تفسير نور علي نور تعليقات علامه شعراني بر روض الجنان و روح الجنان

مشخصات كتاب

سرشناسه : شعراني، ابوالحسن، 1281 - 1352

عنوان و نام پديدآور : تفسير نور علي نور تعليقات علامه شعراني بر روض الجنان و روح الجنان/به كوشش محسن صادقي،عباسعلي مردي.

مشخصات نشر : قم: موسسه علمي فرهنگي دارالحديث، سازمان چاپ و نشر، 1384.

مشخصات ظاهري : 2 ج.

فروست : مجموعه آثار كنگره بزرگداشت شيخ ابوالفتح رازي؛ 9؛ 10.

شابك : 40000 ريال ؛ 40000 ريال(ج.1،چاپ اول)

وضعيت فهرست نويسي : برون سپاري

يادداشت : كتاب حاضر شرحي بر كتاب " روض الجنان و روح الجنان " ابوالفتح رازي معروف به تفسير ابوالفتوح رازي مي باشد.

موضوع : ابوالفتوح رازي، حسين بن علي، قرن 6ق . روض الجنان و روح الجنان -- نقد و تفسير

موضوع : تفاسير شيعه -- قرن 6ق. -- نقد و تفسير

شناسه افزوده : صادقي، محسن، 1342 -

شناسه افزوده : مردي، عباسعلي، 1352 -

شناسه افزوده : ابوالفتوح رازي، حسين بن علي، قرن 6ق . روض الجنان و روح الجنان. شرح

رده بندي كنگره : BP94/5/الف2ر904225 1384

رده بندي ديويي : 297/973

شماره كتابشناسي ملي : 1165834

ص: 1

جلد 1

متن

مقدمه علامه شعرانى: شرح حال مؤلّف و تأليف او

[مقدمه علامه شعرانى]شرح حال مؤلّف و تأليف اوسپاس خداوند را كه نعمتش از شماره افزون است و شكرش از حدّ قدرت ما بيرون، به حجاب عزّت از ادراك عقل دور و به لطف و رحمت به بندگان نزديك، رهنماى خرد، كلام اوست و آرامش دل پيام او و رامش جان، ذكرِ نام او. به عجز خويش اقرار داريم كه نتوانيم شكر نعمت او گزاريم. اگر دست ما نگيرد همگى از دست برويم و اگر پاى ما استوار ندارد جملگى از پاى درآييم. اوست كه به حكمتْ اين جهان را بيافريد و انسان را خليفه خود گردانيد و جهان را بدو سپرد و كليد خرد به دست او داد كه از گنج هستى راز بگشايد و به قدر طاقت بشرى از سرّ حكمت او آگاه گردد. كه فرمود: «عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» (1) و فرمود: «الرَّحْمنُ * عَلَّمَ الْقُرْآنَ * خَلَقَ الاْءِنْسان * عَلَّمَهُ الْبَيانَ» (2) . از او توفيق طاعت خواهيم و صدق نيّت و مزيد قربت. به مقرّبان درگاه او توسل جوييم كه هاديان راهند و برگزيدگان اِله؛ أعني محمد مصطفى و خاندان پاك او. درود نامعدود بر روانشان باد مِن الآن إلى يوم التَّناد وهَدانا بهم إلى سَبيل الإرشاد و جَعَلَنا مِن خِيار مَواليهم الأمجاد. هركس خرد را به كار بندد و به نظر خرده بين در آسمان و زمين نگرد، داند كه اين دستگاه با عظمت به خود پديد نيامده و به بخت و اتفاق موجود نگشته، آنكه آن را آفريد بيهوده نيافريد. جهان را غايتى است كه سوى آن جهان است و مقصودى كه به جانب آن روان، انسان را كمالى است و سعادتى و خداى از او چيزى خواسته و براى او وظايفى مقرر كرده است. اگر انسان، معلول آب و خاك و باد بود و عاقبت و معاد او فنا و فساد، از عذاب آخرت ايمن بود و در دنيا آزاد؛ امّا عالم ديگرى است كه مبدأ حيات و خرد و فكر است و ما از آن عالميم و بايد بدان جا بازگرديم، ناچار ما را توشه راه بايد و كالايى كه در آن جهان به كار آيد و اگر خداى تعالى پيغمبران نفرستاده بود و مردم را راه ننموده، نمى دانستيم براى حيات باقى چه بايد آماده ساخت و به چه عمل بايد پرداخت؟ انسان عاقل اگر همه نعمت و ثروت و دولت اين جهان را براى خويش فراهم ببيند، امّا نداند پس از مرگ مآل او چيست، آيا فانى مى شود يا باز زنده است به زندگى ديگر و آيا در آن جهان سعيد است يا شقى، اين نعمت بر او ناگوار باشد، مانند كسى كه مى برندش به جايى و نمى داند براى نعمت و منصب مى برند يا شكنجه و عذاب و كشتن و نابود كردن. اى خواننده عزيز! زنهار به هوش باش تا بيهوده عمر تلف نكنى و فريب شهوت نخورى و از آخرت باز نمانى. كلام الهى را راهنماى خودگير و آن را موجب سعادت خود شمار، از خداى بخواهيم كه ما و تو را در راه خير استوار دارد و از انحراف و ضلالت حفظ كند، بحقّ محمد و آله. انسان را چه لازم تر از آنكه پيام الهى را بخواند و مقصود خداوند را بداند، اراده او را درباره خود دريابد، بكوشد تا مراد الهى را انجام دهد؛ پس هيچ چيز براى ما لازم تر از فهم قرآن نيست كه پيام خداست و معجزه پيغمبر و راهنماى معاد و تكليف انسان در اين جهان. آرامش دل آن گاه است كه بدانيم خدا از ما خشنود است و اراده او را انجام داده ايم و اضطراب خاطر آن وقت كه ندانيم چه مى كنيم و به كجا مى رويم. پس خواننده اين كتاب هر كس هست بداند كه اگر از قرآن و ياد خدا اعراض كند و نداند پس از مرگ مآل او به چيست، لذت و ثروت و دولت دنيا بر او گوارا نبود و پيوسته در غم و اندوه باشد كه «مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى» (3) . بارى، از تفاسير قرآن كه طايفه محقّه شيعه اثنا عشريه نوشته اند به عربى كتاب مجمع البيان مشهورتر است و در فارسى كتاب منهج الصادقين و تفسير شيخ ابوالفتوح رازى (عليه الرحمه)؛ و چون كتب سابقين را بى تعليق حواشى و توضيح مطالبْ خواندن و دانستن دشوار است كه اصطلاحات هر زمان چيز ديگر است و علوم متداول در هر عصر مختلف و فكر و استعداد مردم متباين، لغات و عبارات كه در زمانى متداول و معروف است در عهد ديگر غير مألوف است و علوم و اصطلاحاتىِ هر عصرى رايج بوده، در عهد ديگر متروك. ما چندى پيش تعليقاتى بر كتاب مجمع البيان نوشتيم كه اكثر آنها با نسخه مصحّح به طبع رسيده و مرغوب گرديد، اهل علم بدان اقبال نمودند. و خواستيم تفسير فارسى نيز با حواشى و تعليقات و توضيحات منتشر گردد تا عامّه مردم از آن بهره مند شوند، ابتدا بر تفسير منهج الصادقين توضيحاتى افزوديم بيشتر در اصول مبدأ و معاد و رفع شبهات و توجيه مبهمات، بحمداللّه به طبع رسيد و در خاطر اهل نظر مطبوع افتاد. اميد است اين بنده را ذُخرى باشد و اجرى و خواننده را تنبّهى و ذكرى، دوستان را راهنماى مسائل و عقده گشاى مشاكل، و التوفيق من الله. اكنون از خداى توفيق مى خواهم تا تفسير شيخ ابوالفتوح رازى را هم به قدر مقدور تصحيح كرده و اشعار آن را معرب و ترجمه نماييم و پاره اى نكات و تحقيقات دينى و ادبى و تاريخى به رسم تعليق بر كتاب بيفزاييم و اميدواريم كه به توفيق حق در اين امر خير به بيش از آنچه همّت ماست نايل شويم. و پيش از شروع مختصرى از شرح حال مؤلّف اين تفسير، شيخ ابوالفتوح (عليه الرحمه) و مزاياى اين كتاب بياوريم؛ چون مردم عهد ما به تاريخ رجال علم، بيش از خود علم توجّه دارند؛ چنان كه از فهم فلسفه عدول كرده به تاريخ فلسفه مى پردازند. اگر آن را هم دشوار ديدند و از تفكر در اقوال و عقايد و ادلّه و احتجاجات عاجز گشتند از تاريخ فلسفه اعراض و به تاريخ فلاسفه و حفظ اسامى كتب اكتفا كنند و اين كه در كدام كتابخانه چه نسخه از فلان كتاب موجود است و طول و عرض كتاب چقدر است و اگر اين زحمت را هم درخور توانايى خويش نديدند به دست آوردن مدارك علم و دانشنامه قناعت مى كنند و همچنين تاريخ ادبيات و تاريخ ادوار فقه و تاريخ نجوم و غير آن. و امّا طلاّب مدارس قديم به علم بيشتر توجّه داشتند و از تاريخ علم، بلكه از تاريخ علما و اسامى آنان آگاه نبودند، و ميان اين افراط و تفريط حدّ وسطى اختيار بايد كرد كه خيرالأمور أوساطها. بارى، اينك شرح حال مؤلّف به اندازه اى كه دسترس بدان يافتم:

ص: 2

. .


1- .بقره (2): 31.
2- .رحمن (55): 1_3.
3- .طه (20): 124.

ص: 3

. .

ص: 4

شرح حال مؤلّف و خاندان اوخاندان شيخ جمال الدين ابوالفتوح حسين بن على بن محمد بن احمد رازى و پدران وى در نيشابور بودند و جدّ او ابو احمد بن حسين از نيشابور به رى آمد و مؤلّف خود در تفسير سوره فتح، آيه «هُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ ...» (1) گويد: بديل بن ورقاء خزاعى از پدران ماست (2) و هم در تفسير آيه «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيل اللّهِ» (3) گويد: نافع بن بديل بن ورقاء الخزاعى از پدران ماست (4) و اين نافع و بديل از صحابه كرام رسول خدا صلى الله عليه و آلهبودند و شرح حال آنان در كتب سِيَر رسول صلى الله عليه و آله و كتب معرفة الصحابه مانند اسد الغابه و الاصابه و استيعاب مستوفا آمده است، حاجت به نقل آن نيست و از اين جهت مؤلّف را به خزاعى وصف كرده اند. پس خاندان او اصلاً عرب بودند، امّا در عجم پرورش يافته و فارسى زبان شده بودند. كتبى كه ذكر مؤلّف كرده و شرح حال او را آورده اند و در دست ماست از جمله فهرست شيخ منتجب الدين على بن عبدالله بن حسن بن حسين بن بابويه است كه شاگرد مؤلّف بود و فهرست او در بحار الانوار در تهران به طبع رسيده است. و ديگر كتاب معالم العلماء تأليف شيخ ابو جعفر محمد بن على بن شهر آشوب سروى مازندرانى كه او نيز شاگرد مؤلّف بود. در كتاب مجالس المؤمنين تأليف قاضى نورالله ششترى (عليه الرحمه) نيز شرح حالى از او آمده است. در كتاب روضات الجنات مير محمد باقر خوانسارى و كتاب مستدرك از حاجى ميرزا حسين النورى، در خاتمه، ذكر مؤلّف و تأليفات او هست و محقق دانشمند سيّد محمد كاظم بن محمد يوسف طباطبائى تبريزى در مقدّمه چاپ اوّل ترجمه اى نوشته است و مرحوم قزوينى در خاتمه طبع اوّل اين تفسير از كتاب نزهة القلوب حمدالله مستوفى و كتاب حديقة الشيعه فوايدى نقل كرده و متأخّر از متقدّم روايت آورده و ما بدانها اشارتى خواهيم كرد، إن شاءالله تعالى. از اجداد و نياكان شيخ ابوالفتوح صاحب ترجمه كه علماى رجال به خصوص نام برده اند، يكى ابوبكر احمد بن حسين بن احمد خزاعى است، نزيل رى، شاگرد سيّدمرتضى و سيّد بن زهره (5) و شيخ ابوجعفر طوسى (عليهم الرحمه)، و از مؤلّفات اوست امالى الحديث در چهار جلد و كتاب عيون الاحاديث و روضه در فقه و سنن و مفتاح در اصول و غير ذلك و در فهرست شيخ منتجب الدين كتاب مناسك بر اين افزوده است. (6) تاريخ وفات او را ننوشتند؛ امّا فرزندش عبدالرحمان را ابن حجر گويد: در 445 درگذشت (7) و اگر او پيش از فرزندش وفات يافته، بر حسب غالب عادات، معاصرِ سيّد مرتضى و مقدّم بر شيخ ابو جعفر طوسى است؛ چون شيخ طوسى در سال 460 رحلت كرد و سيّد مرتضى در 435 و حق آن است كه وفات عبدالرحمان در سال 445 صحيح نيست، چنان كه خواهيم گفت. يكى ديگر از بزرگان اين خاندان به قول شيخ منتجب الدين، ابو محمد عبدالرحمان فرزند ابوبكر احمد بن حسين سابق الذكر است و او را به مفيد نيشابورى وصف كرده گويد: شيخ اصحاب ما بود در رى و حافظ و واعظ آنان، در اطراف بلاد سفر كرد و به شرق و غرب رفت و احاديث از اهل سنّت و شيعه بسيار شنيد. از مؤلّفات وى سفينة النجاة است در مناقب اهل بيت و ديگر العلويات الرضويات، أمالى، عيون الأخبار. و مختصرى چند در مواعظ و آداب، او هم مانند پدر خود نزد سيَّدَين رضى و مرتضى و شيخ طوسى علم آموخت و نيز از ابن برّاج و سلاّر و شيخ كراجكى دانش فرا گرفت. (8) انتهى. اين مرد ميان عامّه نيز معروف است. وى را در رجال حديث ذكر كرده اند؛ از جمله سمعانى و حافظ ابن حجر عسقلانى در لسان الميزان و نصّ عبارت وى اين است پس از ذكر نام و نسب: سمع من هناد النسفي وابن المهتدي وابن النقور ورحل إلى الشام والحجاز وخراسان، روى عنه عمر بن إبراهيم الزيدي وأحمد بن عبدالوهاب الصيرفي وغيرهما. قال ابن السمعاني: طالعت عدّة من أماليه بالري فرأيت فيها مجلساً أملاه في إسلام أبي طالب وكان شيعياً إلاّ أنه كان مكثراً من الحديث وله به الشغف. وقال يحيى بن أبي طي: كان من أعلم الناس بالحديث و أبصرهم به و برجاله ويقال كان في مجلسه أكثر من ثلاثة آلاف محبرة وكان إذا قيل له هذا الحديث في الصحيحين. قال: وروى عن المكسورين والله لو أنصف الناس ما سلم منهما إلاّ القليل. قال: وماسئل عن حديث إلاّ وعرف صحّته من سقمه وكان يقول أحفظ مائة ألف حديث وكان يقول لو كان لي سلطان يشدّ على يدي لأسقطت خمسين ألف حديث يعمل بها ليس لها أصل ولا صحّة. قال الذهبي في تاريخ الإسلام: هذا الكلام كلام مَن في قلبه غلّ على الإسلام وأهله وكان غالياً في التشيّع. مات سنة خمس وأربعين وأربع مائة. (9) انتهى. حاصل آنكه مردى حافظ بود و مى گفت: صد هزار حديث ازبر دارم و در مجلس او سه هزار رُوات بود كه حديث او را مى نوشتند و مى گفت: اگر قدرتى داشتم پنجاه هزار حديث را از اعتبار خارج مى كردم، از آنها كه مردم بدان عمل مى كنند و اصل ندارد و هر حديثى كه مى پرسيدند صحّت و سقم آن را مى دانست و هرگاه كسى مى گفت: فلان حديث در صحيح مسلم و بخارى است؟ مى گفت: آرى، در مكسورين، يعنى در آن دو كتاب شكسته ناصحيح هست و سوگند به خدا اگر مردم انصاف دهند از احاديث آن دو جز اندكى سالم نماند. تا آنكه گويد: در سال 445 درگذشت. و به نظر ما اين تاريخ صحيح نيست؛ چون شيوخ وى همه پس از اين تاريخ درگذشتند؛ مثلاً هناد نسفى در سال 465 و ابن النقور در سال 470 و شيخ طوسى در سال 460 و ابن برّاج در 481 درگذشت. پس نسخه لسان الميزان مصحّف است يا ابن حجر اشتباه كرده. و يكى از شاگردان او به نصّ لسان الميزان، عمر بن ابراهيم زيدى متوفا به سال 539 است كه تولد او در كوفه به سال 442 بود، سه سال پيش از تاريخ وفات صاحب ترجمه به قول ابن حجر و اگر عمر بن ابراهيم در بيست سالگى او را درك كرده باشد، بايد عبدالرحمانِ مفيد در سال 462 زنده باشد در عراق، زيرا عمربن ابراهيم در كوفه بود و نقل نكردند به رى يا خراسان آمد. دليل ديگر آنكه شيخ ابوالفتوح صاحب تفسير از وى روايت كرده است به نقل شيخ منتجب الدين كه گويد: خبر دادند به كتب او جماعتى از جمله سيّد مرتضى و سيّد مجتبى ابنا الداعى الحسنى و برادرزاده او شيخ ابوالفتوح و اگر عبدالرحمانِ مفيد در سال 445 وفات كرده باشد ممكن نيست شيخ ابوالفتوح او را ملاقات كرده و از او روايت كند مگر به واسطه، و اگر كسى گويد: به جاى 445 درسال 485 درگذشت، به صواب نزديك تر باشد، الاّ آنكه ملاقات و شاگردىِ او سيّد رضى را صحيح نخواهد بود؛ چون سيّد در سال 406 درگذشت، امّا پدرش ابوبكر احمد ممكن است سيّد رضى را درك كرده باشد و صاحب روضات هم در روايت عبدالرحمان مفيد از سيّدين گويد: بالإسناد روايت كرده است؛ (10) يعنى به واسطه. بالجمله شاگرد سيّد رضى بودن و استادىِ عمر بن ابراهيم زيدى كردن و وفات درسال 445 با هم جمع نخواهد شد؛ امّا مرحوم قزوينى تاريخ وفات را صحيح دانسته است با آن همه قراين بر عدم صحّت آن و صاحب روضات حاجى ميرزا حسين نورى را تخطئه كرده. يكى از مشايخ عبدالرحمان مذكور _ چنان كه منتجب الدين گفته است _ قاضى ابن برّاج است، شاگرد شيخ طوسى و او در 438 از خدمت شيخ به طرابلس رفت و قاضى آن جا بود تا در سال 481 درگذشت. و سلاّر بن عبدالعزيز به قول سيوطى متوفا در 448 و به قول رياض در 463 درگذشت و او هم از مشايخ عبدالرحمانِ مفيد است و كراجكى در 449 رحلت نمود. ديگر از علماى خاندان ابوالفتوح جدِّ او ابوسعيد بن محمد بن احمد بن حسين بن احمد است، برادرِ عبدالرحمانِ موصوف به مفيد سابق الذكر و او حافظ و ثقه بود، از مؤلّفات وى در فهرست شيخ منتجب الدين الروضة الزهرا است و كتاب الاربعين عن الاربعين فى فضائل اميرالمؤمنين، كتاب منى الطالب فى ايمان ابى طالب، كتاب المولى، الفرق بين المقامين و تشبيه على بذي القرنين (11) و خود شيخ ابوالفتوح در تفسير از كتاب الروضة الزهراء نقل كرده است (12) در تفسير آيه «يا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ» (13) در سوره آل عمران چنان كه مرحوم حاجى ميرزا حسين نورى در مستدرك گفته است. (14) و در معالم العلماى ابن شهرآشوب بر مؤلّفات وى كتاب التفهيم فى بيان التقسيم، الرساله الواضحة فى بطلان دعوى الناصبة ، مالابد من معرفته، افزوده است. ديگر از علماى اين خاندان ابوالفتوح محسن بن حسين بن احمد، عمّ محمد بن احمد بن حسينِ سابق، و شيخ منتجب الدين فرمايد: او حافظ، ثقه و واعظ بود و از اوست الامالى، كتاب السير، كتاب اعجاز القرآن، كتابى در شرحِ من كنت مولاه. (15)

.


1- .فتح (48): 25.
2- .روض الجنان، ج 17، ص 354.
3- .آل عمران (3): 169.
4- .روض الجنان، ج 5، ص 148.
5- .در مقدّمه طبع اوّل چنين آمده است و صاحب روضات سيدَين گفته است، ناقل از آن سيّد مرتضى و ابن زهره فهميده است.
6- .فهرست منتجب الدين، ص 32، ش 1.
7- .لسان الميزان، ج 3، ص 405، ش 1595.
8- .فهرست منتجب الدين، ص 75، ش 219.
9- .لسان الميزان، ج 3، ص 404 _ 405، ش 1595.
10- .روضات الجنات، ج 2، ص 315.
11- .فهرست منتجب الدين، ص 102، ش 361.
12- .روض الجنان، ج 4، ص 319.
13- .آل عمران (3): 42.
14- .رك: خاتمة المستدرك، ج 3، ص 74.
15- .معالم العلماء، ص 151، ش 774.

ص: 5

فهرست .

ص: 6

. .

ص: 7

. .

ص: 8

. .

ص: 9

ترجمه مؤلّف رحمه اللهشيخ جمال الدين ابوالفتوح حسين بن على بن محمد بن احمد بن ابراهيم بن الفضل بن شجاع بن هاشم خزاعى رازى، (1) نسب او چنان كه خود در تفسير گفته است به نافع بن بديل بن ورقا مى رسد و نافع و بديل هر دو از صحابه رسول صلى الله عليه و آله بودند، چنان كه گذشت. تاريخ تولد و وفات او را ننوشتند؛ امّا از مشايخ و شاگردان او توان دانست به تقريب كه در چه زمان مى زيست. يكى از شاگردان او محمد بن على بن شهر آشوبِ معروف است و نام مؤلّف را در معالم العلماء آورده گويد: شيخ من ابوالفتوح بن على رازى مؤلّف كتاب روح الجنان و روح الجنان فى تفسير القرآن به زبان فارسى است؛ امّا عجيب تفسيرى است. و ديگر از تأليفات او شرح شهاب است. (2)و ابن شهر آشوب در سال 588 در 22 رمضان در حلب درگذشت و همان جا مدفون گرديد. و ديگر از شاگردان او شيخ منتجب الدين على بن عبيدالله است كه نسب وى به حسين بن بابويه برادر شيخ صدوق مى رسد و او از بزرگان علما و مشاهير محدّثين شيعه است و در رى مى زيست. رافعى از علماى شافعى شاگرد او بود و در سال 584 كتاب اربعين را بر وى قرائت كرده است و او را به تديّن و عدم تعصّب ستوده و ستايش بسيار كرده است. ولادت شيخ منتجب الدين در 504، وفاتش پس از 585 است و از هشتاد سال افزون عمر يافت. و رافعى گويد: در 522 يا 523 اجازه گرفت. بارى، شيخ منتجب الدين فهرستى تأليف كرده است حاوى اسامى علماى پس از شيخ طوسى تا عهد خود و اين فهرست در آغاز مجلّد 25 بحار بتمامه مندرج است (3) و هم شيخ حرّ عاملى همه آن فهرست را در كتاب امل الآمل آورده درباره مؤلّف گويد: عالم و واعظ و مفسّر و متديّن بود. تصانيفى كرده است؛ از جمله تفسير روض الجنان (تصحيف روح الجنان) در بيست مجلّد و روح الاحباب و روح الالباب فى شرح الشهاب، هر دو كتاب را بر او قرائت كردم. (4) يعنى مرا اجازه روايت آن داد. و بسيارى ديگر از علماى ما شاگرد شيخ ابوالفتوح بوده از او اجازه روايت داشتند؛ مانند سيّد شرف شاه افطسى و على بن قطب راوندى و غيرهم كه از اجازات و فهارس معلوم مى گردد و فايده اى در نقل آن نيست. يكى از معاصرين شيخ ابوالفتوح، عبدالجليل قزوينى رازى صاحب كتاب معروف به النقض است كه به سعى فاضل نحرير آقاى سيّد جلال الدين محدّث به طبع رسيده است و او اين كتاب را در حدود 566 تأليف كرده است و نام ابوالفتوح رازى را آورده گويد: او تفسيرى نوشت بيست مجلّد و همه طوايف طالب و راغب آنند. (5) و از اين عبارت مستفاد مى گردد كه درسال 556 تفسير او پايان يافته و ميان مردم منتشر بود. اما مشايخ مؤلّف (رحمهم اللّه) چنان كه در مستدرك الوسائل آورده است: (6) 1. شيخ ابوالوفا عبدالجباربن عبدالله بن على مقرى رازى، شاگرد شيخ ابوجعفر طوسى است و سلسله اجازات از شيخ طوسى غالباً به او منتهى مى شود. او را تأليفاتى است به زبان فارسى و عربى و در رى مدرسه اى داشت و در سال 455 از شيخ طوسى اجازه روايت كتاب تبيان گرفت و در سال 503 در رى حيات داشت؛ چنان كه مستدرك از كتاب مهج على بن طاووس نقل كرده است. 2. از مشايخ او شيخ ابوعلى حسن بن محمد فرزند شيخ طوسى (عليه الرحمه) است كه او را مفيد ثانى مى گفتند و در مستدرك گويد: از كتاب بشارة المصطفى معلوم مى گردد كه او در سال 515 زنده بود (7) و در لسان الميزان گويد: ابوعلى در حدود سال 500 از دنيا رفت (8) و چون ابوعلى سفر به ملك ايران نكرده است، بلكه در زمان پدرش در بغداد بود و پس از آن منتقل به نجف اشرف شدند، بايد شيخ ابوالفتوح در عراق خدمت او رسيده و اجازه گرفته باشد پيش از سال 500 هجرى. 3. سوم از مشايخ مؤلّف، والد او شيخ على بن محمد است كه تاريخ وفات او به دست نيامد و هر جا مؤلّف از جدّش محمد بن احمد روايت كرده است به توسط والد خود روايت كرده. چنان به نظر مى رسد كه جدّ مؤلّف پيش از آنكه او در خور اجازه و اخذ حديث باشد از دنيا رفته است. 4. عمّ والدش ابو محمد عبدالرحمان بن احمد كه شرح حال وى به تفصيل گذشت. چنان كه در فهرست شيخ منتجب الدين است مؤلّف اين كتاب وى را دريافت و از او روايت كرد؛ امّا جدّش محمد را درنيافت و پيش از اين گفتيم ابن حجر عسقلانى در لسان الميزان وفات ابو محمد را در سال 445 نوشته است (9) و اين تاريخ به چند دليل صحيح نيست از جمله روايت مؤلّف از وى، چون مشايخ مؤلّف همه در حدود پانصد درگذشتند. پس مؤلّف خود در پانصد هجرى جوان بوده است يا كهل در اواسط سن و اگر از عمّ والد خود ابو محمد روايت كرده و او هم در 445 درگذشته باشد، بايد مؤلّف در پانصد، پيرمردى سال خورده باشد بيش از هفتاد ساله و از بسيارى از مشايخ خود سالمندتر، و قراين ديگر هم ذكر كرديم در شرح حال وى. 5 . از مشايخ مؤلّف قاضى عمادالدين ابو محمد حسن بن محمد بن احمد استرآبادى است و او قاضى رى بود و ابن شهرآشوب در معالم العلماء در ضمن ترجمه نجم الدين جعفر بن نما روايت مؤلّف را از قاضى مذكور از احمد بن على بن قدامه (متوفاى 486) از سيّد مرتضى (رحمهم الله) نقل كرده است (10) و قاضى عماد الدين از مشايخ ابن شهر آشوب و شيخ منتجب الدين نيز هست. 6. ششم از مشايخ مؤلّف از غير شيعه اماميه زمخشرى معروف به جارالله ابوالقاسم محمود بن عمر حنفى معتزلى است، چنان كه خود در چند جاى تفسير نامبرده در تفسير سوره يس آيه «الَّذِي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً» (11) گويد: شيخ ما ابوالقاسم محمود عمرِ زمخشرى گفت. (12) و زمخشرى چنان كه ابن خلكان گويد: در 467 متولد شده و در 538 در جرجانيه خوارزم وفات يافت (13) و ما نمى دانيم مؤلّف كجا زمخشرى را دريافت و از او علم فرا گرفت. آيا زمخشرى به رى آمد يا مؤلّف به بخارا رفت؟ به هر حال، در اين كه نزد زمخشرى ادب آموخت شبهه اى نيست؛ امّا به نظر مى رسد كه زمخشرى چندان مقدّم بر مؤلّف نبود و در سن تقريباً نزديك به يكديگر بودند و زمخشرى تفسير كشّاف را در سال 528 به پايان آورد هنگامى كه مجاور مكه مكرمه بود و مؤلّف هم اين تفسير را تقريباً در همان سنوات تأليف كرده است و مجمع البيان نيز در حدود همان سنوات تأليف شده و هيچ يك تفسير كشّاف را نديده بودند و از آن نقل نكردند. نتيجه از تأمّل در مشايخ و تلاميذ مؤلّف آن است كه شاگردان وى، آنچه وفاتشان به دست آمد، در اواخر مائه ششم در گذشتند؛ مثلاً در 585 و 590 و مشايخ وى در اوايل مائه ششم مثل 510 و 515 و به قاعده وفات مؤلّف بايد در اواسط مائه مزبوره باشد، مثلاً در حدود سال 550 و تولد او در نيمه آخر مائه پنجم واللّه العالم. معاصر شيخ طَبْرِسى صاحب مجمع البيان و به يك واسطه يا دو واسطه از شيخ ابوجعفر طوسى روايت مى كند. و فاضل نحرير سيّد جلال الدين محدّث (أيّده الله) اجازه ابوالفتوح (عليه الرحمه) را در سنه 552 از صاحب رياض براى حقير نقل كردند. پس رحلت او متأخّر از اين تاريخ است و دو نسخه ناقص از تفسير او در كتابخانه آستانه قدس رضوى عليه السلامموجود است يكى به تاريخ 557 و ديگرى 582 كه از نسخه ديگرى كه در تاريخ 556 نوشته بوده است استنساخ شده و از اين دو نسخه معلوم نمى شود مؤلّف در تاريخ مزبور در حال حيات بوده است يا در گذشته. واللّه العالم. قاضى نورالله ششترى در كتاب مجالس المؤمنين گويد: قدوة المفسّرين الشيخ ابوالفتوح الحسين بن على بن احمد الخزاعي الرازي رحمه الله از اعلام علماى تفسير و عظماى ادباى انام است. از خاندان فضل و بزرگى و اولاد امجاد بديل بن ورقاء الخزاعى است، از كبار صحابه و اكابر خزاعه بوده و سابقاً در مجلس طوايف مؤمنين و مجلس صحابه مخلصين شرح اخلاص بنى خزاعه خصوصاً عبدالله و محمد و عبدالرحمان پسران بديلمذكور و جان سپارى ايشان در حرب صفين در ركاب حضرت امير المؤمنين عليه السلام مسطور گشته. و جد او خواجه امام ابوسعيد كه مصنف كتاب مرسوم به الروضه الزهراء فى مناقب الزهراء است، از اعلام زمان خود بوده. و عم او (14) شيخ فاضل ابو محمد عبدالرحمان بن احمد بن حسين نيشابورى رحمه اللهاز مشاهير روزگار است. و بالجمله مآثر فضل و مساعى جمليه او در تفسير كتاب كريم و ابطال تأويلات سقيم مخالفان اثيم و تعسّفاتِ نامستقيم مبتدعانِ رجيم بر همگنان مخفى نيست. و از تفسير فارسى او ظاهر مى شود كه معاصر صاحب كشّاف بوده و بعضى اشعار صاحب كشاف به او رسيده؛ اما كشاف به نظر او نرسيده. و اين تفسير فارسى در رشاقت تحرير و عذوبت تقرير و دقت نظر بى نظير است. فخرالدين رازى اساس تفسير كبير خود را از آن جا اقتباس نموده و جهت دفع توهم انتحال بعضى از تشكيكات خود را بر آن افزوده. در مطاوى اين مجالس پر نور، شطرى از روايات و لطايف نكات و اشارات او مسطور است. و او را تفسيرى عربى هست كه در خطبه تفسير فارسى به آن اشاره نموده؛ امّا تا غايت به نظر مطالعه فقير نرسيده. و شيخ عبدالجليل رازى در بعضى از مصنّفات خود ذكر شيخ ابوالفتوح نموده و گفته كه خواجه امام ابوالفتوح رازى مصنّف بيست مجلّد است از تفسير قرآن و در موضع ديگر گفته كه خواجه امام ابوالفتوح رازى بيست مجلّد تفسير قرآن اوست كه ائمه و علماى همه طوايف طالب و راغبند آن را. و ظاهراً اكثر آن مجلّدات (15) از تفسير عربى او خواهد بود؛ زيرا نسخه تفسير فارسى او چهار مجلّد است كه هر كدام به قدر هزار بيت باشد و شايد كه هشت مجلّد نيز سازند. پس باقى آن مجلّدات از تفسير عربى او خواهد بود. وفقنا الله لتحصيله و الاستفادة منه بمنه وجوده. از بعضى ثقات مسموع شده كه قبر شريفش در اصفهان واقع است _ والله تعالى أعلم. (16) انتهى. و در مقدّمه چاپ اوّل سخن قاضى را نقل كرده و بر دو موضع اعتراض نموده است: يكى آنكه بيست جلد همين تفسير فارسى است به نص شيخ منتجب الدين و ابن شهر آشوب. ديگر آنكه قبرى كه در اصفهان به نام قبر شيخ ابوالفتوح معروف بود از شيخ ابوالفتوح عجلى شافعى متوفا به سال 600 است نه از ابوالفتوح مفسر شيعى. و اين بنده كاتب سطور گويد: مراد قاضى رحمه الله را از اين كه تفسير فخر رازى مقتبس از تفسير ابوالفتوح است ندانستم؛ چون تفسير فخر رازى هيچ گونه شباهت به تفسير ابوالفتوح ندارد و غرض تفسير مفاد قرآن كريم است و تحقيق آن چه فهم آيات الهى بر آن توقف دارد و در تفسير امام اين غرض چنان كه بايد مراعات نشده بر خلاف تفسير ابوالفتوح. و مطالب نيكو گر چه در تفسير رازى بسيار است، امّا نه مربوط به تفسير قرآن است و هر يك در محل مناسب در كتابى كه براى آن تأليف كرده اند بهتر و مشروح تر آمده و گفته اند: در تفسير امام فخر همه چيز هست غير تفسير و ظريفى گفته است: بيهوده سخن بدين درازىتفسير كبير فخر رازىامّا بايد گفت: از خواندن تفاسير شيعه فايده كامل برده و از آن سخت متأثر شده، گاه بى اختيار مطالب شيعه را كه بر خلاف عقايد اشاعره و مذهب خودِ امام است به مقتضاى ذوق و فطرت خويش برگزيده و ذكر كرده است؛ مثلاً در تفسير «مالِكِ يَوْم الدِّينِ» گويد: ناچار بايد ميان نيكوكار و بدكار فرقى باشد و اين ظاهر نشود مگر در روز جزا، چنان كه خداى تعالى فرمود: «لِيَجْزِيَ الَّذِينَ أَساؤا بِما عَمِلُوا وَ يَجْزِيَ الَّذِينَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى» (17) و باز فرمود: «أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجّارِ» (18) و قال: «إِنَّ السّاعَةَ آتِيَةٌ أَكادُ أُخْفِيها لِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعى» (19) . و بدان كه چون كسى ظالم را بر مظلوم مسلط كند، آن گاه انتقام از ظالم نكشد يا براى ناتوانى اوست يا نادانى يا براى آنكه از ظلم او راضى است و اين سه صفت بر خداى تعالى محال است. پس واجب است براى مظلومان از ظالم انتقام كشد و چون اين انتقام در دنيا نيست، واجب است در سراى آخرت باشد بعد از دنيا. (20) انتهى مترجماً ملخّصاً. و اين عبارت مطابق مذهب اشاعره نيست كه چيزى را بر خداى تعالى واجب ندانند و به حسن و قبح عقلى معتقد نباشند و آنچه امام گفته مطابق مذهب شيعه و مأخوذ از كتب و تفاسير ايشان است. و در ضمن تفسير همين آيه گويد: اگر گويند: مالك چيز غير موجود معقول نيست و يوم الدين هنوز نيامده چگونه خداوند خويش را به «مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ» وصف كرد؟ در جواب گوييم: اين سخن صحيح است، امّا چون قيامت حقّ است و اخلال به آن در حكمت جايز نيست، قيامت را مانند امر موجود و حاصل قرار داد و نيز هر كس بميرد قيامت او در همان وقت حاصل شود. پس قيامت اكنون هست و سؤال از ميان نرود. (21) اين سخن نيز موافق مذهب شيعه است نه اشاعره. در مقدّمه چاپ اوّل، صفحه پنج گويد: ابن حمزه در كتاب ايجاز المطالب فى ابراز المذاهب و در كتاب هادى الى النجاة من جميع المهلكات _ در هر دو كتاب _ مى گويد كه در شهر رى بودم كهشيخ ابوالفتوح رازى صاحب تفسير به موجب وصيتش در جوار مرقد امام زاده واجب التعظيم حضرت عبدالعظيم الحسنى مدفون گشت. پس به نيّت حج متوجّه مكه معظّمه شدم در وقت برگشتن، گذارم به اصفهان افتاد در چُنْبُلان (22) و بعضى محلات ديگر آن شهر مردم را ديدم به زيارت شيخ ابوالفتوح عجلى شافعى اصفهانى و حافظ ابونعيم كه پدر استاد اوست و شيخ يوسف كه جدّ شيخ ابونعيم است و شيخ على بن سهل و امثال ايشان كه سنّى و ا ز مشايخ صوفيه بودند مى رفتند كه شيعه شهر رى و نواحى اش هزار يك به زيارت عبدالعظيم نمى رفتند. و مولانا احمد اردبيلى در كتاب حديقة الشيعه _ كه منسوب به ايشان است _ نقل كرده كه مرا گذار به اصفهان افتاد، ديدم مردم اين بلده شيخ ابوالفتوحِ عجلىِ شافعىِ اصفهانى را شيخ ابوالفتوح رازى كرده بودند و به اين بهانه به عادت پدران خود قبر آن سنّى صوفى را زيارت مى كردند. پس، از اين بيان معلوم مى شود كه قبر شيخ ابوالفتوح همان است كه در مزار حضرت عبدالعظيم (عليه السلام والتكريم) (23) انتهى. اوّلِ عبارت كه از ابن حمزه نقل شده هم از حديقة الشيعه است و از چند جهت در صحّت آن ترديد داريم: يكى آنكه ابونعيم اصفهانى را ابن خلكان در وفيات الاعيان نام برده و نسب او را تا نخستين كس از اجداد او كه اسلام آورد ذكر كرده است (24) و او مهران نام داشت و در ميان اجداد او يوسف نام يافت نمى شود و شيخ يوسف كه جدّ شيخ ابونعيم است در نقل مزبور صحيح نيست. ديگر آنكه ابونعيم در سال 403 درگذشت و فرزندش البته در مائه پنجم وفات يافته، ممكن نيست ابوالفتوح عجلى كه در آخر مائه ششم در سال600 از دنيا رفت شاگردىِ او كرده باشد. ديگر اين كه ابن حمزه وفات شيخ ابوالفتوح را در رى دريافت. پس به نيّت حج متوجّه مكه شد و به اصفهان بازگشت و در اصفهان ديد مردم به زيارت قبر ابوالفتوح عجلى مى روند؛ يعنى مدتى پس از وفات ابوالفتوح عجلى به اصفهان رسيده وفات ابوالفتوح عجلى را درنيافت. پس حج ابن حمزه متأخّر از سال 600 بود و آن وقت اگر زنده بود از هفتاد سال متجاوز داشت؛ زيرا هنگام وفات ابوالفتوح رازى در حدود سال 550 اقلاً بيست ساله بود با آنكه از عبارت وى كه گويد: «پس به نيّت حج متوجّه مكه شدم» چنان به ذهن مى رسد كه حج رفتن او اندكى پس از وفات ابوالفتوح رازى بود در حدود سنه 550 و اين تناقضات را با تكلّف مى توان توجيه كرد. ديگر آنكه نمى دانيم ابن حمزه كيست؟ به قول صاحب روضات وى نصير الدين ابوطالب عبدالله بن حمزة بن عبدالله طوسى است شاگرد شيخ ابوالفتوح و كتابى از او در امل الآمل و فهرست شيخ منتجب الدين نام نبرده اند و كسى كتاب ايجاز المطالب و هادى الى النجاة را به او نسبت نداده است غير حديقة الشيعه و بعيد است ابن حمزه پس از سال 600 زنده بوده تا قبر ابوالفتوح عجلى را ديده باشد، چون خود شيخ منتجب الدين در سال 585 درگذشت و بيش از هشتاد سال داشت و ابن حمزه با او هم طبقه يا مقدّم بر او بود. در روضات از ميرزا عبدالله افندى صاحب رياض روايت كرده است كه سيّد جلال الدين محمد غياث بن محمد كتاب ايجاز المطالب فى ابراز المذاهب و كتاب هادى الى النجاة من جميع المهلكات را به اين ابن حمزه نسبت داده است و هم صاحب رياض گويد: كتاب حديقة الشيعه ملاّ احمد اردبيلى را سيّد جلال الدين محمد بن غياث بن محمد تلخيص كرد. و از كلام او معلوم مى گردد: اين كتاب حديقة الشيعة كه امروز متداول و در دست ماست از محمد بن غياث بن محمد است و نسبت دو كتاب مذكور را به ابن حمزه از وى نقل كرد نه از ملاّ احمد اردبيلى؛ چون محتمل است او هنگام تلخيص قصه ابن حمزه را افزوده باشد و در روضات گويد: اصل كتاب حديقة الشيعه را از مؤلّف ديگر مقدّم بر ملاّاحمد اردبيلى ديده اند. (25) بارى، كتاب حديقة الشيعه به صورت فعلى از مقدّس اردبيلى نيست و از گفته هاى اهل فن چنان نتيجه بايد گرفت كه اين كتاب را يكى از مؤلّفان آغاز دولت صفوى يا اواخر دولت گوركانيان در شرح حال پيغمبر صلى الله عليه و آله و دوازده امام عليهم السلام نوشته است شبيه روضة الشهداءِ ملاّ حسين كاشفى و زينة المجالس و چند كتاب فارسى ديگر در مناقب ائمه اثنا عشر عليهم السلام كه عبارت آن فصيح و شيرين است؛ امّا روايات ضعيف بسيار دارد. و نام ملا احمد اردبيلى و زبدة البيان در اين كتاب از آن جا آمد كه نسخه اى از اين حديقه در تصرف ملاّ احمد اردبيلى بوده در حاشيه آن توضيحاتى نوشته است و ناسخان پس از آن، جزءِ متن كردند و باز محمد بن غياث بن محمد آن را تلخيص كرده است وگرنه آن اخبار ضِعاف و بى اصل را با عبارت فارسى فصيح نمى توان به عالمى مدقّق نسبت داد كه اصلاً آذربايجانى بود و در نجف اشرف پرورش يافت و ما هرگز احتمال نمى دهيم محقق اردبيلى تأليف ديگرى را انتحال كند و چون با آن علم و تقوا و شهرت و قبول عامّه و جاه و عزّت كه داشت، حاجت نبود كتابى ضعيف را به خويش نسبت دهد. و عجيب تر آنكه گويد: مرا گذر به اصفهان افتاد، ديدم كه مردم آن بلده شيخ ابوالفتوح عجلى شافعى را شيخ ابوالفتوح رازى نام كرده بودند و به اين بهانه به عادت پدران خويش قبر آن سنّى صوفى را زيارت مى كردند، اگرچه از مردم آن ديار امثال اين كردار دور نيست؛ زيرا ايشان پنجاه ماه زياده از ديگران نسبت به حضرت شاه ولايت ناشايست و ناسزا گفته اند و در اين زمان كه مذهب شيعه به قدر قوّتى گرفته ايشان هم چنان مانند پدران چندان محبّتى به شاه مردان ندارند. انتهى. اين اعتراضِ غيرِ وارد بر اهل اصفهان البته از مثل ملاّ احمد اردبيلى صاحب آيات الأحكام و شرح ارشاد سخت بعيد است. مردى به آن درجه فضل و علم مى داند كه اگرمردم شهرى اشتباه كنند و قبر سنّى را قبر شيعى بدانند، دليل بر سوء سريرت آنان نيست و اشتباه قبر چنان كه گفتيم براى قاضى نورالله ششترى نيز رخ داد و هيچ كس توهّم سوء سريرت درباره او نكند. ملاّ احمد اردبيلى معاصر شاه عباس بزرگ است كه اصفهان پايتخت او بود، چگونه مردم اصفهان در عهد او محبّتى به شاه مردان نداشتند؟ و اين بنده محرّر اين سطور، در سفرى كه به زيارت آستانه حضرت على بن موسى الرضا (عليه آلاف التحيّة والثناء) مشرّف شدم، چند روز در شهر دامغان بودم و مشاهده كردم مردم آن جا قبرى را به نام بكير بن اعين برادرزاده ابن اعين از اصحاب حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهماالسلام زيارت مى كردند. در مجلسى از علما و صلحاى آن جا گفتم: بكير بن اعين هرگز به دامغان نيامد و در بلاد عرب از دنيا رفت و ابن بكير دامغانى يكى از علماى تفسير اهل سنّت است و آن را به شباهت اسمى بكير بن اعين پنداشته ايد و مى دانستم اين اشتباه هرگز دليل سوء سريرت اهل دامغان و ميل آنان به تسنّن نيست. و يكى از علماى آن جا گفت: براى زيارت بكير، احتمال كافى است و فواتح ما به روح بكير بن اعين مى رسد، گرچه اين قبر او نباشد. و در روضات گويد: بسيار بعيد است كتاب حديقة الشيعه به اين زبان فارسى فصيح از كسى باشد كه همه عمر در نجف اشرف به سر برده كه آن جا زبان همه عربى است (26) و همين مضامينِ كتاب حديقه را با اندك تغيير در ديباچه، در كتب يكى از شيعه متقدّم ديده اند _ واللّه العالم. و با اين همه تفاصيل و ضعف كتاب حديقه و بى اعتبارى آن، قبر شيخ ابوالفتوح رازى در جوار حضرت عبدالعظيم است، نه در اصفهان. براى آنكه مسكن او در رى بود و در آن شهر مى زيست و قبر او در ميان مردم رى معروف و متواتر بوده است، اگرچه بر اهل اصفهان مخفى بود. و نيز در نزهة القلوب حمدالله مستوفى از مزارات رى يكى قبر شيخ ابوالفتوح را شمرده است و اين كتاب در قرن هشتم تأليف شده و شرط تواتر خبر آن نيست كه همه اهل عالم بدانند، بلكه تواتر دربين مردم يك شهر و يك محله و يك طايفه كافى است، چنان كه همه مردم تهران نمى دانند قبر شيخ دوريستى از علماى بزرگ شيعه در درشت است؛ امّا اهل درشت و اطراف آن مى دانند _ والله العالم. در كتاب مستدرك در خاتمه جلد سوم (صفحه 487) از رياض العلماءِ ميرزا عبدالله افندى نقل كرده است كه شيخ ابوالفتوح در شرح شهاب در شرح قول پيغمبر صلى الله عليه و آله «إن الله ليؤيّد هذا الذين بالرجل الفاجر» گويد كه: من در روزگار جوانى مجلسى داشتم در خان معروف به خان علان و مردم را به من اقبال عظيم بود. گروهى از ياران من رشك بردند و نزد والى سعايت كردند، والى مرا از مجلس گفتن باز داشت و همسايه اى داشتم از كارمندان حكومت و ايّام عيد بود و به رسم و عادت خود مى خواست به شراب بنشيند؛ چون حكايت منع مرا شنيد كار خويش رها كرد و بر نشست و والى را بياگاهانيد كه مردم رشك بر من برده و بر من دروغ بسته اند و از نزد والى بازگشت و بر درِ سراى من آمد و مرا بيرون برد و بر منبر نشانيد و خود تا پايان مجلس بنشست. پس با مردم گفتم: اين است مصداق آنكه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند اين دين را به دست مرد فاجر تقويت مى دهد. (27) انتهى. و البته شيخ ابوالفتوح اين سخن را در همان مجلس و در حضور آن مرد نگفت؛ چون بر خلاف آداب معاشرت و دستورِ نهى از منكر است مرد غير معاند را در حضور جماعت به گناه سرزنش كردن، بلكه پس از آن مجلس، وقت مناسب يافت. براى بيان اعجاز كلام رسول خدا صلى الله عليه و آله قصه را نقل كرد و نام صاحب قصه را نگفت و خداى تعالى بسيار باشد كه به دست فاجران و كافران رنجى از مسلمانان دور كند و دشمنى را بردارد و آن گاه كه مأيوس از چاره باشند و از ظلم ستم كاران به ستوه آيند، گروهى فاجر فرستد كه بتازند و ستمگر را آواره سازند و به بحر محيط اندازند «وَ لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللّهِ» . (28) ربما تكره النفوس من الأم_____________رله فرجة كحل العقال (29)مرحوم ميرزا محمد خان قزوينى در خاتمة الطبعِ چاپ اوّل اين تفسير در ترجمه حال مؤلّف رحمه الله و تفسير او فصلى مشبع آورده است. و چون منقولات او از كتبى است كه در دست ما نيز هست و ما از اصل آن كتب نقل كرديم، احتياج به تكرار آن نيست مگر بعضى نكات و فوايد استنباطى ايشان كه مورد نظر بود در اينجا ذكر مى كنيم: در ذيل صفحه 619 گويد: روايت شيخ ابوالفتوح مؤلّف كتاب از مفيد نيشابورى ابومحمد عبدالرحمان كه عمّ والد اوست صحيح نيست، چون مؤلّف او را درك نكرد و حاجى ميرزا حسين نورى در مستدرك اشتباه كرده و مفيد را از مشايخ مؤلّف شمرده است به اعتماد نسخه فهرست شيخ منتجب الدين كه در ضمن نام مفيد گويد: «أخبرنا بكتبه جماعة منهم السيّدان المرتضى والمجتبى ابنا الداعي الحسني وابن أخيه الشيخ الإمام أبو الفتوح الخزاعي عنه (رحمهم الله تعالى). و مرحوم قزوينى گويد: كلمه «عنه» پس از كلمه «خزاعى» زايد و غلط است و در نسخه چاپى فهرست، يعنى آنكه در بحار آورده كلمه «عنه» موجود نيست، امّا در كتاب امل الآمل سهواً ناسخ زياد كرده. و اعتماد مرحوم قزوينى در تخطئه صاحب مستدرك بر قول ابن حجر است كه تاريخ وفات مفيد نيشابورى را در سال 445 نوشته است (30) و اين تاريخ پيش از تولد ابوالفتوح رازى است و ما پيش از اين گفتيم كه تاريخ وفات مفيد كه ابن حجر آورده صحيح نيست و قراين بر عدم صحت آن آورديم و باز در اينجا گوييم: شيخ منتجب الدين درباره سيّد مرتضى و مجتبى ابنا الداعى گويد: من ايشان را ديدم و بر آنها قرائت كردم و آنها همه مرويات عبدالرحمان مفيد نيشابورى را براى من روايت كردند. (31) و اين دو سيّد شريف مرتضى و مجتبى معاصر و هم طبقه شيخ ابوالفتوح رازى بودند و شيخ منتجب الدين گويد: آنها مفيد نيشابورى را ديدند و كتب او را براى من روايت كردند. (32) پس شيخ ابوالفتوح نيز بايد او را ديده باشد و چون شيخ منتجب الدين در مائه ششم مى زيست، سيّدين را هم در مائه ششم ملاقات كرد و بر آنها قرائت نمود؛ مثلاً در حدود 530 و اگر وفات مفيد نيشابورى در سال 445 صحيح باشد بايد سيّدين قبل از اين تاريخ او را ملاقات كرده باشند و خودشان هم در سلك رجال بوده و عمرى بيش از صد سال يافته باشند. پس با ضميمه قراين ديگر بايد گفت: وفات مفيد در سال 445 _ چنان كه ابن حجر در لسان الميزان گفته _ صحيح نيست و اعتراض مرحوم قزوينى بر علما وارد نمى باشد. باز مرحوم قزوينى در ذيل صفحه 619 بر صاحب روضات الجنات اعتراض نموده و او را تخطئه كرده است در اين عبارت كه درباره مفيد نيشابورى گويد: «يروي بالإسناد عن مشايخ أبيه الثلاثة المتقدّمين» (33) و گويد: بالإسناد را صاحب روضات بى سبب به اجتهاد خود افزوده است و مفيد نيشابورى بلاواسطه از مشايخ پدر خويش روايت كرد، چون شيخ منتجب الدين گويد: مفيد نيشابورى بر سيّد مرتضى و برادرش سيّد رضى و شيخ ابى جعفر طوسى قرائت كرد. (34) و ما در اين باب همان گوييم كه درباره اعتراض او بر صاحب مستدرك گفتيم؛ چون وفات مفيد نيشابورى در سال 445 صحيح نيست و به قراينى كه پيش از اين گفتيم بعيد است مفيد نيشابورى، هم سيّد رضى متوفى به سال 406 را درك كرده و هم شاگردانى مانند عمر بن ابراهيم زيدى متولد به سال 442 و متوفا به سال 539 داشته باشد و اگر نگوييم: شيخ منتجب الدين در اينجا عبدالرحمان را به پدرش ابوبكر احمد كه از شاگردان سيّد مرتضى و سيّد رضى است اشتباه كرد؛ چون بسيار بعيد است چنين اشتباه به وى نسبت دهيم، لابد بايد بگوييم: قرائت او بر شيخ و سيّدين رحمهماالله به اِسناد بود، چنان كه در روضات گويد و شايد شيخ متنجب الدين به وضوح آن اعتماد كرد. و به هر حال، اعتراض مرحوم قزوينى بر صاحب روضات صحيح نيست و بهترين محمل براى توجيه كلام فهرست همان است كه روضات گفت و بسيار تكلّف خواهد بود اگر بگوييم: مفيد نيشابورى در حدود سال 390 متولد شد و در حدود سنّ بلوغ خود سيّد رضى را در اواخر عمر وى در سال 405 ملاقات كرد. پس از آن عمر طولانى _ بيش از نود سال _ يافت و در حدود سال 480 كه اواخر عمر او بود سيّدين مرتضى و مجتبى ابنا الداعى و شيخ ابوالفتوح رازى كه آن وقت طفلى نو رسيده بودند او را ديدند و اجازه گرفتند و شيخ منتجب الدين متولد در سال 505 ايشان را در حدود 525 مثلاً ملاقات كرد و بدين تكلّف روايت بلاواسطه مفيد نيشابورى را از سيّد رضى توجيه كنيم. امّا صاحب روضات نخواست به اين تكلّفات ملتزم شود و روايت او را بالاسناد گفت و از شيخ منتجب الدين بعيد نيست ذكر وسايط نكند، چنان كه درباره سيّد فخرالدين شميلة بن محمد بن هاشم الحسينى گويد: او عالم صالح بود، كتاب شهاب قاضى ابى عبد الله محمد بن سلامه قضاعى را براى ما روايت كرد (35) و معلوم است كه روايت او بى واسطه از محمد بن سلامة ممكن نيست مگر به تكلّف و قطعا ميان سيّد فخرالدين شميله و قاضى قضاعى واسطه اى موجود است و شيخ منتجب الدين نگفت كتاب او را با واسطه روايت كرد يا بى واسطه و قطعاً با واسطه بود و واسطه را حذف كرد و بعيد نيست واسطه ميان مفيد نيشابورى و سيّد رضى را هم حذف كرده باشد. مرحوم قزوينى در صفحه 620 آن جا كه سخن ذهبى را از لسان الميزان نقل كرد درباره مفيد نيشابورى، كه گفت: در دل او نسبت به اسلام و مسلمين كينه باشد (36) در ذيل صفحه گويد: تعصب مفرط ذهبى نسبت به شيعه و هرچه راجع به شيعه است معروف است و هر جا در مؤلفات او ذكرى از ايشان به ميان مى آيد غالباً با جمله لا بارك اللّه فيهم يا لارعاهم اللّه ونحو ذلك همراه است. و اين بنده محرّر اين سطور گويد: در مجالس المؤمنين قاضى نور الله در ضمن ترجمه امير جمال الدين عطاء الله المحدّث الدشتكى الشيرازى شرحى از تعصّب ذهبى بلكه نصب او آورده است؛ (37) مثلاً ذهبى در شرح حال احمد بن ازهر نيشابورى گويد: علماى رجال مدح و توثيق او كرده اند و درباره او سخنى زشت نگفتند مگر اين كه نزد عبدالرزاق از معمر روايتى است از او در فضايل على عليه السلام كه دل من شهادت به بطلان آن مى دهد (38) و امير نسيم الدين فرزند سيّد مرقوم در حاشيه آن نوشته است حكم به بطلان بودن حديث به مجرّد شهادت قلب نزد ناقدان حديث صحيح نيست و آن دلى كه شهادت به بطلان روايت درباره فضايل على عليه السلام بدهد دل شيطان مزوّرى است يا محل وسوسه شيطان. و هم ذهبى درباره خالد بن عبدالله قسرى گويد: صدوق و راست گو بود؛ امّا ناصبى و كينه على عليه السلام در دل داشت و ستم كار بود. 39 و مير نسيم الدين مبارك شاه در حاشيه آن نوشت: حاشا وكلاّ، دروغ گوترين مردم بود و ستم كارترين ستم كاران و كسى كه على عليه السلام را دشنام دهد و در او قدح كند، ظاهر آن است كه دين ندارد. پس اهليت روايت چگونه دارد. و گويا شدّت انحراف ذهبى و دشمنى او با آل على او را بر آن داشت كه خالد را به صدق ستايد _ والله الهادي. و خالد بن عبدالله قسرى از امراى معاويه بود، در جنگ صفين با اميرالمؤمنين عليه السلام مقاتله كرد. و باز ذهبى در احوال سعيد بن عمير اين حديث را به اِسناد از ابن عمير روايت كرده كه حضرت رسالت فرمودند: «يا علي أنا أخوك في الدنيا والآخرة»، آن گاه حكم كرد كه اين حديث موضوع است 40 و جناب مير در حاشيه آن نوشته است: «كلاّ وحاشا بل هو حديث من طرق كثيرة قبح الله وجه من حكم بوضع الأحاديث الصحيحة لسوء مذهبه؛ يعنى خداى زشت گرداناد روى كسى كه حكم به وضع احاديث صحيح مى كند براى بدى مذهب او كه خارجى است يا ناصبى». و اين حديث را ترمذى در جامع خود روايت كرده است و گويد: هذا حديث حسن غريب وأخرجه الحاكم وصحّحه رغماً لأنف الذهبي الناصبي. انتهى. و از اين قبيل چند مورد آورده است، به همين اكتفا كرديم. باز مرحوم قزوينى در ذيل صفحه 624 درباره عبارت حديقة الشيعه كه پيش از اين گذشت گويد: اين عبارت دلالت بر آن دارد كه وفات شيخ ابوالفتوح رازى پيش از ابوالفتوح عجلى بود با آنكه از حديقة الشيعه چنان كه اشاره كرديم معلوم نمى شود تاريخ وفات آنها كدام مقدّم بود و كدام مؤخّر، بلكه ظاهر عبارت، عكس آن است؛ چون پس از مشاهده دفن ابوالفتوح رازى به مكه رفت و چون به اصفهان آمد، ديد مردم به زيارت قبر ابوالفتوح عجلى مى روند و كسى كه تاريخ وفات ابوالفتوح عجلى را از خارج نداند تصور مى كند ابوالفتوح عجلى سالها پيش از ابوالفتوح رازى از دنيا رفته و قبرش مزار بوده است. و هم مرحوم قزوينى گويد: ابن حمزه وفات هر دو ابوالفتوح را درك كرده با آنكه از عبارت حديقه معلوم مى شود او وفات ابوالفتوح عجلى را در اصفهان نديد، بلكه ديد مردم زيارت قبر او مى روند.

.


1- .اين سلسله نسب، مأخوذ از لسان الميزانِ ابن حجر عسقلانى است.
2- .فهرست منتجب الدين، ص 101_102، ش 360.
3- .در چاپ جديد بحارالانوار، ج 102، ص 200 _ 294 آمده است.
4- .فهرست منتجب الدين، ص 48، ش 78.
5- .النقض، چاپ اوّل، ص 51؛ چاپ دوم، ص 41.
6- .رك: خاتمة المستدرك، ج 3، ص 73 به بعد.
7- .خاتمة المستدرك، ج 3، ص 125.
8- .لسان الميزان، ج 2، ص 250، ش 1046.
9- .لسان الميزان، ج 3، ص 405، ش 1595.
10- .اين مطلب را در معالم العلماء نيافتيم.
11- .يس (36): 80 .
12- .روض الجنان، ج 16، ص 170.
13- .وفيات الأعيان، ج 5 ، ص 173، ش 711.
14- .عم پدر او بود نه عم خود او.
15- .يعنى بيست مجلّد مجموع تفسير عربى و فارسى است.
16- .مجالس المؤمنين، ج 1، ص 489 _ 490.
17- .نجم (53): 31.
18- .ص (30): 28.
19- .طه (20): 15.
20- .مفاتيح الغيب، ج 1، ص 240.
21- .مفاتيح الغيب، ج 1، ص 245.
22- .قبرستانى است كه مردم اصفهان چملون مى گويند و اكنون آن را خراب كرده و باغى براى تفريح و تفرج ساخته اند.
23- .روض الجنان، ج 1، مقدمه مصححان، ص سى و دو _ سى و سه.
24- .وفيات الأعيان، ج 1، ص 91، ش 33.
25- .روضات الجنات، ج 1، ص 83 .
26- .رك: روضات الجنات، ج 1، ص 83 .
27- .خاتمة المستدرك، ج 3، ص 73.
28- .حج (22): 40.
29- .شعر از امية بن ابى صلت است، لسان العرب، ج 2، ص 341: «فرج».
30- .لسان الميزان، ج 3، ص 405، ش 1595.
31- .فهرست منتجب الدين، ص 106، ش 385 و 386.
32- .روضات الجنات، ج 2، ص 315.
33- .فهرست منتجب الدين، ص 75، ش 219.
34- .فهرست منتجب الدين، ص 70، ش 192: «السيد فخر الدين شميلى...».
35- .مجالس المؤمنين، ج 1، ص 529 _ 532 .
36- .ميزان الاعتدال، ج 1، ص 82 ، ش 294.
37- .ميزان الاعتدال، ج 1، ص 633، ش 2436.
38- .ميزان الاعتدال، ج 2، ص 154، ش 3247.

ص: 10

. .

ص: 11

يادداشت دبير علمى كنگره

يادداشت دبير علمى كنگرهشهر رى، يكى از پايگاههاى كهن تشيّع و مَهد رشد و بالندگى عالمانى چون كلينى، صدوق، ابوالفتوح رازى و... بوده است. طرح گراميداشت بزرگان و عالمان رى، از نيمه دوم سال 1380، در دستور كار آستان حضرت عبدالعظيم عليه السلام و مؤسسه علمى _ فرهنگى دارالحديث قرار گرفت. نخستين همايش از اين سلسله، در بهار 1382 با برپايى كنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظيم عليه السلامآغاز شد و اكنون، دومين همايش از اين سلسله، به بزرگداشت شيخ ابوالفتوح رازى رحمه الله مفسّر قرن ششم هجرى، اختصاص دارد. دبيرخانه علمى كنگره بزرگداشت شيخ ابوالفتوح رازى، از نيمه دوم سال 1382 و پس از برگزارى كنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام با اهداف زير، كار خود را آغاز كرد: 1 . معرّفى و بزرگداشت شخصيت علمى و معنوى شيخ ابوالفتوح رازى؛ 2 . تحقيق و پژوهش در ميراث به جا مانده از آن مفسّر و دانشمند كم نظير؛ 3 . شناخت جايگاه و تأثير تفسير ابوالفتوح بر تفاسير شيعه و اهل سنّت؛ 4 . ترويج معارف قرآنى و حديث اهل بيت عليهم السلام. محصولات علمى كنگره كه در اين بيست ماه به ثمر رسيده اند و هنگام برپايى كنگره عرضه مى شوند، از اين قرارند: يك . مجموعه آثار كنگره 20 جلد دو . ويژه نامه هاى مجلات 4 مجلّه سه . خبرنامه كنگره 4 شماره چهار . لوح فشرده متن تفسير ابوالفتوح و مجموعه آثار كنگره گزارش اجمالى اين چهار محور به قرار زير است: يك. مجموعه آثار كنگره مجموعه آثار كنگره كه به صورت مكتوب در بيست مجلّد عرضه مى گردد، در نُه حوزه، بدين شرح ساماندهى شده اند:

.

ص: 12

1 . مجموعه مقالات كنگره4 جلداز مجموع هفتاد مقاله رسيده به كنگره، 43 مقاله پس از ارزيابى علمى برگزيده شده اند كه در سه موضوع به چاپ مى رسند: الف) روش تفسيرى ابوالفتوح رازى (21 مقاله)2 جلد ب) مباحث كلامى در تفسير ابوالفتوح رازى (10 مقاله)1 جلد ج) گوناگون (شامل: فقه و اصول، كتاب شناسى و...) (12 مقاله)1 جلد

2 . شناخت نامه ابوالفتوح رازى 3 جلدآنچه درباره شيخ ابوالفتوح رازى و تفسير وى در لابه لاى كتابها و يا به صورت مقاله و رساله تدوين يافته بسيار است. مجموع اين اطلاعات و تحليلها، در سه مجلّد، بدين ترتيب، سامان يافته است: الف) شناخت نامه ابوالفتوح رازى (علوم قرآن در تفسير روض الجنان)1 جلد ب) شناخت نامه ابوالفتوح رازى (شرح حال)1 جلد ج) شناخت نامه ابوالفتوح رازى (كتاب شناسى و نسخه شناسى)1 جلد

3. تصحيح كتاب «تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازى» تأليف دكتر عسكر حقوقى3 جلدكامل ترين اثرى كه تاكنون درباره تفسير ابوالفتوح رازى نگارش يافته، كتاب سه جلدى مرحوم دكتر عسكر حقوقى است كه قريب به پنجاه سال از تأليف و چهل سال از انتشار آن مى گذرد و تاكنون نيز تجديد چاپ نشده است. تصحيح علمى اين كتاب، با استخراج مصادر اقوال و ارجاع پانوشتها به چاپ جديد تفسير، و ويرايش و صفحه آرايى جديد، بخشى از كارهايى است كه بر روى اين اثر انجام شده است.

.

ص: 13

4 . نمايه موضوعى و فهرستهاى فنّى تفسير ابوالفتوح رازى3 جلداز آنجا كه سه چاپ اوّل 1 تفسير ابوالفتوح، داراى فهرستهاى فنّى نيست و چاپ اخير (آستان قدس رضوى) نيز نمايه موضوعى ندارد و فهرستهاى هر جلد آن به تفكيك و در پايان همان جلد چاپ شده است، تهيه نمايه موضوعى و فهرستهاى فنّى جهت استفاده از اين گنجينه معارف قرآنى امرى ضرورى مى نمود. بدين جهت، با استفاده از محقّقان بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى و برخى فضلاى قم، مجموعه «نمايه موضوعى و فهرستهاى فنّى» در سه جلد، بدين شرح آماده شد: الف) نمايه موضوعى1 جلد ب) فهرستهاى عمومى و فنى1 جلد ج) فهرست اشعار فارسى و عربى1 جلد

5 . تفسير پژوهى ابوالفتوح رازى1 جلدجايگاه بلند تفسير ابوالفتوح رازى سبب شده است كه تاكنون پانزده پايان نامه كارشناسى ارشد و دكترى و كتاب مستقل درباره آن تدوين شود. گزارش تفصيلى و علمى از اين پايان نامه ها و كتابها و استخراج نكات بديع علمى و آراى نو در آنها، بُن مايه و اساس اين كتاب است.

6 . زندگى نامه ابوالفتوح رازى1 جلدگرچه درباره شيخ ابوالفتوح رازى در لابه لاى كتابهاى تراجم و تفسير، شرح حالهايى آمده، اما تاكنون درباره وى، اثرى مستقل و قابل استفاده براى عموم در دسترس نبوده است. اين زندگى نامه به انگيزه معرّفى ابوالفتوح و تفسير او (روض الجنان) براى فارسى زبانان (بويژه جوانان و دانشجويان) است.

.

ص: 14

7 . بازنويسى داستانهاى تفسير ابوالفتوح2 جلدتفسير ابوالفتوح، حاوى داستانهاى بسيار است كه مرحوم دكتر عسكر حقوقى، اكثر آنها را در يك جلد در قطع وزيرى در كتاب خود آورده است. با توجّه به سازندگى داستان، مجموعه اى از اين قصه ها كه حاوى مطالب اخلاقى و معنوى (بويژه در ضمن شرح احوال پيامبران و پيشوايان دينى) است، گزينش و براى استفاده بهتر جوانان، با نثر امروزين، بازنويسى شده است. اين مجموعه در دو جلد در قطع رقعى عرضه مى گردد.

8 . مأخذشناسى ابوالفتوح رازى و تفسير وى1 جلداين كتاب، حاوى گزارشى اجمالى است از مجموعه آنچه درباره ابوالفتوح و تفسير وى در قالب كتاب، مقاله، پايان نامه و يا ضمن كتابها، به فارسى، عربى و برخى زبانهاى اروپايى، تاكنون عرضه شده است.

9 . حواشى علاّمه شعرانى بر تفسير ابوالفتوح2 جلدعلاّمه ميرزا ابوالحسن شَعرانى، حواشى عالمانه و سودمندى بر تفسير ابوالفتوح دارد كه چون در ضمن يكى از چاپهاى پيشين منتشر شده، مهجور مانده است. مجموعه اين حواشى، استخراج گرديده، و مصادر اقوال علامه شعرانى تخريج شده و همراه با فهارس فنى با عنوان تفسير نورٌ على نور: تعليقات علامه شعرانى بر روض الجنان در قالب دو جلد پر برگ و بار عرضه مى گردد.

دو . ويژه نامه هاى مجلاّت علمىبر اساس پيگيريها و توافقهاى به عمل آمده از سوى دبيرخانه علمى كنگره، مجلات: 1. پژوهش هاى قرآنى، 2. بيّنات، 3. آينه پژوهش، 4. علوم حديث، هم زمان با برپايى كنگره، يك شماره خود را ويژه «ابوالفتوح رازى و تفسير وى» عرضه مى كنند.

سه . خبرنامه كنگرهتاكنون دو شماره از اين خبرنامه به چاپ رسيده و دو شماره ديگر نيز در دست تهيه است كه يك شماره پيش از برگزارى كنگره و يك شماره نيز در روز برگزارى آن، عرضه مى شود.

.

ص: 15

چهار . تهيه لوح فشرده (CD) حاوى متن تفسير ابوالفتوح و محصولات علمى كنگرهاين لوح فشرده، با مشاركت مركز تحقيقات كامپيوترى علوم اسلامى آماده و هم زمان با برپايى كنگره عرضه مى شود. *** در پايان، از همه فرهيختگان و دانشوران، سازمانها و نهادهاى علمى _ پژوهشى و دست اندركاران امور اجرايى كه در به ثمر رسيدن اين همايشْ سهم داشته اند، سپاس گزارى مى شود، بويژه از: توليت محترم آستان حضرت عبدالعظيم عليه السلام و رياست محترم مؤسسه علمى _ فرهنگى دارالحديث، شوراى عالى سياست گذارى و شوراى علمى كنگره، بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، مركز تحقيقات كامپيوترى علوم اسلامى، مديران عالى آستان حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، مديران و محققان مركز تحقيقات دارالحديث ، سازمان چاپ و نشر دارالحديث، دانشكده علوم حديث. مه_دى مه_ري_زى دبير كميته علمى تابستان 1384

.

ص: 16

. .

ص: 17

پيشگفتار

درآمد

پيشگفتاردرآمدسپاس خداى را كه بردارنده اين ايوان است و گسترنده اين شادروان است، آراينده آن به آفتاب و ماه و ستارگان است، و دارنده اين پيغامبران و امامان است. و درود بر رسول او كه سيد پيغمبران و ختم مرسلان است و بر اهل البيت او كه ستارگان زمين و پيشوايان دين اند، و بر ياران او بزرگان و اخيار از مهاجر و انصار. (1) شيخ ابوالفتوح رازى از مفسران بزرگ شيعه در سده ششم هجرى و تفسير او رَوضُ الجنان و رَوح الجَنان نخستين تفسير فارسىِ شيعى و بلكه به حق مى توان گفت اين تفسير مهم ترين تفسير كامل شيعى به زبان پارسى از آغاز تاكنون است. شيخ ابوالفتوح رازى تقريباً معاصر امين الاسلام طَبْرِسى صاحب مجمع البيان بوده (2) و طبق يك تقسيم بندى از طبقه ششم مفسران شيعه محسوب مى شود. (3) خاندان شيخ ابوالفتوح و پدران وى در نيشابور بودند و جدّ او ابو احمد بن حسين از نيشابور به رى آمد. و چنان كه خود در تفسير آيه 25 سوره فتح مى گويد، بديل بن ورقاء خزاعى و نافع بن بديل ورقاء خزاعى، دو تن از صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله، از اجداد ايشانند. بنابراين خاندان ابوالفتوح اصالتاً عرب بوده اند، اما در ايران نشو و نما كرده و فارسى زبان شده اند. يكى از امتيازات تفسير ابوالفتوح جامعيت و توجه به جنبه هاى ادبى، كلامى، حِكْمى، تاريخى، فقهى، اصولى، روايى و اخلاقى است. اين تفسير همچنين از جهت ادبى و زبانى داراى اهميت است. كلمات فارسى ناب و اصيلى كه در آن به كار رفته امروزه مى تواند راهگشاى اديبان و زبان شناسان در واژه گزينى و معادل يابى براى واژه هاى بيگانه باشد. امتياز ديگر اين تفسير اين است كه به مناسبت از وعظ و ارشاد در هر فرصتى كوتاهى نكرده (4) و به آن پرداخته است؛ مثلاً داستان آدم و توبه او (روض الجنان، ج 1، ص 229). همچنين در اخلاق و زهد و آداب از اقوال مشايخ صوفيه و عرفا بسيار نقل كرده است. در زمينه قصص انبيا نيز پر بار است و عمدةً از كتاب عرائس المجالس ثعلبى نقل مى كند. (5)

.


1- .روض الجنان، ج 1، ص 1.
2- .رك: طبرسى و مجمع البيان، حسين كريمان، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1361، ج 2، ص 208 _ 229، «مقايسه تفسير ابوالفتوح با مجمع البيان».
3- .تاريخ تفسير قرآن كريم، حبيب الله جلاليان، چاپ اول، اسوه، 1372، ص 206.
4- .التفسير و المفسرون، محمد هادى معرفت، مشهد، دانشگاه رضوى، ج 2، ص 401.
5- .قرآن پژوهى، بهاء الدين خرمشاهى، تهران، نشر مشرق، 1372، ص 188 _ 190.

ص: 18

منابع شرح حال ابوالفتوح رازىدو تن از شاگردان ابوالفتوح، يعنى ابن شهرآشوب مازندرانى در معالم العلماء و منتجب الدين در فهرست خود، شرح حال او را نوشته اند. همچنين قاضى نور الله شوشترى در مجالس المؤمنين به شرح حال ابوالفتوح پرداخته است. نيز مرحوم محدث نورى در خاتمه مستدرك شرح حال ابوالفتوح را آورده است. محمد خان قزوينى در خاتمة الطبع چاپ اولِ تفسير شرح حالى دراز دامن پرداخته و جنبه هاى مختلف تفسير و مفسّر را باز نموده است. همچنين علامه شعرانى در مقدمه چاپ دوازده جلدى تفسير به شرح حال نسبتاً مفصل از او پرداخته و مواردى از نظريات علامه قزوينى را به نقد كشيده است. آقاى دكتر عسكر حقوقى هم موضوع رساله دكترى خود را ابوالفتوح رازى و تفسير او قرار داده و علاوه بر آن در كتابى سه جلدى با عنوان تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازى به تفصيل به شرح حال ابوالفتوح و واكاوى تفسير او پرداخته است. تعليقات مرحوم محدث ارموى در تعليقات نقض نيز در باز نمودن ابهاماتى از شرح حال ابوالفتوح اهميت دارد. اما در اين ميان هنوز جاى يك پژوهش همه جانبه درباره شيخ ابوالفتوح رازى و تفسيرش خالى است. در سالهاى اخير نيز چندين مقاله درباره شيخ ابوالفتوح رازى و تفسير او نگاشته شده كه بعضى از آنها حايز اهميتند. از جمله مقاله «طبرى و ابوالفتوح» نوشته دكتر محمد جعفر ياحقى، كه در يادنامه طبرى (تهران، وزارت ارشاد و فرهنگ اسلامى، ص 319 _ 333) چاپ شد و مقاله «ترجمه آيات تفسير طبرى و تفسير ابوالفتوح رازى» نوشته دكتر محمد مهدى ناصح كه آن هم در يادنامه طبرى (ص 299 _ 317) چاپ شده است. دكتر آذرتاش آذرنوش نيز در كتاب گران ارج خود تاريخ ترجمه از عربى به فارسى، بخشى را به ترجمه ذيل آيات در تفسير شيخ ابوالفتوح اختصاص داده است. مقاله جناب حجة الاسلام محمد حسن خزاعى ويراستار چاپ بيست جلدى روض الجنان با عنوان «دقت ابوالفتوح رازى در معانى واژه ها و مقايسه آنها با تبيان شيخ طوسى و مجمع البيان طبرسى»، كه در مجله مشكات (س 1374، ش 48، ص 205 _ 216) چاپ شده هم قابل دقت و تأمّل است.

.

ص: 19

چاپهاى تفسير روض الجنان1. پنج جلد، رحلى، ج 1 و 2 به تصحيح محمد كاظم صبورى طباطبائى تبريزى معروف به ملك الشعرا: 1323 ق؛ ج 3 تا 5 به تصحيح سيد نصرالله تقوى با مقدمه (خاتمة الطبع) علامه قزوينى: 1313 _ 1315 ش. 2. ده جلد، به اهتمام استاد مهدى الهى قمشه اى: 1320 _ 1322 ش. 3. دوازده جلد به همراه يك جلد فرهنگ قرآن با عنوان نثر طوبى، با مقدمه و حواشى و تصحيح علامه ابوالحسن شعرانى با همكارى على اكبر غفارى، 1347 ش. 4. بيست جلد، به كوشش و تصحيح دكتر محمد جعفر ياحقّى و دكتر محمد مهدى ناصح، چاپ بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى. بى شك بهترين چاپ اين كتاب، همان چاپ بيست جلدى بنياد پژوهشهاى آستان قدس است؛ چرا كه در تصحيح آن از نسخه هاى فراوانى استفاده كرده اند و چاپ نسبتاً قابل قبولى ارايه داده اند. گرچه هنوز تا رسيدن به يك متن نزديك به قلم مؤلف و يك تصحيح انتقادى از اين كتاب راه باقى است.

.

ص: 20

فصل اوّل: احوال و آثار علامه شعرانى

فصل اوّل : احوال و آثار علامه شعرانىعلامه ميرزا ابو الحسن شعرانى از عالمان وارسته و متقى و مخلص و پرتلاش، نويسنده اى توانا، مدرسى خستگى ناپذير، بى اعتنا به زخارف دنيا، و عشق به خدا و دين سراسر وجودش را فراگرفته بود. در حكمت، رياضيات، نجوم و هيئت، ادبيات، تاريخ فقه و اصول و حديث و تفسير دستى توانا و سهمى وافر داشت و در همه يا بيشتر اين رشته ها تدريس كرد و يا آثار قلمى بر جاى نهاد و نكاتى نو آورد. افزون بر اينها به زبانهاى فرانسه، عبرى و تركى مسلط بود و به زبان انگليسى نيز آشنايى داشت. صفاى باطن، طهارت روح، تواضع و بى آلايشى و بى ادعايى مزيد بر اينها شده و از او انسانى نمونه ساخته بود. و از سوى ديگر منيع الطبع، قله سان، سخت كوش و بلند همت بود. امروزه در حوزه هاى علوم دينى كمتر كسى است كه به اندازه او در ادبيات عربى دست داشته باشد تا چه رسد به رياضيات و نجوم و... . موجز نويس و داراى قلمى سنگين بود و از تكرار مكررات و «تسويد مبيّضات» بيزار بود. او خود در آغاز ترجمه و شرح تبصره المتعلمين علامه حلى گفته است: چنين گويد ابوالحسن بن محمد المدعو بالشعرانى (عفى عنه) كه مدتى از عمر خويش كه در فنون علوم دينى از معقول و منقول مصروف مى گرديد هنگام مطالعه كتب از تفاسير و احاديث و اصول و فروع نكاتى لطيف به خاطر مى رسيد و در وقت ثبت مى شد تا آنكه به توفيق خدا بسيارى از آنها به رسم تعليق در حواشى بعضى كتب ضبط گرديد... و مناسب ديديم بعضى نكات فقهى نيز جايى فراهم گردد و تأليف مستقل را براى گنجانيدن آن مناسب نيافتم؛ چون در تأليف بايد به استنساخ مطالب موجود و تكرار مكرر پرداخت. كتب موجود را نيز ديدم غالباً فروع بسيار دارد با مطالب غير محتاج اليه و جزئيات و تفاصيل ملال آور كه به كار خواص اهل فن مى آيد نه عامه مردم... اما ناچار حاشيه بايد بر متنى معلّق شود، ضمناً كتاب تبصره علامه را ديدم جامع همه ابواب فقه است و عمده احكام، بى زوايد و فروعى كه به كار نمى آيد، مناسب دانستم كه آن را به عبارت فصيح فارسى با حفظ اصطلاح فقها، ترجمه كنم... و اگر قيدى لازم بود بر آن افزايم و نكات منظور در آن آميزم. و بدين گونه از تكرار مكررات و تطويل بلا طائل پرهيز كرد و هم كتاب سودمندى مانند تبصره را به فارسى روان ترجمه كرد و هم نكات مورد نظر خويش را در آن گنجاند. او در پايان اين اثر گويد: ... اگر اختيار با من بود اذن نمى دادم كسى مطالب اين كتاب را براى نفع دنيا و تحصيل مال و جاه بخواند؛ چون دنيا اشرف از دين نيست و غايت هر عمل بايد اشرف از عمل باشد و خداى ناكرده كسى كه دين را براى دنيا آموزد، دنيا را اشرف از دين مى داند. در اينجا به اين تذكر تنبّه آفرين ايشان گوش جان مى سپاريم كه فرمود: آخرين نصيحت آنكه علم بى تقوا و ورع را به چيزى نشمرند و سخن علماى دين را سست نگيرند و تعظيم آنان را چه مرده و چه زنده موجب مزيد توفيق دانند. ... و من فرصت را اينجا غنيمت مى شمرم و طلاب علوم دينى را كه مانند خود من به كمال علم نرسيده اند بر حذر مى دارم كه هرگز سوءظن به بزرگان علماى دين نبرند كه كمترين كيفر اين عمل محروميت از فيض علوم آنهاست. زهى شقاوت كه كسى به بزرگان علماى دين بدبين باشد و سخنان آنان را به بى اعتنايى نگرد. اگر يكى از علما را بينى كه بر كلام ديگرى انگشتى نهد و خرده گيرد براى آن است كه حقيقت را بيش از همه چيز دوست دارند و اگر كسى سهوى يا خطايى كرده است _ كه بايد بر كلامش نكته گرفت _ براى آن است كه معصوم نبود و در مطلبى چنان كه بايد، دقت نكرد و زود بگذشت و آن سهو در كلامش ماند كه اگر باز بار ديگر نظر مى كرد اصلاح مى فرمود. (1) در سال 1372 مصادف با بيستمين سال خاموشى اين بزرگمرد، نگارنده توفيق داشت با همكارى و هميارى بعضى دوستان و سروران چون حضرات آقايان حاج سيد باقر خسروشاهى و حاج شيخ رضا مختارى يادنامه اى براى گرامى داشت ايشان به عنوان ويژه نامه مجله نور علم (ش 50 _ 51) منتشر كند. البته در تجليل از اين عالم وارسته حق تقدم با جناب دكتر قوامى است كه در سال 1348 به مناسبت چهلمين روز درگذشت ايشان جزوه اى با عنوان چهره درخشان منتشر كرد. و اين نخستين شرح حال علامه شعرانى محسوب مى شود. اخيراً نيز يادنامه اى با عنوان فرزانه ناشناخته به همت مؤسسه بوستان كتاب قم منتشر شده كه _ گذشته از ويرايش ناقص و مغلوط بودن بعضى مقالات آن _ كارى بزرگ و قابل تقدير است. درباره علامه شعرانى ناگفته ها بسيار است و مناسب است شرح حالى در خور و شامل همه ابعاد وجودى و آثار مكتوب ايشان سامان داده شود. اما براى خالى نبودن عريضه شرح حالى كه دوست نويسنده و فاضل ما حضرت آقاى حاج سيد ابوالحسن مطلبى (دامت توفيقاته) براى يادنامه پيشگفته (ش 51 _ 52 مجله نور علم) تدوين كرد و در آنچا چاپ شده را با اندكى تصرف و تلخيص، در اينجا مى آوريم.

.


1- .برگرفته از نور علم، ش 50 _ 51، سرمقاله به قلم آقاى رضا مختارى.

ص: 21

. .

ص: 22

تبارنامهآية الله حاج ميرزا ابوالحسن شعرانى فرزند مرحوم حاج شيخ محمد، فرزند مرحوم آخوند ملاّ غلامحسين، فرزند مرحوم مولى ابوالحسن مجتهد، فرزند ملا ابوالقاسم بن عبدالعزيز بن محمد باقر بن نعمت الله تهرانى و از نوادگان آخوند ملاّ فتح الله كاشانى صاحب تفسير منهج الصادقين بودند و جدّ مادرى ايشان مرحوم آقا ميرزا ابراهيم نوّاب (طاب ثراه)، صاحب كتاب فيض الدموع و تأليفات ديگر بوده است.

زندگى و استادانآية الله شعرانى به سال 1320 ق در تهران از دودمانى پاك، شريف و در مهد علم و فضيلت و تقوا زاده شد و از اوان كودكى به تحصيل دانش پرداخت، ابتدا قرآن و تجويد و زبان عربى را از پدر بزرگوار خويش آموخت، سپس به مدرسه فخريّه، معروف به مدرسه خان مروى، در تهران راه يافت و شاطبيّه را در قرائت و كتب متداول حوزوى را نزد علماى تهران فرا گرفت، آن گاه به قم عزيمت كرد و در سال 1346 هنگامى كه والدشان وفات كرد، رهسپار نجف اشرف شد و در محضر درس محدث فاضل و متقى سيد ابوتراب خوانسارى شركت كرد و در رشته هاى مختلف علمى مشارٌ بالبنان گرديد و سپس به تهران بازگشت و تا پايان عمر دست از اشتغال به تدريس، تحقيق، تأليف و تتبع بر نداشت. مهم ترين اساتيد علامه شعرانى در فقه و اصول و فلسفه و نجوم و رجال و حديث عبارتند از: حكيم محقق ميرزا محمود قمى متخلص به «رضوان» كه استاد، بيشترين بهره هاى علمى را در علوم عقلى و فلسفى از ايشان برده اند؛ مرحوم ميرزا طاهر تنكابنى، حاج شيخ عبدالنبى نورى، حكيم هيدجى، ميرزا مهدى آشتيانى، سيد ابوتراب خوانسارى، حاج آقا بزرگ ساوجى، شيخ مسيح طالقانى، اديب لواسانى، شيخ محمد رضا قمشه اى و ميرزا على اكبر يزدى. و علوم رياضى از هيئت و نجوم و عمل به اسطرلاب و استخراج از زيج و غير آن را نزد پدر خود و ميرزا حبيب الله مشهور به ذوالفنون فرا گرفتند.

.

ص: 23

شاگردانآية اللّه شعرانى در طول حيات پربار علمى خويش شاگردان بزرگى پروريد كه هر كدام در پستهاى دينى و علمى خود موقعيتى بسزا داشته و دارند و اكنون گرمى برخى از درسهاى حوزه هاى علوم دينى مرهون دست پروردگان و شاگردان برجسته آن فقيد سعيد است. در ذيل با پوزش از اينكه قادر به احصاى تمامى شاگردان آن عالم فرزانه نيستيم نام تنى چند از آنان را به شمارش مى آوريم. آيات و حجج اسلام و اساتيد گرانقدر حضرات آقايان: مرحوم ميرزا هاشم آملى (پيش از رفتن به نجف)، عبدالله جوادى آملى، سيد محمد باقر حجتى، حسن حسن زاده آملى، محمد خوانسارى، مرحوم سيد حسن سادات ناصرى، احمد سيّاح، سيد عباس شجاعى، مرحوم عماد الدين شهرستانى، سيد رضى شيرازى، مرحوم على اكبر غفارى، قوامى واعظ، مهدى محقق، آقا كمال مرتضوى، سيد محمد حسن مرتضوى، مرحوم سيد حسن ميرخانى، مرحوم محمد على ناصح، مهدى نوائى، على اكبر وحيد.

.

ص: 24

گزاره اى از حيات علمىآية الله شعرانى در مقدمه ترجمه نفس المهموم نگاشته اند: چون عهد شباب به تحصيل علوم و حفظ اصطلاحات و رسوم بگذشت و اقتداءً بأسلافى الصالحين من عهد صاحب منهج الصادقين از هر علمى بهره بگرفتم و از هر خرمنى خوشه برداشتم، گاهى به مطالعه كتب ادب از عجم و عرب و زمانى به دراست اشارات و اسفار و زمانى به تتبّع تفاسير و اخبار، وقتى به تفسير و تحشيه كتب فقه و اصول و گاهى به تعمّق در مسائل رياضى و معقول، تا آن عهد به سر آمد. لَقَدْ طُفْتُ في تِلْكَ المعاهِدِ كُلِّهاوَسَرَّحْتُ طَرْفي بَيْنَ تِلكَ المعالمِ ساليان دراز شب بيدار و روز در تكرار هميشه ملازم دفاتر و كراريس و پيوسته مرافق اقلام و قراطيس بودم. ناگهان سروش غيب در گوش اين ندا داد كه علم براى معرفت است و معرفت بذر عمل و طاعت؛ و طاعت بى اخلاص نشود و اين همه ميسّر نگردد مگر به توفيق خدا و توسل به اوليا، مشغولى تا چند؟ علم چندان كه بيشتر خوانىچون عمل در تو نيست نادانى (1)نويسنده چهره درخشان گويد: يكى از علماى شيعه كه خود در رشته هاى مختلف علمى، حوزه درسى دارد و داراى دقت نظر است حضرت آية الله شعرانى را خواجه نصير عصر معرفى مى كرد و مى گفت هيئتِ فلاماريون را از فرانسه به فارسى ترجمه كردند و براى جمعى در مدرسه عالى سپهسالار [مدرسه عالى شهيد مطهرى] كه يكى از آنها خودم بودم درس مى گفتند و اين دانشمند اضافه مى كند كه در زمان مرحوم مدرّس (اعلى الله مقامه) سيّد حسن مدرّس دستور داد آية الله شعرانى در مدرسه عالى سپهسالار رياضى تدريس بفرمايند و نقل شد در مروى فلسفه تدريس مى فرمودند. (2) همو مى افزايد: يكى از اساتيد عاليقدر كه اخيراً در دانشكده الهيات تدريس مى كرد و بدرود حيات گفت به نگارنده گفت: آقاى شعرانى قولى است كه جملگى برآنند. و نقل شد كه در دوران عمر _ جز مقدارى از آن را _ تا يكِ بعد از نيمه شب به مطالعه و تحقيق و نگارش مى پرداختند چنان كه خودشان هم به عبارت ديگر نگاشته اند و در اين قسمت اخير به خاطر بيمارى آن مرحوم، مطالعات و زحمات نسبتاً كم شده بود ولى ادامه داشت و سعى داشتند در احياى معارف دين مقدّس اسلام و مذهب حقّه جعفرى اثنا عشرى به هيچ وجه كوتاهى ننموده و كمال جدّيت را بنمايند و در حدود سى سال در منزل و خارج از منزل، حوزه درس داشتند و سطوح را بتمامها خصوصاً جلدين كفاية الاصول مرحوم استاد المحققين حضرت آية الله العظمى آخوند ملا كاظم خراسانى را تدريس مى فرمودند... و فقط اسفار اربعه صدرالمتألهين شيرازى رحمه الله را شبها در منزل تدريس مى نمودند و ممكن بود گاهى در اثر تقاضاى طالبان فضيلت، درسى اضافه شود؛ زيرا تا آنجا كه در خور استطاعت ايشان بود اگر براى استفاضه در رشته هاى مختلفه علمى و فنونى كه در آن تبحر داشتند به ايشان مراجعه مى شد دست ردّ به سينه كسى نمى گذاشتند. (3) به گفته صاحب چهره درخشان (ص 11 _ 16) اشتغالات علمى علامه شعرانى را پس از ادراك حوزه علميه تهران، قم و نجف و بازگشت ايشان به تهران در سه محور مى توان خلاصه كرد:

.


1- .ترجمه نَفَس المهموم، تهران، 1374 ق، كتابفروشى علميه، مقدمه، ص 2.
2- .چهره درخشان، ص 9 _ 10.
3- .همان، ص 10.

ص: 25

الف) تبليغايشان رهبرى روحانى قلب پايتخت كشور شيعه يعنى امامت جماعت مسجد ملا ابوالحسن _ جدّشان _ معروف به مسجد حوض نزديك بازار تهران را به عهده داشتند كه خود مرحوم ملا ابوالحسن مجتهد تهرانى آن را از املاك شخصى خود نقشه برداشته و به طورى كه نقل كردند ساخته است. در اين مسجد اعتقادات و احكام و اخلاق و معارف دينى را خود ايشان و نيز گويندگان مذهبى براى مردم بيان مى كردند و مرحوم شعرانى براى تجديد بناى مسجد خيلى زحمت كشيدند تا به صورت فعلى درآمد.

.

ص: 26

ب) تدريس 1آية الله شعرانى به قدرى مطالب عالى علمى را تنزّل مى دادند تا همگان بتوانند از مواهب دانش كه خدا نصيب ايشان كرده بهره مند گردند و شاگردان آن عالم عالى قدر با مثالهايى كه به خود استاد اختصاص داشت مطالب علمى را به خوبى درك مى كردند و اين نه تنها در حوزه هاى درسى بود بلكه درس تفسير سيّارى شروع كرده بودند كه جنبه تبليغى نيز داشت و پس از نماز جماعت مى آمدند و ايشان را از مسجد مى بردند در آن جلسه سيّار كه اهل فضل نيز شركت داشتند. شبهات افراد را پاسخ قاطع داده، با مثالهاى مناسب بيان مى كردند و راستى كه استاد اگر از نظر شخصى، يك نفر ولى از حيث شخصيت و ديدگاه خرد هزاران بيش بود: از شمار دو چشم يك تن كموز شمار خرد هزاران بيش

ج) تأليفآنچه آيندگان دست مايه قضاوت درباره آگاهى و ميزان دانش يك شخص قرار مى دهند نوشته ها و انديشه هايى است كه از او بر جاى مانده است و در مورد علامه شعرانى و در اهميت آثار گرانسنگ قلمى ايشان به اين كلام از استاد آية الله حسن زاده آملى بسنده مى كنيم كه فرمودند: «آثار آية الله شعرانى را بايد در عداد كرامت به حساب آورد». آنچه در ذيل آمده فهرستى است از آن آثار جاويدان كه عمدةً از كتاب چهره درخشان نقل مى كنيم: 1. اصطلاحات فلسفى (فلسفه اولى يا مابعد الطبيعة). تهران، كتابخانه و چاپخانه دانش، 1316، 45 صفحه، رقعى، كتابى است مشتمل بر مهم ترين اقوال فلاسفه اروپا در الهيات و تجرد نفس و تطبيق اصطلاحات آن. 2. تجويد قرآن مجيد. تهران، كتابفروشى اسلاميه، 1351، 84 صفحه، جيبى. كه يكى از بهترين و مفيدترين تجويدهاست كه براى قرآن مجيد نوشته شده است. (1) 3. تحقيق و تصحيح جامع الرّواة كه به امر حضرت آية الله العظمى بروجردى (اعلى الله مقامه) پس از زحمات و دقت كامل استاد به زيور طبع آراسته گرديد. 4. ترجمه الامام على صوت العدالة الانسانيه با انتقاد از لغزشهاى نويسنده آن. 5 . ترجمه رساله علوم و صناعات فارابى (ناتمام). 6. ترجمه نفس المهموم مرحوم محدث متبحر حاج شيخ عباس قمى (اعلى الله مقامه) به نام دمع السّجوم كه احاطه استاد را در طرز ترجمه و تحقيق در تاريخ نشان مى دهد و در مقدمه خواندنى آن نوشته اند: «من اين كتاب را براى ذخيره معادم نگاشتم». و در آن علم داشتن امام را به جريان شهادت در كربلا در پاورقى صفحه 88 بيان مى فرمايند. و خودشان نوشته اند: «چون ديدم بهترين كتاب است كه در تاريخ كربلا تاكنون نوشته شده آن را ترجمه كردم». و اظهار نظرهاى ايشان در اين كتاب نشان مى دهد كه تنها در كتب استدلالى مقام علمى نشان داده نمى شود بلكه از چشمه علم در همه جا دانش مى جوشد و عالم وقتى سكوت كند درياى عميق و وقتى تكلم كند و يا قلم به دست بگيرد درياى مواج است. 7. ترجمه و شرح دعاى عرفه امام حسين عليه السلام كه با كتاب فيض الدموع مرحوم بدايع نگار چاپ شده است. 8 . ترجمه و شرح مفصل صحيفه كامله سجاديه به فارسى كه با پنجاه صفحه ملحقات چاپ شده است. 9. ترجمه و شرح منظومه مرحوم حاجى سبزوارى به فارسى (ناتمام). 10. تصحيح كتاب ابى الجعد يا مسند الرضا يا صحيفة الرضا عليه السلام به روايت شيخ طبرسى؛ اين كتاب همراه با نثر اللئالى و طب الأئمة به امر آية الله العظمى بروجردى رحمه الله، در سال 1377 ق به چاپ رسيد. 11. تصحيح و حواشى مفيد بر تفسير صافى در 2 جلد. 12. تعليقات عالمانه بر شرح اصول كافى ملا صالح مازندرانى در 12 جلد. 13. تعليقات بر وسائل الشيعه از جلد شانزدهم تا بيستم. 14. تعليقات و حواشى و مقدمه بر تفسير كبير منهج الصادقين اثر ملا فتح الله كاشانى در 10 جلد. فارسى. 15. تعليق و حواشى كتاب وافى مرحوم فيض كاشانى در سه جلد. 16. تعليقاتى بر زيج بهادرى كه البته تعليقات آن اندك است اما شاگرد برجسته و وارسته ايشان حضرت استاد آية الله حسن زاده آملى يك دوره كامل آن را شرح كرده اند. 17. تعليقات بر كتاب محمد پيامبر و سياستمدار تأليف مونت گومرى وات. 18. تعليقه و مستدرك تشريح الافلاك در اشاره به هيئت جديد موافق با زيج هندى. تهران، اسلاميه، 1378 ق، 28 + 3 صفحه. 19. تصحيح جلد اول و سوم نفائس الفنون و عرائس العيون با مقدمه و حاشيه. 20. حاشيه رسائل شيخ اعظم انصارى (عليه الرحمه) به فارسى. 21. چند كتاب مستقل فقهى به فارسى درباره طهارت، صلات، اطعمه، و ديات. 22. حاشيه بر ارشاد القلوب ديلمى؛ اين كتاب پيش تر يكى از متون درسى حوزه در فن اخلاق به شمار مى رفت؛ از اين رو مرحوم شعرانى آن را احيا و تصحيح كرد و بر آن حواشى سودمندى نگاشت. 23. حاشيه بر مجمع البيان در ده جلد با تصحيح و اعراب اشعار و توضيح آنها. 24. حاشيه كبيره بر قواعد. 25. راه سعادت (اثبات نبوت خاتم الانبيا و حقانيت دين اسلام)، تهران، كتابفروشى صدوق، 1391 ق، 300 ص، رقعى. اين كتاب در ردّ شبهات معاندين دين و مخصوصاً يهود و نصارا است و در آن تسلط استاد به زبان عبرى نشان داده مى شود. در مقدمه اين كتاب آمده است: علماى ما پيش از اين هم كتب بسيار تأليف كرده اند مانند مفتاح النبوه همدانى و سيف الامه فاضل نراقى و اظهار الحق علامه هندى و نصرة الدين حاجى كريم خان كرمانى و منقول الرضا فى رد اليهود تأليف ميرزا محمد رضا كه از احبار يهود بود و اسلام آورد، و انيس الاعلام از فخر الاسلام كه او نيز از كشيشان نصارا بود و به دين اسلام درآمد و كتب ديگر كه ذكر آنها موجب تطويل است. اما مردم عهد ما را همت مطالعه كتابهاى بزرگ و طولانى نيست و نسخ و تجديد طبع آنها غالباً دشوار است و مردم غالباً با عبارات ساده و مختصر مأنوس ترند و از كتب طولانى و عبارات مغلق ملول مى شوند، لذا من مهمات مباحث آن كتب را برگزيده با مطالب بسيار ديگر در اين مختصر آوردم و در هر باب به يكى دو مطلب قناعت كردم تا ملال نياورده و خواننده بدان رغبت كند و آن را راه سعادت ناميدم، نفع الله به و بأمثاله. 26. رساله در شرح شكوك الصلاة من العروة الوثقى. 27. رساله اى در درايه. (2) 28. رساله اى در اعتقادات، مانند اعتقادات صدوق و مفصل تر از آنكه در ابتداى شرح اصول كافى چاپ شده است. 29. شرح تبصره علاّمه حلّى (اعلى الله مقامه) كه متن فقهىِ مستقل، عالى و با ديدى جديد و نو از نظر مسائل روز به فارسى است در دو جلد. 30. شرح تجريد در علم كلام به فارسى كه شرح الشرح است و بيان دو عالم بزرگ خواجه نصيرالدين طوسى و شاگرد عاليقدرش علامه على الاطلاق (قدّس سرّهما). 31. شرح كفايه در اصول بر طريقه قال _ اقول كه با عبارات واضح و روشن بر تفسير مقاصد آن اكتفا شده است. 32. فقه فارسى مختصر كه به صورت تعليمات دينى منتشر شده است. 33. كتاب المدخل الى عذب المنهل در اصول كه اخيراً به همت آية الله استادى چاپ شده است. 34. كتابى در تراجم (چاپ نشده). 35. چاپ متجاوز از 60 نوع قرآن به قطعهاى مختلف كه با دقت نظر استاد در خود آيات و ترجمه آنها و تصحيح و اعراب گذارى و رسم الخط طبق منابع معتبر. 36. مقدمه بر كتاب وقايع السنين والاعوام مرحوم سيد عبدالحسين خاتون آبادى، تهران، اسلاميه، 1352. 37. مقدمه و تصحيح منتخب التواريخ مرحوم ملا هاشم خراسانى. 38. مقدمه و تصحيح و تحقيق كشف الغمه و شرح حال مؤلّف آن على بن عيسى اربلى. 39. مقدمه و تصحيح و تعليقات بر روضة الشهداء تأليف ملا حسين واعظ كاشفى، چ 4، تهران، اسلاميه، 1371، 440 صفحه. 40. مقدمه و حواشى محققانه بر اسرار الحكم مرحوم حاج ملا هادى سبزوارى در يك جلد (تهران، 1380 ق، كتابفروشى اسلاميه). 41. مقدمه و حواشى و تصحيح تفسير ابوالفتوح كه استاد دامن همت به كمر زدند و در اين تفسير كلمه اى غير مفهوم از نثر و نظم، عربى، فارسى، آيه، روايت و آنچه در تفسير بود باقى نگذاشتند مگر اينكه اشكال آن را برطرف كرده و در 12 جلد طبع و نشر گرديد. 42. مناسك حج مشتمل بر واجبات حج تمتع و عمره و اقسام حج كه با حواشى 9 نفر از مراجع تقليد چاپ و منتشر شد. 43. نثر طوبى يا دائرة المعارف لغات قرآن مجيد به ترتيب حروف تهجّى كه جامع و بى نظير است و چنين خدمتى سابقه نداشته است. دو جلد در يك مجلد، ج 1، 358 ص؛ ج 2، 604 ص. وزيرى. تهران، كتابفروشى اسلاميه. 44. هيئت فلاماريون كه از فرانسه به فارسى ترجمه كرده اند و احاطه استاد را به زبان علمى فرانسه نشان مى دهد.

مؤلّفات شيخ ابوالفتوح رازىمعروف ترين مؤلّفات شيخ ابو الفتوح رازى همين تفسير شريف است و نام آنروح الجنان و روح الجنان است؛ يعنى نسيم خوش بهشت و جان دل. و چون بى شكل و اعراب نويسيم دو كلمه مشابه باشند و در آن توهّم تكرار رود و اين جناسى شيرين و صنعتى دل نشين است از صنايع بديع كه آن مرد اديب و باذوق چنين نام عجيب براى اين تفسير عجيب برگزيده است و سليقه به كار برده نظير آنكه تأليفى ديگر كرده است در شرح شهاب الأخبار به نام روح الأحباب و روح الألباب يعنى خوشى و آسايش دوستان و جان خردها. و رَوْح اوّل در نام هر دو كتاب به فتح «راء» است و سكون «واو»، هم به معناى آسايش آمده است و هم به معناى باد نرم و روح. دوم به ضمّ «راء» به معناى جان است و جِنان اوّل به كسر «جيم» جمع «جَنّة» و جَنان دوم به فتح «جيم» به معناى دل. و به تصرف بعض ناسخان نام تفسير در بعض كتب تصحيف شده و روض الجنان نوشتند، چون از لطف اين جناس بى خبر بودند و روح الجنان را تكرار پنداشتند و اين گونه تصحيف از ناسخان بسيار اتفاق افتد كه كلمه غير مأنوس را به كلمه مأنوس تبديل مى كنند و از تكرار كلمه هر چند لازم باشد احتراز مى جويند و من خود از مكتوبات خويش بسيار ديده ام. و در رجال ابوعلى مسمى به منتهى المقال در نام حسين بن على بن محمد آن را روض الجنان و روح الجنان آورده است به نقل از فهرست شيخ منتجب الدين (3) و در باب كُنى چون ذكر ابوالفتوح كرده روح الجنان و روح الجنان به نقل از معالم العلماء ابن شهر آشوب، (4) و در امل الآمل هم چنين به نقل از دو كتاب، (5) و صحيح همان است كه در معالم العلماء گفته است و در فهرست شيخ منتجب الدين تصحيف راه يافته؛ چنان كه در بعضى نسخ آن اصلاً كلمه روح الجنان را حذف كرده و به روض الجنان اكتفا كردند و مقصود كاتب اين بوده كه لفظ جنان تكرار نشود، وظيفه اهل حديث آن است كه هرچه بينند مطابق همان نقل كنند و وظيفه اهل نظر و اجتهاد آن است كه بهمقتضاى قواعد تعادل و تراجيح آنكه به نظرشان اقوى و اولى است انتخاب نمايند. و از آنچه گفتيم سرّ آنكه در بعض كتب معاصرين نام اين تفسير را روض الجنان نوشتند معلوم شد ديگر از تأليفات شيخ ابوالفتوح چنان كه اشاره كرديم شرح شهاب است و شهاب خود تأليف قاضى ابى عبدالله محمد بن سلامة بن جعفر بن على بن حكمون قضاعى مغربى متوفى به سال 454 است، مشتمل بر كلمات قصار حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و آن را جماعتى از عامّه و خاصّه شرح كردند و اين مرد از شيعه اسماعيليه و به عهد فاطميين، قاضى مصر بود و ظاهراً شرح شيخ ابوالفتوح به زبان عربى است؛ چون اصل در كتبى كه شيخ منتجب الدين و ابن شهر آشوب نسبت به علما مى دهند، آن است كه به زبان عرب باشد مگر به خلاف آن تصريح كنند. بعضى گويند: شيخ را تفسيرى است به زبان عربى در بيست مجلّد و خود مؤلّف در آغاز تفسير فارسى خود وعده تفسيرى داده است به زبان عرب، امّا گويا بدان موفق نگشته و اين وعده را نتوانست به انجام رساند و دو شاگردش شيخ منتجب الدين و ابن شهر آشوب اشارتى بدان نكرده اند و ظاهراً همان وعده مؤلّف سبب اشتباه شده است. در روضات الجنات از صاحب قول رياض تأليف كتابى به نام حسنيه كنيزك حضرت امام جعفر صادق عليه السلام و كتاب يوحناى مسيحى به وى نسبت مى دهد و هيچ يك از اين دو را دو شاگرد وى نام نبردند. كتاب حُسنيه با كتاب حلية المتقين مرحوم مجلسى (عليه الرحمه) به طبع رسيده است و آن قصه كنيزكى است كه در مجلس هارون با علماى عصر خود در چند علم بحث كرد و بر همه غالب آمد و در كتاب الف ليله [ و ليل ] شبيه آن قصه هست و كتاب يوحنا را فعلاً در دست ندارم و امّا به خاطر هست كه قصه نصرانى يوحنا نام ديده ام به زبان عربى و او مسلمان شده بود، خواست يكى از چهار مذهب اهل اسلام را انتخاب كند و با علماى هر يك به مباحثه پرداخت و در هر مذهب عيبى يافت، هيچ يك را نپسنديد تا عالم شيعى را ملاقات كرد و تقرير مذهب از او خواست، او مذهب خود بگفت نصرانى مذهب شيعه را از آن عيوب مبرّا ديد و اختيار كرد. نظير آن كتابى ديگر به سيّد بن طاووس نسبت مى دهند كه نصرانيى به نام عبدالمحمود مسلمان شده بود همان اتفاق براى او افتاد. اين گونه قصه هاى منحول براى بيان مذاهب و احتجاج بر صحت آن از قديم معمول بود. در زمان ائمه ما عليهم السلام مردى به نام ابان بن ابى عياش كتابى تأليف كرده است از زبان سليم بن قيس هلالى يكى از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام كه با بسيارى از صحابه رسول صلى الله عليه و آله ملاقات كرد و از آنها چيزها پرسيد و خبرها شنيد و در ضمن ادلّه اى بر معتقدات شيعه در آن گنجانيده است. و در عهد ما يكى از علماى عراق موسوم به شيخ جواد بلاغى رحمه اللهكتابى تأليف كرده است به نام الرحلة المدرسيه و قصه مباحثه مسلمان و نصرانى است در مسائل دين از قول يكى سخنى مى آورد و ديگرى جواب مى دهد. و كتاب ديگرى به نام گفتار خوش يارقلى از ديگرى. و اين گونه قصص را در عهد ما رمان دينى مى گويند. به هر حال، نسبت كتاب حسنيه و يوحنا به مؤلّف مشكوك است.

.


1- .رساله شماره يك و دو در شماره 50 _ 51 مجله نور علم و نيز در كتاب فرزانه ناشناخته باز چاپ شده است.
2- .اين رساله براى نخستين بار در شماره 51 _52 مجله نور علم چاپ و نيز در كتاب فرزانه ناشناخته باز چاپ شده است.
3- .منتهى المقال، ج 3، ص 63، ش 908.
4- .منتهى المقال، ج 7، ص 222، ش 3711.
5- .امل الآمل، ج 2، ص 99، ش 271؛ ج 2، ص 356، ش 1111.

ص: 27

. .

ص: 28

. .

ص: 29

در اصطلاحات خاص مؤلّف و عصر اومؤلّف رحمه الله را در اين كتاب اصطلاحات خاص است كه در عصر او ميان مردم متداول بود و مردم عصر ما بدان انس ندارند و پيش از شروع در مطالعه بهتر است بدان توجّه كنند. از جمله جمع مخاطب را به صورت مفرد آورده است. ما در اين زمان چون با يك تن خطاب كنيم، گوييم: رفتى و چون با گروهى خطاب كنيم، گوييم: رفتيد. همچنين گفتى و گفتيد، زدى و زديد و مؤلّف در بسيارى مواضع در خطاب با جمع به جاى گفتيد، گفتى و به جاى رفتيد، رفتى مى گويد و آيات قرآن را هم چنين ترجمه مى كند؛ مثلاً «وأنتم تعملون» : و شما مى دانى «وَ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ» (1) : و اگر مى باشى در شك «فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا» و «لَمْ تَفْعَلُوا» (2) : اگر نكنى و خود نكنى و غير ذلك. ديگر فعل ماضى متكلم مع الغير در زبان فارسى مانند رفتيم و گفتيم و كرديم و در كتاب تفسير شيخ ابوالفتوح رحمه الله و بعض كتب ديگر قديم به صورت رفتمانى و گفتمانى و كردمانى آمده است و اين صيغه بيشتر در شرط استعمال مى شود و نظير آن هنوز در قم و كرمانشاه و بعض شهرهاى ديگر در زبان عامّه مستعمل است الاّ آنكه گويند: رفتيمان و گفتيمان و حرف «ياء» در آخر آن نياورند. يكى از اصطلاحات خاص اين كتاب «انزله كردن» است به جاى نازل كردن و وحى و فرود آمدن كتاب آسمانى، چنان كه فرمايد: خداى تعالى فلان آيه انزله كرد و فلان سوره يا تورات را بر موسى عليه السلام انزله كرد و هكذا. ديگر آنكه ما هميشه كلمه ميان را با حرف «در» استعمال مى كنيم و در اين تفسير و بسيارى از كتب قديم با كلمه «از» استعمال كرده اند: مثل از ميان زمين و آسمان پانصد سال راه است. «ب» و «با» براى صيرورت، يعنى بيان حالت دوم در زمان ما مستعمل نيست و در عهد مؤلّف بود، ما گوييم: پادشاه فلان را حاكم كرد، و در تفسير گويد: «او را به حاكم كرد» و در مسخ بنى اسرائيل به صورت بوزينه فرمايد: «با كپى كرد ايشان را» و كپى بوزينه است و ما در مِثْل اين گوييم: كپى كرد يا بوزينه كرد و حرف «با» را نياوريم و گفت: «كوه صفا را بارز كند» إلى غير ذلك. مؤلّف فعل مجهول عربى را بيش تر به صورت فعل منسوب به جماعت مجهول ترجمه مى كند، مثل ضُرِبَ (زده شد) مى گويد: زدند و قُتِلَ (كشتند) و قيلَ (گويند) «إِذا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا» : (چون گويند ايشان را بگرويد) و گاه به صورت مجهول ترجمه كرده است؛ مانند «أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ» : (مهيّا شده براى كافران). حرف «را» كه در زمان ما خاصّ مفعولٌ به است، در كتب پيشين مانند اين تفسير پس از مفعولٌ له نيز مى آورند؛ مثلاً ما مى گوييم: «زيد را گفتم» و «كتاب را خواندم» و آنها مى گفتند «زدم تأديب را» يعنى براى تأديب و در گلستان در هر دو معنا آمده است. گويد: دولت جاويد يافت هر كه نكو نام زيست كز عقبش ذكر خير زنده كند نام را (3)«نام را» در اين بيت مفعولٌ به است. و گويد: حكمت محض است اگر لطف جهان آفرين خاص كند بنده اى مصلحت عام را 4يعنى براى مصلحت عام و مفعولٌ له است. و به جاى «لام» حرف جر در عربى استعمال كنند: پشت دو تاى فلك راست شد از خرمىتا چو تو فرزند زاد مادر ايام را 5يعنى زاده شد براى مادر ايّام. و در ترجمه «إنّا للّه» فرمايد: «ما خداراييم». و گاه با حرف «را» كلمه «براى» نيز آورند و بين آن دو جمع كنند و در اين تفسير گويد: «حمل بر عموم كردن اولى تر بود براى كثرت فايده را» (ج 1، صفحه 388) و پس از مستشفى هم استعمال شده است (ج 1، صفحه 396) «همه خلايق بشنوند مگر جن و انس را». نهاد به معناى وضع چنان كه گويد: اين جمله بر نهاد استفهام است؛ يعنى به وضع استفهام و به معناى پرسش. مثلاً گويد: «شايد تو اين كار كرده باشى»؛ يعنى آيا تو كرده اى بر نهاد استفهام. ديگر از اصطلاحات قديم حذف «نون» مصدر است و در عصر ما كمتر استعمال مى شود؛ مانند كرد و خورد؛ يعنى كار كردن و خوردن و آمد و شد؛ يعنى آمدن و رفتن؛ امّا در آن عصر بيش تر بود؛ مانند آنكه شاعرى گويد: چون توانستم ندانستم چه سودچونكه دانستم توانستم نبوديعنى توانستنم نبود و مؤلّف گويد: «از جمله ياد كرد من شما را به رحمت آن است كه» (ج 1، صفحه 371) يعنى از جمله ياد كردن من، و گاه باشد كه «دال» رانيز حذف كنند؛ چنان كه سعدى گويد: خور و خواب و خشم و شهوتشغب است و جهل و ظلمتو اين سماعى است، همه جا نتوان گفت؛ مثلاً «كر» به جاى كردن صحيح نيست، گرچه خور به جاى خوردن صحيح است. چند در غير معناى استفهامى، يعنى اندازه و مقدار مثلاً هم چند، يعنى هم اندازه و دو چند فلان يعنى دو برابر آن، «باع دو چندارش است»، يعنى دو برابر آن است. كلمه ابن را كه به معناى پسر است بسيار از ميان دو اسم مى افكنند؛ مثلاً مؤلّف به جاى محمد بن مسلم گويد: محمد مسلم و به جاى سعيد بن جبير، سعيد جبير و به جاى سفيان بن عيينه، سفيان عيينه و اين استعمال در عصر ما هم ميان عامّه مردم رايج است گرچه در كتابت كمتر آورند. «إمّا» و «أو» دو حرف است در عربى براى ترديد و گويند: إمّاذا و إمّاذاك، يا اين و يا آن، هم چنين إمّا تأتينى أو آتيك (يا تو نزد من آى يا من نزد تو آيم) و مؤلّف رحمه الله اين دو حرف را در جمله فارسى بسيار به كار برده است. إنما يعنى اين است و جز اين نيست يا همين است و بس. سواء يعنى مساوى است. «سواء اگر به نيّتش سوگند باشد و اگر نباشد»، يعنى مساوى است حكم آنچه نيّت سوگند كند و چه نيّت نكند. عند به معناى نزد چنان كه گويد: «عند آن موسى عليه السلام گفت»، يعنى در آن وقت. أحسب يعنى گمان دارم و معتقدم (ج 1، ص 340) أحسب كه چنين است، يعنى فرض كرديم كه چنين است شما را چه سود؟ ديگر از استعمالات اين كتاب «دليل مى كند» به معناى دلالت مى كند. «مادام» به معناى هميشه. خوار به معناى آسان و اين كلمه در بعض نواحى عراق عجم نيز استعمال مى شود. ها گرفتن به معناى گرفتن در بسيارى از روستاها مستعمل است. بجاردن: آماده كردن. دشخوار: دشوار. بيران: ويران. بر سرى: به علاوه. و امثال آنكه إن شاءالله در محل خود شرح خواهيم داد. ديگر باز بر سر فعل علامت تكرار و عود مثل «زنانتان شوهر باز كردند»، يعنى شوهر تازه كردند و «باز جاى بنهند»؛ يعنى بار ديگر در همان جاى بگذارند و لغات بسيارى به كار رفته كه ما در ذيل هر صفحه معناى آن را نوشته ايم و چون كمتر مكرر مى شود ذكر آن در مقدّمه لازم نيست.

.


1- .بقره (2): 23.
2- .بقره (2): 24.
3- .گلستان سعدى، ص 55 ، ديباجه كتاب.

ص: 30

برخى از فضايل نفسانىصفحات محدود اين مقال گنجايش ترسيم سيماى اخلاقى مرحوم علامه شعرانى را ندارد و اطلاعات ما در اين خصوص نيز _ چون بخشهاى ديگر _ اندك و ناقص است؛ اما توصيه هاى اخلاقى آن عالم فرزانه به طلاب علوم دينى گواه است كه آن بزرگوار راهى را كه فراروى طلاب نهاده، خود آن را طى كرده است؛ چون سخنى كه از دل برآيد بر دل نشيند و آنچه در پى مى آيد تنها گوشه هايى از «جاريهاى اعماقِ» وجودى آن عالم سترگ است:

الف) زهدعلاّمه شعرانى با اينكه از نظر علمى مقامى رفيع داشت و با آن همه تأليف و تتبّع و فعاليتهاى علمى شخصيتى بسيار آزاده و رهيده از قيود و شؤون ساختگى برخى از همرديفان خود بود و با سادگى و بى پيرايگى تمام كه يكى از نشانه هاى آن گيوه اى بود كه همواره به پا داشت در نهايت زهد و تنگدستى و بى اعتنايى به اعتبارات دنيايى و به دور از بازار مريد و مرادى، روزگار پر بركت خود را در گوشه اى از شهر بزرگ تهران به سر مى آورد. و بالاخره _ به گفته آية الله سيد رضى شيرازى _ «زندگى ايشان از راه حقوق بازنشستگى و تأسيس يك كتابفروشى اداره مى شد». (1)

.


1- .روزنامه جمهورى اسلامى (دوشنبه 21 ديماه 1371).

ص: 31

ب) احتياط و ميانه روىاستاد على اكبر غفارى، يكى از شاگردان مرحوم شعرانى در اين باره مى گويد: از نظر اخلاقى آنچه از آقاى شعرانى در نظرم هست، مردى بود خيلى محتاط؛ در تصرف يك پولى يا مالى ولو كتابى كه به ايشان مى دادند؛ يادم مى آيد آقاى محدث ارموى كه روزى صحبت آقاى شعرانى پيش آمد مى گفت مرد بزرگوارى است، واقعاً متقى است، از جهت اينكه من يك مقدار از اين كتاب نقض را به اداره اوقاف فروخته بودم و چون آقاى شعرانى در آنجا نظارتى داشت فكر مى كردم كه حتماً يك جلدش را به آقاى شعرانى داده اند. بعد از چند ماه در مجلسى از آقاى شعرانى سؤال كردم شما كتاب نقض را ديديد؟ اشكالى، عيبى به نظرتان نرسيد؟ گفت: من نگرفتم، كتاب نقض ندارم. گفتم: مگر در اداره به شما ندادند؟ گفت: من مال آنجا را تصرف نمى كنم چون آنها حقوق به اصطلاح موقوف عليهم را رعايت نمى كنند، وقف نامه و اين حرفها را اينها سرشان نمى شود. من به هيچ مالى از آنجا دست نمى زنم، مرحوم ارموى گفت: من خودم كتاب نقض را براى ايشان فرستادم. من (آقاى غفارى) خودم يادم مى آيد گاه وقتى مى خواستم به ايشان سهمى بدهم خيلى مختصر بود ايشان مى گفت: به چه مناسبت به من سهم مى دهى؟ مناسبتش را معين كن؛ اگر سهم است من بدانم بايد چكار بكنم يعنى تصرف نمى كرد، عموماً متكى بود به اينكه خودش كار كند و از درآمد خودش استفاده كند اين احتياطهايش بود كه هم اساتيدم كه با ايشان معاشرت و رفت و آمد داشتند نقل مى كردند و هم خودم مى ديدم. خيلى مقتصدانه رفتار مى كرد، بى مهابا كتاب نمى خريد....

ج) آزاد انديشىيكى از عوامل توفيق و پيشرفت مرحوم علامه شعرانى آزاد انديشى او و پرهيز از جمود فكرى بود. او هر كتابى كه در دسترسش قرار مى گرفت و احساس مى كرد از مايه اى برخوردار است مطالعه مى كرد و به مذهب نويسنده آن كارى نداشت و چون ميزان شناخت حق و باطل در دستش بود امور علمى و محكم آن را مى پذيرفت و باقى را به كنار مى نهاد. وى حتى براى آگاهى از نظريات علماى ديگر اديان دو زبان عبرى و فرانسوى را به نيكى فرا گرفت و همه رشته هاى علوم را در حد خود به طرزى شايسته آموخت و از همه آنها در جهت ترويج و تبيين معارف قرآن و اهل بيت پيغمبر عليهم السلام بهره جست. به يك رشته خاص وابستگى و سرسپردگى نداشت، آنچنان نبود كه نسبت به يك شاخه از علوم همچون حكمت يا رياضى يا طب تعصبى دردآلود پيدا كند و آن را تنها ملاك حق و باطل قرار دهد. او راه را يافته بود و وسيله سنجش حق و ناحق را نيز در دست داشت و مى دانست كه بى شبهه ترين و بى شائبه ترين طريق به سوى كمال هستى همانا گام زدن در رهگذر معارف ائمه اطهار عليهم السلام است.

.

ص: 32

د) ژرف نگرىبخشى از توفيقات علامه شعرانى را مى توان رهين ژرف نگرى او دانست. وى از كنار مطالب به سادگى نمى گذشت، تا در بطن يك مسأله به كاوش نمى پرداخت و آن را با شواهد و قرائن بررسى نمى كرد آرام نمى گرفت، اين سماجتِ پسنديده علمى باعث شده بود تا ظرايف و نكات ارزنده اى را از لابه لاى تاريخ و حديث و قرآن و ديگر رشته ها بيرون كشد. در تمامى حاشيه هايى كه بر كتب زده يا تأليفاتى كه از خود به جاى نهاده اين دقايق پرمايه را مى توان مشاهده كرد؛ به عنوان نمونه زمانى كه به ترجمه كتاب نفس المهموم مرحوم محدث قمى اهتمام مى ورزد، وقتى به اختلاف روايات در مورد روز واقعه عاشورا مبنى بر اينكه دوشنبه بوده يا جمعه بر مى خورد خود به حساب مى نشيند و با استفاده از زيج ها روز دوشنبه را برمى گزيند. (1)

ه) نبوغ فكرىنبوغ و قوت فكر علامه شعرانى چنان بود كه خود برخى از آلات رياضى و نجوم را اختراع كرد، حضرت استاد آية الله حسن زاده آملى در اين باره مى نويسد: يكى از آلات رياضى براى تعيين سمت قبله به طرزى بديع و مبتنى بر قواعد رياضى نجومى صنعتى است كه مرحوم استادم آية الله علامه ذوالفنون حاج ميرزا ابوالحسن شعرانى (رفع الله تعالى درجاته) اختراع نموده است. از اين صحيفه قبله يابى فقط خواص، كه آشناى به فن هستند، مى توانند استفاده كنند. در اختراع آن حدّت نظر و قوت فكر به كار برده است آنچنان كه موجب شگفتى ارباب فن است. خود آن صحيفه منحصر به فرد و معمول و مصنوعِ دستِ مباركِ آن جناب در نزد راقم محفوظ است، و چنين در نظر دارم كه در شرح آلات مذكور تصنيفى تدوين كنم، اگر توفيق اين امر خطير را يافتم شرح اين صحيفه و بيان ترسيم و نحوه اختراع و دستور اعمال آن نيز به تفصيل بيان خواهد شد، هو الموفق المؤيد. (2)

.


1- .رك: ترجمه نفس المهموم، ص 202 _ 203 (پانوشت).
2- .هزار و يك نكته، استاد حسن حسن زاده آملى (تهران، 1364، نشر فرهنگى رجاء)، ج 1، ص 466.

ص: 33

و) طبع شعرعلاّمه شعرانى از ذوق ادبى و قوه شاعرى نيز بهره اى وافر داشت و هر گاه از رويدادهاى زمانه دلش به درد مى آمد غم خود را در كالبد شعر فرو مى ريخت تا اثر آن را از دل بزدايد. در اين باره، گفتارى از استاد آية الله حسن زاده آملى را نقل مى كنيم: وقتى برسيم به گفته هايش نظماً و نثراً _ گرچه از اشعار ايشان چيزى به چاپ نرسيده است، در هيچ كتابى از اشعارش چيزى ننوشته است _ به اشعارش كه رجوع مى كنيم. و به غير اشعارش در نوشته هاى ديگرش نگاه مى كنيم مى بينيم آن جناب تا چه اندازه از اوضاع و احوال زمانش ناله مى كند و با چه بياناتى از زمان خودش، كه چقدر در شكنجه و رنج بودند و چه چيزها مى ديدند و نمى توانستند كه منكرات را برتابند اينها اوليايى بودند، بزرگانى بودند، بندگان خدا را مى ديدند كه آن نهالها به سوى تباهى مى روند، رنج مى بردند، نمى توانستند جلوگيرى كنند. گاهگاهى از روى آن سوز و گدازِ ايمانى و روحانى به گفتن اشعار، خودشان را تسلّى مى دادند. مثلاً در يك قصيده اى كه به استقبال از شاه نعمت الله ولى سروده است در آنجا گفتارش را تا بدين عبارت مى كشاند: بر سر كار مملكت يك مشتجاهل نابكار مى بينم از سليمان به باد خواهد رفتملك، من آشكار مى بينم مست از باده غرور و فريب همه را در خمار مى بينم مادران را تمام چون لاله با دل داغدار مى بينم شاهد و شيخ و منعم و درويش مستمند و فقار مى بينم خلق را گرچه نيست راه اميد باز اميدوار مى بينم گر شود كار اين جهان اصلاح از خداوندگار مى بينم هرچه هست از خداست جز او را بنده اسباب كار مى بينم گرچه شعرانى آتشين طبع است سخنش آبدار مى بينم و چند قصيده و غزل و قصايدى در مدح حضرت صديقه طاهره عليهاالسلام، در مدح حضرت خاتم انبيا و همچنين راجع به غدير خم و قصائد و غزليّات ديگرى دارد كه هيچ يك از آنها به طبع نرسيده است. مسمطى هم دارد درباره غدير خم اما از خودشان چيزى نمى فرمودند كه من طبع شعر و شاعرى دارم (رضوان الله تعالى عليه). غرضم اين است كه در بسيارى از جاها نظماً و نثراً از زمان خودش و مردم زمانش و تبه كارى هايى كه در آن روزگار مى شد و گروهى دين خدا و اهل الله را به بازى گرفته بودند شكايت كرده و به قلم آورده است كه موارد شاهد در اين باره بسيار داريم.

روش تفسير شيخ ابوالفتوح رحمه اللهتفسير شيخ ابوالفتوح رازى (عليه الرحمه) از جهت فصاحت لفظ و لطف عبارت بر همه تفاسير فارسى شيعه رجحان دارد با اين كه مؤلّف اصلاً نژاد عرب است؛ چون خاندان او ساليان دراز در بلاد عجم زيسته و او خود در ادب زبان فارسى از نظم و نثر تبحر كامل داشت، كتاب او از بزرگ ترين نمونه هاى نثر فصيح فارسى است و آن لطف تحرير و عذوبت بيان كه در آن است در تفاسير ديگر نيست و اگر عبارت او براى مردم زمان ما اندكى غيرمأنوس باشد، به اندك ممارست مأنوس مى گردد، چنان كه نثر و نظم آن عهد حتى اشعار فردوسى براى آنها كه ممارست ندارند چندان دل پذير نيست. در ادب و بيان و صرف و نحو و لغت و امثال آن غايت جهد به كار برده و منتهاى تحقيق به عمل آورده است و هيچ جهت فروگذار نكرده آن اندازه شواهد از اشعار عرب و امثال كه براى بيان لغات و قواعد عربيّت آورده در هيچ يك از تفاسير مانند كشّاف و تفسير طبرى نياورده اند. البته احتياج مفسر به عربيّت بيش از ساير علوم است و فهم قرآن بيش از همه چيز توقف بر مهارت در ادب دارد و براى فهم قرآن بود كه صرف و نحو و لغت و ساير علوم عربيّت پديد آمد و مدوّن گشت؛ چنان كه علوم ادبى در هيچ زبان بدين سعت و تفصيل نيست كه در زبان عربى. تفسير كشّاف با آنكه مؤفش زمخشرى استاد بزرگ فنّ است به اندازه تفسير شيخ ابوالفتوح تحقيق لغوى و ادبى ندارد و شواهد اين كتاب چند برابر شواهد كشّاف است و مؤلّف خود به استادى زمخشرى اقرار دارد و او را از مشايخ و اساتيد خود شمرده است، با اين حال، در عربيّت از كشّاف درگذشته مگر آنكه نكات معانى و بيان در تفسير كشّاف بيش از همه تفاسير است و تفسير ابوالفتوح، بلكه مجمع البيان هم از جهت علم بلاغت به پاى كشّاف نمى رسد؛ چنان كه كشّاف در ساير نكات ادبى بدين دو نمى رسد. پاره اى تفاسير هست كه در نحو و عربيت بيش از اين تفسير مبالغه كردند؛ امّا نه در چيزى كه فهم قرآن بر آن متوقف باشد و در حقيقت از تفسير بيگانه است. مؤلّف در علم كلام طريق توسط پيموده است و روش قدما را برگزيده. تفسير رازى در علم كلام و عقليات بيش از ساير تفاسير مداخله نموده، امّا غالباً از حدّ تفسير پاى بيرون نهاده است و تشكيكات و مجادلات خارج از مدلول آيات كه در تفسير بدانها نياز نيست هم آورده است. مفسر بايد به آنچه از لفظ قرآن مستفاد مى گردد اكتفا كند و اگر دو آيه در ظاهر متناقض به نظر آيد، رفع تناقض نمايد و توجيه صحيح آن را بگويد و اگر شبهه عقلى بر مفاد ظاهر آيه باشد، آن را جواب دهد و هرچه بيش از اين باشد از حدّ تفسير خارج است. علما گفته اند: كسى كه متصدّى تحقيق حقايق وجود گردد از چهار طريقه بيرون نيست. پيش از اسلام فيلسوفان بودند اشراقى و مشّائى و در اسلام متكلمان و عرفا. متكلم و فليسوف مشّائى از راه عقل و استدلال حقيقت مى جويند و اشراقيان و عرفا از راه كشف و شهود و ذوق. و مسلمانان صدر اوّل، اصطلاحات متكلمان را به كار نمى بردند و گرد جدل نمى گشتند و شبهات را دنبال نمى كردند. آنچه از پيغمبر صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام مى شنيدند تصديق مى كردند؛ چون مطابق عقل بود، اگر حقيقتِ چيزى را نمى فهميدند به خدا و رسول وا مى گذاشتند و مفسران صدر اسلام نيز از مسائل علم كلام چيزى نگفتند. پس از آن بحث كلامى پديد آمد و در صفات واجب و جبر و تفويض و اين كه كلام او قديم است يا حادث و امثال آن سخن گفتند و خلاف كردند وبا يكديگر محاجّه نمودند و از آيات قرآن دليل بر مذهب خود آوردند و مفسران ناچار شدند مدلول آيات را در اين مباحث بيان كنند؛ امّا سخنان فلاسفه چون ميان اهل كلام متداول گشت، آنچه را باطل دانستند رد كردند و هر جا تعبير فلاسفه را نپسنديدند تغيير دادند و به اصطلاح علم كلام درآوردند؛ مثلاً فلاسفه مى گفتند: خداى تعالى علم به جزئيات دارد به وجه كلى نه به وجه جزئى، متكلمان از اين تعبير سخت كراهت داشتند، گفتند: خدا تعالى سميع است و بصير، يعنى مى شنود و مى بيند نه به آلت چشم و گوش، بلكه علم به مبصرات و مسموعات دارد و اين تعبير با تعبير فلاسفه در معنا يكى است؛ امّا نزد اينان پسنديده است و تعبير فلاسفه پسنديده نيست و ديگر فلاسفه مى گفتند: عالم حادث ذاتى است و قديم زمانى، متكلمين اين عبارت را نپسنديدند؛ چون گروه مردم از اين سخن، نفى واجب مى فهمند و هزار يك آنان فرق ميان حادث زمانى و حادث ذاتى نمى گذارند. و نيز فلاسفه مى گفتند: «الواحد لا يصدر عنه إلاّ واحد؛ از خداى يگانه غير يك چيز صادر نشود» و آن عقل اوّل است و همه چيز از عقل اوّل به وجود آيد و اين تعبير را متكلمان ما نپسنديدند و مناسب فهم مردم نديدند، گفتند: خداوند تعالى اشرف موجودات را پيش از ديگران مى آفريند و هم گفتند: شايد خداى تعالى چيزى را به واسطه چيز ديگر، مثلاً اشيا را به واسطه ملائكه در وجود آورد يا ابر را به سبب باد براند و مريض را به دوا شفا دهد. بارى، متكلمين روشى داشتند در اصول دين: به دليل عقلى تمسك مى كردند كه موجب يقين باشد يا به روايات متواتر و از ظن و خبر واحد و ظواهر ظنّى احتراز مى جستند و همين طريقه را شيخ ابوالفتوح رحمه الله و اكثر مفسران ما برگزيدند، مانند شيخ طوسى رحمه الله در تبيان و طبرسى در مجمع البيان. در عهد صفويه يا اندكى پيش از ايشان، طريقه متكلمان تغيير يافت و چون پادشاهان صفوى خود صوفى بودند و از راه تصوف به ملك و دولت رسيدند، رواج تصوف ميان مردم از آنچه پيش تر بود بيشتر شد و سخنان آنان اعتبارى تمام يافت و از جهتى اخبار اهل بيت عليهم السلام بيشتر ميان علما منتشر گشت. و ديگر آنكه علماى شرع كه تا آن عهد از فلسفه و علوم عقلى احتراز مى جستند به حكمت رغبت كردند؛ چنان كه مجتهدين شرعى همه حكيم بودند و از جهتى علم كلام را كه مقتبس از اصول اشاعره يا معتزله است وافى به حلّ اسرار دين نديدند؛ چون نه به وحى و الهام نزديك بودند و نه از مشكات انوار ائمه عليهم السلام اقتباس نور مى نمودند. نه به رياضت، راهى با خدا گشوده و نه به نور علم و عقل راه يافته، سخنان بيهوده بسيار آوردند و در اصول عقايد توجيهات نامعقول كردند؛ مثلاً گويند: خالق اصول نعمتهاست، مانند وجود و حيات و ساير فروع، كار خود انسان است و عجب است كه مؤلّف نيز بدين عقيده تصريح فرموده است. و باز معتزله گويند: خداى تعالى اشيا را از عدم به وجود آورد و چون به وجود آمدند در بقا حاجت به خالق ندارند: «ولو جاز على الواجب العدم لما ضرّ عدمه وجود العالم» (1) و امثال اين. و اهل تحقيق دانند اصول اشاعره و معتزله براى حل مشكلات و اخبار اهل بيت پيغمبر اكرم كافى نيست و سخنان بزرگان دين را نيز با اصول آنان حل نمى توان كرد؛ مثلاً در اخبار است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله ملائكه را مى ديد و در عرض ديوار مسجد بهشت را مشاهده مى فرمود و سؤال و جواب مردگان را با نكيرين مى شنيد و ديگران نمى ديدند و نمى شنيدند و اصول علم كلام از حل اين امور عاجز است. و هم در روايات ما آمده است كه حضرت صادق عليه السلام به يكى از اصحاب حوض كوثر را بيرونِ دروازه مدينه نشان داد. و نيز وارد است كسى را كه بر دار آويزند هوا بر او فشار مى آورد؛ مانند قبر و همان جا عذاب و ثواب مى بيند. و وارد است كه چون شهيد از اسب بر زمين بيفتد هنوز در خون خود مى غلطد كه حورالعين او را در بر گيرند. و وارد است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله با اجساد اهل بدر در قليب سخن گفت. و آنها جواب دادند و وارد است كه هم اكنون بهشت و جهنم آفريده شده اند و بهشت در آسمان است. و وارد است كه اعمال انسان مجسّم مى شود به صورت جسمانى و در آخرت آن را در ترازو مى كشند و اين امور و امثال آن را با اصول اشاعره و معتزله حل نمى توان كرد و انكار يا تأويل نمى توان نمود و اينان معناى تجرّد روح و تجسّم عمل و تمثّل ملائكه و ترتيب وجود و منازل آن را نمى دانند و از شرح اخبار توحيد عاجزند. بارى، معارف و اصول دين طريقه ديگرى يافت و بزرگان دين مانند ميرداماد و شيخ بهاءالدين و صدرالمتألّهين و شاگردانش اساسى نو نهادند و ميان شرع و حديث و اصول علم كلام خاصه اصول مذهب شيعه و سخنان بزرگان عرفا و حكماى اشراق و مشّاء جمع كردند و از هركس آنچه حق ديدند فرا گفتند. و از اين جهت اصول اينان بر كلام متقدّمين رجحان دارد؛ امّا بعض مسائل آنان نزديك به ذهن غالب مردم نيست. در اخلاق و آداب تفسير شيخ ابوالفتوح (عليه الرحمه) از اخبار و آثار و سخنان مشايخ صوفى و اشعار و كلمات قصار بزرگان بسيار آورده است و در قصص انبياى گذشته از عرائس ثعلبى فراوان نقل كرده و چون اخبار ضعيف در عرائس بسيار است و اعتماد بر آن نيست خواننده اين تفسير را شگفت آيد كه مردى عالم مانند مؤلّف كه اعتماد بر روايت غير ائمه معصومين عليهم السلام را مطلقاً جايز نمى داند حتى اگر از صحاح سته آنان باشد، چگونه از كتابى ضعيف از كتب اهل سنّت نقلِ روايت مى كند. امّا از چند جهت او را مصيب بايد شمرد: يكى آنكه غالب وقايع به وجه مختلف روايت شده و خواننده مى داند چون قضيه را به چند گونه روايت كنند، هيچ يك را اعتبار نباشد و مراد، نقل قدر مشترك است. دوم اين كه قصص و حكايات انبياى گذشته منشأ حكمى از احكام شرعى نيست و از آن حلال و حرام استنباط نمى شود و ناقل آن را براى شنيدن نقل مى كند نه براى اعتقاد به صحّت آن. سوم آنكه روايت قصص هر چند ضعيف، بلكه كاذب باشد چون متضمن پند و نصيحت و عبرت بود جايز است و از حكايات كليله و دمنه و صادح و باغم و مرزبان نامه كه براى تعلم و ادب آورده اند پست تر نيست الاّ آنكه خواننده بايد بداند آنچه در ضمن تفسير آيه قرآن آورند مانند خود قرآن صحيح و معتمد نيست و تفسير امام فخر رازى بر ساير تفاسير از اين جهت رجحان دارد كه از امثال اين قصص اندك آورده است. مؤلّف اقوال مفسران معروف مانند ابن عباس و قَتاده و سُدّى و مجاهد و ديگران را نقل كرده و هيچ يك را غالباً ترجيح نداده است مگر آنكه يكى عام تر باشد و پيوسته گويد: تعميم اولى است، يعنى آيه را طورى تفسير كردن كه خاصِ يك تن و يك قوم و يا واقعه نباشد. و آنچه در تفسير قرآن از اهل بيت عليهم السلام وارد است نيز بيان كرده است و از اقوال مشايخ صوفيه و عرفا در اخلاق و زهد و تهذيب بسيار آورده و ما در جاى ديگر گفته ايم: علماى پيشين از اقوال صوفيه احتراز نمى جستند و علت آن را بيان كرديم كه چرا به اهل تصوف خوش بين بودند، يعنى متصوفانى كه از حدود شرع تجاوز نمى كردند.

.


1- .رك: كشف المراد، ص 118.

ص: 34

ز) دانشمندى ذوفنوناستاد گرانقدر حضرت آية الله حسن زاده آملى درباره تبحر علامه شعرانى در علوم متعدد مى فرمايد: آقاى شعرانى ذوالفنون بودند. بنده همه اساتيدم را به تبحر در فنون مثل ايشان نديدم... يكى از كتابهاى دوره شفا علم موسيقى است. دانستن موسيقى كه گناه نيست... مرحوم آقاى شعرانى موسيقى هم مى دانست. (1) فرانسه را به اندازه عربى مى دانست و مسلط بود. آن لحن شيرينش هيچ گاه از خاطرم نمى رود گاهگاهى از ايشان عبارتى مى پرسيدم كه: آقا اين عبارت را چطور بايد معنى كرد؟ ايشان ديكسيونر را مى گرفت _ دندان نداشت و چند تا از دندانهايش ريخته بود _ اين الفاظ فرانسه را با آن دندانهاى ريخته اش خيلى شيرين و جالب مى خواند. گاهگاهى هم من مختصر تبسمى مى كردم. تركى خوب مى دانست و تلفظ مى كرد. انگليسى اش خوب بود اما نه مثل فرانسه اش. فرانسه اش خيلى قوى بود. عبرى را مى دانست كتابهاى عبرى را هم داشت، خودش به من گفت كه من عبرى را پيش يك ملاى يهودى خوانده ام. در علوم دينى و فقه و اصول و روايت و تفسير آثار قلمى ايشان يكى از ديگرى غنى تر، يكى از ديگرى مهم تر، يكى از ديگرى پخته تر است. حواشى وافىاش مگر كم است؟ تعليقه بر شرح ملا صالح مازندرانى بر كافى تعليقه اى كه كمتر از خود شرح نيست، كمّاً و كيفاً، چه دريايى است، كتاب راه سعادتش، نفايس الفنون. يكى دو تا نيست. جناب علامه شعرانى در ادبيات قلم توانايى داشت، فارسى را خيلى سنگين و قوى و فصيح مى نوشت. در رياضيات عاليه، در نجوم. من بارها اين مطلب را به عرض رسانده ام در ميان علماى روحانى ما در عصر خودم، بنده كسى را به تبحر در رياضيات از ايشان بهتر و برتر نديدم. (2) استاد گرانمايه حضرت آية الله جوادى آملى درباره تبحر و تسلط استادشان، مرحوم شعرانى، مى فرمايند: مرحوم آقاى شعرانى در طبيعيات خيلى ماهر بود. ايشان مثالهايى را هم كه ذكر مى كند، يا هندسى است يا طبيعى، يا طبى و مانند آن، اگر چه ممكن است مثال در اصل آن بحث نقش نداشته باشد ولى وقتى طلبه مى بيند كه اين مثال را استاد خوب بيان نكرد آن حُسن قبول را درباره گفته هاى استاد از دست مى دهد و احياناً بعضى از اين ظرافتهاست كه از راه مَثَل مى تواند مشكل مُمَثّل را حل بكند. نوع مثالهايى كه ديگران به كمك يك مسأله ساده عرفى القا مى كردند، مرحوم شعرانى با مسائل طبيعى و رياضى و امثال ذلك، القا مى كرد. مرحوم آقاى شعرانى در اين بخشها خيلى مسلط و قوى بود، لذا طبيعيات اشارات را حضور ايشان خوانديم. مرحوم آقاى شعرانى در رياضيات هم خيلى مسلط بودند و علاقه شديدى هم به رياضيات و طبيعيات داشتند و اين درسها را بايد حتماً مطالعه مى كردند و مى گفتند، ولى براى آن درسها اگر توفيق مطالعه هم پيدا نمى كردند باز مسلط بودند. فكر، فكر رياضى و طبيعى بود. لذا شرح چغمينى را هم خدمت ايشان خوانديم. مقدارى از مقدمه زيج بهادرى را هم خدمت ايشان خوانديم. تا وقتى كه از تهران به قم آمديم و متأسفانه ادامه آن بحثهاى طبيعى و رياضى هم قطع شد. (3)

.


1- .براى اطلاع از آراء ايشان در اين باره مى توان به حواشى ارزشمند و عالمانه آن مرحوم بر مبحث غناى كتاب وافى مراجعه كرد.
2- .كيهان فرهنگى، شماره 5 (مرداد 63)، ص 6.
3- .همان، شماره 9 (آذر 64)، ص 5 .

ص: 35

. .

ص: 36

ح) بلند همتىآية الله شعرانى لحظه هاى عمر را غنيمت مى دانستند و با همتى بلند و ستودنى و بى وقفه، حتى در روزهاى تعطيل، اوقات شريفشان صرف علم و فضيلت و خدمت، تدريس، تحقيق و تأليف مى گرديد. حضرت آية الله حسن زاده آملى، يكى از شاگردان برجسته ايشان، در اين باره مى فرمايند: خدمت ايشان كه بودم، در سال، تعطيلى نداشتيم. بنده يادم نمى رود كه سال بر ما گذشت و دو روز تعطيل كرديم. يكى روز عاشورا، يكى روز شهادت حضرت امام مجتبى عليه السلام و بقيه روزها را درس خوانديم. ايشان خودشان شايق بودند چه بسا براى من پيش آمده بود كه بين الطلوعين خدمت ايشان مى رفتم و گاه مى ديدم كه اذان ظهر مى گويند و عجيب بود حوصله ايشان، و آن بزرگوارى و قوت و قدرت روحى و ايمانى ايشان و الاّ با بنيه عادى وفق نمى دهد. يكى از خاطرات خوشى كه از محضر شريف ايشان دارم، اين است كه: يك زمستان كه برف خيلى سنگينى آمده بود من از حجره (مدرسه مروى) بيرون آمدم، برف را نگاه كردم و مردد بودم كه به كلاس درس بروم يا نروم. اگر نمى رفتم، دليل بر تنبلى من و عدم عشق و شوق من بود به هر حال تصميم گرفتم بروم. رفتم تا در خانه ايشان در سه راه سيروس، خواستم در بزنم. با آن برف سنگين كه آمده بود خجالت كشيدم. مدتى ايستادم كه كسى بيرون بيايد، اما كسى نيامد. ديدم وقت درس هم دارد مى گذرد. در هر صورت در زدم. آقازاده ايشان در را باز كرد، وارد شدم و رفتم ديدم ايشان مشغول نوشتن هستند. با انفعال وارد شدم. سلام كردم و به محض نشستن عذرخواهى كردم. گفتم: آقا در اين برف مزاحم شدم، مى خواستم نيايم. گفتند: چرا؟ گفتم: در اين برف نمى خواستم مزاحم بشوم. گفتند: مگر شما كه از مدرسه مروى تا اينجا مى آمديد، گداها در راه ننشسته بودند و گدايى نمى كردند؟ گفتم: چرا، گفتند: امروز آنها بودند يا نبودند؟ گفتم: چرا بودند امروز كه روز كسب و كار آنهاست. ايشان گفتند: خوب آنها كه تعطيل نكردند، ما چرا تعطيل كنيم؟ (1) .

.


1- .همان، ش پنجم، (مرداد 63)، ص 5 _ 6، با اندكى تلخيص؛ مجله حوزه، شماره 21، ص 25.

ص: 37

ط) آشنايى با زبانهاى خارجىزبان عامل مهم و مؤثر در انتقال علوم و تبادل افكار است و هيچ محقق و دانشمندى از فراگيرى آن بى نياز نيست. و از سويى جهانشمولى اسلام ايجاب مى كند كه عالم مسلمان به زبان مخاطبانش حتى المقدور آشنا باشد و زبان ديگر ملل را بداند. آية الله شعرانى با درك اين مهم به زبانهاى فرانسوى، تركى، انگليسى، و عبرى تسلط كافى داشت.

فرزندان (1)از مرحوم آية الله شعرانى هشت فرزند به جاى مانده كه فرزندان ذكور آن مرحوم عبارتند از آقايان: 1. محمد شعرانى متولد 1320 در تهران كه در سال 1339 از دبيرستان دارالفنون تهران ديپلم گرفتند و از سال 1340 تا 1350 تحصيلات خود را در هامبورگ آلمان گذراندند و در رشته صنايع چوب و جنگل به دريافت درجه مهندسى؛ و در رشته كامپيوتر به دريافت تخصص در قسمتهاى مختلف برنامه ريزى، و رياضيات كامپيوتر نائل آمدند. 2. احمد شعرانى متولد 1323 در تهران كه بخشى از تحصيلات خود را در آلمان، رشته ساختمان طى كردند. 3. محمد شعرانى متولد 1334 در تهران كه در دانشكده فنى تبريز در رشته الكترونيك تحصيل كرده اند. 4. على شعرانى متولد 1338 در تهران كه تحصيلات دبيرستانى را كه در دبيرستان مروى سپرى كرده اند.

.


1- .اطلاعات اندك و ناقص ما در اين بخش مربوط به حدود 30 سال قبل است و از چهره درخشان برگرفته شده و طبعاً فرزندان و خلف صالح آن بزرگوار ممكن است به مدارج علمى بالاترى دست يافته باشند و از اين بابت اگر قصورى رخ داده بر ما خواهند بخشيد.

ص: 38

وفاتآية الله شعرانى در اواخر عمر دچار ضعف و نقاهت و بيمارى قلب و ريه شدند و زير نظر طبيب بودند و چون بيماريشان شدت يافت براى معالجه به آلمان رفتند و در بيمارستانى در شهر هامبورگ بسترى شدند ليكن معالجات سودى نبخشيد و شب يكشنبه هفتم شوال المكرم 1393 (12/8/52) سى و پنج دقيقه بعد از 12 نيمه شب در بيمارستان بدرود زندگى گفتند و روز چهارشنبه جنازه به تهران حمل شد و قبل از ظهر روز پنجشنبه تشييع جنازه گرديد و در جوار حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلامروبه روى باغ طوطى، مقبره خانوادگى زمردى به خاك سپرده شد (اعلى الله مقامه و رفع فى فراديس الجنان اعلامه). (1)

نسخ اصل تفسيردر خاتمه طبع اوّل تفسير گويد: در كتابخانه آستانه مقدّس حضرت رضا عليه السلامنسخه تفسير كاملى است در دو مجلّد به شماره 129 و 130 به خطّ دو كاتب و هر دو به خطّ نستعليق خوش در سال 947 و 949 نوشته شده، جلد اوّل كه در سال 949 به انجام رسيده است، تا آخر سوره توبه است و جلد دوم در 947 از سوره يونس تا آخر قرآن و نسخه كتابخانه سلطنتى از روى اين دو جلد نوشته شده است در سال 1307 و 1309 و در چهار مجلّد تجليد شده و چاپ اوّل از روى آن به طبع رسيده است. و در كتابخانه آستان قدس چند نسخه ديگر ناقص هست كه دو نسخه آن بسيار قديم است: يكى از اواسط سوره احزاب تا آخر سوره فتح كه تاريخ كتابت آن روز يكشنبه پنجم ربيع الاوّل 556 است به قلم حيدر بن محمد بن اسماعيل بن سليمان بن ابراهيم الاردلانى النيشابورى. و نسخه ديگر از اوايل سوره مزمّل است تا آخر قرآن و تاريخ كتابت آن روز يكشنبه 24 جمادى الآخره 557 است به قلم ابوزيد بن بندار بن محمد بن حسينابن حسن بن محمد بن يونس براوستانى مقم سسده من سابوبه و دو كلمه آخر را بى نقطه نوشته اند. و اين دو نسخه يا در عهد صاحب كتاب نوشته شده است يا اندكى پس از رحلت او. محرّر اين سطور گويد: نسخ خطّى تفسير ابوالفتوح بسيار نيست و دو سه نسخه كه ما ديده ايم بسيار مغلوط است و خود اين بنده نسخه ناقص خطّى دارم، كتابت آن در حدود سال 900 و آن هم مغلوط است و نسخه هاى چاپ شده آن نيز درست تصحيح نشده، خصوصاً اشعار عربى آن را ممسوخ باشد گفت. و ما آنچه توانستيم در تصحيح مضايقه نكرديم گرچه وقت بسيار مصرف كرده و تتبّع بسيار نموديم. هرجا كه مشتبه بود به مدارك اصلى مراجعه كردم و اشعار را در مظانّ خود از كتب ادب و شواهد مانند ديوان حماسه ابوتمام و شرح خطيب تبريزى و اغانى ابوالفرج اصفهانى و خزانة الادب عبدالقادر بغدادى و شعراء النصرانيه از لويس شيخو و المضنون على غير اهله زنجانى و الامالى از سيّد مرتضى و هم از ابوعلى قالى و الشعر و الشعراء لابن قتيبه و الكتاب سيبويه و كامل مبرّد و كتب تفاسير و سِيَر و لغت و غير ذلك كه اِحصاى آن در اينجا فايده ندارد. و روايات مفسران را از منابع خويش جست وجو كرديم و اميدواريم به فضل و توفيق خداوند تعالى اين نسخه ما بهترين نسخ مطبوعه باشد و ضمناً ترجمه اشعار را در ذيل صفحه نوشتيم به تلخيص نه لفظ به لفظ و گاهى فوايدى غير ترجمه افزوديم و لغات فارسى غير مأنوس كه در زمان ما متداول نيست تفسير كرديم و اگر روايتى و خبرى در متن كتاب بود كه آن را ضعيف مى دانستيم يا فتواى فقهى كه موافق عقيده ما نبود يا جزئيات مسائل ديگر كه نمى پسنديديم و صحيح نمى شمرديم و بالجمله هر مطلبى كه مطابق عقيده و رأى ما نبود خود را ملزم به ذكر آن نديديم و بيشتر توجّه به توضيح و شرح متن بوديم و سكوت خود را علامت رضايت به معنا و تصحيح مضمون متن قرار نداديم و از خوانندگان عزيز تمنّا داريم هر جا به غلط و سهو اشتباه واقف شوند، چه در تصحيح متن و چه در توضيح حواشى، ما را معذور دارند كه انسان معصوم از خطا نيست به جز آنكه قولش حجّت باشد و از تنبيه بر آن زياده متشكر مى شويم. و در خاتمه اين مقدّمه از مدير مكتبه اسلاميه حضرت آقاى حاج سيّد كتابچى و اخوان ايشان بى نهايت تقدير و تشكر مى كنيم كه اقتداءً باسلافهم خصوصاً مرحوم مغفور حاج سيّد احمد كتابچى (تغمّده الله برحمته) در طبع و نشر كتب دينى و اعتقادى به بهترين صورت از بذل مال و صرف عمر دريغ ندارند و طلباً لمرضات الله وترويجاً لآثار الائمه عليهم السلام در آن مى كوشند. وفّقهم الله وإيّانا لكلّ أمر خير بحقّ محمد وآله. وأنا العبد الحاج ابوالحسن بن محمد المدعوّ بالشعراني (عفي منه) علامه شعرانى در پايان جلد سوم كتاب نيز چند صفحه به عنوان «تذكار لازم» بدين شرح آورده است: بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحيم چون جلد اول و دويم اين تفسير شريف منتشر گشت چند تن از دوستان كه به نيكى فطرت خويش، نه از لياقت حقير، حسن ظنى داشتند، نامه هايى محبت آميز نگاشته و از تصحيح و ترجمه ابيات و اعراب آن اظهار رضايت فرمودند و براى تكميل فوايد چند پيشنهاد نيك نمودند كه از انجام آن به عللى عذر خواستيم و براى آنكه حمل بر تقصير نشود به بيان عذر خويش در چند مورد مبادرت ورزيديم. از جمله، يكى از خوانندگان مرقوم داشته است كه در ترجمه ابيات شواهد، بهتر بود همه جا اول لغات غريب را تفسير، آن گاه همه شعر را ترجمه مى كرديم چنان كه در بعضى ابيات بدين طريق عمل شده است. و من عذر خواستم كه خواننده چون اهل فضل و ادب باشد، از ترجمه، معنى لغات غريب را استنباط خواهد كرد و ديگران مطلقا آن قسمت از تفسير كه مشتمل بر دقائق علمى و ادبى است [را] نمى خوانند و بهمعانى و قصص اكتفا مى كنند و بيش از اين تطويل حواشى مناسب نبود. يكى از دوستان نوشته است: عبارت اين تفسير به شيوه قديم نثر فارسى است، بهتر آن بود كه به عبارت عصرى تبديل مى شد. و اين توقع را نامناسب ديدم چون در عبارات ديگران تصرف و تغيير جايز نيست و من خود عبارت آن عصر را بهتر از شيوه نثر امروز مى پسندم و آنكه غير مأنوس باشد به اندك ممارست مأنوس مى گردد. ديگرى گويد: در اين تفسير و ساير تفاسير نيز روايت ضعيف بسيار است كاش آنها را در حواشى معين مى فرموديد كه موجب گمراهى نشود. در جواب گفتيم: گمراهى در اصول دين است اگر كسى به خلاف واقع معتقد باشد، مانند جبر و تفويض و تجسم و عدل و امامت. و در اين تفسير سخن ضعيف در اين مسائل مطلقا نيافتم؛ اما ساير قصص و حكايات، مانند آنكه كشتى نوح چند ذرع بود و از چه چوب ساخته شد؟ و سنگ حضرت موسى عليه السلام از كجا به دست او آمد؟ و چشمه ها چگونه از آن تراويد؟ و سگ اصحاب كهف چه نام داشت؟ و امثال آن چيزى نيست كه از دانستن و ندانستن آن خللى در دين لازم آيد و كسى كه معتقد به خلاف واقع شود، گمراه باشد يا حديث ضعيفى را صحيح پندارد يا صحيحى را ضعيف شمارد، خداوند در قيامت از او مؤاخذه كند و اگر مثلا ماهى يونس، او را در بحر فارس برده و كسى گمان برد وى را به بحر الروم برد، خداوند او را بر اين عقيده باطل عقاب فرمايد با اين حال اگر روايتى را به قرينه قطعى غير صحيح دانستيم بدان اشارت كرديم. ديگر از نكات لازم آنكه گاهى ابيات شواهد و عبارات ديگر كه در اين تفسير آمده است در كتب ديگر به صورت ديگر آمده، و اختلاف در روايات اشعار بسيار است آن را حمل بر تصحيف نبايد كرد. در ترجمه اشعار به حفظ اصل معنى و سلاست الفاظ و روشنى مقصود بيشتر توجه داشتيم و چون با ترجمه تحت اللفظ مراعات اين امور ممكن نيست از آن اجتناب ورزيده و حتى المقدور كوشيدم مفاد هر كلمه عربى در عبارت فارسىگنجانيده شود. و خود تعجب مى كردم چرا ترجمه متن قرآن در تفسير به شيوه عهد مؤلّف نيست و نقل لفظ به لفظ به شيوه عهد صفوى و تبديل حروف غير مستقله به معانى اسم مستقل عبارت وى را سنگين و خشن كرده است و تصور تحريف مى كردم تا نسخه بسيار قديم و معتبر به دست آمد متعلق به جناب دانشمند و اديب فاضل آقاى كى استوان (وفقه الله لمرضاته) كه از غايت لطف و مرحمت بى دريغ در اختيار اين بنده گذاشتند و از اين جهت منّتى عظيم دارند بر من و بر خوانندگان، و اين نسخه از اواسط سوره آل عمران است تا مقدارى از سوره مائده، و ترجمه هاى آن را ملاحظه كردم، نظر خود را در تحريف نسخه هاى جديد صائب ديديم و ترجمه آن را با ترجمه هاى مطبوعه سنجيدم فرق بسيار داشت. و ترجمه قرآن در اين قسمت مطابق نسخه ايشان است. اينك از اختلاف ترجمه چند مثال مى آوريم: در اوايل سوره مائده آيه وضو را در نسخ جديد چنين ترجمه كرده اند: اى آنان كه گرويديد، هنگامى كه برپا شويد به سوى نماز، پس بشوئيد رويهاتان را، و دستهاى خود را تا مرفقها، و مسح كنيد به سرهاى خود و پايهاى خود تا دو كعب، و اگر بوده باشيد جُنب؛ پس غسل كنيد و اگر بوده باشيد بيمار يا بر سفرى يا بيايد يكى از شما را از غائط الى آخره. و در نسخه قديم جناب آقاى كى استوان چنين است: اى آنان كه بگرويده اى، چون برخيزى به نماز، بشوئيد رويهايتان و دستهايتان تا بأرشنه، و مسح كنى بر سرهايتان و پايهايتان تا به كعبها، و اگر باشى جنب، غسل بكنى و اگر باشى بيماران يا بر سفر يا آيد يكى از شما به حاجت گاه الخ. و ترجمه مرفق به أرشنه فايدتى است كه از ترجمه جديد فوت شده است. و كلمه ارشنه را گرچه در برهان قاطع و امثال آن نيافتيم، اما ارش كه در آن عهد واحد طول بود و از انگشتان تا آرنج را مى گفتند، مؤيد آن است. همچنين ترجمه غائط _ كه به معنى باغ يا زمين پست است _ به حاجت گاه نيز از فوايدى است كه در ترجمه جديد مستفاد نمى شود. مثال ديگر، ترجمه «وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ» در نسخ جديد چنين است: و بترسيد خدا را به درستى كه خدا دانا است به حقيقت سينه ها. و در نسخه قديم چنين است: بترسى از خداى كه خدا دانا است به آنچه در دلها است. ناسخ جديد آن را غلط پنداشت و گمان برد اگر «إنَّ» را «به درستى كه» ترجمه نكند در عبارت خلل است و «ذاتِ الصُّدُورِ» را به حقيقت سينه ها ترجمه كرد؛ چون ذات به معنى حقيقت است و صدر به معنى سينه؛ اما مفاد عبارت عربى از اين جمله فارسى مفهوم نمى گردد و معنى جمله همان است كه در نسخه جناب آقاى كى استوان مرقوم افتاده است. اين نسخه گرچه در ترجمه آيات با نسخ جديد فرق بسيار دارد؛ اما در عبارت متن تفسير كاملا مطابق است و تحريف عمدى در نسخ جديد به عمل نيامده است، مگر سهو كاتب، كه نسخه قديم هم از آن مصون نيست؛ اما گاهى كاتب متعصب شيعى منقبت عظيم در عبارت يكى از مخالفان ديده و دريغ آمدش آن را منسوب به غير ائمه عليهم السلام دارد، تغيير داد و تحريف كرد چنان كه در صفحه 435 از همين جلد در ذيل تفسير آيه «حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً» عبارت نسخه قديم چنين است: عكرمه گفت: مراد به پيغمبران محمّد مصطفى است صلى الله عليه و آله و به صديقان ابوبكر صديق و به شهدا عمر و عثمان و على و به صالحان باقى صحابه الى آخره. و عكرمه _ قائل اين قول مذهب _ شيعه نداشت و از او عجب نباشد اين گونه تفسير كند؛ اما كاتب نسخه جديد شيعى متعصب بود دريغ آمدش چنين مدحى درباره خلفا گفتن. آن را تغيير داد چنان كه در صفحه مذكور گذشت. عوام مردم اين گونه تحريفات بسيار كنند چون حفظ حقوق ديگران را اگر مانع مقصد خويش بينند واجب نمى شمارند بلكه اين گونه خيانت را امر خير و خدمت به دين مبين و مرضى خداوند دانند. و در خاتمه ذكر اين نكته لازم است كه عدد آيات در همه مصاحف مطابق يكديگر نيست و آن شماره ها كه جناب آقاى غفارى مصحح كتاب (وفقه الله لمرضاته) در متن قرآن در اين تفسير اختيار كردند مطابق با كشف الايات متداول است كه به جلد اول منضم گرديده است و ممكن است با عددى كه مؤلّف معين فرموده، مطابق نباشد، چنان كه در اول سوره بقره صفحه 59 از جلد اول پنج شماره در متن قرآن مطابق چهار آيه به تعيين مؤلّف است و آن را حمل بر تقصير يا قصور نبايد كرد. خداى تعالى همه را به راه خير هدايت فرمايد و توفيق سعادت دهد تا در آنچه رضاى او است بكوشيم. و در خاتمه از ساعيان در نشر آثار خير و مآثر بزرگان دين عموماً و به خصوص جناب آقاى حاج سيد اسماعيل كتابچى، مدير مكتبه و مطبعه اسلاميه، و اخوان گرام ايشان (زاد الله فى توفيقاتهم) غايت تشكر بايد داشت. از بذل مال و صرف وقت و همت بى دريغ ايشان نهايت امتنان بايد نمود كه اقتداء بأسلافهم مفاخر گذشتگان را زنده نگاه مى دارند. والحمد للّه على هذه النعمة، والصلاة على الرسول والطاهرين من ولده واهل بيته والصالحين من تابعيه واتباعه الى يوم الدين. حرره الاحقر أبوالحسن المدعو بالشعرانى

.


1- .چهره درخشان، ص 17، به تلخيص و اندكى تصرف.

ص: 39

فصل دوم: چند نمونه از تعليقات عالمانه علامه شعرانى

فصل دوم : چند نمونه از تعليقات عالمانه علامه شعرانىمجموعه اى كه پيش رو داريد شامل حدود سه هزار تعليقه بر تفسير روض الجنان در موضوعات متنوع علمى از جمله كلام، حكمت، فقه، اصول، تاريخ، حديث، لغت، ادبيات فارسى، ادبيات عربى، بلاغت و... است. در اين فصل نمونه اى از اين تعليقات در هر يك از موضوعات مى آوريم:

نقد تفسير روض الجنانعلامه شعرانى بسيارى از روايات و اقوالى را كه شيخ ابو الفتوح نقل كرده شرح مى دهد و عبارات عربى آنها را ترجمه مى كند و در بسيارى موارد با نگاه عالمانه و نقادانه آنها را جرح و تعديل نموده است. به چند نمونه آن توجه كنيد: 1. مؤلف ذيل آيه 22 سوره بقره درباره آفرينش آسمان داستانى به اين شرح نقل مى كند: راويان اخبار روايت كرده اند كه: چون خداى (تعالى) خواست تا آسمان و زمين بيافريند، جوهرى سبز بيافريد چند هفتِ آسمان و هفتِ زمين، آنگه به نظر هيبت بدان جوهر نگريد، از ترس خداى (عزَّوجلّ) گداخته شد، آبى گشت لرزان. آنگه فرمان داد تا از آن آب بخارى و دودى برآمد، از آن دود يك آسمان بيافريد. و خداى تعالى از بهشت گاوى بفرستاد كه او را چهل هزار سُرُو بود و چهل هزار دست و پاى. و آن فريشته قدم بر سَنام آن گاو نهاد، قدمش نيك قرار نگرفت... . (1) علامه شعرانى هم ذيل آن، البته با توجيه عمل ابو الفتوح در نقل اين داستان، مى نويسد: اين عبارت نقل عملِ كسى است كه در ضمن كار تجربه آموزد و از اول نداند چه بايد كرد و خداى تعالى چنين نيست. و حديث البته ضعيف است و مطلق خبر واحد در اين ابواب قابل اعتماد نيست و مؤلّف براى تصوير عظمت خلق پروردگار نقل كرده است. (2) 2. همچنين هنگامى كه مؤلف در ذيل آيه 102 سوره بقره حكايتى نقل كرده است كه در آن نسبت گناه به فرشتگان داده شده است، (3) مى نويسد: اين حكايات ضعيف است ونسبت معصيت به فرشتگان جايز نيست و آمدن ملائكه به زمين و شهوت رانى كردن و امثال آن مشتمل بر پند و عبرت نيز نمى باشد. مؤلّف براى آنكه تفسيرش از قول مفسّران خالى نباشد آورده است. والله العالم. (4) 3. مؤلف در ذيل آيه 96 سوره آل عمران در مورد فاصله بناى مسجد الحرام و بيت المقدس روايتى به اين شرح نقل مى كند: ابوذر غفارى روايت كند از رسول عليه السلام كه او را پرسيدند از اوّل مسجدى كه در زمين ساختند براى عبادت، گفت: مسجد الحرام بود، و آنگه بيت المقدّس. گفتند: اى رسول الله! چه مدّت بود ميان ايشان؟ گفت: چهل سال... . (5) علامه شعرانى در ذيل آن در حاشيه مى نويسد: اين روايت ضعيف است؛ زيرا كه ميان حضرت ابراهيم عليه السلامكه بناى كعبه نهاد و حضرت داود عليه السلام كه آغاز ساختمان بيت المقدس كرد نزديك هزار سال است. (6) 4. مؤلف ذيل آيه 195 سوره آل عمران سخن گفتن بهشت را تأويل به سخن گفتن خازنان بهشت كرده، گويد: عبدالله بن عمرو روايت كرد از رسول عليه السلام كه گفت: حق تعالى فرداى قيامت بفرمايد تا بهشت بيارايند و چونان كه عروس را بر داماد عرض كنند، او را بر خلايق عرضه كنند. او گويد: يعنى خازنان او _ كجايند آنان كه ايشان در ره من جهاد كردند... . (7) علامه شعرانى تأويل را بر خلاف ظاهر مى داند و قياس آخرت به دنيا را صحيح نمى داند: تأويلى است بر خلاف ظاهر. چون فرمود بهشت خود سخن مى گويد و مؤلّف گويد بهشت خود سخن نمى گويد بلكه خازنان بهشت سخن مى گويند، و علت تأويل آن است كه بهشتِ آخرت را قياس به باغهاى دنيا كرد. و صحيح آن است كه تأويل نكنيم چون قياس آخرت به دنيا صحيح نيست و شايد در آن عالم بهشت خود سخن گوى باشد. (8) 5 . مؤلف در ذيل آيه 17 سوره هود مى گويد: يك روز اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: بر منبر كوفه: بپرسى مرا از پيش آنكه مرا نيابى، كه علم از ميان پهلوهاى من موج مى زند اگر راه يابد، و الا مرا نپرسى از هيچ گروهى باغى و ديگرى هادى، و الا خبر دهم شما را به هادى ايشان و باغى اشان و سايق ايشان و قايد ايشان تا به روز قيامت. ابن الكوّا بر پاى خاست، گفت: ما ادّعى مِثْلَهُ نَبىٌّ ولا وَصىٌّ؛ چنين دعوى هيچ پيغامبر نكرد و هيچ وصىّ پيغامبر. اميرالمؤمنين گفت: غرض تو علم نيست، تعنّت است، گفت: دستور باش تا سؤال كنم؟ گفت: سَلْ تَفَقُّهاً ولا تَسْأَلْ تَعَنُّتاً؛ چيزى كه پرسى بر سبيل تفقّه بپرس و بر سبيل تعنّت مپرس. وَسَلْ عَمّا يَعْنيك؛ و چيزى بپرس كه تو را به كارآيد، گفت: جز چيزى نمى پرسم كه مرا به كار است، گفت: بپرس. گفت: اخْبِرنى ما... «الذّاريات ذَرْوًا» (9) ، قال تلك الرّياحُ... . گفت: خبر ده مرا من قوله تعالى: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالاً» (10) ، گفت: اهل حروراءاند، يعنى خارجيان. گفت: خبر ده مرا از مجرّة، قال: اَشْراجُ السَّماءوَمنها هَبَطَ الْماءُ المُنْهَمِرُ. (11)علامه شعرانى در حاشيه مى نويسد: در بحار از كتاب الغارات ابراهيم الثقفى اين حديث را روايت كرده و به جاى شراج، شرج به صيغه مفرد آورده است و شرج مجراى آب است از كوهسار به دشت. و در روايت آمده است كه آبى از مجراى سيل شراج الحره مى آمد زبير به مردى انصارى در آن اختلاف كردند پيغمبر صلى الله عليه و آلهفرمود: با زبير تو آن را حبس كن تا به پايه ديوار رسد آن گاه براى انصارى رها كن. (12) و در روايت است كه بستگان معاويه با اهل مدينه در شرج حره مقاتله كردند و در اينجا گويد مجره يعنى كهكشان مجراى سيل آسمان است، يعنى اين خط سفيد در ميان ستارگان مانند مجراى سيل است در زمين سنگلاخ چنان كه ما آن را به راه كاه كشان اعنى برندگان كاه تشبيه مى كنيم. در بحار گويد: ريزش آب در زمان طوفان نوح از آن بود و البته بايد گفت اين زياده از راويان است و الحاق به روايت شده و يكى از آنان ذهنش به طوفان نوح رفته و آن را ملحق كرده است و ديگرى باز تصرفى بيش از اين كرده و گويد: مجره اثر شكافى است كه در زمان نوح در آسمان پديد آمد و باز به هم پيوست. بارى اميرالمؤمنين عليه السلام مجره را تشبيه به مجراى آب كرده و هر كس چيزى فهميده و در نقل به معنى شبهاتى پديد آمده است. (13) 6 . مؤلف در ذيل آيه 28 سوره كهف مى گويد: عبد اللهِ عبّاس گفت: آيت در عيَيْنة بن حِصْن الفزارىّ آمد كه او به نزديك رسول آمد پيش از آنكه ايمان آورد جماعتى درويشان به نزديك رسول بودند، چون: سلمان پارسى و عمّار و خبّاب و عامر ابن فُهَيْرَه و مِهْجع و صُهيب. (14) و علامه شعرانى در حاشيه مى نويسد: سوره كهف به اتفاق مكى است و سلمان فارسى در مدينه پس از هجرت حضرت خدمت پيغمبر مشرف گرديد؛ پس اين روايت صحيح نيست. (15)

.


1- .روض الجنان، ج 1، ص 155.
2- .روح الجنان، ج 1، ص 99. مطابق تعليقه شماره 50 اين مجموعه.
3- .روض الجنان، ج 2، ص 83 .
4- .روح الجنان، ج 1، ص 274. مطابق تعليقه شماره 144 اين مجموعه.
5- .روض الجنان، ج 4، ص 440.
6- .روح الجنان، ج 3، ص 114. مطابق تعليقه شماره 680 اين مجموعه.
7- .روض الجنان، ج 5 ، ص 222.
8- .روح الجنان، ج 3، ص 295. مطابق تعليقه شماره 802 اين مجموعه.
9- .ذاريات (51): 1.
10- .المبسوط، ج 8 ، ص 88 .
11- .روض الجنان، ج 10، ص 248_250.
12- .بحارالانوار، ج 55 ، ص 92 _ 93، ح 13؛ الغارات، ج 1، ص 178 _ 179.
13- .روح الجنان، ج 6، ص 257 _ 258. مطابق تعليقه شماره 1653 اين مجموعه.
14- .روض الجنان، ج 12، ص 346.
15- .روح الجنان، ج 7، ص 330. مطابق تعليقه شماره 2057 اين مجموعه.

ص: 40

. .

ص: 41

. .

ص: 42

. .

ص: 43

نقل مواعظ و اقوال صوفيه!شيخ ابو الفتوح رازى در ذيل بسيارى از آيات، جابه جا، به موعظه پرداخته و در بسيارى از موارد از مشايخ صوفيه، گاهى با بردن نام آنها و گاهى بدون نام، مطالبى نقل كرده است. مرحوم شعرانى هم در توجيه اين كار ابو الفتوح برآمده و چند جا توضيحاتى داده است: 1. در ذيل آيه 139 سوره بقره مؤلّف «فصلى در اخلاص از كلام علما و مشايخ» ترتيب داده است، (1) و علامه شعرانى در حاشيه چنين مى گويد: مؤلّف از نقل كلام مشايخ صوفيه احتراز نمى جست؛ چون بسيارى از آنان شيعى و متشرّع بودند و سخنان عالى گفتند. و تنفّر از آن صوفى روا است كه از حدود شرع پاى فراتر نهد و بدان مقيّد نباشد. (2) 2. نيز مؤلف در ذيل آيه 286 سوره بقره مى نويسد: يكى از جمله صالحان نام او خبّاب گفت: به مجلس ذوالنّون مصرى حاضر آمدم در فُسطاط مصر، حَزْر كردم حاضران را كه هفتاد هزار مرد بودند. او در محبّت خداى سخن گفت، يازده جنازه برگرفتند [از مجلس او]. (3) علامه شعرانى در حاشيه مى گويد: پيش از اين گفتيم مؤلّف كتاب از گفتار مشايخ صوفيه بسيار در اين تفسير آورده است؛ چون در آن عهد تنفر علماى شرع از تصوف و احتراز متصوفه از علماى شرع مانند عهد ما نبود و هر چه متضمن عبرت و موعظه و تعليم راه خدا و تذهيب نفس باشد روايت مى كردند از هر كس، و سخن از عشق حقيقى و محبت خدا هم مخالفت مذاق اهل شرع نيست. (4) 3. مؤلف در ذيل آيه 46 سوره رحمن مى نويسد: «ابراهيم ادهم گفت: سالى به حج مى رفتم...». (5)و علامه شعرانى در حاشيه مى گويد: چنان كه گفتيم، مؤلف سخنان نيكو را از مشايخ صوفيه نقل مى كند و آن نفرت كه پس از دوران صفويه از متصرفه در ميان خلق پديد آمد به سياست مخالفان آنان پديد آمد و پيش از آن به اين شدت نبود و مَساوى اعمال ايشان مانند مَساوى و عيوب ساير طوايف ذكر مى شد. (6) 4. مؤلف در ذيل آيه 159 سوره آل عمران مى گويد: ... بهلول مجنون را گفتند: بنده كى متوكّل باشد؟ گفت: آنگه كه از خلق غريب شود و به حق قريب، و حاتِم أصمّ را گفتند: حدّ توكّل تو كجاست؟ گفت: بناى آن بر چهار چيز است... . (7) علامه شعرانى در حاشيه درباره بهلول مى نويسد:«بهلول از عقلاءِ مجانين معروف است، معاصر هارون بود و صوفيه او را از بزرگانِ خود مى شمارند». (8) و درباره حاتم بن علوان اصم مى نويسد: «او از مردم بلخ است و معاشر شقيق بلخى بود و در سال 237 درگذشت». مرحوم شعرانى در ادامه حاشيه مى نويسد: اگر گويى: مؤلّف چرا از مشايخ صوفيه روايت كرده است؟ گوييم: همه آن مردمى كه صوفيه از مشايخ خود مى شمارند بدعت گذار نبودند بلكه آنان حضرت امام محمد باقر عليه السلام و امام جعفر صادق عليه السلام و ديگر ائمه رانيز از مشايخ خود شمرند. ديگر آنكه سخن حق را از هر كس بايد فرا گرفت كه «الحكمة ضالّة المؤمن»؛ چنان كه اصوليان و محدثين و علماى عربيت و قرائت اصطلاحات از اهل سنت گرفته اند، مثل صحيح و موثق و ضعيف و اجازه و مسند و مرسل و مناوله و وجاده و مدابجه و غير ذلك. به هر حال، صوفيان در عهد مؤلّف چنان منفور نبودند كه در عهد ما؛ چون بدعت در اين عهد بيشتر است. (9) 5 . مؤلف در ذيل آيه 200 سوره آل عمران مى نويسد: « ... وقالَ سرىّ السَّقطىّ: اِصْبِرُوا على الدين رجاءَ السَّلامَةِ». (10)علامه شعرانى هم در حاشيه مى گويد: سرى بن مغلس سقطى خالِ جنيدِ بغدادى است. او از مشايخ صوفيه است و در سال 251 در بغداد درگذشت و گويند مردم را به كسب و طلب رزق دعوت مى كرد و از سؤال و قبول هديه منع مى نمود و مى گفت دين را مايه كسب قرار ندهيد. گويند مرض سعال داشت، كسى حبّ سرفه براى او فرستاد، به هديه نپذيرفت و گفت من مردم را نهى مى كنم از اين كه روزى به دين طلب كنند، چگونه خود چنين كنم. و اين جمله را گفتيم تا بدانند معنى سلوك و تصوف ترك حرفه و كار نيست. و هم از سخنان او است كه دل فقير چگونه به نور الهى روشن شود و حال آنكه شكم را از مال تاجران حرام خوار و ظلمه و رشوه گيران پر مى كنند. راستى كه سالك طريق حق اگر راستگوى باشد دوست خدا است و ظلمه بدترين دشمنان خدا. او چگونه خود را نزد دشمن ذليل كند. ما گوييم اين همه مناسب آن عهد است و اما به عهد ما مدعيان تديّن و تهذيب و تقوا خود متصدّى ظلم و خودشان خراج ستانند. (11)

.


1- .روض الجنان، ج 2، ص 190.
2- .روح الجنان، ج 1، ص 345. مطابق تعليقه شماره 169 اين مجموعه.
3- .روض الجنان، ج 4، ص 159؛ عبارت داخل قلاب در چاپ مشهد نيست.
4- .روح الجنان، ج 2، ص 431. مطابق تعليقه شماره 566 اين مجموعه.
5- .روض الجنان، ج 18، ص 271.
6- .روح الجنان، ج 10، ص 400. مطابق تعليقه شماره 2748 اين مجموعه.
7- .روض الجنان، ج 5 ، ص 129.
8- .روح الجنان، ج 3، ص 231. مطابق تعليقه شماره 740 اين مجموعه.
9- .روح الجنان، ج 3، ص 231. مطابق تعليقه شماره 741 اين مجموعه.
10- .روض الجنان، ج 5 ، ص 230.
11- .روح الجنان، ج 3، ص 301. مطابق تعليقه شماره 808 اين مجموعه.

ص: 44

. .

ص: 45

مقدمه تفسير

ناسخ و منسوخمؤلف در زمينه «نسخ آيات» نظر خاصى دارد و چندين جا در تعليقات نكاتى را متذكر شده است: 1. مؤلف در ذيل آيه 241 سوره بقره مى گويد: «وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ» ، سعيد بن الْمُسَيَّب گفت: اين آيت منسوخ است بِقَوْلِه تَعالى: «فنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ» ، و به نزديك ما اعتبار كنند اگر هر دو آيت به يك جا آمده باشند مخصوص بود و منسوخ نبود، و اگر آن آيت پيش از اين آمده باشد اين منسوخ بود... . (1) علامه شعرانى در حاشيه مى نويسد: بعض اهل حديث در ناسخ و منسوخ قرآن مبالغه كرده و چنان آن را بزرگ مى دارند و تهويل مى كنند كه قرآن را اعتبار نماند و حديث را ترويج كنند. گويند از بس در قرآن ناسخ و منسوخ است و محكم و متشابه و عام و خاص، به ظاهر آن تمسّك نمى توان كرد. و جواب آن را علما در كتب اصول گفته اند. و ما در اينجا گوييم: ناسخ در قرآن هست و منسوخ در قرآن نيست و هر آيه كه در قرآن موجود باشد حكم آن منسوخ نشده غير همين آيه و دو آيه ديگر كه مشهور و متواتر است و موجب اشتباه كسى نخواهد شد. هر چه در شريعت، حكمِ منسوخ باشد پيش از نسخ در قرآن نبوده است، بلكه به سنت ثابت شده و به قرآن مرتفع گرديده است. (2) 2. مؤلف در ذيل آيه 101 سوره نساء نسخ قرآن با سنت را جايز نمى شمارد، (3) مرحوم شعرانى نيز در توضيح و تأييد مؤلف گويد: به مذهب مؤلّف اين تفسير و بسيارى از علماى ما به خبر واحد عمل نمى توان كرد نه در اصول الدين و نه در فقه. و جماعتى عمل به آن را در فقه جايز مى شمارند و در اصول الدين جايز نمى دانند. و حق آن است كه نسخ قرآن به خبر واحد جائز نيست، هرچند خبر واحد حجت باشد؛ چون ائمه عليهم السلام به ما دستور دادند هر خبر مخالف قرآن ديديم آن را رد كنيم. (4)

[مقدمه تفسير]روض الجنان: فصل، در اقسام معانى قرآن و بيان تفسير او كه چند وجه باشد ... اكنون بدان كه درست شده است به روايات صحيح كه تعاطىِ تفسيرِ قرآن نشايد كرد و اقدام كردن بر بيان و شرح آن، الاّ به اخبار و آثار از رسول عليه السلام و از ائمّه حق؛ چه قول ايشان نيز مسند باشد به رسول خدا (عليه وعلى آله السلام) . و به رأى خود تفسير نشايد كردن؛ چه از طريق خاص و عام اين خبر روايت كرده اند كه، رسول عليه السلام گفته است: مَنْ فَسَّرَ الْقُرْآنَ بِرَأيِهِ وَاَصابَ الْحَقَّ فَقَدْ اَخْطَأ؛ هر كه تفسير قرآن كند به رأى خود، و قول او به اتّفاق موافق حق باشد، او مُخطى است. (5) 1. علامه شعرانى: تفسير به رأى آن است كه مقصود از آيه معلوم نباشد و بخواهيم آن را معلوم كنيم؛ نه چنان كه عوامِ اهل حديث پنداشته اند. (6) روض الجنان: فصل، در اقسام قرآن بدان كه اقسام قرآن از شش وجه بيرون نيست: «مُحْكم» است و «مُتَشابه»، و «ناسخ» و «منسوخ» و «خاص» و «عام». ... امّا حدِّ «ناسخ» و حقيقت او، هر دليلى باشد شرعى كه دليل كند بر زوال مثل حكم ثابت به نصّ اوّل در مستقبل روزگار بر وجهى كه اگر نه آن بودى ثابت بدى به نصّ اوّل با تراخى اش از او. براى آن گفتيم دليل شرعى، كه اگر دليل عقلى پيدا شود بر زوال مثل حكم ثابت به نصّ در مستقبل، آن را نسخ نخوانند. نبينى كه مكلّف چون عاجز شود يا عقلش زايل شود، عبادات از او ساقط گردد به دليل عقل، و آن را ناسخ نخوانند، و براى آن گفتيم كه: به زوالِ مثل حكم، و نگفتيم بر زوال حكم، براى آنكه اگر نفس به آنچه بدو امر كرده باشد منسوخ كند بَدا باشد، و بَدا بر خداى تعالى روا نبود. (7) 2. علامه شعرانى:بعضى اهل حديث از متأخّرين گويند بداء در دين شيعه هست و به علماء سابق طعن و ردّ بسيار زدند؛ حتى خواجه نصيرالدين طوسى را كه در نقد المحصل انكارِ بداء كرده نسبت به جهل داده اند كه از احاديث آل محمد صلى الله عليه و آلهبى خبر بود. با اين حال، ما هر يك از علماء بزرگ را كه مى شناسيم بداء را انكار كرده، حتى اهل حديث هم آن را به وجهى تأويل كرده است و نزاع آنها با علما به نزاع لفظى راجع مى شود. (8) روض الجنان: فصل، در نامهاى قرآن و معانى آن بدان كه: خداى تعالى اين كتاب را در قرآن به چند نام برخواند: «قرآن_»ش خواند و «فرقان» و «كتاب» و... . و... قَتاده مى گويد: اصل او [كلمه «قرآن»] «مِنْ قَرَاْتُ الشَّىْ ءَ» اِذا جمَعْتَهُ وَضَمَمْتَ بَعْضَهُ إلى بَعْض»، و اصل او از جمع باشد، چنان كه عمرو بن كلثوم گفت: ذِراعَي عَيْطَلٍ أدْماءَ بِكْرٍهِجانِ اللّوْنِ لَمْ تَقْرَأ جَنِينااَىْ لَمْ تَضُمَّ رَحِمَها على جَنينٍ، يعنى رحم خود بر هيچ بچّه جمع نكرد. وصف شترى مى كند كه هرگز بار نگرفت. (9) 3. علامه شعرانى: العَيطَل: الطَويل العُنُق. الأدماء: البَيضاء. و اين بيت از معلّقات سبع است؛ يعنى: دو ذراع شترى دراز گردن و سفيد، فرزند نياورده و سپيد رنگ كه رحم او بر جنين فراهم نگشته است. (10) روض الجنان: و «كتاب» به معنى مكاتبت سيّد باشد بنده اش را، في قوله تعالى «وَ الَّذِينَ يَبْتَغُونَ الْكِتابَ مِمّا مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ فَكاتِبُوهُمْ...» (11) ، و اين مصدر «فاعل» باشد به معنى «مُفاعَلَه»، چون: جدال، و خصام، و قتال، به معنى «مُجادله»، و «مُقاتله»، و «مُخاصمه» و اصل او جمع باشد، من قولهم: «كَتَبْتُ الْبَغْلَةَ اِذَا جَمَعْتَ بَينَ شَفْرَتيها بِحَلْقَةٍ» (12) . 4. علامه شعرانى: حلقه بر فرج استر مى بستند تا دو جانب آن از هم دور نگردد و حيوان نر به او مواقعت نتواند كرد. (13) روض الجنان: فصل در ثواب خواننده قرآن ... بعضى زنان رسول صلى الله عليه و آله روايت كنند كه گفت: حَمَلَةُ الْقُرْآنِ هُمُ الْمَحْفُوفُونَ بِرَحْمَةِ الله تَعالى... ولمُستمِع آيَةٍ مِنْ كِتاب اللّهِ تَعالى خَيْرٌ مِنْ ثَبيرٍ ذَهَباً (14) . 5. علامه شعرانى: بزرگ ترين كوه مكه و آن بر وزن «امير» باشد، و اهل مشعر چون ببينند آفتاب بر اين كوه افتد به منى روند. (15)روض الجنان: خبرى ديگر، ابو سَعيد خُدْرىّ روايت كند از رسول صلى الله عليه و آله كه گفت: روز قيامت منبرهايى از نور بنهند و نزديك هر منبرى شترى از شتران بهشت بدارند، آنگه منادى از قِبَل رَبّ العزّه ندا كند: كجااند حاملان كتاب خداى تعالى؟ بر اين منبرهاى نورنشينى كه شما را ترس و اندوهى نيست تا خداى تعالى حساب خلقان بكند. آنگه ايشان را بر آن شتران نشانند و به بهشت برند. (16) 6. علامه شعرانى: يعنى نشينيد. و چون ابدان اهل قيامت بسيار لطيف است بر نور توانند نشست. (17)

.


1- .روض الجنان، ج 3، ص 328.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 272. مطابق تعليقه شماره 429 اين مجموعه.
3- .روض الجنان، ج 6 ، ص 83 .
4- .روح الجنان، ج 3، ص 482. مطابق تعليقه شماره 918 اين مجموعه.
5- .روض الجنان، ج 1، ص 3 و 5 .
6- .روح الجنان، ج 1، ص 3.
7- .روض الجنان، ج 1، ص 5 _ 6.
8- .روح الجنان، ج 1، ص 4.
9- .روض الجنان، ج 1، ص 8 _ 9.
10- .روح الجنان، ج 1، ص 6.
11- .نور (24): 33.
12- .روض الجنان، ج 1، ص 10.
13- .روح الجنان، ج 1، ص 7.
14- .روض الجنان، ج 1، ص 17 و 19.
15- .روح الجنان، ج 1، ص 11.
16- .روض الجنان، ج 1، ص 20.
17- .روح الجنان، ج 1، ص 12.

ص: 46

جمع و تدوين قرآندر مورد جمع و تدوين قرآن علامه شعرانى نظرش اين است كه سوره هاى قرآن را خودِ پيغمبر صلى الله عليه و آلهبه دستور جبرئيل مرتب كرد و مؤيد آن اين است كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله به بعضى سوره ها با نام آنها اشاره مى كرد. مؤلف ذيل آيه 281 سوره بقره مى نويسد: ... ابوصالح روايت كند از عبداللهِ عبّاس كه گفت: چون آيت فرود آمد، جبريل عليه السلامگفت، خداى تَعالى مى فرمايد كه: اين آيت بر سر دويست و هشتاد آيت از سورة البقرة بنه... . (1) علامه شعرانى در حاشيه چنين توضيح مى دهد: تأييدِ آن مى كند كه سوره هاى قرآن را خود پيغمبر صلى الله عليه و آله به دستور جبرئيل مرتب كرد. و بقره همين اندازه آيه داشت كه هست و اين معنى در احاديث متواتر است كه پيغمبر صلى الله عليه و آلهنام سوره هاى قرآن را مى برد و اسامه را بر لشكرى امير ساخت، چون سوره بقره از حفظ داشت و در قرآن كريم است «فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ» (2) يا «فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ» (3) . و اينكه بعضى اهل حديث گويند قرآن آيات متفرقه بود بعد از رحلت آن حضرت جمع كردند صحيح نيست، شايد سوره ها را در مصحف جمع كردند نه آيات را در سور. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 4، ص 119.
2- .بقره (2): 23.
3- .هود (11): 13.
4- .روح الجنان، ج 2، ص 406. مطابق تعليقه شماره 548 اين مجموعه.

ص: 47

ترجمه آيات قرآن در تفسير روض الجناننظر علامه شعرانى در مورد ترجمه ذيل آيات در تفسير ابو الفتوح اين است كه كاتبان در اين ترجمه ها بسيار تصرف كرده اند و كلمات نامأنوس را تبديل به كلمات مأنوس كرده اند: 1. در آيه زير «اُعدّت»، «بجاراند» ترجمه شده به اين شرح: «وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ» (1) ؛ و بشتابيد به آمرزش از خدايتان و بهشتى كه پهناى آن آسمان و زمين بود كه بجاراند براى پرهيزگاران. (2) علامه شعرانى در حاشيه مى نويسد: «بجاردن» را به معنى آماده كردن بسيار استعمال كرده است و بايد دانست كاتبان و ناسخان در ترجمه هاى زير خط قرآن تصرف بسيار كرده اند و هر چه سخن سست و عبارات غلط و لغات نادرست در ترجمه ديده شود از شيخ ابوالفتوح نيست. (3) 2. نيز آيه 158 سوره آل عمران چنين ترجمه شده است: «وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لاَإِلَى اللّهِ تُحْشَرُونَ» ؛ و اگر بميريد يا كشته شويد هر آينه وا خداى گرد آورند شما را. (4)و علامه شعرانى در حاشيه مى نويسد: كاتبان فارسى زبان خويشتن را در هر گونه تصرف مجاز مى دانند و هر لفظ غير مأنوس را به كلمه ديگر مأنوس تبديل مى كنند با آنكه تصرف در سخن و كتاب ديگران مانند تصرف در مال و جان آنها جايز نيست. ترجمه هاى فارسى زير آيات كه در نسخ تفسير ابوالفتوح (عليه الرحمة) آمده همه مسخ شده است، چون خود عبارت قرآن را پيش نظر داشتند مى توانستند در ترجمه تغيير دهند.از جمله در ترجمه اين كلمه را (واخداى) نپسنديدند و به كلمه ديگر (سوى حكم خدا) تبديل كردند و نيز عبارت «درشت خوى سطبر دل» را در ترجمه «فَظّا غَليظَ القلب» به «زشت خوى سخت دل» تغيير دادند و ما را دسترسى به عبارت اصلى شيخ ابوالفتوح نبود جز مقدارى از آنكه از روى نسخه قديمى دو جزءِ كتاب متعلق به جانب آقاى كى استوان (وفقه الله تعالى) تصحيح كرديم و اين نسخه چون قديمى است به ترجمه هاى آن اعتماد بيشتر بود. (5)

.


1- .آل عمران (3): 133.
2- .روض الجنان، ج 5 ، ص 62 _ 63 ؛ در چاپ مشهد «نهاده اند» ضبط شده است.
3- .روح الجنان، ج 3، ص 184. مطابق تعليقه شماره 718 اين مجموعه.
4- .روض الجنان، ج 5 ، ص 118؛ در چاپ مشهد «و اگر بميريد يا بكشند شما را، با خداى جمع كنند شمارا» ضبط شده است.
5- .روح الجنان، ج 3، ص 222. مطابق تعليقه شماره 732 اين مجموعه. همچنين علامه شعرانى در ابتداى نثر طوبى درباره ترجمه آيات در تفسير ابو الفتوح مطالبى آورده كه قابل دقت و تأمل است.

ص: 48

قرائت و رسم الخط قرآنمؤلف در بسيارى موارد درباره وجوه قرائت آيات و رسم الخط قرآن بحث كرده است. علامه شعرانى هم حواشى بسيارى در اين مورد دارد كه چند مورد آن را در اينجا مى آوريم: 1. مؤلف در ذيل آيه 38 سوره مائده مى نويسد: قَولُهُ: «وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ...» سيبويه گفت نصب اينجا در عربيت بهتر باشد و كذلك و قوله: «الزّانِيَةُ وَ الزّانِي» و در شاذ عيسى بن عمر به نصب خواند و اين خلاف آن است كه قراء بر اويند و رفع او بر ابتداست و خبر او فأقْطَعُوا است... . (1) علامه شعرانى در حاشيه مى نويسد: فقهاى اسلام گويند: اگر در قرآن وجهى در عربيت جايز باشد اما قرّاء نخوانده باشند و قرائت آن متواتر نباشد جايز نيست. بعض علماى متأخر كه آن را جايز شمرده اند قولشان معتمد نيست و به مخالفت آنان اعتنا نبايد كرد؛ چون قول كسى را كه در علمى بصيرت ندارد در هيچ مذهب و هيچ صناعت معتبر نشمرده اند و شايد كسى اهل لغت و نحو و طب و نجوم و غير آن نباشد و لغت غلطى را صحيح پندارد و استعمال كند يا ماضى را به جاى مستقبل يا دواى مفيدى را مضر داند يا زهره را نزديك تر از ماه شمارد، قول آنان را در اقوال نبايد شمرد. همچنين كسى كه از قاعده قرائت و علم قرآن بى بهره است، اگر تجويز كند قرآن را مطابق علم نحو بدون تواتر از قرّاء و نقل آن مى توان خواند، قول او معتبر نيست. (2) 2. مؤلف در ذيل آيه 95 سوره نحل مى نويسد: «إِنَّما عِنْدَ اللّهِ» ؛ كه آنچه به نزديك خداست شما را بهتر است از ثواب خداى (جلّ جلاله) اگر شما دانى. و «ما» موصوله است براى آنكه «ما» از «إنَّ» جدا بايد نوشتن كه اسم است و آنجا كه «ما» كافّه بُوَد و حرف باشد پيوسته نويسند، فَرْقاً بَيْنَهُما، وَهذا مِنْ عِلم الخطِّ. (3) و علامه شعرانى در حاشيه مى گويد: اما در رسم الخط قرآن تعبد و متابعت نسخ اوليه قرآن واجب است واين نكته را مراعات نبايد كرد، مثلاً «انما» درهمه جاى قرآن بايد موصول نوشته شود مگر در «إِنَّ ما تُوعَدُونَ لاَتٍ» (4) در سوره انعام كه قرآنهاى قديم از زمان پيغمبر صلى الله عليه و آلهكه مقطوع نوشته بودند و بايد متابعت كرد و در اين آيه نحل چون مصاحف از آن عهد هر دوگونه نوشته شده براى ما هر دو وجه جايز است. وحكم در هر كلمه كه به ما متصل شود مانند أينما و كلّما و بئسما و حيثما همين است كه متابعت بايد كرد. و عجب آنكه «فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ» در آيه 109 بقره متصل است «أَيْنَ ما تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللّهُ جَمِيعاً» در آيه 142 همان سوره منفصل به فاصله يك ورقه و دليلى جز متابعت ندارد. (5) 3. مؤلف در ذيل آيه 39 سوره حج مى نويسد: «أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقاتَلُونَ» ؛ دستورى دادند آنان را كه كالزار مى كنند. مدنيان و بصريان خواندند، و از كوفيان عاصم: «اَذِنَ»، به فتح «الف» اضافة الى الله تعالى، اَىْ اَذِنَ اللّهُ، و باقى قرّاء خواندند عَلى الفعل المجهول به ضمّ «الف». (6) و علامه شعرانى در حاشيه مى گويد: سهوى است از ناسخان كتاب يا تصرفى از آنان در عبارت؛ چون عاصم و مدنيان و بصريان به ضمّ الف خواندند و ديگر قرّاء به فتح آن، عكس آنچه در اينجا مذكور است. (7) 4. مؤلف در ذيل آيه 13 سوره سبأ مى نويسد: «اعْمَلُوا آلَ داوُدَ» ، گفت: عمل صالح كنى اى آل داود بر سبيل شكر؛ و نصب او مفعول له است دون مفعول به. «وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ» ، آنگه گفت: از بندگان من كم اند كه شكر كنند. جمله قّرا به فتح «يا» خواندند از عِبادى، مگر حمزه كه او به اِرسال «يا» خواند. (8) و علامه شعرانى در حاشيه مى نويسد: يكى از آنجايها كه «ياء» متكلم بر دو وجه قرائت شده است اين كلمه است و در هر جا كه به يك وجه قرائت كردند وجه ديگر جايز نباشد به اتفاق علما. و گروهى در زمان ما كه دراين امور بصيرت ندارند گويند هرچه در عربيت جايز است بدان قرائت توان كرد اگر چه هيچ يك از قراء نخوانده باشند. بنا به رأى اينان، هر «ياء» متكلم را _ و العياذ بالله _ به دو وجه قرائت توان كرد. (9) 5 . مؤلف در ذيل آيه 207 سوره بقره مى نويسد: «كسائى در همه قرآن امالت كند «مَرْضاتِ اللّهِ» خواند». (10) علامه شعرانى هم در حاشيه مى نويسد: ... من خود در حاشيه كتاب مجمع البيان در ذيل اين آيه نوشته ام كه مرضات در مصاحف به تاء نوشته شده است براى متابعت مصاحف عهد نبى صلى الله عليه و آلهتا خط قرآن از آن صورت كه بود متغيّر نگردد و توهم تصحيف در قرآن نرود و كسائى تنها اين كلمه را اماله كرده است و به ها وقف نموده و ديگران به «تاء» وقف كردند. انتهى مترجما. (11) 6 . مؤلف در ذيل آيه 233 سوره بقره مى نويسد: و ابان روايت كند از عاصم: لا تُضارِرْ والِدَةٌ، و فكّ ادغام و كسر «را» بر آنكه اسناد فعل با والده باشد. (12) علامه شعرانى هم در حاشيه مى گويد: عاصم از قراء سبعه است كه قرائت آنان متواتر است و خواندن آن به اجماع جايز وليكن چون اين قرائت از عاصم متواتر نيست و از شواذ محسوب است قرائت آن جايز نيست. و از اينجا معلوم گرديد كه همه آنچه از هفت قارى مشهور روايت شده است متواتر نباشد و شواذّ آنها مانند شواذّ ديگران است. (13)

.


1- .روض الجنان، ج 6، ص 369 _ 370.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 198. مطابق تعليقه شماره 1061 اين مجموعه.
3- .روض الجنان، ج 12، ص 88 .
4- .انعام (6): 134.
5- .روح الجنان، ج 7، ص 140. مطابق تعليقه شماره 1884 اين مجموعه.
6- .روض الجنان، ج 13، ص 335.
7- .روح الجنان، ج 8 ، ص 100. مطابق تعليقه شماره 2210 اين مجموعه.
8- .روض الجنان، ج 16، ص 51 .
9- .روح الجنان، ج 9، ص 202. مطابق تعليقه شماره 2493 اين مجموعه.
10- .روض الجنان، ج 3، ص 157.
11- .روح الجنان، ج 2، ص 149. مجمع البيان، ج 2، ص 301. مطابق تعليقه شماره 310 اين مجموعه.
12- .روض الجنان، ج 3، ص 290.
13- .روح الجنان، ج 2، ص 246. مطابق تعليقه شماره 396 اين مجموعه.

ص: 49

سوره فاتحة الكتاب

سوره فاتحة الكتابروض الجنان: و در خبر بعثت چنين آمد كه: اوّل سورت كه از قرآن فرو آمد، اين سورت بود. ابُو مَيْسره عمرو بن شُرَحْبيل روايت كند كه: رسول صلى الله عليه و آله عادت داشتى كه برفتى و تنها بر كوه حِراء بنشستى و در آلاء و نعماء حق تعالى تأمّل مى كردى. يك روز بر عادت خود نشسته بود، سايه اى بر رسول (عليه الصَّلاة والسّلام) افتاد. بر نگريد تا خود چيست! شخصى را ديد پرها باز كرده همه روى آسمان بپوشيده و ندا مى كرد: السّلام ُ عَلَيْكَ يا مُحَمَّدُ! اِقْرَأْ؛ بخوان. و رسول گفت: من پيش از آن اين آواز شنيده بودم به چند بار، و كسى را نمى ديدم. ترسيدم كه مبادا كه مرا در عقل تخليطى باشد. خديجه را مى گفتم كه حال چنين است... . (1) 7. علامه شعرانى: بعض علما اين روايت را به اين تفصيل نمى پذيرند؛ چون پيغمبر صلى الله عليه و آله نبايد در وحى و جبرئيل شك كند و احتمال تخليط در عقل خويش دهد. و اين گمان شايد براى خديجه يا ديگرى اتفاق افتاده باشد؛ چون پيغمبر را بدان حال ديد و قصه از او شنيد نزد پسر عمّ خويش رفت و قصّه بگفت. (2) روض الجنان: ... و اين سورت بخشيده است ميان خداى تعالى و بنده. (3) 8. علامه شعرانى: يعنى اين سوره قسمت شده است ميان خدا و بنده. (4) روض الجنان: ... كودكى از كودكان ايشان در كُتّاب اين سورت بخواند. (5) 9. علامه شعرانى: كُتّاب به صيغه مبالغه مكتب خانه است؛ چنان كه سعدى گويد: «پيرانه سر آمدم به كُتّاب». 6

.


1- .روض الجنان، ج 1، ص 34 و 35.
2- .روح الجنان، ج 1، ص 20.
3- .روض الجنان، ج 1، ص 37.
4- .روح الجنان، ج 1، ص 21.
5- .روض الجنان، ج 1، ص 37.

ص: 50

آيَةُ التَّسمِيَة1. «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

روض الجنان: خالد بن الوليد با لشكرى به زير حصن حيره فرو آمد و گفت: مردى عاقل را به من فرستى تا با او سخنى گويم. عبدالمسيح بن نُفَيلَة الغَسّاني را بر او فرستادند، و او از جمله معمّران بود. چون بيامد، خالد دروى نگريد، گفت: مِنْ أيْنَ أقصى أَثَرِكَ اَيُّهَا الشَّيخُ؟ قال: مِنْ ظَهْرِ أبي، قال: مِنْ أينَ خَرَجْتَ؟ فقال: مِنْ بَطْنِ اُمّى. قال: علامَ أَنْتَ؟ قال: عَلَى الاَرض. قال: فيم اَنْتَ؟ قال: في ثِيابى. قالَ: ابنُ كَمْ اَنْتَ؟ قال: ابْنُ رَجُلِ واحدٍ... . (1) 10. علامه شعرانى: دو سؤال اول از قبيله و نژاد او است و سؤال سيم و چهارم از اينكه بنا بر صلح و تسليم دارى يا جنگ و در سؤال پنجم «ابن كم أنت»؛ يعنى چند ساله اى؟ (2)روض الجنان: [در بيان ادله اثبات آيه بودن بسمله اوايل سوره ها از جمله مى گويد: ]طريقى ديگر اعتبارى آن است كه، اين آيت از چهار وجه بيرون نيست: يا براى اوّل سوره نبشتند... . (3) 11. علامه شعرانى: يعنى خودِ ناسخان نوشتند بى آنكه از آسمان فرود آمده باشد، مانند «سورة فلان و هي مدينة أو مكّية» كه مردم بالاى هر سوره مى نويسند، در آن زمان هم صحابه براى آنكه معيّن باشد اولِ سوره از اينجا است نوشتند. و اين احتمال صحيح نيست براى آنكه در اولِ برائت ننوشتند. (4) روض الجنان: [در بيان يكى ديگر از ادله اثبات جزء قرآن بودنِ آيه بسمله _ به ويژه در سوره حمد _ مى گويد:] وجهى ديگر آن است كه: «أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ...» ، آيتى شمرند و ابتدا به «غَيْرِ» كنند، نيكو نباشد در علم نحو. (5) 12. علامه شعرانى: يعنى به كلمه غير در «غَيْرَ الْمَغْضُوبِ» ابتدا نشايد كرد؛ چون يا مجرور است چنان كه قرائت مشهور است _ يا منصوب. (6) روض الجنان: ابراهيم بن يزيد گفت: عمرو بن دينار را گفتم فضل رَقاشىّ مى گويد: «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» ، نه از قرآن است. گفت: چه دلير است بر خداى تعالى، أَىْ سُبْحانَ اللّهِ! من از سعيدِ جُبَير شنيدم كه او گفت از عبداللهِ عبّاس شنيدم كه از رسول صلى الله عليه و آله شنيدم كه گفت: علامت آنكه من بدانستمى كه سورت تمام شد، آن بودى كه جبريل عليه السلامبيامدى، و در اوّل سورت ديگر «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» آوردى به من. (7) 13. علامه شعرانى: چون «بسم الله» را از آسمان جبرئيل فرود آورد، پس از قرآن است و بايد تلاوت شود. (8)روض الجنان: أُمِّ سَلَمه (رحمة الله عليها) گفت: رسول صلى الله عليه و آله چون نماز كردى، قرائت چنين خواندى: «بِسْمِ اللهِ الرّحْمنِ الرَّحيمِ * اَلْحَمْدُ لِلّهِ ربِّ الْعآلمينَ، الرَّحْمنِ الرَّحيمِ * مالكِ يَوْمِ الدّينِ» ، يعنى آيت آيت مقطّع كردى و به هر سر آيتى وقفى كردى تا آنگه كه هفت آيت بشمرد عددِ اعراب. (9) 14. علامه شعرانى: يعنى با انگشت هفت آيه بشمرد و مانند عرب عقدِ انامِل كرد. (10) روض الجنان: اگر گويند: اسم را اشتقاقش از «سُمُوّ» باشد، چه معنى دارد كه معنى «سِمَت» بر اسم مَخيل است كه اسم مسمّى را علامت باشد؟ (11) 15. علامه شعرانى: يعنى در كلمه «اسم» معنى سمة كه علامت است _ مندرج است و به خيال متبادر مى شود. (12) روض الجنان: ابن دُرسْتَوَيْهْ گفت: «الله»، خداى (جلّ و عزّ) به مثابه اسم علم است. و ابن كَيْسان گفت: لقب است، و قول ايشان به معنى متقارب است، و لقب درست نيست براى آنكه لقب بر خداى تعالى روا نبود، لقب بر آن روا بود كه غيبت و حضور بر او روا بود، چه لقب در غيبت، بدل اشارت است در حضور. درست آن است كه از اسماء مفيده است... (13) . 16. علامه شعرانى: كذا و كلمه صحيح كه به جاى كلمه «مفيده» واقع بوده نمى دانيم، اما به قرينه مى فرمايد: «الله» در اصل عَلَم نبوده و معنى جنسى داشته است اما در اصطلاح خاصْ براى نام خدا گرديده و مانند عَلَم شده است. و محتمل است كه در نسخه اصل «از اسماء مشتقّه» بوده، تصحيف شده. (14) روض الجنان: اين اقوال اهل لغت است از طريق اشتقاق. فامّا از طريق تحقيق معنى، اين لفظ در اصطلاح: «الله»، نام ذاتى است قادر بر اصول نعم چون با مكلّفان بكند از ايشان مستحق عبادت گردد. و بر اين قاعده مرجع او با قادرى باشد و از صفات نفس بود، و براى آن بر اين قدر قناعت نكردند كه اهل لغت گفتند كه: «اله» مستحقّ عبادت بود كه بر اين قول در لايزال اله بود و در ازل اِله نبود، چه در ازل مستحقِّ عبادت نبود. پس قادرى در آورند تا شامل بود ازل و لايزال را، و تعليق قادرى به اصول نعم براى آن كردند كه جز قديم تعالى، بر آن قادر نيست. و ديگر استحقاق عبادت بر اين باشد، ولابد حدود اصطلاحى را نسبت بايد به مواضعه اهل لغت، آنگه به حسبِ دليل زيادت و نقصان مى كنند و تغيير و تبديل. (15) 17. علامه شعرانى: يعنى: قيد كردند قادر بر اصول نعم نه هر قادرى، به دو علت: يكى آنكه غير خداى تعالى قادر بر اصول نعم نيست. ديگر آنكه استحقاق عبادت كسى دارد كه بر اصول نعم قادر باشد. مطلب ديگر آنكه معنى اصطلاحى بايد با لغت تناسب داشته باشد، آن گاه در اصطلاح قيودى بر آن زياده يا از آن نقصان كنند. (16) روض الجنان: روا داشتمانى. 17 18. علامه شعرانى: يعنى: روا داشتيم. و در بعضى شهرها نظير اين مستعمل است، چنان كه در كرمانشاه و قم گويند: داشتيمان، رفتيمان. 18

.


1- .روض الجنان، ج 1، ص 41 و 42.
2- .روح الجنان، ج 1، ص 24.
3- .روض الجنان، ج 1، ص 45.
4- .روح الجنان، ج 1، ص 26.
5- .روض الجنان، ج 1، ص 46.
6- .روض الجنان، ج 1، ص 47.
7- .روح الجنان، ج 1، ص 27.
8- .روح الجنان، ج 1، ص 27.
9- .روض الجنان، ج 1، ص 53 .
10- .روح الجنان، ج 1، ص 31.
11- .روض الجنان، ج 1، ص 55 .
12- .روح الجنان، ج 1، ص 33.
13- .روض الجنان، ج 1، ص 57 .
14- .روح الجنان، ج 1، ص 35.
15- .روض الجنان، ص 59 .
16- .روح الجنان، ج 1، ص 36.

ص: 51

پاسخ به شبهات روزجدا از توضيحات ذيل تفسير براى شرح و احياناً نقد بعضى اقوال، گاهى علامه شعرانى نكاتى را توضيح مى دهد كه ناظر به مسائل روز و در واقع پاسخ به برخى شبهات مطرح شده است. 1. مؤلف در ذيل آيه 40 سوره مائده مى گويد: «يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ» آن را كه خواهد عذاب كند و آن را كه خواهد بيامرزد. در اوّل اعني در باب عذاب استحقاق معتبر است به ادلّه عقل و اجماع امّت كه از روى حكمت جز آن را نخواهد كه عقاب كند كه مستحقّ باشد و عقاب نامستحق نخواهد. (1) علامه شعرانى در حاشيه به بيان حكمت حدّ سرقت پرداخته و محاسن حد شرعى سرقت به حبس و مضرّات زندانى كردن سارق را بر شمرده است: اين همه تأكيد براى دفع توهم ملاحده و منكران دين اسلام است كه بعيد مى شمارند براى اندكى مال دست مردى ناقص شود و به حكمت پروردگار در حدّ سرقت ايراد مى كنند. از اين جهت ملاحظه شود كه عطوفت كاذب و سستى ايمان در اكثر ممالك اسلامى و تقليد نصارا آنان را از اجراى حكم الهى باز مى دارد و به جاى آن چند حكم درباره دزد مجرى مى دارند كه مؤيّد فساد و مروّج دزدى است؛ از جمله آنان را حبس مى كنند و مردم بايد به دادن ماليات مصارف معيشت او را بر عهده گيرند. ديگر آنكه دزدان در زندان تبادل فكر مى كنند و نوآموزان از استادان فن دزدى ياد مى گيرند و كامل مى شوند. سيم آنكه زن و فرزند آنها كه غالبا فقير و بى سرپرست مى مانند در كوچه ها آواره و به فساد و دزدى مجبور مى شوند. چهارم آنكه دزدان را كه آزاد كرده اند و مدت زندان به سر آمد اجازه كسب و كار نمى دهند و چاره ديگر غيرِ دزدى ندارد. (2) 2. مؤلف در ذيل آيه 63 سوره مائده گويد: ... در خبر است كه خداى تعالى وحى كرد به يُوشَع بن نون كه: من از قوم تو صد هزار آدمى را هلاك خواهم كردن، چهل هزار صالح و نيكان و شصت هزار بدان. يُوشع گفت: بار خدايا! دانم كه بدان مستحقّ هلاكند، نيكان را چرا هلاك خواهى كردن؟ گفت: ... براى آنكه ايشان براى خشم من خشم نگرفتند و به آن فاسقان مؤاكله و مشاربه و مخالطه كردند. (3) علامه شعرانى در حاشيه مى نويسد: مردمان عهد ما را تنبيهى بزرگ است كه فاسقان بسيارند و مردم صالح از آنها پرهيز نمى كنند بلكه از معاشرت آنان فخر و مباهات دارند. و نهى از منكر آن است كه اگر بتواند فاسقان را به پند و موعظه به صلاح آورد و اگر نااميد باشد ترك معاشرت كند تا قبح عمل خود را بهتر بدانند. (4) 3. مؤلف در ذيل آيه 162 سوره انعام گويد: آنگه گفت: بگوى اى محمّد «إِنَّ صَلاتِي» كه نماز من. «وَنُسُكِي» ، در او سه قول گفتند: سعيد جبير و مجاهد و قتاده و سُدّى و ضحّاك گفتند مراد ذبيحه است كه براى حج و عمره كشى و حسن بصرى گفت: مراد دين است. زجّاج و جُبّايى گفتند: عِبادَتي، و قول اوّل از روى لغت قريب تر است و بر توسّع در دگر عبادات استعمال كنند. (5) علامه شعرانى در حاشيه مى نويسد: در زمان ما گروهى بدين آيه متمسّك شده و ذبح حيوان را به عنوان نذر يكى از اوليا حرام مى دانند، چنان كه براى امامزادگان نذر مى كنند. و تصور وجه سخن و استدلال آنان براى من واضح نيست؛ زيرا كه اگر ذبيحه با شرايط شرعى بكشند و روى به قبله بسم الله بگويند علتى براى حرمت آن تعقل نمى شود، هرچند نذر كند آن را در مكان معيّن ذبح كند براى اطعام گروهى خاص به طورى كه عمل وى در آن مكان براى اطعام آن گروه رجحان داشته باشد. و همچنان كه عقيقه براى مولود نيست، كشتن گوسفند براى اطعام مجاورين يا زائرين امامزاده نيز عبادت امامزاده محسوب نمى شود. (6) 4. مؤلف در ذيل آيه 12 سوره حجرات مى نويسد: ... ابوقلابه گفت: ابو محجن الثَّقفيّ خمر مى خورد او و اصحابش. عمر آنجا بگذشت، تجسُّس كرد واقف شد بر آن. در سراى شد. ابومحجن حاضر بود با يك مرد. گفت: يا اميرالمؤمنين خطا كردى. گفت: چه خطا كردم؟ گفت: دو خطا يكى تجسُّس _ و خداى تعالى گفت: «وَ لا تَجَسَّسُوا» ، و دگر بى دستورى در سراى من آمدى _ و خداى تعالى مى گويد: «لا تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتّى تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلى أَهْلِها» ، (7) عمر گفت: چه مى گويى؟ گفت: اينكه شنيدى، زيد بن ثابت و عبدالله بن اَرْقم حاضر بودند گفتند: يا اميرالمؤمنين چنين است كه او گفت تاوان برماست. (8) و علامه شعرانى در حاشيه مى گويد: يعنى غرامت گناه و تقصير از ماست. در شرع اسلام تتبع گناه نبايد كرد، بلكه اگر اتفاقاً از كسى گناهى ديده شود منع بايد كرد وحد بايد زد. و در رسم سياستمداران امر برخلاف اين است، حتى در ممالك نصارا آنچه را جرم و گناه شناسند مأموران در مورد سوءِظن به تحقيق و تفتيش مى پردازند وحتى به حبس و شكنجه از متهم اقرار مى گيرند. و به نظر مى رسد در اسلام در اتهام به قتل نيز اگر آثار جرم در قاتل ديده شود و ولىّ دم بداند او قاتل است غير از پنجاه قسامه تضييق ديگرى بر او نمى تواند كرد واگر نداند او قاتل است خود قسامه هم نمى تواند بخورد. (9)

.


1- .روض الجنان، ج 6، ص 377_ 378.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 204. مطابق تعليقه شماره 1067 اين مجموعه.
3- .روض الجنان، ج 7، ص 49 _ 50 .
4- .روح الجنان، ج 4، ص 267. مطابق تعليقه شماره 1109 اين مجموعه.
5- .روض الجنان، ج 8 ، ص 113_114؛ عبارت داخل قلاب در چاپ مشهد نيامده است.
6- .روح الجنان، ج 5 ، ص 108. مطابق تعليقه شماره 1309 اين مجموعه.
7- .نور (24): 27.
8- .روض الجنان، ج 18، ص 33 _ 34؛ در چاپ مشهد به جاى «تاوان»، «تابان» ضبط شده است.
9- .روح الجنان، ج 10، ص 256. مطابق تعليقه شماره 2664 اين مجموعه.

ص: 52

. .

ص: 53

312. «الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ * الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

روض الجنان: وهب بن مُنَبّه مى گويد: خداى تعالى را، هيجده هزار عالم است، دنيا يك از آن است، و آنگه عمارت دنيا به اضافت با خرابش چنان است كه خيمه اى در بيابانى. (1)19. علامه شعرانى: «با خرابش» يعنى آبادى دنيا نسبت به خرابى آن بسيار اندك است و دنيا نسبت به هيجده هزار عالم هيچ و ما به اين اندك دل بسته ايم. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 1، ص 74.
2- .روح الجنان، ج 1، ص 45.

ص: 54

دقتهاى تاريخى و نقد اقوالعلامه شعرانى در مواردى با توجه به روايتهاى تاريخى و گاهى با مقايسه نقلها با تاريخ ولادت و وفات افراد، مطالب ابوالفتوح را نقد مى كند. 1. مؤلف در ذيل آيه 2 سوره توبه مى گويد: رسول عليه السلام گفت: لا نُصِرْتُ اِنْ لَمْ اَنْصُرْكُمْ؛ مرا يارى مكنادا اگر شما را يارى نكنم. و برخاست و ساز كرد و به جانب مكّه رفت و مكّه بگشاد و اين سال هشتم بود از هجرت. و پيش از آن رسول عليه السلام به غزات تبوك بود و منافقان اراجيف افگنده بودند. (1) علامه شعرانى در حاشيه چنين توضيح مى دهد: بايد دانست كه غزوه تبوك پس از فتح مكه بود. و در كتاب تصحيفى راه يافته است. (2) 2. مؤلف در ذيل آيه 6 سوره بنى اسرائيل مى گويد: ... حذيفة بن اليمان گفت: در قصه اين آيات، من قوله: «قَضَيْنا إِلى بَنِي إِسْرائِيلَ» اِلى قوله: «وَ جَعَلْنا جَهَنَّمَ لِلْكافِرِينَ حَصِيراً» ، (3) كه رسول صلى الله عليه و آله گفت: چون بنى اسرائيل تعدّى و ظلم از حد ببُردند و پيغامبران را كشتن گرفتند، خداى تعالى مَلِك پارس بُخت نصّر را بر ايشان مسلّط كرد و مُلك و پادشاهى او هفتصد سال بود، بيامد با لشكرى بسيار به در بيت المقدس فرو آمد و آن را حصار داد و بگشاد و هفتاد هزار مرد را بر خون يحيى زكريّا بكشت و اهل بيت المقدّس را برده كرد و آن شهر به غارت داد و سلب و حُلىّ بيت المقدس بياورد در آن صد هفتاد هزار گردون گران بار از مالها و حُلى ايشان، از آنجا بياورد. (4)علامه شعرانى در حاشيه مى نويسد: اين قصه صحيح نيست، حتى ثعلبى در قصص الانبيا كه از نقل اباطيل و اراجيف باك ندارد اين قصه را باطل شمرده و گويد: يحيى بن زكريا سالهاى بسيار پس از بخت نصّر به دنيا آمد. (5) 3. مؤلف در ذيل آيه 197 سوره بقره مى نويسد: ... اين بگفت و برفت چنان كه من به گرد او نرسيدم. در سوداى آن فتادم تا اين كودك چه كسى است؟ گفت: ديگر نديدم او را تا به ميان ركن و مقام رسيدم، او را ديدم ايستاده و خلايق بر او جمع شده، و او را از حلال و حرام و مسايل و احكام مى پرسيدند و او جواب مى داد. من گفتم: اين كودك كيست؟ گفتند: نمى دانى؟ اين زين العابدين علىّ بن الحسين است. من گفتم: سُبْحانَ اللّهِ! اينت زهد و توكّل، و اينت علم و بيان! «اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ...» (6) ، از اين چه عجب دارى! خادمانْ را چون در خدمت خانه ايشان حقيقتى بود، بركت آن به اعقاب ايشان برسد تا در حقّ ايشان جنس اين بود. (7) علامه شعرانى در حاشيه مى نويسد: مخفى نماناد كه حضرت امام زين العابدين عليه السلام آن هنگام كه هفت يا هشت ساله بود هنوز حضرت امام حسن و پدرش سيد الشهدا عليهماالسلام حيات داشتند، يعنى در سنه پنجاه و اند ازهجرت و عبداللّه بن مبارك آن زمان را درنيافت، در اواخر قرن دوم هجرى مى زيست. و بعضى به جاى حضرت زين العابدين حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلامگفته اند. (8) 4. مؤلف در ذيل آيه 3 سوره ص مى نويسد: و «مناص»، مصدر است به منزلت مقام، و در جز اينجاى شايد كه موضع بود. عبداللهِ عبّاس گفت: كفّار مكّه چون قتال كردندى و كار سخت شدى بر ايشان، گفتند: مَناص يعنى؛ بگريزى. چون روز بدر عذاب به ايشان فرود آمد، بر عادت گفتند: مناص، خداى تعالى آيت فرستاد «وَ لاتَ حِينَ مَناصٍ» . (9) و علامه شعرانى در حاشيه مى گويد: اين تفسير با آنكه يقين داريم سوره ص مكى است و جنگ بدر پس از هجرت به نظر صحيح نمى رسد، و حديث ابوطالب مؤيد آن است كه در مكه نازل شد. (10) 5 . مؤلف در ذيل آيه 27 سوره رحمن مى نويسد: «ذُو الْجَلالِ وَ الاْءِكْرامِ» ؛ خداوند بزرگوارى و گرامى كردن بندگان. محمّد بن كعب الْقُرَظىِّ گفت: يك روز رسول عليه السلام بر سبيل امتحان كعب الأَحبار را گفت: يا كَعْب! «ذُو الْجَلالِ وَ الاْءِكْرامِ» ، «اكرام» مى دانيم، «جلال» چه باشد؟... (11) و علامه شعرانى در حاشيه مى نويسد: اين سخن كه رسول صلى الله عليه و آله از كعب الاحبار معنى جلال را پرسيد غلط است چون علماى رجال و سير اتفاق كردند كه كعب پس از رحلت آن حضرت به مدينه آمد و اسلام آورد و اصلاً آن حضرت را نديده بود. (12) 6 . مؤلف ذيل آيه 16 سوره حديد مى نويسد: «أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا» ، گفت: وقت نيامد؟ كلبيّ و مقاتل گفتند: آيت در منافقان آمد پيش از هجرت، و سبب آن بود كه سلمان را گفتند: ما را خبر ده از آنچه در تورات ديده اى از عجايب... . (13) و علامه شعرانى در حاشيه مى نويسد: قول مقاتل از دو جهت غلط است: يكى آنكه پيش از هجرت سلمان خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آلهنرسيد. ديگر آنكه يهودى نبود و با تورات ارتباط نداشت. (14) 7. مؤلف در ذيل تفسير سوره نصر مى نويسد: ... و رسول عليه السلام گفته بود كه: كس را نكشند الاّ مقاتل را يا قاتل را يا جماعتى مستهزيان را و تنى چند را كه مُرتد شده بودند، مِنْهُم: عبدالله بن سعد بن ابى سرح. او به حمايت عثمان رفت. عثمان بيامد و او را بياورد و در حقّ او شفاعت كرد. رسول عليه السلامسر در پيش افگند و آنگه گفت: كس نيست در ميان شما كه اين را بكشد؟ سعد مُعاذ گفت: يا رسول الله! چشم من در چشم تو بود تا اشارت كنى تا من او را بكشم گفت: ندانى كه پيغابران خاينة الأعين نباشند، و اشارت به چشم. (15) و علامه شعرانى در حاشيه مى نويسد: ظاهراً سعدبن معاذ سهو است، چون وى در جنگ بنى قريظه از دنيا رفت، و صحيح سعدِ عباده است. (16) 8 . مؤلف در ذيل آيه 249 سوره بقره مى گويد: عبداللهِ عبّاس گفت: تابوت و عصاى موسى در بُحَيْره طَبَريّه است در درياى طبرستان... (17) . علامه شعرانى هم در حاشيه مى نويسد: درياى طبرستان زايد است از ناسخين كتاب يا از يكى از روات كه پنداشت بُحيره طبريه همان درياى طبرستان است، آن را به اين تفسير كرد. و بحيره طبريه در فلسطين است و درياى طبرستان در شمال مازندران. (18)

4. «مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ»

روض الجنان: اكنون بدان كه معنى مالك قادرى باشد بر تصرف در آنچه او را باشد كه تصرّف كند بر وجهى كه كس را نباشد كه او را از آن منع كند و عاجز را وصف نكنند به آنكه مالك است، براى آنكه مرجع معنىِ اين اسم با قادرى است. (19) 20. علامه شعرانى: «قادرى» يعنى قدرت و «ياء» مصدرى فارسى را به قادر ملحق كرده است. (20)

6. «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ»

روض الجنان: نوّاس بن سَمْعان روايت كند از رسول صلى الله عليه و آله كه او گفت: خداى تعالى مَثَلى بزد صراط مستقيم را، و بر دو كناره آن صراط باره اى است، درها بروى گشاده، و بر آن درها پرده ها فرو گذاشته... . (21) 21. علامه شعرانى: يعنى بر دو طرف راه ديوار بلندى است و در آن ديوار درها كه از آن بيرون توان رفت و بر هر درى پرده اى آويخته است. (22)

7. «صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضّالِّينَ»

روض الجنان: «الّذين» اگرچه معرفه است و «غَيْر» نكره است، براى آنكه نه معرفتى است مستقلّ بنفسه فى التّعريف و محتاج است به صفت، چنان كه اسم نكره به صفت بعضى تعريف و تخصيص در او شود. (23) 22. علامه شعرانى: يعنى كلمه «الذين» اگرچه معرفه است اما تعريف او مانند اعلام به نفس لفظ نيست بلكه به واسطه صله است. پس شبيه به نكره است كه به واسطه وصف اندكى تخصيص در او پيدا مى شود و از اين جهت «غير» كه نكره است صفت براى «الذين» مى آورند. (24) روض الجنان: و مذهب شافعى آن است كه: امام را مستحبّ است كه چون «الحمد» بخواند، آمين بگويد جز كه بلند نبايد گفت. (25) 23. علامه شعرانى: ... در خلاف گويد: «شافعى و اصحاب او گويند: امام را مستحب است چون از قرائت حمد فارغ شود آمين بگويد به اخفات». (26) روض الجنان: و اين مذهب عطا و احمدِ حنبل و داود و اسحاق است، و ابوحنيفه و سُفيان ثورى و مالك را دو قول است: يكى همچنين كه گفتيم، و ديگر آنكه: امام را نبايد گفتن، امّا مأموم را ببايد گفتن. (27) 24. علامه شعرانى: اين دو [ابو حنيفه و سفيان ثورى] هم گويند امام به اخفات آمين گويد پس عطف بر داود و اسحاق است؛ الاّ آنكه در خلاف تصريح به استحباب نكرده. 28 روض الجنان: و طريقى اعتبارى اين است كه آن كس كه در نماز فاتحه خواند يا بر وجه قرائت خواند با بر وجه دعا؛ اگر بر وجه دعا خواند، به اتّفاق نمازش باطل بود، و اگر بر وجه قرائت خواند، شرع و عرف مانع است از آنكه عقيب قرائت آمين گويند، چنان كه عقيب ساير آيات كه در قرآن هست متضمّن دعا، و به اجماع در آن جا آمين نشايد گفتن. ديگر آنكه رسول صلى الله عليه و آله گفت: اِنَّ هذِهِ الصَّلاةَ لايَصْلُحُ فيها شَىْ ءٌ مِنْ كَلامِ الادميّينَ، و به اتّفاق اين نه كلام خداست، كلام آدميان است. پس ترك بايد كردن از اين وجوه. 29 25. علامه شعرانى: اگرچه اين دو طريق اعتبارى ضعيف است اما اجماع كافى است. و حقّ آن است كه مى توان قرآن را به نيت قرآن خواند و هم در مثل «إِيّاكَ نَعْبُدُ» و «اهْدِنَا الصِّراطَ» قصد تعبّد و دعا كرد؛ چون اين الفاظ را صرف براى لقلقه لسان به ما تلقين نكردند بلكه نماز گزار در نماز بايد سعى كند در «إِيّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيّاكَ نَسْتَعِينُ» راستگو باشد و دعاى «اهْدِنَا» را با حضور قلب گويد. و حكايت كلام ديگرى منافى دعا نيست؛ مثلاً اگر كسى اين بيت را در مقام دعا گويد بر وى صادق آيد كه شعر سعدى خواند: اى بار خداى عالم آراىبر بنده پير خود ببخشاى 30اما اينكه «آمين» كلام آدميّين است در حواشى وافى نوشته ايم. 31

.


