنَّ فِي التَّوراةِ مَكتوبا : يا موسى ، إنّي خَلَقتُكَ وَاصطَفَيتُكَ وقَوَّيتُكَ وأمَرتُكَ بِطاعَتي ونَهَيتُكَ عَن مَعصِيَتي ، فَإِن أطَعتَني أعَنتُكَ عَلى طاعَتي ، وإن عَصَيتَني لَم اُعِنكَ عَلى مَعصِيَتي ، يا موسى ولِيَ المِنَّةُ عَلَيكَ في طاعَتِكَ لي ، ولِيَ الحُجَّةُ عَلَيكَ في مَعصِيَتِكَ لي . (2)
الإمام الصادق عليه السلام :كَما أنَّ بادِيَ النِّعَمِ مِنَ اللّهِ عز و جل وقَد نَحَلَكُموهُ (3) ، فَكَذلِكَ الشَّرُّ مِن أنفُسِكُم وإن جَرى بِهِ قَدَرُهُ . (4)
.
ص: 407
امام رضا عليه السلام :على بن الحسين عليهماالسلام در مناجات با پروردگار ، مى گفت: «خدايا! پروردگارا! به سبب نعمت هاى تو، بر نافرمانى از تو نيرو گرفتم».
امام باقر عليه السلام :در تورات نوشته است: «اى موسى! من تو را آفريدم و برگزيدم و نيرو دادم و به فرمانبرى ام امر كردم و از نافرمانى ام نهى نمودم. اگر فرمانم ببرى، در فرمانبرى ام يارى ات مى كنم و اگر نافرمانى ام كنى، در نافرمانى ام يارى ات نمى كنم. اى موسى! در فرمانبرى ات از من، منّتم بر توست و در نافرمانى ات از من، حجّتم بر ضدّ توست».
امام صادق عليه السلام :چنان كه شروع نعمت ها از جانب خداوند عز و جلاست _ كه بدون عوض، آن را به شما عطا فرمود _ شر نيز از جانب خودتان است، هر چند به تقدير الهى است.
.
ص: 408
عنه عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: اللّهُمَّ إنّي أستَغفِرُكَ مِن كُلِّ ذَنبٍ قَوِيَ عَلَيهِ بَدَني بِعافِيَتِكَ، أو نالَتهُ قُدرَتي بِفَضلِ نِعمَتِكَ،أو بَسَطتُ إلَيهِ يَدي بِسابِغِ (1) رِزقِكَ، أوِ اتَّكَلتُ عِندَ خَوفي مِنهُ عَلى أناتِكَ (2) ، أو وَثِقتُ فيهِ بِحَولِكَ ، أو عَوَّلتُ فيهِ عَلى كَريمِ عَفوِكَ . اللّهُمَّ إنّي أستَغفِرُكَ مِن كُلِّ ذَنبٍ خُنتُ فيهِ أمانَتي ، أو نَحَّستُ بِفِعلِهِ نَفسي ، أوِ احتَطَبتُ بِهِ عَلى بَدَني ، أو قَدَّمتُ فيهِ لَذَّتي ، أو آثَرتُ فيهِ شَهَواتي ، أو سَعَيتُ فيهِ لِغَيري ، أوِ استَغوَيتُ فيهِ مَن تَبِعَني ، أو غَلَبتُ عَلَيهِ بِفَضلِ حيلَتي ، أوِ احتَلتُ عَلَيكَ فيهِ مَولايَ فَلَم تَغلِبني عَلى فِعلي ، إذ كُنتَ كارِها لِمَعصِيَتي ، لكِن سَبَقَ عِلمُكَ في فِعلي فَحَلُمتَ عَنّي، لَم تُدخِلني يا رَبِّ فيهِ جَبرا ، ولَم تَحمِلني عَلَيهِ قَهرا ، ولَم تَظلِمني فيهِ شَيئا . (3)
الإمام الكاظم عليه السلام :إنَّ اللّهَ خَلَقَ الخَلقَ فَعَلِمَ ما هُم إلَيهِ صائِرونَ فَأَمَرَهُم ونَهاهُم ، فَما أمَرَهُم بِهِ مِن شَيءٍ فَقَد جَعَلَ لَهُمُ السَّبيلَ إلَى الأَخذِ بِهِ ، وما نَهاهُم عَنهُ مِن شَيءٍ فَقَد جَعَلَ لَهُمُ السَّبيلَ إلى تَركِهِ ، ولا يَكونونَ آخِذينَ ولا تارِكينَ إلّا بِإِذنِهِ ، وما جَبَرَ اللّهُ أحَدا مِن خَلقِهِ عَلى مَعصِيَتِهِ ، بَلِ اختَبَرَهُم بِالبَلوى ، وكَما قالَ : «لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً» (4) . (5)
.
ص: 409
امام صادق عليه السلام_ در دعا _: خدايا! از تو آمرزش مى خواهم از هر گناهى كه بدنم به سبب [نعمت] آسايش تو، بر انجام دادن آن نيرومند شد، يا به سبب تفضّل نعمت هايت، بر آن قدرت يافتم، يا به سبب سرريز شدن روزى ات، به آن دست يافتم ، يا هنگام ترسم از آن، به مُداراى تو اتكا كردم ، يا در انجام دادن آن، به نيروى تو اميد بستم، يا در ارتكاب آن، بر بخشندگى و گذشت تو تكيه كردم. خدايا! از تو آمرزش مى خواهم از هر گناهى كه در انجام دادن آن به امانتم خيانت نمودم، يا نفْسم را به سبب انجام دادن آن، بدشگون كردم، يا به سبب آن بارى از گناه انباشتم، يا خواهش هاى نفسانى ام را در آن پيروى نمودم، يا در آن براى ديگرى كوشيدم، يا در انجام دادن آن، هر كه را از من پيروى كرد، گم راه ساختم، يا به وسيله زيادى نيرنگم، بر آن چيره شدم، يا _ اى سَرورم _ در انجام دادن آن عليه تو نيرنگ به كار بردم و [بر اين باورم كه ]تو مرا بر كارم چيره نساختى؛ چرا كه نافرمانىِ مرا نمى پسنديدى؛ ليكن دانش تو درباره كار من، پيشى داشت، آن گاه با من بردبارى نمودى. پروردگارا! تو مرا به اجبار، در آن نيفكندى و مرا بر انجام دادن آن، مجبور نساختى و درباره آن، ستمى به من روا نداشتى.
امام كاظم عليه السلام :همانا خداوند، مردم را آفريد و دانست كه آنان به كجا مى روند. آن گاه امر و نهيشان نمود. به هر چيزى كه آنان را امر كرد، راه دستيابى به آن را در اختيارشان نهاد و از هر چيزى كه نهيشان نمود، راه ترك آن را در اختيارشان قرار داد، و آنان هيچ چيزى را جز به اذن خدا به دست نمى آورند و يا تركش نمى كنند، و خداوند، هيچ يك از آفريدگانش را بر نافرمانى خود وادار نمى كند؛ بلكه آنان را با آزمايش مى آزمايد، چنان كه فرمود: «تا شما را بيازمايد كه كدام يك از شما، نيكوتر عمل مى كند» .
.
ص: 410
الكافي عن أحمد بن محمّد بن أبي نصر :قُلتُ لِأَبِي الحَسَنِ الرِّضا عليه السلام : إنَّ بَعضَ أصحابِنا يَقولُ بِالجَبرِ ، وبَعضَهُم يَقولُ بِالاِستِطاعَةِ . قالَ : فَقالَ لي : اُكتُب بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، قالَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ : قالَ اللّهُ عز و جل : يَابنَ آدَمَ بِمَشيئَتي كُنتَ أنتَ الَّذي تَشاءُ ، وبِقُوَّتي أدَّيتَ إلَيَّ فَرائِضي ، وبِنِعمَتي قَوِيتَ عَلى مَعصِيَتي ، جَعَلتُكَ سَميعا بَصيرا ، ما أصابَكَ مِن حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وما أصابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَفسِكَ ، وذلِكَ أنّي أولى بِحَسَناتِكَ ، وأنتَ أولى بِسَيِّئاتِكَ مِنّي ، وذلِكَ أنّي لا اُسأَلُ عَمّا أفعَلُ وهُم يُسأَلونَ قَد نَظَمتُ لَكَ كُلَّ شَيءٍ تُريدُ . (1)
الإمام الرضا عليه السلام :قالَ اللّهُ : يَابنَ آدَمَ ، أنَا أولى بِحَسَناتِكَ مِنكَ وأنتَ أولى بِسَيِّئاتِكَ مِنّي ، عَمِلتَ المَعاصِيَ بِقُوَّتِيَ الَّتي جَعَلتُها فيكَ . (2)
تاريخ دمشق عن عبد اللّه بن جعفر عن الإمام عليّ عليه السلام ، قال :قامَ إلَيهِ رَجُلٌ مِمَّن كانَ شَهِدَ مَعَهُ الجَمَلَ ، فَقالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، أخبِرنا عَنِ القَدَرِ ؟ فَقالَ عليه السلام : ... فَإِنَّهُ أمرٌ بَينَ أمرَينِ لا جَبرَ ولا تَفويضَ . (3)
عيون أخبار الرضا عليه السلام عن بريد بن عمير بن معاوية الشامي :دَخَلتُ عَلى عَلِيِّ بنِ موسَى الرِّضا بِمَروَ ، فَقُلتُ لَهُ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، رُوِيَ لَنا عَنِ الصّادِقِ جَعفَرِ بن مُحَمَّدٍ عليه السلام قالَ : إنَّهُ لا جَبرَ ولا تَفويضَ ، بَل أمرٌ بَينَ أمرَينِ ، فَما مَعناهُ ؟ قالَ : مَن زَعَمَ أنَّ اللّهَ يَفعَلُ أفعالَنا ، ثُمَّ يُعَذِّبُنا عَلَيها فَقَد قالَ بِالجَبرِ ، ومَن زَعَمَ أنَّ اللّهَ عز و جل فَوَّضَ أمرَ الخَلقِ وَالرِّزقِ إلى حُجَجِهِ عليهم السلام ، فَقَد قالَ بِالتَّفويضِ ، وَالقائِلُ بِالجَبرِ كافِرٌ وَالقائِلُ بِالتَّفويضِ مُشرِكٌ . فَقُلتُ لَهُ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ فَما أمرٌ بَينَ أمرَينِ ؟ فَقالَ : وُجودُ السَّبيلِ إلى إتيانِ ما اُمِروا بِهِ وتَركِ ما نُهوا عَنهُ . فَقُلتُ لَهُ : فَهَل للّهِِ عز و جل مَشيئَةٌ وإرادَةٌ في ذلِكَ ؟ فَقالَ : فَأَمَّا الطّاعاتُ فَإِرادَةُ اللّهِ ومَشيئَتُهُ فيهَا الأَمرُ بِها وَالرِّضا لَها وَالمُعاوَنَةُ عَلَيها ، وإرادَتُهُ ومَشيئَتُهُ فِي المَعاصي النَّهيُ عَنها وَالسَّخَطُ لَها وَالخِذلانُ عَلَيها . قُلتُ : فَهَل للّهِِ فيهَا القَضاءُ ؟ قالَ : نَعَم ما مِن فِعلٍ يَفعَلُهُ العِبادُ مِن خَيرٍ أو شَرٍّ إلّا وللّهِِ فيهِ قَضاءٌ . قُلتُ : ما مَعنى هذَا القَضاءِ ؟ قالَ : الحُكمُ عَلَيهِم بِما يَستَحِقّونَهُ عَلى أفعالِهِم مِنَ الثَّوابِ وَالعِقابِ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ . (4)
.
ص: 411
الكافى_ به نقل از احمد بن محمّد بن ابى نصر _: به امام رضا عليه السلام گفتم: برخى از ياران ما به جبر قائل اند، و برخى به اختيار . به من فرمود: «بنويس: به نام خداوند بخشنده مهربان. زين العابدين عليه السلام فرمود كه خداوند عز و جل فرمود: اى فرزند آدم! تو به مشيّت من مى خواهى، و به نيروى من واجب هاى مرا برايم به جا مى آورى، و به نعمت من بر نافرمانى من نيرو گرفتى. تو را شنوا و بينا قرار دادم. هر نيكى اى كه به تو برسد، از جانب خداست و هر بدى اى كه به تو برسد، از جانب خودت است و اين به خاطر آن است كه من به نيكى هاى تو شايسته ترم و تو به بدى هايت از من شايسته ترى و اين به خاطر آن است كه من درباره آنچه انجام مى دهم، مورد پرسش قرار نمى گيرم، در حالى كه آنان مورد پرسش قرار مى گيرند. همانا هر چيزى را كه اراده كنى، برايت ترتيب داده ام».
امام رضا عليه السلام :خداوند فرمود: «اى فرزند آدم! من به نيكى هاى تو از تو سزاوارترم و تو به بدى هايت از من سزاوارترى. به سبب نيروى من كه در تو قرار دادم، نافرمانى ام را به جا آوردى».
تاريخ دمشق_ به نقل از عبد اللّه بن جعفر _: از ميان كسانى كه در جَمَل (با امام على عليه السلام ) حاضر بودند، مردى برخاست و گفت: اى امير مؤمنان! درباره قَدَر، آگاهمان فرما . [امام عليه السلام ] فرمود: «... قَدَر، امرى بين دو امر است؛ [يعنى] نه جبر است و نه تفويض».
عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به نقل از بريد بن عمير بن معاويه شامى _: در مرو به حضور امام رضا عليه السلام رسيدم و به او گفتم: اى فرزند پيامبر خدا! از امام صادق عليه السلام به ما روايت شده كه فرمود: «نه جبر است و نه تفويض؛ بلكه امرى بين دو امر است» . معناى آن چيست؟ فرمود: «هر كه گمان برد كه خداوند، كارهاى [بدِ] ما را انجام مى دهد، سپس به خاطر آنها ما را كيفر مى كند، در حقيقت، به جبر، قائل شده است، و هر كه گمان برد كه خداوند عز و جل كار و روزى را به حجّت هاى خويش _ كه بر آنان سلام باد _ وا گذاشت، در حقيقت، به تفويض، قائل شده است، و قائل به جبر، كافر و قائل به تفويض، مشرك است». به ايشان گفتم: اى فرزند پيامبر خدا! امرِ بين دو امر چيست؟ فرمود: «وجود راه براى انجام دادن آنچه بِدان امر شده اند و ترك آنچه از آن نهى شده اند». به ايشان گفتم: آيا براى خداوند عز و جل در اين باره، مشيّت و اراده اى هست؟ فرمود: «اراده و مشيّت خداوند درباره عبادت ها، امر كردن به آنها و خشنودى از آنها و يارى بر انجام دادن آنهاست، و اراده و مشيّت خداوند درباره گناهان، نهى از آنها و خشم گرفتن به خاطر آنها و يارى نكردن بر انجام دادن آنهاست». گفتم: آيا خداوند، درباره آنها قضا دارد؟ فرمود: «بله. هيچ كار خير يا شرّ بندگان نيست، جز اين كه خداوند درباره آن، قضا دارد» . گفتم: معناى اين قضا چيست؟ فرمود: «داورى در حقّ آنان به آنچه بر پايه رفتارشان از پاداش و كيفر در دنيا و آخرت، درخورشان است».
.
ص: 413
امام صادق عليه السلام :ما به جبر و تفويض، قائل نيستيم.
.
ص: 414
عنه عليه السلام :لا جَبرَ ولا تَفويضَ ، بَل أمرٌ بَينَ أمرَينِ . (1)
عنه عليه السلام_ لَمّا سُئِلَ عَنِ الجَبرِ وَالقَدَرِ _: لا جَبرَ ولا قَدَرَ ، ولكِن مَنزِلَةٌ بَينَهُما فيهَا الحَقُّ ، الَّتي (2) بَينَهُما لا يَعلَمُها إلَا العالِمُ ، أو مَن عَلَّمَها إيّاهُ العالِمُ . (3)
الكافي عن أبي طالب القمّي عن رجل عن الإمام الصادق عليه السلام ، قال :قُلتُ أجبَرَ اللّهُ العِبادَ عَلَى المَعاصي ؟ قالَ : لا . قُلتُ : فَفَوَّضَ إلَيهِمُ الأَمرَ ؟ قالَ : لا . قُلتُ : فَماذا ؟ قالَ : لُطفٌ مِن رَبِّكَ بَينَ ذلِكَ . (4)
عيون أخبار الرضا عليه السلام عن إبراهيم بن العبّاس :سَمِعتُ الرِّضا عليه السلام وقَد سَأَلَهُ رَجُلٌ : أيُكَلِّفُ اللّهُ العِبادَ ما لا يُطيقونَ ؟ فَقالَ : هُوَ أعدَلُ مِن ذلِكَ . قالَ : أفَيَقدِرونَ عَلى كُلِّ ما أرادوهُ ؟ قالَ : هُم أعجَزُ مِن ذلِكَ . (5)
8 / 3مَعنَى الأَمرِ بَينَ الأَمرَينِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ لا يُطاعُ جَبرا ولا يُعصى مَغلوبا ولَم يُهمِلِ العِبادَ مِنَ المَملَكَةِ ، ولكِنَّهُ القادِرُ عَلى ما أقدَرَهُم عَلَيهِ ، وَالمالِكُ لِما مَلَّكَهُم إيّاهُ ، فَإِنَّ العِبادَ إنِ ائتَمَروا بِطاعَةِ اللّهِ لَم يَكُن مِنها مانِعٌ ولا عَنها صادٌّ ، وإن عَمِلوا بِمَعصِيَتِهِ فَشاءَ أن يَحولَ بَينَهُم وبَينَها فَعَلَ ، ولَيسَ مَن إن شاءَ أن يَحولَ بَينَهُ وبَينَ شَيءٍ (فَعَلَ) ، ولَم يَفعَلهُ ، فَأَتاهُ الَّذي فَعَلَهُ ، كانَ هُوَ الَّذي أدخَلَهُ فيهِ (6) . (7)
.
ص: 415
امام صادق عليه السلام :نه جبر است و نه تفويض؛ بلكه چيزى بين اين دو چيز است.
امام صادق عليه السلام_ وقتى درباره جبر و تفويض، مورد پرسش قرار گرفت _: نه جبر است و نه قَدَر؛ ليكن جايگاهى بين آن دو است. حق، در آن جايگاهى است كه بين آن دو است و جز خداوندِ دانا يا آن كه خداوندِ دانا بدو آموخته، آن را نمى داند.
الكافى_ به نقل از ابو طالب قمى، از مردى _: [به امام صادق عليه السلام ] گفتم: آيا خداوند، بندگان را بر گناهان، وادار ساخته است؟ فرمود: «نه» . گفتم: آيا كار را به آنان وا نهاده است؟ فرمود: «نه». گفتم: پس چگونه است؟ فرمود: «لطفى است از جانب پروردگار تو، در بين آن دو (وادار ساختن و وانهادن) » .
عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به نقل از ابراهيم بن عبّاس _: شنيدم كه مردى از امام رضا عليه السلام پرسيد: آيا خداوند، بندگان را به چيزى كه توان انجام دادنش را ندارند، موظّف مى نمايد؟ فرمود: «خدا دادگرتر از آن است». [مرد] گفت : مگر بر هر چيزى كه اراده اش نمايند، توانايند؟ فرمود : «آنها ناتوان تر از آن اند».
8 / 3معناى «امر بين دو امر»پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند از روى اجبار، فرمانبرى، و از روى شكست، نافرمانى نمى شود و بندگان را بدون سرپرست ، رها نكرده است ؛ ليكن او بر آنچه آنان را بر آن نيرومند ساخته، تواناست و چيزى را كه به آنان تمليك نموده، مالك است ؛ چرا كه اگر بندگان ، فرمان خدا را امتثال نمايند، چيزى و كسى نمى تواند از آن باز بدارد ، و اگر [قصد كنند كه ]مرتكب نافرمانى خدا شوند و خدا بخواهد ميان آنان و آن (نافرمانى) حايل شود ، چنين مى كند و [البتّه ]چنين نيست كه اگر كسى خواست ميان كسى و كار او مانع شود ، ولى نشد ، و آن شخص آن كار را انجام داد، [بتوان گفت كه] مانع كار ، آن كس را به آن كار وادار نموده است. (1)
.
ص: 416
الإرشاد عن الحسن بن أبي الحسن البصري :جاءَ رَجُلٌ إلى أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام فَقالَ لَهُ : ... فَمَا القَضاءُ وَالقَدَرُ الَّذي ذَكَرتَهُ يا أميرَ المُؤمِنينَ ؟ قالَ : الأَمرُ بِالطّاعَةِ وَالنَّهيُ عَنِ المَعصِيَةِ ، وَالتَّمكينُ مِن فِعلِ الحَسَنَةِ وتَركِ السَّيِّئَةِ ، وَالمَعونَةُ عَلَى القُربَةِ إلَيهِ ، وَالخِذلانُ لِمَن عَصاهُ ، وَالوَعدُ وَالوَعيدُ ، وَالتَّرغيبُ وَالتَّرهيبُ ، كُلُّ ذلِكَ قَضاءُ اللّهِ في أفعالِنا ، وقَدَرُهُ لِأَعمالِنا ، فَأَمّا غَيرُ ذلِكَ فَلا تَظُنَّهُ ، فَإِنَّ الظَّنَّ لَهُ مُحبِطٌ (1) لِلأَعمالِ . فَقالَ الرَّجُلُ : فَرَّجتَ عَنّي يا أميرَ المُؤمِنينَ فَرَّجَ اللّهُ عَنكَ . (2)
تحف العقول :كَتَبَ الحَسَنُ بنُ أبِي الحَسَنِ البَصرِيُّ إلى أبي مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام : أمّا بَعدُ ، فَإِنَّكُم مَعشَرَ بَني هاشِمٍ الفُلكُ الجارِيَةُ فِي اللُّجَجِ الغامِرَةِ والأَعلامُ النَّيِّرَةُ الشّاهِرَةُ ، أو كَسَفينَةِ نوحٍ عليه السلام الَّتي نَزَلَهَا المُؤمِنونَ ونَجا فيهَا المُسلِمونَ ، كَتَبتُ إلَيكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ عِندَ اختِلافِنا فِي القَدَرِ وحَيرَتِنا فِي الاِستِطاعَةِ ، فَأَخبِرنا بِالَّذي عَلَيهِ رَأيُكَ ورَأيُ آبائِكَ عليهم السلام ، فَإِنَّ مِن عِلمِ اللّهِ عِلمَكُم ، وأنتُم شُهَداءُ عَلَى النّاسِ وَاللّه الشّاهِدُ عَلَيكُم ، «ذُرِّيَّةَ بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ» (3) . فَأَجابَهُ الحَسَنُ عليه السلام : بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، وَصَلَ إلَيَّ كِتابُكَ ، ولَولا ما ذَكَرتَهُ مِن حَيرَتِكَ وحَيرَةِ مَن مَضى قِبَلَكَ إذاً ما أخبَرتُكَ ، أمّا بَعدُ ، فَمَن لَم يُؤمِن بِالقَدَرِ خَيرِهِ وشَرِّهِ أنَّ اللّهَ يَعلَمُهُ فَقَد كَفَرَ ، ومَن أحالَ المَعاصِيَ عَلَى اللّهِ فَقَد فَجَرَ ، إنَّ اللّهَ لَم يُطَع مُكرِها ولَم يُعصَ مَغلوبا ولَم يُهمِلِ العِبادَ سُدىً مِنَ المَملَكَةِ ، بَل هُوَ المالِكُ لِما مَلَّكَهُم وَالقادِرُ عَلى ما عَلَيهِ أقدَرَهُم ، بَل أمَرَهُم تَخييرا ونَهاهُم تَحذيرا ، فَإِنِ ائتَمَروا بِالطّاعَةِ لَم يَجِدوا عَنها صادّا ، وإنِ انتَهَوا إلى مَعصِيَةٍ فَشاءَ أن يَمُنَّ عَلَيهِم بِأَن يَحولَ بَينَهُم وبَينَها فَعَلَ ، وإن لَم يَفعَل فَلَيسَ هُوَ الَّذي حَمَلَهُم عَلَيها جَبرا ولا اُلزِموها كَرها ، بَل مَنَّ عَلَيهِم بِأَن بَصَّرَهُم وعَرَّفَهُم وحَذَّرَهُم وأمَرَهُم ونَهاهُم ، لا جَبلاً (4) لَهُم عَلى ما أمَرَهُم بِهِ فَيَكونوا كَالمَلائِكَةِ ، ولا جَبرا لَهُم عَلى ما نَهاهُم عَنهُ ، وللّهِِ الحُجَّةُ البالِغَةُ ، فَلَو شاءَ لَهَداكُم أجمَعينَ ، وَالسَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الهُدى . (5)
.
ص: 417
الإرشاد_ به نقل از حسن بن ابى الحسن بصرى _: مردى به حضور امير مؤمنان رسيد و گفت: ... اى امير مؤمنان! قضا و قدرى كه از آن ياد كردى، چيست؟ فرمود: «امر به طاعت و نهى از گناه ، و توانمند ساختن بر انجام نيكى و ترك بدى ، و يارى بر تقرّب جستن به خدا ، و يارى نكردن كسى كه او را نافرمانى مى كند ، و وعده دادن و تهديد ، و تشويق كردن و ترساندن . همه اينها قضاى خداوند درباره كارهاى ما و قَدَر او براى عمل هاى ما هستند . پس، غير از اين را درباره خدا گمان مبر ؛ زيرا گمان بد به خدا ، عمل ها را باطل مى كند» . مرد گفت: اى امير مؤمنان! مشكلم را حل كردى . خداوند، مشكل تو را برطرف سازد!
تحف العقول :حسن بن ابى الحسن بصرى به امام حسن عليه السلام نوشت : امّا بعد ، همانا شما طايفه بنى هاشم، در درياهاى عميق، همچون كشتى هاى در حال حركتيد و نشانه هاى تابان آشكاريد ، يا همچون كشتى نوح عليه السلام هستيد كه مؤمنان بر آن سوار شدند و مسلمانان در آن، نجات يافتند . اى فرزند پيامبر خدا! اين نامه را هنگامى به تو نگاشتم كه درباره قَدَر، ميانمان اختلاف شده و درباره قدرت (اختيار)، سرگردان شده ايم . پس ، ما را از نظر خود و پدرانت عليهم السلامآگاه فرما ؛ زيرا دانش شما ، برگرفته از دانش خداست و شما گواهان بر مردميد و خدا گواه بر شماست ؛ «فرزندانى كه بعضى از آنان از [ نسل ]بعضى ديگرند، و خداوند، شنواى داناست» . امام حسن عليه السلام در پاسخ وى نوشت : «به نام خداوند بخشنده مهربان . نامه تو به دستم رسيد . اگر يادآورى تو درباره سرگردانى خود و آنان كه نزد تواند ، نبود ، اينك تو را مطلع نمى كردم . امّا بعد ، هر كه به خير و شرِّ قَدَر ، به طورى كه خدا آن را مى داند ، ايمان نياورد ، قطعاً كافر است و هر كه گناهان را بر عهده خدا بگذارد ، به يقيق ، فاسق شده است . همانا خداوند از روى اجبار ، فرمانبرى ، و از روى شكست، نافرمانى نشده و بندگان را بدون صاحب رها نساخته است ؛ بلكه او مالك چيزى است كه به آنان تمليك نموده و بر آنچه آنان را بر آن مسلّط كرده ، تواناست ؛ بلكه با اختيار ، به آنان فرمان داده و با بر حذر داشتن ، آنان را باز داشته است . پس اگر [امر به ]طاعت خدا را امتثال نمايند ، باز دارنده اى از آن نمى يابند ، و اگر قصد كنند كه گناهى مرتكب شوند و خدا بخواهد بر آنان منّت نهد و ميان آنان و گناه ، حايل شود ، چنين مى كند؛ ولى اگر حايل نشد ، چنين نيست كه او آنان را به اجبار بر آن گناه افكنده باشد و آنان مجبور به ارتكاب آن شده باشند ؛ بلكه خداوند بر آنان منّت نهاده است ، به طورى كه آنان را بينا و دانا كرده و بر حذرشان داشته و امر و نهيشان نموده است ، نه اين كه آفرينش (طبيعتِ) آنان را بر اساس آنچه امرشان كرده ، قرار داده باشد تا مانند فرشتگان باشند ، و نه اين كه به اجبار، آنان را از آنچه نهيشان كرده، باز دارد . حجّت رسا ، از آنِ خداست . اگر او بخواهد ، همه شما را هدايت مى كند . درود بر كسى كه پذيراى هدايت است!» .
.
ص: 418
الإمام الكاظم عليه السلام :كَتَبَ الحَسَنُ بنُ أبِي الحَسَنِ البَصرِيُّ ، إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام ، يَسأَلُهُ عَنِ القَدَرِ ، فَكَتَبَ إلَيهِ : اِتَّبِع ما شَرَحتُ لَكَ فِي القَدَرِ ، مِمّا اُفضِيَ إلَينا _ أهلَ البَيتِ _ فَإِنَّهُ مَن لَم يُؤمِن بِالقَدَرِ خَيرِهِ وشَرِّهِ فَقَد كَفَرَ ، ومَن حَمَلَ المَعاصِيَ عَلَى اللّهِ عز و جل فَقَد فَجَرَ وَافتَرى عَلَى اللّهِ افتِراءً عَظيما ، إنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ لا يُطاعُ بِإِكراهٍ ، ولا يُعصى بِغَلَبَةٍ ، ولا يُهمِلُ العِبادَ فِي الهَلَكَةِ ، ولكِنَّهُ المالِك لِما مَلَّكَهُم ، وَالقادِرُ لِما عَلَيهِ أقدَرَهُم ، فَإِنِ ائتَمَروا بِالطّاعَةِ لَم يَكُن لَهُم صادّا عَنها مُبَطِّئا ، وإنِ ائتَمَروا بِالمَعصِيَةِ فَشاءَ أن يَمُنَّ عَلَيهِم فَيَحولَ بَينَهُم وبَينَ مَا ائتَمَروا بِهِ فَعَلَ وإن لَم يَفعَل فَلَيسَ هُوَ حَمَلَهُم عَلَيها قَسرا ، ولا كَلَّفَهُم جَبرا ، بَل بِتَمكينهِ (1) إيّاهُم بَعدَ إعذارِهِ وإنذارِهِ لَهُم ، وَاحتِجاجِهِ عَلَيهِم طَوَّقَهُم ومَكَّنَهُم وجَعَلَ لَهُمُ السَّبيلَ إلى أخذِ ما إلَيهِ دَعاهُم ، وتَركِ ما عَنهُ نَهاهُم ، جَعَلَهُم مُستَطيعينَ لِأَخذِ ما أمَرَهُم بِهِ مِن شَيءٍ غَيرِ آخِذيهِ ، ولِتَركِ ما نَهاهُم عَنهُ مِن شَيءٍ غَيرِ تارِكيهِ ، وَالحَمدُ للّهِِ الَّذي جَعَلَ عِبادَهُ أقوِياءَ لِما أمَرَهُم بِهِ ، يَنالونَ بِتِلكَ القُوَّةِ ، ونَهاهُم عَنهُ ، وجَعَلَ العُذرَ لِمَن لَم يَجعَل لَهُ السَّبَبَ جَهدا مُتَقَبَّلاً . (2)
.
ص: 419
امام كاظم عليه السلام :حسن بن ابى الحسن بصرى به حسين بن على بن ابى طالب عليهم السلامنامه اى نوشت و درباره قَدَر از وى پرسيد . امام حسين عليه السلام در پاسخ او نوشت : «از آنچه درباره قَدَر برايت توضيح مى دهم ، پيروى كن . از چيزهايى كه به ما اهل بيت، داده شده ، اين است كه هر كسى به خير و شرّ قَدَر ايمان نياورد ، به يقين ، كفر ورزيده است و هر كس بار گناهان را بر دوش خداوند عز و جل بيفكند ، به يقين ، فاسق شده و تهمت بزرگى بر خدا بسته است ؛ چرا كه خداوند _ تبارك و تعالى _ با اجبار ، فرمانبرى ، و با چيرگى ، نافرمانى نمى شود و بندگان را در نابودى ، رها نمى كند ؛ ليكن خداوند ، چيزى را كه به آنان تمليك نموده ، صاحب است و بر چيزى كه آنان را بر آن مسلّط ساخته ، تواناست . پس اگر آنان [امر به] اطاعت خدا را امتثال نمايند ، كسى توان باز داشتن و سست كردن آنان را ندارد ، و اگر [قصد كنند كه] به ارتكاب گناه تن دهند و خدا بخواهد بر آنان منّت نهد ، ميان آنان و آنچه مرتكب مى شوند ، حايل مى شود ؛ ولى اگر حايل نشد ، اين چنين نيست كه خدا به اجبار ، آنان را بر گناه افكنده و آنان را به اجبار ، موظّف نموده باشد ؛ بلكه پس از بيم دادن و ترساندنشان و استدلال عليه آنان ، با ايجاد زمينه ارتكاب گناه ، به آنان نيرو و امكان داده و راه دستيابى به آنچه آنان را به سوى آن خوانده ، و راه ترك آنچه را كه ايشان را از آن باز داشته ، در اختيارشان قرار داده است و آنان را براى به دست آوردن آنچه بِدان امرشان كرده ، بى آن كه آن را به دست آورند ، و براى رها كردن آنچه را كه از آن نهيشان كرده ، بى آن كه آن را رها كنند ، توانمند ساخته است . ستايش ، از آنِ خدايى است كه بندگانش را براى آنچه امرشان و نهيشان كرده ، نيرومند نمود _ كه با اين نيرو [ ، بِدان] مى رسند _ و كسى را كه برايش توان لازمِ انجام دادن و ترك را قرار نداده ، معذور ساخت.
.
ص: 420
الكافي عن محمّد بن يحيى عمّن حدّثه ، عن الإمام الصادق عليه السلام :لا جَبرَ ولا تَفويضَ ولكِن أمرٌ بَينَ أمرَينِ . قالَ : قُلتُ : وما أمرٌ بَينَ أمرَينِ ؟ قالَ : مَثَلُ ذلِكَ رَجُلٌ رَأَيتَهُ عَلى مَعصِيَةٍ فَنَهَيتَهُ فَلَم يَنتَهِ فَتَرَكتَهُ فَفَعَلَ تِلكَ المَعصِيَةَ ، فَلَيسَ حَيثُ لَم يَقبَل مِنكَ فَتَرَكتَهُ كُنتَ أنتَ الَّذي أمَرتَهُ بِالمَعصِيَةِ . (1)
الإمام الصادق عليه السلام :النّاسُ فِي القَدَرِ عَلى ثَلاثَةِ أوجُهٍ : رَجُلٌ يَزعُمُ أنَّ اللّهَ عز و جل أجبَرَ النّاسَ عَلَى المَعاصي فَهذا قَد ظَلَّمَ اللّهَ عز و جل في حُكمِهِ فَهُوَ كافِرٌ . ورَجُلٌ يَزعُمُ أنَّ الأَمرَ مُفَوَّضٌ إلَيهمِ فَهذا قَد وَهَّنَ اللّهَ في سُلطانِهِ فَهُوَ كافِرٌ . ورَجُلٌ يَقولُ : إنَّ اللّهَ عز و جل كَلَّفَ العِبادَ ما يُطيقونَ ولَم يُكَلِّفهُم ما لا يُطيقونَ ، فَإِذا أحسَنَ حَمِدَ اللّهَ ، وإذا أساءَ استَغفَرَ اللّهَ فَهذا مُسلِمٌ بالِغٌ ، وَاللّهُ المُوَفِّقُ . (2)
.
ص: 421
الكافى_ به نقل از محمّد بن يحيى، از كسى كه براى او حديث كرد _: امام صادق عليه السلام فرمود: «نه جبر است و نه تفويض؛ ليكن امرى (چيزى) بين دو امر (دو چيز) است» . گفتم: امرِ بين دو امر چيست؟ فرمود: «مَثَل آن، مَثَل مردى است كه مشغول گناهى است و تو او را نهى مى كنى ؛ ولى نمى پذيرد . آن گاه او را رها مى كنى و او آن گناه را انجام مى دهد . اين چنين نيست كه چون از تو نپذيرفت و تو رهايش كردى، پس تو او را به گناه فرمان داده اى».
امام صادق عليه السلام :[انديشه] مردم درباره قَدَر ، سه گونه است : كسى بر اين باور است كه خداوند عز و جل مردم را بر انجام دادن گناهان، وادار ساخته است . اين در حقيقت، خداوند عز و جل را در داورى اش ستمگر دانسته است. او كافر است. ديگرى قائل است كه كار به خود آنان وا گذاشته شده است. اين در حقيقت، خداوند را در فرمانروايى اش سبُك شمرده است . او (نيز) كافر است. و كسى هم قائل است كه خداوند عز و جل بندگان را به اندازه توانشان موظّف نموده و آنان را به چيزى كه توانش را ندارند، موظّف نكرده است . هر گاه نيكويى كند ، خدا را مى ستايد و هر گاه بدى نمايد ، از خدا آمرزش مى خواهد . اين ، مسلمانِ بالغ و رسيده [به حق] است . و خداوند، توفيق دهنده است .
.
ص: 422
الكافي عن حمزة بن حمران :سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَنِ الاِستِطاعَةِ فَلَم يُجِبني ، فَدَخَلتُ عَلَيهِ دَخلَةً اُخرى ، فَقُلتُ : أصلَحَكَ اللّهُ ، إنَّهُ قَد وَقَعَ في قَلبي مِنها شَيءٌ لا يُخرِجُهُ إلّا شَيءٌ أسمَعُهُ مِنكَ . قالَ : فَإِنَّهُ لا يَضُرُّكَ ما كانَ في قَلبِكَ . قُلتُ : أصلَحَكَ اللّهُ ، إنّي أقولُ : إنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ لَم يُكَلِّفِ العِبادَ ما لا يَستَطيعونَ ولَم يُكَلِّفهُم إلّا ما يُطيقونَ ، وإنَّهُم لا يَصنَعونَ شَيئا مِن ذلِكَ إلّا بِإِرادَةِ اللّهِ ومَشيئَتِهِ وقَضائِهِ وقَدَرِهِ . قالَ : فَقالَ : هذا دينُ اللّهِ الَّذي أنَا عَلَيهِ وآبائي ، أو كَما قالَ . (1)
عيون أخبار الرضا عليه السلام عن بريد بن عمير بن معاوية الشامي :دَخَلتُ عَلى عَلِيِّ بنِ موسَى الرِّضا بِمَروَ ، فَقُلتُ لَهُ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، رُوِيَ لَنا عَنِ الصّادِقِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ عليهماالسلامقالَ : إنَّهُ لا جَبرَ ولا تَفويضَ ، بَل أمرٌ بَينَ أمرَينِ ، فَما مَعناهُ ؟ قالَ : مَن زَعَمَ أنَّ اللّهَ يَفعَلُ أفعالَنا ثُمَّ يُعَذِّبُنا عَلَيها ، فَقَد قالَ : بِالجَبرِ ، ومَن زَعَمَ أنَّ اللّهَ عز و جل فَوَّضَ أمرَ الخَلقِ وَالرِّزقِ إلى حُجَجِهِ عليهم السلام ، فَقَد قالَ بِالتَّفويضِ ، وَالقائِلُ بِالجَبرِ كافِرٌ وَالقائِلُ بِالتَّفويضِ مُشرِكٌ . فَقُلتُ لَهُ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ فَما أمرٌ بَينَ أمرَينِ . فَقالَ : وُجودُ السَّبيلِ إلى إتيانِ ما اُمِروا بِهِ ، وتَركِ ما نُهوا عَنهُ . فَقُلتُ لَهُ : فَهَل للّهِِ عز و جل مَشيئَةٌ وإرادَةٌ في ذلِكَ ؟ فَقالَ : فَأَمَّا الطّاعاتُ فَإِرادَةُ اللّهِ ومَشيئَتُهُ فيهَا الأَمرُ بِها وَالرِّضا لَها وَالمُعاوَنَةُ عَلَيها ، وإرادَتُهُ ومَشيئَتُهُ فِي المَعاصِي النَّهيُ عَنها وَالسَّخَطُ لَها وَالخِذلانُ عَلَيها . قُلتُ : فَهَل للّهِِ فيهَا القَضاءُ ؟ قالَ : نَعَم ، ما مِن فِعلٍ يَفعَلُهُ العِبادُ مِن خَيرٍ أو شَرٍّ إلّا وللّهِِ فيهِ قَضاءٌ . قُلتُ : ما مَعنى هذَا القَضاءِ ؟ قالَ : الحُكمُ عَلَيهِم بِما يَستَحِقّونَهُ عَلى أفعالِهِم مِنَ الثَّوابِ وَالعِقابِ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ . (2)
.
ص: 423
الكافى_ به نقل از حمزة بن حمران _: از امام صادق عليه السلام درباره قدرت (اختيار بندگان) پرسيدم؛ ولى پاسخم را نداد . بار ديگر به حضورش رسيدم و گفتم : خداوند، كارهايت را به سامان كند! همانا درباره قدرت بندگان چيزى [وسوسه اى ]به دلم افتاده كه چيزى جز سخن شما ، آن را بيرون نمى كند . فرمود: «آنچه در دلت هست، به تو زيان نمى رساند». گفتم: خداوند، امورت را به سامان كند ! من مى گويم: همانا خداوند _ تبارك و تعالى _ بندگان را به آنچه توانش را ندارند ، موظّف نمى كند و جز به آنچه توانش را دارند، موظّف نمى نمايد ، و آنان چيزى از كارهاى خودشان را جز به اراده و مشيّت و قضا و قدر خداوند ، انجام نمى دهند. فرمود: «اين، همان دين خداست كه من و پدرانم بر آنيم» ، با همين عبارت يا به گونه اى [ ديگر] كه فرمود [ ومن، عين عبارت وى را به خاطر ندارم] .
عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به نقل از بريد بن عمير بن معاويه شامى _: در مرو به حضور امام رضا عليه السلام رسيدم و گفتم : اى فرزند پيامبر خدا! از امام صادق عليه السلام براى ما روايت شده كه فرمود: «نه جبر است و نه تفويض ؛ بلكه امرى ميان دو امر است» . معناى آن چيست؟ فرمود: «هر كه بپندارد خداوند، كارهاى ما را انجام مى دهد و سپس ما را بر اساس آنها كيفر مى دهد ، در حقيقت به جبر، قائل شده است ، و هر كه بپندارد كه خداوند عز و جل كار مردم و روزى را به حجّت هاى خود عليهم السلام واگذار كرده ، در حقيقت به تفويض، قائل شده است ، و قائل به جبر، كافر است و قائل به تفويض، مشرك» . گفتم: اى فرزند پيامبر خدا! امرِ بين دو امر چيست؟ فرمود: «وجود راه براى انجام دادن آنچه بِدان امر شده اند و ترك آنچه از آن نهى شده اند». گفتم: آيا درباره آنها براى خداوند عز و جل مشيّت و اراده اى هست؟ فرمود: «اراده و مشيّت خدا درباره طاعت ها، امر به آنها و خشنودى از آنها و يارى كردن بر آنهاست ؛ و اراده و مشيّت خدا درباره گناهان ، نهى از آنها و خشم گرفتن نسبت به آنها و يارى نكردن بر آنهاست». گفتم: آيا درباره آنها براى خداوند، قضا هست؟ فرمود: «بله . بندگان، هيچ كار خير يا شرّى را انجام نمى دهند ، جز اين كه خداوند درباره آن، قضايى دارد» . گفتم: معناى اين قضا چيست؟ فرمود: «حكم بر آنان بر پايه كارهايشان، به آنچه از پاداش و كيفر در دنيا و آخرت در خورشان است» .
.
ص: 424
التوحيد عن سليمان بن جعفر الجعفري ، عن الإمام الرضا عليه السلام ، قال :ذُكِرَ عِندَهُ الجَبرُ وَالتَّفويضُ ، فَقالَ : ألا اُعطيكُم في هذا أصلاً لا تَختَلِفونَ فيهِ ولا تُخاصِمونَ عَلَيهِ أحَداً إلّا كَسَرتُموهُ ؟ قُلنا : إن رَأَيتَ ذلِكَ . فَقالَ : إنَّ اللّهَ عز و جل لَم يُطَع بِإِكراهٍ ، ولَم يُعصَ بِغَلَبَةٍ ولَم يُهمِلِ العِبادَ في مُلكِهِ ، هُوَ المالِكُ لِما مَلَّكَهُم ، وَالقادِرُ عَلى ما أقدَرَهُم عَلَيهِ ، فَإِنِ ائتَمَرَ العِبادُ بِطاعَتِهِ لَم يَكُنِ اللّهُ عَنها صادّا ولا مِنها مانِعا ، وإنِ ائتَمَروا بِمَعصِيَتِهِ فَشاءَ أن يَحولَ بَينَهُم وبَينَ ذلِك فَعَلَ ، وإن لَم يَحُل وفَعَلوهُ فَلَيسَ هُوَ الَّذي أدخَلَهُم فيهِ . ثُمَّ قالَ عليه السلام : مَن يَضبِطُ حُدودَ هذَا الكَلامِ فَقَد خَصَمَ مَن خالَفَهُ . (1)
.
ص: 425
التوحيد_ به نقل از سليمان بن جعفر جعفرى _: نزد او (امام رضا عليه السلام ) از جبر و تفويض ، ياد شد . فرمود: «آيا مى خواهيد در اين باره، اصلى را در اختيارتان قرار دهم كه ديگر در آن اختلاف نكنيد و با كسى در آن نزاع نكنيد ، مگر اين كه او را شكست دهيد؟». گفتيم: اگر صلاح مى دانى، بفرما. فرمود: «همانا خداوند عز و جل از روى اجبار، فرمانبرى ، و از روى شكست ، نافرمانى نشده است و بندگان را در پادشاهى اش رها نكرده است . او صاحب چيزى است كه به آنان تمليك نموده و بر آنچه آنان را بر آن مسلّط كرده ، تواناست . اگر بندگان به طاعتش گرد آيند ، خداوند، بازدارنده از آن نخواهد بود ، و اگر [قصد داشته باشند ]به نافرمانى اش تن دهند و خدا بخواهد ميان آنان و آن (گناه) حايل شود ، چنين مى كند؛ ولى اگر حايل نشد و آنان مرتكب گناه شدند ، چنين نيست كه او آنان را در گناه افكنده باشد». سپس فرمود: «هر كس احاطه بر اين سخن يابد قطعاً بر مخالفش پيروز مى گردد» .
.
ص: 426
الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا عليه السلام :سَأَلتُ العالِمَ عليه السلام : أجبَرَ اللّهُ العِبادَ عَلَى المَعاصي ؟ فَقالَ : اللّهُ أعدَلُ مِن ذلِكَ . فَقُلتُ لَهُ : فَفَوَّضَ إلَيهِم ؟ فَقالَ : هُوَ أعَزُّ مِن ذلِكَ . فَقُلتُ لَهُ : فَتَصِفُ لَنَا المَنزِلَةَ بَينَ المَنزِلَتَينِ ؟ فَقالَ : الجَبرُ هُوَ الكَرهُ ، فَاللّهُ _ تَبارَكَ وتَعالى _ لَم يُكرِه عَلى مَعصِيَتِهِ ، وإنَّمَا الجَبرُ أن يُجبَرَ الرَّجُلُ عَلى ما يَكرَهُ وعَلى ما لا يَشتَهي ، كَالرَّجُلِ يُغلَبُ عَلى أن يُضرَبَ أو يُقطَعَ يَدُهُ ، أو يُؤخَذَ مالُهُ ، أو يُغضَبَ (1) عَلى حُرمَتِهِ ، أو مَن كانَت لَهُ قُوَّةٌ ومَنَعَةٌ فَقُهِرَ ، وأمّا مَن أتى إلى أمرٍ طائِعا مُحِبّا لَهُ يُعطي عَلَيهِ مالَهُ لِيَنالَ شَهوَتَهُ فَلَيسَ ذلِكَ بِجَبرٍ ، إنَّمَا الجَبرُ مَن أكرَهَهُ عَلَيهِ ، أو أغضَبه حَتّى فَعَلَ ما لا يُريدُ ولا يَشتَهيهِ ، وذلِكَ أنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ لَم يَجعَل لَهُ هَوىً ولا شَهوَةً ولا مَحَبَّةً ولا مَشيئَةً إلّا فيما عَلِمَ أنَّهُ كانَ مِنهُم ، وإنَّما يُجزَونَ (2) في عِلمِهِ وقَضائِهِ وقَدَرِهِ عَلَى الَّذي في عِلمِهِ وكِتابِهِ السّابِقِ فيهِم قَبلَ خَلقِهِم ، وَالَّذي عَلِمَ أنَّهُ غَيرُ كائِنٍ مِنهُم هُوَ الَّذي لَم يَجعَل لَهُم فيهِ شَهوَةً ولا إرادَةً . (3)
.
ص: 427
الفقه المنسوب للإمام الرضا عليه السلام :از عالِم (امام كاظم عليه السلام ) پرسيدم: آيا خداوند، بندگان را بر انجام دادن گناهان وا داشته است؟ فرمود: «خداوند، دادگرتر از آن است». گفتم: آيا آنان را به خودشان وا گذاشته است؟ فرمود: «خداوند، عزّتمندتر از آن است [كه چنين كند] » . گفتم: آيا جايگاه بين اين دو مقام را براى ما توضيح مى دهى؟ فرمود: «جبر ، به زور وادار كردن است و خداوند _ تبارك و تعالى _ [كسى را ]بر نافرمانى خويش وادار نمى كند . جبر، اين است كه انسان بر انجام دادن كارى كه نمى پسندد و به آن علاقه ندارد، وادار شود . مانند كسى كه بر او چيره گردند ، تا كتك بخورد، يا دستش بريده شود ، يا دارايى اش گرفته شود ، يا ناموسش غصب گردد ، يا كسى كه داراى قوّت و اقتدار است، شكست بخورد ؛ امّا كسى كه با علاقه ، كارى را انجام مى دهد و دارايى اش را به خاطر آن مى دهد تا به خواسته اش برسد ، اين، جبر نيست . جبر، [از سوى ]آن كسى است كه او را بر آن كار وادارد يا او را خشمناك سازد [چنان كه عقل و اختيار از او سلب شود] تا كارى را كه نمى خواهد و به آن مايل نيست ، انجام دهد . اين بِدان جهت است كه خداوند _ تبارك و تعالى _ براى آن [شخص مكرَه ]جز در آنچه مى داند كه از آنان صادر خواهد شد ، تمايل و دل بستگى و علاقه و مشيّتى قرار نداده است و همانا آنان در علم و قضا و قدر خدا ، بر اساس آنچه پيش از آفرينششان در علم و كتاب ازلى خدا درباره آنان بوده ، و خداوند مى دانست كه آنان به اختيار خود آن را برمى گزينند ، جزا داده مى شوند ، و آنچه خدا مى داند كه از آنان صادر نخواهد شد ، در آن براى آنان علاقه و خواستى [كه آنان را بدان كار برانگيزند] قرار نداده است».
.
ص: 428
الإمام الهادي عليه السلام_ مِن رِسالَةٍ لَهُ فِي الرَّدِّ عَلى أهلِ الجَبرِ وَالتَّفويضِ وإثباتِ العَدلِ وَالمَنزِلَةِ بَينَ المَنزِلَتَينِ _: إنّا نَبدَأُ مِن ذلِكَ بِقَولِ الصّادِقِ عليه السلام : «لا جَبرَ ولا تَفويضَ ، ولكِن مَنزِلَةٌ بَينَ المَنزِلَتَينِ ، وهِيَ صِحَّةُ الخِلقَةِ ، وتَخلِيَةُ السَّربِ (1) ، وَالمُهلَةُ فِي الوَقتِ ، وَالزّادُ مِثلُ الرّاحِلَةِ ، وَالسَّبَبُ المُهَيِّجُ لِلفاعِلِ عَلى فِعلِهِ» ، فَهذِهِ خَمسَةُ أشياءَ جَمَعَ بِهِ الصّادِقُ عليه السلام جَوامِعَ الفَضلِ ، فَإِذا نَقَصَ العَبدُ مِنها خَلَّةً كانَ العَمَلُ عَنهُ مَطروحا بِحَسَبِهِ . فَأَخبَرَ الصّادِقُ عليه السلام بِأَصلِ ما يَجِبُ عَلَى النّاسِ مِن طَلَبِ مَعرِفَتِهِ ونَطَقَ الكِتابُ بِتَصديقِهِ فَشَهِدَ بِذلِكَ مُحكَماتُ آياتِ رَسولِهِ ؛ لِأَنَّ الرَّسولَ صلى الله عليه و آله وآلَهُ عليهم السلاملا يَعدونَ شَيئا مِن قَولِهِ وأقاويلُهُم حُدودُ القُرآنِ ، فَإِذا وَرَدَت حَقائِقُ الأَخبارِ وَالتُمِسَت شَواهِدُها مِنَ التَّنزيلِ ، فَوُجِدَ لَها مُوافِقا وعَلَيها دَليلاً كانَ الاِقتِداءُ بِها فَرضا لا يَتَعَدّاهُ إلّا أهلُ العِنادِ ... . ولَمَّا التَمَسنا تَحقيقَ ما قالَهُ الصّادِقُ عليه السلام مِنَ المَنزِلَةِ بَينَ المَنزِلَتَينِ وإنكارِهِ الجَبرَ وَالتَّفويضَ ، وَجَدنَا الكِتابَ قَد شَهِدَ لَهُ وصَدَّقَ مَقالَتَهُ في هذا ، وخَبَرٌ عَنهُ أيضا مُوافِقٌ لِهذا ، أنَّ الصّادِقَ عليه السلام سُئِلَ هَل أجبَرَ اللّهُ العِبادَ عَلَى المَعاصي ؟ فَقالَ الصّادِقُ عليه السلام : هُوَ أعدَلُ مِن ذلِكَ . فَقيلَ لَهُ : فَهَل فَوَّضَ إلَيهِم ؟ فَقالَ عليه السلام : هُوَ أعَزُّ وأقهَرُ لَهُم مِن ذلِكَ . ورُوِيَ عَنهُ أنَّهُ قالَ : النّاسُ فِي القَدَرِ عَلى ثَلاثَةِ أوجُهٍ : رَجُلٌ يَزعُمُ أنَّ الأَمرَ مُفَوَّضٌ إلَيهِ فَقَد وَهَّنَ اللّهَ في سُلطانِهِ فَهُوَ هالِكٌ ، ورَجُلٌ يَزعُمُ أنَّ اللّهَ جَلَّ وعَزَّ أجبَرَ العِبادَ عَلَى المَعاصي وكَلَّفَهُم ما لا يُطيقونَ فَقَد ظَلَّمَ اللّهَ في حُكمِهِ فَهُوَ هالِكٌ ، ورَجُلٌ يَزعُمُ أنَّ اللّهَ كَلَّفَ العِبادَ ما يُطيقونَ ولَم يُكَلِّفهُم ما لا يُطيقونَ ؛ فَإِذا أحسَنَ حَمِدَ اللّه وإذا أساءَ استَغفَرَ اللّهَ فَهذا مُسلِمٌ بالِغٌ ، فَأَخبَرَ عليه السلام أنَّ مَن تَقَلَّدَ الجَبرَ وَالتَّفويضَ ودانَ بِهِما فَهُوَ عَلى خِلافِ الحَقِّ ، فَقَد شَرَحتُ الجَبرَ الَّذي مَن دانَ بِهِ يَلزَمُهُ الخَطَأُ ، وأنَّ الَّذي يَتَقَلَّدُ التَّفويضَ يَلزَمُهُ الباطِلُ ، فَصارَتِ المَنزِلَةُ بَينَ المَنزِلَتَينِ بَينَهُما . ثُمَّ قالَ عليه السلام : وأضرِبُ لِكُلِّ بابٍ مِن هذِهِ الأَبوابِ مَثَلاً يُقَرِّبُ المَعنى لِلطّالِبِ ويُسَهِّلُ لَهُ البَحثَ عَن شَرحِهِ ، تَشهَدُ بِهِ مُحكَماتُ آياتِ الكِتابِ وتَحَقَّقَ تَصديقُهُ عِندَ ذَوِي الأَلبابِ ، وبِاللّهِ التَّوفيقُ وَالعِصمَةُ . فَأَمَّا الجَبرُ الَّذي يَلزَمُ مَن دانَ بِهِ الخَطَأُ ، فَهُوَ قَولُ مَن زَعَمَ أنَّ اللّهَ _ جَلَّ وعَزَّ _ أجبَرَ العِبادَ عَلَى المَعاصي وعاقَبَهُم عَلَيها ، ومَن قالَ بِهذَا القَولِ فَقَد ظَلَّمَ اللّهَ في حُكمِهِ وكَذَّبَهُ ورَدَّ عَلَيهِ قَولَهُ : «وَلَا يَظْ_لِمُ رَبُّكَ أَحَدًا» (2) ، وقَولَهُ : «ذَ لِكَ بِمَا قَدَّمَتْ يَدَاكَ وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَ_لَّ_مٍ لِّلْعَبِيدِ» (3) ، وقَولَهُ : «إِنَّ اللَّهَ لَا يَظْ_لِمُ النَّاسَ شَيْ_ئا وَ لَ_كِنَّ النَّاسَ أَنفُسَهُمْ يَظْ_لِمُونَ» (4) ، مَعَ آيٍ كَثيرَةٍ في ذِكرِ هذا . فَمَن زَعَمَ أنَّهُ مُجبَرٌ عَلَى المَعاصي فَقَد أحالَ بِذَنبِهِ عَلَى اللّهِ وقَد ظَلَّمَهُ في عُقوبَتِهِ . ومَن ظَلَّمَ اللّهَ فَقَد كَذَّبَ كِتابَهُ . ومَن كَذَّبَ كِتابَهُ فَقَد لَزِمَهُ الكُفرُ بِاجتِماعِ الاُمَّةِ . ومَثَلُ ذلِكَ مَثَلُ رَجُلٍ مَلَكَ عَبدا مَملوكا لا يَملِكُ نَفسَهُ ولا يَملِكُ عَرَضا (5) مِن عَرَضِ الدُّنيا ، ويَعلَمُ مَولاهُ ذلِكَ مِنهُ فَأَمَرَهُ عَلى عِلمٍ مِنهُ بِالمَصيرِ إلَى السّوقِ لِحاجَةٍ يَأتيهِ بِها ولَم يُمَلِّكهُ ثَمَنَ ما يَأتيهِ بِهِ مِن حاجَتِهِ ، وعَلِمَ المالِكُ أنَّ عَلَى الحاجَةِ رَقيبا لا يَطمَعُ أحَدٌ في أخذِها مِنهُ إلّا بِما يَرضى بِهِ مِنَ الثَّمَنِ ، وقَد وَصَفَ مالِكُ هذَا العَبدِ نَفسَهُ بِالعَدلِ وَالنَّصَفَةِ (6) وإظهارِ الحِكمَةِ ونَفيِ الجَورِ ، وأوعَدَ عَبدَهُ إن لَم يَأتِهِ بِحاجَتِهِ أن يُعاقِبَهُ عَلى عِلمٍ مِنهُ بِالرَّقيبِ الَّذي عَلى حاجَتِهِ أنَّهُ سَيَمنَعُهُ ، وعَلِمَ أنَّ المَملوكَ لا يَملِكُ ثَمَنَها ولَم يُمَلِّكهُ ذلِكَ . فَلَمّا صارَ العَبدُ إلَى السّوقِ وجاءَ لِيَأخُذَ حاجَتَهُ الَّتي بَعَثَهُ المَولى لَها ، وَجَدَ عَلَيها مانِعا يَمنَعُ مِنها إلّا بِشِراءٍ ولَيسَ يَملِكُ العَبدُ ثَمَنَها ، فَانصَرَفَ إلى مَولاهُ خائِبا بِغَيرِ قَضاءِ حاجَتِهِ ، فَاغتاظَ مَولاهُ مِن ذلِكَ وعاقَبَهُ عَلَيهِ . ألَيسَ يَجِبُ في عَدلِهِ وحُكمِهِ ألّا يُعاقِبَهُ وهُوَ يَعلَمُ أنَّ عَبدَهُ لا يَملِكُ عَرَضا مِن عُروضِ الدُّنيا ولَم يُمَلِّكهُ ثَمنَ حاجَتِهِ ، فَإِن عاقَبَهُ عاقَبَهُ ظالِما مُتَعَدِّيا عَلَيهِ مُبطِلاً لِما وَصَفَ مِن عَدلِهِ وحِكمَتِهِ ونَصَفَتِهِ ، وإن لَم يُعاقِبهُ كَذَّبَ نَفسَهُ في وَعيدِهِ إيّاهُ حينَ أوعَدَهُ بِالكَذِبِ وَالظُّلمِ اللَّذَينِ يَنفِيانِ العَدلَ وَالحِكمَةَ ، تَعالى عَمّا يَقولونَ عُلُوّا كَبيرا . فَمَن دانَ (7) بِالجَبرِ أو بِما يَدعو إلَى الجَبرِ فَقَد ظَلَّمَ اللّهَ ونَسَبَهُ إلَى الجَورِ وَالعُدوانِ ، إذ أوجَبَ عَلى مَن أجبَرَ[هُ] العُقوبَةَ . ومَن زَعَمَ أنَّ اللّهَ أجبَرَ العِبادَ فَقَد أوجَبَ عَلى قِياسِ قَولِهِ إنَّ اللّهَ يَدفَعُ عَنهُمُ العُقوبَةَ . ومَن زَعَمَ أنَّ اللّهَ يَدفَعُ عَن أهلِ المَعاصِي العَذابَ فَقَد كَذَّبَ اللّهَ في وَعيدِهِ ، حَيثُ يَقولُ : «بَلَى مَن كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحَ_طَتْ بِهِ خَطِيآتُهُ فَأُوْلَئِكَ أَصْحَ_بُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَ__لِدُونَ» (8) ، وقَولَهُ : «إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَ لَ الْيَتَ_مَى ظُ_لْمًا إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِى بُطُونِهِمْ نَارًا وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيرًا» (9) ، وقَولَهُ : «إِنَّ الَّذِين كَفَرُواْ بِ_ايَ_تِنَا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ نَارًا كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَ_هُمْ جُلُودًا غَيْرَهَا لِيَذُوقُواْ الْعَذَابَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَزِيزًا حَكِيمًا» (10) ، مَعَ آيٍ كَثيرَةٍ في هذَا الفَنِّ مِمَّن كَذَّبَ وَعيدَ اللّهِ ويَلزَمُهُ في تَكذيبِهِ آيَةً مِن كِتابِ اللّهِ الكُفرُ ، وهُوَ مِمَّن قالَ اللّهُ : «أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَ_بِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَمَا جَزَاءُ مَن يَفْعَلُ ذَ لِكَ مِنكُمْ إِلَا خِزْىٌ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ يَوْمَ الْقِيَ_مَةِ يُرَدُّونَ إِلَى أَشَدِّ الْعَذَابِ وَ مَا اللَّهُ بِغَ_فِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ» (11) . بَل نَقولُ : إنَّ اللّهَ _ جَلَّ وعَزَّ _ جازَى العِبادَ عَلى أعمالِهِم ويُعاقِبُهُم عَلى أفعالِهِم بِالاِستِطاعَةِ الَّتي مَلَّكَهُم إيّاها ، فَأَمَرَهُم ونَهاهُم بِذلِكَ ونَطَقَ كِتابهُ : «مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا وَمَن جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلَا يُجْزَى إِلَا مِثْلَهَا وَهُمْ لَا يُظْ_لَمُونَ» (12) ، وقالَ جَلَّ ذِكرُهُ : «يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُّحْضَرًا وَمَا عَمِلَتْ مِن سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَهَا وَبَيْنَهُ أَمَدًا بَعِيدًا وَيُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ» (13) ، وقالَ : «الْيَوْمَ تُجْزَى كُلُّ نَفْسِ بِمَا كَسَبَتْ لَا ظُ_لْمَ الْيَوْمَ» (14) . فَهذِهِ آياتٌ مُحكَماتٌ تَنفِي الجَبرَ ومَن دانَ بِهِ . ومِثلُها فِي القُرآنِ كَثيرٌ ، اختَصَرنا ذلِكَ لِئَلّا يَطولَ الكِتابُ وبِاللّهِ التَّوفيقُ . وأمَّا التَّفويضُ الَّذي أبطَلَهُ الصّادِقُ عليه السلام ، وأخطَأَ مَن دانَ بِهِ وتَقَلَّدَهُ فَهُوَ قَولُ القائِلِ : إنَّ اللّهَ جَلَّ ذِكرُهُ فَوَّضَ إلَى العِبادِ اختِيارَ أمرِهِ ونَهيِهِ وأهمَلَهُم . وفي هذا كَلامٌ دَقيقٌ لِمَن يَذهَبُ إلى تَحريرِهِ ودِقَّتِهِ . وإلى هذا ذَهَبَتِ الأَئِمَّةُ المُهتَدِيَةُ مِن عِترَةِ الرَّسولِ صلى الله عليه و آله ، فَإِنَّهُم قالوا : لَو فَوَّضَ إلَيهِم عَلى جِهَةِ الإِهمالِ ، لَكانَ لازِما لَهُ رِضا مَا اختاروهُ وَاستَوجَبوا مِنهُ الثَّوابَ ، ولَم يَكُن عَلَيهِم فيما جَنَوهُ العِقابُ إذا كانَ الإِهمالُ واقِعا . وتَنصَرِفُ هذِهِ المَقالَةُ عَلى مَعنَيَينِ : إمّا أن يَكونَ العِبادُ تَظاهَروا عَلَيهِ فَأَلزَموهُ قَبولَ اختِيارِهِم بِآرائِهِم ضَرورَةً كَرِهَ ذلِكَ أم أحَبَّ فَقَد لَزِمَهُ الوَهنُ، (15) أو يَكونَ _ جَلَّ وعَزَّ _ عَجَزَ عَن تَعَبُّدِهِم بِالأَمرِ وَالنَّهيِ عَلى إرادَتِهِ كَرِهوا أو أحَبّوا ، فَفَوَّضَ أمرَهُ ونَهيَهُ إلَيهِم وأجراهُما عَلى مَحَبَّتِهِم إذ عَجَزَ عَن تَعَبُّدِهِم بِإِرادَتِهِ ، فَجَعَلَ الاِختِيارَ إلَيهِم فِي الكُفرِ وَالإِيمانِ . ومَثَلُ ذلِكَ مَثَلُ رَجُلٍ مَلَكَ عَبدا ابتاعَهُ لِيَخدِمَهُ ويَعرِفَ لَهُ فَضلَ وِلايَتِهِ ويَقِفَ عِندَ أمرِهِ ونَهيِهِ ، وَادَّعى مالِكُ العَبدِ أنَّهُ قاهِرٌ عَزيزٌ حَكيمٌ ، فَأَمَرَ عَبدَهُ ونَهاهُ ووَعَدَهُ عَلَى اتِّباعِ أمرِهِ عَظيمَ الثَّوابِ وأوعَدَهُ عَلى مَعصِيَتِهِ أليمَ العِقابِ ، فَخالَفَ العَبدُ إرادَةَ مالِكِهِ ولَم يَقِف عِندَ أمرِهِ ونَهيِهِ ، فَأَيُّ أمرٍ أمَرَهُ أو أيُّ نَهيٍ نَهاهُ عَنهُ لَم يَأتِهِ عَلى إرادَةِ المَولى ، بَل كانَ العَبدُ يَتَّبِعُ إرادَةَ نَفسِهِ وَاتِّباعَ هَواهُ ، ولا يُطيقُ المَولى أن يَرُدَّهُ إلَى اتِّباعِ أمرِهِ ونَهيِهِ وَالوُقوفِ عَلى إرادَتِهِ ، فَفَوَّضَ اختِيارَ أمرِهِ ونَهيِهِ إلَيهِ ورَضِيَ مِنهُ بِكُلِّ ما فَعَلَهُ عَلى إرادَةِ العَبدِ لا عَلى إرادَةِ المالِكِ ، وبَعَثَهُ في بَعضِ حَوائِجِهِ وسَمّى لَهُ الحاجَةَ ، فَخالَفَ عَلى مَولاهُ وقَصَدَ لِاءِرادَةِ نَفسِهِ واتَّبَعَ هَواهُ ، فَلَمّا رَجَعَ إلى مَولاهُ نَظَرَ إلى ما أتاهُ بِهِ فَإِذا هُوَ خِلافُ ما أمَرَهُ بِهِ ، فَقالَ لَهُ : لِمَ أتَيتَني بِخِلافِ ما أمَرتُكَ ؟ فَقالَ العَبدُ : اِتَّكَلتُ عَلى تَفويضِكَ الأَمرَ إلَيَّ فَاتَّبَعتُ هَوايَ وإرادَتي ؛ لِأَنَّ المُفَوَّضَ إلَيهِ غَيرُ مَحظورٍ (16) عَلَيهِ فَاستَحالَ التَّفويضُ . أوَ لَيسَ يَجِبُ عَلى هذَا السَّبَبِ إمّا أن يَكونَ المالِكُ لِلعَبدِ قادِرا يَأمُرُ عَبدَهُ بِاتِّباع أمرِهِ ونَهيِهِ عَلى إرادَتِهِ لا عَلى إرادَةِ العَبدِ ، ويُمَلِّكُهُ مِنَ الطّاقَةِ بِقَدرِ ما يَأمُرُهُ بِهِ ويَنهاهُ عَنهُ ، فَإِذا أمَرَهُ بِأَمرٍ ونَهاهُ عَن نَهيٍ عَرَّفَهُ الثَّوابَ وَالعِقابَ عَلَيهِما . وحَذَّرَهُ ورَغَّبَهُ بِصِفَةِ ثَوابِهِ وعِقابِهِ لِيَعرِفَ العَبدُ قُدرَةَ مَولاهُ بِما مَلَّكَهُ مِنَ الطّاقَةِ لِأَمرِهِ ونَهيِهِ وتَرغيبِهِ وتَرهيبِهِ ، فَيَكونَ عَدلُهُ وإنصافُهُ شامِلاً لَهُ وحُجَّتُهُ واضِحَةً عَلَيهِ لِلإِعذارِ وَالإِنذارِ . فَإِذَا اتَّبَعَ العَبدُ أمرَ مَولاهُ جازاهُ وإذا لَم يَزدَجِر عَن نَهيِهِ عاقَبَهُ ، أو يَكونُ عاجِزا غَيرَ قادِرٍ فَفَوَّضَ أمرَهُ إلَيهِ أحسَنَ أم أساءَ ، أطاعَ أم عَصى ، عاجِزٌ عَن عُقوبَتِهِ ورَدِّهِ إلَى اتِّباعِ أمرِهِ . وفي إثباتِ العَجزِ نَفيُ القُدرَةِ وَالتَّأَلُّهِ وإبطالُ الأَمرِ وَالنَّهيِ وَالثَّوابِ وَالعِقابِ ومُخالَفَةُ الكِتابِ ، إذ يَقولُ : «وَ لَا يَرْضَى لِعِبَادِهِ الْكُفْرَ وَ إِن تَشْكُرُواْ يَرْضَهُ لَكُمْ» (17) ، وقَولُهُ عز و جل : «اتَّقُواْ اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَا وَأَنتُم مُّسْلِمُونَ» (18) ، وقَولُهُ : «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْاءِنسَ إِلَا لِيَعْبُدُونِ * مَا أُرِيدُ مِنْهُم مِّن رِّزْقٍ وَ مَا أُرِيدُ أَن يُطْعِمُونِ» (19) ، وقَولُهُ : «وَاعْبُدُواْ اللَّهَ وَلَا تُشْرِكُواْ بِهِ شَيْ_ئا» (20) ، وقَولُهُ : « أَطِيعُواْ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَا تَوَلَّوْاْ عَنْهُ وَأَنتُمْ تَسْمَعُونَ » (21) . فَمَن زَعَمَ أنَّ اللّهَ تَعالى فَوَّضَ أمرَهُ ونَهيَهُ إلى عِبادِهِ فَقَد أثبَتَ عَلَيهِ العَجزَ وأوجَبَ عَلَيهِ قَبولَ كُلِّ ما عَمِلوا مِن خَيرٍ وشَرٍّ وأبطَلَ أمرَ اللّهِ ونَهيَهُ ووَعدَهُ ووَعيدَهُ ، لِعِلَّةِ ما زَعَمَ أنَّ اللّهَ فَوَّضَها إلَيهِ ؛ لِأَنَّ المُفَوَّضَ إلَيهِ يَعمَلُ بِمَشيئَتِهِ ، فَإِن شاءَ الكُفرَ أوِ الإِيمانَ كانَ غَيرَ مَردودٍ عَلَيهِ ولا مَحظورٍ ، فَمَن دانَ بِالتَّفويضِ عَلى هذَا المَعنى فَقَد أبطَل جَميعَ ما ذَكَرنا مِن وَعدِهِ ووَعيدِهِ وأمرِهِ ونَهيِهِ وهُوَ مِن أهلِ هذِهِ الآيَةِ : «أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَ_بِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَمَا جَزَاءُ مَن يَفْعَلُ ذَ لِكَ مِنكُمْ إِلَا خِزْىٌ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ يَوْمَ الْقِيَ_مَةِ يُرَدُّونَ إِلَى أَشَدِّ الْعَذَابِ وَ مَا اللَّهُ بِغَ_فِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ» (22) ، تَعالَى اللّهُ عَمّا يَدينُ بِهِ أهلُ التَّفويضِ عُلُوّا كَبيرا . لكِن نَقولُ : إنَّ اللّهَ _ جَلَّ وعَزَّ _ خَلَقَ الخَلقَ بِقُدرَتِهِ ومَلَّكَهُمُ استِطاعَةً تَعَبَّدَهُم بِها ، فَأَمَرَهُم ونَهاهُم بِما أرادَ فَقَبِلَ مِنهُمُ اتِّباعَ أمرِهِ ورَضِيَ بِذلِكَ لَهُم . ونَهاهُم عَن مَعصِيَتِهِ وذَمَّ مَن عَصاهُ وعاقَبَهُ عَلَيها وللّهِِ الخِيَرَةُ فِي الأَمرِ وَالنَّهيِ ، يَختارُ ما يُريدُ ويَأمُرُ بِهِ ويَنهى عَمّا يَكرَهُ ويُعاقِبُ عَلَيهِ بِالاِستِطاعَةِ الَّتي مَلَّكَها عِبادَهُ لِاتِّباعِ أمرِهِ وَاجتِنابِ مَعاصيهِ ؛ لِأَنَّهُ ظاهِرُ العَدلِ وَالنَّصَفَةِ وَالحِكمَةِ البالِغَةِ ، بالِغُ الحُجَّةَ بِالإِعذارِ وَالإِنذارِ ، وإلَيهِ الصَّفوَةُ يَصطَفي مِن عِبادِهِ مَن يَشاءُ لِتَبليغِ رِسالَتِهِ وَاحتِجاجِهِ عَلى عِبادِهِ ، اصطَفى مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله وبَعَثَهُ بِرِسالاتِهِ إلى خَلقِهِ ، فَقالَ مَن قالَ مِن كُفّارِ قَومِهِ حَسَدا وَاستِكبارا : «لَوْلَا نُزِّلَ هَ_ذَا الْقُرْءَانُ عَلَى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ» (23) ، يَعني بِذلِكَ اُمَيَّةَ بنَ أبِي الصَّلتِ وأبا مَسعودٍ الثَّقَفِيَّ ، فَأَبطَلَ اللّهُ اختِيارَهُم ولَم يُجِز لَهُم آراءَهُم ، حَيثُ يَقولُ : «أَهُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُم مَّعِيشَتَهُمْ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ رَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَ_تٍ لِّيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضًا سُخْرِيًّا وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِّمَّا يَجْمَعُونَ» (24) . ولِذلِكَ اختارَ مِنَ الاُمورِ ما أحَبَّ ونَهى عَمّا كَرِهَ ، فَمَن أطاعَهُ أثابَهُ ومَن عَصاهُ عاقَبَهُ ، ولَو فَوَّضَ اختِيارَ أمرِهِ إلى عِبادِهِ لَأَجازَ لِقُرَيشٍ اختِيارَ اُمَيَّةَ بنِ أبِي الصَّلتِ وأبي مَسعودٍ الثَّقَفِيِّ ، إذ كانا عِندَهُم أفضَلَ مِن مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله . فَلَمّا أدَّبَ اللّهُ المُؤمِنينَ بِقَولِهِ : «وَ مَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ» (25) ، فَلَم يُجِز لَهُمُ الاِختِيارَ بِأَهوائِهِم ولَم يَقبَل مِنهُم إلَا اتِّباعَ أمرِهِ وَاجتِنابَ نَهيِهِ عَلى يَدَي مَنِ اصطَفاهُ ، فَمَن أطاعَهُ رَشَدَ ومَن عَصاهُ ضَلَّ وغَوى ولَزِمَتهُ الحُجَّةُ بِما مَلَّكَهُ مِنَ الاِستِطاعَةِ لِاتِّباعِ أمرِهِ وَاجتِنابِ نَهيِهِ ، فَمِن أجلِ ذلِكَ حَرَمَهُ ثَوابَهُ وأنزَلَ بِهِ عِقابَهُ . وهذَا القَولُ بَينَ القَولَينِ لَيسَ بِجَبرٍ ولا تَفويضٍ ، وبِذلِكَ أخبَرَ أميرُ المُؤمِنينَ _ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ _ عَبايَةَ بنَ رِبعِيٍّ الأَسَدِيَّ حينَ سَأَلَهُ عَنِ الاِستِطاعَةِ الَّتي بِها يَقومُ ويَقعُدُ ويَفعَلُ فَقالَ لَهُ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : سَأَلتَ عَنِ الاِستِطاعَةِ تَملِكُها مِن دونِ اللّهِ أو مَعَ اللّهِ ، فَسَكَتَ عَبايَةُ ، فَقالَ لَهُ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : قُل يا عَبايَةُ . قالَ : وما أقولُ ؟ ... قالَ عليه السلام : تَقولُ : إنَّكَ تَملِكُها بِاللّهِ الَّذي يَملِكُها مِن دونِكَ ، فَإِن يُمَلِّكها إيّاكَ كانَ ذلِكَ مِن عَطائِهِ ، وإن يَسلُبكَها كانَ ذلِكَ مِن بَلائِهِ ، هُوَ المالِكُ لِما مَلَّكَكَ وَالقادِرُ عَلى ما عَلَيهِ أقدَرَكَ ، أما سَمِعتَ النّاسَ يَسأَلونَ الحَولَ وَالقُوَّةَ حينَ يَقولونَ : لا حَولَ ولا قُوَّةَ إلّا بِاللّهِ . قالَ عَبايَةُ : وما تَأويلُها يا أميرَ المُؤمِنينَ ؟ قالَ عليه السلام : لا حَولَ عَنِ مَعاصِي اللّهِ إلّا بِعِصمَةِ اللّهِ ولا قُوَّةَ لَنا عَلى طاعَةِ اللّهِ إلّا بِعَونِ اللّهِ ، قالَ : فَوَثَبَ عَبايَةُ فَقَبَّلَ يَدَيهِ ورِجلَيهِ . ورُوِيَ عَن أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام حينَ أتاهُ نَجدَةُ يَسأَلُهُ عَن مَعرِفَةِ اللّهِ ، قالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ بِماذا عَرَفتَ رَبَّكَ ؟ قالَ عليه السلام : بِالتَّمييزِ الَّذي خَوَّلَني وَالعَقلِ الَّذي دَلَّني . قالَ : أفَمَجبولٌ أنتَ عَلَيهِ ؟ قالَ : لَو كُنتُ مَجبولاً ما كُنتُ مَحمودا عَلى إحسانٍ ولا مَذموما عَلى إساءَةٍ ، وكانَ المُحسِنُ أولى بِاللّائِمَةِ مِنَ المُسيءِ ، فَعَلِمتُ أنَّ اللّهَ قائِمٌ باقٍ وما دونَهُ حَدَثٌ حائِلٌ زائِلٌ ، ولَيسَ القَديمُ الباقي كَالحَدَثِ الزّائِلِ . قالَ نَجدَةُ : أجِدُكَ أصبَحتَ حَكيما يا أميرَ المُؤمِنينَ ؟ قالَ : أصبَحتُ مُخَيَّرا ، فَإِن أتَيتُ السَّيِّئَةَ بِمَكانِ الحَسَنَةِ فَأَنَا المُعاقَبُ عَلَيها . ورُوِيَ عَن أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام أنَّهُ قالَ لِرَجُلٍ سَأَلَهُ بَعدَ انصِرافِهِ مِنَ الشّامِ ، فَقالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، أخبِرنا عَن خُروجِنا إلَى الشّامِ بِقَضاءٍ وقَدَرٍ ؟ قالَ عليه السلام : نَعَم يا شَيخُ ، ما عَلَوتُم تَلعَةً (26) ولا هَبَطتُم وادِيا إلّا بِقَضاءٍ وقَدَرٍ مِنَ اللّهِ . فَقالَ الشَّيخُ : عِندَ اللّهِ أحتَسِبُ عَنائي يا أميرَ المُؤمِنينَ . فَقالَ عليه السلام : مَه يا شَيخُ ، فَإِنَّ اللّهَ قَد عَظَّمَ أجرَكُم في مَسيرِكُم وأنتُم سائِرونَ ، وفي مَقامِكُم وأنتُم مُقيمونَ ، وفِي انصِرافِكُم وأنتُم مُنصَرِفونَ ، ولَم تَكونوا في شَيءٍ مِن اُمورِكُم مُكرَهينَ ولا إلَيهِ مُضطَرّينَ ، لَعَلَّكَ ظَنَنتَ أنَّهُ قَضاءٌ حَتمٌ وقَدَرٌ لازِمٌ ، لَو كانَ ذلِكَ كَذلِكَ لَبَطَلَ الثَّوابُ وَالعِقابُ ولَسَقَطَ الوَعدُ وَالوَعيدُ ، ولَما اُلزِمَتِ الأَشياءُ أهلَها عَلَى الحَقائِقِ ؛ ذلِكَ مَقالَةُ عَبَدَةِ الأَوثانِ وأولِياء الشَّيطانِ ، إنَّ اللّهَ _ جَلَّ وعَزَّ _ أمَرَ تَخييرا ونَهى تَحذيرا ولَم يُطَع مُكرِها ولَم يُعصَ مَغلوبا ، ولَم يَخلُقِ السَّماواتِ وَالأَرضَ وما بَينَهُما باطِلاً «ذَ لِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُواْ فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنَ النَّارِ» . فَقامَ الشَّيخُ فَقَبَّلَ رَأسَ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام وأنشَأَ يَقولُ : أنتَ الإِمامُ الَّذي نَرجو بِطاعَتِهِيَومَ النَّجاةِ مِنَ الرَّحمنِ غُفرانا أوضَحتَ مِن دينِنا ما كانَ مُلتَبِساجَزاكَ رَبُّكَ عَنّا فيهِ رِضوانا فَلَيسَ مَعذِرَةٌ في فِعلِ فاحِشَةٍقَد كُنتُ راكِبَها ظُلما وعِصيانا فَقَد دَلَّ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام عَلى مُوافَقَةِ الكِتابِ ونَفيِ الجَبرِ وَالتَّفويضِ اللَّذَينِ يُلزِمانِ مَن دانَ بِهِما وتَقَلَّدَهُمَا الباطِلَ وَالكُفرَ وتَكذيبَ الكِتابِ ونَعوذُ بِاللّهِ مِنَ الضَّلالَةِ وَالكُفرِ ، ولَسنا نَدينُ بِجَبرٍ ولا تَفويضٍ ، لكِنّا نَقولُ بِمَنزِلَةٍ بَينَ المَنزِلَتَينِ ، وهُوَ الاِمتِحانُ وَالاِختِبارُ بِالاِستِطاعَةِ الَّتي مَلَّكَنَا اللّهُ وتَعَبَّدَنا بِها عَلى ما شَهِدَ بِهِ الكِتابُ ، ودانَ بِهِ الأَئِمَّةُ الأَبرارُ مِن آلِ الرَّسولِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِم . ومَثَلُ الاِختِبارِ بِالاِستِطاعَةِ مَثَلُ رَجُلٍ مَلَكَ عَبدا ومَلَكَ مالاً كَثيرا أحَبَّ أن يَختَبِرَ عَبدَهُ عَلى عِلمٍ مِنهُ بِما يَؤولُ إلَيهِ ، فَمَلَّكَهُ مِن مالِهِ بَعضَ ما أحَبَّ ووَقَفَهُ عَلى اُمورٍ عَرَّفَهَا العَبدَ ، فَأَمَرَهُ أن يَصرِفَ ذلِكَ المالَ فيها ونَهاهُ عَن أسبابٍ لَم يُحِبَّها وتَقَدَّمَ إلَيهِ أن يَجتَنِبَها ولا يُنفِقَ مِن مالِهِ فيها ، وَالمالُ يُتَصَرَّفُ في أيِّ الوَجهَينِ ، فَصَرفُ المالَ أحَدُهُما فِي اتِّباعِ أمرِ المَولى ورِضاهُ ، وَالآخَرُ صَرفُهُ فِي اتِّباعِ نَهيِهِ وسَخَطِهِ . وأسكَنَهُ دارَ اختِبارٍ أعلَمَهُ أنَّهُ غَيرُ دائِمٍ لَهُ السُّكنى فِي الدّارِ ، وأنَّ لَهُ دارا غَيرَها وهُوَ مُخرِجُهُ إلَيها فيها ثَوابٌ وعِقابٌ دائِمانِ . فَإِن أنفَذَ العَبدُ المالَ الَّذي مَلَّكَهُ مَولاهُ فِي الوَجهِ الَّذي أمَرَهُ بِهِ جَعَلَ لَهُ ذلِكَ الثَّوابَ الدّائِمَ في تِلكَ الدّارِ الَّتي أعلَمَهُ أنَّهُ مُخرِجُهُ إلَيها ، وإن أنفَقَ المالَ فِي الوَجهِ الَّذي نَهاهُ عَن إنفاقِهِ فيهِ جَعَلَ لَهُ ذلِكَ العِقابَ الدّائِمَ في دارِ الخُلودِ . وقَد حَدَّ المَولى في ذلِكَ حَدّا مَعروفا وهُوَ المَسكَنُ الَّذي أسكَنَهُ فِي الدّارِ الاُولى ، فَإِذا بَلَغَ الحَدَّ استَبدَلَ المَولى بِالمالِ وبِالعَبدِ عَلى أنَّهُ لَم يَزَل مالِكا لِلمالِ وَالعَبدِ فِي الأَوقاتِ كُلِّها ، إلّا أنَّهُ وَعَدَ ألّا يَسلُبَهُ ذلِكَ المالَ ما كانَ في تِلكَ الدّارِ الاُولى إلى أن يَستَتِمَّ سُكناهُ فيها ، فَوَفى لَهُ ؛ لِأَنَّ مِن صِفاتِ المَولى العَدلَ وَالوَفاءَ وَالنَّصَفَةَ وَالحِكمَةَ ، أوَ لَيسَ يَجِبُ إن كانَ ذلِكَ العَبدُ صَرَفَ ذلِكَ المالَ فِي الوَجهِ المَأمورِ بِهِ أن يَفِيَ لَهُ بِما وَعَدَهُ مِنَ الثَّوابِ ، وتَفَضَّلَ عَلَيهِ بِأَنِ استَعمَلَهُ في دارٍ فانِيَةٍ وأثابَهُ عَلى طاعَتِهِ فيها نَعيما في دارٍ باقِيَةٍ دائِمَةٍ . وإن صَرَفَ العَبدُ المالَ الَّذي مَلَّكَهُ مَولاهُ أيّامَ سُكناهُ تِلكَ الدّارَ الاُولى فِي الوَجهِ المَنهِيِّ عَنهُ وخالَفَ أمرَ مَولاهُ ، كَذلِكَ تَجِبُ عَلَيهِ العُقوبَةُ الدّائِمَةُ الَّتي حَذَّرَهُ إيّاها ، غَيرَ ظالِمٍ لَهُ لِما تَقَدَّمَ إلَيهِ وأعلَمَهُ وعَرَّفَهُ وأوجَبَ لَهُ الوَفاءَ بِوَعدِهِ ووَعيدِهِ ، بِذلِكَ يوصَفُ القادِرُ القاهِرُ . وأمَّا المَولى فَهُوَ اللّهُ جَلَّ وعَزَّ ، وأمَّا العَبدُ فَهُوَ ابنُ آدَمَ المَخلوقُ ، وَالمالُ قُدرَةُ اللّهِ الواسِعَةُ ، ومِحنَتُهُ إظهارُهُ الحِكمَةَ وَالقُدرَةَ ، وَالدّارُ الفانِيَةُ هِيَ الدُّنيا وبَعضُ المالِ الَّذي مَلَّكَهُ مَولاهُ هُوَ الاِستِطاعَةُ الَّتي مَلَّكَ ابنَ آدَمَ . وَالاُمورُ الَّتي أمَرَ اللّهُ بِصَرفِ المالِ إلَيها هُوَ الاِستِطاعَةُ لِاتِّباعِ الأَنبِياءِ وَالإِقرارِ بِما أورَدوهُ عَنِ اللّهِ جَلَّ وعَزَّ ، وَاجتِنابُ الأَسبابِ الَّتي نَهى عَنها هِيَ طُرُقُ إبليسَ . وأمّا وَعدُهُ فَالنَّعيمُ الدّائِمُ وهِيَ الجَنَّةُ . وأمَّا الدّارُ الفانِيَةُ فَهِيَ الدُّنيا ، وأمَّا الدّارُ الاُخرى فَهِيَ الدّارُ الباقِيَةُ وهِيَ الآخِرَةُ . وَالقَول بَينَ الجَبرِ وَالتَّفويضِ هُوَ الاِختِبارُ وَالاِمتِحانُ وَالبَلوى بِالاِستِطاعَةِ الَّتي مَلَّكَ العَبدَ . وشَرحُها فِي الخَمسَةِ الأَمثالِ الَّتي ذَكَرَهَا الصّادِقُ عليه السلام (27) أنَّها جَمَعَت جَوامِعَ الفَضلِ ، وأنَا مُفَسِّرُها بِشَواهِدَ مِنَ القُرآنِ وَالبَيانِ إن شاءَ اللّهُ . أمّا قَولُ الصّادِقِ عليه السلام ، فَإِنَّ مَعناهُ كَمالُ الخَلقِ لِلإِنسانِ ، وكَمالُ الحَواسِّ وثَباتُ العَقلِ وَالتَّمييزِ وإطلاقُ اللِّسانِ بِالنُّطقِ ؛ وذلِكَ قَولُ اللّهِ : «وَ لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِى ءَادَمَ وَحَمَلْنَ_هُمْ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْنَ_هُم مِّنَ الطَّيِّبَ_تِ وَ فَضَّلْنَ_هُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً» (28) ، فَقَد أخبَرَ عز و جل عَن تَفضيلِهِ بَني آدَمَ عَلى سائِرِ خَلقِهِ مِنَ البَهائِمِ وَالسِّباعِ ودَوابِّ البَحرِ وَالطَّيرِ وكُلِّ ذي حَرَكَةٍ تُدرِكُهُ حَواسُّ بَني آدَمَ بِتَمييزِ العَقلِ وَالنُّطقِ ؛ وذلِكَ قَولُهُ : «لَقَدْ خَلَقْنَا الْاءِنسَ_نَ فِى أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ» (29) . وقَولُهُ : «يَ_أَيُّهَا الْاءِنسَ_نُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ * الَّذِى خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ * فِى أَىِّ صُورَةٍ مَّا شَاءَ رَكَّبَكَ» (30) ، وفي آياتٍ كَثيرَةٍ . فَأَوَّلُ نِعمَةِ اللّهِ عَلَى الإِنسانِ صِحَّةُ عَقلِهِ وتَفضيلُهُ عَلى كَثيرٍ مِن خَلقِهِ بِكَمالِ العَقلِ وتَمييزِ البَيانِ ، وذلِكَ أنَّ كُلَّ ذي حَرَكَةٍ عَلى بَسيطِ الأَرضِ هُوَ قائِمٌ بِنَفسِهِ بِحَواسِّهِ مُستَكمِلٌ في ذاتِهِ ، فَفَضَّلَ بَني آدَمَ بِالنُّطقِ الَّذي لَيسَ في غَيرِهِ مِنَ الخَلقِ المُدرِكِ بِالحَواسَّ ، فَمِن أجلِ النُّطقِ مَلَّكَ اللّهُ ابنَ آدَمَ غَيرَهُ مِنَ الخَلقِ ، حَتّى صارَ آمِرا ناهِيا وغَيرُهُ مُسَخَّرٌ لَهُ ، كَما قالَ اللّهُ : «كَذَ لِكَ سَخَّرَهَا لَكُمْ لِتُكَبِّرُواْ اللَّهَ عَلَى مَا هَدَاكُمْ» (31) ، وقالَ : «وَ هُوَ الَّذِى سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُواْ مِنْهُ لَحْمًا طَرِيًّا وَ تَسْتَخْرِجُواْ مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَهَا» (32) ، وقالَ : «وَ الْأَنْعَ_مَ خَلَقَهَا لَكُمْ فِيهَا دِفْ ءٌ وَ مَنَ_فِع وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ * وَ لَكُمْ فِيهَا جَمَالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَ حِينَ تَسْرَحُونَ * وَ تَحْمِلُ أَثْقَالَكُمْ إِلَى بَلَدٍ لَّمْ تَكُونُواْ بَ__لِغِيهِ إِلَا بِشِقِّ الْأَنفُسِ» (33) . فَمِن أجلِ ذلِكَ دَعَا اللّهُ الإِنسانَ إلَى اتِّباعِ أمرِهِ وإلى طاعَتِهِ ، بِتَفضيلِهِ إيّاهُ بِاستِواءِ الخَلقِ وكَمالِ النُّطقِ وَالمَعرِفَةِ بَعدَ أن مَلَّكَهُمُ استِطاعَةَ ما كانَ تَعَبَّدَهُم بِهِ ، بِقَولِهِ : «فَاتَّقُواْ اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَ اسْمَعُواْ وَ أَطِيعُواْ» ، (34) وقَولِهِ : «لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَا وُسْعَهَا» (35) ، وقَولِهِ : «لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَا مَا ءَاتَاهَا» (36) ، وفي آياتٍ كَثيرَةٍ . فَإِذا سَلَبَ مِنَ العَبدِ حاسَّةً مِن حَواسِّهِ رَفَعَ العَمَلَ عَنهُ بِحاسَّتِهِ ، كَقَولِهِ : «لَّيْسَ عَلَى الْأَعْمَى حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ» (37) الآيَةَ . فَقَد رَفَعَ عَن كُلِّ مَن كانَ بِهذِهِ الصِّفَةِ الجِهادَ وجَميعَ الأَعمالِ الَّتي لا يَقومُ بِها ، وكَذلِكَ أوجَبَ عَلى ذِي اليَسارِ الحَجَّ وَالزَّكاةَ لِما مَلَّكَهُ مِنِ استِطاعَةِ ذلِكَ ولَم يوجِب عَلَى الفَقيرِ الزَّكاةَ وَالحَجَّ ؛ قَولُهُ : «وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً» (38) ، وقَولُهُ فِي الظِّهارِ : «وَ الَّذِينَ يُظَ_هِرُونَ مِن نِّسَائهِمْ ثُمَّ يَعُودُونَ لِمَا قَالُواْ فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ» إلى قَولِهِ : «فَمَن لَّمْ يَسْتَطِعْ فَإِطْعَامُ سِتِّينَ مِسْكِينًا» (39) . كُلُّ ذلِكَ دَليلٌ عَلى أنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ لَم يُكَلِّف عِبادَهُ إلّا ما مَلَّكَهُمُ استِطاعَتَهُ بِقُوَّةِ العَمَلِ بِهِ ونَهاهُم عَن مِثلِ ذلِكَ ، فَهذِهِ صِحَّةُ الخِلقَةِ . وأمّا قَولُهُ : تَخلِيَةُ السَّربِ فَهُوَ الَّذي لَيسَ عَلَيهِ رَقيبٌ يَحظُرُ عَلَيهِ ويَمنَعُهُ العَمَلَ بِما أمَرَهُ اللّهُ بِهِ ، وذلِكَ قَولُهُ فيمَنِ استُضعِفَ وحُظِرَ عَلَيهِ العَمَلُ فَلَم يَجِد حيلَة ولا يَهتَدي سَبيلاً ، كَما قالَ اللّهُ تَعالى : «إِلَا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَ نِ لَا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَلَا يَهْتَدُونَ سَبِيلاً» (40) ، فَأَخبَرَ أنَّ المُستَضعَفَ لَم يُخَلَّ سَربُهُ ولَيسَ عَلَيهِ مِنَ القَولِ شَيءٌ إذا كانَ مُطمَئِنَّ القَلبِ بِالإِيمانِ . وأمَّا المُهلَةُ فِي الوَقتِ فَهُوَ العُمُرُ الَّذي يُمَتَّعُ الإِنسانُ مِن حَدِّ ما تَجِبُ عَلَيهِ المَعرِفَةُ إلى أجَلِ الوَقتِ ، وذلِكَ مِن وَقتِ تَمييزِهِ وبُلوغِ الحُلُمِ إلى أن يَأتِيَهُ أجَلُهُ . فَمَن ماتَ عَلى طَلَبِ الحَقِّ ولَم يُدرِك كَمالَهُ فَهُوَ عَلى خَيرٍ ؛ وذلِكَ قَولُهُ : «وَمَن يَخْرُجْ مِن بَيْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ» (41) الآيَةَ ، وإن كانَ لَم يَعمَل بِكَمالِ شَرائِعِهِ لِعِلَّةِ ما لَم يُمهِلهُ فِي الوَقتِ إلَى استِتمامِ أمرِهِ . وقَد حَظَرَ عَلَى البالِغِ ما لَم يَحظُر عَلَى الطِّفلِ إذا لَم يَبلُغِ الحُلُمَ في قَولِهِ : «وَ قُل لِّلْمُؤْمِنَ_تِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَ_رِهِنَّ» (42) الآيَةَ ، فَلَم يَجعَل عَلَيهِنَّ حَرَجا في إبداءِ الزّينَةِ لِلطِّفلِ ، وكَذلِكَ لا تَجري عَلَيهِ الأَحكامُ . وأمّا قَولُهُ : الزّادُ . فَمَعناهُ الجِدَةُ (43) وَالبُلغَةُ (44) الَّتي يَستَعينُ بِهَا العَبدُ عَلى ما أمَرَهُ اللّهُ بِهِ . وذلِكَ قَولُهُ : «مَا عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِن سَبِيلٍ» (45) الآيَةَ ، ألاتَرى أنَّهُ قَبِلَ عُذرَ مَن لَم يَجِد ما يُنفِقُ ، وألزَمَ الحُجَّةَ كُلَّ مَن أمكَنَتهُ البُلغَةُ وَالرّاحِلَةُ لِلحَجِّ وَالجِهادِ وأشباهِ ذلِكَ ، وكَذلِكَ قَبِلَ عُذرَ الفُقَراءِ وأوجَبَ لَهُم حَقّا في مالِ الأَغنِياءِ بِقَولِهِ : «لِلْفُقَرَاءِ الَّذِينَ أُحْصِرُواْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ لَا يَسْتَطِيعُونَ ضَرْبًا فِى الْأَرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِل أَغْنِيَآءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُم بِسِيمَ_هُمْ لَا يَسْئلُونَ النَّاسَ إِلْحَافًا وَمَا تُنفِقُواْ مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ» (46) ، فَأَمَرَ بِإِعفائِهِم ولَم يُكَلِّفهُمُ الإِعدادَ لِما لا يَستَطيعونَ ولا يَملِكونَ . وأمّا قَولُهُ فِي السَّبَبِ المُهَيِّجِ : فَهُوَ النِّيَّةُ الَّتي هِيَ داعِيَةُ الإِنسانِ إلى جَميعِ الأَفعالِ وحاسَّتُهَا القَلبُ ، فَمَن فَعَلَ فِعلاً وكانَ بِدينٍ لَم يَعقِد قَلبُهُ عَلى ذلِكَ لَم يَقبَلِ اللّهُ مِنهُ عَمَلاً إلّا بِصِدقِ النِّيَّةِ ، ولِذلِكَ أخبَرَ عَنِ المُنافِقينَ بِقَولِهِ : «يَقُولُونَ بِأَفْوَ هِهِم مَّا لَيْسَ فِى قُلُوبِهِمْ وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا يَكْتُمُونَ» (47) ، ثُمَّ أنزَلَ عَلى نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله تَوبيخا لِلمُؤمِنينَ : «يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ» (48) الآيَةَ ، فَإِذا قالَ الرَّجُلُ قَولاً وَاعتَقَدَ في قَولِهِ دَعَتهُ النِّيَّةُ إلى تَصديقِ القَولِ بِإِظهارِ الفِعلِ ، وإذا لَم يَعتَقِدِ القَولَ لَم تَتَبَيَّن حَقيقَتُهُ . وقَد أجازَ اللّهُ صِدقَ النِّيَّةِ وإن كانَ الفِعلُ غَيرَ مُوافِقٍ لَها لِعِلَّةِ مانِعٍ يَمنَعُ إظهارَ الفِعلِ في قَولِهِ : «إِلَا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْاءِيمَ_نِ» (49) ، وقَولِهِ : «لَا يُؤَاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِى أَيْمَ_نِكُمْ» (50) ، فَدَلَّ القُرآنُ وأخبارُ الرَّسولِ صلى الله عليه و آله أنَّ القَلبَ مالِكٌ لِجَميعِ الحَواسِّ يُصَحِّحُ أفعالَها ولا يُبطِلُ ما يُصَحِّحُ القَلبُ شَيءٌ . فَهذا شَرحُ جَميعِ الخَمسَةِ الأَمثالِ الَّتي ذَكَرَهَا الصّادِقُ عليه السلام أنَّها تَجمَعُ المَنزِلَةَ بَينَ المَنزِلَتَينِ وهُمَا الجَبرُ وَالتَّفويضُ ، فَإِذَا اجتَمَعَ فِي الإِنسانِ كَمالُ هذِهِ الخَمسَةِ الأَمثالِ وَجَبَ عَلَيهِ العَمَلُ كَمُلاً لِما أمَرَ اللّهُ عز و جل بِهِ ورَسُولُهُ ، وإذا نَقَصَ العَبدُ مِنها خَلَّةً كانَ العَمَلُ عَنها مَطروحا بِحَسَبِ ذلِكَ . 51
.