1- .روض الجنان، ج 9، ص 169.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 452. مطابق تعليقه شماره 1505 اين مجموعه.
3- .بنى اسرائيل (17): 8 .
4- .روض الجنان، ج 12، ص 163.
5- .روح الجنان، ج 7، ص 190. مطابق تعليقه شماره 1926 اين مجموعه.
6- .انعام (6): 124.
7- .روض الجنان، ج 3، ص 117_ 118.
8- .روح الجنان، ج 2، ص 122. مطابق تعليقه شماره 281 اين مجموعه.
9- .روض الجنان، ج 16، ص 255.
10- .روح الجنان، ج 9، ص 352. مطابق تعليقه شماره 2566 اين مجموعه.
11- .روض الجنان، ج 18، ص 259.
12- .روح الجنان، ج 10، ص 394. مطابق تعليقه شماره 2745 اين مجموعه.
13- .روض الجنان، ج 19، ص 24.
14- .روح الجنان، ج 11، ص 44. مطابق تعليقه شماره 2765 اين مجموعه.
15- .روض الجنان، ج 20، ص 448.
16- .روح الجنان، ج 12، ص 200. مطابق تعليقه شماره 2931 اين مجموعه.
17- .روض الجنان، ج 3، ص 368.
18- .روح الجنان، ج 2، ص 300. مطابق تعليقه شماره 465 اين مجموعه.
19- .روض الجنان، ج 1، ص 76.
20- .روح الجنان، ج 1، ص 46.
21- .روض الجنان، ج 1، ص 85 و 86 .
22- .روح الجنان، ج 1، ص 53 .
23- .روض الجنان، ج 1، ص 88 .
24- .روح الجنان، ج 1، ص 54 .
25- .روض الجنان، ج 1، ص 90.
26- .روح الجنان، ج 1، ص 56 .
27- .گلستان سعدى، ص 108، باب دوم، حكايت 46.

ص: 55

. .

ص: 56

. .

ص: 57

سوره بقره

دقتهاى ادبىگاهى علامه شعرانى با توجه به قوانين علم نحو و ديگر علوم ادبى تفسير ابو الفتوح را نقد كرده است. 1. مؤلف ذيل آيه 20 سوره يوسف مى گويد: «بِثَمَنٍ بَخْسٍ» ، اى باخِسٍ، و هُوَ مِنْ بابِ رَجُلٌ صَوْمٌ وعدْلٌ؛ به بهاى اندك، آنگه آن را شرح داد كه: درمى چند شمرده بود، و در عدد و مبلغ آن علما خلاف كردند: عبداللهِ عبّاس و عبداللهِ مسعود و قتاده و سدّى گفتند: بيست درم بود، ... بعضى اهل معانى گفتند: زير ده درم بود براى آنكه «دراهم» آن را گويند زير ده باشد تا به ده، چون بر ده بيفزايد درْهَماً گويند... . (1) علامه شعرانى در حاشيه مى نويسد: اين سخن به نظر صحيح نمى رسد؛ چون اين فرق وقتى است كه عدد مذكور باشد. گويند «تسعة دراهم» و «أحد عشر درهما». اما اگر عدد نباشد جمع بر هر كثرت اطلاق مى شود. قال الله تعالى: «لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ فِي مَواطِنَ كَثِيرَةٍ» (2) گفتند اين مواطن هشتاد بود. (3) 2. مؤلف در ذيل آيه 221 سوره بقره مى نويسد: مفَضَّل گفت: اصل نكاح جماع بود، پس به كثرت استعمال در عقد نيز استعمال كردند... . (4) علامه شعرانى در حاشيه مى نويسد: بيشتر لفظ غير قبيح را براى معنى قبيح استعاره آورند نه بالعكس چنان كه وطى به معنى گام نهادن و مقاربت نزديك شدن و امثال آن. پس نمى توان گفت نكاح در اصل براى وطى بوده پس از آن در عقد استعمال كردند. (5)

سوره بقره«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

روض الجنان: وَهْبِ مُنَبّه گفت: هر كه او سورة البقرة و آل عمران بخواند، نام او از عجيبا تا به غريبا برسد. گفتند: عجيبا و غريبا چه باشد؟ گفت: عجيبا زمين هفتم است، و غريبا عرش ربّ العالمين. (6) 26. علامه شعرانى: به نظر مى رسد كه در دو كلمه عجيبا و غريبا تصحيف است و دو كلمه غير مأنوس بوده، ناسخان به دو كلمه مأنوس تبديل كردند. و در بعض كتب لغت آمده است كه «عروبا» آسمان هفتم است. (7) روض الجنان: [مؤلّف پس از نقل روايتى به نقل از ابوهريره درباره جوانى كه چون حافظ سوره بقره بود پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله او را به اميرى لشكر گماشت، مى گويد:] يا عجب! اگر جوانى سورتى داند كه پيران ندانستند، استحقاق امارت يافت بر ايشان. پس جوانمردى كه بيرون از آنكه جمله سور قرآن داند، و داند كه در قرآن محكم كدام است و متشابه كدام، ناسخ كدام و منسوخ كدامْ و مجمل كدام و مفصّل كدام، و بيرون از آن، از تورات و انجيل و زبور حكم كند در ميان اهلش، عجب باشد اگر مستحقّ امارت و امامت بود! (8) 27. علامه شعرانى: حفظ اين منقولات برابر علم امير المؤمنين عليه السلام به اسرار توحيد و دقائق عرفان وحقائق علوم آخرت چون قطره اى است از دريا. و از علم ناسخ و منسوخ و مجمل و مبيّن و امثال آن اندكى ناقص و محرّف از غير امير المؤمنين عليه السلام نيز نقل كرده اند، اما از توحيد و معارف همان ناقص را از ديگر صحابه و تابعين نقل نكردند. (9)

.


1- .روض الجنان، ج 11، ص 33.
2- .توبه (9): 25.
3- .روح الجنان، ج 6، ص 356. مطابق تعليقه شماره 1730 اين مجموعه.
4- .روض الجنان، ج 3، ص 223.
5- .روح الجنان، ج 2، ص 199. مطابق تعليقه شماره 350 اين مجموعه.
6- .روض الجنان، ج 1، ص 92.
7- .روح الجنان، ج 1، ص 57؛ قاموس المحيط، ص 146.
8- .روض الجنان، ج 1، ص 93.
9- .روح الجنان، ج 1، ص 58 .

ص: 58

تأملات كلامىمؤلف جابه جا مسائل كلامى را مطرح كرده و علامه شعرانى هم توضيحاتى در ذيل آنها آورده و احياناً آنها را نقد كرده است: 1. مؤلف در ذيل آيه 25 سوره ابراهيم مى نويسد: ... اهل اشارت گفتند: وجه حكمت در تشبيه اسلام و ايمان به درخت از آنجاست كه درخت تمام نباشد الاّ به سه چيز: عِرقى ثابت و اصلى قايم و فرعى عالى، همچونين ايمان و اسلام به سه چيز تمام شود: تصديقٌ بِالْقَلْبِ، و اقرارٌ باللّسانِ، و عمَلٌ بِالاَركانِ، بيانش حديث رضا عليه السلام از پدرش از پدرانش عليهم السلام از اميرالمؤمنين از رسول عليه السلام كه گفت: الإيمانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ واِقرارٌ بالّلسانِ وعَمَلٌ بِالاَركانِ. (1) علامه شعرانى هم در حاشيه مى نويسد: چنان كه گفتيم ايمان در مذهب شيعه و اكثر اهل سنت همان اقرار قلبى است و اقرار به زبان دليل آن است و عمل به اركان جزء ايمان نيست و بارها مؤلف تحقيق اين معنى كرده است. و مقصود از اين عبارت نه آن است كه فاسق كافر باشد يا منزلتى ميان ايمان و كفر بلكه چون مؤمن عمل نكند فايده كامل از ايمان نبرده، مانند آنكه گويند: مال دارِ بخيل فقير است. (2) 2. مؤلف در ذيل آيه 79 سوره شعراء بعد از نقل كرامات اهل ذوق و تصوف مى گويد: اين حكايت و امثال اين به نزديك اهل تصوّف از كرامات باشد، و به نزديك ما اگر درست بود معجز بود كه خداى تعالى اظهار كند بر دست بعضى صالحان چون داند كه در آن لطفى خواهد بود يا بعضى مكلّفان را. مذهب علم الهدى (رَحْمَةُ الله عليه) اين است. (3) و علامه شعرانى در حاشيه مى نويسد: خلاف است ميان جماعتى از معتزله و اشاعره كه ظهور كرامت از اولياء خدا و صالحان ممكن است يا ممكن نيست، بيشتر معتزله جايز نمى دانند و آنچه در اين باب نقل است مانند طعام حضرت مريم و آوردن عرش بلقيس از آصف تكميل معجزه پيغمبرى مى شمارند و ديگران آن را ممكن مى دانند؛ چنان كه خواجه نصيرالدين و علامه حلى در تجريد و شرح آن اختيار آن كردند. (4) 3. مؤلف در ذيل آيه 40 سوره نساء مى گويد: ... و دليل بر اين آن است كه: در خبر لفظ مظلمه گفت و مقابله مظلمه به عوض باشد، و ثواب عمل كسى به كسى ندهند و بر فعل كسى ديگرى را عقاب نكنند... . (5) علامه شعرانى هم در حاشيه مى نويسد: اگر گويى: نماز و حجّ استيجارى چگونه است كه ثواب عمل زنده را براى مرده نويسند، گوييم: ثواب عمل زنده براى زنده است و آنچه خداوند تعالى به مرده دهد تفضّل است نه استحقاق؛ چنان كه اگر وصى و وارث به وصيت عمل نكنند عقاب بر همان است كه تخلّف كرده نه ميّت. و بر اين اجماعِ اهل عدل است. (6)

1. « الم »

روض الجنان: اهل اشارت گفتند: «الف» أنا، «لام» لى، «ميم» مِنّي. به «الف» اشارت به آن كرد كه همه منم. به «لام» اشارت به آن كرد كه همه مراست. به «ميم» اشارت به آن كرد كه همه از من است. (7) 28. علامه شعرانى: در تفسير منهج الصادقين نكاتى در اين حروف مقطّعه آورده است كه در جاى ديگر مجموع نديده ام. البته رجوع به آن كتاب شود. (8)

3. «الَّذِينَ يُؤمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ»

روض الجنان: امّا «غيب»، هر چه مُغَيّب باشد از چشمها و مصوّر باشد در دلها. (9) 29. علامه شعرانى: عالم غيب در مقابل عالم شهادت است، چنان كه فرمود: «عالِم الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ» . (10) و اصل ايمان و تديّن آن است كه انسان معتقد باشد غير اين عالم ماده محسوس عالم ديگراست و موجود ديگر، تا به خدا و فرشتگان و روح و قبر و قيامت اقرار كند. (11) روض الجنان: راوى خبر گويد كه: يك روز رسول صلى الله عليه و آله صحابه را گفت: دانى كه از مؤمنان كه فاضل تر است؟ گفتند: فرشتگان. گفت: ايشان چنين اند، و نه ايشان را مى خواهم. گفتند: پيغمبران. گفت: ايشان چنين اند، و نه ايشان را مى خواهم. گفتند: يا رسول اللّه! كيستند ايشان؟ گفت: جماعتى كه از پس من باشند تا به آخر زمان، مرا نديده و سخن من ناشنيده و معجزات من ناديده، ورقى مُغلق (12) بينند و سوادى بر بياضى، بر آن كار كنند. ايشان فاضلترين اهل ايمانند. آنگه برخواند: «الَّذِينَ يُؤمِنُونَ بِالْغَيْبِ» (13) . 30. علامه شعرانى: در عهد قديم كتابها را مى بستند و قفل مى كردند و مهر مى زدند چنان كه در مقدمه صحيفه كامله سجاديه است كه حضرت ابى عبدالله عليه السلام«فَاستخْرَجَ منها صحيفةً مُقْفَلَةً مَختومةً فَنظَر إلى الخاتَمِ وقَبّلَهُ وبَكى، ثمّ فَضّه و فَتَح القفلَ ثمّ نشر الصحيفةَ» و ما شرح آن را در ذيل صفحه 8 از شرح و ترجمه صحيفه نوشته ايم. (14) روض الجنان: اكنون بايد كه نماز كُن، متأنّى باشد، و حدود او نه دارد، و شرايط او ظاهراً و باطناً به جاى آرد، چنان كه آن كس كه چوب بر آتش راست كند، چه اگر تأنّى نكند و پيش از وقت بجنباند بشكند، و اگر بسيار بر آتش رها كند بسوزد، بر وفق آنچه شرع فرموده است تا نماز او عبادت باشد. (15)31. علامه شعرانى: افتاده دارد بدين مضمون كه «نماز را هم بايد به جاى آورد». (16) روض الجنان: «نَفَقْ»، سَرَبى باشد در زيرزمين كه آن را راهى باشد به جايى. (17) 32. علامه شعرانى: سَرَب جاده و راه زير زمينى است. 18

.


1- .روض الجنان، ج 11، ص 271 _ 272.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 23. مطابق با تعليقه شماره 1814 اين مجموعه.
3- .روض الجنان، ج 14، ص 331.
4- .روح الجنان، ج 8 ، ص 345. كشف المراد، ص 476. مطابق تعليقه شماره 2339 اين مجموعه.
5- .روض الجنان، ج 5 ، ص 367.
6- .روح الجنان، ج 3، ص 392. مطابق تعليقه شماره 874 اين مجموعه.
7- .روض الجنان، ج 1، ص 97.
8- .روح الجنان، ج 1، ص 60. منهج الصادقين، ج 1، ص 58 _ 65.
9- .روض الجنان، ج 1، ص 103.
10- .توبه (9): 94.
11- .روح الجنان، ج 1، ص 64.
12- .در چاپ مشهد «معلّق» آمده است.
13- .روض الجنان، ج 1، ص 104.
14- .روض الجنان، ج 1، ص 105.
15- .روح الجنان، ج 1، ص 66، يعنى جمله به اين صورت بايد باشد:«... و اگر بسيار بر آتش رها كند بسوزد [نماز را هم بايد به جاى آورد]، بر وفق آنچه شرع فرموده است...».
16- .روض الجنان، ج 1، ص 107.
17- .روح الجنان، ج 1، ص 66.

ص: 59

. .

ص: 60

مسائل اصول فقهمؤلف گاهى در ذيل آيات به مسائل اصول فقه اشاره كرده و علامه شعرانى آن را بيشتر توضيح داده است: از جمله مؤلف در ذيل آيه 13 سوره نحل به مسأله استعمال لفظ در بيش از يك معنا كه در اصول فقه مطرح شده اشاره كرده است: «مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ» ، نصب او بر حال است از مفعول و رفع «الوانُه» به مُختْلفاً است، لانَّ اسمَ الفاعلِ يَعمَلُ عَمَلَ الفِعْل. به الوان و انواع مختلف كه يك با يك نماند. «الوان» شايد تا حمل كنند بر حقيقت و شايد تا حمل كنند بر انواع و شايد كه حمل كنند بر هر دو وجه به نزديك ما، چه لفظ به يك عبارت توان كردن از دو معنى مختلف و از حقيقت و مجاز و اين مسأله اى است از اصول الفقه كه يُعبَّر باللّفظةِ الواحِدةِ عَنِ المَعنَيَيْنِ المُختَلِفَيْنِ و عَنِ الحقيقةِ وَالمجاز. (1) و علامه شعرانى در حاشيه مى نويسد: اين مسأله در اصول فقه است كه آيا مى توان لفظ مشترك را در بيش ازيك معنى استعمال كرد يا جايز نيست؟ در صورتى كه اجتماع آنها ممكن باشد مانند دوش در فارسى كه مشترك است هم شب گذشته را از آن مى خواهند وهم دوش به معنى منكب و پشت شانه و سعدى گويد: آن سيل كه دوش تا كمر بودامشب بگذشت خواهد از دوشدوش در مصرع اوّل به معنى گذشته است و ممكن نيست از آن معنى منكب خواست اما در مصرع دويم هر دو ممكن است و سعدى هر دو را خواسته: هم شب گذشته و هم منكب. از علماى اصول آنها كه در ادب مهارت دارند جايز مى شمارند و آنها كه در ادب ضعيفند و به قياس و عقل اعتمادشان بيشتر است جايز نمى دانند و استعمال در حقيقت و مجاز هم بر اين قياس. و صاحب اين كتاب همه را جايز مى داند. (2)

4. «... وَ بِالاْخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ»

روض الجنان: و «يقين»، هر علمى باشد مستدرك. (3) 33. علامه شعرانى: يقين علمى را گويند كه بعد از شك حاصل شود. (4) روض الجنان: اگر گويند: نه معنى اين داخل است، فى قوله: «اَلَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ» ، اينجا تكرار كردن چه معنى دارد؟ جواب از دو وجه باشد: يكى آنكه، آن جا اجمال كرد و بر سبيل جُمله گفت، و اينجا تفصيل داد، چه اوّل مُجمل است و اين معيّن. (5) 34. علامه شعرانى: چون اوّل مجمل بود و به تعيينْ نام آخرت در آن مذكور نبود، چون به تعيين نام برد از اجمال بيرون آمد. (6)

7. «... وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ ...»

روض الجنان: و «غشاوت»، غطا و پوشش بود، يعنى پوششى كه با آن حق را نمى بينند. و غاشيه زين از اينجا گويند كه پوشش زين باشد. 7 35. علامه شعرانى: در عهد مؤلّف اشراف و اعيان زينهاى مُرَصَّع داشتند و براى حفظ آن جامه با كمال تكلّف آماده كرده بودند و آن را غاشيه مى گفتند چون از اسب پياده مى شدند نوكرى كه غاشيه را بر دوش داشت روى زين مى كشيد و آن را مى پوشيد. 8

.


1- .روض الجنان، ج 12، ص 14 _ 15.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 90. مطابق تعليقه شماره 1856 اين مجموعه.
3- .روض الجنان، ج 1، ص 108.
4- .روح الجنان، ج 1، ص 67.
5- .روض الجنان، ج 1، ص 115.
6- .روح الجنان، ج 1، ص 72.

ص: 61

فوايد تفسيرىفوايد تفسير علامه شعرانى هم در تعليقات كم نيست، نگاه نقادانه و عالمانه ايشان در بسيارى از حواشى هويداست: 1. مؤلف در ذيل آيه 92 سوره نحل مى نويسد: «وَ لا تَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَها» ؛ گفت مباشى چنان كه آن زن كه ريسمان خود را تاب باز دهد پس از آنكه محكم كرده باشد. و در قوّت دو قول گفتند: يكى آنكه به معنى ابرام و إحكام است، يكى آنكه: القوّة؛ الطّاقة مِنَ الحبل، يك تَوْ از رسن را قوّت خوانند جمعها: القوى. كلبى و مُقاتل گفتند: اين زنى بود كم خرد از قريش او را ريطه بنت عمرو گفتند و هو عمرو بن سعد بن كعب بن زيد بن مناة بن تميم، و لقب او جُعَل بود. او دوكى بكرده بود مقدار يك ارش، نهكى در سر آن كرده به مقدار انگشتى و بادريسه اى بزرگ در خورِ آن در او افگنده و پشم و موى رشتى به آن و پرستاران را فرمودى تا از آن مى رشتندى از بامداد تا نماز پيشين، چون نماز پيشين بودى بفرمودى تا آنچه رشته بودندى تاب بازدادندى. خوى و عادت او بر اين بود... . (1) علامه شعرانى در حاشيه مى نويسد: قول صحيح تر در تفسير آن است كه اشاره به زنى خاص و معهود نيست؛ چون غالب مفسران اين زن را به تعيين نمى شناختند و خداوند تعريف به مجهول نمى كند بلكه مَثَل زد خداوند شكستن عهد را به باز كردن ريسمان پس از رشتن. چنان كه مثل زد كلمه طيبه را به شجره طيبه و كلمه خبيثه را به شجره خبيثه نه درختى معهود وخاص و مَثَل زد صدقه در راه خدا را به دانه كشته كه هفت خوشه برآورد، در هر يك صد دانه نه آنكه دانه خاص بدين صفت در خارج موجود باشد. اما جماعتى از مفسرين پيوسته جزئيات و مشخصات و ماديات را به از كليات و مجردات درك مى كنند و همه چيز را بر طبع خود حمل بر يك فرد معهود مى كنند و مؤلّف قول آنها را نقل كرده است. (2) 2. مؤلف در ذيل آيه 177 سوره بقره مى نويسد: اهل تأويل در سبب نزول آيت خلاف كردند. حسن بصرى وقتاده و ربيع گفتند: سبب نزول آيت آن بود كه، جهودان در نماز روى به مغرب كردندى و ترسايان به مشرق. (3) علامه شعرانى نيز در حاشيه مى گويد: گرچه اين سخن در ميان مفسّران معروف است، اما معنى آن را در نيافتيم؛ چون ترسايان روى به مشرق نمى كنند و يهود هم روى به مغرب ندارند در عبادت، و بيت المقدس نسبت به بلاد ما غربى است و نسبت به مدينه شمالى و مسلمانان در آن هنگام كه بيت المقدس قبله بود روى به شمال مى ايستادند. البته يهود هم اگر روى به جانب بيت المقدس مى كردند روى به شمال مى ايستادند. (4) 3. مؤلف ذيل آيه 4 سوره مائده مى نويسد: ... «اُحِلُّ لَكُمُ الطّيّباتُ» بر شما حلال كرده اند از ذبايح آنچه حلال و پاك است و مراد به طيّبات محلّلات است... . (5) علامه شعرانى هم در حاشيه مى گويد: اما اين گونه جواب مشتمل بر دور است و صحيح نيست؛ كسى پرسد: چه چيز براى ما حلال است؟ جواب دهند: آنچه حلال است براى شما حلال است. (6) 4. مؤلف در ذيل آيه 31 سوره مائده مى گويد: «فَبَعَثَ اللّهُ غُراباً...» چون قابيل به كار درماند، خداى تعالى دو كلاغ بفرستاد تا با يكديگر جنگ كردند و يكى ديگر را بكشت، آنگه بيامد و به چنگال زمين بر رفت و او را در آن جا نهاد و خاك با سر او كرد... . (7)علامه شعرانى هم در حاشيه مى گويد: از آيه قرآن معلوم نمى گردد كلاغى كلاغ ديگر را كشت بلكه زمين را مى كند، گويى چيزى پنهان كرده را مى جست، و اين عادت كلاغ است. (8) 5 . مؤلف در ذيل آيه 286 سوره بقره مى نويسد: ... و بعضى دگر گفتند: مراد به «اضر» ثقل است؛ بار خدايا بار گران در تكليف بر ما منه چنان كه بر آنان نهادى كه پيش ما بودند، و آنْ آن بود كه در اخبار مى آيد كه: خداى تعالى در شبان روز پنجاه نماز بر امّت موسى نهاد، و ايشان را به زكات ربع مال فرمود دادن، و چون جامه شان پليدى رسيدى ببايستى بريدن و نمازشان جز در مسجد روا نبودى، و چون آب نيافتندى، تيمّم روا نبودى ايشان را. و چون گناهى بكردندى، علامت آن گناه بر روى ايشان پديد آمدى. و چون در سراى به معصيتى مشغول شدندى، بر در آن سراى به خطّى روشن پيدا شدى كه: فلانان در اين سراى فلان كار مى كنند، و اين قول عطا و مالك بن انس و مورَّج و قُتيبى و ابن الانبارىّ است. (9) علامه شعرانى هم در حاشيه مى گويد: اين روايت به عقل نزديك تر از آن است كه گوشت تن خود را به مقراض مى بريدند. و به گمان من «قطعوه» يعنى جماعت بنى اسرائيل زن يا مرد نجس را از جماعت خود بيرون و قطع علاقه مى كردند، در مسجد و جماعت راه نمى دادند و با آنها در يك خانه نمى ماندند و معاشرت نمى كردند؛ چنان كه هنوز با زن حائض چنين رفتار مى كنند. آن گاه بعضى روات نقل به معنى كرده است چنان كه به عقلش رسيده. (10)

8 . «وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنّا بِاللّهِ وَ بِالْيَوْمِ...»

روض الجنان: «وَ مِنَ النّاسِ» ، «مِن» تبعيض است، و «ناس» اسم جنس است و «لام» در او تعريف جنس است. و اين اسمى واحد است مر جماعت مصوّر را به اين صورت. (11) 36. علامه شعرانى: يعنى به صورت آدمى. (12) روض الجنان: در خبر است كه: خداى تعالى چون آدم را بيافريد در بهشت مى گشت تنها، دلش تنگ شد، خداى تعالى خواب بر او افگند... . (13) 37. علامه شعرانى: اول كسى كه براى عمل جراحى بيهوش كرد جبرئيل بود، و در محل خود خواهيم گفت در اين حكايت شك و اختلاف است. (14)

9. «...وَ مَا يَشْعُرُونَ»

روض الجنان: و اصل «شِعْر» علم بود به امرى دقيق، و شعر از اينجاست. و موى را شَعْر از اينجا گويند. (15) 38. علامه شعرانى: كه موى باريك و دقيق است. 16

.


1- .روض الجنان، ج 12، ص 85 .
2- .روح الجنان، ج 7، ص 138. مطابق تعليقه شماره 1881 اين مجموعه.
3- .روض الجنان، ج 2، ص 307.
4- .روح الجنان، ج 2، ص 18. مطابق تعليقه شماره 200 اين مجموعه.
5- .روض الجنان، ج 6، ص 251.
6- .روح الجنان، ج 4، ص 110. مطابق تعليقه شماره 984 اين مجموعه.
7- .روض الجنان، ج 6، ص 344.
8- .روح الجنان، ج 4، ص 180. مطابق تعليقه شماره 1052 اين مجموعه.
9- .روض الجنان، ج 4، ص 157 _ 158.
10- .روح الجنان، ج 2، ص 430. مطابق تعليقه شماره 564 اين مجموعه.
11- .روض الجنان، ج 1، ص 118.
12- .روح الجنان، ج 1، ص 74.
13- .روض الجنان، ج 1، ص 118.
14- .روض الجنان، ج 1، ص 121.
15- .روح الجنان، ج 1، ص 76.

ص: 62

10. «فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مرَضاً...»

روض الجنان: ... و وجهى ديگر آن است كه، خداى تعالى افعالى كرد با ايشان كه ايشان عند آن بايست تا به ايمان و طاعت نزديك شوند، ايشان در كفر بيفزودند، خداى با خود حواله كرد از آن جا كه آن فعل او بود كه ايشان عند آن ازدياد كردند، چنان كه در حقِّ سُورت گفت: «وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ أَيُّكُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِيماناً فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ إِيماناً وَ هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ * وَ أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ...» (1) در اين آيات زيادت ايمان را و زيادت كفر را حوالت با سورت كرد، و معلوم است به ضرورت كه سورت، ايمان و كفر نيفزايد؛ بل ايشان ايمان و كفر افزايند و لكن چون عند نزول سورت بود، با سورت حوالت كرد. و اين آيات هم در حقّ منافقان است در آخر سوره التّوبه ... . و مانند اين قوله تعالى حكاية عَنْ نوح عليه السلام: «فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعائِي إِلاّ فِراراً» (2) و مثله: «فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيًّا حَتّى أَنْسَوْكُمْ ذِكْرِي...» (3) . 39. علامه شعرانى: معنى آن است كه گاه فعلى را نسبت به فاعلى مى دهند كه در حقيقت فاعل نيست بلكه مصاحب فعل است، مانند سوره قرآنكه ايمان و كفر كسى را زياد نمى كند بلكه خود مردم وقت نزول سوره ايمان و كفر خود را زياد مى كنند؛ چون ايمان و كفر اختيارى است و موجب ثواب و عقاب، پس فاعل آن خود مكلّف است. (4)

13. «...قالُوا أَ نُؤمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لكِنْ لايَعْلَمُونَ»

روض الجنان: و از اين كار را خداى تعالى زنان و اطفال را سُفَهاء خواند، في قوله:

.


1- .توبه (9): 124 _ 125.
2- .مؤمنون (23): 10.
3- .روض الجنان، ج 1، ص 122.
4- .روح الجنان، ج 1، ص 77.

ص: 63

قصص قرآنعلامه شعرانى در حاشيه تفسير آيه «وَ لا تَسْتَفْتِ فِيهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً» (1) با اشاره به فلسفه ذكر قصص در قرآن در حاشيه مى نويسد: طريقه قرآن _ چنان كه گفتيم _ در نقل حكايات اقتصار بر موضع عبرت است نه تفاصيل وجزئيات و مردم قصه دوست مى خواهند در حكايت تفاصيل آن را بدانند و براى يافتن آن به هر وسيله دست فرا مى برند و بسا دروغ و غلو و مبالغه كه عادت مردم جاهل است در حكايات داخل مى كنند كه سود ندارد، بلكه گاهى زيان دارد؛ چون صورت دين و حكايات دينى را در نظر بسيارى زشت مى كند وموجب گمراهى مى شود؛ مثلاً بلندى قامت عوج بن عنق و بزرگى بساطِ سليمان عليه السلام و اَشكال عجيبه يأجوج و مأجوج و نشستن ديو بر ملك و تخت حضرت سليمان، و عاشق شدن حضرت داود به زن سرهنگ خود اوريا، وتوسل براى كشتن او و آمدن هاروت و ماروت به زمين و زنا كردن با فاحشه زهره نام و مسخ شدن آن به صورت ستاره وامثال اين امور بسيار از حرص مردم به تفاصيل حكايات وسؤال از غير امام وپيغمبر برخاسته است. و در اين آيه خداوند نهى فرمود پيغمبر را به نمايندگى امت كه در اين امور از كسى سؤال نكنند و آنچه به كار عبرت نمى آيد در صدد تحقيق آن نباشند از جمله عدد اصحاب كهف كه سه بود يا پنج يا هفت. و موضع عبرت نگاهداشتن خدا است جماعتى را در خوابْ مدتى طويل به خرق عادت كه مدت آن هم بر ما مجهول است. اما مردم هفت تن گفتند و نام آنها معين كردند و زمان خواب رفتن و بيدار شدن و سلطان هر دو وقت را و رنگ سگ ونام او، نام كوه وغار وى و ساير چيزها كه دليل بر صحت آن نيست و فايده اى بر دانستن آن مترتب نى، جز آميختن قول كسانى كه معصوم از خطا نبودند واختلاف بسيار داشتند وتناقض بى شمار با كلام خداوند صادق كه «لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ» (2) . بارى درباره اصحاب كهف به مفاد قرآن اكتفا بايد كرد و در روايت ضعيف و قول غير معصوم ترديد بايد داشت. (3)

«وَ لا تُؤتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ قِياماً» . (4) 40. علامه شعرانى: مؤلّف گاهى «از اين كار» گويد به معنى بدين علت و سبب. (5) روض الجنان: «وَ لكِنْ لايَعْلَمُونَ» ؛ ولكن نمى دانند. حقيقت «علم»، معنيى باشد كه اقتضاى سكون نفس كند و از قبيل اعتقاد باشد، و از حقّ او آن است كه معتقد بر وفق اعتقاد باشد و اگرچه در حد نبايد آوردن، چه در حدّ لفظى باشد كه بدو كشف و ابانت افتد محدود را از نامحدود. (6) 41. علامه شعرانى: يعنى شرط علم آن است كه موافق واقع باشد. و گفته اند علم تصديق ثابت جازم مطابق واقع است. و مؤلّف گويد علم بايد مطابق واقع باشد اما در تعريف نبايد اين قيد را آورد چون هر كس هر اعتقاد دارد آن را موافق واقع مى داند و هرگز نمى تواند تصور كند مطابق واقع نيست و اگر چنين تصورى براى او حاصل شود او در شك است نه عالم. پس به اين قيد نمى تواند تشخيص دهد اعتقاد او چيست مگر ديگرى كه بر اعتقاد او واقف شود و آن را مخالف واقع بيند، بگويد آن علم نيست چنان كه دهريه به اعتقاد جازم مى گفتند خدا و عالم آخرت وجود ندارد، خداوند فرمود: «ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاّ يَظُنُّونَ» (7) : و حق اين است كه اين قيد را در تعريف مى توان آورد و سبب امتياز محدود از غير محدود مى شود منتها نزد غير معتقد. و كلام مصنّف مأخوذ از ذريعه سيد مرتضى است. (8)

14. «وَ إِذا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قالُوا آمَنّا»

روض الجنان: «لقاء»، از معنى رؤيت در هيچ نباشد. (9)42. علامه شعرانى: يعنى لقاء به معنى رؤيت به هيچ وجه استعمال نشده است. (10)

.


1- .روض الجنان، ج 1، ص 124. نساء (4): 5 .
2- .روح الجنان، ج 1، ص 78.
3- .روض الجنان، ج 1، ص 124.
4- .جاثيه (46): 24.
5- .روح الجنان، ج 1، ص 79.
6- .كهف (18): 22. روض الجنان، ج 12، ص 337.
7- .فصّلت (41): 42.
8- .روح الجنان، ج 7، ص 321. مطابق با تعليقه شماره 2049 اين مجموعه.
9- .روض الجنان، ج 1، ص 125.
10- .روح الجنان، ج 1، ص 79.

ص: 64

ذوالقرنين كيست؟در ميان مفسران درباره ذوالقرنين چندين نظر وجود دارد. نظر علامه شعرانى اين است كه ذوالقرنين همان اسكندر مقدونى است و چند دليل براى آن ذكر كرده است: ذوالقرنين لقب اسكندر مقدونى است و مشهور نزد مفسرين همين است و امام رازى گويد: كسى كه به شرق و غرب و شمال عالم رفته و همه را تسخير كرده باشد اگر غير اسكندر بود او هم مانند اسكندر معروف مى شد و همه مى شناختند با آنكه كسى جز وى بدين عمل معروف نيست. و ابوريحان بيرونى نقل كرده است كه ذوالقرنين ابوكرب حميرى بود وليكن جهانگيرىِ وى افسانه اى است بى اصل و ثمر. و گويند عمر بن خطاب معتقد بود ذوالقرنين يكى از فرشتگان خداست و شايد علت آن بود كه قرآن نمى خواند و فكرش متوجه چيزهاى ديگر بود. و نويسنده اين حواشى گويد: يكى از ادله قول مشهور سؤال يهود است؛ چون آنان ابوكرب را نمى شناختند اما اسكندر نزد آنان معروف بود و در كتب تاريخ خود اخبار وى را نوشته بودند؛ چون او به بيت المقدس آمد، عالم بزرگ يهود را با حرمت و تعظيم پذيرفت و دين آنها را آزاد گذاشت و اجازه داد در شهرهاى خود به همان احكام و شريعت تورات عمل كنند و قوانين دولتى يونانيان براى آنها لازم نباشد. از اين جهت اسكندر را بزرگ مى داشتند اگر چه پس از وى جانشينان او با يهود بدرفتارى كردند. و دليل ديگر بر قول مشهور آنكه خداوند نقل اخبار انبيا مى كند يا كسانى كه مانند انبيا در نشر خير و آداب واخلاق تأثير بسيار داشتند، و از انبيا گذشته هيچ يك از پادشاهان جهان آن اندازه مؤثر نبود و در تأديب وتهذيب وتعليم علوم آن كوشش نكرد كه اسكندر كرد. (1)

15. «اللّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ»

روض الجنان: و «استهزاء» و «سُخْريّت»، به نزديك عرب عيب باشد، قال الله تعالى: «إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللّهِ يُكْفَرُ بِها وَ يُسْتَهْزَأُ بِها...» (2) ، أىْ يُعابُ. (3) 43. علامه شعرانى: ... به نظر مى رسد كه [اين تعبير] خود جواب مستقلى است. و خلاصه آنكه گاه استهزا در لغت عرب به معنى عيب گرفتن آمده است و «اللّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ» يعنى خداى را بر آنها عيب مى گيريد. (4) روض الجنان: زبانيگان در ايشان رسند و ايشان را با راه دوزخ برند و در دوزخ اندازند. (5) 44. علامه شعرانى: يعنى زبانيه ها و مأموران دوزخ. چون در فارسى «هاى» آخر اسماء را چون به الف و نون جمع بندند تبديل به گاف كنند مانند بندگان و رفتگان، مؤلّف «هاى» آخر زبانيه را مبدّل به گاف كرده است. (6)

17. «... فَلَمّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ...»

روض الجنان: «اَضاءَ» هم لازم هست و هم متعدّى، يقول: أضاءَ الْقَمَرُ الظُلمَةَ، وأضاء الْقَمَرُ به معنى ضاء، و ضاءَ يَضُوءُ ضَوْءاً اِلاّ لازم نباشد. (7) 45. علامه شعرانى: «ضاءَ» ثلاثى مجرد پيوسته لازم است. (8)روض الجنان: قال الله تعالى: «لا يَبْغُونَ عَنْها حِوَلاً» (9) ، و «مَحالَه»، جَهره بود براى آنكه گردد. (10) 46. علامه شعرانى: جَهره چرخى است كه نسّاجان به وسيله آن نخ ريسمان بر ماسوره پيچند. 11

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 370. مطابق تعليقه شماره 2081 اين مجموعه.
2- .نساء (4): 140.
3- .روض الجنان، ج 1، ص 127.
4- .روح الجنان، ج 1، ص 81 .
5- .روض الجنان، ج 1، ص 128؛ در چاپ مشهد «زبينكان» ضبط شده است.
6- .روح الجنان، ج 1، ص 82 .
7- .روض الجنان، ج 1، ص 138.
8- .روح الجنان، ج 1، ص 88 .
9- .كهف (18): 108.
10- .روض الجنان، ج 1، ص 139.

ص: 65

روش شناسى تفسير ابو الفتوحگاهى مؤلف در ذيل آيات قصه هاى عجيب و غريب از آفرينش زمين و آسمان و داستانهاى پيامبران نقل مى كند و علامه شعرانى نقل آنها را از باب اينكه مؤلف مى خواسته تفسيرش از اين اقوال خالى نباشد و يا اين داستانها مشتمل بر حكمت و موعظه است، دانسته است. 1. مؤلف در ذيل آيه 6 سوره طه مى گويد: عبداللهِ عبّاس گفت: زمين بر پشت ماهى است، و ماهى بر روى آب است، و طرفى ماهى كه سرو دنبال اوست در زير عرش ملتقى اند به هم آمده. و زير دريا سنگى سبز هست كه سبزى آسمان از اوست، و آن سنگ آن است كه خداى تعالى در سورت لقمان گفت: «فَتَكُنْ فِي صَخْرَةٍ... » ، (1) و آن سنگ بر سُرُوى گاوى است و پايهاى گاو برثرى نهاده است، وزير ثَرى كس نداند تا چيست مگر خداى تعالى. و آن گاو دهن باز كرده است چون درياها همه يكى شود در شكم آن گاو شود و درياها خشك شود. (2) علامه شعرانى چنين مى نويسد: اين سخنان را نه براى آن نقل مى كنند كه خود بدان معتقدند يا خواننده را بدان معتقد سازند بلكه تا كتاب از اقوال مشهوره خالى نباشد و رسم علماى اسلام است در هر علم از توحيد و فقه و اصول و تفسير و حديث اقوال باطل را نقل مى كنند تا مردم نپندارند در نقل خيانتى كردند و چيزهايى كه نپسنديدند به سليقه خود از دين حذف كردند. و شايد حق همان بود كه حذف كردند. (3) 2. مؤلف در ذيل آيه 52 سوره شعراء مى نويسد: «وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى» ، حق تعالى گفت: ما وحى كرديم به موسى كه، بندگان مرا ببر به شب كه فرعون بر پى شما بيايد. ابن جريج گفت: در اين آيت خداى تعالى امر كرد به موسى كه، بنى اسرائيل را بفرماى تا هر چهار خانه اى شوند با خانه اى شوند، و در هر سراى كه اينان باشند بره اى بكشند، و در سراى به خونِ او خون آلود كنند كه من فرشتگان را خواهم فرستادن تا كودكان آل فرعون را هلاك كنند، و علامت ايشان اين است و در سرايى نشوند كه بر در آن سراى اثر خون باشد. آنگه بفرماى تا آرد بسريشند، و همچنين فطير بپزند تا زود باشد، آنگه تو با بنى اسرائيل برو تا به كنار دريا تا من بفرمايم كه چه بايد كردن. موسى عليه السلامهمچنين كرد. چون در روز آمدند، فرعون گفت: بنگر تا موسى چون كرد! مالهاى ما بستدند و فرزندان ما را بكشتند. آنگه بفرمود سرير او از شهر بيرون بردند و بر اثر ايشان لشكرى را گسيل كرد هزار هزار و پانصد هزار پادشاه مُسَوّر را كه در دست دستورنجن زرّين داشتند، و با هر پادشاهى هزار مرد بودند... . (4) و علامه شعرانى در حاشيه مى نويسد: يك ميليون پادشاه در يك عصر موجود نيست، بلكه در چند قرن هم، اما اين سهو نساخ نيست بلكه ترجمه عرائس ثعلبى است: «ألف ألف و خمسمأة الف ملك مسور مع كلّ ملك ألف رجل» (5) و آن را از ابن جريج نقل كرده است. و اين گونه مبالغات غير معقول در گفتار آنان بسيار است و ثعلبى و مؤلف به مقتضاى امانت در نقل سخن مفسران مشهور را خواه صحيح باشد و خواه غلط بى تغيير روايت كردند و متعهد صحت سخن هيچ كس نشدند و خيانت هم نكردند وچيزى را كه آنها گفته بودند ناگفته نگذاشتند و نپوشيدند و مردم مجبور نيستند كلام غير معصوم را قبول كنند. (6) 3. مؤلف در ذيل آيه 35 سوره نمل مى نويسد: ... سليمان عليه السلام گفت: كيست كه اين بداند سفتن؟ انسيان ندانستند و نه جنّيان... . آنگه گفت: كيست كه ريسمان در اين مهره سفته كشد؟ كرمكى سفيد گفت: من تمام كنم، آنگه رشته در دهن گرفت و از اينجانب در رفت و به دگر جانب برون آمد. سليمان گفت: چه خواهى؟ گفت: از خداى بخواه تا روزى من از ميوه ها كند، گفت: كرده شد... . (7) و علامه شعرانى در حاشيه مى نويسد: از ضعف بعضى اين سخنان عجب نبايد داشت، چون روايت از امام نيست و مؤلف براى آنكه از گفته پيشينيان چيزى فرو نگذاشته باشد آن را نقل كرده. و به قرائن گذشته معلوم گرديد كه وى به همه آنچه ثعلبى و ديگران در اين قصص روايت كردند اعتماد نداشت. (8) 4. مؤلف در ذيل آيه 1 سوره ذاريات مى نويسد: ... موسى برگشت و مى گفت: اى خدايى كه روزى خلقان به امر تو است، يكى را باران مى بايد و يكى را آفتاب، و يكى را باد مى بايد و يكى را هواى ساكن آرميده، و تو خداوند همه را مراد بدهى و به حسب مصلحت روزى به هر يك رسانى چنان كه تو دانى. (9)و علامه شعرانى در حاشيه مى نويسد: از اين خبر معلوم مى گردد كه علماى ما در سند اخبار قصص چرا مساهله مى كردند، چون آنچه متضمن حكمت و تعليم و موعظه بود براى فايده اش مى آوردند و اگر در اصل حكايت مناقشه بود در آن تعليم مناقشه نبود. وعاقلان مى دانند مقصود اصلى از نقل حكايات عبرت و موعظه است و موعظه حق است، اگرچه وقوع حكايات مشكوك بود و در اثبات آن اصرار نداشتند. (10) 5 . مؤلف در ذيل آيه 198 سوره بقره مى نويسد: ... پس براى تذلّل و خضوع حاجّ و صبر ايشان بر وقوف در اين روز در اين مَوْقف [عرفه ]اين نامها بر روز و بر جاى نهادند. (11) علامه شعرانى هم در حاشيه مى نويسد: اين اختلاف در وجه تسميه عرفه دليل است كه مؤلّف گفتار مفسران را براى اعتماد و اعتقاد بدان روايت نمى كرد بلكه براى آنكه كتاب از گفتار آنان خالى نباشد. و دانستن آنكه عرفه را چرا عرفه گفتند از ضروريات نيست و اگر ندانيم كدام از اين روايات صحيح است هم مقصّر نيستيم و شايد هيچ يك درست نباشد و تسميه را علتى ديگر بود. (12) 6 . مؤلف در ذيل آيه 12 سوره مائده مى نويسد: «... و روايتى ديگر آن است كه او [عوج ]در زمين بغى و طغيان از حدّ ببرد...». (13) علامه شعرانى هم در حاشيه مى گويد: اين حكايات درباره عوج و بزرگى قوم او از ثعلبى است (14) نه از ائمه معصومين عليهم السلام و مرحوم مجلسى (عليه الرحمه) هم بر خلاف قاعده خويش در بحار الانوار آن را از ثعلبى روايت كرده است (15) تا كتابش از اين حكايات خالى نباشد. اختلاف روايت دليل آن است كه مؤلّف به صحت هيچ يك معتقد نيست و آن را براى اعجاب نقل كرد؛ چون اين گونه قصص غريب در ذهن مردم مى ماند خواه صحيح و خواه باطل و مى خواهند تفصيل آن را بدانند و چون به كتب تفسير مراجعه كنند و نيابند كتاب را ناقص دانند. و علماى سلف (رضوان الله عليهم) در هر علم اقوال ضعيف و باطل را نقل مى كردند و در فقه و كلام و حديث و غير آن. و اين اقوال متناقض كه مؤلّف در اين كتاب از مفسرين آورده معتقد به صحت همه آنها نبوده است. و اين كه بعض اهل زمان ما گويند نبايد اقوال ضعيف را در كتب نقل كرد صحيح نيست بلكه امانت علما مقتضى آن است كه همه چيز را نقل كنند و باب تحقيق را باز گذراند. (16) 7. مؤلف در ذيل آيه 26 سوره مائده مى گويد: ... و حشويان اصحاب حديث در اين خبر آوردند كه چون ملك الموت عليه السلامآمد تا جان موسى بردارد، گفت: اجابت كن خداى را، موسى تپنجه بر روى او زد و يك چشم او كور كرد... . (17) و علامه شعرانى در حاشيه مى گويد: بايد دانست روش علماى اسلام در تحقيق مسائل و مطالب آن است كه هر قول و عقيده اگر چه باطل باشد و سست و واهى آن را نقل مى كنند و علت بطلان آن را مى گويند، اگر چه در تفسير قرآن باشد. و عوام مردم معتقدند كه بايد سخنان ضعيف و باطل را نگفت و ننوشت و به آنكه صحيح و حق است اكتفا كرد. وليكن اين طريق پسنديده نيست، زيرا كه سبب شبهه مى شود. و مردم متأخّر مى گويند متقدّمان به غلط بدون علت يا به عمد بسيارى از گفته هاى پيغمبر و ائمه را از ميان بردند و شايد حق در آن بود كه حذف كردند. از اين جهت، علما همه گفته ها را ضبط كردند تا همه كس بيند و توهم باطل نكند. و اگر در عهد عثمان مصاحف ديگر را نمى سوزانيدند اين همه اوهام باطل و مبالغه آميز در تحريف به وجود نمى آمد و همه مى ديدند اختلاف آن مصاحف با مصحف موجود بسيار ناچيز است. (18)

20. «يَكادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ ...»

روض الجنان: ... خطف ربودن باشد و پرستك را خُطّاف گويند و چاه جوى را خطّاف گويند، و جمع هر دو «خَطاطيف» بود. (19) 47. علامه شعرانى: آهن سر كجى است كه محور چرخ چاه بر آن مى گردد. و در برهان قاطع گويد چوبى است كه بر گردن گاو مى نهند هنگام شيار. (20)

22. «...وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الَّثمَراتِ رِزْقاً لَكُمْ فَلا تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْداداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»

روض الجنان: «وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» ، در او دو قول گفته اند: قولى آنكه به «سَماء» ابر خواست، و گفته اند كه خداى تعالى اين ابر را چون جامه اى يا چيزى كه در آب نهى نشْف كند آفريد. ابر به دريا فرو شود و برآيد و در هوا متراكم شود، باد بر او آيد و آن را بيفشارد. (21) 48. علامه شعرانى: ابر خود بخار است نه آنكه چيزى مانند جامه به دريا فرو رود و آب بردارد، و بخار چون متراكم شود ابر باشد و باز مبدّل به باران شود. و حاج ملا هادى در منظومه گويد: رَطب من الأجسام حين سُخِنابُخر و اليابس منها دُخِنا للزمهريران بخار لقِيافماطِر السحاب إن لم يقويابالجمله، ابر مانند همين مه است كه گاه بر زمين مى افتد و ما خود بارها در كوهستانها ديده ايم ابر ما را فرو گرفت. (22) روض الجنان: و قولى ديگر آن است كه: مراد به «سَماء»، آسمان است و آب باران از آسمان مى آيد... و اين قول درست تر است براى آنكه، لفظ قرآن بر حقيقت مانده است، و بر قول اوّل مجاز باشد، (23) و كتاب خداى را (جل جلاله) تا بر حقيقت حمل شايد كردن، بر مجاز حمل نبايد كردن. (24) 49. علامه شعرانى: چون دليل حسى و قرائن عقلى قائم شده است بر اينكه باران از ابر مى ريزد، و اگر لفظ سماء را در قرآن حمل بر مطلق بلندى كنيم خلاف قاعده زبان نكرده ايم. (25) روض الجنان: راويان اخبار روايت كرده اند كه: چون خداى _ تعالى _ خواست تا آسمان و زمين بيافريند، جوهرى سبز بيافريد چند هفت آسمان و هفت زمين، آنگه به نظر هيبت بدان جوهر نگريد، از ترس خداى (عزَّوجلّ) گداخته شد، آبى گشت لرزان. آنگه فرمان داد تا از آن آب بخارى و دودى برآمد، از آن دود يك آسمان بيافريد. و خداى تعالى از بهشت گاوى بفرستاد كه او را چهل هزار سُرُو بود و چهل هزار دست و پاى. و آن فريشته قدم بر سَنام آن گاو نهاد، قدمش نيك قرار نگرفت... . (26) 50. علامه شعرانى: اين عبارت نقل عملِ كسى است كه در ضمن كار تجربه آموزد و از اول نداند چه بايد كرد و خداى تعالى چنين نيست. و حديث البته ضعيف است و مطلق خبر واحد در اين ابواب قابل اعتماد نيست و مؤلّف براى تصوير عظمت خلق پروردگار نقل كرده است. (27) روض الجنان: در خبر هست كه: چون بوى يكى از ايشان به دوزخيى رسد، همه اعضاى او از يكديگر جدا گردد، و هرگز دمى چندِ شترى، و هر دنبالى چند نيزه اى، بر هر دنبالى سيصد و شصت بند باشد. در هر بندى سيصد و شصت فَرَق زهر باشد، هر فرقى سيصد و شصت قُلَّه، كه به يك قُلّه از آن همه اهل زمين هلاك شوند. (28) 51. علامه شعرانى: «فَرَق» پيمانه اى است و «قُلّه» كوزه بزرگى است و دو قلّه در مذهب شافعى كر است و بر هر شتر دو كوزه بار مى كردند و بايد كژدم از شتر دنيا بزرگ تر باشد تا اين همه زهر در آن جاى گيرد. و وَهب بن مُنبّه راوى اين روايت از علماى اهل كتاب بوده، شايد اين را از كتب آنها روايت كرده است. (29) روض الجنان: و سَلَمه كُهَيل روايت كند از عبدالله مسعود كه: خداى تعالى بهشت در آسمان هفتم آفريده است امروز و دوزخ در زمين هفتم، چون فانى كند آنجا باز آفريند كه او خواهد. (30) 52. علامه شعرانى: يعنى در قيامت كه زمين و آسمان را فانى كند بهشت و دوزخ را در محلّ ديگر آفريند هر جا كه خواهد. و اين روايات همه از ثعلبى است و ضعيف است، (31) اما مقصود بيان عظمت ملك خدا است كه البته بيش از آن است كه در انديشه ما گنجد. و گفت دوزخ در زمين هفتم است و در بعضى روايات از جانب يسارِ عرش است. و پيغمبر صلى الله عليه و آله چون به آسمان رفت بهشت و دوزخ را آنجا ديد. و در سوره « ص » دوزخ را هم از ملأ اعلى شمرده است، چنان كه اول ذكر مخاصمه اهل آنجا فرموده و پس از آن گويد: «ما كانَ لِي مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلى إِذْ يَخْتَصِمُونَ» . (32) و هر يك به اعتبارى صحيح است، چنان كه در جاى خود واضح شود. (33) روض الجنان: «فَلا تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْداداً» «اَنْداد»، جمع «ند» باشد، هم مثل باشد و هم ضدّ باشد، و كلمه از اضداد است... با خداى تعالى مثل فرو مياريد، يا ضدّ فرو مداريد. مراد به هر دو انبازى است در عبارت، يعنى با خداى تعالى شريك مگوييد. (34) 53. علامه شعرانى: يعنى آيه قرآن را به هر دو توان ترجمه كرد: براى خداى تعالى مثل قرار ندهيد يا ضد قرار ندهيد. مرجع هر دو به اين است كه شريك براى او ثابت نكنيد. 35 روض الجنان: به خداى بر تو. 36 54. علامه شعرانى: عبارتى است مترجَم از عربى؛ يعنى تو را سوگند به خدا مى دهم كه بگويى. 37

.


1- .لقمان (31): 16.
2- .روض الجنان، ج 13، ص 131.
3- .روح الجنان، ج 7، ص 448. مطابق تعليقه شماره 2129 اين مجموعه.
4- .روض الجنان، ج 14، ص 318 _ 319.
5- .عرائس المجالس، ص 174.
6- .روح الجنان، ج 8 ، ص 336. مطابق تعليقه شماره 2336 اين مجموعه.
7- .روض الجنان، ج 15، ص 42.
8- .روح الجنان، ج 8 ، ص 401. رك: عرائس المجالس، ص 282 _ 283. مطابق تعليقه شماره 2382 اين مجموعه.
9- .روض الجنان، ج 18، ص 90 _ 91.
10- .روح الجنان، ج 10، ص 292. مطابق تعليقه شماره 2685 اين مجموعه.
11- .روض الجنان، ج 3، ص 125.
12- .روح الجنان، ج 2، ص 127. مطابق تعليقه شماره 287 اين مجموعه.
13- .روض الجنان، ج 6، ص 299.
14- .رك: عرائس المجالس، ص 213_214.
15- .بحار الانوار، ج 13، ص 186_189، تتميم 2.
16- .روح الجنان، ج 4، ص 145. مطابق تعليقه شماره 1018 اين مجموعه.
17- .روض الجنان، ج 6، ص 324.
18- .روح الجنان، ج 4، ص 164. مطابق تعليقه شماره 1039 اين مجموعه.
19- .روض الجنان، ج 1، ص 147.
20- .روح الجنان، ج 1، ص 93. برهان قاطع، ص 371.
21- .روض الجنان، ج 1، ص 154.
22- .روح الجنان، ج 1، ص 98.
23- .قول اول در شماره قبل آمده است.
24- .روح الجنان، ج 1، ص 99.
25- .روض الجنان، ج 1، ص 155.
26- .روض الجنان، ج 1، ص 158.
27- .روح الجنان، ج 1، ص 101.
28- .روض الجنان، ج 1، ص 159.
29- .عرائس المجالس، ص 7.
30- .ص (38): 69.
31- .روح الجنان، ج 1، ص 102.
32- .روض الجنان، ج 1، ص 159 _ 160.
33- .روض الجنان، ج 1، ص 167.
34- .روح الجنان، ج 1، ص 107.

ص: 66

. .

ص: 67

. .

ص: 68

25. «وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ»

روض الجنان: در اخبار چنين مى آيد كه: جويهاى بهشت بر روى زمين مى رود، چنان كه متفرّق نمى شود بى حايلى. و چهار جوى: آب، و مَى، و شير، و انگبين، به يك جاى مى رود كه آميخته نشود. گفتند: صادق عليه السلام مى گفت اين خبر. ملحدى بشنيد، گفت: عقل اين حديث چگونه پذيرد كه چهار مايع به يك جاى باشند و مختلط نشوند!... . (1)55. علامه شعرانى: رسم ملاحده است كه حكم ماده را در همه عوالم جارى مى كنند براى آنكه به موجودى غير مادى قائل نيستند. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 1، ص 170.
2- .روح الجنان، ج 1، ص 109.

ص: 69

28. «...وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ»

روض الجنان: در خبرى مى آيد كه: رسول عليه السلام گفت: چون مرده را در گور نهند، دو فريشته مى آيند تا به گورِ او فرو شوند، و خداى تعالى او را زنده كند تا به صدر و سينه، و حيات با او دهد و حواسّ درست، و او را از خداى بپرسند و از پيغامبر و از امامان. اگر جواب دهد و جواب به صواب دهد، او را گويند: نَمْ نَوْمَةَ الْعَرُوسِ؛ بَخُسب چنان كه عروس در خوابگاه خود بخسبد. و آن دو فريشته در گور او بر پرّند و گور بر او فراخ كند، مَدَّ الْبَصَر... . (1) 56. علامه شعرانى: و بسيار باشد كه شقى را در جوار سعيد دفن كنند و چون قبر سعيد را اين گونه فراخ كنند قبر شقى در ضمن قبر سعيد نيفتد و سعيد از عذاب شقى متألّم نگردد؛ زيرا كه هر يك عالمى دارند جداگانه مخصوص به خود؛ مانند دو نفر كه در يك فراش خفته يكى خواب نيك مى بيند و يكى خواب بد؛ و اگر ما قبر سعيد را بشكافيم و بهشت نبينيم يا قبر شقى را و آتش نيابيم، علت همين است كه آنها در عالم ديگرند و ما در عالم ديگر چنان كه خود آنها از هم خبر ندارند و ما هم از آنها خبر نداريم. (2)

29. «...ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ فَسَوّاهُنَّ سَبْعَ سَمواتٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ»

روض الجنان: ... و آسمان هفتم از دُرّ سپيد بيافريد، و نام او «رفيع» است، در آن جا خداى را تعالى هفتصد هزار فريشته است، هر يك از ايشان چندان زيردستان دارند از فريشتگان كه عدد قطره باران و ريگ بيابان و برگ درختان. (3) 57. علامه شعرانى: پيش از اين گفت: ملائكه هر آسمان دو برابر آسمان زيرين است و اينجا از ده برابر نيز در گذشته. اما روايت ضعيف است و مؤلّف روايت مخالف آن را نيز نقل كرده تا خواننده بداند روايت آنها براى اعتماد و اعتقاد نيست بلكه براى آنكه از گفته هاى مفسران خالى نباشد. و حق اين است كه آسمانها رنگ ندارد و در نهايت شفافى است و لطافت چنان كه با اين همه مسافت ستارگان را در آسمان هشتم مشاهده مى كنيم. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 1، ص 188.
2- .روح الجنان، ج 1، ص 120.
3- .روض الجنان، ج 1، ص 194.
4- .روح الجنان، ج 1، ص 124.

ص: 70

ادبيات فارسىعلامه شعرانى در ادبيات فارسى هم دستى دارد و گاهى نكاتى را توضيح مى دهد، مثلاً: 1. مؤلف در ذيل آيه 37 سوره شعراء مى گويد: «به تو آرند هر جادوى دانا را». (1) و علامه شعرانى در حاشيه چنين توضيح مى دهد: «جادو خود به معنى ساحر است و جادوگر صحيح نيست». (2) 2. مؤلف در ذيل آيه 81 سوره قصص مى نويسد: ... همه بگريختند و جز دو كس با او [قارون] نماندند. موسى عليه السلامگفت: يا اَرْضُ خُذيهِمْ؛ اى زمين بگير ايشان را، تا به زانو به زمين فرو شدند، دگر باره گفت: يا اَرْضُ خُذيهِمْ؛ اى زمين بگير اينان را، تا به كمر بست به زمين فرو شدند... . (3) و علامه شعرانى در حاشيه مى گويد: «كمر» در اصل لغت فارسى چيزى است كه برميان مى بندند و آنجاى از تن را كه كمر بر او بسته مى شود ميان گويند، و كمر گفتن آن مجاز است به علاقه حال و محل. و اگر حقيقت خواهيم بايد كمرگاه گفت، يعنى جاى بستن كمر يا كمر بست و كمربند و امثال آن. (4)

شأن نزولبه نظر علامه شعرانى بسيارى از روايات شأن نزول معتبر نيست. 1. مؤلف در ذيل آيه 187 سوره بقره مى نويسد: سهل بن سَعد گفت: در آيت «مِنَ الْفَجْرِ» نبود، به اوّل صحابه رسول بيشتر به شب دو رَسَن پيش خود بنهادندى و اعتبار مى كردندى، خداى تَعالى براى بيان بفرستاد: «مِنَ الفَجْرِ» . (5)علامه شعرانى هم در حاشيه مى گويد: به نظر بعيد مى رسد كه خداوند اول بهترين عبارت را ادا نفرمايد تا چون بيند مردم به اشتباه مى افتند آن را اصلاح كند. و اعتبار به بسيارى از روايات شأن نزول نيست به دليل آنكه در آن اختلاف دارند و درست آن است كه بگوييم خداوند از اول عبارتِ تام فرمود. (6) 2. مؤلف در ذيل آيه 58 سوره مائده مى نويسد: ... خداى تعالى از گفتِ ايشان اين آيت بفرستاد و رد كرد برايشان اين آيت «وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَى اللّهِ» . (7) و علامه شعرانى در حاشيه مى نويسد: آيه در سوره فصّلت مكى است و تشريع اذان در مدينه بود. پس نزول آيه هنگام تشريع اذان به نظر صحيح نمى رسد مگر آنكه گوييم پيغمبر صلى الله عليه و آلهدر آن هنگام اين آيه قرائت كرد. (8)

31. «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْماءِ هؤلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ»

روض الجنان: ... و قولى ديگر آن است كه: خداى تعالى آدم را خبر داد به نامهاى چيزها و بر آنچه دانست كه اصطلاح خواهند كردن اهل هر لغتى بر آن، و اگرچه اصطلاحى مقدّم نبوده باشد. (9) 58. علامه شعرانى: اين سخنان را رجما بالغيب گفتند، چون كه عقل انسانى به تحقيق وقايع گذشته راه ندارد مگر به نقل صحيح. اگر بگوييم لغت را پيش از حضرت آدم وضع كردند تا آدم آن را ياد گرفت يا او را اِخبار كردند از وضع لغات در مستقبل به توسط اولاد آدم، هر دو را بى دليل گفته ايم. و مى توان گفت مراد آن است كه آدم را مستعدّ كلام و سخن آفريديم و او را ملهم كرديم تا لغت وضع كرد، مانند: «خَلَقَ الاْءِنْسانَ * عَلَّمَهُ الْبَيانَ» . (10) روض الجنان: «ثُمَّ عَرَضَهُمْ» ؛ پس عرضه كرد آن را بر فريشتگان. خلاف كردند در آنكه اسماء عرضه كرد يا مُسمّيات. بعضى گفتند _ و اين يك روايت است از قَتاده و عبداللهِ عبّاس _ كه: نامها عرضه كرد، يعنى آن نامها كه خداى او را بياموخت، يعنى سؤال كرد فريشتگان را بر وجه امتحان از آن نامها... . (11) 59. علامه شعرانى: يعنى براى سؤال فرشتگان نامها را گفت و معنى آن را از فرشتگان خواست، چنان كه ما بپرسيم از ديگرى كه فرش چه معنى دارد. و بعضى گويند: مراد سؤال از خواص ومنافع اشياء است و صناعات و استخراج معادن و غير آنكه ملائكه نتوانستند. (12) روض الجنان: ...و قول دوم يك روايت است از عبداللّهِ عباس، و آن قول مُجاهد و حسن بصرى است كه: عرْض مُسَمّيات و اشياء كرد، و براى آن «عَرَضَهُمْ» گفت، و اگر چه بيشتر ناعاقل بودند به ضمير عقلا كه تغليب داد عقلا را بر ناعاقلان، چنان كه تغليب دهند مذكّر را بر مؤنّث، و اگرچه در عدد بيشتر باشد مؤنّث. و اين قول درست تر است براى ظاهر را كه «هُمْ» بر اسماء نيوفتد الاّ بر مجاز. (13) 60. علامه شعرانى: «أَنْبِئُونِي بِأَسْماءِ هؤلاءِ» صريح است در قول دويم؛ زيرا كه گفت اسم اينها را به من بگوييد و نگفت مسمّاى اسامى را. و اگر كسى سؤال كند: ملائكه همان اسم كه مى دانستند چرا نگفتند؛ زيرا كه ايشان سخن مى گفتند و با خدا و آدم تكلّم كردند و تكلّم بى آنكه نام اشياء را بدانند ممكن نيست، گوييم: تكلّم ملائكه و سخن آن به نحوى ديگرى است غير سخن بنى آدم. و اگر گويى شايد ملائكه يك لغت داشتند و آدم چند زبان مى دانست و سؤال از نام اشياء كرد به زبانهاى ديگر، گوييم: برخلاف ظاهر است، چون آيه قرآن دلالت بر آن دارد كه ملائكه نام هيچ يك از اشياء نمى دانستند و آدم مى دانست نه آنكه آدم بيشتر مى دانست و ملائكه كمتر. و تعليم اسماء همان است كه در جاى ديگر فرمود: «عَلَّمَهُ الْبَيانَ» (14) و حكما گويند: «الإنسان حيوان ناطق» و نطق فصل مميّزِ انسان است. (15) روض الجنان: ...آنگه اسپى از مشكِ اَذْفَر بيافريد، و او را دو پر داد از دو مرجان، و فرمود آدم را تا بر آن جا نشست و در آسمانها مى گرديد و بر افواج فريشتگان سلام مى كرد و مى گفت: السّلامُ عَلَيْكُم و رَحْمَةُ اللّهِ يا مَلا ئِكَةَ اللهِ! ايشان در جواب مى گفتند: وَعَلَيْك السّلام وَرَحْمَةُ اللهِ وبَرَكاتُه يا خَليفَةَ اللّهِ! (16) 61. علامه شعرانى: از جمله آيات و روايات معلوم مى گردد كه ملائكه با آدم سخن مى گفتند و سخن گفتن بى دانستن اسماء اشياء ممكن نيست چنان كه گفتيم و اگر سخن آنان مانند سخن ما باشد آنها هم اسم چيزها را مى دانستند. پس سخن گفتن آنها تفهيم معنى است. 17

.


1- .روض الجنان، ج 14، ص 316.
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 334. مطابق تعليقه شماره 2334 اين مجموعه.
3- .روض الجنان، ج 15، ص 176.
4- .روح الجنان، ج 8 ، ص 488. مطابق تعليقه شماره 2413 اين مجموعه.
5- .روض الجنان، ج 3، ص 56 .
6- .روح الجنان، ج 2، ص 81 . مطابق تعليقه شماره 238 اين مجموعه.
7- .روض الجنان، ج 7، ص 39 _ 40. فصلت (41): 33.
8- .روح الجنان، ج 4، ص 260. مطابق تعليقه شماره 1102 اين مجموعه.
9- .روض الجنان، ج 1، ص 202.
10- .روح الجنان، ج 1، ص 130. رحمن (55): 3 _ 4.
11- .روض الجنان، ج 1، ص 203.
12- .روح الجنان، ج 1، ص 131.
13- .روض الجنان، ج 1، ص 203.
14- .رحمن (55): 4.
15- .روض الجنان، ج 1، ص 205.
16- .روح الجنان، ج 1، ص 133.

ص: 71

جواز تغيير عبارت در رواياتعلامه شعرانى استشهاد به متن روايات و به كلمات و حروف و تقديم و تأخير آنها را جايز نمى داند، چرا كه بر خلاف الفاظ و تعبيرات قرآن، حفظ الفاظ روايات و ضبط آنها در ميان راويان واجب نبوده است. مؤلف در ذيل آيه 267 سوره بقره مى گويد: ... قَيْس بن ابي غَرْزة الْغِفارىّ گفت: ما را در عهد رسول عليه السلام در مدينه سمسار خواندندى. رسول عليه السلام آمد و ما را نامى نهاد از آن بهتر، گفت: يا معشر التُّجار؛ اى جماعت بازرگانان! هذا الْبَيْعُ يَحْضُرُهُ اللغو والْكِذْبُ والْيَمينُ فَشُوبُوهُ بالصَّدَقَةِ؛ اين بيع را لغو و دروغ و سوگند در وى شود، آن را با صدقه به يك جا برآميزى. (1) علامه شعرانى هم در حاشيه مى نويسد: در اسد الغابه از داود طيالسى عبارت پيغمبر صلى الله عليه و آله را چنين آورده است: «يا معشَر التجّار انه يخالط بيعكم هذا الحلف فشوبوه بالصدقة». (2) غرض من از نقل آن بود كه تا اين حد نقل به معنى را با تغيير عبارت جايز مى دانستند و كسى از مسلمين اين گونه تغيير را منكر نشمرده است تا مرد نامجرّب و غير مطّلع نپندارد حفظ الفاظ روايت و ضبط آن مانند قرآن واجب است و مى توان به هر كلمه و حرف و تقديم و تأخير و فتح و ضمّ آن استشهاد كرد. در قرآن به تمام حروف و خصوصيات عمل او احتجاج بايد كرد و در روايات صحيح به حاصل مضمون. (3)

.


1- .روض الجنان، ج 4، ص 63.
2- .اسد الغابه، ج 4، ص 223.
3- .روح الجنان، ج 2، ص 372. مطابق تعليقه شماره 523 اين مجموعه.

ص: 72

ذلت ابدى يهودعلامه شعرانى در مواردى به ذلت ابدى يهود و نقد حكايات ايشان پرداخته است: 1. مؤلف در ذيل آيه 55 سوره آل عمران مى نويسد: ... خلاف كردند في معنى قولِهِ: «فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا» كه اين «فَوْقيّت» به چيست؟ بعضى گفتند: به حجّت، و بعضى گفتند: به مملكت و قهر و غلبه. و از اينجاست كه پادشاهى در روميان است كه ترسايان باشند، و در جهودان نيست، و جهودان مادام مقهور و مغلوب باشند... (1) . و علامه شعرانى در حاشيه مى گويد: اكنون هم كه دولتى دارند قائم به نصارا است. و اين خبرِ قرآن از اخبار غيبى است، تا كنون آنچه ديده ايم مؤمنان به حضرت عيسى عليه السلامكه مسلمانان يا مسيحيانند بر كفار بت پرست يا يهود تفوّق داشتند و اينها زير دست آنان بودند و خداى وعده داده است كه تا قيامت هم چنين باشد و خداى نفرموده كه نصارا بر مسلمانان غالب باشند. (2) 2. مؤلف در ذيل آيه 52 سوره شعراء مى نويسد: روض الجنان: «وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى» ، حق تعالى گفت: ما وحى كرديم به موسى كه، بندگان مرا ببر به شب كه فرعون بر پى شما بيايد. ابن جريج گفت: در اين آيت خداى تعالى امر كرد به موسى كه، بنى اسرائيل را بفرماى تا هر چهار خانه اى شوند با خانه اى شوند، و در هر سراى كه اينان باشند بره اى بكشند، و در سراى به خونِ او خون آلود كنند كه من فرشتگان را خواهم فرستادن تا كودكان آل فرعون را هلاك كنند، و علامت ايشان اين است و در سرايى نشوند كه بر در آن سراى اثر خون باشد. (3) علامه شعرانى هم در حاشيه مى گويد: فرشتگان خداى كه مأمور قبض روح بندگان اويند خانه همه كس را بى نشان مى شناسند؛ چنان كه مى بينيم در هر خانه اجل كسى فرا رسد وارد مى شوند و قبض روح مى كنند. و اين قصه از حكايات يهود است كه به معنى ملائكه وافعال آنان آشنا نبودند و گمان مى كردند آنها نيز مانند انسانند. و حق آن است كه موسى عليه السلام براى توشه راه فرموده بره بكشند و فطير بردارند. (4)

33. «قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ...»

روض الجنان: اگر گويند: فريشتگان از چه دانستند كه آدم را در آن خبر كه داد راستيگر است، و آن اسماء آن چيزهاست بر وفق راستى؟ گوييم: لابد باشد از آنكه خداى تعالى، عَلَمى از اَعْلام مُعجز با آن مقرون بكند كه فريشتگان عند آن صدق دعوى آدم بدانند در آنچه گفت. (5) 62. علامه شعرانى: چون ملائكه ديدند آدم از معانى به الفاظ تعبير مى كند و اصوات مختلفه كاشف از ما فى الضمير قرار داده، تصديق حكمت پروردگار كردند در خلق آدم و اين نياز به معجز ندارد. شبهت از آن برخاسته كه مردم ملائكه را مانند انسانى فرض كنند با تكلّم انسان با آنكه آنها موجود ديگرند و از عالم ديگر. (6)

.


1- .روض الجنان، ج 4، ص 355.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 59 . مطابق تعليقه شماره 643 اين مجموعه.
3- .روض الجنان، ج 14، ص 318 _ 319.
4- .روح الجنان، ج 8 ، ص 336. مطابق تعليقه شماره 2335 اين مجموعه.
5- .روض الجنان، ج 1، ص 208.
6- .روح الجنان، ج 1، ص 134.

ص: 73

حكم وجوب و حرمت در وظايف اخلاقىعلامه شعرانى نظر كسانى كه در وظايف اخلاقى حكم وجوب و حرمت را روا نمى دارند را رد مى كند و چند آيه در تأييد نظر خود مى آورد. مؤلف در ذيل آيه 32 سوره نساء مى نويسد: ضحاك گفت: روا نباشد كه كسى تمنّاى حال كسى كند، نبينى كه حق تعالى چگونه حكايت كرد از آنان كه تمنّاى مثل حال قارون كردند «يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِيَ قارُونُ» (1) ، آنگه چون او را و اموال او را خسف كردند بر آن تمنّا پشيمان شدند، چنان كه خداى تعالى از ايشان باز گفت: «وَ أَصْبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْا مَكانَهُ بِالْأَمْسِ يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللّهُ عَلَيْنا لَخَسَفَ بِنا...» (2) . (3) علامه شعرانى نيز در حاشيه مى گويد: بسيارى از مردم گويند در وظايف اخلاقى حكم وجوب و حرمت نيست. و اين آيه رد ايشان است؛ چون اگر تمنّاى مثل مال قارون حرام نبود متمنّى سزاوار خسف عذاب نمى گشت. و در تأييد اينْ آيات بسيار است مثل قوله تعالى «يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ * إِلاّ مَنْ أَتَى اللّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ» (4) . و مانند «إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُو?'c7دَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْو?لاً» (5) . و لكن اعمال ظاهر كه بر جوارح پيدا است هر كس بيند مى داند مرتكب آن معصيت كرده و حكم به فسق او مى كند. اما عمل قلبى چون پيدا نيست مرتكب را در انظار مردم آلوده جلوه نمى دهد. (6)

34. «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لاِدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِيسَ ...»

روض الجنان: و سجده سَهْو هم چهار جاى بايد كردن:... و هر كه يك سجده رها كند از دو ركعت باز پسين به سهو، و يادش نيايد تا آن ركوع كه از پس آن بود بكند از پس آنكه سلام باز دهد، قضاى آن سجده باز كند و دو سجده سهو بكند. (7) 63. علامه شعرانى: و علماى متأخر در تشهّد فراموش شده نيز سجده سهو را واجب دانند. (8) روض الجنان: و امّا سجده شكر، مستحبّ است و در اواخر نماز از فرايض و سنن، چه در اخبار اهل البيت عليهم السلام چنين آمد كه: عَلاماتُ الْمُؤْمِنِ خَمْسٌ: صَلاةُ الاْءحدى وَالْخَمْسينَ وَزِيارَةُ الأربعين وَالتَّخَتُّمُ فِى الْيَمينِ وتَعْفيرٌ الْجَبينِ وَالْجَهْرُ بِبِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، گفت: علامت مؤمن پنچ چيز است... . (9) 64. علامه شعرانى: علامت اگر يافت شود دليل ايمان باشد و اگر يافت نشود دليل مخالفت نباشد. مثلاً دست بسته نماز خواندن علامت سنّى بودن است. و تنوين علامت اسم است و نبودن آن دليل اسم نبودن نيست اما دست باز علامت شيعى نيست چون علامت نبايد جامع باشد و همه افراد را فرا گيرد و اين پنج كه شمردند هيچ يك از اهل سنت نكنند و اگر در كسى ديده شود شيعى است نه آنكه هر پنج در هر شيعى جمع باشد. (10) روض الجنان: اگر گويند، نه خداى تعالى گفت: «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لاِدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِيسَ» ، گفت: من فريشتگان را گفتم آدم را سجده كنى، ايشان سجده كردند مگر ابليس، اگر ابليس فريشته نباشد مأمور نبوده باشد به سجده آدم؟ جواب گوييم: اجماع امّت است كه ابليس مأمور بود به سجده... . (11) 65. علامه شعرانى: قول خداى تعالى «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ» حكايت گذشته است و در آن وقت كه امر كرد به سجود لفظ ملائكه نياورد بلكه فرمود: «اسْجُدُوا» خطاب به حاضرين و ابليس از حاضرين بود و هنگام حكايت به نام ملائكه اكتفا فرمود تغليبا و نام ابليس به خصوص را نياورد. (12) روض الجنان:... و مذهب ما آن است كه: مؤمن حقيقى كه خداى تعالى از او ايمان داند، كافر نشود براى منع دليلى، و آن دليل آن است كه اجماع امت است كه مؤمن مستحقّ ثواب اَبَد بود، و كافر مستحقّ عقاب اَبَد، و جمع بين الاستحقاقين بر سبيل تأبيد محال بود، چه استحقاق در صحّت و استحالت تَبَع وصول باشد... . 13 66. علامه شعرانى: يعنى اگر وصول به چيزى ممكن باشد استحقاق آن هم ممكن است و اگر وصول به آن محال باشد استحقاق آن هم محال است؛ مثلاً نتوان گفت فلان براى عبادت مستحقّ مقام نبوت است چون وصول به اين مقام پس از خاتم انبياء صلى الله عليه و آلهمحال است. 14

.


1- .قصص (28): 76.
2- .قصص (28): 82 .
3- .روض الجنان، ج 5 ، ص 343.
4- .شعراء (26): 88 _ 89 .
5- .اسراء (17): 36.
6- .روح الجنان، ج 3، ص 376. مطابق تعليقه شماره 865 اين مجموعه.
7- .روض الجنان، ج 1، ص 209.
8- .روح الجنان، ج 1، ص 135.
9- .روح الجنان، ج 1، ص 136.
10- .روض الجنان، ج 1، ص 212.
11- .روح الجنان، ج 1، ص 138.
12- .روض الجنان، ج 1، ص 213.

ص: 74

دشوارترين آيه قرآن از جهت اعرابعلامه شعرانى مشكل ترين آيه از جهت اعراب را آيه 107 سوره مائده مى داند و در حاشيه تفسير اين آيه (1) مى نويسد: در مجمع البيان گويد: «اين آيه با آنكه پيش از اين گذشت از مشكل ترين آيات قرآن است در اعراب و معنى و حكم و در هيچ يك از مظانّ تحقيق چيزى پرفايده تر و عميق تر و جامع تر از آنچه خود در اينجا آوردم نيافته ام. و بالله التوفيق». (2) و هم در همان كتاب مجمع البيان از قول زجّاج آورده است كه دشوارترين مواضع قرآن در اعراب اين آيه است. (3) و نويسنده اين حواشى گويد: رساله اى در دست دارم، توفيق اتمام آن را از خداوند مى خواهم در وجوه اعراب آيه و ترجيح هر يك بر ديگرى و فوايد فقهى كه از هر يك مستفاد مى گردد. و شرح اين موضع از تفسير به كار دانشمندان خرده بين مى آيد و بيشتر خوانندگان را از تفصيل آن ملالت افزون گردد. لذا از بيان آن خوددارى كرديم. (4)

35. «وَ قُلْنا يا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَ كُلا مِنْها رَغَداً حَيْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ ...»

روض الجنان: «الْجَنَّةَ» ؛ خلاف كردند كه اين كدام بهشت است. بعضى مفسّران گفتند: بستانى بود از بستانها، و بهشت خلد نَبُود و اين قول ابوالقاسم بلخى است و ابومسلم بحر اصبهانى، (5) و اين درست نيست، درست آن است كه: بهشت خلد بود، و براى «لام» تعريف معنى خُلد و باقى و مانند اين الفاظ نه آن است كه واجب باشد كه فانى نشود، بل چون خداى تعالى فنا بيافريند، فانى شود.* پس خداى تعالى عين آن باز آفريند، چه اِعادت عَيْن باقيات صحيح باشد از قادر الذّات بر مذهب درست. (6) ** 67. علامه شعرانى: * اين سخن را ديگر علما و متكلمان نپذيرند چنان كه خواجه نصيرالدين طوسى در تجريد گويد: «و اثبات الفناء غير معقول؛ لأنّه إن قام بذاته لم يكن ضدّاً وكذا إن قام بالجوهر» (7) ، و دليلى چند پس از آن آورده است. (8) 68. ** در شرح تجريد علامه قدس سره است كه عدم و فنا به معنى تفرّق اجزا باشد نه آنكه اشياء نيست شوند مطلقا. و اعاده آنها به معنى جمع و فراهم گشتن آخر است و قصه حضرت ابراهيم عليه السلام و زنده ساختن مرغان را كه نمونه زنده كردن در قيامت است شاهد آورده كه اجزاء بدن آنها را متفرّق ساخت و بر كوهها نهاد و باز فراهم كرد و اصلاً معدوم نشد و در صدر كلام گويد: «المحقّقون على امتناع إعادة المعدوم». (9) روض الجنان: علما خلاف كردند كه ايشان مَنْهى از خوردن از آن درخت بودند يا از پيرامون آن گشتن. درست آن است كه: ايشان را منع كه كردند، از خوردن كردند، و اين بر سبيل مبالغه فرمود خداى تعالى، چنان كه يكى از ما گويد: نگر تا گردِ فلان كار نگردى! يعنى آن كار نكنى. و اين لفظ صورت نَهْى دارد و معنى امر است، چنان كه: اِعْمَلُوا ما شثئْتُمْ...، صورت امر دارد و معنى نهى است. پس معنىِ وَلا تَقْرَبَا، آن است كه: اُتْرُكا وَاهْجُرا. و براى آن گفتيم كه امر از حكيم بر دو وجه باشد: به واجب و به مندوب، و مراد اينجا امر به مندوب است. (10) 69. علامه شعرانى: يعنى براى آن گفتيم امر است نه نهى كه امر از حكيم بر دو وجه است و شايد مندوب باشد و ممكن است پيغمبرى امر مندوب را ترك كند اما نهى ممكن است از حرام باشد يا مكروه و هر دو فى الجمله قبيح است و پيغمبران را جايز نيست مرتكب مكروه شوند. (11) روض الجنان: ...از امير المؤمنين على عليه السلام روايت كردند كه او گفت: درخت كافور بود. كَلبى گفت: درخت علم بود، يعنى عِلمِ خير و شرّ. (12) 70. علامه شعرانى: تفسيرى بعيد است گرچه در تورات همين مذكور است. گويى تا مدتى آدم و حوا از خير و شر خبر نداشتند و آدم كه به وى تعليم اسماء كردند و از ملائكه در علمْ درگذشت مانند حيوان قبح كشف عورت را نمى دانست. و اين تفسير مناسب قول كسى است كه آدم را كنايه از نوع انسان داند نه يك مرد خاص و گويد نوع انسان وقتى مانند حيوان در جنگلها مى زيست و از خوب و بد خبر نداشت و كشف عورت بر وى قبيح نبود، وقتى به تدريج از خير و شر باخبر گشت «بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما» (13) ؛ عورت آنها بر آنها آشكار شد و اين دانستن آغاز بدبختى و زحمت او گشت و «عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ» را هم نسبت به نوع انسان گويند. و اينها همه تأويل بر خلاف ظاهر و برخلاف اقوال اهل تفسير است. و در تفسير منسوب به عسكرى عليه السلامآمده است كه اين درخت علمِ آل محمد عليهم السلامبود. (14) روض الجنان: مُهان و مُوَبَّخ. (15) 71. علامه شعرانى: اهانت و توبيخ شده. (16)

.


1- .روض الجنان، ج 7، ص 193.
2- .مجمع البيان، ج 3، ص 260.
3- .مجمع البيان، ج 3، ص 257.
4- .روح الجنان، ج 4، ص 360. مطابق تعليقه شماره 1158 اين مجموعه.
5- .رك: بررسى آراء و نظرات تفسيرى ابومسلم اصفهانى، ص 89.
6- .روض الجنان، ج 1، ص 218.
7- .كشف المراد، ص 454.
8- .روح الجنان، ج 1، ص 142.
9- .روح الجنان، ج 1، ص 142. رك: كشف المراد، ص 544 _ 545 ، مسأله 3 وقوع عدم و كيفيت آن.
10- .روض الجنان، ج 1، ص 219.
11- .روح الجنان، ج 1، ص 143.
12- .روض الجنان، ج 1، ص 220.
13- .اعراف (7): 22.
14- .روح الجنان، ج 1، ص 143. تفسير الإمام الحسن العسكرى عليه السلام، ص 221.
15- .روض الجنان، ج 1، ص 222.
16- .روح الجنان، ج 1، ص 145.

ص: 75

تفسير علمى قرآنعلامه شعرانى گاهى به تفسير و تطبيق آيات با علوم طبيعى و علوم روز كرده كه امروزه به آن «تفسير علمى قرآن» اطلاق مى شود. 1. مؤلف در ذيل آيه 12 سوره نحل مى گويد: «وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ» ؛ و مسخّر بكرد براى شما شب و روز و آفتاب و ماه و ستارگان تا براى منافع شما مى گردد به علم او به مصالح شما. و قوله: «مُسَخَّراتٌ» ، نصب بر حال است از مفعول... «إِنَّ فِي ذلِكَ» ؛ در اين آياتى و دلالاتى هست عاقلان را. (1) علامه شعرانى هم در حاشيه مى نويسد: اين آيات ترغيب در علوم طبيعى است؛ خصوصاً در حال حيوان و نبات و فوايد و حكمى كه خداوند در آنها به كار برده است تا از آن به خالق پى برند. و اگر گويى: بسيارى از اصحاب اين علوم شاكّند، گوييم: توجه بسيار به صنعت آنان را از صانع باز داشته و همه كس چنين نيست. (2) 2. مؤلف در ذيل آيه 7 سوره طلاق مى گويد: «يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ» ، يعني صُلْبَ الرَّجُلِ وترائبَ الْمرْأَةٍ، آبى كه بيرون آيد از پشت مرد و سينه زن. (3) علامه شعرانى هم در حاشيه مى نويسد: آيه قرآن بر اين تخصيص دلالت ندارد و اطباى قديم در منى زن خلاف كردند و اهل عصر ما گويند آن تخم كوچك كه از زن جدا مى شود و ماده فرزند است از اجزاى رحم است نه از سينه. بنابراين مراد از آيه آن است كه نطفه مرد از درون شكم ميان پشت و سينه كه جاى احشا و مكان قاذورات است بيرون مى آيد چنان كه فرمود: «مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً خالِصاً سائِغاً» (4) ؛ يعنى از ميان سرگين و خون، شيرپاك و گوارا بيرون مى آيد. و اين از عجايب آيات است. (5) 3. مؤلف در ذيل آيه 88 سوره نمل مى نويسد: قوله: «وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً» ؛ و تو بينى يا محمّد كوههاى جامد، يعنى ايستاده و ثابت. «وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ» ؛ آنگه آن همچنان رود كه ابر رود تا به روى زمين افتد و باز راست شود... . قُتَيبى گفت: معنى آن است كه تو پندارى كه اين كوهها ايستاده است، و آن رونده باشد، و هر چيز كه بزرگ بود چنين نمايد به خيال چون كشتى كه اهل كشتى پندارند كه ايستاده است و آن رونده باشد. (6) علامه شعرانى هم در حاشيه مى گويد: بعضى مردمان زمان ما گويند اين آيه دلالت بر حركت زمين دارد. و اين مسائل از آنها نيست كه پيغمبران براى بيان آن مبعوث شوند. (7)

.


1- .روض الجنان؛ ج 12، ص 14.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 89 . مطابق تعليقه شماره 1854 اين مجموعه.
3- .روض الجنان، ج 20، ص 228.
4- .نحل (16): 66.
5- .روح الجنان، ج 12، ص 55 . مطابق تعليقه شماره 2898 اين مجموعه.
6- .روض الجنان، ج 15، ص 83 .
7- .روح الجنان، ج 8 ، ص 427. مطابق تعليقه شماره 2398 اين مجموعه.

ص: 76

حكم ظاهرى و حكم واقعى در قصه موسى و خضردر داستان حضرت موسى و خضر عليهماالسلام نكات ظريفى وجود دارد كه علامه شعرانى به يكى از آن نكات اشاره كرده است. مؤلف در ذيل آيه 82 سوره كهف مى گويد: ... عكرمه گفت: آن گنج مالى بود، و اَبُودردا روايت كرد از رسول عليه السلامكه او گفت: زر و سيم بود. «وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً» ؛ و پدرشان صالح بود. گفتند نام او كاشح بود، و گفتند: هفتم پدرشان بود كه صالح بود، و او مردى سيّاح بود، محمّد بن المُنكدر گفت: خداى تعالى به صلاح مردى صالح نگاه دارد فرزندش را، و فرزند فرزندش را، و آن سرايى كه او در آنجا باشد، و همسايگانى كه پيرامن سراى او باشند. (1) علامه شعرانى هم در حاشيه مى گويد: اين حكايت از موسى عليه السلام خاصّ قرآن است و در تورات و ساير كتب يهود و نصارا نيست و موسى عليه السلام صاحب شريعت و فقه بود و خداوند او را بدين واقعه از مرتبه فقه و شريعت آگاه ساخت تا تنبيهى باشد براى اتباع وى كه به فقه ننازند و خضر را در علم برتر از وى نهاد، چنان كه در صدر قصه گذشت. و چنان كه معلوم است مبناى فقه غالباً بر سه اصل عمده است: اوّل حرمت نفوس كه احكام قصاص و ديات بر آن مبتنى است. دويم حرمت مال مردم كه احكام بيع ومعاملات مطلقاً مبنى بر آن است. سيم احترام عمل ديگران كه احكام اجاره و جعاله و حرمت تسخير بندگان خدا وجبر و قهر آنان ناشى از آن است. و خضر هر سه اصل را نقض كرد: غلامى بى گناه را كشت و كشتى را هنگام خطر شكست و خود و موسى را به كار بى اجرت براى ناكسان مشغول ساخت و از فقه غير ابواب عبادت ونكاح را باقى نگذاشت تا بدانند بالاتر از فقه نيز علمى هست؛ چون فقه براى نظم ظاهر زندگى دنيوى است و چون بشر از غيب خبر ندارد خداوند براى آنان شريعت فرستاد وحكم شريعت بر ظاهر نهاد نه بر واقع، پس آنكه از واقع آگاه است مقامش برتر است از آنكه تنها ظاهر داند الا آنكه مردم طاقت تحمل حكم وى را ندارند. و اگر اتفاقاً كسى بر حقيقت آگاه گردد و حكم ظاهر فقه برخلاف آن باشد بايد متابعت واقع كند و معامله اى كه به عقد ظاهر موافق حكم شرع صحيح واقع شود وتو بدانى صاحب آن راضى نيست بر تو حرام است و آنكه بر تو اعتماد كند در گزيدن بهترين متاع و ارزان ترين قيمت و تو رعايت صلاح اونكنى بهاى آنكه مى ستانى بر تو مباح نيست كه«غبن المسترسل سحت»، (2) و زنى كه به لفظ گويد به نكاح دائم تو در آمدم وتو بدانى به دوام نكاح راضى نيست هم برتوحرام است، و چون بدهكار باشى به كسى كه او نداند اصل يا مقدار آن را و تو بدانى و نگويى و به اندك مالى صلح كنى باز بر تو حرام است و غير ذلك صحت ظاهرى براى جاهل به واقع است. (3)

.


1- .روض الجنان، ج 13، ص 21.
2- .كتاب من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 272، ح 3982.
3- .روح الجنان، ج 7، ص 367. مطابق تعليقه شماره 2080 اين مجموعه.

ص: 77

ماهيت جندرباره جن و ماهيت آن علامه شعرانى مطالبى از تفسير غرايب القرآن نيشابورى نقل كرده است. مؤلف در ذيل آيه 1 سوره جنّ مى گويد: قولُهُ تعالى: «قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ» ؛ بگوى اى محمّد كه وحى كردند به من كه گروهى از جنيّان گوش به آواز من كردند كه من قرآن مى خواندم و بشنيدند و گفتند: ما قرآنى عجب مى شنويم. مفسّران گفتند: اينان نه كس بودند از جنيّان نصيبين كه گوش با قرائت رسول كردند... . (1) علامه شعرانى هم در حاشيه مى نويسد: تحقيقات علمى بزرگان علما غالباً در تفاسير فارسى نيامده است؛ چون تفسير فارسى را براى عامه نوشته اند به قصص و حكايات اكتفا كرده و گاهى احكام فقه و ادب را نيز افزوده اند. اما در تفاسير عربى همه گونه مطلب علمى هست خصوصاً در تفسير امام فخررازى و نيشابورى. از جمله اقوال علماى اسلام در باره جن و شياطين، نيشابورى گويد: آنان از موجودات مجردند نه جسمانى و نه متحيز و اگر هم جسم لطيف باشند لازم نيست ضعيف باشند و كار سخت نتوانند و دليل وجود آنان قول انبيا است عليهم السلام. و نيز گويند: جنيان اصلاً مجردند مانند انسان و شايد تعلق به اجزاء عنصرى گيرند مانند آتش و آن آتش كه جن از آن خلق شده جسم اثيرى و لطيف باشد. و گويد: خلاف است كه شياطين و جن دو نوعند يا يك نوعند با اختلاف عوارض: اشرارشان را شيطان گويند و معتدلان را جن. و الله العالم. (2)

36. «فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمّا كانا فِيهِ وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حِينٍ»

روض الجنان: ... ايشان از آن درخت بخوردند، بادى در آمد و تاج از سر ايشان بربود و حُلّه از ايشان بكند، و ايشان برهنه ماندند و مكْشُوف الْعَوْرة. (3) 72. علامه شعرانى: در تورات آمده است كه چون از درختِ دانستنِ نيك و بدخوردند دانستند برهنه اند و از برهنگى شرم نمودند و خود را در عقب درخت پنهان مى كردند. تا در پناه برگ درختان خود را از بيننده پنهان دارند. و اينها صحيح نيست چنان كه گفتيم. (4) روض الجنان: «متاع»، تمتّع باشد، و برخوردارى از متاع دنيا از اينجاست، و نكاح مُتْعَه از اينجاست، و مُتْعَةُ الْمُطَلَّقَةٍ الَّتي لَمْ يُفْرَضْ لَها صَداقٌ، فى قوله: «وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ» . (5) 73. علامه شعرانى: زنى را كه بى تعيين مهر عقد كنند و بى دخول طلاق دهند متعه بايد داد؛ يعنى مالى به فراخور حال شوهر، اگر فقير باشد كمتر و اگر غنى باشد بيشتر. (6) روض الجنان: در خبر آورده اند كه: در عهد ابوبكر ابى قُحافه، مردى بيامد گفت: من نذرى كرده ام كه حينى با اهل خود سخن نگويم، مرا چند گاه با او سخن نبايد گفتن؟ گفت: تا به قيامت. گفت: از كجا گفتى؟ گفت، من قوله تعالى: «وَ مَتاعاً إِلى حِينٍ» .* برخاست به نزديك عمر آمد، گفت: چنين حالى است، من چندگاه سخن نگويم با او. گفت چهل سال. گفت: از كجا گفتى؟ گفت: من قوله تعالى: «هَلْ أَتى عَلَى الاْءِنْسانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ» (7) . به نزديك عثمان آمد و گفت: تو چه گويى در اين چنين حالى؟ گفت: بر و با او يك سال سخن مگو. گفت: از كجا گفتى؟ گفت، من قوله تعالى: «تُؤتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّها» (8) . به نزديك على عليه السلام آمد، گفت: چه گويى؟ گفت: اگر بامداد نذر كردى، شبانگاه سخن توانى گفت، و اگر شبانگاه نذر كردى، بامداد سخن توانى گفت، گفت: از كجا گفتى؟ گفت، قوله تعالى: «فَسُبْحانَ اللّهِ حِينَ تُمْسُونَ وَ حِينَ تُصْبِحُونَ» (9) .** مرد برخاست شادمانه و مى گفت: «اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالاتِه...» ، (10) و به نزديك ما هر كه نذر كند كه حينى روزه دارد، تا شش ماه روزه دارد، لِقَوْله تعالى: «تُؤتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ...» ، براى آنكه به هر شش ماه درخت با برآيد،*** و آنچه از اين كمتر است، من قوله: «حِينَ تُمْسُونَ وَ حِينَ تُصْبِحُونَ» ، در روزه صورت نبندد. (11) 74. علامه شعرانى: * مراد قسم است، چون نذر به امثال اين عمل تعلّق نمى گيرد. (12) 75. ** لفظ مطلق را در نذر و قسم حمل بر اقلّ مسمّى توان كرد، چنان كه اگر نذر كند مالى در راه خدا بدهد كمترين مقدار كافى است. (13) 76. *** يعنى به ميوه آيد. و به قاعده بايد اندك مدّتى كه «حين» بر او صادق آيد _ مثلاً سه روز _ كافى باشد چون قصد ناذر تكرار روزه بوده است چند روز وگرنه يك روز كافى مى بود. و از اين كه در قرآن بر شش ماه اطلاق شد دليل انحصار نيست چنان كه بر بيشتر و كمتر هم اطلاق شده است. 14

.


1- .روض الجنان، ج 19، ص 442.
2- .روح الجنان، ج 11، ص 284. مطابق تعليقه شماره 2837 اين مجموعه.
3- .روض الجنان، ج 1، ص 223.
4- .روح الجنان، ج 1، ص 145.
5- .روض الجنان، ج 1، ص 224 _ 225. بقره (2): 236.
6- .روح الجنان، ج 1، ص 146.
7- .انسان (76): 1.
8- .ابراهيم (14): 25.
9- .روم (30): 17.
10- .انعام (6): 124.
11- .روض الجنان، ج 1، ص 225_226.
12- .روح الجنان، ج 1، ص 146.
13- .روح الجنان، ج 1، ص 147.

ص: 78

آيا ضحى و انشراح در واقع يك سوره اند؟مؤلف درباره سوره ضحى و انشراح مى گويد: بدان كه اخبار اصحاب ما چنان است كه اين دو سورت [ضحى و انشراح] يكى است و ميان ايشان فصل نكنند به «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» ، براى تعلّق بعضى به بعضى از جهت معنى. (1) علامه شعرانى مى نويسد: بيشتر علماى ما گويند «بِسْمِ اللّه» را نيز بايد گفت؛ چون نقل آن متواتر است. و به عقيده ما در قرآن موجود تحريف راه نيافته و آن مصحفى كه «بسم الله» ندارد و گويند مصحف أبىّ بن كعب بوده به تواتر نقل نشده است و اطمينان به نقل آحاد نداريم و ندانسته را جايز نيست بردانسته ترجيح دهيم و قرائت متواتر را ترك كنيم و اگر در نماز به يكى اكتفا نبايد كرد منافى با وجود «بسم الله» نيست. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 20، ص 321.
2- .روح الجنان، ج 12، ص 117. مطابق تعليقه شماره 2921 اين مجموعه.

ص: 79

فلسفه احكاممؤلف در ذيل آيه 2 سوره نور مى نويسد: و حكم زنا ثابت شود به يكى از دو چيز: امّا به اقرار فاعل. و دوم، به گواهى چهار گواه مسلمان عدل آزاد كه در يك مجلس بر او گواهى دهند به زنا در فرج و معاينه عضو در عضو كَالْميل فى المُكْحُلَة. اگر گواهى نه بر اين وجه دهند، به گواهى ايشان حكم زنا ثابت نشود، و ايشان را حدّ مفترى بايد زدن، هر يكى را هشتاد تازيانه. (1) علامه شعرانى هم در حاشيه گويد: با اين شرايط هرگز زنا ثابت نمى شود؛ چون مرد و زن كار در خفيه مى كنند جايى كه يك تن فاسق هم نيست تا به چهار عادل چه رسد، ولكن مقصود از حدّ تعظيم قباحت فعل است گرچه مجازات واقع نشود. (2)

حكمت چيست؟مؤلف در ذيل آيه 12 سوره لقمان مى گويد: «وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ» ، آنگه گفت: ما لقمان را حكمت داديم، يعنى عمل و علم و فهم و اصابت و سِداد رأى. (3) علامه شعرانى هم در حاشيه مى نويسد: خداوند به اين آيه براى مسلمانان بيان كرد كه حكمت نعمتى است بزرگ كه خداوند به هر كس ندهد و كسى كه لايق آن باشد نعمت بزرگى به او داده است وعقل و فهم كه بدان چيزها را بداند و حقايق اشياء را دريابد مذموم نيست. اگر گويى: اهل شرع از حكمت مذمت مى كنند، گوييم: محال است مسلمان در مقابل نصّ قرآن سخنى مناقضِ آن گويد و اگر كسى از عقل و حكمت مذمّت كند در حقيقت مخالفت قرآن كرده است. و اگر گويى: مراد از اين حكمت احكام شريعت است، گوييم: صحيح نيست؛ زيرا كه لقمان پيغمبر نبود و آنچه مى گفت به وحى نمى گفت بلكه به فهم و عقل مى گفت. و اگر گويى: بعضى به متابعت عقل طبيعى و دهرى شدند، گوييم آن به متابعت وهم است نه عقل. (4)

37. «فَتَلَقّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوّابُ الرَّحِيمُ»

روض الجنان: و در شرع، توبه پشيمانى باشد بر گناه گذشته و عزم بر آنكه با سر مانند آن نشود براى قبحش را يا براى وجه قبحش را، على خلاف فيه (5) . 77. علامه شعرانى: «با سر آن نشود» يعنى بدان نپردازد و ما گوييم به سر آن كار نرود. و شرط توبه آن است كه از عمل قبيح اجتناب كند براى قبحش. پس كسى كه از زنا اجتناب كند براى شرم يا از قمار اجتناب كند براى آنكه خوب استاد نيست و نزد حريف رسوا مى شود توبه نكرده است. (6) روض الجنان: و معنى قبول خداى تعالى توبه ايشان را ضمان خداى بود ثواب آن طاعت را، و مراد به قوله: «فَتابَ عَلَيْهِ» در آيت اين است، چه عقاب در حقّ پيغامبران عليهم السلامثابت نشود تا به اسقاط حاجت باشد. و به نزديك ما، توبه اِسقاط عقاب نكند، بل خداى تعالى اِسقاط كند عقاب را عند توبه، به تفضّل. و نزديك معتزله، بر خداى واجب بود قبول توبه به معنى اسقاط عذاب. (7) 78. علامه شعرانى: اگر قبول توبه واجب باشد در همه اديان، و براى همه، در هر زمان واجب است. (8) روض الجنان: امّا قول آن كس كه گويد كه: توبه امتناع بود از گناه پس از آنكه ارتكاب كرده باشد، و چون درست باشد كه امتناع كند از بعضى معاصى با اقدام بر بعضى مُبْتدءاً، چرا درست نيايد كه امتناع كند از بعضى معاصى كه كرده باشد با اصرار بر بعضى پس از آنكه كرده باشد؟ 9 79. علامه شعرانى: معنى اين است كه اگر كسى از بعضى معاصى مانند زنا امتناع كند اگرچه اصرار كند بر غيبت بر او عقاب زنا نباشد، پس توبه از زنا با اصرار بر غيبت از كسى كه پيش از اين هم زنا كرده باشد صحيح است... . 10

.


1- .روض الجنان، ج 14، ص 66 _ 67.
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 169. مطابق تعليقه شماره 2253 اين مجموعه.
3- .روض الجنان، ج 15، ص 283.
4- .روح الجنان، ج 9، ص 68. مطابق تعليقه شماره 2446 اين مجموعه.
5- .روض الجنان، ج 1، ص 230.
6- .روح الجنان، ج 1، ص 150.
7- .روض الجنان، ج 1، ص 231.
8- .روح الجنان، ج 1، ص 151.

ص: 80

پيامبران اولوالعزمدر مورد پيامبران اولوالعزم بين مفسران اختلاف و درباره آن چند نظر وجود دارد، اما علامه را نظر بر آن است كه همه پيامبران صاحب عزم و نيت راسخ و شكيب بودند. مؤلف در ذيل آيه 35 سوره احقاف مى گويد: «فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ» ، آنگه امر كرد رسول را به صبر كردن، گفت: صبر كن چنان كه صبر كردند پيغامبران اولواالعزم. خلاف كردند در آنكه پيغامبران اولواالعزم كه بودند: ابن زيد گفت: همه پيغامبران اولواالعزم بودند و هيچ پيغامبر نبود خداى را والاّ اولوالعزم بود... . بعضى ديگر گفتند: همه پيغامبران اولواالعزم بودند الاّ يونس كه در او عجله اى وحدتى بود... . كلبى گفت: اولواالعزم آنان اند كه، ايشان را قتال فرمودند و ايشان به تيغ بيرون آمدند و جهاد كردند. بعضى ديگر گفتند: مراد به اولواالعزم، دوازده پيغامبراند از بنى اسرائيل كه ايشان را به شام فرستادند، امّت در ايشان عاصى شدند، سخت آمد بر ايشان. آنگه كافران برايشان مستولى شدند و ايشان را بكشتند. و گفتند، شش پيغامبر بودند: نوح و هود و صالح و لوط و شعيب و موسى عليهم السلام. و ايشان اند كه خداى تعالى قصّت ايشان در سورة الاعراف به نَسق بگفت، گفت: اصحاب شرايع بودند پنج پيغامبر: نوح بود و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد (صلى الله عليه وآله وعليهم) مقاتل گفت: شش پيغامبر بودند: نوح بود كه او بر رنج قوم صبر كرد، و ابراهيم بود كه بر آتش صبر كرد، و اسحاق بود كه بر ذبح صبر كرد، و يعقوب بود كه بر فراق فرزند صبر كرد، و يوسف بود كه بر بلاى چاه و زندان صبر كرد، و ايّوب بود كه بر بلاى بيمارى صبر كرد. حسن بصرى گفت: چهار كس بودند: ابراهيم و موسى و داود و عيسى. امّا عزم ابراهيم آن بود كه او را خداى تعالى گفت: «... اَسْلِمْ...» ، او گفت: «...أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ» . (1) آنگه او را ابتلا كردند در مال و نفس و فرزند و وطن، به همه وفا كرد و در همه صادق آمد. امّا موسى عليه السلامعزم او آن بود كه، او را گفتند: «... اِنّا لَمُدْرَكُونَ» (2) ، او گفت: «...كَلاّ إِنَّ مَعِي رَبِّي سَيَهْدِينِ» . (3) و امّا عزم داود آن بود كه، بر خطيئت خود چندان بگريست كه پيرامن او گياه برست. و امّا عيسى، عزم او آن بود كه، در دنيا خشتى بر خشتى ننهاد و گفت: دنيا معبّر است و گذرگاه، به او ببايد گذشتن و عمارتش نبايد كردن، چنان است كه حق تعالى گفت رسول را كه: صبر كن چنان كه اولواالعزم كردند؛ در صدق، چون ابراهيم باش، و در وثوق چون موسى باش، و در خشوع چون داود باش، و در زهد چون عيسى باش. قتاده گفت: نوح و ابراهيم و موسى و عيسى بودند. (4) علامه شعرانى هم در حاشيه مى نويسد: بر هيچ يك از اين اقوال دليل واضح و قرينه صحت نياوردند، و درست همان است كه پيغمبران همه صاحب عزم و نيت راسخ وصبر و شكيب بودند، چنان كه قول اول است. و اين اقوال همه تكلّف باشد. (5)

38. «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمِيعاً...»

روض الجنان: مجاهد گويد: آدم از زمين هند به چهل سال چهل حج كرد پياده، و به هر منزل كه فرود آمد امروز آبادانى است. و چون به زمين آمد، عصايى داشت از درخت مُورْد بهشت، بالاى آن ده گز، از او به موسى عليه السلام رسيد... . (6) 80. علامه شعرانى: بيشتر مفسران اين بهشت را بهشت خلد دانند كه در آسمان است و آدم از آنجا به زمين آمد و چنان كه در جاى ديگر گفته ايم همه موجودات از آن عالم فرود آمده اند، مثل «أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ» (7) و چهارپايان را هم فرمود ما فرو فرستاديم و خلقت همه در سير نزولى اين است. (8)

39. «وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِاياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ»

روض الجنان: و «خُلُود»، به نوعى عرف دليل دوام كند، چنان كه گويند: لا خُلُودَ لِلدُّنْيا، اَىْ لا دَوام لَها وَاَهْل الْجَنَّة مُخَلَّدُونَ فيها؛ اَىْ دائِمُونَ. والاّ، در وضع لغت عبارت بود از مدّت دراز، چنان كه گويند: خُلِّدَ فُلانٌ السِّجْنَ اِذا حُبسَ مدَّةً طويلَةً، و اگرچه دايم نباشد، و مِنْهُ قَوْلُه تَعالى: «أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ...» ، (9) ومِنْهُ قَوْلُهُمْ: فُلانٌ مُخْلِدٌ اِذا كانَ بَطَىْ ءَ الشَّيْبِ. و اين شرح براى آن داده مى شود تا در جاى ديگر كه آيد در ذكر فُسّاق اهل صلات اصحاب وعيد تمسّك نكنند بدو. (10)81. علامه شعرانى: اصحاب وعيد كسانى را گويند كه مسلمان را به ارتكاب معصيت كافر شمارند و مذهب ما آن است كه ايشان مؤمنند و فاسق، و آياتى كه خلود در آتش براى آنها مقرر داشتند مراد زمان بسيار است نه دوام. (11)

.


1- .بقره (2): 131.
2- .شعراء (26): 61.
3- .شعراء (26): 62.
4- .روض الجنان، ج 17، ص 283 _ 285.
5- .روح الجنان، ج 10، ص 175. مطابق تعليقه شماره 2628 اين مجموعه.
6- .روض الجنان، ج 1، ص 234_235.
7- .حديد (57): 25.
8- .روح الجنان، ج 1، ص 153.
9- .اعراف (7): 176.
10- .روض الجنان، ج 1، ص 235.
11- .روح الجنان، ج 1، ص 154.

ص: 81

منزلت زنانمؤلف در ذيل آيه 127 سوره اعراف مى نويسد: فرعون جواب داد كه: «سَنُقَتِّلُ اَبْناءَهُمْ» ... و براى آنكه قوت موسى عليه السلامديده بود و علوّ كلمه او دانسته كه به او چيزى نتواند كردن، گفت: هم با سر آن كار شويم كه به اوّل مى كرديم از كشتن پسران بنى اسرائيل و رها كردن دختران، چه آن سالها كه او را خبر دادند كه در اين سال مولودى آيد كه ملك تو بر دست تو بشود. او بفرمود تا كودكان نرينه را مى كشتند _ چنان كه قصّه آن برفت _ و براى آن زنان را گفت رها كنيم اينجا تا كسانى باشند كه ايشان را خدمت كنند، و ايشان از شرّ ايشان ايمن باشند كه زنان را شوكت كارزار نباشد. (1) علامه شعرانى در حاشيه توضيح مى دهد: از قديم ترين امم كه تاريخ آنان را مى دانيم زنان را شغل ديگر بوده است و مردان را شغل ديگر و سياست و جنگ و امور عامه مردم پيوسته به دست مردان بود نه زنان و استمرار اين قاعده دليل آن است كه حكمى است طبيعى و تغييرپذير نيست مگر در قبائل بدوى و وحشى كه فساد و صلاح عادات و رسوم در زندگى آنان تأثيرى ندارد. (2)

43. «وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكوةَ وَ ارْكَعُوا مَعَ الرّاكِعِينَ»

روض الجنان: رسول عليه السلام گفت: امّا نماز پيشين* بدانى كه خداى را (جلّ جلاله) در ميان آسمان دنيا حلقه اى است** كه هرگه كه آفتاب بدان حلقه بيرون شود، هرچه در آسمان و زمين است خداى را تسبيح كند، و درهاى آسمان برگشايند، و دعا در آن وقت اجابت كنند، خداى تعالى خواست تا اُمّت من در آن در آن خير مُشارك باشند.*** و امّا نماز ديگر آن ساعت است كه: ابليس آدم را وسوسه كرد... . (3) 82. علامه شعرانى: * نماز پيشين نماز ظهر است. (4) 83. ** اين حلقه را در اصطلاح علمى دائره نصف النهار گويند اگرچه نسبت به هر جاى زمين مختلف است اما در يك معنى شريكند كه همه جا روز بدان نصف مى شود. (5) 84. *** نماز ديگر نماز عصر است. (6) روض الجنان: مراوغه. (7) 85. علامه شعرانى: مراوغه غلطيدن در خاك است. (8) روض الجنان: اگر گويند: آن علوم چيست كه چون مُجتمع شود آن را عقل خوانند؟ گوييم اوّل علم است به خود و احوال خود... دگر علم بود به انتفاء آنكه ادراكش نمى كند با سلامت احوالش... 9 . 86. علامه شعرانى: اگر كسى چيزى را ادراك نكرد دليل بر آن نخواهد بود كه آن چيز موجود نيست، چنان كه ما عذاب قبر و ملائكه را ادراك نمى كنيم و همه اينها هستند، مگر آنكه قيد كنيم چيزى قابل ادراك يك حاسّه را از همان حاسّه درك نكرديم آن چيز نيست. 10

.


1- .روض الجنان، ج 8 ، ص 346 _ 347.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 253. مطابق تعليقه شماره 1382 اين مجموعه.
3- .روض الجنان، ج 1، ص 246.
4- .روح الجنان، ج 1، ص 161.
5- .روض الجنان، ج 1، ص 249؛ در چاپ مشهد «مراغه» آمده است.
6- .روح الجنان، ج 1، ص 163.
7- .روض الجنان، ج 1، ص 254.
8- .روح الجنان، ج 1، ص 166.

ص: 82

چشم زخممؤلف در ذيل آيه 69 سوره يوسف مى نويسد: ... و مصر را چهار دروازه بود، ايشان پراگنده شدند و به هر چهار دروازه در مصر شدند، چنان كه يعقوب فرموده بود. «ما كانَ يُغْنِي عَنْهُمْ مِنَ اللّهِ مِنْ شَيْءٍ» ؛ از خداى تعالى هيچ غنا نكرد آن دخول ايشان از درهاى پراگنده مگر حاجتى كه در دل يعقوب بود كه آن حاجت روا شد، و آن شفقت پدران بود بر فرزندان و ترس و انديشه او از چشمِ بد. (1) علامه شعرانى در حاشيه درباره چشم زخم گويد: در روايات صحيحه آمده است كه «العين حقّ» ؛ چشم زدن درست است و آيه «وَإِنْ يَكادُ الَّذِينَ كَفَرُوا» (2) هم دليل آن است و حكما نيز وجه آن را بيان كرده اند و در اشارات أبوعلى سينا مذكور است. و اينكه جاهلان چشم زخم را از خرافات مى پندارند صحيح نيست. (3)

مدت خواب اصحاب كهفمؤلف در ذيل آيه 10 سوره كهف مى نويسد: گفتند: اكنون بيايى تا امشب با غارى شويم و آنجا بخسپيم، و فردا تدبير خود سازيم. آن شب در غار شدند و بخفتند و خداى تعالى خواب بر ايشان مستمر كرد تا سيصد و نه سال بخفتند و كس راه با ايشان نبرد... . (4) علامه شعرانى در حاشيه توضيح مى دهد: بنابر آنكه 309 سال در قرآن براى مدت خواب آنان است وخداوند تعالى تصديق فرموده. و چنان كه گفتيم نصارا گويند 150 سال يا 157 سال خفتند و قول آنان اعتبار ندارد و 309 سال در قرآن هم منقول از جماعتى است و حق آن است كه مدت خواب آنان معلوم نيست. (5)

45. «وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلوةِ...»

روض الجنان: و در «صلات» دو قول گفتند: يكى دعا و ديگر نماز. و حمل بر نماز كردن اولى تر بود، چه عُرف شرع اين لفظ از اصل وَضع ببرده است و محقّق كرده به اين افعال مخصوص. (6) 87. علامه شعرانى: يعنى افعال مخصوص را معنى حقيقى آن قرار داده است. (7) روض الجنان: و گفته اند: ظنّ از افعالى است كه به معنى شَىْ ء و ضدّ باشد به معنى ظنّ و علم بود، و گفته اند: چون در علم به كار برند مجاز بود، و اين قول قريب است به صواب براى آنكه از اطلاق لفظ ظنّ عِلْم ندانند تا قرينه اى نباشد. و قرينه در آيت آن است كه: آيت وارد است مورد مَدْح، و مدح نباشد آن را كه در بعث و نشور شاكّ باشد.* و حدّ ظنّ آن باشد كه به قوى كند به نزديك آنكه اين معنى در او حال باشد، كه متعلّق معنى چنان است با آنكه روا دارد كه بر خلاف آن است. (8) ** 88. علامه شعرانى: * اين شك اعم از ظن است و از اين سخن معلوم گرديد كه ظن در اصول دين به اتفاق محققان معتبر نيست و بعضى اهل حديث گويند در ايمان بهظن قوى اكتفا مى توان كرد و در حقّ اليقين مرحوم مجلسى بابى در آن ايراد كرده است. (9) 89. ** ترجمه عبارت ذريعه سيد مرتضى است: «فامّا الظنّ فهو ما يقوى كون ما ظنّه على ما تناوله الظنّ وإن جوّز خلافه»؛ (10) يعنى ظن آن است كه قوى باشد در نظر انسان كه آنچه ظن او به آن تعلّق گرفته مطابق واقع است، اگرچه خلاف آن را هم روا دارد. 11

.


1- .روض الجنان، ج 11، ص 114.
2- .قلم (68): 51 .
3- .روح الجنان، ج 6، ص 412. مطابق تعليقه شماره 1766 اين مجموعه.
4- .روض الجنان، ج 12، ص 317 _ 318.
5- .روح الجنان، ج 7، ص 306. مطابق تعليقه شماره 2030 اين مجموعه.
6- .روض الجنان، ج 1، ص 256.
7- .روح الجنان، ج 1، ص 168.
8- .روض الجنان، ج 1، ص 259.
9- .روح الجنان، ج 1، ص 169.
10- .الذريعه، ج 1، ص 23.

ص: 83

قبلهعلامه شعرانى متخصص در رياضيات و هيئت و نجوم بود و در تعليقات عالمانه خويش جابه جا نكاتى را تذكر داده يا نقد كرده است. در مورد جهت قبله نيز مطالبى آورده است. مؤلف ذيل آيه 144 سوره بقره مى نويسد: ... و دگر آنكه: اتفاق مسلمانان است كه اگر روى به جانبى كند از جوانب، و اگر همه طرفى و كنارى باشد نمازش درست بود. اكنون بدان كه: تعيين قبله مختلف است به اختلاف احوال حاضران. كعبه قبله آن كس است كه او در مسجد الحرام باشد، و مسجد قبله آن كس است كه بيرون مسجد بود در حرم، و حرم قبله آن كس است كه بيرون حرم بود از چهار جانب. و اهل عراق روى به ركن عراقى كنند، و اهل يمن روى به ركن يمانى كنند، و اهل شام روى به ركن شامى كنند، و اهل غرب روى به ركن غربى كنند، اين مذهب ماست. و جمله فقيهان مخالفند ما را. (1) علامه شعرانى هم در حاشيه مى نويسد: اتفاق مسلمانان نسبت به كعبه معظّمه است نه نسبت به مسجد؛ زيرا كه اگر چنان مقابل مسجد بايستد كه مواجه كعبه نباشد نماز صحيح نيست. كسى كه بيرون مسجد نزديك آن بايستد برابر گوشه مسجد چنان كه مقابل كعبه نباشد نمازش باطل است و بيرون حرم نسبت به حرم همچنين. پس مناط قبله كعبه است با آنكه در قرآن مسجدالحرام را نام برد اما اجماع مسلمانان از صدر اسلام و عمل آنان دليل آن است كه مراد از آن كعبه است. دو عبارت كه نسبت به مذهب ما داد با يكديگر مخالفند؛ چون اگر واجب باشد اهل عراق روى به ركن عراقى كنند و ركن عراقى در كعبه است، كافى نيست روى به حرم كنند بى آنكه متوجه كعبه باشند، پس مناط قبله كعبه است نه حرم. و علماى متأخر گويند قبله براى نزديك عين كعبه است و براى دور جهت آن است و جهت كعبه عبارت از آن است كه چون عين كعبه را ندانند همه آن سمتها كه احتمال وجود كعبه در آن مى رود جهت است و نماز روى به همه آن سمتها صحيح است و آن حد كه يقين داريم سمت كعبه نيست از جهت خارج است. و حق آن است كه واجب اصلى استقبال عين كعبه است و جهتْ واجب اضطرارى است. لذا هر چه مى توان در جهت تضييق بايد كرد پس اگر احتمال سمت كعبه را در چهار انگشت محصور توان كرد يك شبر را جهت قرار ندهد. و هكذا. (2)

46. «الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَيْهِ راجِعُونَ»

روض الجنان: «وَ أَنَّهُمْ إِلَيْهِ راجِعُونَ» تكرار نباشد، چه اگر لِقاء بر مصير حمل كنند، مصير و مرجع هر دو يكى باشد، و رجوع بازگشتن باشد.* اگر گويند چگونه گفت: راجعون و «راجع» آن را گويند كه جايى بوده باشد، و از آن جا بيامده پس به آن جا شود، و ايشان هرگز به قيامت نبوده اند تا آن جا باز شوند؟ جواب آن است كه: ايشان در دنيا هم در قبضه قدرت خداى بودند، و اگر چه فرمان خداى نمى بردند در بعضى احوال، و خداى تعالى به نوعى مصلحت تعجيل عقوبت ايشان نمى كرد چون با فنا شوند، و خداى تعالى ايشان را باز آفريند با تصرّف خداى شوند پس از آنكه به فنا از تصرّف او برفته باشند. (3) ** 90. علامه شعرانى: * چون لقاء پروردگار در جمله پيش به معنى مرگ است و برگشتن به سوى او به معنى بازگشتن به تصرّف او، اين دو تكرار نيست برخلاف آنكه لقاء را به صيرورت تفسير كنيم. (4) 91. ** محققان گويند: چنان كه خداوند مبدأ المبادى است و همه از او پديد آمدند، بازگشت همه بدو است چون غايت الغايات است. و اين معنى در قرآن كريم بسيار مكرر شود و تأويل او به تدريج معلوم گردد. (5)

.


1- .روض الجنان، ج 2، ص 211.
2- .روح الجنان، ج 1، ص 359. مطابق تعليقه شماره 175 اين مجموعه.
3- .روض الجنان، ج 1، ص 261.
4- .روح الجنان، ج 1، ص 171.
5- .روح الجنان، ج 1، ص 172.

ص: 84

49. «وَ إِذْ نَجَّيْناكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ ...»

روض الجنان: و آل شخص باشد، و اصل كلمه از اَوْل باشد و آن رجوع بود. و فرعون نام پادشاه عمالقه است... و ايشان جماعتى اند از عرب. (1) 92. علامه شعرانى: يعنى عمالقه جماعتى هستند از عرب و چند سلسله از فراعنه مصر عرب بودند و آنها را يونانيان هكسوس گويند يعنى چوپانان. (2) روض الجنان: و اين فرعون يوسف عليه السلام بر دست يوسف ايمان آورد، و در عهد يوسف بمرد، از پسِ او پادشاهى به قابُوس بن مُصْعَب رسيد... و نسب او اَلْوَليد بن مُصْعَب بن الرَّيان بن اَراشة بن شروان بن عمروبن قاران بن عملاق بن لاوذبن سام بن نوح عليه السلام، اين فرعونِ موسى بود. (3) 93. علامه شعرانى: اين نام و نسب از امام معصوم روايت نشده و سند آن معلوم نيست، و نام فرعون زمان ولادت موسى عليه السلام در تورات رعمسيس است. والله العالم. (4) روض الجنان: خداى تعالى قضا چنان كرد كه هارون در سال اَمن و عَفْوزاد، و به يك سال مه از موسى بود. (5) 94. علامه شعرانى: يعنى يك سال از موسى بزرگ تر بود و «مِه» به كسر ميم بزرگ است در مقابل «كِه» يعنى كوچك و سعدى گويد: چو از قومى يكى بيدانشى كردنه كِهْ را منزلت مانَد نه مِهْ را (6)روض الجنان: چپد درها بسته است. (7) 95. علامه شعرانى: چنان به نظر مى رسد كه لغتى است در چفت يعنى بست و زنجير پشت در؛ زيرا كه در فارسى فاء به پ و تاء به دال تبديل مى شود. مانند سفيد و سپيد و اسفند و اسپنت و تنبوره و دنبوره. (8) روض الجنان: قول رسول عليه السلام: اُخْبُرْ تَقْلِهِ. (9) 96. علامه شعرانى: باخبر شو و آن را دشمن دار؛ يعنى اگر از باطن مردم خبردار شوى آنان را دشمن دارى. 10

.


1- .روض الجنان، ج 1، ص 269.
2- .روح الجنان، ج 1، ص 177.
3- .روح الجنان، ج 1، ص 177.
4- .روض الجنان، ج 1، ص 271.
5- .روح الجنان، ج 1، ص 179. گلستان سعدى، ص 88 ، باب دوم، حكايت 5 .
6- .روض الجنان، ج 1، ص 272؛ در چاپ مشهد «چَند» ضبط شده است.
7- .روح الجنان، ج 1، ص 179.
8- .روض الجنان، ج 1، ص 274.
9- .روح الجنان، ج 1، ص 181.

ص: 85

فصل سوم: شيوه كار و چند نكته

فصل سوم : شيوه كار و چند نكتهچنان كه در فصل اول آمد، كتاب روض الجنان مشهور به تفسير شيخ ابوالفتوح رازى تاكنون چهار چاپ خورده است و آنچه موضوع سخن ماست چاپ سوم اين كتاب است. مرحوم علامه شعرانى علاوه بر تصحيح اين كتاب _ با توجه به اينكه نسخه هاى مصحَّح و متعددى هم در اختيارش نبوده _ تعليقات ارزشمند و عالمانه اى بر آن افزوده است. نكته هايى كه بعضى از آنها خود موضوع مقالات ارزشمندى مى تواند باشد؛ نكته هاى تفسيرى، فقهى، كلامى، حديثى، فلسفى، تاريخى، رياضى، هَيَوى، جغرافى، لغوى و... حاوى مطالبى بكر كه بعضى در توضيح مطالب شيخ ابوالفتوح كارساز است و بعضى ديگر در نقد آراى او، همچنين همه اشعار عربى كتاب را _ كه بسيار نيز هست _ ترجمه و شرح كرده و درباره سرايندگان آنها مطالبى آورده است. بارى، در چاپ اخير اين كتاب كه به همت بنياد پژوهشهاى آستان قدس رضوى در بيست جلد سامان يافته، اين تعليقات نيامده است. لذا كنگره بزرگداشت شيخ ابوالفتوح رازى به بنده پيشنهاد كرد اين تعليقات را تنظيم كنم تا در ضمن مجموعه آثار كنگره مزبور منتشر شود. روال كار در تنظيم اين مجموعه به اين صورت است كه ابتدا تعليقات علامه شعرانى ويرايش شد و منابع آيات و احاديث و نقل قولهاى ايشان تخريج شد. سپس بخشى از متن تفسير كه مرتبط با تعليقات بود در بالاى هر تعليقه قرار گرفت تا اين مجموعه خود مستقلاً و بدون مراجعه به اصل كتاب قابل استفاده باشد. همچنين مقدمه پر برگ و بارى كه علامه شعرانى بر چاپ 12 جلدى خود نوشته بود پس از ويرايش و تخريج اقوال در ابتداى كتاب قرار گرفت. در خاتمه اين فصل تذكر چند نكته لازم است: 1. نام مجموعه را نورٌ على نور گذاشتيم، چرا كه تفسير شيخ ابوالفتوح رازى به منزله نورى است و تعليقات علامه شعرانى نور ديگرى است كه بر آن نور تابيده است و نورٌ على نور شده است. 2. مجموعه به ترتيب سوره هاى قرآن تنظيم شد و آيات مورد بحث در هر تعليقه آورده شد. 3. مراد از «چاپ مشهد» در اين مجموعه، چاپ بيست جلدى رَوضُ الجِنان و رَوحُ الجَنان به تصحيح دكترمحمد جعفر ياحقى و دكتر محمد مهدى ناصح است كه در بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى چاپ و منتشر شده است. و مراد از «چاپ علامه شعرانى»، چاپ 12 جلدى با تصحيح و تعليقات و توضيحات مرحوم علامه ميرزا ابوالحسن شعرانى و همكارى مرحوم على اكبر غفارى با عنوان رَوحُ الجِنان و رُوحُ الجَنان است. 4. يكى از شاهكارهاى علامه شعرانى در تعليقات تفسير ابوالفتوح رازى، ترجمه و توضيح و اعراب دقيق اشعار است. در چاپ مشهد، ترجمه اشعار با استفاده از تعليقات شعرانى در پايان هر يك از مجلدات بيست گانه آمده است و كنگره بزرگداشت ابوالفتوح رازى قصد دارد فهرست كاملى از اين اشعار را در يك جلد چاپ كند. در اين فهرست، ترجمه هاى ذيل آنچه در چاپِ مشهد آمده هم درج مى شود. به اين لحاظ ما در مجموعه حاضر هيچ كدام از ترجمه و توضيحات اشعار را نياورده ايم. البته نگارنده معترف است كه نياوردن توضيحات و ترجمه هاى اشعار نقص فاحشى براى اين مجموعه است؛ چرا كه علامه شعرانى علاوه بر ترجمه اشعار، توضيحات مفيدى راجع به شعرا و محتواى اشعار آورده است. اما كار كنگره درآوردن ترجمه اشعار موجب شد ما _ على رغم ميل باطنى _ از آوردن ترجمه و توضيحات اشعار خوددارى كنيم. 5 . گاهى متن مورد نظر در روض الجنان طولانى بود يا متنِ تقطيع شده ابهام داشت، كه در اين صورت متن طولانى را تلخيص كرده و داخل قلاب آورديم و يا براى رفع ابهام و ارتباط متن با تعليقات شعرانى مطالبى داخل قلاب افزوديم. بنابراين عبارتهاى داخل قلاب از نگارنده است. 6. به چند دليل عبارات متن تفسير را از چاپ مشهد انتخاب كرديم نه از چاپ علامه شعرانى: الف) چون در چاپ مشهد از نسخه هاى متعددى استفاده شده، متن پاكيزه تر و بى عيب ترى ارايه شده است. ب) در نتيجه بسيارى از حواشى علامه شعرانى كه احياناً مربوط به نسخ مغلوطى بوده كه از آنها استفاده مى كرده، بى فايده و بى موضوع شده و ما نيز اين گونه حواشى را نياورديم. ج) در بسيارى از موارد، مصححانِ محترم چاپ مشهد با توجه به چاپ علامه شعرانى و تعليقات ايشان متن خود را تصحيح كرده اند يا اينكه در پانوشت تذكر داده اند كه در چاپ علامه شعرانى چنين است. در اين گونه موارد نيز از آوردن تعليقات علامه شعرانى خوددارى كرديم. البته گاهى در مواردى اندك در متن از چاپ شعرانى استفاده شد و در پاورقى تذكر داده شد كه چاپ مشهد نيز چنين است و اين در جايى بود كه تعليقه مرحوم شعرانى كمكى به تصحيح متن مى كرد. 7. بعضى تعليقات مرحوم شعرانى كه در آنها لغتى معنا شده بود يا مراد از عبارتى روشن شده بود، و با اندكى دقت يا مراجعه به كتب لغت مراد مؤلف مشخص مى شد، براى پرهيز از تطويل و حجيم شدن كتاب، حذف شد. 8 . در مواردى نيز لغتى بارها ذيل آيات مختلف معنا شده بود كه در اين گونه موارد، به جز بار اول، بقيه موارد حذف شد. 9. مراد از روض الجنان در پاورقى ها، تفسير شيخ ابوالفتوح چاپ مشهد و مراد از روح الجنان چاپ مرحوم شعرانى است؛ چرا كه آن مرحوم نام صحيح تفسير را همان رَوحُ الجِنان و رُوح الجَنان مى داند. (1) 10. تعليقات علامه شعرانى شماره گذارى شد تا اولاً ارجاع به آنها آسان باشد و ثانياً در «فهرست موضوعى» از آنها استفاده شود و به جاى شماره صفحه به شماره تعليقه اشاره شود. 11. مبناى تجزيه اين مجموعه در دو جلد، چاپ بيست جلدى مشهد بوده است؛ بدين صورت كه تا پايان جلد دهم اين چاپ در جلد اوّلِ تفسير نورٌ على نور و از آغاز جلد يازدهم تا پايان جلد بيستم در جلد دوم آورده شد. شايان ذكر است كه مؤلف نيز تفسير را در بيست جلد قرار داده است. 12. در مورد شماره آيات قرآن نيز مبناى شماره گذارى، چاپ بيست جلدى روض الجنان است كه بر مبناى قرآنهاى رايج يعنى رسم عثمان طه مرتب شده كه البته در چاپ علامه شعرانى شماره آيات اندكى با چاپ مشهد متفاوت است. 13. در پايان اين مجموعه چند فهرست تنظيم و گنجانده شد: 1. فهرست موضوعى كه شامل همه موضوعات تعليقه هاى علامه شعرانى به ترتيب الفبايى است. 2. فهرست لغات و تركيبات شامل لغات و تركيباتى كه علامه شعرانى در تعليقات ترجمه و توضيح داده است. البته فهرستهاى ديگرى چون فهرست كسان، جايها و معصومان و پيامبران عليهم السلام و فهرست منابع و مآخذ هم تنظيم شد كه ملاحظه مى كنيد. * * * در پايان از همه كسانى كه در تهيه و تنظيم اين كتاب يارى كردند تشكر و قدردانى مى كنم؛ بخصوص دوست فاضل و ارجمندم جناب مستطاب جناب آقاى عباسعلى مردى كه در همه مراحل كمك كار بنده بودند؛ جناب رفيق شفيق و قديم ما حضرت آقاى حاج شيخ رضا مختارى (دامت توفيقاته) هم از هيچ كمكى كوتاهى نكردند. همچنين از دبير علمى كنگره حضرت آقاى حاج شيخ مهدى مهريزى و مسؤول دبيرخانه كنگره، دوست گرامى و فاضلم حضرت مستطاب جناب آقاى حاج شيخ على اكبر زمانى نژاد كه با عنايت ايشان اين اثر در مجموعه آثار كنگره قرار گرفت، تشكر و قدردانى كنم. آقاى جواد قربانى حروف زنى كتاب و آقاى شيخ محمود ملكى و شيخ محمد عباس زاده و محمد يوسفى نمونه خوانى و تنظيم بعضى از فهرستهاى كتاب را برعهده داشتند و فاضل و شاعر معاصر جناب آقاى سيد حيدر بيات هم در يافتن مآخذ بعضى از اشعار ما را يارى دادند كه از همه ايشان تشكر مى كنم. محسن صادقى قم، مؤسّسه كتابشناسى بزرگ شيعه برگ ريزانِ 84

50 . «وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ»

روض الجنان: و «نَظَر»، به معنى رحمت باشد، في قوله: «وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ...» ، اَىْ لا يَرْحَمُهُمْ. و گفته اند: اين از قسمت اولى است براى آنكه يَنْظُرُ في حالِهِ اَوَّلاً فَيَعْرِفُ حالَهُ فَيَرْحَمُهُ فى الشّاهِدِ، در شاهد از ما يكى در حال ديگرى نگرد حالش مختلّ بيند، بر او رحمتش آيد. و در حقّ خداى تعالى بر مجاز بود چيز را به نام آنچه طريق اوست با خوانده باشد. (2) 97. علامه شعرانى: هر معنى را به نام آنچه طريق او است بخوانند مجاز باشد خواه در حقّ خداى تعالى و خواه در حقّ ديگران، مثلاً بهشت گوييم و از آن عبادت خواهيم يا دوزخ و از آن گناه. و سعدى گفت «كه شهوت آتش است از وى بپرهيز»؛ يعنى شهوت طريق آتش است. (3) روض الجنان: ... و اين وجوه سَره است. (4)98. علامه شعرانى: سره به معنى نيكو است و ناسره به معنى بد، و حافظ گويد: يار مفروش به دنيا كه بسى سود نكردآنكه يوسف به زر ناسره بفروخته بود (5)روض الجنان: و قصّه آيت و حديث ساختن گوساله آن است كه، راويان اخبار و اهل سِيَر گفتند: چون خداى تعالى فرعون را هلاك كرد و مُلك و مِلْك او به ميراث به بنى اسرايل داد... . (6) 99. علامه شعرانى: در صورتى كه بگوييم بنى اسرائيل به مصر باز گشتند وگرنه ملك فرعون به بنى اسرائيل نرسيد و نظير آن رسيد. (7) روض الجنان: عبداللهِ عبّاس گفت: نامش [=سامرى] موسى بن ظفر بود و زرگر بود و از اهل باجرمى بود. 8 100. علامه شعرانى: باجرمى به الف مقصوره در آخر آن و فتح جيم موضعى است در جزيره شمال عراق. 9

.


1- .رك: مقدمه مرحوم شعرانى بر تفسير ابوالفتوح رازى كه در اين مجموعه هم آورده ايم.
2- .روض الجنان، ج 1، ص 282.
3- .روح الجنان، ج 1، ص 187. گلستان سعدى، ص 176، باب هشتم در آداب صحبت.
4- .روح الجنان، ج 1، ص 187. ديوان حافظ، ص 143، غزل شماره 211.
5- .روض الجنان، ج 1، ص 285.
6- .روح الجنان، ج 1، ص 189.
7- .روض الجنان، ج 1، ص 285؛ در چاپ مشهد «جاجرمى» ضبط شده است.

ص: 86

52 . «ثُمَّ عَفَوْنا عَنْكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ»

روض الجنان: ... يعنى توبه ايشان قبول كرديم چون توبه كردند. و آيت دليل مى كند بر آنكه خداى تعالى به قبول توبه متفضّل است. (1) 101. علامه شعرانى: يعنى قبول توبه واجب نيست، اگر خدا خواست قبول مى كند و اگر نخواست نمى كند. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 1، ص 287.
2- .روح الجنان، ج 1، ص 190.

ص: 87

54 . «... يا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلى بارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ عِنْدَ بارِئِكُمْ فَتابَ عَلَيْكُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوّابُ الرَّحِيمُ»

روض الجنان: ... حق تعالى ابرى تاريك برآورد و نِزْمى تا جهان تاريك شد، ايشان تيغها برآهختند و در يكديگر نهادند و يكديگر را كشتن گرفتند، پسر پدر را و برادر برادر را مى كشت... و بسيارى را بكشتند موسى و هارون را رحمت آمد، بگريستند و دعا و تضرّع كردند و گفتند: يا ربّ هَلَكَتْ بَنوا اسرائيل؛ بار خدايا بنى اسرائيل هلاك شدند، اَلْبَقِيَّةَ الْبَقِيَّة، بار خدايا اين بقيّت را كه ماند به ما بخش. خداى تعالى دعاى ايشان اجابت كرد و فرمان داد تا آن تاريكى گشاده شد و روشنايى پديد آمد، بشمردند هفتاد هزار مرد كشته بودند. (1) 102. علامه شعرانى: در تورات اين قصه مذكور است الا آنكه گويد سه هزار تن كشته شدند. (2)

56 . «ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ»

روض الجنان: «ثُمَّ بَعَثْناكُمْ» ، «ثُمّ» حرف مهلت و تراخى باشد. و «بَعْث»، به چند معنى آمد: بعث زنده كردن باشد، و از خواب بيدار كردن، و برانگيختن بر كارى به معنى حثّ و تحريض و فرستادن، و معنى نصب كردن باشد. (3) 103. علامه شعرانى: در تفسير المنار از شيخ محمد عبده نقل كرده است كه مراد از اين بعث كثرت نسل است پس از موت جماعتى به صاعقه. ولى بسيار بعيد و برخلاف ظاهر آيه است و اگر در موت تأويل مى كرد كه پس از مشرف شدن به مرگ شما را نجات داديم مناسب تر مى نمود چنان كه بيمار سخت را چون بهبودى حاصل شود گويند مرده بود و زنده شد. و اين هم برخلاف ظاهر قرآن است و بى دليل نمى توان قرآن را بدان تأويل كرد. (4) روض الجنان: «مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ» ، يعنى زنده كرديم شما را از پس مرگتان. پس صاعقه ايشان بر قرينه «بَعَثْناكُمْ» مرگ است، و صَعْقِ موسى به قرينه «فَلَمّا أَفاقَ» ، بى هوشى است تا بدانند كه حال موسى در اين باب مخالف حال ايشان بود. و موت بر مذهب درست معنى نيست. (5) 104. علامه شعرانى: مقصود متكلّمان از «معنى» در اين موارد آن صفت موجود است كه در عرف حكما كيف گويند، مانند علم و قدرت. پس موت و حيات نسبت به هم عدم و ملكه اند نه ضدّين. (6)

.


1- .روض الجنان، ج 1، ص 293.
2- .روح الجنان، ج 1، ص 195.
3- .روض الجنان، ج 1، ص 297.
4- .روح الجنان، ج 1، ص 197.
5- .روض الجنان، ج 1، ص 298.
6- .روح الجنان، ج 1، ص 198.

ص: 88

57 . «وَ ضَلَلْنَا عَلَيْكُم الغَمامَ وَ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى...»

روض الجنان: «اظل» زير توته شتر باشد. (1) 105. علامه شعرانى: اظل به صيغه تفضيل زير سپل شتر يعنى كف پاى آن است. (2) روض الجنان: مفسّران خلاف كردند در «سَلْوى»: عبداللهِ عبّاس گفت: مرغى بود ساننج را ماند. (3) 106. علامه شعرانى: ساننج بر وزن نارنج مرغكى باشد سياه و كوچك و ضعيف. از برهان قاطع. و در تحفه گويد: سلوى ظاهرا مرغى است مانند سمانى يعنى بلدرچين و آن را به تركى يلوه گويند و در تنكابن لسه بال نامند. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 1، ص 299.
2- .روح الجنان، ج 1، ص 198.
3- .روض الجنان، ج 1، ص 300؛ در چاپ مشهد «سمانه» ضبط شده است.
4- .روح الجنان، ج 1، ص 199.

ص: 89

58 . «...وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَكُمْ خَطاياكُمْ...»

روض الجنان: و سعيدِ جُبَيْر گفت: مراد به حطّه استغفار است كه به استغفار حطِّ گناه باشد، و نصب را در عربيّت وجهى باشد، و وجه او مصدر بود از فعلى محذوف ولكن نخوانده اند. (1) 107. علامه شعرانى: اگر وجهى بر حسب قواعد عربى جايز باشد اما قرّاء نخوانده باشند جايز نيست ما قرائت كنيم به اتفاق علماى اسلام. (2)

61. «...أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنى بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَكُمْ ما سَأَلْتُمْ...»

روض الجنان: «اهْبِطُوا مِصْراً» ، هُبُوط، به زمين نشيب فرو شدن باشد، و نقيض او صُعُود بود. و مراد به مِصْر، شهرى از شهرهاست. (3) 108. علامه شعرانى: اگر مصرِ معروف باشد مراد از امر حقيقتِ طلب نيست، مقصود آنكه يا بايد به ذلت خدمت راضى شويد در شهر مصر و هر چه خواهيد بخوريد يا به عزت باشيد و قناعت كنيد چنان كه با فرزندت گويى: اگر ادب نياموزى خود را آماده فقر كن. و از آيه 59 سوره شعراء معلوم مى گردد خداوند ملك و ثروت فرعونيان را به بنى اسرائيل داد پس آنان به مصر بازگشتند، و مشهور آن است كه چون از مصر بيرون آمدند در زمين تيه و پس از آن در زمين شام بودند و به مصر باز نگشتند. و بعضى گويند در تفسير شعراء كه فرعونيان در شام نيز ثروت ومال داشتند، چون در آن عهد شام نيز جزء قلمرو مصر بود و بنى اسرائيل يك بار فرعون را گرفتند. و در تفسير المنار از يوسيفوس مؤرخ يهودى يونانى نقل مى كند كه بنى اسرائيل يك بار فرعون را منهزم ساختند و او به حبشه گريخت و موسى عليه السلام سيزده سال در مصر حكومت كرد، آن گاه فرعونيان به مصر بازگشتند و حضرت موسى عليه السلام با قومش بار دوم از مصر خارج شدند و باز نگشتند. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 1، ص 303.
2- .روح الجنان، ج 1، ص 201.
3- .روض الجنان، مج 1، ص 310.
4- .روح الجنان، ج 1، ص 206.

ص: 90

62. «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ النَّصارى وَ الصّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الآْخِرِ...»

روض الجنان: كلبى گفت: [صابئين] جماعتى اند ميان جهودى و ترسايى، ميان سر بتراشند و خود را خَصىّ بكنند. (1) 109. علامه شعرانى: نه همه آنان؛ زيرا كه اگر چنين مى كردند نسل آنان برافتاده بود بلكه اين عادت فى الجمله ميان آنها بود و آن را زهد و عبادت مى شمردند. (2) روض الجنان: سؤال كردند و گفتند: «مَن آمَنَ بِالله» يا راجع است به «انَّ الذينَ امَنُوا» ، يا به آنچه از پسِ اوست. اگر راجع است با اوّل، مؤمن چگونه ايمان آرد؟ و اگر راجع بود با دگر اصناف از جهودان و ترسايان و صابيان، به چه دليل تخصيص افتد؟ (3) 110. علامه شعرانى: اين آيه دفع توهّم يهود و بعض امم ديگر است كه دين را مانند نژاد قابل تغيير ندانند و يهوديان امت ديگر را چون خود نمى پذيرند هرچند به موسى عليه السلام ايمان آرند. اما مسيحيان و مسلمانان هر كس را ايمان آورد او را از خود مى شمارند و فرقى ميان نژادها نمى گذارند و مسلمانان كه از اين رسم امم و اديان خبر ندارند و از مضمون آيه تعجب مى كنند. 4

.


1- .روض الجنان، ج 1، ص 315.
2- .روح الجنان، ج 1، ص 210.
3- .روض الجنان، ج 1، ص 316.

ص: 91

63. «وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ...»

روض الجنان: ... چون خداى (جلّ جلاله) تورات بر بنى اسرايل فر وفرستاد، و در آن جا آصار و اَثْقال و تكاليف شاقّ بود، بنى اسرايل آن را احتمال نكردند و نمى پذيرفتند، و چون مى پذيرفتند وفا نمى كردند، خداى (جلّ جلاله) بر سبيل تهديد و وعيد و اِعذار و اِنذار بفرمود جبريل را تا كوهى به مقدار لشكرگاه ايشان به طول و عرض يك فرسنگ در يك فرسنگ بر كند از جايگاه، و بر بالاى سرِ ايشان مُعَلّق بداشت به مقدار قامت مردى. (1) 111. علامه شعرانى: در تفسير المنار به تكلّف آن را توجيه كرده است كه مردان در دامنه كوه بودند و نتق به معنى كتاب زلزله است، پس كوه مى لرزيد و آنها مى ترسيدند كه سنگ جدا شود و بر آنها افتد. و يكى از علماى اهل كتاب در تفسير حديث خودشان گويد: شريعت مانند كوهى بر سر آنان قرار گرفت و خداوند گفت آن را بگيريد و عمل كنيد؛ يعنى كوه استعاره براى تورات است. و قول مشهور ظاهر است هر چند يك فرسنگ مبالغه باشد. و در ميان بنى اسرائيل معجزات كونيه بسيار بود. (2) روض الجنان: [بقوّة...] ابن بحر* گفت: مراد آن است كه بالْقَبُول، ابوعلى گفت: به قدرتى كه خداى تعالى شمار را داده است. و در آيت دليل است بر آنكه قدرت قبل الفعل باشد، براى آنكه امر به فعل قبلِ فعل باشد، و خداى تعالى خبر داد كه: قدرت پيش امر است، پس قدرت به دو دَرَج پيش از فعل باشد. (3) ** 112. علامه شعرانى: * ابو مسلم محمد بن بحرِ اصفهانى از بزرگان معتزله است و كتابى در تفسير دارد. (4)113. ** متكلّمين گويند قدرت قبل از فعل است. و در كافى چند روايت آمده كه قدرت با فعل است و چون خبر واحد است و مخالف عقل، علماى ما بر آن اعتماد نكردند. (5)

.


1- .روض الجنان، ج 1، ص 319.
2- .روح الجنان، ج 1، ص 213.
3- .روض الجنان، ج 1، ص 320.
4- .روح الجنان، ج 1، ص 214. از كتاب تفسير ابومسلم اصفهانى (254 _ 322 ق) ظاهراً نسخه اى به جا نمانده است. اما آقاى سيد محمدرضا غياثى كرمانى نظريات تفسيرى او را از لابه لاى تفاسير جمع آورى كرده و با عنوان بررسى آرا و نظرات تفسيرى ابومسلم اصفهانى چاپ كرده است، (چاپ اول: قم، انتشارات حضور، 1378).
5- .روح الجنان، ج 1، ص 214.

ص: 92

65. «وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِي السَّبْتِ فَقُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِينَ»

روض الجنان: خطاب در اين آيت و جمله آيات مقدّم با اهل كتابِ عهدِ رسول است (صلَوات الله عَلَيْه وعَلى آله) و مراد پدران ايشان، چنان كه برفت در آياتى كه پيش از اين است. گفت: بدانسته اى حال آنان كه اِعتدا كردند. (1) 114. علامه شعرانى: از اين آيه كريمه معلوم مى گردد كه يهوديان عهد پيغمبر اين حكايت را مى دانستند اما امروز از آن خبر ندارند و نه تورات و نه احاديث آنان چنين قصه اى روايت نكرده. و مانند اين بسيار است، از جمله «عزيز ابن الله» كه امروز سخت انكار دارند اما يهوديان عصر پيغمبر در آن شهر بدان معتقد بودند. و در ساير امم نظير اين هست در زمانى حكايت مشهور است و زمانى نيست تنها در كتاب مسطور بود؛ نظير حكايت سلامان و ابسال ابو على بن سينا در اشارات نامبرده و بدان تمثيل كرده و شارح آن خواجه نصير الدين طوسى از آن خبر نداشت، گويد پس از بيست سال بر آن واقف شدم. (2) روض الجنان: با كپى كرد ايشان را. (3) 115. علامه شعرانى: كپى بوزينه است كه عوام زمان ما ميمون گويند. (4)روض الجنان: مجاهد گفت معنى [كونوا قردة خاسئين] آن است كه: اَذِلاّءَ صاغِرينِ، ذَليل و مَهين (5) . 116. علامه شعرانى: به مذهب مجاهد، چنان كه طبرى و ديگران نقل كردند، اصحاب سبت در معنى مسخ شدند نه در جسم و صورت، يعنى ذليل و پست و بيچاره گشتند. اما اين تفسير برخلاف مشهور است. (6)

.


1- .روض الجنان، ج 1، ص 321.
2- .روح الجنان، ج 1، ص 215.
3- .روض الجنان، ج 1، ص 323.
4- .روح الجنان، ج 1، ص 216.
5- .روض الجنان، ج 1، ص 324.
6- .روح الجنان، ج 1، ص 217.

ص: 93

67. «وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قالُوا أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً قالَ أَعُوذُ بِاللّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ»

روض الجنان: و در «هُزُواً» ، سه قرائت است و همچنين در «كُفْواً» . «هُزْؤاً» و «كُفْؤاً» به تخفيف. (1) 117. علامه شعرانى: به تخفيف، يعنى به سكون عين الفعل، و تثقيل ضمّه دادن آن است. (2) روض الجنان: اكنون اهل علم خلاف كردند در آنكه خداى تعالى ايشان را ذبح بقره فرمود هرچه باشد، يا ذبح بقرى كه موصوف باشد به اين جمله صفات... و با اين جمله هيچ شبهت نماند در آنكه مراد خداى تعالى جز گاوى نباشد جامع جمله اين صفات را. (3) 118. علامه شعرانى: قول اول كه از معتزليان و اصحاب حديث روايت كرد يعنى اول هر گاو مى كشتند كافى بود، پس از آن بر خود سخت گرفتند و خداوند هم قيد زياده كرد. در روايات ما نيز وارد شده است اما چون روايت آحاد است مؤلّف آن را دليل قرار نداد. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 2، ص 4.
2- .روح الجنان، ج 1، ص 219.
3- .روض الجنان، ج 4، ص 4 _ 5 .
4- .روح الجنان، ج 1، ص 221.

ص: 94

68. «... قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا فارِضٌ وَ لا بِكْرٌ عَوانٌ بَيْنَ ذلِكَ...»

روض الجنان: و «عوان» نصف بود، نه جوان جوانِ و نه پيرِ پير، ميان هر دو. (1) 119. علامه شعرانى: «عَوانٌ بَيْنَ ذلِكَ» ؛ يعنى گاو نه پير است و نه جوان بلكه عوان بين اين دو حالت است. (2)

71. «قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ تُثِيرُ الْأَرْضَ وَ لا تَسْقِي الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لا شِيَةَ فِيها قالُوا الاْنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوها...»

روض الجنان: ... جواب دادند ايشان را كه: اين گاوى مى بايد، «لا ذَلُولٌ» ؛ نه كار شكسته. (3) 120. علامه شعرانى: امروز ما به جاى كار شكسته مى گوييم كار كشته، يعنى ماهر. (4) روض الجنان: «تُثِيرُ الْأَرْضَ» ، مِنْ أَثَرْتُ التُّرابَ باشد چون خاك باز شيارند. (5) 121. علامه شعرانى: باز شيارند يعنى شيار كنند و خاك پراكنده سازند. (6) روض الجنان: ...گفتند: «الاْنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ» ، اكنون حق آوردى، يعنى جمله صفات روشن كردى چنان كه اشتباه زايل شد. و اين دليل است بر آنكه ايشان مأمور بودند به كشتن گاوى موصوف به جمله اين صفات، كه چون صفات تمام بشنيدند و بدانستند، گفتند: «الاْنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ» ، و اگر مراد از آن بودى كه گاوى بكشى، هر گاوى كه باشى به اول كه شنيدند كه: «أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً...» ، گفتند: «الاْنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوها» . (7) 122. علامه شعرانى: چنان كه گفتيم در روايت از طريق شيعه هم چنين وارد است و چون روايت واحد است مؤلّف چند جا برخلاف آن فرمود و خداوند لجاجت ندارد و به سؤالى كه سائل در آن معذور است او را عقاب نمى كند. (8)

.


1- .روض الجنان، ج 2، ص 10.
2- .روح الجنان، ج 1، ص 224.
3- .روض الجنان، ج 2، ص 12.
4- .روح الجنان، ج 1، ص 225.
5- .روض الجنان، ج 2، ص 12، در چاپ مشهد «باز مشيباند» ضبط شده است.
6- .روح الجنان، ج 1، ص 225.
7- .روض الجنان، ج 2، ص 13.
8- .روح الجنان، ج 1، ص 225_226.

ص: 95

73. «فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها كَذلِكَ يُحْيِ اللّهُ الْمَوْتى...»

روض الجنان: «فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها» ؛ گفتيم اكنون چون اين گاو بكشى بعضى از اين گاو كشته بر اين مرد كشته زنى. مفسّران در آن بعض خلاف كردند. عبد اللهِ عباس گفت: آن استخوان بود كه به نزديك غُرضوف* باشد،... سعيد جبير گفت: دم غَزَه بود. (1) ** 123. علامه شعرانى: * غضروف و غرضوف هر دو صحيح است و فارسى كركرانك. (2) 124. ** دمغزه به فارسى بيخ دم است كه آن را به عربى عجب الذَنَب گويند. (3)

76. «وَ إِذا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قالُوا آمَنّا...»

روض الجنان: حُلفاء. (4) 125. علامه شعرانى: حلفاء جمع حليف، هم سوگند است. 5

.


1- .روض الجنان، ج 2، ص 14.
2- .روح الجنان، ج 1، ص 226.
3- .روض الجنان، ج 2، ص 20.
4- .روح الجنان، ج 1، ص 231.

ص: 96

78. «وَ مِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لا يَعْلَمُونَ الْكِتابَ إِلاّ أَمانِيَّ ...»

روض الجنان: و بعضى اعراب ابن دأب را گفت. (1) 126. علامه شعرانى: محمد بن دأب يكى از راويان حديث است معروف به دروغگويى. (2)

79. «فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَ وَيْلٌ لَهُمْ مِمّا يَكْسِبُونَ»

روض الجنان: «لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْدِيهِمْ» ؛ كتابت مى نويسند به دست خود... و اين براى تأكيد باشد و مبالغه در اضافت فعل با فاعلش. (3) 127. علامه شعرانى: يعنى «به دست خود»، براى تأكيد است؛ چون البته نوشتن به غير دست نتواند بود. (4) روض الجنان: چون رسول عليه السلام هجرت كرد و از مكّه به مدينه آمد، جهودان نعت و صفت او شنيده بودند. چون بديدنش گفتند: همانا اين آن پيغمبر است كه نعت او در تورات نوشته است. به نزديك احبار و رؤسا آمدند و ايشان را گفتند: اين آن پيغمبر است كه در آخرالزّمان بخواهد آمدن. ايشان گفتند: حاشا و كَلاّ! و تورات بياوردند و آن سطرها و ورقها كه نوشته بودند و تحريف كرده و بگردانيده عرض كردند و برايشان تلبيس كردند و ايشان را از راه بيفگندند. قديم (جلَّ جَلالُهُ) تهديد كرد ايشان را و گفت: «فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُم يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللّهِ» . (5) 128. علامه شعرانى: اگر آن احبار تسلط بر همه يهوديان جهان داشتند و سخن و عمل آنها در همه جا جارى بود همه نسخه هاى تورات را تحريف مى كردند، اما آنها قومى اندك بوده و تنها به يهوديان ده خود نشان مى دادند. (6) روض الجنان: «وَ وَيْلٌ لَهُمْ مِمّا يَكْسِبُونَ» ...امّا كسب كه مجبّره مى گويند نامعقول است. 7 129. علامه شعرانى: از اينجا احتجاج با اشاعره است كه گويند انسان هر چه اطاعت يا معصيت كند آن را خداى تعالى بر دست او جارى كرده است جبرا و كسب از بنده است و معنى كسب را ندانستند. بهترين حد آن است كه گفتند تو كه كننده كارى آنكه به قدرت تو باشد كسب است و آنكه به قدرت خدا باشد خود عمل است. و مؤلّف جواب مى دهد آنچه به قدرت بنده است آيا احداث فعل است يا كسب فعل؟ اگر احداث فعل به قدرت بنده است آن قول ما است و اگر گويند كسب آن است كه كسب فعل به قدرت بنده باشد اين تعريف ناقص است و كسب را به كسب تحديد كردن دور و مصادره باشد. 8

.


1- .روض الجنان، ج 2، ص 25.
2- .روح الجنان، ج 1، ص 234. رك: ميزان الاعتدال، ج 3، ص 540 ، ش 7498: «كذبه ابن حيان، وغيره. وقال أبو زرعة: كان يكذب. وهو ضعيف الحديث».
3- .روض الجنان، ج 2، ص 26.
4- .روح الجنان، ج 1، ص 235.
5- .روض الجنان، ج 2، ص 27.
6- .روض الجنان، ج 2، ص 28.

ص: 97

80 . «وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النّارُ إِلاّ أَيّاماً مَعْدُودَةً...»

روض الجنان: با خويشتن تمنّاى محال كردند كه: «لَنْ تَمَسَّنَا النّارُ إِلاّ أَيّاماً مَعْدُودَةً» ؛ گفت: دوزخ به ما نرسد الاّ روزى چند شمرده آنگه منقطع شود از ما. (1) 130. علامه شعرانى: چنان كه گفتيم گاه باشد در ميان فرقه اى از طوائف و امم عقيده و قصه اى معروف باشد كه نزد فرقه ديگر و در زمان ديگر و جاى ديگر نباشد، مانند معنى كسب و اختلاف در آنكه در عصر مؤلّف مشهور بود و امروز كسى از اين خلاف خبر ندارد. اين سخن از يهود نيز مانند «عُزَيْر ابن الله» ميان يهود مدينه معروف بود، و اگر امروز از يهود پرسى انكار مى كنند. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 2، ص 29.
2- .روح الجنان، ج 1، ص 235.

ص: 98

83 . «...وَ قُولُوا لِلنّاسِ حُسْناً وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ ...»

روض الجنان: و در خبر هست كه: چون ابتداى اسلام بود و اوّلِ هجرت بود، رسول عليه السلام از مكّه به مدينه آمده بود و مسجد بنا كرده، ستونى است كه آن را حنّانه خوانند. رسول عليه السلام بر آن ستون تكيه كردى و براى صحابه خطبه كردى بر پاى استاده. چون مسلمانان بيشتر شدند و عدد وعدّت بسيار شد، دستورى خواستند و گفتند: ما را خوش نيست كه ما نشسته و تو بر پاى استاده ما را خطبه مى كنى. دستور باش ما را تا براى تو منبرى سازيم تا بدان جا خطبه كنى؟ گفت: روا باشد، اين منبر كه امروز هست بساختند. رسول عليه السلام آن روز از در مسجد در آمد و آهنگ منبر كرد و نزديك ستون حنّانه نرفت، منبر سه پايه بود، پا بر پايه اوّل نهاد و گفت: آمين، و بر دوم نهاد و سوم همچنين، و كس را نديدند كه دعا مى كرد. (1) 131. علامه شعرانى: چون مردم فرشتگان را نمى بينند و پيغمبر صلى الله عليه و آله مى ديد. و از اين جا توان دانست كه شرط ديد فرشتگان به تابش نور از جسم غير شفاف و دخول نور در جليديه چشم و رفتن به ملتقى العصبتين نيست، و اگر چنين بود همه مى ديدند. (2) روض الجنان: «وَ قُولُوا لِلنّاسِ حُسْناً» ... اهل حجاز حُسْناً خوانند على المصدر، و حَمْزه و كسائي و خَلَف حَسَناً على النَّعْت بفتح الْحاء و السّين، اَىْ قَوْلاً حَسَناً. (3) 132. علامه شعرانى: اهل حجاز از قرّاء سبعه ابن كثير مكى است و نافع مدنى، و غير اهل حجاز هم بعضى چنين خواندند، مانند عاصم كوفى كه قرائت او مشهور است. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 2، ص 35.
2- .روح الجنان، ج 1، ص 241.
3- .روض الجنان، ج 2، ص 37.
4- .روح الجنان، ج 1، ص 242.

ص: 99

85 . «...وَ تُخْرِجُونَ فَرِيقاً مِنْكُمْ مِنْ دِيارِهِمْ تَظاهَرُونَ عَلَيْهِمْ بِالاْءِثْمِ وَ الْعُدْوانِ...»

روض الجنان: «تَظاهَرُونَ عَلَيْهِمْ» اهل كوفه به تشديد خواندند اينجا و در تحريم، و تقديرُهُ: تَتَظاهَرُونَ، يك «تا» را قلب كردند با «ظا»، پس ادغام كردند. و باقى قُرّاء به تخفيف خواندند. (1) 133. علامه شعرانى: عبارت كتاب دلالت بر خلاف مقصود دارد؛ چون اهل كوفه عاصم و كسائى و حمزه به تخفيف خواندند و باقى قراء «تظاهرون» به تشديد. يا سهو است و يا تصحيف. (2) روض الجنان: اَنَفَه. (3) 134. علامه شعرانى: يعنى غيرت و تعصّب. (4)

87 . «وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ قَفَّيْنا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ ...»

روض الجنان: «وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ» ؛ ما بداديم موسى را كتاب، يعنى تورات. «وَ قَفَّيْنا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ» ، يعنى اَلْبَعْنا مِنَ الْقَفا، يُقال: قُفاهُ يَقْفُوهُ اِذا تَبِعَهُ، وقَفّاهُ غيْرَهُ اِذا اَتْبَعَهُ، قالَ اللهُ تَعالى: «وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ...» ، قال اُمَيّهُ بْنُ اَبى الصَّلْتِ: قالَتْ لَهُ اُخْتُهُ قُصّيهِ عَنْ جُنُبٍوَكَيْفَ تَقْفُوا ولا سَهْلٌ ولا حَزَنٌ (5)135. علامه شعرانى: چون صندوق حضرت موسى عليه السلام در آب مى رفت نه در زمين نرم يا درشت. و اميّه بن ابى الصلت از حنفا بود و اشعار او بيشتر در خداشناسى و قصص انبيا و بهشت و دوزخ و امثال اينها است اما به پيغمبر صلى الله عليه و آله ايمان نياورد با آنكه در زمان آن حضرت بود. (6) روض الجنان: ومِنْهُ قَوْلُ النَّبىّ عليه السلام: اَلاَرْواحُ جُنُودٌ مُجَنَّدَةٌ فَما تعارَفَ مِنْها ائْتَلَفَ وَما تَناكَرَمِنْها اخْتَلَفَ، يعنى ذَوى الاَْرْواح. مراد به ارواح در خبر ذوى الاَرْواحند على حَذْفِ الْمُضافِ وَقامَةِ الْمُضافِ اِلَيْهِ مَقَامه، كَقَوْلِهِ، تعالى: «وَسْئَلِ الْقَرْيَةَ...» ، و اين از باب فُعْلٍ و فِعْلٍ باتّفاقِ الْمَعْنى باشد اَعْني روح در اين قسمت ريح بود جز كه تا در هوا بود ريح خوانند او را، چون به حيوانات پيوندد روحش خوانند. (7) 136. علامه شعرانى: روح مجرد است و غير جسمانى، الاّ آنكه عوام را دشوار است تصور مجرد كردن و بهترين تمثيل براى آنان باد است كه خود ديده نمى شود و آثار آن مرئى است. همچنين مجردات ديده نمى شوند و آثار آنها مرئى است، و اگر كسى پندارد كه جان انسانى حقيقةً باد است در مجارى عروق، سخت به خطا رفته و اگر گويد نظير باد است كه خود ديده نمى شود صحيح گفته است و تنظير نيكو كرده. و روح در اصطلاح اطبا بخارى است داراى مزاج خاص و سخن از آن نداريم. و بهتر آن است كه روح را تشبيه به نور آفتاب كنيم كه چون بر در و ديوار تابد روشن كند و اگر ديوار خراب شود نور بماند و فانى نشود چنان كه قوام نور به آفتاب است نه به ديوار، قوام روح به عالم اعلى است و امر خدا، نه بدن. (8)

.


1- .روض الجنان، ج 2، ص 40.
2- .روح الجنان، ج 1، ص 244.
3- .روض الجنان، ج 2، ص 42.
4- .روح الجنان، ج 1، ص 246.
5- .روض الجنان، ج 2، ص 49.
6- .روح الجنان، ج 1، ص 251.
7- .روض الجنان، ج 2، ص 51 .
8- .روح الجنان، ج 1، ص 252.

ص: 100

88 . «وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اللّهُ بِكُفْرِهِمْ فَقَلِيلاً ما يُؤمِنُونَ»

روض الجنان: «وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ» ؛ گفتند، يعنى جهودان كه: دلهاى ما غُلْف است. جمله قُرّاء به سكونِ «لام» خواندند مگر ابن مُحَيْصِنْ كه او در شاذّ خواند: غُلُف، به ضمّ «لام». (1) 137. علامه شعرانى: ابن مُحَيصِن از قرّاء مكه است و قرائت او از قرائتهاى شاذّه است. (2) روض الجنان: «بَلْ لَعَنَهُمُ اللّهُ بِكُفْرِهِمْ» ، ... يعنى خداى تعالى ايشان را براناد و دور كناد از رحمت. و لفظ خبر است، شايد كه معنى دعا بود و شايد كه خبر بود، و «دعا عليهم» بهتر است. (3) 138. علامه شعرانى: يعنى نفرين باشد بهتر است. و به نظر ما در اين آيه چون «فَقَلِيلاً ما يُؤمِنُونَ» خبر است و تفريع بر لعنت شده، پس لعنت هم خبر باشد بهتر است از آنكه نفرين باشد. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 2، ص 52 .
2- .روح الجنان، ج 1، ص 253.
3- .روض الجنان، ج 2، ص 53 .
4- .روح الجنان، ج 1، ص 254.

ص: 101

97. «قُلْ مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللّهِ ...»

روض الجنان: قَوْلُهُ تَعالى: «قُلْ مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ» ، عبداللهِ عبّاس گفت، سبب نزول آيت آن بود كه: حبرى از اَحْبار جهودان نام او عبداللهِ صوريا بيامد و با رسول عليه السلام مناظره كرد و او را از چند مسأله پرسيد، چون جواب بيافت و حجّت بر او متوجّه شد، گفت: كدام فريشته به تو مى آيد از آسمان؟ رسول عليه السلام گفت: آن فريشته كه به جمله پيغامبران آمدى، جبريل. پسر صوريا گفت: او دشمن ماست، اگر به جاى او ميكايل بودى ما ايمان آوردمانى. (1) 139. علامه شعرانى: سخن خاصّ مردى يا جماعتى است نه از اعتقادات ضرورى يهود كه همه بدان معتقد باشند، مانند آنكه جماعتى از مسلمانان زينت كردن و طعام نيكو خوردن را حرام مى دانستند و خدا فرموده: «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللّهِ» . (2)

.


1- .روض الجنان، ج 2، ص 63.
2- .روح الجنان، ج 1، ص 260. اعراف (7): 32.

ص: 102

98. «مَنْ كانَ عَدُوًّا لِلّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْرِيلَ وَ مِيكالَ فَإِنَّ اللّهَ عَدُوٌّ لِلْكافِرِينَ»

روض الجنان:... و ميكائيل على وزن ميكاعيل قرائت اهل مكّه است. و ميكائل على وزن ميكاعِل قرائت اهل مدينه است، و ميكال على وزن مفعال قرائت اهل بصره است. (1) 140. علامه شعرانى: و هم قرائت حفص است از كوفيان و همين قرائت مشهور است. (2)

102. «...وَ لكِنَّ الشَّياطِينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النّاسَ السِّحْرَ وَ ما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ...»

روض الجنان: «يُعَلِّمُونَ النّاسَ السِّحْرَ» ؛ مردمان را جادوى مى آموختند، بدان كه سحر حيلتى باشد كه وجه آن پوشيده بود جنس آنكه مُشَعْبدان كنند و جنس آنكه سَحَرَه فرعون كردند از آنكه عصاها مُجَوّف كردند و رسنها از اديم بدوختند مار پيكر و اژدها پيكر، و ميانه آن پر از زيبق كردند و زير زمين مُجوّف كردند و آتش برافروختند، و وقت چاشتگاه آفتاب گرم شد گرماى آتش وگرماى آفتاب از زير و بالا اثر كرد، حبال و عصىّ از آن جيوه به جنبش درآمد. (3) 141. علامه شعرانى: مؤلّف گويد: هيچ مؤثر نيست جز اسباب مادى و ساحر آن را مى پوشاند. و حق آن است كه سحر تأثير نفوس است از قبيل چشم زخم، و اين معجزه نيست نظير غيب گويى از راه استخاره و تأويل خواب كه قادح در اعجاز غيب گويى انبيا نيست. و ما در حاشيه وافى در باب حدود در معنى سحر شرحى آورده ايم. (4) روض الجنان: امّا انواع سحر، و آنكه گفتند: نوعى از او آن باشد كه مردم را بگرداند از صورتى به صورتى، يا با حيوانى ديگر كند، و احداث الوان و اجسام و چيزهايى كه در مقدور قادر به قدرت* نباشد، اعتقاد جواز آن كفر است براى آنكه قدْح كند در اختصاص قديم تعالى به قادرى به اجسام و اعراض مخصوصه، و نيز قَدْح كند در معجزات انبيا عليهم السلام. و آنچه گفتند از چشم افساى** و آنكه مردم را چيزى نمايد به خلاف راستى، اين همه باطل است و روا نشايد داشت براى آنكه مؤدّى بود با سفسطه و آنكه ما را به مدركات و مشاهدات وثاقت نباشد. (5) 142. علامه شعرانى: * قادر دو قسم است: يكى قادر بالذات كه صفت قدرت او عين ذات او است و آن خداى تعالى است؛ و ديگر قادر به قدرت كه صفت قدرت زايد بر ذات او است. و چنين قادر البته نتواند كسى را از صورتى به صورتى بگرداند. (6) 143. ** چشم بندى و تردستى و آنكه چيزى نمايد برخلاف حقيقت، «شعبده» است و مؤلّف انكار آن كرده است. اما حق آن است كه ساحران اين كار مى كنند و اگرچه وثاقت به مدركات و مشاهدات باقى نماند و اعتماد بر حس نبايد كرد. (7) روض الجنان: [مؤلّف حكايتى نقل كرده كه در آن نسبت گناه به فرشتگان داده شده است.] (8) 144. علامه شعرانى: اين حكايات ضعيف است و نسبت معصيت به فرشتگان جايز نيست و آمدن ملائكه به زمين و شهوت رانى كردن و امثال آن مشتمل بر پند و عبرت نيز نمى باشد. مؤلّف براى آنكه تفسيرش از قول مفسّران خالى نباشد آورده است. والله العالم. 9

.


1- .روض الجنان، ج 2، ص 69.
2- .روح الجنان، ج 1، ص 264.
3- .روض الجنان، ج 2، ص 77.
4- .روح الجنان، ج 1، ص 270.
5- .روض الجنان، ج 2، ص 80 .
6- .روح الجنان، ج 1، ص 272.
7- .روض الجنان، ج 2، ص 83 .
8- .روح الجنان، ج 1، ص 274.

ص: 103

. .

ص: 104

105. «ما يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ لاَ الْمُشْرِكِينَ...»

روض الجنان: «وَ لاَ الْمُشْرِكِينَ» ، در محلّ جرّ است عَطْفاً على «اَهْلِ الْكِتابِ» و به معنى عطف است على «الَّذينَ كَفَرُوا» و در محلّ رفع است، و نظير اين آيت در اعراب قَوْلُهُ تَعالى: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَكُمْ هُزُواً وَ لَعِباً مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ الْكُفّارَ أَوْلِياءَ...» (1) ، جز كه در اين آيت هر دو خوانده اند، هم جرّ و هم نصب، و در آيت ما جز جرّ نخوانده اند، و اگر به رفع خوانده بودندى در عربيت روا بودى، جز آن است كه قرائت موقوف بر سماع و روايت باشد. (2) 145. علامه شعرانى: به اجماع علماى اسلام، قرآن سماعى است و اگر وجهى بر حسب قواعد زبان عربى جايز باشد و آن را به نقل نشنيده باشيم قرائت بدان وجه جايز نيست. (3) روض الجنان: اين بدا باشد، و اين بر خداى تعالى روا نيست. (4) 146. علامه شعرانى: در حاشيه صفحه 4 از اين كتاب گذشت (5) كه اهل حديث بدا را جايز مى شمارند. و گفتيم كه اعتبار به قول آنان نيست حتى آنكه خود ايشان قول خود را تأويل مى كنند. و براى تحقيق بدا و اطلاع بر اقوال مجتهدين غير اخبارى رجوع به كتب اصول فقه شود در قضيه ابراهيم عليه السلام و مأمور شدنش به ذبح فرزند در باب نسخ. والله العالم. (6)روض الجنان: و آنچه لفظ و حكم منسوخ است، آن است كه در اخبار آمده است: كانَ مِمّا اَنْزَلَ اللّهُ اَنَّ عَشَرَ رَضَعاتٍ يُحَرِّمْنَ، آنگه منسوخ شد به پانزده رضَعه و تلاوت نيز منسوخ شد، و اين هر دو در اخبار آحاد است و بر او قطع نيست*. اَمّا نَسْخُ الشّىْ ءِ قَبْلَ فِعْلِه روا باشد، ولكِنْ قَبْلَ وَقْتِ فِعْلِهِ روا نباشد به نزديك ما**. (7) 147. علامه شعرانى: * يعنى نسخ تلاوت _ چه حكم را نسخ كند و چه نكند _ در روايت آحاد وارد شده است و يقين بدان نداريم، شايد اصلاً هيچ نسخ تلاوت نباشد. (8) 148. ** و آنكه ترك فعل كرد تا نسخ شد معصيت نكرده است؛ چون به فرض واجب مضيّق نبود. (9)

.


1- .مائده (5): 57 .
2- .روض الجنان، ج 2، ص 97.
3- .روح الجنان، ج 1، ص 284.
4- .روض الجنان، ج 2، ص 101.
5- .مطابق تعليقه شماره 2 اين مجموعه.
6- .روح الجنان، ج 1، ص 286.
7- .روض الجنان، ج 2، ص 102.
8- .روح الجنان، ج 1، ص 287.
9- .روح الجنان، ج 1، ص 287.

ص: 105

106. «... أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»

روض الجنان: «...أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ» ، استفهام به معنى تقرير است، نمى دانى؟ يعنى مى دانى كه خداى بر همه چيزى قادر است. و «شَىْ ءٍ»، در آيت مخصوص است به معدوم دون موجود، براى آنكه آنچه در وجود آمد از مقدورى برفت. (1) 149. علامه شعرانى: اين سخن نزد حكماى الهى صحيح نيست؛ زيرا كه وجود ممكن در بقا و استمرار وجود هم نيازمند به واجب است كه او را نگاه دارد. (2) روض الجنان: ابُو هُرَيْرَه روايت كند كه رسول عليه السلام گفت: قيامت بر نخيزد تا مدينه هرقل _ يعنى روم _ نگشايند. (3) 150. علامه شعرانى: مدينه هرقل _ يعنى قسطنطنيه _ را سلطان محمد ثانى معروف به فاتح از سلاطين عثمانى گشود، و در زمان مؤلّف هنوز گشوده نشده بود. اما در هنگام فتح قسطنطنيه دجّال ظاهر نشد و بايد راوى سهوا روايت دجال را به خبر فتح قسطنطنيه آميخته باشد. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 2، ص 104.
2- .روح الجنان، ج 1، ص 288.
3- .روض الجنان، ج 2، ص 122.
4- .روح الجنان، ج 1، ص 300.

ص: 106

115. «...فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ...»

روض الجنان: فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ. عطا و قتاده گفتند: سبب نزول آيت آن بود كه چون نجاشى فرمان يافت، جبريل آمد و گفت: خداى مى فرمايد كه بر برادرتان نجاشى نماز كنيد، و نجاشى روى به بيت المقدّس كردى. گفتند: ما چگونه بر كسى نماز كنيم كه روى به قبله ما نكردى؟ خداى تعالى اين آيت بفرستاد. (1) 151. علامه شعرانى: آيه به ظاهر مناسب تخصيص قبله به جانب كعبه نيست، بلكه مناسب آن است كه گويند به هر جانب نماز روا بود، از اين جهت بعضى گفتند اين آيه تخصيص به نافله دارد و بعضى آنكه هنگام ضرورت و ندانستن قبله است و بعضى آنكه ردّ توهمِ آنها است كه قبله را منحصر در بيت المقدس پنداشتند؛ خداوند گويد كه او در جهتى معين نيست و قبله تعبّد است به هر جانب كه او فرمايد. (2)

124. «وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمِينَ»

روض الجنان: چون تمام كرد امامت بر سرى خلعت قيام به آن و تمام آن ساخت گفت: چون بر سرى از تكليف پيغمبرى تو را امتحان كردم وفا كردى تو را به جزاى آن بر سرى از پيغامبرى امامتت دهم تا پيغامبرى امام باشى. (3)152. علامه شعرانى: يعنى به اضافه و به علاوه و معنى عبارت اين است: چون كلمات خدا را تمام كرد خداوند هم امامت را علاوه كرد و گفت چون علاوه بر تكليف پيغمبرى تو را به چيز ديگر امتحان كردم و تو وفا كردى تو را به پاداش اين تكليف امامت دادم علاوه بر نبوت. (4) روض الجنان: «وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي» اِنْ كانُوا صالحين لِذلِكَ؛ بار خدايا از فرزندان من بعضى را امام كن اگر صلاحيت دارند، براى آنكه نشايد كه ابراهيم بر اطلاق دعايى كند كه ايمن نباشد كه ردّش كنند خصوصاً به محضر قوم كه بس مُؤدّى بود با نفرت از او. (5) 153. علامه شعرانى: اگر پيغمبر در حضور منكران دعا كند و دعاى او مستجاب نشود موجب وهن او و نفرت مردم است از او و اينجايز نيست. 6

.


1- .روض الجنان، ج 2، ص 124.
2- .روح الجنان، ج 1، ص 302.
3- .روض الجنان، ج 2، ص 142.
4- .روح الجنان، ج 1، ص 313.
5- .روح الجنان، ج 1، ص 314.

ص: 107

125. «...وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى ...»

روض الجنان:... چون مدّتى برآمد و اسماعيل بزرگ شد، و هاجر فرمان يافت، و جرهميان آن جا فرود آمدند، و اسماعيل عليه السلام از ايشان زنى خواست و با خانه برد، ابراهيم عليه السلام از ساره دستورى خواست تا بيايد و اسماعيل را ببيند. ساره گفت: رواست برو، به شرط آنكه از اسب فرو نيايى، و او ندانست كه هاجر مانده نيست. (1) 154. علامه شعرانى: يعنى از دنيا رفته است و اگر مى دانست از دنيا رفته اجازه مى داد ابراهيم آن جا بماند. (2) روض الجنان: خَلوق در او مالى و خوش بوى كنى. (3)155. علامه شعرانى: خَلوق به فتح خاء عطرى است. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 2، ص 147.
2- .روح الجنان، ج 1، ص 317.
3- .روض الجنان، ج 2، ص 149.
4- .روح الجنان، ج 1، ص 318.

ص: 108

126. «وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الَّثمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ قالَ وَ مَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلاً ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلى عَذابِ النّارِ...»

روض الجنان: و دست زدنى كه در او زيان كنند. (1) 156. علامه شعرانى: دست زدن كنايه از معامله است. (2) روض الجنان: در نصب او [قليلاً] دو وجه گفته اند: يكى آنكه صفت مصدرى باشد محذوف، و يكى آنكه صفت ظرفى باشد محذوف، مَتاعاً قَليلاً اَوْ زَماناً قليلاً. (3) 157. علامه شعرانى: «متاعا» مصدر است و «زمانا» ظرف است. (4) روض الجنان:... و اوّل كس كه حدود حرم پيدا كرد ابراهيم عليه السلام بود. (5) 158. علامه شعرانى: در تفسير محمد عبده گويد: بانى نخستين خانه كعبه حضرت ابراهيم است به مقتضاى آيه كريمه و آنچه دلالت دارد بر سبقت كعبه بر او، و اينكه آدم عليه السلام حجّ خانه كرد از ساخته هاى قصّاصين است و حديثى صحيح در آن نيامده والله العالم. و قصاصان در عصر اول به منزله نقّالان و معركه گيران عهد ما هستند. (6)

127. «وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْماعِيلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا...»

روض الجنان: وليث بن مُعاذ روايت كند از رسول عليه السلام كه او گفت: اين خانه يكى است از پانزده خانه: هفت در آسمانها، و هفت در زيرزمينها، يكى از برابر يكى، و هر يكى را جرمى هست چند جِرْم اين خانه اگر بيوفتد، بعضى بر بعضى آيد. (7) 159. علامه شعرانى: اگر گويى: يا زمين گردد يا آسمان و به هر حال هميشه خانه آسمانى محاذى خانه زمين نيست، در جواب گوييم: آن خانه آسمانى تجرد مثالى دارد و جاى ملائكه و به گردش آسمان مادى يا زمين مادى از محاذات خارج نمى شود. و هر موجود عالم مادى در محاذات خود نظيرى دارد در عالم مثال و عالم عقل، و نظير آن در اين جهان نور آفتاب است كه از پنجره بر فرش خانه تابيده و چون فرش را از جاى خود به هر طرف بكشى نور آفتاب بر جاى خود مى ماند. (8) روض الجنان:آنگه بيامد و بر جاى خانه كعبه چندان كه اساس آن است بخفت چون طوقى، ابراهيم عليه السلام رسم بر زد و بر آن رَسْم بنا كرد. (9) 160. علامه شعرانى: رسم رنگ عمارت است كه معماران يا گچ يا زغال يا غير آن روى زمين مى كشند. و اين روايت بر فرض صحت معنى آن معلوم نيست. و از تشبيه باد به صورت مار عجب نبايد داشت، چون معنى نامرئى رابه صورت مرئى تشبيه مى كنند، از قبيل تشبيه كشف و الهام به نور دل و علم به آب و شير. 10

.


1- .روض الجنان، ج 2، ص 151.
2- .روح الجنان، ج 1، ص 320.
3- .روض الجنان، ج 2، ص 152.
4- .روض الجنان، ج 2، ص 160.
5- .روح الجنان، ج 1، ص 325.
6- .روض الجنان، ج 2، ص 166.
7- .روح الجنان، ج 1، ص 328.
8- .روض الجنان، ج 2، ص 168.
9- .روح الجنان، ج 1، ص 329.

ص: 109

128. «رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَ أَرِنا مَناسِكَنا وَ تُبْ عَلَيْنا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوّابُ الرَّحِيمُ»

روض الجنان:... و عبداللهِ عمر روايت كند از رسول عليه السلام كه او گفت: جبريل بيامد و دست ابراهيم گرفت و او را به منا برد و آن جا نماز پيشين و ديگر و شام و خفتن و بامداد بكرد، آن گاه او را به عرفات آورد، و چون نماز پيشين درآمد، نماز پيشين و ديگر بكرد، و به موقف بداشت او را تا شب درآمد، و آن گاه او را به مُزْدلفه آورد و آنجا نماز شام و خفتن بكرد به جمع. (1) 161. علامه شعرانى: اگر اين روايت صحيح باشد اين پنج نماز كه در شرع اسلام است در شريعت ابراهيم نيز بود. و بسيار بعيد مى نمايد، و شايد عبدالله عمر قياس كرد و چنان دانست كه در هر قومى پنج نماز است. و نماز پيشين ظهر و نماز ديگر نماز عصر و نماز شام نماز مغرب و نماز خفتن نماز عشاء است. (2) روض الجنان:... محمّد بن اسحاق گفت: عبداللهِ زُبير پرسيد از عبيدِ عميرِ ليثى: كه ابراهيم مردم را چگونه به حج خواند؟ گفت: به بام خانه برآمد و روى به يمن كرد و مردم را با خدا و حجّ خانه خدا خواند، و جوابش دادند كه: لبّيك لبّيكَ. آنگه روى به مشرق كرد و همچونين دعوت كرد، جواب شنيد كه: لَبّيْكَ لَبَّيْكَ. و روى به مغرب كرد همچونين و بخواند و جواب شنيد، و روى به شام كرد و بخواند و جواب يافت*... چون روز شد، نماز بامداد بگزارد و روى به نَمِرَه** آورد و آنجا مقام كرد و قيلوله كرد. (3) 162. علامه شعرانى: * محال نيست آن را به خواندن محسوس و نداى جسمانى تفسير كنيم. و بهتر آن است كه گوييم بنا را ساخت و مانند ساير انبيا كه مردم جهان را الى آخر الدهر به دين دعوت مى كنند دعوت كرد و آنها اجابت كردند. (4) 163. ** مسجدى است در اولِ عرفات از جانب منى. 5 روض الجنان: «إِنَّكَ أَنْتَ التَّوّابُ الرَّحِيمُ» ؛ تو خداونديى كه قبول توبه بكنى از تايبان و برايشان رحمت كنى، و در آيت دليل است بر آنكه خداى تعالى متفضّل است به قبول توبه. 6164. علامه شعرانى: به مذهب ما قبول توبه بر خدا واجب نيست؛ اگر خواست قبول مى كند و اگر نخواست توبه كسى را قبول نمى كند. 7

.


1- .روض الجنان، ج 2، ص 171.
2- .روح الجنان، ج 1، ص 332.
3- .روض الجنان، ج 2، ص 172.
4- .روح الجنان، ج 1، ص 333.

ص: 110

. .

ص: 111

129. «رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ...»

روض الجنان: «يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ» ؛ آيات تو برايشان خواند، يعنى از قرآن، و ايشان را حكمت آموزد، يعنى شريعت و گفته اند: تأويل متشابه آموزد ايشان را، و گفته اند: مراد به حكمت سنّت است. (1) 165. علامه شعرانى: در جاى ديگر گفته ايم متبادر از كتاب آن است كه وحى باشد از طرف خدا و مطالب آن را تعبّدا بايد پذيرفت. و حكمت آنچه عقل بدان راه دارد و پيغمبر صلى الله عليه و آله بسيار دليل عقلى بر معارف آورد و عقول مردم را هدايت كرد بلكه در خود كتاب ترغيب به تعقل فرمود. و كتاب مقدم بر حكمت است در ذكر و تعلم، چون تا قرآن نيامد عقول مردم پرورش نيافت و مؤخر است؛ چون تا عقل نباشد كتاب سود ندارد. (2)

132. «وَ وَصّى بِها إِبْراهِيمُ بَنِيهِ وَ يَعْقُوبُ يا بَنِيَّ إِنَّ اللّهَ اصْطَفى لَكُمُ الدِّينَ...»

روض الجنان: «بَنِيهِ» ، پسرانش را، و آن هشت پسر بودند: اسماعيل و مادرش هاجر بود، و اسحاق و مادرش ساره بود، و مدين و مداين و يَقْشان و زمْران و يشبق و شوح، و مادر اينان جمله قطور بنت يقطن الكنعانيّه بود، ابراهيم او را از پسِ وفات ساره به زنى كرد، و مهين فرزندان او اسماعيل بود و آن گاه اسحاق، و آن گاه اينان بودند. قولُهُ: «يَعْقُوبُ» ، و تقدير اين است كه: وصّى بِها اَيْضاً يَعْقُوبُ بَنيه؛ و يعقوب نيز پسران خود را اين وصيّت كرد. عبداللهِ عبّاس گفت: يعقوب را براى آن يعقوب خواندند كه ولادت او به عقب ولادت عيص بود برادرش، و اسحاق را اين دو فرزند بودند: يكى عيص و يكى يعقوب و به روايتى آن است كه: يعقوب و عيص هم شكم بودند، و مادر اوّل به عيص بار بنهاد و يعقوب بر اثر او، قابِضاً على عَقبِه؛ پاشنه او در دست گرفته. و گفتند: يعقوبش براى آن خوانند كه عقبش بسيار بود، و او را دوازده پسر بودند: روبيل و او فرزند مهين بود و شَمعون و لاوا، و يهودا، و ريالون، يَسْجُر، و دان، و تقتالى، و جاد و اُشُر، و يوسف و بنيامين. (3) 166. علامه شعرانى: اسامى اولاد ابراهيم و اولاد يعقوب عليهماالسلام مطابق تورات ذكر شده و ما در صفحه 323 از جزء اوّل تفسير منهج الصادقين نيز نقل كرده ايم و صحيح به جاى «روبيل»، «روبين» است. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 2، ص 173.
2- .روح الجنان، ج 1، ص 333.
3- .روض الجنان، ج 2، ص 178_179.
4- .روح الجنان، ج 1، ص 337.

ص: 112

135. «...قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ»

روض الجنان: محمّد بن اسحاق گويد: يعقوب دختر خال خود را «لَيّا» بنت «ليّان» به زنى كرد، و از او شش پسر آورد. چون «ليّا» فرمان يافت، يعقوب، خواهر او راحيل را به زنى كرد و از او يوسف و بنيامين آورد، و دو سر پوشيده داشت چهار فرزند از ايشان آورد، اين دوازده سبط بودند. و به روايتى، ديگران هر دو فرزند از مادرى بودند _ وَاللهُ اَعْلَم. (1) 167. علامه شعرانى: شش پسر از لياه و دو پسر از راحيل مجموع هشت پسر مى شود و چهار پسر از دو كنيزك داشت كه همه دوازده پسر شدند. و سرپوشيده كنيز است. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 2، ص 185. در چاپ مشهد «دو سرّيت» ضبط شده و سرپوشيده در پاورقى آمده است.
2- .روح الجنان، ج 1، ص 342.

ص: 113

138. «صِبْغَةَ اللّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً...»

روض الجنان: و بر اين معنى است قول رسول صلى الله عليه و آله: كلُّ مَوْلُودٍ يُولَدُ على الْفِطْرَةِ فَاَبَواهُ يُهَوِّدانِهِ وَيُنَصِّرانِهِ، گفت: هر مولد كه بزايد بر فطرت اسلام، مادر و پدر او را جهود يا ترسا كنند. (1) 168. علامه شعرانى: در فطرت انسان هر كسى نيكى كند محبوب خدا است و سعادتمند و هر كه بدى كند شقى و مبغوض حق شود. و اين دين اسلام است و يهود گويند سعادت خاصّ اولاد اسرائيل است و هر كس هر چه عبادت كند مانند اين طائفه محبوب حق نخواهد شد. و نصارا گويند عمل نيك و بد سبب نجات يا هلاك نيست بلكه همه هالك اند و كشته شدن حضرت مسيح موجب نجات انسان شد. و البته اين دو عقيده فطرى بشر نيست، اما عقيده اسلام فطرى است و همه كس آن را آسان مى پذيرد. (2) روض الجنان: فصل در اخلاص از كلام علما و مشايخ... . (3) 169. علامه شعرانى: مؤلّف از نقل كلام مشايخ صوفيه احتراز نمى جست؛ چون بسيارى از آنان شيعى و متشرّع بودند و سخنان عالى گفتند. و تنفّر از آن صوفى روا است كه از حدود شرع پاى فراتر نهد و بدان مقيّد نباشد. (4)

142. «سَيَقُولُ السُّفَهاءُ مِنَ النّاسِ ما وَلاّهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتِي كانُوا عَلَيْها...»

روض الجنان:... سُدّى گفت: مراد منافقانند و جهودان كه چون رسول عليه السلام روى از بيت المقدّس با مسجد الحرام كرد طعن زدند و گفتند: اِشْتاق الرَّجُلُ اِلى بَلَدِهِ وَمَوْلِدِهِ؛ محمّد را تاسه مكّه مى باشد كه شهر و مَوْلد اوست، براى آن روى در نماز به او كرد. (5) 170. علامه شعرانى: «تاسه» به معنى شوق و رغبت، لغت فارسى است. و معانى ديگر دارد كه اينجا مراد نيست. (6)

.


1- .روض الجنان، ج 2، ص 188.
2- .روح الجنان، ج 1، ص 344.
3- .روض الجنان، ج 2، ص 190.
4- .روح الجنان، ج 1، ص 345.
5- .روض الجنان، ج 2، ص 195؛ در چاپ مشهد «ياسه» ضبط شده است.
6- .روح الجنان، ج 1، ص 349.

ص: 114

143. «وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً...»

روض الجنان: [مؤلّف ذيل «وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً» روايتى نقل كرده مبنى بر اينكه شهادت يك تن قرشى كفايت از دو شاهد مى كند.] (1) 171. علامه شعرانى: چون حجيت اين خبر ثابت نشده است كسى را نديديم از فقهاى ما كه گويد شهادت قرشى اگر يك تن باشد بايد پذيرفت. برحسب اصول و قواعد فقه، قريش و غير قريش در حكم شهادت يكسانند مگر آنكه يكى معصوم باشد. (2)

144. «...فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ...»

روض الجنان:... نگاه كن به قول اصمّ و حسن بصرى، و هر دو معتزلى اند. (3) 172. علامه شعرانى: حسن بصرى معتزلى نبود، بلكه واصل بن عطا شاگرد او اصل اعتزال است براى مخالفت در مسأله اى كه از حلقه حسن جدا شد و كنار ستون ديگر مسجد بصره نشست و حسن گفت: «اِعتَزَلَ عَنّا»، و نام اعتزال از آنجا بر ايشان بماند. (4) روض الجنان: ... و دگر آنكه: اتفاق مسلمانان است كه اگر روى به جانبى كند از جوانب، و اگر همه طرفى و كنارى باشد نمازش درست بود.* اكنون بدان كه: تعيين قبله مختلف است به اختلاف احوال حاضران. كعبه قبله آن كس است كه او در مسجد الحرام باشد، و مسجد قبله آن كس است كه بيرون مسجد بود در حرم، و حرم قبله آن كس است كه بيرون حرم بود از چهار جانب.** و اهل عراق روى به ركن عراقى كنند، و اهل يمن روى به ركن يمانى كنند، و اهل شام روى به ركن شامى كنند، و اهل غرب روى به ركن غربى كنند، اين مذهب ماست.*** و جمله فقيهان مخالفند ما را. (5) 173. علامه شعرانى: * اتفاق مسلمانان نسبت به كعبه معظّمه است نه نسبت به مسجد؛ زيرا كه اگر چنان مقابل مسجد بايستد كه مواجه كعبه نباشد نماز صحيح نيست. (6) 174. ** كسى كه بيرون مسجد نزديك آن بايستد برابر گوشه مسجد چنان كه مقابل كعبه نباشد نمازش باطل است و بيرون حرم نسبت به حرم همچنين. پس مناط قبله كعبه است با آنكه در قرآن مسجدالحرام را نام برد اما اجماع مسلمانان از صدر اسلام و عمل آنان دليل آن است كه مراد از آن كعبه است. (7) 175. *** دو عبارت كه نسبت به مذهب ما داد با يكديگر مخالفند؛ چون اگر واجب باشد اهل عراق روى به ركن عراقى كنند و ركن عراقى در كعبه است، كافى نيست روى به حرم كنند بى آنكه متوجه كعبه باشند، پس مناط قبله كعبه است نه حرم. و علماى متأخر گويند قبله براى نزديك عين كعبه است و براى دور جهت آن است و جهت كعبه عبارت از آن است كه چون عين كعبه را ندانند همه آن سمتها كه احتمال وجود كعبه در آن مى رود جهت است و نماز روى به همه آن سمتها صحيح است و آن حد كه يقين داريم سمت كعبه نيست از جهت خارج است. و حق آن است كه واجب اصلى استقبال عين كعبه است و جهتْ واجب اضطرارى است. لذا هر چه مى توان در جهت تضييق بايد كرد پس اگر احتمال سمت كعبه را در چهار انگشت محصور توان كرد يك شبر را جهت قرار ندهد. و هكذا. (8) روض الجنان: و به نزديك ما اهل عراق را تياسرى بايد كردن اندك. 9 176. علامه شعرانى: مراد تياسر از قبله است كه مردم آن عهد ملتزم بودند، يعنى آن قبله اى كه مى بينيد مردم بدان سوى نماز مى كنند از آن متياسر شويد نه آنكه اگر قبله حقيقى به دست آمد از آن به چپ منحرف شويد. 10

.


1- .روض الجنان، ج 2، ص 201.
2- .روح الجنان، ج 1، ص 352.
3- .روض الجنان، ج 2، ص 209.
4- .روح الجنان، ج 1، ص 358.
5- .روض الجنان، ج 2، ص 211.
6- .روح الجنان، ج 1، ص 359.
7- .روح الجنان، ج 1، ص 359.
8- .روح الجنان، ج 1، ص 360.

ص: 115

. .

ص: 116

144. «...وَ إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ مَا اللّهُ بِغافِلٍ عَمّا يَعْمَلُونَ»

روض الجنان:... آنگه گفت: «وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ» ؛ گروهى از ايشان حق مى دانند و پنهان مى كنند، و اين جماعتى رؤساى ايشان [=يهوديان ]بودند به طمع رياست و طُعْمه اى كه ايشان را بود از عامّه، اين پنهان مى داشتند و جماعتى اندك بودند، چه بر جماعت بسيار روا نبود كتمان آنچه دانند. (1) 177. علامه شعرانى: خواجه نصيرالدين طوسى آيتى از تورات درباره نبوت حضرت خاتم انبيا در كتاب نقد المحصل آورده و بدان تمسّك كرده است كه پيغمبرى از ميان برادران ايشان مانند تو مبعوث مى كنم براى ايشان و كلام خود را به دهان او مى گذارم پس هر چه بگويم به آنها خواهد گفت و انسانى كه سخن مرا نشنود از او مؤاخذه خواهم كرد. و اين آيه در سفر پنجم تورات موسوم به سفر تثنيه، فصل 18، آيه 18 است. و نصارا گويند مراد به اين پيغمبر مسيح است (انجيل يوحنا 1: 21) و اين صحيح نيست؛ زيرا كه وقتى مردم عهد حضرت مسيح از حضرت يحيى پرسيدند آيا تو مسيحى؟ گفت: نيستم. گفتند: كيستى؟ آيا ايليايى؟ گفت: نيستم. گفتند: آن پيغمبرى؟ جواب داد: نه. پس اين پيغمبر موعود حضرت موسى غيرِ مسيح بوده. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 2، ص 216.
2- .روح الجنان، ج 1، ص 363.

ص: 117

150. «...فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِي وَ لِأُتِمَّ نِعْمَتِي عَلَيْكُمْ وَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ»

روض الجنان: «وَ لَعَلَّكُمْ [تَهْتَدُونَ]» ، در لَعَلَّ شش لغت است: عَلَّ و لَعَلَّ و لَعَلَّنْ و عَنَّ و رَعَنَّ و لَعاً. (1) 178. علامه شعرانى: در قاموس يازده لغت در لعلّ آورده است (2) و چهار لغت اول مذكور در اين كتاب غير مصحّف است و در دو لغت اخير اطمينان نداريم. (3)

151. «...وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ»

روض الجنان: « ... وَ يُعَلِّمُكمْ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَة...» ... و نيز حكمت، يعنى سنّت و شريعت. (4) 179. علامه شعرانى: حكمت چيزى است كه عقل وجه آن را بداند و تصديق كند و كتاب اعم است از آنكه تعبدى باشد و جهت آن را بدانى يا ندانى. و پيغمبر صلى الله عليه و آلهعقليات را به تنبيه و تعليم القا فرمود و شرعيات را به تعبد و تكليف. مثلاً در توحيد فرمود: «لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا» (5) و فرمود در علم واجب: «أَ لا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُو اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ» (6) . و امر كرد به تدبر در آسمان و زمين و خلق اشياء؛ يعنى ترغيب كرد در فرا گرفتن علم نجوم و هيئت و تشريح و طب و علوم طبيعى و فلسفه و غير ذلك. (7)

.


1- .روض الجنان، ج 2، ص 225.
2- .قاموس المحيط، ص 1364.
3- .روح الجنان، ج 1، ص 369.
4- .روض الجنان، ج 2، ص 228.
5- .انبياء (21): 22.
6- .ملك (67): 14.
7- .روح الجنان، ج 1، ص 372.

ص: 118

154. «وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْواتٌ...»

روض الجنان:علما در تفسير آيت و احوال شهدا خلاف كردند. عبداللهِ عبّاس و حسنِ بصرى گفتند: ايشان زنده اند بأرْواحِهمْ واَجْسادِهِمْ، بامداد و شبانگاه روزى به ايشان مى رسد، و ايشان خرّم اند به آنچه خداى به ايشان مى دهد، چنان كه در دگر آيت فرمود: مِنْ قَوْلِهِ: «يُرْزَقُونَ * فَرِحِينَ بِما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ» . و بعضى دگر گفتند: ارواح ايشان زنده باشند، و روزى برايشان عرض مى كنند به بامداد و شبانگاه، چنان كه بر ارواح آل فرعون آتش عرضه مى كنند، في قَوْلِهِ: «النّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوًّا وَ عَشِيًّا...» (1) ، و علما و محقّقان بيشتر بر قول اوّلند. و امّا در اخبار لفظ ارواح آمد* چنان كه روايت كرد عبداللهِ عبّاس كه رسول عليه السلام در ذكر شهداى اُحد گفت: اَرْواحُهُمْ في اَجْوافِ طَيْرٍ خُضْرٍ تَرِدُ اَنْهارَ الْجَنَّةِ وتَأْكُلُ مِنْ ثِمارِها وتَأوي إلى قَناديلَ مِنْ ذَهَبٍ في ظِلِّ الْعَرْشِ، گفت: ارواح ايشان در حوصله مرغان سبز باشد.** كه از جويهاى بهشت آب خورند و از ميوه هاى بهشت خورند، و با قنديلهاى بهشت شوند كه آويخته در سايه عرش،... . (2) 180. علامه شعرانى: * اعتماد بر همين بايد كرد كه در اخبار وارد شده است؛ زيرا كه اجساد شهدا و غير شهدا بايد در قيامت زنده شوند و پيش از آن حيات ظاهرى ندارند. (3) 181. ** اين روايت در اخبار ما تكذيب شده است. و فرمودند روح مؤمن شريف تر از آن است كه در چينه دان مرغ قرار گيرد بلكه در بدنى است همانند بدن خود. (4) روض الجنان: و بعضى ديگر گفتند: مراد به حيات ايشان آن است كه، ذكر ايشان و نام ايشان در دنيا بماند، و به مثابت آن باشد كه زنده باشند. و ظاهر آيت دليل قول اوّل مى كند كه حق تعالى مى گويد: «بَلْ اَحْياءٌ» ، و معنى آن است كه: بَلْ هُمْ اَحْياءٌ، و در دگر آيت تصريح كرد به ذكر آنكه: روزى مى خورند، شادمانه اند به آنچه خداى به ايشان مى دهد، و اين لايق نباشد به روح بى جسم. (5) 182. علامه شعرانى: در تفسير بيضاوى گويد: در اين آيه دلالت است بر آنكه ارواح جوهرند قائم به ذات خود غير آنچه حس مى شود اعنى غير بدن و پس از بدن باقى مى ماند با صفت ادراك و جمهور صحابه و تابعين بر اين قولند و آيات و سنن بر آن دلالت دارد. و بنابراين تخصيص شهدا براى آن است كه به خداوند تعالى نزديك ترند و به حجت و كرامت آنها بيشتر. (6) انتهى. و ما گوييم: صحابه و تابعين و ساير علماى منقول اصطلاح جوهر مجرد و امثال آن را به كار نمى بردند اما عمل و رفتار و عقايدشان دلالت بر آن دارد كه روح را جوهر مستقل مى دانند، چون همه براى مردگان خيرات مى كردند و قرآن مى خواندند و در روايات ترغيب به آن شده و هيچ كس با بدن مردگان معامله زنده نمى كرد؛ پس براى او نوعى حيات ديگر قائل بودند. مثلاً قبر را گرم نمى كنند كه مرده در زمستان سرما نخورد يا غذا براى او در قبر نمى گذارند و باز معتقدند خداوند بكرة و عشيّا به آنها غذا مى دهد پس مقر بودند نوع غذاى آنها طور ديگر است و معتقد بودند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله سعدِ معاذ را ديد با حورى معانقه مى كند و خودشان نمى ديدند پس حيات او را نوع ديگر غيرِ حياتِ دنيوى مى دانستند. وهكذا. 7

.


1- .غافر (40): 46.
2- .روض الجنان، ج 2، ص 237.
3- .روح الجنان، ج 1، ص 377.
4- .روض الجنان، ج 2، ص 238.
5- .انوار التنزيل، ج 1، ص 91.
6- .روح الجنان، ج 1، ص 378.

ص: 119

. .

ص: 120

155 _ 156. «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الَّثمَراتِ... * قالُوا إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ»

روض الجنان:... آنگه گفت: چون ابوسَلَمه بمرد، من گفتم: در ميان مسلمانان از ابُوسَلَمه بهتر كجا باشد؟ (1) 183. علامه شعرانى: ابوسلمه نخستين كس بود كه از مكه هجرت كرد به مدينه و افضل از او كسى نيست. (2) روض الجنان: و ابُوهُريره روايت كند كه رسول عليه السلام گفت: چون دوال نعل يكى از شما بگسلد، بايد تا اسْترجاع كند و از خداى عوضش بخواهد، كه اگر خداى ميسّر نكند ميسّر نشود، آنگه او بى برگ بماند. (3) 184. علامه شعرانى: برگ هر گونه اثاث و لباس و مال باشد كه غالباً انسان با خود دارد. (4) روض الجنان: [مؤلّف به نقل از ذوالنونِ مصرى داستان زنى را نقل مى كند كه چند فرزند خود را از دست داده و در گورستانى بر سر قبر آنها جزع مى كرد...]. (5) 185. علامه شعرانى: خداوند تعالى براى حفظ انواع حيوان و انسان محبت فرزند را در دل پدر و مادر قرار داده و فقدان آنها را سخت و دردناك نموده تا در حفظ فرزند بكوشند. پس اصل جزع براى مصلحت خدا و حفظ فرزند است اگر مصلحت برگردد و خداوند بقاى فرزند را نخواهد جزع نبايد كرد. (6) روض الجنان: بعضى علما گفتند: «وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ» ، اين نقصان مال منع ايشان از فدك است، تا زهرا عليهاالسلام مى گويد: بلى كانَتْ لنا فَدَكُ مِنْ جميع ما اَظَلَّها الْفَلَكُ فَسَخَتْ بِها نُفُوس قَوْمٍ وَشَحَّتْ بِها نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرينَ. 7 186. علامه شعرانى: اين كلام در نهج البلاغه در ضمن نام اميرالمؤمنين عليه السلامبه عثمان بن حنيف است. 8

.


1- .روض الجنان، ج 2، ص 242.
2- .روح الجنان، ج 1، ص 381.
3- .روض الجنان، ج 2، ص 243.
4- .روح الجنان، ج 1، ص 382.
5- .روض الجنان، ج 2، ص 249.
6- .روح الجنان، ج 1، ص 387.

ص: 121

163. «وَ إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ»

روض الجنان:قَوْلُهُ: «وَ إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ» ، «اِله»، فِعال باشد به معنى مفعول، كَالْكِتابِ والحِسابِ، يعنى معبود شما، يعنى مستحقّ عبادت از شما، چه لفظ «اِله» مشتق از الاهَتْ است، و آن عبادت بود _ چنان كه بيان كرديم في آيَةِ التَّسْمِيَةِ. و خطاب به اين آيت با جمله مكلّفان است. حق تعالى گفت: معبود شما و خداى شما كه استحقاق عبادت دارد به خلق اصول... . (1) 187. علامه شعرانى: متكلّمان قديم گويند خداوند خالق اصول نعم است و به مذهب حكما و متكلّمان اخير او خالق همه چيز است از اصول و فروع، مؤثرى غيرِ او نيست و هر چه جز او بينى معدّند به مشيت و تأثير او و همچنان كه حق تعالى مؤثر در حدوث است مؤثر در بقا است، و معد را تمثيل كنند به آنكه مردى چيزى را روى آتش بگرداند و آتش آن را گرم كند، گرم كننده آتش است و آن مرد معد. (2) روض الجنان: و معنى آنكه ما گوييم: خداى يكى است، بر چهار وجه بود: يكى آنكه مثلى و نظيرى و كُفوى ندارد، چنان كه گويند: فُلانٌ فَريدُ عَصْرِهِ وَواحِدُ دَهْره، كسى را كه در فنّ خود بى نظير باشد. دوم آنكه منفرد بود به الهيّت و استحقاق عبادت. سوم آنكه تجزّى و تبعيض بر او روا نباشد. چهارم آنكه در صفات ذات منفرد است از قديمى و ديگر صفات. (3) 188. علامه شعرانى: به اصطلاح متكلّمان، هر چيزى غير از صفات عارضه صفتى دارد كه ذات او است و در اصطلاح حكما ماهيت گويند به معنى اعم، اگر دو چيز مثل هم باشند در صفت ذات مشتركند و اگر ضدّ هم باشند در صفت ذات مباينند. 4

.


1- .روض الجنان، ج 2، ص 265.
2- .روح الجنان، ج 1، ص 399.
3- .روض الجنان، ج 2، ص 266.

ص: 122

164. «إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمواتِ وَالْأرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ...وَ ما أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماء... لاَياتٌ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ»

روض الجنان: چون ما نظر كنيم در اختلاف احوال او، ما را دليل باشد بر حدوث او، و حدوث او ما را دلالت باشد بر احتياج او به مُحْدثى قادر... . (1) 189. علامه شعرانى: اين طريقه متكلّمان قديم است كه گويند علت احتياج اشياء به آفريننده حدوث آنها است. اما متكلّمان اخير مانند خواجه نصيرالدين طوسى و علامه حلى رحمهماالله گويند: علت احتياجْ امكان است نه حدوث و در اين باب با حكما موافقت كردند. (2) روض الجنان: «وَ ما أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ» ، آنگه نعمت به باران نه چندان است كه تفصيل توان دادن، چه حق تعالى خود مبالغت تمام فرمود چون گفت كه: زمين مرده به آن زنده كنم. و آنچه خداى تعالى فرود آرد آب از آسمان، بعضى گفتند: مراد سحاب است لانَّهُ يُظلُّكَ، بر بالاى ماست كه ما را سايه مى كند. و اولى تر است كه بر آسمان حمل كنند تا حقيقت باشد. (3) 190. علامه شعرانى: اين سخن و اين حمل صحيح نيست؛ زيرا كه باران از ابر فرود مى آيد نه از آسمان و آياتى چند بر آن دلالت دارد مانند «فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ» (4) ؛ يعنى باران را بينى از خلل ابر متراكم بيرون آيد. و مثل « اللّهُ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّياحَ فَتُثِيرُ سَحاباً فَسُقْناهُ إِلى بَلَدٍ مَيِّتٍ» (5) الى غير ذلك. و آيات قرآن بعضى تفسير بعض ديگر مى كند. (6) روض الجنان: «لاَياتٍ» ؛ دلالاتى و علاماتى هست، «لِقَوْمٍ يَعْقِلُون» ؛ آنان را كه عاقل باشند. (7) 191. علامه شعرانى: اين آيه شامل تمام علوم طبيعى است؛ چون در آسمان و زمين تدبّر كنى علم سماء والعالم وهيئت از آن فراهم گردد؛ چون اين علوم همان است كه مردم در خلقت آسمان و زمين تدبّر كردند و نتيجه تدبّر خود را نوشتند، و آنچه در باد و ابر و باران تدبّر كردند علم كائنات جو بود و از تفكر در حيوان و نبات و انسان كه يكى از آنها است علم مواليد پديد آمد و امثال ذلك. و اگر مخالفان علوم عقلى گويند اين علوم را كه از پيش مدوّن شده ترك بايد كرد و به دستور قرآن تدبّر و تفكر را از سرگرفت باز همان علوم مدوّن مى شود. (8)

.


1- .روض الجنان، ج 2، ص 269.
2- .روح الجنان، ج 1، ص 401. كشف المراد، ص 78، ذيل مسأله 29.
3- .روض الجنان، ج 2، ص 271_272.
4- .نور (24): 43.
5- .فاطر (35): 9.
6- .روح الجنان، ج 1، ص 403.
7- .روض الجنان، ج 2، ص 274.
8- .روح الجنان، ج 1، ص 405.

ص: 123

165. «... الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّهِ...»

روض الجنان: «وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّهِ» عبداللهِ عبّاس گفت: اَثْبَتُ واَدْوَمُ، گفت: براى آنكه مشركان چون بتى پرستيدندى، مدّتى پس از آن يكى ديگر نكوتر بديدندى، آن را رها كردندى و اين را پرستيدندى. مؤمنان خداى را پرستند و بر خداى بَدَل نگيرند، از اين كار گفت: اَشَدُّ حُبًّا لِلّه، يعنى دايم تر و ثابت تر. (1) 192. علامه شعرانى: از اين آيه معلوم مى گردد كه دوستى نسبت به خداوند تعالى صحيح و معقول است و عشق هم مرتبه شديدِ محبت است و هر جا تصورِ كمال شود دوستى از لوازم آن است چنان كه مردمْ عالم را دوست دارند براى كمال علم و عادل را دوست دارند براى عدالت و حاتم را دوست دارند براى سخا؛ و چون هر كمالى در خداى تعالى است بايد او را از همه چيز بيشتر دوست دارند. (2) روض الجنان:... و گفته اند: براى آنكه دوستى كافر بت را به تقليد بود، و دوستى مؤمن خداى را به دليل. و گفته اند: براى آنكه ايشان بتان را مصنوع دانستند، و اينان بتان را صانع. و گفته اند: براى آنكه ايشان از بتان مقابله در محبّت نديدند، و اينان از خداى به مقابله محبّت خود از او محبّت ديدند في قَوْلِهِمْ: «يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ» ...، و دوستى تو آن را كه تو را دوست دارد، نه بر آن حدّ بود كه آن را كه تو را دوست ندارد. (3) 193. علامه شعرانى: اگر گويى: مردم عبادت مى كنند اما مقابله محبت را از خداوند نسبت به خود ادراك نمى كنند و عبادت آنها مانند عبادت بت پرستان است چون هر دو جواب معبود را نمى شنوند و اظهار محبت مى كنند و مقابله محبت را از طرف محبوب در نمى يابند، گوييم: آنها اهل ظاهرند اما اهل باطن و سير و تهذيب نفس جواب الهى را مى شنوند به طرق بسيار؛ مثلاً به اجابت دعوات چند بار مكرر چنان كه يقين مى كنند خداى تعالى به دعاى آنها عنايت فرموده است يا به رؤياهاى صالحه و بشارتها به زبان اوليا و كشف معانى كه بى عبادت و توجه از كشف آن عاجز بودند و امثال آن. و اينها براى سالك مبتدى است و اما منتهى خود محبت الهى را واضح مى يابد. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 2، ص 276.
2- .روح الجنان، ج 1، ص 406.
3- .روض الجنان، ج 2، ص 277.
4- .روح الجنان، ج 1، ص 407.

ص: 124

169. «إِنَّما يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشاءِ وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ»

روض الجنان: «وَ الْفَحْشاءِ» قيل: هُوَ الزِّنا؛ زناست، و اين قول سُدّى است. و گفته اند: هر معصيت كه عظيم و فاحش باشد آن فحشاست، و گفته اند: «سُوء» آن گناه است كه از او حدّ واجب نيايد، و «فَحْشاء» آن است كه بدو حدّ واجب باشد. و روا بود كه مصدر بود، كَالْبَأْساء واللّأْواء و گفته اند: فَعْلائى است كه آن را افعل نيست، كَالْعَذراءِ وَالْحَسْناءِ. (1) 194. علامه شعرانى: وزن فعلاء اگر صفت باشد شرط آن است كه افعل از آن مستعمل باشد، افعل وصفى مانند احمر نه تفضيلى. اما اگر فعلاء اسم باشد يا مصدر باشد استعمال ممكن است هرچند افعل وصفى از آن مستعمل نباشد الا آنكه «امرأة حسناء» گفته اند با آنكه احسن وصفى از آن استعمال نشده، و گويند حسناء اسم است نه وصف. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 2، ص 288.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 4.

ص: 125

170. «...أَ وَ لَوْ كانَ آباؤهُمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ»

روض الجنان: «وَ لا يَهْتَدُونَ» اِلى شىْ ءٍ مِنَ الشَّرائعِ؛ و راه يافته نبودند به هيچ چيز از باب شرعيّات. (1) 195. علامه شعرانى: يعنى نه معقول مى دانستند و نه منقول و بايد متابعت كسى كرد كه يكى از اين دو بداند. (2) روض الجنان: معروف كلام ايشان در باب مقلوب، قَوْلُهُمْ: طَلَعَتِ الشِّعْرى وانْتَصَبَ الْعُودُ عَلَى الحِرْباء، و معنى آن است كه: انْتَصَبَ الْحِرْباءُ عَلَى الْعُود. (3) 196. علامه شعرانى: يعنى ستاره شَعرى طلوع كرد و حرباء بر چوب بايستاد. حرباء حيوانى است عاشق آفتاب، چون بامداد خورشيد برآيد او روى به خورشيد كند و همچنان با او روى بگرداند تا به غروب رسد و طلوع شعرى پس از خفاء آن در تابستان بوده است و به عهد ما چون آفتاب در برج اسد باشد شعرى مخفى است. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 2، ص 289.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 5 .
3- .روض الجنان، ج 2، ص 290.
4- .روح الجنان، ج 2، ص 6.

ص: 126

173. «إِنَّما حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِيرِ وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللّهِ...»

روض الجنان:اما پوست مردار به نزديك ما حرام بود و پليد باشد و به دباغه پاك نشود، و به نزديك فقها به دباغه پاك شود، و آنچه از مردار پاك بود و حلال باشد انتفاع به او پشم است و موى و پر، چون ببرّند و بنه كنند و استخوان است و دندان و سم و سر و هرشه و شير و خايه چون پوست بالايين پوشيده باشد، و چون نباشد نشايد. (1) 197. علامه شعرانى: «سُرو» به معنى شاخ است اما «هرشه» را معنى مناسب در لغت نيافتيم و در استعمالات نديديم و دور نيست به معنى مايه پنير باشد كه به عربى «انفحه» گويند؛ چون بسيارى از فقها آن را از ميته استثناء كرده اند. و در برهان هرشه را به معنى لبلاب و عشقه آورده است. (2) روض الجنان: و به نزديك ما فرقى نباشد ميان خوك آبى و ميان خوك بيشه در باب تحريم. (3) 198. علامه شعرانى: نه در نجاست، چون خوك آبى و هر حيوان آبى جز ماهى حرام است اما نجس نيست. (4)

174. « ...أُولئِكَ ما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلاَّ النّارَ وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ...»

روض الجنان: «أُولئِكَ ما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلاَّ النّارَ» ؛ ايشان آنانند كه فردا قيامت به عقوبت آنچه امروز خورده اند از اين طعمه جز آتش دوزخ نخورند. اين قولى است. (5) 199. علامه شعرانى: يعنى آتش خوردن در قيامت قولى است نه اين كه در دنيا آتش مى خورند. اما بنابر آنكه اعمال مجسّم گردد و آتش اخروى صورت حقيقى همين اعمال دنيوى است كه آنجا ظاهر مى شود، چنان كه فرمود: «يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً» (6) و همچنين آيه «فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ» (7) ، احتياج به اين توجيه و تأويلها كه مؤلّف فرمودند نيست؛ يعنى عين همان بهاى اندك كه مى خوردند در حقيقت آتش است و در قيامت پرده مادى برداشته مى شود و آن را مى بيند. (8)

.


1- .روض الجنان، ج 2، ص 295.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 9. برهان قاطع، ص 1197.
3- .روض الجنان، ج 2، ص 297.
4- .روح الجنان، ج 2، ص 11.
5- .روض الجنان، ج 2، ص 302.
6- .آل عمران (3): 30.
7- .ق (50): 22.
8- .روح الجنان، ج 2، ص 14.

ص: 127

177. «لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ... وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا...»

روض الجنان: اهل تأويل در سبب نزول آيت خلاف كردند. حسن بصرى وقتاده و ربيع گفتند: سبب نزول آيت آن بود كه، جهودان در نماز روى به مغرب كردندى و ترسايان به مشرق. (1) 200. علامه شعرانى: گرچه اين سخن در ميان مفسّران معروف است، اما معنى آن را در نيافتيم چون ترسايان روى به مشرق نمى كنند و يهود هم روى به مغرب ندارند در عبادت و بيت المقدس نسبت به بلاد ما غربى است و نسبت به مدينه شمالى و مسلمانان در آن هنگام كه بيت المقدس قبله بود روى به شمال مى ايستادند. البته يهود هم اگر روى به جانب بيت المقدس مى كردند روى به شمال مى ايستادند. (2) روض الجنان: مجاهد و ضحّاك و عطا و سُفيان گفتند: سبب نزول آيت آن بود كه مردى بيامد و رسول را عليه السلام گفت: يا رسول الله! ما البِرُّ؟ برّ چه باشد؟ خداى تعالى اين آيت فرستاد، و اين آنگه بود كه قبله هنوز قرار نگرفته بود، و هر كجا كه خواستندى روى فراز كردندى لقوله تعالى: «فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ» (3) ...، باز نمود كه اين قدر عبادت كه شما مى كنى گاه متوجّه به مشرق و گاه به مغرب. (4) 201. علامه شعرانى: روى به مشرق و مغرب كردن نشانه خوبى انسان نيست تا شرايط آيه محقّق نشود و آيه بنابراين تفسير دلالت ندارد بر آنكه قبله يهود مغرب و قبله نصارا مشرق است. (5) روض الجنان: وجوه و اقسام عهد گفته شد، و اينجا مراد عقد است و ميثاق و نذر و سوگند، از آن كه در شرع واجب است به آن وفا كردن يا مستحبّ و مسْنون* براى آنكه مورد آيت بر سبيل مدح است، و مدح بر فعل واجب و مندوب باشد، و عهدى و بيعتى كه با رسول عليه السلام كردند در اين باب داخل بود، و خداى (جلّ جلاله) چنان كه مدح كرد وفا كننده به عهد را، ذمّ كرد، آنان را كه عهد بشكافند و به عهد وفا نكنند في قولِهِ: «الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثاقِهِ...» ، (6) و في قولِهِ: «وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللّهَ ... لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ» (7) . آنگه گفت: من تو را از عهد بخواهم پرسيدن** في قوله: «إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْؤلاً» . (8) 202. علامه شعرانى: * يعنى آن عهد و نذرى كه به عملِ واجب يا مستحب تعلّق گيرد واجب است وفا كردن، اما بر فعلِ مكروه و حرام _ بلكه مباح _ واجب نيست. (9) 203. ** به ظاهر مراد وجوب است، الاّ آنكه جماعتى گويند وعده و شروط ابتدايى واجب الوفا نيست و ما آن را درست نمى دانيم. پس اگر كسى را وعده داديم چيزى بدهيم واجب است وفا كردن به وجوب تكليفى نه آنكه حقّ وضعى آورد و به حق الناس بتوان او را تقاص كرد واقامه دعوى نمود. (10)روض الجنان: جماعتى را ديد تن درست جوان در گوشه مسجدى نشسته و هر يكى پوستين مسلمانى پيش گرفته. (11) 204. علامه شعرانى: يعنى به غيبت و بدگويى مسلمانى مشغول است و سعدى گويد: «تو نيز اگر خفتى به كه در پوستين خلق افتى» (12) و نيز: از من بگوى حاجى مردم گزاى راكو پوستين خلق به آزار مى درد حاجى تو نيستى شتر است از براى آنكبيچاره خار مى خورد و بار مى برد (13)روض الجنان: اِشْتَدّي اَزْمَةُ تَتَفَرَّجي. (14) 205. علامه شعرانى: «اشتدى أزمة تنفرجى» حديث است يعنى سخت شو اى قحطى تا گشاده شوى چون سختى به غايت رسد گشايش پديد آيد و عبارت فارسى هم ظاهرا مثلى است در آن عهد كه معروف بود و در زمان ما معروف نيست چون گرماى تابستان به غايت رسد آغاز سرما بود و ما به جاى آن گوييم: تا پريشان نشود كار به سامان نرسد. 15 روض الجنان: ز باد و كوه ندانيش در مصاف بدانكچو باد حمله بر است و چو كوه حمله پذير 16206. علامه شعرانى: چنان معتقد شوى كه او باد است و كوه است؛ زيرا كه هنگام حمله مانند باد است و هنگام ثبات مانند كوه، برخلاف ديگران كه هنگام حمله مانند كوه ثابتند و هنگام ثبات مانند باد گريزان. 17

.


1- .روض الجنان، ج 2، ص 307.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 18.
3- .بقره (2): 115.
4- .روض الجنان، ج 2، ص 308.
5- .بقره (2): 27.
6- .احزاب (33): 75 _ 76.
7- .روض الجنان، ج 2، ص 319.
8- .روح الجنان، ج 2، ص 25.
9- .روض الجنان، ج 2، ص 322_323.
10- .گلستان سعدى، باب دوم، حكايت هفتم.
11- .روح الجنان، ج 2، ص 27. گلستان سعدى، ص 159، باب هفتم، حكايت 12.
12- .روض الجنان، ج 2، ص 327.
13- .روح الجنان، ج 2، ص 31.
14- .روح الجنان، ج 2، ص 32.

ص: 128

. .

ص: 129

. .

ص: 130

178. «...فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَيْءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَداءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسانٍ...»

روض الجنان: ... و اصل «عَفْو» ترك باشد، و منه قوله عليه السلام: اَحْفوا الشوارِبَ وَاعفوا الِلّحى. (1) 207. علامه شعرانى: موى پشت لب را كوتاه كنيد و موى زَنَخ را رها كنيد. (2) روض الجنان: دليل به صحّت مذهب درست، قَوْلُهُ: «فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ» . (3) 208. علامه شعرانى: مذهب درست را صريحا تقرير نفرمود، آن است كه ولىِّ خون مخيّر نيست بلكه يك حق دارد و آن قصاص است، اما ديه گرفتن موقوف بر رضاى قاتل است و عفو كردن صرف نظر از حق. (4) روض الجنان: به حمايت قبيله، منيع شدى. (5) 209. علامه شعرانى: يعنى قوى و نيرومند. (6)

183. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ...»

روض الجنان: وصيام، مصدر صام باشد، چنان كه قيام مصدر قامَ. و صَوْم همين معنى دارد، و او در لغت امساك بود... . و در شرع عبارت بود از امساكى مخصوص بر وجهى مخصوص، و از اسماى مخصوصه باشد. (7) 210. علامه شعرانى: يعنى اسمى بود عام شامل هر امساك و در شرع به بعض انواع امساك اختصاص يافته است. (8) روض الجنان:... هر كه از امر بگشت خود را بكشت، در اين سراى رانده لعنت اند. و در آن سراى رانده قطيعت اند كه: «اخْسَؤا فِيها وَ لا تُكَلِّمُونِ» (9) ، برانى اينان را چنان كه سگان را رانند، اگرچه از بنى اسد باشد، منش چنان رانم كه بنى كلب را. اين عبارت كه «اِخْسَؤُا» سگ را گويند، آنكه فرمان مرا در ايمان مخالفت كند يا چو سگ باشد يا خود سگ باشد، اينجا چو سگ باشد كه: «فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ...» ، (10) آن جا خود سگ باشد كه: «اِخْسؤُا فِيها» . (11) 211. علامه شعرانى: در دنيا انسان باشند شبيه سگ و در آخرت حقيقةً سگ باشند، چون باطن در آن عالم ظاهر شود. (12) روض الجنان: «يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا» ، مذهب جماعتى فقها آن است كه: كنايت از عِتْق، عِتْق باشد، و از كنايات عِتْق آن است كه سيّد بنده را به نام آزادان برخواند، اگر گويد: يا فلان، و نام آزادان بود آزاد شود. حق تَعالى تو را به نام خود برخواند، اميد است كه علامت آزاديت باشد از دوزخ. (13) 212. علامه شعرانى: مؤمن يكى از نامهاى خداوند تعالى است. (14) روض الجنان: «كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ» ، رنج به خود حوالت نكرد. مثال ديگر اين را، آنچه در حقّ بيگانگان بود از شراب قطيعه گفت: «وَ سُقُوا ماءً حَمِيماً» (15) . 213. علامه شعرانى: يعنى فراق از قرب الهى و دورى از معرفت حق كه مظهرآن ماء حميم است. (16) روض الجنان: و آنچه حَفَظَه نوشتند مبدّل كنم: «فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ...» ، (17)آنچه من بر خود نوشتم كس آن را محو و بدل نكند: «ما يُبَدَّلُ الْقَوْلُ الَّذي...» (18) ، «لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ» . (19) 214. علامه شعرانى: نكته بزرگى است، در نوشته ديگران چيزى هست مكروه انسان و آن تغييرپذير است و اما نوشته خدا كه رحمت است تغييرپذير نيست. (20) روض الجنان: «عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ» ، مجاهد و قتاده گفتند. اهل كتابند، و روا بود كه وجه تشبيه از جهت وجوب بود، يعنى چنان كه بر شما واجب كردم بر ايشان واجب كردم. (21) 215. علامه شعرانى: البته اين قول صحيح است؛ زيرا كه در وقت و مدت و ساير شرايط روزه دين اسلام با دين آنان مخالف است و قول حسن بصرى و شعبى صحيح نيست. 22 روض الجنان: در او انواع عذاب پديد كردم از صغار. 23 216. علامه شعرانى: صغار ذلت است. 24

.


1- .روض الجنان، ج 2، ص 337.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 37.
3- .روض الجنان، ج 2، ص 339.
4- .روح الجنان، ج 2، ص 39.
5- .روض الجنان، ج 3، ص 3.
6- .روح الجنان، ج 2، ص 47.
7- .مؤمنون (23): 108.
8- .اعراف (7): 176.
9- .روض الجنان، ج 3، ص 4.
10- .روح الجنان، ج 2، ص 48.
11- .روض الجنان، ج 3، ص 5 .
12- .روح الجنان، ج 2، ص 49.
13- .روض الجنان، ج 3، ص 6. محمّد (47): 15.
14- .روح الجنان، ج 2، ص 49.
15- .فرقان (25): 70.
16- .ق (50): 29.
17- .روض الجنان، ج 3، ص 7. انعام (6): 34.
18- .روح الجنان، ج 2، ص 50 .
19- .روض الجنان، ج 3، ص 7.
20- .روض الجنان، ج 3، ص 10؛ در چاپ مشهد «مَغار» ضبط شده است.
21- .روح الجنان، ج 2، ص 51 .

ص: 131

. .

ص: 132

184. «أَيّاماً مَعْدُوداتٍ فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ عَلى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيّامٍ أُخَرَ وَ عَلَى الَّذِينَ يُطِيقُونَهُ فِدْيَةٌ طَعامُ مِسْكِينٍ فَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ...»

روض الجنان: عبداللهِ عمر روايت كند از رسول عليه السلام كه او گفت: نَحْنُ اُمَّةٌ اُمّيَّةٌ لا نَكْتُبُ ولا نَحْسُبُ، الشَّهْرُ هكَذا وهكذا عَقَدَ بِيَدِهِ، گفت: ما اُمّتى اُمّييم، كتابت ننويسيم و حساب نكنيم، ماه چنين باشد و چنين باشد، و انگشت يك بار به سى روز زد، و يك بار به بيست و نه. (1) 217. علامه شعرانى: اگر گويى براى آنها كه كتابت و حساب مى دانند هم ماه سى يا بيست و نه روز است، وجه اختصاص به امت اُمى چيست؟ گوييم: شايد مراد آن باشد كه اختيار ماه شمسى نكرديم كه مبنى بر حساب است و غالبا از سى مى گذرد و ماه قمرى را اختيار كرديم كه به حساب حاجت ندارد به رؤيت هلال ثابت مى شود و ايرانيان قبل از اسلام كه همه ماهها را سى روز مى گرفتند چون در حساب و نجوم ماهر نبودند آغاز سالشان از اول بهار مقدم مى افتاد و از عهد يزدگرد تا زمان ما بسيار تغيير كرده است. اما پس از اسلام كه از علوم بهره يافتند تاريخ جلالى را اختراع و انتخاب كردند كه مطابق حساب است و ماه قمرى مبنى بر رؤيت هلال است و متوقف بر حساب نيست، لذا براى همه امم مفيد است. (2) روض الجنان: و شرط مسافر تا روزه بگشايد آن است كه سفرِ او طاعت بود يا مباح... و اگر سفر او تجارت بود براى زيادت مال نمازش تمام بايد كردن و روزه ببايد گشادن. (3) 218. علامه شعرانى: موافق روايتى است و مشهور آن است كه نماز را هم شكسته بخواند. (4) روض الجنان: ده كس آنند كه ايشان را در سفر روزه بايد داشتن و نماز تمام كردن: آنكه سفر او معصيت باشد، و آنكه سفر او كمتر از هشت فرسنگ باشد، و آنكه سفر او صيد لَهْو و بَطَر باشد،* و آنكه سفر او بيش از حَضَر باشد، و حدس آن بود كه در هيچ شهر ده روز مقام نكند. و مُكارى و ملاّح و شبان، و آن كس كه در اِمارت خود گردد از شهرى به شهرى، و آن كس كه در تجارت گردد از بازارى به بازارى و مقام ده روزش نباشد، و بَدَوى كه در باديه مى گردد. (5) ** 219. علامه شعرانى: * اگر صيد لهو را حرام دانيم قسمى از سفر معصيت است و اگر حرام ندانيم قسمى على حده است. (6)220. ** هفت كس اخير از اقسام كثير السفرند. براى توضيح آنها را جداگانه نام برده است و جامع همه آن است كه چون سفر طارى بر حال كسى و خلاف عادت او باشد شكسته كند و اگر عادى او باشد و بناى او بر سفر بود گويى وقتى در سفر است در خانه خود است و به سبب سفر امرى برخلاف عادت عارض او نگشته، بايد تمام كند. و هر كس سه بار متوالى از وطن خود بيرون رود و در ميان اين سفرها ده روز در وطن نماند در سفر سيم تمام كند و بعضى گويند در سفر دويم هم تمام كند. پس هر كس ده روز اقامت كند و سفر بر وى طارى شود بشكند و چون ميان دو سفر به كمتر از ده روز بماند آن سفر عارض نباشد و تمام كند. و جماعتى از علماى عصر ما گويند تا حرفه كسى سفر نباشد در سفر تمام نكند و بنابراين كسانى هستند خانه آنها چهار فرسنگ يا بيشتر از محل شغلشان دور است و هر روز مى روند و مى آيند بايد تقصير وافطار كنند. و بنابر آنكه ما گفتيم بايد تمام كنند مگر ده روز بمانند. (7) روض الجنان: و «اُخَر» لا ينصرف است، و سبب منع صرف او صفت است و عدل كه او معدول است عن اُخْرَيات. (8) 221. علامه شعرانى: در مجمع البيان گويد: معدول است از الاُخر با الف و لام چون نظاير آن مانند الصغر والكبر بى الف و لام استعمال نمى شود. (9) وبالجمله اُخر جمع اُخرى است و اُخرى مونث آخر و مؤنث افعل التفضيل بايد با الف و لام باشد يا «من» وگرنه هميشه به صورت مذكر است. (10) روض الجنان: بالْعاجِزِ عَنِ الصِّيام. (11) 222. علامه شعرانى: يعنى بتواند به دشوارى. (12)روض الجنان:... و «فِديه» يك بار باشد از فعل فِدا، و اين كه در زبان مردمان هست كه فَدَيْتُكَ، يعنى من در عوض تو بادام. (13) 223. علامه شعرانى: بادام به فارسى دعا است يعنى من عوض تو باشم. و در زمان ما الف دعا را در صيغه غايب استعمال مى كنند و گويند «چنين بادا» اما در متكلم يا مخاطب مستعمل نيست و در عهد مؤلّف مستعمل بوده. (14) روض الجنان: ... مُضَيَّق و مُخَيَّر و مُرَتَّب... و مُخَيَّر چهار است: روزه اَذى حَلْقِ الرَّاْس... . 15 224. علامه شعرانى: اشاره است به قوله تعالى: «فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ بِهِ أَذىً مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْيَةٌ مِنْ صِيامٍ» . 16

.


1- .روض الجنان، ج 3، ص 12.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 53 .
3- .روض الجنان، ج 3، ص 15؛ در چاپ مشهد «نبايد گشادن» ضبط شده است.
4- .روح الجنان، ج 2، ص 55 .
5- .روض الجنان، ج 3، ص 16.
6- .روض الجنان، ج 3، ص 16.
7- .مجمع البيان، ج 2، ص 273.
8- .روح الجنان، ج 2، ص 56 .
9- .روض الجنان، ج 3، ص 18.
10- .روح الجنان، ج 2، ص 56 .
11- .روض الجنان، ج 3، ص 19.
12- .روح الجنان، ج 2، ص 57 .
13- .روض الجنان، ج 3، ص 21.
14- .روح الجنان، ج 2، ص 58 . بقره (2): 196.

ص: 133

. .

ص: 134

. .

ص: 135

185. «شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدى وَ الْفُرْقانِ فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ وَ مَنْ كانَ مَرِيضاً أَوْ عَلى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيّامٍ أُخَرَ يُرِيدُ اللّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ وَ لِتُكْمِلُوا الْعِدَّةَ ...»

روض الجنان: و در خبر است كه: چون شب اوّل ماه رمضان باشد، حق تعالى فرمان دهد تا بادى از زير عرش بجهد كه آن را مبشّره خوانند، بر درختان بهشت آيد،... حق تعالى فرمود تا درهاى بهشت برگشايند و درهاى دوزخ دربندند و جبريل را فرمود تا مرَده شياطين را بند برنهاد و در قعر درياها انداخت تا روزه امّت محمّد برايشان تباه نكنند. (1) 225. علامه شعرانى: البته مراد شياطينى است كه متعرّض صالحان گردند، وگرنه كفار و فجّار را شيطان در ماه رمضان هم رها نكند. (2) روض الجنان: عَطِيَّه گفت: عبداللهِ عبّاس را پرسيدم، گفت خداى تَعالى مى گويد: «شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ» ، چون قرآن ماه رمضان فرود آمد، به دگر ماهها چه آمد؟ گفت: خداى قرآن در ماه رمضان در شب قَدْر از لَوْح المحفوظ به آسمان دنيا فرستاد به بيت الْعِزّة... (3) . 226. علامه شعرانى: قرآن كلام خدا است و دلالت بر معانى مخصوص دارد و آنكه در بيت العزّه قرآن بر وى فرود آمد البته موجود عاقلى است مدرك معنى و الفاظ قرآن. يعنى فرشته اى است در آسمان دنيا و آن آسمانى است نزديك تر به عالم محسوس مادى؛ چون آسمانها بسيارند و آنكه از همه نزديك تر به اين جهان است آسمان دنيا نامند. و ملكى در آنجا قرآن را يك جا فرا گرفت و از آن آسمان نجم نجم يعنى نوبت به نوبت و به تدريج بر پيغمبر صلى الله عليه و آله نازل مى شد. اما سرّ اينكه چرا بايد اول به آسمان دنيا آيد و چرا يكسره از لوح محفوظ بر پيغمبر صلى الله عليه و آله نازل نگشت بر ما معلوم نيست و شايد پيمودن عوالم متوسط بين عالم جسمانى و مجرداتِ ملأ اعلى از لوازم هر وجودى است كه از آن عالم به عالم محسوس آيد. و از اين معنى لازم نيايد كه آن فرشته در آسمان دنيا افضل از خاتم انبياء صلى الله عليه و آله بود؛ چون انسان كامل خليفه حق است و از هر موجود برتر و فرشتگان عمّال اويند در ملكوت. (4) روض الجنان: و محتمل است اين لفظ [هدى] لطف را و بيان را و دلالت را. (5) 227. علامه شعرانى: در هدى سه احتمال است: يكى آنكه به معنى بيان باشد، دوم آنكه به معنى لطف باشد، سيم آنكه به معنى دلالت باشد. (6)روض الجنان: ابوجعفر يزيد بن الْقَعْقاع. (7) 228. علامه شعرانى: مدنى است از قرّاء عشره، نه از سبعه. (8) روض الجنان: ابوبكر و رُوَيس خوانند: «وَلِتُكَمِّلُوا الْعِدَّةَ». (9) 229. علامه شعرانى: مقصود، ابوبكر بن عياش راوىِ عاصم است. (10) روض الجنان: اِقْلِبْ وَقَدْ اَصَبْتَ؛ برگردان تا مصيب باشى، فَاِنْ لَمْ تَقْلِبُ قُلِبْتَ وَ اِذا قَلَبْتَ فَقَدْ اَصَبْتَ. (11) 230. علامه شعرانى: يعنى اگر سخن خود را برنگردانى و همچنين كه اكنون هستى بر آن باقى باشى و جبر را نسبت به خدا دهى تو را برگردانند و چون تو را برگردانند مصيبت به تو رسد. (12) روض الجنان: ... قولى ديگر آن است كه تا عدد ايّامى كه در بيمارى و سفر روزه گشاده باشى نگاه دارى به تمام و كمال تا قضا كنى آن را به مانند آن، و اين قول بيشتر مفسّران است، و در آيت دليل نيست نزد اصحاب عدد. (13) 231. علامه شعرانى: اصحاب عدد گروهى از حشويه اصحاب حديثند كه گويند هميشه ماه رمضان سى روز است و هرگز بيست و نه روز نباشد. و اين آيه بنا بر قول اول دليل صحت قول اصحاب عدد نيست چون فرمود عده ماه را كامل كنيد. يعنى اگر سى روز است كامل كنيد و اگر بيست و نه روز است كامل كنيد و معنى آن نيست كه حتما سى روز كامل كنيد چون شهر بر 30 و 29 هر دو اطلاق مى شود و اطلاق دليل حقيقت است اما محاسبان نجوم پيش از استخراج رؤيت هلال ماه رمضان را مطلقا سى روز مى گيرند و شعبان را بيست و نه تا رؤيت هلال را استخراج كنند، آن گاه موافق استخراج گيرند هر چه برآيد. 14

.


1- .روض الجنان، ج 3، ص 26.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 61.
3- .روض الجنان، ج 3، ص 30.
4- .روح الجنان، ج 2، ص 63.
5- .روض الجنان، ج 3، ص 31.
6- .روح الجنان، ج 2، ص 64.
7- .روض الجنان، ج 3، ص 35.
8- .روح الجنان، ج 2، ص 66.
9- .روح الجنان، ج 2، ص 67.
10- .روض الجنان، ج 3، ص 37.
11- .روح الجنان، ج 2، ص 68.
12- .روض الجنان، ج 3، ص 38.
13- .روح الجنان، ج 2، ص 69.

ص: 136

. .

ص: 137

. .

ص: 138

186. «وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدّاعِ إِذا دَعانِ ...»

روض الجنان: عبداللهِ عبّاس گفت: سبب نزول آيت آن بود كه جهودان گفتند: يا محمّد! خداى دعاى ما چگونه شنود؟ و تو مى گويى از اينجا تا به آسمان پانصد ساله راه است، و كثافت هر آسمانى پانصد ساله راه و همچنين هفت آسمان است، خداى تعالى آيت فرستاد. (1) 232. علامه شعرانى: اصل اين سخن را كه از آسمانى تا آسمان ديگر پانصد سال راه است و ثخن هر آسمان پانصد سال از كتاب تلمود كه از احاديث يهود است نقل كرده اند و كلام ابن عباس به نظر ما صحيح نمى رسد امّا بعيد نيست كه بعضى عوام يهود كه خدا را جسمى مى دانستند در آسمان، سؤال كنند خداى تعالى دعاى ما را چگونه مى شنود. (2) روض الجنان: «وكانَ اللهُ وَلامكانَ» ؛ و خدا بود و مكان نبود. «أَيّنَ الأَيْنَ فَلا أيْنَ لَهُ» ؛ مكان به مكان كرد و او را مكان نيست. (3) 233. علامه شعرانى: يعنى مكان را امكان كرد و حرف «با» در اينجا براى صيرورت است و مؤلّف بسيار استعمال كرده است چنان كه در مقدمه گفتيم براى بيان حالت دوم حرف «با» مى آورد و اينجا بيان حالت وجود است يعنى از عدم. حاصل آنكه خداى تعالى مكان ندارد و استدلال از راه محال بودن دور است؛ چون اگر خداى تعالى محتاج به مكان باشد بايد مكان پيش از او موجود باشد و چون خالق مكان است مكان بعد از او است، پس مكان محتاج است به خدا و خدا محتاج به مكان و اين دور است و محال. (4) روض الجنان: ...بسيار چيزها باشد كه خداى تعالى مصلحت در آن داند كه عند دعا دهد، و اگر دعا نكنند مصلحت نبود. پس دعا شرط باشد در حسن و صلاح او. (5) 234. علامه شعرانى: دعا از اسباب روحانى است، مانند آنكه كسب از اسباب ظاهرى رزق است. و لازم اسباب ظاهرى و روحانى است كه غالبا مطلوب از آن حاصل مى گردد و گاهى حاصل نمى شود الاّ آنكه انسان به همه شرايط روحانى احاطه ندارد و عالم به آن نيست تا آن را تحصيل كند. و يكى از موانع استجابت سوء ظن به خداى تعالى است و اين كه از صميم قلب نخواهد. و ديگر آنكه غالبا طلب محال مى كنند و چون حاصل نشود در دعا سست مى گردند. و حق آن است كه چون كسى به راستى توجه به حق كند و امرى ممكن از او بخواهد از صميم قلب و با حسن ظن البته مستجاب مى گردد و همت مردان خدا را در تأثير انكار نمى توان كرد و محيى الدين در فتوحات گفته است: «العارف يخلق بهمّته» الى آخره؛ يعنى عارف به همت خود چيزها در خارج ايجاد مى كند كه وجودش بسته به توجه او است، چون همت از آن بگرداند نابود گردد. ابوعلى بن سينا نيز فصلى در سرّ استجابت دعا آورده است. (6) روض الجنان: و «دعا»، خواندن باشد كه: يا فُلان، و طلب فعل باشد _ چنان كه بگفتيم. (7) 235. علامه شعرانى: يعنى دعا دو معنى دارد: يكى خواندن كسى و ديگر چيزى خواستن از او. (8) روض الجنان: ابراهيمِ اَدْهم را گفتند: ما بالُنا نَدْعُو فَلا نُجابُ؛ چرا ما دعا مى كنيم اجابت نمى آيد؟ گفت: براى آنكه شما خداى را بشناختى، و طاعتش نمى دارى، و پيغامبر را بشناختى و متابعت او نكردى، و قرآن بدانستى و بر آن كار نمى كنى، و نعمت خداى مى خورى و شكرش نمى گزارى، و بهشت بدانستى و طلب نكردى، و دوزخ بشناختى و از او بنگريختى، و شيطان را بشناختى و مخالفتش نكردى، و مرگ را بشناختى و ساز او بنكردى، و مردگان را بنگريدى و عبرت برنگرفتى، و عيب خود رها كردى و به عيب مردم مشغول شدى، دعاى شما را كى اجابت كنند! 9 236. علامه شعرانى: اينها همه صفات اهل دنيا است كه جز به تأثير علل مادى معتقد نيستند و خداى تعالى را هم يكى از علل مادى مى شمارند. و آنكه غرق در دنيا است توجه به حق ندارد، چون محبت دنيا و خدا در يك دل جمع نمى گردد، پس دعاى آنان مستجاب نگردد. 10

.


1- .روض الجنان، ج 3، ص 42.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 72.
3- .روض الجنان، ج 3، ص 43.
4- .روض الجنان، ج 3، ص 45.
5- .روح الجنان، ج 2، ص 73.
6- .روح الجنان، ج 2، ص 74.
7- .روض الجنان، ج 3، ص 48_49.
8- .روح الجنان، ج 2، ص 76.

ص: 139

. .

ص: 140

187. «أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيامِ الرَّفَثُ إِلى نِسائِكُمْ هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ عَلِمَ اللّهُ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَخْتانُونَ أَنْفُسَكُمْ فَتابَ عَلَيْكُمْ وَ عَفا عَنْكُمْ فَالاْنَ بَاشِرُوهُنَّ وَ ابْتَغُوا ما كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيامَ إِلَى اللَّيْلِ وَ لا تُبَاشِرُوهُنَّ وَ أَنْتُمْ عاكِفُونَ فِي الْمَساجِدِ تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ فَلا تَقْرَبُوها...»

روض الجنان: رسول عليه السلام گفت: هيچ زنى نباشد كه در خانه شوهر چيزى برگيرد و بنهد، و غرض او صلاح شوهر باشد، والا خداى تعالى او را حسنه اى بنويسد و سَيّئه اى بسترد و درجه اى به رفيع كند. (1) 237. علامه شعرانى: بسترد از ستردن يعنى پاك كردن و محو ساختن. (2) روض الجنان: سهل بن سَعد گفت: در آيت «مِنَ الْفَجْرِ» نبود، به اوّل صحابه رسول بيشتر به شب دو رَسَن پيش خود بنهادندى و اعتبار مى كردندى، خداى تَعالى براى بيان بفرستاد: «مِنَ الفَجْرِ» . (3) 238. علامه شعرانى: به نظر بعيد مى رسد كه خداوند اول بهترين عبارت را ادا نفرمايد تا چون بيند مردم به اشتباه مى افتند آن را اصلاح كند. و اعتبار به بسيارى از روايات شأن نزول نيست به دليل آنكه در آن اختلاف دارند و درست آن است كه بگوييم خداوند از اول عبارتِ تام فرمود. (4) روض الجنان: عبدالله بن أَوْفى گفت: با رسول عليه السلام بودم در بعضى سفرها، و رسول عليه السلام روزه داشت. چون آفتاب فرو شد، مرا گفت: اِجْدَحْ لي؛ براى من پاره اى پستْ تر كن... . (5) 239. علامه شعرانى: پست به كسر پاء فارسى آن است كه به عهد ما قاووت گويند؛ آردى است كه آب يا شكر يا روغن و عسل بر آن ريزند و خورند و قوّت آن بيش از آرد پخته است. (6) روض الجنان: و «حدَّ» در لغت بر معانى آمد، حَدَّ منع بود، يُقالُ: حَدَّهُ عَنْ كَذا اِذا مَنَعَهُ، و «حدّ»، حَدِّ سراى بود... . (7) 240. علامه شعرانى: تعريف اعم به اخص است؛ يعنى حد سرا و خانه و باغ و بوستان و نظاير آن چنان كه در حد زانى صريحا فرمود و جز او، و تعميم داد. (8) روض الجنان:... و حديد آهن بود، و حَدّاد آهنگر بود و زندانبان، و منه المثل: تقيس الملائكة بالحدّادين. (9)241. علامه شعرانى: در مجمع بحارالانوار و نهايه ابن اثير اين سخن را نسبت به حديث داد كه چون ابوجهل نوزده تن زبانيه جهنم را اندك شمرد پيغمبر صلى الله عليه و آله اين كلام فرمود، (10) يعنى قياس مى كنى فرشتگان را به زندان بانان. (11) روض الجنان: مَعازِف. 12 242. علامه شعرانى: يعنى آلات لهو. 13

.


1- .روض الجنان، ج 3، ص 54 .
2- .روح الجنان، ج 2، ص 79.
3- .روض الجنان، ج 3، ص 56 .
4- .روح الجنان، ج 2، ص 81 .
5- .روض الجنان، ج 3، ص 57؛ در چاپ مشهد «پِشت تر» ضبط شده است.
6- .روح الجنان، ج 2، ص 82 .
7- .روض الجنان، ج 3، ص 60.
8- .روح الجنان، ج 2، ص 84 .
9- .النهاية فى غريب الحديث، ج 1، ص 340.
10- .روض الجنان، ج 3، ص 62.
11- .روح الجنان، ج 2، ص 85 .

ص: 141

. .

ص: 142

188. «وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ وَ تُدْلُوا بِها إِلَى الْحُكّامِ...»

روض الجنان: مال مردم به باطل مخورى، آنگه بر سرى آنچه بتوانى به دهن حاكم باز نهى. (1) 243. علامه شعرانى: بر سرى يعنى علاوه بر اين... . (2)

189. «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَواقِيتُ لِلنّاسِ وَ الْحَجِّ»

روض الجنان: ثَعْلَبة بن غَنم الاَْنصارىّ، از رسول عليه السلام پرسيدند كه: يا رسُولَ الله! اين هلال اوّل پديد آيد باريك و صئيل بود، آنگه مى افزايد تا تمام شود. باز دگر باره مى كاهد تا باريك شود، اين چيست؟ (3) 244. علامه شعرانى: سؤال از فايده و غايت اين تغيير شكل است نه علت طبيعى آن؛ زيرا كه ذهن مؤمنان عرب توجه به علل طبيعى نداشت و مى دانستند كه همه چيز را خداوند تعالى به قدرت خود مى كند. پس پرسيدند كه خداوند براى چه هر ماه ماه را بزرگ مى نمايد باز خرده مى كند و باز بزرگ مى نمايد، و اين بدان ماند كه چيزى را بشكند باز درست كند باز بشكند وهكذا إلى غير النهاية و در اين عمل فايدتى نباشد. و اگر كسى در سؤال مردم ديندار دقت كند _ چنان كه گفتيم _ بر وى واضح شود كه در هزار يك سؤال آنان از علت فاعلى نيست؛ مثلاً مى پرسند چرا آب چشم شور است و چرا دست پنج انگشت دارد و چرا انسان مريض مى شود و چرا خدا باد سخت مى فرستد و چرا گاهى قحطى مى شود و زلزله مى آيد؟ و اگر فوايد آن را بگويى قانع مى شوند چون جواب سؤال خود را شنيده اند. مثلاً بگويى چشم پيه است و بايد در آب نمكين باشد تا فاسد نشود و قحطى و بلا براى تنبيه مردم است. و اگر در جواب آنها علت طبيعى زلزله و قحطى را بگويى قانع نمى شوند. (4) روض الجنان: چنان كه طرفى برفت. (5) 245. علامه شعرانى: يعنى مختصرى پيش از اين گفتيم. (6)

.


1- .روض الجنان، ج 3، ص 63.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 86 .
3- .روض الجنان، ج 3، ص 65.
4- .روح الجنان، ج 2، ص 87 .
5- .روض الجنان، ج 3، ص 71.
6- .روح الجنان، ج 2، ص 91.

ص: 143

191. «...وَ لا تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ حَتّى يُقاتِلُوكُمْ...»

روض الجنان: و مُقاتل حيّان گفت، قولُهُ: «وَاَقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ» ، فى الْحِلّ والْحَرم اين منسوخ است... (1) . 246. علامه شعرانى: مقاتل بن حيان غير از مقاتل بن سليمان است و چون مطلق گويند دويم مراد است. (2) روض الجنان: واصل «فِتْنه» اختبار بود. (3) 247. علامه شعرانى: يعنى آزمايش. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 3، ص 73.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 92.
3- .روض الجنان، ج 3، ص 74.
4- .روح الجنان، ج 2، ص 93.

ص: 144

195. «وَ أَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ وَ لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ...»

روض الجنان: «وَ أَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ» ، امر است از خداى تعالى جمله مُكلّفان را به انفاق مال، و در عموم اين، داخل زكات و صدقه و انواع بِرّ و نفقه باشد آن كس كه نفقه يش بر او واجب بود. و سبيل خداى، طاعت اوست از باب حجّ و جهاد، و در عموم آيت داخل بود هرچه از باب خير بود از عمارت مساجد و پل و رَباط و اصلاح راهها و معاونت مساكين و شفقت بر يتيمان. (1) 248. علامه شعرانى: رباط منزلى است كه در مرز كشور كفار مى ساختند تا مرزنشينان مسلح در آنجا نشينند و از حمله كفار آگاه گردند و نگهبانى كنند. (2) روض الجنان:... امّا در وجوب عمره خلاف كردند: مذهب ما و مذهب شافعى بر قول حديث او. (3) 249. علامه شعرانى: شافعى دو فتوا دارد قديم و جديد و اين بر قول جديد اوست و حديث اينجا به معنى جديد است. (4)

196. «وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلّهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ وَ لا تَحْلِقُوا رُؤسَكُمْ حَتّى يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ بِهِ أَذىً مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْيَةٌ مِنْ صِيامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُكٍ فَإِذا أَمِنْتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيّامٍ فِي الْحَجِّ وَ سَبْعَةٍ إِذا رَجَعْتُمْ تِلْكَ عَشَرَةٌ كامِلَةٌ ذلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرامِ...»

روض الجنان: «وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلّهِ» امر كرد به عمره همچنان كه به حجّ... (5) . 250. علامه شعرانى: ابوبكرِ جصّاص از حنفيه به تكلّف عجيبى گويد اين آيه دلالت بر وجوب شروع در عمره و حج نمى كند بلكه اگر شروع كرد بايد تمام كند. و به هر حال اجماع اماميه كافى است. (6) روض الجنان: مردى از سعيدِ جُبير پرسيد كه: عمره فريضه است يا سنّت؟ گفت: فريضه است. مرد گفت: شعبى مى گويد كه: عمره سنّت است، گفت: شعبى دروغ مى گويد و اين آيت بخواند _ و اخبار در اين معنى بسيار است. (7) 251. علامه شعرانى: دو مسأله است شبيه به هم و بعضى اين دو را يكى پندارند: مسأله اول اين است كه مؤلّف اينجا آورده و ميان علماى اسلام خلاف است. ابوحنيفه و اهل عراق عمره را مستحب مى دانند و شيعه اماميه و شافعى واجب و به قول ابوحنيفه جايز است مسلمان به مكّه رود و حج اِفراد به جا آورد بى عمره مفرده و به قول شافعى بايد عمره مفرده را هم به جا آورد. مسأله دوم ميان متأخّران و اهل عصرِ ما متداول و محل خلاف است كه اگر كسى استطاعت حج ندارد اما استطاعت عمره مفرده دارد بايد مستقلاً براى عمره به مكه رود يا واجب نيست؟ و محققان گويند واجب نيست و آن عمره را كه طايفه اماميه بالاجماع واجب مى دانند آن است كه به تبع استطاعت حج به مكه رود، اگر تمتع بر او واجب باشد بى عمره نخواهد بود و غير تمتع از او صحيح نيست و اگر از حاضران مسجدالحرام باشد واجب است به حج تنها اكتفا نكند. و اگر عمره واجب باشد بنا به معنى كه متأخّران گويند بايد نائب حج كه از جانب ديگرى به مكه مى رود عمره مفرده براى خود به جا آورد و كسى كه در ماه ربيع الاول مثلاً بتواند به مكه رود و عمره به جا آورد و برگردد و باز در ذى الحجه به حج تمتع رود واجب است برود و اگر كسى استطاعت عمره تنها داشت و وفات يافت از تركه او استنابت عمره واجب باشد و اينها هيچ يك صحيح نيست. (8) روض الجنان: بدان كه حجّ سه گونه است: تمتّع و اِفراد و قِران. و افراد و قران فرض آن كس باشد كه از حاضران مسجدالحرام باشد، و حدّ او آن بود كه از خانه او تا به مسجد الحرام بيشتر از دوازده ميل نباشد از چهار جانب. (9) 252. علامه شعرانى: مشهور در اين زمان شانزده فرسنگ است كه چهل و هشت ميل باشد. (10) روض الجنان:... آنچه سنّت است آواز برداشتن است به لبّيك، و استلام اركان، و به مِنا رفتن، و سنگ انداختن است، و سر تراشيدن يا تقصير كردن... . (11) 253. علامه شعرانى: اين سه به قول مشهور واجب. (12) روض الجنان: و قِران آن بود كه جمع كند از ميان حجّ و عُمْره، و اين مذهب ابُوحنيفه است و اصحابش. (13) 254. علامه شعرانى: از عبارت متن چيزى افتاده است، گويا اصل چنين بوده كه «افضل قِران باشد و اين مذهب ابوحنيفه است»، چون به مذهب او قِران افضل است و به مذهب شافعى حج اِفراد و به مذهب ما و احمد تمتّع براى كسى كه هر سه از او روا باشد. و بايد دانست كه حج تمتّع را همه مذاهب اسلام جايز مى دانند و آنكه محل خلاف است عدول از حج اِفراد است به تمتع و در شرح لمعه و ساير كتب فقه بدان تصريح كرده اند. (14) و مجلسى رحمه الله گفته است: مخالف چون به تمتع معتقد نيست چون تمتع به جا آورد از او صحيح نباشد. (15)روض الجنان: [در مورد قربانى] بهرى گفتند: گوسفندى بود، و هو قول على عليه السلام... قول اوّل درست باشد. (16) 255. علامه شعرانى: قول اول قول على عليه السلام كه گوسفندى كافى است و واجب نيست گاو يا شتر. و علت درستى اين قول آنكه هدى عام است و شامل گوسفند مى شود و تخصيص به گاو و شتر بى دليل است. و اگر گويى مرغ يا بيضه را هم هدى توان گفت و عمل به عام كردن اگر واجب باشد مرغ هم توان هدى كرد، طبرى جواب داده است: اگر در مرغ خلاف بود و كسى آن را تجويز كرده بود ما هم تجويز مى كرديم به عموم آيه وليكن اتفاق است بر آنكه بايد از انعام باشد. و تفسير اين آيه در اين كتاب اقتباس از طبرى است. (17) روض الجنان: و «هَدْى» جمع است و واحدش هَدْية باشد. ابوعُبَيْدَه گفت از ابوعمرو، و گفت: اين را نظير نيست مگر جَدْيَةُ السَّرجِ، و الْجَمْعُ جَدْىٌ،* و اگر گويند من باب: تمْرَةٌ و تَمرٌ باشد بعيد نبود. (18) ** 256. علامه شعرانى: * «جَدْيه» و «جديّة» بر وزن «تمرة» و «عطيه» به معنى نمد زين است كه به فارسى «ادرم» يا «تكلتو» گويند. و جمع جديه به تخفيف جدا است به قول جوهرى به وزن فرس و به قول بعضى جدى بر وزن فلس و اين نظير ندارد. (19) 257. ** يعنى اگر بگوييم هدى جمع هديه نيست بعيد نبود، چنان كه تمر جمع تمره نيست، بلكه تمر اسم جنس است و تمره واحد آن. (20) روض الجنان: يعنى تا آنگه كه هدى بكشد و به آن جا رسد كه صلاحيت اَكْل و اِنْتفاع دارد به گوشتش، چنان كه رسول عليه السلام گفت در گوشتى كه به صدقه به بريره دادند، رسول عليه السلام بنخورد، بَريرَه گفت: يا رسول الله! اين مرا هست اكنون؟ گفت: آرى. گفت: اكنون من به هديّه پيش تو آورده ام، رسول عليه السلام گفت: قَرِّبُوهُ فَقْد بَلَغَ مَحِلَّهُ، اَىْ بَلَغَ مَوْضعاً يُحِلُّ لي اَكْلُهُ؛ به جايى رسيد كه مرا بشايد خوردن، هديّه گشت پس از آنكه صدقه بود... (21) . 258. علامه شعرانى: بريره بر وزن كبيره ميوه درخت اراك است و نام آزاد كرده عايشه بود. و از اين روايت توان دريافت كه صدقه چون ملك فقير باشد بر سيد هاشمى روا نيست و به اباحه از ملك فقير بيرون نمى رود مگر آنكه به صيغه لفظى از ملك خود خارج كند تا عنوان صدقه از آن برداشته شود. (22) روض الجنان:... رسول عليه السلام دلتنگ شد و در خيمه اُمّ سَلَمه شد و گفت: يا اُمّ سَلَمَه! ديدى كه اينان چه كردند! سه بار فرمودم كه هدى بكشى و سر بتراشى، فرمان نبردند! اُمّ سَلَمَه گفت: يا رسول الله! تو بيرون رو و هدى خود بكش و حلاّق خود را بخوان تا سر تو بتراشد، و به ايشان هيچ مگو. رسول عليه السلام از خيمه به درآمد و با كس سخن نگفت تا هَدْى خود بكشت، و حلاّق را بخواند و سر بتراشيد و تقصير بكرد، صحابه كه آن ديدند در افتادند و هركسى هدى خود بكشت، و بعضى سر بعضى مى تراشيدند و دلتنگ و غمناك بودند به جهت آنكه در فرمان رسول عليه السلام توقّف كرده بودند. (23) 259. علامه شعرانى: اين سخن دلالت بر آن ندارد كه رسول صلى الله عليه و آله وجه تدبير نمى دانست و ام سلمه او را آموخت. و اگر مفاد روايت اين باشد صحت آن را انكار مى كنيم چون راوى از قصد آن حضرت در رفتن به خيمه اُمّ سلمه آگاه نبود و از اين كه خود رسول صلى الله عليه و آله از اين تدبير غافل بود هم خبر نداشت. (24) روض الجنان: قولى دگر آن است كه انسِ مالك روايت كرد كه؛ رسول عليه السلام لبّيك زد به حجّه و عُمره و آن را قارن نام نهاد*. قولى دگر آن است كه جابرِ عبداللهِ انصارى وابوسعيد خُدْرِىّ روايت كردند كه: سالى صحابه با رسول به حجّ بودند، لَبّيك بزدند به حجّ، رسول عليه السلام گفت: نيّت با عمره گردانى.** حلال شوى، پس احرام به حج فراگيرى، و اين مانند آن است كه ما گوييم. قولى دگر آن است كه عبداللهِ عبّاس و عبداللهِ عمر و سعيد بن مُسيّب و عطا گفتند: آن باشد كه در ماههاى حجّ احرام فرا گيرد به عمره، آنگه حلال شود، پس احرام فراگيرد به حجّ _ و اين به عينه مذهب ماست در مُتْعه حجّ. (25) *** 260. علامه شعرانى: * معنى قول انس آن است كه تمتع بالعمرة إلى الحج داخل كردن عمره است در حج به يك احرام. و اين معنى از ظاهر آيه سخت دور است. (26) 261. ** يعنى عدول به عمره كنيد حج را و اين همان متعه است كه اهل سنت جايز نمى دانند و گويند عمر نهى كرد. (27) 262. *** مذهب ما در تمتع و مذهب همه مسلمانان است كه از اول نيت عمره تمتع كند و پس از عمره مُحِل شود و باز احرام حج از سر گيرد. و نيز جايز مى دانيم براى كسى كه ابتدا نيّت حج مفرد كرد آن را عدول به عمره تمتع كند و اهل سنت جايز نمى دانند. و فرق ميان آنها نظير فرق كسى است كه اول نيت ظهر كند و آنكه اول نيت نماز عصر كند آن گاه عدول به ظهر نمايد. (28) روض الجنان: رسول عليه السلام صحابه را جمع كرد و آيت برايشان خواند و گفت: هركه هَدى رانده اى* بر احرام بايستى، و هركه هدى نرانده اى حلال شوى كه خداى تَعالى اين آيت فرستاد، و دَخَلَتِ الْعُمْرَةُ فى الْحَجِّ؛ و عُمره در حجّ شد... . (29) ** 263. علامه شعرانى: * يعنى هر كس از شما كه هدى را نديده ايد بر احرام ثابت باشيد. (30) 264. ** نووى، شارح صحيح مسلم، براى اين كلام پيغمبر صلى الله عليه و آله چهار معنى نقل كرده است: اول آنكه مراد از داخل شدن عمره در حج جايز بودن عمره است در ماههاى حج كه شوال و ذى القعده و ذى الحجه است. دوم آنكه مراد حج قِران است به مذهب اهل سنت يعنى حج و عمره را به يك احرام متصل كردن. سيم آنكه افعال عمره داخل حج گرديد چون طواف و سعى و تقصير در حج است و چون عمل حج تمام كند عمره واجب نيست به مذهب ابى حنيفه. چهارم آنكه جايز است عدول از حج مفرد به عمره تمتع. و اين مذهب ما است و مذهب احمدِ حنبل؛ چون وقتى كسى عدول كرد عمره را داخل حج كرده و حج تمتع با عمره پيوستگى دارد برخلاف حج مفرد و عمره مفرده. و بايد دانست كه آن متعه كه خليفه ثانى نهى كرد بعض عامه گويند مطلق حج تمتع بود و نهى تنزيهى كرد نه تحريمى، و به قول بعضى _ چنان كه در شرح لمعه و ديگر كتب آورده اند _ عدول از حج اِفراد است به تمتّع. (31) روض الجنان: و فقها گفتند: آن متمتّع را كه هدى واجب بود محتاج بود به چهار شرط: يكى آنكه احرام به عمره در ماه حجّ آرد، دوم آنكه حلال شود هم در ماه حجّ، سيم آنكه احرام به حجّ گيرد هم در ماه حجّ و در احرام حجّ با ميقات نشود، و اين بِعَيْنه مذهب ماست جز كه ما حتم گوييم و فقها نگويند... . (32) 265. علامه شعرانى: يعنى فقها حجّ تمتع را جايز مى دانند و ما براى دور از مكّه واجب مى دانيم. پس در مشروعيت حج تمتع ميان ما و فقهاى اهل سنت خلاف نيست و اين كه عمر از متعه حج نهى كرد به قول آنان نهى از مطلق تمتع نبود بلكه از عدول از حج اِفراد به تمتع بود. و مرحوم مجلسى رحمه الله در جايى از مرآة العقول چنان پنداشته كه اهل سنت مطلقا حجّ تمتع را جايز نمى دانند براى نهى عمر و ما در صفحه 53 از كتاب حج وافى نقل كرده ايم با آنكه آن مرحوم خود در جاى ديگر گويد اجماع بر جواز تمتع است و سخن خود را فراموش كرده. و گاه محدثين هنگام نقل عبارت از كتابى به كتابى متوجه معنى نمى شوند. (33) روض الجنان: و در لَبَّيك بگويد: لََبَّيْكَ بِمُتْعةٍ بِعُمْرَةٍ اِلى الْحَجِّ. (34) 266. علامه شعرانى: تلفظ به آن در تلبيه شرط نيست بلكه بايد در نيّت داشته باشد. (35) روض الجنان:... و مستحب آن است كه در مكّه پاى تهى رود. 36 267. علامه شعرانى: يعنى پاى برهنه. 37 روض الجنان:... چون فارغ شود، تقصير بكند اَعْنى پاره اى از موى سر و محاسن بگيرد و حلال شود از هرچه احرام داشت از آن الاّ زنان و طيب و صيد براى حرمت حرم. 38 268. علامه شعرانى: اين استثنا معروف نيست بلكه پس از تقصير عمره تمتع همه چيز حلال مى شود حتى زن و بوى خوش، و حرمت صيد براى حرم است نه براى احرام. 39 روض الجنان: و حَدِّ عَرَفات از بطن عُرَنَه است تا به ثَوِيَّه تا به نَمِره تا به ذى المجاز، بر زمين بايستد و دعاى موقف خواندن گيرد تا آفتاب شدن. 40 269. علامه شعرانى: آفتاب شدن به معنى غروب كردن آن است و چهار محل مذكور خارج از عرفات است و داخل در حدود آن، و بطن عُرَنَه بر وزن هُمَزَه است و ثَوِيَه چون رويه. 41 روض الجنان: و حدّ مشعر الحرام از ميان مأْزمَيْن است تا به حياض تا به وادى مُحَسِّر... 42 . 270. علامه شعرانى: مأزمان به صيغه تثنيه، حدّ ميان مشعر و عرفات است و مُحَسِّر به صيغه اسم فاعل از باب تفعيل حدّ ميان منى و مشعر و از منا محسوب است. 43 روض الجنان: ... از جمله هفتاد ريگ كه دارد برگرفته از مُزْدَلِفَه تا به منا، و باقى دارد... 44 . 271. علامه شعرانى: يعنى باقى ريگها را پس از هفت ريگ جمره عقبه با خود نگاه دارد. 45 روض الجنان: و اگر «صروره» باشد و حجّ نكرده بود. 46 272. علامه شعرانى: صروره به صاد بى نقطه كسى است كه حج نكرده باشد. 47 روض الجنان: فرض آن كس است كه اهل حاضران مسجد الحرام نباشند، و حدّش آن است كه از خانه ايشان تا به مكّه دوازده ميل باشد از چهار جانب. 48 273. علامه شعرانى: بيشتر علماى متأخّرين چهل و هشت ميل گفته اند كه شانزده فرسخ است و روايت موافق دوازده ميل نيامده است و حضرت امام محمد باقر عليه السلام به عسفان مثل زد و حاضر مسجد را فرمود به اندازه فاصله آن گرداگرد مكه است و عسفان به قول ياقوت بر دو منزلى مكه است. و اگر كسى در اين روايت و عمل به آن شبهه كند صحيح همان دوازده ميل است؛ چون حاضر در مقابل مسافر باشد و چهار فرسخ در شرع حدّ دورى از وطن و ملاك صدق سفر است. 49

.


1- .روض الجنان، ج 3، ص 78.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 95.
3- .روض الجنان، ج 3، ص 87؛ در چاپ مشهد «جديد» ضبط شده است.
4- .روح الجنان، ج 2، ص 101.
5- .روض الجنان، ج 3، ص 88 .
6- .روح الجنان، ج 2، ص 101.
7- .روض الجنان، ج 3، ص 89 .
8- .روح الجنان، ج 2، ص 102.
9- .روض الجنان، ج 3، ص 89 _90.
10- .روض الجنان، ج 3، ص 90.
11- .روح الجنان، ج 2، ص 103.
12- .روض الجنان، ج 3، ص 90_91.
13- .رك: الروضة البهيه، ج 2، ص 212.
14- .روض الجنان، ج 3، ص 93.
15- .روح الجنان، ج 2، ص 105.
16- .روض الجنان، ج 3، ص 94.
17- .روح الجنان، ج 2، ص 106.
18- .روض الجنان، ج 3، ص 95.
19- .روض الجنان، ج 3، ص 96 _ 97.
20- .روح الجنان، ج 2، ص 107.
21- .روح الجنان، ج 2، ص 108.
22- .روض الجنان، ج 3، ص 99.
23- .روح الجنان، ج 2، ص 109.
24- .روح الجنان، ج 2، ص 109. رك: الروضة البهيه، ج 2، ص 212.
25- .روض الجنان، ج 3، ص 101.
26- .روح الجنان، ج 2، ص 110.
27- .روح الجنان، ج 2، ص 111.
28- .روض الجنان، ج 3، ص 101_102.
29- .روح الجنان، ج 2، ص 111.
30- .روض الجنان، ج 3، ص 102؛ در چاپ مشهد «آفتاب فرو شدن» ضبط شده است.
31- .روض الجنان، ج 3، ص 102.
32- .روح الجنان، ج 2، ص 112.
33- .روض الجنان، ج 3، ص 103.
34- .روض الجنان، ج 3، ص 104_ 105.
35- .روح الجنان، ج 2، ص 113.

ص: 145

. .

ص: 146

. .

ص: 147

. .

ص: 148

. .

ص: 149

. .

ص: 150

. .

ص: 151

. .

ص: 152

. .

ص: 153

197. «الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ... وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزّادِ التَّقْوى...»

روض الجنان:... و سُدّى و عطا و عِكْرِمه و ضحّاك گفتند: مراد به «رَفَثْ» جماع است _ و اين مذهب ماست. (1) 274. علامه شعرانى: در مذهب شيعه مجامعه از تروك احرام است اما سخن گفتن با زن اگرچه تعريضِ به عمل باشد حرام نيست، اما مقدمات جماع مانند لمس و تقبيل حرام است و حرمت آنها به دليل ديگر ثابت شده است. (2) روض الجنان:... ربيع و زُهرىّ فريابى گفتند: جمله معاصى باشد... . (3) 275. علامه شعرانى: نام فريابى محمد بن يوسف است. (4) روض الجنان: و در اخبار اصحاب ما آمد كه «جِدال» قوْلُ الرَّجُل: لا والله وبَلى واللّهِ صادقاً اَوْ كاذِباً؛ گفتن: لا واللهِ وبَلى واللّهِ باشد به راست يا به دروغ. (5) 276. علامه شعرانى: يعنى اقل مراتب جدال اين دو كلمه است نه آنكه منحصر باشد به آن دو؛ مثلاً اگر مجادله هاى پى درپى و گفت وگو و تنازع كنند در گفتار اما «لا والله» و «بلى والله» نگويند يكى از محرمات احرام را مرتكب شده اند و اگر لا والله و بلى و الله را نه در مقام جدال گويند مرتكب حرام نشده اند. پس كمترين جدال آن است كه يكى به تو سخنى گويد و تو در مقام اثبات و ردّ او به جواب تنها اكتفا نكنى بلكه به سوگند مؤكّد دارى. و پس از اين مراتب جدال شديدتر از اين است. (6) روض الجنان:... آنگه گفت: اين زاد از دو روى برگيرى: يكى براى راه حج، يكى براى سفر قيامت. (7) 277. علامه شعرانى: يعنى از دو وجه و دو طريق. (8) روض الجنان: وَأَنْتَ بِرَاحِلَتِك اَحْجى مِنَ الْحاجِّ بِرَواحِلِهِمْ، اَنْتَ أَحْجىَ لَوِ اسْتَعمَلْتَ الْحِجىَ. (9) 278. علامه شعرانى: تو به راحله خود بخيل ترى از حاجيان به مركوب خودشان؛ يعنى راحله تو كه هواى نفس تو است بايد بدان بخيل نباشى و هستى و اگر تو عقل به كار بندى خردمندتر باشى. (10) روض الجنان: با خود گرْد. (11) 279. علامه شعرانى: با خود گرد، يعنى با خود پيچ و كشتى بگيرد. (12) روض الجنان: قهرمانده. (13) 280. علامه شعرانى: اين لغت را جاى دگر نديديم. قهرمان را به صيغه اسم فاعل استعمال كرده است مانند روان و دوان و كشان و قهرمانده مانند كشانده به صيغه اسم مفعول. (14) روض الجنان: ... اين بگفت و برفت چنان كه من به گرد او نرسيدم. در سوداى آن فتادم تا اين كودك چه كسى است؟ گفت: ديگر نديدم او را تا به ميان ركن و مقام رسيدم، او را ديدم ايستاده و خلايق بر او جمع شده، و او را از حلال و حرام و مسايل و احكام مى پرسيدند و او جواب مى داد. من گفتم: اين كودك كيست؟ گفتند: نمى دانى؟ اين زين العابدين علىّ بن الحسين است. من گفتم: سُبْحانَ اللّهِ! اينت زهد و توكّل، و اينت علم و بيان! «اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالاتِه...» ، (15) * از اين چه عجب دارى! خادمانْ را چون در خدمت خانه ايشان حقيقتى بود، بركت آن به اعقاب ايشان برسد تا در حقّ ايشان جنس اين بود.** (16) 281. علامه شعرانى: * مخفى نماناد كه حضرت امام زين العابدين عليه السلام آن هنگام كه هفت يا هشت ساله بود هنوز حضرت امام حسن و پدرش سيد الشهدا عليهماالسلام حيات داشتند، يعنى در سنه پنجاه و اند از هجرت و عبدالله بن مبارك آن زمان را درنيافت، در اواخر قرن دوم هجرى مى زيست. و بعضى به جاى حضرت زين العابدين حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام گفته اند. 17 282. ** يعنى نظير اين كرامت درباره اعقاب خادمان ايشان بود. 18 روض الجنان: اين نه منزلت من است، اين منزلت آن بار خداى من است. 19 283. علامه شعرانى: يعنى مولى و صاحب. 20

.


1- .روض الجنان، ج 3، ص 108.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 116.
3- .روض الجنان، ج 3، ص 109؛ در چاپ مشهد به جاى «فريابى»، «قُرَظىّ» ضبط شده است.
4- .روض الجنان، ج 3، ص 110.
5- .روح الجنان، ج 2، ص 117.
6- .روض الجنان، ج 3، ص 112.
7- .روح الجنان، ج 2، ص 118.
8- .روض الجنان، ج 3، ص 113.
9- .روح الجنان، ج 2، ص 119.
10- .روض الجنان، ج 3، ص 114.
11- .روح الجنان، ج 2، ص 120.
12- .انعام (6): 124.
13- .روض الجنان، ج 3، ص 117_ 118.
14- .روح الجنان، ج 2، ص 122.
15- .روح الجنان، ج 2، ص 123.
16- .روض الجنان، ج 3، ص 119؛ در چاپ مشهد «خدايان» ضبط شده است.

ص: 154

. .

ص: 155

198. «لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّكُمْ فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ وَ اذْكُرُوهُ كَما هَداكُمْ وَ إِنْ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضّالِّينَ»

روض الجنان: و آن را كه در ايّام حج تجارت كردى او را داجّ خواندندى. (1)284. علامه شعرانى: داجّ اسم فاعل است از دجَّ يعنى تجارت كرد. (2) روض الجنان: مَجَنَّه. (3) 285. علامه شعرانى: مجنه جاى پريان، موضعى است نزديك مكه. (4) روض الجنان: امّا «عَرفات» جمع عرَفه باشد، مثل دَرَجَه و درَجات و دَرَكه و دَرَكات. آنگه اين اسم را جمع بگرفتند و بر موضعى نهادند، چنان كه گفتند: ثَوْبٌ اَخْلاقٌ و أَسْمالٌ وأَرْضٌ سَبا سِبُ. اين اسما وحدان را به لفظ جمع وصف كردند و براى آن صرف كردند او را با آنكه دو سبب در او حاصل است از: علميّت و تأْنيث... (5) . 286. علامه شعرانى: يعنى عرفات. عَلَم است و مؤنث با اين حال غير منصرف نيست، چون نام يك مكان است. و شايد كسى توهم كند داراى سه سبب است و سيمى آن جمع بودن، اما اين صحيح نيست. و به هر حال، عرفات منصرف است چون نه جمع بودن آن و نه مؤنث بودن هيچ يك سبب منع صرف نيست، آن جمع كه منع صرف مى كند وزن «مفاعل» و «مفاعيل» است و آن تأنيث كه چون «فعلا» و «فعلة» باشد به الف تأنيث يا تاء. (6) روض الجنان: ... پس براى تذلّل و خضوع حاجّ و صبر ايشان بر وقوف در اين روز در اين مَوْقف [ عرفه ] اين نامها بر روز و بر جاى نهادند. (7) 287. علامه شعرانى: اين اختلاف در وجه تسميه عرفه دليل است كه مؤلّف گفتار مفسران را براى اعتماد و اعتقاد بدان روايت نمى كرد بلكه براى آنكه كتاب از گفتار آنان خالى نباشد. و دانستن آنكه عرفه را چرا عرفه گفتند از ضروريات نيست و اگر ندانيم كدام از اين روايات صحيح است هم مقصّر نيستيم و شايد هيچ يك درست نباشد و تسميه را علتى ديگر بود. (8) روض الجنان: «وَ إِنْ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضّالِّينَ» ، «اِنْ» مخفّفه است از ثقيله، براى آنكه «لام» در خبر او آورد، و اين «لام» ملازم بود در خبر تا فرق بايد از ميان اين حرف چون مخفّفه باشد، و از ميان او چون مجازات را بود. 9 288. علامه شعرانى: يعنى اِن شرطيه و فرق ميان «ان» مخفّفه از مثقّله و شرطيه آن است كه پس از مخفّفه لام آورند و پس از شرطيه نياورند. 10

.


1- .روض الجنان، ج 3، ص 120.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 124.
3- .روض الجنان، ج 3، ص 122.
4- .روح الجنان، ج 2، ص 126.
5- .روض الجنان، ج 3، ص 125.
6- .روح الجنان، ج 2، ص 127.
7- .روض الجنان، ج 3، ص 126.
8- .روح الجنان، ج 2، ص 128.

ص: 156

. .

ص: 157

199. «ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النّاسُ...»

روض الجنان: عامّه مفسران گفتند: قريش و خلفاى قريش از جمله حُمس از حرم بيرون نشدندى به عرفات، و موقف به مزدلفه كردندى... . (1) 289. علامه شعرانى: موقف كردن يعنى وقوف كردن روز عرفه. (2) روض الجنان: «مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النّاسُ» . (3) 290. علامه شعرانى: آدم را فراموشكار خواند چون به عهد خود وفا نكرد. (4) روض الجنان: سُدّى گفت: عرب را عادت بودى كه چون حج بگزاردندى به منا گفتندى: اللّهُمَّ اِنَّ اَبي كانَ عَظيمَ الْجَفْنَةِ عَظيمَ الْقُبَّةِ كَثيرَ الْمَال فَأَعْطِني مِثْلَ ما اَعْطَيْتَهُ؛ بار خدايا؛ پدر من بزرگ جفنه، بزرگ قُبّه، بسيار مال بود... (5) . 291. علامه شعرانى: كاسه بزرگ داشت و خيمه بزرگ مى افراشت و ميهمانى مى كرد. (6)روض الجنان: به ديگر دست شرنگ مى پالايد. (7) 292. علامه شعرانى: زهر تلخ صاف مى كند. (8) روض الجنان: ...از آخرتش تيمار نيست. (9) 293. علامه شعرانى: يعنى غم آخرت ندارد. 10

.


1- .روض الجنان، ج 3، ص 126.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 129.
3- .روض الجنان، ج 3، ص 128.
4- .روض الجنان، ج 3، ص 130.
5- .روح الجنان، ج 2، ص 131.
6- .روض الجنان، ج 3، ص 132.
7- .روح الجنان، ج 2، ص 132.
8- .روض الجنان، ج 3، ص 133.
9- .روح الجنان، ج 2، ص 133.

ص: 158

202. «أُولئِكَ لَهُمْ نَصِيبٌ مِمّا كَسَبُوا وَ اللّهُ سَرِيعُ الْحِسابِ»

روض الجنان: خداى تعالى حساب همه خلقان به زمانى اندك برآرد، چنان كه حساب بعضى او را منع نكند از حساب ديگرى، چنان كه يكى را از ما كه جسم بود و عالم بود به علم*، و معلومات او بر حسب علومش باشد، او را احتياج نبود به عقد دستى... . (1) ** 294. علامه شعرانى: * خداوند عالم است و علم او ذات او است و ممكنات عالمند به علم زايد بر ذات، زيرا كه علم صفت ذات آنها نيست. (2) 295. ** طريقه اى است براى حساب كردن به انگشت. (3)

203. «وَ اذْكُرُوا اللّهَ فِى أَيّامٍ مَعْدُوداتٍ ...»

روض الجنان: و فقها گفتند: سنّت است تكبير كردن در اين ايّام [تشريق]. (4) 296. علامه شعرانى: سيد مرتضى رحمه الله (5) و ابن حمزه (6) مانند مؤلّف تكبيرات را واجب دانسته اند، اما متأخّران فقها واجب نمى دانند، گويند آيه دلالت بر وجوب خصوص تكبير در عقيب نمازها ندارد بلكه بر ياد خدا كردن به هر وجه، و تكبير يكى از مصاديق آن است و اگر كسى تكبير نگفت و به وجه ديگر ياد خدا كرد مانند نماز به تكليف عمل نموده است. (7) روض الجنان:... و از آن جا به مسجد حصبة آيد _ و آن مسجد رسول است صلى الله عليه و آله. (8) 297. علامه شعرانى: فرود آمدن در آن مكان را فقها تحصيب گويند و مسجد حصبة در آخر آن تاء است و شيخ طوسى رحمه الله ذكر آن كرده. (9) ابن ادريس فرمايد: از اين مسجد اثرى نيست و اداى سنت بدان شود كه در محصب استراحت كند و آن ميان عقبه و مكه باشد. (10) و مجلسى رحمه الله گويد: اكنون در آنجا دكه اى ساختند و مردم در آنجا استراحت مى كنند. و ما در حاشيه صفحه 189 از وافى شرح آن را نوشته ايم. (11) روض الجنان: مُطَرِّف شِخّير. 12 298. علامه شعرانى: اين مرد مطرف بن عبدالله بن شخير از مردم بصره است و در سال 95 از دنيا رفت. 13

.


1- .روض الجنان، ج 3، ص 136.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 135.
3- .روض الجنان، ج 3، ص 138.
4- .الانتصار، ص 173، مسأله 72.
5- .رك: الوسيله الى نيل الفضيلة، ص 188. ظاهراً از تعبير وسيله، استحباب استفاده مى شود نه وجوب.
6- .روح الجنان، ج 2، ص 137.
7- .روض الجنان، ج 3، ص 140؛ در چاپ مشهد «حَصْبا» ضبط شده است.
8- .رك: المبسوط، ج 1، ص 365.
9- .السرائر، ج 1، ص 592 ، باب الذبح.
10- .روح الجنان، ج 2، ص 138.
11- .روض الجنان، ج 3، ص 140.

ص: 159

204. «وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يُشْهِدُ اللّهَ عَلى ما فِي قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ»

روض الجنان: گوش مى دارند. (1)299. علامه شعرانى: گوش داشتن انتظار داشتن است. (2) روض الجنان:... [أخْنسَ] مردى شيرين سخن بود و نكو ديدار بود. هر وقت به نزديك پيغامبر آمدى و با او نشستى و سخن گفتى و اظهار ايمان كردى و سوگند خوردى كه تو را دوست دارم _ و منافق بود، و رسول عليه السلام از نفاق و باطن او بى خبر بود،* رسول عليه السلام مجلس او از خود نزديك بكردى** (3) 300. علامه شعرانى: * بى خبر بودن رسول صلى الله عليه و آله را كسى نمى داند مگر خود آن حضرت اِخبار كند و چنين اخبارى نفرمود و به مقتضاى «وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ» (4) بايد آنان را بشناسد. (5) 301. ** يعنى او را نزديك خود مى نشانيد. (6) روض الجنان: خراب بيران. (7) 302. علامه شعرانى: بيران ويران است. (8) روض الجنان: سخن رايق بگويد تا آن را بَنْد زند. (9) 303. علامه شعرانى: رايق: خوش و بند زند يعنى محكم و استوار كند. (10) روض الجنان: زَجّاج گفت: حقيقت خصومت تَعَمّق در بحث باشد، و از اينجا گوشها جُوال را خُصُوم گويند. (11) 304. علامه شعرانى: گوشه دسته و دستگيره است. (12)روض الجنان: ... و با تحرير كاغذ ننگرد تا تقطيرش نكنند از دو وجه: يكى از قِطْر و يك از قَطْر. 13 305. علامه شعرانى: قطر افكندن به زمين و ماليدن است و قطر مس گداخته و تقطير از اول هم افكندن بود، چنان كه گويند «طعنه فقطره»؛ او را نيزه زد و بر زمين افكند. و تقطير از دوم آن است كه مس گداخته بر او ريزند. 14

.


1- .روض الجنان، ج 3، ص 143.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 139.
3- .محمد (47): 30.
4- .روح الجنان، ج 2، ص 140.
5- .روض الجنان، ج 3، ص 149.
6- .روح الجنان، ج 2، ص 143.
7- .روض الجنان، ج 3، ص 150.
8- .روح الجنان، ج 2، ص 144.
9- .روض الجنان، ج 3، ص 152.
10- .روح الجنان، ج 2، ص 145.
11- .روض الجنان، ج 3، ص 153.
12- .روح الجنان، ج 2، ص 146.

ص: 160

. .

ص: 161

205. «وَ إِذا تَوَلّى سَعى فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيها وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللّهُ لا يُحِبُّ الْفَسادَ»

روض الجنان: سعيد بن المسَيَّب گفت: قَطْعُ الدِّرْهَمِ مِنَ الْفَساد فى الاَْرض؛ زر و درم دُرُست بريدن از جمله فساد است در زمين. (1) 306. علامه شعرانى: در زمان قديم پول طلا و نقره را به ترازو مى كشيدند و اگر درهمى صحيح و درست بود يا آنكه از كنار آن به گاز و مقراض بريده مى شد به چشم مى ديدند و اين عمل ميان صرافان و بازرگانان معمول بود و آنچه جدا مى كردند قراضه مى گفتند. با اين حال بريدن از كنار درهم و دينار را فساد شمردند كه هيچ غشّ در آن نيست و اگر غشّ باشد و عيب ظاهر نگردد حرام بيّن است. (2) روض الجنان: قتاده روايت كرد از عطا كه عطا گفت: مردى نام او علاء بن مُنَبّه احرام گرفت در پيرهنى دوخته، رسول عليه السلام فرمود او را كه: پيرهن بكن، قتاده گفت: ما شنيديم كه پيغامبر عليه السلام بفرمود تا آن پيرهن در او دريدند، گفت: حاشا إنَّ اللهَ لا يُحِبُّ الْفَساد.* صحابه رسول و تابعين چنين بودند كه به رسول خداى و به خداى گمان چنين بردند كه آن را كه جُرمى كرده باشد و جنايتى و كارى به خلافت شرع، پيرهنى خَلَق ** بر او تباه نكنند و تعليل به اين كردند كه خداى فساد دوست ندارد، نمى دانم تا چگونه روا مى دارند گروهى كه هر فساد كه در جهان هست همه نسبت و حوالت و اضافت به ساير وجوه و حقايق، به خداى كنند از خلق و فِعْل و اِحداث و انْشاء و قضا و قدر و ارادت،*** تعالى اللهُ عَنْ ذلِكَ عُلُوّاً كبيراً. (3) 307. علامه شعرانى: * يعنى عطا گفت: حاشا كه پيغمبر چنين دستور دهد كه پيراهن بر تن كسى بدرند هر چند او در پوشيدن پيراهن معصيت كار بود. 4 308. ** پيراهن كهنه و فرسوده. و تحقيق سخن آنكه اموال مردم دو گونه است: يكى آنكه در شرع ماليت ندارد چون فايده مباح در آن متوقّع نيست، مانند خمر و آلات لهو و اينها را جايز است شكستن و دريدن و باطل ساختن چنان كه بتها را آن حضرت شكست و خمرها را ريخت. و ديگر آنكه فايده مباح دارد، مانند پيراهن كه در حال احرام پوشند؛ هرچند پوشيدن در اين حال حرام است اما در اوقات ديگر مباح است آن را جايز نيست دريدن و شكستن. 5 309. *** اينها تفصيل وجوه و حقايق است؛ يعنى آنها كه نمى توان به حق نسبت داد خلق است و فعل إلى آخر. 6

.


1- .روض الجنان، ج 3، ص 155.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 148.
3- .روض الجنان، ج 3، ص 156.

ص: 162

207. «وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ...»

روض الجنان: كسائى در همه قرآن امالت كند «مَرْضاتِ اللّهِ» خواند. (1) 310. علامه شعرانى: ... من خود در حاشيه كتاب مجمع البيان در ذيل اين آيه نوشته ام كه «مرضات» در مصاحف به «تاء» نوشته شده است براى متابعت مصاحف عهد نبى صلى الله عليه و آله تا خط قرآن از آن صورت كه بود متغيّر نگردد و توهّم تصحيف در قرآن نرود و كسائى تنها اين كلمه را اماله كرده است و به «ها» وقف نموده و ديگران به «تاء» وقف كردند. انتهى مترجما. (2) روض الجنان: و جابرِ عبداللهِ انصارى روايت كند كه رسول عليه السلام گفت: سيّد شهيدان روز قيامت حمزه عبدالْمُطّلب باشد، و مردى كه برخيزد به نزديك امامى جائر، او را امر معروف كند و نهى منكر كند، اين مرد او را بكشد. (3) 311. علامه شعرانى: واجب بودن تقيه عام نيست و گاه بايد امر به معروف و نهى از منكر كرد اگرچه بيم خطر باشد. بايد دانست كه امر حكومت دينى و امامت از مشكلات مسائل اسلام است و در دين شيعه حكومت خاص امام معصوم است و بر خداوند تعالى است در هر زمان امامى معين فرمايد به مقتضاى لطف خود تا مردم حكم او را بپذيرند و گردن نهند. اگر امام معصوم حاكم نباشد به هيچ وسيله اجراى حق و عدل ممكن نيست چون حكام البته قدرت دارند و شهوت و جاه طلبى و استبداد، آنان كه معصوم نيستند به ظلم و جورشان مى كشاند و اگر مردم اعانت آنها كنند و حق را اظهار نكنند و آنها در مقابل قدرت خويش مانعى نبينند از هيچ گونه ظلم و اجحاف دريغ ندارند و اگر اعانت نكنند گرفتار شكنجه شوند. و غالبا ايجاد مانع در مقابل قدرت آنها ممكن نيست. (4) روض الجنان: امير المؤمنين على بر جاى رسول خفته بود، روى پوشيده و پاى بيرون كرده، براى آنكه پايش به پاى رسول نيك ماند، شَكْلاً و ثباتاً؛ هم به شكل و هم به ثبات، تا گمان نبرند كه آن نه رسول است... (5) . 312. علامه شعرانى: ثبات قدم امر معنوى است و ديدنى نيست. شكل آن را ديدند به پاى رسول مى ماند و چون دانستند على عليه السلام است ثبات قدم او را هم مانند ثبات قدم رسول صلى الله عليه و آله دانستند. (6) روض الجنان:... آنگه يك يك را مى گفت... (7) . 313. علامه شعرانى: يعنى يكى ديگرى را مى گفت. (8) روض الجنان: و در امالى عمّم الشّيخ المفيد السّعيد ابو محمّد عبدالرّحمن* بن اَحْمدبن الحسين النيسابورىّ (قدّسَ الله روُحَه) ديدم به خطّ او كه نوشته بود: حَدَّثَنَا الشَّيخُ ابُو مُحمدٍ زَيْدُ بن عَليِ الْحسنىّ مِنْ لَفْظه، قالَ: حَدَّثَنَا الْحُسينُ بن عليّ بن جَعْفَر،** يَقُول سَمِعْتُ الْحُسَيْنَ النَّيْسابُورىّ يَقُول سَمِعْتُ اَبي... . (9) 314. علامه شعرانى: * از شاگردان شيخ طوسى است و شيخ منتجب الدين به يك واسطه از او روايت كرده است. (10) 315. ** عامه حسن على جعفر گويند و به هر حال حسن يا حسين غير معروف است. (11) روض الجنان: رسول عليه السلام از ميان همه صحابه او را به جاى خود به آن اختيار كرد تا بدانند كه مقام او او را شايسته بود، در شب غار أنامَهُ مَنامَهُ، و در روز تَبُوك أَقامَهُ مَقامَهُ، آن شبش بر بستر خود و آن روزش بر منبر خود، به علمش منبر داد و به شجاعتش بستر داد. شبش گفت: جز تو كس پاى ايشان ندارد،* اين روزش گفت: جز تو كس جاى من ندارد، همان پاى كه آن شب در پيش من سپر كردى، امروز منبر سپر كن... . 12 ** 316. علامه شعرانى: * پاى داشتن به معنى يارى و مدد كردن است، جز تو كس پاى من ندارد؛ يعنى غير تو كسى مددكار من نيست. 13 317. ** پاى سپر كردن يعنى زير پا نهادن و از چيزى گذشتن. منبر را سپر كن به همان پاى كه سپر من كردى. يعنى آن پاى كه بدان رفع بلا از من كردى اكنون بر منبر نه. سپر چند معنى دارد و آنها را در اين عبارت جمع آورده. 14

.


1- .روض الجنان، ج 3، ص 157.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 149. مجمع البيان، ج 2، ص 301.
3- .روض الجنان، ج 3، ص 158.
4- .روح الجنان، ج 2، ص 149.
5- .روض الجنان، ج 3، ص 160.
6- .روح الجنان، ج 2، ص 150.
7- .روح الجنان، ج 2، ص 152.
8- .روض الجنان، ج 3، ص 161.
9- .روح الجنان، ج 2، ص 153.
10- .روض الجنان، ج 3، ص 162.
11- .روح الجنان، ج 2، ص 154.

ص: 163

. .

ص: 164

. .

ص: 165

208. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ...»

روض الجنان: «كَافَّةً» اَىْ جميعاً؛ جمله به يك بار. و اصل او از «كَفّ» باشد، و آن منع بود، و از اينجا نورده پيراهن را «كُفّه» گويند... (1) . 318. علامه شعرانى: نورده آن است كه در زمان ما نوار گويند و بر گرد دامن پيراهن مى دوزند. (2)

212. «زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا الْحَياةُ الدُّنْيا وَ يَسْخَرُونَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ اللّهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ»

روض الجنان:... در چشم اين كافران دنيا و حيات او و حُطام او مُزيّن است و آن كارى مى دانند، و آن را كه آن نيست در چشم ايشان نمى آيد، و بدو سُخريت و استخفاف مى كنند. (3) 319. علامه شعرانى: يعنى آنچه مى دانند و عقلشان بدان مى رسد همان حيات دنيا است و آنچه از دنيا نيست در چشم ايشان نمى آيد و بدان التفات ندارند؛ «يَعْلَمُونَ ظاهِرا مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الاْخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ» . (4) روض الجنان: و مؤمن به نزديك خداى تعالى گرامى تر و معظم تر بود از فريشته مقرّب، و هيچ چيز نيست كه خداى تعالى دوست تر دارد از مؤمنى تايب يا مؤنه اى تايبه. و مؤمن را در آسمان چنان شناسد كه مرد اهل و ولدش را. (5) 320. علامه شعرانى: آسمان _ چنان كه مكرر گفته ايم _ بر عالم مجردات و ملائكه نيز اطلاق مى شود و دور نيست مراد اين باشد. (6) روض الجنان:... چنان كه گفت: «... وَمَنْ يَتَّقِ اللهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً * ويرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ...» ، (7) و اين وصفى است روزى را بغايت طيّب و راحت، چه روزى كه نابيوسان باشد مُهنّاتر بود... (8) . 321. علامه شعرانى: ماهو شأن عبارت عربى است، يعنى كار اين چيست و از كجا آمده؟ و نظير اين عبارات عربى در فارس آن عهد مستعمل بود چنان كه در كليله گويد: «عرض و مال در مَن يَزيد كردن» (9) يعنى حراج كردن و «روزى مِن حَيثُ لا يَحتَسِب» هم از اين قبيل است. و در ديوان حافظ «ز ركناباد ما صد لوحش الله»؛ (10) خدا آن را بى اهل و خراب نكند. و ماهو شأن باشد مهناتر باشد؛ يعنى از جاى گمان نداشته بود گواراتر است. 11

.


1- .روض الجنان، ج 3، ص 165.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 156.
3- .روض الجنان، ج 3، ص 173.
4- .روح الجنان، ج 2، ص 161. روم (30): 7.
5- .روح الجنان، ج 2، ص 161.
6- .طلاق (65): 2 _ 3.
7- .روض الجنان، ج 3، ص 175.
8- .كليله و دمنه، ص 195، مصحح در حاشيه مى نويسد: «در من يزيد كردن» به هراج فروختن، هراج كردن، به بهاى كم از دست دادن، ارزان فروختن. «من يزيد» لفظى بوده است كه فروشنده در هراج مى گفته، يعنى كى بيشتر مى دهد. نيز رك: فرهنگ فارسى معين، ج 4، ص 294: من يزيد.
9- .ديوان حافظ، ص 189، غزل شماره 279. ادامه مصرع چنين است: كه عمر خضر مى بخشد زلالش.
10- .روح الجنان، ج 2، ص 162.

ص: 166

. .

ص: 167

213. «كانَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ فِيَما اخْتَلَفُوا فِيهِ...»

روض الجنان: و مراد به «اُمّت» در آيت، ملّت است. (1) 322. علامه شعرانى: يعنى دين مراد است و ملت به معنى دين است. و در زمان ما به غلط ملت گويند و از آن گروه مردم كه رعيت حكومتى باشند اراده مى كنند. (2) روض الجنان: اگر گويند: نه قاعدت آن است كه زمين نشايد كه از حجّتى خالى باشد، پس چگونه بود كه خلقان مجتمع باشند بر كفر، واحدَةً؟ جواب گوييم: بر قول آنان كه گفتند بر ايمان مجتمع بودند يا بر بى تكليفى، اين سؤال نيايد* و بر قول آنان كه اجتماع بر كفر گفتند، جواب ايشان آن است كه: حجّت خداى در ميان ايشان مغمور و مقهور بود، قوّت قهر و غلبه ايشان نداشت، براى آن خداى تعالى ذكر او در ميان اينان نكرد.** و قاضى القُضاة و ابومسلم بن بَحْر گفتند: مراد آن است كه مردم يك اُمّت بود، به آن معنى كه برايشان پيش از بعثت انبيا جز تكليف عقلى نبود،*** چون خداى تعالى خواست تا تكليف شرعى كند پيغامبران بفرستاد با كتابها. «وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ» ، كتاب گفت، و پيغامبران كه خداوندان كتابند يكى باشند. (3) **** 323. علامه شعرانى: * آنكه گفت مجتمع بودند بر ايمان اين سؤال نيايد و واضح است و آنكه گفت مجتمع بودند بر بى تكليفى چون خداوند مصلحت ندانسته بود ايشان را تكليف فرمايد و چون خدا كسى را تكليف نخواهد مانند آنكه از حيوان نخواست و فرستادن حجت لازم نباشد و حجت براى تبليغ اوامر و نواهى او است. (4) 324. ** حجت چون مقهور و مغمور بود و قوه قهر و غلبه بر مردم نداشته باشد و خداى تعالى او را به مردم شناسانده و آنها كافر شوند تقصير از آنها است. و اگر ذكر او در ميان مردم نكند مثل آن باشد كه حجت نفرستاده است. پس اين جواب از طرف كسانى كه گويند مردم همه بر كفر بودند به نظر صحيح نمى آيد؛ چون واجب است خداى تعالى حجت را به مردم بشناساند گرچه آنها به تقصير قبول بكنند، مانند امام غائب در مذهب ما. (5) 325. *** قاضى القضاة و ابومسلم هر دو از شيوخ معتزله اند. و به قول آنان چون تكليف منحصر به عقلى بوده است حجت همان عقل بود. پس از آنكه خدا خواست تكليف شرعى كند حجت _ يعنى پيغمبر _ فرستاد. (6) 326. **** يعنى بايد بفرمايد كتابها به صيغه جمع؛ چون با پيغمبران كتابها است نه يك كتاب. (7) روض الجنان: و در بهينه ايّام خلاف كردند. (8) 327. علامه شعرانى: بهينه ايام، بهترين روزهاى هفته است. 9

.


1- .روض الجنان، ج 3، ص 176.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 164.
3- .روض الجنان، ج 3، ص 178.
4- .روح الجنان، ج 2، ص 164.
5- .روح الجنان، ج 2، ص 165.
6- .روح الجنان، ج 2، ص 165.
7- .روض الجنان، ج 3، ص 181.
8- .روح الجنان، ج 2، ص 166.

ص: 168

214. «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ...»

روض الجنان:... و گفته اند آيت در كارزار اُحُد آمد* كه عبدالله اُبىّ سَلُول، اصحاب رسول را گفت: تا كى شما خويشتن در تلف نهى و به علف شمشير كنى؟** و به جان و به مال خطر كنى؟ و خويشتن را غرور دهى؟... (1) . 328. علامه شعرانى: * در سيره ابن هشام آن را از آياتى شمرده است كه در احد فرود آمد. والله العالم. (2) 329. ** به علف شمشير كنى يعنى طعمه و خوراك شمشير كنيد. و حرف «با» بر كلمه به علف براى صيرورت است كه در فارسى آن عهد مستعمل بود، و در مقدمه جلد اوّل گفتيم. 3

.


1- .روض الجنان، ج 3، ص 182.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 166.

ص: 169

216. «كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ...»

روض الجنان: و از عطا روايت كرد ابن جُرَيج كه: از او پرسيدم وجوب جهاد، گفت: برايشان واجب بود، يعنى صحابه رسول، بر ما واجب نيست. همانا، مراد آن بوده باشد كه بر ما واجب نيست، براى آنكه شرايط وجوبش حاصل نيست، از جمله شرايط او وجود امامى عادل بود، يا آنكه امام او را نصب كند براى جهاد، و بى امام جهاد واجب نبود اِلاّ آنگه كه كافران بر مسلمانان غلبه كنند. آنگه على سبيلِ الذَّبِّ عَنْ حَوْزَةِ الاِسْلام، واجب باشد آن از باب وُجوب دَفْ مَضّرَّت بود كه در عقل مقرّر است. (1) 330. علامه شعرانى: جماعتى از اهل سنت در عصر ما چون مفاسد جهاد با خلفاى جائر را مشاهده كردند ملتزم گشتند كه در دين اسلام جهاد براى دفاع است نه براى دعوت ابتدايى. و اين معنى را در تفسير المنار به تفصيل آورده است، (2) اما به نظر ما اين سخن صحيح نيست. در اصل اسلام و عهد پيغمبر صلى الله عليه و آله و ظهور ائمه عدل عليهم السلام جهاد واجب بود چون پيغمبر يا امام معصوم كارى كه موجب نفرت مردم از دين اسلام باشد در جهاد مرتكب نمى شدند و شمشير را براى اجراى مقاصد باطل و جمع ثروت و ذليل كردن بندگان خدا و استعمار ملل مقهور به كار نمى بردند. اما اهل دنيا، چون شمشير به دست گيرند و پيروان بسيار فرمان آنها برند به غصب اموال و قتل نفوس و آزار خلق و استعمار ديگران مى پردازند و آبروى دين را مى برند و رعاياى ملوك جائر خود از دست فرماندهان در عذابند تا به سر بيگانگان چه آيد. و از اين جهت است كه امروز همه نيرومندان جهان براى مقهور ساختن مسلمين و برانداختن دين اسلام اتفاق كرده و هر جا دستشان رسيد حتى در داخل مملكت اسلامى ملاحده و بى دينان متظاهر به اسلام را بر مسلمانان مسلّط ساختند؛ چون مى دانند اگر در ممالك اسلامى قدرت به دست مسلمانان باشد باز همان بساط خلافت و جهاد گسترده شود. و در مذهب ما دفاع واجب است هر گاه كفار به مسلمانان حمله برند و ابتداى جنگ از طرف مسلمانان جائز نيست مگر در زمان امام معصوم و امام هم جز با معاندان پيكار نمى كند. (3)

.


1- .روض الجنان، ج 3، ص 189_190.
2- .ر.ك: تفسير المنار، ج 2، ص 252.
3- .روح الجنان، ج 2، ص 172.

ص: 170

217. «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فِيهِ قُلْ قِتالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَ صَدٌّ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ وَ كُفْرٌ بِهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ إِخْراجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِنْدَ اللّهِ وَ الْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَ لا يَزالُونَ يُقاتِلُونَكُمْ حَتّى يَرُدُّوكُمْ عَنْ دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا وَ مَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَيَمُتْ وَ هُوَ كافِرٌ فَأُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ...»

روض الجنان: او را گفت: سِرْ عَلَى اسْمِ اللهِ؛ برو به نام خداى، و اين نامه را سر باز مكن تا دو منزل از مدينه بنروى، آنگه سر نامه باز كن... (1) . 331. علامه شعرانى: فايده اين عمل آن بود كه اگر در شهر مشهور مى شد و مى دانستند اين سريه به كجا خواهد رفت شايد خبر آن به كفار مى رسيد اما در بيابان كسى از آن آگاه نمى گردد. (2)روض الجنان:... سعدِ ابووقّاص را شترى گم شد و عُتْبه بن غَزوان را، ايشان دستورى خواستند كه به طلب شتر روند... (3) . 332. علامه شعرانى: سعدِ ابو وقّاص و عُتْبه هر دو يك شتر داشتند كه به نوبت سوار مى شدند. (4) روض الجنان:... چون اصحاب رسول را ديدند بترسيدند. عبدالله بن جحْش گفت: اين قوم بترسيدند، يكى را بنشانى و سر بتراشى تا ايشان گمان برند كه شما مُعْتَمريد، ايمن شوند. عُكّاشه را بنشاندند و سرش بتراشيدند، ايشان كه آن ديدند گفتند كه: اينان عُمره آورده اند، ايمن شدند* و گفتند: زايرانند، باكى نيست. و آن آخر روزى بود از جمادى الاخرة كه گروهى مى گفتند: جمادى است و گروهى مى گفتند: رجب است، روز شك بود.** (5) 333. علامه شعرانى: * در سيره ابن هشام اين حيلت حربى و تدبير را از عبدالله بن جحش نقل نكرده است، همين گويد عكاشة بن محصن سر تراشيده بود بر آنان مشرف شد، چون كفار او را ديدند پنداشتند از مكه بازگشته اند و آنجا براى تقصير عمره سر تراشيده نه آنكه در حضور كفار سر تراشند، چون عمره گزار در شهر مكه سر مى تراشد نه در بيابان. (6) 334. ** و در سيره ابن هشام گويد: روز آخر رجب بود و مى ترسيدند اگر تا روز ديگر صبر كنند و ماه شعبان شود كفار وارد حرم شوند و نتوان بر آنها دستبرد زد. (7) روض الجنان:... اصحاب آن سريّه از آن انديشناك شدند و از دست درافتادند. (8)335. علامه شعرانى: از دست درافتادند يعنى سرافكنده و در حيرت شدند. (9) روض الجنان: دعامه اى. 10 336. علامه شعرانى: يعنى ستونى. 11 روض الجنان: امّا حبوط اعمال ايشان در دنيا آن بود كه خداى تعالى اطّلاع كند خلق را بر سرّ و نفاق ايشان، تا آن مدح كه ايشان را كرده باشند به ذمّ بدل شود، چنان كه در حق ابليس بود و امّا در آخرت ثوابى كه ايشان را بودى، اگر آن عمل به اخلاص كردندى و آن ايمان با حقيقت بودى آن نباشد، و كلام در بطلان احباط در دگر جايگاه بيايد. 12 337. علامه شعرانى: «حبط» آن است كه گناه ثواب ايمان و عمل نيك را ببرد و باطل كند. و «تكفير» آن است كه عمل صالحِ استحقاقِ عقاب را زائل گرداند. و اين دو در مذهب شيعه باطل است و همه علما را بر اين قول متّفق ديديم مگر محدث مجلسى رحمه الله كه مخالفت علما كرده و مخصوصا در كتاب عقائد خود قول شيعه و ادله آنان را ضعيف شمرده است و احباط را جايز دانسته به گمان آنكه آيات و روايات بر آن دلالت دارد. 13

.


1- .روض الجنان، ج 3، ص 195.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 177.
3- .روض الجنان، ج 3، ص 196.
4- .روض الجنان، ج 3، ص 197.
5- .روح الجنان، ج 2، ص 178.
6- .روض الجنان، ج 3، ص 198.
7- .روح الجنان، ج 2، ص 179.
8- .روض الجنان، ج 3، ص 202.
9- .روح الجنان، ج 2، ص 182.

ص: 171

. .

ص: 172

219. «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِما إِثْمٌ كَبِيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما...»

روض الجنان: جماعتى صحابه رسول پيش رسول آمدند، و گفتند: يا رسول الله! اَفْتِنا فى الْخَمْرِ و الْمَيْسِرِ فَانَّهُما مَذْهَبَةٌ لِلْعَقْلِ مَسْلَبَةٌ لِلْمالِ؛ ما را فتوا كن در باب خمر و قِمار كه اين هر دو عقل برنده و مال رُباينده است، مصدر به جاى اسم فاعل بنهاد مبالغت را. (1) 338. علامه شعرانى: يعنى «مذهبة» مصدر ميمى است به معنى رفتن و آن را به معنى فاعل آورد، يعنى برنده. و نيز مسلبه مصدر ميمى است به معنى ربودن و به معنى رباينده استعمال كرد براى مبالغه. (2) روض الجنان: خنياگر. (3) 339. علامه شعرانى: خنيا بر وزن دنيا و خنياگر مطرب و آوازه خوان است. (4) روض الجنان:امّا «خمر» اسمى است عصير انگور را چون بجوشد و سخت شود، اعنى در سَوْرت و مست كردن نزديك بيشتر مفسّران... (5) . 340. علامه شعرانى: فقهاى ما گويند عصير انگور چون به جوش آيد و سخت شود «إذا غَلا واشتدّ» خمر باشد و همه احكام خمر در آن است و آشامنده آن را حد بايد زد و نجس است و حرام. و مقصود از اين كه گفتند سخت شود اوائل اِسكار است و از آن به شدت مطربه تعبير كنند يعنى شادى آور؛ چه شدت در لغت به اين معنى آمده است و مصنف هم شدت را به همين معنى آورده. و هم شيخ طوسى در مبسوط گويد درباره نبيذ: «حَلال إذا كان زمانا لا تظهر الشدّة فيه». (6) و درباره ظروف قيراندود كه در آن عصير گذارند گويد: «فإنّها تكون في الأرض وتسرع الشدّة إليها» (7) و نيز گويد: «متى نبذ فيه لسارعت الشدّة إليها» (8) و هم درباره نبيذ حلال گويد: «لأنّ الزمان الذي يبقى فيه النبيذ لا يتغيّر ولا يشتدّ لقلّته». (9) و شدت در عبارات وى همان شدت مطربه است. و بعضى گويند مراد غليظ و سطبر شدن آن است و اين صحيح نيست. و در آن عهد براى جوش آوردن و مسكر ساختن مشروب تدابيرى به كار مى بردند چنان كه از روايات و اخبار معلوم مى گردد و در شرع از آنها نهى شده است. يكى آنكه عكر يعنى دردى كه از شراب سابق مانده است در عصير و نبيذ تازه مى انداختند. ديگر دانه موسوم به قعوه يا لاذى در آب جو و غير آن مى ريختند چنان كه امروز گياهى موسوم به هوبلن به كار مى برند. و همچنين هر خليطى كه شدت و فساد آن را تسريع كند. ديگر آنكه در ظرف بى منفذ و مسام مانند خم قيراندود و كدو و امثال آن ريزند و پيغمبر صلى الله عليه و آله از ريختن آب كشمش در اين ظروف نهى فرمود تا فاسد نشود وائمه فرمودند: چند بار آب كشمش و خرما را دريك ظرف نريزند و نگذارند مگر آن را بشويند چون آلودگى ظرف جوشيدن و اِسكار آن را تسريع مى كند. و نيز فرمودند: آب كشمش را كه مى خواهند بجوشانند و شيره بسازند شبانه در تنور گرم بگذارند تا صبح جوش نخورد. همه اين امور براى آن است كه از حدود و حريم خمر اجتناب شود. (10) روض الجنان:... آبى كه خرما در او افگنده باشند، نه خمرى كه از خرما كرده باشند، و اين را نقيع خوانند كه خرما يا مويز در آب افگنند تا طعم آن فرا گيرد، براى بامداد به شب درآفگنند، و براى شبنگاه بامداد در افگنند بيش از يك روز يا يك شب در او نباشد، و مراد آنكه چندانى در او رها نكنند كه آن به حدّى رسد كه در او سَوْرتى و شدّتى پديد آيد،* به حدِ آنكه اگر بسيار بود مستى كند اگر چنين بود مسكر باشد، و مسكر حرام بود، هر مُسكرى كه باشد سواء اگر از انگور كنند و اگر از خرما يا مويز يا جو يا ارزن، اندك و بسيارش در تحريم يكى باشد به نزديك ما و شافعى و مالك و احمد و ابوثور. (11) ** 341. علامه شعرانى: * مستى از خواص الكل است و در هر چه بيشتر باشد مستى بيشتر آورد و الكل خالص سم است و از هر ماده كه شيرين باشد الكل به وجود آيد مانند عسل و خرما. و هر چه نشاسته دارد هم شايد نشاسته آن مبدّل به شيرينى گردد مانند گندم وجو، آنگه اين شيرينى قابل تبديل به الكل است چنان كه فقّاع آب جو و آغاز تخمّر و پيدا شدن الكل يا تبديل شيرينى به الكل آن هنگام است كه جوشش در مايع پديد گردد. و بخارى كه موسوم است به گاز كربنى از تجزيه شيرينى بر سطح مايع ظاهر گردد و به تدريج الكل افزوده مى شود و همين غليان را در شرع موجب اثبات حكم خمر قرار داده اند. و اگر خرما را شب در آب گذارند و روز بنوشند يا بالعكس غليان در آن پديد نمى شود و حرام نيست، اما اگر چند روز بماند البته به جوش آيد و طعم آن برگردد. و انگور در ميان ميوه ها زودتر به جوش آيد و ميوه هاى ديگر ديرتر. و آغاز پديد شدن غليان را در ميوه هاى ديگر سبب حرمت قرار ندادند چون تخمّر آنها بى علاج و تدبير و مايه زدن كامل نمى شود، اما انگور سخت مستعد است. (12) 342. ** ابو حنيفه و فقهاى عراق از اهل سنت گويند خمر مطلقا حرام است، اندكش و بسيارش اما نبيذ اندكش كه سكر نياورد حلال است و بسيارش كه سكر آورد حرام. مؤلّف چند دليل در اينجا آورده است بر ردّ اين قول: يكى آنكه شما گوييد خمر اندكش و بسيارش حرام است و نبيذ هم خمر است پس به قول شما بايد اندك آن نيز حرام باشد. و اينكه گفتيم نبيذ خمر است براى آن گفتيم كه خمر را خمر گفتند چون عقل را بپوشد، نبيذ هم همين است. و اگر گويى لغت را به قياس و اشتياق ثابت نتوان كرد، گوييم در استعمال عرب هم خمر بر آن اطلاق كردند چنان كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «إنّ من التمر لخمرا» الى آخر. (13) دوم آنكه فرمود: «كلّ مسكر حرام» (14) و ابو حنيفه فقهاى عراق بدان معترفند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله چنين فرمود الا آنكه گويند: بسيارِ آن مسكر است و حرام و اندكِ آن مسكر نيست تا حرام باشد. در جواب گوييم: مسكر اسم جنس است و مراد جنس مسكر است نه قدر مسكر و شامل اندك و بسيار مى شود و آنكه بسيارش سكر آورد بر اندك آن هم اطلاق مسكر توان كرد و اخراج آن بى دليل صحيح نيست. سيم آنكه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود آنچه بسيارش مستى آورد اندكش نيز حرام است. (15) روض الجنان: «خمرت» مصلى نماز كوچك باشد. (16) 343. علامه شعرانى: خمره به ضمّ خاء حصير بافته خرد است و بر آن نماز مى كردند و سجده بر آن صحيح است؛ چون اصل آن از زمين مى رويد. (17) روض الجنان:... فرمود: از انگور خمر باشد و از خرما و موى و انگبين و گندم و جو و ارزن. (18) 344. علامه شعرانى: چنان كه گفتيم از هر چيز كه شيرين باشد و يا ماده نشاسته داشته باشد خمر توان ساخت الاّ آنكه انگور مستعدتر است و مايه اى كه آن را به جوش آورد در دانه هاى انگور موجود است اما در چيزهاى ديگر به تدبير و علاج و مايه زدن بايد جوش آورد. بايد دانست استحالات تدريجى است چنان كه سركه به تدريج ترش مى شود و غوره به تدريج شيرين مى گردد، آب انگور و ديگر ميوه ها نيز به تدريج مسكر مى شود و آغاز پيدايش الكل در آنها محسوس نيست و عصير انگور چون به جوش آيد علامت پيدايش الكل است و همان را شارع به سبب حرمت و نجاست آن قرار داد تا از الكل اجتناب كنند اگرچه به سبب قلّت سكر آن محسوس نباشد، و مستى كامل تا يك سال پس از جوش آمدن حاصل شود. و اطباى قديم آب انگور را چون كمتر از شش ماه بر آن بگذرد مسطار مى گفتند و مستى آن ضعيف است و پس از آن قوى مى شود و اگر آب انگور را به آتش بجوشانند و پس از آن بگذارند مدتى بر آن بگذرد اگر دو ثلث آن به آتش رفته باشد هرچه بماند مسكر نخواهد شد اگرچه يك سال بگذرد و اگر اندكى بجوشانند و بگذارند سكرى ضعيف در آن پيدا مى شود و بعض اطبا آن را جمهورى مى نامند و آن هم حرام و نجس است، و آب كشمش و خرما نيز چنين است. و آنكه به آتش بجوشد و كمتر از ثلثين آن برود دو احتمال است: يكى آنكه به جوش آمدن به آتش حرام و نجس شده است حتى آنكه گرم گرم از ديگ بردارند و بنوشند جايز نيست. دويم آنكه نجس نمى شود مگر آنكه به ماندن و به جوش آمدن به خودى خود آغاز اسكار در آن پديد شود. و از غالب روايات احتمال دوم ظاهر مى شود. اما فقها گويند آب انگو چون به آتش به جوش آيد حرام است. بر آن اجماع نقل كردند، پس اجتناب از آن لازم است، اما در آب كشمش و خرما جوش آمده به آتش چون اجماع نيست مى توان گفت نجس و حرام نيست مگر به آنكه مدتى بگذرد و در آن جوشش پديد آيد بى آتش و به اصطلاح كف كند. به نظر ما حرمت و نجاست متلازم با يكديگرند و آنكه خود به جوش آيد به زوال ثلثين پاك مى شود. و در حواشى كتاب اشربه وافى نيز شرحى گفته ايم. (19) روض الجنان: وَالْخَمْرُ جِماع الْأثْمِ واُمُّ الْخَبآئثِ ومِفْتاحُ الشَّرِّ؛ خمر جمع بزه است، و مادر پليديهاست، و كليد همه شرها و بديهاست. (20) 345. علامه شعرانى: در اينجا چند سؤال است: يكى آنكه تداوى به نوشيدن مسكر جائز است يا نيست؟ جواب آنكه بعض فقهاى ما اگر شفاى مرض منحصر بدان باشد تجويز مى كنند. و حق آن است كه هيچ گاه اين معنى محقّق نباشد و هر جا كه به مسكر علاج توان كرد دواى ديگر نيز هست و انحصار فرضى است غير واقع. سؤال دوم، مخمّر آب جو پاك است و حلال يا نجس و حرام؟ جواب آن است كه: هر گاه آب جو جوشيد و مسكر شد ماده اى از آن مى تراود كه مانند مايه خمير براى ساختن مجدد آن به كار مى رود و آن مثل رسوب بود و دُرد خمر البته نجس و حرام است. سيم آنكه الكل خالص كه سم است و نمى توان خورد پاك است يا نجس؟ جواب آنكه چون مستى مى آورد نجس است ولو به آنكه به آب بياميزند و بنوشند و اگر فرض كنيم هيچ مستى نياورد ولو به آميختن با آب، پاك است. (21) روض الجنان: و روايت است از رسول عليه السلام كه گفت: ايّاكُمْ وَهاتَيْنِ الْكَعْبَتَيْن الْمَوْشُومَتَيْنِ فَإنَّهُما مِنْ مَيْسِرِ الْعَجَم، گفت: دور باشى از اين دو استخان نگاشته كه از قمار اهل عجم است. (22) 346. علامه شعرانى: كه نقش بر آن حك كرده اند. و نگاشتن به معنى نقش كردن و مجسمه تراشيدن و حكاكى كردن و امثال آن است و عوام زمان ما نگاشتن را در نوشتن به قلم و كاغذ استعمال مى كنند و لغت فصيح نيست. 23 روض الجنان: «ومَنافِعُ لِلنّاسِ» * و در آن جا منفعتهايى هست مردمان** را. 24 347. علامه شعرانى: * فايده قمار همان است كه مال از دست كسى به ديگرى منتقل مى شود و ثروت در يك جا انباشته نمى گردد، الاّ آنكه چون با امن و رضا اين انتقال حاصل آيد نيك است نه غصب و دزدى و نا ايمنى و تنازع كه مفاسد اين امور از مصلحت انتقال اموال و دست به دست گشتن آن بيشتر است. و اگر شارع قمار را تجويز مى كرد دزدى را هم تجويز مى كرد؛ چون صلاح و فساد هر دو يكى است. 25 348. ** قاعده در حلال و حرام همين است كه چون زيان و شر در چيزى غالب بر سود آن بود از آن نهى كنند و خمر و ميسر همچنين اند. و اطباى عرب با آنكه در وصف منافع خمر مبالغه مى كردند و براى آن فوايد بى شمار مى شمردند چنان كه در كليات شرح موجز به تفصيل آورده خاصه براى پيران آن را ضرورى مى پنداشتند، با اين حال اعتراف دارند كه زيان آن بسيار است. و در همان كتاب گويد: زيان آن در قواى نفسانى يكى آنكه ذهن را كند مى كند و بلادت مى آورد و اعصاب را سست مى كند و موجب رعشه و تشنج است و بسيار باشد كه مست در آن حال سكته كند چون بخار شراب در دماغ بسيار مى شود به آن اندازه كه بطون آن را پر مى سازد و مجراى روح را مى بندد و موجب سكته قلبى نيز مى شود براى آنكه به سرعت در قلب نفوذ مى كند به آن اندازه كه قلب توانايى دفع آن ندارد و روح را در قلب خفه مى كند و فجأه مى آورد و مخصوصا اگر خالص و غير ممزوج بنوشند خون را مى سوزاند و مزاج دماغ را فاسد مى كند و كبد را تباه مى سازد و ذوسنطاربا مى آورد. و باز همو گويد: منافعى را كه در شراب هست ممكن است به ديگر معاجين ومركبات حاصل شود. و نيز گويد: چون مسكر زود در مسام بدن نفوذ مى كند فضولات و غذاى نضج نيافته را در عروق داخل مى كند و موجب سده و امراض مختلف مى گردد. در كتب طبّ فرنگ هم مضرّات الكل را بسيار نوشته اند و چون متداول و معروف است حاجت به ذكر آن نيست. 26

.


1- .روض الجنان، ج 3، ص 203.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 182.
3- .روض الجنان، ج 3، ص 205.
4- .روح الجنان، ج 2، ص 183.
5- .روض الجنان، ج 3، ص 206.
6- .المبسوط، ج 8 ، ص 60.
7- .المبسوط، ج 8 ، ص 60.
8- .روح الجنان، ج 2، ص 185.
9- .روض الجنان، ج 3، ص 207_ 208.
10- .روح الجنان، ج 2، ص 186.
11- .وسائل الشيعة، ج 25، ص 280، ح 31909.
12- .وسائل الشيعة، ج 25، ص 325، ح 32025.
13- .روح الجنان، ج 2، ص 187.
14- .روض الجنان، ج 3، ص 208.
15- .روض الجنان، ج 3، ص 209.
16- .روح الجنان، ج 2، ص 188.
17- .روض الجنان، ج 3، ص 211.
18- .روح الجنان، ج 2، ص 190.
19- .روض الجنان، ج 3، ص 214.
20- .روح الجنان، ج 2، ص 192.
21- .روض الجنان، ج 3، ص 215.
22- .روح الجنان، ج 2، ص 193.

ص: 173

. .

ص: 174

. .

ص: 175

. .

ص: 176

. .

ص: 177

. .

ص: 178

. .

ص: 179

220. «...وَ اللّهُ يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَأَعْنَتَكُمْ...»

روض الجنان: عبداللهِ عبّاس گفت: معنى آن است كه حكم كردى به إثم و حَرج شما به تصرّف در مال ايشان. و اصل «عَنَتْ» سختى و مشقّت بود، يُقالُ: عَقَبَةٌ عَنُوتٌ، اىْ شاقَّهٌ كَؤُودٌ... (1) . 349. علامه شعرانى: عبارت كتاب مصحّف است و عنوت مصدر عنت نيامده است و عنت هم لازم است نه متعدى و عنوت بر وزن صبور در قاموس گويد: «الشاقة المصعد من الآكام»؛ (2) آن تل بلند است كه رفتن بر آن دشوار باشد. و شايد عبارت چنين است: يقال عَنَتَهُ أي شق عليه وعنوت شاقة كؤد. و ناسخان در آن تصرف كردند. (3)

.


1- .روض الجنان، ج 3، ص 222.
2- .قاموس المحيط، ص 200، «العَنَتُ».
3- .روح الجنان، ج 2، ص 198.

ص: 180

221. «وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ حَتّى يُؤمِنَّ...»

روض الجنان: مفَضَّل گفت: اصل نكاح جماع بود، پس به كثرت استعمال در عقد نيز استعمال كردند... (1) . 350. علامه شعرانى: بيشتر لفظ غير قبيح را براى معنى قبيح استعاره آورند نه بالعكس چنان كه وطى به معنى گام نهادن و مقاربت نزديك شدن و امثال آن. پس نمى توان گفت نكاح در اصل براى وطى بوده پس از آن در عقد استعمال كردند. (2) روض الجنان:... آنگه كارزار مى كرد به تيغ و نيزه تا آنكه كش بيفگندند.* رسول را گفتند: يا رسول الله! سعد را بيفگندند. رسول عليه السلام به بالين او آمد و سرش بر كنار گرفت و گرد از روى او مى سترد به جامه خود، و مى گفت: ما اَطْيَبَ ريْحَكَ واَحْسَنَ وَجْهَكَ وأَحَبَّكَ اِلَى اللهِ؛ چه خوش است بوى تو، چه نيكوست روى تو، و چه دوست دارد خداى تو را. و بگريست آنگه باز خنديد و روى بگردانيد و گفت: وَرَدَ الْحَوْضَ بِرَبِّ الْكَعْبَةِ؛ به كنار حوض فراز آمد. ابو اُمامه گفت: يا رسول الله! حوض چيست؟ گفت: حوضى است كه خداى تعالى مرا داده است، عرض او از ميان صنْعا الى بُصرى... . (3) ** 351. علامه شعرانى: * يعنى تا آنكه او را بيفكندند. (4) 352. ** اين روايت دلالت بر آن دارد كه پرهيزكاران پس از مرگ بى درنگ بر حوض درآيند و با حور العين درآميزند با آنكه حوض در قيامت است و حورالعين در بهشت و آن زمان دراز كه ما در ميان خود و قيامت تصور مى كنيم در نورديده است. و بعضى گويند زمان آخرت در عرض زمان دنيا نيست بلكه در طول آن است و آن را به دو خط متقاطع به زواياى قائمه تمثيل كردند كه خط عرضى به منزله زمان دنيا است و خط طولى به منزله زمان آخرت و تصور زمان دنيوى از تقدّم و تأخّر حوادثى است كه نسبت به يكديگر علت و معلول نيستند و تصور زمان اخروى از تقدّم و تأخّر موجوداتى كه نسبت به يكديگر علت و معلولند. و تفصيل آن مناسب اينجا نيست. قبسات ميرداماد رحمه الله و سخن وى در حدوث دهرى رجوع شود. و از اين روايت بقاء روح و عالم برزخ هم ثابت مى شود. (5)

.


1- .روض الجنان، ج 3، ص 223.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 199.
3- .روض الجنان، ج 3، ص 227.
4- .روح الجنان، ج 2، ص 201.
5- .روح الجنان، ج 2، ص 202.

ص: 181

222. «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْمَحِيضِ قُلْ هُوَ أَذىً فَاعْتَزِلُوا النِّساءَ فِي الْمَحِيضِ وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ حَتّى يَطْهُرْنَ فَإِذا تَطَهَّرْنَ»

روض الجنان:... و اعتزال دورى بود... . و اين جماعت را براى آن معتزله خوانند كه قتاده و عمرو بن عبيد از شاگردان حسن بصرى بودند، و مذهب حسن در فاسق آن بود كه: فاسق مُنافق بود. پس از وفات حسنِ بصرى مناظره اى رفت واصل عطا را با عمروبن عبيد در اين مسأله. و واصل، ابطال اين مذهب [= اعتزال] بكرد، و «منزلت بَيْنَ الْمَنْزِلَتَيْنِ» اظهار كرد. (1) 353. علامه شعرانى: در آنكه شهادت به خداى و رسول دهد اما مرتكب معاصى باشد خلاف است: وعيديه خوارج گويند: كافر باشد؛ چون عمل جزء ايمان است و ايمان اقرار به زبان است و تصديق به قلب و عمل به اركان. و جماعت مرجئه گويند چون كسى مؤمن باشد، معاصى او را زيان ندارد. و معتزله گفتند او را منزلتى است ميان ايمان و كفر، نه مؤمن است و نه كافر و آن را منزلت بين المنزلتين گويند. و اين قول صحيح نيست؛ چون يا بايد او را مؤمن شمرد يا كافر و خداوند چيزى غير اين دو نفرمود. مؤمن پاك است و نكاح او جايز و ميراث از مؤمن مى برد و بر مرده اش نماز كنند و در قبرستان مسلمانان دفن مى شود و كافر بر خلاف اين. در شرع براى فاسق حكمى غير اين دو ثابت نكرد. و حسن بصرى گويد فاسق منافق است اين هم صحيح نيست؛ زيرا كه ظاهر منافق و باطن او مخالف يكديگرند و فاسق باطنش با ظاهر مطابق است. و قول صحيح كه علماى شيعه و غالب اهل سنت بر آنند اين است كه عمل جزء ايمان نيست و فاسق كه عمل نيك ندارد مؤمن است، پاك است و نكاح او جايز و در مسجد در آيد و مصحف به او بفروشند و بر مرده اش نماز گزارند و در قبرستان مسلمانان دفن كنند هرچند در آخرت به عقوبت فسق معذّب باشد. و آن روايت كه گويد ايمان اقرار به زبان و تصديق به جنان و عمل به اركان است چون بر خلاف اجماع شيعه و سيره مستمرّه ايشان است بايد آن را رد يا تأويل كرد به ايمان كامل. و نيز اگر يكى از علما چنين تعبير كند مرادش ايمان كامل است؛ چنان كه گفتند: «المسلمُ من سلم المسلمون من يده ولسانه»، (2) «والمؤمن من يؤمن بوائقه» (3) و در روايتى زيارت اربعين را علامت ايمان شمرده است؛ يعنى تشيع. و محل نزاع و سخن علما در ايمان كامل نيست بلكه در تقسيم مردم به دو قسم مؤمن و كافر و تفريق حكم آنها است از يكديگر. (4) روض الجنان: امّا آن حكم كه به حيض تعلّق دارد، بعضى واجب بود و بعضى حرام و بعضى مكروه. آنچه محرّمات و واجبات است نمازش واجب نبود، بل درست نيايد از او، و روزه يش درست نباشد... (5) . 354. علامه شعرانى: يعنى نماز واجب بر او واجب نباشد و نماز نافله از او درست نيايد اما روزه اش درست نيست و فى الجمله بر عهده او هست؛ چون قضاى آن واجب است. (6) روض الجنان: و در آخرش دانگى و نيم. (7) 355. علامه شعرانى: دانگ سدس دينار است و دادن اين كفاره را بسيارى مستحب مى دانند. (8) روض الجنان: و حايض بر دو ضرب باشد: يا مبتداء بود يا نبود. اگر مبتدأ بود، او را چهار حالت باشد: يكى آنكه تميز داند و فرق از ميان اين خونها كه حيض و استحاضه بود بر ان كار بايد كردن. (9) 356. علامه شعرانى: اين احكام زنى است كه بيش از ده روز يا چند مدت پى درپى از او خون آيد و حيض و استحاضه باز نشناسد. اما آنكه يكبار درماه خون بيند بيش از سه و كمتر از ده روز، همه آن را حيض گيرد اگرچه به صفات حيض نباشد و آنكه كمتر از سه روز متوالى بيند استحاضه گيرد اگرچه به صفات حيض باشد. (10) روض الجنان: مُعادَةُ الْعَدَويَّة روايت كند كه: زنى به نزديك عايشه آمد و گفت: ما بالُ الحايِضِ تَقْضىِ الصَّوْمَ ولا تَقْضِى الصَّلاوةَ؟؛ چرا زن حايض قضاى روزه بدارد و قضاى نماز نكند؟ عايشه گفت او را: أحروريِّةٌ انتِ*؟ تو خارجيى؟ گفت: نه، و لكن سائلم، عايشه او را گفت: ما را در عهد رسول اين كار افتادى، ما را قضاى روزه فرمودند و قضاى نماز نفرمودند. بنگر كه عايشه چون از او احكام شرع مى پرسند، تهمت خارجى مى برد و چون جواب درست مى گويد بر سمع مى كند. (11) ** 357. علامه شعرانى: * حروريه گروهى از خوارجند كه از على عليه السلام تبرّى جويند و او را كافر دانند. و حرورا جايى است در كوفه كه نخستين مجلس شوراى ايشان بدانجا بود. (12) 358. ** علت احكام شرع پرسيدن حرام نيست ولكن در آن عهد و به عهد ما هم گروهى شك در صحت نبوت دارند و اگر فلسفه حكمى از احكام شرع را ندانند تعبّدا بدان عمل نمى كنند. جواب آنان را بايد مانند عايشه داد و حواله بر سمع كرد تا هر كس قول رسول را حجت مى داند بپذيرد و هر كس منافق است، نفاق او ظاهر شود. (13) روض الجنان: نماز كُن. (14) 359. علامه شعرانى: مصلّى و سجاده نماز. 15 روض الجنان: واَمّا اِتْيانُ النِّساءِ في أَدْبار هِنَّ، بيشتر فقها برآنند كه حرام است، و... [واما المرتضى رحمه الله فإنّه ادّعى إجماع الطائفة ذكره فى كتاب الانتصار]. 16 360. علامه شعرانى: با اينكه سيد مرتضى رحمه الله اجماع نقل كرد بر جواز، مؤلّف مخالفت آن كرد و تحريم را ترجيح داد؛ چون اجماع را سيد به اجتهاد دانست و نقل كرد و قول اجتهادِ كسى بر ديگرى واجب نيست. 17

.


1- .روض الجنان، ج 3، ص 231.
2- .المحاسن، ج 1، ص 285، ح 426.
3- .كافى، ج 2، ص 668، ح 12: «المؤمن من آمن جاره بوائقه...».
4- .روح الجنان، ج 2، ص 204.
5- .روض الجنان، ج 3، ص 232.
6- .روح الجنان، ج 2، ص 205.
7- .روض الجنان، ج 3، ص 232_233.
8- .روح الجنان، ج 2، ص 206.
9- .روض الجنان، ج 3، ص 235.
10- .روح الجنان، ج 2، ص 207.
11- .روض الجنان، ج 3، ص 236.
12- .روح الجنان، ج 2، ص 208.
13- .روض الجنان، ج 3، ص 241؛ در چاپ مشهد عبارت داخل قلاب در پاورقى آمده است.
14- .روح الجنان، ج 2، ص 211.

ص: 182

. .

ص: 183

. .

ص: 184

223. «نِساؤكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنّى شِئْتُمْ وَ قَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ»

روض الجنان: دگر آنكه جماعتى مفسران تفسير «اَذىً» به تحريم و مفسده كردند، اگر حمل بر آن كنند اين طريقه مُطّرِد نبود، دگر آنكه «اَذىَّ» حاصل است در اينجا بِالْبَوْلِ وَدَمِ الاِْسْتِحاضَةِ، وَمَعَ ذلِكَ مانع نيست از وطى و اباحت آن، روايت كرده اند عَنْ نافعٍ عَنْ ابن عمرو عن زَيْدِ بنِ أسلم عن محمد بن الْمُنْكَدِرِ عَنْ طُرُقٍ مُخْتَلِفَة عَن ابْنِ عُمَرَ أَيْضاً. [و غرض از اين ايراد اين وجود آن است تا كه معلوم شود كه اين وجوه كه تمسّك كرده اند به آن از الفاظ قرآن معتبر نيست، اگرچه در اخبار ما نيز وارد است* از اباحت و تحريم اولى بر آن بود كه تحريم را ترجيح دهد و اجتناب كند از آن**]. (1) 361. علامه شعرانى: * و آن رواياتى كه تمسك به قرآن كرده اند هم ضعيف است. (2) 362. ** در كتاب جواهر الكلام اين فتوا را از مصنّف و جماعتى ديگر از قميين و ابى المكارم نقل كرده است وخود اختيار كراهت نموده و اعتماد بر روايات مجوّزه كرده است. (3) اگر موجب ضرر و آزار و درد و مجروح شدن موضع و خون آمدن باشد البته حرام است و آنها كه جايز دانستند مقصودشان آن بود كه زيان و آزار نباشد و به وضوح اعتماد كردند و خداى تعالى فرمود: «وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ» (4) . بارى، بر فرض جواز، چنان نيست كه اجابت بر زن واجب بود مانند ديگر تمتّعات. و در روايت ابن ابى يعفور كه مستند جواز است و فرمود: «لا بأس إذا رضيت»؛ (5) اگر راضى باشد باكى نيست و زن نيز به مخالفت ناشزه نباشد، چنان كه اگر مردى عادت دارد به مكيدن لب و زبان و به دندان گزيدن تا كه او خون آيد اطاعت بر زن واجب نيست. (6) روض الجنان: نِصابٍ. (7) 363. علامه شعرانى: نصاب، نژاد و اصل هر چيز است. 8روض الجنان: قَوْلُهُ عليه السلام: إِيّاكُمْ وَخَضْراءَ الدِّمَنْ. 9 364. علامه شعرانى: خضراء الدمن، سبزه اى است كه بر سرگين رويد كنايه از زن صاحب جمال بد اصل است. 10

.


1- .روض الجنان، ج 3، ص 243؛ عبارت داخل قلاب در چاپ مشهد در پاورقى آمده است.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 212.
3- .جواهر الكلام، ج 29، ص 105 _ 106.
4- .نساء (4): 19.
5- .وسائل الشيعة، ج 20، ص 146، ح 25260.
6- .روح الجنان، ج 2، ص 213.
7- .روض الجنان، ج 3، ص 243.

ص: 185

. .

ص: 186

224. «وَ لا تَجْعَلُوا اللّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِكُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا وَ تُصْلِحُوا بَيْنَ النّاسِ...»

روض الجنان: اَنَسِ مالك گفت: در بعضى غزوات ابوموسى أشْعرى بيامد و رسول را عليه السلام گفت: من مركوبى ندارم كه برنشينم مرا برنشان. رسول عليه السلام دل مشغول بود، و او الحاح و ابرام كرد. رسول عليه السلام سوگند خورد كه تو را برننشانم. او برفت، چون وقت ارتحال بود هركس ساز ره مى كردند، رسول عليه السلام ابوموسى را گفت: تو چرا ساز نمى كنى؟ گفت: يا رَسُولَ اللهِ مركوب ندارم، و تو سوگند خورده اى مرا برننشانى. گفت: اكنون سوگند مى خورم كِتْ برنشانم، و او را چهارپاى بداد.* سنان بن حبيب گفت، سعيدِ جُبير را گفتم: مرا مولايى هست و با من در سراى بود، اكنون سوگند خورده ام كه با من در سراى نباشد و نمى گزيرد، گفت هذا منْ عَمَلِ الشَّيْطانِ، برو و او را با خانه آور و كفّارت سوگند بكن، آنگه برخواند: «وَ لا تَجْعَلُوا اللّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِكُمْ» . و به نزديك ما چون اولى تر خلاف سوگند باشد، اولى به جاى آرد _ وَلا كَفّارَةَ عَلَيْهِ. (1) ** 365. علامه شعرانى: * ما اين روايت را از انس بن مالك قبول نمى كنيم؛ زيرا كه منافى عصمت حضرت رسالت صلى الله عليه و آله است و پيغمبر نبايد در حال غضب چنان بى اختيار شود كه سوگند خورد بر وجه حرام. (2)366. ** يعنى اگر كسى سوگند خورد بر كارى مرجوح كه ترك آن واجب يا مستحب باشد، اصل قسم باطل است و مخالفت آن موجب كفاره نيست. (3) روض الجنان: و رسول عليه السلام گفت: مَنْ حَلَفَ عَلى قَطيعَةِ رَحِمٍ اَوْ مَعْصيَةٍ فَبرُّهُ اَنْ يَحْنَثَ فيها ويَرْجِعَ عَنْ يَمينِه، گفت: هركه او سوگند خورد بر قطع رحمى يا بر معصيتى، برّ او آن است كه حانث شود و از آن سوگند بازآيد.* و حسن بصرى روايت كند كه رسول عليه السلام به قومى بگذشت كه ايشان تير مى انداختند، يكى از ايشان تيرى بينداخت گفت: اَصَبْتُ واللّهِ وَاَخْطَأْتَ؛ من صواب انداختم و تو خطا، كسى كه با رسول بود گفت: يا رسولَ اللهِ! اين مرد حانث شد، رسول عليه السلام گفت: كَلاّ اَيْمانُ الرُّماةِ لَغْوٌ لا كَفّارةَ فيهآ؛ سوگند تيراندازان لغو باشد، در او كفّارت نبود.** (4) 367. علامه شعرانى: * چون سوگند خوردن بر كار نامشروع صحيح نيست، مثل آنكه سوگند نخورده است. (5) 368. ** آن سوگند كه در نقض آن كفاره بايد داد بر فعل آينده است نه بر گذشته، مثل آنكه گويد والله چنان كردم و نكرده. و اينجا همچنين است چون به دروغ گويند تير من به هدف خورد و از آنِ تو نخورد. (6)

.


1- .روض الجنان، ج 3، ص 247.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 215.
3- .روح الجنان، ج 2، ص 216.
4- .روض الجنان، ج 3، ص 250.
5- .روح الجنان، ج 2، ص 218.
6- .روح الجنان، ج 2، ص 218.

ص: 187

225. «لا يُؤاخِذُكُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمانِكُمْ وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ»

روض الجنان: امّا مباحات: اگر سوگند خورد كه كارى نكند از جمله مباحات چون سفر و شركت و تجارت و جز آن، يا كارى نكند، اعتبار كنند، اگر صلاح در كردن يا ناكردن باشد، آن چنان كند كه صلاح در آن باشد، و اگرچه خلاف سوگند بود، ولا كفّارةَ عِنْدَنا عَلَيْهِ؛ و به نزديك ما كفّارت بر او نباشد... (1) . 369. علامه شعرانى: حق آن است كه اگر بر عملى مرجوح سوگند خورد ندانسته، پس از آن بيند آن عمل بد است كفاره ندارد، نه آنكه هرگز سوگند را كفاره نباشد. زيرا كه هر كس خلاف سوگند كند براى آن است صلاح دنيوى يا اخروى خود را در آن مى بيند مگر كار حرام كه سوگند بر ترك آن خورد و مرتكب شود. و در شرايع گويد: چون سوگند خورد از شير بز خود ننوشد و از گوشتش نخورد، بر او واجب است به اين سوگند وفا كند و به مخالفت آن كفاره دهد مگر آنكه حاجت به آن داشته باشد. انتهى. (2) مراد آن است كه اگر ضرورت به حنث و ترك قسم پيش آيد مخالفت جايز است و كفاره ندارد. و در مسائل ديگر كه اين قيد نكردند باز مراد همان است؛ مثلاً اگر سوگند خورد كه اين طعام را فردا بخورد و امروز خورد، ترك قسم كرده، بايد كفاره بدهد. مراد آن است كه اگر ضرورت به خوردن امروز نباشد و هكذا. (3) روض الجنان: قَوْلُهُ: «...وَ اللّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ» ، بيان كرديم كه اصلِ «غَفر» سَتْر باشد، و «مِغْفَرْ» از اينجاست، و «غِفرت» همچونين. (4) 370. علامه شعرانى: مغفر، زرهى است كه زير كلاه خود پوشند، و غفاره چيزى است كه زنان زير مقنعه بر سر كنند تا روغن و چرك به مقنعه نرسد. (5) روض الجنان: قُراد. (6) 371. علامه شعرانى: كنه. 7روض الجنان:و حلَِمَ الاَْ?يمُ اِذا وَقَعَ الْحَلَمُ فيهِ. 8 372. علامه شعرانى: كرم افتاد در آن. 9

.


1- .روض الجنان، ج 3، ص 252.
2- .شرائع الإسلام، ج 3، ص 714، الأمر الثالث فى متعلق اليمين.
3- .روح الجنان، ج 2، ص 219.
4- .روض الجنان، ج 3، ص 254.
5- .روح الجنان، ج 2، ص 220.
6- .روح الجنان، ج 2، ص 221.

ص: 188

. .

ص: 189

226. «لِلَّذِينَ يُؤلُونَ مِنْ نِسائِهِمْ تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ فَإِنْ فاؤ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ»

روض الجنان:... قَتاده گفت: «ايلاء» طلاق اهل جاهليّت باشد. سعيد مُسَيّب گفت: مِنْ ضِرار اَهْلِ الجَاهليّة بود... . (1) 373. علامه شعرانى: از آزار و لجاج مردم جاهليت بود. (2) روض الجنان:... و هرگه كه إيلاءة براى صلاحى كند از* آنكه زن كودك را شير دهد تا حملى پيدا نشود كه شير زده گردد كودك. (3) 374. علامه شعرانى: «از» در اينجا به معنى «من» تبيين در عربى است، يعنى صلاح عبارت از آن است كه زن كودكى را شير مى دهد و او ايلاء كند تا حمل پيدا نشود كه شير زن فاسد گردد. (4) روض الجنان: وهُوَ قَوْلُهُ: «تَرَبُّصُ اَرْبَعَةِ اَشْهُرٍ» ، تا انديشه كند، يا طلاقش دهد، يا كفّارت سوگند بكند و با سر مقاربت شود. اگر امتناع كند از اين و از آن، حاكم او را حبس كند... 5 . 375. علامه شعرانى: چنان كه پيش از اين گفتيم، سوگند بر كار حرام صحيح نيست و مخالفت آن كفاره ندارد و اِضرار زنان با آنكه حرام است سوگند بر ترك مواقعت صحيح است و كفاره بايد داد و اين به دليل مستثنى است. 6

.


1- .روض الجنان، ج 3، ص 254 _ 255.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 221.
3- .روض الجنان، ج 3، ص 256.
4- .روح الجنان، ج 2، ص 222.

ص: 190

227. «وَ إِنْ عَزَمُوا الطَّلاقَ فَإِنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ»

روض الجنان: طلاق بريده. (1) 376. علامه شعرانى: طلاق بريده، طلاق باين است؛ يعنى آنكه مرد حق رجوع ندارد. (2) روض الجنان: «وَ إِنْ عَزَمُوا الطَّلاقَ» ؛ اگر عزم طلاق كنند، يعنى آنان كه ايلاء كرده باشند، و بعد العَزْمِ به نزديك ما باين نشود الاّ كه طلاق دهد او به صريح لفظ، به آن لغت كه زبان او باشد. (3) 377. علامه شعرانى: الاّ آنكه در زبان فارسى لفظى كه صريح در طلاق باشد موجود نيست و الفاظى كه در ترجمه طلاق آورند كناياتى است اعم مانند يله ورها. و اگر گويد من به لفظ يله ورها قصد طلاق كردم باز كافى نيست؛ چون لفظ بايد به خود صريح باشد و كناياتى كه قصد طلاق از آن كند صحيح نباشد مانند سرحت و بتة و بتلة و طلاق جز به كلمه «هي طالق» محقّق نشود و در مطلّقة شبهه است. (4)

228. «وَ الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ ... وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لِلرِّجالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ وَ اللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ»

روض الجنان: «وَ الْمُطَلَّقاتُ» ؛ و رها كردگان، يُقالُ: طَلَّقْتُها فطَلقَتْ وطُلِقَتْ ايضاً. (5) 378. علامه شعرانى: يعنى چنان كه «طلقت» از صيغه تفعيل به معنى طلاق دادن آمده است، «طلق» ثلاثى مجرد هم بايد به اين معنى آمده باشد، چون «طلقت» مجهول از آن استعمال شده است. (6) روض الجنان: وطُلُوقُ الْبَعيرِ أنْ يَرْكَبَ رأسَهُ فلا يُمْنَعَ. (7) 379. علامه شعرانى: طلوق به غير آن باشد كه رسن بينى از او بردارند و آزاد چرا كند. در لسان العرب گويد: ناقة طالق بلاخطام، وهي التي ترسل في الحى فترعى من جنابهم حيث شاءت لا تعقل. (8) روض الجنان: وامّا آنكه حيض بيند، ولكن عادتى مستقيم ندارد و گاهى بيند و گاهى نبيند، او را مُسْترابه گويند، او را عِدّت به اَقْراء و شُهور باشد، هر دو را مراعات كند، اگر از آن روز كه شوهرش طلاق دهد سه ماه بگذرد سپيد پاكيزه، او از عِدّت بيرون آمده باشد، اگر سه ماه كم يك روز بگذرد، و روز آخرين خون بيند او را به أقراء عدّت بايد داشتن، آن يك حيض در شمار آرد و انتظار دوم كند تا تمامى نه ماه از روز طلاق... (9) . 380. علامه شعرانى: علت انتظار نه ماه آن است كه آبستنى او معلوم شود و اگر آبستن است به زادن عدّه او به سر آيد و اگر نيست سه ماه ديگر صبر كند كه مجموع يك سال شود، و اگر در اين مدت سه طهر بر او گذشته باشد عده او به سر آمده است و اگر در آن سه ماه آخر هيچ خون نبيند هم عدّه او گذشته است. و اگر نه سه طهر ديده و نه سه ماه آخر پاك بوده، به قول مصنف بايد سه ماه ديگر صبر كند كه مجموع پانزده ماه شود. پس در اين وقت البته يا سه طهر ديده يا سه ماه اخير به پاكى گذشته است و به هر حال عده او تمام شده است. پس به قول مصنف، سه ماه پاكى كه عدّه به آن تمام مى شود يا بايد متصل به طلاق باشد يا بعد از نه ماه انتظار. و محقق سبزوارى صاحب كفايه گويد: اتصال به طلاق شرط نيست و سه ماه پاكى مطلقا عدّه به سر مى آيد هر چند متصل به طلاق نباشد و آنكه نه ماه منتظر مانده است و معلوم گرديد آبستن نيست اگر سه ماه پاك بر او گذشته باشد در ضمن نه ماه، لازم نيست سه ماه ديگر علاوه كند، و زنى كه چهار ماه يا بيشتر يك بار خون مى بيند اگر پس از طلاق يك حيض ببيند و پس از آن سه ماه پاك بر او بگذرد عدّه او گذشته است. (10) و آقا جمال خوانسارى در حاشيه شرح لمعه گويد: به ظاهر كلام فقها چنين زن بايد به سه طُهر عدّه گيرد هر چند چند سال بر او گذرد. و محقق و علامه و جماعتى گويند به همان طُهر بين دو حيض كه اقلاً سه ماه باشد و لو غير متصل به طلاق، عدّه مى گذرد. قول مصنف به احتياط نزديك تر و قول صاحب كفايه قوى تر است؛ چون در گذشتن عدّه نيت شرط نيست و آبستنى پس از نه ماه معلوم مى شود و عمده در اين مسأله آن است كه در قرآن عدّه سه ماه را براى زنى معين فرمود كه حيض نبيند: «فَعِدَّتُهُنَّ ثَلاثَةُ أَشْهُرٍ وَ اللاّئِي لَمْ يَحِضْنَ» (11) . و آنكه يك بار حيض بيند و از او منقطع شود مشمول اين آيه نيست و شايد چنين زن هرگز سه قرء نبيند و تا ابد در عدّه بماند و اين خلاف اجماع است. ناچار علما به روايت سورة بن كليب و عمار ساباطى متمسّك گشته، گفتند عدّه براى استبراى رحم است تا معلوم شود آبستن نيست و اگر زن نه ماه يا يك سال منتظر ماند حال او معلوم گردد. (12) روض الجنان: پرستار. (13) 381. علامه شعرانى: پرستار، كنيز است. (14) روض الجنان: و اگر مرد غايب باشد، و در غيبت زن را طلاق دهد، عدّت از آن روز باشد كه مرد او را طلاق داده باشد، و عدّت او به ماه باشد، سه ماه بنشيند. (15)382. علامه شعرانى: طلاق غايب اگر در حيض اتفاق افتد صحيح است و در آن صورت اگر حيض بيند به سه قرء و اگر نبيند سه ماه بايد عدّه نگهدارد. و شايد در عبارت كتاب سقط يا تصحيفى است؛ چون كسى نگويد عده غايب مطلقا به ماه باشد. (16) روض الجنان: «وَ لِلرِّجالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ» ، يعنى در فضل، عبداللهِ عبّاس گفت: به آن مَهْر كه به او دهد، و مال كه نفقه كند بر او، و بعضى دگر گفتند: مرد مُفَضَّل است بر زن به عقل، و گفته اند: به ميراث. و قتاده گفت: به فرض جهاد بر مردان. 17 383. علامه شعرانى: اين معنى در سورة النساء آيه 38 هم آمده است: «الرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَى النِّساءِ...» . خداى تعالى در دو موضع به جمله اسميه فرمود، دلالت بر آن دارد كه طبيعت مرد بر زن برترى دارد و خداوند تشريعا هم حكمى مطابق تكوين فرمود. و اهل سياحت و تواريخ و سِيَر به ما خبر داده اند كه در اقوام وحشى مثل قبايل مراكز آفريقا كه مانند وحوش زندگى مى كنند و از خواصّ حيات انسانى بهره ندارند زنان بر مردان مقدمند، اما مردم متمدن كه به حيات انسانى آشنا شدند و به علوم و صنايع و تدبير و سياست پرداختند و زندگانى ايشان بر پايه عقل و تدبير قرار بگرفت طبعا مردان پيش تر افتادند؛ چون در صنعت و علم و تدبير به از زنان توانستند حوايج زندگانى انسانى را فراهم آرند از دو جهت: يكى طبى كه بدن مرد قوى تر است از زن و اندام او كامل تر و عقل معاش در بدن كامل كامل تر باشد، بلكه در ساير حيوانات هم بدن نر كامل تر است از ماده مانند طاوس نر از طاوس ماده و شير نر از شير ماده و خروس از مرغ و در جمال هم افزون است. و اگر قطع نظر از شهوت جنسى كنيم، پيرمرد سالم از پيرزن سالم شكيل تر است و مرد بدين مزيت بدنى در حيات انسانى مؤثرتر است. جهت دويم كسبى، آنكه زن دوره خوش از عمر خود را كه پس از ده سالگى است تا پنجاه در حمل و رضاع مى گذراند و در اين مدت نمى تواند به صنعت و كارهاى سنگين بپردازد و تجربه آموزد و تدبير سياست فرا گيرد. و اگر زنى در اين امور برآيد و شهرت يابد از وظيفه طبيعى زنانه باز مانده و اين گونه زنان انگشت شمارند. در روم و يونان و مصر و كلده و فرنگيان هم نسبت زنان عالمه و مدبره به مردان بسيار ناچيز است. پس حكمتى كه خداوند تعالى در قرآن كريم نسبت به برترى مردان فرمود متفرّع بر همان قاعده طبيعى و تكوينى است. 18 روض الجنان: عمران بن حُصَيْن روايت كند كه: از رسول عليه السلام پرسيدم كه بر زنان جهاد باشد؟ گفت: بلى، جهاد ايشان غيرت بود كه با خود بر جهاد كنند و صبر كنند بر آن حميّتى كه ايشان را بود. 19 384. علامه شعرانى: چون خداوند به مصلحتى تعدد زوجات را بر مردان روا شمرد و زن بر آن صبر كند ثواب جهاد دارد. از برترى مردان در بعضى احكام بر زنان ظلم لازم نمى آيد چنان كه از عكس آن نيز؛ چون ظلم آن است كه كمتر از استحقاق به كسى دهند، نبينى كه كودك صغير را از تصرف در مال خويش منع مى كنند و ظلم نيست بلكه صلاح و عدل است و عالم را بر جاهل ترجيح مى دهند و هنرمند را بر بى هنر و طبيب ماهر حاذق را بر مبتدى و معمار استاد را بر عامل جاهل و مزدها را مطابق هنر و شغل مى دهند و ظلم نباشد. اگر مرد را براى تحمل مشقت و نفقه دو برابر زن ارث دهند ظلمى به زن نشده؛ چون كه زن از كار معاف است و از نفقه دادن آزاد. و اگر نفقه زن را بر مرد قرار دهند هم ظلمى بر مرد نشده است؛ چون زن يا حمل دارد و يا رضاع، و ظلم است با پرورش بچه او را كار ديگر فرمودن و نفقه مرد را بر او نهادن. 20

.


1- .روض الجنان، ج 3، ص 257.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 222.
3- .روح الجنان، ج 2، ص 223.
4- .روض الجنان، ج 3، ص 259.
5- .روح الجنان، ج 2، ص 224.
6- .روح الجنان، ج 2، ص 224. لسان العرب، ج 10، ص 227.
7- .روض الجنان، ج 3، ص 263.
8- .كفاية الفقه، ج 2، ص 354.
9- .طلاق (65): 4.
10- .روح الجنان، ج 2، ص 227.
11- .روض الجنان، ج 3، ص 263.
12- .روح الجنان، ج 2، ص 228.
13- .روض الجنان، ج 3، ص 264.
14- .روض الجنان، ج 3، ص 268.
15- .روح الجنان، ج 2، ص 230.
16- .روض الجنان، ج 3، ص 269.

ص: 191

. .

ص: 192

. .

ص: 193

. .

ص: 194

. .

ص: 195

229. «الطَّلاقُ مَرَّتانِ فَإِمْساكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسانٍ وَ لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمّا آتَيْتُمُوهُنَّ شَيْئاً إِلاّ أَنْ يَخافا أَلاّ يُقِيما حُدُودَ اللّهِ...»

روض الجنان: خداى تعالى بيان كرد كه طلاق مُنّت، امّا رجعى در شرع دو طلاق باشد، و مرد را با زن دو طريق است: امّا بداردش بِوَجْهٍ، وامّا رها كندش به شرع، قَوْلُهُ «وَ لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَأْخُذُوا» ؛ و حلال نباشد شما را كه چيزى به ايشان داده باشى بازگيرى از ايشان، چون ايشان را طلاق خواهى دادن از مهر و تحفه و هبه هديّة و عطيّة و لباس و حُلىّ و آنچه مانند اين بود. (1) 385. علامه شعرانى: آنچه مرد به زن دهد اگر عقد بر آن واقع باشد يا پس از عقد آن را مهر قرار دهند به او بايد داد و بى رضايت زن منع آن حلال نيست. اما آنچه به عنوان ديگر به زن دهند از تحفه و هديه و لباس و زن بپوشد يا تلف كند و عين مال باقى نباشد بر زن ضمان نيست چون مرد او را بر مال مسلّط گردانيده است بى عوض، و اگر عين مال باقى باشد خلاف است: بعض فقها گويند مانند ذى رحم رجوع در آن جايز نيست و بعضى گويند جايز است. (2) روض الجنان: و به نزديك ما خُلع آن گاه بايد كردن كه زن گويد مرد را كه: من فرمان تو نبرم، هيچ حدّ تو به جاى نيارم، و از جنابت تو غسل نكنم، و پاى بيگانه اى بر فراش تو نهم. (3) 386. علامه شعرانى: با كراهت زن مطلقا خلع جايز است و بهتر آن است كه تا ترس زنا نباشد خلع نكنند. (4) روض الجنان: وفقها را در خُلع دو قول است: قولى آن است كه خُلع فسخى بود بى طلاق، و اين قول عبداللهِ عبّاس است و مذهب شافعى در قديم. و قول ديگر آنكه خُلع طلاقى باين باشد و اين مذهب ماست و مذهب شافعى در جديد. (5) 387. علامه شعرانى: به مذهب ما خلع و مبارات طلاق است و از سه طلاق به شمار مى آيد و آنكه گفت به كلمه مختلعة تنها طلاق واقع نمى شود و بايد «أنتِ طالق» را بر آن افزود نه براى آن است كه خلع طلاق نيست شرعا بلكه براى آن گفت كه شايد لفظ خلع عرفا صريح در طلاق نباشد و گوينده مدعى شود من از آن قصد طلاق نكرده بودم. و از شيخ طوسى نقل كرده اند كه خلع طلاق نيست و به لفظ خلع فسخ واقع مى شود. (6)

.


1- .روض الجنان، ج 3، ص 273 _ 274.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 235.
3- .روض الجنان، ج 3، ص 275.
4- .روح الجنان، ج 2، ص 236.
5- .روض الجنان، ج 3، ص 276_277.
6- .روح الجنان، ج 2، ص 237.

ص: 196

230. «فَإِنْ طَلَّقَها فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتّى تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ فَإِنْ طَلَّقَها فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يَتَراجَعا إِنْ ظَنّا أَنْ يُقِيما حُدُودَ اللّهِ وَ تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ»

روض الجنان: ...چون در طلاق به دو بار رفته باشد، و سوم بر اين وجه با اِستِكْمال شرايط حاصل آيد، مرد را روا نبود كه با سر او شود تا او شوهرى ديگر نكند. (1) 388. علامه شعرانى: با سر او شدن و به سر او رفتن به معنى رجوع كردن است. (2) روض الجنان: مجاهد گفت: مراد آن است كه اگر دانند كه نكاح آن نه بر تَدْليس است، و مراد به تَدْليس اينجا تحليل است، يعنى حِلَّه... (3) . 389. علامه شعرانى: «حِلَّه» لفظى است در آن عهد متداول بود مانند «أنزَلَهُ» و از آن عقد محلّل مى خواستند. مسلمانان خلاف كردند در نكاح محلّل به علت آنكه زن سه طلاقه وقتى بر شوهر اول حلال مى شود كه به قصد نكاح دايم زوجه ديگرى شود و آن شوهر به صرافت طبع زن را طلاق دهد. اما آن را كه به قصد حلال كردن عقد كنند البته نيت دوام ندارد و اگر از زن پرسند تو راضى هستى الى الابد زوجه محلّل باشى گويد راضى نيستم و اگر محلّل پس از عقد و مقاربت طلاق ندهد او را ملامت مى كنند كه خلاف عهد كرده و اگر نيت دوام داشته باشند بر محلّل ملامت روا نباشد، و آن عقد كه به لفظ گويند و معنى را قصد نكنند تدليس است و تدليس صحيح نيست. و حق آن است كه در ظاهر چون لفظ نكاح دلالت بر دوام كند عقد صحيح است و زن و محلّل خود مسؤول نيت خويشند اگر زن بينها و بين الله داند كه به نكاح دايم با محلّل راضى نبوده عقد باطل است و تحليل واقع نشده و اگر چنان داند كه به زوجيت محلّل راضى است عقد صحيح است و محلّل همچنين و آنكه به وكالت عقد كرده و طلاق داده است مسؤول صحت آن نيست. والعقود تابعةٌ لِلقُصود. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 3، ص 278.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 238.
3- .روض الجنان، ج 3، ص 280.
4- .روح الجنان، ج 2، ص 239.

ص: 197

231. «وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ لا تُمْسِكُوهُنَّ ضِراراً لِتَعْتَدُوا وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ وَ لا تَتَّخِذُوا آياتِ اللّهِ هُزُواً...»

روض الجنان:... و اين قول آن كس بود كه گويد: ثلاثٌ جدُّها جِدٌّ وهزْلُها جِدٌّ: النكاح و الطّلاقُ والْعِتاق. و اين به نزديك ما درست نيست، بل اين همه محتاج باشد به عزيمت و عقد نيّت، چه اگر اين معانى در حال سهو و نوم و سكر و جنون و احوالى كه در آن احوال از مرد درست نبود نيّت كردن در وجود آيد واقع نبود، و خبرى آوردند، و آن سه را پنج كردند به رجعت و نذر، و اين به نزديك ما درست نيست.* وطلاق بر وجهى نامشروع، طلاق بدعت باشد، و آنچه بدعت باشد واقع نبود به موقع صحّت. و كلبى گفت: مراد به آيات الله: است، «فَإِمْساكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيح بِإِحْسانٍ» و اين نوعى تعذيب باشد**، و خداى تعالى نهى مى كند از اين. (1) 390. علامه شعرانى: * مگر آنكه لفظى از گوينده صادر گردد و امارتى كه دلالت بر هزل باشد از او معلوم نبود و خود دعوى كند لغو گفتم، از او مسموع نيست. (2) 391. ** يعنى نگاهداشتن و رها كردن نوعى تعذيب است. 3

.


1- .روض الجنان، ج 3، ص 382.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 241.

ص: 198

232. «وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ يَنْكِحْنَ أَزْواجَهُنَّ إِذا تَراضَوْا بَيْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ...»

روض الجنان: و بعضى دگر مفسّران گفتند: آيت در جابرِ عبداللهِ انصارى آمد كه او دختر عمّ خود را به مردى داد، و او طلاق داد طلاقى رجعى، و رها كرد تا عدّت برفت. آنگه آمد و خطبه كرد. جابر ابا كرد، خداى تعالى اين آيت فرستاد، گفت: چون زنان را طلاق دهى «فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ» ؛ و عدّت به سر برند _ اينجا حقيقت است.* زجّاج گفت: «اَجَلْ» آخر مدّت باشد و عاقبت كار... . «فَلا تَعْضُلُوهُنَّ» ، و «عَضْل» منع باشد از نكاح منعى مكنى ايشان را از آنكه به زن اَكْفَاء خود باشند.** (1) 392. علامه شعرانى: * برخلاف آيه گذشته كه به معنى نزديك شدن اجل است مجازا. (2) 393. ** حرف «باء» در اول كلمه به زن براى صيرورت و بيان حالت دوم است يعنى زنِ مردى هم شأن خود بشوند و اين باء صيرورت در عهد مؤلّف بسيار مستعمل بود و در عهد ما كمتر استعمال مى شود مثلِ «اين دم شيرى است به بازى مگير». 3

.


1- .روض الجنان، ج 3، ص 284.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 242.

ص: 199

233. «وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ لِمَنْ أَرادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضاعَةَ وَ عَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ كِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ لا تُكَلَّفُ نَفْسٌ إِلاّ وُسْعَها لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ وَ عَلَى الْوارِثِ مِثْلُ ذلِكَ...»

روض الجنان: و بيشتر عُلَما برآنند كه اين مدّت دو سال، مدّتِ همه كودكان است، و به مدّت حمل اعتبار نيست، و مدّت رضاع بر سنّت اين مدّت است اگر نقصان كنند بيشتر از سه ماه نقصان نشايد كردن، و الاّ بر كودك جَوْر بُوَد، و اگر زيادت كنند بيشتر از دو ماه نبايد. (1) 394. علامه شعرانى: صاحب مجمع البيان گويد واجب نيست (2) و در قرآن كريم فرمايد: «فَإِنْ أَرادا فِصالاً عَنْ تَراضٍ مِنْهُما وَ تَشاوُرٍ...» . (3) دليل بر آنكه شايد به تراضى و مشورت با يكديگر از دو سال كمتر شير دهند ولو كمتر از بيست و يك ماه، و همچنين بيش از دو ماه اضافه بر دو سال دليلى بر حرمت آن نيست و احتياط شديد در مراعات آن است. (4) روض الجنان:... و اگر زنى باشد كه او را شير نبود به دارو و غذا شير دارد آن را حكمى نبود در تحريم... (5) . 395. علامه شعرانى: دليلى واضح بر اين نيافتيم و به قاعده بايد آن هم سبب تحريم گردد. (6) روض الجنان: و ابان روايت كند از عاصم: لا تُضارِرْ والِدَةٌ، و فكّ ادغام و كسر «را» بر آنكه اسناد فعل با والده باشد. (7) 396. علامه شعرانى: عاصم از قراء سبعه است كه قرائت آنان متواتر است و خواندن آن به اجماع جايز وليكن چون اين قرائت از عاصم متواتر نيست و از شواذ محسوب است قرائت آن جايز نيست. و از اينجا معلوم گرديد كه همه آنچه از هفت قارى مشهور روايت شده است متواتر نباشد و شواذّ آنها مانند شواذّ ديگران است. (8) روض الجنان:... يعنى هر يكى از مادر و پدر نبايد تا كودك را اضرار كنند به آنكه مادر گويد: من شير نمى دهم كه بر من واجب نيست، و پدر گويد: من دايه نمى يابم، يا تحكّم دايه نخواهم كشيدن تا كودك مضرور شود. و بر اين قول «با» زايد بود،* و تقدير چنين بود كه: لا تُضارِرُ والِدَةٌ وَلَدَها، و اين اقاويل جمله مروى است از مفسّران. (9) 397. علامه شعرانى: علت آنكه حرف «باء» در كلمه «بولدها» زايد بود آن است كه «لا تضار» به خود متعدّى شود بدون حرف باء. (10) روض الجنان: و قولى ديگر اصحابان ما را اين است كه: بر وارث باشد نفقه و مَؤونت كودك _ كائِناً مَنْ كانَ _ و اين ظاهر قرآن است. (11) 398. علامه شعرانى: در شرائع گويد: واجب است نفقه دادن بر پدر و مادر و فرزند اجماعاً و در وجوب انفاق بر پدران ابوين و مادران ايشان تردد است و اظهر وجوب [ است ]. و واجب نيست نفقه بر غيرِ عمودين يعنى پدر و نياكان و فرزند و نوادگان، مانند برادر و عموها و داييها و غير ايشان. و لكن مستحب است و مستحب مؤكّد است در وارث ايشان. (12) انتهى مترجما. والبته وجوب نفقه در اينجا غير اعانت مضطر و حفظ آنها از خطر مرگ و مرض است. و اگر يكى از اقارب مضطر باشد به قدر حفظ او انفاق واجب است. (13)

.


1- .روض الجنان، ج 3، ص 287.
2- .رك: مجمع البيان، ج 2، ص 334.
3- .بقره (2): 233.
4- .روح الجنان، ج 2، ص 244.
5- .روض الجنان، ج 3، ص 288.
6- .روح الجنان، ج 2، ص 245.
7- .روض الجنان، ج 3، ص 290.
8- .روح الجنان، ج 2، ص 246.
9- .روض الجنان، ج 3، ص 291.
10- .روح الجنان، ج 2، ص 247.
11- .روض الجنان، ج 3، ص 292_293.
12- .شرائع الإسلام، ج 2، ص 573 .
13- .روح الجنان، ج 2، ص 248.

ص: 200

. .

ص: 201

234. «وَ الَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْواجاً يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً»

روض الجنان: و خداى تعالى يك جاى قبض روح به خود حوالت كرد في قَوْلِهِ: «اللّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها» (1) ...، و يك جاى به ملك الموت في قوله: «قُلْ يَتَوَفّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ» (2) [الَّذى وكِّلَ بِكُمْ]... (3) . 399. علامه شعرانى: و در جاى ديگر فرمود: «الَّذِينَ تَتَوَفّاهُمُ الْمَلائِكَةُ» (4) . و سرّ اختلاف آن است كه كار را به فاعل مباشر و سبب و واسطه و آلت نسبت توان داد. آنچه فرشتگان كنند به رئيس و بزرگ آنان كه ملك الموت است نسبت توان داد و فعل ملك الموت را به خداى تعالى. نظير آنكه حكماء گويند خداى تعالى براى هر كار عقلى يعنى موجود مجرد عاقلى آفريد وموكّل بر آن كرد. و از اين لازم نيايد كه خلقت عالم از خداى تعالى نباشد و از عقول باشد؛ زيرا كه هر چه از عقل يا ملائكه يا ملك الموت يا جبرئيل يا از اسباب مادى مانند ماه و خورشيد و ابر و باران و آب و باد و غذا و دوا و ساير چيزها صادر شود در حقيقت از خدا است چون اينها وجود مستقل ندارند؛ مانند نورى كه از چراغ بر آيينه تابد و از آئينه بر ديوار افتد و همه ما سوى الله به منزلت آينه اند كه نور از خود ندارند. (5) روض الجنان: و در قرائت امير المؤمنين عليه السلام آورده اند: «يَتَوَفَّوْنَ» بر فعل راست منسوب با فاعل، و تقدير آنكه: يَتَوَفَّوْنَ اَعْمارَهُم؛ و آنان كه عمرهاى خود به سر آرند. (6) 400. علامه شعرانى: فعل راست فعل معلوم است و اين اصطلاح را در كتاب ديگر نديدم. (7) روض الجنان: و قُطْرُب گفت تقدير چنين است كه: يَنْبَغى لاَِزْواجِهِمْ اَنْ يَتَرَبَّصْنَ، بِمَنْزِلَةٍ قَوْلِكَ: زَيدٌ يَقُومُ غُلامُه. و فرّاء گفت: خبر از زنان به قايم مقام خبر ايشان كرد. (8) 401. علامه شعرانى: مبتدا يعنى «الذين» مردان بودند و بايد خبر از ايشان باشد، لكن خبر از زنان را قائم مقام خبر ايشان كرد. (9) روض الجنان: و به نزديك ما عِدَّةُ الْمُتَوفّى عَنْها زَوْجُها، چهار ماه و ده روز باشد سواءٌ اگر دخول بوده باشد و اگر نبوده باشد اگر آزاد بود و اگر بَرْدَه. (10) 402. علامه شعرانى: و در متعه خلاف است و احتياط در چهار ماه و ده روز. (11) روض الجنان: و از فقها اَصَمّ موافقت كرد ما را در تمام عِدّت غير مدخولٍ بها، و جمله فقها خلاف كرده اند، و گفتند: دو ماه و پنج روز باشد عِدّت پرستار بر نيمه عدّت زن آزاد، و بعضى اصحابان ما هم اين گفتند.* و در عدّت آبستن گفتند جماعتى فقها كه: وضع حمْل باشد، و اگر مرد را هنوز دفن نكرده** باشند، و به نزديك ما اين عدّت مطلّقَه باشد. (12) 403. علامه شعرانى: * ... و صاحب شرائع اختيار اين قول كرده و همين مشهور ميان متأخّران است. 13 404. ** اگرچه هنوز شوهر را دفن نكرده زن بزايد عده اش به سر مى آيد و مى تواند شوهر كند. اما نزد ما اين قول صحيح نيست و آنكه به محض زادن عده اش به سر مى آيد مطلّقه است نه آنكه شوهرش بميرد. 14 روض الجنان: زن آزاد را از شوهر سوك بايد داشتن از ترك زينت و سرمه در چشم كردن. 15 405. علامه شعرانى: سوگ آن است كه علما حداد مى گويند. 16

.


1- .زمر (39): 42.
2- .سجده (32): 11.
3- .روض الجنان، ج 3، ص 296؛ عبارت داخل قلاب در چاپ مشهد در پاورقى آمده است.
4- .نحل (16): 28 و 32.
5- .روح الجنان، ج 2، ص 250.
6- .روض الجنان، ج 3، ص 296.
7- .روح الجنان، ج 2، ص 251.
8- .روض الجنان، ج 3، ص 297.
9- .روح الجنان، ج 2، ص 252.
10- .روض الجنان، ج 3، ص 297_ 298.
11- .روح الجنان، ج 2، ص 252. شرائع الإسلام، ج 2، ص 532 .
12- .روض الجنان، ج 3، ص 298.

ص: 202

. .

ص: 203

235. «وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ فِيما عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّساءِ أَوْ أَكْنَنْتُمْ فِي أَنْفُسِكُمْ عَلِمَ اللّهُ أَنَّكُمْ سَتَذْكُرُونَهُنَّ وَ لكِنْ لا تُواعِدُوهُنَّ سِرًّا إِلاّ أَنْ تَقُولُوا قَوْلاً مَعْرُوفاً وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكاحِ حَتّى يَبْلُغَ الْكِتابُ أَجَلَهُ...»

روض الجنان: امّا كلمات تعريض چنان كه در تفسير آمده است، آن باشد كه او را گويد: تو را خداى جمالى داده است، تو زنى صالحى و زنى عاقلى، تو را بنگزيرد از كسى كه در پيش كار باشد... (1) . 406. علامه شعرانى: يعنى تو را چاره نباشد از كسى كه كار تو را برسد و حوايج تو را برآورد. (2) روض الجنان: زبان بدادم. (3) 407. علامه شعرانى: زبان دادن، وعده دادن است. (4) روض الجنان: در «سرّ» خلاف كردند، بعضى گفتند: زناست و دعوت باحرام، و آن آن بود كه مرد در نزديك زنى شدى و او را بفريفتى به گفتارهاى خوب، و گفتى: مرا تمكين كن، تا چون عدّت به سر آيد آشكارا بر تو عقد بندم. (5) 408. علامه شعرانى: اين رسم اكنون هم ميان نصارا هست و ملاحده ومقلّدان آنان در كشورهاى مسلمان از آنها پيروى مى كند و با زنى يا دخترى پيوند دوستى مى بندند و پيش از عقد زفاف مى كنند و نويد ازدواج مى دهند. و در شرع اسلام از آن نهى شده است، چون شايد پس از رسوايى پشيمان شوند و زن زنا كرده آخر زناكار شود. (6) روض الجنان: «وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكاحِ» گفته اند: معنى آن است كه «لا تُوجبُوا عُقْدَةَ النِّكاح»؛ نكاح به واجب مكنيد... (7) . 409. علامه شعرانى: بعضى مردم پندارند به تراضى به معامله عقد واقع مى شود و اين صحيح نيست. اگر كسى راضى باشد متاع خود را به ديگرى بفروشد و ديگرى هم راضى باشد به خريدن، معامله بدان واقع نشده. همچنين مردى كه راضى به نكاح زنى باشد و زن هم راضى بدان، باز متوقف بر عقد است. و اين آيه صريح است در اين معنى، و انشاى معامله بى رضايت تحقّق پيدا نمى كند، رضايت بى انشا هم. 8

.


1- .روض الجنان، ج 3، ص 299.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 253.
3- .روض الجنان، ج 3، ص 300.
4- .روض الجنان، ج 3، ص 301.
5- .روح الجنان، ج 2، ص 254.
6- .روض الجنان، ج 3، ص 302.
7- .روح الجنان، ج 2، ص 255.

ص: 204

236. «...وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُحْسِنِينَ»

روض الجنان:... مُتْعَه هرْ مُطَلّقه اى را باشد بر ساير وجوه، حاكم به او حكم كند در مال مرد مُطَلّق چون ديگر حقهاى واجب كه زن را باشد بر مرد... . (1) 410. علامه شعرانى: در تفسير طبرى است: «وأرى أنّ سبيلها سبيل صداقها و سائر ديونها قبله يحبس لها ان طلّقها فيها». (2)روض الجنان:و زهرى گفت مُتعه دو است: حاكم به يكى حكم كند و به يكى نكند، بل مرد را لازم بود فيما بيْنَهُ و بينَ اللهِ... (3) 411. علامه شعرانى: سخن زهرى مبنى بر آن است كه حق واجب بر دو گونه است: يكى آنكه بايد به صاحب حق ادا كرد و اگر ادا نكند بينه و بين الله گناهكار و معاقب است، اما صاحب حق نمى تواند براى گرفتن آن به قاضى شكايت كند و قاضى حكم دهد، مانند آنكه كسى نذر كند مالى به كسى صدقه دهد قربة الى الله. و دوم حقى كه توان به قاضى شكايت كرد، مانند ديون و متعه. در آنجا كه خدا فرمود: «حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ» (4) از قبيل اول است و آنجا كه گفت: «حَقًّا عَلَى الْمُحْسِنينَ» (5) از قبيل دويم، و ما فرق بين محسنين و متقين را ادراك نمى كنيم؛ چون نيكوكار و پرهيزكار هر دو به يك معنى هستند. (6) روض الجنان:... بعضى دگر گفتند: اين هيچ واجب نيست، و اين بر سبيل تبرُّع و احسان است، و امر بر وجه نَدْب است... (7) . 412. علامه شعرانى: احسان به معنى نيكوكار بودن دليل بر استحباب نيست، بلكه خداى تعالى از همه كس خواست محسن نيكوكار و متقى پرهيزكار باشد و بر ايشان اين دو صفت را واجب فرمود كه «إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الاْءِحْسانِ» (8) ، «وَ وَصَّيْنَا الاْءِنْسانَ بِوالِدَيْهِ اِحْسانَاً» (9) . و احسان را در مقابل اساءة نهاد: «إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها» (10) . و در صورتى احسان را دليل ندب توان گرفت كه هرگز در واجب استعمال نشده باشد. بنا بر اين، كلمه «حقّاً» و «للمطلّقات» به معنى خود است كه وجوب باشد. 11

.


1- .روض الجنان، ج 3، ص 306.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 258. جامع البيان، ج 2، ص 726.
3- .بقره (2): 180.
4- .بقره (2): 236.
5- .روح الجنان، ج 2، ص 258.
6- .روض الجنان، ج 3، ص 307.
7- .نحل (16): 90.
8- .احقاف (6): 15.
9- .اسراء (17): 7.
10- .روح الجنان، ج 2، ص 259.

ص: 205

. .

ص: 206

237. «وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِيضَةً فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ إِلاّ أَنْ يَعْفُونَ أَوْ يَعْفُوَا الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكاحِ...»

روض الجنان: لا وَكْسَ ولاَ شَطَط. (1) 413. علامه شعرانى: نه كمتر و نه بيشتر. (2) روض الجنان:... وقول دوم شافعى را آن است كه: او را عدّت تمام بايد داشتن و ميراثش رسد و مهرش نرسد، بل او را متعه باشد... (3) . 414. علامه شعرانى: در شرايع فرمايد: مستحقّ متعه نيست مگر مطلّقه كه براى او مهر معيّن نشده و دخول نكرده اند. (4) روض الجنان: و ابو حنيفه گفت: اگر به خلوت بنشيند با او مهر جمله واجب شود، و مذهب ما آن است كه چون دخول افتد مرد را به زن و پرده فروگذارند، و يخلىّ بيْنَهُما، و از ميان ايشان تخليه كنند و گواهان بر اين گواى دهند، حاكم بر ظاهر حكم كند بجميع الصَّداقِ؛ به جمله مَهر، و اگر چه خلوت نرفته باشد جز آنكه زن را حلال نباشد جمله مهر گرفتن، براى آنكه جمله مَهر به دُخولى واجب شود كه به معنى جماع بود، الاّ آن جا كه حالى ظاهر باشد كه حاكم به آن حكم نكند، و آن، آن بود كه زن بكر بود چون بدانند بكارت بر جاى بود، حاكم حكم نكند جز به نيمه مهر، اين مذهب ماست و مذهب شافعى. (5) 415. علامه شعرانى: بايد دانست كه خلوت كردن دليل دخول نيست و حاكم بدان حكم نتواند كرد و روايتى كه در اين باب هست ضعيف است و دلالت بر آن دارد كه قاضى مدينه به خلوت كردن همه مهر را ثابت مى كرد و دليل آن نيست كه شرعا ثابت مى شود و عمل قاضى حق است. (6) روض الجنان: و اصل «فَرْض» قَطْع بود، و آن حَزّه را كه در چوب كنند چون چوب سر غِرارَه و مانند آن فُرْضَة گويند. (7) 416. علامه شعرانى: «حز» به معنى شكاف و شيار عربى است و عراضه كمان پهن و بر سر آن شيارى كنند كه زه در آن جاى گيرد و فريضه شيارى است گودتر از فرض و فرض به ضاد معجمه شديدتر از فرص به صاد مهمله. (8) روض الجنان: و روايت كرده اند كه: مردى خواهرش را به شوهر داد، شوهر طلاقش داد قَبلَ الدُخولِ بِها. برادر عَفْو بكرد مرد را از نيمه مَهْر. شُريح اجازت كرد و گفت: من عفو نكنم از زنان بنى مُرَّه، و شعبى گفت: شريح هيچ حكم از اين بدتر نكرد، و گفت: شريح پس از آن از اين حكم باز آمد و گفت: آنِ شوهر باشد و نيز گفتند: مراد آن است: الذى بِيَدِه عُقْدَةُ نِكاحِه، اَىْ نَكاحِ نَفسِه، ولكن چون «لام» تعريف درآورد، اضافت ترك كرد، چنان كه نابغه گفت: لَهُم شيمَةٌ لَمْ يُعطِها الله غيرَ هممِن الناسِ وَالاَحلامُ غَيرَ عَوازِبٍاى و احلامهم، و قال تعالى: «فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى» (9) ، اى مأواه، اين قول آنان است كه قوّت آن كردند كه شوهر است. فاما مذهب ما و آنچه از ائمه ما روايت كرده اند: از باقر و صادق عليهم السلام آن است كه: ولىّ باشد، و ولىّ به نزد ما پدر بود و جدّ با وجود پدر بربكرى كه نابالغ باشد، و اين قول نيز در اخبار ما آورده اند* و معتمد اين است، و آنان كه قوّت اين قول كنند، تفسير چنين دهند: اَوْ يَعْفُوَ الَّذي بيَدهِ عُقْدَةُ نِكاحها، تا بر آيت راست باشد. (10) ** 417. علامه شعرانى: * كه شوهر است و معتمد آن است كه مراد ولى زن باشد پدر يا جد پدرى. و در شرايع گويد: اين دو از بعض مهر مى توانند عفو كنند اما از همه مهر نمى توانند. 11 و موافق آن روايتى است از رفاعه و كسى كه روايت واحد غير مشهور و خلاف قاعده را حجت داند بايد موافق آن فتوا دهد و اگر عمل بدان نكند بايد گفت مطلقا ولىّ زن مى تواند مهر را ببخشد. و در اين مسأله غبطه و مصلحت زن شرط نيست؛ چون مرد هيچ بهره اى نبرده و آن نيمه مهر كه بايد بدهد براى جبر شكستن آبرو و قلب زن است كه وى را در معرض نكاح آورد و او را رها كرده. پس اگر خود زن يا ولىّ او راضى باشند از آن صرف نظر كنند. 12 418. ** يعنى آيه «فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى» و بيت نابغه با اين آيه منطبق آيد و فرق آن با تفسير سابق آنكه آنجا نكاح «نفسه» تقدير كرديم و اينجا «نكاحها». و به هر دو تفسير با بيت نابغه و آيه والنجم راست آمد. 13

.


1- .روض الجنان، ج 3، ص 308.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 260.
3- .روح الجنان، ج 2، ص 260. شرائع الإسلام، ج 2، ص 548 .
4- .روض الجنان، ج 3، ص 309.
5- .روض الجنان، ج 3، ص 310.
6- .روح الجنان، ج 2، ص 261.
7- .نازعات (79): 41.
8- .روض الجنان، ج 3، ص 313.
9- .شرائع الإسلام، ج 2، ص 552 .
10- .روح الجنان، ج 2، ص 263.

ص: 207

. .

ص: 208

238. «حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلوةِ الْوُسْطى وَ قُومُوا لِلّهِ قانِتِينَ»

روض الجنان:... و خداى تعالى به آنچه شما مى كنى بيناست بر او بنشود، مورد اين كلمت از آيت مورد حثّ است بر خير و فضل و احسان. (1) 419. علامه شعرانى: يعنى اين كلمه وارد است در مورد حث و براى ترغيب مردم بر تفضّل و احسان آورده است. (2) روض الجنان: و در شاذّ خوانده اند: و الصَّلوة الْوُسطى، بالنَّصب عَلَى الاْءغْراءِ. و نافع خواند به روايت قالون: «الْوُصْطى» به «صاد»، براى آنكه هر دو حرف اطباقند... (3) . 420. علامه شعرانى: هم صاد و هم طاء از حروف اطباقند. (4) روض الجنان: زيد بن ثابت گفت: نماز پيشين در قفاى رسول وقت بودى كه يك صف يا دو صف نماز كردندى از اين سبب را، تا رسول عليه السلام گفت: همّت كردم كه سراى قومى بسوزند در سر ايشان كه نماز پيشين به نماز حاضر نمى آيند... . (5) 421. علامه شعرانى: مقصود _ والله اعلم _ شناعت اين عمل است تا بدان حد كه اگر سراى آنها بسوزند براى ترك جماعت، استحقاق آن هست. (6) روض الجنان:و ابوذَرّ روايت كند از اميرالمؤمنين علىّ از رسول عليه السلام كه گفت: خداى تعالى را در آسمان دُنيا حلقه اى است ميان آسمان، چون آفتاب بدان جا رسد نيمه روز باشد، چون به آن حلقه به در شود زوال آفتاب باشد، چون آفتاب به آن حلقه بشود همه چيز خداى را (جلّ جلالُهُ) تسبيح كند... (7) . 422. علامه شعرانى: اين حلقه را در اصطلاح نجوم دائره نصف النهار گويند و مقصود از همه چيز همه آنها است كه نصف النهار تعلّق به آنها دارد. (8) روض الجنان:... چنان كه شب قدر در ميان شبهاى ماه رمضان، و نام مِهترين در ميان نامها... (9) . 423. علامه شعرانى: يعنى اسم اعظم. (10) روض الجنان: ... و دليل ديگر بر آنكه وتر واجب نيست آن است كه عبداللهِ عمر گفت: رسول خداى را ديدم كه وتْر مى كرد بر شتر نشسته. و اجماع اُمّت است كه: نماز فريضه در حال امن بر راحله روا نباشد. (11) 424. علامه شعرانى: تطويل كلام دروتر براى آن است كه ابوحنيفه آن را واجب مى شمرد. (12) روض الجنان: مجاهد گفت: «قانِتينَ»، اَى خاشِعينَ، گفت: و از جمله قُنُوت طول رُكُوع باشد و چشم بر هم نهادن، و سكون و وقار به جاى آوردن، و تَذَلُّل و خضوع كردن خداى را (جلّ جلالُهُ) و باز ننگريدن به جوانب، و به دست بازى نكردن و حديثُ النَّفْس از خود دور داشتن. 13 425. علامه شعرانى: اصل در نماز آن است كه فعل ديگر در آن نبايد كرد و چون به تكبير داخلِ نماز شود جز به نماز مشغول نبايد بود تا سلام دهد و بدان از نماز خارج شود، و تكبير اول را تكبيرة الاحرام گويند كه انسان در حرمتى داخل شود و آخر آن تسليم است. نماز گزار گويد كه من حاضر نبودم و اكنون آمدم سلام عليكم. و هر عمل كه شك كنيم نماز را باطل مى كند يا نمى كند اصل آن است كه نماز را باطل مى كند مگر به سيره و عادت و حرج و روايات خاصه جواز فعلى را در نماز ثابت كنيم، مانند خاريدن سر و تبسّم و هيأت اتصالى در خاطر مردم مركوز بود و پيوسته از امام عليه السلاممى پرسيدند فلان عمل در نماز چگونه است؟ و از عمل در بين وضو و غسل و امثال آن نمى پرسيدند. چون در نظرشان آن هيأت متّصله واحده نماز قابل پذيرش غير نبود و اينها بود. روض الجنان: عبداللهِ عبّاس گفت در روايت جابر كه: «قنوت» دعا باشد، دليلش آن خبر كه روايت كرده اند كه: اِنَّ رَسُولَ اللهِ قَنَتَ على رِعْلٍ وذَكْوانَ، اَىْ دَعا عليهِمْ، كه پيغامبر عليه السلام بر اين دو مرد قنوت كرد، يعنى دعا كرد برايشان _ يعنى نفرين كرد ايشان را. 14426. علامه شعرانى: رعل و ذكوان نام دو قبيله است از بنى سليم كه در بئر معونه چهل نفر از قاريان قرآن و داعيان به اسلام را كشتند. لعنهم الله ومَن تابعهم. 15 روض الجنان: مسايفه. 16 427. علامه شعرانى: مسايفه، به شمشير جنگيدن. 17 روض الجنان:... و قرائت بخواند و ركوع و سجود به ايماء و اشارت كند به چشم، و سجودش از ركوع خافض تر باشد... . 18 428. علامه شعرانى: يعنى سر را بيشتر خم كند. 19

.


1- .روض الجنان، ج 3، ص 314.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 264.
3- .روض الجنان، ج 3، ص 315.
4- .روض الجنان، ج 3، ص 316.
5- .روح الجنان، ج 2، ص 265.
6- .روض الجنان، ج 3، ص 319.
7- .روح الجنان، ج 2، ص 267.
8- .روض الجنان، ج 3، ص 321.
9- .روض الجنان، ج 3، ص 322.
10- .روح الجنان، ج 2، ص 268.
11- .روض الجنان، ج 3، ص 323.
12- .روح الجنان، ج 2، ص 269.

ص: 209

. .

ص: 210

. .

ص: 211

241. «وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ»

روض الجنان: «وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ» ، سعيد بن الْمُسَيَّب گفت: اين آيت منسوخ است بِقَوْلِه تَعالى: «فنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ» ، و به نزديك ما اعتبار كنند اگر هر دو آيت به يك جا آمده باشند مخصوص بود و منسوخ نبود، و اگر آن آيت پيش از اين آمده باشد اين منسوخ بود... (1) 429. علامه شعرانى: بعض اهل حديث در ناسخ و منسوخ قرآن مبالغه كرده و چنان آن را بزرگ مى دارند و تهويل مى كنند كه قرآن را اعتبار نماند و حديث را ترويج كنند. گويند از بس در قرآن ناسخ و منسوخ است و محكم و متشابه و عام و خاص، به ظاهر آن تمسّك نمى توان كرد. و جواب آن را علما در كتب اصول گفته اند و ما در اينجا گوييم: ناسخ در قرآن هست و منسوخ در قرآن نيست و هر آيه كه در قرآن موجود باشد حكم آن منسوخ نشده غير همين آيه و دو آيه ديگر كه مشهور و متواتر است و موجب اشتباه كسى نخواهد شد. هر چه در شريعت، حكمِ منسوخ باشد پيش از نسخ در قرآن نبوده است بلكه به سنت ثابت شده و به قرآن مرتفع گرديده است. (2) روض الجنان:و به او تمدّح كرد. (3) 430. علامه شعرانى: يعنى خود را ستايش كرد به بيان كردن. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 3، ص 328.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 272.
3- .روض الجنان، ج 3، ص 329.
4- .روح الجنان، ج 2، ص 273.

ص: 212

243. «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْياهُمْ...»

روض الجنان: عبدالرَّحمن عَوْف روايت كرد از رسول عليه السلام كه گفت: شنوى كه در شهرى وباست در آن جا مَرَوى، و اگر آن جا باشى از آن جا بيرون ميايى. (1) 431. علامه شعرانى: بعضى گويند براى منع سرايت است و ابوعلى ابن سينا گويد: همچنان كه آب مى گندد ماهيان در آن مريض و هلاك مى گردند. گاه باشد كه هوا گنديده شود و انسان كه در هوا تنفس مى كند از عفونت آن مريض گردد و بسيار هلاك شوند. و اطباى عصر ماگويند عفونت در آب و هوا به سبب حيوانات كوچكى است كه آنها جرثومه مرضند، ولا مُشاحّةَ في الاصطلاح. و وبا اين گونه امراض را گويند كه به عفونت مردم بسيار را فرا گيرد. (2) روض الجنان: گرد ايشان حظيره كردند. (3) 432. علامه شعرانى: حظيره ديوارى از نى و مانند آن است. (4) روض الجنان:... گفت: چون مدّتى دراز به اين برآمد، و ايشان پوسيده شدند، و از ايشان جز اُستخان نماند، پيغامبرى آن جا بگذشت او را حزقيل گفتند _ سوم خُلَفاى بنى اسرايل بود* از پسِ موسى عليه السلام براى آنكه از پس موسى وصىّ او يُوشَع بن نون بود، و از پس او كالب بن يوفنّا و از پس او حزقيل _ و او را ابن العَجوز گفتند، براى آنكه مادر او پير شد و از فرزند آيس شد كه عقيم شده بود، خداى را دعا كرد تا او را آن فرزند بداد، براى آنش ابن الْعَجوز خواندند كه او از مادر بر پيرى آمد.** حسن و مقاتل گفتند: ذُو الْكِفْل بود، و او را براى آن ذو الْكِفْل خوانند كه كفالت و پايندانى*** هفتاد پيغامبر بكرد و ايشان را از قتل برهانيد، و ايشان را گفت: شما بروى كه اگر مرا بكشند تنها به بود كه شما هفتاد مرد را. چون جهودان آمدند، و گفتند كجا شدند اينان؟ گفت: ندانم تا كجا شدند، و خداى تعالى ذُوالْكِفْل را بپايد**** از جهودان. چون حزقيل به آن مردگان بگذشت، در ايشان مى نگريد و انديشه مى كرد، خداى تعالى وحى كرد به او كه: اى حزقيل! خواهى كه آيتى به تو نمايم كه من مرده چگونه زنده كنم؟ گفت: آرى. خداى تعالى ايشان را زنده كرد. اين قول سُدّى است و جماعتى از مفسّران. و هلال بن يَساف***** گفت و جماعتى علما كه: حزقيل دعا كرد، گفت: بار خدايا! اگر دستور باشى دعا كنم تا اينان را زنده كنى تا شهرهاى تو آبادان كنند و تو را عبادت كنند. خداى تعالى گفت: تو را چنين مى بايد! گفت: آرى. گفت: دعا كن. دعا كرد، خداى تعالى ايشان را زنده كرد******. (5) 433. علامه شعرانى: * از معصوم روايت نشده و صحيح نيست و حزقيل سالها پس از حضرت داود مى زيست و از اسراى بخت نصر است كه او را به عراق آوردند و به قول نصارا زنده شدن استخوانهاى پوسيده را در هنگام اسارت ديد و نزد آنان معروف به حزقيل بن البوزى است. والله أعلم بصحّة ما ذكروه أو فساده. (6) 434. ** روايات كه در تفصيل قصه آنان آمده هيچ يك از معصوم نيست و بدانها مطلقا اعتماد نتوان كرد. و در تفسير المنار گويد اين تمثيل است نه اشاره به واقعه اى، نظير «ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً رَجُلَيْنِ أَحَدُهُما أَبْكَمُ لا يَقْدِرُ عَلى شَيْءٍ» (7) الى آخر. و اين قول صحيح نيست و در كتاب مقدس يهود در كتاب حزقيل باب 37 ذكر استخوانهاى پوسيده هست كه به امر خدا زنده شدند و مفسرانِ ايشان آن را رؤياى نبوت مى دانند. و اشاره به احياى دولت بنى اسرائيل در آخر الزمان. (8) 435. *** پايندان، فارسى به معنى ضامن و كفيل است. (9) 436. **** يعنى حفظ كرد. (10) 437. ***** روايت هلال بن يساف در تفسير طبرى آمده است. عبارت كتاب در اينجا از تشويش و اضطراب خالى نيست و چون روايت ضعيف است تحقيق آن را لازم نديديم. (11) 438. ****** از اينجا عبارت با سابقِ آن ارتباط ندارد و در تفسير طبرى جزء روايت هلال بن يساف نيست. البته از ناسخين در آن تصحيف يا تقديم و تأخيرى افتاده است. 12 روض الجنان: ... كاشك ما بمردمانى. 13 439. علامه شعرانى: مى مرديم تا از اين محنت مى رستيم. 14 روض الجنان:... و بر زبان مبين شرع چنين فرمود كه: سيكونُ في اُمّتي ما كانَ فى ¨بنى اِسْرائيلَ حَذْوَ النَّعْلِ بالنَّعْلِ وَالْقُذَّةٍ بِالْقُذَّة*، پس رجعت آخر زمان را كه در عهد صاحب امر باشد، در اين آيت مثال كرد تا با او بيندازند** چنان كه پاى نعل با پاى نعل و پرّ تير با پرّ تير. 15 440. علامه شعرانى: * چنان كه يكتاى نعل با نعل ديگر و يك تير با تير ديگر برابرند. 16 441. ** اندازه كنند و قياس. 17

.


1- .روض الجنان، ج 3، ص 331.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 274.
3- .روض الجنان، ج 3، ص 332.
4- .روح الجنان، ج 2، ص 275.
5- .روض الجنان، ج 3، ص 333.
6- .نحل (16): 76.
7- .روح الجنان، ج 2، ص 276.
8- .روح الجنان، ج 2، ص 276.
9- .روض الجنان، ج 3، ص 334.
10- .روض الجنان، ج 3، ص 337.
11- .روح الجنان، ج 2، ص 278.

ص: 213

. .

ص: 214

. .

ص: 215

245. «مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً كَثِيرَةً...»

روض الجنان: واَصْلِ «قَرْضْ»، قطع بود، و منه الْمِقْراض. ناخن براه... (1) . 442. علامه شعرانى: ناخن برا در برهان قاطع گويد مقراض و قيچى است. (2) روض الجنان:... فيضاعفه آن كس كه به رفع خواند، عطف كند على قوله «يقرضُ اللّه» . و گفته اند: بر استيناف على تقدير: فهوَ يُضاعِفُهُ. و آنكه به نصب خواند، به جواب استفهام كند به «فا». (3) 443. علامه شعرانى: يعنى آن را جواب استفهام قرار دهد. (4) روض الجنان:... گفت: يا رسُولَ اللهِ! مرا دو خرماستان است، يكى به بالاى مدينه و يكى به زير مدينه، جز آن چيزى ندارم. هر دو قرض كردم بر خداى (عزّوجلّ). (5) 444. علامه شعرانى: يعنى قرض دادم و امروز قرض كردن به وام خواستن گويند و آن روز به وام دادن. (6)

.


1- .روض الجنان، ج 3، ص 340.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 280. برهان قاطع، ص 1116.
3- .روض الجنان، ج 3، ص 343.
4- .روح الجنان، ج 2، ص 282.
5- .روض الجنان، ج 3، ص 345.
6- .روح الجنان، ج 2، ص 283.

ص: 216

246. «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى إِذْ قالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنا مَلِكاً نُقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ... فَلَمّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ تَوَلَّوْا إِلاّ قَلِيلاً مِنْهُمْ...»

روض الجنان: قولُهُ «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ» ، و «ملأ» جماعتى معروفان باشند كه يملَؤونَ الْعُيُونَ، كه به چشمها درآيند، و چشم از ايشان پر شود از سادات و اشراف قوم، و او را از لفظ خود واحد نيامده است كالخَيْلِ والإبل والرَّهْطِ والْجَيْشِ والنَّفَرِ والْقَوْمِ، و گفته اند: جمعش اَمْلاء آمده است. (1) 445. علامه شعرانى: ملأ جماعت اشراف و بزرگان و اهل حل و عقدند كه به عقل و تدبير و تجربه شناخته شده و معروف گشته اند و ديگر مردمان طبعا پيرو آنانند و مصالح مردم را _ چنان كه بايد آنها _ بهتر مى دانند. از اين جهت آنان نزد پيغمبرشان رفتند و از ظلم و تعدّى عمالقه مجاوران خود شكايت كرده، طالب اميرى شدند كه دشمن را از آنها براند و ديگر مردم هر چند از وضع خود ناراضى بودند اما راه تدبير نمى دانستند. و رهبه و يوم در امثله مصحّف است و كلمات دال بر جماعت كه واحد آن استعمال نشده بسيار است مانند رئبه گله هفتاد شتر و قوم و محاسن و مساوى و مسام و مقابح و ابابيل و غير آن. (2) روض الجنان: ابو اسحاق و وَهْب و سُدّى و كَلْبى گفتند: سبب سؤال ايشان آن بود كه چون موسى عليه السلام با جوار رحمت خداى رفت، يوشع بن نون را خليفه خود كرد، و او در ميان قوم حدود تورات و احكام آن برجاى مى داشت تا با پيش خداى شد. و او كالب را خليفه كرد، تا به جاى او بيستاد و هم آن كرد تا خداى تعالى او را قبض روح كرد. از پس او حزقيل را خداى به پيغامبرى بفرستاد، در عهد او احداث در بنى اسرايل پيدا شد و عهد خداى فراموش كردند و بت پرستيدن گرفتند. (3) 446. علامه شعرانى: بسيارى از حكايات و قصص كه در خلال تفسير اين آيات آمده است از امام معصوم روايت نشده و اطمينان به صحت آن نيست و غير آنچه از آيات كريمه قرآن مستفاد مى گردد به ساير قصص اعتماد نمى توان كرد و در عبرت و استنباط دستور و قواعد سياست كه فايده اين حكايات است عبارت نصّ آيه كافى است. در تاريخ مختصر الدول ابن عبرى نزديك بيست نفر از اوصياى حضرت موسى عليه السلامشمرده است: اول ايشان يوشع و آخر ايشان اشموئيل و اينان نزديك چهارصد سال تدبير امر بنى اسرائيل مى كردند تا طالوت به پادشاهى برگزيده شد و پس از آن ملوك يهود را شمرده است از حضرت داود تا آخر ايشان صدقيا بن يوشيا كه بخت نصر او را اسير كرد و ملك آنان پانصد سال بود تقريبا و حزقيل و ارميا در اين عهد بودند. والله العالم. (4) روض الجنان:... گفتند: تعجيل مى كنى به نبوّت، و خداى تو را هنوز پيغامبرى نداده است، و اگر تو پيغامبر خدايى، ما از تو آيت پيغامبرى آن مى خواهيم كه از خداى درخواهى تا براى ما پادشاهى فرستد تا در پيش ما با دشمن ما قتال كند... (5) . 447. علامه شعرانى: از تاريخ مختصر الدول ابوالفرج بن عبرى و همچنين از تاريخ يهود چنان مستفاد مى گردد كه پس از حضرت موسى عليه السلام و يوشع بن نون كار بنى اسرائيل با قضات بود و پادشاهى نداشتند و مشايخ مطابق تورات ميان مردم حكومت مى كردند و چهارصد سال بر اين گذشت تا براى جنگ عمالقه چاره اى جز انتخاب شاه نديدند. (6) روض الجنان:و ابو عبد الرّحمن السُّلَمىّ [نُقاتِلُ را] در شاذّ خواند: «يقاتل» به «يا»، براى آنكه فعل مَلِك را باشد و او مجزوم است به جواب امر. (7) 448. علامه شعرانى: يعنى جنگ كار پادشاه باشد. پس به صيغه غائب بايد گفت. (8) روض الجنان: «فَلَمّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ تَوَلَّوْا إِلاّ قَلِيلاً مِنْهُمْ» ، و در كلام حذفى هست كه سياقت آيت بر او دليل مى كند، و تقدير اين است: «فَبَعَثَ اللهُ لَهُمْ مَلِكاً وَ كَتَبَ عَلَيْهِمُ الْقِتال فَلَمّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتال»؛ و بر جا بنه ايستادند مگر اندكى، و آن اندكى آن بودند كه آب نخوردند از آن جوى كه ذكرش بيايد، چون آب نخوردند به آب عبر كردند. (9) ** 449. علامه شعرانى: * اين عادت همه امتها است كه چون دشمنى معاينه ببينند و زندگى خود را در خطر غارت آنان نگرند بر آشوبند، اما چون هنگام كوشش و مجاهدت رسد اندكى از آنان همت گمارند و خويش را در معركه افكنند و ديگران عقب نشينند و نگران باشند كه چه شود. 10 450. ** يعنى از آب گذشتند. 11 روض الجنان:... خداى تعالى جبريل را فرستاد به اشمويل و عصايى و قرنى _ اعنى سُرُوى... 12 . 451. علامه شعرانى: سرو به معنى شاخ گوسفند و گاو و مانند آنها است. 13 روض الجنان: گرد سر او برگردد. 14 452. علامه شعرانى: يعنى بر گرد سر او گردد. 15

.


1- .روض الجنان، ج 3، ص 348.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 285.
3- .روض الجنان، ج 3، ص 349.
4- .روح الجنان، ج 2، ص 286.
5- .روض الجنان، ج 3، ص 351.
6- .روح الجنان، ج 2، ص 287.
7- .روح الجنان، ج 2، ص 288.
8- .روض الجنان، ج 3، ص 354.
9- .روح الجنان، ج 2، ص 289.

ص: 217

. .

ص: 218

. .

ص: 219

247. «وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً قالُوا أَنّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ...»

روض الجنان:... آنگه اشمويل بنى اسرايل را گفت: «إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً» ؛ خداى تعالى طالوت را به پادشاهى بفرستاد و نصب كرد. اى عجب پادشاهى كم از نبوّت و امامت است! چون نصب پادشاه از قبل خداى باشد، نصب امام چرا به تو مُفَوَّض باشد؟... (1) . 453. علامه شعرانى: در مذهب شيعه تعيين امام با خدا است وديگران براى تعيين امام طريقى دارند ناصحيح كه محلّ تحقيق آن جاى ديگر است. و در مذهب ما آنكه به حق سزاوار حكومت است بايد معصوم و عالم باشد و غير خداى تعالى بدان عالم نيست و مردم خود نمى دانند اين صفات در كه فراهم است. و نصارا در عصر ما گرچه از امام معصوم خبر ندارند اما نسب و ثروت را از شرايط سياستمداران نمى شمارند و مسؤول امر امت كه وزير اعظم يا صدر اعظم نامند از ميان مردم انتخاب مى كنند به شرط علم و تدبير. (2) روض الجنان:... آنگه به نقص او درآمدند كه: «وَلَمْ يُؤتَ سَعَةً مِنَ الْمال» ؛ او را دست فراخيى در مال نداده اند، گمان بردند كه استحقاق تقدّم به سعت مال باشد، ندانستند كه به سعادت مآل باشد. (3) 454. علامه شعرانى: آنكه زمام امر امت به دست او بايد سپرد كسى است كه علم و قدرت دارد. علم جهاندارى و سياست و قدرت بدنى نه آنكه مال دارد. چون امام و امير عادل يا ظالم بر سر كار باشد همه جهان مال آنها است و اگر ظالم بر كنار شود هر چه دارد از او بستانند. چنان كه زياد را گفتند تو در امارت خود مال نيندوزى؟ گفت: اگر امير باشم همه چيز مال من است و اگر نباشم هر چه دارم از من بگيرند. و امام يا امير بر حق كه خدا نصب فرمايد شرط او علم و عصمت و شجاعت است نه ثروت و هنگام غيبت هم به اصل و نسب و مال نبايد نگريست بلكه كار سياست به عالم مدبّر بايد سپرد. رسم جاهليت است كه پندارند آنكه مال بيشتر دارد عقل بيشتر دارد و تدبير امت را سزاوارتر است با اينكه مالداران فكرشان از آغاز در چند مورد خاص به كار رفته از امور عامه غافلند و بسيار خائف و بد دل و احكام و قوانينشان مبنى بر ترويج فضائل و عدل نيست بلكه بر حرص و جمع مال است خمر و ميسر را در جاهليت ممدوح مى شمردند و به قمار و زنا فخر مى كردند كه از آن مال به دست مى آمد، اگرچه فضائل را مى برد. (4) روض الجنان: تا چو او را گفتند كه كارى چنين رفت. (5) 455. علامه شعرانى: وقتى او را گفتند كه با فلان بيعت كردند. (6) روض الجنان:... در بنى اسرايل دو سبط بودند: يكى سبط نبوّت، و يك سبط مملكت...، و سبط مملكت سبط يهودا بن يعقوب بود كه داود و سليمان از آن سبط بودند. و طالوت از هيچ دو نبود... (7) . 456. علامه شعرانى: طالوت پيش از داود و سليمان بود. (8) روض الجنان: از اين حديث رها كن كه وقت برسد و اين بنرسد _ هذا خَطْبٌ يَطمٌّ وأَمرٌ لا يَتِمٌّ _ عُدْنا اِلى ما كُنّا فيهِ. (9) 457. علامه شعرانى: امر عظيمى است كه بلاى آن همه را فرو گيرد و كارى است كه به پايان نرسد. (10)روض الجنان: عبداللهِ عبّاس گفت: كانَتْ ضَرَباتُ عَلِىٍّ اَبْكاراً اِذَا اسْتَطالَ قَدَّ واِذَا اعْتَرَضَ قَطَّ. 11 458. علامه شعرانى: اگر از طول مى زد يا عرض دو نيمه مى كرد. 12

.


1- .روض الجنان، ج 3، ص 356.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 290.
3- .روض الجنان، ج 3، ص 355_356.
4- .روح الجنان، ج 2، ص 291.
5- .روض الجنان، ج 3، ص 357.
6- .روح الجنان، ج 2، ص 292.
7- .روض الجنان، ج 3، ص 360.
8- .روح الجنان، ج 2، ص 294.
9- .روض الجنان، ج 3، ص 361.
10- .روح الجنان، ج 2، ص 295.

ص: 220

. .

ص: 221

248. «وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ التّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ...»

روض الجنان: خَوَل. (1) 459. علامه شعرانى: خول يعنى بستگان و چاكران. (2) روض الجنان:... و اين تابوت طولش سه گز بود در عرض دو گز، و از چوب شمشاد بود در زر گرفته، به نزديك آدم بود تا آنگه كه او را وفات آمد به وصىّ خود سپرد شيث، آنگه فرزندان آدم را يك به يك مى دادند... . (3) 460. علامه شعرانى: روايت از كتاب عرائس ثعلبى مأخوذ است (4) و در آن گويد بر دست راست آن حضرت ابوبكر و بر دست چپ عمر بن الخطاب و پشت سر عثمان و پيش روى آن حضرت امير المؤمنين عليه السلام بود. و روايت ضعيف است و مؤلّف براى اقامت حجت نقل كرده و همان را كه در جدال به كار آيد ذكر كرده است. و اگر آن را معتبر مى دانست همه را روايت مى كرد. و از تورات معلوم مى گردد اين صندوق را به دستور حضرت موسى عليه السلام ساختند براى حفظ آثار مقدسه بنى اسرائيل و قرآن هم مخالف آن نيست. (5) روض الجنان:... عَطاء بن ابي رَباح گفت: آياتى و علاماتى بود كه ايشان شناختندى و ساكن شدندى به آن. قتاده و كلبى گفتند: «سكينه» فعيله باشد منَ السُّكون، اَىْ طُمَأنينةٌ يعنى هر جاى كه تابوت بودى ايشان را به آن تسلّى و طُمأنينه بودى. (6) 461. علامه شعرانى: اين تفسير از همه روشن تر و به ذهن نزديك تر است؛ چون سكينه به معنى آرامش دل و اطمينان است و اين تابوت را بنى اسرائيل پيشاپيش لشكر مى داشتند مانند درفش كاويان در عجم. و در جنگ اعتقاد به فتح و فيروزى بسيار مؤثر است و آرامش قلب انسان را از بيم غلبه دشمن نگاه مى دارد. چه بسا لشكر انبوه با شماره بسيار و اسباب جنگ كامل از ترس و غلبه اوهام بگريزند و سلاح خويش بريزند و چه بسا لشكر اندك به آرامش دل راه تدبير را در حرب بشناسند و بر دشمن بسيار فاتح آيند. (7) روض الجنان: ترسان مى بود از آن احداثى كه ايشان كرده بودند كه دايره بر ايشان بود. (8) 462. علامه شعرانى: دائره بر ايشان بود، يعنى دشمن بر آنها چيره شود چنان كه در قرآن كريم است: «عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ» . (9) روض الجنان: آنان كه تابوت برده بودند، به دهى آوردند از دههاى فلسطين _ كه آن را اَرْدود گفتند... (10) . 463. علامه شعرانى: قصه تابوت از عرائس ثعلبى مأخوذ است و نام اين قريه را در عرائس اردن نوشته است (11) و در تواريخ و كتب نصارا و يهود اشدود است و شايد شين عبرى به سين يا زاء تبديل شود در لغت سريانى و عربى. و اردن در عرائس تصحيف است. (12) روض الجنان:... خداى تعالى چهار فريشته را موكّل كرد بر آن گاوان تا ايشان را مى راندند تا به زمين بنى اسرايل. آنگه رسنها بگسستند و تابوت آن جا رها كردند، و ايشان برگشتند. بامداد كه بنى اسرايل بيرون آمدند از شهر، تابوت ديدند شادمانه شدند و برگرفتند و به سراى طالوت بردند، و كار او و مملكت او به حضور تابوت مستقيم شد. (13) 464. علامه شعرانى: معنى صحيح مطابق با ظاهر قرآن همين است. و به اعتقاد ما همه چيز اين جهان در تدبير ملائكه و مأموران الهى است كه حكما به عقل فعال تعبير مى كنند وگرنه از طبيعت كار محكم صادر نمى گردد. و در تفسير المنار احتمال داده است ملائكه صورت مجسّمه فرشتگانى است كه بر روى صندوق از برنج ساخته و نهاده بودند و «تَحْمِلُهُ الْمَلائِكَةُ» ؛ يعنى ملائكه بار آن صندوق بودند. (14) و اين احتمالى است سخت بعيد؛ چون در عربى حمل را نسبت به آن مى دهند كه بار برمى دارد نه به خود بار، برخلاف ركوب و نمى گويند ملائكه حمل مى كند صندوق را يعنى بار مى شود بر صندوق. 15 روض الجنان: عبداللهِ عبّاس گفت: تابوت و عصاى موسى در بُحَيْره طَبَريّه است در درياى طبرستان... 16 . 465. علامه شعرانى: درياى طبرستان زايد است از ناسخين كتاب يا از يكى از روات كه پنداشت بُحيره طبريه همان درياى طبرستان است، آن را به اين تفسير كرد. و بحيره طبريه در فلسطين است و درياى طبرستان در شمال مازندران. 17

.


1- .روض الجنان، ج 3، ص 362.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 296.
3- .رك: عرائس المجالس، ص 236.
4- .روض الجنان، ج 3، ص 364.
5- .روح الجنان، ج 2، ص 297.
6- .روض الجنان، ج 3، ص 366.
7- .روح الجنان، ج 2، ص 298.
8- .روض الجنان، ج 3، ص 366. توبه (9): 98.
9- .عرائس المجالس، ص 237.
10- .روض الجنان، ج 3، ص 367.
11- .تفسير المنار، ج 2، ص 390.
12- .روح الجنان، ج 2، ص 299.
13- .روض الجنان، ج 3، ص 368.
14- .روح الجنان، ج 2، ص 300.

ص: 222

. .

ص: 223

. .

ص: 224

249. «فَلَمّا فَصَلَ طالُوتُ بِالْجُنُودِ قالَ إِنَّ اللّهَ مُبْتَلِيكُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي وَ مَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي إِلاّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلاّ قَلِيلاً مِنْهُمْ فَلَمّا جاوَزَهُ هُوَ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ قالُوا لا طاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ قالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللّهِ كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً...»

روض الجنان: عبداللهِ عبّاس و سُدّى گفتند: جوى فلسطين خواست. قتاده و ربيع گفتند: آبى است از ميان اُردن و فلسطين خوش. و «ابتلاء» آن بود كه گفت: «فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي» ؛ هر كه از اين جوى آب خورد، از من هيچ نيست، يعنى نه از اهل دين من است... (1) . 466. علامه شعرانى: طالوت خواست اندازه عزم و ثبات لشكريان و مقدار اطاعت آنان را بداند، آنكه تشنه باشد و از نهر گذرد و آب نخورد به فرمان امير خويش، البته عزمى راسخ دارد كه در جنگ همان به كار آيد و آن ديگران كه سست باشند ديگران را هم مى ترسانند و تفرقه در لشكر مى اندازند كه موجب شكست آنان است. و در تورات اين امتحان را به مردى ديگر جدعون نام از قضات بنى اسرائيل نسبت داده و بدان اعتبار نيست. (2) روض الجنان: «قالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللّهِ» ؛ گفتند آنان كه دانستند و متيقّن بودند ملاقات خداى را.* «ظنّ» اينجا به معنى علم است، براى آنكه اين كنايت است از ايمان، و آنچه از باب ايمان بود علم باشد، ظنّ نباشد.** (3) 467. علامه شعرانى: * ايمان به خدا و روز جزا در غلبه لشكر اثر عظيم دارد و آن كس كه بداند پس از كشته شدن زندگى جاويد يابد به از زندگى اين جهان از مرگ نمى ترسد و به وهم و خيال آشفته نمى شود و اندك اين جماعت بر بسيار ديگران غالب مى گردند. (4) 468. ** و ما در محل خود گفتيم در ايمان ظنّ سود نكند، و قول بعض محدثان را آورديم كه گويند به ظن ايمان حاصل شود و بطلان آن را ثابت كرديم. (5) روض الجنان: «لا خَيْرَ فِي كَثِيرٍ...» ، تا چندين لاف نزنى به كثرت، و طعن نزنى به قلّت، و تكيه نكنى على السَّوادِ الْأَعظَمْ. دنييت سواد است و شعارت سواد است... (6) . 469. علامه شعرانى: عباسيان كه در عهد مؤلّف خلافت داشتند شعارشان سياهى بود. (7) روض الجنان: «...أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مالاً...» ، و نمى دانى كه در كثرتش خير نيست: به قول ايزد خير از كثير دور آمدتوجهد كن كه از آل كثير باشى دور يقين بدان كه اگر در كثير خيْرَسْتىبه چپ نبودى و عقد كثيرعقد كثير به چپ باشد و ره كثير به چپ باشد* آن جا كه صباء يمن بر اَصْحاب اليمين آيد. (8) ** 470. علامه شعرانى: * در آن عهد به انگشت حساب مى كردند و حساب عقود مى گفتند از يك تا ده هزار، آغاز به دست راست مى كردنديك و دو و سه به خنصر و چهار و پنج و شش به بنصر و هكذا و چون بندهاى انگشتان دست راست به كار مى رفت نوبت دست چپ مى رسيد براى عددهاى بيشتر. و اگر در حساب كسر بود هم به دست چپ مى كردند. 9 471. ** مراد از «صبا» ... بادى است كه از ناحيت نجد به جانب حجاز وزد، اعنى ازشمال شرقى و آن مطبوع است و شمال از ناحيه شام، و آن در حجاز سرد و نامطبوع است. 10

.


1- .روض الجنان، ج 3، ص 369.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 300.
3- .روض الجنان، ج 3، ص 372.
4- .روح الجنان، ج 2، ص 303.
5- .روض الجنان، ج 3، ص 374.
6- .روح الجنان، ج 2، ص 304.
7- .روض الجنان، ج 3، ص 374_ 375.
8- .روح الجنان، ج 2، ص 305.

ص: 225

. .

ص: 226

251. «فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللّهِ وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ وَ آتاهُ اللّهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمّا يَشاءُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ...»

روض الجنان:و بعضى مفسّران گفتند: طالوت پيغمبر بود، و اگر اين روايت درست باشد صغيره و كبيره در حقّ او ممنوع بود، پس اولى باشد كه كتاب را صيانت كنند از حديثهاى مطعون. (1) 472. علامه شعرانى: اين حديثهاى مطعون با اندكى مبالغه از كتب يهود مأخوذ است و چنان كه گفتيم اعتبار به كتب آنان نيست و نويسندگان تواريخ آنان از مسموعات خود حكاياتى با غايت اختلاف نقل كرده اند. (2) روض الجنان: ديگر مفسّران گفتند: مراد آن است كه اگر نه خداى بلا دفع كردى به مؤمنان و ابرار از كفّار و فجّار، زمين و هرچه در زمين بودى هلاك شدى. (3) 473. علامه شعرانى: در تفسير عبده گويد: اشاره به قاعده اى است كه مردم عصر ما آن را «تنازع بقا» مى گويند (4) و گويد اين قاعده از اصول ماديين نيست بلكه در چند جاى قرآن بدان اشاره شده و تنازع افراد انسان براى انتخاب زندگى بهتر است كه در آن عدل و حق و امن حاصل باشد نه براى ظلم و جور، و از اينجا گفت: «لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ» ؛ اگر دفع مردم نبود بعضى به بعضى زمين فاسد مى شد. پس دفاعى مطلوب است كه فساد را از زمين ببرد و آن حكم كه بهتر باشد به جاى فساد نشاند.و جاى ديگر فرمود: «وَ لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللّهِ كَثِيراً» . (5)

.


1- .روض الجنان، ج 3، ص 381.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 308.
3- .روض الجنان، ج 3، ص 385.
4- .تفسير المنار، ج 2، ص 399، ش 13.
5- .روح الجنان، ج 2، ص 310. حج (22): 40.

ص: 227

253. «...وَ لَوْ شاءَ اللّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ وَ لكِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَ مِنْهُمْ مَنْ كَفَرَ...»

روض الجنان:... و آنگه گفت: اگر من خواهم نكنند، دليل آن نكند كه چون مى كنند او مى خواهد، براى آنكه معنى اين است كه: باز نموديم، و اين چنان بود كه يكى از ما گويد: اگر سلطان خواهد جهودان به كنشت نشوند روز شنبه، و ترسايان خداى را ناسزا نگويند، و گبركان نكاح محرّمات نكنند، مُراد نه آن باشد كه سلطان مى خواهد تا ايشان آن كنند، معنى آن باشد كه سلطان اگر خواهد منع كند ايشان را به قهر، ولكن نمى خواهد تا منع به قهر كند براى صلاحى را، و اين روشن است. (1) 474. علامه شعرانى: خداى تعالى انسان را مختار آفريد و اجبار برخلاف سرشت او است. از اين جهت اگر همه نعمتهاى جهان را براى كسى فراهم كنند،او را در جايى محبوس كنند راضى نشود و آزادى را بر همه نعمتها ترجيح دهد و چون مردم مختار باشند هر صنعت و علم و هنر كه از آثار وجود آنان است پديد آورند و در دولت سلاطين جائر كه همه مقهور و دل مرده اند كارى از آنها نيايد مگر آنكه جائر بخواهد. لذا خداوند تعالى هم در اوامر و نواهى خود آنان را مجبور نكرد و اگر مى خواست مجبور كند مى توانست مانند ساير حيوانات كه كار خود را به غريزه انجام مى دهند، انسان هم طورى مى شد كه از معاصى الهى كه بالفطره اجتناب مى كرد. اما مصلحت الهى اين بود انسان مختار باشد تا دقايق علوم و اسرار كون را بتواند گشود. (2) روض الجنان: [در جنگ صفين مردى شامى از امام امير المؤمنين درباره قضا و قدر پرسيد، امام عليه السلام] گفت: به خداى كه هيچ بلند بر نشديم، و هيچ نشيب فرو نيامديم، و پاى بر هيچ ننهاديم الا به قضا و قدر خدا... . شامى گفت: يا امير المؤمنين! كيف ذلك والقضاء والقدر ساقانا وعنهما كان مسيرنا وانصرافنا؛ چگونه باشد اين قضا و قدر ما را به آنجا راند و از قضا و قدر رفتيم وآمديم؟ و امير المؤمنين عليه السلامگفت: يا اَخا اَهْلِ الشّام لعلك ظننت قضاء لازما وقدرا حتما لو كان ذلك لبطل الثواب والعقاب وسقط الوعد والوعيد...؛ گفت: اى برادر اهل شام! همانا قضاء لازم و قدرى حتم گمان بردى، اگر چنين بودى ثواب و عقاب باطل شدى، و وعد و عيد ساقط گشتى... . (3) 475. علامه شعرانى: حاصل جواب اميرالمؤنين عليه السلام آن است كه علم خداوند تبارك و تعالى و قضا و قدر و امرا و الزام و اجبار نمى آورد كه قدرت را از بنده سلب كند و او مستحق ثواب و عقاب نشود چنان كه ما علم داريم. ملحد گرسنه در خانه خالى و طعام عقل باور نكند كز رمضان انديشدبا اينكه يقين داريم فلان ملحد روزه نمى گيرد، او را مجبور نكرديم. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 3، ص 391.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 314.
3- .روض الجنان، ج 3، ص 393.
4- .روح الجنان، ج 2، ص 315.

ص: 228

255. «اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ...»

روض الجنان:... و بر دگر روز به غَلَسْ برخاستم. (1) 476. علامه شعرانى: هوا هنوز روشن نشده. (2) روض الجنان: «اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ» ؛ خدا قادر بر اصول نعم كه به كردن آن مستحق عبادت آمد، جز يكى نيست كه با او «اِله» نيست، و مستحقّ عبادت سزاوار پرستش نيست مگر او. (3) 477. علامه شعرانى: بعضى متكلمان گويند مستحق عبادت كسى است كه بر اصول نعم قادر باشد، و از اين كلام آن خواهند كه ديگران چون نعمتى به انسان بخشند و مستحقّ شكر شوند. اصل نعمت آفريده خدا است و هيچ كس قادر به آن نيست كه اصل نعمت را ايجاد كند، بلكه نعمت آفريده خداى را كسى كه در تصرف دارد به ديگرى مى دهد. (4) روض الجنان:... عبداللهِ عبّاس گفت: مهم ترين نامهاى خداى تعالى «الْحىُّ القيُّوم» است، و اين دعاى اهل دريا است كه گويند ايشان: يا هَيّاً شراهيّاً. (5) 478. علامه شعرانى: اهى اشر اهى؛ هستم كسى كه هستم؛عبارت عبرانى در تورات است كه چون حضرت موسى بن عمران با خداى تعالى گفت كه اگر بنى اسرائيل از من بپرسند خداى تو چيست و كيست به آنها چه بگويم؟ خداوند به او وحى فرستاد هستم آنچه هستم تو به هستى افراد اقرار كن و در طلب ماهيت مباش. به هستيش بايد كه خستو شوىزگفتار بيكار يكسو شوى (6)روض الجنان: «لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ» ؛ مفسران گفتند: «سِنَة» خوابى باشد سبك، و «نَوْم» خواب باشد تامّ، و حدّ خواب اين بنهادند متكلّمان: سَهْوٌ يَلْحَقُ الاِْنسانَ مَعَ فُتُوِر الاَْعْضاء مِنْ غيْرِ عِلَّةٍ؛ سهوى كه با مردم رسد با فتور و سستى اندامها بى بيمارى... (7) . 479. علامه شعرانى: سهو به معنى حاضر نبودن است و بعضى علما كه گويند سهو بر امام و پيغمبر جايز است مقصودشان آن است كه گاه باشد علم حضورى براى آنها نباشد و هر گاه كه خواستند حاضر شود، نه سهو به اصطلاح عوام و نه مصطلح فقها. و خواب سهو است و در اصطلاح فقها آن را سهو نگويند. (8) روض الجنان: «لَهُ ما فِي السَّمواتِ وَالْأرْضِ» ؛ او راست آنچه در آسمان و زمين هست مِلْكاً و مُلْكاً... (9) . 480. علامه شعرانى:در تفسير منهج الصادقين گويد: اين تحرير قيوميت او است؛ يعنى ملك او به معنى قيوميت است نه اضافه محض و اگر علاقه ملكى ميان مالك و مملوك در ممكنات اعتبارى پى حقيقت است علاقه ممكنات به واجب تعالى حقيقى است. مالك نزد ما معدوم مى شود و ملك او مى ماند و به وارث مى رسد چون وجود ملك ما بسته به وجود مالك نيست اما وجود آسمان و زمين متعلق به وجود حقّ است مانند نور به چراغ و كلام به متكلم كه چون اراده كند همه چيز فانى شود. (10) و هم در آن تفسير گويد: چون اين آيت شريفه متضمن براهين است بر اصول اسلام از توحيد و عدل و علم و قدرت و حيات و اراده و غير آن، از اين جهت فضايل و خواص بسيار در آن مضمر است. (11) و نويسنده گويد: همه فقرات اين آيه تحرير قيوميت او است، چون دقت شود دليل بر آنكه اصل وجود عقل و علم و حيات است و عالم ماده و جماد فرع و مظهر و در تحت سيطره و احاطه او و همه چيز وجود تعلقى دارند به معنى حرفى غير مستقل و اين اصل بزرگى است كه دين خدا بلكه حكمت نظرى الهيين هم مبتنى بر آن است. (12) روض الجنان: ... و «علم» در آيت به معنى معلوم است تا اشاعره را تمسّك نباشد. (13) 481. علامه شعرانى: اشاعره گويند صفات خداوند زايد بر ذات او باشد از جمله علم او. و از اين آيه همين مستفاد مى گردد چون فرمود: «بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ» ؛ به چيزى از علم او. و علم را تبعيض كرد و ذات تبعيض نشود. و جواب آن است كه اين علم به معنى معلوم باشد. و نيز احاطه به علم او ممكن نباشد اصلاً، و استثنا در آن صحيح نيست. (14) روض الجنان:... چهارم قوله: «اَلْقَيُّومُ» دليل بطلان قول فلاسفه و طبايعان است* گفتند: بيشتر چيزها به طبع محلّ حاصل مى آيد... .** پنجم: «لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ» ؛ دليل بطلان قول جهودان است... ديگر دليل است بر بطلان مذهب جَهْم كه گفت: خداى تعالى عالم است به علمى كه محدث، سهو بر او روا باشد.*** ششم قوله تعالى: «لَهُ ما فِي السَّمواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ» ؛ دليل بطلان مذهب مفوّضه است كه گفتند: خداى تعالى تفويض خلق عالم كرد با شخصى محدث كه او را بيافريد و به نيابت خود بداشت.**** ... هشتم قولُهُ تعالى: «يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ» ، دليل مى كند بر بُطلان قول آنان كه گفتند خداى تعالى عالم است به علم... .***** نهم قَوْلُهُ: «وَ لا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاّ بِما شاءَ» ، دليل بطلان قول كاهنان و منجّمان مى كند كه ايشان گفتند: ما غيب مى دانيم از سير كواكب بى اعلام خداى تعالى.****** دهم قولُهُ: «وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمواتِ وَ الْأَرْضَ» ، ردّ است بر مذهب فلاسفه كه گفتند: عالم خود زمين است و افلاك كه بدان محيط است في وراى آن چيزى نيست. نفى عرش و كُرسىّ و لوح و قلم كردند. (15) ******* 482. علامه شعرانى: * طبايعيانِ از فلاسفه آنهايند كه نسبت وجود اشياء به طبيعت دهند؛ مثلاً گويند به اقتضاى مزاج و طبع رحم، نطفه در آن انسان شود و طبيعت و مزاج خاك و آب و خورشيد دانه را بروياند. و الهيانِ از فلاسفه گويند نمى توان اين افعال محكم و مصالح مُعظَم كه در انسان و غير آن به كار رفته به طبيعت نسبت داد. و حكيم سبزوارى در منظومه گويد: و قوّة تفعل شكلاً و خطط طبعا لَديهم و لدىّ ذا شطط (16)483. ** و نيز دليل است بر ردّ قول بعض متكلمان كه پندارند وقتى چيزى موجود شد و خداوند ان را خلق كرد از خداى تعالى بى نياز مى شود و اگر خدا پس از خلقت آنهارا به حال خود رها كند به همان حال مى مانند؛ مثلا" انسان را پس از ولادت رها كند و آن را نمو ندهد و بزرگ نكند و غذا نرساند و ملك الموت نفرستد به همان حال كودكى زنده مى ماند الى الا بد. و حكماى الهى و محققان اهل كلام گويند چنان كه ممكنات در اول خلقت محتاج به خدايند در بقا نيز محتاجند، مانند نور به چراغ، و معنى قيّوم همين است. (17) 484. *** سهو چنان كه گفتيم، در اصل لغت حاضر نبودن معنى است در ذهن. پس خواب هم سهو است و نفى خواب دليل نفى سهو باشد. و جهم بن صفوان همان است كه قضا و قدر الهى را نفى كرده. و تجويز سهو بر خداى تعالى ملازم با نفى قضا و قدر است. (18) 485. **** تفويض سخنى جاهلانه است و از ان برخاسته كه ممكنات را وجود فى نفسه و مستقل پنداشت. اما چنين نيست و هيچ چيز غير واجب تعالى وجود مستقل ندارد؛ چنان كه اگر خداى تعالى قطع فيض كند همه فانى شوند مانند دانه هاى زنجير كه در يكديگر آويخته و دانه آخرين به سقف، اگر سقف آن دانه آخرين را نگاه ندارد اين دانه ها نمى توانند يكديگر را نگاهدارند. (19) 486. ***** يعنى به علم زايد بر ذات. و اين سخن صحيح نيست؛ زيرا كه خداى تعالى به ذات خود عالم است و علم عين ذات او است چون فاعل جاهل كه نداند چه مى كند مانند خورشيد كه نور مى دهد بى اختيار در فعل ناقص است. و خداى تعالى هر چه كند به علم و اختيار مى كند. 20 487. ****** و مانند اطبا كه گويند از علائم نبض و قاروره مرض مى شناسيم و از تقدمة المعرفه آگاه مى شويم كه مريض مى ميرد يا شفا مى يابد و مانند پيشگوييهاى سياسى و اخبار جوى از باران و ابر و هر چه از علائم ظنّى دانسته شود. و اينان وقتى خطاكارند كه دعوى يقين كنند و خود را از خداى بى نياز دانند. 21 488. ******* نفى كردن چيزى ندانسته صحيح نيست و گويا لوح و قلم را تفسير به دو ملك كردند چنان كه صدوق در اعتقادات گفته 22 و عرش و كرسى را تأويل به علم خداى تعالى، 23 چنان كه در بعض روايات است. 24

.


1- .روض الجنان، ج 3، ص 401.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 320.
3- .روض الجنان، ج 3، ص 403.
4- .روح الجنان، ج 2، ص 321.
5- .روض الجنان، ج 3، ص 404.
6- .روح الجنان، ج 2، ص 322.
7- .روض الجنان، ج 3، ص 405.
8- .روض الجنان، ج 3، ص 407.
9- .منهج الصادقين، ج 1، ص 89 .
10- .منهج الصادقين، ج 1، ص 93 _ 94.
11- .روح الجنان، ج 2، ص 324.
12- .روض الجنان، ج 3، ص 408.
13- .روح الجنان، ج 2، ص 325.
14- .روض الجنان، ج 3، ص 411_413.
15- .روح الجنان، ج 2، ص 327. غرر الفرائد، غرر في القوى النباتية، ص 88 .
16- .روح الجنان، ج 2، ص 328.
17- .اعتقادات، ص 22، باب 12.
18- .معانى الأخبار، ص 29، باب معنى العرش و الكرسى، ح 1.
19- .روح الجنان، ج 2، ص 329.

ص: 229

. .

ص: 230

. .

ص: 231

. .

ص: 232

. .

ص: 233

256. «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطّاغُوتِ وَ يُؤمِنْ بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى لاَ انْفِصامَ لَها وَ اللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ»

روض الجنان: «وَ يُؤمِنْ بِاللّهِ» ، بيان كرديم پيش از اين كه: «ايمان» تصديق به دل، و «كفر» جحود به دل باشد. (1) 489. علامه شعرانى: ايمان همان تصديق به قلب است، اقرار به زبان علامت او است و عمل اثر و نتيجه آن و هيچ يك جز ايمان نيست به اجماع شيعه و در حق اليقين و بعض كتب ديگر چيز ديگر گفته اند، (2) مقصودشان تفسير الفاظ حديث است نه تحقيق اقوال و بيان قول حق. و به هر حال، مخالفت مرحوم مجلسى و بعض محدثان ديگر را مضر به اجماع شيعه نتوان دانست. (3) روض الجنان: «بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى» ، به بند استوارتر. و «عُرْوَه» آنگلك باشد كه گوى گريبان در او افتد. (4)490. علامه شعرانى: انكلك مصغر أنكل يا أنكله است و آن را در زمان ما مادگى گويند كه گوى يعنى تكمه را در آن اندازند و خاقانى در وصف خاتم انبيا صلى الله عليه و آلهگويد: در جيب كمال آن مقدس گوى انكله است چرخ اطلس (5)روض الجنان: و او مانده بود. (6) 491. علامه شعرانى: يعنى خسته و كوفته از راه. 7

.


1- .روض الجنان، ج 3، ص 415.
2- .رك: حق اليقين، ص 555 _ 573 ، فصل نوزدهم.
3- .روح الجنان، ج 2، ص 330.
4- .روض الجنان، ج 3، ص 416.
5- .روض الجنان، ج 4، ص 3.
6- .روح الجنان، ج 2، ص 335.

ص: 234

258. «...إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ...»

روض الجنان:... حمزه خوانده: رَبّى الَّذي يُحْيي و يُميتُ باِسْكانِ الياء... . (1) 492. علامه شعرانى: اتفاق همه مسلمانان است كه قرآن را به سماع بايد خواند نه هر چه جايز باشد در نحو و عربيت مانند ياء متكلم كه در كلام عربى جايز است به فتح خواندن و به سكون هم مانند «ربِىَ الذى» و «ربِى الذى» و «لا ينال عهدِىَ الظالمين» و «لا ينال عهدِى الظالمين» ، اما در قرائت قرآن جايز نيست مگر به همان وجه كه قرّاء خوانده اند. و ما در مقدمه تفسير منهج الصادقين (صفحه 8) گفته ايم كه قرّاء در 566 موضع «ياء» تكلم را ساكن خواندند بالاتفاق و در آن موارد فتح آن جايز نيست و در 18 موضع به فتح خواندند بالاتفاق و در آنها سكون جايز نيست و در 212 موضع بعضى به سكون خواندند و بعضى به فتح و براى ما متابعت هر يك جايز است. و بعضى فقهاى عصر اخير هر چه در عربى جايز باشد قرائت قرآن را به آن جايز مى دانند چون معصوم نبوده از بى خبرى گفتند قول آنان را مخالفت اجماع نتوان شمرد و اگر تتبع كتب علما كرده بودند چنين فتوا نمى دادند چنان كه اگر فارسى زبان نحو نخوانده فاعل را منصوب بخواند نبايد گفت اجماع نحويان بر رفع فاعل صحيح نيست. (2)روض الجنان:... «فَمَنْ غَلَبَ سَلَبَ». (3) 493. علامه شعرانى: هر كه پيروز شود جامه بر كند. (4) روض الجنان: خداى تعالى وحى كرد به فريشته اى كه بر سَراشك موكّل است. (5) 494. علامه شعرانى: لغت «سر اشك» را در جاى ديگر نيافتيم غير اين تفسير و ضبط آن معلوم نيست و نمى دانيم چگونه تلفظ مى كردند. 6

.


1- .روض الجنان، ج 4، ص 4.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 335.
3- .روض الجنان، ج 4، ص 6.
4- .روح الجنان، ج 2، ص 337.
5- .روض الجنان، ج 4، ص 7.

ص: 235

259. «أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها قالَ أَنّى يُحْيِي هذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ كَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ فَانْظُرْ إِلى طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلى حِمارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنّاسِ»

روض الجنان: و علما خلاف كردند در آنكه آن گذرنده كه بود؟ قتاده و ربيع و عِكْرِمه و ناجية بن كعب و ضحّاك و سُدّى و سليمان بن يُربده و سالم الخواص گفتند: عُزير بن شرحيا بود و وهب بن منبّه و عبد الله بن عبيد بن عمر گفتند: اِرْمَياء بن جَلْقيّا بود. (1) 495. علامه شعرانى: يعنى حكايت زنده شدن عُزَير اتفاقى اهل تفسير نيست و دانستنِ شخص او را در مقصود تأثيرى نباشد و هر كه بود حاكى از قدرت پرودگار و دليل معاد است. (2) روض الجنان:... چون هفتاد سال برآمد، خداى تعالى فرمود پادشاهى را از پادشاهان پارس تا بيامد و بيت المقدّس را آبادان كرد... . (3) 496. علامه شعرانى: يهوديان در فلسطين دولتى داشتند و بُخت نصّر پادشاه بابِل بود، بر آنها تاخت و بيت المقدس را خراب كرد و بنى اسرائيل را اسير به بابل آورد و سالها گذشت تا پادشاه فارس به نام كوروش بر بابل مستولى شد و بنى اسرائيل را رخصت داد به ملك خود روند و معبد بسازند و ايرانيان اين پادشاه را نمى شناختند بلكه نام او را هم نشنيده بودند از تاريخ مملكت خود و پادشاهان خود بى خبر بودند. اما يهوديان آن عهد نام اين پادشاه را كوروش نوشتند. در عهد ما كه كتب فرنگى در ايران آمده و كتيبه هاى قديم را خوانده اند صحت نقل يهود و تاريخ اين پادشاه و غلط بودن تاريخ ايرانيان عهد ساسانى معلوم گرديد. پس از اسلام مورّخان عرب به گمان آنكه هر قومى تاريخ خويش را بهتر مى داند تاريخ عجم را از ايرانيان فراگرفتند غافل از آنكه بيگانگان تاريخ ايران را مى دانند و خود ايرانيان نمى دانند، مگر ابوالفرج بن عبرى در تاريخ مختصر الدول و ابن خلدون در تاريخ خود اسامى سلاطين هخامنشى را از منابع ديگر غير ايرانى فراگرفته به طور صحيح آورده اند. به هر حال، اين پادشاه پارس كوروش نام داشت و تكميل بناى بيت المقدس به امر پادشاهى ديگر شد از فارس از احفاد وى به نام ارتحششتاى كه يونانيان ارتاگزرسس گويند و بعضى گويند اردشير دراز دست او است از سلسله كيان. و عزير معاصر اين پادشاه بود. (4) روض الجنان:... در مدّت سى سال تا به از آنكه بود باز كردند. (5) 497. علامه شعرانى: بار ديگر ساختند. (6) روض الجنان: فاما قول آنان كه گفتند: عزير بود، خبرى است از موسى ابن جعفر عليهماالسلام.. (7) . 498. علامه شعرانى: در بعض روايات از امام محمد باقر عليه السلام نقل كردند. و الله العالم. و اگر اين روايت صحيح باشد همين حكايت مشهور كه عُزيرْ از دنيا رفت و پس از صد سال زنده شد مقدم است بر قول آنان كه ارميا يا ديگرى را گفتند. (8) روض الجنان:... گفت: مرا خبر ده از آن دو برادر همشكم كه به يك شب از مادر جدا شدند و به يك روز با پيش خداى شدند، و چون بمردند يكى را دويست سال بود و يكى را صد سال. (9) 499. علامه شعرانى: يهود و نصارا در اين زمان گر چه عُزير را مى شناسند و او را كاتب تورات و عالم شريعت و احيا كننده دين موسى عليه السلام مى دانند بعد از اسارت بابل اما برادرى براى وى نمى شناسند و اين حكايت مردن و زنده شدن وى را انكار دارند و گويند در كتب ما چنين حكايت نيست. و از اين روايت معلوم مى شود آن راهب نصرانى كه با امام محمد باقر يا امام موسى كاظم عليه السلام مكالمه مى كرد بدان اقرار داشت، اما يهود و نصارا در عهد ما فراموش كرده اند. و امثال آن در ميان آنها بلكه در بين مسلمين هم بسيار است، مانند حكايت سلامان و ابسال كه ابو على بن سينا در اشارات بدان تمثّل جسته و آن را مى دانست و خواجه نصير الدين طوسى و امام فخر رازى با كمال احاطه خود اسم آنها را نشنيده، از آن خبر نداشتند تا پس از ساليان دراز حكيم طوسى حكايت آنهارا يافت. (10) روض الجنان: «بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ» و «بَلْ» براى اضراب باشد از اوّل، اَعْني عدول از كلام اوّل و كلامى ديگر پس از آن آغاز كردن. «لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ» ، صد سال است تا تو اينجايى... . (11) 500. علامه شعرانى: اگر بگويى: چون مردگان زنده شوند آيا عالم برزخ را فراموش مى كنند و عزير يا پيغمبر ديگر هر كه بود چون زنده شد ندانست چند سال گذشته است، گوييم: برزخ عالم ديگر است و بعث عالم ديگر و زمانها مطابق يكديگر نيست، چنان كه اگر كسى خواب بوده و بيدار شود، مدتى در خواب بر وى گذشته است براى حوادثى كه در خواب ديده و مدتى ديگر بر جسم او كه چند ساعت خواب بوده و او پس از بيدارى نمى داند چند ساعت خوابيد اما مدتى از تسلسل خوابهايى كه ديده است در خاطرش مصور باشد. پس زمان در عالم رؤيا براى حوادث خوابها چيز ديگر است و زمان عالم بيدارى چيز ديگر. (12) روض الجنان: «لَمْ يَتَسَنَّهْ» اَىْ لَمْ يَتَغيرْ. و طَلْحَة بن مُصرِّف در شاذّ خواند: «لَمْ يَسَّنَّه»، به ادغام «تا» در «سين»، و گفت: در مصحف اُبىِّ كعب چنين است، يعنى گشت سالها آن را بنگردانيده است. (13) 501. علامه شعرانى: يعنى «يَتَسَنّه» مشتق از سنه به معنى سال است و «لَم يَتَسنَّه» يعنى سالخورده نشده و تغيير نكرده است، با آنكه سالها بر آن گذشته است. (14) روض الجنان:... و بهرى دگر گفتند نظم آيت چنين است: فَانْظُر الى طَعامك و شَرابِكْ لَمْ يَتَسَنَّ وانْظُرْ اِلى حِماركَ وانْظُر اِلى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً ولِنَجْعَلَكَ آيَةً للنّاسِ. و به اين تعسّف حاجت نيست، چه ضرورتى نيست از فساد معنى و عدم استقامت او تا حاجت باشد به اين تقديم و تأخير. (15) 502. علامه شعرانى: ظاهر آيه با تفسير اول مطابق تر است؛چون اول فرمود: «وَ انْظُرْ إِلى حِمارِكَ» ؛ حمار خويش را بنگر، و اين دلالت بر وجود حمار دارد. آن گاه فرمود: اين آيتى است و نشانه قدرت.پس از آن فرمود نظر كن به استخوانها و نفرمود به استخوانهاى حمار، و ظاهر آنكه استخوان ديگر بوده است. و مفسران نصارا و يهود آن را برخلاف ظاهر تأويل مى كنند گويند رؤياى نبوت بود، يعنى آن پيغمبر كه ارميا نام داشت در عالم مكاشفه استخوانهاى پوسيده را يافت كه زنده شدند و تاويل آن حيات بنى اسرائيل است و آزادى آنها از اسارت بابل و برگشتن به موطن خود و آباد شدن بيت المقدس پس از صد سال. و چند بار گفته ايم سخنان مفسران يهود و نصارا و حكايات و قصص ايشان اعتبار ندارد. (16) روض الجنان:... ضحّاك و ديگر مفسّران* گفتند: چون خداى تعالى او را زنده كرد... (17) . 503. علامه شعرانى: يعنى جماعتى از مفسران نه همه آنان؛ زيرا كه بسيارى قصه مردن و زنده شدن را به عُزير نسبت ندادند چنان كه گذشت و حكايت عزير اتفاقىِ آنان نيست. (18) روض الجنان:چون عزير با ده آمد نهاد ده* و محلّت از آن بگشته بود بر وهم** و به در سراى خود آمد و در بزد. (19) 504. علامه شعرانى: * يعنى وضع ده. 20 505. ** يعنى به حدس و تخمين و خيال؛ چون كوچه ها وضع ديگر داشت. 21 روض الجنان:... پسرش گفت: عزير را خالى بود بر ميان دو كتف چون ستاره درفشان، بيامد و او را گفت: ميان كتف مرا بنماى. او جامه برداشت، آن خال پيدا شد و از آن خال آن حال پيدا شد _ فَرُبَّ خالٍ يدُلُّ على حالٍ* _ او را ميان كتف بود در زير جامه، و اين** را بر روى راست باشد ناپوشيده به جامه، على خَدّه الاَْيْمَنِ خالٌ...، «كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ» 22 . 23506. علامه شعرانى: * چه بسا خال كه علامت است و دلالت بر حالى دارد. 24 507. ** يعنى حضرت حجت عليه السلام را. 25

.


1- .روض الجنان، ج 4، ص 8 .
2- .روح الجنان، ج 2، ص 338.
3- .روض الجنان، ج4، ص 13.
4- .روح الجنان، ج 2، ص 341.
5- .روض الجنان، ج 4، ص 13.
6- .روض الجنان، ج 4، ص 14.
7- .روض الجنان، ج 4، ص 16.
8- .روح الجنان، ج 2، ص 343.
9- .روض الجنان، ج 4، ص 19.
10- .روح الجنان، ج 2، ص 344.
11- .روح الجنان، ج 2، ص 345.
12- .روض الجنان، ج 4، ص 21.
13- .روح الجنان، ج 2، ص 346.
14- .روض الجنان، ج 4، ص 23.
15- .روح الجنان، ج 2، ص 348.
16- .روض الجنان، ج 4، ص 24.
17- .نور (24): 35.
18- .روض الجنان، ج 4، ص 25.
19- .روح الجنان، ج 2، ص 349.

ص: 236

. .

ص: 237

. .

ص: 238

. .

ص: 239

. .

ص: 240

260. «وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى قالَ أَ وَ لَمْ تُؤمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي...»

روض الجنان:... خداى تعالى او را بر سبيل تقرير گفت: «أَ وَ لَمْ تُؤمِنْ» ؛ ايمان ندارى به احياى مَوتى؟ با آنكه دانست كه او ايمان دارد، ولكن برا تقرير گفت تا او بگويد «بلى»، گفت: بلى ايمان دارم، و لكن تا دلم ساكن شود، يعنى آنچه به دليل مى دانم بر وجهى كه شك و شبهه را در او محال است به معاينه ببينم و به ضرورت بدانم تا علمم چنان شود كه شبهه را در او مجال نباشد. (1) 508. علامه شعرانى: نظير اين سخن در قصص انبياى ديگر نيز هست. حضرت زكريا از خداى تعالى فرزند خواست و خداوند به او وعده فرزند داد. آن گاه آيتى خواست از خداوند و خداوند بسته شدن سخن را بر وى آيت او قرار داد كه «آيَتُكَ أَلاّ تُكَلِّمَ النّاسَ» (2) ». اگر از اول ايمان به قدرت خدا نداشت دعا نمى كرد و با آنكه ايمان داشت باز آيت طلبيد؟ و حضرت ابراهيم همچنين ايمان به قيامت داشت و آيت خواست. البته پيغمبران در صحت وحى خود شك ندارند و احتمال آن نمى دهند كه صدايى كه شنيده اند از غيرِ خدا باشد يا آنكه مشاهده كرده اند به اراده غير خدا به آنها نموده شده و موافق واقع نباشد. حال آنها را به خويشتن قياس نبايد كرد، اما دور نيست كه تأكيد و تأييد خواهند براى تبليغ به ديگران و رسوخ و عزم ثابت در دعوت. واللّه العالم. (3)روض الجنان:... تو ملك الموتى؟ گفت: آرى. گفت: براى چه آمده اى؟ گفت: آمده ام تا تو را بشارت دهم به خُلّت كه خداى تعالى تو را به دوست خود خواهد گرفتن... (4) . 509. علامه شعرانى: ملك الموت فرشته اى است كه موجودات را به كمال خود مى رساند. (5) روض الجنان:... و امّا تأويل آيت آن است كه: حنَّ الْخَليل اِلى صُنْعِ خَليله وَلمْ يتَهِمْهُ، خليل را حنين و تاسه خواست. (6) 510. علامه شعرانى:تاسه به معنى شوق و رغبت است. سنايى گويد: يار هم كاسه هست بسيارىليك هم تاسه كم بود يارىروض الجنان:... عطاء خراسانى گفت: خداى تعالى وحى كرد به او كه چهار مرغ بگير: بطّى سبز و كلاغى سياه و كبوترى سپيد و خروسى سرخ. (7) ** 511. علامه شعرانى: * عطا بن يسار غير عطاء خراسانى و عطاء بن ابى رباح مكى است. (8) 512. ** در تورات سه حيوان پستاندار گوساله و بره و بزغاله و دو مرغ است و اين دليل بود كه قرآن از تورات مأخوذ نيست و اين كه حضرت رسالت تورات نخوانده بود چنان كه نصارا پندارند. و اگر چنين بود اين حكايات را مطابق تورات مى فرمود و علت نداشت پنج را به چهار و حيوان ديگر را به مرغ تبديل كند. و بايد دانست يهود و نصارا اين رؤيا را به مكاشفه انبيا تأويل مى كنند، نظير آنكه پيغمبر ما صلى الله عليه و آله بهشت و دوزخ را در عرض ديوار مشاهده فرمود و حوض كوثر را در مسجد و جنازه ميتى در قبر ديد كه با حور العين معانقه مى كند. و يهود گويند تأويل اين مكاشفه براى ابراهيم عليه السلام زيادت نسل و احياى دولت اولاد او است از مصر تا فرات. و به تفسير و حكايات آنها اعتبار نيست، تورات اغلاط بسيار دارد و ما در محلّ خود گفته ايم. و يهود گمان دارند خلقت جهان براى آن است كه آنها در زمين فلسطين ساكن باشند و همه مكاشفات و اخبار انبيا را به رجوع دولت خود تأويل مى كنند. (9) روض الجنان: ... جمله خصال ناپسنديده اين مرغان در تو است، پس از وجهى هر چهار مرغى، و از روى ديگر كه به كار ايشان باز نيابى و به جاى ايشان بنشايى و به رنج ايشان بنپايى*، هيچ مرغى نه اى تو، بوالعجب مرغى كه زينت طاووست نيست، و لكن رعونت او دارى...**. (10) 513. علامه شعرانى: * پاى و تحمل ندارى. (11) 514. ** كبر و خودپسندى. (12) روض الجنان: ايشان را با خود چفسان. 13 515. علامه شعرانى: نزديك كن و ما امروز گوييم بچسبان. 14

.


1- .روض الجنان، ج 4، ص 27.
2- .آل عمران (3): 41.
3- .روح الجنان، ج 2، ص 350.
4- .روض الجنان، ج 4، ص 29_30.
5- .روح الجنان، ج 2، ص 351.
6- .روض الجنان، ج 4، ص 30.
7- .روض الجنان، ج 4، ص 30؛ در چاپ مشهد «خروهى صُرخ» ضبط شده است.
8- .روح الجنان، ج 2، ص 352.
9- .روض الجنان، ج 4، ص 31.
10- .روح الجنان، ج 2، ص 353.
11- .روض الجنان، ج 4، ص 34.
12- .روح الجنان، ج 2، ص 354.

ص: 241

. .

ص: 242

261. «مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ...»

روض الجنان:... گفت: براى آنكه از رسول عليه السلام شنيده ام كه: اَلْيَدُ الْعُلْيا خَيْرٌ مِنَ الْيَدِ السُّفْلى، گفت: دست زبرين بهتر از دست زيرين باشد، يعنى دست دهنده به از دست گيرنده باشد. (1)516. علامه شعرانى: به قرينه عقلى تخصيص نص جايز است. پيغمبر فرمود دست بالا بهتر است يعنى آن دهنده كه پس نستاند و اگر پس بگيرد دست بالا نيست. (2) روض الجنان: كَكِجْ. (3) 517. علامه شعرانى: ككج و ككژ و ككش، تره تيزك است. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 4، ص 44.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 361.
3- .روض الجنان، ج 4، ص 47.
4- .روح الجنان، ج 2، ص 362.

ص: 243

262. «الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ثُمَّ لا يُتْبِعُونَ ما أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذىً...»

روض الجنان: به منّت منكد مكن. (1) 518. علامه شعرانى: منكد معيوب و غير رائج است. (2)

264. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى...»

روض الجنان: و مراد از آيت آن است كه: صدقه چنان دهى كه خالى باشد از منّت و عارى باشد از اذيّت؛ چه اگر نه چنين باشد خود موقعى ندارد و به موقع قبول نيفتد، و لكن از روى ظاهر به آن ماند كه واقع شد و آنگه باطل شود، براى آنكه اگرنه چنين باشد احباط بود، و احباط باطل است به نزديك ما. (3) 519. علامه شعرانى: نزديك ما يعنى در مذهب شيعه احباط باطل است و كسى آن را تجويز نكرده است مگر مرحوم مجلسى (عليه الرحمه) در بعضى كتب خود و سيد نعمت الله جزايرى متابعت او كرده است و قول آنان در مقابل اجماع علما قابل اعتبار نيست. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 4، ص 49.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 363.
3- .روض الجنان، ج 4، ص 53 .
4- .روح الجنان، ج 2، ص 366.

ص: 244

265. «...كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصابَها وابِلٌ فَآتَتْ أُكُلَها ضِعْفَيْنِ فَإِنْ لَمْ يُصِبْها وابِلٌ فَطَلٌّ...»