ص: 429
امام هادى عليه السلام_ در بخشى از رساله خود در ردّ اهل جبر و تفويض ، و اثبات عدل [الهى] و امرِ بين دو امر _: ما در اين باره از سخن صادق عليه السلام آغاز مى كنيم: «نه جبر است و نه تفويض ؛ ليكن جايگاهى بين دو جايگاه است و آن، درستى آفرينش [انسان] ، و باز بودن راه [و نبود موانع] ، و داشتن فرصت و داشتن توشه (مثل باركش) ، و عاملى است كه فاعل را بر انجام دادن كار برانگيزاند» . پس اين امور ، پنج تاست كه صادق عليه السلام مجموعه فضيلت ها را با آنها گرد آورده است . پس هر گاه بنده يكى از آنها را نداشته باشد، به همان ميزان فاعل در انجام كار با مانع مواجه مى گردد . و صادق عليه السلام به اساس آنچه شناخت آن بر مردم لازم است ، خبر داده و قرآن نيز در تصديق آن، سخن گفته است و محكماتِ آيات فرستاده خدا، به آن گواهى مى دهند ؛ چرا كه پيامبر خدا و خاندان او عليهم السلام از سخن خدا تجاوز نمى كنند و سخنان ايشان، در چارچوب قرآن است . پس هر گاه روايات معتبرى [از ما به دست شما ]رسيد و شاهدهاى آنها از قرآن يافت شد و قرآن، موافق آنها و دليل بر آنها بود ، پيروى از آنها واجب مى گردد كه جز اهل عناد، از آن تجاوز نمى كنند ... و وقتى ما در پى تحقيق آنچه صادق عليه السلام درباره جايگاه بين دو مقام و انكار جبر و تفويض فرموده، برآمديم ، قرآن را چنين يافتيم كه بر [صدق] او شهادت مى دهد و سخن او را در اين باره تصديق مى كند . خبرى هم كه از او وارد شده و با اين سخن موافق است ، اين است كه از صادق عليه السلام چنين پرسش شده است كه : آيا خداوند، بندگان را بر انجام دادن گناهان، وا دار كرده است؟ و صادق عليه السلام پاسخ فرمود: «خدا دادگرتر از آن است» . به او گفته شد: آيا امور را به آنان واگذار نموده است؟ فرمود: «خدا عزّتمندتر، و بر آنان چيره تر از آن است». از او روايت شده كه فرمود: «مردم درباره قَدَر، بر سه گونه اند: كسى مى گويد كه كار به خودِ او واگذار شده است . چنين كسى در حقيقت، خدا را در پادشاهى اش سبُك مى شمرد و اهل هلاكت است. كسى هم مى گويد كه خداوند عز و جل بندگان را بر انجام دادن گناهان، وادار نموده و آنان را به چيزى كه در توانشان نيست ، موظّف كرده است. چنين كسى در حقيقت، خدا را در داورى اش ستمگر دانسته و اهل هلاكت است . و كسى هم قائل است كه خداوند، بندگان را به اندازه توانشان موظّف نموده و به چيزى كه در توانشان نيست ، موظّف نكرده است. چنين كسى هر گاه نيكى كند، خدا را مى ستايد و هر گاه بدى كند، از خدا آمرزش مى خواهد و او ، مسلمان بالغ [و رسيده ]است» . آن گاه [صادق عليه السلام ] خبر داد كه هر كس از جبر و تفويض پيروى كند و به آن دو نزديك گردد ، در مسير مخالف حق است. همانا جبر را توضيح دادم، كه هر كس به آن معتقد گردد ، با خطا همراه مى شود و هر كس از تفويضْ پيروى كند، با باطل همراه مى شود . بنا بر اين ، جايگاه بين دو مقام ، ميان جبر و تفويض قرار مى گيرد. سپس فرمود: «من براى هر يك از اينها مثالى مى زنم كه معنا را به [ذهن ]جوينده نزديك نمايد و بحث را براى او آسان كند و محكمات آيات قرآن به آن گواهى دهند و دانشمندان ، آن را تصديق كنند ، و البته توفيق و مصون ماندن [از خطا]، به دست خداست. امّا جبر كه هر كس بِدان معتقد شود ، خطا با او همراه مى گردد ، سخن كسى است كه مى گويد: خداوند عز و جل بندگان را به انجام دادن گناهان وا داشته و بر پايه آنها كيفرشان مى دهد . هر كس به اين سخن قائل باشد ، در حقيقت، خدا را در داورى اش ستمگر دانسته و اين سخن خدا را تكذيب و انكار نموده است: «و پروردگار تو، به هيچ كس ستم روا نمى دارد» . و [نيز] اين سخن او را : «اين [ عقوبت ] ، به خاطر كردار پيشين شماست، [ و گر نه ]خداوند هرگز نسبت به بندگان [ خود ]، بيدادگر نيست» . و اين سخن او را : «خدا به هيچ وجه به مردم، ستم نمى كند؛ ليكن مردم، خود بر خويشتن ستم مى كنند» . و نيز آيه هاى بسيارى كه در اين باره است . پس ، هر كه بگويد كه به انجام دادن گناهان وادار شده ، در حقيقت، گناهش را به خدا حواله كرده و در كيفر دادن ، خدا را ستمگر دانسته است ، و هر كس خدا را ستمگر بداند، قطعاً ، قرآن را تكذيب نموده است و هر كس قرآن را تكذيب نمايد ، بى ترديد به اتّفاق امّت اسلام، كفر پيشه كرده است. مَثَل قائل اين سخن ، مَثَل كسى است كه غلامى دارد و آن غلام، نه مالك خودش است و نه متاع دنيوى دارد و مولاى او هم اين را مى داند. آن گاه به او امر مى كند كه به بازار برود و خواسته وى را تهيّه كند ؛ ولى پولى در اختيار او قرار نمى دهد كه خواسته اش را با آن فراهم نمايد . صاحب غلام مى داند كه مطلوب او ، در بازار نگهبانى دارد و كسى نمى تواند آن را از او بگيرد ، مگر اين كه پول دلخواه او را به وى بدهد . [نيز ]صاحب اين غلام ، خودش را به دادگرى و انصاف و آشكار نمودن حكمت و نفى ستم توصيف كرده و غلامش را تهديد نموده كه اگر خواسته او را تأمين نكند، با وجود آگاهى اش از نگهبانى كه او را از تهيّه مطلوبش باز مى دارد، او را كيفر خواهد كرد ، در حالى كه مى داند غلام، پول آن را ندارد و خود نيز آن پول را در اختيار او قرار نداده است. وقتى غلام به بازار مى رود و مى خواهد خواسته مولا را تهيّه كند ، نگهبانى را بر آن مى يابد كه غلام مانع گرفتن ، بدون پرداخت پول، مى شود؛ ولى غلام پول آن را ندارد . غلام، نااميد به سوى مولايش باز مى گردد، بدون اين كه خواسته او را تأمين كرده باشد . مولايش از كار او خشمگين مى شود و او را كيفر مى دهد . آيا دادگرى و داورى اش اقتضا نمى كند كه او را كيفر ندهد، در حالى كه مى دانست غلامش از مال دنيا چيزى ندارد و پول خواسته اش را هم در اختيار او ننهاده بود؟ پس اگر او را كيفر دهد ، از روى ستم و تجاوز، او را كيفر داده و آن دادگرى و حكمت و انصافى را كه براى خود توصيف كرده بود ، باطل نموده است ، و اگر او را كيفر ندهد ، خود را درباره تهديدش، آن هنگام كه غلامش را به دروغ و ستم _ كه نافى دادگرى و حكمت اند _ تهديد كرد، دروغگو نموده است. خداوند، بسيار والاتر از آن است كه آنان قائل اند. پس هر كس به جبر يا آنچه به جبر بازمى گردد ، معتقد باشد ، در حقيقت، خدا را ستمگر دانسته و به او نسبت ستم و تجاوز داده است ؛ چرا كه [براساس اعتقادش، خدا ]كيفر كسى كه او را وادار به كارى كرده است ، واجب كرده است . و هر كس بگويد كه خداوند، بندگان را [به گناه] وادار ساخته است ، در حقيقت و بر اساس اين سخن او ، واجب مى داند كه خداوند، كيفر را از آنان باز دارد و هر كس پنداشت كه خداوند، كيفر را از گنهكاران باز مى دارد ، به يقين، خداوند را در تهديدش تكذيب نموده است ، آن جا كه مى فرمايد: «آرى، كسى كه بدى به دست آورد و گناهش او را در ميان گيرد، پس چنين كسانى اهل آتش اند، و در آن، ماندگار خواهند بود» . و [نيز] اين سخن خدا را [تكذيب نموده است]: «در حقيقت، كسانى كه اموال يتيمان را به ستم مى خورند، جز اين نيست كه آتشى در شكم خود فرو مى برند و به زودى، در آتشى فروزان در مى آيند» . و [نيز] اين سخن خدا را : «به زودى، كسانى را كه به آيات ما كفر ورزيده اند، در آتشى [ سوزان ]در مى آوريم كه هر چه پوستشان بريان گردد، پوست هاى ديگرى در جاى آن مى نهيم تا عذاب را بچشند. آرى، خداوند، تواناى حكيم است» . و نيز آيه هاى بسيارِ مربوط به اين بحث ، درباره كسى كه تهديد خدا را تكذيب نمود و با تكذيب يك آيه از كتاب خدا كافر شد و چنين كسى، در زمره كسانى است كه خداوند درباره شان فرمود: «آيا شما به پاره اى از كتاب [ تورات ]ايمان مى آوريد و به پاره اى كفر مى ورزيد؟ پس جزاى هر كس از شما كه چنين كند، جز خوارى در زندگى دنيا چيزى نخواهد بود و روز رستاخيز، ايشان را به سخت ترين عذاب ها باز مى برند، و خداوند از آنچه مى كنيد، غافل نيست» . بلكه ما مى گوييم : خداوند عز و جل بندگان را بر پايه كارهايشان و به مقدار توانمندى اى كه در اختيارشان نهاده ، مجازات و كيفر مى كند . پس، آنان را به همان مقدار، امر و نهى نموده و كتابش چنين سخن گفته است: «هر كس نيكى اى بياورد، ده برابرِ آن [، پاداش ]خواهد داشت و هر كس بدى اى بياورد، جز مانند آن، جزا نمى شود و بر آنان ستم نمى رود» . و [نيز] خداوند _ كه يادش گرامى باد _ فرمود : «روزى كه هر كسى آنچه نيكى آورده و آنچه بدى مرتكب شده، حاضرشده مى يابد، آرزو مى كند كه كاش ميان او و آن [ كارهاى بد ]، فاصله اى دور بود، و خداوند، شما را از [ كيفر ]خود مى ترساند» . و [نيز] فرمود : «امروز، هر كسى به موجب آنچه انجام داده است، كيفر مى يابد. امروز، ستمى نيست» . اينها آيات مُحكمى هستند كه جبر و معتقد به آن را رد مى كنند و همانند آنها در قرآن، بسيار است» . به همين مقدار اكتفا كرديم تا نامه طولانى نشود و توفيق، در دست خداست . امّا تفويض كه صادق عليه السلام آن را باطل دانست و كسى را كه آن را بپذيرد و از آن پيروى كند، تخطئه نمود، اين گفته قائل است كه : خداوند _ كه يادش گرامى باد _ اختيار امر و نهيش را به بندگان وا گذاشته و رهايشان نموده است . و در اين باره براى كسى كه در پى روشن كردن مطلب و باريك بينى درباره آن است ، سخن دقيقى مطرح است . امامانِ هدايت يافته خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله نظرشان اين است كه: اگر خدا بندگان را بيهوده به خودشان وا گذاشته باشد ، لازمه اش اين است كه او از هر چه آنان اختيار مى كنند ، خشنود باشد و در برابر ، آنان نيز از او پاداش بخواهند ، و هر چه جنايت مى كنند ، برايشان كيفرى نباشد ، در صورتى كه واقعاً رها شده باشند . بازگشت اين سخن ، به دو معناست : يا اين كه بندگان دست به دست هم مى دهند تا خدا را ملزم كنند كه به ناچار ، نظر اختيارى آنان را _ چه نپسندد و چه بپسندد _ بپذيرند ، كه لازمه آن ، ناتوانى خداست ، يا اين كه خداوند عز و جل از به مُلزم ساختن آنان با امر و نهى ، بر اطاعت خواستش _ چه نپسندند و چه بپسندند _ ناتوان بوده و از اين رو، امر و نهيش را به آنان وا گذاشته است و آن دو را بر اساس خواسته آنها به اجرا در مى آورد ( ؛ چرا كه از بندگىِ آنان بر طبق اراده اش ناتوان است) و [بر اين اساس، انتخاب] كفر و ايمان را در اختيار خود آنان قرار داده است . مَثَل قائل به اين سخن ، مَثَل كسى است كه غلامى را خريده تا به خدمت بگيرد تا برترى ولايت خويش را به او بفهماند و او را به پذيرش امر و نهى خويش، وا دارد ، و صاحب غلام، ادّعا مى كند كه چيره و شكست ناپذير و استواركار است . آن گاه غلامش را امر و نهى نموده و به او براى پيروى امرش، پاداش بزرگ وعده داده و به خاطر نافرمانى اش به كيفرى دردمندانه تهديدش كرده و غلام با خواست صاحبش، مخالفت ورزيده و به امر و نهيش ملتزم نشده باشد، يعنى درباره هر كارى كه [مولا] به او امر كرده و درباره هر كارى كه او را از آن باز داشته، بر طبق خواست مولا انجام وظيفه نكرده باشد؛ بلكه از خواسته خودش پيروى كرده باشد و [فرض، اين است كه ]مولا از باز گرداندن او به تحت امر و نهى خويش و وادار ساختن به اراده اش ناتوان است . از اين رو، اختيار امر و نهيش را به خودِ غلام وا گذاشته و از هر چيزى كه غلام بر اساس خواست خودش و نه خواست صاحبش انجام داده ، خشنود است . او غلام را در پى انجام دادن برخى خواسته هايش مى فرستد و خواسته را به او اعلام مى كند ؛ امّا او بر خلاف مولايش ميل و خواسته خود را دنبال مى نمايد و وقتى به سوى مولايش باز مى گردد ، مولا مى بيند كه بر خلاف آنچه به او مأموريت داده ، عمل كرده است . بدو مى گويد : چرا بر خلاف آنچه به تو امر كردم، انجام دادى؟ و غلام مى گويد: بر واگذارى امرت به من، تكيه نمودم و آن گاه ميل و خواسته خودم را دنبال كردم ؛ زيرا كسى كه كارى به او واگذار شده ، مانعى براى انجام دادن كارش ندارد . پس [با اين توضيح، ]تفويض، محال است. براساس اين سبب، آيا لازم نيست كه مالك غلام ، يا [به قدرى] توانا باشد كه غلامش را به پيروى از امر و نهيش بر طبق خواست خود و نه خواست غلامش امر كند و او را به اندازه امر و نهيش توانايى بخشد و وقتى او را به كارى امر كرد و از كارى باز داشت ، پاداش و كيفر را بر پايه آن دو به او بشناساند و او را با توصيفِ پاداش و كيفرش، برحذر بدارد و تشويق نمايد تا غلام، قدرت مولايش را درباره توانايى اى كه براى امر و نهيش و تشويق و ترساندنش به او بخشيده است، بشناسد، تا اين كه دادگرى و انصافش او را در بر گيرد و دليلش براى عذر آوردن و از پيش ترساندن، بر او آشكار گردد تا هر گاه غلام از امر مولايش پيروى كرد ، جزايش دهد و هر گاه از نهيش خوددارى نكرد ، كيفرش دهد ؛ يا [اين كه مالك غلام،] عاجز و ناتوان است و در نتيجه كارش را به او واگذار مى كند و [غلام] چه نيكى يا بدى كند و چه فرمانبرى يا نافرمانى نمايد ، از كيفر و باز گرداندن او به پيروى امرش ناتوان است . و در اثبات ناتوانى [براى خداوند] ، نفى توانايى و الوهيّت (خدايى)، باطل نمودن امر و نهى و پاداش و كيفر، مخالفت با قرآن است ؛ چرا كه خدا مى فرمايد: «و براى بندگانش، كفران را خوش نمى دارد و اگر سپاس داريد، آن را براى شما مى پسندد» ، و سخن خداوند عز و جلاست كه : «از خدا، آن گونه كه حقّ پروا كردن از اوست، پروا كنيد و زينهار كه جز مسلمان بميريد» و سخن خداوند است كه : «و جِن و اِنس را نيافريدم، جز براى آن كه مرا بپرستند.از آنان هيچ روزى اى نمى خواهم و نمى خواهم كه مرا خوراك دهند» و سخن خداوند است كه : «و خدا را بپرستيد و چيزى را با او شريك مگردانيد» و سخن خداوند است كه : «خدا و فرستاده او را فرمان بريد و از او در حالى كه [ سخنان او را ]مى شنويد، روى برنتابيد» . بنا بر اين ، هر كس بپندارد كه خداى متعال امر و نهيش را به بندگان وا گذاشته است ، در حقيقت، ناتوانى را براى او اثبات نموده و پذيرفتن هر عمل خير و شرّى را كه [بندگان ]انجام داده اند، بر او لازم دانسته است و امر و نهى و وعده و تهديد خدا را با گمان اين كه خدا كارها را بدو وا گذاشته، باطل نموده است ؛ زيرا كسى كه كار به او واگذار شده است ، طبق مشيّت خودش عمل مى كند . پس اگر كفر يا ايمان را خواست، هيچ انكار و منعى براى او نيست . پس اگر هر كس تسليم تفويض به اين معنا شود، به يقين، همه گفته هاى ما (اعم از وعده و تهديد و امر و نهى خدا) را باطل نموده اهل اين آيه است: «آيا شما به پاره اى از كتاب [ تورات ]ايمان مى آوريد و به پاره اى كفر مى ورزيد؟ پس جزاى هر كس از شما كه چنين كند، جز خوارى در زندگى دنيا چيزى نخواهد بود، و روز رستاخيز، ايشان را به سخت ترين عذاب ها باز برند، و خداوند از آنچه مى كنيد، غافل نيست» . خداى متعال از آنچه اهل تفويض بِدان گردن نهاده اند، والاتر و بزرگ تر است. ليكن ما مى گوييم: خداوند عز و جل مردم را با قدرت خود آفريد و آنان را توانمندى اى بخشيد كه با آن ، آنان را به اطاعت فرا خوانَد و آن گاه بر اساس اراده اش ، امر و نهيشان فرمود. پس، اطاعت آنان را پذيرفت و به همين خاطر، از ايشان خشنود گرديد ، و از نافرمانى خويش نهيشان كرد و كسى را كه از او نافرمانى نمود، سرزنش كرد و به خاطر آن، كيفرش داد . و تنها اختياردار امر و نهى، خداوند است . هر چه را اراده كند ، بر مى گزيند و به آن فرمان مى دهد و هر چه را نپسندد، از آن باز مى دارد و به خاطر توانمندى اى كه در اختيار بندگان براى پيروى از امر و پرهيز از گناهانش گذاشته، آنان را جزا مى دهد ؛ زيرا دادگرى و انصاف و حكمت بالغه او پديدار ، و حجت او با (بستن راه) عذر و بهانه ، و هشدار دادن ، رسا است . و انتخاب، تنها به دست اوست . از ميان بندگانش، هر كه را بخواهد، براى تبليغ رسالت خود و احتجاج خويش بر بندگانش بر مى گزيند . محمّد صلى الله عليه و آله را برگزيد و او را با رسالت هاى خويش به سوى مردم برانگيخت . آن گاه كسى از كافرانِ قومش از روى حسد و تكبّر گفت : «چرا اين قرآن بر مردى بزرگ از [ آن ] دو شهر، فرود نيامده است؟» و منظورش از مردى بزرگ، اُميّة بن ابى صلت و ابو مسعود ثقفى بود . پس خداوند، انتخاب آنان را بيهوده دانست و نظرشان را روا نشمرد ، آن جا كه مى فرمايد: «آيا آنان اند كه رحمت پروردگارت را تقسيم مى كنند؟ ما [ وسايل ]معاشِ آنان را در زندگى دنيا ميانشان تقسيم كرده ايم و برخى از آنان را از نظر درجه، بالاتر از بعضى [ ديگر ]قرار داده ايم تا بعضى از آنها بعضى [ ديگر ] را در خدمت بگيرند، و رحمت پروردگار تو، از آنچه آنان مى اندوزند، بهتر است» . و بدين خاطر، خدا از ميان كارها آنچه را دوست داشت ، برگزيد و از آنچه نمى پسنديد، باز داشت . پس هر كس را كه از او فرمان بَرد ، پاداش مى دهد و هر كس را كه سركشى نمايد ، كيفر مى كند ، و اگر اختيار امرش را به بندگانش سپرده بود ، به يقين، به قريش اجازه مى داد كه اميّة بن ابى صلت و ابو مسعود ثقفى را انتخاب كنند ؛ چرا كه آن دو در نزدشان از محمّد صلى الله عليه و آله برتر بودند. وقتى خداوند، مؤمنان را با اين سخنش ادب فرمود: «و هيچ مرد و زن مؤمنى را نرسد كه چون خدا و فرستاده اش به كارى فرمان دهند، براى آنان در كارشان اختيارى باشد» ، به آنان انتخاب بر اساس خواسته هايشان را اجازه نداد و از آنان، جز پيروى امرش و پرهيز از نهيش را كه به دست برگزيده اش آورده شده، نپذيرفت . پس، هر كه از او فرمان بَرد، هدايت مى يابد و هر كه از او نافرمانى كند، گم راه مى شود و بيراهه مى رود، در حالى كه حجّت خدا با برخوردار نمودن او از توانمندى براى پيروى امرش و پرهيز از نهيش ، همراه اوست . به همين خاطر، او را از پاداش محروم كرده و كيفرش را بر او فرود آورده است . و اين ، نظرِ ميان دو نظر (جبر و تفويض) است كه نه جبر است و نه تفويض . اميرمؤمنان _ كه درود خدا بر او باد _ عَباية بن رِبعىِ اسدى را به همين آگاه ساخت، آن هنگام كه وى از ايشان درباره قدرتى كه بِدان مى ايستد و مى نشيند و كار مى كند ، پرسيد . امير مؤمنان در پاسخ وى فرمود: «آيا از توانايى اى پرسيدى كه بدون خدا آن را صاحب شده اى، يا [مشترك] با خدا؟» . عبايه ساكت شد . امير مؤمنان به او فرمود: «اى عبايه! سخن بگو» . گفت : چه بگويم؟ ... فرمود: «مى گويى كه آن را از طريق خداوند، مالك شده اى ؛ خدايى كه بدون تو ، آن را مالك است . پس اگر آن را به تو تمليك نمايد، از بخشش اوست و اگر آن را از تو سلب كند ، از آزمون اوست . او مالك آن چيزى است كه به تو تمليك نموده و بر چيزى كه تو را بر آن نيرومند ساخته، تواناست . آيا از مردم نشنيده اى كه هر وقتْ نيرو و توان مى خواهند ، مى گويند: هيچ نيرو و توانى جز از جانب خدا نيست؟» . عَبايه گفت : اى امير مؤمنان! معناى آن چيست؟ فرمود: «هيچ نيرويى [براى پرهيز] از نافرمانى هاى خدا جز به سبب حمايت خدا نيست و هيچ توانى بر فرمانبرى از خدا براى ما جز به يارى خدا نيست» . عبايه، جَست و دستان و پاهاى ايشان را بوسيد . و از امير مؤمنان روايت شده: هنگامى كه نَجده به حضور ايشان رسيد تا درباره شناخت خدا از او بپرسد ، گفت : اى امير مؤمنان! پروردگارت را با چه شناختى؟ فرمود: «با قوّه تشخيصى كه [خدا] به من بخشيده و خِردى كه مرا راهنمايى مى كند» . گفت : آيا تو در آفرينش، بر آن سرشته اى؟ فرمود: «اگر در آفرينش چنين بودم، ديگر به خاطر نيكى ، ستايش، و به خاطر بدى ، سرزنش نمى شدم ، و [بلكه ]نيكوكار به سرزنش، سزاوارتر از بدكار بود . دانستم كه خداوند، پايدار و ماندگار است و غير از او ، پديده است و ناپايدار و نابود شونده ، و قديم (ازلى) و ماندگار، مانند پديده و نابود شونده نيست» . نَجده گفت : اى امير مؤمنان! مى بينم كه حكيم شده اى! فرمود: «داراى اختيار شده ام و اگر به جاى نيكى، بدى به جا آورم ، بر آن كيفر مى شوم» . نيز از امير مؤمنان روايت شده كه به مردى كه پس از بازگشت از شام از او پرسيد: اى امير مؤمنان! به ما خبر بده كه آيا رفتن ما به سوى شام، به قضا و قدر مربوط است؟ فرمود: «آرى ، اى پير ! شما از تپّه اى بالا نرفتيد و به درّه اى فرود نيامديد، جز با قضا و قدرى از جانب خداوند» . پيرمرد گفت : اى امير مؤمنان! پس ، سختى هايم را به حساب خدا مى گذارم [ ، كه اختيارى در آنها نداشته ام] . [امام عليه السلام ] به او فرمود: «اى پير! درنگ كن . به خدا سوگند كه خداوند براى شما در راهى كه مى پيموديد و در جايگاهى كه ايستاده ايد ، و در بازگشتتان كه بر مى گشتيد ، پاداش بزرگ قرار داد و شما در هيچ يك از كارهايتان مجبور و ناچار نبوده ايد . شايد تو گمان برده اى كه آن ، قضايى حتمى و قَدَرى لازم است . اگر چنين بود ، پاداش و كيفر، بيهوده بودند و وعده و تهديد، از درجه اعتبار، ساقط مى شدند و امور بر پايه حقيقت ها با اهلش همراه نمى گشتند . اين سخن بت پرستان و دوستان شيطان است . همانا خداوند _ تبارك و تعالى _ [بندگان را] با وجود اختيار، امر نمود و [آنان را ]با بر حذر داشتن، نهى كرد و از روى اجبار، فرمانبرى نشد و از روى شكست، نافرمانى نگشت و آسمان ها و زمين و ميان آن دو را بيهوده نيافريد. «آن، گمانِ كسانى است كه كفر ورزيده اند و واى بر آنان كه كفر ورزيده اند از آتش جهنّم!» . پير مرد برخاست و سر امير مؤمنان را بوسيد و اين شعر را خواند: تو، آن امامى هستى كه به سبب پيروى اش در روز نجات (رستاخيز) از خداوند بخشنده، آمرزش اميد دارم از دين ما آنچه مُشتَبه بود، روشن ساختى پروردگار تو از جانب ما در اين باره، بهشت را پاداش تو قرار دهد! در انجام دادن كار بد، هيچ عذرى نيست چرا كه آن را از روى ستم و نافرمانى مرتكب مى شوم. امير مؤمنان به موافقت با قرآن و نفى جبر و تفويض ، _ كه هر كس تسليم آن دو شود و از آن دو پيروى كند ، با باطل و كفر و تكذيبِ قرآن، همراه مى گردد _ راهنمايى كرد ، و ما از گم راهى و كفر، به خدا پناه مى بريم و هيچ گاه به جبر و تفويض، باورمند نمى شويم . ما به جايگاهى بين دو مقام، قائليم و آن، امتحان و آزمايش شدن با توانمندى اى است كه خداوند در اختيار ما قرار داده و ما را به وسيله آن، بر پايه آنچه قرآن بِدان گواه است، به اطاعت فرا خوانده است و امامان نيكوكردار از خاندان پيامبر _ كه درود خدا بر آنان باد _ به آن معتقدند . مَثَل آزمودن با توانمندى، مَثَل مردى است كه مالك برده و ثروت فراوانى است و مى خواهد برده اش را با وجود آگاهى از سرنوشت او ، بيازمايد . پس، بخشى از دارايى اش را كه دوست دارد ، در اختيار او قرار مى دهد و او را بر انجام دادن كارهايى كه برده را با آنها آشنايى مى دهد ، موظّف مى نمايد و به او فرمان مى دهد كه اين دارايى را در آنها مصرف نمايد و او را از كارهايى كه نمى پسندد ، باز مى دارد و پيشاپيش به او مى گويد كه از آنها پرهيز كند و از دارايى اش در آنها خرج نكند _ كه دارايى مى تواند به يكى از اين دو صورت، مصرف شود : مصرف كردن دارايى، يكى در جهت پيروى از فرمان مولا و خشنودى او، و ديگرى مصرف كردن آن در آنچه مولا نهى كرده و مورد خشم اوست _ . نيز او را به صورت آزمايشى در خانه اى ساكن مى كند و به او خبر مى دهد كه سكونتش در آن، هميشگى نيست؛ بلكه سرايى غير از آن هم دارد كه او را به آن خواهد بُرد و پاداش و كيفر جاويد، در آن است ، كه اگر غلام، دارايى اى را كه مولايش در اختيارش نهاده، در جهتى كه مولا امر كرده ، به كار گرفت ، براى او در آن سرايى كه خبر داده كه او را به آن خواهد برد ، پاداش جاويد مى دهد ، و اگر آن دارايى را در جهتى كه او را از خرج كردن در آن نهى نموده ، هزينه كند ، براى او كيفر جاويد را در سراى هميشگى قرار مى دهد . [و در مثال ما،] در حقيقت ، مولا در اين باره، مرز شناخته شده اى را تعيين كرده و آن ، مقدار بودنش در خانه نخستين است كه او را [به اندازه آن] در آن ساكن نمود . پس هر گاه به آن مرز رسيد ، مولا آن دارايى و غلام را عوض مى كند ، بر اين اساس كه او پيوسته و در همه حال، صاحب دارايى و غلام است ، جز اين كه وعده داده آن دارايى را مادامى كه در آن خانه نخستين است، از او نمى گيرد تا سكونت او در آن به پايان برسد . و او به وعده اش وفا مى كند ؛ چرا كه دادگرى و وفا و انصاف و حكمت، از ويژگى هاى مولاست . آيا چنين نيست كه اگر اين غلام، آن دارايى را در جهت مأموريت يافته مصرف كند، لازم است كه مولا با دادن پاداش او به وعده اش وفا نمايد و با به خدمتگيرى او در سراى فانى ، بر او كَرَم كند و بر پايه فرمانبرى اش در دنيا ، پاداشِ نعمت ، در سراى ماندگار و جاويد عطايش نمايد؟ نيز اگر غلام، آن دارايى اى را كه مولايش در روزگار سكونتش در خانه نخستين در اختيار او قرار داده ، در جهت نهى شده هزينه كند و با فرمان مولايش مخالفت ورزد ، كيفر جاويدانى كه او را از آن برحذر داشته بود ، بر او لازم است ، در حالى كه ستمى به او روا نمى دارد ، به خاطر اين كه پيشاپيش، او را آگاه و آشنا كرده بود و تحقّق وعده و تهديد خويش را براى او واجب نموده بود . به اين ويژگى ها مولاى توانا و چيره توصيف مى گردد . مولا [در مثال ما]، همان خداوند عز و جل است و غلام، همان فرزند آدمِ آفريده شده است ، و دارايى، قدرت گسترده خداست ، و آزمايش او، آشكار نمودن حكمت و قدرت از جانب اوست ، و سراى فانى، همان دنياست ، و بخشى از دارايى غلام كه مولاى در اختيار او قرار داده ، همان توانمندى اى است كه در اختيار فرزند آدم نهاده است ، و كارهايى كه خداوند به هزينه كردن دارايى در آنها فرمان داده ، همان توانمندى براى پيروى از پيامبران و اعتراف به آن چيزى است كه آنان از سوى خداوند عز و جل آورده اند ، و پرهيز از كارهايى كه خدا از آنها نهى نموده ، [اجتناب از] راه هاى شيطان است . همچنين وعده او نعمت جاويد است _ كه همان بهشت است _ و سراى فانى، همان دنياست ، و سراى ديگر كه ماندگار است ، همان آخرت است ، و قول بين جبر و تفويض ، همان آزمايش و امتحان و گرفتار شدن با توانمندى اى است كه [خدا ]در اختيار بنده نهاده است. توضيح آن (قولِ بين جبر و تفويض)، در آن پنج مَثَلى است (1) كه امام صادق عليه السلام بيان فرمود _ كه آنها مجموعه فضيلت ها را گرد آورده اند _ و من با شاهدهاى قرآنى، آنها را تفسير مى كنم ، إن شاء اللّه . سخن صادق عليه السلام ، معنايش كامل بودن آفرينش انسان و كامل بودن حواس و استوارى خرد و تشخيص و گشودن زبان به سخن است و آن، اين سخن خداوند است : «و به راستى ، ما فرزندان آدم را گرامى داشتيم و آنان را در خشكى و دريا [ بر مركب ها ] بر نشانديم و از چيزهاى پاكيزه به ايشان روزى داديم و آنان را بر بسيارى از آفريده هاى خود، برترىِ آشكار داديم» و خداوند عز و جل [در اين آيه ]از برترى فرزندان آدم بر ديگر آفريدگان (اعم از : حيوانات ، درندگان ، جانداران دريا ، پرندگان و هر جنبنده اى كه حواس آدمى، آنها را درك مى كند) با تشخيص خرد و زبان، خبر داد. و نيز اين سخن خداست : «به راستى، انسان را در نيكوترين اعتدال آفريديم» . و نيز اين سخن خداوند : «اى انسان! چه چيزى تو را درباره پروردگار بزرگوارت مغرور ساخته است ؛ همان كس كه تو را آفريد و [ اندام ] تو را درست كرد و [ آن گاه ] تو را سامان بخشيد و به هر صورتى كه خواست، تو را تركيب كرد؟» و آيات بسيار ديگر . پس نعمت نخست خداوند بر انسان، سلامت خرد او و برترى او بر بسيارى از آفريدگانش به خاطر فضيلت خرد و امتياز سخن گفتن است و آن، از اين روست كه هر جنبنده اى بر پهناى زمين، به حواس خود برپاست و در ذات خود، كامل است . خداوند، آدميزاد را با سخن گفتن _ كه در ديگر آفريدگانى كه با حواس درك مى كنند، وجود ندارد _ برترى داد . پس خداوند به جهت داشتن قوه نطق ، آدميزاد را مالك ديگر آفريدگان نمود، تا اين كه امر و نهى كننده گرديد و بقيّه رام او شدند ، چنان كه خداوند فرمود: «اين گونه [ خداوند ، ]آنها را براى شما رام كرد تا خدا را به پاس آن كه شما را هدايت نمود ، به بزرگى ياد كنيد» و فرمود: «و اوست كسى كه دريا را براى شما مسخّر گردانيد تا از آن، گوشت تازه بخوريد و پيرايه اى را كه مى پوشيد، از آن بيرون آوريد» . و فرمود : «و چارپايان را براى شما آفريد . در آنها براى شما [ وسيله ]گرمى و سودهايى است و از آنها مى خوريد. و در آنها براى شما زيبايى است، آن گاه كه [ آنها را ] از چراگاه بر مى گردانيد و هنگامى كه [ آنها را ]به چراگاه مى بريد . و بارهاى شما را به شهرى مى برند كه جز با مشقّت بدن ها ، بِدان نمى توانستيد برسيد» . خداوند، انسان را به پيروى از امر خويش و اطاعت خود فرا خواند ، به جهت برترى دادن او از طريق متناسب نمودن جسم و كامل ساختن نطق و شناخت ، پس از آن كه توانمندى انجام ندادن اطاعتى را كه از آنان خواسته بود ، در اختيارشان نهاد ، به دليل اين سخن خداوند: «پس تا مى توانيد، از خدا پروا بداريد و بشنويد و فرمان ببريد» و نيز اين سخن خدا: «خداوند، هيچ كس را جز به قدر توانايى اش تكليف نمى كند» و همچنين اين سخن خداوند: «خداوند، هيچ كس را جز به قدر آنچه به او داده ، تكليف نمى كند» و آيات بسيار ديگر . پس هر گاه حسّى از حواسّ بنده را از او گرفت ، تكليف مربوط به آن حس را نيز از او بر مى دارد ، مانند اين سخن خدا در آيه : «بر نابينا و بر لنگ و بر بيمار ، ايرادى نيست» . همانا [خداوند در اين آيه] از هر كه اين ويژگى را دارد، جنگ و همه كارهايى را كه جز با آن [حس ]انجام نمى شوند ، برداشت . همچنين ، حج و زكات را بر توانا واجب نمود، به جهت توانمندى اى كه براى انجام دادن آنها در اختيارش نهاد، و بر نيازمند، زكات و حج را واجب نكرد . سخن خداست كه : «و براى خدا، حجّ آن خانه، بر عهده مردم است، [ البتّه بر ]كسى كه بتواند به سوى آن، راه يابد» و سخن خداوند درباره ظِهار (2) است كه : «و كسانى كه زنانشان را ظِهار مى كنند، سپس از آنچه گفته اند، پشيمان مى شوند، بر ايشان [ فرض ]است كه پيش از آن كه با يكديگر همخوابگى كنند، بنده اى را آزاد نمايند.» تا آن جا كه مى فرمايد: «و هر كه نتواند، بايد شصت بينوا را خوراك بدهد» . همه اينها دليل بر اين است كه خداوند _ تبارك و تعالى _ بندگانش را جز به آنچه توانمندى انجام دادن آن را در اختيار آنان نهاده باشد ، موظّف نمى كند و [نيز ]آنان را از مثل همين، نهى مى كند . اين است [معناى ]درستى آفرينش . و سخن او كه فرمود: «باز بودن راه»، بدين معناست كه در آن راه، مراقبى بر او نباشد كه از او جلوگيرى كند و او را از عمل به آنچه خداوند امر كرده، باز دارد و اين، سخن خدا درباره كسى است كه ناتوان شده و از عمل او جلوگيرى گرديده و هيچ چاره اى نمى يابد و هيچ راهى در پيش رويش گذاشته نمى شود ، چنان كه خداى متعال فرمود: «مگر آن مردان و زنان و كودكان فرودستى كه توان چاره جويى ندارند و راهى نمى يابند» . پس خداوند، خبر داد كه فرودست، راهش باز نيست و تكليفى ندارد، آن گاه كه نسبت به ايمان، دلارام باشد. و [سخن او كه فرمود :] «فرصت داشتن»، عمرى است كه انسان از زمانى كه شناخت بر او واجب مى گردد تا وقت اَجَل ، از آن بهره مى برد و آن، از زمان تشخيص دادن و به سنّ بلوغ رسيدن اوست تا وقتى كه اَجَلش فرا رسد . پس، هر كس در [راه] حق بميرد و به كمال نرسد ، بر خير است _ و آن، اين سخن خداوند است: «و هر كس به قصد مهاجرت در راه خدا و پيامبر او، از خانه اش در آيد سپس مرگش در رسد، پاداش او قطعا بر خداست» _ ، هر چند كه به همه برنامه هاى دينى اش به دليل نداشتن فرصت اتمام كار ، عمل نكرده باشد . خداوند در اين سخنش ، بر انسان بالغ، چيزى را ممنوع كرده كه بر كودك، تا وقتى كه به سنّ بلوغ نرسيده ، ممنوع نكرده است : «به مردان باايمان بگو كه ديده فرو نهند و پاك دامنى بورزند، كه اين براى آنان، پاكيزه تر است؛ زيرا خدا به آنچه مى كنند، آگاه است» تا آخر آيه . پس براى زنان در آشكار نمودن زينت بر كودك، منعى قرار نداده است . همچنين احكام الهى بر كودك جارى نمى گردد. و سخن او كه فرمود : «داشتن توشه»، به معناى [داشتن ]ثروت و دارايىِ كافى است كه بنده بتواند از آن براى انجام دادن فرمان الهى كمك بگيرد و آن ، اين سخن خداست: «بر نيكوكاران، ايرادى نيست» . آيا نمى بينى كه خدا [با اين سخن]، عذر كسى را كه خرجىِ [راه] ندارد ، پذيرفته و حجّت را بر كسى كه توشه و مركب، او را بر حج و جهاد و مانند اينها توانا ساخته اند، تمام نموده است و همچنين عذر نيازمندان را پذيرفته و در دارايى ثروتمندان، حقّى را براى آنان واجب نموده است : «[ اين صدقات ]براى آن [ دسته از ]نيازمندانى است كه در راه خدا فرو مانده اند ، كه نمى توانند [ براى تأمين هزينه زندگى ] در زمين ، سفر كنند. از شدّت خويشتندارى، فرد بى اطّلاع، آنان را توانگر مى پندارد. آنها را از سيمايشان مى شناسى. با اصرار، [ چيزى را ] از مردم نمى خواهند» ؟ پس به بخشوده شدن آنان، امر كرده و به فراهم نمودن چيزى كه توانايى اش را ندارند و در اختيارشان نيست، موظّفشان نساخته است. امّا سخن او درباره «عامل برانگيزنده» ، همان نيّتى است كه انسان را به انجام دادن همه كارها فرا مى خواند و حس مربوط به آن ، قلب است . پس، هر كس كارى انجام دهد ، در حالى كه دينى دارد كه دلش پابند آن نيست، خداوند، عملى را از او نمى پذيرد ، جز به راستى در نيّت . به همين جهت نيز درباره منافقان، چنين خبر داده است : «به زبانِ خويش چيزى مى گفتند كه در دل هايشان نبود، و خدا به آنچه مى نهفتند، داناتر است» . سپس جهت سرزنش مؤمنان، [اين آيه را ]بر پيامبرش صلى الله عليه و آله نازل فرمود: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چرا چيزى مى گوييد كه انجام نمى دهيد؟ نزد خدا، سخت ناپسند است كه چيزى را بگوييد و انجام ندهيد» . پس هر گاه كسى سخنى گفت و به سخنش اعتقاد داشت ، نيّت، او را به تصديق سخن با انجام دادن كار، فرا مى خواند ، و هر گاه به سخن خود اعتقاد نداشت، حقيقتِ آن روشن نمى گردد . همانا خداوند در سخنش، راستى در نيّت را روا دانسته است ، هر چند كار ، به دليل وجود مانعى كه از ظهور آن جلوگيرى مى كند ، با نيّت، موافق نباشد: «مگر آن كس كه مجبور شده است، ولى قلبش به ايمان، اطمينان دارد» و [نيز در اين ]سخنش : «خداوند ، شما را به سوگندهاى لغوتان مؤاخذه نمى كند» . پس، قرآن و احاديث پيامبر خدا دلالت مى كنند كه قلب ، مالك همه حواس است و كارهاى آنها را تصحيح مى كند . آنچه را قلب درست كرده ، چيزى نمى تواند باطل كند . اين، توضيحِ همه آن پنج چيزى است كه صادق عليه السلام بيان فرمود و در جايگاه بين دو جايگاه _ كه همان جبر و تفويض اند _ گرد آمده اند . پس هر گاه همه اين پنج چيز براى انسان فراهم شوند ، بر او واجب است كه به طور كامل به آنچه خداوند عز و جل و پيامبرش فرمان داده اند ، عمل نمايد ، و هر گاه بنده يكى از آنها را نداشت ، به همان ميزان ، تكليف از او ساقط است.
.
ص: 430
. .
ص: 431
. .
ص: 432
. .
ص: 433
. .
ص: 434
. .
ص: 435
. .
ص: 436
. .
ص: 437
. .
ص: 438
. .
ص: 439
. .
ص: 440
. .
ص: 441
. .
ص: 442
. .
ص: 443
. .
ص: 444
. .
ص: 445
. .
ص: 446
. .
ص: 447
. .
ص: 448
. .
ص: 449
. .
ص: 450
. .
ص: 451
. .
ص: 452
. .
ص: 453
. .
ص: 454
. .
ص: 455
. .
ص: 456
. .
ص: 457
. .
ص: 458
. .
ص: 459
تحليلى درباره جبر و تفويض و امر بين الأمرينبحث جبر و تفويض ، از ديرباز ، ذهن انسان را به خود مشغول ساخته است . اگر به فلسفه باستان بنگريم ، مى بينيم كه در قرن چهارم پيش از ميلاد ، رواقيان به جبر (1) و اپيكوريان به تفويض (2) اعتقاد داشته اند . در عصر جديد نيز ، دكارت ، تفويضى است (3) و اسپينوزا ، جبرى (4) . در قرآن كريم آمده است كه مشركان مكّه به منظور توجيه شرك آوردن خويش ، از نظريّه جبر ، سود مى جسته اند : «سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُواْ لَوْ شَآءَ اللَّهُ مَآ أَشْرَكْنَا وَلَا ءَابَآؤُنَا . (5) كسانى كه شرك ورزيدند ، به زودى خواهند گفت : «اگر خدا مى خواست ، نه ما و نه پدرانمان شرك نمى ورزيديم»» . گزارش هاى تاريخى نشان مى دهند كه در صدر اسلام نيز اعتقاد به جبر و يا دست كم ، پرسش درباره اين مسئله به طور جدّى ، مطرح بوده است . (6)
.
ص: 460
براى روشن شدن اين مسئله ، اين موضوع را در سه بخشِ «نظريّه جبر» ، «نظريّه تفويض» و «نظريّه نه جبر و نه تفويض» مورد بررسى قرار مى دهيم .
يك . نظريّه جبرجبر ، در مقابل اختيار و آزادى است . انسان مجبور، انسانى است كه قدرت و اختيار و آزادى ندارد . انسان در مورد عملى خاص ، وقتى قادر و مختار است كه توانايى اراده و انجام دادن آن عمل و نيز توانايى ترك اراده و انجام ندادن آن عمل را داشته باشد. علّامه حلّى در تعريف قدرت مى گويد : القدرة صفة تقتضي صحّة الفعل من الفاعل لا إيجابه ؛ فإنّ القادر هو الّذي يصحّ منه الفعل والترك معا . (1) قدرت ، صفتى است كه امكان صدور فعل از فاعل را به همراه دارد و نه لزوما تحقّق فعل را؛ چرا كه قادر، كسى است كه امكان انجام دادن يا انجام ندادن كار (هر دو) را با هم داشته باشد . بنابر اين انسان مجبور كسى است كه همچنين قدرت و اختيار نداشته باشد براى نمونه ، اگر دست و پاى كسى را ببندند و به زور در حلق او شراب بريزند، هر چند اين شخص ، خوردن شراب را انجام مى دهد، امّا در انجام دادن اين كار ، مختار نيست ؛ چرا كه نمى توانسته آن را ترك كند . طرفداران نظريّه جبر ، معتقدند كه انسان در هيچ عملى اختيار ندارد و آزاد نيست ؛ يعنى هيچ عملى را نمى توان يافت كه فعل و ترك آن براى انسان ممكن باشد .
طرفداران «نظريّه جبر» در علوم مختلفنظريّه جبر ، در علوم مختلف طرفدارانى دارد و در هر علم ، منشأ خاصّى براى آن
.
ص: 461
لحاظ مى شود . در جامعه شناسى، جبر اجتماعى _ كه ناشى از روابط اجتماعى حاكم بر انسان هاست _ مطرح مى شود . در روان شناسى، جبر روان شناختى _ كه ناشى از وضعيّت جسمى و روحى فرد است _ مطرح مى شود . در فلسفه، گروهى جبرِ علّى و معلولى را منشأ جبر مى دانند و در كلام ، جبرِ ناشى از خداوند و اراده و قدر و قضاى او مطرح است . در اين مبحث ، جبرِ مطرح شده در علم كلام مورد نظر است، هر چند پس از اثبات بطلان اين نوع جبر ، اشاره اى هم به ردّ انواع ديگر جبر خواهيم داشت . شهرستانى در مورد جبرِ مطرح شده در كلام و اقسام آن مى گويد : جبر ، در حقيقت ، سلب فعل از بنده و نسبت دادن آن به پروردگار متعال است . جبرگرايى ، گونه هايى دارد : جبرگرايىِ ناب كه به هيچ وجه فعل و قدرتى براى بنده قائل نيست و جبرگرايىِ ميانه كه اجمالاً قدرتى براى بنده قائل است ؛ امّا بى هيچ اثرى . (1) در كتاب هاى مذاهب و فرق اسلامى ، نخستين فرقه اى كه «جبريّه» ناميده شده است ، مُرجئه جبريّه به رهبرى جهم بن صفوان است . (2) به اين گروه ، جهميّه نيز مى گويند . اينان ، «جبرگراى ناب»اند . (3) شهرستانى ، عقيده جهم را چنين توصيف مى كند : همانا انسان بر چيزى قدرت و به داشتن استطاعت ، توصيف نمى شود. او در كارهايش مجبور است و هيچ قدرت و اراده و اختيارى از خود ندارد. خداوند متعال، افعال انسان را خلق مى كند ، همان گونه كه [افعالِ ]همه
.
ص: 462
جمادات را خلق مى نمايد؛ ولى افعالْ مجازا به انسان نسبت داده مى شوند، همان گونه كه مجازا به جمادات نسبت داده مى شوند، چنان كه گفته مى شود: «درخت، ميوه داد»، «آب، جارى شد»، «سنگ، تكان خورد»، «خورشيد، طلوع كرد و غروب كرد»، «آسمان، ابرى شد و باريد»، «زمين، لرزشى كرد و روييد» و مانند اينها. ثواب و عقاب، جبر است ، چنان كه همه افعالْ جبرند... وقتى جبرْ ثابت شد ، تكليف نيز جبر مى شود. (1) يكى از جريان هاى مهمّ اعتقادى در اسلام ، اهل حديث هستند . اينان ، خود را جبرى نمى دانند؛ امّا لازمه سخنانشان جبر است . احمد بن حنبل در اعتقادنامه خود مى گويد : خداوند ، حكمش را بر بندگان ، جارى ساخت و آنان نمى توانند از حكم او بيرون بروند ؛ بلكه همگى به همان سمتى در حركت اند كه برايشان قرار داده است . و ناگزير در همانى قرار دارند كه برايشان مقدر كرده است . و آن ، عين دادگرى خداوند عز و جل است . زنا ، دزدى ، مى گسارى ، آدم كشى ، حرامخوارى ، شرك به خداوند عز و جل ، و گناهان و نافرمانى ها، همگى با قضا و قدر خدا هستند، بى آن كه كسى را بر خدا حجتى باشد . بلكه خداوند بر بندگانش ، حجّت رسا دارد و «از آنچه مى كند ، پرسيده نمى شود و آنان مورد پرسش قرار مى گيرند» ... . هر كس بپندارد كه خداوند عز و جل براى بندگانى كه نافرمانى مى كنند ، خير و طاعتْ خواسته و بندگان هم براى خودشان شر و نافرمانى خواسته اند و بر اساس خواستشان عمل مى كنند ، پنداشته كه خواست بندگان بر خواست خدا ، برتر است . و كدام افترا بر خدا ، بزرگ تر از اين است؟! (2) مصداق بارز «جبرگرايى ميانه» ، اشاعره هستند، هر چند كه آنان خود را جبرى
.
ص: 463
نمى دانند . اشاعره ، عموميّت قضا و قدر جبرى در افعال را مى پذيرند و قائل اند كه همه چيز از جمله افعال اختيارى انسان ، مخلوق خدايند. ابو الحسن اشعرى (پايه گذار نظريّه اشاعره) مى گويد : هيچ كننده اى ، حقيقتاً جز خداوند براى آن نيست . (1) وى براى اين كه از جبر ، رهايى يابد و براى انسان ، نقشى در نظر بگيرد ، «نظريّه كسب» را مطرح مى كند. به اعتقاد او فقط قدرت قديم ، در خلق و ايجاد فعل ، مؤثّر است و اين قدرت ، از آنِ خداست ؛ امّا انسان نيز از قدرت حادث ، برخوردار است و اثر قدرت حادث ، احساس آزادى و اختيار است ، نه انجام دادن كار . مقصود از «كسب» ، مقارنت ايجاد فعل در انسان با ايجاد قدرت حادث در انسان است ؛ امّا از آن جا كه هم فعل و هم قدرت حادث ، هر دو ، به وسيله خدا انجام مى پذيرند ، «كسب» نيز مخلوق خدا خواهد بود . وى مى گويد : اگر كسى بگويد : «چرا شما مى پنداريد كه دستاورد بندگان ، آفريده خداوند والاست؟»، به او گفته مى شود : اين را از اين رو گفتيم كه خداوند متعال گفته است : «و خداوند ، شما و كردارتان را آفريده است» (2) . (3) بنا بر اين ، اشاعره انسان را داراى قدرت حادثى مى دانند كه اثرى در ايجاد فعل ندارد، و اين ، همان نظريّه جبرگرايى ميانه است . دليل اين كه اشاعره ، «كسب» را به انسان نسبت مى دهند ، اين است كه فعل و قدرت حادث ، در وجود انسانْ حادث مى شود، همان طور كه به چيزى كه
.
ص: 464
حركتْ در آن حلول كرده، متحرّك مى گويند . (1)
دلايل نظريّه جبر و نقد آنهاطرفداران نظريّه جبر ، به دو دليل ، تمسّك كرده اند كه اجمالاً به طرح و نقد آن دو مى پردازيم :
1 . تمسّك به قضا و قدرمهم ترين دليل متكلّمان جبرى مذهب، قضا و قدر خداوند است . در عبارات احمد بن حنبل ديديم كه وى اختيار انسان را منافى با عموميّت قضا و قدر خداوند مى داند. وى معتقد است كه اگر خداوند براى انسان ، كارى مثل خوردن شراب را تقدير كرده باشد ، ولى انسانْ آزاد باشد كه آن را ترك كند و اين كار را انجام ندهد، خداوند ، مغلوب و انسان ، غالبْ فرض مى شود .
نقد دليل نخستدر پاسخ اين دليل ، بايد گفت كه قضا و قدر در افعال اختيارى انسان ، به معناى مجبور كردن او به اعمال خاصّى نيست ؛ بلكه تقدير خداوند در اين باره ، به اين معناست كه خداوند ، براى قدرت و توانايى انسان ، حدّى قائل شده و به اندازه معيّنى به انسان ، قدرت بخشيده است . قضاى خداوند نيز به اين معناست كه خداوند به اين محدوديت ، حكم كرده و آن را ايجاد نموده است . البتّه به كار بردن اين قدرت محدود نيز ، مشروط به اذن خداست . بنا بر اين اگر انسان معصيت كند، خداوند ، مغلوب نمى شود ؛ چرا كه خود خداوند ، قدرت معصيت را به انسان داده و در هنگام معصيت نيز ،
.
ص: 465
تكوينا مانع صدور معصيت نشده است ، هر چند تشريعا و از طريق پيامبرانش به انسان ها اعلام كرده است كه به معصيت ، رضايت تشريعى ندارد .
2 . تمسّك به توحيد اَفعالىدليل ديگر طرفداران جبر از جمله اشعرى بر نظريّه جبر ، توحيد اَفعالى خداوند است كه بر اساس آن ، فاعل همه افعال ، خداست . او در اين باره به اين آيه استدلال كرده است : «وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ وَ مَا تَعْمَلُونَ» (1) و «ما تعملون» را همه افعال انسان ها دانسته است .
نقد دليل دومدر مورد توحيد افعالى بايد گفت كه اگر توحيد اَفعالى ، به معناى انجام شدن همه كارها (از جمله كارهاى اختيارى انسان و گناهان او) به وسيله خدا باشد، اين معنا همان جبر است و سخنى است نادرست . معناى درست توحيد اَفعالى ، اين است كه قدرت و توانايى انجام دادن همه افعال ، از سوى خداست ؛ يعنى حتّى آن گاه كه انسانْ كارى اختيارى انجام مى دهد ، نيز ، قدرت آن را از خدا دريافت كرده است . آيه يادشده هم خطاب به بت پرستان است و «ما تعملون» ، بت ها هستند ، نه افعال انسان ها .
دلايل بطلان نظريّه جبرعلاوه بر اين كه دلايل طرفداران جبر براى اثبات مدّعايشان كافى نيست و در واقع ، هيچ دليلى براى اين نظريّه وجود ندارد، چندين دليل وجود دارد كه بطلان اين نظريّه را ثابت مى نمايد :
.
ص: 466
1 . علم حضورى به آزادى در افعالروشن ترين دليل ردّ نظريّه جبر ، وجدان و علم حضورى انسان به خود و افعال خويش است . اگر انسان به خود باز گردد و به افعالش توجّه كند، در مى يابد كه عملى را كه اراده كرده و انجام داده ، مى توانسته اراده نكند و انجام ندهد ، يا كارى را كه اراده نكرده و انجام نداده ، مى توانسته اراده كند و انجام دهد . از سوى ديگر ، معناى اختيار ، همين آزادى در انجام دادن و ترك است و علم حضورى ، قوى ترين و معتبرترين علم انسان است . بر اين اساس ، هم بطلان نظريّه جبرگرايىِ ناب ، ثابت مى شود (چون انسان به قدرت خويش ، علم حضورى و وجدانى دارد) و هم نظريّه جبرگرايى ميانه ، ابطال مى گردد (چون انسان به تأثير قدرت خويش بر عمل اختيارى اش نيز علم حضورى دارد) . اين برهان، افزون بر ابطالِ جبر كلامى، جبر اجتماعى ، روانى و فلسفى را نيز ابطال مى نمايد ؛ چرا كه هر چند ساختار جامعه و جسم و روان، بر افعال انسانْ مؤثّر است و اين تأثير در برخى موارد ، فوق العاده زياد است ، امّا انسان با علم حضورى در مى يابد كه تأثير عوامل مذكور ، علّت تامّه براى انجام دادن كارها نيست ؛ بلكه او به رغم اقتضائات روانى و اجتماعى، مى تواند راه ديگرى را انتخاب كند . به سخن ديگر، عوامل روحى و اجتماعى ، ممكن است انتخاب كارى را دشوار نمايند ؛ امّا انتخاب كارِ دشوار، محال نيست و انسان مى تواند كار دشوار را نيز انتخاب نمايد . واقعيّت نيز ، گواه اين مدّعاست ؛ چرا كه به چشم خود مى بينيم كه برخى افراد، به رغم خانواده ناشايست و اجتماع فاسد، راه صحيح
.
ص: 467
زندگى را انتخاب مى كنند و به عكس ، شمارى از كسانى كه در خانواده هاى شايسته ، پرورش يافته اند و محيط زندگى آنان سالم است، راه فساد و تباهى را بر مى گزينند . علّيت فلسفى نيز چيزى جز مجموعه عوامل مؤثّر بر افعال انسان نيست كه هيچ گاه موجب سلب اراده از انسان نمى گردد و به تعبير ديگر ، علّيت فلسفى در مورد افعال انسان ، هيچ گاه تحقّق نمى يابد .
2 . جايز نبودن اِسناد «كار قبيح» و «ظلم» به خدادليل ديگر بطلان نظريّه جبر ، اين است كه لازمه اين نظريّه ، اِسناد دادن كارهاى قبيح به خدا و ظالم دانستن خداست . اگر فاعلِ همه افعال ، از جمله كارهاى قبيح انسان را خدا بدانيم، اين كارها به خدا منتسب خواهند شد. از سوى ديگر ، مجبور كردن انسان ها به گناه و مجازات آنها به خاطر انجام دادن گناه ، ظلمى آشكار است . اين ، در حالى است كه عقلاً محال است كه خداوند ، مرتكب ظلم و كارهاى قبيح گردد . به جهت همين ارتباطِ ميان نظريّه جبر و عدل خداوند است كه متكلّمان اماميّه ، بحث جبر و اختيار را در ذيل بحث عدل خداوند و يا افعال خداوند ، مطرح مى كنند و با ردّ نظريّه جبر ، ظلم و كارهاى قبيح را از خداوند ، نفى مى نمايند . (1) قرآن كريم تصريح مى فرمايد كه هر انسانى به مقتضاى دستاوردهاى خود ، پاداش مى بيند و در نزد خداوند ، هيچ كس مورد ستم قرار نمى گيرد : «مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا وَمَن جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلَا يُجْزَى إِلَا مِثْلَهَا وَهُم
.
ص: 468
لَا يُظْ_لَمُونَ . (1) هر كس نيكى اى بياورد ، ده برابر آن [پاداش] خواهد داشت و هر كس بدى اى بياورد ، جز مانند آن جزا نمى شود و بر آنان ستم روا نمى گردد» . «الْيَوْمَ تُجْزَى كُلُّ نَفْسِ بِمَا كَسَبَتْ لَا ظُ_لْمَ الْيَوْمَ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ . (2) امروز ، هر كسى به [موجب] آنچه انجام داده است ، مجازات مى شود . امروز، ستمى نيست . همانا خدا زودشمار است» . بى ترديد اگر انسان در انجام دادن كارهاى ناشايست مجبور باشد ، كارهاى او دستاورد او نيستند و مجازات كردن او ظلم است . در فصل هشتم به تفصيل ، مسئله جبر و تفويض و چيزى ميان آن دو، از نگاه قرآن و احاديث اسلامى تبيين شده و منافات داشتن نظريّه جبر با عدالت خداوند ، مورد تأكيد قرار گرفته است . از امام على عليه السلام نقل شده است كه : لا تَقولوا : أَجبَرَهُم عَلى المَعاصيَ ، فَتَظلِموه . (3) نگوييد : آنها را به گناهان وا داشته ، كه به او ستم مى كنيد. نيز از امام صادق عليه السلام روايت شده : اللّهُ أَعدَلُ مِن أن يُجبِرَ عَبدا عَلى فِعلٍ ثُمَّ يُعَذِّبَهُ عَلَيهِ . (4) خداوند ، عادل تر از آن است كه بنده اى را به كارى وا دارد و آن گاه او را براى آن ، عذاب كند .
.
ص: 469
3 . مردود بودن نفى حسن و قبح عقلى و آموزه هاى دينىنظريّه جبر، علاوه بر اين كه با عدل خداوند منافات دارد، حكمت نبوّت، امامت، معاد و نيز همه آموزه هاى دينى و حسن و قبح عقلى را نفى مى نمايد ؛ چرا كه انسان مجبور ، همچون حيوانات و جمادات خواهد بود و در مورد اين موجودات نمى توان سخن از مسئوليت و تكليف و شريعت و معاد و ديگر آموزه هاى دينى به ميان آورد . بنا بر اين ، دلايلى كه آموزه هاى يادشده را اثبات مى كنند ، همگى دلايل ردّ نظريّه جبر نيز هستند .
دو . نظريّه تفويضتفويض در لغت ، به معناى واگذار كردن و تسليم كردن امرى به ديگرى است و در احاديث و علم كلام ، معانى متعدّدى دارد. در اين جا ابتدا به اين معانى اشاره مى كنيم و پس از آن ، معناى مورد بحث در مسئله جبر و اختيار را توضيح خواهيم داد .
معانى تفويضواژه «تفويض» در قرآن ، احاديث و اصطلاح علما ، كاربردهاى مختلفى دارد ، مانند : 1 . تفويض اخلاقى، يعنى انسان ، امور مربوط به خدا را به خدا واگذار كند و در كارها بر او توكّل نمايد . 2 . تفويض تشريعى (اباحيگرى) ، بدين معنا كه خداوند ، تكليفى بر انسان مقرّر نكرده و تشريع را به خودِ او واگذار نموده است .
.
ص: 470
3 . تفويض بخشى از امور دينى از جانب خدا به انبيا يا اوصياى آنان . 4 . تفويض تكوينى، به معناى واگذار كردن آفرينش و يا تدبير امور مخلوقات به انبيا و يا اوصياى آنان . 5 . تفويض تفسيرِ شمارى از صفات خداوند (مانند صفات خبرى (1) ) به او . گفتنى است كه در اين جا ، صحّت و بطلان هيچ يك از اين معانى را بررسى نمى كنيم . 6 . تفويض در مقابل جبر، يعنى واگذارى افعال انسان به طور مطلق به خود او . بر اساس نظريّه تفويض _ كه مقابل نظريّه جبر است _ انسان در محدوده افعال تفويض شده به او ، اصل «توانايى انجام دادن امور» را از خدا دريافت كرده است و پس از اين دريافت، او خود در افعال خويش استقلال دارد و تحقّق اين افعال ، منوط به اذن و اجازه تكوينى خدا نيست ؛ بلكه خداوند نسبت به اين افعال ، فاقد قدرت و توانايى است . اين نظريّه در تاريخ علم كلام و فرق و مذاهب ، به دو گروه نسبت داده شده است : گروه اوّل ، قَدَريانِ نخستين هستند كه در رأس آنها ، معبد جُهَنى و غيلان دمشقى قرار دارند . البتّه اسناد تاريخى و حديثى ، مفوّضه بودن اين گروه را اثبات نمى كنند ؛ امّا در كتاب هاى فرق و مذاهب ، عقيده تفويض و نفى قضا و قدر
.
ص: 471
الهى ، به اين گروه نسبت داده شده است . (1) از آن جا كه كتاب هاى اين متكلّمان در دست نيست، نمى توان در اين باره قضاوت قطعى نمود . گروه دوم ، معتزله هستند . اين گروه نيز خود را مفوّضه يا قَدَرى نمى دانند . متكلّمان اماميّه نيز معمولاً معتزله را طرفداران اختيار و هم رأى با اماميّه مى دانند ؛ (2) امّا لازمه برخى عقايد معتزله ، تفويض است . قاضى عبد الجبّار معتزلى ، فصل مستقل و مبسوطى از كتاب المغنى را به عنوان «فى استحالة مقدور لقادرين أو لقدرتين» اختصاص داده و دلايل متعدّدى بر اين نظريّه اقامه كرده است . وى از استادانش (ابو على جبّايى و ابو هاشم جبّايى) نيز مطالبى در تأييد اين نظريّه نقل نموده است . بر اساس اين نظريّه ، خداوند بر افعال انسان ، قدرت ندارد ؛ چرا كه انسان بر افعال اختيارى خويش قدرت دارد . در نتيجه اگر خداوند نيز به اين افعالْ قادر باشد، تعلّق دو قادر بر يك مقدور پيش مى آيد ، كه محال است . لازمه اين نظريّه ، عجز و ضعف خدا و محدود شدن سلطنت اوست ؛ چرا كه بر اساس اين نظريّه ، خداوند بر افعال اختيارى انسان ها سلطنت ندارد و عاجز از اين است كه جلوى صدور فعل انسان ها را بگيرد ، در حالى كه محدوديت و عجز و ضعف ، از ويژگى هاى مخلوق است و نمى توان اين صفات را به خالق نسبت داد. امام باقر عليه السلام در رابطه با بطلان نظريّه تفويض (در كنار بطلان نظريّه جبر) مى فرمايد : لَم يُفَوِّض الأَمرَ إِلى خَلقِهِ وَهنا مِنهُ وَضَعفا ، وَلا أَجبَرَهُم عَلى مَعاصيهِ ظُلما . (3) خداوند از روى سستى و ناتوانى ، كار را به آفريده اش نسپرده و آنها را از روى
.
ص: 472
ستم ، به گناهان وا نداشته است . نقل شده است كه شخصى قَدَرى ، وارد شام شد و مردم از مناظره با او در ماندند . عبد الملك بن مروان از والى مدينه خواست تا امام باقر عليه السلام را براى مناظره با او به شام بفرستد. امام باقر عليه السلام فرزند خود ، امام صادق عليه السلام ، را براى مناظره فرستادند . قَدَرى به امام صادق عليه السلام گفت : هر چه مى خواهى بپرس . و امام عليه السلام فرمود : «سوره حمد را بخوان» . آن شخص شروع به خواندن سوره حمد كرد تا آن كه به آيه: «تنها تو را مى پرستيم و تنها از تو يارى مى خواهيم» رسيد . در اين هنگام ، امام عليه السلام به او فرمود : قِف . مَن تَستَعينُ وَما حاجَتُكَ إِلى المَعونَةِ؟ إِنَّ الأَمرَ إِلَيكَ. درنگ كن . از چه كسى كمك مى خواهى و چه نيازى به كمك دارى؟ كار ، كه به تو واگذار شده است . قَدَرى در پاسخ فرو ماند و بُهت زده ، سكوت اختيار كرد . (1) گفتنى است كه معتزله بر اساس همان ادلّه اى كه در ردّ نظريّه جبر گفته شد، اختيار انسان را مى پذيرند ؛ امّا چنان كه ديديم ، اختيارشان سر از تفويض در مى آورد . در نظريّه «چيزى بين دو جبر و تفويض» ضمن اثبات اختيار، تفويض نيز رد مى شود .
سه . نظريّه «نه جبر و نه تفويض»امامانِ اهل بيت عليهم السلام ضمن ردّ نظريّه جبر و نظريّه تفويض ، نظريّه صحيح را «جايگاهى ميان جبر و تفويض» دانسته اند . امام صادق عليه السلام در حديثى مى فرمايد :
.
ص: 473
لا جَبرَ وَلا قَدَرَ وَلَكِن مَنزِلَةٌ بَينَهُما . (1) نه جبر است و نه قدر است ؛ بلكه جايگاهى ميان اين دو است . بر اساس اين نظريّه ، انسان ها مجبور نيستند (چرا كه داراى قدرت و اختيارند) و از سوى ديگر ، كارها به طور مطلق ، به انسان ها تفويض نشده است (چرا كه خداوند نيز نسبت به مقدورات انسان ها قادر است) ؛ بلكه مالكيّت انسان در طول مالكيّت خداست و خداوند عز و جل به داشتن قدرت، مالك تر و تواناتر است . از اين رو ، هر لحظه كه بخواهد ، مى تواند از به كار گرفته شدن قدرت به وسيله انسان يا تأثير قدرتِ اعطا شده به او جلوگيرى كند و يا اصل قدرت را از انسان، سلب نمايد. در احاديث آمده است : هُوَ ... القادِرُ عَلى ما أَقدَرَهُم عَلَيهِ . (2) اوست .. . توانايى كه آنان را بر انجام دادن آن توانمند كرده است . چكيده بررسى ، اين كه : بنا بر نظريّه «نه جبر و نه تفويض» ، هم آزادى و اختيار انسان _ كه امرى بديهى و وجدانى است _ پذيرفته مى شود (كه بر اين مبنا عدل خداوند ، نبوّت انبيا ، معاد و تكليف، معقول و منطقى اند) و هم قلمرو قدرت و سلطنت خداوند عز و جل محدود نمى گردد . بر اين اساس ، دلايل بطلان نظريّه هاى جبر و تفويض، دليل اثبات نظريّه «نه جبر و نه تفويض» نيز هستند .
.
ص: 1
ص: 2
ص: 3
ص: 4
ص: 5
ص: 6
8 / 4مَعنَى الاِستِطاعَةِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن جَعَلَ الاِستِطاعَةَ إلى نَفسِهِ فَقَد كَفَرَ . (1)
تاريخ دمشق عن عبد اللّه بن جعفر عن الإمام عليّ عليه السلام :أنَّهُ خَطَبَ الناسَ يوما ... فَقامَ إلَيهِ رَجُلٌ مِمَّن كانَ شَهِدَ مَعَهُ الجَمَلَ ، فَقالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، أخبِرنا عَنِ القَدَرِ ؟ فَقالَ : بَحرٌ عَميقٌ فَلا تَلِجهُ ، قالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ أخبِرنا عَنِ القَدَرِ ؟ قالَ : بَيتٌ مُظلِمٌ فَلا تَدخُلهُ ، قالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، أخبِرنا عَنِ القَدَرِ ؟ قالَ : سِرُّ اللّهِ فَلا تَتَكَلَّفهُ ، قالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، أخبِرنا عَنِ القَدَرِ ؟ قالَ : أمّا إذ أبَيتَ ، فَإِنَّهُ أمرٌ بَينَ أمرَينِ ؛ لا جَبرَ ولا تَفويضَ . قالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، إنَّ فُلانا يَقولُ بِالاِستِطاعَةِ وهُوَ حاضِرُكَ ، فَقالَ : عَلَيَّ بِهِ ، فَأَقاموهُ... . قالَ : قُل : أملِكُها بِاللّهِ الَّذي إن شاءَ مَلَّكَنيها . (2)
الكافي عن عليّ بن أسباط :سَأَلتُ أبَا الحَسَنِ الرِّضا عليه السلام عَنِ الاِستِطاعَةِ ، فَقالَ : يَستَطيعُ العَبدُ بَعدَ أربَعِ خِصالٍ : أن يَكونَ مُخَلَّى السَّربِ ، صَحيحَ الجِسمِ ، سَليمَ الجَوارِحِ ، لَهُ سَبَبٌ وارِدٌ مِنَ اللّهِ عز و جل ، قالَ : قُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ ، فَسِّر لي هذا . قالَ : أن يَكونَ العَبدُ مُخَلَّى السَّربِ ، صَحيحَ الجِسمِ ، سَليمَ الجَوارِحِ ، يُريدُ أن يَزنِيَ فَلا يَجِدُ امرَأَةً ثُمَّ يَجِدُها ، فَإِمّا أن يَعصِمَ نَفسَهُ فَيَمتَنِعَ كَمَا امتَنَعَ يوسُفُ عليه السلام ، أو يُخَلِّيَ بَينَهُ وبَينَ إرادَتِهِ فَيَزنِيَ فَيُسَمّى زانِيا ، ولَم يُطِعِ اللّهَ بِإِكراهٍ ولَم يَعصِهِ بِغَلَبَةٍ . (3)
.
ص: 7
8 / 4مقصود از توانمندىپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس توانمندى را به خود نسبت دهد ، كفر ورزيده است.
تاريخ دمشق_ به نقل از عبد اللّه بن جعفر _: يكى از همراهان امام على عليه السلام در جنگ جَمَل ، برخاست و گفت : اى امير مؤمنان! ما را درباره قَدَر، آگاه فرما . فرمود: «درياى ژرفى است . در آن، وارد نشو» . گفت : اى امير مؤمنان! ما را درباره قَدَر، آگاه فرما . فرمود: «خانه [ وحشت انگيز و] تاريكى است. وارد آن نشو» . گفت: اى امير مؤمنان! ما را درباره قَدَر ، آگاه فرما . فرمود: «راز خداست . خود را درباره آن به زحمت نينداز» . گفت : اى امير مؤمنان! ما را درباره قَدَر ، آگاه فرما. فرمود: «اكنون كه نپذيرفتى [و پافشارى كردى] ، همانا آن، امرى (چيزى) بين دو امر (دو چيز) است ؛ نه جبر است و نه تفويض» . گفت : اى امير مؤمنان! فلانى قائل به توانمندى [خويش ]است و در محضر توست . فرمود: «او را به نزد من بياوريد» . پس ، او را بلند كردند ... . فرمود: «بگو: آن را به وسيله خدايى دارم كه اگر بخواهد ، در اختيارم مى گذارد» .
الكافى_ به نقل از على بن اسباط _: از امام رضا عليه السلام درباره توانمندى پرسيدم . فرمود: «بنده با داشتن چهار ويژگى، توانمند مى شود: راهش بدون مراقب (مانع) ، تنش و اعضاى بدنش سالم باشند ، و از جانب خداوند عز و جلبرايش سببى فراهم باشد» . گفتم : فدايت شوم! اين را برايم تفسير كن. فرمود: «اين كه بنده بدون مراقب باشد ، جسم سالم داشته باشد و اعضاى سالم داشته باشد ، [مثل اين است كه ]مى خواهد زنا كند؛ ولى زنى نمى يابد . سپس آن را بيابد . آن گاه يا خودش را حفظ مى كند و خوددارى مى كند ، همچنان كه يوسف عليه السلام خوددارى نمود ، يا ميان خود و خواسته اش مانعى نمى بيند و زنا مى كند و زناكار ناميده مى شود ، در حالى كه به اجبار، خدا را فرمان نبرده و با غلبه كردن هم نافرمانى نكرده است» .
.
ص: 8
الإمام الصادق عليه السلام :الاِستِطاعَةُ قَبلَ الفِعلِ ، لَم يَأمُرِ اللّهُ عز و جل بِقَبضٍ ولا بَسطٍ إلّا وَالعَبدُ لِذلِكَ مُستَطيعٌ . (1)
عنه عليه السلام :ما كَلَّفَ اللّهُ العِبادَ كُلفَةَ فِعلٍ ولا نَهاهُم عَن شَيءٍ حَتّى جَعَلَ لَهُمُ الاِستِطاعَةَ ، ثُمَّ أمَرَهُم ونَهاهُم فَلا يَكونُ العَبدُ آخِذا ولا تارِكا إلّا بِاستِطاعَةٍ مُتَقَدِّمَةٍ قَبلَ الأَمرِ وَالنَّهيِ ، وقَبلَ الأَخذِ وَالتَّركِ ، وقَبلَ القَبضِ وَالبَسطِ . (2)
عنه عليه السلام :لا يَكونُ العَبدُ فاعِلاً ولا مُتَحَرِّكا إلّا وَالاِستِطاعَةُ مَعَهُ مِنَ اللّهِ عز و جل ، وإنَّما وَقَعَ التَّكليفُ مِنَ اللّهِ بَعدَ الاِستِطاعَةِ ، فَلا يَكونُ مُكَلَّفا لِلفِعلِ إلّا مُستَطيعا . (3)
عنه عليه السلام :لا يَكونُ مِنَ العَبدِ قَبضٌ ولا بَسطٌ إلّا بِاستِطاعَةٍ مُتَقَدِّمَةٍ لِلقَبضِ وَالبَسطِ . (4)
التوحيد عن عوف بن عبد اللّه الأزدي عن عمّه :سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَنِ الاِستِطاعَةِ ، فَقالَ : وقَد فَعَلوا ؟ (5) فَقُلتُ : نَعَم ، زَعَموا أنَّها لا تَكونُ إلّا عِندَ الفِعلِ وإرادَةٍ في حالِ الفِعلِ لا قَبلَهُ . فَقالَ : أشرَكَ القَومُ . (6)
.
ص: 9
امام صادق عليه السلام :توانمندى ، پيش از انجام دادن كار ست . خداوند عز و جل به انجام دادن و ندادنِ كارى فرمان نمى دهد ، مگر وقتى كه بنده توانمندى آن را داشته باشد .
امام صادق عليه السلام :خداوند، بندگان را به انجام دادن تكليفى موظّف نمى كند و از چيزى باز نمى دارد ، مگر اين كه [ابتدا ]براى آنان توانمندى قرار مى دهد و سپس امر و نهيشان مى نمايد . پس، بنده انجام دهنده يا ترك كننده نيست، مگر اين كه پيش از امر و نهى ، و پيش از انجام دادن و ندادن ، و پيش از تنگنايى و گشايش، توانمندى اى داشته باشد.
امام صادق عليه السلام :بنده هيچ كار و حركتى نمى كند، مگر اين كه توانمندى اى از جانب خداوند عز و جل همراه اوست ، و تكليف از طرف خدا، تنها پس از توانمندى است . بنا بر اين ، بنده به انجام دادن كار، موظّف نيست، جز وقتى كه توانمند باشد.
امام صادق عليه السلام :هيچ انجام دادن و ندادنى به وسيله بنده اتّفاق نمى افتد، مگر اين كه توانمندى، پيش از انجام دادن و ندادن است .
التوحيد_ به نقل از عوف بن عبد اللّه ازدى، از عمويش _: از امام صادق عليه السلام درباره توانمندى پرسيدم . فرمود: «آيا [اين گم راهى ها را در دين] پديد آورده اند؟» . گفتم : بله . آنان گمان برده اند كه توانمندى، تنها در حال انجام دادن كار و [همزمان با] اراده همراه كار است و پيش تر از آن نيست . فرمود: «آن قوم، مشرك شده اند» .
.
ص: 10
الكافي عن صالح النيليّ :سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام : هَل لِلعِبادِ مِنَ الاِستِطاعَةِ شَيءٌ ؟ قالَ : فَقالَ لي : إذا فَعَلُوا الفِعلَ كانوا مُستَطيعينَ بِالاِستِطاعَةِ الَّتي جَعَلَهَا اللّهُ فيهِم . قالَ : قُلتُ وما هِيَ ؟ قالَ : الآلَةُ مِثلُ الزّاني إذا زَنى كانَ مُستَطيعا لِلزِّنا حينَ زَنى ، ولَو أنَّهُ تَرَكَ الزِّنا ولَم يَزنِ كانَ مُستَطيعا لِتَركِهِ إذا تَرَكَ . قالَ : ثُمَّ قالَ : لَيسَ لَهُ مِنَ الاِستِطاعَةِ قَبلَ الفِعلِ قَليلٌ ولا كَثيرٌ ، ولكِن مَعَ الفِعلِ وَالتَّركِ كانَ مُستَطيعا . قُلتُ : فَعَلى ماذا يُعَذِّبُهُ ؟ قالَ : بِالحُجَّةِ البالِغَةِ وَالآلَةِ الَّتي رَكَّبَ فيهِم ، إنَّ اللّهَ لَم يُجبِر أحَدا عَلى مَعصِيَتِهِ . (1)
الكافي عن رجل من أهل البصرة :سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَنِ الاِستِطاعَةِ فَقالَ ... : إنَّ اللّهَ خَلَقَ خَلقا فَجَعَلَ فيهِم آلَةَ الاِستِطاعَةِ ثُمَّ لَم يُفَوِّض إلَيهِم ، فَهُم مُستَطيعونَ لِلفِعلِ وَقتَ الفِعلِ مَعَ الفِعلِ إذا فَعَلوا ذلِكَ الفِعلَ ، فَإِذا لَم يَفعَلوهُ في مُلكِهِ لَم يَكونوا مُستَطيعينَ أن يَفعَلوا فِعلاً لَم يَفعَلوهُ ؛ لِأَنَّ اللّهَ عز و جل أعَزُّ مِن أن يُضادَّهُ في مُلكِهِ أحَدٌ . قالَ البَصرِيُّ ، فَالنّاسُ مَجبورونَ ؟ قالَ : لَو كانوا مَجبورينَ كانوا مَعذورينَ . قالَ : فَفَوَّضَ إلَيهِم ؟ قالَ : لا . قالَ : فَما هُم ؟ قالَ : عَلِمَ مِنهُم فِعلاً فَجَعَلَ فيهِم آلَةَ الفِعلِ ، فَإِذا فَعَلوا كانوا مَعَ الفِعلِ مُستَطيعينَ . (2)
.
ص: 11
الكافى_ به نقل از صالح نيلى _: از امام صادق عليه السلام پرسيدم: آيا بندگان، بهره اى از توانمندى دارند؟ فرمود: «هنگامى كه كارى انجام مى دهند، با توانمندى اى كه خداوند در آنان قرار داده ، توانمندند» . گفتم : آن چيست؟ فرمود: «وسيله است ، مانند زناكار كه وقتى زنا مى كند، براى انجام دادن آن توانمند است ، و اگر زنا را ترك كند و زنا نكند براى ترك آن هم ، توانمند است» . سپس فرمود: «[بنده] پيش از انجام دادن كار، چه اندك باشد و چه بسيار ، توانمندى ندارد ؛ ليكن همراه انجام دادن و ترك آن، توانمند است» . گفتم : پس بر چه اساس، [خداوند ،] بنده را كيفر مى دهد؟ فرمود: «با حجّت رسايش و وسيله اى كه در آنان قرار داده است . خداوند، كسى را بر نافرمانى خويش وادار نمى كند» .
الكافى_ به نقل از مردى از اهالى بصره _: از امام صادق عليه السلام درباره توانمندى پرسيدم . فرمود: « ... همانا خداوند، مردم را آفريد و وسيله توانمندى را در آنان قرار داد ؛ امّا به آنان واگذار نكرد . پس، آنان براى انجام دادن كار، در هنگام آن و همراه با آن ، توانمند هستند ، [البتّه ]هر گاه آن كار را انجام دهند . پس هر گاه در قلمرو فرمان روايى خداوند، كارى را انجام ندهند ، ديگر توانمند نيستند كارى را كه انجام نداده اند ، انجام دهند ؛ زيرا خداوند عز و جلقدرتمندتر از آن است كه كسى بتواند در فرمان روايى اش با او ضدّيت نمايد» . مرد بصرى گفت : پس مردم مجبورند؟ فرمود: «اگر مجبور بودند ، عذر داشتند» . گفت : پس خدا آنان را به خودشان واگذار نموده است؟ فرمود: «نه» . گفت : پس چگونه اند؟ فرمود: «[خداوند ، انجام دادن] كارى را از سوى آنان مى داند . آن گاه وسيله آن را در اختيارشان قرار مى دهد . پس وقتى كار را انجام دادند ، با انجام دادن آن، توانمند هستند» .
.
ص: 12
8 / 5ما يَدُلُّ عَلى بُطلانِ القَولِ بِالجَبرِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :ما عَرَفَ اللّهَ مَن شَبَّهَهُ بِخَلقِهِ ، ولا وَصَفَهُ بِالعَدلِ مَن نَسَبَ إلَيهِ ذُنوبَ عِبادِهِ . (1)
الإمام علي عليه السلام :يَابنَ آدَمَ ، أتَظُنُّ أنَّ الَّذي نَهاكَ دَهاكَ! وإنَّما دَهاكَ أسفَلُكَ وأعلاكَ وَاللّهُ بَريءٌ مِن ذلِكَ . (2)
عنه عليه السلام :كُلُّ مَا استَغفَرتَ اللّهَ تَعالى مِنهُ فَهُوَ مِنكَ ؛ وَكُلُّ ما حَمِدتَ اللّهَ تَعالى فَهُوَ مِنهُ . (3)
نزهة الناظر :جَمَعَ الحَجّاجُ بنُ يوسُفَ أهلَ العِلمِ وسَأَلَهُم عَنِ القَضاءِ وَالقَدَرِ ، فَقالَ أحَدُهُم : سَمِعتُ أميرَ المُؤمِنينَ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ عليه السلام يَقولُ : يَابنَ آدَمَ ، مَن وَسَّعَ لَكَ الطَّريقَ لَم يَأخُذ عَلَيكَ المَضيقَ . (4) وقالَ آخَرُ : سَمِعتُهُ يَقولُ : إذا كانَتِ الخَطيئَةُ عَلَى الخاطِئِ حَتما كانَ القِصاصُ فِي القَضِيَّةِ ظُلما . وقالَ آخَرُ : سَمِعتُهُ يَقولُ : ما كانَ مِن خَيرٍ فَبِأَمرِ اللّهِ وبِعِلمِهِ ، وما كانَ مِن شَرٍّ فَبِعِلمِ اللّهِ لا بِأَمرِهِ . فَقالَ الحَجّاجُ : أ كُلُّ هذا مِن قَولِ أبي تُرابٍ ؟ لَقَدِ اغتَرَفوها مِن عَينٍ صافِيَةٍ ! (5)
.
ص: 13
ر . ك : دانش نامه عقايد اسلامى : ج 8 ص 459 (تحليلى درباره جبر و تفويض وامر بين الأمرين) .
8 / 5آنچه بر بطلان نظريّه جبر دلالت مى كندپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خدا را نشناخته است كسى كه او را به آفريده اش تشبيه نمايد ، و خدا را به دادگرى توصيف نكرده است كسى كه گناهان بندگانش را بدو نسبت دهد.
امام على عليه السلام :اى فرزند آدم! آيا گمان مى برى آن كه تو را [از گناهان و پليدى ها ]باز داشته ، گرفتارت ساخته است ، در حالى كه تنها ، پايين و بالاى توست كه گرفتارت نموده و خداوند، از آن مبرّا است؟
امام على عليه السلام :هر چه از خداى متعال آمرزش خواستى، از جانب توست و هر چه خداى متعال را ستودى، از جانب خداست.
نزهة الناظر :حَجّاج بن يوسف، دانشمندان را گرد آورد و درباره قضا و قدر از آنان پرسيد . يكى از آنان گفت: از امير مؤمنان ، على بن ابى طالب ، شنيدم كه مى گفت : «اى فرزند آدم! كسى كه راه را براى تو گسترده است ، بر تو سخت نمى گيرد» . ديگرى گفت : از او شنيدم كه مى گفت : «اگر خطا براى خطاكار حتمى شود ، قصاص بر خطا ، ستم خواهد بود». و ديگرى گفت: از او شنيدم كه مى گفت : «آنچه خير است، به فرمان و دانش خداست و آنچه شر است، به دانش خداست؛ امّا به فرمان او نيست ». حَجّاج گفت: آيا همه اينها از سخنان ابو تُراب (على عليه السلام ) است؟ همانا اينان آنها را از چشمه زلالى برداشته اند ! (1)
.
ص: 14
الإمام عليّ عليه السلام_ لَمّا سُئِلَ عَنِ القَضاءِ وَالقَدَرِ _: لا تَقولوا : وَكَلَهُمُ اللّهُ إلى أنفُسِهِم فَتُوَهِّنوهُ ، ولا تَقولوا : أجبَرَهُم عَلَى المَعاصي فَتُظَلِّموهُ ، ولكِن قولوا : الخَيرُ بِتَوفيقِ اللّهِ ، وَالشَّرُّ بِخِذلانِ اللّهِ ، وكُلٌّ سابِقٌ في عِلمِ اللّهِ . (1)
عنه عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _: جَلَّ اللّهُ أن يُريدَ الفَحشاءَ . (2)
عنه عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _: لا تَحمِلوا ذُنوبَكُم وخَطاياكُم عَلَى اللّهِ ، وتَذَروا أنفُسَكُم وَالشَّيطانَ . (3)
عنه عليه السلام :كُن مُؤاخِذا نَفسَكَ ، مُغالِبا سوءَ طَبعِكَ ، وإيّاكَ أن تَحمِلَ ذُنوبَكَ عَلى رَبِّكَ . (4)
الكافي عن سهل بن زياد وإسحاق بن محمّد وغيرهما رفعوه ، قال :كانَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام جالِسا بِالكوفَةِ بَعدَ مُنصَرَفِهِ مِن صِفّينَ ، إذ أقبَلَ شَيخٌ فَجَثا بَينَ يَدَيهِ ، ثُمَّ قالَ لَهُ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، أخبِرنا عَن مَسيرِنا إلى أهلِ الشّامِ أبِقَضاءٍ مِنَ اللّهِ وقَدَرٍ ؟ فَقالَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : أجَل يا شَيخُ ، ما عَلَوتُم تَلعَةً (5) ولا هَبَطتُم بَطنَ وادٍ إلّا بِقَضاءٍ مِنَ اللّهِ وقَدَرٍ . فَقالَ لَهُ الشَّيخُ : عِندَ اللّهِ أحتَسِبُ عَنائي يا أميرَ المُؤمِنينَ . فَقالَ لَهُ : مَه يا شَيخُ ! فَوَاللّهِ لَقَد عَظَّمَ اللّهُ الأَجرَ في مَسيرِكُم وأنتُم سائِرونَ ، وفي مَقامِكُم وأنتُم مُقيمونَ ، وفي مُنصَرَفِكُم وأنتُم مُنصَرِفونَ ، ولَم تَكونوا في شَيءٍ مِن حالاتِكُم مُكرَهينَ ولا إلَيهِ مُضطَرّينَ . فَقالَ لَهُ الشَّيخُ : وكَيفَ لَم نَكُن في شَيءٍ مِن حالاتِنا مُكرَهينَ ولا إلَيهِ مُضطَرّينَ ، وكانَ بِالقَضاءِ وَالقَدَرِ مَسيرُنا ومُنقَلَبُنا ومُنصَرَفُنا ؟ فَقالَ لَهُ : وتَظُنُّ أنَّهُ كانَ قَضاءً حَتما وقَدَرا لازِماً ؟ إنَّهُ لَو كانَ كَذلِكَ لَبَطَلَ الثَّوابُ وَالعِقابُ وَالأَمرُ وَالنَّهيُ وَالزَّجرُ مِنَ اللّهِ ، وسَقَطَ مَعنَى الوَعدِ وَالوَعيدِ (6) ، فَلَم تَكُن لائِمَةٌ لِلمُذنِبِ ولا مَحمَدَةٌ لِلمُحسِنِ ، ولَكانَ المُذنِبُ أولى بِالإِحسانِ مِنَ المُحسِنِ ، ولَكانَ المُحسِنُ أولى بِالعُقوبَةِ مِنَ المُذنِبِ ، تِلكَ مَقالَةُ إخوانِ عَبَدَةِ الأَوثانِ وخُصَماءِ الرَّحمنِ وحِزبِ الشَّيطانِ وقَدَرَيِّهِ هذِهِ الاُمَّةِ ومَجوسِها. إنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ كَلَّفَ تَخييرا ونَهى تَحذيرا ، وأعطى عَلَى القَليلِ كَثيرا ، ولَم يُعصَ مَغلوبا ولَم يُطَع مُكرِها ولَم يُمَلِّك مُفَوِّضا ، ولَم يَخلُقِ السَّماواتِ وَالأَرضَ وما بَينَهُما باطِلاً ، ولَم يَبعَثِ النَّبِيّينَ مُبَشِّرينَ ومُنذِرينَ عَبَثا . ذلِكَ ظَنُّ الَّذينَ كَفَروا فَوَيلٌ لِلَّذينَ كَفَروا مِنَ النّارِ ، فَأَنشَأَ الشَّيخُ يَقولُ : أنتَ الإِمامُ الَّذي نَرجو بِطاعَتِهِ يَومَ النَّجاةِ مِنَ الرَّحمنِ غُفراناً أوضَحتَ مِن أمرِنا ما كانَ مُلتَبِسا (7) جَزاكَ رَبُّكَ بِالإِحسانِ إحسانا (8)
.
ص: 15
امام على عليه السلام_ وقتى درباره قضا و قدر، مورد پرسش قرار گرفت _: نگوييد: خداوند، آنان را به خودشان وا گذاشته است تا [بدين سخن ،] خدا را سبك شماريد ، و نگوييد: خداوند ، آنان را بر انجام دادن گناهان، وادار ساخته تا [بدين گونه] خدا را ستمگر بدانيد . بگوييد: خير ، با توفيق خداوند است و شر ، با نبودِ توفيق خداست ، و همه اينها در علم پيشين خدا بوده است.
امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به وى _: خداوند، بزرگ تر از آن است كه زشتى را اراده نمايد.
امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به وى _: گناهان و لغزش هاى خود را بر دوش خداوند، بار نكنيد ، در حالى كه خودتان و شيطان را رها نموده ايد (ناديده گرفته ايد) .
امام على عليه السلام :خودت را مؤاخذه كن ، بر بدى سرشتت فائق شو ، و از اين كه گناهانت را به پروردگارت نسبت دهى، بپرهيز .
الكافى_ به نقل از سهل بن زياد و اسحاق بن محمّد و غير آن دو ، در حديثى كه به اهل بيت عليهم السلام نسبت داده _: اميرمؤمنان ، پس از بازگشت از جنگ صفّين ، در كوفه نشسته بود . در اين هنگام ، پيرمردى آمد و در برابر ايشان ايستاد و سپس به ايشان گفت : اى امير مؤمنان! ما را درباره رفتنمان به سوى شام . آگاه فرما كه : آيا به قضا و قدر خدا بوده است ؟ امير مؤمنان فرمود: «بله ، اى پير! شما از تپّه اى بالا نرفتيد و به درّه اى فرود نيامديد ، جز با قضا و قدر خداوند» . پيرمرد به امام عليه السلام گفت : اى امير مؤمنان! پس سختى هايم را به حساب خدا مى گذارم [ ، كه اختيارى در آنها نداشته ام] . امام به او فرمود: «درنگ كن ، اى پير! به خدا كه همانا خداوند براى شما در راهى كه پيموديد و در جايگاهى كه ايستاديد و در راهى كه باز گشتيد ، پاداش بزرگ قرار داد و شما در هيچ يك از كارهايتان مجبور و ناچار نبوديد» . پيرمرد گفت : چگونه ما در هيچ يك از كارهايمان مجبور و ناچار نبوديم ، در حالى كه رفتن ما و تغيير مسير ما و بازگشت ما به قضا و قدر بوده است ؟ فرمود: «آيا تو گمان بردى كه آن ، قضايى حتمى و قَدَرى لازم است؟ اگر چنين بود ، پاداش و كيفر و امر و نهى و جلوگيرى كردن خداوند ، بيهوده مى شود و وعده و تهديد ، بى اعتبار مى گشت . آن گاه، ديگر سرزنشى براى گناهكار و ستايشى براى نيكوكار نبود و [بلكه ]گناهكار از نيكوكار به پاداش نيك، و نيكوكار از گناهكار به كيفر ، سزاوارتر بود . اين ، سخن همفكران بت پرستان و دشمنان خداى بخشنده و حزب شيطان و قَدَريّه و مجوس اين امّت است . همانا خداى _ تبارك و تعالى _ [بندگان را] با وجود اختيار، مكلّف نمود و [آنان را] با برحذر داشتن ، نهى كرد و بر عمل اندك، پاداش بسيار بخشيد و از روى شكست ، نافرمانى نگرديد و از روى اجبار ، فرمانبرى نشد و به صورت واگذارى ، چيزى را در اختيار كسى قرار نداد و آسمان ها و زمين و ميان آن دو را بيهوده نيافريد و پيامبرانِ بشارت دهنده و انذار كننده را به جهت بازى و بيهوده برنينگيخت . آن ، گمان كسانى است كه كفر ورزيدند و واى بر كسانى كه كفر ورزيدند ، از آتش جهنّم!» . آن گاه پيرمرد ، اين شعر را خواند: تو آن امامى هستى كه به سبب پيروى اش در روز نجات (رستاخيز) از خداوند بخشنده ، اميد آمرزش داريم از دين ما آنچه مُشتَبه بود ، روشن ساختى پروردگار تو در برابر اين نيكويى ، پاداش نيك به تو عطا كند!
.
ص: 16
. .
ص: 17
. .
ص: 18
الكافي عن يونس بن عبد الرحمن عن غير واحد عن الإمام الباقر والإمام الصادق عليهماالسلام :إنَّ اللّهَ أرحَمُ بِخَلقِهِ مِن أن يُجبِرَ خَلقَهُ عَلَى الذُّنوبِ ثُمَّ يُعَذِّبَهُم عَلَيها ، وَاللّهُ أعَزُّ مِن أن يُريدَ أمرا فَلا يَكونَ . قالَ : فَسُئِلا عليهماالسلام : هَل بَينَ الجَبرِ وَالقَدَرِ مَنزِلَةٌ ثالِثَةٌ ؟ قالا : نَعَم ، أوسَعُ مِمّا بَينَ السَّماءِ وَالأَرضِ . (1)
الإمام الكاظم عليه السلام :إن كانَتِ المَعصِيَةُ مِنَ اللّهِ فَمِنهُ وَقَعَ الفِعلُ ، فَهُوَ أكرَمُ مِن أن يُؤاخِذَ عَبدَهُ بِما لا دَخلَ لَهُ فيهِ . (2)
الإمام الصادق عليه السلام_ وقَد سُئِلَ عَنِ القَضاءِ وَالقَدَرِ _: مَا استَطَعتَ أن تَلومَ العَبدَ عَلَيِه فَهُوَ مِنهُ ، وما لَم تَستَطِع أن تَلومَ العَبدَ عَلَيهِ فَهُوَ مِنَ فِعلِ اللّهِ . يَقولُ اللّهُ تَعالى لِلعَبدِ : لِمَ عَصَيتَ ؟ لِمَ فَسَقتَ ؟ لِمَ شَرِبتَ الخَمرَ ؟ لِمَ زَنَيتَ ؟ فَهذا فِعلُ العَبدِ ، ولا يَقولُ لَهُ : لِمَ مَرِضتَ ؟ لِمَ عَلَوتَ ؟ لِمَ قَصُرتَ ؟ لِمَ ابيَضَضتَ ؟ لِمَ اسوَدَدتَ ؟ لِأَنَّهُ مِن فِعلِ اللّهِ تَعالى . (3)
.
ص: 19
الكافى_ به نقل از يونس بن عبد الرحمان ، از تعدادى _: امام باقر و امام صادق عليهماالسلامفرمودند : «خداوند به آفريدگانش مهربان تر از آن است كه آنان را به انجام دادن گناهان وا دارد و سپس بر پايه آنها كيفرشان دهد ، و خداوند، برتر از آن است كه كار ناشدنى را اراده كند» . آن دو امام عليهماالسلام مورد پرسش قرار گرفتند كه : آيا بين جبر و قَدَر (تقدير) ، مقام سومى نيز وجود دارد؟ فرمودند: «بله ؛ فراتر از آنچه ميان آسمان و زمين است» .
امام كاظم عليه السلام :اگر گناه از جانب خدا باشد ، فعل هم از او صادر شده است . بنا بر اين ، خداوند ، برتر از آن است كه بنده اش را به خاطر چيزى كه در آن دخالتى نداشته ، بازخواست نمايد.
امام صادق عليه السلام_ وقتى درباره قضا و قدر ، مورد پرسش قرار گرفت _: آنچه توانستى بنده را به وسيله آن سرزنش كنى ، از جانب اوست ، و آنچه نتوانستى بنده را به جهت آن سرزنش كنى ، از جانب خداوند است. خداى متعال به بنده مى فرمايد: «چرا نافرمانى كردى؟ چرا گناه كردى؟ چرا مى خوارگى كردى؟ چرا زنا كردى؟» . پس، اينها فعل بنده اند ؛ ولى به او نمى فرمايد: «چرا بيمار شدى؟ چرا قد بلند شدى؟ چرا قد كوتاه شدى؟ چرا سفيد شدى؟ چرا سياه شدى؟» ؛ چرا كه اينها از افعال خداى متعال اند .
.
ص: 20
الطرائف :رَوى كَثيرٌ مِنَ المُسلِمينَ عَنِ الإِمامِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ الصّادِقِ عليه السلام أنَّهُ قالَ يَوما لِبَعضِ المُجَبِّرَةِ : هَل يَكونُ أحَدٌ أقبَلَ لِلعُذرِ الصَّحيحِ مِنَ اللّهِ ؟ فَقالَ : لا . فَقالَ لَهُ : فَما تَقولُ فيمَن قالَ : ما أقدِرُ ، وهُوَ لا يَقدِرُ ؛ أيَكونُ مَعذورا أم لا ؟ فَقالَ المُجَبِّرُ : يَكونُ مَعذورا . قالَ لَهُ : فَإِذا كانَ اللّهُ يَعلَمُ مِن عِبادِهِ أنَّهُم ما قَدَروا عَلى طاعَتِهِ ، وقالَ لِسانُ حالِهِم أو مَقالِهِم للّهِِ يَومَ القِيامَةِ : يا رَبِّ ما قَدَرنا عَلى طاعَتِكَ لِأَنَّكَ مَنَعتَنا مِنها ، أما يَكونُ قَولُهُم وعُذرُهُم صَحيحا عَلى قَولِ المُجَبِّرَةِ ؟ قالَ : بَلى وَاللّهِ . قالَ : فَيَجِبُ عَلى قَولِكَ أنَّ اللّهَ يَقبَلُ هذَا العُذرَ الصَّحيحَ ولا يُؤاخِذُ أحَدا أبَدا ، وهذا خِلافُ قَولِ أهلِ المِلَلِ كُلِّهِم . فَتابَ المُجَبِّرُ مِن قَولِهِ بِالجَبرِ فِي الحالِ . (1)
التوحيد عن محمّد بن عجلان :قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام : فَوَّضَ اللّهُ الأَمرَ إلَى العِبادِ ؟ فَقالَ : اللّهُ أكرَمُ مِن أن يُفَوِّضَ إلَيهِم . قُلتُ : فَأَجبَرَ اللّهُ العِبادَ عَلى أفعالِهِم ؟ فَقالَ : اللّهُ أعدَلُ مِن أن يُجبِرَ عَبدا عَلى فِعلٍ ثُمَّ يُعَذِّبَهُ عَلَيهِ . (2)
الإمام الصادق عليه السلام :إنَّ النّاسَ فِي القَدَرِ عَلى ثَلاثَةِ أوجُهٍ : رَجُلٌ يَزعُمُ أنَّ اللّهَ عز و جل أجبَرَ النّاسَ عَلَى المَعاصي ، فَهذا قَد ظَلَّمَ اللّهَ في حُكمِهِ فَهُوَ كافِرٌ... . (3)
.
ص: 21
الطرائف :بسيارى از مسلمانان از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده اند كه ايشان روزى به يكى از جبرى ها فرمود: «آيا كسى هست كه عذر صحيح را بهتر از خداوند بپذيرد؟». [جبرى] گفت : نه. فرمود: «پس درباره كسى كه مى گويد: نمى توانم ، در حالى كه واقعاً نمى تواند، چه مى گويى؟ آيا او معذور است ، يانه؟» . گفت : معذور است. فرمود: «پس وقتى خداوند مى داند كه بندگانش از فرمانبرى او ناتوان اند ، و زبان حال و يا وضعشان در روز رستاخيز ، به گونه اى است كه مى گويند: پروردگارا! ما بر فرمانبرى ات توانا نبوديم ؛ چرا كه ما را از آن باز داشتى ، آيا سخن و عذر آنها بر اساس نظر جبرى ها صحيح نيست؟» . گفت : آرى ، به خدا! فرمود: «بنا بر اين ، بر پايه نظر تو لازم است كه خداوند ، اين عذر صحيح را بپذيرد و هرگز كسى را بازخواست ننمايد، در حالى كه اين بر خلاف نظر همه آيين مداران و دينداران است» . آن گاه جبرى ، بى درنگ از اعتقاد خود به جبر ، توبه كرد.
التوحيد_ به نقل از محمّد بن عجلان _: به امام صادق عليه السلام گفتم : آيا خداوند ، كار را به خود بندگان واگذار كرده است؟ فرمود: «خداوند ، گرامى تر از آن است كه كار را به خودشان وا گذارد» . گفتم : آيا خداوند ، بندگان را بر كارهايشان وادار ساخته است؟ فرمود: «خداوند ، دادگرتر از آن است كه بنده اى را بر كارى وا دارد و سپس بر پايه آن او را كيفر دهد» .
امام صادق عليه السلام :مردم درباره قَدَر بر سه دسته اند: كسى مى پندارد كه خداوند عز و جلمردم را بر انجام دادن گناهان، وادار ساخته است . اين شخص، خدا را در داورى اش ستمگر دانسته و كافر است... .
.
ص: 22
عنه عليه السلام :إنَّ اللّهَ أرحَمُ بِعبِادِهِ مِن أن يُجبِرَهُم عَلَى المَعاصي ثُمَّ يُعاقِبَهُم عَلَيها ، وهُوَ أيضا أجَلُّ وأعَزُّ وأرفَعُ وأجدَرُ وأعلَمُ مِن أن يُريدَ أمرا فَيَكونُ فِي استِطاعَةِ العِبادِ غَيرُهُ عَلى مَعنَى الكُرهِ وَالغَلَبَةِ ، بَل سَبَقَ عِلمُهُ في خَلقِهِ ، ونَفَذَ تَقديرُهُ في بَرِيَّتِهِ وقَضاهُ في عِبادِهِ قَبلَ أن يَخلُقَهُم كَيفَ يَخلُقُهُم . وعَلِمَ ما هُم عامِلونَ وإلى ما هُم صائِرونَ ، وعَلِمَ مَن أطاعَهُ مِمَّن عَصاهُ . فَخَلَقَهُم عَلى ذلِكَ لِيُثيبَهُم عَلَى الطّاعَةِ ويُعاقِبَهُم عَلَى المَعصِيَةِ ، ولَيسَ يُعاقِبُ عز و جل عَلى عِلمِهِ ولا قَضائِهِ ولا قَدَرِهِ ، بَل يُعاقِبُ عَلَى المَعاصي ويُثيبُ عَلَى الطّاعَةِ ... . (1)
الاحتجاج :مِن سُؤالِ الزِّنديقِ الَّذي سَأَلَ أبا عَبدِ اللّهِ عَن مَسائِلَ كَثيرَةٍ أن قالَ : ... فَأَخبِرني عَنِ اللّهِ عز و جل كَيفَ لَم يَخلُقِ الخَلقَ كُلَّهُم مُطيعينَ مُوَحِّدينَ وكانَ عَلى ذلِكَ قادِرا ؟ قالَ عليه السلام : لَو خَلَقَهُم مُطيعينَ لَم يَكُن لَهُم ثَوابٌ ، لِأَنَّ الطّاعَةَ إذا ما كانَت فِعلَهُم لَم تَكُن جَنَّةٌ ولا نارٌ ، ولكِن خَلَقَ خَلقَهُ فَأَمَرَهُم بِطاعَتِهِ ونَهاهُم عَن مَعصِيَتِهِ ، وَاحتَجَّ عَلَيهِم بِرُسُلِهِ ، وقَطَعَ عُذرَهُم بِكُتُبِهِ ، لِيَكونوا هُمُ الَّذينَ يُطيعونَ ويَعصونَ ، ويَستَوجِبونَ بِطاعَتِهِم لَهُ الثَّوابَ وبِمَعصِيَتِهِم إيّاهُ العِقابَ . قالَ : فَالعَمَلُ الصّالِحُ مِنَ العَبدِ هُوَ فِعلُهُ ، وَالعَمَلُ الشَّرُّ مِنَ العَبدِ هُوَ فِعلُهُ ؟ قالَ : العَمَلُ الصّالِحُ مِنَ العَبدِ بِفِعلِهِ وَاللّهُ بِهِ أمَرَهُ ، وَالعَمَلُ الشَّرُّ مِنَ العَبدِ بِفِعلِهِ وَاللّهُ عَنهُ نَهاهُ . قالَ : ألَيسَ فِعلُهُ بِالآلَةِ الَّتي رَكَّبَها فيهِ ؟ قالَ : نَعَم ، ولكِن بِالآلَةِ الَّتي عَمِلَ بِهَا الخَيرَ ، قَدَرَ عَلَى الشَّرِّ الَّذي نَهاهُ عَنهُ . قالَ : فَإِلَى العَبدِ مِنَ الأَمرِ شَيءٌ ؟ قالَ : ما نَهاهُ اللّهُ عَن شَيءٍ إلّا وقَد عَلِمَ أنَّهُ يُطيقُ تَركَهُ ، ولا أمَرَهُ بِشَيءٍ إلّا وقَد عَلِمَ أنَّهُ يَستَطيعُ فِعلَهُ ، لِأَنَّهُ لَيسَ مِن صِفَتِهِ الجَورُ وَالعَبَثُ وَالظُّلمُ وتَكليفُ العِبادِ ما لا يُطيقونَ . قالَ : فَمَن خَلَقَهُ اللّهُ كافِرا ، أيَستَطيعُ الإِيمانَ ولَهُ عَلَيهِ بِتَركِهِ الإِيمانَ حُجَّةٌ ؟ قالَ عليه السلام : إنَّ اللّهَ خَلَقَ خَلقَهُ جَميعا مُسلِمينَ ، أمَرَهُم ونَهاهُم ، وَالكُفرُ اسمٌ يَلحَقُ الفِعلَ حينَ يَفعَلُهُ العَبدُ ، ولَم يَخلُقِ اللّهُ العَبدَ حينَ خَلَقَهُ كافِرا ، إنَّه إنَّما كَفَرَ مِن بَعدِ أن بَلَغَ وَقتا لَزِمَتهُ الحُجَّةُ مِنَ اللّهِ ، فَعَرَضَ عَلَيهِ الحَقَّ فَجَحَدَهُ ، فَبِإِنكارِهِ الحَقَّ صارَ كافِرا . (2)
.
ص: 23
امام صادق عليه السلام :خداوند به بندگانش مهربان تر از آن است كه آنان را بر انجام دادن گناهان وادار كند و سپس بر پايه آنها كيفرشان دهد . همچنين، او گرامى تر و پيروزمندتر و بلندمرتبه تر و شايسته تر و داناتر از آن است كه كارى را بر پايه اجبار و زور، اراده كند، در حالى كه غير آن در توانايى بندگان است ؛ بلكه پيش از آفريدن آنها، دانش او درباره آفريدگان، پيشى گرفته و تقديرش درباره مردمش و قضايش درباره بندگانش ثابت گرديده كه چگونه آنان را بيافريند . او به آنچه آنان عمل مى كنند و چه سرنوشتى دارند ، آگاه است و مى داند كه چه كسى از او فرمان مى برد و چه كسى نافرمانى اش مى كند. پس ، آنان را بدين سان آفريد تا بر فرمانبرى، پاداش و بر نافرمانى، كيفرشان دهد و اين چنين نيست كه خداوند عز و جل بر پايه دانش و قضا و قدرش مجازات نمايد ؛ بلكه بر پايه نافرمانى ها كيفر و بر پايه فرمانبرى، پاداش مى دهد ... .
الاحتجاج :از جمله پرسش هاى زنديق كه درباره مسائل بسيارى از امام صادق عليه السلام پرسيد ، اين بود كه گفت ... به من خبر بده كه چرا خداوند عز و جل همه مردم را فرمان بردار و يكتاپرست نيافريد ، در حالى كه بر آن توانا بود؟ [امام عليه السلام ] فرمود: «اگر آنان را فرمان بردار مى آفريد ، پاداشى نداشتند ؛ چرا كه وقتى كار آنان، پيوسته فرمانبرى بود، ديگر بهشت و جهنّمى نبود ؛ ليكن مردم را آفريد و آنان را به فرمانبرىِ خود امر كرد و از نافرمانى اش باز داشت و به وسيله فرستادگان خويش، بر ايشان استدلال نمود و به وسيله كتاب هاى آسمانى اش بهانه شان را بريد تا آنان [اختيار داشته باشند كه] فرمانبرى و نافرمانى كنند و به خاطر طاعتشان در خور پاداش، و به خاطر گناهشان در خور كيفر گردند» . گفت : آيا عمل نيكوى بنده ، فعل خدا ، و عمل بد بنده نيز فعل خداست؟ فرمود: «عمل نيكوى بنده، فعل [خودِ ]اوست و خداوند، او را بِدان امر كرده ، و عمل بد بنده نيز فعل [خودِ ]اوست؛ ولى خداوند، او را از آن باز داشته است». گفت: آيا عمل بنده با وسيله اى نيست كه خدا آن را در اختيارش قرار داده است؟ فرمود: «چرا ؛ ليكن او با همان وسيله اى كه با آن عمل خير انجام مى دهد ، بر عمل بدى كه [خدا] او را از آن باز داشته ، توانا مى گردد» . گفت : آيا به بنده در انجام دادن كار، اختيارى داده شده است؟ فرمود: «خداوند، بنده را از چيزى باز نداشت، جز اين كه مى داند او توان تركش را دارد ، و به چيزى فرمانش نداد، جز اين كه مى داند او توان انجام دادن آن را دارد ؛ زيرا جور و بيهودگى و ستم و تكليف كردن بندگان به چيزى كه توان انجام دادنش را ندارند ، از صفات خداوند نيست» . گفت : كسى كه خداوند او را كافر آفريده، آيا توان ايمان آوردن دارد و در صورت ترك ايمان، آيا براى خدا عليه او دليلى هست؟ [امام عليه السلام ] فرمود: «خداوند، همه مردم را تسليم شده آفريد [و آن گاه] امر و نهيشان كرد . و كفر ، اسمى است كه بر فعل بنده، هنگامى كه آن را انجام مى دهد، گذاشته مى شود . خداوند، هنگام آفرينش، بنده را كافر نيافريد ؛ [بلكه ]او پس از آن كه به رشد مى رسد و حجّت از جانب خدا بر او تمام مى شود ، كافر مى گردد . خداوند، حق را به او عرضه مى دارد و او انكار مى كند و به سبب انكار حق ، كافر مى شود.
.
ص: 24
الإمام الرضا عليه السلام :خَرَجَ أبو حَنيفَةَ ذاتَ يَومٍ مِن عِندِ الصّادِقِ عليه السلام ، فَاستَقبَلَهُ موسَى بنُ جعَفَرٍ عليه السلام فَقالَ لَهُ : يا غُلامُ مِمَّنِ المَعصِيَةُ ؟ قالَ : لا تَخلو مِن ثَلاثٍ : إمّا أن تَكونَ مِنَ اللّهِ عز و جل ولَيسَت مِنهُ ، فَلا يَنبَغي لِلكَريمِ أن يُعَذِّبَ عَبدَهُ بِما لا يَكتَسِبُهُ . وإمّا أن تَكونَ مِنَ اللّهِ عز و جل ومِنَ العَبدِ ولَيسَ كَذلِكَ ، فَلا يَنبَغي لِلشَّريكِ القَوِيِّ أن يَظلِمَ الشَّريكَ الضَّعيفَ . وإمّا أن تَكونَ مِنَ العَبدِ وهِيَ مِنهُ ، فَإِن عاقَبَهُ اللّهُ فَبِذَنبِهِ ، وإن عَفا عَنهُ فَبِكَرَمِهِ وجودِهِ . (1)
.
ص: 25
امام رضا عليه السلام :روزى ابو حنيفه از نزد امام صادق عليه السلام بيرون آمد و با امام كاظم عليه السلام رو به رو شد و به او گفت : اى جوان! گناه و نافرمانى از جانب كيست؟ فرمود: «از سه حالت، بيرون نيست: يا از جانب خداوند عز و جل است ، كه چنين نيست . براى بخشنده سزاوار نيست كه بنده اش را به خاطر كارى كه نكرده، كيفر دهد . يا از جانب خداوند عز و جل و بنده است ، كه چنين هم نيست . براى شريكِ نيرومند، شايسته نيست كه بر شريك ناتوانش ستم روا بدارد . و يا از جانب بنده است ، كه [البتّه] از جانب بنده است . پس اگر او را كيفر دهد ، به خاطر گناهش است و اگر از او درگذرد ، به خاطر كَرَم و جودش است» .
.
ص: 26
الكافي عن أبي طالب القمّي عن رجل عن الإمام الصادق عليه السلام ، قال :قُلتُ : أجبَرَ اللّهُ العِبادَ عَلَى المَعاصي ؟ قالَ : لا . قُلتُ : فَفَوَّضَ إلَيهِمُ الأَمرَ ؟ قالَ : لا . قالَ : قُلتُ : فَماذا ؟ قالَ : لُطفٌ مَن رَبِّكَ بَينَ ذلِكَ . (1)
الكافي عن الحسن بن عليّ الوشّاء عن الإمام الرضا عليه السلام ، قال :سَأَلتُهُ ، فَقُلتُ : اللّهُ فَوَّضَ الأَمرَ إلَى العِبادِ ؟ قالَ : اللّهُ أعَزُّ مِن ذلِكَ . قُلتُ : فَجَبَرَهُم عَلَى المَعاصي ؟ قالَ : اللّهُ أعدَلُ وأحكَمُ مِن ذلِكَ . قالَ : ثُمَّ قالَ : قالَ اللّهُ : يَابنَ آدَمَ أنَا أولى بِحَسَناتِكَ مِنكَ ، وأنتَ أولى بِسَيِّئاتِكَ مِنّي ، عَمِلتَ المَعاصِيَ بِقُوَّتِيَ الَّتي جَعَلتُها فيكَ . (2)
عيون أخبار الرضا عليه السلام عن إبراهيم بن أبي محمود :سَأَلتُ أبَا الحَسَنِ الرِّضا عليه السلام : ... عَن اللّهِ عز و جل هَل يُجبِرُ عِبادَهُ عَلَى المَعاصي ؟ فَقالَ : بَل يُخَيِّرُهُم ويُمهِلُهُم حَتّى يَتوبوا . قُلتُ : فَهَل يُكَلِّفُ عِبادَهُ ما لا يُطيقونَ ؟ فَقالَ : كَيفَ يَفعَلُ ذلِكَ ، وهُوَ يَقولُ : «وَ مَا رَبُّكَ بِظَ_لَّ_مٍ لِّلْعَبِيدِ» (3) ؟! (4)
.
ص: 27
الكافى_ به نقل از ابو طالب قمى، از مردى _: [به امام صادق عليه السلام ] گفتم : آيا خداوند، بندگان را بر انجام دادن گناهان، وادار ساخته است؟ فرمود: «نه» . گفتم : آيا كار را به خودشان وا نهاده است؟ فرمود: «نه» . گفتم : پس چگونه است؟ فرمود: «لطفى است از جانب پروردگار تو ميان آن دو» .
الكافى_ به نقل از حسن بن على وشّاء _: از امام رضا عليه السلام پرسيدم: آيا خداوند، كار را به بندگان، واگذار كرده است؟ فرمود: «خداوند، برتر از آن است» . گفتم : آيا آنان را بر انجام دادن گناهان، وادار نموده است؟ فرمود: «خداوند ، دادگرتر از آن است» و سپس فرمود: «خداوند فرمود: اى فرزند آدم! من به نيكى هاى تو از خودت شايسته ترم ، و تو به بدى هايت از من سزاوارترى . گناهان را به خاطر نيرويى كه من در اختيار تو گذاشتم ، انجام دادى » .
عيون أخبار الرضا عليه السلام_ به نقل از ابراهيم بن ابى محمود _: از امام رضا عليه السلام پرسيدم: ... آيا خداوند عز و جل بندگانش را بر انجام دادن گناهان، وادار مى كند؟ فرمود: «[خير ؛] بلكه آنان را مخيّر مى كند و به ايشان مهلت مى دهد كه توبه نمايند» . گفتم : آيا بندگانش را به چيزى كه در توانشان نيست، موظّف مى كند؟ فرمود : «چه طور اين كار را مى كند ، در حالى كه مى فرمايد: «و خدا بر بندگان [ خود ]، ستمكار نيست» » .
.
ص: 28
8 / 6وَضعُ الأَخبارِ فِي التَّشبيهِ وَالجَبرِالتوحيد عن الحسين بن خالد عن الإمام الرضا عليه السلام ، قال :قُلتُ لَهُ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، إنَّ النّاسَ يَنسُبونَنا إلَى القَولِ بِالتَّشبيهِ وَالجَبرِ لِما رُوِيَ مِنَ الأَخبارِ في ذلِكَ عَن آبائِكَ الأَئِمَّةِ عليهم السلام . فَقالَ : يَابنَ خالِدٍ ، أخبِرني عَنِ الأَخبارِ الَّتي رُوِيَت عَن آبائِي الأَئِمَّةِ عليهم السلام فِي التَّشبيهِ وَالجَبرِ أكثَرُ أمِ الأَخبارُ الَّتي رُوِيَت عَنِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله في ذلِكَ ؟! فَقُلتُ : بَل ما رُوِيَ عَنِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله في ذلِكَ أكثَرُ . قالَ : فَليَقولوا : إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله كانَ يَقولُ بِالتَّشبيهِ وَالجَبرِ إذا . فَقُلتُ لَهُ : إنَّهُم يَقولونَ : إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله لَم يَقُل مِن ذلِكَ شَيئا وإنَّما رُوِيَ عَلَيهِ . قالَ : فَليَقولوا في آبائي عليهم السلام : إنَّهُم لَم يَقولوا مِن ذلِكَ شَيئا وإنَّما رُوِيَ عَلَيهِم . ثُمَّ قالَ عليه السلام : مَن قالَ بِالتَّشبيهِ وَالجَبرِ فَهُوَ كافِرٌ مُشرِكٌ ونَحنُ مِنهُ بُرَآءُ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ . يَابنَ خالِدٍ ، إنَّما وَضَعَ الأَخبارَ عَنّا فِي التَّشبيهِ وَالجَبرِ الغُلاةُ الَّذينَ صَغَّروا عَظَمَةَ اللّهِ ، فَمَن أحَبَّهُم فَقَد أبغَضَنا ومَن أبغَضَهُم فَقَد أحَبَّنا ، ومَن والاهُم فَقَد عادانا ومَن عاداهم فَقَد والانا ، ومَن وَصَلَهُم فَقَد قَطَعَنا ومَن قَطَعَهُم فَقَد وَصَلَنا ، ومَن جَفاهُم فَقَد بَرَّنا ومَن بَرَّهُم فَقَد جَفانا ، ومَن أكرَمَهُم فَقَد أهانَنا ومَن أهانَهُم فَقَد أكرَمَنا ، ومَن قَبِلَهُم فَقَد رَدَّنا ومَن رَدَّهُم فَقَد قَبِلَنا ، ومَن أحسَنَ إلَيهِم فَقَد أساءَ إلَينا ومَن أساءَ إلَيهِم فَقَد أحسَنَ إلَينا ، ومَن صَدَّقَهُم فَقَد كَذَّبَنا ومَن كَذَّبَهُم فَقَد صَدَّقَنا ، ومَن أعطاهُم فَقَد حَرَمَنا ومَن حَرَمَهُم فَقَد أعطانا . يَابنَ خالِدٍ ، مَن كانَ مِن شيعَتِنا فَلا يَتَّخِذَنَّ مِنهُم وَلِيّا ولا نَصيرا . (1)
.
ص: 29
8 / 6جعل احاديث درباره تشبيه و جبرالتوحيد_ به نقل از حسين بن خالد _: به امام رضا عليه السلام گفتم : اى فرزند پيامبر خدا! مردم، ما را به قائلانِ به تشبيه و جبر، منسوب مى كنند ، به دليل احاديثى كه در اين باره از پدرانِ امام تو ، روايت شده است . فرمود: «اى پسر خالد! به من خبر بده آيا احاديثى كه از پدرانِ امام من ، امامان عليهم السلام ، درباره تشبيه و جبر، روايت شده اند ، بيشترند ، يا اخبارى كه از پيامبر صلى الله عليه و آله در اين باره روايت شده اند؟» . گفتم : بلكه اخبارى كه در اين باره از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده، بيشترند . فرمود : «پس بايد بگويند: پيامبر خدا به تشبيه و جبر، قائل بوده است» . گفتم : آنها مى گويند: پيامبر خدا در اين باره چيزى نفرموده است و تنها از او ، چنين روايت شده است. فرمود : «پس بايد درباره پدران من عليهم السلام [نيز ]بگويند كه : آنان در اين باره چيزى نگفته اند و تنها از آنان ، چنين روايت شده است». سپس فرمود : «هر كس به تشبيه و جبر قائل باشد ، كافر و مشرك است و ما در دنيا و آخرت از او بيزاريم . اى پسر خالد! همانا احاديث نقل شده از ما درباره تشبيه و جبر را غُلات، جعل كرده اند ؛ آنانى كه عظمت خداوند را كوچك شمردند . هر كس به آنان علاقه مند باشد ، به ما كينه ورزيده و هر كس به آنان كينه ورزد، به ما علاقه مند است و هر كس آنان را دوست بدارد، با ما دشمنى كرده و هر كس با آنان دشمنى كند ، با ما دوستى كرده است و هر كس با آنان پيوند داشته باشد ، از ما بريده و هر كس از آنان ببُرد ، با ما پيوند برقرار كرده است و هر كس با آنان جفا كند ، به ما نيكى كرده و هر كس به آنان نيكى كند، به ما جفا نموده است و هر كس آنان را گرامى بدارد ، ما را سبُك شمرده و هر كس آنان را سبُك شمارد ، ما را گرامى داشته است و هر كس آنان را بپذيرد، ما را انكار كرده و هر كس آنان را انكار كند، ما را پذيرفته است و هر كس به آنان نيكويى كند ، به ما بدى كرده و هر كس به آنان بدى كند ، به ما نيكويى نموده است و هر كس آنان را تصديق كند، ما را تكذيب كرده و هر كس آنان را تكذيب كند ، ما را تصديق نموده است و هر كس به آنان ببخشد، ما را محروم ساخته و هر كس آنان را محروم سازد ، به ما بخشيده است . اى پسر خالد! هر كس شيعه ماست ، نبايد آنان را دوست و ياور بگيرد».
.
ص: 30
8 / 7ما يَدُلُّ عَلى بُطلانِ القَولِ بِالتَّفويضِالإمام عليّ عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ ، وقد سُئِلَ عَنِ القَدَرِ _: عَزَّ عَن أن يَكونَ لَهُ فِي المُلكِ إلّا ما يَشاءُ . (1)
عنه عليه السلام_ وقَد سُئِلَ عَنِ القَضاءِ وَالقَدَرِ _: لا تَقولوا : وَكَلَهُمُ اللّهُ إلى أنفُسِهِم فَتُوَهِّنوهُ . (2)
الإمام الصادق عليه السلام :إنَّ النّاسَ فِي القَدَرِ عَلى ثَلاثَةِ أوجُهٍ : ... ورُجُلٌ يَزعُمُ أنَّ الأَمر مُفَوَّضٌ إلَيهِم ، فَهذا قَد أوهَنَ اللّهَ في سُلطانِهِ فَهُوَ كافِرٌ . (3)
.
ص: 31
8 / 7دلايل باطل بودن نظريّه تفويضامام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به وى، وقتى درباره قَدَر، مورد پرسش قرار گرفت _: خداوند، برتر از آن است كه در [قلمرو ]حكومتش، چيزى جز آنچه او بخواهد، باشد .
امام على عليه السلام_ وقتى درباره قضا و قدر، مورد پرسش قرار گرفت _: نگوييد: خداوند، آنان را به خودشان وا گذاشته است ، تا مبادا او را سبُك بشماريد .
امام صادق عليه السلام :همانا مردم درباره قَدَر ، سه گونه اند: ... و كسى گمان مى برد كه كار به آنان واگذار شده است . چنين كسى خدا را در سلطنتش سبُك شمرده است و او كافر است.
.
ص: 32
عنه عليه السلام :اللّهُ أعَزَّ مِن أن يَكونَ في سُلطانِهِ ما لا يُريدُ . (1)
عنه عليه السلام_ وقَد سَأَلَهُ سائِلٌ : هَل أمرُهُم مُفَوَّضٌ إلَيهِم ؟ _: اللّهُ أعَزُّ مِن أن يُجَوِّزَ في مُلكِهِ ما لا يُريدُ . (2)
تفسير القمّي :سُئِلَ الصّادِقُ عليه السلام : أفَوَّضَ اللّهُ إلَى العِبادِ أمرا ؟ فَقالَ : اللّهُ أجَلُّ وأعظَمُ مِن ذلِكَ . (3)
التوحيد عن محمّد بن عجلان :قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام : فَوَّضَ اللّهُ الأَمرَ إلَى العِبادِ ؟ فَقالَ : اللّهُ أكرَمُ مِن أن يُفَوِّضَ إلَيهِم . (4)
الكافي عن الحسن بن عليّ الوشّاء عن الإمام الرضا عليه السلام ، قال :سَأَلتُهُ ، فَقُلتُ : اللّهُ فَوَّضَ الأَمرَ إلَى العِبادِ ؟ قالَ : اللّهُ أعَزُّ مِن ذلِكَ . (5)
الطرائف :رُوِيَ أنَّ الفَضلَ بنَ سَهلٍ سَأَلَ عَلِيَّ بنَ موسَى الرِّضا عليه السلام بَينَ يَدَيِ المَأمونِ ، فَقالَ : يا أبَا الحَسَنِ الخَلقُ مَجبورونَ ؟ فَقالَ : اللّهُ أعدَلُ مِن أن يُجبِرَ خَلقَهُ ثُمَّ يُعَذِّبَهُم . قالَ : فَمُطلَقونَ ؟ قالَ : اللّهُ أحكَمُ مِن أن يُهمِلَ عَبدَهُ ويَكِلَهُ إلى نَفسِهِ . (6)
.
ص: 33
امام صادق عليه السلام :خداوند، برتر از آن است كه در سلطنتش، چيزى را كه نمى خواهد، وجود داشته باشد.
امام صادق عليه السلام _ وقتى پرسشگرى از او پرسيد:_ وقتى پرسشگرى از او پرسيد: آياكارشان به خودشان واگذار شده است ؟ _امام صادق عليه السلام _ وقتى پرسشگرى از او پرسيد: آياكارشان به خودشان واگذار شده است ؟ _ : خداوند، برتر از آن است كه در [قلمرو ]حكومتش، چيزى را كه نمى خواهد ، روا بداند.
تفسير القمّى_ به نقل از امام صادق عليه السلام ، وقتى پرسشگرى از وى پرسيد: آيا خدا كارى را به بندگان وا گذاشته است؟ _: خداوند ، برتر و بزرگ تر از آن است.
التوحيد_ به نقل از محمّد بن عجلان _: به امام صادق عليه السلام گفتم : آيا خدا كار را به بندگان سپرده است؟ فرمود: «خداوند، گرامى تر از آن است كه [كار را] به آنان وا گذارد» .
الكافى_ به نقل از حسن بن على وشّاء _: از امام رضا عليه السلام پرسيدم: آيا خدا كار را به بندگان سپرده است؟ فرمود: «خداوند، برتر از آن است».
الطرائف :روايت شده كه فضل بن سهل در نزد مأمون از امام رضا عليه السلام پرسيد و گفت : اى ابو الحسن! آيا مردم مجبورند؟ فرمود: «خداوند، دادگرتر از آن است كه آفريدگانش را مجبور كند و سپس كيفرشان دهد» . گفت : پس رهايند؟ فرمود: «خداوند ، حكيم تر از آن است كه بنده اش را رها كند و به خودش وا گذارد» .
.
ص: 34
8 / 8ذَمُّ القائِلينَ بِالجَبرِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :خَمسَةٌ لا تَطفَأُ نيرانُهُم ولا تَموتُ أبدانُهُم : رَجُلٌ أشرَكَ ، ورَجُلٌ عَقَّ (1) والِدَيهِ ، ورَجُلٌ سَعى بِأَخيهِ إلَى السُّلطانِ فَقَتَلَهُ ، ورَجُلٌ قَتَلَ نَفسا بِغَيرِ نَفسٍ ، ورَجُلٌ أذنَبَ وحَمَلَ ذَنبَهُ عَلَى اللّهِ عز و جل . (2)
عنه صلى الله عليه و آله :يَكونُ في آخِرِ الزَّمانِ قَومٌ يَعمَلونَ المَعاصِيَ ، ويَقولونَ : إنَّ اللّهَ تَعالى قَد قَدَّرَها عَلَيهِم ، الرّادُّ عَلَيهِم كَالشّاهِرِ سَيفَهُ في سَبيلِ اللّهِ . (3)
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ أهلَ الجَبرِيَّةِ مِن بَعدِ موسى قاتَلوا أهلَ النُّبُوَّةِ فَظَهَروا عَلَيهِم فَقَتَلوهُم زَمانا طَويلاً ، ثُمَّ إنَّ اللّهَ بَعَثَ فِتيَةً فَهاجَروا إلى غَبَرِ (4) آبائِهِم فَقاتَلَهُم (5) فَقَتَلوهُم . (6)
الطرائف عن محمّد بن عليّ المكّي بإسناده :إنَّ رَجُلاً قَدِمَ عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فَقالَ لَهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : أخبِرني بِأَعجَبِ شَيءٍ رَأَيتَ ؟ قالَ : رَأَيتُ قَوما يَنكِحونَ اُمَّهاتِهِم وبَناتِهِم وأخَواتِهِم ، فَإِذا قيلَ لَهُم : لِمَ تَفعَلون ذلِكَ ؟ قالوا : قَضاهُ اللّهُ تَعالى عَلَينا وقَدَّرَهُ! فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : سَيَكونُ في اُمَّتي أقوامٌ يَقولونَ مِثلَ مَقالَتِهِم ، اُولئِكَ مَجوسُ اُمَّتي . (7)
.
ص: 35
8 / 8سرزنش جبرگرايانپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پنج گروه اند كه آتش جهنّمشان خاموش نمى گردد و بدن هايشان نابود نمى شود: كسى كه شرك ورزد ، كسى كه پدر و مادرش را بيازارد ، كسى كه درباره برادرش نزد پادشاه، بدگويى كند و [به خاطر آن، ]پادشاه او را بكشد ، كسى كه به ناحق [و نه براى قصاص،] كسى را بكشد ، و كسى كه گناه كند و بار گناهش را بر دوش خداوند عز و جلبيندازد.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :در آخر الزمان، مردمانى خواهند بود كه گناه مى كنند و مى گويند كه همانا خداى متعال، آن را بر آنان مقدّر نموده است . منكِر آنان ، مانند كسى است كه در راه خدا شمشير مى كشد.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پس از موسى عليه السلام جبرگرايان با خاندان نبوت به جنگ پرداختند و آنها را كشتند و براى مدّتى طولانى بر آنان چيره گشتند . سپس خداوند، جوانانى را فرستاد و آنان به سرزمين پدرانشان هجرت نمودند و با آنها جنگيدند و آنها را كشتند. (1)
الطرائف_ به نقل از محمّد بن على مكّى، با اِسناد خود _: مردى به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: «درباره شگفت آورترين چيزى كه ديده اى، به من خبر بده» . گفت : قومى را ديدم كه با مادران و دختران و خواهرانشان ازدواج مى كردند . وقتى به آنان گفته شد: «چرا چنين مى كنيد؟» ، گفتند: اين را خداى متعال بر ما حُكم و تقدير نموده است. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «به زودى ، در ميان امّت من نيز چنين قوم هايى پيدا خواهند شد كه مثل آنان سخن مى گويند . آنان، مجوس امّت من اند» .
.
ص: 36
الإمام الصادق عليه السلام :مَن زَعَمَ أنَّ اللّهَ تَعالى يُجبِرُ عِبادَهُ عَلَى المَعاصي أو يُكَلِّفُهُم ما لا يُطيقونَ فَلا تَأكُلوا ذَبيحَتَهُ ، ولا تَقبَلوا شَهادَتَهُ ، ولا تُصَلّوا وَراءَهُ ، ولا تُعطوهُ مِنَ الزَّكاةِ شَيئا . (1)
الإمام الرضا عليه السلام :مَن قالَ بِالجَبرِ ، فَلا تُعطوهُ مِنَ الزَّكاةِ ، ولا تَقبَلوا لَهُ شَهادَةً ، إنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ لا يُكَلِّفُ نَفسا إلّا وُسعَها ، ولا يُحَمِّلُها فَوقَ طاقَتِها ، ولا تَكسِبُ كُلُّ نَفسٍ إلّا عَلَيها ، ولا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزرَ اُخرى . (2)
8 / 9ذَمُّ القائِلينَ بِالتَّفويضِالإمام الصادق عليه السلام :إنَّ النّاسَ في القَدَرِ عَلى ثَلاثَةِ أَوجُهٍ : ... و رَجُلٌ يَزعُمُ أنَّ الأَمرَ مُفَوَّضٌ إلَيهِم ، فَهذا قَد أوهَنَ اللّهَ في سُلطانِهِ فَهُوَ كافِرٌ . (3)
.
ص: 37
امام صادق عليه السلام :كسى كه گمان دارد خداى متعال، بندگانش را بر ارتكاب گناهان، مجبور مى سازد، يا آنان را به آنچه در توانشان نيست، موظّف مى كند ، ذبح شده او را نخوريد و گواهى اش را نپذيريد و پشت سرش نماز نخوانيد و به او چيزى از زكات ندهيد.
امام رضا عليه السلام :به كسى كه قائل به جبر است ، زكات ندهيد و گواهى اش را نپذيريد . خداوند _ تبارك و تعالى _ كسى را جز به اندازه توانش موظّف نمى كند و بيشتر از توانش را بر او بار نمى نمايد ، و هيچ كس جز به خودش بد نمى كند و هيچ كس گناه ديگرى را بر دوش نمى كشد.
8 / 9سرزنش تفويض گرايانامام صادق عليه السلام :مردم درباره قدر سه دسته اند : ... و كسى مى پندارد كه كار به خود بندگان واگذار شده است . در حقيقت ، او خداوند را در سلطنتش سبُك شمرده است و كافر است.
.
ص: 38
الإمام الرضا عليه السلام :القائِلُ بِالتَّفويضِ مُشرِكٌ . (1)
8 / 10ذَمُّ القَدَرِيَّةِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :صِنفانِ مِن اُمَّتي لَيسَ لَهُما فِي الإِسلامِ نَصيبٌ : المُرجِئَةُ (2) ، وَالقَدَرِيَّةُ . (3)
عنه صلى الله عليه و آله :صِنفانِ مِن اُمَّتي لا تَنالُهُم شَفاعَتي يَومَ القِيامَةِ : المُرجِئَةُ ،وَالقَدَرِيَّةُ . (4)
عنه صلى الله عليه و آله :صِنفانِ مِن اُمَّتي لا يَرِدانِ عَلَيَّ الحَوضَ ولا يَدخُلانِ الجَنَّةَ : القَدَرِيَّهُ وَالمُرجِئَةُ . (5)
عنه صلى الله عليه و آله :القَدَرِيَّةُ مَجوسُ هذِهِ الاُمَّةِ ، خُصَماءُ الرَّحمنِ وشُهَداءُ الزّورِ . (6)
عنه صلى الله عليه و آله :القَدَرِيَّةُ مَجوسُ هذِهِ الاُمَّةِ ، إن مَرِضوا فَلا تَعودوهُم ، وإن ماتوا فَلا تَشهَدوهُم . (7)
.
ص: 39
امام رضا عليه السلام :معتقد به تفويض ، مشرك است.
8 / 10سرزنش قَدَريّهپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دو گروه از امّت من هستند كه براى آنان در اسلام ، بهره اى نيست: مُرجِئه (1) و قدريّه.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دو گروه از امّت من هستند كه روز رستاخيز ، شفاعتم شامل آنها نمى گردد: مرجئه و قدريّه.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دو گروه از امّت من هستند كه در حوض [كوثر] بر من وارد نمى شوند و به بهشت ، داخل نمى گردند: قدريّه و مرجئه.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :قدريّه ، مَجوس اين امّت اند . دشمنان خداى بخشنده و گواهى دهندگان به دروغ.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :قدريّه ، مَجوس اين امّت اند ؛ اگر بيمار شدند ، عيادتشان نكنيد و اگر مُردند ، در تجهيز (تكفين و تشييع و تدفين) آنان حاضر نشويد.
.
ص: 40
عنه صلى الله عليه و آله :لِكُلِّ اُمَّةٍ مَجوسٌ ومَجوسُ هذِهِ الاُمَّةِ القَدَرِيَّةُ ، فَإِن مَرِضوا فَلا تَعودوهُم ، وإن ماتوا فَلا تَشهَدوهُم ، وإن لَقيتُموهُم في طَريقٍ فَأَلجِئوهُم إلى ضيقِهِ . (1)
عنه صلى الله عليه و آله :لا تُجالِسوا أهلَ القَدَرِ ولا تُفاتِحوهُم . (2)
عنه صلى الله عليه و آله :لُعِنَتِ القَدَرِيَّةُ عَلى لِسانِ سَبعينَ نَبِيّا . (3)
عنه صلى الله عليه و آله :إذا كانَ يَومُ القِيامَةِ نادى مُنادٍ : ألا لِيَقُم خُصَماءُ اللّهِ ، ألا وهُمُ القَدَرِيَّةُ . (4)
الإمام عليّ عليه السلام :وَاللّهِ ما كَذَبتُ ولا كُذِبتُ ولَا ابتَدَعتُ ، ما نَزَلَت هذِهِ الآيَةُ إلّا فِي القَدَرِيَّةِ خاصَّةً : «إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِى ضَلَ_لٍ وَ سُعُرٍ * يَوْمَ يُسْحَبُونَ فِى النَّارِ عَلَى وُجُوهِهِمْ ذُوقُواْ مَسَّ سَقَرَ * إِنَّا كُلَّ شَىْ ءٍ خَلَقْنَ_هُ بِقَدَرٍ» (5) ألا إنَّهُم مَجوسُ هذِهِ الاُمَّةِ ، فَإِن مَرِضوا فَلا تَعودوهُم ، وإن ماتوا فَلا تَشهَدوا جَنائِزَهُم ، سُبحانَ اللّهِ عَمّا يَقولون عُلُوّا كَبيرا . (6)
.
ص: 41
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر امّتى ، مجوسى دارد و مجوس اين امّت ، قدريّه هستند . اگر بيمار شدند ، عيادتشان نكنيد و اگر مُردند ، بر مرده آنان حاضر نشويد و اگر در راهى به آنان برخورديد ، راه را بر آنان تنگ كنيد.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :با قدريّه همنشينى ننماييد و كارى را با آنها شروع نكنيد.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :قدريّه بر زبان هفتاد پيامبر ، نفرين شده اند.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر گاه روز رستاخيز شود ، منادى ندا سر مى دهد: «هان! دشمنان خدا بِايستند» . بدانيد كه آنان ، قدريّه هستند.
امام على عليه السلام :به خدا سوگند ، دروغ نگفته ام و به من دروغ گفته نشده و بدعت هم نگذاشته ام . اين آيه نازل نشد ، مگر در خصوص قدريّه: «قطعاً بزهكاران در گم راهى و جنون اند. روزى كه در آتش به رو كشيده مى شوند ، [ به آنان گفته مى شود: ]«زبانه آتش را بچشيد». ماييم كه هر چيزى را به اندازه آفريده ايم» . آگاه باشيد كه آنان مجوس اين امّت اند . پس اگر بيمار شدند ، عيادتشان نكنيد و اگر مُردند ، بر [تشييع ]جنازه هايشان حاضر نشويد . خداوند از آنچه آنان مى گويند ، منزّه و فراتر و بزرگ تر است.
.
ص: 42
صحيح مسلم عن أبي هريرة :جاءَ مُشرِكو قُرَيشٍ يُخاصِمونَ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله فِي القَدَرِ ، فَنَزَلَت : «يَوْمَ يُسْحَبُونَ فِى النَّارِ عَلَى وُجُوهِهِمْ ذُوقُواْ مَسَّ سَقَرَ * إِنَّا كُلَّ شَىْ ءٍ خَلَقْنَ_هُ بِقَدَرٍ» . (1)
الإمام عليّ عليه السلام :لِكُلِّ اُمَّةٍ مَجوسٌ ، ومَجوسُ هذِهِ الاُمَّةِ الَّذينَ يَقولونَ بِالقَدَرِ (2) . (3)
عنه عليه السلام :ما غَلا أحَدٌ في القَدَر إلّا خَرَجَ مِنَ الإِيمانِ . (4)
الإمام الباقر عليه السلام :مَا اللَّيلُ بِاللَّيلِ ولَا النَّهارُ بِالنَّهارِ أشبَهُ مِنَ المُرجِئَهِ بِاليَهودِيَّةِ ، ولا مِنَ القَدَرِيَّةِ بِالنَّصرانِيَّةِ . (5)
تفسير العيّاشي عن الحسن بن محمّد الجمّال عن بعض أصحابنا :بَعَثَ عَبدُ المَلِكِ بنُ مَروانَ إلى عامِلِ المَدينَةِ أن وَجِّه إلَيَّ مُحَمَّدَ بنَ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ ولا تُهَيِّجهُ ولا تُرَوِّعهُ ، وَاقضِ لَهُ حَوائِجَهُ . وقَد كانَ وَرَدَ عَلى عَبدِ المَلِكِ رَجُلٌ مِنَ القَدَرِيَّهِ فَحَضَرَ جَميعُ مَن كانَ بِالشّامِ فَأَعياهُم جَميعا ، فَقالَ : ما لِهذا إلّا مُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ ، فَكَتَبَ إلى صاحِبِ المَدينَةِ أن يَحمِلَ مُحَمَّدَ بنَ عَلِيٍّ إلَيهِ ، فَأَتاهُ صاحِبُ المَدينَةِ بِكِتابِهِ . فَقالَ لَهُ أبو جَعفَرٍ عليه السلام : إنّي شَيخٌ كَبيرٌ لا أقوى عَلَى الخُروجِ ، وهذا جَعفَرٌ ابني يَقومُ مَقامي . فَوَجَّهَهُ إلَيهِ ، فَلَمّا قَدِمَ عَلَى الاُمَوِيِّ ازدَراهُ لِصِغَرِهِ وكَرِهَ أن يَجمَعَ بَينَهُ وبَينَ القَدَرِيِّ مَخافَةَ أن يَغلِبَهُ ، وتَسامَعَ النّاسُ بِالشّامِ بِقُدومِ جَعفَرٍلِمُخاصَمَةِ القَدَرِيِّ ، فَلَمّا كانَ مِنَ الغَدِ اجتَمَعَ النّاسُ بِخُصومَتِهِما . فَقالَ الاُمَوِيُّ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام : إنَّهُ قَد أعيانا أمرُ هذَا القَدَرِيِّ ، وإنَّما كَتَبتُ إلَيكَ لِأَجمَعَ بَينَكَ وبَينَهُ ، فَإِنَّهُ لَم يَدَع عِندَنا أحَدا إلّا خَصَمَهُ . فَقالَ : إنَّ اللّهَ يَكفيناهُ . قالَ : فَلَمَّا اجتَمَعوا ، قالَ القَدَرِيُّ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام : سَل عَمّا شِئتَ . فَقالَ لَهُ : اِقرَأ سورَةَ الحَمدِ ، قالَ : فَقَرَأَها ، وقالَ الاُمَوِيُّ _ وأنَا مَعَهُ _ : ما في سورَةِ الحَمدِ غُلِبْنا (6) ! إنّا للّهِِ وإنّا إلَيهِ راجِعونَ ! قالَ : فَجَعَلَ القَدَرِيُّ يَقرَأُ سورَةَ الحَمدِ حَتّى بَلَغَ قَولَ اللّهِ _ تَبارَكَ وتَعالى _ : «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» . فَقالَ لَهُ جَعفَرٌ عليه السلام : قِف! مَن تَستَعينُ وما حاجَتُكَ إلَى المَعونَةِ ؟ إنَّ الأَمرَ إلَيكَ ! «فَبُهِتَ الَّذِى كَفَرَ وَاللَّهُ لَا يَهْدِى الْقَوْمَ الظَّ__لِمِينَ» (7) . (8)
.
ص: 43
صحيح مسلم_ به نقل از ابو هريره _: مشركان قريش با پيامبر صلى الله عليه و آله درباره قَدَر به نزاع پرداختند . آن گاه [ اين آيه ]نازل شد: «روزى كه در آتش به رو كشيده مى شوند ، [ به آنان گفته مى شود: ] «زبانه آتش را بچشيد». ماييم كه هر چيزى را به اندازه آفريده ايم» .
امام على عليه السلام :براى هر امّتى ، مَجوسى هست و مجوس اين امّت ، كسانى هستند كه به قَدَر قائل اند .
امام على عليه السلام :هيچ كس در قَدَر از حد تجاوز نكرد، مگر اين كه از ايمان، خارج شد.
امام باقر عليه السلام :شباهت شب به شب ، و روز به روز ، از شباهت مُرجئه به يهوديّت ، و قدريّه به نصرانيّت، بيشتر نيست .
تفسير العيّاشى_ به نقل از حسن بن محمّد جمّال ، از برخى از شيعيان _: عبد الملك بن مروان ، پيكى را به سوى فرماندار مدينه روانه كرد كه : «محمّد بن على بن الحسين (امام باقر عليه السلام ) را به سوى من روانه كن و او را پريشان نكن و نترسان و نيازهايش را برآورده كن» _ و اين ، در حالى بود كه مردى از قدريّه بر عبد الملك وارد شده بود و همه كسانى كه در شام بودند ، حاضر شده بودند و او همه آنها را محكوم كرده بود _ . عبد الملك گفت: جز محمّد بن على (امام باقر عليه السلام ) كسى حريف اين نمى شود . بدين خاطر ، نامه اى به فرماندار مدينه نوشت تا محمّد بن على را نزد او بفرستد . فرماندار مدينه نامه عبد الملك را نزد امام عليه السلام آورد. امام باقر عليه السلام به او فرمود: «من پيرى كهن سالم و توان سفر ندارم . اين پسرم ، جعفر ، جانشين من است» . فرماندار مدينه ، او (امام صادق عليه السلام ) را به سوى عبد الملك ، روانه نمود . وقتى امام صادق عليه السلام نزد حاكم اموى (عبد الملك) آمد ، او ايشان را به خاطر كم سالى، تحقير كرد و از ترس اين كه مَرد قَدَرى بر او چيره گردد ، نپسنديد كه او را با قَدَرى ، رو در رو قرار دهد . مردم شام از آمدن امام جعفر صادق عليه السلام براى منازعه (مناظره) با قَدَرى ، باخبر شدند . فردا كه شد ، مردم براى مناظره آنها گرد آمدند . حاكم اُموى (عبد الملك) به امام صادق عليه السلام گفت : اين قَدَرى ، ما را ناتوان ساخته است . به تو نامه نوشتم تا شما را در يك مكان، گرد آورم ؛ چرا كه او كسى از ما را باقى نگذاشت ، مگر اين كه بر او پيروز شد. [امام عليه السلام ] فرمود: «خداوند، در مقابل او ما را بس است» . وقتى آن دو ، رو در رو قرار گرفتند ، قَدَرى به امام صادق عليه السلام گفت : از هر چه مى خواهى ، بپرس . [امام عليه السلام ] فرمود: «سوره حمد را تلاوت كن» . او آن را تلاوت كرد . حاكم اموى _ در حالى كه من در كنار او بودم _ با شگفتى گفت: درباره موضوع ما ، چه چيزى در سوره حمد هست؟! ما شكست خورديم! قَدَرى ، شروع به تلاوت سوره حمد كرد تا اين كه به اين سخن خداوند _ تبارك و تعالى _ رسيد: «تنها تو را مى پرستيم و تنها از تو يارى مى جوييم» . امام صادق عليه السلام به او فرمود: «همين جا توقّف كن . از چه كسى يارى مى جويى و تو چه نيازى به كمك دارى ، در حالى كه كار به تو واگذار شده است؟» . «پس كسى كه كفر مى ورزيد ، مبهوت شد و البته خداوند ، قوم ستمكار را هدايت نمى كند» .
.
ص: 44
. .
ص: 45
. .
ص: 46
8 / 11مَعنَى القَدَرِيَّةِأ _ ما يَدُلُّ عَلى أنَّ القَدَرِيَّةَ هُمُ المُفَوِّضَةُرسول اللّه صلى الله عليه و آله :القَدَرِيَّةُ الَّذينَ يَقولونَ : الخَيرُ وَالشَّرُّ بِأَيدينا ؛ لَيسَ لَهُم في شَفاعَتي نَصيبٌ ، ولا أنَا مِنهُم ولا هُم مِنّي . (1)
عنه صلى الله عليه و آله :لِكُلِّ اُمَّةٍ مَجوسٌ ، ومَجوسُ اُمَّتِي الَّذينَ يَقولونَ : لا قَدَرَ ، إن مَرِضوا فَلا تَعودوهُم ، وإن ماتوا فَلا تَشهَدوهُم . (2)
عنه صلى الله عليه و آله :ألا إنَّ لِكُلِّ اُمَّةٍ مَجوسا ، ومَجوسُ هذِهِ الاُمَّةِ (3) الَّذينَ يَقولونَ : لا قَدَرَ ، ويَزعُمونَ أنَّ المَشيئَةَ وَالقُدرَةَ إلَيهِم ولَهُم . (4)
رجال الكشّي عن ابن عبّاس :إنَّ خَليلي رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ... أمَرَني أن أبرَأَ مِن خَمسَةٍ ... مِنَ القَدَرِيَّةِ وهُمُ الَّذينَ ضاهُوا النَّصارى في دينِهِم فَقالوا : لا قَدَرَ . (5)
.
ص: 47
8 / 11مراد از قدريّهالف _ آنچه دلالت مى كند بر اين كه قدريّه همان مفوّضه هستندپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :قدريّه ، كسانى هستند كه مى گويند: خير و شر ، در اختيار ماست . آنان از شفاعت من بهره اى ندارند . نه من از آنان هستم و نه آنان از من اند .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :براى هر امّتى ، مجوسى هست و مجوس امّت من 1 ، كسانى هستند كه مى گويند: قَدَرى وجود ندارد . اينان اگر بيمار شدند ، عيادتشان نكنيد و اگر مُردند ، بر [جنازه] آنان حاضر نشويد.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هان! براى هر امّتى ، مجوسى هست و مجوس اين امّت ، كسانى هستند كه مى گويند: «قَدَرى وجود ندارد» و گمان مى كنند كه مشيّت و قدرت به آنان واگذار شده و از آنِ آنهاست.
رجال الكشّى_ به نقل از ابن عبّاس _: دوست من ، پيامبر خدا ... ، به من دستور داد كه از پنج گروه ، بيزارى جويم : ... از قدريّه و آنان كسانى هستند كه در دينشان همانند نصارا شدند و گفتند: قَدَرى وجود ندارد .
.
ص: 48
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّهُ سَيَكونُ في اُمَّتي أقوامٌ يُكَذِّبونَ بِالقَدَرِ . (1)
سبل الهدى والرشاد عن ابن عباس عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :صِنفانِ مِن اُمَّتي لا سَهمَ لَهُم فِي الإِسلامِ : المُرجِئَةُ وَالقَدَرِيَّةُ . قيلَ : ومَا المُرجِئَةُ ؟ قالَ صلى الله عليه و آله : الَّذين يَقولونَ : الإِيمانُ قَولٌ ولا عَمَلٌ (2) . قيلَ : فَمَا القَدَرِيَّةُ ؟ قالَ صلى الله عليه و آله : الَّذينَ يَقولونَ : لَم يُقَدَّرِ الشَّرُّ . (3)
جامع الأحاديث عن أبي اُمامة :أشهَدُ بِاللّهِ لَسَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : إنَّ هذِهِ الآيَةَ نَزَلَت فِي القَدَرِيَّةِ : « إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِى ضَلَ_لٍ وَ سُعُرٍ * يَوْمَ يُسْحَبُونَ فِى النَّارِ عَلَى وُجُوهِهِمْ ذُوقُواْ مَسَّ سَقَرَ * إِنَّا كُلَّ شَىْ ءٍ خَلَقْنَ_هُ بِقَدَرٍ» . (4)
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :لَعَنَ اللّهُ القَدَرِيَّةَ وقَد فَعَلَ ، لَعَنَ اللّهُ القَدَرِيَّةَ وقَد فَعَلَ ، لَعَنَ اللّهُ القَدَرِيَّةَ وقَد فَعَلَ . ما قالوا كَما قالَ اللّهُ ، ولا قالوا كَما قالَتِ المَلائِكَةُ ، ولا قالوا كَما قالَتِ الأَنبِياءُ ولا قالوا كَما قالَت أهلُ الجَنَّةِ ، ولا قالوا كَما قالَت أهلُ النّارِ ، ولا قالوا كَما قالَ الشَّيطانُ . قالَ اللّهُ : «وَ مَا تَشَاءُونَ إِلَا أَن يَشَاءَ اللَّهُ» (5) وقالَتِ المَلائِكَةُ : «لَا عِلْمَ لَنَا إِلَا مَا عَلَّمْتَنَا» (6) وقالَتِ الأَنبِياءُ في قِصَّةِ نوحٍ : «وَ لَا يَنفَعُكُمْ نُصْحِى إِنْ أَرَدتُّ أَنْ أَنصَحَ لَكُمْ إِن كَانَ اللَّهُ يُرِيدُ أَن يُغْوِيَكُمْ» (7) وقالَت أهلُ الجَنَّةِ : «وَمَا كُنَّا لِنَهْتَدِىَ لَوْلَا أَنْ هَدَانَا اللَّهُ» (8) وقالَت أهلُ النّارِ : «رَبَّنَا غَلَبَتْ عَلَيْنَا شِقْوَتُنَا» (9) وقالَ الشَّيطانُ : «رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِى» (10) . (11)
.
ص: 49
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :به زودى در ميان امّت من ، اقوامى به وجود مى آيند كه قَدَر را تكذيب مى كنند.
سبل الهدى و الرشاد_ به نقل از ابن عبّاس _: پيامبر خدا فرمود : «دو گروه از امّت من هستند كه در اسلام . سهمى ندارند: مُرجئه و قدريّه» . گفته شد: مرجئه كيان اند؟ فرمود: «آنان كه مى گويند: ايمان ، گفتار بدون رفتار است» . گفته شد: قدريّه كيان اند؟ فرمود: «آنان كه مى گويند: شر، مقدّر نشده است» .
جامع الأحاديث_ به نقل از ابو اُمامه _: خدا را گواه مى گيرم كه همانا از پيامبر خدا شنيدم كه مى فرمود: «اين آيه درباره قدريّه نازل شده است: «قطعاً بزهكاران در گم راهى و جنون اند . روزى كه در آتش به رو كشيده مى شوند ، [ ، به آنان گفته مى شود: ] «زبانه آتش را بچشيد [ و احساس كنيد]» . ماييم كه هر چيزى را به اندازه آفريده ايم» » .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند ، قدريّه را لعنت كند و لعنت كرده است . خداوند ، قدريّه را لعنت كند و لعنت كرده است . خداوند ، قدريّه را لعنت كند و لعنت كرده است . آن طور كه خدا فرمود ، نگفتند و آن طور كه فرشتگان گفتند ، نگفتند و آن طور كه پيامبران گفتند ، نگفتند و آن طور كه بهشتيان گفتند ، نگفتند و آن طور كه جهنّميان گفتند ، نگفتند و آن طور كه شيطان گفت ، نگفتند . خداوند فرمود: «و تا خدا نخواهد، [ شما ]نخواهيد خواست» . و فرشتگان گفتند: «ما را جز آنچه [ خود ]به ما آموخته اى، هيچ دانشى نيست» . و پيامبران _ چنان كه در قصّه نوح آمده _ گفتند: «و اگر بخواهم براى شما خيرخواهى [ و دلسوزى] كنم، در صورتى كه خدا بخواهد شما را بى راه بگذارد، خير خواهى من شما را سودى نمى بخشد» . و بهشتيان گفتند: «و اگر خدا ما را ره نمى نمود ، ما خود ، ره نمى يافتيم» . و جهنّميان گفتند: «پروردگارا! شقاوتمان بر ما چيره شد» و شيطان گفت: «پروردگارا! به سبب آن كه مرا گم راه ساختى» .
.
ص: 50
الإمام زين العابدين عليه السلام_ في قَولِ اللّهِ تَعالى : «إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمْ وَ إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوءًا فَلَا مَرَدَّ لَهُ» (1) _: إنَّ القَدَرِيَّةَ يَحتَجّونَ بِأَوَّلِها ، ولَيسَ كَما يَقولونَ ، ألا تَرى أنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ يَقولُ : «وَ إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوءًا فَلَا مَرَدَّ لَهُ» وقالَ نوحٌ عليه السلام : «وَ لَا يَنفَعُكُمْ نُصْحِى إِنْ أَرَدتُّ أَنْ أَنصَحَ لَكُمْ إِن كَانَ اللَّهُ يُرِيدُ أَن يُغْوِيَكُمْ» قالَ : الأَمرُ إلَى اللّهِ يَهدي مَن يَشاءُ . (2)
الإمام الباقر عليه السلام_ في قَولِهِ تَعالى : «كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ * فَرِيقًا هَدَى وَفَرِيقًا حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلَ__لَةُ» (3) _: خَلَقَهُم حينَ خَلَقَهُم مُؤمِنا وكافِرا وشَقِيّا وسَعيدا وكَذلِكَ يَعودونَ يَومَ القِيامَةِ مُهتَدِيا وضالّاً يَقولُ : «إِنَّهُمُ اتَّخَذُواْ الشَّيَ_طِينَ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِ اللَّهِ وَيَحْسَبُون أَنَّهُم مُّهْتَدُونَ» (4) وهُمُ القَدَرِيَّةُ الَّذينَ يَقولونَ : لا قَدَرَ ، ويَزعُمونَ أنَّهُم قادِرونَ عَلَى الهُدى وَالضَّلالَةِ ، وذلِكَ إلَيهِم إن شاؤُوا اهتَدَوا وإن شاؤوا ضَلّوا ، وهُم مَجوسُ هذِهِ الاُمَّةِ، وكَذَبَ أعداءُ اللّهِ، المَشيئَةُ وَالقُدرَةُ للّهِِ «كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ» مَن خَلَقَهُ اللّهُ شَقِيّا يَومَ خَلَقَهُ كَذلِكَ يَعودُ إلَيهِ شَقِيّا ، ومَن خَلَقَهُ سَعيدا يَومَ خَلَقَهُ كَذلِكَ يَعودُ إلَيهِ سَعيدا . قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : الشَّقِيُّ مَن شَقِيَ في بَطنِ اُمِّهِ ، وَالسَّعيدُ مَن سَعِدَ في بَطنِ اُمِّهِ . (5)
.
ص: 51
امام زين العابدين عليه السلام_ درباره اين گفته خداى متعال : «در حقيقت، خدا حال قومى را تغيير نمى دهد ، تا آنان حال خود را تغيير دهند. و چون خدا براى قومى آسيبى بخواهد، هيچ برگشتى براى آن نيست» _: قدريّه به قسمت اوّل آيه استدلال مى كنند ، در حالى كه آن گونه كه آنها مى گويند ، نيست . آيا نمى بينى كه خداوند _ تبارك و تعالى _ [در ادامه آيه ]مى فرمايد: «و چون خدا براى قومى آسيبى بخواهد، هيچ برگشتى براى آن نيست» و نوح عليه السلام گفت: «و اگر بخواهم براى شما خيرخواهى و [ دلسوزى] كنم، در صورتى كه خدا بخواهد شما را بى راه بگذارد، خيرخواهى من شما را سودى نمى بخشد .» امر ، به دست خداست و هر كه را بخواهد ، هدايت مى كند .
امام باقر عليه السلام _ درباره اين گفته خداى متعال:_ درباره اين گفته خداى متعال: «همان گونه كه شما را پديد آورد ، [ به سوى او ]برمى گرديد . [ اين، در حالى است كه ]گروهى را هدايت نموده، و گروهى گم راهى برايشان ثابت شده است» _امام باقر عليه السلام _ درباره اين گفته خداى متعال: «همان گونه كه شما را پديد آورد ، [ به سوى او ]برمى گرديد . [ اين، در حالى است كه ]گروهى را هدايت نموده، و گروهى گم راهى برايشان ثابت شده است» _ : هنگام آفرينش ، آنان را مؤمن و كافر و بدبخت و خوش بخت آفريد و روز رستاخيز ، همين طور هدايت يافته و گم راه شده باز مى گردند . مى فرمايد: «زيرا آنان شياطين را به جاى خدا، دوستان [ خود ]گرفته اند و مى پندارند كه راه يافتگان اند» و آنان همان قدريّه هستند كه مى گويند: «قَدَر وجود ندارد» و گمان مى كنند كه بر هدايت و گم راهى توانمندند ، و آن به ايشان واگذار شده كه اگر خواستند ، هدايت يابند و اگر خواستند ، گم راه گردند . آنان ، مجوس اين امّت اند ، و دشمنان خدا دروغ مى گويند . مشيّت و قدرت ، از آنِ خداست . «همان گونه كه شما را پديد آورد ، [ به سوى او ]برمى گرديد» ، [يعنى] هر كه را خداوند در روز آفريدنش بدبخت آفريده ، همان گونه بدبخت به سوى او بر مى گردد ، و هر كه را در روز آفريدنش خوش بخت آفريده ، همان گونه خوش بخت به سوى او بر مى گردد. پيامبر خدا فرمود: «بدبخت در رَحِم مادرش بدبخت آفريده شده و خوش بخت در رَحِم مادرش خوش بخت آفريده شده است» .
.
ص: 52
الإمام الصادق عليه السلام :يا وَيحَ (1) هذِهِ القَدَرِيَّةِ ! إنَّما يَقرَؤونَ هذِهِ الآيَةَ : «إِلَا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنَ_هَا مِنَ الْغَ_بِرِينَ» (2) وَيحَهُم مَن قَدَّرَها إلَا اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى . (3)
عنه عليه السلام_ في قَولِ اللّهِ تَعالى : «وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ لَاتَّبَعْتُمُ الشَّيْطَ_نَ إِلَا قَلِيلاً» (4) _: إنَّكَ لَتَسأَلُ عَن كَلامِ القَدَرِ (5) وما هُوَ مِن ديني ولا دينِ آبائي ، ولا وَجَدتُ أحَدا مِن أهلِ بَيتي يَقولُ بِهِ . (6)
عنه عليه السلام :إنَّ القَدَرِيَّةَ مَجوسُ هذِهِ الاُمَّةِ ، وهُمُ الَّذينَ أرادوا أن يَصِفُوا اللّهَ بِعَدلِهِ فَأَخرَجوهُ مِن سُلطانِهِ ، وفيهِم نَزَلَت هذِهِ الآيَةُ : «يَوْمَ يُسْحَبُونَ فِى النَّارِ عَلَى وُجُوهِهِمْ ذُوقُواْ مَسَّ سَقَرَ * إِنَّا كُلَّ شَىْ ءٍ خَلَقْنَ_هُ بِقَدَرٍ» . (7)
.
ص: 53
امام صادق عليه السلام :واى بر اين قدريّه كه اين آيه را قرائت مى كنند: «جز زنش (همسر لوط) را ، كه مقدّر كرديم از باقى ماندگان در آن شهر باشد» ، واى بر آنان! جز خداوند _ تبارك و تعالى _ چه كسى آن را مقدّر نمود؟
امام صادق عليه السلام_ درجواب پرسش راوى، درباره اين گفته خداى متعال : «و اگر فضل خدا و رحمتِ او بر شما نبود، مسلّماً جز [ شمارِ ]اندكى، از شيطان پيروى مى كرديد» _: تو از گفته هاى قدريّه مى پرسى ، در حالى كه آن از دين من و دين پدرانِ من نيست و هيچ يك از اهل بيتم را نيافتم كه بِدان قائل باشد .
امام صادق عليه السلام :قدريّه ، مجوس اين امّت اند . و آنان كسانى هستند كه خواستند خدا را با دادگرى اش توصيف نمايند ؛ ولى او را از سلطنتش بيرون كردند . درباره آنان اين آيه نازل شده است : «روزى كه در آتش به رو كشيده مى شوند ، [ به آنان گفته مى شود: ] «زبانه آتش را بچشيد [ و احساس كنيد]» . ماييم كه هر چيزى را به اندازه آفريده ايم» .
.
ص: 54
الإمام الكاظم عليه السلام :مَساكينُ القَدَرِيَّةُ ، أرادوا أن يَصِفُوا اللّهَ عز و جل بِعَدلِهِ فَأَخرَجوهُ مِن قُدرَتِهِ وسُلطانِهِ . (1)
ب _ ما يَدُلُّ عَلى أنَّ القَدَرِيَّةَ هُمُ الجَبرِيَّةُرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ حينَ قالَ : لُعِنَتِ القَدَرِيَّةُ عَلى لِسانِ سَبعينَ نَبِيّا ، فَقيلَ لَهُ : ومَنِ القَدَرِيَّةُ يا رَسولَ اللّهِ ؟ فَقالَ : _قَومٌ يَزعُمونَ أنَّ اللّهَ سُبحانَهُ قَدَّرَ عَلَيهِمُ المَعاصِيَ وعَذَّبَهُم عَلَيها . (2)
عنه صلى الله عليه و آله :يَكونُ في آخِرِ الزَّمانِ قَومٌ يَعمَلونَ المَعاصِيَ ، ويَقولونَ : إنَّ اللّهَ تَعالى قَد قَدَّرَها عَلَيهِم ، الرّادُّ عَلَيهِم كَالشّاهِرِ سَيفَهُ في سَبيلِ اللّهِ . (3)
الإمام عليّ عليه السلام_ في جَوابِ رَجُلٍ شامِيٍّ _: لَعَلَّكَ أرَدتَ قَضاءً لازِما وقَدَرا حَتما ، لَو كانَ ذلِكَ كَذلِكَ لَبَطَلَ الثَّوابُ وَالعِقابُ ، وسَقَطَ الوَعدُ وَالوَعيدُ ، وَالأَمرُ مِنَ اللّهِ وَالنَّهيُ ، وما كانَت تَأتي مِنَ اللّهِ لائِمَةٌ لِمُذنِبٍ ، ولا مَحمَدَةٌ لِمُحسِنٍ ، ولا كانَ المُحسِنُ أولى بِثَوابِ الإِحسانِ مِنَ المُذنِبِ ، ولَا المُذنِبُ أولى بِعُقوبَةِ الذَّنبِ مِنَ المُحسِنِ ، تِلكَ مَقالَةُ إخوانِ عَبَدَةِ الأَوثانِ ، وجُنودِ الشَّيطانِ ، وخُصَماءِ الرَّحمنِ ، وشُهَداءِ الزّورِ وَالبُهتانِ ، وأهلِ العَمى وَالطغُّيانِ ، هُم قَدَرِيَّةُ هذِهِ الاُمَّةِ ومَجوسُها . (4)
أعلام الدين :رُوِيَ أنَّ طاووسَ اليَمانِيَّ دَخَلَ عَلى جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ الصّادِقِ عليه السلام ، وكانَ يَعلَمُ أنَّهُ يَقولُ بِالقَدَرِ ، فَقالَ لَهُ : يا طاووسُ ، مَن أقبَلُ لِلعُذرِ مِنَ اللّهِ مِمَّنِ اعتَذَرَ وهُو صادِقٌ فِي اعتِذارِهِ ؟ فَقالَ : لا أحَدَ أقبَلُ لِلعُذرِ مِنهُ . فَقالَ لَهُ : مَن أصدَقُ مِمَّن قالَ : لا أقدِرُ وهُوَ لا يَقدِرُ ؟ فَقالَ طاووسُ : لا أحَدَ أصدَقُ مِنهُ . فَقالَ لَهُ الصّادِقُ عليه السلام : يا طاووسُ ، فَما بالُ مَن هُوَ أقبَلُ لِلعُذرِ ، لا يَقبَلُ عُذرَ مَن قالَ : لا أقدِرُ ، وهُوَ لا يَقدِرُ ؟ فَقامَ طاووسُ وهُوَ يَقولُ : لَيسَ بَيني وبَينَ الحَقِّ عَداوَةٌ ، وَاللّهُ أعلَمُ حَيثُ يَجعَلُ رِسالاتِهِ ، فَقَد قَبِلتُ نَصيحَتَكَ . (5)
.
ص: 55
امام كاظم عليه السلام :قدريّه بينوا ، خواستند خدا را به دادگرى اش توصيف نمايند ؛ ولى او را از قدرت و سلطنتش بيرون كردند .
ب _ آنچه دلالت مى كند كه قدريّه همان جبرگرايان اندالطرائف :پيامبر خدا فرمود : «قدريّه بر زبان هفتاد پيامبر ، نفرين شده اند» . گفته شد : اى پيامبر خدا! قدريّه كيان اند؟ فرمود : «قومى كه مى پندارند خداى سبحان ، گناهان را بر آنان مقدّر نموده و بر پايه آنها كيفرشان خواهد داد» .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :در آخر الزمان ، قومى پيدا مى شوند كه مرتكب گناه مى شوند و مى گويند كه خداى متعال ، آن را برايشان مقدّر نموده است . منكِر آنان ، همانند كسى است كه در راه خدا شمشير مى كشد .
امام على عليه السلام_ در پاسخ مرد شامى _: شايد منظور تو ، قضايى لازم و قَدَرى حتمى است . اگر چنين باشد ، به يقين ، پاداش و كيفر بيهوده مى شوند و وعده و تهديد و امر خدا و نهى [او] ، بى اعتبار مى گردند . و [ديگر] از جانب خدا براى گناهكار ، سرزنش، و براى نيكوكار ، ستايشى نيست و نيكوكار به پاداش نيك از گناهكار، و گناهكار به كيفر از نيكوكار ، سزاوارتر نيست . آن ، سخن برادران بت پرستان و سپاه شيطان و دشمنان خداى بخشنده و گواهان بر دروغ و بهتان ، و كوران و طغيانگران است . آنان ، قدريّه و مجوس اين امّت اند .
أعلام الدين :روايت شده كه طاووس يمانى به حضور امام جعفر صادق عليه السلام رسيد و امام عليه السلام مى دانست كه او به قَدَر معتقد است . پس به او فرمود : «اى طاووس! چه كسى عذرپذيرتر از خداست درباره آن كه عذر بخواهد و در عذرخواهى اش راست باشد؟» . گفت : هيچ كسى عذرپذيرتر از خدا نيست . فرمود : «چه كسى راستگوتر از آنى است كه نمى تواند و مى گويد : نمى توانم؟ » . گفت : هيچ كس راستگوتر از او نيست» . امام صادق عليه السلام به او فرمود : «اى طاووس! چرا كسى كه عذرپذيرترين است ، عذر كسى را كه مى گويد : نمى توانم و واقعا نمى تواند ، نپذيرد؟» . طاووس برخاست ، در حالى كه مى گفت : بين من و حق ، دشمنى وجود ندارد و خداوند ، داناتر است كه رسالت هايش را كجا قرار دهد . من خيرخواهىِ تو را پذيرفتم .
.
ص: 56
راجع : دانش نامه عقايد اسلامى : ج 8 ص 80 (الاعتقاد بالجبر) .
.
ص: 57
ر . ك : دانش نامه عقايد اسلامى : ج 8 ص 81 (اعتقاد به جبر) .
.
ص: 58
الفصل التّاسِعُ : دور القضاء والقدر في السَّعادة والشَّقاوة9 / 1السَّعيدُ سَعيدٌ في بَطنِ اُمِّهِ وكَذلِكَ الشَّقِيُّالكتاب«وَ بَرَّا بِوَ لِدَتِى وَ لَمْ يَجْعَلْنِى جَبَّارًا شَقِيًّا» . (1)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :السَّعيدُ مَن سَعِدَ في بَطنِ اُمِّهِ ، وَالشَّقِيُّ مَن شَقِيَ في بَطنِ اُمِّهِ . (2)
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ النُّطفَةَ إذَا استَقَرَّت فِي الرَّحِمِ فَمَضى لَها أربَعونَ يَوما ... جاءَ مَلَكُ الرَّحِمِ فَصَوَّرَ عَظمَهُ ولَحمَهُ ودَمَهُ وشَعرَهُ وبَشَرَهُ وسَمعَهُ وبَصَرَهُ ، فَيَقولُ : يا رَبِّ أذَكَرٌ أم اُنثى ؟ يا رَبِّ أشَقِيٌّ أم سَعيدٌ ؟ فَيَقضِي اللّهُ عز و جل ما شاءَ ويَكتُبُ ، ثُمَّ يَقولُ : أي رَبِّ أيُّ شَيءٍ رِزقُهُ ؟ فَيَقضِي اللّهُ ما شاءَ ، فَيَكتُبُ ، ثُمَّ يُطوى بِالصَّحيفَةِ فَلا تُنشَر إلى يَومِ القِيامَةِ . (3)
.
ص: 59
فصل نهم : نقش قضا و قدر در خوش بختى و بدبختى9 / 1خوش بخت ، در رحم مادرش خوش بخت است و همچنين بدبختقرآن«و مرا نسبت به مادرم نيكوكار كرده و زورگو و نافرمانم نگردانيده است» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خوش بخت ، كسى است كه در رَحِم مادرش خوش بخت گشته است و بدبخت ، كسى است كه در رَحِم مادرش بدبخت شده است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :وقتى نطفه در رَحِم قرار گرفت و چهل روز از آن سپرى شد... ، فرشته رَحِم مى آيد و استخوان و گوشت و خون و مو و پوست و گوش و چشم آن (جنين) را شكل مى دهد و مى گويد : «پروردگارا! آيا مرد است ، يا زن؟ پروردگارا! آيا بدبخت است ، يا خوش بخت؟» . آن گاه خداوند عز و جل آنچه را بخواهد ، حكم مى كند و همان نوشته مى شود . سپس مى گويد : «پروردگارا! روزىِ او چيست؟» . آن گاه خدا آنچه را بخواهد ، حكم مى كند . پس نوشته مى شود و سپس در يك صفحه پيچيده مى شود و تا روز رستاخيز ، گشوده نمى شود .
.
ص: 60
عنه صلى الله عليه و آله :فَرَغَ اللّهُ إلى كُلِّ عَبدٍ مِن خَمسٍ : مِن أجَلِهِ ورِزقِهِ وأثَرِهِ وشَقِيٌّ أم سَعيدٌ . (1)
الإمام عليّ عليه السلام_ في تَفسيرِ عِلمِ الغَيبِ _: يَعلَمُ اللّهُ سُبحانَهُ ما فِي الأَرحامِ مِن ذَكَرٍ أو اُنثى ، وقَبيحٍ أو جَميلٍ ، وسَخِيٍّ أو بَخيلٍ ، وشَقِيٍّ أو سَعيدٍ ، ومَن يَكونُ فِي النّارِ حَطَبا أو فِي الجِنانِ لِلنَّبِيّينَ مُرافِقا . (2)
عنه عليه السلام :اللّهُمَّ داحِيَ المَدحُوّاتِ (3) ، وداعِمَ المَسموكاتِ ، وجابِلَ القُلوبِ عَلى فِطرَتِها ، شَقِيِّها وسَعيدِها ... . (4)
الإمام زين العابدين عليه السلام_ في دُعائِهِ _: لَيتَ شِعري أَ لِلشَقاءِ وَلَدَتني اُمّي أم لِلعَناءِ رَبَّتني؟ فَلَيتَها لَم تَلُدني وَلَم تَرَبَّني وَلَيتَني عَلِمتُ أمِن أهلِ السَّعادَةِ جَعَلتَني ؟ وبِقُربِكَ وجِوارِكَ خَصَصتَني ؟ فَتَقِرَّ بِذلِكَ عَيني وتَطمَئِنَّ لَهُ نَفسي . (5)
عنه عليه السلام_ في دُعائِهِ _: مَن كانَ مِن أهلِ السَّعادَةِ خَتَمتَ لَهُ بِها ، ومَن كانَ مِن أهلِ الشَّقاوَةِ خَذَلتَهُ لَها . (6)
.
ص: 61
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند براى هر بنده اى ، پنج چيز را از پيش تعيين كرده است : اَجَلش را، روزى اش را، عملش را و بدبختى يا خوش بختى او را .
امام على عليه السلام_ در تفسير علم غيب _: خداوند سبحان ، آنچه را در رَحِم هاست (اعم از : مرد و زن ، زشت و زيبا ، سخاوتمند و بخيل ، بدبخت و خوش بخت ، و آن كه هيزم آتش جهنّم است و يا در بهشت همراه پيامبران است)، مى داند .
امام على عليه السلام :خدايا! اى گستراننده زمين و برپادارنده آسمان ها و پديد آورنده دل ها (چه بدبخت آنها و چه خوش بخت آنها) بر پايه فطرتشان ... !
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعايش _: اى كاش مى دانستم كه مادرم مرا براى بدبختى به دنيا آورد يا براى رنج ، بزرگم كرد ! اى كاش مرا نمى زاييد و بزرگم نمى كرد ! اى كاش مى دانستم كه آيا مرا از خوش بختان قرار دادى و مرا به قُرب و همجوارى ات ويژه ساختى ، تا بِدان ، چشمم روشن شود و جانم آرام گيرد !
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعايش _: هر كه از خوش بختان بود ، سعادت را سرانجام او قرار دادى و هر كه از بدبختان بود ، به خاطر بدبختى ، او را خوار ساختى .
.
ص: 62
الإمام الباقر عليه السلام :إنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ لَمّا خَلَقَ الخَلقَ مِن طينٍ أفاضَ بِها كَإِفاضَةِ القِداحِ (1) ، فَأَخرَجَ المُسلِمَ فَجَعَلَهُ سَعيدا ، وجَعَلَ الكافِرَ شَقِيّا . (2)
الإمام الصادق عليه السلام :إنَّ اللّهَ خَلَقَ السَّعادَةَ وَالشَّقاءَ قَبلَ أن يَخلُقَ خَلقهُ ، فَمَن خَلَقَهُ اللّهُ سَعيدا لَم يُبغِضهُ أبَدا ، وإن عَمِلَ شَرّا أبغَضَ عَمَلَهُ ولَم يُبغِضهُ ، وإن كانَ شَقِيّا لَم يُحِبَّهُ أبَدا ، وإن عَمِلَ صالِحا أحَبَّ عَمَلَهُ وأبغَضَهُ لِما يَصيرُ إلَيهِ ، فَإِذا أحَبَّ اللّهُ شَيئا لَم يُبغِضهُ أبَدا ، وإذا أبغَضَ شَيئا لَم يُحِبَّهُ أبَدا (3) . (4)
عنه عليه السلام :يُسلَكُ بِالسَّعيدِ في طَريقِ الأَشقِياءِ حَتّى يَقولَ النّاسُ : ما أشبَهَهُ بِهِم ، بَل هُوَ مِنهُم ثُمَّ يَتَدارَكُهُ السَّعادَةُ ، وقَد يُسلَكُ بِالشَّقِيِّ طَريقَ السُّعَداءِ حَتّى يَقولَ النّاسُ : ما أشبَهَهُ بِهِم بَل هُوَ مِنهُم ثُمَّ يَتَدارَكُهُ الشَّقاءُ ، إنَّ مَن كَتَبَهُ اللّهُ سَعيدا وإن لَم يَبقَ مِنَ الدُّنيا إلّا فُواقَ (5) ناقَةٍ خَتَمَ لَهُ بِالسَّعادَةِ . (6)
.
ص: 63
امام باقر عليه السلام :وقتى خداوند _ تبارك و تعالى _ مردم را از گِل آفريد ، مانند تير قرعه (1) آن ها را انداخت . آن گاه مسلمان را بيرون آورد و او را خوش بخت قرار داد ، و كافر را بدبخت قرار داد .
امام صادق عليه السلام :خداوند ، پيش از آن كه بندگانش را بيافريند ، خوش بختى و بدبختى را آفريد . خداوند ، هر كه را خوش بخت آفريده ، هرگز دشمنش نمى دارد و اگر او كار بدى انجام دهد ، كارش را دشمن مى دارد ، نه خودش را . و چنانچه [بنده اش] بدبخت باشد ، هرگز او را دوست نمى دارد و اگر او كار خوبى انجام دهد ، كارش را دوست مى دارد ؛ ولى خودش را به خاطر سرانجامش دشمن مى دارد . پس هر گاه خداوند عز و جلچيزى را دوست بدارد ، هرگز دشمنش نمى دارد و هر گاه چيزى را دشمن بدارد ، هرگز دوستش نمى دارد . (2)
امام صادق عليه السلام :[گاهى] خوش بخت را در طريق بدبختان مى برند . به گونه اى كه مردم مى گويند : «او چه قدر شبيه آنان و بلكه از خود آنان است!» و سپس خوش بختى ، او را در مى يابد ، و گاهى بدبخت را در راه خوش بختان مى برند ، به گونه اى كه مردم مى گويند : «او چه قدر شبيه آنان و بلكه از خود آنان است!» و سپس بدبختى ، او را در مى يابد . همانا خداوند ، براى هر كه خوش بختى تقدير كند ، هر چند از عمر دنيا جز به اندازه فاصله دو دوشيدنِ شتر باقى نمانده باشد، خوش بختى را فرجام او قرار خواهد داد .
.
ص: 64
9 / 2مَعنى سَعادَةِ المَولودِ وشَقاوَتِهِ قَبلَ وِلادَتِهِالتوحيد عن محمّد بن أبي عمير :سَأَلتُ أبَا الحَسَنِ موسَى بنَ جَعفَرٍ عليه السلام عَن مَعنى قَولِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : «الشَّقِيُّ مَن شَقِيَ في بَطنِ اُمِّهِ ، وَالسَّعيدُ مَن سَعِدَ في بَطنِ اُمِّهِ» ، فَقالَ : الشَّقِيُّ مَن عَلِمَ اللّهُ وهُوَ في بَطنِ اُمِّهِ أنَّهُ سَيَعمَلُ أعمالَ الأَشقِياءِ ، وَالسَّعيدُ مَن عَلِمَ اللّهُ وهُوَ في بَطنِ اُمِّهِ أنَّهُ سَيَعمَلُ أعمالَ السُّعَداءِ . قُلتُ لَهُ : فَما مَعنى قَولِهِ صلى الله عليه و آله : اِعمَلوا فَكُلٌّ مُيَسَّرٌ لِما خُلِقَ لَهُ . فَقال : إنَّ اللّهَ عز و جل خَلَقَ الجِنَّ وَالإِنسَ لِيَعبُدوهُ ولَم يَخلُقهُم لِيَعصوهُ ، وذلِكَ قَولُهُ عز و جل : «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْاءِنسَ إِلَا لِيَعْبُدُونِ» (1) فَيَسَّرَ كُلّاً لِما خُلِقَ لَهُ ، فَالوَيلُ (2) لِمَنِ استَحَبَّ العَمى عَلَى الهُدى . (3)
الإمام عليّ عليه السلام :كُنّا في جِنازَةٍ في بَقيعِ الغَرقَدِ (4) ، فَأَتانَا النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله فَقَعَدَ وقَعَدنا حَولَهُ ومَعَهُ مِخصَرَةٌ (5) فَنَكَّسَ فَجَعَلَ يَنكُتُ بِمِخصَرَتِهِ ، ثُمَّ قالَ : ما مِنكُم مِن أحَدٍ _ ما مِن نَفسٍ مَنفوسَةٍ _ إلّا كُتِبَ مَكانُها مِنَ الجَنَّةِ وَالنّارِ ، وإلّا قَد كُتِبَ شَقِيَّةً أو سَعيدَةً . فَقالَ رَجُلٌ : يا رَسولَ اللّهِ ، أفَلا نَتَّكِلُ عَلى كِتابِنا ونَدَعُ العَمَلَ ، فَمَن كانَ مِنّا مِن أهلِ السَّعادَةِ فَسَيَصيرُ إلى عَمَلِ أهلِ السَّعادَةِ ، وأمّا مَن كانَ مِنّا مِن أهلِ الشَّقاوَةِ فَسَيَصيرُ إلى عَمَلِ أهلِ الشَّقاوَةِ . قالَ : أمّا أهلُ السَّعادَةِ فَيُيَسَّرونَ لِعَمَلِ السَّعادَةِ ، وأمّا أهلُ الشَّقاوَةِ فَيُيَسَّرونَ لِعَمَلِ الشَّقاوَةِ ، ثُمَّ قَرَأَ : «فَأَمَّا مَنْ أَعْطَى وَ اتَّقَى * وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنَى * فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَى» (6) . (7)
.
ص: 65
9 / 2معناى خوش بختى و بدبختى نوزاد ، پيش از تولّدنقش قضا و قدر در خوش بختى و بدبختىالتوحيد_ به نقل از محمّد بن ابى عمير _: از امام كاظم عليه السلام درباره معناى اين سخن پيامبر خدا كه : «بدبخت ، كسى است كه در رَحِم مادرش بدبخت گشته است و خوش بخت ، كسى است كه در رَحِم مادرش خوش بخت شده است» پرسيدم . فرمود : «بدبخت ، كسى است كه خدا در حالى كه او در رَحِم مادرش است ، مى داند كه او كارهاى بدبختان را خواهد كرد ، و خوش بخت ، كسى است كه خدا در حالى كه او در رَحِم مادرش است ، مى داند كه او كارهاى خوش بختان را خواهد كرد» . به ايشان گفتم : پس معناى اين سخن پيامبر خدا كه : «عمل كنيد ، كه هر كس براى آنچه آفريده شده موفّق است» ، چيست؟ فرمود : «خداوند عز و جل جن و انس را آفريد تا او را بپرستند و آنان را نيافريد كه نافرمانى اش كنند ، و اين [به دليل ]سخن خداوند عز و جل است كه : «و جن و انس را نيافريدم ، جز براى آن كه مرا بپرستند» . اين چنين [خداوند ، راه رسيدن] هر كس را به فلسفه آفرينش خود ، هموار ساخته است . پس ، واى بر كسى كه گم راهى را بر هدايت ترجيح دهد !
امام على عليه السلام :در بقيع غَرقَد (1) كنار جنازه اى بوديم كه پيامبر صلى الله عليه و آله ، در حالى كه چوب دستى اى همراه داشت ، پيش ما آمد و نشست و ما نيز اطراف او نشستيم . [پيامبر صلى الله عليه و آله ]چوب دستى اش را سر و ته كرد و شروع به زمين زدن آن نمود و سپس فرمود : «هيچ يك از شما نيست (/ هيچ مولودى نيست) ، مگر اين كه مكان او در بهشت و جهنّم ، مقرّر شده است و بدبختى و خوش بختى او ، از پيش ، معيّن شده است» . مردى گفت : اى پيامبر خدا! [ بدين ترتيب ]آيا نبايد به آنچه درباره ما تقدير شده ، تكيه كنيم و عمل را رها نماييم؟! از ميان ما ، آن كه سعادتمند است ، به سمت عمل سعادتمندان خواهد رفت و از ميان ما ، آن كه بدبخت است ، به سمت عمل بدبختان خواهد رفت . فرمود : «سعادتمندان ، به عمل سعادت آميز ، موفق مى شوند و بدبختان ، به عمل بدبختانه» . آن گاه [اين آيه را] قرائت فرمود : «امّا آن كه [ حقّ خدا را ]داد و پروا داشت و [پاداش ]نيكوتر را تصديق كرد، به زودى، راه آسانى را پيش پاى او خواهيم گذاشت و امّا آن كه بخل ورزيد و خود را بى نياز ديد و [پاداش] نيكوتر را به دروغ گرفت، به زودى، راه دشوارى را به او هموار خواهيم نمود» .
.
ص: 66
سنن الترمذي عن عمر بن الخطّاب :لَمّا نَزَلَت هذِهِ الآيَةُ : «فَمِنْهُمْ شَقِىٌّ وَ سَعِيدٌ» (1) سَأَلتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقُلتُ : يا نَبِيَّ اللّهِ فَعلى ما نَعمَلُ ؟ عَلى شَيءٍ قَد فُرِغَ مِنهُ أو عَلى شَيءٍ لَم يُفرَغ مِنهُ ؟ قالَ : بَل عَلى شَيءٍ قَد فُرِغَ مِنهُ وجَرَت بِهِ الأَقلامُ يا عُمَرُ ، ولكِن كُلٌّ مُيَسَّرٌ لِما خُلِقَ لَهُ . (2)
المعجم الكبير عن ابن عبّاس_ في قَولِهِ : «فَمِنْهُمْ شَقِىٌّ وَ سَعِيدٌ» _: إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله كانَ يَحرِصُ أن يُؤمِنَ جَميعُ النّاسِ ويُتابِعوهُ عَلَى الهُدى ، فَأَخبَرَهُ اللّهُ أنَّهُ لا يُؤمِنُ إلّا مَن سَبَقَ لَهُ مِنَ السَّعادَةِ فِي الذِّكرِ الأَوَّلِ ، ولا يَضِلُّ إلّا مَن سَبَقَ لَهُ مِنَ الشَّقاءِ فِي الذِّكرِ الأَوَّلِ ، ثُمَّ قالَ عز و جل لِنَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله : «لَعَلَّكَ بَ_خِعٌ نَّفْسَكَ أَلَا يَكُونُواْ مُؤْمِنِينَ» (3) يَقولُ : «إِن نَّشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِم مِّنَ السَّمَاءِ ءَايَةً فَظَ_لَّتْ أَعْنَ_قُهُم لَهَا خَ_ضِعِينَ» (4) . (5)
.
ص: 67
سنن الترمذى_ به نقل از عمر بن خطّاب _: وقتى اين آيه نازل شد : «پس، بعضى از آنان تيره بخت اند و [ برخى ] نيك بخت» ، از پيامبر خدا پرسيدم و گفتم : اى پيامبر خدا! بر چه اساسى عمل كنيم : بر اساس آنچه كه [خدا] از تقدير آن فراغت يافته است ، يا بر آنچه هنوز از تقديرش فارغ نشده است ؟ فرمود : «اى عمر! بلكه بر چيزى كه مقدّر شده و قلم ها آن را نوشته اند ؛ ليكن هر كس به آنچه براى آن آفريده شده ، موفق مى شود» .
المعجم الكبير_ به نقل از ابن عبّاس ، درباره اين سخن خدا : «پس ، بعضى از آنان تيره بخت اند و [ برخى ]نيك بخت» _: همانا پيامبر خدا آرزو داشت تا همه مردم ايمان بياورند و در راه هدايت ، از او پيروى نمايند . خداوند ، او را آگاه ساخت كه جز كسى كه در كتاب نخست (لوح محفوظ) پيشينه خوش بختى دارد ، ايمان نمى آورد و جز كسى كه در كتاب نخست ، پيشينه بدبختى دارد ، گم راه نمى گردد . سپس به پيامبرش صلى الله عليه و آله فرمود : «شايد تو از اين كه [ مشركان ]ايمان نمى آورند، جان خود را تباه سازى» . [نيز ]مى فرمايد : «اگر بخواهيم، معجزه اى از آسمان بر آنان فرود مى آوريم تا گردن هايشان در برابر آن، خاضع گردد» .
.
ص: 68
الإمام الصادق عليه السلام :إنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ يَنقُلُ العَبدَ مِنَ الشَّقاءِ إلَى السَّعادَةِ ولا يَنقُلُهُ مِنَ السَّعادَةِ إلَى الشَّقاءِ . (1)
عنه عليه السلام_ لَمّا سُئِلَ : فَمَا السَّعادَةُ ومَا الشَّقاوَةُ ؟ _: السَّعادَةُ سَبَبُ خَيرٍ تَمَسَّكَ بِهِ السَّعيدُ فَيَجُرُّهُ إلَى النَّجاةِ ، وَالشَّقاوَةُ سَبَبُ خِذلانٍ تَمَسَّكَ بِهِ الشَّقِيُّ فَيَجُرُّهُ إلَى الهَلَكَةِ ، وكُلٌّ بِعِلمِ اللّهِ (2) . (3)
الكافي عن أبي بصير :كُنتُ بَينَ يَدَي أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام جالِسا وقَد سَأَلَهُ سائِلٌ فَقالَ : جُعِلتُ فِداكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، مِن أينَ لَحِقَ الشَّقاءُ أهلَ المَعصِيَةِ حَتّى حَكَمَ اللّهُ لَهُم في عِلمِهِ بِالعَذابِ عَلى عَمَلِهِم ؟ فَقالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام : أيُّهَا السّائِلُ ، حُكمُ اللّهِ عز و جل لا يَقومُ لَهُ أحَدٌ مِن خَلقِهِ بِحَقِّهِ ، فَلَمّا حَكَمَ بِذلِكَ وَهَبَ لِأَهلِ مَحَبَّتِهِ القُوَّةَ عَلى مَعرِفَتِهِ ، ووَضَعَ عَنهُم ثِقَلَ العَمَلِ بِحَقيقَةِ ما هُم أهلُهُ ، ووَهَبَ لِأَهلِ المَعصِيَةِ القُوَّةَ عَلى مَعصِيَتِهِم لِسَبقِ عِلمِهِ فيهِم ، ومَنَعَهُم إطاقَةَ القَبولِ مِنهُ ، فَوافَقوا ما سَبَقَ لَهُم في عِلمِهِ ولَم يَقدِروا أن يَأتوا حالاً تُنجيهِم مِن عَذابِهِ ؛ لِأَنَّ عِلمَهُ أولى بِحَقيقَةِ التَّصديقِ ، وهُوَ مَعنى شاءَ ما شاءَ وهُوَ سِرُّهُ . (4)
.
ص: 69
امام صادق عليه السلام :همانا خداوند _ تبارك و تعالى _ بنده را از بدبختى به سوى خوش بختى مى برد ؛ ولى او را از خوش بختى به سوى بدبختى نمى برد .
امام صادق عليه السلام_ وقتى از خوش بختى و بدبختى ، مورد پرسش قرار گرفت _: خوش بختى ، وسيله خير است كه سعادتمند بِدان چنگ مى زند ، تا اين كه او را به رستگارى مى برد ، و بدبختى ، سبب نابودى است كه بدبخت بِدان چنگ مى زند ، تا اين كه او را به نابودى مى كشاند ، و همه اينها با علم خداست . (1)
الكافى_ به نقل از ابو بصير _: در حضور امام صادق عليه السلام نشسته بودم كه پرسشگرى از ايشان پرسيد : فدايت شوم ، اى فرزند پيامبر خدا! از كجا بدبختى به اهل گناه رسيد كه خداوند در علم خود ، به خاطر عمل آنان ، برايشان كيفر نوشت ؟ امام صادق عليه السلام فرمود : «اى پرسشگر! كسى از آفريدگان [از پيش خود ]نمى توانست به اداى حقّ خداى متعال در قبال حكمش به پا خيزد . پس وقتى حكم به اداى حقّ خويش فرمود ، به دوستدارانش نيرو مى بخشد و از آنان سنگينى بار عمل كردن به حقيقت آنچه را سزاوار آن اند ، بر مى دارد . [نيز ]به خاطر دانش پيشين خويش درباره گناهكاران ، براى ارتكاب گناه ، به آنان نيرو مى بخشد و تاب [و روحيه ى ]پذيرش [حكم الهى] را از آنان دريج مى نمايد [با اين كه توان و لوازم تكليف را بدانان مى بخشد ]پس آنان مطابق همان مى كنند كه در علم او گذشت و تاب [روحيه ى] پديد آوردن وضعيتى را نيافتند كه آنان را از كيفر خدا برهاند ؛ زيرا دانش او ، شايسته تر و براى تصديق است ، [بى آن كه جبرى متوجّه بندگان نمايد] و اين است معناى : خواست آنچه را كه خواست ؛ و اين راز اوست» .
.
ص: 70
الإمام الصادق عليه السلام_ في دُعائِهِ _: يا ذَا المَنِّ لا مَنَّ عَلَيكَ ، يا ذَا الطَّولِ (1) لا إلهَ إلّا أنتَ ، ظَهرَ اللّاجينَ ومَأمَنَ الخائِفينَ ، وجارَ المُستَجيرينَ ، إن كانَ عِندَكَ في اُمِّ الكِتابِ أنّي شَقِيٌّ أو مَحرومٌ أو مُقَتَّرٌ عَلَيَّ رِزقي ، فَامحُ مِن اُمِّ الكِتابِ شَقائي وحِرماني وإقتارَ رِزقي ، وَاكتُبني عِندَكَ سَعيدا مُوَفَّقا لِلخَيرِ ، مُوَسَّعا عَلَيَّ رِزقُكَ ، فَإِنَّكَ قُلتَ في كِتابِكَ المُنزَلِ عَلى نَبِيِّكَ المُرسَلِ صَلَواتُكَ عَلَيهِ وآلِهِ : «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَ_بِ» (2) . (3)
التوحيد عن عبد اللّه بن سلام :سَأَلتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقُلتُ : أخبِرني أيُعَذِّبُ اللّهُ عز و جل خَلقا بِلا حُجَّةٍ ؟ فَقالَ صلى الله عليه و آله : مَعاذَ اللّهِ . قُلتُ : فَأَولادُ المُشرِكينَ فِي الجَنَّةِ أم فِي النّارِ ؟ فَقالَ صلى الله عليه و آله : اللّهُ _ تَبارَكَ وتَعالى _ أولى بِهِم ، إنَّهُ إذا كانَ يَومُ القِيامَةِ وجَمَعَ اللّهُ عز و جل الخَلائِقَ لِفَصلِ القَضاءِ يَأتي بِأَولادِ المُشرِكينَ ، فَيَقولُ لَهُم : عَبيدي وإمائي مَن رَبُّكُم وما دينُكُم وما أعمالُكُم ؟ قالَ : فَيَقولونَ : اللّهُمَّ رَبَّنا أنتَ خَلَقتَنا ولَم نَخلُق شَيئا ، وأنتَ أمَتَّنا ولَم نُمِت شَيئا ، ولَم تَجعَل لَنا ألسِنَةً نَنطِقُ بها ولا أسماعا نَسمَعُ بِها ولا كِتابا نَقرَؤُهُ ولا رَسولاً فَنَتَّبِعَهُ ، ولا عِلمَ لَنا إلّا ما عَلَّمتَنا . قالَ : فَيَقولُ لَهُم عز و جل : عَبيدي وإمائي إن أمَرتُكُم بِأَمرٍ أتَفعَلوهُ ؟ فَيَقولونَ : السَّمعُ وَالطّاعَةُ لَكَ يا رَبَّنا . قالَ : فَيَأمُرُ اللّهُ عز و جل نارا يُقالُ لَهَا الفَلَقُ أشَدُّ شَيءٍ في جَهَنَّمَ عَذابا ، فَتَخرُجُ مِن مَكانِها سَوداءَ مُظلِمَةً بِالسَّلاسِلِ وَالأَغلالِ ، فَيَأمُرُهَا اللّهُ عز و جل أن تَنفُخَ في وُجوهِ الخَلائِقِ نَفخَةً ، فَتَنفُخُ ، فَمِن شِدَّةِ نَفخَتِها تَنقَطِعُ السَّماءُ وتَنطَمِسُ النُّجومُ وتَجمُدُ البِحارُ وتَزولُ الجِبالُ وتُظلِمُ الأَبصارُ وتَضَعُ الحَوامِلُ حَملَها ، ويَشيبُ الوِلدانُ مِن هَولِها يَومَ القِيامَةِ ، ثُمَّ يَأمُرُ اللّهُ _ تَبارَكَ وتَعالى _ أطفالَ المُشرِكينَ أن يُلقوا أنفُسَهُم في تِلكَ النّارِ ، فَمَن سَبَقَ لَهُ في عِلمِ اللّهِ عز و جل أن يَكونَ سَعيدا ألقى نَفسَهُ فيها ، فَكانَت عَلَيهِ بَردا وسَلاما كَما كانَت عَلى إبراهيمَ عليه السلام ، ومَن سَبَقَ لَهُ في عِلمِ اللّهِ عز و جل أن يَكونَ شَقِيّا امتَنَعَ فَلَم يُلقِ نَفسَهُ فِي النّارِ ، فَيَأمُرُ اللّهُ _ تَبارَكَ وتَعالى _ النّارَ فَتَلتَقِطُهُ لِتَركِهِ أمرَ اللّهِ وَ امتِناعِهِ مِنَ الدُّخولِ فيها ، فَيَكونُ تَبَعا لِابائِهِ في جَهَنَّمَ وذلِكَ قَولُهُ عز و جل : «فَمِنْهُمْ شَقِىٌّ وَ سَعِيدٌ * فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُواْ فَفِى النَّارِ لَهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَ شَهِيقٌ * خَ__لِدِينَ فِيهَا مَادَامَتِ السَّمَ_وَ تُ وَ الْأَرْضُ إِلَا مَا شَاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِّمَا يُرِيدُ * وَ أَمَّا الَّذِينَ سُعِدُواْ فَفِى الْجَنَّةِ خَ__لِدِينَ فِيهَا مَادَامَتِ السَّمَ_وَ تُ وَ الْأَرْضُ إِلَا مَا شَاءَ رَبُّكَ عَطَ_اءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ» (4) . (5)
.
ص: 71
امام صادق عليه السلام_ در دعايش _: اى صاحب منّت! كه بر تو منّتى نيست . اى صاحب فضل! معبودى جز تو نيست . [اى ]پشتيبان پناهندگان و پناهگاه ترسندگان و پناه دهنده پناهجويان ! اگر من در اُمّ الكتاب (لوح محفوظ) ، نزد تو، بدبخت يا محرومم و يا روزى ام را بر من تنگ گرفته اى ، بدبختى و محروميّت و تنگى روزى ام را از اُمّ الكتاب ، محو كن و مرا نزد خود ، خوش بخت و موفّق به نيكى و داراى روزىِ فراوان ، مقرّر فرما ؛ چرا كه تو در كتاب نازل شده بر پيامبر فرستاده ات _ كه درود تو بر او و خاندانش باد _ فرمودى : «خدا آنچه را بخواهد ، محو يا اثبات مى كند، و اصل كتاب ، نزد اوست» .
التوحيد_ به نقل از عبد اللّه بن سلام _: از پيامبر خدا پرسيدم و گفتم : مرا آگاه ساز كه آيا خداوند عز و جل بى دليل، مردمى را كيفر مى دهد؟ فرمود : «پناه بر خدا! [چنين نيست]» . گفتم : پس فرزندان مشركان ، آيا در بهشت اند ، يا دوزخ ؟ فرمود : «خداوند _ تبارك و تعالى _ [ نسبت به مهربانى] به آنان سزاوارتر است . هر گاه روز رستاخيز شد و خداوند عز و جلمردمان را براى داورى گرد آورد ، فرزندان مشركان را مى آورد و به آنان مى فرمايد : بندگان و كنيزان من! پروردگار شما كيست؟ و آيين و اعمال شما چيست؟ مى گويند : خدايا! پروردگار ما! تو ما را آفريدى و ما چيزى را نيافريده ايم ، و تو ما را ميراندى و ما چيزى را نميرانده ايم ، و براى ما زبانى كه بِدان سخن بگوييم و گوشى كه بِدان بشنويم و كتابى كه آن را قرائت كنيم و فرستاده اى كه از او پيروى نماييم ، قرار ندادى و البتّه ما، جز آنچه تو به ما آموخته اى ، دانشى نداريم . خداوند عز و جل به آنان مى فرمايد : بندگان و كنيزان من! آيا اگر شما را به كارى فرمان دهم ، آن را انجام مى دهيد؟ مى گويند : گوش به فرمان توييم ، اى پروردگار ما! آن گاه خداوند عز و جل به آتشى كه به آن ، فَلَق گفته مى شود و سخت ترين كيفر در جهنّم است ، فرمان مى دهد و آن از جايگاه خود به صورت سياه و تاريك همراه با غل ها و زنجيرها بيرون مى آيد . خداوند عز و جل به آن دستور مى دهد كه در چهره مردمان ، دمى بدمد . آن هم مى دمد و از شدّت دم آن ، آسمان ، پاره مى گردد و ستارگان ، ناپديد مى شوند و درياها منجمد و كوه ها محو و ديدگان ، كور مى گردند و زنان باردار [ اگر اين صحنه را مشاهده كنند، از شدّت ترس] ، وضع حمل مى نمايند و نوزادان از ترس آن در روز رستاخيز ، پير مى گردند . سپس خداوند _ تبارك و تعالى _ كودكان مشركان را فرمان مى دهد كه خودشان را در اين آتش بيفكنند . هر كه در دانش خداوند عز و جلپيشينه نيك بختى داشته باشد ، خود را در آن مى افكند ؛ ولى آن آتش براى او سرد و سلامت مى شود ، همچنان كه براى ابراهيم عليه السلام شد ، و هر كه در دانش خداوند عز و جلپيشينه تيره بختى داشته باشد ، خوددارى مى كند و خود را در آن آتش نمى افكند . آن گاه خداوند _ تبارك و تعالى _ به آتش فرمان مى دهد و آتش ، او را به خاطر اين كه فرمان خدا را ترك كرده و از وارد شدن در آن خوددارى نموده است ، مى بلعد . پس به دنبال پدرانش ، در جهنّم خواهد بود و اين ، [معناى ]سخن خداوند عز و جلاست كه : «آن گاه بعضى از آنان تيره بخت اند و [ برخى ] نيك بخت : كسانى كه تيره بخت شده اند، در آتش، فرياد و ناله اى دارند [و] تا آسمان ها و زمين برجايند ، در آن ، ماندگار خواهند بود، مگر آن كه پروردگارت چيزى [ديگر] بخواهد، كه پروردگار تو ، همان مى كند كه بخواهد. و كسانى كه نيك بخت شده اند، تا آسمان ها و زمين برجايند ، در بهشت ، جاودان خواهند بود ، مگر آن كه پروردگارت چيزى [ديگر ]بخواهد ، كه [اين ، ] بخششى است كه بريدنى نيست» » .
.
ص: 72
. .
ص: 73
. .
ص: 74
الكافي عن سهل بن زياد عن غير واحد رفعوه :إنَّهُ سُئِلَ عَنِ الأَطفالِ فَقالَ عليه السلام : إذا كانَ يَومُ القِيامَةِ جَمَعَهُمُ اللّهُ وأجَّجَ لَهُم نارا وأمَرَهُم أن يَطرَحوا أنفُسَهُم فيها ، فَمَن كانَ في عِلمِ اللّهِ عز و جل أنَّهُ سَعيدٌ رَمى بِنَفسِهِ وكانَت عَلَيهِ بَردا وسَلاما ، ومَن كانَ في عِلمِهِ أنَّهُ شَقِيٌّ امتَنَعَ فَيَأمُرُ اللّهُ بِهِم إلَى النّارِ ، فَيَقولونَ : يا رَبَّنا ، تَأمُرُ بِنا إلَى النّارِ ولَم تُجرِ عَلَينَا القَلمَ ؟ فَيَقولُ الجَبّارُ : قَد أمَرتُكُم مُشافَهَةً فَلَم تُطيعوني ، فَكَيفَ ولَو أرسَلتُ رُسُلي بِالغَيبِ إلَيكُم . (1)
كتاب سليم بن قيس عن سليم :قُلتُ لِابنِ عَبّاسٍ : أخبِرني بِأَعظَمِ ما سَمِعتُم مِن عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام ما هُوَ ؟ قالَ سُلَيمٌ : فَأَتاني بِشَيءٍ قَد كُنتُ سَمِعتُهُ أنَا مِن عَلِيٍّ عليه السلام . قالَ عليه السلام : دَعاني رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وفي يَدِهِ كِتابٌ فَقالَ : يا عَلِيُّ دونَكَ هذَا الكِتابَ ، فَقُلتُ : يا نَبِيَّ اللّهِ وما هذَا الكِتابُ ؟ قالَ : كِتابٌ كَتَبَهُ اللّهُ ، فيهِ تَسمِيَةُ أهلِ السَّعادَةِ وأهلِ الشَّقاوَةِ مِن اُمَّتي إلى يَومِ القِيامَةِ ، أمَرَني رَبّي أن أدفَعَهُ إلَيكَ . (2)
.
ص: 75
الكافى_ به نقل از سهل بن زياد ، از چند نفر ، در حديثى كه سند آن را به معصوم رسانده اند _: او درباره كودكان ، مورد پرسش قرار گرفت . فرمود : «وقتى روز رستاخيز شد ، خداوند ، آنان را گرد مى آورد و آتشى را براى آنان شعله ور مى نمايد و به آنان دستور مى دهد كه خود را در آن بيفكنند . آن كه در دانش خداوند عز و جل نيك بخت است ، خود را در آتش مى اندازد ، در حالى كه آتش براى او سرد و سلامت است ، و آن كه در دانش خدا تيره بخت است ، خوددارى مى ورزد و خداوند ، فرمان مى دهد كه آنان را به سوى آتش دوزخ بَرند . آنان مى گويند : اى پروردگار ما! فرمان مى دهى كه ما را به سوى آتشْ بَرند ، در حالى كه بر ما قلم [تيره بختى] نرانده اى؟ [خداوندِ] جبّار مى فرمايد : «من شما را رو در رو فرمان دادم و مرا اطاعت نكرديد . چه مى كرديد اگر فرستاده اى را از غيب برايتان مى فرستادم؟» .
كتاب سليم بن قيس به نقل از سليم :به ابن عبّاس گفتم : مرا آگاه ساز كه بزرگ ترين چيزى كه از على بن ابى طالب عليه السلام شنيده ايد ، چيست. او چيزى را برايم گفت كه خودم آن را از على عليه السلام شنيده بودم . فرمود [ه بود] : «پيامبر خدا مرا در حالى كه در دستش كتابى بود ، خواست و فرمود : اى على! اين كتاب را بگير . گفتم : اى پيامبر خدا! اين ، چه كتابى است ؟ فرمود : كتابى است كه خدا نوشته است . در آن ، نام نيك بختان و تيره بختان امّت من تا روز رستاخيز ، هست . پروردگارم به من فرمان داد كه آن را به تو بدهم » .
.
ص: 76
. .
ص: 77
پژوهشى پيرامون حديث «خوش بخت در رحم مادرش خوش بخت است»از ظاهر اين حديث ، چنين برداشت مى شود كه خوش بختى و بدبختى ، مادرزادى اند و سعادت و شقاوت انسان ها ، پيش از آن كه متولّد شوند ، مشخّص است . به سخن ديگر ، هر كسى در شكم مادرْ سعادتمند باشد ، زندگى او پس از تولّد نيز توأم با خوش بختى است و اگر در شكم مادرْ بدبخت رقم خورده باشد، پس از تولّد نيز بدبخت خواهد بود. بنا بر اين برداشت ، اين سؤال ، مطرح مى شود كه : آيا اين حديث ، بر مجبور بودن انسان ها در پيمودن راه سعادت و شقاوت ، دلالت ندارد؟ پيش از پاسخگويى به اين سؤال ، توجّه به اين نكته ضرورى است كه اعتقاد به جبر _ چنان كه پيش از اين به تفصيل توضيح داديم _ به معناى انكار علم حضورى انسان به اختيار و آزادى خويش و نيز به معناى انتساب ظلم و فعل قبيح به خداوند متعال است و در صورت جبرى بودن افعال انسان ، دين و شريعت و ارزش هاى اخلاقى بى معنا خواهند بود . بر اساس اين نكته مسلّم و ترديدناپذير، قضا و قدر الهى و از جمله تقدير خوش بختى و بدبختى انسان ، حتما بايد به گونه اى تفسير شود كه به مجبور بودن انسان در انتخاب راه زندگى نينجامد .
.
ص: 78
با عنايت به اين نكته، مى توان گفت كه اين حديث ، به يكى از معانى زير ، اشاره دارد :
1 . خداوند ، قبل از تولّد انسان ها ، به خوش بختى و بدبختى آنها علم داردخداوند متعال ، سرنوشت همه انسان ها را قبل از تولّد آنها مى داند ؛ امّا روشن است كه علم ازلى خداوند ، علّت صدور افعال انسان نيست . به سخن ديگر ، خداوند متعال مى داند كه هر انسانى با اراده و انتخاب خود ، چه راهى را در زندگى انتخاب مى كند . با اين فرض ، انسان در انتخاب راه خوب يا بد ، مجبور نيست . اين تفسير از حديث ، عينا از امام كاظم عليه السلام روايت شده است : الشَّقيُّ مَن عَلِمَ اللّهُ وَهُوَ في بَطنِ أُمِّهِ أَنَّهُ سَيَعمَلُ أَعمالَ الأَشقياءِ ، وَالسَّعيدُ مَن عَلِمَ اللّهُ وَهُوَ في بَطنِ أُمِّهِ أَنَّهُ سَيَعمَلُ أَعمالَ السُّعداء . (1) بدبخت ، كسى است كه خداوند از همان زمانى كه او در رحم مادرش است ، مى داند كه او كارهاى بدبختان را خواهد كرد ؛ و خوش بخت ، كسى است كه خداوند از همان زمانى كه او در رحم مادرش است ، مى داند كه او كارهاى خوش بختان را خواهد كرد . به بيان روشن تر ، اگر معناى حديث مورد بحث ، اين بود كه خداوند متعال عدّه اى از مردم را فطرتا خوش بخت و مؤمن و عدّه اى ديگر را فطرتا بدبخت و كافر آفريده است ، انسان ها در پيمودن راه سعادت و شقاوت ، مجبور بودند ، حالْ آن كه چنين نيست و آفريدگار جهان ، هيچ كس را بدبخت و كافر نيافريده و همه را فطرتا موحّد آفريده است ، چنان كه در حديثى از امام صادق عليه السلام آمده است :
.
ص: 79
إنَّ اللّهَ خَلَقَ خَلقَهُ جَميعا مُسلِمينَ ، أَمَرَهُم وَنَهاهُم ، وَالكُفرُ اسمٌ يَلحَقُ الفِعلَ حينَ يَفعَلُهُ العَبدُ ، وَلَم يَخلُقِ اللّهُ العَبدَ حينَ خَلَقَهُ كافِرا، إِنَّهُ إِنَّما كَفَرَ مِن بَعدِ أَن بَلَغَ وَقتا لَزِمَتهُ الحُجَّةُ مِنَ اللّهِ ، فَعَرَضَ عَلَيهِ الحَقَّ فَجَحَدَهُ ، فَبِإِنكارِهِ الحَقَّ صارَ كافِرا . (1) خداوند ، آفريده هاى خود را آفريد و به آنها دستور داد و نهيشان كرد . و كفر، آن زمانى كه كافرْ كفر را انجام مى دهد ، به كافر مى پيوندد . خداوند ، وقتى بنده را آفريد ، او را كافر نيافريد . همانا بنده ، زمانى كافر گشت كه حجّت از سوى خدا به او رسيد و بر او عرضه شد ؛ ولى او آن را انكار نمود . پس به خاطر انكار كردن حق، كافر گرديد .
2 . خوش بختى براى مؤمن و بدبختى براى كافر ، تقدير شده استمعناى ديگرى كه براى حديث مى توان نمود ، اين است كه خداوند متعال براى فرزندانى كه مى داند در آينده راه درست زندگى را انتخاب مى كنند و ايمان مى آورند ، در شكم مادرهايشان خوش بختى مقدّر كرده و براى فرزندانى كه مى داند در آينده راه نادرست را انتخاب مى كنند و كفر مى ورزند ، در شكم مادرهايشان بدبختى مقدّر نموده است ، چنان كه در حديثى ، از پيامبر خدا آمده است كه : سَبَقَ العِلمُ وَجَفَّ القَلَمُ ، وَمَضى القَدَرُ بِتَحقيقِ الكِتابِ وَتَصديقِ الرُّسُلِ ، وَبِالسَّعادَةِ مِنَ اللّهِ عز و جل لِمَن آمَنَ وَاتَّقى، وَبِالشَّقاءِ لِمَن كَذَّبَ وَكَفَرَ ، وَبِوَلايَةِ اللّهِ المُؤمِنينَ ، وَبَراءَتَهُ مِنَ المُشرِكينَ. (2) علم ، پيشى گرفت و قلم ، رقم زد و قَدَر ، قطعى شد براى به حقيقت پيوستن كتاب [آسمانى] و تصديق پيامبران و براى سعادتمندى هر مؤمن و تقواپيشه اى از جانب خدا و براى بدبختى هر تكذيب كننده و كافر و نيز براى
.
ص: 80
ولايت خداوند بر مؤمنان و برائتش از مشركان . بنا بر اين ، سعادت و شقاوت ، گرچه به وسيله خداوند عز و جل تقدير مى شوند، امّا بر اساس ايمان و تقوا ، و كفر وانكار _ كه عمل اختيارى انسان اند _ براى انسان ، رقم مى خورند .
3 . انتخاب انسان در عالم ذَر ، در خوش بختى و بدبختى او مؤثّر استسومين معناى ارائه شده براى حديث مورد بحث، آن است كه بر أساس شمارى از احاديث، انتخاب انسان در عالَم ذر _ كه پيش از عالم كنونى بوده _ در تكوين سرشت او مؤثّر بوده است ، بدين معنا كه افرادى كه در آن عالم ، راه درست را انتخاب كرده اند ، سرشتشان در اين جهان نيز تمايل به انتخاب راه درست دارد كه موجب خوش بختى آنها مى شود و كسانى كه راه نادرست را انتخاب كرده اند ، طبعا مايل به كارهاى ناشايست هستند كه موجب بدبختى آنها مى شود ، هر چند آنها كه تمايل به بدى دارند ، مى توانند راه درست را انتخاب كنند و آنها كه تمايل به نيكى دارند ، مى توانند راه نادرست را انتخاب نمايند و در هر دو صورت ، اجبارى در كار نيست .
جمع بندىبه نظر مى رسد كه معناى حديث مورد بحث ، همان معناى نخست است كه در كلام امام كاظم عليه السلام آمده است و معناى دوم نيز به همان معنا باز مى گردد ؛ امّا معناى سوم ، علاوه بر اين كه مبتنى بر اعتقاد به عالَم ذر است و خودِ اين مسئله ، نياز به بررسى دارد ، انطباق آن با حديث «خوش بخت ، در شكم مادرش خوش بخت است ...» مشكل است . گفتنى است كه ساير احاديثى كه در باب گذشته آمده اند ، هر چند به معناى
.
ص: 81
حديث مورد بحث اشاره ندارند ، ولى در تفسير و تبيين آن مى توانند مورد بهره بردارى قرار گيرند .
.
ص: 82
الفصل العاشِرُ : دور الإنسان في القضاء والقدر10 / 1دَورُ العَمَلِ في مَصيرِ الإِنسانِالكتاب«إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمْ» . (1)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :كَما تَكونونَ يُوَلّى _ أو يُؤَمَّرُ (2) _ عَلَيكُم . (3)
عنه صلى الله عليه و آله :إذا أرادَ اللّهُ بِقَومٍ سوءا جَعَلَ أمرَهُم إلى مُترَفيهِم . (4)
الإرشاد :كَتَبَ [عَلِيٌّ] عليه السلام بِالفَتحِ إلى أهلِ الكوفَةِ [بَعدَ حَربِ الجَمَلِ] : بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ : مِن عَبدِ اللّهِ عَلِيٍّ أميرِ المُؤمِنينَ إلى أهلِ الكوفَةِ : سَلامٌ عَلَيكُم فَإِنّي أحمَدُ إلَيكُمُ اللّهَ الَّذي لا إلهَ إلّا هُوَ ، أمّا بَعدُ : فَإِنَّ اللّهَ حَكَمٌ عَدلٌ لا يُغَيِّرُ ما بِقَومٍ حَتّى يُغَيِّروا ما بِأَنفُسِهِم ، وإذا أرادَ اللّهُ بِقَومٍ سوءا فَلا مَرَدَّ لَهُ وما لَهُم مِن دونِهِ مِن والٍ . (5)
.
ص: 83
فصل دهم : نقش انسان در قضا و قدر10 / 1نقش عمل در سرنوشت انسانقرآن«در حقيقت، خدا حال قومى را تغيير نمى دهد تا اين كه آنان حال خود را تغيير دهند» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :همان گونه كه هستيد ، بر شما سرپرستى (حكومت) مى شود .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند ، هر گاه براى قومى ، بدى اراده نمايد ، كارشان را به ستمگرانِ خوش گذران (مُترِفينِ) آنها مى سپارد .
الإرشاد :[على عليه السلام ] به مردم كوفه نوشت : «به نام خداوند بخشنده مهربان . از بنده خدا ، على امير مؤمنان ، به مردم كوفه . درود بر شما ! همانا من خدايى را كه جز او معبودى نيست ، در برابر شما مى ستايم . امّا بعد ، خداوند ، داور دادگرى است كه حال (سرنوشت) قومى را تغيير نمى دهد تا اين كه خودشان وضعيّتشان را تغيير دهند ، و هر گاه خداوند ، بدىِ قومى را اراده نمايد ، [اراده اش] برگشت پذير نيست و آنان غير از او فرمان روايى ندارند» .
.
ص: 84
الإمام عليّ عليه السلام_ في صِفَةِ أهلِ الصَّبرِ وَالمُقاوَمَةِ مِنَ المُؤمِنينَ _: لَم يَمُنُّوا عَلى اللّهِ بِالصَّبرِ ، وَلَم يَستَعظِموا بَذلَ أنفُسِهِم في الحَقِّ ، حَتّى إذا وافَقَ وارِدُ القَضاءِ انقِطاعَ مُدَّةِ البَلاءِ ، حَمَلوا بَصائِرَهُم عَلى أسيافِهِم ، ودانوا لِرَبِّهِم بِأَمرِ واعِظِهِم . (1)
عنه عليه السلام_ مِن كَلامِهِ فِي استِبطاءِ مَن قَعَدَ عَن نُصرَتِهِ _: ما أظُنُّ هؤُلاءِ القَومَ _ يَعني أهلَ الشّامِ _ إلّا ظاهِرينَ عَلَيكُم ... أرى اُمورَهُم قَد عَلَت ونيرانَكُم قَد خَبَت ، وأراهُم جادّينَ وأراكُم وانينَ (2) ، وأراهُم مُجتَمِعينَ وأراكُم مُتَفَرِّقينَ ، وأراهُم لِصاحِبِهِم مُطيعينَ وأراكُم لي عاصينَ . (3)
عنه عليه السلام :وَاللّهِ لَقَد خَشيتُ أن يُدالَ هؤُلاءِ القَومُ عَلَيكُم بِصَلاحِهِم في أرضِهِم وفَسادِكُم في أرضِكُم ، وبِأَدائِهِمُ الأَمانَةَ وخِيانَتِكُم ، وبِطَواعِيَتِهِم إمامَهُم ومَعصِيَتِكُم لَهُ ، وَاجتِماعِهِم عَلى باطِلِهِم وتَفَرُّقِكُم عَلى حَقِّكُم . (4)
عنه عليه السلام_ في خُطبَتِهِ بَعدَ فَراغِهِ مِن أمرِ الخَوارِجِ _: إنَّ اللّهَ قَد أحسَنَ نَصرَكُم ، فَتَوَجَّهوا مِن فَورِكُم هذا إلى عَدُوِّكُم مِن أهلِ الشّامِ ... «يَ_قَوْمِ ادْخُلُواْ الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِى كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ وَلَا تَرْتَدُّواْ عَلَى أَدْبَارِكُمْ فَتَنقَلِبُواْ خَ_سِرِينَ» (5) . (6)
.
ص: 85
امام على عليه السلام_ در توصيف مؤمنان اهل صبر و مقاومت _: بر خداوند به خاطر صبر و مقاومتشان منّتى نگذاردند ، و جانبازى در راه حق را بزرگ نشمردند تا اين كه وقتى قضا [و قدر] ، موافق پايان يافتن زمان بلا شد، آگاهى و بينايى خويش را بر شمشيرهايشان حمل كردند (با بصيرت، شمشير زدند) و به فرمان پند دهنده شان (پيامبر صلى الله عليه و آله ) ، به پروردگارشان گردن نهادند .
امام على عليه السلام_ از سخنانش درباره كُندى كسانى كه او را يارى نكردند _: اين قوم (أهل شام) را جز كسانى كه بر شما پيروز مى شوند ، نمى پندارم ... . آنها را مى بينم كه كارشان بالا گرفته ؛ ولى آتش شما خاموش گشته است . آنان را كوشا مى بينيم شما را سُست . آنان را متّحد ، ولى شما را پراكنده مى بينم . آنان را مى بينم كه از فرمانده شان فرمان مى برند ؛ ولى شما از من نافرمانى مى كنيد .
امام على عليه السلام :به خدا ، همانا مى ترسم كه [روزگار بچرخد و] اين قوم [بر شما غلبه كنند و] به خاطر درستى شان در سرزمينشان و فساد شما در سرزمينتان و به جهت امانتدارى شان و خيانتكارى شما ، و به جهت فرمانبرى شان از رهبرشان و نافرمانى شما از رهبرتان ، و به خاطر همبستگى شان در [راه] باطلشان و پراكندگى شما در حقّتان، كار را به دست گيرند .
امام على عليه السلام_ در خطبه اش پس از فراغت از غائله خوارج _: همانا خداوند ، خوب يارى تان كرد . پس هم اينك به سوى دشمن شامى تان راهى شويد ... «اى قوم من! به سرزمين مقدّسى كه خداوند براى شما مقرّر داشته است ، در آييد و به عقب باز نگرديد كه زيانكار خواهيد شد» .
.
ص: 86
الإمام الصادق عليه السلام :مَن يَموتُ بِالذُّنوبِ أكثَرُ مِمَّن يَموتُ بِالآجالِ ، ومَن يَعيشُ بِالإِحسانِ أكثَرُ مِمَّن يَعيشُ بِالأَعمارِ . (1)
10 / 2دَورُ الجِهادِ في حُسنِ القَضاءِالإمام عليّ عليه السلام_ في صِفَةِ أصحابِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله _: فَلَمّا رَأَى اللّهُ صِدقَنا أنزَلَ بِعَدُوِّنَا الكَبتَ (2) وأنزَلَ عَلَينَا النَّصرَ ، حَتَّى استَقَرَّ الإِسلامُ مُلقِيا جِرانَهُ (3) ومُتَبَوِّئا أوطانَهُ . (4)
عنه عليه السلام_ مِن كَلامِهِ يَومَ صِفّينَ _: لَقَد كانَ الرَّجُلُ مِنّا وَالآخَرُ مِن عَدُوِّنا يَتَصاوَلانِ تَصاوُلَ الفَحلَينِ ، يَتَخالَسانِ أنفُسَهُما أيُّهُما يَسقي صاحِبَهُ كَأسَ المَنونِ ، فَمَرَّةً لَنا مِن عَدُوِّنا ومَرَّةً لِعَدُوِّنا مِنّا ، فَلَمّا رَآنَا اللّهُ صُبُرا صُدُقا أنزَلَ اللّهُ بِعَدُوِّنَا الكَبتَ ، وأنزَلَ عَلَينَا النَّصرَ . (5)
نهج السعادة عن الإمام عليّ عليه السلام_ فِي الإِخبارِ عَمّا يَقَعُ بَعدَهُ _: ألا وإنَّهُ لا يَزالُ البَلاءُ بِكُم مِن بَعدي حَتّى يَكونَ المُحِبُّ لي وَالمُتَّبِعُ أذَلَّ في أهلِ زَمانِهِ مِن فَرخِ الأَمَةِ ! قالوا : ولِمَ ذلِكَ ؟ قالَ : ذلِكَ بِما كَسَبَت أيديكُم ، بِرِضاكُم بِالدَّنِيَّةِ فِي الدّينِ ، فَلَو أنَّ أحَدَكُم إذا ظَهَرَ الجَورُ مِن أئِمَّةِ الجَورِ باعَ نَفسَهُ مِن رَبِّهِ وأخَذَ حَقَّهُ مِنَ الجِهادِ لَقامَ دينُ اللّهِ ... . (6)
.
ص: 87
امام صادق عليه السلام :كسانى كه به خاطر گناهان مى ميرند ، بيش از كسانى هستند كه به خاطر اَجَل ها [يشان ]مى ميرند ، و كسانى كه به سبب نيكوكارى زندگى مى كنند ، بيش از كسانى هستند كه به خاطر عمرها[ى طبيعى ]زندگى مى كنند .
10 / 2نقش جهاد در سرنوشت نيكامام على عليه السلام_ در وصف ياران پيامبر خدا _: وقتى خداوند ، راستى ما را [در ايمان و فداكارى] ديد ، بر دشمن ما خوارى [و شكست] ، و براى ما يارى [و پيروزى ]فرو فرستاد ، تا اين كه اسلام ، همچون شترى كه هنگام استراحت ، سينه و گردن خود را بر زمين مى نهد ، استقرار يافت و در جايگاه خود قرار گرفت .
امام على عليه السلام_ از سخنانش در روز صفّين _: همانا مردى از ما و مردى از دشمن ما ، همانند دو حيوان نر با هم گلاويز مى شدند و به جان يكديگر مى افتادند تا يكى از آن دو ، ديگرى را از جام مرگ، سيراب مى كرد . گاهى ما پيروز مى شديم و گاهى دشمن ، چيره مى گشت . وقتى خداوند عز و جل شكيب ها و راستى هاى ما را ديد ، دشمن ما را خوارى [و شكست] ، و ما را يارى [و پيروزى] نصيب كرد .
نهج السعادة_ به نقل از امام على عليه السلام در پيشگويى آنچه پس از وى رخ مى داد _: «هلا! پس از من ، بلا (گرفتارى و سختى) پيوسته دامنگيرتان خواهد بود ، به طورى كه دوست و پيرو من ، در ميان مردم روزگار خود ، از كنيززاده ، خوارتر مى شود» . گفتند : چرا؟ فرمود : «اين ، نتيجه عملكرد شماست ، به خاطر اين كه به پَستى در دين رضايت مى دهيد . اگر يكى از شما وقتى ستم ستمگران را ديد ، جانش را به پروردگارش تقديم بدارد و با جهاد ، حقّش را بستاند ، به يقين ، دين خدا پايدار مى ماند ...» .
.
ص: 88
10 / 3دَورُ الأَعمالِ السَّيِّئَةِ في سوءِ القَضاءِالإمام عليّ عليه السلام_ لَمّا خَرَجَ إلى صِفّينَ ومَرَّ بِخَرائِبِ المَدائِنِ _: إنَّ هؤُلاءِ القَومَ كانوا وارِثينَ فَأَصبَحوا مَوروثينَ ، وإنَّ هؤُلاءِ القَومَ استَحَلُّوا الحُرُمَ فَحَلَّت بِهِمُ النِّقَمُ ، فَلا تَستَحِلُّوا الحُرُمَ فَتَحِلَّ بِكُمُ النِّقَمُ . (1)
الكافي عن أبي حمزة الثمالي :قالَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام في خُطبَتِهِ : أعوذُ بِاللّهِ مِنَ الذُّنوبِ الَّتي تُعَجِّلُ الفَناءَ . فَقامَ إلَيهِ عَبدُ اللّهِ بنُ الكَوّاءِ اليَشكُرِيُّ (2) فَقالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، أوَ تَكونُ ذُنوبٌ تُعَجِّلُ الفَناءَ ؟ فَقالَ : نَعَم وَيلَكَ ، قَطيعَةُ الرَّحِمِ ، إنَّ أهلَ البَيتِ لَيَجتَمِعونَ ويَتَواسَونَ وهُم فَجَرَةٌ فَيَرزُقُهُمُ اللّهُ ، وإنَّ أهلَ البَيتِ لَيَتَفَرَّقونَ ويَقطَعُ بَعضُهُم بَعضا فَيَحرِمُهُمُ اللّهُ وهُم أتقِياءُ . (3)
الإمام الصادق عليه السلام :كانَ أبي عليه السلام يَقولُ : نَعوذُ بِاللّهِ مِنَ الذُّنوبِ الَّتي تُعَجِّلُ الفَناءَ وتُقَرِّبُ الآجالَ وتُخلِي الدِّيارَ ، وهِيَ قَطيعَةُ الرَّحِمِ وَالعُقوقُ وتَركُ البِرِّ . (4)
.
ص: 89
10 / 3نقش كارهاى زشت در سرنوشت بدامام على عليه السلام_ وقتى به مقصد صِفّين بيرون رفت و از ويرانه هاى مدائن گذشت _: همانا اين قوم ، [خود ، روزگارى] ارث بر بودند و سپس ارث گذار شدند ! اين قوم ، حرام ها را حلال شمردند تا اين كه بلاها بر آنها روا گشت . پس ، شما حرام ها را حلال نشماريد ، كه عذاب ها بر شما [نيز] روا مى گردند .
الكافى_ به نقل از ابو حمزه ثمالى _: امير مؤمنان در خطبه اش فرمود : «از گناهانى كه نابودى را سرعت مى بخشند ، به خدا پناه مى برم» . عبد اللّه بن كوّاى يَشكُرى (از بزرگان خوارج) برخاست و گفت : اى امير مؤمنان! مگر گناهانى هستند كه نابودى را سرعت ببخشند؟ فرمود : «آرى ، واى برتو! بريدن پيوند خويشاوندى . همانا [گاهى] خانواده گرد هم مى آيند و به همديگر يارى مى رسانند ، در حالى كه گناهكارند ؛ ولى خداوند ، روزى شان مى دهد ، و [گاهى] خانواده از هم پراكنده مى شوند و از همديگر مى بُرند و خدا آنان را محروم مى كند ، در حالى كه پرهيزگارند» .
امام صادق عليه السلام :همواره پدرم عليه السلام مى فرمود : «از گناهانى كه نابودى را سرعت مى بخشند و اَجَل ها را نزديك مى گردانند و سرزمين ها را [از ساكنانش ]تهى مى كنند ، به خدا پناه مى بريم ، و آنها عبارت اند از : قطع رَحِم ، بدرفتارى با پدر و مادر ، و ترك نيكى» .
.
ص: 90
الكافي عن حذيفة بن منصور عن الإمام الصادق عليه السلام :اِتَّقُوا الحالِقَةَ فَإِنَّها تُميتُ الرِّجالَ ، قُلتُ : ومَا الحالِقَةُ ؟ قالَ : قَطيعَةُ الرَّحِمِ . (1)
الإمام الصادق عليه السلام :كَما أنَّ بادِئَ النِّعَمِ مِنَ اللّهِ عز و جل وقَد نَحَلَكُموهُ ، فَكَذلِكَ الشَّرُّ مِن أنفُسِكُم وإن جَرى بِهِ قَدَرُهُ . (2)
عنه عليه السلام :إنَّ هذَا الأَمرَ لايَدَّعيهِ غَيرُ صاحِبِهِ إلّا تَبَّرَ (3) اللّهُ عُمُرَهُ . (4)
.
ص: 91
الكافى_ به نقل از حذيفة بن منصور _: امام صادق عليه السلام فرمود : «از حالِقه بپرهيزيد ؛ چرا كه مردان را مى كُشد» . گفتم : حالقه چيست؟ فرمود : «قطع رَحِم» .
امام صادق عليه السلام :چنان كه آغاز نعمت ها از جانب خداوند عز و جلاست و آنها را به شما بخشيد ، همين طور شر از جانب خودتان است ، هر چند به تقدير الهى است .
امام صادق عليه السلام :اين كار (امامت) را كسى جز صاحبش ادّعا نمى كند ، مگر اين كه خداوند ، عمرش را كوتاه مى كند .
.
ص: 92
الفصل الحادي عَشَرَ : الإيمان بالقضاء والقدر11 / 1مَعنَى الإِيمانِ بِالقَدَرِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :لَو كانَ لَكَ جَبَلُ اُحُدٍ ذَهَبا أنفَقتَهُ في سَبيلِ اللّهِ ما قَبِلَهُ اللّهُ مِنكَ حَتّى تُؤمِنَ بِالقَدَرِ ، وتَعلَمَ أنّ ما أصابَكَ لَم يَكُن لِيُخطِئَكَ وأنَّ ما أخطَأَكَ لَم يَكُن لِيُصيبَكَ ، وأنَّكَ إن مِتَّ عَلى غَيرِ هذا دَخَلتَ النّارَ . (1)
عنه صلى الله عليه و آله :لا يُؤمِنُ عَبدٌ حَتّى يُؤمِنَ بِالقَدَرِ خَيرِهِ وشَرِّهِ ، حَتّى يَعلَمَ أنَّ ما أصابَهُ لَم يَكُن لِيُخطِئَهُ ، وأنَّ ما أخطَأَهُ لَم يَكُن لِيُصيبَهُ . (2)
الإمام عليّ عليه السلام :إنَّ أحَدَكُم لَن يَخلُصَ الإيمانُ إلى قَلبِهِ ، حَتّى يَستَيقِنَ يَقينا غَيرَ ظَنٍّ أنَّ ما أصابَهُ لَم يَكُن لِيُخطِئَهُ وما أخطَأَهُ لَم يَكُن لِيُصيبَهُ ، ويُقِرَّ بِالقَدَرِ كُلِّهِ . (3)
.
ص: 93
فصل يازدهم : ايمان به قضا و قدر11 / 1معناى ايمان به قَدَرپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اگر براى تو كوهى از طلا باشد و آن را در راه خدا انفاق كنى ، خداوند ، آن را از تو نمى پذيرد ، تا اين كه به قَدَر ، ايمان بياورى و بدانى كه آنچه به تو رسيده ، نبايد از تو به خطا مى رفته [و بايد به تو مى رسيده] و آنچه از تو به خطا رفته ، نبايد به تو مى رسيده است . تو اگر با غير اين انديشه بميرى ، به جهنّم درمى آيى .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بنده، ايمان ندارد ، تا اين كه به خير و شرّ قَدَر ، ايمان بياورد و بداند كه آنچه بدو رسيده ، ممكن نبوده به او نرسد و آنچه به او نرسيده، ممكن نبوده به او برسد .
امام على عليه السلام :هيچ يك از شما ايمان خالص در دلش جاى نمى گيرد ، تا اين كه يقين كامل كند كه آنچه بدو رسيده ، ممكن نبوده به او نرسد و آنچه به او نرسيده، ممكن نبوده به او برسد ، و [تا اين كه ]به همه قَدَر (خير و شرّ آن) ، اعتراف كند .
.