روض الجنان:... «فَآتَتْ أُكُلَها ضِعْفَيْنِ» نافع و ابن كثير و ابوعمرو: «اُكْلَها» خوانند به تخفيف، و باقى به تثقيل. (1) 520. علامه شعرانى: يعنى به ضمّ كاف. (2) روض الجنان:... مُفَضَّل گفت: «اُكُل» بسيارى چيزى بود كه نافع بود آن را كه در او بود، يُقالَ: ثَوْبٌ كَثير الاُكُل، اَىْ كثيرُ الغَزل. (3) 521. علامه شعرانى: بسيارى نخ كه در جامه باشد سبب استحكام جامه است و گويند خوراك آن بسيار است و اگر چرم را به مازوى بسيار بپرورانند هم گويند خوراك بسيار داده اند. (4) روض الجنان: چنان كه اين بستان آرد. (5) 522. علامه شعرانى: يعنى ثمره و ميوه آورد. (6)

267. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَيِّباتِ ما كَسَبْتُمْ وَ مِمّا أَخْرَجْنا لَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ لا تَيَمَّمُوا الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَ لَسْتُمْ بِآخِذِيهِ إِلاّ أَنْ تُغْمِضُوا فِيهِ...»

روض الجنان:... قَيْس بن ابي غَرْزة الْغِفارىّ گفت: ما را در عهد رسول عليه السلام در مدينه سمسار خواندندى. رسول عليه السلام آمد و ما را نامى نهاد از آن بهتر، گفت: يا معشر التُّجار؛ اى جماعت بازرگانان! هذا الْبَيْعُ يَحْضُرُهُ اللغو والْكِذْبُ والْيَمينُ فَشُوبُوهُ بالصَّدَقَةِ؛ اين بيع را لغو و دروغ و سوگند در وى شود، آن را با صدقه به يك جا برآميزى. (7) 523. علامه شعرانى: در اسد الغابه از داود طيالسى عبارت پيغمبر صلى الله عليه و آله را چنين آورده است: «يا معشَر التجّار انه يخالط بيعكم هذا الحلف فشوبوه بالصدقة». (8) غرض من از نقل آن بود كه تا اين حد نقل به معنى را با تغيير عبارت جايز مى دانستند و كسى از مسلمين اين گونه تغيير را منكر نشمرده است تا مرد نامجرّب و غير مطّلع نپندارد حفظ الفاظ روايت و ضبط آن مانند قرآن واجب است و مى توان به هر كلمه و حرف و تقديم و تأخير و فتح و ضمّ آن استشهاد كرد. در قرآن به تمام حروف و خصوصيات عمل او احتجاج بايد كرد و در روايات صحيح به حاصل مضمون. (9) روض الجنان: امير المؤنين على عليه السلام گفت، و حسن و مجاهد و ضحّاك كه: جماعتى بودند كه چون زكات يا صدقه خواستدندى دادن بگزيدندى، آنچه خيار بودى خود را باز گرفتندى، و آنچه رذال بودى صدقه را بنهادندى از هر جنسى... . (10) 524. علامه شعرانى: يعنى براى خود نگاه مى داشتند. و رذال جنس بد و سست است. (11) روض الجنان:... و بر اين قول «اِغْماض»، كنايت باشد از شرم، و بر قولهاى ميانين عبارت باشد از نقصان، و معنى آنكه خداى تعالى گفت: آنچه خود را نمى پسندى چرا مرا مى پسندى. 12 525. علامه شعرانى: ميانين ترجمه اوسط است و قول اوسط قول بهتر و برگزيده تر است و بيشتر اقوال ديگر را توان بر آن منطبق ساخت. 13

.


1- .روض الجنان، ج 4، ص 59 .
2- .روح الجنان، ج 2، ص 369.
3- .روض الجنان، ج 4، ص 60.
4- .روح الجنان، ج 2، ص 370.
5- .روض الجنان، ج 4، ص 63.
6- .اسد الغابه، ج 4، ص 223.
7- .روح الجنان، ج 2، ص 372.
8- .روض الجنان، ج 4، ص 66.
9- .روح الجنان، ج 2، ص 374.
10- .روض الجنان، ج 4، ص 68.
11- .روح الجنان، ج 2، ص 375.

ص: 245

. .

ص: 246

269. «يُؤتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُؤتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً...»

روض الجنان:... ابن زيد گفت: مراد [از حكمت] عقل است. (1) 526. علامه شعرانى: حكمت همان است كه به لقمان داد و «القرآن يفسّر بعضه بعضاً». (2) و هميشه حكمت قرينه كتاب است، مانند «آتَيْناهُمُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ» ». (3) كتاب آن است كه به وحى دريابند و حكمت آنكه به عقل. و در خبر آمده است كه لقمان را مخيّر كردند ميان نبوت و حكمت، او حكمت برگزيد. پس حكمت علم منقول نيست بلكه چيزى است كه انسان به عقل دريابد و شريعت سهل است آن را براى همه مردم فرستادند به زبان عامه، اما حكمت براى گروهى اندك «و يُؤتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ» (4) مانند «تُؤتِي الْحِكْمَةَ مَنْ تَشاءُ» (5) » و آن را كه دادند خير بسيار دادند. و آنها كه گفتند مراد از حكمت علم شرع است البته مقصود علمى است كه با تدبر و عقل و استدلال منطقى محكم باشد نه حفظ الفاظ و مفاهيم ظاهرِ آن؛ چون اين اندازه علم آموختن فريضه است بر همه مردم چنان كه فرمود: «طلب العلم فريضة على كلّ مسلم» (6) و غير آن است كه فرمود: «يُؤتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ» . و عقل راهى است براى شناختن حق و محصول آن حكمت است و شرع هم راهى است و محصول آن معلوم و هر دو به يك چيز منتهى مى شود؛ آنكه از متابعت عقل گمراه شود از نقصِ مجاهدت خود او است مانند آنكه در متابعت شرع گمراه گردد نه عيب عقل است و نه عيب شرع. (7)

.


1- .روض الجنان، ج 4، ص 73.
2- .بحارالانوار، ج 54 ، ص 218.
3- .انعام (6): 89 .
4- .بقره (2): 269.
5- .آل عمران (3): 26.
6- .كافى، ج 1، ص 30، ح 1، باب فرض العلم و وجوب طلبه.
7- .روح الجنان، ج 2، ص 378.

ص: 247

270. «وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُمْ مِنْ نَذْرٍ فَإِنَّ اللّهَ يَعْلَمُهُ...»

روض الجنان: و «نذر» بر وجوه باشد... و نذر ديگر نذر معصيت بود، و آن چنان باشد كه نذر كند با خدا كه واجبى نكند يا قبيحى بكند يا نذر كند كه هر گه كه او را معصيتى ميسّر شود كارى كند از خير، اين جمله نذر معصيت باشد، وفا كردن به او واجب نباشد. (1) 527. علامه شعرانى: و اصلِ اين نذر حرام است. (2) روض الجنان:... و به كفّارت يا برده اى آزاد كند يا شصت مسكين را طعام دهد، يا دو ماه پيوسته روزه دارد بر سبيل تخيير، اين كفّارت نقض نذر باشد. (3) 528. علامه شعرانى: و بعضى كفاره يمين گفته اند. (4) روض الجنان: بر آنكه بند نذر بر آن زند كه ترسد كه مبادا كه تقصير افتد در آن. (5) 529. علامه شعرانى: بند نذر زدن يعنى نذر بستن. (6) روض الجنان: عمرِ عبدالعزيز روايت كند كه يك روز عمر خطّاب پيرى را ديد از اهل ذمّت كه بر در سرايى سؤال مى كرد. عمر گفت: انصاف نيست كه ما از تو جزيت مى ستديم تا جوان بدى، چون پير شدى صدقه به تو ندهيم، آنگه اجرايى پديد كرد از بيت المال... . 7 530. علامه شعرانى: يعنى مصرفى معين كرد در ديوان براى صدقه اهل ذمه. 8روض الجنان: مستبصر ظاهر ستر. 9 531. علامه شعرانى: يعنى ظاهر الصلاح كه در ظاهر مستور و عفيفند. 10

.


1- .روض الجنان، ج 4، ص 76.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 380.
3- .روض الجنان، ج 4، ص 76؛ عبارت داخل قلاب در پاورقى چاپ مشهد آمده است.
4- .روض الجنان، ج 4، ص 82 .
5- .روح الجنان، ج 2، ص 383.
6- .روض الجنان، ج 4، ص 83 .

ص: 248

273. «لِلْفُقَراءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ لا يَسْتَطِيعُونَ ضَرْباً فِي الْأَرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِيماهُمْ»

روض الجنان: سعيد جبير گفت: اينان آنان بودند كه با رسول به جهاد رفتند مجروح و مبتلا و زمن شدند، نتوانستند جايى برفتن. و كسائى اين قول اختيار كرد براى آنكه محصر ممنوع بيمارى و زمانت بباشد، و محصور ممنوع دشمن باشد. (1) 532. علامه شعرانى: صحيح آن است كه لفظ قرآن را به عموم باقى گذاريم و همه اينها را مشمول دانيم؛ چون تخصيص بى علت جايز نيست. و هر كس در راه خدا از كسب واماند چنان كه در طلب علم كوشد مشمول آيه است. (2) روض الجنان: نه از آن بشكوهيد. (3) 533. علامه شعرانى: يعنى نترسيد و بيم نداشت. (4) روض الجنان: قاضى ابوالحسن علىّ بن عبدالعزيز الجرجانىّ. (5) 534. علامه شعرانى: قاضى رى بود در عهد صاحب بن عباد و صاحب را به او عنايت تام بود و در يتيمة الدهر گويد: ادب جاحظ را با خط ابن مقله جمع داشت و شيخ عبدالقاهر جرجانى به شاگردى او افتخار مى كرد. وى در 367 يا 392 درگذشت. ابن خلكان به اين قصيده او اشارت كرده گويد: از غايت شهرت حاجت به نقل آن نيست. و اگر گويى قاضى جرجانى شافعى بود و سلاطين آل بويه و صاحب بن عبّاد شيعى و شيخ صدوق و ديگر علماى شيعه در آن عهد در رى بسياربودند چگونه منصب قضا به فقيه شافعى دادند؟ در جواب گوييم: دربار آل بويه به غايت ترقى در علم رسيده بودند چنان كه نظير آن نه پيش از آن و نه پس از آن كسى نديده، حتى در يونان و روم نيز اجتماع انواع دانش و فنون ادب و علم مانند دولت آل بويه نبوده است از فلاسفه و اطبا و منجمين و شعرا و مورخان و ادبا و غير آنان، و به قاعده در تدبير ملك و سياست كشور نيز به غايت ترقى رسيده بودند و قاعده سياست و مملكت دارى آن است كه حكام و قضات در مرام و مذهب و عادات موافق عامه باشند و از آنها برگزينند و شيعيان در تعصب و جمود مانند اهل سنت نبودند و نفرت رعايا را از حكومت خود دوست نداشتند، قاضى را موافق عامه برگزيدند و ترويج مذهب شيعه به وجه ديگر مى كردند. (6) روض الجنان: زَوَر. (7) 535. علامه شعرانى: زور به معنى زبر است يعنى بالا. (8) روض الجنان: و رسول عليه السلام گفت: لا تَزالُ المَسألَةُ بالعبدِ حتّى يَلقى اللهَ وَما فى وَجهِهِ مُضْغَةُ لَحْمٍ. (9) 536. علامه شعرانى: [ مُضْغَةُ را] بيشتر «مزعة» به زاى معجمه و عين مهمله روايت كنند. (10) روض الجنان:... اصحاب صُفّه را حاجتى ماسّ پيدا شد. (11)537. علامه شعرانى: كشنده و وادارنده به سؤل. 12

.


1- .روض الجنان، ج 4، ص 86 .
2- .روح الجنان، ج 2، ص 385.
3- .روض الجنان، ج 4، ص 87 .
4- .روح الجنان، ج 2، ص 386.
5- .روض الجنان، ج 4، ص 88 .
6- .روح الجنان، ج 2، ص 386_387.
7- .روض الجنان، ج 4، ص 93.
8- .روح الجنان، ج 2، ص 390.
9- .روح الجنان، ج 2، ص 390. رك: مسند احمد، ج 2، ص 88 ؛ النهاية فى غريب الحديث، ج 4، ص 325، «مزع».
10- .روض الجنان، ج 4، ص 95.
11- .روح الجنان، ج 2، ص 393.

ص: 249

. .

ص: 250

275. «الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا لا يَقُومُونَ إِلاّ كَما يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِّ...»

روض الجنان: و رِبا نباشد الاّ در مكيلات و موزونات به نزديك ما. (1) 538. علامه شعرانى: ربا به معنى افزونى و زيادتى است و چون به اجماع مسلمانان جايز است چيزى را بفروشند به بهاى بيشتر يا كمتر از قيمت المثل آن، پس هر زيادتى حرام نيست مطلقاً، و در آنكه حرام است خلاف كردند چنان كه مؤلّف نقل فرمود. و بايد دانست دو چيز را وقتى توان به يكديگر قياس كرد و گفت اين بيش از آن است كه فى الجمله مشترك باشند اگر يك جنس باشند و به يك قيمت، واضح است؛ چنان كه گويند پنج من گندم بيش از چهار من است از آن اما با اختلاف جنس مانند گندم و خرما يا با اتحاد جنس و اختلاف قيمت مانند صنفى برنج با صنف ديگر واضح نيست. (2) روض الجنان: سر به سر و دست به دست. (3) 539. علامه شعرانى: سر به سر يعنى مساوى و دست به دست يعنى نقد. (4) روض الجنان:و انواع خرما به مثابت يك جنس باشد، تفاضل در او روا نبود. و حكم انواع مويز هم اين است هم از يك جنس باشد در اين باب، و آنچه معدود باشد زيادت در او نشود بيع او متفاضل روا بود، ولكن به شرط آنكه نقد باشد* و فروع اين و شعبش در كتب فقه مشروح باشد و اين قدر كفايت است اينجا**. (5)540. علامه شعرانى: * خلاصه سخن مؤلّف آنكه نسيه ربا است مگر آنكه از يك جانب طلا و نقره باشد و طرف ديگر كالايى غير نقدين. پس طلا و نقره را نسيه به يكديگر مبادله كردن ربا است و هم ساير اجناس را، چه مكيل و موزون باشد و چه معدود، حتى با اختلاف جنس، مثلاً مبادله گندم به خرما چون نقد باشد اگر چه به وزن مختلف باشند صحيح است و به نسيه صحيح نيست و مبادله گندم به گندم بايد نقد باشد بى زياده و نقصان. و شايد علت آنكه نسيه را ربا گفتند آن است كه چون دو جنس را دو كس با هم نقد مبادله كنند مقدار ماليت جنس و احتياج خود را مى سنجند و مبادله به سود هر دو طرف واقع مى شود و زيادتى نيست. اما آنكه اجل دارد و بعد از مدتى بايد ادا شود مقدار ماليت جنس و احتياج دهنده و گيرنده به آن در زمان مؤخر غالباً معلوم نيست و اگر يك طرف طلا و نقره باشد و طرف ديگر جنس ديگر، مقدار ماليت طلا و نقره نوعاً ثابت و معلوم است و سنجش مال ديگر نسبت به آن معلوم. (6) 541. ** مذهب مؤلّف در فروع ربا موافق بيشتر بزرگان طائفه شيعه (ايّدهم الله) است، اما بسيارى از متأخّرين در بعض مسائل آن مخالفند، از جمله نسيه در مبادله دو جنس را ربا نمى دانند مگر در زر و سيم. و چون روايات در منع بسيار است احتياط شديد بايد كرد و از نسيه احتراز بايد جست مگر آنكه يك طرف معامله طلا يا نقره باشد. (7) روض الجنان: ... ابُو سعيد خُدرى روايت كند در حديث معراج كه رسول عليه السلامگفت: شب معراج كه مرا به آسمان بردند جماعتى را ديدم شكمهايشان بر آماهيده، هر شكمى چندِ* خانه بزرگ بر رهگذر آل فرعون افتاده و...چون به ايشان رسيدندى، ايشان خواستندى كه از راه ايشان برخيزند چندان كه جهد كردندى نتوانستندى، و هرگه كه برخاستندى با جاى افتادندى... من گفتم: يا جبريل! اين افتادگان كيند؟ گفت: اينان آنانند كه در دنيا ربا خوردندى. (8) ** 542. علامه شعرانى: * به اندازه. (9) 543. ** اينها در عالم برزخ بودند و از آن بيرون شكم درون آن آشكارا بود جهت آنكه اجسام برزخى چنين است و از نبودن احشاء حيات از آنها زايل نمى شود؛ چون روح و حيات در عالم برزخ تابع سلامت بدن نيست مانند دنيا بلكه روح به خود باقى است و قوام بدن بدو است. (10) روض الجنان:... حق تعالى رد كرد برايشان و گفت: اين تحليل و تحريم به مصالح تعلّق دارد، و شما مصالح و عواقب امور نشناسيد، خداى تعالى بيع حلال كرده است و ربا حرام، براى آنكه در اين مصلحت است و در آن مفسده از وجهى كه شما ندانيد. (11) 544. علامه شعرانى: اگر گويى: اكثر مردم مسلمان اكثر مصالح احكام را نمى دانند پس بايد در آخرت مانند رباخواران ديو زده محشور شوند، گوييم: گرچه مسلمانان مصالح احكام را نمى دانند اما انكار آن نكنند و جهل آنها جهل بسيط است برخلاف اين رباخواران كه انكار مصلحت مى كنند و آنكه عذاب آنها است جهل مركب است. (12) روض الجنان:... پس بيع هم رباست، چون اين رواست آن نيز روا بود. خداى تعالى برايشان رد كرد كه اين نه كارى است كه مقاييس را در او راه بود، بيع براى آن حلال است كه من حلال كردم، و ربا براى آن حرام است كه من حرام كردم. (13) 545. علامه شعرانى: نه به انكار حسن و قبح عقلى، بلكه چون من عالم ترم به مصالح و مفاسد اعمال. و زنادقه و ملاحده عهد ما نظير همين سخن كفار و مشركين درباره ربا مى گويند و بر اسلام طعن مى زنند كه ربا از حوايج زندگى امروز است مانند بيع و معاملات ديگر و بى بانك و معاملات بانكى داد و ستد بازرگانى محال است. و گويند در صدر اسلام در عربستان ممكن بود بى ربا تجارت كردن و در اين عهد ممكن نيست و ملاحده در اين سخنان متابعت نصارا مى كنند به تقليد و سيد احمد خان هندى در تفسير خود انكار حرمت ربا كرده است. (14) و ما گوييم همه معاملات بانكى موجب ربا نيست و آنها موجب ربا است چنان ضرورت بدان نيست كه از ترك آن تجارت باطل شود. 15 روض الجنان: گذشته با روى او نياورد. 16 546. علامه شعرانى: يعنى گذشته را به ياد او نياورد. 17 روض الجنان: عبداللهِ عبّاس گفت: معنى «يَمْحَقُ اللّهُ الرِّبا» ، آن است كه از سبب ربا، خداى تعالى از زكات و صدقه و قرُبات و برّ و صله رحم كه او كند نپذيرد... . 18 547. علامه شعرانى: دو عيب از عيوب ربا به هيچ عمل صالح جبران نپذيرد: يكى آنكه گيرنده وام آن را در مصرفى به كار مى اندازد مانند تجارت و صنعت كه احتمال ضرر و نفع هر دو در آن هست اما براى دهنده وام احتمال ضرر نيست. دوم آنكه گيرنده وام عمل خود را با سرمايه ضميمه مى كند، برخلاف دهنده وام. زارع تحصيل ماده غذا و لباس مى كند و صنعت گر آن را به صورت مفيد و نافع در مى آورد و تاجر در دست رس مردم مى گذارد اما رباخوار بيكار است. 19

.


1- .روض الجنان، ج 4، ص 100.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 395.
3- .روض الجنان، ج 4، ص 101.
4- .روح الجنان، ج 2، ص 396.
5- .روض الجنان، ج 4، ص 102.
6- .روض الجنان، ج 4، ص 103.
7- .روح الجنان، ج 2، ص 397.
8- .روض الجنان، ج 4، ص 104.
9- .روح الجنان، ج 2، ص 398.
10- .رك: تفسير القرآن و هو الهدى والفرقان، بخش دوم، ص 326 _ 336.
11- .روض الجنان، ج 4، ص 105.
12- .روح الجنان، ج 2، ص 399.
13- .روض الجنان، ج 4، ص 106.
14- .روح الجنان، ج 2، ص 400.

ص: 251

. .

ص: 252

. .

ص: 253

281. «وَ اتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللّهِ ثُمَّ تُوَفّى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ»

روض الجنان:... ابوصالح روايت كند از عبداللهِ عبّاس كه گفت: چون آيت فرود آمد، جبريل عليه السلام گفت، خداى تَعالى مى فرمايد كه: اين آيت بر سر دويست و هشتاد آيت از سورة البقرة بنه... . (1) 548. علامه شعرانى: تأييد آن مى كند كه سوره هاى قرآن را خود پيغمبر صلى الله عليه و آله به دستور جبرئيل مرتب كرد. و بقره همين اندازه آيه داشت كه هست و اين معنى در احاديث متواتر است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله نام سوره هاى قرآن را مى برد و اسامه را بر لشكرى امير ساخت، چون سوره بقره از حفظ داشت و در قرآن كريم است «فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ» (2) يا «فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ» (3) . و اينكه بعضى اهل حديث گويند قرآن آيات متفرقه بود بعد از رحلت آن حضرت جمع كردند صحيح نيست شايد سوره ها را در مصحف جمع كردند نه آيات را در سور. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 4، ص 119.
2- .بقره (2): 23.
3- .هود (11): 13.
4- .روح الجنان، ج 2، ص 406.

ص: 254

282. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا تَدايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى فَاكْتُبُوهُ وَ لْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كاتِبٌ بِالْعَدْلِ... فَإِنْ كانَ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفِيهاً أَوْ ضَعِيفاً أَوْ لا يَسْتَطِيعُ أَنْ يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ...»

روض الجنان: «فَاكْتُبُوهُ» ؛ بنويسى آن را كه داده باشى اگر قرض باشد و اگر بيع سَلَم براى آنكه تا در او شكّى و شبهتى و خلافى و جحودى نرود. خلاف كردند در اين امر كه بر وجوب است يا ندب. مذهب اهل ظاهر آن است كه: بر وجوب است. (1) 549. علامه شعرانى: اهل ظاهر كسانى هستند در شيعه و اهل سنت كه به ظاهر لفظ اعتماد مى كنند و به قرائن عقلى و سيره و اجماع و هر چيز غير محسوس كه ادراك آن محتاج به تدبر و فكر و عقل است اعتماد ندارند. و به عبارت ديگر عقلشان ضعيف است و به عقل خود اعتماد ندارند اما به الفاظ قرآن و حديث كه به قوه باصره و سامعه ادراك مى شود اعتماد دارند. و نوشتن دَيْن در اينجا به قرينه عقلى مستحب است و به ظاهر لفظ واجب. (2) روض الجنان: راستان. (3) 550. علامه شعرانى: صحيح و درست. (4) روض الجنان: «اَوْ ضَعيفاً» ؛ يا پيرى خَرِف. سُدّى و ابن زيد گفتند: عاجزى كم عقل. (5) 551. علامه شعرانى:حق آن است كه سفيه ناتوان است در عقل و ضعيف ناتوان در عمل «و لا يستطيع» آنكه به علت خارجى غير ضعف ذاتى نتواند املا كند. (6) روض الجنان: و ابوثَوْر و عثمان البَتَي و شُرَيح و انس بن مالك و ابن سيرين با ما موافقند در اين، و تمسّك فقها باضافه في قَولِه: «مِنْ رِجالِكُمْ» در آنچه آزادى شرط است معتمد نيست... . (7) 552. علامه شعرانى: يعنى چون رجال را اضافه به ضمير «كم» كرد و فرمود مردان شما دلالت بر آن دارد كه بايد آزاد باشند و گر نه مردان ما نيستند. و مؤلّف جواب مى دهد كه بندگان هم از مردان مايند چون در اضافه ادنى مناسبت كافى است. (8) روض الجنان:... آنگه پيش شُرَيح رفتند. امير المؤمنين عليه السلام بر او دعوى كرد، شُرَيح گوا خواست. اميرالمؤمنين حسن على را بياورد تا گواهى داد. شُرَيح گفت: به يك گواه حكم نكنم. او قنبر را بياورد تا گواهى داد، گفت: به گواهى بنده حكم نكنم. اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: قَبَّحَكَ اللّهُ، در اين حكم سه بار جور كرى: اوّل آنكه از امام گواه خواستى، دگر آنكه گفتى: به گواهى حسن تنها حكم نكنم، دگر گفتى: به گواهى بنده حكم نكنم ندانى كه گواهى بنده براى خواجه مقبول باشد بر او مقبول نباشد! ندانى كه رسول عليه السلام به گواهى من تنها حكم كرد آن روز* كه بر خالدِ وليد گواهى دادم، و گفت: گواهى مردى قرشى به گواهى هفت مرد باشد** كه نه از قريش بود، و گواهى تو اى على به گواهى هفت قرشى است... . (9) 553. علامه شعرانى: * تحقّق عدالت در كسى نزد شيعه دشوارتر است از آنكه ديگران گويند. ما چنان عدالتى در شاهد معتبر دانيم كه اگر خويش و برادر و فرزند و پدر هم باشد مطمئن باشيم شاهد مراعات نسب نخواهد كرد، اگر دشمن وى بود چنان متصلّب است كه به نفع او هم شهادت خواهد داد. و بعضى كه شهادت خويش را براى خويش و شهادت بيگانه را به ضرر دشمن او قبول نمى كنند براى آن است كه در عدالت مسامحه كرده و آن سختى و صلابت كه ما در عدالت معتبر مى شماريم آنها معتبر نشمرده اند. ما گوييم بايد شاهد در عدالت چنان باشد كه اگر به نفع برادر و به ضرر دشمن خود هم شهادت دهد مطمئن باشيم راست مى گويد. (10) 554. ** ظاهراً در عبارت سقطى است به اين مضمون: ديگر ردّ شهادت قريشى كردى با اينكه رسول صلى الله عليه و آله به گواهى يك قريشى حكم كرد. و پيش از اين گفتيم هيچ يك از فقها نديديم بدين روايت اعتماد و بدان عمل كرده باشد و شهادت قريش نزد فقها مانند شهادت ديگران است. (11) روض الجنان:... «ذلِكُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللّهِ» «ذا» اشارت است و «كاف» خطاب، يعنى آن، اى جماعت مخاطبان به دادتر بود و به عدل تر... . 12 555. علامه شعرانى: با اين همه تأكيد در نوشتن نوشته را حجت نكردند تا شاهد بدان منضم نشود، لذا پس از كتابت فرمود شاهد گيريد. و فايده نوشته يادآورى شهود است كه چون خط بينند دين را به ياد آرند نه مانند عهد ما كه نوشته تنها را كه به امضاى مديون مسمّى باشد حجت گيرند. و نظير اين دستور اذان است با آن همه تأكيد آن را حجت نكردند بلكه براى يادآورى و تنبيه براى تجسس و تفحص وقت بدان امر كردند. 13

.


1- .روض الجنان، ج 4، ص 125.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 410.
3- .روض الجنان، ج 4، ص 126؛ در چاپ مشهد «داستان» ضبط شده است.
4- .روض الجنان، ج 4، ص 127.
5- .روح الجنان، ج 2، ص 411.
6- .روض الجنان، ج 4، ص 128.
7- .روح الجنان، ج 2، ص 412.
8- .روض الجنان، ج 4، ص 132.
9- .روح الجنان، ج 2، ص 414.
10- .روض الجنان، ج 4، ص 136.
11- .روح الجنان، ج 2، ص 417.

ص: 255

. .

ص: 256

. .

ص: 257

283. «وَ إِنْ كُنْتُمْ عَلى سَفَرٍ وَ لَمْ تَجِدُوا كاتِباً فَرِهانٌ مَقْبُوضَةٌ...»

روض الجنان: «فَرِهانٌ مَقْبُوضَةٌ» ... وَهُو جَمع رَهْنٍ كَنَعْل ونِعالٍ، وبَغْلٍ وبِغالٍ،... . و رُهُنْ جمع الرِهانِ وهُو جَمْعُ الجَمعِ قالَهُ الفرّاء والكِسائى. و ابو عبيد گفت: جمع رهن باشد، و در كلام عرب هيچ اسم نيست على فَعْل، و جَمْعه على فُعُلْ الاّ هشت حرف... . (1) 556. علامه شعرانى: از فوايد نادره اين كتاب است كه در جاى ديگر نتوان يافت و فوايد ادبى امثال اين بسيار است رزقنا الله التوفيق لضبطها و الإشارة إليها. و در شرح رضى دَهن و دُهْن آورده است و احتمال تصحيف دارد. (2) روض الجنان: و سعيد بن مرجانه گفت: به نزديك عبداللهِ عمر حاضرم بودم، اين آيت برخواند... . (3) 557. علامه شعرانى: مرجانه نام مادر او است و پدرش عبدالله نام داشت. سه سال پيش از سنه صد از دنيا رفت. (4)

284. «...وَ إِنْ تُبْدُوا ما فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللّهُ فَيَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ...»

روض الجنان: و عقاب فُسّاق به نزديك اهل وعيد چنين نيست، و آنچه گفتيم در آنكه آيت محكم است و منسوخ نيست قول قومى است از اهل معانى كه گفتند: دل را نيز فعلى هست كه حوالت بدوست في قَوْله تعالى: «بِما كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ» . (5) 558. علامه شعرانى: گروهى از مردم كه ادراك معانى غير محسوس بر آنها دشوار نباشد اهل معانى گويند و گروه ديگر كه بر آنها دشوار بود اصحاب حس گويند: آنچه از اعمال به چشم آيد و به حواس ادراك شود در شمار آرند و آنچه محسوس نباشد؛ مانند نيت و ظنّ بد و اعتقاد باطل و عجب و ريا در شمار عمل نيارند و از علوم هم آنچه به حس درآيد صحيح و محكم شمارند و آنچه به عقل ادراك شود از خرافات و اوهام دانند، حديث را به گوش شنوند و يا نقش كتابت آن را به چشم بينند و تعلم آن را خلاف طبع خويش نيابند، اما اصول را بايد به اعتبار و منطق و عقل دريافت. آن را اضلال و خلاف طريقه آل محمد عليهم السلام دانند. و اينها را اهل ظاهر گويند. (6) روض الجنان: گريوان. (7) 559. علامه شعرانى: گريبان است. (8) روض الجنان:قول النَّبي عليه السلام: نيَّة الْمُؤمنِ خَيْرٌ مِنْ عَمَلِهِ، براى آنكه عمل را فتور دريابد و نيّت را فتورى در نيابد. (9) 560. علامه شعرانى: عمل متعلق به جوارح است و قواى جوارح كه بدان عمل صادر مى شود از انسان قواى طبيعى است و قوه نفسانى معارض آن است و از مزاحمت آنهاكلال عارض مى شود؛ مانند آنكه كسى خواهد به بلندى بالا رود و قواى بدنى بر خلاف اراده او مايل به زير است، اما نيت از خودِ نفس است نه قوه معارض آن. (10)

.


1- .روض الجنان، ج 4، ص 140.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 419.
3- .روض الجنان، ج 4، ص 145.
4- .روح الجنان، ج 2، ص 422.
5- .روض الجنان، ج 4، ص 146. بقره (2): 255.
6- .روح الجنان، ج 2، ص 423.
7- .روض الجنان، ج 4، ص 147.
8- .روح الجنان، ج 2، ص 424.
9- .روض الجنان، ج 4، ص 149.
10- .روح الجنان، ج 2، ص 425.

ص: 258

. .

ص: 259

285. «آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤمِنُونَ...»

روض الجنان:... و در خبر است كه اين دو آيت شب معراج فرود آمد بر رسول عليه السلامدر زير عرش، چون حق تعالى گفت: يا محَمَّد! سَلْ تُعْطَ؛ بخواه تات بدهند، گفت: اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاّ اللهُ وَحْدَهُ لا شريكَ لَهُ واَشْهَدُ اَنَّ محَمَّداً عَبْدُهُ ورَسُولُهُ [اَشْهد اَنّ عليّا وليُّهُ ووَصيُّهُ]. (1) 561. علامه شعرانى: روايت آميخته است از تشهد به طريقه اهل سنت و ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام بر طبق اعتقاد مردم شيعى. چون اهل سنت السلام عليك و السلام علينا را پيش از تشهد مى خوانند و موافق روايات اهل بيت سلام پيش از تشهد روا نيست و بايد شهادتين گفت و صلوات بر پيغمبر و آل او فرستاد و هيچ سلام نگفت در ركعت دويم و در ركعت چهارم هر سه سلام پس از شهادتين است. و اهل سنت در ركعت دوم هم دو سلام را پيش از شهادتين مى گويند و «السلام عليكم» را در ركعت آخر پس از تشهد. و عجب است كه در ميان شيعه هيچ كس شهادت به وصايت اميرالمؤمنين عليه السلام را واجب نداند و اين روايت جزء قرار داده است. گويى اصل روايت از اصل سنت بوده است موافق مذهب آنها در تشهد و يك تن شيعى متعصّب و جاهل شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام را بر آن افزوده است غافل از اينكه اين روايت اصلاً موافق مذهب اهل بيت عليهم السلام نيست. (2)

286. «لا يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَها لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ ...رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْراً ...»

روض الجنان: «لَها ما كَسَبَتْ» ، گفت: او راست آنچه كرد از خير. و «كَسْب» در لغت هر فعلى باشد كه به او جَرّ منفعت كنند، براى اين مرغان صيد كننده را كَواسب خوانند... و دون اين تفسير كه گفتيم كه اهل لغت دانند و شناسند معقول نيست. (3) 562. علامه شعرانى: مقصود كسبى است كه اشاعره گويند و مانند كلام نفسى معقول نيست و قرآن را نمى توان بر معنى نامعقول كه در لغت عرب نيامده حمل كرد. (4) روض الجنان: «اِنْ نَسَيْنا» ؛ اگر فراموش كنيم. «نِسيان» ضدّ ذكر باشد. كلبى گفت: بنى اسرايل هر گه كه چيزى فراموش كردندى از آنچه ايشان را فرموده بودند، يا خطايى كردندى، خداى طعامى يا شرابى برايشان حرام كردى. و اگر اين قول درست باشد بر وجه تغيّر مصلحت باشد نه بر وجه عقوبت، كه عقوبت مضرتى محض باشد مستحق مقارن با استخفاف و اهانت. (5) 563. علامه شعرانى: يعنى مؤاخذه كردن بر خطا و نسيان و هر عمل كه بى اختيار صادر گردد در عقل قبيح است، چه در شريعت اسلام و چه شريعت حضرت موسى عليه السلام. بعضى جواب دادند كه در شريعت آنان پس از خطا و نسيان چيزى از مباهات حرام مى شد و اين قبيح نيست و مؤاخذه هم نيست، مثل آنكه در حال احرام صيد حلال حرام مى گردد به مصلحتى. و بهتر آن است كه بگوييم بر آنها در خطا و نسيان كفارتى متعلق مى شد از قربانى و غير آن؛ چنان كه در مذهب ما در قتل خطا كفاره است و به قول بعضى آنكه خوابش ببرد و نماز عشا نخواند به كفاره آن روز بعد را روزه بدارد. و كفاره خطا در شريعت حضرت موسى بسيار بود و در مسلمانان نادر است. (6) روض الجنان:... و بعضى دگر گفتند: مراد به «اضر» ثقل است؛ بار خدايا بار گران در تكليف بر ما منه چنان كه بر آنان نهادى كه پيش ما بودند، و آن آن بود كه در اخبار مى آيد كه: خداى تعالى در شبان روز پنجاه نماز بر امّت موسى نهاد، و ايشان را به زكات ربع مال فرمود دادن، و چون جامه شان پليدى رسيدى ببايستى بريدن* و نمازشان جز در مسجد روا نبودى، و چون آب نيافتندى، تيمّم روا نبودى ايشان را. و چون گناهى بكردندى، علامت آن گناه بر روى ايشان پديد آمدى. و چون در سراى به معصيتى مشغول شدندى، بر در آن سراى به خطّى روشن پيدا شدى كه: فلانان در اين سراى فلان كار مى كنند، و اين قول عطا و مالك بن انس و مورَّج و قُتيبى و ابن الانبارىّ است**. (7) 564. علامه شعرانى: * اين روايت به عقل نزديك تر از آن است كه گوشت تن خود را به مقراض مى بريدند. و به گمان من «قطعوه» يعنى جماعت بنى اسرائيل زن يا مرد نجس را از جماعت خود بيرون و قطع علاقه مى كردند، در مسجد و جماعت راه نمى دادند و با آنها در يك خانه نمى ماندند و معاشرت نمى كردند؛ چنان كه هنوز با زن حائض چنين رفتار مى كنند. آن گاه بعضى روات نقل به معنى كرده است چنان كه به عقلش رسيده. (8) 565. ** اينان قولشان حجت نيست و روايت ضعيف است. (9) روض الجنان: يكى از جمله صالحان نام او خبّاب گفت: به مجلس ذوالنّون مصرى حاضر آمدم در فُسطاط مصر، حَزْر كردم حاضران را كه هفتاد هزار مرد بودند. او در محبّت خداى سخن گفت يازده جنازه برگرفتند [از مجلس او]. (10) 566. علامه شعرانى: پيش از اين گفتيم مؤلّف كتاب از گفتار مشايخ صوفيه بسيار در اين تفسير آورده است؛ چون در آن عهد تنفر علماى شرع از تصوف و احتراز متصوفه از علماى شرع مانند عهد ما نبود و هر چه متضمن عبرت و موعظه و تعليم راه خدا و تذهيب نفس باشد روايت مى كردند از هر كس، و سخن از عشق حقيقى و محبت خدا هم مخالفت مذاق اهل شرع نيست. (11) روض الجنان: آتش تاغ از داغ فراق آسان تر است. 12 567. علامه شعرانى: «تاغ»، فارسى درخت غضا است. 13

.


1- .روض الجنان، ج 4، ص 152؛ عبارت داخل قلاب در چاپ مشهد در پاورقى آمده است.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 427.
3- .روض الجنان، ج 4، ص 155.
4- .روح الجنان، ج 2، ص 429.
5- .روض الجنان، ج 4، ص 156.
6- .روض الجنان، ج 4، ص 157 _ 158.
7- .روح الجنان، ج 2، ص 430.
8- .روح الجنان، ج 2، ص 431.
9- .روض الجنان، ج 4، ص 159؛ عبارت داخل قلاب در چاپ مشهد نيامده است.
10- .روض الجنان، ج 4، ص 160.
11- .روح الجنان، ج 2، ص 433.

ص: 260

. .

ص: 261

. .

ص: 262

. .

ص: 263

سوره آل عمران

سوره آل عمران«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

1. « الم »

روض الجنان: ابو جعفر يزيد بن الْقَعْقاع خواند: «آلم» مفصول، و جمله حروف تهجّى چنين خواند. و باقى قراء موصول خواندند. (1) 568. علامه شعرانى: يعنى اگر بر «الم» وقف نكنيم و پس از اداى اين حروف بى فاصله اللّه را بخوانيم در ميان قرّاء خلاف است: ابوجعفر گويد: الف لام ميم اللّه به سكون ميم و فتح و قطع همزه الله و ديگران گويند «الف لام ميملّاهُ». و اينان خلاف كردند كه فتحه ميم از كجا آمد: يكى گويد چون خفيف ترين حركات فتحه است آن را برگزيدند، و ديگرى گويد فتحه همزه الله به ميم نقل شد. (2)

3. «نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ وَ أَنْزَلَ التَّوْراةَ وَ الاْءِنْجِيلَ»

روض الجنان: گفته اند: تورات به عبرانى «تورُ وتو» باشد و معنيش شريعت باشد*. و انجيل، افعيل باشد منَ النَّحل وهُوَ الخُرُوج؛ بيرون آمدن باشد، و فرزند را از اينجا «نَجْل» خوانند كه از شكم مادر بيرون آيد، و گفته اند: هُوَ مِنَ النَّجلْ، اصل او از نَجَلْ است و آن فراخ چشمى باشد، يُقالُ: طَعْنَةٌ نَجْلاءُ وعَيْنٌ نجَلاءُ، اَىْ واسعَةٌ، بارى آنش چنين خواند كه آن شرعى بود كه خداى تعالى برايشان مُوَسَع كرد، و گفته اند: به سريانى انگليون باشد. (3) ** 569. علامه شعرانى: * تورات از عبرى مأخوذ است و آن به معنى شريعت است و اشتقاقات ديگر صحيح نيست. (4) 570. ** انجيل معرّب از كلمه يونانى است اوانگليون به معنى بشارت و اين اشتقاقات كه گفته اند هيچ يك صحيح نيست. و چون پس از غلبه اسكندر بر جهان، علوم و آداب و زبان يونانى در مشرق رواج يافت مانند غلبه مسلمانان كه سبب رواج زبان عربى گرديد، در عهد حضرت عيسى عليه السلام علما در هر فن بايد زبان يونانى بدانند و حواريون هم تاريخ حضرت عيسى عليه السلام را به زبان يونانى نوشتند و نام يونانى به آن نهادند و آن كتب را از آن جهت بشارت ناميدند كه حضرت مسيح عليه السلام بشارت داد ملكوت خدا نزديك است به عقيده آنان و به عقيده ما چون بشارت داد به آمدن پيغمبر آخر الزمان صلى الله عليه و آله: «وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ» (5) . و ملكوت خدا هم به بعثت او كامل گشت چون ملكوت خدا- يعنى سلطنت خدا- به معنى رواج خداپرستى است كه پيش از آن خاصّ يهود بود و ساير امم از آن خبر نداشتند و پس از آن ساير امم به تدريج به دينِ توحيد درآمدند تا امروز. (6) روض الجنان:... آنگه جوف تو قصرى مجوّف كردم و در او از صدر تو ملكى ساختم و از دل تو در او سريرى نهادم. و بر آن سرير لابَل در سر آن سرير _ از تامُور دلت اميرى نشاندم، آن تامور مأمور من است و آمر تو است و امير تن است... . (7) 571. علامه شعرانى: تامور به معنى وزير پادشاه و به معنى نفس يعنى خون دل و كنايه از روح و جان است و گويند: «عرفته بتامورى»، يعنى عقل خود را به او شناسانديم و چون روح در بدن آدمى بسته به خون دل است به علاقه و حال و محل، تامور و نفس گويند و از آن روح خواهند و تعلق او به دل نظير تعلق ملائكه به زمين و آسمانها است نه به حلول و تمكن چنان كه به چشم ديده شود، بلكه مجرد را به ماده انواع علاقه ممكن است: نوعى تعلق نفس به بدن و نوعى تعلق ملائكه مدبّرات به اشياء و ملائكه مصورّه به جنين و غير ذلك. (8) روض الجنان: حق تَعالى از حكمت خود روا نداشت كه هفت عضو تو بى رئيسى بگذارد، كى روا دارد كه هفت اقليم بى امامى رها كند! زمانه را امام بايد، و رعيّت را راعى، و گوسفند را شبان، و تو مكلّف به آنكه بشناسى كه از اصول اسلامى اصلى است، و از قواعد ايمان قاعده... . (9) 572. علامه شعرانى: روش حكومت از بزرگ ترين مسائل بشرى است و خداى تعالى كه براى هر كار كوچك دستورى فرمود، محال است براى بزرگ ترين كار مردم دستورى نفرموده و اراده اش به روشى خاص كه بهتر از همه است تعلق نگرفته باشد. و در مذهب ما براى سياست و تدبير خلق امام معصوم بايد كه حكم الهى را بداند و احكام را موافق دستور خدا اجرا نمايد و هواى خويش را به جبر انفاذ نكند و انواع ديگر حكومت خالى از نقص و عيب نيست و محل تحقيق آن جاى ديگر است. اللّهم أرِنا الطلعةَ الرشيدةَ و الغُرّة الحَميدة. 10

.


1- .روض الجنان، ج 4، ص 167.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 436.
3- .روض الجنان، ج 4، ص 169.
4- .روح الجنان، ج 2، ص 437.
5- .صف (61): 6.
6- .روح الجنان، ج 2، ص 438.
7- .روض الجنان، ج 4، ص 172.
8- .روح الجنان، ج 2، ص 440.
9- .روض الجنان، ج 4، ص 173.

ص: 264

. .

ص: 265

. .

ص: 266

7. «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ ... ...»

وَ الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنّا بِهِ» . روض الجنان: «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ» ؛ او آن خدايى است كه كتاب قرآن بر تو كه محمّدى فرو فرستاد، هرچه حق تعالى در قرآن قرآن را به آن خواند و وصف كرد از انزال و تنزيل و وحى و كلام و كتاب و آنچه مانند اين است همه دليل حدوث است، هيچ مُخَيِّل قديم نيست. (1) 573. علامه شعرانى: متكلمان صدر اسلام اختلاف كردند كه قرآن قديم است يا حادث و عامه مردم قديم بودن قرآن را پذيرفتند و حدوث آن را بدعت مى شمردند؛چون عوام تابع عواطف خويشند نه عقل. و علماى شيعه گويند قرآن كلامى است حادث و متأخران اهل سنت نتوانستند از گفتار ناسنجيده قدماى خود سرپيچند و هم نتوانستند آن را با عقل منطبق سازند، گفتند: آن كلام خدا كه قديم است اين الفاظ و عبارات نيست بلكه كلام نفسى است قائم به ذات حق و از صفات او است. و اين سخن هم نامعقول است، چنان كه خواجه فرمود:« و النفسانى غير معقول». (2) روض الجنان: «مُتَشابِهات» ؛ و مُتَشابه آن باشد كه مراد در او متشبه باشد مراد از ظاهرش ندانند، و اقوال علما در اين حكم و متشابه مختلف است. (3) 574. علامه شعرانى: كلام متشابه در همه كتب علم و ادب و سير و اخبار هست كه معنى آن آسان دريافته نمى گردد، بايد اهل فن و بصيرت آن را شرح و تفسير كنند و به نظر ديگران غلط يا متناقض مى آيد، خصوصاً در علم حديث و علم حكمت. و متشابه آن نيست كه هيچ كس نداند، بلكه چيزى است كه همه ندانند. و اگر گويى: علت وجود متشابه در كتابها چيست؟ گوييم: از آنكه مردم در ادراك مختلفند و نويسنده كتاب ملزم نيست در تأليف خود بدان اكتفا كند كه همه آسان در مى يابند و مطالب دشوار را ننويسد بلكه آن را هم بايد نوشت براى گروهى خاص. خداى تعالى در قرآن همان كرده است كه طريقه مردم است در تأليف؛ چون قرآن به طريق مكالمات مردم نازل شده است. (4) روض الجنان: و روايت ديگر از عبداللهِ عبّاس آن است كه: متشابه قرآن حروف التّهجىّ است كه در اوايل سورت است، و آن آن بود كه جماعتى از جهودان به نزديك رسول صلى الله عليه و آله آمدند چون حُيّىِ اَخْطب و كَعْبِ اَشْرف و مانند ايشان، و گفتند: اى محمّد! شنيديم كه از مله آنچه فرود آمد بر تو «آلم» است. به خداى بر تو كه چنين است و اين مُنْزل است بر تو، گفت: چنين است، گفت: اگر اين درست است، چنان مى نمايد كه ملك امّت تو هفتاد و يك سال باشد، و اين از حساب جُمَّل گفت كه «الف» يكى باشد، و «لام» سى و «ميم» چهل، جمله هفتاد و يك باشد. (5) 575. علامه شعرانى:اهل كتاب را به اين گونه حساب عنايتى عجيب است و ابوالفرج بن عبرى در تاريخ مختصر الدول در شرح حال ابراهيم عليه السلام گويد: خداوند تعالى درباره اسماعيل گفت:«اكبرته طب طب». به زبان سريانى؛ يعنى او را بزرگ مى كنم بسيار بسيار، و چون حروف آن را به حساب جمل جمع كنيم ششصد و پنجاه و شش مى شود، و اين مدت ملك عرب است از اولاد اسماعيل چون آخرين خليفه عباسى مستعصم در اين سال كشته شد و دولت خلفا منقرض گشت. (6) يكى از علماى اسلام مطابق مذاق آنان گويد: به جاى طب طب سريانى در لغت عبرى به ماد ماد آمده است و آن به حساب جمّل مطابق با محمد است؛ يعنى 92 و حضرت اسماعيل را خداى تعالى به سبب آن حضرت بزرگ كرد. (7) روض الجنان: مفسّران در نظم آيت و حكم او خلاف كردند: عُرْوَّة بن الزُّبير گفت و عايشه و طاووس عن ابن عبّاس كه: «واو» في قوله: «وَ الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» ، «واو» استيناف است و وقف كردند عند قَوْلِهِ: «الاّ الله» ، و گفتند: كلام تمام شد اينجا، و معنى آيت آن است كه تأويل آيات متشابه كس نداند مگر خداى عَزَّوجلَّ. فامّا راسخان علم گويند: «امَنّا بِهِ» ، چنان كه «والرّاسخون» مبتدا باشد، و «يقولونَ» خبر او بود. (8) 576. علامه شعرانى: بنابراين «وَ الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» قرينه «الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ» است؛ يعنى مردم در متشابه دو قسمند: گروهى آيات متشابه را وسيله گمراه ساختن و فتنه انگيختن مى كنند و چون در آيه احتمالى راه يابد آن را تأويل آيه قرار مى دهند؛ مثلاً اطاعت اولى الامر را دليل خلفاى جور و آيات يداللّه و وجه اللّه را دليل تجسم حق و امثال آن. گروه دوم كه راسخان در علمند هر چه را ندانند به تكلّف تأويل نمى كنند و به ندانستن آن اعتراف مى كنند و مانند جاهلان دعوى علم به همه چيز ندارند و مى گويند هر چه خدا گفت حق است و اگر به نظر ما درست نيايد و در آن شبهه باشد از جهت نقص ما است؛ مانند شبهه آكل و مأكول در معاد، و البته وجهى است كه شبهه مندفع گردد گرچه ما ندانيم. و نظير آن جمع بين آيات جبر و تفويض. (9) روض الجنان:... وقولى دگر در نظم آيت آن است كه مجاهد گفت و ربيع و محمد بن جعفر الزّبير و قتيبى كه: «واو» في قوله: «والرّاسخون» ، «واو» عطف است، و معنى آيت آن است كه خداى تعالى گفت: تأويل متشابه كس نداند مگر من كه خداام و راسخان ثابت قدمان در علم. و قوله: «يَقُولُونَ» ، در محلّ حال باشد از ايشان، و معنى آن بود كه: ايشان دانند و با آنكه دانند مى گويند: «امنّا بِهِ» ، تا مدح باشد ايشان را به دو وجه: يكى تحصيل علم به متشابه، يكى انقياد و استسلام، و مثال آيت در آنكه «يقُولُونَ» حال افتاد في مَوْضع قائلينَ... . (10) 577. علامه شعرانى: يعنى نظير اين آيه در سوره حشر نيز آمده است، در آيه دهم فرمايد: «وَ الَّذِينَ جاؤ مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا» (11) چون در اينجا «الذين جاؤا» عطف بر سابق است و يقولون حال. و در اين شبهتى است چون در آيه حشر الذين مبتدا است و «يقولون» خبر آن براى آنكه از غنيمت چيزى به انصار ندادند جز به سه تن و شرح آن در محل خود مذكور است. و صحيح آن است كه «يقولون» مى تواند حال باشد براى «الراسخون» و احتياج به شاهد ندارد، چون بديهى است و سخن در ترجيح است كه حال بودن اولى و انسب است يا خبر بودن و گرنه بر حسب قواعد نحوى هر دو صحيح است. (12) روض الجنان:... پس قديم (جلّ جَلالُهُ) گفت: تأويل آيت يعنى آن وجه معيّن كه مراد من است كه من بيان نكرده ام كسى را براى صلاحى را آن كس نداند مگر من، و اين وجهى نكوست در تفسير اين آيت. (13) 578. علامه شعرانى: چنان كه در اصول عقايد مطالبى است كه صلاح مكلّفان است بدان معتقد باشند اجمالاً و دانستن تفاصيل آن محال، مانند اعتقاد عباد به معاد و قيامت، خداوند آن را مجمل فرمود؛ نظير كسى كه مى خواهد به مكه برود بايد اجمالاً به وجود آن معتقد باشد اما تفصيل خصوصيات اين شهر را لازم نيست دانستن و همچنين لازم نيست دانستن معاد و قيامت و صفات نبى و امام و رابطه آنان با خالق و از اين قبيل. و بنابراين صحيح است «و الراسخون» را مبتدا گيريم و «و يقولون» خبر آن. (14) روض الجنان: امير المؤمنين عليه السلام گفت: مردمان سه نوعند: عالم است و متعلّم، عالمى ربّانى و متعلّمى بر طريق نجات. راز اين هر دو در گذشته هَمج و رعاعند كه بر سر آب آيد كه چون خسك خشك شود طعمه آتش را شايد، به دنبال هر آوازى بروند و با هر بادى كه بجهد ميل كنند، به نور علم روشنايى نجسته باشند، و در علم، التجا به ركنى استوار نكرده باشد. (15) 579. علامه شعرانى: ظاهراً رعاع را به معنى نى دانسته است كه چون خشك شود مى سوزانند و رعاع به معنى نى آمده است. اما همج معنى مناسب غير مگس و پشه ندارد كه دنبال ستوران مى پرند و از سرگين آنها تغذيه مى كنند. و مناسب عوام كه هر روز مقلد كسى باشند همين تشبيه است. و پس از آن فرمود:«اتباع كلّ ناعق» دليل همين معنى است. و «يَمِيلونَ مع كُلّ رِيح» (16) با نى مناسبت دارد و با پشه نيز؛ چون باد پشه را از اين سوى بدان سوى مى برد. (17) روض الجنان: تاسه. (18) 580. علامه شعرانى: تاسه: بيقرارى. (19)

.


1- .روض الجنان، ج 4، ص 174.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 441. كشف المراد، ص 403، مسأله 6، فى أنه تعالى متكلم.
3- .روض الجنان، ج 4، ص 175.
4- .روح الجنان، ج 2، ص 442.
5- .روض الجنان، ج 4، ص 178.
6- .تاريخ مختصر الدول، ص 14.
7- .روح الجنان، ج 2، ص 444.
8- .روض الجنان، ج 4، ص 180.
9- .روح الجنان، ج 2، ص 445.
10- .روض الجنان، ج 4، ص 181.
11- .حشر (59): 10.
12- .روح الجنان، ج 2، ص 446.
13- .روض الجنان، ج 4، ص 184.
14- .روح الجنان، ج 2، ص 448.
15- .روض الجنان، ج 4، ص 186.
16- .نهج البلاغه، ج 4، ص 36، حكمت 147.
17- .روح الجنان، ج 2، ص 449.
18- .روض الجنان، ج 4، ص 187؛ در چاپ مشهد «ياسه» ضبط شده است.
19- .روح الجنان، ج 2، ص 450.

ص: 267

. .

ص: 268

. .

ص: 269

. .

ص: 270

8 . «رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا...»

روض الجنان: ازاحَتِ علّت. (1) 581. علامه شعرانى: برطرف كردن بهانه و عذر. (2)

10. «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ...»

روض الجنان:... و شرم ندارى كه به چرب و خشك ترازو خداى را بيازارى. (3)582. علامه شعرانى: خشكى ترازو كم فروشى، و چربى آن سنگين خريدن است. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 4، ص 189.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 451.
3- .روض الجنان، ج 4، ص 195.
4- .روح الجنان، ج 2، ص 455.

ص: 271

13. «قَدْ كانَ لَكُمْ آيَةٌ فِي فِئَتَيْنِ الْتَقَتا فِئَةٌ تُقاتِلُ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَ أُخْرى كافِرَةٌ يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ...»

روض الجنان:مشركان مسلمانان را با قلّت ايشان دو چندِ خويشتن مى ديدند چنان كه گفت: «واِذْ يريكُمُهُمْ اِذِ الْتَقَيْتُمْ في اَعْيِنكُمْ قليلاً ويُقَلِّلُكُمْ في اَعْيُنِهِمْ لِيَقْضِىَ اللهُ اَمْراً كانَ مَفْعُولاً» . (1) اگر گويند: نه اين مُؤدّى باشد با مذهب اشعرى كه ادراك معنى گويد. (2) 583. علامه شعرانى: در مواقف در باب ادراك حواس گويد: اشعرى سمع را علم به مسموع و بصر را علم به مبصَر داند. (3) و اين صحيح نيست نزد جمهور؛ زيرا كه ما به وجدان خود مى يابيم كه علم به وجود چيزى داريم نديده و چون ديديم علم ما نوع ديگر شود؛ پس ديدن غير علم به مبصرات است. (4) روض الجنان: حرزى كند. (5) 584. علامه شعرانى: تخمين مى زنند. (6) روض الجنان: در چيزى. (7) 585. علامه شعرانى: در چيزى ترجمه «في شى ء» است، يعنى به هيچ وجه. (8)روض الجنان: اكتراث. (9) 586. علامه شعرانى: اكتراث، توجه و عنايت داشتن. 10 روض الجنان: از سر دست در نگريدند. 11 587. علامه شعرانى: سر دستى نگاه كردن، يعنى بى تأمّل و دقت. 12 روض الجنان: مشركان بيامدند تنگ هزار مرد. 13 588. علامه شعرانى: يعنى نزديك آمد. 14

.


1- .انفال (8): 44.
2- .روض الجنان، ج 4، ص 201.
3- .رك: شرح المواقف، ج 8، ص 88 .
4- .روح الجنان، ج 2، ص 458.
5- .روح الجنان، ج 2، ص 459.
6- .روض الجنان، ج 4، ص 202.
7- .روض الجنان، ج 4، ص 203.
8- .روح الجنان، ج 2، ص 460.
9- .روض الجنان، ج 4، ص 204.

ص: 272

14. «زُيِّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِينَ وَ الْقَناطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ...»

روض الجنان:... و «شَهْوت» معنيى باشد كه ايجاب صفت مُشْتَها كند، و از جمله اعراض مخصوصه است كه قديم تعالى مختصّ است به قدرت بر آن، و از جمله اصول نعم است... . (1) 589. علامه شعرانى: متكلّمين قديم افعال را بر دو قسم مى كردند: يكى آنكه قدرت بر آن كسى ندارد مگر خداى تعالى و دوم آنكه هم خدا بر آن قدرت دارد و هم ديگرى و قسم اول را اصول نعم گويند و معتزله كه اصل سخن از آنان برخاسته مقصود خويش را منقّح نساخته اند. و حق آن است كه چون وجود ممكن بسته به وجود حق است و در بقا بى نياز از او نيست در فعل هم هر چه كند به قدرت و اراده و اختيار حق كرده است بى آنكه جبر لازم آيد:«ولا جبرَ ولا تفويضَ بل أمر بين الأمرين». و اصول و فروع نعم همه به قدرت حق است. (2) روض الجنان: نبايد كه هيچ مردى با زنى به خلوت بنشيند كه سوم ايشان شيطان است، پس ايشان گاه دام شيطان باشند، و گاه پيشرو شيطان باشند، و گاه خود شيطان باشند. (3) 590. علامه شعرانى: اول ايشان درآيند و پس از آنها شيطان و ثالثِ آنها شود. (4) روض الجنان: و علما در معنى «مسوّمه» خلاف كردند... و ليث گفت: نگاشته از نكوئى. (5) 591. علامه شعرانى: يعنى ممثل و مصوّر مانند مجسمه از حسن ساخته. (6) روض الجنان: ابن زيد گفت: اَلْمُسَوَّمَةِ الْمُعَدَّةُ لِلْحَرْبِ؛ آن باشد كه براى كارزار به دست نهاده باشند. (7) 592. علامه شعرانى: به دست نهادن را به معنى آماده و حاضر نگاهداشتن استعمال كرده است. (8) روض الجنان: مراد به «مُسَوَّمَةَ» هماليج اند، يعنى اسپان رهوار. (9) 593. علامه شعرانى: هماليج جمع هملاج است. (10) روض الجنان: ابووهب روايت كند كه رسول عليه السلام گفت: اسپان باز بنديد و گرد از پيشانى ايشان پاك كنيد و چزى در گردن ايشان بنديد، و زه كمان نبايد و اسپ كه دارى يا كُمَيت اغرّ مُحجَّل بايد يا اشقرى اَغرّ محَجّل يا ادهمى اغرّ مُحجّل. 11594. علامه شعرانى: يعنى زه كمان نبايد در گردن اسب بندى. و «اغر محجّل» آن است كه پيشانى و پاهاى آن سپيد باشد. 12 روض الجنان: و ابوهُرَيْرَه روايت كرد كه رسول عليه السلام گفت: اسپان، خداوند ايشان را از سه روى باشد: يكى را «اَجْر» بود يكى را «وزر» بود يكى را «ستر»... . 13 595. علامه شعرانى: اسب براى صاحب بر سه وجه است. 14 روض الجنان: «ذلِكَ مَتاع الْحَيوةِ الدُّنْيا» ؛ اين متاع زندگانى دنياست، يعنى اين جمله كه بر شمرد همه تمتّع زندگانى دنياست، اين سراست كه دنياست، و «دنيا» تأنيث اَدْنى باشد؛ نزديك تر، براى آنكه صفت سراست و «دار» مؤنث باشد. 15 596. علامه شعرانى: مؤنث آوردن دنيا براى آن است كه صفت دار است و دار مؤنث است. 16

.


1- .روض الجنان، ج 4، ص 206.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 461.
3- .روح الجنان، ج 2، ص 462.
4- .روض الجنان، ج 4، ص 209_210.
5- .روح الجنان، ج 2، ص 465.
6- .روض الجنان، ج 4، ص 210.
7- .روض الجنان، ج 4، ص 213.
8- .روح الجنان، ج 2، ص 467.
9- .روض الجنان، ج 4، ص 214.
10- .روح الجنان، ج 2، ص 468.

ص: 273

. .

ص: 274

18. «شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ ...»

روض الجنان:... خبر ششم، رسول عليه السلام گفت: دو فرشته در هوا به يكديگر رسيدند، يكى ديگرى را گفت: از كجا مى آيى؟ گفت: از بر بنده عاصى، كه امروز هم روز معصيت مى كرد و خداى را مى آزرد... . آن فرشته ديگر گفت: و عجب آن است كه من براتى به نام او از آتش دوزخ به زمين مى برم... . گفت چون تو بيامدى، او «آية الشهادة» بخواند، خداى تعالى گفت: من گناه و معصيتش در كار ايمان و معرفتش كردم. (1) 597. علامه شعرانى: فضل اين آيت براى ايمان و معرفت است. (2)روض الجنان:... و چون ذكر علما كنند انگشت كهتر به تو مهتر بخسبانند. (3) 598. علامه شعرانى: بخسبانند يعنى بخوابانند چون در شماره انگشتها را به كف دست مى خوابانند اول انگشت خِنصِر پس از آن بنصر به ترتيب و آنكه اول به نظر مى آيد كسى است كه در علم كامل تر باشد. و خِنصِر را هنگام ذكر نام او مى خوابانند. (4) روض الجنان: صادق عليه السلام خايه مرغى بخواست و بر دست نهاد و گفت: اين حِصنى است مُصَهرَجْ* اندرون او پوستكى است تُنُك، در او دو مايع چون زرو سيم گداخته، آنگه شكافته شود از صورتى چون طاووس، چيزى دگر در او شد جز آنكه مى دانى؟ گفت: نه. گفت: اين دليل است بر حَدَث عالم. (5) ** 599. علامه شعرانى: * يعنى به صاروج اندوده و اكنون هم در تجزيه معلوم كرده اند پوست تخم مرغ اصلاً آهك است. (6) 600. ** اگر گويى: چون طاووس از تخم بيرون مى آيد دليل آن نيست كه عالم حادث است چون شايد هميشه جهان برپا بود و هميشه طاووس از تخم مى آمده است، گوييم: امام عليه السلام از حكم و مصالح و زيبايى و جمال طاووس و ساير مرغان استدلال فرمود كه صانع حكيم (جلّت قدرته) خالق آنها است نه طبيعت بى شعور و حدوث عالم فرمود. و مراد اثبات خداوند است؛ چون در عرف مردم ملازمه است ميان حدوث عالم و اثبات خدا و قِدَم عالم و نفى وجود حق. 7

.


1- .روض الجنان، ج 4، ص 222_223.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 472.
3- .روض الجنان، ج 4، ص 226.
4- .روح الجنان، ج 2، ص 474.
5- .روض الجنان، ج 4، ص 227.
6- .روح الجنان، ج 2، ص 475.

ص: 275

21. «إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاياتِ اللّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ يَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النّاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ»

روض الجنان: عبداللّه مسعود روايت كرد از رسول عليه السلام كه او گفت: بئسَ الْقوم قَوْم يَقْتُلُونَ الَّذينَ يَأمُرُونَ بالْقِسْطِ مِنَ النّاسِ، بئْسَ الْقَوم قَوْمٌ لا يَأْمُرُونَ بالْمَعْرُوفِ ولا يَنهَوْنَ عَنِ الْمُنْكر* بِئْسَ القَوْ قَوْمٌ يَمْشِى الْمُؤْمِنُ بَيْنَهُمْ بِالتَّقيَّةِ؛ بد قومى باشند قومى كه كسى را كه امر معروف كند و نهى منكر بكشند، و بدقومى باشند كه امر معروف و نهى منكر نكنند، و بد قومى باشند كه مؤمن در ميان ايشان به تقيّه زندگانى كند. (1) 601. علامه شعرانى: خداوند پيغمبران را فرمود تا حقوق يكايك بندگان خدا را ثابت و محقق سازند و جابران را از ظلم و تعدّى به حقوق افراد مردم باز دارند و استقلال فرد را محترم شمارند. جابران از اين گونه احكام كه قدرت آنان را محدود مى سازد راضى نبودند، آمران به معروف و ناهيان از منكر را مى كشتند. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 4، ص 241.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 483.

ص: 276

22. «أُولئِكَ الَّذِينَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ»

روض الجنان:... و منه قول النبى عليه السلام: إنّ ممّا ينبت الربيع ما يقتل حبطاً او يلم. (1) 602. علامه شعرانى: يا نزديك كشتن. (2) روض الجنان:... و مَعْنى قَوْلِهِ تعالى «فِي الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ» ، يعنى در دنيا كفر و نفاق ايشان ظاهر كند مردمان را تا ايشان را بر آن مدح نكنند، و در آخرت ايشان را بر آن ثواب ندهند، براى آنكه نه بر وجه مأمور به كرده باشند. «وما لَهُمْ مِنْ ناصرينَ» ؛ و ايشان را در قيامت يارى و شفيعى نبود. (3) 603. علامه شعرانى: جباران گاه باشد كه عملى به گمان نيكى انجام مى دادند و چون غالباً به آخرت معتقد نبودند جزاى عمل نيك خود را در دنيا اميد داشتند كه نامشان به نيكى بماند و از پسِ مرگشان مردمان ستايش كنند. اما چون عملشان به ستم و آزار برآميخته بود مردم از پسِ مرگ نيز آنها را لعنت كردند و خيرات آنها را اگر داشتند ناديده گرفتند؛ چون در نظر مردم هيچ نعمتى ارجمندتر از مختار بودن و آزادى نيست و معنى حبط عمل در دنيا اين است. و در روايت آمده است كه جبار عهد ابراهيم عليه السلام او را منع كرد كه رمه خويش را از سرحدّ مملكت او بيرون نبرد كه اين مال در آن ملك به دست او آمده و ثروت مملكت او است و اين عمل به نظر نمروديان از اعمال خير او بود اما ظلم او در خاطرها ماند و عمل خير از ياد رفت. عمل خير وُلات بايد آميخته به جور نباشد. 4

.


1- .روض الجنان، ج 4، ص 242.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 484.
3- .روح الجنان، ج 2، ص 484.

ص: 277

26. «قُلِ اللّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ ...»

روض الجنان:... و در خبر هست كه خداى تعالى در بعضى كتب انزله كرد: أنَا مَلِكُ الْمُلُوكِ ومالِك، الْمُلُوكِ قُلُوبُ الْمُلُوكِ ونَواصيهِمْ بيَدى فَان الْعِبادُ أطاعُوني جَعَلْتُهُمْ عَلَيْهِم رَحْمَةً واِنِ الْعِبادُ عَصَوْني جَعَلْتُهُمْ عَلَيْهِمْ عُقُوبَةً فلا تَشْتَغِلُوا بسبب الْمُلُوك* ولكن تُوبُوا اِلى أَعْطَفِهِمْ عَلَيْكُمْ؛** گفت: من پادشاه پادشاهانم و مالك پادشاهانم، دلهاى پادشاهان و مويهاى پيشانى ايشان به دست من است، اگر بندگان من طاعت من دارند پادشاهان را برايشان رحمت كنم، و اگر بندگان من در من عاصى شوند، پادشاهان را برايشان عقوبت كنم و شما دل در پادشاهان مبنديد، و لكن به كسى ميل كنيد از ايشان كه بر شما مهربان تر بود. (1) 604. علامه شعرانى: * از ترجمه شيخ جليل ابو الفتوح (قدّس سرّه العزيز) چنان مى نمايد كه در دو موضع از اين حديث تصحيف و تحريفى به ظهور رسيده: يكى در كلمه «لا تشتغلوا بسبب الملوك» است كه لفظ اين كلمه را سبب محركة خوانده به معانى حبل و ريسمان گرفته. و ديگرى كلمه «إلى أعطفهم» است كه به صيغه تفضيل خوانده مجرور به الى و بر اين تركيب ترجمه فرموده، و اين بنده بر وفق و طبق اين ترجمه ثبت نمود. ولى آنچه را كه اين بنده از سوق كلام و سياق عبارت حديث فهميده آن است كه كلمه سبب «سب» است و سب مصدر فعل مضاعف از: سبّ يسبّ سبّاً، به معنى شتم و فحش است و كلمه «الى أعطفهم» نيز به صيغه متكلم است مجزوم در جواب امر كه توبوا باشد، و الىّ ضمير متكلم است مجرور به الى و صورت لفظ حديث آن است: توبوا إلىّ أعطفُهم عليكم» و ترجمه آن است كه شما پادشاهان را سب و دشنام ندهيد اگر بر شما جور و عقوبتى رود پس توبه و بازگشت به سوى من كنيد تا ايشان را بر شما عطوف و مهربان كنم. دلهاى پادشاهان در دست من است و اين جمله از من است كه بر شما رود و شما بر حسب ظاهر از آنها مى دانيد و آنها را سب و دشنام مى دهيد. و اين مثل اين حديث است:« لاتسبّوا الدهر؛ فانّ الدهر هو الله و غيره». (2) و انا العبد الاقل مصحح هذا الكتاب داود بن الحسن الفاضل. (كذا فى هامش الطبعة الأولى). (3) 605. ** در بعض روايات از پيغمبر صلى الله عليه و آله آمده است كه پادشاهان را اطاعت بايد كرد و بر ظلم آنها شكيبايى نمود و مخالفت با آنها جايز نيست. و اين جمله مجعول به نظر مى رسد براى خلفاى جور و تملق بديشان. و در بعض روايات ديگر نهى است از متابعت آنان در معصيت و اينكه كلمه حق گفتن نزد امام جاير ثواب شهيد شدن دارد. و مؤلّف روايت را حمل بر معنى معقول كرد تا طرح و ردّ آن لازم نيايد و براى حفظ ظاهر معنى را باطل نساخت. (4) روض الجنان: بعضى دگر گفتند: از داود بستانى و به سليمان دهى. بعضى دگر گفتند _ اگر چه حشو است: از سليمان بستانى به صَخْر دهى... . (5) 606. علامه شعرانى: يعنى اين قول از اخباريان ساده لوح روايت شده كه به صحت و سقم حديث نمى نگرند. و حشويه اين اخباريان را گويند. (6) روض الجنان: و رسول عليه السلام گفت: اِنَّ الشَّيْطانَ يَجْري مِنْ اِبْنِ ادَمَ مَجْرَى الدَّمْ، شيطان از بنى آدم چنان رود كه خون، يعنى وسواس او چنان به رگهاى او بشود كه خون رود. (7) 607. علامه شعرانى: يعنى شيطان خود نتواند در رگهاى انسان رود. ناچار لفظ روايت را تأويل بايد كرد كه وسواس او در رگها مى رود. و بهتر آن است كه تأويل نكنيم و به ظاهر كلام ايمان آوريم و معنى آن را به خداى گذاريم چون شايد شيطان خود بتواند در عروق آدمى درآيد. و اگر گويى: جان انسان در عروق او است و جايى براى موجود ديگر نمى ماند گوييم: شايد تزاحم مكانى براى آنها نباشد، مانند آنكه ملائكه بر دو جانب دهان نشسته اند و هرلفظى كه از انسان صادر شود مى نويسند و از بودنِ غذا در دهان جا بر آنها تنگ نمى شود. و نمى توان موجودات غيبى را قياس به موجودات عالم شهادت كرد و شيطان از در بسته وارد خانه مى شود و براى موجودات مادى ممكن نيست. (8) روض الجنان:... كنانى گفت: «تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ» بقَهْر الشَيْطانِ «وتُذِلُّ مَنْ تَشاءُ» بالتّخْليَةِ بَيْنَهُ و بَيْنَ الشَّيْطان. اين را دست گيرى و آن را دست زنى، اين را بر جاى بدارى و آن را از پاى درآرى. آن به فضل كنى، و اين به عدل كنى. (9) 608. علامه شعرانى: دست زدن كنايه از ترك كردن و يارى نكردن است. 10

.


1- .روض الجنان، ج 4، ص 252. در چاپ مشهد به جاى «بسبب الملوك»، «بِسِبّ الملوك» ضبط شده است.
2- .ظاهراً علامه شعرانى اين حاشيه را از يكى از نسخه هاى چاپى گذشته نقل كرده است.
3- .روح الجنان، ج 2، ص 489.
4- .روح الجنان، ج 2، ص 490.
5- .روض الجنان، ج 4، ص 253.
6- .روض الجنان، ج 4، ص 255.
7- .روح الجنان، ج 2، ص 492.
8- .روض الجنان، ج 4، ص 259.
9- .روح الجنان، ج 2، ص 494.

ص: 278

. .

ص: 279

27. «تُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ تُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ...»

روض الجنان: «تُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ» ، شب در روز برى و روز در شب آرى. دو قول گفتند: يكى آنكه شب به روز در آرى و روز به سر شب... قولى دگر آن است كه: ساعت شب در روز مى آرد و ساعات روز در شب، از اين مى كاهد و در آن مى فزايد تا روز با پانزده ساعت آرد و شب با نُه ساعت... . (1) 609. علامه شعرانى: مثال است به تقريب، چون همه جا روز پانزده ساعت نشود و زيادتى بر حسب اقاليم مختلف است. در اقليم اول غايت بلندى روز شايد تا سيزده ساعت و ربع رسد و هر جا از اين بيشتر باشد از اقليم دوم است تا سيزده ساعت و سه ربع و از اين بيشتر اقليم سيم است تا چهارده ساعت و ربع و آنچه از اين افزوده باشد اقليم چهارم است تا چهارده ساعت و سه ربع و رى از اقليم چهارم است و چون مؤلّف از اين اقليم بوده به تقرب پانزده ساعت را ذكر كرده است و هر اقليم ازاقليم ديگر نيم ساعت زياده است تا اقليم هفتم كه بزرگ ترين روز تا شانزده ساعت و ربع رسد در عرض پنجاه سه درجه. و هر اقليم ميان دو مدار است. (2) روض الجنان: «وَ تُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ» ؛ زنده از مرده به در آرى و مرده از زنده... . فرّاء گفت معنى آن است كه: پاك از پليد بيرون آرد و پليد از پاك. اهل اشارت گفتند: حكمت از دل كافر به در آرد تا در او قرار نگيرد. (3) 610. علامه شعرانى: يعنى نمى توان حكمت را ترك كرد براى آنكه اصل آن از كافران يونان است، چنان كه گروهى گويند. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 4، ص 262.
2- .روح الجنان، ج 2، ص 496.
3- .روض الجنان، ج 4، ص 263.
4- .روح الجنان، ج 2، ص 497.

ص: 280

28. «لا يَتَّخِذِ الْمُؤمِنُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤمِنِينَ...»

روض الجنان:... مقاتلان گفتند: آيت در حاطب بن أبى بَلْتَعَه آمد و جماعتى از صحابه رسول كه با اهل مكّه اظهار مودّت مى كردند و نامه مى نوشتند به ايشان. (1)611. علامه شعرانى: در ميان مفسران دو تن به نام مقاتل معروف اند و اين كلمه تثنيه مقاتل است. (2) روض الجنان: حُلفايى. (3) 612. علامه شعرانى: يعنى هم قسم. (4) روض الجنان:... اين از جمله آن است كه مخالفان بر ما عيب كنند و طعن زنند، اعنى تَقِيَّة، و فرمان خداى تعالى در اين آيت بدو ناطق و در عقل واجب، پس طاعن بر اين طاعن است بر عقل و شرع و قرآن و اخبار و صحابه رسول. (5) 613. علامه شعرانى: گويند: اگر امام و پيغمبر تقيه كنند دين و أحكام دين مخفى ماند و اين منافى فايده و غايت ارسال رسل است چون خدا حكم فرستاد تا آنان به مردم باز گويند و اگر مخفى كنند مقصود الهى حاصل نشود.در جواب گوييم: تقيه در آن وقت جايز است كه حكم الهى مخفى نماند. (6) روض الجنان: صادق عليه السلام گفت: الرِّياءُ مَعَ الْمُؤمِنِ شِرْكٌ ومَعَ الْمُنافِق في داره عِبادَةُ، گفت: ريا كردن با مؤمن شرك است و با منافق در سراى او عبادت. (7) 614. علامه شعرانى: قائده سياست امروز همين است كه چون در كشورى بيشتر مردم تابع دين و مذهبى بودند آنها كه به شماره اندك ترند مخالفت اكثر نكنند و به مخالفت آنان برنخيزند و به بزرگانِ دين آنها بد نگويند. پس تقيه حكمى بر خلاف اصول و قواعد سياست و عدل نيست. (8) روض الجنان: هشام بن سالم گويد كه: چون صادق عليه السلام از دنيا برفت، من و محمّد بن النّعْمان صاحب الطّاق و ابوجعفر الأحول و جماعتى از اصحابان صادق عليه السلامبوديم، و مردم چنان گمان بردند كه عبدالله بن جعفر _ كه پسر مهترين بود _ امام وقايم مقام پدر اوست. ما در نزديك او شديم و او را گفتيم: يابْنَ رسول اللّه! اگر مردى دويست درم دارد بر او زكاتِ آن چند باشد؟ گفت: پنج درم. گفتيم كه: صد درم دارد؟ گفت: دو درم نيم. ما گفتيم يَابْنَ رسُولِ الله! مرجيان چنين نمى گويند. گفت: من ندانم تا مرجيان چه مى گويند. نزديك او بيرون آمديم آيس، و دانستيم كه امام نيست براى قلّت علم او به شرع. (9) 615. علامه شعرانى: مرجيان گروهى از مسلمانان صدر اوّل بودند كه مى گفتند با ايمان هيچ گناه كبيره زيان نرساند و ايمان جبران همه معاصى كند؛ چنان كه جمعى از غاليان شيعه گويند با محبت آل محمد صلى الله عليه و آله همه معاصى آمرزيده است و عمل لازم نيست. (10) روض الجنان: ... و اين خبر (11) براى اين آوردم تا بدانند كه سيرت ائمّه ما عليهم السلام در عهد ظلمه بنى اميّه و بنى العبّاس تقيّه بوده است... . (12) 616. علامه شعرانى: در مجمع البيان از شيخ مفيد نقل كرده است كه تقيه بر چهار قسم باشد: واجب و مباح و مكروه و مستحب. 13 خود فرمايد: گاه تقيه حرام باشد جايى كه سبب قتل مؤمن شود يا از آن فسادى در دين خيزد، و از شيخ طوسى روايت كرده است كه تقيه رخصت است نه واجب؛ حتى اگر خوف نفس باشد جايز است حق را واضح بگويد اگر چه كشته شود. 14

.


1- .روض الجنان، ج 4، ص 265.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 2.
3- .روض الجنان، ج 4، ص 268.
4- .روح الجنان، ج 3، ص 4.
5- .روض الجنان، ج 4، ص 269.
6- .روض الجنان، ج 4، ص 271.
7- .روح الجنان، ج 3، ص 5 .
8- .روح الجنان، ج 3، ص 6.
9- .خبر هشام بن سالم كه در مورد قبلى گذشت.
10- .روض الجنان، ج 4، ص 273.
11- .مجمع البيان، ج 2، ص 430.
12- .روح الجنان، ج 3، ص 7.

ص: 281

. .

ص: 282

. .

ص: 283

29. «قُلْ إِنْ تُخْفُوا ما فِي صُدُورِكُمْ أَوْ تُبْدُوهُ يَعْلَمْهُ اللّهُ...»

روض الجنان: ... «إِنْ تُخْفُوا ما فِي صُدُورِكُمْ» ؛ كه اگر پوشيده دارى آنچه در دل دارى يا اظهار كنى، خداى داند. كلبى گفت: معنى آن است كه اگر آنچه با رسول مى گويى، اگر از سر زبان مى گويى و اگر از ميان جان مى گويى از اخلاص و نفاق، خداى داند براى آنكه او عالم الذّات است، عالم است به جميع معلومات بر هر وجهى كه صحيح بود كه معلوم بود، براى آنكه صفت نفس با صحّت واجب باشد، و چون متعلّق بود اختصاص ندارد به بعضى متعلّقات دون بعضى. (1) 617. علامه شعرانى: متكلمان گويند: صفات الهى گاهى متضمّن معنى اضافه هست و گاه نيست. مثلاً او واجب الوجود است و اين صفت ذاتى او است و هم خالق و رازق عالم است و اينها متضمّن اضافه. چون تا مخلوق را تصور نكنى او را خالق نگويى و تا معلوم تصور نكنى او را عالم نگويى. و اين گونه صفات مبدأ آن در ذات واجب الوجود است و اضافه و تعلّق آن حادث؛ مثلاً علم او ازلى و ابدى است اگر چه معلوم او حادث و فانى باشد پس اصل علم صفت نفس است؛ و با صحت يعنى امكان براى او ثابت است و معلومِ او اگر حادث باشد علم او را زيان ندارد. (2)

30. «يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً ...»

روض الجنان: «يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً» ، و نصب او بر فعلى مقدّر باشد، كأنَّهُ قال: اذْكُرُوا وخافُوا يَوْمَ. و گفته اند: نصب او بر ظرف است از معنى آيت مقدم، براى آنكه آيت اوّل متضمّن وعيد است و تهديد، و گفته اند من قَوْلِه: «وَالَى اللّهِ الْمَصيرُ» . (3)618. علامه شعرانى: يعنى بعضى گويند يوم ظرف است براى «يحذّركم» در آيه متقدمه تا «إلى الله المصير» . (4) روض الجنان:... جمله قرّاء خوانند: «مُحْضَراً» بفتح الضّاد على أنّهُ مَفْعُولٌ، و در شاذ عبيد بن عُمَير خواند: «مُحْضِراً» على اَنَّهُ فاعل على مَعْنى أنَّ عَمَلَهُ يُحْضِرُهُ للْجَزاء مِنَ الْحُضُور أَو يُحْضِرُهُ مِنَ الْحَضْرِ وَهُوَ الْعَدْوُ، يعنى عمل او را به حاضر كند آن جا براى جزا، و يا بتازد او را براى جزا. (5) 619. علامه شعرانى: عمل در آخرت مجسم مى شود هر چند در اينجا عرض باشد. و اخبار بسيار در اين معنى آمده است؛ چنان كه قرآن به صورت جوانى نيكو روى بيايد و در قبر و برزخ هم هر عملى به صورتى نيك يابد. و مرحوم مجلسى (عليه الرحمه) انكارِ اين معنى كرده است در حقّ اليقين و اخبار را تأويل فرموده كه مخالف عقل است. اما ساير علما از جمله پدر مرحوم مجلسى در شرح فقيه گويد: خودِ عمل مجسّم مى شود. و در جايى از شرح مزبور فرمايد: و أظهر آن است كه ممثّل مى شوند چنان كه در عالم خواب ممثّل مى شود و اين عالم مثال واسطه است ميان عالم جسمانيات و روحانيات و شكى در وجود آن نيست؛ چنان كه به تجربه ظاهر است. انتهى. (6) روض الجنان: ... و محبّت براى اشتباهش به ميل طباع جارى مجراى شهوت باشد. (7) 620. علامه شعرانى: [اشتباهش] يعنى شباهتش. (8) روض الجنان: ... رسول عليه السلام خطبه كرد... گفت خداى تعالى شما را فرمود كه: طاعت او را داريد در حقّ من و طاعت من داريد در باب وصىّ و وزير و خليفه من در حيات من و خداوندِ* امامت از پس وفات من، و بهينه هر كس كه او را رها كنم** و آن علىِ ابوطالب است... . (9) 621. علامه شعرانى: * يعنى صاحب امامت. (10) 622. ** بهترين كسى كه پس از من در جهان مى ماند. (11) روض الجنان: اويس بن بشر التيمىّ. (12) 623. علامه شعرانى: مردى بدين نام در صحابه غير معروف است.و الله العالم. 13 روض الجنان:... اشباع نام بود مادر يحيى. 14 624. علامه شعرانى: نصارا گويند اليصابات كه به اليزابت نيز تعبير مى كنند و حنه را همچنين حنه گويند و گاهى آنّا يا آن گويند به تخفيف. 15 روض الجنان: زَقَه. 16 625. علامه شعرانى: «زقه كردن» يعنى غذا در دهان كودك گذاشتن. 17

.


1- .روض الجنان، ج 4، ص 275. رك: مجمع البيان، ج 2، ص 430.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 8 .
3- .روض الجنان، ج 4، ص 276.
4- .روح الجنان، ج 3، ص 9.
5- .روض الجنان، ج 4، ص 276_277.
6- .روض الجنان، ج 4، ص 281.
7- .روح الجنان، ج 3، ص 12.
8- .روض الجنان، ج 4، ص 282_283.
9- .روح الجنان، ج 3، ص 14.
10- .روض الجنان، ج 4، ص 283؛ در چاپ مشهد «اوس» ضبط شده است.
11- .روض الجنان، ج 4، ص 292.
12- .روح الجنان، ج 3، ص 20.

ص: 284

. .

ص: 285

37. «...وَ كَفَّلَها زَكَرِيّا كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الِْمحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً...»

روض الجنان: [درباره تربيت مريم كه چه كسى به عهده بگيرد] چون گفتاگوى بسيار شد، قرار دادند بر قرعه كه قرعه برافگنند، هركس كه نام او به قرعه برآيد به اوش دهند و ايشان بيست و نه مرد بودند، برفتند و هر يكى تيرى بتراشيد و نام خود بر او نقش كرد و به كنار جوى اُرْدُن آمدند و تيرها در آب انداختن گرفتند، همه تيرها به آب فرو شد مگر تير زكريّا كه بر سر آب بماند. (1) 626. علامه شعرانى: اين گونه قرعه و فال هنوز ميان زنان روستايى معمول است؛ چوبى سبك يا پره كاه يا نى در آب جارى مى اندازند و از اينكه در آب فرو رود يا تابع جريان آب شود تفأل مى زنند. (2) روض الجنان:... يوسف بن يعقوب النجّار، مردى درود گر بود و پسر عمّ مريم بود. مريم را با كفاله خود گرفت. مريم در او انكسارى و دل شكستگى مى ديد، گفت: يَابْنَ عَمّ! دل مشغول مدار كه خداى روزى ما برساند، و او چيز كه به دست از كسب بياوردى آن جا بنهادى، خداى تعالى زياده كردى و بركت دادى. (3) 627. علامه شعرانى: بنابراين، تفسير، معجزه بودن آن طعام در بركت او است و بنا بر تفسير اول در اصل وجود او. (4) 42 «وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَلى نِساءِ الْعالَمِينَ» . روض الجنان: و عبداللهِ عبّاس روايت كند از رسول صلى الله عليه و آله في حديثٍ طويل؛ در حديثى دراز كه بگفت _ و ذكر امير المؤمنين على كرد _ و گفت: وَأَمّا ابْنَتي فاطِمَةُ فَاِنَّها سَيِّدَةُ نساء الْعالَمينَ مِنَ الاوَّلينَ والآخرينَ... وهى الحوراء الإنسيّةُ مِنّى تَقوم فى مِحرابها بينَ يَدَىْ رَبِّها يَزهَرُ نورُها لِملائكة السماءِ كما يَزهرُ نورُ الكَواكبِ لِأهل الأرض... .؛ گفت: وامّا دختر من فاطمه سيّد زنان عالم است از اوّلينان و آخرينان، و او پاره اى از من است، و نور چشم من است، و ميوه دل من است، و جان من است از ميان پهلوهاى من، و او حور است جز آنكه انسى نسب است از من. در محراب خود بايستد پيش خداى (عزّ و جلّ) نور روى او فريشتگان را همچنان روشنايى دهد كه ستارگان آسمان اهل زمين را. (5) 628. علامه شعرانى: به نظر مى رسد كه مؤلّف كلمه «متى» را كه به معنى هر زمان و هر وقت است پس از كلمه انسيه«منّى» به نون خوانده و «از من»ترجمه كرده است. (6) روض الجنان: «مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ...» و در مسيح چند قولها گفتند مفسّران، بعضى گفتند: فعيل است به معنى مفعول يعنى مَمْسوحٌ مُطَهَّرٌ مِنَ الاَقْذارِ؛ پاكيزه و ماليده بود از پليديها. و گفته اند: ممسوح بود به بركت، و گفته اند: براى آنكه از مادر بزاد به روغن اندوده... . (7) 629. علامه شعرانى: مسيح از عبرى است و چون كسى نزد آنان به پادشاهى و مناصب بزرگ منصوب مى گشت به روغن مقدّس مسح مى كردند؛ مسيح كنايه از پادشاه شد. (8) روض الجنان: ... ابوعمرو بن الْعَلاء گفت: مسيح فرشته باشد، نخعى گفت: مسيح صدّيق باشد، فامّا دجّال مِسّيح است _ بكسر الميم و تشديد السّين، و بعضى علما بر اين انكار كردند و گفتند: اين را وجهى نيست در تازى... . (9) 630. علامه شعرانى: يعنى در عربى وزن مِسّيح وجهى ندارد. (10)

.


1- .روض الجنان، ج 4، ص 296_297.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 22.
3- .روض الجنان، ج 4، ص 298_299.
4- .روح الجنان، ج 3، ص 24.
5- .روض الجنان، ج 4، ص 318_319.
6- .روح الجنان، ج 3، ص 37.
7- .روض الجنان، ج 4، ص 322.
8- .روح الجنان، ج 3، ص 38.
9- .روض الجنان، ج 4، ص 323.
10- .روح الجنان، ج 3، ص 40.

ص: 286

. .

ص: 287

49. «...أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللّهِ وَ أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْيِ الْمَوْتى بِإِذْنِ اللّهِ...»

روض الجنان:... در خبر چنين است كه: عيسى عليه السلام دعوتى كردى، از او معجزه خواستندى. او پاره اى گل بگرفتى و شكل خفّاشى بكردى و به دهن باد در دميدى، مرغى زنده شدى و بپريدى. وهبِ مُنَبّه گفت: تا مردم در او مى نگريدندى مى پريدى، چون ناپديد شدى بيفتادى... . (1) 631. علامه شعرانى: اين تأثير از روح حضرت مسيح عليه السلام و ديدن او بود نه ديدن ديگر مردم. (2) روض الجنان: و در اخبار چنين آمد كه: عيسى عليه السلام چهار كس را زنده كرد، يكى عازور... . (3) 632. علامه شعرانى: اين معجزه را عيسويان هم با اندك اختلاف نقل كرده اند و در انجيل يوحنّا مذكور است. و نام آن مرد كه زنده شد نزد نصارا ايلعازر است؛ يعنى خدا كمك مى كند. (4) روض الجنان: [به معجزه عيسى عليه السلام] سام از گور برخاست و نيمه سر او سپيد شده بود و مى گفت: أَقامَتِ الْقيامَةُ؟ قيامت برخاسته است؟ گفت: نه، ولكن من خداى را به نام مهترين* بخواندم تا تو را زنده كرد، و در عهد او و پس از آن مردم را موى سپيد نشدى تا به عهد ابراهيم عليه السلام**. (5) 633. علامه شعرانى: * يعنى اسم اعظم. (6) 634. ** يعنى در عهد سام بن نوح موى كسى سفيد نمى شد تا به عهد ابراهيم عليه السلام. (7) روض الجنان: «إِنَّ اللّهَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ» ؛ خداى _ عزَّوجَلَّ _ خداى من است و خداوند شما، و «اِنَّ» براى آن مكسور است كه سخن مبتداست متعلّق نيست بما قَبْلَهُ، و در عربيّت روا باشد... . (8)635. علامه شعرانى: يعنى در عربيت جايز است اما در قرآن جائز نيست چون در قرآن متابعت قرّاء بايد كرد هر چه خوانده باشند. و اگر چيزى در عربى جايز باشد اما قرّاء قرائت نكرده باشند جايز نيست. (9) روض الجنان:... آن فعل خداست، و هيچ قادر به قدرت آن نداند كردن. (10) 636. علامه شعرانى: قادر به قدرت در مقابل قادر بالذات است. 11

.


1- .روض الجنان، ج 4، ص 330.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 44.
3- .روض الجنان، ج 4، ص 332.
4- .روح الجنان، ج 3، ص 45.
5- .روض الجنان، ج 4، ص 333.
6- .روح الجنان، ج 3، ص 46.
7- .روض الجنان، ج 4، ص 337.
8- .روح الجنان، ج 3، ص 48.
9- .روض الجنان، ج 4، ص 342.
10- .روح الجنان، ج 3، ص 51 .

ص: 288

. .

ص: 289

54 . «وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللّهُ وَ اللّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ»

روض الجنان: «وَمَكَرُوا» ؛ مكر كردند، يعنى كفّار بنى اسرائيل آنان كه «اَحَسَّ عيسىَ مِنْهُمُ الْكُفْرَ» . و مكر ايشان اينجا تدبير و انداخت قتل عيسى بود... (1) . 637. علامه شعرانى: انداختن به معنى تدبير، از اندازه گيرى و قياس است. (2)

55 . «إِذْ قالَ اللّهُ يا عِيسى إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَ رافِعُكَ إِلَيَّ ...وَ جاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ...»

روض الجنان:... اهل تواريخ گفتند: چون مريم به عيسى بار بر گرفت، او را سيزده سال بود، و عيسى به بيت لحم زاد به زمين اورى، شصت و پنج سال گذشته از غلبه اسكندر بر زمين بابل، پنجاه و يك سال گذشته از ملك اشكانيان، و خداى وحى كرد به اواز پس سى سال _ بر يك قول _ و او را از بيت المقدس به آسمان برد شبِ قدر از ماه رمضان. (3) 638. علامه شعرانى: اورى ظاهرا مخفف اورشليم است. اما شصت و پنج سال صحيح نيست؛ چون اسكندر مقدونى 323 سال پيش از ميلاد درگذشت و آغاز ملك اشكانيان هم در سال 255 قبل از ميلاد حضرت مسيح عليه السلام است و ميلاد در عهد اُرد سيزدهمين پادشاه اين سلسله است و فردوسى پنداشته است كه اسكندر مسيحى بود چون از ايرانيان قبل از اسلام اقتباس تاريخ كرده و آنان از تاريخ كشور خويش آگاه نبودند تا به تاريخ روم و يونان چه رسد. و در وصف درفش اسكندر گويد: درفش پسِ پشتِ سالار رومنبشته برو سرخ و پيروزه بوم هماى از بر و خيزرانش قضيبنبشته برو بر محبّ الصليب (4)روض الجنان:... از آن مكر كه انداختند. (5) 639. علامه شعرانى: انداختن به معنى تدبير و انديشه كردن است. (6) روض الجنان: ابوهريره روايت كرد از رسول صلى الله عليه و آله كه گفت: پيغامبران برادرانند از مادران مختلف و دينشان يكى است،* و من اولى ترم به عيسى مريم براى آنكه ميان من و او پيغامبرى نيست، و او فرود آيد از آسمان بر اُمّت من و خليفه من باشد برايشان،** و همانا اين خبر آنان روايت كرده باشند كه حديث مهدى را از روى بى انصافى منكر باشند، و الاّ او خلافت رسول را نبشايد براى آنكه شرع او منسوخ است و او شرع ما نداند، لابدّ بود از آنكه رجوع او با كسى باشد، و رجوع جمله امّت كه شرع محمّدى داند و استحقاق آن دارد كه عيسى مريم به او اقتدا كند از او قبول كند، پس همانا خلل از راوئى بوده باشد، و خبر چنين است: وانَّهُ نازلٌ عَلى اُمَّتي معَ خَليفَةٍ مِنْ وُلْدي. چون او را بينى بشناسى او را، به اين اوصاف و علامات مردى باشد دو بهرى سرخ سپيد دراز موى، پندارى آب از موى او مى بچكد و اگرچه موى اوتر نباشد... (7) .*** 640. علامه شعرانى: * يعنى دين به منزله پدر ايشان است و يكى است. (8)641. ** شايد معنى «و خليفتى عليهم» اين باشد كه عيسى عليه السلام از آسمان فرود آيد در حالتى كه خليفه من يعنى مهدى بر امت من امير باشد. و بنابراين، اعتراض مؤلّف بر آن وارد نيايد و مفاد آن همان باشد كه فرمود: «مع خليفة مِن وُلدى». (9) 642. *** مسيحيان گويند: مردى به نام پوبليوس لنتوس كه در عهد آن حضرت بود شمايل مسيح را وصف كرده، از جمله گويد: مردى است مردگان را زنده مى كند و مريضان را شفا مى بخشد، قامتش معتدل و مويش ميگون و طلايى و نرم و غير مجعد مگر نزديك گوشهايش. رويش بى عيب و به سرخى مى زند. اينها موافق اين روايت است. و دو بهرى در عبارت مؤلّف ترجمه «مربوع الحلق» است؛يعنى ميانه بالا. (10) روض الجنان:... خلاف كردند في معنى قولِهِ: «فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا» كه اين «فَوْقيّت» به چيست؟ بعضى گفتند: به حجّت، و بعضى گفتند: به مملكت و قهر و غلبه، و از اينجاست كه پادشاهى در روميان است كه ترسايان باشند، و در جهودان نيست، و جهودان مادام مقهور و مغلوب باشند... . 11 643. علامه شعرانى: اكنون هم كه دولتى دارند قائم به نصارا است. و اين خبرِ قرآن از اخبار غيبى است، تا كنون آنچه ديده ايم مؤمنان به حضرت عيسى عليه السلام كه مسلمانان يا مسيحيانند بر كفار بت پرست يا يهود تفوّق داشتند و اينها زير دست آنان بودند و خداى وعده داده است كه تا قيامت هم چنين باشد و خداى نفرموده كه نصارا بر مسلمانان غالب باشند. 12

.


1- .روض الجنان، ج 4، ص 345.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 52 .
3- .روض الجنان، ج 4، ص 349.
4- .روح الجنان، ج 3، ص 55 . شاهنامه فردوسى، مردن فيلقوس و بر تخت نشستن اسكندر، ص 326.
5- .روض الجنان، ج 4، ص 349_350.
6- .روح الجنان، ج 3، ص 56 .
7- .روض الجنان، ج 4، ص 352.
8- .روح الجنان، ج 3، ص 57 .
9- .روض الجنان، ج 4، ص 355.
10- .روح الجنان، ج 3، ص 59 .

ص: 290

. .

ص: 291

58 . «ذلِكَ نَتْلُوهُ عَلَيْكَ مِنَ الاْياتِ وَالذِّكْرِ الحَكيمِ»

روض الجنان: «ذلِكَ نَتْلُوهُ عَلَيْكَ» ، اشارت است به آنچه از قصّه پيغمبران رفت، اَىْ ذلِكَ الَّذي قَصَصْتُ عَلَيْكَ، يعنى اين كه بر شما خواندم از قصّه زكريّا و يحيى و مريم و عيسى از آيات و دلالات و معجزات، و «ذكر» هم گفت باشد و هم ياد كرد... (1) . 644. علامه شعرانى: يعنى هم گفتن را ذكر گويند هم ياد كردن را و «نون» از مصدر حذف كرده است. (2) روض الجنان: ... براى آن «ذكر» را حكيم خواند كه چون خواننده و نظر كننده به آن معتبر شود پندارى دليلى ناطق است به مثابت گوينده كه حكيم باشد و حكمت بر زبان راند، چنان كه دلالت را دليلى خوانند براى آنكه از بيان به جايى باشد كه پندارى راه نماينده اوست. (3) 645. علامه شعرانى: يعنى از خواننده و نظر كننده. (4) روض الجنان:... اُسقف گفت: يا أباَ الْقاسِم اِنّا لانُباهِلُكَ ولكن نُصالِحُكَ؛ ما با تو مباهله نمى كنيم ولكن با تو مصالحه مى كنيم با ما مصالحتى كنى بر چيزى كه به آن قيام توانيم كردن. رسول عليه السلام با ايشان مصالحه كرد بر دو هزار حلّه از حلّه هاى اواقى. (5) 646. علامه شعرانى: از اين عبارت چنان مستفاد مى كرد كه «اواقى» قسمى حلّه است اما در جاى ديگر نيافتيم و در كتب سير آمده است كه بر دو هزار حله عقد بستند باهر حلّه اوقيه نقره و هراوقيه چهل درهم است و اواقى جمع اوقيه است. والله العالم. (6) روض الجنان:... عكرمه گفت: يكديگر را سجده كردندى، صادق عليه السلام گفت: اتّخاذ ايشان احبار و رهبان را ارباب نه به عبادت بود، بل به تحريم و تحليل حرام بود. بعضى دگر گفتند: به طاعت داشت* ايشان بود رؤسا و بزرگان را در معصيت خدا. 7 647. علامه شعرانى: يعنى به طاعت داشتن و نون مصدرى حذف كرده است. 8

.


1- .روض الجنان، ج 4، ص 357.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 60.
3- .روض الجنان، ج 4، ص 361_362.
4- .روح الجنان، ج 3، ص 63.
5- .روض الجنان، ج 4، ص 371.
6- .روح الجنان، ج 3، ص 69.

ص: 292

. .

ص: 293

68. «إِنَّ أَوْلَى النّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا...»

روض الجنان:... جعفر [به نجاشى پادشاه حبشه] گفت: بپرس از اينان كه ما آزاديم يا بنده ايم؟ نجاشى بپرسيد. عمروعاص گفت: بَلْ أَحْرارٌ كِرامٌ مِنْ أشْرافِ قَوْمِنا؛ بل آزادان و كريمان و اشراف قومند. گفت: بپرس تا هيچ خونى به ناحق كرده ايم از اينان كه اينان طالب آنند؟ عمرو گفت: ولا قرطه. گفت: بپرس ما هيچ مالى اقتطاع كرده ايم كه اينان را مطالبه آن مى رسد؟... (1) 648. علامه شعرانى: از گفت وگوى جعفر و عمروعاص پايه اختلاف مسلمانان و كفار قريش و مناط مباينت آنان و علت ميل جماعتى به دين اسلام و تعصّب ديگران بر كفر واضح مى گردد. جعفر و مسلمانان مى گفتند: به حكم خدا انسان آزاد است و هيچ كس حق تحكّم بر ديگرى ندارد: هر كس هر جا خواهد برود كسى را بر او اعتراض نبايد كرد مگر بنده باشد و بگريزد يا خونى كرده باشد و از او قصاص خواهند يا مالى برده باشد. و عمروعاص و امثال او مى گفتند آنكه غالب است حق دارد فكر خويش را بر ديگران تحميل كند. و تعجب مى كردند كه چرا نجاشى اين حقّ آنها را نشناخت و مسلمانان را به دست آنها نسپرد. و علت آنكه عمروعاص و امثال او چون به دولت رسيدند دست به جور و ظلم گشودند و با آل على عليه السلام مخالفت كردند نيز همين اختلاف در مبنا و اصل است. (2)

71. «يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»

روض الجنان: ... قولى ديگر آن است كه: ايمان به موسى و عيسى مى بپوشيد به كفر به محمّد. و «تلبيس» را به تخليط تفسير دادند «وَ تَكْتُمُونَ الْحَقَّ» ؛ و حق پنهان مى كنيد، يعنى نعت و صفت محمّد صلى الله عليه و آله «وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ» ؛ و شما مى دانيد كه او حقّ است و پيغامبرى صادق است. و اين آيت و مانند اين دليل نكند بر قول اصحاب معارف. (3) 649. علامه شعرانى: يعنى كسانى كه مى گويند حقيقت بر همه مردم آشكار است و همه كس آن را مى داند و آنكه منكر است از عناد انكار مى كند. آيه دلالت بر صحت قول ايشان ندارد؛ زيرا كه خطاب به گروهى خاص فرموده و آنها را بدين صفت مذمّت كرده است، نه همه منكران را. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 4، ص 377.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 73.
3- .روض الجنان، ج 4، ص 381.
4- .روح الجنان، ج 3، ص 75.

ص: 294

74. «يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ ...»

روض الجنان: «يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ ...» ، ... ابوعثمان گفت: تا اميد و خوف با او باشد، تا اميد دارنده دل بر نگيرد،* و خايف دل بنه نهد. (1) 650. علامه شعرانى: دل بر گرفتن كنايت از مأيوس شدن است و دل نهادن كنايه از اميد بسيار داشتن «دل منه بر دينى و اسباب او». (2)

75. «وَ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطارٍ يُؤدِّهِ إِلَيْكَ وَ مِنْهُمْ...»

روض الجنان: وقَوْلُهُ «يُؤدِّهِ» ؛ ابوعمرو و عاصم و حمزه خوانند: «يُؤَدِّهْ» باسكان الْهاء،... در قرائت ابوعمرو و حمزه گفتند: چنان ساخته است كه پندارى «ها»ى آخر كلمت است و از اصل كلمت است، جزم بر او افگند، و اين بر سبيل مجاز بود. (3) 651. علامه شعرانى: بناى كلمه «يؤده» چنان است كه گويى «ها» جزء كلمه است مثل يُصَرّف. (4)روض الجنان: راستيگر. (5) 652. علامه شعرانى: «راستيگر» يعنى صادق و درستكار. (6) روض الجنان: و حُذَيفة بن الْيَمان* گفت، دو حديث ما را بگفت رسول عليه السلام يكى بديدم و منتظر يكى ديگرم _ يكى آنكه گفت: امانت بر دل مردمان فرود آمد و قرآن فرود آمد، قرآن و سنّت بياموزى، آنگه ما را گفت: امانت برداريد، و در رفع امانت چنين گفت كه: مرد بخسپد امانت از دل او بر كنند، اثر او آن جا بماند چنان كه ستاره آنگه بخسپد امانت از دل او بر كنند و اثر آن بماند چنان كه شغه دست،** يعنى دست سروبسته،*** يا چون انگشتى**** آتش كه بر پاى خود بگردانى اثرى اندك بكند و بنماند اثر. (7) 653. علامه شعرانى: * اين حديث را بخارى و مسلم و ترمذى روايت كرده اند و در عبارت آن است «فيظل اثرها مثل اثر الوكت». (8) و در اين كتاب در ترجمه «وكت» ستاره نوشته شده و «وكت» سياهى اندكى است كه در غوره خرما پديد آيد و آن آغاز رسيدن و رطب شدن است و ستاره را بدين معنى نيافتيم. و شايد«الوكب» در نسخه مؤلّف كوكب بوده است. (9) 654. ** «شغه» پينه دست و پاى و اعضاى انسان و حيوان را گويند. 10 655. *** به نظر مى رسد سرو به معناى پينه دست هم آمده است. 11 656. **** انگشت به معنى ذغال است به كسر گاف. 12روض الجنان: سپندان. 13 657. علامه شعرانى: «سپندان» دانه خردل است. 14 روض الجنان: تحرّجش. 15 658. علامه شعرانى: «تحرّج» احتياط است. 16

.


1- .روض الجنان، ج 4، ص 387.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 79.
3- .روض الجنان، ج 4، ص 391.
4- .روح الجنان، ج 3، ص 81 .
5- .روض الجنان، ج 4، ص 395.
6- .روح الجنان، ج 3، ص 84 .
7- .صحيح البخارى، ج 8 ، ص 93.
8- .روح الجنان، ج 3، ص 84 .
9- .روح الجنان، ج 3، ص 85 .

ص: 295

. .

ص: 296

77. «إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَ أَيْمانِهِمْ ثَمَناً قَلِيلاً ...»

روض الجنان: ابوعمران الْجوفيّ. (1) 659. علامه شعرانى: منسوب به جوف، كويى است در بصره. (2) روض الجنان: چند پَرِ سَراشَكى. (3) 660. علامه شعرانى: يعنى به اندازه بال مگس يا پشه و سراشك.پيش از اين هم به معنى پشه استعمال كرده است.اما در كتب لغات فارسى مذكور نيست. (4)

78. «وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِيقاً يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتابِ... وَيَقُولُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ»

روض الجنان: «وَيَقُولُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ» ؛ و بر خداى دروغ مى گويند و مى دانند كه آنچه مى گويند دروغ است. جُوَيْبر گفت از ضحّاك از عبداللهِ عبّاس كه: آيت در هر دو فرقت است _ جهودان و ترسايان _ كه ايشان در تورات و انجيل تصرّف كردند، و آن را تغيير و تبديل كردند، و آنچه در اين دو كتاب بود از ذكر دين مسلمانى بيفگندند... . (5) 661. علامه شعرانى: آنچه از آيه قرآن مفهوم مى گردد غير آن است كه از عبارت ضحاك، چون از آيه قرآن مفهوم مى گردد كه احبار آنها هنگام خواندن تورات غيرِ آنچه نوشته بود به زبان مى آوردند نه آنكه نوشته را تغيير مى دادند. و از عبارت ضحاك مستفاد مى گردد كه نوشته را تغيير مى دادند. و اين به نظر بعيد مى رسد، چون آن قدر مى دانستند كه اگر چند يهودى در مدينه كتاب خود را تغيير دهند همه نسخه هاى تورات كه در اكناف جهان پراكنده است تغيير نمى كند. (6) روض الجنان: فتراك. (7) 662. علامه شعرانى: «فتراك» دوالى است كه از پشت زين آويزند. 8 روض الجنان: «ثمَّ يَقُولَ لِلنّاسِ» ؛ آنگه گويد مردمان را كه: مرا بنده گيرى و عبادت كنى بدون خداى. بعضى اهل معانى گفتند: مراد نفى است نه نهى، و معنى آن است كه: ما كانَ لِبَشّرٍ لِيَقُولَ هذا؛ هيچ آدمى نباشد كه خدا او را كتاب و حكم و نبوّت دهد آنگه او چنين سخن گويد، و اين «لام» كه در ظاهر لفظ اينجاست از اينجا بيفگند و با «قول» برد... . 9 663. علامه شعرانى: يعنى لام را از كلمه «لبشر» مربوط كرد با كلمه «يقول» و معنى را از كلمه اى به كلمه اى منتقل كرد نه آنكه لفظ لام را از «لبشر» بيفكند و بر «يقول» در آورد. 10

.


1- .روض الجنان، ج 4، ص 398.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 87 .
3- .روض الجنان، ج 4، ص 399.
4- .روض الجنان، ج 4، ص 401.
5- .روح الجنان، ج 3، ص 89 .
6- .روض الجنان، ج 4، ص 403.
7- .روح الجنان، ج 3، ص 90.

ص: 297

80 . «وَ لا يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِكَةَ وَ النَّبِيِّينَ أَرْباباً...»

روض الجنان: «وَ لا يَأْمُرَكُمْ» ، عاصم و حمزه و ابن عامر خوانند: و لا يأمُرَكُمْ، به نصب «را» عطفا على قَوْله: «ثمّ يَقُول لِلنّاسِ» ، و قيل: على إضمار «أَنْ»، و بر اين قرائت مردود باشد على «أَنْ يُؤتيَهُ اللّهُ» ... . (1) 664. علامه شعرانى: يعنى مربوط و متصل است بقوله تعالى «لبشر أن يؤتيه الله» . (2) روض الجنان:... «والنَّبِيِّينَ» ؛ و نه پيغامبران را، چنان كه جهودان و ترسايان گفتند در عيسى و عزير: «اَيَامُرُكُمْ بِالْكُفْرِ» ، صورت استفهام است و معنى تقريع و انكار است؛ شما را كفر فرمايد پس از آنكه مسلمان شده ايد! و در آيت دليل نيست براى آنكه افعال جوارح كفر باشد... . (3) 665. علامه شعرانى: قول صحيح آن است كه عمل به جوارح نه از ايمان است و نه كفر و اعتقاد قلبى تنها ايمان يا كفر باشد. اما آيه شريفه كه فرمايد: «أيأمركم بِالكُفر» عمل جوارح را كفر ناميده است و به ظاهر بر خلاف قول صحيح است. مؤلّف جواب مى دهد: كه چنين نيست و عبادت غير خدا اگر چه ذاتا عمل جوارح است و از اين جهت كفر نيست اما كشف از اعتقاد ربوبيت مى كند و از جهت اعتقاد كفر است. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 4، ص 406.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 92.
3- .روض الجنان، ج 4، ص 407.
4- .روح الجنان، ج 3، ص 93.

ص: 298

81 . «...ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ...»

روض الجنان:... و كسائى گفت: «لَتُؤمِنُنَّ بِهِ» متّصل است به كلام اوّل و جواب شرط في قوله: «فَمَنْ تَوَلِّي بَعْدَ ذلِكَ» ، و معنى آن بود كه: ياد كن اى محمّد چون خداى تعالى عهد پيغامبران بستد كه آنچه من دادم، بر آنكه «ما» موصوله باشد يا هر چه دادم شما را بر آنكه «ما» شرط را باشد از كتاب و حكمت. پس رسولى مصدّق به شما آيد كه از صفت او آن باشد كه به او ايمان آرى و نصرت كنى او را... . (1) 666. علامه شعرانى: در تورات امروزى كه در دست يهود است در سِفر تثنيه فصل هيجدهم مذكور است كه خداوند به موسى عليه السلام گفت: خداى پروردگار تو از ميان تو از برادران تو پيغمبرى برمى گزيند مانند من سخن او را بشنويد چنان كه طلب كردى از خداى پروردگار خود در حوريب در روز اجتماع. تا آنكه گويد: برمى انگيزم از ميان برادران ايشان پيغمبرى مثل تو و كلام خود را در دهان او مى گذارم و با آنها سخن مى گويد به هر چه او را دستور دهم و باشد انسانى كه به كلام من _ كه او مى گويد به نام من _ گوش ندهد و من از او مؤاخذه خواهم كرد. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 4، ص 408.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 94.

ص: 299

84 . «قُلْ آمَنّا بِاللّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَيْنا...»

روض الجنان: قَوْلُهُ «قُلْ آمَنّا بِاللّهِ» مثل اين آيت بِعَيْنِها در سورة البقرة رفت*... . در وجه حسن تكرار در آيات قرآن چند وجه گفته اند: يكى آنكه مذهب محققان است كه مكلفان را در الفاظ قرآن لطف است چنان كه در معانى لطف است، چنان كه اگر قديم (جلّ جلاله) به جاى: «الم * ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ» (1) گفتى: «الر هذا القرآن لا شكّ فيه بيان للمؤمنين، در او آن لطف نبودى كه در اين الفاظ هست، براى آنكه ممكن نيست دعوى كردن» كه اين نظمى است و به فصاحت به حدّى است كه معجز است، و عرب از مثل اين مقدار عاجزند خصوصاً به نزديك اصحاب صَرفه**. (2) 667. علامه شعرانى: * در دو كلمه فرق دارد: يكى آنكه كلمه اول در سوره بقره«قولوا» و اينجا«قل» و دوم آنكه پس از كلمه «عيسى» در آنجا«أوتى النبيون» و اينجا«و النبيون» مذكور است. (3) 668. ** اصحاب صِرفه گروهى از علمايند مانند سيد مرتضى و خواجه نصير الدين طوسى كه گويند اعجاز قرآن به آن است كه خداوند تعالى مردم را بازداشت از آوردن مانند قرآن، اگر چه بر چند جمله اندك قادر بودند. 4

.


1- .بقره (2): 1 _ 2.
2- .روض الجنان، ج 4، ص 416.
3- .روح الجنان، ج 3، ص 99.

ص: 300

85 . «وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الاْءسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ...»

روض الجنان: خداى تعالى گفت: هركس كه او دينى طلب كند جز اسلام از او قبول نكنند، براى آنكه دين به نزديك خداى اسلام است لا غيرُ، كه دگر اديان و ملل را به آن منسوخ كرد، چنان كه گفت: «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللّهِ الاْءِسْلامُ» (1) . و معنى «قبول عمل، ضمان ثواب باشد بر او، براى آنكه واقع باشد به موقع خود، و بر وجه مأمور به كرده شده باشد. (2) 669. علامه شعرانى: گروهى از حشويه گويند كه قبول عمل غير صحت آن است و چه بسا عمل كه بروجه مأمور به كرده باشند و شرايط آن را به جاى آورده اما مقبول خدا نباشد و ثواب نداشته باشد. و اين سخن چند بار مكرر گشت. (3) روض الجنان: امّا اِحباط، وقد دَلَّ الدّليلُ على بُطْلانه. (4) 670. علامه شعرانى: اِحباط در مذهب شيعه باطل است.يعنى كسى كه ايمان آورد و عبادت خداى كرد مستحّقِ ثواب است و اگر پس از آن مرتد شود ثواب او حبط _ يعنى باطل _ نمى شود و چون به كفر بميرد مستحّق ثواب دايم نيست و در آخرت چاره اى براى او نيست.اگر ابتداء او را عذاب كنند و پس از آن ثواب دايم، منافى كفر او است و اگر اول ثواب دهند پس از آن عقاب كنند و در عقاب دايم بماند بر خلاف اجماع است كه ثواب ايمان ابدى است نه منقطع.پس بايد گفت هرگز اين معنى تحقق نمى پذيرد كه يكى اول مؤمن باشد پس از آن كافر شود و اگر در ظاهر شرع چنين حكم باشد منحصر به احكام دنيا است نه آخرت. (5)

.


1- .آل عمران (3): 19.
2- .روض الجنان، ج 4، ص 418.
3- .روح الجنان، ج 3، ص 100.
4- .روض الجنان، ج 4، ص 420.
5- .روح الجنان، ج 3، ص 102.

ص: 301

92. «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ...»

روض الجنان: سبّي. (1) 671. علامه شعرانى: «سبى» اسير جنگ است. (2) روض الجنان: عبدالله بن سيدان* روايت كند از ابوذر رحمه الله كه او گفت تو را در مالت سه انبازاند: يكى قدر كه دستور با تو نيارد** كه كدام ببرد بهتر يا بتر... . (3) 672. علامه شعرانى: * در تقريب ابن حجر عبدالله بن سيلان است به لام (4) و بعضى گويند نامش عبدربه بود يا جابر و در لسان الميزان عبدالله بن سيدان به دال است. (5) 673. ** اجازه نخواهد. (6) روض الجنان: بيش بها. (7) 674. علامه شعرانى: بسيار قيمت. (8)

93. «كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلاًّ لِبَنِي إِسْرائِيلَ إِلاّ ما حَرَّمَ إِسْرائِيلُ عَلى نَفْسِهِ...»

روض الجنان: «كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلاًّ لِبَنِي إِسْرائِيلَ...» ؛ ابو روْق و كلبى گفتند: سبب نزول آيت آن بود كه چون رسول عليه السلام گفت: من بر ملّت ابراهيمم، جهودان گفتند: چون است كه گوشت شتر و شير شتر مى خورى؟ و آن بر ابراهيم حرام بود. رسول عليه السلام گفت: دروغ مگوى كه در شرع ابراهيم اين هر دو حلال بود. (9) 675. علامه شعرانى: اصل در هر چيز اباحه است تا حرمت آن ثابت شود. و چون تورات بر موسى عليه السلام نازل شد احكام آن از زمان آن حضرت ثابت است و پيش از آن همه چيز قابل خوردن كه مردم در آن رغبت مى كردند و معتاد بود حلال بود جز رگ و رگ كه به علتى حضرت يعقوب نمى خورد و اولاد او متابعت مى كردند. (10) روض الجنان:مفسّران خلاف كردند در آن طعام كه يعقوب برخود حرام كرد پيش نزول تورات... . مقاتل و ضحّاك گفتند: سبب آن بود كه يعقوب عليه السلام نذر كرد كه اگر خداى تعالى او را دوازده فرزند نرينه بدهد و او به سلامت به بيت المقدّس رسد، آخرين ايشان را قربان كند. چون خداى تالى او را دوازده فرزند بداد، او خواست تا به نذر وفا كند، برخاست تا به بيت المقدّس آيد، خداى تعالى فرشته فرستاد به او و او را گفت: من تو را عفو كردم از اين نذر به امتحانى كه تو را كنم. يعقوب شاد شد، و يعقوب فردى بود قوى و بطّاش و كس پيش او به كشتى بنه ايستادى، و در مصارعت قوّت او نداشتى. فرشته آمد در پيش او، او گمان برد كه او دزدى است از سر قوّت خود با او در آويخت. آن فرشته چيزى بر ران يعقوب زد، ران او درد گرفت و دردى عظيم در او پديد آمد. او از آن رنجور شد، و يعقوب عليه السلام گوشتى دوست داشتى كه در او رگ بود، او با خداى نذر كرد كه اگر به شود از آن نيز نخورد و اين قول ضعيف است. (11) 676. علامه شعرانى: اين قول ضعيف موافق تورات است،بلكه ظاهر عبارت تورات آن است كه با خدا كشتى گرفت و بعضى به فرشته تأويل مى كنند. بارى، دعوى حلّيت همه چيز كسى كند كه به همه تورات و احكام و شرايع بنى اسرائيل و اسحاق و ابراهيم و انبيا عالم باشد و گرنه از كجا داند كه هيچ چيز نزد آنان حرام نبود جز رگ و رگ و آنكه عالم به آنها باشد جز خداى و آنكه خداوند او را خبر دهد نخواهد بود. (12) روض الجنان: آنگه مفسّران خلاف كردند در حال اين طعام كه يعقوب بر خويشتن حرام كرد، تا حكم آن در تورات چه بود؟ سدّي گفت: تورات كه آمد به تحريم آن آمد، و اين قول نيك نيست براى آنكه ممنوع است از او، لقَوْلِهِ تعالى: «قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ» 13 . و رسول عليه السلام جهودان را در وقت مناظره گفت: تورات بياريد بخوانيد اگر راست مى گوييد. چون تورات بياوردند، آنچه ايشان تحريم آن دعوى مى كردند در تورات نبود، خجل شدند و عناد ايشان ظاهر شد. 14 677. علامه شعرانى: اين آيات منع قول سدّى نمى كند؛ چون اختلاف يهود در حرمت رگ و رگ نبود، بلكه حرمت شتر بود. و اگر تورات مى آوردند و مى خواندند معلوم مى شد شتر بر بنى اسرائيل پيش از نزول تورات حرام نبود اگر چه رگ و رگ بر يعقوب حرام بود و مستمر گشت،بلكه اگر از تورات حرمت گوشت شتر هم در شريعت حضرت موسى ثابت مى شد باز دعوى يهود كه آن در شريعت ابراهيم حرام بود ثابت نمى شد. 15

.


1- .روض الجنان، ج 4، ص 428.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 106.
3- .روض الجنان، ج 4، ص 429.
4- .تقريب التهذيب، ج 1، ص 500 .
5- .روح الجنان، ج 3، ص 107. لسان الميزان، ج 3، ص 298_299.
6- .روح الجنان، ج 3، ص 107.
7- .روض الجنان، ج 4، ص 430.
8- .روح الجنان، ج 3، ص 108.
9- .روض الجنان، ج 4، ص 431.
10- .روح الجنان، ج 3، ص 109.
11- .آل عمران (3): 93.
12- .روض الجنان، ج 4، ص 432.

ص: 302

. .

ص: 303

95. «قُلْ صَدَقَ اللّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً...»

روض الجنان: «فَاتَّبِعُوا» ؛ پسْروى كنى. و «اِتّباع»، اقتدا باشد به طريقه آن كس كه پيش تو باشد، امّا در طريق و امّا در طريقه و سنّت. ملت ابراهيم را «حَنيفاً» حال باشد، امّا از ملّت و امّا از ابراهيم. و اصل او بگفتم چه باشد. (1) 678. علامه شعرانى: يعنى معنى حنيف را. و اينكه اين كلمه از كجا مشتق است پيش از اين گفته ايم. و چنان كه عادت مفسران است شرح لغت را در اولين كلمه مى آورند و پس از آن احاله بدان مى كنند. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 4، ص 435.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 111.

ص: 304

96. «إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمِينَ»

روض الجنان: علما خلاف كردند في تأويل قوْله: «أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ» بعضى گفتند: مراد آن است كه اوّل بقعه اى كه از زمين بر روى آب پديد آمد، و خداى تعالى بيافريد زمين كعبه بود از كفى سفيد. پس از آن به دو هزار سال زمين آفريد، يعنى فرمود تا از زير زمين خانه كعبه، بيرون آوردند... . (1) 679. علامه شعرانى: مقصود از زمين خشكىِ آن است.و به مقتضاى اين قول در آغاز خلقت آب به همه كره احاطه داشت و هيچ جاى خشك كه انسان و حيوان در آن زيست كند موجود نبود و اين خشكيها كه ربعِ مسكون است به تدريج از زير آب بيرون آمد و اول بقعه زمين مكه بود و پس از آن كشورهاى ديگر بدان ملحق شدند. (2) روض الجنان: ابوذر غفارى روايت كند از رسول عليه السلام كه او را پرسيدند از اوّل مسجدى كه در زمين ساختند براى عبادت، گفت: مسجد الحرام بود، و آنگه بيت المقدّس. گفتند: اى رسول الله! چه مدّت بود ميان ايشان؟ گفت: چهل سال... . (3) 680. علامه شعرانى: اين روايت ضعيف است؛ زيرا كه ميان حضرت ابراهيم عليه السلام كه بناى كعبه نهاد و حضرت داود عليه السلام كه آغاز ساختمان بيت المقدس كرد نزديك هزار سال است. (4) روض الجنان: ... و آن خانه همچنان بود تا ايّام طوفان نوح خداى تعالى فرمود تا به آسمان چهارم بردند بيت المعمور و بنهادند برابر خانه كعبه، چنان كه اگر از روى مثل، رسنى فرو گذارند از آن جا به پشت خانه كعبه رسد... . 5 681. علامه شعرانى: اين روايت هم ضعيف است به ظاهر و به آن اعتماد نتوان كرد؛ چون يا زمين مى گردد براى براى پيدايش روز و شب يا آسمان. به هر حال كعبه از محاذات بيت المعمور دور مى شود. و اگر روايت صحيح باشد مراد از آن آسمان روحانى است و در جاى ديگر توجيه داده و شرح آن را گفته ايم. 6

.


1- .روض الجنان، ج 4، ص 438.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 113.
3- .روض الجنان، ج 4، ص 440.
4- .روح الجنان، ج 3، ص 114.

ص: 305

97. «فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِيمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً...»

روض الجنان: «وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً» ، در او چند قول گفته اند: يكى آنكه تا در حرم باشد ايمن شود از آنكه كس او را نرنجاند، اگر مرد قاتل پدر و برادر را ببيند در حرم، شرع مى فرمايد تا تعرّضش نكند و نرنجاند او را، و هر كه خيانتى كند و در حرم گريزد او را تعرّض نكنند در حرم، ولكن طعام و شراب بر او تنگ كنند تا به ضرورت بيرون آيد، آنگه حدّ بر او برانند. و اگر آن خيانت در حرم كند همان جا حدّ بر او برانند لانْتِها كه حُرْمَةَ الْحَرَمِ. (1) 682. علامه شعرانى: گوينده اين سخن حمل كلام بر حكم تكليفى كرد؛ يعنى مردم بايد حرمت حرم را نگاه دارند و هر كس بدانجا در آيد امان دهند و آزار نرسانند.پس خبر به جاى امر است مانند «لَكُمْ فِي رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» (2) و مانند «وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَى الْكُفّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ» (3) . و ما مى گوييم: چون آيه در مقام محاجّه يهود است و آنان نسبت كعبه را به ابراهيم عليه السلامانكار مى كنند خداوند آيات و دلايلى ذكر مى فرمايد بر ردّ آنان و اثبات اينكه اين خانه از آن حضرت بوده: يكى آنكه مقام ابراهيم در آنجا متواتر است و خلف از سلف آن را به نام ابراهيم مى خوانند، مثل آنكه يكى از ما گويد گنبد قابوس قبر پادشاه معروف است، چون به تواتر اين نام از قديم بر آن مانده است. پس در نسبت مقام به ابراهيم شك نبايد كرد. ديگر اتفاق عرب جاهليت از قديم ترين عهد بر حفظ حرمت كعبه و با اينكه ايمنى در عربستان وجود نداشت هر كس به حرم مى رفت ايمن بود و اين معنى بى آنكه منسوب به حضرت ابراهيم عليه السلام باشد معقول نيست و عرب و ساير معابد و بتخانه ها را چنين حرمت نمى داشتند كه هر كس بدانجا رود ايمن باشد. اين دليل ديگر است بر صحت نسبت آن به حضرت ابراهيم عليه السلام و عرب كسى ديگر جز آن حضرت را نمى شناختند كه به سبب او خانه را حرمت كنند. (4) روض الجنان:... و آنچه در اين خبر آمد از اضافه كلام و رفتار با كعبه على أَحدِ الْوَجْهَيْن باشد اِمّا مضاف بود با فرشتگان كه موكّل كعبه اند، و امّا بر طريق تمثّل باشد، چنان كه اگر كعبه مثلاً عاقلى مكلّف بودى او را در باب شفاعت اين منزلت بودى، و سخن و مناظره او با خداى تعالى بر اين وجه بودى، چنان كه حق تعالى گفت: «لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ...» (5) ، يعنى لو أنْزَلْنا هذا الْقُرآنَ على جَبَلِ وكانَ الْجَبَلُ ممَّنْ يَسْمَعُ و يعْقِلُ لَرَأيْتَهُ. (6) 683. علامه شعرانى: و شايد بتوان گفت كعبه در عالم آخرت خود به سخن آيد؛ چون در آخرت همه چيز حيات دارند: «و اِنَّ الدارَ الآخِرَةَ لَهِىَ الحَيَوان» (7) . و در آنجا هيچ چيز جماد نيست چنان كه در عالم دنيا هيچ عقل و ادراك نيست، و عقل انسان شعاع عالم ديگر است بر او تابيده. (8) روض الجنان: «حِجُّ الْبَيْتِ» ، ابوجعفر و حمزه و كسائى خوانند: حِجُّ الْبَيْتِ به كسر «حا» در همه قرآن و باقى به فتح «حا» خوانند... . (9)684. علامه شعرانى: در مجمع البيان گويد: اهل كوفه غير ابى بكر و ابوجعفر به كسر حاءِ خواندند و ديگر قاريان به فتح. (10) بنابراين عاصم هم به روايت حفص به كسر حاءِ خوانده است و همين قرائت فعلا متداول است. اما در اين كتاب به روايت حفص از عاصم توجه نفرموده و همان روايت ابوبكر را از وى در نظر داشت و به مقتضاى آن فرمود عاصم هم به فتح خوانده است. (11) روض الجنان:... امّا «استطاعت»، فقها در او خلاف كردند. به نزديك ما حرّيت است و كمال عقل و بلوغ و صحّت و وجود زاد و راحله و تخليةُ السَّرُبِ وامْكانُ الْمَسيرِ ولاالرُّجُوعُ الى كفايَةِ. هر گه كه يكى از اين دو مختل بود، وجوب ساقط باشد و استحباب بر جاى بود. 12 685. علامه شعرانى: رجوع به كفايت آن است كه چون حاجى از مكه باز گردد وسيله اى براى كسب معاش داشته باشد از سرمايه يا صنعت يا غلّه ملك و امثال آن. و نزد محققين فقهاء اين شرط نيست مگر آنكه مردى كفايت دارد از سرمايه و ملك، واجب نيست آن را بفروشد و در راه حج صرف كند و چون بازگردد سائل به كف شود. اما آنكه اصلاً سرمايه ندارد و هنرى كه بدان معاش توان كرد نيز ندارد اما زاد و راحله دارد به قدر رفتن و بازگشتن و نفقه بازماندگان و اين زاد و راحله و نفقه را سرمايه كسب نمى تواند كرد، حج بر او واجب است. و همچنين اگر به كسى بذل زاد و راحله كنند كه كفايت معاش ندارد يا آنكه به علتى عبورش در ايام حج به مكه افتاد يا بنده در مكه آزاد شد در هيچ يك از اينان بازگشت به كفايت شرط نيست. 13 روض الجنان: «وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ» ... عطا گفت: منْ كَفَرَ بِالْبَيْتِ؛ هر كه به كعبه كافر شود. ابن زيد گفت: هر كه به اين آيات كافر شود كه خداى تعالى گفت:

.


1- .روض الجنان، ج 4، ص 444.
2- .احزاب (33): 21.
3- .فتح (48): 29.
4- .روح الجنان، ج 3، ص 116.
5- .حشر (59): 21.
6- .روض الجنان، ج 4، ص 447.
7- .عنكبوت (29): 64.
8- .روح الجنان، ج 3، ص 119.
9- .روض الجنان، ج 4، ص 447.
10- .مجمع البيان، ج 2، ص 476.
11- .روض الجنان، ج 4، ص 448.

ص: 306

«فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ» (1) . سُدّى گفت: مراد آن است كه هر كه استطاعت دارد و حجّ نكند كفران او به حجّ اين است. (2) 686. علامه شعرانى: قول سُدّى از ميان اقوال مفسرين صحيح تر است؛چون ظاهرا تخويف تاركِ حج فرمود نه منكر آن و ترك حج را كفر ناميد از آن جهت كه حكمت اعمال آن ظاهر نيست؛ مثلاً گشتن گرداگرد كعبه و هروله كردن در ميان صفا و مروه و ريگ انداختن به جمرات حكمتى ظاهر ندارد، خصوصا كه از راه دور با مشقت بسيار براى انجام دادن اين اعمال طى مسافت كنند، جز كسى كه حقيقةً مؤمن باشد اين تعبّد را نخواهد كرد. و ما در زمان خود مى بينيم ملاحده و كفار از حج رفتن مسلمانان بيش از ديگر عبادات آزرده مى شوند و بسيار شنيده ايم مى گويند اين همه مال كه صرف حج مى كنند بايد صرف مساعدت فقرا و بيمارستان و امثال آن كرد. (3)

.


1- .آل عمران (3): 97.
2- .روض الجنان، ج 4، ص 451.
3- .روح الجنان، ج 3، ص 122.

ص: 307

. .

ص: 308

98. «قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآياتِ اللّهِ وَ اللّهُ شَهِيدٌ عَلى ما تَعْمَلُونَ»

روض الجنان: «قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآياتِ اللّهِ» ، آيت وارد است مورد تعجّب و انكار و تقريع، و ظاهر او استفهام است. «وَ اللّهُ شَهِيدٌ» ، «واو» حال راست، يعنى در حالى كه خداى بر شما و افعال شما گواه است، و مثل اين آيت را تفسير برفت پيش از اين. (1) 687. علامه شعرانى: در آيه گذشته (آيه 70) كلمه «قل» در اول آيه نيست و به جاى «والله شهيد»، «و أنتم تشهدون» است. (2) روض الجنان: بُعاث در انداز و يادده. (3)688. علامه شعرانى: «بعاث» به عين بى نقطه، و«يادده» يعنى به ياد آنها بياور. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 4، ص 452.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 122.
3- .روض الجنان، ج 4، ص 454.
4- .روح الجنان، ج 3، ص 124.

ص: 309

101. «وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلى عَلَيْكُمْ آياتُ اللّهِ وَ فِيكُمْ رَسُولُهُ...»

روض الجنان: جابر عبدالله انصارى گويد: بينا كه ما در يكديگر افتاده بوديم... . (1) 689. علامه شعرانى: يعنى در بين آنكه ما در يكديگر افتاده بوديم. (2) روض الجنان: ... ممكن هست كه اگر كلام خدا نباشد، و رسول خدا نباشد، و عاقل مكلّف را خواطر و دواعى و تجدّد انواع نعمت با اختلاف عقلا بجنباند نظر كند و خداى را بشناسد مادام، تا او را خداى به جاى باعث مانع نباشد، و به جاى داعى صارف. (3) 690. علامه شعرانى: يعنى اگر خداى تعالى مانع از معرفت نباشد و ذهن انسان را از شناختن خود منصرف نكند ممكن است از نظر در آيات خلقت خداى را بشناسد، اگر چه هيچ پيغمبر و كتاب نفرستاده باشد. اما اگر او مانع معرفت شود و خلق كفر كند صد پيغمبر و پنجاه كتاب هم بفرستد هيچ كس قدرت ايمان ندارد. (4)

102. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ...»

روض الجنان: يك روز دو مرد از اَوْس و خزرج با يكديگر مفاخرت كردند: از اَوْس ثَعلَبة بن تميم بود، و أسْعد بن زُرارَه از خزرج. اَوْس گفتند: خزيمه ثابت ذوالشَّهادتين از ماست، و حنْظَلَه غسيل الْملائكَة از ماست، و زيد بن ثابت بن اقلح حمى الدَّبْر از ماست... . (5) 691. علامه شعرانى: يعنى پناه داده زنبور عسل، و «دبر» زنبور عسل را گويند و«اقلح» به قاف صحيح است. اما زيد صحيح نيست، چون نام اين مرد عاصم بن ثابت بوده. در غزوه رجيع چون مشركان بر اهل ايمان دست يافتند و گروهى را اسير كردند و گروهى را كشتند از جمله عاصم را و اين مردم در جنگ بدر بسيار از قريشيان كشته بودند و زنى سلافه نام سوگند خورده بود در كاسه سر عاصم شراب نوشد. آمدند تا سر او را ببرند، زنبوران بيامدند و كسى جرأت نكرد نزديك او آيد و چون زنبوران رفتند سيلى آمد و جنازه عاصم را برد و مشركان بر آن دست نيافتند. (6) روض الجنان: مفسّران گفتند: چون اين آيت آمد، صحابه گفتند: يا رسول الله! او كيست كه قوّت و طاقت اين دارد كه حق تقوا به جاى آرد؟ خداى تعالى آيت فرستاد: «فَاتَّقُوا اللّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ» و به او اين آيت منسوخ كرد، و اين قول معتمد نيست. (7) 692. علامه شعرانى: چون منافات ميان معنى دو آيه نيست؛ زيرا كه تقوا چنان كه بايد مشروط به استطاعت است. 8

.


1- .روض الجنان، ج 4، ص 455.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 124.
3- .روح الجنان، ج 3، ص 125.
4- .روض الجنان، ج 4، ص 457.
5- .روح الجنان، ج 3، ص 126.
6- .روض الجنان، ج 4، ص 458.
7- .روح الجنان، ج 3، ص 127.

ص: 310

103. « ... وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ ...»

روض الجنان:... مُصْعَب را گفت: اين سيّد قوم است تا دانى كه با اين سخن چگونه بايد گفتن. (1) 693. علامه شعرانى: تا به معنى تنبيه است؛ يعنى متوجه باش كه او را بشناسى و سخن تند نگويى. (2) روض الجنان: مذمّمى. (3) 694. علامه شعرانى: از مذمّم پيغمبر صلى الله عليه و آله را خواست و مشركان آن حضرت را هم بدين نام مى خواندند؛ يعنى ناستوده كه ضدّ محمد است. (4) روض الجنان:... و اوّل كس كه هجرت كرد ابُو سَلَمة بن عَبَدَ الاَسَد الْمَخْزُومى بود. (5) 695. علامه شعرانى: صحيح آن است كه ابوسلمه يك سال پيش از بيعت عقبه به مدينه هجرت كرد و اولِ مهاجرين است. (6) روض الجنان: و قال عليه السلام: مَثَلُ الْمُؤْمِنينَ في تَوادِّهِمْ وتَراحُمِهِمْ كَمَثَلِ الْجَسَدِ اِذا اشْتكى بَعْضُه تَداعي سايرُهُ بالسَّهَرِ والْحُمّى. (7) 696. علامه شعرانى: سعدى اين حديث شريف را ترجمه نموده به شعر: بنى آدم اعضاى يكديگرندكه در آفرينش ز يك گوهرند چو عضوى به درد آورد روزگاردگر عضوها را نماند قرار (8)روض الجنان: عبداللهِ عبّاس گفت: خُذُوها مِنْ غَيرِ فَقيهٍ؛ اين كلمه حكمت بگيريد از كسى كه فقيه نيست، و نكو آمد او را آن، حكمت حكمت باشد بر زبان هر كه رود... . (9) 697. علامه شعرانى: ملاحده و نصارا بر دين اسلام عيب مى گيرند كه مردم را از آموختن منع كرده است. و ابن عبرى كه از بزرگان علماى نصارا است حكايت از عمر كرد كه كتابخانه اسكندريه را به امر او سوختند و بعض ساده لوحان مسلمان هم زنادقه را تأييد مى كنند كه علوم عقلى ميراث يونانيان كافر و مضر به دين است. اما اين حديث پيغمبر صلى الله عليه و آله كه «الحِكمةُ ضالّة المؤمِن» (10) كه متّفق عليه است از سخن آن حضرت و هم كلام اميرالمؤمنين عليه السلام ردّ اين تهمت مى كند. سخن مدلّل و صحيح را از هركه باشد فرا بايد گرفت و مؤمن اولى است به علم و حكمت از كافر. و هم به تواتر معلوم است كه از آغاز خلقت تا كنون هيچ امت به قدر مسلمانان در علوم عقلى رنج نبردند و حجم علوم مسلمين نزديك ده برابر يونانيان است از مدارس و كتب و كتابخانه و علماء علوم حقيقى؛ چنان كه يونانيان هم چند برابر مصر و بابل بودند. (11) روض الجنان: حُذَيْفَة بن الْيَمان گفت: روزگارى آيد بر مردمان كه مردار خرى برايشان دوست تر بود از كسى كه امرِ معروف و نهىِ منكر كند. (12) 698. علامه شعرانى: «يمان» پدر حذيفه است و او عبسى بود و در آن عهد نام اشخاص را يمان مى گذاشتند مانند يمان ابن عدى حضرمى و يمان بن مغيره بصرى و مقصود نسبت به يمن نيست. و در صحيح مسلم است كه پيغمبر او را علم ماكان و ما يكون تا روز قيامت بياموخت. (13) پس عجيب نباشد اگر اميرالمؤمنين و ديگر اهل بيت عليهم السلام را آموخته باشد. (14)

.


1- .روض الجنان، ج 4، ص 469.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 133.
3- .روض الجنان، ج 4، ص 474.
4- .روح الجنان، ج 3، ص 136.
5- .روض الجنان، ج 4، ص 476.
6- .روح الجنان، ج 3، ص 137.
7- .روض الجنان، ج 4، ص 477.
8- .روح الجنان، ج 3، ص 138. گلستان سعدى، ص 66، باب اوّل، حكايت 10.
9- .روض الجنان، ج 4، ص 478.
10- .نهج البلاغه، ج 4، ص 18، حكمت 80 .
11- .روح الجنان، ج 3، ص 139.
12- .روض الجنان، ج 4، ص 483.
13- .صحيح مسلم، ج 8 ، ص 172.
14- .روح الجنان، ج 3، ص 142.

ص: 311

. .

ص: 312

106. «يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ ...»

روض الجنان: ... چنان كه گويى: جاءنى رجل أو ما جاءنى رجل؛ و بر هر مردى كه در جهان است بر افتد. (1) 699. علامه شعرانى: يعنى اطلاق شود. (2)

109. «وَ لِلّهِ ما فِي السَّمواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ...»

روض الجنان: «وَ لِلّهِ ما فِي السَّمواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ» ، وجه اتّصال اين آيت به آيت متقدّم آن است تا قيدى و تأكيدى باشد آن را كه گفت: «وَ مَا اللّهُ يُرِيدُ ظُلْماً لِلْعالَمِينَ» (3) ، براى آنكه ظلم و قبيح آن كس كند كه جاهل باشد به قبحِ آن، يا محتاج باشد به آن. چون قديم _ جَلَّ جلالُهُ _ باز نمود كه: ملك آسمان و زمين و هرچه در آسمان و زمين است همه او راست، و مرجع و مردّ همه كارها با او است، به هيچ حال او را حاجت نباشد به ظلم كردن و ظلم خواستن، چه آن را كه ملك آسمان و زمين او را باشد، مستغنى بود. پس اين حجّت و بيّنت آن دعوى است كه در آيت اوّل گفت، و وجوه آنكه چرا به لفظ رجوع گفت و از او بيامده نيست تا با او شود گفته شد پيش از اين. (4) 700. علامه شعرانى: معنى رجوع آن است كه كسى در آغاز در جايى بوده و از آنجا آمده، باز به آنجا برگردد. و همه چيز از پيش خدا نيامده است تا صحيح باشد كه بگوييم سوى او بازگشت. و جواب آن است كه از سوى خدا آمدن به معنى عليت است و معلوليت؛ يعنى چون خدا علت فاعلى است مى توان گفت همه چيز از او است و چون علت غايى است گوييم همه به او باز مى گردند. (5)

.


1- .روض الجنان، ج 5 ، ص 7.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 147.
3- .آل عمران (3): 108.
4- .روض الجنان، ج 5 ، ص 7.
5- .روح الجنان، ج 3، ص 147.

ص: 313

110. «كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ...»

روض الجنان: سمره. (1) 701. علامه شعرانى: درختى است خارناك. (2) روض الجنان: و در خبر است كه كعب الاَحْبار را گفتند: چرا در عهد رسول و عهد ابوبكر ايمان نياورديد در عهد عمر ايمان آورديد؟ سبب آن بود كه پدرم در درِ مرگ صحيفه اى به من داد مهر بر نهاده، و مرا وصايت كرد كه: مُهر از اينجا برندار. من بنهادم و مهر بر نداشتم تا به عهد عمر. در خواب ديدم كه مرا گفتند: پدر با تو خيانت، مهر از آن صحيفه بردار و بنگر تا چيست در آنجا در كار بند. من مهر از او برداشتم، در آنجا نعت امّت محمّد بود، سالوما و عالوما و حالُوما و حاكُوما و صافُوحا و خارُوجا... . (3) 702. علامه شعرانى: مقصود مؤلّف از نقل روايت آن است كه كتاب وى از اقوال مفسران خالى نباشد. چون تفسير جامع بايد تا ممكن است اقوال آنان را نقل كند تا كسى گمان نبرد سخنى نيكو در جايى بود نقل نشده و چون همه را آورند شبهه زائل شود و هر كس داند كدام قول را بايد اختيار كرد. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 5 ، ص 9: در چاپ مشهد «سَمُرْ» ضبط شده است.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 149.
3- .روض الجنان، ج 5 ، ص 14_ 15.
4- .روح الجنان، ج 3، ص 151.

ص: 314

112. «ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ أَيْنَ ما ثُقِفُوا إِلاّ بِحَبْلٍ مِنَ اللّهِ...»

روض الجنان: قَوْلُهُ: «ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ» ، برايشان راند مذلّت و خوارى «أَيْنَ ما ثُقِفُوا» ؛ هر كجا يابند ايشان را به قتل و أسْر و سبى و جزيه «إِلاّ بِحَبْلٍ مِنَ اللّهِ» أىْ بِعَهْدٍ، وقيل: بِأَمانِ، يعنى هر كجا باشند و به هر حال كه باشند ذليل و مهين باشند. ... و در استثناء خلاف كردند كه متّصل است يا منقطع، و اولى تر آن است كه منقطع گويند كه هست، براى آنكه حالت اعتصام به حبل خداى نه حالت ذلّت باشد... . (1) 703. علامه شعرانى: مگر آنكه گوييم ديگران كه با آنها عهد ببندند به حكم خدا عهد نگاهدارند، مانند اهل ذمه كه به عهد الهى مسلمانان آنها را در پناه خود حفظ كنند و آزار نرسانند. و دولت يهود به روزگار ما به عهد و حفظ نصارا قائم است نه به قدرت و شوكت خود. (2)

113. «... مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ يَتْلُونَ آياتِ اللّهِ آناءَ اللَّيْلِ...»

روض الجنان: هشام بن سالم روايت كند از صادق عليه السلام كه او گفت: هر كه از ميان نماز شام و خفتن دو ركعت نماز خواند... . (3) 704. علامه شعرانى: اين روايت دليل نماز غفيله است. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 5 ، ص 17.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 153.
3- .روض الجنان، ج 5 ، ص 22.
4- .روح الجنان، ج 3، ص 156.

ص: 315

118. «...لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِكُمْ لا يَأْلُونَكُمْ خَبالاً وَدُّوا ما عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفِي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ...»

روض الجنان: «قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ» ؛ اگرچه دشمنى در دل دارند بر دهنشان پيدا مى شود. (1) 705. علامه شعرانى: آنچه خداوند فرمود و تحذير كرد مصداق آن را بسيار ديديم. هرگاه مسلمانان نصارا را دوست گرفتند و بر آنها اعتماد كردند آنها چنان تباهى در كار مسلمانان كردند كه ملكشان زايل شد، هر كه خواهد به كتاب نفح الطيب (آخر جلد دويم) رجوع كند و در آنجا به شرح و تفصيل بيان كرده كه نصارا چگونه دولت اسلام را از اندلس بر انداختند و پادشاه آنها را كه موسوم به ابوعبدالله بود چگونه فريفتند و او به آنها اعتماد كرد و او را در حمايت خود گرفتند و منفور گرداندند، آن گاه از اسپانيا بيرونش كردند و بر مسلمانان سخت گرفتند و آنها را به اجبار نصرانى كردند. پس از آنها امپراطورى عثمانى را هم ديديم. (2) روض الجنان: اَزْهر بن راشد گويد: چون انس ما را حديثى گفتى از رسول عليه السلام و ما را معنى مفهوم نشدى، به نزديك حسن بصرى آمدمانى و از او پرسيدى. و آنكه گفت: از آتش مشركان طلب روشنايى مكنيد، كنايت است از آنكه به ايشان در كارها مشورت مكنيد و از ايشان راى زدن مخواهى. (3) 706. علامه شعرانى: معنى «بطانه» دوستى است كه محرم اسرار باشد و مهمّ خود را به او واگذار كنند و خداوند مسلمانان را از اين نهى كرد. و آنجا كه فرمود بر آنها احسان كنيد و نيكى نماييد منافى آن نيست كه اسرار خود را بدانها نگوييد و اعتماد بر آنها روا مداريد. قال الله تعالى: «لا يَنْهاكُمُ اللّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ» . (4)

.


1- .روض الجنان، ج 5 ، ص 30.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 162.
3- .روض الجنان، ج 5 ، ص 31.
4- .روح الجنان، ج 3، ص 162. ممتحنه (60): 8.

ص: 316

119. «ها أَنْتُمْ أُولاءِ تُحِبُّونَهُمْ وَ لا يُحِبُّونَكُمْ...»

روض الجنان: «ها أَنْتُمْ أُولاءِ تُحِبُّونَهُمْ» ، «ها» تنبيه را باشد، «أنتُمْ» خطاب با حاضران است از مردان، و اگرچه در ميان ايشان زنان باشند على التَّغْليب، و «اُولاء» اسم جمع است و آن جمع «ذا» باشد لامِنْ لَفْظِهِ، گفت: شما كه مؤمنانيد ايشان را دوست مى داريد براى قرابتى و جوارى و حلفى و مصاهرتى كه از ميان شما هست، و ايشان شما را دوست نمى دارند براى آنكه بر دين ايشان نه اى يعنى جهودان، اين قول بيشتر مفسران است. (1) 707. علامه شعرانى: آيه عام است و شامل يهود و ديگر كفار نيز مى شود. (2)

121. «وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ تُبَوِّئُ الْمُؤمِنِينَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ»

روض الجنان: زَيد بن وهب روايت كند، گويد از عبداللّه مسعود: روزى طيب نفسى يافتيم. (3) 708. علامه شعرانى: گويى عبدالله بن مسعود هميشه غمگين و دژم بود كه سخن با اوگفتن ممكن نبود، براى آزارى كه عثمان بدو رسانيد، و يك روز او را خوش دل يافتند آن را غنيمت شمردند. (4)روض الجنان: ... وغزواتى كه رسول عليه السلام به نفس خود حاضر آمد آنجا بيست و شش غزا بود: اوّل غزاى أبْواء بود، آنگه غزاة بواط بود، آنگه غزاة العُشَيْرَة*... . رسول عليه السلام از اين غزوات در نه غزات كارزار كرد**: در بَدر بزرگ... در اُحد،... و خندق و بني قُرَيْظَه...، بَنى الْمُصْطَلِق و بنى لِحْيان...، و خَيْبَر...، و فتح مكّه... . حُنين... و اوّل غزا كه به نفس خود قتال كرد*** در او بدر بود، و آخر تَبوك. (5) 709. علامه شعرانى: * در غزوة العشيرة به قول ابن اسحاق پيغمبر عليه السلام على عليه السلام را اباتراب خواند و خبر ابن ملجم را به او داد. عمار گفت: على عليه السلام به من گفت: برويم و اين جماعت بنى مدلج را بنگريم چگونه در چشمه و نخلستان كار مى كنند. رفتيم و اندكى نگريستيم، خواب ما را فرو گرفت و خوابيديم. ناگاه ديديم پيغمبر بر سر ما ايستاده ما را بيدار كرد، آن گاه فرمود: يا اباتراب، آيا خبر دهم شما را به شقى ترين مردم كه دو تن بودند: سرخ روى ثمود كه ناقه را پى كرد و آنكه بر اينجا زند _ و دست بر سر على نهاد _ و اين را ترسازد _ و دست بر محاسن آن حضرت نهاد. (6) 710. ** در آن غزوات ديگر لشكر مسلمانان رفتند و بازگشتند جنگ ناكرده. (7) 711. *** يعنى در قتال حاضر بود و به امر او كارزار واقع شد. (8) روض الجنان: ... و غزاة عُيَيْنه بنى الْعَنبَر من تميم... . (9) 712. علامه شعرانى: يعنى عيينه كه از اصحاب رسول صلى الله عليه و آله بود به غزاى بنى العنبر رفت كه قومى از تميم بودند. (10) روض الجنان: عروَة بن الزُّبير گفت از امير المؤمنين كه: روز بدر طُعَيْمَة بن عدىّ بن نَوْفَل از پيش من بر افتاده بود به نيزه از پشت اسپش بيفگندم چنان كه برنخاست... . (11) 713. علامه شعرانى: يعنى اتفاق افتاد كه پيش من آمد. (12) روض الجنان: و رسول عليه السلام مُسْتَشْعِر* مى بود، از آن اميرالمؤمنين را فرستاد و گفت: برو و بنگر تا ابوسفيان و مشركان چه مى كنند! اگر بر اسپان نشسته اند و شتران پيش كرده، آهنگ مدينه دارند. و اگر بر شتر نشسته اند و اسپان بر قَوْد** گرفته آهنگ مكّه دارند... . 13 714. علامه شعرانى: * يعنى بيم آن داشت كه آهنگ مدينه كنند. 14 715. ** يعنى يدك مى كشيدند. و «قود» آن است كه افسار و دهانه اسب را بگيرند. و «سوق» آنكه دابّه را از عقب برانند و ابوسفيان و ساير كفار قريش كينه كشتگان بدر در دل داشتند و به كينه جويى آمده بودند و چون قصاص كردند بازگشتند و مقصود سياسى و كشور گشايى نداشتند، چون اين اغراض بالاتر از همت آنان بود و هم از غلبه دين خود و ترويج شرك مأيوس شدند. 15

.


1- .روض الجنان، ج 5 ، ص 32.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 162.
3- .روض الجنان، ج 5 ، ص 38.
4- .روح الجنان، ج 3، ص 167.
5- .روض الجنان، ج 5 ، ص 45.
6- .روح الجنان، ج 3، ص 171.
7- .روح الجنان، ج 3، ص 172.
8- .روض الجنان، ج 5 ، ص 46.
9- .روض الجنان، ج 5 ، ص 51 .
10- .روح الجنان، ج 3، ص 175.
11- .روض الجنان، ج 5 ، ص 54 .
12- .روح الجنان، ج 3، ص 177.

ص: 317

. .

ص: 318

128. «لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأمْرِ شَيْءٌ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظالِمُونَ»

روض الجنان: عكْرِمَه و مِقْسَم گفتند: مردى از هُذَيل نام او عبدالله بن قُمَيْئه روز اُحد روى رسول عليه السلام خون آلود كرد. رسول عليه السلام بر او دعا كرد، خداى تعالى تَيْسى را بر او مسلّط كرد تا او را به سُرو بكشت. (1) 716. علامه شعرانى: «تيس» بز نر است و«سرو» به معنى شاخ. (2)روض الجنان: ... و شعبى و محمّد بن اسحاق بن يسار گفتند: روز اُحد چون كارزار منقرض شد، جماعتى مشركان بر بالايى شدند. رسول عليه السلام گفت: برانى اينان از اينجا. ايشان را براندند، و رسول عليه السلام بر آن بالا شد و بنگريد، هند را ديد و جماعتى زنان با او، مر كشتگان مسلمانان را مُثْلَه مى كردند گوش و بينى و انگشتان و مذاكير مى بريدند و با رشته مى كردند. و هند (عليْهَا اللَّعْنَةُ) شكم حمزه بشكافته بود و جگر او بگرفته و در دهن نهاده خواست تا بخايد، خداى تعالى تمكين نكرد و در دهن او سنگى شد. (3) 717. علامه شعرانى: از اين داستان توان دانست كه آن مردم چه اندازه پست همت و دون بودند و در زندگانى خويش هيچ غرض دنيوى و دينى نداشتند و جز كينه جويى و انتقام چيزى نمى خواستند، بر خلاف مسلمانان كه براى مقصود بزرگى مجاهدت مى كردند: هم سعادت دنيا بود و هم سعادت آخرت. و چون دو گروه چنين با يكديگر نبرد كنند البته پيروزى آن را است كه مرامى پسنديده دارد نه آنكه هيچ نمى داند جز ارضاى هواى نفس و قضاى شهوات خود. (4) روض الجنان: «وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمواتُ وَالْأرْضِ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ» (5) ؛ و بشتابيد به آمرزش از خدايتان و بهشتى كه پهناى آن آسمان و زمين بود كه بجاراند براى پرهيزگاران. (6) 718. علامه شعرانى: «بجاردن» را به معنى آماده كردن بسيار استعمال كرده است و بايد دانست كاتبان و ناسخان در ترجمه هاى زير خط قرآن تصرف بسيار كرده اند و هر چه سخن سست و عبارات غلط و لغات نادرست در ترجمه ديده شود از شيخ ابوالفتوح نيست. (7)روض الجنان: ابره. (8) 719. علامه شعرانى: «ابره» رويه جامه است مقابل آستر. (9) روض الجنان: در بنى اسرائيل مردى به سر تُوله اى بگذشت. (10) 720. علامه شعرانى: در برهان توله را به معنى گل پنيرك و بچه سگ و وزنى در هندوستان آورده است. (11) و معنى مناسب آن در اينجا معلوم نيست. 12

.


1- .روض الجنان، ج 5 ، ص 59 .
2- .روح الجنان، ج 3، ص 181.
3- .روض الجنان، ج 5 ، ص 60.
4- .آل عمران (3): 133.
5- .روض الجنان، ج 5 ، ص 62 _ 63 ؛ در چاپ مشهد «نهاده اند» ضبط شده است.
6- .روح الجنان، ج 3، ص 184.
7- .روض الجنان، ج 5 ، ص 67؛ در چاپ مشهد «اخره» ضبط شده است.
8- .روح الجنان، ج 3، ص 187.
9- .روض الجنان، ج 5 ، ص 77.
10- .برهان قاطع، ص 329.
11- .روح الجنان، ج 3، ص 194.

ص: 319

. .

ص: 320

139. «وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنِينَ»

روض الجنان: «وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنِينَ» ؛ و شما بلندتر و رفيع تر و غالب تر باشيد و فتح و ظفر بود شما را اگر مؤمن باشيد. (1) 721. علامه شعرانى: اگر جنگ محض براى غلبه و كشورگيرى و غنيمت باشد آنكه مغلوب شود زير دست شده و اما آنكه مرام و مقصدى دارد كه خير مردم در آن است و براى آن مى كوشد از اينكه در يك جنگ مغلوب شود شكست نخورده است، بلكه آن وقت شكست مى خورد كه مرام خود را از دست بدهد و از ايمان برگردد. مسلمانان مرام كلى و مهم داشتند و كفار قريش تنها غنيمت و انتقام مى خواستند. (2)

143. «وَ لَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ...»

روض الجنان:... «...فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ» ؛ اكنون روز احد بديدى آنچه تمنّا كردى. و اهل معانى گفتند: يعنى اسباب و مقدّمات مرگ بديدى براى آنكه مرگ نتوان ديدن چه اگر معنى بودى هم ديدنى نبودى... . (3) 722. علامه شعرانى: «معنى» در اصطلاح ايشان معنى ثبوتى غير قابل رؤيت است، مانند علم و قدرت و ملكات نفسانى. (4) روض الجنان: ... چنان كه اراده معصيت معصيت باشد، تمنّاى معصيت هم معصيت باشد... . (5) 723. علامه شعرانى: بعض علماى عصر ما گويند: اراده معصيت معصيت نيست. (6) روض الجنان: ... و تمنّاى به نزديك ما و محقّقان از قبيل كلام باشد، و هُو قَوْلُ الْقائلِ. «لَيْتَ كَذا كان» آن را كه نباشد، و: «لَيْتَ كَذا لَمْ يَكُنْ» آن را كه باشد، و از ارادت در چيزى نباشد... . (7) 724. علامه شعرانى: ترجمه «ليس من الإرادة فى شى ء» يعنى تمنا به هيچ وجه اراده نيست. (8) روض الجنان: ... و عبداللّه بن قميئة الْحارثى سنگى بينداخت بر روى رسول آمد و جراحت كرد و دندان رسول بشكست، و اين ملعون بيامد و قوام* رسول عليه السلاممى داشت تا فرصتى يابد. 9 725. علامه شعرانى: يعنى در كمين او بود. 10

.


1- .روض الجنان، ج 5 ، ص 83 .
2- .روح الجنان، ج 3، ص 198.
3- .روض الجنان، ج 5 ، ص 89 _90.
4- .روح الجنان، ج 3، ص 202.
5- .روض الجنان، ج 5 ، ص 90.
6- .روح الجنان، ج 3، ص 203.
7- .روض الجنان، ج 5 ، ص 92.
8- .روح الجنان، ج 3، ص 204.

ص: 321

144. «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ...»

روض الجنان: علىّ بن موسى الرّضا روايت كند از پدرانش از اميرالمؤمنين على از رسول عليه السلام كه گفت: چون فرزند را محمّد نام بر نهيد او را اكرام كنيد... و هيچ قوم نباشند كه مشورتى كنند و در ميان ايشان كسى باشد كه نام او احمد يا محمّد باشد، او را در آن مشورت برند و الاّ ايشان را خيره جهانند... . (1) 726. علامه شعرانى: «جهانند» ترجمه فعلى مجهول است. و«خيره» آن كار كه بهتر باشد. و معنى اين عبارت اين است كه اگر با محمد نام مشورت كنند بهترين كار براى آنها مقدّر شود. (2) روض الجنان: ... مُلكى بى زوال و ملكى بى ملال، و مُلكى بى وحشت و لجاج، و ملكى بى قسمت و خراج به آن بر تو بخل نيست... . (3) 727. علامه شعرانى: «قسمت» همان است كه سلطان از زمين مفتوح العنوه مى گيرد. اگر مقدار آن به نسبت محصول باشد «مقاسمه» است و اگر مقدار معين باشد «خراج» است كه به زيادت و نقصان محصول زياده و نقصان نپذيرد. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 5 ، ص 95.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 207.
3- .روض الجنان، ج 5 ، ص 99.
4- .روح الجنان، ج 3، ص 209.

ص: 322

148. «فَآتاهُمُ اللّهُ ثَوابَ الدُّنْيا وَ حُسْنَ ثَوابِ الاْخِرَةِ...»

روض الجنان: «فَآتاهُمُ اللّهُ» ؛ خداى تعالى ايشان را هم ثواب دنيا داد، يعنى ظفر بر دشمن و غنيمت، و اين قول قتاده و ربيع است. و ثواب در منافع دنيا مجاز باشد در شرع، و اگرچه در لغت بر اصل باشد. «وَ حُسْنَ ثَوابِ الاْخِرَةِ» ؛ و در آخرت حقيقت باشد، و حقيقت ثواب نفعى باشد مستحقّ مقرون با تعظيم و تبجيل، به نفع، مباين باشد عقاب را كه مضرّت است، و به استحقاق، مباين باشد تفضّل را، و به مقارنت تعظيم و تبجيل، مباين باشد عوض را... . (1)728. علامه شعرانى: يعنى: گفتيم ثواب نفع است پس عقاب خارج شد، چون نفع نيست. گفتيم ثواب مستحق است پس تفضّل خارج شد مثل آنكه به ميّت نفعى دهند براى عمل زنده كه براى او كرده چون ميّت مستحقّ آن نيست آن را تفضّل گويند و ثواب نگويند و گفتيم ثواب آن است كه مقارن تعظيم باشد، عوض خارج شد كه به مبتلايان دهند، گر چه استحقاق دارند اما آن را ثواب نگويند. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 5 ، ص 102_103.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 212.

ص: 323

151. «سَنُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ بِما أَشْرَكُوا بِاللّهِ...»

روض الجنان: حق تعالى گفت: من ترس در دل كافران به آن افگندم كه ايشان به من شرك آوردند. ظاهر آيت مُنْبى است از آنكه اين معنى برايشان بر سبيل عقوبت رفت به آنكه ايشان چيزى را انباز من كرده اند كه من به آن حجّتى نفرستاده ام از آسمان. (1) 729. علامه شعرانى: قاعده كلى اجتماعى است كه چون مردم مقصد و مرامى معقول و نيكو داشته باشند در ترويج و حفظ آن مصمم و جرى شوند و دلير و قوى باشند و براى پيش بردن مرام خود از رنج _ بلكه از مرگ _ باك ندارند. اما اگر مرام معقول و مقصد پسنديده ندارند دريغ آيدشان كه بيهوده جان و آسايش خود را بى جهتى از دست بدهند. (2)

153. «...فَأَثابَكُمْ غَمًّا بِغَمٍّ لِكَيْلا تَحْزَنُوا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا ما أَصابَكُمْ...»

روض الجنان:... مُفَضّل گفت: «لا» صله است* والمَعنى لِكى تَحْزَنُوا. (3) 730. علامه شعرانى: يعنى زائده است. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 5 ، ص 106.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 214.
3- .روض الجنان، ج 5 ، ص 112.
4- .روح الجنان، ج 3، ص 218.

ص: 324

154. «...قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلى مَضاجِعِهِمْ...»

روض الجنان: «قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ» ؛ بگو كه اگر شما در خانه هاى خود نشسته بوديتان. (1) 731. علامه شعرانى: «تان» حرف خطاب است مانند كاف در ذاك و تلك و در فارسى پس از فعل مى آوردند. و اكنون هم در بسيارى شهرها مانند قم و كرمانشاه و قزوين مستعمل است. (2) روض الجنان: «وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَى اللّهِ تُحْشَرُونَ» ؛ و اگر بميريد يا كشته شويد هر آينه وا خداى گرد آورند شما را. (3) 732. علامه شعرانى: كاتبان فارسى زبان خويشتن را در هر گونه تصرف مجاز مى دانند و هر لفظ غير مأنوس را به كلمه ديگر مأنوس تبديل مى كنند با آنكه تصرف در سخن و كتاب ديگران مانند تصرف در مال و جان آنها جايز نيست. ترجمه هاى فارسى زير آيات كه در نسخ تفسير ابوالفتوح (عليه الرحمة) آمده همه مسخ شده است، چون خود عبارت قرآن را پيش نظر داشتند مى توانستند در ترجمه تغيير دهند.از جمله در ترجمه اين كلمه را (واخداى) نپسنديدند و به كلمه ديگر (سوى حكم خدا) تبديل كردند و نيز عبارت «درشت خوى سطبر دل» را در ترجمه «فَظّا غَليظَ القلب» به «زشت خوى سخت دل» تغيير دادند و ما را دسترسى به عبارت اصلى شيخ ابوالفتوح نبود جز مقدارى از آنكه از روى نسخه قديمى دو جزءِ كتاب متعلق به جانب آقاى كى استوان (وفقه الله تعالى) تصحيح كرديم و اين نسخه چون قديمى است به ترجمه هاى آن اعتماد بيشتر بود. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 5 ، ص 116.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 220.
3- .روض الجنان، ج 5 ، ص 118؛ در چاپ مشهد «و اگر بميريد يا بكشند شمار ا، با خداى جمع كنند شمارا» ضبط شده است.
4- .روح الجنان، ج 3، ص 222.

ص: 325

159. «...وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ...»

روض الجنان: و در خبر است كه: چون جماعتى با يكديگر مشورت كنند و غرض ايشان خداى باشد، خداى تعالى ايشان را ارشاد كند بر صلاح. و نظير اين خبر رسول عليه السلام است: البِكْرُ تُسْتأمَرُ في نَفْسِها اِنَّما اُمِرَ بِاسْتيذانِها لاِسْتِطابَةِ نَفْسِها گفت: بكر را كه پدر به شوهر خواهد دادن، مستحب آن است كه با او مشورت كند و دستورى با او برد براى دلخوشى او. (1) 733. علامه شعرانى: اين حديث رد بر ابى حنيفه است كه نكاح دختر بكر را بى دستورى و تولّى پدر جايز مى داند. (2) روض الجنان: ... و رسول عليه السلام گفت: اِذا كانَ اُمَراءُكُم خِيارَكُم واَغْنياَءُكُمْ سُمَحاءَكُمْ وَاَمْرُكُمْ شُورى بَيْنَكُمْ فَظَهْرُ الأَرضِ خَيْرٌ لَكُمْ مِنْ بَطْنِها، واذا كانَ اُمَراءُكُمْ شِرارَكُمْ واَغْنياءُكُمْ بُخلاءَكُمْ وَلَمْ يَكُنْ اَمْرُكُمْ شُورى بَيْنَكُمْ فَبَطنُ الاَرضِ خَيْرٌ لَكُمْ من ظهرها، گفت: چون اميرانتان نيكانتان باشند و توانگران سخى باشند و كارهايتان به مشورت رود از ميان شما، پشت زمين شما را از شكم زمين به بود، و هر گه كه اميرانتان بدان باشند و توانگرانتان بخيلان باشند و كارهايتان نه به مشورت رود از ميان شما، شكم زمين شما را بهتر بود از پشت زمين. (3) 734. علامه شعرانى: سخن پيغمبر صلى الله عليه و آله از قواعد بزرگ اجتماعى است و اصلاح جامعه انسانى بى دستور آن حضرت صلاح نپذيرد. و هنوز مردم جهان بر سر آن در جنگند؛ ضعيفان و مستمندان از دو دسته مردم در رنج و عذابند: يكى اميران ظالم و خود رأى كه ناتوانان را در فرمان خويش آرند بى رضايت آنان و از كشتن و زجر كردن و آزار آنها باك ندارند.ديگر ثروتمندان بخيل كه راه زندگى را بر مستمندان مى بندند و نعمت جهان را به خود منحصر مى كنند. و چاره اين دو عيب جز اين نيست كه اميران نيكان باشند و مالداران سخاوتمند كه حق فقرا را ادا كنند و بناحق مال كسى را نگيرند و اين هر دو ممكن نيست مگر هر كار عام به مشورت صورت بپذيرد و كسى نتواند رأى خود را به زور بر ديگران انفاذ كند. و مردم امروز بعضى براى تعديل ثروت حكّام جائر را مسلط ساختند و بعضى دست حكّام جائر را كوتاه كرده كار را به شورا گذاشتند. اما از عهده تعديل ثروتمندان برنيامدند و اگر در مشورت همه طبقات شركت كنند هر دو عيب بر طرف مى شود. (4) روض الجنان: ... ابوتراب النَّخْشَبيّ* گفت: توكّل آن باشد كه بنده را سكون به خداى خود باشد. (5) 735. علامه شعرانى: ابوتراب نخشبى عسكر بن حسين از مشايخ صوفيه است، در سال 245 درگذشت. و سهل بن عبدالله تسترى در سال 283 و اين سخن را بدو نسبت مى دهند كه«الناس نيام فإذا ماتوا انتبهوا». و ذوالنون مصرى هم معاصر او بود و ثوبان بن ابراهيم نام داشت و او را متوكل در بند و زنجير از مصر به سامرا آورد و خواست به تهمت كفر و زندقه بكشد. او به سببى نجات يافت و در سال 245 در گذشت. (6) روض الجنان: ... ابراهيم خوّاص گفت: توكّل آن باشد كه ترس و اميدى ببُرى از هرچه دون اوست. (7) 736. علامه شعرانى: «خواص» كسى است كه از برگ خرما زنبيل و مانند آن ببافد. و ابراهيم بن اسماعيل خواص را گويند. در مسجد جامع رى در سال 291 درگذشت و او معروف بود به توكل. (8) روض الجنان: ... ابوعلى الرّود باريّ گفت: توكّل را سه درجه است، درجه اوّل آنكه: چون بدهندش شاكر باشد، و چون ندهندش صابر باشد... . 9 737. علامه شعرانى: ابوعلى رودبارى احمد بن محمد نام داشت. از مردم بغداد بود و به مصر انتقال كردى. گويند مردى فقيه و محدث بود و در سال322 در مصر وفات يافت و در قرافه مدفون گرديد. 10 روض الجنان: ... جُنَيد* گفت: توكّل آن باشد كه به كلّى بر او اقبال كند و از هرچه دون اوست اعراض كند. ثورى** گفت: آن باشد كه تدبير خود با او گذارى تا او وكيلت باشد. 11 738. علامه شعرانى: * جنيد بغدادى. صوفيه او را تكريم بسيار مى كنند و از بزرگان خويش مى شمارند. و الله أعلم. به سال 297 در بغداد درگذشت. 12 739. ** سفيان ثورى است.در مدح و ذم او سخن مختلف گفته اند و در اينجا اعتماد بر قول است نه بر قائل. 13 روض الجنان: ... بهلول مجنون* را گفتند: بنده كى متوكّل باشد؟ گفت: آنگه كه از خلق غريب شود و به حق قريب، و حاتِم أصمّ** را گفتند: حدّ توكّل تو كجاست؟ گفت: بناى آن بر چهار چيز است... . 14 740. علامه شعرانى: * بهلول از عقلاءِ مجانين معروف است، معاصر هارون بود و صوفيه او را از بزرگان خود مى شمارند. 15 741. ** حاتم بن علوان اصم از مردم بلخ است و معاشر شقيق بلخى بود و در سال 237 درگذشت. اگر گويى: مؤلّف چرا از مشايخ صوفيه روايت كرده است؟ گوييم: همه آن مردمى كه صوفيه از مشايخ خود مى شمارند بدعت گذار نبودند بلكه آنان حضرت امام محمد باقر عليه السلام و امام جعفر صادق عليه السلام و ديگر ائمه رانيز از مشايخ خود شمرند. ديگر آنكه سخن حق را از هر كس بايد فرا گرفت كه «الحكمة ضالّة المؤمن» 16 ؛ چنان كه اصوليان و محدثين و علماى عربيت و قرائت اصطلاحات از اهل سنت گرفته اند مثل صحيح و موثق و ضعيف و اجازه و مسند و مرسل و مناوله و وجاده و مدابجه و غير ذلك. به هر حال، صوفيان در عهد مؤلّف چنان منفور نبودند كه در عهد ما؛ چون بدعت در اين عهد بيشتر است. 17

.


1- .روض الجنان، ج 5 ، ص 126.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 228.
3- .روض الجنان، ج 5 ، ص 128.
4- .روح الجنان، ج 3، ص 230.
5- .روض الجنان، ج 5 ، ص 129. در چاپ مشهد به جاى «ثورى»، «نورى» آمده است.
6- .روح الجنان، ج 3، ص 231.
7- .روض الجنان، ج 5 ، ص 129.
8- .نهج البلاغه، ج 4، ص 18، حكمت 80.

ص: 326

. .

ص: 327

. .

ص: 328

161. «وَ ما كانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَغُلَّ وَ مَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ...»

روض الجنان: در زنى. (1) 742. علامه شعرانى: «درزن» سوزن بزرگ است مانند جوال دوز. (2) روض الجنان: ... جماعتى گفتند از مشركان: اگر محمّد در اين كه مى خواند عيب آلهه و معبودان ما نكردى يا مسامحه اى بكردى و كمتر گفتى از اين معانى... . (3) 743. علامه شعرانى: كلمه «اگر» در اينجا به معنى«لو» در عربى متضمن معنى تمنّى و آرزو است؛ يعنى اى كاش از اين معانى كمتر گفتى. (4) روض الجنان: ... و نبايد كه فرداى قيامت يكى از شما مى آيد و رقعه اى چند مى آرد يعنى برسنامى* چند از خرقه پاره ها كه دزديده باشد و خيانت كرده در آن، مرا گويند: اى رسول الله! مرا فريادرس، گويم: نتوانم، نه پيغام خدا بگذاردم، به تو، چرا خلاف كردى؟ (5) ** 744. علامه شعرانى: * «رقعه» به معنى وصله و پينه است. برسنام يا برسبام كه در نسخه هاى تفسير ديده ام در جاى ديگر به معنى وصله نيافتيم. (6) 745. ** از اين چند روايت معلوم مى گردد كه در قيامت همه چيز محشور مى گردد مال صامت يا حيوان و غير آن در تأييد آن روايات ديگرى كه زمين و اشياء ديگر در قيامت بر انسان گواهى مى دهد. (7) روض الجنان: مُهْركى. (8) 746. علامه شعرانى: مهرك ظاهرا ترجمه جزع است. (9) روض الجنان: و رسول عليه السلام گفت: اَلْغُلُولُ مِنْ جَمْرِجَهَنَّم؛ خيانت از انگشت دوزخ باشد. (10) 747. علامه شعرانى: انگشت به كسر گاف فارسى زغال افروخته است. 11

.


1- .روض الجنان، ج 5 ، ص 129.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 233.
3- .روض الجنان، ج 5 ، ص 132.
4- .روح الجنان، ج 3، ص 234.
5- .روض الجنان، ج 5 ، ص 134.
6- .روح الجنان، ج 3، ص 235.
7- .روض الجنان، ج 5 ، ص 135.
8- .روح الجنان، ج 3، ص 236.
9- .روض الجنان، ج 5 ، ص 137.
10- .روح الجنان، ج 3، ص 237.

ص: 329

164. «لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ»

روض الجنان: «وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ» ؛ و اگرچه ايشان پيش از اين در ضلال و گمراهى ظاهر بوده اند. كوفيان اين را رفع عَلَى الْغايَة گويند. (1) 748. علامه شعرانى: يعنى «قبل» كه مضموم است. (2)

166. «وَ ما أَصابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ فَبِإِذْنِ اللّهِ وَ لِيَعْلَمَ الْمُؤمِنِينَ»

روض الجنان: «وَ ما أَصابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ» و آنچه به شما رسيد آن روز كه دو لشكر روى به هم دادند، يعنى روز احد، آن قتل و اسر و جراحت ووهن و كسر، (فَبِاِذْنِ اللهِ» ، اىْ بِعِلْمِ الله؛ به علم خداى بود و خداى دانست كه چنان خواهد بودن، جز كه دانستن خداى واجب نكند وجود معلوم، براى آنكه علم و عالمى تعلّق دارد به معلوم على ما هُوَ به، و معلوم را بر صفتى نكند، پس عالمى تبع معلوم باشد و معلوم تبع عالمى نباشد. (3) 749. علامه شعرانى: گويند علم بر دو گونه است: اول علمى كه سبب معلوم گردد مانند علم مهندس و صورتى كه در تصور آورد و مطابق آن بنا كند و آن را علم فعلى گويند. دوم علم انفعالى كه سبب معلوم نباشد بلكه از معلوم گرفته شود و علم خداوند نسبت به موجودات عالم از قسم اول است كه چون علم وى به چيزى تعلق گيرد آن چيز بدان وجه كه او دانسته واقع شود به سبب علم او. و بعضى پندارند كه علم او به افعال بندگان همچنين است. و مؤلّف گويد علم او سبب عمل بندگان نيست تا جبر لازم آيد؛ چون او خود نخواست بندگان مجبور باشند چنان كه يكى از ما داند فلان ملحد در ماه رمضان روزه نخواهد گرفت و علم ما سبب افطار او نيست، او خود مقصر است. و شاعر گويد: ملحد گرسنه در خانه خالى و طعامعقل باور نكند كز رمضان انديشد (4)

.


1- .روض الجنان، ج 5 ، ص 142.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 240.
3- .روض الجنان، ج 5 ، ص 143.
4- .روح الجنان، ج 3، ص 241.

ص: 330

167. «وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ نافَقُوا وَ قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا قاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَوِ ادْفَعُوا...»

روض الجنان: ... قولى دگر گفتند كه: «علم» به معنى رؤيت است، چنان كه رؤيت به معنى علم آيد، يعنى تا خداى تعالى آنچه مى داند در حقّ شما و آن معدوم ببيند، و ممكن نباشد كه نبيند تا در وجود نيايد كه معدوم نتوان ديدن، و اين وجهى قريب باشد پس از آنكه درست شود كه «علم» به معنى «رؤيت» آمده است. (1)750. علامه شعرانى: معنى سخن آن است كه خداى تعالى پيش از وجود مى داند اما نمى بيند و آن را موجود كرد تا ببيند نه آنكه بداند. و اين سخن را گرچه مؤلّف پسنديده و نزديك شمرده است اما به مقتضاى قواعد عقلى صحيح نمى نمايد؛ چون واجب الوجود محل حوادث نيست و تغيير در ذات او راه ندارد و اگر پيش از وجود اشياءِ آنها را نبيند و پس از وجود بيند لازم آيد در ذات او تغيّرى حادث شود، علت آنكه انسان و حيوان تا چيزى موجود نباشد نمى بيند آن است كه ديدن ما به متأثّر شدن قوه باصره چشم است از نور و چون مرئى موجود نباشد نورى از آن به چشم نمى تابد. اما ديدن خداوند به تابش نور از جسم مرئى و تأثير در مردمك چشم نيست بلكه حضور و شهودى است به نحو ديگر كه ما از آن خبر نداريم و شايد آن با فاصله زمانى و مكانى ممكن باشد بلكه ديدن با غير چشم مثلاً با حسّ مشترك كه توقف بر نور ندارد. در انسان هم با فاصله زمان و مكان ممكن است؛ چنان كه فرعون از هفت سال پيش سالهاى قحط را در رؤيا ديد و حقيقت بود. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 5 ، ص 144.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 241.

ص: 331

169. «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ»

روض الجنان: ... آنگه حق تعالى خواست تا پايه آنان كه در بدر و احد شهيد شدند به خلقان نمايد تا مؤمنان شاد شوند و رغبت افتد ايشان را در جهاد و شهادت، و منافقان راغم و ذليل شوند، گفت: ... «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ» ؛ مپندار و گمان مبر كه آنان را كه در سبيل خداى بكشتند ايشان مردگانند؛ بل زندگانند به نزديك خداى _ جلَّ جلاله _ روزى مى دهند ايشان را، و شادمانه اند به آنچه خداى به ايشان مى دهد. و اين آيت دليل آن است كه شهدا به اجسام و ارواح زنده اند... . (1)751. علامه شعرانى: قاضى بيضاوى گويد: اين آيت دلالت دارد كه انسان غير اين هيكل محسوس است بلكه جوهرى است به ذات خويش ادراك مى كند و به خرابِ بدن فانى نمى شود و ادراك و لذت بردن و درد كشيدن او توقف بر بدن ندارد. و مؤيد اين است قوله تعالى فى آل فرعون: «النّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوًّا وَ عَشِيًّا...» (2) ، و روايت ابن عباس در مرغان سبز. (3) روض الجنان: ... عبداللهِ عبّاس روايت كرد از رسول عليه السلام كه گفت در حقّ شهيدان اُحد: جَعَلَ اللّه اَرْواحَهُمْ في اَجوافِ طَيْرٍ خُضرٍ تَرِدُ أنهارَ الجنَّةِ وتأكلُ مِنْ ثِمارها وتَسْرَحُ منَ الجنَّةِ حَيثُ شاءَتْ وتأوي إلى قناديلَ من ذَهبٍ تَحْتَ الْعَرْشِ، گفت: خداى تعالى جانهاى* ايشان در شكمهاى مرغان سبز نهاد كه از جويهاى بهشت آب مى خورند و از درختان بهشت ميوه مى خورند و در بهشت چنان كه خواهند مى گردند و مأواى و منزل ايشان قنديلهاست از زر، و در زير عرش ربّ العزّت آويخته... . (4) 752. علامه شعرانى: بنابر اين روايت مراد حيات ارواح است نه حيات بدن. و حقيقت آن است كه در زندگى دنيا نيز حيات خاصّ روح است و بدن به مجاورت روح نام زندگى به عاريت گرفته، مانند آنكه گويند آب دريا شور است و حقيقت آنكه آب هر جا باشد شيرين است و آن شورى نمك است كه به آب دريا آميخته. اكنون هم بدن در دنيا مرده است و آن حيات كه مى بينيم از روح است كه به بدن تعلق دارد. در روايات ديگر آمده است كه ارواح مؤمنان پس از مرگ در بدنى تعلق گيرد مانند بدن دنيا كه اگر بينى بشناسى و بدين مضمون آيتى در سوره بقره هست كه در جلد اوّل همين تفسير در صفحه 378 گذشت (5) و ما سخنى از قاضى بيضاوى نقل كرديم و شرحى گفتيم. (6)روض الجنان: جابرِ عبداللهِ انصارى گفت: پدر مرا _ عبدالله را _ به احد شهيد كردند، و او جماعتى اطفال را به من رها كرد. يك روز رسول عليه السلاممرا گفت: يا جابر! بشارت دهم تو را؟ گفتم، بلى يا رسول الله! گفت: پدرت را چون به احد شهيد كردند، خداى تعالى او را زنده كرد و بى واسطه با او سخن گفت... . (7) 753. علامه شعرانى: در اينجا گويد: خداى تعالى او را زنده كرد. و در سطر بعد از اين گويد: بارخدايا، مرا زنده كنى. و اگر كسى گويد: خداى تعالى او را زنده كرد پس تمنّاى زنده كردن چيست؟ گوييم: آن زنده كردن اول زنده كردن برزخى است و سنخ زندگى آخرت و اين آرزو كه كرد زنده كردن دنيوى است و اطلاق زنده كردن خاص به زندگى دنيا نيست و آنكه در آنجا زنده شود عين همين انسان دنيوى است و به اختلاف نشآت گونه گونه شود؛ نظير آنكه قوه برق به حركت چرخها پديد آيد و در سيم روان گردد و به صورت نور در چراغ ظاهر گردد. (8) روض الجنان: اَنَس مالك روايت كند از رسول عليه السلام كه او گفت: هيچ كس نبود كه بميرد و او را خداى تعالى منزلتى باشد كه او تمنّاى رجوع با دنيا كند مگر شهيدان* كه با دنيا آيند و دگر باره شهيد شوند از آن منازل و درجات و كرامات كه ايشان را به نزديك خداى باشد. (9) 754. علامه شعرانى: اين حديث دلالت صريح دارد بر آنكه زنده بودن پس از مرگ منحصر به شهدا نيست بلكه همه زنده اند چنان كه از قاضى بيضاوى نقل كرديم. فلاسفه الهى از چند علامت دانستند كه روح ناشى از مزاج و تركيب عناصر و اركان بدن نيست بلكه خود به عالمِ ديگرِ غير مادى اتصال دارد و به فساد بدن فانى نمى شود، مانند نورى كه از خورشيد به در و ديوار مى تابد چون وجودش اتصال به خورشيد دارد اگر ديوار خراب شود او فانى نمى شود و مانند نور چراغ نيست كه از شكستن و فانى شدن چراغ فانى گردد. و از جمله گويند قوه جسمانى به سبب پيرى و ضعف نقصان مى پذيرد مانند باصره و سامعه و حافظه، اما قوه عاقله محفوظ مى ماند يا بيشتر مى شود. ديگر آنكه قواى جسمانى پس از ادراك قوى ضعيف را درك نمى كند چون متأثر نمى شود، بر خلاف قوه عاقله. و در منظومه حكيم سبزوارى ده دليل شمرده است كه محل تفسير آن جاى ديگر است. بالجمله، عالم باطنى است كه روح انسان بدان اتصال دارد و در رؤياى صادق و حقيقى از آن عالم اقتباس معلومات غيبى مى كند، پس از رحلت در همان عالم مى رود. و در اين باب حديثى وارد است كه يكى از پيغمبران سلف هرچه از آخرت مى گفت مردم باور نمى كردند تا خداوند خواب ديدن را بر مردم مسلّط كرد. (10) روض الجنان: ... اين مرد كيست كه او را از كارزارگاه به آسمان بردند تا از بالاى آسمانش ببردند؟ (11) 755. علامه شعرانى: ترجمه اين عبارت است: «و رأيته رفع بين السماء و الأرض حتّى رأيت السماء من دونه» (سيره ابن هشام). (12) روض الجنان: ... اسحاق بن ابى طلحه گفت از انس بن مالك كه او گفت: خداى در باب شهيدان بئر معُونه قرآن بفرستاد، و هوَ: بَلَّغوا قَوْمَنا عنّا اَنَّهُ قَدْ لقينا ربَّنا فَرضىَ عنّا و رَضينا عَنْهُ، آنگه تلاوتش منسوخ شد بس آنكه ما مدّتى مى خوانديم، و خداى تعالى اين آيت فرستاد: «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ...» . (13) 756. علامه شعرانى: بعض علماى ما و مخالفين گويند: ممكن است بعض آيات را خداوند تعالى بر پيغمبر صلى الله عليه و آله نازل فرمود، مدتى مردم تلاوت كنند آن گاه آن را نسخ كرده از قرآن حذف كنند و آن را منسوخ التلاوة گويند و آن مربوط به تحريف قرآن نيست چون تحريف آن است كه ديگران تغيير دهند نه خداوند خود منسوخ فرمايد. چنان كه مؤلّف هر كتاب اگر از آنچه نوشته است خود چيزى از كتاب خود حذف كند تحريف نيست و اگر ديگران تغيير دهند تحريف است. و حق آن است كه نسخ تلاوت اگر چه ممكن است اما به روايت صحيح وجود آن ثابت نشده است و اين روايات ثابت نيست. (14) روض الجنان: ... بعضى دگر گفتند براى آن گفت: «بَلْ اَحْياءٌ» ، كه ايشان ثواب اعمالى كه كردندى ايشان را همچنان مى نويسند، و هر جهادى كه مجاهدى كند از آن روز تا روز قيامت ايشان را مثله اين مى نويسند، براى آنكه بذل جهد كردند و جان فدا كردند تا ديگران به ايشان اقدا كنند و اين اقوال اقتضاى كند آن كند «بَلْ أَحْياءٌ» مجاز باشد*. و بعضى دگر گفتند: براى آنكه ارواح ايشان در زير عرش خداى را سجده مى كند چنان كه زندگان كنند، و چنان كه ارواح مؤمنانى كه ايشان بر وضوء بخسپند، على ماجاءَ في أَخْبارِ الاحاد**. (15) 757. علامه شعرانى: * و اگر گويى: «عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ» منافى مجاز باشد يعنى نزد پروردگار روزى مى خورند و آنكه حقيقةً زنده نباشد روزى نمى خورد، گوييم: به نظر اينان كه حيات را مجازى دانند روزى خوردن هم به معنى مجازى است يا ترشيح است؛ چنان كه شاعر در مدح پهلوانى كه او را تشبيه به شير كرده گويد: «له لبد أظفاره لم تقلم»؛ يعنى يال دارد و پنجه هايش بريده نشده است. (16) 758. ** اخبار احاد آن است كه يكى دو نفر روايت كنند و از قول آنان علم حاصل نشود و مؤلّف آن را حجت نمى داند و مقصود او تضعيف اين روايت است. و بايد دانست كه اين سخنان هيچ يك صحيح نيست، نه آنكه گفت مراد از زندگى نام نيك است كه به روزگار مى ماند و نه آنكه گفت در حكم زنده اند؛ ثواب بر آنها هميشه نوشته مى شود. و نه آنكه گفت بدن آنها در قبر نمى پوسد و اينها را كسانى گفتند كه از روح و تجرد آن خبر ندارند و انسان را عبارت از همين قالب و بدن مى دانند. و صحيح همان است كه از روايت ابن عباس و تفسير بيضاوى نقل كرديم. (17) روض الجنان: عبدالرّحمن بن عبدالله بن عبدالرَّحْمن بن أَبي صَعْصَعَه گفت: عمروبن الْجَمُوح و عبدالله بن عمرو بن حازم از جمله كشتگان احد بودند، ايشان هر دو را در يك گور نهاده بودند. وقتى سيلى عظيم بيامد _ و گور ايشان بر گذر سيل بود _ و گور ايشان را خاك ببرد و ايشان در گور ظاهر شدند درست كه پنداشتى ايشان را هم آن ساعت نهاده اند... . (18) 759. علامه شعرانى: شايد يك تن در قبر نپوسد اما حكم كلى نمى توان كرد؛ چون بسيار ديديم از مردان نيك و علما و حاملان قرآنكه پوسيده بودند. در روايت حضرت عسكرى آمده است كه قسّيس نصرانى در دعاى استسقا از استخوان پيغمبرى تبرّك جست تا باران آمد. و حق آن است كه نپوسيدن بدن فخر و شرف نيست، و اين روايت ضعيف است. 19 روض الجنان: و عُبَيد بن عُمَيْر روايت كند كه: رسول عليه السلام روز احد به مُصْعَب بن عمير بگذشت، او كشته افگنده بود، بر بالين او بايستاد و اين آيت مى خواند: «مِنَ الْمُؤمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللّهَ عَلَيْهِ...» ، آنگه گفت: رسول خداى گواهى مى دهد كه اينان فردا قيامت گواهان باشند به نزديك خداى (جلَّ جلالُه) بياييد و اينان را زيارت كنيد و بر اينان سلام كنيد كه به آن خداى كه جان من به امر اوست كه هيچ كس نباشد كه بر ايشان سلام كند و الاّ جوابش باز دهند، و اين يك دو خبر دليل آن مى كند كه ايشان بر حقيقت زنده باشند* و ظاهر قرآن بر اين است، حمل بر ظاهر بايد كردن كه آن اولى تر است و از آن مانعى نيست، و چيزى كه حمل كند بر آنكه از ظاهر عدول كنند.** 20 760. علامه شعرانى: * يعنى همچنان كه در دنيا زنده اند، پس از مرگ هم زنده اند. و اگر گويى بدن شهيدان چون ديگر مردگان است و حس و حركت ندارد و اگر به فرض حس داشته باشد ظلم است آن را زير خاك كردن در ترس و تاريكى و تنهايى و سرما، و اگر مراد زندگى روح است شهيدان و غير شهيدان در حيات روح شريكند، در جواب گوييم: اثبات حيات براى شهيدان نفى حيات از ديگران نمى كند با آنكه چون ثواب و كرامت آنان بيش از ديگر مؤمنان است آنان را به خصوص ذكر كرد و اين معنى را بيضاوى در تفسير خود آورده، و در جلد اول صفحه 378 گذشت. 21 761. ** يعنى چيزى هم نيست كه به سبب آن عدول از ظاهر كنند. 22

.


1- .روض الجنان، ج 5 ، ص 145.
2- .غافر (40): 46.
3- .روح الجنان، ج 3، ص 243. انوار التنزيل، ج 1، ص 192.
4- .روض الجنان، ج 5 ، ص 146.
5- .مطابق تعليقه شماره 182 همين مجموعه.
6- .روح الجنان، ج 3، ص 243.
7- .روض الجنان، ج 5 ، ص 147.
8- .روح الجنان، ج 3، ص 244.
9- .روض الجنان، ج 5 ، ص 148.
10- .روض الجنان، ج 5 ، ص 150.
11- .روح الجنان، ج 3، ص 246. سيرة النبى، ج 3، ص 680.
12- .روض الجنان، ج 5 ، ص 151.
13- .روح الجنان، ج 3، ص 247.
14- .روض الجنان، ج 5 ، ص 152.
15- .روح الجنان، ج 3، ص 248.
16- .روض الجنان، ج 5 ، ص 152 _ 153.
17- .روض الجنان، ج 5 ، ص 153.
18- .روح الجنان، ج 3، ص 249.

ص: 332

. .

ص: 333

. .

ص: 334

. .

ص: 335

. .

ص: 336

. .

ص: 337

171. «يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَ فَضْلٍ وَ أَنَّ اللّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤمِنِينَ»

روض الجنان: منكر. (1) 762. علامه شعرانى: يعنى نكره. (2) روض الجنان: ... منادى ندا كند: اَلْجَنَّةُ تَحْتَ ظِلالِ السُّيُوفِ؛ بهشت در زير سايه شمشيرهاست. چون چنين باشد هر طعنه و ضربه كه بر مرد مسلمان آيد، او را خوارتر آيد از آنكه شربه آب سرد در گرمگاهى. چون از پشت اسپ بر زمين آيد، هنوز بر زمين افتاده نباشد كه جفت او را حورالعين به بالين او رسد و او را بشارت دهد به آنچه خداى بجارده باشد او را از كرامت. چون بر زمين افتد: زمين گويد او را كه: مَرْحَباً بِالرُّوح الطَيِّبَة اُخْرِجَتْ مِنَ الْبَدَنِ الطَّيِّبَةِ؛... . (3)763. علامه شعرانى: از اين روايت معلوم مى گردد حيات شهيدان به حيات روح است نه تن؛ زيرا كه روح از تن خارج مى شود. واگر گويى: اگر مراد حيات روح است آمدن حورالعين نزد او چه سود دارد چون از حورالعين به بدن تمتع برند نه به روح، گوييم: اين را مسلّم نداريم؛ زيرا كه روح گرچه بدن دنيوى را رها كرده است اما بدن ديگر در تحتِ تسلّط خويش دارد. و اگر گويى: بدن دنيوى عبادت كرده است بايد هم او در برزخ ثواب بيند نه بدن ديگر، گوييم: اين سخن كسى است كه شى ء را به ماده بداند نه به صورت و اين صحيح نيست، بدن انسان از آغاز عمر تا انجام آن چند بار مبدّل مى شود و اگر پير را عقاب كنند به گناهى كه در جوانى كرده است ستم نكرده اند بر او با آنكه بدن او غير بدن جوانىِ او است اما اگر كرمها كه از بدن مرده متكّون مى شود بسوزانند به عقاب گناهى كه از مرده صادر شده بود ظلم است با آنكه همان ماده است؛ پس انسان به روح خود انسان است. و اين را تنظير مى كنيم به قوه برق كه در سيمهاى فلزى جارى است و غير مرئى و در چراغ هويدا مى گردد به صورت نور و اين نور همان برقِ سارى در سيم است. بدن انسان هم كه به حركت جوهرى به تجرد رسد همان است كه بود به جلوه ديگر نمايان گشت و چون در قيامت به بدن اول باز گردد چون همان روح باز گشته است. بايد گفت اين بدن اخروى با آن بدن دنيوى و برزخى يكى است. (4) روض الجنان: أنسِ مالك روايت كند كه: با رسول عليه السلام بوديم در بعضى غزوات، مردى سياه بيامد گفت: يا رسولَ الله! من مردى ام چنين كه مى بينى سياه و زشت روى و كريه بوى، درويش، بى مال. اگر در پيش تو جهاد كنم تا مرا بكشند، جاى من كجا باشد؟ رسول عليه السلام گفت: بهشت. آن مرد اين بشنيد، نيزه به دست گرفت و حمله برد و كارزار مى كرد تا بكشتند او را. رسول عليه السلام بيامد و بر بالاى سر او بايستاد و گفت: لَقَدْ بَيَّضَ الله وَجهَكَ وَطَيَّبَ ريحَكَ واكْثرَ مالَكَ؛ خداى روى تو سپيد بكرد، و بوى تو خوش بكرد، و مال تو بسيار كرد. آنگه گفت: به خداى كه زنان او را ديدم از حورالعين كه با يكديگر منازعت مى كردند* در آن جبّه پشمين كه او داشت تا كه با او در آن جا شود. ابوهريره روايت كند از رسول عليه السلام كه او گفت: مرد مجاهد كه او را شهيد كنند؛ زخم نيزه و شمشير همچنان يابد كه كسى قرصه اى به او بر دهد**. (5) 764. علامه شعرانى: * يعنى پس از مرگ بى گذشتن زمان به حورالعين رسند، و اين معنى در چند روايت مكرر آمده است. و در بعضى روايات است كه به بهشت در آيند و اينها بعيد نيست؛ چون بهشت هم اكنون مخلوق است. (6) 765. ** «قرصه» آن است كه ما به فارسى نيشكون گوييم. يعنى به سر دو انگشت پوست بدن كسى را گرفتن و فشردن. و در نسخه آقاى كى استوان به جاى قرصه «وكين» آمده است و به قرينه اين لغت هم در فارسى به معنى نيشكون است اما جاى ديگر نديده ايم. و شكنجيدن در ترجمه قرصه هم آورده اند و در اين معنى به ضمّ كاف است. (7)

.


1- .روض الجنان، ج 5 ، ص 155.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 250.
3- .روض الجنان، ج 5 ، ص 157_ 158.
4- .روح الجنان، ج 3، ص 252.
5- .روض الجنان، ج 5 ، ص 160.
6- .روح الجنان، ج 3، ص 253.
7- .روح الجنان، ج 3، ص 254.

ص: 338

. .

ص: 339

172. «الَّذِينَ اسْتَجابُوا لِلّهِ وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ...»

روض الجنان: مجاهد و عكرمه گفتند: آيت در غزاء بدرِ كهتر آمد. (1) 766. علامه شعرانى: بدر صغرى. (2)

173. «الَّذِينَ قالَ لَهُمُ النّاسُ إِنَّ النّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِيماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ»

روض الجنان: «الَّذِينَ قالَ لَهُمُ النّاسُ» ، محلّ «الَّذينَ» هم جرّ است، به آن علّت كه در اوّل گفتيم. مراد به «ناس» اوّل نُعَيْمُ بن مسعود است در قول مجاهد و مُقاتل و عِكْرمه و واقدىّ و اين عامّى بود كه مراد از او خاص است... . (3) 767. علامه شعرانى: مانند آيه «الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ» (4) كه مراد اميرالمؤمنين عليه السلام است. (5) روض الجنان: عبدالله بن عمر الّجَمَلىّ روايت كرد از اميرالمؤمنين على عليه السلام كه او گفت: «ايمان» اوّل لُمْظه باشد سپيد در دل، آنگه مى فزايد تا همه دل سپيد شود، و «نفاق» لمْظه* باشد سياه در دل چندان كه مى فزايد دل سياه مى شود تا همه دل سياه مى شود. و اگر دل مؤمن بشكافند سپيد باشد، و اگر دل منافق بشكافند سياه باشد، و شبهه زايل است در آنكه اين الفاظ مجاز است و تشبيه و تمثيل، و الاّ ايمان و كفر عَرَض است**، و عرض محال است كه متلوّن باشد و انّما متلوّن اجسامى باشد كه محلّ الوان باشد. (6) 768. علامه شعرانى: * «لمظه» نقطه و لكه است سياه يا سفيد. (7) 769. ** عرض در اصطلاح فلاسفه هر موجودى است كه بى موضوع قائم نتواند بود. و رنگ به اصطلاح ايشان عرض است؛ زيرا كه بى جسم موجود نيست. رنگ به جسم احتياج دارد و جسم بدان احتياج ندارد. و به اصطلاح متكلمين هم عرض چيزى است كه به خود قائم نباشد و آن بيست و يك نوع است: ده نوع نفسانى و خاص موجود زنده، و يازده نوع شامل هر دو مى شود. و ايمان و كفر از اعراض نفسانى است كه رنگ ندارد و آن را به تشبيه سياه و سفيد توان گفت. (8) روض الجنان: عوف بن مالك روايت كند كه: رسول عليه السلام از ميان دو مرد حكومتى كرد، آن را كه حكم بر او بود برخاست و مى گفت: حَسْبِىَ الله ونِعْمَ الْوَكيلُ. رسول عليه السلام گفت: باز آريد اين مرد را. باز آوردند او را، گفت: يا هذا! خداى (عزّوجلَّ) بر زيركى حمد مى كند و بر عجز ملامت. چون كارى بر تو غالب شود اين كلمه بگوى، تنبيه كرد او را بر آنكه اين كلمه نه به جاى خود گفتى. (9) 770. علامه شعرانى: آنكه در مرافعه نزد رسول صلى الله عليه و آله مغلوب شود نبايد «حسبناالله و نعم الوكيل» گويد؛ چون بر خلاف عدل و حق محكوم نشده و رسول صلى الله عليه و آله به خلاف حق حكم نمى كند. بلكه اگر كسى مغلوب ظالم باشد و از آن ترسد كه كسى بر او حيف كند بايد اين كلمه را گويد. و اين سخن را اين مرد ابله وار گفت براى آنكه ندانست حكم رسول صلى الله عليه و آله حكم خداست. و از رسول پناه به خدا نبايد برد چون حكم خداى هم موافق حكم رسول است و به حكم خدا و رسول هر دو دعوى بى شاهد و دليل پذيرفته نمى گردد. و آنكه مال خود را بى توثيق سند به ديگرى داده است عاجزى كرده و خداى او را ملامت مى كند و رسول هم اگرچه علم غيب داند، بى گواه دعوى كسى را نمى پذيرد تا مردم بدانند در معامله و مرافعه تكليف شرعى ايشان چيست. 10

.


1- .روض الجنان، ج 5 ، ص 163.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 256.
3- .روض الجنان، ج 5 ، ص 165.
4- .مائده (5): 55 .
5- .روح الجنان، ج 3، ص 257.
6- .روض الجنان، ج 5 ، ص 167_ 168.
7- .روح الجنان، ج 3، ص 258.
8- .روض الجنان، ج 5 ، ص 168.
9- .روح الجنان، ج 3، ص 259.

ص: 340

. .

ص: 341

175. «إِنَّما ذلِكُمُ الشَّيْطانُ يُخَوِّفُ أَوْلِياءَهُ فَلا تَخافُوهُمْ...»

روض الجنان: تثبيط كرد. (1) 771. علامه شعرانى: يعنى سست كرد و رأى آنها را برگردانيد. (2) روض الجنان: «لَقَدْ سَمِعَ اللّهُ قَوْلَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ فَقِيرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِياءُ سَنَكْتُبُ ما قالُوا وَ قَتْلَهُمُ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ نَقُولُ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ» (3) ؛ بشنيد خداى سخن آنان كه گفتند كه خداى درويش است و ما توانگرانيم... . (4)772. علامه شعرانى: در نسخه قديمه همه جا به جاى «درويش»، «درغويش» نوشته و گويا اين لغتى است، در آن عهد مستعمل بود و ما در جاى ديگر نيافتيم. (5)

.


1- .روض الجنان، ج 5 ، ص 170.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 260.
3- .آل عمران (3): 181.
4- .روض الجنان، ج 5 ، ص 172.
5- .روح الجنان، ج 3، ص 262.

ص: 342

179. «ما كانَ اللّهُ لِيَذَرَ الْمُؤمِنِينَ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ ما كانَ اللّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ...»

روض الجنان: سُدّى گفت سبب نزول آيت آن بود كه، رسول عليه السلام گفت: امّت مرا بر من عرضه كردند در صورتها كه ايشان برآنند در گل، چنان كه بر آدم عرضه كردند، و مرا معلوم كردند كه كيست كه به من ايمان دارد، و كيست كه به من ايمان ندارد. منافقان گفتند: عجب از كار محمد! دعوى مى كند كه: من آنان را كه نيستند و در كتم عدم اند مى دانم كه مؤمن كيست از ايشان و كافر كيست، و ما منافقان در لشكر او در پيش او و احوال ما نمى داند... . (1) 773. علامه شعرانى: اين سخن را گروهى از متظاهران به اسلام در عهد ما نيز مى گويند كه پيغمبر غيب نمى دانست چنان كه در قرآن وارد است: «وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ» (2) . و آن كس كه اين گونه امور براى امام و پيغمبر ثابت كند او را غالى گويند. و حق آن است كه آنان غيب مى دانستند به تعليم خداوند و بر حسب مصلحت او هر چه خبر دهد. و اخبار غيب گفتن از پيغمبر صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام متواتر معنوى است. (3) روض الجنان: «وَ ما كانَ اللّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ» ؛ و خداى تعالى شما را بر غيب مطّلع نكند و راه ندهد، ولكن از پيغامبران آن را كه خواهد برگزيند و او را اطّلاع كند بر بهرى علم غيب... . (4)774. علامه شعرانى: چنان كه گفتيم، اطلاع يافتن امام يا پيغمبر بر غيب به تعليم خداوند و به قدرى كه او مصلحت داند منافى قرآن و موجب غلو نيست، بلكه دليل نبوت و وحى و ارتباط قلب آنان با عالم روحانى و مجردات است و چون هر فرد انسان بهره اى از غيب دارد محال نيست انبيا و اوليا بهره كامل داشته باشند. (5)

.


1- .روض الجنان، ج 5 ، ص 178.
2- .اعراف (7): 188.
3- .روح الجنان، ج 3، ص 266.
4- .روض الجنان، ج 5 ، ص 181.
5- .روح الجنان، ج 3، ص 268.

ص: 343

180. «وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَيْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَيُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ...»

روض الجنان: «سَيُطَوَّقُونَ» ؛ بعضى مفسّران گفتند: روز قيامت آنان را كه منع زكات كرده باشند بيارند، و آن مال ايشان مارى گرداند خداى تعالى و در گردن ايشان طوق كند تا او مغز ايشان مى خورد تا آنگه خداى تعالى حساب خلقان بكند... . (1) 775. علامه شعرانى: آيات قرآن دلالت بر آن دارد كه اعمال بندگان خود در آخرت مجسّم مى گردد و نعمت و عذاب آن همان اعمال مجسّم شده است. و هر چند به نظر جاهلان اين سخن عجيب مى آيد و آن را غير ممكن مى پندارند اما حكيم خردمند از آن شگفتى ننمايد؛ زيرا كه يك موجود در عوالم مختلف صورتهاى گوناگون دارد و چون وجود او يكى و متصل است همه آن صور را متّحد گويند چنان كه نور چراغ برق همان قوه غير مرئى است كه در سيم است وميوه شيرين همان خاك و آب است و عطر گل سرخ همان كود و پشك است. و آنكه ثروت را در خواب به صورت عذرات مى بيند يا علم را به صورت شير، بايد گفت اين همان است گرچه تغيير صورت دهد. و قرآن به صورت مردى خوشروى آيد و خواننده را شفاعت كند. و در نسائى آمده است: «انّ الذى لايؤدّي زكاة ماله يخيل إليه ماله يوم القيامة شجاعاً، إلى آخره» (2) و در بخارى: «مثل له شجاع». (3)

.


1- .روض الجنان، ج 5 ، ص 183.
2- .سنن الكبرى، ج 2، ص 20، ح 2260.
3- .روح الجنان، ج 3، ص 269.

ص: 344

182. «ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَ أَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبِيدِ»

روض الجنان: «يداكَ أَوْكَتاوَ فُوكَ نَفَخَ». (1) 776. علامه شعرانى: «دو دست خودت بست و دهان خودت دميد» مَثَلى است كه ما به جاى آن گوييم خود كرده را چه تدبير. و اصل آن مثل آن است كه مردى در مشك دميد و دهان آن را بست و بر او نشست و در آب دريا رفت، دهانه مشك باز شد و باد بيرون رفت و او در مهلكه افتاد و استغاثه مى كرد، كسى اين كلام به او گفت. (2)

183. «الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ عَهِدَ إِلَيْنا أَلاّ نُؤمِنَ لِرَسُولٍ حَتّى يَأْتِيَنا بِقُرْبانٍ تَأْكُلُهُ النّارُ...»

روض الجنان: ... مفسّران گفتند: قربان و غنيمت حلال نبود بر بنى اسرائيل، اگر به قربانى بكردندى علامت قبولش آن بودى كه آتشى بيامدى سپيد كه آن را دود نبودى و آن را حفيفى و آوازى بودى، آن قربان بسوختى. و حكم غنيمت هم اين بودى، و چون مقبول نبودى بر حال خود بماندى. (3) 777. علامه شعرانى: در تفسير المنار گويد: اين اشاره به قربانى سوختنى است كه در شريعت موسى عليه السلام بود و آن چنان است كه كاهنان خود آتشى مى افروختند و در جايى مى نهادند (4) و بنى اسرائيل در كفّاره گناهان و در تطهير از حيض و نفاس و ساير موارد كه بايد قربانى كنند آن حيوان ذبيحه و محصول ديگر را در آتش مى افكندند و مى سوختند و از پيغمبر ما هم همين توقع داشتند كه حكم قربانى سوختنى را اجرا كند، مى گفتند: هر پيغمبرى كه بعد از موسى عليه السلام مبعوث مى شود ما با او ايمان نمى آوريم مگر آنكه قربانى سوختنى را تشريع كند. (5) روض الجنان: ... بعضى دگر گفتند: «متاعُ الْغُرُور» از محقّران است كه مردمان دارند و از آن بنگزيرد. (6) 778. علامه شعرانى: چاره از آن نباشد و گزير چاره است. (7) روض الجنان: خفيدن. (8) 779. علامه شعرانى: «خفيدن» سرفه كردن و عطسه كردن. 9

.


1- .روض الجنان، ج 5 ، ص 189.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 273.
3- .روض الجنان، ج 5 ، ص 190.
4- .المنار، ج 4، ص 216 _ 217: «انّهم أرادوا شيئاً كان شائعاً عندهم، وهو أن يذبح القربان من النعم أو غيرها فيوضع فى مكان معين فتأتي نار بيضاء من السماء لها دوى فتأخذه أو تحرقه و روى ابن جرير عن ابن عباس أن الرجل منهم كان يتصدق بالصدقة فإذا تقبل منه نزلت عليه نار من السماء فأكلته».
5- .روح الجنان، ج 3، ص 274.
6- .روض الجنان، ج 5 ، ص 195.
7- .روح الجنان، ج 3، ص 277.
8- .روض الجنان، ج 5 ، ص 196.

ص: 345

186. «لَتُبْلَوُنَّ فِي أَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ...»

روض الجنان: زهرى گفت: آيت در كعب بن الأَشْرف آمد كه او رسول را هجو كرد و صحابه را، و در شعر تحريض كردى مشركان را بر مسلمانان و غزل گفتى و ذكر زنان مسلمانان كردى در شعر، و ايشان را به اين انواع ايذا كردى. رسول عليه السلام گفت: كيست كه مرا كفايت كند كارِ كعبِ اشرف؟ محمّد بن مَسْلَمَه گفت: من كفايت كنم اى رسول الله. آنگه بيامد و انديشه مى كرد تا چه حيلت سازد، و طعام و شراب نمى خورد الاّ مقدار آنكه سدّ رمق كردى، و كَعْب بر حصنى حصين بود. رسول عليه السلام را خبر دادند كه محمّد مسلمه طعام و شراب نمى خورد. رسول عليه السلام گفت: چرا دست بداشته اى از طعام و شراب؟ گفت: اى رسول اللّه! چيزى بگفته ام و نمى دانم وفا توانم كردن يا نه! رسول عليه السلام گفت: بر تو بيش از آن نيست كه جهد كنى. او گفت: اى رسول الله! لابد ما را چاره اى بايد ساختن و در آن ميانه حديثى ببايد كردن به تعريض، و باشد كه زيادت و نقصانى باشد. رسول عليه السلام گفت: تدبير بايد كردن. (1) 780. علامه شعرانى: اگر گويى: پيغمبر فرمود: «الاسلام قيد الفتك» (2) كشتن ناگهانى غافل اگر چه مستحق قتل بود روا نيست، شايد او را عذرى باشد و از خود دفاع كند و در عقل و مروت نيز قبيح است مرد محصور و بى دفاع را كه راه گريز ندارد كشتن، گوييم: در ميان بشر عهد و پيمانهاى فطرى است كه بدان ملتزمند از جمله حفظ امانت و صدق گفتار و وفاء به عهد و آزار نكردن كسى كه آزار نكرده است و امثال آن و مردمى كه به اين قواعد ملتزم باشند بايد عهد آنها را محترم شمرده، مراعات كرد، اما جهودان مدينه خويشتن را بالاتر از ساير اُمّيين _ يعنى غيرِ بنى اسرائيل _ مى دانستند و آن قواعد بشرى كه ميان خود مراعات مى كردند، ميان خود و غير خود مراعات نمى كردند و حرمتى براى اُمّيين قائل نبودند، چنان كه فرمود: «لَيس علينا فِى الأُمّيين سَبيل» (3) و خيانت را به هر وجه جايز مى دانستند. لذا مسلمانان هم با آنان معامله به مثل كردند. (4) روض الجنان: و اين حديث او را لطف شد و اسلام آورد. (5) 781. علامه شعرانى: لطف چيزى است كه انسان را به طاعت نزديك كند. (6)

.


1- .روض الجنان، ج 5 ، ص 197.
2- .كافى، ج 7، ص 375، ح 16.
3- .آل عمران (3): 75.
4- .روح الجنان، ج 3، ص 279.
5- .روض الجنان، ج 5 ، ص 200.
6- .روح الجنان، ج 3، ص 2780.

ص: 346

188. «لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَفْرَحُونَ بِما أَتَوْا وَ يُحِبُّونَ أَنْ يُحْمَدُوا بِما لَمْ يَفْعَلُوا...»

روض الجنان: ... ضحّاك و عيسى بن عمر* خواندند: «فلا تَحْسَبُنَّهُمْ» بالتّاء بضمّ الباء خطاب با رسول باشد و صحابه او. (1)782. علامه شعرانى: عيسى بن عمر از نحويان بصره است از اقران خليل و سيبويه و شاعرى درباره او گفت: بطل النحو جميعا كلّهغير ما احدث عيسى بن عمر (2)و او همان است كه غريب در سخن خود بسيار مى آورد، وقتى گفت: ما لكم تكأكأتم على كتكأكئكم على ذي جنّة أفرنقعو عني. (3) روض الجنان: حُميد بن عبدالرّحمن بن عَوفْ گفت: مروان حكم مولايش را اَبورافع به نزديك عبداللهِ عبّاس فرستاد و گفت: اگر چنان كه خداى تعالى عذاب خواهد كردن آن را كه شاد باشد به آنچه نكند يا خواهد كه او را حمد كنند بر آنچه نكرده باشد، ما همه همچنينيم، پس كيست كه از عذاب مسلّم خواهد بودن؟ عبداللهِ عبّاس گفت: اين آيت را با ما اين چه سبيل است؟ اين در شأن جماعتى جهودان آمد كه رسول عليه السلام چيزى از ايشان بپرسيد، بخلاف راستى خبر دادند و نمودند كه: ما راست گفتيم. آنگه به آن كتمان و خلاف راستى شاد بودند و خواستند تا ايشان را بر آن محال كه گفته بودند حمد كنند، خداى تعالى آيت در ايشان فرستاد. (4) 783. علامه شعرانى: مانند آنكه مردى دزدى كند و بدان شاد باشد، تو گويى فلان كه به عمل خود شاد است دست او را ببرند دليل آن نيست كه هر كس از احسان كردن به فقرا شاد است هم دست او را ببرند. و از اينجا اندازه عقل و فكر مروانِ حَكَم و امثال او معلوم مى گردد با آنكه در تدبير كار دنيا و سياست چنان هوشمند بود در امور معنوى چه انداره ابله بود و بديهيات و معنى ظاهر عبارات را نمى فهميد، و امثال وى همه مانند وى. (5)

.


1- .روض الجنان، ج 5 ، ص 202.
2- .شعر از قاضى ابو سعيد است: فهرست ابن النديم، ص 47.
3- .روح الجنان، ج 3، ص 282.
4- .روض الجنان، ج 5 ، ص 204.
5- .روح الجنان، ج 3، ص 283.

ص: 347

. .

ص: 348

191. «الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمواتِ وَالْأرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ...»

روض الجنان: «وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمواتِ وَالْأرْضِ» ؛ و انديشه كنند در عجيبِ خلقت آسمانها، و آنكه قديم (جلَّ جلالُهُ) چگونه آفريد اين هفت آسمان معلّق مطبّق بى عمادى و ستونى در هوا ايستاده، و آسمان دنيا به زينت ستارگان آراسته، و هفت زمين يك در زير يك نهاده، و به انواع حيوان آبادان كرده... . (1) 784. علامه شعرانى: قول صحيح در هفت زمين آن است كه اشاره به هفت اقليم كردند به رسم پيشين كه به جاى پنج منطقه مرسوم امروز آن را به هفت منطقه بخش مى كردند و هر منطقه را اقليمى مى گفتند. و در تفسير ابن عباس آمده كه هفت زمين مجاور يكديگرند و كوه و دريا در ميان آنها فاصله است و در هفت طبقه زمين سخنى ديگر هست كه در حواشى مجمع البيان گفته ايم. (2) روض الجنان: «رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً» ؛ اين از جمله آن جايهاست كه گفتيم عرب اضمار قول كنند، و تقدير آنكه: يَقُولُون ربَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطلاً. گويند: بار خدايا! اين به باطل نيافريدى... . (3) 785. علامه شعرانى: باطل كار عبث و بى فايده است، و اگر جهان منحصر باشد به اينكه مى بينيم خلقت بيهوده خواهد بود با آنكه عقل شهادت مى دهد واجب الوجود حكيم چيزى را عبث نيافريند. (4)

192. «رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ»

روض الجنان: «رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ» ؛ بار خدايا آن را كه تو در دوزخ برى او را به خزى كرده باشى... . و اصحاب وعيد به اين آيت تمَسُّك كردند و گفتند: مؤمنان مخزىّ نباشند. (5) 786. علامه شعرانى: اصحاب وعيد گويند آنكه گناه كبيره كند كافر است چون به جهنم مى رود و مؤمن به جهنم نمى رود. و جواب آن است كه مؤمن به جهنم مى رود اما مخلّد نمى شود. (6)

.


1- .روض الجنان، ج 5 ، ص 209.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 286. مجمع البيان، ج 10، ص 311 ذيل آيه 12 سوره طلاق، حاشيه.
3- .روض الجنان، ج 5 ، ص 210.
4- .روح الجنان، ج 3، ص 287.
5- .روض الجنان، ج 5 ، ص 211.
6- .روح الجنان، ج 3، ص 287.

ص: 349

195. «فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّي لا أُضِيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى...»

روض الجنان: [خداى تعالى گفت] ... من عمل هيچ عامل و كار هيچ كار كننده و طاعت هيچ مطيع و رنج هيچ نكوكار ضايع نكنم، اگر مرد باشد و اگر زن، نه براى آنكه زن باشد و در بعضى امور شرعى حكم او مخالف باشد حكم مردان را. در احكام عقلى حكم زنان با مردان مختلف شود. (1) 787. علامه شعرانى: يعنى زنان با مردان در حكم عقلى مختلف نيستند اگرچه در بعض احكام شرعى مختلف باشند. و مراد از حكم عقلى، استحقاق ثواب است بر عمل كه مرد و زن در آن مساوى اند. (2) روض الجنان: [رسول عليه السلام] : النّاسُ مَعادِنُ كَمَعادِنِ الذَّهَبِ والْفِضَّةِ؛ معدنهااند چون معدنهاى زر و سيم، چندان تفاوت است كه از زر تا سيم اين كى بود! در عهد رسول الله عليه السلام: اِذِ النّاسُ ناسٌ والزّمانُ زمانٌ. امّا امروز، حال چنان است كه آنان كه آن روز ابريز* بودند امروز ارزيزاند، و آنان كه چيز بودند امروز ناچيزند، آنان كه ذهب بودند ذاهب شدند و، آنان كه فضّه بودند مفَضّض گشتند.** امروز خواصّ رصاصند*** و عوامّ هوامّ اند، به صورت مردمند به سيرت سباعند. بهرى ذئابند و بهرى كلابند، آنان كه زهّاداند ثعالب و أرانب اند، و آنان كه ولاتند چون كلب كَلِبَند،**** مؤمن در ميان ايشان چون برّه يا چو آهو كه پيرامن او اين سباع باشند، اگر جان به كنار برد كارى عظيم است _ فَمَنْ نَجا برَأسِهِ فَقَدْ رَبِح***** _ چه جاى سر است، و سر چه محلّ دارد! هر كه دين به سر برد، او گوى به سر برده است، اگر هزار سر چنين بنهد تا****** يك سر از آن نبرد هم او بر سود است. (3) 788. علامه شعرانى: * «ابريز» مراد از آن زر خالص است و ارزيز قلعى. (4) 789. ** يعنى پراكنده شدند. (5) 790. *** رصاص همان ارزيز است. (6) 791. **** كلب مبتلا به مرض هارى كه بيهوده مردم را مى آزارد. (7) 792. ***** هر كس سر سالم از معركه بيرون برد سود كرد. (8) 793. ****** «گوى به سر بردن» اصطلاحى بود به معنى بردن گوى و غالب شدن در چوگان بازى. و «سر نهد» يعنى مغلوب شود؛ يعنى اگر هزار بار سر بنهد تا يك سر ببرد باز هم سود با او است؛ چون معاشرت با اين مردم چنان است كه اگر هزار بار هم سر بنهى يك بار نبرى. (9) روض الجنان: رسول عليه السلام در آن دو حديث مردم را تشبيه كرد، يكى از روى خلقت يكى از روى سيرت. چون به جاى سريرت رسيد گفت: اَلنّاسُ كَاِبْلٍ مائةٍ لا تَجدُ فيها راحِلَةً واحدَةً، اگر آن روز از صد يكى بر نيامدند، امروز از صدهزار يكى بر نيايند. عجب كار است آنكه در نيامد چگونه برآيد* _ ثَبِّت الْعرشَ ثمَّ انْقُشْ** _ آنكه پاى در ننهاد چگونه به پايه برآيد، و آنكه به پايه برنيامد چگونه پايه يابد، و آنكه پاى ندارد كجا پاى دارد... . (10) 794. علامه شعرانى: * يعنى آنكه داخل نشد چگونه خارج شود. (11) 795. ** پايه تخت را استوار گردان آنگه بر آن نگار؛ چون تخت بلرزد نقش برنگيرد. 12 روض الجنان: ... خر را اوّل سر بايد پس توبره بايد، اگر هر خرى را سرى ببايد، صد هزار خر را سرى نبايد* خواجه آن خر است كه سَرِ سَرْ ندارد،** لاجرم چنين بى سرو بى تن است كه هر بى سر و بى تنى بشريش مى نشايد: ولا يَعْرفُ الْفَرْقَ بَيْنَ الرأس والذَّنبِ*** مِنْ ذَكَرٍ اَوْ اُنثى، نه براى آنكه او زن است، نه از بر زن است پيش از آن نيست كه نه از اهل گرزن است.**** و ما التأنيث لاسم الشمس عيباولا التذكير فخرا للهلال*****آنكه اهل درزن باشد، نه سزاى گرزن باشد، مردت مادر زن است و زنت با گرزن است، اِقْلب و قدْ أَصَبْتَ والاّ عقْلِكَ اُصِبْتَ****** رَجَعتنا اِلى الحديث. 13 796. علامه شعرانى: * يعنى هر قوم را امامى بايد. 14 797. ** يعنى به سر خود اعتنا ندارد پس هر نااهلى لايق آن است كه سرور او شود. 15 798. *** فرق ميان سرودم نمى گذارد و آن را كه بايد دنبال باشد پيشوا مى داند. 16 799. **** اين عبارت تا قوله« رجعنا الى الحديث» از جهت معنى متصل به عبارت صفحه 291 [ است ] كه گفت حكم زنان با مردان مختلف شود. 17 و «برزن» به معنى بيرون و كوى و محله است. و «كرزن» تاج است و «درزن» به معنى سوزن. 18 800. ***** مؤنث بودن نام شمس عيب او نيست و مذكر بودن نام هلال هم فخر او نه؛ چون در عربى شمس مؤنث است مجازا هلال مذكر و اين مذكر بر آن مؤنث رجحان ندارد بلكه بر عكس. 19 801. ****** يعنى برعكس كن تا به حق رسيده باشى و اگر نه در عقلت نقصان است. 20 روض الجنان: عبدالله بن عمرو روايت كرد از رسول عليه السلام كه گفت: حق تعالى فرداى قيامت بفرمايد تا بهشت بيارايند و چونان كه عروس را بر داماد عرض كنند، او را بر خلايق عرضه كنند. او گويد: يعنى خازنان او _ كجايند: آنان كه ايشان در ره من جهاد كردند... . 21 802. علامه شعرانى: تأويلى است بر خلاف ظاهر. چون فرمود بهشت خود سخن مى گويد و مؤلّف گويد بهشت خود سخن نمى گويد بلكه خازنان بهشت سخن مى گويند، و علت تأويل آن است كه بهشت آخرت را قياس به باغهاى دنيا كرد. و صحيح آن است كه تأويل نكنيم چون قياس آخرت به دنيا صحيح نيست و شايد در آن عالم بهشت خود سخن گوى باشد. 22

.


1- .روض الجنان، ج 5 ، ص 217.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 291.
3- .روض الجنان، ج 5 ، ص 219.
4- .روح الجنان، ج 3، ص 292.
5- .روض الجنان، ج 5 ، ص 220.
6- .روح الجنان، ج 3، ص 293.
7- .روض الجنان، ج 5 ، ص 220.
8- .مطابق ج 5، ص 217 روض الجنانِ چاپ مشهد.
9- .روح الجنان، ج 3، ص 294.
10- .روض الجنان، ج 5 ، ص 222.
11- .روح الجنان، ج 3، ص 295.

ص: 350

. .

ص: 351

. .

ص: 352

197. «مَتاعٌ قَلِيلٌ ثُمَّ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ»

روض الجنان: «مَتاعٌ قَلِيلٌ» ، رسول عليه السلام گفت: ماالدُّنيا فِى الآخِرَةِ الاّ كما يَجْعَلُ أحَدُكمْ اِصْبَعَهُ السَّبّابَة فى اليم فلينظر بم يَرْجِعُ؛ دنيا نيست در جنب آخرت الاّ به منزلّت آنكه يكى از شما انگشت به درياى آب فرو زند، بنگر تا از آن درياچه با انگشت او باز آيد. (1)803. علامه شعرانى: آخرت در بزرگى بيش از اين جهان است و نسبتِ اين بدان، مانند متناهى است به غير متناهى. و از اينجا بايد گفت آن نشأه ديگر است كه در دنيا نمى گنجد و اگر در اين نشأه بود از اين بزرگ تر نبود. و آنكه فرمود «عرضها السموات و الأرض» (2) منافى اين حديث نيست؛ زيرا كه آن بهشتى است به جماعت معيّن وعده داده شد نه همه عالم آخرت يا مراد بيان نامنتهايى عظمت است كه بيش از آسمان و زمين در فكر انسان نمى گنجد. و در روايتى آمده است كه آسمانها را ورق ورق كند تنگ و پهلوى يكديگر نهد. و اين هم نيز غير متناهى است؛ زيرا كه آسمانها را بدان عظمت چون ورقهاى تنگ كند الى غير النهاية تجزيه شود. (3)

.


1- .روض الجنان، ج 5 ، ص 224 _ 225.
2- .آل عمران (3): 123.
3- .روح الجنان، ج 3، ص 297.

ص: 353

198. «لكِنِ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ جَنّاتٌ... نُزُلاً مِنْ عِنْدِ اللّهِ»

روض الجنان: مِنْكَ عَلَيْكَ. (1) 804. علامه شعرانى: از تو است كه بر تو است و مَثَل عربى [است]... . (2) روض الجنان: «نُزُلاً مِنْ عِنْدَ اللّهِ» ، كلبى گفت: جزاءاً وثواباً، و «نُزُلْ» و نزل وظيفه باشد مقدّر به وقت. حسن بصرى و نخعى خواندند: «نزلاً» به تخفيف «زا»، و باقى قرّاء به تثقيل. (3) 805. علامه شعرانى: به ضمّ زاى. (4) روض الجنان: سازو. (5) 806. علامه شعرانى: «سازو» ريسمان محكم تافته از ليف خرما است. 6

.


1- .روض الجنان، ج 5 ، ص 227.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 298.
3- .روض الجنان، ج 5 ، ص 226.
4- .روض الجنان، ج 5 ، ص 227؛ در چاپ مشهد «سازه» ضبط كرده و «سازو» را در پاورقى آورده است.
5- .روح الجنان، ج 3، ص 299.

ص: 354

200. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»

روض الجنان: ... ابوهريره روايت كرد از رسول عليه السلام كه او گفت: خبر دهم شما را به آنچه گناهان بسترد و درجات رفيع كند؟ گفتند: بلى يا رسول الله، گفت: إسْباغُ الْوُضُوء عَلَى الْمَكاره. بر مكاره وضو تمام كردن... . (1) 807. علامه شعرانى: شرّاح حديث گويند مراد از مكاره مشقت است؛ يعنى آنچه وضو با آن حال دشوار باشد مانند سرماى سخت و تنگى آب و دورى آن و گرانى بها و از اين قبيل. (2) روض الجنان: ... وقالَ سرىّ السَّقطىّ: اِصْبِرُوا على الدين رجاءَ السَّلامَةِ. (3) 808. علامه شعرانى: سرى بن مغلس سقطى خالِ جنيدِ بغدادى است. او از مشايخ صوفيه است و در سال 251 در بغداد درگذشت و گويند مردم را به كسب و طلب رزق دعوت مى كرد و از سؤال و قبول هديه منع مى نمود و مى گفت دين را مايه كسب قرار ندهيد. گويند مرض سعال داشت، كسى حبّ سرفه براى او فرستاد، به هديه نپذيرفت و گفت من مردم را نهى مى كنم از اين كه روزى به دين طلب كنند، چگونه خود چنين كنم. و اين جمله را گفتيم تا بدانند معنى سلوك و تصوف ترك حرفه و كار نيست. و هم از سخنان او است كه دل فقير چگونه به نور الهى روشن شود و حال آنكه شكم را از مال تاجران حرام خوار و ظلمه و رشوه گيران پر مى كنند. راستى كه سالك طريق حق اگر راستگوى باشد دوست خدا است و ظلمه بدترين دشمنان خدا. او چگونه خود را نزد دشمن ذليل كند. ما گوييم اين همه مناسب آن عهد است و اما به عهد ما مدعيان تدين و تهذيب و تقوا خود متصدّى ظلم و خودشان خراج ستانند. 4

.


1- .روض الجنان، ج 5 ، ص 230.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 301.
3- .روض الجنان، ج 5 ، ص 230.