ص: 94
11 / 2وُجوبُ الإِيمانِ بِالقَدَرِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :الإِيمانُ بِالقَدَرِ نِظامُ التَّوحيدِ . (1)
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ القَدَرَ نِظامُ التَّوحيدِ ، فَمَن وَحَّدَ اللّهَ وآمَنَ بِالقَدَرِ فَقَدِ استَمسَكَ بِالعُروَةِ الوُثقى . (2)
عنه صلى الله عليه و آله :لا يُؤمِنُ أحَدُكُم حَتّى يُؤمِنَ بِالقَدَرِ خَيرِهِ وشَرِّهِ وحُلوِهِ ومُرِّهِ . (3)
عنه صلى الله عليه و آله :لا يُؤمِنُ عَبدٌ حَتّى يُؤمِنَ بِأَربَعَةٍ : حَتّى يَشهَدَ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ ، وأنّي رَسولُ اللّهِ بَعَثَني بِالحَقِّ ، وحَتّى يُؤمِنَ بِالبَعثِ بَعدَ المَوتِ ، وحَتّى يُؤمِنَ بِالقَدَرِ . (4)
عنه صلى الله عليه و آله_ وقَد سُئِلَ عَنِ الإِيمانِ _: أن تُؤمِنَ بِاللّهِ ومَلائِكَتِهِ وكُتُبِهِ ورُسُلِهِ وَاليَومِ الآخِرِ ، وَالقَدَرِ خَيرِهِ وشَرِّهِ . (5)
عنه صلى الله عليه و آله :لايَجِدُ حَلاوَةَ الإِيمانِ حَتّى يُؤمِنَ بِالقَدَرِ خَيرِهِ وشَرِّهِ حُلوِهِ ومُرِّهِ . (6)
.
ص: 95
11 / 2واجب بودن ايمان به قَدَرپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :ايمان به قَدَر ، شيرازه يكتاپرستى است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :همانا قَدَر ، شيرازه يكتاپرستى است . هر كه خدا را يگانه بداند و به قَدَر ايمان آورد ، در حقيقت ، به ريسمان محكم ، چنگ زده است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هيچ يك از شما ايمان ندارد ، مگر اين كه به خير و شر و شيرينى و تلخى قَدَر ، ايمان بياورد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هيچ بنده اى ايمان ندارد ، مگر اين كه به چهار چيز ايمان آورد : گواهى دهد كه معبودى جز خداى يگانه نيست و شريكى ندارد ، و [گواهى دهد كه ]من فرستاده خدايم و به حق ، مبعوثم نموده است ، و به رستاخيزِ پس از مرگ ايمان آورد ، و به قَدَر ، ايمان آورد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ وقتى درباره ايمان ، مورد پرسش قرار گرفت _: اين است كه به خدا و فرشتگانش و كتاب هايش و فرستادگانش و روز آخرت و خير و شرّ قَدَر ، ايمان بياورد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :كسى شيرينى ايمان را نمى چشد ، مگر اين كه به خير و شر و شيرينى و تلخى قَدَر ، ايمان بياورد .
.
ص: 96
عنه صلى الله عليه و آله :ما بَلَغَ عَبدٌ حَقيقَةَ الإِيمانِ حَتّى يَعلَمَ أنَّ ما أصابَهُ لَم يَكُن لِيُخطِئَهُ ، وما أخطَأَهُ لَم يَكُن لِيُصيبَهُ . (1)
عنه صلى الله عليه و آله :لا يَتَّقِي اللّهَ عَبدٌ حَقَّ تُقاتِهِ ، حَتّى يَعلَمَ أنَّ ما أصابَهُ لَم يَكُن لِيُخطِئَهُ ، وما أخطَأَهُ لَم يَكُن لِيُصيبَهُ . (2)
الإمام الصادق عليه السلام_ حينَما ذُكِرَ عِندَهُ القَدَرُ وكَلامُ الاِستِطاعَةِ _: هذا كَلامٌ خَبيثٌ ، أنَا عَلى دينِ آبائي لا أرجِعُ عَنهُ ، القَدَرُ حُلوُهُ ومُرُّهُ مِنَ اللّهِ ، وَالخَيرُ وَالشَّرُّ كُلُّهُ مِنَ اللّهِ . (3)
11 / 3تَحريمُ التَّكذيبِ بِالقَدَرِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن لَم يُؤمِن بِالقَدَرِ خَيرِهِ وشَرِّهِ فَأَنَا مِنهُ بَريءٌ . (4)
عنه صلى الله عليه و آله :مَن كَذَّبَ بِالقَدَرِ ، فَقَد كَفَرَ بِما جِئتُ بِهِ . (5)
عنه صلى الله عليه و آله :قالَ رَبُّ العِزَّةِ جَلَّ جَلالُهُ : مَن آمَنَ بي ولَم يُؤمِن بِالقَدَرِ خَيرِهِ وشَرِّهِ فَليَلتَمِس رَبّا غَيري . (6)
عنه صلى الله عليه و آله :يَكونُ في آخِرِ الزَّمانِ قَومٌ يُكَذِّبونَ بِالقَدَرِ ، ألا اُولئِكَ مَجوسُ هذِهِ الاُمَّةِ ، فَإِن مَرِضوا فَلا تَعودوا (7) ، وإن ماتوا فَلا تَشهَدوهُم . (8)
.
ص: 97
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هيچ بنده اى به حقيقت ايمان نمى رسد ، مگر اين كه بداند آنچه به او رسيده ، ممكن نبوده به او نرسد و آنچه به او نرسيده ، ممكن نبوده به او برسد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هيچ بنده اى به شايستگى ، از خدا پروا نمى كند ، مگر اين كه بداند آنچه به او رسيده ، ممكن نبوده به او نرسد و آنچه به او نرسيده ، ممكن نبوده به او برسد .
امام صادق عليه السلام_ هنگامى كه از قَدَر و عقيده معتقدان به توانمندى مطلق، سخن به ميان آمد _: اين ، كلام پليدى است . من بر دين پدرانم هستم و از آن ، باز نمى گردم . شيرينى و تلخى قَدَر ، از جانب خداست و همه خير و شر ، از جانب خداست .
11 / 3تحريم تكذيب تقديرپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كه به خير و شرّ قَدَر ايمان نياورد ، من از او بيزارم .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كه قَدَر را تكذيب نمايد ، در حقيقت به آنچه من آورده ام ، كفر ورزيده است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پروردگار عزّت عز و جل فرمود : «هر كه به من ايمان آورد ، ولى به خير و شرّ قَدَر ، ايمان نياورد ، بايد در پى پروردگارى غير از من باشد» .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :در آخر الزمان ، قومى خواهند بود كه قَدَر را تكذيب مى كنند . هان! آنان ، مجوس اين امّت اند . اگر بيمار شدند ، عيادتشان نكنيد و اگر مُردند ، بر [جنازه ]آنان حاضر نشويد .
.
ص: 98
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ مَجوسَ هذِهِ الاُمَّةِ المُكَذِّبونَ بِأَقدارِ اللّهِ ، إن مَرِضوا فَلا تَعودوهُم ، وإن ماتوا فَلا تَشهَدوهُم ، وإن لَقيتُموهُم فَلا تُسَلِّموا عَلَيهِم . (1)
عنه صلى الله عليه و آله :ثَلاثَةٌ لا يُقبَلُ مِنهُم يَومَ القِيامَةِ صَرفٌ ولا عَدلٌ (2) : عاقٌّ ، ومَنّانٌ (3) ، ومُكَذِّبٌ بِقَدَرٍ . (4)
عنه صلى الله عليه و آله :أربَعَةٌ لا يَنظُرُ اللّهُ إلَيهِم يَومَ القِيامَةِ : عاقٌّ ، ومَنّانٌ ، ومُكَذِّبٌ بِالقَدَرِ ، ومُدمِنُ خَمرٍ . (5)
عنه صلى الله عليه و آله :سِتَّةٌ لَعَنَهُمُ اللّهُ وكُلُّ نَبِيٍّ مُجابٍ : الزّائِدُ في كِتابِ اللّهِ ، وَالمُكَذِّبُ بِقَدَرِ اللّهِ ، وَالتّارِكُ لِسُنَّتي ، وَالمُستَحِلُّ مِن عِترَتي ما حَرَّمَ اللّهُ ، وَالمُتَسَلِّطُ بِالجَبَروتِ لِيُذِلَّ مَن أعَزَّهُ اللّهُ ويُعِزَّ مَن أذَلَّهُ اللّهُ ، وَالمُستَأثِرُ بِفَيءِ المُسلِمينَ المُستَحِلُّ لَهُ . (6)
.
ص: 99
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :همانا مجوس اين امّت ، قَدَرهاى خداى متعال را تكذيب مى كنند . اگر بيمار شدند ، عيادتشان نكنيد و اگر مُردند ، بر [جنازه] آنان حاضر نشويد و اگر به آنان برخورديد ، سلامشان ندهيد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :سه كس اند كه روز رستاخيز ، هيچ عمل واجب يا مستحبى از آنان (1) پذيرفته نمى شود : بدرفتار با پدر و مادر ، منّت گذار ، و تكذيب كننده قَدَر .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :چهار كس اند كه خداوند در روز رستاخيز ، به آنان نگاه نمى كند : بدرفتار با پدر و مادر ، منّت گذار ، تكذيب كننده قَدَر ، و مى گسار .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :شش كس اند كه خداوند و هر پيامبرِ اجابت شده اى ، آنها را نفرين كرده اند : افزاينده به كتاب خدا ، تكذيب كننده قَدَر ، ترك كننده سنّت من ، حلال شمارنده چيزى كه خدا آن را درباره خاندانم حرام نموده ، زورگويى كه كسى را كه خدا عزيزش كرده ، خوار مى كند و كسى را كه خدا ذليلش كرده ، عزيز مى گرداند و كسى كه فَىْ ء (2) را به انحصار خود درآورد و آن را بر خويشتن روا بشمارد .
.
ص: 100
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ اُمَّتي لا تَزالُ مُستَمكِنَةً مِن دينِها ما لَم يُكَذِّبوا بِالقَدَرِ ، فَإِذا كَذَّبوا بِالقَدَرِ فَعِندَ ذلِكَ هَلاكُهُم . (1)
عنه صلى الله عليه و آله :ما هَلَكَت اُمَّةٌ قَطُّ حَتّى تُشرِكَ بِاللّهِ ، وما أشرَكَت اُمَّةٌ بِاللّهِ حَتّى يَكونَ أوَّلُ شِركِهَا التَّكذيبَ بِالقَدَرِ . (2)
عنه صلى الله عليه و آله :ما هَلَكَت اُمَّةٌ قَطُّ إلّا بِالشِّركِ بِاللّهِ عز و جل ، وما أشرَكَت اُمَّةٌ حَتّى يَكونَ بُدُوُّ شِركِهَا التَّكذيبَ بِالقَدَرِ . (3)
عنه صلى الله عليه و آله :أخافُ عَلى اُمَّتي مِن بَعدي خَصلَتَينِ : تَكذيبا بِالقَدَرِ ، وتَصديقا بِالنُّجومِ . (4)
عنه صلى الله عليه و آله :ثَلاثٌ أخافُ عَلى اُمَّتي : الاِستِسقاءُ بِالأَنواءِ (5) ، وحَيفُ (6) السُّلطانِ ، وتَكذيبٌ بِالقَدَرِ . (7)
الإمام عليّ عليه السلام :لَيسَ مِنّا مَن لَم يُؤمِن بِالقَدَرِ خَيرِهِ وشَرِّهِ . (8)
.
ص: 101
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :همواره امّت من در دينشان استوارند ، مادام كه قَدَر را تكذيب نكنند . پس هر گاه قَدَر را تكذيب كردند، آن گاه زمان نابودى آنهاست .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هرگز امّتى نابود نشد ، مگر اين كه به خدا شرك ورزيد ، و هيچ امّتى به خدا شرك نورزيد ، مگر اين كه آغاز شركشان تكذيب قَدَر بود .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هرگز امّتى نابود نشد ، مگر با شرك ورزيدن به خداوند عز و جل ، و امّتى شرك نورزيد ، مگر اين كه آغاز شركشان تكذيب قَدَر بود .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پس از خودم بر امّتم از دو چيز ، هراسانم : تكذيب قَدَر و تصديق [پيشگويى با] ستارگان .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :از سه چيز بر امّتم هراسانم : طلب باران با نَوء ، (1) ستمگرى پادشاه ، و تكذيب قَدَر .
امام على عليه السلام :كسى كه به خير و شرّ قَدَر ايمان ندارد ، از ما نيست .
.
ص: 102
الإمام الحسن عليه السلام :مَن لَم يُؤمِن بِالقَدَرِ خَيرِهِ وشَرِّهِ ، فَقَد فَجَر . (1)
الإمام الباقر عليه السلام :يُحشَرُ المُكَذِّبونَ بِقَدَرِ اللّهِ مِن قُبورِهِم قَد مُسِخوا قِرَدَةً وخَنازيرَ . (2)
11 / 4ما لا يُنافِي الإِيمانَ بِالقَدَرِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :الدَّواءُ مِنَ القَدَرِ ، وقَد يَنفَعُ بِإِذنِ اللّهِ . (3)
الإمام الباقر عليه السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله _ وقيلَ لَهُ : يا رَسولَ اللّهِ رُقىً (4) يُستَشفى بِها ، هَل تَرُدُّ مِن قَدَرِ اللّهِ ؟ فَقالَ _ : إنَّها مِن قَدَرِ اللّهِ . (5)
سنن الترمذي عن أبي خزامة عن أبيه :سَأَلتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ ، أرَأَيتَ رُقىً نَستَرقيها ودَواءً نَتَداوَى بِهِ وتُقاةً نَتَّقيها ، هَل تَرُدُّ مِن قَدَرِ اللّهِ شَيئا ؟ قالَ : هِيَ مِن قَدَرِ اللّهِ . (6)
التوحيد عن الأصبغ بن نباتة :إنَّ أميرَ المُؤمِنينَ عَدَلَ مِن عِندِ حائِطٍ مائِلٍ إلى حائِطٍ آخَرَ ، فَقيلَ لَهُ : يا أميرَ المُؤمِنينَ أتَفِرُّ مِن قَضاءِ اللّهِ ؟ فَقالَ : أفِرُّ مِن قَضاءِ اللّهِ إلى قَدَرِ اللّهِ عز و جل . (7)
.
ص: 103
امام حسن عليه السلام :كسى كه به خير و شرّ قَدَر ايمان ندارد ، فاسق است .
امام باقر عليه السلام :تكذيب كنندگان قَدَر خدا ، در حالى از قبرهايشان برانگيخته مى شوند كه به صورت بوزينه ها و خوك ها مسخ شده اند .
11 / 4آنچه با ايمان به تقدير ، منافات نداردپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :درمان ، بخشى از تقدير است و به اذن خدا سود مى بخشد .
امام باقر عليه السلام :به پيامبر خدا گفته شد : اى پيامبر خدا! رُقْيه اى (1) كه با آن طلب شفا مى شود ، آيا قَدَر خدا را باز مى گرداند؟ فرمود : «آن ، جزو قَدَر خداست» .
سنن الترمذى_ به نقل از ابو خزامه ، از پدرش _: از پيامبر خدا پرسيدم و گفتم : اى پيامبر خدا! آيا رُقيه هايى كه آن را با خود همراه مى كنيم و دوايى كه بِدان مداوا مى كنيم و حِرزى كه خودمان را با آن حفاظت مى كنيم ، آيا چيزى از قَدَر خدا را باز مى گردانند؟ فرمود : «آن ، جزو قَدَر خداست» .
التوحيد_ به نقل از اصبغ بن نباته _: امير مؤمنان از كنار ديوار كجى برخاست و به كنار ديوار ديگرى رفت . به او گفته شد : اى امير مؤمنان! آيا از قضاى خدا فرار مى كنى؟ فرمود : «از قضاى خداوند به قَدَر خداوند ، فرار مى كنم» .
.
ص: 104
التوحيد عن عليّ بن سالم عن الإمام الصادق عليه السلام ، قال :سَأَلتُهُ عَنِ الرُّقى أتَدفَعُ مِنَ القَدَرِ شَيئا ؟ فَقالَ : هِيَ مِنَ القَدَرِ . (1)
11 / 5ما يوهِمُ تَنافِيَ الإِيمانِ بِالقَدَرِ وَالتَّدبيرِالإمام عليّ عليه السلام :رُبَّ حَياةٍ سَبَبُهَا التَّعَرُّضُ لِلمَوتِ ، ورُبَّ ميتَةٍ سَبَبُهَا طَلَبُ الحَياةِ . (2)
الكافي عن زيد الشحّام عن الإمام الصادق عليه السلام :إنَّ أميرَ المُؤمِنينَ _ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ _ جَلَسَ إلى حائِطٍ مائِلٍ يَقضي بَينَ النّاسِ ، فَقالَ بَعضُهُم : لا تَقعُد تَحتَ هذَا الحائِطِ فَإِنَّهُ مُعوِرٌ . فَقالَ أميرُ المُؤمِنينَ _ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ _ : حَرَسَ امرَءاً أجَلُهُ . فَلَمّا قامَ سَقَطَ الحائِطُ . قالَ : وكانَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام مِمّا يَفعَلُ هذا وأشباهَهُ ، وهذَا اليَقينُ . (3)
الكافي عن سعيد بن قيس الهمداني :نَظَرتُ يَوما فِي الحَربِ إلى رَجُلٍ عَلَيهِ ثَوبانِ ، فَحَرَّكتُ فَرَسي فَإِذا هُوَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام فَقُلتُ : يا أميرَ المُؤمِنينَ في مِثلِ هذَا المَوضِعِ ؟ فَقالَ : نَعَم يا سَعيدَ بنَ قَيسٍ ، إنَّهُ لَيسَ مِن عَبدٍ إلّا ولَهُ مِنَ اللّهِ حافِظٌ وواقِيَةٌ ، مَعَهُ مَلَكانِ يَحفَظانِهِ مِن أن يَسقُطَ مِن رَأسِ جَبَلٍ أو يَقَعَ في بِئرٍ ، فَإِذا نَزَل القَضاءُ خَلَّيا بَينَهُ وبَينَ كُلِّ شَيءٍ . (4)
.
ص: 105
التوحيد_ به نقل از على بن سالم _: از امام صادق عليه السلام درباره رُقْيه پرسيدم كه : آيا چيزى از قَدَر را دفع مى كند ؟ فرمود : «آن ، جزو قَدَر است» .
11 / 5آنچه مايه توهّم ناسازگارى بين تدبير و ايمان به تقدير استامام على عليه السلام :چه بسا زندگى اى كه سبب آن ، در كام مرگ رفتن است ، و چه بسا مرگى كه سبب آن ، در پى زندگى بودن است !
الكافى_ به نقل از زيد شحّام ، از امام صادق عليه السلام _: امير مؤمنان _ كه درود خدا بر او باد _ نزد ديوار كجى نشسته بود و ميان مردم ، داورى مى كرد . كسى از آنان به امير مؤمنان گفت : كنار اين ديوار منشين ، كه كج است . امير مؤمنان _ كه درود خدا بر او باد _ فرمود : «اَجَل ، از انسان ، پاسدارى مى كند» و وقتى برخاست ، ديوار فرو ريخت . امير مؤمنان، همواره اين كار و شبيه آن را انجام مى داد و اين ، همان يقين است .
الكافى_ به نقل از سعيد بن قيس هَمْدانى _: روزى در جنگ ، نگاهم به مردى افتاد كه تنها دو قطعه لباس بر تن داشت . اسبم را حركت دادم . ديدم امير مؤمنان است . گفتم : اى امير مؤمنان! حتّى اين جا هم [بدون زِره]؟ فرمود : «آرى ، اى سعيد بن قيس! هيچ بنده اى نيست ، مگر اين كه از جانب خدا ، پاسدار و نگه دارنده اى دارد و دو فرشته همراه اويند كه او را از سقوط از بالاى كوه يا افتادن در چاه ، حفظ مى كنند . پس وقتى قضا فرود آمد ، ميان او و هر چيز ديگر را خالى مى كنند» .
.
ص: 106
الإمام عليّ عليه السلام :إنَّ مَعَ كُلِّ إنسانٍ مَلَكَينِ يَحفَظانِهِ ، فَإِذا جاءَ القَدَرُ خَلَّيا بَينَهُ وبَينَهُ . (1)
.
ص: 107
امام على عليه السلام :همانا با هر انسانى ، دو فرشته اى است كه مراقبتش مى كنند و وقتى قَدَر آمد ، ميان او و قَدَر را خالى مى كنند .
.
ص: 108
. .
ص: 109
توضيحى درباره آنچه به ظاهر بر تعارض تقدير و تدبير ، دلالت دارددر نگاهِ ابتدايى به احاديث اين باب، به نظر مى رسد كه ايمان به تقدير ، با برنامه ريزى و تدبير براى زندگى ، منافات دارد ؛ امّا با تأمّل ، روشن مى شود كه اين تنافى و تعارض ، ظاهرى است . در حديث اول آمده است : رُبَّ حَياةٍ سَبَبُهَا التَّعَرُّضُ لِلمَوتِ ، ورُبَّ ميتَةٍ سَبَبُهَا طَلَبُ الحَياةِ . (1) چه بسا زندگى اى كه سبب آن ، در كام مرگ رفتن است ! و چه بسا مرگى كه سبب آن ، در پى زندگى رفتن است ! اين سخن ، در مقام بيان اين واقعيّت است كه تدبير، هميشه سودمند نيست ؛ بلكه گاه ، خلاف چيزى كه تدبير شده ، روى مى دهد . بنا بر اين ، مؤمن ، ضمن داشتن تدبير و تلاش ، نبايد تمام اعتماد خود را به اسباب ظاهرى ، اختصاص دهد ؛ بلكه در كنار تدبير ، بايد با استمداد از خداوند متعال و توكّل به او، آينده خود را تضمين كند . در واقع ، اين حديث مى گويد : توكّل ، متمّم و مكمّل تدبير است و بدون آن ، چه بسا تدبير ، نتيجه نداشته باشد و يا خلاف آنچه تدبير شده ، نتيجه دهد . در حديث دوم اين باب (2) نيز آمده كه امام على عليه السلام در كنار ديوارى كه كج شده
.
ص: 110
بود و احتمال مى رفت فرو بريزد ، نشسته بود و قضاوت مى كرد . هنگامى كه به او گفتند از آن جا بلند شود، با اين استدلال كه اَجَل ، از انسانْ پاسدارى مى كند ، به سخن آنان اعتنا نكرد و به كار خود ادامه داد و ديوار ، پس از برخاستن ايشان فرو ريخت . در كنار اين حديث ، حديث ديگرى (1) روايت شده كه امام على عليه السلام در حادثه اى مشابه، اين گونه عمل نكرد ؛ بلكه از كنار ديوارى كه احتمال فرو ريختن آن بود ، بلند شد و هنگامى كه به اعتراض ، به او گفته شد : «اى امير مؤمنان! آيا از قضاى خدا مى گريزى؟» ، فرمود : «از قضاى خدا به قَدَر خدا مى گريزم» ؛ يعنى : هم صدمه ديدن كسى كه در زير ديوارِ كج مى نشيند ، قضاى الهى است و هم مصدوم نشدن كسى كه از آن مى گريزد ، تقدير اوست ؛ ولى هيچ يك قضاى حتمى نيست و انسان ، موظّف است براى حفظ جان خود ، از يك قضا بگريزد و به قضايى ديگر پناه ببرد . بنا بر اين ، بر فرض صحّت حديث مخالفِ اين حديث، بايد گفت كه امام عليه السلام در آن حادثه خاص (همانند آنچه در حديث سوم اين باب (2) آمده كه امام عليه السلام در ميدان جنگ ، بدون زره و تنها با لباس معمولى حضور يافت) ، به دليل آن كه مى دانسته مشكلى براى او پيش نخواهد آمد، براى حفظ جان خود ، اقدام نكرده است . در مورد حديث چهارم (3) نيز _ كه بر اين مطلب دلالت دارد كه بر هر انسانى ، دو فرشته مأمور حفاظت از جان او هستند تا تقدير الهى فرا رسد _ ، ظاهرا مقصود از «تقدير» در آن ، «تقديرِ حتمى» است كه با آن، هيچ تلاش و تدبيرى سودمند
.
ص: 111
نيست، نه «تقدير موقوف (معلّق)» كه بَداپذير است و انسان مى تواند با تدبير و توكّل و دعا، سرنوشت خود را تغيير دهد . البتّه از آن جا كه انسان از مقدّرات قطعى و غير قطعى خود آگاهى ندارد ، هميشه بايد با تلاش و تدبير در كنار استمداد از خداوند متعال ، از مشكلات احتمالى زندگى پيشگيرى كند و سرنوشت بهترى را براى خود رقم زند .
.
ص: 112
الفصل الثّاني عَشَرَ : الرِّضا بالقضاء والقدر12 / 1الحَثُّ عَلَى الرِّضا بِالقَضاءِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :مِن سَعادَةِ ابنِ آدَمَ رِضاهُ بِما قَضَى اللّهُ لَهُ ، ومِن شَقاوَةِ ابنِ آدَمَ تَركُهُ استِخارَةَ اللّهِ ، ومِن شَقاوَةِ ابنِ آدَمَ سَخَطُهُ بِما قَضَى اللّهُ لَهُ . (1)
عنه صلى الله عليه و آله :مِن سَعادَةِ ابنِ آدَمَ رِضاهُ بِما قَسَمَ اللّهُ لَهُ . (2)
معاني الأخبار عن أحمد بن أبي عبد اللّه عن أبيه رفعه :جاءَ جَبرَئيلُ عليه السلام إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ إنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ أرسَلَني إلَيكَ بِهَدِيَّةٍ لَم يُعطِها أحَدا قَبلَكَ . قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : قُلتُ : وما هِيَ ؟ قالَ : الصَّبرُ وأحسَنُ مِنهُ . قُلتُ : وما هُوَ ؟ قالَ : الرِّضا . (3)
.
ص: 113
فصل دوازدهم : خشنودى به قضا و قدر12 / 1تشويق به خُشنودى به قضاپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :از نيك بختى فرزند آدم ، خشنودى اوست به آنچه خداوند براى او حكم نموده است ، و از تيره بختى فرزند آدم ، ترك طلب خير از خداوند است و [نيز ]از تيره بختى فرزند آدم ، ناخشنودى اش از حكم خداوند درباره اوست .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :از خوش بختى فرزند آدم ، خشنودى اوست به آنچه خداوند برايش قسمت نموده است .
معانى الأخبار_ به نقل از احمد بن ابى عبد اللّه ، از پدرش ، در حديثى كه آن را به معصوم رسانده است _: جبرئيل عليه السلام نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت : اى پيامبر خدا! خداوند _ تبارك و تعالى _ مرا با هديه اى پيش تو فرستاده كه آن را پيش از تو به كسى عطا ننموده است . پيامبر خدا فرمود : گفتم : آن چيست؟ گفت : شكيبايى و بهتر از آن . گفتم : آن (بهتر از شكيبايى) چيست؟ گفت : خُشنودى [به قضا] .
.
ص: 114
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :ناجى داوودُ رَبَّهُ ، فَقالَ : إلهي لِكُلِّ مَلِكٍ خِزانَةٌ ، فَأَينَ خِزانَتُكَ ؟ فَقالَ جَلَّ جَلالُهُ : لي خِزانَةٌ أعظَمُ مِنَ العَرشِ ، وأوسَعُ مِنَ الكُرسِيِّ ، وأطيَبُ مِنَ الجَنَّةِ ، وأزيَنُ مِنَ المَلَكوتِ ... لَها أربَعَةُ أبوابٍ : العِلمُ وَالحِلمُ وَالصَّبرُ وَالرِّضا ؛ ألا وهِيَ القَلبُ . (1)
عنه صلى الله عليه و آله :الإِيمانُ في عَشَرَةٍ : المَعرِفَةِ وَالطّاعَةِ ، وَالعِلمِ وَالعَمَلِ ، وَالوَرَعِ وَالاِجتِهادِ ، وَالصَّبرِ وَاليَقينِ ، وَالرِّضا وَالتَّسليمِ ؛ فَأَيَّها فَقَدَ صاحِبُهُ بَطَلَ نِظامُهُ . (2)
شعب الإيمان عن عبادة بن الصلت :قالَ رَجُلٌ : يا رَسولَ اللّهِ أيُّ العَمَلِ أفضَلُ ؟ قالَ : الصَّبرُ وَالسَّماحَةُ . قالَ : اُريدُ أفضَلَ مِن ذلِكَ . قالَ : لا تَتَّهِمِ اللّهَ في شَيءٍ مِن قَضائِهِ . (3)
الإمام عليّ عليه السلام :كُن أبَدا راضِيا بِما يَأتي بِهِ القَدَرُ . (4)
عنه عليه السلام :مِن أفضَلِ الإِيمانِ الرِّضا بِما يَأتي بِهِ القَدَرُ . (5)
عنه عليه السلام :الإِيمانُ أربَعَةُ أركانٍ : الرِّضا بِقَضاءِ اللّهِ ، وَالتَّوَكُّلُ عَلَى اللّهِ ، وتَفويضُ الأَمرِ إلَى اللّهِ ، وَالتَّسليمُ لِأَمرِ اللّهِ . (6)
.
ص: 115
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :داوود عليه السلام با پروردگارش مناجات كرد و گفت : بار الها! هر پادشاهى ، خزانه اى دارد . خزانه تو كجاست؟ خداوند عز و جل فرمود : «خزانه اى دارم كه بزرگ تر از عرش ، گسترده تر از كرسى ، خوش بوتر از بهشت، و آراسته تر از ملكوت است ... و چهار دروازه دارد : دانش و بردبارى و شكيبايى و خشنودى [به قضا] . بدان كه آن [خزانه] ، قلب است» .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :ايمان ، ده جزء دارد : شناخت و فرمانبرى ، دانش و عمل ، پارسايى و تلاش ، شكيبايى و يقين ، و خشنودى [به قضا] و تسليم . صاحب ايمان ، هر كدام از اينها را نداشته باشد ، ساختار ايمانش به هم مى ريزد .
شعب الإيمان_ به نقل از عبادة بن صلت _: مردى گفت : اى پيامبر خدا! كدام عمل ، بهتر است؟ فرمود : «شكيبايى و بزرگ منشى» . گفت : بهتر از آن را مى خواهم . فرمود : «خدا را در چيزى از قضايش ، متّهم نكن» .
امام على عليه السلام :هميشه به آنچه قَدَر پيش مى آورد ، خشنود باش .
امام على عليه السلام :از بهترين ايمان ، خشنودى به چيزى است كه قَدَر پيش مى آورد .
امام على عليه السلام :ايمان ، چهار ركن دارد : خشنودى به قضاى خدا ، توكّل بر خدا ، واگذارى كار به خدا ، و تسليم شدن در برابر امر خدا .
.
ص: 116
عنه عليه السلام :طوبى لِمَن ذَكَرَ المَعادَ ، وعَمِلَ لِلحِسابِ ، وقَنِعَ بِالكَفافِ ، ورَضِيَ عَنِ اللّهِ . (1)
عنه عليه السلام :نِعمَ القَرينُ الرِّضا . (2)
عنه عليه السلام :إنَّكَ لَن تَحمِلَ إلَى الآخِرَةِ عَمَلاً أنفَعَ لَكَ مِنَ : الصَّبرِ وَالرِّضا ، وَالخَوفِ وَالرِّجاءِ . (3)
عنه عليه السلام :غايَةُ الدّينِ الرِّضا . (4)
عنه عليه السلام :الدّينُ شَجَرَةٌ أصلُهَا التَّسليمُ وَالرِّضا . (5)
الإمام الكاظم عليه السلام :رَفَعَ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله قَومٌ في بَعضِ غَزَواتِهِ ، فَقالَ : مَنِ القَومُ ؟ فَقالوا : مُؤمِنونَ يا رَسولَ اللّهِ . قالَ : وما بَلَغَ مِن إيمانِكُم ؟ قالوا : الصَّبرُ عِندَ البَلاءِ ، وَالشُّكرُ عِندَ الرَّخاءِ ، وَالرِّضا بِالقَضاءِ . فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : حُلَماءُ عُلَماءُ ، كادوا مِنَ الفِقهِ أن يَكونوا أنبِياءَإن كُنتُم كَما تَصِفونَ ، فَلا تَبنوا ما لا تَسكُنونَ ، ولا تَجمَعوا ما لا تَأكُلونَ ، وَاتَّقُوا اللّهَ الَّذي إلَيهِ تُرجَعونَ . (6)
.
ص: 117
امام على عليه السلام :خوشا به حال كسى كه به ياد رستاخيز است و براى حساب پس دادن ، عمل مى كند و به اندازه كفاف ، قانع است و از خدا خشنود است!
امام على عليه السلام :بهترين همراه ، خشنودى [ به قضاى الهى] است .
امام على عليه السلام :همانا تو هرگز عملى را به آخرت نمى برى كه برايت سودمندتر از شكيبايى و خشنودى [به قضا] ، و بيم و اميد باشد .
امام على عليه السلام :كمال دين ، خشنودى [به قضا ]است .
امام على عليه السلام :دين ، [مانند] درختى است كه ريشه آن ، تسليم و خشنودى است .
امام كاظم عليه السلام :در يكى از جنگ هاى پيامبر خدا ، گروهى ، خود را به ايشان عرضه داشتند . فرمود : «اينان كيان اند ؟» . گفتند : مؤمنان اند ، اى پيامبر خدا! فرمود : «ايمانشان به چه مرتبه اى رسيده است ؟» . گفتند : [به مرتبه] شكيبايى در گرفتارى ، و سپاس گزارى در آسايش ، و خشنودى به قضا . پيامبر خدا فرمود : «بردباران ، دانشمندند و در فقه (فهم) ، نزديك به پيامبران . حال اگر چنانيد كه توصيف مى كنيد ، خانه هايى را كه در آنها سكونت نخواهيد كرد ، نسازيد و دارايى هايى را كه نخواهيد خورد ، جمع نكنيد و از خدايى كه به سوى او باز خواهيد گشت ، پروا نماييد» .
.
ص: 118
الإمام عليّ عليه السلام :ما قَضَى اللّهُ سُبحانَهُ عَلى عَبدٍ قَضاءً فَرَضِيَ بِهِ ، إلّا كانَتِ الخِيَرَةُ لَهُ فيهِ . (1)
عنه عليه السلام :أغضِ (2) عَلَى القَذى وَالأَلَمِ ، تَرضَ أبَدا . (3)
عنه عليه السلام :ثَلاثٌ مَن كُنَّ فيهِ فَقَد رُزِقَ خَيرَ الدُّنيا وَالآخِرَةِ ؛ هُنَّ : الرِّضا بِالقَضاءِ وَالصَّبرُ عَلَى البَلاءِ ، وَالشُّكرُ فِي الرَّخاءِ . (4)
الإمام زين العابدين عليه السلام :الصَّبرُ وَالرِّضا عَنِ اللّهِ رَأسُ طاعَةِ اللّهِ ، ومَن صَبَرَ ورَضِيَ عَنِ اللّهِ فيما قَضى عَلَيهِ فيما أحَبَّ أو كَرِهَ ، لَم يَقضِ اللّهُ عز و جل لَهُ فيما أحَبَّ أو كَرِهَ إلّا ما هُوَ خَيرٌ لَهُ . (5)
الكافي عن هاشم بن البريد :إنَّ رَجُلاً سَأَلَ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليه السلام عَنِ الزُّهدِ فَقالَ : عَشَرَةُ أشياءَ فَأَعلى دَرَجَةِ الزُّهدِ أدنى دَرَجَةِ الوَرَعِ وأعلى دَرَجَةِ الوَرَعِ أدنى دَرَجَةِ اليَقينِ وأعلى دَرَجَةِ اليَقينِ أدنى دَرَجَةِ الرِّضا . ألا وإنَّ الزُّهدَ في آيَةٍ مِن كِتابِ اللّهِ عز و جل : «لِكَيْلَا تَأْسَوْاْ عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُواْ بِمَا ءَاتَ_اكُمْ» (6) . (7)
الإمام الباقر عليه السلام :مَن رَضِيَ بِالقَضاءِ أتى عَلَيهِ القَضاءُ وعَظَّمَ اللّهُ أجرَهُ ، ومَن سَخِط القَضاءَ مَضى عَلَيهِ القَضاءُ وأحبَطَ اللّهُ أجرَهُ . (8)
.
ص: 119
امام على عليه السلام :خداوند سبحان براى بنده اى ، قضايى را مقدّر نكرد كه بنده به آن خشنود باشد ، مگر اين كه خير او در آن است .
امام على عليه السلام :رنج و درد (1) را تحمّل كن تا هميشه خُرسند باشى .
امام على عليه السلام :سه چيز در هر كس باشد ، در حقيقت ، خير دنيا و آخرت نصيبش گشته است : خشنودى به قضا ، شكيبايى بر گرفتارى ، و سپاس گزارى در آسايش .
امام زين العابدين عليه السلام :شكيبايى و خشنودى از خداوند ، اساس فرمانبرى خدا هستند . هر كس شكيبايى ورزد و به قضاى خدا درباره خويش _ در آنچه را مى پسندد يا نمى پسندد _ خشنود باشد ، خداوند عز و جل به آنچه او مى پسندد يا نمى پسندد ، حكم نمى كند ، مگر اين كه برايش خير باشد .
الكافى_ به نقل از هاشم بن بريد _: مردى از امام زين العابدين عليه السلام درباره زهد (بى رغبتى به دنيا) پرسيد . فرمود : «ده چيز است . بالاترين درجه زُهد ، پايين ترين درجه پارسايى (وَرَع) ، و بالاترين درجه پرهيزگارى ، پايين ترين درجه يقين ، و بالاترين درجه يقين ، پايين ترين درجه خشنودى است . بدانيد كه زهد ، در آيه اى از كتاب خداوند عز و جل است : «تا بر آنچه از دست شما رفته ، اندوهگين نشويد و به [ سبب ] آنچه به شما داده است ، شادمانى نكنيد» » .
امام باقر عليه السلام :هر كه به قضا خشنود باشد ، قضا او را در بر مى گيرد و خداوند ، پاداشش را بزرگ مى گرداند ، و هر كه از قضا ناخشنود باشد ، قضا بر او جارى مى شود ؛ ولى خداوند ، پاداشش را محو مى كند .
.
ص: 120
عنه عليه السلام :العَبدُ بَينَ ثَلاثَةٍ : بَلاءٍ وقَضاءٍ ونِعمَةٍ ، فَعَلَيهِ فِي البَلاءِ مِنَ اللّهِ الصَّبرُ فَريضَةً وعَلَيهِ فِي القَضاءِ مِنَ اللّهِ التَّسليمُ فَريضَةً ، وعَلَيهِ فِي النِّعمَةِ مِنَ اللّهِ عز و جل الشُّكرُ فَريضَةً . (1)
الإمام الصادق عليه السلام_ في ذِكرِ ما فَرَضَ اللّهُ عَلَى الجَوارِحِ مِنَ الإِيمانِ _: أمّا ما فَرَضَ عَلَى القَلبِ مِنَ الإِيمانِ ، فَالإِقرارُ وَالمَعرِفَةُ وَالعَقدُ وَالرِّضا . (2)
الكافي عن علاء بن كامل :كُنتُ جالِسا عِندَ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام فَصَرَخَت صارِخَةٌ مِنَ الدّارِ ، فَقامَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام ثُمَّ جَلَسَ فَاستَرجَعَ (3) ، وعادَ في حَديثِهِ حَتّى فَرَغَ مِنهُ ، ثُمَّ قالَ : إنّا لَنُحِبُّ أن نُعافى في أنفُسِنا وأولادِنا وأموالِنا ، فَإِذا وَقَعَ القَضاءُ فَلَيسَ لنا أن نُحِبَّ ما لَم يُحِبَّ اللّهُ لَنا . (4)
الكافي عن أحمد بن عمر :دَخَلتُ عَلى أبِي الحَسَنِ الرِّضا عليه السلام أنَا وحُسَينُ بنُ ثُوَيرِ بنِ أبي فاخِتَةَ ، فَقُلتُ لَهُ : جُعِلتُ فِداكَ ، إنّا كُنّا في سَعَةٍ مِنَ الرِّزقِ وغَضارَةٍ (5) مِنَ العَيشِ ، فَتَغَيَّرَتِ الحالُ بَعضَ التَّغييرِ ، فَادعُ اللّهَ عز و جل أن يَرُدَّ ذلِكَ إلَينا . فَقالَ : أيَّ شَيءٍ تُريدونَ تَكونونَ مُلوكا ؟ أيَسُرُّكَ أن تَكونَ مِثلَ طاهِرٍ وهَرثَمَةَ (6) ، وأنَّكَ عَلى خِلافِ ما أنتَ عَلَيهِ ؟ قُلتُ : لا وَاللّهِ ما يَسُرُّني أنَّ لِيَ الدُّنيا بِما فيها ذَهَبا وفِضَّةً وأنّي عَلى خِلافِ ما أنَا عَلَيهِ . قالَ : فَقالَ : فَمَن أيسَرَ مِنكُم فَليَشكُرِ اللّهَ ، إنَّ اللّهَ عز و جل يَقولُ : «لَ_ئِن شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ» (7) وقالَ سُبحانَهُ وتَعالى : «اعْمَلُواْ ءَالَ دَاوُدَ شُكْرًا وَ قَلِيلٌ مِّنْ عِبَادِىَ الشَّكُورُ» (8) وأحسِنُوا الظَّنَّ بِاللّهِ فَإِنَّ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام كانَ يَقولُ : مَن حَسُنَ ظَنُّهُ بِاللّهِ كانَ اللّهُ عِندَ ظَنِّهِ بِهِ ، ومَن رَضِيَ بِالقَليلِ مِنَ الرِّزقِ قَبِلَ اللّهُ مِنهُ اليَسيرَ مِنَ العَمَلِ ، ومَن رَضِيَ بِاليَسيرِ مِنَ الحَلالِ خَفَّت مَؤُونَتُهُ وتَنَعَّمَ أهلُهُ ، وبَصَّرَهُ اللّهُ داءَ الدُّنيا ودَواءَها ، وأخرَجَهُ مِنها سالِما إلى دارِ السَّلامِ . (9)
.
ص: 121
امام باقر عليه السلام :بنده در ميان سه چيز قرار دارد : گرفتارى ، قضا و نعمت . در گرفتارى اى كه از جانب خداست ، بايد شكيبايى ورزد ، و در قضايى كه از سوى خداوند است ، بايد تسليم باشد ، و در نعمتى كه از جانب خداست ، بايد سپاس بگزارد .
امام صادق عليه السلام_ در بيان وظايف ايمانى كه خداوند بر عهده هر انسانى نهاده است _: ايمانى كه بر دل انسان واجب نموده ، اقرار [به خدا] و شناخت و باور و خشنودى [به قضا ]است .
الكافى_ به نقل از علاء بن كامل _: نزد امام صادق عليه السلام نشسته بودم كه ناگهان فريادى از خانه بلند شد . امام صادق عليه السلام برخاست . سپس نشست و «إنّا للّه و إنّا إليه راجعون» گفت (1) و به سخن خود باز گشت ، تا اين كه از آن فارغ شد . سپس فرمود : «ما دوست داريم كه در جانمان و فرزندانمان و دارايى هايمان عافيت (آسايش) داشته باشيم ؛ [امّا] وقتى قضا رخ داد ، [ديگر ]براى ما روا نيست كه چيزى را كه خدا براى ما نمى پسندد ، دوست داشته باشيم» .
الكافى_ به نقل از احمد بن عمر _: من به همراه حسين بن ثُوَير بن ابى فاخته به حضور امام رضا عليه السلام رسيدم و گفتم : فدايت شوم ! ما در فراوانىِ روزى و آسايش به سر مى برديم كه ناگهان وضعيّت ، اندكى دگرگون شد . از خداوند بخواه كه آن [وضعيّت قبل] را به ما باز گرداند . فرمود : «چه مى خواهيد؟ آيا مى خواهيد پادشاه باشيد؟ آيا خوش حال مى شوى كه مانند طاهر و هرثمه، (2) امّا بر خلاف آنچه اكنون هستى (پيرو اهل بيت) باشى؟!» . گفتم : نه . به خدا سوگند كه خوش حال نمى شوم دنيا با همه زر و سيمش براى من باشد و من غير از آنى باشم كه هستم» . فرمود : «پس ، هر يك از شما كه در آسايش است ، بايد خدا را سپاس بگزارد ، كه خداوند عز و جل مى فرمايد : «اگر واقعاً سپاس گزارى كنيد، [ نعمت ] شما را افزون خواهم كرد» و خداى پاك و والا فرمود : «اى خاندان داوود! شكرگزار باشيد. و از بندگان من ، اندكى سپاس گزارند» . و به خدا خوش گمان باشيد ؛ چرا كه صادق عليه السلام مى فرمود : هر كس به خدا خوش گمان باشد ، خداوند به تناسب گمان او ، با وى رفتار مى كند ، و هر كس به روزىِ اندك خشنود باشد ، خداوندْ عمل اندك را از او مى پذيرد ، و هر كس به روزىِ حلالِ اندك خشنود باشد ، مخارج زندگى اش سبُك و خانواده اش در نعمت خواهند بود و خداوند ، او را از بيمارى و درمان دنيا آگاه مى كند و او را به سلامت ، از دنيا به خانه سلامت (آخرت) بيرون مى برد» .
.
ص: 122
الإمام عليّ عليه السلام_ فِي الدّيوانِ المَنسوبِ إلَيهِ _: اِصبِر عَلَى الدَّهرِ لا تَغضَب عَلى أحَدٍ فَلا تَرى غَيرَ ما فِي اللَّوحِ مَحفوظُ ولا تُقيمَنَّ بِدارٍ لَا انتِفاعَ بِها فَالأَرضُ واسِعَةٌ وَالرِّزقُ مَبسوطُ (1)
.
ص: 123
امام على عليه السلام_ در ديوان منسوب به او _: بر [سختى] روزگار ، شكيبايى كن و بر كسى خشم مگير كه غير از آنچه در لوح محفوظ است ، نمى بينى و در خانه اى كه سودى ندارد ، اقامت نكن كه زمين ، پهناور است و روزى ، گسترده .
.
ص: 124
12 / 2التَّحذيرُ مِن عَدَمِ الرِّضا بِالقَضاءِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :قالَ اللّهُ جَلَّ جَلالُهُ : مَن لَم يَرضَ بِقَضائي ولَم يُؤمِن بِقَدَري ، فَليَلتَمِس إلها غَيري . (1)
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ جَلَّ ثَناؤُهُ يَقولُ : وعِزَّتي وجَلالي ، ما خَلَقتُ مِن خَلقي خَلقا أحَبَّ إلَيَّ مِن عَبدِيَ المُؤمِنِ ، ولِذلِكَ سَمَّيتُهُ بِاسمي مُؤمِنا ، لَأَحرِمُهُ ما بَينَ المَشرِقِ وَالمَغرِبِ وهِيَ خِيَرَةٌ لَهُ مِنّي ، وإنّي لَاُمَلِّكُهُ ما بَينَ المَشرِقِ وَالمَغرِبِ وهِيَ خِيَرَةٌ لَهُ مِنّي ، فَليَرضَ بِقَضائي ، وَليَصبِر عَلى بَلائي ، وَليَشكُر نَعمائي ، أكتُبهُ يا مُحَمَّدُ مِنَ الصِّدّيقينَ عِندي . (2)
عنه صلى الله عليه و آله_ مِمّا أوصى بِهِ عَلِيّا عليه السلام _: يا عَلِيُّ شَرُّ النّاسِ مَنِ اتَّهَمَ اللّهَ في قَضائِهِ . (3)
مسند ابن حنبل عن عبادة بن الصامت :إنَّ رَجُلاً أتَى النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله ، فَقالَ : يا نَبِيَّ اللّهِ ، أيُّ العَمَلِ أفضَلُ ؟ قالَ : الإِيمانُ بِاللّهِ ، وتَصديقٌ بِهِ ، وجِهادٌ في سَبيلِهِ . قالَ : اُريدُ أهوَنَ مِن ذلِكَ يا رَسولَ اللّهِ . قالَ : السَّماحَةُ وَالصَّبرُ . قالَ : اُريدُ أهوَنَ مِن ذلِكَ يا رَسولَ اللّهِ . قال : لاتَتَّهِمِ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ في شَيءٍ قَضى لَكَ بِهِ . (4)
.
ص: 125
12 / 2بر حذر داشتن از ناخشنودى به قضاپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند عز و جل فرمود : «هر كس به قضاى من خشنود نباشد و به قَدَر من ايمان نياورد ، بايد در پى خدايى غير از من باشد» .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند _ كه ثنايش والاست _ مى فرمايد : «به عزّت و جلالم سوگند از ميان آفريدگانم آفريده اى كه نزد من محبوب تر از بنده مؤمنم باشد ، نيافريدم و بدين جهت ، او را به اسم خودم ، مؤمن ، نام نهادم . البته [گاه] او را از آنچه ميان مشرق و مغرب است ، محروم مى سازم و اين انتخاب من براى اوست ، و او را از آنچه ميان مشرق و مغرب است ، بهره مند مى سازم و آن انتخاب من براى او است . پس بايد به قضاى من ، خشنود باشد و بر بلاى من ، شكيبايى بورزد و نعمت هاى مرا سپاس بگزارد . اى محمّد! او را در شمار صدّيقين (بندگان راستين) درگاه خود مى نويسم» .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ از جمله سفارش هايش به على عليه السلام _: اى على! بدترينِ مردم ، كسى است كه خداوند را در قضايش متّهم كند .
مسند ابن حنبل_ به نقل از عبادة بن صامت _: مردى به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و گفت : اى پيامبر خدا! كدام عمل ، بهتر است ؟ فرمود : «ايمان به خدا و تصديق او و جهاد در راه او» . گفت : اى پيامبر خدا! آسان تر از اين را مى خواهم . فرمود : «بزرگ منشى و شكيبايى» . گفت : اى پيامبر خدا! آسان تر از اين را مى خواهم . فرمود : خداوند _ تبارك و تعالى _ را در قضايى كه برايت مقدّر كرده ، متّهم نكن» .
.
ص: 126
الإمام عليّ عليه السلام :إن كُنتَ غَيرَ قانِعٍ بِقَضائِهِ وقَدَرِهِ ، فَاطلُب رَبّا سِواهُ . (1)
عنه عليه السلام :أشَدُّ النّاسِ عَذابا يَومَ القِيامَةِ ، المُتَسَخِّطُ لِقَضاءِ اللّهِ . (2)
عنه عليه السلام :ألا فَالحَذَرَ الحَذَرَ مِن طاعَةِ ساداتِكُم وكُبَرائِكُم ، الَّذينَ تَكَبَّروا عَن حَسَبِهِم ، وتَرَفَّعوا فَوقَ نَسَبِهِم ، وألقَوُا الهَجينَةَ (3) عَلى رَبِّهِم ، وجاحَدُوا (4) اللّهَ عَلى ما صَنَعَ بِهِم ، مُكابَرَةً لِقَضائِهِ ، ومُغالَبَةً لِالائِهِ . (5)
عنه عليه السلام :مَن أصبَحَ عَلَى الدُّنيا حَزينا ، فَقَد أصبَحَ لِقَضاءِ اللّهِ ساخِطا . (6)
عنه عليه السلام :مَن لَم يَرضَ بِالقَضاءِ دَخَلَ الكُفرُ دينَهُ . (7)
عنه عليه السلام :لا تَتَوَلَّ أهلَ السَّخَطِ ، ولا تُسخِط أهلَ الرِّضا . (8)
الإمام الكاظم عليه السلام :حَدَّثَني أبي أنَّ موسَى بنَ عِمرانَ قالَ : يا رَبِّ أيُّ عِبادِكَ شَرٌّ ؟ قالَ: الَّذي يَتَّهِمُني . قالَ : يا رَبِّ ، وفي عِبادِكَ مَن يَتَّهِمُكَ ؟ قالَ : نَعَم الَّذي يَستَجيرُني ، ثُمَّ لا يَرضى بِقَضائي ! (9)
.
ص: 127
امام على عليه السلام :اگر به قضا و قَدَر خدا قانع نيستى ، پروردگار ديگرى بجوى .
امام على عليه السلام :روز رستاخيز ، سخت كيفرترينِ مردم ، كسى است كه به قضاى خدا ناخشنود باشد .
امام على عليه السلام :هان! از فرمانبرى اشراف و بزرگانتان كناره بگيريد، كناره بگيريد ؛ آنان كه به خاطر تبارشان تكبّر مى كنند و خود را از اصل و نسبشان بالاتر مى برند و بر پروردگارشان عيب مى گذارند و [عملاً] در آنچه خداوند در حقّشان كرده [و از آنچه هستند ، بالاترشان نبرده] به انكار كار او برخاستند [و اين] از سر گردن كشى از حكم خدا و ستيزه جويى در برابر نعمت هاى اوست [كه به اهل فضل ، ارزانى داشته است] .
امام على عليه السلام :هر كس به خاطر دنيا اندوهگين شود ، در حقيقت ، به قضاى خدا ناخشنود است .
امام على عليه السلام :هر كس به قضا خشنود نباشد ، كفر در دينش نفوذ كرده است .
امام على عليه السلام :اهل خشم [به قضا] را دوست نگير و با خشنودان [به قضا] ، خشم نكن .
امام كاظم عليه السلام :پدرم برايم نقل كرد كه موسى بن عمران گفت : پروردگارا! كدام بندگانت شرّند؟ فرمود : «آن كه مرا متّهم كند» . گفت : پروردگارا! آيا در ميان بندگانت ، كسى تو را متّهم مى كند؟ فرمود : «آرى ؛ آن كه به من پناه آورد و سپس به قضاى من ، خشنود نگردد» .
.
ص: 128
12 / 3مَبادِئُ الرِّضا بِالقَضاءِأ _ العَقلُالإمام عليّ عليه السلام :حَدُّ العَقلِ النَّظَرُ فِي العَواقِبِ ، وَالرِّضا بِما يَجري بِهِ القَضاءُ . (1)
عنه عليه السلام :كُلَّمَا ازدادَ عَقلُ الرَّجُلِ ، قَوِيَ إيمانُهُ بِالقَدَرِ . (2)
الإمام الكاظم عليه السلام :يَنبَغي لِمَن عَقَلَ عَنِ اللّهِ ألّا يَستَبطِئَهُ في رِزقِهِ ، ولا يَتَّهِمَهُ في قَضائِهِ . (3)
الإمام عليّ عليه السلام :ما أعجَبَ هذَا الإِنسانَ مَسرورٌ بِدَركِ ما لَم يَكُن لِيَفوتَهُ ، مَحزونٌ عَلى فَوتِ ما لَم يَكُن لِيُدرِكَهُ ، ولَو أنَّهُ فَكَّرَ لَأَبصَرَ وعَلِمَ أنَّهُ مُدَبَّرٌ ، وأنَّ الرِّزقَ عَلَيهِ مُقَدَّرٌ ، ولَاقتَصَرَ عَلى ما تَيَسَّرَ ، ولَم يَتَعَرَّض لِما تَعَسَّرَ . (4)
.
ص: 129
12 / 3عوامل خشنودى به قضاالف _ خردامام على عليه السلام :حدّ عقل (معيار سنجش خرد) ، عاقبت انديشى و خشنودى به چيزى است كه قضا به آن ، جريان يافته است .
امام على عليه السلام :هر اندازه خرد مرد افزايش يابد ، ايمان او به قَدَر ، محكم تر مى شود .
امام كاظم عليه السلام :سزاوار است كسى كه خِرد از خدا دريافت كرده است (1) [ و داراى بصيرت الهى است] ، خدا را در روزى دادنش ، كُند نشمارد و او را در قضايش ، متّهم نسازد .
امام على عليه السلام :چه شگفت آور است اين انسان ، كه به دريافت چيزى كه هرگز ممكن نيست از دست بدهد ، شادمان است و به خاطر از دست دادن چيزى كه هرگز ممكن نيست بِدو برسد ، اندوهناك . چنانچه مى انديشيد ، مى فهميد و مى دانست كه آن ، تدبير شده و روزى برايش تقدير شده است و در نتيجه ، بر آنچه در دسترس است ، اكتفا مى كرد و آنچه را سخت به دست مى آيد ، دنبال نمى كرد .
.
ص: 130
ب _ اليَقينُرسول اللّه صلى الله عليه و آله :لَمّا أهبَطَ اللّهُ آدَمَ إلَى الأَرضِ قامَ وِجاهَ (1) الكَعبَةِ فَصَلّى رَكعَتَينِ ، فَأَلهَمَهُ اللّهُ هذَا الدُّعاءَ : . . . اللّهُمَّ إنّي أسأَلُكَ إيمانا يُباشِرُ قَلبي ، ويَقينا صادِقا حَتّى أعلَمَ أنَّهُ لا يُصيبُني إلّا ما كَتَبتَ لي ، ورِضا بِما قَسَمتَ لي . (2)
الإمام عليّ عليه السلام :الرِّضا ثَمَرَةُ اليَقينِ . (3)
عنه عليه السلام :أصلُ الرِّضا حُسنُ الثِّقَةِ بِاللّهِ . (4)
عنه عليه السلام :بِالرِّضا بِقَضاءِ اللّهِ يُستَدَلُّ عَلى حُسنِ اليَقينِ . (5)
عنه عليه السلام :مَن قَوِيَ دينُهُ أيقَنَ بِالجَزاءِ ورَضِيَ بِمَواقِعِ القَضاءِ . (6)
عنه عليه السلام :إن عَقَدتَ إيمانَكَ فَارضَ بِالمَقضِيِّ عَلَيكَ ولَكَ ، ولا تَرجُ أحَدا إلَا اللّهَ ، وَانتَظِر ما أتاكَ بِهِ القَدَرُ . (7)
عنه عليه السلام :كَيفَ يَرضى بِالقَضاءِ مَن لَم يَصدُق يَقينُهُ ؟! (8)
عنه عليه السلام_ في صِفَةِ أولِياءِ اللّهِ سُبحانَهُ _: إن أوحَشَتهُمُ الغُربَةُ آنَسَهُم ذِكرُكَ ، وإن صُبَّت عَلَيهِمُ المَصائِبُ لَجَؤوا إلَى الاِستِجارَةِ بِكَ ، عِلما بِأَنَّ أزِمَّةَ (9) الاُمورِ بِيَدِكَ ، ومَصادِرَها عَن قَضائِكَ . (10)
.
ص: 131
ب _ يقينپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :وقتى خداوند ، آدم را به زمين فرو فرستاد، آدم رو به روى كعبه ايستاد و دو ركعت نماز به جا آورد. آن گاه خداوند ، اين دعا را به او الهام فرمود: « ... خدايا! از تو ايمانى قلبى مى خواهم و يقينى صادقانه _ تا بدانم جز آنچه برايم مقرّر داشته اى ، به من نمى رسد _ و [نيز] خشنودى اى به آنچه برايم تقسيم كرده اى» .
امام على عليه السلام :خشنودى، نتيجه يقين است.
امام على عليه السلام :ريشه خشنودى ، اعتماد كامل به خداست.
امام على عليه السلام :بر نيكويىِ يقين ، با خشنودى به قضاى خداوند ، پى برده مى شود .
امام على عليه السلام :هر كه دينش محكم باشد، به پاداش [روز قيامت ،] يقين پيدا مى كند و به جايگاه هاى قضا خشنود مى گردد.
امام على عليه السلام :اگر ايمانت را استوار كردى، به قضا ، چه بر زيان و چه به سود خود ، خشنود باش، و به كسى جز خدا اميد نبند، و در انتظار چيزى باش كه قَدَر برايت پيش مى آورد .
امام على عليه السلام :كسى كه يقين راستين ندارد ، چگونه به قضا خشنود گردد؟!
امام على عليه السلام_ در توصيف دوستان خداوند سبحان _: اگر تنهايى ، آنان را به وحشت اندازد، ياد تو با ايشان همدم است و اگر گرفتارى ها به آنان روى آورد، به تو پناه مى برند ، بدين جهت كه مى دانند زمام امور ، به دست توست و ريشه آنها از جانب قضاى تو .
.
ص: 132
الإمام الحسن عليه السلام :مَنِ اتَّكَلَ عَلى حُسنِ الاِختِيارِ مِنَ اللّهِ لَهُ ، لَم يَتَمَنَّ أنَّهُ في غَيرِ الحالِ الَّتِي اختارَهَا اللّهُ لَهُ . (1)
الإمام زين العابدين عليه السلام :الرِّضا بِمَكروهِ القَضاءِ أرفَعُ دَرَجاتِ اليَقينِ . (2)
الإمام الباقر عليه السلام :أحَقُّ خَلقِ اللّهِ أن يُسَلِّمَ لِما قَضَى اللّهُ عز و جل ، مَن عَرَفَ اللّهَ عز و جل . (3)
الإمام الصادق عليه السلام :إنَّ أعلَمَ النّاسِ بِاللّهِ ، أرضاهُم بِقَضاءِ اللّهِ عز و جل . (4)
عنه عليه السلام :لَقِيَ الحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام عَبدَ اللّهِ بنَ جَعفَرٍ فَقالَ : يا عَبدَ اللّهِ ، كَيفَ يَكونُ المُؤمِنُ مُؤمِنا وهُوَ يَسخَطُ قِسمَهُ ، ويُحَقِّرُ مَنزِلَتَهُ ، وَالحاكِمُ عَلَيهِ اللّهُ ؟! (5)
عنه عليه السلام :اِعلَموا أنَّهُ لَن يُؤمِنَ عَبدٌ مِن عَبيدِهِ حَتّى يَرضى عَنِ اللّهِ فيما صَنَعَ اللّهُ إلَيهِ ، وصَنَعَ بِهِ عَلى ما أحَبَّ وكَرِهَ ، ولَن يَصنَعَ اللّهُ بِمَن صَبَرَ ورَضِيَ عَنِ اللّهِ إلّا ما هُوَ أهلُهُ ، وهُوَ خَيرٌ لَهُ مِمّا أحَبَّ وكَرِهَ . (6)
عنه عليه السلام :اللّهُمَّ إنّي أسأَلُكَ إيمانا تُباشِرُ بِهِ قَلبي ، ويَقينا صادِقا حَتّى يَذهَبَ بِالشَّكِّ عَنّي ، حَتّى أعلَمَ أنَّهُ لَن يُصيبَني إلّا ما كَتَبتَ لي ، وَالرِّضا بِما قَسَمتَ لي ، اللّهُمَّ إنّي أسأَلُك نَفسا طَيِّبَةً تُؤمِنُ بِلِقائِكَ ، وتَقنَعُ بِعَطائِكَ ، وتَرضى بِقَضائِكَ ... . (7)
.
ص: 133
امام حسن عليه السلام :هر كه بر بهتر بودنِ انتخاب خداوند براى خويش اعتماد كند، آرزو نمى كند كه در غير وضعيّتى باشد كه خدا براى او اختيار كرده است.
امام زين العابدين عليه السلام :خشنودى به قضاى ناخوشايند، بالاترين درجه يقين است.
امام باقر عليه السلام :شايسته ترين آفريده خدا براى تسليم بودن به قضاى خداوند ، كسى است كه خداوند عز و جل را بشناسد .
امام صادق عليه السلام :داناترينِ مردم به خدا، خشنودترينِ آنان به قضاى خداوند است .
امام صادق عليه السلام :حسن بن على عليهماالسلام با عبد اللّه بن جعفر ديدار كرد و فرمود: «اى عبد اللّه ! چگونه كسى خود را مؤمن مى داند ، در حالى كه به قسمت خود ، ناخشنود است و جايگاه خود را تحقير مى كند ، با اين كه خدا بر او چنين حكم كرده است؟» .
امام صادق عليه السلام :بدانيد كه هرگز بنده اى از بندگان خدا مؤمن [حقيقى ]نخواهد شد ، مگر اين كه به آنچه خدا براى او و يا در حقّ او كرده ، خشنود باشد ، خوشايندش باشد يا نباشد . و البته خداوند عز و جلهرگز در حقّ كسى كه شكيبايى ورزد و از او خشنود باشد، جز آنچه را كه سزاوار [خداوندى] اوست ، انجام نمى دهد و اين براى او از آنچه مى پسندد و نمى پسندد، بهتر است .
امام صادق عليه السلام :خدايا! از تو ايمانى قلبى مى خواهم و يقينى راستين كه شك را از من بزدايد، تا بدانم جز آنچه برايم مقرّر داشتى اى ، به من نمى رسد و به آنچه قسمتم نموده اى ، خشنود باشم . خدايا! از تو جانى پاك مى خواهم كه به ديدار تو ايمان داشته باشد و به بخشش تو قانع، و به قضاى تو خشنود باشد... .
.
ص: 134
الكافي عن يونس :سَأَلتُ أبَا الحَسَنِ الرِّضا عليه السلام : ... فَأَيُّ شَيءٍ اليَقينُ ؟ قالَ : التَّوَكُّلُ عَلَى اللّهِ ، وَالتَّسليمُ للّهِِ ، وَالرِّضا بِقَضاءِ اللّهِ ، وَالتَّفويُض إلَى اللّهِ . (1)
الإمام الصادق عليه السلام :بَينا موسى _ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ _ يَمشي عَلى ساحِلِ البَحرِ ، إذ جاءَ صَيّادٌ فَخَرَّ لِلشَّمسِ ساجِدا وتَكَلَّمَ بِالشِّركِ ، ثُمَّ ألقى شَبَكَتَهُ فَأَخرَجَها مَملُوَّةً ، ثُمَّ عادَ فَأَخرَجَ مِثلَ ذلِكَ حَتَّى اكتَفى ، ثُمَّ مَضى فَجاءَ آخَرُ فَتَوَضَّأَ ، ثُمَّ قامَ فَصَلّى وحَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ ، ثُمَّ ألقى شَبَكَتَهُ فَلَم يَخرُج لَهُ شَيءٌ ، ثُمَّ أعادَ فَخَرَجَت إلَيهِ سَمَكَةٌ صَغيرَةٌ فَحَمِدَ اللّهَ وَانصَرَفَ . فَقالَ موسى : يا رَبِّ ؛ جاءَ عَبدُكَ الكافِرُ فَأَلقى شَبَكَتَهُ ثَلاثا فَخَرَجَت لَهُ مَملُوَّةً ، ثُمَّ جاءَ عَبدُكَ المُؤمِنُ فَتَوَضَّأَ فَأَسبَغَ الوُضوءَ ، ثُمَّ صَلّى وحَمِدَكَ ودَعاكَ ، ثُمَّ ألقى شَبَكَتَهُ ثَلاثا فَخَرَجَت لَهُ سَمَكَةٌ صَغيرَةٌ فَحَمِدَكَ وَانصَرَفَ ! فَأَوحَى اللّهُ إلَيهِ يا موسى اُنظُر عَن يَمينِكَ ، فَنَظَرَ موسى فَكُشِفَ لَهُ الغِطاءُ عَمّا أعَدَّ اللّهُ لِعَبدِهِ المُؤمِنِ ، ثُمَّ قيلَ : يا موسى ! ، اُنظُر عَن يَسارِكَ ، فَنَظَرَ فَكُشِفَ لَهُ الغِطاءُ عَمّا أعَدَّ اللّهُ لِعَبدِهِ الكافِرِ . ثُمَّ قالَ : يا موسى ، ما ضَرَّ هذا ما صَنَعتُ بِهِ ، وما نَفَعَ هذا ما أعطَيتُهُ . فَقالَ موسى : يا رَبِّ حَقٌّ لِمَن عَرَفَكَ أن يَرضى بِما صَنَعتَ . (2)
.
ص: 135
الكافى_ به نقل از يونس _: از امام رضا عليه السلام پرسيدم: ... . يقين چيست؟ فرمود: «توكّل بر خدا و تسليم بودن در برابر خدا و خشنودى به قضاى خدا و واگذارى [كارها ]به خدا» .
امام صادق عليه السلام :زمانى موسى _ كه درود خدا بر او باد _ در ساحل دريا قدم مى زد كه صيّادى آمد و به خورشيد ، سجده كرد و سخنان شرك آميز گفت . سپس تور ماهيگيرى اش را به دريا انداخت و آن را پر از ماهى بيرون آورد . سپس [كارش را ]تكرار كرد و هر بار، همانند مرتبه قبل، [تورش را پُر ]بيرون آورد ، تا اين كه راضى شد. سپس او رفت و ديگرى آمد و وضو ساخت و ايستاد و نماز به جا آورد و خدا را ثنا نمود . سپس تور ماهيگيرى اش را به دريا انداخت و چيزى برايش بيرون نيامد . او [كارش را] تكرار كرد و [تنها] ماهى كوچكى بيرون آمد . آن گاه ، خدا را ستود و رفت . موسى گفت : پروردگارا! بنده كافرت آمد و سه مرتبه تورش را انداخت و پُر بيرون آمد . سپس بنده مؤمنت آمد و به نيكى وضو ساخت و سپس نماز گزارد و تو را ستود و دعا كرد . سپس سه مرتبه تورش را انداخت و يك ماهى كوچك براى او بيرون آمد . آن گاه تو را ستود و باز گشت! خداوند به او وحى فرمود: «اى موسى! به راست خود ، بنگر» . موسى عليه السلام نگاه كرد . آن گاه پرده از روى آنچه براى بنده مؤمنش فراهم ساخته بود، كنار زده شد. سپس گفته شد: «اى موسى! به چپ خود ، بنگر» . موسى عليه السلام نگاه كرد . آن گاه پرده از روى آنچه براى بنده كافرش مهيّا ساخته بود، كنار زده شد. سپس فرمود: «اى موسى! اين كه با مؤمن كردم، زيان نرسانْد و آن كه به كافر بخشيدم، سود نرسانْد» . موسى گفت : پروردگارا! [پس] شايسته است آن كه تو را مى شناسد ، به كار تو خشنود باشد.
.
ص: 136
ج _ الدُّعاءُالإمام عليّ عليه السلام :أتَى النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله رَجُلٌ فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله إنَّ نَفسي لا تَشبَعُ ولا تَقنَعُ . فَقالَ لَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : قُلِ : اللّهُمَّ رَضِّني بِقَضائِكَ ، وصَبِّرني عَلى بَلائِكَ ، وبارِك لي في أقدارِكَ ، حَتّى لا اُحِبَّ تَعجيلَ شَيءٍ أخَّرتَهُ ، ولا تَأخيرَ شَيءٍ عَجَّلتَهُ . (1)
عنه عليه السلام :جَلَستُ مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَ : يا أبا حَسَنٍ إنَّما أحَبُّ إلَيكَ خَمسُمِئَةِ شاةٍ ورُعاتُها أهَبُها لَكَ ، أو خَمسُ كَلِماتٍ اُعَلِّمُكَهُنَّ تَدعو بِهِنَّ ؟ فَقُلتُ لَهُ : بِأَبي أنتَ واُمّي ، أمّا مَن يُريدُ الدُّنيا فَيُريدُ خَمسَمِئَةِ شاةٍ ورُعاتَها ، وأمّا مَن يُريدُ الآخِرَةَ فَيُريدُ خَمسَ كَلِماتٍ ، قالَ : فَأَيَّهُما تُريدُ ؟ قُلتُ : الخَمسَ كَلِماتٍ . قالَ : فَقُلِ : اللّهُمَّ اغفِرلي ذَنبي ، وطَيِّب لي كَسبي ، ووَسِّع لي في خُلُقي ، ومَتِّعني بِما قَسَمتَ لي ، ولا تَذهَب بِنَفسي إلى شَيءٍ قَد صَرَفتَهُ عَنّي . (2)
عنه عليه السلام_ في دُعاءٍ عَلَّمَهُ لِكُمَيلِ بنِ زِيادٍ النَّخَعِيِّ _: اللّهُمَّ إنّي أسأَلُكَ سُؤالَ خاضِعٍ مُتَذَلِّلٍ خاشِعٍ ، أن تُسامِحَني وتَرحَمَني وتَجعَلَني بِقِسمِكَ راضِيا قانِعا ، وفي جَميعِ الأَحوالِ مُتَواضِعا . (3)
عنه عليه السلام_ في دُعائِهِ _: اللّهُمَّ ... وأسأَلُكَ أن تَرزُقَني شُكرَ نِعمَتِكَ ، وصَبرا عَلى بَلِيَّتِكَ ، ورِضىً بِقَدَرِكَ . (4)
.
ص: 137
ج _ دعاامام على عليه السلام :مردى به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و گفت : اى پيامبر خدا! جانم سير و قانع نمى گردد. پيامبر خدا به او فرمود: «بگو: خدايا! مرا به قضايت خشنود كن و بر بلايت شكيباساز و تقديرهايت را برايم مبارك گردان، تا جلو افتادن چيزى را كه به تأخير انداخته اى و تأخير چيزى را كه جلو انداخته اى ، دوست نداشته باشم» .
امام على عليه السلام :با پيامبر خدا همنشين شدم . فرمود: «اى ابو الحسن! همانا دوست دارم پانصد گوسفند را همراه با شبانشان به تو ببخشم، يا پنج سخن به تو بياموزم كه به وسيله آنها خدا را بخوانى» . گفتم : پدر و مادرم ، به فدايت! هر كس دنيا را بخواهد ، پانصد گوسفند همراه با شبانشان را مى خواهد، و هر كس آخرت را بخواهد ، پنج سخن را مى خواهد . فرمود: «تو كدام را مى خواهى؟» . گفتم : پنج سخن را . فرمود: «پس بگو: خدايا! گناهم را بيامرز و كسبم را پاك گردان و در اخلاقم گشايش عطا كن و از آنچه قسمتم نموده اى ، بهره مندم كن و جانم را در پى چيزى مبر كه آن را از من دور گردانيده اى» .
امام على عليه السلام_ در دعايى كه به كميل بن زيادِ نخعى آموخت _: خدايا! همانند درخواست فروتن و ذليل و خاشع ، از تو مى خواهم كه بر من آسان بگيرى و به من رحم كنى و مرا به قسمتت خشنود و قانع سازى و مرا در همه حالت ها متواضع قرار دهى.
امام على عليه السلام_ در دعايش _: خدايا! ... و از تو مى خواهم كه سپاس گزارى بر نعمتت، و شكيبايى بر بلايت، و خشنودى به قَدَرت را روزى ام گردانى.
.
ص: 138
رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ إذا فَرَغَ مِن صَلاتِهِ _: اللّهُمَّ ... وأسأَلُكَ الرِّضا بِالقَضاءِ . (1)
الإمام زين العابدين عليه السلام :كانَ أميرُ المُؤمِنينَ _ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ _ يَقولُ : اللّهُمَّ مُنَّ عَلَيَّ بِالتَّوَكُّلِ عَلَيكَ ، وَالتَّفويضِ إلَيكَ ، وَالرِّضا بِقَدَرِكَ ، وَالتَّسليمِ لِأَمرِكَ ، حَتّى لا اُحِبَّ تَعجيلَ ما أخَّرتَ ولا تَأخيرَ ما عَجَّلتَ ، يا رَبَّ العالَمينَ . (2)
عنه عليه السلام :اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِهِ ، وطَيِّب بِقَضائِكَ نَفسي ، ووَسِّع بِمَواقِعِ حُكمِكَ صَدري ، وهَب لِيَ الثِّقَةَ لِأُقِرَّ مَعَها بِأَنَّ قَضاءَكَ لَم يَجرِ إلّا بِالخِيَرَةِ . (3)
عنه عليه السلام :اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِهِ ، ووَفِّقني لِقَبولِ ما قَضَيتَ لي وعَلَيَّ ، ورَضِّني بِما أخَذتَ لي ومِنّي . (4)
عنه عليه السلام_ في دُعائِهِ عِندَ المَرَضِ _: اللّهُمَّ فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِهِ ، وحَبِّب إلَيَّ ما رَضيتَ لي ، ويَسِّر لي ما أحلَلتَ بي . (5)
عنه عليه السلام :اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وَارزُقنِي الحَقَّ عِندَ تَقصيري فِي الشُّكرِ لَك بِما أنعَمتَ عَلَيَّ فِي اليُسرِ وَالعُسرِ وَالصِّحَّةِ وَالسَّقَمِ ، حَتّى أتَعَرَّفَ مِن نَفسي رَوحَ الرِّضا وطُمَأنينَةَ النَّفسِ مِنّي بِما يَجِبُ لَكَ ، فيما يَحدُثُ في حالِ الخَوفِ وَالأَمنِ وَالرِّضا وَالسُّخطِ وَالضَّرِّ وَالنَّفعِ . (6)
.
ص: 139
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ هنگامى كه از نمازش فراغت يافت _: خدايا! ... و خشنودى به قضا را از تو مى خواهم .
امام زين العابدين عليه السلام :امير مؤمنان _ كه درود خدا بر او باد _ همواره مى فرمود : «خدايا! به خاطر توكّل بر تو و واگذارى [كارها] به تو و خشنودى به قَدَر تو و تسليم در برابر امر تو، بر من منّت نِه تا جلو افتادن آنچه را تأخير انداخته اى و تأخير آنچه را جلو انداخته اى ، دوست نداشته باشم، اى پروردگار جهانيان!» .
امام زين العابدين عليه السلام :خدايا! بر محمّد و خاندانش درود فرست و جانم را به قضايت خشنود گردان و سينه ام را براى جايگاه هاى حُكمت گشايش بده و به من اعتماد [بر خودت را] ببخشاى تا با آن ، اقرار آورم كه قضاى تو ، جز به بهترين ، جريان نمى يابد.
امام زين العابدين عليه السلام :خدايا! بر محمّد و خاندانش درود فرست و مرا به پذيرش آنچه به سود و زيان من مقدّر نموده اى، موفّق گردان و مرا به هر آنچه نصيبم كردى يا از من گرفتى ، خشنود ساز .
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعايش به هنگام بيمارى _: خدايا! بر محمّد و خاندانش درود فرست و آنچه را كه براى من رضايت داده اى، محبوبم گردان و آنچه را برايم حلال نموده اى ، در دسترسم قرار ده.
امام زين العابدين عليه السلام :خدايا! بر محمّد و خاندانش درود فرست و در هنگام كوتاهى ام در شكر تو از نعمت هايى كه در حال راحتى و سختى ، تندرستى و بيمارى ، به من ارزانى داشتى ، نيل به حقيقت را روزى ام فرما ، تا از جانم نسيم خشنودى و [شميم تسليم و] آرامش يافتن درونم را نسبت به آنچه براى [اطاعت و اداى حقّ] تو لازم است ، احساس نمايم ؛ خواه در حال ترس پديدار گردد يا ايمنى ، خشنودى يا خشم ، زيان با سود .
.
ص: 140
عنه عليه السلام_ مِن دُعائِهِ فِي الاِستِخارَةِ _: اللّهُمَّ إنّي أستَخيرُكَ بِعِلمِكَ، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِهِ، وَاقضِ لي بِالخِيَرَةِ وألهِمنا مَعرِفَةَ الاِختِيارِ، وَاجعَل ذلِكَ ذَريعَةً إلَى الرِّضا بِما قَضَيتَ لَنا وَالتَّسليمِ لِما حَكَمتَ فأَزِح عَنّا رَيبَ الاِرتِيابِ، وأيِّدنا بِيَقينِ المُخلِصينَ. ولا تَسُمنا عَجزَ المَعرِفَةِ عَمّا تَخَيَّرتَ فَنَغمِطَ قَدرَكَ، ونَكرَهَ مَوضِعَ رِضاكَ، ونَجنَحَ إلَى الَّتي هِيَ أبعَدُ مِن حُسنِ العاقِبَةِ، وأقرَبُ إلى ضِدِّ العافِيَةِ . حَبِّب إلَينا ما نَكرَهُ مِن قَضائِكَ ، وسَهِّل عَلَينا ما نَستَصعِبُ مِن حُكمِكَ ، وألهِمنَا الاِنقِيادَ لِما أورَدتَ عَلَينا مِن مَشِيَّتِكَ حَتّى لا نُحِبَّ تَأخيرَ ما عَجَّلتَ ولا تَعجيلَ ما أخَّرتَ ولا نَكرَهَ ما أحبَبتَ ولا نَتَخَيَّرَ ما كَرِهتَ . (1)
الإمام الصادق عليه السلام :زارَ زَينُ العابِدينَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام قَبرَ أميرِ المُؤمِنينَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام ووَقَفَ عَلَى القَبرِ فَبَكى ، ثُمَّ قالَ : ... اللّهُمَّ فَاجعَل نَفسي مُطمَئِنَّةً بِقَدَرِكَ ، راضِيَةً بِقَضائِكَ . (2)
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :اللّهُمَّ رَضِّني بِقَضائِكَ وبارِك لي في قَدَرِكَ ، حَتّى لا اُحِبَّ تَعجيلَ ما أخَّرتَ ولا تَأخيرَ ما عَجَّلتَ . (3)
.
ص: 141
امام زين العابدين عليه السلام_ بخشى از دعايش در طلب خير _: خدايا! به دانشت ، از تو خير مى خواهم . پس بر محمّد و خاندانش درود فرست و برايم خير ، مقدّر فرما و شناخت انتخاب [صحيح] را به ما الهام كن و آن را وسيله اى جهت خشنودى به آنچه براى ما قضا (حكم) نموده اى و تسليم شدن به آنچه حكم كرده اى، قرار ده و نگرانىِ شك و دو دلى را از ما دور كن و ما را با يقين مخلصان ، تأييد فرما و ما را به ناتوانى شناختِ آنچه اختيار نموده اى ، گرفتار مكن تا مبادا تقديرت را سبُك بشماريم و جايگاه خشنودى ات را نپسنديم و به جايى برگرديم كه از فرجام خوب، دورتر و به ضدّ آسايش ، نزديك تر است. [خدايا!] آنچه را از قضاى تو نمى پسنديم، محبوبمان گردان و هر حكم خودت را كه بر ما سخت مى آيد، آسان گردان و فرمان بردارى از مشيّتت را كه بر ما جارى نموده اى، به ما الهام فرما تا تأخير آنچه را كه جلو انداخته اى و جلو انداختن آنچه را كه به تأخير انداخته اى ، دوست نداشته باشيم و آنچه را تو دوست دارى، ناپسند نشماريم و آنچه را تو ناپسند مى دارى، انتخاب نكنيم.
امام صادق عليه السلام :زين العابدين ، على بن الحسين عليهماالسلام ، قبر امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام را زيارت نمود و بر سر قبر ايستاد و گريست . سپس فرمود : « ... خدايا! جانم را به تقديرت ، مطمئن، و به قضايت ، خشنود گردان» .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خدايا! مرا به قضايت خشنود كن و تقديرت را برايم مبارك گردان تا جلو افتادن آنچه را تأخير انداخته اى و تأخير آنچه را جلو انداخته اى، دوست نداشته باشم.
.
ص: 142
الإمام الصادق عليه السلام_ في دُعائِهِ _: اللّهُمَّ لابُدَّ مِن أمرِكَ ، ولابُدَّ مِن قَدَرِكَ ، ولابُدَّ مِن قَضائِكَ ، ولا حَولَ ولا قُوَّةَ إلّا بِكَ ، اللّهُمَّ فَما قَضَيتَ عَلَينا مِن قَضاءٍ وقَدَّرتَ عَلَينا مِن قَدَرٍ فَأَعطِنا مَعَهُ صَبرا يَقهَرُهُ ويَدمَغُهُ ، وَاجعَلهُ لَنا صاعِدا في رِضوانِكَ ، يَنمي في حَسَناتِنا وتَفضيلِنا وسُؤدَدِنا وشَرَفِنا ومَجدِنا ونَعمائِنا وكَرامَتِنا فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ ، ولا تَنقُصهُ مِن حَسَناتِنا ... . (1)
د _ فَضلُ اللّهِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :إذا أرادَ اللّهُ عز و جل بِعَبدٍ خَيرا أرضاهُ بِما قَسَمَ لَهُ وبارَكَ لَهُ فيهِ ، وإذا لَم يُرِد بِهِ خَيرا لَم يُرضِهِ بِما قَسَمَ لَهُ ولَم يُبارِك لَهُ فيهِ . (2)
12 / 4مَوانِعُ الرِّضا بِالقَضاءِالإمام عليّ عليه السلام :كَيفَ يَقدِرُ عَلى إعمالِ الرِّضا ، القَلبُ المُتَوَلِّهُ (3) بِالدُّنيا ؟! (4)
.
ص: 143
امام صادق عليه السلام_ در دعايش _: خدايا! از امر تو ، از تقدير تو و از قضاى تو گريزى نيست ، و هيچ نيرو و توانى ، جز از تو نيست . خدايا! هر قضايى كه بر ما مقدّر نموده اى و هر تقديرى كه بر ما دارى ، به همراه آن، شكيبايى اى عطا كن كه بر قضا چيره شود و آن را درهم شكند ، و آن را براى ما وسيله صعود در خشنودى ات قرار ده ، به گونه اى كه نيكى ها و برترى و بزرگى و شرف و عظمت و نعمت و كرامت ما را در دنيا و آخرت، افزون كند ، و آن را از نيكى هاى ما كم نكن... .
د _ فضل خداپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند عز و جل ، هر گاه براى بنده اى نيكى بخواهد، او را به آنچه براى او قسمت نموده ، خشنود مى سازد و برايش در آن ، بركت قرار مى دهد، و هنگامى كه براى بنده اى نيكى نخواهد، او را به آنچه قسمتش نموده، خشنود نمى سازد و در آن ، برايش بركت قرار نمى دهد.
12 / 4موانع خشنودى به قضاامام على عليه السلام :دلِ شيدا به دنيا، چگونه بر تحصيل خشنودى [به قضا] ، توانا مى گردد؟!
.
ص: 144
عنه عليه السلام :مَن كَثُرَ مُناهُ قَلَّ رِضاهُ . (1)
عنه عليه السلام :الشَّرِهُ (2) لا يَرضى . (3)
عنه عليه السلام :لَن يُلقَى الشَّرِهُ راضِيا . (4)
الإمام الصادق عليه السلام :سَمِعتُ أبي مُحَمَّدا الباقِرَ عليه السلام يَقولُ : تَعَلُّقُ القَلبِ بِالمَوجودِ شِركٌ ، وبِالمَفقودِ كُفرٌ ، وهُما خارِجانِ عَن سُنَّةِ الرِّضا ، وأعجَبُ مِمَّن يَدَّعِي العُبودِيَّةَ للّهِِ ، كَيفَ يُنازِعُهُ في مَقدوراتِهِ ؟ حاشَا الرّاضينَ العارِفينَ عَن ذلِكَ . (5)
12 / 5آثارُ الرِّضا بِالقَضاءِأ _ التَّقَرُّبُ إلَى اللّهِ ورِضوانُهُرسول اللّه صلى الله عليه و آله :أوحَى اللّهُ تَعالى إلى موسى عليه السلام : إنَّكَ لَن تَتَقَرَّبَ إلَيَّ بِشَيءٍ أحَبَّ إلَيَّ مِنَ الرِّضا بِقَضائي ، ولَن تَعمَلَ عَمَلاً أحبَطَ لِحَسَناتِكَ مِنَ الكِبرِ . (6)
عنه صلى الله عليه و آله :مَن رَضِيَ عَنِ اللّهِ ، رَضِيَ اللّهُ عَنهُ . (7)
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ لَيَرضى عَنِ العَبدِ أن يَأكُلَ الأَكلَةَ فَيَحمَدَهُ عَلَيها ، أو يَشرَبَ الشَّربَة فَيَحمَدَهُ عَلَيها . (8)
.
ص: 145
امام على عليه السلام :هر كه آرزويش بسيار باشد، خشنودى اش اندك است .
امام على عليه السلام :آكنده از آز ، خشنود نمى شود .
امام على عليه السلام :آكنده از آز ، روى خشنودى را نمى بيند.
امام صادق عليه السلام :از پدرم محمّد باقر عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: «دل بستگى به موجود، شرك است و به مفقود، كفر، و آن دو ، از سنّت خشنودى ، خارج اند. از كسى كه ادّعاى بندگى خدا مى كند ، در شگفتم كه چگونه با خدا در تقديرهايش در كشمكش است !. خشنودان دانا ، از چنان كشمكشى به دورند» .
12 / 5آثار خشنودى به قضاالف _ نزديكى به خدا و خشنودى اوپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداى متعال به موسى عليه السلام وحى فرمود: «تو هرگز با چيزى كه محبوب تر از خشنودى به قضاى من باشد، به من نزديك نمى شوى و هرگز عملى را انجام نمى دهى كه براى نيكى هايت، نابود كننده تر از تكبّر باشد» .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كه از خدا خشنود باشد، خدا [نيز] از او خشنود است.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :همانا خداوند از بنده خشنود مى گردد [آن گاه] كه لقمه اى بخورد و او را به خاطر آن بستايد، يا جرعه اى بنوشيد و او را به خاطر آن بستايد.
.
ص: 146
الإمام عليّ عليه السلام :تَحَرَّ رِضَا اللّهِ بِرِضاكَ بِقَدَرِهِ . (1)
عنه عليه السلام :إنَّكُم إن صَبَرتُم عَلَى البَلاءِ ، وشَكَرتُم فِي الرَّخاءِ ، ورَضيتُم بِالقَضاءِ ، كانَ لَكُم مِنَ اللّهِ سُبحانَهُ الرِّضا . (2)
عنه عليه السلام :عَلامَةُ رِضَا اللّهِ سُبحانَهُ عَنِ العَبدِ ، رِضاهُ بِما قَضى بِهِ سُبحانَهُ لَهُ وعَلَيهِ . (3)
الإمام الصادق عليه السلام :إنَّ فيما ناجَى اللّهُ بِهِ موسَى بنَ عِمرانَ عليه السلام : أن يا موسى ، ما خَلَقتُ خَلقا هُوَ أحَبُّ إلَيَّ مِن عَبدِيَ المُؤمِنِ ، وإنّي إنَّما أبتَليهِ لِما هُوَ خَيرٌ لَهُ ، وأزوي عَنهُ ما يَشتَهيهِ لِما هُوَ خَيرٌ لَهُ ، واُعطيهِ لِما هُوَ خَيرٌ لَهُ ، وأنَا أعلَمُ بِما يَصلُحُ عَبدي فَليَصبِر عَلى بَلائي ، وَليَشكُر نَعمائي ، وَليَرضَ بِقَضائي ، أكتُبهُ فِي الصِّدّيقينَ عِندي إذا عَمِلَ بِما يُرضيني ، وأطاعَ أمري . (4)
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن رَضِيَ مِنَ اللّهِ بِاليَسيرِ مِنَ الرِّزقِ ، رَضِيَ اللّهُ مِنهُ بِاليَسيرِ مِنَ العَمَلِ . (5)
.
ص: 147
امام على عليه السلام :خشنودى خدا را با خشنودى ات به قَدَرِ او بجوى.
امام على عليه السلام :اگر شما بر گرفتارى ، شكيبا، و در آسايش ، سپاس گزار، و به قضا خشنود باشيد، از جانب خداوند سبحان هم از شما خشنود خواهد بود .
امام على عليه السلام :نشانه خشنودى خداوند سبحان از بنده، خشنودى او (بنده) به آن چيزى است كه خداوند سبحان به سود و زيان وى حكم كرده است.
امام صادق عليه السلام :در مناجات خداوند با موسى بن عمران عليه السلام آمده است : «اى موسى! هيچ آفريده اى را نيافريدم كه نزد من ، محبوب تر از بنده مؤمنم باشد . همانا من او را به خاطر چيزى كه برايش بهتر است ، گرفتار مى سازم و چيزى را كه مى خواهد، به خاطر چيزى كه برايش بهتر است، از او باز مى دارم و به خاطر چيزى كه برايش بهتر است، به او مى بخشم ، و من به آنچه صلاح بنده ام است ، داناترم . پس بايد بر بلاى من شكيبا باشد و نعمت هايم را سپاس گزار و به قضايم خشنود باشد . آن گاه كه به آنچه مرا خشنود مى سازد ، عمل كرد ، و امرم را اطاعت نمود ، او را در شمار صدّيقين (بندگان راستينِ) درگاه خود مى نويسم» .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس به روزىِ اندك از جانب خدا خشنود باشد، خداوند [نيز ]به عمل اندكِ او خشنود مى شود.
.
ص: 148
كنز الفوائد :قالَ لُقمانُ الحَكيمُ لِابنِهِ في وَصِيَّتِهِ : يا بُنَيَّ ، أحُثُّكَ عَلى سِتِّ خِصالٍ ، لَيسَ مِنها خَصلَةٌ ، إلّا وهِيَ تُقَرِّبُكَ إلى رِضوانِ اللّهِ عز و جل ، وتُباعِدُكَ مِن سَخَطِهِ : الاُولى : أن تَعبُدَ اللّهَ ولا تُشرِكَ بِهِ شَيئا . وَالثّانِيَةُ : الرِّضا بِقَضاءِ اللّهِ فيما أحبَبتَ وكَرِهتَ . وَالثّالِثَةُ : أن تُحِبَّ فِي اللّهِ وتُبغِضَ فِي اللّهِ . وَالرّابِعَةُ : تُحِبُّ لِلنّاسِ ما تُحِبُّ لِنَفسِكَ ، وتَكرَهُ لَهُم ما تَكرَهُ لِنَفسِكَ . وَالخامِسَةُ : تَكظِمُ الغَيظَ ، وتُحسِنُ إلى مَن أساءَ إلَيكَ . وَالسّادِسَةُ : تَركُ الهَوى ، ومُخالَفَةُ الرَّدى . (1)
ب _ ذَهابُ الحُزنِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :الإِيمانُ بِالقَدَرِ يُذهِبُ الهَمَّ وَالحَزَنَ . (2)
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ عز و جل بِحِكمَتِهِ وفَضلِهِ ، جَعَلَ الرَّوحَ وَالفَرَحَ فِي اليَقينِ وَالرِّضا ، وجَعَلَ الهَمَّ وَالحَزَنَ فِي الشَّكِّ وَالسَّخَطِ . (3)
الإمام عليّ عليه السلام :الرِّضا يَنفِي الحُزنَ . (4)
.
ص: 149
كنز الفوائد :لقمان حكيم در سفارش خود به پسرش فرمود : «اى پسرم! تو را به شش خصلت ، تشويق مى كنم . خصلتى از آنها نيست ، جز اين كه تو را به رضوان خداوند عز و جلنزديك مى سازد و تو را از خشم او دور مى نمايد: نخست : اين كه : خدا را بپرستى و چيزى را با او شريك نگردانى . دوم : خشنودى به قضاى خدا در آنچه مى پسندى و نمى پسندى . سوم : اين كه : در راه خدا ، دوستى و دشمنى كنى. چهارم : آنچه را براى خود مى پسندى ، براى مردم بپسندى و آنچه را براى خود نمى پسندى ، براى آنان نيز نپسندى. پنجم : خشم را فرو ببرى و به كسى كه به تو بد كرده، نيكى نمايى. و ششم : ترك هواى نفْس و مخالفت با عوامل هلاكت بار» .
ب _ زدودن اندوهپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :ايمان به قَدَر، غم و اندوه را برطرف مى سازد.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند عز و جل به واسطه حكمت و فضلش، آسايش و خوشى را در يقين و خشنودى [به قضا] ، و غم و اندوه را در ترديد و خشم [بر قضا] ، قرار داده است.
امام على عليه السلام :خشنودى، اندوه را برطرف مى كند.
.
ص: 150
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :كانَ تَحتَ الجِدارِ الَّذي ذَكَرَهُ اللّهُ تَعالى في كِتابِهِ : «وَ كَانَ تَحْتَهُ كَنزٌ لَّهُمَا» (1) لَوحٌ مِن ذَهَبٍ ، مَكتوبٌ فيهِ : بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، عَجَبا لِمَن أيقَنَ بِالمَوتِ كَيفَ يَفرَحُ ، وعَجَبا لِمَن أيقَنَ بِالقَدَرِ كَيفَ يَحزَنُ ، وعَجَبا لِمَن أيقَنَ بِزَوالِ الدُّنيا وتَقَلُّبِها بِأَهلِها كَيفَ يَطمَئِنُّ قَلبُهُ إلَيها ، لا إلهَ إلَا اللّهُ . (2)
الإمام عليّ عليه السلام :مَن رَضِيَ بِقِسمِ اللّهِ ، لَم يَحزَن عَلى ما فاتَهُ . (3)
عنه عليه السلام :مَن رَضِيَ بِما قَسَمَ اللّهُ لَهُ ، لَم يَحزَن عَلى ما في يَدِ غَيرِهِ . (4)
عنه عليه السلام :مَن أيقَنَ بِالقَدَرِ لَم يَكتَرِث بِما نابَهُ . (5)
عنه عليه السلام :نِعمَ الطّارِدُ لِلهَمِّ ، الرِّضا بِالقَضاءِ . (6)
عنه عليه السلام :مَن رَضِيَ بِرِزقِ اللّهِ ، لَم يَحزَن عَلى ما فاتَهُ . (7)
مصباح الشريعة_ فيما نَسَبَهُ إلَى الإِمامِ الصّادِقِ عليه السلام _: إذَا انقادَ القَلبُ لِمَورِدِ قَضاءِ اللّهِ بِشَرطِ الرِّضا عَنهُ ، كَيفَ لا يَنفَتِحُ القَلبُ بِالسُّرورِ وَالرَّوحِ وَالرّاحَةِ ؟ (8)
ج _ طيبُ العَيشِمسند ابن حنبل عن أبي العلاء بن الشخير :حَدَّثَني أحَدُ بَني سُلَيمٍ ، ولا أحسَبُهُ إلّا قَد رَأى رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ يَبتَلي عَبدَهُ بِما أعطاهُ ، فَمَن رَضِيَ بِما قَسَمَ اللّهُ عز و جل لَهُ بارَكَ اللّهُ لَهُ فيهِ ووَسَّعَهُ ، ومَن لَم يَرضَ لَم يُبارِك لَهُ . (9)
.
ص: 151
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :زير ديوارى كه خداى متعال ، آن را در كتابش ذكر كرده : «و زير آن ، گنجى براى آن دو است» ، لوحى زرّين است كه در آن ، نوشته شده است: «به نام خداوند بخشنده مهربان . شگفتا از كسى كه به مرگْ باور دارد، چگونه شادى مى كند، و شگفتا از كسى كه قَدَر را باور دارد، چگونه اندوهگين مى شود، و شگفتا از كسى كه نابود شدنِ دنيا و دگرگونىِ [احوال] اهل آن را باور دارد، چگونه دلش به آن ، آرام مى گيرد! هيچ معبودى جز خدا نيست» .
امام على عليه السلام :هر كس به آنچه خداوند ، قسمت او نموده ، خشنود باشد، به خاطر چيزى كه از دست داده، اندوهگين نمى شود.
امام على عليه السلام :هر كس به آنچه خدا قسمتش نموده ، خشنود باشد، بر آنچه در دست ديگرى است، غصّه نمى خورد.
امام على عليه السلام :هر كس به قَدَرْ باور داشته باشد، به آنچه او را گرفتار مى سازد ، اهمّيت نمى دهد.
امام على عليه السلام :خشنودى به قضا، دور كننده نيكويى براى اندوه است!
امام على عليه السلام :هر كس به روزىِ خدا خشنود باشد، بر چيزى كه از دست داده، اندوه نمى خورد.
مصباح الشريعة_ در آنچه به امام صادق عليه السلام نسبت داده است _: هر گاه دل در برابر قضاى الهى _ [در رويدادها ، البتّه] به شرط خشنودى به آن _ رام باشد ، چگونه [ممكن است] اين دل ، با سرور و خوش حالى و راحتى ، گشايش نيابد؟!
ج _ زندگى خوشمسند ابن حنبل_ به نقل از ابو العلاء بن شخير : يكى از بنى سُليم كه تصور مى كنم پيامبر خدا را ديده بود ، براى من روايت كرد : «خداوند _تبارك و تعالى _ بنده اش را با آنچه عطايش كرده، مى آزمايد. هر كس به آنچه خداوند عز و جلروزى اش نموده، خشنود باشد، خداوند براى او در آن، بركت و فراوانى قرار مى دهد، و هر كه خشنود نباشد، آن را برايش مبارك نمى كند» .
.
ص: 152
الإمام عليّ عليه السلام :مَن رَضِيَ بِالقَضاءِ طابَ عَيشُهُ . (1)
عنه عليه السلام :إنَّ أهنَأَ النّاسِ عَيشا مَن كانَ بِما قَسَمَ اللّهُ لَهُ راضِيا . (2)
عنه عليه السلام :إنَّكُم إن رَضيتُم بِالقَضاءِ ، طابَت عيشَتُكُم وفُزتُم بِالغَناءِ . (3)
د _ الرّاحَةُرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في بَيانِ ما كانَ في صَحيفَةِ موسى عليه السلام _: فيها : عَجِبتُ ... لِمَن يُؤمِنُ بِالقَدَرِ كَيفَ يَنصَبُ (4) ؟ (5)
عنه صلى الله عليه و آله :الدُّنيا دُوَلٌ ، فَما كانَ لَكَ مِنها أتاكَ عَلى ضَعفِكَ ، وما كانَ مِنها عَلَيكَ لَم تَدفَعهُ بِقُوَّتِكَ ، ومَنِ انقَطَعَ رَجاؤُهُ مِمّا فاتَ استَراحَ بَدَنُهُ ، ومَن رَضِيَ بِما رَزَقَهُ اللّهُ قَرَّت عَينُهُ . (6)
.
ص: 153
امام على عليه السلام :هر كس به قضا خشنود باشد، از زندگى خوشى برخوردار مى گردد .
امام على عليه السلام :گواراترينِ مردم در زندگى، كسى است كه به آنچه خدا روزى اش نموده، خشنود باشد.
امام على عليه السلام :اگر شما به قضا خشنود گشتيد، زندگى تان خوش مى شود و به توانگرى مى رسيد .
د _ آسودگىپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در نقل نكته اى كه در صحيفه موسى عليه السلام بوده است _: در آن چنين بود: «در شگفتم... از كسى كه به قَدَر ايمان دارد ، چگونه رنج مى برد!» .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دنيا در گردش است (دست به دست مى گردد) . آن مقدارى كه براى توست، با وجود ناتوانى ات ، به تو مى رسد، و آن مقدار كه به زيان توست ، نمى توانى آن را با توانت دور كنى . هر كس اميدش به آنچه از دست داده، قطع شود ، تنش آسوده مى گردد ، و هر كس به آنچه خدا روزى اش نموده، خشنود باشد، چشمش روشن مى شود.
.
ص: 154
الإمام عليّ عليه السلام :مَن رَضِيَ بِقِسمِهِ استَراحَ . (1)
عنه عليه السلام :مَن رَضِيَ بِالقَضاءِ استَراحَ . (2)
عنه عليه السلام :مَن رَضِيَ مِنَ اللّهِ عز و جل بِما قَسَمَ لَهُ ، استَراحَ بَدَنُهُ . (3)
عنه عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _: مَن رَضِيَ بِما قُسِمَ لَهُ ، استَراحَ قَلبُهُ وبَدَنُهُ (4) . (5)
عنه عليه السلام :كُلُّ راضٍ مُستَريحٌ . (6)
عنه عليه السلام :اِرضَ تَستَرِح . (7)
عنه عليه السلام :الرِّضا بِقَضاءِ اللّهِ ، يُهَوِّنُ عَظيمَ الرَّزايا . (8)
عنه عليه السلام :مَن حَسُنَ رِضاهُ بِالقَضاءِ ، حَسُنَ صَبرُهُ عَلَى البَلاءِ . (9)
عنه عليه السلام :اِختَرتُ مِنَ التَّوراةِ اثنَتَي عَشرَةَ آيَةً فَنَقَلتُها إلَى العَرَبِيَّةِ ، وأنَا أنظُرُ إلَيها في كُلِّ يَومٍ ثَلاثَ مَرّاتٍ : ... الثّانِيَةَ عَشَرَ : يَابنَ آدَمَ ، إن رَضيتَ بِما قَسَمتُ لَكَ أرَحتَ قَلبَكَ وبَدَنَكَ وأنتَ مَحمودٌ ، وإن لَم تَرضَ بِما قَسَمتُ لَكَ سَلَّطتُ عَلَيكَ الدُّنيا تَركُضُ فيها كَرَكضِ الوَحشِ فِي البَرِّيَّةِ ، ولا تَنالُ إلّا ما قَدَّرتُ لَكَ وأنتَ مَذمومٌ . (10)
.
ص: 155
امام على عليه السلام :هر كس به قسمتش خشنود باشد، آسوده مى شود.
امام على عليه السلام :هر كس به قضا خشنود باشد، آسوده مى شود.
امام على عليه السلام :هر كس از خداوند عز و جل به آنچه روزى اش نموده ، خشنود باشد، بدنش آسوده مى گردد.
امام على عليه السلام_ از حكمت هاى منسوب به وى _: هر كس به آنچه برايش قسمت شده، خشنود باشد، دل و تنش آسوده مى گردد .
امام على عليه السلام :هر خشنودى [به قضا] ، آسوده است .
امام على عليه السلام :[به قضا] خشنود باش ، آسوده مى شوى .
امام على عليه السلام :خشنودى به قضاى خداوند، سختى مصيبت ها را آسان مى گرداند.
امام على عليه السلام :هر كس خشنودى اش به قضا نيكو باشد، شكيبايى اش بر گرفتارى نيكو مى گردد.
امام على عليه السلام :دوازده آيه را از تورات ، انتخاب كردم . آنها را به عربى برگرداندم و هر روز ، سه مرتبه به آنها مى نگرم: « ... دوازدهم . اى فرزند آدم! اگر به آنچه برايت قسمت كرده ام ، خشنود باشى، دل و تنت را آسوده نموده اى ، در حالى كه ستوده اى ؛ و اگر به آنچه برايت قسمت كرده ام ، خشنود نباشى ، دنيا را بر تو مسلّط مى كنم تا در آن ، همانند حيوان وحشى در بيابان ، [پيوسته] بِدَوى ، ولى با نكوهيدگى جز به آنچه برايت مقدّر شده، دست نيابى و آن هم با نكوهيدگى» .
.
ص: 156
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ تَعالى جَعَلَ الرَّوحَ وَالرّاحَةَ فِي اليَقينِ وَالرِّضا ، وجَعَلَ الهَمَّ وَالحَزَنَ فِي الشَّكِّ وَالسَّخَطِ . (1)
راجع : ص 148 ح 6336 .
ه _ الغِنىرسول اللّه صلى الله عليه و آله :اِرضَ بِقَسمِ اللّهِ ، تَكُن مِن أغنَى النّاسِ . (2)
عنه صلى الله عليه و آله :مَن رَضِيَ بِقَسمِ اللّهِ كانَ غَنِيّا . (3)
الإمام عليّ عليه السلام :الرِّضا غَناءٌ ، وَالسَّخَطُ عَناءٌ . (4)
عنه عليه السلام :ثَمَرَةُ الرِّضا الغَناءُ . (5)
عنه عليه السلام_ في وَصِيَّتِهِ لِابنِهِ مُحَمَّدِ بنِ الحَنَفِيَّةِ _: يا بُنَيَّ ... لا مالَ أذهَبُ لِلفاقَةِ مِنَ الرِّضا بِالقوتِ . (6)
عنه عليه السلام :لا يُذهِبُ الفاقَةَ مِثلُ الرِّضا وَالقُنوعِ . (7)
عنه عليه السلام :نالَ الغِنى مَن رَضِيَ بِالقَضاءِ . (8)
.
ص: 157
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداى متعال ، آسايش و راحتى را در يقين و خشنودى ، و غم و اندوه را در ترديد و ناخشنودى ، قرار داده است.
ر . ك : ص 149 ح 6336 .
ه _ بى نيازىپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :به قسمت خدا خشنود باش تا از بى نيازترينِ مردم باشى.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :كسى كه به قسمت خدا خشنود باشد ، ثروتمند است.
امام على عليه السلام :خشنودى [به قضا] ، ثروت است و ناخشنودى [از آن] ، رنج.
امام على عليه السلام :نتيجه خشنودى [به قضا] ، توانگرى است.
امام على عليه السلام_ در سفارش به پسرش محمّد بن حنفيّه _: اى پسرم! ... هيچ ثروتى ، فقر را برطرف نمى كند ، مگر رضايت به قوت.
امام على عليه السلام :هيچ چيزى مانند خشنودى [به قضا] و قناعت، نيازمندى را برطرف نمى سازد.
امام على عليه السلام :هر كه به قضا خشنود بود ، به بى نيازى رسيد .
.
ص: 158
عنه عليه السلام :اِلزَمِ الرِّضا ، يَلزَمكَ الغَناءُ وَالكَرامَةُ . (1)
عنه عليه السلام :كُلُّ الغِنى فِي القَناعَةِ وَالرِّضا . (2)
عنه عليه السلام :كَفى بِالسَّخَطِ عَناءً ، كَفى بِالرِّضا غِنىً . (3)
عنه عليه السلام :أغنَى النّاسِ الرّاضي بِقَسمِ اللّهِ . (4)
عنه عليه السلام :الفَقيرُ الرّاضي ناجٍ مِن حَبائِلِ إبليسَ ، وَالغَنِيٌّ واقِعٌ في حَبائِلِهِ . (5)
عنه عليه السلام :مُلوكُ الدُّنيا وَالآخِرَةِ ، الفُقَراءُ الرّاضونَ . (6)
الإمام الصادق عليه السلام :ما ناصَحَ (7) اللّهَ عَبدٌ في نَفسِهِ فَأَعطَى الحَقَّ مِنها وأخَذَ الحَقَّ لَها ، إلّا اُعطِيَ خَصلَتَينِ : رِزقا مِنَ اللّهِ يَسَعُهُ ، ورِضىً عَنِ اللّهِ يُنجيهِ . (8)
عنه عليه السلام :لَيسَ مَعَ الشِّدَّةِ غِنىً ، ولا مَعَ الرِّضا فاقَةٌ . (9)
و _ العِفافُالإمام عليّ عليه السلام :الرِّضا بِالكَفافِ يُؤَدّي إلَى العَفافِ . (10)
.
ص: 159
امام على عليه السلام :با خشنودى [به قضا] همراه باش، كه توانگرى و بزرگى با تو خواهد بود.
امام على عليه السلام :همه ثروت ، در قناعت و خشنودى [به قضا] است.
امام على عليه السلام :ناخشنودى [به قضا] ، براى نادارى ، و خشنودى [به آن] ، براى توانگرى ، كافى است .
امام على عليه السلام :توانگرترينِ مردم، كسى است كه به قسمت خدا خشنود باشد.
امام على عليه السلام :نيازمند خشنود [به قضا] ، از دام هاى ابليس نجات مى يابد و ثروتمند [ناخشنود (به قضا)] ، در دام هاى او گرفتار مى شود.
امام على عليه السلام :پادشاهان دنيا و آخرت، بينوايانى هستند كه به قضاى الهى راضى اند.
امام صادق عليه السلام :هيچ بنده اى درباره خويشتن با خدا از درِ اخلاص و خيرخواهى درنيامد كه حق [خدا و خلق] را از خود بپردازد و حقّ خويش را [نيز بازستاند] . مگر كه اين دو ويژگى به او داده شد: روزى اى كفايت كننده و خشنودى اى نجاتبخش از جانب خداوند . (1)
امام صادق عليه السلام :با سختگيرى ، توانگرى اى نيست و با خشنودى ، تنگ دستى اى .
و _ پاك دامنىامام على عليه السلام :خشنود بودن به مقدار كفاف [از روزى]، پاك دامنى مى آورد.
.
ص: 160
ز _ الشَّجاعَةُالكافي عن صفوان الجمّال :سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَن قَولِ اللّهِ عز و جل : «وَ أَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلَ_مَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِى الْمَدِينَةِ وَ كَانَ تَحْتَهُ كَنزٌ لَّهُمَا» (1) فَقالَ : أما إنَّهُ ما كانَ ذَهَبا ولا فِضَّةً وإنَّما كانَ أربَعَ كَلِماتٍ : ... مَن أيقَنَ بِالقَدَرِ لَم يَخشَ إلَا اللّهَ . (2)
ح _ دَفعُ الحَسَدِالإمام عليّ عليه السلام :مَن رَضِيَ بِحالِهِ لَم يَعتَوِرهُ (3) الحَسَدُ . (4)
ط _ دَفعُ البَلاءِالإمام عليّ عليه السلام :ما دَفَعَ اللّهُ سُبحانَهُ عَنِ المُؤمِنِ شَيئا مِن بَلاءِ الدُّنيا وعَذابِ الآخِرَةِ ، إلّا بِرِضاهُ بِقَضائِهِ وحُسنِ صَبرِهِ عَلى بَلائِهِ . (5)
ي _ قُوَّةُ اليَقينِالإمام عليّ عليه السلام :مَن رَضِيَ بِالمَقدورِ قَوِيَ يَقينُهُ . (6)
ك _ الاِستِخفافُ بِالغِيَرِالإمام عليّ عليه السلام :مَن رَضِيَ بِالقَدَرِ استَخَفَّ بِالغِيَرِ (7) . (8)
.
ص: 161
ز _ شجاعتالكافى_ به نقل از صفوان جمّال _: از امام صادق عليه السلام درباره اين سخن خداوند عز و جلپرسيدم: «و امّا آن ديوار، از آنِ دو پسر[ بچّه ]يتيم در آن شهر بود، و زيرِ آن، گنجى متعلّق به آن دو بود» . فرمود: « آن [گنجينه] ، طلا و نقره نبود ؛ بلكه چهار سخن بود: . . . هر كس تقدير [الهى] را باور داشته باشد ، جز از خدا نمى هراسد» .
ح _ از بين رفتن حسدامام على عليه السلام :هر كس به وضع موجودش خشنود باشد، حسد ، او را در بر نمى گيرد.
ط _ برطرف شدن گرفتارىامام على عليه السلام :خداوند سبحان ، چيزى از گرفتارى دنيا و كيفر آخرت مؤمن را برطرف نمى كند، جز با خشنودى او به قضاى خدا و شكيبايى نيكويش بر بلاى خدا.
ى _ استحكام يقينامام على عليه السلام :هر كس به تقديرشده خشنود باشد، يقينش محكم مى شود.
ك _ آسان شمردن رخدادهاامام على عليه السلام :هر كس به قَدَر خشنود باشد، حوادث را آسان مى شمارد .
.
ص: 162
ل _ إجابَةُ الدّعاءِالإمام الصادق عليه السلام :لَقِيَ الحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام عَبدَ اللّهِ بنَ جَعفَرٍ فَقالَ : ... أنَا الضّامِنُ لِمَن لَم يَهجُس في قَلبِهِ إلَا الرِّضا ، أن يَدعُوَ اللّهَ فَيُستَجابَ لَهُ . (1)
12 / 6سيرَةُ أهلِ البَيتِ فِي الرِّضا بقضاء اللّهالإمام الصادق عليه السلام :لَم يَكُن رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ لِشَيءٍ قَد مَضى : لَو كانَ غَيرُهُ . (2)
الإمام عليّ عليه السلام :رَضينا عَنِ اللّهِ قَضاءَهُ وسَلَّمنا للّهِِ أمرَهُ . (3)
عنه عليه السلام_ في ذَمِّ العاصينَ مِن أصحابِهِ _: أحمَدُ اللّهَ عَلى ما قَضى مِن أمرٍ ، وقَدَّرَ مِن فِعلٍ ، وعَلَى ابتِلائي بِكُم . (4)
تاريخ دمشق :قيلَ لِلحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام : إنَّ أبا ذَرٍّ يَقولُ : الفَقرُ أحَبُّ إلَيَّ مِنَ الغِنى ، وَالسُّقمُ أحَبُّ إلَيَّ مِنَ الصِّحَّةِ . فَقالَ : رَحِمَ اللّهُ أبا ذَرٍّ ! أمّا أنَا أقولُ : فَمَنِ اتَّكَلَ عَلى حُسنِ اختِيارِ اللّهِ لَهُ لَم يَتَمَنَّ أنَّهُ في غَيرِ الحالَةِ الَّتِي اختارَ اللّهُ تَعالى لَهُ ، وهذا حَدُّ الوُقوفِ عَلَى الرِّضا بِما يُصرَفُ بِهِ القَضاءُ . (5)
.