ص: 355

سوره نساء

سوره نساء«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

1. «يا أَيُّهَا النّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً كَثِيراً وَ نِساءً وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذِي تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ إِنَّ اللّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً»

روض الجنان: قوله: «يا أَيُّهَا النّاسُ» ، خطاب است با جمله مكلّفان مردان و زنان و آزادان و بردگان و كودكان و ناقص عقلان و ديوانگان كه از اين خطاب به در شوند به دليلى عقلى به در شوند، و اين دليل است* كه برخاسته است بر حكمت خداى (عزّوجلّ) كه به اينان خطاب كردن روا ندارد. (1) 809. علامه شعرانى: يعنى اين دليل عقلى كه كودكان و سفيهان و ديوانگان را از خطاب خارج مى كند عبارت است از همان دليل عقلى بر حكمت خداى تعالى. (2) روض الجنان: و رسول عليه السلام گفت: لا تَحْلفُوا بِآباءكُمْ؛ سوگند مخوريد به پدرانتان. چگونه شايد كه رسول عليه السلام از چيزى نهى كند، و حق تعالى از آنچه بليغ تر باشد روا فرمايد داشت. (3) 810. علامه شعرانى: يعنى روا دارد. و اين نوع تعبير در كلام مؤلّف براى تعظيم است و در اين عهد ما گوييم روا فرمايد و كلمه داشت را نياوريم نظير خلق فرمود و اذن فرمود. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 5 ، ص 233_234.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 303.
3- .روض الجنان، ج 5 ، ص 236.
4- .روح الجنان، ج 3، ص 305.

ص: 356

3. «وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ...»

روض الجنان: مجاهد گفت: معنى آن است كه چنان تحرّج مى كنى از مال ايتام، هم چنان تحرّج كنى از زنا، و اگر نكاح خواهى كردن بر اين عدد مى فزايى. و ابراهيم النّخعىّ خواند در شاذّ: «تَقْسِطُوا» بفتح التّاء، و گفت: «قَسَطَ» و «أَقْسَطَ» لُغَتانِ فِى الْعَدل. و زجاج و دگر ائمّه لغت گفتند: أَقْسَط إذا عدلَ و قَسَطَ إذا جارَ، و اصل كلمه قَسَطَ «إذا جارَ» باشد، و در «أقْسَط»، «الف» ازاله را بود، براى آنكه جور ازاله عدل بود*، كَقَوْلِهِمْ: عرِبَتْ مَعدَتهُ** وأَعْرَبَها إذا اَصْلَحَها. (1) 811. علامه شعرانى: * مناسب چنان است كه عدل ازاله جور بود. (2) 812. ** «عربت معدته» يعنى معده او تباه و فاسد شد. (3) روض الجنان: «أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ» ؛ به آنچه دست راست شما مالك بود آن را، يعنى پرستاران. و اگرچه اضافه «ملك» بر حقيقت با جمله بود... . (4) 813. علامه شعرانى: يعنى مالك جمله تن است نه دست تنها بلكه مالك تن نيست بلكه روح است در تن، چون مرده مالك نيست. (5) روض الجنان: [قال] النّبىّ عليه السلام لا نَذْرَ في مَعْصيَةِ اللهِ ولا فيما لا يَمْلِكُ بنُ ادَمْ* و اين قول ضعيف است. و تمسّك آنان كه به ظاهر آيت تمسّك كردند در وجوب نكاح درست نيست، اگرچه ظاهر او در امر قرآن بر وجوب بود براى آنكه به دليل عدول كنند از ظاهر، و اجماع امّت است بر آنكه نكاح سنّت است و واجب نيست.** (6) 814. علامه شعرانى: * نذر و يمين در يك حكمند و در غير ملك نافذ نيستند. 7 815. ** از اينجا معلوم مى گردد اجماع بر هر دليل مقدم است حتى بر ظاهر كتاب؛ چون اجماع نص است و هم دليل است بر آنكه اجماع دليل ديگر است غير از روايت و حديث، چون از روايت علم حاصل نمى شود بر خلاف اجماع. 8 روض الجنان: ... و شافعى گفت: «عَوْل» كثرت عيال باشد، و اين قول جز از او روايت نكردند... ابو عمرو بن العَلاء گفت: وجوه لغت عرب چنان بسيار شده است كه من نمى يارم كه لحنى بر كسى بگيرم، مى گويم باشد كه آن را وجهى بود كه من نمى دانم. 9 816. علامه شعرانى: اين تكلّفات براى تصحيح كلام شافعى است. 10

.


1- .روض الجنان، ج 5 ، ص 241.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 308.
3- .روض الجنان، ج 5 ، ص 243.
4- .روح الجنان، ج 3، ص 309.
5- .روح الجنان، ج 3، ص 310.
6- .روض الجنان، ج 5 ، ص 244.

ص: 357

4. «...فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنِيئاً مَرِيئاً»

روض الجنان: قَولُهُ: «هَنِيئاً» ، اشتقاق او من هَنَأتُ الْبَعيرَ بِالْقَطِران باشد إذا عارَجْتَهُ بِهِ؛ شتر را چون گر دارد او را به قطران بيندايى هنَأتُ گويى... . (1) 817. علامه شعرانى: گرى بيمارى جَرَب است و عرب آن را به قطران علاج مى كنند؛ چون قطران حيوانات خرد و جراثيم مرض را نابود مى كند. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 5 ، ص 246.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 312.

ص: 358

5 . «وَ لا تُؤتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ قِياماً وَ ارْزُقُوهُمْ فِيها...»

روض الجنان: انسِ مالك روايت كند كه: زنى سياه به نزديك رسول آمد مليح، فصيح زبان، گفت: يا رسول الله! در حقّ ما خيرى بگو كه همه شرّ مى گويى در حقّ ما. گفت: چه گفتم در حقّ شما از شرّ؟ گفت: ما را سفيه خواندى. گفت: سفيه من نخواندم شما را، خداى خواند فى قوله: «وَ لا تُؤتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ» . گفت يا رسولَ اللّه! ما را ناقص خواندى. گفت: ناقص نباشى كه در ماهى چند روز نماز نكنى؟ آنگه گفت: كفايت نيست شما را كه چون يكى از شما بار برگيرد، چندانى مزد بود او را كه خود را در ره خدا باز بندد،* براى جهاد كافران چون بار بنهد او را مزد آن شهيد بود كه در خون بگردانند او را در ره خداى... . (1) 818. علامه شعرانى: بار بستن به معنى مرابطه است و رسول صلى الله عليه و آله در اين حديث وظيفه زن را كه خداى در خلقت بدو محول كرده است بيان فرمود و اداى همين وظيفه مانع از كار ديگر است. چون در سنين كار و عمل كه از چهارده سالگى است تا پنجاه سال بايد بزايد و فرزند شير دهد و اين مانع كار ديگر است. و خير و سعادت هر موجود آن است كه وظيفه طبيعى خود را كه خداوند بدو محول كرده به انجام رساند؛ وظيفه مرد كوشش است و جهاد و وظيفه زن فرزند پروردن. (2) روض الجنان: و عاصم روايت كند از مُورق كه: زنى به عبداللهِ عمر بگذشت، او اين آيت بخواند. معاوية بن قُرّه گفت: زنان را نه به عادت كنى كه ايشان سفيه باشند، اگر ايشان را فرو گذارند هلاك كنند مردان را... . (3)819. علامه شعرانى: اين سخن از ابن قرّه پذيرفته نيست؛ زيرا كه سفاهت زنان در صرف مال از آن جهت است كه چون در فطرت به تظاهر و تجمل بيش از همه چيز علاقه دارند بيشتر مال را در آن صرف مى كند و از حوايج ضرورى باز مى مانند و بسا اموال گرانبها كه ظاهر زيبا ندارد به ثمن بخس مى فروشند و كالاى بد و زيبا را به اضعاف قيمت مى خرند. و اين منافات با فراست آنان ندارد در مكر و حيله. 4

.


1- .روض الجنان، ج 5 ، ص 248.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 313.
3- .روض الجنان، ج 5 ، ص 248.

ص: 359

6. «وَ ابْتَلُوا الْيَتامى حَتّى إِذا بَلَغُوا النِّكاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ وَ لا تَأْكُلُوها إِسْرافاً وَ بِداراً أَنْ يَكْبَرُوا وَ مَنْ كانَ غَنِيًّا فَلْيَسْتَعْفِفْ وَ مَنْ كانَ فَقِيراً فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ...»

روض الجنان: ... و ديگر سال است، و علما در سال خلاف كردند. مذهب اهل البيت آن است كه: چون پانزده ساله شود بالغ باشد. (1) 820. علامه شعرانى: دليل اين اجماع است و ما مذهب اهل البيت عليهم السلام را از اجماع فقها دانيم نه از روايات؛ چون كسى كه در روايات نظر كند متحيّر شود و نداند سال بلوغ چيست. پس علم ما به سن بلوغ از خبر حاصل نشده است بلكه از اجماع حاصل شده است. (2) روض الجنان: ... رُشْد به نزديك شافعى دو چيز باشد: آنكه گواهى او در شرع مسموع و مقبول باشد، و آنكه مال تباه نكند. و ابوحنيفه و ابو يوسف و محمّد گفتند: چون بالغ باشد و عاقل و مصلح مال، حجر از او زايل شود، سواء اگر مصلح باشد در دين و اگر مفسد، اعتبار به صلاح مال كردند دون صلاح دين... . (3) 821. علامه شعرانى: مشهور ميان فقهاى ما همين است. مصلحت عام را مقدم داشتند بر صلاح فرد؛ چون اگر همه افراد مردم بدانند چون رنجى برند و كسبى كنند در تصرف مال خويش كه نتيجه رنج آنها است مختارند بيشتر كوشش مى كنند به اميد بهره بردن از مال. و اگر به ولات اين حق را بدهيم كه هر وقت بخواهند دست مردم را از تصرف در مال خويش كوتاه كنند و مردم مطمئن نباشند از رنج خويش بهره مى برند كوشش كمتر مى كنند و عامه را از كمىِ محصول زيان حاصل مى شود. (4) روض الجنان: و علما خلاف كردند در آنكه بر چه وجه روا باشد فقير را كه مال يتيم خورد. بعضى گفتند: بر سبيل قرض... . و روايت كرده اند از باقر عليه السلام و گفت: دليل بر آنكه چنين است، آن است كه خداى تعالى گفت: با جايگاه دهد و گواه بر ايشان گيرد... بعضى دگر گفتند: او را باشد كه از ميوه درختان و غلّه زمين و شير شتر و گوسفند و آنچه ريع و زياده باشد از آن روا باشد كه بعضى برگيرد، امّا از رقبه مال نرسد او را، و به نزديك ما هر كه كه تعهّد مال او كند* از عمارت زمين و تلقيح** و سقى درختان و مراعات مواشى او را اجرت مثل رسد. (5) 822. علامه شعرانى: * ظاهراً غنى و فقير يكسانند و عمل هر دو محترم است تا رغبت در حفظ مال يتيم كنند و پرهيز كردن بهتر است. (6) 823. ** تلقيح آن است كه گرد خرماى نر بر شكوفه ماده ريزند. 7

.


1- .روض الجنان، ج 5 ، ص 252.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 316.
3- .روض الجنان، ج 5 ، ص 254.
4- .روح الجنان، ج 3، ص 317.
5- .روض الجنان، ج 5 ، ص 256 _ 257.
6- .روح الجنان، ج 3، ص 319.

ص: 360

7. «لِلرِّجالِ نَصِيبٌ مِمّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ...»

روض الجنان: و او در مسجد فضيخ بود. (1) 824. علامه شعرانى: به ضاد و خاء نقطه دار، نام شرابى است كه اهل مدينه مى نوشيدند. و گويند در اينجا كه اكنون مسجد است جماعتى از انصار به شرب فضيخ مشغول بودند و چون آيه تحريم آمد هر چه در مشكها داشتند ريختند. از اين جهت آن را مسجد فضيخ گفتند. و اين مسجد كوچكى است نزديك قبا كه پيغمبر صلى الله عليه و آله در آنجا شش ركعت نماز گزاشت. و در روايات آمده است كه ردّ شمس براى اميرالمؤمنين عليه السلام در عهد حضرت رسالت وقتى بود كه پيغمبر در آنجا خفته بود، و ابن حجر گويد: خطا كرد ابن جوزى كه حديث ردّ شمس را از موضوعات شمرد و آن را طحاوى تصحيح كرده است. (2) روض الجنان: و فَرضه خزى باشد در كمان. (3) 825. علامه شعرانى: خز به معنى شكاف است. (4) روض الجنان: ... حق تعالى در اين آيت مجمل بگفت و تفصيل و تفسير آن «يُوصِيكُمُ اللّه» بيان كرد _ الى قولِهِ: «الْفَوْزُ الْعَظيمُ» . و در آيت دليل است بر آنكه تأخير بيان از حال خطاب روا بود تا حال حاجت*... . 5 826. علامه شعرانى: يعنى در آغاز سخنى متشابه گويد داراى دو احتمال و بيان نكند كدام يك مراد است يا سخنى گويد و ظاهر آن را نخواهد و همچنان باشد تا هنگام حاجت بيان كند. اين عقلاً جايز است و اگر در دنيا حاجت به آن نباشد هيچ بيان نكند مثل وقت قيامت و تفاصيل رجعت؛ چون از احكام عملى نيست مانند طهارت و نماز، و در اعتقاد هم تصديق اجمالى كافى است. 6

.


1- .روض الجنان، ج 5 ، ص 259.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 321.
3- .روض الجنان، ج 5 ، ص 260؛ در چاپ مشهد «حزّه اى» و در پاورقى «حزه اى» ضبط شده است.
4- .روض الجنان، ج 5 ، ص 260.

ص: 361

8 . «...فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً»

روض الجنان: ... حسن بصرى و قتاده را از اين آيت پرسيدند كه: منسوخ است يا نه: گفتند: آيت منسوخ نيست، ولكن مردمان بخيل اند، وجه نيست ايشان را كه طعمه به كسى دهند، مى گويند: آيت منسوخ است. (1) 827. علامه شعرانى: يعنى بر آنها آسان نيست و مصلحت خود در آن نمى بينند. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 5 ، ص 264.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 324.

ص: 362

9. «وَ لْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعافاً خافُوا عَلَيْهِمْ...»

روض الجنان: و بر سرى عذرى بخواهى. (1) 828. علامه شعرانى: بر سرى؛ يعنى به علاوه. (2) روض الجنان: ... خداى تعالى گفت: بگو تا از خداى بترسند آنان كه چنين سخنها گويند، و انديشه كنند كه اگر ايشان را وفاتى رسد و فرزندانى طفل ضعيف باز گذارند، به ورثه اين متوفّى هم آن خواهند و سگالند كه به فرزندان يتيم خود، و سخن به وجه گويند و از شرع تعدّى نكنند. (3) 829. علامه شعرانى: غمخوارى و تربيت آن يتيم چنان كنند كه فرزندان خود را. (4) روض الجنان: ... «ايشان آتش مى خورند در شكمشان»، در او دو وجه گفتند: ... و دوم آنكه: اين بر طريق مثل بود، براى آنكه آن كس كه مال يتيم خورد مال و عاقبت او با دوزخ بود، و شكم پر آتش باز كند* به عقوبت آن، و اگر نه آن نبودى او را پس بمنزلت آن باشد كه اوّلاً آتش خورده از آن جا كه ثمره و عاقبت آن خوردن آتش بود، و اينجارى مجراى آن مثل باشد در معنى كه كَالباحِثِ بظِلْفِهِ عَنْ حتْفِهِ**... . (5) 830. علامه شعرانى: * و صحيح آن است كه بنا برتجسّم اعمال عين خوردن مال يتيم آتش مى شود. و باز كند يعنى بار ديگر پر كند از آتش. 6831. ** مى خواستند گوسفندى بكشند كارد نبود، گوسفند به سم خود زمين را كاويد كاردى پيدا شد. 7

.


1- .روض الجنان، ج 5 ، ص 265.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 325.
3- .روض الجنان، ج 5 ، ص 267.
4- .روح الجنان، ج 3، ص 326.
5- .روح الجنان، ج 3، ص 326.

ص: 363

11. «يُوصِيكُمُ اللّهُ فِي أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ فَإِنْ كُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَيْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَكَ وَ إِنْ كانَتْ واحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ وَ لِأَبَوَيْهِ لِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ...»

روض الجنان: ... عطا گفتم سعد بن الرّبيع النقيب را در احد بكشتند، او زنى رها كرد و دو دختر را و برادرى را... . (1) 832. علامه شعرانى: يعنى از آن رؤساى انصار كه با پيغمبر بيعت كردند و آن حضرت را به مدينه آوردند. (2) روض الجنان: مقاتل و كلبي گفتند: آيت در ابوكُحَّه آمد كه قصّه او برفت. (3) 833. علامه شعرانى: «كُحّه» به ضم كاف و به حاء مهمله مشدّده است. و در منتهى الارب گويد: اُم كحه نام زنى است كه فرائض درباره او نازل گشت. (4) روض الجنان: ... و آنچه مانع باشد از ميراث سه چيز است: كفر است ورقّ و قتل عمد بر وجه ظلم، و هرچه منع كند از ميراث از اين سه وجه منع كند از حجب مادر از ثلث با سُدس. (5) 834. علامه شعرانى: مثلاً اگر ميت دو برادر كافر داشته باشد و پدر و مادر مسلمان يك ثلث تركه او از آن مادر است و دو ثلث از آن پدر و اگر آن دو برادر ميت مسلم باشند يك سدس متعلق به مادر است و پنچ سدس به پدر. پس كفر دو برادر مانع است از آنكه حاجب مادر باشند از ثلث وميراث او را به سدس برگردانند. (6) روض الجنان: ... چه غرض از اين كتاب تفسير قرآن است و آنچه گذارش معنى به آن باشد. (7) 835. علامه شعرانى: «گذارش» شرح و تفسير است. (8) روض الجنان: «فِي اَوْلادِكُمْ» ؛ در كار فرزندانتان چون شما را وفات رسد، و اين جمله حذف كرد براى دلالت حال بر او «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ» ؛ يك پسر را چندان نصيب بود كه دو دختر را... «فَاِنْ كُنّ نِساء» ، يعنى وارثان اگر چنان كه اين فرزندان باز مانده از مادر و پدر رفته همه دختران باشند و از بالاى دو باشند _ يعنى سه يا بيشتر _ نصيب ايشان دو ثلث باشد از تركه، و اگر دو باشند هم ثلثان باشد ايشان را، و لكن اين حكم از آيت ندانند، از اجماع امّت دانند. و بعض مفسران و اهل معانى گفتند: اين حكم از آيت دانند به زيادت فوق، كه اين لفظ را صله كنند يعنى زياده*، چنان كه گفت: «فاضرِبُوا فَوْقَ الاَعْناقِ» (9) ؛ أَى فَاضْرِبُوا الاَعْناقَ و «فوق» صله است. و اگر چنين باشد از آيت حكم دو دختر دانند. حكم بيشتر از دو دختر هم به اجماع توان شناختن**... . (10) 836. علامه شعرانى: * يعنى «فوق» كلمه زائده است و معنى آن مراد نيست. (11) 837. ** بايد دانست كه بعض فقهاى اخير مانند محقق سبزوارى اجماع را سست گرفته چنان پندارند كه هرگز علم به اجماع براى كسى حاصل نمى شود و تتبّع اقوال همه علماى امت ممكن نيست و هر جا كه اجماع است مطابق آن خبرى مى توان يافت و از اجماع بى نياز شد. و ما در محل خود اين قول را تضعيف كرده ايم و همين مسأله دليل قوى است بر قول ما؛ چون به حكم شرع يقين داريم در اين مسأله. و يقين ما از اخبار حاصل نشده است؛ چون خبر متواتر در اين باب وارد نيست. (12) روض الجنان: قَوله: «وَلابَوَيْهِ» ، كنايتى است نه از مذكورى ارادَ ولاَبَوَىِ الْمَيّتِ... . (13) 838. علامه شعرانى: [مذكورى] يعنى ضميرى كه مرجع آن در لفظ مذكور نيست. (14) روض الجنان: ... و قولى هست عبداللهِ عبّاس را كه: برادران را تا سه نباشند حجب نكنند حملاً على ظاهر قَوله: «فَإِنْ كانَ لَهُ إِخْوَةٌ» و اقلّ جمع سه باشد، و اين قولى شاذّ است، و جمله بر خلاف اين اند. جواب آن است او را كه گوييم: اگر چه اقلّ جمع بر حقيقت سه باشد، اينجا حمل كنيم بر دو سبيل مجاز به دلالت اجماع... . 15 839. علامه شعرانى: سخن در اين اجماع همان است كه گفتيم و ما بدين مسأله يقين داريم و مى دانيم يقين ما از اخبار حاصل نشده؛ چون خبر متواتر در اين باب وارد نيست. 16 روض الجنان: ... پس ايشان در اين باب راست اند. 17 840. علامه شعرانى: يعنى برابر يكديگرند. 18

.


1- .روض الجنان، ج 5 ، ص 268.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 327.
3- .روض الجنان، ج 5 ، ص 269.
4- .روح الجنان، ج 3، ص 327. رك: الإصابه، ج 8 ، ص 456، ش 12221: «ام كجة الانصارية، ذكر الواقدى عن الكلبى فى تفسيره عن ابى صالح عن ابن عباس...» .
5- .روح الجنان، ج 3، ص 328.
6- .روض الجنان، ج 5 ، ص 271.
7- .روح الجنان، ج 3، ص 329.
8- .انفال (8): 12.
9- .روض الجنان، ج 5 ، ص 273.
10- .روح الجنان، ج 3، ص 330.
11- .روض الجنان، ج 5 ، ص 274_ 275.
12- .روح الجنان، ج 3، ص 331.
13- .روض الجنان، ج 5 ، ص 276.
14- .روح الجنان، ج 3، ص 332.

ص: 364

. .

ص: 365

12. «...وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمّا تَرَكْتُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ وَلَدٌ فَإِنْ كانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الُّثمُنُ مِمّا تَرَكْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَيْنٍ وَ إِنْ كانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ كانُوا أَكْثَرَ مِنْ ذلِكَ فَهُمْ شُرَكاءُ فِي الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصى بِها أَوْ دَيْنٍ غَيْرَ مُضَارٍّ وَصِيَّةً مِنَ اللّهِ...»

روض الجنان: «وَلَهُنَّ الرُّبُعُ» و زنان را ربع مال باشد از ميراث شوهران اگر شوهران فرزند ندارند، اگر دارند حجب كنند آن فرزند زنان را از ربع به ثمن، و در اين هيچ خلاف نيست ميان امّت... . (1) 841. علامه شعرانى: علم به حكم شرع به اجماع امت است نه از روايت؛ زيرا كه روايت در اين باب متواتر نيست و آيه قرآن هم احتمال نسخ و تخصيص دارد. و آنها كه گويند بى اجماع مى توان احكام شرع را استنباط كرد سخت در اشتباهند. (2) روض الجنان: «وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ» ؛ ذكر مرد و زن رفته است و كنايت با مرد برد* دونِ زن، على عادة العرب فى ردّ الكناية إلى الأهمّ الأعرف... . همچنين در آيت چون نظر به مرد بيشتر بود ذكر مرد كرد، گفت: و آن مرد را يا زن را برادرى يا خواهرى باشد مادرى، اين تخصيص براى اجماع اهل البيت كرديم.** (3) 842. علامه شعرانى: * كنايت يعنى ضمير رجوع به مرد كند نه به زن. (4) 843. ** در اين باب هم روايت متواتر نيست و اين يقين كه ما داريم به مذهب اهل بيت عليهم السلام از اجماع حاصل آمده است. (5) روض الجنان: ... و تخصيص عموم به خبر واحد روا نبود براى آنكه اين معلوم است و آن مظنون، و براى مظنون دست از معلوم بندارند... . (6) 844. علامه شعرانى: قول سيد مرتضى و اتباع او است. و بعضى علماى ما مانند علامه حلّى رحمه الله گويند به خبر واحد مى توان قرآن را تخصيص داد. 7

.


1- .روض الجنان، ج 5 ، ص 277.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 333.
3- .روض الجنان، ج 5 ، ص 279.
4- .روح الجنان، ج 3، ص 335.
5- .روض الجنان، ج 5 ، ص 281.
6- .روح الجنان، ج 3، ص 336.

ص: 366

14. «وَ مَنْ يَعْصِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ ناراً خالِداً...»

روض الجنان: ... «وَ مَنْ يَعْصِ اللّهَ» ، لفظ «مَنْ» لفظى صالح عموم را و خصوص را به نزديك ما، چه به نزديك ما عموم را صيغتى مخصوص نيست كه اگر آن صيغت در خصوص استعمال كنند مجاز باشد، و دليل بر اين آن است كه قائل چون گويد: من دَخلَ دارى أكرَمْتُهُ به اين لفظ يك بار عموم خواهد و يك بار خصوص، و مجرّد استعمال ايشان لفظ را در يك معنى يا بيشتر دليل كند بر حقيقت آن و اشتراك او در آن معنى كه در او استعمال كرده باشد مادام تا خالى بود از قرينه كه دليل كند بر آنكه مراد ايشان مجاز است به آن به يكى از آن. (1) 845. علامه شعرانى: يعنى هر گاه لفظى ديديم در يك معنى يا بيشتر استعمال مى شود و ندانيم حقيقت است يا مجاز و دليل بر مجاز بودن نباشد، آن را حمل بر حقيقت بايد كرد تا به دليلى ثابت شود در هر دو يا در يكى مجاز است. و بناى اهل لغت بر اين است و مذهب سيد مرتضى (عليه الرحمة) نيز همين است. (2) روض الجنان: ... گفت ماعز توبه اى كرد كه اگر از ميان امّتى ببخشند به همه برسد. (3) 846. علامه شعرانى: [ببخشند] يعنى تقسيم كنند. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 5 ، ص 283.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 337.
3- .روض الجنان، ج 5 ، ص 290.
4- .روح الجنان، ج 3، ص 342.

ص: 367

17. «إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ فَأُولئِكَ يَتُوبُ اللّهُ عَلَيْهِمْ...»

روض الجنان: «ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ» ؛ آنگه توبه كنند زود از مدتى نزديك... ابو موسى گفت: پيش از آنكه مرگ به او رسد به فواق ناقه اى. (1) 847. علامه شعرانى: به قدر دوشيدن شير ناقه. (2) روض الجنان: ... هم ابوسعيد روايت كند كه، رسول عليه السلام گفت كه: ابليس گفت: بار خدايا! به اين كه با من كردى بندگان تو را اضلال و اغوا مى كنم تا جانشان در تن باشد. حق تعالى گفت: به عزّت و جلال من كه ايشان را مى آمرزم تا استغفار مى كنند. (3) 848. علامه شعرانى: اين احاديث منافى آن نيست كه در چند جا به تفصيل گذشت كه قبول توبه واجب نيست بر خداى بلكه تفضّل است؛ يعنى بر حسب قابليت تائب و فضل و حكمت خويش بسيار باشد كه بيامرزد، حتى نزديك مرگ. (4) روض الجنان: ... هر كس كه در مهر زنى كفى پست يا گندم يا خرما بدهد... . (5) 849. علامه شعرانى: «پست» آن است كه قاووت مى گويند. (6) روض الجنان: ... و در آيت دليل است بر آنكه عبارت توان كردن به يك لفظ از دو معنى مختلف، براى آنكه مراد به نكاح در آيت هم عقد است و هم وطى... . (7) 850. علامه شعرانى: بيشتر علماى ما گويند استعمال لفظ در دو معنى جايز است و بعضى از متأخّران و اهل عصر ما جايز نمى دانند. و حق با مؤلّف است كه جايز دانسته و ما در محل خود به تفصيل ثابت كرده ايم. (8)

.


1- .روض الجنان، ج 5 ، ص 292.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 343.
3- .روض الجنان، ج 5 ، ص 293.
4- .روح الجنان، ج 3، ص 344.
5- .روض الجنان، ج 5 ، ص 300.
6- .روح الجنان، ج 3، ص 348.
7- .روض الجنان، ج 5 ، ص 301.
8- .روح الجنان، ج 3، ص 349.

ص: 368

23. «حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُمْ وَ بَناتُكُمْ ... وَ أَخَواتُكُمْ مِنَ الرَّضاعَةِ وَ أُمَّهاتُ نِسائِكُمْ...»

روض الجنان: ... و شرط تحريم رضاع يكى باشد از سه چيز. إمّا آنكه چندان بود كه گوشت روياند و استخان سخت كند. و دگر از شرط او آن است كه در مدّت دو سال باشد... شرط ديگر آن است كه: زن بايد تا مُرْضعه باشد... . (1)851. علامه شعرانى: يعنى رضاع از ولادت باشد و اگر بى ولادت به دارو و غذا و تدبير ديگر شير آورد موجب حرمت نيست. (2) روض الجنان: و اهل عراق گفتند: اگر... . (3) 852. علامه شعرانى: ابو حنيفه شيبانى و ابويوسف و مانند آنها. (4) روض الجنان: ... موقوف بود بر اختيار خواجه، اگر رضا دهد به عقد پس از آن او را خيار نباشد، و اگر فسخ كند مفسوخ شود. و اگر خواجه اوّل بميرد، حكم وارثان هم اين باشد اگر رضا دهند و عقد برانند رفته باشد،* و اگر بشكافند** ايشان را بود... . (5) 853. علامه شعرانى: * يعنى عقد را اجازه دهند ممضى باشد. 6 854. ** شكافتن به معنى حلّ و فسخ است. 7

.


1- .روض الجنان، ج 5 ، ص 306.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 352.
3- .روح الجنان، ج 3، ص 353.
4- .روض الجنان، ج 5 ، ص 311.
5- .روح الجنان، ج 3، ص 356.

ص: 369

24. «وَ الُْمحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ إِلاّ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ كِتابَ اللّهِ عَلَيْكُمْ...»

روض الجنان: ... و اگر بكرى باشد بالغ، روا بود كه بى ولى بر او عقد بندد، و اگر بالغ نباشد* و پدر دارد بى اذن او نشايد، و اگر پدر دارد و بالغ بود نيز روا باشد بر او عقد بستن بى اذن پدر. و حدّ بلوغ زن نه سال بود يا بالاى آن _ چنان كه گفتيم. و امّا مهر و كميّت آن چندان كه خواهد از اندك و بسيار _ چنان كه در نكاح دوام هست _ مادام تا تراضى بود، چون عقد بندد بر زنى به اين شرايط كه گفتيم مدّتى معلوم، چون آن مدّت برود نكاح مُنفسخ شود بى طلاق، و مدّت نيز به حسب اختيار ايشان باشد از اندك و بسيار. و اگر اعدادى معيّن من الْخلوة تعيين كند روا باشد جز كه اين مرّات در مدّتى معلوم بايد و الاّ نكاح دوام شود.** (1) 855. علامه شعرانى: * قول بعض علماى ما است كه دختر بكر را بى اذن پدر مى توان عقد دايم يا متعه كرد. اما بسيارى از علما مطابق روايات معتبره آن را جايز نمى دانند. و در روايت مجوّزه شبهتى است كه در محل خود ذكر كرديم. (2) 856. ** يعنى اگر معيّن كند چند بار جماع كند با زن صحيح است، اما بايد معين كند كه اين خلوت كردنها در چه مدت باشد و اگر نه مثل آن است كه هيچ شرطى نكرده و به عقد دوام منصرف مى شود. (3) روض الجنان: ... تعيين مهر از زياده و نقصان و حَطِّ بهرى... . (4) 857. علامه شعرانى: كم كردن مقدارى. 5

.


1- .روض الجنان، ج 5 ، ص 319.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 361.
3- .روض الجنان، ج 5 ، ص 320.
4- .روح الجنان، ج 3، ص 362.

ص: 370

25. «...وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَيْرٌ لَكُمْ...»

روض الجنان: ... أنس مالك گفت، از رسول عليه السلام شنيدم كه گفت: هركه او خواهد كه با پيش خداى شود پاك و پاكيزه، بايد تا زن آزاد به زنى كند، كه زن آزاد صلاح خانه بود، و برده خراب خانه يا فساد خانه باشد. (1) 858. علامه شعرانى: شايد يكى از علل حكم آن باشد كه كنيز صاحبى دارد كه ناچار او را نفقه دهد و حفظ كند و زن آزاد اولى است به شوهر كردن و بيشتر مستحقّ رعايت و پرستارى است. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 5 ، ص 325.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 365.

ص: 371

29. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ إِلاّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْكُمْ...»

روض الجنان: ... و در آيت دليل است بر بطلان قول آن كسى كه او گفت: مكاسب حرام است براى، آنكه خداى تعالى مكاسب و تجارت استثنا كرد از منهيّاتى كه گفت... (1) . 859. علامه شعرانى: در شرح تجريد از بعضى صوفيه منقول است كه كسب مطلقا حرام است، چون اعانت به ظالمان كه عشور و گمرك مى گيرند. و جواب داده است كه اعانت ظالم آن گاه است كه به قصد اعانت تجارت كند. (2)

31. «إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ نُدْخِلْكُمْ مُدْخَلاً كَرِيماً»

روض الجنان: ... و به نزديك معتزليان صغيره آن باشد كه عقابش در جنب طاعات و اجتناب كبائر مُحْبَط باشد، و به نزديك ما و ايشان معيّن نبود،* جز خداى نداند تا مكلّفان به چشم حقارت به معصيت خدا ننگرند و مغرى نشوند به قبيح. (3) 860. علامه شعرانى: به نزديك ما معين نيست؛ زيرا كه هر معصيت نسبت به معصيت كبيرتر از خود صغيره است و ميان صغير و كبير حدّ محدود معين نيست، چنان كه گويند شهر بزرگ و شهر كوچك و مال بسيار و مال كم. و اگر كسى بگويد از مال بسيار زكات بايد داد و از اهل شهرهاى بزرگ ماليات بايد گرفت، چون حدّ محدود ندارد و در موارد مشبّه احتمال هر دو هست. در اينجا نيز به مذهب علماى شيعه چون حدّ محدود ميان صغيره و كبيره نيست، در موارد متوسطه احتياط بايد كرد. اما به قول معتزله در واقع ميان صغيره و كبيره حدّى محدود هست، منتها ما نمى دانيم و خدا ما را خبر نداده است. و بعض متأخّران علماى شيعه مانند شيخ مرتضى الانصارى و صاحب جواهر (قدس سرهما) مذهب معتزله را اختيار كرده اند. و صحيح همان قول اول است و قول معتزله نزد ما معقول نيست. (4) روض الجنان: ... گفت عليه السلام: اَلْمُسنَبّانِ ما قالا فَعَلى الْبادى مالم يَعْتدِ الْمَظْلُومُ. (5) 861. علامه شعرانى: يعنى دو تن كه يكديگر را دشنام دهند هرچه مى گويند گناهش بر اوّلى است مگر آنكه مظلوم از حدّ خود تجاوز كند و بيش از آنچه فحش شنيده است بگويد. (6) روض الجنان: و روايت كردند از صادق عليه السلام كه او گفت: كبائر سه است: ترك ملّت، و تبديل سنّت، و قتال اهل صفْقَت. (7) 862. علامه شعرانى: ترك ملت، ترك دين است و تبديل سنّت تغيير دادن آنچه از پيغمبر صلى الله عليه و آله به صحت رسيده. و قتال اهل صفقت كار زار كردن با كسى كه بيعت كرده اند با او به صلح. (8) روض الجنان: ... رسول عليه السلام گفت: چون روز قيامت باشد، منادى از بطنان عرش ندا كند از قبل ربّ العزّة: اى امّت احمد! أما، آنچه ميان من و شماست به شما بخشيدم، و تبعاتى ماند كه شما را با يكديگر است به يكديگر بخشى، و به بهشت روى... . (9) 863. علامه شعرانى: «أما» كلمه عربى است براى تنبيه، يعنى آگاه باشيد، و در فارسى به جاى آن «هان» استعمال مى شود مانند «هان اى دل عبرت بين». 10 روض الجنان: و در خبر است كه: هر كس غسل آدينه كند، هرچه در آن هفته كرده باشد از غسل كفّارت آن شود... و آنچه ميان دو رمضان كند خداى تعالى روزه ماه رمضان را كفّارت آن كند... و آنچه از ميان دو حج بود نيز بيامرزد و حجّها را كفّارت آن كنيد. 11 864. علامه شعرانى: يعنى در هر مرتبه بعض گناهان نيامرزيده مى ماند. 12

.


1- .روض الجنان، ج 5 ، ص 332.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 369. كشف المراد، ص 463 _ 464، مسأله 16، فى الارزاق.
3- .روض الجنان، ج 5 ، ص 336.
4- .روح الجنان، ج 3، ص 372.
5- .روض الجنان، ج 5 ، ص 338.
6- .روح الجنان، ج 3، ص 373.
7- .روض الجنان، ج 5 ، ص 339.
8- .روض الجنان، ج 5 ، ص 340.
9- .روح الجنان، ج 3، ص 374.

ص: 372

. .

ص: 373

32. «وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلى بَعْضٍ...»

روض الجنان: ضحاك گفت: روا نباشد كه كسى تمنّاى حال كسى كند، نبينى كه حق تعالى چگونه حكايت كرد از آنان كه تمنّاى مثل حال قارون كردند «يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِيَ قارُونُ» (1) ، آنگه چون او را و اموال او را خسف كردند بر آن تمنّا پشيمان شدند، چنان كه خداى تعالى از ايشان باز گفت: «وَ أَصْبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْا مَكانَهُ بِالْأَمْسِ يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللّهُ عَلَيْنا لَخَسَفَ بِنا...» . (2) 865. علامه شعرانى: بسيارى از مردم گويند در وظايف اخلاقى حكم وجوب و حرمت نيست. و اين آيه ردّ ايشان است؛ چون اگر تمنّاى مثل مال قارون حرام نبود متمنّى سزاوار خسف عذاب نمى گشت. و در تأييد اين آيات بسيار است مثل قوله تعالى «يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ * إِلاّ مَنْ أَتَى اللّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ» (3) . و مانند «إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤدَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤلاً» (4) . و لكن اعمال ظاهر كه بر جوارح پيدا است هر كس بيند مى داند مرتكب آن معصيت كرده و حكم به فسق او مى كند. اما عمل قلبى چون پيدا نيست مرتكب را در انظار مردم آلوده جلوه نمى دهد. (5) روض الجنان: ... و قولى ديگر آن است كه: مراد حظّ و نصيب دنياست از رزق، و مراد به كسب اكتساب مرد است در دنيا رزق و مال را. گفت: هر كسى را نصيبى هست به حسن آنچه صلاح اوست از رزق و كسب و كار او از مردان و زنان، تمنّا زياده نبايد كردن چه اگر صلاح او در آن بودى او را همچنان بدادندى. چون ندادند، مراعات مصلحت او كردند... . (6) 866. علامه شعرانى: خداوند تعالى در اين آيه علت مالكيت و حرمت غصب را بيان فرمود كه چون كسى رنجى برده كسبى كند فايده رنج و نتيجه كسب او ملك خود او است. و قاعده عدل و نظم جهان بر اين مبنا است كه اگر مردم بدانند بهره رنج آنها را ديگرى مى برد در كسب كوشش نمى كنند و نظام عالم مختل مى گردد و آن كس كه رنجى نكشيده و آسايش گزيده حق ندارد نتيجه زحمت ديگرى را مالك شود و مرد و زن از كسب خود بهره مى برند. از اين جهت، غصب حرام است و تمناى مال مردم كردن جايز نيست و به جاى آن بايد مرد خود كوشش كند و از خداى بخواهد تا چنان كه به ديگرى نعمت داد به او نيز بدهد. و اينها ردّى است بر بسيارى از اوهام مردم عصر ما. (7) روض الجنان: عبداللهِ عبّاس گفت: مراد نصيب ميراث است كه چون زنان را نصيب كم از نصيب مردان آمد، تمنّاى حال ايشان كردند. خداى تعالى از آن نهى كرد و گفت: هر كسى را نصيب خود است، و بر اين قول «اِكْتِساب» به معنى اصابت و حوز باشد... . 8 867. علامه شعرانى: «حوز» از حيازت كردن؛ ينى جمع مال. و مؤلّف گويد اين خلاف ظاهر آيه قرآن است؛ چون وارث را كه تصرف در تركه مى كند و آن را مالك مى شود نمى گويند آن را كسب كرده است. 9

.


1- .قصص (28): 76.
2- .روض الجنان، ج 5 ، ص 343. قصص (28): 82.
3- .شعراء (26): 88 _ 89 .
4- .اسراء (17): 36.
5- .روح الجنان، ج 3، ص 376.
6- .روض الجنان، ج 5 ، ص 344.
7- .روح الجنان، ج 3، ص 377.

ص: 374

. .

ص: 375

33. «وَ لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِيَ مِمّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ الَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ فَاتُوهُمْ نَصِيبَهُمْ ...»

روض الجنان: ... و عبدالرّحمن عوف روايت كرد كه رسول عليه السلام گفت: به سوگند مُطيّبان حاضر بودم و من كودك بودم با بعضى اعمام خود، و اختيار نكنم كه آن عهد شكافته شود، به بدل آن مرا شتران سرخ موى سياه چشم باشد. (1) 868. علامه شعرانى: گروهى در جاهليت باهم سوگند خوردند بر يارى يكديگر و ظرف عطرى حاضر آورده، همه دست در آن زدند. از اين روى آن را حلف مطيّبين خواندند. (2)

34. «الرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ...»

روض الجنان: «بِما فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ» ؛ به آن تفضيلى كه خداى داد بهرى خلقان را بر بهرى، گفتند: مراد عقل است، و گفته اند: بزيادة الدّين والْيَقين، از آن جا كه زن ناقص عقل ناقص دين است... . (3) 869. علامه شعرانى: آن را كه خداى مختلف آفريد به علل و مصالحى جاى اعتراض نيست چنان كه خداى زن را با خون حيض آفريد و مرد را نيافريد. زن را نرسد كه بر خداى تعالى اعتراض كند در طبيعت خويش. و نيز زن حمل برمى دارد و فرزند شير مى دهد و اينها مانع از كار دشوار و جهاد و بيرون رفتن و معاشرت و كسب است. خداوند رزق او را بر مرد نهاد و نصيب مرد را دوبرابر زن كه بايد بيشتر سرمايه داشته باشد و بيشتر كسب كند. و عقل مرد در معيشت بيش از زن است و نبايد از حكم خداى بيرون رفت. (4)روض الجنان: «وَ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ» ، صفت آنان كه ذكر ايشان رفت، حق تعالى گفت: يا ندهند يا اگر دهند به رياى مردمان دهند به چشم ديده* ايشان. (5) 870. علامه شعرانى: چشم ديد، يعنى رياكارى و براى خودنمايى به مردم. (6)

.


1- .روض الجنان، ج 5 ، ص 347.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 379.
3- .روض الجنان، ج 5 ، ص 348.
4- .روح الجنان، ج 3، ص 380.
5- .روض الجنان، ج 5 ، ص 361.
6- .روح الجنان، ج 3، ص 387.

ص: 376

40. «إِنَّ اللّهَ لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ وَ إِنْ تَكُ حَسَنَةً يُضاعِفْها وَ يُؤتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظِيماً»

روض الجنان: و «مثقال» مِفعال باشد من الثقل، و اين بنا بيشتر در آلت به كار دارند، كالمفتاح والمقلاد والمِغلاق... . (1) 871. علامه شعرانى: «مقلاد» كليد است و «مغلاق» كلون ِ در. (2) روض الجنان: أَنسِ مالك روايت كرد كه رسول عليه السلام گفت: خداى تعالى حسنات مؤمن را ثواب باز نگيرد به سبب رزقى كه او را داده باشد در دنيا، و امّا كافر حسنات او به رزق برابر كند تا چون با قيامت آيد او را حسنتى نباشد. (3) 872. علامه شعرانى: آنچه از خداى تعالى به بنده رسد در جزاى رنج او دو قسم است: يكى ثواب كه پاداش عمل خيرِ مقبول است و ديگر عوض در مقابل آلام و مصائبى است كه از خداوند به بنده رسد و در اين قسم مسلم و كافر مساوى اند و در مقابل آلام خداوند به هر دو عوض مى دهد. اما عمل خيرى كه از كافر صادر شود و مقبول پروردگار نبود، نه ثواب دارد و نه عوض به استحقاق. و آنچه بى استحقاق دهد تفضّل نام دارد. (4) روض الجنان: ... و دليل بر اين آن است كه: در خبر لفظ «مظلمه» گفت و مقابله مظلمه به عوض باشد، و ثواب عمل كسى به كسى ندهند و بر فعل كسى ديگرى را عقاب نكنند... . (5) 873. علامه شعرانى: اگر گويى: نماز و حجّ استيجارى چگونه است كه ثواب عمل زنده را براى مرده نويسند، گوييم: ثواب عمل زنده براى زنده است و آنچه خداوند تعالى به مرده دهد تفضّل است نه استحقاق؛ چنان كه اگر وصى و وارث به وصيت عمل نكنند عقاب بر همان است كه تخلّف كرده نه ميّت. و بر اين اجماعِ اهل عدل است. (6) روض الجنان: رسول عليه السلام چنين فرمود كه: اِذا أَتاكُم عَنّي حَديثٌ فاعرِضُوهُ على كتابِ اللهِ وحُجَّةِ عُقُولكُمْ فانْ وافَقَهُما فَاقْبَلُوهُ والاّ فاضْرِبُوا بهِ عُرْضَ الْجدارِ؛ چون حديثى از من به شما آيد بر كتاب خداى و حجّت عقل عرضه كنى، اگر مطابق باشد قبول كنى، و الاّ بر جانب ديوار زنى. (7) 874. علامه شعرانى: اگر روايت مخالف عقل باشد آن را رد بايد كرد. يعنى عقل به يقين حكم به بطلان آن كند نه به ظن و تخمين و قياس و استحسان. و اين كار مجتهد ماهر است نه هر كس روايت خواند. 8

.


1- .روض الجنان، ج 5 ، ص 364؛ در چاپ مشهد «المقلاة والمعلاق» ضبط شده است.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 390.
3- .روض الجنان، ج 5 ، ص 365.
4- .روح الجنان، ج 3، ص 390.
5- .روض الجنان، ج 5 ، ص 367.
6- .روح الجنان، ج 3، ص 392.
7- .روض الجنان، ج 5 ، ص 368.

ص: 377

43. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكارى حَتّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ وَ لا جُنُباً إِلاّ عابِرِي سَبِيلٍ حَتَّى تَغْتَسِلُوا...»

روض الجنان: أمّ سلمه روايت كرد كه رسول عليه السلام گفت: أَلا إنَّ مسجدي حرامٌ عَلى كُلِّ حائضٍ مِنَ النِّساءِ وجُنُبٍ منَ الرِّجالِ الاّ على مُحَمَّدٍ واَهْلِ بَيْتِهِ علىٍّ وفاطمَةَ والْحسَنِ والحُسَيْنِ، و اين قول اولى تر است براى آنكه حكم تيمّم و آنان كه ايشان را تيمّم بايد كردن در آيت خواهد آمدن، اگر بر تيمّم حمل كنند تكرار باشد. (1)875. علامه شعرانى: يعنى اگر بگويند مراد از «عابرى سبيل» مسافر است كه اگر جنب باشد مى تواند نماز بخواند به تيمّم. (2) روض الجنان: نماز باز كند. (3) 876. علامه شعرانى: «نماز باز كردن»، يعنى اعاده كردن. (4) روض الجنان: و در آيت مراد قضاى حاج است و برازى كه از شكم بيرون آيد. (5) 877. علامه شعرانى: مقصود هر بروز كننده است. (6) روض الجنان: و بيشتر الفاظ كه به آن كنايت كردند از جماع به عرف و شرع حقيقت است، كالْمُجامَعَةِ والْجِماع والْمباشَرَةِ والْمُباضَعَةِ، والْمَسِّ واللَّمْسِ والباه، اين هر يكى در لغت معنى و اشتقاقى دارد جز جماع... . (7) 878. علامه شعرانى: يعنى معنى ديگر دارد غيرِ جماع. (8) روض الجنان: ... اگر جنابت از احتلام باشد يا جنابتى نه به اختيار، هم باز نبايد كردن، و اگر از جماع بود و جنابت عمد نماز باز بايد كردن. 9 879. علامه شعرانى: مشهور ميان علماى متأخرين آن است كه حتى در جماع اختيارى اگر تيمّم كند با عذر، اعاده نماز واجب نيست، موافقِ مذهبِ شافعى. 10 روض الجنان: و صعيد روى زمين باشد سواء اگر بر او خاك باشد و اگر نه. زَجاج گفت: خلاف نيست در اين از ميان اهل لغت. 11880. علامه شعرانى: علاوه بر اينكه اختيار زمينى كه سنگ در آن نباشد و خاك خالص بود در زمين حجار غير ممكن است. و مراد از «تَيَمَّموا صَعيداً» در قرآن كريم روى زمين است: خاك باشد يا سنگ. 12

.


1- .روض الجنان، ج 5 ، ص 373.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 395.
3- .روض الجنان، ج 5 ، ص 374.
4- .روح الجنان، ج 3، ص 396.
5- .روض الجنان، ج 5 ، ص 375.
6- .روح الجنان، ج 3، ص 397.
7- .روض الجنان، ج 5 ، ص 379.
8- .روح الجنان، ج 3، ص 400.

ص: 378

. .

ص: 379

46. «مِنَ الَّذِينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ يَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَيْنا وَ اسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ...»

روض الجنان: «وَ اسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ» . در او دو قول گفتند: ... و ديگر اسمع لا سمعت؛ بشنو كه اگر تو گويى ما قبول نخواهيم كردن، وبشنو كه مشنواش لعنهم الله. (1) 881. علامه شعرانى: «مشنواش» ترجمه «لاسمعت» نفرين است. (2)

49. «...بَلِ اللّهُ يُزَكِّي مَنْ يَشاءُ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتِيلاً»

روض الجنان: عبداللهِ عباس گفت...كه: «فَتيل» آن باشد كه در شكاف استخان خرما بود، و «نقير» آن گو باشد كه بر پشت استخوان خرما بود. (3) 882. علامه شعرانى: يعنى گودى. (4)

56 . «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِاياتِنا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ ناراً كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً...»

روض الجنان: رسول عليه السلام گفت: سطبرى پوست كافر چهل و دو گز باشد، و اهرش چندان باشد كه كوه احد. (5)883. علامه شعرانى: «اهر» به نظر مى آيد كه دندان باشد ترجمه ضرس، اما در كتب لغت فارسى نيافتيم. (6) روض الجنان: ... دگر آنكه: اگر چه ضرب و قطع و مانند اين بر عضوى از اعضا باشد، متألّم و معذّب جمله حىّ بود، و جمله حىّ ادراك آن كند بانقار طبع، پس از اين وجوه به پوست اعتبار نيست كه آن باشد يا نه آن باشد، كه پوست به مثابت لباس است حىّ را. 7 884. علامه شعرانى: حكما گويند: شيئيت هر چيز به صورت است نه به ماده؛ لذا انسان همان انسان است از آغاز جوانى تا آخر پيرى اگر بدنش چندين بار مبدّل گشته اما روحش باقى است، و كرمى كه از جنازه متكوّن شود غير انسان است. 8

.


1- .روض الجنان، ج 5 ، ص 385؛ در چاپ مشهد «مشوياش» ضبط شده است.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 404.
3- .روض الجنان، ج 5 ، ص 391.
4- .روح الجنان، ج 3، ص 408.
5- .روض الجنان، ج 5 ، ص 401.
6- .روح الجنان، ج 3، ص 415.

ص: 380

57 . «وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ...»

روض الجنان: «وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ» ، در اين آيت و امثال اين دليل است بر بطلان قول آنان كه گفتند: عمل صالح ايمان باشد... . (1) 885. علامه شعرانى: جماعتى از علما گويند عمل هم جزء ايمان است و اين آيه ردّ آنها است. (2)

58 . «...إِنَّ اللّهَ نِعِمّا يَعِظُكُمْ بِهِ...»

روض الجنان: ... سميع و بصير آن بود كه حاصل بود بر صفتى كه از مكان آن صفت مسموعات و مبصرات شنود و بيند چون در وجود آيد... . (3) 886. علامه شعرانى: يعنى از وجود آن صفت. و «مكان»، مصدر ميمى به معنى وجود است. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 5 ، ص 403.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 417.
3- .روض الجنان، ج 5 ، ص 407.
4- .روح الجنان، ج 3، ص 420.

ص: 381

59 . «...أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأمْرِ مِنْكُمْ...»

روض الجنان: ... وجهى دگر در استدلال از آيت آن است كه: محال باشد كه حكيم ما را فرمايد به طاعت جماعتى مختلفى الأقوال والآراء والمذاهب و به اتّباع ايشان در اقوال و فتاويشان، و بعضى را بر بعضى مزيّتى نبود، و ما را طريقى نبود به تميز حق از ميان آن اقوال مختلف متناقض متضاد، و اين مؤدّى بود با تكليف ما لا يطاق، و از حكيم تعالى تكليف ما لا يطاق نيكو نبود، پس محال است كه امرا و علما باشند از اين وجه كه بيان كرده شد. (1) 887. علامه شعرانى: در لغت علما را صاحب فرمان نگويند. پس آنكه گفت مراد از اولو الامر علما است از قاعده لغت خارج است و اما آنكه گفت مراد امرا است ناچار بايد بگويد امرايى كه از طرف خدا منصوب باشند چنان كه اگر سلطان گويد اطاعت حاكمان كنيد مقصودش حاكمى است كه از طرف سلطان منصوب باشد نه آنكه به تغلّب و قهر خود را حاكم كند بى دستورِ سلطان. (2) روض الجنان: ... طريقتى ديگر آن است كه: اگر آيت حمل كنند بر آنكه ايشان گفتند از علما و مفتيان، ائمّه ما عليهم السلام داخل باشند در آن و بر قول و قاعده ما آنكه ايشان گفتند خارج باشد از او، پس اين مُتّفق عليه است و آن مختلفٌ فيه، و الأَخْذُ بالاجماع والاتّفاق أَولى، در امّت كس نخواهد گفتن كه نه اين ائمّه هر يكى از ايشان فاضل تر و عالم تر و جامع ترند خصال خير را از اهل هر عصر، پس اين آيت از اين هفت وجه دليل مى كند بر امامت اين ائمّه عليهم السلام. (3) 888. علامه شعرانى: اگر گويى: امرايى كه پيغمبر در عهد خود منصوب مى كرد به سردارى لشكر و قضا و ساير مناصب، آيا طاعت آنان واجب است بر مردم؟ گوييم: واجب است. و اگر گويند: چون اطاعت آنان واجب است و لفظ اولى الامر _ يعنى صاحبان فرمان _ شامل آنها مى شود به چه علت آنان را داخل اين حكم ندانيم و آن را منحصر به دوازده امام معصوم كنيم؟ در جواب گوييم: اطاعت امراء فرمانروايان منصوب از پيغمبر در حقيقت اطاعت پيغمبر است و مشمول «أطيعوا الرسول» و آن «اولوالامر» كه طاعت آنها مستقلاً واجب باشد امام معصوم است. و اما آنكه اطاعتش فرع اطاعت خدا و رسول باشد عصمت او واجب نيست. (4) روض الجنان: ... از صادق و باقر عليهماالسلام روايت كردند كه: آيت بر عموم است، و مراد هر حاكمى است كه به خلاف حق حكومت كند، و اين اولى تر... . (5) 889. علامه شعرانى: محاكمه نزد آنان جايز نيست مگر آنكه طرف مخاصمه كسى را به جبر نزد حكّام باطل برد و مرد مؤمن ناچار شود از خويش دفاع كند. اما اگر كسى ابتدا نزد آنان مرافعه كند و حق خود را به توسط آنها بخواهد، جايز نيست بلكه بايد دو طرف دعوا به تراضى يكديگر نزد فقيهى روند و به حكم خدا و رسول راضى شوند. 6

.


1- .روض الجنان، ج 5 ، ص 409.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 421.
3- .روض الجنان، ج 5 ، ص 410.
4- .روض الجنان، ج 5 ، ص 416.
5- .روح الجنان، ج 3، ص 426.

ص: 382

62. «فَكَيْفَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ...»

روض الجنان: «بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ» ، والتَّقدير: الإساءةٌ صَنيعُهُمْ بِالْجُرْأَةِ فى كِذْبِهِمْ اَمِ الاِحْسانُ بِالتَّوبَةِ. (1)890. علامه شعرانى: آيا بداست كردار آنها به اينكه در دروغ گفتن دليرى كنند يا نيكو است به اين كه توبه كنند. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 6، ص 2.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 428.

ص: 383

64. «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللّهِ...»

روض الجنان: او بر خداى فسوس مى دارد. (1) 891. علامه شعرانى: فسوس به معنى سخريه و استهزا است. (2)

65. «فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤمِنُونَ حَتّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ...»

روض الجنان: لب بر پيخت. (3) 892. علامه شعرانى: «برپيختن» به پاى فارسى به معنى پيچيدن و منحرف كردن است. (4)

66. «وَ لَوْ أَنّا كَتَبْنا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِيارِكُمْ ما فَعَلُوهُ إِلاّ قَلِيلٌ مِنْهُمْ...»

روض الجنان: «اِلاّ قَليلٌ مِنْهُمْ» ، رفع او بر فاعليّت است. (5) 893. علامه شعرانى: در نسخه قديمه معتبره جناب آقاى كى استوان عبارت پس از آيه «الاّ قليل منهم» چنين است: « رفع او بر استثناء غير موجب است و رفع او بر بدل باشد در اين نوع استثناء چنان كه ما جاءنى أحد الاّ زيد و استثناء منقطع است به وجهى» _ الى آخره. و مابقى مانند عبارت كتاب. (6)

.


1- .روض الجنان، ج 6، ص 5 .
2- .روح الجنان، ج 3، ص 430.
3- .روض الجنان، ج 6، ص 7.
4- .روح الجنان، ج 3، ص 431.
5- .روض الجنان، ج 6، ص 9.
6- .روح الجنان، ج 3، ص 432.

ص: 384

69. «وَ مَنْ يُطِعِ اللّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ...»

روض الجنان: قوْلُهُ: «وَ مَنْ يُطِعِ اللّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ» بعضى مفسران گفتند: اين آيت در ثوبان آمد مولاى رسول عليه السلام و او پيغامبر را سخت دوست داشتى. روزى درآمد گونه بگشته و اثر حزن و كابت بر روى او ظاهر، رسول عليه السلام او را گفت: تو را چه بوده است؟ گفت: يا رسول الله؟ مرا هيچ رنج نبود الاّ ياسه ديدار تو، آنگه انديشه كردم كه فرداى قيامت حال من از هر دو بيرون نبود: يا اهل بهشت باشم، يا اهل دوزخ، و هرگز روى تو نبينم. و اگر از اهل بهشت باشم منزله و جاى من آن جا نبود كه جاى تو باشد، تو را نبينم. خداى تعالى اين آيت فرستاد... . (1) 894. علامه شعرانى: مجردات عالم غيب كه اقدم و اشرف از نفوس متعلق به جسمند در سعادت و كمال پست تر از اهل اين جهان نيستند و روح اوليا پس از مفارقت از بدن از همان مجردات غيبى است بى آلات جسمانى. و جوارح دنيوى مى بينند و مى شنوند و معاشرت مى كنند و از ملاقات يكديگر بهره مند مى گردند. و الاّ بايد موجودات اين جهان كامل تر از آنها باشند و اين صحيح نيست و ما در عالم رؤيا كه با آن عالم متصل مى شويم گاهى از وقايع آينده مطّلع مى گرديم كه يقين داريم به قدرت و فطانت خود آن را نفهميده ايم بلكه موجودات آن عالم كه از همه چيز خبر دارند به ما الهام كرده اند و قوه متخيّله ما آن را به صورت امثال و اشباح در آورد. پس مجردات آن عالم از ما كامل ترند و نمى توان گفت ما لذت و كمالى داريم بيش از آنان از جمله ملاقات با يكديگر، و اطلاع از هم، چنان كه مناسب آن عالم است و ما را به حقيقت آن راه نيست. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 6، ص 11_12.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 434.

ص: 385

75. «وَ ما لَكُمْ لا تُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ...»

روض الجنان: ... «اَلْوِلْدان» ، جمع كثير باشد وَلَدْ را، كَخَرَبٍ و خِرْبان وورَلٍ وورْلانِ. (1) 895. علامه شعرانى: «خرب» پرنده اى است از جنس مرغابى كه آن را به فارسى شوات يا سرخاب گويند. و «ورل» جانورى است از جنس سوسمار. (2)

78. «...قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ فَمالِ هؤلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً»

روض الجنان: ... «فَما لِهؤلاءِ الْقَوْمِ» ؛ چه بوده است اين قوم را كه نزديك آن نيست كه چيزى بدانند! وصف كرد ايشان را بقلّة الْفهمِ والتَّفَكُّر. (3) 896. علامه شعرانى: يعنى اگر عاقل باشند بايد بدانند كه موجودات غير مربوط به هم در يكديگر اثر ندارند. دو تن انسان كه نسبت به يكديگر نه علتند و نه معلول، وجود يكى متعلق به ديگرى نيست، مؤثر در هم نيستند. و آنان مقام ولايت براى پيغمبر صلى الله عليه و آلهقائل نبودند و نه مقام تقرب به پروردگار. و هر چيز را يا بايد به وسائط و معّدات نسبت داد، مانند ابر به حركت باد يا به علت فاعلى، اعنى واجب الوجود. (4) روض الجنان: ... وقَولهُ: «مالِ هؤُلاءِ» در مصاحف «لام» جدا مى نويسند، علّت معتمد آن است كه اتّباعاً للْمُصْحف؛ متابعت مصحف را كه به خطّ صحابه چنين يافتند. (5) 897. علامه شعرانى: يعنى آنچه در قرآن بر خلاف قاعده خط نوشتند غرض متابعت قرآنهاى زمان پيغمبر و صحابه است تا از تحريف و تصحيف مأمون باشد از جمله «مال هؤلاء» كه لام حرف جر را از «هؤلاء» جدا نويسند، و علت ديگر كه به تكلّف ابداع كنند معتبر نيست. و نظير اين در قرآن بسيار است. (6) روض الجنان: مى سگالند. 7 898. علامه شعرانى: سگاليدن، آماده كردن مقدمات و اسباب كار و تهيه آن است از پيش. 8

.


1- .روض الجنان، ج 6، ص 22.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 440.
3- .روض الجنان، ج 6، ص 26.
4- .روح الجنان، ج 3، ص 443.
5- .روض الجنان، ج 6، ص 28.
6- .روح الجنان، ج 3، ص 445.

ص: 386

80 . «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ...»

روض الجنان: قَوْلُهُ: «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ» ، حق تعالى در آيت پيدا كرد كه طاعت رسول طاعت من است، براى آنكه امر او امر من است و به رضاى من است. پس حكم امر او حكم امر من دارد، نه آنكه امر او و امر خداى يكى باشد، اگر امرى از ميان دو آمر فعلى باشد از ميان دو فاعل و آن فاسد است. (1) 899. علامه شعرانى: اگر دوموجود باشند در طول يكديگر نه در عرض، مانند نفس و قوا جايز است يك فعل را به دو فاعل نسبت دهند؛ مثلاً گويد من ديدم و چشمم ديد. و سخن مؤلّف در دو فاعل در عرض هم صحيح است. (2)

81 . «وَ يَقُولُونَ طاعَةٌ فَإِذا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِكَ بَيَّتَ طائِفَةٌ مِنْهُمْ غَيْرَ الَّذِي تَقُولُ...»

روض الجنان: «فَإِذا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِكَ بَيَّتَ طائِفَةٌ» ، ابوعمرو و حمزه ادغام كردند «تا» را در «طا» لقرب الْمَخْرجْ. (3) 900. علامه شعرانى: اگر «بَيَّت طائفة» را ادغام كنيم مى شود «بيطّائفه». (4)

.


1- .روض الجنان، ج 6، ص 30.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 447.
3- .روض الجنان، ج 6، ص 32.
4- .روح الجنان، ج 3، ص 448.

ص: 387

82 . «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللّهِ...»

روض الجنان: «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ...» ،... و در آيت چهار دليل است بر چهار اصل از اصول مذهب ما: يكى بطلان تقليد و حثّ و نظر و تأمّل و تدبّر، دگر دليل است بر بطلان قول آن كس كه گفت: معنى قرآن نشايد دانستن الاّ به قول رسول و اين مذهب مجبّران است و جماعتى حشويان... . (1) 901. علامه شعرانى: حشويان، اخباريان ساده لوحند و آنان گويند قرآن را نمى توان فهميد مگر آنكه حديثى در تفسير آن وارد باشد و مردم حق ندارند خود در معنى قرآن غور كنند. و قول اول كه تقليد در اصول دين جايز است هم مذهب بعض اخباريان است. و بعض آنان گويند در ايمان به ظنّ قوى هم مى توان اكتفا كرد. و اينها هيچ يك صحيح نيست بلكه قابل بحث هم نمى باشد. (2) روض الجنان: ... دگر دلالت آنكه او كلام خداست به نفى اختلاف و تناقض فرمود، نه از جهت قدم و حدوث، نه گفت اگر نه كلام خداى بودى محدث بودى. (3) 902. علامه شعرانى: بيشتر اهل سنت گويند كلام خدا قديم است و كلام مؤلّف اشاره به ردّ ايشان است. (4)

83 . «...وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لاَتَّبَعْتُمُ الشَّيْطانَ إِلاّ قَلِيلاً»

روض الجنان: أَىْ لا قادِحَةٌ فيهِ ولا مَثْلَبَةٌ. 5 903. علامه شعرانى: بى عيب و نقص. 6

.


1- .روض الجنان، ج 6، ص 33.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 449.
3- .روض الجنان، ج 6، ص 37.
4- .روح الجنان، ج 3، ص 451.

ص: 388

85 . «مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً حَسَنَةً يَكُنْ لَهُ نَصِيبٌ مِنْها...»

روض الجنان: و شفاعت بد آن است كه در حقّ كسى تخليط و نكادت و نميمت كند. (1) 904. علامه شعرانى: مكر و دشمنى. (2) روض الجنان: ... و بر اين تفسير دادند قول رسول را عليه السلام: اِشْفَعُوا تُوجَرُوا. دومِ آن مرد تنها شويد كه در صف نماز تنها بود تا مزد بود شما را. (3) 905. علامه شعرانى: يعنى چون بينيد مردى در يك صف تنها ايستاده، دومِ آن مرد شويد تا ثواب بسيار دهند شما را. (4) روض الجنان: ... دليل بر اين آن است كه: چون در حقّ رسول عليه السلام از خداى تعالى زياده منافع و درجات خواهيم، نگويند: ما شفيع رسوليم و براى او شفاعت مى كنيم، و در باب شفاعت رتبه معتبر است از ميان شافع و مشفُوعٌ إليه، چنان كه از ميان آمر و مأمور و از ميان شافع و مشفوع فيه رتبه نباشد... . (5) 906. علامه شعرانى: يعنى شفاعت مانند امر و نهى و سؤال در آن رتبه شرط است، چنان كه امر طلب عالى است از دانى و سؤال طلب دانى از عالى و شفاعت هم طلب دانى است از عالى و اين رتبه ميان متكلم و مخاطب معتبر است نه ميان متلكم و شخص ثالث كه شفاعت درباره او است و او را مشفوع فيه ناميده است. (6)

90. «إِلاَّ الَّذِينَ يَصِلُونَ إِلى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ...»

روض الجنان: ... و گفت فى الحديث: مَنِ اتَّصَلَ فَاَغِصُّوهُ، أَىْ مَنْ دَعا دَعْوَى الْجاهِليَّةِ؛ هر كه دعوى جاهليّت كند او را تمكين مكنى از آن گفتن، و آب دهنش در گلو گيرانى، لاَنَّ الْمَعْنى أَغِصُّوه بريقِهِ. (7) 907. علامه شعرانى: در بعض كتب مانند لسان العرب «فاعضوه» آورده اند به عين مهمله و ضاد نقطه دار. 8 اي قولوا له اعضض ايرابيك [كذ] يعنى منبت بد شايسته فخر نيست. 9

.


1- .روض الجنان، ج 6، ص 39.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 453.
3- .روض الجنان، ج 6، ص 40.
4- .روح الجنان، ج 3، ص 453.
5- .روض الجنان، ج 6، ص 48.
6- .لسان العرب، ج 7، ص 188.
7- .روح الجنان، ج 3، ص 459.

ص: 389

92. «وَ ما كانَ لِمُؤمِنٍ أَنْ يَقْتُلَ مُؤمِناً إِلاّ خَطَأً...»

روض الجنان: ... امّا قتل عمد را در وقَوَدْ باشد و قصاص، اِلاّ كه اولياى مقتول عفو بكنند يا به ديت راضى شوند. و خطاى شبيه عمد آن باشد كه: قصد كند به تأديب كسى كه او را در شرع باشد كه او را تأديب كند كشته شود... و غرض منفعت و مصلحت آن كس باشد قتل حاصل شود اين خطايى باشد كه با عمد ماند، اينجا قصاص واجب نبود، بل دِيَتْ بايد دادن مغلّظ در خاصّ مال قاتل دون عاقله. (1) 908. علامه شعرانى: آنچه مؤلّف گويد جامع همه اقسام نيست؛ چون ممكن است كسى در آزار و شكنجه مقتول مقصر و گناهكار باشد اما قصد كشتن او نداشته باشد قتل او شبيه عمد است بلكه تأديب به اندازه مشروع اگر منجر به قتل شود شايد شبيه عمد نباشد. بارى، اگر قاتل قصد قتل داشت عمد است و اگر قصد قتل نداشت دو قسم است: يا قصد مقتول داشت يا قصد او به هيچ وجه نداشت؛ در صورت اول شبيه عمد و در صورت دوم خطا است. (2) روض الجنان: اما ديت... و ابو حنيفه گفت: اصل او سه است زر و درم و شتر، الا آن است كه گفت: مخيّر باشد و اعواز شرط نكرد. (3)909. علامه شعرانى: «اعواز» نيافتن است. يعنى شرط نكرد كه اگر از جنسى نيابى از جنس ديگر دهى. (4) روض الجنان: و مالك گفت: قصاص واجب باشد در شبيه العمد، چنان كه در عمد ديت نبود. (5) 910. علامه شعرانى: مؤيد آن است كه در شبيه العمد قاتل گرچه قصد كشتن نداشت اما در آن قصد كه داشت و آزارى كه كرد مقصّر بود. پس تأديب و دارو دادن شبيه العمد محسوب نيست. 6

.


1- .روض الجنان، ج 6، ص 56 .
2- .روح الجنان، ج 3، ص 464.
3- .روض الجنان، ج 6، ص 60.
4- .روح الجنان، ج 3، ص 467.
5- .روض الجنان، ج 6، ص 61.

ص: 390

93. «وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤهُ جَهَنَّمُ...»

روض الجنان: ... واهل وعيد از معتزله و خوارج تمسّك كردند به اين آيت در آنكه كشنده مؤمن ابد در دوزخ بماند و از ايمان به درآيد به اين كشتن، و به نزديك ما و جمله مرْجيان از اسم ايمان و حكم اهل ايمان بيرون نيايد، و به اين فعل مؤبّد در دوزخ بنماند. (1) 911. علامه شعرانى: مرجيان گويند: چون كسى مؤمن باشد بر هيچ معصيت او را عقاب نكنند. و اينها شبيه بعضى عوام شيعه اند كه بى عبادت خود را اهل نجات مى دانند. و وعيديه گويند: هر كس گناه كرد كافر شود. و جماعتى از جُهّال متديّنين عصر ما نيز چنين پندارند و با معصيت كاران معامله كفار كنند. (2)

94. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَتَبَيَّنُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَيْكُمُ السَّلامَ...»

روض الجنان: گوسپند را با شكسته كوهى راند. (3)912. علامه شعرانى: يعنى به دامنه كوهى. (4) روض الجنان: حسن بصرى گفت: جماعتى مسلمانان بر جماعتى مشركان غزا كردند و ايشان را هزيمت كردند، در جمله مردى را بگرفتند. او گفت: من مسلمانم، و اظهار شهادتين كرد، از او قبول نكردند و براى متاعش و سلاحش او را بكشتند و متاعش برداشتند. رسول عليه السلام كشنده او را گفت: مردى را كه مى گفت من مسلمانم چرا كشتى؟ گفت: اى رسول الله! او از خوف مى گفت. رسول عليه السلام گفت: چرا دلش بنشكافتى تا بدانى كه دروغ تو مى گويى يا او، ما را الاّ با زبان كار نيست... . (5) 913. علامه شعرانى: اين عادت زشت اكنون هم ميان فرق مسلمانان هست: اول دشمن يكديگر مى شوند، پس از آن در تفحّص اقوال و امارات طعن و كفر بر مى آيند و به تكّلف و مشقّت دليل مى تراشند؛ خصوصا اگر خلفا و بزرگان با كسى اظهار دشمنى كنند. چنان كه جماعتى به طمع مالِ معاويه، اميرالمؤمنين عليه السلام را كافر مى گفتند و مرحوم سيد محسن عاملى (اعلى الله مقامه) در اعيان الشيعه گويد: اصحاب ائمه در حضور آنان يكديگر را نسبت به كفر و زندقه مى دادند و حضرت امام رضا عليه السلام با يونس گفت: اگر تو زنديق باشى و فلان تو را مؤمن گويد سود ندارد و اگر مؤمن باشى او زنديقت گويد تو را زيان ندارد. (6) و سيد رحمه الله فرمايد: كار بدان جا رسيد كه اگر از كسى لفظ رياضت شنوند و امثال آن، او را به تصوف متّهم كنند و جماعتى بيشتر فقهاى ما را تكفير مى كنند كه چرا فرق ديگر اسلام را مسلمان دانسته و اخباريان همه مجتهدين را مخرّبِ دين و خارج از طريقه ائمه طاهرين و تابع مخالفين دانند و هر كس كتب آنان را بخوانند كافر شمارند بلكه گاه درباره آنها چيزها گويند كه از تكفير كم نيست. و گاه مطلبى را به عقيده خود از اصول دين مى شمارد و هر كه را بدان اقرار ندارد كافر مى گويد. بلكه بدان حد رسيدند كه مخالف در مسائل فرعيه غير ضروريه را هم كافر گفتند. انتهى. و بالاتر از آنچه سيد فرمود هم در اخباريين ديديم كه به احتمال مخالفت تكفير كردند. مثلاً ابوعلى بن سينا و ابونصر فارابى را كافر گفتند به انكار معاد به آنكه ابوعلى اقرار بدان كرده است در كتب خويش. و گويند او كافر است براى آنكه شايد اقرار او از ترس متدينين زمان خود بوده و گرنه چگونه مى شود كسى مانند او به معاد معترف باشد! 7

.


1- .روض الجنان، ج 6، ص 64.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 469.
3- .روض الجنان، ج 6، ص 70.
4- .روح الجنان، ج 3، ص 473.
5- .روض الجنان، ج 6، ص 71.
6- .رك: اعيان الشيعه، ج 10، ص 326 _ 331.

ص: 391

. .

ص: 392

95. «لا يَسْتَوِي الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤمِنِينَ غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ...»

روض الجنان: زيد بن ثابت گفت: «غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ» ، أى الزَّمانَةِ؛ آنكه زمن نباشد و مُقْعَد نبود. (1) 914. علامه شعرانى: يعنى زمين گير نباشد. و بايد دانست كه به بسيارى از روايات شأن نزول اعتماد نمى توان كرد تا بگويند خداوند تعالى چرا اول سخن جامع الاطراف نگفت تا چون محذورى پيش آمد استدراك آن كرد، مانند كسى كه متنبّه نباشد و پس از آن متنبّه شود. (2)

97. «... ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ...»

روض الجنان: نه زمين فراخ بود تا هجرت كرديتان در زمين. (3) 915. علامه شعرانى: كلمه «تان» در «كرديتان» به جاى كاف خطاب است در عربى، مانند «تلكم» و «ذاك». در فارسى عهد مؤلّف با فعل مستعمل بود، چنان كه در «أرأيتك» به جاى ارأيت. و اكنون هم در قم و قزوين و كرمانشاه و بلاد ديگر مستعمل است. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 6، ص 74.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 476.
3- .روض الجنان، ج 6، ص 79.
4- .روح الجنان، ج 3، ص 479.

ص: 393

100. «وَ مَنْ يُهاجِرْ فِي سَبِيلِ اللّهِ يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُراغَماً كَثِيراً وَ سَعَةً...»

روض الجنان:... هر كه دين خود بگريزاند از زمينى به زمينى، و اگر چه از روى مثل بَدَستى باشد بهشت واجب شود او را... . (1) 916. علامه شعرانى: «بَدَست» به معنى وجب است يعنى شبر. (2) روض الجنان: «وَ مَنْ يُهاجِرْ فِي سَبِيلِ اللّهِ» ، و هر كه او هجرت كند در راه خداى، يعنى در طاعت خدا و رضاى او «يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُراغَماً كَثِيراً وَ سَعَةً» ؛ در زمين مرا غمى بسيار يابد و فراخى. مجاهد گفت: مراغم مُتَزَحْزَح باشد، يعنى مُبْعد و دورى از مكاره. عبداللهِ عبّاس و ضحّاك گفتند: مراغم متحوّل باشد از زمينى به زمينى، و ابوعبيده گفت: مراغم مهاجز باشد، و گفتند: مَذْهب و مُضْطَرَب. (3) 917. علامه شعرانى: «مراغم» مهاجر است يعنى جايى كه بدان هجرت كنند. و «مذهب» يعنى محل رفتن. و «مضطرب» يعنى محل رفت و آمد. و همه اسم مكانند. (4)

101. «وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِي الْأرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ إِنْ خِفْتُمْ أَنْ يَفْتِنَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا...»

روض الجنان: ... فَاَمّا نَسْخ قُران بالسُّنَّةِ غَيْر الْمَقطُوع عَلَيْها، بناى آن بر عمل به اخبار آحاد باشد آن كس كه عمل گويد به اخبار آحاد به نزديك او روا باشد و به نزديك ما روا نباشد، براى آنكه به نزديك ما عمل به اخبار آحاد روا نباشد. (5) 918. علامه شعرانى: به مذهب مؤلّف اين تفسير و بسيارى از علماى ما به خبر واحد عمل نمى توان كرد نه در اصول الدين و نه در فقه. و جماعتى عمل به آن را در فقه جايز مى شمارند و در اصول الدين جايز نمى دانند. و حق آن است كه نسخ قرآن به خبر واحد جائز نيست، هرچند خبر واحد حجت باشد؛ چون ائمه عليهم السلام به ما دستور دادند هر خبر مخالف قرآن ديديم آن را رد كنيم. (6) روض الجنان: و قصر در نماز چهارگانه* واجب باشد از نماز پيشين و دگر، و نماز خفتن كه چهار دو شود. فامّا نماز شام و نماز بامداد بر حال خود بود در سفر و حضر، و به نزديك كه چهار دو شود. فامّا نماز شام و نماز بامداد بر حال خود بود در سفر و حضر، و به نزديك ما سنّت هفده ركعت بيوفتد در سفر و هفده بماند. آن هفده كه بيوفتد شانزده ركعت سنّت پيشين است.** و ديگر (7) و دو ركعت نشسته از پس نماز خفتن كه آن را وتيره گويند، و آن به يك ركعت شمارند. و از شرط مسافر تا قصر كند آن است كه: نيّت سفر از شب كرده باشد، چه اگر به روز اتّفاق افتد ناگاه كه بيرون رود آن روز نماز تمام كند***. (8) 919. علامه شعرانى: * يعنى چهار ركعتى. (9) 920. ** يعنى هشت ركعت نافله ظهر و هشت ركعت نافله عصر. 10 921. *** علماى زمان ما اين شرط را مراعات نكرده اند. 11 روض الجنان: و چند كس را از جمله مسافران قصر نشايد كردن: مكارى و ملاّح و شبان و بدوى كه به طلب باران گردد... فامّا آن كس كه صيد او براى تجارت باشد، او نماز تمام كند و روزه بگشايد. و آن كس كه سفر او به صيد باشد براى قوت عيال، او را نماز قصر بايد كردن و روزه بگشادن. 12922. علامه شعرانى: يعنى ميان نماز و روزه در اين مسأله فرق است و علماى زمان ما فرق نمى گذارند. به صفحه 55 جلد دوم رجوع شود. 13

.


1- .روض الجنان، ج 6، ص 80 .
2- .روح الجنان، ج 3، ص 480.
3- .روض الجنان، ج 6، ص 83 .
4- .روح الجنان، ج 3، ص 482.
5- .«و ديگر» در چاپ مشهد نيامده است.
6- .روض الجنان، ج 6، ص 84 .
7- .روح الجنان، ج 3، ص 483.
8- .روض الجنان، ج 6، ص 85 .
9- .روح الجنان، ج 3، ص 484. مطابق با تعليقه شماره 220 همين مجموعه.

ص: 394

. .

ص: 395

102. «وَ إِذا كُنْتَ فِيهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ فَلْتَقُمْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَكَ وَ لْيَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ فَإِذا سَجَدُوا فَلْيَكُونُوا مِنْ وَرائِكُمْ وَ لْتَأْتِ طائِفَةٌ أُخْرى لَمْ يُصَلُّوا فَلْيُصَلُّوا مَعَكَ...»

روض الجنان: ... و اين بعينها مذهب شافعى است و مذهب احمد حنبل و مذهب مالك در اوّل، آنگه باز آمد از اين و خلاف كرد در يك فصل و آن آن است كه... . (1) 923. علامه شعرانى: يعنى مذهب مالك در اوّل موافق مذهب شافعى بود اما از آن عدول كرد. (2) روض الجنان: «وَ لْتَأْتِ طائِفَةٌ أُخْرى لَمْ يُصَلُّوا» ؛ و بفرما تا بيايند آن گروهى ديگر كه نماز نكرده باشند. «فَلْيُصَلّوا مَعَكَ» ؛ و بگو تا با تو نماز كنند... و آنگه گفت: اينان نيز كه بيايند بايد تا سلاح دارند براى آنكه طمع دشمن در آنان بيشتر باشد كه نماز كنند، پس ايشان را به سلاح گرفتن احتياط بهتر بايد كردن. دگر آنكه آنان كه برابر دشمن باشند ايشان را حاجت نيست كه امر كنند به اخذ سلاح، براى آنكه در قضيّه عقل خود واجب است* بر ايشان و بيش از امر وجوب اين دانند برخود چه از باب دفع ضرر است. (3) 924. علامه شعرانى: يعنى گفتن چيزهاى واضح و تصريح به آن؛ چه بى شبهه معلوم است برخلاف قاعده فصاحت و بلاغت مى باشد. نبينى كه مردم تعجب مى كنند از اين كه خداوند به تأكيد فرمود: «إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتابِ اللّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّمواتِ» (4) . چون نمى دانند گاهى عرب سال را سيزده ماه مى گرفتند. و بعضى گويند: خداوند چرا نام حسن و حسين و فاطمه عليهم السلام را در قرآن نياورد و مودّت و ولايت آنان را واجب نفرمود؟ گوييم: براى آنكه محبّت رسول صلى الله عليه و آله از محبت آنان جدا نيست. (5)

.


1- .روض الجنان، ج 6، ص 88 .
2- .روح الجنان، ج 3، ص 485.
3- .روض الجنان، ج 6 ص 92.
4- .توبه (9): 36.
5- .روح الجنان، ج 3، ص 488.

ص: 396

104. «...وَ تَرْجُونَ مِنَ اللّهِ ما لا يَرْجُونَ...»

روض الجنان: ... و بعضى دگر گفتند: مراد به رجاء خوف است، يعنى از خداى مى ترسى بر مخالفت فرمان او به آنچه ايشان نمى ترسند. فرّاء گفت: «رجاء» به معنى خوف آن جا باشد كه حجت باشد. (1) 925. علامه شعرانى: مانند مجاز كه تا حجت نباشد حمل بر آن نبايد كرد. (2)

105. «...وَ لا تَكُنْ لِلْخائِنِينَ خَصِيماً»

روض الجنان: ... رسول عليه السلام ايشان را بخواند و همه را حاضر كرد و آن مُجارّه برفت... . (3) 926. علامه شعرانى: يعنى كشمكش. (4) روض الجنان: به سبب آنكه ايشان را جاى كرده بود. (5) 927. علامه شعرانى: ما گوييم جاى داده بود... . (6)

106. «وَ اسْتَغْفِرِ اللّهَ إِنَّ اللّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً»

روض الجنان: ... چه استغفار طاعتى است مستقل، و فايده او تحصيل ثواب باشد به نزديك ما دون اسقاط عقاب، چه اسقاط عقاب خداى تَعالى كند عِند توبه و استغفار به تفضّل. (7) 928. علامه شعرانى: چنان كه بارها گذشت و تنبيه كرديم، قبول توبه بندگان بر خداى تعالى واجب نيست بلكه تفضل است. (8)

.


1- .روض الجنان، ج 6، ص 97؛ در چاپ مشهد به جاى كلمه «حجت»، «حجد» ضبط شده است.
2- .روح الجنان، ج 3، ص 492.
3- .روض الجنان، ج 6، ص 101.
4- .روح الجنان، ج 4، ص 4.
5- .روض الجنان، ج 6، ص 104.
6- .روح الجنان، ج 4، ص 5 .
7- .روض الجنان، ج 6، ص 105.
8- .روح الجنان، ج 4، ص 6.

ص: 397

108. «...وَ لا يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللّهِ وَ هُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ ما لا يَرْضى مِنَ الْقَوْلِ...»

روض الجنان: يعنى انداخت سرقت و دروغ بر ديگرى نهادن. (1) 929. علامه شعرانى: «انداخت» ترجمه رمى به معنى تهمت زدن و نسبت دادن. (2)

110. «وَ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللّهَ يَجِدِ اللّهَ غَفُوراً رَحِيماً»

روض الجنان: ... و در آيت دليل است بر صحّت قول ما كه گفتيم عند توبه بر خداى تعالى واجب نيست كه بنده را بيامرزد. (3) 930. علامه شعرانى: و اين معنى مكرر گشت. و مجلسى رحمه الله در بحار وجوب قبول را نسبت به معتزله داده است و تفضّل را نسبت به اشاعره و خود تفضّل را اختيار كرده است. (4)

112. «وَ مَنْ يَكْسِبْ خَطِيئَةً أَوْ إِثْماً ثُمَّ يَرْمِ بِهِ بَرِيئاً فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِيناً»

روض الجنان: «وَ إِثْماً مُبِيناً» ؛ و بزه اى ظاهر. و قَوْلُه: «ثُمَّ يَرْمِ بِهِ» ، كنايت به لفظ واحد آورد و اگر چه خطيئة واثم برفت. (5) 931. علامه شعرانى: يعنى خطئيه واثم دو چيز است و بايد ضمير تثنيه براى آنها آورد و مفرد آورد. (6)

.


1- .روض الجنان، ج 6، ص 106.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 7.
3- .روض الجنان، ج 6، ص 107.
4- .روح الجنان، ج 4، ص 8 .
5- .روض الجنان، ج 6، ص 108.
6- .روح الجنان، ج 4، ص 8 .

ص: 398

115. «وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدى وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤمِنِينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلّى...»

روض الجنان: ... دگر آنكه: در آيت بيان تحريم سبيلى است كه نه سبيل مؤمنان باشد، از كجا كه اتّباع سبيل مؤمنان واجب بود كه نه هرچه حرام نباشد بايد تا واجب بود، بل روا باشد كه مندوب بود يا مباح تا اتباع سبيل مؤمنان موقوف بود بر دليل. دگر آنكه: اتّباع سبيل ايشان به شرط ايمان واجب باشد، و ما را دليلى دگر بايد جز آيت بر آنكه ايشان مؤمنند. دليلى كه ما را ايمن كند از آنكه ايشان صفت مؤمنى بشوند*. (1) 932. علامه شعرانى: يعنى متابعت مؤمنان واجب است در صورتى كه يقين داشته باشيم آنان هرگز از صفت ايمان خارج نمى شوند و چنين يقين هرگز حاصل نخواهد شد مگر در معصوم. پس اجماع حجت است وقتى كه بدانيم معصوم در ميان آنها است. (2)

117. «إِنْ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاّ إِناثاً وَ إِنْ يَدْعُونَ إِلاّ شَيْطاناً مَرِيداً»

روض الجنان:... بر خيز كه من طائِله تو باز خواستم. (3) 933. علامه شعرانى: «طائله» كين و انتقام است. (4) روض الجنان: ... حمزه انديشه كرد، گفت: اگر اين كار كارى سرسرى و باطل بودى، محمّد را در اين وقت اين ياد نبودى... . 5 934. علامه شعرانى: يعنى اين گونه فكر نمى كرد؛ براى آنكه اين كار كه من كردم خدمت بزرگى بود و بايد از من اظهار امتنان كند. 6

.


1- .روض الجنان، ج 6، ص 113.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 12.
3- .روض الجنان، ج 6، ص 120.
4- .روح الجنان، ج 4، ص 18.

ص: 399

118. «...وَ قالَ لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِكَ نَصِيباً مَفْرُوضاً»

روض الجنان: وفرضة القوس حزّةً. (1) 935. علامه شعرانى: «حزّه» به معنى شكاف است و آن در سر كمان براى جادادن زه است. (2) روض الجنان: ... در بعضى از تفاسير آمد كه: از هر هزار كه نصيب شيطان است، يكى نصيب خداى باشد براى آنكه اغلب خلقان فرمان شيطان برند، و اندكى فرمان خدا برند. (3) 936. علامه شعرانى: در تفسير شيخ محمد عبده گويد: هر كس در خويش مى يابد كه نصيبى از شيطان دارد و بر خلاف عقل و مصالح او را وسوسه و بشر را به شر ترغيب مى كند. (4) و هم گويد: اين مكالمه تكوينى است مانند «قالتا اتينا طائعين» (5) ، يعنى زمين و آسمان گفتند ما فرمانبرداريم و اين سخن را گروهى نمى پسندند و آن را تأويل غير جايز مى شمارند. محى الدين عربى در فتوحات در نظائر اين گفته است: هر تعبير مجازى كه در شرع آمده است به مصلحتى است و آن را حفظ بايد كرد؛ مثلاً خدا بر عرش و بالاى سر يا آسمانها است و دست و چشم دارد و امثال آن، گرچه مى دانيم او جسم نيست و مكان ندارد، اما مصلحتى بوده است كه خداوند اين گونه تعبير كرد و نگفت من در قعر چاهها و زير پاى مردمم و بى دست و پا و بى چشم و گوشم تعبير شيطان هم به آنكه چنين و چنان خواهم كرد اگر چه مكالمه تكوينى باشد جز به همين عبارت كه خداى تعالى فرموده مؤثر نيست، مانند «بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ» (6) در مقابل «يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ» (7) . و اگر كسى گويد فلانى شير بيشه هيجا است، در قلوب اثرى دارد كه اگر گويد فلانى دلير است آن اثر ندارد و اگر گويد شراب نجس است چندان منفور نيست كه گويد شراب مانند بول و غايط است. 8

.


1- .روض الجنان، ج 6، ص 121؛ در چاپ مشهد «فُرْضَة الْقَوْسِ حَزٌّ عَلَيْها» ضبط شده است.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 18.
3- .روض الجنان، ج 6، ص 121.
4- .رك: المنار، ج 5 ، ص 344 _ 345.
5- .المنار، ج 5 ، ص 345. فصلت (41): 11.
6- .مائده (5): 64.
7- .مائده (5): 64.

ص: 400

119. «...وَ للآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ...»

روض الجنان: تغيير خلق وَشْم است. (1) 937. علامه شعرانى: «وشم» آن است كه امروز خال كوبى گويند. (2) روض الجنان: ... زَجّاج گفت مراد بِقَوْلِهِ: «فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ» ، آن است كه ايشان احكام و اعراض خداى تَعالى در خلق او مى بگردانند، خداى تَعالى چهار پاى به آن آفريد تا به او منتفع شوند، ايشان بر خويشتن حرام گيرند به بحيره و سائبه، و ماه و آفتاب به آن آفريد تا مسخّر فرمان او باشند در منافع ما، ايشان آن را عبادت كردند. (3) 938. علامه شعرانى: گروهى از فلاسفه جديد در بيان علت حسن و قبح افعال گفته اند: هر عمل كه مطابق روش و سير وجود باشد حسن است و آنكه بر خلاف آن باشد قبيح. مثلاً كشتن منع از سير انسان است و سبب نرسيدن او به غايت خود و از اين جهت قبيح است و اطعام فقير مساعدت او است در بقا تا رسيدن به غايت خود و اين نكو است. 4

.


1- .روض الجنان، ج 6، ص 122.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 19.
3- .روح الجنان، ج 4، ص 20.

ص: 401

122. «وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنّاتٍ تَجْرِي...»

روض الجنان: ديو فرمانان. (1) 939. علامه شعرانى: ديو فرمان آنكه مطيع ديو باشد. (2)

123. «لَيْسَ بِأَمانِيِّكُمْ وَ لا أَمانِيِّ أَهْلِ الْكِتابِ...»

روض الجنان: ... وأمانيّ جمع «اُمْنيّة» باشد، واَمنيّة آرزو و تمنّا باشد ولكن چگونه باشد! (3) 940. علامه شعرانى: يعنى چگونه آروزى آنها حاصل گردد با آنكه هركس عمل زشت كند پاداش بيند. (4)

125. «وَ مَنْ أَحْسَنُ دِيناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً...»

روض الجنان: «وَ مَنْ أَحْسَنُ دِيناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ» ، گفت: كيست كه دينش نكوتر است! صورت استفهام است و مراد تقرير، و نصب او بر تمييز است، و اين تمييزى باشد بعد تمام الاسم، و اگرچه تمام اسم در كلام نيست، و تقدير اين است: وَمَنْ اَحْسَنُ النّاسِ ديناً مِمَّنْ اَسْلَمَ وجْهَهُ للّه، آن كس كه روى خود تسليم كند به خداى، يعنى اسلام آرد و تن بدهد و گردن بنهد خداى را... . (5) 941. علامه شعرانى: در هر دين و مرام، غايت حركات انسان چيزى است كه براى رسيدن به آن آفريده شده و فضل و كمال او يافتنِ آن است. در شريعت اهل دنيا رسيدن به دولت و ثروت و غلبه بر ساير امم، و در مذهب فلاسفه علم و اخلاق نيكو و در دين اسلام اطاعت امر پروردگار از هر نژاد و هر قوم، و در دين يهود بهترين فضيلت و اعلى مراتبِ شرف آن است كه كسى از اولاد يعقوب باشد. و در دين نصارا فضيلت و نجات ممكن نيست براى كسى حاصل شود نه به علم و نه به عمل و نه اطاعت شريعت، بلكه به اين است كه خداوند فرزند خود را به صورت بشرى فرستاد و كشته شد و كشته شدن او ذاتا سبب نجات بشر گشت. و از ميان اين عقايد بهترين دينها همان دين اسلام است. (6) روض الجنان: براى آنكه همه بندگان* و پرستاران محتاج اويند. (7) 942. علامه شعرانى: « بندگان » ترجمه عبيد يعنى مرد زر خريد و « پرستار » ترجمه اماء است يعنى كنيز. (8) روض الجنان: و پنج گانه تن: استنجاست، و ختنه كردن، و حلق عانه، و موى بغل پاك كردن، و ناخن گرفتن و اين جمله سنّت است، مگر استِنْجا و خِتان بَعْدَ البُلُوغ. (9) 943. علامه شعرانى: كه واجب است. 10

.


1- .روض الجنان، ج 6، ص 123.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 20.
3- .روض الجنان، ج 6، ص 124.
4- .روح الجنان، ج 4، ص 21.
5- .روض الجنان، ج 6، ص 127.
6- .روح الجنان، ج 4، ص 23.
7- .روض الجنان، ج 6، ص 129.
8- .روح الجنان، ج 4، ص 24.
9- .روح الجنان، ج 4، ص 25.

ص: 402

127. «وَ يَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّساءِ قُلِ اللّهُ يُفْتِيكُمْ فِيهِنَّ...تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الْوِلْدانِ...»

روض الجنان: «وَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ» ؛ و رغبت مى كنى از نكاح ايشان براى طمع در مال ايشان. و آيت محتمل است هر دو معنى را و مفسّران هر دو قول گفته اند، و اين احتمال در آيت براى آن است كه آن حرف كه با رغبت مستعمل بود منْ لَفْظَةِ «في» أَو «عن» در آيت مذكور نيست. (1) 944. علامه شعرانى: رغبت گاهى با حرف «فى» استعمال مى شود يعنى رغبت در كارى كردن و گاه با «عن» يعنى نفرت از آن نمودن و در آيه كريمه نه با فى مذكور است و نه با عن؛ پس مى توان به هر يك از دو معنى تعبير كرد: نفرت داريد از نكاح آنان يا رغبت داريد در آن. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 6، ص 131.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 26.

ص: 403

128. «وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أَوْ إِعْراضاً فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يُصْلِحا بَيْنَهُما صُلْحاً...»

روض الجنان: قَولُهُ: «وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أَوْ إِعْراضاً» ، مفسّران گفتند: آيت در عَمْرَه، و قيلَ: خُوَيْلَه بنت محمّد بن مَسْلَمَه آمد. كه او به حكم اسعد ابن الربيع بود. چون پير شد اسعد زنى جوان بكرد بر سرِ او، او برخاست و به شكايت پيش رسول آمد و اين حال باز گفت، خداى تعالى اين آيت فرستاد، و اين قول كلبى است. (1) 945. علامه شعرانى: اگر گويى: خداوند عالم چرا همه احكام را مرتب و يكباره از آسمان نفرستاد تا احتياج به اين نباشد كه اتفاقى افتد و مناسب آن حكم نازل فرمايد، گوييم: اولاً خداوند مصلحت حكم خويش را بهتر مى داند. و ديگر آنكه اگر قواعدى مرتب از اول فقه تا آخر آن يكباره نازل مى شد جاى آن بود كه مردم توهم كنند رسول صلى الله عليه و آله خود آن را تأليف كرده است. اما چون اتفاقى مى افتاد و مدتى آن حضرت ( صلوات الله عليه) درباره آن منتظر مى ماند و چيزى نمى فرمود، سپس حالت وحى كه غير طبيعى است بر آن حضرت عارض مى شد و حكم بيان مى كرد و همه مى دانستند او از پيش خود نمى گويد و از عالم ديگر بر وى القا مى شود. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 6، ص 132.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 27.

ص: 404

132. «وَ لِلّهِ ما فِي السَّمواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ كَفى بِاللّهِ وَكِيلاً»

روض الجنان: «وَ كَفى بِاللّهِ وَكِيلاً» ؛ و تكفّل كننده به اندر بايست خلق... . (1) 946. علامه شعرانى: «اندربايست» حوائج است. (2)

133. «إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النّاسُ وَ يَأْتِ بِآخَرِينَ...»

روض الجنان: ... جريربن عبدالله گفت: نعمان بن الْمُنذر الأكبر يك روز به تماشا با عدىّ بن زيد العابديّ بيرون رفت، به گورستان حيرة رسيدند... . (3) 947. علامه شعرانى: در مناذره عراق سه تن به نام نعمان بودند: اول نعمان بن امرء القيس. به قول جرجى زيدان معاصر بهرام گور بود، تا در سنه 431 ميلادى از ملك كناره گرفت و قصه سدير و خورنق و سنمار راجع به او است. دوم نعمان بن اسود. جرجى زيدان تاريخ سلطنت او را بين 500 و 504 نوشته است وقول مسعودى چيز ديگر است. سيم نعمان بن منذر معاصر هرمز و خسرو پرويز بود و همان است كه خاقانى درباره او گفت: «زير پى پيلش بين شه مات شده نعمان». آنكه ملك رها كرد و سياح شد و به دين مسيح درآمد نعمان اول است. گويا در آغاز سلطنت خود كامه بود و آزار بسيار مى كرد و چون نفس لوّامه او را سرزنش كرد از ملك كناره گرفت و شبى حاجبان را مرخص كرد و خود جامه سياحت پوشيد و سر به بيابان گذاشت. و آنكه باعدى بن زيد بود نعمان سيم است و او ملك را رها نكرد بلكه خسرو پرويز بر او خشم گرفت و زير پاى پيل انداخت. وقصّاصان اين تواريخ و حكايات را با يكديگر مخلوط كردند و مسعودى در مروج الذهب نعمان اول را گويد 65 سال پادشاهى كرد و نعمان دوم نعمان بن منذربن فارس حليمه بانى خورنق و صاحب فتوح است و جرجى زيدان آن را به نعمان اول نسبت داد. و نعمان سيم معروف است كه با او ابيت اللعن مى گفتند و مادر پدرش معروف به ماء السماء. و اعتبار به سخنان جرجى زيدان نيست. و درباره نعمان گفتند: إنّ ذا التاج لا أبا لك أضحىو ذُرّى بيته نُحور الفيول إنّ كسرى عدا على الملك النع_مان حتّى سقاه أمّ البليل (4)روض الجنان: چون خالدبن الوليد عين التّمر بگشاد. (5) 948. علامه شعرانى: «عين التمر» آنجا است كه امروز شفاثه گويند و خالدبن وليد آن را به عهد ابوبكر بگشاد و مسعودى حكايت ملاقات دختر نعمان را به سعدبن ابى وقاص نسبت داده است، وقتى به قادسيه آمد. (6)

.


1- .روض الجنان، ج 6، ص 141.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 33.
3- .روض الجنان، ج 6، ص 143.
4- .روح الجنان، ج 4، ص 35. معجم البلدان، ج 3، ص 299.
5- .روض الجنان، ج 6، ص 144.
6- .روح الجنان، ج 4، ص 36.

ص: 405

135. «...كُونُوا قَوّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلّهِ وَ لَوْ عَلى أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقِيراً فَاللّهُ أَوْلى بِهِما فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوى أَنْ تَعْدِلُوا...»

روض الجنان: «وَالْوالدَيْن» ، يعنى گواهى براى مادر و پدر و به نزديك ما گواهى مرد براى مادر و پدر روا باشد و برايشان روا نباشد*. (1) 949. علامه شعرانى: يعنى به نفع آنها روا باشد و به ضرر آنها روا نباشد. (2) روض الجنان: يكى از محدثان گفت. (3) 950. علامه شعرانى: يعنى يكى از شعراى تازه و نزديك به عهد مؤلّف. (4) روض الجنان: ... «لىّ» در پيختن باشد. 5951. علامه شعرانى: «درپيختن» به پاى فارسى اعراض و مطل و كج كردن لب و صورت و گردن و امثال آن باشد. 6

.


1- .روض الجنان، ج 6، ص 146.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 37.
3- .روض الجنان، ج 6، ص 148.
4- .روح الجنان، ج 4، ص 39.

ص: 406

136. «...آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذِي نَزَّلَ عَلى رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذِي أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ...»

روض الجنان: ... براى آنكه ايمان عبارتى است از مجموع علومى كه تا مجتمع نشود ايمانش نخوانند و اينجارى مجراى عقل باشد در اين باب. (1) 952. علامه شعرانى: عقل هم شرايطى دارد كه تا با هم جمع نشوند مرد را عاقل نگويند. (2)

137. «...ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً لَمْ يَكُنِ اللّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ سَبِيلاً»

روض الجنان: ... مرتد چون بر فطرت اسلام زاده باشد و از آن جا مرتد شود به ارتداد ملكش از جمله مالش زايل شود... . (3) 953. علامه شعرانى: يعنى مالكيتش از همه اموال او زايل شود. (4) روض الجنان: ... مرتد چون از سراى اسلام به سراى شود، او به آنجا جارى مجرى مرگ نباشد مالش ميراث نشود و مدبّرش آزاد نشود... . (5) 954. علامه شعرانى: يعنى بنده كه پس از مرگ آزاد كنند اگر صاحب او به دارالحرب بگريزد آن بنده آزاد نشود، چون فرار او به منزله مرگ نيست. 6

.


1- .روض الجنان، ج 6، ص 150.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 40.
3- .روض الجنان، ج 6، ص 153_154.
4- .روح الجنان، ج 4، ص 43.
5- .روض الجنان، ج 6، ص 154.

ص: 407

138. «بَشِّرِ الْمُنافِقِينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً»

روض الجنان: ... قَوْلُهُ تعالى: «بَشِّرِ الْمُنافِقينَ» ؛ بشارت ده مر منافقان را به آنكه ايشان را عذابى سخت خواهد بودن. و «بشارت» در لغت چيزى باشد كه اثر آن بر بشره پيدا شود از سرور يا حزن، جز كه به عرف محقّق شده است به خبرى كه متضمّن باشد خير و نفع را و در شرّ و عذاب بر سبيل مجاز باشد... . (1) 955. علامه شعرانى: يعنى در عرف به چيزى كه متضمّن خير و نفع باشد بشارت مى گويند نه آنكه متضمّن شر باشد. (2)

142. «إِنَّ الْمُنافِقِينَ يُخادِعُونَ اللّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ وَ إِذا قامُوا إِلَى الصَّلاةِ قامُوا كُسالى يُراؤنَ النّاسَ...»

روض الجنان: و ايذا و ايساف ايشان خداى را ممكن نباشد. (3) 956. علامه شعرانى: «ايساف»، اندوهناك ساختن. (4) روض الجنان: «وَ إِذا قامُوا إِلَى الصَّلاةِ قامُوا كُسالى يُراؤنَ النّاسَ» ؛ گفت چون به نماز برخيزند كسلان وار برخيزند و نيز براى رياى مردمان نماز كنند و اين صفت منافقان باشد كه آنچه كنند از عمل براى خدا كنند به ريا كنند براى آنكه ايشان اعتقاد ثواب و عقاب ندارند براى دفع مضرّت كنند چنان كه از عبد الكريم بن ابى الأوجا حكايت كردند كه كسى او را ديد كه نماز نيكو مى كرد او را گفت اين مباين طريقه تو است گفت: عادَةُ الْبَلَد و رياضَةُ الجسَد و حِمايَةُ الاَهل والْوَلَدِ. گفت عادت شهر است و رياضت تن* و حمايت اهل و ولد. (5) 957. علامه شعرانى: ابن ابى عوجاء دهرى مذهب بود و به دين و خدا و آخرت ايمان نداشت و آنان را در آن عهد زنديق مى گفتند و زنادقه دو دسته بودند: بعضى مى گفتند دين دارى براى نظم جهان و امنيّت لازم است. و گروه ديگر قرامطه بودند و مى گفتند بايد به قوه قهريه دين را از جهان برانداخت و مردم ديندار را كه معقتد به خرافات و جهالتند نجات داد. و ابن ابى العوجاء از دسته اول بود، نماز مى خواند براى آنكه عادت ملت را محترم شمرد و ديگر آنكه نماز ورزش است و براى سلامت بدن مفيد است و هم تربيت زن و فرزند و خدم به اخلاق نيكو و حمايت آنان از قبايح و شنايع به دين بهتر ميسّر مى شود. و زن و فرزند را عادت نبود به كيفر پدر مرتد عقاب كنند. 6

.


1- .روض الجنان، ج 6، ص 154.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 43.
3- .روض الجنان، ج 6، ص 158.
4- .روح الجنان، ج 4، ص 46.
5- .روض الجنان، ج 6، ص 159.

ص: 408

145. «إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأسْفَلِ مِنَ النّارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِيراً»

روض الجنان: ... و در خبر هست كه خداى تعالى را در دوزخ در درك اسفل تابوتهاست از آتش آن جاى منافقان است... . (1) 958. علامه شعرانى: روح انسانى چون مجرد است طبعا به تفوّق و وسعت مكان راغب است و از تنگناى بسته كه حركت از آن ميسّر نباشد منزجر مى شود. قفس براى مرغان زندان است و خراطين طبعا مايل جاى پست و تنگ و تاريك است. حشرات را چون در فضاى گشاده و روشن رها كنند طبعا به سوراخ تاريك مى گريزند. خداوند بهشت را براى انسان درجه اى بالاى درجه قرار داد كه آزادى براى او نعمت است و دوزخ را دركات زير يكديگر؛ چنان كه آخرين دركات در تابوتى بسته است در چاهى عميق كه راه گريز و فرار نباشد. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 6، ص 161.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 48.

ص: 409

153. «يَسْئَلُكَ أَهْلُ الْكِتابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتاباً مِنَ السَّماءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسى أَكْبَرَ مِنْ ذلِكَ...»

روض الجنان: سُدّى و محمّد بن كعب القرظىّ گفتند: جهودان رسول را عليه السلامگفتند كتابى نوشته باشد چنان كه موسى تورات آورد بر الواح نوشته، نه چنان كه تو را آيت آيت مى آرند... . (1) 959. علامه شعرانى: در سوره فرقان اعتراض ايشان مذكور است: «لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً» (2) و براى جواب بدانجا مراجعه بايد كرد. (3)

154. «وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِمِيثاقِهِمْ...»

روض الجنان: «وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِمِيثاقِهِمْ» عبداللهِ عبّاس گفت: خداى تعالى بفرمود تا چندانى كه پهناى لشكرگاه موسى بود طور گسسته شد و بر بالاى سر ايشان بداشتند*... . (4) 960. علامه شعرانى: قضيه طور در سوره بقره آيه60 گذشت و ما سخن صاحب المنار و توجيه اهل كتاب را در ذيل نقل كرديم. و الله العالم. (5)

157. «وَ قَوْلِهِمْ إِنّا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللّهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ ...»

روض الجنان: ... و بعضى دگر گفتند خداى تعالى شبه عيسى بر روى ططيانوس افكند... . (6)961. علامه شعرانى: جماعتى از قدماى مسيحيان، قتل حضرت مسيح را منكر بودند از جمله مارسيون و اتباع وى اين عقيده داشتند. و يكى از بزرگان علماى آنان در عصر اول به نام ايرينيوس مى گفت مردى را به نام شمعون قيروانى با مسيح اشتباه كردند و امروز در كتب اورپاييان به نام سيمون دوسيرن مذكور است. اما عيسويان عهد اخير اين آراء را بدعت مى شمارند. و هر چه باشد اختلاف صدر اول دليل آن است كه شهرت قتل آن حضرت به تواتر ثابت نشده است. اما نام ططيانوس را در كتب آنان نيافتم. (7) روض الجنان: ... اگر گويند روا باشد كه خداى تعالى شبه شخصى بر شخصى افكند چنان كه او را ازين بازنشناسندنه تجويز اين وثاقه بردارد به مشاهدات و مؤدّى بود با سفسطه؟ گوييم اين بر استمرار نشايد جز بر سبيل خرق عادت تا معجز بعضى انبيا باشد يا بعضى ائمه يا كرامت بعضى اوليا و صالحان... اگر گويند چگونه شايد كه خلقى بسيار كه عدد ايشان به اين حدّ باشد كه ترسايان هستند و جهودان خبر دهند از چيزى و مُخبَر به خلاف خبر باشد نه اين قول مؤدّى بود با آنكه وثاقت مرتفع شود به اخبار متواتر و اين مذهب سُمَنى* باشد گوييم ايشان خبر كه دادند از ظنّ و اعتقاد خود دادند براى القاء شُبَه و آنكه از ظنّ خود و اعتقاد خود خبر دهد از چيزى، بر اطلاق نگويند كاذب است و خبر او را كذب بخوانند پس اين مؤدّى نباشد با بطلان اخبار** «وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ» ، و آنان كه در او اختلاف كردند*** يعنى در عيسى در حال القاى شُبَه ايشان به شك بودند كه آنكه او را كشتند عيسى است يا عيسى نيست. (8) 962. علامه شعرانى: * «سمنى» گروهى اند از هنود، گويند: اعتبارى به اخبار متواتر نيست و از آن علم حاصل نمى شود. (9) 963. ** خلاصه سخن مؤلّف آن است كه يهود و نصارا خبر دادند به تواتر كه ما ديديم عيسى عليه السلام را به دار آويخته و راست گفتند چون كسى را بر دار ديده بودند، و ما منكر خبر متواتر آنان نيستيم. اما اشتباه در آن كردند و مصلوب عيسى عليه السلام نبود. اما صحيح آن است كه به جواب قرآن اكتفا كنيم و اين تكلفات را مرتكب نشويم. (10) 964. *** نصارا خود اختلاف داشتند كه حضرت مسيح كشته شد يا نشد و همين اختلاف دليل آن است كه تواتر قتل او متصل به زمان آن حضرت نيست؛ يعنى در قرن اول و دويم بعضى مسيحيان مى گفتند آن حضرت را نكشتند اگر چه در عصر اخير متفّق شدند بر كشتن او و از اين جهت متواتر نيست و از آن علم حاصل نمى شود. و نظير آن در اسلام، اختلاف مسلمانان صدر اول است در اين كه معراج حضرت رسالت صلى الله عليه و آله جسمانى بود يا روحانى و در عهد اخير اتفاق است بر آنكه هم جسمانى است و هم روحانى و اگر مورخ غير مسلمان تاريخ اسلام را بخواند و اختلاف مسلمانان صدر اول را ببيند يقين نمى كند به آنكه معراج پيغمبر نزد مسلمانان جسمانى بوده است و ما خود به دليل ديگر معراج جسمانى را ثابت مى كنيم. (11) روض الجنان: ... زجّاج گفت وجه اختلاف ترسايان از آن بود كه بعض ازيشان گفتند عيسى اله است او را كس نتواند كشتن و بعضى گفتند پسر خدات بر او راه نيابند و بعضى گفتند خدا نيست بل بنده خداست روا باشد كه او را بكشند* چنان كه دگر پيغامبران را، ازين وجه مشتبه شد بر ترسايان. 12 965. علامه شعرانى: سخن زجّاج از ساير مفسران در وجه اشتباه مردم آن عهد واضح تر و معقول تر است و آن گروه كه عيسى عليه السلام را خدا دانستند و فرزند خدا و باز به كشتن او معترف گشته قتل را نسبت به جنبه ناسوت او دادند يعنى انسانيت ظاهر او. گويند آن حوارى منافق يهودا اسخريوطى نام داشت و سپاهيان او را از عيسى عليه السلامتميز نمى دادند. هم او را در تاريكى شب گرفتند و به دار آويختند و بر آنها شبهه شد و روز ديگر جسد او را بعضى مردم بالاى دار ديدند خون آلود و زخمى شده و تاجى از خار بر سرش نهاده.بعضى گفتند خودِ مسيح است و بعضى دقيق تر بودند و گفتند او نيست. و همه نصارا متّفقند كه جنازه يهودا را كشته و خفه شده يافتند و شكمش دريده بود و روده ها بيرون ريخته. و هم خودِ آنان گويند چون آن را كه به اعتقاد آنان مسيح بود بر دار آويختند دشنه بر پهلوى او زدند. بارى بهترين نشانه عدم تواتر قتل آن حضرت اختلاف خود نصاراى عصر اول است. 13

.


1- .روض الجنان، ج 6، ص 174_ 175.
2- .فرقان (25): 32.
3- .روح الجنان، ج 4، ص 58 .
4- .روض الجنان، ج 6، ص 75..
5- .روح الجنان، ج 4، ص 58 .
6- .روض الجنان، ج 6، ص 179.
7- .روح الجنان، ج 4، ص 61.
8- .روض الجنان، ج 6، ص 180_181.
9- .روح الجنان، ج 4، ص 62.
10- .روض الجنان، ج 6، ص 181.
11- .روح الجنان، ج 4، ص 63.

ص: 410

. .

ص: 411

. .

ص: 412

158. «بَلْ رَفَعَهُ اللّهُ إِلَيْهِ وَ كانَ اللّهُ عَزِيزاً حَكِيماً»

روض الجنان: دو حرف مدرّج. (1) 966. علامه شعرانى: يعنى دو حرف ناپيدا و مخفى است. (2)

159. «وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلاّ لَيُؤمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ...»

روض الجنان:... آن جا فرود آمدم شهر حَوْشَبّ را ديدم. (3) 967. علامه شعرانى: شهر بن حوشب از علما و مفسرين معروف تابعى است. (4) روض الجنان: ... و گويند يا عَدُوَّ الله، عيسى مريم به تو آمد و پيغامبرى صالح بود او را تكذيب كردى و ايمان نياوردى و گفتى او پسر خداست گويد اكنون ايمان آوردم، كه او پيغامبر صالح بود و در آن وقت او را ايمان سود ندارد شهربن حوشب گفت: حجّاج در من نگريد و گفت اين از كه شنيدى گفتم از محمّد بن الحنفيّه سر در پيش افكند... . (5) 968. علامه شعرانى: در بعضى كتب شيعه به غلط اين را نسبت به حضرت محمد بن على الباقر عليهماالسلام دهند؛ چون دريغ دارند چنين مدحى از ائمه تجاوز كند. و در تفسير على بن ابراهيم در متن خبر هم تغييراتى است. (6)

.


1- .روض الجنان، ج 6، ص 182.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 64.
3- .روض الجنان، ج 6، ص 185.
4- .روح الجنان، ج 4، ص 66.
5- .روض الجنان، ج 6، ص 186.
6- .روح الجنان، ج 4، ص 66. رك: تفسير القمى، ج 1، ص 158.

ص: 413

162. «لكِنِ الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤمِنُونَ يُؤمِنُونَ...»

روض الجنان: ... و عروة ابن الزّبير گفت: از عايشه پرسيدم كه اين آيت چون است «وَالْمُقِيمينَ» و قوله: «وَ الصّابِئُون» و قوْلَهُ: «اِنْ هذانِ لَساحِرانِ» ؟ گفت: يَابْنَ اخ هذا عَمَلُ الْكتابِ اَخطاؤا. گفت:اين كار نويسندگان است خطا ازيشان افتاد. (1) 969. علامه شعرانى: چون اين سخنان به خبر واحد منقول است و خبر واحد در قرآن معتبر نيست به اجماع مسلمانان از هر مذهب و آنكه در قرآن مكتوب است به تواتر رسيده، براى ما جايز نيست متواتر را ترك كرده آن را موافق خبر واحد تغيير دهيم. (2)

164. «وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ...»

روض الجنان: خباط گفته باشد. (3) 970. علامه شعرانى: يعنى خبط و غلط. (4)

172. «لَنْ يَسْتَنْكِفَ الْمَسِيحُ أَنْ يَكُونَ عَبْداً لِلّهِ وَ لاَ الْمَلائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ...»

روض الجنان: ... ما نگوييم كه عيسى عليه السلام و نه هيچ پيغامبر بهتر بود از همه فرشتگان جمله و انّما گفتيم هر يكى از پيغمبران بهترند از هريك از فرشتگان. (5) 971. علامه شعرانى: يعنى شايد مجموع فرشتگان بهتر باشند از يك پيغمبر اما يك فرشته بهتر نباشد. و نزد عرفا انسان كامل نزديك ترين موجودات است به حضرت احديت و عقل اول و امثال آن در مرتبه اى دونِ رتبه انسان كاملند. (6)

.


1- .روض الجنان، ج 6، ص 190.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 69.
3- .روض الجنان، ج 6، ص 196.
4- .روح الجنان، ج 4، ص 73.
5- .روض الجنان، ج 6، ص 208.
6- .روح الجنان، ج 4، ص 80 .

ص: 414

173. «فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ...»

روض الجنان: «فَيُوفِّيهِمْ» مزد تمام دهم ايشان را مزدشان و توفّيه مزد تمام به دادن باشد. و توفّى تمام بستدن باشد و نيز بر سرى بيرون استحقاق دگر فضل كنم بر سبيل تفضّل. (1) 972. علامه شعرانى: «برسرى» به معنى به علاوه است و اين عبارت ترجمه «و يَزيدُهُم ِمن َفضلِه» است؛ يعنى علاوه بر استحقاق، فضل ديگر كنم بر ايشان. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 6، ص 208_209.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 81 .

ص: 415

سوره مائده

سوره مائده«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

2. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللّهِ وَ لاَ الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ لاَ الْهَدْيَ وَ لاَ الْقَلائِدَ وَ لاَ آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرامَ...»

روض الجنان: ...شعبى گفت: جمله آيت منسوخ است. و مجاهد همچنين گفت: گفت: منسوخ است بقَوْله: «فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ» (1) و بِقَوله: «ما كانَ لِلْمُشْرِكِينَ أَنْ يَعْمُرُوا مَساجِدَ اللّهِ» (2) ... وبقَوله: «إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ» (3) ...، و يك روايت از عبداللهِ عبّاس اين است. و ابن ابى نجيح گفت از مجاهد آن چه منسوخ است. قَوْلُهُ: «وَ لا الْقَلائِدَ» ، و قوى ترين اقوال قول آن كس است كه گفت: «وَ لاَ الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ لاَ الْهَدْيَ وَ لاَ الْقَلائِدَ وَ لاَ آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرامَ» ، منسوخ است. (4) 973. علامه شعرانى: قوى تر آن است كه اين چهار هيچ يك منسوخ نيست و مخصوص است مگر آنكه تخصيص را نسخ بناميم يا گوييم تخصيص پس از عمل به عام بود. (5) روض الجنان: ... عجب از ضعيفى كه او از عقاب سخت بنترسد چه اگر آدمى از سنگ بودى يا از آهن به آتش دنيا هم بس نبودى... . (6) 974. علامه شعرانى: «هم بس» به معنى مكافى و بس كافى است. (7)

.


1- .توبه (9): 5 .
2- .توبه (9): 17.
3- .توبه (9): 28.
4- .روض الجنان، ج 6، ص 229.
5- .روح الجنان، ج 4، ص 94.
6- .روض الجنان، ج 6، ص 232.
7- .روح الجنان، ج 4، ص 97.

ص: 416

3. «حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِهِ... الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ... الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَاَتمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي و رَضِيتُ لَكُمُ الاْءِسْلامَ دِيناً...»

روض الجنان: و ميّت مُثقل مرده باشد از آدميان. (1) 975. علامه شعرانى: يعنى ميّت به تشديد، خاص انسان است. (2) روض الجنان: بسايد. (3) 976. علامه شعرانى: «بسودن» به معنى لمس كردن و باء جزء كلمه است و هرگاه باء تأكيد بر آن درآوريم بيسودن بايد گفت به دو باء، مانند ببردن. (4) روض الجنان: ... اَمّا ذبايح المُجَبّرة و المُجسّمَة به نزديك ما هم روا نباشد و نشايد بخوردن. (5) 977. علامه شعرانى: بنابر آنكه مجسّمه و مجبّبره كافر باشند حكم واضح است. و اما اگر آنان را كافر ندانيم اين سخن تمام نيست؛ چون اگر در صفات خداى تعالى با ما مخالف باشند نتوان گفت نام خداى را نبردند. و اگر گويى اهل كتاب خداى را مى شناسند و اختلاف ما با آنان در صفات است، گوييم نام خدا بردن بر ذبيحه براى حليت آن و اين كه نام خدا شرط ذبح باشد مقصود است. و كفار اهل كتاب بر فرض كه نام خدا برند نه به اين قصد است. (6) روض الجنان: كارد به گلوى او برآرند او مذكّى باشد و كشتار و حلال و پاكيزه. (7) 978. علامه شعرانى: «كشتار» به معنى مذبوح شرعى به معنى مذكّى، و مقصود آن است كه به ذبح كشته بشود نه آنكه خود محتضر است و در حال مردن و ذبح در او اثر نكند. (8) روض الجنان: ... زجّاج گفت: اگر از اين مرفوعات بعضى منصوب بودى على تقدير حرّم الله ذلك روا بودى در عربيّت جز كه نخوانده اند. (9) 979. علامه شعرانى: و قرآن به قرائت قرّاء صحيح است. (10) روض الجنان: عياشى روايت كرد از صادق عليه السلام كه گفت: در اين آيت «الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ» ، اِذ لَمْ يُهْمِلْهُ الرَّسُولُ فلا تَخْشَوْهُمْ، في متابَعَتِنا اَهْلَ البَيْتِ وَاخْشَوْني فى تَرْكِ الْمُتابَعةِ الْيَوْمَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ، بِاقامةِ حافظهِ وَاَتمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي، بِولايَتِنا وَرَضيتُ لَكُمْ الاِسلامَ ديناً، اى تَسْليمَ النَّفْسِ لاَِمْرنا. گفت: امروز كافران نوميد شدند از دين شما چون رسول عليه السلام آن را مهمل فرو نگذاشت از ايشان مترسيد در متابعت ما كه اهل البيتيم و از من بترسيد در ترك متابعت، امروز دينتان تمام كردم به اقامت نگهبانش و نعمت بر شما تمام كردم به ولايت اهل البيت و دين اسلام از شما پسنديدم كه تسليم نفس است فرمان ما را و چون قولهاى ديگر تأمل كنى بدانى كه به نظم و سياقت آيت اين لايق تر است. (11) 980. علامه شعرانى: بعضى گمان برند كه ذكر خاص در سياق كلام، مخصّص عام است و اين صحيح نيست. مثلاً «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» عام است در هر عهد و پيمان و حكمى، و فقهاى هر مذهب بدان تمسّك مى كنند و در عقود و معاملات و پس از آنكه گويد: «أُحِلَّتْ لَكُمُ الْأَنْعامُ» تخصيص حكم عقد نمى كند به احكام الهى كه در حلال بودن حيوان آمده است و خداى تعالى بسيار حكم عام در سياقت احكام خاص آورده است و اين نوعى بلاغت است. در اين آيت هم كه ابتداى آن در حكم ذبايح است و حيوان و آخر آن هم راجع به آن، نبايد «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ» را منحصر به حكم حليت چهار پايان كرد به دليل آنكه «رَضِيتُ لَكُمُ الاْءِسْلامَ دِيناً» هم مخصوص به آن نيست. (12) روض الجنان: ... و روايت كرده اند از طارق بن شهاب كه او گفت: مردى از جمله احبار جهودان به نزديك عمربن الخطّاب آمد و گفت: آيتى در كتاب شما بر پيغامبر شما فرود آمد كه اگر در كتاب ما بر ما فرودآمدى ما آن روز عيد گرفتمانى. گفت: و آن كدام است؟ گفت: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ» عمر گفت: من دانم كه اين آيت كى فرود آمد و كجا فرود آمد، و ما با رسول عليه السلامحاضر بوديم و آن روز ما را عيد بود و از پس ما جمله مسلمانان را عيد است تا به روز قيامت. و از رضا عليه السلام پرسيدند حديث اين روز، گفت: عيدُ اللهِ الاَكْبَرُ وَاِنَّهُ فِى السَّماء اَشْهَرُ مِنْهُ فى الاَرْضِ، فى حديث طويلٍ. و در بعض اخبار آن است كه اين روز روز آدينه بود. (13) 981. علامه شعرانى: چون غرّه محرم سال يازدهم هجرى بر حسب زيجات روز شنبه بود، بر فرض آنكه ذى الحجة تام باشد عيد غدير خم يكشنبه و اگر ناقص باشد دوشنبه بوده است. و بايد دانست كه حساب تقويم و تاريخ از آن روز منظم و صحيح است و پيش از آن منظم نيست. و اينكه گويند محرم سال اول هجرت پنجشنبه 19 ژويه و صد و بيست روز پس از نوروز بود بر فرض آن است كه عرب نسى ء را حساب نكنند، اما با حساب نسى ء يعنى سيزده ماه گرفتن بعضى سنوات _ چنان كه حساب كرديم - اول هجرت هم در آغاز بهار بوده است. (14)روض الجنان: ... «وَ رَضِيتُ لَكُمُ الاْءِسْلامَ دِيناً» بعضى مفسّران گفتند: مراد به دين طاعت است اين جا و درست آن است كه ملّت است.* و نصب او بر حال است اگر گويند وقتى دين اسلام چنان بود كه خداى تعالى نمى پسنديد به بندگانش تا اين روز پسنديد آن را، جواب گوييم: اين قول به دليل الخطاب باشد و آن باطل است به نزديك محقّقان اهل علم براى آنكه رضاى او دين اسلام را براى خلقان و مسلمانان اين روز و اين وقت، دليل نكند بر نفى رضاى او پيش از آن. (15) ** 982. علامه شعرانى: * يعنى شريعت و دين هم به معنى اطاعت آيد و هم به معنى شريعت و اينكه امروز در زبان فارسى مستعمل است و ملت گويند و از آن امت و رعيت خواهند صحيح نيست. 16 983. ** اين جمله خود دليل است بر آنكه در ميان احكام حليت و حرمت حيوان سخنان ديگر توان آورد كه خاص به احكام حيوان نباشد، مثل «أكمَلت لَكم» . 17

.


1- .روض الجنان، ج 6، ص 234.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 97.
3- .روض الجنان، ج 6، ص 235.
4- .روض الجنان، ج 6، ص 237.
5- .روح الجنان، ج 4، ص 100.
6- .روض الجنان، ج 6، ص 239.
7- .روح الجنان، ج 4، ص 101.
8- .روض الجنان، ج 6، ص 243.
9- .روح الجنان، ج 4، ص 104.
10- .روض الجنان، ج 6، ص 244_ 245.
11- .روح الجنان، ج 4، ص 105.
12- .روض الجنان، ج 6، ص 246.
13- .روح الجنان، ج 4، ص 106.
14- .روض الجنان، ج 6، ص 247.
15- .روح الجنان، ج 4، ص 108.

ص: 417

. .

ص: 418

. .

ص: 419

4. «يَسْئَلُونَكَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ...»

روض الجنان: ... «اُحِلُّ لَكُمُ الطّيّباتُ» بر شما حلال كرده اند از ذبايح آنچه حلال و پاك است و مراد به طيّبات محلّلات است... . (1) 984. علامه شعرانى: اما اين گونه جواب مشتمل بر دور است و صحيح نيست؛ كسى پرسد: چه چيز براى ما حلال است؟ جواب دهند: آنچه حلال است براى شما حلال است. (2) روض الجنان: ... و اگر بنادره افتد و احايين... . (3)985. علامه شعرانى: گاهگاهى. (4) روض الجنان: ... چون صيّاد به سگ معلّم جهود يا ترسا باشد آن صيد حلال نباشد براى آنكه تسميه شرط است و او نام خداى نبرد بر حقيقت. و جمله فقها گفتند: حلال باشد. (5) 986. علامه شعرانى: اگر گويى: شايد يهود يا نصارا نام خداى برند و اگر بردند بايد حلال باشد، گوييم: نام خداى بر ذبيحه يا صيد بردن متوقف بر نيت است چنان كه اگر مسلمان هم نام خدا ببرد هنگام ذبح نه براى آنكه ذبح را به نام خدا كرده باشد مطابق امر شارع باز ذبيحه او حلال نيست؛ مثل آنكه هنگام ذبح گوسفند فاتحه براى شفاى مريض يا اهداى ثواب به ميّت بخواند. و نيز آنان روى به قبله ذبح نمى كنند و اگر اتفاقا مقابل قبله باشد نيت استقبال ندارند، و در استقبال نيت شرط است چون در معنى استقبال تكريم و تعظيم معتبر باشد. (6) روض الجنان: و ابوهريره روايت كرد از رسول عليه السلام كه او گفت: لا يَحِلُّ ثَمَنُ الكَلْبِ ولا حُلْوانُ الكاهِنِ ولا مَهْرُ الْبَغىِّ وَنَهى عَن اقْتِنائِها وامْساكِها واَمَرَ بِغَسْلِ الاناءِ من وُلُوغها ثلثَ مراتٍ اِحْديهُنَّ بالتراب، گفت: حلال نباشد بهاى سگ و مزد فال گو و مهر زنا كننده، و ما را نهى كرد از سگ داشتن و فرمود كه انا بشوييم از دهن او سه بار، يك بار از آن به خاك. (7) 987. علامه شعرانى: معنى شستن به خاك همان است كه از شستن به صابون و اشنان و چوبه و گل سرشوى و امثال آن فهميده مى شود. و مردم ساده لوح بسيار در آن وسوسه مى كنند كه آيا بايد به خاك خشك ماليد يا گل ساخت و چون به خاك خشك بمالند آيا بايد آن را از ظرف بيرون ريخت پس از آن به آب شست يا آب را به روى خاك ريخت و شست و امثال اين. (8)

.


1- .روض الجنان، ج 6، ص 251.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 110.
3- .روض الجنان، ج 6، ص 253.
4- .روح الجنان، ج 4، ص 111.
5- .روض الجنان، ج 6، ص 255.
6- .روح الجنان، ج 4، ص 112.
7- .روض الجنان، ج 6،ص 257_ 258.
8- .روح الجنان، ج 4، ص 114.

ص: 420

. .

ص: 421

5 . «الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَ طَعامُ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ حِلٌّ لَكُمْ وَ طَعامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسافِحِينَ وَ لا مُتَّخِذِي أَخْدانٍ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِالاْءِيمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ...»

روض الجنان: «اَلْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ...» حق تعالى در اين آيت بيان كرد كه، حلال كردند شما را و بگفتيم كه مانند اين الفاظ از ابنيه مجهول با خداى تعالى مضاف بود الاّ آنكه دليلى راه نمايد بر آنكه نه فعل خداست... . (1) 988. علامه شعرانى: يعنى بناى فعل مجهول كه فاعل آن را نام نبرد در قرآن اصل آن است كه فاعل از آن خداست مگر به دليلى خلاف آن ثابت شود. (2) روض الجنان: ... «وَ طَعامُ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ حِلٌّ لَكُمْ» ، مذهب ما آن است كه اين طعام كه در آيت اضافه كرد با اهل كتاب، مراد حبوب است و لفظ طعام كلام عرب بر گندم و جو غالب باشد. (3) 989. علامه شعرانى: علامه در مختلف فرمايد طعام گوسفند و گاو و امثال آن را هم شامل مى شود پيش از ذبح. بنابراين مراد از آن روايت كه نام گندم برد مثال باشد؛ يعنى از قبيل گندم و جو و حبوب ديگر مانند عدس و ماش و گوسفند و گاو و آنچه بر اهل كتاب حلال است بر شما حلال است و آنچه حرام است بر آنها مانند خوك و ميته و سباع و مرغان گوشتخوار غالباً بر شما حرام است. و اگر گويى: بعض اهل كتاب خوك را حلال مى دانند و آن بر ما حرام است، گوييم: آن از اصل دين نصارا نيست و نصارا در اين حكم متابعت بعض رؤساى خويش كردند پس از عروج حضرت عيسى عليه السلام. و اگر گويى شتر بر يهود حرام است و بر ما حلال، گوييم: حكم غالب است نه كلى، در حلال است نه در حرام. (4) روض الجنان: ... و امّا ذبايح ايشان هم حلال نباشد براى آنكه از شرط استحلال او تسميه است و ايشان تسميه نكنند و اگر كنند نه نام خداى برده باشند نام معبود خود برده باشند معبودى كه اعتقاد كرده اند كه عزير پسر اوست و دين موسى و عيسى مؤيّد بكرده است و محمّد را تصديق نكرده است و آن نه خداى است (جلَّ جَلالُهُ)... (5) . 990. علامه شعرانى: اگر كسى گويد: بنابراين ذبايح همه طوايف اسلام هم مباح نباشد چون مجبّره و اشاعره و مجسمه چون نام خدايى مى برند كه بندگان را بر معاصى جبر كند و خدايى كه به چشم ديده شود و آنكه جسم باشد داراى طول و عرض يا صفات او زايد ذات باشد، گوييم: عمده در عدم كفايت تسميه ايشان همان است كه پيش از اين گفتيم و بعض علماى ما در حرمت آن به اخبار تمسّك كرده اند و اين صحيح نيست؛ چون روايت از ائمه عليهم السلاممختلف است و آنكه درنهى آمده صريح نيست، چون غالب ذبايح آنان بدون تسميه است يا شك در آن داريم و محل اختلاف آن است كه يقين داشته باشيم نام خدا بردند. اما روايات حرمت مطابق احتياط و ظاهر قرآن و نيز اتفاق شيعه است بر وجوب استقبال و آنان مراعات نمى كنند. شيخ مفيد (عليه الرحمه) در رساله خود گويد: ليس أحد من اهل كتاب يوجب التسمية و لايراها عند الذبيحة فرضاً وإن استعملها منهم انسان فلعادة مخالطة. (6) و درباره تسميه هم گويد: انّها تسمية المتدين بفرضها على ما تقرّر فى شريعة الإسلام مع المعرفة بالمسمّى المقصود بذكره عند الذبيحة إلى استباحتها دون من عداه بدلالة حصول الحظر مع التسمية ممّن أنكر وجوب فرضها و تلفّظ بها لغرض له دون التديّن ممن سميناه. (7)و معنى همان است كه ما گفتيم. و مرحوم مجلسى رحمه الله ذكر يهود را هنگام ذبح در بحار آورده است. (8) روض الجنان: ... «وَ طَعامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ» ؛ و طعام شما كه مسلمانانيد نيز حلال است ايشان را اگر گويند اين چه معنى دارد و ايشان به تحليل ما استحلال نمى كنند... . (9) 991. علامه شعرانى: حاجت بدين سؤال و جواب نيست؛ زيرا كه بى شبهه حلال و حرام خوراكيها در دين اسلام و دين اهل كتاب موافق يكديگر است مگر اندكى كه هر عام را تخصيص كند. و اين كه نصارا همه چيز را حلال شمارند چنان كه گفتيم از زبان پولس است نه از دين مسيح عليه السلام و همين جمله دليل آن باشد كه مراد حكم انواع و اقسام و ماهيات اطعمه است نه آنچه به دست مباشرت كنند. و اينكه در روايتى وارد است حضرت رسالت صلى الله عليه و آله در غزاى خبير از گوشت پخته زن يهوديه خوردند _ بر فرض صحت _ در زمانى بود كه هنوز حكم نجاست كفار و حرمت ذبيحه آنان نازل نگشته بود. (10) روض الجنان: ... «إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ» ، چون بداده باشى مهرهاى ايشان و مهر در برابر استمتاع بود... . (11) 992. علامه شعرانى: به مذهب ما در متعه ذكر مهر واجب است و در نكاح واجب نيست و اين كه تأكيد و تصريح فرمود كه اجر آنها را بدهيد مؤيد متعه است و اهل سنت چون متعه را جايز نمى دانند ناگزير اين آيه را حمل بر عقد دايم كنند و ما چون متعه را جايز مى دانيم بدين آيه در متعه عمل مى كنيم و نسخ ضعيف است. 12 روض الجنان: ... «وَ مَنْ يَكْفُرْ بِالاْءِيمانِ» ؛ هر كه او به ايمان كافر شود گفتند: معنى آن است كه هركه كفر آرد به بدل ايمان و گفتند:معنى ايمان اقرار باشد باللّه واَنْبيائِهِ و كُتُبِه هر كه كفر آرد به آن چه واجب است كه به آن ايمان آرند. و گفتند: معنى آن است كه هر كه كفر آرد يعنى جحود كند تصديق و اقرار را و اين بر ظاهر خود باشد «فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ» 13 عمل و كردار او باطل شود يعنى اعمال او بر وجهى افتد كه بر او هيچ ثواب نباشد و لكن چون در ظاهر صورت واقع دارد حبوط براى آن گفت و الا معنى آن است كه عمل او هيچ به موقع قبول نيوفتد براى آنكه از شرط قبول عمل آن است كه ايمان صحيح بر او مقدم باشد و ارتداد به نزديك ما درست نيست لِما يُؤدي اِلى الاِحْباطِ اَو الْجَمْعِ بَيْنَ الثَّواب والْعِقابِ على سبيل الدَّوامِ على ما بَيَّنّاهُ فيما مضى... . 14 993. علامه شعرانى: يعنى از ايمان حقيقى ممكن نيست كسى مرتد شود و آنكه مرتد مى شود در واقع ايمان نداشته است، چون اگر فرض كنيم كسى واقعا مؤمن بود و عبادت كرد عبادت او صحيح است و مستحقّ ثواب بر آن و چون مرتد شود مستحق عقاب دايم باشد، پس اگر ثواب عبادت گذشته را به او ندهند احباط است و احباط در مذهب ما باطل است و اگر بدهند جمع بين ثواب و عقاب باشد، پس چاره اى غير آن نيست كه ارتداد حقيقى را منكر شويم. و بعض علماى ما گويند: ارتداد حقيقى ممكن است و شرط ثواب آن است كه مكلف بر ايمان از دنيا برود، و اين سخن به ظاهر صحيح نيست؛ چون استحقاق ثواب عقلى است و آنكه مؤمن بود در راه خدا رنجى برد و تقربى كرد و ارتداد او شايد به انكار توحيد نبوده و پس عقلاً مستحقّ اجر است، مگر آنكه كسى گويد اجر او را در دنيا به او مى دهند يا در عين عذاب دوزخ نعمت و تخفيفى دارد به قدر استحقاق خويش. و سخن درباره ارتداد چند بار گذشت از جمله در صفحه 41 همين مجلد. 15

.


1- .روض الجنان، ج 6، ص 260.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 116.
3- .ذبائح أهل الكتاب، ص 23.
4- .ذبائح أهل الكتاب، ص 21.
5- .روح الجنان، ج 4، ص 117. رك: بحارالانوار، ج 62، ص 295 _ 299.
6- .روض الجنان، ج 6، ص 261.
7- .روح الجنان، ج 4، ص 117.
8- .روض الجنان، ج 6، ص 263.
9- .روح الجنان، ج 4، ص 119.
10- .مائده (5): 5 .
11- .روح الجنان، ج 4، ص 119. مطابق ج 6، ص 151 _ 154 روض الجنانِ چاپ مشهد.

ص: 422

. .

ص: 423

. .

ص: 424

. .

ص: 425

6. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ...»

روض الجنان: در خبر آوردند كه اگر كسى بر وضو نبودى كسى او را سلام كردى جواب ندادى تا وضو باز نكردى، حق تعالى اين حكم منسوخ كرد به تخفيف. (1) 994. علامه شعرانى: باز كردن يعنى از سر گرفتن، و به جاى وضو ساختن يا وضو گرفتن كه در عهد ما مستعمل است در اين كتاب وضو باز كردن آمده است. (2) روض الجنان: ... دهن و بينى از آغاز موى سر تا مَحادِر موى زَنَخ... . (3) 995. علامه شعرانى: محادر يعنى محل انحدار موى زَنَخ، آنجا كه موى از روى جدا مى شود. (4) روض الجنان: ... امّا ابتدا از مرافق جمله فقها خلاف كردند ما را و به آيت تمسّك كردند به لفظ الى و آنكه انتها غايت را باشد، و جواب از او آن است كه اگرچه الى بمعنى انتهاى غايت مستعمل است به معنى مع هم مستعمل است چنان كه گفتيم و ظاهر استعمال دليل حقيقت كند بايد تا هر دو حقيقت باشد.* دليل ديگر بر صحّت مذهب ما در اين باب طريقه احتياط است و آنكه اجماع است بر آنكه هركه آن كند كه ما گفتيم ذمه او برى باشد به يقين** و آنكه خلاف آن كند كه ما گفتيم ذمّه او برى باشد دليلى نيست بر براءت ذمّه او. (5) 996. علامه شعرانى: * بر فرض آنكه «إلى» متضمن معنى غايت باشد باز غايت ممسوح است نه غايت مسخ؛ يعنى آنچه بايد شسته شود از دست تا مرفق است نه شستن به مرفق منتهى شود چنان كه به زارع گويى از پشت ديوار تا دو جريب گندم بكار و پس از آن ارزن يا به بنّا گويى از زمين تا دو ذراع از ديوار را سفيد كن و باقى را كبود. (6) 997. ** يعنى هيچ يك از فقهاى سنت واجب ندانستند ابتدا از سر انگشتان باشد و انتها آرنج، بلكه هر دو وجه را جايز شمردند. (7) روض الجنان: ... و هم عبداللهِ عبّاس گفت: كتاب خداى به مسح آمد و مردمان ابا كردند و جز غسل نكردند. و امير المؤمنين عليه السلام گفت: ما نَزَل الْقُرْانُ اِلاّ بِالْمَسْحِ. و هم او گفت: غَسْلَتانِ و مَسْحَتانِ؛دو غسل اند و دو مسح. و اخبار از طرق خاصّ قياسى نيست آن را. (8) 998. علامه شعرانى: يعنى اخبار از طريق شيعه بسيار است به آن اندازه كه احصا نمى توان كرد. (9) روض الجنان: جُحْر ضبٍّ خربٍ. (10) 999. علامه شعرانى: يعنى لانه ويرانه سوسمار. (11) روض الجنان: اگر گويند چه گويى در بيت امرؤالقيس كه در آنجا جرّ به مجاورت است و در او واو عطف است و هو قوله: فَظَلّ طُهاةُ اللحمِ مِن بين مُنْضِجٍصَفيفَ شِواءٍ اَو قَديرٍ مُعَجَّلٍو كذلك قول الشاعر: فَهَل اَنتَ اِن ماتَت اَتانُكَ راحِلٌاِلى آلِ بِسطامِ بن قيسٍ فَخاطِبِو اين بيت را نيز حرف عطف در اوست و اگر عطف بودى بر «راحِلٌ» مرفوع بايستى گوييم امّا بيت امرء القيس جرّ او بر عطف شواء است و التقدير أو الصفيف شواء.* اما بيت ديگر يك جواب از او آن است كه روا بود كه راوى غلط كرد و قصيده بر جر باشد و يا شاعر اقوا** كرده باشد در او... . (12) 1000. علامه شعرانى: * در نسخه قديمه هم چنين بود اما صحيح او «صفيف قدير» است. (13) 1001. ** «اقواء» يكى از عيوب قافيه است كه حركت حرف روى در يك بيت مطابق ساير ابيات نباشد. (14) روض الجنان: «اِلَى الْكَعْبَتينِ» به نزديك ما كعبين اين دو استخوان برآمده از پشت پاى باشد و محمّدبن الحسن صاحب ابى حنيفه موافقت كرد ما را در كعبين به آنكه غسل گفت و بيشتر مفسّران و فقيهان كعبين را تفسير بر دو استخوان برآمده دادند مدوّر على جانبىِ الْقَدَمِ...دگر آنكه چون مسح به دليل درست شد هر كه به مسح گفت، گفت: كعب اين باشد كه ما گفتيم، و هر كه به غسل گفت، گفت كعب آن است قول به مسح به آنكه كعب نه آن باشد كه ما گفتيم قولى باشد خارج اجماع. (15) 1002. علامه شعرانى: ظاهر آن است كه غايت در سير و حركت چنان باشد كه متحرك بدان رسد و اگر مسح پشت پاى را واجب دانيم نمى توان دو برآمدگى را كه قوزك گويند بر دو طرف قدم منتهاى مسح دانست اما اگر شستن را واجب دانيم دور نيست آن دو منتهاى مسح باشند چون همه قدم شسته مى شود و بايد كعبها نيز مسح شود، اعنى همه برآمدگى پشت پا به مفصل قدم رسد. (16) روض الجنان: اى عجب خداى تعالى نمى خواهد كه تو با پليدى پليد باشى. (17)1003. علامه شعرانى: با آنكه پليد هستى نمى خواهد پليد باشى. (18) روض الجنان: ... چون مسح بر سر دهد گناهان به اطراف موى او بشود.چون مسح بر پاى دهد گناهان كه به پاى به آن سعى كرده باشد از او فرو شود چون بيايد و به ان وضو نماز كند... . (19) 1004. علامه شعرانى: عطف بر آن جمله است كه گفت هيچ كس نباشد از شما كه آب برگيرد و در اينجا گويد هيچ كس نباشد كه چون بيايد و به آن وضو نماز كند الى آخره الا از گناهان بيرون آيد. (20) روض الجنان: ابوذر غفارى روايت كند از اميرالمؤمنين عليه السلام كه او گفت: جماعتى از احبار جهودان به نزديك رسول آمدند و گفتند: يا محمّد خبرده ما را تا چرا از آب منى غسل بايد كردن و از بول و غايط نبايد كردن و اين پليدتر است از آن؟ رسول عليه السلامگفت: براى آنكه چون آدم عليه السلام از درخت بخورد آن در عروق و عصب او آب منى گشت. چون آدمى مجامعت كند اين آب از بنِ هر مويى از آن نزول كند، خداى تعالى اين غسل بر او واجب كرد تا طهارت و كفّارت او باشد از معاصى... 21 . 1005. علامه شعرانى: يعنى آن اندازه كه پليدى ظاهرى بول و غايط انسان را آلوده مى كند لذت بردن از حلال بيش از آن آلوده مى كند و كفارت آنكه غسل است صعب تر از وضو است تا به لذت حرام چه رسد. بارى در انزال منى انهماك در لذت دنيا است و در بول و غايط چنان نيست و اين حال در فرزندان آدم از آن آمد كه پدرشان گندم خورد و بدين جهان آمد و اگر نخورده بود و در بهشت مانده بود و از لذائذ بهشتى بهره مند مى شد بدين نقصان مبتلا نمى شد. بارى چون درد قوى تر باشد دارو قوى تر بايد داد و آنكه به دنيا بيشتر متمايل گشت رياضتى دشوارترش بايد. 22

.


1- .روض الجنان، ج 6، ص 267.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 122.
3- .روض الجنان، ج 6، ص 268.
4- .روح الجنان، ج 4، ص 123.
5- .روض الجنان، ج 6، ص 270.
6- .روح الجنان، ج 4، ص 124.
7- .روض الجنان، ج 6، ص 273.
8- .روح الجنان، ج 4، ص 126.
9- .روض الجنان، ج 6، ص 272.
10- .روح الجنان، ج 4، ص 127.
11- .روض الجنان، ج 6، ص 275_276.
12- .روح الجنان، ج 4، ص 129.
13- .روض الجنان، ج 6، ص 278.
14- .روح الجنان، ج 4، ص 131.
15- .روض الجنان، ج 6، ص 281.
16- .روح الجنان، ج 4، ص 133.
17- .روض الجنان، ج 6، ص 283.
18- .روح الجنان، ج 4، ص 134.
19- .روض الجنان، ج 6، ص 283_284.
20- .روح الجنان، ج 4، ص 135.

ص: 426

. .

ص: 427

. .

ص: 428

. .

ص: 429

11. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَنْ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ فَكَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ...»

روض الجنان: تيغ برآهيخت. (1) 1006. علامه شعرانى: برآهيختن و آختن و آهيختن تيغ بيرون كشيدن از غلاف است. (2) روض الجنان: ... رسول عليه السلام گفت: خداى مرا خبر داد از انداخت و كيد شما. (3) 1007. علامه شعرانى: «انداخت»، قصد سوء و مكر است. (4) روض الجنان: ... و نورده جامه را اين كُفّه گويند. (5) 1008. علامه شعرانى: نورده جامه نوار و سجاف است كه بر جامه دوزند تا ريشه ها و نخهاى آن بيرون نيايد. (6)

12. «وَ لَقَدْ أَخَذَ اللّهُ مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيباً...»

روض الجنان: ... حسن بصرى گفت: ضمين باشد آنكه پايندان و عاقله قوم بود. (7) 1009. علامه شعرانى: پايندان به معنى ضامن است. (8) روض الجنان: «كنده گر» را نقّار گويند. (9) 1010. علامه شعرانى: كنده گر آن است كه امروز قلمزن گويند و گاه بر حكاك و آنكه سنگ آسيا را مى تراشد تا خشن شود هم اطلاق مى كند. (10) روض الجنان: ... و چون عزم رفتن مصمّم كرد لشكر او دوازده سبط بودند از دوازده فرزند يعقوب عليه السلام به فرمان خداى بر هر سبطى نقيبى فرو كرد* تا كفيل قوم و عاقله قومش باشد. موسى عليه السلام ايشان را نصب كرد به فرمان خداى و نامهاى ايشان اين است از سبط روبيل: شامل بن ركن بود. و از سبط شمعون: شافاطر بن جزى بود. و از سبط يهوذا: كالب بن يوفنّا بود و از سبط ايين** حابل بن يوسف بود... . (11) 1011. علامه شعرانى: * فرو كردن به معنى نصب كردن. (12) 1012. ** در اسامى اسباط بنى اسرائيل و نقباى آنان تصحيف بسيار است چون نام عربى نيست و راويان ضبط آن را نمى دانستند و در تورات نام اسباط بنى اسرائيل چنين است روبين. شمعون. يهودا. يساكار. زبولون. بنيامين. دان. اشير. جاد. نفتالى. لاوى. يوسف كه دو قسمت مى شوند: افرائيم. منسه و اسامى نقباى آنان در سفر عدد فصل اول تا آيه 15 مذكور است به تربيت اسباط: شموع بن زكوره. شافاط بن حورى. كالب بن يفنه. يجآل بن يوسف. جديئيل بن سودى. فلطى بن رافو. عميئيل بن حملى. ستود بن ميخائيل. جأوئيل بن ماكى. نحبى بن وفسى. و از سبط لاوى كسى را نام نبرده است اما از سبط يوسف دو تن هوشع بن نون از افرايم و جدى ابن سوسى از منسّه و به شباهت كتابت مى توان لفظ صحيح هر يك را دانست. و هوشع همان يوشع است نام اصلى او هوشع بود يعنى او نجات مى دهد و حضرت موسى بن عمران (على نبينا و عليه السلام) چون نام او را پرسيد و گفتند تغيير داد و به يوشع مبدل ساخت، يعنى خدا نجات مى دهد چنان كه گاهى پيغمبر ما هم صلى الله عليه و آله نام مردم را تغيير مى داد. (13) روض الجنان: ... از جمله جبّاران آن شهر يكى عوج عنق بود و گفته اند:* طول او بيست و سه هزار گز بود و سيصد و سى و سه گز و ثلثى از گزى. (14) 1013. علامه شعرانى: عوج به گفته تورات پادشاه كشورى بود به نام باشان و بسيار قوى و شجاع بود به جنگ حضرت موسى و بنى اسرائيل آمد و شكست خورد و كشور او به تصرف حضرت موسى درآمد و اريحا از ملك او نبود و افسانه هاى مبالغه آميز كه درباره عوج آورده اند غالبا در تواريخ مشهوره راه مى يابد و از آن عجب نبايد داشت. (15) روض الجنان: او را در سر و روى سينه پيختى. (16) 1014. علامه شعرانى: پيختن به معنى پيچيدن. (17) روض الجنان: و در خبر است كه او را سه هزار عمر بود و عنق نام مادر او بود و گفته اند: عناق دختر آدم بود عليه السلام و اوّل كسى بود كه بغى كرد بر زمين و هر انگشتى از انگشتان سه گز بود و در دو گز* بر هر ناخنى انگشتى از آهن بمانند داسى و چون بر زمين بنشستى يك گربان** به آن زمين مشغول كردى او از دشت مى آمد و درزه*** هيزم بر سر نهاده لايق او چون آن دوازده كس را ديد از ايشان عجب آمد او را. 18 1015. علامه شعرانى: * اگر انگشت سه گز يا دو گز باشد قامت كه تقريبا هفده برابر انگشت است بيش از پنجاه و يك گز نخواهد بود، با مقادير ديگر كه درباره عوج آورده اند مناسب نيست. 19 1016. ** گربان جريب است. 20 1017. *** «درزه» توده و پشته علف و در تورات عناق نام مرد است و عوج پسر او نبوده بلكه او مردى ديگرى است از طايفه و شهر ديگر و عوج از طايفه ديگر و هر دو طايفه قوى هيكل و بزرگ اندام بود و الله العالم. 21 روض الجنان: ... و روايتى ديگر آن است كه او در زمين بغى و طغيان از حدّ ببرد... . 22 1018. علامه شعرانى: اين حكايات درباره عوج و بزرگى قوم او از ثعلبى است 23 نه از ائمه معصومين عليهم السلام و مرحوم مجلسى (عليه الرحمه) هم بر خلاف قاعده خويش در بحار الانوار آن را از ثعلبى روايت كرده است 24 تا كتابش از اين حكايات خالى نباشد. اختلاف روايت دليل آن است كه مؤلّف به صحت هيچ يك معتقد نيست و آن را براى اعجاب نقل كرد چون اين گونه قصص غريب در ذهن مردم مى ماند خواه صحيح و خواه باطل و مى خواهند تفصيل آن را بدانند و چون به كتب تفسير مراجعه كنند و نيابند كتاب را ناقص دانند و علماى سلف (رضوان الله عليهم) در هر علم اقوال ضعيف و باطل را نقل مى كردند و در فقه و كلام و حديث و غير آن و اين اقوال متناقض كه مؤلّف در اين كتاب از مفسرين آورده معتقد به صحت همه آنها نبوده است و اين كه بعض اهل زمان ما گويند نبايد اقوال ضعيف را در كتب نقل كرد صحيح نيست بلكه امانت علما مقتضى آن است كه همه چيز را نقل كنند و باب تحقيق را باز گذراند. 25

.


1- .روض الجنان، ج 6، ص 289.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 138.
3- .روض الجنان، ج 6، ص 290.
4- .روح الجنان، ج 4، ص 139.
5- .روض الجنان، ج 6، ص 291.
6- .روض الجنان، ج 6، ص 295.
7- .روح الجنان، ج 4، ص 142.
8- .روض الجنان، ج 6، ص 296.
9- .روح الجنان، ج 4، ص 142.
10- .روح الجنان، ج 4، ص 143.
11- .روض الجنان، ج 6، ص 297.
12- .روح الجنان، ج 4، ص 144.
13- .روض الجنان، ج 6، ص 297؛ در چاپ مشهد در متن به جاى «گربان»، «گز» و در پاورقى «كريو» ضبط شده است.
14- .روض الجنان، ج 6، ص 299.
15- .رك: عرائس المجالس، ص 213_214.
16- .بحار الانوار، ج 13، ص 186_189، تتميم 2.
17- .روح الجنان، ج 4، ص 145.

ص: 430

. .

ص: 431

. .

ص: 432

13. «...يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ نَسُوا حَظًّا...»

روض الجنان: ... و «كلام» جنس باشد و در معنى او دو قول گفتند: يكى آنكه تأويل او بد مى كنند برخلاف راستى و دگر آنكه نفس كلمات مى گردانند بر جاى خود رها نمى كنند به زيادت و نقصان. (1) 1019. علامه شعرانى: چنان كه بشارت آمدن پيغمبر آخرالزمان را به وجهى تأويل مى كنند كه منطبق به آن حضرت نشود؛ حضرت موسى عليه السلام فرمود پيغمبرى مانند من از ميان برادران شما بر مى انگيزم و مقصود پيغمبر ما است كه از عرب برخاست، آنها مى گويند پيغمبر اسلام آن پيغمبر نيست. يا حضرت مسيح فرمود پس از من فارقليط مى آيد يعنى احمد، آنها گويند مراد روح القدس است و لفظ را از معنى خود برمى گردانند. (2) روض الجنان: ... «وَ نَسُوا حَظًّا مِمّا ذُكِّرُوا بِهِ» ، و بهره ذكر و علم از آن فراموش كردند... . (3) 1020. علامه شعرانى: بسيار از مطالب و سخنان حضرت موسى و انبيا عليهم السلام را فراموش كردند، چون كتاب مقدس آنان نظير اخبار و سنن ما است و جامع همه سخنان انبيا نيست. (4) روض الجنان: ... اختيار جريرِ طبرى است. (5) 1021. علامه شعرانى: يعنى محمد بن جرير. 6

.


1- .روض الجنان، ج 6، ص 302.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 148.
3- .روض الجنان، ج 6، ص 302.
4- .روض الجنان، ج 6، ص 303.
5- .روح الجنان، ج 4، ص 149.

ص: 433

14. «وَ مِنَ الَّذِينَ قالُوا إِنّا نَصارى أَخَذْنا مِيثاقَهُمْ... فَأَغْرَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ ...»

روض الجنان: ... خلاف كردند در آنكه ضمير «بَيْنَهُمْ» راجع با كيست، بعضى گفتند راجع است با جهودان و ترسايان يعنى ما ميان جهودان و ترسايان دشمنى انگيختيم، و بعضى دگر گفتند ميان ترسايان يعنى فرق ايشان كه از ميان فرق ايشان خلاف و منازعت و دشمنى است از ملكانيان و نسطوريان و يعقوبيان. (1)1022. علامه شعرانى: ملكانيان آن دسته اند از نصارا كه امروز كاتوليك مى گويند و پاپ روم رئيس ايشان است و نسطوريان و يعقوبيان دو گروهند كه در زمان ما از ايشان اندك مانده است، در قرون اوليه اسلام در عراق و شام بسيار بودند و آسوريها كه امروز در آذربايجان و شمال عراق و كردستان موجودند از بقاياى نسطوريانند و ابوالفرج ابن عبرى مورخ معروف از يعقوبيان بود و ارامنه از اين سه دسته خارجند. (2) روض الجنان: ... دگر به ادلّه كه نصب كرد بر بطلان مذاهب و مقالات ايشان، چون فرقتى مطّلع شوند بر فساد قول آن فرقت به آن دليلها آن فرقه را دشمن گيرند. (3) 1023. علامه شعرانى: دشمنى و جنگ ميان نصارا منحصر به اختلاف در دين و مذاهب نيست، بلكه پيوسته آنان در جنگند خواه براى دين و خواه براى دنيا و تا امروز اين قاعده باقى است و خبر غيبى قرآن درباره آنان محقق شده است. 4

.


1- .روض الجنان، ج 6، ص 304.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 150.
3- .روض الجنان، ج 6، ص 305.

ص: 434

17. «...وَ لِلّهِ مُلْكُ السَّمواتِ وَالْأرْضِ وَ ما بَيْنَهُما يَخْلُقُ ما يَشاءُ...»

روض الجنان: سُدّى گفت: دعوى كردند كه خداى وحى كرد به يعقوب «إنّ وَلَدَكَ بكرى مِنَ الْوَلَد» فرزندان تو اوّل فرزندان منند من ايشان را بيشتر از چهل روز به دوزخ بدارم چندانى كه از گناه پاك شوند و آتش گناه ايشان بخورد. آنگه منادى ندا كند كه بيرون آيد هر ختنه كرده را از فرزندان يعقوب. ما را بيرون آرند عند آن. (1) 1024. علامه شعرانى: اگر جهودان و ترسايان مى گفتند فضل و شرف نزد خدا به طاعت فرمان او است و نژاد عالى دخل در تقرّب به او ندارد به مذهب اسلام بودند و دين انبيا از ابراهيم و اسحاق و يعقوب و ديگران همين بود؛ يعنى دينشان دين اسلام بود و اينان از اسلام بيرون شدند، چون كرامت نزد خداى تعالى را نژاد دانستند نه به طاعت فرمان حق، چنان كه پيش از اين در معنى اين كه اسلام دين انبيا بود گفتيم. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 6، ص 309.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 153.

ص: 435

19. «يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ...»

روض الجنان: ... حسن بصرى گفت: اين فترت كه ميان عيسى بود و پيغامبر ما عليهماالسلامششصد سال بود و قتاده گفت پانصد و پنجاه سال بود و ضحّاك گفت چهارصد و شصت و اند سال بود... (1) . 1025. علامه شعرانى: نصارا در عهد ما گويند ميان ولادت حضرت مسيح عليه السلام و هجرت پيغمبر ما صلى الله عليه و آله به سال رومى 621 سال و 195 روز است كه روز صد و نود ششم (196) آن پنجشنبه غره محرم سال اول هجرى است، و سال رومى 365 روز و ربع است. پس همه ايام ميان دو تاريخ 227015 روز و شش ساعت است. (2)

20. «وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنْبِياءَ وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكاً...»

روض الجنان: ... از نعمتهاى او بر شما آن است كه در ميان شما پيغمبران كرد كه شما راخبر مى دهند از آسمان به علم غيب و گفتند مراد پيغامبرانى بودند كه در عهد موسى بودند زيردستان موسى كه از پس موسى خواستند بودن* و نيز از نعمتهاى او بر شما آن است كه شما را پادشاه كرد**. (3) 1026. علامه شعرانى: * اين گونه صيغه مستقبل در اين كتاب كمتر ديده شود. (4) 1027. ** دولت قوى داشتيد. (5)روض الجنان: عبداللهِ عبّاس گفت: ايشان را آن داد كه كس را نداد پيش از آن از منّ و سلوى و ابر سايه افكننده و سنگ آب دهند دگر اموال و آيات. (6) 1028. علامه شعرانى: در عهد اسرائيل موحد و خداشناس منحصر در ايشان بود و آن اندازه پيغمبران كه از اين امت برخاست از ديگر امم برنخاست. 7

.


1- .روض الجنان، ج 6، ص 311.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 154.
3- .روض الجنان، ج 6، ص 313.
4- .روح الجنان، ج 4، ص 156.
5- .روض الجنان، ج 6، ص 314.
6- .روح الجنان، ج 4، ص 157.

ص: 436

21. «...وَ لا تَرْتَدُّوا عَلى أَدْبارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِينَ»

روض الجنان: ... واَمّا قوْلُهُ: «عَلى أَدْبارِكُمْ» ؛ براى تقبيح حال مرتد گفت تا صارف باشد او را ارتداد و هم چنين در حقّ منهزم و آنكه فرار كند ازحف. «فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ» و تا انفه ايشان را بر آن دارد كه اين نكنند. (1) 1029. علامه شعرانى: «انفه» آن است كه در اصطلاح فارسى به نام و ننگ تعبير مى كنند و امروز شرافت و وجدان مى گويند. يعنى انسان براى خويش ارزشى قائل باشد و از آلودن نام خويش به زشتى ننگ داشته باشد. و پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند دوست ندارد چنين مرد بى آبرو و بدزبان كه باك ندارد او درباره مردم هر چه خواهد گويد و مردم درباره او هر چه خواهند گويند. (2)

22. «قالُوا يا مُوسى إِنَّ فِيها قَوْماً جَبّارِينَ...»

روض الجنان: ... قوله عليه السلام جَرْحُ الْعَجْماء جُبارٌ. (3) 1030. علامه شعرانى: يعنى اين جراحت كه حيوان بر كسى زند هدر است و صاحب حيوان ضامن ديه آن نيست. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 316.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 158.
3- .روض الجنان، ج 6، ص 317.
4- .روح الجنان، ج 4، ص 159.

ص: 437

23. «قالَ رَجُلانِ مِنَ الَّذِينَ يَخافُونَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمَا...»

روض الجنان: ... ابوعلى گفت: «يَخافُونَ» از جبّاران مى ترسيد و با آنكه مى ترسيدند دل به جاى مى كردند و مردم را دل گرمى دادند. (1) 1031. علامه شعرانى: يعنى خوددارى مى كردند از جزع. (2)

24. «... فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ»

روض الجنان: ... بنى اسرائيل پيغامبرشان را گفتند: «اِذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ» ولكن نُقاتِلُ عَنْ يَمينكَ و شِمالكَ ومِنْ بَيْنِ يَدَيْكَ ومِنْ خَلْفِكَ وَلَوْ خُضْتَ بَحْراً لَخُضْناهُ مَعَكَ وَلَو تَسَنَّمْتَ جَبَلاً لَعَلَوْناهُ مَعَكَ وَلَوْ ذَهَبْتَ بِنا اِلى بِرْكِ الغِمارِ لتابَعْناك. ولكن كارزار كنيم از راست و چپ و پيش و پس تو و اگر در دريا شوى در آن دريا شويم با تو و اگر بر كوه روى با تو بر كوه آييم و اگر ما را به كارزار سخت برى با تو بياييم... . (3) 1032. علامه شعرانى: «كارزار سخت» به جاى كلمه «برك الغمار» است و بيشتر آن را اغماد به دال روايت مى كنند به ضم غين يا كسر آن. در مجمع بحارالانوار گويد: آن جايى است در يمن. و در لسان العرب هم به دال و هم به راء روايت كرده و گويد آن وادى برهوت است كه در حديث آمد ارواح كفار در آنجا است. (4) و اين ترجمه كه مؤلّف كرده است حاصل مقصود است نه ترجمه لفظ. (5)

26. «قالَ فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي الْأَرْضِ...»

روض الجنان: ... خداى تعالى «منّ» بر ايشان بباريد و در آن خلاف كردند:... وهب گفت: نان سفيد تنك بود. (6) 1033. علامه شعرانى: «نان تُنُك» آن است كه ما امروز نان لواش گوييم. (7) روض الجنان: ... مقاتل و ابوالعاليه گفتند: خداى تعالى ابرى بفرستاد تا از اين مرغ برايشان بباريد چندان كه پهناى ميلى بود و درازناى رمحى بود بر يكديگر. (8) 1034. علامه شعرانى: يعنى در يك ميل زمين از اين مرغان بر هم انباشته بود به ارتفاع يك نيزه. (9) روض الجنان: جامه ما شوخگن شود. (10) 1035. علامه شعرانى: چركين. (11) روض الجنان: چون چهل سال به سر آمد موسى عليه السلام برفت و آن بقيه بنى اسرائيل كه مانده بودند به حرب جبّاران برد. و اهل سير خلاف كردند در آنكه فتح اريحا كه كرد؟ بعضى گفتند: موسى عليه السلام كرد، يوشع بر مقدّمه او بود، يوشع شهر بگشاد و موسى و بنى اسرائيل در شهر شدند و مدّتى مقام كرد آن جا و خداى تعالى قبض روح او كرد و اين قول درست تر است براى آنكه اجماع اهل نقل است كه عوج عنق را موسى كشت به عصا. (12) 1036. علامه شعرانى: در تورات آمده است كه «عوج» پادشاه «باشان» بود چنان كه گفتيم و باشان در مشرق اردن است و اريحا در غرب اردن و آن را حضرت يوشع فتح كرد و باشان و همه شرق اردن در زمان حضرت موسى عليه السلام فتح شد و غرب اردن پس از آن حضرت در زمان يوشع. (13)روض الجنان: ... خداى تَعالى هارون را جان برداشت؛ او را دفن كرد و بازآمد. (14) 1037. علامه شعرانى: اهل كتاب گويند قبر هارون معلوم است اما قبر حضرت موسى معلوم نيست. (15) روض الجنان: ... و حشويان* اصحاب حديث در اين خبر آوردند كه چون ملك الموت عليه السلام آمد تا جان موسى بردارد، گفت: اجابت كن خداى را، موسى تپنجه** بر روى او زد و يك چشم او كور كرد... . (16) 1038. علامه شعرانى: * حشويان اهل حديث ساده لوحان اند كه اگر خبر مخالف عقل هم باشد مى پذيرند. (17) 1039. ** «تپنچه» سيلى است. و بايد دانست روش علماى اسلام در تحقيق مسائل و مطالب آن است كه هر قول و عقيده اگر چه باطل باشد و سست و واهى آن را نقل مى كنند و علت بطلان آن را مى گويند، اگر چه در تفسير قرآن باشد. و عوام مردم معتقدند كه بايد سخنان ضعيف و باطل را نگفت و ننوشت و به آنكه صحيح و حق است اكتفا كرد. وليكن اين طريق پسنديده نيست، زيرا كه سبب شبهه مى شود. و مردم متأخّر مى گويند متقدّمان به غلط بدون علت يا به عمد بسيارى از گفته هاى پيغمبر و ائمه را از ميان بردند و شايد حق در آن بود كه حذف كردند. از اين جهت، علما همه گفته ها را ضبط كردند تا همه كس بيند و توهم باطل نكند. و اگر در عهد عثمان مصاحف ديگر را نمى سوزانيدند اين همه اوهام باطل و مبالغه آميز در تحريف به وجود نمى آمد و همه مى ديدند اختلاف آن مصاحف با مصحف موجود بسيار ناچيز است. (18) روض الجنان: ... و در تواريخ آوردند كه عمر موسى صد و بيست سال بود. بيست سال در ملك افريدون و صد سال در ملك منوچهر. چون مدّت چهل سال تيه به سر آمد و خداى تعالى موسى را با جوار رحمت خود برد، يوشع را پيغامبرى داد و به بنى اسرائيل فرستاد و او را فرمود تا به جهاد آن جبّاران رود. او بنى اسرائيل را خبر داد او را باور داشتند و متابعت كردند و بيامدند با او و روى به شهر اريحا نهادند. (19) 1040. علامه شعرانى: اين روايت موافق تورات است كه شهر اريحا را يوشع فتح كرد نه حضرت موسى. و عوج كه حضرت موسى او را كشت پادشاه اريحا نبود بلكه پادشاه باشان بود. (20) روض الجنان: ... و اتّفاق است كه آفتاب براى كسى بازنيامد جز سليمان وصىّ داوود عليه السلام و براى يوشع بن نون وصىّ موسى عليه السلام... . (21) 1041. علامه شعرانى: ايستادن آفتاب در ميان آسمان در تورات هم مذكور است (كتاب يوشع فصل10) و براى حضرت سليمان در جايى از كتب آنان نيافتم اما در تفسير «حَتّى تَوارَتْ بِالْحِجابِ» (22) در سوره « ص » از بعض مفسرين نقل است. 23 روض الجنان: اندبارها آفتاب براى امير المؤمنين عليه السلام باز آمد. (23) 1042. علامه شعرانى: «اندبارها» يعنى چندين بار. (24) روض الجنان: چون آواز دَستِره كه در چوب افتد. (25) 1043. علامه شعرانى: «دستره» مخفّف دست اره داس كوچك دندانه دار واره كه به يك دست كار فرمايند. 27 روض الجنان: ... و امّا از پس وفات رسول آنچه مشهور است از آن، آن است كه به بابل آفتاب باز آمد براى او، چنان كه ابوالمقدام روايت كرد از جُوَيْريَة بن مُسْهِر كه با اميرالمؤمنين على بوديم به زمين بابل. وقت نماز ديگر درآمد، ما را گفت: شما نماز بكنيد كه اين زمينى است معذّب كه خداى تعالى بر اين زمين قومى را عذاب كرده است و هيچ پيغمبرى را و وصىّ پيغمبر را نشايد كه اينجا نماز كند. جويريه گفت من انديشه كردم كه اين چه حديث باشد و گفتم من نماز خود در گردن او كنم و نماز نكنم الاّ آنكه او نماز كند. و مى رفتم تا آفتاب فرو شد... . 28 1044. علامه شعرانى: در كتاب صفين نصربن مزاحم روايت كرد كه آفتاب نزديك شد غروب كند 29 و در شعر سيد حميرى نيز همين است. 30 در بعض روايات آمده است كه غروب كرد. 31 روض الجنان: ... اينجا ناووسى هست از نواويس يعنى مروزنه گبركان. 32 1045. علامه شعرانى: «مرزونه» ترجمه ناوس به معنى قبرستان گبران است و در لغت برهان مذكور نيست اما مرزغان و مرزغن را گويد بر وزن پهلوان و كرگدن دوزخ و آتشدان و گورستان. 33

.


1- .روض الجنان، ج 6، ص 317.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 159.
3- .روض الجنان، ج 6، ص 318.
4- .لسان العرب، ج 3، ص 327.
5- .روح الجنان، ج 4، ص 160.
6- .روض الجنان، ج 6، ص 320.
7- .روح الجنان، ج 4، ص 161.
8- .روض الجنان، ج 6، ص 321.
9- .روح الجنان، ج 4، ص 162.
10- .روض الجنان، ج 6، ص 323.
11- .روح الجنان، ج 4، ص 163.
12- .روض الجنان، ج 6، ص 324.
13- .روح الجنان، ج 4، ص 164.
14- .روض الجنان، ج 6، ص 326.
15- .روح الجنان، ج 4، ص 165.
16- .روض الجنان، ج 6، ص 327.
17- .ص (38): 32.
18- .روح الجنان، ج 4، ص 166.
19- .روض الجنان، ج 6، ص 328.
20- .روح الجنان، ج 4، ص 167.
21- .روض الجنان، ج 6، ص 328_329.
22- .وقعة صفين، ص 136.
23- .روح الجنان، ج 4، ص 167. رك: وقعة صفين، ص 136؛ بحارالانوار، ج 41، ص 184، ح 21.
24- .روض الجنان، ج 6، ص 329.
25- .روح الجنان، ج 4، ص 168.

ص: 438

. .

ص: 439

. .

ص: 440

. .

ص: 441

27. «...إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الاْخَرِ ...»

روض الجنان: ... و خداى تعالى آدم را فرمود كه اين فرزندان را به يكديگر ده هر يكى از ايشان بر آن دگر حلال است الاّ آنكه او را هم شكم باشد و هم شكم هابيل لبوذ بود... . (1) 1046. علامه شعرانى: در بحار «لوزا» به لام وزاى نوشته شده است و آن را از ابى حمزه ثمالى از حضرت امام زين العابدين عليه السلامروايت كرده است. (2) و غالبا روايات در تاريخ آدم و اولاد او مختلف است و توقف در آن اولى است، چون دانستن آنها لازم نبود. و علما در تحقيق آن بحث و دقت نكردند، مانند مسائل توحيد و جبر و تفويض و معاد و امثال آن در كتب عقايد بحث نشده و در كتب روايات نيز منقّح و مضبوط نيست. (3) روض الجنان: ... چون قابيل بالغ شد خداى تعالى براى او زنى جنّى فرستاد از فرزندان جنّ نام او حمانه در صورت انسى و خداى تعالى وحى كرد به آدم كه او را به قابيل ده، آدم او را به قابيل داد چون هابيل بالغ شد خداى تعالى از بهشت حورى فرستاد بر صورت انسى نام او نزله و وحى كرد به آدم كه او را به هابيل ده... . (4) 1047. علامه شعرانى: جنّى و حورى فرستادن در چند خبر آمده است و حلال بودن خواهر و برادر از دو شكم نيز در چند روايت و معتبرتر از همه روايت قرب الاسناد از ابن عيسى از بزنطى است. (5) مجلسى رحمه الله روايات دويم را حمل بر تقيه كرده است. (6) و الله العالم. و جاى ديگر گويد: شايد مراد زنى باشد مانند حوريه در زيبايى. و علامه حلى در نهاية الاصول درباره «علّم آدم الاسماء» گويد: اين آيه دلالت بر صحت قول اشعرى ندارد كه گويد لغات را خداوند وضع كرده و شايد خود مردم لغت وضع كنند و معنى «علم آدم الاسماء» آن است كه وضع لغت به هدايت والهام خداوند كرد مانند «و علمنّاه صنعة لبوس» (7) و باز گويد: شايد پيش از حضرت آدم مردمى در زمين مى زيستند و لغاتى وضع كرده بودند و حضرت آدم لغات آنان را آموخت. و از سخن وى معلوم مى گردد پيش از آدم هم قومى در زمين بودند و منقرض نشده بودند. (8) روض الجنان:... و قابيل آن دسته گندم بد، مِنْ اَرْدَءِ الطَّعامَ بياورد. (9) 1048. علامه شعرانى: «مِن أردّ الطعام» يعنى از بدترين گندمها. (10) روض الجنان: ... و در خبر آورده اند كه خداى تعالى آن برّه را در بهشت مى پرورد تا به فداى اسماعيل كرد... . (11) 1049. علامه شعرانى: بره را زنده كرده و در بهشت پروردند و بار ديگر به اين جهان آوردند تا ذبح كنند به جاى اسماعيل. و اين روايت ضعيف است. (12) روض الجنان: ... هابيل گفت: مرا در اين تابان نيست خداى تعالى قربان از متّقيان پذيرد. 13 1050. علامه شعرانى: تاوان و تابان به يك معنى است. 14

.


1- .روض الجنان، ج 6، ص 337.
2- .بحارالانوار، ج 11، ص 225، ح 4.
3- .روح الجنان، ج 4، ص 175.
4- .روض الجنان، ج 6، ص 338.
5- .رك: قرب الاسناد، ص 366، ح 1311.
6- .بحارالانوار، ج 11، ص 226، ح 5 .
7- .انبياء (21): 80 .
8- .روح الجنان، ج 4، ص 176.
9- .روض الجنان، ج 6، ص 339.
10- .روح الجنان، ج 4، ص 177.
11- .روض الجنان، ج 6، ص 340.
12- .روض الجنان، ج 6، ص 341.

ص: 442

. .

ص: 443

29. «إِنِّي أُرِيدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِي وَ إِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحابِ النّارِ...»

روض الجنان: ... بيشتر مفسّران تفسير بر اين دادند كه به گناه من يعنى گناه كشتن من و گناه تو يعنى آن گناه كه براى آن قربان تو قبول نكردند و آن نفاق و مخالفت فرمان خداى بود و ترك رضا به حكم. (1) 1051. علامه شعرانى: اين اختلاف نه تنها منجر به كشتن دو پسر آدم بود در آن عهد بلكه در هر دو فرزند وى تا قيامت جارى است. يكى اسباب تقرب به بارگاه الهى فراهم مى كند و به سعادت نائل مى گردد، و ديگرى تقصير مى كند و محروم مى شود و حسد او را به جنگ مى دارد، بلكه در نعم دنيا همين حكم است. يكى به صدق و امانت و تقوا و كوشش و فكر به مال حلال مى رسد و ديگرى به بطالت و تن پرورى و خيانت و جهل از ثروت و جاه مشروع محروم مى ماند و حسد او را به قتل و دزدى و خيانت و آشوب و مخالفت وادار مى كند و خداوندگار اين جهان را بر قواعدى مقرر داشته است كه قابيل صفتان مخالف آنند و غالب جنگهاى شيطانى جهان از اين برخاسته است. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 6، ص 341.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 178.

ص: 444

31. «فَبَعَثَ اللّهُ غُراباً يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوارِي سَوْأَةَ أَخِيهِ...»

روض الجنان: «فَبَعَثَ اللّهُ غُراباً...» چون قابيل به كار درماند، خداى تعالى دو كلاغ بفرستاد تا با يكديگر جنگ كردند و يكى ديگر را بكشت آنگه بيامد و به چنگال زمين بر رفت و او را در آن جا نهاد و خاك با سر او كرد... . (1) 1052. علامه شعرانى: از آيه قرآن معلوم نمى گردد كلاغى كلاغ ديگر را كشت بلكه زمين را مى كند، گويى چيزى پنهان كرده را مى جست، و اين عادت كلاغ است. (2) روض الجنان: ... و گفته اند معنى بعث تحريض است و آغاليدن و گفته اند معنى تقييض است و چهانيدن و بحث و فحص يكى باشد و در مثل كالْباحِثِ بِظِلْفِهِ عَنْ حَتْفِهِ تا با او نمايد كه سوءت برادرش چگونه بازپوشد. (3) 1053. علامه شعرانى: گويند جماعتى مى خواستند گوسفندى بكشند كارد نبود گوسفند به سم خود زمين را كاويد كاردى بيرون آمد و به آن او را كشتند و معنى مثل آن است كه به سم خود در جست وجوى مرگ خود شد. (4)روض الجنان: ... و معنى آن است كه از شدت كارويل را مى بخوانند كه بياى كه وقت تو است. (5) 1054. علامه شعرانى: از بس دشوارى و سختى بود ويل را دعوت كرد كه بيا وقت آمدن تو است. (6) روض الجنان: ... ضحّاك گفت از عبداللهِ عبّاس كه چون قابيل هابيل را بكشت درختانى كه در مكّه بود تيه برآورد و ميوه ها ترش شد و آب تلخ شد... . (7) 1055. علامه شعرانى: [تيه:] و در لغات فارسى معنى مناسب براى الفاظى كه مانند آن بود در كتابت نيافتم و به احتمال قوى لغتى است در تيغ. (8) روض الجنان: ... قابيل آتش خانه بساخت و در او آتش برافروخت و آتش پرستيدن گرفت و اوّل كسى كه در زمين آتش پرستيد او بود و او چنان بود به خوف كه هر كه پيش او بگذشتى او را تير و كمان پيش نهاده بودى او از ترس خود تير به او انداختى تا روزى پسرى از آن او نابينا به او گذشت و پسرى از آن نابينا با او بود و نابينا نيز تير و كمان داشت پسر نابينا پدر را گفت قابيل نشسته است نابينا تير در كمان نهاد و بينداخت و قابيل را بكشت پس او را گفت يا پدر چه كردى؟ پدرت را كشتى طبانچه بر روى پسر زد و پسر را بكشت. 9 1056. علامه شعرانى: چنان كه گفتيم، قصص انبياى سلف غالبا به روايت متواتر يا قطعى به ما نرسيده، بلكه بيشتر از امام و پيغمبر نيز روايت نشده است، و ظاهرا ائمه دين عليهم السلام دانستنِ تفاصيلِ آن را براى مردم واجب ندانستند و مكرر نفرمودند تا به تواتر رسد و راويان هم به دانستن آن عنايتى ننمودند و علما از اصول عقايد نشمردند مگر اصول كلى مانند عصمت انبيا را. بنابراين، از نقل حكايات آنان عبرت مقصود است نه اقرار به وقوع، و غيرِ آنچه از قرآن مستفاد مى گردد معتمد نيست. اما اينكه وسوسه و تسويلات شيطان موجب اختراع اين معاصى گشت شبهه اى نيست و بدعت زشت نهادن سببِ شركتِ بدعت گذار است با هر كسى كه بدان عمل كند. و اين به دليل عقل و حديث صحيح مؤكّد گرديده است. 10

.


1- .روض الجنان، ج 6، ص 344.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 180.
3- .روض الجنان، ج 6، ص 344.
4- .روض الجنان، ج 6، ص 344_ 345.
5- .روض الجنان، ج 6، ص 345.
6- .روح الجنان، ج 4، ص 181.
7- .روض الجنان، ج 6، ص 348.
8- .روح الجنان، ج 4، ص 183.

ص: 445

. .

ص: 446

32. «مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمِيعاً وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النّاسَ جَمِيعاً...»

روض الجنان: ... «مَنْ ماتَ فَقَدْ قامَتْ قِيامَتُهُ»؛ هر كه بميرد قيامت او برخاست. (1) 1057. علامه شعرانى: در روايات آمده است كه فلان به بهشت رفت پس از مرگ و با حورالعين معانقه كرد و از اين قبيل كه دلالت دارد بر قيامت در حقّ او. (2) روض الجنان: ... قتاده گفت: و مَنْ اَحْياها اَىْ تَوَرَّعَ عَنْ قَتْلِها او را نكشد براى تحرّج «فَكَأنّما اَحْيَا الناسَ جميعاً» همچنان باشد كه همه را زنده رها كرده براى آنكه همه از او با سلامت باشند چون او متحرّج باشد. (3) 1058. علامه شعرانى: اگر گويى: اين توجيهات براى ارتباط آن با قصه قابيل كافى نيست، چون قابيل در زمان آدم برادر خود را كشت خداوند چند هزار سال بعد از آن حكم كرد بر بنى اسرائيل كه اگر كسى يك تن را بكشد چنان است كه همه را كشته باشد ميان دو حكم چه ارتباط است؟ در جواب گوييم: حكايت قصه قابيل به ضميمه مقدمه ديگر كه «من سنّ سنة سيئة كان عليه مثل وزرِ مَن عمل بها»؛ (4) يعنى هر كه رسمى بد نهد با همه آنها كه رسمى آن رسم كار بندند شريك باشد در گناه _ و خداوند اين مقدمه را براى وضوح آن ذكر نفرمود _ سبب حكم شد، گويى در تورات گفت پسر آدم برادر خود را كشت و سنتى بد نهاد و با همه آنها كه عمل به اين سنت بد كنند شريك شد و اين قصه موجب گشت كه بنى اسرائيل از آن متنبّه شوند كه ارتكاب عمل زشت موجب رفع شناعت و تجرّى ديگران و بى اهميت بودن آن در نظرها است و هر كس به عمل زشت ديگرى راغب به عمل زشت شود با او شريك باشد و در كار خير همچنين. پس قصه قابيل در تورات به منزله شأن نزول حكم است. (5)

.


1- .روض الجنان، ج 6، ص 351.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 185.
3- .روض الجنان، ج 6، ص 354.
4- .الفصول المختاره، ص 137: «... من سن سنّة سيئة كان عليه وزرها و وزرمن عمل بها إلى يوم القيامة».
5- .روح الجنان، ج 4، ص 187.

ص: 447

33. «إِنَّما جَزاؤُا الَّذِينَ يُحارِبُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً أَنْ يُقَتَّلُوا...»

روض الجنان: ... آنگه اهل علم خلاف كردند در آنكه اين حكم برجاى است يا منسوخ شد، بعضى گفتند حكم برجاى است و منسوخ نيست مگر مثله كه منسوخ است و چشم كندن. (1) 1059. علامه شعرانى: در آيه قرآن مثله و چشم كندن مذكور نيست تا منسوخ باشد و دستور رسول صلى الله عليه و آله به مثله ثابت نيست و به روايت مذكور اعتماد نتوان كرد. اما حديث «لا تمثلوا ولو بالكلب العقور» (2) صحيح است اما ناسخ حكم مناقض آن نيست. (3) روض الجنان: ... و اگر راه به خوف دارد. (4) 1060. علامه شعرانى: راه را نا امن كنند. (5)

38. «وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما جَزاءً بِما كَسَبا نَكالاً مِنَ اللّهِ...»

روض الجنان: قَولُهُ: «وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ...» سيبويه گفت نصب اينجا در عربيت بهتر باشد و كذلك و قوله: «الزّانِيَةُ وَ الزّانِي» و در شاذ عيسى بن عمر به نصب خواند و اين خلاف آن است كه قراء بر اويند و رفع او بر ابتداست و خبر او فأقْطَعُوا است... . (6) 1061. علامه شعرانى: فقهاى اسلام گويند: اگر در قرآن وجهى در عربيت جايز باشد اما قرّاء نخوانده باشند و قرائت آن متواتر نباشد جايز نيست. بعض علماى متأخر كه آن را جايز شمرده اند قولشان معتمد نيست و به مخالفت آنان اعتنا نبايد كرد؛ چون قول كسى را كه در علمى بصيرت ندارد در هيچ مذهب و هيچ صناعت معتبر نشمرده اند و شايد كسى اهل لغت و نحو و طب و نجوم و غير آن نباشد و لغت غلطى را صحيح پندارد و استعمال كند يا ماضى را به جاى مستقبل يا دواى مفيدى را مضر داند يا زهره را نزديك تر از ماه شمارد، قول آنان را در اقوال نبايد شمرد. همچنين كسى كه از قاعده قرائت و علم قرآن بى بهره است، اگر تجويز كند قرآن را مطابق علم نحو بدون تواتر از قرّاء و نقل آن مى توان خواند، قول او معتبر نيست. (7) روض الجنان: و آن قيمت سپرى شد. (8) 1062. علامه شعرانى: در آن عهد اين قيمتِ سپر بود. (9) روض الجنان: ... و بيشتر فقها گفتند از بند دست بايد بريدن، و خوارج گفتند از دوش بايد بريدن از كتف چنان كه دوش نيز مقطوع باشد امّا قطع پاى هم چهار انگشت بايد بريدن و نيمه و پاشنه رها بايد كردن و انگشت مهين. (10) 1063. علامه شعرانى: قطع به اين كيفيت ميان فقهاى ما مشهور نيست بلكه گويند از كعب پا بايد بريد و پاشنه را به جا گذاشت. (11) روض الجنان:... و اگر زرساو باشد از معدن گرفته كه به گداختن و اصلاح محتاج باشد... . (12) 1064. علامه شعرانى: در برهان گويند: زر و طلاى خالصى را گويند كه شكسته و ريزه ريزه شده باشد. (13) و قول ابوالفتوح معتبرتر است. و «ساو» به معنى خراج هم آمده است. (14) روض الجنان: ... و هر كه از گريبان و آستين پيرهن بالا چيزى ببرد بر او قطع نباشد چه آن هر دو حرز نيست و اگر از گريبان و آستين زيرين بود بر او قطع باشد كه آن حرز است. (15) 1065. علامه شعرانى: پيراهن بالا آن است كه روى همه بپوشد و پيراهن زيرين آنكه روى آن چيز ديگر پوشيده. بالجمله، حدّ دزدى وقتى است كه مقارن تهديد و ترس و رفع امن باشد مانند محارب كه به ترسانيدن و شمشير كشيدن امن از بلاد بردارد يا آنكه در غفلت مالك داخل حرز او شود و به كيد و مكر ايجاد ترس و ناامنى كند نه آنكه معترض سرقت شود با امكان تحفّظ مالك؛ چون تقصير از مالك است فى الجمله. و هر چه مال بسيار باشد و از آن به صاحبش زيان رسد بيش از زيان بدنى كه به سارق رسد نخواهد بود مگر آنكه عمل سارق ايجاد ناامنى باشد كه زيانش بسيار است و به همه جامعه مردم رسد. (16)

.


1- .روض الجنان، ج 6، ص 355_356.
2- .بحارالانوار، ج 42، ص 257: «اياكم والمثلة ولو بالكلب العقور».
3- .روح الجنان، ج 4، ص 188.
4- .روض الجنان، ج 6، ص 357.
5- .روح الجنان، ج 4، ص 189.
6- .روض الجنان، ج 6، ص 369 _ 370.
7- .روح الجنان، ج 4، ص 198.
8- .روض الجنان، ج 6، ص 370.
9- .روح الجنان، ج 4، ص 198.
10- .روض الجنان، ج 6، ص 371.
11- .روح الجنان، ج 4، ص 199.
12- .روض الجنان، ج 6، ص 372.
13- .برهان قاطع، ص 576 .
14- .روح الجنان، ج 4، ص 200.
15- .روض الجنان، ج 6، ص 375.
16- .روح الجنان، ج 4، ص 202.

ص: 448

. .

ص: 449

39. «فَإِنَّ اللّهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ»

روض الجنان: ... و قوله: «إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ» دليل مى كند بر آنكه خداى تعالى به قبول توبه متفضّل است چه اگر واجب بودى بر خداى تعالى قبول توبه، اينجا نگفتى كه غفور و رحيم است. (1) 1066. علامه شعرانى: اين مسأله بارها گذشت: واجب نيست هر كس توبه كند خداوند توبه او را بپذيرد و اين تفضّل است. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 6، ص 377.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 203.

ص: 450

40. «...يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ...»

روض الجنان: «يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ» آن را كه خواهد عذاب كند و آن را كه خواهد بيامرزد. در اوّل اعني در باب عذاب استحقاق معتبر است به ادلّه عقل و اجماع امّت كه از روى حكمت جز آن را نخواهد كه عقاب كند كه مستحقّ باشد و عقاب نامستحق نخواهد. (1) 1067. علامه شعرانى: اين همه تأكيد براى دفع توهم ملاحده و منكران دين اسلام است كه بعيد مى شمارند براى اندكى مال دست مردى ناقص شود و به حكمت پروردگار در حدّ سرقت ايراد مى كنند. از اين جهت ملاحظه شود كه عطوفت كاذب و سستى ايمان در اكثر ممالك اسلامى و تقليد نصارا آنان را از اجراى حكم الهى باز مى دارد و به جاى آن چند حكم درباره دزد مجرى مى دارند كه مؤيّد فساد و مروّج دزدى است؛ از جمله آنان را حبس مى كنند و مردم بايد به دادن ماليات مصارف معيشت او را بر عهده گيرند. ديگر آنكه دزدان در زندان تبادل فكر مى كنند و نوآموزان از استادان فن دزدى ياد مى گيرند و كامل مى شوند. سيم آنكه زن و فرزند آنها كه غالبا فقير و بى سرپرست مى مانند در كوچه ها آواره و به فساد و دزدى مجبور مى شوند. چهارم آنكه دزدان را كه آزاد كرده اند و مدت زندان به سر آمد اجازه كسب و كار نمى دهند و چاره ديگر غيرِ دزدى ندارد. (2)روض الجنان: ... و خداى تعالى بر همه چيز قادر است و شى ء اينجا مخصوص باشد به معدوم دون موجود براى آنكه موجود به وجود آن مقدورى نشود* و از وجهى دگر مخصوص باشد به مقدورات او تعالى از آن جا كه ادلّه دليل كرده است على فساد مَقْدُورٍ واحد بَيْنَ الْقادريْن**. 3 1068. علامه شعرانى: * يعنى چيزى كه موجود شد ديگر مقدور نيست و به واسطه موجود شدن از مقدور بودن خارج است. 4 1069. ** يعنى يك عمل ممكن نيست از دو فاعل صادر شود. 5

.


1- .روض الجنان، ج 6، ص 378.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 204.

ص: 451

41. «...يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ يَقُولُونَ إِنْ أُوتِيتُمْ هذا فَخُذُوهُ وَ إِنْ لَمْ تُؤتَوْهُ فَاحْذَرُوا...»

روض الجنان: ... و او را ملامت كردند و گفتند شرط است اين كه تو كردى كشف اسرار و هتك اسرار... . (1) 1070. علامه شعرانى: يعنى آيا خوب است. (2) روض الجنان: و قَوْلُهُ: «مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ» ، اَىْ مِنْ بَعْدِ وَضْعِهٍ مواضِعَهُ و كنايت براى آن به تذكير گفت كه ردّ آن با لفظ كرد. (3) 1071. علامه شعرانى: يعنى ضمير كه به كلم بر مى گردد بايد مؤنث باشد اما مذكر آورد به اعتبار آنكه لفظ مذكر است. (4) روض الجنان: ... و قَوْلُهُ: «مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ» ، زجّاج گفت تقدير آن است كه بعد استقراره فى مواضعه، و معنى آن است كه پس از آنكه حلالش حلال كردند و حرامش حرام كردند. (5) 1072. علامه شعرانى: به نظر چنان مى رسد كه موضع معنى كلمه است و تحريف كلمه از موضع همان است كه ما تأويل بر خلاف ظاهر مى گوييم. و حاصل معنى آنكه لفظ را از موضع خود بر مى گردانند و به جاى ديگر مى برند؛ مثلاً در تورات آمده است كه پيغمبرى از ميان برادران ايشان بر مى انگيزم و مراد از اين پيغمبر اسلام و برادران ايشان عرب كه برادر بنى اسرائيلند. و آنها اين لفظ را از معنى خود بر مى گردانند و مى گويند مراد پيغمبر ديگرى است كه در آخرالزمان مى آيد و بايد از بنى اسرائيل باشد و برادران ايشان مقصود بنى اسرائيل است مثل «إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً» (6) كه صالح خود از ثمود بود و آن را برادر ايشان ناميد. و فرق ميان «عن مواضعه» و «من بعد مواضعه» آن است كه در اول لفظ را از معنى منحرف مى سازند و در معنى خود نمى گذارند و در دوم اصل كلم را در معنى خود قبول مى كنند و پس از آن به معنى ديگر محرّف مى كنند؛ نظير آنكه بعض اهل حديث گويند: مراد از «اثْنا عَشَرَ شَهْراً» 7 دوازده امام است و هم دوازده ماه. 8

.


1- .روض الجنان، ج 6، ص 381.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 204.
3- .روض الجنان، ج 6، ص 384.
4- .روح الجنان، ج 4، ص 208.
5- .اعراف (7): 73.
6- .توبه (9): 36.

ص: 452

42. «سَمّاعُونَ لِلْكَذِبِ أَكّالُونَ لِلسُّحْتِ فَإِنْ جاؤكَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ إِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ...»

روض الجنان: ... و از امير المؤمنين على عليه السلام روايت كرده اند كه سحت رشوت باشد در حكم و مهر زنان ناپارسا و مزد گشن فحل و كسب حجّام و بهاى خمر و بهاى سگ و مزد فالگوى و چيزى كه بستانند در توصّل به معصيت. (1)1073. علامه شعرانى: بر قاضى واجب است حكم به حق كند و رشوت نگيرد و غير قاضى هم چون واجب و وظيفه خود ادا كند رشوت گرفتن حرام است، و تخصيص به حكم مثال است. و «مزد گشن فحل» آن است كه براى جفت شدن نر مزد ستانند. و بايد دانست كه گاه رشوه براى حكم به حق مى گيرند و گاه ناحق و هر دو گناه است. و گاهى گناه كسى كه رشوه نمى گيرد بيش از آن است كه رشوه مى گيرد. (2) روض الجنان: ... در حكم حاكم و اختيار او، حاكم را دو قول گفتند: ابراهيم و عطا و قتاده و شعبى و زجّاج و طبرى گفتند حكم حاكم ثابت باشد برايشان و تخيير حاصل است، اگر خواهد ميان ايشان حكم كند و اگر نخواهد رد كند ايشان را به اهل ملّت خود تا برايشان حكم كنند و اين روايت از اميرالمؤمنين على كردند و اخبار ما بر اين وارد است. (3) 1074. علامه شعرانى: دول نصارا به عهد ما هر قدر عادل و منصف باشند و مذاهب رعاياى خويش را آزاد گذارند و مأموران خود را از ظلم و ستم باز دارند هنوز به پايه اسلام نرسيده اند و آن حكم كه اسلام درباره مذاهب ديگر فرمود سهل تر از حكم آنها است. چون مذاهب ديگر در دولت اسلام مجبور نيستند به قاضى رسمى اسلامى رجوع كنند و ملزم به پيروى احكام وى باشند، اما در ممالك ديگر حكم غير قاضى منصوب و غير قوانين مصوب كشور و امضاى حكومت مجاز نيست. يهود و نصارا در دولت اسلام مجبور نيستند به عدليه مسلمان مرافعه برند و حكم آن را گردن نهند، بلكه مجازند به قاضى كه خود خواهند در دين خود رجوع كنند و حكم او را جارى سازند و دولت اسلام حق ممانعت ندارد. (4) روض الجنان: ... ديت بنده قيمت او باشد مادام تا از هزار دينار سرخ در نگذرد كه ديت مرد مسلمان آزاد باشد، اگر از آن در گذرد با آن آرند. (5) 1075. علامه شعرانى: يعنى مطابق هزار دينار آورند. (6)

.


1- .روض الجنان، ج 6، ص 386.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 210.
3- .روض الجنان، ج 6، ص 386_387.
4- .روح الجنان، ج 4، ص 208.
5- .روض الجنان، ج 6، ص 393.
6- .روح الجنان، ج 4، ص 215.

ص: 453

. .

ص: 454

45. «وَ كَتَبْنا عَلَيْهِمْ فِيها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَيْنَ بِالْعَيْنِ...»

روض الجنان: پاره رُكْو. (1) 1076. علامه شعرانى: خرقه كهنه. (2)

47. «وَ لْيَحْكُمْ أَهْلُ الاْءِنْجِيلِ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فِيهِ...»

روض الجنان: ... و انجيل اِفعيل باشد منَ النَّجْل وهُو الاَصْلُ... . (3) 1077. علامه شعرانى: صحيح آن است كه انجيل عربى نيست و اصل آن يونانى و به معنى بشارت است. (4)

48. «...فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمّا جاءَكَ مِنَ الْحَقِّ لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ فِي ما آتاكُمْ...»

روض الجنان: ... عبداللهِ عبّاس گفت معنى آيت آن است كه شريعت اسلام و منهاج قرآن به ره طريقت و تعبّد جمله خلائق كردند اگر ايمان آرند چون نمى آرند از ايشان است.* گفت دليلش آن است كه مِنْكُم مى گويد و اين خطاب با مخاطبان حاضر باشد؛ چه اگر مراد اهل شرايع پيشين بودندى نگفتى مِنكم و اين وجهى قريب است و معتمد و آنان كه قول اول گفتند در مِنكُم گفتند براى تغليب گفت چه كتاب رسول است و خطاب به او و با امت اوست و مراد آن است كه مِنكُم و مِنهُم و لكن تغليب داد اين قوم را بر ديگران چنان كه تغليب مذكّر بر مؤنث. (5) اين قول را تقويت داد بقوله: «وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً» والتقدير لجَعَلَكُمْ واءيّاهم اُمَّةً واحدةً تا معنى مستقيم شود. گفت اگر خداى خواستى همه رايك امّت كردى و يك شريعت فرمودى. اين دليل آن كند كه هر امّتى را شرعى دگر فرمود و هر دو محتمل است** و معنى دار. (6) 1078. علامه شعرانى: * يعنى خاصّ مؤمنين و چون خداوند يك شريعت براى همه معين فرمود. و ظاهر آيه آن است كه خداوند براى هر كس شريعت جداگانه مقرّر كرد و اين منافى آن است. ابن عباس جواب مى دهد كه مراد شريعت و طريقه هاى باطل نيست كه مردم براى خود انتخاب كردند بلكه طريقه حق يكى است. (7) 1079. ** اگر گويى: غيرِ قولِ ابن عباس معتمد نيست براى آنكه خداوند جعل همه اين طريقه ها را نسبت به خود داد و آنها كه خود مردم انتخاب كردند باطل است و به جعل خداوند نيست تا بگويد «جعلنا منكم»، در جواب گوييم: دو شريعت در دو زمان مراد است و نيز خداوند افعال مردم را نسبت به خود مى دهد، مانند «... أَضَلَّ اللّهُ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً» (8) و تأويل آن را در بيان آيات جبر بيان كرده اند. (9) روض الجنان: ... و اين چنان است كه گفت: «وَ لَوْ شِئْنا لَآتَيْنا كُلَّ نَفْسٍ هُداها» (10) ؛ اگر ما خواهيم هر نفسى را هدى دهيم، يعنى مشيّت جبر براى آنكه مشيّت اختيار خود هست. 111080. علامه شعرانى: مشيت جبر اراده تكوينى است و مشيت اختيار اراده تشريعى و خداوند به مشيت اختيار از مردم خواست به اختيار خود مؤمن شوند و به مشيت جبر آنها را مجبور به ايمان نكرد. چون صلاح دانست انسان مختار باشد و طبيعت او را با اختيار آفريد و جبر برخلاف طبيعت او است. و به اين جهت انسان از جابر و ظالم متنفر است و در آزادى با نشاط و مكنون طبيعت خويش را از علم و هنر و صنعت و هر چه خداوند انسان را براى آن آفريده ظاهر مى سازد اما در جبر و قهر دل مرده و بى نشاط و بى كاره به منزله آلت معطّل است. 12

.


1- .روض الجنان، ج 6، ص 398.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 218.
3- .روض الجنان، ج 6، ص 405.
4- .روح الجنان، ج 4، ص 223.
5- .روض الجنان، ج 6، ص 408.
6- .روض الجنان، ج 6، ص 409.
7- .روح الجنان، ج 4، ص 225.
8- .نساء (4): 88 .
9- .روح الجنان، ج 4، ص 226.
10- .سجده (32): 13.

ص: 455

. .

ص: 456

51 . «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِياءَ...»

روض الجنان: قَوْلُهُ: يا اَيُّها الّذينَ امَنُوا، قديم (جلّ جلالُهُ) خطاب كرد با مؤمنان و ايشان راگفت اى مؤمنان مصدّقان گرويدگان اگر هيچ شما را اصلى هست جهودان و ترسايان را دوست مگيرى؛ چه ايشان دشمنان شمااند و به شما خير نخواهد و بسگالند، به ايشان تولاّ مكنيد و به ايشان موالات و دوستى مكنيد، ايشان دوستان يكديگراند. (1) 1081. علامه شعرانى: ما به چشم خويش زيانِ موالات آنان را ديده ايم، بر هر جا دست يافتند مردم منافق و ملحد و پست و طمّاع را بر مسلمانان مسلط ساختند و همه چيزِ آنها را گرفتند. و آن كس كه تاريخ اندلس و پس از آن تاريخ عثمانى را به دقت بخواند، داند كه چگونه مسلمانان با نصارا دوستى كردند و چگونه نصارا آنها را برانداختند. (2)

54 . «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ...»

روض الجنان: ... آنگه گفت: فازَ فيروز؛ ظفر يافت فيروز. (3)1082. علامه شعرانى: «فيروز» خود به معنى مظفر است و «فاز» هم بدين معنى است. و حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله از عمل او تعبير به فعلى كرد كه با نام او متناسب بود. اما صحيح آن است كه يعقوبى گفت اسود در عهد ابوبكر كشته شد. (4) روض الجنان: ... دو مرد از يمامه: نام يكى رجال بن نهثل، نام ديگرى محكم... . (5) 1083. علامه شعرانى: در بسيارى از كتب رحال بن عنثوه است و محكم بن طفيل و رحال به همه حروف مهمله و عنثوه به عين و نون و ثاء مثلّث و واو و هاء در آخر. (6) روض الجنان: چون رسول عليه السلام با جوار رحمت ايزدى انتقال كرد، جهودان و ترسايان شماتت كردند... . (7) 1084. علامه شعرانى: يعنى خوشحال شدند. (8) روض الجنان:... گفت: واللّه! كه مردى سخت قوَّت بود، دور غايت بود. (9) 1085. علامه شعرانى: يعنى كسى كه مى خواست به غايت فضل و منقبت او برسد راهى دور در پيش داشت. (10) روض الجنان: ... و گاه با دنيا خطاب مى كرد و مى گفت: اى دنيا مرا تعرّض مى كنى؟ يا با من به بازار مى كنى...! (11) 1086. علامه شعرانى: بازار مى كنى ترجمه «تسوّقت» به سين بى نقطه مشتق از سوق است به معنى بازار. و بازار كردن به معنى معامله كردن و اظهار رفاقت و دوستى براى فريب، چنان كه رسم آنان است. و اين كلمه به وجه ديگر هم روايت شده است. (12)روض الجنان:راوى خبر گويد: كه روز صريخ أسد عُوَيْلِمْ از صفّ كافران اسب برون زد؛ در خبر است كه چهار صد من آهن بر او و بر اسبش بود. (13) 1087. علامه شعرانى: در بعض كتب ديدم در يكى از غزوات گفته و در اينجا روز صريخ است و من روز صريخ را ندانستم چيست و كدام يك از غزوات رسول صلى الله عليه و آلهبدين نام است. و اين حكايت را بدين تفصيل جاى ديگر نيافتم. و در بحار از مناقب ابن شهر آشوب نام اسدبن عويلم را در ذيل غزوه طائف آورده است. (14) والعلم عند الله. و در افواه نظير اين قصه به مرحب نيز منسوب است. (15) روض الجنان: وَالاَيادي قُرُوضٌ. (16) 1088. علامه شعرانى: دستها به هم قرض مى دهند و انعامها معاوضه مى شوند. (17) روض الجنان: ... اگر شما بروى بروى كه رفته بهى رفتنى رفته به. 18 1089. علامه شعرانى: رفته باشيد بهتريد. 19 روض الجنان: ... آنكه از حضرت برود به مصحّف سفر رود. 20 1090. علامه شعرانى: مصحّف سفر سقر است به قاف، يعنى جهنم. 21

.


1- .روض الجنان، ج 6،ص 414_ 415.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 230.
3- .روض الجنان ج 7، ص 3.
4- .روح الجنان، ج 4، ص 234. رك: تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 130.
5- .روض الجنان، ج 7، ص 4.
6- .روح الجنان، ج 4، ص 234.
7- .روض الجنان، ج 7، ص 5 .
8- .روح الجنان، ج 4، ص 235.
9- .روض الجنان، ج 7، ص 11.
10- .روح الجنان، ج 4، ص 239.
11- .روض الجنان، ج 7، ص 12؛ چاپ مشهد «صرح» ضبط كرده است.
12- .بحارالانوار، ج 41، ص 95، ح 14؛ مناقب، ج 2، ص 332.
13- .روح الجنان، ج 4، ص 240.
14- .روض الجنان، ج 7، ص 15.
15- .روح الجنان، ج 4، ص 242.
16- .روض الجنان، ج 7، ص 16.
17- .روح الجنان، ج 4، ص 243.

ص: 457

. .

ص: 458

55 . «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ»

روض الجنان: «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ...» . خلاف كردند در سبب نزول آيه و آنكه در حقّ كه آمد، بعضى گفتند در عباده صامت و عبداللّه بن اُبىّ سلول آمد چنان كه اشاره كرده شد در آيت مقدّم و بعضى گفتند در عامّةُ مؤمنان و مراد به راكعون خاضعون است. (1) 1091. علامه شعرانى: اگر گويى: علماى شيعه اين آيه را دليل بر امامت حضرت امير المؤمنين عليه السلام دانند و دليل امامت بايد مفيد يقين باشد و با اختلاف مفسران در شأن نزول آيه و معنى آن يقين حاصل نمى شود، و اگر گويى به اجماع اهل بيت عليهم السلام تمسّك مى كنيم، در جواب گوييم: آن كسى كه به اجماع اهل بيت تمسّك مى كند و قول آنان را حجت مى داند بايد خود به امامت على عليه السلام ايمان آورده باشد و صحيح نيست براى كسى كه به امامت آن حضرت معتقد نباشد به اجماع اهل بيت تمسّك كنيم؛ چون وى به حجيت قول اهل بيت اعتقاد ندارد. و اگر همه مفسران متّفق بودند كه آيه درباره آن حضرت است براى مخالفان امامت تمسّك به اجماع آنان ممكن بود، در جواب گوييم: استدلال گاهى براى مجادله و ساكت كردن مخالفان است و آن را جدل مى گويند و گاه براى اثبات و تحقيق و آن را برهان گويند. و اين آيه از جهتى براى منصفان است كه خود تأمّل كنندو قصد مجادله نداشته باشند و براى آنان نقل جماعت بسيار از مفسران بزرگ اهل سنت كافى است مانند ابن جرير طبرى و مجاهد و سُدّى. و اگر نزول آيه در شأن اميرالمؤمنين صحيح نبود آنها نقل نمى كردند و علت نداشت نقل كنند. و از جهتى براى معاندان هم حجت است در مقام جدل؛ زيرا كه هر كس آيه را در شأن على عليه السلام ندانست گفت عام در همه مؤمنان است و چون ثابت كنيم كه آيه درباره همه نيست اجماع خواهد شد كه بر فرضِ تخصيص خاصّ به على بن ابى طالب است. و به اين بيان علامه حلى در شرح تجريد اشاره فرموده است. (2) روض الجنان: ... على نماز مى كرد به ركوع دربود. (3)1092. علامه شعرانى: «به ركوع در بود» يعنى در ركوع بود. (4) روض الجنان: ... و آيت دليل است بر امامت امير المؤمنين عليه السلام ووجه استدلال آن است كه خداى تعالى اثبات ولايت كرد خود را به لفظ «اِنَّما» ... . (5) 1093. علامه شعرانى: پس از آنكه معلوم شد حضرت على عليه السلام انگشترى به سائل داد و درباره او اين آيه نازل شد شبهه اى در ولايت او نمى ماند چنان كه پس از قضيه افك عايشه، آيه در مذمت تهمت زدن به طور عام آمد آن را دليل تبرئه عايشه دانستند بى آنكه اشاره به زنى باشد. (6) روض الجنان: و لفظ ولى اولى فايده دهد. (7) 1094. علامه شعرانى: يعنى لفظ ولى مفيد معنى اولى باشد. (8) روض الجنان:... و مبرّد گفت: الْوَلىُّ وَالمَولى وَالاَولى والاَحَقُّ بمعنىً واحدٍ و آيه خطاب است جمله مكلّفان را. (9) 1095. علامه شعرانى: اگر بنابراين بود كه هر لفظ مشترك را در قرآن مشتبه دانيم و بر هيچ معنى حمل نكنيم و به قرائن لفظى و عقلى اعتنا نكنيم، هيچ حكمى از احكام شرعى از قرآن استنباط نمى شد؛ مثلاً «إِنْ كُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا» (10) ، جنب در قرآن چند معنى دارد مانند «الجار الجنب» و «بصرت به عن جنب» و تطهير هم به معنى غسل متبادر نيست و قرء به معنى طهر و حيض هر دو است و طلاق در اصل لغت آزاد كردن و رهايى است. و هكذا ساير لغات و احكام. روض الجنان:و از او برگرفته. (11)1096. علامه شعرانى: يعنى از او گذشته، رسول خدا اولى است. (12) روض الجنان:... دگر آنكه دو فرقه مختلف الآراء والرويه* با كثرت خلاف كى از ميان ايشان است، أعْنى شيعه و اصحاب الحديث اتّفاق كردند كه اين در حقّ امير المؤمنين على عليه السلامآمد**. (13) 1097. علامه شعرانى: * يعنى رأيهاشان مخالف يكديگر و افكارشان هم. (14) 1098. ** و هيچ علت ندارد اين حديث را تكذيب كنيم يا گوييم به سببى جعل كردند؛ چون راويان شيعى و متهم به تعصب براى اثبات امامت نبودند و بى جهت واقعه اى مشهور را كه جماعتى از معتمدان نقل كنند و نشانه وضع در آن نباشد نمى توان تكذيب كرد. (15) روض الجنان: ... اگر گويند: «الَذَّينَ امَنُوا» ، لفظ جمع است، و كذلِكَ الى آخر الآية، چگونه حمل كُنى بر اميرالمؤمنين عليه السلام و او يك شخص است؟ جواب گوييم: عرب عبارت كنند به لفظ جمع از يكى بر سبيل تفخيم و تعظيم چنان كه فرمود تعالى: «إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ» (16) ، و قال تَعالى: «ربِّ ارْجِعُونِ» (17) ، وَقالَ تَعالى: «عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ» (18) ، «قالَ لَهُمُ النّاسُ إِنَّ النّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ» (19) ، و خلاف نيست كه مراد به ناس اوّل نعيمِ مسعود است و به لفظ دوم ابو سفيان و قولُهُ: «ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النّاسُ» (20) يعنى رسول اللّه و نظائر اين در قرآن بسيار است. (21)1099. علامه شعرانى: عمده در تمسّك به آيه «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ» اثبات آن است كه درباره على عليه السلام نازل شد و چون اين ثابت شود شبهه اى در امامت و ولايت آن حضرت نمى ماند و ساير سخنان و شبهات الفاظ بيهوده است و دعاوى بى معنى. و اگر به اين ابداعات بتوان اعتنا كرد هيچ مطلب بديهى سالم از مناقشه نمى ماند؛ چون مى توان به اين گونه شبهات همه وقايع مسلّم و جميع احكام مسلم الهى را باطل كرد. مثلا در قضيه افك عايشه: «إِنَّ الَّذِينَ جاؤ بِالاْءِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَكُمْ» (22) مى توان شبهه كرد كه اين آيات راجع به عايشه نيست؛ زيرا كه «لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَكُمْ» ضمير جمع مذكر است و عايشه مفرد مؤنث و همچنين همه ضمائر پس از اين جمع مذكر است؛ دليل آنكه خطاب با مردان بود. همچنين «إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا» (23) مطلق مؤمنان است كه «الَّذِينَ آمَنُوا» فرمود نه «فى التى آمنت». و نظاير اين در ساير آيات قرآن بسيار است: «إن جائكم فاسق بنبأ» (24) شأن نزول خبر وليد است و كسى شك ندارد آيه دلالت بر فسق او مى كند. ديگر «إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ» (25) همه كس آن را حمل بر مسجد قبا و فضل آن كرد؛ چون نزول درباره او است با آنكه ممكن است به مقتضاى لفظ به مسجد الحرام برگردانيد. و نيز «إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ» (26) در اسباب نزول آمده است كه ابوبكر با پيغمبر به غار ثور درآمد و اين آيه در آن باب نازل شد. شك نمى ماند كه مراد از صاحب ابوبكر است و كسى را نرسد در آن شبهه كند مگر شأن نزول را منكر شود و آن ممكن نيست. و نيز كسى نمى تواند صاحب را به غير معنى معاشر حمل كند، چون صاحب به معنى معاشر است در قرآن و اشعار بسيار. مثل و صاحب لي بطنه كالهاويةكان في أحشائه معاوية (27)و مثل قوله تعالى «قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ» (28) درباره دو تن آمد كه يكى پرهيزكار و متديّن بود و ديگرى بر خلاف وى با هم معاشر بودند. 29 روض الجنان: ... اگر گويند خداى تعالى زكات گفت و معلوم است به اتفاق كه امير المؤمنين دويست درم يا بيشتر يك سال ننهادى تا زكات بر او واجب شدى و بايد تا بالاى دويست باشد. 30 1100. علامه شعرانى: جلال الدين سيوطى در كتاب الدر المنثور (صفحه 293 از جلد دوم) روايات بسيار آورده است از اهل سنت كه آيه در شأن على بن ابى طالب است؛ از جمله خطيب و عبدالرزاق و عبد بن حميد و ابن جرير و ابوالشيخ و ابن مردويه و طبرانى و ابن ابى حاتم و غير هم. و از اين گونه شبهات كه امام رازى در تفسير خويش آورده در اين نقلها ترديد حاصل نمى شود. و بسيار عجب است كه وى آيه كريمه «وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ» 31 را صريح در اثبات خلافت خلفاى مشهور مى داند با اينكه آيه استخلاف به هيچ قرينه و اشارت و روايات كتب اسباب النزول ربطى با خلفا ندارد و يك روايت هم نيامده است كه مراد از «الَّذينَ آمَنُوا» ابوبكر يا عمر بوده يا درباره آنها نازل شده است. و معنى آن خلافت عامه مسلمين است در زمين؛ يعنى جانشين شدن مسلمانان نصارا و مجوس را و اين در عهد سلطنت يزيد و وليد هم بود. 32

.


1- .روض الجنان، ج 7، ص 19.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 244. كشف المراد، ص 499.
3- .روض الجنان، ج 7، ص 20.
4- .روح الجنان، ج 4، ص 245.
5- .روض الجنان، ج 7، ص 25.
6- .روح الجنان، ج 4، ص 249.
7- .روض الجنان، ج 7، ص 25.
8- .روح الجنان، ج 4، ص 250.
9- .روض الجنان، ج 7، ص 26.
10- .مائده (5): 6.
11- .روض الجنان، ج 7، ص 27. در چاپ مشهد به جاى «مختلف الاراء والرويه»، مختلف آرا و ديانت» ضبط شده است.
12- .روح الجنان، ج 4، ص 251.
13- .حجر (15): 9.
14- .مؤمنون (23): 99.
15- .نمل (27): 16.
16- .بقره (2): 199.
17- .روض الجنان، ج 7، ص 29.
18- .نور (24): 11.
19- .نور (24): 19.
20- .حجرات (49): 6.
21- .توبه (9): 108.
22- .توبه (9): 40.
23- .اين شعر در منقصت معاويه به جهت نفرين پيامبر بر او، به صورت مثل درآمده است. الغدير، ج 11، ص 90.
24- .كهف (18): 37.
25- .روح الجنان، ج 4، ص 253.
26- .روض الجنان، ج 7، ص 32.
27- .نور (24): 55 .
28- .روح الجنان، ج 4، ص 254.

ص: 459

. .

ص: 460

. .

ص: 461

. .

ص: 462

. .

ص: 463

58 . «وَ إِذا نادَيْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ اتَّخَذُوها هُزُواً وَ لَعِباً...»

روض الجنان: ... برخاستندى كه بر مخيزاند و نماز كردندى مكناد، و ركوع كردند كه مكناد و سجود كردند كه مكناد. (1) 1101. علامه شعرانى: از اين سه كلمه «مكناد» معلوم مى شود در دعا مفرد و جمع را مانند يكديگر استعمال مى كرد. (2) روض الجنان: ... خداى تعالى از گفتِ ايشان اين آيت بفرستاد و رد كرد برايشان اين آيت «وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَى اللّهِ» . (3) 1102. علامه شعرانى: آيه در سوره فصّلت مكى است و تشريع اذان در مدينه بود. پس نزول آيه هنگام تشريع اذان به نظر صحيح نمى رسد مگر آنكه گوييم پيغمبر صلى الله عليه و آلهدر آن هنگام اين آيه قرائت كرد. (4) روض الجنان: ... يا هذا، اين ناقوس بهايى است؟ (5) 1103. علامه شعرانى: يعنى به قيمت مى فروشى. (6) روض الجنان: .... تا به آخر بانگ نماز مرا بياموخت، من ياد گرفتم، آنگه گفت: چون نماز نزديك رسد هم اين ببايد گفتن، جز كه به جاى خود قَدْ قامتِ الصَّلاة دو بار در افزود... . (7) 1104. علامه شعرانى: در آن جايى كه اكنون مى گويند پيش از الله اكبر دوم. (8) روض الجنان: ... و اين خبر ضعيف مى آيد مرا و اگر درست باشد همانا رسول عليه السلامبر خواب بعضى مردمان اعتماد نكرده باشد درين معنى تا بر وى وحى نيامده باشد، چون وحى آمده باشد آنگه كار بندد رسُول آن را. (9)1105. علامه شعرانى: يعنى بر فرضِ اينكه عبداللهِ زيد اين خواب ديده باشد، حضرت رسالت بر خواب او اعتماد نفرمود و دستور نداد تا وحى بر خود آن حضرت نازل گشت، آن گاه عمل كرد. و شايد حكمت در خواب عبداللهِ زيد آن بود كه مردم بدانند اظهار شهادت به رسالت خاتم انبيا در اذان هر روز از جانب پروردگار بوده است و به خواب مردى بيگانه آمده است و توهّم نكنند آن حضرت به محض ميل خود براى جاه _ نعوذ بالله _ اين دستور داد. (10) روض الجنان: ... و ايشان را بر بختيان نشانند... . 11 1106. علامه شعرانى: يعنى شتران بختى. 12

.


1- .روض الجنان، ج 7، ص 39؛ در چاپ مشهد هر سه «مكناند» ضبط شده و در پاورقى «مكناد» آمده است.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 259.
3- .روض الجنان، ج 7، ص 39 _ 40. فصلت (41): 33.
4- .روح الجنان، ج 4، ص 260.
5- .روض الجنان، ج 7، ص 39_40.
6- .روض الجنان، ج 7، ص 40 _ 41.
7- .روض الجنان، ج 7، ص 41.
8- .روح الجنان، ج 4، ص 261.
9- .روض الجنان، ج 7، ص 42؛ در چاپ مشهد «نجيبانى» ضبط شده است.
10- .روح الجنان، ج 4، ص 262.

ص: 464

. .

ص: 465

59 . «قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنّا إِلاّ أَنْ آمَنّا بِاللّهِ...»

روض الجنان: «يا أَهْلَ الْكِتابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنّا...» ، عبداللهِ عبّاس گفت: سبب نزول آيت آن بود كه جماعتى جهودان به نزديك رسول عليه السلام آمد چون ياسر بن أَخطب و رافع بن ابى رافع و عازار و زيد و خالد و ازار و اسبع. (1) 1107. علامه شعرانى: در بعض كتب نافع بن ابى نافع و غازى بن عمرو و زيد بن خالد و ازار و اسقع است. (2)

60. «قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِكَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللّهِ...»

روض الجنان: و عون عقيلى و أبان بن تغلب* [خواند «وعُبّد الطاغوت» كركّع و سجّد و اين هر سه بناء جمع باشد و عبيد بن الحمير ]خواند: و اَعْبُدَ الّطاغوت مثلُ كَلْبٍ و أَكْلُبٍ. (3) 1108. علامه شعرانى: ابان بن تغلب از اصحاب امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهماالسلاماست و از قاريان معروف و قولش حجت است. و اگر گويى: چرا به قرائت او نخوانيم؟ گويم: چون قرائت او براى ما به روايت متواتر ثابت نشده و نقل آحاد است و نقل آحاد در قرآن حجت نيست و قرآن مانند اصول دين است كه به خبر واحد ثابت نمى شود. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 7، ص 43.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 262.
3- .روض الجنان، ج 7، ص 46؛ عبارت داخل قلاب در چاپ مشهد نيامده است.
4- .روح الجنان، ج 4، ص 264.

ص: 466

63. «لَوْلا يَنْهيهُم الرَّبّانِيّونَ وَ الْأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِم الاْءِثْمَ...»

روض الجنان: ... در خبر است كه خداى تعالى وحى كرد به يُوشَع بن نون كه: من از قوم تو صد هزار آدمى را هلاك خواهم كردن، چهل هزار صالح و نيكان و شصت هزار بدان. يُوشع گفت: بار خدايا! دانم كه بدان مستحقّ هلاكند، نيكان را چرا هلاك خواهى كردن؟ گفت: ... براى آنكه ايشان براى خشم من خشم نگرفتند و به آن فاسقان مؤاكله و مشاربه و مخالطه كردند. (1) 1109. علامه شعرانى: مردمان عهد ما را تنبيهى بزرگ است كه فاسقان بسيارند و مردم صالح از آنها پرهيز نمى كنند بلكه از معاشرت آنان فخر و مباهات دارند. و نهى از منكر آن است كه اگر بتواند فاسقان را به پند و موعظه به صلاح آورد و اگر نااميد باشد ترك معاشرت كند تا قبح عمل خود را بهتر بدانند. (2)

64. «وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ...»

روض الجنان: ... بعضى ديگر گفتند: مراد جهودانند تنها و مراد آن مخالفت و عداوت است كه در ميان فرق جهودان است از عنانيان و اسمعنيان و ديگر طوايف... . (3) 1110. علامه شعرانى: خوارزمى در مفاتيح العلوم گويد: از اصناف يهود يكى عنانيه است منسوبِ نعانى چنان كه در نسبت به مانى گويند: منانى. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 7، ص 49 _ 50 .
2- .روح الجنان، ج 4، ص 267.
3- .روض الجنان، ج 7، ص 56 .
4- .روح الجنان، ج 4، ص 271. مفاتيح العلوم، ص 34: «اصناف اليهود كثيرة فمنهم العنانيّة وهم ينسبون إلى عانى».

ص: 467

67. «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ إِنَّ اللّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ»

روض الجنان: آيت در حقّ اميرالمؤمنين على آمد در حجّة الوداع چون رسول عليه السلامبا ترسايان نجران مصالحه كرد بر دو هزار حلّه من حلل الاواقىّ... . (1) 1111. علامه شعرانى: اهل سير گويند: پيغمبر صلى الله عليه و آله با نصارا نجران پس از مباهله پيمان بست بر ذمه و جزيه كه هر سال هزار حلّه در صفر دهند و هزار حلّه در رجب و با هر حلّه يك اوقيه سيم. و در عبارت كتاب تصحيفى است. (2) روض الجنان: و آنچه حاصل كرده بود از حلّه ها در اعدال بست. (3) 1112. علامه شعرانى: در چند عدل. (4) روض الجنان: و حلّه ها بستدم و در تنگها كردم. (5) 1113. علامه شعرانى: تنگ عدل و جوال بار است. (6) روض الجنان: درختكى چند دوح بود. (7)1114. علامه شعرانى: «دوح» درخت تناور و بزرگ. (8) روض الجنان: ... و قوم را وعظ داد و زجر كرد، آنگه گفت: يا قوم نُعِيَتْ الىَّ نَفْسى وَقَد حانَ مِنّى خفوف منْ بينِ اَظْهُرِكُم... . (9) 1115. علامه شعرانى: در نهايه ابن اثير گويد: در حديث «قد دنا منى خفوف من بين اظهركم» أي حركة و قرب ارتحال. (10) روض الجنان: [حارث بن نعمان گفت:] بار خدايا اگر اين كه محمّد مى گويد حق است و از نزديك تو است بر ما از آسمان سنگ ببار و يا ما را عذابى اليم از نزديك تو بيار. اين هنوز نگفته بود تمام كه سنگى آمد از آسمان و بر سر او آمد و او را بر جاى بكشت، و خداى تعالى اين آيت فرستاد: «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ* لِلْكافِرينَ ...» . (11) 1116. علامه شعرانى: چون به اتفاق علما اين سوره (معارج) مكى است بايد روايت را حمل بر آن كرد كه تكرار نزول شد يا آنكه به مناسبت واقعه اى جبرئيل يا پيغمبر صلى الله عليه و آلهآيه را تلاوت كردند. (12) روض الجنان: بار خدايا اگر تقصير يا تأخيرى افتد. (13) 1117. علامه شعرانى: ما گوييم: اگر خداى ناكرده. (14) روض الجنان: ... يَوْمُ التّرديد و يَومُ التَّهديد، يومُ العِصْمَةِ لتَقرير العصمَةِ. (15) 1118. علامه شعرانى: روزى كه خداوند درباره پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود «و الله يعصمك من الناس» 16 براى مقرر داشتن عصمت براى على عليه السلام كه از لوازم امامت او است. 17

.


1- .روض الجنان، ج 7، ص 62.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 274.
3- .روض الجنان، ج 7، ص 63.
4- .روض الجنان، ج 7، ص 64.
5- .روح الجنان، ج 4، ص 276.
6- .روض الجنان، ج 7، ص 65.
7- .روح الجنان، ج 4، ص 277.
8- .روض الجنان، ج 7، ص 65؛ در چاپ مشهد «خفوق» ضبط شده است.
9- .روض الجنان، ج 7، ص 74.
10- .روح الجنان، ج 4، ص 283.
11- .روض الجنان، ج 7، ص 75.
12- .روح الجنان، ج 4، ص 284.
13- .روض الجنان، ج 7، ص 79.
14- .مائده (5): 67.
15- .روح الجنان، ج 4، ص 286.

ص: 468

. .

ص: 469

72. «لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ...»

روض الجنان: «لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا انَّ اللّهَ هُو المَسيحُ بنُ مَريَمَ» ؛ كافر شدند آنان كه گفتند: خداى معبود كه استحقاق عبادت دارد عيسى مريم است و بيان كرديم كه: «كُفر» جحود به دل باشد آن را كه واجب باشد كه به او اقرار دهند و از قبيل اعتقاد باشد و آن را به افعال جوارح هيچ تعلّق نيست. (1) 1119. علامه شعرانى: مكرر در اين تفسير و كتب ديگر علما آمده است كه عمل به جوارح نه جزء ايمان است و نه جزء كفر. و مخالفت اهل حديث در اين معنى از جهت تدبّر نكردن ايشان است. (2)

82 . «لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النّاسِ عَداوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا...»

روض الجنان: ... «وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً» و يابى نزديك ترينِ ايشان را به دوستى مر مؤمنان را آنان كه گفتند ترسايانيم، و مراد به ترسايان خصوص است نه عموم، براى آنكه ترسايان با مسلمانان كمتر از جهودان دشمنى نكنند. (3) 1120. علامه شعرانى: و در آيه فرمود: «لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِياءَ» (4) و فرمود: «لا يَأْلُونَكُمْ خَبالاً وَدُّوا ما عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفِي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ» (5) . و شايد كسى گويد: زيان نصارا بر مسلمانان بيش از يهود است. گوييم: اين براى قدرت آنان است و ضعف طوائف ديگر و اگر يهود يا مشركان آن قدرت داشتند كه نصارا دارند بيش از آنان در آزار مسلمانان مى كوشيدند، چنان كه مى بينيم در بسيارى از بلاد مسلمانان كه خود نصارا متصدّى امر حكومتند بر مسلمانان آن اندازه سخت گيرى نيست كه ملاحده و بى دينان را بر حكومت مى گمارند، اگر چه اين ملاحده از نسل مسلمانان باشند. (6) روض الجنان: و در خبر است كه: مبشّرى ديگر آمد عند اين و بشارت داد به ولادت حسن على رسول عليه السلام آن را بشارتى ديگر شناخت و گفت: اَمْ بِولادَةِ شَبَّرْ... . (7) 1121. علامه شعرانى: «شپر» به زبان عبرى به معنى نيكو است. (8) روض الجنان:... چون رسول عليه السلام با مدينه آمد و امّ حبيبه را با خانه آورد، خبر به ابوسفيان رسيد و او اسلام نياورده بود شادمانه شد به اين خبر و گفت: ذاكَ الفَحلُ لا يُقْرَعُ اَنْفُهُ، او آن فحل است كه او را باز نزنند*. پس از مدّتى نزديك نجاشى نامه اى نوشت به رسول عليه السلام و پسرش را ارهابن اصحمة بن الحر با شصت مرد از حبشه بفرستاد**... . (9) 1122. علامه شعرانى: * عبارت مثلى است در فحل كريم كه او را نزنند. فحل لا يقدع أنفه أي لا يضرب. (10) 1123. ** در بسيارى از كتب نام پدر أصحمه را أبحر نوشته اند. 11 روض الجنان: عروة بن الزّبير گفت: ترسايان انجيل ضايع كردند و آن را تغيير و تبديل كردند و ايشان پنج مرد بودند، چهار تغيير و تبديل كردند و آن: لوقاس و مرقوس و بلجيس و ميمنوس بود، و آنچه از ايشان بر حق بايستاد قسّيس نام بود. 12 1124. علامه شعرانى: دو كلمه اخير تصحيف «يوحنس» يعنى يوحنا و «متيوس» يعنى متى است. 13

.