ص: 163
ل _ پذيرش دعاامام صادق عليه السلام :حسن بن على عليهماالسلام با عبد اللّه بن جعفر ديدار كرد و فرمود: « . . . من براى كسى كه در دلش جز خشنودى خطور نمى كند، ضمانت مى كنم كه دعا كند و به اجابت برسد» .
12 / 6سيره اهل بيت در راضى بودن به قضاى الهىامام صادق عليه السلام :هيچ گاه پيامبر خدا درباره چيزى كه گذشته بود ، نمى فرمود: كاش غير اين بود.
امام على عليه السلام :در كار خدا، به قضايش خشنوديم و به فرمانش تسليم .
امام على عليه السلام_ در سرزنش اصحاب نافرمانش _: خدا را بر هر چيزى كه حكم نموده و بر هر كارى كه مقدّر كرده و بر گرفتار شدنم به شما ، مى ستايم.
تاريخ دمشق :به امام حسن بن على عليهماالسلام گفته شد : ابو ذر مى گفت: در نزد من، نادارى ، محبوب تر از ثروت، و بيمارى ، محبوب تر از سلامت است . فرمود: «خدا ابو ذر را رحمت كند! امّا من مى گويم: هر كس به حُسن انتخاب خداوند تكيه نمايد، آرزو نمى كند كه در غير وضعيّتى باشد كه خدا براى او انتخاب نموده است و اين مقام ، دستيابى به خشنودى اى است كه قضا[ى ناخوشايند الهى] با آن ، برگردانده مى شود .
.
ص: 164
الإمام الصادق عليه السلام :إنّا قَومٌ نَسأَلُ اللّهَ ما نُحِبُّ فيمَن نُحِبُّ ، فَيُعطينا ، فَإِذا أحَبَّ ما نَكرَهُ فيمَن نُحِبُّ رَضينا . (1)
سير أعلام النبلاء عن سفيان الثوري :اِشتَكى بَعضُ أولادِ مُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ عليهماالسلامفَجَزِعَ عَلَيهِ، ثُمَّ اُخبِرَ بِمَوتِهِ فَسُرِّيَ عَنهُ ، فَقيلَ لَهُ في ذلِكَ ، فَقالَ : نَدعُو اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ فيما نُحِبُّ ، فَإِذا وَقَعَ ما نَكرَهُ لَم نُخالِفِ اللّهَ فيما أحَبَّ . (2)
الكافي عن يونس بن يعقوب عن بعض أصحابنا :كانَ قَومٌ أتَوا أبا جَعفَرٍ عليه السلام فَوافَقوا صَبِيّا لَهُ مَريضا ، فَرَأَوا مِنهُ اهتِماما وغَمّا وجَعَلَ لا يَقِرُّ ، قالَ : فَقالوا : وَاللّهِ لَئِن أصابَهُ شَيءٌ إنّا لَنَتَخَوَّفُ أن نَرى مِنهُ ما نَكرَهُ . قالَ : فَما لَبِثوا أن سَمِعُوا الصِّياحَ عَلَيهِ ، فَإِذا هُوَ قَد خَرَجَ عَلَيهِم مُنبَسِطَ الوَجهِ في غَيرِ الحالِ الَّتي كانَ عَلَيها . فَقالوا لَهُ : جَعَلَنَا اللّهُ فِداكَ ، لَقَد كُنّا نَخافُ مِمّا نَرى مِنكَ أن لَو وَقَعَ أن نَرى مِنكَ ما يَغُمُّنا . فَقالَ لَهُم : إنّا لَنُحِبُّ أن نُعافى فيمَن نُحِبُّ ، فَإِذا جاءَ أمرُ اللّهِ سَلَّمنا فيما أحَبَّ . (3)
الإمام الصادق عليه السلام :إنّا أهلُ بَيتٍ نَجزَعُ قَبلَ المُصيبَةِ ، فَإِذا نَزَلَ أمرُ اللّهِ عز و جل رَضينا بِقَضائِهِ وسَلَّمنا لِأَمرِهِ ، ولَيسَ لَنا أن نَكرَهَ ما أحَبَّ اللّهُ لَنا . (4)
.
ص: 165
امام صادق عليه السلام :ما مردمانى هستيم كه آنچه را دوست داريم ، براى كسى كه دوست داريم ، از خداوند مى خواهيم و خدا آن را به ما مى دهد . پس هر گاه خدا چيزى را دوست بدارد كه ما آن را براى كسى كه دوست داريم ، نمى پسنديم، به خواست خداوند ، خشنود مى شويم.
سير أعلام النبلاء_ به نقل از سفيان ثورى _: يكى از فرزندان محمّد بن على عليهماالسلام[بيمار شد و] شِكوه نمود . ايشان برايش بى تابى كرد. سپس مرگ او را به ايشان خبر دادند و اندوه از دل ايشان رفت. در اين باره از ايشان سؤال شد. فرمود: «ما خداوند _ تبارك و تعالى _ را درباره چيزى كه دوست داريم ، مى خوانيم ؛ امّا هر گاه آنچه ما نمى پسنديم، رخ داد ، با خدا درباره آنچه دوست مى دارد، مخالفت نمى كنيم» .
الكافى_ به نقل از يونس بن يعقوب ، از برخى از شيعيان _: گروهى به خدمت امام باقر عليه السلام رسيدند و ديدند كودك بيمارى دارد كه برايش نگران و غمگين است و بى قرارى مى كند . گفتند: به خدا ، اگر اتّفاقى برايش رخ دهد ، مى ترسيم رفتارى از امام عليه السلام ببينيم كه دوست نداريم. زمانى نگذشت كه فرياد شيون بر [مرگ] او را شنيدند . ناگهان ديدند كه امام عليه السلام با چهره اى باز و در غير آن حالتى كه [پيش تر ]داشت ، بيرون آمد . به امام عليه السلام گفتند : فدايت گرديم! مى ترسيديم از تو رفتارى ببينيم كه ما را غمگين كند . به آنان فرمود: «ما علاقه منديم كه به كسانى كه دوستشان داريم، عافيت داده شود ؛ امّا وقتى فرمان خدا آمد، تسليمِ همان چيزى مى شويم كه خدا دوست دارد» .
امام صادق عليه السلام :ما اهل بيتى هستيم كه پيش از مصيبت ، بى تابى مى كنيم ؛ امّا وقتى زيان خدا فرود آمد ، به قضاى او خشنود و تسليم دستور اوييم . براى ما روا نيست آن چيزى را كه خدا براى ما دوست دارد، نپسنديم.
.
ص: 166
الكافي عن علاء بن كامل :كُنتُ جالِسا عِندَ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام فَصَرَخَت صارِخَةٌ مِنَ الدّارِ ، فَقامَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام ثُمَّ جَلَسَ فَاستَرجَعَ ، وعادَ في حَديثِهِ حَتّى فَرَغَ مِنهُ . ثُمَّ قالَ : إنّا لَنُحِبُّ أن نُعافى في أنفُسِنا وأولادِنا وأموالِنا ، فَإِذا وَقَعَ القَضاءُ فَلَيسَ لَنا أن نُحِبَّ ما لَم يُحِبَّ اللّهُ لَنا . (1)
الكافي عن قتيبة الأعشى :أتَيتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام أعودُ ابنا لَهُ فَوَجَدتُهُ عَلَى البابِ ، فَإِذا هُوَ مُهتَمٌّ حَزينٌ ، فَقُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ كَيفَ الصَّبِيُّ ؟ فَقالَ : وَاللّهِ إنَّهُ لِما بِهِ ، ثُمَّ دَخَلَ فَمَكَثَ ساعَةً ، ثُمَّ خَرَجَ إلَينا وقَد أسفَرَ وَجهُهُ وذَهَبَ التَّغَيُّرُ وَالحُزنُ . قالَ : فَطَمِعتُ أن يَكونَ قَد صَلَحَ الصَّبِيُّ فَقُلتُ : كَيفَ الصَّبِيُّ جُعِلتُ فِداكَ ؟ فَقالَ : لَقَد (2) مَضى لِسَبيلِهِ . فَقُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ ، لَقَد كُنتَ وهُوَ حَيٌّ مُهتَمّا حَزينا وقَد رَأَيتُ حالَكَ السّاعَةَ وقَد ماتَ غَيرَ تِلكَ الحالِ ، فَكَيفَ هذا ؟ فَقالَ : إنّا أهلَ البَيتِ إنَّما نَجزَعُ قَبلَ المُصيبَةِ ، فَإِذا وَقَعَ أمرُ اللّهِ رَضينا بِقَضائِهِ ، وسَلَّمنا لِأَمرِهِ . (3)
.
ص: 167
الكافى_ به نقل از علاء بن كامل _: خدمت امام صادق عليه السلام نشسته بودم كه ناگهان صدايى از خانه بلند شد . امام صادق عليه السلام برخاست . سپس نشست و فرمود : «إنّا للّه و إنّا إليه راجِعون» و به ادامه سخن ، باز گشت ، تا از آن فارغ شد . آن گاه فرمود: «ما دوست داريم كه خودمان و فرزندانمان و دارايى هايمان در عافيت [و سلامتى ]باشند ؛ امّا وقتى قضا واقع شد، براى ما روا نيست كه چيزى را كه خدا براى ما دوست نداشته ، دوست بداريم» .
الكافى_ به نقل از قتيبه اَعشى _: خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم تا از پسرش عيادت كنم . امام عليه السلام را جلوى در ديدم كه غم زده و اندوهگين است. گفتم : فدايت شوم! حال كودك ، چه طور است؟ فرمود: «به خدا ، او درگير همان بيمارى است كه بدان مبتلا است» . سپس [به اندرونى ]وارد شد و مدّتى ماند . سپس در حالى كه چهره اش باز شده و دگرگونى و اندوهش برطرف گرديده بود ، بيرون آمد . اميدوار شدم كه حال بچّه خوب شده است . گفتم : فدايت شوم! حال بچّه چه طور است؟ فرمود : «تمام كرد» . گفتم : فدايت شوم! آن گاه كه او زنده بود، شما غمگين و اندوهناك بودى ؛ امّا اكنون كه او از دنيا رفته ، حال تو را غير از آن مى بينم. اين چگونه است؟ فرمود : «ما اهل بيت، تنها پيش از مصيبت ، بى تابى مى كنيم ؛ امّا وقتى دستور خدا عملى شد، به قضايش خشنود، و به فرمانش تسليم هستيم»
.
ص: 168
. .
ص: 169
بخش سوم : عدالت و شروردرآمدفصل يكم : معيار شناخت خير و شرفصل دوم : حكمت گرفتارى هافصل سوم : عوامل شرورفصل چهارم : موانع شرور
.
ص: 170
. .
ص: 171
درآمديكى از مسائلى كه از گذشته هاى بسيار دور ، مورد توجّه بوده است و مكرّر مورد پرسش قرار مى گيرد ، اين است كه : پديدآورنده مصائب (گرفتارى ها) و شُرور (بدى ها و ناگوارى ها) در جهان آفرينش كيست؟ به عبارت روشن تر ، با عنايت به اين كه خداوند متعال ، عادل است و به هيچ كس، كمترين ظلمى روا نمى دارد، اين پرسش ها مطرح مى شوند كه : خالق و تقديركننده ناكامى ها و مشكلات كيست؟ چرا خدا گروهى را زشت و گروهى را زيبا آفريده است؟ چرا در جهان ، نادانى، ناتوانى، نادارى ، محروميت، تبعيض، ستم، ستمگر، و عوامل گم راهى وجود دارند؟ پديدآورنده سيل، توفان، زلزله، بيمارى و مرگ كيست؟ آيا وضعيّت مناسب جهان ، اين نيست كه در آن ، بدى ها و ناكامى ها نباشند و به جاى آنها ، خوشى ها و شادمانى ها قرار گيرند؟ و آيا _ بويژه با تفسيرى كه ما از ظلم و عدل داريم _ اين شُرور ، ظلم محسوب نمى شوند؟
پيدايش «ثَنَويّه»شبهه شُرور ، موجب شده است كه گروهى به نام «ثَنَويّه» ، به وجود دو آفريدگار ،
.
ص: 172
قائل شوند : يكى خالق نيكى ها و ديگرى خالق شُرور . طايفه اى از آنان ، نور را خالق نيكى ، و ظلمت را خالق شر دانسته اند و طايفه اى معتقد شده اند كه يزدان ، خالق خير است و اهريمن ، خالق شر . (1)
شُرور و انكار آفريدگاربرخى وجود شرور و ناكامى ها را دليل فاقد شعور بودنِ هستى و انكار آفريدگار مى دانند .
پاسخ اجمالى به شبهه شُرورآنچه به طور اجمالى در پاسخ شبهه شرور مى توان گفت ، اين است كه : اوّلاً : ملاك تشخيص خير و شر ، درك ابتدايى و سطحى عقل نيست ؛ چرا كه ممكن است چيزى به ظاهر ، شر ، ولى در واقع ، خير باشد . عكس اين مطلب نيز درست است . بنا بر اين ، بسيارى از چيزهايى كه انسان ، آنها را شر مى پندارد و آنها را با عدالت و حكمت الهى ناسازگار مى بيند، در واقع ، عين عدالت و حكمت اند . ثانيا : شر، مخلوق و تقديرشده خداوند متعال است ؛ ولى منسوب به او نيست ؛ چرا كه اراده انسان در پديد آمدن آن ، نقش دارد و بر اساس سنّت غير قابل تغيير آفرينش، پيشگيرى از شُرور ، تنها با پيشگيرى از عوامل آنها امكان پذير است . (2) ثالثا : آفرينش شر و تقديرشدنِ آن ، استقلالى نيست ؛ بلكه به تَبَع خير است .
.
ص: 173
بنا بر اين ، منافاتى با عدالت و حكمت ندارد. اين ، پاسخ اجمالى قرآن و احاديث اسلامى و به تعبيرى پاسخ خود خداوند متعال به «شبهه شرور» و منافات نداشتنِ آن با عدالت و حكمت اوست.
پاسخ تفصيلى به شبهه شُروربراى پاسخ دادن به شبهه شرور ، چند مسئله بايد مورد بررسى قرار بگيرند :
يك . معناى «خير» و «شر»خير و شر ، گاهى به معناى لذّت و درد ، مورد لحاظ قرار مى گيرند. اين معنا ، معنايى سطحى و ابتدايى است ؛ چرا كه ممكن است انسان از چيزى لذّت ببرد ؛ امّا آن چيز براى انسان ، زيانبار باشد و موجب بدبختى او شود . خير ، در معناى درست، عبارت است از : چيزى كه براى انسان ، سودمند باشد و سعادت او را به دنبال بياورد . شر نيز در معناى درست ، عبارت است از : چيزى كه براى انسان ، زيانبار باشد و موجب بدبختى او گردد.
دو . ملاك تشخيص خير و شرنكته مهم در تعريف خير و شر ، اين است كه : از كجا مى توان فهميد كه چيزى حقيقتا براى انسان ، سودمند است يا زيانبار؟ به عبارت ديگر ، ملاك تشخيص خير و شر و سود و زيان چيست؟ آيا ملاك تشخيص خير و شر و سود و زيان ، همان درك ابتدايى و سطحىِ عقل است و يا دركى است كه عقل ، پس از تأمّل و احاطه يافتن بر تمام ابعاد موضوع ، پيدا مى كند؟ بى شك ، عقل تا زمانى كه تمام ابعاد يك موضوعْ روشن نباشد، نمى تواند
.
ص: 174
درباره سودمند و يا زيانبار بودن آن ، داورى كند . داورى سطحىِ عقل درباره موضوعى كه تمام ابعادش روشن نيست ، از نظر علمى ، فاقد اعتبار است ؛ زيرا چه بسا چيزهايى هستند كه در نظر ابتدايى ، سودمند جلوه مى كنند ؛ ولى با تأمّل ، معلوم مى شود كه در واقع براى انسان زيانبارند و نيز چه بسا چيزهايى كه در ديد ابتدايى، زيانبار جلوه مى كنند ؛ ولى با تأمّل و بررسى آثار آنها ، سودمند بودنشان مشخّص مى گردد.
سه . خير و شر در جهان بينى اسلامىدر جهان بينى اسلامى ، خير، سودى است كه براى زندگىِ هميشگى انسان ، زيانبار نباشد و شر، زيانى است كه براى زندگىِ هميشگى انسان ، سودمند باشد . امام على عليه السلام مى فرمايد : ما شَرٌّ بِشَرٍّ بَعدَهُ الجَنَّةُ ، وما خَيرٌ بِخَيرٍ بَعدَهُ النّارُ وكُلُّ نَعيمٍ دونَ الجَنَّةِ مَحقورٌ ، وكُلُّ بَلاءٍ دونَ النّارِ عافِيَةٌ . (1) شرّى كه پس از آن ، بهشت باشد ، شر نيست . خيرى كه پس از آن ، آتش باشد ، خير نيست . هر نعمتى غير از بهشت ، كوچك است و هر بلايى جز آتش ، عافيت . و در احاديثى ديگر مى فرمايد : لا تَعُدَّنَّ خَيرا ما أدرَكتَ بِهِ شَرّا. (2) خيرى را كه با آن ، شر عايدت مى شود ، خير نشمار . لا تَعُدَّنَّ شَرّا ما أدرَكتَ بِهِ خَيرا . (3) شرى را كه با آن ، خير به دست مى آورى ، شر نشمار .
.
ص: 175
بر اساس اين جهان بينى، قرآن كريم ، مكرّر يادآور مى شود كه درك ابتدايى و سطحىِ عقل، ملاك تشخيص خير و شر نيست : «كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَّكُمْ وَعَسَى أَن تَكْرَهُواْ شَيْ_ئاً وَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّواْ شَيْ_ئاً وَهُوَ شَرٌّ لَّكُمْ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ . (1) بر شما كارزارْ واجب شده است ، در حالى كه براى شما ناگوار است . و بسا چيزى را خوش نمى داريد و آن براى شما خوب است ، و بسا چيزى را دوست مى داريد و آن براى شما بد است ، و خدا مى داند و شما نمى دانيد» . نيز مى فرمايد : «وَلَ_ل_ءِن قُتِلْتُمْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ أَوْمُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِّنَ اللَّهِ وَرَحْمَةٌ خَيْرٌ مِّمَّا يَجْمَعُونَ . (2) و اگر در راه خدا كشته شويد يا بميريد ، قطعا آمرزش خدا و رحمت او از [ همه ] آنچه [ كافران ]جمع مى كنند ، بهتر است» . در اين آيات، جنگيدن در راه خدا و كشته شدن در اين راه، «خير» معرّفى شده اند ، در حالى كه در نظر ابتدايىِ عقل ، شر محسوب مى شوند . همچنين در آيه نخست ، به يك اصل كلّىِ عقلى اشاره شده است كه : درك ابتدايى عقل ، نمى تواند ملاك تشخيص خير و شر و سودمند يا زيانبار بودن چيزى باشد . از همين روست كه كشته شدن در راه خدا _ كه در نظر ابتدايى عقل ، شر محسوب مى شود _ ، با عنايت به پيامدهاى آن ، در واقع ، نه تنها شر نيست ، بلكه خير محض است . به عكس، ثروت فراوان از نظر قرآن كريم ، براى رفاه زدگان و استثمارگران ، شر و مايه بدبختى است، در صورتى كه از نظر مردم كوتاه فكر و درك ابتدايى عقل ، مايه خوش بختى است و خير محسوب مى گردد:
.
ص: 176
«وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِمَا ءَاتَ_ل_هُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ هُوَ خَيْرًا لَّهُم بَلْ هُوَ شَرٌّ لَّهُمْ . (1) و كسانى كه به آنچه خدا از فضل خود به آنان عطا كرده ، بخل مى ورزند ، هرگز تصوّر نكنند كه آن (بخل ورزى) براى آنان خوب است ؛ بلكه برايشان بد است» . نيز بر پايه اين جهان بينى، قرآن كريم ، زندگى كافران و برخوردارى آنان از امكانات و نعمت هاى مادّى دنيا را نه تنها به سود آنها نمى داند ، بلكه براى آنها زيانبار مى داند : «فَلَا تُعْجِبْكَ أَمْوَ لُهُمْ وَلآَ أَوْلَ_دُهُمْ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُم بِهَا فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَتَزْهَقَ أَنفُسُهُمْ وَهُمْ كَ_فِرُونَ . (2) اموال و فرزندان آنان ، تو را به شگفت نياورد . جز اين نيست كه خدا مى خواهد آنان را در زندگى دنيا به وسيله اينها عذاب كند و جانشان در حال كفر ، بيرون رود » . همچنين تأكيد مى كند كه مهلت دادن به كافران و طولانى شدن عمرشان ، به سود آنها نيست: «وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ أَنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ خَيْرٌ لِّأَنفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ لِيَزْدَادُواْ إِثْمًا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُّهِينٌ . (3) و البتّه نبايد كسانى كه كافر شده اند ، تصوّر كنند اين كه به ايشان مهلت مى دهيم ، براى آنان نيكوست . ما فقط به آنان مهلت مى دهيم تا بر گناه [ خود ]بيفزايند و [ آن گاه ]عذابى خفّت آور خواهند داشت» .
.
ص: 177
بنا بر اين ، خير يا شر بودن چيزهايى كه به ظاهر ، خوب و مايه خوش بختى ، يا بد و مصيبتْ تلقّى مى شوند ، بستگى به نوع جهتگيرى انسان در برابر آنها دارد . ناكامى ها و ناگوارى ها ، در صورتى واقعا شرّند كه موجب رشد و تكامل انسان نباشند و كام روايى ها در صورتى واقعا خيرند كه موجب انحطاط و بدبختى انسان نشوند . بر اين اساس ، انسان مى تواند با انتخاب صحيح، چيزهاى به ظاهر بد را تبديل به خير نمايد و با انتخاب نادرست ، چيزهاى به ظاهر خوب را به شر تبديل كند .
چهار . تفاوت عقيده اماميّه و اَشاعرهممكن است كسى بگويد : بر اساس آنچه در تبيين ملاك خير و شر گذشت، عقل به خاطر احاطه نداشتن بر تمام مصالح و مفاسد ، در بسيارى از موارد نمى تواند درباره خير يا شر بودنِ چيزها داورى كند . آيا اين ، همان سخن اشاعره نيست كه مى گويند : «عقل ، توان تشخيص خير و شر را ندارد»؟ پاسخ ، اين است كه : از نظر اشاعره، حُسن و قُبح اشيا ، ذاتى نيست ؛ بلكه اعتبارى (قراردادى) است . آنها بر اين باورند كه تنها خداست كه مى تواند چيزى را خير و يا شر قرار دهد و عقل ، حقّ داورى درباره خوب و بد را ندارد. از اين رو ، اگر خداوند ، كارى را انجام دهد كه به تشخيص عقل، صد در صد قبيح و خلاف عدل است، چون خدا آن را انجام داده ، بايد معتقد شد كه آن كار ، زيبا و عين عدالت است. اين ، در حالى است كه از نظر اماميّه و نيز معتزله ، حسن و قبح اشيا ، ذاتى و افعال خداوند بر اساس مصالح و مفاسد واقعى اند و عقل مى تواند مصالح و مفاسد و حسن و قبح اشيا را درك كند ، امّا نه در همه موارد ؛ چرا كه عقل به اسرار
.
ص: 178
هستى ، احاطه ندارد : «وَ مَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَا قَلِيلاً . (1) و به شما از دانش ، جز اندكى داده نشده است» . بنا بر اين ، انسان ، بسيارى از چيزهايى را كه در نگاه ابتدايى، شر و زيانبار و بر خلاف عدالت و حكمت مى پندارد، اگر احاطه علمى به همه ابعاد و آثار آنها پيدا كند، خواهد ديد كه واقعا خير و سودمندند و عين عدالت و حكمت اند .
پنج . اقسام خير و شرخير و شر را به دو قسمت مى توان تقسيم كرد :
1 . خير و شرّ مطلقخير مطلق، پديده اى است كه سود محض باشد و براى هيچ چيز و هيچ كس زيانى نداشته باشد. شرّ مطلق نيز آن است كه زيان محض باشد و براى هيچ چيز و هيچ كس ، سودى نداشته باشد.
2 . خير و شرّ نسبىكمتر پديده اى را مى توان يافت كه خير مطلق و يا شرّ مطلق باشد و غالبا پديده ها تركيبى از خير و شرّند . از اين رو ، پديده هايى كه سود آنها بر زيانشان غلبه دارد ، «خير» و پديده هايى كه زيان آنها بر سودشان غلبه مى كند ، «شر» ناميده مى شوند . بنا بر اين ، ممكن است پديده اى براى يكى ، سودآور و خير باشد و براى ديگرى و يا ديگران ، زيانبار و شر . براى نمونه ، نيش حشرات و چنگال و دندان درندگان _ كه ابزار دفاع و تغذيه آنها هستند _ براى خودِ آنها خيرند ؛ ولى براى
.
ص: 179
انسان ها ، شر محسوب مى گردند. عكس مطلب نيز درست است . ممكن است چيزى براى يكى ، شر و زيانبار ؛ ولى براى ديگرى و ديگران ، خير باشد، مانند باران ؛ چرا كه با ويرانى خانه يا لانه اى، براى صاحب خانه و لانه ، شر است ؛ ولى براى عموم مردم ، خير است . از اين رو براى داورى درباره خير و يا شر بودن هر پديده ، بايد همه ابعاد و آثار آن را ملاحظه نمود .
شش . خلقت و تقدير خير و شراز ديدگاه قرآن و احاديث ، خير و شر ، هر دو مخلوق و تقديرشده خداوند متعال هستند ؛ چرا كه هيچ پديده اى نيست كه پديدآورنده اى جز خدا داشته باشد و از دايره تقدير و تدبير ، خداوند بيرون باشد . قرآن كريم تصريح مى فرمايد : «وَإِن تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُواْ هَ_ذِهِ مِنْ عِندِ اللَّهِ وَإِن تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُواْ هَ_ذِهِ مِنْ عِندِكَ قُلْ كُلٌّ مِّنْ عِندِ اللَّهِ . (1) و اگر [ پيشامد ] خوبى به آنان برسد ، مى گويند : «اين ، از جانب خداست» و چون صدمه اى به ايشان برسد ، مى گويند : «اين ، از جانب توست» . بگو : همه[ ى پيشامدهاى خوب و بد،] از جانب خدايند» . و نيز مى فرمايد : «مَا أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ فِى الْأَرْضِ وَ لَا فِى أَنفُسِكُمْ إِلَا فِى كِتَ_بٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَا إِنَّ ذَ لِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ . (2) هيچ مصيبتى ، نه در زمين و نه در نفْس هاى شما نمى رسد ، مگر پيش از آن كه آن را پديد بياوريم ، در كتابى هست . اين كار بر خدا آسان است» .
.
ص: 180
همچنين در حديث قدسى آمده است : أنَا اللّهُ لا إلهَ إلّا أنَا ، خالِقُ الخَيرِ وَالشَّرِّ ، وهُما خَلقانِ مِن خَلقي . (1) من خدايم و معبودى جز من نيست ؛ آفريننده خير و شر . آن دو ، آفريده هايى از آفريدگان من هستند . در اين جا چند مطلب ، قابل طرح است :
1 . مقصود از خلقت شرمعروف است كه «شر» در تحليل نهايى ، گاه به امر عدمى و گاه به امر وجودى اى كه سبب امر عدمىِ زيانبار مى شود ، بازگشت مى نمايد . بنا بر اين ، آفرينش شر نمى تواند به معناى آفرينش عدم باشد ؛ بلكه به معناى ايجاد پديده اى است كه به امر عدمىِ زيانبار ، منتهى مى گردد ، مانند پديده هاى : زلزله، توفان، سيل و ميكروب كه موجب مرگ (عدم حيات) و بيمارى (عدم سلامت) مى گردند .
2 . كدام نوع از شُرور؟پيش از اين، شر را به «شرّ مطلق» و «شرّ نسبى» تقسيم كرديم . نيز گفتيم كه گاهى شرّ چيزى بر خير آن، غلبه دارد و آن پديده «شر» محسوب مى شود ، و گاهى خير چيزى بر شرّش غلبه دارد و آن پديده، «خير» شمرده مى شود ، و گاهى خير و شرّ پديده اى برابرند و آن پديده ، نه خير محسوب مى شود و نه شر . اكنون بايد ديد كه كدام يك از اقسام شُرور ، مخلوق خداوند متعال اند . بى ترديد ، خداوند حكيم و دادگر ، پديده اى را كه شرّ مطلق است ، يا شرّ آن بر خيرش غلبه دارد و يا خير و شرّ آن برابراند ، نمى آفريند ؛ بلكه آفريده هاى او يا
.
ص: 181
خير مطلق اند و يا خير آنها بيش از شرّشان است . بنا بر اين ، تنها قسم اخير از اقسام شرور را مى توان مخلوق خدا دانست .
3 . خلقت خير پيش از خلقت شردر شمارى از احاديث آمده است كه خداوند متعال ، خير را پيش از شر آفريده، چنان كه در حديثى قدسى مى خوانيم : أنَا اللّهُ الكَريمُ ، خَلَقتُ الخَيرَ قَبلَ الشَّرِّ . (1) من خداى بزرگوارم . خير را پيش از شر آفريدم . اين گونه احاديث ، ظاهرا به نكته مهمّى اشاره دارند كه در تبيين آفرينش شُرور ، بايد مورد توجّه باشد. آن نكته ، اين است كه شر ، آفرينشى مستقل و جدا از خير ندارد ، بدين معنا كه خداوند متعال چيزى را كه ذاتا شر باشد ، نيافريده است ؛ بلكه آنچه آفريده ، خير است و شر به تَبَع آفرينشِ خير پديد مى آيد . براى نمونه ، خداوند متعال زمين را مى آفريند . آفرينش زمين ، خير است ؛ امّا زلزله _ كه لازمه طبيعت زمين است _ نيز پديد مى آيد . يا خداوند متعال ، ابر و باد و باران را كه همگى خيرند ، مى آفريند ؛ امّا همين ها گاه موجب توفان و سيل زيانبار مى گردند .
4 . نقش اراده انسان در پيدايش شُرورمهم ترين مسئله در باب شُرور و منافات نداشتن آنها با عدالت و حكمت الهى، نقش انسان در پيدايش آنهاست ، بدين معنا كه هر چند در نظام هستى، هيچ چيز از دايره خلقت و تقدير الهى خارج نيست ، ليكن بر اساس همان نظام، اراده
.
ص: 182
انسان در پيدايش شُرور و ناكامى هايى كه به او مى رسند ، نقش اصلى دارد . قرآن كريم ، با اين كه همه خوشى ها و ناخوشى هايى را كه به انسان مى رسند ، از جانب خداى متعال مى داند، در عين حال ، تصريح مى كند كه : «مَّا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَمَآ أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَّفْسِكَ . (1) هر چه از خوبى ها به تو مى رسد ، از جانب خداست و آنچه از بدى به تو مى رسد ، از خود توست» . به سخن ديگر ، شُرور از يك نگاه ، مخلوق خدايند و از نگاه ديگر ، منسوب به انسان . از اين نظر كه همه پديده ها سرانجام به علّة العلل و مسبِّب الأسبابْ منتهى مى شوند، شرور ، مخلوق خدايند ؛ امّا از اين نظر كه اراده انسان در پديد آمدن آنها نقش دارد ، شُرور به انسان نسبت داده مى شوند و نه خدا، چنان كه امام صادق عليه السلام در مقام نيايش ، به خداوند متعال مى فرمايد : الخَيرُ في يَدَيكَ وَالشَّرُّ لَيسَ إلَيكَ . (2) خير ، در دستان توست و شر ، منسوب به تو نيست . بنا بر اين ، شرور ، مخلوق خدا هستند ، نه منسوب به او . (3)
هفت . حكمت گرفتارى هاى انسان هاى آگاهبا عنايت به آنچه در شش مسئله گذشته اين پژوهش آمد و با تأمّل در آيات و احاديثى كه به حكمت شُرور و مصيبت ها و ناكامى ها اشاره دارند ، مى توان به اين جمع بندى رسيد كه از ديدگاه قرآن و حديث ، مصائب (گرفتارى ها) انسان هاى آگاه ، يا آثار كردار ناشايست آنهاست و يا وسيله اى براى تكامل آنها .
.
ص: 183
توضيح اين اجمال ، بدين شرح است :
1 . مصيبت هاى خود كردهاز ديدگاه قرآن كريم ، همه مصيبت هاى رسيده به آن دسته از افراد آگاهى كه مرتكب گناه مى شوند، دستاورد خود آنان و نتيجه گناه آنان است : «وَ مَا أَصَ_بَكُم مِّن مُّصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُواْ عَن كَثِيرٍ . (1) و هر [ گونه ] مصيبتى به شما برسد ، به سبب دستاورد خود شماست ، و [ خدا ]از بسيارى در مى گذرد » . اين سخن ، بدين معناست كه مصائب و ناملايماتى كه متوجّه جامعه مى شوند (مانند : قحطى ، گرانى ، توفان و زلزله) ، همه به خاطر گناهانى هستند كه مردم مرتكب مى شوند ، هر چند كيفر همه گناهان آنان نيستند ؛ چرا كه خداوند متعال ، بسيارى از گناهان را بر اساس حكمت خود ، مورد عفو قرار مى دهد، وگرنه جنبنده اى در زمين ، باقى نمى ماند : «وَ لَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِمَا كَسَبُواْ مَا تَرَكَ عَلَى ظَهْرِهَا مِن دَآبَّةٍ . (2) و اگر خدا مردم را به [ سزاى ] آنچه انجام داده اند ، مؤاخذه مى كرد ، هيچ جنبده اى را بر پشت زمين ، باقى نمى گذاشت » . قرآن با صراحتْ اعلام مى كند كه اگر انسان ، مرتكب كارهاى ناشايست نشود و در مسير زندگى ، راه صحيح را انتخاب كند ، بركات الهى از آسمان و زمين، او را فرا خواهند گرفت : «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى ءَامَنُواْ وَاتَّقَوْاْ لَفَتَحْنَا عَلَيْهِم بَرَكَ_تٍ مِّنَ السَّمَاءِ وَالأَْرْض
.
ص: 184
وَلَ_كِن كَذَّبُواْ فَأَخَذْنَ_هُم بِمَا كَانُواْ يَكْسِبُونَ . (1) و اگر مردم شهرها ايمان آورده و به پرهيزگارى گراييده بودند ، قطعا بركاتى از آسمان و زمين برايشان مى گشوديم ؛ ولى تكذيب كردند . پس به [ كيفر ]دستاوردشان ، [ گريبان ] آنان را گرفتيم » . از آن سو ، آن گاه كه انسان از اراده و آزادى خود سوء استفاده كند ، بر اساس سنّت ثابت و تغييرناپذير آفرينش ، نه تنها خود و جامعه را با مصائب و مشكلات توان فرسا مواجه مى سازد ؛ بلكه فساد او ، بركات زمين را از بين مى برد و دريا و خشكى را به تباهى مى كشد : «ظَهَرَ الْفَسَادُ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِى النَّاسِ . (2) به سبب آنچه دست هاى مردم فراهم آورده اند ، فساد در خشكى و دريا نمودار شده است» .
اقسام مصيبت هاى خودكردهمصيبت ها و ناكامى هايى را كه در اثر كردار ناشايست انسان ، گريبانگير او مى شوند ، مى توان به سه دسته تقسيم كرد :
الف _ مجازاتاز ديدگاه قرآن كريم ، مصائب و ناكامى هاى افرادى كه هيچ نقطه مثبتى در زندگى ندارند و زندگى آنها سراسر فساد و تباهى است، بخشى از كيفر اعمال آنهاست. اين كيفر، اعتبارى (قراردادى) نيست ؛ بلكه كيفر تكوينى است و نتيجه طبيعى كردار ناشايست گناهكار است .
.
ص: 185
اقوام و ملّت هاى مختلفى در طول تاريخ ، دچار بلاهاى گوناگونى چون زلزله و توفان شده اند كه قرآن ، آنها را نتيجه طبيعى كردار ناشايست آنان مى داند . در سوره عنكبوت ، پس از نقل سرگذشت قوم نوح و ابراهيم و لوط و بيان مخالفت قوم عاد و ثمود و نيز مقابله قارون و فرعون و هامون با پيامبران الهى و امتناعشان از پذيرش دعوت آنان ، آمده است : «فَكُلاًّ أَخَذْنَا بِذَنبِهِ فَمِنْهُم مَّنْ أَرْسَلْنَا عَلَيْهِ حَاصِبًا وَ مِنْهُم مَّنْ أَخَذَتْهُ الصَّيْحَةُ وَ مِنْهُم مَّنْ خَسَفْنَا بِهِ الْأَرْضَ وَ مِنْهُم مَّنْ أَغْرَقْنَا وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِيَظْ_لِمَهُمْ وَ لَ_كِن كَانُواْ أَنفُسَهُمْ يَظْ_لِمُونَ . (1) و هر يك [ از ايشان ] را به گناهش گرفتار [ عذاب ]كرديم . از آنان كسانى بودند كه بر [ سر ]ايشان بادى همراه با شن فرو فرستاديم ، و از آنان كسانى بودند كه فرياد [ مرگبار ] ، آنان را فرا گرفت ، و برخى از آنان را در زمينْ فرو برديم ، و بعضى را غرق نموديم . و [ اين ] خدا نبود كه بر آنان ستم كرد ؛ بلكه خودشان بر خود ، ستم مى كردند » . اين كه برخى مصيبت ها براى مجازات انسان اند ، مسئله مهمّى است كه قرآن كريم ، مكرّر ، آن را بازگو كرده (2) و در احاديث اسلامى ، فراوان مورد تأكيد قرار گرفته است، چنان كه از امام رضا عليه السلام روايت شده : كُلَّما أَحدَثَ العِبادُ مِنَ الذُّنوبِ ما لَم يَكونوا يَعمَلونَ ، أحدَثَ اللّهُ لَهُم مِنَ البَلاءِ ما لَم يَكونوا يَعرِفونَ . (3) هر گاه مردمْ گناهانى را انجام دهند كه پيش تر انجام نداده اند، خداوندْ بلاهايى
.
ص: 186
را برايشان پديد مى آورد كه سابقاً آنها را نمى شناخته اند.
ب _ تأديبحكمت بخشى از مصائب و ناكامى هاى انسان ، تأديب و آگاهسازى او از خطر گناه و كجرَوى است . امام على عليه السلام در اين باره مى فرمايد : البَلاءَ لِلظّالِمِ أدَبٌ . (1) بلا براى ستمگر ، تنبيه است . قرآن كريم، نقش مشكلات زندگى را در آگاهسازى مردم ، چنين تبيين مى فرمايد : «ظَهَرَ الْفَسَادُ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِى النَّاسِ لِيُذِيقَهُم بَعْضَ الَّذِى عَمِلُواْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ . (2) به سبب آنچه دست هاى مردم فراهم آورده اند ، فساد در خشكى و دريا نمودار شده است ، تا [ سزاى ]بعضى از آنچه را كرده اند ، به آنان بچشاند » . اين آيه شريف ، تباهى هايى كه در كره زمين (اعم از خشكى و دريا) پديد مى آيند و مشكلات ناشى از آنها را ، معلول كردار ناشايست انسان ها مى داند و حكمت آنها را هشدار دادن به جامعه هاى خطاكار، و آگاهسازى و تأديب (تربيتِ) مردم ، معرّفى مى كند . اين معنا در آيات ديگرى نيز مورد تأكيد قرار گرفته است . (3) امام على عليه السلام درباره نقش تربيتى مشكلات زندگى مى فرمايد : إنَّ اللّهَ يَبتَلي عِبادَهُ عِندَ الأَعمالِ السَّيِّئَةِ بِنَقصِ الثَّمَراتِ ، وحَبسِ البَرَكاتِ ، وإغلاق
.
ص: 187
خَزائِنِ الخَيراتِ ، لِيَتوبَ تائِبٌ ، ويُقلِعَ مُقلِعٌ ، ويَتَذَكَّرَ مُتَذَكِّرٌ ، ويَزدَجِرَ مُزدَجِرٌ . (1) خداوند ، بندگانش را با اعمال بد ، به كمبود محصول و كاهش بركت ، و بسته شدن خزائن خير ، مبتلا مى كند تا توبه كننده اى ، توبه كند و از بيخ و بن بركننده اى ، [گناهانش] بر كند و پندگيرنده اى پند گيرد و بازداشته شده اى از گناه ، از آن خوددارى نمايد .
ج _ تطهيرحكمت بخشى ديگر از مصائب و مشكلات زندگى، تطهير (تَحميصِ) انسان از گناهان است . كردار ناشايست ، جان انسان را آلوده مى كند و آينه روان را تيره مى سازد: «كَلَا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم مَّا كَانُواْ يَكْسِبُونَ . (2) نه چنين است ؛ بلكه آنچه مرتكب مى شدند ، زنگار بر دل هايشان بسته است» . بلاها و گرفتارى هاى زندگى، يكى از عوامل پاكسازى زنگارها و آلودگى هاى جان هستند ؛ چرا كه روح انسان در آتش مصائب ، پاك و خالص مى شود . از پيامبر خدا در اين باره روايت شده است كه : ما يُصيبُ المُؤمِنَ مِن وَصَبٍ ، ولا نَصَبٍ ، ولا سَقَمٍ ، ولا حَزَنٍ ؛ حَتَّى الهَمِّ يُهَمُّهُ ، إلّا كُفِّرَ بِهِ مِن سَيِّئاتِهِ . (3) به مؤمن ، درد طولانى و رنج و بيمارى و اندوهى نمى رسد و حتّى انديشناك چيزى نمى شود، مگر اين كه به خاطر آن، از بدى هاى او چشم پوشى مى شود .
.
ص: 188
بنا بر اين ، مصائب و مشكلات زندگى براى افراد پاكى كه احيانا دچار آلودگى شده اند، نه تنها اعلام كننده خطر و آگاهى بخش اند ، بلكه تيرگى هايى را كه گناهان در روح آنها پديد آورده اند نيز زايل مى سازند و بدين سان ، موانع بهره گيرى از عبادات، در مسير كمالات معنوى ، از سر راه آنها برداشته مى شوند . امام على عليه السلام مى فرمايد : الحَمدُ للّهِِ الَّذي جَعَلَ تَمحيصَ ذُنوبِ شيعَتِنا فِي الدُّنيا بِمِحَنِهِم ، لِتَسلَمَ لَهُم (1) طاعاتُهُم ويَستَحِقّوا عَلَيها ثَوابَها . (2) ستايش، خدايى را كه تطهير گناهان شيعيان ما را در دنيا، در محنت هاى آنان قرار داد تا طاعات و [عبادات ]آنها سالم [و برقرار] بماند و در نتيجه آن [طاعات و عبادات]، شايستگىِ پاداش بيابند . بر اين اساس، سختى هاى زندگى براى اهل ايمان ، از جمله نعمت هاى بزرگ خداوند محسوب مى شوند ، چنان كه از امام صادق عليه السلام روايت شده است : للّهِِ فِي السَّرّاءِ نِعمَةُ التَّفَضُّلِ ، وفِي الضَّرّاءِ نِعمَةُ التَّطَهُّرِ . (3) خداوند در آسايش ، نعمت احسان و در سختى ها نعمت پاك شدن دارد.
2 . سختى هاى سازندهحكمت بخشى از شُرور و سختى ها و گرفتارى هاى زندگى، آزمودن انسان و سازندگى اوست . قرآن كريم ، تصريح مى كند كه انسان به وسيله «شر» و «خير» ، آزمايش مى شود :
.
ص: 189
«وَ نَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً . (1) و شما را از راه آزمايش به بد و نيك ، مى آزماييم» . شر ، شامل انواع سختى ها، بيمارى ها و مشكلات زندگى ، و خير ، شامل انواع نعمت ها و خوشى هاست . در حديثى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه : امير مؤمنان ، بيمار شد و جمعى به عيادت رفتند . ايشان در جواب احوالپرسى ، بر خلاف متعارف فرمود : «أصبحت بشرّ» . عيادت كنندگان كه انتظار اين گونه پاسخ را از امير مؤمنان نداشتند ، با تعجّب پرسيدند : «سبحان اللّه ! اين ، كلام مثل توست؟» و ايشان در پاسخ فرمود : يَقولُ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى : «وَ نَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً وَ إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ» (2) ، فَالخَيرُ الصِّحَّةُ وَالغِنى ، وَالشَّرُّ المَرَضُ وَالفَقرُ ابتِلاءً وَاختِبارا . (3) خداى متعال مى فرمايد: «و شما را از راه آزمايش به بد و نيك مى آزماييم ...» . خير ، صحّت و غناست و شر، بيمارى و فقر است به خاطر آزمايش و انتخاب . آيه اى كه در كلام امير مؤمنان آمده ، دليل روشنى است بر اين كه حكمت بخشى از مصائب ، «آزمايش» است تا انسان ، در نتيجه شكيبايى و موفّقيت در امتحان ، به كمال برسد . اين معنا در آيه اى ديگر ، چنين آمده است : «وَلَنَبْلُوَنَّكُم بِشَىْ ءٍ مِّنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِّنَ الْأَمْوَ لِ وَ الْأَنفُسِ وَ الثَّمَرَ تِ وَبَشِّرِ الصَّ_بِرِينَ . (4)
.
ص: 190
و قطعا شما را با چيزى از ترس و گرسنگى و كاهش در اموال و جان ها و محصولات مى آزماييم ، و شكيبايان را مژده بده» . بر اين اساس ، شُرور و سختى هايى كه براى آزمون و سازندگى انسان اند ، نه تنها منافاتى با عدالت و حكمت خداوند ندارند ، بلكه عين حكمت اند . امام على عليه السلام مى فرمايد : أَيُّها النّاسُ إنَّ اللّهَ قَد أعاذَكُم مِن أَن يَجورَ عَلَيكُم ، وَلَم يُعِذكُم مِن أَن يَبتَليَكُم . (1) هلا اى مردمان! خداوند ، شما را پناه داده كه به شما ستم نكند و پناه نداده كه شما را مبتلا نكند . گفتنى است كه آزمايش الهى ، به منظور كشف حقيقت براى خودِ انسان و يا ديگران نيست ؛ بلكه براى اين است كه استعدادهاى نهفته انسان ، به اراده و اختيار او پرورش يابند ، به گونه اى كه آنچه را در درون دارد ، آشكار كند . امام على عليه السلام مى فرمايد : أَلا إنَّ تعالى اللّهَ قَد كَشَفَ الخَلقَ كَشفَةً ، لا أَنَّهُ جَهِلَ ما أَخفَوهُ مِن مَصونِ أسرارِهِم وَمَكنونِ ضَمائِرِهِم ، وَلكِن ليَبلوَهُم أَيُّهُم أَحسَنُ عَمَلاً ، فَيَكونَ الثَّوابُ جَزاءً وَالعِقابُ بَواءً . (2) هان! بدانيد كه خداوند متعال ، [پنهانى هاى] مردم را آشكار كرد ، نه از سرِ اين كه نمى دانست نگاهدارِ چه اسرارى هستند يا در درون خود ، چه پنهان كرده اند؛ بلكه براى اين كه آنان را بيازمايد كه كدامشان از جهت عمل ، بهتر است تا ثواب ، پاداش و عقاب ، تقاص آنان باشد . جان انسان، همانند جسم او در سختى ها پرورش مى يابد و آب داده و پولادين مى گردد . امام على عليه السلام در پاسخ به پندار كسانى كه تصوّر مى كردند
.
ص: 191
زندگى در شرايط سخت و تغذيه ساده ، موجب ضعف و ناتوانى جسمى مى گردد ، مى فرمايد : أَلا وَإِنَّ الشَّجَرَةَ البَرِّيَّةَ أَصلَبُ عودا ، وَالرَّواتِعَ الخَضِرَةَ أَرَقُّ جُلودا وَالنّابِتاتِ العِذيَةَ أَقوى وَقودا وَأَبطَأ خُمودا . (1) بدانيد كه درخت بيابانى [كه آب كمتر مى خورد، ]چوبش سخت تر ، و درختان سبز ، پوستشان نازك تر است و شعله آتش گياهان صحرايى، افروخته تر و خاموشى آنها ديرتر است . در نظام حكيمانه جهان ، سختى ها و مشكلاتى كه به اهل ايمان مى رسند ، به منظور پرورش استعدادهاى درونى و تكامل آنهايند . در واقع ، خداوند متعال ، جان دوستان خود را در اين جهان ، با بلا تغذيه مى نمايد و به تعبير زيباى پيامبر خدا : إنَّ اللّهَ لَيُغَذّي عَبدَهُ المُؤمِنَ بِالبَلاءِ ، كَما تُغَذِّي الوالِدَةُ وَلَدَها بِاللَّبَنِ . (2) خداوند ، بنده مؤمنش را با بلا تغذيه مى كند ، همان گونه كه مادر ، فرزندش را با شير تغذيه مى كند . نيز هر كس در بزم الهى مقرّب تر است ، جام بلا بيشترش مى دهند ، چنان كه در حديثى ديگر از پيامبر خدا آمده است : ما كَرُمَ عَبدٌ عَلَى اللّهِ إِلّا ازدادَ عَلَيهِ البَلاءَ . (3) هيچ بنده اى در نزد خداوندْ گرامى نشد ، مگر كه [خدا ]بلا را بر او افزون كرد . درست به همين دليل است كه كه رهبران بزرگ الهى ، بيش از ديگران در اين
.
ص: 192
جهان ، محنت ديده و بلا كشيده اند . امام صادق عليه السلام در حديثى مى فرمايد : إنَّ أَشَدَّ النّاسِ بَلاءً الأَنبياءُ ثُمَّ الَّذينَ يَلونَهُم ، ثُمَّ الأَمثَلُ فَالأَمثَلُ . (1) گرفتارترينِ مردم به بلا ، پيامبران و پس از آنها دنباله روانِ آنها و آن گاه ، شريف ترين هايند . و در حديثى ديگر مى فرمايد : إِنَّما يَبتَلي اللّهُ تَبارَكَ وَتَعالى عِبادَهُ عَلى قَدرِ مَنازِلِهِم عِندَهُ . (2) خداوندِ خجسته و والا ، بندگانش را به اندازه جايگاهى كه در نزد او دارند ، گرفتار مى كند . بنا بر اين ، مصائب (گرفتارى هاى) زندگى ، دو جهت مى توانند داشته باشند : گاه براى مجازات و تأديب و تطهيرند و گاه براى پرورش استعدادها و كماليابى نفْس ها و البتّه ، محنت هاى اولياى الهى ، از قسم دوم اند . از اين رو ، در جريان برخورد يزيد بن معاويه با امام زين العابدين عليه السلام ، هنگامى كه يزيد ، آيه : «وَ مَآ أَصَ_بَكُم مِّن مُّصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ ؛ (3) و هر [ گونه ] مصيبتى به شما برسد ، به سبب دستاورد خودِ شماست» را قرائت كرد و اين چنين ، مصائب واردشده بر اهل بيت امام حسين عليه السلام را مجازات الهى معرّفى نمود ، امام زين العابدين عليه السلام در پاسخ فرمود : ليست هذه الآية فينا ، إنّ فينا قول اللّه عز و جل : «مَآ أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ فِى الْأَرْضِ وَ لَا فِى أَنفُسِكُمْ إِلَا فِى كِتَ_بٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَآ» . (4) اين آيه درباره ما نيست . درباره ما اين سخن خداوند متعال است كه :
.
ص: 193
«هيچ مصيبتى نه در زمين و نه در نفْس هاى شما [به شما] نمى رسد ، مگر پيش از آن كه آن را پديد آوريم ، در كتابى است» . جالب توجّه است كه همه آنچه درباره حكمت مصائب بيان كرديم ، در اين حديث كوتاه پيامبر خدا مى توان ملاحظه كرد كه : إنَّ البَلاءَ لِلظّالِمِ أدَبٌ ، ولِلمُؤمِنِ امتِحانٌ ، ولِلأَنبِياءِ دَرَجَةٌ ، ولِلأَولِياءِ كَرامَةٌ . (1) بلا ، براى ستمگر تنبيه است و براى مؤمن ، امتحان و براى پيامبران ، درجه و براى اوليا ، كرامت .
هشت . عوامل ناكامى هاى مستضعفانآنچه تاكنون درباره حكمت شرور و مصائب گفته شد، در خصوص افراد آگاهى است كه پيام خداوند به آنان رسيده و حجّت بر آنان تمام شده است . اكنون بايد ديد شُرور و ناكامى هايى كه گريبانگير افراد مستضعف (ناتوان يا ناآگاه) مى شوند، چه حكمتى دارند . به سخن ديگر، در طول تاريخ ، بسيارى بوده اند و هستند كه به دلايل گوناگون ، پيام خداوند به آنها نرسيده و يا به اقتضاى خلقتشان نتوانسته اند مسئوليت پذير باشند تا با عمل كردن به وظيفه خود ، هدف مورد نظر از آفرينش را براى خود ، رقم بزنند . كودكان بى پناه، عقب مانده هاى ذهنى و ديوانگان، مصاديق بارز اين گونه انسان ها هستند . ناكامى هاى اين گونه افراد _ كه در اصطلاح ، «مستضعف» ناميده مى شوند _ را چگونه مى توان توجيه كرد؟ پاسخ اجمالى اين پرسش ، اين است كه : اوّلاً ، مسئوليت ناكامى هاى انسان هاى مستضعف _ به استثناى مواردى كه
.
ص: 194
حكمت هاى خاصّى دارند _ بر عهده انسان هاى آگاه است . ثانيا ، خداوند ، آسيب هايى را كه به افراد بى گناه وارد مى شوند، در آخرت ، جبران خواهد كرد . توضيح اين اجمال ، به مقدّمه اى كوتاه نياز دارد و آن ، اين است كه : قانون اسباب _ كه در قرآن ، «سنّت خدا» ناميده مى شود _ ايجاب مى كند كه جهان آفرينش بر اساس نظام خاصّ خود ، اداره شود . قرآن كريم ، بارها تأكيد نموده كه سنّت خدا ، تغييرناپذير است . (1) اين ، بِدان معناست كه مديريت و كارهاى خداوند متعال ، قانونى خاص دارد كه ثابت و تغييرناپذير است و همانند قوانين اعتبارى (قراردادى) ، تغييرپذير نيست. امام صادق عليه السلام در حديثى ، اين حقيقت را روشن تر بيان مى نمايد : أبى اللّهُ أَن يُجرِيَ الأشياءَ إلّا بِأسبابٍ فَجَعَلَ لِكُلِّ شَيءٍ سَبَبا . (2) خداوند ، امور را جز از طريق اسباب ، به پيش نمى برد . پس براى هر چيزى سبب قرار داده است . بر اساس قانون اسباب و يا همان سنّت ثابت خداوند در اداره جهان آفرينش ، عوامل مصائب و ناكامى هاى مستضعفان ، بدين شرح اند :
1 . سوء استفاده از آزادىدر جهانِ اسباب، نتيجه برخوردارى انسان از آزادى و اختيار ، اين است كه عدّه اى ، از آزادى خود ، سوء استفاده مى كنند و به حقوق ديگران تجاوز مى نمايند . قرآن درباره سوء استفاده يكى از سران استكبار از آزادى خود ،
.
ص: 195
مى فرمايد : «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِى الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعًا يَسْتَضْعِفُ طَ_ال_ءِفَةً مِّنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَ يَسْتَحْىِ نِسَاءَهُمْ إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ . (1) همانا فرعون در سرزمين [ مصر ] سر بر افراشت و مردم آن را طبقه طبقه ساخت ؛ طبقه اى از آنان را زبون مى داشت : پسرانشان را سر مى بريد و زنانشان را [ براى بهره كشى ] زنده بر جاى مى گذاشت . وى از فسادكاران بود» . بنا بر اين ، سوء استفاده انسان هاى آگاه از آزادى است كه پديد آمدن دو طبقه ظالم و مظلوم، و استثمارگر و استثمارشده را موجب گرديده است، نه خواست آفريدگار هستى، تا عدالت او با آن ، مورد سؤال قرار گيرد و به فرموده امام على عليه السلام : ما جاعَ فَقيرٌ إلّا بِما مُتِّعَ بِهِ غَنِيٌّ . (2) هيچ نادارى ، گرسنه نشد ، مگر به خوش گذرانى ثروتمندى .
2 . آثار تكوينى گناهدر جهان اسباب، كردار ناشايست انسان هاى آگاه ، به طور طبيعى و تكوينى ، در سرنوشت جامعه مؤثّر است . شخص گنهكار ، نه تنها زندگى خود را تباه مى كند ، بلكه جامعه را در سراشيبى انحطاط و سقوط قرار مى دهد . شخص گنهكار ، همچون انسان نادانى است كه در ميان دريا، كشتى را سوراخ مى كند . اگر ساير سرنشينيان مانع اين عمل خطرناك شوند ، همه نجات مى يابند ، وگرنه ، هم سوراخ كننده كشتى و هم جز او ، همه غرق مى شوند، چه مقصّر
.
ص: 196
باشند و چه نباشند، بزرگ باشند و يا كوچك . قرآن كريم با صراحت ، اعلام مى فرمايد : «وَاتَّقُواْ فِتْنَةً لَا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَ_لَمُواْ مِنكُمْ خَآصَّةً . (1) و از فتنه اى كه تنها به ستمكاران شما نمى رسد ، بترسيد » . بر اساس نظام حكيمانه آفرينش، نتيجه ظلم ، فراگير است . آتش كه گرفت ، خشك و تر مى سوزند. كردار ناشايست انسان ، نه تنها مايه فساد جامعه مى شود ، بلكه محيط زيست را نيز تباه مى سازد : «ظَهَرَ الْفَسَادُ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِى النَّاسِ . (2) و به سبب آنچه دست هاى مردم فراهم آورده اند ، فساد در خشكى و دريا نمودار شده است» . در جهان اسباب، هنگامى كه توده مردم در برابر تجاوز و حق كشى ها سكوت مى كنند ، همه آنها و حتّى مستضعفان ، به انواع بلاها _ كه آثار تكوينى گناه اند _ دچار مى شوند و دعاى نيكان نيز براى تغيير سرنوشت جامعه، ثمربخش نخواهد بود ، چنان كه امام على عليه السلام فرمود : لا تَترُكُوا الأَمرَ بِالمَعروفِ وَالنَّهيَ عَنِ المُنكَرِ ، فَيُوَلّى عَلَيكُم شِرارُكُم ، ثُمَّ تَدعونَ فَلا يُستَجابُ لَكُم . (3) امر به معروف و نهى از منكَر را ترك نكنيد، كه مبادا بَدانتان بر شما مسلّط شوند و آن گاه، دعا كنيد و دعايتان مستجاب نشود .
.
ص: 197
3 . رعايت نكردن مسائل بهداشتىدر جهان اسباب، تنها گناه نيست كه در سرنوشت جامعه و از جمله انسان هاى مستضعف (ناآگاه و ناتوان) ، مؤثّر است ؛ بلكه اشتباه پدران و مادران و رعايت نكردن مسائل بهداشتى به وسيله آنان نيز در پيدايش افراد معلول و عقب مانده ذهنى ، مؤثّر است . (1) در اين گونه موارد ، مسئوليت ناكامى اين گونه افراد ، مستقيما متوجّه انسان هاى آگاه است و بر خداوند متعال ، ايرادى وارد نيست ؛ چرا كه در اين زمينه و براى پيشگيرى از پيدايش اين گونه افراد، رهنمودهاى ارزنده اى از پيشوايان اسلام به مردم ارائه شده است . (2)
4 . حكمت هاى ناشناختهافزون بر عواملى كه درباره ناكامى هاى مستضعفانْ بِدانها اشارت رفت، چه بسا حكمت هاى نهفته اى وجود دارند كه بر ما مجهول اند و اگر راز آنها گشوده شود ، مشخّص مى گردد كه آنچه به وقوع پيوسته ، عين عدل و حكمت است، چنان كه در جريان همراهى موسى عليه السلام با خضر عليه السلام ، هنگامى كه خضر عليه السلام پسر بچّه به ظاهرْ بى گناهى را كُشت ، موسى عليه السلام به شدّت به وى اعتراض كرد كه : «أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَكِيَّةَ بِغَيْرِ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْتَ شَيْ_ئا نُّكْرًا . 3 آيا شخص بى گناهى را بدون اين كه كسى را به قتل رسانده باشد ، كشتى؟ واقعا كارناپسندى مرتكب شدى» .
.
ص: 198
آن گاه خضر عليه السلام براى بيان اين كه كارش صحيح و حكيمانه بوده است، مى گويد : «وَ أَمَّا الْغُلَ_مُ فَكَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينَا أَن يُرْهِقَهُمَا طُغْيَ_نًا وَ كُفْرًا * فَأَرَدْنَا أَن يُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَيْرًا مِّنْهُ زَكَوةً وَ أَقْرَبَ رُحْمًا . (1) و امّا نوجوان ، پدر و مادرش ، [ هر دو ] مؤمن بودند . پس ترسيديم [ مبادا ]آن دو را به طغيان و كفر بكشاند . پس خواستيم كه پروردگارشان ، آن دو را به پاك تر و مهربان تر از او عوض دهد» . بنا بر اين با توجّه به محدوديت علم انسان درباره راز هستى، با نگاه سطحى نمى توان ناكامى هاى مستضعفان را بر خلاف عدل و حكمت دانست . اين ، در حالى است كه خداوند متعال ، ناكامى هاى مستضعفان را _ كه خود ، هيچ نقشى در آنها ندارند _ در جهان ديگر ، جبران خواهد نمود .
.
ص: 199
. .
ص: 200
الفصل الأَوَّلُ : الميزان في معرفة الخير والشّرّالكتاب«كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَّكُمْ وَعَسَى أَن تَكْرَهُواْ شَيْ_ئا وَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّواْ شَيْ_ئا وَهُوَ شَرٌّ لَّكُمْ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» . (1)
«وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِمَا ءَاتَ_ل_هُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ هُوَ خَيْرًا لَّهُم بَلْ هُوَ شَرٌّ لَّهُمْ سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُواْ بِهِ يَوْمَ الْقِيَ_مَةِ وَلِلَّهِ مِيرَ ثُ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضِ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ» . (2)
«وَ يَدْعُ الْاءِنسَ_نُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ بِالْخَيْرِ وَ كَانَ الْاءِنسَ_نُ عَجُولًا» . (3)
«فَوَجَدَا عَبْدًا مِّنْ عِبَادِنَآ ءَاتَيْنَ_هُ رَحْمَةً مِّنْ عِندِنَا وَ عَلَّمْنَ_هُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا * قَالَ لَهُ مُوسَى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا * قَالَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِىَ صَبْرًا * وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلَى مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا * قَالَ سَتَجِدُنِى إِن شَآءَ اللَّهُ صَابِرًا وَ لَا أَعْصِى لَكَ أَمْرًا * قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِى فَلَا تَسْ_ئلْنِى عَن شَىْ ءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْرًا * فَانطَ_لَقَا حَتَّى إِذَا رَكِبَا فِى السَّفِينَةِ خَرَقَهَا قَالَ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَيْ_ئا إِمْرًا * قَالَ أَلَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِىَ صَبْرًا * قَالَ لَا تُؤَاخِذْنِى بِمَا نَسِيتُ وَ لَا تُرْهِقْنِى مِنْ أَمْرِى عُسْرًا * فَانطَ_لَقَا حَتَّى إِذَا لَقِيَا غُلَ_مًا فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَكِيَّةَ بِغَيْرِ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْتَ شَيْ_ئا نُّكْرًا * قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِىَ صَبْرًا * قَالَ إِن سَأَلْتُكَ عَن شَىْ ءِ بَعْدَهَا فَلَا تُصَ_حِبْنِى قَدْ بَلَغْتَ مِن لَّدُنِّى عُذْرًا * فَانطَ_لَقَا حَتَّى إِذَآ أَتَيَآ أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَمَآ أَهْلَهَا فَأَبَوْاْ أَن يُضَيِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِيهَا جِدَارًا يُرِيدُ أَن يَنقَضَّ فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْتَ لَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْرًا * قَالَ هَ_ذَا فِرَاقُ بَيْنِى وَ بَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَيْهِ صَبْرًا * أَمَّا السَّفِينَةُ فَكَانَتْ لِمَسَ_كِينَ يَعْمَلُونَ فِى الْبَحْرِ فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِيبَهَا وَ كَانَ وَرَآءَهُم مَّلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْبًا * وَ أَمَّا الْغُلَ_مُ فَكَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينَآ أَن يُرْهِقَهُمَا طُغْيَ_نًا وَ كُفْرًا * فَأَرَدْنَآ أَن يُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَيْرًا مِّنْهُ زَكَوةً وَ أَقْرَبَ رُحْمًا * وَأَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلَ_مَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِى الْمَدِينَةِ وَ كَانَ تَحْتَهُ كَنزٌ لَّهُمَا وَ كَانَ أَبُوهُمَا صَ__لِحًا فَأَرَادَ رَبُّكَ أَن يَبْلُغَآ أَشُدَّهُمَا وَ يَسْتَخْرِجَا كَنزَهُمَا رَحْمَةً مِّن رَّبِّكَ وَ مَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِى ذَ لِكَ تَأْوِيلُ مَا لَمْ تَسْطِع عَّلَيْهِ صَبْرًا» . (4)
.
ص: 201
فصل يكم : معيار شناخت خير و شرقرآن«بر شما كارزار ، واجب شده است، در حالى كه براى شما ناگوار است. و بسا چيزى را خوش نمى داريد و آن براى شما خوب است، و بسا چيزى را دوست مى داريد و آن براى شما بد است، و خدا مى داند و شما نمى دانيد» .
«و كسانى كه به آنچه خدا از فضل خود عطايشان كرده، بخل مى ورزند، هرگز تصوّر نكنند كه آن ( بخل ) براى آنان خوب است؛ بلكه برايشان بد است. به زودى ، آنچه به آن بخل ورزيده اند، روز قيامت ، طوق گردنشان مى شود. ميراث آسمان ها و زمين ، از آنِ خداست و خدا به آنچه مى كنيد ، آگاه است» .
«و انسان، همان گونه كه خير را فرا مى خواند، [ پيشامد ] بد را مى خواند و انسان ، همواره شتاب زده است» .
«پس ، بنده اى از بندگان ما را يافتند كه از جانب خود به او رحمتى عطا كرده و از نزد خود بدو دانشى آموخته بوديم . موسى به او گفت: «آيا از تو پيروى كنم ، به شرط اين كه از بينشى كه آموخته شده اى ، به من يابد بدهى؟» . گفت: تو هرگز نمى توانى همپاى من صبر كنى ، و چگونه مى توانى بر چيزى كه به شناخت آن احاطه ندارى ، صبر كنى؟ گفت: «إن شاء اللّه ، مرا شكيبا خواهى يافت و در هيچ كارى ، تو را نافرمانى نخواهم كرد» . گفت: اگر مرا پيروى مى كنى، از چيزى سؤال مكن، تا [ خود ] از آن با تو سخن آغاز كنم. پس ره سپار گرديدند، تا وقتى كه سوار كشتى شدند . [ وى ] آن را سوراخ كرد. [ موسى ] گفت: «آيا كشتى را سوراخ كردى تا سرنشينانش را غرق كنى؟ واقعاً به كار ناروايى مبادرت ورزيدى!» . گفت: آيا نگفتم كه تو هرگز نمى توانى همپاى من صبر كنى؟ [ موسى ]گفت: «به سبب آنچه فراموش كردم، مرا مؤاخذه مكن و در كارم بر من سخت مگير» . پس رفتند تا به نوجوانى برخوردند. [ بنده ما ]او را كُشت. [ موسى به او ]گفت: «آيا شخص بى گناهى را ، بدون اين كه كسى را به قتل رسانده باشد ، كُشتى؟ واقعاً كار ناپسندى مرتكب شدى!» . گفت: آيا به تو نگفتم كه هرگز نمى توانى همپاى من صبر كنى؟ [ موسى ] گفت: «اگر از اين پس ، چيزى از تو پرسيدم، ديگر با من همراهى مكن [ و ] در نزد من قطعاً معذور خواهى بود» . پس رفتند تا به اهل قريه اى رسيدند. از مردم آن جا ، خوراكى خواستند و [آنها ] از مهمان نمودن آن دو ، خوددارى كردند. پس در آن جا ديوارى يافتند كه مى خواست فرو بريزد و [ بنده ما ]آن را استوار كرد. [ موسى ]گفت: «اگر مى خواستى ، [ مى توانستى ] براى آن مزدى بگيرى» . گفت: اين [ بار، وقت ] جدايى ميان من و توست. به زودى ، تو را از تأويل آنچه نتوانستى بر آن صبر كنى ، آگاه خواهم ساخت : امّا كِشتى، از آنِ بينوايانى بود كه در دريا كار مى كردند . خواستم آن را معيوب كنم، كه پيش روى آنان ، پادشاهى بود كه هر كشتى [ درستى ] را به زور مى گرفت. امّا نوجوان، پدر و مادرش [ هر دو ] مؤمن بودند . پس ترسيديم كه [ مبادا ]آن دو را به طغيان و كفر ، بكُشد. پس خواستيم كه پروردگار آن دو ، آن دو را به پاك تر و مهربان تر از او عوض دهد. و امّا ديوار، از آنِ دو پسر [ بچّه ] يتيم در آن شهر بود و زيرِ آن، گنجى متعلّق به آن دو بود، و پدر آن دو ، [ مردى ]نيكوكار بود . پس ، پروردگار تو خواست كه آن دو ، به حدّ رشد برسند و گنجينه خود را _ كه رحمتى از جانب پروردگارت بود _ بيرون آورند. و من ، اين [ كارها ]را خودسرانه انجام ندادم. اين بود تأويل آنچه نتوانستى بر آن شكيبايى ورزى» .
.
ص: 202
الحديثصحيح مسلم عن أنس :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يُؤتى بِأَنعَمِ أهلِ الدُّنيا مِن أهلِ النّارِ يَومَ القِيامَةِ ، فَيُصبَغُ (1) فِي النّارِ صَبغَةً ، ثُمَّ يُقالُ : يَابنَ آدَمَ ، هَل رَأَيتَ خَيرا قَطُّ ؟ هَل مَرَّ بِكَ نَعيمٌ قَطُّ ؟ فَيَقولُ : لا وَاللّهِ يا رَبِّ ! ويُؤتى بِأَشَدِّ النّاسِ بُؤسا فِي الدُّنيا مِن أهلِ الجَنَّةِ ، فَيُصبَغُ صَبغَةً فِي الجَنَّةِ فَيُقالُ لَهُ : يَابنَ آدَمَ ، هَل رَأَيتَ بُؤسا قَطُّ ؟ هَل مَرَّ بِكَ شِدَّةٌ قَطُّ ؟ فَيَقولُ : لا وَاللّهِ يا رَبِّ ، ما مَرَّ بي بُؤسٌ قَطُّ ، ولا رَأَيتُ شِدَّةً قَطُّ . (2)
.
ص: 203
حديثصحيح مسلم_ به نقل از اَنَس بن مالك _: پيامبر خدا فرمود : «روز قيامت ، مرفّه ترينِ مردم دنيا را كه از جهنّميان است ، مى آورند و او را كاملاً در دوزخ فرو مى برند . سپس به او گفته مى شود: «اى فرزند آدم! آيا هرگز خيرى ديده اى؟ آيا هرگز نعمتى به تو برخورده كرده است؟» . مى گويد: نه به خدا ، اى پروردگار من! و بيچاره ترينِ مردم دنيا را كه از بهشتيان است ، مى آورند و در بهشت ، فرو مى برند . سپس به او گفته مى شود: «اى فرزند آدم! آيا هرگز رنجى ديده اى؟ آيا هرگز به تو سخت گذشته است؟» . مى گويد: نه به خدا ، هرگز رنجى به من برخورد نكرده و هرگز سختى نديده ام .
.
ص: 204
مسند ابن حنبل عن أبي سعيد الخدري عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ موسى قالَ : أي رَبِّ ، عَبدُكَ المُؤمِنُ تُقَتِّرُ عَلَيهِ فِي الدُّنيا . قالَ : فَيُفتَحُ لَهُ بابُ الجَنَّةِ فَيَنظُرُ إلَيها ، قالَ : يا موسى هذا ما أعدَدتُ لَهُ . فَقالَ موسى : أي رَبِّ وعِزَّتِكَ وجَلالِكَ ، لَو كانَ أقطَعَ اليَدَينِ وَالرِّجلَينِ يُسحَبُ عَلى وَجهِهِ مُنذُ يَومَ خَلَقتَهُ إلى يَومِ القِيامَةِ ، وكانَ هذا مَصيرَهُ ، لَم يَرَ بُؤسا قَطُّ . قالَ : ثُمَّ قالَ موسى : أي رَبِّ عَبدُكَ الكافِرُ تُوَسِّعُ عَلَيهِ فِي الدُّنيا ، قالَ : فَيُفتَحُ لَهُ بابٌ مِنَ النّارِ . فَيُقالُ : يا موسى هذا ما أعدَدتُ لَهُ . فَقالَ موسى : أي رَبِّ ، وعِزَّتِكَ وجَلالِكَ ، لَو كانَت لَهُ الدُّنيا مُنذُ يَومَ خَلَقتَهُ إلى يَومِ القِيامَةِ وكانَ هذا مَصيرَهُ كَأَن لَن يَرَ خَيرا قَطُّ . (1)
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ إذا أدخَلَ أهلَ الجَنَّةِ الجَنَّةَ ، وأهلَ النّارِ النّارَ ، قالَ : يا أهلَ الجَنَّةِ ، «كَمْ لَبِثْتُمْ فِى الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِينَ * قَالُواْ لَبِثْنَا يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ» . قالَ : لَنِعمَ مَا اتَّجَرتُم في يَومٍ أو بَعضِ يَومٍ ، رَحمَتي ورِضواني وجَنَّتِي ، امكُثوا فيها خالِدينَ مُخَلَّدينَ . ثُمَّ يَقولُ : يا أهلَ النّارِ ، «كَمْ لَبِثْتُمْ فِى الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِينَ * قَالُواْ لَبِثْنَا يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ» . فَيَقولُ : بِئسَ مَا اتَّجَرتُم في يَومٍ أو بَعضِ يَومٍ ، ناري وسَخَطِي ، امكُثوا فيها خالِدينَ مُخَلَّدينَ . (2)
.
ص: 205
مسند ابن حنبل_ به نقل از ابو سعيد خُدرى ، از پيامبر خدا _: موسى گفت : پروردگارا! بر بنده مؤمن خود در دنيا سخت مى گيرى . پس ، درِ بهشت براى موسى گشوده شد و به آن نگريست . [خدا] فرمود : «اى موسى! اين ، چيزى است كه براى او مهيّا ساخته ام» . موسى گفت : پروردگارا! به عزّت و جلالت ، سوگند ، اگر او را [حتّى ]بى دست و پا آفريده بودى و تا روز رستاخيز بر صورت كشيده مى شد ، ولى اين (بهشت) سرنوشت او بود، چنان بود كه هرگز رنجى نديده است . سپس موسى گفت : پروردگارا! به بنده كافرت در دنيا فراوانى مى دهى . پس براى موسى درى از جهنّم ، گشوده شد . و گفته شد : «اى موسى! اين ، چيزى است كه براى او مهيّا ساخته ام» . موسى گفت : پروردگارا! به عزّت و جلالت سوگند ، اگر تا روز رستاخيز ، همه دنيا براى او بود ، ولى اين (جهنّم) سرنوشت او بود، چنان بود كه هرگز خيرى نديده است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر گاه خداوند ، بهشتيان را به بهشت و جهنّميان را به جهنّم وارد كند ، مى فرمايد: «اى بهشتيان! «چند سال در زمين مانديد؟» » . مى گويند : «يك روز ، يا مقدارى از يك روز» . مى فرمايد: «در يك روز يا مقدارى از يك روز ، چه داد و ستد خوبى كرديد! رحمت من و خشنودى من و بهشت من [، ارزانىِ شما باد! ]هميشه و جاودانه در آن بمانيد» . سپس مى فرمايد: «اى دوزخيان! «چند سال در زمين مانديد؟» » . مى گويند : «يك روز ، يا مقدارى از يك روز» . مى فرمايد: «در يك روز يا مقدارى از يك روز، چه تجارت بدى كرديد! آتش من و جهنم و ناخشنودى من [ ، سزاى شماست]! در آن ، هميشه و جاودانه بمانيد» .
.
ص: 206
عنه صلى الله عليه و آله :تَقولُ المَلائِكَةُ : يا رَبِّ عَبدُكَ المُؤمِنُ تَزوي عَنهُ الدُّنيا وتَعرِضُهُ لِلبَلاءِ وهُوَ مُؤمِنٌ بِكَ . فَيَقولُ : اِكشِفوا عَن ثَوابِهِ ، فَإِذا رَأَوا ثَوابَهُ ، تَقولُ المَلائِكَةُ : يا رَبِّ ما يَضُرُّهُ ما أصابَهُ فِي الدُّنيا ، وتَقولُ المَلائِكَةُ : يا رَبِّ عَبدُكَ الكافِرُ تَبسُطُ لَهُ فِي الدُّنيا وتَزوي عَنهُ البَلاءَ وقَد كَفَرَ بِكَ . فَيَقولُ : اِكشِفوا عَن عِقابِهِ فَإِذا رَأَوا عِقابَهُ ، قالوا : يا رَبِّ ما يَنفَعُهُ ما أصابَهُ فِي الدُّنيا . (1)
عنه صلى الله عليه و آله :يُؤتى يَومَ القِيامَةِ بِأَنعَمِ أهلِ الدُّنيا مِنَ الكُفّارِ . فَيُقالُ : اِغمِسوهُ فِي النّارِ غَمسَةً ، فَيُغمَسُ فيها ، ثُمَّ يُقالُ لَهُ : أي فُلانُ ! هَل أصابَكَ نَعيمٌ قَطُّ ؟ فَيَقولُ : لا ، ما أصابَني نَعيمٌ قَطُّ . ويُؤتى بِأَشَدِّ المُؤمِنينَ ضُرّا وبَلاءً، فَيُقالُ:اِغمِسوهُ غَمسَةً فِي الجَنَّةِ ،فَيُغمَسُ فيها غَمسَةً، فَيُقالُ لَهُ : أي فُلانُ ! هَل أصابَكَ ضُرٌّ قَطُّ أو بَلاءٌ ؟ فَيَقولُ : ما أصابَني قَطُّ ضُرٌّ ولا بَلاءٌ . (2)
.
ص: 207
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :فرشتگان مى گويند : پروردگارا! دنيا را از بنده مؤمن خود ، باز مى دارى و او را در معرض بلا قرار مى دهى ، در حالى كه او به تو مؤمن است . مى فرمايد: «پرده از روى پاداش او برداريد» . فرشتگان ، وقتى پاداش او را ديدند، مى گويند : پروردگارا! آنچه در دنيا بدو رسيده ، زيانى به او نمى رساند. فرشتگان مى گويند : پروردگارا! براى بنده كافرت در دنيا فراوانى قرار مى دهى و بلا را از او باز مى دارى ، در حالى كه او به تو كافر است . مى فرمايد: «پرده از كيفرش برداريد» . [فرشتگان ،] وقتى كيفر او را ديدند، مى گويند : پروردگارا! آنچه در دنيا بدو رسيده ، سودى برايش ندارد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :روز رستاخيز ، مرفّه ترين كافر دنيا را مى آورند و گفته مى شود: «او را در آتش دوزخ فرو ببريد» و او در آن فرو برده مى شود . سپس به او گفته مى شود: «اى فلانى! آيا هرگز به تو نعمتى رسيده است؟» . مى گويد: نه ، هرگز به من نعمتى نرسيده است . آن گاه زيانبارترين و گرفتارترين مؤمن را مى آورند . گفته مى شود: «او را در بهشت ، فرو ببريد» و او در آن فرو برده مى شود. آن گاه به او گفته مى شود: «اى فلانى! آيا هرگز به تو زيان و بلايى رسيده است؟» . مى گويد: نه، هرگز به من زيان و بلايى نرسيده است .
.
ص: 208
صحيح البخاري عن حذيفة بن اليمان :كانَ النّاسُ يَسأَلونَ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَنِ الخَيرِ ، وكُنتُ أسأَلُهُ عَنِ الشَّرِّ مَخافَةَ أن يُدرِكَني . فَقُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ ، إنّا كُنّا في جاهِلِيَّةٍ وشَرٍّ ، فَجاءَنَا اللّهُ بِهذَا الخَيرِ فَهَل بَعدَ هذَا الخَيرِ مِن شَرٍّ ؟ قالَ : نَعَم . قُلتُ : وهَل بَعدَ ذلِكَ الشَّرِّ مِن خَيرٍ . قالَ : نَعَم ، وفيهِ دَخَنٌ . (1) قُلتُ : وما دَخَنُهُ ؟ قالَ : قَومٌ يَهدونَ بِغَيرِ هَديي ، تَعرِفُ مِنهُم وتُنكِرُ . قُلتُ : فَهَل بَعدَ ذلِكَ الخَيرِ مِن شَرٍّ ؟ قالَ : نَعَم ، دُعاةٌ إلى أبوابِ جَهَنَّمَ ، مَن أجابَهُم إلَيها قَذَفوهُ فيها . قُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ ، صِفهُم لَنا . فَقالَ : هُم مِن جِلدَتِنا ، ويَتَكَلَّمونَ بِأَلسِنَتِنا ، قُلتُ : فَما تَأمُرُني إن أدرَكَني ذلِكَ ؟ قالَ : تَلزَمُ جَماعَةَ المُسلِمينَ وإمامَهُم . قُلتُ : فَإِن لَم يَكُن لَهُم جَماعَةٌ ولا إمامٌ ؟ قالَ : فَاعتَزِل تِلكَ الفِرَقَ كُلَّها ، ولَو أن تَعَضَّ بِأَصلِ شَجَرَةٍ حَتّى يُدرِكَكَ المَوت وأنتَ عَلى ذلِكَ . (2)
.
ص: 209
صحيح البخارى_ به نقل از حذيفة بن يمان _: مردم درباره خير ، از پيامبر خدا مى پرسيدند ؛ ولى من از ايشان از ترس اين كه شر مرا دريابد ، درباره شر مى پرسيدم . گفتم : اى پيامبر خدا! ما در نادانى و شر بوديم كه خداوند ، اين خير (اسلام) را براى ما آورد. آيا پس از اين خير، شرّى هست؟ فرمود: «آرى» . گفتم : آيا پس اين شر ، خيرى هست؟ فرمود: «آرى، و در آن ، بلوايى خواهد بود» . گفتم : بلوايش چيست؟ فرمود: «گروهى ، به راهى غير از راه هدايت من مى روند و تو ، معروف و مُنكَرى از آنان مى بينى». گفتم : آيا پس از آن خير، شرّى خواهد بود؟ فرمود: «آرى ؛ كسانى هستند كه به سوى درهاى جهنّم فرا مى خوانند . هر كس آنان را اجابت كند، او را در آن مى افكنند» . گفتم : اى پيامبر خدا! آنان را براى ما توصيف كن . فرمود: «آنان شبيه مايند و به زبان ما سخن مى گويند» . گفتم : اگر آنان را ديدم ، چه كنم؟ فرمود: «همراه جماعت مسلمانان و امامشان باش» . گفتم : اگر جماعت و امامى نداشتند [ ، چه كنم]؟ فرمود: «از همه آن فرقه ها دورى كن ، هر چند [مجبور باشى از گرسنگى ، ]ريشه درخت به دندان بكشى ، تا اين كه مرگ ، تو را دريابد و تو در آن حال باشى» .
.
ص: 210
الإمام الصادق عليه السلام :كانَ عَلى عَهدِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله رَجُلٌ يُقالُ لَهُ : ذُو النَّمِرَةِ 1 وكانَ مِن أقبَحِ النّاسِ وإنَّما سُمِّيَ ذُو النَّمِرَةِ مِن قُبحِهِ فَأَتَى النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، أخبِرني ما فَرَضَ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ عَلَيَّ ؟ فَقالَ لَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : فَرَضَ اللّهُ عَلَيكَ سَبعَ عَشرَةَ رَكعَةً فِي اليَومِ وَاللَّيلَةِ وصَومَ شَهرِ رَمَضانَ إذا أدرَكتَهُ وَالحَجَّ إذَا استَطَعتَ إلَيهِ سَبيلاً وَالزَّكاةَ وفَسَّرَها لَهُ . فَقالَ : وَالَّذي بَعَثَكَ بِالحَقِّ نَبِيّا ما أزيدُ رَبّي عَلى ما فَرَضَ عَلَيَّ شَيئا . فَقالَ لَهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : ولِمَ يا ذَا النَّمِرَةِ ؟ فَقالَ : كَما خَلَقَني قَبيحا . قالَ : فَهَبَطَ جَبرَئيلُ عليه السلام عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، إنَّ رَبَّكَ يَأمُرُكَ أن تُبَلِّغَ ذَا النَّمِرَةِ عَنهُ السَّلامَ ، وتَقولَ لَهُ : يَقولُ لَكَ رَبُّكَ تَبارَكَ وتَعالى : أما تَرضى أن أحشُرَكَ عَلى جَمالِ جَبرَئيلَ عليه السلام يَومَ القِيامَةِ ؟ فَقالَ لَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يا ذَا النَّمِرَةِ هذا جَبرَئيلُ يَأمُرُني أن اُبَلِّغَكَ السَّلامَ ويَقول لَكَ رَبُّكَ : أما تَرضى أن أحشُرَكَ عَلى جَمالِ جَبرَئيلَ ؟ فَقالَ ذُو النَّمِرَةِ : فَإِنّي قَد رَضيتُ يا رَبِّ فَوَعِزَّتِكَ لَأَزيدَنَّكَ حَتّى تَرضى . (1)
.
ص: 211
امام صادق عليه السلام :در زمان پيامبر خدا ، مردى بود كه به او ذو النَّمِرَه (داراى لكه سياه و سفيد) (1) گفته مى شد . او زشت ترينِ مردم بود و به همين جهت ، ذو النَّمِره ناميده شده بود. وى به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و گفت : اى پيامبر خدا! مرا از آنچه خداوند عز و جل بر من واجب نموده، آگاه كن . پيامبر خدا به او فرمود: «خداوند بر تو ، هفده ركعت نماز در شبانه روز و روزه ماه رمضان _ اگر آن ماه را درك كردى _ و حج _ هر گاه كه توانش را داشتى _ و زكات را واجب نموده است» و آنها را براى او توضيح داد . گفت : سوگند به آن كه به حق ، تو را به پيامبرى برانگيخت ، من چيزى [از مستحبّات ]را به آنچه پروردگارم بر من واجب نموده، نمى افزايم» . پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: «اى ذو النَّمِره! چرا؟» . گفت : به خاطر آن كه مرا زشت آفريد . آن گاه جبرئيل عليه السلام بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد و گفت : اى پيامبر خدا! پروردگارت به تو دستور مى دهد كه از جانب او به ذو النمره سلام برسانى و به او بگويى: پروردگارت _ تبارك و تعالى _ مى فرمايد: آيا خشنود نيستى كه در روز رستاخيز، تو را به زيبايىِ جبرئيل ، محشور نمايم؟ پيامبر خدا به او فرمود: «اى ذو النمره! اين ، جبرئيل است كه [از سوى خدا ]به من امر مى كند به تو سلام برسانم ، و پروردگارت به تو مى فرمايد: آيا خشنود نيستى كه تو را به زيبايىِ جبرئيل ، محشور نمايم؟» . ذو النمره گفت : همانا من خشنود شدم . اى پروردگار من! سوگند به عزّتت ، [بر واجباتم ]افزون مى كنم تا خشنود گردى .
.
ص: 212
الإمام عليّ عليه السلام :ما خَيرُ خَيرٍ (1) لا يُنال إلّا بِشَرٍّ ، ويُسرٍ لا يُنالُ إلّا بِعُسرٍ؟! (2)
عنه عليه السلام_ في وَصِيَّتِهِ لِابنِهِ مُحَمَّدِ بنِ الحَنَفِيَّةِ رضى الله عنه _: يا بُنَيَّ ، ... ما خَيرٌ بِخَيرٍ بَعدَهُ النّارُ ، وما شَرٌّ بِشَرٍّ بَعدَهُ الجَنَّةُ ، كُلُّ نَعيمٍ دونَ الجَنَّةِ مَحقورٌ ، وكُلُّ بَلاءٍ دونَ النّارِ عافِيَةٌ . (3)
عنه عليه السلام :لا تَعُدَّنَّ خَيرا ما أدرَكتَ بِهِ شَرّا . (4)
عنه عليه السلام :لا تَعُدَّنَّ شَرّا ما أدرَكتَ بِهِ خَيرا . (5)
عنه عليه السلام :شَرُّ العَمَلِ ما أفسَدتَ بِهِ مَعادَكَ . (6)
الإمام الصادق عليه السلام_ في وَصِيَّتِهِ لِابنِ جُندَبٍ _: يَابنَ جُندَبٍ ، الخَيرُ كُلُّهُ أمامَكَ ، وإنَّ الشَّرَّ كُلَّهُ أمامَكَ ، ولَن تَرَى الخَيرَ وَالشَّرَّ إلّا بَعدَ الآخِرَةِ ؛ لِأَنَّ اللّهَ _ جَلَّ وعَزَّ _ جَعَلَ الخَيرَ كُلَّهُ فِي الجَنَّةِ وَالشَّرَّ كُلَّهُ فِي النّارِ ، لِأَنَّهُمَا الباقِيانِ . (7)
الإمام عليّ عليه السلام :اِحذَروا عِبادَ اللّهِ المَوتَ وقُربَهُ ، وأعِدّوا لَهُ عُدَّتَهُ ، فَإِنَّهُ يَأتي بِأَمرٍ عَظيمٍ ، وخَطبٍ (8) جَليلٍ ، بِخَيرٍ لا يَكونُ مَعَهُ شَرٌّ أبَدا ، أو شَرٍّ لا يَكونُ مَعَهُ خَيرٌ أبَدا . (9)
.
ص: 213
امام على عليه السلام :خيرى كه جز با شر به دست نيايد ، چه خيرى است؟! و آسودگى اى كه جز با سختى حاصل نشود ، چه آسودگى اى است؟
امام على عليه السلام_ در سفارش به پسرش محمّد بن حنفيّه _: اى پسرم! ... هيچ خيرى كه پس از آن ، جهنّم باشد، خير نيست و هيچ شرّى كه پس از آن ، بهشت باشد، شر نيست . هر نعمتى كمتر از بهشت ، كوچك است و هر بلايى كمتر از جهنّم، آسايش است .
امام على عليه السلام :خيرى را كه با آن ، شر عايدت مى شود ، خير نشمار .
امام على عليه السلام :چيزى كه با آن خير را در مى يابى، شر مشمار.
امام على عليه السلام :بدترين عمل، چيزى است كه با آن ، آخرت و معادت را تباه كنى.
امام صادق عليه السلام_ در سفارش به ابن جُندَب _: اى ابن جندب! همه خير و همه شر ، در پيش روى تو اَند و هرگز خير و شر را نخواهى ديد ، جز پس از آخرت؛ زيرا خداوند عز و جل همه خير را در بهشت و همه شر را در دوزخ قرار داده است؛ چرا كه آن دو ، ماندگارند .
امام على عليه السلام :بندگان خدا را از مرگ و نزديكى آن بترسانيد، و ساز و برگ آن را مهيّا كنيد؛ چرا كه مرگ با حادثه اى با شُكوه و پديده اى بزرگ مى آيد : با خيرى كه هرگز شر به همراه ندارد، يا شرّى كه هرگز خير به همراه ندارد .
.
ص: 214
عنه عليه السلام :يوقَفُ العَبدُ بَينَ يَدَيِ اللّهِ ، فَيَقولُ : قيسوا بَينَ نِعَمي عَلَيهِ وبَينَ عَمَلِهِ ، فَتَستَغرِقُ (1) النِّعَمُ العَمَلَ ، فَيَقولونَ : قَدِ استَغرَقَتِ النِّعَمُ العَمَلَ . فَيَقولُ : هَبوا لَهُ نِعَمي وقيسوا بَينَ الخَيرِ وَالشَّرِّ مِنهُ ، فَإِنِ استَوَى العَمَلانِ أذهَبَ اللّهُ الشَّرَّ بِالخَيرِ وأدخَلَهُ الجَنَّةَ ، فَإِن كانَ لَهُ فَضلٌ أعطاهُ اللّهُ بِفَضلِهِ ، وإن كانَ عَلَيهِ فَضلٌ وهُوَ مِن أهلِ التَّقوى ، لَم يُشرِك بِاللّهِ تَعالى وَاتَّقَى الشِّركَ بِهِ ، فَهُوَ مِن أهلِ المَغفِرَةِ ، يَغفِرُ اللّهُ لَهُ بِرَحمَتِهِ إن شاءَ ويَتَفَضَّلُ عَلَيهِ بِعَفوِهِ . (2)
الإمام الباقر عليه السلام :يا جابِرُ فَاحفَظ مَا استَرعاكَ اللّهُ _ جَلَّ وعَزَّ _ مِن دينِهِ وحِكمَتِهِ ، ولا تَسأَلَنَّ عَمّا لَكَ عِندَهُ إلّا ما لَهُ عِندَ نَفسِكَ ، فَإِن تَكُنِ الدُّنيا عَلى غَيرِ ما وَصَفتُ لَكَ (3) ، فَتَحَوَّل إلى دارِ المُستَعتَبِ، فَلَعَمري لَرُبَّ حَريصٍ عَلى أمرٍ قَد شَقِيَ بِهِ حينَ أتاهُ ، ولَرُبَّ كارِهٍ لِأَمرٍ قَد سَعِدَ بِهِ حينَ أتاهُ ، وذلِكَ قَولُ اللّهِ عز و جل : «وَلِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَيَمْحَقَ الْكَ_فِرِينَ» (4) . (5)
الزهد عن عطاء الخراساني :مَرَّ نَبِيٌّ مِنَ الأَنبِياءِ بِساحِلٍ ، فَإِذا هُوَ بِرَجُلٍ يَصطاد حيتانا ، فَقالَ : بِاسمِ اللّهِ ، وألقى شَبَكَتَهُ فَلَم يَخرُج فيها حوتٌ واحِدٌ ثُمَّ مَرَّ بِآخَرَ ، فَقالَ : بِاسمِ الشَّيطانِ ، فَخَرَجَ فيها مِنَ الحيتانِ حَتّى جَعَلَ الرَّجُلُ يَتَقاعَسُ مِن كَثرَتِها . فَقالَ : أي رَبِّ هذَا الَّذي دَعاكَ ولَم يُشرِك بِكَ شَيئا ابتَلَيتَهُ بِأَن لَم يَخرُج في شَبَكَتِهِ شَيءٌ ، وهذَا الَّذي دَعا غَيرَكَ ابتَلَيتَهُ وخَرَجَ في شَبَكَتِهِ ما جَعَلَ يَتَقاعَسُ تَقاعُسا مِن كَثرَتِها ، وقَد عَلِمتُ أنَّ كُلَّ ذلِكَ بِيَدِكَ فَأَنّى هذا ؟ قالَ : اِكشِفوا لِعَبدي عَن مَنزِلِهِما فَلَّما رَأى ما أعَدَّ اللّهُ لِهذا مِنَ الكَرامَةِ ، وما أعَدَّ اللّهُ لِهذا مِنَ الهَوانِ . قالَ : رَضيتُ يا رَبّي ! (6)
.
ص: 215
امام على عليه السلام :بنده در پيشگاه خداوند ، نگه داشته مى شود و [خدا ]مى فرمايد: «ميان نعمت هاى من بر او و عمل او ، مقايسه كنيد» و [البتّه] نعمت ها بر عمل [او] ، غلبه دارند . آنان مى گويند: نعمت ها بر عمل ، غلبه دارند . آن گاه مى فرمايد: «نعمت هايم را به او ببخشيد و ميان خير و شرّ او ، مقايسه كنيد» . اگر عمل خير و شر برابر شدند، خداوند ، شر را به وسيله خير ، از بين مى برد و او را به بهشت ، وارد مى كند و اگر براى او فضيلتى باشد، خداوند در مقابل آن، به وى تفضّل مى نمايد، و اگر شرّش بيشتر باشد ، و از پرهيزگاران بوده و به خداى متعال شرك نورزيده و از شركْ پرهيز كرده باشد، از آمرزيده شدگان است. اگر خدا بخواهد ، او را با رحمتش مى آمرزد و با بخشش خود ، بر او تفضّل مى نمايد .
امام باقر عليه السلام :... اى جابر! دين و حكمت خدا را كه خداوند عز و جل از تو رعايت آن را خواسته است ، نگهدارى كن، و از چيزى كه تو در نزد او دارى ، درخواست نكن ، مگر از چيزى كه او در نزد تو دارد . اگر دنيا غير از آنى بود كه براى تو توصيف كردم (1) ، پس به سراغ خانه سختى ها (دنيا) برو [تا خود آن را ببينى] (2) . به جانم سوگند ، چه بسا كسى كه به چيزى آزمند است و وقتى آن چيز به او داده مى شود، بدبخت مى گردد، و چه بسا كسى كه چيزى را نمى پسندد و وقتى آن چيز به او داده مى شود، نيك بخت مى گردد و اين ، [معناى] سخن خداوند عز و جلاست كه : «و تا خدا كسانى را كه ايمان آورده اند ، خالص گرداند و كافران را [ به تدريج ]نابود سازد» .
الزهد_ به نقل از عطاء خراسانى _: يكى از پيامبران به ساحلى گذر كرد . ديد مردى كه ماهى صيد مى كرد ، «به نام خدا» گفت و تورش را انداخت و حتّى يك ماهى هم از آن ، بيرون نيامد . سپس به مرد ديگرى گذر كرد كه نام شيطان را بر زبان آورْد و ماهيان زيادى را از تورش بيرون آورد ، به طورى كه آن مرد ، از بسيارىِ آنها بر خود باليد . [آن پيامبر] گفت : پروردگارا! اين ، تو را خوانْد و چيزى را با تو شريك نساخت ؛ ولى تو او را اين گونه مبتلا كردى كه هيچ چيزى از تورش بيرون نيامد . آن ديگرى ، غير تو را خوانْد ؛ ولى تو او را به گونه اى مبتلا كردى كه از بسيارىِ ماهيان ، بر خود باليد، در حالى كه مى دانم همه اينها به دست توست . اين ، چگونه است؟ [خدا به فرشتگان] فرمود: «براى بنده ام ، پرده از مقام آن دو ، كنار بزنيد» . وقتى [پرده را كنار زدند و] آن كرامتى را كه خدا براى او (اوّلى) مهيّا ساخته بود و آن خوارى اى را كه براى آن ديگرى مهيّا نموده بود ، ديد ، گفت : پروردگارا! راضى شدم .
.
ص: 216
. .
ص: 217
. .
ص: 218
الفصل الثّاني : حكمة المصائب2 / 1الاِبتِلاءُ وَالاِمتِحانُالكتاب«كُلُّ نَفْسٍ ذَال_ءِقَةُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً وَ إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ» . (1)
«إِن يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِّثْلُهُ وَتِلْكَ الْأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَيَتَّخِذَ مِنكُمْ شُهَدَاءَ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الظَّ__لِمِينَ * وَلِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَيَمْحَقَ الْكَ_فِرِينَ * أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جَ_هَدُواْ مِنكُمْ وَيَعْلَمَ الصَّ_بِرِينَ» . (2)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ البَلاءَ لِلظّالِمِ أدَبٌ ، ولِلمُؤمِنِ امتِحانٌ ، ولِلأَنبِياءِ دَرَجَةٌ ، ولِلأَولِياءِ كَرامَةٌ . (3)
.
ص: 219
فصل دوم : حكمت گرفتارى ها2 / 1آزمايش و آزمونقرآن«هر نفْسى ، چشنده مرگ است، و شما را از راه آزمايش به بد و نيك ، خواهيم آزمود و به سوى ما باز گردانيده مى شويد» .
«اگر به شما آسيبى مى رسد ، به آن قوم نيز آسيبى نظير آن رسيد ، و ما اين روزها[ ى شكست و پيروزى ]را ميان مردم ، به نوبت مى گردانيم [ تا پند بگيرند ] و تا خداوند ، كسانى را كه [ واقعاً ] ايمان آورده اند ، معلوم بدارد و از ميان شما گواهانى بگيرد _ و خداوند ، ستمكاران را دوست نمى دارد _ و تا خدا كسانى را كه ايمان آورده اند ، خالص گرداند و كافران را [ به تدريج ]نابود سازد. آيا پنداشتيد كه داخل بهشت مى شويد، بى آن كه خداوند ، جهادگران و شكيبايانِ شما را معلوم بدارد؟» .
حديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :بلا براى ستمگر ، [وسيله ]ادب، و براى مؤمن ، آزمون، و براى پيامبران ، درجه، و براى اوليا كرامت است .
.
ص: 220
الإمام عليّ عليه السلام :يُمتَحَنُ المُؤمِنُ بِالبَلاءِ ، كَما يُمتَحَنُ بِالنّارِ الخِلاصُ (1) . (2)
عنه عليه السلام :لا تَفرَح بِالغَناءِ وَالرَّخاءِ ، ولا تَغتَمَّ بِالفَقرِ وَالبَلاءِ ، فَإِنَّ الذَّهَبَ يُجَرَّبُ بِالنّارِ ، وَالمُؤمِنُ يُجَرَّبُ بِالبَلاءِ . (3)
الإمام الحسين عن الإمام عليّ عليهماالسلام :مَرِضَ فَعادَهُ إخوانُهُ فَقالوا : كَيفَ أصبَحتَ يا أميرَ المُؤمِنينَ ؟ فَقالَ : بِشَرٍّ . فَقالوا : سُبحانَ اللّهِ ، هذا مِن كَلامِ مِثلِكَ ؟! فَقالَ عليه السلام : يَقولُ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى : «وَ نَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً وَ إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ» (4) ، فَالخَيرُ الصِّحَّةُ وَالغِنى ، وَالشَّرُّ المَرَضُ وَالفَقرُ ابتِلاءً وَاختِبارا . (5)
إحياء علوم الدين :قالَ لُقمانُ لِابنِهِ : يا بُنَيَّ إنَّ الذَّهَبَ يُجَرَّبُ بِالنّارِ ، وَالعَبدَ الصّالِحَ يُجَرَّبُ بِالبَلاءِ ، فَإِذا أحَبَّ اللّهُ قَوما ابتَلاهُم ، فَمَن رَضِيَ فَلَهُ الرِّضا ، ومَن سَخِطَ فَلَهُ السَّخَطُ . (6)
2 / 2التَّذَكُّرُ وَالاِتِّعاظُالكتاب«وَلَقَدْ أَخَذْنَا ءَالَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِينَ وَنَقْصٍ مِّنَ الثَّمَرَ تِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ» . (7)
.
ص: 221
امام على عليه السلام :مؤمن با بلا آزموده مى شود ، همان گونه كه خالص بودن [چيزى مانند طلا] ، با آتش ، آزمايش مى گردد.
امام على عليه السلام :به ثروت و آسايش، خوش حال مباش و به خاطر نيازمندى و بلا غمگين مشو ؛ چرا كه طلا با آتش ، آزمايش مى شود و مؤمن با بلا .
امام حسين عليه السلام :[پدرم] بيمار شد و برادرانش از ايشان عيادت كردند و گفتند : اى امير مؤمنان! چگونه اى؟ فرمود: «[گرفتارِ] شر! گفتند : سبحان اللّه ! از همانند تو ، چنين سخنى؟! فرمود: «خداوند _ تبارك و تعالى _ مى فرمايد: «و به راستى ، شما را به «شر» و «خير» ، خواهيم آزمود و به سوى ما باز گردانيده مى شويد» . خير ، همان سلامتى و بى نيازى است ، و شر ، بيمارى و نيازمندى است براى ابتلاء و آزمودن .
إحياء علوم الدين :لقمان به پسرش گفت: «اى پسرم! طلا با آتش، و بنده خوب با بلا آزمايش مى شود . خداوند ، هر گاه گروهى را دوست بدارد، گرفتارشان مى نمايد . پس هر كس خشنود باشد ، خشنودى [خدا] براى اوست، و هر كس ناخشنود باشد ، خشم [خدا] براى اوست» .
2 / 2يادآورى و پندپذيرىقرآن«و در حقيقت، ما فرعونيان را به خشك سالى و كمبود محصولات ، دچار كرديم ، باشد كه عبرت گيرند» .
.
ص: 222
«وَ لَنُذِيقَنَّهُم مِّنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَى دُونَ الْعَذَابِ الْأَكْبَرِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ» . (1)
«ظَهَرَ الْفَسَادُ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِى النَّاسِ لِيُذِيقَهُم بَعْضَ الَّذِى عَمِلُواْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ» . (2)
الحديثالإمام عليّ عليه السلام :إذا رَأَيتَ اللّهَ سُبحانَهُ يُتابِعُ عَلَيكَ البَلاءَ فَقَد أيقَظَكَ . إذا رَأَيتَ اللّهَ سُبحانَهُ يُتابِعُ عَلَيكَ النِّعَمَ مَعَ المَعاصي فَهُوَ استِدراجٌ لَكَ . (3)
عنه عليه السلام :إنَّ اللّهَ يَبتَلي عِبادَهُ عِندَ الأَعمالِ السَّيِّئَةِ بِنَقصِ الثَّمَراتِ ، وحَبسِ البَرَكاتِ ، وإغلاقِ خَزائِنِ الخَيراتِ ، لِيَتوبَ تائِبٌ ، ويُقلِعَ مُقلِعٌ ، ويَتَذَكَّرَ مُتَذَكِّرٌ ، ويَزدَجِرَ مُزدَجِرٌ . (4)
عنه عليه السلام :مَن سَلَبَتهُ الحَوادِثُ مالَهُ ، أفادَتهُ الحَذَرَ . (5)
الإمام الصادق عليه السلام :ما مِن مُؤمِنٍ إلّا وهُوَ يُذَكَّرُ لِبَلاءٍ (6) يُصيبُهُ في كُلِّ أربَعينَ يَوما أو بِشَيءٍ مِن مالِهِ ووُلدِهِ ، لِيَأجُرَهُ اللّهُ عَلَيهِ ، أو بِهَمٍّ لا يَدري مِن أينَ هُوَ ؟ (7)
عنه عليه السلام :إنَّ اللّهَ إذا أرادَ بِعَبدٍ خَيرا فَأَذنَبَ ذَنبا أتبَعَهُ بِنَقِمَةٍ ويُذَكِّرُهُ الاِستِغفارَ ، وإذا أراد بِعَبدٍ شَرّا فَأَذنَبَ ذَنبا أتبَعَهُ بِنِعمَةٍ لِيُنسِيَهُ الاِستِغفارَ ويَتمادى بِها ، وهُوَ قَولُ اللّهِ عز و جل : «سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ» (8) بِالنِّعَمِ عِندَ المَعاصي . (9)
.
ص: 223
«و قطعاً غير از آن عذاب بزرگ تر ، از عذاب اين دنيا [ نيز ] به آنان مى چشانيم . اميد كه آنها [ به سوى خدا ]باز گردند» .
«به سبب آنچه دست هاى مردم فراهم آورده اند ، فساد ، در خشكى و دريا نمودار شده است، تا [ سزاىِ ]بعضى از آنچه را كرده اند ، به آنان بچشاند . باشد كه باز گردند» .
حديثامام على عليه السلام :هر گاه ديدى كه خداوند سبحان پى در پى بر تو بلا مى فرستد، در حقيقت، بيدارت مى كند و هر گاه ديدى كه خداوند سبحان همراه گناهان [تو] ، پى در پى بر تو نعمت مى فرستد، آن براى تو نابودى تدريجى است .
امام على عليه السلام :خداوند ، بندگانش را هنگام ارتكاب كارهاى بد، به كمبود محصولات و باز داشت بركت ها و بسته شدن گنجينه هاى خير ، گرفتار مى سازد تا توبه كار ، توبه كند و جدا شونده [از گناه] ، جدا شود و پندپذير، پند بپذيرد و بازداشته شده ، خوددارى كند .
امام على عليه السلام :رويدادها، دارايى هر كس را بربايند، احتياط كردن را براى او به ارمغان مى آورند .
امام صادق عليه السلام :هيچ مؤمنى نيست ، جز اين كه به خاطر بلايى كه در هر چهل روز به خودش ، يا دارايى و فرزندانش مى رسد ، متذكّر مى گردد _ تا خداوند بر پايه آن ، به او پاداش دهد _ و يا به اندوهى متذكّر مى گردد كه نمى داند از كجاست .
امام صادق عليه السلام :هر گاه خداوند براى بنده اى خيرى بخواهد، چون آن بنده مرتكب گناهى شود ، در پى آن ، عذابى مى فرستد و او را به ياد استغفار (آمرزش خواهى) مى اندازد . و هر گاه براى بنده اى شرّى بخواهد، چون بنده مرتكب گناهى شود ، در پى آن، نعمتى مى فرستد تا استغفار را از ياد وى ببرد و نعمت را برايش تداوم مى بخشد، و اين ، معناى آن سخن خداوند عز و جلاست كه : «به تدريج، از جايى كه نمى دانند ، گريبانشان را خواهيم گرفت» ، [يعنى] با نعمت ها هنگام ارتكاب گناهان .
.
ص: 224
عنه عليه السلام :المُؤمِنُ لا يَمضي عَلَيهِ أربَعونَ لَيلَةً ، إلّا عَرَضَ لَهُ أمرٌ يَحزُنُهُ ، يُذَكَّرُ بِهِ . (1)
عنه عليه السلام_ للمُفَضَّلِ بنِ عُمَرَ _: ... ثُمَّ هذِهِ الآفاتُ الَّتي ذَكَرناها _ مِنَ الوَباءِ وَالجَرادِ وما أشبَهَ ذلِكَ _ ما بالُها لا تَدومُ ... ويُلذَعُ (2) أحيانا بِهذِهِ الآفاتِ اليَسيرَةِ لِتَأديبِ النّاسِ وتَقويمِهِم ، ثُمَّ لا تَدومُ هذِهِ الآفاتُ ، بَل تَكشِفُ عَنهُم عِندَ القُنوطِ مِنهُم ، فَتَكونُ وُقوعُها بِهِم مَوعِظَةً وكَشفُها عَنهُم رَحمَةً ... . فَإِذا عَضَّتهُ المَكارِهُ ووَجَدَ مَضَضَهَا اتَّعَظَ وأبصَرَ كَثيرا مِمّا كانَ جَهِلَهُ وغَفَلَ عَنهُ ، ورَجَعَ إلى كَثيرٍ مِمّا كانَ يَجِبُ عَلَيهِ ... إنَّ هذِهِ الآفاتِ وإن كانَت تَنالُ الصّالِحَ وَالطّالِحَ جَميعاً ، فَإِنَّ اللّهَ جَعَلَ ذلِكَ صَلاحا لِلصِّنفَينِ كِلَيهِما : أمَّا الصّالِحونَ فَإِنَّ الَّذي يُصيبُهُم مِن هذا يَرُدُّهُم (3) نِعَمَ رَبِّهِم عِندَهُم في سالِفِ أيّامِهِم فَيَحدوهُم ذلِكَ عَلَى الشُّكرِ وَالصَّبرِ ، وأمَّا الطّالِحونَ فَإِنَّ مِثلَ هذا إذا نالَهُم كَسَرَ شِرَّتَهُم ورَدَعَهُم عَنِ المَعاصي وَالفَواحِشِ ، وكَذلِكَ يَجعَلُ لِمَن سَلِمَ مِنهُم مِنَ الصِّنفَينِ صَلاحا في ذلِكَ ، أمَّا الأَبرارُ فَإِنَّهُم يَغتَبِطونَ بِماهُم عَلَيهِ مِنَ البِرِّ وَالصَّلاحِ ويَزدادونَ فيهِ رَغبَةً وبَصيرَةً ، وأمَّا الفُجّارُ فَإِنَّهُم يَعرِفونَ رَأفَةَ (4) رَبِّهِم وتَطَوُّلَهُ عَلَيهِم بِالسَّلامَةِ مِن غَيرِ استِحقاقِهِم ، فَيَحُضُّهُم ذلِكَ عَلَى الرَّأفَةِ بِالنّاسِ وَالصَّفحِ عَمَّن أساءَ إلَيهِم . (5)
.
ص: 225
امام صادق عليه السلام :بر مؤمن ، چهل شب نمى گذرد ، مگر اين كه يك حادثه براى او رخ مى دهد كه بِدان متذكّر مى شود .
امام صادق عليه السلام_ به مُفَضَّل بن عمر _: ... سپس اين آفت ها كه ياد كرديم (از قبيل وبا و [هجوم ]ملخ و همانند اينها) ، چگونه است كه دوام ندارند ...؟! گاهى با اين آفت هاى ناچيز ، آزار مى رسد تا مردم ، تربيت شوند و مقاوم گردند . سپس اين آفت ها باقى نمى مانند ؛ بلكه هنگام نوميدى، ابتلا به آنها نيز از آنان برداشته مى شود تا معلوم گردد كه گرفتارى به آفات، براى آنان پند و برداشته شدن آنها از آنان ، مهربانى بوده است... . پس هر گاه سختى ها دامنش را گرفتند و دردِ آنها را چشيد، پند مى گيرد و نسبت به بسيارى از چيزهايى كه نمى دانست و غفلت داشت ، آگاه مى گردد و به سوى بسيارى از چيزهايى كه بر او واجب بوده اند ، باز مى گردد... . هر چند اين آفت ها ، هم به نيكوكاران و هم به بدكاران مى رسند ، ولى خداوند ، آنها را براى هر دو گروه ، خوب قرار داده است . براى نيكوكاران ، خوب است ؛ چون هر چه آفت به آنان مى رسد، آنان را نسبت به نعمت هاى پروردگارشان كه در گذشته داشته اند ، متذكّر مى كند و به سپاس گزارى و شكيبايى بر مى انگيزد ، و براى بدكاران، خوب است؛ چون وقتى چنين آفتى به آنان برسد، شرارتشان را مى شكند و از گناهان و زشتى ها بازشان مى دارد. همچنين [خداوند] به سلامت رستن از آفت ها را براى هر دو گروه، خوب قرار داده است. براى نيكوكاران، خوب است؛ چون به نيكى و به سامان بودن خود، غبطه مى خورند و تمايل و آگاهى شان آنان به آن (نيكى و به سامانى) بيشتر مى گردد ، و براى بدكاران، خوب است؛ چون مهربانى و احسان پروردگارشان را در دادن سلامت به آنان ، بدون آن كه شايسته اش باشند ، در مى يابند و همين ، آنان را به مهربانى با مردم و گذشت از بدى ديگران به آنان، تشويق مى نمايد .
.
ص: 226
2 / 3جَزاءُ السَّيِّئاتِالكتاب«وَ مَا أَصَ_بَكُم مِّن مُّصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُواْ عَن كَثِيرٍ» . (1)
«أَوَ لَمَّا أَصَ_بَتْكُم مُّصِيبَةٌ قَدْ أَصَبْتُم مِّثْلَيْهَا قُلْتُمْ أَنَّى هَ_ذَا قُلْ هُوَ مِنْ عِندِ أَنفُسِكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ» . (2)
«وَ مَا كُنَّا مُهْلِكِى الْقُرَى إِلَا وَ أَهْلُهَا ظَ__لِمُونَ» . (3)
«أَلَمْ يَرَوْاْ كَمْ أَهْلَكْنَا مِن قَبْلِهِم مِّن قَرْنٍ مَّكَّنَّ_هُمْ فِى الْأَرْضِ مَا لَمْ نُمَكِّن لَّكُمْ وَأَرْسَلْنَا السَّمَاءَ عَلَيْهِم مِّدْرَارًا وَجَعَلْنَا الْأَنْهَ_رَ تَجْرِى مِن تَحْتِهِمْ فَأَهْلَكْنَ_هُم بِذُنُوبِهِمْ وَأَنشَأْنَا مِنم بَعْدِهِمْ قَرْنًا ءَاخَرِينَ» . (4)
«ثُمَّ بَدَّلْنَا مَكَانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَواْ وَّقَالُواْ قَدْ مَسَّ ءَابَاءَنَا الضَّرَّاءُ وَالسَّرَّاءُ فَأَخَذْنَ_هُم بَغْتَةً وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ» . (5)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :المَصائِبُ وَالأَمراضُ وَالأَحزانُ فِي الدُّنيا جَزاءٌ . (6)
.
ص: 227
2 / 3كيفر بدى هاقرآن«و هر [ گونه ] مصيبتى به شما برسد ، به سبب دستاورد خود شماست، و [ خدا ] از بسيارى [از آنها ]در مى گذرد» .
«آيا چون به شما [ در نبرد اُحُد ] مصيبتى رسيد - با آن كه دو برابرش را [در نبرد بَدر ، به دشمنان خود ]رسانديد _ گفتيد : «اين [ مصيبت ] از كجاست [ كه به ما رسيد]»؟! بگو: آن ، از خود شماست [ و ناشى از بى انضباطى خودتان ] . آرى! خدا بر هر چيزى تواناست» .
«و ما شهرها را ، تا مردمشان ستمگر نبوده اند ، ويران كننده نبوده ايم» .
«آيا نديده اند كه پيش از آنان ، چه بسيار امّت هايى را هلاك كرديم كه در زمين به آنان امكاناتى داده بوديم كه براى شما آن امكانات را فراهم نكرده ايم و [ نيز باران هاى ]آسمان را پى در پى بر آنان فرو فرستاديم و رودبارها را از زير [ شهرهاى ] آنان روان ساختيم [و ]آن گاه ، ايشان را به [ سزاى ] گناهانشان هلاك كرديم و پس از آنان ، نسل هاى ديگرى پديد آورديم؟» .
«آن گاه به جاى بدى ( بلا ) ، نيكى ( نعمت ) قرار داديم تا انبوه شدند و گفتند: «پدرانِ ما را [ هم مسلّما و به حكم طبيعت ، ] رنج و راحت مى رسيده است» . پس ، در حالى كه بى خبر بودند ، به ناگاه [ گريبان ] آنان را گرفتيم» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :گرفتارى ها و بيمارى ها و اندوه هاى دنيا، كيفرند .
.
ص: 228
عنه صلى الله عليه و آله :مَا اختَلَجَ عِرقٌ ولا عَثَرَت قَدَمٌ إلّا بِما قَدَّمَت أيديكُم ، وما يَعفُو اللّهُ عز و جل عَنهُ أكثَرُ . (1)
الإمام الصادق عليه السلام :أما إنَّهُ لَيسَ مِن عِرقٍ يُضرَبُ ولا نَكبَةٍ ولا صُداعٍ ولا مَرَضٍ إلّا بِذَنبٍ ، وذلِكَ قَولُ اللّهِ عز و جل في كِتابِهِ : «وَ مَا أَصَ_بَكُم مِّن مُّصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُواْ عَن كَثِيرٍ» . قالَ : ثُمَّ قالَ : وما يَعفُو اللّهُ أكثَرُ مِمّا يُؤاخِذُ بِهِ . (2)
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :لا يُصيبُ عَبدا نَكبَةٌ فَما فَوقَها أو دونَها إلّا بِذَنبٍ ، وما يَعفُو اللّهُ عَنهُ أكثَرُ . (3)
عنه صلى الله عليه و آله_ في قَولِهِ تَعالى : «وَ مَا أَصَ_بَكُم مِّن مُّصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُواْ عَن كَثِيرٍ» _: ما مِن خَدشَةِ عودٍ ، ولَا اختِلاجِ عِرقٍ ولا نَكبَةِ حَجَرٍ ، ولا عَثرَةِ قَدَمٍ إلّا بِذَنبٍ ، وما يَعفُو اللّهُ أكثَرُ . (4)
الإمام عليّ عليه السلام_ في قَولِ اللّهِ عز و جل : «وَ مَا أَصَ_بَكُم مِّن مُّصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُواْ عَن كَثِيرٍ» _: لَيسَ مِنِ التِواءِ عِرقٍ ، ولا نَكبَةِ حَجَرٍ ، ولا عَثرَةِ قَدَمٍ ، ولا خَدشِ عودٍ ، إلّا بِذَنبٍ ، ولَما يَعفُو اللّهُ أكثَرُ . (5)
.
ص: 229
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :رگى نمى لرزد (رنجى نمى رسد) و گامى نمى لغزد، جز به خاطر آنچه از پيش فرستاده ايد است و البتّه آنچه خداوند عز و جل از آن درمى گذرد ، بيشتر است .
امام صادق عليه السلام :هان! هيچ رگى نمى زند (رنجى پيدا نمى شود) و پايى آسيب نمى بيند و سردرد و بيمارى اى پيش نمى آيد، جز به خاطر گناهى، و اين [معناى اين ]سخن خداوند عز و جل در كتابش است: «و هر [ گونه ]مصيبتى به شما برسد ، به سبب دستاورد خود شماست، و [ خدا ]از بسيارى در مى گذرد» . و آنچه خدا از آن مى گذرد ، بيشتر از آنى است كه بِدان بازخواست مى نمايد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هيچ بنده اى به بدبختى و بالاتر و پايين تر از آن نمى رسد ، جز به خاطر گناهى، و البتّه آنچه خدا از آن مى گذرد، بيشتر است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ درباره اين سخن خداى متعال : «و هر [ گونه ] مصيبتى به شما برسد ، به سبب دستاورد خود شماست، و [ خدا ]از بسيارى در مى گذرد» _: هيچ خراشى از برخورد چوبكى و لرزش رگى و آسيب ديدن پايى و لغزش قدمى رخ نمى دهد ، جز به خاطر گناهى، و آنچه خدا مى بخشد، بيشتر است .
امام على عليه السلام_ درباره اين سخن خداوند عز و جل : «و هر [ گونه ]مصيبتى به شما برسد ، به سبب دستاورد خود شماست، و [ خدا ] از بسيارى در مى گذرد» _: هيچ پيچش [و فشردگى ]رگى و آسيب ديدن پايى و لغزش قدمى و خراشى از برخورد چوبكى رخ نمى دهد ، جز به خاطر گناهى، و همانا آنچه خدا مى بخشد، بيشتر است .
.
ص: 230
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :ما تَكونُ مِن عِلَّةٍ إلّا مِن ذَنبٍ ، وما يَعفُو اللّهُ عز و جل عَنهُ أكثَرُ . (1)
الأمالي للمفيد عن عبد اللّه بن محمد عن عقيل :سَمِعتُ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ زَينَ العابِدينَ عليه السلام يَقولُ : «مَا اختَلَجَ عِرقٌ ولا صُدِعَ مُؤمِنٌ إلّا بِذَنبِهِ ، وما يَعفُو اللّهُ عَنهُ أكثَرُ» . وكانَ إذا رَأَى المَريضَ قَد بَرِئَ قالَ : «لِيَهنِئكَ الطُّهرُ مِنَ الذُّنوبِ ، فَاستَأنِفِ العَمَلَ» . (2)
مسند أبي يعلى عن أبي سُخيلة عن الإمام عليّ عليه السلام :ألا اُخبِرُكُم بِأَفضَلِ آيَةٍ في كِتابِ اللّهِ حَدَّثَني بِها رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟ قالَ : «مَا أَصَ_بَكُم مِّن مُّصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُواْ عَن كَثِيرٍ» . قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : سَاُفَسِّرُها لَكَ يا عَلِيُّ ، ما أصابَكُم فِي الدُّنيا مِن بَلاءٍ أو مَرَضٍ أو عُقوبَةٍ ، فَاللّهُ أكرَمُ مِن أن يُثَنِّيَ عَلَيكُمُ العُقوبَةَ فِي الآخِرَةِ ، وما عَفا عَنهُ فِي الدُّنيا فَاللّهُ أحلَمُ مِن أن يَعودَ بَعدَ عَفوِهِ . (3)
بحارالأنوار عن المفضّل بن عمر_ في حَديثٍ عَنِ الإِمامِ الصّادِقِ عليه السلام يَذكُرُ فيهِ حِكمَةَ إنباتِ الشَّعرِ في وَجهِ الرَّجُلِ دونَ المَرأَةِ _: فَقُلتُ : يا مَولايَ ، فَقَد رَأَيتُ مَن يَبقى عَلى حالَتِهِ ولا يَنبُتُ الشَّعرُ في وَجهِهِ وإن بَلَغَ حالَ الكِبَرِ ؟ فَقالَ : ذلِكَ بِما قَدَّمت أيديهِم وإنَّ اللّهَ لَيسَ بِظَلّامٍ لِلعَبيدِ . (4)
.
ص: 231
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هيچ بيمارى اى نيست ، جز به خاطر گناهى ، و آنچه خداوند عز و جلاز آن مى گذرد، بيشتر است .
الأمالى ، مفيد_ به نقل از عبد اللّه بن محمّد ، از عقيل _: از امام زين العابدين عليه السلام شنيدم كه مى فرمود : «هيچ برگى نمى لرزد و مؤمنى درد نمى كشد ، جز به خاطر گناه او ، و آنچه خدا از آن در مى گذرد ، بيشتر است» . نيز هر گاه مى ديد كه بيمارى بهبود يافته، مى فرمود: «پاكى از گناهان ، مباركت باد! پس ، عمل [خوب] را از سر بگير» .
مسند أبي يعلى به نقل از ابو سُخيلة :امام على عليه السلام فرمود: آيا شما را از برترين آيه كتاب خدا كه پيامبر خدا درباره آن برايم سخن گفته است ، آگاه نكنم؟ «هر مصيبتى به شما برسد، به سبب دستاورد خود شماست ، و خدا از بسيارى در مى گذرد» . پيامبر خدا فرمود: «اى على! اكنون ، آن را براى تو تفسير مى كنم . آنچه از بلا يا بيمارى يا كيفر در دنيا به شما مى رسد، خداوند ، برتر از آن است كه كيفرش را در آخرت بر شما تكرار نمايد، و آنچه خدا در دنيا بخشيده، او بردبارتر از آن است كه از بخشش خويش برگردد» .
بحار الأنوار_ به نقل از مفضّل بن عمر ، در حديثى كه امام صادق عليه السلام در آن ، حكمت روييدن مو در چهره مرد و نروييدن آن در چهره زن را بيان فرموده است _: گفتم : اى سَرور من! كسى را ديدم كه به حالت خود باقى مانده است و هر چند به حال پيرى رسيده ، مو در صورتش نمى رويد . فرمود: «اين به خاطر آن چيزهايى است كه از پيش فرستاده اند و البتّه خدا نسبت به بندگان ، ستمكار نيست» .
.
ص: 232
2 / 4التَّطهيرُ مِنَ الذُّنوبِ لِلمُؤمِنينَرسول اللّه صلى الله عليه و آله :المُؤمِنُ يُكَفَّرُ ذُنوبُهُ بِسَبَبِ الإِيذاءِ وَالمَصائِبِ . (1)
الدرّ المنثور عن أبي إدريس الخولاني :سَأَلتُ عُبادَةَ بنَ الصّامِتِ ، عَن قَولِ اللّهِ : «وَ لَنُذِيقَنَّهُم مِّنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَى دُونَ الْعَذَابِ الْأَكْبَرِ» (2) فَقالَ : سَأَلتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَنها ، فَقالَ : هِيَ المَصائِبُ وَالأَسقامُ وَالأَنصابُ ، عَذابٌ لِلمُسرِفِ فِي الدُّنيا دونَ عَذابِ الآخِرَةِ . قُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ ، فَما هِيَ لَنا ؟ قالَ : زَكاةٌ وطَهورٌ . (3)
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ المُؤمِنَ إذا أصابَهُ السُّقمُ ثُمَّ أعفاهُ اللّهُ مِنهُ كانَ كَفّارَةً لِما مَضى مِن ذُنوبِهِ ، ومَوعِظَةً لَهُ فيما يَستَقبِلُ ، وإنَّ المُنافِقَ إذا مَرِضَ ثُمَّ اُعفِيَ كانَ كَالبَعيرِ عَقَلَهُ (4) أهلُهُ ثُمَّ أرسَلوهُ ، فَلَم يَدرِ لِمَ عَقَلوهُ ولَم يَدرِ لِمَ أرسَلوهُ . (5)
عنه صلى الله عليه و آله :مَنِ ابتَلاهُ اللّهُ بِبَلاءٍ في جَسَدِهِ فَهُوَ لَهُ حِطَّةٌ (6) . (7)
.
ص: 233
2 / 4پاكى مؤمنان از گناهانپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :با آزار ديدن و گرفتارى ها، از گناهان مؤمن چشم پوشى مى شود .
الدرّ المنثور_ به نقل از ابو ادريس خولانى _: از عُبادة بن صامت درباره اين سخن خداوند پرسيدم: «و قطعاً غير از آن عذاب بزرگ تر ، از عذاب اين دنيا [ نيز ]به آنان مى چشانيم» . گفت: من از پيامبر خدا درباره اين آيه پرسيدم . فرمود: «گرفتارى ها و بيمارى ها و رنج ها، براى اسرافكار ، عذابى در دنيا هستند ، غير از عذاب آخرت» . گفتم : اى پيامبر خدا! اين بلاها در زندگى ما چه نقشى دارند؟ فرمود: «پاكى و پاكيزگى [از گناه]» .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر گاه مؤمنْ بيمار شد و سپس خدا او را عافيت بخشيد، آن ، كفّاره گناهان گذشته اش و عبرت براى آينده اش خواهد بود ؛ ولى هر گاه منافقْ مريض شد و سپس عافيت يافت، به شترى مى ماند كه صاحبش او را بسته و سپس رهايش كرده است ، كه نمى داند چرا او را بستند و چرا رهايش كردند .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند ، هر كسى را به بلايى در جسمش گرفتار سازد، همان ، گناهان او را مى ريزد .
.
ص: 234
عنه صلى الله عليه و آله :إذا رَأَيتُمُ الرَّجُلَ ألَمَّ اللّهُ بِهِ الفَقرَ وَالمَرَضَ ، فَإِنَّ اللّهَ تَعالى يُريدُ أن يُصافِيَهُ . (1)
صحيح مسلم عن أبي هريرة :لَمّا نَزَلَت «مَن يَعْمَلْ سُوءًا يُجْزَ بِهِ» (2) بَلَغَت مِنَ المُسلِمينَ مَبلَغا شَديدا ، فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : قَارِبوا وسَدِّدوا فَفي كُلِّ ما يُصابُ بِهِ المُسلِمُ كَفّارَةٌ حَتَّى النَّكبَةِ يُنكَبُها ، أوِ الشَّوكَةِ يُشاكُها . (3)
صحيح البخاري عن عبد اللّه بن مسعود :دَخَلتُ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وهُوَ يوعَكُ (4) وَعكا شَديدا فَمَسِستُهُ بِيَدي . فَقُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ ، إنَّكَ لَتوعَكُ وَعكا شَديدا . فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أجَل . إنّي اُوعَكُ كَما يوعَكُ رَجُلانِ مِنكُم . فَقُلتُ : ذلِكَ ، أنَّ لَكَ أجرَينِ ؟ فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أجَل . ثُمَّ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : ما مِن مُسلِمٍ يُصيبُهُ أذىً ؛ مَرَضٌ فَما سِواهُ ، إلّا حَطَّ اللّهُ لَهُ سَيِّئاتِهِ ، كَما تَحُطُّ الشَّجَرَةُ وَرَقَها . (5)
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ عز و جل يَقولُ : إنّي إذَا ابتَلَيتُ عَبدا مِن عِبادي مُؤمِنا فَحَمِدَني عَلى مَا ابتَلَيتُهُ ، فَإِنَّهُ يَقومُ مِن مَضجَعِهِ ذلِكَ كَيَومَ وَلَدَتهُ اُمُّهُ مِنَ الخَطايا . ويَقولُ الرَّبُّ عز و جل : أنَا قَيَّدتُ عَبدي وَابتَلَيتُهُ ، وأجرُوا لَهُ كَما كُنتُم تُجرُونَ لَهُ وهُوَ صَحيحٌ . (6)
.
ص: 235
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر گاه كسى را ديديد كه خداوند به نادارى و بيمارى گرفتارش ساخته، [بدانيد كه] خداى متعال مى خواهد او را پاك نمايد.
صحيح مسلم_ به نقل از ابو هريره _: وقتى [اين آيه] نازل شد: «هر كس بدى كند، در برابر آن ، كيفر مى بيند» ، به مسلمانان ، گرفتارى هاى سختى رسيد . پيامبر خدا فرمود: «به همديگر ، نزديك شويد و محكم باشيد ، كه در هر آنچه مسلمان بِدان گرفتار شود ، كفّاره اى است ، حتّى در سنگى كه به پائين مى خورد، يا خارى كه به تنش فرو مى رود» .
صحيح البخارى_ به نقل از عبد اللّه بن مسعود _: حضور پيامبر خدا رسيدم ، در حالى كه درد و تب شديدى داشت . ايشان را با دستم لمس كردم و گفتم : اى پيامبر خدا! تب شديدى دارى! پيامبر خدا فرمود: «آرى. تب من ، برابر تب دو مرد از شماست» . گفتم : يعنى براى تو ، دو پاداش است؟ پيامبر خدا فرمود: «آرى» و سپس فرمود: «به هيچ مسلمانى ، آزار و بيمارى و از اين دستْ چيزها نمى رسد، جز اين كه خداوند [به خاطر آنها] بدى هاى او را مى ريزد ، چنان كه درخت ، برگ هايش را مى ريزد» .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند عز و جل مى فرمايد: «هر گاه من يكى از بندگان مؤمنم را گرفتار ساختم و به خاطر آن گرفتارى، ستايشم نمود ، بى گمان از بسترش همانند روزى كه از مادر متولّد شده ، بدون گناهان بر مى خيزد» و پروردگار عز و جلمى فرمايد: «من بنده ام را گرفتار نمودم و مبتلا ساختم . شما ، اجر او را همانند زمان سلامتش به او بدهيد» .
.
ص: 236
عنه صلى الله عليه و آله :ما يُصيبُ المُؤمِنَ مِن وَصَبٍ (1) ، ولا نَصَبٍ (2) ، ولا سَقَمٍ ، ولا حَزَنٍ ؛ حَتَّى الهَمِّ يُهَمُّهُ ، إلّا كُفِّرَ بِهِ مِن سَيِّئاتِهِ . (3)
عنه صلى الله عليه و آله :ما يُصيبُ المُسلِمَ ، مِن نَصَبٍ ولا وَصَبٍ ، ولا هَمًّ ولا حَزَنٍ ولا أذىً ولا غَمًّ ، حَتَّى الشَّوكَةِ يُشاكُها ، إلّا كَفَّرَ اللّهُ بِها مِن خَطاياهُ . (4)
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ لَيَبتَلي عَبدَهُ بِالبَلاءِ وَالهَمِّ ، حَتّى يَترُكَهُ مِن ذَنبِهِ كَالفِضَّةِ المُصَفّاةِ . (5)
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ الصُّداعَ وَالمَليلَةَ (6) لا تَزالُ بِالمُؤمِنِ ، وإنَّ ذَنبَهُ مِثلُ اُحُدٍ ، فَما تَدَعُهُ وعَلَيهِ مِن ذلِكَ مِثقالُ حَبَّةٍ مِن خَردَلٍ . (7)
عنه صلى الله عليه و آله :مَن أصابَ فِي الدُّنيا ذَنبا فَعوقِبَ بِهِ ، فَاللّهُ أعدَلُ مِن أن يُثَنِّيَ عُقوبَتَهُ عَلى عَبدِهِ ، ومَن أذنَبَ ذَنبا فِي الدُّنيا فَسَتَرَهُ اللّهُ عَلَيهِ ، فَاللّهُ أكرَمُ مِن أن يَعودَ في شَيءٍ قَد عَفا عَنهُ . (8)
.
ص: 237
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :به مؤمن ، درد طولانى و رنج و بيمارى و اندوهى نمى رسد و حتّى انديشناك چيزى نمى شود، مگر اين كه به خاطر آن، از بدى هاى او چشم پوشى مى شود .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :به مسلمان، رنج و درد طولانى و غم و اندوه و آزار و غصّه اى نمى رسد، حتّى خارى به تنش فرو نمى رود ، مگر اين كه خداوند به خاطر آنها، گناهان او را پاك مى كند .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :همانا خداوند ، بنده اش را به بلا و اندوه گرفتار مى سازد تا او را همانند نقره خالص ، از گناهش بيرون آورد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :همانا درد و داغى تب (تب استخوان) ، پيوسته با مؤمن اند و گناه او ، همچون [كوه] اُحُد است . اگر حتّى هموزن دانه اى خردل، گناه [نبخشيده ]داشته باشد ، [آنها ]او را رها نمى كنند .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس در دنيا گناهى مرتكب شود و كيفر آن را ببيند، خداوند ، دادگرتر از آن است كه كيفرش را درباره [آن ]بنده اش تكرار كند ؛ و هر كس در دنيا گناهى مرتكب شود و خداوند آن را بپوشاند، خداوند ، گرامى تر از آن است كه به چيزى باز گردد كه از آن ، گذشته است .
.
ص: 238
صحيح ابن حبّان عن عائشة :إنَّ رَجُلاً تَلا هذِهِ الآيَةَ : «مَن يَعْمَلْ سُوءًا يُجْزَ بِهِ» فَقالَ : إنّا لَنُجزى بِكُلِّ ما عَمِلنا ؟! هَلَكنا إذا ! فَبَلَغَ ذلِكَ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَ : نَعَم ، يُجزى بِهِ فِي الدُّنيا مِن مُصيبَةٍ في جَسَدِهِ مِمّا يُؤذيهِ . (1)
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :شَكى نَبِيٌّ مِنَ الأَنبِياءِ إلى رَبِّهِ عز و جل فَقالَ : يا رَبِّ يَكونُ العَبدُ مِن عَبيدِكَ يُؤمِنُ بِكَ ويَعمَلُ بِطاعَتِكَ ، فَتَزوي (2) عَنهُ الدُّنيا ، وتَعرِضُ لَهُ البَلاءَ ، ويَكونُ العَبدُ مِن عَبيدِكَ يَكفُرُ بِكَ ويَعمَلُ بِمَعاصيكَ ، فَتَزوي عَنهُ البَلاءَ وتَعرِضُ لَهُ الدُّنيا . فَأَوحَى اللّهُ عز و جل إلَيهِ ؛ أنَّ البِلادَ وَالعِبادَ لي ، وأنَّهُ لَيسَ مِن شَيءٍ إلّا يُسَبِّحُني ويُهَلِّلُني ويُكَبِّرُني ، وأمّا عَبدِيَ المُؤمِنُ فَلَهُ سَيِّئاتٌ فَأَزوي عَنهُ الدُّنيا ، وأعرِضُ لَهُ البَلاءَ حَتّى يَأتِيَني فَأَجزِيَهُ بِحَسَناتِهِ ، وأمّا عَبدِيَ الكافِرُ فَلَهُ حَسَناتٌ فَأَزوي عَنهُ البَلاءَ ، وأعرِضُ لَهُ الدُّنيا حَتّى يَأتِيَني فَأَجزِيَهُ بِسَيِّئاتِهِ . (3)
الموطّأ عن يحيى بن سعيد :إنَّ رَجُلاً جاءَهُ المَوتُ في زَمانِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقالَ رَجُلٌ : هَنيئا لَهُ ، ماتَ ولَم يُبتَلَ بِمَرَضٍ! فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : وَيحَكَ ، وما يُدريكَ لَو أنَّ اللّهَ ابتَلاهُ بِمَرَضٍ يُكَفِّرُ بِهِ مِن سَيِّئاتِهِ . (4)
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :ما يَزالُ البَلاءُ بِالمُؤمِنِ وَالمُؤمِنَةِ في نَفسِهِ ووَلَدِهِ ومالِهِ ، حَتّى يَلقَى اللّه وما عَلَيهِ خَطيئَةٌ . (5)
.
ص: 239
صحيح ابن حبّان_ به نقل از عايشه _: مردى اين آيه را تلاوت كرد: «هر كس بدى كند، در برابر آن ، كيفر مى بيند» و گفت: آيا ما در برابر هر كارى كه انجام داده ايم ، مجازات مى شويم؟ در اين صورت كه هلاك شده ايم! اين سخن به پيامبر خدا رسيد . فرمود: «آرى ؛ [به همين خاطر ،] در دنيا، با گزندى كه به بدنش مى رسد و او را آزار مى دهد، كيفر مى شود» .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :يكى از پيامبران به پروردگارش شِكوه نمود و گفت: پروردگارا! بنده اى از بندگانت به تو ايمان مى آورد و طبق فرمان تو عمل مى كند و تو، دنيا را از او باز مى دارى و او را در معرض بلا قرار مى دهى. بنده اى از بندگانت نيز به تو كفر مى ورزد و تو را نافرمانى مى كند و تو، بلا را از او باز مى دارى و دنيا را به او عرضه مى كنى! خداوند عز و جل به او وحى فرمود: «سرزمين ها و بندگان، از آنِ من اند، و هيچ چيزى نيست، جز اين كه مرا تسبيح و تهليل و تكبير مى گويد. اما بنده مؤمنم، گناهانى دارد و من دنيا را از او باز مى دارم و او را در معرض بلا قرار مى دهم تا اين كه [روز قيامت،] نزد من بيايد و پاداش نيكى هايش را بدهم. و اما بنده كافرم نيز ، نيكى هايى دارد و من بلا را از او باز مى دارم و دنيا را بدو عرضه مى كنم تا نزد من بيايد و كيفر گناهانش را بدهم».
الموطّأ_ به نقل از يحيى بن سعيد _: مردى در زمان پيامبر خدا مُرد. كسى درباره او گفت: گوارايش باد! او مُرد، در حالى كه به مرضى مبتلا نشد. آن گاه پيامبر خدا فرمود: «واى بر تو! تو چه مى دانى؟ چنانچه خداوند عز و جل او را به مرضى مبتلا مى كرد، گناهانش را با آن، پاك مى نمود».
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بلا، پيوسته براى مرد يا زن مؤمن و [نيز ]فرزند و دارايى او هست تا خداوند را در حالى ديدار نمايد كه گناهى ندارد.
.
ص: 240
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّما مَثَلُ العَبدِ المُؤمِنِ حينَ يُصيبُهُ الوَعكُ أوِ الحُمّى ، كَمَثَلِ حَديدَةٍ تُدخَلُ النّارَ فَيَذهَبُ خَبَثُها ويَبقى طيبُها . (1)
عنه صلى الله عليه و آله :ما مِن مُصيبَةٍ تُصيبُ المُسلِمَ إلّا كَفَّرَ اللّهُ بِها عَنهُ ، حَتَّى الشَّوكَةِ يُشاكُها . (2)
الإمام الحسين عليه السلام :عادَ أميرُ المُؤمِنينَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام سَلمانَ الفارِسِيَّ فَقالَ : يا أبا عَبدِ اللّهِ ، كَيفَ أصبَحتَ مِن عِلَّتِكَ ؟ فَقالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، أحمَدُ اللّهَ كَثيرا ، وأشكو إلَيكَ كَثرَةَ الضَّجَرِ . قالَ : فَلا تَضجَر يا أبا عَبدِ اللّهِ ، فَما مِن أحَدٍ مِن شيعَتِنا يُصيبُهُ وَجَعٌ إلّا بِذَنبٍ قَد سَبَقَ مِنهُ ، وذلِكَ الوَجَعُ تَطهيرٌ لَهُ . قالَ سَلمانُ : فَإِن كانَ الأَمرُ عَلى ما ذَكَرتَ _ وهُوَ كَما ذَكَرتَ _ فَلَيسَ لَنا في شَيءٍ مِن ذلِكَ أجرٌ خَلَا التَّطهيرَ! قالَ عَلِيٌّ عليه السلام : يا سَلمانُ ، إنَّ لَكُمُ الأَجرَ بِالصَّبرِ عَلَيهِ وَالتَّضَرُّعِ إلَى اللّهِ عَزَّ اسمُهُ ، وَالدُّعاءِ لَهُ، بِهِما يُكتَبُ لَكُمُ الحَسَناتُ ويُرفَع لَكُمُ الدَّرَجاتُ ، وأمَّا الوَجَعُ فَهُوَ خاصَّة تَطهيرٌ وكَفّارَةٌ . (3)
.
ص: 241
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :همانا مَثَل بنده مؤمن، زمانى كه درد يا تب به او مى رسد، همانند آهن است كه در آتش، داخل مى شود تا ناخالصى اش زدوده شود و خالص گردد.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هيچ مصيبتى به مسلمان نمى رسد، جز اين كه خداوند به خاطر آن، از او در مى گذرد، حتّى خارى كه در تنش فرو مى رود.
امام حسين عليه السلام :امير مؤمنان، على بن ابى طالب عليه السلام ، از سلمان فارسى عيادت كرد و فرمود: «اى ابو عبد اللّه ! با بيمارى ات چه طورى؟». گفت: اى امير مؤمنان! خدا را بسيار مى ستايم و از شدّت ناراحتى، به تو شِكوه مى كنم. فرمود: «اى ابو عبد اللّه ! ناراحت نباش. به هيچ يك از شيعيان ما دردى نمى رسد، جز به خاطر گناهى كه در گذشته از او سر زده است و اين درد، براى او پاك كننده است». سلمان گفت: اگر چنين است كه فرمودى _ و البتّه چنين است كه فرمودى _ ، ما از بابت آن، جز پاكى [از گناه] ، پاداش ديگرى نداريم. على عليه السلام فرمود: «اى سلمان! همانا به خاطر صبر بر آن و زارى به سوى خداوندِ گرامى نام و دعا در درگاه او، پاداش داريد. به خاطر آن دو (صبر و دعا) ، پاداش هاى نيك براى شما نوشته مى شود و درجاتتان بالا مى رود؛ امّا درد، به خودى خود، پاك كردن [از گناه] است و كفّاره محسوب مى شود».
.
ص: 242
الإمام عليّ عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الَّذي جَعَلَ تَمحيصَ ذُنوبِ شيعَتِنا فِي الدُّنيا بِمِحَنِهِم ، لِتَسلَمَ لَهُم (1) طاعاتُهُم ويَستَحِقّوا عَلَيها ثَوابَها . (2)
الإمام الصادق عليه السلام :للّهِِ فِي السَّرّاءِ نِعمَةُ التَّفَضُّلِ ، وفِي الضَّرّاءِ نِعمَةُ التَّطَهُّرِ . (3)
عنه عليه السلام :إنَّ المُؤمِنَ لَيُهَوَّلُ عَلَيهِ في نَومِهِ فَيُغفَرُ لَهُ ذُنوبُهُ ، وإنَّهُ لَيُمتَهَنُ في بَدَنِهِ فَيُغفَرُ لَهُ ذُنوبُهُ . (4)
كنز الفوائد عن يونس بن يعقوب :سَمِعتُ الصّادِقَ جَعفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ عليه السلام يَقولُ : مَلعونٌ مَلعونٌ كُلُّ بَدَنٍ لا يُصابُ في كُلِّ أربَعينَ يَوما ، فَقُلتُ : مَلعونٌ ؟! قالَ : مَلعونٌ ، فَلَمّا رَأى عِظَمَ ذلِكَ عَلَيَّ قالَ : يا يونُسُ ، إنَّ مِنَ البَلِيَّةِ الخَدشَةَ ، وَاللَّطمَةَ ، وَالعَثرَةَ ، وَالنَّكبَةَ (5) ، وَالقَفزَةَ (6) ، وَانقِطاعَ الشِّسعِ وأشباهَ ذلِكَ . يا يونُسُ إنَّ المُؤمِنَ أكرَمُ عَلَى اللّهِ تَعالى مِن أن يَمُرَّ عَلَيهِ أربَعونَ يَوما لا يُمَحَّصُ فيها مِن ذُنوبِهِ ، ولَو بِغَمًّ يُصيبُهُ لا يَدري ما وَجهُهُ ، وإنَّ أحَدَكُم لَيَضَعُ الدَّراهِمَ بَينَ يَدَيهِ فَيَراها فَيَجِدُها ناقِصَةً فَيَغتَمُّ بِذلِكَ ، فَيَجِدُها سَواءً فَيَكونُ ذلِكَ حَطّا لِبَعضِ ذُنوبِهِ . (7)
.
ص: 243
امام على عليه السلام :ستايش، از آنِ خدايى است كه پاكى گناهان شيعيان ما را در دنيا، در گرفتارى هايشان قرار داد تا عبادت هايشان سالم بماند و سزاوار دريافت پاداش آنها گردند.
امام صادق عليه السلام :نعمتِ خداوند در هنگامه آسايش ، احسان [او] و در هنگامه سختى، پاك كردن [گناهان] است .
امام صادق عليه السلام :مؤمن كه در خواب مى ترسد، گناهانش آمرزيده مى شوند، و [نيز ]رنجى كه در بدنش پيدا مى شود ، گناهانش آمرزيده مى گردند.
كنز الفوائد_ به نقل از يونس بن يعقوب _: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: «ملعون است، ملعون است بدنى كه در طول چهل روز، گزندى بِدان نرسد». گفتم: ملعون است؟ فرمود: «ملعون است» و وقتى ديد كه اين سخن بر من گران آمده، فرمود: «اى يونس! از جمله بلاها، خراش برداشتن، آسيب ديدن، لغزيدن، به سنگ خوردنِ پا ، [از ترسْ ]جَستن، پاره شدن بند كفش و نظاير اينهاست. اى يونس! مؤمن در نزد خداوند، گرامى تر از آن است كه چهل روز بر او بگذرد، ولى از گناهانش پاك نگردد، هر چند با اندوهى كه به او مى رسد و دليل آن را هم نمى داند. همانا يكى از شما دِرهم هايى را در دستانش مى گيرد و نگاه مى كند و مى بيند كه كم شده و به خاطر آن ، غمگين مى شود. آن گاه مى بيند كه [كم نشده و ]درست است. همين، مايه ريزش بعضى از گناهان او مى گردد».
.
ص: 244
الإمام الباقر عليه السلام :لَمّا نَزَلَت هذِهِ الآيَهُ «مَن يَعْمَلْ سُوءًا يُجْزَ بِهِ» قالَ بَعضُ أصحابِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : ما أشَدَّها مِن آيَةٍ . فَقالَ لَهُم رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أما تُبتَلَونَ في أموالِكُم وأنفُسِكُم وذَرارِيِّكُم ؟ قالوا : بَلى . قالَ : هذا مِمّا يَكُتبُ اللّهُ لَكُم بِهِ الحَسَناتِ ويَمحو بِهِ السَّيِّئاتِ . (1)
عنه عليه السلام :إنَّ اللّهَ عز و جل إذا كانَ مِن أمرِهِ أن يُكرِمَ عَبدا ولَهُ ذَنبٌ ابتَلاهُ بِالسُّقمِ ، فَإِن لَم يَفعَل ذلِكَ لَهُ ابتَلاهُ بِالحاجَةِ ، فَإِن لَم يَفعَل بِهِ ذلِكَ شَدَّدَ عَلَيهِ المَوتَ لِيُكافِيَهُ بِذلِكَ الذَّنبِ . قالَ : وإذا كانَ مِن أمرِهِ أن يُهينَ عَبدا ولَهُ عِندَهُ حَسَنَةٌ صَحَّحَ بَدَنَهُ ، فَإِن لَم يَفعَل بِهِ ذلِكَ وَسَّعَ عَلَيهِ في رِزقِهِ ، فَإِن هُوَ لَم يَفعَل ذلِكَ بِهِ هَوَّنَ عَلَيهِ المَوتَ لِيُكافِيَهُ بِتِلكَ الحَسَنَةِ . (2)
تفسير القمّي عن الأصبغ بن نباتة عن الإمام عليّ عليه السلام ، قال :سَمِعتُهُ يَقولُ : إنّي اُحَدِّثُكُم بِحَديثٍ يَنبَغي لِكُلِّ مُسلِمٍ أن يَعِيَهُ . ثُمَّ أقبَلَ عَلَينا فَقالَ : ما عاقَبَ اللّهُ عَبدا مُؤمِنا في هذِهِ الدُّنيا إلّا كانَ اللّهُ أحلَمَ وأمجَدَ وأجوَدَ مِن أن يَعودَ في عِقابِهِ يَومَ القِيامَةِ ، وما سَتَرَ اللّهُ عَلى عَبدٍ مُؤمِنٍ في هذِهِ الدُّنيا وعَفا عَنهُ إلّا كانَ اللّهُ أمجَدَ وأجوَدَ وأكرَمَ مِن أن يَعودَ في عُقوبَتِهِ يَومَ القِيامَةِ . ثُمَّ قالَ عليه السلام : وقَد يَبتَلِي اللّهُ المُؤمِنَ بِالبَلِيَّةِ في بَدَنِهِ أو مالِهِ أو وَلَدِهِ أو أهلِهِ ، ثُمَّ تَلا هذِهِ الآيَةَ : «وَ مَا أَصَ_بَكُم مِّن مُّصِيبَةٍ ...» . (3)
.
ص: 245
امام باقر عليه السلام :وقتى اين آيه نازل شد: «هر كس بدى كند، در برابر آن، كيفر مى بيند» ، بعضى از اصحاب پيامبر خدا گفتند: آيه اى از اين، سخت تر نيست. پيامبر خدا به آنان فرمود: «آيا در كارِ دارايى هايتان و خودتان و فرزندانتان گرفتار نشده ايد؟». گفتند: چرا. فرمود: «خدا به خاطر همان، براى شما نيكى ها مى نويسد و با آن، گناهان را محو مى كند».
امام باقر عليه السلام :خداوند عز و جل هر گاه بخواهد بنده اى را كه گناهى كرده است، اكرام نمايد، او را به بيمارى مبتلا مى كند، و اگر چنين نكند، او را به نيازمندى مبتلا مى سازد، و اگر چنين نكند، مرگ را بر او سخت مى گيرد تا بدين وسيله، آن گناه را جبران نمايد. خداوند، هر گاه بخواهد بر بنده نيكوكارش آسان بگيرد، بدنش را سالم مى گرداند، و اگر چنين نكند، روزىِ او را فراوان مى كند، و اگر چنين نكند، مرگ را بر او آسان مى گيرد تا بدين وسيله، نيكى را جبران نمايد.
تفسير القمّى_ به نقل از اصبغ بن نباته _: از او (امام على عليه السلام ) شنيدم كه مى فرمود: «من به شما سخنى مى گويم كه شايسته است هر مسلمانى، آن را به خاطر بسپارد». سپس رو به ما كرد و فرمود: «خداوند در اين دنيا بنده مؤمنى را كيفر نمى دهد، جز اين كه بردبارتر و بزرگ تر و بخشنده تر از آن است كه در روز رستاخيز، او را دوباره كيفر نمايد و [نيز] خداوند در اين دنيا، [گناه ]بنده مؤمنى را نمى پوشاند و از آن در نمى گذرد، جز اين كه بزرگ تر و نيكوتر و گرامى تر از آن است كه در روز رستاخيز، او را دوباره كيفر دهد». سپس فرمود: «گاهى خداوند، مؤمن را به گرفتارىِ بدنى يا مالى يا گرفتارى اى در فرزند يا خانواده اش مبتلا مى سازد» و سپس اين آيه را تلاوت فرمود: «و هر [ گونه ]مصيبتى به شما برسد، دستاورد خود شماست و البته [خداوند] از بسيارى در مى گذرد» .
.
ص: 246
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إذا كَثُرَت ذُنوبُ العَبدِ ولَم يَكُن لَهُ ما يُكَفِّرُها مِنَ العَمَلِ ، ابتَلاهُ اللّهُ عز و جل بِالحُزنِ لِيُكَفِّرَها عَنهُ . (1)
2 / 5التَّكامُلُ لِلأَنبِياءِ وَالأَولِياءِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ البَلاءَ ... لِلأَنبِياءِ دَرَجَةٌ ، ولِلأَولِياءِ كَرامَةٌ . (2)
الإمام الصادق عليه السلام :سُئِلَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَن أشَدُّ النّاسِ بَلاءً فِي الدُّنيا ؟ فَقالَ : النَّبِيّونَ ثُمَّ الأَمثَلُ فَالأَمثَلُ ، ويُبتَلَى المُؤمِنُ بَعدُ عَلى قَدرِ إيمانِهِ وحُسنِ أعمالِهِ ، فَمَن صَحَّ إيمانُهُ وحَسُنَ عَمَلُهُ اشتَدَّ بَلاؤُهُ ، ومَن سَخُفَ إيمانُهُ وضَعُفَ عَمَلُهُ قَلَّ بَلاؤُهُ . (3)
الإمام الباقر عليه السلام :إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى إذا أحَبَّ عَبدا غَتَّهُ (4) بِالبَلاءِ غَتّا . (5)
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ أشَدُّ حِميَةً لِلمُؤمِنِ مِنَ الدُّنيا مِنَ المَريضِ أهلَهُ مِنَ الطَّعامِ ، وَاللّهُ عز و جل أشَدُّ تَعاهُدا لِلمُؤمِنِ بِالبَلاءِ مِنَ الوالِدِ لِوَلَدِهِ بِالخَيرِ . (6)
.
ص: 247
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر گاه گناهان بنده بسيار شدند و او داراى عملى نبود كه آنها را پاك كند، خداوند عز و جل او را به اندوه، گرفتار مى سازد تا گناهان او را پاك گرداند.
2 / 5تكاملِ انبيا و اولياپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بلا ... براى پيامبران، درجه و براى دوستان خدا، كرامت است.
امام صادق عليه السلام :از پيامبر خدا پرسيدند: گرفتارترينْ مردم در دنيا كيان اند؟ فرمود: «پيامبران، سپس برترين هاى پس از آنان و [سپس ]برترين هاى پس از آنها . مؤمن به اندازه ايمان و نيكى عمل هايش، گرفتار مى گردد. پس هر كس ايمانش كامل و عملش نيكو باشد، گرفتارى اش بيشتر، و هر كس ايمانش ناقص و عملش اندك باشد، گرفتارى اش كمتر خواهد بود».
امام باقر عليه السلام :خداوند _ تبارك و تعالى _ هر گاه بنده اى را دوست بدارد، او را در بلا فرو مى برد.
.
ص: 248
عنه صلى الله عليه و آله :ما ضُرِبَ مِن مُؤمِنٍ عِرقٌ إلّا حَطَّ اللّهُ عَنهُ بِهِ خَطيئَةً ، وكَتَبَ لَهُ بِهِ حَسَنَةً ، ورَفَعَ لَهُ بِهِ دَرَجَةً . (1)
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ الرَّجُلَ لَتَكونُ لَهُ دَرَجَةٌ رفيعَةٌ مِنَ الجَنَّةِ لا يَنالُها إلّا بِشَيءٍ مِنَ البَلايا تُصيبُهُ ، حَتّى يَنزِلَ بِهِ المَوتُ وما بَلَغَ تِلكَ الدَّرَجَةَ ، فَيُشَدَّدُ عَلَيها حَتّى يَبلُغَها . (2)
عُدّة الداعي :عَنِ النَّبِيّ صلى الله عليه و آله : إنَّ فِي الجَنَّةِ مَنازِلَ لا يَنالُهَا العِبادُ بِأَعمالِهِم ، لَيسَ لَها عِلاقَةٌ مِن فَوقِها ولا عِمادٌ مِن تَحتِها . قيلَ : يا رَسولَ اللّهِ ، مَن أهلُها ؟ فَقالَ صلى الله عليه و آله : هُم أهلُ البَلايا وَالهُمومِ . (3)
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ تَعالى لَيَكتُبُ لِلعَبدِ الدَّرَجَةَ العُليا (4) فِي الجَنَّةِ ، فَلا يَبلُغُها عَمَلُهُ ، فَلا يَزالُ يُتَعَهَّدُ بِالبَلاءِ حَتّى يَبلُغَها . (5)
مسند ابن حنبل عن عبد الرحمن بن شيبة :إنَّ عائِشَةَ أخبَرَتهُ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله طَرَقَهُ وَجَعٌ ، فَجَعَلَ يَشتَكي ويَتَقَلَّبُ عَلى فِراشِهِ . فَقالَت عائِشَةُ : لَو صَنَعَ هذا بَعضُنا لَوَجَدتَ (6) عَلَيهِ. فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : إنَّ الصّالِحينَ يُشَدَّدُ عَلَيهِم ، وإنَّهُ لا يُصيبُ مُؤمنا نَكبَةٌ مِن شَوكَةٍ فَما فَوقَ ذلِكَ إلّا حُطَّت بِهِ عَنهُ خَطيئَةٌ ، ورُفِعَ بِها دَرَجَةٌ . (7)
.
ص: 249
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بيش از آنچه خانواده بيمار ، او را از غذاها [ ى زيانبار ]پرهيز مى دهند ، خداوند متعال ، مؤمن را از [آلودگى] به دنيا پرهيز مى دهد . همچنين نوازش خداوند عز و جل ، به مؤمن با گرفتار كردن، از نوازش پدر به فرزندش با خير است.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :رگى از مؤمن نمى زند ، جز اين كه خداوند در برابر آن، گناهى را از او مى ريزد و برايش ثوابى مى نويسد و او را درجه اى بالا مى برد.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :انسان [، گاه] ، درجه عالى اى در بهشت دارد كه جز در سايه برخى از گرفتارى هايى كه به او مى رسد، بِدان نايل نمى شود. چنانچه مرگ او فرا رسد و او به آن درجه نرسيده باشد، مرگ، چنان بر او سخت گرفته مى شود تا به آن درجه دست يابد.
عُدّة الداعى :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «در بهشت، جايگاه هايى هست كه بندگان با عمل هايشان بِدانها نمى رسند. آن جايگاه ها، آويزى [نگه دارنده] از بالا و پايه اى از پايين ندارند». گفته شد: اى پيامبر خدا! صاحبان آن منازل، كيان اند؟ فرمود: «آنان، گرفتاران و اندوهناكان اند».
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداى متعال براى بنده در بهشت درجه اى بلند مقرّر كرده كه عمل او به آن نمى رسد. پس پيوسته گرفتار بلا مى شود تا بِدان برسد.
مسند ابن حنبل_ به نقل از عبد الرحمان بن شيبه _: عايشه [به من] خبر داد كه دردمندى، درِ خانه پيامبر خدا را كوبيد و شروع كرد به شِكوه كردن و به خود پيچيدن. عايشه [به پيامبر صلى الله عليه و آله ] گفت: اگر بعضى از ما اين كار را مى كرد، بر او خشم مى گرفتى. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «بر نيكوكاران، سخت گرفته مى شود و به مؤمن، هيچ آسيبى (از رفتن خار در تنش گرفته تا بالاتر از آن) نمى رسد، جز اين كه با آن، گناهى از او ريخته مى شود و با آن، يك درجه بالا مى رود».
.
ص: 250
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ الرَّجُلَ تَكونُ لَهُ المَنزِلَةُ عِندَ اللّهِ فَما يَبلُغُها بِعَمَلٍ ، فَلا يَزالُ يَبتَليهِ بِما يَكرَهُ حَتّى يُبَلِّغَهُ ذلِكَ . (1)
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ العَبدَ إذا سَبَقَت لَهُ مِنَ اللّهِ مَنزِلَةٌ لَم يَبلُغها بِعَمَلِهِ ابتَلاهُ اللّهُ في جَسَدِهِ ، أو في مالِهِ ، أو في وَلَدِهِ ، ثُمَّ صَبَّرَهُ عَلى ذلِكَ حَتّى يُبَلِّغَهُ المَنزِلَةَ الَّتي سَبَقَت لَهُ مِنَ اللّهِ تَعالى . (2)
عنه صلى الله عليه و آله :ما مِن مُؤمِنٍ يُصيبُهُ صُداعٌ في رَأسِهِ أو شَوكَةٌ فَتُؤذيهِ أو ما سِوى ذلِكَ مِنَ الأَذى ، إلّا رَفَعَهُ اللّهُ بِها يَومَ القِيامَةِ دَرَجَةً ، أو كَفَّرَ عَنهُ بِها خَطيئَةً . (3)
عنه صلى الله عليه و آله :لا تَكونُ مُؤمِنا حَتّى تَعُدَّ البَلاءَ نِعمَةً وَالرَّخاءَ مِحنَةً ؛ لِأَنَّ بَلاءَ الدُّنيا نِعمَةٌ فِى ¨ الآخِرَةِ ، ورَخاءَ الدُّنيا مِحنَةٌ فِي الآخِرَةِ . (4)
.
ص: 251
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مرد در نزد خداوند، جايگاهى دارد كه با هيچ عملى بِدان نمى رسد. پس [خداوند] پيوسته وى را با چيزى كه نمى پسندد، گرفتار مى سازد تا او را به آن جايگاه برساند.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :وقتى از جانب خداوند، براى بنده جايگاهى از پيش تعيين شده است كه با عملش بِدان نمى رسد، خداوند، او را در تن يا دارايى يا فرزندش گرفتار مى كند. سپس او را بر آن، شكيبا مى سازد تا وى را به آن جايگاهى كه پيشاپيش برايش مقرّر داشته، برساند.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :به هيچ مؤمنى، دردى در سر، يا خارى در تن كه او را بيازارد، يا غير از اين اذيّت ها نمى رسد، مگر اين كه در روز رستاخيز، خداوند، مقام او را درجه اى بالا مى برد، يا با آن، گناهى را از او پاك مى كند.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مؤمن [راستين] نخواهى بود ، مگر اين كه گرفتارى را نعمت، و آسايش را رنج بشمارى؛ زيرا گرفتارى دنيا در آخرت، نعمت است، و آسايش دنيا در آخرت، رنج است.
.
ص: 252
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ عز و جل إذا أرادَ بِقَومٍ خَيرا ابتَلاهُم . (1)
الطبقات الكبرى عن أبي فاطمة :كُنتُ مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله جالِسا ، فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَن أحَبَّ أن يَصِحَّ ولا يَسقُمَ ؟ قُلنا : نَحنُ يا رَسولَ اللّهِ ، قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَهْ ! وعَرَفناها في وَجهِهِ . فَقالَ : أتُحِبّونَ أن تَكونوا كَالحَميرِ الصَّيّالَةِ ؟ (2) قالَ : قالوا : يا رَسولَ اللّهِ ، لا . قال : ألا تُحِبّونَ أن تَكونوا أصحابَ بَلاءٍ وأصحابَ كَفّاراتٍ ؟ قالوا : بَلى يا رَسولَ اللّهِ . قالَ : فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : فَوَاللّهِ إنَّ اللّهَ لَيَبتَلِي المُؤمِنَ وما يَبتَليهِ إلّا لِكَرامَتِهِ عَلَيهِ ، وإنَّ لَهُ عِندَهُ مَنزِلَةً ما يَبلُغُها بِشَيءٍ مِن عَمَلِهِ دونَ أن يَنزِلَ بِهِ مِنَ البَلاءِ ما يَبلُغُ بِهِ تِلكَ المَنزِلَةَ . (3)
الإمام الصادق عليه السلام :إنَّ فِي الجَنَّةِ مَنزِلَةً لا يَبلُغُها عَبدٌ إلّا بِالاِبتِلاءِ في جَسَدِهِ (4) . (5)
.
ص: 253
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند عز و جل هر گاه براى گروهى خيرى بخواهد، گرفتارشان مى سازد.
الطبقات الكبرى_ به نقل از ابو فاطمه _: همراه پيامبر خدا نشسته بودم كه فرمود: «كيست كه دوست دارد سالم باشد و بيمار نشود؟». گفتيم: اى پيامبر خدا! ما. پيامبر خدا فرمود: «خاموش!» و اثر ناراحتى را در چهره او فهميديم. آن گاه فرمود: «آيا دوست داريد مانند الاغِ قوى باشيد [كه هيچ گاه بيمار نمى شود]؟». گفتند: اى پيامبر خدا! نه. فرمود: «آيا دوست داريد كه اهل بلا و كفّاره باشيد؟». گفتند: اى پيامبر خدا! آرى. آنگاه پيامبر خدا فرمود: «همانا خداوند، مؤمن را گرفتار مى سازد و جز از سرِ بزرگوارى اش در حقّ او، گرفتارش نمى كند. مؤمن در نزد خداوند، جايگاهى دارد كه با هيچ عملى بِدان نمى رسد، مگر اين كه بر او بلايى نازل شود تا با آن، به آن جايگاه، دست يابد».
امام صادق عليه السلام :در بهشت، جايگاهى است كه بنده بِدان نمى رسد، مگر با گرفتارى در جسمش.
.
ص: 254
عنه عليه السلام :إنَّهُ لَيَكونُ لِلعَبدِ مَنزِلَةٌ عِندَ اللّهِ فَما يَنالُها إلّا بِإِحدى خَصلَتَينِ : إمّا بِذَهابِ مالِهِ ، أو بِبَلِيَّةٍ في جَسَدِهِ . (1)
الكافي عن عليّ بن رئاب :سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَن قَولِ اللّهِ عز و جل : «وَ مَا أَصَ_بَكُم مِّن مُّصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ» أرَأَيتَ ما أصابَ عَلِيّا وأهلَ بَيتِهِ عليهم السلام مِن بَعدِهِ هُوَ بِما كَسَبَت أيديهِم ، وهُم أهلُ بَيتِ طَهارَةٍ مَعصومونَ ؟ فَقالَ : إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله كانَ يَتوبُ إلَى اللّهِ ويَستَغفِرُهُ في كُلِّ يَومٍ ولَيلَةٍ مِئَةَ مَرَّةٍ مِن غَيرِ ذَنبٍ ، إنَّ اللّهَ يَخُصُّ أولِياءَهُ بِالمَصائِبِ لِيَأجُرَهُم عَلَيها مِن غَيرِ ذَنبٍ . (2)
الكافي عن ابن بكير :سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام في قَولِ اللّهِ عز و جل : «وَ مَا أَصَ_بَكُم مِّن مُّصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ» فَقالَ هُوَ : «وَ يَعْفُواْ عَن كَثِيرٍ» قالَ : قُلتُ : لَيسَ هذا أرَدتُ ، أرَأَيتَ ما أصابَ عَلِيّا وأشباهَهُ مِن أهلِ بَيتِهِ عليهم السلام مِن ذلِكَ ؟ فَقالَ : إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله كانَ يَتوبُ إلَى اللّهِ في كُلِّ يَومٍ سَبعينَ مَرَّةً مِن غَيرِ ذَنبٍ . (3)
الإمام الصادق عليه السلام :لَمّا اُدخِلَ رَأسُ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام عَلى يَزيدَ لَعَنَهُ اللّهُ ، واُدخِلَ عَلَيهِ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ وبَناتُ أميرِ المُؤمِنينَ عليهم السلام وكانَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام مُقَيَّدا مَغلولاً ، فَقالَ يَزيدُ : يا عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ ، الحَمدُ للّهِِ الَّذي قَتَلَ أباكَ . فَقالَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام : لَعَنَ اللّهُ مَن قَتَلَ أبي ، قالَ : فَغَضِبَ يَزيدُوأمَرَ بِضَربِ عُنُقِهِ عليه السلام . فَقالَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام : فَإِذا قَتَلتَني فَبَناتُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله مَن يَرُدُّهُم إلى مَنازِلِهِم ولَيسَ لَهُم مَحرَمٌ غَيري ؟ فَقالَ : أنتَ تَرُدُّهُم إلى مَنازِلِهِم ، ثُمَّ دَعا بِمِبرَدٍ (4) فَأَقبَلَ يَبرُدُ الجامِعَةَ مِن عُنُقِهِ بِيَدِهِ ، ثُمَّ قالَ لَهُ : يا عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ ، أتَدري مَا الَّذي اُريدُ بِذلِكَ ؟ قالَ : بَلى ، تُريدُ ألّا يَكونَ لِأَحَدٍ عَلَيَّ مِنَّةٌ غَيرُكَ . فَقالَ يَزيدُ : هذا وَاللّهِ ما أرَدتُ أفعَلُهُ ، ثُمَّ قالَ يَزيدُ : يا عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ «وَ مَا أَصَ_بَكُم مِّن مُّصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ» . فَقالَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام : كَلّا ، ما هذِهِ فينا نَزَلَت ، إنَّما نَزَلَت فينا : «مَا أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ فِى الْأَرْضِ وَ لَا فِى أَنفُسِكُمْ إِلَا فِى كِتَ_بٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَا إِنَّ ذَ لِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ * لِّكَيْلَا تَأْسَوْاْ عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُواْ بِمَا ءَاتَ_ل_كُمْ» (5) فَنَحنُ الَّذين لا نَأسى عَلى ما فاتَنا ولا نَفرَحُ بِما آتانا مِنها . (6)
.
ص: 255
امام صادق عليه السلام :بنده در نزد خداوند، جايگاهى دارد كه بِدان دست نمى يابد، جز با يكى از اين دو چيز: از دست رفتن دارايى، يا گرفتارى بدنى.
الكافى_ به نقل از على بن رئاب _: از امام صادق عليه السلام درباره اين سخن خداوند عز و جل : «و هر [ گونه ]مصيبتى به شما برسد، دستاورد خود شماست» پرسيدم كه: درباره آنچه به على و اهل بيت او عليهم السلامپس از او رسيد، چه نظر دارى؟ آيا آن هم به خاطر دستاورد خودشان بود، در حالى كه آنان اهل بيت طهارت و معصوم بودند؟ فرمود: «همانا پيامبر خدا بدون انجام دادن گناهى، هر روز و شب، صد مرتبه به درگاه خداوند، توبه مى كرد و آمرزش مى طلبيد. خداوند، براى اوليايش، بدون هيچ گناهى] از جانب ايشان]، مصيبت هايى اختصاص داده تا بر پايه آنها پاداششان دهد».
الكافى_ به نقل از ابن بُكير _: از امام صادق عليه السلام درباره اين سخن خداوند عز و جل پرسيدم: «و هر [ گونه ]مصيبتى به شما برسد، به سبب دستاورد خود شماست» . [امام عليه السلام براى برطرف كردن نگرانى من ]فرمود: « «و [ خدا ]از بسيارى در مى گذرد» » . گفتم: منظورم، اين نبود. درباره آنچه به على عليه السلام و همانند او از اهل بيتش عليهم السلامرسيد، چه نظر دارى [و آيا مطابق اين سخن خدا، مصيبت هاى رسيده به آنان نيز به سبب دستاورد و گناهان آنان است]؟ فرمود: «پيامبر خدا بدون هيچ گناهى، هر روز، هفتاد مرتبه به درگاه خداوند، توبه مى كرد».
امام صادق عليه السلام :زمانى كه سرِ [مبارك] حسين بن على عليهماالسلام را براى يزيد _ كه لعنت خدا بر او باد _ آوردند و على بن الحسين (امام زين العابدين عليه السلام ) و دختران امير مؤمنان بر او وارد شدند _ در حالى كه على بن الحسين عليهماالسلام، دست بسته و زنجير به گردن بود _ ، يزيد گفت: اى على بن الحسين! ستايش، از آنِ خدايى است كه پدرت را كُشت. على بن الحسين عليهماالسلام فرمود: «لعنت خدا بر كسى كه پدر مرا به قتل رساند!». يزيد، خشمگين شد و دستور داد او را گردن بزنند. آن گاه، على بن الحسين عليهماالسلامفرمود: «اگر مرا بكشى، دختران پيامبر خدا را چه كسى به منازلشان برگرداند، در حالى كه مَحرمى غير از من ندارند؟» . [يزيد] گفت: تو آنان را به منازلشان باز مى گردانى. سپس سوهانى خواست و پيش آمد تا غل و زنجير را با دست خودش از گردن او ببُرد. سپس به او گفت: اى على بن الحسين! آيا مى دانى از اين كار، چه قصدى دارم؟ فرمود: «آرى. مى خواهى كسى غير از تو بر من منّتى نداشته باشد». يزيد گفت: به خدا، قصدم همين است. و سپس گفت: اى على بن الحسين! «و هر [ گونه ]مصيبتى به شما برسد، دستاورد خود شماست» . على بن الحسين عليهماالسلام فرمود: «هرگز! اين آيه درباره ما نازل نشده است . همانا درباره ما اين آيه نازل شده است: «هيچ مصيبتى در زمين و جان هاى شما [ به شما ]نمى رسد، مگر آن كه پيش از آن كه آن را پديد آوريم، در كتابى هست. اين [ كار ]بر خدا آسان است. تا بر آنچه از دست شما رفته، اندوهگين نشويد و به [ سبب ]آنچه به شما داده است، شادمانى نكنيد، و خدا هيچ خودپسند فخرفروشى را دوست ندارد» . پس ماييم كه به سبب آنچه بر ما گذشته، اندوهگين نمى شويم و به سبب آنچه به ما عطا فرموده، شادمان نمى گرديم».
.
ص: 256
مقاتل الطالبّيين :دَعا يَزيدُ _ لَعَنَهُ اللّهُ _ بِعَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَقالَ : مَا اسمُكَ ؟ فَقالَ : عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ . قالَ : أوَ لَم يَقتُلِ اللّهُ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ ؟ قالَ : قَد كانَ لي أخٌ أكبَرُ مِنّي يُسَمّى عَلِيّا ، فَقَتَلتُموهُ . قالَ : بَلِ اللّهُ قَتَلَهُ . قالَ عَلِيٌّ : «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا» . (1) قالَ لَهُ يَزيدُ : «وَ مَا أَصَ_بَكُم مِّن مُّصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ» . (2) فَقالَ عَلِيٌّ : «مَا أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ فِى الْأَرْضِ وَ لَا فِى أَنفُسِكُمْ إِلَا فِى كِتَ_بٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَا إِنَّ ذَ لِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ * لِّكَيْلَا تَأْسَوْاْ عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُواْ بِمَا ءَاتَ_ل_كُمْ وَ اللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ» . (3)
.
ص: 257
مقاتل الطالبيّين :يزيد _ كه لعنت خدا بر او باد _ على بن الحسين را خواست و گفت: نامت چيست؟ فرمود: «على بن الحسين». گفت: آيا خداوند، على بن الحسين را نكشته است؟ فرمود: «برادر بزرگترى به نام على داشتم كه او را كشتيد». گفت: بلكه خدا او را كشت. على [بن الحسين]فرمود: « «خدا روح مردم را به هنگام مرگشان، به تمامى باز مى ستاند» » . يزيد گفت: «و هر [ گونه ]مصيبتى به شما برسد، به سبب دستاورد خود شماست» . على [بن الحسين] فرمود: « «هيچ مصيبتى، در زمين و جان هاى شما [ به شما ]نمى رسد، مگر آن كه پيش از آن كه آن را پديد آوريم، در كتابى هست. اين [ كار ]بر خدا آسان است. تا بر آنچه از دست شما رفته، اندوهگين نشويد و به [ سبب ]آنچه به شما داده است، شادمانى نكنيد، و خدا هيچ خودپسند فخرفروشى را دوست ندارد» ».
.
ص: 258
الإمام الحسن عليه السلام :سَمِعتُ جَدّي رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : إنَّ فِي الجَنَّةِ شَجَرَةً يُقالُ لَها شَجَرَةُ البَلوى ، يُؤتى بِأَهلِ البَلاءِ يَومَ القِيامَةِ ، فَلا يُرفَعُ لَهُم ديوانٌ (1) ولا يُنصَبُ لَهُم ميزانٌ ، يُصَبُّ عَلَيهِمُ الأَجرُ صَبّا ، وقَرَأَ : «إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّ_بِرُونَ أَجْرَهُم بِغَيْرِ حِسَابٍ» (2) . (3)
مصباح الشريعة_ فيما نَسَبَهُ إلَى الإِمامِ الصّادِقِ عليه السلام _: ... اِعلَم أنَّ بَلاياهُ مَحشُوَّةٌ بِكَراماتِهِ الأَبَدِيَّةِ ، ومِحَنَهُ مورِثَةٌ رِضاهُ وقُربَهُ ولَو بَعدَ حينٍ . (4)
الإمام الصادق عليه السلام :البَلاءُ زَينُ المُؤمِنِ ، وكَرامَةٌ لِمَن عَقَلَ ؛ لِأَنَّ في مُباشَرَتِهِ وَالصَّبرِ عَلَيهِ وَالثَّباتِ عِندَهُ تَصحيحَ نِسبَةِ الإِيمانِ . قالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : نَحنُ مَعاشِرَ الأَنبِياءِ أشَدُّ بَلاءً ، وَالمُؤمِنُ الأَمثَلُ فَالأَمثَلُ ، ومَن ذاقَ طَعمَ البَلاءِ تَحتَ سِترِ حِفظِ اللّهِ لَهُ تَلَذَّذَ بِهِ أكثَرَ مِن تَلَذُّذِهِ بِالنِّعمَةِ ، ويَشتاقُ إلَيهِ إذا فَقَدَهُ ؛ لِأَنَّ تَحتَ نيرانِ البَلاءِ وَالمِحنَةِ أنوارَ النِّعمَةِ ، وتَحتَ أنوارِ النِّعمَةِ نيرانَ البَلاءِ وَالمِحنَةِ ، وقَد يَنجو مِنهُ كَثيرٌ ، ويَهلِكُ فِي النِّعمَةِ كَثيرٌ . وما أثنَى اللّهُ تَعالى عَلى عَبدٍ مِن عِبادِهِ مِن لَدُن آدَمَ عليه السلام إلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله إلّا بَعدَ ابتِلائِهِ ووَفاءِ حَقِّ العُبودِيَّةِ فيهِ ، فَكَراماتُ اللّهِ تَعالى فِي الحَقيقَةِ نِهاياتٌ ، بِداياتُها البَلاءُ ، وبِداياتٌ نِهاياتُهَا البَلاءُ . ومَن خَرَجَ مِن شَبَكَةِ البَلوى جُعِلَ سِراجَ المُؤمِنينَ ومُؤنِسَ المُقَرَّبينَ ، ودَليلَ القاصِدينَ. (5)
.
ص: 259
امام حسن عليه السلام :از جدّم، پيامبر خدا، شنيدم كه مى فرمود: «در بهشت، درختى است كه به آن، درخت بلا گفته مى شود. روز رستاخيز، گرفتاران را مى آورند و براى آنان حساب و كتاب و محكمه اى داير نمى شود [و] بر آنان، پاداش، فراوان ريخته مى شود، و اين آيه را قرائت فرمود: «بى ترديد، شكيبايان، پاداش خود را بى حساب [ و ]به تمام، خواهند يافت» ».
مصباح الشريعة_ در آنچه به امام صادق عليه السلام نسبت داده است _: ... بدان كه بلاهاى خداوند، با كرامت هاى هميشگى او همراه اند و سختى هاى او، خشنودى و نزديكى او را در پى دارند، هر چند پس از روزگارى باشد.
امام صادق عليه السلام :بلا، زينت مؤمن و [مايه ]كرامت خردمند است؛ زيرا در همراهى با آن و شكيبايى بر آن و پايدارى در برابر آن، كامل شدن ايمان است. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «سخت ترين بلاها، از آنِ ما گروه پيامبران است، و مؤمن به نسبت درجه ايمانش، پس از ماست. هر كس مزه بلا را در زير پوشش حفاظت خدا بچشد، بيشتر از لذّت نعمت، از آن، لذّت مى برد و هر گاه آن را از دست بدهد، مشتاق آن مى شود؛ زيرا زير آتش بلا و سختى، نورهاى نعمت است و زير نورهاى نعمت، آتش بلا و سختى است. بسيارى، از آن، نجات مى يابند و بسيارى در نعمت، نابود مى گردند». خداى متعال، هيچ بنده اى را از زمان آدم عليه السلام تا زمان محمّد صلى الله عليه و آله ، جز پس از گرفتار شدن وى و وفا نمودنش به حقّ بندگى، نستوده است. پس در حقيقت، كرامت هاى خداى متعال، پايان هايى هستند كه آغاز آنها گرفتارى است و نيز آغازهايى هستند كه پايان آنها، گرفتارى است. هر كس از دام بلا [پيروزمندانه] بيرون بيايد، چراغ مؤمنان و همدم مقرّبان و راهنماى سالكان، قرار داده مى شود.
.
ص: 260
عنه عليه السلام :مَنِ ابتُلِيَ مِنَ المُؤمِنينَ بِبَلاءٍ فَصَبَرَ عَلَيهِ ، كانَ لَهُ مِثلُ أجرِ ألفِ شَهيدٍ . (1)
الكافي عن أحمد بن الحسن الميثميّ عن رجل عَنِ الإمام الصادق عليه السلام :مَن مَرِضَ لَيلَةً فَقَبِلَها بِقَبولِها ، كَتَبَ اللّهُ عز و جل لَهُ عِبادَةَ سِتّينَ سَنَةً . قُلتُ : ما مَعنى قَبولِها ؟ قالَ : لا يَشكو ما أصابَهُ فيها إلى أحَدٍ . (2)
الإمام الصادق عليه السلام :إنَّ اللّهَ لَيَتَعاهَدُ عَبدَهُ المُؤمِنَ بِالبَلاءِ ، كَما يَتَعاهَدُ الغائِبُ أهلَهُ بِالطُّرَفِ ، وإنَّهُ لَيَحميهِ الدُّنيا ، كَما يَحمِي الطَّبيبُ المَريضَ . (3)
.
ص: 261
امام صادق عليه السلام :هر مؤمنى كه به بلايى گرفتار آيد و بر آن شكيبايى ورزد، ثواب هزار شهيد دارد.
الكافى_ به نقل از احمد بن حسن ميثمى، از مردى _: امام صادق عليه السلام فرمود: «هر كس يك شب بيمار شود و آن را به راستى بپذيرد، خداوند عز و جل عبادت شصت سال را براى او مى نويسد». گفتم: معناى پذيرفتن آن چيست؟ فرمود: «[اين كه] از آنچه در آن شب به او رسيده، به كسى شِكوه نكند».
امام صادق عليه السلام :همانا خداوند، بنده مؤمنش را با بلا مورد توجّه قرار مى دهد، چنان كه شخص غايب، خانواده اش را با چيزهايى خوشايند، مورد توجّه قرار مى دهد، و همانا او را از دنيا بر حذر مى دارد، چنان كه پزشك، بيمار را به پرهيز وا مى دارد.
.
ص: 262
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ تَعالى يَتَعَهَّدُ عَبدَهُ المُؤمِنَ في نَفسِهِ ومالِهِ بِالبَلاءِ ، كَما تَتَعَهَّدُ الوالِدَةُ وَلَدَها بِاللَّبَنِ ، وإنَّهُ لَيَحمي عَبدَهُ المُؤمِنَ مِنَ الدُّنيا ، كَما يَحمِي الطَّبيبُ المَريضَ مِنَ الطَّعامِ . (1)
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ لَيُغَذّي عَبدَهُ المُؤمِنَ بِالبَلاءِ ، كَما تُغَذِّي الوالِدَةُ وَلَدَها بِاللَّبَنِ . (2)
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ يَتَعاهَدُ وَلِيَّهُ بِالبَلاءِ ، كَما يَتَعاهَدُ المَريضَ أهلُهُ بِالدَّواءِ ، وإنَّ اللّهَ لَيَحمي عَبدَهُ الدُّنيا كَما يُحمَي المَريضُ الطَّعامَ . (3)
الإمام الصادق عليه السلام :إنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ لَيَتَعاهَدُ المُؤمِنَ بِالبَلاءِ ، ما يَمُنُّ عَلَيهِ أن يَقومَ لَيلَةً إلّا تَعاهَدَهُ إمّا بِمَرَضٍ في جَسَدِهِ ، أو بِمُصيبَةٍ في أهلٍ أو مالٍ ، أو مُصيبَةٍ مِن مَصائِبِ الدُّنيا ؛ لِيَأجُرَهُ عَلَيها . (4)
2 / 6ما يوجِبُ مِحَنَ المُستَضعَفينَالكتاب«إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِى الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعًا يَسْتَضْعِفُ طَ_ال_ءِفَةً مِّنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَ يَسْتَحْىِ نِسَاءَهُمْ إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ» . (5)
«وَمَا لَكُمْ لَا تُقَ_تِلُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَ نِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَ_ذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ وَلِيًّا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنك نَصِيرًا» . (6)
.
ص: 263
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداى متعال، بنده مؤمنش را در جان و مال، با بلا مورد توجّه قرار مى دهد، چنان كه مادر، فرزندش را با شير دادن مراقبت مى كند، و بنده مؤمنش را از دنيا بر حذر مى دارد، چنان كه پزشك، بيمار را به پرهيز از غذا وا مى دارد.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :همانا خداوند، بنده مؤمنش را با بلا تغذيه مى كند، چنان كه مادر، فرزندش را با شير، تغذيه مى نمايد.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند، دوست خود را با بلا مورد توجّه قرار مى دهد، چنان كه خانواده بيمار از او با دارو مراقبت مى كنند، و خداوند، بنده اش را از دنيا بر حذر مى دارد، چنان كه بيمار از غذا پرهيز داده مى شود.
امام صادق عليه السلام :همانا خداوند _ تبارك و تعالى _ مؤمن را با بلا مى نوازد و اين گونه بر او منّت مى نهد كه هر شبى از خواب بر مى خيزد، او را با بيمارى اى در بدنش يا گزندى در خانواده و دارايى[اش] و يا مصيبتى از مصيبت هاى دنيا، مى نوازد تا به خاطر اينها، به او پاداش دهد.
2 / 6عوامل گرفتارى هاى مستضعفانقرآن«فرعون در سرزمين [ مصر ]سر بر افراشت و مردمِ آن را طبقه طبقه ساخت. طبقه اى از آنان را زبون مى داشت: پسرانشان را سر مى بريد و زنانشان را [ براى بهره كشى ، ]زنده بر جاى مى گذاشت. وى از فسادكاران بود» .
«و چرا شما در راه خدا و [در راه نجاتِ ]مردان و زنان و كودكان مستضعف نمى جنگيد؛ همانان كه مى گويند: «پروردگارا! ما را از اين شهرى كه مردمش ستم پيشه اند، بيرون ببر و از جانب خود براى ما سرپرستى قرار بده و از نزد خويش، ياورى براى ما تعيين فرما»؟» .
.
ص: 264
«وَاتَّقُواْ فِتْنَةً لَا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَ_لَمُواْ مِنكُمْ خَاصَّةً وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ» . (1)
«فَانطَ_لَقَا حَتَّى إِذَا لَقِيَا غُلَ_مًا فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَكِيَّةَم بِغَيْرِ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْتَ شَيْ_ئا نُّكْرًا * قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِىَ صَبْرًا» . (2)
«وَ أَمَّا الْغُلَ_مُ فَكَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينَا أَن يُرْهِقَهُمَا طُغْيَ_نًا وَ كُفْرًا * فَأَرَدْنَا أَن يُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَيْرًا مِّنْهُ زَكَوةً وَ أَقْرَبَ رُحْمًا» . (3)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :إذا لَم يَأمُروا بِالمَعروفِ ولَم يَنهَوا عَن المُنكَرِ ، ولَم يَتَّبِعُوا الأَخيارَ مِن أهلِ بَيتي ، سَلَّطَ اللّهُ عَلَيهِم شِرارَهُم ، فَيَدعو خِيارُهُم فَلا يُستَجابُ لَهُم . (4)
عنه صلى الله عليه و آله :لا يَزالُ النّاسُ بِخَيرٍ ما أمَروا بِالمَعروفِ ونَهَوا عَنِ المُنكَرِ وتَعاوَنوا عَلَى البِرِّ والتَّقوى ، فَإِذا لَم يَفعَلوا ذلِكَ نُزِعَت مِنهُمُ البَرَكاتُ ، وسُلِّطَ بَعضُهُم عَلى بَعضٍ ، ولَم يَكُن لَهُم ناصِرٌ فِي الأَرضِ ولا فِي السَّماءِ . (5)
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ الأَحبارَ مِنَ اليَهودِ وَالرُّهبانَ مِنَ النَّصارى لَمّا تَرَكُوا الأَمرَ بِالمَعروفِ وَالنَّهيَ عَنِ المُنكَرِ ، لَعَنَهُمُ اللّهُ عَلى لِسانِ أنبِيائِهِم ثُمَّ عُمُّوا بِالبَلاءِ . (6)
.
ص: 265
«و از فتنه اى كه تنها به ستمكاران شما نمى رسد، بترسيد و بدانيد كه خدا سخت كيفر است» .
«پس [بنده ما و موسى] رفتند تا به نوجوانى برخوردند. [ بنده ما ]او را كُشت. [ موسى به او ]گفت: «آيا شخص بى گناهى را بدون اين كه كسى را به قتل رسانده باشد، كُشتى؟ واقعاً كار ناپسندى مرتكب شدى». گفت: آيا به تو نگفتم كه هرگز نمى توانى همپاى من، صبر كنى؟» .
«و امّا نوجوان، پدر و مادرش [ هر دو ]مؤمن بودند. پس ترسيديم [ كه مبادا ]آن دو را به طغيان و كفر بكِشد. پس خواستيم كه پروردگارشان، آن دو را به پاك تر و مهربان تر از او عوض دهد» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :[ مردم] هر گاه امر به معروف و نهى از منكر نكنند و از برگزيدگان اهل بيتِ من پيروى ننمايند، خداوند، بدترينشان را بر آنها مسلّط خواهد كرد. در اين هنگام، نيكانشان دعا مى كنند؛ ولى اجابت نمى شوند.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پيوسته مردم در خيرند، مادام كه امر به معروف و نهى از منكر كنند و همديگر را بر نيكى و پرهيزگارى يارى رسانند. پس هر گاه چنين نكنند، بركت ها از ايشان رخت بر مى بندد، و بعضى بر ديگرى مسلّط مى شوند و در زمين و آسمان، يارى رسانى نخواهند داشت.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :وقتى علماى يهود و راهبان نصارا، امر به معروف و نهى از منكر را رها كردند، خداوند، آنان را بر زبان پيامبرانشان نفرين نمود. سپس به بلاى عمومى، گرفتار شدند.
.
ص: 266
الترغيب والترهيب عن أنس عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :لا تَزالُ «لا إلهَ إلَا اللّهُ» تَنفَعُ مَن قالَها ، وتَرُدُّ عَنهُمُ العَذابَ وَالنَّقِمَةَ ، ما لَم يَستَخِفّوا بِحَقِّها . قالوا : يا رَسولَ اللّهِ ، ومَا الاِستِخفافُ بِحَقِّها ؟ قالَ : يَظهَرُ العَمَلُ بِمَعاصِي اللّهِ ، فَلا يُنكَرُ ، ولا يُغَيَّرُ . (1)
الإمام عليّ عليه السلام :_ مِن وَصِيَّتِهِ لِلحَسَنَينِ عليهماالسلام بَعدَ أن ضَرَبَهُ ابنُ مُلجَمٍ _: لا تَترُكُوا الأَمرَ بِالمَعروفِ وَالنَّهيَ عَنِ المُنكَرِ فَيُوَلّى عَلَيكُم شِرارُكُم ثُمَّ تَدعونَ فَلا يُستَجابُ لَكُم . (2)
قصص الأنبياء عن ابن عبّاس :قالَ عُزَيرٌ : يا رَبِّ إنّي نَظَرتُ في جَميعِ اُمورِكَ وأحكامِها فَعَرَفتُ عَدلَكَ بِعَقلي وبَقِيَ بابٌ لَم أعرِفهُ إنَّكَ تَسخَطُ عَلى أهلِ البَلِيَّةِ فَتَعُمُّهُم بِعَذابِكَ وفيهِمُ الأَطفالُ فَأَمَرَهُ اللّهُ تَعالى أن يَخرُجَ إلَى البَرِّيَّةِ وكانَ الحَرُّ شَديدا فَرَأى شَجَرَةً فَاستَظَلَّ بِها ونامَ فَجاءَت نَملَةٌ فَقَرَصَتهُ فَدَلَكَ الأَرضَ بِرِجلِهِ فَقَتَلَ مِنَ النَّملِ كَثيرا فَعَرَفَ أنَّهُ مَثَلٌ ضُرِبَ فَقيلَ لَهُ : يا عُزَيرُ إنَّ القَومَ إذَا استَحَقّوا عَذابي قَدَّرتُ نُزولَهُ عِندَ انقِضاءِ آجالِ الأَطفالِ فَماتَ اُولئِكَ بِآجالِهِم وهَلَكَ هؤُلاءِ بِعَذابي (3) . (4)
.
ص: 267
الترغيب و الترهيب_ به نقل از انس _: پيامبر خدا فرمود: «همواره [ذكر] لا إله إلّا اللّه ، به گوينده آن، سود مى رساند و از او عذاب و رنج را بر مى گرداند، مادام كه حقّ آن را سبُك نشمارد». گفتند: اى پيامبر خدا! سبك شمردن حقّ آن به چيست؟ فرمود: « [اين كه] نافرمانى از خدا [و ارتكاب گناهان ،] آشكار گردد؛ ولى انكار نشود و اصلاح نگردد».
امام على عليه السلام_ از سفارشش به امام حسن و امام حسين عليهماالسلام، پس از اين كه ابن ملجم به او ضربت زد _: امر به معروف و نهى از منكر را رها نكنيد، وگرنه بدترينِ شما بر شما حكمرانى خواهد كرد. آن گاه دعا مى كنيد؛ ولى اجابت نمى شود .
قصص الأنبياء_ به نقل از ابن عبّاس _: عُزَير [پيامبر] گفت: پروردگارا! من به همه كارهاى تو و حُكم هاى آنها نگريستم و دادگرى تو را با خرد خود دريافتم؛ ولى يك باب باقى ماند كه آن را ندانستم: تو بر گرفتاران، خشم مى گيرى و عذابت را بر آنان همه گير مى نمايى، در حالى كه كودكان در ميان آنها هستند. خداى متعال به او دستور داد كه به بيابان برود، در حالى كه هوا به شدّت گرم بود. [عُزَير ،] درختى را ديد و به زير سايه آن رفت و خوابيد. آن گاه مورچه اى آمد و او را نيش زد. او دو پايش را به زمين كشيد و مورچه هاى بسيارى را كشت. اين جا بود كه فهميد كار او، مثالى است كه [برايش ]زده شده است. پس به او گفته شد: «اى عُزَير! هر گاه قومى سزاوار عذاب من شدند، زمان نازل شدن آن را هنگام فرا رسيدنِ اَجَل هاى كودكان قرار مى دهم. آن گاه آنان به اَجَل هايشان مى ميرند و اينان به عذاب من هلاك مى شوند». (1)
.
ص: 268
الاحتجاج :مِن سُؤالِ الزِّنديقِ الَّذي سَأَلَ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَن مَسائِلَ كَثيرَةٍ أن قالَ : . . . فَبِمَا استَحَقَّ الطِّفلُ الصَّغيرُ ما يُصيبُهُ مِنَ الأَوجاعِ وَالأَمراضِ بِلا ذَنبٍ عَمِلَهُ ولا جُرمٍ سَلَفَ مِنهُ ؟ قالَ : إنَّ المَرَضَ عَلى وُجوهٍ شَتّى : مَرَضُ بَلوى ومَرَضُ عُقوبَةٍ ومَرَضٌ جُعِلَ عِلَّةً لِلفَناءِ ، وأنتَ تَزعُمُ أنَّ ذلِكَ مِن أغذِيَةٍ رَدِيَّةٍ وأشرِبَةٍ وَبِيَّةٍ أو مِن عِلَّةٍ كانَت بِاُمِّهِ ... . (1)
.
ص: 269
الاحتجاج :از جمله پرسش هاى زنديقى در شمار پرسش هاى بسيارى كه از امام صادق عليه السلام پرسيد، گفت: ... چرا كودك، سزاوار گرفتار شدن به دردها و بيمارى ها مى گردد، بى آن كه گناهى مرتكب شده و جرمى از او سر زده باشد؟ فرمود: «بيمارى، انواع گوناگون دارد: بيمارى آزمون، بيمارى كيفر، و بيمارى اى كه براى نابودى، قرار داده شده است، در حالى كه تو گمان مى كنى همه آنها ناشى از تغذيه نادرست و آشاميدنى آلوده به وبا و يا ناشى از بيمارى اى است كه مادرش داشته است...» .
.
ص: 270
الفصل الثّالِثُ : عوامل الشّرور3 / 1الجَهلُالكتاب«إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لَا يَعْقِلُونَ» . (1)
«وَ قَالُواْ لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِى أَصْحَ_بِ السَّعِيرِ» . (2)
«وَ يَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لَا يَعْقِلُونَ» . (3)
«تَحْسَبُهُمْ جَمِيعًا وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى ذَ لِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَا يَعْقِلُونَ» . (4)
الحديثالإمام عليّ عليه السلام :الجَهلُ أصلُ كُلِّ شَرٍّ . (5)
عنه عليه السلام :بِالجَهلِ يُستَثارُ كُلُّ شَرٍّ . (6)
.
ص: 271
فصل سوم : عوامل شرور3 / 1نادانىقرآن«قطعاً بدترين جنبندگان نزد خدا، كران و لالانى اند كه نمى انديشند» .
«و مى گويند: اگر شنيده [ و پذيرفته ]بوديم، يا تعقّل كرده بوديم، در [ ميان ]دوزخيان نبوديم» .
«و [ خدا ]براى كسانى كه نمى انديشند، پليدى قرار مى دهد» .
«آنان را متّحد مى پندارى، در حالى كه دل هايشان پراكنده است. اين، به سبب آن است كه آنها مردمانى هستند كه نمى انديشند» .
حديثامام على عليه السلام :نادانى، ريشه هر بدى است.
امام على عليه السلام :هر بدى ، با نادانى، گسترش مى يابد.
.
ص: 272
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الجَهلُ رَأسُ الشَّرِّ كُلِّهِ . (1)
الإمام عليّ عليه السلام :الجَهلُ مَعدِنُ الشَّرِّ . (2)
عنه عليه السلام :السَّفَهُ (3) يَجلِبُ الشَّرَّ . (4)
3 / 2الكُفرُ«إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللَّهِ الَّذِينَ كَفَرُواْ فَهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ» . (5)
«وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى ءَامَنُواْ وَاتَّقَوْاْ لَفَتَحْنَا عَلَيْهِم بَرَكَ_تٍ مِّنَ السَّمَاءِ وَالأَْرْضِ وَلَ_كِن كَذَّبُواْ فَأَخَذْنَ_هُم بِمَا كَانُواْ يَكْسِبُونَ» . (6)
3 / 3غَضَبُ اللّهِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :إذا غَضِبَ اللّهُ عَلى اُمَّةٍ ولَم يُنزِل بِهَا العَذابَ ، غَلَت أسعارُها ، وقَصُرَت أعمارُها ، ولَم تَربَح تُجّارُها ، ولَم تَزكُ ثِمارُها ، ولَم تَغزُر أنهارُها ، وحُبِسَ عَنها أمطارُها ، وسُلِّط عَلَيها شِرارُها . (7)
.
ص: 273
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :نادانى، اساس همه بدى هاست.
امام على عليه السلام :نادانى، معدن بدى است.
امام على عليه السلام :فرومايگى و بى خردى ، بدى به بار مى آورد .
3 / 2كفر«بى ترديد، بدترين جنبندگان نزد خدا، كسانى هستند كه كفر ورزيدند و آنان ايمان نمى آورند» .
«و اگر مردم شهرها ايمان آورده و به پرهيزگارى گراييده بودند، قطعاً بركاتى را از آسمان و زمين برايشان مى گشوديم؛ ولى تكذيب كردند. پس به [ كيفر ]دستاوردشان، [ گريبان ]آنان را گرفتيم» .
3 / 3خشم خداپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر گاه خداوند بر امّتى خشم بگيرد ، ولى بر آنها عذاب نازل نكند، نرخ ها گران مى شوند و عمرها كوتاه مى گردند و بازرگانان، سود نمى كنند و ميوه ها سالم نمى مانند، و رودها پر آب نمى شوند، باران از آنان باز داشته مى شود و بَدانشان بر آنان مسلّط مى گردند.
.
ص: 274
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ عز و جل إذا غَضِبَ عَلى اُمَّةٍ لَم يُنزِل بِها عَذابَ خَسفٍ ولا مَسخٍ، (1) غَلَت أسعارُها ، ويُحبَسُ عَنها أمطارُها ، ويَلي عَلَيها أشرارُها (2) . (3)
3 / 4النَّفسُ الأَمّارَةُ بِالسّوءِالكتاب«إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ إِلَا مَا رَحِمَ رَبِّى إِنَّ رَبِّى غَفُورٌ رَّحِيمٌ» (4) .
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :تَكَلَّفوا فِعلَ الخَيرِ وجاهِدوا نُفوسَكُم عَلَيهِ ، فَإِنَّ الشَّرَّ مَطبوعٌ عَلَيهِ الإِنسانُ . (5)
الإمام عليّ عليه السلام :إنَّ النَّفسَ لَأَمّارَةٌ بِالسّوءِ وَالفَحشاءِ ، فَمَنِ ائتَمَنَها خانَتهُ ، ومَنِ استَنامَ إلَيها أهلَكَتهُ ، ومَن رَضِيَ عَنها أورَدَتهُ شَرَّ المَوارِدِ . (6)
عنه عليه السلام :الشَّرُّ كامِنٌ في طَبيعَةِ كُلِّ أحَدٍ ، فَإِن غَلَبَهُ صاحِبُهُ بَطَنَ ، وإن لَم يَغلِبهُ ظَهَرَ . (7)
عنه عليه السلام :اِقمَعوا هذِهِ النُّفوسَ ، فَإِنَّها طُلَعَةٌ (8) ، إن تُطيعوها تَزِغ بِكُم إلى شَرِّ غايَةٍ . (9)
عنه عليه السلام_ فى ذِكرِ حَديثِ مِعراجِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله _: قالَ اللّهُ تَعالى : ... يا أحمَدُ لا تَزَيَّن بِلين اللِّباسِ (10) ، وطيبِ الطَّعامِ ، ولينِ الوِطاءِ ، فَإِنَّ النَّفسَ مَأوى كُلِّ شَرٍّ ، ورَفيقُ كُلِّ سوءٍ . (11)
.
ص: 275
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر گاه خداوند عز و جل بر امّتى خشم گيرد ، ولى بر آنان عذابِ فرو بردن در زمين و مسخ شدن نازل نكند، نرخ هايشان گران مى شود و باران از آنان باز داشته مى شود و بدترينِ آنها بر ايشان رياست مى كند.
3 / 4نفس بَد فرمانقرآن« چرا كه نفس قطعاً به بدى امر مى كند، مگر كسى را كه خدا رحم كند، زيرا پروردگار من آمرزنده مهربان است »
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :در كار خير ، خود را به زحمت اندازيد و براى آن با خويشتن مبارزه كنيد ؛ چرا كه بدى ، با جان آدمى سرشته است .
امام على عليه السلام :همانا نفْس به كار بد و به گناه، فرمان مى دهد. هر كس آن (نفْس) را امين بشمارد، به او خيانت خواهد كرد، و هر كس به آن اطمينان كند، هلاكش مى كند، و هر كس از آن خشنود شود، او را به بدترين جايگاه ها مى برد.
امام على عليه السلام :بدى، در سرشت هر كسى نهفته است. اگر صاحبش بر آن چيره شود، پنهان مى گردد و اگر بر آن چيره نشود، آشكار مى گردد.
امام على عليه السلام :اين نَفْس ها را سركوب كنيد؛ چرا كه خواهش هاى فراوانى دارند. اگر از آنها پيروى كنيد، شما را به سوى بدترين مقصد (دوزخ) گم راه مى كنند.
امام على عليه السلام_ در بيان حديث معراج پيامبر صلى الله عليه و آله _: خداوند عز و جل فرمود: «اى احمد! لباس نرم و غذاى گوارا و فرش لطيف را زىّ خود قرار نده؛ چرا كه نَفْس، جايگاه هر بدى و همراه هر نادرستى است».
.
ص: 276
عنه عليه السلام :إنَّكُم إن أطَعتُم أنفُسَكُم نَزَعَت بِكُم إلى شَرِّ غايَةٍ . (1)
عنه عليه السلام_ مِن كِتابِهِ عليه السلام إلى مُعاوِيَةَ _: فَقَد أجرَيتَ إلى غايَةِ خُسرٍ ، ومَحَلَّةِ كُفرٍ ، فَإِنَّ نَفسَكَ قَد أولَجَتكَ (2) شَرّا ، وأقحَمَتكَ (3) غَيّا (4) ، وأورَدَتكَ المَهالِكَ ، وأوعَرَت عَلَيكَ المَسالِكَ . (5)
3 / 5مَساوِئُ الأَخلاقِأ _ الحِرصُالإمام عليّ عليه السلام :الحِرصُ رَأسُ الفَقرِ ، واُسُّ الشَّرِّ . (6)
عنه عليه السلام :لا تُشرِكَنَّ في مَشورَتِكَ حَريصا يُهَوِّنُ عَلَيكَ الشَّرَّ ، ويُزَيِّن لَكَ الشَّرَهَ (7) . (8)
ب _ الطَّمَعُالإمام عليّ عليه السلام :الطَّمَعُ أوَّلُ الشَّرِّ . (9)
.
ص: 277
امام على عليه السلام :اگر از نفْستان پيروى كنيد، شما را به سوى نهايتِ بدى مى كشاند.
امام على عليه السلام_ در نامه اش به معاويه _: قطعا به سوى نهايتِ زيان و جايگاه كفر، رانده اى. نَفْس تو، تو را به بدى در آورده و به گم راهى انداخته و به مهلكه ها فرو برده و راه ها را بر تو ناهموار نموده است.
3 / 5صفات ناشايستالف _ آزمندىامام على عليه السلام :آزمندى، اوج فقر و اساس بدى است.
امام على عليه السلام :هر گز آزمند را مشاور خود نگير؛ زيرا بدى را براى تو سبُك نشان مى دهد و بسيارىِ آز را براى تو مى آرايد.
ب _ طمعامام على عليه السلام :طمع، آغاز بدى است.
.
ص: 278
عنه عليه السلام :مِلاكُ الشَّرِّ الطَّمَعُ . (1)
عنه عليه السلام :جَمالُ الشَّرِّ الطَّمَعُ . (2)
مصباح الشريعة_ فيما نَسَبَهُ إلَى الإِمامِ الصّادِقِ عليه السلام _: كُلَّما نَقَصَ مِنَ القَناعَةِ زادَ فِي الرَّغبَةِ وَالطَّمَعِ ، وَالطَّمَعُ وَالرَّغبَةُ فِي الدُّنيا أصلانِ لِكُلِّ شَرٍّ . (3)
ج _ الشَّرَهُالإمام عليّ عليه السلام :الشَّرَهُ اُسُّ كُلِّ شَرًّ . (4)
عنه عليه السلام :الشَّرَهُ داعِيَةُ الشَّرِّ . (5)
عنه عليه السلام :لِكُلِّ شَيءٍ بَذرٌ ، وبَذرُ الشَّرِّ الشَّرَهُ . (6)
عنه عليه السلام :يُستَدَلُّ عَلى شَرِّ الرَّجُلِ بِكَثرَةِ شَرَهِهِ وشِدَّةِ طَمَعِهِ . (7)
عنه عليه السلام :إيّاكُم ودَناءَةَ الشَّرَهِ وَالطَّمَعِ ، فَإِنَّهُ رَأسُ كُلِّ شَرٍّ ، ومَزرَعَةُ الذُّلِّ ، ومُهينُ النَّفسِ ، ومُتعِبُ الجَسَدِ . (8)
د _ الغَضَبُالإمام عليّ عليه السلام :بِئسَ القَرينُ الغَضَبُ ؛ يُبدِي المَعايِبَ ، ويُدنِي الشَّرَّ ، ويُباعِدُ الخَيرَ . (9)
.
ص: 279
امام على عليه السلام :معيار بدى ، طمع است.
امام على عليه السلام :زيبايىِ بدى ، طمع است.
مصباح الشريعة_ در آنچه به امام صادق عليه السلام نسبت داده است _: هر چه از قناعت كاسته شود، بر رغبت و طمع افزوده مى شود، و طمع و رغبت به دنيا، دو ريشه براى هر بدى هستند.
ج _ لذّتجويىامام على عليه السلام :لذّتجويى (1) ، اساس هر بدى است.
امام على عليه السلام :آزمندىِ بسيار، انگيزاننده به هر بدى است.
امام على عليه السلام :هر چيزى بذرى دارد و بذر بدى، لذّتجويى است.
امام على عليه السلام :بر بدى مرد، به بسيارىِ لذّتجويى و فراوانى طمعش دليل آورده مى شود.
امام على عليه السلام :از پَستىِ لذّتجويى و طمع بپرهيزيد؛ چرا كه اساس هر بدى، و كشتزار ذلّت، و خوار كننده نفْس، و رنجور سازنده بدن است.
د _ خشمامام على عليه السلام :چه بد همراهى است خشم! عيب ها را آشكار، بدى را نزديك، و نيكى را دور مى سازد.
.
ص: 280
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :خَيرُ الرِّجالِ مَن كانَ بَطيءَ الغَضَبِ سَريعَ الرِّضا ، وشَرُّ الرِّجالِ مَن كانَ سَريعَ الغَضَبِ بَطيءَ الرِّضا . (1)
الإمام الصادق عليه السلام :الغَضَبُ مِفتاحُ كُلِّ شَرٍّ . (2)
الإمام عليّ عليه السلام :الغَضَبُ شَرٌّ ، إن أطَعتَهُ دَمَّرَ . (3)
ه _ الحِقدُالإمام عليّ عليه السلام :سِلاحُ الشَّرِّ الحِقدُ . (4)
عنه عليه السلام :الغِلُّ (5) بَذرُ الشَّرِّ . (6)
عنه عليه السلام :شَرُّ ما اُلقِيَ فِي القُلوبِ الغُلولُ . (7)
و _ المِراءُالإمام عليّ عليه السلام :المِراءُ (8) بَذرُ الشَّرِّ . (9)
.
ص: 281
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بهترين مردان، كسانى اند كه دير به خشم مى آيند و زود خشنود مى گردند، و بدترين مردان، كسانى هستند كه زود به خشم مى آيند و دير خشنود مى گردند.
امام صادق عليه السلام :خشم، كليد هر بدى است.
امام على عليه السلام :خشم، بدى است. اگر اطاعتش كنى، نابود مى كند.
ه _ كينهامام على عليه السلام :سلاح بدى، كينه است.
امام على عليه السلام :كينه ، بذر بدى است.
امام على عليه السلام :بدترين چيزى كه در دل ها انداخته شده ، كينه است.
و _ بگو مگو كردنامام على عليه السلام :بگو مَگو كردن بذر بدى است .
.
ص: 282
عنه عليه السلام :جِماعُ الشَّرِّ اللَّجاجُ (1) وكَثرَةُ المُماراةِ . (2)
مصباح الشريعة_ فيما نَسَبَهُ إلَى الإِمامِ الصّادِقِ عليه السلام _: المِراءُ داءٌ دَوِيٌّ ولَيسَ فِي الإِنسانِ خَصلَةٌ بِشَرٍّ مِنهُ ، وهُوَ خُلُقُ إبليسَ ونِسبَتُهُ ، فَلا يُماري في أيِّ حالٍ كانَ إلّا مَن كانَ جاهِلاً بِنَفسِهِ وبِغَيرِهِ ، مَحروما مِن حَقائِقِ الدّينِ . (3)
الإمام الصادق عليه السلام_ لِمُحَمَّدِ بنِ النُّعمانِ _: يَابنَ النُّعمانِ ، إيّاكَ وَالمِراءَ فَإِنَّهُ يُحبِطُ عَمَلَكَ ، وإيّاكَ وَالجِدالَ فَإِنَّهُ يوبِقُكَ (4) ، وإيّاكَ وكَثرَةَ الخُصوماتِ فَإِنَّها تُبعِدُكَ مِنَ اللّهِ . (5)
ز _ اللُّؤمُالإمام عليّ عليه السلام :اللُّؤمُ اُسُّ الشَّرِّ . (6)
عنه عليه السلام :اللَّئيمُ لا يُرجى خَيرُهُ ، ولا يُسلَمُ مِن شَرِّهِ ، ولا يُؤمَنُ مِن غَوائِلِهِ (7) . (8)
عنه عليه السلام :شَرُّ النّاسِ مَنِ ادَّرَعَ اللُّؤمَ ، ونَصَرَ الظَّلومَ . (9)
ح _ اللَّجاجُالإمام عليّ عليه السلام :اللَّجاجُ بَذرُ الشَّرِّ . (10)
.
ص: 283
امام على عليه السلام :گردآورنده همه بدى ها، لجبازى و كشمكش بسيار است.
مصباح الشريعة_ در آنچه به امام صادق عليه السلام نسبت داده است _: بگو مَگو كردن، درد بدى است و در انسان، صفتى بدتر از آن نيست و آن، خوى ابليس و نسب اوست. در هيچ حالى بگو مَگو نمى كند، جز كسى كه به خود و ديگرى نادان، و از حقايق دين، محروم باشد.
امام صادق عليه السلام_ به محمّد بن نعمان _: اى پسر نعمان! از بگو مَگو كردن بپرهيز؛ چرا كه عمل تو را نابود مى كند . از كشمكش بپرهيز؛ چرا كه تو را نابود مى سازد . و از دشمنى كردنِ زياد هم كناره بگير؛ چرا كه تو را از خدا دور مى كند.
ز _ پَستىامام على عليه السلام :پستى، اساس بدى است .
امام على عليه السلام :از پَست، اميد خير نمى رود، و از شرّش آسايش نيست، و از آشوب هاى او ايمنى نيست.
امام على عليه السلام :بدترين مردم، كسانى اند كه زره پَستى بر تن مى كنند و ستمگر را يارى مى رسانند.
ح _ لجبازىامام على عليه السلام :لجبازى، بذر بدى است .
.
ص: 284
عنه عليه السلام :جِماعُ الشَّرِّ اللَّجاجُ وكَثرَةُ المُماراةِ . (1)
ط _ المَكرُالإمام عليّ عليه السلام :مَن أمِنَ المَكرَ لَقِيَ الشَّرَّ . (2)
ي _ قِلَّةُ الحَياءِمصباح الشريعة_ فيما نَسَبَهُ إلَى الإِمامِ الصّادِقِ عليه السلام _: قالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : «الحَياءُ مِنَ الإِيمانِ ، وَالإِيمانُ بِالحَياءِ» . وصاحِبُ الحَياءِ خَيرٌ كُلُّهُ ، ومَن حُرِمَ الحَياءَ فَهُوَ شَرٌّ كُلُّهُ ، وإن تَعَبَّدَ وتَوَرَّعَ (3) . (4)
الإمام عليّ عليه السلام :رَأسُ كُلِّ شَرٍّ القِحَةُ (5) . (6)
عنه عليه السلام :القِحَةُ عُنوانُ الشَّرِّ . (7)
ك _ الكَسَلُ وَالضَّجَرُالإمام الباقر عليه السلام :إيّاكَ وَالكَسَلَ وَالضَّجَرَ ، فَإِنَّهُما مِفتاحُ كُلِّ شَرٍّ ؛ مَن كَسِلَ لَم يُؤَدِّ حَقا ، ومَن ضَجِرَ لَم يَصبِر عَلى حَقٍّ . (8)
.
ص: 285
امام على عليه السلام :گردآورنده همه بدى ها ، لجبازى و كشمكش بسيار است .
ط _ نيرنگامام على عليه السلام :هر كس [خود را] از نيرنگ در امان بداند، به شر برخورد مى كند .
ى _ كم حيايىمصباح الشريعة_ در آنچه به امام صادق عليه السلام نسبت داده است _: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «حيا از ايمان است و ايمان، به حياست» . آبرومند ، سراسر خوبى است، و هر كس از حيا محروم باشد، سراسر بدى است ، هر چند عبادت كند و پارسايى پيشه نمايد .
امام على عليه السلام :اوج هر بدى ، كم حيايى است .
امام على عليه السلام :كم حيايى، نشانه بدى است .
ك _ تنبلى و بى حوصلگىامام باقر عليه السلام :از تنبلى و بى حوصلگى بپرهيز ؛ چرا كه آن دو ، كليد هر بدى اند . هر كس تنبلى نمايد ، حقّى را ادا نمى كند و هر كس بى حوصلگى نشان دهد، بر حقّى شكيبايى نمى ورزد .
.
ص: 286
ل _ غَلَبَةُ الشَّهوَةِالإمام عليّ عليه السلام :سَبَبُ الشَّرِّ غَلَبَةُ الشَّهوَةِ .
م _ سوءُ الظَّنِّالإمام عليّ عليه السلام :سوءُ الظَّنِّ يُفسِدُ الاُمورَ ، ويَبعَثُ عَلَى الشُّرورِ . (1)
عنه عليه السلام :سوءُ الظَّنِّ بِالمُحسِنِ ، شَرُّ الإِثمِ وأقبَحُ الظُّلمِ . (2)
الإمام الرضا عليه السلام :أحسِن بِاللّهِ الظَّنَّ ، فَإِنَّ اللّهَ عز و جل يَقولُ : أنَا عِندَ ظَنِّ عَبدي ، إن خَيرا فَخَيرٌ ، وإن شَرّا فَشَرٌّ . (3)
ن _ حُبُّ الدُّنياالإمام عليّ عليه السلام :الدُّنيا مَعدِنُ الشَّرِّ ومَحَلُّ الغُرورِ . (4)
عنه عليه السلام :الدُّنيا مَزرَعَةُ الشَّرِّ . (5)
س _ تِلكَ الخِصالُالإمام عليّ عليه السلام :جِماعُ الشَّرِّ فِي الاِغتِرارِ بِالمَهَلِ ، وَالاِتِّكالِ عَلَى الأمَل (6) . (7)
عنه عليه السلام :النِّفاقُ عَلى أربَعِ دَعائِمَ : عَلَى الهَوى ، وَالهُوَينا (8) ، وَالحَفيظَةِ (9) ، وَالطَّمَعِ . فَالهَوى عَلى أربَعِ شُعَبٍ : عَلَى البَغيِ ، وَالعُدوانِ ، وَالشَّهوَةِ ، وَالطُّغيانِ ، فَمَن بَغى كَثُرَت غَوائِلُهُ وتُخُلِّيَ مِنهُ وقُصِرَ عَلَيهِ ، ومَنِ اعتَدى لَم يُؤمَن بَوائِقُهُ ولَم يَسلَم قَلبُهُ ولَم يَملِك نَفسَهُ عَنِ الشَّهَواتِ ، ومَن لَم يَعدِل نَفسَهُ فِي الشَّهواتِ خاضَ فِي الخَبيثاتِ ، ومَن طَغى ضَلَّ عَلى عَمدٍ بِلا حُجَّةٍ . وَالهُوَينا عَلى أربَعِ شُعَبٍ : عَلَى الغِرَّةِ ، وَالأَمَلِ ، وَالهَيبَةِ ، وَالمُماطَلَةِ ، وذلِكَ بِأَنَّ الهَيبَةَ تَرُدُّ عَنِ الحَقِّ ، وَالمُماطَلَةَ تُفَرِّطُ فِي العَمَلِ حَتّى يَقدَمَ عَلَيهِ الأَجَلُ ، ولَولَا الأَمَلُ عَلِمَ الإِنسانُ حَسَبَ ما هُوَ فيهِ ، ولَو عَلِمَ حَسَبَ ما هُوَ فيهِ ماتَ خُفاتا مِنَ الهَولِ وَالوَجَلِ ، وَالغِرَّةَ تَقصُرُ بِالمَرءِ عَنِ العَمَلِ . وَالحَفيظَةُ عَلى أربَعِ شُعَبٍ : عَلَى الكِبرِ وَالفَخرِ وَالحَمِيَّةِ (10) وَالعَصَبِيَّةِ ، فَمَنِ استَكبَرَ أدبَرَ عَنِ الحَقِّ ، ومَن فَخَرَ فَجَرَ ، ومَن حَمِيَ أصَرَّ عَلَى الذُّنوبِ ، ومَن أخَذَتهُ العَصَبِيَّةُ جارَ ، فَبِئسَ الأَمرُ أمرٌ بَينَ إدبارٍ وفُجورٍ ، وإصرارٍ وجَورٍ عَلَى الصِّراطِ . وَالطَّمَعُ عَلى أربَعِ شُعَبٍ : الفَرَحِ ، وَالمَرَحِ وَاللَّجاجَةِ وَالتَّكاثُرِ ؛ فَالفَرَحُ مَكروهٌ عِندَ اللّهِ، وَالمَرَحُ خُيَلاءُ ، وَاللَّجاجَةُ بَلاءٌ لِمَنِ اضطَرَّتهُ إلى حَملِ الآثامِ وَالتَّكاثُرُ لَهوٌ و لَعِبٌ وشُغُلٌ ، وَاستِبدالُ الَّذي هُوَ أدنى بِالَّذي هُوَ خَيرٌ . (11)
.
ص: 287
ل _ چيرگى شهوتامام على عليه السلام :چيرگى شهوت، موجب بدى است .
م _ بدگمانىامام على عليه السلام :بدگمانى، كارها را تباه مى كند و به بدى ها وادار مى نمايد .
امام على عليه السلام :بدگمانى به نيكوكار، بدترين گناه و زشت ترين ستم است .
امام رضا عليه السلام :به خدا خوش گمان باش ؛ چرا كه خداوند عز و جل مى فرمايد : «من، در نزد گمان بنده ام هستم. اگر [گمانش] خير بود، [من براى او] خير خواهم خواست، و اگر [گمانش] شر بود، [برايش] شر خواهم خواست» .
ن _ دنيادوستىامام على عليه السلام :دنيا، كان بدى و جايگاه فريب است .
امام على عليه السلام :دنيا، كشتزار شر (بدى) است .
س _ اين ويژگى هاامام على عليه السلام :همه بدى ها، در فريب خوردن از مهلت ، و پشت گرمى به آرزو است .
امام على عليه السلام :دورويى ، بر چهار پايه استوار است : هوس، سستى [در دين]، خشم و طمع . هوس، بر چهار پايه استوار است : زياده طلبى، تجاوز، شهوت، و سركشى . هر كس زياده طلبى نمايد ، آشوبگرى هايش بسيار مى شود و تنها مى ماند و عرصه بر او تنگ مى گردد ، و هر كس تجاوز نمايد، از شرآفرينى اش ايمنى نيست و دلش [از بيمارى نفسانى] سالم نمى ماند و خود را از شهوت ها باز نمى دارد، و هر كس نفْس خود را از شهوت ها باز ندارد، در پليدى ها فرو مى رود ، و هر كس سركشى نمايد، از روى عمد و بى دليل، خود را گم راه مى سازد . سستى [در دين] ، بر چهار پايه استوار است : غرور، آرزو، ترس، و تأخير انداختن. اين ، به خاطر آن است كه ترس، از حقيقت باز مى دارد، و تأخير انداختن، موجب كوتاهى در [انجام دادن] عمل مى گردد تا اين كه اَجَل فرا رسد، و اگر آرزو نبود، انسان جايگاه خود را مى شناخت و اگر جايگاه خود را مى شناخت، از ترس و وحشت، سكته مى كرد. و غرور ، موجب كاسته شدن عمل انسان مى شود . خشم، بر چهار پايه استوار است : خودبزرگ بينى، فخرفروشى، غرور، و تعصّب. هر كس خودبزرگ بينى كند، از حقيقتْ روى مى گرداند، و هر كس فخرفروشى نمايد، از درستى، روى بر مى گرداند، و هر كس غرور داشته باشد، بر گناهانْ پافشارى مى كند، و هر كس تعصّب بورزد، ستم مى كند . چه بد كارهايى هستند روى گرداندن [از حقيقت ]و گناه كردن و پافشارى [بر گناه] و ستمكارى! طمع، بر چهار پايه استوار است : شادمانى، سرمستى بسيار، لجبازى، و زياده خواهى . شادمانى [بيش از حد ]در نزد خداوند، ناپسند است ، سرمستى، تبختر است ، لجبازى، براى كسى كه او را به كشيدن بار گناهانْ وادار ساخته، بلاست ، و زياده خواهى، سرگرمى است و بازى و گرفتارى و جايگزين كردن چيز بهتر با چيز پست تر .
.
ص: 288
عنه عليه السلام :الخِلالُ المُنتِجَةُ لِلشَّرِّ : الكَذِبُ وَالبُخلُ وَالجَورُ وَالجَهلُ . (1)
الإمام الباقر عليه السلام :مَن اُعطِيَ الخُلُقَ وَالرِّفقَ فَقَد اُعطِيَ الخَيرَ وَالرّاحَةَ ، وحَسُنَ حالُه في دُنياهُ وآخِرَتِهِ ، ومَن حُرِمَ الخُلُقَ وَالرِّفقَ كانَ ذلِكَ سَبيلاً إلى كُلِّ شَرٍّ وبَلِيَّةٍ ، إلّا مَن عَصَمَهُ اللّهُ . (2)
.
ص: 289
امام على عليه السلام :خصلت هايى كه بدى به بار مى آورند ، دروغ و بخل و ستم و نادانى اند .
امام باقر عليه السلام :هر كس از اخلاق خوب و مُدارا برخوردار شود، از خير و راحتى برخوردار گرديده است و وضعيّت او در دنيا و آخرت، نيكو مى گردد ، و هر كس از اخلاق خوب و مدارا محروم شود ، اين، راه هر شرّ (بدى) و بلايى است، مگر آن كه خداوند، نگهش دارد .
.
ص: 290
3 / 6مَساوِئُ الأَعمالِأ _ شُربُ الخَمرِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :جُمِعَ الشَّرُّ كُلُّهُ في بَيتٍ ، وجُعِلَ مِفتاحُهُ شُربَ الخَمرِ . (1)
عنه صلى الله عليه و آله :الخَمرُ جِماعُ الإِثمِ ، واُمُّ الخَبائِثِ ، ومِفتاحُ الشَّرِّ . (2)
الإمام الصادق عليه السلام :الشُّربُ مِفتاحُ كُلِّ شَرٍّ ، ومُدمِنُ الخَمرِ كَعابِدِ وَثَنٍ ، وإنَّ الخَمرَ رَأسُ كُلِّ إثمٍ ، وشارِبَها مُكَذِّبٌ بِكِتابِ اللّهِ تَعالى ، لَو صَدَّقَ كِتابَ اللّهِ حَرَّمَ حرَامَهُ . (3)
الإمام الحسين عليه السلام :(4) : شارِبُ المُسكِرِ مِنَ الأَشرارِ . (5)
الإمام الصادق عليه السلام :الخَمرُ لَن تَزيدَ شارِبَها إلّا كُلَّ شَرٍّ . (6)
.