1- .روض الجنان، ج 7، ص 96.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 297.
3- .روض الجنان، ج 7، ص 105.
4- .مائده (5): 51 .
5- .آل عمران (3): 118.
6- .روح الجنان، ج 4، ص 303.
7- .روض الجنان، ج 7، ص 108.
8- .روح الجنان، ج 4، ص 305.
9- .روض الجنان، ج 7، ص 110.
10- .روح الجنان، ج 4، ص 306.

ص: 470

. .

ص: 471

85 . «فَأَثابَهُمُ اللّهُ بِما قالُوا...»

روض الجنان: ... «بِما قالُوا» ، «ما» مصدرى است، أىْ اَثابَهُمُ اللّه بِقَوْلِهِمْ، «هُمْ» در محل مفعول اوّل است. (1) 1125. علامه شعرانى: يعنى هم در فعل اثابهم نه در قولهم. (2) روض الجنان: عِكرِمه روايت كرد از عبداللهِ عبّاس كه گفت: مردى نزديك رسول آمد و گفت: يا رسول اللّه! من دوش، پاره اى گوشت بخوردم در ميانه شب مرا انتشار رنجه داشت، من گوشت بر خويشتن حرام كردم. (3) 1126. علامه شعرانى: [انتشار] يعنى شهوت. (4)

89 . «لا يُؤاخِذُكُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمانِكُمْ وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما عَقَّدْتُمُ الْأَيْمانَ فَكَفّارَتُهُ إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساكِينَ...»

روض الجنان: طارَقْتُ النَّعْلَ. (5) 1127. علامه شعرانى: «طارَقَ نَعلَيْه» يعنى يكى را روى ديگرى پوشيد. (6) روض الجنان:... امّا چون گويد: اَقْسَمْتُ اَوْ اُقْسِمُ اَوْ حَلَفْتُ يا چيزى كه لفظ سوگند باشد آنگه گويد من اين سوگند نخواستم او را بر آن تصديق كنند و آنچه ميان او و خدا باشد خداى با او كند آنچه از او داند. (7)1128. علامه شعرانى: اين حكم در آن سوگند است كه با حقوق دنيوى مردم مربوط نباشد، مانند سوگند در عبادات. اما در دعاوى و نزد قاضى چون سوگند خورد ادعاى خلاف ظاهر از او پذيرفته نيست. (8) روض الجنان: ظاهرستر. (9) 1129. علامه شعرانى: ظاهرالصلاح. (10) روض الجنان:... و ابو حنيفه و اصحابش گفتند: كفّاره را سبب وجوب، حِنْث است تا حِنْث نباشد واجب نبود و فرق نكرد بينَ المالِ و النَّفس، و در زكات رواست كه پيش از آنكه واجب شود بدهند و در كفّاره روا نيست، و مالك در زكات روا نداشت. (11) 1130. علامه شعرانى: در زكات برخلاف قاعده مستثنى است فقط در ماه دوازدهم كه هنوز سال تمام نشده زكات انعام و غلات را پيش از وجوب بدهند و در ساير واجبات شرعيه پيش از سبب كافى نيست. 12

.


1- .روض الجنان، ج 7، ص 112.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 308.
3- .روض الجنان، ج 7، ص 116.
4- .روح الجنان، ج 4، ص 310.
5- .روض الجنان، ج 7، ص 123.
6- .روح الجنان، ج 4، ص 315.
7- .روض الجنان، ج 7، ص 124.
8- .روض الجنان، ج 7، ص 128.
9- .روح الجنان، ج 4، ص 318.
10- .روض الجنان، ج 7، ص 131.
11- .روح الجنان، ج 4، ص 320.

ص: 472

90. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ...»

روض التنان: ... به نزديك ما عبادت وَثَن كفر نيست، علامت كفر است، چه كفر از افعال غلوب باشد و افعال جوارح هيچ كفر نباشد... . (1) 1131. علامه شعرانى: مكرر گذشت كه عمل جوارح نه از ايمان است و نه از كفر و مخالفت بعضى اهل حديث قابل اعتنا نيست. (2)روض الجنان: ... ذَهَبَ يَسْرَةً خِلاف يَمْنَةً. (3) 1132. علامه شعرانى: يعنى به سوى چپ رفت بر خلاف يمنة؛ يعنى سوى راست. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 7، ص 134.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 322.
3- .روض الجنان، ج 7، ص 136.
4- .روح الجنان، ج 4، ص 324.

ص: 473

93. «لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ جُناحٌ فِيما طَعِمُوا...»

روض الجنان: ... اميرالمؤمنين گفت: هشتاد تازيانه، گفتند: چرا؟ گفت: لانَّ الشّاربَ اِذا شَرِبَ سَكَرَ وَاذا سَكَرَ هَذى و إذا هذى افْتَرى و حدُّ المُفْتَري ثَمانُونَ جَلْدةً؛ براى آنكه شارب چون خمر خورد مست شود و چون مست شود هذيان گويد و چون هذيان گويد فريه كند و چون فريه كند حدّ مفترى هشتاد تازيانه بود. (1) 1133. علامه شعرانى: يعنى اگر بايد حدّ شرب را از قرآن استنباط كرد تناسب آن با حدّ فريه بيش از حد زنا است و در قرآن غير اين دو حد به تازيانه مذكور نيست. و مقصود آن نيست كه عمل هر كس منجر به چيزى تواند شد حدّ آن را بر او بايد زد، چنان كه گويند اگر مست شد شهوت بر او غالب شود و چون شهوت غالب شود فرق ميان محرم و بيگانه نگذارد، زنا كند، پس بر او حد زنا بايد زد. يا در خوردن گوشت خوك گوييم: غيرت از او برود و چون غيرت از او برود از هيچ سخن زشت باك ندارد و چون چنين شد قذف كند و بايد بر او حد قذف زد. و اينها هيچ يك صحيح نيست، زيرا بر معصيت نكرده حد ثابت نمى شود. اما صحابه متّفق بودند كه شارب خمر حدّى دارد كه بايد از قرآن استفاده گردد و آن يا ملحق به فريه است هشتاد تازيانه يا به زنا صد تازيانه. على عليه السلام فرمود: به فريه نزديك تر است. (2)

95. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْكُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزاء مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ ... عَفَا اللّهُ عَمّا سَلَفَ وَ مَنْ عادَ فَيَنْتَقِمُ اللّهُ مِنْهُ...»

روض الجنان: ... و آيت دليل است بر تحريم قتل صيد در حال احرام به حج و عمرهو در حرم و اين فايده اين است، و امّا قسمت سيوم خلاف نيست در آنكه مراد نيست در آيت و اگر چه از روى لغت محتمل است. (3) 1134. علامه شعرانى: يعنى در لغت جايز است «أنتم حرم» بگويند و از آن دخول در ماه حرام خواهند اما اجماع است كه در ماه حرام كشتن صيد كفاره ندارد و حرام نيست. و اين از مواردى است كه به اجماع از ظاهر قرآن خارج شدند. (4) روض الجنان: «وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْكُمْ مُتَعَمِّداً...» ، مفسّران و فقها خلاف كردند در صفت آن عمد كه موجب جزا و كفّاره باشد در قتل صيد... . بعضى دگر گفتند مراد آن است كه: قصد كند به قتل صيد و او ذاكر باشد احرامش را حكم كنند بر او به كفّارت و نيز اگر خطا كند هم اين حكم كنند بر او كفّارت باشد و جزاء، و اين مذهب شافعى است و بيشتر فقها. (5) 1135. علامه شعرانى: هم از ظاهر قرآن معلوم مى شود حكم جزاء خاص عمد است و آنكه سهوا صيد كند جزاء و كفاره بر وى ثابت نيست. و بيشتر فقها ميان عمد و خطا و نسيان فرق نگذاشتند و مذهب ما نيز همين است مگر آنكه قتل منسوب به وى نشود نه به مباشرت و نه به تسبيب. (6) روض الجنان: ... و هر كه شهروى* بكشد بر او برّه باشد از شير باز استاده و به چرا درآمده، و هر كه او موشى دشتى بكشد [يا هلوزكى]** يا خار پشتى يا سوسمارى بكشد يا چيزى كه به اين ماند به بزغاله فديه كند. (7) 1136. علامه شعرانى: * «شهرو» را در لغت نيافتيم و فقهاى ما اين حكم را درباره كبك و دراج و مرغ سنگخوار كه نزد صيادان به با غرغره معروف است گفته اند. وبايد شهرو يكى از اين مرغان باشد. (8) 1137. ** «هلوزك» را در لغت نيافتيم و فقها اين حكم را در يربوع و قنفذ و ضب گفتند. و شايد هلوزك نوعى قنفذ است. (9) روض الجنان: در ساز و اُهُبّت گرفتن ايستاد. (10) 1138. علامه شعرانى: يعنى مهيا شدن. (11) روض الجنان:... آنگه روزى اختيار كرد و مجمعى عظيم بساختند و يحيى اكثم را بياوردند و حاضر آمدند و مأمون بفرمود در برابر دستِ او براى محمّد بن على تقى دستى باز كردند. (12) 1139. علامه شعرانى: «دست» در اينجا مسند و فراش است كه سلاطين و بزرگان بر آن نشينند. (13) روض الجنان:... چون زحمت پراكند شد و جمعيّت خفيف تر شد. (14) 1140. علامه شعرانى: يعنى كثرت مردم كه مزاحمت يكديگر مى كردند. (15) روض الجنان: ... او را گفتم مسأله اى پرسيدم از عمر، او از عبدالرَّحمن عوف پرسيد، همانا ندانست اين مسأله، كسى برفت و او را بازگفت. نگاه كردم، مى آمد دَرّه بر گرفته و عَلاني بها و مرا به درّه بزد و گفت: در حرم صيد كشى و حاكم را در حكومت متّهم دارى... . (16) 1141. علامه شعرانى: يعنى دره را بالاى سر من نگاه داشت و دره به جاى تازيانه عمربود و آن است كه عوام زمان ما «ترنا» مى گويند؛ يعنى جامه يا رسنِ تافته. (17) روض الجنان: «عَفَا اللّهُ عمّا سَلَفَ» در او دو قول گفتند ... قولى دگر آنكه: خداى تعالى عفو كرد آنچه در مقدّمه اسلام رفت «وَ مَنْ عادَ فَيَنْتَقِمُ اللّهُ مِنْهُ» ؛ و هر كه با سر آن شود، خداى تعالى از او انتقام كشد. خلاف كردند بر آنكه در معاد جزا باشد يا نه. 18 1142. علامه شعرانى: يعنى اگر بار دوم صيد كرد جزا دارد يا ندارد. 19

.


1- .روض الجنان، ج 7، ص 142 _ 143.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 328.
3- .روض الجنان، ج 7، ص 145.
4- .روح الجنان، ج 4، ص 330.
5- .روض الجنان، ج 7، ص 148؛ عبارت داخل قلاب در چاپ مشهد نيامده است.
6- .روح الجنان، ج 4، ص 332.
7- .روح الجنان، ج 4، ص 332.
8- .روض الجنان، ج 7، ص 151_152.
9- .روح الجنان، ج 4، ص 334.
10- .روض الجنان، ج 7، ص 154.
11- .روح الجنان، ج 4، ص 336.
12- .روض الجنان، ج 7، ص 156.
13- .روح الجنان، ج 4، ص 337.
14- .روض الجنان، ج 7، ص 159_160.
15- .روح الجنان، ج 4، ص 339.
16- .روض الجنان، ج 7، ص 161.
17- .روح الجنان، ج 4، ص 340.

ص: 474

. .

ص: 475

. .

ص: 476

96. «أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَ طَعامُهُ مَتاعاً لَكُمْ وَ لِلسَّيّارَةِ وَ حُرِّمَ عَلَيْكُمْ صَيْدُ الْبَرِّ ما دُمْتُمْ حُرُماً...»

روض الجنان: و بعضى گفتند: آنچه در بَرّ حلال باشد، مثل آن در بحر حلال باشد، و مراد به بحر درياست و جمله آبها از جويها براى آنكه ماهى كه از جويها برآرند محرم را هم حلال باشد. (1) 1143. علامه شعرانى: اين حكم دلالت مى كند بر اعتبار اجماع؛ زيرا كه نصّ قرآن دريا است و ماهى شط و نهر را شامل نمى شود، اما اجماع است بر آنكه ماهى نهر هم مانند ماهى بحر بر محرم حلال است. (2) روض الجنان: و بعضى فقها فرق كردند ميان آنكه در حال احرام صيد كند و آنچه صيد كند پيش از آنكه او احرام گرفته باشد، و به نزديك ما جمله حرام باشد. (3) 1144. علامه شعرانى: اگر صيد به معنى مصدرى باشد يعنى صيد كردن حرام است اما خوردن شكار را شامل نمى شود. و اگر صيد بر معنى مفعولى حمل شود _ مانند خلق به معنى مخلوق و علم به معنى معلوم _ خوردن حيوان شكار شده بر محرم حرام استمطلقا؛ اگر چه خود صيد نكرده باشد يا خودش يا ديگرى آن را در وقتى صيد كردند كه او مُحِل بود. و چون اطلاق صيد بر حيوان مجاز مشهور است. 4

.


1- .روض الجنان، ج 7، ص 162 _ 163.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 341.
3- .روض الجنان، ج 7، ص 163.

ص: 477

97. «جَعَلَ اللّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنّاسِ...»

روض الجنان: ... و كعبه را براى ارتفاع و علوّش كعبه خواند لأنَّها اَعلى مَوْضِعٍ فِى الاَرْضِ؛ بلندتر جاست در زمين. (1) 1145. علامه شعرانى: يعنى زمين اطراف خود مانند مسجد الحرام نه همه زمين مكه؛ زيرا كه كوه ابوقبيس از آن بلندتر است. (2)

101. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤكُمْ...»

روض الجنان:... و در وزن اشياء چند قول گفتند: كِسائى گفت: وزن او افعال است، جز آن است كه صرف او بستدند تشبيهاً بِحَمْراء و صَفْراء... . (3) 1146. علامه شعرانى: [صرف او بستدند:] منع صرف كنند. (4)

103. «ما جَعَلَ اللّهُ مِنْ بَحِيرَةٍ وَ لا سائِبَةٍ وَ لا وَصِيلَةٍ...»

روض الجنان:... و دليل ديگر بر آنكه مشركان مجبّر بودند، آن است كه خداى تعالى از ايشان حكايت كرد كه ايشان خواهند گفتن: «سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللّهُ ما أَشْرَكْنا وَ لا آباؤنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَيْءٍ...» ؛اگر خداى خواستى ما شرك نياورديمى و نه پدران ما، و چيزى به آن حرام نكرديمى بدون او، در دگر آيت گفت: «وَقالَ الَّذين اشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللّهُ ما عَبَدْنا مِنْ دونه من شَىْ ءٍ نَحْنُ وَلا اباءُنا حَرَّمْنا مِنْ دونه من شَىْ ءٍ» . پس هم مشرك بودند همقَدَرى تا در حقّ ايشان اين مثل معنى محقّق شد كه: مَعَ كُفْره قَدَرىٌّ. (5) 1147. علامه شعرانى: مَثَل است درباره كسى كه عيب بزرگى در او باشد و ديگرى آن را ناديده انگاشته، عيب كوچك تر را به روى او فراكشد. (6)

.


1- .روض الجنان، ج 7، ص 164.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 342.
3- .روض الجنان، ج 7، ص 173.
4- .روح الجنان، ج 4، ص 347.
5- .روض الجنان، ج 7، ص 175 _ 176.
6- .روح الجنان، ج 4، ص 349.

ص: 478

105. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ إِلَى اللّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»

روض الجنان: «اَنْفُسَكُمْ» ، نصب بر اِغراست. (1) 1148. علامه شعرانى: «اغراء» به معنى تحريص است و در مورد اغراء لفظ را منصوب كنند به مفعوليتِ فعل مقدّر. (2) روض الجنان: ... قيس بن حازم روايت كند از بعضى صحابه كه او اين آيت بخواند و گفت: شما اين آيت مى خوانى و به جاى خود نمى نهى... . (3) 1149. علامه شعرانى: يعنى بر معناى خود حمل نمى كنيد. (4) روض الجنان: ابُو ثَعْلبة الخُشَنّى گفت: رسول را عليه السلام از ين آيت پرسيدم، گفت: امر معروف و نهى منكر مى كنيد تا آنگه كه بينيد كه مردمان دنيا بر دين بگزينند و در فرمان بخيل شدند و متابعت هواى نفس بر دست گرفتند و هر كس به رأى خود معجب و مستبد شدند، آنگه هر كسى حصّه نفس خود و آنچه به خاصّه او بازگردد نگاه داريد و عوامّ را رها كنيد به كار خود كه از پس شما روزگارى خواهد بودن كه ايّام صبر باشد، در آن ايّام هر كس كه به طاعت خداى عمل كند ضلال ديگران او را زيان ندارد، بل ضلال و هلاك او بر او باشد. (5) 1150. علامه شعرانى: انسان در طبيعت خود چنان است كه مى خواهد مانند ديگر همنوعان خويش باشد و خلق و خوى معاشران را فراگيرد و اگر توانست مى كوشد تا ديگران را مانند خويش گرداند، اگر خود صالح باشد امر به معروف و نهى از منكر مى كند و اگر برخلاف اين باشد مانند مردم زمان ما سعى مى كند در ترويج منكرات تا از وحشت انفراد رهايى جويد. و نيك مرد ضعيف الرأى اگر از اصلاح ديگران عاجز شود خود مثل ديگران مى شود. به هر حال، اين آيه مناسب حال اينان است و خداوند تعالى آنان را تنبيه مى فرمايد كه اگر از پيشرفت مقاصد اهل ايمان مأيوس شوند خود را نبازند و تسليم كفار نشوند. بلكه بدانند اگر همه مردم كافر باشند آن يك مؤمن تنها در دنيا بايد به وظيفه خويش عمل كند و نگويد وقتى هيچ حكم اسلام رايج نيست من چرا خويش را مقيّد شمارم. (6) روض الجنان: كلبى گفت از ابوصالح از عبداللهِ عبّاس كه: رسول عليه السلامنامه با اهل هجر نوشت و منذر بن ساوى التَميمىّ از قبل رسول عليه السلام آن جا بود، گفت: دعوت كن ايشان را با اسلام، اگر قبول كنند، و الاّ جزيتى بر ايشان نه. او نامه رسول عليه السلامعرضه كرد بر عرب، و جهودان و ترسايان و گورانى كه آن جا بودند... . (7) 1151. علامه شعرانى: «گور» لغتى است در گبر، يعنى مجوس. و مراد از «هجر» قاعده بحرين و بحرين سواحل عربستان است از بصره تا عمان و مشتمل بر قطيف و احسا مى شود. و مردم آنجا گروهى عرب بودند و رئيس آنان منذربن ساوى نام داشت. مرزبان مجوس سبخت بود. علاء بن حضرمى از طرف رسول صلى الله عليه و آله به ايشان نامه آورد و آنان اسلام قبول كردند با همه عرب اما يهود و نصارا و مجوس به شرايط ذمّه متعهد شدند. و اينكه فقها گويند اهل بحرين به طوع اسلام آوردند و زمين آنها مفتوح العنوة نيست مقصود فرمانداران و امراى آنان است كه مسلم و تسليم شدند نه همه مردم آن. (8)

.


1- .روض الجنان، ج 7، ص 180.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 351.
3- .روض الجنان، ج 7، ص 180.
4- .روح الجنان، ج 4، ص 352.
5- .روض الجنان، ج 7، ص 182.
6- .روح الجنان، ج 4، ص 353.
7- .روض الجنان، ج 7، ص 183؛ در چاپ مشهد «گبركانى» ضبط شده است.
8- .روح الجنان، ج 4، ص 354.

ص: 479

. .

ص: 480

106. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا شَهادَةُ بَيْنِكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ حِينَ الْوَصِيَّةِ اثْنانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ أَوْ آخَرانِ مِنْ غَيْرِكُمْ إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَأَصابَتْكُمْ مُصِيبَةُ الْمَوْتِ تَحْبِسُونَهُما مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ فَيُقْسِمانِ بِاللّهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ لا نَشْتَرِي بِهِ ثَمَناً وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى وَ لا نَكْتُمُ شَهادَةَ اللّهِ إِنّا إِذاً لَمِنَ الاْثِمِينَ»

روض الجنان: و بُدّيل مولى عمرو ابن العاص مسلمان بود و از جمله مهاجر بود و در كنيت پدرش خلاف كردند؛ كلبى گفت پدرش بُدَيل بن ابى ماريه بود. قتاده و ابن سيرين و عِكرِمه گفتند: ابن ابى ماريه، محمّد بن اسحاق گفت: ابن ابى مريم. (1) 1152. علامه شعرانى: مريم و ماريه يكى است. ابن اسحاق آن را به مشهور نزد عرب ترجمه كرده است و كلبى كلمه را به همان اصطلاح عيسويان باقى گذاشته و در حقيقت اختلاف نيست. (2) روض الجنان: ... خلاف كردند كه كدام نماز است _ بر سه قول: حسن بصرى گفت: نماز پيشين يا دگر. (3) 1153. علامه شعرانى: يعنى مختار است حاكم بين نماز ظهر و عصر. (4) روض الجنان: مردى مسلمان را به دَقُوقا وفات نزديك رسيد. (5) 1154. علامه شعرانى: جايى است بين اربل و بغداد. (6)روض الجنان: وَقَوْلُهُ «لا نَشْتَرِي بِهِ ثَمَناً» در او دو وجه گفتند: يكى آنكه مراد به «اشْتراء» معاوضه است براى آنكه در بيع و شِرى به معنى معاوضه باشد. (7) 1155. علامه شعرانى: يعنى اشتراء به معنى فروختن هم استعمال كرده اند. (8)

.


1- .روض الجنان، ج 7، ص 184.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 355.
3- .روض الجنان، ج 7، ص 188.
4- .روح الجنان، ج 4، ص 357.
5- .روض الجنان، ج 7، ص 189.
6- .روح الجنان، ج 4، ص 358.
7- .روض الجنان، ج 7، ص 190.
8- .روح الجنان، ج 4، ص 358.

ص: 481

107. «فَإِنْ عُثِرَ عَلى أَنَّهُمَا اسْتَحَقّا إِثْماً فَاخَرانِ يَقُومانِ مَقامَهُما مِنَ الَّذِينَ اسْتَحَقَّ عَلَيْهِمُ الْأَوْلَيانِ...»

روض الجنان: از اهل مكه و اونان در او آويختند. (1) 1156. علامه شعرانى: [اونان] يعنى ايشان. (2) روض الجنان: و اصلِ «عثار» شكرفيدن و افتادن باشد. (3) 1157. علامه شعرانى: [شكرفيدن:] لغزش. (4) روض الجنان:... و در رفع «اَوْليان» چند قول گفتند: يكى آنكه: اسم مالَمْ يُسَمَّ فاعلُهُ است... . (5) 1158. علامه شعرانى: در مجمع البيان گويد: اين آيه با آنكه پيش از اين گذشت از مشكل ترين آيات قرآن است در اعراب و معنى و حكم و در هيچ يك از مظانّ تحقيق چيزى پرفايده تر و عميق تر و جامع تر از آنچه خود در اينجا آوردم نيافته ام. و بالله التوفيق. (6) و هم در همان كتاب مجمع البيان از قول زجّاج آورده است كه دشوارترين مواضع قرآن در اعراب اين آيه است. (7) و نويسنده اين حواشى گويد: رساله اى در دست دارم، توفيق اتمام آن را از خداوند مى خواهم در وجوه اعراب آيه و ترجيح هر يك بر ديگرى و فوايد فقهى كه از هر يك مستفاد مى گردد. و شرح اين موضع از تفسير به كار دانشمندان خرده بين مى آيد و بيشتر خوانندگان را از تفصيل آن ملالت افزون گردد. لذا از بيان آن خوددارى كرديم. 8

.


1- .روض الجنان، ج 7، ص 191؛ «و اونان» در چاپ مشهد نيامده است.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 359.
3- .روض الجنان، ج 7، ص 191.
4- .روض الجنان، ج 7، ص 193.
5- .مجمع البيان، ج 3، ص 260.
6- .مجمع البيان، ج 3، ص 257.
7- .روح الجنان، ج 4، ص 360.

ص: 482

108. «ذلِكَ أَدْنى أَنْ يَأْتُوا بِالشَّهادَةِ عَلى وَجْهِها...»

روض الجنان: ... و اجماع علماست بر آنكه سورة المائده به آخر قرآن آمد هيچ از آن منسوخ نيست، و رسول عليه السلام در خطبه حِجَّةُ الوَداعْ گفت: اِنَّ سُورَةَ المائِدَةِ مِنْ آخِرِ القُرانِ نُزولا فَأَحِلُّوا حَلالَها وَحَرِّمُوا حَرامَها، و آن كس كه گفت منسوخ است، گفت: براى آنكه در شرع هيچ جاى بر گواه سوگند نيست، اين آنگه بود كه از شرط گواه عدالت نبود چون فرود آمد: «وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ» ، اين حكم منسوخ شد و ذى* عدل نباشد و نه از گواهان پسنديده گوييم. امّا آنچه** گفتى از سوگند براى آن است كه ورثه مطّلع بر خيانت بر او دعوى خيانت كنند او مدّعى عَلَيْه شود. (1) 1159. علامه شعرانى: * در عبارت كتاب حذفى است و معنى آنكه اگر از كسى سوگند خواهند نه گواه عادل است مطابق «وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ» و نه «مِمَّنْ تَرْضُونَ مِنَ الشُهَداء» يعنى گواه پسنديده. و آنكه عادل است ظنّ قوى و اطمينان به قول او حاصل مى شود و سوگند دادن او رنجى و دشوارى است كه گواهان را از اقدام به اين امر خير باز مى دارد. (2) 1160. ** جواب آن كس است كه گويد آيه منسوخ گشت. و حاصل جواب آنكه سوگند دادن نه از جهت گواه بودنِ ايشان است، بلكه چون دعوى وصايت كردند و وارثان از آنان خيانتى ديدند و دعوى خيانت كردند و شاهد نداشتند، ناچار مدّعى عليه را سوگند بايد داد. و ديگر اين كه اين سوگند براى احتياط و خاصّ اهل ذمّه است كه نوعا اطمينان كامل از شهادت آنان حاصل نمى شود، چون طبعا انسان حقّ غير اهل ملت خود را واجب المراعات نمى داند واز ضررى كه به آنان متوجه شود باك ندارد. و چون در وصيت ضرورت اقتضا كرد، در اثبات و گواه توسعه داده شود؛ چون ميت محتضر برخلاف ساير معاملات و ساير مردم سالم وسيله تهيه گواه و شهود قوى و اسناد محكم ندارد. در شرع اسلام، براى توسعه گواه اهل ذمّه را مجاز شمرد و سوگند را مقرر فرمود. و اگر بر آنها دشوار باشد سوگند خوردن و امتناع كنند از قبول شهادت باكى نيست؛ زيرا كه اصل در نظاير آن است كه هيچ شهادت آنها قبول نشود و همين اندازه از وصيت واقع مى شود كافى است. 3

.


1- .روض الجنان، ج 7، ص 195 _ 196.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 362.

ص: 483

109. «يَوْمَ يَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ فَيَقُولُ ما ذا أُجِبْتُمْ...»

روض الجنان: «يَوْمَ يَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ» ، در عامل نصب «يوم» دو قول گفتند، يكى آنكه: فعلى محذوف است و تقدير آن است كه «اُذْكُرُوا» و «اِحْذَرُوا»؛ ياد كنى و بترسى از روزى، قول سه ام مغربى گفت... . (1) 1161. علامه شعرانى: يعنى على بن حسين مغربى وزير عالم شيعى از احفاد نعمانى صاحب كتاب غيبت. (2) روض الجنان: «إِذْ قالَ اللّهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ ...» ، عامل در اذ مقدّرى باشد، و التَّقدير: اُذْكُرْ اِذْ قالَ اللّه، و روا بود كه عامل در او «يَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ» باشد، و مثال او در كلام چنان باشد كه كسى گويد: وَرَدْنا بَلَدَ كذا و صَنَعْنا فيهِ و فَعَلْنا فَبَيْنا نَحْنُ اِذْ صاحَ بِكَ صائح فاَجَبْتَهُ وتَرَكَنى... . (3) 1162. علامه شعرانى: در اين كلام مخاطب و متكلّم هر دو سفر كردند به شهرى و در آنجا وقتى به كارى مشغول بودند ناگهان كسى مخاطب را بخواند و او اجابت وى كرد و متكلّم را تنها گذاشت و بدين كلام آن را به ياد مخاطب مى آورد. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 7، ص 199.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 365.
3- .روض الجنان، ج 7، ص 200 _ 201.
4- .روح الجنان، ج 4، ص 366.

ص: 484

110. «إِذْ قالَ اللّهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتِي عَلَيْكَ ... وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإذْنِى...»

روض الجنان: ... و طير، هم واحد باشد و هم جمع و هم جنس، آنكه گفت: جمع است گفت واحدش طاير است كَراكبٍ و رَكْب و ضائن و ضَأَن و آن كس كه گفت واحد است، گفت: جمعش اطيار و طيور باشد، مثل: قيل و اقيال و ذيل و اَذْيال* و بر فعول كَفَحْلٍ و فُحُولٍ و دَخل و دُخول و گفتند: اطيار جمع طاير باشد، كصاحِب و أصحاب و شاهد و أشْهاد**... . (1) 1163. علامه شعرانى: * «قيل» شاهزاده است و «ذيل» دامن. (2) 1164. ** يعنى اطيار دلالت ندارد بر آنكه طير مفرد است؛ چون گاهى وزن افعال جمع فاعل نيز مى آيد، پس شايد اطيار جمع طائر باشد. (3) روض الجنان: قوله: «وَ إِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوارِيِّينَ ...» ؛ عِكْرِمه گفت، دوازده مرد بودند: فطرس و يعفونس و بُخْنُس و اندرائيس و فيلس و تلما و منتا و توماس و يعقوب خلقانا و قداوسيس و قنانيا و تودس. (4) 1165. علامه شعرانى: اسامى دوازده حوارى عيسى عليه السلام چنين است: شمعون فطرس، يعقوب بن زبدى، يوحنا برادرش، اندرياس برادر فطرس، فيلبس، توما، متى، برتولما، يعقوب بن حلفيا، شمعون غيور، ليبوى ملقّب به تدى، يهوداى اسخريوطى، به طورى كه در كتب نصارا مضبوط است. (5) روض الجنان: ... و درست آن است كه گفتند: مائده فرود آمد براى آنكه ظاهر قرآن دليل آن مى كند، خداى تعالى گفت: «إِنِّي مُنَزِّلُها» ؛ من فرو فرستم آن را، و اين خبرى است مطلق و در اِخبار او تعالى خلاف نبود... . كعب الأحبار گفت: روز يك شنبه فرود آمد، براى آن ترسايان آن را عيد گرفتند. (6) 1166. علامه شعرانى: و در كتب نصارا هم مذكور است كه مائده فرود آمد. (7) روض الجنان: ... اسحاق بن عبداللّه گفت: بعضى از آن بدزديدند و گفتند نبايد كه دگر فرود نيايد، خداى تعالى ايشان را مسخ كرد... . (8) 1167. علامه شعرانى: يعنى مبادا كه ديگر فرود نيايد و ما گرسنه مانيم. (9) روض الجنان: كلبى و مُقاتل گفتند: چون ايشان از عيسى خوان خواستند، خداى تعالى گفت: بفرستم، و لكن شرط آن است كه هر كه ايمان نيارد او را عذابى سخت كنم... . عيسى عليه السلام آن نانها پاره كرد و آن ماهيان پاره كرد و بر سر آن دعا كرد تا خداى تعالى بر آن بركت كرد. (10) 1168. علامه شعرانى: بر اين روايت، اصل خوراك از آسمان نيامد، بلكه بركت از آسمان آمد و خوراك اندك نصيب مردم بسيار شد و همه سير شدند. و يكى از دوستان ما مردى ديد كه از چوب خشك آب بيرون آورد و به حدّى كه تخته زير آن را تر كرد و تأثير اوليا و اصحاب نفوس مقدسه در ماده عالم جسمانى خواه از بالا فرود آيد و خواه از زمين به در آيد ممكن است؛ چنان كه صورتها را تبديل كند. (11) روض الجنان: ... عيسى عليه السلام وضوى نماز تازه كرد و نمازى دراز كرد و بسيارى بگريست. (12) 1169. علامه شعرانى: امروز طهارت عبادى به نام وضو و مانند آن ميان نصارا معروف نيست و غير غسل تعميد از ايشان نشنيده ايم. (13) روض الجنان: و گروه گروه به مناوبه مى آمدندى. 14 1170. علامه شعرانى: «مناوبه»: نوبت به نوبت. 15

.


1- .روض الجنان، ج 7، ص 202 _ 203.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 367.
3- .روض الجنان، ج 7، ص 204_ 205.
4- .روح الجنان، ج 4، ص 369.
5- .روض الجنان، ج 7، ص 210.
6- .روح الجنان، ج 4، ص 373.
7- .روض الجنان، ج 7، ص 211.
8- .روض الجنان، ج 7، ص 212.
9- .روح الجنان، ج 4، ص 374.
10- .روض الجنان، ج 7، ص 213.
11- .روح الجنان، ج 4، ص 375.
12- .روض الجنان، ج 7، ص 214.
13- .روح الجنان، ج 4، ص 375.

ص: 485

. .

ص: 486

117. «ما قُلْتُ لَهُمْ إِلاّ ما أَمَرْتَنِي بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ...»

روض الجنان: ... نبينى كه آن كس كه گويد: فُلان متوفّى است از اطلاق او هيچ مقبوض ندانند و نه نيز خفته جز مُرده. (1) 1171. علامه شعرانى: يعنى از اطلاق اين كلام ذهن كسى به مقبوض نمى رود و به خفته هم نمى رود و غير مرده چيزى به ذهن نمى آيد. (2) روض الجنان: ... تو به چيزى حاضرى و بر همه چيزى گواى و رجوع معنى همه با عالمى باشد. 3 1172. علامه شعرانى: يعنى با صفت علم. 4

.


1- .روض الجنان، ج 7، ص 220.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 379.

ص: 487

سوره انعام

سوره انعام«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

روض الجنان: انس مالك روايت كند كه رسول صلى الله عليه و آله گفت: هيچ سورت بر من فرود نيامد به يك بار مگر سورة الأنعام و خداى تعالى مرا و شما را به اين سورت عزّى داد كه پس از آن ذلّ نبود، در اين سورت دحض* حجّتِ مشركان كرد و وعده داد، وعده اى كه خلاف نكند. كعب الأحبار گفت: خداى تعالى افتتاح تورات به معنى اين آيت كرد** كه: «اَلْحَمدُ للّهِ الَّذى خَلَقَ السَّموات وَالاَرْضَ وَجَعَلَ الظُّلماتِ والنّورَ ثمَّ الَّذين كَفَروا برَبّهِم يَعدِلُون» ، و ختمش به معنى اين آيت*** كرد: «وقُلِ الْحَمْدُ للّهِ الَّذى لمْ يَتَّخِذْ وَلَداً ولمْ يَكُن لَهُ شريكٌ فى المُلْكِ ولمْ يَكُنْ لَهُ ولىٌّ مِنَ الذُّلّ وَكَبّرْهُ تكبيراً» . (1) 1173. علامه شعرانى: * «دحض» باطل و ويران كردن است و علت فضل اين سوره همين است كه حجت كفار را باطل كرد و چون در آيات آن تأمل كنى دانى كه بيشتر از ساير سوره ها در ادله اصول دين احتجاج فرموده. و فضل اصول بر فروع و معقول بر منقول از اين روايات ظاهر مى شود. (2) 1174. ** در آغاز تورات گويد كه در اول خداوند آسمانها و زمين را آفريد. (3) 1175. *** وصيتهاى حضرت موسى عليه السلام كه در آخر سفر تثنيه مذكور است، در معنى با اين آيه مطابق است. 4 روض الجنان: رسول عليه السلام گفت: سورة الانعام اَنْزَلَه كرد بر من دَفْعةً واحِدةً، به يكبار، در شيعت* او هفتاد هزار فرشته از آسمان بر زمين آمدند. 5 1176. علامه شعرانى: [در شيعت او:] در مشايعت او. 6

.


1- .روض الجنان، ج 7، ص 223_224. بنى اسرائيل (17): 111.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 381.
3- .روض الجنان، ج 7، ص 223_224.

ص: 488

2. «هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ طِينٍ ثُمَّ قَضى أَجَلاً...»

روض الجنان: «هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ طِينٍ» ؛ او آن خداست كه بيافريد شما را از گل، يعنى پدر شما را كه آدم بود و اصل شما بود... . (1) 1177. علامه شعرانى: حاجت به اين تأويل نيست؛ زيرا كه خداوند ما را هم از گل آفريد، چون بدن ما پرورده نبات و حيوان است و اينها پرورده از گل. بارى، هر چه در زمين است از اجزاى زمين آفريده شده و طين براى آن گفت كه آميخته به آب است و لازمِ هر زنده آميختگى با آب است. (2) روض الجنان: ... امّا حادث چنان بود مثلاً كه قدوم زيد مؤجَّل كنند به طلوع آفتاب، چون قدوم زيد معلوم نباشد و طلوع آفتاب معلوم بود، اين حادثى است معلّق به حادثى، و آنچه تقديرش حادث باشد و اگر چه بر حقيقت او حادث نبود* و چنان بود كه قدوم زيد مشروط كنند به انتفاى دخول عمرو در شهريا به انتفاى حيات شخصى، و اين امرى مجدّد باشد و حادث نبود بل در تقدير حادث بود، و معنى آنكه: اگر در وجود داشتى حادث بودى، پس چون چنين باشد اَجلِ دَيْن وقت وجوب قضايش باشد**، و اجل مرگ وقت حصول مرگ باشد... . (3) 1178. علامه شعرانى: * يعنى اگر چيزى معلّق باشد به وجود چيز ديگر مانند آمدن زيد هنگام طلوع آفتاب، در اينجا طلوع آفتاب وقت است براى آمدن زيد و خود امرى حادث است. اما اگر چيزى معلّق باشد به نبودن چيزى ديگر مانند آمدن زيد به شرط نبودن عمرو، در اين صورت نبودن عمرو كه وقت آمدن زيد است حادث نيست بلكه از اول نبوده و گويند تقدير حدوث در آن مى كنند؛ يعنى اگر معنى وجودى بود حادث بود. (4) 1179. ** اجل مسمّى وقتى است كه در آن وقت قضاى الهى به وجود آن تعلّق گرفته است. (5) روض الجنان: ... و ابوالقاسم بلخىّ گفت: و بغداديان نيز گفتند: اجل دو است، يكى آنكه قتل در او حاصل شود، و يكى آنكه در معلوم باشد. (6) 1180. علامه شعرانى: چنان كه عوام گويند، اجل دو قسم است: حتمى و معلّق. و ظاهر آن درست نيست مگر تأويل كنيم، چنان كه مؤلّف فرمود. 7 روض الجنان: ... و جواب از اين آيت دوم آن است كه: اين را خداى تعالى بر مجاز اجل خواند، و كذلك قوله «وَ يُؤخِّرَكُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى» ، و قرآن از مجاز خالى نيست. 8 1181. علامه شعرانى: اشاره به ردّ قول عوام حشويه است كه گويند خدا و پيغمبر هرگز مجاز نمى گويند و هر چه بگويند حقيقت است. و اينان به غلط حقيقت در مقابل مجاز را با حقيقت در مقابل باطل اشتباه كرده اند. 9

.


1- .روض الجنان، ج 7، ص 228.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 384.
3- .روض الجنان، ج 7، ص 230.
4- .روح الجنان، ج 4، ص 385.
5- .روح الجنان، ج 4، ص 386.
6- .روض الجنان، ج 7، ص 231.

ص: 489

. .

ص: 490

3. «...يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَ جَهْرَكُمْ وَ يَعْلَمُ ما تَكْسِبُونَ»

روض الجنان:... آنگه گفت: برون آنكه اعراض مى كنند تكذيب مى كنند حق را و حق به دروغ مى دارند. و آن تكذيب از آن اعراض مى آيد كه چون نظر و تأمُّل نمى كنند... . (1) 1182. علامه شعرانى: يعنى علت تكذيب ايشان اعراض ايشان است. (2)

6. «...وَ أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَيْهِمْ مِدْراراً وَ جَعَلْنَا الْأَنْهارَ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمْ...»

روض الجنان: «وَ أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَيْهِمْ مِدْراراً» ، حقيقت آسمان اين است كه ما از بالاى خود مى بينيم آنگه بر مقاربت ابر را سماء خوانند براى آنكه سموّى دارد... . (3) 1183. علامه شعرانى: و آسمانى كه در باب علوم عقليه و حكما گويند و آن را مجراى كواكب يا محرّك آن دانند از معنى لغوى گرفته شده؛ زيرا كه اهل لغت براى چيز نديده و نفهميده لغت وضع نمى كنند و آسمان را براى جسم كبود مرئى بالاى سر قرار داده اند. و جسمى كه حكما فلك گويند ديده نمى شود و اين كبودى هواى متراكم است نه آسمان و در حقيقت افلاك حكما رقيق و لطيف است و شفاف و بالاى اين جو. وچيزى مناسب تر از لفظ آسمان براى تعبير از آن نيافتند، آن را اختيار كردند. (4)

12. «...قُلْ لِلّهِ كَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ لا رَيْبَ فِيهِ...»

روض الجنان: «كَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ» ؛ رحمت برخود نوشته است، يعنى حكم كرده است به آن برخود و واجب گردانيده. (5) 1184. علامه شعرانى: چنان كه علماى شيعه گويند، لطف بر خدا واجب است؛ يعنى هر چه انسان را به طاعت نزديك كند و از معصيت دور دارد. (6)

.


1- .روض الجنان، ج 7، ص 233.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 388.
3- .روض الجنان، ج 7، ص 235.
4- .روح الجنان، ج 4، ص 389.
5- .روض الجنان، ج 7، ص 240 _ 241.
6- .روح الجنان، ج 4، ص 393.

ص: 491

13. «وَ لَهُ ما سَكَنَ فِي اللَّيْلِ وَ النَّهارِ...»

روض الجنان:آنگه گفت: هر چه در شب و روز ساكن است يعنى هر چه شب و روز بر او مشتمل است... . (1) 1185. علامه شعرانى: در تفسير «وَ لَهُ ما سَكَنَ فِي اللَّيْلِ وَ النَّهارِ» . (2)

14. «قُلْ أَ غَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فاطِرِ السَّمواتِ وَالْأرْضِ وَ هُوَ يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَمُ...»

روض الجنان: «قُلْ أَ غَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا» ، كلبى گفت: سبب نزول آيت و آنكه پيش ازاين است آن بود كه كفّار قريش گفتند*: يا محمّد، ما مى دانيم كه تو را درويشى و حاجت بر اين داشته است تو از اين گفتن امساك كن كه ما مالهاى خود با تو مقاسمت كنيم، اندى** كه تو خدايان ما را بخوانى يا بپرستى، خداى تعالى اين آيتها فرستاد كه رسول مرا به مال مى فريبى... . (3) 1186. علامه شعرانى: * اگر گويى: سوره انعام يك بار فرود آمد، پس چه معنى دارد براى هر آيه آن سبب نزول خاص گفتن؟ جواب آن است كه: شايد چند سبب نزول متوالى اتفاق افتاده و يك دفعه براى همه آنها يك سوره مشتمل بر مطالب ديگر هم فرود آمده باشد؛ چنان كه از عالمى چند مسأله استفتا كنند و متفرق و او يك باره جواب همه را در يك نامه بنويسد. (4) 1187. ** «اندى» به معنى اميدوارى و باشد و شايد آمده است؛ يعنى مال خويش به تو دهيم، باشد كه تو هم خدايان ما را بخوانى. (5)

.


1- .روض الجنان، ج 7، ص 242.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 393.
3- .روض الجنان، ج 7، ص 243.
4- .روح الجنان، ج 4، ص 394.
5- .روح الجنان، ج 4، ص 395.

ص: 492

17. «وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلاّ هُوَ...»

عبداللهِ عبّاس روايت كرد كه: رسول را عليه السلام كِسْرى پارس شترى فرستاد به هديه. يك روز رسول عليه السلام بر آن شتر نشسته بود و مرا رديف كرده در راه رو با من نگريد، مرا گفت: اى غلام! گفتم: لَبَّيك يا رسولَ اللّه. گفت: ... خداى را نگاه دار تا تو را نگاه دارد و خداى را نگاه دار تا در پيش خودش يابى و با خداى در راحت، آشنايى در افگن تا در شدّت تو را شناسد، و چون خواهى از خداى خواه، و چون يارى طلبى از او طلب. علم او برفت به هر چه بودنى هست، اگر خلايق جهد كنند تا تو را نفعى كنند كه خداى تعالى به آن قضا نكرده باشد تو را نتوانند، و اگر خواهند تا مضرّتى كنند به تو كه خداى تعالى آن بر تو نوشته نباشد نتوانند، اگر توانى تا صبر كنى با يقين به يك جاى بكن، و اگر نتوانى صبر كن كه صبر بر آنكه تو آن را كاره باشى آن را در او خيرى بسيار است، و بدان كه نصرت با صبر است و فرج با اندوه است و با دشخوارى خوارى است. (1) ** 1188. علامه شعرانى: * شورِ دل و بى آرامى در انسان هميشه براى كارى است كه احتمال حصول آن بدهد و آنكه نوميد است آرام مى نشيند. و نيز آنكه يقين به حصول كارى دارد تشوير ندارد. پس مؤمن به قضاى الهى كه مى داند غيرِ حكمِ او واقع نخواهد شد به هر حال صبور است. و آنكه به قضا ايمان ندارد بايد بداند با فرض انكار قضا باز به صبر و تحمل و تفكر كار بهتر و نيكوتر بر آيد و به شتاب و به عجله چشم بصيرت بسته مى شود و راه چاره به روى انسان بسته مى گردد. (2) 1189. ** با سختى آسانى است. 3

.


1- .روض الجنان، ج 7، ص 247.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 398.

ص: 493

23. «ثُمَّ لَمْ تَكُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلاّ أَنْ قالُوا وَ اللّهِ رَبِّنا ما كُنّا مُشْرِكِينَ»

روض الجنان: ... و آن كس كه «واللّه ربّنا» خواند، لفظ «اللّه» را صفت «ربّ» كرد*، و آنكه به نصب خواند بر تقدير «اللّه» به حذف حرف قسم،** و «ربّنا» بدل باشد يا صفت... . (1) 1190. علامه شعرانى: * يعنى صفت لفظ الله را رب كرد. (2) 1191. ** يعنى واو را عاطفه گرفتند و حرف قسم او را مقدّر كردند و تقدير كردند، الله را منصوب به نزع خافض و بر اين تقدير «ربّنا» را تابع «الله» گرفتند. (3)

24. «انْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ...»

روض الجنان: ابن الاخشاد. (4) 1192. علامه شعرانى: ابن اخشاد يكى از بزرگان معتزله است. (5)

25. «وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً...»

روض الجنان: ... «أَكِنَّة» ، جمع «كِنان» باشد و آن غطاء و پوشش باشد به مثال و معنى. (6)1193. علامه شعرانى: يعنى هم وزن آن وزن كنان است و هم معنى آن. 7

.


1- .روض الجنان، ج 7، ص 253.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 402.
3- .روض الجنان، ج 7، ص 255.
4- .روح الجنان، ج 4، ص 403.
5- .روض الجنان، ج 7، ص 258.
6- .روح الجنان، ج 4، ص 405.

ص: 494

26. «وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ يَنْأَوْنَ عَنْهُ وَ إِنْ يُهْلِكُونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ»

روض الجنان: ... و قولى دگر آن است كه: آيت در ابولهب آمد كه اگر مجمعى و موسمى حاضر بودى كسى خواستى كه رسول را ايذا كند يا طعن زند او رها نكردى و ذبّ و نهى كردى براى خويشى را و لكن خويشتن از او و ايمان دور داشتى و مخالفان در تفسير آورده اند كه: آيت در شأن ابو طالب آمد كه او حمايت رسول كردى و مردم را از ايذاء او نهى كردى و به او ايمان نياوردى*، و در اين باب حديثى و شعرى متناقض روايت كنند. (1) 1194. علامه شعرانى: اولاد عباس كه به خلافت رسيدند با اولاد ابوطالب كه آنها نيز پسر عمّان رسولند صلى الله عليه و آله رقيب بودند از جهت نسب و نمى توانستند رجحان خويش را در ذهن عامه خلق راسخ گردانند جز به اينكه گويند عباس عمّ پيغمبر كه جدّ ما بود مؤمن بود و آن عم كه جدّ طالبيان بود كافر از دنيا رفت، پس ما اولى باشيم به خلافت. و مردم هم كه از رموز سياست بى خبر بودند اين دعوى را باور كردند و جزء دين پذيرفتند با آنكه اعتقاد به كفر و ايمان اشخاص معيّن جزء اصول دين نيست. و بسيارند معاصران رسول صلى الله عليه و آله كه در ايمان آنها ميان اهل سير خلاف است. (2)

29. «وَ قالُوا إِنْ هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ»

روض الجنان: در آيت دليل است بر اصحاب معارف... . (3) 1195. علامه شعرانى: اصحاب معارف كسانى هستند كه مى گويند حقيقت بر همه روشن است و همه كس حق را مى داند الاّ آنكه جماعتى دانسته انكار مى كند و اين آيه ردّ ايشان است. (4) روض الجنان: «وَ قالُوا إِنْ هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا» ، آنگه خبر داد از منكران بعث و نشور كه ايشان گفتند در دار دنيا... «وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ» ؛ و ما را بعثى و نشورى نخواهد بودن. اين آن گاه گفتند كه رسول عليه السلام ايشان را به قيامت و بعث و نشور و عقاب دوزخ بترسانيد*، ايشان اين گفتار بگفتند از آن جا كه اعتقاد ايشان بود. (5) 1196. علامه شعرانى: لازم نيست آن وقت گفته باشند؛ چون كه جماعتى از مردم هر عصر بدان معتقد بودند و دو اصل فلسفى است ميان مردم متداول: گروهى مادى غير همين موجودات جسمانى به عالم ديگر معتقد نيستند. و گروه ديگر گويند: غير اين عالم عالم ديگر هست اعلى و اشرف و موجودات آنجا غير محسوس و هر چيز در آنجا كامل و عالم و عاقل و لذات آن شديد و آلام آن هم در غايت شدت و انسان براى آن عالم آفريده شده است و در ايجاد او غرضى است يعنى غايتى نه براى زيستن در اين جهان و خوردن و بهره و تمتّع بردن از اينجا آفريده شده است. و قرآن و انبياى سلف و حكماى الهى مروّج اين طريقه دومند. (6)

.


1- .روض الجنان، ج 7، ص 260.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 406.
3- .روض الجنان، ج 7، ص 261.
4- .روح الجنان، ج 4، ص 408.
5- .روض الجنان، ج 7، ص 266.
6- .روح الجنان، ج 4، ص 411.

ص: 495

31. «...قالُوا يا حَسْرَتَنا عَلى ما فَرَّطْنا فِيها وَ هُمْ يَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ...»

روض الجنان: سُدّى گفت و عمرو بن قيس كه: چون مؤمن از گور برخيزد، شخصى به استقبال او آيد با صورتى هر كدام نيكوتر و بوى هر كدام خوش تر... . (1) 1197. علامه شعرانى: ما گوييم: هر چه نيكوتر و هر چه خوش تر. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 7، ص 269.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 413.

ص: 496

35. «...وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدى فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْجاهِلِينَ»

روض الجنان: «وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدى» ؛ اگر خدا خواهد ايشان را جبر كند بر ايمان و به اكراه و قهر بر ايمان دارد، چه او قادر است بر اين، و لكن براى آن نمى كند كه حكمت مانع است از اين، و مثله قوله: «إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِينَ» (1) ، و كذلك قوله: «وَ لَوْ شِئْنا لَآتَيْنا كُلَّ نَفْسٍ هُداها» (2) . وامّا بر وجه ايثار و اختيار خداى تعالى مريد است ايمان* همه كافران را به دلالت آنكه آمر است به آن، و آمر لابد مريد باشد مأمور به را... . (3) 1198. علامه شعرانى: خداوند انسان را آزاد و مختار آفريده است و آنان را نهى كرد از قهر و اجبار ديگران و جبّاران را نكوهش فرمود، مانند فرعون و نمرود كه اراده خود را بر بندگان خدا به قهر و اجبار تحميل مى كنند و فرمود كسى كه خود را به علامات جابرانه نشان كند مانند شرطى و عراف كه چون مردم آنها را ببينند بترسند، هرگز گناهشان آمرزيده نشود و در شب قدر كه رحمت خدا شامل همه گناهكاران مى شود شامل آنان نمى شود. و پيشرفت انبيا در مقابل جباران براى آن است كه استقلال و اختيار فردى را كه طبيعىِ بشر است ترويج مى كردند. پيشرفت دنيا و ترقى روح در آخرت براى كوشش افراد انسان است و اگر مقهور باشند مانند جمادات ساكن مى مانند و امانت الهى را كه عقل و فكر است به كار نمى برند. از اين جهت، خودِ خداوند انسان را قهر بر ايمان نكرد و رسولان خويش را نفرمود قهر كنند. و اين مردم نادان كه از پيغمبر ما آيات قهر مى خواستند از غايت جهل مى پنداشتند خداى مانند جباران است كه اگر پيشرفت كارى خواهند آن را به قهر انجام مى دهند، و اگر خدا بخواهد مردم شراب نخورند شراب را نيافريند؛ چنان كه خيام گويد: انگور حلال خويش در خم كردم گو تلخ مكن خداى تا مى نخورمو ندانست اگر خداى قهر مى خواست انسان را از اول مانند ملائكه معصوم مى آفريد. و لكن اين نوع موجود مختار هم ماهيتى است مستحق وجود از خداى تعالى فيض مى طلبد. (4) روض الجنان:... «نَفَق» منفذى باشد در زمين كه گذرگاه دارد و منه النّافقاء لِجُحرِ اليَرْبُوع، و منه المُنافق لأنّهُ كاليَربُوع فى نَفَقاته لا يَدْرى من أىّ اَبْوابها يَخرُجُ. (5) 1199. علامه شعرانى: «يربوع» موش دشتى است و خانه خود را چنان مى كند در چزمين كه دشمن بدو راه نبرد، چون سوراخها و نقبها و راههاى گوناگون در آن حفر مى كند و معلوم نيست براى بيگانه كه كدام به خانه او منتهى مى گردد. (6)

.


1- .شعراء (26): 4.
2- .سجده (32): 13.
3- .روض الجنان، ج 7، ص 278.
4- .روح الجنان، ج 4، ص 419.
5- .روض الجنان، ج 7، ص 279.
6- .روح الجنان، ج 4، ص 420.

ص: 497

37. «وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللّهَ قادِرٌ عَلى أَنْ يُنَزِّلَ آيَةً وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ»

روض الجنان: «وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ» ،... ابن كثير خواند: «يُنزِلَ» بتخفيف من الانزال، و ديگران بتثقيل من التَّنزيل. بعضى دگر گفتند: مراد آن است كه چرا آيتى نفرستد چنان كه پيغامبران مقدّم را بود از فَلْق دريا و يد بيضاء و احياى موْتى و مانند اين، حق تعالى گفت: قادرم، و لكن بيشتر ايشان نمى دانند. (1) 1200. علامه شعرانى: نصارا و ملاحده به اين آيت و امثال اين تمسّك جسته گويند پيغمبر اسلام معجزه نداشت و غير قرآن دعوى اعجاز نكرد و آن همه احاديث در معجزات آن حضرت آمده مجعول دانند (خذ لهم الله) و ندانستند كه هر كس در وقتى جواب قومى را به نحوى مى دهد چنان كه علما گاه در جواب معاندى گويند: «از من مپرس كه من هيچ نمى دانم» و طبيبى درباره بيمار خودسر و نافرمان گويد: «من از علاج كردن عاجزم» و حضرت عيسى با آن همه معجزه كه اظهار كرد و در جواب يهود معاند گفت: «به شما هيچ معجزه نموده نخواهد شد مگر معجزه يونس پيغمبر كه سه روز در شكم ماهى رفت و زنده بيرون آمد» و اين سخن در انجيل نصارا مذكور است. (متى16: 4). و در آيات ديگر است كه خداوند به پيغمبر ما در سوره صافات معجزه داد. آيه 14 و 15 فرمايد: «وَ إِذا رَأَوْا آيَةً يَسْتَسْخِرُونَ * وَ قالُوا إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ مُبِينٌ» (2) ؛ درباره كفار مكه فرمايد: چون آيتى بينند استهزا كنند و گويند اينجادويى آشكار است و در همين سوره انعام (آيه 124) گذشت: «وَ إِذا جاءَتْهُمْ آيَةٌ قالُوا لَنْ نُؤمِنَ حَتّى نُؤتى مِثْلَ ما أُوتِيَ رُسُلُ اللّهِ اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ» (3) ؛ يعنى چون آمد ايشان را معجزه گفتند ما ايمان نمى آوريم تا آنكه به خودِ ما داده شود آن وحى كه به پيغمبران خدا داده شد؛ يعنى وحى بر خود ما نازل شود. و خداوند در پاسخ فرمود: «اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ...» (4) ؛ يعنى خداوند داناتر است كه رسالت خود را به كه واگذار كند. و آيات نبوت بسيار است كه در محل خود ذكر شده و اين بنده هم به قدر استطاعت در كتاب فارسى موسوم به راه سعادت نوشته ام. 5

.


1- .روض الجنان، ج 7، ص 280 _ 281.
2- .صافّات (37): 14 _ 15.
3- .انعام (6): 124.
4- .روح الجنان، ج 4، ص 421.

ص: 498

50 . «قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ...»

روض الجنان: كافران از رسول درخواستند بر سبيل تحكّم و تعنّت كه: «لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ كَنْزٌ» ؛ چرا گنجى بر او فرونمى آيد، او از اين جواب داد كه: «قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللّهِ» گفتند: اگر پيغامبر است چرا غيب نمى داند او گفت من دعوى علم غيب نكردم. «وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ» ، گفتند: «ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشِي فِي الْأَسْواقِ» (1) ؛ چيست اين رسول را كه طعام مى خورد و در بازارها مى رود، او گفت: من نگفتم كه من فرشته ام طعام نخورم. «وَ لا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ» ، آنچه كار من است و اختصاص و مزيّت من است آن است كه وحى مى آيد به من، من آن را متابعت مى كنم. و در آيت و ظاهر و فحوى و معنى او اين نيست كه ثواب فرشته از ثواب او بيشتر است تا حكم كنند كه فرشته به از اوست، بل معنى آيت اين است كه بيان كرده شد، و با اين كه ما گفتيم در آيت شُبهَتى نماند كه مخالف به آن تمسّك كند. (2) 1201. علامه شعرانى: اگر پيغمبر صلى الله عليه و آله مالك خزائن الهى نيست فرشتگان هم مالك نيستند و اگر پيغمبر علم غيب از خود نمى داند مگر به تعليم الهى، فرشتگان هم چنين علم غيب نمى دانند مگر به تعليم خداوند. و اين كه فرمود: «وَ لا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ» دليل بر آن نيست كه ملك از او افضل باشد بلكه مى گويد من فرشته نيستم كه غذا نخورم. پس اينها هيچ يك دليل افضليت فرشتگان از پيغمبر صلى الله عليه و آله نيست. (3)

.


1- .فرقان (25): 7.
2- .روض الجنان، ج 7، ص 295.
3- .روح الجنان، ج 4، ص 431.

ص: 499

52 . «وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداوةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ...»

روض الجنان:... حمزة بن عيسى گفت: من از حسن بصرى پرسيدم كه مراد به اين آيت قُصّاصند؟ گفت: حاشا، مراد آنانند كه نماز بامداد و نماز ديگر و نماز شام در جماعت بگزارند. (1) 1202. علامه شعرانى: قُصّاص جماعتى بودند كه حكايت پيشينيان را با موعظه و پند مى آميختند و مردم را به اعمال صالحه ترغيب مى كردند. و اين عمل اگر آلوده به ريا و دروغ و ترويج اغراض امراى ظالم نباشد زشت نيست، وليكن در آن عهد معاويه و اخلاف وى مروّج آنان بودند و آنان را با حشويه اهل حديث به هم پيوسته در ضمن تظاهر به دين و تقوا بلكه به تقشّف و جمود، اغراض امرا را نيز انجام مى دانند. (2) روض الجنان:... تا ايشان با اينان پُژهان شدند و تمناى مثل حال ايشان كردند. (3) 1203. علامه شعرانى: «پُژهان» به ضمّ اول بر وزن سلطان به معنى آرزو و خواهش دل و غبطه باشد. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 7، ص 298.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 432.
3- .روض الجنان، ج 7، ص 300؛ در چاپ مشهد «بُژهان» ضبط شده است.
4- .روح الجنان، ج 4، ص 434.

ص: 500

53 . «وَ كَذلِكَ فَتَنّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِيَقُولُوا أَ هؤلاءِ مَنَّ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنْ بَيْنِنا...»

روض الجنان: ... از طريق مبالغه گفتند: مادر ما را براى مرگ زاده است و جهان براى خراب بنا كرده اند تا پندارى كه غرض در اين هر دو و اين دو كار بوده است و اين خارج نيست چون از اين بنخواهد گرديدن. پس اگر گويند: «لامِ» غرض است و لكن نه بر حقيقت، بر توسّع از اين وجه كه ما گفتيم تا مخالف را نرسد كه گويد «لام» عاقبت در كتب نحو و دركلام عرب نيامد، و اين وضعى است كه شما نهادى براى تقويم و اصلاح مذهب خود، پس بر اين وجه كه ما گفتيم در اين اغراض بسته باشد. (1) 1204. علامه شعرانى: مذهب ما عدل است و اين كه خداوند عالم مردم را به كفر و فسق اجبار نمى كند. و از اين آيه اگر لام غرض باشد خلاف مذهب ما معلوم مى گردد؛ چون خداوند آنان را امتحان كرد تا كفر گويند. و مؤلّف جواب داد: در كلام عرب، «لام» براى عاقبت نيز آمده است؛ يعنى خداوند آنها را امتحان فرمود، بدان انجاميد كه كفر گفتند. (2) روض الجنان: فرودان درويشان. (3)1205. علامه شعرانى: يعنى فقراى پست. (4) روض الجنان: معاوية بن قرّه روايت كند عن عائذ عمرو كه: روزى ما جماعتى نشسته بوديم، امير المؤمنين عليه السلام بود و سلمان و بلال و صُهيب، أبوسفيان بگذشت، ما گفتيم: كى باشد كه شمشيرهاى خداى جاى خود بگيرد از گردن اين جبّار كه دشمن خداست. ابوبكر حاضر بود، گفت: اين سخن كه را مى گويى؟ گفتند: پير قريش و سيّد قريش را... . (5) 1206. علامه شعرانى: اين در وقتى بود كه هنوز ابوسفيان اظهار ايمان نكرده بود و هنوز هجرت به مدينه اتفاق نيفتاده؛ چون پس از اظهار اسلام ابوسفيان اين كلام نمى گفتند و اسلام او پس از فتح مكه و ذلت مشركين و مقهور گشتن ابوسفيان بود اما در آن هنگام سلمان حضور پيغمبر مشرّف نگشته. شايد ذكر نام او سهو باشد از راوى. و الله اعلم. 6

.


1- .روض الجنان، ج 7، ص 301.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 435.
3- .روض الجنان، ج 7، ص 302؛ چاپ مشهد «فرودِ آن درويشان» ضبط كرده است.
4- .روض الجنان، ج 7، ص 303.
5- .روح الجنان، ج 4، ص 436.

ص: 501

59 . «وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاّ هُوَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ...»

روض الجنان: «وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ» ، واحدش «مِفْتَحْ» باشد و ابن سَمَيْقَع خواند: مَفاتيحُ الغَيْب جمع «مفتاح» يعنى از من توان شناختن و از من به آن توصّل توان كردن. «لا يَعْلَمُها إِلاّ هُوَ» ؛ جز او كس نداند براى آنكه هر كه عالم به علم باشد آنچه داند از طريقى داند و چون به غيب طريق نباشد او را، غيب نداند. (1) 1207. علامه شعرانى: عالم به علم باشد؛ يعنى صفت علم غير ذات او باشد و عارض بر ذات بر خلاف خداى تعالى كه عالم به علم نيست بلكه عالم بالذات است. (2)روض الجنان: ... عبد الله مسعود گفت: پيغامبر ما صلى الله عليه و آله را همه چيز بدادند الاّ مفاتيح غيب. (3) 1208. علامه شعرانى: چون هر چيز كه از ما پنهان است گويى در جايى خزانه كرده و درِ آن را بسته اند و اگر خواهيم بر آن آگاه شويم بايد به كليد در را گشوده، آنچه در خزانه است باز بينيم. از راه داشتن به غيب تعبير به كليد فرمود، و آنچه مردم براى اطلاع بر غيب به كار برند مانند نجوم و كهانت و رمل و آن را كليد غيب پندارند، صحيح نيست. (4) روض الجنان: از صادق عليه السلام روايت كردند كه: مراد به برگ افتاده سقط است كه از شكم مادر بيفگند و مراد به «حَبّه» در ظلمات زمين فرزند است تا در تاريكى رحم مادر، و مراد به «رطْب» آنچه از آن زنده ماند و بزايد و به «يابس» آنچه نيست شود يا بميرد و مراد به «كتاب» لوح محفوظ است به نزديك بيشتر مفسّران. و بعضى دگر گفتند: كنايت است از عالِمىِ خداى تعالى. (5) 1209. علامه شعرانى: انسان چون خواهد هر مطلبى را دانسته و بدان رجوع كند هر وقت خواهد در كتاب مى نويسد. و اين لفظ كنايه از فراموش نشدن و ترك نكردن است. (6)

.


1- .روض الجنان، ج 7، ص 311.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 442.
3- .روض الجنان، ج 7، ص 312.
4- .روح الجنان، ج 4، ص 442.
5- .روض الجنان، ج 7، ص 315.
6- .روح الجنان، ج 4، ص 444.

ص: 502

62. «ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ أَلا لَهُ الْحُكْمُ وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحاسِبِينَ»

روض الجنان: «ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللّهِ» ؛ پس ايشان را رد كنند با خداى يعنى با جايى كه در آن جا كس را حكمى نبود جز او را. (1) 1210. علامه شعرانى: اين لفظ در قرآن كريم مكرر مى آيد كه مرگ بازگشت به خداست و اين تفسير و توجيه ازمؤلّف و غير او هم مكرر آمده است. و ظاهر سخن اندكى زننده است و اگر يكى از حكما اين سخن گفته بود بر او طعنها مى زدند، اما بر مفسرين تهمتى نيست. و حق آن است كه نه در دنيا غير خدا حكمى دارد و نه در آخرت: ولا يجرى فى ملكه الا ما يشاء. (2) و مراد آن است كه در عالم ماده و جسمانى مردم گمان مى كنند مؤثرى غير خدا موجود است و ابر و باد و مه و خورشيد و فلك را مؤثر مى شمارند. اما در آخرت حقيقت ظاهر است و همه مى بينند چيزى غير او نيست، هر چند در حقيقت در هيچ عالمى غير خدا حكمى ندارد. (3) 70.» ...وَ ذَكِّرْ بِهِ أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِما كَسَبَتْ لَيْسَ لَها مِنْ دُونِ اللّهِ وَلِيٌّ...» . روض الجنان: «وَ ذَكِّرْ بِهِ أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِما كَسَبَتْ» ؛ و ياد ده ايشان را آنكه هر نفسى را به عمل خود گرو كنند، و بعضى اهل معانى گفتند معنى آن است كه: وَذَكّر بهِ لئلاّ تُبْسَلَ نَفْسٌ؛ و ياد كن و تذكير كن تا ابسال نكنند هر نفسى را به آنچه كرده باشد چنان كه گفت: «يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا» (4) ؛ خداى بيان مى كند شما را تا گمراه نشويد و اگر حمل آيت بر ظاهر كنند معنى مستقيم باشد و به اين تعسّف حاجت نيست، امّا در آيت كه به استشهاد آورد جز چنان نشايد. (5) 1211. علامه شعرانى: چون نمى توان گفت خدا براى شما بيان مى كند تا گمراه بشويد، اما مى توان گفت آنها را پند ده تا در گرو عمل زشت گرفتار نشوند. (6)

.


1- .روض الجنان، ج 7، ص 322.
2- .شرح الأسماء الحسنى، ج 1، ص 100: «سبحان من لا يجرى فى ملكه الا ما يشاء».
3- .روح الجنان، ج 4، ص 448.
4- .نساء (4): 176.
5- .روض الجنان، ج 7، ص 329 _ 330.
6- .روح الجنان، ج 4، ص 453.

ص: 503

73. «وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ يَوْمَ يَقُولُ كُنْ فَيَكُونُ...»

روض الجنان: «وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ» ؛ و او آن خداست كه آسمان و زمين آفريد به حق نه به باطل يعنى غرض او حكمت و صواب و صلاح خلق بود بعبث و لغو نيافريد و به باطل، چنان كه گفت: «وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً» (1) و گفته اند مراد آن است كه بيافريد آسمان و زمين به قولى حق و هو قوله: «ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ» (2) ، و اين بر مجاز باشد براى آنكه اگر در اين طرف شبهتى باشد كه خداى گفت «ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً» ، در آن طرف شبهه نباشد كه آسمان و زمين بر حقيقت نگفتند «اَتَيْنا طائِعِينَ» ، ولكن براى آنكه تأتّى آن و وجود آن عند ارادت فى اسرع مدّت بود تشبيه كرد آن را به آنكه خداوندى بنده اش را گويد: بيا. گويد: آمدم طايع و فرمان برنده تا مجبّر تمسّك نكند به اين قول و گويد اين قول دليل قدم قرآن كند* كه تفسير آن است كه ما گفتيم. (3) 1212. علامه شعرانى: يعنى «ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً» را كه عبارت قرآن است در هنگام خلق آسمان و زمين گفته است، پس قديم است؛ يعنى پيش از پيغمبر اكرم موجود بود. و مؤلّف جواب مى دهد كه اين لفظ قديم نيست بلكه امر خداوند تعالى به زمين و آسمان قديم است نه بدين كلمه. و از آن جواب ديگر هم توان داد كه تفصيل آن مناسب نيست. (4)

.


1- .ص (38): 27.
2- .فصّلت (41): 11.
3- .روض الجنان، ج 7، ص 333.
4- .روح الجنان، ج 4، ص 456.

ص: 504

75. «وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمواتِ وَالْأرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ»

روض الجنان: ... و آن، آن است كه در اخبار آمد كه: خداى تعالى ابراهيم را بر صحرا بداشت و حجاب بر گرفت از پيش او درهاى آسمان برگشاد تا به زير عرش به او نمود و جاى او در بهشت با او نمود و حجاب زمينها برداشت و از زمين اوّل تا زمين هفتم با او نمود تا او عجايب آسمان و زمين بديد. (1) 1213. علامه شعرانى: ملكوت كه مصطلح حكماى مسلمان است از اين اخبار گرفته شده؛ چون آن را بر عالمِ نامرئىِ غير جسمانى اطلاق كرده اند و آنچه ابراهيم ديد ديگران نديدند. پس عالم نامرئى است و با ملكوت لغوى به معنى سلطنت و قدرت از اين جهت مناسب است كه خداوند تعالى به واسطه فرشتگانِ عالمِ ملكوت حكم خويش را بر عالم جسمانى انفاذ مى كند. (2) روض الجنان: «وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ» ، ما ابراهيم را ملكوت آسمان و زمين بازنموديم تا مستدّل شود به آن بر خداى تعالى و از جمله موقنان و عالمان باشد. اگر گويند: بر اين اقوال كه گفتى، چگونه كرده باشد خداى را در نمودن با او؟ اگر حجابها بردارد _ چنان كه عبارات مفسّران است _ بايد كه ديگران بينند. دگر آنكه بعد مفرط پيش شما مانع است، جواب از اين چيست؟ گوييم جواب از اين آن است كه: ممتنع نبود كه خداى تعالى خروقى پديد آرد در آسمانها و زمينها و او را شعاعى قوى كند تا به قوّت شعاع از آن خروق نگاه كند و ببينند. (3) 1214. علامه شعرانى: اين توجيه و تأويل مبنى بر آميختن مطالب الهى است با فلسفه مادى و صحيح آن است كه بگوييم: ديدن انبيا توقف بر سوراخ و شكاف و شعاع ندارد و نور نبوت از حجاب و مسافت و زمان مى گذرد. و اين در عالم ماده است كه مسافت و زمان و حجاب مانع ديدار است. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 7، ص 342.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 462.
3- .روض الجنان، ج 7، ص 343_344.
4- .روح الجنان، ج 4، ص 463.

ص: 505

76. «فَلَمّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأى كَوْكَباً قالَ هذا رَبِّي...»

روض الجنان: و در خبر است كه: چهار كس بر همه زمين مالك شدند، دو مؤمن و دو كافر، و امّا دو كافر: يكى نمرود بود و يكى بخت نصَّر. نمرود اوّل كس بود كه تاج بر سر نهاد و در زمين تجبّر كرد ... . و او را كاهنان و منجّمان بودند او را گفتند: در اين سال مولودى بزايد كه دين اهل زمين بگرداند و ملك تو بر دست او بشود، و هلاك تو بر دست او باشد. و بعضى دگر گفتند: اين كسانى گفتند* كه كتب انبياى پيشين خوانده بودند و در آن جا يافته بودند اين معنى. سُدّى گفت: نمرود شبى در خواب ديد كه ستاره بر آمد و چندان نور از او بتافت كه روشنايى آفتاب و ماه را غلبه كرد تا دراو هيچ نور نماند، او بترسيد و از خواب درآمد. معبّران را و كَهنه را بخواند و اين خواب از ايشان بپرسيد. ايشان گفتند: اين خواب دليل كندبر آنكه در زمين تو امسال مولودى بزايد كه ملك تو بر دست او بشود و هلاك تو و خانه تو به او باشد... . (1) ** 1215. علامه شعرانى: * يعنى اين مطلب را كسانى گفتند كه از كتب انبيا خبر داشتند نه از منجّمين و كَهَنه. (2) 1216. ** دين توحيد كه معتقَد ملّيين است از حضرت ابراهيم عليه السلام بدانها رسيد. يهود و نصارا و مسلمانان به خداى ابراهيم معتقدند چنان كه ساير علوم و صنايع هر يك منسوب به بزرگى است و اختراع آن را به او نسبت مى دهند، گاهى معلوم و گاه مجهول. مثلاً تدوين علم منطق از ارسطو است، و تدوين هندسه از اقليدس صورى، و تدوين علم عروض از خليل، و اولين كس كه به حركت زمين معتقد شد فيثاغورس و اولين كس كه به جاذبه عمومى اجسام گفت به قول صاحب شرح الاسماء ثابت بن قرّه حرّانى، و اولين كس كه اجسام سماوى را مركب از عناصر پنداشت مانند زمين جابر بن حيان صوفى است، و اولين كس پس از جاهليت اولى كه خداى قادر مختار و عادل را به مردم شناسانيد و او را يگانه و با اراده و حكم و مجازات و ثواب و عقاب اثبات كرد حضرت ابراهيم عليه السلام بود. (3) روض الجنان: ... چون به خانه آمد و مادر ابراهيم را بديد و پرسيد، مالك نبود. نتوانست جز كه مواقعه كند، مواقعه كرد و او به ابراهيم بار برگرفت. (4)1217. علامه شعرانى: [مالك نبود] يعنى اختيار از دست او بيرون رفت. (5) روض الجنان: چون وقت وضع بود، مادر ابراهيم در شب به صحرا برون شد و بار بنهاد و ابراهيم را در خرقه پيچيد و در شكافى نهاد در كوه و سنگى در پيش او نهاد و بيامد و پدر ابراهيم را خبر داد. آن جماعت نمرود را گفتند: آن مولود دوش از مادر بزاد. اگر اين روايت درست بود، اين گويندگان اين علم از كتب پيغامبران اوايل شناخته باشند، و الاّ در نجوم و كهانت اين معنى نباشد. (6) 1218. علامه شعرانى: اهل نجوم به حدس و تخمين مطالبى مبهم و مجمل گويند؛ مثلاً احتمال ظهور كسى در مغرب. و اين گونه دقتها كه در اين روايت است و نظاير آن را به منجّمين نسبت مى دهند از خرافات عامه و افسانه قصّاصان است. اما در اخبار انبيا اين گونه تفصيل و دقت بسيار است. (7) روض الجنان: ... ابُورَوْق گفت: چون مادر او را بزاد در غار و پنهان كرد...، تا آن گاه كه بباليد و بزرگ شد. يك روز مادر پيش او بود، مادر را گفت: مَنْ ربّى؛ خداى من كيست؟ گفت: من. گفت: خداى تو كيست؟ گفت: پدرت. گفت: خداى پدرم كيست؟ گفت: من ندانم، پدرت داند. بيامد و پدرش را خبر داد. پدر بيامد و فرزند را بديد. ابراهيم عليه السلام گفت: يا پدر! خداى من كيست؟ گفت: مادرت. گفت: خداى مادرم كيست؟ گفت: منم، گفت: خداى تو كيست؟ گفت: نمرود، گفت: نمرود كيست؟ گفت: پادشاهى است، گفت: همچون ماست؟ گفت: بلى، گفت: خداى او كيست؟ گفت خاموش. (8) 1219. علامه شعرانى: فلاسفه امروز جهان در اينكه بشر چگونه به خدا راه برد و از كجا به وجود او معتقد شد سخنان بسيار دارند و هيچ يك به دليلى مؤيّد نيست و سخن بى دليل را از صاحبش نتوان پذيرفت. و موافق اخبار ما شناختن پروردگار عالم فطرى و غريزى است و امام عليه السلام در روايتى آن را تشبيه به شناختن غذا و رغبت جفت به جفت و امثال آن فرموده، و نيز بالفطره هر كس از مرگ مى ترسد هر چند مردن را ندانسته باشد. همچنين معرفت خدا در باطن و فطرت او است و انبيا و حكما اين فطرت را بيدار و به راه صحيح هدايت مى كنند و اگر هدايت آنان نبود اوهام فطرت انسان را به پرستش ماه و خورشيد و آتش و آب وادار مى كند. و هدايت انبيا مانند هدايت مادر است كه فطرت رضيع را به مكيدن شير از پستان وا مى دارد، و الاّ خود طفل هر چه يابد در دهن مى گذارد و مى مكد حتى انگشت خود را و از آن بهره نمى برد. (9) روض الجنان: ... «رَأى كَوْكَباً» ، بعضى گفتند: كَوْكَباً مِنَ الكَواكب، ستاره ديد از جمله ستارگان... . و بعضى دگر مفسّران گفتند: اين سخن آنگه گفت كه در ميان مردمان آمد و با مردمان اختلاط كرد و بعضى مردم را ديد كه ستاره مى پرستيدند* اين براى آن گفت: «قالَ هذا رَبِّي» . اهل علم در آن خلاف كردند و آنكه مورد معنى او چيست؟ آنچه معتمد است آن است كه: ابراهيم عليه السلام اين سخن در زمان مهلت نظر گفت و آنگه كه خداى را نشناخت و نظر نكرده بود براى آنكه ممكن نيست كه توان گفتن** كه خداى تعالى ابراهيم را عارف آفريد به خود... . 10 1220. علامه شعرانى: * مردم كلده كه ابراهيم عليه السلام بدانجا بود ستاره مى پرستيدند و هر يك از سيارات هفتگانه را خالق يا ربّ النوع موجوداتى مى شناختند؛ مثلاً مريخ رب النوع جنگ و مشترى خداى عدل و علم و عطارد رب االنوع وزرا و همچنين ساير كواكب، و آفتاب پادشاه همه. 111221. ** يعنى اگر خداى تعالى اين مقام به ابراهيم از آن داد كه او را عالم آفريد ديگر مردم مانند نمرود بر خدا اعتراض خواهند كرد كه تفضيل ابراهيم بر ما ظلم است: او را موحّد آفريدى موحّد شد و اگر ما را هم چنان مى آفريدى موحّد مى شديم. پس بايد ابراهيم عليه السلام به فكر و كسب و نظر توحيد را دريافته باشد. 12

.


1- .روض الجنان، ج 7، ص 344 _ 345.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 464.
3- .روض الجنان، ج 7، ص 346.
4- .روح الجنان، ج 4، ص 465.
5- .روض الجنان، ج 7، ص 346.
6- .روض الجنان، ج 7، ص 347.
7- .روح الجنان، ج 4، ص 466.
8- .روض الجنان، ج 7، ص 348.
9- .روح الجنان، ج 4، ص 467.

ص: 506

. .

ص: 507

. .

ص: 508

. .

ص: 509

78. «فَلَمّا رَأَى الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّي هذا أَكْبَرُ...»

روض الجنان: ... [آفتاب] به جِرم از همه مهتر و به نور از همه بيشتر و به قدر از همه بلندتر، گفت: تا به اين نيز دستى برآزمايم تا اين چه ذوق دارد «هذا رَبِّي هذا أَكْبَرُ» ، براى آن گفت «هذا» اگر چه آفتاب مؤنّث است _ كه هنوز او را نشناخت، چه اگر او را شناختى نگفتى «هذا ربّى» آن خواست كه هذا الطّالِعُ ربّى*، اين بر آينده، خداى من است چون او نيز فرو شد و كبر جرم و علوّ قدر، او را حمايت نكرد از اين آفت بدانست كه هر چه از جنس او باشد از شكل او باشد مثل او باشد** از همه روى برگردانيد... . (1) 1222. علامه شعرانى: * اين سخن صحيح نيست؛ چون شمس در زبان عربى مؤنث است و هذا هم در عربى اشاره به مذكر و حضرت ابراهيم عليه السلام عين اين كلمات را نگفت بلكه ترجمه آنها را به زبان خود گفته بود. و در تفسير طبرى گويد: خداوند تعالى هذا گفت با آنكه شمس مؤنث است به اعتبار «هذا الطالع». (2) 1223. ** گروهى از محدثين پندارند عقل را در دين به كار نبايد برد و اثبات حق تعالى و صفات او را از قول انبيا فرا بايد گرفت. و اهل كلام اين سخن را نمى پسندند، گويند تا خدا ثابت نشود و صفات او معلوم نگردد اصلاً نمى دانيم پيغمبران پيغمبرند و در گفتار خويش صادقند يا نه. و مؤلّف فرمايد: خودِ انبيا هم بايد معرفت و ايمانشان به خداوند تعالى به عقل باشد. به عقل او را بشناسند، آن گاه از روى عقل به صحت وحى الهى يقين حاصل كنند. و ما گوييم اگر نعوذ بالله بر كافرى ملحد كه خداى را نشناسد جبرئيل نازل گردد و جمله وحى بر وى قرائت كند آن را حمل بر مرضى خواهد كرد در خود و گويد خيالى باطل در گوش و چشم من متمثّل گشته. و ايمان انبيا به وحى و رسوخ آنان در احكام دليل آن است كه پيش از وحى نيز موحد كامل بودند. حضرت ابراهيم در خواب ديد فرزند خويش را مى كشد و از آن حكم وجوب فهميد و مصمم به انجام آن شد و اگر ديگرى بود خواب را دليل حكم الهى قرار نمى داد. (3) روض الجنان: «رَأى كَوْكَباً» ، حمزه و كِسائى و خَلَف و يحيى و كسائى راوى عن ابى بكر خواندند: «رءا» به كسر «را»* و اماله همزه، و در سوره هود: «رَأى أَيْدِيَهُمْ» (4) ، و در سوره يوسف: «رَأى قَمِيصَهُ» (5) ، و قوله: «رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ» ، (6) و در طه: «رَأى ناراً» (7) ، و هم در اينجا: و در والنَّجم: «ما يَرى» (8) «لَقَدْ رَآهُ» (9) ، اين هفت جايگاه** اينان به كسر «را» و اماله همزه خوانند. (10) 1224. علامه شعرانى: * مقصود از كسر راء تلفظ به فتحه است با ميل به كسر چنان كه الف را در اماله مايل به يا تلفظ كنند. (11) 1225. ** در اين هفت جاى پس از كلمه «رأى» اسم ظاهر است و حرف اوّل متحرك و در شش موضع پس از رأى اسم ظاهر است با حرف اوّل ساكن مانند «رأى القمر» «رأى الشمس» و در نه جايگاه ضمير است، مانند «رآك». و احكام هر سه قسم را بيان كرده است. (12)روض الجنان: ... و امّا كه اماله نكرد بر اصل خود رها كرد*، چون: دَعا و رَمى، و امّا آنكه اماله كرد گفت: كلمه مِنْ ذوات الياء است** و آنكه «را» را مكسور بكرد براى متابعت كسره اماله كرد، و آنكه «را» مكسور بكرد بى اماله گفت: براى آنكه فعل از باب فَعِل يَفْعلُ است چون كسره بر عين الفعل پيدا نشد بر «را» افگند*** كه حرفى صحيح بود. 13 1226. علامه شعرانى: * بيشتر قرّاء گويند اصل فتح است، يعنى اماله نكردن الف، و اماله كردن عارضى است و جائز و بعضى گويند هر دو اصل است. فتح لغت حجاز است و اماله لغت قبائل نجد و سخن مؤلّف مبنى بر قول اكثر است. و عاصم در هيچ كلمه اى از كلمات قرآن اماله نكرده است مگر در «مجريها» سوره هود، و كسائى بسيار اماله كرده است. و طريقه اماله را بايد به گوش از قارى ماهر شنيد و تمرين كرد و تعليم آن به وصف ممكن نيست. 14 1227. ** يعنى هر الف منقلب از ياء بايد اماله شود به مذهب كسائى. 15 1228. *** يعنى «راى يرى» از باب ضرب يضرب است و همزه محذوفه در يرى مكسور بوده است يراى. و چون همزه حذف شد با كسره اش بايد كسره آن را به راء داد تا معلوم شود از چه باب است. و چون راء مكسور شد ناچار بايد الف منقلب به يا شود به تناسب با كسره راء. 16

.


1- .روض الجنان، ج 7، ص 350.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 468.
3- .هود (11): 70.
4- .يوسف (12): 28.
5- .يوسف (12): 24.
6- .طه (20): 10.
7- .نجم (53): 11.
8- .نجم (53): 18.
9- .روض الجنان، ج 7، ص 354 _ 355.
10- .روح الجنان، ج 4، ص 472.
11- .روض الجنان، ج 7، ص 355 _ 356.
12- .روح الجنان، ج 4، ص 473.

ص: 510

. .

ص: 511

80 . «...وَ لا أَخافُ ما تُشْرِكُونَ بِهِ إِلاّ أَنْ يَشاءَ رَبِّي شَيْئاً...»

روض الجنان: «وَ لا أَخافُ ما تُشْرِكُونَ بِهِ» ؛ و من نترسم از اين خدايان كه شما ايشان را معبود خود كرده ايد بدون خداى براى آنكه امّا بُتان جماداتند كه نفع و مضرّتى نتوانند كردن و امّا ستارگانى اند كه ايشان را در ما اثرى نباشد و من به دليل افول و غروب ايشان كه مُحدَث اند و مخلوق. (1) 1229. علامه شعرانى: استدلال از غروب كردن ستاره به اينكه حادث است و حادث مخلوق است به طريقه متكلّمين، آن است كه گويند: هر متحرك حالى دارد حادث و هر چه محلّ حوادث شود حادث است و تفصيل آن مناسب اينجا نيست. و مى توان گفت كه حضرت ابراهيم عليه السلام به غايب شدن كواكب استدلال كرد؛ چون اگر جسمى از جسمى غايب شود علم به آن ندارد و خداوند بايد عالم باشد در همه حال به همه مخلوقات، پس جسم نيست. (2) روض الجنان: ... «وَسِعَ رَبِّي كُلَّ شَيْءٍ عِلْماً» ؛ علم خداى من واسع است و فراخ بر همه چيزى. (3) 1230. علامه شعرانى: يعنى خداوند من افول ندارد و غروب نمى كند، چون مجرّدات از جسم و جسمانى. 4

.


1- .روض الجنان، ج 7، ص 358.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 475.
3- .روض الجنان، ج 7، ص 359.

ص: 512

81 . «وَ كَيْفَ أَخافُ ما أَشْرَكْتُمْ وَ لا تَخافُونَ أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُمْ بِاللّهِ...»

روض الجنان: «وَ كَيْفَ أَخافُ ما أَشْرَكْتُمْ» ،... و در آيت دليل است: بر بطلان قول آنان كه ايشان گفتند: مناظره و محاجّه نبايد كردن* براى آنكه خداى تعالى از ابراهيم عليه السلاماين معنى باز گفت و او را به اين مدح كرد. (1) 1231. علامه شعرانى: قول جماعتى از حشويه اهل حديث است كه گويند علم كلام و تحصيل اصول دين به دليل و حجت عقلى موجب گمراهى است و دين را بايد از حديث و قرآن فراگرفت و عقل موجب گمراهى انسان است. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 7، ص 359.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 476.

ص: 513

83 . «وَ تِلْكَ حُجَّتُنا آتَيْناها إِبْراهِيمَ عَلى قَوْمِهِ...»

روض الجنان: ... و دُرجْ از آن جاست كه آنچه در او بود چون درنورديده باشد از صيانت و پوشيدگى. (1) 1232. علامه شعرانى: «درج» جعبه جواهر است. (2) روض الجنان:در خبر است كه: يك روز مأمون با علىّ بن موسى الرّضا نشسته بود، گفت: يابن رسول اللّه، دليلى توانى گفتن از كتاب خداى كه تو فرزند پيغامبرى از صلب او؟ گفت: بلى، گفت آيت مباهله نخواهم: «أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ» ، و آيت سُورت انعام نخواهم: «وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ» ، (3) گفت: آن نيارم، گفت: چيست؟ گفت: قوله تعالى: «حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُمْ وَ بَناتُكُمْ» ، (4) گفت: از كجا دليل مى كند اين آيت؟ گفت: چه گويى، اگر رسول خدا حاضر آيد و خطبه كند به تو دخترت را بخواهد به او دهى؟ گفت: چگونه ندهم، و باشد كه اين رغبت نكند، گفت: اگر از من خواهد مثلاً، من دختر ندهم به او، گفت: چرا؟ گفت: از آنكه دانى كه اجماع است كه فرزند زاده و دختر زاده بر مرد حرام باشد. (5) 1233. علامه شعرانى: به ظاهر قرآن تمسّك كرد. به ضميمه اجماع و اين دليل بر حجيت اجماع است. (6) روض الجنان: «وَالْيَسَعَ» ، و هوَ الْيَسَع بن اخطور بن العجوز. حمزه و كسائى و خلف خواندند: والَّيْسَع. بتشديد «لام» و فتح «او» و سكون «يا» اينجا و در سوره ص، باقى قرّاء به سكون «لام» و فتح «يا»... ابو على فارسى گفت: الف و لام نه تعريف راست... . (7) 1234. علامه شعرانى: در زبان عبرى الف لام «اليسع» جزء كلمه است و حرف تعريف نيست بلكه به معنى خدا است و اليسع يعنى خدا نجات مى دهد. اما قاعده اى است در معرّب ساختن لغات غير عربى كه چون معرّب كنند الف لام جزء كلمه را مانند الف لام تعريف بيفكنند، مثل اسكندر كه در لغت يونانى الكسندر بود آن را الاسكندر كردند، با الف و لام معامله حرف تعريف كردند. واليسبن پايتخت پرتغال را اشبون ساختند. اليسع هم در عربى مركب از حرف زايده و يسع است چنان كه ابوعلى گفت اما در اصل لغت عبرى جزء كلمه بوده است. 8

.


1- .روض الجنان، ج 7، ص 362.
2- .روح الجنان، ج 4، ص 478.
3- .انعام (6): 84 .
4- .نساء (4): 24.
5- .روض الجنان، ج 7، ص 365.
6- .روح الجنان، ج 4، ص 480.
7- .روح الجنان، ج 4، ص 481.

ص: 514

91. «وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللّهُ عَلى بَشَرٍ مِنْ شَيْءٍ...»

روض الجنان: محمّد بن اسحاق گفت: جماعتى جهودان به نزديك رسول عليه السلامآمدند و گفتند: يا اباالقاسم! كتابى نيارى از براى ما از آسمان چنان كه موسى الواح آورد ما را از نزديك خداى، خداى تعالى آيت فرستاد: «يَسْئَلُكَ أَهْلُ الْكِتابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتاباً مِنَ السَّماءِ» (1) . يكى از جمله ايشان گفت: خداى تعالى بر هيچ آدمى هيچ كتاب نفرستاد، نه بر تو و و نه بر موسى و نه بر عيسى، خداى تعالى اين آيت فرستاد: «وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» حق تعالى گفت اين كافران و جهودان قدر نكردند خداى را حقِّ قدرش، يعنى او را نشناختند و ندانستند حقّ معرفتش. (2) 1235. علامه شعرانى: گروهى با اقرار به خداوند تعالى مى گفتند مقام او در تنزيه از مراتب امكانى چنان بلند است كه بشر لايق نيست با او رابطه داشته باشد به وحى و نبوت. و اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: بينونت خداوند از ممكنات به عزلت نيست، او با همه هست به قيوميت و نزديك به همه، و به هر كس از خود او نزديك تر با آنكه ذات او در مقام وجوب از ممكنات چنان دور است كه در وهم كسى نمى گنجد: «داخل في الأشياء لا كدخول شيء في شيء و خارج عنها لا كخروج شيء عن شيء». (3)

.


1- .نساء (4): 153.
2- .روض الجنان، ج 7، ص 373.
3- .روح الجنان، ج 5 ، ص 4.

ص: 515

92. «وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ مُصَدِّقُ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها...»

روض الجنان: و «امُّ القُرى» بلاخلاف مكّه است. و اُمّ اصل باشد يعنى أصلُ القُرى براى آنكه زمين از زير آن برون آورد خداى تعالى، و براى آن مكّه را تخصيص كرد كه كعبه در آن جاست و آن مقصد عالميان است براى حجّ و گفتند: براى آنش امّ القرى خواند كه اوّل شهرى كه مسكون شد در زمين آن بود كه آدم به او فرود آمد، و زجّاج گفت: براى آنكه اَعْظَم الارض شأناً آن عظمت شأن كه آن راست هيچ شهر را نيست. (1) 1236. علامه شعرانى: خداوند تبارك و تعالى در جاى ديگر فرمود: ما اهل هيچ بلد را هلاك نكرديم مگر وقتى كه در اُمّ آنجا رسول فرستاديم: «وَ ما كانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرى حَتّى يَبْعَثَ فِي أُمِّها رَسُولاً» (2) . پس امّ القرى در قرآن اسم خاص مكه نيست هر شهر بزرگى كه توجه ساير شهرها بدان باشد امّ آن شهرها گويند به جاى پايتخت و «عاصمه» در زمان ما. و مكه را «امّ القرى» گفتند چون به منزلت پايتخت عربستان بود و چون پيغمبر آن را فتح كرد همه عرب مسخّر اسلام شدند چنان كه اگر پايتخت كشورى را بگيرند همه ملك را مسخّر كرده اند. (3)

.


1- .روض الجنان، ج 7، ص 375 _ 376.
2- .قصص (28): 59 .
3- .روح الجنان، ج 5 ، ص 6.

ص: 516

93. «وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً أَوْ قالَ أُوحِيَ إِلَيَّ وَ لَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْءٌ وَ مَنْ قالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللّهُ...»

روض الجنان: «وَ مَنْ قالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللّهُ» ؛ و از آن كس كه او گويد من بيارم مانند آنكه خداى تعالى فرستاد از آسمان، گفتند: اين در عبداللّه بن سعد بن ابى سَرْح آمد و او قرشى بود و كاتب رسول عليه السلام بود. چون وحى آمدى او نوشتى. رسول عليه السلامبر او املا كردى، او به جاى «غَفُورٌ حَلِيمٌ» ، «عَليمٌ حكيمٌ» بنوشتى و به جاى «سَمِيعٌ عَلِيمٌ» ، «غفورٌ رحيمٌ» بنوشتى و مانند اين،* چون اين آيت فرود آمد: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الاْءِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ... * ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ» (1) ، او را عجب آمد از تفصيل خلق آدمى، بر زبانش برفت: «فَتَبارَكَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ» (2) . رسول عليه السلامگفت: بنويس. او بنوشت به شكّ افتاد، با خود گفت: اگر محمّد در اين كه مى گويد صادق است، خود اين وحى كه بر او مى كنند بر من مى كنند، و اگر كاذب است مثل آنكه او مى گويد من نيز مى گويم،** مرتد شد، و با نزديك مشركان شد و گفت: احوال محمّد من نيك بدانستم. او بر من املا مى كردمى، من تغيير و تبديل مى كردمى و چنان كه خواستم نوشتم... . (3) 1237. علامه شعرانى: * از اين سخن معلوم مى شود كه حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله مانند هر املاكننده ديگر پس از نوشتن كاتب از او خواندن مى خواست و تا مرضى خاطر او نمى گشت منتشر نمى ساخت و اجازه تعليم نمى داد و چند بار به آزمايش معلوم شد كاتب بعضى حروف را تغيير داده اگر پيغمبر صلى الله عليه و آله آن را اصلاح نمى كرد امر به قرائت نمى فرمود. (4) 1238. ** اين سخن بر فرض صحت روايت، دليل آن نمى شود كه كسى بتواند مانند قرآن بگويد چون «فَتَبارَكَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ» تنها بى آنكه به مطالب آيه متصل شود كلامى تام نيست و متّصف به بلاغت نمى شود. (5) روض الجنان: دستار خوان. (6) 1239. علامه شعرانى: «دستار خوان» را عامه در زمان ما «جل قاب شوى» گويند. 7

.


1- .مؤمنون (23): 12 _ 14.
2- .مؤمنون (23): 14.
3- .روض الجنان، ج 7، ص 377.
4- .روح الجنان، ج 5 ، ص 7.
5- .روح الجنان، ج 5 ، ص 8 .
6- .روض الجنان، ج 7، ص 378.

ص: 517

95. «إِنَّ اللّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ...»

روض الجنان: آنگه بر سبيل تنبيه و تذكير و اقامت حجّت بر كافران گفت: «إِنَّ اللّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى» ، خداى معبود كه از او توقّع خير و روزى كنند خدايى است كه او در زير زمين دانه شكافد و استه ميوه، و براى آن تخصيص كرد اين را كه دست آدميان از آن دور باشد، و معلوم است به جارى مجراى ضرورت كه آن، كسى نمى كند جز خداى تعالى. (1) 1240. علامه شعرانى: چون انسان در خلقت گياه و درخت ازدانه و هسته تأمّل كند داند كه فعل طبيعت بى شعور نيست بلكه خداوند حكيم كه بقاء نوع هر چيز را به اراده خويش از روى حكم و مصالح مقرر فرموده دانه را مى شكافد و غذاى او را تا ريشه محكم نكرده در خود دانه قرار داده است و پس از آن برگ و ريشه را در زمين و هوا پراكنده مى كند وقتى غذاى درون دانه تمام شود از بيرون ببالد و برآيد، و اين معنى «فلق» است. (2) روض الجنان: و «نوى» استه ميوه باشد كه از او درخت رويد، و هيچ قادر به قدرت اين نتواند كرد الاّ بالالَةِ والْمُماسَّةِ. (3)1241. علامه شعرانى: قادر به قدرت در مقابل قادر بالذات كسى است كه صفت قدرت او زايد بر ذات او مأخوذ از غير است. (4) روض الجنان: «تُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ» ؛ از مرده زنده بيرون آرد... . قولى ديگر آن است كه از كافر مؤمن آرد و از مؤمن كافر آرد، و اين اقوال به استقصا در سوره آل عمران رفته است. 5 1242. علامه شعرانى: و هيچ يك مخالف ديگرى نيست. 6

.


1- .روض الجنان، ج 7، ص 382.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 11.
3- .روض الجنان، ج 7، ص 383.
4- .روح الجنان، ج 5 ، ص 12.

ص: 518

96. «فالِقُ الاْءِصْباحِ وَ جَعَلَ اللَّيْلَ سَكَناً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْباناً...»

روض الجنان: «فالِقُ الاْءِصْباحِ» اىْ هُوَ فالقُ الاصباحِ؛ و اشكافنده صبح است، و آن خداست كه از ميان شب تاريك روزِ روشن بشكافد و اين نيز از جمله آن است كه دست و آلت قادر به قدرت به آن نرسد. (1) 1243. علامه شعرانى: خلقت نور از عجائب است و فكر هيچ بشر تاكنون به كنه آن نرسيده و حقيقت آن را نيافته است، آن قدر دانسته ايم كه حيات هر زنده و باليدن هر نبات و حيوان به نور است و حرارت و ساير قوا كه ملازم نور و متفرع بر او است، چون سرد و تاريك محض گردد همه چيز ساكن مى شود و مى ميرد و هر موجود زنده را حدى از نور و حرارت بايد كمتر از آن يا بيشتر از آن هر دو هلاك آورد. منزّه است خداوندى كه هم سبب باليدن و نمو آفريد و هم موجب آسايش و آرامش. (2) روض الجنان: «حُسْبانَاً» ، اى بِحِسابٍ، يقالُ: حسبتُ الحِسابَ اَحْسُبُه حَسباً و حُسباناً و حسِبْتُ الشّيى ء اذا ظَنَنْتَهُ اَحَسَبُهُ و أحسِبُه حُسباناً، و معنى آن است كه حق تعالى مى گويد: من آفتاب و ماه را در فلك خود مى گردانم به حساب نه به گزاف* تا آنچه آفتاب به سالى برد ماه به يك ماه. (3) 1244. علامه شعرانى: حساب حركت افلاك و ماه و خورشيد در طول و عرض و تعديلات و اختلاف چنان دقيق است كه از چند هزار سال پيش تاكنون منجمان در آن اندك تخلفى نيافتند، «كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى» (4) قمر در بيست و نه روزه و 12 ساعت و 44 دقيقه و سى ثانيه يك دوره ماه قمرى را طى مى كند و چند هزار سال است بدين اندازه بوده و در هر ماه در جاى معين تند مى رود و در جاى معين كند مى شود و به حساب معين به سمت الرأس نزديك و دور مى گردد و همچنين خورشيد و ساير كواكب. و اين چنان كه دليل توحيد و قدرت پروردگار است دليل بر نبوت خاتم انبياء صلى الله عليه و آله و صحت قرآن نيز مى باشد چون اين نكته را عامه مردم زمان ما هم نمى دانند و اعراب جاهليت در آن عهد البته آن را در نيافته بودند. (5) روض الجنان: ... آنگه هم بر آن جمله كه در اوّل كردم به آخر هم آن وعده كردم اگر چه شب دراز است و ظلمت متكاثف است نوميد مشو كه هر شبى را روزى باشد و هر ظلمتى را ضيايى به دنبال بود و هر غسقى را فلقى بر اثر باشد و هر رنجى را راحتى. انّ الفرجَ معَ الكَرب، «فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً» (6) ، و ليكن تا سخت نشود بنشود*. اشتَدّى ازمَةُ تَنفرِجى، اى سختى سخت شو تا بشوى**. (7) 1245. علامه شعرانى: * شدنِ دوم به معنى رفتن است در هر دو جمله: كار تا سخت نشود از ميان نرود يا سخت شو تا از ميان بروى. (8) 1246. ** چون حوادث روزگار به غايتِ سختى رسد و نزديك آن شود كه جان و دل را بگدازد و بلا بزرگ شود و شكيبايى اندك و كار به نهايت رسد، فرج نزديك شود. (9) روض الجنان: مى رزد. (10) 1247. علامه شعرانى: رزد از رزيدن به معنى رنگ كردن و رنگ رز هم از اين مشتق است يعنى رنگ رزنده. (11)

.


1- .روض الجنان، ج 7، ص 384.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 12.
3- .روض الجنان، ج 7، ص 385؛ در چاپ مشهد «بحسبان» ضبط شده است.
4- .رعد (13): 2.
5- .روح الجنان، ج 5 ، ص 13.
6- .انشراح (94): 5 .
7- .روض الجنان، ج 7، ص 386.
8- .روح الجنان، ج 5 ، ص 14.
9- .روح الجنان، ج 5 ، ص 14.
10- .روض الجنان، ج 7، ص 388.
11- .روح الجنان، ج 5 ، ص 15.

ص: 519

. .

ص: 520

98. «وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ...»

روض الجنان: «وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ» او آن خداست كه بيافريد شما را از يك نفس يعنى آدم عليه السلام «فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ» ... . و در معنى «مستقرّ» و «مستودعْ»، مفسّران خلاف كردند عبداللّهِ مسعود گفت: بهرى مستقرّند يا بهرى را مستقرّى است در رحم مادر تا به وقت زادن و ايشان را مستودعى است جايى كه ايشان را به وديعه آن جا بنهند از گور تا به روز قيامت*، يقال: قرَّ فى المكانِ و السْتقرَّ واَودعته مكانَ كذا واستودَعْتُهُ، پس مكان باشد و مستودع هم مكان باشد هم مفعول، و مقسم** گفت: «مستقر» مأواى مرد باشد و مستودع آنجا كه بميرد. سعيدِ جبير گفت: مستقر شكم مادر است و مستودع صلب پدر است او را به وديعت به صلب پدر دادند تا مدّتى آن جا بباشد و به وقت مطالبت به رحم مادر درآيد، در او قرار گيرد تا به وقت خود، آنگه جايگاه بدل كند و به زمين آيد، آن مستقرّى ديگر است او را مدّتى آن جا بماند آنگه به مستودع لحد آيد، آن جا قرار كند ويعتِ او باشد تا به وقت بعث. آنگه از آن جاش برانگيزند***... . (1) 1248. علامه شعرانى: * تعبيرى است از استقرار عالم برزخ تا زنده شدن بار ديگر وگرنه بدن هيچ ميت در گور نمى ماند تا قيامت و اگر بماند بسيار نادر است. (2) 1249. ** مقسم از اصحاب و ملازمين ابن عباس است. 3 1250. *** چنان كه گفتيم اندك از مردم در قبور مى مانند و نوعاً بعث از قبر كنايه از زنده شده است. 4

.


1- .روض الجنان، ج 7، ص 390.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 17.

ص: 521

101. «بَدِيعُ السَّمواتِ وَالْأرْضِ أَنّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ صاحِبَةٌ...»

روض الجنان: «بَدِيعُ السَّمواتِ وَالْأرْضِ» ، حق تعالى وصف كرد خويشتن را به آنكه آفريننده آسمان و زمين است و در وجود آرنده... . و «ابداع»، ابتداى فعل كردن باشد بى آنكه اقتدا كند در آن به كسى، و كذلك الابتداعُ الابتداءُ و هو منَ الابدالِ، كالمَدْحِ و المَدْهِ و معنى آن است كه: خداى تعالى اين فعل بر وجه اختراع كرد و مخترع فعلى بود كه بكنند نه به قدرت و نه در محلِّ قدرت و اين قادر الذات تواند كردن. (1) 1251. علامه شعرانى: قادر به قدرت آن است كه صفت قدرت عين ذات او نباشد و مخترع كسى است كه قدرت عين ذات او باشد و در خارج از ذات خود تصرّف كند. (2)

103. «لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ...»

روض الجنان: «ادراك» به معنى نضج باشد. (3) 1252. علامه شعرانى: يعنى پخته شدن و رسيدن. (4)روض الجنان: امّا براى آنكه ميل را تخصيص كرد و آن را به چشم بسته است. (5) 1253. علامه شعرانى: ميل با چشم نسبت دارد. جبّاران قديم چشم مقصّران را به ميل گرم كرده، كور مى كردند و گروهى را بدين علت مكحول گويند. (6) روض الجنان: ... همچنين در آيت ما نفى ادراك بصر كرد از خود بر سبيل تمدّح و مدح راجع با ذات او در اثباتش نقص باشد در جميع احوال، اگر در دنيا گويد و اگر در آخرت* اگر گويند نه مشارك است در نفى تعلّق ادراك به او** او را بسيارى از اعراض و معدومات، بايد تا ايشان نيز ممدوح باشند. (7) 1254. علامه شعرانى: * چون اشاعره گويند خداى تعالى را در آخرت مى توان ديد اما در دنيا نمى توان. 8 1255. ** يعنى بسيارى از اعراض ديده نمى شوند مانند بوى و صوت و طعم و همچنين معدومات ديده نمى شوند و اگر ديده نشدن صفت مدح باشد بايد همه اينها با خدا مشترك باشند در ممدوحيت جواب. آن است كه اينها ديده نمى شوند و خود هم چيزى نمى بينند اما خداوند همه را مى بيند و كسى او را نمى بيند. 9

.


1- .روض الجنان، ج 7، ص 397_ 398.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 22.
3- .روض الجنان، ج 7، ص 400.
4- .روح الجنان، ج 5 ، ص 24.
5- .روض الجنان، ج 7، ص 401.
6- .روض الجنان، ج 7، ص 402.
7- .روح الجنان، ج 5 ، ص 25.

ص: 522

105. «وَ كَذلِكَ نُصَرِّفُ الاْياتِ...»

روض الجنان: رُمّانى گفت: تصريف، اجراء معنى داير باشد در معانى متعاقب. (1) 1256. علامه شعرانى: معنى كه دور مى زند آن است كه تغيير مى پذيرد و به چند گونه مى آيد. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 7، ص 406.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 28.

ص: 523

106. «اتَّبِعْ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ...»

روض الجنان: و منهُ قولُ عَنْتَره: وَاَعْرَضَتِ اليَمامَةُ وَاشْمَخَرَّتْ. (1) 1257. علامه شعرانى: سهو است از مؤلّف يا تصحيف ناسخ. و اين بيت از عمرو بن كلثوم است نه عنتره و تمام اين مصرع «كأسياف بأيدي مصلتينا» (2) ؛ يعنى يمامه پديد آمد و كوهها سر بر افراخت مانند شمشيرها در دست كسانى كه آنها را از نيام بيرون كشند. (3)

107. «وَ لَوْ شاءَ اللّهُ ما أَشْرَكُوا وَ ما جَعَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً...»

روض الجنان: «وَ لَوْ شاءَ اللّهُ ما أَشْرَكُوا» خداى تعالى گفت: اگر خداى خواستى ايشان مشرك نبودندى. اگر گويند: به نزديك شما اراده تعلّق به نفى ندارد بل به چيزى تعلّق دارد كه حدوثش صحيح باشد، حكم اين آيت چگونه باشد؟ جواب گوييم: مراد آن است كه ايشان را به قهر اگر خواهد برايمان دارد، پس متعلّق ارادت در آيت محذوف است و آن حمل ايشان است بر ايمان بر سبيل قهر و الجاء، و اين ارادت لابد محمول باشد بر اين وجه از آن جا كه به ادلّه درست شده است كه خداى تعالى از كافران مريد ايمان است بر سبيل اختيار، از آن جا كه امر كرده است ايشان را به ايمان، و امر امر نشود بى ارادت آمر مأمور به را، پس چون بروجه اختيار لابد مريد باشد اين را* حمل بر مشيّت قسر و الجاء بايدكردن. (4) 1258. علامه شعرانى: يعنى لابد خداوند خواسته است كه هيچ كس مشرك نباشد اما به اختيار خواسته است نه به جبر و اگر مى خواست مردم را به جبر به توحيد وادار كند هيچ كس مشرك نمى شد. (5)

.


1- .روض الجنان، ج 7، ص 407.
2- .لسان العرب، ج 7، ص 169.
3- .روح الجنان، ج 5 ، ص 28.
4- .روض الجنان، ج 7، ص 407.
5- .روح الجنان، ج 5 ، ص 29.

ص: 524

109. «...قُلْ إِنَّمَا الاْياتُ عِنْدَ اللّهِ وَ ما يُشْعِرُكُمْ أَنَّها إِذا جاءَتْ لا يُؤمِنُونَ»

روض الجنان: آنگه گفت: «وَ ما يُشْعِرُكُمْ» ، أىْ ما يُعلِمُكم، چنان كه ما گوييم: تو چه دانى و در حرف اُبَىّ آن است كه: وَما اَدْرَيكُمْ. (1) 1259. علامه شعرانى: يعنى در قرائت اُبىّ بن كعب به جاى «ما يشعركم» آمده است «ما أدريكم». (2)

111. «وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَيْهِمُ الْمَلائِكَةَ... ما كانُوا لِيُؤمِنُوا إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ...»

روض الجنان: و اين آيت دليل مى كند بر آنكه خداى مريد است به اراده محدث براى آنكه استثناء دليل اين مى كند، نبينى كه چون كسى گويد: لا اَفْعَلُ ذلِكَ اِلاّ اَنْ تَفْعَلَ؛ من اين كار نكنم تا تو نكنى به هر حال آنچه موقوف باشد بر محدث قديم نتواند بودن، پس ايمان ايشان نيست و در وجود موقوف است بر ارادت خداى اگر در وجود آيد به اراده او باشد... . (3) 1260. علامه شعرانى: يعنى اراده خداوند تعالى حادث است براى آنكه ايمان آنها كه فعلانى است اگر موجود شود حادث خواهد بود و متوقف بر اراده حق و چيزى كه حادث متوقف بر او باشد البته حادث است و مقصود از اين اراده آن است كه فعل پس از آن بى فاصله حادث شود. و در اصطلاح متكلمين اراده در معنى ديگر هم استعمال كرده اند و آن علم به اصلح و قديم باشد و از محل نزاع خارج است. (4)

112. «...يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً...»

روض الجنان: و «زُخْرُفَ الْقَوْلِ» ، سخن آراسته باشد، چنان كه ما گوييم سخنِ به نگار. و زخرف زينت باشد. (5) 1261. علامه شعرانى: «نگار» نقش كردن است. (6)

.


1- .روض الجنان، ج 7، ص 412.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 32.
3- .روض الجنان، ج 8 ، ص 5 .
4- .روح الجنان، ج 5 ، ص 37.
5- .روض الجنان، ج 8 ، ص 7.
6- .روح الجنان، ج 5 ، ص 38.

ص: 525

114. «... وَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ...»

روض الجنان: «بِالْحَقِّ» در او دو قول گفتند: يكى آنكه آنچه در اوست حق و صدق است، و يكى آنكه: اَنْزَلَهُ بِالدَّلالَةِ وَالْبُرْهانِ. اگر گويند: چگونه روا باشد كه كافران را وصف كند به آنكه ايشان حق مى دانند، و آنكه حق داند مؤمن باشد، و احباط نگوى تا توانى گفتن كه پس از علم مرتد شود، گوييم از اين چند جواب است... . (1) 1262. علامه شعرانى: معنى عبارت اين است كه معتقد به احباط باش تا بتوانى كفر بعد از اسلام را تصديق كنى و اگر به احباط معتقد نباشى بايد بگويى هيچ گاه مسلمان مرتد نمى شود؛ چون اگر مسلمان مرتد شود بايد ثواب مسلمانى او باطل شود و آن احباط است. و شيعه احباط را باطل مى داند و گويد ثواب مسلمانى هرگز باطل نمى شود. و اگر گويى: مسلمان كه مرتد شود اوّل ثواب مسلمانى به او مى دهند پس از آن بر كفر عذاب مى كند، گوييم: عذاب پس از ثواب در قيامت جايز نيست. (2)

115. «وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلاً...»

روض الجنان: ... و به نزديك اهل لغت مهمل كلام باشد لِقَوْلِهِم: هذا كلامٌ لا فايِدَةَ فيه، وَ هذا كَلامٌ لَغْوٌ وهذا كلامْ مُهْمَلٌ، و به نزديك متكلّمان حدِّ كلام گفته ايم كه: آن باشد كه نظم كنند آن را از دو حرف يا بيشتر از اين حروف معقوله چون در وجود آيد از كسى كه از او يا از قبيل او فايده صحيح بود. (3) 1263. علامه شعرانى: به نظر مى رسد كه با معنى لغوى فرق ندارد؛ چون در لغت هم اداء يك حرف را تكلّم نگويند و چون كودك به يك حرف تكلّم كند مانند ب ب يا ق ق نگويند به سخن آمده اما وقتى دو حرف مختلف را توانست باهم تركيب كند گويند به سخن آمد مانند آب و حروف مد را به حساب نياورند و تكرار يك حرف را نيز اعتبار نكنند. و شهيد در مبحث صلات شرح لمعه گويد: اداى يك حرف معنى دار به قصد فهماندنْ معنى كلام است در عرف و لغت مانند ق در عربى (4) و نه ودو در فارسى. و اداى حروف را از طوطى و امثال آن تكلّم نگويند؛ چون از او و از قبيل او، افاده معنى، صحيح نيست. (5)

.


1- .روض الجنان، ج 8 ، ص 10.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 40.
3- .روض الجنان، ج 8 ، ص 13.
4- .الروضة البهية، ج 1، ص 561 _ 562.
5- .روح الجنان، ج 5 ، ص 42.

ص: 526

116. «وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ...»

روض الجنان: اصحاب معارف. (1) 1264. علامه شعرانى: اصحاب معارف آنها را گويند كه همه چيز را براى همه كس معلوم دانند و آنكه انكار چيزى كند از عناد است و دانسته انكار كرده و به اين جهت هيچ كافر و مخطى را معذور ندانند. (2)

118. «فَكُلُوا مِمّا ذُكِرَ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِ إِنْ كُنْتُمْ بِاياتِهِ مُؤمِنِينَ»

روض الجنان: گفتيم كه: ذبايح اصناف كفّار حرام است كه ايشان نام خداى نبرند، و اگر نام خداى برند بر حقيقت نه نام خداى برده باشند، و آن را كه نام خداى بر او نبرند به سهو و نسيان و كشنده مخالف حق نباشد و در عزم و نيّت او پيش از ذبح نام خداى باشد و اگر چه در وقت ذبح فراموش كند، آن ذبيحه حلال باشد جز كه به قصد رها كند.* و نيز از شرايط واجب آن است كه روى او به قبله كند، و ذبح جز به آهن يا به چيزى كه اوداج ببرد نشايد عند عدم آهن، و ذبح در گلو بايد و نحر در بالاى سينه عندَ الاختيار، امّا عند ضرورت روا باشد و اگر خلاف اين كند ذبيحه حرام باشد، و اگر به قصد عند ذبح به يك بار سرش ببرد پيش از آنكه سرد شود هم حرام باشد**. (3) 1265. علامه شعرانى: * يعنى مگر آنكه عمداً ترك كند حرام است و اگر به سهو و نسيان ترك كند ذبيحه مباح است در صورتى كه كشنده مخالف حق نباشد، يعنى مسلمان باشد اگر چه از اهل سنت باشد. (4) 1266. ** علت حرمت آن است كه بايد ازهاق روح به بريدن چهار رگ و رفتن خون باشد و آنكه يكباره سرش قطع كنند. ازهاق روح به دو چيز است: يكى به رفتن خون و يكى به قطع نخاع و آنكه هيچ خون از او خارج نشود قطع چهار رگ در ازهاق روح او اثر نداشته است. و بعضى علماى زمان ما گويند در اين دو صورت مباح است به گمان آنكه بريدن چهار رگ فى نفسه ذبيحه را حلال مى كند نه براى آنكه سبب بيرون رفتن روح حيوان شود. (5)

.


1- .روض الجنان، ج 8 ، ص 15.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 44.
3- .روض الجنان، ج 8 ، ص 20.
4- .روح الجنان، ج 5 ، ص 47.
5- .روح الجنان، ج 5 ، ص 47.

ص: 527

120. «وَ ذَرُوا ظاهِرَ الاْءِثْمِ وَ باطِنَهُ...»

روض الجنان: سُدّى گفت: ظاهر گناه زنا و باطن گناه اِتّخاذ الاخدان است؛ دوست گرفتن پنهان و آشكارا. سعيد جبير گفت: «ظاهر اثم» نكاح زن پدر است و باطن زنا و اثم هم گناه باشد و هم حرج، «و بزه گناه باشد و بزهكار را مأثوم گويند* آنگه گفت: آنان كه كسب معاصى كنند، يعنى فعل معاصى كنند چه كسب جز لغوى معقول نيست آنچه ايشان دعوى كردند معقول نتوانند كردن** ايشان را جزا دهند و پاداشت آنچه كرده باشند. (1) 1267. علامه شعرانى: * به نظر مى رسد اين جمله الحاقى است، كسى در حاشيه نوشته و آن را جزء متن كردند. (2) 1268. ** اشاعره گويند انسان كسب مى كند و كار او را خدا بر دست او جارى مى سازد؛ مثلا وقتى كسى معصيتى مرتكب شود فعل معصيت از خداست و بنده كسب كرده است و اين معنى معقول نيست و علماى آنان توجيه مقصود خود را بهوجه صحيح نتوانسته اند. پس كسب در قرآن همان به معنى لغوى است كه كردن كار باشد. (3) روض الجنان: و بيان كرديم كه: ذبايح اهل كتاب حرام باشد و تسميه ايشان نه تسميه باشد، براى آنكه خداى را نشناسند. و اگر كسى رها كند در او خلاف كردند، اگر به قصد رها كند و ياد دارد ذبيحه حلال نبود، و اگر به سهو رها كند و معتقد وجوب آن باشد ذبيحه حلال بود، و اين مذهب ماست. (4) 1269. علامه شعرانى: يعنى اگر كسى عمداً بسم الله را ترك كند ذبيحه حلال نيست و اگر معتقد وجوب باشد و سهواً ترك كند حلال است. 5

.


1- .روض الجنان، ج 8 ، ص 22_23.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 48.
3- .روح الجنان، ج 5 ، ص 49.
4- .روض الجنان، ج 8 ، ص 23.

ص: 528

123. «وَ كَذلِكَ جَعَلْنا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ أَكابِرَ مُجْرِمِيها لَِيمْكُرُوا فِيها...»

روض الجنان: و اصل مكر فتْل بود. (1) 1270. علامه شعرانى: پيچيده بودن. (2)روض الجنان: و معنى مكر بر بيختن چيز باشد از ره صواب. (3) 1271. علامه شعرانى: كج كردن و منحرف ساختن. 4

.


1- .روض الجنان، ج 8 ، ص 28.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 52 .
3- .روض الجنان، ج 8 ، ص 28.

ص: 529

124. «وَ إِذا جاءَتْهُمْ آيَةٌ قالُوا لَنْ نُؤمِنَ حَتّى نُؤتى مِثْلَ ما أُوتِيَ رُسُلُ اللّهِ...»

روض الجنان: «وَ إِذا جاءَتْهُمْ آيَةٌ» ، حق تعالى در اين آيت خبر داد كه: هر گه كه آيتى و حجّتى و دلالتى به اين كافران آيد كه دليل توحيد من كند و نبوّت پيغامبر من ايشان گويند ما ايمان نياريم تا مثل آنكه پيغامبران را دادند ما را ندهند. (1) 1272. علامه شعرانى: از آيه معلوم مى شود كه خداوند تعالى معجزه بر دست پيغمبر جارى كرده بود و كفار مى گفتند ما تا خود پيغمبر نشويم و به خود ما وحى نشود باور نمى كنيم كه اصلاً وحى در جهان وجود دارد. و بسيارى از زنادقه و نصارا گويند پيغمبر معجزه نداشت و هر وقت از او معجزه خواستند او گفت من قدرت ندارم و آيات نزد خدا است. و ما در محل خود گفتيم كه كفار به راه عناد مى گفتند: اگر راست مى گويى كه پيغمبرى از خدا بخواه عذابى بفرستد مانند امتهاى گذشته ما را هلاك كند. و تفصيل اين را در كتاب راه سعادت در اثبات نبوت نوشته ام. (2)

125. «فَمَنْ يُرِدِ اللّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ...»

روض الجنان: و وجهى دگر آن است كه بعضى اهل معانى گفتند كه: شرح صدر در آيت مضاف است با «مَنْ» كه مهتدى است... . (3) 1273. علامه شعرانى: يعنى فاعل «يشرح صدره» خودِ آن كس است نه خداوند. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 8 ، ص 28.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 52 .
3- .روض الجنان، ج 8 ، ص 31.
4- .روح الجنان، ج 5 ، ص 54 .

ص: 530

127. « ... لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ هُوَ وَلِيُّهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ»

روض الجنان: «وَ هُوَ وَلِيُّهُمْ» ؛ و او ولىّ ايشان است. در او نيز دو قول گفتند: يكى آنكه متولّى نعمت و ايصال منفعت اوست به ايشان، و دگر آنكه: مراد به «ولىّ» ناصر باشد، يعنى خداى تعالى ناصخ ايشان است بر دشمنانشان. «بِما كانُوا يَعْمَلُونَ» ، اين «با» مجازات است، چنان كه گفت: لَبِما كانَ هذيلاً يَفُلّ. يعنى جزا و عوض آنكه ايشان كرده باشند از طاعت براى آنكه خداى تعالى ولىّ مرد نباشد به عمل كه او كند كه نه عمل صالح باشد*، پس به قرينه «وَ هُوَ وَلِيُّهُمْ» ، عمل را بر طاعت حمل كرده مى شود. (1) 1274. علامه شعرانى: يعنى خداوند ولىّ مردم است در عمل صالح نه در عملى كه صالح نباشد. (2)

130. «يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الاْءِنْسِ أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتِي...»

روض الجنان: «يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الاْءِنْسِ» ، خداى تعالى به اين آيت خطاب كرد با انس و جنّ، گفت: اى جماعت انس و جن... و «أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ» ؛ به شما هيچ پيغامبر نيامد هم از شما و از نسب و شهر شما؟ و «معشر» جماعتى باشند سواء اگر مجتمع باشند و اگر متفرّق، و «جنّ» مأخوذ است از جَنّ، و آن ستر باشد، و اين اسمى است اين جنس را به مثابت انس در آدميان و مَلَك در فرشتگان، و اين خطاب باشد به جمله الاّ آن رسولانى كه خداى تعالى ايشان را به خلقان فرستاد. (3) 1275. علامه شعرانى: يعنى خطاب به همه مردم است به استثناى پيغمبران، چون براى پيغمبران پيغمبر ديگر نفرستاد. (4)روض الجنان: و ضحّاك گفت: اين آيت دليل است بر آنكه خداى تعالى از جن پيغامبران فرستاد، و اين اختيار جرير طبرى است* و ابوالقاسم بلخى روا داشت، و اين رواست جز كه بر او نصّى نيامد، و به اين آيت قطع نتوان كردن، چه آيت را تفسير مى توان داد بر وجهى كه دليل نكند بر آنكه از جن پيغامبر باشد.** (5) 1276. علامه شعرانى: * يعنى محمد بن جرير. و در قديم گاهى مردم را به نام پدران مى خواندند چنان كه گويند منصور حلاج و مقصود حسين بن منصور است. (6) 1277. ** روش فقها آن است كه به ظاهر كلام تمسّك كنند تا خلاف آن ثابت شود و به طريقه آنها «منكم» ظاهراً هم به جن و هم به انس خطاب بوده و بايد پيغمبر هم از جن باشد و هم از انس چنان كه ابن جرير گفت و او فقيه بود. اما اين طريقه در اصول دين جارى نيست، چون از ظاهر كلام يقين حاصل مى شود و در اصولْ يقين معتبر است. (7) روض الجنان: و «قُصّه» طُرّه باشد. (8) 1278. علامه شعرانى: «طُرّه» موى پيش سر كه بر پيشانى آويزند براى زينت. 9 روض الجنان: و گروهى به اين آيت تمسّك كردند در آنكه خداى تعالى كسى را عذاب نكند تا پيغامبر نفرستد، و تكليف بى آن درست نباشد*، و اين منتقض است به اوّل پيغامبر كه خداى فرستاد و پيغامبرانى كه برايشان پيغامبر نبود، و جماعتى كه در عهد و روزگار ايشان پيغامبر نبود كه آن را روزگار فترت خوانند... . 10 1279. علامه شعرانى: بيشتر مردم عهد ما به پيروى اخبار آحاد همين عقيده دارند و گويند هميشه دين و پيغمبرى بود و حجتى ظاهر يا غائب و مؤلّف كتاب به زمان فترت نقض كرد كه در آن عهد پيغمبر و حجتى ظاهر نبود و خداوند مردم را به مخالفت عقل عذاب خواهد كرد چنان كه فرمود: «وَ إِذَا الْمَوْؤدَةُ سُئِلَتْ * بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ» 11 ؛ آنها كه دختر را زنده به گور مى كردند عذاب مى كند و آنان در عهد فترت بودند. اگر گويى: در زمان فترت شرع عيسى عليه السلام بود گوييم عرب جاهليت غالباً با دين عيسى آشنا نبودند و باور نمى كردند بايد پيروى كسى كرد و اگر حجت منحصر به شرع و امام و كتاب باشد بر آنها تمام نبود. و در مذهب ما لطف واجب است و در هر زمان امامى منصوب مروج دين بايد و اگر امام نباشد و ترويج دين نكند حجت تمام نيست پس در زمان فترت حجت نبود مگر عقل خود مردم اين مذهب مؤلّف كتاب است. 12

.


1- .روض الجنان، ج 8 ، ص 40.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 59 .
3- .روض الجنان، ج 8 ، ص 44.
4- .روح الجنان، ج 5 ، ص 62.
5- .روض الجنان، ج 8 ، ص 45.
6- .روح الجنان، ج 5 ، ص 63.
7- .روض الجنان، ج 8 ، ص 45_46.
8- .تكوير (81): 8 _ 9.

ص: 531

. .

ص: 532

131. «ذلِكَ أَنْ لَمْ يَكُنْ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرى بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها غافِلُونَ»

روض الجنان: «وَ أَهْلُها غافِلُونَ» ، «واو» حال است؛ و اهل آن شهر غافل و بى خبر باشند، يعنى نكند اِلاّ بعد از آنكه حجّت بر ايشان بدارد، و آنچه علّت ايشان است در تكليف ازاحت كند. (1) 1280. علامه شعرانى: «علت آنها را ازاحه كند» يعنى عذر آنها را بر طرف سازد. (2)

133. «...إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِكُمْ ما يَشاءُ كَما أَنْشَأَكُمْ مِنْ ذُرِّيَّةِ قَوْمٍ آخَرِينَ»

روض الجنان: و در وزن و اصل ذُريّه سه قول گفتند: يكى فُعْلِيَّةٌ مِنَ الذَّرِّ، و دوم فعيله على وزن صديقَة مِنْ ذَرَءَ اللهُ الْخَلْقَ، أىْ خَلَقَهُم، وقول سيوم: ذُرُّوؤَهُ على وَزْن فُعُّولة، اِلاّ آن است كه همزه را بدل كردند به «واو»، پس با «يا» گردانيدند، و آنگه «يا» در «يا» ادغام كردند بمنزله عُلّيّة مِنْ عَلَوْتُ. (3) 1281. علامه شعرانى: عليه به يعنى بالاخانه است از علوت مشتق است و واو را قلب به ياء و در ياء ادغام كردند. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 8 ، ص 46.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 64.
3- .روض الجنان، ج 8 ، ص 48.
4- .روح الجنان، ج 5 ، ص 65.

ص: 533

136. «وَ جَعَلُوا لِلّهِ مِمّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعامِ نَصِيباً...»

روض الجنان: «وَ جَعَلُوا لِلّهِ مِمّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعامِ نَصِيباً...» ، آنگه خبر داد از كافران كه ايشان خداى را نصيبى كردند از آن كشت و چارپايان كه او آفريد. ذَرَأَ اِذا خَلَقَ ذَرْءاً، و آن خلق باشد بر سبيل اختراع و اصل او ظهور باشد و منه: ملْحٌ ذَرْآنىٌّ وذَرْانيّ، نمكى سخت سپيد باشد. (1) 1282. علامه شعرانى: در بعضى كتب طب و غيره آن را تصحيف كرده «نمك اندرانى» گويند و اصل الذرانى است. و در مخزن الادويه هر دو را ضبط كرده و البته اندرانى صحيح نيست اما ناسخان فارسى زبان عادت دارند هر كلمه اى كه نشنيده باشند و به گوش آنها غريب آيد به كلمه مأنوس تبديل كنند. و اين نوعى ظلم و استبداد است كه در نهادشان سرشته است. (2)

137. «وَ كَذلِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلَ أَوْلادِهِمْ شُرَكاؤهُمْ لِيُرْدُوهُمْ...»

روض الجنان: «قَتْلَ أَوْلادِهِمْ شُرَكاؤهُمْ» ، بضمِّ «لام» و نصب «دال» و كسر «يا». (3) 1283. علامه شعرانى: مقصود همزه بعد از «الف» است در «شركائهم» كه به صورت «يا» مى نويسند. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 8 ، ص 50 .
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 66.
3- .روض الجنان، ج 8 ، ص 52 .
4- .روح الجنان، ج 5 ، ص 67.

ص: 534

138. «وَ قالُوا هذِهِ أَنْعامٌ وَ حَرْثٌ حِجْرٌ لا يَطْعَمُها...»

روض الجنان: اراييح. (1) 1284. علامه شعرانى: ارايح به معنى بويها. (2)

139. «وَ قالُوا ما فِي بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعامِ خالِصَةٌ لِذُكُورِنا... سَيَجْزِيهِمْ وَصْفَهُمْ...»

روض الجنان: و در دخول «تا» در «خالِصَةٌ» سه وجه گفتند: يكى آنكه مبالغت راست، كَقَوْلِهِمْ: علاّمَةٌ و نسّابَةٌ، و يكى آنكه بمنزله «تا» است كه در مصدر شود، كَالْعافيَةِ وَالْعاقِبَة، و يكى آنكه مراد به ما اناث بچّگان است، و قول اوّل بهتر است. (3) 1285. علامه شعرانى: يعنى «ما فى بطون» گفت و بچه هاى ماده را خواست و به اين جهت وصف به خالصه آورد. (4) روض الجنان: آنگه حق تعالى گفت: [ «سَيَجْزِيهِمْ وَصْفَهُمْ» ] من جزا دهم ايشان را به اين وصف كه كردند و اين دروغ كه گفتند، و «با» بيفگند، فعل به وصف رسيد* و در او عمل كرد و مفعولٌ به بيفگند. (5) 1286. علامه شعرانى: در تفسير المنار گويد: در اسفاط «باء» نكته عالى است در بلاغت؛ چون جزاى هر عمل اثر آن صفتى است كه از عمل در نفس پديد مى آيد از تزكيه و پاكى يا آلودگى و زنگ. پس گويى عقاب عين عمل است براى آنكه نفس متنعّم مى شود يا معذّب مى شود به آن صفت كه از اعمال در آن منطبع مى گردد. و گويد: اين معنى را در تفسير مكرّر گفته ايم. و البته مقصود او تجسّم يافتن صفات و اعمال است نه انكار حشر جسمانى. و پيش از اين در تفسير آيه 128 «النّارُ مَثْواكُمْ خالِدِينَ فِيها إِلاّ ما شاءَ اللّهُ» حديثى از جابر بن عبد الله انصارى روايت كرده است از پيغمبر صلى الله عليه و آله كه اگر خداى خواهد جماعتى از اشقياء را از آتش بيرون برد و به بهشت درآورد خواهد كرد. و از ابى هريره آنكه روزگارى بر جهنم آيد كه هيچ كس در آن نماند. و از ابن مسعود آنكه زمانى بر جهنم مى آيد كه درهاى آن بسته مى شود و هيچ كس در آن نيست. و از شعبى آنكه جهنم زودتر آباد مى شود و زودتر ويران. و گويد: دراين باب دو قول معروف است از صحابه و تابعين. و گويد: اين روايات دلالت بر آن دارد كه عقاب از ناحيه صفات خبيثه نيست؛ چون اگر صفات خبيثه موجب عقاب باشد و اين صفات زائل شدنى نيست بايد عقاب هم زائل شدنى نباشد. و جواب مى دهد كه عقل به تفاصل معاد راه ندارد و ما دوام يا عدم دوام عذاب را از شرع بايد فراگيريم و شايد صفات خبيثه پس از مدتى زايل شود. (6)

.


1- .روض الجنان، ج 8 ، ص 57 .
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 68.
3- .روض الجنان، ج 8 ، ص 58 .
4- .روح الجنان، ج 5 ، ص 68.
5- .روض الجنان، ج 8 ، ص 58 _ 59؛ عبارت داخل قلاب در چاپ مشهد نيامده است.
6- .روح الجنان، ج 5 ، ص 72.

ص: 535

140. «قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ قَتَلُوا أَوْلادَهُمْ سَفَهاً بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ حَرَّمُوا ما رَزَقَهُمُ اللّهُ...»

روض الجنان: «قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ قَتَلُوا أَوْلادَهُمْ» ، حق تعالى گفت: زيان كردند آنان كه فرزندان خود را بكشتند و زنده در گور كردند، خوف درويشى را و انديشه عار را، تا كسى ايشان را به نكاح به حكم خود نكند، و اصل «خسران» هلاك باشد، و خسران در تجارت هلاك سرمايه باشد... و «سفه» نقيض حِلْم باشد و سفيه ضدّ حليم بود و اصل او خفّت و سبكى باشد به سبكسارى. (1) 1287. علامه شعرانى: و اگر گويى: آن كه به سفاهت و ندانسته مرتكب معصيت شود چه مؤاخذه بر وى بود، گوييم: قتل اولاد چندان قبيح است كه هر سفيه قبح آن را در مى يابد و اما حرام كردن چيز حلال بى دليل و محروم كردن خويش از رزق الهى خسرانى است و محروميتى كه انسان به دست خود بر خويش وارد كرده و آيه صريح در عقاب نيست مگر آنكه تشريع و افترا بستن بر خدا عقلاً و نقلاً قبيح است. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 8 ، ص 59 .
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 73.

ص: 536

141. «وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَ جَنّاتٍ مَعْرُوشاتٍ وَ غَيْرَ مَعْرُوشاتٍ...»

روض الجنان: «وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَ جَنّاتٍ» ، وجه اتّصال آيت به آيت اوّل آن است كه خداى تعالى چون ذكر آنكه كافران گفتند بكرد و برايشان رد كرد باز نمود كه خطا كردند، بندگان را تذكير كرد به بعضى نعمتهاى خود تا بدانند كه كس را نرسد كه تحليل و تحريم كند مگر آن را كه منعم باشد بر بندگان خود به انواع اين نعمت. (1) 1288. علامه شعرانى: خلاصه آنكه هر قاعده و قانون كه مردم قرار دهند، بر ديگران اطاعت آن واجب نيست و هيچ كس نمى تواند ديگرى را اجبار به اطاعت رأى خود كند جز خداوند (تبارك و تعالى)؛ چون همه افراد انسان با يكديگر مساوى هستند و كسى از بندگان نمى تواند اختيار و آزادى را از ديگرى سلب كند جز خداوند كه خالق و مُنعِم آنها است. (2) روض الجنان: ديوار بست و حظيره. (3) 1289. علامه شعرانى: ديوار بست همان حظيره است يعنى از نى و چوب و امثال آن ديوار مانندى كوتاه بر آورند و بر سن و ليف ببندند و در داخل حظيره غالباً چهارپايان را منزل مى دادند. (4) روض الجنان: كالحذاذ والجزاز والصرام. (5) 1290. علامه شعرانى: صرام رسيدن هنگام چيدن ميوه و جزاز رسيدن هنگام چيدن پشم و درو و جذاذ بريدن و جدا كردن شاخه و جز آن. (6) روض الجنان: و بعضى دگر گفتند: «يَوْمَ حَصادِهِ» ، وقت وجوب باشد، و يَوْمَ رَفْعِهِ وقت دادن و به نزديك ما عند بُدُوِّ صلاح زكات واجب شود. (7) 1291. علامه شعرانى: يعنى آن وقت كه معلوم شود دانه و ميوه درست شده و اگر آفتى از خارج بدان نرسد از ناحيه خود درخت و ميوه و غله نقصى نيست. (8) روض الجنان: و آنچه واجب است در غلاّت و ثمار عُشر است يا نصف العُشر، و نصاب در او پنج وسق باشد هر وسقى شصت صاع هر صاعى چهار مُد هر مدّى دويست و نود و دو درم و نيم، و نصاب همين يكى باشد و پس از آن هر چه بيفزايد از اندك و بسيار عُشر يا نصف العشر بايد داد، اگر از جايى آب خورد كه آن را مؤونتى نبود چون آب باران و رود عشر بايد داد ده يك، و اگر آب را مؤنت باشد چون آب كاريز نِصْفُ العُشر بايد داد. (9) 1292. علامه شعرانى: آب كاريز آب قنات است و چاه نيز همين حكم دارد و اگر آب رود مؤونتى دارد مانند چرخ و ناعوره هم نصف العشر است و آن آب كه در آن عشر بايد داد آن است كه از رود بى مؤونت جارى شود و جوى كندن تنها كه آب رود را به مزرعه آورد بى آلت عشر بايد داد. 10

.


1- .روض الجنان، ج 8 ، ص 62.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 74.
3- .روح الجنان، ج 5 ، ص 75.
4- .روض الجنان، ج 8 ، ص 63؛ در چاپ مشهد «كلاجداد و الجذاذ و الصرام» ضبط شده است.
5- .روح الجنان، ج 5 ، ص 75.
6- .روض الجنان، ج 8 ، ص 64.
7- .روح الجنان، ج 5 ، ص 76.
8- .روض الجنان، ج 8 ، ص 65.
9- .روح الجنان، ج 5 ، ص 77.

ص: 537

142. «...وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ»

روض الجنان: «إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ» ؛ كه شيطان شما را دشمنى است آشكارا، مِنْ اَبانَ الشَّى ء اِذا تَبَيَّنَ. و گفته اند: مُظْهِر عداوت از آنكه با پدر شما كرد. (1)1293. علامه شعرانى: «مبين» به دو معنى آمده است: لازم و متعدى؛ آشكار شونده و آشكار كننده. اگر لازم باشد معنى آن است كه او خود دشمنى آشكار است و اگر متعدى باشد معنى آنكه آشكار كند دشمنى خود را. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 8 ، ص 67.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 78.

ص: 538

145. «فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ رَبَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ»

روض الجنان: ... و محرّمات بسيار است چون سباع و هرچه ناب و مخلب دارد، و آنچه مسوخ است چون پيل و كپى... . (1) 1294. علامه شعرانى: مسوخ غالباً حيواناتى هستند كه هيئت بدن و تركيب آنان عجيب و نادر و از ديدن آنها نوعى وحشت يا نفرت عارض مى شود يا موجب شگفتى و اعجاب مى گردد، و در عدد آنان اتفاق نكردند و رواياتى كه در شماره آنان وارد است مرحوم مجلسى در بحار آورده و گويد همه آنها به اصطلاح علما ضعيف است و ما گوييم در تحقيق آن فايده شرعى نيست و فيل و سوسمار و غير آنكه در روايات ضعيف از مسوخ شمرده اند نزد علماى شيعه حرام است خواه نام آن را مسوخ بگذاريم يا نه. كپى بوزينه است. (2)

146. «وَ عَلَى الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا كُلَّ ذِي ظُفُرٍ وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ شُحُومَهُما...»

روض الجنان: «وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ» ، و باز نمود كه از گاو و گوسپند پيه برايشان حرام بود از هر نوع پيه كه در شكم باشد از ثرب و پيه كُلى... . (3) 1295. علامه شعرانى: «ثرب» پيه شكم است و «پيه كلى» پيه كليه ها. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 8 ، ص 72.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 81 .
3- .روض الجنان، ج 8 ، ص 73.
4- .روح الجنان، ج 5 ، ص 82 .

ص: 539

149. «قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ فَلَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِينَ»

روض الجنان: «قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ» ، آنگه حق تعالى گفت: يا محمّد بگو اين كافران را كه بيامده اند و با تو احتجاج مى كنند به امثال اين خرافات و محالات تعلّل مى كنند در كفر خود به جَبْر و آنگه ايشان و پدرانشان كافر براى آن اند كه خداى از ايشان كفر خواست كه شما را در امتثال اين مقالات و محالات حجّتى نيست بر خداى، بل خداى را بر شما حجّت است حجّتى بليغ رسيده به آن جا كه قطع اعذار و شبهات كند و خداى را حجّت نباشد بر كافران تا چنين نگويند كه ما گفتيم... . (1) 1296. علامه شعرانى: يعنى آنچه ما طايفه شيعه مى گوييم اگر آنها هم بگويند حجت خدا بر كافران تمام است، اما اگر بر سخن خود كه جبر است اصرار ورزند حجّت خدا تمام نباشد. (2)

150. «قُلْ هَلُمَّ شُهَداءَكُمُ الَّذِينَ يَشْهَدُونَ أَنَّ اللّهَ حَرَّمَ هذا...»

روض الجنان: واو آن شبهه دليل گمان برد. (3) 1297. علامه شعرانى: يعنى گمان برد كه آن شبهه دليل صحيح است چون درست امعان نظر نكرده است. (4)

152. «وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتِيمِ إِلاّ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ...»

روض الجنان: «حَتّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ» ، «حتّى» غايت نيست در آنكه مال يتيم را تا به آنگه تعرّض نشايد كردن اِلاّ عَلى اَحْسَنِ الوُجُوه. (5)1298. علامه شعرانى: «حتى» غايت ولايت است كه از آيه مستفاد مى گردد. (6) روض الجنان: اند جايگاه. (7) 1299. علامه شعرانى: چند جا. (8)

.


1- .روض الجنان، ج 8 ، ص 83 .
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 87 .
3- .روض الجنان، ج 8 ، ص 85 .
4- .روح الجنان، ج 5 ، ص 89 .
5- .روض الجنان، ج 8 ، ص 89 .
6- .روح الجنان، ج 5 ، ص 92.
7- .روض الجنان، ج 8 ، ص 92.
8- .روح الجنان، ج 5 ، ص 93.

ص: 540

153. «وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ...»

روض الجنان: و «هذا» مبتداست و «صراطى» خبر اوست و «مسقيماً» نصب بر حال است و عامل در او يا «ها» يا «ذا» باشد؛ كَاَنّهُ قالَ: اُنَبِّهُ عَلَيْهِ مستقيماً اَوْ اُشيرُ اِلَيْهِ مُستقيماً. (1) 1300. علامه شعرانى: اگر عامل در او «ها» باشد به تأويل «اُنبّه» است و اگر «ذا» باشد به تأويل اشير. (2)

154. «...لَعَلَّهُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ يُؤمِنُونَ»

روض الجنان: و گفتند: لَعلّ به معنى «كَىْ» باشد. (3) 1301. علامه شعرانى: «كى» كلمه عربى است نه فارسى، به معنى غايت و انتها. (4)

158. «...قُلِ انْتَظِرُوا إِنّا مُنْتَظِرُونَ»

روض الجنان: مگر آنان كه عادت دارند كه به نماز شب برخيزند و آن گروهى اندك باشند در آن روزگار پوشيده و خوار و مهين. (5)1302. علامه شعرانى: «مهين» لغت عربى است به معنى خوار و ذليل نه فارسى به معنى بزرگ تر. و مقصود آنكه پارسايان در آن وقت خوار و ذليل و مستورند. (6) روض الجنان: حق تعالى جبريل را بفرستد تا آفتاب و ماه را گويد خداى مى فرمايد شما را كه: هر دو به يك جاى از مغرب برآيى آنگه بفرمايد تا نور ايشان بستانند، ايشان بكايى و جزعى كنند و مراد آن فرشتگان باشند كه بر آفتاب و ماه موكّل اند. 7 1303. علامه شعرانى: مطابق عقيده آنها است كه گويند حركات اجرام آسمانى به تدبير عقول و نفوس است. 8

.


1- .روض الجنان، ج 8 ، ص 93.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 94.
3- .روض الجنان، ج 8 ، ص 96.
4- .روح الجنان، ج 5 ، ص 96.
5- .روض الجنان، ج 8 ، ص 103.
6- .روح الجنان، ج 5 ، ص 100.

ص: 541

159. «إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِي شَيْءٍ...»

روض الجنان: «إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ» ، حمزه و كسايى خواندند: «فارقوا» به «الف» و اين قرائت اميرالْمؤمنين على عليه السلام است. باقى قرّاء خواندند بى «الف» فرّقُوا به تشديد «راء»، اوّل از بناى مفاعله باشد و دوم از بناى تفعيل، و معنى اوّل آن باشد كه: آنان كه مفارقت كردند از دين شان و از دين جدا شدند و از دين بيرون آمدند، و معنى قرائت دوم آن باشد كه: آنان كه دين خود پراگنده بكردند. و از روى معنى متقارب باشند، براى آنكه دين با هيچ دو درست نماند. «وَ كانُوا شِيَعاً» ، اَىْ فِرَقاً مُخْتَلِفَةً وفِرْقَتْها؛ مختلف شدند. (1) 1304. علامه شعرانى: نهى از اختلاف و تفرّق متوجّه رؤسا و بزرگان دين و دنيا است و آن كس در اين نهى مقصّر است كه بتواند رفع خلاف كند و نكند. و علماى شيعه رفع خلاف را به اين كردند كه همه مذاهب اهل سنت را مسلمان و پاك دانستند و هيچ يك از اهل قبيله را تكفير نكردند و اطاعت امراى أهل سنت را به نام تقيه واجب شمردند و خون و مال و جان و عرض اهل سنت را محترم دانستند مانند شيعه. اما اهل سنت با ما اين گونه رفتار نكردند، چون خلفاى بنى اميه و بنى عباس نمى خواستند كسى كه خلافت آنها را خلافت شرعى و به استحقاق نمى داند و اطاعت آنها را واجب نمى شمارد _ اگر چه در ظاهر مطيع هم باشد _ آزاد زندگى كند و جماعتى براى تقرب به آنان اين فرقه را به هر زشتى نسبت مى دادند چنان كه در هر زمان نظاير آن را مشاهده مى كنيم. (2) روض الجنان: باقر عليه السلام گفت و ابوهريره از رسول عليه السلام روايت كرد كه: مراد به آيت اهل بدعت و ضلالت اند از اين امّت و اهل شبهات. (3) 1305. علامه شعرانى: گروهى از اهل سنت در عصر ما گويند اختلاف مسلمانان در خلافت ناشى از مجوس عجم است كه شكست خوردند از خلفا و دولت از دست ايشان بيرون رفت، كينه خَلفا را در دل گرفتند و مذهب شيعه را آنها ساختند. ولى اين سخن صحيح نيست؛ زيرا كه اختلاف در خلافت پيش از فتح ايران شد و مذهب تشيع هم از عربستان به ايران آمد و تا زمان صفويه عامه ايرانيان سنى بودند و آن اندك شيعه غالباً اخلاف اعراب يمن بودند در قم و نيشابور و غير آن. و به نظر ما اختلاف در خلافت دنباله همان اختلاف در شرك و توحيد و كفر و ايمان بود و جنگ صفين و كربلا هم دنباله جنگ بدر و احد، ابوسفيان با پيغمبر و معاويه با اميرالمؤمنين و يزيد با حضرت ابى عبدالله عليه السلام. (4) روض الجنان: ... وامّت مصطفى عليه السلام بر هفتاد و سه فرقه شوند يكى از ايشان ناجى است و باقى هالك و آن آنانند كه حق تعالى گفت: «وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ» (5) ... و اى عجب اگر در اين خبر انديشه كنى تو را پيدا شود كه فرقه ناجيه كدام است از هر ملّتى نبينى كه در حقّ جهودان گفت: «وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ» (6) ، و در حقّ ترسايان گفت: «مِمّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ» (7) ، و در حق مسلمانان گفت: «وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ» ، اگر جهودى است و اگر ترسايى و اگر مسلمانى نجات به حق است و با حق به يك جاى است، اكنون در مسلمانى حق كجا باشد؟ آن جا كه رسول عليه السلامنشان داد كه: اَلا اِنَّ الْحَقَّ مَعَ عَلىّ وعَلِىٌّ مَعَ الْحَقِّ يَدُورُ مَعَهُ حَيْثُمَا دارَ. (8) 1306. علامه شعرانى: از احاديث متّفق عليه است كه اهل سنت و شيعى نقل كردند. و هم حديث ديگر وارد است: «مَثَل أهل بيتي مَثَلُ سفينة نوح مَن ركبها نجا و من تخلّف عنها غرق». (9) و به اين احاديث فرقه ناجيه از ميان هفتاد و سه فرقه معيّن مى شود. در تفسير المنار از شيخ محمد عبده نقل كرده است كه تعيين اين كه فرقه ناجيه كدام است _ يعنى آنها كه بر طريقه پيغمبر و اصحاب او مانده اند _ تاكنون بر من معلوم نشده چون هر طايفه اى كه به رسالت آن حضرت اقرار دارند خود را بر طريقت آن حضرت مى دانند، حتى اين كه مير محمد باقر داماد آن را فرقه اماميه شمرده و اهل سنت و معتزله و غير آنها هم چنين. (10) بنابراين، شيخ محمد عبده فرقه حق را تشخيص نداده، در شك و ترديد بود. و خود صاحب المنار گويد: فرقه ناجيه اهل حديث و علماى اثرند و هركس در كلام تابع عقيده خاصى باشد مانند اشعرى و معتزلى يا در فروع تابع مذهب خاص باشد به تقليد، از فرقه ناجيه خارج است، بلكه ناجى آن است كه تابع نصّ كتاب و احاديث باشد و براى متابعت مذهب هيچ يك را تأويل نكند. (11) و بنابراين هيچ يك از اتباع مذاهب اهل سنت شافعى و مالكى و حنفى و حنبلى اهل نجات نيستند و ناجى آن است كه پاى بند هيچ يك نباشد و اجتهاد مطلق كند. و شايد بتوان گفت مردى بدين صفت كه او مى گويد در اهل سنت بسيار نادر است و هر كه را ديديم و شنيديم و در كتابها خوانديم پيرو خاص مذهبى معين بوده است. (12)

.


1- .روض الجنان، ج 8 ، ص 106.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 102 _ 103.
3- .روض الجنان، ج 8 ، ص 107.
4- .روح الجنان، ج 5 ، ص 103.
5- .اعراف (7): 181.
6- .اعراف (7): 159.
7- .مائده (5): 83 .
8- .روض الجنان، ج 8 ، ص 108_109.
9- .كنز العمّال، ج 12، ص 95، ح 34151.
10- .المنار، ج 8 ، ص 193 _ 194.
11- .رك: المنار، ج 8 ، ص 195.
12- .روح الجنان، ج 5 ، ص 104.

ص: 542

. .

ص: 543

. .

ص: 544

160. «...وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزى إِلاّ مِثْلَها...»

روض الجنان: معرور بن سُويد روايت كرد از ابوذر الغفارىّ (رحمة الله عليه) كه او گفت مرا حديث كرد الصّادقُ المُصَدَّقْ آن راست گوى كه به او دروغ نگفتند، يعنى رسول عليه السلام... . (1) 1307. علامه شعرانى: ترجمه مصدَّق اسم مفعول است و گويند پيغمبر صادق مصدَّق، يعنى او خود هرچه گفت راست گفت و هرچه در وحى به او گفتند هم راست گفتند. (2)

161. «قُلْ إِنَّنِي هَدانِي رَبِّي إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ دِيناً قِيَماً مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً...»

روض الجنان: «قُلْ إِنَّنِي هَدانِي رَبِّي إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ» ؛ بگو اى محمّد كه خداى تعالى مرا هدايت داد به معنى بيان و الطاف و توفيق به ره راست كه رهِ ايمان است و اسلام. «دِيناً قِيَماً» ، در نصب او چند قول گفتند: يكى آنكه بدل صراط مستقيم است به معنى و هدىً متعدّى باشد به دو مفعول، يك بار به خود نَحْوُ قَوْلِكَ: هَدَيْتُ الْقَوْمَ الطَّريقَ وقَوْلِهِ: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ» (3) ، و يك بار به مفعول دوم به حرف جرّ رسد مثالش چنان بود كه اين آيت، پس جار و مجرور در جاى مفعول دوم است و محلّ او نصب است آنچه از او بدل كرد بر معنى نصب كرد آن را بر محلّ او. (4) 1308. علامه شعرانى: كلمه «ديناً قيّماً» بدل بعض از كل است نسبت به صراط مستقيم، الا آنكه صراط لفظ مجرور است و محلا منصوب و بدل آنكه «دينا قيماً» هست تابع محل صراط است و منصوب. (5)

.


1- .روض الجنان، ج 8 ، ص 110.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 105.
3- .حمد (1): 6.
4- .روض الجنان، ج 8 ، ص 112.
5- .روح الجنان، ج 5 ، ص 107.

ص: 545

162. «قُلْ إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ»

روض الجنان: آنگه گفت: بگوى اى محمّد «إِنَّ صَلاتِي» كه نماز من. «وَنُسُكِي» ، در او سه قول گفتند: سعيد جبير و مجاهد و قتاده و سُدّى و ضحّاك گفتند مراد ذبيحه است كه براى حج و عمره كشى و حسن بصرى گفت: مراد دين است. زجّاج و جُبّائى گفتند: عِبادَتي، و قول اوّل از روى لغت قريب تر است و بر توسّع در دگر عبادات استعمال كنند. (1) 1309. علامه شعرانى: در زمان ما گروهى بدين آيه متمسّك شده و ذبح حيوان را به عنوان نذر يكى از اوليا حرام مى دانند، چنان كه براى امامزادگان نذر مى كنند. و تصور وجه سخن و استدلال آنان براى من واضح نيست؛ زيرا كه اگر ذبيحه با شرايط شرعى بكشند و روى به قبله بسم الله بگويند علتى براى حرمت آن تعقل نمى شود، هرچند نذر كند آن را در مكان معيّن ذبح كند براى اطعام گروهى خاص به طورى كه عمل وى در آن مكان براى اطعام آن گروه رجحان داشته باشد. و همچنان كه عقيقه براى مولود نيست، كشتن گوسفند براى اطعام مجاورين يا زائرين امامزاده نيز عبادت امامزاده محسوب نمى شود. (2)

164. «...وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ مَرْجِعُكُمْ...»

روض الجنان: «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى» ؛ و هيچ نفس بارِ ديگرى بر نگيرد، و اين بر سبيل مثل است، چنان كه گفتند: كُلُّ شاةٍ بِرِجْلها سَتُناط، و معنى آنكه: هيچ نفس را به گناه ديگرى نگيرند و اصل «وِزْر» ثقل باشد، و از آن جا سلاح را أوْزارُ الْحَرْبْ گويند. (3) 1310. علامه شعرانى: جماعتى كه با كتب ابن تيميه و ابن قيم و امثال آنان انسى دارند به اين آيات تمسك كرده عبادت به نيابت اموات بلكه تلقين و خيرات و فاتحه و يس خواندن براى آنها را بدعت مى شمارند و وقف براى اين گونه امور را باطل مى دانند «كَما يَئِسَ الْكُفّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ» (4) . و همه اينها به مذهب ما باطل است، چون روايات بسيار از اهل بيت طهارت در تجويز اين امور وارد شده است و در عقل هم مانع از هيچ يك نيست. و اين كه گويند استحقاق ثواب آنْ دارد كه رنج عمل را تحمل كرده باشد صحيح است و ما مى گوييم آنچه به ميت مى رسد از نفع اين اعمال تفضّل است نه ثواب استحقاق و مستحق همان كس است رنج عمل را تحمل كرده است. (5)

.


1- .روض الجنان، ج 8 ، ص 113_114؛ عبارت داخل قلاب در چاپ مشهد نيامده است.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 108.
3- .روض الجنان، ج 8 ، ص 115.
4- .ممتحنه (60): 13.
5- .روح الجنان، ج 5 ، ص 109.

ص: 546

165. «...إِنَّ رَبَّكَ سَرِيعُ الْعِقابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ»

روض الجنان: «غَفُورٌ رَحِيمٌ» ؛ آمرزنده و بخشاينده ام. در برابر عقاب، مغفرت و رحمت گفت و ثواب نگفت تا بهتر دعوت كند مكلّفان را با امتناع از فعلها كه بر آن مستحقّ عقاب باشند. (1) 1311. علامه شعرانى: سوره انعام سوره عقائد است و احتجاجات در توحيد و رسالت و معاد و قواعد كلى برّواحسان. و در تفسير المنار پس از ختم سوره خلاصه اى از اهم مطالب آن فهرست وار آورده است: 1. توحيد و معرفت پروردگار؛ 2. در وحى و رسالت و رفع شبهه كفار از امكان ارتباط رسل با خداوند تعالى؛ 3. وظايف رسول؛ 4 . جواب مطاعن كفار بر قرآن كريم؛ 5 . طلب آيات عذاب و معجزات اقتراحيه و عدم اجابت و علت آن؛ 6. آيات بعث و قيامت و جزا؛ 7. اعتقاد به عالم غيب مانند ملائكه و روح و بهشت و دوزخ و جن و امثال آن؛ 8 . اختلاف در طرق و مذاهب با اتحاد دين و اتفاق در توحيد جايز نيست؛ 9. سعادت و شقاوت مردم به اندازه تأثير اعمال است در نفوس ايشان؛ 10. جزاء حسنه ده برابر است و جزاى سيئه يكى؛ 11. كسى گناه ديگرى را بر عهده نمى گيرد؛ 12. مردم در اعمال خود مختارند نه مجبور؛ 13. دشمنى با پيغمبران و احكام آنان موجب هلاكت امم و ظلم و فساد است؛ 14. در علم دين پيرو يقين و برهان بايد بود نه تقليد؛ 15. حلال و حرام منحصر است در آنكه خداوند فرموده و ديگران حق وضع حكم ندارند؛ 16. خوراك حرام منحصر در چهار چيز است به عقيده بعضى از علماى اسلام؛ 17. سير در زمين و سياحت و اطلاع بر احوال امم و عبرت گرفتن از آنها واجب است؛ 18. ستم و بيداد سبب زوال دولت و هلاكت اقوال ظالم است؛ 19. ترغيب در علوم طبيعى و مطالعه حكم و مصالح الهى در خلقت آنها؛ 20. حيات اين جهان لهو و بازى است و آخرت براى اهل تقوا بهتر است؛ 21. سبّ و دشنام بتها و معبودان اقوام ديگر جايز نيست؛ 22. اختلاف درجات و مراتب افراد بشر از لوازم خلقت و مطابق مشيت الهى است؛ 23. پس از توبه مغفرت به فضل الهى خواهد بود. (2) انتهى. و در هر يك تفصيل بسيار آورده، و آنچه موافق مذهب ما نبود نقل نكرديم.

.


1- .روض الجنان، ج 8 ، ص 118.
2- .رك: المنار، ج 8 ، ص 238 _ 259.

ص: 547

. .

ص: 548

سوره اعراف

سوره اعراف«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

3. «اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَ لا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ...»

روض الجنان: «اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ» ؛ متابعت كنى اين كتاب را كه خداى تعالى فرستاد به شما، خطاب است با جمله مكلّفان و امر است از خداى تعالى ايشان را به متابعت قرآن، يُقالُ تَبِعْتُ كذا، و اَتبَعتُه واتَّبَعتُه بمعنىً واحدٍ اَتبَعتُ زيداً عمراً، متعدّى باشد به دو مفعول، قال الله تعالى: «وَ أَتْبَعْناهُمْ فِي هذِهِ الدُّنْيا لَعْنَةً» ، (1) و در عموم اين لفظ، واجب و مندوب و مباح و قبيح درآيد در اعتقاد مكلّف در هر يك على ماهُوَ بِهِ، مأمور به را متابعت كردن بر وجه وجوب و ندب و منهى عنه اجتناب كردن لِوَجْهِ قُبْحِهِ و در مُباح به حسب اختيار و مصلحت بودن و كار بستن. (2) 1312. علامه شعرانى: عامل هر كار خير آن گاه مستحقّ مدح است كه نيتِ جهت خير در آن كار كرده باشد و هم چنين عامل كار زشت. مثلاً هرگاه صدقه به زن فقير دهد به قصد اعانت و عمل خير كرده است و اگر مالى به او دهد به قصد آنكه دل او را به دست آورد شايد با او زنا كند عمل شر كرده. و از اين جهت فقها گويند نيت وجه در صحت عمل شرط است، يعنى غايت و غرض عامل تحصيل آن جهت باشد كه عمل بدان جهت نيكو است. و صحيح آن است كه در عمل شر نيت وجه شرط نيست و آنكه عمل زشتى كند و زشتى آن را بداند اما غرض او جهتِ زشتىِ آن نباشد بار آن فعل قبيح است. (3)

.


1- .قصص (28): 42.
2- .روض الجنان، ج 8 ، ص 126.
3- .روح الجنان، ج 5 ، ص 116.

ص: 549

8 . «وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»

روض الجنان: و عبيد بن عمَير گفت: آدمى را سنجند تا مردى را بيارند عظيم الجثّه كه گمان چنان برند كه او را ثقلى عظيم باشد، او را در ترازو نهند، در ترازو چندان برآيد كه پشّه، مردم از آن متعجّب بمانند. و مردى نحيف بيارند در ترازو نهند به وزن كوهى گران برآيد. (1) 1313. علامه شعرانى: يعنى ارزش معنوى هر كس كه در اين جهان پيدا نيست در آخرت مجسّم شود كه يوم تُبلَى السَرائر است. (2) روض الجنان: مجاهد گفت و دگر علما ابوالقاسم بلخى و بيشتر متكلّمان كه: اين مجاز و كنايت است از عدل كه خداى تعالى به قيامت با بندگان حساب به حق خواهد كردن و جزا به عدل و داستان دادن، چنان كه آن كس كه او چيزى به ترازو سنجد رها نكند كه كفّه اى بر كفّه اى بچربد و تفاوت كند، و اين نيكوتر وجه هاست. (3) 1314. علامه شعرانى: بهتر آن است كه بگوييم اين وجه منافى با تجسم اعمال و ملكات ندارد. گرچه ميزان عدل خداوندى است و سنجش معنوى اعمال، اما در آخرت همه ديده مى شوند و به وزن مى آيند. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 132_133.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 120.
3- .روض الجنان، ج 8 ، ص 133.
4- .روح الجنان، ج 5 ، ص 121.

ص: 550

9. «وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ...»

روض الجنان: و «خسران» ذَهابُ رأس المال باشد و سر همه سرمايه ها تن و جان باشد. (1) 1315. علامه شعرانى: سر همه مايه ها يعنى بزرگ ترين سرمايه تن و جان است. (2)

10. «وَ لَقَدْ مَكَّنّاكُمْ فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلْنا لَكُمْ فِيها مَعايِشَ...»

روض الجنان: «وَ جَعَلْنا لَكُمْ فِيها مَعايِشَ» ؛ و شما را در او وجه معاش ساختيم. (3) 1316. علامه شعرانى: تعريف معيشت چنين كرد. (4)

11. «وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ...»

روض الجنان: «وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ» ، اين خطاب است از خداى تعالى جمله خَلْقان را كه فرزندان آدم اند، گفت: ما بيافريديم شما را. و «خَلْق» اِخْراجُ الشَّىْ ء مِنَ الْعَدَمِ اِلَى الوُجُودِ باشد، على ضَرْبٍ مِنَ التَّقْدير، بى زيادتى كه به اسراف رساند يا تقصيرى كه به نقصان آرد آن را، و براى اين فعل ما را خَلق نخوانند و ما را خالق نخوانند بر اطلاق كه افعال ما مقدّر نباشد اين تقدير. (5) 1317. علامه شعرانى: يعنى اين گونه تقدير و اندازه كه خداوند در خلق خود رعايت فرموده ديگرى را ممكن نيست. (6)

.


1- .روض الجنان، ج 8 ، ص 134.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 121.
3- .روض الجنان، ج 8 ، ص 134 _ 135.
4- .روح الجنان، ج 5 ، ص 122.
5- .روض الجنان، ج 8 ، ص 135_136.
6- .روح الجنان، ج 5 ، ص 122.

ص: 551

14. «قالَ أَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ»

روض الجنان: ... خداى تعالى به معلوم خود تعليق كرد اين را و او را وقتى معيّن نزد، و چون چنين باشد هيچ وقت ايمن نباشد كه آن وقتِ معلوم است كه خداى تعالى زد اجل او را... . (1) 1318. علامه شعرانى: «اجل زدن» و «وقت زدن» يعنى وقت معين كردن، در فارسى آن عهد متدوال بود؛ مانند ضرب الاجل در عهد ما. (2) روض الجنان: ... امّا علم خداى تعالى به آنكه او اختيار توبه و ايمان نخواهد كردن مانع نباشد خداى را تعالى از اين فعل براى اين غرض، و حامل و باعث او نبود بر آن، چه علم تعلّق دارد بِالشَّى ءِ على ما هُوَ بِهِ، و او را بر وجهى و صفتى نگرداند، و از باب تكليف «مَنْ عَلمَ اللهُ أنَّهُ يَكْفُرُ» باشد، و كلام در اين معنى در دگر جاى مُسْتَقْصى رفته است. (3) 1319. علامه شعرانى: يعنى آنكه علم خدا تعلق گرفته است كه او كافر خواهد ماند تا وقت مرگ، مانند ابولهب. و در جاى ديگر گفته شد كه علم خدا سبب مجبور بودن بنده نيست. (4)

16. «قالَ فَبِما أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ»

روض الجنان: و وجه بهترين آن است كه: ابليس معََ كُفْرهِ قدرى بود، اين كه گفت بر مذهب جبر گفت و نسبت كرد اغوا و اضلال را با خداى تعالى چنان كه مجبّران كنند، و اين ظاهر آيت است و حمل كردن آيت را بر ظاهر و عذر ابليس ناكردن اولى تر باشد، چه اين كلام محكى است از او، و از او پيش از اين در وجود آمد تا اين قدر به او گمان نبردند كه در حقِّ خداى روا دارد اطلاق اين كردن. (5) 1320. علامه شعرانى: يعنى ابليس با كفر و تمرد و انكار كسى درباره اش گمان نبرد كه جبرى باشد و كلام مجبّره كه از او صادر شد تأويل كردند. و اين دلالت مى كند كه فضاحت جبر از فضاحت كفر بيشتر است. (6)

.


1- .روض الجنان، ج 8 ، ص 142.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 126.
3- .روض الجنان، ج 8 ، ص 142_143.
4- .روح الجنان، ج 5 ، ص 127.
5- .روض الجنان، ج 8 ، ص 144.
6- .روح الجنان، ج 5 ، ص 128.

ص: 552

19. «...فَكُلا مِنْ حَيْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظّالِمِينَ»

روض الجنان: و در معصيت آدم خلاف كردند، بعضى گفتند: كبيره بود، و آن حشوياند و اصحاب الحديث. (1) 1321. علامه شعرانى: مقصود حشويان و اهل حديث عامه اند نه اهل حديث شيعه؛ چون در اينها كسى كه بگويد پيغمبران عمداً معصيت مى كنند نديده ايم. (2)

22. «فَدَلاّهُما بِغُرُورٍ فَلَمّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما»

روض الجنان: «فَدَلاّهُما» ، يعنى اَرْسَلَهُما، تشبيه كرد ايشان را به كسى كه بر ارتفاعى باشد، از آن پايه فرود آيد، گفت: به غرور و فريفتن ايشان را از منزلت بلند بر زمين پست فرود آورد، مِنْ قَوْلِهِمْ: أدَلَيْتُ الدَّلْوَ اِذا اَرْسَلْتَها فى الْبِئْرِ، ودلّيه براى مبالغت فرمود. (3) 1322. علامه شعرانى: يعنى به تشديد لام براى مبالغه است. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 8 ، ص 150.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 132.
3- .روض الجنان، ج 8 ، ص 154.
4- .روح الجنان، ج 5 ، ص 134.

ص: 553

26. «يا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباساً يُوارِي سَوْآتِكُمْ وَ رِيشاً...»

روض الجنان: «يا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباساً» ، حق تعالى به اين آيت منّت نهاد بر بنى آدم كه ايشان را جامه داد كه با آن عورت پوشند و تجمّل كنند و زينت سازند، و در «أَنْزَلْنا» و در معنى انزال خلاف كردند... . و بعضى دگر گفتند: مراد آن است آنچه اصل آن است از نبات به باران پرورده مى شود، باران از آسمان فرو مى آيد، و وجهى دگر آنكه گفتند كه: بركات را نسبت به آسمان باشد... . (1) 1323. علامه شعرانى: هرچه از عالم روحانى بدين عالم آيد آن را نزول گفتند، مانند قرآن و جبرئيل. و مخلوقات ديگر هم كه امر از جانب الهى به خلقت آن صادر گشته شود و عين آن در عالم ديگر ثابت بوده و صورت آن به وجود اعلى مقدّر گشته، پس از آن در اين جهان جلوه گر آمده آن را نزول فرموده. و اين معنى در آيات بسيار مكرر است. (2) روض الجنان: گوى گريبان. (3) 1324. علامه شعرانى: «گوى» آن است كه ما امروز دكمه مى گوييم. (4)

27. «يا بَنِي آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ... إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ...»

روض الجنان: ذوالنّونِ مصرى گفت: اگر او تو را بيند از آن جا كه تو او را نبينى، خداى او را بيند و او خداى را نبيند، از او به خداى استعانت كن كه كيد او ضعيف باشد. امّا علّت آنكه ما ايشان را نبينيم آن است كه: ما را شعاع اندك است، و ايشان را جسم شفّاف است، پس هر دو منط است از ديدن. اگر خداى تعالى شعاع زيادت كند، ممكن باشد ايشان را ديدن، چنان كه فرشتگان را عِندَ حضورِ المَوْتِ و يا اجسام ايشان كثيف كند. ابُو الْهُذَيل و ابوبكر بن الأخشاد گفتند: روا باشد كه خداى تعالى ايشان را ممكّن بكند تا خويشتن را كثيف بكنند در بعضى احوال تا ما ايشان را ببينيم. (5) 1325. علامه شعرانى: هيچ يك از اين دو واجب نيست، نه شعاع را قوى كردن و نه جسم آنها را كثيف كردن، بلكه قوه بيننده را نيرو دهد يا قوه خاموش و بيكار را بيدار و آماده كند چنان كه حس مشترك كه در حال عادى از آن متأثر نمى شود در آن حال كه حضور موت و دهشت است آن قوه خاموش به كار افتاده و به واسطه آن حس مشترك چيزى را كه نمى ديد ببيند. (6)

.


1- .روض الجنان، ج 8 ، ص 164.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 140.
3- .روض الجنان، ج 8 ، ص 166.
4- .روح الجنان، ج 5 ، ص 142.
5- .روض الجنان، ج 8 ، ص 168.
6- .روح الجنان، ج 5 ، ص 143.

ص: 554

28. «...قُلْ إِنَّ اللّهَ لا يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ أَ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ»

روض الجنان: و دليل بطلان مذهب اصحاب معارف* في قوله: «أَ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» ، و دليل بُطلان مذهب قايلان تقليد** آن جا كه گفت از ايشان بر سبيل انكار: «قالُوا وَجَدْنا عَلَيْها آباءَنا» . (1) 1326. علامه شعرانى: * اصحاب معارف گويند همه كس همه چيز مى داند و هر كه كافر است از روى علم و بصيرت كافر است. (2) 1327. ** قائلان تقليد در عهد ما بسيارند و گويند ايمان به تقليد صحيح است و استدلال و برهان در اصول عقايد واجب نيست، بلكه سبب گمراهى است. 3

.


1- .روض الجنان، ج 8 ، ص 170.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 144.

ص: 555

31. «...كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا...»

روض الجنان: گفتند: رشيد را طبيبى بود ترسا حاذق، علىّ بن حسين واقد را گفت: در كتاب شما از علم طب چيزى هست... . (1) 1328. علامه شعرانى: واقدى معروف نامش محمد بن عمر است و او به عهد هارون و مأمون بود و مردى ديگر ملقب به واقدى جاى ديگر نديدم. (2)

40. «إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِاياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ وَ لا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِياطِ...»

روض الجنان: آنگه گفت: آنان كه آيات خداى به دروغ دارند و به آن ايمان نيارند و از آن ترفّع و تكبّر نمايند؛ درهاى آسمان برنگشايند براى ايشان و براى هوان و استخفاف و وضع قدر ايشان و اگرچه به عذاب درها بگشايند و براى ارواح كافران و اعمال ايشان نگشايند. و باقر عليه السلام گفت: امّا مؤمنان را ارواح و اعمال ايشان به آسمان برند درهاى آسمان براى آن بگشايند... . (3) 1329. علامه شعرانى: آسمان آخرين حدّ اين جهان است كه ما مى بينيم و پشت آسمان عالمى است كه آن را نمى بينيم. پس آسمان حجاب ميان دو عالم است و آن كس كه از عالم ديگر خبر دارد و به آن ايمان آورده است حجاب از پيش او گشوده شود، و همچنين دعاى او و عمل او بدان عالم رود. و آنكه آيات الهى را دروغ پنداشته و از آن دورى گزيده دعا و عمل او خيالى است در ذهن و حركاتى در بدن و از بدن مجرد نشود و به عالم ديگر نرود. از اين جهت، نه عمل او مقبول است و نه دعاى او مستجاب و چون روح وى از بدن مفارقت كند آثارى از عمل با او نباشد و خداوند در عالم رؤيا درى از آن عالم نامرئى بر ما گشوده است تا به وجود آن پى بريم و در حقيقت روح در عالم رؤيا سيرى مختصر در عالم آسمانها مى كند. (4) روض الجنان: عِكْرِمه و سعيدِ جبير خواندند در شاذّ: «الجُمّل» به ضمّ «جيم» و تشديد «ميم» و اين رسن كشتى باشد كه آن را قلس خوانند، و اين قرائت نسبتى دارد از جهت معنى با سمِّ خياط، جز آن است كه در سبع و عشر نخواندند. (5) 1330. علامه شعرانى: يعنى قرائت قراء سبعه بلكه سه تن قراء ديگر كه با اينان ده قارى مى شوند هيچ يك اين قرائت نكردند و قرائت سنت متبعه است بايد به تواتر ثابت شود نه نقل آحاد. و به اتفاق قرائت غير اين ده تن متواتر است. (6)

.


1- .روض الجنان، ج 8 ، ص 175.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 147.
3- .روض الجنان، ج 8 ، ص 190.
4- .روح الجنان، ج 5 ، ص 156.
5- .روض الجنان، ج 8 ، ص 191.
6- .روح الجنان، ج 5 ، ص 157.

ص: 556

41. «لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهادٌ وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَواشٍ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الظّالِمِينَ»

روض الجنان: ... و غواشى جمع غاشيه باشد و هو ما يغشاهم، و آن چيزى بود كه باز پوشد ايشان را، و منه غاشيَةُ السَّرجِ. (1) 1331. علامه شعرانى: «غاشية السرج» روپوش زين است. چون زين را مزيّن و مرصّع مى ساختند براى آن روپوش مى دوختند كه چون صاحب اسب بر درِ خانه از آن پياده شود آن را بپوشند تا وقتى كه از خانه بيرون آيد سوار شود زيور آن محفوظ ماند. (2) روض الجنان: «وَ كَذلِكَ نَجْزِي الظّالِمِينَ» ؛ و ظالمان را همچنين جزا دهيم، و مراد به ظالم هم كافر است مِنْ قَوْلِهِ: «إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ» (3) . و اصحاب وعيد را به اين تمسّك نيست. (4) 1332. علامه شعرانى: اصحاب وعيد كسانى هستند كه گويند: مرتكب معاصى مخلّد در آتشند و هرگز به بهشت نروند. و اصحاب ارجاء آنهايند كه گويند: كسى كه مؤمن باشد هيچ گناهى به حال او زيان ندارد. 5

.


1- .روض الجنان، ج 8 ، ص 193.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 158.
3- .لقمان (31): 13.
4- .روض الجنان، ج 8 ، ص 194.

ص: 557

42. «...لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَها...»

روض الجنان: «لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَها» ... گفت: ما تكليف نكنيم هيچ نفسى را الاّ آنچه وسع و طاقت و امكان و توانايى او باشد... . رُمّانى گفت: تحميل بود بر مكلّف آنچه او را در آن مشقّت باشد. (1) 1333. علامه شعرانى: اين قول صحيح است، چون طاقت توانستن با مشقت است و وسع توانستن بى مشقت؛ چنان كه درباره روزه فرمود «وَ عَلَى الَّذِينَ يُطِيقُونَهُ فِدْيَةٌ» (2) ؛ يعنى بر آنها كه به مشقت روزه مى توانند كفاره است، مانند ذوالعطاش و زن مرضعه و حامل مُقرِب. (3)

46. «...وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلاًّ بِسِيماهُمْ وَ نادَوْا أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لَمْ يَدْخُلُوها وَ هُمْ يَطْمَعُونَ»

روض الجنان: عبداللّهِ مسعود گفت: خداى تعالى به قيامت حساب خلقان برآرد، هر كس را كه حسناتش بر سيّآت بيفزياد _ و اگر همه به يك حسنه بود _ خداى تعالى بفرمايد تا او را به بهشت برند، و هر كس را كه سيّئآتش از حسنات به يك سَيّئه زيادت بود بفرمايد تا او را به دوزخ برند... . (4) 1334. علامه شعرانى: اگر گويى: به مذهب ما احباط باطل است، پس چگونه آن را كه يك سيّئه افزون دارد به جهنم برند و حسنات او را به آن يك سيّئه پايمال كنند، در جواب گوييم: اين عمل موجب احباط نيست؛ چون شايد در دوزخ يا پيش از رفتن بدانجا يا پس از خروج از دوزخ ثواب حسنات را به او بدهند. (5) روض الجنان: صادق عليه السلام گفت: اعراف كُثْبان و بهشتهايى باشد ميان بهشت و دوزخ، هر پيغامبرى و خليفه اى او را آن جا بدارند با گناهكاران امّتش چنان كه امير لشكر را با لشكر بدارند. آنان كه محسنان امّت باشند سبق برند و به بهشت شوند... . (6) 1335. علامه شعرانى: عبارت تصحيف شده و لفظ عربى در روايت چنين است: «كثبان بين الجنة و النار» (7) و فارسى چنين مى شود و كثبان تلها باشد ميان بهشت و دوزخ. (8) روض الجنان: قوله: «يَعْرِفُونَ كُلاًّ بِسِيماهُمْ» ؛ همه را به سيما و علامت بشناسند از دوستان و دشمنان. (9) 1336. علامه شعرانى: از آيات چنان مستفاد مى گردد كه پس از دخول اهل بهشت در بهشت و اهل دوزخ در دوزخ، اصحاب اعراف كه بر هر دو مطّلع هستند آنان را به شما مى شناسند. شايد كسى گويد: چون اعرافيان بهشتيان را در بهشت بينند چه حاجت به سيما باشد و سيما را در صفات پنهان علامت گيرند؟ گوييم: شايد خداوند عذاب دوزخيان و نعيم بهشتيان را به مصلحت از نظر اهل اعراف پنهان كند و چون علم ما نسبت به عالم آخرت اندك است نظير آنكه فرمود «وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَلِيلاً» (10) ، نمى توان گفت كسى كه مردم كوچك را در بهشت و دوزخ مى بيند خود بهشت و دوزخ را چگونه نبيند و قياس آن عالم به اين عالم صحيح نيست. چنان كه ما محتضر و ميت و قبر را مى بينيم و عذاب و نعيم او را نمى بينيم. در اين باب وجهى ديگر هست كه در تفسير المنار آورده است كه شناختن به سيما پيش از دخول در بهشت و دوزخ باشد، (11) و آن با ظاهر آيات موافق نيست. (12)

.


1- .روض الجنان، ج 8 ، ص 194 _ 195.
2- .بقره (2): 184.
3- .روح الجنان، ج 5 ، ص 159.
4- .روض الجنان، ج 8 ، ص 202.
5- .روح الجنان، ج 5 ، ص 164.
6- .روض الجنان، ج 8 ، ص 204.
7- .بحارالانوار، ج 8 ، ص 332.
8- .روح الجنان، ج 5 ، ص 165.
9- .روض الجنان، ج 8 ، ص 205.
10- .بنى اسرائيل (17): 85 .
11- .المنار، ج 8 ، ص 381.
12- .روح الجنان، ج 5 ، ص 166.

ص: 558

. .

ص: 559

49. «أَ هؤلاءِ الَّذِينَ أَقْسَمْتُمْ لا يَنالُهُمُ اللّهُ بِرَحْمَةٍ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ...»

روض الجنان: «أَ هؤلاءِ الَّذِينَ أَقْسَمْتُمْ» ؛ بيشتر مفسّران برآنند كه اين هم از كلام اصحاب اعراف است كه گويند دوزخيان را و اشارت كنند به مستضعفان مؤمنان كه: اينان اند كه شما گفتيد و سوگند خورديد كه خداى برايشان رحمت نكند. كلبى گفت: ندا كنند كافران را و منافقان را به اسمايشان و اسماء آباى ايشان يا وليدبن المُغيره و يا با جهل بن هشام و يا فلان و يا فلان! «أَ هؤُلاءِ» ؛ اينان يعنى سلمان و ابوذرّ و مقداد و خبّاب، و اين ضعفا آنان هستند كه شما سوگند خوردى كه خداى رحمت با ايشان نرساند، و اين آيت دليل مى كند بر آنكه اصحاب اعراف خداوندان مراتب و منازل رفيعه باشند از پيغامبران و امامان كه از سرِ دلال و وثاقت به پايه و قدر خود اين توانند گفتن... . (1) 1337. علامه شعرانى: چنان كه خداوند درباره ارواح فرمود: دانش مردم در آن اندك است، همچنين در عالم آخرت ما أُوتِيتُمْ «مِنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَلِيلاً» (2) . مؤمنين در عالم آخرت و ارواح پس از مفارقت بدن، آيا يكديگر را ملاقات مى كنند و مى شناسند و رابطه ميان آنها و ارواح پليد هست و از حال يكديگر آگاه مى گردند به چه آلت و قوه و سخن گفتنشان با يكديگر به زيان و مقاطع حروف است يا نوعى ديگر؟ و تفاصيل بسيار كه هيچ يك بر ما مكشوف نيست مگر آنكه خداوند در اين چند آيه فرمود: اهل بهشت با اهل دوزخ به ندا سخن گويند و ميان آنها حجاب است، يكديگر را نمى بينند و گروهى كه در اعرافند بر هر دو دسته مشرفند هم دوزخيان را مى شناسند به سيما و هم بهشتيان را ناچار كه ميانشان حجاب آمده. و از اينجا توان دانست كه اطلاع اهل آخرت از حال يكديگر و ملاقاتشان بر حسب مدارج علم و فضل و شرف آنان است. بارى، در اين خلاف است كه اهل اعراف افضل مردم اند يا متوسطان كه نه لايق بهشتند نه سزاوار دوزخ و اختيار مصنف آنكه افضلِ مردمند. (3)

.


1- .روض الجنان، ج 8 ، ص 208_209.
2- .بنى اسرائيل (17): 85 .
3- .روح الجنان، ج 5 ، ص 168.

ص: 560

54 . «إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيّامٍ...»

روض الجنان: «إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِي خَلَقَ» ، خداى تعالى در اين آيت تذكير كرد خلق را بعضى نعمتهاى او برايشان و تنبيه كرد ايشان را بر آن. گفت: «إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ» ؛ خداى شما آن خداست كه بيافريد آسمانها و زمين را در شش روز. (1) 1338. علامه شعرانى: بيضاوى گويد: يعنى در شش وقت، (2) پس مراد از روز مطلق وقت است، مانند «وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ» (3) . و در تفسير المنار گويد: مانند ايام العرب كه اوقات جنگ و خصام است از جمله جنگ «بسوس» كه چهل سال طول كشيد از ايام عرب است. (4) و در قرآن كريم خطاب به حضرت موسى آمده است: «ذَكِّرْهُمْ بِأَيّامِ اللّهِ» (5) ، يعنى اوقات عذاب كه بر امم سالفه فرود آمد و مقصود اين ايام ما نبود كه از طلوع و غروب خورشيد معلوم مى شود، چون پيش از خلقت عالم روز بدين معنى تصور نمى شود. امام فخر گويد: فايده در ذكر شش وقت با اينكه معلوم است خداوند عالم را در مدت متراخيه به تدريج آفريده آن است كه در تورات ذكر اين شش روز آمده و عرب كه با يهود معاشر بودند آن را اميد داشتند و خداوند به همان كه در خاطرشان بود و استدلال كرد و معنىِ صحيح آن خواست. (6) و در تفسير المنار گويد: روز اول آن گاه بود كه عالم ماده گازى بود مانند دود. و روز دويم آن گاه كه آب پديد آمد پس از گاز. و روز سيم وقتى كه خشكى پيدا شد و كوهها بر افراشته شد. و روز چهارم وقتى كه مواليد زنده پديد آمدند از نبات و حيوان. و دو روز ديگر براى خلق آسمانها است مقدّم يا مؤخّر از خلق زمين. (7) و اين ها را با علوم امروز تطبيق كرده است. (8) و از فخر رازى نقل كرده است كه: به نظر مناسب تر مى آيد كه معموره زمين در گذشته زمانى در آب فرو رفته بود و در آن گل چسبنده بسيار حاصل گشت و پس از آن از آب بيرون آمد و محجّر گشت و سخت شد و پستى و بلندى به سبب سيل و باد پديد آمد و كوهها بسيار شدند. و اين گمان بدان تقويت مى شود كه چون بعضى سنگها را بشكنيم اجزاى حيوانات آبى مانند صدف و ماهى در آن مى يابيم. (9) انتهى. و توقف در اين امور اولى است. والله العالم بمراده. (10) روض الجنان: حسن بصرى گفت: اِسْتَوى اَمْرُهُ بِمَعنى ثَبَتَ واسْتقَرَّ؛ فرمان او ثابت شد و مستقرّ بر خلقِ عرش يعنى قرار بر آن افتاد كه عرش آفريند، على حذفِ المضاف واِقامَةِ المضافِ اِلَيْهِ مَقامَهُ. و اين وجهى دگر باشد در تأويل آيت و بعضى متكلّمان گفتند ممتنع نباشد كه «استوى» نامى باشد مختص به خلق و فعل عرش و آسمان در اين دو چيز. حق تعالى اين لفظ گفت و در دگر جا نگفت*، جز كه اين معنى از لغت شاهدى ندارد و تخصيص نشايد منْ غَيْرِ دَليلٍ مُخَصِّص. (11) 1339. علامه شعرانى: يعنى «استوى» به معنى خلق و فعل است، يعنى آفريد و درست كرد الا آنكه خداوند فقط در عرش و آسمان اين كلمه را در اين معنى استعمال كرده و در ارض و امثال آن استعمال نكرده، نفرمود استوى على الارض مثلاً و مؤلّف گويد: استعمال استوى به اين معنى در لغت شاهد ندارد. (12) روض الجنان: امّا در «عرش» دو قول گفتند: يكى آنكه چيزى است كه خداى بيافريد آن را به شكل سريرى. و در خبر است كه جبريل عليه السلام خواست تا طول عرش بداند، از خداى تعالى دستورى خواست چند سالها مى پريد تا ضعيف شد و مانده گشت، از خداى تعالى مدد قوّت خواست حق تعالى قوّت و پرهاش مضاعف كرد. بيش از آن مدت بپريد، هم ضعيف شد، خداى تعالى قوّتش زياده كرد تا چند بار. چون ملالش آمد گفت: بار خدايا بيشتر پريدم يا بيشتر مانده است؟ گفت: يا روح من! چندين هزار سال است تا مى پرى، هنوز يك قايمه از قوايم عرش نپريده اى و اگر همه عمر دنيا در اين به سر برى... . (13) 1340. علامه شعرانى: «عرش» را چون به معنى جسمانى تفسير كنيم و «استوى» را به معنى استقرار و سكون، ناچار خداوند عالم جسم خواهد شد، در جهتى قرار گرفته. و اگر كسى گويد ما با اين حال او را جسم ندانيم يا معاند است يا بسيار جاهل و معنى تناقض را ندانسته است. و هرگز تعقّل نمى شود چيزى در جهتى خاص باشد و در جايى قرا گرفته اما جسم نباشد. و گروهى از محدثين عامه بر آن اصرار دارند و مذهب سلف مى شمارند و ملا جلال دوانى بر آنها سخت اعتراض كرده و آنان را از مجسّمه شمرده است. و عجب آنكه گويند آلوسىِ مفسّر سخن دوانى را رد كرده گويد: ابن تيميه از مجسّمه نبود بلكه قائل به فوقيت بود. و ما گوييم: فوقيت حقيقى همان جسميت است و آنان قائل به فوقيت حقيقى هستند. و تفصيل آن در اينجا مناسب نيست. 14

.


1- .روض الجنان، ج 8 ، ص 218.
2- .انوار التنزيل، ج 1، ص 351.
3- .انفال (8): 16.
4- .المنار، ج 8 ، ص 393.
5- .ابراهيم (14): 5 .
6- .مفاتيح الغيب، ج 14، ص 104.
7- .المنار، ج 8 ، ص 393 _ 394.
8- .رك: المنار، ج 8 ، ص 394 _ 395.
9- .المنار، ج 8 ، ص 395.
10- .روح الجنان، ج 5 ، ص 174.
11- .روض الجنان، ج 8 ، ص 219.
12- .روح الجنان، ج 5 ، ص 175.
13- .روح الجنان، ج 5 ، ص 176.

ص: 561

. .

ص: 562

. .

ص: 563

57 . «وَ هُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ حَتّى إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً... فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُلِّ الَّثمَراتِ...»

روض الجنان: «وَ هُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ» ، ابن كثير و كسائى و حمزه و خلف خواندند: «الرّيحَ» بر واحد، و باقى قرّاء به جمع «رياح» خواندند. آنكه بر واحد خواند، گفت: جنس است و «لام» در او تعريف جنس باشد اينجا و در سورة النَّمْل و در سورةُ الرُّوم و در سورت فاطر، و عاصم خواند: «بُشْراً» بالْباءِ وسُكُونِ الشّينِ وَضَمّ الْباءِ، و نافع خواند به «نون» و ضمّ «نون» و سكون «شين»: نُشْراً. (1) 1341. علامه شعرانى: يعنى غير نافع چون از نافع «نشرا» به سكون شين نقل بود و نافع از قرّاء حجاز است و مدنى است. و مقصود از اهل حجاز در اينجا ابن كثير مكى و راويان او و ابوجعفر بن قعقاع و قرّاء شاذّه. و در مجمع البيان نافع را استثنا نكرده است. و مراد از اهل بصره ابوعمروبن علا و راويان او و يعقوب است. (2) روض الجنان: افراخته. (3) 1342. علامه شعرانى: «افراخته» به معنى گشوده و گسترده و پهن كرده است. (4) روض الجنان: برافلاختند. (5) 1343. علامه شعرانى: «افلاختن» همان افراختن به معنى گشودن و گستردن است و «بيختن» به معنى پيچيدن و تا كردن. (6) روض الجنان: «حَتّى اِذَا اَقَلَّتْ» ، اَىْ حَمَلَتْ وَ مِنْهُ القُلَّةُ لأنَّها تُقَلُّ بِالأَيْدي، اَىْ تُحْمَلُ. (7) 1344. علامه شعرانى: يعنى كوزه بزرگ به دست برداشته مى شود. (8) روض الجنان: «فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُلِّ الَّثمَراتِ» ، خداى گفت: من ميوه به باران برون مى آورم شايد كه در باران طبعى بود كه آن خداى آفريده باشد كه به آن طبع نبات روياند، گفت: اين منكر نيست، منكر آن باشد كه طبع قديم گويند يا طبع را فاعل گويند، و اين چيزى نيست براى آنكه طبع خود معقول نيست و طريق نيست فرا اثبات او و گفتن كه در باران طبعى هست كه نبات روياند دعوى باشد مجرّد از حجّت و برهان. اوّل اثبات طبع بايد كردن به دليل، آنگه آن را اثر نهادن. و درست آن است كه خداى تعالى مى روياند نبات را مبتدءاً عند نزول باران به عادت. (9) 1345. علامه شعرانى: «طبع» همان طبيعت است كه صورت نوعيه نيز قسمى از آن است، وجود آن فى الجمله بديهى است. و هركس خاصه اى در چيزى بيند كه از خود او باشد نه از خارج، آن را نسبت به طبع دهد، مانند شورى براى نمك و شيرينى براى شكر. و علت آنكه مؤلّف اين كتاب انكار وجود طبع كرده آن است كه ابوالقاسم بلخى و امثال وى از معتزله كه به طبع قائل بودند آن را مؤثر به استقلال مى دانستند به تفويض خالق عالم و مانند حكما عليت واجب الوجود را در حدوث و بقا معتقد نبودند و طبيعت را در هر آن مسخّر پروردگار و مستفيض از افاضه او نمى گفتند، بلكه خداوند را پس از ايجاد از كار عزل كردند و كار او را به طبيعت مى گذاشتند. و اين اعتقاد خطاست. 10

.


1- .روض الجنان، ج 8 ، ص 225 _ 226.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 180.
3- .روض الجنان، ج 8 ، ص 228؛ در چاپ مشهد «افلاخته» ضبط شده است.
4- .روح الجنان، ج 5 ، ص 182.
5- .روض الجنان، ج 8 ، ص 229.
6- .روض الجنان، ج 8 ، ص 230.
7- .روح الجنان، ج 5 ، ص 183.
8- .روض الجنان، ج 8 ، ص 232.
9- .روح الجنان، ج 5 ، ص 184.

ص: 564

. .

ص: 565

58 . «وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلاّ نَكِداً...»

روض الجنان: وَالنَّكَدُ لشَىْ ءُ القَليلُ، وَالنَّكِدُ الرَّجُلُ الْقَليلُ الْخَهْرِ أيْضاً، وابوجعفر خواند: «اِلاّ نكداً» بفتح الْكافِ وهُما لُغَتانِ. وزَجّاج گفت: «نُكْداً» بِضمِّ النُون وسُكُونُ الْكاف هم لغت است و لكن نخوانده اند... . (1) 1346. علامه شعرانى: به اتفاق مسلمين قرائت قرآن به سماع است و تا قرائتى منقول نباشد به تواتر به صرف آنكه در عربيت جايز است قرائت نمى توان كرد و بعضى فقها كه در عهد ما برخلاف اين فتوا داده اند صحيح نيست. (2)

69. «...وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ وَ زادَكُمْ فِي الْخَلْقِ بَصْطَةً...»

روض الجنان: «وَ زادَكُمْ فِي الْخَلْقِ بَصْطَةً» ؛ و بيفزود شما را در خلق و آفرينش بسْطَت و گستردگى. بعضى گفتند: قوّت خواست، و بعضى دگر گفتند: طول قامت خواست*... . و باقر عليه السلام گفت: هر يكى ازا يشان به بالاى نخلى خرمايى بود دراز و به قوّت چنان بودند كه مردى از ايشان بيامدى ودست در رَعْن كوه زدى و به قوّت بجنبانيدى و سنگ از كوه بكندى. عبداللهِ عبّاس گفت: هر يكى هشتاد گز بودند... وَهْب گفت: سر هر يكى از ايشان بر مثال قبّه اى بود و به شكلى بود كه در چشم خانه و بينى درّه و استخوان سرهاى ايشان سباع خانه ساختندى و بچه زادندى**. (3) 1347. علامه شعرانى: * اين تقدير از قرآن مقتبس است كه فرمود: «كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِيَةٍ» (4) . و تشبيه مردم بلند بالا به نخل شايع است چنان كه جسيم و بزرگ را به كوه تشبيه مى كنند، گويند اسبى كوه پيكر. (5) 1348. ** وَهْب بن منبّه از مردم يمن است و شايد اين قول را از افسانه هاى يهود اقتباس كرده باشد. (6)

.


1- .روض الجنان، ج 8 ، ص 234.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 185.
3- .روض الجنان، ج 8 ، ص 252.
4- .حاقه (69): 7.
5- .روح الجنان، ج 5 ، ص 196.
6- .روح الجنان، ج 5 ، ص 196.

ص: 566

71. «...أَ تُجادِلُونَنِي فِي أَسْماءٍ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤكُمْ...»

روض الجنان: «أتُجادِلُونَني» ؛ با من جدل مى كنى در نامهايى كه شما نهادى؟ يعنى خالى و فارغ از معنى جز نام كه شما نهادى به زور. بر اين بتان هيچ نيست دگر از معنى الهيّت و استحقاق عبادت چيزى نيست در ايشان و اين آيت دليل مى كند از دو وجه بر آنكه اسم دگر باشد و مسمّى* دگر، يكى آنكه گفت: «أَ تُجادِلُونَنِي فِي أَسْماءٍ» ؛ با من جدل و خصومت مى كنى در نامهايى كه نهادى شما و پدران شما اگر اسم و مسمّى يكى بودى ايشان را رسيدى كه گفتندى كه: ما با تو در اسماء جدل نمى كنيم. در مسمّى جدل مى كنيم و لكن تو اين مسأله نمى دانى يا همانا بر تو پوشيده است كه اسم و مسمّى يكى باشد. چون هود فرق كرد ميان اسم و مسمّى و خواجه** جمع مى كند، يا تو مُخطى باشى يا او. (1) 1349. علامه شعرانى: * اشاره به قول بعض اشاعره است كه گويند اسم عين مسمى است و علماى ايشان هم اين قول را باطل كرده اند. (2) 1350. ** يعنى أشعرى. (3)

72. «فَأَنْجَيْناهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنّا وَ قَطَعْنا دابِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا...»

روض الجنان: امّا قصّه عاد و هلاك ايشان به روايت محمّد بن اسحاق و السّدّى وجز ايشان از مفسّران، و اهل تواريخ گفتند: عاد به زمين يمن بودند...، به مكّه آمدندى به بيت الحرام و آن جا دعا كردندى. مسلمانان و مشركان همه به مكّه جمع شدندى مختلف آراء او ديانات و مختلف زبان و لغات. دعا كردندى و همه خانه خداى را به مكّه تعظيم كردندى اعنى مكان خانه و شهر مكّه را. و مكّه در اين عهد عمالقه داشتند و براى آن ايشان را عماليق خواندند كه پدر ايشان عِمْليق بن لاوَد بن سام بن نوح بود. و سيّد و مهتر ايشان در آن وقت مردى بود نام او معاوية بن بكر و مادر او كلهده بنت الحدرى* بود از فرزندان عاد. چون باران از ايشان منع كردند و ايشان را قحط رسيد، گفتند: وفدى بايد ساخت به مكّه تا براى ما باران خواهند. جماعتى را نامزد كردند، منهم قيل بن عنز و لقيم بن هزال بن هزيل و عقيل بن ضدّ بن عاد الاكبر** و مَرْثَد بن سعد بن عفير _ و اين مرد مسلمان بود اسلام پنهان داشتى _ و جلهمة بن الخيبرىّ خال معاوية بن بكر. آنگه لقمان بن عاد را بفرستادند با اين گروه و هر يكى از اينان قومى با خود ببردند از قبيله و عشيره خود تا عدد ايشان به هفتاد رسيد. چون به مكّه شدند به نزديك معاوية بن بكر فرود آمدند _ و او به ظاهر مكّه بود خارج حرم _ ايشان را فرود آورد و اكرام كرد چه ايشان اخوال و اصهار او بودند. ايشان را يك ماه مهماندارى كرد و نكو مى داشت و ايشان به نزديك او خمر مى خوردند. و اين معاويه دو كنيزك مطربه داشت ايشان را «جرادتان» گفتند. ايشان سماع كردندى*** و اينان خمر خوردندى... . (4) 1351. علامه شعرانى: * اين حكايات را مؤلّف از عرائس ثعلبى اقتباس كرده است و از امام معصوم يا پيغمبر منقول نيست و غالباً قرينه بر صحت آنها يافت نمى شود و اسامى مردم در اين حكايات نيز خالى از تصحيف كاتبان نيست و نام اين زن در عرائس ناهدة دختر جبيرى است. (5)1352. ** در عرائس عبيل بن ضدبن عاد الاكبر. (6) 1353. *** مراد از سماع كردن آواز خواندن است نه گوش دادن و عبارت ثعالبى كه مؤلّف ترجمه آن را آورده اين است: «فأقاموا عنده شهراً يشربون الخمر و تغنيهم الجرادتان و هما قينتان لمعاوية بن بكر». (7) روض الجنان: عمر بن شعيب روايت كند از پدرش از جدّش كه: چون خداى تعالى باد را فرمود كه برو تا قوم هود را هلاك كنى _ يعنى عاد را. (8) 1354. علامه شعرانى: اين حكايت نيز در عرائس است به اسناد از عمرو بن شيث و مؤلّف همان را ترجمه كرده است و چنان كه گفتيم اعتبار به هيچ يك از اينها نيست چون از معصوم نقل نشده است و قرينه بر صحت آنها نيست. (9) روض الجنان: ابوالطّفيل عامر بن واثِله گفت از اميرالمؤمنين على عليه السلام شنيدم* كه او مى گفت مردى را از حَضْرَ مَوْت: آن كثيب سرخ ديده اى پيرامن آن درختان اراك و سدر است به فلان ناحيه از حضرمَوْت؟ گفت: آرى يا اميرالمؤمنين، والله كه تو وصفى مى كنى آن را وصف كسى كه ديده باشد. گفت: نديده ام، ولكن شنيده ام. حَضرَمى گفت: يا اميرالمؤمنين آن چه جايى است؟ گفت: گور هود است عليه السلام... . و در روايتى آمد كه: هر پيغامبرى كه قوم او را هلاك كردند به مكّه آمدى با آنكه بلاوه گر** با او بودندى و آن جا عبادت مى كردى تا با پيش خداى شدى. (10) 1355. علامه شعرانى: * اين روايت را هم مؤلّف از عرائس ترجمه كرده است. (11) 1356. ** «بلاوه گر» ترجمه صالحين است و عبارت عرائس اين است: «كان النبي من الأنبياء إذا هلك قومه ونجا هو والصالحون معه يأتي مكة هو ومن معه». 12 اما در برهان قاطع كلمه «بلاوه» نيامده است و «بلابه» به معنى هرزه گوى و نابكار و فاسق آمده. 13

.


1- .روض الجنان، ج 8 ، ص 254.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 197.
3- .روض الجنان، ج 8 ، ص 256_ 258.
4- .روح الجنان، ج 5 ، ص 199.
5- .روح الجنان، ج 5 ، ص 199. جواهر الحسان، ج 3، ص 45: «وأقاموا عنده شهرا يشربون الخمر و تغنيهم الجرادتان قينتا معاوية».
6- .روض الجنان، ج 8 ، ص 261.
7- .روح الجنان، ج 5 ، ص 201.
8- .روض الجنان، ج 8 ، ص 265_266.
9- .روح الجنان، ج 5 ، ص 204. عرائس المجالس، ص 57 .
10- .عرائس المجالس، ص 57 .
11- .روح الجنان، ج 5 ، ص 204. برهان قاطع، ص 199.

ص: 567

. .

ص: 568

. .

ص: 569

73. «وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ هذِهِ ناقَةُ اللّهِ لَكُمْ آيَةً...»

روض الجنان: «قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ» ، گفت: اى قوم خداى را پرستى كه شما را خدايى ديگر نيست جز او. و در «غَيْر» قرائت به جرّ و رفع رواست چنان كه در آيت اوّل برفت، و در عربيّت نصب روا باشد بر استثناء يا بر حال _ و نخوانده اند. (1) 1357. علامه شعرانى: چنان كه مكرر گفتيم اگر وجهى در عربيت جايز باشد و قراء نخوانده باشند براى ما قرائت قرآن بر آن وجه جايز نيست به اتفاق مسلمانان كه قرائت به سماع است نه قياس و بعض فقهاى اين عصر كه آنرا جايز شمرده اند صحيح نيست؛ پس نمى توان گفت: «مالكم من إله غيره» به نصب غير. (2) روض الجنان: [مؤلّف قصه ثمود را به تفصيل نقل كرده]... و جُنْدُع را پسر عمّى بود او را شهاب بن خليفة بن مخلابن لبيد گفتند. او نيز خواست تا اسلام آرد، ايشان نهى كردند او را. مردى از جمله ثمود در اين باب گفت: وَكانَتْ عُصْبَةٌ من آلِ عَمروإلى دين النّبى دَعَوْا شِهاباً عَزيزَ ثمودَ كُلِّهمُ جميعاًفَهَمَّ بِأنْ يُجيبَ ولَوْ أجابا لَأَصْبَحَ صالحٌ فينا عَزيزاًوما عَدَلُوا بِصاحِبِهمْ ذُؤاباً وَلكِنَّ الْغُواةَ مِنْ آلِ حِجْرٍتَوَلَّوْا بعْدَ رُشْدِهِمُ رُياباًچون ناقه از سنگ بيرون آمد، صالح گفت: «هذِهِ ناقَةٌ لَها شِرْبٌ وَ لَكُمْ شِرْبُ يَوْم مَعْلُومٍ» (3) ، گفت: اين ناقه اى است، اين نصيبى باشد از آب و شما را نصيبى. (4) 1358. علامه شعرانى: چنان كه حكايت قوم عاد را مؤلّف از ثعلبى نقل كرده است نه از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و خاندان عصمت و حجتى در سخن ثعلبى نيست هم چنين حكايت ثمود را، و نسبت اين اشعار به زمانى سابق بر عصر ابراهيم و موسى عليه السلام بعيد مى نمايد چون زبان عربى در آن عهد با اين زمان فرق بسيار داشت. و ترجمه اشعار اين است: جماعتى از خاندان عمرو شهاب را به دين پيغمبر صالح خواندند و اين شهاب بزرگ ثمود بود و خواست اجابت كند و اگر اجابت كرده بود صالح در پيش ما عزيز مى گشت و آن مرد را كه دواب نام دارد عديل صالح نمى گرفتند ولكن گمراهان آل حجر پس از هدايت رياب را دوست خود گرفتند. (5) روض الجنان: ايشان بينداختند با خود و گفتند... . (6) 1359. علامه شعرانى: يعنى رأى زدند و مشورت كردند. (7) روض الجنان: دلهاى ايشان از ترس در بر پاره پاره شد و همه بر جاى بمردند و از ايشان هيچ كس نماند از خرد و بزرگ الاّ دختركى مُقْعَد* كه او را باد بنشانده بود، نام او ذريعه بنت سلق،** و او نيز كافر بود و دشمن صالح بود. (8) 1360. علامه شعرانى: * يعنى زمين گير. (9) 1361. ** در نسخه اى شاف به جاى سلق. (10) روض الجنان: كُتّاب. (11)1362. علامه شعرانى: «كُتّاب» بر وزن عزّاب، مكتب خانه است. (12) روض الجنان: مُعَلّى بن زياد روايت كند كه: عبدالرحمن ملجم بيامد تا بيعت كند، بيعت كرد. آنگه گفت: يا اميرالمؤمنين اِحْمِلْني؛ مرا چهارپايى ده. اميرالمؤمنين گفت: تو عبدالرّحمن هستى؟ گفت: آرى. گفت: پسر ملجم؟ گفت: بلى، گفت: مرادى؟ گفت: آرى، گفت: يا غَزْوان* إحْمِلْهُ عَلى اَشْقَرِها؛ اين را بر آن اسب اشقر نشان... . 13 1363. علامه شعرانى: غزوان نام آن كس است كه اسبان را نگهبانى مى كرد. 14

.


1- .روض الجنان، ج 8 ، ص 267.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 205.
3- .شعراء (26): 155.
4- .روض الجنان، ج 8 ، ص 273.
5- .روح الجنان، ج 5 ، ص 209.
6- .روض الجنان، ج 8 ، ص 276.
7- .روح الجنان، ج 5 ، ص 211.
8- .روض الجنان، ج 8 ، ص 281.
9- .روح الجنان، ج 5 ، ص 214.
10- .روض الجنان، ج 8 ، ص 283.
11- .روح الجنان، ج 5 ، ص 215.
12- .روض الجنان، ج 8 ، ص 284.

ص: 570

. .

ص: 571

80 . «وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِينَ»

روض الجنان: و بيشتر مفسِّران و اهل علم برآنند كه لواط پيش از قوم لوط كس نكرده بود. ابتدا ايشان كردند، و اين ظاهر آيت است. ابوالقاسم بلخىّ گفت: روا باشد كه عالمى زمانهم خواست، چنان كه گفت: «وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ» . (1) 1364. علامه شعرانى: يعنى در ميان مردم زمان خود چنان كه درباره بنى اسرائيل فرمود: «فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ» (2) ؛ يعنى شما را برترى دادم بر مردم زمان خودتان. (3)

81 . «إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ»

روض الجنان: «إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً» ؛ شما به مردان مى شوى به شهوت دون زنان، شما مسرف مردمانى متجاوز الْحدّ. إتيان كنايت باشد از جماع، يُقالُ: أتَيْتُ الْمَرْءةَ اِذا جامَعْتَها. اهل مدينه و حَفص خواندند: «اِنّكُمْ على الخَبَر به همزه واحده، و مذهب حفص در همه قرآن چنين است كه چون دو استفهام باشد برهم... . (4) 1365. علامه شعرانى: «أتأتونَ الفاحشه» استفهام اول است و «انكم» دويم. (5) روض الجنان: «بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ» ، «بل» براى إضراب باشد از اول با چيزى دگر، گفت آن خود رها كن، در شرك و لواط و دگر معاصى متجاوز الحدّ و مخلوعُ العذارى. و «إسراف» تعدى باشد از حدّ خود. (6) 1366. علامه شعرانى: يعنى مخلوع العذار و بى آبرو هستيد شما. و ياء در آخر مخلوع العذار خطاب است به جمع به عادت شيخ ابوالفتوح (عليه الرحمه) كه در خطاب جمع به «ياء» اكتفا مى كند. (7)

.


1- .روض الجنان، ج 8 ، ص 286. بقره (2): 47.
2- .بقره (2): 122.
3- .روح الجنان، ج 5 ، ص 217.
4- .روض الجنان، ج 8 ، ص 287.
5- .روح الجنان، ج 5 ، ص 217.
6- .روض الجنان، ج 8 ، ص 288.
7- .روح الجنان، ج 5 ، ص 218.

ص: 572

86 . «وَ لا تَقْعُدُوا بِكُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَ...»

روض الجنان: اين مثل عشّار و باژ استان است و راهزن كه هيچ كس بر او بنگذرد و الا برنجاند او را و چيزى از او بستاند. (1) 1367. علامه شعرانى: «باژاستان» گيرنده باج است و «عشّار» آن است كه بر سر راهها ده يك از اموال مردم مى ستاند. و اين اعمال از گناهان بزرگ است در دين اسلام و هرچه از اين قبيل خراج و ماليات به نام گمرك يا غير آن گيرند؛ چون كه مانع آزادى حمل و نقل و تجارت و كم شدن امتعه و حوايج مردم مى گردد حرام است. (2)

90. «وَ قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَيْباً...»

روض الجنان: «وَ قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ» ، گفتند آن گروه اشراف قوم شُعَيْب از كافران: اگر شما متابعت شعيب كنى و در دين او شوى زيانكار باشى. و «إذاً» در اينجاى كه هست ملغاست براى آنكه در ميان مبتدا و خبر افتاده است، عمل نصب نمى تواند كردن، چه او آن جا مستعمل باشد كه جواب باشد و در فعل مضارع شود... . (3) 1368. علامه شعرانى: [مستعمل باشد:] به عمل كردن وا داشته شود. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 8 ، ص 296.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 222.
3- .روض الجنان، ج 8 ، ص 301. در چاپ مشهد به جاى «مستعمل»، «مُعْمَل» ضبط شده است.
4- .روح الجنان، ج 5 ، ص 226.

ص: 573

91. «فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ»

روض الجنان: ... محمّد بن اسحاق گفت: مردى از اهل مدين نام او عمر بن كلما چون آن ابر ديد و در او عذاب، بشناخت كه آن نه ابر رحمت است ابر عذاب است، اين بيتها بگفت: يا قَوْمِ اِنَّ شُعَيْباً مُرْسَلٌ فَذَرُواعَنْكُمْ سَميراً وعِمْرانَ بنَ شَدّادِ اِنّى أرى غَيْمَةً يا قَومِ قَدْ طَلَعتْتَدْعُوا بصوتٍ على ظَمّاءَةِ الْوادِي واِنَّهُ لَنْ تَرَوْا فيها ضُحى غدكُمْاِلاّ الرّقيمَ يُمَشّي بينَ أمْجادٍ (1)1369. علامه شعرانى: شعر عروضى به زبان عربى فصيح در عهد شعيب بعيد مى نمايد؛ چون زبان عربى آن عهد بلكه پس آن هم با عربى زمان پيغمبر ما فرق داشت و شعر عروضى از دويست سال قبل از بعثت متجاوز نيست. و اين قصه را ثعلبى از امام و پيغمبر نقل نكرده و حجت نيست. (2)

98. «أَ وَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا ضُحًى وَ هُمْ يَلْعَبُونَ»

روض الجنان: «أَ وَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا ضُحًى» (3) «واو» عطف است بر قرائت آنكه «واو» مفتوح خواند. اهل مدينه و ابن عامر خواندند: به سكون «واو»، چنان كه «أوْ» باشد بمعنى حَرف الشكّ؛ يا ايمن شده اند اهل اين شهرها كه عذاب ما به ايشان آيد و به چاشتگاه، و محلّ او نصب بود بر ظرف به معنى ضُحى* «وَ هُمْ يَلْعَبُونَ» ؛ و ايشان بازى مى كنند، و «واو» هم حال راست. و اصل «بأس» و «بؤس»، شدّت باشد، و در آيت مراد عذاب است. امّا «نَوْم» حدّ او سهوى بود** كه به حيوان رسد با فتور اعضاء بى علّتى. (4) 1370. علامه شعرانى: * يعنى محل ضحى نصب است كه به چاشتگاه ترجمه شده است. (5) 1371. ** سهو در زبان عربى غفلت و عدم حضور معنى است در ذهن و آنها كه گفتند امام و رسول را سهو باشد مقصودشان آن است كه لازم نيست در همه امور علم حضورى داشته باشند نه آنكه سهواً خطا بگويند و عمل كنند؛ چون قول و فعل امام و رسول حجت است و با احتمال خطا اعتماد بر آن نمى توان كرد. 6

.


1- .روض الجنان، ج 8 ، ص 304.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 226.
3- .آيه در چاپ مشهد نيامده است.
4- .روض الجنان، ج 8 ، ص 309.
5- .روح الجنان، ج 5 ، ص 231.

ص: 574

100. «أَ وَ لَمْ يَهْدِ لِلَّذِينَ يَرِثُونَ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ أَهْلِها أَنْ لَوْ نَشاءُ أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ...»

روض الجنان: «أَ وَ لَمْ يَهْدِ» ، در فاعل «يهدى» دو قول گفتند: يكى آنكه الله مضمر است در او، و التّقدير: اَوَلَمْ يَهْدِ اللهُ؛ نه خداى هدايت كرد يعنى بيان... . اما بر قول دوم كه فاعل «يهد» مشيّت هلاك مستحقّان باشد، در كلام محذوفى بود. و «هدايت» به معنى دلالت بود، و آن محذوف مفعول دوم «يهدِ» باشد و تقدير اين چنين بود، نه راه نمود و دليل كرد و عبرت گشت آنان را كه ايشان زمين به ميراث دارند از هلاك شدگان امّت سلف، و آنگه آنكه* اگر ما خواستيمى كه ايشان را هلاك كنيم به گناهانشان چنان كه با امّت پيشين كرديم.** أعنى هدايت كرد و دليل كرد بر آنكه مثل قول و فعل ايشان نبايد گفتن و كردن تا هلاك نشوند چون ايشان، محذوف اين است، أَعنى هدايت كرد و دليل كرد بر آنكه گفتيم... . (1) 1372. علامه شعرانى: * « آنكه اگر ما خواستمى » الخ، فاعل است براى راه نمود و « دليل كرد » يعنى اينكه اگر ما خواستمى ايشان را هلاك مى كرديم آنها را هدايت كرد بر آنكه الخ. (2) 1373. ** محذوف اين است (بر آنكه مثل قول و فعل ايشان نبايد گفتن الخ) «اعنى هدايت كرد و دليل كرد بر آنكه گفتيم آنكه اگر ما خواستمى فاعل است» اين حاشيه كه توضيح عبارت متن است در چاپهاى قبل اشتباهاً جزء متن نوشته شده است. (3) روض الجنان: مضرّب. (4) 1374. علامه شعرانى: مضرب آميخته و مغشوش كنايه از آنكه صحيح نيست. 5

.


1- .روض الجنان، ج 8 ، ص 311_312.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 233.
3- .روض الجنان، ج 8 ، ص 315؛ در چاپ مشهد «مضطرب» ضبط شده است.
4- .روح الجنان، ج 5 ، ص 235.

ص: 575

105. «...قَدْ جِئْتُكُمْ بِبَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَرْسِلْ مَعِيَ بَنِي إِسْرائِيلَ»

روض الجنان: وهب گفت: سبب استعناد فرعون بنى اسرائيل را آن بود كه فرعونِ موسى، فرعونِ يوسف بود... . (1) 1375. علامه شعرانى: اهل كتاب گويند فرعون عهد يوسف ديگر است و فرعون عهد موسى ديگر. (2)

107. «فَأَلْقى عَصاهُ فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبِينٌ»

.


1- .روض الجنان، ج 8 ، ص 323.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 239.

ص: 576

روض الجنان: ... اژدهاى بزرگ... دهان باز كرده و يك زفر بر زير كوشك فرعون نهاده، و دگر زفر بر بلاى كوشك. (1) 1376. علامه شعرانى: [زفر:] «لب» و در برهان به معنى دهان گفته است. (2)

111. «قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ أَرْسِلْ فِي الْمَدائِنِ حاشِرِينَ»

روض الجنان: «قالُوا أَرْجِهْ» ، گفتند آن گروه كه مشورت با ايشان برده بودند: باز دار او را و در كار او تأخيرى بكن. حمزه و يحيى خواندند: اَرْجِهْ به سكون «ها» بى همزه... . و ابو جعفر من طريق ابن العلاّف وقالون والْمُسيّبيّ «اَرْجِهِ» بى همزه به كسر «ها» بى اشباع، و باقى قرّاء و آن كسائى است و خلف و اسماعيل و ورش و ابوجعفر من طريق النَّهْروانىّ به كسر «ها» بى همزه اشباع و به «ياء» از پسِ «ها». (3) 1377. علامه شعرانى: در ميان اين اقوال قرائت عاصم مذكور نيست و تصور مى شود از كاتب سهوى افتاده، بارى قرائت او مانند قرائت حمزه است به سكون «هاء» بى همزه. (4)

117. «وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنْ أَلْقِ عَصاكَ فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ»

روض الجنال: او را آوازى بود از دهن و دَمِشى از بينى. (5) 1378. علامه شعرانى: دمش به معنى دميدن است. (6)

118. «فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ»

روض الجنان: و گفتند: تَلَقّف، اخذ چيزى باشد در هوا. و در آيت محذوفى هست، و تقدير آن است كه: فَاَلْقى عَصاهُ فَصارَتْ ثُعباناً. قَوْلُهُ: «تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ» ، و اين «إذا» مفاجات راست چنان كه شرحش برفت. و «اِفْك» چيزى بگردانيدن باشد از وجه خويش. و «اِفك» دروغ باشد، فِعل به معنى مفعول كالنِّقض والنَّقض، و به هر حال معنى آن است كه: ما يأْفكونَ فيه؛ آنچه به آن افك كرده بودند و محلّ افك ايشان بود. (7) 1379. علامه شعرانى: نه خود افك؛ زيرا كه خود افك معنى مصدرى است و آن را نمى توان بلعيد. (8) روض الجنان: «فَوَقَعَ الْحَقُّ» ؛ حق حاصل آمد، و اصل وقوع سقوط باشد، كَوُقُوع الطائرِ وَالْحائطِ. «وَبَطَلَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ» ؛ و آنچه ايشان مى كردند به ساليان دراز باطل شد و نيست گشت. اكنون متكلّمان در آن خلاف كردند كه آن حبال و عصا كجا رفت؟ بعضى گفتند: خداى تعالى اجزاى فنا بيافريد تا اين به آن فنا فانى شد... . و بعضى دگر گفتند: خداى تعالى بقايش بستد تا نيست شد... بعضى دگر گفتند: خداى تعالى آن كَوْن كه به او كاين با شد بستاند تا او از كاينى برود، چون از كاينى برود از وجود برود... . و سيّد را نظر است و بيشتر محقّقان را در آنكه اكوان باقى است يا باقى نيست. آنچه قول درست است در آن، آن است كه خداى تعالى اجزاى او مفرّق كرد تا در هوا هباشد چنان كه پيدا نبود، و اين وجه از قدوح و اعتراضات دورتر است _ واللّه اَعْلَم. (9) 1380. علامه شعرانى: قول صحيح آن است كه ممكنات همچنان كه در حدوث محتاج به علت هستند و بايد خداوند تعالى آنها را ايجاد كند در بقا هم محتاج به علتند؛ چنان كه اگر به فرض محال تصور كنيم واجب الوجود نيست همه چيز نابود مى شود و ممكن پس از وجود از خالق خود بى نياز نيست، چنان كه اگر چراغ نباشد روشنائى آن باقى نمى ماند و اين بقا و استمرار كه ما در موجودات مى بينيم به علت آن است كه خالق آن باقى است و خواسته ممكنات باقى مانند. (10) روض الجنان: اند جاى. (11) 1381. علامه شعرانى: يعنى چند جاى. 12

.


1- .روض الجنان، ج 8 ، ص 324.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 240. برهان قاطع، ص 581 .
3- .روض الجنان، ج 8 ، ص 329.
4- .روح الجنان، ج 5 ، ص 243.
5- .روض الجنان، ج 8 ، ص 336.
6- .روح الجنان، ج 5 ، ص 247.
7- .روض الجنان، ج 8 ، ص 337.
8- .روح الجنان، ج 5 ، ص 248.
9- .روض الجنان، ج 8 ، ص 337 _ 339.
10- .روض الجنان، ج 8 ، ص 339.
11- .روح الجنان، ج 5 ، ص 249.

ص: 577

. .

ص: 578

127. «...سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْيِي نِساءَهُمْ وَ إِنّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ»

روض الجنان: فرعون جواب داد كه: «سَنُقَتِّلُ اَبْناءَهُمْ» ... و براى آنكه قوت موسى عليه السلامديده بود و علوّ كلمه او دانسته كه به او چيزى نتواند كردن، گفت: هم با سر آن كار شويم كه به اوّل مى كرديم از كشتن پسران بنى اسرائيل و رها كردن دختران، چه آن سالها كه او را خبر دادند كه در اين سال مولودى آيد كه ملك تو بر دست تو بشود. او بفرمود تا كودكان نرينه را مى كشتند _ چنان كه قصّه آن برفت _ و براى آن زنان را گفت رها كنيم اينجا تا كسانى باشند كه ايشان را خدمت كنند، و ايشان از شرّ ايشان ايمن باشند كه زنان را شوكت كارزار نباشد. (1) 1382. علامه شعرانى: از قديم ترين امم كه تاريخ آنان را مى دانيم زنان را شغل ديگر بوده است و مردان را شغل ديگر و سياست و جنگ و امور عامه مردم پيوسته به دست مردان بود نه زنان و استمرار اين قاعده دليل آن است كه حكمى است طبيعى و تغييرپذير نيست مگر در قبائل بدوى و وحشى كه فساد و صلاح عادات و رسوم در زندگى آنان تأثيرى ندارد. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 8 ، ص 346 _ 347.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 253.

ص: 579

128. «...إِنَّ الْأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ...»

روض الجنان: أَوْرَثَهُ اَكْلُ الطّينِ صُفْرةَ اللَّوْنِ، أَىْ اَعْقَبَهُ. (1) 1383. علامه شعرانى: يعنى گل خوردن زرد رويى آورد. (2)

129. «قالُوا أُوذِينا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِيَنا وَ مِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا قالَ عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ...»

روض الجنان: و «اَذى» رنجى باشد كه به تلف نفس نرسد، و ايذاى ايشان قوم موسى را آن بود كه وهب گفت: قوم فرعون بنى اسرائيل را بنده گرفته بودند. ايشان را كارهاى گران فرمودندى چون سنگ كندن از كوه و نقل كردن، و بناى كوشكها و سراها كردن و انواع حِرَف صناعات از گلى گرى و آهنگرى و درودگرى* و خشت زدن... . و زنان را نيز دوك رشتن و جامه بافتن و درزى كردن فرمودندى و كارهايى كه لايق ايشان بودى.** موسى عليه السلام ايشان را دلخوشى داد و گفت: «عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ» ؛ اميد است كه خداى تعالى دشمن شما را هلاك كند و شما را در زمين خليفه كند. ابوعلى گفت: خداى تعالى ايشان را خليفه كرد در زمين مصر از پسِ موسى، آنگه بيت المقدّس بگشاد براى ايشان بر دست يوشع بن نون. آنگه در روزگار داود دگر شهرها بگشاد براى ايشان و در عهد سليمان ملك زمين به ايشان داد.*** (3) 1384. علامه شعرانى: * «گلگيرى» كار گل و بنايى و «درودگرى» نجارى است. (4) 1385. ** درزى يعنى خياطى و از اينجا معلوم مى گردد كه فرعون ميان زن و مرد فرق مى گذاشت و كار يكى را به ديگرى حوالت نمى كرد و اين نه از رحم و عدل او بود بلكه از تدبير و هوش وى كه مى دانست اينها از عهده كار آنان برنمى آيند و امور مردم فاسد و جماعت آنان تباه مى گردد. 5 1386. *** يعنى در آن عهد مقتدرترين پادشاهان بود و در هر زمان كه دولتى از همه مقتدرتر باشد همه تابع اويند اگرچه بر حسب رسوم و تشريفات ظاهرى خارج از مرز كشور او باشند، مانند ملكه سبا كه از يمن اطاعت او كرد. 6

.


1- .روض الجنان، ج 8 ، ص 347.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 254.
3- .روض الجنان، ج 8 ، ص 348_349.
4- .روح الجنان، ج 5 ، ص 255.

ص: 580

130. «وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِينَ...»

روض الجنان: فرّاء گفت: سنين، يعنى سالى از پس سالى قحطناك... . واهل حجاز و قيس عَلى هِجائين گفتند و در حال رفع به «واو» و در حال نصب و جرّ به «يا» بر نهاد جمع سلامت، و بعضى بنوتميم در احوال ثلثه به «يا» گفتند، قالوا مَضَتْ عَلَيْنا سنينَ، أىْ قَحْطٌ... و كسائي گفت: لابُدَّ على هِجائَيْنِ وفَتْحِ النُّون بايد كه اين نوع جمع است، كَقُلَةٍ وقُلينَ وكُرَةٍ وكُرينَ و عزةٍ و عِزينَ گفت، و بعضى عرب اعراف بر «نون» افگندند و چنان ساختند كه «نون» از اصل كلمت است. (1) 1387. علامه شعرانى: «قله» چوب بازى كودكان كه به الك دولك معروف است و «عزه» جماعت مردم و كره گوى است. (2)

133. «فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الطُّوفانَ وَ الْجَرادَ وَ الْقُمَّلَ وَ الضَّفادِعَ...»

روض الجنان: آنگه حق تعالى بيان آياتى كرد كه خداى تعالى به معجزه موسى بر فرعون و قوم او افگند. عبداللهِ عبّاس گفت: اوّلش طوفان بود، و طوفان سيلى باشد عام كه به عموم همه زمين يا بيشتر بگيرد و اشقاق او از «طَوْف» و گرديدن باشد. (3) 1388. علامه شعرانى: مقصود همه كره زمين نيست بلكه همه زمين قريه يا محله يا جائى كه از آن آسيب مى بينند؛ چون طوفان يك قريه را هم طوفان گويند. (4) روض الجنان: و روايتى ديگر آن است كه «قُمَّلْ» شپشه سياه باشد كه در گندم افتد. ابن زيد گفت: «قُمَّل» براغيث باشد؛ كيك... حسن بصرى «قَمْل» خواند به فتح «قاف» و سكون «ميم». ابوعبيده و أَخْفش گفتند: نوعى دگر بود از نارد كه شتر را بود و آن را حمنان گويند. (5) 1389. علامه شعرانى: نارد به فتح راء فارسى است به معنى كنه حيوانات، و حمنان بر وزن غضبان به دو نون هم به معنى كنه عربى است. (6) روض الجنان: ... و اگر از اين پس باران نيايد بر ما نگرايد ما را. (7) 1390. علامه شعرانى: «گرايستن» به معنى ميل و رغبت كردن است و در اينجا به معنى آنكه دشوار نباشد بر ما و انديشه از آن نداريم. (8) روض الجنان: موسى به آن جا آمد و دعا كرد و عصا بر آن پشته ريگ روان زد، خداى تعالى با قُمَّل كرد. (9) 1391. علامه شعرانى: يعنى ريگها را مبدّل به قمل كرد. (10) روض الجنان: و اِنائى بساختند دو جره. 11 1392. علامه شعرانى: دو لوله يا دو شكاف. و «جر» در فارسى به معنى شكاف است و عوام در زمان ما به كسر جيم گويند. 12

.


1- .روض الجنان، ج 8 ، ص 350.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 256.
3- .روض الجنان، ج 8 ، ص 353.
4- .روح الجنان، ج 5 ، ص 258.
5- .روح الجنان، ج 5 ، ص 259.
6- .روض الجنان، ج 8 ، ص 355؛ در چاپ مشهد «نگزايد» ضبط شده است.
7- .روح الجنان، ج 5 ، ص 260.
8- .روض الجنان، ج 8 ، ص 356.
9- .روض الجنان، ج 8 ، ص 359.
10- .روح الجنان، ج 5 ، ص 262.

ص: 581

. .

ص: 582

135. «فَلَمّا كَشَفْنا عَنْهُمُ الرِّجْزَ إِلى أَجَلٍ هُمْ بالِغُوهُ إِذا هُمْ يَنْكُثُونَ»

روض الجنان: «إِذا هُمْ يَنْكُثُونَ» ؛ كه ديدى ايشان عقيب آن عهد مى شكستند. (1) 1393. علامه شعرانى: يعنى ناگهان ملاحظه كردى. (2) روض الجنان: و «نَكْثْ» نقض عهد باشد تشبيهاً بنَكْثِ الْغَزْلِ، و آن تاب باز دادن ريسمان باشد... . (3) 1394. علامه شعرانى: باز كردن تاب ريسمان. (4)

137. «وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا... دَمَّرْنا ما كانَ يَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ وَ ما كانُوا يَعْرِشُونَ»

روض الجنان: «وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ» ، گفت: پس از آنكه فرعون و قومش را در دريا هلاك كرده بوديم، ميراث ايشان و آنچه از ايشان باز ماند به قوم بنى اسرائيل داديم كه در زمين مستضعف بودند و ضعيف و درمانده بودند از دست فرعون و قومش كه ايشان را بندگى گرفته بودند و مقهور و ذليل كرده به بيگار،* و بار بر ايشان، و كشتن فرزندانِ ايشان، و انواع مذلّت كه ذكر آن برفت _ مشارق و مغارب زمين به ايشان داديم. گفتند: جانب شرقى خواست و جانب غربى. حسن بصرى گفت: به جانب شرقى مصر خواست و به جانب غربى شام.** (5) 1395. علامه شعرانى: * «به بيگارى گرفتن» به كار مجبور كردن و مزد ندادن. (6) 1396. ** مصر در مشرق شام نيست و حسن بصرى اشتباه كرده است. (7)روض الجنان: «وَ ما كانُوا يَعْرِشُونَ» ؛ و آن بناهاى رفيع كه مى كردند از قصور و دور. و اصْلُ الْعَرْشِ الرَّفْعُ، و مِنْهُ الْعَرشُ لِلسَّرير الرَّفيع والْمُلْكِ الْعظيم، و گفتند: آنچه ايشان مى بستند از چفتها* و چمنها و در باغها نزهت را، و منه الْعريش** بالان مرغان را از اينجا عريش خوانند كه چون چفته بود. 8 1397. علامه شعرانى: * چفته دار بست مو است. 9 1398. ** بالان به زبان فارسى دام است و در مثل گويند گرگ بالان ديده يعنى حريف ورزيده و ماهر. 10

.


1- .روض الجنان، ج 8 ، ص 362.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 263.
3- .روض الجنان، ج 8 ، ص 362.
4- .روض الجنان، ج 8 ، ص 363.
5- .روح الجنان، ج 5 ، ص 264.
6- .روض الجنان، ج 8 ، ص 364؛ در چاپ مشهد «بلان» ضبط شده است.
7- .روح الجنان، ج 5 ، ص 265.

ص: 583

142. «وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثِينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً اَخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ»

روض الجنان: ... جواب دوم آن است كه: خداى تعالى خود او را چهل روز وعده داد از اصل چنان كه در سورة البقرة گفت: «وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثِينَ لَيْلَةً» ، جز كه اينجا مبعّض كرد و آنگه فذْلَكِ جمله بياورد، گفت: «فَتَمَّ مِيقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً» . (1) 1399. علامه شعرانى: فذلك حاصل جمع است چون چند رقم مى آوردند و آن را جمع مى كردند مى گفتند فذلك يعنى اين جمله چه اندازه شد. (2) روض الجنان: اينت. (3) 1400. علامه شعرانى: اينت ترجمه ذاك است، «اين» ترجمه «ذا» و «ت» ترجمه «ك» و آن را حرف خطاب گويند. (4)روض الجنان: امّا وصايت او هارون را بقوله: «وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ» ، با آنكه دانست كه او جز آن نكند، چنان بود كه در مثل گفتند: ارسل حكيماً ولا تُوصِهِ؛ رسولى حكيم فرست و وصيّتش مكن. دگر آنكه: آنچه تكليف او بود اين بود كه اين بگويد و هارون بشنود، و اگر چه ناگفته همان بودى لِعِصْمَته تا ثواب باشد هر دو را كقوله تعالى قال: «رَبِّ احْكُمْ بِالْحَقِّ» . 5 1401. علامه شعرانى: اين كلام خدا شاهد مراد است؛ چون خداوند جز به حق حكم نمى كند، با اين حال گفت اى پروردگار حكم به حق كن. 6

.


1- .روض الجنان، ج 8 ، ص 371.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 269.
3- .روض الجنان، ج 8 ، ص 374.
4- .روح الجنان، ج 5 ، ص 271.

ص: 584

143. «...قالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ قالَ لَنْ تَرانِي وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَرانِي فَلَمّا تَجَلّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً...»

روض الجنان: «لَنْ تَرانِي» ؛ تو نبينى مرا هرگز. «وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ» ؛ و لكن در كوه نگر، و آن كوهى بود كه از آن بزرگ تر كوه نبود در مدين، آن را زبير گفتند على قول السُّدّي. و آن آن بود كه گفت: چون خداى تعالى گفت من تجلّى خواهم كردن بر بعضى كوهها. همه كوهها سر برآوردند، مگر كوه زُبير كه سر فرو برد و گفت: مرا محلّ آن نباشد كه خداى تعالى تجلّى نور خود بر من فكند. حق تعالى گفت: به عزّت من كه جز بر تو نيفگنم به تواضعت _ و اين على طريق التَمثيل باشد* اگر اين كوه بر جاى خود بماند تو مرا بينى، آنگه تجلّى فرمود. (1) 1402. علامه شعرانى: يعنى اگر كوهها زبان داشتند جاى آن بود كه چنين گويند. و اين نظير زبان حال است كه شعرا نسبت به جمادات مى دهند. (2) روض الجنان: اوّل فرشتگان آسمان دنيا آمدند بر صورت گاوان ورز. (3)1403. علامه شعرانى: «ورز» كشت و زراعت است. (4) روض الجنان: حبر فرشتگان و رئيسشان. (5) 1404. علامه شعرانى: در عرائس ثعلبى است: قال له خيراً لملائكة ورئيسهم. (6) روض الجنان: ... دليل ديگر قول موسى عليه السلام: «تُبْتُ إِلَيْكَ» ، اگر رؤيت او و اعتقاد آن ايمان است، پس موسى عليه السلام از ايمان چگونه توبه كرد، و توبه موسى عليه السلام احسن احوالها آن باشد كه حمل كنند آن را بر فزع با خداى تعالى با خشوع و استكانت از چيزى كه تركُه اَوْلى. (7) 1405. علامه شعرانى: بهترين وجهى كه براى توبه موسى تصور مى شود. (8)

.


1- .روض الجنان، ج 8 ، ص 376.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 272.
3- .روض الجنان، ج 8 ، ص 379؛ در چاپ مشهد «ورزا» ضبط شده است.
4- .روح الجنان، ج 5 ، ص 274.
5- .روض الجنان، ج 8 ، ص 379.
6- .روح الجنان، ج 5 ، ص 274. عرائس، ص 179: «فقال له خير الملائكة ورئيسهم».
7- .روض الجنان، ج 8 ، ص 389.
8- .روح الجنان، ج 5 ، ص 279.

ص: 585

146. «سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ...»

روض الجنان: ذكر سمر. (1) 1406. علامه شعرانى: سمر حكايت و افسانه است و غالباً در شب گويند كه مهتاب باشد. (2) روض الجنان: و وجه ششم آن است كه: «سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ» ؛ من آيات و معجزات برگردانم از آنان كه ايشان متكبّر باشند در زمين به ناحق و با ايشان نمايم تا استهزاء نكنند بر آن، و از باب مقلوب باشد، چنان كه عرب گويد: اِسْتَوى الْعُودُ عَلَى الْحِرْباءِ، و معنى آن است كه: اِسْتَوى الْحِرْباءُ عَلَى الْعُودِ... . (3) 1407. علامه شعرانى: «حربا» آفتاب پرست است، چون بامداد شود روى به مشرق بر چوبى خويش را بياويزد همچنان روى به آفتاب مى گردد تا هنگام غروب روى به مغرب مى آورد. استوى العود على الحرباء؛ يعنى حربا بر چوب استوار بايستاد اما لفظ بر عكس آن است؛ يعنى چوب بر حربا بايستاد. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 8 ، ص 400.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 285.
3- .روض الجنان، ج 8 ، ص 401.
4- .روح الجنان، ج 5 ، ص 286.

ص: 586

147. «وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ لِقاءِ الاْخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ ...»

روض الجنان: «وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ لِقاءِ الاْخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ» ؛ حق تعالى در اين آيت گفت: آنان كه تكذيب كنند و آيات من به دروغ دارند و به قيامت و به ثواب و عقاب ايمان ندارند. و پيش از اين بيان كرديم كه حقيقت «لقاء» و «التقاء» و «ملاقات»، مقابله است يا مقاربه، چنان كه إلتَقى الْجَمْعان وتَلاقَتِ الْفِئتانِ، و به پارسى چنين گويند كه: دو لشكر بر يكديگر آمدند، آنگه بر توسّع در ادراك بصر استعمال مى كنند. و در آيت، مراد حصول و حضور است، يعنى آنان كه ايمان ندارند به آنكه به قيامت خواهند آمد و آن جا حاضر خواهند شد. «حَبِطَتْ اَعْمالُهُمْ» ، اعمال ايشان باطل و مُحبَط باشد. و مراد به احباط آن است كه عمل ايشان واقع نباشد بر وجهى كه بر او ثوابى باشد براى آنكه بر خلاف مأمور كرده باشند، آنان را كه به احباط* گويند لابد است از آنكه تفسير آيت برا ين وجه كنند، براى آنكه اتّفاق است ما را با ايشان كه كافران را هيچ عملى واقع نباشد تا به چيزى از معصيت محبط شود. چون چنين است هر كجا احباط باشد در قرآن محمول بود بر اين وجه، چه اين مُتَّفَقٌ عليه است و تفسير قرآن بر وجه مُتّفقٌ عليه كردن اولى تر باشد از آنكه بر مختلَفُ فيه**. (1) 1408. علامه شعرانى: * يعنى معتزله اهل سنت كه گويند احباط صحيح است و عمل زشت ثواب عمل صالح را باطل مى كند در اينجا بايد مانند ما كه احباط را باطل مى دانيم تفسير كنند و نمى توانند موافق مذهب خودشان حبط را به اصطلاح كلامى گيرند؛ چون عمل كفار اصلاً باطل است و ثواب ندارد تا احباط شود. (2) 1409. ** يعنى نبايد لفظ حبط در قرآن كسى را بفريبد و گمان كند حق با معتزله است و احباط صحيح است، چون حبط در قرآن به معنى باطل بودن عمل است؛ يعنى عمل آنها نيكو نيست و استحقاق ثواب ندارد نه آنكه ثواب دارد و حبط مى شود. (3)

.


1- .روض الجنان، ج 8 ، ص 406.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 288.
3- .روح الجنان، ج 5 ، ص 289.

ص: 587

148. «وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسى مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ...»

روض الجنان: و اين سامرى منافق بود و زرگر بود و به زىّ زهّاد رفتى و در بنى اسرائيل قبولى داشت.* ايشان آن حلىّ بياوردند و به او دادند و او از آن گوساله زرّين ساخت و به استادى و چابكى چنان ساخت كه مخارق گلوى او چنان بود كه چون باد در زير او دميدندى از دهن او آوازى بيامدى كه خوار را مانستى _ بانگ گاو را _ چنان كه مزامير و يراع** ساخته اند كه اختلاف آواز ايشان از اختلاف مخارق و مجارى آن است كه آواز نى به خلاف آواز ناى است***. (1) 1410. علامه شعرانى: * قبولى داشت يعنى نزد مردم موجه و با آبرو بود. (2) 1411. ** يراع به معنى نى است. (3) 1412. *** آوازى كه خواننده از حلقوم آورد غير از آوازى كه از نى بيرون آيد. (4)

154. «وَ لَمّا سَكَتَ عَنْ مُوسَى الْغَضَبُ أَخَذَ الْأَلْواحَ»

روض الجنان: فورت خشم. 51413. علامه شعرانى: «فورت» به معنى جوشش است. 6

.


1- .روض الجنان، ج 8 ، ص 407.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 289.
3- .روض الجنان، ج 8 ، ص 418.
4- .روح الجنان، ج 5 ، ص 296.

ص: 588

156. «وَ اكْتُبْ لَنا فِي هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الاْخِرَةِ إِنّا هُدْنا إِلَيْكَ قالَ عَذابِي أُصِيبُ بِهِ مَنْ أَشاءُ...»

روض الجنان: «إِنّا هُدْنا إِلَيْكَ» ، أى تُبْنا؛ ما توبه كرديم و با تو گريختيم... . و اصل او از رجوع باشد، يقال: هاد إلَيْه إذا رجعَ... . و يُقال: هادَ إليه إذا مالَ إلَيْه. والتَّهويدُ التَّمَكُّثُ والتَّرفُّق فى السِّير، و ثوْبٌ مُهَوَّدٌ أى مُرقَّعٌ، و يهود از اين معنى هيچ نباشد براى آنكه يهودى منسوب است با «يهوذا» أحد اَولاد يعقوب عليه السلام و لكن عرب «ذال» را با «دال» كردند. (1) 1414. علامه شعرانى: يهودا در زبان اصلى هم به دال مهمله است. (2) روض الجنان: «عَذابِي أُصِيبُ بِهِ مَنْ أَشاءُ» ؛ عذاب من است آن برسانم به آن كس كه خواهم از بندگانم. و «عَذابِي» محل او رفع است بر خبر مبتداى محذوف، و التقدير: ذاك عذابى، و روا باشد كه اشارت به «ذاك» مضمر به فتنه باشد، يعنى آن فتنه كه در آيت مقدم برفت... . (3) 1415. علامه شعرانى: يعنى «ذاك» مقدّر اشاره به فتنه است. (4)

157. «الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الاْءِنْجِيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ...»

روض الجنان: آنچه از زمين نجد به زمين غَوْر آيد آن را إنزال گويند. (5)1416. علامه شعرانى: يعنى از بلندى به پستى. (6) روض الجنان: و بر هر زمين كه رسند نماز كنند الاّ به «طهارت جاى» يا «گرماوه» يا گورستان. (7) 1417. علامه شعرانى: طهارت جاى يعنى جاى طهارت و گرماوه گرمابه است. (8) روض الجنان: خدا گفت: ايشان اُمّت محمّد باشند گفت: بارخدايا، مرا از ايشان كن. گفت: يا موسى، تو ايشان را در نيابى. گفت: بار خدايا، من آمدم با وَفْد بني اسراييل، وفادت دگران را باشد. (9) 1418. علامه شعرانى: يعنى آنچه براى مهمان حاضر مى كنند براى ديگران مى برى با آنكه ما به مهمانى آمديم. (10) روض الجنان: عطاءبن يسار گفت: عبدالله بن عمروبن الْعاص را ديدم، او را گفتم: مرا خبر ده از صفت رسول عليه السلام در تورات، گفت: اَجل والله كه او در تورات مذكور است و موصوف چنان كه در قرآن. در تورات هست به لغت ايشان آنچه معنى اين است: «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً» (11) ، و حرزاً للاُمّيين اَنْتَ عَبْدي ورَسُولى سَمَّيْتُك الْمُتَوَكِّلَ لَسْتَ بِفَظِّ ولا غليطِ ولا صخّابٍ فى الأَسواقِ؛* اى پيغامبر ما تو را بفرستاديم گواه بر خلقان و بشارت دهنده و ترساننده و حِرزى و مَعقلى امّيان را _ يعنى امّت خود را _ تو بنده منى و رسول منى، تو را متوكّل نام نهادم. در دگر آيت هست در صفت او: فظّ و بدخوى و سطبر دل نباشد و بانگ دارنده در بازارها**، و اهل بدى را به بدى جزا نكند و لكن عفو كند... . (12) 1419. علامه شعرانى: * در عبارت ترجمه عربى كتاب اشعيا (فصل 42) هم اكنون موجود است چنين آمده است: هو ذا عبدي الذي أعضده مختاري الذي سرت به نفسي، وضعت روحى عليه، فيخرج الحق للأمم لا يصيح ولا يرفع ولا يسمع في الشارع صوته. قصبة مرضوضة لا يقصف وفتيله خامدة لا يطفى إلى الأمان يخرج الحقّ لا يكل ولا ينكسر حتّى يضع الحقّ فى الأرض و تنتظر الجزائر شريعته. و چون در روايات نقل معنى است نه نقل الفاظ، آن را به عبارات مختلفه آورده اند. (13) 1420. ** همان آيه اول است كه راويان به عبارت ديگر نقل معنى كردند. (14) روض الجنان: عطا گفت: از آن پس كعب الأَحْبار را ديدم، گفتم: خبر ده مرا به صفت رسول عليه السلام در تورات... . گفت: مولد او به مكّه باشد و هجرت او به طابه باشد و ملك او به شام باشد و امت او حمّادان و حمد كنندگان باشند، بر همه حال شكر خداى كنند و دست و پاى خود را وضو كنند... . (15) 1421. علامه شعرانى: در باب 42 كتاب اشعيا آمده است بيابان (عربستان) و شهرهاى آن ديارى كه قيدار (فرزند اسماعيل جد خاتم الانبيا صلى الله عليه و آله) در آنجا ساكنند آواز خود را بلند سازند و ساكنان سالع (كوهى است در مغرب مدينه) ترنم كنند و از سر كوهها آواز دهند و پروردگار را تمجيد كنند و در جزاير تسبيح گويند الخ. و چنان كه گفتيم اين روايات نقل معنى است نه عبارت و دهن به دهن از يكى به ديگرى رسيده. (16) روض الجنان: و راوى خبر گويد كه: ابا مالك را پرسيدم از صفت رسول عليه السلام _ در تورات و او مردى بود كه علم تورات دانست _ گفت: صفت او در كتاب بنى هارون كه مُبدَّل و مُغَيَّر نيست اين است كه: احمد از فرزندان اسماعيل بن ابراهيم باشد، و او آخر پيغامبران است... . (17)1422. علامه شعرانى: بشارت به آمدن پيغمبر ما به نص آيه قرآن در تورات و انجيل فعلى كه در دست اهل كتاب است موجود مى باشد و حاجت به آن نيست كه به تورات و انجيل غير محرّف متمسك شويم و در مقام احتجاج بر يهود و نصارا نيز تمسّك به كتابى كه موجود نيست و هيچ كس آن را در دست ندارد نبايد كرد. فرمود: «يَجِدُونه مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ» (18) مى يابند نوشته نزد خودشان. و يكى از علماى هندوستان در كتاب موسوم به اظهار الحق آن بشارات را جمع كرده و ديگران هم به وى اقتدا نمود، هر كس تفصيل خواهد بدانها مراجعه كند. 19 روض الجنان: پارنجن. 20 1423. علامه شعرانى: پارنجن خلخال است. 21 روض الجنان: ... شيران روز باشند و زاهدان شب، ترس او دشمن را بر يك ماهه راه از او مى رود، تولاّى كارزار كند به نفس خود تا مجروحش بكنند، شُرْطَه ندارد و حَرَس ندارد، امر كند به معروف _ يعنى به ايمان، و نهى كند از منكر _ يعنى از شرك*. و در اخبار است كه در تورات نوشته است: پيغامبرى** را بدارم در ايشان مانند تو كه موسيى و كلام خود در دهن او نهم. هر چه او را وصيّت كنم بگويد با اُمّت. امّا پسر پرستار*** را _ يعنى رسول ما را كه از فرزندان اسماعيل هاجر است بر او بركت كردم سخت سخت... . 22 1424. علامه شعرانى: * از روايات آحاد است كه قرينه به صحت آن نيست و آنچه در تورات فعلى فعلاً يافت مى شود كفايت است. 23 1425. ** اين آيه در سفر مثنى تورات است و فصل 18 صريح در آنكه پيغمبرى پس از موسى عليه السلام با شريعت مبعوث خواهد شد و خداوند كلام خود را به دهان او خواهد گذاشت و اين آيه ما را كافى است. 24 1426. *** اما پسر پرستار تا آخر آيه ديگر است در سفر تكوين تورات در ضمن قصه حضرت ابراهيم عليه السلام و اهل كتاب گويند: مراد از دوازده بزرگ دوازده فرزند بلافاصله اسماعيل است. 25

.


1- .روض الجنان، ج 8 ، ص 425_426.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 300.
3- .روض الجنان، ج 8 ، ص 426.
4- .روض الجنان، ج 8 ، ص 428.
5- .روح الجنان، ج 5 ، ص 301.
6- .روض الجنان، ج 8 ، ص 430.
7- .روح الجنان، ج 5 ، ص 303.
8- .روض الجنان، ج 8 ، ص 431.
9- .احزاب (33): 45.
10- .روض الجنان، ج 8 ، ص 432.
11- .روح الجنان، ج 5 ، ص 304.
12- .روض الجنان، ج 8 ، ص 433.
13- .روح الجنان، ج 5 ، ص 305.
14- .روض الجنان، ج 8 ، ص 433.
15- .اعراف (6): 157.
16- .روض الجنان، ج 8 ، ص 433؛ در چاپ مشهد «پاورنجن» ضبط شده است.
17- .روض الجنان، ج 8 ، ص 434_ 435.
18- .روح الجنان، ج 5 ، ص 306.

ص: 589

. .

ص: 590

. .

ص: 591

. .

ص: 592

158. «قُلْ يا أَيُّهَا النّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّمواتِ وَالْأرْضِ...»

روض الجنان: آنگه رسول را گفت يا محمد بگو كه: «إِنِّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً» ؛ من به شما همه رسول و پيغام گزارم* از خداى كه ملك آسمان و زمين او راست و به جز او خدايى نيست در آسمان و زمين كه قادر است بر احيا و اماتت... . (1) 1427. علامه شعرانى: در تفسير المنار فصلى مشبع در 63 صفحه آورده است و به مناسبت آنكه دين اسلام براى همه مردم است و متابعت پيغمبر بر همه واجب، شرحى در مذمت ترجمه قرآن به فارسى و ترك قرآن عربى و حيله متجددين براى برانداختن احكام اسلام و عيوب تجدد و معاشرت با نصارا و فساد و متفرنجين به اصطلاح خود او در جامعه مسلمين ايراد كرده، (2) خواندن آن بر مردم زمان ما واجب است. (3)

159. «وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ»

روض الجنان: «وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ» ، اَىْ جماعَةٌ؛ از قوم موسى _ گفت _ جماعتى هستند كه به حق راه نمايند و به حق عدل و انصاف كنند. (4) 1428. علامه شعرانى: در تفسير المنار گويد: نظير اين آيه در جاى ديگر هم آمده است كه جماعتى از اهل كتاب طالب حقّند و به رسول صلى الله عليه و آله ايمان آوردند و به بشارات تورات و عهد آن عمل كردند؛ مانند «الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ» (5) و مثل «وَ إِنَّ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَمَنْ يُؤمِنُ بِاللّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ» (6) و حاجت نيست آن قوم را در وراى چين جست وجو كنيم. و اين روايات ضعيف است. (7)

.


1- .روض الجنان، ج 8 ، ص 436_437.
2- .المنار، ج 9، ص 252 _ 303.
3- .روح الجنان، ج 5 ، ص 307.
4- .روض الجنان، ج 8 ، ص 437.
5- .بقره (2): 121.
6- .آل عمران (3): 199.
7- .روح الجنان، ج 5 ، ص 308.

ص: 593

160. «...وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى إِذِ اسْتَسْقاهُ قَوْمُهُ أَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ...»

روض الجنان: «وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى...» ؛ و وحى كرديم به موسى چون قوم او از او آب خواستند. اين «سين» طلب را باشد... . (1) 1429. علامه شعرانى: يعنى سين استسقى از باب استفعال. (2)

162. «فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ قَوْلاً غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِجْزاً...»

روض الجنان: «فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ» ؛ بدل كردند ظالمان از ايشان. «مِنْ»* روا باشد كه تبيين باشد و روا بود كه تبعيض بود. قَوْلاً؛ سخنى جز آنكه ايشان را گفته بودند، يعنى ايشان را گفته بودند بر طريق استغفار بگويى: حطّة، ايشان گفتند: حِنْطة به استهزا. و قولى دگر آن است كه ايشان را توبه و استغفار فرمودند. قولى گفتند دليل اصرار كرد**. (3)1430. علامه شعرانى: * يعنى من در كلمه منهم. (4) 1431. ** شيخ ابوالفتوح پيوسته اين تركيب را به كار برده است، گويد اين كلام دليل مى كند يعنى دلالت دارد و دليل اصرار كرد يعنى لفظى گفتند كه دلالت بر اصرار بر گناه داشت به جاى توبه. 5

.


1- .روض الجنان، ج 8 ، ص 440.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 309.
3- .روض الجنان، ج 8 ، ص 442.
4- .روح الجنان، ج 5 ، ص 311.

ص: 594

163. «وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتِي كانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ يَعْدُونَ فِي السَّبْتِ»

روض الجنان: «وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتِي كانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ» ، حق تعالى گفت: بپرس اى محمّد از اين جهودان مدينه، سؤال تقريع و توبيخ نه سؤال استفادت از احوال آن ديه كه بر كنار دريا بود، يعنى احوال مردمان آن ده. (1) 1432. علامه شعرانى: از اين تفسير مستفاد مى شود كه آيات مدنى باشد هر چند سوره اعراف مكى است اما محاجّه با يهود در سوره مكى نيز ممكن است و شايد قيد مدينه در اينجا زايد باشد. (2) روض الجنان: علىّ بن طلحه گفت از عبداللهِ عبّاس كه: آن شهرى بود ميان مصر و مَدين بر كنار دريا، آن را «اَيْله» گفتند. ابن زيد گفت: آن ديه را «معتا» گفتند ميان مَدين و عتوناء. (3) 1433. علامه شعرانى: در تفسير ابن جرير طبرى معتا به ميم و عين و تاء دو نقطه و عتونا بعين و تاء دو نقطه و نون و هر دو تصحيف است و اعتماد بر آن نيست و ظاهراً مقنى به قاف و نون در اول صحيح باشد و كلمه شبيه به عتوناء در جاى ديگر نيافتم. (4)روض الجنان: شيطان ايشان را وسواس كرد و گفت: اى بيچارگان بى تدبيران، شما را نهى از روز شنبه كرده اند. پيرامن اين دريا حوضها و جايگاهها بكنى و آب دريا را راه بدو كنى روز آدينه تا ماهيان در آن حوضها و جايها شوند روز شنبه، آنگه به آخر روز راه ببندى بر ايشان تا باز پس نتوانند شدن، آنگه روز يك شنبه بگيرى. ايشان گفتند: روز آدينه حوضها پرآب كردند و روز شنبه پر از ماهى شد، و آخر روز راه بگرفتند و روز يك شنبه همه را بگرفتند، اين معنى پيشه كردند و بر دست گرفتند. (5) 1434. علامه شعرانى: از اين آيات معلوم مى گردد كه به كار بردن حيله كه حقيقت حرام را تغيير ندهد به حلال براى فرار از احكام شرع جايز نيست و حيله مشروع آن است كه حرام را ترك كند و به جاى آن مرتكب حلال شود مثلا كسى كه مى خواهد مال به گرو گذارد و قرضى بگيرد با رباء اين عمل را ترك كند و عين آن مال را بفروشد پس از آنكه نقدى به دستش آمد آن مال را يا غير آن را بخرد. و گفته اند عقد تابع قصد است آن كس كه قصد ربا كند و به زبان لفظ بيع بگويد از حرام به حلال فرار نكرده است. 6

.


1- .روض الجنان، ج 8 ، ص 442_443.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 311.
3- .روض الجنان، ج 8 ، ص 443؛ در چاپ مشهد اين گونه ضبط شده است: «آن ديه را مُعَىّ گفتند ميان مَدْين و عَيْنونا».
4- .روض الجنان، ج 8 ، ص 445.
5- .روح الجنان، ج 5 ، ص 313.

ص: 595

164. «وَ إِذْ قالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ...»

روض الجنان: ... چنان كه خداى تعالى گفت: «وَ إِذْ قالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ» ، اين مردمان كه كاره معصيت بودند و ناهىِ منكر، اين ظالمان را گفتند: ما با شما در اين شهر نباشيم، اين شهر با ما ببخشى، شهر ببخشيدند و به دو قسمت كردند و ديوارى بلند بر نهادند و در جدا كردند و گفتند: ما يقين دانيم كه خداى عذاب فرستد تا بارى ما از شما جدا باشيم. چون مدّتى بر اين بر آمد و ايشان الاّ اصرار نيفزودند، خداى تعالى ايشان را عذاب فرستاد و همه را خوك و بوزينه گردانيد. (1) 1435. علامه شعرانى: مجاهد، يكى از مفسرين گويد: اين مسخ قلب و روح بود نه مسخ بدن. و مجلسى رحمه الله در بحار الانوار از وى نقل كرده كه اين مَثَلى است خداوند عالم آورده، چنان كه فرموده: «كمثل الحمار يحمل أسفاراً» (2) و اكثر مفسيرين بر خلاف آنند. (3)

.


1- .روض الجنان، ج 8 ، ص 446 _ 447.
2- .بحار الانوار، ج 58 ، ص 114. جمعه (62): 5 .
3- .روح الجنان، ج 5 ، ص 314.

ص: 596

165. «فَلَمّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ أَنْجَيْنَا الَّذِينَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ...»

روض الجنان: نَيْرَب. (1) 1436. علامه شعرانى: «نيرب» سخن چينى است. (2)

167. «وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكَ لَيَبْعَثَنَّ عَلَيْهِمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ...»

روض الجنان: لَيَبْعَثَنَّ عَلَيْهِمْ؛ كه برايشان گمارد و مسلّط كند برايشان. مَنْ يَسُومُهُمْ؛ كسى را كه بر ايشان نهد عذاب بد... . (3) 1437. علامه شعرانى: دليل آن است كه هرگز دولت مستقل نخواهند يافت و آنچه يابند به قدرت ديگران است. (4)

169. «فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْكِتابَ يَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنى...»

روض الجنان: «يَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنى» ؛ فرا مى گرفتند مال دنيا را به رشوت بر احكام و حكم به خلاف راستى مى كردند و مال دنيا براى آن عرض خواند كه ماننده ناپاينده باشد. و براى آن اينجا«ادنى» گفت و ديگر جايها دنيا كه آن جا به صفت سراى كرد و آن مؤنّث بود و اينجا به صفت مذكّرى كرد... . (5) 1438. علامه شعرانى: يعنى ترجمه «سراى» در عربى كه دار است مؤنث است. (6)

.


1- .روض الجنان، ج 8 ، ص 450.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 316.
3- .روض الجنان، ج 8 ، ص 452.
4- .روح الجنان، ج 5 ، ص 317.
5- .روض الجنان، ج 8 ، ص 453_454.
6- .روح الجنان، ج 5 ، ص 318.

ص: 597

171. «...وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْكُرُوا ما فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»

روض الجنان: «خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ» ، يعنى وقُلنا لَهُم؛ و گفتيم ايشان را، و عرب قول بسيار بيفگنند از كلام چون در كلام دليل باشد بر او. و گفتيم: ايشان را بگيرى آنچه ما داديم شما را به قوّت، يعنى تورات به جدّ و اجتهاد و عزم عمل بستانى، و گفته اند: به نشاط و گشادگى. (1) 1439. علامه شعرانى: اهل كتاب گويند خداوند شريعت را مانند كوهى بالاى سر آنها بداشت گويى بر سر آنها خواهد افتاد و گويند كوه كنايه از سنگينى شريعت است و ترس از افتادن او كنايت از فرار و ترك شريعت. اما در مفسرين ما كسى چنين تفسير نكرده و آنها از تلمود نقل مى كنند و به قول آنان اعتماد نيست اما «خُذُوا ماآتَيناكُم» كه البته بدانها خطاب شده اشاره به همان تورات است يعنى اين كوه سنگين را كه تورات است به قوت بگيريد چون اگر آن را بقوت نگيريد فرو مى افتد و شما را هلاك مى كند. (2)

172 _ 173. «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنّا كُنّا عَنْ هذا غافِلِينَ * أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ...»

روض الجنان: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ» ؛ جماعتى مفسران سلف و اصحاب حديث گفتند كه: معنى آيت آن است كه، خداى تعالى پشت آدم بماليد و جمله فرزندان او را بيرون آورد بر صورت ذَرّ... . و سُدّى گفت: در آسمان بود كه خداى تعالى پشتِ آدم بماليد جانب راست و فرزندان او را از آن جا بيرون آورد چون مرواريد سپيد و ايشان را گفت: به رحمت من به بهشت شوى، و از جانب چپ، پشتش بماليد و فرزندانى از او بيرون آورد سياه، و گفت: به دوزخ شوى، ولا أبالى؛ باك ندارم... . آنگه آجال و ارزاق و مصايب ايشان بنوشت. آدم در ايشان نگريد، ايشان را ديد مختلف اشكال و الوان و متفاوت الصُّوَر؛ بعضى نكو و بعضى زشت و بعضى كوتاه و بعضى دراز و بعضى توانگر و بعضى درويش، گفت: بار خدايا! چرا اينان را متساوى نيافريدى؟ گفت: خواستم تا ايشان شكر من زيادت كنند. سدّى گفت: و در ميان ايشان پيغامبران بودند به مانند چراغ رخشان. آدم از آن ميانه نورى ديد بلند، گفت: بار خدايا! اين كيست؟ گفت: اين پيغامبرى است از فرزندان تو نام او داوود، گفت: بار خدايا! عمر او چند است؟ گفت: شست سال، گفت: بار خدايا! بيفزاى. گفت: قلم برفت به آجال بندگان. گفت: بار خدايا! از عمر من چهل سال در عمر او فزاى، و عمر آدم هزار سال بود، چون چهل سال بدو داد هزار سال كم چهل سال شد، چون عمر او به نهصد و شصت رسيد ملك الموت به او آمد. آدم گفت: چه كار را آمده اى؟ گفت: تا جانت بردارم. گفت: مرا چهل سال عمر مانده است. گفت: نه به داود دادى؟ انكار كرد و جحود پيش آورد و گفت: ندادم، لاجرم فرزندانش جاحد شدند و نسيان افتاد و فراموش كرد عهد خداى تا فرزندانش فراموشكار شدند، و خطا كرد تا فرزندانش مخطى شدند، نَعُوذُ باللّهِ منْ مِثْلِ هذه الْمَقالات الْمُحالات والتُّرَّهاتِ الشّنيعات* ملك الموت با پيش خداى آمد و گفت: بار خدايا! آدم چهل سال دعوى مى كند. گفت: برو بگو او را، نه به داود دادى؟ گفت: بگفتم. جحود مى كند. گفت: برو و جانش بردار و بگو كه: آنگه كه قلم تَر بود بدادى و ما در عمر او نوشتيم، با ما جحود از پى بنشود. حوشِىَ عليه السلام من ذلك، او برفت و آدم را جان برداشت آنگه چون عهد فرزندان آدم بستده بود، ايشان را گفت: با پشت آدم شوى كه من قيامت بر نه انگيزم تا از شما يكى مانده باشد تا در وجود نيايد و عمر و روزى خود مستوفى بنستاند. اين خبر «ذرّ» است كه مخالفان ما و بعضى موافقان از اهل اخبار گفتند** و اين درست نيست براى مخالفت او دليل عق و ظاهر قرآن را. (3) 1440. علامه شعرانى: * مجلسى رحمه الله اين روايات را با آنكه در كافى (4) و علل الشرائع وارد است رد كرده و گويد: پيغمبران از سهو و نسيان معصومند و روايات مطابق مذهب اماميه نيست. اما عالم ذر را ثابت و صحيح دانسته است. (5) 1441. ** يعنى بعض اخباريان شيعه نيز به عالم ذر معتقد شدند و آن درست نيست؛ چون هم مخالف عقل است و هم مخالف قرآن. و هم چنان كه شيخ ابوالفتوح (عليه الرحمه) و بسيارى از علماى شيعه قول اخباريان را در اين باب باطل شمردند و بعضى مانند شيخ مفيد و سيد مرتضى و طبرسى ادله بر ضعف قول آنان آورده، جماعتى هم در تأويل آن به فطرت توحيد و استعداد انسان رفع استبعاد كرده اند. و تفصيل سخن در اينجا مناسب نيست، به شرح اصول كافى رجوع شود. (6) روض الجنان: «أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنّا كُنّا عَنْ هذا غافِلِينَ» ، والمعنى لئلاّ تَقُولوا يوم الْقيامَةِ؛ تا روز قيامت نگوييد كه ما از اين غافل بوديم، باز نمود كه اين براى آن كردم تا روز قيامت دعوى غفلت نكنند تا حجّت بر ايشان قايم شود. اگر فراموش كنند و غافل شوند، حجّت ساقط شود از ايشان و اين غرض حاصل نباشد. ديگر آنكه گفت: «أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤنا مِنْ قَبْلُ» ؛ تا نگوييد كه پدران ما مشرك بودند، به شرك پدران عذر نيارند و اين در حقّ كسانى صورت بنند كه ايشان را پدران مشرك بوده باشند. امّا آنان را كه از پشت آدم بيرون آرند ايشان را چگونه گويند: «أَشْرَكَ آباؤنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ» ؛ اگر گويند چون تأويل مخالفان و اخباريان باطل بكردى تأويل صحيح چيست آيت را به نزديك شما؟ گوييم: ما را در تأويل آيت دو وجه است؛ يكى آنكه: مراد به اين جماعتى اند از فرزندان آدم كه خداى تعالى ايشان را بيافريد و كمالِ عقل داد... . (7) 1442. علامه شعرانى: اخباريان شيعه در عهد شيخ ابوالفتوح و پيش از وى هم موجود بودند و در اثبات عالم ذر و تطبيق آن با آيه كريمه اصرار داشتند. و علامه مجلسى در بحار گويد: اخباريان گويند ما اجمالا به ظاهر روايات ايمان داريم و به نادانستن حقيقت آن معترفيم و اين كه چرا خدا عهد گرفت نمى دانيم و علم آن را به خدا وامى گذاريم. و هم از قول آنان گفته است: رد كردن روايات بسيار كه در «عالم ذر» آمده به چنين دليلهاى ضعيف و واهى و سخنان سست جرأتى است بر خدا و ائمه دين عليهم السلام. و گويد: اگر نيك در دليل آنها تأمل كنى دانى كه به امثال سخنان ايشان نشايد يك خبر را طرح كرد تا چه رسد به اين همه روايات كه موافق ظاهر قرآن نيز هست. و مقصود او از ادلّه ضعيف و واهى، كلام سيد مرتضى و شيخ مفيد (عليهما الرحمه) است. و الله العالم. (8) روض الجنان: «اَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ» ، تقريرى است با عقلا و كاملان؛ نه من خداى شماام؟ «قالُوا بَلى» جواب ايشان است كه دادند و بَلى، جواب استفهامى باشد متضمن نفى و نعم جواب كلامى مثبت باشد، شَهْدْنا؛ گواه شديم و گواى داديم. (9) 1443. علامه شعرانى: همه مردم بلى گفتند به تصريح آيه قرآن، پس آن رواياتى كه گويد بعضى تصديق و بعضى تكذيب كردند مخالف قرآن است. (10) روض الجنان: ... اَوْ تَقُولوا، عطف است على قوله: اَنْ تَقُولُوا، كه گويى: ما براى آن شرك آورديم كه پدران ما مشرك بودند. (11)1444. علامه شعرانى: به مقتضاى اين آيه، علت استشهاد معلوم است كه حجت بر كافران تمام شود، چون اول ايمان آوردند و اقرار كردند و انكار آنان پس از اقرار صحيح نيست. پس آن روايات كه گويد در عالم ذر بعضى ايمان نياوردند و همانا بودند كه در اين عالم كافر شدند، صحيح نيست؛ چون هم مخالف آيه قرآن است و هم مستلزم جبر. (12) روض الجنان: ... اين نيز دليل است بر آنكه قول به ذَرّ باطل است براى آنكه بيان كرد كه: اين آنان گفتند كه ايشان را پدرانى مبطل بودند و گويندگان به ذرّ، نخواهند گفتن كه ايشان را جز آدم پدرى بود يا آدم مبطل بود. اَبُو الْهُذَيل در بعضى كتب خود گفت: حسن بصرى به ذرّ گفتى، و گفتى: خداى تعالى اطفال را كه به بهشت برد به ثواب ايمان ايشان برد در ذرّ، و رمّانى حكايت كرد از ابن الاخشاد، كه او به خبر ذرّ گفتى، ولكن نه از آيت از خبر. (13) 1445. علامه شعرانى: چنان كه معلوم شد، بسيارى از روايات عالم ذر مخالف قرآن است. در قرآن فرمايد: همه ايمان آوردند و ليكن در دنيا بعضى كافر شدند و بعضى ثابت ماندند، و در آن روايات گويد: مردم مختلف شدند و در بعضى روايات است كه آدم شبح اولاد خود را ديد. و اين گونه ديدن دليل وجود اولاد در خارج از رؤيا و كشف نيست چنان كه پيغمبر و ائمه ما مردم را تا آخر الزمان در عالم مكاشفه ببينند. و آن رواياتى كه در طينت مردم وارد است كه مؤمنين را از طينت پاك از آب شيرين آفريد و كفار را از گل ناپاك و آب شور به ظاهر دليل جبر و ظلم است؛ چون كفار و منافقين حق دارند بگويند: بارالها مى خواستى ما را از گل پاك و آب شيرين سرشته كنى تا ما هم مؤمن شويم. اما آن رواياتى كه گويد هم مؤمن و هم كافر از گلهاى و آبهاى آميخته با يكديگر سرشته شدند صحيح است و در نيكان استعداد فساد هست و در شريران استعداد نيكى و صلاح، پس جبر لازم نمى آيد. و تفصيل اين امور در اينجا مناسب نيست. (14) روض الجنان: ... [ بلعم ] برخاست و بر خرى نشست و بر كوهى آمد كه از آن جا بر لشكر موسى مطّلع توانستى بود. آن كوه را حسبان گفتند. چون پاره اى برفت، خر فروخفت، فرو آمد و بزد آن چهار پاى را بسيار، برخاست، او بر نشست و پاره اى دگر برفت، دگر باره فروخفت. دگر باره بزد او را، برخاست و پاره اى برفت و فرو خفت. به بارِ سه ام خداى تعالى او را به آواز آورد تا با او سخن گفت. گفت: وَيْحَك يا بلعم! كجا مى روى و مرا چه مى زنى؟ نمى بينى كه فريشتگان پَر بَر روى من مى زنند؟ تو خرد رها كرده اى مى روى تا بر پيغامبر خداى دعا كنى. او اين بشنيد هم متّعظ نشد و خداى تعالى چون به اين معنى بر او حجّت انگيخته بود او را تخليت كرد تا برفت و بر آن كوه شد و قومِ او با او، چون لشكر موسى را ديد دست برداشت و دعا كردن گرفت، خواست تا قوم خود را دعا كند و بر موسى و قومش نفرين كند، خداى تعالى زبان او برگردانيد تا موسى را دعا كرد و قوم خود را نفرين كرد... . (15) 1446. علامه شعرانى: اهل كتاب گويند كه بلعام مرد موحد و خدا پرست بود و آن كس كه او را به نفرين بنى اسرائيل وادار مى كرد پادشاهى بود بالاق نام داشت و بلعام فريب او نخورد و امر او را اطاعت نكرد بلكه بنى اسرائيل را دعا كرد. از اين جهت، مفسرين ما در آنكه مراد از اين آيه بلعام باشد شك دارند و آن را به ديگران هم تفسير كرده اند. (16) روض الجنان: ... گفتند: چه حيلت سازيم؟ گفت زنان را بيارايى و متاعها و چيزها به ايشان دهى تا به لشكرگاه موسى برند و خويشتن بر ايشان عرض كنند و اگر كسى مراودت كند ايشان را منع نكنند كه اگر يك تن از ايشان زنا كند ايشان را نصرت و ظفر نباشد. ايشان همچنين كردند، زنان را بياراستند و متاعها در دست ايشان دادند و اين وصايت كردند و آن جا فرستادند. چون زنان آن جا رفتند، زنى به جمال نام او گيتى بنت صور، به مردى بگذشت از بزرگان بنى اسرايل نام او زمرى بن سلوم و او پسر سبط شمعون بن يعقوب بود، او را بديد از جمال او متعجّب بماند او را استدعا كرد؛ او اجابت كرد و او دست آن زن گرفت و آورد تا پيش موسى، و گفت: يا موسى! دانم تا خواهى گفتن كه اين زن با اين جمال بر ما حرام است. گفت: اى واللّه! حرام است، دست بدار از او... . (17) 1447. علامه شعرانى: نام اين زن در عرائس ثعلبى كبشابنت صوريا است و كاتبان فارسى زبان آن را به گيتى تحريف كردند؛ چون فارسيان از لغت غير مأنوس احتراز مى جويند. 18

.


1- .روض الجنان، ج 9، ص 5 .
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 323.
3- .روض الجنان، ج 9، ص 5 _ 7.
4- .كافى، ج 7، ص 378 _ 379، ح 1.
5- .روح الجنان، ج 5 ، ص 324.
6- .روح الجنان، ج 5 ، ص 324. مراد شرح اصول كافى ملا صالح مازندرانى است كه علامه شعرانى آن را حاشيه زده اند.
7- .روض الجنان، ج 9، ص 8 .
8- .روح الجنان، ج 5 ، ص 326.
9- .روض الجنان، ج 9، ص 10.
10- .روح الجنان، ج 5 ، ص 327.
11- .روض الجنان، ج 9، ص 10.
12- .روض الجنان، ج 9، ص 10 _ 11.
13- .روح الجنان، ج 5 ، ص 328.
14- .روض الجنان، ج 9، ص 12_13.
15- .روح الجنان، ج 5 ، ص 330.
16- .روض الجنان، ج 9، ص 13؛ در چاپ مشهد «گتى» ضبط شده است.
17- .روح الجنان، ج 5 ، ص 330.

ص: 598

. .

ص: 599

. .

ص: 600

. .

ص: 601

. .

ص: 602

. .

ص: 603

175. «وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوِينَ»

روض الجنان: ... موسى به دعاى او در تيه افتاد چهل سال، گفت: بار خدايا! اين چه حال است؟ گفت: تو به دعاى بلعم در اينجا افتادى. گفت: بار خدايا! چنان كه دعاى او بر من شنيدى، دعاى من بر او بشنو. گفت: بگو. گفت: بار خدايا! اسم اعظم و ايمان از او بستان. ايمان از سينه او بپريد چنان به مانند كبوترى سپيد، فذلك قوله: «فَانْسَلَخَ مِنْها» ، و اين از جمله آن خرافات است كه اصحاب حديث* گويند و روا دارند، و اين محال است و مخالف عقل و شرع است؛... (1) 1448. علامه شعرانى: مراد مؤلّف از اصحاب حديث آنهايند كه ما اخبارى گوييم و بايد دانست كه محدث گاه بر اخباريان اطلاق مى شود و گاه بر علماى حديث و علم حديث داشتن فضل است عيب نيست و نويسنده اين تعاليق هم به تتبع حديث افتخار مى كند. اما اخبارى كسى است كه بى تدبر حديث فرا گيرد و گمان دارد هرچه نسبت به معصوم دهند صحيح است و حتماً از او صادر شده به تمام مزايا و خصوصيات الفاظ و هيچ دليل عقلى يا آيه قرآن را در مقابل حديث معتبر نمى شمارد و تأويل ظواهر حديث را به معنى معقول گمراهى مى داند. اين حديث از خرافات است چون خداوند در كار خويش مجبور نيست و اگر نخواهد كسى هلاك شود دعاى بلعم او را مجبور نمى كند، و ديگر آنكه ايمان را از مؤمن نمى گيرد به قهر و جبر و ايمان را از كسى گرفتن و او را به كفر عذاب كردن ظلم است. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 9، ص 14.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 331.

ص: 604

178. «مَنْ يَهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِي وَ مَنْ يُضْلِلْ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ»

روض الجنان: «مَنْ يَهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِي» ، اجماع قُرّاء است كه در همه قرآن «مُهْتَدى»، اينجا به «يا» بايد نوشتن و خواندن و دگر جايها بى «يا». اين بر اصل باشد و آن بر تخفيف، اكتفاء بالْكَسْرة عَنِ الياء. (1) 1449. علامه شعرانى: كتابت لفظ قرآن هر دو به سماع و نقل است، و آنها كه در زمان ما گويند هرچه در عربيت جايز باشد مى توان قرآن را بدان قرائت كرد بر خلاف اجماع مسلمين گويند و قولشان صحيح نيست. (2)

182. «وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِاياتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ»

روض الجنان: درج در نوشتن. (3) 1450. علامه شعرانى: يعنى درهم پيچيدن. (4)

183. «وَ أُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ»

.


1- .روض الجنان، ج 9، ص 20.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 336.
3- .روض الجنان، ج 9، ص 28؛ در چاپ مشهد بدون «درج» آمده است.
4- .روح الجنان، ج 5 ، ص 342.

ص: 605

روض الجنان: «إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ» ، أي عذابى شديد، كه عذاب من سخت است. و عذاب بر اين وجه استدراج و امهال و انظار و اِترافِ در ملك و نعمت را كيد خواند... . (1) 1451. علامه شعرانى: اتراف در نعمت، بسيار نعمت دادن و داشتن است. (2) روض الجنان: ... و قبايل و بطون و اَفْخاذِ قريش را... يك يك را به نام مى خواند... . (3) 1452. علامه شعرانى: أفخاذ جمع فخذ يك تيره از قبيله بزرگ تر. (4)

185. «أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّمواتِ وَالْأرْضِ وَ ما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَيْءٍ وَ أَنْ عَسى أَنْ يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤمِنُونَ»

روض الجنان: وَما خَلَقَ اللّه، «ما» موصوله است؛ و آنچه آفريده است از چيزى، يعنى از همه چيزى كه نام شى ء بر او واقع باشد، يعنى هر چه اين نام بر اوست آفريده اوست اِمّا بنفسه و اِمّا به واسطه. (5) 1453. علامه شعرانى: يعنى خداوند بعضى مخلوقات را بلاواسطه مى آفريند، مانند عقل اول كه أشرف مخلوق است و بعض ديگر را به واسطه و هر دو مخلوق حقند. (6) روض الجنان: «فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ» ، وتقدير آنكه: فَباَىَّ حديثٍ بَعْد هذا الحديث؛ پس از اين حديث، به كدام حديث ايمان خواهند آوردن! و «حديث»، ضدّ قديم باشد، و در آيت دليل است بر وجوب نظر براى آنكه حق تعالى بر سبيل تقريع و ملامت و مذمّت گفت حديث آنان كه ترك نظر كنند و ملامت و مذمّت بر ترك واجب باشد و فعل قبيح، و چون آيت حثّ باشد بر وجوب نظر، دليل بود بر فساد تقليد. (7)1454. علامه شعرانى: همچنان كه در زمان ما گروهى ايمان تقليدى را جايز مى دانند در آن عهد هم بودند و اين آيه قرآن ردّ ايشان است و مقصود آنها باز داشتن مردم از علم حكمت و كلام است. 8

.


1- .روض الجنان، ج 9، ص 29.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 343.
3- .روض الجنان، ج 9، ص 29.
4- .روض الجنان، ج 9، ص 30.
5- .روح الجنان، ج 5 ، ص 344.
6- .روض الجنان، ج 9، ص 31.
7- .روح الجنان، ج 5 ، ص 345.

ص: 606

190. «فَلَمّا آتاهُما صالِحاً جَعَلا لَهُ شُرَكاءَ فِيما آتاهُما فَتَعالَى اللّهُ عَمّا يُشْرِكُونَ»

روض الجنان: «فَلَمّا آتاهُما صالِحاً» ؛ چون بداد ايشان را فرزند صالح... «جَعَلا لَهُ شُرَكاءَ» ؛ كردند او را همتايان و انبازان در آنچه داد، «فَتَعالَى اللّهُ عَمّا يُشْرِكُونَ» ؛ متعالى است خداى ما (جلّ جلاله) از آنچه به او شرك آرند. امّا مخالفان ما آيت را تفسير چنين دادند كه: چون حوّا بار برگرفت، ابليس پيش او آمد بر صورت مردى، او را گفت: تو دانى كه اين كه در شكم تو است چيست؟ گفت: نه، گفت: چه ايمن باشى كه حيوانى باشد نه از جنس شما؛ بل حيوانى باشد از جنس سگ و خرس و خوك و سِباع كه در زمين مى بينى نه همه زمين از اين مملو است و از جنس شما كس نيست؟ گفت: پس چه بايد كردن: گفت: من مردى ام كه مرا از خداى من منزلتى هست و دعاى مستجاب، اگر من دعا كنم فرزندِ تو از جنس شما باشد، گفت: پس دعا كن. گفت: نكنم، تا با من شرط كنى كه عبدالحارثش نام كنى؛ و ابليس را نام حارث بود. شرط كردند كه چنين كنند، چون بزاد، عبدالحارثش نام كردند، فذلك قوله: «فَلَمّا آتاهُما صالِحاً جَعَلا لَهُ شُرَكاءَ فِيما آتاهُما» ، يعنى فى التّسْمية، و اين روايت كلبى است. (1) 1455. علامه شعرانى: علماى رجال، كلبى را از شيعه شمرده اند. دور نيست يكى از شيعه اخبار ضعيف را از ديگران نقل كرده باشد يا روايتى كه حجت نيست در كتب خود آورده و سهواً بدان اعتماد كند؛ چنان كه بسيار اهل روايت ديده ايم حديث ضعيف را صحيح پنداشته، بر آن اعتماد كردند. و به احتمال قوى كلبى به همه روايات خود اعتماد نداشت. (2) روض الجنان: ... وجهى دگر در آيت آن است كه، محمّد بن بحرالاصفهانى گفت كه: كنايت در جمله متعلق است به فرزندان آدم و حوّا و از آن هيچ به آدم و حوّا متعلق نيست. (3) 1456. علامه شعرانى: يعنى بسيار از آدم سخن رفته است در قرآن و مقصود نوع بشر بوده نه تنها پدر ايشان آدم؛ چنان كه فرمود: «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً» (4) نه تنها آدم است كه خليفه شد. و سخن ملائكه «أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها» (5) نه مراد آدم است اگرچه موضوع كلام او است. 6

.


1- .روض الجنان، ج 9، ص 38.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 350.
3- .روض الجنان، ج 9، ص 40.
4- .بقره (2): 30.
5- .روح الجنان، ج 5 ، ص 352.

ص: 607

191. «أَ يُشْرِكُونَ ما لا يَخْلُقُ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ»

روض الجنان: ... رسول را عليه السلام از عقيقه پرسيدند، گفت: اَمّا اَنَا فَلا اُحِبُّ الْعُقُوقَةَ فَمَنْ اَرادَ اَنْ يَعُقّ عَنْ وَلَده فَلْيَفْعَل. (1) 1457. علامه شعرانى: عقوق ناسازگارى و حق ناشناسى است و چون عقيقه با عقوق در لفظ شباهتى دارد پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله اين لفظ نپسنديد يا به مناسبت لفظى فرصتى يافت براى نهى و ذم عقوق. (2)

195. «أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِها...»

.


1- .روض الجنان، ج 9، ص 41.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 353.

ص: 608

روض الجنان: ... آنگه ايشان را بر وجه ديگر تنبيه كرد، گفت: «أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِها» ، گفت: ايشان پاى دارند كه به آن بروند! «أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِها» ؛ يا دست دارند كه به آن بگيرند!... يا چشم دارند كه به آن بينند! يا گوش دارند كه به آن بشنوند! و اين جمله را صورت استفهام است و معنى انكار و تقريع، يعنى نه پاى رونده و نه دست گيرنده و نه چشم بينا و نه گوش شنوا. و آنكه جسم باشد، او ادراك چيزها به اين حواس كند وفعل به اين آلت كند چون دانند كه ايشان اين آلت ندارند _ از آن جا كه جماداند _ بدانند كه قادر نه اند و مدرك نه اند، و آنكه چنين باشد صلاحيّت الهيّت ندارد و سزاى عبادت نباشد. و شما را اين همه آلات هست و بر اين اوصاف حاصل، پس عابد از معبود بِه باشد... . (1) 1458. علامه شعرانى: اگر گويى: خداوند مذمّت كرد بت پرستان را كه معبود آنان چشم و دست و پا ندارد و با آنها سخن نمى گويد و جواب نمى دهد با آنكه خداى موحدين هم چشم و دست و پا ندارد و جواب نمى دهد، گوييم: انسان به طبع خود برترى خويش را بر جماد درمى يابد و مى داند خودش از بت بهتر است اما خداوند منزّه است از جسم و ديده نمى شود، ممكن است قادر و قاهر باشد و عبادت اولايق و تصديق به وجود چنين معبود در فطرت انسان آميخته است. (2)

198. «وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى لا يَسْمَعُوا وَ تَراهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لا يُبْصِرُونَ»

روض الجنان: مراد به نظر، مقابله است، يعنى وَتَريهُمْ يُقابلُونَكَ بأعْينهم و دور بنى فلان مُتناظِرةٌ. (3) 1459. علامه شعرانى: يعنى آن سراها روبروى يكديگرند. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 9، ص 44.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 355.
3- .روض الجنان، ج 9، ص 45.
4- .روح الجنان، ج 5 ، ص 357.

ص: 609

سوره انفال

سوره انفال«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

1. «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفالِ قُلِ الْأَنْفالُ لِلّهِ وَ الرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ...»

روض الجنان: «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفالِ...» عبداللهِ عبّاس گفت: سبب نزول آيت آن بود كه، رسول عليه السلام گفت: هر كه به فلان جاى شود وى را از نفل چندين باشد، و هركه كسى را بكشد او را چندين باشد، و هر كه اسيرى بيارد او را چندين باشد. چون قوم روى به هم آوردند، جوانان بشتافتند و پيران و مردمان معروف با رسول عليه السلام بايستادند در زير رايت. چون خداى تعالى ظفر داد مسلمانان را بر كافران، آمدند و آنچه رسول گفته بود طلب كردند. پيران و بزرگان كه با رسول بودند و با رايت بودند، گفتند: چنين نباشد، ما نه براى آن نشتافتيم كه ما را اين قوّت و هنر نبود، ولكن ما خدمت رسول و مراعات رايت اولى تر شناختيم چه اگر رسول تنها بودى امن نشايستى بودن كه جماعتى مشركان بر او حمله آوردندى و رنجى به او رسانيدندى و يا رايت بيفگندندى، و ما در اين مقام كه ايستاده بوديم مددِ شما بوديم و مردى ما كمتر از مردى شما نباشد، ما رها نكنيم تا شما غنيمت ببرى بى ما. مردى از انصاريان از بنى سلمه برخاست نام او ابواليسر بن عمرو، و گفت: يا رسول الله! تو گفتى هر كه مردى را بكشد او را چندين غنيمت باشد، و هر كه اسيرى بيارد او را چندينى باشد، ما هفتاد مرد را كشتيم و هفتاد مرد را اسير آورديم. سعد معاذ گفت: يا رسول الله! آن مزد كه ايشان طلب كردند ما را نبايست يا ما از ايشان بددل تر بوديم؟ ولكن ما نخواستيم كه صف تو تنها و خالى رها كنيم. رسول عليه السلام در آن كار توقف كرد. (1) 1460. علامه شعرانى: صحيح به نظر نمى رسد كه رسول صلى الله عليه و آله به قومى وعده دهد و از آن پشيمان شود و به وعده وفا نكند. و براى شأن نزول بايد به وجوه ديگر اعتماد كرد. (2) روض الجنان: على بن صالح بن حى گفت: آن انفال سراياست كه رسول عليه السلامسريّتى را، اى جماعتى را، به جايى فرستادى... . (3) 1461. علامه شعرانى: صحيح حسن بن صالح است و على تصحيف. (4) روض الجنان: ... امّا آنچه روايت كرده اند از باقر و صادق عليهماالسلام آن است كه، انفال* چند چيز است: هر زمينى خراب كه آن را اهلى و مستحقّى نباشد، يا اگر باشد بميرند به جمله و هر زمينى كه بى قتالى اهلش بسپارند... . (5) 1462. علامه شعرانى: گروه بسيارى از مفسرين گفتند انفال همان غنيمت است و اين دو لفظ مرادف يكديگرند و گروه ديگر به قسمى تخصيص دادند از انواع غنيمت. و بر اين دو قول اصطلاح انفال در قرآن غير آن است كه در حديث وارد آمده است چون در آن به عنايت و مجاز توسعه است كه در قرآن نيست؛ چنان كه زمين خراب بى صاحب و زمين موات و ميراث بى وارث از غنائم نيست و ملحق به انفال است در حكم. (6) روض الجنان: «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفالِ» ؛ از تو مى خواهند انفال، بگو: انفال خداى راست و پيغامبر را. و اگر ايشان مستحق آن بودندى، خداى نگفتى. «فَاتَّقُوا اللّهَ» ؛ از خداى بترسى، و اَنْفال، جمع «نَفَل» باشد، و نفل، در لغت زيادت باشد، و مِنهُ النّافلة لاَنّها زيادةٌ على الْفَرض... . و فرزند زاده را نيز نافله براى آن گويند كه زيادت باشد بر فرزند... . خلاف كردند در آنكه آيت منسوخ است يا نه، بعضى گفتند: منسوخ است بقوله: «وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ...» ، اين قول مجاهد و سدّى و عِكرِمه و عامر الشعبى است و اختيار جُبّائى. و ديگر مُفسران گفتند: منسوخ نيست؛ و درست آن است كه منسوخ نيست، براى آنكه نسخ محتاج بود به دليل، و چيزى نيست كه دليل نسخ او مى كند. و ديگر آنكه تنافى نيست ميان اين آيت و آيت خمس، و نسخ آن جا باشد كه تنافى بود ميان ناسخ و منسوخ، و جمع نتوان كردن ميان ايشان. 7 1463. علامه شعرانى: اگر مراد از انفال مطلق غنيمت باشد، در آيه اول آن را براى خدا و رسول معيّن فرمود و در آيه خمس يك بخش آن را براى خدا و رسول و چهار بخش براى مقاتلين و اين دو حكم مخالف يكديگر است، لابد آن را حمل بر نسخ بايد كرد. اما اگر انفال مطلق غنايم نباشد، دليل بر نسخ نداريم و شايد به تكلّف گوييم باز هم كه چهار خمس را براى لشكريان مقرر فرمود آن را بلاواسطه ملك مقاتلين قرار نداد بلكه آن را ملك خدا و رسول فرمود و رسول صلى الله عليه و آله را مأمور كرد چهار بخش از مال خود به لشكريان بدهد؛ چنان كه غله را ملك زارع قرار داد و او را مأمور كرد به اخراج زكات. 8

.


1- .روض الجنان، ج 9، ص 57 .
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 366.
3- .روض الجنان، ج 9، ص 59 .
4- .روح الجنان، ج 5 ، ص 367.
5- .روض الجنان، ج 9، ص 60.
6- .روح الجنان، ج 5 ، ص 368.

ص: 610

. .

ص: 611

2. «إِنَّمَا الْمُؤمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً...»

روض الجنان: اِنّما، و بيان كرديم كه او، لاِثْبات الشَّىْ ء، و نفى ما سواه باشد، جز كه در اين آيت بر وجه مبالغت است نه بر طريق حقيقت*. گفت: مؤمنان آنان باشند كه، چون ذكر خداى كنند پيش ايشان و نام خداى برند دلهاى ايشان بترسد. و در مصحف عبدالله مسعود هست كه: فَرِقَتْ قُلُوبُهُمْ، و معنى يكى باشد. الْخَوْفُ والْخَشْيَةُ والْوَجَلُ والْفَرَقُ والْفَزَعُ والرَّوْعُ، همه ترس باشد. «وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ» ؛ و چون آيات او برايشان خوانند، ايشان را ايمان بيفزايد و ايشان بر خداى توكّل كنند، و به اين آيت تمسّك كردند آنان كه گفتند: ايمان زيادت و نقصان پذيرد، و افعال جوارح از جمله ايمان باشد... . (1) ** 1464. علامه شعرانى: * چون اين همه شرايط در ايمان معتبر نيست. (2) 1465. ** اخباريان شيعه غالباً اختيار اين قول كرده اند و ظاهراً مخالفت آنان با علما مخالفت لفظى است و نزاع در عبارت دارند نه در معنى. وگرنه هيچ نشنيديم يكى از آنان از فسّاق براى نجاست كفر اجتناب كرده يا زن مزوّجه مردى را به سبب فسق از او جدا كند يا دفن فسّاق را در قبرستان مسلمانان جايز نداند و نماز و غسل و كفن آنها را واجب نشمارد. فقط در اين خلاف كرده اند كه آيا آنها را مؤمن بگوييم يا نگوييم، اما در اين كه احكام ايمان براى آنها ثابت است، هيچ كسى از شيعه مخالف نيست. اما زياده و نقصان ايمان كه در آيات و احاديث وارد است راجع به زيادت براهين و دلايل و مسائل مختلفه توحيد و ساير اصول معارف است. 3

.


1- .روض الجنان، ج 9، ص 61.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 369.

ص: 612

4. «أُولئِكَ هُمُ الْمُؤمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ»

روض الجنان: «لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ» ؛ ايشان را درجاتى باشد به نزديك خداى تعالى يعنى در بهشت، و آن هفتاد درجه باشد هر درجتى چندان كه اسپ نيكرو هفتاد سال تاختن كند. و اصل درجه، نردبان پايه باشد، ومنه التّدْريج. وَمَغْفِرَةٌ؛ وآمرزش گناهان ايشان، و اين دليل است بر صحّتِ قول ما كه اگر ايشان را گناه نبودى، مغفرت در حقِّ ايشان مصوّر نبودى، و اگر ايشان به گناه كافر بودندى يا ناقص ايمان بودندى، مغفرت به ايشان نرسيدى؛ پس دليل مى كند ظاهر آيت بر آنكه، گناهكار به گناه از آن بنشود كه مؤمن باشد حقّا. و آنان كه آن مقالت گفتند از معتزله و اصحاب اخبار، گفتند كه: گناه كبيره... . (1) 1466. علامه شعرانى: علامه مجلسى در [جلد] 15 بحار الانوار نزديك پنجاه صفحه را بدين دو مطلب اختصاص داده است. (2) يكى آنكه اعمال جزء ايمان است و ديگر آنكه ايمان قابل زياده و نقصان است. و در آغاز باب حديثى ضعيف از مفضل بن عمر آورده است كه امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «ملعون ملعون من قال الايمان قول بلاعمل» (3) و اخبارى در درجات ايمان آورده كه دلالت بر مقصود ندارد. با اين حال تصور نمى كنيم مرحوم مجلسى به اين قول خود ملتزم باشد و مانند وعيديه خوارج مرتكب كبيره را كافر داند و با فساق معامله كفار كند و نظر او به تشريف و تشويق و تعظيم و تخفيف است و نظر علما به تحقيق احكام و بيان حقايق. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 9، ص 64.
2- .چاپ جديد:، ج 66، ص 18 به بعد، باب ان العمل جزء الايمان... .
3- .بحارالانوار، ج 66، ص 19، ح 1.
4- .روح الجنان، ج 5 ، ص 371.

ص: 613

5 . «كَما أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ...»

روض الجنان: از خانه بيرون شو به طلب عير. (1) 1467. علامه شعرانى: «عير» به عين بى نقطه: كاروان. (2)

6. «يُجادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ كَأَنَّما يُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ»

روض الجنان: «يُجادِلُونَكَ» ؛ جدل مى كردند با تو، «فِى الْحَقِّ» ، اى فى القِتال، در قول مُجاهد و جماعتى مفسّران. «وَ يُجادِلُونَكَ» ، حكايت حال است، اى مجادلين لكَ «فِى الحَقِّ» . واصل جدل در لغت، سختى باشد، من قولهم: جَدَلْت الْحَبْلَ اِذا اَحْكَمْت فَتْلَهُ. (3) 1468. علامه شعرانى: يعنى تافتم ريسمان را محكم. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 9، ص 65.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 372.
3- .روض الجنان، ج 9، ص 66.
4- .روح الجنان، ج 5 ، ص 372.

ص: 614

7. «...وَ يُرِيدُ اللّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ يَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرِينَ»

روض الجنان: «وَ يُرِيدُ اللّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ» يعنى محمّداً. خداى تعالى مى خواهد تا حقّى محمّد آشكارا كند و او را ظفر دهد بر دشمن. (1) 1469. علامه شعرانى: يعنى حقيت. (2) روض الجنان: ذمام. (3) 1470. علامه شعرانى: ذمام به معنى عهد و امان است. (4) روض الجنان: عبداللهِ عبّاس گفت بينا* كه: مردى از مشركان حمله بردى بر مردى از مسلمانان، از بالاى سر آن مشرك آواز تازيانه برآمدى، مرد مسلمان كه نگاه كردى مشرك افتاده بودى و اثر تازيانه بر سر و روى او پيدا. و مرد كس را نديدى جز كه او را مرده يافتندى. بيامدند و رسول را اين حال بگفتند، گفت: راست مى گوييد، آن فريشتگان اند كه خداى تعالى ايشان را به يارى ما فرستاده است. و اميرالمؤمنين على عليه السلام پرسيد رسول را عليه السلام كه: يا رسول الله! فرق ميان كشتگان ما و كشتگان فريشتگان چيست؟ گفت: آنكه كشته شما را خون و جراحت و زخم پيدا باشد و كشته فريشتگان زخم ندارد و اثر جراحتش پيدا نشود**... . (5)1471. علامه شعرانى: * در بين آنكه. (6) 1472. ** جمعى گمان برند كه فرشتگان در غزاى بدر جنگ نكردند و كسى را نكشتند چنان كه فرمود: «و ما جَعَلَهُ اللهُ إلاّ بُشرى لَكُم» (7) ؛ آنها را جز براى خوشدلى و اطمينان قلب شما نفرستاديم پس كار آنان آرامش دادن دل اصحاب بود. و از اين روايت معلوم مى گردد كه مقتول فرشتگان به القاى رعب و وحشت بودند به مباشرت زخم و جراحت با اين حال تصرف آنان در اجسام محال يا بعيد نيست و حكما همه افعال عالم عناصر را به تدبير عقل فعال مى دانند. 8

.


1- .روض الجنان، ج 9، ص 67.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 373.
3- .روض الجنان، ج 9، ص 69.
4- .روح الجنان، ج 5 ، ص 375.
5- .روض الجنان، ج 9، ص 72؛ «بينا» در چاپ مشهد نيامده است.
6- .روح الجنان، ج 5 ، ص 377.
7- .آل عمران (3): 126.

ص: 615

17. «فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَيْتَ...»

روض الجنان: اسپى دارم كه هر روز فَرَقى گاورس مى دهم او را به علف. (1) 1473. علامه شعرانى: «فرق» پيمانه اى است، گويند سه صاع گنجايش داشت. «گاورس» نوعى ارزن است كه در لغت عربى «ذرة» گويند. (2)

19. «إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جاءَكُمُ الْفَتْحُ...»

روض الجنان: دسْتَرَه. (3) 1474. علامه شعرانى: اره دستى. (4)

23. «وَ لَوْ عَلِمَ اللّهُ فِيهِمْ خَيْراً لَأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ»

روض الجنان: آنگه گفت: «وَ لَوْ عَلِمَ اللّهُ فِيهِمْ خَيْراً لَأَسْمَعَهُمْ» ؛ و اگر خداى در ايشان خيرى دانستى، بشنوانيدى ايشان را، يعنى اگر خداى از ايشان اختيار ايمان خير و طاعت شناختى با ايشان لطف كردى تا بشنيدندى و كار بستندى؛ ولكن از ايشان اختيار ايشان و اصرار ايشان بر كفران مى داند كه اگر ايشان را بشنواند نشوند، ولكن از او برگردند و اعراض كنند و كار نبندند... . و ابوعلى گفت: سبب نزول آيت آن بود، كه ايشان گفتند: ما تو را آنگه باور داريم كه جماعتى مِنْ قُصَىّ بن كلاب كه سالهاست تا بمرده اند ايشان را زنده كنى تا با ما سخن گويند و ما سخن ايشان بشنويم، خداى تعالى آيت فرستاد كه: «وَ لَوْ عَلِمَ اللّهُ فِيهِمْ خَيْراً لِأَسْمَعَهُمْ» ؛ كه اگر خداى در ايشان خيرى دانستى، يعنى از ايشان ايمان شناختى، لأسْمَعَهُم كلامَ الْمَوتى؛ كلام آن مردگان بشنوانيدى ايشان را، و اگر نيز بشنواند اعراض كنند و برگردند و عدول نمايند... و در آيت دليل است بر بطلان قول آن كس كه گفت: شايد كه در او مقدور لطفى باشد كه خداى تعالى اگر با كافر، آن بكند ايمان آرد؛ و بس بنكند، چه اگر چنين بودى مُؤدّى بودى با نقض غرضش _ تعالى عُلُوًّا كبيراً. (5) 1475. علامه شعرانى: بعضى گويند لطف بر خدا واجب نيست؛ يعنى هرگاه بداند به كارى كه او بكند كفار ايمان مى آورند شايد آن كار را نكند و ما گوييم اگر خدا بداند كه كافر به سبب آن كار ايمان خواهد آورد حتماً آن كار را خواهد كرد، چون اراده الهى به ايمان كفار است و اگر بداند انجام كارى سبب ايمان او خواهد شد و نكند نقض غرض خواهد شد. (6)

.


1- .روض الجنان، ج 9، ص 86 .
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 388.
3- .روض الجنان، ج 9، ص 89 .
4- .روح الجنان، ج 5 ، ص 390.
5- .روض الجنان، ج 9، ص 90_91.
6- .روح الجنان، ج 5 ، ص 391.

ص: 616

27. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ...»

روض الجنان: ... راوى خبر گويد كه: ابولُبابه بيامد و خويشتن در ستون مسجد بست و سوگند بخورد كه طعام و شراب نخورم تا بميرم، يا خداى توبه ام قبول كند. هفت شبان روز طعام و شراب نخورد تا بيوفتاد و ضعيف شد و بى هوش گشت، خداى تعالى توبه او بپذيرفت. او را گفتند: خداى تعالى توبه تو بپذيرفت، گفت: واللّه كه من خود را باز نگشايم جز كه رسول مرا باز گشايد. رسول عليه السلام بيامد و او را باز گشود... . (1) 1476. علامه شعرانى: به روايتى كه در كتب اهل سنت آمده است خودِ رسول او را نگشود بلكه فاطمه (سلام الله عليها) را بفرستاد تا بگشايد. ابو لبابه گفت: من سوگند خوردم كه رسول صلى الله عليه و آله مرا بگشايد و گرنه همين جا بسته بمانم، رسول فرمود: «فاطمة بضعة منّى» (2) ؛ او هم پاره تن من است. (3)

.


1- .روض الجنان، ج 9، ص 98.
2- .عوالى اللئالى، ج 4، ص 93، ح 131.
3- .روح الجنان، ج 5 ، ص 397.

ص: 617

30. «وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ...»

روض الجنان: «وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا» ؛ و ياد كن اى محمّد چون مكر كردند به تو كافران. والْمَكْر؛ الْفَتْلُ اِلى جِهَةِ الشَّرِّ في خُفْيَةٍ؛ مكر كسى را با جهت شر پيختن باشد در خفيه و پوشيدگى. (1) 1477. علامه شعرانى: پيختن منحرف كردن است. (2) روض الجنان: عبداللهِ عبّاس و جماعتى مفسّران گفتند كه: چون انصاريان ايمان آوردند و با رسول عليه السلام بيعت كردند، قريش از آن بشكوهيدند و ترسيدند كه كار رسول عليه السلام بلند شود. مشايخ ايشان مجتمع شدند در سراى ندوه تا مشورتى كنند در كار او... مجتمع شدند و بنشستند ابليس (عليه اللّعنه) بيامد بر صورت پيرى. چون او را ديدند گفتند: تو كيستى؟ گفت: من مردى ام از اهل نَجْد، شنيدم كه شما راى خواهيد زدن در حقِّ اين محمّد، خواستم تا من نيز حاضر باشم و راى شما بشنوم و اگر صواب باشد از پيش ببريم و اگر خطا باشد من نيز راى زنم كه شما از من نصيحت بينيد و شنويد. گفتند: روا باشد... ابوجهل گفت: راى من آن است كه، ده مرد را از بطون امّهات قريش اختيار كنند و نصب كنند تا او را بكشَند آشكارا، چنان كه مردمان دانند كه او را كه كشته است تا خون او در قبايل متفرّق شود، طلب قصاص نتوانند كردن لابد به ديت راضى شوند. شيخ گفت: نعم ما رأيت، الرَّأىُ رأيُكْ؛ نيك راى است اين كه ديدى! و روايت ديگر آن است كه: اين راى ابليس زد، و اين درست تر است، همه با رأى او آمدند و گفتند: اَلَّرأى رأى الشَّيخِ النَّجْدىّ؛ راى، راىِ پيرِ نجدى است، و بر آن اتفاق كردند و ده مرد را از قريش اختيار كردند و نصب كردند بدان كار... . (3) 1478. علامه شعرانى: اين روايت را ابن اسحاق در سيره آورده است (4) و ديگران هم از او فرا گرفته و در تفسير عياشى از يكى از صادقين عليهماالسلام روايت كرده است كه چون قريش به دار الندوه رفتند پيرى را بر در ايستاده ديدند و خواستند به درون روند، پير گفت: مرا هم ببريد. گفتند: تو كيستى؟ پيرى ام از قبيله مضر (و مُضَر يك قبيله از قريشند) و رأيى دارم با شما بگويم _ تا آخر روايت _ (5) و نام ابليس و نجد در آن نيست و قريشيان در نجد نبودند. والله العالم. و از اين كه قريشيان آن پير را كه از قبيله خودشان بود نشناختند عجب نبايد داشت؛ چون قبيله ربيعه و مُضَر دو بطن قريش در كثرت ضرب المثل بودند و بعيد نيست يكى از آنان كه سخت دشمن پيغمبر بود _ با آنكه اشراف مكه او را نمى شناختند _ در شوراى خود شركت دهند. (6) روض الجنان: و مقيم گفت: تا بندت برنهند. (7) 1479. علامه شعرانى: به جاى مقيم در تفاسير ديگر قتاده است و در ميان مفسرين كسى كه نامش مقيم يا قابل تصحيف به آن باشد نداريم. (8)

.


1- .روض الجنان، ج 9، ص 100_101.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 399.
3- .روض الجنان، ج 9، ص 101 _ 102.
4- .سيرة النبى، ج 2، ص 331 _ 333.
5- .تفسير العياشى، ج 2، ص 53 ، ح 42.
6- .روح الجنان، ج 5 ، ص 400.
7- .روض الجنان، ج 9، ص 103؛ در چاپ مشهد به جاى «مقيم»، «مِقسَم» ضبط شده است.
8- .روح الجنان، ج 5 ، ص 401.

ص: 618

. .

ص: 619

31. «وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا إِنْ هذا إِلاّ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ»

روض الجنان: (وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا...» ، حق تعالى در اين آيت حكايت كرد از عناد و جحود كافران، گفت: چون آيات ما از قرآن بر ايشان خوانند، گويند: بشنيديم اين قرآن را اگر ما نيز خواهيم مانند اين بگوييم، كه اين نيست الاّ فسانه پيشينگان... بعضى مفسّران گفتند: اين آيت در نضربن الحارث بن كلده آمد كه او به پارس و حيره رفته بود به تجارت، و كلام ايشان شنيده بود، و ذكر اخبار عجم و جهودان و ترسايان را ديده بود* كه تورات و انجيل خواندندى و نماز كردندى، چون به مكّه آمد، رسول را يافت كه قرآن مى خواند و نماز مى كرد، گمان برد كه اين جنس آن است گفت: اين اخبار اوايل است و قصّه اُمَم پيشين. (1) 1480. علامه شعرانى: زيان اين گونه مردم بسيار است، بيش از همه منكرات و قبائح، چون نضر به بلادى سفر كرد كه در تمدن برتر از مردم عربستان بودند و شيفته آنان گشت و مى خواست رسومشان را در عرب رواج دهد. و انسان در عادت و رسوم تابع قوى تر از خود مى شود و بى محابا ظواهر عادات آنان را فرا مى گيرد. به همين علت هم عمروبن لحى چون به سفر شام رفت بت پرستى آنان را به حجاز آورد و رواج داد. مردم بت پرستى از او فرا گرفتند و آنچه در تاريخ ديده ايم در همه امم همين رسم بوده. اما پيغمبر صلى الله عليه و آله مأمور بود مسلمانان را بر همه فيروز گرداند و عمل نضربن حارث كه دلالت بر فريفتگى وى به قوت كفار و ضعف اراده او و بى اعتنائى به قرآن بود، درست بر خلاف امر خداوند بود. از اين جهت، پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله به قلع ماده فساد، امر به كشتن او فرمود. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 9، ص 104.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 402.

ص: 620

33. «وَ ما كانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ»

روض الجنان: و «صدّ» منع باشد و صدود اعراض باشد، و صدد معرض كار باشد و «صديد»، زرداب باشد. (1) 1481. علامه شعرانى: يعنى حيله گر. (2) روض الجنان: وَلكِنَّ اَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُون؛ ولكن بيشترينه اينان ندانند و اين دليل است بر بطلان قول اصحاب معارف كه گفتند: معارف ضرورى است. (3) 1482. علامه شعرانى: مى گويند همه كسانى كه مذهب باطل دارند و گمراه شدند از روى علم و دانش بوده، چون معارف بديهى است و همه كس حق و باطل را تميز مى دهد. (4)

41. «وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ...»

روض الجنان: ... آنگه آن خمس به شش قسمت كنند چنان كه خداى تعالى فرمود، يك سهم خداى را باشد، و يك سهم رسول را، و يك سهم خويشان رسول را... امّا از پس رسول، سه سهم كه سهم خداى و رسول و ذوى الْقُربى است، خاص امام را باشد كه نايب مناب رسول بود، و از پس او، آنكه به جاى او بود... . (5) 1483. علامه شعرانى: و آن را سهم امام گويند. (6) روض الجنان: ... و شافعى گفت: ايشان نيز با بنى هاشم در اين باب قسمت گيرند. (7)1484. علامه شعرانى: خودِ شافعى هم از آنان بود. (8) روض الجنان: و ابوالعاليه گفت _ و او مردى است صالح از تابعين: بر شش سهم قسمت كنند، چنان كه خداى فرمود، جز كه او گفت: سهم خداى كعبه را باشد و تأويل چنين كرد: «فَاَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ» ، اى لبيت الله، على حذف الْمُضاف واقامة المْضاف إليه مقامَه، و ما نيز هم اين طريقت گفتيم: لِرَسُولِ اللّهِ ولِذى الْقُربى. (9) 1485. علامه شعرانى: يعنى او گفت بيت الله و ما گفتيم رسول الله، هر دو حذف مضاف كرديم؛ او بيت تقدير كرد و ما رسول تقدير كرديم. (10) روض الجنان: و به نزديك ما خمس واجب باشد برون كردن از بيست و پنج جنس غنيمت* كه در سراى حرب يابند در ارباح تجارات و زراعات و مكاسب، پس از آنكه مؤونت او و عِيال از آن جا بشود، و هرچه از معدن بيرون آرند از جمله معادن از زرو سيم و آهن و روى و مس و برنج و اِرزيز و نمك و نفط و كبريت و هر چه نام معدن بر او آيد، از زرنيخ و موميا و كنزى كه كسى يابد از زر و درم، و در عنبر و در انواع آنچه به غوص از دريا بر آرند از: مرواريد و ياقوت و زمرّد و بلخش و فيروزه و هر مالى كه حرام با حلال آميخته بود و تميز نتوان كردن، و نيز در اين قسمت شود مالى كه به ميراث يابند از كسى كه كسب او حرام و حلال** بوده باشد، و اين جمله آن است كه به دست هر كه افتد، آن را در عرف غنيمت خوانند براى آنكه غنيمت نامى است شامل هر فايده اى را كه به مردم رسد، و به عموم آيت استدلال توان كردن بر وجوب اخراج خمس از اين جمله، براى آنكه لفظ عموم متناول است آن را*** امّا در حال ظهور امام و تمكّن او از تصرّف در آنچه خواهد او اين شش سهم برد، و قسمت كند، يك قسمت او بردارد كه سهم خداى و رسول و ذوالقربى باشد، و سه سهم به مستحقّان آن دهد از يتامى و مساكين و ابناء سبيل بنى هاشم. و امّا در حال قصور دست امام از تصرّف، آن را كه خمس واجب باشد در مالش، آن سه قسمت جدا كند و بنهد براى امام، اگر عمرش كناره شود، وصايت كند، و وصى نيز وصايت كند تا آنگه كه به او رسد،**** و آن سه سهم ديگر ببخشد ميان اين سه گروه. (11) 1486. علامه شعرانى: * بيست و پنج به اعتبار آن است كه غنيمت دار الحرب را يكى به شمار آورده و ارباح تجارت را دوم و هر يك از زر و سيم و معادنى را كه نام برده است يكى حساب كرده تا موميا چهارده مى شود. آن گاه در كنز و غوس نه چيز شمرده مجموع بيست و سه و مال حرام آميخته با حلال بيست و چهارم و ميراث مشتبه بيست و پنجم و معادن ديگر را براى معروف نبودن نام نبرده است. (12) 1487. ** اقتباس از نهايه شيخ طوسى است ظاهراً. و در آن عهد كتاب نهايه مانند شرايع در عهد ما معتبرترين متون فقه بوده و مطابق شماره متأخرين اين جمله غنائم كه مؤلّف شمرده است شش مى شود و بسيارى از علما در زمين كه ذمى از مسلمان بخرد خمس واجب دانند و روايتى بدين مضمون آمده است (13) و بعضى آن را در اموال خمسى نشمردند مانند مؤلّف؛ چون كسى كه به اقوال فقها و روش خلفا در گرفتن خراج از اراضى در زمان ائمه عليه السلام آگاه باشد از روايت مرقوم به ذهنش متبادر نمى شود كه خمس از اصل زمين بايد گرفت چون بيشتر فقهاى عراق مى گفتند اگر ذمى زمينى را از مسلمان بخرد كه مسلمان از آن عشر مى داد به عنوان زكات، بايد از ذمى دو عشر كه دو برابر زكات است گرفت و روايت مطابق مذهب ايشان است و هرگاه مسأله در زمانى متداول و معروف باشد روايت را حمل بر آن مسأله معروف بايد كرد. 14 1488. *** هر چند آيه در مورد غنيمت جنگ آمد اما در علم اصول ثابت شده است كه خصوص مورد مخصص حكم عام نيست و بسيار باشد كه خداوند عالم به مناسبت يك مورد حكم عام بيان فرمايد. و اگر گويند: خود پيغمبر صلى الله عليه و آله در حيات خويش از ارباح تجارات و زراعات خمس نگرفت و اگر گرفته بود مشهور مى شد مانند زكات و فطره و جزيه و فديه با آنكه در هيچ حديثى وارد نيست، گوييم: از اين سه جواب است: يكى آنكه پيغمبر و امام عليه السلام جايز است از حقّ خود صرف نظر كنند و طلب خمس نكنند، لذا آن حضرت از غير غنيمت حرب خمس طلب نفرمود. جواب ديگر آنكه شايد ارباح مكاسب و امثال آنكه خمس بدان تعلق گيرد در آن عهد بسيار كم بود، لذا مكرر اتفاق نيفتاد تا مشهور گردد و مانند زكات متواتر شود. سيم آنكه در موارد مسلم و محقق كه بدانيم در عهد رسول صلى الله عليه و آله بسيار اتفاق افتاد و آن حضرت طلب خمس نكرد آن را از غنايم نشماريم مانند ارزاقى كه از بيت المال به مردم مى دادند و ميراث وهبه وصله كه بسيار در آن عهد رايج بود و آن تجارتهاى پر سود مردم مكه در زمان فاصل ميان فتح مكه و رحلت حضرت رسالت صلى الله عليه و آله متوقف شده بود. و العلم عندالله. 15 1489. **** با مال ديگرى كه در تصرف كسى باشد همين عمل بايد كرد، مگر بدانند رضايت وى را در مصرفى. و اگر بر فقيهى كه مجاز در تصرف مال غايب است مسلّم گردد كه امام عليه السلام به مصرفى راضى است مى تواند در آن صرف كند و آنچه مظنون باشد يا شك كند در رضايت امام، در آن مصرف نبايد كرد. و ما يقين داريم ائمه عليه السلام مال را براى حظ نفس و لذت خويش نمى خواستند، بلكه براى تعظيم شعائر دين و ترويج احكام الهى و حفظ آثار نبويه مى خواستند. يقيناً صرف مال او در اين امور جايز است و در غير آن _ گرچه از خيرات باشد _ مشكوك است. 16

.


1- .روض الجنان، ج 9، ص 107.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 404.
3- .روض الجنان، ج 9، ص 108.
4- .روح الجنان، ج 5 ، ص 405.
5- .روض الجنان، ج 9، ص 118 _ 119.
6- .روح الجنان، ج 5 ، ص 413.
7- .روض الجنان، ج 9، ص 119.
8- .روح الجنان، ج 5 ، ص 414.
9- .روض الجنان، ج 9، ص 119.
10- .روض الجنان، ج 9، ص 120.
11- .النهاية، ص 197، باب الخمس و الغنائم.
12- .روح الجنان، ج 5 ، ص 415.
13- .روح الجنان، ج 5 ، ص 416.

ص: 621

. .

ص: 622

. .

ص: 623

44. «وَ إِذْ يُرِيكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ فِي أَعْيُنِكُمْ قَلِيلاً وَ يُقَلِّلُكُمْ فِي أَعْيُنِهِمْ...»

روض الجنان: «وَ يُقَلِّلُكُمْ فِي أَعْيُنِهِمْ» ؛ و شما را در چشم ايشان اندك كرد تا اهبت و ساز نكنند و جدّ و جهد و مبالغت نكنند... . ابوجهل گفت:... هيچ سلاح مگيرى، اينان را به دستگير بگيرى و به رسنها ببندى تا با خود ببريم كه براى اينان سلاح گرفتن كرا نكند. (1) 1490. علامه شعرانى: به دستگيرى بگيرى، بى سلاح از نزديك. و عبارت عربى كه در سير آورده اند اين است: خُذوهم بالأيدى أخذاً ولا تقاتلوهم. (2) روض الجنان: ... اگر گويند، روا باشد كه خداى تعالى ايشان را در چشم بينندگان كم نمايد، با آنكه ايشان مى بينند، نه اين مؤدّى بود با آنكه ادراك معنى بود تا وثاقت برخيزد به مشاهدات؟ گوييم: آن، ديدنى حقيقى نباشد... . 3 1491. علامه شعرانى: يعنى، ادراك حقيقت خارجى نيست بلكه معنى و مفهوم اعتبارى عقلى است. 4

.


1- .روض الجنان، ج 9، ص 124.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 419.

ص: 624

48. «وَ إِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ ... قالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِنْكُمْ إِنِّي أَرى ما لا تَرَوْنَ إِنِّي أَخافُ اللّهَ...»

روض الجنان: «إِنِّي أَرى ما لا تَرَوْنَ» ، حسن بصرى گفت: جبريل را ديد پياده در پيش شتر رسول ايستاده و عنان او به دست گرفته، ابليس او را بشناخت از او بترسيد و بگريخت. خلاف كردند در ظهور شيطان تا ايشان او را بديدند؛ ابوعلى گفت و جماعتى گفتند از متكلّمان كه: خداى تعالى صورت او بگردانيد به معجزه حضرت رسول عليه السلامو تشديد تكليف بر مكلّفان و سبب خذلان كافران و نصرت مؤمنان، و اين وجهى درست است، و صحّت اين، قول باقر و صادق است _ كه از پيش برفت. ابوالقاسم بلخى و جماعتى دگر گفتند: به ظهور نبود؛ به وسوسه بود؛ و قول اوّل در اخبار ظاهرتر است. (1) 1492. علامه شعرانى: يعنى شياطين در باطن مشركين را وسوسه مى كردند، چنان كه ملائكه مؤمنين را دلگرم و مطمئن مى ساختند و نه اينان ملائكه را مى ديدند و نه آنان شياطين را كه «إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ» (2) ، «وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها» (3) و اين تفسير را بيضاوى نيز اختيار كرده است و بعضى گمان برند كه سراقة بن مالك خود با آنها بود و خداوند او را شيطان ناميد چون شيطان او را وسوسه مى كرد و او سخنانى كه مى گفت به اغواى شيطان مى گفت. بارى تحقيق اين معنى متوقف بر آن است كه از قول مورخان معلوم شود سراقه حقيقةً با اهل مكه بوديا نبود و انكار خود او از بودن و فرار كردن دليل نبودن وى نيست چون مى خواست عار فرار را از خويش دفع كند. (4) روض الجنان: ... منافقان... با قريش به بدر آمدند چون قلّت مسلمانان و كثرت كافران ديدند شكّشان زيادت شد به يكبارگى مرتد شدند و روى به قتال رسول نهادند، و ايشان جماعتى بودند، منهم: قَيْس بن الْوَليد بن الْمُغيرة، و ابوقَيْس بن الفاكه بن المغيره، والْحارث بن ربيعة بن الأسود بن المطّلب... . (5) 1493. علامه شعرانى: اسامى تصحيف شده بود و از سيره ابن هشام تصحيح گرديد. (6)

.


1- .روض الجنان، ج 9، ص 129.
2- .اعراف (6): 27.
3- .توبه (9): 26.
4- .روح الجنان، ج 5 ، ص 423.
5- .روض الجنان، ج 9، ص 130_131؛ در چاپ مشهد «ابوقيس بن العاد بن المغيره» ضبط شده است.
6- .روح الجنان، ج 5 ، ص 424. سيرة النبى، ج 2، ص 468.

ص: 625

51 . «ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَ أَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبِيدِ»

روض الجنان: «ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ» ... گفت: اين عذاب كه ديدند و چشيدند، به ظلم نيست، «بِما قَدَّمَتْ» ، به آن است كه دستهاى شما تقديم كرد. و اضافت فعل با آلت براى تحقيق اضافت فعل است با «ما»، براى آنكه محال است كه كسى فعل كند به آلت غيرى، و على هذا قولهم فى المثل: يداكَ اَوْكَتا وَفُوكَ نَفَخَ. (1) 1494. علامه شعرانى: مثلى است در زبان عربى كه ما در فارسى به جاى آن گوييم «از ماست كه بر ماست» يا گوييم «خود كرده را تدبير نيست» و اصل مَثَل آن است كه شناگرى خيكى به دهن خود پر باد كرد به دميدن و به دست خود دهانه آن را بست و در آب انداخت و سوار شد. اندكى راه رفته، دهانه خيك باز شد و باد بيرون رفت و صاحبش به مهلكه افتاد. گفتند: دهن خودت دميد و دست خودت بست. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 9، ص 132.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 426.

ص: 626

53 . «ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى قَوْمٍ حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ...»

روض الجنان: «حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» ، حق تعالى در اين آيت بيان عدل خود كرد و رد كرد بر جمله مجبّران و قدريان. (1) 1495. علامه شعرانى: بيشتر مردم قدرى كسى را گويند كه نفى قضا و قدر كند اما مؤلّف در اينجا همان جبريان را خواست كه گويند هر عمل زشت به قضا و قدر الهى است. (2)

60. «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّهِ...»

روض الجنان: وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ، گفتند: «رباط»، بستنى است خوارتر از عقد، و «رباط»، مرابطه** باشد. و «رباط»، نام آن رسن باشد كه اسب را بدو ببندند... . (3) 1496. علامه شعرانى: * گره سست بستن. (4)1497. ** يعنى مرابطه در اصطلاح فقها و آن ملازمت مرز كفار است و در شهرى كه نزديك كشور آنان است بودن و از حال آنان آگاه گشتن و مهياى دفاع بودن، و اين عبادتى است و گويند اقل آن سه روز است. و اهل خير سابقاً ساختن رباط را مانند مسجد و كاروانسرا و مدرسه و خانقاه از خيرات جاريه مى شمردند و بر آن مالها وقف مى كردند وليكن شرط صحت اين عبادت ماندن در آن بناى خاص نيست. (5) روض الجنان: «وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها» ، گفت: و اگر چنان باشد كه اين ناقضان عهد از بنى قريظه و جز ايشان ميل كنند با صلح، تو نيز ميل با صلح كن. وسِلْم و سَلْمْ، لغت است، و سَلَم هم لغت است در او، و كسر، قرائت ابوبكر عن عاصم است، و فتح قرائت باقى قرّاء است، و به فتح «سين» و «لام» هيچ مقرى نخواند*، جز كه لغت است و معنى هر سه مسالمه و مصالحه باشد. (6) 1498. علامه شعرانى: يعنى اگر كلمه اى در عربيت صحيح باشد اما قرّاء نخوانده باشند خواندن بدان وجه جايز نيست و بعض اهل زمان ما كه خلاف اين گفته اند از بى خبرى است. (7) روض الجنان: و در آيت دليل نيست بر آنكه چون كفّار صلح كنند رسول را يا امام را واجب است اجابت كردن، بل روا بود كه مصلحت در خلاف صلح باشد. و بر اين قول امر حمل نبايد كردن بر وجوب؛ و اگر چه ظاهر اوامر قرآن حمل بايد كردن بر وجوب. از اين قاعده عدول بايد كردن به دليل، و آن اجماع اهل البيت است، يا بايد گفتن كه: آيت مخصوص است به بنى قريظه، و اين حكم مطّرد نيست اعنى وجوب صلح در همه طالبان صلح؛ بَلْ ما رءاهُ النَّبىّ والاِمامُ الْمَعْصُومُ. و بعضى مفسّران گفتند: آيت منسوخ است بقوله: «فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ...» (8) و درست آن است كه منسوخ نيست، براى آنكه آن آيت در حقّ مشركان است، و اين آيت در حقّ اهل كتاب است از بنى قريظه و النّضير، دگر آنكه: «اقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ» ، در سنه تسع فرو آمده است و پس از آن با اهل نجران صلح كرد بر دو هزار حُلّه، كه هزار در صفر بدهند و هزار در رجب، پس در آيتين تنافى نيست و آنچه در او دعوى نسخ كردند، ناسخ پيش از منسوخ فرود آمد* و اين هر دو معنى مانع باشد از نسخ. (9) 1499. علامه شعرانى: در كتب فقه معاهد را با ذمى قسيم قرار داده است ذمى آن است كه رعيت سلطان اسلام باشد و احكام او را بپذيرد و معاهد آنكه خود استقلال سياسى دارد اما با مسلمانان عهد و پيمان عدم تجاوز يا با شرايط ديگر بسته اند در مذهب شيعه ذمى بايد اهل كتاب باشد يا شبه كتاب و آنان يهود و نصارا و مجوسند و بت پرستان ذمى نمى شوند يعنى رعيت اسلام مگر در مذهب ابوحنيفه بدين جهت سلاطين مسلمان هند با بت پرستان معامله اهل ذمه مى كردند اما معاهد در مذهب شيعه جايز است اگرچه غير اهل كتاب باشند و آيه ها منسوخ نيست. 10

.


1- .روض الجنان، ج 9، ص 136 _ 137.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 429.
3- .روض الجنان، ج 9، ص 142.
4- .روح الجنان، ج 5 ، ص 433.
5- .روض الجنان، ج 9، ص 143.
6- .روح الجنان، ج 5 ، ص 434.
7- .توبه (9): 5 .
8- .روض الجنان، ج 9، ص 143_144.
9- .روح الجنان، ج 5 ، ص 435.

ص: 627

. .

ص: 628

73. «وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ...»

روض الجنان: آنگه گفت: آنان كه ايمان دارند و مهاجر باشند و مجاهد در راه خداى (جلّ جلاله) و ايوا و نصرت كنند. (1) 1500. علامه شعرانى: «ايواء» منزل دادن است. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 9، ص 158.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 445.

ص: 629

سوره توبه

سوره توبهروض الجنان: راوى خبر گويد كه، رسول صلى الله عليه و آله گفت: قرآن بر من انزله بود آيت آيت، مگر سورة التّوبه و سورة الانعام كه جمله فرود آمد با هر يكى هفتاد هزار فريشته بودند، مى گفتند: يا محمّد! بگو تا وصيّت خير كنند به سورتى كه در او نسبت خداى است، يعنى سورة الاخلاص. (1) 1501. علامه شعرانى: [وصيت خير كنند] يعنى آن را نيكو دارند. (2) روض الجنان: عبداللهِ عبّاس گفت: عثمان عفّان را پرسيدم، گفتم: سورة الأنْفال از مثانى است و سورت براءت از مئين است، چرا جمع كردى ميان ايشان، و براءت از سبع طوال است، سورة الأنْفال چرا در اين ميانه آوردى؟ و چرا «بِسْمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ» ننوشتى در اوّل او؟ گفت: براى آنكه، چون آيتى چند آمدى رسول عليه السلام كاتب را بگفتى: اين آيت در فلان سورت بنويس و اين آيت در فلان سورت بنويس، سورة الأنْفال و سورة التوبه هر دو به مدينه فرود آمد و در هر دو ذكر عهد بود و ما را مشتبه شد و بيانى نيافتيم از رسول عليه السلام در آن ميان، «بِسْمِ اللّهِ الرّحمن الرحيم» ننوشتيم كه ندانستيم تا كجاست، آخر آن سورت و اوّل اين سورت. مبرّد گفت، و سفيان بن عيينه: براى آنكه «بِسْمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيم» آيت رحمت و امان است و سورت براءت به تيغ فرود آمد در حق مشركان و منافقان، و ايشان را امان و رحمت نيست براى اين ننوشتند. (3) 1502. علامه شعرانى: وجهى لطيف است هرچند صحيح نيست، چون بسيار سوره هاى عذاب نازل شده كه در آغاز بسم الله دارد مانند سوره القارعة والحاقة وسئل سائل ولكن بى بسم الله بودن اين سوره تعبد و دليل قطعى است بر اين كه قرآن تحريف نشده و نويسندگان قرآن تابع دستور رسول بودند و به قياس و فكر خود عمل نمى كردند و سوره برائت را با اين كه سوره ديگر مى دانستند غير انفال بسم الله بر آن نيفزودند. و آنكه جماعتى پندارند سوره بندىِ قرآن و تركيب آيات متفرقه و نام سوره نهادن همه به اختيار مردم بود صحيح نيست، بلكه اين سوره ها را خود پيغمبر تركيب فرمود و ميان آنها بسم الله قرار داد جز اين سوره و در مبادى بعضى حروف مقطعه مقرر فرمود و در بعضى نفرمود و هر يك را نامى نهادند و اشاره كرد چنان كه فرمود «فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ» (4) و «فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ» (5) و هر كه فلان سوره بخواند فلان ثواب دارد و امثال اين بسيار دلالت بر آن مى كند كه سوره ها را در عهد پيغمبر صلى الله عليه و آله مرتب كرده و نام نهاده بودند. 6

.


1- .روض الجنان، ج 9، ص 162.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 447.
3- .روض الجنان، ج 9، ص162 _ 163.
4- .بقره (2): 23.
5- .هود (11): 13.

ص: 630

1. «بَراءَةٌ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى الَّذِينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ»

روض الجنان: واَبَريْتُ الْبَعير اِذا جَعَلْت لاَنْفِهِ بُرَةً. (1)1503. علامه شعرانى: «بره» حلقه اى است كه در بينى شتر كنند براى مهار كردن. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 9، ص 166.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 450.

ص: 631

2. «فَسِيحُوا فِى الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ...»

روض الجنان: رسول عليه السلام گفت: لا نُصِرْتُ اِنْ لَمْ اَنْصُرْكُمْ؛ مرا يارى مكنادا اگر شما را يارى نكنم. و برخاست و ساز كرد و به جانب مكّه رفت و مكّه بگشاد و اين سال هشتم بود از هجرت. و پيش از آن رسول عليه السلام به غزات تبوك بود و منافقان اراجيف افگنده بودند. (1) 1504. علامه شعرانى: بايد دانست كه غزوه تبوك پس از فتح مكه بود. و در كتاب تصحيفى راه يافته است. (2) روض الجنان: و رسول عليه السلام سال ديگر و آن سنه عشر بود من الهجرة، به حجّ رفت و حجّ وداع بكرد و با مدينه آمد و بقية ذوالحجّة و المحرّم و صفر و روزى چند از شهر ربيع الاوّل* ببود و با جوار رحمت ايزدى شد (صلّى الله عليه و آله الطّاهرين). (3) 1505. علامه شعرانى: بعض علما گويند در همان ماه صفر. (4)

3. «وَ أَذانٌ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ...»

روض الجنان: و يحيى بن الجزّار گفت: اميرالمؤمنين على را ديدم روز عيد بر شترى سپيد نشسته به مصلّى مى رفت، مردى بيامد و لگام شترش بگرفت و گفت: روز حجّ اكبر كدام است؟ گفت: اين روز كه تو در وى اى، دست بداشت. (5) 1506. علامه شعرانى: يحيى بن جزّار عرنى از شيعيان اميرالمؤمنين عليه السلام است. و «جزار» به صيغه مبالغه و تقديم زاى نقطه دار بر راء بى نقطه. (6)

.


1- .روض الجنان، ج 9، ص 169.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 452.
3- .روض الجنان، ج 9، ص 171.
4- .روح الجنان، ج 5 ، ص 454.
5- .روض الجنان، ج 9، ص 172.
6- .روح الجنان، ج 5 ، ص 454.

ص: 632

5 . «فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ...»

روض الجنان: «فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ» ... و در ماههاى حرام دو قول گفتند؛ يكى آنكه: ذوالقعده و ذوالحِجّه و محرّم است و رجب واحدٌ فَرْد وثلاثَةٌ سردٌ. وقولى ديگر آنكه: چهار ماه است، إمّا از اوّل شوّال تا به آخر محرّم و إما از عيد نحر تا ده روز از ربيع الاخر شده _ على اختلاف الاقوال فيه على ما مَضى _ چنان كه بيان كرديم. حق تعالى در اين آيت فرمود كه: چون اين چهارماه بگذرد و به گذشتن او ماههاى حرام برسد، پس از آن مشركان را هر كجا يابى بكشى. (1) 1507. علامه شعرانى: به آخر برسد. (2) روض الجنان: علما خلاف كردند در حكم اين آيت، اعنى قوله: «فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ» . حسين بن الفضل گفت: اين آيت ناسخ است هر آيتى را كه در آن جا ذكر عفو و اعراض و فداست. ضحّاك گفت: اين آيت منسوخ است بقوله: «فَإِمّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمّا فِداءً...» (3) قتاده گفت: اين ناسخ است آن را و درست آن است كه، هر دو محكم اند* و براى آنكه اتّفاق است كه از اوّل كار تا آخر رسول عليه السلام هم قتل كرد، هم عفو، هم فدا ستد... . (4) 1508. علامه شعرانى: آنچه در كتاب آمده اصل حكم اسلام است در عهد رسول و امام بر حق، ولى در زمان غيبت امام عليه السلام در مذهب ما كه ابتداى قتال از جانب مسلمانان جايز نيست بلكه هرگاه كفار آغاز قتال كنند بر مسلمانان دفاع واجب است. پس تا آنها آغاز جنگ نكرده اند در حكم معاهد باشند، اگر رعيت سلطان مسلمان باشند ذمّى هستند يا نظير آن و اگر رعيت سلطان غير مسلمان باشند در حكم معاهدند؛ خصوصاً در عهد ما كه پيمان مشترك ميان كليه دولتها با اختلاف اديان بسته شده است. (5)

.


1- .روض الجنان، ج 9، ص 175.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 457.
3- .محمد (47): 4.
4- .روض الجنان، ج 9، ص 176.
5- .روح الجنان، ج 5 ، ص 458.

ص: 633

7. «كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِنْدَ اللّهِ...فَمَا اسْتَقامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ...»

روض الجنان: «فَمَا اسْتَقامُوا لَكُمْ» ، اين را «ما»ى امَد* گويند و محلّ او نصب باشد بر طرف، مادام تا ايشان بر عهد مى باشند و استقامت مى كنند تو نيز و قوم تو با ايشان بر استقامت و راستى باشى... ابن اسحاق و كلبى گفتند: اين جماعتى بودند از بنى بكر و بنى خُزيمه و بنى مُدلِج و بنوضَمْره و بنودئل، و اينان در عهد قريش بودند، روز حُدَيْبيه تا آن مدّت كه رسول عليه السلام زد ايشان را** قريش عهد بشكستند و اين جماعت بر عهد بودند، خداى تعالى گفت: تا ايشان با شما بر عهد باشند شما نيز بر عهد باشى. (1) 1509. علامه شعرانى: * يعنى مايى كه دلالت بر مدت دارد. (2) 1510. ** اين جماعت كه نام برده است همه از بنى بكر بودند و همه هم پيمان قريش و روز حديبيه با رسول خدا صلى الله عليه و آله پيمان بستند تنها قريش و بنى دئل از بنى بكر پيمان شكستند و باقى قبائل بنى بكر بر سر پيمان بودند. خداوند فرمود: تا آن جماعت بر عهد ثابتند شما هم با آنها ثابت باشيد. (3)

10. «لا يَرْقُبُونَ فِي مُؤمِنٍ إِلاًّ وَ لا ذِمَّةً...»

روض الجنان: «لا يَرْقُبُونَ فِي مُؤمِنٍ إِلاًّ وَ لا ذِمَّةً» ، براى آن تكرار كرد كه اين آيت در حقّ آنان است كه، ايشان به آيات خداى عوض اندك ستانند و از راه خداى و دين مسلمانى مردمان را منع كنند. و آيت اوّل كه در حقّ جمله ناقضان عهد است. جبّائى گفت: اين آيت در حقّ جهودان است، و آن در حقّ ناقضان عهد... . (4) 1511. علامه شعرانى: يعنى آيه اى كه در صدر سوره گذشت. 5

.


1- .روض الجنان، ج 9، ص 178.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 460.
3- .روض الجنان، ج 9، ص 181.
4- .روح الجنان، ج 5 ، ص 463.

ص: 634

12. «...فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ»

روض الجنان: «فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ» ، قتال و كارزار كنيد با امامان كفر. عبداللهِ عبّاس گفت: ائمَّه كفر ابوسفيان حرب است و الحارث بن هشام... مجاهد گفت: اهل پارس و روم اند. حذيفة بن الْيَمان گفت: اهل اين آيت هنوز نيستند _ در عهد خود گفت* _ خواهند بودن پس از اين، و با ايشان قتال كند وليّى از اولياى خداى. كوفيان خواندند: ائمَّةَ الْكُفْر، به دو همزه محقّق على وزن اَفْعله في جمع فعال كَمِثال واَمْثِلة و عِماد واَعْمدة. و باقى قرّاء به تليين همزه خواندند تخفيف را. و ابن عامر به روايت هشام فصل كرد بين الهمزتين به «الف»**. (1) 1512. علامه شعرانى: * يعنى در عهد خود حذيفة بن يمان اين قوم نبودند. (2) 1513. ** يعنى خواند: آئمّه. (3)

16. «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَكُوا وَ لَمّا يَعْلَمِ اللّهُ الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ...»

روض الجنان: «وَلَمّا يَعْلَمِ اللّهُ» ؛ رها كنند شما را و خداى ندانسته كه از ميان شما مجاهد كيست؟ و معنى آنكه: شما هنوز جهاد ناكرده تا خداى شما را مجاهد داند، چه تا ايشان مجاهد نباشند، خداى ايشان را مجاهد نداند در حال... و علم تعلق دارد بالشّى ء على ماهُو به، واو را على ما هو بِه نگرداند. پس نفى علم به جاى نفى معلوم بنهاد براى آنكه: «لمّا» نفى را باشد، نفى فعل بعد طمعٍ فى وقُوعه، والْمعنى: اَمْ حسبْتُم اَنْ تُتْرَكُوا ولَمّا لَمْ تُجاهِدُوا... . و وجهى دگر گفتند در آيت: و آن، آن است كه، «علم» به معنى رؤيت است، چنان كه بسيار جايها رؤيت به معنى علم آمد اَىْ ولمّا يَرَاللّهُ الْمُجاهدين مِنْكُمْ والَّذين لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُون اللّهِ. و به هر حال تا مرئى و موجود نباشد، خداى تعالى نبيند آن را، چه رؤيت معدوم محال است، و اين وجهى مليح است. (4) 1514. علامه شعرانى: اما صحيح نيست اگرچه از على بن ابراهيم قمى نقل كرده اند. (5) زيرا كه ديدن خداوند اشياء را به چشم و تأثير نور و اعصاب حس نيست بلكه بصر او علم حضورى به مبصرات است به مقتضاى علت بودن او در حالى كه مبصر موجود نيست هم ديدن ممكن است. و در علوم امروز ثابت شده است كه مى توان كسى را كه سالها است معدوم شده و نور او پيش از معدوم شدن از او جدا گشته فعلا به ما رسيده آن را ببينم و مى گفتند صداى رعد چندى پس از معدوم شدن آن به گوش ما مى رسد. 6

.


1- .روض الجنان، ج 9، ص 183.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 464.
3- .روض الجنان، ج 9، ص 185.
4- .تفسير القمى، ج 1، ص 119.
5- .روح الجنان، ج 5 ، ص 466.

ص: 635

17. «ما كانَ لِلْمُشْرِكِينَ أَنْ يَعْمُرُوا مَساجِدَ اللّهِ شاهِدِينَ عَلى أَنْفُسِهِمْ بِالْكُفْرِ أُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ وَ فِي النّارِ هُمْ خالِدُونَ»

روض الجنان: «أُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ» ، ايشان آنان اند؛ كه اعمالشان باطل است، و مراد نه آن است كه ايشان را عملى بود واقع، آنگه باطل گشت؛ بل مراد آن است كه: ايشان را هيچ عمل واقع نبود و ايشان در دوزخ هميشه باشند. (1) 1515. علامه شعرانى: چون در مذهب شيعه حبط باطل است يعنى عملى كه صحيح واقع شده پاداش آن حتماً داده خواهد شد و ثواب عمل نيك به لحوق گناهان باطل نمى شود. (2)

19. «أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ...»

روض الجنان: حق تعالى گفت: «أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ» ؛ كردى سقايه الحاجّ را، و سِقايةَ فِعاله باشد، و فعاله، فعلى را گويند كه بسيار بكنند تا صنعت گردد، كالخياطَة والحياكَة والصّياغَة. وفعالَه به فتح، مصدر باشد كالسَّماحة والظَّرافة، و مصدر از اين فعل «سَقْى» بود، يقال: سَقَيْتُهُ سَقْياً، و اينجا براى آن فعاله آورد كه اين كار صاحبش را بمثابت صناعت بود، و گفتند: خود مصدر است، كالرّعاية والحماية، و ضحّاك در شاذّ خواند: سَقاية، به فتح «سين». حق تعالى گفت: آب دادن حاجيان و عمارت خانه خداى كردن چون كسى كه ايمان دارد به خداى و پيغامبر و روز باز پسين و جهاد كند در سبيل خداى. (3) 1516. علامه شعرانى: آنكه ايمان به خدا و قيامت ندارد باز ممكن است خدمت به خلق و بنى نوع خويش كند و آن را از اعمال نيك و مستحسن شمارد. و در عهد ما بسيارند كه نماز و روزه و حج و عبادت خدا و گريه و مناجات را سخريه و افسوس مى كنند اما كمك به فقرا و بيماران را لفظاً مستحسن مى شمارند. و خداوند در اين آيه فرمود: آب دادن حاجيان و آنان را از تشنگى نجات دادن و عمارت مسجد الحرام براى حفظ آثار گذشتگان و مفاخر قوم قريش كه به نظر مشركان عمل خير و موجب مدح و ستايش است در حقيقت چيزى نيست چون با ايمان و عبادات و تقوا و آنچه به نظر شما بيهوده است مقايسه شود. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 9، ص 189.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 469.
3- .روض الجنان، ج 9، ص 192.
4- .روح الجنان، ج 5 ، ص 471.

ص: 636

20. «الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللّهِ...»

روض الجنان: «الَّذِينَ آمَنُوا» ، در محلّ رفع است بر ابتدا، «واَعْظَمُ» ، خبر اوست و بدان ماند كه اين جمله اى است بيگانه از آن آيت، ممتنع نبود كه مراد هم او باشد، گفت: ايشان به درجه و پايه به نزديك خداى بزرگ ترند. (1) 1517. علامه شعرانى: يعنى احتمال دارد اين آيه مستقل باشد در معنى نه مرتبط به آيه سابق و محتمل است هم كه مرتبط به آن باشد. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 9، ص 193.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 472.

ص: 637

24. «قُلْ إِنْ كانَ آباؤكُمْ وَ أَبْناؤكُمْ وَ إِخْوانُكُمْ وَ أَزْواجُكُمْ وَ عَشِيرَتُكُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّى يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ...»

روض الجنان: «وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها» ؛ و مالهاى كه آن را كسب كرده اى... آنگه مبالغت در كسب را قرف گويند، چنان كه به زبان ما گويند: فلان كس فلان كار را پوست مى بكند چون مبالغت كند در كردن او آن كار را، و القِرفَةُ القِشْرَةُ والقَرْفُ القَذْفُ ايضاً. و مرجع او هم با قشر بود كه از آن عبارت كنند به آنكه پوستين او مى درد. (1) 1518. علامه شعرانى: پوستين دريدن در فارسى كنايه از تهمت زدن و بدگويى كردن است. و قذف در اصطلاح فقه نسبت زنا است به كسى و آن را قرف هم گويند به معنى پوست كندن و عيب را ظاهر كردن. (2) روض الجنان: «حَتّى يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ» ؛ تا خداى تعالى كارى كه خواهد كردن بكند. مجاهد گفت: مراد «بِأَمْرِهِ» ، اينجا فتح مكّه است، و حسن بصرى گفت: مراد عقوبتى است عاجل يا آجل، و اين امر اينجا لامحال فعل است. قول نيست، و آنكه مراد مى شناسد از او بى قراين دليل كند بر آنكه اين لفظ حقيقت است در فعل چنان كه در قول. (3) 1519. علامه شعرانى: يعنى «امر» به دو معنى آمده است در كلام عرب: يكى قول به معنى فرمان و دستور و ديگر فعل به معنى كار. در اين آيه معنى دوم مراد است و اين مراد از كلمه امر بى قرينه شناخته مى شود. دليل آن است كه در اين معنى حقيقى است و اگر مجاز بود بى قرينه فهميده نمى شد. اگر چه در اين آيه قرينه باشد در جاى ديگر بى قرينه از آن معنى فهميده مى شود. و اگر گويى: لفظ مشترك كه دو معنى دارد تعيين يك معنى بى قرينه ممكن نيست، گوييم: لفظ مشترك بى قرينه موجب ترديد مخاطب است ميان دو معنى و همين علامتِ حقيقت است و اگر يكى مجاز بود ترديد حاصل نمى شد و همه كس آن را بر معنى حقيقى حمل مى كرد. و اين مبحث از علم اصول فقه است كه مؤلّف به مناسبت تحقيق فرموده. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 9، ص 197.
2- .روح الجنان، ج 5 ، ص 465.
3- .روض الجنان، ج 9، ص 197.
4- .روح الجنان، ج 5 ، ص 476.

ص: 638

25. «لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ فِي مَواطِنَ كَثِيرَةٍ وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ...»

روض الجنان: ... كلبى گفت: آن روز [يوم حنين] با پيغامبر سيصد مرد بيش نماندند، باقى به هزيمت شدند. بيشتر راويان روايت كردند كه: جمله لشكر هزيمت شدند و با رسول عليه السلامكس نماند الاّ ده كس، نه از بنى هاشم و دهم ايشان ايمن بن أُمّ أيمن _ مردى انصارى _ او را بكشتند... . امير المؤمنين على بود در پيش رسول و عبّاس بن عبدالمطّلب بر راست رسول بود و فضل بن العبّاس بر چپش بود و ابوسفيان بن الحارث بن عبدالمطّلب از پس پشتش بود و نَوْفَل بن الحارث بود و ربيعة بن الحارث و عبدالله بن الزُبير بن عبدالمطّلب، و عتبه و معتّب _ پسران ابولهَب _ اين نُه مرد پيرامن رسول بودند گرد او در آمده و ديگران جمله گريخته بودند، و در اين معنى مالك بن عبادة العالقى گويد اين روز: لَمْ يُواسِ النّبىَّ غَيْرُ بني هاشِمٍ عِندَ السُّيوف يَوْمَ حُنَينِ هَرَبَ النّاسُ غَيْرَ تِسْعَةِ رَهْطٍفَهُمُ يَهتِفونَ بِالنّاسِ أينِ ثُمَّ قامُوا مَعَ النّبىّ على الْمَوْتِ فأتوا زَيناً لنا غَيْرَ شَيْنِ وَثَوى اَيْمَنُ الاَمينُ مِنَ الْقَوْمِ شَهيداً فاعتاضَ قُرَّةَ عيْنِ (1)1520. علامه شعرانى: در بحار غافقى است (2) و در حاشيه آن نوشته: غافق به وزن صاحب قلعه اى است در اندلس. و اين صحيح نيست، زيرا كه اندلس در مغرب و امروز به اسپانيا معروف است و در زمان پيغمبر صلى الله عليه و آله مسلمانان و عرب بدانجا راه نيافته بودند تا عربى از اهل آنجا شعر گويد. و صحيح آن است كه غافق قبيله اى است از يمن و غرض از استشهاد به اين اشعار آن است كه شيخين هم از جمله گريختگان بودند بر خلاف آنكه در سيره ابن هشام نوشته آنها فرار نكردند. (3) روض الجنان: محمّد بن اسحاق گفت، من براء بن عازب را پرسيدم، گفتم: روز حُنَين رسول عليه السلام به هزيمت برفت؟ گفت: لا وَاللّه، كه رسول عليه السلام هرگز به هزيمت نرفت ولكن قوم به هزيمت شدند و عبّاس آواز در ايشان داد و باز آمدند و كارزار در پيوستند از سر بشتر. رسول عليه السلام در ركاب بر پاى خاست و گفت: الآنَ حَمِىَ الْوَطيسُ؛ اكنون تنور گرم شد يعنى كارزار. (4) 1521. علامه شعرانى: عبارت عربى اين است: «و تجالد المسلمون و المشركون فلما رآهم النبى صلى الله عليه و آله قام فى ركابى سرجه»، (5) عبارت كتاب البته مصحف است و ترجمه تجالد درهم افتادن به شمشير است. (6) روض الجنان: ... انصاريان كه اين بشنيدند، دست در گريه و زارى بردند و برخاستند و دست و پاى رسول بوسه دادند و گفتند: اى رسول الله! تن و جان ما فداى تو باد و هر مال كه ما را هست به حكم تو است! اگر خواهى بر قوم خود تفرقه كن؛ و جوانان ما كه اين سخن گفتند، براى آن گفتند كه پنداشتند كه آن براى وضع قدر ايشان است، اكنون عذر مى خواهند و استغفار مى كنند، براى ايشان استغفار كن. رسول عليه السلامگفت: ... يا رب بيامرز انصاريان را و فرزندان ايشان را و فرزند زادگان ايشان را... راضى نباشى كه مردمان برگردند و نصيب ايشان گوسپند و شتر بود و در نصيب شما رسول خداى باشد گفتند: بلى!... ما به خداى و پيغامبر راضى ايم و از خداى و پيغامبر راضى ايم. رسول گفت: ... انصاريان صاحب سرّ من اند و خواصّ من اند و اگر مردمان به يك وادى فرو شوند و انصار به راهى فروشوند من به راه انصار فرو شوم. آنگه عبّاس مِرداس را پيش خواند و گفت: تو گفته اى: اَتَجْعَلُ نَهْبي وَنَهْبَ الْعُبَيْدِ بَيْنَ الاَقْرَع وعُيَيْنَة؟ ابوبكر گفت: يا رسول الله! بابى انتَ واُمّى لَسْتَ بشاعر؛ مادر و پدر من فداى تو باد شاعر نه اى، او نه چنين گفته است، گفت: چگونه گفته است؟ گفت بَيْنَ عُييْنَة وَالاَقْرَع. (7) 1522. علامه شعرانى: اگر اين سخن راستى از ابوبكر باشد و حقيقت معنى لفظ خواسته، بايد گفت در نيل حقايق و فهم مقاصد و تنبّه به قراين سخت ظاهر بين بود، مانند ساير مردان سياست؛ چون تصور نمى شود كسى كه زبان عربى بداند سجع و قافيه و وزن را تشخيص ندهد و نداند وزن عروضى بين الاقرع و عيينة فاسد است بى شبهه؛ خصوصاً كه پيغمبر صلى الله عليه و آله بالاترين مرتبه فصاحت و بلاغت داشت و فرمود: «أعطيت جوامع الكلم». (8) و مقصود از «وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ» (9) بيهوده گويى و ياوه سرايى است چنان كه پس از آن فرمود: «ما يَنْبَغِي لَهُ» نه تشخيص وزن و قافيه. سهيلى در روض الانف گويد: پيغمبر اقرع را بر عيينه مقدم داشت و اين كمال بلاغت است براى آنكه اقرع شريف بود و ايمان او نيكو شد و عيينه مردى احمق بود و مرتد گشت و در نظر آن حضرت در رتبه مؤخّر بود. (10) روض الجنان: ... گفتند: يا رسول الله! ما بر حسب نگزينيم، بفرماى تا زنان و فرزندان ما را با دهند... . (11) 1523. علامه شعرانى: يعنى از آبرو و شرف خود نگذريم و براى مال ناموس به باد ندهيم. (12)

.


1- .روض الجنان، ج 9، ص 199؛ در چاپ مشهد «العانقى» ضبط شده است.
2- .بحار الانوار، ج 21، ص 156، ح 6.
3- .روح الجنان، ج 5 ، ص 477.
4- .روض الجنان، ج 9، ص 201؛ در چاپ مشهد «از سرى» ضبط شده است.
5- .الارشاد، ج 1، ص 143.
6- .روح الجنان، ج 5 ، ص 479.
7- .روض الجنان، ج 9، ص 205.
8- .مناقب آل ابى طالب، ج 1، ص 124، فصل: فيما خصه الله تعالى به.
9- .يس (36): 69.
10- .روح الجنان، ج 5 ، ص 482.
11- .روض الجنان، ج 9، ص 206.
12- .روح الجنان، ج 5 ، ص 483.

ص: 639

. .

ص: 640

. .

ص: 641

29. «قاتِلُوا الَّذِينَ لا يُؤمِنُونَ بِاللّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الاْخِرِ وَ لا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ ...»

روض الجنان: و نيز گفت: به قيامت ايمان ندارند، و اگرچه ايشان معتقد اين چيزها باشند مؤمن نباشند، براى آنكه اعتقاد آنگه ايمان باشد كه علم باشد و از سر دليل بود و اين موافق مذهب ماست در حق همه مقلّدان و معتقدان باطل. (1) 1524. علامه شعرانى: يعنى ايمان به تقليد صحيح نيست. (2) روض الجنان: ... و شافعى را دو قول است؛ اهل ذمّت مادام تا بر شرايط ذمّت باشند از آنكه اظهار نكاح محرّمات نكنند و شرب خمر و زنا و ربا ايشان بر ذمّت باشند جزيت قبول كنند از ايشان و اگر اظهار چيزى از اين معنى كنند از ذمّت بيرون باشند و قتال ايشان حلال شود... . (3) 1525. علامه شعرانى: يعنى در زمان ظهور امام عليه السلام. اما در زمان غيبت مطلقا ابتداى به قتال جايز نيست مگر آنان ابتدا كنند. (4)

30. «وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ يُضاهِؤنَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ...»

روض الجنان: امّا گفتار ترسايان در عيسى مريم كه او پسر خداى است، گفتند: سبب آن بود كه ايشان از پس آنكه عيسى را به آسمان بردند هشتاد و يك سال بر طريقه صلاح و سَداد بماندند. نماز مى كردند و روزه مى داشتند و عبادت مى كردند تا از ميان ايشان و ميان جهودان كارزارى افتاد و در جهودان مردى بود شجاع، نام او بُولُوس، او بيامد و جماعتى بسيار از ترسايان بكشت. آنگه جهودان را گفت: من مى ترسم كه مبادا كه ترسايان بر حقّند و ما بر باطل، و اگر چنين باشد ايشان به بهشت شوند و ما به دوزخ، ولكن من كيدى كنم كه ايشان نيز به دوزخ شوند... ترسايان او را باور داشتند و او از آن جا به بيت المقدس رفت و مردى را بر ايشان خليفه كرد نام او نَسطور، و او را تعليم كرد كه خداى و عيسى و مريم سه شخص بودند، يك خداى شدند _ اين تثليث و اتّحاد كه ترسايان مى گويند. و از آن جا به روم رفت و ايشان را لاهوت و ناسوت تلقين كرد، و گفت: عيسى انس نبود و جسم نبود، ولكن پسر خداى بود. مردى ديگر را پيش گرفت نام او يعقوب بود و اين مقالت او را بياموخت. آنگه مردى ديگر را بخواند نام او مَلْكا، و او را گفت: بدان كه عيسى خداى بود، لم يزل و لايزال. آنگه هر سه را بر خود جمع كرد و ايشان را وصيّت كرد و گفت: از پس من مردمان را دعوت كنى با آنكه من شما را آموخته ام، و بدانى كه من عيسى را در خواب ديدم، مرا گفت: من از تو راضى شدم، و من فردا خويشتن بخواهم كشتن. چون دگر روز بود به مذبح آمد و خويشتن را بكشت*، و آن سه مرد از پس او ترسايان را با اين مقالات دعوت كردند، هر يكى را گروهى متابعت كردند. ميان ايشان خلافها افتاد تا به امروز و كارزار و كشتن در ميان ايشان افتاد... . (5) 1526. علامه شعرانى: اين حكايات كه درباره بولس و سه طائفه نصارا (نسطوريه و يعقوبيه و ملكانيه) نقل كردند و همچنين آنكه درباره عُزَير و حفظ تورات او آورده اند با آنكه مختلف است و حق در آن معلوم نيست، از امام معصوم روايت نشده است و احتمال قوى دارد كه قصه را اصلى بود و افكار ناقلان در آن تصرف كرده و به صورت افسانه در آمده است. و چون حاجت به دانستن تفصيل آن نيست بهتر آن است كه جز در آنچه نصّ قرآن است توقف كرد. (6)روض الجنان: «يُضاهِؤنَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ» ؛ مانندگى مى كنند در اين سخن با كافرانى كه پيش از اين بودند. (7) 1527. علامه شعرانى: يكى از دانشمندان بيروت كتابى نوشته است به نام بت پرستى و مسيحيت و ثابت كرده است همه اقوال و عقايد آنان مطابق بت پرستان هند و غير آنها است و آن كتاب در حقيقت تفسير اين آيه است. 8

.


1- .روض الجنان، ج 9، ص 214.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 6.
3- .روض الجنان، ج 9، ص 216.
4- .روح الجنان، ج 6، ص 8 .
5- .روض الجنان، ج 9، ص 221 _ 222.
6- .روح الجنان، ج 6، ص 12.
7- .روض الجنان، ج 9، ص 222.

ص: 642

. .

ص: 643

31. «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ وَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ...»

روض الجنان: مُصْعَب بن سعد روايت كرد از عدىّ بن حاتم كه گفت: من ترسا بودم و به نزديك رسول آمدم و صليبى از زر در گردن داشتم، مرا گفت: يا عدىّ! اين بت از گردن بيرون كن. من از گردن برآوردم و بينداختم. آنگه رسول عليه السلام سورتِ براءت خواندن گرفت به اين آيت رسيد كه: «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ» ، من گفتم: ما ايشان را نپرستيم. گفت: نه، به قول ايشان حرام به حلال مى دارى و حلال حرام؟ گفتم: آرى. گفت: اين عبادت ايشان بود احبار و رهبان را. و مانند اين روايت كردند از باقر و صادق عليهماالسلام (1) 1528. علامه شعرانى: اهل كتاب را در اين آيه مشرك خواند به الحاق. چون پس از آيه نجاست مشركين است حكم به نجاست بر آنها ثابت مى شود، چنان كه «وَ لَعَبْدٌ مُؤمِنٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكٍ» (2) مشرك را قسيم مؤمن قرار داد شامل اهل كتاب مى شود و در احكام جزيه و جهاد حكم مشرك ندارند چون مشرك صريح نيستند. و اين ادله در اين آيات براى الحاق كافى است. (3) روض الجنان: «وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ» ؛ و آنان كه ايشان زر و سيم گنج نهند... . و علما خلاف كردند در معنى كَنْز؛ عبداللهِ عمر گفت: هر مال كه آن را زكات بدهند آن كنز نباشد و اگرچه در زير زمين بود. و آنچه آن را زكات نداده باشند آن كنز باشد، و اگرچه بر بالاى زمين بود و اين روايت است از عبداللهِ عبّاس و ضحّاك و سدّى. و جابرِ عبداللهِ انصارى گفت: چون زكات مال بدهى گنج نباشد و آنچه شرّ او بود به زكات از او بسود*. سعيد بن الْمُسيّب گفت: مردى به نزديك عمر خطاب آمد و گفت: ملكى بفروخته ام بهاى آن چه كنم؟ گفت: برو نگاه دار در زير بسترت در زير زمين كن. گفت: پس نه گنج باشد؟ گفت: چون زكاتش داده باشى گنج نباشد.** (4) 1529. علامه شعرانى: * خمس در اين گنج نيست چون از آنِ خود او بوده و در زمين نهاده است، بلكه خمس از گنجى است كه از ديگرى بوده و اتفاقاً او بيابد. (5) 1530. ** از اين روايات و مانند آن، كه بسيار به اين مضمون آمده، چنان مستفاد مى گردد كه ملك را چون بفروشند بهاى آن خمس ندارد و اين محمول بر غالب است كه ملك را مانند كالاى تجارت براى فروش و خريد و استفاده از سود معامله نمى خرند و اگر اتفاقاً كسى تجارتش خريد و فروش ملك و خانه و امثال آن باشد خمس را بايد از ربح آن خارج كند. بالجمله، ربح اتفاقى وهبه و ميراث و امثال آنكه در صدر اسلام بسيار اتفاق مى افتاد و خمس در آن معروف نبود حكم ارباح مكاسب و منافع تجارت ندارد و مانند غوص و معدن و گنج، خمس بدان تعلق نمى گيرد. (6) روض الجنان: [رسول الله صلى الله عليه و آله] گفت: اَلاَكْثَرُون اِلاّ مَنْ قال بِالْمال هكَذا وهكَذا عَنْ يمينه و شمالِهِ وخَلْفِهِ وقَليلٌ ماهُمْ، گفت: بيشترين مردمان الاّ آن كس كه مال خود از جوانب خرج مى كند در رضاى خداى (عزّوجلّ) از چپ و راست و پس، و ايشان اندك باشند. (7) 1531. علامه شعرانى: گاهى «قال» به معنى گفت مجازاً در افعال ديگر استعمال مى شود. 8

.


1- .روض الجنان، ج 9، ص 224.
2- .بقره (2): 221.
3- .روح الجنان، ج 6، ص 14.
4- .روض الجنان، ج 9، ص 228.
5- .روح الجنان، ج 6، ص 17.
6- .روض الجنان، ج 9، ص 229.
7- .روح الجنان، ج 6، ص 18.

ص: 644

. .

ص: 645

35. «يَوْمَ يُحْمى عَلَيْها فِي نارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ...»

روض الجنان: «يَوْمَ يُحْمى عَلَيْها فِي نارِ جَهَنَّمَ» ، عامل در نصب «يومَ»، عذاب باشد، اى بَشِّرْهُمْ بِاَنْ يُعَذَّبُوا بها يَوْمَ الْقيمَةِ، گفت: بشارت ده ايشان را به عذاب در روزى كه اين سيمها و زرهاى ايشان بتابند در آتش دوزخ. (1) 1532. علامه شعرانى: از اين آيه معلوم مى گردد كه جمادات هم در قيامت محشور مى گردند و آن عالم شبيه عقل مدبّر و نفس زنده اين جهان و قوه مفكره او است كه همه چيز بدن در او جمع است از جماد و نبات و حيوان وهم صاحب مال را حاضر كنند و هم مال او را، چنان كه فرمود: «وَ مَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ» . (2) روض الجنان: پهلو آور. (3) 1533. علامه شعرانى: «پهلو آور» به معنى پهلو دار و بزرگ پهلو است، مانند تناور به معنى بزرگ تن. (4) روض الجنان: به بَر استون بنشست. (5) 1534. علامه شعرانى: يعنى كنار ستونى. (6) روض الجنان: رَبَذَه. (7) 1535. علامه شعرانى: «ربذه» نام مكانى است كه ابوذر را بدانجا نفى كرده بودند و همانجا درگذشت. 8

.


1- .روض الجنان، ج 9، ص 231.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 20. آل عمران (3): 161.
3- .روض الجنانا، ج 9، ص 232.
4- .روح الجنان، ج 6، ص 21.
5- .روض الجنان، ج 9، ص 233. در چاپ مشهد «به بَرِ ستونى» ضبط شده است.
6- .روض الجنان، ج 9، ص 234.
7- .روح الجنان، ج 6، ص 22.

ص: 646

36. «إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتابِ اللّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّمواتِ وَ الْأَرْضَ...»

روض الجنان: «إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتابِ اللّهِ...» ، حق تعالى در اين آيت گفت: عدد ماههاى سال دوازده است. جمله قرّا «عَشَر» خوانند به فتح «عين» مگر ابوجعفر كه او خواند: اثنا عْشَرَ به سكون «عين»، و نَهْروانى از او روايت كرد حذف «الف»، تا جمع ساكنين نباشد «اِثْنَعْشَر». و نصب «شَهْراً» بر تميز است بعد تمام الاسم، و آن از يازده باشد تا نود و نه، و معنى تمام است. اينجا آن است كه اسم و در تقدير تنوين است براى آنكه تقدير آن است كه اثْنانِ وعَشْرٌ چون تركيب كردند بنا كردند و در اصل منوّن بوده است. و تمام اسم به چهار چيز باشد: اضافت و تنوين و نون تثنيه و نون جمع، چه هر يكى از اين چهار چون در اسمى افتد منع كند او را از آنكه اضافت كنند او را، چه اين چيزها با اضافت به يك جاى ممكن نباشد. (1) 1536. علامه شعرانى: بيان سرّ اين قاعده نحوى است كه هرچه عدد پيش از يازده باشد و هرچه پس از نود و نه باشد به معدود اضافه مى كنند و معدود مجرور مى شود، اما از يازده تا نود و نه منصوب و حاصل مقصود آنكه چون اسم عدد به نون يا تنوين تمام شود تميز را پس از تمام شدن اسم منصوب بايد آورد و اضافه بانون و تنوين جمع نمى شود و در مركبات كه مبنى است مانند ثلاثة عشر باز تنوين مقدّر است به واسطه تركيب حذف شده نه به اضافه. (2) روض الجنان: و اشتقاق شهر از شهرت كار اوست در آنچه مردم محتاج باشند* در آن به او در محاسبات و معاملاتشان و محلّ ديونشان و حجّ و روزه و عباداتى كه محتاج باشند در آن به ماه. (3)1537. علامه شعرانى: ثعلبى گويد: «إنّما سمّي شهراً لشهرته وذلك أنّ الناس يشهرون دخوله وخروجه». و در مجمع البيان است: «والشهر مأخوذ من شهرة الأمر لحاجة الناس إليه». (4)

.


1- .روض الجنان، ج 9، ص 235.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 23.
3- .روض الجنان، ج 9، ص 238.
4- .روح الجنان، ج 6، ص 25. مجمع البيان، ج 5 ، ص 27.

ص: 647

37. «إِنَّمَا النَّسِيءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا يُحِلُّونَهُ عاماً...»

روض الجنان: «إِنَّمَا النَّسِيءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْرِ» ، ابوجعفر و ابن فرج عن البزّىّ خواندند: انّما النسيّ بالتّشديد، بى همز، قلب همز كرد «با» «يا»، پس ادغام كرد «يا» در «يا». و باقى قرّاء، به همز خواندند. و بر هر دو قرائت وزن او فعيل باشد، و روا باشد كه مصدر بود، كالحَريق و السَّعير، و اين اسم مصدر بود. و گفتند: فعيل است به معنى مفعول، كالْجَريح والقَتيل، اى الشَّهْرُ المؤخَّر. شبلى روايت كرد از ابن كثير: «نسىُ» على وزن «نِسعُ»، و نسأ، تأخير باشد... . (1) 1538. علامه شعرانى: اين قرائت نُسى _ به ضم نون و قصر الف _ بر وزن هدى است. و اين قرائت اگرچه از ابن كثير است و ابن كثير از قرّاء سبعه، لكن چون از وى متواتر نيست خواندن موافق آن جايز نباشد و از قرائت قرّاء سبعه آن معتبر است كه به تواتر از آنان ثابت شود. (2) روض الجنان: مُجاهد گفت: عرب هر دو سال حج در ماهى از ماههاى حرام كردندى؛ دو سال در ذوالْقَعده و دو سال در ذوالحجّه و دو سال در محرّم و دو سال در صفر، اين نسى ايشان بود تا اتّفاق چنان افتاد كه آن سال كه رسول عليه السلام سورت براءت فرستاد، حج در ذوالقَعده كردند، پس سال ديگر كه رسول عليه السلام حجّة الْوداع كرد، حج با ذوالحجّه افتاده بود و خداى تعالى اين سورت فرستاد و نسيء حرام كرد. (3)1539. علامه شعرانى: راويان غير اهل فن چون نقل چيزى كنند كه بدان فن آشنا نيستند نيكو از عهده بيان بيرون نمى آيند و ابوريحان بيرونى و بعضى از مفسران كه اهل فن بودند گويند نسى ء آن بود كه هر سه سال يك بار يك ماه بر عدد ماههاى سال مى افزودند و آن سال را سيزده ماه مى گرفتند تا ماهها از فصل خود تغيير نكند و محرم كه آغاز سال است منطبق با اول بهار باشد تقريبا چنان كه اكنون رسم يهود است در هر سه سال يك سال را سيزده ماه مى گيرند و ماههاى آنها كه قمرى است از محل خود در فصول شمسى تغيير نمى كند و عرب تقليد يهود مى كردند و بدين عمل قهراً ماهها از جاى حقيقى خود تغيير مى كرد نه آنكه عمداً حج را از ماهى به ماهى تغيير دهند بلكه اين نتيجه افزودن يك ماه است وگرنه خود آنها همه ماهى را كه در آن حج مى كردند ذوالحجه مى ناميدند و در واقع ذوالحجه نبود و اختلاف راويان در آن است كه آيا آن ماه زايد را چه مى ناميدند صفر يا محرم يا غير آن و اين چندان مهم نيست و بدين تفصيل معنى آيه كريمه «إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً» (4) نيز معلوم مى گردد كه حكم در مقابل آنها است كه مى پنداشتند سال سيزده ماه هم تواند بود و نسى ء را زيادت در كفر فرمود چون در روش آنان حرمت و حليت و احكام اجتماعى امر اعتبارى است نه حقيقى و به اعتقاد مسلمانان اين احكام امر الهى و حقيقى است و قابل پيش انداختن و پس افكندن و تغيير دادن نيست پس به عمل نسى ء و اعتقاد بدان كفر آنان افزوده مى شد. (5)

.


1- .روض الجنان، ج 9، ص 242.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 28.
3- .روض الجنان، ج 9، ص 243.
4- .توبه (9): 36.
5- .روح الجنان، ج 6، ص 29.

ص: 648

40. «...فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ... فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها ...»

روض الجنان: زهرى گويد: چون رسول عليه السلام در غار رفت _ و نام آن غار ثور بود _ حق تعالى بر در آن غار ثمام برويانيد و عنكبوت را الهام داد تا آنجا خانه كرد، از كرد او كبوتر بيامد و آن جا خايه نهاد. چون سراقَة بن مالك آن جا رسيد _ و او پى گيرى هول بود _ گفت: تا اينجا پَى است، از اينجا يا به آسمان رفته است يا به زمين فرو شده است... . (1) 1540. علامه شعرانى: «هول» بر وزن غول فارسى به معنى راست و درست. گويد سراقه جاى پاى مردم را درست مى شناخت. (2) روض الجنان: خواست تا اراقتى كند. (3) 1541. علامه شعرانى: يعنى بول كند. و «اراقت» به معنى ريزش است. (4) روض الجنان: «فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ» ؛ خداى تعالى سكينه و وقار و طمأنينه خود به رسول صلى الله عليه و آله فرستاد. اين قول بيشتر مفسّران است، و قول بعضى آن است كه: ضمير عايد است با ابوبكر، براى آنكه سكينه از رسول عليه السلام جدا نبود هرگز، و دگر آنكه: خوف و حزن ابوبكر را بود نه رسول را، او به سكينه محتاج تر بود. و دگر مفسّران گفتند: ضمير عايد است با رسول عليه السلام براى آنكه جمله كنايات كه در آيت هست همه راجع است با رسول، من قوله تعالى: «إِلاّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ ...» ، چون در اين چهار جاى كنايت راجع با رسول است در آن جا همچنان بايد كه باشد،* دگر آنكه: خداى تعالى در مثل اين آيت تصريح كرد به سكينه بر رسول عليه السلام فى قوله: «ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤمِنِينَ وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها...» ، بلا خلاف اين ضمير عايد جز با رسول عليه السلامنيست، چون كنايات از اوّل آيت تا به آخر همه راجع با رسول است عليه السلام آن يكى از ميانه نبايد كه راجع باشد با جز رسول**. (5)1542. علامه شعرانى: * يعنى همه ضميرها در اين آيه راجع به رسول عليه السلام است. 6 1543. ** بسيارى از علماى اهل سنت آيه را از فضايل أبى بكر شمردند و او را «يار غار» ناميدند و در آن باب تفضيل بسيار دادند و گروهى از شيعه هم در برابر آنان سخنانى چند آورده صاحب اين تفسير مناسب ندانست آتش كينه برانگيزد و در چيزى كه فايده ندارد عمر خويش ضايع كند چنان كه در مجمع البيان گويد: «وقد ذكرت الشيعة فى تخصيص النبي صلى الله عليه و آله في هذه الآيه بالسكينة كلاماً راينا الاضراب عن ذكره أحرى لئلاّ نبينا ماسب الى شى ء». 7 شكى نيست كه شيعه على عليه السلام را اولى و أحق به خلافت مى دانند أما واجب نمى داند در حضور هر يك از اهل سنت ديگران را لعن آشكار كنند و نيز مى دانيم از اين كه أبوبكر شبى در غار پيغمبر صلى الله عليه و آله به سر برد به اتّفاق شيعه و سنى دليل خلافت او نيست. 8

.


1- .روض الجنان، ج 9، ص 252.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 36.
3- .روض الجنان، ج 9، ص 253_254.
4- .روح الجنان، ج 6، ص 37.
5- .مجمع البيان، ج 5 ، ص 32: «وقد ذكرت الشيعة فى تخصيص النبى صلى الله عليه و آله فى هذه الآية بالسكينة كلاماً رأينا الاضراب عن ذكره أحر لئلا ينسبنا ناسب إلى شى ء».

ص: 649

. .

ص: 650

48. «لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ وَ قَلَّبُوا لَكَ الْأُمُورَ حَتّى جاءَ الْحَقُّ...»

روض الجنان: «يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ» ... براى شما طلب فتنه مى كنند... . راوى خبر گويد: سبب نزول آيت آن بود كه: چون رسول عليه السلام لشكرگاه بزد بثنية الوَداع، عبدالله اُبىّ لشكرگاه خود با جمع منافقان به ذى حَدّه برد _ فروتر از ثنيّة الوداع _ و لشكر او كم از لشكر رسول نبودند. (1) 1544. علامه شعرانى: از اين عبارت چنان متبادر مى شود كه ذى حده نام جايى است. و در سيره گويد: او با لشكر عليحده پايين تر از رسول صلى الله عليه و آله به طرف ذباب فرود آمد. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 9، ص 260_261.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 43. سيرة النبىّ، ج 4، ص 946.

ص: 651

49. «وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ ائْذَنْ لِي وَ لا تَفْتِنِّي أَلا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا...»

روض الجنان: «وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ ائْذَنْ لِي وَ لا تَفْتِنِّي» ، آنگه گفت: از ايشان، يعنى از منافقان بعضى هستند و «مَنْ»، نكره موصوفه است، و آيت در جدّ بن قيس آمد _ و او از رؤوس منافقان يكى بود _ كه چون رسول عليه السلام به غزات تبوك خواست رفتن، او را گفت: يا ابا وَهْب هلْ لَكَ فى جهاد بنى الاَصْفَر تتَّخذُ مِنهُمْ سرارىّ وَوُصفاء، افتد تو را كه با بنى الاَصْفَر كارزار كنى... . (1) 1545. علامه شعرانى: «سرارى» جمع سريه به معنى كنيز كه براى فراش و همخوابكى معيّن كند و «وصبفه» خادمه خوش روى است. (2)

51 . «... هُوَ مَوْلانا وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤمِنُونَ»

روض الجنان: «وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤمِنُونَ» ؛ و بر خداى بايد تا توكّل كنند مؤمنان، نه بر نصرت و نجدت منافقان. (3) 1546. علامه شعرانى: [ نجدت ] يعنى كمك و يارى. (4)

58 . «وَ مِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقاتِ...»

روض الجنان: ظاهر سِترى. (5) 1547. علامه شعرانى: يعنى ظاهر الصلاح بودن. (6) روض الجنان: بعضى ديگر گفتند: هر كه او را مادتى باشد از دخلى يا كشتى اگر مالك نصاب باشد يا نباشد، صدقه حرام است او را. (7) 1548. علامه شعرانى: يعنى زراعت. 8

.


1- .روض الجنان، ج 9، ص 261.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 44.
3- .روض الجنان، ج 9، ص 263.
4- .روح الجنان، ج 6، ص 45.
5- .روض الجنان، ج 9، ص 272.
6- .روح الجنان، ج 6، ص 52 .
7- .روض الجنان، ج 9، ص 273.

ص: 652

60. «إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكِينِ وَ الْعامِلِينَ عَلَيْها وَ الْمُؤلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ...»

روض الجنان: «وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ» ، از توابع جهاد است، و جهاد را وجوبش بر وجود امام موقوف است، تا امام نباشد جهاد واجب نبود، و همچنين فى سَبيل اللهِ كه اسباب و آلات جهاد است. (1) 1549. علامه شعرانى: بر اين مذهب كه سبيل الله خاصّ جهاد است نمى توان ساير مصارف مَلِكى را از زكات ادا كرد، مانند رزق قضات و مؤذّنان و معلم آداب و آنچه مصارف مطلق بيت المال است و براى آن خراج معين شده كه در هرچه امام صلاح بداند از مصالح ملكى صرف تواند كرد. بالجمله زكات براى خيرات و مبرّات است و خراج براى مصارف عامه حكومت و اين دو با يكديگر فرق دارند در احكام و در مصرف. اما خراج را كه عمده درآمد بيت المال است، امام مختار است به هر جا صلاح داند ببرد و به مصرف رساند و شرط آن فايده و مصلحت مسلمانان است. (2)

66. «لا تَعْتَذِرُوا قَدْ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ...»

روض الجنان: حق تعالى گفت، بگو اين منافقان را: «لا تَعْتَذِرُوا» ؛ عذر مخواهى كه كافر شدى به اين گفتار پس از ايمانتان، يعنى اظهار شما ايمان را، براى آنكه كفرِ كفر پس از ايمان درست نيايد بر اصل ما چنان كه بيان كرديم پيش از اين، چه اگر چنين باشد مؤدّى بود با احباط، و معنى آن است كه: مظهر كفر شدى پس از آنكه مظهر ايمان بودى، يعنى كافر شدى پس از آنكه منافق بودى. (3) 1550. علامه شعرانى: احباط باطل است و ارتداد بعد از ايمان حقيقى هم باطل است، چون به احباط مى انجامد. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 9، ص 279.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 57 .
3- .روض الجنان، ج 9، ص 286.
4- .روح الجنان، ج 6، ص 62.

ص: 653

69. «كَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ كانُوا أَشَدَّ مِنْكُمْ قُوَّةً...»

روض الجنان: ابُوهريره روايت كرد از رسول صلى الله عليه و آله كه او گفت: لَتأخُذُنَّ كما اَخَذَتِ الاُممُ من قَبْلِكُم ذِراعاً بِذراع و شِبراً بشبرِ وباعاً بباعٍ حتّى لوْ اَنَّ احداً من أوُلئكَ دخلَ جُحْر ضَبّ لدخَلْتُمُوهُ، گفت: شما همان طريقت گيرى كه آنان كه پيش شما بودند ارش به ارش و دست به بدست، و ور به ور تا اگر يكى از ايشان در سوراخ سوسمارى شده باشد شما نيز همچنان كنى. (1) 1551. علامه شعرانى: ترجمه «شبر به شبر» است يعنى وجب به وجب و معروف در فارسى دست است چنان كه باء جزء كلمه باشد و مناسب آن است كه بفرمايد «دست به دست». و اگر نسخه صحيح باشد شاهد آن است كه دست بدون باء هم به معنى وجب آمده است اما در برهان قاطع دست را به معنى وجب ذكر نكرده و «بدست» را ذكر كرده است. (2)

72. «وَعَدَ اللّهُ الْمُؤمِنِينَ وَ الْمُؤمِناتِ جَنّاتٍ تَجْرِي... مَساكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنّاتِ عَدْنٍ...»

روض الجنان: عطاء الخراسانى گفت، فى قوله: «وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنّاتِ عَدْنٍ» ، كوشكها باشد از زبرجد و درّ و ياقوت، بوى او مى دهد از پانصد ساله راه، «جَنّاتِ عَدْنٍ» قصبه بهشت است و سقف آن عرش خداست «وَ رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ أَكْبَرُ» ؛ و رضاى خداى تعالى از ايشان، ايشان را از بهشت بهتر و مهتر باشد. (3) 1552. علامه شعرانى: لذت فرع علم و ادراك است جماد كه ادراك ندارد لذت نبرد و خوشى نيابد و موجودات ملأ اعلى كه در ادراك از اين عالم برترند لذاتشان هم بالاتر است اما ادراكشان بيشتر است، چون مى دانيم از گذشته و آينده و اسرار باخبرند و ما به اتصال با آنها در رؤياى صادقه از آينده و اسرار با خبر مى شويم و محال است موجودات چنان كامل در سعادت از ما بالاتر نباشند و ما هم كه پس از عمل و علم از آنها شويم و با آنها محشور گرديم و يكى از آنان باشيم البته از سنخ سعادت آنها ما را نيز خواهد بود، غير آنكه از سنخ سعادت جسمانى خواهيم داشت و آن رضوان پروردگار است كه ادراك بالاترين كمالات باشد. حتى در اين عالم هم اگر چنين رضوان حاصل شود بهترين لذت خواهد بود. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 9، ص 289؛ در چاپ مشهد «رَشْ به رَشْ و بَدَست به بَدَست» ضبط شده است.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 64. برهان قاطع، ص 167.
3- .روض الجنان، ج 9، ص 296.
4- .روح الجنان، ج 6، ص 69.

ص: 654

74. «يَحْلِفُونَ بِاللّهِ ما قالُوا...»

روض الجنان: وجُهينى از حُلفاى انصار بود. (1) 1553. علامه شعرانى: هم سوگند و هم پيمان. (2)

76 _ 77. «فَلَمّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ * فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِي قُلُوبِهِمْ...»

روض الجنان: خداى او را گوسپندى بى مرداد. (3) 1554. علامه شعرانى: بى مر يعنى بى شمار. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 9، ص 298.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 71.
3- .روض الجنان، ج 9، ص 309.
4- .روح الجنان، ج 6، ص 79.

ص: 655

81 . «فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللّهِ...»

روض الجنان: «فَرِحَ الُْمخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللّهِ» ، حق تعالى در اين آيت ذكر آنان كرد كه ايشان در غزات تبوك از رسول عليه السلام باز پس استادند، گفت: آن مخلّفان، باز پس گذاشتگان، شادمانه اند به خلاف و مخالفت رسول و اين قول قُطرُب و مؤرّج است، و نصب او بر مفعول له باشد. ابوعبيده گفت: بعد رسول الله و انشد قول الشاعر: عَقَبَ الرَّبيعُ خِلافَهُمْ فكَانّمابَسَطَ الشّواطِبُ بَيْنَهُنَّ حصيراً (1)1555. علامه شعرانى: يعنى ابوعبيده گفت: خلاف به معنى بعد است و «خلاف رسول الله» يعنى بعد از رسول الله. و اين بيت را شاهد آورد كه سراها پس از ايشان ويران و كهنه شد، گويى زنان حصير باف ميان خودشان حصير گستردند، يعنى آويختند و مانعِ ديدنِ يكديگر شدند. و در بعض كتب «حولهنّ حصيراً» و آن بهتر است. (2)

87 . «رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ وَ طُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ»

روض الجنان: «رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ» ، گفت: راضى شده اند به آنكه با خوالِف باشند، و خوالف گفتند: زنان و كودكان و پيران و بيماران و خداوند عاهت باشند كه به آن معذور باشند در تخلّف از جهاد. و خوالِف، جمع خالفه باشد بر قياس، و جمع خالف على غيْرِ قياس فى حُرُوف شاذَّةٍ غَيْرِ مقيسَةٍ، نحو: هالك و هوالك، و فارس و فوارس، و غارب لاَِعْلى الْمَوْجِ وغوارب. (3) 1556. علامه شعرانى: يعنى «غارب» گويند و از آن موج بسيار بلند خواهند و جمع آن «غوارب» باشد. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 9، ص 313.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 82 .
3- .روض الجنان، ج 9، ص 317.
4- .روح الجنان، ج 6، ص 85 .

ص: 656

90. «وَ جاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرابِ لِيُؤذَنَ لَهُمْ وَ قَعَدَ الَّذِينَ كَذَبُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ...»

روض الجنان: «وَ قَعَدَ الَّذِينَ كَذَبُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ» ؛ و بنشستند از جهاد آنان كه با خداى و پيغمبر دروغ گفتند، يعنى منافقان در اظهار ايمان و ابطان كفر. محمّد بن اسحاق گفت: آيت در بنى غفار بن خفاف بن ايماء آمد كه ايشان خويشتن را بر رسول عليه السلامعرض مى كردند. (1) 1557. علامه شعرانى: در تفسير درّ المنثور گويد از قول ابن اسحاق كه آيه در بنى غفار آمد و يكى از ايشان خفاف ابن ايماء بود. (2)

92. «وَ لا عَلَى الَّذِينَ إِذا ما أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لا أَجِدُ ما أَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ...»

روض الجنان: «وَلا عَلَى الَّذينَ» ؛ و نه نيز بر آنان حَرَجى است كه به تو آيند تا تو ايشان را بردارى، يعنى بر نشانى... . (3) 1558. علامه شعرانى: يعنى مركوب دهى. (4)

100. «وَ السّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ...»

روض الجنان: «وَ السّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ» ؛ رفع سابقون، به ابتداست، و خبر او «رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ» ، گفت: از پيش روندگان پيشينيان آنان كه از جمله اوّلينان سبق بردند به ايمان از جمله مهاجران كه خانه و مال و ملك رها كردند و از مكّه با رسول به مدينه هجرت كردند، و نيز انصار كه در مدينه ياران رسول بودند، و او را يارى كردند، و اين گروهى بودند كه پيش از هجرت به دو سال ايمان آورده بودند. و يعقوب خواند: والاَنْصارُ، به رفع عطفاً على قوله: «وَ السّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ» ... . و ثَعْلبى امام اصحاب الحديث در تفسير آورد كه: آن صحابى كه والاَنْصارُ خواند، عمر خطّاب بود. اُبَىّ او را گفت: والانصار، به جرّ بايد خواندن. «وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ» ، «واو» از او حذف نبايد كرد. عمر، قول او نمى شنيد و قبول نمى كرد تا عمر سه بار بخواند: والاَنْصارُ، «الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ» ، و اُبَىّ گفت: «وَ الْأَنْصارِ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ» ، بِالْجَرّ، والْواو. به بار چهارم عمر را گفت: چرا از من نشنوى! والله لَقَد قَرَأْتُ على رسُول اللّه: «وَ الْأَنْصارِ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ» ، وانْتَ تبيع الْقُرْطَ بِبَقيع الْْغَرْقَدِ*، گفت: آنگه كه من بر پيغامبر اين خواندم تو به بقيع غَرْقد قُرط مى فروختى، عمر گفت: صدقت؛ راست مى گويى، حَفِظْتُمْ وَنَسينا وتَفَرَّغْتُمْ وشُغِلْنا وَشَهدْتُمْ وغِبْنا؛ شما ياد داشتى و ما فراموش كرديم، و شما فارغ بوديد و ما مشغول بوديم**، و شما حاضر بوديد و ما غايب بوديم... . (5) 1559. علامه شعرانى: * «بقيع غرقد» قبرستان مدينه است، و «قرط» گوشواره است، و «قرظ» مازو. رسم است كه چون زنان به زيارت قبور روند جماعتى زيورهاى زنانه در دست گيرند به آنها بفروشند. (6) 1560. ** گويى اين مكالمه پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله بود، و عمر انصار را بدين سخن سرزنش مى كند. و چون قريش انصار را دوست نداشتند كه به يارى آنان پيغمبر قوت گرفت و اقوام قريش را بكشت و در اين كلام تذكار مى دهد كه: باز ما مشغول امر حكومت شديم و اختيار دنيا از شما گرفتيم و شما هم به قرآن خواندن نشستيد و در اين باب بر ما فزونى داريد. و مقصودش تواضع و فروتنى نبود، بلكه چنان كه اهل دنيا با طالب علمى گويد: تو بنشين و كتاب ورق بزن. پس از آن هم معاويه انصار را توهين مى كرد و يزيد در واقعه حرّه آنها را قتل عام نمود تا انتقام يارى آنها را در قتل اقوام خود بگيرند. و بخارى و مسلم در صحيحين روايت كردند از پيغمبر صلى الله عليه و آله: علامت ايمان حبّ انصار است و علامت نفاق بغض ايشان. (7) روض الجنان: و مخالفانِ ما اگرچه روايت كرده اند كه: از جمله سابقان ابوبكر بود و زَيْد ابن حارثه، تسليم كنند كه اميرالمؤمنين بر ايشان سابق بود در ايمان، جز آنكه گفتند كه على كودك بود و ابوبكر پير، و ايمان على را آن موقع نبود كه ايمان ابوبكر را، گوييم: ايمان على لاجرم لاعَنْ كفرٍ باشد، و ايمان جز او ايمان عن كفرٍ باشد. و اگر مراد به موقع و نفى موقع قبول است، محال باشد اين دعوى كردن براى آنكه تا رسول دعوت نكرد على غيب ندانست كه ايمان آوردن بدو واجب است. و اگر رسول عليه السلامعلى را از روى صغرِ سن بدان جا ندانست كه او را دعوت بايد كردن و آنگه دعوت كرد او را، اين تابان و طعن بر رسول است عليه السلام و اگر مراد به موقع كثرت ثواب است و قلّت او، اتّفاق است كه هيچ پيغامبر را و هيچ فريشته را بدين طريق نيست*، و اگر تعلّل به صغر سنّ است، اعتبار در اين معنى به سنّ نيست**، بل به كمال عقل است. (8) 1561. علامه شعرانى: * يعنى هيچ كس نمى داند مقدار ثواب اعمال مردم را. (9) 1562. ** اين دعوى كه نشايد على در نه سالگى تا دوازده سالگى مؤمن باشد خارج از اتفاق مسلمانان است. و بايد دانست كه علماى ظاهر ميان احكام عقلى و شرعى اشتباه كردند. سنّ بلوغ شرط تكليف شرعى است؛ چون حدّى است كه به شرع ثابت شده است و ايمان به خدا و رسول حكم عقلى است و اگر واجب باشد و صحيح بود از هركس كه تعقلِ ايمان كند و قدرت بر آن دارد صحيح است و به حكم عقل بر او واجب؛ خواه به سنّ معين رسيده يا نرسيده باشد. (10) روض الجنان: ... و هر يكى از ايشان قَعْبى حَيْس در دست گرفته... . (11) 1563. علامه شعرانى: يعنى قدح چوبى پر از طعامى كه «حيس» نامند و آن طعامى است از روغن و خرما و كشك ترتيب دهند. 12

.


1- .روض الجنان، ج 10، ص 4.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 89 .
3- .روض الجنان، ج 10، ص 5 .
4- .روح الجنان، ج 6، ص 89 .
5- .روض الجنان، ج 10، ص 11.
6- .روح الجنان، ج 6، ص 94.
7- .روح الجنان، ج 6، ص 94. صحيح بخارى، ج 1، ص 10.
8- .روض الجنان، ج 10، ص 15_16.
9- .روح الجنان، ج 6، ص 97.
10- .روح الجنان، ج 6، ص 98.
11- .روض الجنان، ج 10، ص 17.

ص: 657

. .

ص: 658

. .

ص: 659

101. «وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرابِ مُنافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ...»

روض الجنان: بيرون مدينه بر پيرامن. (1) 1564. علامه شعرانى: يعنى حومه و اطراف. (2) روض الجنان: فرّاء گفت: مَرَنوا عليه؛ خوگوار و معتاد شدند بر آن. (3) 1565. علامه شعرانى: خوگوار خوى گرفته و عادت كرده. (4) روض الجنان: عذاب دبيله. (5) 1566. علامه شعرانى: «دبيله» به صيغه تصغير سختى است و زخمى كه آن را «كفگيرك» گويند. (6)

102. «وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً عَسَى اللّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ...»

روض الجنان: ... حق تعالى گفت: كار ايشان به خداى است، اگر خواهد عذاب كند ايشان را، و اگر خواهد عفو بكند ايشان را. و اين آيت دليل است بر آنكه، خداى را باشد كه قبول توبه نكند و او به قبول آن متفضّل است، چه اگر واجب بودى موقوف نبودى بر مشيّت... . (7) 1567. علامه شعرانى: چنان كه مكرر در اين تفسير گذشت قبول توبه بر خدا واجب نيست، اگر خواست تفضّل مى كند. و آن روايات كه در وقت قبول توبه آمده است تا هنگام مرگ و مشاهده عالم آخرت و آنگه روح در حنجره آيد، مقصود اقتضا و قابليت است نه عليت تامّه؛ يعنى در مظنّه قبول است نه حتمى. (8) روض الجنان: ... اين جماعت بيامدند _ و دوازده مرد بودند: ثعلبة بن حاطب بود و مُعَتِّب بن قُشَير، و ابُوحبيبة بن الاَغر، و عبّاد بن حُنَيف برادر سهل بن حنيف، جارية بن عامر و پسرانش مُجَمِّع، و زيد، و نفيل بن الحارث، و بِجادبن عثمان، و بخرج، و وديعة بن ثابت، و مسجدى بنا كردند در پهلوى مسجد قُبا. 9 1568. علامه شعرانى: اين اسامى كه در متن كتاب مصحف بود موافق سيره ابن هشام تصحيح گرديد. 10

.


1- .روض الجنان، ج 10، ص 23.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 103.
3- .روض الجنان، ج 10، ص 24؛ در چاپ مشهد «دوبيله» ضبط شده است.
4- .روح الجنان، ج 6، ص 104.
5- .روض الجنان، ج 10، ص 33.
6- .روح الجنان، ج 6، ص 110.
7- .روض الجنان، 10، ص 34؛ در چاپ مشهد اين گونه آمده است: «اين جماعت بيامدند _ و دوازده مرد بودند: ثعلبة بن حاطب بود و مُعَتَب بن قُشير، و ابُوحبيبة بن الازعر، و عبّاد بن حُنَيف برادر سهل بن حنيف، حارثة بن عامر و پسرانش مُجمّع، وزيد، و نَبْتَل بن الحارث، و بجادبن عثمان، و بَخْدج، و وديعة بن ثابت، و مسجدى بنا كردند در پهلوى مسجد قُبا».
8- .روح الجنان، ج 6، ص 111. رك: سيرة النبىّ، ج 2، ص 366.

ص: 660

108. «لا تَقُمْ فِيهِ أَبَداً لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى...»

روض الجنان: آن گاه نهى كرد رسول را، گفت: «لا تَقُمْ فِيهِ أَبَداً» ؛ هرگز آن جا مرو و آن جا مه اى است، و نهى به ظاهر رسول راست و به معنى رسول را و جمله مؤمنان را كه در آن مسجد ضرار شوند. آنگه مدح كرد مسجد ديگر را، رسول عليه السلام چون اين آيات آمد، مالك بن الدُّخْشُم را _ و او از بنى عوف بود _ و مَعن بن عدىّ را و عامر بن السكر را گفت: بروى و به مسجد اين ظالمان شوى و ويران بكنى و بسوزى... . (1) 1569. علامه شعرانى: در سيره ابن هشام گويد: معن بن علاى يا برادرش عاصم بن عدى. (2) نام عامر بن السكر جايى نيافتم. (3) روض الجنان: و رسول عليه السلام فرمود تا: به خاك افگن كردند و مزبله اى شد آن. (4) 1570. علامه شعرانى: خاك افكن جايى كه در آن زباله ريزند. (5) روض الجنان: ... معنى آن باشد كه: آن كس كه بناى خود يعنى بناى مسجد بر تقوا و پرهيزگارى نهد و رضاى خداى تعالى، بهتر باشد يا آنكه بناى بنيت خود بر كرانه چاهى يا گوى بيران ويروان نهد كه فرو شود. (6) 1571. علامه شعرانى: «گو» به معنى گودال. (7) روض الجنان: الْمِجْرَفَةُ لآلة الجرف. (8) 1572. علامه شعرانى: بيل. (9)

.


1- .روض الجنان، ج 10، ص 35 _ 36؛ در چاپ مشهد «عامر بن البكير» ضبط شده است.
2- .سيرة النبىّ، ج 4، ص 956.
3- .روح الجنان، ج 6، ص 111.
4- .روض الجنان، ج 10، ص 36.
5- .روح الجنان، ج 6، ص 112.
6- .روض الجنان، ج 10، ص 39؛ در چاپ مشهد «چاهى ويران يا چله اى ويران» ضبط شده است.
7- .روح الجنان، ج 6، ص 114.
8- .روض الجنان، ج 10، ص 41.
9- .روح الجنان، ج 6، ص 115.

ص: 661

111. «إِنَّ اللّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْراةِ وَ الاْءِنْجِيلِ...»

روض الجنان: در خور است. (1)1573. علامه شعرانى: «در خور است» يعنى به كار او مى خورد، پس مى خرد. (2) روض الجنان: «إِنَّ اللّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤمِنِينَ» ؛ تا تو بيگانه باشى او را چه كرا* كند كه با تو شراء كند، و چون آشنا شدى او را چه منع كند از آنكه با تو بيع كند. پس اوّل قدم در نه، دست بيعت بده تا به نوبت دوم به صفقه بيع دست بر دست زنند، پاى در نه و دست بده و جان و مال از دست بده تا چو مالت نباشد، مآلت باشد، و چون جانت نباشد جنانت باشد. تا تو مالك خودى، تو را جز مالك** مالكى نباشد، و آن را كه مالك، مالك بود به غايت هالك بود... . (3) 1574. علامه شعرانى: *يعنى چه ارزش دارد. (4) 1575. ** يعنى مالك دوزخ. (5) روض الجنان: اِشارَة اُخْرى: عزيز مصر يوسف را بخريد و خواصّ اهلش را به خدمتِ او مشغول كرد و اهلش را گفت: «اَكْرِمي مَثويهُ...» ، همچنين حق تعالى چون تو را بخريد ملائكه ملكوت رابه خدمت تو مشغول كرد تا بهرى حافظان تواند، و بهرى دبيران تواند. و بهرى خازنان تواند، و بهرى پايمردان* و كيلدران** و عذر خواهان تواند. (6) 1576. علامه شعرانى: * «پايمرد» ياور و معاون. (7) 1577. ** مصحّف لغتى است كه براى ما معلوم نشده، شايد آن هم به معنى استغفار كننده و معذرت جوى بوده است و در نسخه اى «ووكيل در آن». (8) روض الجنان: «وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا» ... و از دو وجه وفا كردن بدو واجب است: يكى آنكه جزاست بر عمل و ثواب بر جهاد، و اين واجب است. و دگر اِنجاز وعد است و خلف وعد قبيح باشد، و اين مشتمل بود ثواب و عِوض را، ثواب بر يَقْتُلُونَ، و عوض بر يُقْتَلُون. 9 1578. علامه شعرانى: عوض بر رنج غير اختيارى است كه به انسان رسد، مانند كشته شدن و ثواب بر عمل اختيارى مانند كشتن. 10

.


1- .روض الجنان، ج 10، ص 44.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 117.
3- .روض الجنان، ج 10، ص 45.
4- .روح الجنان، ج 6، ص 118.
5- .روض الجنان، ج 10، ص 47؛ در چاپ مشهد «و وكيلِ دران» ضبط شده است.
6- .روح الجنان، ج 6، ص 119.
7- .روض الجنان، ج 10، ص 54 _ 55 .
8- .روح الجنان، ج 6، ص 124.

ص: 662

. .

ص: 663

112. «التّائِبُونَ الْعابِدُونَ الْحامِدُونَ السّائِحُونَ...»

روض الجنان: آنگه وصف كرد اين مؤمنان را كه اين مبايعت مى كنند* گفت: «التّائِبُونَ» . (1) 1579. علامه شعرانى: در حديث است كه زهرى حضرت على بن الحسين را در راه حج ديد و گفت جهاد را براى سختى آن ترك كردى و به حج روى نمودى با آنكه خداى گفت: «إِنَّ اللّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ» (2) . امام عليه السلام فرمود: تتمّه آيه را بخوان «التّائِبُونَ الْعابِدُونَ» تا آخر آيه. و گفت هرگاه اين مردم را ديديم كه صفاتشان اين گونه باشد جهاد با آنان افضل از حج است؛ يعنى شرط جهاد امام معصوم است و غير معصوم هرگاه لشكرى تابع خود ديد فساد مى كند نه جهاد. (3)

113. «ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَ لَوْ كانُوا أُولِي قُرْبى...»

روض الجنان: [در حديث ابرهه صباح آمد كه به عبدالمطلب گفت:] تو در شترى چند گرگين حديث مى كنى، گفت: چنين است، مرا با شتر خود كار است، از حديث خانه انديشه ندارم... . (4) 1580. علامه شعرانى: مبتلا به مرض جَرَب. (5) روض الجنان: ... خداى تعالى آيت فرستاد و ايشان را تنبيه كرد. بر گمانِ بد و ظنِّ خطا كه بر رسول بردند، گفت: ندانى كه پيغامبر را نباشد كه براى مشركان استغفار كند. و امّا تفسير آيت آن است كه: اين نهى نيست، بل نفى است چنان كه گفت: «ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها...» (6) ، و قوله: «وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ...» (7) ، «وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤمِنَ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ...» (8) ، و محال است گفتن كه، اين آيات را معنى نهى است براى آنكه، انبات درخت و مرگ مقدور ما نيست، ما را از آن چگونه نهى كند و حديث ايمان ما را به آن امر كرده اند نه نهى... . (9) 1581. علامه شعرانى: يعنى حكايت ايمان كه در آيه «وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤمِنَ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ» است محال است به معنى نهى باشد، چون ما را نهى از ايمان نكردند بلكه امر كردند، پس اين آيه «ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ» مؤيد قول ما است. (10) 114.» ... إِنَّ إِبْراهِيمَ لَأَوّاهٌ حَلِيمٌ» . روض الجنان: نخعى گفت: اَوّاه، فقيه باشد. (11) 1582. علامه شعرانى: در بعض كتب به جاى «فقيه»، عفيف روايت كردند. (12)

.


1- .روض الجنان، 10، ص 55 .
2- .توبه (9): 111.
3- .روح الجنان، ج 6، ص 124.
4- .روض الجنان، 10، ص 58؛ در چاپ مشهد به جاى «گرگين»، «گَرگِن» ضبط شده است.
5- .روح الجنان، ج 6، ص 126.
6- .نمل (27): 60.
7- .آل عمران (3): 145.
8- .يونس (10): 100.
9- .روض الجنان، 10، ص 59 .
10- .روح الجنان، ج 6، ص 127.
11- .روض الجنان، ج 10، ص 62.
12- .روح الجنان، ج 6، ص 129.

ص: 664

. .

ص: 665

117. «لَقَدْ تابَ اللّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ...»

روض الجنان: مراوحه. (1) 1583. علامه شعرانى: «مراوحه» يعنى يكديگر را راحت كردن. (2)

122. «وَ ما كانَ الْمُؤمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ...»

روض الجنان: مجاهد گفت: آيت در حقّ گروهى آمد از صحابه رسول كه ايشان به قبايل و اَحياى عرب رفته بودند به باديه تا ايشان را فقه آموزند... . (3) 1584. علامه شعرانى: «اَحياى عرب» قبائل كوچك و جزء، جمع حى است. (4) روض الجنان: و حسن بصرى گفت: مراد به اين فِرقت جماعت نافِره اند، و معنى آيت آن است كه: چرا از هر قومى گروهى به غزا نرفتند... . (5) 1585. علامه شعرانى: «نافره» يعنى بيرون رونده. (6) روض الجنان: و باقر عليه السلام آن قول گفت كه از عبداللهِ عبّاس و ضحّاك حكايت كرديم چون مسلمانان بسيار شدند، خداى تعالى گفت: به مُناوَبَه جهاد كنى، چون جماعتى بروند جماعتى با رسول مقام كنند تا فقه بياموزند، دگر نوبت اينان بروند و ايشان مقام كنند... . (7) 1586. علامه شعرانى: اگر اين قول از حضرت باقر عليه السلام ثابت شود و روايت يقينا صحيح باشد قول معصوم حجت است و اگر نسبت قول به آن حضرت مشكوك باشد بر حسب سياق كلام دور مى نمايد كه فقه آموزان گروه ديگر باشد و بيرون روندگان ديگر، بلكه ظاهر آيه كريمه آن است كه چرا گروهى بيرون نمى روند از هر قوم تا همين بيرون روندگان فقه آموزند و سوى قوم خود باز گردند. اما علت عدول از اين تفسير آن است كه مبدأ سفر را مدينه فرض كردند و آنكه مى خواست فقه آموزد از مدينه بيرون نمى رفت بلكه از خارج به مدينه مى آمد. و ما گوييم لازم نيست مبدأ سفر را از مدينه گيريم بلكه گوييم چرا از محل خود به مدينه نرفتند. (8) روض الجنان: ... آنچه ظاهر آيت اقتضا مى كند، بيش از اين وجوب نفر نيست بر هر طايفه اى از هر جماعتى براى تفقّه، مستفاد آيت وجوب تفقّه باشد و وجوب طلب او،* و تسليم نكنيم كه طايفه واقع اند بر گروه اندك، بل روا بود كه طايفه اسمى باشد كه بر عددى افتد كه ايشان به حدّ تواتر باشند، و خبر ايشان ايجاب علم كند، و اگر تسليم كنيم كه اين يكى باشد يا جماعتى اندك از آن جا كه چون انذار بر اينان واجب بود قبول برايشان واجب بود كه مى شنوند پيش آنكه نظر كنند و بحث كنند. و خداى تعالى عند انذار منذران بر شنوندگان ايجاب حذر كرد و حذر قبول نباشد، بل روا بود كه حذر بعد البحث عن ذلك بايد كردن، نبينى كه چون خاطر فراز آيد، مكلّف را عند خطور الخاطر واجب نيست او را كه آنچه به دل او بگذرد اعتقاد كند، انّما واجب بر او نظر است تا چون نظر كند علم حاصل كند خود را، آنكه موافق ادلّه باشد قبول واجب بود بر او. همچنين ممتنع نباشد كه بر اين مستمعان انذار بحث و نظر و اجتهاد واجب باشد تا از آن اقوال، قبول آن كنند كه موافق ادلّه باشد _ واللّهُ اَعْلمُ بِالصّوابِ**. (9) 1587. علامه شعرانى: * تفقّه، ياد گرفتن احكام دين است بافهم و تبصّر، خواه در اصول دين و اخلاق و تفسير و حديث و امثال آن باشد و خواه در مسائل فروع از طهارت و نماز و عبادات و معاملات و غير آن. و از آيه كريمه واجب بودن همه اينها معلوم مى گردد و عامه مردم هم معتقدند مجتهد آن است كه عالم به همه قواعد دين باشد. (10) 1588. ** يعنى فايده فقه آموختن و تعليم و وعظ و بيان احكام، تنبيه و تذكار شنوندگان است؛ چون تا كسى آنان را متوجه نسازد به فكر تحقيق و تفحص نمى افتند نه آنكه هرچه شنيدند خواه تشخيص حق و باطل بدهند يا ندهند تعبداً قبول آن واجب باشد مگر در مسائل فروع دين كه تقليد عامه مردم از مجتهدين واجب است اما در غير فروع دين كه در اصطلاح قرآن فقه شامل آن هم مى شود. حذر كردن واجب است نه قبول كردن و حذر كردن موجب فكر و نظر و تحقيق و استدلال است. 11 روض الجنان: رسول عليه السلام گفت: الجارُ اَحَقُّ بصنيعه. 12 1589. علامه شعرانى: صنيع به معنى احسان است؛ يعنى همسايه به احسان سزاوارتر است. 13

.


1- .روض الجنان، ج 10، ص 65.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 131.
3- .روض الجنان، ج 10، ص 80 .
4- .روح الجنان، ج 6، ص 141.
5- .رو ض الجنان، ج 10، ص 80 .
6- .روح الجنان، ج 6، ص 142.
7- .روض الجنان، ج 10، ص 81 .
8- .روض الجنان، ج 10، ص 81 _82 .
9- .روح الجنان، ج 6، ص 143.
10- .روض الجنان، ج 10، ص 82؛ در چاپ مشهد به جاى «بصنيعه»، «بصقبه» ضبط شده است.

ص: 666

. .

ص: 667

125. «وَ أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ وَ ماتُوا وَ هُمْ كافِرُونَ»

روض الجنان: و از اميرالمؤمنين روايت كرده اند كه او گفت: ايمان پاره سپيدى باشد كه در دل پديد آيد، چندان كه ايمان زيادت مى شود آن سپيدى زيادت مى شود تا همه دل سپيد شود، و نفاق پاره سياهى باشد كه در دل پديد آيد، چندان كه نفاق مى فزايد آن سياهى مى افزايد تا همه دل سياه شود، آنگه گفت: ... ؛ به خداى كه اگر دل مؤمن بشكافى* سپيد يابى، و اگر دل منافق بشكافى سياه يابى. و از تابعين مانند اين حديثها روايت كردند، و حقيقتِ او آن است كه: آنچه زيادت گردد از ايمان، ادلّه و طرايق آن باشد كه هرگاه كه ناظر در دليلى دگر نظر كند او را علمى دگر به مدلول حاصل شود، و يا آن كس كه او ايمان به علم جمله داند، چون به تفصيل بداند، علم او زيادت شود چنان كه يكى از ما چون عدد سورتهاى قرآن بر نداند جز كه ايمان دارد كه جمله قرآن حقّ است و صدق است و كلام خداى و وحى و تنزيل اوست آنگه سورتهاى قرآن يك يك مى آموزد و مى شناسد و به هر يك ايمان زيادت مى كند و از هر يكى وجه استدلال طلب مى كند و دليل مى انگيزد بر آنكه، نه كلام مخلوقان است و كلام خداى است زيادت در ايمان بر اين وجه باشد. امّا، آنكه ايمانى باشد ناقص، اين نه روا باشد** براى آنكه ايمان عبارتى است از جمله علوم توحيد و عدل، و از علوم عدل، علم نبوّت و امامت و وعد و وعيد كه تا مجتمع نبود ايمان نخوانند آن را، پس بعضى از اين علوم ايمان نباشد*** و اگر چه علم باشد. (1) 1590. علامه شعرانى: * مراد از شكافتن نه تشريح است بلكه از ظاهر به حقيقت پى بردن، چنان كه افكار و خيالات كه در مغز سر است به تشريح ديده نمى شود بلكه به كشف و تحقيق معلوم مى گردد. (2) 1591. ** يعنى نمى توان گفت ايمان خودش نقص و زياده دارد. 3 1592. *** يعنى اگر كسى علم به توحيد دارد اما علم به نبوت ندارد اين علم او به توحيد ايمان نيست. بالجمله، زيادتى و نقصان نه در خود ايمان، بلكه در تفصيل اجمال و كثرت ادله است و آنچه روايت در زيادت ايمان آمده است حمل بر اين بايد كرد. آنكه كتاب اسفار را به تحقيق فرا گرفته جزئيات مسائل الهى را به تفصيل آموخته و دلايل بيشتر در ياد سپرده، ايمانش كامل تر است از آنكه به اجمال از باب حادى عشر چيزى مختصر فرا گرفته و او به از آن است كه به دليل شفاهى و اجمالى به اصول دين يقين حاصل كرده است. 4

.


1- .روض الجنان، ج 10، ص 84 _ 85 .
2- .روح الجنان، ج 6، ص 145.

ص: 668

. .

ص: 669

سوره يونس

سوره يونس«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

1. «الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْحَكِيمِ»

روض الجنان: «الر» ، «الر» آيتى نشمرند كوفيان چنان كه «الم» و «طه»، براى آنكه اين ملايمِ سر آيت نيست و آن دو هست. 1593. علامه شعرانى: «الم» در همه جاى قرآن در شمار كوفيان آيتى مستقل است و «المص»، «كهيعص»، «طسم»، «يس»، «حم» و «طه» همچنين، اما «الر» آيتى مستقل نيست. و همچنين «المر» و «ق» و «ن» و «ص»، «طس» و هيچ علتى ظاهر براى آن نمى توان تصور كرد غير آنكه شماره آيات توقيفى باشد. و آنچه مؤلّف در اينجا فرموده است كه «الم» ملايمِ سرِ آيت هست و «الر» نيست، براى ما نامفهوم است. و فرق ميان «يس» كه آيتى است مستقل و «طس» كه آيه مستقل نيست، چون آن «ملايم» است و اين ملايم نيست سر آيت را: دعوى است بى دليل، و بسيارى از علماى تفسير و قرائت گويند شماره آيات تعبّدى است. (1)

.


1- .روح الجنان، ج 6، ص 149.

ص: 670

3. «إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ...»

روض الجنان: «يُدَبِّرُ الاَمْرَ» ؛ كارها به تدبير و تقدير مى فرمايد. و ابوالقاسم* گفت: روا باشد كه خلق آسمان و زمين به اين مدّت راست شود، و مقدور نبود به يك ساعت آفريدن... . (1) 1594. علامه شعرانى: ابوالقاسم بلخى از بزرگان معتزله است و معتقد بود كه هرچه خداوند عالم ايجاد نكند به علتى محال است؛ هرچند ما سرّ آن را ندانيم و آنچه در كردن آن مفسده باشد ممتنع است خداوند حكيم آن كار نكند و خلقت جهان به تدريج از آن جهت بود كه خلقت آن دفعةً ممكن نيست. و مؤلّف كتاب در جواب گويد: قدرت خداوند مقيّد به هيچ چيز نيست، هرچند مصلحت نداند در كارى، اما قدرت بر آن دارد. (2)

5 . «هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً وَ قَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسابَ...»

روض الجنان: «هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً» ؛ او آن خداى است كه آفتاب سبب روشناى روز ساخت، و ماه سبب روشناى شب... . كلبى گفت: روى آفتاب و ماه اهل هفت آسمان را روشناى مى دهد و پشتشان اهل هفت زمين را. (3) 1595. علامه شعرانى: اين سخن را كلبى از امام معصوم نقل نكرده و قول او حجت نيست. (4) روض الجنان: و منازل شمس با قمر و زهره و مشترى و مرّيخ و زحل و عطارد كه جمله هفت اند، اين دوازده است كه آن را بروج خوانند، و آن: حمل است و، ثور و، جوزا و، سرطان و، اسد و، سنبله و، ميزان و، عقرب و، قوس و، جدى و، دلو و، حوت. آنگه از تقدير او _ جلّ جلاله _ آن است كه: مقام اين كواكب در اين بروج مختلف ساخت، مقام ماه در هر برجى دو روز و نيم باشد، و فلك به يك ماه بِبُرَّد، و مقام آفتاب در هر برجى يك ماه باشد، و فلك به يك سال بِبُرّد، و مقام عطارد در هر برجى پانزده روز باشد، و فلك به شش ما ببُرَّد، و مقام زهره در هر برجى بيست و پنج روز باشد و فلك ببُرَّد، و مقام مرّيخ در هر برجى چهل و پنج روز باشد و فلك ببرَّد، و مقام مشترى در هر برجى يك سال باشد و فلك به دوازده سال ببرَّد، و مقام زحل در هر برجى دو سال و نيم باشد و فلك به سى سال ببُرَّد. (5) 1596. علامه شعرانى: مقدار سير ماه و خورشيد و مشترى و زحل _ چنان كه در اين كتاب آمده است _ مساوى است با آنچه منجّمان به رصد يافتند اما از آن عطارد و زهره و مريخ مطابق آن نيست. شايد در كتاب تصحيف است يا مسامحه از مؤلّف بوده است و به تقرّب ذكر كرده. (6) روض الجنان: آنگه بيان كرد كه اين چرا كردم، گفت: «لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسابَ» ؛ تا شما عدد سالها بدانى و حساب بشناسى... . (7) 1597. علامه شعرانى: حركات ماه و خورشيد چنان منظم است كه از هزاران سال پيش تاكنون تفاوتى در آن مشاهده نگشته و هرگز مشاهده نشد. يك ماه قمرى وقتى چهل روز و وقتى بيست روز يا برج شمسى گاهى نود روز و گاهى پنج روز باشد يا سال وقتى سيصد و نود روز و وقتى دويست و هشتاد باشد همه به اندازه معين سير مى كنند چنان كه فرمود: «قَدَّرَهُ مَنازِلَ» ؛ اندازه آن را معين كرديم. و «كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى» 8 ؛ هريك به مدت معين سير مى كنند. و فايده آن دانستن حساب و ضبط ماه و سال است كه اگر به اندازه نبود ميسّر نمى شد. 9

.


1- .روض الجنان، ج 10، ص 95.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 152.
3- .روض الجنان، ج 10، ص 97.
4- .روح الجنان، ج 6، ص 154.
5- .روض الجنان، ج 10، ص 99.
6- .روح الجنان، ج 6، ص 156.
7- .رعد (13): 2.

ص: 671

. .

ص: 672

7. «إِنَّ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ اطْمَأَنُّوا بِها...»

روض الجنان: «إِنَّ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا» ؛ آنان كه ثواب ما اميد ندارند و از عقاب ما نترسند و ايمان ندارند به بعث و نشور، و آنكه ايشان را با نزد ما مى بايد آمدن و ملاقات حساب و كتاب. «وَ رَضُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا» ؛ و به زندگانى دنيا كه نزديك تر است راضى شده اند و همّت ايشان از آن برتر نمى شود. (1) 1598. علامه شعرانى: اينان گروه طبيعى و دهرى اند كه به غير عالم محسوس معتقد نيستند و خدا و روح و ملائكه و عالم غيب را نمى شناسند و اميد به لقاى پروردگار كه عالم آخرت است ندارند. چون عالم غيب در رتبه به خداوند نزديكتر است آن را لقاى پروردگار ناميد مردم عهد ما گويند چون انسان در علم ترقى كند مى داند به غير حس نبايد معتقد گشت اما چنين نيست مردم جاهليت عرب همان مى گفتند كه فيلسوفان طبيعى عصر ما مى گويند. (2)

9. «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ يَهْدِيهِمْ رَبُّهُمْ بِإِيمانِهِمْ...»

روض الجنان: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ» ، گفت: آنان كه بگرويدند و عمل صالح كردند، و اين آيت و امثال اين جمله دليل است بر آنكه عمل صالح از ايمان نباشد. (3) 1599. علامه شعرانى: در اين كتاب مكرر گذشت كه ايمان همان عقيده به خدا و رسول است و عمل نيك جزء ايمان نيست، برخلاف جماعتى از اهل حديث كه برخلاف اين گويند. (4)روض الجنان: و در خبر است كه رسول صلى الله عليه و آله گفت: چون بنده سر از گور بردارد، عمل صالحش پيش او آيد... . و كافر، چون سر از گور بردارد و عمل بد او در صورتى زشت و هيأتى زشت پيش او آيد... گويد: من عملِ بد توام و با توام و از تو مفارقت نكنم تا تو را به دوزخ سپارم، و اين، بر سبيل مثل گفته است. (5) 1600. علامه شعرانى: تجسم عمل حقيقت است نه مثل. 6

.


1- .روض الجنان، ج 10، ص 101.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 157.
3- .روض الجنان، ج 10، ص 102.
4- .روح الجنان، ج 6، ص 158.
5- .روض الجنان، ج 10، ص 103.

ص: 673

13. «وَ لَقَدْ أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَمّا ظَلَمُوا وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ...»

روض الجنان: حق تعالى گفت: من ايشان را به گناهشان هلاك كردم و شما را از پس ايشان در زمين خليفه كردم. و خليفه، فَعيله باشد به معنى مُفَعَّله باشد، يعنى باز گذاشته. و «ها» در او مبالغت را باشد، كعلامه و نَسّابه. و هر كه از پس ديگرى باشد او را خليفه خوانند چنان كه آدم را چون از پس جانّ* بود. آنگه بيان غرض كرد، گفت: اين استخلاف و ايشان را بردن و شما را بر جاى ايشان رها كردن براى آن است تا بنگرم كه چه خواهى كردن، و اين بر سبيل تنبيه و زجر و وعظ است، يعنى ديدم كه ايشان چه كردند، اكنون بنگرم تا شما چه خواهى كردن، و معنى آنكه: مگر!** آن نكنى كه ايشان كردند تا آن نبينى كه ايشان ديدند از عذاب و نكال. (1) 1601. علامه شعرانى: * خلافت اولاد آدم نه براى آن بود كه جانشين جنيان شد، بلكه چون كار تربيت و آبادانى جهان به عهده او است از جانب خداوند او را خليفه خواند. (2) 1602. ** يعنى زنهار. (3)

19. «وَ ما كانَ النّاسُ إِلاّ أُمَّةً واحِدَةً فَاخْتَلَفُوا...»

روض الجنان: «وَ ما كانَ النّاسُ إِلاّ أُمَّةً واحِدَةً فَاخْتَلَفُوا» ، حق تعالى در اين آيت خبر داد كه: مردمان همه يك امّت بودند، و امّت جماعتى باشند مجتمع بر امرى و مستمرّ بر طريقتى، و اصل او از أمّ باشد، و آن قصد است، و مراد در آيت آن است كه: مردمان پيش از اختلاف بر يك دين و طريقت بودند... . بعضى دگر گفتند به اين «ناس»، آنان را خواست كه در سفينه نوح از غرق برستند و در همه دنيا جز ايشان آدمى نبود، ايشان همه يك قول و يك ملّت بودند بر شريعت نوح عليه السلام. عطا گفت: در عهد ابراهيم عليه السلام مردم همه يك ملّت شدند پس از هلاك نمرود و بر دين ابراهيم بودند تا عمرو بن لُحَىّ* خلافى بكرد و تفريقى در ميان مردم افگند. (4) 1603. علامه شعرانى: عمروبن لحى مردى بود از عرب كه به شام سفر مى كرد به تجارت و بت پرستى را از شام به حجاز آورد به ارمغان. و گفتيم چون مردم شام مقتدر بودند و در زندگى پيش تر و قهراً ساير ضعفا خوى نيرومندان را مى گيرند و رسم آنان را تقليد مى كنند، روش بت پرستى ميان اهل حجاز شايع گشت؛ چنان كه امروز مسلمانان بسيارى از عادات زشت نصارا تقليد مى كنند. (5)

.


1- .روض الجنان، ج 10، ص 111؛ در چاپ مشهد «نگر» به جاى «مگر» ضبط شده است.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 164.
3- .روح الجنان، ج 6، ص 164.
4- .روض الجنان، ج 10، ص 115 _ 116.
5- .روح الجنان، ج 6، ص 167.

ص: 674

20. «وَ يَقُولُونَ لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلّهِ...»

روض الجنان: «وَ يَقُولُونَ لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ» ، آنگه حق تعالى از تحكّم و تعنّت كافران حكايت كرد كه، ايشان گفتند: «لَوْ لا اُنْزِلَ» ، اَى هَلا اُنزِلَ؛ چرا انزله نمى كند خداى بر محمد آيتى و دلالتى و علامتى، و مراد ايشان علامتى بود كه ايشان عند آن مضطرّ و ملجأ گردند به معرفت، و مرادشان نه معجز بود چه، معجزات رسول عليه السلامبى اندازه بود. ابوعلى گفت: آيتى خواستند بيرون قرآن. (1) 1604. علامه شعرانى: اين آيات كه مى خواستند عذابهايى بود كه بر امم گذشته آمد، مانند بلاهاى قوم هود و صالح مى گفتند با پيغمبر صلى الله عليه و آله: اگر راست مى گويى و ما به مخالفت تو مورد خشم خداييم عذابى بر ما نازل گردد. خداوند فرمود: غيب نزد خدا است، منتظر باشيد كه عذاب و قيامت خواهد آمد. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 10، ص 117.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 169.

ص: 675

21. «وَ إِذا أَذَقْنَا النّاسَ رَحْمَةً مِنْ بَعْدِ ضَرّاءَ مَسَّتْهُمْ إِذا لَهُمْ مَكْرٌ فِي آياتِنا...»

روض الجنان: مجاهد گفت: مراد به مكر، استهزاء و تكذيب است. مقاتل بن حيّان گفت: اين مكر آن است كه، ايشان عند اين حال نگفتند (كه: اين خير روزيى است كه خداى تعالى به ما داد)،* گفتند: سُقِيْنا بِنَوْءِ كذا، ما را به نوء عقرب و سرطان و حوت و مانند اين آب دادند و باران. (1) 1605. علامه شعرانى: بين الهلالين ظاهراً زايد است و از سخن كفار نيست. كفار نمى گفتند اين روزى خدا است بلكه مى گفتند به بركت انواء يعنى ستارگان _ باران فرود مى آيد. (2)

22. «هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ...»

روض الجنان: ... حق تعالى منّت نهاد بر ما به تمكين او ما را از آنكه در زمين او مى رويم و آن را با خود حوالت كرد و گفت من روانم شما را از آنجا كه به قدرت و آلت و تمكين او مى رويم آنچه محلّ قدرت است از دست و پاى و جوارح خلق اوست و قدرت كه فعل به او توان كردن، از فعل اوست. (3) 1606. علامه شعرانى: [من روانم شما را...] كلام شيخ ابوالفتوح قدس سره دليل آن است كه از رفتن چون متعدى خواهند روانيدن استعمال كنند چنان كه از شنيدن شنوانيدن و از پريدن پرانيدن. (4)روض الجنان: بادريسه دوك. (5) 1607. علامه شعرانى: ... و آن قطعه چوبى دائره مانند است كه بر دوك نهند تا ريسمانهاى تابيده از دوك نريزد و پريشان نشود و آن را فلكة المغزل گويند. 6

.


1- .روض الجنان، ج 10، ص 119؛ در چاپ مشهد عبارت داخل پرانتز نيست.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 170.
3- .روض الجنان، ج 10، ص 124.
4- .روح الجنان، ج 6، ص 173.
5- .روض الجنان، ج 10، ص 124.

ص: 676

24. «إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ...»

روض الجنان: آنگه مثل زد دنيا را و تشبيه كرد او را به آنچه مردم* را از آن رغبت ببرد، گفت: «إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا» ، و مثل و مثْل يكى باشد... . (1) 1608. علامه شعرانى: مردم در اينجا لفظ مفرد است مانند: سگ اصحاب كهف روزى چندپى نيكان گرفت و مردم شد (2)يعنى خداوند دنيا را به چيزى تشبيه كرد كه انسان بدان رغبت نكند. (3)

28. «وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُوا مَكانَكُمْ أَنْتُمْ وَ شُرَكاؤكُمْ فَزَيَّلْنا بَيْنَهُمْ...»

روض الجنان: «أَنْتُمْ وَ شُرَكاؤكُمْ» ؛... بر جاى باشى شما و انبازان شما، يعنى معبودان شما، يعنى تا ميان شما حكم كنيم. آنگه گفت: «فَزَيَّلْنا بَيْنَهُمْ» ، اى فرَّقْنا بَيْنَهُمْ؛ ميان ايشان جدا كنيم... . وَقَالَ شُرَكاؤُهُمْ؛ و آن معبودان شما ايشان، گويند شما را: ما را نپرستى. در او چند قول گفتند؛... جبّائى گفت: عبادت شما ما را نه به امر و اختيار و خواست ما بود، و براى آن اين تأويل بايد كردن كه بيان كرديم كه: روا نباشد كه اهل قيامت دروغ گويند، چه ايشان مُلْجأ باشند به ترك قبايح از آن جا كه دانند به ضرورت كه اگر خواهند تا كنند،... حيلَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ ذلك. (4) 1609. علامه شعرانى: يعنى اگر خواهند كارى زشت كنند مانعى ميان ايشان و انجام دادن كار پيدا مى شود. (5)

.


1- .روض الجنان، ج 10، ص 127.
2- .گلستان سعدى، ص 62، بابت اوّل، حكايت 4.
3- .روح الجنان، ج 6، ص 175.
4- .روض الجنان، ج 10، ص 137 _ 138؛ در چاپ مشهد «حيل بينهم و بين ما يشتهون» ضبط شده است.
5- .روح الجنان، ج 6، ص 182.

ص: 677

35. «قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللّهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي...»

روض الجنان: «قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ...» ، آنگه حق تعالى هم از طريق محاجّت و مجادلت رسول را گفت: بگو ايشان را كه، از اين شريكان شما كس هست كه او كسى را به حق راه نمايد. كوفيان خواندند، مگر عاصم*: يهدى به فتح «يا» و سكون «ها» و تخفيف «دال». و اهل مدينه مگر ورش: به فتح «يا» و سكون «ها» و تشديد «دال». و ابن كثير و ابن عامر و ابوعمرو: به فتح «يا» و «ها» و تشديد «دال». و يعقوب و حفص** و اعشى و بُرجمى خواندند: به كسر «يا» و «ها» و تشديد «دال» يهدّى. و اين اختلاف في قوله تعالى «اَمَّنْ لا يَهِدّى» ؛ آن دگر بر جاى خود است***. (1) 1610. علامه شعرانى: * آنچه در كتب قرائت و تفسير آورده اند اختلاف در كلمه «يهدى إلى الحق» نيست بلكه در «أمن لا يهدى» است، و چون از اول اين سخن چنان توهم مى شود كه اختلاف در اول است در آخر استدراك فرمود. (2) 1611. ** معروف از قرائت حفص يهدى است به فتح ياء و كسر هاء. (3) 1612. *** استدراكِ توهّمى است كه از اول جمله به ذهن مى آيد؛ يعنى يهدى إلى الحق، در جاى خود و به صورت خود ثابت است در همه قراءتها و همچنين در «إلاّ أن يهدى»، و آنكه محل خلاف است فقط «أمن لا يهدى» است. (4) روض الجنان: امّا بر قرائت آن كس كه اسكان «ها» كرد و تشديد «دال»، آن نه اختيار است. 5 1613. علامه شعرانى: يعنى قولى است مرجوح و غير مختار. 6 روض الجنان: بنه رود. 7 1614. علامه شعرانى: يعنى روا نباشد. 8

.


1- .روض الجنان، ج 10، ص 142.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 184.
3- .روح الجنان، ج 6، ص 185.
4- .روض الجنان، ج 10، ص 143.

ص: 678

44. «إِنَّ اللّهَ لا يَظْلِمُ النّاسَ شَيْئاً وَ لكِنَّ النّاسَ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ»

روض الجنان: آنگه نفى ظلم كرد از خويشتن بر سبيل تمدُّح، گفت: «إِنَّ اللّهَ لا يَظْلِمُ النّاسَ شَيْئاً» ؛ خداى تعالى ظلم نكند بر مردمان به هيچ وجه... . و در آيت، دليل است بر آنكه خداى تعالى ظلم نكند اندك و بسيار، براى آنكه بر لفظ تنكير گفت: «شَيْئاً» ، و بر سبيل تمدُّح گفت. و وجه دلالت از اين آيت بر نفى ظلم از او تعالى... . اگر گويند: چرا نشايد كه ظلم كند و بدان ظالم نباشد، چنان كه علم كند و بدان عالم غيرى باشد، و فعل هلك كند و بدان هلك غيرى باشد؟ گوييم: اين طريقتى مطرّد است، آنكه فعل كند از او اسم فاعل اشتقاق كنند، چون ظارب و قاطع و قاتل الى ما لا يحصى. امّا، عالم آن باشد كه حاصل بود بر صفتى كه از براى آن صفت از او صحيح باشد كه فعل محكم كند، و اين صفت در شاهد از براى آن معنى باشد*، و باشد كه آن معنى فعل عالم باشد، و باشد كه از فعل خداى بود در او، چون معنى حاصل آيد، ايجاب صفت كند از آن جا كه علّت است، سواءٌ اگر فعل او باشد يا فعل غير او، پس قديم (جلّ جلاله) علم نكند الاّ در محلّ براى احتياج علم به محلّ، و چون در محلّ باشد، مختص شود به محلّ، ايجاب صفت آن جمله ادا كند كه محلّ علم بعضى از او باشد**، و كَذلِكَ الْكلام فى الْمُهلك، براى آنكه در غيرى كند آن هلاك***. (1) 1615. علامه شعرانى: * يعنى صفت عالم براى كسى كه اين صفت را ثابت مى كنيم مربوط به ثبوت معنى علم است؛ خواه اين معنى را خود صاحب صفت براى خود ايجاد كرده باشد يا خداوند. (2) 1616. ** يعنى اگر صفت علم در قلب يا در دماغ باشد موجب مى شود همه انسان را عالم گويند. (3) 1617. *** يعنى خداوند هلاك را در ديگرى ايجاد مى كند نه در خود، و مناط توصيف آن است كه معنى در خود صاحب صفت باشد. از اين جهت، اگرچه فاعل هلاك خدا است خود را هالك نگويد. 4

.


1- .روض الجنان، ج 10، ص 153.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 191.
3- .روح الجنان، ج 6، ص 192.

ص: 679

54 . «وَ لَوْ أَنَّ لِكُلِّ نَفْسٍ ظَلَمَتْ ما فِي الْأَرْضِ لاَفْتَدَتْ بِهِ...»

روض الجنان: «وَ لَوْ أَنَّ لِكُلِّ نَفْسٍ ظَلَمَتْ» ، حق تعالى در اين آيت بر سبيل مبالغت در تهديد و وعيد و قطع طمع ايشان از خلاص و نجات از عذاب و طريق رشوت و قبول فديت گفت: اگر هر نفسى ظالم كافر را هر چه در روى زمين او را باشد، از مال و ملك فدا كند تا خويشتن را از عذاب باز خرد بدهد و دلش خوش باشد از سختى و عظم و هول عذاب. و براى آن «اَنَّ» را از پس «لَوْ» مفتوح بكرد كه، «لَوْ» اقتضاى فعل كند، پس لامحاله از پى «لو» فعلى تقدير بايد كردن، و چون فعل آمد، «اَنَّ» بايد. (1) 1618. علامه شعرانى: چون پس از لو فعل تقدير كرديم از افعال عموم مانند ثبت و كان، بايد براى آن فعل فاعلى باشد و فاعل اسم است، ناچار آن را به فتح همزه بايد خواند تا با جمله به تأويل مصدر رود و اسم شود و در محلّ فاعل ثبت باشد يا اسم كان. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 10، ص 160.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 196.

ص: 680

58 . «قُلْ بِفَضْلِ اللّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيْرٌ مِمّا يَجْمَعُونَ»

روض الجنان: ... ابو جعفر المدنىّ خواند: فَلْتَفْرَحُوا، و رُويس همچنين. و روايت كرده اند اين قرائت از اُبىِّ كعب، و كذلكَ قوله: مِمّا تجمَعُونَ، به «تا»ى معجم من فوق، و آن لغت بعضى عرب است كه با لام مخاطب را امر كنند، و يعقوب در «فَلْيَفْرَحُوا» موافقت كرد... . (1) 1619. علامه شعرانى: هميشه امر غايب را به لام استعمال كنند و امر حاضر صيغه خاص دارد، مانند ليضرب واضرب و لينصر وانصر، اما لتضرب به جاى اضرب و امثال آن لغت فصيح و رايج نيست و بعض عرب چنان گويند و قرآن را بايد به لغت قريش خواند. و اين آيه مثال نيكو و واضح است براى آنكه گفتند قرآن به لغت قريش نازل شده است و از اينجا توان دانست كه قرّاء قرآن قواعد نحو و لغت را كاشف از نزول مى دانستند و تمسّك مى كردند نه آنكه بدان اعتماد كنند فى ذاته. و از اين جهت، اگر در كلمه اى دو وجه محتمل باشد و هر دو به قواعد عربى صحيح، ناچار به سماع متوسّل شوند _ چنان كه أمثله بسيار از آن گذشت _ و به آنچه در عربى جايز است قرائت نكنند. و اگر وجهى در عربى جايز نباشد و وجه ديگر جايز باشد چون معلوم است قرآن به لغت فصيح و صحيح نازل شده البته آن وجه صحيح از خداوند نازل گرديده است. و اينكه بعضى اهل زمان ما گويند قرآن به هر وجه كه در عربى جايز است مى توان قرائت كرد صحيح نيست و مخالف اجماع و ناشى از بى خبرى گوينده و تدبّر نكردن وى. (2)

.


1- .روض الجان، ج 10، ص 165.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 200.

ص: 681

61. «وَ ما تَكُونُ فِي شَأْنٍ وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاّ كُنّا عَلَيْكُمْ شُهُوداً إِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ وَ ما يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ...»

روض الجنان: ... «وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ» ، اين «مِنْ» اينجايگاه زيادت است و براى تأكيد نفى آورد، چنان كه: ماجاءني مِنْ رجلٍ. قوله: «وَ ما يَعْزُبُ» ؛ دور نشود و غايب نشود و فرو نشود بر خداى تعالى. جمله قُرّاء خواندند: يَعْزُبُ بضمّ، الزا، مگر كسائى كه او خواند: وما يَعْزبُ بالْكَسْر، و هما لغتان. وقوله: «مِنْهُ مِنْ قُرْءانٍ» * اين ضمير راجع است با قرآن... . (1) 1620. علامه شعرانى: در تفسير كلمات تقديم و تأخير است چون كلمه «تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ» پيش از «ما تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ» است. (2)

62. «أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ»

روض الجنان: وذَرّ، مورچه خرد باشد، الواحِدة ذرة، اين حقيقت اوست، و آنگه در هر محقرى و اندكى استعمال كنند تا گفته اند: آنچه در روشنايى آفتاب پيدا شود چون آفتاب در كوه جهد آن ذرّة خوانند. (3) 1621. علامه شعرانى: «كوّه» به تشديد واو، لغت عربى و مقصود روزنه و سوراخى است كه از ديوار اتاق و امثال آن را براى روشنايى بسازند. (4) روض الجنان: «اَلا اِنَّ اَوْلياءَ اللّهِ» ، گفت:... دوستان خداى را، بر ايشان نه ترسى باشد و نه ايشان اندوهگين شوند. اهل علم خلاف كردند در آنكه كه باشد كه استحقاق اين نام دارد، و سعيد بن جُبَير گفت، از رسول عليه السلام پرسيدند كه: مَنْ اَوْلياءُ الله؛ دوستان خداى كيستند؟ گفت: آنانند كه چون مردمان ايشان را بينند، خداى را ياد كنند ديدار ايشان مردم را لطف باشد در ذكر خداى. (5) 1622. علامه شعرانى: گويند فلان عمل در فلان عمل لطف است؛ يعنى عمل اول انسان را به عمل دوم نزديك مى كند، و گويند واجبات شرعى لطف است در واجبات عقلى مثلاً چون عقل حكم كند به وجوب احتراز از مسكر و شرع هم حكم كند حكم شرع مكلّف را نزديك مى كند به پيروى حكم عقلى. 6

.


1- .روض الجنان، ج 10، ص 167.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 201.
3- .روض الجنان، ج 10، ص 168؛ در چاپ مشهد «كُوَى» ضبط شده است.
4- .روح الجنان، ج 6، ص 202.
5- .روض الجنان، ج 10، ص 168_169.

ص: 682

64. «لَهُمُ الْبُشْرى فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الاْخِرَةِ...»

روض الجنان: «لَهُمُ الْبُشْرى» ؛ ايشان را بشارت بود در دنيا و آخرت، عبادة صامت گفت، از رسول عليه السلام پرسيدم كه: اين بشارت چيست كه ايشان را باشد؟ گفت: الرُّؤيا الصّالِحَةُ يَراهَا الْمُسْلِم اَوْتُرى لَهْ، خواب نيك باشد كه مرد مسلمان بيند يا در حقّ او بينند... . ابوهُرَيْرَه روايت كرد از رسول صلى الله عليه و آله كه او گفت: چون قيامت نزديك رسد، خواب مرد مسلمان خطا نكند*، و خواب آن كس راست تر بود كه، سخن او راست تر بود. آنگه گفت: خواب سه گونه باشد، يكى: بشارت بود از خداى تعالى، و يكى: از حديث نفس مرد باشد از آنچه در دل او بود، و سيم: خوابى كه شيطان نمايد. و خواب، جزوى است از چهل و شش جزو از پيغامبرى**. (1) 1623. علامه شعرانى: * عالم حكيم محقق صدرالدين شيرازى گويد: مردم هرچه به قيامت نزديك شوند و زمانه بر آنها بيشتر بگذرد در عقل و فهم كامل تر مى گردند و به عالم روحانيات نزديك تر مى شوند و سرّ آنكه فرج آل محمد در آخر الزمان است همين است كه مردم كامل ترند، و اين تحقيق را در شرح اصول كافى به تفصيل آورده است. (2) 1624. ** در سرّ اين عدد گويند: پيغمبر ما صلى الله عليه و آله بيست و سه سال نبوت كرد و شش ماه از آن وحى به رؤياى صادقه بود و نسبت شش ماه به بيست و سه سال نسبت يك به چهل و شش است. پس در چهل و شش خواب كه غالب مردم بينند يك خواب آن به ارتباط روح با عالم غيب و اطلاع بر علوم ملائكه است؛ چون هيچ كس از مردم اين جهان غيب نمى داند تا روح انسان در خواب از او علم به آينده حاصل كند و باقى خوابها تجسّم حالات و خيالات خود انسان يا القاآت شياطين است و قوه واهمه. (3)

.


1- .روض الجنان، ج 10، ص 170.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 203.
3- .روح الجنان، ج 6، ص 204.

ص: 683

68. «قالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ...»

روض الجنان: براى آنكه پسر و دختر بر حقيقت آن را باشد كه از باب او آفريده باشد و پسرى كرده كه آن گيرد كه او محتاج باشد. (1) 1625. علامه شعرانى: [ پسرى كرده ] به معنى پسر خوانده است. (2)

71. «وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ...»

روض الجنان: ولو تَرَكْتَ النّاقَةَ وفصيلها لَرضَعَها. (3) 1626. علامه شعرانى: اگر ماده شتر را با كره او رها كنند او را شير مى دهد. (4)

76. «فَلَمّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا إِنَّ هذا لَسِحْرٌ مُبِينٌ»

روض الجنان: و آن ساحر كه سحر كند، معتقد صحّت آن را كافر بود. (5)1627. علامه شعرانى: چون ساحران بابل و پيروان ايشان معتقد به الوهيت ستارگان و تأثير آنان بودند به استقلال و سحر را به توسل به آنان انجام مى دادند اگر كسى به صحت آن معتقد باشد كافر است. (6)

.


1- .روض الجنان، ج 10، ص 174.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 206.
3- .روض الجنان، ج 10، ص 180.
4- .روح الجنان، ج 6، ص 211.
5- .روض الجنان، ج 10، ص 183.
6- .روح الجنان، ج 6، ص 213.

ص: 684

79. «وَ قالَ فِرْعَوْنُ ائْتُونِي بِكُلِّ ساحِرٍ عَلِيمٍ»

روض الجنان: و فرعون، اسمى است اعجمى علمٌ لا يَنصَرِف، و منع صرف او از زايد است. (1) 1628. علامه شعرانى: با آنكه فرعون عربى نيست چون به زبان عرب آيد ناچار با بعض حروف آن معامله اصلى مى كنند و با بعضى معامله زايد. و در حقيقت اين اصلى و زايد موافق طبع عربى است نه زبان اصلى، و اهل لغت چون خواهند آن را در كتاب لغت بياورند در ماده فرعن مى آورند و فردوس را در فروس، و هكذا. (2)

82 . «وَ يُحِقُّ اللّهُ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ»

روض الجنان: «وَ يُحِقُّ اللّهُ الْحَقَّ» ، اين عطف است على قوله: «سَيُبْطِلُهُ وَ يُحِقّ» ، يعنى باطل به باطل كند و حق به حق. (3) 1629. علامه شعرانى: به حق كند، اين با در كلام شيخ ابوالفتوح براى صيرورت و بيان حال دوم مى آيد چنان كه نظير آن گذشت. (4)

88 . «... رَبَّنَا اطْمِسْ عَلى أَمْوالِهِمْ وَ اشْدُدْ عَلى قُلُوبِهِمْ فَلا يُؤمِنُوا حَتّى يَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِيمَ»

روض الجنان: «وَ اشْدُدْ عَلى قُلُوبِهِمْ» ؛ در او چند قول گفتند، يكى آنكه: بار خدايا! دلهاى ايشان سخت بكن و به جاى بدار تا ايشان با آنكه مالشان مطموس شده باشد هلاك نشوند تا هر روز، هر وقت، به آن مال فرو مى نگرند و غم بر غم و حسرت بر حسرت مى فزايد ايشان را. ووجهى ديگر در او آن است كه: «فَلا يُؤْمِنُوا» جواب «وَ اشْدُدْ» نيست... . و ابومسلم محمّد بن بحر الاصفهانىّ در اين آيت وجهى غريب گفت و نكو، و آن، آن است كه گفت: «لا يُؤمِنُوا» غرض است، و خداى تعالى آن مال كه ايشان را داد بر سبيل عقوبت و عذاب داد، على كُفْرِهمُ المتقدّم. (5) 1630. علامه شعرانى: «لا يؤمنوا» نتيجه و جزاى جمله سابق است نه خبر يا امر. يعنى خداوند به آنها مال و زينت داده تا گمراه شوند، اكنون هم مال از آنها بستان و هم دل آنها سخت كن كه ايمان نياورند. (6)

.


1- .روض الجنان، ج 10، ص 185.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 214.
3- .روض الجنان، ج 10، ص 186.
4- .روح الجنان، ج 6، ص 215.
5- .روض الجنان، ج 10، ص 191 _ 193؛ در چاپ مشهد «لام» ضبط شده است.
6- .روح الجنان، ج 6، ص 220.

ص: 685

89 . «قالَ قَدْ أُجِيبَتْ دَعْوَتُكُما فَاسْتَقِيما وَ لا تَتَّبِعانِّ سَبِيلَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ»

روض الجنان: «وَ لا تَتَّبِعانِّ» ؛ و به هيچ وجه متابعت مكنى ره جاهلان را كه ايشان چيزى ندانند. و اين «نون» تأكيد است مُثَقَّل. و ابن عامر، به «نونِ» خفيف خواند و اسكانِ «تا»ى دوم من التَّبع. (1) 1631. علامه شعرانى: در عربى فصيح نون تأكيد خفيفه بر تثنيه ملحق نمى شود و اين نون مكسوره در «تتبعان» شاذ و سماعى است چنان كه گاهى «ربما» را «رب ما» گويند. (2)

92. «فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً...»

روض الجنان: «فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ» ، حق تعالى گفت: ما امروز تو را برهانيم به تن تو. يعقوب و قتيبه خواندند: نُنْجيك، به تخفيف منَ الاِنْجاء.... (3) 1632. علامه شعرانى: مراد به تخفيف ساكن و بى تشديد. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 10، ص 194.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 221.
3- .روض الجنان، ج 10، ص 198.
4- .روح الجنان، ج 6، ص 224.

ص: 686

98. «فَلَوْ لا كانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إِيمانُها إِلاّ قَوْمَ يُونُسَ لَمّا آمَنُوا كَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا...»

روض الجنان: و در خبر هست كه: ماهيى بيامد و آن ماهى را فرد برد، و ماهى ديگر بيامد و آن ماهى را فرو برد، او [= يونس] در شكم سه ماهى محبوس گشت و خداى تعالى شكم آن ماهيان بر او چون آبگينه كرد تا آن ماهى هفت دريا بگرديد و او عجايب هفت دريا بديد. چون او را به قعر دريا رسانيدند، تسبيحِ اهل دريا بشنيد، او نيز موافقت كرد گفت: «...لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظّالِمِينَ» (1) ،... و او چهل شبان روز در شكم ماهى بماند**. (2) 1633. علامه شعرانى: * سه ماهى: ثعلبى در عرائس گويد: ماهى اول كه يونس را بلعيد ماهى ديگر او را بخورد و آن ماهى را ماهى ديگر. (3) 1634. ** ثعلبى گويد: اختلاف كردند در مدت حبس يونس؛ مقاتل گفت سه روز و عطا هفت روز و ضحاك بيست روز و سُدّى و كلبى چهل روز، (4) و اهل كتاب گويند سه روز ماند. والله اعلم. (5) روض الجنان: يونس عليه السلام بيامد، چون به درِ شهر رسيد شبانى را ديد. شبان او را گفت: تو چه مردى؟ گفت: من يونس متّىام. گفت: پادشاه اين شهر و مردمان اين شهر آرزومند ديدار تواند، چرا در شهر نروى؟ گفت: نمى روم، ولكن چون تو با شهر شوى پادشاه را سلام من برسان. و بگو كه: يونس تو را سلام مى كند. شبان گفت: تو عادت پادشاه و مردمان اين شهر دانى كه هر كس كه بر او دروغى بينند او را بكشند اگر بيّنت از من خواهند من چه گويم؟ اين درخت و اين سنگ گواه تواند... . و يونس عليه السلام آن جا كه آن مرد را پيغام داد، با درخت و سنگ تقرير كرد كه: چون او آيد و گواهى خواهد بر حضور من، براى او گواهى دهى... . شبان بيامد با كسان پادشاه به نزديك آن سنگ و آن درخت ... درخت و سنگ گواهى بدادند. مردمان پادشاه بازآمدند و ملك را خبر دادند. پادشاه دست شبان گرفت و او را برجاى خود بنشاند و گفت: اينجاى به تو سپردم نگه دار و پادشاهى تو راست و او برخاست به طلب يونس، بگرديد و او را بيافت و عمر در خدمت او سر برد. (6) 1635. علامه شعرانى: اين حكايت را با اندك اختلاف ثعلبى در عرائس آورده است (7) و اين تفاصيل چون از امام معصوم روايت نشده است و از آيه قرآن هم استنباط نمى شود لذا به صحت آن اعتماد نيست و آنچه مسلم است همان است كه قرآن بر آن دلالت دارد، و اهل كتاب نيز تاريخ يونس را نمى دانند و ثعلبى گويد: در عهد ملوك الطوائف يعنى اشكانيان بود. (8) والله اعلم. (9) روض الجنان: مَنْفُوع. (10) 1636. علامه شعرانى: نفع متعدى است و منفوع كسى است كه سود مى برد. (11) روض الجنان: و آنان كه خواندند: يونس و يوسف به «كسر»، خواستند تا اسم را تازى كنند من الايناس و الايساف، فعل مستقبل باشد از او. (12) 1637. علامه شعرانى: يعنى در اصل يوسف و يونس فعل مستقبل بودند و همان را نام كردند؛ مانند يعيش و يزيد در عربى. (13) روض الجنان: گوييم: واجب نبود كه عذاب فرود آمده باشد به ايشان بر وجهى كه مُلجا شوند، و انّما آثار و اَعلام عذاب پيدا شد آن جا و آنچه دلالت عذاب بود، چنان كه: عليل مُدْنف كه او به خود گمان مرگ برد و علامات مرگ پيدا شود بر او نه آن علامات كه ملجى ء باشد از ديدن فريشته، توبه كند، توبه او قبول كند خداى تعالى، ولكن چون ظنّ يقين شود و فريشته فرو آيد و او را بيند و جان به حنجر رسد و او مُنْخَنق شود به مرگ توبه از او قبول نكنند. (14) 1638. علامه شعرانى: اعلام و نشانه هاى عذاب در دنيا است و اهل دنيا آن را مى بينند و ديدن آن دليل قطع تكليف نيست، بر خلاف ديدن فرشته كه مردم عادى آن را نمى بينند تا وقتى وارد آخرت شوند و در آن وقت تكليف منقطع مى شود و توبه نمى گردد. 15

.


1- .انبياء (21): 87 .
2- .روض الجنان، ج 10، ص 212.
3- .روح الجنان، ج 6، ص 232. عرائس المجالس، ص 368.
4- .عرائس المجالس، ص 369.
5- .روح الجنان، ج 6، ص 232.
6- .روض الجنان، ج 10، ص 213_214.
7- .عرائس المجالس، ص 369 _ 370.
8- .عرائس المجالس، ص 370.
9- .روح الجنان، ج 6، ص 233.
10- .روض الجنان، ج 10، ص 214.
11- .روح الجنان، ج 6، ص 234.
12- .روض الجنان، ج 10، ص 215.
13- .روح الجنان، ج 6، ص 234.
14- .روض الجنان، ج 10، ص 215.

ص: 687

. .

ص: 688

99. «وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعاً...»

روض الجنان: ... خداى تعالى گفت: «وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ» ؛ اگر خداى خواستى و اين دليل بر آنكه نخواست و نمى خواهد. و چون بعضى مرادات باشد كه نه مرادِ او باشد، او نه مريد الذّات باشد و نه مريد به ارادت قديم. (1) 1639. علامه شعرانى: يعنى چون ثابت شد بعضى امور هست كه خداوند نمى خواهد واقع آيد پس صفت اراده مانند علم از صفات ذاتى و قديم الهى نيست و اگر اراده صفت ذاتى و قديم بود بايد هيچ مرادى در جهان نباشد مگر مراد او و اين كلام را از مصنف بايد به وجهى تأويل كرد چون هيچ چيز در جهان بى اراده او واقع نمى شود الا آنكه بعض امور را او خود خواسته است كه مردم به اختيار انجام دهند پس اگر كافر به اختيار خود كافر شود و مجبور نباشد در اختيار كفر باز خدا خواسته است او مختار باشد و هرچند خداوند اراده كفر او را ندارد اراده مختار بودن او را دارد. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 10، ص 216.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 235.

ص: 689

101. «...وَ ما تُغْنِي الاْياتُ وَ النُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لا يُؤمِنُونَ»

روض الجنان: «وَ ما تُغْنِي الاْياتُ وَ النُّذُرُ» ؛ و چه غنا كند و گزيرش آيات و دلالات از قومى كه ايمان نيارند... . (1) 1640. علامه شعرانى: «گزيرش» به معنى چاره و راه كار است و گويند ناگزير يعنى ناچار، چه غنا كند و گزيرش، يعنى آيت و دلالات «نبوت» چاره و وسيله ايمان آوردن آنها نخواهد شد. رجوع شود به صفحه 186 در ترجمه «إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً» . (2)

.


1- .روض الجنان، ج 10، ص 217.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 236. يونس (10): 36.

ص: 690

سوره هود عليه السلام

سوره هود عليه السلام«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

3. «وَ أَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ...»

روض الجنان: ... وجه چهارم آنكه: اين خطاب با مشركان است، يعنى از شرك آمرزش خواهى. آنگه به طاعت به او رادّ شوى. (1) 1641. علامه شعرانى: «رادّ» اسم فاعل است از رد شدن يعنى رجوع كردن و در يك نسخه «با او در شوى» نوشته شده است و راد به معنى رجوع است صحيح مى نمايد. (2)

4. «إِلَى اللّهِ مَرْجِعُكُمْ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»

روض الجنان: «إِلَى اللّهِ مَرْجِعُكُمْ» ؛ بازگشت و رجوع شما با خداست بر حسب عملتان، اگر كفر و معصيت باشد با عقاب، و اگر ايمان و طاعت باشد با ثواب، و او بر اين و بر همه چيزى قادر است. عبدالله مسعود گفت: هر كه او سيّئتى بكند، يكى سيّئه بنويسند او را، و هر كه حسنتى بكند، او را ده حسنه بنويسند، اگر بر آن سيّئه كه كرده باشد او را در دنيا عقوبتى كنند، ده حسنه او را بماند مستخلص، و اگر نكنند يك حسنه برابر يك سيّئه برود، و نه حسنه بماند او را. آنگه گفت: هَلَك مَنْ غَلَب احادهُ اَعْشاره، و اين حديث بر مذهب ما درست نيايد، براى آنكه در او معنى احباط است. و امّا قوله: هَلَكَ مَنْ غَلَب آحاده اعشاره** اى سيّئاتُه حَسَناتِه. (3) 1642. علامه شعرانى: * چنان كه بارها در اين تفسير گفته و در ساير كتب كلام و غير آن نيز آمده است احباط در مذهب ما باطل است و منافى عدل الهى؛ چون كسى كه عمل نيك به جا آورد البته جزاى آن را خواهد ديد و گناه هرچه بزرگ باشد نبايد ثواب آن را ضايع كند و اگر احباط صحيح باشد بايد آن كه عين همان گناه بزرگ را مرتكب شده و آن عمل نيكو را به جا نياورده عقابش به اندازه كسى باشد كه حسنه نيز كرده باشد و اين ظلم است. رجوع به صفحه 288 و 289 از جلد پنجم شود. (4) 1643. ** يعنى قول عبدالله بن مسعود كه گفت: هلك الى آخر الخبر، اى آحاده اعشاره معنى اين است كه غلب سيّئاته حسناته؛ يعنى بديهاى او آحاد است و حسنات اعشار. 5

.


1- .روض الجنان، ج 10، ص 228؛ در چاپ مشهد «با دَرِ او شوى» ضبط شده است.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 242.
3- .روض الجنان، ج 10، ص 229.
4- .روح الجنان، ج 6، ص 242.

ص: 691

6. «وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاّ عَلَى اللّهِ رِزْقُها...»

روض الجنان: «إِلاّ عَلَى اللّهِ رِزْقُها» ؛ هيچ جانورى نيست الاّ روزيشان و قوت و غذاى ايشان بر خداى است _ جلّ جلاله. بعضى دگر گفتند: «عَلى»، به معنى «مِنْ» است، و معنى آن است كه: مِنَ اللّه رِزْقُها؛ روزى ايشان از خزاين رحمت او صادر است، و معنى متقارب است، اين قول مجاهد است گفت: براى آن گفتم كه آن روزى كه خداى تقدير كرده باشد برسد، و بود كه نرسد از آن جا كه او تقدير نكرده باشد تا مرد به گرسنگى بميرد. (1) 1644. علامه شعرانى: عبارت تفسير طبرى در نقل كلام مجاهد چنين است: «ما جاءها من رزق فمن الله و ربما لم يرزقها حتى تموت جوعاً ولكن ما كان من رزق فمن الله». (2)

.


1- .روض الجنان، ج 10، ص 231.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 245. جامع البيان، ج 12، ص 3.

ص: 692

7. «وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيّامٍ...»

روض الجنان: «وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمواتِ وَ الْأَرْضَ» ؛ او آن خداى است كه بيافريد آسمانها و زمين در شش روز، با آنكه توانست كه به يك طرفة العين بيافريند. (1) 1645. علامه شعرانى: نظير اين آيه در سوره اعراف گذشت رجوع به صفحه 174 از جلد پنجم شود. (2) روض الجنان: و ضمْرَه گفت: خداى تعالى عرش بيافريد بر سر آب مانند كشتى مى رفت*، و آنگه لوح و قلم بيافريد... . (3) 1646. علامه شعرانى: نيشابورى گويد: عرش بالاى زمين بود نه ملصق به آن، پس اكنون هم عرش او بر آب است. و نيز گويد اين آيه دلالت بر آن دارد كه عرش و آب پيش از خلق آسمان و زمين موجود بودند و بر اين كه ملائكه پيش از عرش و آب بودند تا از آنها عبرت گيرند، وگرنه لازم آيد كه خلق آب و عرش عبث بود؛ چون تصور نمى شود نفع آن به خداى تعالى باز گردد. 4

.


1- .روض الجنان، ج 10، ص 232.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 245.
3- .روح الجنان، ج 6، ص 246.

ص: 693

12. «فَلَعَلَّكَ تارِكٌ بَعْضَ ما يُوحى إِلَيْكَ...»

روض الجنان: اَلْكَلْبُ يَنْبَحُ وَالْقَوافِلُ تَعْبُرْ. (1) 1647. علامه شعرانى: سگ بانگ مى كند و كاروان مى گذرد. (2)

13. «أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ...»

روض الجنان: «اَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ» ؛ يا مى گويند اين قرآن فرا بافته تو است. و «اَمْ» اينجايگاه معادله اين معنى است كه از استفهام متضمّن است فى قوله: «لَعَلَّكَ» در آيت اوّل و منقطعه است. (3) 1648. علامه شعرانى: «ام» منقطعه است و خود كلامى مستقل است. (4) روض الجنان: بعضى دگر گفتند: وجه اعجاز صرفه است، و آنكه خداى تعالى صرف كرد عرب را از آنكه مانند آن قرآن آرند، و سلب علم كرد از ايشان با آنكه پيش از اين توانستند، و اين در باب اعجاز بليغ تر باشد، و مذهب محقّقان متأخّران اين است و سيّد مرتضى علم الهدى رحمه الله اين اختيار كرد. (5) 1649. علامه شعرانى: سيد مرتضى و جماعتى از متأخران گفتند: اعجاز قرآن به صرفه است و صرفه آن است كه خداوند مردم را از كارى كه عادةً بتوانند كرد منصرف سازد و باز دارد، چنان كه پيغمبرى گويد معجزه من آن است كه هيچ كس زبان به دشنام من نتواند گشود و همچنان شود كه او گفت. (6) و از اين جهت، مؤلّف كلام سيد را برگزيد كه افصحيت كلام به حدّى كه ديگران نتوانند مانند او گويند خرق عادت نيست و در هر زبان كتابى در شعر يا نثر هست كه هيچ كس مانند آن نياورده است مانند گلستان و در صنايع ديگر مانند خط و نقاشى و امثال آن همچنين. اما هيچ كس نمى داند آن يك تن كه افصح وافضل از همه است كيست، چون بسيار مردم در عهد خويش بى نظير بودند و پس از آنها اعلم وافصح از آنها آمد. و قرآن از اين جهت معجز است كه در عهد خود اين دعوى كرد، معتمد بر آنكه خداوند مردم را از آوردن مانند آن منصرف سازد. بنابراين، فصاحت قرآن به حكمت و مصلحت ديگر است غير اعجاز براى ترغيب مردم به خواندن و آسانى فهم و شيرينى و تأثير در دل و امثال آن و اعجاز آن منصرف ساختن مردم است از آنكه مانند آن بياورند هم در عهد او هم پس از آن و خبر از آن هم خبر غيب است. بارى، از هر جهت كه باشد قرآن معجز است. (7)

.


1- .روض الجنان، ج 10، ص 235.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 247.
3- .روض الجنان، ج 10، ص 235.
4- .روح الجنان، ج 6، ص 247.
5- .روض الجنان، ج 10، ص 236.
6- .رك: الاقتصاد، از شيخ طوسى، ص 172.
7- .روح الجنان، ج 6، ص 248.

ص: 694

17. «أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ...»