ص: 291
3 / 6اعمال ناشايستالف _ ميخوارگىپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :همه بدى ها در خانه اى گرد آمدند و كليد آن [خانه] ، ميخوارگى قرار داده شد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :شراب، گردآورنده گناه ها، مادر پليدى ها و كليد هر بدى است .
امام صادق عليه السلام :باده نوشى ، كليد هر بدى است و شرابخوارِ دائم، مانند بت پرست است و همانا شراب، اساس هر گناه، و نوشنده آن، تكذيب كننده كتاب خداى متعال است، [كه ]اگر كتاب خدا را تصديق مى كرد، حرام آن را حرام مى دانست .
امام حسين عليه السلام :نوشنده [چيزِ] مستى آور، در زمره بَدان است .
امام صادق عليه السلام :شراب، هرگز به نوشنده اش چيزى جز همه شرّ را نمى افزايد .
.
ص: 292
الإمام الباقر عليه السلام :إنَّ اللّهَ عز و جل جَعَلَ لِلشَّرِّ أقفالاً ، وجَعَلَ مَفاتيحَ تِلكَ الأَقفالِ الشَّرابَ . (1)
الإمام الصادق عليه السلام_ لَمّا سَأَلَهُ الزِّنديقُ : لِمَ حَرَّمَ اللّهُ الخَمرَ _: حَرَّمَها لِأَنَّها اُمُّ الخَبائِثِ ورَأسُ كُلِّ شَرٍّ ، يَأتي عَلى شارِبِها ساعَةٌ يُسلَبُ لُبُّهُ (2) ، ولا يَعرِفُ رَبَّهُ ، ولا يَترُكُ مَعصِيَةً . (3)
عنه عليه السلام :المُضطَرُّ لا يَشرَبِ الخَمرَ لِأَنَّها لا تَزيدُهُ إلّا شَرّا ؛ ولِأَنَّهُ إن شَرِبَها قَتَلَتهُ ، فَلا يَشرَب مِنها قَطرَةً . (4)
ب _ الكَذِبُالإمام عليّ عليه السلام :عاقِبَةُ الكَذِبِ الذَّمُّ ، وفِي الصِّدقِ السَّلامَةُ ، وعاقِبَةُ الكَذِبِ شَرُّ عاقِبَةٍ . (5)
عنه عليه السلام :شَرُّ الأَخلاقِ الكَذِبُ وَالنِّفاقُ . (6)
عنه عليه السلام :شَرُّ الشِّيَمِ (7) الكَذِبُ . (8)
.
ص: 293
امام باقر عليه السلام :خداوند عز و جل براى بدى، قفل هايى قرار داده و كليدهاى آن قفل ها را شراب قرار داده است .
امام صادق عليه السلام_ وقتى زنديق از او پرسيد كه: چرا خداوند، شراب را حرام نموده است؟ _: آن را به خاطر اين حرام نمود كه مادر پليدى ها و ريشه هر بدى اى است . براى نوشنده آن، ساعتى است كه خِردش از وى جدا مى شود و پروردگارش را نمى شناسد و نافرمانى خدا را رها نمى كند .
امام صادق عليه السلام :مضطر (ناچار) [هم] ، شراب ننوشد ؛ زيرا جز بدى، بر او نمى افزايد و نيز اگر آن را بنوشد، او را مى كُشد. (1) پس قطره اى از آن را ننوشد .
ب _ دروغامام على عليه السلام :سرانجامِ دروغ، سرزنش است . سلامت، در راستى است و فرجام دروغ، بدترين فرجام است .
امام على عليه السلام :بدترينْ اخلاق ها، دروغ و دورويى اند .
امام على عليه السلام :بدترين سرشت ، دروغ است .
.
ص: 294
عنه عليه السلام :لا سَوأَةَ (1) أسوَأُ مِنَ الكَذِبِ . (2)
الإمام الباقر عليه السلام :إنَّ اللّهَ عز و جل جَعَلَ لِلشَّرِّ أقفالاً ، وجَعَلَ مَفاتيحَ تِلكَ الأَقفالِ الشَّرابَ ، وَالكَذِبُ شَرٌّ مِنَ الشَّرابِ . (3)
ج _ إطلاقُ اللِّسانِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :رَحِمَ اللّهُ مُؤمِنا أمسَكَ لِسانَهُ مِن كُلِّ شَرٍّ ، فَإِنَّ ذلِكَ صَدَقَةٌ مِنهُ عَلى نَفسِهِ . (4)
عنه صلى الله عليه و آله :إن كانَ في شَيءٍ شُؤمٌ ، فَفِي اللِّسانِ . (5)
الإمام الباقر عليه السلام :كانَ أبو ذَرٍّ _ رَحِمَهُ اللّهُ _ يَقولُ : يا مُبتَغِيَ العِلمِ إنَّ هذَا اللِّسانَ مِفتاحُ خَيرٍ ومِفتاحُ شَرٍّ ، فَاختِم عَلى لِسانِكَ كَما تَختِمُ عَلى ذَهَبِكَ ووَرِقِكَ (6) . (7)
.
ص: 295
امام على عليه السلام :بدى بدتر از دروغ نيست .
امام باقر عليه السلام :خداوند عز و جل براى بدى، قفل هايى قرار داده و شراب را كليدهاى اين قفل ها قرار داده است و دروغ، از شراب، بدتر است .
ج _ هرزه زبانىپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خدا رحمت كند مؤمنى را كه زبانش را از هر بدى، باز بدارد ؛ چرا كه آن، صدقه دادن بر خودش است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اگر در چيزى نُحوست (بد يُمنى) باشد، در زبان است .
امام باقر عليه السلام :ابو ذر _ كه رحمت خدا بر او باد _ پيوسته مى گفت : اى دانشجو! همانا اين زبان، كليد خير و كليد شر است . پس بر زبان، مُهر بزن، همچنان كه بر طلا و سكّه ات مهر مى زنى .
.
ص: 296
الإمام عليّ عليه السلام :لا تَقولَنَّ ما يُوافِقُ هَواكَ وإن قُلتَهُ لَهوا أو خِلتَهُ لَغوا ، فَرُبَّ لَهوٍ يوحِشُ مِنكَ حُرّا ، ولَغوٍ يَجلِبُ عَلَيكَ شَرّا . (1)
عنه عليه السلام :رُبَّ لَغوٍ يَجلِبُ شَرّا . (2)
3 / 7شَياطينُ الجِنِّ وَالإِنسِأ _ وَسوَسَةُ الشَّيطانِالكتاب«الشَّيْطَ_نُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَيَأْمُرُكُم بِالْفَحْشَاءِ» . (3)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ لِلشَّيطانِ لَمَّةً (4) بِابنِ آدَمَ ولِلمَلَكِ لَمَّةً ، فَأَمّا لَمَّةُ الشَّيطانِ فَإِيعادٌ بِالشَّرِّ وتَكذيبٌ بِالحَقِّ ، وأمّا لَمَّةُ المَلَكِ فَإِيعادٌ بِالخَيرِ وتَصديقٌ بِالحَقِّ ، فَمَن وَجَدَ ذلِكَ فَليَعلَم أنَّهُ مِنَ اللّهِ فَليَحمَدِ اللّهَ ، ومَن وَجَدَ الاُخرى فَليَتَعَوَّذ بِاللّهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيمِ . (5)
.
ص: 297
امام على عليه السلام :چيزى را كه موافق هواى نفْس توست ، هرگز نگو ، هر چند گفتنش براى سرگرمى يا وقت گذرانى باشد . چه بسيار سرگرمى اى كه آزاده را از تو هراسان مى كند ، و چه بسيار بيهوده گويى اى كه برايت شر مى آفريند!
امام على عليه السلام :چه بسيار بيهوده گويى اى كه شرآفرين است !
3 / 7شيطان هاى جِن و اِنسالف _ وسوسه شيطان (ابليس)قرآن«شيطان، شما را از تهى دستى بيم مى دهد و شما را به زشتى وا مى دارد» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :همانا شيطان القائاتى به فرزند آدم دارد و فرشته نيز القائاتى دارد : القاى شيطان، به بدى وعده دادن و حق را تكذيب نمودن است و القاى فرشته، به نيكى وعده دادن و حق را تصديق كردن. پس هر كس اين را يافت ، بايد بداند كه از جانب خداوند است و بدين خاطر بايد خدا را ستايش نمايد ، و هر كس آن ديگرى را يافت ، بايد از شيطانِ رانده شده به خدا پناه ببرد .
.
ص: 298
عنه صلى الله عليه و آله :[إنَّ] (1) لِلشَّيطانِ كُحلاً ولَعوقا (2) ، فَإِذا كَحَّلَ الإِنسانَ مِن كُحلِهِ نامَت عَيناهُ عَنِ الذِّكرِ ، وإذا لَعَّقَهُ مِن لَعوقِهِ ذَرِبَ (3) لِسانُهُ بِالشَّرِّ . (4)
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ إبليسَ يَخطُبُ شَياطينَهُ ويَقولُ : عَلَيكُم بِاللَّحمِ وَالمُسكِرِ وَالنِّساءِ ، فَإِنّي لا أجِدُ جِماعَ الشَّرِّ إلّا فيها . (5)
الإمام الصادق عليه السلام :إنّ لِلقَلبِ اُذُنَينِ : روحُ الإِيمانِ يُسارُّهُ بِالخَيرِ ، وَالشَّيطانُ يُسارُّهُ بِالشَّرِّ ، فَأَيُّهُما ظَهَرَ عَلى صاحِبِهِ غَلَبَهُ . (6)
ب _ بِطانَةُ السّوءِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :ما بَعَثَ اللّهُ مِن نَبِيٍّ ولَا استَخلَفَ مِن خَليفَةٍ إلّا كانَت لَهُ بِطانَتانِ ، بِطانَةٌ تَأمُرُهُ بِالمَعروفِ وتَحُضُّهُ عَلَيهِ ، وبِطانَةٌ تَأمُرُهُ بِالشَّرِّ وتَحُضُّهُ عَلَيهِ ، فَالمَعصومُ مَن عَصَمَ اللّهُ تَعالى . (7)
3 / 8تِلكَ الأَعمالُرسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن وُقِيَ شَرَّ ثَلاثٍ فَقَد وُقِيَ الشَّرَّ كُلَّهُ : لَقلَقِهِ وقَبقَبِهِ وذَبذَبِهِ ؛ فَلَقلَقُه لِسانُهُ ، وقَبقَبُهُ بَطنُهُ ، وذَبذَبُهُ فَرجُهُ . (8)
.
ص: 299
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :همانا شيطان، توتيا و معجونى دارد . پس هر گاه از توتياى خود بر چشم انسان بريزد، چشمانش از ياد خدا غافل مى شوند ، و هر گاه از معجون خود به كام انسان بچشاند ، زبانش به بدى، تند مى گردد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :همانا ابليس به شيطان هايش خطاب مى كند و مى گويد : در پى گوشت و مست كننده و زنان باشيد ؛ چرا كه من همه بدى ها را جز در آنها نمى يابم .
امام صادق عليه السلام :همانا دل، دو گوش دارد : روح ايمان كه آن را به سوى خير مى برد، و شيطان كه آن را به سوى شر مى راند . هر يك از آن دو بر ديگرى چيره شود ، پيروز مى گردد .
ب _ نديمان بدپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند، هيچ پيامبرى برنينگيخت و هيچ خليفه اى برنگزيد ، جز اين كه دو نديم مخصوص داشت : نديمى كه او را به نيكوكارى فرمان مى داد و بر آن تشويق مى نمود ، و نديمى كه او را به بدى، فرمان مى داد و بر آن، تحريك مى نمود . معصوم، كسى است كه خداى متعال، او را نگه داشته است .
3 / 8و اين كارهاپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس از شرّ سه چيزْ محفوظ بماند ، از همه بدى ها در امان مى ماند : آويزه اش، انبانش و جنبانش . آويزه اش [از ]زبان اوست ، انبانش شكم اوست و جنبانش [نيز] فَرْج [و شهوت ]اوست .
.
ص: 300
المُوطّأ عن عطاء بن يسار :إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قالَ : مَن وَقاهُ اللّهُ شَرَّ اثنَينِ وَلَجَ الجَنَّةَ . فَقالَ رَجُلٌ : يا رَسولَ اللّهِ ، لا تُخبِرُنا ؟ فَسَكَتَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله . ثُمَّ عادَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقالَ مِثلَ مَقالَتِهِ الاُولى . فَقالَ لَهُ الرَّجُلُ : لا تُخبِرُنا يا رَسولَ اللّهِ ؟ فَسَكَتَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله . ثُمَّ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِثلَ ذلِكَ أيضا . فَقالَ الرَّجُلُ : لا تُخبِرُنا يا رَسولَ اللّهِ ؟ ثُمَّ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِثلَ ذلِكَ أيضا . ثُمَّ ذَهَبَ الرَّجُلُ يَقولُ مِثلَ مَقالَتِهِ الاُولى فَأَسكَتَهُ رَجُلٌ إلى جَنبِهِ . فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَن وَقاهُ اللّهُ شَرَّ اثنَينِ وَلَجَ الجَنَّةَ ، ما بَينَ لَحيَيهِ وما بَينَ رِجلَيهِ ، ما بَينَ لَحيَيهِ وما بَينَ رِجلَيهِ ، ما بَينَ لَحيَيهِ وما بَينَ رِجلَيهِ . (1)
عيسى عليه السلام :بِحَقٍّ أقولُ لَكُم : إنَّ المِدحَةَ بِالكَذِبِ وَالتَّزكِيَةَ فِي الدّينِ ، لَمِن رَأسِ الشُّرورِ المَعلومَةِ . (2)
.
ص: 301
الموطّأ_ به نقل از عطاء بن يسار _: همانا پيامبر خدا فرمود : «هر كه خداوند او را از شرّ دو چيز نگه بدارد، به بهشت وارد مى شود». مردى گفت : اى پيامبر خدا! آيا ما را [از آنها ]آگاه نمى سازى؟ پيامبر خدا خاموشى گزيد و سپس همان سخن نخست خويش را تكرار فرمود . آن مرد به ايشان گفت : اى پيامبر خدا! آيا ما را آگاه نمى سازى؟ پيامبر خدا ، باز سكوت كرد و سپس همان سخن را فرمود . آن مرد گفت : اى پيامبر خدا! آيا ما را آگاه نمى سازى؟ پيامبر خدا، باز همان سخن را فرمود و چون آن مرد خواست بار ديگر، سخن خود را تكرار كند، مردى كه در كنارش بود، او را ساكت نمود . آن گاه پيامبر خدا فرمود : «هر كه خداوند او را از شرّ دو چيز نگه بدارد، به بهشت وارد مى شود : آنچه ميان دو فك است (زبان) و آنچه ميان دو پاست (فَرْج). آنچه ميان دو فك است و آنچه ميان دو پاست . آنچه ميان دو فك است و آنچه ميان دو پاست» .
عيسى عليه السلام :حقيقتاً به شما مى گويم : به دروغ، مدح گفتن و خود را پاك شمردن در دين، اساس شرهاى آشكار است .
.
ص: 302
الفصل الرّابِعُ : موانع الشّرور4 / 1المَعرِفَةُالكتاب«قُلْ تَعَالَوْاْ أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلَا تُشْرِكُواْ بِهِ شَيْ_ئا وَبِالْوَ لِدَيْنِ إِحْسَ_نًا وَلَا تَقْتُلُواْ أَوْلَ_دَكُم مِّنْ إِمْلَ_قٍ نَّحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ وَلَا تَقْرَبُواْ الْفَوَ حِشَ مَاظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَلَا تَقْتُلُواْ النَّفْسَ الَّتِى حَرَّمَ اللَّهُ إِلَا بِالْحَقِّ ذَ لِكُمْ وَصَّ_ل_كُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ» . (1)
الحديثالإمام عليّ عليه السلام :مَن لَم يَعرِف مَضَرَّةَ الشَّرِّ ، لَم يَقدِر عَلَى الاِمتِناعِ مِنهُ . (2)
الإمام الباقر عليه السلام :اِدفَع عَن نَفسِكَ حاضِرَ الشَّرِّ بِحاضِرِ العِلمِ . (3)
الإمام الكاظم عليه السلام :يا هِشامُ ، كانَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام يَقولُ : ما عُبِدَ اللّهُ بِشَيءٍ أفضَلَ مِنَ العَقلِ ، وما تَمَّ عَقلُ امرِئٍ حَتّى يَكونَ فيهِ خِصالٌ شَتّى ، الكُفرُ وَالشَّرُّ مِنه مَأمونانِ ... . (4)
.
ص: 303
فصل چهارم : موانع شرور4 / 1شناختقرآن«بگو: «بياييد تا آنچه را پروردگارتان بر شما حرام كرده، براى شما بخوانم: چيزى را با او شريك قرار مدهيد و به پدر و مادر احسان كنيد و فرزندان خود را از بيم تنگ دستى مكشيد _ [كه] ما شما و آنان را روزى مى رسانيم _ و به كارهاى زشت (چه علنى آن و چه پوشيده[ اش ] ) نزديك نشويد و نَفْسى را كه خدا حرام گردانيده، جز به حق مكشيد. اينهاست كه [ خدا ]شما را به [ انجام دادن ]آن سفارش كرده است. باشد كه بينديشيد» .
حديثامام على عليه السلام :كسى كه زيان شر را نداند، توان خوددارى از آن را نخواهد داشت.
امام باقر عليه السلام :وجود شرّ را با كسب دانش ، از خود دور كن .
امام كاظم عليه السلام :اى هشام! امير مؤمنان، پيوسته مى فرمود : «خداوند به چيزى برتر از خرد، پرستش نشده است ، و خردِ مردى كامل نمى گردد، مگر اين كه در او، ويژگى هاى فراوانى باشد: [ يكى] در امان بودن [ مردم] از كفر و شرّ او...» .
.
ص: 304
الإمام عليّ عليه السلام_ في بَيانِ ثَمَراتِ العِلمِ _: ومِن ثَمَراتِهِ تَركُ الاِنتِقامِ عِندَ القُدرَةِ ، وَاستِقباحُ مُقارَبَةِ الباطِلِ ، وَاستِحسانُ مُتابَعَةِ الحَقِّ ، وقَولُ الصِّدقِ ، وَالتَّجافي عَن سُرورٍ في غَفلَةٍ ، وعَن فِعلِ ما يُعَقِّبُ نَدامَةً ، وَالعِلمُ يَزيدُ العاقِلَ عَقلاً ويورِثُ مُتَعَلِّمَهُ صِفاتِ حَمدٍ ، فَيَجعَلُ الحَليمَ أميرا ، وذَا المَشوَرَةِ وَزيرا ، ويَقمَعُ الحِرصَ ، ويَخلَعُ المَكرَ ، ويُميتُ البُخلَ ، ويَجعَلُ مُطلَقَ الفُحشِ مَأسورا ، ويُعيدُ السَّدادَ قَريبا . (1)
راجع : ص 368 (الفصل الثاني : مبادى ء السعادة / المعرفة) .
4 / 2الإِيمانُالكتاب«كَذَ لِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ» . (2)
«وَ إِنَّ كَثِيرًا مِّنَ الْخُلَطَ_اءِ لَيَبْغِى بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ إِلَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّ__لِحَ_تِ وَ قَلِيلٌ مَّا هُمْ» . (3)
«إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَ_طِينَ أَوْلِيَاءَ لِلَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ» . (4)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ صَدَقَةَ السِّرِّ تُطفِئُ غَضَبَ الرَّبِّ ، وإنَّ صَنائِعَ المَعروفِ تَقي مَصارِعَ السَّوءِ ، وإنَّ صِلَةَ الرَّحِمِ تَزيدُ فِي العُمُرِ وتَقِي الفَقرَ وأكثِروا مِن قَولِ : لا حَولَ ولا قُوَّة إلّا بِاللّهِ، فَإِنَّها كَنزٌمِن كُنوزِ الجَنَّةِ، وإنَّ فيها شَفاءً مِن تِسعَةٍ وتِسعينَ داءً ، أدناهَا الهَمُّ. (5)
.
ص: 305
امام على عليه السلام_ در بيان فايده هاى دانش _: از جمله فايده هاى آن، انتقام نگرفتن به هنگام قدرت ، زشت دانستن نزديك شدن به باطل، نيك شمردن پيروى از حق ، سخن راست گفتن، فاصله گرفتن از شادى غفلت آميز ، و كارى كه پشيمانى در پى آورد ، است. دانش ، خرد خردمند را افزون مى كند و براى آموزنده آن، صفت هاى پسنديده به ارث مى گذارد . پس، بردبار را امير، و اهل مشورت را وزير مى كند و آزمندى را بر مى كند و حيله را نابود مى سازد و بخل را مى ميراند و همه ناسزاگويى ها را در بند مى كشد و درستى [و راستى] را نزديك مى كند.
ر . ك : ص 369 (فصل دوم : عوامل نيك بختى / شناخت) .
4 / 2ايمانقرآن«اين گونه، خدا پليدى را بر كسانى كه ايمان نمى آورند، قرار مى دهد» .
«و در حقيقت، بسيارى از شريكان به همديگر ستم روا مى دارند، به استثناى كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند، و اينها بس اندك اند» .
«ما شياطين را دوستان كسانى قرار داديم كه ايمان نمى آورند» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :صدقه پنهانى، خشم پروردگار را فرو مى نشاند و كارهاى نيك، از حوادث بد، نگه مى دارند و صله رحم، عمر را زياد مى كند و از نادارى، حفظ مى نمايد . اين سخن را بسيار بگوييد : «لا حَولَ و لا قُوَّةَ إلّا باللّه ؛ هيچ نيرو و توانى، جز از جانب خدا نيست»؛ چرا كه اين سخن، گنجى از گنج هاى بهشت است و در آن، شفاى نود و نُه درد است كه كمترينِ آنها افسردگى است.
.
ص: 306
الإمام عليّ عليه السلام :المُؤمِنونَ خَيراتُهُم مَأمولَةٌ ، وشُرورُهُم مَأمونَةٌ . (1)
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :أعَفُّ النّاسِ قِتلَةً، (2) أهلُ الإِيمانِ . (3)
الكافي عن عليّ بن سويد :كَتَبتُ إلى أبِي الحَسَنِ موسى عليه السلام وهُوَ فِي الحَبسِ كِتابا أسأَلُهُ عَن حالِهِ وعَن مَسائِلَ كَثيرَةٍ ، فَاحتُبِسَ الجَوابُ عَلَيَّ أشهُرا ، ثُمَّ أجابَني بِجَوابٍ هذِهِ نُسخَتُهُ : ... لَيسَ مِن أخلاقِ المُؤمِنينَ الغِشُّ ولَا الأَذى ولَا الخِيانَةُ ولَا الكِبرُ ولَا الخَنا (4) ولَا الفُحشُ (5) ولَا الأَمرُ بِهِ . (6)
راجع : ص 370 (الفصل الثاني : مبادى ء السعادة / الإيمان) .
4 / 3محَاسِنُ الأَخلاقِأ _ التَّقوىالإمام عليّ عليه السلام_ في وَصفِ المُتَّقينَ _: المُتَّقونَ ... قُلوبُهُم مَحزونَةٌ،وشُرورُهُم مَأمونَةٌ. (7)
.
ص: 307
امام على عليه السلام :مؤمنان ، نيكى هايشان انتظار مى رود و [مردم ]از بدى هايشان در امان اند .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خويشتندارترين مردم در نوع كشتن [دشمن]، مؤمنان اند.
الكافى_ به نقل از على بن سويد _: به امام كاظم عليه السلام كه در زندان بود، نامه اى نوشتم و از حال ايشان و درباره مسائل بسيارى از ايشان پرسش نمودم . چند ماه، پاسخى به من نرسيد . سپس پاسخى داد كه اين ، نسخه همان پاسخ است : «... فريب دادن و آزار رساندن و خيانت و خودبزرگ بينى و ناسزاگويى و دشنام دادن و نيز فرمان دادن به آنها، از اخلاق مؤمنان نيست» .
ر . ك : ص 371 (فصل دوم : عوامل نيك بختى / ايمان) .
4 / 3فضايل اخلاقىالف _ پرهيزگارىامام على عليه السلام_ در وصف پرهيزگاران _: پرهيزگاران ... دل هايشان اندوهگين است و [مردم از ]شرّشان در امان اند .
.
ص: 308
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :ما عُبِدَ اللّهُ بِمِثلِ العَقلِ ، وما تَمَّ عَقلُ امرِئٍ حَتّى يَكونَ فيهِ عَشرُ خِصالٍ ، الخَيرُ مِنهُ مَأمولٌ ، وَالشَّرُّ مِنهُ مَأمونٌ ... . (1)
الإمام عليّ عليه السلام_ في وَصفِ المُتَّقينَ _: الخَيرُ مِنهُ مَأمولٌ ، وَالشَّرُّ مِنهُ مَأمونٌ . (2)
عنه عليه السلام_ في وَصفِ المُتَّقينَ _: مُقبِلاً خَيرُهُ مُدبِرا شَرُّهُ . (3)
رسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في جُملَةِ خَبرٍ طَويلٍ ومَسائِلَ كَثيرَةٍ سَأَلَ عَنها شَمعونُ بنُ لاوِيَ بنِ يَهودا مِن حَوارِيِّي عيسى عليه السلام فَأَجابَهُ صلى الله عليه و آله _: ... وأمَّا الصِّيانَةُ فَيَتَشَعَّبُ مِنهَا : الصَّلاحُ ، وَالتَّواضُعُ ، وَالوَرَعُ ، وَالإِنابَةُ ، وَالفَهمُ ، وَالأَدَبُ ، وَالإِحسانُ ، وَالتَّحَبُّبُ ، وَالخَيرُ ، وَاجتِنابُ الشَّرِ (4) ، فَهذا ما أصابَ العاقِلَ بِالصِّيانَةِ . (5)
ب _ الحَياءُرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في خَبرٍ طَويلٍ ومَسائِلَ كَثيرَةٍ سَأَلَهُ عَنها راهِبٌ يُعرَفُ بِشَمعونَ بنِ لاوِيَ بنِ يَهودا مِن حَوارِيِّي عيسى عليه السلام فَأَجابَهُ صلى الله عليه و آله _: ... أمَّا الحَياءُ فَيَتَشَعَّبُ مِنهُ : اللّينُ ، وَالرَّأفَةُ ، وَالمُراقَبَةُ للّهِِ فِي السِّرِّ وَالعَلانِيَةِ ، وَالسَّلامَةُ ، وَاجتِنابُ الشَّرِّ ، وَالبَشاشَةُ ، وَالسَّماحَةُ ، وَالظَّفَرُ . (6)
.
ص: 309
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند ، هرگز به مانند [پرستشِ] خرد، پرستش نشده است . خردِ مردى، كامل نمى شود، مگر در آن، ده ويژگى باشد : از او اميد خير برود ، از شرّش احساس امنيّت شود ... .
امام على عليه السلام_ در وصف پرهيزگاران _: خير از او اميد مى رود و از شرّ او احساس امنيّت مى شود .
امام على عليه السلام_ در وصف پرهيزگاران _: خوبىِ او روى آور ، و شرّش [از همگان ]روى گردان است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در حديثى طولانى و در ميان مسائل بسيارى كه شمعون بن لاوى بن يَهودا (يكى از حواريّون عيسى عليه السلام ) درباره آنها پرسش نمود و پيامبر خدا پاسخ گفت _: ... و از صيانت [كه از عفاف، حاصل مى شود]، امورى جوانه مى زند : درستكارى، فروتنى، پارسايى، توبه، فهم، ادب، نيكى، دوستى كردن، خير، و اجتناب از شر . اينها چيزهايى هستند كه به وسيله صيانت [حاصل از عفاف]، نصيب خردمند مى گردند .
ب _ حياپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در حديثى طولانى و در ميان مسائل بسيارى كه شمعون بن لاوى بن يهودا (يكى از حواريّون عيسى عليه السلام ) درباره آنها پرسش نمود و پيامبر خدا پاسخ فرمود _: ... از حيا، اينها سرچشمه مى گيرند : نرمى، مهربانى، در نهان و آشكارا متوجّه خدا بودن ، سلامت، اجتناب از شرّ ، خوش رويى، آسانگيرى، و پيروزى .
.
ص: 310
ج _ حُسنُ العِشرَةِالإمام الصادق عليه السلام : «وَ قُولُواْ لِلنَّاسِ» كُلِّهِم «حُسْنًا» مُؤمِنِهِم ومُخالِفِهِم ، أمَّا المُؤمِنونَ فَيَبسُطُ لَهُم وَجهَهُ وبِشرَهُ ، وأمَّا المُخالِفونَ فَيُكَلِّمُهُم بِالمُداراةِ لِاجتِذابِهِم إلَى الإِيمانِ ، فَإِن يَيأَس مِن ذلِكَ يَكُفَّ شُرورَهُم عَن نَفسِهِ وعَن إخوانِهِ المُؤمِنينَ . (1)
د _ مُكافَحَةُ الحِقدِالإمام عليّ عليه السلام :اُحصُدِ الشَّرَّ مِن صَدرِ غَيرِك بِقَلعِهِ مِن صَدرِكَ . (2)
ه _ الاِتِّكالُ عَلَى اللّهِبحار الأنوار نقلاً عَن صُحُفِ إدريسَ عليه السلام :مَن أتَى الأَمرَ مُتَبَرِّئا مِن حَولِهِ وقُوَّتِهِ ، استَكثَرَ الخَيرَ وأمِنَ مِن تَوابِعِ الشَّرِّ . (3)
الإمام عليّ عليه السلام :مَن وَثِقَ بِاللّهِ أراهُ السُّرورَ ، ومَن تَوَكَّلَ عَلَيهِ كَفاهُ الاُمورَ ، وَالثِّقَةُ بِاللّهِ حِصنٌ لا يَتَحَصَّنُ فيهِ إلّا مُؤمِنٌ أمينٌ ، وَالتَّوَكُّلُ عَلَى اللّهِ نَجاةٌ مِن كُلِّ سوءٍ ، وحِرزٌ مِن كُلِّ عَدُوٍّ . (4)
.
ص: 311
ج _ معاشرت نيكوامام صادق عليه السلام : «و با مردم [ به زبانِ ]خوش، سخن بگوييد» ، چه با مؤمنشان و چه با مخالفشان . [مؤمن ،] با مؤمنان با چهره گشاده و خندان برخورد مى كند ، و با مخالفان، با مدارا سخن مى گويد تا به سوى ايمانْ جذب شوند ، كه اگر هم از آن (ايمان آوردن مخالفان) نااميد شد ، [با مداراى خويش، ]بدى هايشان را از خود و برادران مؤمنش، باز مى دارد .
د _ كينه زدايىامام على عليه السلام :با بركندن شر از سينه خود ، آن را از سينه ديگرى [نيز] بر كن .
ه _ توكّل به خدابحار الأنوار_ به نقل از صحف ادريس عليه السلام _: هر كس كارى را با تكيه بر نيرو و قدرت خدا انجام دهد ، خير را مى گستَرَد و از پيامدهاى شر، در امان مى مانَد.
امام على عليه السلام :هركس به خدا اعتماد كند ، خداوند، شادمانى را به او نشان مى دهد ، و هر كس بر خدا توكّل نمايد ، خدا كارهايش را كفايت مى كند . اعتماد به خدا، دژى است كه جز مؤمن امين ، در آن سنگر نمى گيرد و توكّل بر خدا ، نجات از هر بدى، و نگهدار از هر دشمنى است .
.
ص: 312
الكافي عن إبراهيم بن عبد الحميد :مَرَّ بي مُعَتِّبٌ ومَعَهُ خاتَمٌ ، فَقُلتُ لَهُ : أيُّ شَيءٍ هذا ؟ فَقالَ : خاتَمُ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام ، فَأَخَذتُ لِأَقرَأَ ما فيهِ ، فَإِذا فيه : اللّهُمَّ أنتَ ثِقَتي ، فَقِني شَرَّ خَلقِكَ . (1)
جامع الأخبار :إنَّ أعرابِيّا جاءَ إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام وقالَ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، قَد ضَمِنتُ دِيَةً كامِلَةً وعَجَزتُ عَن أدائِها ، فَقُلتُ في نَفسي : أسأَلُ أكرَمَ النّاسِ ، وما رَأَيتُ أكرَمَ مِن أهلِ بَيتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : يا أخَا العَرَبِ ، أسأَلُكَ عَن ثَلاثِ مَسائِلَ ، فَإِن أجَبتَ عَن واحِدَةٍ أعطَيتُكَ ثُلُثَ المالِ ، وإن أجَبتَ عَنِ اثنَتَينِ أعطَيتُكَ ثُلُثَيِ المالِ ، وإن أجَبتَ عَنِ الكُلِّ أعطَيتُكَ الكُلَّ . فَقالَ الأَعرابِيُّ : يَابنَ رَسولِ اللّهِ ، أمِثلُكَ يَسأَلُ عَن مِثلي وأنتَ مِن أهلِ بَيتِ العِلمِ وَالشَّرَفِ ؟ فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : بَلى ، سَمِعتُ جَدّي رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : المَعروفُ بِقَدرِ المَعرِفَةِ . فَقالَ الأَعرابِيُّ : سَل عَمّا بَدا لَكَ ، فَإِن أجَبتُ وإلّا تَعَلَّمتُ مِنكَ ، ولا قُوَّةَ إلّا بِاللّهِ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : أيُّ الأَعمالِ أفضَلُ ؟ فَقالَ الأَعرابِيُّ : الإِيمانُ بِاللّهِ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : فَمَا النَّجاةُ مِنَ المَهلَكَةِ ؟ فَقالَ الأَعرابِيُّ : الثِّقَةُ بِاللّهِ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : فَما يُزَيِّنُ الرَّجُلَ ؟ فَقالَ الأَعرابِيُّ : عِلمٌ مَعَهُ حِلمٌ . فَقالَ : فَإِن أخطَأَهُ ذلِكَ ؟ فَقالَ : مالٌ مَعَهُ مُرُوءَةٌ . فَقالَ : فَإِن أخطَأَهُ ذلِكَ ؟ فَقالَ : فَقرٌ مَعَهُ صَبرٌ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : فَإِن أخطَأَهُ ذلِكَ . فَقالَ الأَعرابِيُّ : فَصاعِقَةٌ تَنزِلُ مِنَ السَّماءِ فَتُحرِقُهُ فَإِنَّهُ أهلٌ لِذلِكَ. فَضَحِكَ الحُسَينُ عليه السلام ورَمى بِصُرَّةٍ إلَيهِ فيها ألفُ دينارٍ ، وأعطاهُ خاتَمَهُ ، وفيهِ فَصٌّ قيمَتُهُ مِئَتا دِرهَمٍ . (2)
.
ص: 313
الكافى_ به نقل از ابراهيم بن عبد الحميد _: مُعَتِّب از كنار من گذر كرد و انگشترى به همراه داشت . به او گفتم : اين چيست؟ گفت : انگشتر امام صادق عليه السلام است . آن را گرفتم تا آنچه را بر آن است ، بخوانم . اين عبارت، بر آن بود : «اَلّلهُمَّ أنتَ ثِقَتى، فَقِنى شَرَّ خَلْقِك؛ خدايا! تو ، مورد اعتماد منى. پس مرا از شرّ آفريدگانت ، نگه دار» .
جامع الأخبار :باديه نشينى به حضور امام حسين عليه السلام رسيد و گفت : اى فرزند پيامبر خدا! من ضامن ديه كامل [يك انسان ]هستم و از پرداخت آن ناتوانم . نزد خود گفتم : از كريم ترينِ مردم درخواست مى كنم و كريم تر از اهل بيتِ پيامبر خدا نديده ام . امام حسين عليه السلام فرمود : «اى برادر عرب ! سه مسئله از تو مى پرسم . اگر پاسخ يكى را دادى، يك سومِ ديه را به تو مى دهم ، اگر دو مسئله را پاسخ گفتى، دو سوم آن را به تو مى دهم و اگر هر سه را پاسخ دادى، همه را مى دهم» . باديه نشين گفت : اى فرزند پيامبر خدا ! آيا شخصى همانند تو، از كسى مثل من مسئله مى پرسد ، در حالى كه تو از خاندانِ دانش و شرفى؟». امام حسين عليه السلام فرمود : «آرى، از پيامبر خدا شنيدم كه مى فرمود : معروف، به اندازه معرفت است » . باديه نشين گفت : آنچه در نظر دارى، بپرس . اگر پاسخ دادم [كه دادم]، وگرنه از تو ياد مى گيرم ، و هيچ نيرو و توانى، جز به خدا نيست . امام حسين عليه السلام فرمود : «كدام عمل، برترين عمل است؟ ». باديه نشين گفت : ايمان به خدا . امام حسين عليه السلام فرمود : «چه چيزى مايه نجات از هلاكت است؟». باديه نشين گفت : اعتماد به خدا . امام حسين عليه السلام فرمود : «چه چيزى زينت مرد است؟». باديه نشين گفت : دانشِ همراه با بردبارى . فرمود : «و اگر به آن نرسيد؟». گفت : دارايىِ همراه با جوان مردى . فرمود : « اگر به آن نرسيد؟». گفت : نادارى همراه با شكيبايى . امام حسين عليه السلام فرمود : «و اگر به آن نرسيد؟». باديه نشين گفت : [بايد] صاعقه اى از آسمان فرود آيد و او را بسوزاند ؛ چرا كه او شايسته آن است . پس، امام حسين عليه السلام تبسّم كرد و هميانى را كه هزار دينار در آن بود، به سويش انداخت و انگشترش را كه در آن، نگينى به قيمت دويست درهم بود، به او عطا نمود .
.
ص: 314
4 / 4مَحاسِنُ الأَعمالِأ _ طاعَةُ اللّهِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ طاعَةَ اللّهِ نَجاحٌ مِن كُلِّ خَيرٍ يُبتَغى ، ونَجاةٌ مِن كُلِّ شَرٍّ يُتَّقى . (1)
.
ص: 315
4 / 4كارهاى نيكوالف _ فرمان بُردارى از خداپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :همانا فرمان بردارى از خدا ، دستيابى به هر خوبى اى است كه طلب مى شود ، و نجات از هر بدى اى است كه از آن پرهيز مى گردد .
.
ص: 316
ب _ الخَيرالإمام عليّ عليه السلام :مَن لَبِسَ الخَيرَ تَعَرّى مِنَ الشَّرِّ . (1)
عنه عليه السلام :لَم يَتَعَرَّ مِنَ الشَّرِّ مَن لَم يَتَجَلبَبِ الخَيرَ . (2)
عنه عليه السلام :لَن تَتَحَقَّقَ الخَيرَ حَتّى تَتَبَرَّأَ مِنَ الشَّرِّ . (3)
عنه عليه السلام :عَزيمَةُ الخَيرِ تُطفِئُ نارَ الشَّرِّ . (4)
عنه عليه السلام :مَن دَفَعَ الشَّرَّ بِالخَيرِ غَلَبَ . (5)
عنه عليه السلام :ضادُّوا الشَّرَّ بِالخَيرِ . (6)
تنبيه الخواطر عن لقمان :يا بُنَيَّ ، الشَّرُّ لا يُطفَأُ بِالشَّرِّ كَالنّارِ لا تُطفَأُ بِالنّارِ ، ولكِنَّهُ يُطفَأُ بِالخَيرِ كَالنّارِ تُطفَأُ بِالماءِ . (7)
تنبيه الخواطر عن لقمان :يا بُنَيَّ ، كَذَبَ مَن قالَ : إنَّ الشَّرَّ يُطفِئُ الشَّرَّ ، فَإِن كانَ صادِقا فَليوقِد نارَينِ ثُمَّ لِيَنظُر هَل تُطفِئُ إحداهُمَا (8) الاُخرى! وإنَّما يُطفِئُ الخَيرُ الشَّرَّ كَما يُطفِئُ الماءُ النّارَ . (9)
.
ص: 317
ب _ به خير ، رو كردنامام على عليه السلام :هر كس جامه خير (نيكى) به تن كند ، از شرْ برهنه مى گردد .
امام على عليه السلام :هر كس جامه خير نپوشد ، از شرْ برهنه نمى گردد .
امام على عليه السلام :هرگز به حقيقت خير نمى رسى، مگر اين كه از شرْ پاك گردى .
امام على عليه السلام :تصميم خير ، آتش شر را خاموش مى كند .
امام على عليه السلام :هر كس شر را با خير دفع كند ، پيروز مى گردد .
امام على عليه السلام :با خير، به رويارويى با شر برويد .
تنبيه الخواطر_ به نقل از لقمان _: اى پسرم! شر با شر خاموش نمى شود، مانند آتش كه با آتش، خاموش نمى گردد ؛ ليكن شر با خير، خاموش مى شود، چنان كه آتش با آب، خاموش مى گردد .
تنبيه الخواطر_ به نقل از لقمان _: اى پسرم! هر كس بگويد : شر ، شر را خاموش مى كند، دروغ گفته است. اگر راست مى گويد ، دو آتشْ شعله ور كند . آن گاه ببيند كه آيا يكى ديگرى را خاموش مى نمايد. همانا خير، شر را خاموش مى كند، چنان كه آب، آتش را خاموش مى نمايد .
.
ص: 318
ج _ صُحبَةُ الأَخيارِالإمام عليّ عليه السلام :صاحِبِ الأَخيارَ ، تَأمَن مِنَ الأَشرارِ . (1)
عنه عليه السلام :لَيسَ شَيءٌ أدعى لِخَيرٍ وأنجى مِن شَرٍّ ، مِن صُحبَةِ الأَخيارِ . (2)
د _ الصَّدَقَةُرسول اللّه صلى الله عليه و آله :الصَّدَقَةُ تَسُدُّ بِها سَبعينَ بابا مِنَ الشَّرِّ . (3)
الإمام الصادق عليه السلام عن آبائه عليهم السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إنَّ اللّهَ لا إلهَ إلّا هُوَ ، لَيَدفَعُ بِالصَّدَقَةِ الدّاءَ وَالدُّبَيلَةَ (4) وَالحَرَقَ وَالغَرَقَ وَالهَدمَ وَالجُنونَ . وعَدَّ صلى الله عليه و آله سَبعينَ بابا مِنَ السّوءِ . (5)
ه _ قِراءَةُ القُرآنِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :البَيتُ إذا قُرِئَ فيهِ القُرآنُ حَضَرَتهُ المَلائِكَةُ وتَنَكَّبَت عَنهُ الشَّياطينُ ، وَاتَّسَعَ عَلى أهلِهِ ، وكَثُرَ خَيرُهُ وقَلَّ شَرُّهُ . وإنَّ البَيتَ إذا لَم يُقرَأ فيهِ حَضَرَتهُ الشَّياطينُ وتَنَكَّبَت عَنهُ المَلائِكَةُ ، وضاقَ عَلى أهلِهِ ، وقَلَّ خَيرُهُ وكَثُرَ شَرُّهُ . (6)
.
ص: 319
ج _ همنشينى با نيكانامام على عليه السلام :با نيكان همنشينى كن ، از بَدان در امان مى مانى .
امام على عليه السلام :هيچ چيزى براى فراخوانى به خير و نجات از شر ، بهتر از همنشينى با نيكان نيست .
د _ صدقهپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :صدقه، هفتاد درِ شر را مى بندد .
امام صادق عليه السلام_ به نقل از پدرانش عليهم السلام _: پيامبر خدا فرمود : «همانا خداوند كه جز او معبودى نيست ، با صدقه ، درد و دمل بزرگ در شكم و آتش سوزى و غرق شدن و ويرانى و ديوانگى را دفع مى كند » و پيامبر هفتاد نوع بدى را شمرد .
ه _ قرائت قرآنپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر گاه در خانه قرآن خوانده شود، فرشتگان در آن حاضر مى شوند و شياطين از آن دور مى گردند و [عرصه اش] بر اهل خانه وسعت مى يابد و خيرش بسيار و شرّش كم مى شود . همانا هر گاه در خانه قرآن خوانده نشود، شياطين در آن حاضر مى شوند و فرشتگان از آن دور مى گردند و [عرصه اش ]بر اهل خانه تنگ مى شود و خيرش كم و شرّش بسيار مى گردد .
.
ص: 320
و _ دَفعُ الغيبَةِ عَنِ المُؤمِنِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :ألا ومَن تَطَوَّلَ عَلى أخيهِ في غيبَةٍ سَمِعَها فيهِ في مَجلِسٍ فَرَدَّها عَنهُ ، رَدَّ اللّهُ عَنهُ ألفَ بابٍ مِنَ الشَّرِّ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ ، فَإِن هُوَ لَم يَرُدَّها وهُوَ قادِرٌ عَلى رَدِّها ، كانَ عَلَيهِ كَوِزرِ مَنِ اغتابَهُ سَبعينَ مَرَّةً . (1)
ز _ زِيارَةُ الحُسَينِ عليه السلاممصباح المتهجّد عن ابن ميثم التمّار عن الإمام الباقر عليه السلام :مَن زارَ الحُسَينَ عليه السلام ، أو قالَ : مَن زارَ لَيلَةَ عَرَفَةَ أرضَ كَربَلاءَ وأقامَ بِها حَتّى يُعَيِّدَ ثُمَّ يَنصَرِفَ ، وَقاهُ اللّهُ شَرَّ سَنَتِهِ . (2)
ح _ تِلكَ الأَعمالُالإمام عليّ عليه السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَن صَلّى أربَعَ رَكَعاتٍ يَومَ الجُمُعَةِ قَبلَ الصَّلاةِ ، يَقرَأُ في كُلِّ رَكعَةٍ فاتِحَةَ الكِتابِ عَشرَ مَرّاتٍ ... ثُمَّ يَقولُ : سُبحانَ اللّهِ وَالحمَدُ للّهِِ ولا إلهَ إلَا اللّهُ وَاللّهُ أكبَرُ ، ولا حَولَ ولا قُوَّةَ إلّا بِاللّهِ العَلِيِّ العَظيمِ مِئَةَ مَرَّةٍ ، ويُصَلّي عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله مِئَةَ مَرَّةٍ . قالَ صلى الله عليه و آله : مَن صَلّى هذِهِ الصَّلاةَ وقالَ هذَا القَولَ ، دَفَعَ اللّهُ عَنهُ شَرَّ أهلِ السَّماءِ وشَرَّ أهلِ الأَرضِ، وشَرَّ الشَّياطينِ وشَرَّ كُلِّ سُلطانٍ جائِرٍ (3) وقَضَى اللّهُ لَهُ سَبعينَ حاجَةً... . (4)
.
ص: 321
و _ جلوگيرى از غيبت مؤمنپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هان! هر كس به برادر [دينىِ ]خود درباره غيبتى كه از او در مجلسى مى شود ، نيكى نمايد و از آن جلوگيرى كند ، خداوند، هزار نوع بدى را در دنيا و آخرت از او باز مى گرداند ؛ ولى اگر او در حالى كه مى تواند از آن جلوگيرى نمايد ، اقدام نكند ، همانند گناه كسى كه هفتاد مرتبه از مؤمنْ غيبت كند، بر ذمّه اوست .
ز _ زيارت امام حسين عليه السلاممصباح المتهجّد_ به نقل از فرزند ميثم تمّار _: امام باقر عليه السلام فرمود : هر كس امام حسين عليه السلام را زيارت نمايد» يا فرمود: «هر كس در شب عرفه، زمين كربلا را زيارت نمايد و در آن اقامت كند تا عيد كند و سپس برگردد ، خداوند، او را از شرّ آن سال نگه مى دارد» .
ح _ و اين كارهاامام على عليه السلام :پيامبر خدا فرمود : «هر كس روز جمعه پيش از نماز [جمعه]، چهار ركعت نماز بگزارد و در هر ركعت، ده مرتبه سوره حمد را بخواند ... و سپس صد مرتبه بگويد : خدا منزّه است و ستايش، از آنِ اوست و معبودى جز خداى يكتا نيست و خدا بزرگ تر است ، و نيرو و توانى جز از جانب خداى والامرتبه و بزرگ نيست و صد مرتبه بر پيامبر صلى الله عليه و آله درود بفرستد...» . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «هر كس اين نماز را بخواند و اين ذكرها را بگويد ، خداوند، شرّ اهل آسمان و شرّ اهل زمين و شرّ شياطين و شرّ هر پادشاه ستمگر را از او دفع مى كند و هفتاد حاجت او را برآورده مى نمايد ...» .
.
ص: 322
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن صامَ أيّامَ البيضِ مِن رَجَبٍ أو قامَ لَيالِيَها ، ويُصَلّي لَيلَةَ النِّصفِ مِئَةَ رَكعَةٍ ، يَقرَأُ في كُلِّ رَكعَةٍ : «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» عَشرَ مَرّاتٍ ، فَإِذا فَرَغَ مِن هذِهِ الصَّلاةِ استَغفَرَ سَبعينَ مَرَّةً ، رُفِعَ عَنهُ شَرُّ أهلِ السَّماءِ ، وشَرُّ أهلِ الأَرضِ ، وشَرُّ إبليسَ وجُنودِهِ ... . (1)
الأمالي للطوسي عن عليّ بن عمر العطّار :دَخَلتُ عَلى أبِي الحَسَنِ العَسكَرِيِّ عليه السلام يَومَ الثُّلاثاءِ فَقالَ : لَم أرَكَ أمسِ ! قُلتُ : كَرِهتُ الحَرَكَةَ في يَومِ الإِثنَينِ . قالَ : يا عَلِيُّ ، مَن أحَبَّ أن يَقِيَهُ اللّهُ شَرَّ يَومِ الإِثنَينِ ، فَليَقرَأ في أوَّلِ رَكعَةٍ مِن صَلاةِ الغَداةِ : «هَل أتى عَلَى الإنسانِ» ، ثُمَّ قَرَأَ أبُو الحَسَنِ عليه السلام : «فَوَقَ_ل_هُمُ اللَّهُ شَرَّ ذَ لِكَ الْيَوْمِ وَ لَقَّ_ل_هُمْ نَضْرَةً وَسُرُورًا» (2) . (3)
ط _ الاِستِعانَةُ بِاللّهِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :«لا حَولَ ولا قُوَّةَ إلّا بِاللّهِ» كَنزٌ مِن كُنوزِ الجَنَّةِ ، مَن قالَها أذهَبَ اللّهُ عَنهُ سَبعينَ بابا مِنَ الشَّرِّ أدناهَا الهَمُّ . (4)
عنه صلى الله عليه و آله_ في الدُّعاءِ _: يا مُنيرُ يا مُبينُ يا رَبِّ ، اكفِني شَرَّ الشُّرورِ وآفاتِ الدُّهورِ ، وأسأَلُكَ النَّجاةَ يَومَ يُنفَخُ فِي الصّورِ . (5)
.
ص: 323
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس ايّام بيض (روزهاى سيزدهم، چهاردهم و پانزدهم) را در ماه رجب، روزه بگيرد يا شب هاى آن را شب زنده دارى كند و در شب نيمه رجب، صد ركعت نماز بگزارد و در هر ركعت، ده مرتبه [سوره ] «قل هو اللّه أحد» را بخواند و پس از اين نماز، هفتاد مرتبه استغفار نمايد ، شرّ اهل آسمان و شرّ اهل زمين و شرّ ابليس و سپاهش از او برداشته مى شود ... .
الأمالى ، طوسى_ به نقل از على بن عمر عطّار _: روز سه شنبه به حضور امام هادى عليه السلام رسيدم . فرمود : «ديروز، تو را نديدم!». گفتم : حركت در روز دوشنبه را دوست نداشتم . فرمود : «اى على! هر كس مى خواهد كه خداوند، او را از شرّ روز دوشنبه نگه بدارد ، بايد در ركعت اوّل نماز صبح [سوره] « هَلْ أَتَى عَلَى الْاءِنسَ_نِ » ». آنگاه امام هادى عليه السلام اين آيه را خواند : «پس، خدا آنان را از آسيب آن روز، نگاه داشت و شادابى و شادمانى را به آنان ارزانى داشت» .
ط _ يارى جستن از خداپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :[ذكرِ] «لا حَولَ و لا قُوَّةَ إلّا باللّه » ، گنجى از گنج هاى بهشت است . هر كس آن را بگويد ، خداوند، هفتاد نوع بدى را از او دور مى كند كه كمترينِ آنها ، اندوه است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در دعا _: اى نوربخش! اى روشن! اى پروردگار من! بدىِ بَدان و آفت هاى روزگاران را از من كفايت كن ، و از تو مى خواهم در روزى كه در صور دميده مى شود ، نجاتم دهى .
.
ص: 324
عنه صلى الله عليه و آله :إذا هَمَّ أحَدُكُم بِالأَمرِ فَليَركَع رَكعَتَينِ مِن غَيرِ الفَريضَةِ ، ثُمَّ لِيَقُل : اللّهُمَّ إنّي أستَخيرُكَ بِعِلمِكَ وأستَقدِرُكَ بِقُدرَتِكَ وأسأَلُكَ مِن فَضلِكَ العَظيمِ ، فَإِنَّكَ تَقدِرُ ولا أقدِرُ ، وتَعلَمُ ولا أعلَمُ وأنتَ عَلّامُ الغُيوبِ . اللّهُمَّ إن كُنتَ تَعلَمُ أنَّ هذَا الأَمرَ خَيرٌ لي في ديني ومَعاشي وعاقِبَةِ أمري _ أو قالَ : عاجِلِ أمري وآجِلِهِ _ فَاقدِرهُ لي ويَسِّرهُ لي ثُمَّ بارِك لي فيهِ ، وإن كُنتَ تَعلَمُ أنَّ هذَا الأَمرَ شَرٌّ لي في ديني ومَعاشي وعاقِبَةِ أمري _ أو قالَ : في عاجِلِ أمري وآجِلِهِ _ فَاصرِفهُ عَنّي وَاصرِفني عَنهُ ، وَاقدِر لِيَ الخَيرَ حَيثُ كانَ ثُمَّ أرضِني بِهِ . (1)
الإمام عليّ عليه السلام :اللّهُمَّ اهدِني لِأَرشَدِ الاُمورِ ، وقِني شَرَّ نَفسي ، اللّهُمَّ أوسِع لي في رِزقي ، وَامدُد لي في عُمُري . (2)
عنه عليه السلام_ فِي الدُّعاءِ _: اِصرِف عَنّي شَرَّ كُلِّ ذي شَرٍّ إلى خَيرِ ما لا يَملِكُهُ أحَدٌ سِواكَ ، وَاحتَمِل عَنّي مُفتَرَضاتِ حُقوقِ الآباءِ وَالاُمَّهاتِ . (3)
الإمام زين العابدين عليه السلام_ أيضا _: ... أسأَلُكَ خَوفا تُعينُني بِهِ عَلى حُدودِ رِضاكَ ، وأسأَلُكَ الأَخذَ بِأَحسَنِ ما أعلَمُ ، وَالتَّركَ لِشَرِّ ما أعلَمُ ، وَالعِصمَةَ لي مِن أن أعصِيَ وأنا أعلَمُ ... . (4)
.
ص: 325
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر گاه يكى از شما خواست به كارى اهتمام ورزد ، دو ركعت نماز مستحبّى بگزارد و سپس بگويد : «خدايا! من با توسّل به دانش تو، از تو خير مى طلبم و با توسّل به قدرت تو، از تو نيرو مى خواهم و از فضل بزرگ تو درخواست مى كنم ؛ چرا كه تو مى توانى و من نمى توانم، و تو مى دانى و من نمى دانم، و تو دانا به همه نهان هايى . خدايا! اگر تو مى دانى كه اين كار براى من در دين و زندگى و سرانجام كارم (در كار دنيا و آخرتم) نيكوست، آن را برايم مقدّر كن و برايم آسان بگردان و برايم در آن بركت قرار بده ، و اگر مى دانى كه اين كار براى من در دين و زندگى و سرانجام كارم (در دنيا و آخرتم) شر است، آن را از من باز دار و مرا [نيز] از آن بر گردان ، و نيكى را هر جا كه هست ، برايم مقدّر كن و مرا بِدان خشنود ساز» .
امام على عليه السلام :خدايا! مرا به درست ترين كارها هدايت فرما و مرا از شرّ نفْسم نگه دار . خدايا! روزى ام را فراوان كن و عمرم را طولانى گردان .
امام على عليه السلام_ در دعا _: [خدايا!] شرّ هر شَرورى را از من به سوى بهترين چيزى كه در اختيار كسى جز تو نيست، بگردان و حقوق پدران و مادران را از جانب من ، عهده دار باش .
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعا _: [خدايا!] از تو ترسى را درخواست مى كنم كه با آن، مرا در رسيدن به آستانِ خشنودى ات يارى كنى ، و از تو مى خواهم كه بهترين چيزى را كه مى دانم ، عمل كنم و بدترين چيزى را كه مى دانم ، رها نمايم ، و [از تو مى خواهم كه] مرا از نافرمانى ات _ با علم به آن _ نگه دارى ... .
.
ص: 326
عنه عليه السلام_ في دُعائِهِ يَومَ الخَميسِ _: اللّهُمَّ فَكَما أبقَيتَني لَهُ فَأَبقِني لِأَمثالِهِ ، وصَلِّ عَلَى النَّبِيِّ مُحَمَّدٍ وآلِهِ ، ولا تَفجَعني فيهِ وفي غَيرِهِ مِنَ اللَّيالي وَالأَيّامِ ، بِارتِكابِ المَحارِمِ وَاكتِسابِ المَآثِمِ ، وَارزُقني خَيرَهُ وخَيرَ ما فيهِ وخَيرَ ما بَعدَهُ ، وَاصرِف عَنّي شَرَّهُ وشَرَّ ما فيهِ وشَرَّ ما بَعدَهُ . (1)
عنه عليه السلام :اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِهِ ، ومَن أرادَني بِسوءٍ فَاصرِفهُ عَنّي ، وَادحَر عَنّي مَكرَهُ ، وَادرَأ عَنّي شَرَّهُ ، ورُدَّ كَيدَهُ في نَحرِهِ . (2)
عنه عليه السلام :اللّهُمَّ عافِني بِأَحسَنِ عافِيَتِكَ ، وَارزُقني مِن فَضلِكَ ، وَاكفِني شَرَّ جَميعِ خَلقِكَ . (3)
عنه عليه السلام_ مِن دُعائِهِ فِي الصَّباحِ وَالمَساءِ _: اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِهِ ، ووَفِّقنا في يَومِنا هذا ولَيلَتِنا هذِهِ وفي جَميعِ أيّامِنا لِاستعِمالِ الخَيرِ ، وهِجرانِ الشَّرِّ ، وشُكرِ النِّعَمِ ، وَاتِّباعِ السُّنَنِ . (4)
عنه عليه السلام :اللّهُمَّ فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِهِ ، وحَبِّب إلَيَّ ما رَضيتَ لي ، ويَسِّر لي ما أحلَلتَ بي ، وطَهِّرني مِن دَنَسِ ما أسلَفتُ ، وَامحُ عَنّي شَرَّ ما قَدَّمتُ ، وأوجِدني حَلاوَة العافِيَةِ ، وأذِقني بَردَ السَّلامَةِ . (5)
.
ص: 327
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعاى روز پنجشنبه _: خدايا! چنان كه مرا براى اين روزْ باقى گذاشتى ، مرا براى [روزهاى ديگرِ ]مانند آن، باقى بدار و بر پيامبر و خاندان او درود فرست و مرا در اين روز و غير آن از شب ها و روزها، با ارتكاب محرّمات و كسب گناهان ، به غم و اندوه، گرفتار نگردان و برايم از خير آن و خير آنچه در آن است و خير پس از آن ، روزى فرما و مرا از شرّ آن و شرّ آنچه در آن است و شرّ پس از آن ، باز دار .
امام زين العابدين عليه السلام :خدايا! بر محمّد و خاندان او درود فرست و هر كس را كه قصد بدى درباره من دارد ، از من دور كن و مكر او را برطرف ساز و شرّ او را از من باز دار و نيرنگش را به خودش باز گردان .
امام زين العابدين عليه السلام :خدايا! نيكوترين تن درستى را عطايم كن و از فضل خويش ، روزى ام فرما و از شرّ همه آفريدگانت كفايتم كن .
امام زين العابدين عليه السلام_ از دعايش در صبح و شام _: خدايا! بر محمّد و خاندانش درود فرست و در اين روز و شب و در همه روزها، ما را براى انجام دادن كار خير و دورى كردن از شر و سپاس گزارى نعمت ها و پيروى از آداب و سنّت ها[ى دينى] موفّق فرما .
امام زين العابدين عليه السلام :خدايا! بر محمّد و خاندانش درود فرست و آنچه را تو برايم پسنديده اى، محبوبم گردان و چيزى را كه برايم فرود آورده اى ، بر من آسان گردان و مرا از پليدى چيزى كه در گذشته انجام داده ام، پاك فرما و شرّ چيزى را كه پيش فرستاده ام، محو كن و شيرينى عافيت را برايم حاصل كن و گوارايى تن درستى را به من بچشان .
.
ص: 328
عنه عليه السلام :اللّهُمَّ إنَّكَ مَن والَيتَ لَم يَضرُرهُ خِذلانُ الخاذِلينَ ، ومَن أعطَيتَ لَم يَنقُصهُ مَنعُ المانِعينَ ، ومَن هَدَيتَ لَم يُغوِهِ إضلالُ المُضِلّينَ ، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِهِ وَامنَعنا بِعِزِّكَ منِ عِبادِكَ ، وأغنِنا عَن غَيرِكَ بِإِرفادِكَ (1) . (2)
عنه عليه السلام :اللّهُمَّ إنّي أعوذُ بِكَ مِن أضغاثِ الأَحلامِ ، وأن يَلعَبَ بِيَ الشَّيطانُ فِي اليَقَظَةِ وَالمَنامِ ، بِاسمِ اللّهِ تَحَصَّنتُ ، وبِالحَيِّ الَّذي لا يَموتُ مِن شَرِّ ما أخافُ وأحذَرُ ، ورَمَيتُ مَن يُريدُ بي سوءا أو مَكروها مِن بَينِ يَدَيَّ ، بِلا (3) حَولَ ولا قُوَّةَ إلّا بِاللّهِ العَلِيِّ العَظيمِ . (4)
عنه عليه السلام :اللّهُمَّ سَهِّل لي حُزونَةَ (5) أمري ، وذَلِّل لي صُعوبَتَهُ ، وأعطِني مِنَ الخَيرِ أكثَرَ مِمّا أرجو ، وَاصرِف عَنّي مِنَ الشَّرِّ أكثَرَ مِمّا أخافُ وأحذَرُ ، ولا حَولَ ولا قُوَّةَ إلّا بِاللّهِ العَلِيِّ العَظيمِ . (6)
عنه عليه السلام :اِكفِني شَرَّ الشَّيطانِ ، وشَرَّ السُّلطانِ ، وسَيِّئاتِ عَمَلي . (7)
.
ص: 329
امام زين العابدين عليه السلام :خدايا! هر كه تو يارى اش كردى ، خوارى خواركنندگان به او زيان نرسانْد ، و هر كه تو عطايش نمودى ، جلوگيرى منع كنندگان ، از او نكاست ، و هر كه تو راهنمايى اش نمودى ، گم راهى گم راه كنندگانْ او را از راه بيرون نبُرد . پس بر محمّد و خاندان او درود فرست و ما را به عزّت خود، از [زيان] بندگانت باز دار و ما را به يارى خويش، از ديگران بى نياز گردان .
امام زين العابدين عليه السلام :خدايا! از خواب هاى آشفته و از اين كه شيطان در خواب و بيدارى، مرا بازى دهد، به تو پناه مى برم . به [يارى] نام خدا ، و به [يارى ]زنده اى كه نمى ميرد ، از شرّ آنچه مى ترسم و پرهيز مى كنم ، پناه گرفتم ، و كسى را كه قصد بد يا ناپسندى درباره من دارد ، از پيش خود راندم ، با [ذكرِ ]«لا حول و لا قوّة إلّا باللّه العلىّ العظيم ؛ هيچ نيرو و توانى، جز به خداى والا و بلندمرتبه نيست» .
امام زين العابدين عليه السلام :خدايا! ناهموارى كارم را بر من هموار و سختى آن را برايم آسان كن و از خير، بيشتر از آنچه اميدش را دارم ، عطايم فرما و از شر ، بيشتر از آنچه مى هراسم و پرهيز مى كنم ، از من دور كن ، و هيچ نيرو و توانى، جز به خداى والا و بلندمرتبه نيست .
امام زين العابدين عليه السلام :[خدايا!] شرّ شيطان و شرّ پادشاه ، و بدى هاى عملم را از من، كفايت كن .
.
ص: 330
عنه عليه السلام :نَسأَلُكَ اللّهُمَّ أن تُلهِمَنَا الخَيرَ وتُعطِيَناهُ ، وأن تَصرِفَ عَنَّا الشَّرَّ وتَكفِيَناهُ ، وأن تَدحَرَ (1) عَنَّا الشَّيطانَ وتُبعِدَناهُ . (2)
الإمام الباقر عليه السلام :كانَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ _ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِما _ إذا هَمَّ بِأَمرِ حَجٍّ أو عُمرَةٍ أو بَيعٍ أو شِراءٍ أو عِتقٍ ، تَطَهَّرَ ثُمَّ صَلّى رَكعَتَيِ الاِستِخارَةِ ، فَقَرَأَ فيهِما بِسورَةِ الحَشرِ وبِسورَةِ الرَّحمنِ ، ثُمَّ يَقرَأُ المُعَوِّذَتَينِ و«قُل هُوَ اللّهُ أحَدٌ» إذا فَرَغَ وهُوَ جالِسٌ في دُبُرِ الرَّكعَتَينِ . ثُمَّ يَقولُ : اللّهُمَّ إن كانَ كَذا وكَذا خَيرا لي في ديني ودُنيايَ وعاجِلِ أمري وآجِلِهِ ، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِهِ ويَسِّرهُ لي عَلى أحسَنِ الوُجوهِ وأجمَلِها ، اللّهُمَّ وإن كانَ كَذا وكَذا شَرّا لي في ديني ودُنيايَ وآخِرَتي وعاجِلِ أمري وآجِلِهِ فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِهِ وَاصرِفهُ عَنّي ، رَبِّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِهِ وَاعزِم لي عَلى رُشدي وإن كَرِهتُ ذلِكَ أو أبَتهُ نَفسي . (3)
الإمام الصادق عليه السلام :كانَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام يَدعو بِهذَا الدُّعاءِ : اللّهُمَّ ... ادفَع عَنّي شَرَّ الحَسَدَةِ . (4)
عنه عليه السلام :قُل في كُلِّ يَومٍ مِن رَجَبٍ صَباحا ومَساءً ، وفي أعقابِ صَلَواتِكَ وفي يَومِكَ ولَيلَتِكَ : يا مَن أرجوهُ لِكُلِّ خَيرٍ وآمَنُ سَخَطَهُ عِندَ كُلِّ شَرٍّ ... أعطِني بِمَسأَلَتي إيّاكَ جَميعَ خَيرِ الدُّنيا وجَميعَ خَيرِ الآخِرَةِ ، وَاصرِف عَنّي بِمَسأَلَتي إيّاكَ جَميعَ شَر الدُّنيا وشَرِّ الآخِرَةِ . (5)
.
ص: 331
امام زين العابدين عليه السلام :خدايا! از تو مى خواهيم كه خير را به ما الهام و عطا فرمايى ، و شر را از ما دور و از آن كفايتمان كنى ، و شيطان را به زور و ذلّتبار از ما برانى و دور كنى .
امام باقر عليه السلام :هر گاه [پدرم] على بن الحسين _ كه درود خدا بر آن دو باد _ مى خواست به كار حج يا عمره يا فروختن يا خريدن و يا آزاد كردن بنده اى اقدام كند ، وضو مى ساخت و سپس دو ركعت نماز استخاره به جا مى آورد و در آن دو ركعت ، سوره هاى حشر و الرحمان را مى خواند . سپس در پى آن نماز دو ركعتى ، سوره هاى فلق ، ناس و اخلاص را در حال نشسته مى خواند . سپس مى گفت : «خدايا! اگر اين و آن (1) ، براى دين و دنيا و حال و آينده من ، خير است ، بر محمّد و خاندانش درود فرست و آن را به نيكوترين و زيباترين وجه برايم آسان گردان . خدايا! و اگر اين و آن، براى دين و دنيا و حال و آينده من ، شر است ، پس بر محمّد و خاندانش درود فرست و آن را از من دور كن . پروردگارا! بر محمّد و خاندانش درود فرست و بر راهنمايى و پيشرفت من اراده كن، هر چند آن را نپسندم يا نفْسم از آن خوددارى كند» .
امام صادق عليه السلام :على بن الحسين (امام زين العابدين عليه السلام ) پيوسته اين دعا را مى خواند : «خدايا! ... شرّ حسودان را از من بر گردان» .
امام صادق عليه السلام :در هر روز ماه رجب ، صبح و شام و در پى نمازهايت و در روز و شبت بگو : «اى كسى كه همه خير را از او اميد دارم و در هر شرّى، از خشم او امان مى جويم ... ! همه خير دنيا و همه خير آخرت را با درخواستم از تو ، عطايم فرما ، و همه شرّ دنيا و همه شرّ آخرت را با درخواستم از تو ، از من دور فرما» .
.
ص: 332
عنه عليه السلام :اللّهُمَّ إنّي أسأَلُكَ أن تَصرِفَ عَنّي شَرَّ كُلِّ جَبّارٍ عَنيدٍ ، وشَرَّ كُلِّ شَيطانٍ مَريدٍ ، وشَرَّ كُلِّ ضَعيفٍ مِن خَلقِكَ وشَديدٍ ، ومِن شَرِّ السّامَّةِ وَالهامَّةِ (1) وَاللّامَّةِ (2) وَالخاصَّةِ وَالعامَّةِ ، ومِن شَرِّ كُلِّ دابَّةٍ صَغيرَةٍ أو كَبيرَةٍ بِاللَّيلِ وَالنَّهارِ ، ومِن شَرِّ فَسَقَةِ العَرَبِ وَالعَجَمِ ، ومِن شَرِّ فَسَقَةِ الجِنِّ وَالإِنسِ ، إنَّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ . (3)
عنه عليه السلام :اللّهُمَّ ... ارزُقني مِنَ الخَيرِ فَوقَ ما أرجو ، وَاصرِف عَنّي مِنَ الشَّرِّ فَوقَ ما أحذَرُ . (4)
عنه عليه السلام :اللّهُمَّ ... أطلُبُ إلَيكَ أن تُعَرِّفَني ما عَرَّفتَ أولِياءَكَ في مَنزِلي هذا ، وأن تَقِيَني جَوامِعَ الشَّرِّ . (5)
عنه عليه السلام :يا عَلِيُّ يا عَظيمُ ، يا رَحمانُ يا رَحيمُ ، يا سامِعَ الدَّعَواتِ ، يا مُعطِيَ الخَيراتِ ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وأعطِني مِن خَيرِ الدُّنيا وَالآخِرَةِ ما أنتَ أهلُهُ ، وَاصرِف عَنّي مِن شَرِّ الدُّنيا وَالآخِرَةِ ما أنتَ أهلُهُ . (6)
.
ص: 333
امام صادق عليه السلام :خدايا! از تو مى خواهم كه شرّ هر زورگوى لجوج ، و شرّ شيطان رانده شده ، و شرّ هر ناتوان و توانا از آفريده هايت را ، و [نيز ]شرّ مار و عقرب و چشم بد و خاص و عام ، و شرّ هر جنبنده ريز و درشت در شب و روز، و شرّ فاسقان عرب و عجم ، و شرّ فاسقان جِن و اِنس را از من باز دارى ؛ چرا كه تو بر هر چيزى توانايى .
امام صادق عليه السلام :خدايا! ... از خير ، بيش از آنچه آرزو مى كنم، روزى ام فرما و از شر ، بيش از آنچه پرهيز دارم ، از من دور كن .
امام صادق عليه السلام :خدايا! ... در اين جايگاهم از تو مى خواهم كه آنچه را كه به اوليايت شناساندى ، به من بشناسانى و مرا از همه شرها نگه بدارى .
امام صادق عليه السلام :اى والا مرتبه، اى بزرگ! اى بخشنده، اى مهربان! اى شنونده دعاها! اى بخشنده نيكى ها! بر محمّد و خاندان محمّدْ درود فرست و از خير دنيا و آخرت ، آنچه شايسته توست ، عطايم كن ، و از شرّ دنيا و آخرت ، آنچه تو شايسته آنى ، از من دور كن .
.
ص: 334
الإمام الكاظم عليه السلام :اللّهُمَّ كَما كَفَيتَ نَبِيَّكَ مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله هَولَ عَدُوِّهِ ، وفَرَّجتَ هَمَّهُ وكَشَفتَ غَمَّهُ ، وصَدَقتَهُ وَعدَكَ ، وأنجَزتَ لَهُ مَوعِدَكَ بِعَهدِكَ ، اللّهُمَّ بِذلِكَ فَاكفِني هَولَ هذِهِ السَّنَةِ وآفاتِها ، وأسقامَها وفِتنَتَها وشُرورَها ، وأحزانَها وضيقَ المَعاشِ فيها ، وبَلِّغني بِرَحمَتِكَ كَمالَ العافِيَةِ بِتَمامِ دَوامِ العافِيَةِ وَالنِّعمَةِ عِندي إلى مُنتَهى أجَلي . (1)
الإمام الرضا عليه السلام :اللّهُمَّ ادفَع عَن وَلِيِّكَ وخَليفَتِكَ ، وحُجَّتِكَ عَلى خَلقِكَ ، ولِسانِكَ المُعَبِّرِ عَنكَ النّاطِقِ بِحُكمِكَ ، وعَينِكَ النّاظِرَةِ بِإِذنِكَ وشاهِدِكَ عَلى عِبادِكَ ، الجَحجاحِ (2) المُجاهِدِ العائِذِ بِكَ العابِدِ عِندَكَ ، وأعِذهُ مِن شَرِّ جَميعِ ما خَلَقتَ وبَرَأتَ وأنشَأتَ وصَوَّرتَ . (3)
الإمام المهديّ عليه السلام :اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ الأَخيارِ في آناءِ اللَّيلِ وأطرافِ النَّهارِ ، وَاكفِني شَرَّ الأَشرارِ . (4)
راجع : ص 382 (الفصل الثاني : مبادى ء السعادة / محاسن الأخلاق والأعمال) .
.
ص: 335
امام كاظم عليه السلام :خدايا! چنان كه پيامبرت محمّد صلى الله عليه و آله را از هراس دشمنش كفايت نمودى و اندوه و غم او را برطرف كردى و وعده ات را كه به او داده بودى، [وفا و ]تصديق نمودى ، و در زمانى كه با او پيمان بسته بودى ، وعده ات را به انجام رساندى ، _ خدايا _ مرا از هراس و گزندهاى اين سال ، و بيمارها و آشوب ها و بدى ها و اندوه هاى آن و تنگنايى زندگى در آن ، كفايت كن و مرا با رحمت خويش ، به عافيت كامل و بقاى عافيت و برخوردارى از نعمت تا پايان اَجَلم برسان .
امام رضا عليه السلام :خدايا! شرّ همه آنچه را كه آفريدى و به وجود آوردى و ايجاد نمودى و صورت بخشيدى، از ولى و جانشينت ، و حجّتت بر آفريدگان ، و زبانت _ كه توصيفگر تو و بيان كننده حكم توست _ و چشمت _ كه به اذن تو نظاره گر است _ و گواهت بر بندگانت _ كه سَرور تلاشگر و پناهنده به تو و بنده درگاه توست _ ، دور كن و او را پناه بده .
امام مهدى عليه السلام :خدايا! بر محمّد و خاندان برگزيده محمّد ، در شب و روز ، درود فرست و مرا از شرّ بَدان ، كفايت كن .
ر . ك : ص 383 (فصل دوم : عوامل نيك بختى / اخلاق و رفتار خوب) .
.
ص: 336
. .
ص: 337
بخش چهارم : عدل الهى ، نيك بختى و بدبختىدرآمدفصل يكم : معناى نيك بختى و بدبختىفصل دوم : عوامل نيك بختىفصل سوم : عوامل تيره بختى
.
ص: 338
. .
ص: 339
درآمدسعادت ، به معناى نيك بختى ، از ريشه «سعد» به معناى خير ، شادى ، و شُگون است و شقاوت ، ضدّ آن و به معناى تيره روزى و بدبختى است . ابن فارِس در اين باره مى گويد : السين والعين والدالّ أصل يدلّ على خير وسرور ، خلاف النحس ، فالسعد : اليُمن في الأمر . (1) سين و عين و دال ، ريشه اى است كه دلالت بر خير و خوشى مى كند ، بر خلاف نحس . سعادت ، خوش يمنى در كار است . وى در ريشه يابى «شقاوت» آورده است : الشين والقاف والحرف المعتلّ أصل يدلّ على المعاناة ، وخلاف السهولة والسعادة . (2) شين و قاف و حرف علّه (ى) ، ريشه اى است كه دلالت بر بدبختى مى كند ، بر خلاف سهولت و سعادت . ابن منظور نيز مى گويد : السعد : اليُمن ، وهو نقيض النحس ، والسعودة خلاف النحوسة ، والسعادة خلاف
.
ص: 340
الشقاوة. (1) سعد ، خجستگى است و نقيض نحس است . سعودت ، خلاف نحوست است و سعادت بر خلاف شقاوت . همچنين در عرف عام ، سعيد ، به كسى مى گويند كه از آنچه مردمْ آن را خير (خوبى) مى دانند ، بهره مند باشد . بنا بر اين ، مى توانيم سعادت را به «دستيابى به خير و كمال» و شقاوت را به «رسيدن به شر و نقص» ، تفسير كنيم . بدين ترتيب ، آنچه در تبيين خير و شر و ملاك تشخيص آن در جهان بينى اسلامى ارائه گرديد ، (2) با تفسير سعادت و شقاوت نيز قابل انطباق است . با توجّه به آيات و احاديث اين بخش، توضيح كوتاهى درباره تفسير سعادت و شقاوت در مكتب هاى مختلف و نيز در جهان بينى اسلام ، ضرورى است :
سعادت و شقاوت در مكتب هاى مختلفهمان طور كه اشاره شد ، سعادت به معناى خير و كمال است و شقاوت به معناى شر و نقص . در مورد اين تعريف كلّى ، مى توان گفت كه بين مكتب هاى مختلف فكرى ، اختلافى وجود ندارد ؛ ولى در تفسير مصاديق خير و شر، و نقص و كمال ، در مكتب ها و جهان بينى هاى مختلف، اختلاف نظر وجود دارد . اين مسئله از ديرباز ، مورد توجّه اهل نظر و فلاسفه بوده و هست . براى نمونه : از نگاه اِپيكور ، (3) سعادت ، چيزى جز لذّت نيست و لذّت ، غايت مطلوب بشر
.
ص: 341
است . او مى گويد : لذّت ، خير مطلق است و تمام افعال انسان بايد در جهت كسب آن باشد . البتّه مقصود وى از كسب لذّت، كسب فضايل و لذّات روحانى است . (1) از منظر ارسطو، سعادت ، رعايت حدّ وسط ، يعنى اعتدال است . (2) از نظر نيچه ، كمال ، چيزى جز قدرت نيست . (3) و اسپينوزا ، سعادت و كمال را صيانت ذات مى داند . 4 به طور كلّى مى توان گفت كه در جهان بينى هاى مختلف ، بجز جهان بينى اسلامى ، گروهى لذايذ و كمالات معنوى را سعادت مى دانند و شمارى ، لذايذ مادّى را .
سعادت و شقاوت در مكتب اسلامبا يك نگاه اجمالى به آيات و احاديث اين فصل ، مشخّص مى گردد كه در جهان بينى اسلام ، نه برخوردارى از لذايذ مادّى به تنهايى، و نه برخوردارى از لذايذ معنوى به تنهايى ، سعادتِ كامل محسوب نمى شوند ؛ بلكه برخوردارى از لذايذ مادّى و معنوى در دنيا و آخرت ، با هم، كمال سعادت است . در مقابل، هر چيزى كه از بهره مندى مادّى يا معنوى انسان در دنيا و آخرت بكاهد ، شقاوت ناميده مى شود . به سخن ديگر، اسلام، برنامه تكامل جسم و جان ، مادّه و معنا ، و تأمين كننده
.
ص: 342
سعادت دنيا و آخرت انسان در كنار يكديگر است. بر اين اساس ، آنچه موجب خوشى و آسايش مادّى انسان است ، مشروط به اين كه براى حيات معنوى و زندگى اُخروى او زيانبار نباشد ، سعادت محسوب مى شود و در مقابل ، آنچه موجب رنج و ناراحتى مادّى انسان مى گردد، ولى زمينه ساز حيات معنوى و آسايش كامل تر وى نيست ، شقاوت ناميده مى شود . بنا بر اين ، آنچه در احاديث در تبيين سعادت آمده (مانند : صورت زيبا، همسر زيبا و شايسته، خانه خوب و بزرگ، مَركب رهوار) (1) و نيز آنچه در تبيين شقاوت آمده (مانند : همسر ناشايست، خانه نامطلوب و مَركب نامناسب) ، (2) تنها بخشى از مصاديق سعادت و شقاوت است .
حقيقت سعادت و شقاوتنكته مهم و قابل توجّه در تفسير سعادت و شقاوت ، اين است كه سعادت و شقاوت اُخروى ، قابل مقايسه با سعادت و شقاوت دنيوى نيست ؛ چرا كه لذّت ها و رنج هاى دنيا ، هر قدر هم زياد باشند ، ناقص و پايان پذيرند ، در حالى كه لذّت و رنج آخرت ، كامل تر از دنيا و هميشگى اند . از اين رو ، امام على عليه السلام در حديثى ، سعادت حقيقى را چنين تبيين مى فرمايد : حَقيقَةُ السَّعادَةِ أَن يَختِمَ الرَّجُلُ عَمَلُهُ بِالسَّعادَةِ . (3) حقيقت خوش بختى ، آن است كه مردى ، كارش به خوش بختى پايان پذيرد . و درباره شقاوت حقيقى مى فرمايد :
.
ص: 343
حَقيقَةُ الشَّقاءِ أَن يَختِمَ المَرءُ عَمَلَهُ بِالشَّقِاء . (1) حقيقت بدبختى ، آن است كه مردى ، كارش به بدبختى ختم شود . اين سخن ، بدين معناست كه لذايذ و رنج هاى دنيوى ، به دليل پايان پذير بودن ، شايسته عنوان «سعادت و شقاوت حقيقى» نيستند، چنان كه در سخنى ديگر از ايشان آمده است : الّذي يَستَحِقُّ اسمَ السَّعادَةِ على الحَقيقَةِ سَعادَةُ الآخِرَةِ ، وَهي أَربَعةُ أَنواعٍ : بَقاءٌ بِلا فَناءٍ ، وَعِلمٌ بِلا جَهلٍ ، وَقُدرَةٌ بِلا عَجزٍ ، وَغِنَىً بِلا فَقرٍ . (2) آنچه حقيقتاً شايسته نام خوش بختى است ، خوش بختى اُخروى است و آن، چهار نوع است : ماندگارى بدون نابودى ، دانايى بدون نادانى ، توانايى بدون ناتوانى ، و بى نيازى بدون نادارى . بر اين اساس، آنچه در فصل دوم اين بخش ، عامل سعادت شمرده شده است (مانند : معرفت، ايمان، ولايت اهل بيت عليهم السلام و ارزش هاى اخلاقى و عملى) ، در واقع ، تأمين كننده سعادت حقيقى ، يعنى سعادت اُخروى است ، ضمن آن كه سعادت مادّى و دنيوى انسان را نيز به بهترين وجه ، تحقّق مى بخشد . نيز آنچه در فصل سوم ، عامل شقاوت معرفّى شده است (مانند : نادانى ، كفر و ضدّ ارزش هاى اخلاقى و عملى)، در واقع ، عامل شقاوت حقيقى ، يعنى شقاوت اُخروى است ، ضمن آن كه زندگى مادّى و دنيوى انسان را نيز با تلخى و رنج ، همراه مى نمايد .
.
ص: 344
الفصل الأَوَّلُ : معنى السّعادة والشّقاوة1 / 1حَقيقَةُ السَّعادَةِالكتاب«وَ أَمَّا الَّذِينَ سُعِدُواْ فَفِى الْجَنَّةِ خَ__لِدِينَ فِيهَا مَادَامَتِ السَّمَ_وَ تُ وَ الْأَرْضُ إِلَا مَا شَاءَ رَبُّكَ عَطَ_اءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ» . (1)
الحديثالإمام عليّ عليه السلام :حَقيقَةُ السَّعادَةِ أن يَختِمَ الرَّجُلُ عَمَلَهُ بِالسَّعادَةِ . (2)
عنه عليه السلام :السَّعادَةُ ما أفضَت (3) إلَى الفَوزِ . (4)
عنه عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _: الَّذي يَستَحِقُّ اسمَ السَّعادَةِ عَلَى الحَقيقَةِ سَعادَة الآخِرَةِ ، وهِيَ أربَعَةُ أنواعٍ : بَقاءٌ بِلا فَناءٍ ، وعِلمٌ بِلا جَهلٍ ، وقُدرَةٌ بِلا عَجزٍ ، وغِنىً بِلا فَقرٍ . (5)
.
ص: 345
فصل يكم : معناى نيك بختى و بدبختى1 / 1حقيقت نيك بختىقرآن«و امّا كسانى كه نيك بخت شده اند، تا آسمان ها و زمين برجايند، در بهشتْ جاودان اند، مگر اين كه پروردگارت چيزى [ديگر ]بخواهد؛ بخششى كه بريدنى نيست» .
حديثامام على عليه السلام :حقيقت نيك بختى، اين است كه مرد، عملش را با كاميابى به پايان برساند .
امام على عليه السلام :نيك بختى، چيزى است كه پايانش رستگارى باشد .
امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به او _: چيزى كه حقيقتا سزاوار نام نيك بختى است، نيك بختى آخرت است و آن، چهار نوع است : ماندگارى بدون نابودى ، دانش بدون نادانى ، قدرت نياميخته با ناتوانى ، و بى نيازى بدون نادارى .
.
ص: 346
عنه عليه السلام :عِندَ العَرضِ عَلَى اللّهِ سُبحانَهُ ، تَتَحَقَّقُ السَّعادَةُ مِنَ الشَّقاءِ . (1)
عنه عليه السلام :الآخِرَةُ فَوزُ السُّعَداءِ . (2)
الإمام زين العابدين عليه السلام_ في الدعاء _: اللّهُمَّ... وَ السَّعيدُ مَن آوَيتَهُ إلى كَنَفِ (3) نِعمَتِكَ ، ونَقَلتَهُ حَميدا إلى مَنازِلِ رَحمَتِكَ . (4)
سعد السعود نقلاً عن الزبور :السَّعيدُ مَن أخَذَ كِتابَهُ بِيَمينِهِ وَانصَرَفَ إلى أهلِهِ مُضيءَ الوَجهِ . (5)
1 / 2حَقيقَةُ الشَّقاءِالكتاب«يَوْمَ يَأْتِ لَا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَا بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِىٌّ وَ سَعِيدٌ * فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُواْ فَفِى النَّارِ لَهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَ شَهِيقٌ * خَ__لِدِينَ فِيهَا مَادَامَتِ السَّمَ_وَ تُ وَ الْأَرْضُ إِلَا مَا شَاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِّمَا يُرِيدُ» . (6)
.
ص: 347
امام على عليه السلام :هنگام عرضه شدن بر خداوند سبحان است كه حقيقت نيك بختى از بدبختى معلوم مى گردد .
امام على عليه السلام :آخرت، [زمان] رستگارى نيك بختان است .
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعا _: خدايا! ... خوش بخت، كسى است كه او را در سايه نعمت خويش، مورد حمايت قرار دادى و در حالتى ستوده، به سوى جايگاه هاى رحمتت منتقل نمودى .
سعد السعود_ به نقل از زبور _: خوش بخت، كسى است كه نامه عملش را به دست راستش بگيرد و با چهره نورانى به سوى خاندانش برگردد .
1 / 2حقيقت بدبختىقرآن«[روز قيامت،] روزى [ است ]كه چون فرا رسد، هيچ كس جز به اذن وى [خداوند] سخن نمى گويد. آن گاه بعضى از آنان تيره بخت اند و [ برخى ]نيك بخت: كسانى كه تيره بخت شده اند، در آتش، فرياد و ناله اى دارند [و] تا آسمان ها و زمين برجايند، در آن ماندگار خواهند بود، مگر اين كه پروردگارت چيزى [ديگر ]بخواهد. پروردگار تو، همان مى كند كه بخواهد» .
.
ص: 348
الحديثالإمام عليّ عليه السلام :حَقيقَةُ الشَّقاءِ أن يَختِمَ المَرءُ عَمَلَهُ بِالشَّقاءِ . (1)
عنه عليه السلام :وارِدُ النّارِ مُؤَبَّدُ الشَّقاءِ . (2)
سعد السعود نقلاً عن الزبور :الشَّقِيُّ مَن أخَذَ كِتابَهُ بِشِمالِهِ ومِن وَراءِ ظَهرِهِ ، [وَ] (3) انصَرَفَ إلى أهلِهِ باسِرَ (4) الوَجهِ . (5)
1 / 3أماراتُ السَّعادَةِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :كَفى بِالمَرءِ سَعادَةً أن يوثَقَ بِهِ في أمرِ دينِهِ ودُنياهُ . (6)
عنه صلى الله عليه و آله :مِن سَعادَةِ ابنِ آدَمَ استِخارَةُ اللّهِ ورِضاهُ بِما قَضَى اللّهُ . (7)
عنه صلى الله عليه و آله :لا تَمَنَّوُا المَوتَ ، فَإِنَّ هَولَ المُطَّلَعِ (8) شَديدٌ ، وإنَّ مِنَ السَّعادَةِ أن يَطولَ عُمُرُ العَبد ويَرزُقَهُ اللّهُ الإِنابَةَ (9) . (10)
.
ص: 349
حديثامام على عليه السلام :حقيقت بدبختى، اين است كه مرد، عملش به تيره بختى به پايان برسد .
امام على عليه السلام :وارد شونده در دوزخ ، بدبخت هميشگى است .
سعد السعود_ به نقل از زبور _: تيره بخت، كسى است كه [روز قيامت، ]نامه عملش را به دست چپش و از پشت سرش بگيرد و با چهره در هم كشيده به سوى خاندانش برگردد .
1 / 3نشانه هاى نيك بختىپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :براى نيك بختى مرد، همين بس كه در كار دين و دنيايش، به او اعتماد شود .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :از نيك بختى فرزند آدم ، خيرخواستن از خداوند و خشنودى به قضاى خداست .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آرزوى مرگ نكنيد ؛ چرا كه وحشتِ پس از مرگ، سخت است . همانا از خوش بختى است كه عمر بنده، طولانى گردد و خداوند، توبه را نصيب او نمايد .
.
ص: 350
عنه صلى الله عليه و آله :مِن سَعادَةِ المَرءِ المُسلِمِ الزَّوجَةُ الصّالِحَةُ ، وَالمَسكَنُ الواسِعُ ، وَالمَركَبُ الهَنيءُ ، وَالوَلَدُ الصّالِحُ . (1)
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ مِن سَعادَةِ المَرءِ المُسلِمِ أن يُشبِهَهُ وَلَدُهُ ، وَالمَرأَةَ الجَملاءَ (2) ذاتَ دينٍ ، وَالمَركَبَ الهَنيءَ ، وَالمَسكَنَ الواسِعَ . (3)
عنه صلى الله عليه و آله :ثَلاثٌ مِنَ السَّعادَةِ ، وثَلاثٌ مِنَ الشَّقاوَةِ ، فَمِنَ السَّعادَةِ المَرأَةُ تَراها تُعجِبُكَ وتَغيبُ فَتَأمَنُها عَلى نَفسِها ومالِكَ ، وَالدّابَّةُ تَكونُ وَطيئَةً (4) فَتُلحِقُكَ بِأَصحابِكَ ، وَالدّارُ تَكونُ واسِعَةً كَثيرَةَ المَرافِقِ . (5)
عنه صلى الله عليه و آله :مِن سَعادَةِ المُسلِمِ سَعَةُ المَسكَنِ ، وَالجارُ الصّالِحُ ، وَالمَركَبُ الهَنيءُ . (6)
.
ص: 351
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :از خوش بختى مرد مسلمان است : زن نيكو و خانه بزرگ و مَركب خوش ركاب و فرزند نيكو .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :از خوش بختى مرد مسلمان است كه فرزندش شبيه او باشد و زن زيباى ديندار و مَركب خوش ركاب و خانه بزرگ داشته باشد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :سه چيز، از نيك بختى و سه چيز، از تيره بختى است . از نيك بختى است: داشتن زنى كه ديدنش خوشايند تو باشد و در غياب تو امانتدار خودش و مال تو باشد ، و داشتن حيوانى خوش ركاب است تا تو را به يارانت برساند ، و داشتن خانه اى جادار و داراى رفاه بسيار .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :از نيك بختى مرد مسلمان ، داشتن خانه بزرگ ، همسايه نيكوكار ، و مَركب خوش ركاب است .
.
ص: 352
عنه صلى الله عليه و آله :أربَعَةٌ مِن سَعادَةِ المَرءِ : الخُلَطاءُ الصّالِحونَ ، وَالوَلَدُ البارُّ ، وَالمَرأَةُ المُؤاتِيَةُ ، وأن تَكونَ مَعيشَتُهُ في بَلَدِهِ . (1)
عنه صلى الله عليه و آله :خَمسَةٌ مِنَ السَّعادَةِ : الزَّوجَةُ الصّالِحَةُ ، وَالبَنونَ الأَبرارُ ، وَالخُلَطاءُ الصّالِحونَ ، ورِزقُ المَرءِ في بَلَدِهِ ، وَالحُبُّ لِالِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله . (2)
عنه صلى الله عليه و آله :مَن تَزَوَّجَ فَقَد اُعطِيَ نِصفَ السَّعادَةِ . (3)
عنه صلى الله عليه و آله :مِن سَعادَةِ الرَّجُلِ الوَلَدُ الصّالِحُ . (4)
عنه صلى الله عليه و آله :مِن سَعادَةِ المَرءِ حُسنُ الخُلُقِ . (5)
عنه صلى الله عليه و آله :مِن سَعادَةِ ابنِ آدَمَ ، رِضاهُ بِما قَسَمَ اللّهُ لَهُ . (6)
عنه صلى الله عليه و آله :مِن سَعادَةِ المَرءِ أن يُشبِهَ أباهُ . (7)
عنه صلى الله عليه و آله :مِن سَعادَةِ المَرءِ المُسلِمِ المَركَبُ الهَنيءُ . (8)
.
ص: 353
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :چهار چيز، از نيك بختى مرد است : رفيقان خوب و فرزند نيكوكار و همسر مطيع [ و همراه] ، و اين كه شغلش (محلّ درآمدش) در شهر خودش باشد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :پنج چيز، از نيك بختى [مرد ]است : همسر صالح ، فرزندان نيكوكار ، رفيقان خوب ، [بودن ]روزىِ مرد در شهرش ، و دوست داشتن خاندان محمّد صلى الله عليه و آله .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كه ازدواج كند ، در حقيقت ، نيمى از نيك بختى به او عطا شده است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :از نيك بختى مرد ، فرزند صالح است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :از نيك بختى مرد ، اخلاق نيك است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :از نيك بختى فرزند آدم ، خشنودى اوست به آنچه خداوند برايش مقرّر نموده است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :از نيك بختى مرد ، شبيه بودن او به پدرش است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :از نيك بختى مرد مسلمان ، داشتن مَركب خوش ركاب است .
.
ص: 354
الإمام عليّ عليه السلام :أماراتُ (1) السَّعادَةِ إخلاصُ العَمَلِ . (2)
عنه عليه السلام :السَّخاءُ إحدَى السَّعادَتَينِ . (3)
عنه عليه السلام :سَعادَةُ المَرءِ القَناعَةُ وَالرِّضا . (4)
عنه عليه السلام :يَقولُ اللّهُ عز و جل : «يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُواْ زَحْفًافَلَا تُوَلُّوهُمُ الأَْدْبَارَ» (5) فَحافِظوا عَلى أمرِ اللّهِ عز و جل في هذِهِ المَواطِنِ ، الَّتِي الصَّبرُ عَلَيها كَرَمٌ وسَعادَةٌ ، ونَجاةٌ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ مِن فَظيعِ الهَولِ وَالمَخافَةِ . (6)
عنه عليه السلام :الصَّمتُ حُكمٌ ، وَالسُّكوتُ سَلامَةٌ ، وَالكِتمانُ طَرَفٌ مِنَ السَّعادَةِ . (7)
عنه عليه السلام :خُلُوُّ الصَّدرِ مِنَ الغِلِّ وَالحَسَدِ ، مِن سَعادَةِ العَبدِ . (8)
عنه عليه السلام :مِن سَعادَةِ المَرءِ أن تَكونَ صَنائِعُهُ عِندَ مَن يَشكُرُهُ ، ومَعروفُهُ عِندَ مَن لا يَكفُرُهُ . (9)
عنه عليه السلام :مِن سَعادَةِ المَرءِ أن يَضَعَ مَعروفَهُ عِندَ أهلِهِ . (10)
عنه عليه السلام :حُسنُ الصّورَةِ أوَّلُ السَّعادَةِ . (11)
.
ص: 355
امام على عليه السلام :نشانه هاى نيك بختى ، خالص بودن عمل است .
امام على عليه السلام :سخاوت ، يكى از دو نيك بختى است .
امام على عليه السلام :نيك بختى مرد ، قناعت و رضايت است .
امام على عليه السلام :خداوند عز و جل مى فرمايد : «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هر گاه [ در ميدان نبرد ]به كافران برخورد كرديد كه [ به سوى شما ]روى مى آورند، به آنان پشت مكنيد» . پس، امر خداوند عز و جل را در اين موارد، مراقبت نماييد كه شكيبايى بر آنها، كرامت و نيك بختى ، و [مايه] نجات از زشتىِ وحشت و هراس در دنيا و آخرت است .
امام على عليه السلام :خاموشى ، حكمت است و سكوت ، سلامت است و رازپوشى، بخشى از نيك بختى است .
امام على عليه السلام :تهى بودن سينه از كينه و حسد ، از نيك بختى بنده است .
امام على عليه السلام :از نيك بختى مرد، اين است كه كارهايش براى كسى باشد كه او را سپاس مى گزارد و نيكى هايش براى كسى باشد كه او را ناسپاسى نمى كند .
امام على عليه السلام :از نيك بختى مرد، اين است كه نيكى هايش را به پاى كسانى كه شايسته آن اند صرف كند .
امام على عليه السلام :چهره نيكو ، اوّل نيك بختى است .
.
ص: 356
عنه عليه السلام :الصّورَةُ الجَميلَةُ أقَلُّ السَّعادَتَينِ . (1)
عنه عليه السلام :مَن سَلِمَ مِن ألسِنَةِ النّاسِ كانَ سَعيدا . (2)
عنه عليه السلام :عُنوانُ صَحيفَةِ السَّعيدِ حُسنُ الثَّناءِ عَلَيهِ . (3)
عنه عليه السلام_ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _: مِن سَعادَةِ المَرءِ أن يَطولَ عُمُرُهُ ، ويَرى في أعدائِهِ ما يَسُرُّهُ . (4)
الإمام الحسين عليه السلام :ألا تَرَونَ الحَقَّ لا يُعمَلُ بِهِ وَالباطِلَ لا يُتَناهى عَنهُ ، لِيَرغَبِ المُؤمِنُ في لِقاءِ اللّهِ ، وإنّي لا أرَى المَوتَ إلّا سَعادَةً وَالحَياةَ مَعَ الظّالِمينَ إلّا بَرَما (5) . (6)
الإمام زين العابدين عليه السلام :إنَّ مِن سَعادَةِ المَرءِ أن يَكونَ مَتجَرُهُ في بَلَدِهِ ، ويَكونَ خُلَطاؤُهُ صالِحينَ ، ويَكونَ لَهُ وُلدٌ يَستَعينُ بِهِم . (7)
الإمام الباقر عليه السلام :إنَّ مِن سَعادَةِ الرَّجُلِ أن يَكونَ لَهُ الوَلَدُ يَعرِفُ فيهِ شِبهَ خَلقِهِ وخُلُقِهِ وشَمائِلِهِ . (8)
الإمام الصادق عليه السلام :مِن سَعادَةِ المَرءِ أن يَكونَ مَتجَرُهُ في بَلَدِهِ ، ويَكونَ لَهُ أولادٌ يَستَعينُ بِهِم ، وخُلَطاءُ صالِحونَ ، ومَنزِلٌ واسِعٌ ، وَامرَأَةٌ حَسناءُ ، إذا نَظَرَ إلَيها سُرَّ بِها وإذا غابَ عَنها حَفِظَتهُ في نَفسِها . (9)
.
ص: 357
امام على عليه السلام :چهره زيبا ، نيمه كوچك تر نيك بختى است .
امام على عليه السلام :هر كه از زبان مردم آسوده باشد ، نيك بخت است .
امام على عليه السلام :عنوانِ نامه اعمال نيك بخت ، ستايش [ مردم از ]اوست .
امام على عليه السلام_ در حكمت هاى منسوب به او _: از نيك بختى مرد، اين است كه عمرش طولانى باشد و چيزهايى درباره دشمنانش ببيند كه او را شادمان سازد .
امام حسين عليه السلام :آيا نمى بينيد كه به حق عمل نمى شود و از باطل، جلوگيرى نمى گردد؟ [با اين وضعيّت، ]مؤمن بايد به ديدار خدا علاقه مند باشد ، و من، مرگ را جز نيك بختى، و زندگى با ستمگران را جز ملال نمى بينم .
امام زين العابدين عليه السلام :از نيك بختى مرد، اين است كه محلّ تجارتش در شهرش باشد و رفيقانش صالح باشند و فرزندانى داشته باشد كه از آنان يارى بگيرد .
امام باقر عليه السلام :از نيك بختى مرد، اين است كه فرزندش در شكل و اخلاق و صفات ، شبيه او باشد .
امام صادق عليه السلام :از نيك بختى مرد، اين است كه محلّ تجارتش در شهرش باشد ، فرزندانى داشته باشد كه از آنان يارى بگيرد ، و رفيقان صالح و خانه بزرگ و زنى زيبا داشته باشد كه هر گاه بدو مى نگرد ، شاد شود و هرگاه غايب بود ، خودش را براى وى حفظ نمايد .
.
ص: 358
عنه عليه السلام :ثَلاثَةٌ مِنَ السَّعادَةِ : الزَّوجَةُ المُؤاتِيَةُ ، وَالأَولادُ البارّونَ ، وَالرَّجُلُ يُرزَقُ مَعيشَتَهُ بِبَلَدِهِ يَغدو إلى أهلِهِ ويَروحُ . (1)
عنه عليه السلام :مِنَ السَّعادَةِ سَعَةُ المَنزِلِ . (2)
عنه عليه السلام :مِن سَعادَةِ المُؤمِنِ دابَّةٌ يَركَبُها في حَوائِجِهِ ، ويَقضي عَلَيها حُقوقَ إخوانِهِ . (3)
عنه عليه السلام :مِن سَعادَةِ الرَّجُلِ أن يَكونَ القَيِّمَ (4) عَلى عِيالِهِ . (5)
تحف العقول :قالَ أبو عُبَيدَةَ [لِلإِمامِ الصّادِقِ عليه السلام ] : : اُدعُ اللّهَ لي ألّا يَجعَلَ رِزقي عَلى أيدِي العِبادِ . فَقالَ عليه السلام : أبَى اللّهُ عَلَيكَ ذلِكَ إلّا أن يَجعَلَ أرزاقَ العِبادِ بَعضِهِم مِن بَعضٍ ، ولكِنِ ادعُ اللّهَ أن يَجعَلَ رِزقَكَ عَلى أيدي خِيارِ خَلقِهِ فَإِنَّهُ مِنَ السَّعادَةِ ، ولا يَجعَلَهُ عَلى أيدي شِرارِ خَلقِهِ فَإِنَّهُ مِنَ الشَّقاوَةِ . (6)
.
ص: 359
امام صادق عليه السلام :سه چيز، از نيك بختى است : زن مطيع [و همراه] ، فرزندان نيك ، و اين كه مرد، درآمدش را در شهر خود به دست آورد و [بتواند] به نزد خانواده اش رفت و آمد نمايد .
امام صادق عليه السلام :از نيك بختى ، بزرگى خانه است .
امام صادق عليه السلام :از نيك بختى مؤمن ، داشتن مَركبى است كه براى نيازهاى خود بر آن سوار شود و با آن، حقوق برادرانش را ادا نمايد .
امام صادق عليه السلام :از نيك بختى مرد ، اين است كه تكيه گاه خانواده اش باشد.
تحف العقول :ابو عبيده به امام صادق عليه السلام گفت : از خدا بخواه كه روزىِ مرا در دستان بندگان قرار ندهد. فرمود: «خداوند از انجام دادن اين [خواسته] درباره تو، خود دارى مى كند. جز اين نيست كه خدا روزىِ برخى بندگان را در دست ديگرى قرار داده است. از خدا بخواه كه روزىِ تو را در دستان بندگان خوبش قرار دهد؛ چرا كه آن، از نيك بختى است، و [بخواه كه] آن را در دستان بندگان بدش قرار ندهد ؛ چرا كه آن، از بدبختى است».
.
ص: 360
الإمام الكاظم عليه السلام :إنَّ جَعفَرا عليه السلام كانَ يَقولُ : سَعِدَ امرُؤٌ لَم يَمُت حَتّى يَرى خَلَفَهُ مِن نَفسِهِ . (1)
الإمام الرضا عليه السلام :مِن سَعادَةِ الرَّجُلِ أن يَكشِفَ الثَّوبَ عَنِ امرَأَةٍ بَيضاءَ . (2)
عنه عليه السلام_ فِي الفِقهِ المَنسوبِ إلَيهِ _: كِبَرُ الدّارِ مِنَ السَّعادَةِ ، وكَثرَةُ المُحِبّينَ مِنَ السَّعادَةِ ، ومُوافَقَةُ الزَّوجَةِ كَمالُ السُّرورِ . (3)
الإمام الصادق عليه السلام : ألا إنَّ النِّساءَ خُلِقنَ شَتّى فَمِنهُنَّ الغَنيمَةُ وَالغَرامُ ومِنهُنَّ الهِلالُ (4) إذا تَجَلّى لِصاحِبِهِ ومِنهُنَّ الظَّلامُ فَمَن يَظفَر بِصالِحِهِنَّ يَسعَد ومَن يُغبَن فَلَيسَ لَهُ انتِقامُ (5)
1 / 4أماراتُ الشَّقاءِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :أربَعٌ مِنَ الشَّقاوَةِ : الجارُ السَّوءُ ، وَالمَرأَةُ السَّوءُ ، وَالمَسكَنُ الضَّيِّقُ ، وَالمَركَبُ السَّوءُ . (6)
.
ص: 361
امام كاظم عليه السلام :جعفر صادق عليه السلام پيوسته مى فرمود : «نيك بخت است مردى كه نميرد تا اين كه فرزند صالح خود را ببيند».
امام رضا عليه السلام :از نيك بختى مرد، اين است كه لباس از تن همسر سفيد، بر كند.
امام رضا عليه السلام_ در كتاب الفقه منسوب به او _: بزرگىِ خانه، از نيك بختى است و بسيارىِ دوستداران، از نيك بختى است و سازگارىِ همسر ، كمال خرسندى است.
امام صادق عليه السلام :هان! زنان، گوناگون آفريده شده اند بعضى از آنها غنيمت، و برخى خسارت اند و بعضى چون ماه اند، هنگامى كه براى شوهرش مى درخشد و بعضى چون تاريكى اند. هر كس به نيكوى آنان دست يابد ، نيك بخت است و هر كه مغبون شود ، انتقام برايش روا نيست .
1 / 4نشانه هاى تيره بختىپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :چهار چيز از تيره بختى است : همسايه بد ، زن بد ، خانه كوچك ، و مَركب بد .
.
ص: 362
المعجم الكبير عن أسماء :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إنَّ مِن شَقاءِ المَرءِ فِي الدُّنيا ثَلاثَةً : سوءَ الدّارِ ، وسوءَ المَرأَةِ وسوءَ الدّابَّةِ ، قالَت : يا رَسولَ اللّهِ ما سوءُ الدّارِ ؟ قالَ : ضيقُ ساحَتِها وخُبثُ جيرانِها ، قيلَ : فَما سوءُ الدّابَّةِ ؟ قالَ : مَنعُها ظَهرَها وسوءُ ضَلعِها ، قيلَ : فَما سوءُ المَرأَةِ ؟ قالَ : عُقمُ رَحِمِها وسوءُ خُلُقِها . (1)
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :ثَلاثٌ مِنَ السَّعادَةِ وثَلاثٌ مِنَ الشَّقاوَةِ ... و مِنَ الشَّقاوَةِ : المَرأَةُ تَراها فَتَسوؤُكَ وتَحمِلُ لِسانَها عَلَيكَ ، وإن غِبتَ عَنها لَم تَأمَنها عَلى نَفسِها ومالِكَ ، وَالدّابَّةُ تَكونُ قَطوفا (2) ، فَإِن ضَرَبتَها أتعَبَتكَ وإن تَركَبها لَم تُلحِقكَ بِأَصحابِكَ ، وَالدّارُ تَكونُ ضَيِّقَةً قَليلَةَ المَرافِقِ . (3)
عنه صلى الله عليه و آله :مِن عَلاماتِ الشَّقاءِ : جُمودُ العَينِ (4) ، وقَسوَةُ القَلبِ ، وشِدَّةُ الحِرصِ في طَلَبِ الدُّنيا ، وَالإِصرارُ عَلَى الذَّنبِ . (5)
عنه صلى الله عليه و آله :مِن شِقوَةِ ابنِ آدَمَ تَركُهُ استِخارَةَ اللّهِ ، وسَخَطُهُ بِما قَضَى اللّهُ . (6)
عنه صلى الله عليه و آله_ لِعَلِيٍّ عليه السلام _: يا عَلِيُّ أربَعُ خِصالٍ مِنَ الشَّقاوَةِ : جُمودُ العَينِ ، وقَساوَةُ القَلبِ ، وبُعدُ الأَمَلِ ، وحُبُّ البَقاءِ . (7)
.
ص: 363
المعجم الكبير :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «سه چيز، از بدبختى مرد در دنياست : خانه بد ، زن بد و حيوان (مَركب) بد» . اسماء گفت : اى پيامبر خدا! بدىِ خانه به چيست؟ فرمود : «كوچكى مساحت آن و بدى همسايگانش» . گفته شد : بدى حيوان به چيست؟ فرمود : «چموشى آن و پهلو ندادنش براى سوارى» . گفته شد : بدى زن به چيست؟ فرمود : «نازايى و بد اخلاقى او» .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :سه چيز، از نيك بختى و سه چيز، از بدبختى است. . . . و از بدبختى است : زنى كه وقتى او را مى بينى، غمگين مى شوى و زبانش بر تو سنگينى مى كند ، و اگر غايب باشى ، امانتدار خودش و مال تو نيست ؛ و حيوانى كه كُندرو است ، كه اگر آن را بزنى، تو را خسته مى كند و اگر سوارش شوى ، تو را به يارانت نمى رساند ؛ و خانه اى كه كوچك و رفاهش كم است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :از نشانه هاى تيره بختى است : چشمِ خشك ، سنگ دلى ، آزمندىِ شديد به دنيا ، و پافشارى بر گناه .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :از بدبختى فرزند آدم ، ترك خيرخواهى از خدا و ناخشنودى از قضاى خداوند است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ به على عليه السلام _: اى على! چهار ويژگى، از بدبختى است : چشمِ خشك ، سنگ دلى ، آرزوى دراز ، و دوست داشتنِ ماندگارى .
.
ص: 364
عنه صلى الله عليه و آله :... ومِن شِقوَتِهِ [أيِ ابنِ آدَمَ] سوءُ الخُلُقِ . (1)
الإمام عليّ عليه السلام :مِنَ الشَّقاءِ فَسادُ النِّيَّةِ . (2)
عنه عليه السلام :مِنَ الشَّقاءِ احتِقابُ (3) الحَرامِ . (4)
عنه عليه السلام :مِنَ الشَّقاءِ أن يَصونَ المَرءُ دُنياهُ بِدينِهِ . (5)
عنه عليه السلام :الحِرصُ أحَدُ الشَّقاءَينِ . (6)
عنه عليه السلام :أعظَمُ المَصائِبِ وَالشَّقاءِ ، الوَلَهُ (7) بِالدُّنيا . (8)
عنه عليه السلام :الخِذلانُ مِنَ الشَّقاوَةِ . (9)
الإمام زين العابدين عليه السلام :مِن شَقاءِ المَرءِ أن تَكونَ عِندَهُ امرَأَةٌ مُعجَبٌ بِها وهِيَ تَخونُهُ . (10)
.
ص: 365
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :... و از بدبختى [فرزند آدم] ، بد اخلاقى است .
امام على عليه السلام :از جمله بدبختى ، نيّت فاسد است .
امام على عليه السلام :از جمله بدبختى ، گرد آوردن [ثروت] حرام است .
امام على عليه السلام :از جمله بدبختى ، اين است كه مرد، دنيايش را با دينش حفظ كند .
امام على عليه السلام :آزمندى ، يكى از دو بدبختى است .
امام على عليه السلام :بزرگ ترين گرفتارى و بدبختى ، دل باختگى به دنياست .
امام على عليه السلام :به خودْ واگذار شدن [ از جانب خدا] ، از جمله بدبختى است .
امام زين العابدين عليه السلام :از بدبختى مرد، اين است كه زن خوشايندش ، به او خيانت نمايد .
.
ص: 366
الإمام الباقر عليه السلام :مِن شَقاءِ العَيشِ ضيقُ المنَزِلِ . (1)
عنه عليه السلام :مِن شَقاءِ العَيشِ المَركَبُ السَّوءُ . (2)
.
ص: 367
امام باقر عليه السلام :از جمله بدبختى زندگانى ، تنگى منزل است .
امام باقر عليه السلام :از جمله بدبختى زندگانى ، مَركب بد است.
.
ص: 368
الفصل الثّاني : مبادئ السّعادة2 / 1المَعرِفَةُالكتاب«يُؤْتِى الْحِكْمَةَ مَن يَشَاءُ وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِىَ خَيْرًا كَثِيرًا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَا أُوْلُواْ الْأَلْبَ_بِ» . (1)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :العِلمُ إمامُ العَمَلِ وَالعَمَلُ تابِعُهُ ، يُلهِمُهُ اللّهُ السُّعَداءَ ويَحرِمُهُ الأَشقِياءَ . (2)
عنه صلى الله عليه و آله :مَن خَرَجَ مِن بَيتِهِ لِيَلتَمِسَ بابا مِنَ العِلمِ ، كَتَبَ اللّهُ عز و جل لَهُ بِكُلِّ قَدَمٍ ثَوابَ نَبِيٍّ مِنَ الأَنبِياءِ ، وأعطاهُ اللّهُ بِكُلِّ حَرفٍ يَسمَعُ أو يَكتُبُ مَدينَةً فِي الجَنَّةِ ، وطالِبُ العِلمِ أحَبَّهُ اللّهُ وأحَبَّهُ المَلائِكَةُ وأحَبَّهُ النَّبِيّونَ ، ولا يُحِبُّ العِلمَ إلَا السَّعيدُ ، وطوبى (3) لِطالِبِ العِلم يَومَ القِيامَةِ . (4)
.
ص: 369
فصل دوم : عوامل نيك بختى2 / 1شناختقرآن«[خدا] دانش و حكمت را به هر كه بخواهد، مى دهد و به هر كس دانش داده شود ، خير فراوانى داده شده است و جز خردمندان، متذكّر نمى شوند» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانش، پيشواى عمل است و عمل، پيرو آن . خداوند، آن را به نيك بختان الهام مى كند و بدبختان را از آن محروم مى سازد.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كه از خانه اش بيرون بيايد تا بابى از دانش را بجويد ، خداوند عز و جلبراى او در برابر هر گامى ، پاداش پيامبرى از پيامبران را مى نويسد و در برابر هر حرفى كه مى شنود يا مى نويسد ، شهرى را در بهشت به او عطا مى كند . خدا و فرشتگان و پيامبران، دانشجو را دوست دارند و جز نيك بخت، دانش را دوست ندارد. خوشا به حال دانشجو در روز رستاخيز!
.
ص: 370
الإمام عليّ عليه السلام :مَن قاتَلَ جَهلَهُ بِعِلمِهِ ، فازَ بِالحَظِّ الأَسعَدِ . (1)
عنه عليه السلام :مَن عَرَفَ اللّهَ سُبحانَهُ لَم يَشقَ أبدا . (2)
الإمام الصادق عليه السلام :لا يَنبَغي لِمَن لَم يَكُن عالِما أن يُعَدَّ سَعيدا . (3)
الإمام الكاظم عليه السلام_ في بَيانِ جُنودِ العَقلِ وَالجَهلِ _: السَّعادَةُ ، الشَّقاءُ . (4)
راجع : ص 302 (الفصل الرابع : موانع الشرور / المعرفة) .
2 / 2الإِيمانُرسول اللّه صلى الله عليه و آله :أسعَدُ النّاسِ بِشَفاعَتي يَومَ القِيامَةِ ، مَن قالَ : «لا إلهَ إلَا اللّهُ» ، خالِصا مِن قَلبِهِ أو نَفسِهِ . (5)
عنه صلى الله عليه و آله :سَبَقَ العِلمُ وجَفَّ القَلَمُ ومَضَى القَدَرُ ، بِتَحقيقِ الكِتابِ وتَصديقِ الرُّسُلِ ، وبِالسَّعادَةِ مِنَ اللّهِ عز و جل لِمَن آمَنَ وَاتَّقى ، وبِالشَّقاءِ لِمَن كَذَّبَ وكَفَرَ ، وبِوِلايَةِ اللّهِ المُؤمِنينَ وبرَاءَتِهِ مِنَ المُشرِكينَ . (6)
.
ص: 371
امام على عليه السلام :هر كس به كمك دانش خويش، با نادانى اش بجنگد، به سعادت آميزترينْ بهره، دست مى يابد.
امام على عليه السلام :هر كه خداى سبحان را بشناسد ، هرگز بدبخت نمى شود.
امام صادق عليه السلام :آن كه دانشمند نيست، نشايد كه نيك بخت به حساب آيد.
امام كاظم عليه السلام_ در بيان سپاهيان خِرد و نادانى _: نيك بختى و بدبختى.
ر . ك : ص 303 (موانع شرور / شناخت) .
2 / 2ايمانپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :برخوردارترين افراد از سعادت شفاعت من در روز رستاخيز، كسانى اند كه با اخلاصى برخاسته از دل و جان ، «لا إله إلّا اللّه » بگويند .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دانش [الهى]، پيشى گرفت و قلم [قضا]، نگاشت و آنچه [در نزد او ]تقدير شد ، نافذ گشت بر تحقّق يافتن قرآن و تصديق فرستادگان خدا و نيك بختى از جانب خداوند عز و جل براى كسى كه ايمان بياورد و تقوا پيشه نمايد ، و بدبختى براى كسى كه تكذيب كند و كفر ورزد ، و ولايت خدا بر مؤمنان و بيزارى او از مشركان.
.
ص: 372
الإمام الرضا عليه السلام :جَفَّ القَلَمُ بِحَقيقَةِ الكِتابِ مِنَ اللّهِ بِالسَّعادَةِ لِمَن آمَنَ وَاتَّقى ، وَالشّقاوَةِ مِنَ اللّهِ تَبارَكَ وتَعالى لِمَن كَذَّبَ وعَصى . (1)
الإمام عليّ عليه السلام :بِالإِيمانِ يُرتَقى إلى ذِروَةِ السَّعادَةِ ونِهايَةِ الحُبورِ . (2)
عنه عليه السلام :ما أعظَمَ سَعادَةَ مَن بوشِرَ قَلبُهُ بِبَردِ اليَقينِ . (3)
عنه عليه السلام :أفضَلُ السَّعادَةِ استِقامَةُ الدّينِ . (4)
عنه عليه السلام :فازَ السُّعَداءُ بِوِلايَةِ الإِيمانِ . (5)
عنه عليه السلام :مُعتَصَمُ السُّعَداءِ بِالإِيمانِ ، وخِذلانُ الأَشقِياءِ بِالعِصيانِ مِن بَعدِ إيجابِ الحُجَّةِ عَلَيهِم بِالبَيانِ ، إذا وَضَحَ لَهُم مَنارُ الحَقِّ وسَبيلُ الهُدى . (6)
الإمام الصادق عليه السلام :لَم يُؤمِنِ اللّهُ المُؤمِنَ مِن هَزاهِزِ الدُّنيا ، ولكِنَّهُ آمَنَهُ مِنَ العَمى فيها وَالشَّقاءِ فِي الآخِرَةِ . (7)
راجع : ص 304 (الفصل الرابع : موانع الشرور / الإيمان) .
.
ص: 373
امام رضا عليه السلام :قلم [قضا] نگاشت تحقّق [وعده] قرآن را از جانب خدا درباره نيك بختى كسى كه ايمان بياورد و تقوا پيشه نمايد ، و درباره بدبختى از جانب خداوند _ تبارك و تعالى _ براى كسى كه تكذيب كند و نافرمانى نمايد .
امام على عليه السلام :با ايمان، مى توان به بلنداى نيك بختى و نهايت شادمانى ارتقا يافت .
امام على عليه السلام :چه سعادت بزرگى دارد آن كه دلش با گوارايى يقين، همراه است!
امام على عليه السلام :بالاترينْ نيك بختى ، پايدارى در دين است .
امام على عليه السلام :نيك بختان، در سايه حكومت ايمان [بر دل]، رستگار شدند .
امام على عليه السلام :درآويختن [و پناه بردن ]نيك بختان به ايمان و وا ماندن [و يارى نشدن ]بدبختان در اثر نافرمانى ، پس از اتمام حجّت بر آنان از طريق بيان [حكم خداوند ]است ، آن گاه كه نشانه حق و راه هدايت براى آنان روشن شده باشد .
امام صادق عليه السلام :خداوند، مؤمن را از آشوب هاى دنيا ايمن نمى كند ؛ ولى او را از گم راهى در دنيا و بدبختى در آخرت، در امان نگه مى دارد .
ر . ك : ص 305 (موانع شرور / ايمان) .
.
ص: 374
2 / 3وِلايَةُ أهلِ البَيتِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :يا عَلِيُّ ، سَعِدَ مَن تَوَلّاكَ . (1)
عنه صلى الله عليه و آله_ لِعَلِيٍّ عليه السلام _: إنَّ السَّعيدَ حَقَّ السَّعيدِ مَن أحَبَّكَ وأطاعَكَ . (2)
عنه صلى الله عليه و آله_ لِعَلِيٍّ عليه السلام _: ألا إنَّ السَّعيدَ كُلَّ السَّعيدِ مَن أحَبَّكَ وأخَذَ بِطَريقَتِكَ . (3)
الأمالي للمفيد عن سلمان الفارسي :خَرَجَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَومَ عَرَفَةَ ، فَقالَ [لِعَلِيٍّ عليه السلام ] : ... إنَّ السَّعيدَ كُلَّ السَّعيدِ حَقَّ السَّعيدِ ، مَن أطاعَكَ وتَوَلّاكَ مِن بَعدي . (4)
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :يا بَني عَبدِ المُطَّلِبِ ، أطيعوا عَلِيّا وَاتَّبِعوهُ وتَوَلَّوهُ ولا تُخالِفوهُ ، وَابرَؤوا مِن عَدُوِّهِ وآزِروهُ وَانصُروهُ وَاقتَدوا بِهِ ، تَرشُدوا وتَهتَدوا وتَسعَدوا . (5)
عنه صلى الله عليه و آله :يا أيُّهَا النّاسُ ، اتَّبِعوا هُدَى اللّهِ تَهتَدوا وتَرشُدوا وهُوَ هُدايَ ، وهُدايَ هُدى عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ ، فَمَنِ اتَّبَعَ هُداهُ في حَياتي وبَعدَ مَوتي فَقَدِ اتَّبَعَ هُدايَ ، ومَنِ اتَّبَعَ هُدايَ فَقَدِ اتَّبَعَ هُدَى اللّهِ ، ومَنِ اتَّبَعَ هُدَى اللّهِ فَلا يَضِلُّ ولا يَشقى . (6)
عنه صلى الله عليه و آله :إنّي أسأَلُكَ يا سَيِّدي وإلهي أن تَجعَلَ لي مِن أهلي وَزيرا تَشُدُّ بِهِ عَضُدي ، فَجَعَلَ اللّهُ لي عَلِيّا وَزيرا وأخا ، وجَعَلَ الشَّجاعَةَ في قَلبِهِ ، وألبَسَهُ الهَيبَةَ عَلى عَدُوِّهِ ، وهُوَ أوَّلُ مَن آمَنَ بي وصَدَّقَني ، وأوَّلُ مَن وَحَّدَ اللّهَ مَعي ، وإنّي سَأَلتُ ذلِكَ رَبّي عز و جل فَأَعطانيهِ ، فَهُوَ سَيِّدُ الأَوصِياءِ ، اللُّحوقُ بِهِ سَعادَةٌ وَالمَوتُ في طاعَتِهِ شَهادَةٌ ، وَاسمُهُ فِي التَّوراةِ مَقرونٌ إلَى اسمي . (7)
.
ص: 375
2 / 3ولايت اهل بيتپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اى على! نيك بخت است هر كه ولايت تو را بپذيرد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ به على عليه السلام _: نيك بخت حقيقى، كسى است كه تو را دوست بدارد و از تو فرمان برد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ به على عليه السلام _: هان! نيك بخت كامل، كسى است كه تو را دوست بدارد و روش تو را در پيش بگيرد .
الأمالى ، مفيد_ به نقل از سلمان فارسى _: پيامبر خدا روز عرفه بيرون آمد و [به على عليه السلام ]فرمود : « ... نيك بخت كامل و حقيقى ، كسى است كه پس از من ، از تو فرمان ببرد و ولايت تو را بپذيرد» .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اى فرزندان عبد المطّلب ! از على، فرمان ببريد و پيروى اش كنيد و ولايتش را بپذيريد و با او مخالفت نورزيد و از دشمنش بيزارى بجوييد، و با او همكارى كنيد و يارى اش نماييد و به او اقتدا كنيد تا به راه در آييد و هدايت يابيد و نيك بخت گرديد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اى مردم! از راهنمايى خدا پيروى كنيد تا هدايت يابيد و رشد كنيد. آن (راهنمايى خدا) راهنمايى من ، و راهنمايى من، راهنمايى على بن ابى طالب است . پس هر كه از راهنمايى او در زمان بودن من و پس از مرگ من پيروى كند ، در حقيقت، از راهنمايى من پيروى نموده است و هر كه از راهنمايى من پيروى كند ، در حقيقت، از راهنمايى خدا پيروى نموده است، و هر كه از راهنمايى خدا پيروى نمايد، گم راه و بدبخت نمى گردد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :[گفتم:] اى سَرور و خداى من! از تو مى خواهم كه براى من از خاندان خودم، دست يار و همكارى قرار دهى كه بازويم بِدان محكم گردد . آن گاه خداوند، على را برايم وزير و برادر قرار داد ، و در دلش شجاعت افكند و [لباسِ ]هيبت عليه دشمنش را بر تن او پوشاند . او نخستين كسى است كه به من ايمان آورد و تصديقم نمود ، و نخستين كسى است كه به همراه من ، خدا را يگانه شمرد . من، اين را از پروردگارم عز و جلخواستم و او هم آن را به من عطا فرمود . او سَرور جانشينان من است . پيوستن به او، نيك بختى و مردن در راه فرمان بُردارى از او ، شهادت است . نام او در تورات، همراه نام من است .
.
ص: 376
الإمام الباقر والإمام الصادق عليهماالسلام :اِتِّباعُ الكِتابِ يورِثُ السَّعادَةَ «فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَاىَ فَلَا يَضِلُّ وَ لَا يَشْقَى» (1) وَاتِّباعُ الأَئِمَّةِ يورِثُ الجَنَّةَ . (2)
الكافي عن عليّ بن عبد اللّه(3) : سَأَلَهُ رَجُلٌ عَن قَولِهِ تَعالى : «فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَاىَ فَلَا يَضِلُّ وَ لَا يَشْقَى» . قالَ : مَن قالَ بِالأَئِمَّةِ وَاتَّبَعَ أمرَهُم ولَم يَجُز (4) طاعَتَهُم . (5)
الإمام عليّ عليه السلام :فينا نَزَلَت هذِهِ الآيَةُ : «إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ» (6) فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أنَا المُنذِرُ وأنتَ الهادي يا عَلِيُّ ، فَمِنَّا الهادي وَالنَّجاةُ وَالسَّعادَةُ إلى يَومِ القِيامَةِ . (7)
.
ص: 377
امام باقر و امام صادق عليهماالسلام :پيروى از قرآن ، موجب نيك بختى است . «پس، هر كه از هدايت من پيروى كند، نه گم راه مى شود و نه بدبخت» . پيروى از امامان ، موجب [ ورود به] بهشت است .
الكافى_ به نقل از على بن عبد اللّه _: مردى از امام عليه السلام (1) درباره اين سخن خداى متعال پرسيد : «پس، هر كه از هدايت من پيروى كند، نه گم راه مى شود و نه بدبخت» . فرمود : «كسى [منظور است] كه قائل به امامان باشد و از امرشان پيروى نمايد و از پيروى شان پا بيرون ننهد» .
امام على عليه السلام :در شأن ما اين آيه نازل شد : «تو فقط بيم دهنده اى و البته براى هر گروهى، هدايت كننده اى است» ، پيامبر خدا فرمود : «من بيم دهنده ام و تو _ اى على _ هدايت كننده اى». پس، هدايت كننده و نيز نجات و نيك بختى تا روز رستاخيز، از ماست .
.
ص: 378
عنه عليه السلام :بَينَما نَحنُ عِندَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وهُوَ يَجودُ بِنَفسِهِ وهُوَ مُسَجّىً (1) بِثَوبٍ ومُلاءَةٍ (2) خَفيفَةٍ عَلى وَجهِهِ ، فَمَكَثَ ما شاءَ اللّهُ أن يَمكُثَ ، ونَحنُ حَولَهُ بَينَ باكٍ ومُستَرجِعٍ ، إذ تَكَلَّمَ صلى الله عليه و آله وقالَ : اِبيَضَّت وُجوهٌ وَاسوَدَّت وُجوهٌ ، وسَعِدَ أقوامٌ وشَقِيَ آخَرونَ ، سَعِدَ أصحابُ الكِساءِ الخَمسَةِ أنَا سَيِّدُهُم ، ولا فَخرَ ، عِترَتي أهلُ بَيتِي السّابِقونَ ، اُولئِكَ المُقَرَّبونَ ، يَسعَدُ مَنِ اتَّبَعَهُم وشايَعَهُم عَلى ديني ودينِ آبائي . (3)
فاطمة عليهاالسلام :خَرَجَ عَلَينا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَشِيَّةَ عَرَفَةَ ، فَقالَ : إنَّ اللّهَ _ تَبارَكَ وتَعالى _ باهى بِكُم وغَفَرَ لَكُم عامَّةً ولِعَلِيٍّ خاصَّةً ، وإنّي رَسولُ اللّهِ إلَيكُم غَيرُ مُحارِبٍ لِقَرابَتي ، هذا جَبرَئيلُ يُخبِرُني أنَّ السَّعيدَ كُلَّ السَّعيدِ حَقَّ السَّعيدِ مَن أحَبَّ عَلِيّا في حَياتِهِ وبَعدَ مَوتِهِ ، وإنَّ الشَّقِيَّ كُلَّ الشَّقِيِّ حَقَّ الشَّقِيِّ مَن أبغَضَ عَلِيّا في حَياتِهِ وبَعدَ وَفاتِهِ . (4)
الإمام الصادق عليه السلام :السَّعيدُ مَنِ اتَّبَعَنا ، وَالشَّقِيُّ مَن عادانا وخالَفَنا . (5)
2 / 4التَّوفيقُالإمام عليّ عليه السلام :التَّوفيقُ مِنَ السَّعادَةِ . (6)
.
ص: 379
امام على عليه السلام :خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله بوديم و ايشان در حال جان دادن بود و با لباسى، پوشانده و چادرشب نازكى بر صورتش كشيده شده بود . به اندازه اى كه خدا مى خواست ، درنگ كرد . ما در اطرافش گريان و نااميد بوديم كه ناگهان به سخن آمد و فرمود: «چهرگانى، سفيد و چهرگانى، سياه شدند و گروهى، نيك بخت و [گروه] ديگرى، بدبخت شدند . پنج تنِ اصحاب كسا، نيك بخت شدند. من سَرورشان هستم و فخرى [در اين باره ]نيست . خاندان من ، اهل بيت من _ كه پيشى گيرندگان [در ايمان]اند _ ، مقرّبان [درگاه خداى متعال]اند . هر كه از آنان پيروى كند وآنان را بر دين من و دين پدران من همراهى نمايد ، نيك بخت مى شود».
فاطمه عليهاالسلام :پيامبر خدا در شامگاه عرفه نزد ما آمد و فرمود: «خداوند _ تبارك و تعالى _ به طور عام به شما و به طور خاص به على، مباهات كرد و [همه ]شما را آمرزيد. من، فرستاده خدا به سوى شمايم و با خويشانم در جنگ نيستم. اين، جبرئيل است كه به من خبر مى دهد : نيك بخت كامل و حقيقى، كسى است كه على را در زندگى و مرگش دوست بدارد ، و بدبخت كامل و حقيقى ، كسى است كه على را در زندگى و مرگش دشمن بدارد».
امام صادق عليه السلام :نيك بخت، كسى است كه از ما پيروى كند و بدبخت، كسى است كه با ما دشمنى و مخالفت ورزد.
2 / 4توفيقامام على عليه السلام :توفيق، از [نشانه هاى ]نيك بختى است.
.
ص: 380
عنه عليه السلام :بِالتَّوفيقِ تَكونُ السَّعادَةُ . (1)
عنه عليه السلام :التَّوفيقُ رَأسُ السَّعادَةِ . (2)
عنه عليه السلام :التَّوفيقُ رَأسُ النَّجاحِ . (3)
عنه عليه السلام :مِنَ السَّعادَةِ التَّوفيقُ لِصالِحِ الأَعمالِ . (4)
عنه عليه السلام :نالَ الفَوزَ مَن وُفِّقَ لِلطّاعَةِ . (5)
الإمام الصادق عليه السلام :رَأَيتُ المَعروفَ كَاسمِهِ ، ولَيسَ شَيءٌ أفضَلَ مِنَ المَعروفِ إلّا ثَوابُهُ وذلِكَ يُرادُ مِنهُ ، ولَيسَ كُلُّ مَن يُحِبُّ أن يَصنَعَ المَعروفَ إلَى النّاسِ يَصنَعُهُ ، ولَيسَ كُلُّ مَن يَرغَبُ فيهِ يَقدِرُ عَلَيهِ ، ولا كُلُّ مَن يَقدِرُ عَلَيهِ يُؤذَنُ لَهُ فيهِ ، فَإِذَا اجتَمَعَتِ الرَّغبَةُ وَالقُدرَةُ وَالإِذنُ ، فَهُنالِكَ تَمَّتِ السَّعادَةُ لِلطّالِبِ وَالمَطلوبُ إلَيهِ . (6)
عنه عليه السلام :ما كُلُّ مَن نَوى شَيئا قَدَرَ عَلَيهِ ، ولا كُلُّ مَن قَدَرَ عَلى شَيءٍ وُفِّقَ لَهُ ، ولا كُلُّ مَن وُفِّقَ أصابَ لَهُ مَوضِعا ، فَإِذَا اجتَمَعَتِ النِّيَّةُ وَالقُدرَةُ وَالتَّوفيقُ وَالإِصابَةُ ، فَهُنالِكَ تَمَّتِ السَّعادَةُ . (7)
.
ص: 381
امام على عليه السلام :نيك بختى، در سايه توفيق است .
امام على عليه السلام :توفيق، سرآمد نيك بختى است.
امام على عليه السلام :توفيق، اوج كاميابى است.
امام على عليه السلام :توفيق انجام دادن كارهاى نيك، از جمله نيك بختى است.
امام على عليه السلام :آن كه توفيق طاعت يابد، به رستگارى مى رسد.
امام صادق عليه السلام :نيكى را همچون نامش ديدم، و چيزى برتر از نيكى نيست، جز پاداش آن و مُراد از آن هم همين است. چنين نيست كه هر كس بخواهد به مردم نيكى كند، بتواند نيكى كند، و چنين نيست كه هر كس نيكى را دوست مى دارد، بر انجام دادن آن [نيز] توانا باشد، و چنين نيست كه هر كسى بر آن توانا باشد، بر انجام دادن آن، اجازه يابد. پس هر گاه شوق و توانايى و اجازه با هم جمع شدند، آن جاست كه نيك بختى براى جوينده و جُسته شده، كامل مى گردد.
امام صادق عليه السلام :چنين نيست كه هر كسى [چيزى را] قصد كند، بر آن توانا باشد، و چنين نيست كه هر كس بر چيزى توانا باشد، براى آن توفيق داشته باشد، و چنين نيست كه هر كه توفيق يابد، به هدف برسد. پس هر گاه قصد و توانايى و توفيق و رسيدن به هدف، با هم گرد آمدند، آن جاست كه نيك بختى، كامل مى گردد.
.
ص: 382
2 / 5مَحاسِنُ الأَخلاقِ وَالأَعمالِأ _ الإِخلاصُالإمام عليّ عليه السلام :فازَ بِالسَّعادَةِ مَن أخلَصَ العِبادَةَ . (1)
عنه عليه السلام :قَدِّموا خَيرا تَغنَموا ، وأخلِصوا أعمالَكُم تَسعَدوا . (2)
عنه عليه السلام :السَّعيدُ مَن أخلَصَ الطّاعَةَ . (3)
ب _ التَّقوىرسول اللّه صلى الله عليه و آله :السَّعادَةُ فِي اثنَتَينِ : الطّاعَةِ وَالتَّقوى . (4)
عنه صلى الله عليه و آله :اللّهُمَّ ... أسعِدني بِتَقواكَ . (5)
ج _ الزُّهدُ فِي الدُّنياالإمام عليّ عليه السلام :أصلُ الزُّهدِ اليَقينُ ، وثَمَرَتُهُ السَّعادَةُ . (6)
.
ص: 383
2 / 5اخلاق و رفتار خوبالف _ اخلاصامام على عليه السلام :كسى كه خالصانه عبادت كند، به نيك بختى نايل مى شود.
امام على عليه السلام :نيكى را پيش بداريد، كه بهره مند مى شويد، و عمل هايتان را خالصانه انجام دهيد، كه نيك بخت مى گرديد.
امام على عليه السلامنيك بخت، كسى است كه خالصانه [خدا را ]فرمانبرى كند.
ب _ پرهيزگارىپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :نيك بختى، در دو چيز است: اطاعت خدا و پرهيزگارى.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خدايا!... در سايه پرهيزگارى در برابر خويش، نيك بختم گردان.
ج _ پارسايى در دنياامام على عليه السلام :ريشه پارسايى، يقين، و ميوه آن، خوش بختى است.
.
ص: 384
عنه عليه السلام :اِعزِف (1) عَن دُنياكَ تَسعَد بِمُنقَلَبِكَ ، وتُصلِح مَثواكَ . (2)
عنه عليه السلام :إنَّ السُّعَداءَ بِالدُّنيا غَدا ، هُمُ الهارِبونَ مِنهَا اليَومَ . (3)
عنه عليه السلام :كَفى بِالمَرءِ سَعادَةً أن يَعزِفَ عَمّا يَفنى ، ويَتَوَلَّهَ بِما يَبقى . (4)
د _ الحُبُّ فِي اللّهِالإمام عليّ عليه السلام :كونوا عِبادَ اللّه إخوانا ، تَسعَدوا لَدَيهِ بِالنَّعيمِ المُقيمِ . (5)
ه _ التَّواصُلُ مَعَ اللّهِالإمام عليّ عليه السلام :صِلِ الَّذي بَينَكَ وبَينَ اللّهِ ، تَسعَد بِمُنقَلَبِكَ . (6)
عنه عليه السلام :صِلُوا الَّذي بَينَكُم وبَينَ اللّهِ تَسعَدوا . (7)
و _ اِتِّباعُ القُرآنِالكتاب«إِنَّ هَ_ذَا الْقُرْءَانَ يَهْدِى لِلَّتِى هِىَ أَقْوَمُ» . (8)
.
ص: 385
امام على عليه السلام :از دنيايت روى بگردان، تا در بازگشتگاهت نيك بخت شوى و جايگاه هميشگى خود را سامان دهى .
امام على عليه السلام :نيك بختانِ فردا، دنياگريزانِ امروزند.
امام على عليه السلام :براى نيك بختى مرد، همين بس كه از چيزى كه نابود مى شود، روى بگرداند و چيزى را كه باقى مى ماند، دوست بدارد.
د _ دوستى در راه خداامام على عليه السلام :با بندگان خدا برادرى كنيد، نزد او با نعمتِ پايدار، نيك بخت مى شويد.
ه _ پيوند با خداامام على عليه السلام :با كسى كه ميان تو و خداست (امام يا عالم) ، پيوند برقرار كن، تا در بازگشتگاهت نيك بخت شوى .
امام على عليه السلام :ميان خود و كسى كه ميان شما و خداست، پيوند برقرار كنيد، تا نيك بخت شويد.
و _ پيروى از قرآنقرآن«همانا اين قرآن ، به راهى كه استوارترينِ راه هاست، هدايت مى كند» .
.
ص: 386
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ هذَا القُرآنَ هُوَ النّورُ المُبينُ ... مَن جَعَلَهُ شِعارَهُ ودِثارَهُ (1) أسعَدَهُ اللّهُ . (2)
عنه صلى الله عليه و آله :إن أرَدتُم عَيشَ السُّعَداءِ ، ومَوتَ الشُّهَداءِ ، وَالنَّجاةَ يَومَ الحَسرَةِ ، وَالظِّلَّ يَومَ الحَرورِ (3) ، وَالهُدى يَومَ الضَّلالَةِ ، فَادرُسُوا القُرآنَ ؛ فَإِنَّهُ كَلامُ الرَّحمنِ، وحِرزٌ (4) مِنَ الشَّيطانِ ، ورُجحانٌ فِي الميزانِ . (5)
الإمام عليّ عليه السلام_ في كِتابِهِ لِلأَشتَرِ حينَ وَلّاهُ عَلى مِصرَ _: هذا ما أمَرَ بِهِ عَبدُ اللّهِ عَلِيٌّ أميرُ المُؤمِنينَ ، مالِكَ بنَ الحارِثِ الأَشتَرَ ... أمَرَهُ بِتَقوَى اللّهِ وإيثارِ طاعَتِهِ ، وَاتِّباعِ ما أمَرَ بِهِ في كِتابِهِ مِن فَرائِضِهِ وسُنَنِهِ ، الَّتي لا يَسعَدُ أحَدٌ إلّا بِاتِّباعِها ، ولا يَشقى إلّا مَعَ جُحودِها (6) وإضاعَتِها . (7)
ز _ العَمَلُ الصّالِحُالكتاب«مَنْ عَمِلَ صَ__لِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَوةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ» . (8)
.
ص: 387
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اين قرآن ، همان نور آشكار است ... . هر كس آن را جامه رويين و زيرين خود قرار دهد ، خداوندْ او را خوش بخت مى كند .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اگر زندگى نيك بختان و مرگ شهيدان و نجات روز حسرت و سايه در باد سوزان و هدايت در روز گم راهى را مى خواهيد ، قرآن بياموزيد ؛ چرا كه آن، سخن خداى بخشنده ، پناه از شيطان ، و [موجب ]سنگينى در سنجه اعمال است .
امام على عليه السلام_ در نامه اش به مالك اشتر، هنگامى كه او را والى مصر قرار داد _: اين، چيزى است كه بنده خدا، على امير مؤمنان، مالك بن حارث اَشتر را بِدان فرمان مى دهد ... . او را به پرهيزگارى در برابر خداوند و برگزيدن اطاعت او و پيروى از آنچه در كتابش بِدان امر كرده (اعم از واجبات و مستحبّاتش، كه هيچ كس جز در سايه پيروى از آنها نيك بخت نمى گردد و جز به انكار و ضايع نمودن آنها بدبخت نمى شود) ، فرمان مى دهد .
ز _ كار شايستهقرآن«هر كس كار شايسته اى انجام دهد ، خواه مرد باشد يا زن ، در حالى كه مؤمن است ، او را به حياتى پاك، زنده مى داريم و پاداش آنان را به بهترين اعمالى كه انجام مى دادند ، خواهيم داد» .
.
ص: 388
«فَأَمَّا مَن تَابَ وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صَ__لِحًا فَعَسَى أَن يَكُونَ مِنَ الْمُفْلِحِينَ» . (1)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن عَمِلَ صالِحا شَهِدَت لَهُ جَوارِحُهُ ، وبِقاعُهُ ، وشُهورُهُ ، وأعوامُهُ ، وساعاتُهُ ، وأيّامُهُ ، ولَيالِي الجُمَعِ وساعاتُها وأيّامُها ، فَيَسعَدُ بِذلِكَ سَعادَةَ الأَبَدِ . (2)
الإمام عليّ عليه السلام :إنَّ الدُّنيا دارُ تِجارَةٍ ورِبحُها أو خُسرُهَا الآخِرَةُ ، فَالسَّعيدُ مَن كانَت بِضاعَتُهُ فيهَا الأَعمالَ الصّالِحَةَ ، ومَن رَأَى الدُّنيا بِعَينِها وقَدَّرَها بِقَدرِها . (3)
عنه عليه السلام :سَعادَةُ الرَّجُلِ في إحرازِ دينِهِ وَالعَمَلِ لِاخِرَتِهِ . (4)
ح _ الجِدُّ فِي العَمَلِالإمام عليّ عليه السلام :قَد سَعِدَ مَن جَدَّ . (5)
ط _ لُزومُ الحَقِّالإمام عليّ عليه السلام :في لُزومِ الحَقِّ تَكونُ السَّعادَةُ . (6)
.
ص: 389
«امّا كسى كه توبه كند و ايمان آورد و عملى شايسته انجام دهد ، اميد است كه از رستگاران باشد» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس كار شايسته اى انجام دهد ، اعضا و مكان ها و ماه ها و سال ها و لحظات و روزهاى او و شب هاى جمعه و ساعات و روزهاى آن ، براى او گواهى مى دهند و بدين وسيله به نيك بختىِ جاويد نايل مى شود .
امام على عليه السلام :دنيا ، سراى تجارت است و سود و زيان آن، [در] آخرت است . نيك بخت، كسى است كه سرمايه او در دنيا كارهاى شايسته باشد و [نيز ]كسى است كه دنيا را ببيند و آن را به اندازه خودش ارزش بگذارد .
امام على عليه السلام :نيك بختى مرد، در حفظ دين خود و عمل براى آخرت خويش است .
ح _ كوشايى در عملامام على عليه السلام :هر كه كوشيد ، به خوش بختى رسيد .
ط _ همراهى با حقامام على عليه السلام :نيك بختى، در همراهى با حق است .
.
ص: 390
ي _ دَوامُ العِبادَةِالإمام عليّ عليه السلام :دَوامُ العِبادَةِ بُرهانُ الظَّفَرِ بِالسَّعادَةِ . (1)
ك _ التَّوبَةُرسول اللّه صلى الله عليه و آله :أيُّهَا النّاسُ ، توبوا إلَى اللّهِ قَبلَ أن تَموتوا ، وبادِروا بِالأَعمالِ الصّالِحَةِ قَبلَ أن تَشتَغِلوا ، وأصلِحُوا الَّذي بَينَكُم وبَينَ رَبِّكُم تَسعَدوا . (2)
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ يَعرِضُ عَلى عَبدِهِ في كُلِّ يَومٍ نَصيحَةً ، فَإِن هُوَ قَبِلَها سَعِدَ ، وإن تَرَكَها شَقِيَ ، فَإِنَّ اللّهَ باسِطٌ يَدَهُ لِمُسيءِ النَّهارِ لِيَتوبَ ، فَإِن تابَ تابَ اللّهُ عَلَيهِ . (3)
الإمام زين العابدين عليه السلام_ في دُعائِهِ _: لا يَشقى بِنَقِمَتِكَ المُستَغفِرونَ . (4)
الإمام الصادق عليه السلام :رَحِمَ اللّهُ عَبدا تابَ إلَى اللّهِ قَبلَ المَوتِ ، فَإِنَّ التَّوبَةَ مُطَهِّرَةٌ مِن دَنَسِ الخَطيئَةِ ، ومُنقِذَةٌ مِن شَفَا (5) الهَلَكَةِ ، فَرَضَ اللّهُ بِها عَلى نَفسِهِ لِعِبادِهِ الصّالِحينَ ، فَقالَ : «كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنكُمْ سُوءَما بِجَهَ__لَةٍ ثُمَّ تَابَ مِنم بَعْدِهِ وَأَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ» (6) «وَمَن يَعْمَلْ سُوءًا أَوْ يَظْ_لِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللَّهَ يَجِد اللَّهَ غَفُورًا رَّحِيمًا» (7) . (8)
.
ص: 391
ى _ استمرار عبادتامام على عليه السلام :استمرار در عبادت ، نشانه دستيابى به نيك بختى است .
ك _ توبهپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اى مردم! پيش از مرگتان به درگاه خدا توبه كنيد (به سوى او باز گرديد) ، و پيش از سرگرم شدنتان [به كارهاى ديگر]، به كارهاى نيك مبادرت كنيد ، و بين خود و پروردگارتان را اصلاح كنيد، كه خوش بخت مى گرديد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند، هر روز، نصيحتى را به بنده اش عرضه مى دارد. اگر آن را بپذيرد، خوش بخت مى شود و اگر رهايش كند، تيره بخت مى گردد . خداوند، دست [رحمت ]خود را براى گناهكارِ روز، گشوده است تا او باز گردد و اگر او توبه كند ، خدا نيز توبه او را مى پذيرد .
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعايش _: [خدايا! ]آمرزش خواهان، با نقمت هاى تو تيره بخت نمى شوند .
امام صادق عليه السلام :خدا رحمت كند بنده اى را كه پيش از مرگ، به سوى خدا توبه مى كند ؛ چرا كه توبه، پاك كننده از پليدى گناه، و نجات دهنده از پرتگاه نابودى است . خداوند به خاطر توبه، براى بندگان خوبش ، [رحمت را ]بر خود واجب نموده و فرموده است : «پروردگارتان، رحمت را بر خود، مقرّر كرده است كه هر كس از شما به نادانى، كار بدى كند و سپس توبه كند و درستكارى پيشه سازد ، وى آمرزنده مهربان است» ، «و هر كس كار بدى كند ، يا بر خويشتن ستم ورزد ، سپس از خدا آمرزش بخواهد ، خدا را آمرزنده مهربان خواهد يافت» .
.
ص: 392
ل _ طاعَةُ اللّهِالكتاب«قَالَ اهْبِطَا مِنْهَا جَمِيعَام بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِّنِّى هُدًى فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَاىَ فَلَا يَضِلُّ وَ لَا يَشْقَى» . (1)
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَنِ اتَّبَعَ كِتابَ اللّهِ هَداهُ اللّهُ مِنَ الضَّلالَةِ ، ووَقاهُ سوءَ الحِسابِ يَومَ القِيامَةِ ، وذلِكَ أنَّ اللّهَ يَقولُ : «فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَاىَ فَلَا يَضِلُّ وَ لَا يَشْقَى» . (2)
عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ السَّعادَةَ كُلَّ السَّعادَةِ ، طولُ العُمُرِ في طاعَةِ اللّهِ عز و جل . (3)
الإمام عليّ عليه السلام :لا يَسعَدُ امرُؤٌ إلّا بِطاعَةِ اللّهِ سُبحانَهُ . (4)
عنه عليه السلام :إنَّ عُمُرَكَ مَهرُ سَعادَتِكَ ، إن أنفَذتَهُ في طاعَةِ رَبِّكَ . (5)
.
ص: 393
ل _ اطاعت از خداقرآن«فرمود : همگى از آن [مقام،] فرود آييد ، در حالى كه بعضى از شما دشمن بعضى ديگرند . پس اگر براى شما از جانب من هدايتى رسد ، هر كس از هدايتم پيروى كند، نه گم راه مى شود و نه تيره بخت» .
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس از كتاب خدا پيروى نمايد ، خداوند، او را از گم راهى [به راه راست ]هدايت مى كند و روز رستاخيز، او را از بدى (سختى) حساب حفظ مى نمايد. اين به دليل آن است كه خدا مى فرمايد : «پس، هر كه از هدايت من پيروى نمايد، نه گم راه مى شود و نه تيره بخت» .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :همه نيك بختى ، داشتن عمر طولانى در اطاعت خداوند عز و جلاست .
امام على عليه السلام :هيچ مردى، جز در سايه اطاعت خداوند سبحان، به نيك بختى نمى رسد .
امام على عليه السلام :همانا عمر تو، كابين نيك بختى توست ، [البتّه ]اگر آن را در اطاعت پروردگارت صرف كنى .
.
ص: 394
عنه عليه السلام :دَعوا طاعَةَ البَغيِ (1) وَالعِنادِ ، وَاسلُكوا سَبيلَ الطّاعَةِ وَالاِنقِيادِ ، تَسعَدوا فِي المَعادِ . (2)
عنه عليه السلام :لا يَسعَدُ أحَدٌ إلّا بِإِقامَةِ حُدودِ اللّهِ . (3)
عنه عليه السلام :مَن أطاعَ اللّهَ لَم يَشقَ أبَدا . (4)
لقمان_ لِابنِهِ _: اِشتَغِل بِرِضَا اللّهِ جَلَّ جَلالُهُ ، فَفيهِ شُغُلٌ شاغِلٌ وسَعادَةٌ وإقبالٌ فِي الدُّنيا ويَومِ الحِسابِ وَالسُّؤالِ . (5)
م _ إنفاقُ المالِالإمام عليّ عليه السلام :إذا قَدَّمتَ مالَكَ لِاخِرَتِكَ ، وَاستَخلَفتَ اللّهَ سُبحانَهُ عَلى مَن خَلَّفتَهُ مِن بَعدِكَ ، سَعِدتَ بِما قَدَّمتَ ، وأحسَنَ اللّهُ لَكَ الخِلافَةَ عَلى مَن خَلَّفتَ . (6)
عنه عليه السلام :الجَوادُ فِي الدُّنيا مَحمودٌ ، وفِي الآخِرَةِ مَسعودٌ . (7)
ن _ مُحاسَبَةُ النَّفسِالإمام عليّ عليه السلام :مَن حاسَبَ نَفسَهُ سَعِدَ . (8)
س _ مُجاهَدَةُ النَّفسِالإمام عليّ عليه السلام :مَن أجهَدَ نَفسَهُ في إصلاحِها سَعِدَ . (9)
.
ص: 395
امام على عليه السلام :پيروى از تجاوز و عناد را رها كنيد و راه اطاعت و فرمان بردارى [از خدا] را بپيماييد ، تا در رستاخيز، خوش بخت گرديد .
امام على عليه السلام :هيچ كسى، جز در سايه برپايى قوانين خداوند ، نيك بخت نمى گردد .
امام على عليه السلام :هر كه خدا را اطاعت نمايد ، هرگز تيره بخت نمى گردد .
لقمان_ به پسرش _: به [جلب] خشنودى خداوند عز و جلمشغول باش ، كه در آن ، كارى مشغول كننده، و نيك بختى و آسايش در دنيا و روز حساب و بازخواست است .
م _ بخشش دارايىامام على عليه السلام :هر گاه دارايى ات را براى آخرتت پيش فرستادى و خداى سبحان را پس از خود بر آن [فرزندى] كه به جاى گذاشتى، جانشين قرار دادى ، به واسطه آنچه پيش فرستاده اى ، نيك بخت مى گردى و خداوند، جانشينى را به نيكويى براى تو بر آن كه بر جاى گذاشته اى ، انجام خواهد داد .
امام على عليه السلام :بخشنده ، در دنيا ، ستوده و در آخرت، نيك بخت است .
ن _ حسابرسى از خودامام على عليه السلام :هر كه خود را حسابرسى نمايد ، خوش بخت مى شود .
س _ جهاد با نفسامام على عليه السلام :هر كه در اصلاح نفْس خود بكوشد ، خوش بخت مى گردد .
.
ص: 396
عنه عليه السلام :اِعلَموا أنَّ الجِهادَ الأَكبَرَ جِهادُ النَّفسِ ، فَاشتَغِلوا بِجِهادِ أنفُسِكُم تَسعَدوا . (1)
عنه عليه السلام :إنَّ النَّفسَ الَّتي تَجهَدُ فِي اقتِناءِ الرَّغائِبِ الباقِيَةِ ، لَتُدرِكُ طَلَبَها وتَسعَدُ في مُنقَلَبِها . (2)
ع _ مُجالَسَةُ العُلَماءِ ومُتابَعَتُهُمالإمام عليّ عليه السلام :جالِسِ العُلَماءَ تَسعَد . (3)
عنه عليه السلام :عاشِر أهلَ الفَضلِ تَسعَد وتَنبُل . (4)
الإمام الصادق عليه السلام :وَصِيَّةُ وَرَقَةَ بنِ نَوفَلٍ لِخَديجَةَ بِنتِ خُوَيلِدٍ عليهاالسلام ، إذا دَخَلَ عَلَيها يَقولُ لَها : يا بِنتَ أخي لا تُماري (5) جاهِلاً ولا عالِما ، فَإِنَّكِ مَتى مارَيتِ جاهِلاً آذاكِ ، ومَتى مارَيتِ عالِما مَنَعَكِ عِلمَهُ ، وإنَّما يَسعَدُ بِالعُلَماءِ مَن أطاعَهُم . (6)
ف _ المُبادَرَةُ إلَى الخَيراتِالإمام عليّ عليه السلام :دَركُ السَّعادَةِ بِمُبادَرَةِ الخَيراتِ وَالأَعمالِ الزّاكِياتِ . (7)
عنه عليه السلام :بادِرِ الطّاعَةَ تَسعَد . (8)
ص _ الاِستِعدادُ لِلمَوتِالإمام عليّ عليه السلام :اِحذَرِ المَوتَ وأحسِن لَهُ الاِستِعدادَ ، تَسعَد بِمُنقَلَبِكَ . (9)
.
ص: 397
امام على عليه السلام :بدانيد كه جهادِ بزرگ تر ، مبارزه با نفْس است . پس به مبارزه با نفْستان بپردازيد، كه سعادت مى يابيد .
امام على عليه السلام :همانا نفْسى كه در راه گردآورى خواسته هاى ماندگار بكوشد ، به يقين، خواسته اش را در مى يابد و در بازگشتگاهش نيك بخت مى گردد .
ع _ همنشينى با دانشمندان و پيروى از آنانامام على عليه السلام :با دانشمندان، همنشينى كن، كه نيك بخت مى شوى .
امام على عليه السلام :با اهل فضل معاشرت كن، كه نيك بخت و نجيب مى گردى .
امام صادق عليه السلام :سفارش ورقة بن نوفل به خديجه، دختر خويلد، [اين بود كه ]هر گاه بر او وارد مى شد به او مى گفت : اى دختر برادرم! با نادان و دانا، بگو مگو نكن ؛ چرا كه هر گاه با نادان بگو مگو كنى ، آزارت مى دهد و هر گاه با دانا بگو مگو كنى ، دانشش را از تو دريغ مى دارد . به وسيله دانشمندان، تنها آن كسى نيك بخت مى گردد كه اطاعتشان نمايد .
ف _ پيشگامى در انجام دادن نيكى هاامام على عليه السلام :درك نيك بختى ، در پيشگامى در انجام دادن نيكى ها و كارهاى پاكيزه است .
امام على عليه السلام :به اطاعتْ مبادرت كن ، كه نيك بخت مى شوى .
ص _ آماده شدن براى مرگامام على عليه السلام :از مرگ، بر حذر باش و به خوبى ، خود را براى آن آماده كن ، تا در بازگشتگاهت نيك بخت باشى .
.
ص: 398
عنه عليه السلام :اِحذَر قِلَّةَ الزّادِ وأكثِر مِنَ الاِستِعدادِ ، تَسعَد بِرِحلَتِكَ . (1)
عنه عليه السلام :تَدارَك في آخِرِ عُمُرِكَ ما أضَعتَهُ في أوَّلِهِ ، تَسعَد بِمُنقَلَبِكَ . (2)
عنه عليه السلام :سابِقُوا الأَجَلَ ، وأحسِنُوا العَمَلَ ، تَسعَدوا بِالمَهَلِ . (3)
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إذَا استُحِقَّت وِلايَةُ اللّهِ وَالسَّعادَةُ ، جاءَ الأَجَلُ بَينَ العَينَينِ ، وذَهَبَ الأَمَلُ وَراءَ الظَّهرِ . (4)
الإمام عليّ عليه السلام_ في خُطبَتِهِ _: اِتَّقُوا اللّهَ عِبادَ اللّهِ تَقِيَّةَ ذي لُبٍّ شَغَلَ التَّفَكُّرُ قَلبَهُ ... وقَد عَبَرَ مَعبَرَ العاجِلَةِ حَميدا ، وقَدَّمَ زادَ الآجِلَةِ سَعيدا . (5)
عنه عليه السلام :تَفَكَّروا أيُّهَا النّاسُ وتَبَصَّروا ، وَاعتَبِروا وَاتَّعِظوا ، وتَزَوَّدوا لِلآخِرَةِ تَسعَدوا . (6)
ق _ الاِستِعانَةُ مِنَ اللّهِالكتاب«ك_هيعص * ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيَّا * إِذْ نَادَى رَبَّهُ نِدَاءً خَفِيًّا * قَالَ رَبِّ إِنِّى وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّى وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْبًا وَ لَمْ أَكُنم بِدُعَال_ءِكَ رَبِّ شَقِيًّا» . (7)
«قَالَ أَرَاغِبٌ أَنتَ عَنْ ءَالِهَتِى يَ_إِبْرَ هِيمُ لَ_ل_ءِن لَّمْ تَنتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ وَاهْجُرْنِى مَلِيًّا * قَالَ سَلَ_مٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّى إِنَّهُ كَانَ بِى حَفِيًّا * وَ أَعْتَزِلُكُمْ وَ مَا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ وَأَدْعُواْ رَبِّى عَسَى أَلا أَكُونَ بِدُعَاءِ رَبِّى شَقِيًّا» . (8)
.
ص: 399
امام على عليه السلام :از اندكىِ زاد [توشه] برحذر باش و خود را بسيار آماده كن ، تا در سفر [آخرت ]نيك بخت باشى .
امام على عليه السلام :در آخر عمرت، آنچه را در اوّل آن ضايع كرده اى ، جبران كن ، تا در بازگشتگاهت نيك بخت باشى .
امام على عليه السلام :به سوى اَجَل بشتابيد و عمل را نيكو سازيد ، كه در مهلت، نيك بخت مى گرديد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر گاه ولايت خدا و نيك بختى محقّق شدند ، اَجَل در برابر دو چشم مى آيد و آرزو پشت سر مى رود .
امام على عليه السلام_ در سخنرانى اش _: اى بندگان خدا! پرهيزگارى پيشه كنيد، همانند آن انديشمندى كه انديشه ، دل او را مشغول ساخته ... و از گذرگاه دنيا، ستوده عبور كرده و زاد آخرت را سعادتمندانه پيش فرستاده است .
امام على عليه السلام :اى مردم! انديشه كنيد و بينايى بجوييد و عبرت و پند بگيريد و براى آخرت، توشه برگيريد، تا سعادت يابيد .
ق _ يارى جستن از خداقرآن«كاف ،ها ، يا ، عين ، صاد! [اين،] يادى از رحمت پروردگار تو درباره بنده اش زكريّاست، آن گاه كه [زكريّا] پروردگارش را آهسته ندا كرد [و] گفت : «پروردگارا! من استخوانم سست گرديده و [موى ]سرم از پيرى سپيد گشته و _ اى پروردگار من _ هرگز درخواست از تو ، محروم نبوده ام» .
«[نمرود] گفت : اى ابراهيم! آيا تو از خدايان من متنفّرى؟ اگر باز نايستى، تو را سنگسار خواهم كرد ، [برو] و براى مدّتى طولانى از من دور شو. [ابراهيم ]گفت : «درود بر تو باد ! به زودى، از پروردگارم براى تو آمرزش مى خواهم ؛ زيرا او همواره نسبت به من، پر مهر بوده است»» .
.
ص: 400
الحديثرسول اللّه صلى الله عليه و آله :يا اللّهُ يا اللّهُ يا اللّهُ الرَّحمنُ الرَّحيمُ ، ارحَمني رَحمَةً تُطفِئُ بِها غَضَبَكَ ، وتَكُفُّ بِها عَذابَكَ ، وتَرزُقُني بِها سَعادَةً مِن عِندِكَ . (1)
عنه صلى الله عليه و آله :اللّهُمَّ إنّي أسأَلُكَ الفَوزَ فِي العَطاءِ ، ونُزُلَ الشُّهَداءِ ، وعَيشَ السُّعَداءِ . (2)
عنه صلى الله عليه و آله :اللّهُمَّ إنَّكَ أكرَمُ مَسؤولٍ فَأَسأَلُكَ أن تُحيِيَني حَياةَ السُّعَداءِ ، وأن تَتَوَفّاني وَفاةَ الشُّهَداءِ ، وأنتَ عَنّي راضٍ غَيرُ غَضبانَ يا رَحيمُ . (3)
الإمام عليّ عليه السلام_ في خُطبَتِهِ _: نَسأَلُ اللّهَ مَنازِلَ الشُّهَداءِ ، ومُعايَشَةَ السُّعَداءِ ، ومُرافَقَةَ الأَنبِياءِ . (4)
عنه عليه السلام :اللّهُمَّ إنّي أعوذُ بِكَ مِن زَوالِ نِعمَتِكَ ، ومِن تَحويلِ عافِيَتِكَ ومِن فَجأَةِ نَقِمَتِكَ ، ومِن دَركِ الشَّقاءِ ، ومِن شَرِّ ما سَبَقَ فِي اللَّيلِ . (5)
.
ص: 401
حديثپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اى خدا! اى خدا ! اى خداى بخشنده مهربان ! بر من رحمتى ارزانى بدار كه با آن ، خشم خود را خاموش كنى و عذابت را باز دارى و نيك بختى نزد خودت را نصيبم فرمايى .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوندا ! كاميابى در بخشش ، جايگاه شهيدان و زندگى نيك بختان را از تو مى خواهم .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوندا ! تو گرامى ترين درخواست شده اى . از تو مى خواهم كه مرا به زندگى نيك بختان زنده بدارى و به مرگ شهيدان بميرانى ، در حالى كه تو از من خشنود و ناخشمگينى ، اى مهربان!
امام على عليه السلام_ در خطبه اش _: از خداوند، جايگاه شهيدان و زندگى نيك بختان و همراهى با پيامبران را مى خواهيم .
امام على عليه السلام :خدايا! از نابودى نعمتت ، و از زوال عافيتت ، و از عذاب ناگهانى ات ، و از رسيدن تيره بختى ، و از شرّ آنچه در [اين] شب گذشت ، به تو پناه مى برم .
.
ص: 402
عنه عليه السلام_ في كِتابِهِ لِلأَشتَرِ حينَ وَلّاهُ عَلى مِصرَ _: أسأَلُ اللّهَ... أن يَختِمَ لي ولَكَ بِالسَّعادَةِ وَالشَّهادَةِ ، إنّا إلَيهِ راجِعونَ . (1)
عنه عليه السلام_ في دُعائِهِ _: اُخصُصني مِنكَ بِمَغفِرَةٍ لا يُقارِبُها شَقاءٌ ، وسَعادَةٍ لا يُدانيها أذىً . (2)
الإمام الحسين عليه السلام :صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وأتمِم عَلَينا نِعمَتَكَ ، وأسعِدنا بِطاعَتِكَ . (3)
الإمام زين العابدين عليه السلام_ في دُعائِهِ _: سَيِّدي ، عَظُمَ قَدرُ مَن أسعَدتَهُ بِاصطِفائِكَ . (4)
عنه عليه السلام_ في دُعائِهِ _: أسأَلُكَ ... مِنَ الحُدودِ (5) أسعَدَها . (6)
عنه عليه السلام :اللّهُمَّ وأيُّما عَبدٍ نالَ مِنّي ما حَظَرتَ (7) عَلَيهِ ، وَانتَهَكَ مِنّي ما حَجَزتَ عَلَيهِ ، فَمَضى بِظُلامَتي مَيِّتا ، أو حَصَلَت لي قِبَلَهُ حَيّا فَاغفِر لَهُ ما ألَمَّ بِهِ مِنّي ، وَاعفُ لَهُ عَمّا أدبَرَ بِهِ عَنّي ، ولا تَقِفهُ عَلى مَا ارتَكَبَ فِيَّ ، ولا تَكشِفهُ عَمَّا اكتَسَبَ بي ، وَاجعَل ما سَمَحتُ بِهِ مِنَ العَفوِ عَنهُم ، وتَبَرَّعتُ بِهِ مِنَ الصَّدَقَةِ عَلَيهِم ، أزكى صَدَقاتِ المُتَصَدِّقينَ ، وأعلى صِلاتِ المُتَقَرِّبينَ ، وعَوِّضني مِن عَفوي عَنهُم عَفوَكَ ، ومِن دُعائي لَهُم رَحمَتَكَ ، حَتّى يَسعَدَ كُلُّ واحِدٍ مِنّا بِفَضلِكَ ، ويَنجُوَ كُلٌّ مِنّا بِمَنِّكَ (8) . (9)
.
ص: 403
امام على عليه السلام_ در نامه اش به اَشتر نخعى، آن گاه كه او را والى مصر نمود _: از خدا مى خواهم ... كه پايان كار من و تو را نيك بختى و شهادت قرار دهد . همه ما به سوى او باز مى گرديم .
امام على عليه السلام_ در دعايش _: [خدايا! ]آمرزشى نصيب من كنى كه تيره بختى اى نزديك آن نشود، و نيك بختى اى كه آزارى به همراه نداشته باشد .
امام حسين عليه السلام :[خدايا!] بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست و نعمتت را بر ما كامل گردان و به خاطر اطاعتت ما را سعادتمند فرما .
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعايش _: اى سَرور من! ارزش كسى كه تو او را به نيك بختى برگزيدى ، بسيار بزرگ است .
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعايش _: [خدايا! ]سعادتمندانه ترين احكام (قوانين) را از تو مى خواهم .
امام زين العابدين عليه السلام :خدايا! هر بنده اى كه درباره من آنچه را بر او حرام كرده اى، انجام داده و درباره من پرده اى را كه تو بر [ كارهاى ]من انداخته اى ، دريده و حقّ مرا بُرده ، و اكنون مرده يا زنده است و حقّ من نزد اوست ، او را در ستمى كه بر من كرده ، بيامرز و از او در حقّى كه از من بُرده ، در گذر و او را به خاطر آنچه درباره من انجام داده ، [ بر صراط] متوقّف مساز و او را به خاطر آنچه در حقّ من مرتكب شده ، رسوا نكن و گذشتى را كه درباره آنان انجام دادم و صدقه اى را كه بر ايشان بخشيدم ، پاكيزه ترينِ صدقه هاى بخشندگان و بالاترينِ عطاهاى تقرّب جويان قرار بده و در مقابل گذشتم از ايشان، گذشتت را و در مقابل دعايم درباره ايشان، رحمتت را عوض بده ، تا اين كه هر يك از ما با فضل و احسان تو، نيك بخت گردد و با منّت و نعمت تو، نجات يابد.
.
ص: 404
عنه عليه السلام_ في دُعائِهِ _: أسعِدني بِسَعَةِ رَحمَتِكَ ، سَيِّدي . (1)
عنه عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ بِكُلِّ ما حَمِدَهُ بِهِ أدنى مَلائِكَتِهِ إلَيهِ ، وأكرَمُ خَليقَتِهِ عَلَيهِ ، وأرضى حامِديهِ لَدَيهِ ... حَمدا نَسعَدُ بِهِ فِي السُّعَداءِ مِن أولِيائِهِ ، ونَصيرُ بِهِ في نَظمِ الشُّهَداءِ بِسُيوفِ أعدائِهِ ، إنَّهُ وَلِيٌّ حَميدٌ . (2)
عنه عليه السلام :اللّهُمَّ أولِني في كُلِّ يَومِ إثنَينِ نِعمَتَينِ ثِنتَينِ : سَعادَةً في أوَّلِهِ بِطاعَتِكَ ، ونِعمَةً في آخِرِهِ بِمَغفِرَتِكَ ، يا مَن هُوَ الإِلهُ ، ولا يَغفِرُ الذُّنوبَ سِواهُ . (3)
عنه عليه السلام_ في دُعائِهِ _: يا مَن أنوارُ قُدسِهِ لِأَبصارِ مُحِبّيهِ رائِقَةٌ (4) ، وسُبُحاتُ وَجهِهِ لِقُلوبِ عارِفيهِ شائِقَةٌ . يا مُنى قُلوبِ المُشتاقينَ ، ويا غَايَةَ آمالِ المُحِبّينَ ... وَاجعَلني مِن أهلِ الإِسعادِ وَالحُظوَةِ (5) عِندَكَ ، يا مُجيبُ ، يا أرحَمَ الرّاحِمينَ . (6)
الإمام عليّ عليه السلام_ في دُعائِهِ _: السَّعيدُ مَن أسعَدتَ . (7)
الإمام الباقر عليه السلام :اللّهُمَّ اجعَلني مِمَّن تَسقيهِ فِي المَعادِ مِن حَوضِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، وتُسعِدُهُ بِمُرافَقَتِهِ بِرَحمَتِكَ يا أرحَمَ الرّاحِمينَ . (8)
الإمام المهديّ عليه السلام_ في دُعائِهِ _: أسأَلُكَ أن تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وأن تُحيِيَني حَياةَ السُّعَداءِ . (9)
.
ص: 405
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعايش _: اى سَرور من! مرا با گستردگىِ رحمتت، سعادتمند فرما .
امام زين العابدين عليه السلام :ستايش [مى كنم ]خداى را به هر آنچه نزديك ترينِ فرشتگان به او و گرامى ترينِ آفريدگان او و خشنودترينِ ستايندگانش در نزد او، وى را بِدان ستوده اند ... ؛ ستايشى كه بِدان در ميان دوستان نيك بختش، نيك بخت مى گرديم و با آن ، در زمره شهيدشدگان به شمشيرهاى دشمنانش قرار مى گيريم . همانا او دوست ستوده اى است .
امام زين العابدين عليه السلام :خدايا! در هر روز دوشنبه، دو نعمت نصيبم فرما : نيك بختى با اطاعتت در اوّل آن ، و نعمتى با آمرزشت در آخر آن . اى كه فقط او خداست و جز او گناهان را نمى آمرزد !
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعايش _: اى [خدايى] كه نورهاى پاكش براى ديدگان دوستانش صفابخش است و درخشش رويش براى دل هاى عارفان، آرزو ! اى آرزوى دل هاى آرزومندان و اى نهايت آرزوهاى دوستداران! ... مرا از سعادتمندان و بهره مندان نزدت قرار بده ، اى اجابت كننده، اى مهربان ترينِ مهربانان!
امام على عليه السلام_ در دعايش _: [خدايا! ]نيك بخت ، كسى است كه تو نيك بختش نموده اى .
امام باقر عليه السلام :خدايا ! مرا از كسانى قرار بده كه روز رستاخيز، از حوض [كوثر ]محمّد صلى الله عليه و آله سيرابشان مى كنى و آنان را با همراهى وى سعادتمند مى نمايى ، به رحمتت، اى مهربان ترينِ مهربانان !
امام مهدى عليه السلام_ در دعايش _: [خدايا!] از تو مى خواهم كه بر محمّد و خاندان محمّد درود فرستى و همانند زندگى نيك بختان، زنده ام بدارى .
.
ص: 406
الإمام زين العابدين عليه السلام_ في دُعائِهِ _: نَعوذُ بِكَ مِنَ الحَسرَةِ العُظمى ، وَالمُصيبَةِ الكُبرى ، وأشقَى الشَّقاءِ . (1)
عنه عليه السلام_ في دُعائِهِ _: أنَا أفقَرُ الفُقَراءِ إلَيكَ ، فَاجبُر فَاقَتَنا بِوُسعِكَ ، ولا تَقطَع رَجاءَنا بِمَنعِكَ ، فَتَكونَ قَد أشقَيتَ مَنِ استَسعَدَ بِكَ . (2)
عنه عليه السلام_ في دُعائِهِ _: اللّهُمَّ لَكَ الحَمدُ عَلى حُسنِ قَضائِكَ ، وبِما صَرَفتَ عَنّي مِن بَلائِكَ ، فَلا تَجعَل حَظّي مِن رَحمَتِكَ ما عَجَّلتَ لي مِن عافِيَتِكَ ، فَأَكونَ قَد شَقيتُ بِما أحبَبتُ ، وسَعِدَ غَيري بِما كَرِهتُ . (3)
الإمام الرضا عليه السلام_ في دُعائِهِ _: يا شِقوَتاه إن ضاقَت عَنّي سَعَةُ رَحمَتِكَ . (4)
راجع : ص 314 (الفصل الرابع : موانع الشرور / محاسن الأعمال) .
2 / 6خَصائِصُ السُّعَداءِرسول اللّه صلى الله عليه و آله_ في مَكارِمِ الأَخلاقِ _: عَشَرَةٌ تَكونُ فِي الرَّجُلِ ولا تَكونُ فِي ابنِهِ ، وتَكونُ فِي الاِبنِ ولا تَكونُ في أبيهِ ، وتَكونُ فِي العَبدِ ولا تَكونُ في سَيِّدِهِ ، يَقسِمُهَا اللّهُ لِمَن أرادَ بِهِ السَّعادَةَ : صِدقُ الحَديثِ ، وصِدقُ النّاسِ (5) _ وهُوَ أن لا يَشبَعَ وجارُه وصاحِبُهُ جائِعانِ _ وإعطاءُ السّائِلِ ، وَالمُكافَأَةُ بِالصَّنائِعِ ، وحِفظُ الأَمانَةِ ، وصِلَةُ الرَّحِمِ ، وَالتَّذَمُّمُ (6) لِلجارِ ، وَالتَّذَمُّمُ لِلصّاحِبِ ، وإقراءُ (7) الضَّيفِ ، ورَأسُهُنَّ الحَياءُ . (8)
.
ص: 407
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعايش _: [خدايا! ]از بزرگ ترين حسرت و بزرگ ترين مصيبت و بدترين بدبختى ، به تو پناه مى برم !
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعايش _: [خدايا! ]من نيازمندترينِ نيازمندان به تو هستم . پس، تنگ دستى ما را با گشايش خود، جبران فرما و اميد ما را با منع خود، قطع نكن كه در اين صورت ، بدبخت كرده اى كسى را كه از تو سعادت طلبيده است .
امام زين العابدين عليه السلام_ در دعايش _: خدايا ! به خاطر نيكويى قضايت و به خاطر بلايى كه از من دور كردى، ستايش، از آنِ توست . پس، بهره مرا از رحمتت، در آسايش زودگذر قرار نده كه مبادا به خاطر آنچه دوست دارم، تيره بخت گردم و غير من به خاطر آنچه نمى پسندم ، خوش بخت شود .
امام رضا عليه السلام_ در دعايش _: واى از بدبختى، اگر گستردگى رحمتت بر من تنگ گردد !
ر . ك : ص 315 (موانع شرور / كارهاى نيكو) .
2 / 6ويژگى هاى نيك بختانپيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ درباره فضايل اخلاقى _: ده چيز است كه [گاه] در مرد هست؛ ولى در پسرش نيست ، يا در پسر هست ؛ ولى در پدر نيست ، و يا در غلام هست؛ ولى در مولايش نيست . [زيرا] خداوند، آنها را به هر كه سعادتش را بخواهد، روزى مى كند : راستگويى ، درستكارى با مردم _ و آن ، به اين است كه سير نگردد ، در حالى كه همسايه و دوستش گرسنه اند _ ... ، بخشش به نيازمند ، پاداش دادن در مقابل كارها ، امانتدارى ، صله رحم ، تعهّد در برابر همسايه ، تعهّد در برابر همراه ، نيكى به ميهمان ، و در رأس آنها، حيا .
.
ص: 408
عنه صلى الله عليه و آله_ مِن وَصِيَّةٍ طَويلَةٍ أوصى بِها أبا ذَرٍّ _: ... اِعلَم يا أبا ذَرٍّ، إنَّ اللّهَ جَعَلَ أهلَ بَيتي كَسَفينَةِ النَّجاةِ في قَومِ نوحٍ ، مَن رَكِبَها نَجا، ومَن رَغِبَ عَنها غَرِقَ ، ومِثلِ بابِ حِطَّةٍ في بَني إسرائيلَ ؛ مَن دَخَلَها كانَ آمِنا . يا أبا ذَرٍّ ، اِحفَظ ما أوصَيتُكَ بِهِ ، تَكُن سَعيدا فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ ... . (1)
الإمام عليّ عليه السلام :ثَلاثٌ مَن حافَظَ عَلَيها سَعِدَ : إذا ظَهَرَت عَلَيكَ نِعمَةٌ فَاحمَدِ اللّهَ ، وإذا أبطَأَ عَنكَ الرِّزقُ فَاستَغفِرِ اللّهَ ، وإذا أصابَتكَ شِدَّةٌ فَأَكثِر مِن قَولِ : «لا حَولَ ولا قُوَّةَ إلّا بِاللّهِ» . (2)
2 / 7ما يوجِبُ كَمالَ السَّعادَةِالإمام عليّ عليه السلام :إذَا اقتَرَنَ العَزمُ بِالحَزمِ كَمُلَتِ السَّعادَةُ . (3)
.
ص: 409
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله_ در وصيّتى طولانى به ابو ذر _: ... اى ابو ذر! بدان كه خداوند، اهل بيت مرا مانند كشتى نجات در قوم نوح قرار داده است _ كه هر كس بر آن كشتى سوار شد، نجات يافت و هر كس از آن روى گرداند ، غرق شد _ و [نيز ]مانند باب حِطّه (1) در بنى اسرائيل اند، كه هر كه به آن وارد شد، ايمن گشت . اى ابو ذر! آنچه را به تو سفارش نمودم، نگه دار تا در دنيا و آخرت، سعادتمند شوى ... .
امام على عليه السلام :سه چيز را هر كس حفظ كند ، سعادت مى يابد : هر گاه نعمتى بر تو آشكار شد ، خدا را ستايش كن ، و هر گاه روزى از تو باز داشته شد ، از خدا آمرزش بخواه ، و هر گاه سختى به تو رسيد ، اين ذكر را بسيار بگو : «لا حَوْلَ و لا قُوَّةَ إلّا بِاللّه ؛ هيچ نيرو و توانى جز از خدا نيست» .
2 / 7عوامل كمال نيك بختىامام على عليه السلام :هر گاه تصميمْ با تدبير همراه شود ، نيك بختى كامل مى گردد .
.
ص: 410
عنه عليه السلام :مِن كَمالِ السَّعادَةِ السَّعيُ في صَلاحِ الجُمهورِ . (1)
عنه عليه السلام :مَن عَزَفَت نَفسُهُ عَن دَنِيِّ المَطامِعِ كَمُلَت مَحاسِنُهُ . ومَن كَمُلَت مَحاسِنُهُ حُمِدَ ، وَالمَحمودُ مَحبوبٌ . ولَن يُحِبَّ العِبادُ عَبدا إلّا بَعدَ حُبِّ اللّهِ عز و جل إيّاهُ ، فَتَكونُ المَحَبَّةُ دَرَجَةً إلى نَيلِ صَلاحِ مَعاشِهِ مَعَ وُفورِ مَعادِهِ . ومَنِ اجتَمَعَت لَهُ الخَصلَتانِ كَمُلَت سَعادَتُهُ ، وَالشَّقِيُّ الكامِلُ الشَّقاءِ مَن كانَ بِخِلافِ ذلِكَ . (2)
الإمام الصادق عليه السلام :رَأَيتُ المَعروفَ كَاسمِهِ ، ولَيسَ شَيءٌ أفضَلَ مِنَ المَعروفِ إلّا ثَوابُهُ وذلِكَ يُرادُ مِنهُ ، ولَيسَ كُلُّ مَن يُحِبُّ أن يَصنَعَ المَعروفَ إلَى النّاسِ يَصنَعُهُ ، ولَيسَ كُلُّ مَن يَرغَبُ فيهِ يَقدِرُ عَلَيهِ ، ولا كُلُّ مَن يَقدِرُ عَلَيهِ يُؤذَنُ لَهُ فيهِ ، فَإِذَا اجتَمَعَتِ الرَّغبَةُ وَالقُدرَةُ وَالإِذنُ ، فَهُنالِكَ تَمَّتِ السَّعادَةُ لِلطّالِبِ وَالمَطلوبِ إلَيهِ . (3)
2 / 8ما يُحَوِّلُ الأَشقِياءَ سُعَداءَرسول اللّه صلى الله عليه و آله : «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَ_بِ» ، (4) الصَّدَقَةُ وَاصطِناعُ المَعروفِ وصِلَةُ الرَّحِمِ وبِرُّ الوالِدَينِ ، يُحَوِّلُ الشَّقاءَ سَعادَةً ، ويَزيدُ مِنَ العُمُرِ ، ويَقي مَصارِعَ السَّوءِ . (5)
.
ص: 411
امام على عليه السلام :از كمال نيك بختى ، تلاش در جهت صلاح همگان است .
امام على عليه السلام :هر كه جانش از پستىِ طمع ها متنفّر شود ، نيكويى هايش كامل مى گردد ، و هر كه نيكويى هايش كامل گردد ، ستوده مى شود و ستوده، محبوب است . هرگز بندگان، بنده اى را دوست ندارند، جز پس از اين كه خداوند عز و جلاو را دوست بدارد. پس، دوستى، درجه اى است براى رسيدن [او ]به صلاح زندگانى اش در عين تأمين معادش . اين دو صفت، در هر كس جمع شوند ، نيك بختى اش كامل مى گردد و تيره بخت كامل، كسى است كه خلاف آن باشد .
امام صادق عليه السلام :نيكى را مانند نامش ديدم و چيزى برتر از نيكى نيست، جز پاداش آن، و همين، از آن مراد است . چنين نيست كه هر كس دوست داشته باشد به مردم نيكى كند ، بتواند ، و چنين نيست كه هر كس به كار نيك علاقه داشته باشد ، بر آن توانا باشد ، و چنين نيست كه هر كس بر آن توانا باشد، اجازه انجام دادن آن را داشته باشد . پس، هر گاه ميل و قدرت (توانايى) و اجازه با هم گرد آمدند ، آن جاست كه سعادت براى جوينده و جُسته شده، كامل مى گردد .
2 / 8آنچه تيره بختان را نيك بخت كندپيامبر خدا صلى الله عليه و آله : «خدا هر چه را بخواهد، محو يا اثبات مى كند و اصل كتاب، نزد اوست» . صدقه و نيكوكارى و صله رحم و نيكى به پدر و مادر ، بدبختى را به نيك بختى تبديل مى كنند ، عمر را زياد مى نمايند ، و از مرگ هاى بد، نگه مى دارند .
.
ص: 412
حلية الأولياء عن الاوزاعي :قَدِمتُ المَدينَةَ فَسَأَلتُ مُحَمَّدَ بنَ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ ، عَن قَولِهِ عز و جل : «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَ_بِ» . فَقالَ : نَعَم ، حَدَّثَنيهِ أبي عَن جَدِّهِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام قالَ : سَأَلتُ عَنها رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَ : لَاُبَشِّرَنَّكَ بِها يا عَلِيُّ ، فَبَشِّر بِها اُمَّتي مِن بَعدي ، الصَّدَقَةُ عَلى وَجهِها ، وَاصطِناعُ المَعروفِ ، وبِرُّ الوالِدَينِ ، وصِلَةُ الرَّحِمِ ، تُحَوِّلُ الشَّقاءَ سَعادَةً ، وتَزيدُ فِي العُمُرِ ، وتَقي مَصارِعَ السَّوءِ . (1)
كامل الزيارات عن عبد اللّه بن ميمون القدّاح عن الإمام الصادق عليه السلام ، قالَ :قُلتُ لَهُ[ عليه السلام ] : ما لِمَن أتى قَبرَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام زائِرا عارِفا بِحَقِّهِ ، غَيرَ مُستَنكِفٍ ولا مُستَكبِرٍ ؟ قالَ : يُكتَبُ لَهُ ألفُ حَجَّةٍ مَقبولَةٍ ، وألفُ عُمرَةٍ مَبرورَةٍ (2) ، وإن كانَ شَقِيّا كُتِبَ سَعيدا ، ولَم يَزَل يَخوضُ في رَحمَةِ اللّهِ . (3)
.
ص: 413
حلية الأولياء_ به نقل از اوزاعى _: به مدينه آمدم و از محمّد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب[ عليهم السلام ]درباره اين سخن خداوند عز و جلپرسيدم : «خدا هر چه را بخواهد، محو يا اثبات مى كند و اصل كتاب، نزد اوست» . فرمود : «آرى ! پدرم از جدّش على بن ابى طالب عليه السلام برايم نقل كرد كه فرمود : درباره آيه ، از پيامبر خدا پرسيدم . فرمود: به يقين، درباره آن به تو مژده مى دهم . تو هم درباره آن ، پس از من به امّتم مژده بده كه : صدقه خالصانه ، نيكوكارى ، نيكى به پدر و مادر ، و صله رحم ، تيره بختى را به نيك بختى تبديل مى كنند و عمر را زياد مى نمايند و از مرگ هاى بد، نگه مى دارند » .
كامل الزيارات_ به نقل از عبد اللّه بن ميمون قدّاح _: به او (امام صادق عليه السلام ) گفتم: براى كسى كه قبر حسين بن على عليهماالسلام را با شناخت شأن وى و بدون خودخواهى و تكبّر ، زيارت نمايد ، چه پاداشى است ؟ فرمود : «براى او هزار حجّ پذيرفته شده و هزار عمره پاداش يافته نوشته مى شود، و اگر تيره بخت باشد ، نيك بخت نوشته مى شود ، و همواره در رحمت خداوند ، غوطه ور خواهد بود» .
.
ص: 414
الفصل الثّالِثُ : مبادئ الشّقاء3 / 1الجَهلُالكتاب«وَ قَالُواْ لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِى أَصْحَ_بِ السَّعِيرِ» . (1)
الحديثالإمام عليّ عليه السلام :الجَهلُ مُميتُ الأَحياءِ ، ومُخَلِّدُ الشَّقاءِ . (2)
عنه عليه السلام :فَقدُ العَقلِ شَقاءٌ . (3)
عنه عليه السلام :أشقَى النّاسِ الجاهِلُ . (4)
الإمام الصادق عليه السلام :بَينَ المَرءِ وَالحِكمَةِ نِعمَةُ العالِمِ ، وَالجاهِلُ شَقِيٌّ بَينَهُما . (5)
.
ص: 415
فصل سوم : عوامل تيره بختى3 / 1نادانىقرآن«و [جهنّميان] مى گويند : اگر شنيده [و پذيرفته ]بوديم يا تعقّل كرده بوديم، در [ميان ]دوزخيان نبوديم» .
حديثامام على عليه السلام :نادانى ، ميراننده زندگان و جاويدكننده تيره بختى است .
امام على عليه السلام :نبود خرد ، بدبختى است .
امام على عليه السلام :نادان ، بدبخت ترينِ مردم است .
امام صادق عليه السلام :[حلقه وصل] ميان انسان و حكمت ، نعمت [وجود] عالِم است . و شخص نابخرد ميان اين دو (حكمت و عالِم) ، [ بى بهره و] بدبخت است .
.
ص: 416
3 / 2الكُفرُالكتاب«وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الْاءِسْلَ_مِ دِينًا فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِى الْاخِرَةِ مِنَ الْخَ_سِرِينَ» . (1)
«فَأَنذَرْتُكُمْ نَارًا تَلَظَّى * لَا يَصْلَ_ل_هَا إِلَا الْأَشْقَى * الَّذِى كَذَّبَ وَ تَوَلَّى» . (2)
«أَلَمْ تَكُنْ ءَايَ_تِى تُتْلَى عَلَيْكُمْ فَكُنتُم بِهَا تُكَذِّبُونَ * قَالُواْ رَبَّنَا غَلَبَتْ عَلَيْنَا شِقْوَتُنَا وَ كُنَّا قَوْمًا ضَالِّينَ» . (3)
«وَ يَتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَى * الَّذِى يَصْلَى النَّارَ الْكُبْرَى * ثُمَّ لَا يَمُوتُ فِيهَا وَ لَا يَحْيَى» . (4)
الحديثالإمام عليّ عليه السلام :مَن يَبتَغِ غَيرَ الإِسلامِ دينا تَتَحَقَّق شِقوَتُهُ . (5)
الإمام الصادق عليه السلام_ في قَولِهِ : «فَأَنذَرْتُكُمْ نَارًا تَلَظَّى * لَا يَصْلَ_ل_هَا إِلَا الْأَشْقَى* الَّذِى كَذَّبَ وَ تَوَلَّى» _: في جَهَنَّمَ وادٍ فيهِ نارٌ لا يَصلاها إلَا الأَشقَى الَّذي كَذَّبَ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله في عَلِيٍّ عليه السلام ، وتَوَلّى عَن وِلايَتِهِ . (6)
.
ص: 417
3 / 2كفرقرآن«و هر كه جز اسلام ، دينى [ديگر] بجويد ، هرگز از وى پذيرفته نمى شود و وى در آخرت، از زيانكاران است» .
«پس، شما را به آتشى كه زبانه مى كشد، هشدار دادم. جز نگون بخت ترين [مردم ]كسى در آن در نمى آيد؛ همان كه تكذيب كرد و رخُ بر تافت» .
«آيا آيات من بر شما خوانده نمى شد و [همواره] آن را مورد تكذيب قرار نمى داديد؟ مى گويند : «پروردگارا! شقاوت ما، بر ما چيره شد و ما مردمى گم راه بوديم»» .
«و نگون بخت ، خود را از آن (پند)، دور مى دارد؛ همان كس كه در آتشى بزرگ در مى آيد، آن گاه نه در آن مى ميرد و نه زندگانى مى يابد» .
حديثامام على عليه السلام :هر كس دين ديگرى غير از اسلام بجويد، تيره بختى اش ثابت مى گردد .
امام صادق عليه السلام_ درباره اين سخن خدا : «پس، شما را به آتشى كه زبانه مى كشد، هشدار دادم. جز نگون بخت تر[ينِ مردم ]در آن در نمى آيد؛ همان كه تكذيب كرد و رخ بر تافت» _: در جهنّم، وادى است كه جز نگون بخت ترينِ مردم كه پيامبر خدا را درباره على عليه السلام تكذيب نموده ، و از ولايت او رُخ بر تافته، در آن در نمى آيد.
.
ص: 418
3 / 3مَساوِئُ الأَخلاقِأ _ حُبُّ الدُّنيارسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن اُشرِبَ قَلبُهُ حُبَّ الدُّنيَا ، التاطَ (1) مِنها بِثَلاثٍ : شَقاءٍ لا يَنفَدُ عَناهُ ، وحِرصٍ لا يَبلُغُ غِناهُ ، وأمَلٍ لا يَبلُغُ مُنتَهاهُ . (2)
عنه صلى الله عليه و آله :بِئسَ العَبدُ عَبدٌ خُلِقَ لِلعِبادَةِ فَأَلهَتهُ العاجِلَةُ عَنِ الآجِلَةِ ، فازَ بِالرَّغبَةِ العاجِلَةِ وشَقِيَ بِالعاقِبَةِ . (3)
الإمام عليّ عليه السلام :إيّاكَ وَالوَلَهَ بِالدُّنيا ، فَإِنَّها تورِثُكَ الشَّقاءَ وَالبَلاءَ ، وتَحدوكَ عَلى بَيعِ البَقاءِ بِالفَناءِ . (4)
عنه عليه السلام :سَبَبُ الشَّقاءِ حُبُّ الدُّنيا . (5)
عنه عليه السلام :لا تَمهَرِ الدُّنيا دينَكَ ، فَإِنَّ مَن مَهَرَ الدُّنيا دينَهُ ، زُفَّت إلَيهِ بِالشَّقاءِ وَالعَناءِ وَالمِحنَةِ وَالبَلاءِ . (6)
عنه عليه السلام :حُكِمَ عَلى أهلِ الدُّنيا ، بِالشَّقاءِ وَالفَناءِ وَالدَّمارِ وَالبَوارِ (7) . (8)
.
ص: 419
3 / 3زشتى هاى اخلاقىالف _ دنيا دوستىپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس دلش آكنده از دوستى دنيا شود ، سه چيز از دنيا به او مى چسبد : گرفتارى اى كه رنجش پايان ندارد ، آزمندى اى كه به سيرى نمى رسد ، و آرزويى كه به نهايت آن، دست نمى يابد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بدترين بنده، كسى است كه براى عبادتْ آفريده شده ؛ ولى دنيا او را از آخرت باز دارد ، و به دنياى دلخواه برسد ؛ ولى سرانجام [در آخرتْ ]بدبخت گردد .
امام على عليه السلام :از عشق به دنيا بپرهيز ؛ چرا كه تيره بختى و گرفتارى را براى تو به ارمغان مى آورد و تو را بر فروختن ماندگارى به نابودى، وادار مى كند .
امام على عليه السلام :عامل بدبختى ، دوست داشتن دنياست .
امام على عليه السلام :دينت را مَهر دنيا نكن ؛ چرا كه هر كس دينش را مَهر دنيا كند ، بدبختى و سختى و رنج و گرفتارى، او را به شتاب [از بين] مى برد .
امام على عليه السلام :بدبختى و نابودى و هلاكت و تباهى، براى دنياگرايان، قطعى است .
.
ص: 420
عنه عليه السلام :إنَّ النَّفسَ الَّتي تَطلُبُ الرَّغائِبَ الفانِيَةَ ، لَتَهلِكُ في طَلَبِها وتَشقى في مُنقَلَبِها . (1)
عنه عليه السلام :اِزهَد فِي الدُّنيا وَاعزِف عَنها ، وإيّاكَ أن يَنزِلَ بِكَ المَوتُ وأنتَ آبِقٌ (2) مِن رَبِّكَ في طَلَبِها فَتَشقى . (3)
عنه عليه السلام :مَن كانَتِ الدُّنيا أكبَرَ هَمِّهِ ، طالَ شَقاؤُهُ وغَمُّهُ . (4)
عنه عليه السلام :اُنظُروا إلَى الدُّنيا نَظَرَ الزّاهِدِ فيها ، فَإِنَّها ... وَاللّهِ عَن قَليلٍ تُشقِي المُترَفَ ، وتُحَرِّكُ السّاكِنَ ، وتُزيلُ الثّاوِيَ (5) . (6)
عنه عليه السلام :مَنِ اعتَمَدَ عَلَى الدُّنيا فَهُوَ الشَّقِيُّ المَحرومُ . (7)
عنه عليه السلام :مَن رَغِبَ فيها [أيِ الدُّنيا ]أتعَبَتهُ وأشقَتهُ . (8)
الإمام الصادق عليه السلام :أنزِلِ الدُّنيا كَمَنزِلٍ نَزَلتَهُ فَارتَحَلتَ عَنهُ ، أو كَمالٍ أصَبتَهُ في مَنامِكَ فَاستَيقَظتَ ولَيسَ في يَدِكَ شَيءٌ مِنهُ ، فَكَم مِن حَريصٍ عَلى أمرٍ قَد شَقِيَ بِهِ حينَ أتاهُ ، وكَم مِن تارِكٍ لِأَمرٍ قَد سَعِدَ بِهِ حينَ أتاهُ . (9)
.
ص: 421
امام على عليه السلام :نفْسى كه آرزوهاى فناپذير بجويد ، همانا در جستجوى آنها هلاك مى شود و در بازگشتگاه خود، تيره بخت خواهد شد .
امام على عليه السلام :در دنيا پارسايى كن و از آن دست بكش ، و از اين كه مرگت فرا رسد و تو در جستجوى دنيا ، از پروردگارت گريزان باشى، پروا كن، كه مبادا تيره بخت گردى .
امام على عليه السلام :هر كس دنيا بزرگ ترين همّتش باشد ، بدبختى و غصّه اش طولانى مى گردد .
امام على عليه السلام :به دنيا، همانند نگاه پارسا بنگريد ؛ چرا كه... به خدا سوگند كه پس از اندك زمانى ، شخص مرفّه و بى دغدغه را تيره بخت مى كند و شخص آرام را به اضطراب مى افكند ، و شخص اقامت كرده را ، بيرون مى كند [و به سراى ديگر مى فرستد] .
امام على عليه السلام :هر كه به دنيا اعتماد كند ، تيره بخت و محروم است .
امام على عليه السلام :هر كس به دنيا علاقه مند باشد ، دنيا او را خسته و تيره بخت مى كند .
امام صادق عليه السلام :دنيا را مانند جايگاهى بشمار كه در آن فرود مى آيى و سپس كوچ مى كنى يا مانند كمالى كه در خوابت به تو رسيده و وقتى بيدار مى شوى، مى بينى كه چيزى از آن در دستت چيزى نيست . چه بسيار كسانى كه به چيزى آزمندند و وقتى به آن مى رسند ، تيره بخت مى شوند ! و چه بسيار ترك كنندگانِ چيزى كه وقتى به آن مى رسند، نيك بخت مى گردند .
.
ص: 422
ب _ الحِرصُالإمام عليّ عليه السلام :مَن كَثُرَ حِرصُهُ (1) كَثُرَ شَقاؤُهُ . (2)
عنه عليه السلام :كَثرَةُ الحِرصِ تُشقي صاحِبَهُ ، وتُذِلُّ جانِبَهُ . (3)
عنه عليه السلام :الحِرصُ وَالشَّرَهُ (4) يَكسِبانِ الشَّقاءَ وَالذِّلَّةَ . (5)
عنه عليه السلام :عَبدُ الحِرصِ مُخَلَّدُ الشَّقاءِ . (6)
عنه عليه السلام :فِي الحِرصِ الشَّقاءُ وَالنَّصَبُ . (7)
عنه عليه السلام :الحِرصُ يُذِلُّ ويُشقي . (8)
عنه عليه السلام :مَن حَرَصَ شَقِيَ وتَعَنّى . (9)
ج _ الطَّمَعُالإمام عليّ عليه السلام :ثَمَرَةُ الطَّمَعِ الشَّقاءُ . (10)
عنه عليه السلام :لا تُمَلِّك نَفسَكَ بِغُرورِ الطَّمَعِ ، ولا تُجِب دَواعِيَ الشَّرَهِ ، فَإِنَّهُما يَكسِبانِكَ الشَّقاءَ وَالذُّلَّ . (11)
.
ص: 423
ب _ آزمندىامام على عليه السلام :هر كس آزمندى اش بسيار باشد ، تيره بختى اش بسيار مى گردد .
امام على عليه السلام :بسيارىِ آز ، صاحبش را بدبخت و خودش را خوار مى كند .
امام على عليه السلام :آزمندى و سيرى ناپذيرى ، تيره بختى و خوارى به بار مى آورند .
امام على عليه السلام :بنده آز ، هميشه بدبخت است .
امام على عليه السلام :نگون بختى و سختى ، در آزمندى است .
امام على عليه السلام :آزمندى ، خوار و تيره بخت مى كند .
امام على عليه السلام :هر كه آز بورزد ، تيره بخت و رنجور مى گردد.
ج _ طمعكارىامام على عليه السلام :نتيجه طمعكارى ، بدبختى است .
امام على عليه السلام :جانت را در اختيار فريب طمع قرار نده و به خواسته هاى سيرى ناپذير پاسخ نده ؛ چرا كه اين دو ، براى تو تيره بختى و خوارى به بار مى آورند .
.
ص: 424
عنه عليه السلام :المَذَلَّةُ وَالمَهانَةُ وَالشَّقاءُ ، فِي الطَّمَعِ وَالحِرصِ . (1)
د _ البُخلُرسول اللّه صلى الله عليه و آله :ألا وإنَّ السَّعيدَ مَنِ اختارَ باقِيَةً يَدومُ نَعيمُها ، عَلى فانِيَةٍ لا يَنفَدُ عَذابُها ، وقَدَّمَ لِما يَقدَمُ عَلَيهِ مِمّا هُوَ في يَدَيهِ ، قَبلَ أن يُخَلِّفَهُ لِمَن يَسعَدُ بِإِنفاقِهِ ، وقَد شَقِيَ هُوَ بِجَمعِهِ . (2)
الإمام عليّ عليه السلام :إذا جَمَعتَ المالَ فَأَنتَ فيهِ وَكيلٌ لِغَيرِكَ ، يَسعَدُ بِهِ وتَشقى أنتَ . (3)
عنه عليه السلام :كَم مِن غافِلٍ وَثِقَ بِغَفلَتِهِ وتَعَلَّلَ بِمُهلَتِهِ ، فَأَمَّلَ بَعيدا ، وبَنى مَشيدا ، فَنَغِصَ بِقُربِ أجَلِهِ بَعدَ أمَلِهِ ، وفاجَأَهُ مَنِيَّتُهُ بِانقِطاعِ اُمنِيَّتِهِ ، فَصارَ بَعدَ العِزِّ وَالمنَعَةِ وَالشَّرَفِ وَالرِّفعَةِ ، مُرتَهَنا بِموبِقاتِ (4) عَمَلِهِ ، قَد غابَ فَما رَجَعَ ، ونَدِمَ فَمَا انتَفَعَ ، وشَقِيَ بِما جَمَعَ في يَومِهِ ، وسَعِدَ بِهِ غَيرُهُ في غَدِهِ . (5)
عنه عليه السلام_ لِابنِهِ الحَسَنِ عليه السلام _: لا تُخَلِّفَنَّ وَراءَكَ شَيئا مِنَ الدُّنيا ، فَإِنَّكَ تُخَلِّفُهُ لِأَحَدِ رَجُلَينِ : إمّا رَجُلٌ عَمِلَ فيهِ بِطاعَةِ اللّهِ فَسَعِدَ بِما شَقيتَ بِهِ ، وإمّا رَجُلٌ عَمِلَ فيهِ بِمَعصِيَةِ اللّهِ فَشَقِيَ بِما جَمَعتَ لَهُ ، فَكُنتَ عَونا لَهُ عَلى مَعصِيَتِهِ . ولَيسَ أحَدُ هذَينِ حَقيقا أن تُؤثِرَهُ عَلى نَفسِكَ . (6)
.
ص: 425
امام على عليه السلام :خوارى و سستى و بدبختى ، در طمعكارى و آزمندى است .
د _ بخل ورزىپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هان! نيك بخت، كسى است كه چيز ماندگار را كه رفاه آن هميشگى است ، بر چيز ناپايدار كه عذابش پايان ندارد ، بر گزيند و از آنچه در دستانش است ، براى آنچه برايش پيش مى آيد ، هزينه كند ، پيش از آن كه آن را براى كسى باقى بگذارد كه با بخشش آن ، نيك بخت مى گردد ، در حالى كه خودِ او با گردآورى آن ، تيره بخت گشته است .
امام على عليه السلام :هر گاه دارايى را گرد آوردى ، تو درباره آن وكيل ديگرى هستى. او با آن، خوش بخت مى شود و تو بدبخت مى گردى .
امام على عليه السلام :چه بسيار غافلى كه به غفلتش اعتماد كرد و فرصتش را بهانه قرار داد . از اين رو ، آرزويى دور و دراز كرد و كاخ ساخت ؛ امّا نزديك شدن اَجَلش ، آرزويش را كاست و سر رسيدن ناگهانى مرگش ، اميدش را قطع كرد و پس از عزّت و قوّت و شرف و بزرگى ، گرفتار گناهان نابود كننده عملش گرديد . در حقيقت، ناپديد شد و باز نگشت ، و پشيمان شد و سود نبُرد ، و با آنچه در روزگار [عمرِ] خود گرد آورده بود ، تيره بخت گرديد و ديگرى با همان، در فردايش به سعادت رسيد .
امام على عليه السلام_ به پسرش حسن عليه السلام _: پس از خود ، چيزى از دنيا بر جا مگذار ؛ چرا كه تو آن را براى يكى از دو نفر، بر جا مى گذارى : يا مردى است كه آن را در اطاعت خدا به كار مى گيرد و با آنچه تو بِدان تيره بخت شده اى ، نيك بخت مى گردد ، يا مردى است كه آن را در نافرمانى خدا به كار مى گيرد و با آنچه برايش جمع كرده اى ، تيره بخت مى شود كه [در اين صورت ،] او را بر گناهش يارى كرده اى . و هيچ يك از اين دو ، شايسته اين نيست كه او را بر خودت مقدّم بدارى .
.
ص: 426
عنه عليه السلام :إنَّ الَّذي في يَدِكَ مِنَ الدُّنيا قَد كانَ لَهُ أهلٌ قَبلَكَ ، وهُوَ صائِرٌ إلى أهلٍ بَعدَكَ ، وإنَّما أنتَ جامِعٌ لِأَحَدِ رَجُلَينِ : رَجُلٍ عَمِلَ فيما جَمَعتَهُ بِطاعَةِ اللّهِ فَسَعِدَ بِما شَقيتَ بِهِ ، أو رَجُلٍ عَمِلَ فيهِ بِمَعصِيَةِ اللّهِ فَشَقيتَ بِما جَمَعتَ لَهُ ، ولَيسَ أحَدُ هذَينِ أهلاً أن تُؤثِرَهُ عَلى نَفسِكَ ، ولا أن تَحمِلَ لَهُ عَلى ظَهرِكَ ، فَارجُ لِمَن مَضى رَحمَةَ اللّهِ ، ولِمَن بَقِيَ رِزقَ اللّهِ . (1)
ه _ الرِّياءُرسول اللّه صلى الله عليه و آله :يُؤمَرُ بِرِجالٍ إلَى النّارِ فَيَقولُ اللّهُ جَلَّ جَلالُهُ لِمالِكٍ : قُل لِلنّارِ : لا تُحرِقي لَهُم أقداما فَقَد كانوا يَمشونَ إلَى المَساجِدِ ، ولا تُحرِقي لَهُم أوجُها فَقَد كانوا يُسبِغونَ الوُضوءَ ، ولا تُحرِقي لَهُم أيدِيا فَقَد كانوا يَرفَعونَها بِالدُّعاءِ ، ولا تُحرِقي لَهُم ألسُنا فَقَد كانوا يُكثِرونَ تِلاوَةَ القُرآنِ!! قالَ : فَيَقولُ لَهُم خازِنُ النّارِ : يا أشقِياءُ ، ما كانَ حالُكُم ؟ قالوا : كُنّا نَعمَلُ لِغَيرِ اللّهِ تَعالى ، فَقيلَ لَنا : خُذوا ثَوابَكُم مِمَّن عَمِلتُم لَهُ . (2)
و _ الحَسَدُالإمام عليّ عليه السلام :ثَمَرَةُ الحَسَدِ شَقاءُ الدُّنيا وَالآخِرَةِ . (3)
.
ص: 427
امام على عليه السلام :آنچه از دنيا در دست توست ، پيش از تو مالكى داشت و پس از تو به دست اهلش خواهد رسيد و تو فقط براى يكى از دو نفر، گردآورنده اى : مردى كه گردآورده تو را در اطاعت خدا به كار مى گيرد و با آنچه تو بِدان تيره بخت شده اى ، نيك بخت مى گردد ، يا مردى كه گردآورده تو را در نافرمانى خدا به كار مى گيرد و [باز هم] با آنچه تو برايش گرد آورده اى ، تيره بخت مى گردى . و هيچ يك از اين دو ، سزاوار نيست كه او را بر خودت مقدّم بدارى و بار او را بر دوش بكشى . پس براى درگذشتگان ، رحمت خدا ، و براى باقى ماندگان، روزىِ او را آرزو كن .
ه _ رياپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مردانى دستور مى يابند كه به جهنّم بروند . خداوند عز و جل به مالك جهنّم مى فرمايد : «به آتش بگو : قدم هاى آنان را نسوزان ؛ چرا كه آنان به مسجدها مى رفتند ، و چهره هايشان را نسوزان ؛ چرا كه نيكو وضو مى ساختند ، و دستانشان را نسوزان ؛ چرا كه آنها را به دعا بلند مى كردند ، و زبان هايشان را نسوزان ؛ چرا كه بسيار قرآن تلاوت مى نمودند». نگهبان جهنّم به آنان مى گويد : اى تيره بختان! شما چه وضعى داريد؟ مى گويند : ما براى غير خداى متعال، كار مى كرديم . پس به ما گفته شد : پاداشتان را از كسى كه برايش كار كرديد، بگيريد .
و _ حسدورزىامام على عليه السلام :نتيجه حسدورزى ، بدبختى دنيا و آخرت است .
.
ص: 428
ز _ الغَفلَةُالإمام عليّ عليه السلام_ في وَصِيَّتِهِ لِعُوّادِهِ بَعدَ ما ضُرِبَ _: فَيا لَها حَسرَةً عَلى كُلِّ ذي غَفلَةٍ ، أن يَكونَ عُمُرُهُ عَلَيهِ حُجَّةً ، أو تُؤَدِّيَهُ أيّامُهُ إلى شِقوَةٍ . (1)
ح _ الحَمِيَّةُالإمام عليّ عليه السلام_ بَعدَ ما ذَكَرَ صِفَةَ خَلقِ آدَمَ عليه السلام _: فَقالَ سُبحانَهُ : «اسْجُدُواْ لِأَدَمَ فَسَجَدُواْ إِلَا إِبْلِيسَ» (2) اعتَرَتهُ الحَمِيَّةُ (3) ، وغَلَبَت عَلَيهِ الشِّقوَةُ . (4)
3 / 4مَساوِئُ الأَعمالِأ _ معصية اللّهالإمام الصادق عليه السلام_ في قَولِ اللّهِ عز و جل : «قَالُواْ رَبَّنَا غَلَبَتْ عَلَيْنَا شِقْوَتُنَا» (5) _: بِأَعمالِهِم شَقوا. (6)
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن عَمِلَ سوءا شَهِدَت عَلَيهِ : جَوارِحُهُ ، وبِقاعُهُ ، وشُهورُهُ ، وأعوامُهُ ، وساعاتُهُ (وأيّامُهُ) ولَيالِي الجُمَعِ وساعاتُها وأيّامُها ، فَيَشقى بِذلِكَ شَقاءَ الأَبَدِ . (7)
.
ص: 429
ز _ غفلتامام على عليه السلام_ در سفارش به عيادت كنندگان خويش، پس از ضربت خوردنش _: افسوس بر هر غافل ، كه عمرش بر زيان او حجّت خواهد بود ، يا روزگارش او را به سوى بدبختى مى كشاند !
ح _ تعصّبامام على عليه السلام_ پس از توصيف آفرينش آدم عليه السلام _: خداوند سبحان فرمود : «براى آدم، سجده كنيد . پس بجز ابليس، [همگى] به سجده در افتادند» . تعصّب ، او را گرفتار كرد [و مانعش شد ]و تيره بختى بر او چيره گشت .
3 / 4اعمال ناشايستالف _ نافرمانى خداامام صادق عليه السلام_ درباره اين سخن خداوند عز و جل : «مى گويند : پروردگارا! تيره بختى ما، بر ما چيره شد» _: به سبب رفتارهايشان، نگون بخت شدند .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس هر كار بدى انجام دهد ، اعضاى بدنش و مكان ها ، ماه ها ، سال ها ، ساعت ها [و روزهاى] آن [ كار] و شب هاى جمعه و لحظه ها و روزهاى آن ، عليه او گواهى مى دهند . آن گاه بدين سبب، براى هميشه تيره بخت مى گردد .
.
ص: 430
عنه صلى الله عليه و آله :اللّهُمَّ ... لا تُشقِني بِمَعصِيَتِكَ . (1)
الإمام عليّ عليه السلام_ في كِتابِهِ لِلأَشتَرِ حينَ وَلّاهُ عَلى مِصرَ _: هذا ما أمَرَ بِهِ عَبدُ اللّهِ عَلِيٌّ أميرُ المُؤمِنينَ مالِكَ بنَ الحارِثِ الأَشتَرَ ... أمَرَهُ بِتَقوَى اللّهِ وإيثارِ طاعَتِهِ ، وَاتِّباعِ ما أمَرَ بِهِ في كِتابِهِ مِن فَرائِضِهِ وسُنَنِهِ ، الَّتي لا يَسعَدُ أحَدٌ إلّا بِاتِّباعِها ، ولا يَشقى إلّا مَعَ جُحودِها وإضاعَتِها . (2)
عنه عليه السلام :لا يَسعَدُ أحَدٌ إلّا بِإِقامَةِ حُدودِ اللّهِ ، ولا يَشقى أحَدٌ إلّا بِإِضاعَتِها . (3)
عنه عليه السلام :خِذلانُ الأَشقِياءِ بِالعِصيانِ . (4)
عنه عليه السلام :لا يَشقَى امرُؤٌ إلّا بِمَعصِيَةِ اللّهِ . (5)
عنه عليه السلام :بِالمَعصِيَةِ تَكونُ الشَّقاءُ . (6)
الإمام زين العابدين عليه السلام :إيّاكُم وَالذُّنوبَ الَّتي قَلَّما أصَرَّ عَلَيها صاحِبُها إلّا أدّاهُ إلَى الخِذلانِ المُؤَدّي إلَى الخُروجِ عَن وِلايَةِ مُحَمَّدٍ وعَلِيٍّ وَالطَّيِّبينَ مِن آلِهِما ، وَالدُّخولِ في مُوالاةِ أعدائِهِما ، فَإِنَّ مَن أصَرَّ عَلى ذلِكَ فَأَدّى خِذلانُهُ إلَى الشَّقاءِ الأَشقى مِن مُفارَقَةِ وِلايَةِ سَيِّدِ اُولِي النُّهى ، فَهُوَ مِن أخسَرِ الخاسِرينَ . (7)
.
ص: 431
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خدايا! .. . با نافرمانى از تو ، تيره بختم نگردان .
امام على عليه السلام_ در نامه اش به مالك اَشتر، هنگامى كه او را والى مصر قرار داد _: اين، دستورى است كه بنده خدا، امير مؤمنان، به مالك بن حارث اَشتر داده است ... . او را به پرهيزگارى در برابر خداوند و برگزيدن اطاعت او و پيروى از آنچه خدا در كتابش فرمان داده (اعم از واجبات و مستحبّات، كه هيچ كس جز به پيروى از آنها، سعادت نمى يابد و جز با انكار و تضييع آنها، تيره بخت نمى گردد)، دستور داده است .
امام على عليه السلام :هيچ كس جز با برپايى مقرّرات خداوند ، نيك بخت نمى شود و هيچ كس جز به تضييع آنها، تيره بخت نمى گردد .
امام على عليه السلام :خوارى تيره بختان ، در پىِ نافرمانى است .
امام على عليه السلام :هيچ مردى جز در پىِ نافرمانى خدا ، نگون بخت نمى گردد .
امام على عليه السلام :نگون بختى، در پىِ نافرمانى است .
امام زين العابدين عليه السلام :از گناهانى بپرهيزيد كه هرگز صاحب آنها بر آنها پافشارى نمى كند ، مگر اين كه او را به خوارى اى مى كشانند كه موجب بيرون آمدن از ولايت محمّد و على و پاكيزگان از خاندان آن دو ، و ورود در ولايت دشمنان آن دو مى گردد . همانا كسى كه بر گناهانْ پافشارى كند ، به گونه اى كه خوارى اش او را به بدترين تيره بختى _ يعنى جدايى از ولايت سَرور خردمندان _ بكشاند ، از بدترين زيانكاران است .
.
ص: 432
الإمام الصادق عليه السلام :اللّهُمَّ ... لا تُشقِني بِنَشطي لِمَعاصيكَ . (1)
الإمام الرضا عليه السلام_ في دُعائِهِ _: أعوذُ بِكَ مِنَ الذُّنوبِ الَّتي تورِثُ الشَّقاءَ . (2)
تحف العقول_ في مُناجاةِ اللّهِ عز و جللِموسى عليه السلام _: يا موسى ... مَن عَصاني شَقِيَ . (3)
ب _ مُخالَفَةُ أهلِ البَيتِرسول اللّه صلى الله عليه و آله :اِعلَموا أنَّكُم إن أطَعتُم عَلِيّا سَعِدتُم ، وإن خالَفتُموهُ شَقيتُم . (4)
الإمام زين العابدين عليه السلام :اِعلَموا أنَّهُ مَن خالَفَ أولِياءَ اللّهِ ، ودانَ بِغَيرِ دينِ اللّهِ ، وَاستَبَدَّ بِأَمرِهِ دونَ أمرِ وَلِيِّ اللّهِ ، كانَ في نارٍ تَلتَهِبُ ، تَأكُلُ أبدانا قَد غابَت عَنها أرواحُها وغَلَبَت عَلَيها شِقوَتُها ، فَهُم مَوتى لا يَجِدونَ حَرَّ النّارِ ، ولَو كانوا أحياءً لَوَجَدوا مَضَضَ (5) حَرِّ النّارِ ، وَاعتَبِروا يا اُولِي الأَبصارِ . (6)
الإمام الصادق عليه السلام :الحَمدُ للّهِِ الَّذي بَعَثَ مُحَمَّدا بِالحَقِّ نَبِيّا وأكرَمَنا بِهِ ، فَنَحنُ صَفوَةُ اللّهِ عَلى خَلقِهِ وخِيَرَتُهُ مِن عِبادِهِ ، فَالسَّعيدُ مَنِ اتَّبَعَنا ، وَالشَّقِيُّ مَن عادانا وخالَفَنا . (7)
.
ص: 433
امام صادق عليه السلام :خدايا! ... مرا به خاطر نشاطم در نافرمانى ات ، تيره بخت نگردان .
امام رضا عليه السلام_ در دعايش _: [خدايا!] از گناهانى كه موجب بدبختى مى شوند ، به تو پناه مى برم .
تحف العقول_ در نجواى خداوند با موسى عليه السلام _: اى موسى! ... هر كس از من سرپيچى كرد ، بدبخت شد .
ب _ مخالفت با اهل بيتپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بدانيد كه اگر از على اطاعت كنيد ، خوش بخت ، و اگر با او مخالفت ورزيد، بدبخت مى شويد .
امام زين العابدين عليه السلام :بدانيد كه هر كس با اولياى خدا مخالفت ورزد و به غير دين خدا در آيد و فرمان خويشتن را در برابر فرمان ولىّ خدا برگزيند ، در آتشى شعله ور خواهد بود كه بدن هايى را كه بى روح (بى ايمان)اند و بدبختى شان بر آنها چيره شده ، مى سوزاند. آنان، مردگانى هستند كه داغى آتش (دوزخ) را [ در اين دنيا] در نمى يابند و اگر زنده بودند ، به يقين، سوزش داغى آتش را مى چشيدند . پند بگيريد، اى صاحبان بصيرت!
امام صادق عليه السلام :ستايش، از آنِ خدايى است كه محمّد را به حق، به پيامبرى فرستاد و ما را به خاطر او گرامى داشت . پس، ما برگزيدگان خدا بر آفريدگانش و برگزيدگان او از ميان بندگانش هستيم . خوش بخت، كسى است كه از ما پيروى كند و تيره بخت، كسى است كه با ما دشمنى و مخالفت ورزد .
.
ص: 434
عنه عليه السلام :دَخَلَ عَلِيٌّ عليه السلام عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وهُوَ في بَيتِ اُمِّ سَلَمَةَ ، فَلَمّا رَآهُ قالَ : كَيفَ أنتَ يا عَلِيُّ ، إذا جُمِعَتِ الاُمَمُ ، ووُضِعَتِ المَوازينُ ، وبَرَزَ لِعَرضِ خَلقِهِ ، ودُعِيَ النّاسُ إلى ما لا بُدَّ مِنهُ ؟ قالَ : فَدَمَعَت عَينُ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ، فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : ما يُبكيكَ يا عَلِيُّ ؟ تُدعى وَاللّهِ أنتَ وشيعَتُكَ غُرّا مُحَجَّلينَ (1) ، رِواءً مَروِيّينَ ، مُبيَضَّةً وُجوهُكُم ، ويُدعى بِعَدُوِّكَ مُسوَدَّةً وُجوهُهُم ، أشقِياءَ مُعَذَّبينَ . (2)
الأمالي للمفيد عن سلمان الفارسي :خَرَجَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَومَ عَرَفَةَ ، فَقالَ [لِعَلِيٍّ عليه السلام ] : ... إنَّ الشَّقِيَّ كُلَّ الشَّقِيِّ حَقَّ الشَّقِيِّ مَن عَصاكَ ، ونَصَبَ لَكَ عَداوَةً مِن بَعدي . (3)
الإمام المهدي عليه السلام :إذا أرَدتُمُ التَّوَجُّهَ إلَى اللّهِ وإلَينا فَقولوا : ... يا مَولايَ ، شَقِيَ مَن خالَفَكُم وسَعِدَ مَن أطاعَكُم . (4)
ج _ اِتِّباعُ الهَوىرسول اللّه صلى الله عليه و آله :اِحذَرِ الهَوى ، فَإِنَّهُ قائِدُ الأَشقِياءِ إلَى النّارِ . (5)
الإمام عليّ عليه السلام :إنَّكَ إن مَلَّكتَ نَفسَكَ قِيادَكَ ، أفسَدتَ مَعادَكَ ، وأورَدَتكَ بَلاءً لا يَنتَهى ¨ وشَقاءً لا يَنقَضي . (6)
.
ص: 435
امام صادق عليه السلام :على عليه السلام در خانه اُمّ سلمه به حضور پيامبر خدا رسيد . وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله او را ديد، فرمود : «اى على! تو در چه حالى هستى ، هنگامى كه امّت ها گرد مى آيند و سنجه هاى اعمال بر پا مى شوند و [قدرت خدا] براى نشان دادن [وضعيّت ]آفريدگانش آشكار مى گردد و مردم به آنچه ناچارند ، فرا خوانده مى شوند؟» . چشم امير مؤمنان، اشكبار شد . پيامبر خدا فرمود : «اى على! چه چيزى تو را به گريه وا داشت، در حالى كه _ به خدا _ تو و پيروانت، با چهره درخشان و دست و پاى سفيد [و حاكى از نور طهارت و عبادت] فرا خوانده مى شويد ؛ ولى دشمنان تو، سياه چهره و تيره بخت، به عذاب فرا خوانده مى شوند؟» .
الأمالى، مفيد_ به نقل از سلمان فارسى _: پيامبر خدا روز عرفه بيرون آمد و [به على عليه السلام ]فرمود :« ... بدبخت و بدبخت حقيقى، كسى است كه از تو سرپيچى كند و پس از من با تو دشمنى ورزد» .
امام مهدى عليه السلام :هر گاه خواستيد به خدا و ما توجّه كنيد ، بگوييد : «اى آقاى من! تيره بخت شد هر كه با شما مخالفت ورزيد ، و نيك بخت شد هر كه از شما اطاعت كرد».
ج _ پيروى از خواسته هاى نفسپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :از هواى نفْس بپرهيز ؛ چرا كه راهنماى تيره بختان به سوى جهنّم است .
امام على عليه السلام :اگر لجامت را در اختيار نفْست قرار دادى، معادت را تباه نموده اى و بلايى بى پايان و بدبختى اى بى نهايت ، بر خود وارد كرده اى .
.
ص: 436
عنه عليه السلام :مَن أهمَلَ نَفسَهُ في لَذّاتِها شَقِيَ وبَعُدَ . (1)
عنه عليه السلام :مَغلوبُ الهَوى ، دائِمُ الشَّقاءِ ، مُؤَبَّدُ الرِّقِّ . (2)
عنه عليه السلام :مَن سامَحَ نَفسَهُ فيما يُحِبُّ ، أتعَبَتهُ فيما يَكرَهُ . (3)
د _ الظُّلمُالإمام عليّ عليه السلام :ظُلمُ المَرءِ فِي الدُّنيا ، عُنوانُ شَقائِهِ فِي الآخِرَةِ . (4)
ه _ عُقوقُ الوالِدَينِالإمام الصادق عليه السلام :عُقوقُ الوالِدَينِ مِنَ الكَبائِرِ ؛ لِأَنَّ اللّهَ تَعالى جَعَلَ العاقَّ عَصِيّاً شَقّيا (5) . (6)
و _ تِلكَ الاُموررسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن ذَكَرَني ولَم يُصَلِّ عَلَيَّ فَقَد شَقِيَ ، ومَن أدرَكَ رَمَضانَ فَلَم تُصِبهُ الرَّحمَةُ فَقَد شَقِيَ ، ومَن أدرَكَ أبَوَيهِ أو أحَدَهُما فَلَم يَبَرَّ فَقَد شَقِيَ . (7)
.
ص: 437
امام على عليه السلام :هر كس نفْسش را در لذّت هايش رها كند ، تيره بخت و دور مى گردد .
امام على عليه السلام :شكست خورده از هواى نفس ، تيره بخت دائم و برده هميشگى است .
امام على عليه السلام :هر كه به نفْسش در آنچه خودْ دوست دارد ، خوش رويى نشان دهد ، نفْسش او را در آنچه نمى پسندد ، به رنج مى افكند .
د _ ستمگرىامام على عليه السلام :ستمگرىِ مرد در دنيا ، نشانه بدبختى او در آخرت است .
ه _ نافرمانى پدر و مادرامام صادق عليه السلام :نافرمانى پدر و مادر ، از گناهان بزرگ است ؛ چرا كه خداى متعال، سرپيچى كننده از پدر و مادر را سركش و تيره بخت قرار داده است . (1)
و _ اين كارهاپيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كه مرا ياد كند ، ولى بر من درود نفرستد ، بدبخت است ، و هر كه ماه رمضان را دريابد ، ولى رحمت خدا به او نرسد ، بدبخت است ، و هر كه پدر و مادر يا يكى از آن دو را دريابد ، ولى [به آنها] نيكى نكند ، بدبخت است .
.
ص: 438
. .
ص: 439
فهرست تفصيلى .
ص: 440
. .
ص: 441
. .
ص: 442
. .
ص: 443
. .
ص: 444
. .
ص: 445
. .
ص: 446
. .
ص: 447
. .