روض الجنان: وانّما معتمد آن است كه، روايت كرده اند به اسانيد مخالف و مؤالف كه: مراد به صاحب «بيّنت»، رسول است صلى الله عليه و آله و به «شاهد»، اميرالمؤمنين على عليه السلام. (1) 1650. علامه شعرانى: اين قول را طبرى در تفسير خود هم نقل كرده است (2) و درالمنثور گويد: على عليه السلام فرمود: در هر يك از قريش آيتى از قرآن فرود آمد. گفتند: درباره تو كدام آيت؟ فرمود: اين آيه از سوره هود نخواندى: «وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ» . و روايت ديگر هم بدين مضمون آورده از ابن عساكر و ابن مردويه. (3) و ايمان على عليه السلامدليل صحت نبوت پيغمبر صلى الله عليه و آله است. (4)روض الجنان: اُسْتُره. (5) 1651. علامه شعرانى: تيغ سر تراشى است به ضمّ الف و تاء. (6) روض الجنان: يك روز اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: بر منبر كوفه: بپرسى مرا از پيش آنكه مرا نيابى، كه علم از ميان پهلوهاى من موج مى زند اگر راه يابد، و الا مرا نپرسى از هيچ گروهى باغى و ديگرى هادى، و الا خبر دهم شما را به هادى ايشان و باغى اشان و سايق ايشان و قايد ايشان تا به روز قيامت. ابن الكوّا بر پاى خاست، گفت: ما ادّعى مِثْلَهُ نَبىٌّ ولا وَصىٌّ؛ چنين دعوى هيچ پيغامبر نكرد و هيچ وصىّ پيغامبر. اميرالمؤمنين گفت: غرض تو علم نيست، تعنّت است، گفت: دستور باش تا سؤال كنم؟ گفت: سَلْ تَفَقُّهاً ولا تَسْأَلْ تَعَنُّتاً؛ چيزى كه پرسى بر سبيل تفقّه بپرس و بر سبيل تعنّت مپرس. وَسَلْ عَمّا يَعْنيك؛ و چيزى بپرس كه تو را به كارآيد، گفت: جز چيزى نمى پرسم كه مرا به كار است، گفت: بپرس. گفت: اخْبِرنى ما... «الذّاريات ذَرْوًا» (7) ، قال تلك الرّياحُ... . گفت: خبر ده مرا من قوله تعالى: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالاً» (8) ، گفت: اهل حروراءاند، يعنى خارجيان. گفت: خبر ده مرا از مجرّة، قال: اَشْراجُ السَّماءوَمنها هَبَطَ الْماءُ المُنْهَمِرُ. (9) 1652. علامه شعرانى: در بحار از كتاب الغارات ابراهيم الثقفى اين حديث را روايت كرده و به جاى شراج، شرج به صيغه مفرد آورده است و شرج مجراى آب است از كوهسار به دشت. و در روايت آمده است كه آبى از مجراى سيل شراج الحره مى آمد زبير به مردى انصارى در آن اختلاف كردند پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: با زبير تو آن را حبس كن تا بپايه ديوار رسد آن گاه براى انصارى رها كن. (10)و در روايت است كه بستگان معاويه با اهل مدينه در شرج حره مقاتله كردند و در اينجا گويد مجره يعنى كهكشان مجراى سيل آسمان است، يعنى اين خط سفيد در ميان ستارگان مانند مجراى سيل است در زمين سنگلاخ چنان كه ما آن را به راه كاه كشان اعنى برندگان كاه تشبيه مى كنيم. در بحار گويد: ريزش آب در زمان طوفان نوح از آن بود. (11) و البته بايد گفت اين زياده از راويان است و الحاق به روايت شده و يكى از آنان ذهنش به طوفان نوح رفته و آن را ملحق كرده است و ديگرى باز تصرفى بيش از اين كرده و گويد: مجره اثر شكافى است كه در زمان نوح در آسمان پديد آمد و باز به هم پيوست. بارى، اميرالمؤمنين عليه السلام مجره را تشبيه به مجراى آب كرده و هر كس چيزى فهميده و در نقل به معنى شبهاتى پديد آمده است. (12) روض الجنان: گفت: سلمان علم اوّل و آخر دريافت، و او دريايى است كه بنرسد. (13) 1653. علامه شعرانى: بنرسد ظاهراً به تك نرسد يا به ته نرسد. 14

.


1- .روض الجنان، ج 10، ص 247.
2- .جامع البيان، ج 12، ص 22.
3- .رك: درالمنثور، ج 3، ص 324.
4- .روح الجنان، ج 6، ص 256.
5- .روض الجنان، ج 10، ص 248.
6- .ذاريات (51): 1.
7- .المبسوط، ج 8 ، ص 88 .
8- .روض الجنان، ج 10، ص 248_250.
9- .بحارالانوار، ج 55 ، ص 92 _ 93، ح 13؛ الغارات، ج 1، ص 178 _ 179.
10- .بحارالانوار، ج 10، ص 89 و 122 _ 123.
11- .روح الجنان، ج 6، ص 257 _ 258.
12- .روض الجنان، ج 10، ص 250.
13- .روح الجنان، ج 6، ص 257.

ص: 695

. .

ص: 696

20. «أُولئِكَ لَمْ يَكُونُوا مُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ...»

روض الجنان: تحت بند قهر اويند. (1) 1654. علامه شعرانى: در برهان گويد: محبوس و در زندان افتاده را گويند. (2)

24. «مَثَلُ الْفَرِيقَيْنِ كَالْأَعْمى وَ الْأَصَمِّ وَ الْبَصِيرِ وَ السَّمِيعِ...»

روض الجنان: «مَثَلُ الْفَريقَيْنِ» ؛ مَثَلِ اين دو گروه يعنى كافر و مسلمان، چون مَثَل دو كس است: يكى نابينا و يكى بينا، و يكى شنوا و يكى ناشنوا، راست باشد با يكديگر! صورت، استفهام است و مراد تقرير و جحد، يعنى راست نباشد، يعنى مؤمن و كافر در حسن حال و سوء حال با بينا و نابينا مانند، كافر از روى مثل چون كور و كر است، و مؤمن چون بينا و شنوا، كه اين را حاسّه باشد كه به آن منتفع باشد، و آن ديگر حاسّه ندارد. و مثل، قولى باشد ساير كه در وى تشبيه بود حال اوّل رابه حال دويم، و امثال به صورت خود بايد كه باشد، چنان كه تَحْسَبُها حمْقاءَ وهِىَ باخِسٌ، و نگفت هى باخِسَةٌ،* و اگر اين مثل در حق مردى گويى، همچنين بايد گفتن، و كذلك قولُهُمْ لَوْ ذاتُ سِوارِ لَطَمَتْنى**. (3) 1655. علامه شعرانى: * آن زن را گول و بى خرد پندارى با آنكه خرده گير و باريك بين است. اين مثل را درباره زيركى گويند كه خود را به ابلهى زند. گويند مردى از بنى العنبر زنى در همسايگى خود ديد ابله گونه. پنداشت مى تواند او را فريب دهد و از مال او چيزى بربايد، گفت: خواهى تا مالهاى خويش در يكديگر آميزيم و انباز شويم و شركت كنيم در منافع كه سود آن بيشتر است. زن راضى شد و مالها درهم كردند. آن گاه مرد گفت: بيا تا قسمت كنيم كه من از اينجا مى روم، به طمع آنكه مال گزيده خود بردارد و باقى بدو گذارد. هرچه مماكسه كرد زن راضى نشد جز به عين متاع خويش و نيك به خاطر داشت كه مال او كدام است و به علامت مى شناخت. و پس آنكه مال خويش بستد زبان به گله باز كرد و پيش اين و آن شكايت آغاز كه فلان خواست مرا بفريبد. مرد ناچار او را چيزى داد حقّ السكوت تا دم فرو بندد و او را رسوا نكند. و اين مَثَل گفت كه ساير گشت. (4) 1656. ** اى كاش كسى كه دستواره بر دست دارد مرا سيلى مى زد. گويند كنيز زر خريد را به دستواره زينت نمى كردند و اين علامت زنان آزاد بود. اين مَثَل در جايى گويند كه كسى از پس تر از خويش آزار و توهين بيند. 5

.


1- .روض الجنان، ج 10، ص 253.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 260.
3- .روض الجنان، ج 10، ص 256.
4- .روح الجنان، ج 6، ص 262.

ص: 697

. .

ص: 698

25. «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ»

روض الجنان: و «مُبين»، شايد تا ظاهر بود و شايد تا مُظهِر بود. (1) 1657. علامه شعرانى: مبين اگر لازم باشد به معنى ظاهر يعنى آشكار شونده است و اگر متعدى باشد به معنى مظهر يعنى آشكار كننده. (2)

26. «أَنْ لا تَعْبُدُوا إِلاَّ اللّهَ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ أَلِيمٍ»

روض الجنان: و «اَليمٍ»، به جرّ، صفتِ يَوم است براى آنكه عذاب در او واقع بود، و نصب روا باشد در عربيّت جز كه هيچ مُقْرى نخوانده است. (3) 1658. علامه شعرانى: چنان كه بارها در اين تفسير گذشت هرچه در عربيت جايز باشد قرآن را بدان وجه قرائت نتوان كرد مگر از قاريان به تواتر نقل شده باشد و آنها كه گويند قرآن را به هرچه در عربى جايز است مى توان قرائت كرد از مذهب بى خبرند. (4)

28. «...أَ نُلْزِمُكُمُوها وَ أَنْتُمْ لَها كارِهُونَ»

روض الجنان: و حق تعالى، به ترتيب فرمود نهادن. (5) 1659. علامه شعرانى: «ترتيب نهاد» يعنى به ترتيب وضع كه متكلّم مقدم است بر مخاطب و مخاطب بر غائب طبيعةً و عادةً كه انسان اول خود را شناسد، پس از خود آن كه نزد او حاضر باشد و پس از آن غائب را. (6)

.


1- .روض الجنان، ج 10، ص 257.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 263.
3- .روض الجنان، ج 10، ص 258.
4- .روح الجنان، ج 6، ص 263.
5- .روض الجنان، ج 10، ص 259.
6- .روح الجنان، ج 6، ص 264.

ص: 699

31. «وَ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ إِنِّي مَلَكٌ...»

روض الجنان: «وَ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللّهِ» ، گفت: من نمى گويم كه خزاينِ خداى تعالى به نزديك من است، و اين براى آن گفت كه ايشان او را به درويشى و قِلّت ذات الْيَد طعنه زدند، گفت: من دعوى توانگرى نمى كنم و نيز نمى گويم كه من غيب مى دانم، و اين براى آن گفتند كه چون «او» خبر دادى از بعضى غايبات به اعلام خداى تعالى. (1) 1660. علامه شعرانى: درباره پيغمبر ما نيز همين سخنان بود و اكنون هم هست؛ چون مى فرمود: من غيب نمى دانم و مردم عهد او چون از زبان او غيب مى شنيدند مى پنداشتند هركس از طرف خداوند بر غيب آگاه گردد ا لبته بر همه چيز بايد آگاه باشد و همه چيز مى پرسيدند. و مردم زمان ما پندارند چون پيغمبر علم غيب را از خويش نفى كرد از طرف خداوند هم هيچ چيز بر او القاء نمى گشت: با اين همه، اخبار غيب كه در قرآن و روايات است. و جمع اين دو به آن است كه از خود نمى دانست و از خدا بر وى القاء مى شد چنان كه مى فرمود: من قدرت بر معجزه ندارم، يعنى پيش خود و معجزات از طرف خداوند و به قدرت و اراده او ظاهر مى شود. (2)

34. «وَ لا يَنْفَعُكُمْ نُصْحِي إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَكُمْ...»

روض الجنان: درزى را از آن جا ناصح گويند كه او دريده دوز بود و به اصلاح آرد. (3) 1661. علامه شعرانى: درزى خياط است و ناصح همچنين. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 10، ص 260.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 266.
3- .روض الجنان، ج 10، ص 263.
4- .روح الجنان، ج 6، ص 267.

ص: 700

37. «وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا...»

روض الجنان: ومنه: فلكة المغزل. (1) 1662. علامه شعرانى: «فلك المغزل» بادريسه است و آن چوبى است مدوّر كه بر آخر دوك نخ ريسى نصب كنند تا نخهاى رشته از دوك بيرون نيفتد و آشفته نشود. (2) روض الجنان: فسوس. (3) 1663. علامه شعرانى: «فسوس» سخريه و استهزا است. (4)

38. «وَ يَصْنَعُ الْفُلْكَ وَ كُلَّما مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ...»

روض الجنان: راوى خبر گويد: چون طوفان پديد آمد و آب عالم بگرفت، مردم سر با كوهها نهادند تا آب به بالاى كوهها بر رفت. زنى بود و كودكى داشت، و آن كودك را سخت دوست داشتى و بر او مهربان بود. آن كودك را بَر بَر گرفت و بر كوه رفت. چون آب بر سينه او برسيد، كودك را بر سر نهاد. چون آب به نزديك سرِ او رسيد، كودك را برداشت، آب درآمد و هر دو را ببرد. رسول عليه السلام گفت: اگر خداى تعالى بر كسى از ايشان رحمت خواستى كردن، بر آن كودك رحمت كردى. (5) 1664. علامه شعرانى: در روايت ديگر كه در اين نزديكى بيايد خداوند زنان را عقيم ساخت تا فرزند نياوردند پيش از طوفان تا همه بزرگ بودند و بالغ، و صاحب اين كتاب هر دو روايت را نقل كرده است و هيچ يك را ترجيح نداده چون دانستن اين امور و تفاصيل آن واجب نيست و هركدام صحيح باشد مخالف اصول مذهب نيست كه خداوند عالم در اين بلاهاى عام كه گروهى بى گناه هلاك مى شوند آن اندازه اعواض به مبتلايان و رنجديدگان مى بخشد كه عدل و حكمت او را زيان ندارد. (6) روض الجنان: علىّ بن زيد بن جُذْعان* روايت كرد عن يوسف بن مهران عن ابن عبّاس كه: يك روز حواريّان گفتند عيسى را عليه السلام: ما را كسى بايستى كه سفينه نوح ديده بودى تا حكايت آن با ما بگفتى. عيسى عليه السلام ايشان را ببرد به پشته اى خاك... و گفت: قُمْ بِاِذْنِ اللَّهِ؛ برخيز به فرمانِ خداى. مردى [= حام بن نوح] از آن جا برخاست و خاك از سر مى فشاند. و سرِ او سپيد بود. عيسى عليه السلام او را گفت: تو نه جوان بودى چون بمردى؟ گفت: بلى، ولكن چون آواز تو به گوش من آمد كه گفتى: قُم بِاذْنِ الله، گمان بردم كه قيامت است، از هول و فزع روز قيامت پير گشتم، و ذلك قوله: «...يَوْماً يَجْعَلُ الْوِلْدانَ شِيباً» (7) . گفت: مرا حديث سفينه نوح بگو، گفت: طولش هزار و دويست گز بود، و عرضش ششصد گز بود ... . (8) ** 1665. علامه شعرانى: * على بن زيد بن جذعان را علماى رجال ضعيف شمرده اند و بعضى گويند از شيعه بود اما ما او را در رجال نمى شناسيم و اسم او را در كتب رجال شيعه نديده ايم و اين روايت كه از او نقل كرده اند محال نيست در قدرت پروردگار هرچند به صحت آن يقين نباشد. (9) 1666. ** و در بحار (10) و عرائس (11) ثعلبى به قولى طول آن را هشتاد و عرض پنجاه و ارتفاع آن را سى ذراع گفته است. (12) روض الجنان: خداى تعاى گفت: «وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا» ، نوح عليه السلام اسباب آن پيش گرفت از چوب و آهن و رسن و قير، و ايشان بر او افسوس مى كردند و خداى تعالى سه سال پياپى رَحِمهاى زنان عقيم كرد تا هيچ زن نزاد. (13) 1667. علامه شعرانى: در تفسير على بن ابراهيم چهل سال آمده است 14 و با آن روايت كه كودكى با مادرش غرق شد منافى است. و چون غالب آنچه مؤلّف در اين قصه آورده از ثعلبى است و در كتاب او هم چهل سال ذكر شده بايد سه سال تصحيف چهل سال باشد. 15

.


1- .روض الجنان، ج 10، ص 264.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 268.
3- .روض الجنان، ج 10، ص 265.
4- .روح الجنان، ج 6، ص 269.
5- .مزمل (73): 17.
6- .روض الجنان، ج 10، ص 266.
7- .روح الجنان، ج 6، ص 270.
8- .بحار الانوار، ج 11، ص 325، ح 41.
9- .عرائس المجالس، ص 51 .
10- .روح الجنان، ج 6، ص 270.
11- .روض الجنان، ج 10، ص 267.
12- .تفسير قمى، ج 1، ص 326 _ 327.
13- .روح الجنان، ج 6، ص 271.

ص: 701

. .

ص: 702

40. «... قُلْنَا احْمِلْ فِيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَ أَهْلَكَ إِلاّ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ وَ مَنْ آمَنَ...»

روض الجنان: «قُلْنَا احْمِلْ فِيها» ؛ خداى تعالى در اين آيت حكايت كرد آن امر كه كرد نوح را عليه السلام به آنكه از هر حيوانى جفتى با خود در كشتى نشاند، گفت، ما گفتيم نوح را كه: برگير در اين كشتى از هر جفتى دو، هر آن نرى و ماده اى كه ايشان را از يكديگر بنگزيرد... . (1) 1668. علامه شعرانى: بنگزيرد، زاى مقدم بر راء است. يعنى هر يك را از ديگرى گزير نباشد و هر دو به هم محتاج باشند. (2) روض الجنان: و حفص خواند: «مِنْ كُلٍّ» ، به تنوين، اَىْ مِنْ كُلِّ حيوان و مِنْ كُلِّ جِنْسٍ. «زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ» مفعول «اِحْمِلْ» باشد. (3) 1669. علامه شعرانى: بعض حيوانات كه به تولد خلق مى شوند وشرايط تشكيل بنيه آنها نادر الوقوع نيست مانند حشرات و انواع آنها از هزاران هزار متجاوز است. شايد در كشتى نوح نبودند و پس از فرونشستن آب از خاك آفريده شدند. (4) روض الجنان: «إِلاّ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ» ، استثنا كرد بعضى را از او، اگرچه به ظاهر اهل بودند، به معنى نا اهل بودند و آن زنِ او بود واعله و پسرش بود كنعان. (5) 1670. علامه شعرانى: كنعان به قول اهل كتاب نواده نوح بود فرزند فرزندش. و در روايت ديگر كه مؤلّف مى آورد آن فرزند كه غرق شده يام نام داشت. (6) روض الجنان: ... و در عددشان خلاف كردند، قَتاده و حَكَمْ و ابن جُرَيج و محمّد بن كعب الْقُرَظىّ گفتند: در سفينه اِلاّ نوح نبود و زنى مؤمنه كه داشت و سه پسر: و آن سام و حام و يافث بودند، و سه زن از آنِ اين پسران، اين جمله هشت كس بودند. (7) 1671. علامه شعرانى: اين قول موافق تورات و گفته اهل كتاب است و مؤيد آن آيه اى كه فرمود: «وَ جَعَلْنا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْباقِينَ» . (8) روض الجنان: عبداللهِ عبّاس گفت: هشتاد كس بودند، يكى از ايشان جُرْهُم بود. مقاتل گفت: نوح عليه السلام تن آدم با خويشتن در كشتى برد، صِيانّةً لَهُ عَنِ الغَرق. و آن را حايلى كرد بين الرّجال و النّساء، و چون آب پديد آمد جمله حيوان زمين سر به نوح نهادند عليه السلام كه: ما را با خود برگير، نوح عليه السلام گفت، مرا فرموده اند كه: از هر جنسى دو را در كشتى بَر كه جفت باشند، چه جاى بيش از اين ندارم، و حق تعالى اين براى آن كرد تا حيوانات را نسل بريده نشود.* عبداللهِ عبّاس گفت: اوّل چيز كه نوح در كشتى برد، مورچه خُرد بود،** و آخر چيزى خر بود. چون خر خواست كه در كشتى شود، ابليس در دنبال او آويخت، چندان كه خواست كه برود نتوانست. و نوح مى گفت: در رو، و چون چند بار بگفت، نوح گفت: على زعْمِهِمْ في هذِه الرّواية:*** اُدْخُلْ واِنْ كانَ الشَّيْطان مَعَك، از سرِ ضجارت خر در كشتى رفت و ابليس با او. (9) 1672. علامه شعرانى: * شايد مقصود همه حيواناتى كه در عادت غالب بى پدر و مادر متكون نمى شوند مانند گاو و اسب و گوسفند. (10) 1673. ** اگر اين قول صحيح باشد دليل بر عنايت خداوند است بر حفظ مورچه تا مردم آن را زيرپاى لگدمال نكنند، و در عرائس ثعلبى گويد: نوح مورچه را در طبقه سيم نزد خود جاى داد تا از ديگر حيوانات كه در طبقه دوم بودند آزار نبيند. (11) 1674. *** اشاره بدان است كه مؤلّف اين روايت را صحيح نمى داند و چنان كه گفتيم علماى ما از نقل قول ضعيف باك نداشتند تا توهم نشود به عمد هر چه را موافق خود نمى ديدند اسقاط مى كردند و مخالفان پندارند بسيارى از مطالب صحيح از دست رفته است. و علما بايد قول موافق و مخالف و قوى و ضعيف همه را نقل كنند غايت آنكه اگر لازم ديدند علت ضعف ضعيف را نيز بگويند. و مى توان گفت اصلا ابليس از آب زيان نمى بيند و غرق نمى شود و هلاك به آب خاصّ حيوانات عنصرى است. 12 روض الجنان: و در تفسير مالك بن سليمان مى آيد كه: مار و گزدم بيامدند... . 13 1675. علامه شعرانى: اين مالك بن سليمان هروى است و مؤلّف از عرائس ثعلبى نقل كرده است. 14

.


1- .روض الجنان، ج 10، ص 268؛ در چاپ مشهد «بنگريزد» ضبط شده است.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 272.
3- .روض الجنان، ج 10، ص 269.
4- .روض الجنان، ج 10، ص 269.
5- .روح الجنان، ج 6، ص 272. صافات (37): 77.
6- .روض الجنان، ج 10، ص 270.
7- .روح الجنان، ج 6، ص 273.
8- .روح الجنان، ج 6، ص 273. عرائس المجالس، ص 49.
9- .روح الجنان، ج 6، ص 273.
10- .روض الجنان، ج 10، ص 271.
11- .روح الجنان، ج 6، ص 274. عرائس المجالس، ص 49.

ص: 703

. .

ص: 704

41. «وَ قالَ ارْكَبُوا فِيها بِسْمِ اللّهِ مَجْراها وَ مُرْساها...»

روض الجنان: «وَقالَ ارْكَبُوا فيها» ، حق تعالى از نوح حكايت كرد كه او گفت آنان را كه با او بودند و به پناه او آمدند، و او ايشان را در كشتى مى نشاند، گفت ايشان را: در اين كشتى نشينى، «بِسْمِ اللّهِ مَجْراها وَ مُرْساها» ؛ به نام خداى است راندن و استادن اين كشتى، اگر برود به نام او رود، و اگر بايستد به نام او بايستد... . و مفسّران گفتند و اهل اخبار كه: چون خداى تعالى اين بگفت، نوح عليه السلام اين نام را به كشتيبان كرد... . (1) 1676. علامه شعرانى: به كشتى بان كرد «باء» در آن به معنى صيرورت است و شيخ ابوالفتوح بسيار استعمال كرده؛ يعنى نام خدا را كشتيبان كشتى خود قرار داد چنان كه اگر خواهند به كشتيبان مى گويند كشتى را نگهدار يا بران، او نگاه مى دارد و يا مى راند؛ نوح نام خدا به منزلت كشتيبان گرفت و آن را وسيله توقف و حركت قرار داد. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 10، ص 271 _ 272.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 275.

ص: 705

42. «... وَ نادى نُوحٌ ابْنَهُ وَ كانَ فِي مَعْزِلٍ يا بُنَيَّ ارْكَبْ مَعَنا وَ لا تَكُنْ مَعَ الْكافِرِينَ»

روض الجنان: «وَ نادى نُوحٌ ابْنَهُ» ؛ ندا كرد نوح پسرش را، و آواز داد او را، «وَكانَ فِى مَعْزلٍ» ، و گفتند: نام اين پسر كنعان بود*، و گفتند: يام بود و دور بود از او و با او در كشتى نبود. «يا بُنَىَّ» ؛ اى پسرك من! تصغير ابن باشد. عاصم خواند: «يا بُنَىَّ» : به فتح «يا»و باقى قرّاء خواندند: به كسر «يا». ابو على گفت: در بُنَىّ سه «يا» هست: «يا»ى اصلى لام الفعل است، «يا»ى منقلبه از «واو»** كه لام الفعل است. (1) 1677. علامه شعرانى: * پيش از اين گفتيم كه به قول اهل كتاب كنعان نواده نوح است و آنها يام را نمى شناسند و از اينكه يك پسر نوح مخالفت پدر كرد و غرق شد خبر ندارند، و اين واقعه خاصّ قرآن است. و اين كه اهل كتاب گويند حكايات قرآن از تورات گرفته شده صحيح نيست و اگر چنين بود هيچ علت نداشت اين حكايت بر آن مزيد شود. (2)1678. ** يعنى اگر بنى يايى باشد آن «ياء» دوم لام الفعل است و اگر واوى باشد ياء منقلب است از آن. (3)

.


1- .روض الجنان، ج 10، ص 273.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 275.
3- .روح الجنان، ج 6، ص 276.

ص: 706

43. «قالَ سَآوِي إِلى جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْماءِ قالَ لا عاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ إِلاّ مَنْ رَحِمَ...»

روض الجنان: «قالَ سَآوِي إِلى جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْماءِ» ؛ گفت: من با كوهى گريزم تا مرا از آب نگاهدارد. و عصمت ، حفظ باشد و منع، معصوم و محفوظ از مكروه، و در دين، عصمت لطفى باشد كه مكلّف عند آن امتناع كند از معاصى، و معصوم ممنوع باشد به لطف از قبايح نه بر وجه حيلولت*. نوح جواب داد و گفت: «لا عاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ» ؛ امروز عاصم و مانع نيست از فرمان خداى. «إِلاّ مَنْ رَحِمَ» . در او چند قول گفتند، يكى آنكه: استثناى منقطع است، و معنى آن است كه لا عاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ اَمْرِ اللّهِ اِلاّ مَنْ رَحِمَهُ به معنى لكن مَن رَحِمَهُ اللّه فلَه مِنَ اللّهِ عاصِمٌ. و وجهى ديگر آنكه: «لا عاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ» ، عاصم به معنى معصوم است، چنان كه: «... عيشَةِ راضِيَةٍ» (1) ، اى مَرْضِيَّةٍ**. (2) 1679. علامه شعرانى: * يعنى عصمت آن نيست كه خداوند كسى را به قهر و جبر از قبائح باز دارد و ميان او و قبيح حائل شود؛ چون اين ظلم است و خلاف مذهب ما. و اگر خداوند سنت خود را بر اين قرار داده باشد كه بعضى را به قهر از معصيت باز دارد جاى سؤال است كه چرا همه را باز نداشت. (3) 1680. ** در زبان عربى گاه اسم فاعل را مجازاً بر اسم مفعول اطلاق كنند، و گاه اسم مفعول را بر اسم فاعل، مانند «حِجاباً مَسْتُوراً» (4) و گاه مصدر را بر هر دو. (5)روض الجنان: ... آنگه چون مدّت برآمد _ و گفتند: چهل روز بود _ و گفتند: چهل روز از آسمان آب مى آمد و در هوا معلّق مى استاد، و چهل شبان روز آب از زمين مى برآمد آنگه: «...فَالْتَقَى الْماءُ عَلى أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ» ، آنگه هر دو به هم آمد، چون همه عالم آب بگرفت، و گفتند: از كوهى كه از آن بلندتر نبود در زمين، چهل گز بگذشت، و همه عالم خراب شد و همه كافران هلاك شدند. (6) 1681. علامه شعرانى: علماى نصارا و مفسران انجيل گويند طوفان نوح عام نبود و همه زمين را فرا نگرفت بلكه همان نواحى ارمنستان و عراق و اطراف آن بود و گويند مراد به همه زمين همه زمينى است كه در حوزه دعوت نوح بود چنان كه در كتاب تورات آمده است همه مردم جهان براى خريد گندم به مصر آمدند. اما معترفند كه كشتى بر كوه آرارات نشست پس از فرو رفتن آب، و كوه آرارات بيش از پنجهزار متر از سطح دريا مرتفع است و اگر آب چنان بود كه از آن كوه بالاتر رفته بايد اكثر دنياى آن روز يا همه آن را آب گرفته باشد مگر گويند كشتى بر مرتفع ترين قله آرارات ننشست بلكه بر يكى از تلال دامنه آنكه، از نواحى اطراف عراق بلندتر بود اما نسبت به ممالك مجاور مانند آذربايجان و كردستان و شام گودتر بود، نشست و علماى طبيعى و معرفة الأرض گويند در دوره چهارم طوفان عام در اكثر نواحى كره زمين پديد آمد و آثار و علائم آن هنوز پيداست و آن را نسبت به آب شدن توده هاى متراكم يخ و برفهاى بسيار قديم مى دهند كه به عللى يكباره ذوب شد و رودها و چشمها روان گرديد و آب باران بسيار مزيد بر ذوبان آنها گرديد و معتقدند بسيارى درياچه ها كه در ميان كوهستانهاى مرتفع موجود است از آن دوره است. و الله العالم. و از ادلّه وقوع اين طوفان عام آن است كه اممى مانند آشوريان و يونانيان و هنود كه نه به موسى عليه السلام گرويده بودند و نه به تورات ايمان داشتند، حكايت طوفان عام را نقل كردند و در لوح سنگى يا آجرى مردم آشور حكايت طوفان را يافتند و هم اكنون به خط ميخى موجود است. و در اين باب بيش از اين تحقيق نمى كنيم، چون دانستن تفصيل طوفان و تعيين خصوصيات آن از ضروريات نيست. 7

.


1- .حاقة (69): 21.
2- .روض الجنان، ج 10، ص 273 _ 274.
3- .روح الجنان، ج 6، ص 276.
4- .بنى اسرائيل (17): 45.
5- .روض الجنان، ج 10، ص 275.
6- .روح الجنان، ج 6، ص 277.

ص: 707

. .

ص: 708

44. «وَ قِيلَ يا أَرْضُ ابْلَعِي ماءَكِ وَ يا سَماءُ أَقْلِعِي وَ غِيضَ الْماءُ وَ قُضِيَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ...»

روض الجنان: «وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ» ؛ و كشتى نوح بر كوه جودى راست شد و باستاد، و گفتند: هلاك باد گروه ظالمان را. مجاهد گفت: كوهها متطاول شدند تا آب به ايشان نرسد، مگر كوه جودى كه او سر فرو برد بر سبيلِ تواضع، آب از بالاى همه كوهها برفت و به جودى نرسيد، و اين بر سبيل تمثّل باشد و چون رمزى، تنبيهاً عَلَى التّواضُعِ وتَرْكِ التَّرفُّعِ. (1) 1682. علامه شعرانى: چنان كه سعدى گفت: يكى قطره باران ز ابرى چكيدخجل شد چو پهناى دريا بديد كه جايى كه درياست من كيستمگر او هست حقا كه من نيستم چو خود را به چشمِ حقارت بديدصدف در كنارش به جان پروريد (2) تواضع كند هوشمند گزيننهد شاخ پر ميوه سر بر زمينمقصود از تمثيل آن است كه معنى غير مأنوس و دور از ذهن را مأنوس و نزديك سازند تا در خاطر انسان جايگير شود؛ چنان كه فرمود: «ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ» (3) با آنكه زمين و آسمان كه هنوز آفريده نشده بودند سخن نمى شنيدند خداوند به آنها گفت بياييد و اين تمثيل آفرينش است به دعوت كردن. و نيز «يَقُول لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» (4) وغير ذلك. و «ابلعى» و «اقلعى» همچنين اند. (5)

.


1- .روض الجنان، ج 10، ص 275.
2- .بوستان سعدى، ص 115، باب چهارم در تواضع.
3- .فصلت (41): 11.
4- .بقره (2): 117.
5- .روح الجنان، ج 6، ص 278.

ص: 709

47. «قالَ رَبِّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْئَلَكَ ما لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ...»

روض الجنان: روا بود كه پناه با خداى دهد. (1) 1683. علامه شعرانى: ما در اين زمان گوييم پناه بردن. (2)

64. «...وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابٌ قَرِيبٌ»

روض الجنان: الهامة. (3) 1684. علامه شعرانى: هامة جانور خزنده و گزنده است. (4)

66. «فَلَمّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا صالِحاً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنّا وَ مِنْ خِزْيِ يَوْمِئِذٍ...»

روض الجنان: «فَلَمّا جاءَ اَمْرُنا» ؛ چون فرمان ما بيامد و موجب هلاك ايشان از طغيان و عصيان بغايت رسيد و شتر را بكشتند، ما صالح را گفتيم: از ميان اينان برو و نيز آن مؤمنان را كه با او بودند، و خلاص و نجات داديم ايشان را به رحمت خود و برهانيديم ايشان را از خزى و نكال و هلاك آن روز. و قرّاء مدينه _ الاّ اسماعيل و كسائى و بُرْجُمى و شمُوني _ خواندند: يَوْمَئِذٍ به فتح «ميم»، و باقى قرّاء: «يَوْمِئذٍ» ، به جرِّ «ميم» اينجا و در سورة الْمَعارج. امّا آنكه* مجرور خواند، گفت: يَوْم، اسمى است مُعرب مضاف اِليه آنچه به او اضافت كردند آن را مجرور دارند**، في قوله: «مِنْ عَذاب يَوْمِئِذٍ...» (5) و: «مِنْ خِزْىٍ يَوْمِئِذٍ» ، و: «مِنْ فَزَعٍ يَوْمِئِذٍ...» (6) ، و آنان كه به فتح «ميم» خواندند، مبنىّ كردند يوم را لاضافته الى اسم مبنى، و گفتند: كَما اَنّ الْمُضافَ يكتسب*** منَ الْمضاف اليه التّعريفَ والتَّنكيرَ و معنى الاستفهام والجزاء في قولهم: غُلامَ مَنْ يَضْرِبُ، و غُلام مَنْ تَضْرِبْ اَضْرِبْ، فكذالِكَ يَكْتَسى مِنْهُ الاعراب والْبِناءَ اذا كان مِنَ الاسماء الشّايعة المَبْنيّة، نحو: اَيْن و كيْفَ، وَ اِذا كانَ الْمُضاف مخصوصا نحو: رجل و غلام لَمْ يَكْتَسِ مِنْهُ الْبِناءَ، و اين بيت بر هر دو وجه روايت كردند كه شاعر گفت: عَلى حينَ عاتَبْتُ الْمَشيبَ عَلَى الصِّباوَقُلْتُ اَلَمّا اَصْحُ والشَّيْبُ وازِعٌو اين از جمله ظرف متّسع**** است، كقوله تعالى: «بَلْ مَكْرُ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ...» (7) ، براى آنكه مكر در شب و روز واقع بود از شب و روز واقع نبود. همچنين خِزى و عَذاب وفَزَع در روز واقع باشد از او واقع نبود، و مثْلُهُ قوله: يا سارِقَ اللَّيْلَةِ اَهْلَ الدّارِ. (8) 1685. علامه شعرانى: * اين دو وجه كه براى دو قرائت آورده از ابوعلى فارسى است و همه عبارت او در مجمع البيان مذكور است. (9) و ابوعلى معاصر با عضد الدوله ديلمى و معلم او بود در نحو. گويند: وقتى كتابى نوشت بسيار سهل و آسان كه همه كس مى فهميد او را سرزنش كردند كه قدر نحو را شكسته و رتبه آن را فرود آورده بازيچه كودكان مكتب ساخته. وى كتاب ديگر نوشت دشوار و عضد الدوله در وصف آن گفت: ابوعلى اين بار كتابى نوشت كه نه شاگردان مى فهمند و نه استادان و نه خودِ او. بارى، بيشتر مطالب او در نحو مشكل و گاه فهم آن از فهم مطالب فلسفه هم دشوارتر است. (10) 1686. ** يعنى آنكه به جر خواند موافق قاعده است كه يوم كلمه معرب و مضاف اليه است و بايد مجرور شود و عامل در آن مضاف است. اين سخن خلاصه گفتار ابو على است و عين كلام او در مجمع البيان منقول و مشتمل بر دقايقى است، هركس خواهد بدان رجوع كند. (11) 1687. *** در مجمع البيان به جاى «يكتسب»، «يكتسى» است (12) و خلاصه مقصود وى آنكه بعض اسماء شايعه اند براى همه چيز و در بيان هر مطلبى، و بعضى مخصوص؛ مثلاً غلام و رجل مخصوصند به مطالب خاصّه و «كيف»، «أين» و «متى» از اسماء شايعه اند و براى هر مطلب، و يوم و حين و مثل همچنين شايعه اند. و اسماء شايعه بر دو گونه اند: بعضى مبنى هستند مانند كيف و أين؛ چون متضمن معنى حرفند و بعضى معربند مانند مثل و يوم. و اين قسم دوم براى مبنى شدن شديد الاستعدادند؛ چون شبيهند به أسماء شايعه مبنيه و به اندك بهانه مبنى مى شوند. و اما اسماء مخصوصه كه شايع نيستند مانند غلام و رجل، استعداد مبنى شدن ندارند. از اين جهت، مثل و حين با آنكه معربند ممكن است به اضافه به مبنى مبنى شوند، اما غلام و رجل به اضافه به مبنى مبنى نمى شوند. و از امثله اولى است قوله تعالى «فَوَ رَبِّ لَحَقٌّ مِثْلَ ما أَنَّكُمْ تَنْطِقُونَ» . (13) 1688. **** اين جمله بيان مطلب ديگرى است غير از مبنى يا معرب بودن يوم. مقصود آنكه چون سارق الشى ء گويند آن شى ء كه مضاف اليه است دزديده شده است اما «سارق الليلة اهل الدار» كسى شب را ندزديد و سرقت بر شب واقع نشد همچنين «مكر الليل و النهار» كسى با شب و روز مكر نكرد بلكه با مردم مكر كردند در شب يا در روز و «عذاب يومئذ» خداوند روز را عذاب نكرد بلكه گناهكاران را عذاب كند، اما چون مضاف اليه ظرف باشد در ظرف اين توسعه هست با آنكه فعل بر او واقع نشده مضاف اليه قرار دهند. اين عبارات كتاب نيك واضح نبود بحمدالله واضح ساختيم. وما التوفيق الاّ بالله. 14

.


1- .روض الجنان، ج 10، ص 279.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 281.
3- .روض الجان، ج 10، ص 295؛ در چاپ مشهد «العاهة» ضبط شده است.
4- .روح الجنان، ج 6، ص 291.
5- .معارج (70): 11.
6- .نمل (27): 89 .
7- .سبأ (34): 33.
8- .روض الجنان، ج 10، ص 296؛ در چاپ مشهد «يكتسى» به جاى يكتسب ضبط شده است.
9- .رك: مجمع البيان، ج 5 ، ص 172.
10- .روح الجنان، ج 6، ص 292.
11- .روح الجنان، ج 6، ص 292. رك: مجمع البيان، ج 5 ، ص 172.
12- .مجمع البيان، ج 5 ، ص 172.
13- .روح الجنان، ج 6، ص 293.

ص: 710

. .

ص: 711

. .

ص: 712

69. «وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِيمَ بِالْبُشْرى قالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ»

روض الجنان: «وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِيمَ بِالْبُشْرى...» ، حق تعالى از اين پس در قصّه ابراهيم و آمدن فريشتگان به نزديك او به بشارت گرفت، گفت: «وَ لَقَدْ جاءَتْ» ؛ به درستى كه آمدند... . رسولان ما _ يعنى فريشتگان ... . عبداللهِ عبّاس گفت: جبريل و ميكائيل و اسرافيل بودند. ضحّاك گفت: نُه كس بودند، سُدّى گفت: يازده كس بودند از فريشتگان بر صورت اَمْردانى پاكيزه، درآمدند و گفتند: سَلاماً، على تقدير نُسَلِّم سَلاماً. و گفتند: بايقاع القول عليه، اى قالوا هذه الْكَلِمَة. (وسلام تحيّت باشد، و سَلام سلامت باشد، و سلام نامى است از نامهاى خداى تعالى في قوله: «السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ» (1) و سلام، درختى است في قوله: اِلاّ سَلامٌ و حَرْمَل)، و كذلكَ قوله: «... وَاِذا خاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قالُوا سَلاماً» . (2) 1689. علامه شعرانى: جمله اى كه بين الهلالين قرار داديم معترضه است و به سابق و لاحق مربوط نيست و آن جمله پيش از اين كه گفت «قالوا هذه الكلمة» متصل است به « و كذلك قوله». و به نظر مى رسد به اشتباه ناسخين از جاى ديگر منتقل به اينجا شده يا حاشيه بوده است، ديگرى نوشته و جاى آن را ندانسته، منتقل به متن كردند و قوله «الاسلام و حرمل» ظاهراً جزء شعرى است. و حرمل گياهى است كه به فارسى اسفند مى گويند، گويا شاعر آرزوى فضاى آزاد بيابان كرده است كه در آن غير درخت سلام و اسفند نرويد. (3)

.


1- .حشر (59): 23.
2- .روض الجنان، ج 10، ص 299 _ 301؛ در چاپ مشهد عبارت داخل پرانتز موجود نيست. فرقان (25): 63.
3- .روح الجنان، ج 6، ص 296.

ص: 713

70. «فَلَمّا رَأى أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً...»

روض الجنان: «فَلَمّا رَأى أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ» ؛ چون ديد كه دست ايشان به طعام نمى رسد، انكار كرد بر ايشان، و ضمير در اِلَيْهِ راجع است با «عِجْل». (1) 1690. علامه شعرانى: انكار نشناختن و بيگانه شمردن است نه در مقابل اقرار، در تورات آمده است كه فرشتگان از آن طعام خوردند و اين صحيح نيست و اگر پيغمبر ما صلى الله عليه و آله از تورات اقتباس كرده بود همچنين مى فرمود. اما آنكه از اين علوم بهره دارد داند كه فرشتگان خدا طعام دنيا نمى خورند و هرچه ابراهيم نيك نگريد ديد دست آنها به خوراك نمى رسد و طعام در دست آنها نمى آيد و چيزى از آن كم نمى شود آن را عجيب شمرد. و براى دانشمندان خرده بين همين معجزه بزرگ قرآن است دليل آنكه علم پيغمبر صلى الله عليه و آله به وحى الهى است و قرآن كلام حق است و شايد بسيارى از علما هم ندانند فرشته طعام نمى خورد. (2) روض الجنان: «وَاَوْجَسَ مِنْهُمْ خيفَةً» ، اى اَحَسَّ و وَجَدَة؛ در دل خود از ايشان ترسى يافت از آن وجه كه گفتيم: ايشان چون بديدند كه ابراهيم عليه السلام از اين معنى انديشه ناك شد، گفتند: «لا تَخَفْ» ؛ مترس كه ما فريشتگانيم و ما را به قوم لوط فرستاده اند. اگر گويند: ابراهيم عليه السلام چگونه باور داشت ايشان را بدان كه ايشان فريشته اند، گوييم: لابدّ است از آنكه علمى به معجز مقرون باشد بدين كه او عند آن بداند كه ايشان در آن دعوى صادق اند. و گفتند، مُعْجز اين بود كه: ايشان دعا كردند تا خداى تعالى آن عِجْل را زنده كرد به رفتن و چَره كردن درآمد. (3) 1691. علامه شعرانى: گوينده را معلوم نكرد. و مقصود از اين قصه و اشارت موعظه و عبرت است نه تصديق اصل واقعه. و اگر گوينده معلوم نباشد و خبر ضعيف بود باز براى مقصود كافى است. (4) روض الجنان: اگر گويند: شايد كه ابراهيم عليه السلام طعام در پيش فريشتگان نهد با آنكه داند كه ايشان طعام نخورند؟ گوييم: از اين دو جواب است، يكى آنكه: ابراهيم عليه السلاماين پيش از آن كرد كه دانست كه ايشان فريشته اند، براى آنكه ايشان بر صورت بشر بودند. و جواب ديگر آنكه: اين معنى به عقل نتوان دانستن، روا بود كه او را اعلام نكرده بودند هنوز كه فريشتگان طعام نخورند. اگر گويند: شايد كه فريشتگان به صورت آدميان باشند با آنكه ايشان لطيف اند و اينان كثيف؟ گوييم: بعضى گفتند: ابراهيم را چنان نمود كه ايشان بشراند، چنان كه سراب چنان نمايد كه آب است... . (5) 1692. علامه شعرانى: لطيف جسم برزخى است و كثيف مادى. و اين كه فرشته به صورت بشر ظاهر شود عجيب نيست، چنان كه در صورت مردى بر مريم ظاهر شد: «فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا» (6) و پيغمبران خدا همه فرشتگان را به صورت بشر مى ديدند، الاّ آنكه ديدن خاص آنان بود و كسى كه با آنان در يك مجلس بود فرشته را نمى ديد؛ چنان كه پيغمبر ما صلى الله عليه و آلهبسيار فرمود: جبرئيل نزد من آمد اينك و چنين گفت، و مردم مشاهده نمى كردند و گاه بعضى خواص مشاهده مى كردند و گاه بعضى خواص مشاهده مى كردند به صورت دحيه يا صورت ديگر و آن نادر بود. و در مجلس ابراهيم در ساره نيز تصرفى شد كه او هم فرشتگان را ديد. 7

.


1- .روض الجنان، ج 10، ص 303.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 297.
3- .روح الجنان، ج 6، ص 298.
4- .روض الجنان، ج 10، ص 304.
5- .مريم (19): 17.
6- .روح الجنان، ج 6، ص 298.

ص: 714

77. «وَ لَمّا جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً سِيءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً...»

روض الجنان: قتاده و سُدّى گفتند: آن فريشتگان _ عليهم الصّلوة والسّلام _ از نزد ابراهيم بيامدند و روى به شهرهاى قوم لوط نهادند، و آن پنج ده بود: سَدُوم، و عاصورا، و دادوما، و صواهم. اين چهار دِه كافر بودند، و ده پنجم صعد بود، و اهل او به لوط ايمان داشتند. (1) 1693. علامه شعرانى: نام اين پنج ده در تورات چنين است: سدوم، عموراه، ادماه، صبوئيم، صوغر. چون قتاده و سدّى هم ظاهراً اين اسامى را از علماى اهل كتاب فرا گرفته اند. اسامى مذكور تصحيف همين كلمات است عاصورا عموراه است، دادوما ادماه و صواهم صبوئيم و صعد صوغر. والله العالم. (2) روض الجنان: ... و خداى تعالى ايشان را گفته بود تا لوط چهار بار بر ايشان گواهى ندهد ايشان را هلاك مكنيد. چون در راه مى رفتند لوط با ايشان نگريد، گفت: نيك مى دانيد كه اين ديهها و شهرها چه جايگاه است؟ گفتند: چه جاى است؟ گفت: بترين جاى است كه در زمين هست به فساد اهلش، و در همه زمين از اين مردمان پليدتر و مفسدتر نيست، اين معنى چهار بار باز گفت. لوط ايشان را بياورد به راهى كه كس ايشان را نديد به بى وقتى، و در خانه برد، و كس ندانست مگر مردمانِ سراى لوط. (3) 1694. علامه شعرانى: شايد هم اگر از ميان مردم مى برد آنها را نمى ديدند؛ چون ديدن فرشتگان براى همه كس نيست، يا پيغمبر مى بيند يا كسى به تصرف او و اراده پروردگار. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 10، ص 308؛ در چاپ مشهد «غاضورا» به جاى عاصورا و «ديه» به جاى «ده» ضبط شده است.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 301.
3- .روض الجنان، ج 10، ص 309.
4- .روح الجنان، ج 6، ص 302.

ص: 715

78. «وَ جاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ وَ مِنْ قَبْلُ كانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ قالَ يا قَوْمِ هؤلاءِ بَناتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ فَاتَّقُوا اللّهَ وَ لا تُخْزُونِ فِي ضَيْفِي...»

روض الجنان: ... اگر گويند چگونه گفت: «هؤلاءِ بَناتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ» ، و او دو دختر داشت _ چنان كه در اخبار و تواريخ مذكور است _ و ايشان جماعت بسيار بود؟ (1) 1695. علامه شعرانى: در آيه قرآن «بناتى» به صيغه جمع است نه تثنيه و «هُنّ» هم ضمير جمع است و اهل نقل دو دختر گفتند. ظاهر قرآن را تأويل كردند تا موافق روايات گردد و شايد «جاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ» كه در ظاهر به صيغه جمع است حمل بر دو تن بايد كرد به قرينه لفظ و عقل كه دو دختر را به بيش از دو تن نمى توان داد. و به روايت قاموس كتاب مقدس دو دختر لوط پيش از رسيدن خبر عذاب به دو تن از مردم شهر سدوم تزويج شده بودند و بنا به روايت وى مقصود سرزنشى باشد آنان را كه من دختران خود را به شما دادم كه عقد مباح بود، ديگر از من چه خواهيد كه مباح نيست. اما مضمون تورات غير اين است و بسيار مستهجن و قبيح كه مردم شهر از پير و جوان گرد سراى لوط فراهم شدند و آن دو فرشته را مى خواستند، لوط دختر خود را بر آنها عرضه كرد. و اين عمل از مردم با غيرت پسنديده نيست. و بدين جهت، صاحب قاموس تورات آن را طور ديگر نقل كرده است. و اگر گويى: چگونه آن قوم خبيث ملائكه را ديدند با آنكه ديدن آنان مشروط به صفاى باطن است، گوييم: تأثير نفوس انبيا و اعجاز آنان و صفاى خانه نبوت به اراده خداوند چنان اثر كند كه زن لوط و دو سه تن از قوم آنان را ببينند و اگر اراده حق نباشد كس نبيند چنان كه در آغاز وحى بر پيغمبر ما صلى الله عليه و آله حضرت خديجه هم جبرئيل را نمى ديد. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 10، ص 311.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 304.

ص: 716

81 . «قالُوا يا لُوطُ إِنّا رُسُلُ رَبِّكَ لَنْ يَصِلُوا إِلَيْكَ فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ...»

روض الجنان: ايشان بانگ داران از آن سراى بيرون آمدند. (1)1696. علامه شعرانى: به آواز صيحه و فرياد. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 10، ص 313.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 305.

ص: 717

82 . «فَلَمّا جاءَ أَمْرُنا جَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَيْها حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ مَنْضُودٍ»

روض الجنان: ... چون صبح برآمد و فرمان خداى درآمد، «جَعَلْنا عالِيَها سافِلَها» ، اين دييها را زير و زبر كرديم. (1) 1697. علامه شعرانى: «زير و زبر كردن» كنايت از ويرانى و خرابى است و نظير مجاز مشهور مقدم بر حقيقت است. و گروهى پنداشتند بايد حقيقةً زمين سوى بالا بگردد و بالا به جانب زمين، مانند آدمى كه به پاى آويخته شود و چون در ويرانى و خرابى شهر به سبب باريدن سنگهاى آسمانى كه در قرآن مصرّح آمده اين گونه واژگونه شدن تعقل نمى شود جماعتى به مبالغه آن را نسبت به پر جبرئيل دادند كه او مى تواند شهرى را از زمين بكند و وارونه بر زمين افكند و گاه مبالغه كرده به نزديك آسمان بردند. و اثبات اين امور نه در قرآن است و نه در خبر متواتر و چون از قدرت خداوند بعيد نيست بايد به امكان آن قناعت كرد نه اصرار در وقوع. (2) روض الجنان: ابوبكر عيّاش گفت، باقر را عليه السلام پرسيدم كه: خداى تعالى زنان را به گناه مردان بگرفت در عهد لوط؟ گفت: نه. چنان كه مردان به مردان مشغول بودند، زنان به زنان مشغول بودند. (3) 1698. علامه شعرانى: ابوبكر عياش قارى معروف است راوى عاصم و روايت او مخالف روايت سابق است كه خداوند چند هزار مرد را هلاك كرد براى آنكه سى و چند نفر آنان لواط مى كردند و آن آيه قرآن كه فرمود: «وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً» (4) و چون اين روايات مخالف يكديگر است و صحت هيچ يك معلوم نيست و دانستن آن از ضروريات نيست توقف بايد كرد و آنچه ضرورى است عدالت خداوند است كه رنج بى گناهان را بى عوض نمى گذارد. (5) روض الجنان: «حِجارَةً مِنْ سِجّيلٍ» ، مفسّران در او خلاف كردند، بعضى گفتند: سنگى بود، اوّلش سنگ بود و آخرش گل... و عِكرِمه گفت: نام دريايى است در هوا معلّق ميان آسمان و زمين، و سنگ از آن جا فرود آمد. (6) 1699. علامه شعرانى: اگر درياى آب مقصود باشد صحيح نيست و اگر فضاى حاوى جسمى سيّال و لطيف باشد صحيح است؛ چون خداوند در اثير فضا سنگها خلق كرده است كه گاه گاه بر زمين مى ريزد، هر وقت اراده به عذاب تعلّق گيرد، و گاه براى عذاب نيست بلكه عبرت است. در فلك السعادة چندى از آن نقل كرده است. (7)

.


1- .روض الجنان، ج 10، ص 315.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 306.
3- .روض الجنان، ج 10، ص 316.
4- .انفال (8): 25.
5- .روح الجنان، ج 6، ص 307.
6- .روض الجنان، ج 10، ص 316 _ 317.
7- .روح الجنان، ج 6، ص 308.

ص: 718

105. «يَوْمَ يَأْتِ لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلاّ بِإِذْنِهِ...»

روض الجنان: ... و ظُروف من بَين الاسماء اضافت كنند با جُمل، اگر جمله فعلى باشد و اگر جمله اسمى، براى مناسبتى كه ميان ايشان هست از احتياج تا وقتى كه واقع آيد در او. و هم، آن قيام دارد كه فعل دارد از ماضى و حال و استقبال، و آنكه او بنيايد چنان كه افعال بيشتر بنيايد بيش از يك وقت. (1) 1700. علامه شعرانى: سه عبارت است براى تشابه جمله اسمية و فعل: يكى آنكه هر دو احتياج به وقت دارند كه در آن واقع شوند چه بگوييم قام زيد يا بگوييم زيد قائم هر دو محتاج وقتند يا گوييم جمله اسميه قيام به ماضى و حال و استقبال دارد مانند فعل و همچنان كه فعل بيش از يك وقت اتفاق نيفتد جمله اسميه همچنين است. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 10، ص 333.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 319.

ص: 719

107. «خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّمواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاّ ما شاءَ رَبُّكَ...»

روض الجنان: فَاَمّا قوله: «اِلاّ ما شاءَ رَبُّكَ» ؛ الاّ آنچه خداى خواهد. در اين استثنا چند قول گفتند، يكى آنكه: الاّ به معنى سوى است... . و ابوروق روايت كند از ضحّاك از عبداللهِ عبّاس كه او گفت: مراد به استثناء در آيت قومى اند مخصوص از اهل توحيد كه خداى تعالى ايشان را به دوزخ برد و به مقدار گناهشان عقوب كند، و آنگه فرمايد تا: با بهشت آرند ايشان را، پس ايشان در حالى شقى باشند و در حالى سعيد، و اين آن قول است كه ما معنى او بگفتيم در وجه آخر. واللّه اعلم بِمُراده. (1) 1701. علامه شعرانى: يك قول در تفسير آيه _ چنان كه ابن جرير طبرى آورده است (2) _ همان است كه از ظاهر آن مستفاد مى گردد. و در تفسير المنار گويد: اگر خداى خواهد عذاب را مخلّد نگرداند و گروهى را از دوزخ نجات دهد. اگر چه ظاهر بسيارى از آيات و اخبار آن است كه كافر هميشه در جهنم بماند ليكن ظاهر چندين آيت ديگر آن است كه گروهى پس از گذشتن مدتى از عذاب نجات يابند و اينان تأويل ظاهر خلود را سهل تر از تأويل اين آيات دانستند، چون خلود به معنى مدت طولانى بسيار آمده است مانند «وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها» (3) ، «وَ مَنْ يَعْصِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها» (4) و هيچ كس نگويد اهل توحيد در جهنم مخلد باشند، و بعضى پندارند خلود اهل دوزخ در دوزخ اجماعى يا از ضروريات دين است، اما چنين نيست چون جهم بن صفوان و ابى الهذيل علاف از بزرگان معتزله گفته اند هيچ ممكنى دوام نيابد و هرحادثى فانى شود و غير متناهى در حوادث آينده مانند تسلسل در زمان گذشته باطل است و نزد آنان بهشت و دوزخ هر دو فانى شوند و خلود آنها به معنى مدت طولانى است چنان كه فرمود: «لابِثِينَ فِيها أَحْقاباً» (5) و ابن جرير در تفسيرش اين قول را از جماعتى از صحابه و تابعين سلف نقل كرده است فقط درباره عذاب و دوزخ نه در بهشت. و گفتند آيه «إِلاّ ما شاءَ رَبُّكَ» يأتى على جميع ما فى القرآن بر هرچه آيه خلود است وارد شده و آن را مبين مى سازد، و ابن مسعود گفت زمانى بر جهنم بيايد كه درهاى آن بسته شود وقتى كه هيچ كس در آن نباشد پس از آنكه احقابى _ يعنى قرنها _ در آن مانده باشند، و شعبى گفت جهنم زودتر آباد مى شود و زودتر خراب مى گردد. انتهى بتلخيص. و در اين گونه مسائل راجع به عالم آخرت كه به عمل تعلّق ندارد توقف اولى است، خصوصاً كه در بعض روايات قول ابن مسعود را براى حضرت امام جعفر صادق عليه السلام نقل كردند، انكار فرمود و اگر خالد بودن عذاب ضرورى دين نباشد مشهور است و مخالفت مشهور بى دليل جايز نيست. و به اين جهت اين قول را در كتاب نقل نكرده است. (6)

.


1- .روض الجنان، ج 10، ص 336 _ 339.
2- .رك: جامع البيان، ج12، ص 150_151.
3- .نساء (4): 93.
4- .جن (72): 23.
5- .نبأ (78): 23.
6- .روح الجنان، ج 6، ص 323.

ص: 720

111. «وَ إِنَّ كُلاًّ لَمّا لَيُوَفِّيَنَّهُمْ رَبُّكَ أَعْمالَهُمْ...»

روض الجنان: «وَ إِنَّ كُلاًّ لَمّا لَيُوَفِّيَنَّهُمْ رَبُّكَ أَعْمالَهُمْ» ، قُرّاء خلاف كردند در اِنَّ و لمَّا... . و در معنى «لمّا» به تشديد چند وجه گفتند، فرّاء گفت: تقدير او «لَمِمّا» بوده است و اصل او «لَمِنْ ما» بوده است، «نون» را براى ادغام «ميم» كردند، سه ميم حاصل آمد يكى بيفگندند و آنگه دو بماند ادغام كردند... و بر اين وجه معنى آن بود كه: همه كس از اين مذكوران يا مختلفان از آنانند كه خداى تعالى جزاى ايشان به تمامى بخواهد دادن. وجهى دگر زَجّاج گفت: «لمّا» به معنى «الاّ» است، كقولهم: سأَلْتُكَ لَمّا فَعَلْتَ ونَشَدْتُكَ لمّا فَعَلْتَ كَذا، و المعنى اِلاّ فَعَلْتَ كَذا، و مثله قوله: «إِنْ كُلُّ نَفْسٍ لَمّا عَلَيْها حافِظٌ» (1) ، و بر اين وجه «اِنْ» به معنى «ما»ى نافيه باشد، و التقدير: ما كُلّهُمْ اِلاّ وَاللّهُ يُوَفّيهِمُ الْجَزاءَ؛ هيچ كس نخواهد بودن الاّ و خداى جزاى او بدهد. بر اين وجه طعن كرد و گفت: اين روا نباشد مگر در قسم. (2) 1702. علامه شعرانى: يعنى تنها در جواب قسم لما به معنى الا مى آيد و در غير آن صحيح نيست. (3) روض الجنان: ... آن قول كه گفت: اصل «لَمِنْ ما» بوده است، «نون» را «ميم» كرده اند براى ادغام، و سه «ميم» جمع شده است؛ كه نه چهار «ميم»* جمع شد در اين سورت... . (4) 1703. علامه شعرانى: چهار ميم در كلمه «ممن» است كه نون آخر به سبب ادغام در كلمه بعد از آن قلب به ميم مى شود. (5)

.


1- .طارق (86): 4.
2- .روض الجنان، ج 10، ص 341 _ 342.
3- .روح الجنان، ج 6، ص 325.
4- .روض الجنان، ج 10، ص 344.
5- .روح الجنان، ج 6، ص 327.

ص: 721

113. «وَ لا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النّارُ...»

روض الجنان: در خبر است كه: چون روز قيامت باشد، منادى از قِبل رَبُّ العِزّة ندا كند، گويد: اَيْنَ الظَّلَمَةُ واَعْوانُ الظَّلَمَةِ؛ كجااند ظالمان و اعوانان ظالمان! جمع كنند ايشان را، حَتّى مَن اَلاقَ لَهُمْ دَواةً اَوْ بَرى لَهُمْ قَلَماً؛ تا آن كس كه براى ايشان دواتى سياه* كرده باشد يا قلمى تراشيده باشد. آنگه همه را در تابوتى كنند از آتش. (1) 1704. علامه شعرانى: «سياهى كردن» به معنى ريختن مركب در دوات است، و معروف در معنى «ألاقه» آن است كه دوات را برهم زنند تا مركب به ليقه كه در دوات است بچسبد. در آن عهد پاره اى پنبه در حرير مى نهادند و مى دوختند و به جاى ابريشم كه ما ليقه مى كنيم در دوات مى گذاشتند. آن گاه مركب مى ريختند و برهم مى زدند تا رنگ سياهى در پنبه فرو رود. و هركس ظالم را اين اندازه يارى كند از اهل تابوت است كه در اين روايت آمده است. نعوذ بالله من شرّ الطمع وحبّ الدنيا و الاستعانة بهم لها ولا توفيقَ إلاّ باللّه. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 10، ص 346.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 328.

ص: 722

114. «وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَيِ النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ...»

روض الجنان: «وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَيِ النَّهارِ» ، آنگه گفت: نماز بر پاى دار در دو طرف روز... . «إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ» ، در حسنات خلاف كردند، بيشتر مفسّران گفتند: نماز پنج است... . و امّا قول آن كسى كه به اين آيت استدلال كرد بر احباط درست نيست كما دَلَّتِ الاَدِلَّةُ عَلى فَسادِ الاِحباط عَقْلاً وشَرعاً. (1) 1705. علامه شعرانى: چنان كه در اين كتاب چند جاى گذشت، اِحباط در مذهب شيعه باطل است و آن عمل كه صحيح واقع شود جزاى آن واجب است و هيچ عمل زشت و معصيت ثواب آن را نمى برد و آنكه هم نماز خوانده و هم سرقت كرده مساوى آن كس نيست كه سرقت كرده، نماز هم نخوانده است، چنان كه اهل احباط گويند. و هرچه در قرآن و حديث لفظ احباط آمده به آن معنى است كه ما اصطلاح كرده ايم و اينكه بعضى اهل حديث در كتب خود احباط را ثابت كرده و بر علماى ما طعن زده اند صحيح نيست. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 10، ص 346 _ 347.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 329.

ص: 723

118. «وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النّاسَ أُمَّةً واحِدَةً وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ»

روض الجنان: «وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النّاسَ أُمَّةً واحِدَةً» ، آنگه گفت: اگر خداى خواستى مردمان همه را يك امّت كردى. «وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفينَ» ؛ ولكن ايشان به زايل نمى باشند مختلف، با يكديگر خلاف مى كنند. (1) 1706. علامه شعرانى: خداوند مردم را مختار آفريده و حكمت او آن بود كه انسان هرچه مى كند خود كند و از ظلم و جبر و قهر منع فرمود، حتى در عبادت و معصيت خود او مردم را به قهر مجبور نكرد و اگر مى خواست همه را به قهر و جبر به راه خير مى داشت و همه يك امت مى شدند اما نخواست و انسان مجبور در حقيقت انسان نيست، مانند جماد است و او را تكليف نتوان كرد و ثواب و عقاب نتوان داد. (2)

119. «... وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّاسِ أَجْمَعِينَ»

روض الجنان: «وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ» ؛ و تمام شد سخن خداى تعالى كه گفت: پربار* كنم دوزخ از جنّ و انس، از پرى و آدمى. و مورد اين كلمه تهديد و تحذير است خلقان را، از آنكه از آنان باشند كه خداى تعالى دوزخ به ايشان پربار كند، و تمام كلمه وقوع مخْبَر خبر باشد عَلى ما اَخْبَرَ عَنْهُ. و اِنَّما اراد قوله: فَالْحَقُّ وَالْحَقَّ اَقُولُ، لاَمْلَئنَّ جَهَنَّمَ...، و اين «لام» جواب قسمى مضمر است، و التقدير: قَسَماً لاََمْلاََنَّ و يَميناً لامْلاََنَّ، و به جاى «لام» گفتند: «أَنْ» بشايد اينجا و هر كجا تأويل آن باشد كه: بَلَغني اَوْ انْتَهى اَلِىّ. (3) ** 1707. علامه شعرانى: * «پربار كردن» پركردن است و «بار» به معنى محمول و مظروف است. (4)1708. ** هر جا لام قسم باشد به جاى آن مى توان كلمه «أن» آورد مشروط بر اين كه معنى به بلغنى (يعنى به من خبر رسيده باشد) يا به معنى قيل لى يعنى به من گفته شد يا انتهى الىّ (كار من به آن كشيد) و امثال ذلك. 5

.


1- .روض الجنان، ج 10، ص 348.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 330.
3- .روض الجنان، ج 10، ص 352 _ 353؛ در چاپ مشهد «پرباز» آمده است.
4- .روح الجنان، ج 6، ص 333.

ص: 724

123. «وَ لِلّهِ غَيْبُ السَّمواتِ وَالْأرْضِ وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُ الْأَمْرُ كُلُّهُ...»

روض الجنان: «وَ لِلّهِ غَيْبُ السَّمواتِ وَالْأرْضِ» ؛ و خداى راست غيب آسمانها و زمين، يعنى هر چه در آسمانها و زمينها پوشيده باشد خداى داند، و مورد اين هم وعيد است. (1) 1709. علامه شعرانى: در مجمع البيان گويد: اين آيه را يكى از مشايخ رد بر شيعه دانسته است كه ادعاى علم غيب براى ائمه خود كرده اند. (2) و جواب مى دهد: شيعه دعوى علم غيب نمى كنند مگر به تعليم خداوند و چند خبر از غيب مروى از ائمه عليه السلامنقل كرده و گويد: همه به تعليم حق بوده است. (3)

.


1- .روض الجنان، ج 10، ص 354.
2- .مجمع البيان، ج 5 ، ص 205.
3- .روح الجنان، ج 6، ص 334. مجمع البيان، ج 5 ، ص 205.

جلد 2

اشاره

ص: 726

ص: 727

ص: 728

ص: 729

سوره يوسف عليه السلام

سوره يوسف عليه السلام«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

1. «الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبِينِ»

روض الجنان: و «الر» آيتى نيست به اتّفاق براى آنكه مضاهى رؤوس آيات نيست به خلاف «طه»، كه آن آيتى است براى آنكه مطابق رؤوس آيات است. (1) 1710. علامه شعرانى: در آغاز سوره يونس گفتيم اين علت كلى نيست و همه جا بدان تمسّك نمى توان كرد. (2) و بايد گفت تعيين آخر آيات صرف تعبّد است از اينكه «طه» به الف ختم شده و در آن سوره شبيه به آخر آيات ديگر است كه به الف ختم مى شود دليل آن نيست كه همه جا چنين باشد چنان كه «يس» و «طس» هر دو به «ياء» و «نون» ختم مى شود و شبيه به آيات ديگر اين دو سوره است با اين حال «يس» آيه است و «طس» نيست. (3)

.


1- .روض الجنان، ج 11، ص 5 .
2- .مطابق تعليقه شماره 1593 همين مجموعه.
3- .روح الجنان، ج 6، ص 337.

ص: 730

3. «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أَوْحَيْنا إِلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ...» .

روض الجنان: مُقاتل روايت كرد از سعيد جُبَير، كه او گفت اصحاب رسول عليه السلام بر سلمان رفتند، گفتند: براى ما از تورات حديثى گوى كه تورات را قصّه هاى نيكو در وى است... . (1) 1711. علامه شعرانى: سلمان پس از هجرت به خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله مشرّف گشت و سوره يوسف مكى است. (2) روض الجنان: «وَ إِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلِينَ» ؛ و به درستى كه پيش از اين تو از اين قصّه و اخبار غافل بوده اى و بى علم. و «غفلت»، سهو باشد. (3) 1712. علامه شعرانى: سهو در اصل لغت عرب به معنى خطا و غلط نيست، بلكه حاضر نبودن معنى در ذهن است. (4)

4. «إِذْ قالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً...» .

روض الجنان: ... چون يوسف عليه السلام بزرگ شد و برادران او هر يك چوبى و عصايى داشتند _ و ايشان دَه بودند و يوسف يازدهمين بود و بنيامين دوازدهمين _ يوسف پدر را گفت: اى پدر برادران من هر يكى را چوبى هست و مرانيست چرا چنين آمد؟ از خداى براى من چوبى بخواه از بهشت. يعقوب دعا كرد خداى تعالى جبريل را فرستاد با عصايى _ از چوب بهشت، گفت: اين به يوسف ده. يوسف عليه السلام آن چوب بستد و آن چوبى بود از زبرجد سبز... . (5)

.


1- .روض الجنان، ج 11، ص 6.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 338.
3- .روض الجنان، ج 11، ص 7.
4- .روح الجنان، ج 6، ص 339.
5- .روض الجنان، ج 11، ص 9.

ص: 731

1713. علامه شعرانى: اين حكايت از عرائس ثعلبى است نه از ائمه معصومين عليهم السلام. (1) روض الجنان: سُدّى روايت كند از عبدالرّحمن بن سابط از جابر بن عبدالله الانصارىّ كه او گفت: مردى جهود به نزديك رسول آمد، گفت: يا محمّد! مرا خبر ده تا نام آن ستاره ها چه بود كه يوسف را سجده كردند؟ رسول عليه السلام سر در پيش افگند به انتظار وحى. جبريل آمد و رسول را خبر داد از نامهاى ايشان. رسول عليه السلام جهود را گفت: اگر تو را خبر دهم به نامهاى ايشان و تو دانى كه چنان است، اسلام آرى؟ گفت: آرى. گفت: نامها اين بود: جريان و طارق و ذيال ذوالكيفيات و ذوالقرع و ذناب و عمودان و قابس و ضروح و مصبح و فليق. (2) 1714. علامه شعرانى: اين اسامى و حكايت منقول از عرائس ثعلبى است. (3)

6. «وَ كَذلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ عَلى آلِ يَعْقُوبَ...» .

روض الجنان: «وَكَذلِكَ يَجْتَبٍيكَ رَبُّكَ» ؛ اِجتباء وَاِصطِفاء واختيار هر سه يكى باشد. اين هم حكايت است از يعقوب عليه السلام كه او مى گويد در تعبير خواب يوسف كه خداى تعالى تو را برگزيند و تو را تأويل احاديث درآموزد، و اصل «اجتباء» منْ جِبايَةِ الخَراجِ باشد، اذا اخلَصْتَه لنفسِكَ اَوْ لِغَيْركَ، و مراد تعبير خواب است بقول: «وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ» ، فى قول مجاهد و قتاده*. و ابن زيد** گفت: در عهد او تأويل و تعبير خواب بِهْ از او كس ندانست. زجّاج گفت: مراد تأويل آيات است در ادلّه توحيد و جز از آن از علوم دين. تأويل آن باشد كه معنى با او گردد، منَ الاَوْلِ وهُوَ الرُّجوع، و گفت***: نيز اين خواب دليل آن مى كند كه خداى تعالى نعمت خود بر تو و بر آل

.


1- .روح الجنان، ج 6، ص 340.
2- .روض الجنان، ج 11، ص 11؛ در چاپ مشهد «ذوالكتفات» و «عموران» ضبط شده است.
3- .روح الجنان، ج 6، ص 341.

ص: 732

يعقوب تمام كند چنان كه بر پدرانت تمام كرد. (1) 1715. علامه شعرانى: * قتادة بن دعامه يكى از مفسرين است و به قول او مراد از تأويل احاديث تعبير رؤيا است. و به قول بعض ديگر از مفسران، مراد تأويل و معنى احاديث و روايات انبيا است كه پيش از او بودند. و به معنى تفاصيل كتب و دلايل توحيد و شريعت و دين منقول از حضرت ابراهيم و نوح و شيث و ادريس را نيك مى دانست. (2) 1716. ** ابن زيد نامش عبدالرحمن بود و از مفسّران شيعى است و احاديث وى در تهذيب هم آمده است. و در مجمع البيان گويد: قال ابن زيد: كان أعبر الناس للرؤيا؛ (3) بهترين تعبير كننده خواب يوسف بود؛ يعنى در عهد خود... . (4) 1717. *** يعنى حضرت يعقوب با يوسف گفت. (5) روض الجنان: برادران يوسف يازده بودند و نامهاى ايشان اين است: روبيل _ و او برادر مهتر است _ و شمعون، و لاعون، و يهودا، و ريالون و يشجر و مادر او، ليّا بنت ليان بود... . 6 1718. علامه شعرانى: صحيح آن [= ريالون] زبولون است. 7 روض الجنان: كعب الاَحبار گفت: خداى تعالى صورت پيغامبران به آدم نمود تا او يك يك را بديد. در طبقه ششم يوسف را به نمود، تاجِ و قار بر سر نهاده... آدم گفت: بار خدايا: اين كيست از فرزندان من؟ گفت: يا آدم! اين مردى است محسود بر آنچه من به او خواهم دادن. گفت: بار خدايا! او را چه خواهى دادن؟ گفت: حظّى تمام از حُسْن. آدم او را در بر گرفت و بوسه بر چشم او داد و گفت: لا تَأسَفْ يا بُنَىَّ واِنَّهُ يُوسُفُ.

.


1- .روض الجنان، ج 11، ص 13.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 342.
3- .مجمع البيان، ج 5، ص 210.
4- .روض الجنان، ج 11، ص 13؛ در چاپ مشهد «يسجر» به جاى يشجر ضبط شده است.
5- .روح الجنان، ج 6، ص 343.

ص: 733

پس اوّل كس كه او را يوسف خواند آدم بود. (1) 1719. علامه شعرانى: اين حكايت و غالب حكايات حضرت يوسف را مؤلّف از عرائس ثعلبى نقل كرده است. (2) روض الجنان: و گفتند: او حسن به ميراث از جدّش اسحاق يافت و اسحاق از مادرش ساره و خداى تعالى ساره را بر صورت حورالعين آفريده بود و لكن صفاى حور نداشت جز آنكه يوسف از صفاى لَوْن و رقّت و لطافت اندام به آنجا بود كه اگر از اين خُضر چيزى بخوردى سبزى آن در پوستِ او پيدا بودى كه به گلوش فرو مى شدى. و ساره حسن از حوّا يافت به ميراث. (3) 1720. علامه شعرانى: اين گونه تعبيرات مختلف بيان حسن يوسف است و اگر ميان آنها تنافى باشد مضر به اصل مقصود نيست؛ چنان كه در وصف جمال كسى گويند ماه است يا گويند آفتاب است با يكديگر منافى نيست، اگرچه به ظاهر منافى مى نمايد. (4)

10. «قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ لا تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَ أَلْقُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيّارَةِ...» .

روض الجنان: «لا تَقْتَلُوا يُوسُفَ» ، يوسف را مكشى كه كشتن برادر عظيم باشد. «وألْقُوهُ في غَيابَتِ الْجُبِّ» ؛ و او را در چاه افگنى. بعضى گفتند: مراد به «غيابَةِ الجُبّ» طاقى باشد كه در چاه بود پيش از آنكه به آب رسد... . و بعضى دگر گفتند آنجا كه خبر غايب شود. (5) 1721. علامه شعرانى: يعنى از كسى خبرى باز نيايد. 6

.


1- .روض الجنان، ج 11، ص 14 _ 15.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 344.
3- .روض الجنان، ج 11، ص 15 _ 16.
4- .روض الجنان، ج 11، ص 17؛ در چاپ مشهد «خير» به جاى خبر ضبط شده است.
5- .روح الجنان، ج 6، ص 345.

ص: 734

روض الجنان: «يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيّارَةِ» ، تا بهرى رهگذريان باشد كه او را برآرند. جمله قرّاء خواندند: «يَلْتَقِطْهُ» به «يا» براى آنكه مسند است با «بَعْضُ» و حسنِ بصرى تلْتَقِطْهُ به «تا» خواند براى آنكه «بَعْضُ» مضاف است با مؤنّث. و گفت: جزء از «بَعْضُ» چون جزء از جمله باشد. (1) 1722. علامه شعرانى: مقصود آن است كه چون لفظ مذكر به مؤنث اضافه شود مانند بعض السيارة كه بعض مذكر است و سياره مؤنث و مانند مرالسنين كه مر مذكر است و سنين مؤنث و اهل القرى كه اهل مذكر است و قرى مؤنث، مضاف را مى توان مانند مضاف اليه مؤنث گرفت؛ چون مضاف متعلق به مضاف اليه است و نظير آن. و در بعض السياره بعض جزئى از جمله است يعنى جزئى از كلى. بنابراين عبارت كتاب مصحف است و صحيح آن بدين مضمون كه جزء از جمله چون جمله است. (2)

12. «أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ» .

روض الجنان: «أرْسِلْهُ مَعَنا» ؛ يوسف را با ما بفرست، فردا. «يَرْتَعْ وَيَلْعَبُ» ، ابن كثير و أبو عمرو و ابن عامر خواندند: «نَرْتَعِ ونَلْعَبْ» به «نون» در هر دو فعل و كسرِ «عين» من الاِرتِعاء، اِفْتِعالٌ منَ الرَّعْىِ، و جزم كه باشد به حذف «يا» باشد براى جواب أمر؛ و أهل الحجاز _ الاّ المالِكِىّ و العَطّار عَنِ الزسنى _ خواندند به اثبات «يا» در حال وصل و وقف. (3) 1723. علامه شعرانى: البته در عبارت كتاب تصحيفى است و آنچه اهل علم قرائت در كتب خود آورده اند آن است كه بزى از اهل حجاز «نرتع» به كسر عين به غير ياء خواند و قنبل كه هم از اهل حجاز است به طريق ابن شنبوذ. «نرتعى» به ياء و تقدير جزم بر حرف عله. پس الزسنى مصحف البزى است كه به روايت دو تن «نرتع» خوانده و

.


1- .روض الجنان، ج 11، ص 17؛ در چاپ مشهد «خبر از بَعضُ چون خبر از جمله» ضبط شده است.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 345.
3- .روض الجنان، ج 11، ص 19؛ در چاپ مشهد «الزيْنَبىّ» ضبط شده است.

ص: 735

ديگران از اهل حجاز «نرتعى» و به قاعده بايد مراد از اهل حجاز غير نافع و ابن كثير باشد كه آنان را به خصوص نام برده است. (1) روض الجنان: ... چون يوسف رابه كنار چاه آوردند پيرهن از او بر كردند _ و اين چاهى بود ميان اردن و مصر. و گفتند: تا به خانه يعقوب از آنجا سه فرسنگ بود و بر ره كاروان بود و چاهى بود تاريك و وحْش و سَرِ او تنگ، تنگ بود و بن چاه فراخ و براى آن كردند تا بر نتواند آمدن. و گفتند:* آب اين چاه شور بود... . (2) 1724. علامه شعرانى: «گفتند» ترجمه «قيل» است. علماى آنجا استعمال اين كلمه كنند كه در صحت آن شك دارند و چون اين مطالب به طريق صحيح از امام معصوم روايت نشده آن را با شك و ترديد ذكر كرده است. (3)

18. «وَ جاؤُ عَلى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ...» .

روض الجنان: ... روز ديگر كه با چره گاه رفتند گفتند: ديدى كه پدر ما را چگونه خجل و دروغزن كرد؟ تدبير آن است كه برويم و يوسف را از چاه بر آريم و پاره پاره كنيم و استخوانهاى او با پيش پدر بريم تا قول ما راست شود. يهودا گفت: نه، با من عهد كرده اى كه يوسف را نكشى، و ايشان را از آن منع كرد. نماز شام چون با خانه شدند، پدر گفت ايشان را: اگر چنان است كه راست مى گويى اين گرگ كه او را بخورد بگيرى و پيش من آرى*... . (4) 1725. علامه شعرانى: بعيد مى نمايد كه حضرت يعقوب عليه السلام از فرزندان چنين توقع كند؛ چون در زمين مسبعه كه گرك بسيار است هيچ عاقل اميد ندارد كسى گرگ معينى را بشناسد و حاضر باشد و بيايد. و به نظر مى رسد در اين سخن تحريفى راه يافته و راويان در آن تصرفى كرده باشند. (5)

.


1- .روح الجنان، ج 6، ص 346.
2- .روض الجنان، ج 11، ص 24.
3- .روح الجنان، ج 6، ص 350.
4- .روض الجنان، ج 11، ص 29 _ 30.
5- .روح الجنان، ج 6، ص 353.

ص: 736

19. «وَ جاءَتْ سَيّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ فَأَدْلى دَلْوَهُ قالَ يا بُشْرى هذا غُلامٌ وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَةً...» .

روض الجنان: «قالَ يا بُشْرى» ، در كلام حذفى و اختصارى هست و التقدير: فَادلى دلْوَه فتعَلَّق يُوْسُفُ بالحبْلِ و خرج منَ البئر فلَمّا رآهُ الواردُ قالَ: يا بُشْراى، أهل كوفه خواندند: «يا بُشْرى» بى «يا» على وَزْنِ فُعْلى مِنْ غير اِضافَةٍ إلى «يا» لمتكلّم، و باقى قرّا خواندند: يا بُشْراىَ* به «الف» و «يا» عَلَى الاِضافَةِ إلى «يا» لمتكلّم، آنگه در معنى او دو قول گفتند: قتاده و سُدّى گفتند: معنى آن است كه: اى بشارت من، يعنى بشارتى است مرا اين، كَاَنّهُ نادى بِشارَتهُ؛ پندارى مژده و بشارت خود را مى بخواند. و شايد كه «يا» در إسمى محذوف شده باشد**. (1) 1726. علامه شعرانى: * بايد دانست كه قرائت برخلاف كتابت جايز نيست و اين قرّاء همه بر يك كتابت متفقند «باء» و «شين» و «راء» و «ياء» و هيچ كس «الف» پيش از «ياء» در كتابت نياورده بلكه «الف» را ننوشته مى خواند، مانند «الصدقين» كه «الصادقين» مى خوانند. (2) 1727. ** يعنى ياء حرف ندا بر منادا محذوف در آمده باشد. (3) روض الجنان: «وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَةً» ؛ و او را پنهان كردند براى بضاعت. در او دو قول گفتند: يكى آنكه اينان كه آب مى كشيدند پنهان كردند او را از ديگران تا طمع نصيب نكنند. (4) 1728. علامه شعرانى: يعنى طمع آنكه از اين غلام باز يافته سهمى بدانها دهند. 5

.


1- .روض الجنان، ج 11، ص 32 _ 32.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 354.
3- .روح الجنان، ج 6، ص 355.
4- .روض الجنان، ج 11، ص 32.

ص: 737

روض الجنان: و نيش را «مِبْضَع» براى آن گويند كه به آن رگ زنند آلت قطع باشد. (1) 1729. علامه شعرانى: يعنى نيشتر. (2)

20. «وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ...» .

روض الجنان: «بِثَمَنٍ بَخْسٍ» ، اى باخِسٍ، و هُوَ مِنْ بابِ رَجُلٌ صَوْمٌ وعدْلٌ؛ به بهاى اندك، آنگه آن را شرح داد كه: درمى چند شمرده بود، و در عدد و مبلغ آن علما خلاف كردند: عبداللهِ عبّاس و عبداللهِ مسعود و قتاده و سدّى گفتند: بيست درم بود، ... بعضى اهل معانى گفتند: زير ده درم بود براى آنكه «دراهم» آن را گويند زير ده باشد تا به ده، چون بر ده بيفزايد درْهَماً گويند... . (3) 1730. علامه شعرانى: اين سخن به نظر صحيح نمى رسد؛ چون اين فرق وقتى است كه عدد مذكور باشد. گويند «تسعة دراهم» و «أحد عشر درهما». اما اگر عدد نباشد جمع بر هر كثرت اطلاق مى شود. قال الله تعالى: «لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ فِي مَواطِنَ كَثِيرَةٍ» (4) گفتند اين مواطن هشتاد بود. (5) روض الجنان: و قطفير العزيز او را بخريد و به خانه برد. (6) 1731. علامه شعرانى: او را «فوطيفار» نيز گفته اند. (7)

23. «وَ راوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِها عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ وَ قالَتْ هَيْتَ لَكَ...» .

روض الجنان: «وَ راوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِها عَنْ نَفْسِهِ...» ، چون يوسف عليه السلام با خانه عزيز

.


1- .روح الجنان، ج 6، ص 355.
2- .روض الجنان، ج 11، ص 33.
3- .روض الجنان، ج 11، ص 33.
4- .توبه (9): 25.
5- .روح الجنان، ج 6، ص 356.
6- .روض الجنان، ج 11، ص 36.
7- .روح الجنان، ج 6، ص 357.

ص: 738

رفت و عزيز او را به زن سپرد، و جمال و حسن او به آن حد بود كه شرح داده شد زن عزيز را و نام او زليخا بود چشم در او افتاد و او را دوست بداشت. (1) 1732. علامه شعرانى: نام زليخا معروف است اما اتفاقى نيست؛ بعضى گويند نام زن راعيل بود و بعضى گويند بكا بود. والله العالم. (2) روض الجنان: و «مِرْوَد» گويند ميل را. (3) 1733. علامه شعرانى: كه به چشم سرمه كشند. (4) روض الجنان: [يوسف] گفت: يا هذه؛ اى زن مرا مُسَلَّم كن. (5) 1734. علامه شعرانى: يعنى مرا رها كن. (6)

24. «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ...» .

روض الجنان: «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها...» ، آنگه خداى تعالى حكايت كرد فعل ايشان را كه زليخا به يوسف همّت كرد و يوسف نيز همّت كرد به زليخا، امّا اصحاب حديث و حشويان گفتند: شيطان بيامد و يك دست بر پهلوى اين نهاد... . (7) 1735. علامه شعرانى: غرض مؤلّف از اصحاب حديث همان حشويانند كه هر حديث را باور كنند، اگرچه برخلاف قرآن و عقل باشد، نه هر محدث؛ چون بسيارى از علماى حديث را مى دانيم كه اين گونه اراجيف را رد كرده اند. 8 روض الجنان: ... پس آيت را بر دو وجه تفسير كردند اهل حق: يكى آنكه جواب

.


1- .روض الجنان، ج 11، ص 42.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 361.
3- .روض الجنان، ج 11، ص 43.
4- .روح الجنان، ج 6، ص 362.
5- .روض الجنان، ج 11، ص 44.
6- .روض الجنان، ج 11، ص 47.
7- .روح الجنان، ج 6، ص 364.

ص: 739

«لولا» در او محذوف باشد و همّت واقع... . (1) 1736. علامه شعرانى: يعنى راستى قصد كرد اما نه زنا را. (2) روض الجنان: اگر گويند: آن برهان چه بود كه خداى تعالى بنمود تا يوسف عند آن امتناع كرد از قبيح؟ گوييم: امّا آنچه ايشان گفتند از مشاهده فريشته و يا صورت يعقوب و نداى فريشته و مانند اين، روا نبود براى آنكه اين اسباب إلجا باشد و تكليف به الجا روا نباشد و اگر ملجا بودى او را در آن هيچ مدحى و ثوابى نبودى و اين قول فاسد باشد. (3) 1737. علامه شعرانى: يعنى آنچه عوام پندارند عصمت پيغمبران و ائمه به خلقت خداوند و الجاء و منع قهرى است درست نمى باشد؛ زيرا غير آنان هم بر خداوند حجت آورند كه چرا ما را معصوم نيافريدى و قهراً منع نكردى تا ما نيز معصوم باشيم. پس عصمت آنان لطف است و در لطف الجاء نيست و تكليف و ثواب و عقاب با الجاء منافى است برخلاف لطف. و اگر طفلى معصوم باشد از گناه براى او مقام عصمت انبيا ثابت نمى شود. (4) روض الجنان: و آن لطف كه مكلّف عند آن از قبايح امتناع كند، آن است كه ما آن را عصمت مى خوانيم. و گفته اند: برهان آن ادلّه و حجج بود كه خداى تعالى نصب كرده بود او را بر تحريم زنا و آنكه فاعل آن مستحقّ عقاب عظيم بود براى آنكه آن نيز صارف باشد از فعل قبيح و مقوّى باشد داعى امتناع را. و روا بود كه رؤيت به معنى علم بود چنان كه بسيار جايها هست. والله أعْلَمُ بِمُراده. (5) 1738. علامه شعرانى: در بعض احاديث ما برهان پروردگار را موافق روايت

.


1- .روض الجنان، ج 11، ص 53 .
2- .روح الجنان، ج 6، ص 368.
3- .روض الجنان، ج 11، ص 54 .
4- .روح الجنان، ج 6، ص 369.
5- .روض الجنان، ج 11، ص 54 _ 55 .

ص: 740

عبدالله بن احمد طائى نقل كرده اند و اگر صاحب كتاب آن را صحيح مى دانست بايد همين جانقل كند. (1)

25. «وَ اسْتَبَقَا الْبابَ وَ قَدَّتْ قَمِيصَهُ مِنْ دُبُرٍ وَ أَلْفَيا سَيِّدَها لَدَى الْبابِ قالَتْ ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً إِلاّ أَنْ يُسْجَنَ أَوْ عَذابٌ أَلِيمٌ» .

روض الجنان: «وَ اسْتَبَقا الْبابَ...» ، چون زليخا يوسف را در آن خانه پيخت و درها ببست و در او آويخت و بر او إلحاح كرد و يوسف عليه السلام از او امتناع مى كرد، عبدالله بن احمد الطّايىّ* روايت كرد از پدرش از جدّش از زين العابدين علىّ بن الحسين عليهماالسلامكه گفت: چون زليخا بر يوسف الحاح كرد، بتى در گوشه خانه نهاده بود برفت و جامه اى بر روى آن بت افگند، يوسف گفت: چرا چنان كردى؟ گفت: او معبود من است شرم دارم از او كه به مشاهده او معصيت كنم. يوسف عليه السلامگفت: عجب از تو! شرم مى دارى از جمادى كه لايَسْمَعُ وَلايُبْصِرُ ولا يُغْنى عَنْكَ شيْئاً، و من شرم ندارم از خدايى كه خالق و رازق و منعم من است و عالم به سرّ و علانيه من است؟ (گفتند: برهان اين بود قولى ديگر اين است): يوسف از دست او بجست** و از درى از درهاى خانه بيرون آمد، و زليخا به قفاى او. (2) 1739. علامه شعرانى: * در عرائس ثعلبى عبدالله بن احمد بن عامر الطبرستانى است از پدرش از حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام از پدرش از جدش جعفر بن محمد الصادق عليه السلام از پدرش از جدش على بن الحسين عليه السلام و نام زليخا در آن نيست، بلكه گويد: زن عزيز برخاست الى آخره. (3) اما صحيح همان طائى است چنان كه نجاشى گويد از اولاد وهب است كه با حسين بن على عليهماالسلام در كربلا به شهادت رسيد و پدرش

.


1- .روح الجنان، ج 6، ص 370.
2- .روض الجنان، ج 11، ص 55 _56 ؛ در چاپ مشهد عبارت داخل پرانتز موجود نيست.
3- .عرائس المجالس، ص 106.

ص: 741

عامر با اميرالمؤمنين عليه السلام در صفين. (1) و هم نجاشى گويد: وى نسخه اى دارد كه از پدرش از حضرت على بن موسى الرضا عليهماالسلام روايت كرده است، (2) موافق اسناد عرائس. پس كلام ثعلبى از آن نسخه مأخوذ است. و در روايت او اين جمله نيست: فذلك قوله تعالى «لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ» . (3) و به نظر مى رسد كه نقل اين جمله از روايت از مؤلّف نيست و الحاق ديگرى است. و اگر مؤلّف مى خواست در آنجا كه تفسير «برهان ربّه» مى كرد ايراد مى فرمود و هم مضمون آن موافق عقيده و روش مؤلّف نيست؛ چون حديث مخالف عقل و قرآن را نمى پذيرد و در اين نزديكى اصحاب حديث و حشويان را به قبول اين روايات مذمت كرد، چگونه مؤلّف تجويز مى كند كه يوسف قصد معصيت كرد اما چون ديد زليخا بت را پوشانيد پشيمان شد. وقصد معصيت هم شايسته مقام او نيست. و باز به نقل عرائس اين عمل زليخا واقعه اى است اتفاق افتاده (4) نه آنكه تفسير برهان باشد. (5) 1740. ** به نظر مى رسد كه جمله بين الهلالين از روايت عبدالله بن احمد طائى الحاقى است از خوانندگان مربوط به تفسير «برهان ربّه» از چند سطر پيش و كاتب ندانسته آن را جزء متن آورده در جايى كه كه هيچ مناسبت ندارد. و سياق كلام پس از «استبقا الباب» اين است: «چون زليخا يوسف را در آن خانه يافت و درها ببست و در آويخت بر او الحاح كرد و يوسف از او امتناع مى كرد و يوسف براى فرار از او بهانه يافت از پوشانيدن بت و از دست او بِجَست». 6 روض الجنان: ... زليخا پيش دست شد و سَبَق برد به سخن گفتن... گفت: «ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً» ؛ چه جزا و مكافات باشد آن را كه به اهل و خانه تو بدى خواهد، يعنى

.


1- .رجال النجاشى، ص 100، ش 250.
2- .يوسف (12): 24.
3- .عرائس المجالس، ص 104.
4- .روح الجنان، ج 6، ص 370.
5- .روح الجنان، ج 6، ص 371.

ص: 742

زنا. «إِلاّ أَنْ يُسْجَنَ أَوْ عَذابٌ أَلِيمٌ» ؛ الا آنكه او را به زندان باز دارند يا عذابى مولم كنند او را. عبداللهِ عبّاس گفت: ضَرْب تازيانه خواست و اين آن مثل ساير است كه گفته اند: «رَمَتنى بدائها و انسلت»* و دگر مثل كه گفته اند: «خُذِ اللِصَّ من قبل أن يأخذك»، و ما گوييم: «دزد باش و مرد باش».** (1) 1741. علامه شعرانى: * گويند مردى به نام سعد بن زيد مناة چند زن داشت، يكى از آنان در غايت صباحت و جمال فرزندى آورد و زنان ديگر بر او رشك مى بردند و پيوسته او را به عيبى كه خاص زنان است نسبت مى دادند و مى گفتند «يا عفلا» و عفل آن است كه چيزى درون موضع خاص وى بيرون آيد و نفرت آورد. زن جوان به مادرش شكايت برد، مادر گفت هرگاه آنان با تو به دشنام افتادند پيشدستى كن كه هر كدام عيبشان پيداتر است اسير دشمن شوند. وقتى كه آنان آماده دشنام بودند او به يكى گفت: «يا عفلا»، او گفت: «رمتنى بدائها و انسلت»؛ يعنى عيب خود را بر من نهاده خود را از ميانه به در برد. و گويند شريح در اين عيب چنين حكم مى داد كه زن بر سر پا بنشيند، اگر عفل از ميان موضع مخصوص او چنان آويخته شود و بلند و آشكار بود كه به زمين رسد عيب است وگرنه عيب نيست و فقهاى ما گويند آن عيب است كه از تنگى نامطلوب مانع مقاربت گردد. (2) 1742. ** بعيد مى نمايد اين سخن از صاحب كتاب؛ چون مفاد مثل عربى چيز ديگر است و در اين زمان گويند: پيش دستى كن كه پس نيفتى. 3

26. «...وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها إِنْ كانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْكاذِبِينَ» .

روض الجنان: «وَ إِنْ كانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْكاذِبِينَ» ؛ اگر پيرهن يوسف

.


1- .روح الجنان، ج 6، ص 371.
2- .روض الجنان، ج 11، ص 56 .

ص: 743

از پيش دريده است زن راست مى گويد و مرد دروغ، اگر پيرهن از پس دريده است مرد راست مى گويد و زن دروغ. چون بنگريدند پيرهن از پس دريده بود. عزيز گفت زن را: «إنَّهُ منْ كَيدِ كُنَّ» ؛ اين جمله از كيد شماست و كيد شما عظيم باشد. و دليل اين قول حديث عبداللهِ عبّاس است. گفت، چهار كس پيش از وقت سخن گفتند: پسر ماشطه دختر فرعون، و گواى يوسف عليه السلام و صاحب جريح الرّاهب و عيسى عليه السلام... . (1) 1743. علامه شعرانى: روايت از عرائس ثعلبى است. و در جاى ديگر از قصه اصحاب اخدود گويد: شش كودك در گهواره سخن گفتند. (2) اين چهار را نام برده و يحيى بن زكريا و صاحب اخدود را افزوده است. و تفصيل قصه جريج راهب تاكنون براى من معلوم نگشت. (3)

31. «فَلَمّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ...» .

روض الجنان: آن چنان آمد كه ايشان انداختند. (4) 1744. علامه شعرانى: «انداختن» تدارك ديدن است و ما امروز گوييم نقشه كشيدن. (5) روض الجنان: ضحّاك گفت: زماورد بود. (6) 1745. علامه شعرانى: «زماورد» فارسى است و معرب و اصل آن «بزم آورد»: خوراك آماده براى بزم و مجلس ضيافت، آن است كه در زمان ما ساندويچ گويند گوشت پخته و خاكينه و مانند آن در نان تنگ پيچند و به كارد ببرند و تناول كنند. 7

.


1- .روض الجنان، ج 11، ص 57 .
2- .عرائس المجالس، ص 395.
3- .روح الجنان، ج 6، ص 372.
4- .روض الجنان، ج 11، ص 62.
5- .روح الجنان، ج 6، ص 375.
6- .روض الجنان، ج 11، ص 62؛ در چاپ مشهد «بزماورد» ضبط شده است.

ص: 744

37. «قالَ لا يَأْتِيكُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلاّ نَبَّأْتُكُما بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُما ذلِكُما مِمّا عَلَّمَنِي رَبِّي...» .

روض الجنان: «قالَ لا يَأْتِيكُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ» ؛ گفت نيايد به شما طعامى كه به روزى شما كنند وإلاّ من خبر دهم شما را به تأويل آن پيش آنكه به شما آيد، اين از جمله آن است كه خداى تعالى مرا آموخته است. گفتند: اين براى آن گفت كه دانست كه از آن خوابها كه ايشان پرسيدند يكى بد است، و از حق معبّر آن است كه چون از او خوابى پرسند كه بد باشد آن را تعبير نكند و از آن عدول كند و نگويد براى آنكه ابورزين العقيلىّ* گفت كه از رسول صلى الله عليه و آله شنيدم كه گفت: اِنَّ الرُّوْيا عَلى رِجْلِ طائرٍ ما لَمْ يُعبَّرْ فَاِذا عُبِّرَتْ وَقَعَتْ وإنَّ الرُّؤْيا جُزْءٌ مِنْ سِتَّةٍ وأرْبَعينَ جُزْءاً مِنَ النُبُوَّة فلا تَقُصَّها إلاّ على ذى رأىٍ، گفت: خواب بر پاى مرغ پرنده باشد تا تعبير نكرده باشند، چون تعبير بكنند بيوفتد**. و خواب جزوى است از چهل و شش جزء از پيغامبرى، خوابى كه بينى جز با خداوند راى مگو. انسِ مالك روايت كرد كه رسول عليه السلام گفت: الرُّؤيا لأوَّلِ عابرٍ؛ خواب اوّل تعبير كننده راست،*** براى اين سبب يوسف عليه السلام تعلّل كرد و از تعبير كردن عدول كرد و براى آن آغاز حكايت علم خود كرد تا ايهام نيفگند كه او تعبير آن خوابها نمى داند. گفت وقت مرا اين تعبير ناگفتنى است و شما را نبايد كه وهم آيد كه من به تأويل اين خواب عالم نيم كه هيچ طعام به شما نيارند. (1) 1746. علامه شعرانى: * مفاد روايت ابورزين آن است كه خواب حقيقت دارد و ظاهر روايت انس آنكه حقيقت ندارد و بسته به تعبير معبّر است و اعتماد بر قول انس نيست و با آن حديث كه فرمود خواب يك جزء از چهل و شش جزء نبوت است هم منافى است. و حقيقت آن است كه صورتهايى كه در رؤيا در حس مشترك مجسّم

.


1- .روض الجنان، ج 11، ص 76 _ 77.

ص: 745

مى شود گاهى خاطرات غلط و موهوم و بى اصل است و گاه از عالم مجردات بر عقل انسانى افاضه مى شود براى ارتباط وى با آن عالم، و چون موجودات آن عالم از غيب خبر دارند صورت علمى آنها كه عين حقيقت است در حس مشترك انسان كه از قواى باطنى او است به صورتى مناسب مجسم مى شود بر حسب عادت شخصى و نوعى بيننده خواب. و معبّر كسى است كه معنى را از صورت بيرون آورد و عادت بيننده خواب را بداند تا تشخيص دهد چه اندازه از ديده هاى او به تصرف متخيّله او است در امر حقيقى و چه اندازه آن الهام از عالم باطن .پس خوابى كه حقيقت دارد واقع مى شود موافق آنچه در عالم غيب ثبت است، خواه تعبير معبر صحيح باشد و واقع شود يا نشود. (1) 1747. ** يعنى خواب امرى مبهم است و نامعين و معلوم نيست به دست آيد يا نيايد، مانند چيزى كه به پاى مرغ بسته هر چند گرانبها باشد معلوم نيست به دست خواهد آمد اما وقتى تعبير آن به طور صحيح معلوم شود و معبر حقيقت آن را به دست آورد مانند آن است كه مرغ بر زمين افتد و آنچه بر پاى او است به چنگ آورى و دلالت ندارد كه خواب حقيقت ندارد و بسته به تعبير معبّر است، و اگر چنين بود جزئى از چهل و شش جزء نبوت نبود. 2 1748. *** سخن انس دلالت بر آن دارد، كه هيچ خواب حقيقت نيست چنان كه عوام ساده لوح و مادى مسلك پندارند و آنان كه حقيقتى به جز مواد خارجى معتقد نيستند. و در بعض روايات آمده است كه كسى خوابى ديده بود معبرى غلط تعبير كرده و امام تعبير صحيح فرمود؛ پس تعبير كننده تأثير در حقايق ندارد. و شايد اگر حديث انس ثابت شود مراد مورد خاصى است كه تعبير كننده اول مصيب بوده است مانند اينكه كسى مسأله از دو نفر پرسد به خلاف يكديگر جواب دهند اگر تو بينى اولى درست

.


1- .روح الجنان، ج 6، ص 387.

ص: 746

گفته بود گويى سخن او درست است و اگر بينى دويم درست گفته گويى حق با او است. والله العالم. (1)

43. «وَ قالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَرى سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ...» .

روض الجنان: قوله تعالى: «وَقالَ الْمَلِكُ» ، گفت ريّان بن وليد، يعنى ملكِ مصر كه من در خواب ديدمى هفت گاو فربه كه ايشان را هفت گاو لاغر مى خوردندى و هفت خوشه گندم سبز و هفت ديگر خشك كه اين خشك آن تر را بخوردى و نيست كردى. فتوا كنى مرا در خواب من، اگر شما تعبير خواب مى دانى. (2) 1749. علامه شعرانى: اين اسماء عربى كه براى فرعون يوسف و فرعون موسى عليه السلامآورده اند گرچه سند صحيح ندارد كه بر آن اعتماد توان كرد و شبيه به نام پادشاهان مصر نيست، اما بدون شك وقتى جماعتى از قبايل عرب بر مصر مسلط گشتند و يونانيان آنهارا «هكسوس» مى گويند يعنى گله داران و دور نيست كه نام آنها به زبان عربى قديم چيزى بود كه به تعبير متأخّران منطبق با وليد و مصعب و مانند آن مى شد. و نظير اين است نام خدايان امت نوح چنان كه در قرآن فرمايد: «وَدّ» و «سُواع» و «يَغوث» و «يَعوق» و «نَسّر». (3) و مورخ معروف جرجى زيدان نام يكى از فراعنه هكسوس را «اباخناس» و يكى را «ابوقيس» آورده است، منقول از كتب يونانيان. (4)

45. «وَ قالَ الَّذِي نَجا مِنْهُما وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُمْ بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِ» .

روض الجنان: «وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ» ، افتعل من الذّكر. واصله اذْتَكَرَ، «تا» را «ذال» كردند لِقُرب الْمَخرَجِ، آنگه «ذال» را «دال» كردند هم براى اين علّت، آنگه ادغام كردند؛ و ياد

.


1- .روح الجنان، ج 6، ص 387.
2- .روض الجنان، ج 11، ص 86 .
3- .برگرفته از نوح (71): 23.
4- .روح الجنان، ج 6، ص 392.

ص: 747

آمد او را از پس مدّتى. و «اُمّت» اينجا به معنى «حين» است و در شاذّ خواندند: بَعَد امه، اى بَعَد نسْيانٍ. (1) 1750. علامه شعرانى: امه در آخر آن هاء است نه تاء، به معنى فراموشى و در مجمع البيان اين قرائت را به ابن عباس و ابن عمر و قتاده و ضحاك و زيدبن على عليه السلامنسبت داده است. (2)

48. «ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذلِكَ سَبْعٌ شِدادٌ يَأْكُلْنَ ما قَدَّمْتُمْ...» .

روض الجنان: «ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذلِكَ سَبْعٌ» اى سَبْعُ سنين «شِدادٌ» ، جمع شديد... و شدّت در وصف سال، كنايت است از قحط. و گفته اند: شدّت در هفت جاى استعمال كنند: در كرّت و در مدّ و زمان و خِشم و الَم و شراب و تن. (3) 1751. علامه شعرانى: شدّ در گره به معنى بستن است، و در «مد» به معنى كشيدن، و در زمان سختى و در خشم حمله كردن، و در دردهم سختى، و در شراب شروع در تخمير و مقدمه سكر، و در تن به معنى نيرومند و پهلوان شدن. (4)

49. «ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عامٌ فِيهِ يُغاثُ النّاسُ وَ فِيهِ يَعْصِرُونَ» .

روض الجنان: ابوالقاسم بلخى گفت: آيت دليل بطلان قول آنان مى كند كه گويند: الحُكْمُ لِلمُعبّر الأَوّلِ؛ حكم آن را باشد كه اوّل خواب را تعبير كند*، براى آنكه ايشان گفتند: «اَضْغاثُ اَحْلامِ» آنگه از پسِ آن يوسف آن را تعبير كرد و حكمِ تعبير او را بود. (5) 1752. علامه شعرانى: خواب باطل تعبير ندارد و خواب حق دليل واقعه اى است شدنى كه تعبير معبّر در آن تأثير ندارد. از اين جهت بسيارى مردم خواب مى بينند و

.


1- .روض الجنان، ج 11، ص 87 ؛ در چاپ مشهد «بعد امدٍ» ضبط شده است.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 393. مجمع البيان، ج 5 ، ص 236.
3- .روض الجنان، ج 11، ص 88 _ 89 .
4- .روح الجنان، ج 6، ص 395.
5- .روض الجنان، ج 11، ص 90 _ 91.

ص: 748

كسى تعبير نكرده، عين آن واقع مى شود و پس از وقوع دانند اين تعبير آن خواب بود. (1) روض الجنان: و رسول صلى الله عليه و آله گفت: عجب مى دارم از يوسف و كرم او و صبر او. واللّهُ يَغْفِرُ لَهُ؛ و خداى بيامرزد او را، آنگه كه رسول آمد و او را پرسيد كه: تأويل خواب ملك چيست؛ بگفت و امتناع نكرد. و اگر به جاى او من بودمى، گفتمى، تا مرا از زندان برون نيارى نگويم. و عجب ديگر از صبر او! چون رسول باز آمد و گفت: بيرون آيى؟ _ با مدّت دراز كه او در زندان بمانده بود _ گفت: برو ملك را بگو تا احوال من از آن زنان بپرسد تا ايشان چرا دست ببريدند. و اگر به جاى او من بودمى، شتاب كردمى تا بيرون آمدمى. او سخت حليم و ساكن بوده است. (2) 1753. علامه شعرانى: اگر گويى: مگر پيغمبر ما در صبر و حلم به پايه يوسف نمى رسيد، گويم: مقصود نه آن است كه حلم يوسف پيش از حلم آن حضرت بود، بلكه مصلحت ديگر را كه مراعات آن نيز بايد كرد ناديده گرفت و حلم را بر آن ترجيح داد و پيغمبر فرمود اگر من بودم آن مصلحت را بر حلم ترجيح مى دادم. (3)

53 . «وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاّ ما رَحِمَ رَبِّي...» .

روض الجنان: «وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِي» ، آنگه گفت: من نفس خود را مبرّا نمى كنم كه نفس مردمان را به بدى فرمايد. و اين كلام بر سبيل خضوع و خشوع و كسر نفس گفت و انقطاع با خداى تعالى. 4 1754. علامه شعرانى: پيغمبران هرگز دروغ نگويند ولو براى خضوع، و مراد آن است كه حقيقت عصمت از جانب خدا و به لطف او است و اگر عصمت نبود و نبوت نبود خلقت ذاتى من چنان نيست كه قهراً و جبراً از معصيت باز ايستم و اگر اين بود امتناع

.


1- .روح الجنان، ج 6، ص 396.
2- .روض الجنان، ج 11، ص 91 _ 92.
3- .روض الجنان، ج 11، ص 93.

ص: 749

از معصيت فضلى نبود چنان كه طفل خردسال و پير سالخورده از زنان ابا مى كنند قهراً، و خلقت معصوم طورى نيست كه مانند اينان رغبت به گناه نداشته باشد و نتواند. (1) روض الجنان: وَهْبِ مُنبّه گفت: ملك هفتاد زبان دانست به هر زبان كه با يوسف سخن گفت، يوسف جواب داد و به آن لغت سخن گفت. ملك به عَجب فرو ماند از او _ و يوسف را آن روز سى سال بود _ ملك در جمال او مى نگريد و حداثت سنّ او و غزارت علم او. با نديمان خود نگريد، گفت: اين آن است كه تأويل خواب من بگفت، و كس ندانست. آنگه او را گفت: يا يوسف من مى خواهم تا تأويل اين خواب از زبان تو بشنوم، يوسف عليه السلام گفت: اوّل خواب تو به تفصيل بگويم كه تو چه ديدى و چگونه ديدى؟ گفت: روا باشد. گفت: اى ملك! تو هفت كاف ديدى فربه نيكو سپيد روشن ديم [كذا]، كه رود نيل بشكافت و ايشان از آنجا برآمدند پستانها پر شير. تو در ايشان مى نگريدى و از حسن ايشان متعجّب مى بودى كه نگاه كردى آب نيل به زمين فرو شد و زمين پديد آمد و از ميان گل و خرّ او هفت گاف برآمدند لاغر و كركز موى*، خاك رنگ، شكمها با پس شده، بى پستان و بى شير، دندان و پنجه داشتند چون دست و پنجه سگان و خرطومها داشتند چون خرطومهاى سباع با آن گاوان ديگر آميخته شدند و ايشان را بدرّيدند و بخوردند و استخانهاى ايشان بشكستند و مغز استخانهاى ايشان بمكيدند و تو در آن مى نگريدى و متعجّب مى بودى. از آن پس هفت خوشه گندم از زمين برآمد سبز و هفت ديگر سياه خشك در يك جايگاه رُسته تو به تعجّب با خود مى گفتى كه اين خوشه هاى گندم عجب است در يك جا رُسته هفت سبز سيرآب، و هفت سياه خشك بى بَر. در اين ميانه بادى برآمد و آن خوشه هاى سياه خشك را به آن خوشه هاى سبزتر زد و آتش در آن زد و آن را بسوخت. اين آخر خواب تو است. (2) **

.


1- .روح الجنان، ج 6، ص 397.
2- .روض الجنان، ج 11، ص 94 _ 95؛ در چاپ مشهد به جاى «كركز»، «گرد كِن» ضبط شده است.

ص: 750

1755. علامه شعرانى: * ترجمه «شعث» است، يعنى ژوليده موى و كر كز را در جايى نيافتم، اما «كز» متداول است. (1) 1756. ** رؤياى صادقه اخبار آينده است و خواب فرعون نمونه خوبى است از آن و انكارناپذير و غالباً براى هر كس اتفاق افتاده و اگر خود نديده باشد گروهى از دوستان و آشنايان او ديده اند و از آن چند مطلب استفاده مى شود: يكى آنكه نمى توان اين گونه خوابها را ناشى از حالات مزاجى و تصورات مر كوزه در خاطر و تجسم خيالات سابقه دانست؛ چون مطالب آينده هرگز در خيال كسى خطور نكرده و از آن اطلاع ندارد و چيزى كه هنوز واقع نشده و سالها بعد از اين بايد واقع شود فعلاً در هيچ يك از قوا و حواس انسانى ممكن نيست تأثير كند. دوم اينكه اين وقايع آينده ناچار در عقل يكى از موجودات كه علل و اسباب حوادث را مى داند و از عواقب و نتايج آنها با خبر است خطور كرده است غيرِ عقلِ جزئىِ خودِ ما كه خواب مى بينيم؛ زيرا كه از حدّ ادراك خويش اطلاع داريم و عدم قدرت خود را بر استنباط حوادث آينده مى دانيم. سيم آنكه ما در عالم خواب با آن قوه عاقله كه از حوادث آينده باخبر است نوعى ارتباط پيدا مى كنيم و اين علم از ناحيت او بر ما القا مى شود. چهارم آنكه ذهن انسان بر حسب عادت خود براى هر چيزى لوازمى در ذهن خود آماده دارد، مثلا از لوازم سال قحطْ خشكيدن نبات و لاغر شدن گاو و از لوازم فراوانى شادابى گندم و فربه بودن حيوانات و چون هفت سال قحط و هفت سال فراوانى از عالم غيب بر ذهن وى القا شد خاطر او به هفت خوشه و هفت گاو رفت و همان در خاطرش مجسم شد. بالجمله، خواب صادق دليل بر وجود عالم مجردات و عقول است و اينكه نفس انسان با آن عالم ارتباط دارد و به وجهى خود از آن عالم است و قول طبيعيان كه

.


1- .روح الجنان، ج 6، ص 399.

ص: 751

پندارند عالمى غير عالم حس نيست باطل مى شود. بارى اين گونه خوابها كه مبدأ آن از عالم غيب است سلسله منظم و معقول است و علل آن براى اهل علم تعبير معلوم است و آنكه نامنظم و آميخته از چيزهاى غير مربوط به يكديگر باشد تعبير ندارد و آن را خواب آشفته و اَضغاث احلام گويند و اينكه فرعون ديد اضغاث احلام نبود. (1) روض الجنان: بر او سى بستر اوگنده بود و شست مِقرمه كرده. (2) 1757. علامه شعرانى: «مقرمه» فرش و جاى نشستن است. (3) روض الجنان: و پادشاهى به دست يوسف داد و كار مصر با او گذاشت و قطفير را از آن عمل كه داشت معزول بكرد و عمل او نيز به يوسف داد. (4) 1758. علامه شعرانى: «قطفير» در بسيارى از كتب به قاف ضبط شده است و صحيح آن فوطيفر يا فوطيفار است به فاء و بدون ياء [كذا]. (5)

58 . «وَ جاءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ...» .

روض الجنان: چه دانستى كه مرا طعام خواهد بايست؟ 1759. علامه شعرانى: «بايستن» واجب شدن است و مستقبل از آن خواهد «بايست»، يعنى واجب خواهد شد و اين حكايات از عرائس ثعلبى منقول است. (6) روض الجنان: و در خبر آورده اند كه: در اين سالهاى قحط، يوسف عليه السلام طعام سير بنخوردى. گفتند: چرا چنين كنى؟ گفت: تا گرسنگان را فراموش نكنم. آنگه طبّاخان

.


1- .روح الجنان، ج 6، ص 399.
2- .روض الجنان، ج 11، ص 97.
3- .روح الجنان، ج 6، ص 400.
4- .روض الجنان، ج 11، ص 97؛ در چاپ مشهد «قِطفر» ضبط شده است.
5- .روح الجنان، ج 6، ص 401.
6- .روح الجنان، ج 6، ص 407.

ص: 752

ملك را گفت: در شبان روز يك بار طعام سازى براى ملك، نماز پيشين تا نماز پيشين. (1) 1760. علامه شعرانى: از ظهر تا ظهر و مراد از نماز پيشين وقت نماز است نه آنكه در شريعت آنان نماز ظهر واجب بود. (2) روض الجنان: [يعقوب] گفت: لابدّ است شما را از آنكه به مصر روى و چيزكى كه ميسّر شود از بضاعت ببرى و پاره اى طعام بيارى. ايشان را گسيل كرد و بنيامين را _ برادر يوسف را _ از مادر نزد خود باز گرفت كه او غم يوسف به او گُساردى و ده پسر را گسيل كرد و منزل ايشان به غرباب بود از زمين فلسطين به غور شام، و بدوى بودند و چهار پاى داشتند و يوسف عليه السلام منتظر مى بود مَقدَم ايشان را. ايشان چيزكى بساختند كه آلت شبانان باشد از مايينه و تَرْف و گليمى چند** و پاره اى پشم رنگ كرده، برگرفتند و روى به مصر نهادند. (3) 1761. علامه شعرانى: * از اين عبارت چنان به خاطر مى رسد كه «غرباب» نام جايى است در فلسطين و شايد غراب باشد، و در عرائس به جاى آن «قرب أرض فلسطين من ثغور الشام». (4) 1762. ** «ماسينه» از قبيل ماست و جنس آن و «ترف» كشك و قره قوروت و گليم، معروف است. (5) روض الجنان: قتاده گفت: درم داشتند در بادى تعبيه كرده. (6) 1763. علامه شعرانى: در بيابان درست كرده. 7

.


1- .روح الجنان، ج 6، ص 407.
2- .روض الجنان، ج 11، ص 107.
3- .روض الجنان، ج 11، ص 108؛ در چاپ مشهد «عرنات» به جاى غرباب و «ما ستينه» به جاى ماسينه ضبط شده است.
4- .روح الجنان، ج 6، ص 408. عرائس المجالس، ص 114.
5- .روح الجنان، ج 6، ص 408.
6- .روض الجنان، ج 11، ص 108؛ در چاپ مشهد «دربار» ضبط شده است.

ص: 753

59 . «وَ لَمّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ قالَ ائْتُونِي بِأَخٍ لَكُمْ مِنْ أَبِيكُمْ...» .

روض الجنان: «وَ لَمّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ قالَ ائْتُونِي بِأَخٍ لَكُمْ مِنْ أَبِيكُمْ» . «جهاز» متاع فاخر باشد كه از شهرى به شهرى برند، و مرد مجاهز از اينجا گويند، و منهُ جهاز الْمَرْأة. (1) 1764. علامه شعرانى: جِهاز به كسر جيم متاع عروس است و به فتح جيم متاع ديگر و متاع اصلى او است. (2)

65. «وَ لَمّا فَتَحُوا مَتاعَهُمْ وَجَدُوا بِضاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ...» .

روض الجنان: «وَ لَمّا فَتَحُوا مَتاعَهُمْ» ؛ آنگه چون متاع و بار خود بگشادند، متاع خود ديدند پر هست كه در ميان بار بود. (3) 1765. علامه شعرانى: ظاهراً كلمه اى است به معنى تمام و كامل و شايد مصحّف باشد؛ يعنى همه متاع خود را يافتند. (4)

68. «وَ لَمّا دَخَلُوا مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ ما كانَ يُغْنِي عَنْهُمْ مِنَ اللّهِ مِنْ شَيْءٍ إِلاّ حاجَةً فِي نَفْسِ يَعْقُوبَ...» .

روض الجنان: ... و مصر را چهار دروازه بود، ايشان پراگنده شدند و به هر چهار دروازه در مصر شدند، چنان كه يعقوب فرموده بود. «ما كانَ يُغْنِي عَنْهُمْ مِنَ اللّهِ مِنْ شَيْءٍ» ؛ از خداى تعالى هيچ غنا نكرد آن دخول ايشان از درهاى پراگنده مگر حاجتى كه در دل يعقوب بود كه آن حاجت روا شد، و آن شفقت پدران بود بر فرزندان و ترس و انديشه او از چشمِ بد. (5)

.


1- .روض الجنان، ج 11، ص 109.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 409.
3- .روض الجنان، ج 11، ص 112؛ در چاپ مشهد به جاى «پر هست»، «برُمَّت» ضبط شده است.
4- .روح الجنان، ج 6، ص 411.
5- .روض الجنان، ج 11، ص 114.

ص: 754

1766. علامه شعرانى: در روايات صحيحه آمده است كه «العين حقّ» ؛ چشم زدن درست است و آيه «وَ إِنْ يَكادُ الَّذِينَ كَفَرُوا» (1) هم دليل آن است و حكما نيز وجه آن را بيان كرده اند و در اشارات أبوعلى سينا مذكور است. و اينكه جاهلان چشم زخم را از خرافات مى پندارند صحيح نيست. (2)

69. «وَ لَمّا دَخَلُوا عَلى يُوسُفَ آوى إِلَيْهِ أَخاهُ...» .

روض الجنان: ... بر دگر روز گفت: اى فرزندان يعقوب! من شما را جفت مى بينم و همه را با يكديگر الف مى بينم؛ جز اين فرد را كه او تنهاست و يار ندارد؛ من او را با خود گرفتم تا پيش من مى باشد. و ايشان را جايى باز كرد و اجرا بفرمود ايشان را، و بنيامين را با خود گرفت، و ذلك قوله: «آوى إِلَيْهِ أَخاهُ» . (3) 1767. علامه شعرانى: «جاى باز كرد» ترجمه مأوى است و «اجرا» به معنى جيره و نفقه روزانه. (4) روض الجنان: [يوسف] گفت: مادرت كه بود؟ راحيل بنت ليان بن ناحور. گفت: هيچ فرزند دارى؟ گفت: ده پسر دارم. گفت: چه نام است ايشان را؟ گفت: يكى را «بالَعا» نام است و يكى را «اخَيرا» و يكى را «اشكل» و يكى را «احيا» و يكى را «خَير» و يكى را «نعمان» و يكى را «ورد» و يكى را «رأس» و يكى را «حيثم» و يكى را «عينم»*. گفت: اين چه نامهاست؟ گفت: اشتقاق اين نامها از احوال برادرم يوسف گرفته ام: و امّا «اخير» را براى آنكه او بِكر فرزندانِ مادرم بود، يعنى اوّل فرزند بود او را**... . و امّا «خير»، براى آنكه او بهينه ما بود*** هر كجا بوديم. (5)

.


1- .قلم (68): 51 .
2- .روح الجنان، ج 6، ص 412.
3- .روض الجنان، ج 11، ص 114 _ 115.
4- .روح الجنان، ج 6، ص 413.
5- .روض الجنان، ج 11، ص 115؛ در چاپ مشهد چهار نام آخرى بدين صورت ضبط شده اند: «ورد و يكى را ارْس و يكى را حيتَم و يكى را ميتم».

ص: 755

1768. علامه شعرانى: * اين اسامى در عرائس ثعلبى به همين صورت مذكور است كه در اين كتاب مذكور است. (1) 1769. ** شايد اخير مصحّف كلمه اى است كه در لغت ايشان به معنى بكر و اول فرزند است. (2) 1770. *** در عرائس گويد: «كان حييا وأما خير فانه كان خيراً حيث كان» (3) يعنى اُحيا ناميدم چون با شرم بود و آن ديگر را خير ناميدم چون بهينه ما بود هركجا بود و البته از عبارت كتاب سقط شده است. (4)

70. «فَلَمّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ جَعَلَ السِّقايَةَ فِي رَحْلِ أَخِيهِ...» .

روض الجنان: ... امّا: «صُواع» و «صاع» و «سقايت»، اشباهند و مفسّران در او خلاف كردند: بهرى گفتند، شكل سقراقى بود كه او به آن آب خوردى، زرّين _ اين قول ابن زيد است. و گفتند: سيمين بود. و گفتند: شكل حاركى بود سيمين. 5 1771. علامه شعرانى: سقران كوزه لوله دار و حارك مصحّف است. 6

76. «... وَ فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ» .

روض الجنان: ... در خبر هست كه: برادران يوسف چون در مصر آمدند، دهنهاى چهارپايان ببسته بودند تا زرعِ كسى نخورند. چون حديثِ «صاع» رفت، گفتند: ما كى روا داريم اينكه مى گوى؟ و گفتند: آن صاعى بود كه آن را جام گيتى نماى گويند، و

.


1- .روح الجنان، ج 6، ص 413.
2- .عرائس المجالس، ص 116.
3- .روض الجنان، ج 11، ص 117 _ 118؛ در چاپ مشهد «سغراقى» و «چهار يكى» ضبط شده است.
4- .روح الجنان، ج 6، ص 415.

ص: 756

آنجامى بودى كه ايشان به آنكه انت كردندى و ملك در او نگريدى و به آنكه انت كردى. (1) 1772. علامه شعرانى: جام گيتى نماى از افسانه هاى پارسيان است و در حكايت يوسف راه يافته. و بعضى گويند داراى اكبر كه امروز به داريوش معرف است طريقه اى اختراع كرده بودند براى رسانيدن اخبار از ايالات دور به اين طريق كه چراغها در راه نصب كرده بودند وعلاماتى قرار داده، هرگاه سانحه اى در كشور دور اتفاق مى افتاد با روشن كردن چراغ خبر مى دادند به ايستگاه نزديك و از آنجا به ايستگاه ديگر تا به استخر فارس مى رسيد. و شايد جامى در كاخ وى بود كه نور ايستگاه آخر بر آن مى افتاد و از واقعه كشور دور آگاه مى شدند والله أعلم. بارى، جام يوسف ارتباط با جام گيتى نما ندارد. (2)

77. «قالُوا إِنْ يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ...» .

روض الجنان: «إِنْ يَسْرِقْ» ؛ اگر او دزدى كرد _ يعنى ابن يامين. «فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ» ؛ او را برادرى بود پيش از اين او نيز دزدى كرد _ يوسف را گفتند و او را خواستند. و اين، آن مثل است كه گويند: عُذْرُهُ شَرٌّ مِنْ جُرْمِه؛ عذرش از گناه بتر است. مفسّران خلاف كردند در آن سرقت كه ايشان بر يوسف حوالت كردند. سعيد جُبَير گفت و قتاده: او را پدر مادرى بود، او صنمى داشت زرّين. يوسف عليه السلاماز آنكه از كودكى بت را و بت پرست را دشمن داشتى، آن بت از او بدزديد و بشكست و بر راه بيفگند. (3) 1773. علامه شعرانى: قول قتاده و سعيد بن جبر با اندك تغيير از تورات مأخوذ است كه گويد پدر راحيل بت پرست بود وقتى يعقوب با خاندان خود از موطن خود كه با پدر

.


1- .روض الجنان، ج 11، ص 122 _ 123.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 418.
3- .روض الجنان، ج 11، ص 123 _ 124.

ص: 757

راحيل يك جا بودند جدا شد و بتهاى خانگى او را از خانه او برداشته با خود بردند تا او بت نپرستد. (1)

78. «قالُوا يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَيْخاً كَبِيراً ...» .

روض الجنان: در خبر مى آيد كه: چون صاع پيش يوسف بردند، يوسف عليه السلام در صاع نگريد و انگشت بر صاع زد و آوازى بيامد از او، روى به برادران كرد و گفت بر طريق تعريض: دانى تا اين صاع من چه مى گويد؟ گفتند: نه. گفت: مى گويد، شما دوازده برادر بودى، يكى را ببردى و بفروختى. ابن يامين چون اين شنيد، برخاست و گفت: ايُّها المَلِك! براى خداى از اين صاع بپرس تا برادر من زنده هست؟ يوسف عليه السلامصاع بزد، گفت: مى گويد زنده است و تو او را بينى. گفت: اكنون هر چه خواهى مى كن كه چون او حال من بداند مرا برهاند. يوسف عليه السلام برخاست و وضو تازه كرد و باز آمد. ابن يامين گفت: ايّها المَلِك! از اين صاع بپرس تا او را در بارِ من كه نهاد؟ گفت: صاع من خشمگين است از اين پس نگويد... . (2) 1774. علامه شعرانى: گرچه اين حكايت بسيار بعيد مى نمايد و عصمت نبوت را شايسته نيست، اما چون در عرائس ثعلبى نقل شده مؤلّف از آن اقتباس كرده است. (3) روض الجنان: ... يوسف عليه السلام پسرش را گفت: برو دست بر روبيل نه. كودك از پس پشتِ او درآمد و دست بر او نهاد، خشم او ساكن شد، گفت: از فرزندان يعقوب كسى اينجاست؟ يوسف گفت: يعقوب كِه باشد؟... (4) 1775. علامه شعرانى: اين حكايت هم منقول از عرائس ثعلبى است و اعتبارى به كتاب او نيست. (5)

.


1- .روح الجنان، ج 6، ص 419.
2- .روض الجنان، ج 11، ص 125 _ 126.
3- .روح الجنان، ج 6، ص 420.
4- .روض الجنان، ج 11، ص 126.
5- .روح الجنان، ج 6، ص 420.

ص: 758

80 . «فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيًّا...» .

روض الجنان: «فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيًّا» ؛ چون نوميد شدند از آنكه يوسف اجابت ايشان خواهد كردن، برفتند و با يكديگر به خلوت بنشستند و به راز با هم سخن گفتند... . و اين از جمله آيات مشارٌ اليهاست در فصاحت، براى آنكه معانى بسيار در لفظ اندك بياورد با جزالت لفظ و حسن نظم. و اين آيت و چند آيت چونين عمده آنان است كه وجه اعجاز، فرط فصاحت گويند. (1) 1776. علامه شعرانى: و مؤلّف قول صرفه را ترجيح داد سابقاً. (2)

86 . «قالَ إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللّهِ...» .

روض الجنان: ... يعقوب عليه السلام عند اين حال گفت: مرا اين با شما نيست و من از شما با شما شكايت نمى كنم، چه شكايت با شما به منزلتِ، شَكْوَى الْجَريح الى الْغِربانِ وَالرَّخَمِ باشد، بل شكايت با خداى مى كنم. (3) 1777. علامه شعرانى: چون مجروح به كلاغ و كركس شكايت نمى كند و آنها خود خورنده مجروحند. (4) روض الجنان: «اِنَّما اَشْكُوا بَثّى» ، شكايت و شكوى، وصف آن باشد كه آدمى يابد از بليّت، و «بَثّ»، حُزنى و اندوهى باشد كه خداوندش بر كِتمان او صبر ندارد... . (5) 1778. علامه شعرانى: [خداوند حزن و اندوه:] صاحب حزن و اندوه. (6)

.


1- .روض الجنان، ج 11، ص 127.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 421.
3- .روض الجنان، ج 11، ص 137.
4- .روح الجنان، ج 6، ص 428.
5- .روض الجنان، ج 11، ص 139.
6- .روح الجنان، ج 6، ص 429.

ص: 759

94. «وَ لَمّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ...» .

روض الجنان: «وَ لَمّا فَصَلَتِ الْعِيرُ» ، چون كاروان برگرفت... چون كاروان بگسست از آنجا، حق تعالى باد شَمال را فرمود _ اعنى فريشتگان باد را: تا بوى پيرهن در ربودند و به شامِّ يعقوب رسانيدند. در خبر است كه چون كاروان از مصر بيرون آمد، برادران يوسف پيرهن بر افلاختند، باد درآمد و بوى پيرهن بربود و به يعقوب رسانيد. آنگه خلاف كردند كه يوسف را بوى مخصوص بود؛ بعضى گفتند: يوسف را بوى بود مخصوص، و اين بعيد است براى آنكه بسيارى مردمان متنعّم باشند كه اندام ايشان را بوى مخصوص بود كه همه كس بيابد، و بهرى دگر گفتند: يوسف را بوى بود ولكن جز يعقوب نشناختى... . (1) 1779. علامه شعرانى: بوى او مى شنوم، كنايه از آن است كه اميد وصل او دارم و اين اصطلاحى است در عرب و عجم مشهور. (2)

96. «فَلَمّا أَنْ جاءَ الْبَشِيرُ أَلْقاهُ عَلى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» .

روض الجنان: «أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» ؛ نه من گفتم شما را كه من از خداى آن دانم كه شما ندانى؟ چه خوش باشد مرد متردّد را، بَيْنَ الْيأسِ والطَّمع مُعَلَّقاً بَيْنَ الْبابِ والدّارِ، كه نزديك آن باشد كه يأسش بر اميد غالب شود همى نابيوسانى بَريد بشارت به سرعت ملاقات محبوب اشارت كند. (3) 1780. علامه شعرانى: به نظر مى رسد اين لغت [:نابيوسانى] از بيوسيدن و بيوس

.


1- .روض الجنان، ج 11، ص 149.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 437.
3- .روض الجنان، ج 11، ص 151 _ 152؛ در چاپ شعرانى «باتيؤسانى» ضبط شده بود.

ص: 760

به معنى اميدوار شدن مشتق است؛ يعنى آنكه يأسش بر اميد غالب گشته بايد چيزى اميدوار كننده او را از يأس نجات دهد. (1)

99. «فَلَمّا دَخَلُوا عَلى يُوسُفَ آوى إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللّهُ آمِنِينَ» .

روض الجنان: «فَلَمّا دَخَلُوا عَلى يُوسُفَ آوى إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ» ، حق تعالى حكايت ملاقات ايشان كرد، گفت: چون در پيش يوسف شدند، پدر و مادر را با خويشتن گرفت، اى ضمَّ؛ و مراد به مادر به اتّفاق خاله است، چه مادرش در اين وقت بر جاى نبود. و عرب، عمّ را پدر خواند و خاله را مادر. «وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللّهُ آمِنِينَ» ، اگر گويند، چگونه گفت ايشان را پس از آنكه در مصر رفته بودند: «ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللّهُ آمِنِينَ» ، بعد قوله تعالى: «فَلَمّا دَخَلُوا عَلى يُوسُفَ» ، و چگونه استثنا به مشيّت درآورد، بقوله «إِنْ شاءَ اللّهُ آمِنِينَ» ؛ و آن در مستقبل شود، دون ماضى؟ گوييم، از اين چند جواب گفتند: يكى آنكه، اين سخن آنگه گفت كه هنوز بيرون بودند و او به استقبال رفته بود و آن را دخول خواند، و معنى ملاقات. و بعضى دگر مفسّران گفتند: استثنا به مشيّت از استغفار است. (2) 1781. علامه شعرانى: اين مفسر ابن جريج است و سخن او سخت ضعيف و سست و برخلاف فصاحت قرآن است. (3)

100. «وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَ قالَ يا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُءْيايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّي حَقًّا...» .

روض الجنان: يوسف عليه السلام گفت: «هذا تَأْوِيلُ رُءْيايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّي حَقًّا» ، گفت:

.


1- .روح الجنان، ج 6، ص 438.
2- .روض الجنان، ج 11، ص 155 _ 156.
3- .روح الجنان، ج 6، ص 441.

ص: 761

اين تأويل آن خواب است كه من ديدم پيش از اين خداى تعالى به درست كرد. يعقوب عليه السلام گفت: يا يوسف! اينان كه اند كه تو را سجده كردند؟ گفت: اينان همه بندگان و پرستاران من اند، همه را بخريده ام به طعام در ايّام قحط، امروز از كرامت ديدار تو همه را آزاد كردم. در خبر است كه: جبريل عليه السلام اين قصّه با رسول مى گفت. رسول را عجب آمد از كرم يوسف. جبريل برفت و باز آمد، گفت: خدايت سلام مى كند و مى گويد: عجب مى دارى! به عِزِّ عِزّت من كه فردا قيامت چندانى شفاعت دهم كه تو مى گويى: حسبى حسبى؛ مرا بس، مرا بس، و ذلك قوله: «وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى» (1) . خلاف كردند در وجه سجده ايشان يوسف را. بهرى گفتند: سجده خداى را بود و يوسف جهت بود، كجهَة القِبْلَة. و وجهى دگر آنكه سجده يوسف را بود، و لَهُ كنايت است از يوسف؛ ولكن سجده تعظيم بود نه سجده عبادت چون سجده فريشتگان آدم را. و اين قول درست تر است. (2) 1782. علامه شعرانى: جمعى از مردم زمان ما پندارند هرگونه اكرام و تعظيم قبور ائمه عليهم السلام عبادت آنها است و شرك است و از اين عبارت معلوم گشت كه تعظيم و سجود نه به نيت عبادت، عبادت نيست و قصد عبادت خود امرى است باطنى و قلبى. (3) روض الجنان: آرزومندان. (4) 1783. علامه شعرانى: «مند» و آن» هر دو علامت اتصاف است و در اين كلمه هر دو با هم جمع شدند؛ چنان كه شاد خود دلالت بر صفت مى كند و شادان هم صفت است. (5)

.


1- .ضحى (93): 5 .
2- .روض الجنان، ج 11، ص 157.
3- .روح الجنان، ج 6، ص 443.
4- .روض الجنان، ج 11، ص 160؛ در چاپ مشهد «آرزومند» ضبط شده است.
5- .روح الجنان، ج 6، ص 444.

ص: 762

109. «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاّ رِجالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرى...» .

روض الجنان: آنگه حق تعالى به ردِّ بر آنان كه گفتند: خداى چرا پيغامبر از بشر فرستاد و چرا پيغامبرانِ او فريشتگان نبودند؟ و نشايد كه خداى تعالى رسالت دهد آدمى را، گفت: بگو اى محمّد كه: «و ما ارْسَلْنا» ؛ ما نفرستاديم از پيش تو، «اِلاّ رجالاً» ؛ الاّ مردانى را از جمله آدميان، دونِ فريشتگان، «مِنْ اَهْلِ القُرى» ؛ از اهل شهرها دون اهل باديه، كه مردمان شهرها عاقل تر و رحيم تر و مجرّب تر باشند. (1) 1784. علامه شعرانى: اگر گويى: چون فرق ميان پيغمبر و غير او به وحى و الهام الهى باشد پس هر كس وحى به او رسد و بتواند به مردم برساند لياقت نبوت دارد، چه شهرى باشد و چه بدوى؛ جون پيغمبر هر چه مى گويد از خود نمى گويد بلكه نقل وحى خدا مى كند و عقل و حلم و تجربه در مردم شهرى در جايى معتبر است كه بخواهد به فكر و عقل خود مردم را تربيت كند، گوييم: چنان نيست كه وحى بر هر كس فرود آيد او بتواند معنى آن را نيكو فرا گيرد و اجراى آن را متعهد شود و بر تعليم آن قدرت داشته باشد وگرنه قرآن را همه عرب از پيغمبر صلى الله عليه و آله شنيدند و حفظ كردند اما در فهم آن مساوى نبودند و پس از آن حضرت عين كار او را نتوانستند استمرار دهند واگر از آغاز بر آنها نازل مى شد هم نمى توانستند. «اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ» . (2)

110. «حَتّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جاءَهُمْ نَصْرُنا...» .

روض الجنان: «وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا» ؛ و گمان بردند كه ايشان را تكذيب خواهند كردن و به دروغ داشتن... و چنين گفتند كه قرائت به تخفيف، قرائت اميرالمؤمنين على است و زين العابدين و باقر و صادق عليهم السلام و زيدبن على و محمّد بن عبدالله بن

.


1- .روض الجنان، ج 11، ص 169.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 450. انعام (6): 124.

ص: 763

الحسن و عبداللهِ عبّاس و عبداللهِ مسعود و سعيد بن جبير و ابو عبدالرّحمن السّلمىّ و عِكرمه و ضحّاك و علقمه و مسروق و نخعىّ و محمّد بن كعب القرظىّ و اعمش و طلحة بن مصرّف. (1) 1785. علامه شعرانى: با اين همه چون به روايت آحاد نقل گرديده اعتماد بر هيچ يك نبايد كرد؛ چون قرائت بايد متواتر باشد. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 11، ص 170 _ 171.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 452.

ص: 764

سوره رعد

سوره رعد«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

1. «المر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ وَ الَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يُؤمِنُونَ» .

روض الجنان: «المر» ، هيچ كس اين را آيتى نشمرد، و كوفيان طه و حم را آيت شمردند، براى آنكه بر وزان سرهاى آيت است. (1) 1786. علامه شعرانى: يعنى طه مانند لتشقى و يخشى والعلى به الف مقصوره منتهى مى شود وحم مانند حكيم، عليم و غير آن؛ و ما در اين باب در اول سوره يوسف گفتيم اين علت تمام نيست. (2)

2. «اللّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّمواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى...» .

روض الجنان: «بغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها» ، در او دو قول گفتند: قولى آنكه، آسمان برداشت

.


1- .روض الجنان، ج 11، ص 176.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 455.

ص: 765

بى عمادى كه شما مى بينى، يعنى عمادى هست آسمان را ولكن شما نمى بينى. اثبات عماد كردند و نفى رؤيت... اياس بن معاويه گفت: آسمان بر مثال قبّه اى بر سَرِ زمين نهاده است، و گروهى بسيار از اوايليان و مسلمانان گفتند: آسمان محيط است از جمله جوانب به زمين، و زمين بر سبيل كره اى است گويى در ميان آسمان نهاده و آسمان بر مثال دو طاس است كه بر روى يكديگر نهند و زمين در ميان او چون نقطه دايره است؛ جز كه مسلمانان گفتند: آسمان و زمين به خداى بر پاى است، و اوايليان (عليهم لعاين الله) گفتند: زمين به دور فلك ساكن است به اعتمادات متكافى، و فلك به اعتماد فلكى دگر كه بالاى آن است تا به فلك نهم كه آن را «فلك الافلاك» مى گويند. (1) 1787. علامه شعرانى: اعتماد ميل است و آنكه جسمى به جانبى فشار آورد كه بدان جانب رود و «اعتماد متكافى» آن است كه از هر جانب كشش باشد مساوى جانب ديگر مانند آهنى كه ميان مغناطيسها قرار گيرد. و اين سخن درباره زمين صحيح نيست؛ زيرا كه اولا زمين ساكن نيست و بر فرض سكون علت آن كششهاى از همه جوانب نيست و با اينكه اين عقيده صحيح نيست اگر كسى هم به غلط معتقد به آن شود استحقاق لعاين الله ندارد مگر براى آنكه خلق زمين را از خداى بى نياز داند. (2) روض الجنان: «وَسَخَّرَ الشَّمْسَ والْقَمَرَ» ؛ و آفتاب و ماه را مسخّر بكرد و مذلّل تا به فرمان و ارادت او مى روند، چنان كه او خواهد. «كُلُّ يَجْرِي» ؛ هر يكى از ايشان مى روند به وقتى مسمّى، معيّن. در او دو قول گفتند: يكى آنكه به برجى و منازلى معيّن مسمّى مى رود، آفتاب به يك سال اين دوازده برج ببرد، و ماه به يك ماه، و هر يكى هر روز به مطلعى دگر برآيند و به مغربى دگر فرو شوند. (3) 1788. علامه شعرانى: اين قول موافق علم هيئت ارصاد قديم و جديد است كه مدت

.


1- .روض الجنان، ج 11، ص 178.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 457.
3- .روض الجنان، ج 11، ص 179.

ص: 766

سير ماه و خورشيد از هزاران سال پيش تاكنون مقدارى معين است، حتى به ثانيه و ثالثه هم تغيير نكرده. و اين از معجزات قرآن است. (1)

3. «وَ هُوَ الَّذِي مَدَّ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ فِيها رَواسِيَ وَ أَنْهاراً وَ مِنْ كُلِّ الَّثمَراتِ جَعَلَ فِيها زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ»

روض الجنان: «وَ هُوَ الَّذِي مَدَّ الْأَرْضَ» ؛ او آن خداست كه بكشيد زمين را، يعنى بگسترد و بسط كرد، و حق تعالى در بدايت خلق زمين بيافريد بر جاى كعبه، و آنگه بفرمود تا جمله زمين از زير كعبه بيرون آوردند چنان كه جامه نوشته، لا از زير لا بيرون آرند. (2) 1789. علامه شعرانى: «نوشته» يعنى درهم پيچيده و درنورديده. و از اين آيه معلوم مى شود كه آب در آغاز بر خاك احاطه كلى داشت چنان كه هيچ از خاك پيدا نبود و اين ربع مسكون كه اكنون از آب بيرون است به تدريج بيرون آمد و به سبب سنگينى كوهها به اصل كره كه زير آب درياها است متصل و پيوسته است. و اگر اين ربع مسكون به قسمت مركزى پيوسته نبود هر قطعه آن مانند جزيره متحركى روى آب اقيانوسها به هر جانب مى رفت. (3) روض الجنان: «مِنْ كُلِّ الثَّمراتِ» ؛ اى وجعلَ، بمَعْنى خَلقَ؛ بيافريد از هر نوعى از ميوه ها، «زوْجين اِثْنَيْنِ» ؛ دو جفت، يعنى دو صنف و دو نوع. (4) 1790. علامه شعرانى: در علوم امروزى ثابت شده است كه در نباتات مطلقاً جفت نر و ماده است. (5) روض الجنان: «وَ فِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ» ، آنگه گفت: و در زمين پاره هايى هست

.


1- .روح الجنان، ج 6، ص 458.
2- .روض الجنان، ج 11، ص 180.
3- .روح الجنان، ج 6، ص 458.
4- .روض الجنان، ج 11، ص 180 _ 181.
5- .روح الجنان، ج 6، ص 459.

ص: 767

متقارب متدانى بهرى به بهرى نزديك همسايه يكديگر به شكل و صورت و مسافت به هم نزديكند، ولكن در تفاضل مختلف اند؛ بهرى خوش است و بهرى شوره است و بهرى نبات روياند و بهرى نروياند، «وَ جَنّاتٌ مِنْ اَعْنابٍ» ، و بستانهايى هست از انگور، «وَ زَرْعٌ» ؛ و كشتزار، «وَ نَخِيلٌ صِنْوانُ» ، ابن كثير و اهل بصره و حفص خواندند: و زَرْعٌ و نَخيلٌ صِنوانٌ و غيرُ صِنْوانٍ، به رفع عطفاً على قوله: «قَطِعٌ متَجاوِراتٌ» ، و التّقدير: و فى الاَرْضِ ايْضاً زَرعٌ و نخيلٌ. و باقى قرّاء به جرّ خواندند عطفاً على قوله: مِنْ اَعْنابٍ، گفت: در زمين نيز درختان خرمااند، «صِنْوانٌ وَ غَيْرُ صِنْوانٍ» ؛ از يك بنه برآمده و بعضى دگر نه از آن اصل «يُسْقى بِماءٍ واحِدٍ» ؛ همه را به يك آب، آب مى دهند. «وَ نُفَضّلُ بَعْضَها» ، آنگه گفت: بهرى را بر بهرى در ميوه تفضيل مى دهيم. و حق تعالى ما را در اين آيت وجه استدلال باز آموخت بر ملحدان و دهريان و طبايعيان و هر كه او اثبات صانعى حكيم نكند. (1) 1791. علامه شعرانى: تركيبى كه صانع آن حكيم نباشد محال است حكيمانه باشد؛ چنان كه نقش و كتابت روى كاغذ اگر به دست كاتب و نقاش ماهر نباشد هر صفحه در علمى و هر سطر در مطلبى و هر باب مشتمل بر حكمتى باشد. و فاعل بى اراده خط كج و معوج بى معنى و بى نظم روى كاغذ مى كشد. اين ميوه هاى مطبوع و شيرين با هزاران مصالح و فوايد دليل حكمت فاعل او است. از همين زمين كه انگور ماده شيرينى مى گيرد اگر ميوه تلخ بكارند ماده تلخى و گل معطر ماده خوشبوى و گل خوشرنگ سرخى و زردى و برگ مايه سبزى و هكذا. و اينها بى تدبير حكيم نتواند بود. (2) روض الجنان: ابو هريره گفت، رسول عليه السلام گفت: مراد تفاضل است از ميان انواع خرما و ميوه چون: انار امليسى و دَقَل و ترش و شيرين. (3) 1792. علامه شعرانى: «امليس» بيابان خشك و انار امليسى انار دشتى است و ظاهراً انار

.


1- .روح الجنان، ج 6، ص 459.
2- .روض الجنان، ج 11، ص 181.
3- .روض الجنان، ج 11، ص 182؛ در چاپ مشهد «نارسى» به جاى «انار امليسى» ضبط شده است.

ص: 768

ملس در اصطلاح زمان ما از آن مأخوذ است، و «دقل» جنس بد و نامرغوب. (1)

11. «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ...» .

روض الجنان: چون من با او در خصومت گيرم و آواز من بلند شود، تو برخيز و از پسِ او درآى و تيغى بزن و او را بكش. (2) 1793. علامه شعرانى: [در خصومت گيرم] يعنى شروع كنم. (3)

13. «وَ يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَ الْمَلائِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ...» .

روض الجنان: «وَيُسَبِّحُ الرّعْدُ بِحَمدِهِ» ؛ و رعد به حمد و شكر و تسبيح مى كند؛ «تسبيح»؛ تنزيه خداى تعالى باشد از آنچه بر او روا نبود... گفت: «رعد»، نام فريشته اى است و اين صوت آواز اوست و تسبيح او، و برق تازيانه اوست كه به آن ابر مى راند او را رعد خوانند و آواز او را رعد خوانند. (4) 1794. علامه شعرانى: به مذهب خداپرستان هيچ چيز مؤثر نيست در ايجاد غير اراده پروردگار و اين اسباب طبيعى كه مشاهده مى كنيم مانند ابر و باد و ماه و خورشيد در پرورش حيوان و نبات و ديگر چيزها هيچ يك خود مؤثر نيستند و حكما آنها را مُعِد گويند يعنى مهياكننده، مانند آنكه خاك و گل را كسى مهيا كند تا سازنده خانه سازد و از اين جهت مُعِدات و اسباب معدوم مى شوند و مسبّبات مى مانند و اگر اينها علت وجود بودند پس از معدوم شدن آنها مسبّبات هم معدوم مى گشتند بلكه بنّا هم معد است براى بقاى خانه و فرشتگان خداوند مأمور حفظ و نگهدارى همه چيزند و همچنان كه قواى غير شاعره مانند كهربا و برق و امثال آن ما را احاطه

.


1- .روح الجنان، ج 6، ص 460.
2- .روض الجنان، ج 11، ص 194.
3- .روح الجنان، ج 6، ص 469.
4- .روض الجنان، ج 11، ص 199 _ 200.

ص: 769

كرده قواى شاعره كه ملائكه اند هم هر موجودى را احاطه كرده است. (1)

26. «...وَ فَرِحُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا فِي الاْخِرَةِ إِلاّ مَتاعٌ» .

روض الجنان: «وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا فِي الاْخِرَةِ إِلاّ مَتاعٌ» ؛ و حيات دنيا در جنب آخرت نيست الاّ متاعى كه به او تمتّع كنند و بَر برگيرند. ابن سابط گفت: يعنى به مقدار كفى از خرما كه مردم به مزد شبان دهند يا قدرى آرد. كلبى گفت: مانند متاعى خسيس است كه آن را قدرى و قيمتى و بقايى نبود، چون كاسه اى و سُكره اى و قدحى و آنچه به اين ماند. (2) 1795. علامه شعرانى: «سكره» فارسى است به معنى جام گلين و آب خورى سفالين و معرّب آن «سكرجه» است. (3)

29. «الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ طُوبى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ» .

روض الجنان: «الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ» ، مبتداست، «طُوبى لَهُمْ» ، خبر اوست. گفت: آنان كه ايمان آرند و عمل صالح كنند از اداى واجبات و اجتناب مُقَبَّحات، «طُوبى لَهُمْ» ، جمله اى است از متبدا و خبر؛ در جاى خبر مبتداى اوّل. اهل علم خلاف كردند در معنى طُوبى... ابوهُرَيره گفت: طوبى درختى است در بهشت، خداى تعالى گويد او را كه شكافته شو براى بنده من از هرچه او خواهد. آن درخت بشكافد و از او ساختِ مراكب و انواع جامه ها و حلىّ و حُلَل و هر چه بنده تمنّا كند از آنجا بيرون آيد. (4) 1796. علامه شعرانى: بنابر تجسم اعمال در آخرت طوبى حقيقت دين و شريعت

.


1- .روح الجنان، ج 6، ص 473.
2- .روض الجنان، ج 11، ص 218.
3- .روح الجنان، ج 6، ص 486.
4- .روض الجنان، ج 11، ص 219 _ 220.

ص: 770

است كه جامه كرامت و تقوا بر مردم از آن پوشيده شود و همه گونه نعمتهاى ديگر از آن به دست آيد، و آنچه در اين جهان معقول و غير محسوس باشد در آن عالم مجسم و محسوس گردد. (1) روض الجنان: شكوفه او رياط و چادرها باشد و برگهايش بُرُود باشد. (2) 1797. علامه شعرانى: «برود» جمع برد كه جامه مشهور يمن است. (3) روض الجنان: و ايشان به لطافت چنان باشند كه مغز استخان ايشان در استخان پيدا بود به مانند مرواريد سپيد كه بتابد از ميان ياقوت سرخ. (4) 1798. علامه شعرانى: چون جنس ابدان اهل بهشت لطيف است دور نيست كه برنجيبان [كذا] نور قرار گيرند. (5)

33. «...بَلْ زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مَكْرُهُمْ وَ صُدُّوا عَنِ السَّبِيلِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ» .

روض الجنان: «وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ» ؛ و هر كه خداى او را گمراه كند، او را هادى و رهنماى نباشد. و اضلال اينجا خذلان و تخليت بود اَوْ بِمَعْنى الحُكْمِ عَلَيْهِمْ بِالضَّلالِ على وَجْهِ الذَّمِ والتَّوْبيخ... . (6) 1799. علامه شعرانى: چون گمراه كردن به معنى حقيقى بر خداوند تبارك و تعالى روا نيست؛ زيرا كه جبر است و ظلم. (7)

.


1- .روح الجنان، ج 6، ص 487.
2- .روض الجنان، ج 11، ص 221.
3- .روح الجنان، ج 6، ص 488.
4- .روض الجنان، ج 11، ص 222.
5- .روح الجنان، ج 6، ص 489.
6- .الفصول المختارة : ج2 ص245 ، أوائل المقالات للمفيد : ج4 ص285 ، فقه القرآن للراوندي : ج1 ص365 ، عوالياللآلى¨ : ج2 ص102 ح278 و ج4 ص87 ح108 ، بحار الأنوار : ج32 ص331 .
7- .روض الجنان، ج 11، ص 231.

ص: 771

36. «وَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَفْرَحُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ...» .

روض الجنان: «وَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَفْرَحُونَ» ؛ آنان كه ما ايشان را كتاب داديم، يعنى قرآن، شادمانه مى باشند به آنچه بر تو فرو مى آيد از قرآن و وحى و شرايع، «وَمِنَ الاَحْزابِ» ؛ و از آن جماعت كه بر رسول عليه السلام متحزِّب شدند از جهودان و ترسايان كس هست كه انكار مى كند بهرى را، اين قول مجاهد و قتاده است، و دگر علما گفتند: مراد به اهل كتاب فى قوله: «اتَيْناهُمُ الْكِتابَ» ، عبدالله سلام است و اصحاب او، و سبب نزول آيت آن بود كه حق تعالى در بدايتِ كار در قرآن ذكر رحمن كمتر كرده بود. چون عبدالله سلام ايمان آورد و جماعتى اصحاب او، گفتند: يا رسول الله! در تورات ذكر رحمن بسيار است و در قرآن اندك است... . (1) 1800. علامه شعرانى: يهوديان براى خداوند دو اسم مستعمل دارند: يكى يهوه و ديگرى ادونا و نام اول را بسيار تعظيم كنند چنان كه ارباب تقوا و صلاح جارى كردن آن را به زبان بر خلاف تعظيم مى شمارند. و در كتاب تورات آنجا كه يهوه نوشته در لفظ ادونا مى گويند گويا در اينجا مقصود از الرحمن لفظ ادونا است؛ يعنى ما براى خدا دو نام داريم و هميشه اسم ذات را استعمال نمى كنيم. پيغمبر جواب مى دهد كه هيچ فرق نيست ميان اسماء كه يكى را بايد تعظيم كرد و ديگر را نبايد، هر دو از اسماء حسنى است، تعظيم به آن نيست كه بر زبان نياورند. (2)

38. «... وَ ما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِ آيَةٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتابٌ» .

روض الجنان: «لِكُلِّ اَجَلٍ كِتابٌ» ؛ هر اجلى و وقتى را نوشته اى هست، يعنى هر اجلى و وقتى از آجالِ اعمارِ بنى آدم و جز آن بر لوح محفوظ نوشته است. (3)

.


1- .روض الجنان، ج 11، ص 233.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 497.
3- .روض الجنان، ج 11، ص 235.

ص: 772

1801. علامه شعرانى: اين مردم از پيغمبر مى خواستند آيات عذاب نازل شود، چنان كه بر امتهاى سابقه نازل شد؛ مانند نوح كه قوم وى به طوفان هلاك شد و عاد و ثمود و غير آنان. خداوند جواب مى دهد كه هنوز اجل مرگ آنها نرسيد، و اين گونه آيات فايده در ايمان آنها ندارد. و دليل ديگر بر اينكه مردم مكه آيات عذاب موعود مى خواستند نه معجزه براى اثبات نبوّت، آيت ديگر است متصل به همين آيه كه فرمايد: «إِمّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ...» . (1)

39. «يَمْحُوا اللّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ» .

روض الجنان: دينه. (2) 1802. علامه شعرانى: ديروزى. (3)

41. «أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها...» .

روض الجنان: رسول عليه السلام خِشم گرفت و گفت: جهودان و ترسايان كه ضالّ شدند، كتاب در ميان ايشان نبود؟ ذَهابُ الْعِلْمِ ذَهابُ العُلَماءِ؛ رفتن علم به رفتن عالمان باشد. (4) 1803. علامه شعرانى: اگر كتاب ميان مردم باشد اما عالم نباشد كه آن را تعليم دهد و شعار دين باشد، آن علم و دين نابوده محسوب است. (5)

43. «وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفى بِاللّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ» .

روض الجنان: «وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً» ، حق تعالى در اين آيت انكار كرد بر

.


1- .روح الجنان، ج 6، ص 498. يونس (10): 46.
2- .روض الجنان، ج 11، ص 239.
3- .روح الجنان، ج 6، ص 501 .
4- .روض الجنان، ج 11، ص 240.
5- .روح الجنان، ج 6، ص 502 .

ص: 773

كافرانى كه منكر بودند نبوّت رسول را (صلوات الله عليه و على آله) گفت مى گويند كافران كه: تو پيغامبر نه اى. تو جواب ده و بگو: «كَفى بِاللّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ» ؛ بس است خداى گواه ميان من و شما و آن كس كه علم كتاب به نزديك اوست. بعضى مفسّران گفتند: عبدالله سلام است، و بيشتر مفسّران از قدما و محدّثان و اهل اخبار و اسناد و روايات از موافقان و مخالفان برآنند كه اميرالمؤمنين على است. (1) 1804. علامه شعرانى: اگر گويى شهادت خداى ناديده بر نبوت پيغمبر صلى الله عليه و آله كافران را سود ندارد و همچنين شهادت امير المؤمنين عليه السلام كه پسر عم اوبود و كفار هيچ يك را قبول نمى كنند. گوييم: شهادت خدا ترويج امر و ظفر دادن پيغمبر و فرستادن آيات و معجزات است و شهادت على عليه السلام به اقامه براهين و ادله. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 11، ص 242.
2- .روح الجنان، ج 6، ص 503 .

ص: 774

سوره ابراهيم عليه السلام

سوره ابراهيم عليه السلام«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

2. «اللّهِ الَّذِي لَهُ ما فِي السَّمواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ وَيْلٌ لِلْكافِرِينَ مِنْ عَذابٍ شَدِيدٍ» .

روض الجنان:... و يأخذون وَهْناً من الليل. (1) 1805. علامه شعرانى: مقدار نيم شب يا پاره اى از شب. (2) روض الجنان: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ بِلِسانِ قَوْمِهِ» ، «ما» نفى است و «مِنْ» مؤكِّد اوست، حق تعالى گفت: ما نفرستاديم هيچ پيغامبر را الاّ به زبان قومش، يعنى به لغت ايشان، تا چون با ايشان خطاب كند، خطاب او بدانند. و «لام» در او لامِ غرض است، گفت: پيغامبران را براى بيان فرستاديم. آنگه گفت: «فَيُضِلُّ اللّهُ مَنْ يَشاءُ» ؛ و خداى اضلال كند، و وجوه آن بگفتيم* از: خذلان و تخليت و حكم و تسميت و حِرمان ثواب و منع از طريق بهشت، و اهلاك. «وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ» ؛ و هدايت دهد آن را كه

.


1- .روض الجنان، ج 11، ص 248.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 5 .

ص: 775

خواهد، و معنى لطف باشد و توفيق و بيان و حكم و تسميت و راه بهشت و ثواب نمودن. و «فا» براى استيناف آورد،** نه براى عطف. (1) 1806. علامه شعرانى: * چون اگر خداوند مردم را گمراه كند جبر لازم آيد و آن ظلم است؛ پس بايد تأويل كرد به اين كه خداوند گروهى اشقيا را به حال خود رها كند و واگذارد. يا به غير اين تأويل؛ مثلاً حكم كند كه آنها گمراه هستند چون باب افعال به معنى حكم كردن و تسميه هم آمده است. 1807. ** يعنى «فا» در كلمه «فيضلّ» براى استيناف است، مانند واو در كلمه «وَ نُقِرُّ فِي الْأَرْحامِ» به رفع نقر؛ چون اگر براى عطف بود بايد «نقر» به نصب خواند. (2)

8 . «وَ قالَ مُوسى إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ» .

روض الجنان: ابو اِدريس الخولانىّ گفت از ابوذرّ الغِفارىّ از رسول صلى الله عليه و آله كه گفت: خداى تعالى وحى كرد به بعضى انبياء در بعضى كتب خود... گفت: بندگان من! اگر اوّلتان و آخرتان و اِنستان و جِنّتان مجتمع شوند بر پرهيزگارتر دلِ مردى، در مُلك من هيچ نيفزايد. (3) 1808. علامه شعرانى: يعنى همه مانند هم شوند بر اينكه دل همه آنها مانند دل پرهيزكارتر آنها باشد. (4)

15. «وَ اسْتَفْتَحُوا وَ خابَ كُلُّ جَبّارٍ عَنِيدٍ» .

روض الجنان: بستيهد. (5)

.


1- .روض الجنان، ج 11، ص 249.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 6.
3- .روض الجنان، ج 11، ص 252.
4- .روح الجنان، ج 7، ص 9.
5- .روض الجنان، ج 11، ص 261.

ص: 776

1809. علامه شعرانى: «ستيهيدن» ستيزه و مجادله كردن باشد. (1)

16. «مِنْ وَرائِهِ جَهَنَّمُ وَ يُسْقى مِنْ ماءٍ صَدِيدٍ» .

روض الجنان: قوله: «مِنْ وَرائِهِ جَهَنَّمُ» لفظ «وراء»، مستعمل است هم در پيش و هم در پس، و اينجا نيز محتمل است هر دو را. و خَلْف، لايق تر است، يعنى دوزخ از پيشِ ايشان است و برره ايشان است،* و ايشان را گذر بر آنجاست، و اين چنان است كه گويند: المَوْتُ وراكَ؛ مرگ در پيشِ تو است. و بر اَمام تفسير دادند اين آيت را كه: «وَ كانَ وَراءَهُمْ مَلِكٌ» ، (2) اى اَمامَهُم، جز كه اين دو شاهد** محتمل است هر دو را. (3) 1810. علامه شعرانى: * راجع به كلام آخر نيست كه گفت خلف لايق تر است، بلكه راجع به مفهوم سخن پيش است. (4) 1811. ** يك شاهد «الموت وراك» است و شاهد ديگر «وكان ورائهم ملك» كه مى توان به معنى خلف گرفت، چنان كه بيايد. (5)

18. «مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمالُهُمْ كَرَمادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِي يَوْمٍ عاصِفٍ لا يَقْدِرُونَ مِمّا كَسَبُوا عَلى شَيْءٍ ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِيدُ» .

روض الجنان: ... و ظاهر آيت صورت احباط دارد و عند تأمّل دليل است بر بطلان احباط. (6) 1812. علامه شعرانى: چند بار در اين كتاب سخن از احباط و بطلان آن به ميان آمد و مؤلف بيان كرد و اعتنا به قول بعض اهل حديث كه احباط را صحيح مى دانند نبايد

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 15.
2- .كهف (18): 79.
3- .روض الجنان، ج 11، ص 261 _ 262.
4- .روح الجنان، ج 7، ص 15.
5- .روح الجنان، ج 7، ص 16.
6- .روض الجنان، ج 11، ص 265.

ص: 777

كرد؛ چون فريب لفظ خوردند و تعقل معنى نكردند. (1)

24. «أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ» .

روض الجنان: ... انس گفت: روزى رسول را عليه السلام صاعى بُسْر بياوردند او اين آيت برخواند. (2) 1813. علامه شعرانى: «بسر» غوره خرما است. (3)

25. «تُؤتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّها وَ يَضْرِبُ اللّهُ الْأَمْثالَ لِلنّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ» .

روض الجنان: ... اهل اشارت گفتند: وجه حكمت در تشبيه اسلام و ايمان به درخت از آنجاست كه درخت تمام نباشد الاّ به سه چيز: عِرقى ثابت و اصلى قايم و فرعى عالى، همچونين ايمان و اسلام به سه چيز تمام شود: تصديقٌ بِالْقَلْبِ، و اقرارٌ باللّسانِ، و عمَلٌ بِالاَركانِ، بيانش حديث رضا عليه السلام از پدرش از پدرانش عليهم السلام از اميرالمؤمنين از رسول عليه السلام كه گفت: الإيمانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ واِقرارٌ بالّلسانِ وعَمَلٌ بِالاَركانِ. (4) 1814. علامه شعرانى: چنان كه گفتيم ايمان در مذهب شيعه و اكثر اهل سنت همان اقرار قلبى است و اقرار به زبان دليل آن است و عمل به اركان جزء ايمان نيست و بارها مؤلف تحقيق اين معنى كرده است. و مقصود از اين عبارت نه آن است كه فاسق كافر باشد يا منزلتى ميان ايمان و كفر بلكه چون مؤمن عمل نكند فايده كامل از ايمان نبرده، مانند آنكه گويند: مال دارِ بخيل فقير است. (5) روض الجنان: ... و حكمت در آنكه آن را به درخت خرما تشبيه كرد آن است كه از

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 19.
2- .روض الجنان، ج 11، ص 269. در چاپ مشهد به جاى «صاعى»، «قِناعى» آمده است.
3- .روح الجنان، ج 7، ص 21.
4- .روض الجنان، ج 11، ص 271 _ 272.
5- .روح الجنان، ج 7، ص 23.

ص: 778

همه درختان درخت خرماست كه با آدمى به ماند از آنجا كه هر درخت را كه سر ببرند بار ديگر شاخه ها از او و پيرامن او برآيد جز درخت خرما را كه چون سر او ببرند خشك شود و نيز برگ بر نيارد چون آدمى كه بعد آنكه سرش ببرند نيز زنده نماند، دگر آنكه تا او را بر برنيفگنند و پيوند نكنند بَر نيارد،* و آدمى هم چونين بود. و رسول عليه السلام گفت: خَيْرُ المالِ سِكَّةٌ مأبُورَةٌ وفَرَسٌ مأسوره،** گفت: بهترينِ مال رده اى نخل بُوَد پيراسته بر بَر افگنده و اسپى كه بسيار زايد. (1) 1815. علامه شعرانى: * ابر آن است كه گرد شكوفه خرماى نر را در شكوفه خرماى ماده ريزند و اگر چنين كنند ميوه آن نيكو شود. (2) 1816. ** «خيرُ المالِ مهرةٌ مَأمورَةٌ، و سِكّةٌ مَأبورَةٌ (3) _ الحديث» كذا فى القاموس. (4) روض الجنان: مُؤج. (5) 1817. علامه شعرانى: مؤرّج سدوسى يكى از لغويان مشهور است و نام او مكرر در اين كتاب آمده است. (6)

27. «يُثَبِّتُ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثّابِتِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الاْخِرَةِ وَ يُضِلُّ اللّهُ الظّالِمِينَ وَ يَفْعَلُ اللّهُ ما يَشاءُ» .

روض الجنان: ... عبداللهِ عبّاس گفت در اين آيت: چون بنده مؤمن را وفات رسد، فريشتگان به بالين او حاضر آيند و بر او سلام كنند و او را به بهشت بشارت دهند. و چون جنازه او برگيرند تشييع كنند. چون وقت نماز كردن بُوَد بر او نماز كنند. چون او را دفن كنند، با او در گور شوند و خداى او را زنده باز كند، او را در گور باز نشانند و از

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 23.
2- .روض الجنان، ج 11، ص 272 _ 273.
3- .مجمع الزوايد، ج 5 ، ص 258، باب ما جاء فى الخيل.
4- .روح الجنان، ج 7، ص 23. قاموس المحيط، ص 440، «الأمر».
5- .روض الجنان، ج 11، ص 273.
6- .روح الجنان، ج 7، ص 24.

ص: 779

او سؤال كنند كه: مَنْ رَبُّكَ و مَنْ نَبيُّكَ وما شَهادتُكَ؟ خداى تو كيست و پيغامبر تو كيست و گوايى تو چيست؟ گويد: اللهُ ربّى و محمّدٌ نَبيّى اَشْهدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاّ اللهُ واَنَّ مُحمَّداً رسولُ الله. آنگه گور بر او فراخ كنند، مدَّ بَصَره؛ چندان كه چشم زخم او باشد*. ابو سعيد خُدْرىّ روايت كند كه: ما با پيغامبر بوديم در جنازه اى، گفت: ايُّها النّاسُ! بدانى كه اين امّت را ابتلا كنند در گور. چون مرد را در گور نهند و قوم از او برگردند، فريشته اى مى آيد به دست او مطراق سركجى باشد و خداى او را زنده كند و آن فريشته او را بازنشاند و گويد: چه مى گويى؟ اگر مرد مؤمن بود گويد: اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاّ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَاَشْهَدُ اَنَّ مُحَمّداً عَبْدُهُ و رَسُولهُ. آن فريشته گويد: صَدَقْتَ؛ راست گفتى. آنگه درى از دوزخ برگشايد و گويد: بنگر اگر كافر بوديت اينجاى تو بودى امّا چون مؤمنى خداى تعالى آنجاى بدين جاى بدل كرد براى تو، و درى از بهشت در گور او گشايد و گور بر او فراخ كند**. و امّا كافر و منافق را گويد: چه مى گويى؟ او گويد: لا اَدْرى؛ ندانم. او را گويند: لا دَرَيْتَ ولا اهْتَديتَ؛ مداناش و راه مياباش.*** (1) 1818. علامه شعرانى: * چشم زخم همان است كه ما امروز چشم انداز مى گوييم و در برهان مذكور نيست. (2) 1819. ** از اينجا گويند كه اين سؤال و جواب ونعمت و نقمت در قبر و فراخ كردن آن از عالم غيب است نه عالم شهادت؛ چون شايد مؤمنى در جوار كافرى مدفون باشد و اگر گور مؤمن را به قدر چشم انداز او فراخ كنند كافر هم در بهشت مى افتد و هيچ جاى براى جهنميان نمى ماند. 1820. *** الفى است كه غالباً در فارسى به فعل دعا الحاق مى كنند مانند مبارك بادا و مبادا كه گمراه شوى. (3) روض الجنان: ابو هريره گفت: مرد در گور آواز نعل آنان كه از گور او باز گردند

.


1- .روض الجنان، ج 11، ص 275 _ 276.
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 26.
3- .روح الجنان، ج 7، ص 26.

ص: 780

بشنود، اگر مرد مؤمن باشد... آنگه گور بر او فراخ كنند مقدار هفتاد گز و نورانى كنند. آنگه درى از بهشت بر گور او گشايند و گويند: بنگر كه خداى تعالى براى تو چه بجارده است. او شادمانه شود. آنگه درى از دوزخ برگشايند و گويند: بنگر كه خداى تعالى از تو چه صرف كرده است، اگر كافر و عاصى بوديت، جاى تو اينجا بودى، او را غبطت و سرور بيفزايد. آنگه روح او در مرغى از مرغان بهشت نهند... . (1) 1821. علامه شعرانى: در بعض روايات آمده است كه روح مؤمن نزد خداوند گرامى تر از آن است كه آن را در حوصله مرغى نهند بلكه آن را در بدنى نهند مانند بدن وى در اين جهان كه اگر بينى بشناسى كيست و اين روايت دويم را بر اوّل ترجيح داده اند و اگر روايت اوّل صحيح باشد آن را تأويل بايد كرد با اينكه چون بدن مثالى رقيق است و به هر جا ظاهر و حاضر تواند شد آن را به مجاز و تشبيه مرغ ناميدند. (2)

32. «اللّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمواتِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الَّثمَراتِ رِزْقاً لَكُمْ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِيَ فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهارَ» .

روض الجنان: قوله: «اللّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمواتِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» ، خداى تعالى داين آيت نعمتهايى كه به آن منّت نهاد بر خلقان برشمرد، گفت: او آن خداى است كه بيافريد آسمانها و زمين و فرو فرستاد از آسمان آبى، يعنى آب باران، و به آن آب درختان برويانيد، و از درختان ميوه برآورد تا روزى بود شما را... . (3) 1822. علامه شعرانى: عوام و بعضى متكلمين گويند تسخير كشتى براى انسان دليل وجود پروردگار نيست؛ چون هر چه سبب طبيعى دارد به نظر آنان متعلق به سبب طبيعى است و احتياج به خداوند ندارد (نعوذ باللّه). و گويند خلق آسمان و زمين و

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 26.
2- .روض الجنان، ج 11، ص 276 _ 277.
3- .روض الجنان، ج 11، ص 279 _ 280.

ص: 781

فرستادن باران از آسمان را توان دليل بر خالق گرفت اما حركت كشتى در دريا، خود ما كشتى ساختيم و خود پارو مى زنيم و باد آن را مى برد. و در جواب گوييم هر چيز كه سبب طبيعى دارد باز مخلوق خدا است و به اراده او كه آن اسباب را آماده كرده است. (1)

35. «وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ» .

روض الجنان: قوله: «وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً» ، حق تعالى گفت: ياد كن اى محمّد، و اين فعل مقدّر عامل باشد در ظرف زمان كه «اذْ» است. چون گفت ابراهيم بر سبيل دعا و تضرّع: «رَبِّ» ؛ خداى من و پروردگار من! كن اين شهر را _ يعنى شهر مكّه را _ ايمن... حق تعالى اين دعا به اجابت مقرون كرد و اين شهر را كه مكّه است چنان ايمن كرد كه هيچ وحش و مرغ در او خايف نباشد از خصم خود تا گرگ و ميش و شير و گاف و باز و كبوتر در او به يك جاى باشند... . (2) 1823. علامه شعرانى: ظاهراً معنى آن است كه خداوند مردم را امر كرد به آنكه حرم مكه را امن نگاهدارند و تعرض به ديگرى نكنند و اگر كسى مانند حجاج حرمت آن خانه شكست خلاف امر پروردگار كرد به عصيان منافى حكم خدا نيست. (3)

46. «وَ قَدْ مَكَرُوا مَكْرَهُمْ وَ عِنْدَ اللّهِ مَكْرُهُمْ وَ إِنْ كانَ مَكْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبالُ» .

روض الجنان: ... مراد به اين مكر، مكر نُمْرود است كه خداى تعالى به آن مثل زد، و آن آن بود كه ابراهيم عليه السلام گفت: من تو را دعوت مى كنم با خداى آسمان. او گفت: من خداى زمينم و نمى دانم كه در آسمان خدايى هست. او گفت: خداى آسمان و زمين خداى من است و اگر تو در مُلك زمين دعوى مى كنى دانى كه تو را در ملك آسمان هيچ بنرود، چه اين آفتاب و ماه و ستارگان بر اين صفت به فرمان خداى روانند. او

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 29.
2- .روض الجنان، ج 11، ص 284.
3- .روح الجنان، ج 7، ص 32.

ص: 782

گفت: به آسمان روم و بنگرم تا اين خداى آسمان چيست، آنگه چهار بچه كركس بگرفت و ايشان را مى پرورد و گوشت مى داد تا بزرگ شدند و قوى گشتند، و تابوتى بساخت و آن را دو در ساخت: يكى بالا، يكى به زير. و در آن تابوت نشست و ديگرى را با خود در آنجا نشاند و آن تابوت در پاى آن كركسان بست و عصاى ها گرفت و پاره اى گوشت بر سر آن عصا بست و از بالاى آن تابوت بر بَست چنان كه آن كركسان به آن گوشت مى نگريدند و به طمع آن گوشت به جانب بالا مى پريدند. چون در هوا دور برفتند، نمرود صاحبش را گفت: آن در كه بر بالاست بگشاى و بنگر تا به آسمان نزديك شديم يا نه؟ او در بگشاد و بنگريد، گفت: آسمان هم آنجاست كه بود و هيچ اثر نكرده است اين رفتن ما. گفت: درِ زير بگشاى و بنگر تا از زمين چون افتاديم. او در بگشاد و فرو نگريد، گفت: زمين مانند دريايى سپيد مى بينم و كوهها مانند دودى سياه. گفت: رها كن تا برويم. درها فرو كردند و كركسان مى پريدند تا چندان بپريدند كه باد منع كرد ايشان را از پريدن. گفت: درها بگشا و بنگر. او در بالا بگشاد و بنگريد، گفت: آسمان همچنان مى نمايد كه از زمين مى نمود، و در زير بگشاد و بنگريد، گفت: زمين چون دودى سياه مى نمايد. (1) 1824. علامه شعرانى: اين عمل بسيار شبيه به مردم عصر ما است كه بجستن چند كيلومتر پندارند فضاى جهان را مسخر خود ساختند، مانند كيكى كه به قدر پهناى ناخنى بجهد و گمان دارد محيط زمين را درنورديده است. (2)

.


1- .التاريخ الصغير : ج1 ص120 ، مروج الذهب : ج2 ص360 ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج3 ص485 ، اُسد الغابة : ج2 ص310 ؛ تاريخ اليعقوبي : ج2 ص182 .
2- .روض الجنان، ج 11، ص 294 _ 295.

ص: 783

سوره حِجر

سوره حِجر«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

6. «وَ قالُوا يا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لََمجْنُونٌ» .

روض الجنان: ... «إِنَّكَ لََمجْنُونٌ» ؛ تو ديوانه اى. از استبعاد ايشان دعوى نبوّت را اين سخن گفتند، و عجب از ايشان كه يك بار مى گفتند ساحر است و يك بار مى گفتند ديوانه است، و ديوانگى به آن لايق تر باشد... . (1) 1825. علامه شعرانى: يعنى گويندگان به اين نسبت اولى ترند. (2)

12. «كَذلِكَ نَسْلُكُهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ» .

روض الجنان: «كَذلِكَ نَسْلُكُهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ» ؛ همچنين بريم در دل كافران. و در ضمير خلاف كردند كه راجع با كيست، حسن بصرى گفت و بلخى و جبّائى كه: ضمير راجع است با «ذِكْر» كه قرآن است، يعنى: ما حديث قرآن و انديشه در او در دل ايشان

.


1- .روض الجنان، ج 11، ص 309.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 49.

ص: 784

افگنيم تا به او ايمان آرند و نيارند، چنان كه با امّت سلف كرديم براى بلاغ حجّت را، تا حجّت برايشان متوجّه شود، و اين از باب لطف باشد. و بعضى دگر گفتند: ضمير عايد است با «استهزا»، يعنى ما استهزا به قرآن به دل ايشان بگذرانيديم تا اجتناب كنند نه براى آن تا استعمال كنند، ايشان بر كار گرفتند و اجتناب نكردند، و نشايد تا اين «سَلْك» به معنى خلق كفر باشد در دل ايشان چنان كه مجبّران گفتند، براى آنكه «لا يُؤُمِنُونَ بِهِ» ، نفى ايمان حوالت به ايشان است و اضافت با ايشان؛ و دگر* مورد اين لفظ مورد ملامت و مذمّت است. (1) 1826. علامه شعرانى: يعنى دليل دگر بر اينكه مراد از آيه جبر نيست آنكه اين لفظ در مورد ملامت آمده است. (2)

15. «لَقالُوا إِنَّما سُكِّرَتْ أَبْصارُنا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ» .

روض الجنان: چشم افسا مى كند فلان. (3) 1827. علامه شعرانى: در زمان ما مى گويند چشم بندى. (4) روض الجنان: سَكْرُ النّهر. (5) 1828. علامه شعرانى: سكر سدى است كه بر نهر مى بندند براى آب و در قصايد عربى شيخ سعدى است: حبست بجفنى المدامع لاتجرى فلما طغى الماء استطال على السكر يعنى به پلك چشم جلو اشك را گرفتم تا آب طغيان نمود و برسد غلبه كرد. (6)

.


1- .روض الجنان، ج 11، ص 311 _ 312.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 51 .
3- .تاريخ الطبري : ج3 ص590 و591 ، مروج الذهب : ج2 ص328 ، البداية والنهاية : ج7 ص48 وفي كلّها قول آخر في تمصيرها سنة ستّ عشرة ، معجم البلدان : ج1 ص432 لمزيد الاطّلاع على البصرة وتمصيرها راجع كتاب «موسوعة تاريخ البصرة» ، الجزء الأوّل .
4- .روض الجنان، ج 11، ص 313.
5- .روح الجنان، ج 7، ص 52 .
6- .تاريخ الطبري : ج4 ص466 و 470 و 505 ، الكامل في التاريخ : ج2 ص336 ، معجم البلدان : ج3 ص125 ، معجم ما استعجم : ج2 ص691 ، الفتوح : ج2 ص463 .

ص: 785

18. «إِلاّ مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبِينٌ» .

روض الجنان: ... عبداللهِ عبّاس گفت: شياطين از آسمان محجوب نبودند بر آسمان شدندى و خبر آسمان به زمين آوردندى و القا كردندى به كَهَنه. چون عيسى عليه السلام از مادر بزاد ايشان را از سه آسمان منع كردند... . (1) 1829. علامه شعرانى: از اين عبارت معلوم مى شود پيش از بعثت خاتم انبيا صلى الله عليه و آلهشهاب ديده مى شد و مؤيد آن است روايتى كه زهرى از حضرت زين العابدين عليه السلام از امير المؤمنين روايت كرده است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله با جماعتى از صحابه نشسته بودند، ستاره اى بدويد و روشن شد، پيغمبر فرمود شما در جاهليت چه مى گفتيد هرگاه چنين حادثه اى مى افتاد، گفتند: مردى بزرگ به دنيا آمد از اين جهان رفت. فرمود: ستاره براى ولادت و وفات كسى افكنده نمى شود الى آخر الحديث. و گويند در كتب يونانيان هم ذكر اين ستاره هاى دونده هست. والله العالم. (2) روض الجنان: ... يعقوب بن عتبة بن المُغيرة بن الاخنس بن شريق گفت: اوّل كسى كه از اين قَذْف نجوم بترسيد قبيله ثقيف بود، به نزديك عمروبن اميّه آمدند _ و او مردى بود از بنى علاج و داهى و زيرك بود _ او را گفتند كه اين حادثه كه در آسمان پديد آمده است عجب است از قَذْفِ نجوم. (3) 1830. علامه شعرانى: از اين حكايت مستفاد مى گردد كه اين حادثه در زمان پيغمبر صلى الله عليه و آله اتفاق افتاده و مردم پيش از آن نديده بودند. و جمع ميان اين كلام و روايت سابق آن است كه گاهى تير شهاب بسيار مى شود كه آن را تناثر النجوم گويند و در سال 329 هجرى هم اتفاق افتاد و آن چيز تازه اى بود كه هر وقت به آسمان نگاه مى كردند شهابهاى بسيار از هر طرف آسمان روان بود و آنكه پيش از آن

.


1- .روض الجنان، ج 11، ص 314.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 53 .
3- .روض الجنان، ج 11، ص 314 _ 315.

ص: 786

ديده بودند ستاره باران نبود بلكه نادراً شهابى ديده مى شد. (1)

20. «وَ جَعَلْنا لَكُمْ فِيها مَعايِشَ وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقِينَ» .

روض الجنان: ... «وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقِينَ» ؛ و نيز آنان را كه شما روزى ايشان ندهى، يعنى وحوش و دوابّ و اَنعام، و «مَنْ» در آيت به معنى: «ما» باشد براى آنكه نه عقلا راست... . (2) 1831. علامه شعرانى: براى آنكه «من» خاص عقلا است اينجا آن را به معنى «ما» بايد گرفت كه وحوش و امثال آن را مشتمل شود. (3)

22. «وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَسْقَيْناكُمُوهُ وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنِينَ» .

روض الجنان: «وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ» ... و گفته اند «لَقح» هم لازم است و هم متعدّى، و رياح لواقح آن بود كه ميغ را جمع كند تا از او باران زايد و درخت را باردار كند*. (4) 1832. علامه شعرانى: گرد نر را بر ماده افكند. (5)

26. «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الاْءِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ» .

روض الجنان: ... «وَلَقَدْ خَلَقْنا الإِنسان» ؛ ما بيافريديم آدم را. (6) 1833. علامه شعرانى: اين گونه تعبير در قرآن و كلمات عرب بسيار است؛ آدم گويند و از آن نوع انسان خواهند. و اگر كسى گويد: خداوند همه افراد انسان را از گل آفريد

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 54 .
2- .روض الجنان، ج 11، ص 316.
3- .روح الجنان، ج 7، ص 55 .
4- .تاريخ الطبري : ج4 ص505 ، الكامل في التاريخ : ج2 ص336 ، الفتوح : ج2 ص464 ، البداية والنهاية : ج7 ص240 ؛ الجمل : ص321 وفيه «فأحاط العسكر يومئذٍ من الفرسان المعروفين والرجّالة المشهورين على ستّة عشر ألف رجل» .
5- .روض الجنان، ج 11، ص 317.
6- .روض الجنان، ج 11، ص 320.

ص: 787

صحيح است؛ زيرا كه ماده انسان خاك است و پس از مردن و زوال صورت انسانى باز خاك مى گردد. (1) روض الجنان: خرهى. (2) 1834. علامه شعرانى: «خره» در لغت فارسى لجن است و گل خيسيده. (3)

28. «وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ» .

روض الجنان: «وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ» ، عامل در ظرف مضمر است، يعنى وَ اذْكُرْ؛ ياد كن اى محمّد چون گفت خداى تو فريشتگان را: «إِنِّي خالِقٌ بَشَراً» ؛ من بخواهم آفريدن خلقى را. (4) 1835. علامه شعرانى: يعنى بشر را كه در آيه به آن تصريح شده و بشر و انسان مرادف يكديگرند و خداوند آدم ابوالبشر ونوع انسان را در يك حكم آورده است. 5

31. «إِلاّ إِبْلِيسَ أَبى أَنْ يَكُونَ مَعَ السّاجِدِينَ» .

روض الجنان: «إِلاّ إِبْلِيسَ» ؛ همه سجده كردند مگر ابليس كه اِبا كرد و امتناع از آنكه سجده كند، و كلام در آنكه ابليس از جمله فريشتگان بود يا نه به استقصا برفته است و نيز اين قصّه به تمامى در سورة البقرة. (5)

41. «قالَ هذا صِراطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ» .

روض الجنان: ... خداى تعالى گفت ابليس را: «هذا صِراطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ» ، يعقوب خواند در عَشَر... . (6) 1837. علامه شعرانى: يعنى در قرائت عشر؛ چون هفت قرائت معروف به اجماع متواتر است و در قرائت سه تن اختلاف است: يعقوب و خلف و ابوجعفر و مجموع اينها ده قرائت مى شود و هر چه غيرِ اين ده باشد به اتفاق شاذ است و خواندن آن جايز نيست. (7)

43. «وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ» .

روض الجنان: بخشيده. (8) 1838. علامه شعرانى: بخشيده ترجمه مقسوم است يعنى قسمت كرده. 10

49. «نَبِّئْ عِبادِى أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ» .

روض الجنان: «نَبِّئْ عِبادِى» ، آنگه رسول را گفت: خبر ده بندگان مرا كه من غفور و رحيمم و آمرزگار و بخشاينده ام و عذاب من عذابى سخت است. و اين غايت وعد و وعيد است كه حق تعالى مختصر در اين دو آيت بگفت.

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 58 .
2- .روض الجنان، ج 11، ص 321؛ در چاپ مشهد «خرى» ضبط شده است.
3- .روض الجنان، ج 11، ص 322.
4- .روح الجنان، ج 7، ص 59 .
5- .روض الجنان، ج 11، ص 325.
6- .روح الجنان، ج 7، ص 61.
7- .روض الجنان، ج 11، ص 326.
8- .روح الجنان، ج 7، ص 62.

ص: 788

ابن ابى رياح* روايت كند _ و از جمله صحابه است _ كه رسول عليه السلام يك روز در بنى شَيبه در مسجدالحرام آمد، و ما جماعتى حديثى مى كرديم و مى خنديديم. ما را گفت: چرا مى خندى؟ و بگذشت. چون به نزديك سنگ سياه** رسيد باز گرديد و گفت: جبريل آمد اين ساعت و گفت خداى مى گويد چرا بندگان مرا نوميد مى كنى؟ و اين آيت آورد: «نَبِّئْ عِبادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ» . (1) 1839. علامه شعرانى: * كلمه مختصر اينجا هيچ تناسب ندارد، شايد تصرف ناسخان كتاب است. ابن ابى رياح از صحابه رسول صلى الله عليه و آله عبدالله نام داشت و درعبارت سند تصحيف است. در تفسير طبرى از مصعب بن ثابت از عاصم بن عبدالله از ابن ابى رياح يعنى عطا از مردى از اصحاب رسول خدا روايت كرده است. (2) و در درالمنثور گويد: از طريق عطاء بن ابى رياح از مردى از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله. (3) 1840. ** يعنى حجر الاسود. (4)

52 . «إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقالُوا سَلاماً قالَ إِنّا مِنْكُمْ وَجِلُونَ» .

روض الجنان: «إِذْ دَخَلُوا» ، يعنى وَاذْكُر حينَ دَخَلُوا عَليْه، و شايد تا «نَبِّئهُم» عامل باشد در او يعنى وَنَبّئهُمْ وَقْتَ دُخُولِهِمْ*، اى عَنْ وَقْتِ دُخُولهم، آنگه ظرف متّسع فيه باشد به معنى مفعول به**. (5) 1841. علامه شعرانى: * يعنى خبرده آنها را از مهمانان ابراهيم و از وقت داخل شدن آنان. (6) 1842. ** ظرف «عن وقت دخولهم» است؛ چون جار ومجرور در حكم ظرف است

.


1- .الإمامة والسياسة : ج1 ص89 ؛ الجمل : ص324 .
2- .روض الجنان، ج 11، ص 332 _ 333؛ در چاپ مشهد «ابن ابى رباح» ضبط شده است.
3- .جامع البيان، ج 14، ص 52 .
4- .تاريخ الإسلام للذهبي : ج3 ص485 ، العقد الفريد : ج3 ص314 ، تاريخ خليفة بن خيّاط : ص138 ، فالإمامة والسياسة : ج1 ص89 ، الفتوح : ج2 ص461 ، الأخبار الطوال : ص146 وفيه «محمّد بن طلحة» .
5- .روض الجنان، ج 11، ص 333.
6- .روح الجنان، ج 7، ص 67.

ص: 789

آن گاه «عن» راحذف كردند بر توسّع در ظروف و «وقت دخولهم» مفعول به شد بى حرف جر. (1)

80 . «وَ لَقَدْ كَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِينَ» .

روض الجنان: جابر بن عبدالله الانصارى و عبداللهِ عمر (2) گفتند: ما با رسول عليه السلامبه حِجْر ثمود بگذشتيم. ما را گفت: در سراى اين ظالمان مشوى الاّ گريان، ترس آن را كه نبايد كه به شما رسد آنچه به ايشان رسيد. آنگه گفت: اين قوم صالح بودند، كه به حرمت حرم او را هلاك نكردند. گفتند: يا رسول الله! او چه مردى بود؟ گفت: نام او ابورغال بود. آنگه رسول عليه السلامبانگ بر ناقه زد و او را بجنبانيد و سبك از آنجا برفت. (3) 1843. علامه شعرانى: بعضى گويند ابورغال نام مردى است كه اصحاب فيل را چون آهنگ خرابى كعبه داشتند به مكه راهنمايى كرد و قبر او را عرب رجم مى كردند. (4) و بعضى گويند وى غلام شعيب بود. و الله العالم. (5)

87 . «وَ لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِي وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ» .

روض الجنان: ثوبان روايت كرد از رسول عليه السلام كه او گفت: ... خداى تعالى مرا به جاى نوريت اين هفت سورت دراز داد، وبه جاى انجيل مرا «مِئين» داد، يعنى سورتهايى كه كما بيش صد آيت است، و به جاى زبور مرا «مثانى» داد و آنگه مرا تفضل داد به سورتهاى مفصّل. (6) 1844. علامه شعرانى: همه سور در عهد پيغمبر صلى الله عليه و آله مرتب بود. (7)

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 67.
2- .در چاپ مشهد «عبداللهِ عمرو» آمده است.
3- .روض الجنان، ج 11، ص 340.
4- .سيرة النبى، ج 1، ص 31.
5- .روح الجنان، ج 7، ص 72.
6- .روض الجنان، ج 11، ص 344.
7- .روح الجنان، ج 7، ص 75.

ص: 790

. .

ص: 791

89 . «وَ قُلْ إِنِّي أَنَا النَّذِيرُ الْمُبِينُ» .

روض الجنان: ... در خبر است كه يك روز عبداللهِ مسعود به در حُجره رسول آمد و در بزد. رسول گفت: كيست بر در؟ گفت: اَنَا يا رَسُول الله؛ منم اى رسول خدا، رسول عليه السلام به خشم آمد و مى گفت: انَا و اَنا وهَلْ لِمَخْلُوقٍ يَقُولُ اَنَا؟ چون در بگشادند و عبداللهِ مسعود در آمد و اثر خشم به روى رسول ديد، گفت: يا رسول الله: چه گناه كرده ام؟ گفت: يابن مسعود! ندانى كه هيچ مخلوق را نرسد كه گويد: اَنَا؟ گفت: يا رسول الله توبه كردم كه نيز نگويم. (1) 1845. علامه شعرانى: بسيار ائمه و صلحا و بزرگان «انا» گفتند و از خويش بدين كلمه تعبير كردند و كسى آن را حرام نداند اما درباره مواضع گفتن آن خلاف ادب است.

95. «إِنّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ» .

روض الجنان: ... «إِنّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ» ؛ ما كفايت كرديم تو را كار اين مستهزيان... . و ايشان پنج كس بودند از رؤساى قريش: وليد مغيرة مخزومى، و عاص وائل سهمى، والاَسْوَد بن المطّلب ... و اَسْود بن عبد يَغُوث بود و الحارث بن قيس بن الطُّلاطِلّه. (2) 1846. علامه شعرانى: بعضى حارث بن قيس را غير حارث بن طلاطله دانسته و شماره آنان را شش تن گفته اند. (3) روض الجنان: ... او بر نشست و با دو پسر خود به تماشا رفت. (4) 1847. علامه شعرانى: يعنى با يكديگر راه رفتن تفاعل است از مشى. (5)

.


1- .روض الجنان، ج 11، ص 346.
2- .روض الجنان، ج 11، ص 350.
3- .روح الجنان، ج 7، ص 11.
4- .روض الجنان، ج 11، ص 351.
5- .روح الجنان، ج 7، ص 79.

ص: 792

سوره نحل

سوره نحل«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

2. «يُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنَا فَاتَّقُونِ» .

روض الجنان: «يُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ» ، عامّه قرّاء خواندند: «يُنَزِّلُ» به ضمّ «يا» و كسر «زا» من التَّنْزيلِ وَ اِضافَةِ الفِعْلِ إلى اللّهِ تعالى. (1) 1848. علامه شعرانى: خداوند در تعداد نعيم خويش ذكر مخلوق خود كرد ابتداء به اشرف؛ چون در خلق اشرف مقدم است و از ملائكه و روح آغاز نمود. (2)

3. «خَلَقَ السّمواتِ وَالأَرضَ بِالْحَقّ...» .

روض الجنان: «خَلَقَ السّمواتِ وَالأَرضَ بِالْحَقّ» ؛ كه او آفريد آسمان و زمين را بحق. (3) 1849. علامه شعرانى: پس از ذكر ملائكه و روح ذكر آسمان كرد كه اشرف اجسام است

.


1- .روض الجنان، ج 12، ص 7.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 84 .
3- .روض الجنان، ج 12، ص 8 .

ص: 793

و مقدم است در خلقت جسم بالنسبه به زمين، آن گاه ذكر انسان در قوس صعود و خلق هر چيز براى وى. (1)

5 . «وَ الأَنْعامَ خَلَقَها لَكُمْ فِيها دِفْ ءٌ وَ مَنافِعُ وَ مِنْها تَأْكُلُونَ» .

روض الجنان: «لَكُمْ فِيها دِفْ ءٌ» ، شما را در آن گرميى هست؛ يعنى در اصواف و اوبار و اَشعار از چيزها كه از او ببافند پوشش را و لحاف را و جامه هايى كه شما را به زمستان گرم دارد. (2) 1850. علامه شعرانى: تركيب اجزاى پشم و كرك از عناصر و اجزايى است كه طبعاً مانع بيرون رفتن حرارت است و هيچ چيز مانند آن مناسب پوشش حيوان نيست و از پنبه واجسام ديگر اين فايده نيايد. و اگر خداوند خالق با حكمت وتدبير و عالم به خواص اشياء نبود خاصيت پشم و ديگر اجسام نمى دانست و ميان آنها امتياز نمى داد، براى حيوان انتخاب پشم نمى كرد و در زمينهاى سرد قطب پوستهاى پر كرك و لطيف مانند سنجاب و قاقم براى آنها نمى آفريد. (3)

8 . «وَ الْخَيْلَ وَ الْبِغالَ وَ الْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوها وَ زِينَةً وَ يَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ» .

روض الجنان:... امّا به نزديك فقها* خلاف نيست در تحريم گوشت استر و خر اهلى. «وَ يَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ» ؛ خداى تعالى چيزهايى آفريند كه شما ندانى. بعضى مفسّران گفتند: مراد آن است كه در بهشت چيزهايى بيافريند كه شما ندانى و فهم و وهم شما برآن نرسد. مِمّا لا عَيْنٌ رَأتْ وَ لا اُذُنٌ سَمِعَتْ و لا خَطَرَ عَلى قَلبِ بَشر** قَتاده گفت: مراد آن است كه در ميوه كرم آفريند و در جامه لبنك*** از آنجا كه شما ندانى. (4)

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 85 .
2- .روض الجنان، ج 12، ص 9.
3- .روح الجنان، ج 7، ص 85 .
4- .روض الجنان، ج 12، ص 11؛ در چاپ مشهد «لُنبك» ضبط شده است.

ص: 794

1851. علامه شعرانى: * يعنى فقهاى اهل سنت. (1) 1852. ** بسيارى از اهل عصر ما گويند: اين چيزها كه ما ندانيم و خداوند مى آفريند بايد از جنس مركوب باشد تا با كلمات پيش متناسب بود و با آيه پس از اينكه ذكر سبيل و راه كرده مربوط گردد و بين مركوب و راه ذكر مخلوقى نه از اين جنس متناسب نيست و آن را حمل بر مركوبهاى عصر جديد كردند مانند ترن و طياره چنان كه خداوند ساختن كشتى را به خود نسبت داد در سوره زخرف، دور نيست ساختن طياره و ترن را نيز به خود نسبت دهد چون به الهام وعقلى است كه او به انسان داد و خواصى است كه او در طبايع اشياء قرار داد. والله العالم. (2) 1853. *** لبنك بر وزن پلنگ كرمى باشد كه آن را ديرك خوانند و به عربى ارزه خوانند. 3

12. «وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَأياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ» .

روض الجنان: «وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ» ؛ و مسخّر بكرد براى شما شب و روز و آفتاب و ماه و ستارگان تا براى منافع شما مى گردد به علم او به مصالح شما. و قوله: «مُسَخَّراتٌ» ، نصب بر حال است از مفعول... «إِنَّ فِي ذلِكَ» ؛ در اين آياتى و دلالاتى هست عاقلان را. 4 1854. علامه شعرانى: اين آيات ترغيب در علوم طبيعى است؛ خصوصاً در حال حيوان و نبات و فوايد و حكمى كه خداوند در آنها به كار برده است تا از آن به خالق پى برند. و اگر گويى بسيارى از اصحاب اين علوم شاكّند، گوييم: توجه بسيار

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 87 .
2- .روض الجنان؛ ج 12، ص 14.

ص: 795

به صنعت آنان را از صانع باز داشته و همه كس چنين نيست. (1)

13. «وَ ما ذَرَأَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ إِنَّ فِي ذلِكَ لاَيَةً لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ» .

روض الجنان: مِلْحٌ ذَرآنِىُّ. (2) 1855. علامه شعرانى: ملح ذرانى را در اصطلاح ما نمك تركى مى گويند، و در بعض كتب طبى اندرانى تصحيف است. (3) روض الجنان: «مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ» ، نصب او بر حال است از مفعول و رفع «الوانُه» به مُختْلفاً است، لانَّ اسمَ الفاعلِ يَعمَلُ عَمَلَ الفِعْل. به الوان و انواع مختلف كه يك با يك نماند. «الوان» شايد تا حمل كنند بر حقيقت و شايد تا حمل كنند بر انواع و شايد كه حمل كنند بر هر دو وجه به نزديك ما، چه لفظ به يك عبارت توان كردن از دو معنى مختلف و از حقيقت و مجاز و اين مسأله اى است از اصول الفقه كه يُعبَّر باللّفظةِ الواحِدةِ عَنِ المَعنَيَيْنِ المُختَلِفَيْنِ و عَنِ الحقيقةِ وَالمجاز. (4) 1856. علامه شعرانى: اين مسأله در اصول فقه است كه آيا مى توان لفظ مشترك را در بيش ازيك معنى استعمال كرد يا جايز نيست؟ در صورتى كه اجتماع آنها ممكن باشد مانند دوش در فارسى كه مشترك است هم شب گذشته را از آن مى خواهند وهم دوش به معنى منكب و پشت شانه و سعدى گويد: آن سيل كه دوش تا كمر بودامشب بگذشت خواهد از دوش دوش در مصرع اوّل به معنى گذشته است و ممكن نيست از آن معنى منكب خواست اما در مصرع دويم هر دو ممكن است و سعدى هر دو را خواسته: هم شب گذشته و هم منكب. از علماى اصول آنها كه در ادب مهارت دارند جايز مى شمارند و

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 89 .
2- .روض الجنان، ج 12، ص 14.
3- .روح الجنان، ج 7، ص 89 .
4- .روض الجنان، ج 12، ص 14 و 15.

ص: 796

آنها كه در ادب ضعيفند و به قياس و عقل اعتمادشان بيشتر است جايز نمى دانند و استعمال در حقيقت و مجاز هم بر اين قياس. و صاحب اين كتاب همه را جايز مى داند. (1)

14. «وَ هُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيًّا وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها وَ تَرَى الْفُلْكَ مَواخِرَ فِيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ» .

روض الجنان: «وَ هُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ» ؛ او آن خداست كه مسخّر بكرد دريا را تا از آنجا گوشت تازه مى خورى، مُراد ماهى است. و از اين آيت نتوان دانستن كه هر ماهى كه در دريا باشد حلال است. (2) 1857. علامه شعرانى: چون «لحما طريّاً» مجمل است نه مطلق. (3) روض الجنان: يحيى بن اسماعيل گفت: مردى به نزديك باقر عليه السلام آمد او را گفت: مرا برحلىّ زنان زكات بايد دادن؟ گفت: نه، هى كما قال الله تعالى: «حِلْيَةً تَلْبَسُونَها» . (4) 1858. علامه شعرانى: اگر در حليه زكات بود بايد در قليل و كثير آن زكات داد چون نصابى براى آن از شرع معهود نيست و اگر كسى يك مرواريد بيرون آورد حلال نيست مگر زكات آن را بدهد و اين برخلاف اطلاق و سيره است. (5) روض الجنان:... چنان كه گفتيم. «وَلِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ» ؛ و نيز مسخّر بكرده است براى شما تا طلب كنى از فضل و نعمت او، يعنى طلب روزى كنى در او بر طريق تجارت. 6 1859. علامه شعرانى: به تجربه ثابت است كه هر قوم در كشتى رانى و دريا نوردى پيش ترند در ثروت از ديگران بيشترند. 7

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 90.
2- .روض الجنان، ج 12، ص 15.
3- .روح الجنان، ج 7، ص 90.
4- .روض الجنان، ج 12، ص 16.
5- .روح الجنان، ج 7، ص 91.

ص: 797

روض الجنان: نلخشاند. (1) 1860. علامه شعرانى: در برهان قاطع گويد لخشيدن به معنى لغزيدن است. (2) روض الجنان: «يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا» (3) ...، والمعنى، لِئلاّ تضِلّوا؛ براى آنكه بيان براى نفى ضلال باشد، و فرّا، گفت در هر دو آيت كه معنى آن است، كه نخواست تا شما گمراه شوى يا زمين بگردد به شما. واصل الميد؛ الحركة والاضْطرابُ والانكفاء،* وهبِ مُنبِّه گفت: خداى تعالى زمين بيافريد، مى جنبيد چنان كه كشتى باشد بر سر آب، فريشتگان گفتند: بار خدايا كس بر اينجا آرام نتواند گرفتن خداى تعالى در شب كوهها بيافريد و به ميخ زمين كرد و فريشتگان ندانند تا خداى تعالى كوه از چه آفريد**. و روايت كرده اند از اميرالمؤمنين عليه السلام كه او گفت: چون خداى تعالى زمين بيافريد آرام نمى گرفت گفت: بار خدايا بر من جماعتى را خواهى آفريدن كه تو را آزارند و معصيت كنند و پليديها به زمين اندازند، خداى تعالى كوهها بر او افگند تا موتّد شد بعضى شما مى بينى و بعضى نمى بينى، و اين إمّا بر طريق مثل باشد***. (4) 1861. علامه شعرانى: * اكفاء: قِدر و إِناء، وارونه كردن و ريختن آن است كه در ظرف باشد. (5) 1862. ** به روايت وهب بن منبِّه اعتبارى نيست چون وى از پيغمبر روايت نكرده و براى فرشتگان روز و شب يكسان است. 6 1863. *** يعنى زمين را تشبيه به انسان فرمود و به زبان حال نطق كند. و مقصود از زمين قطعات خشكى است كه در اوّل خلقت بر روى آب پديد آمد چون آب بر همه

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 91.
2- .روض الجنان، ج 12، ص 16؛ در چاپ مشهد در متن «بنحسپاند» و در پاورقى «نپخشايد» ضبط شده است.
3- .روح الجنان، ج 7، ص 91. برهان قاطع، ص 1034.
4- .نساء (4): 176.
5- .روض الجنان، ج 12، ص 16 _ 17.

ص: 798

كره احاطه داشت و اندكى از زمين از قعر دريا برجست و از آب به در آمد و باطن زمين هم اكنون مايع است و به سنگينى كوهها استوار گشته و گرنه پيوسته مى لرزيد. (1)

21. «أَمْواتٌ غَيْرُ أَحْياءٍ وَ ما يَشْعُرُونَ أَيّانَ يُبْعَثُونَ» .

روض الجنان: آنگه آن را بند زد، گفت: مردگان اند و جمادات اند. (2) 1864. علامه شعرانى: يعنى تأكيد كرد. (3)

40. «إِنَّما قَوْلُنا لِشَيْءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» .

روض الجنان: «إِنَّما قَوْلُنا لِشَيْءٍ» ، معنى آيت آن است كه ما چون خواهيم كه چيزى كنيم از اِحياء مَوتى و جز آن، مرا رنجى نرسد و مشقّتى نباشد، از طريق مثل بيش از آن نباشد كه گويد: «كُنْ» بباش، بباشد. (4) 1865. علامه شعرانى: از طريق مثل گفت براى آنكه علماى ما خطاب معدوم را جايز نمى دانند و حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود كلمه «كن» همان ايجاد است و سرعت اطاعت ممكن را تمثيل به «كن فيكون» كرد. (5) روض الجنان: و گفتند: ... چون خداى تعالى خلق كه آفريند و فعل كه كند به اين قول كند كه: «كُنْ» ، اگر اين كلام مُحدَث باشد آن را نيز كلامى و قولى بايد و آن قول را نيز قولى _ حتّى يُؤدّى اِلى ما لا يَتناهى _ پس بايد تا فعل مُحْدَث به كلام نامُحْدَث كند و اين گوينده فاضل را شرم نيامد از چنين فضل و عرض كردن اين فضل، و گمان برد كه خداى تعالى فعل به كلام كند، ندانست كه خداى تعالى فعل به قادرى كند، إمّا به

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 92.
2- .روض الجنان، ج 12، ص 19.
3- .روح الجنان، ج 7، ص 93.
4- .تاريخ الطبري : ج4 ص539 ، العقد الفريد : ج3 ص324 ، الكامل في التاريخ : ج2 ص346 ، مروج الذهب : ج2 ص360 ، البداية والنهاية : ج7 ص245 .
5- .روض الجنان، ج 12، ص 36.

ص: 799

قدرت به نزديك ايشان... . (1) 1866. علامه شعرانى: قادرى و قدرت هر دو به يك معنى است چون «ياء» در قادرى مصدرى است الا آنكه اشاعره به قدرت تعبير مى كنند و آن را از صفات قديمه زايده بر ذات مى دانند و دلالت كلمه قادرى بر متصور ايشان واضح نيست. (2)

41. «وَ الَّذِينَ هاجَرُوا فِي اللّهِ مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ لَأَجْرُ الاْخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ» .

روض الجنان: قوله تعالى: «وَ الَّذِينَ هاجَرُوا فِي اللّهِ» ، حق تعالى گفت: آنان كه هجرت كردند در رَه خداى و براى خداى از مكّه به مدينه آمدند، و «هَجْر» و «هِجران» مفارقت باشد و «هِجْرَة» فعلة باشد از او، اين بنا هيأت را بود كَالْحِلْيَةِ وَالمِشْيَةِ والقِعْدة. (3) 1867. علامه شعرانى: يعنى به هيئت راه رفتن و نشستن، و قعده و جلسه هر دو به معنى نشستن است به دو لفظ مختلف و با اختلاف حالت سابقه. (4)

67. «وَ مِنْ ثَمَراتِ النَّخِيلِ وَ الْأَعْنابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً وَ رِزْقاً حَسَناً إِنَّ فِي ذلِكَ لاَيَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ» .

روض الجنان: ... و يك روايت از عبداللهِ عبّاس كه گفت: «سَكَر4 آن است كه از ميوه ايشان حرام است و رزق حسن آنچه حلال باشد. قَتاده گفت: أما «سَكَر» خمرهاى [اعاجم ]باشد و روزى نيكو اين سركه و دوشاب. شعبى گفت: «سَكَر» آن باشد كه باز خورند و رزق حسن آنچه بخورند. (5) 1868. علامه شعرانى: به قرينه كلام «باز خوردن» به معنى آشاميدن و نوشيدن ترجمه

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 103.
2- .العقد الفريد : ج3 ص324 .
3- .روض الجنان، ج 12، ص 41.
4- .روح الجنان، ج 7، ص 107.
5- .روض الجنان، ج 12، ص 61.

ص: 800

شرب است و خوردن ترجمه أكل و در فارسى فرق ميان خوردن و باز خوردن را بدين وجه جاى ديگر نيافتم. روض الجنان: رسول (صلّى الله عليه و على آله) گفته است: خمر آن بود كه از انگور گيرند و سَكَر از خرما و نقيع از انگبين و مِرْز از گاورس [و غبير از گندم]. (1) 1869. علامه شعرانى: مشهور از ارزن است [نه از گندم]. (2)

68. «وَ أَوْحى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمّا يَعْرِشُونَ» .

روض الجنان: «وَ أَوْحى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ» ؛ وحى كرد خداى تو به نحل يعنى إلهام داد ايشان را، و مرجع معنى إلهام با علم بُوَد جز كه علم در عقلا مستعمل باشد و به إلهام در جز عقلا، و نَحْل، مُنجِ انگبين باشد. (3) 1870. علامه شعرانى: منج به معنى زنبور است و وحى كه به حيوان مى آيد همان است كه حكما قوه اهمه گويند و مدرك معانى جزئيه است و تسلط اين قوه در حيوان به منزلت تسلط عقل است در انسان، و در زمان ما از آن به فطرت وغريزه تعبير مى كنند. و حركت حيوان مانند حركت پلك چشم انسان است كه به مجرد اشاره انگشت بى اختيار بسته مى شود يا مانند آنكه گوشش سنگين است، چون خواهد درست بشنود دهان خود را باز مى كند تا هوا از راه دهان از مجرايى كه ميان دهان و گوش است صدا را به قوه سامعه برساند وهر عملى كه از مقدار فكر و انديشه عامل آن بيشتر است آن را به الهام خداوندى نسبت بايد داد چون عمل زنبور بيش از ميزان انديشه او است البته به الهام خدايى است. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 12 ص 61؛ عبارت داخل قلاب در چاپ مشهد در پاورقى آمده است.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 121.
3- .روض الجنان، ج 12، ص 62.
4- .روح الجنان، ج 7، ص 122.

ص: 801

69. «ثُمَّ كُلِي مِنْ كُلِّ الَّثمَراتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلاً يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ فِيهِ شِفاءٌ لِلنّاسِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَأيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ» .

روض الجنان: «ثُمَّ كُلِي مِنْ كُلِّ الَّثمَراتِ» و نيز از جمله وحى كه نحل را داد، آن است كه گفت: گفتيم او را كه از هر ميوه پاكيزه بخور. (1) 1871. علامه شعرانى: علماى اين فن گويند غذاى زنبور عسل گرد گلها است و آن را كارگران از صحرا مى آورند و در خانه پهلوى هر طفل وجوان كه هنوز قدرت پرواز ندارند مى گذارند با مقدارى عسل و از براى ملكه هم غذاى خاص شاهانه كه براى ويتامين بسيار با غذاى ديگران فرق دارد و در تفصيل آن به كتب خاص اين علم رجوع بايد كرد، و «فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلاً» اشاره به همه گونه اعمال نحل است. بارى زنبور عسل از آيات بزرگ الهى است كه هيچ فكر ملحد و مادى و اتباع داروين وامثال او توجيه آن را به اسباب طبيعى نمى توانند كرد و جز به اعتراف به وجود خالق حكيم و عالم مدبر كه به الهام او اين اعمال صورت مى گيرد به نوع ديگر حل نمى شود. (2) روض الجنان: «فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلاً» ؛ و بر راه خدا بَرو ذلول، يعنى مطيع و فرمان بردار. بعضى دگر گفتند: حال است از «نَحْل». و بعضى دگر گفتند: حال است از «سُبُل». بر قولِ اوّل حال باشد از فاعل، و بر قولِ دوّم حال باشد از مفعول، يعنى؛ هيچ راه بر تو دشخوار نباشد كه خواهى تا آنجا روى*. آنگه گفت «يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ» ؛ از شكم او بيرون مى آيد شرابى به رنگهاى گوناگون: از سپيد و زرد و سرخ**. 3 1872. علامه شعرانى: * خانه ساختن زنبور عسل به الهام خداوندى است، چون خانه هاى مسدّس منظم كه مى سازد از كمترين مقدار موم بيشترين گنجايش حاصل

.


1- .روض الجنان، ج 12، ص 63.
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 122.

ص: 802

مى شود و خانه هاشان دو طبقه است هنگامى كه در كوه يا درختان بيابان خانه كنند منحصر به همان دو است و در كندوهاى مصنوعى هم دو به دو طبقه چندى كه گنجايش كندو باشد قعر هر خانه به شكل هرمى است كه از سه سطح لوزى شكل فراهم آمده، رأس و برجستگى هاى يك طبقه در فرو رفتگى هاى طبقه زير آن قرار گرفته است. و تجربه كرده اند كه اگر سطحى از موم به شكل مربع يا شكل ديگر كه دلخواه زنبور نيست به وسيله قالب مصنوعى پايه ريزى كنند و زنبور را در آن رها كنند او به قوه الهام الهى متابعت آن پايه غلط نمى كند و خود به شكل صحيح ديوارها را بالا مى آورد. در كتب نصارا آمده است كه يكى از نواده هاى كاسينى _ منجم معروف فرانسه _ لوزى قعر خانه ها را اندازه گرفت، زاويه بزرگ آن 109 درجه و 28 دقيقه بود و زاويه كوچك تر 70 درجه و 32 دقيقه. مردى ديگر براى مهندس بزرگ و معروف آلمانى موسوم به كونيگ نوشت اگر كسى خواهد به كمترين مقدار مصالح بزرگ ترين گنجايش هرمى بسازد كه از سه سطح لوزى فراهم آيد زواياى لوزى چه خواهد بود؟ او به حساب ديفرانسيل حل معضل كرده در جواب نوشت 109 درجه و 26 دقيقه و 70 درجه و 34 دقيقه، بى آنكه بداند سؤال راجع به خانه زنبور است دو دقيقه با يكديگر تفاوت آمد. پس از وى مهندس ديگر به دقت حساب كرد و نام او ماگ لورن و چنان يافت كه آن دو دقيقه خلاف هم در حساب اوّل تقريب و مسامحه است. حيوان شناس بزرگ معاصر مالئون برتن پس از نقل اين حكايت گويد: سخن فيثاغورس درست آمد كه مى گفت هيچ چيز تا در عالم غيب با هندسه سنجيده نشود به اين علم نمى آيد. ما گوييم در اين معنى آيه كريمه قرآن است: «وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» (1) و نيز فرمود «وَ كُلُّ شَيْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ * عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْكَبِيرُ الْمُتَعالِ» . (2)

.


1- .حجر (15): 21.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 123. رعد (13): 8 _ 9.

ص: 803

1873. ** غده هاى خاص هست كه از آن موم مى تراود مانند شير از پستان وغده هاى ديگر كه عسل مى دهد و اين كارها را زنبور كارگر انجام مى دهند به الهام الهى، و ملكه امر و نهى ندارد بلكه تنها مادر است و تخم مى گذارد و غذا بهتر مى خورد وعمرش طولانى تر است و هر وقت خانه ها را از عسل پر كرد وجمعيت مملكت بسيار شد با گروهى از عمال به جاى ديگر هجرت مى كند. (1)

81 . «وَ اللّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِمّا خَلَقَ ظِلالاً وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْجِبالِ أَكْناناً وَ جَعَلَ لَكُمْ سَرابِيلَ تَقِيكُمُ الْحَرَّ وَ سَرابِيلَ تَقِيكُمْ بَأْسَكُمْ كَذلِكَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْلِمُونَ» .

روض الجنان: باز پايد. (2) 1874. علامه شعرانى: يعنى حفظ كند و پاييدن حفظ كردن است. (3) روض الجنان:.... عطاء خراسانى گفت: قرآن بر حسب عادت و آلت عرب آمد، نبينى كه خداى گفت: منَ الجِبال أكْناناً؟ و آنچه براى ما پديد كرد بيشتر و بهتر است... (4) 1875. علامه شعرانى: آن حكمت كه در پشم و كرك هست و آن عجايب كه در خلقت آن براى پوشش جانوران تعبيه شده است در ابريشم و كتان و پنبه حاصل نمى شود و از اين جهت براى نگاهدارى حيوان خداوند پشم آفريد نه پنبه. انسان هم كه مرضش از اختلاف حرارت و برودت هوا پديد آمده است بايد عضو آفت زده را با پشم بپوشد و به پنبه سود ندارد. از اين جهت، خداوند براى حفظ پشم را ذكر كرد و غير پشم آن فايده را ندارد. نيز آن اكنان و منزل گاه و سايبان كه در كوه است به دست قدرت آفريده شده است در دلالت بر حكمت او واضح تر است از

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 123.
2- .روض الجنان، ج 12، ص 76.
3- .روح الجنان، ج 7، ص 132.
4- .روض الجنان، ج 12، ص 77.

ص: 804

خانه كه انسان در زمين سهل به دست خود مى سازد. (1)

88 . «الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللّهِ زِدْناهُمْ عَذاباً فَوْقَ الْعَذابِ بِما كانُوا يُفْسِدُونَ» .

روض الجنان: «الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللّهِ» ، آنان كه كافر شوند و از رهِ خداى كه شرع و منهاج مسلمانى است صدود و اعراض نمايند يا ديگران را منع كنند از آنكه در اسلام آيند: يكى از صدود باشد و يكى از صدّ: «زِدْناهُمْ عَذاباً فَوْقَ الْعَذابِ» ؛ ما بيفزاييم ايشان را عذاب بر بالاى عذاب. عبداللهِ عبّاس و مقاتل گفتند: اين زيادت عذاب، پنج جوى باشند از مسِ گداخته چون آتش، از زير عرش بيرون مى آيد، ... . (2) 1876. علامه شعرانى: چون دوزخ عذاب آن از عالم آخرت است به اعتبار آن ملأ اعلايش گويند چنان كه در آيه كريمه است: « ... بِالْمَلاَءِ الْأَعْلى إِذْ يَخْتَصِمُونَ» (3) . و عرش در اينجا تعبير از عرش روحانى و ملأاعلا است براى تعظيم عذاب و سوزش آن نه براى تشريف و تكريم. و اينكه در روايت آمده است بهشت در زير عرش است و دوزخ در زير درياها و قعر زمين در مقام توهين و پستى دوزخ است كه راه فرار نيست وگرنه هر چه در زير طبقه هفتم با شد هم مبدأ آن از عرش رحمن است وترى آب قعر زمين از باران آسمان. (4)

90. «إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الاْءِحْسانِ وَ إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى وَ يَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ» .

روض الجنان: «إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الاْءِحْسانِ» ؛ ... اين قولها كه مفسّران گفتند دليل آن

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 132 _ 133.
2- .روض الجنان، ج 12، ص 80 .
3- .ص (38): 69.
4- .روح الجنان، ج 7، ص 134 _ 135.

ص: 805

است كه عدل از توحيد جدا نيست تا بدانند كه موحّد نباشد آنكه عدلى نَبُود. (1) 1877. علامه شعرانى: يعنى جبريان كه عدل را از اصول مذهب نشمرند. (2) روض الجنان: عكرمه روايت كرد كه رسول عليه السلام اين آيت بر وليد خواند، گفت: يا بن اخ باز خوان. رسول عليه السلام باز خواند، گفت: إنّ لَه وَاللهِ لَحَلاوَةً وَ إنَّ عليه لَطَراوَةً، وَ انَّ أعلاهُ لَمُثْمَرٌ و إنَّ أسفَلَه لَمُعذِقٌ، و ما هو بِقَول البَشَر، گفت: والله كه در او حلاوتى و شيرينى هست و بر او طراوتى و تازگيى هست و بالاى آن ميوه دار است و زير او شاخ آور است. (3) 1878. علامه شعرانى: «شاخ آور» يعنى داراى شاخه هاى بسيار و تناور به معنى داراى تنى فربه و بزرگ. و امثال آن در فارسى با كلمه آور بسيار است. (4)

91. «وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللّهِ إِذا عاهَدْتُمْ وَ لا تَنْقُضُوا الْأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكِيدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللّهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلاً إِنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ» .

روض الجنان: «وَ لا تَنْقُضُوا الْأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكِيدِها» ؛ سوگند را نقض مكنى «بَعْدَ تَوْكِيدِها» ؛ پس از آنكه استوار و مؤكّد كرده باشى، نهى است ما را از نقض عهد و مخالفت سوگند _ إلاّ ما أخرجنا لِدَليلِ مِنْ نَذر المعصيَةِ و عَهْدِها. و در آيت دليل است بر آنكه نذر معصيت را وفا واجب نبود و منعقد نباشد، چه اگر منعقد بودى به ظاهر اين آيت نقضش روا نبودى، و نقض در بنا معلوم است و در رسن، فأمّا در معانى، معنى او مخالفت باشد، كالفِعْل وَالتَرْك و الاَمْر وَالنَّهى و التّوبَة والعَود. (5) 1879. علامه شعرانى: البته «توبه» مخالف عهد نيست، شايد به جاى آن و النقض صحيح باشد. (6)

.


1- .روض الجنان، ص 12، ص 82 .
2- .روح الجنان، ج 7، ص 136.
3- .روض الجنان، ج 12، ص 83 _84 .
4- .روح الجنان، ج 7، ص 137.
5- .روض الجنان، ج 12، ص 84 _ 85 .
6- .روح الجنان، ج 7، ص 137.

ص: 806

92. «وَ لا تَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثاً تَتَّخِذُونَ أَيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ أَنْ تَكُونَ أُمَّةٌ هِيَ أَرْبى مِنْ أُمَّةٍ إِنَّما يَبْلُوكُمُ اللّهُ بِهِ وَ لَيُبَيِّنَنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ ما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ» .

روض الجنان: «وَ لا تَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَها» ؛ گفت مباشى چنان كه آن زن كه ريسمان خود را تاب باز دهد پس از آنكه محكم كرده باشد. و در قوّت دو قول گفتند: يكى آنكه به معنى ابرام و إحكام است، يكى آنكه: القوّة؛ الطّاقة مِنَ الحبل، يك تَوْ* از رسن را قوّت خوانند جمعها: القوى. كلبى و مُقاتل گفتند: اين زنى بود كم خرد از قريش او را ريطه بنت عمرو گفتند و هو عمرو بن سعد بن كعب بن زيد بن مناة بن تميم، و لقب او جُعَل بود.** او دوكى بكرده بود مقدار يك ارش، نهكى در سر آن كرده به مقدار انگشتى و بادريسه اى بزرگ در خورِ آن در او افگنده و پشم و موى رشتى به آن و پرستاران را فرمودى تا از آن مى رشتندى از بامداد تا نماز پيشين، چون نماز پيشين بودى بفرمودى تا آنچه رشته بودندى تاب بازدادندى. خوى و عادت او بر اين بود... . (1) *** 1880. علامه شعرانى: * يك تو به معنى يك لا و يك تار است و درهم ستوق گويند معرب سه تو آنكه سه لاى تو بر تو دارد و تشبيه افلاك كنند به تويهاى پياز. (2) 1881. ** قول صحيح تر در تفسير آن است كه اشاره به زنى خاص و معهود نيست؛ چون غالب مفسران اين زن را به تعيين نمى شناختند و خداوند تعريف به مجهول نمى كند بلكه مَثَل زد خداوند شكستن عهد را به باز كردن ريسمان پس از رشتن. چنان كه مثل زد كلمه طيبه را به شجره طيبه و كلمه خبيثه را به شجره خبيثه نه درختى معهود وخاص و مَثَل زد صدقه در راه خدا را به دانه كشته كه هفت خوشه برآورد، در هر يك صد دانه نه آنكه دانه خاص بدين صفت در خارج موجود باشد. اما جماعتى از

.


1- .روض الجنان، ج 12، ص 85 .
2- .روح الجنان، ج 7، ص 138.

ص: 807

مفسرين پيوسته جزئيات و مشخصات و ماديات را به از كليات و مجردات درك مى كنند و همه چيز را بر طبع خود حمل بر يك فرد معهود مى كنند و مؤلّف قول آنها را نقل كرده است. (1) 1882. *** ظاهراً ترجمه «حجنة» است كه بر سر دوك مى نهادند، و «بادريسه» تخته گردى است كه بر آخر دوك نصب مى كنند تا رشته ها از دوك بيرون نيفتد و درهم نشود. (2)

95. «وَ لا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللّهِ ثَمَناً قَلِيلاً إِنَّما عِنْدَ اللّهِ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ» .

روض الجنان: فروختار. (3) 1883. علامه شعرانى: «فروختار» فروشنده است، در آن عهد مستعمل بود و در زمان ما نيست. (4) روض الجنان: «إِنَّما عِنْدَ اللّهِ» ؛ كه آنچه به نزديك خداست شما را بهتر است از ثواب خداى (جلّ جلاله) اگر شما دانى. و «ما» موصوله است براى آنكه «ما» از «إنَّ» جدا بايد نوشتن كه اسم است و آنجا كه «ما» كافّه بُوَد و حرف باشد پيوسته نويسند، فَرْقاً بَيْنَهُما، وَهذا مِنْ عِلم الخطِّ. 5 1884. علامه شعرانى: اما در رسم الخط قرآن تعبد و متابعت نسخ اوليه قرآن واجب است واين نكته را مراعات نبايد كرد مثلاً «انما» درهمه جاى قرآن بايد موصول نوشته شود مگر در «إِنَّ ما تُوعَدُونَ لاَتٍ» 6 در سوره انعام كه قرآنهاى قديم از زمان پيغمبر صلى الله عليه و آلهكه مقطوع نوشته بودند و بايد متابعت كرد و در اين آيه نحل چون مصاحف از آن عهد هر دوگونه نوشته شده براى ما هر دو وجه جايز است. وحكم در هر كلمه كه به «ما»

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 138.
2- .روض الجنان، ج 12، ص 88 .
3- .روح الجنان، ج 7، ص 140.
4- .انعام (6): 134.

ص: 808

متصل شود مانند اينما و كلما و بئسما و حيثما همين است كه متابعت بايد كرد وعجب آنكه «فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ» در آيه 109 بقره متصل است «أَيْنَ ما تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللّهُ جَمِيعاً» در آيه 142 همان سوره منفصل به فاصله يك ورقه و دليلى جز متابعت ندارد. (1)

106. «مَنْ كَفَرَ بِاللّهِ مِنْ بَعْدِ إِيمانِهِ إِلاّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالاْءِيمانِ وَ لكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ» .

روض الجنان: محمد بن سيرين گفت: آيت در عَيّاش بن أبى ربيعه آمد. (2) 1885. علامه شعرانى: عيّاش برادر ابى جهل بود. (3) روض الجنان:... اما حكم آيت اجماع علماست بر آنكه آن را كه او را اكراه كنند بر كفر يا بر معصيتى از معاصى: به تهديد قتل و ضرب و ايذا و ايلام، او را روا باشد كه آنچه او را بر آن اكراه مى كنند، بكند و آنچه دونِ قتل بود اولى تر آن بود كه تحمّل كند براى خداى تا ثوابش بيشتر باشد. (4) 1886. علامه شعرانى: يعنى اجماع علماست بر آنكه اگر كسى را اكراه كنند بر كفر يا معصيتى جايز است آن كار را بكند و بهتر است تحمل كند و مرتكب كفر و معصيت نشود. بالجمله تقيه مجوز معصيت است نه موجب آن مگر در قتل كه نه مجوّز است و نه موجب و كسى را كه مجبور كنند به قتل ديگرى بايد از آن امتناع نمايد واصلاً تقيه نكند. 5

110. «ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ هاجَرُوا مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا ثُمَّ جاهَدُوا وَ صَبَرُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِيمٌ» .

روض الجنان:... عبداللهِ عامر خواند: فَتَنُوا، به فتح «فا» و «تا» اعتباراً بقوله: «ثُم

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 140.
2- .روض الجنان، ج 12، ص 104.
3- .روح الجنان، ج 7، ص 151.
4- .روض الجنان، ج 12، ص 106.

ص: 809

جاهَدُوا وَ صَبَرُوا» و باقى قرَّا خواندند فُتِنُوا، بر فعل مجهول اعتباراً بقوله: إلاّ مَن اُكرِه؛ آنگه جهاد كنند و صبر كنند بر جهاد و بليّات. (1) 1887. علامه شعرانى: ترجمه «ثُمَّ جاهَدُوا وَ صَبَرُوا» است كه سابقاً هم گذشت و تكرار آن شايد براى تتميم «فتنوا» است؛ يعنى فتنه شوند آنكه جهاد و صبر كنند بر بليات. (2)

112. «وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتِيها رِزْقُها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللّهِ فَأَذاقَهَا اللّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ» .

روض الجنان: «وَ الْخَوْفِ» ؛ و ترس، و ترس ايشان هم از رسول عليه السلام بود و از بعوث و سراياى او كه پيرامن مكّه مى گرديدند. (3) 1888. علامه شعرانى: اگر اين تفسير صحيح باشد آيه مدنى است نه مكى. (4)

120. «إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً لِلّهِ حَنِيفاً وَ لَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ» .

روض الجنان: «إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً لِلّهِ» ؛ گفت: ابراهيم خليل عليه السلام امّتى بود. آنگه در او خلاف كردند: بعضى مفسّران گفتند: اِماماً يُقتَدى بِه؛ ابراهيم امامى بود مقتدى كه خلقان در خير به او اقتدا كردند. (5) 1889. علامه شعرانى: چون وزن فُعله به ضم «فاء» بسيار بدين معنى آيد مثل «قدوة» يعنى كسى كه بايد بدو اقتدا كرد و «اسوة» يعنى كسى كه بايد بدو تأسى جست و «حرمة» چيزى كه احترام بايد كرد و «امة» آنكه بايد او را پيشوا گرفت و مثل اين است «كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ» (6) ؛ يعنى شما بهترين قدوه و مقتداى مردم ايد. (7)

.


1- .روض الجنان، ج 12، ص 107.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 152.
3- .روض الجنان، ج 12، ص 109.
4- .روح الجنان، ج 7، ص 154.
5- .الطبقات الكبرى : ج8 ص58 ، سير أعلام النبلاء : ج2 ص135 الرقم 19 ، الاستيعاب : ج4 ص435 ح3463 ، اُسد الغابة : ج7 ص186 ح7093 .
6- .روض الجنان، ج 12، ص 114.
7- .آل عمران (3): 110.

ص: 810

124. «إِنَّما جُعِلَ السَّبْتُ عَلَى الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَيَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ» .

روض الجنان: ... آنگه گفت «إِنَّما جُعِلَ السَّبْتُ عَلَى الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ» ، گفت: روز شنبه تو را به آن كردند كه در او خلاف كردند، حسن بصرى گفت: معنى آنكه يعنى برايشان كردند يعنى بد بود بر ايشان، و ايشان را نبود. (1) 1890. علامه شعرانى: «ايشان را نبود» يعنى به سود ايشان نبود، «برايشان بود» يعنى به زيان ايشان بود. كلمه اول را ترجمه لام جاره عربى و دوم را ترجمه «على» گرفته است و لام براى نفع است چنان كه «على» براى ضرر. (2) روض الجنان:... كلبى گفت: خداى تعالى موسى را فرمود تا بنى اسرائيل را فرمايد كه تعظيم روز آدينه كنيد. گفتند: ما جز شنبه را تعظيم نكنيم كه شنبه آن روز است كه خداى تعالى در او بياسود از خلق أشيا، و خلاف كردند بر موسى عليه السلام چون عيسى بيامد عليه السلام و ترسايان را تعظيم روز آدينه فرمود، خلاف كردند و گفتند: ما اين روز نخواهيم، چه ما را نبايد كه عيد ما پس از عيد ايشان باشد ما از اوّل اسبوع روز يك شنبه عيد خود كنيم، فهذا هُوَ اختَلافُهم فيه فى قوله الكلبى. (3) 1891. علامه شعرانى: روز جمعه اگر عيد شود آخر هفته است و شنبه اوّل هفته و اگر روز شنبه عيد شود يكشنبه اوّل هفته است و چون در خاطر مردم آن وقت اين معنى مركوز بود كه شنبه عيد و يكشنبه اوّل خلقت واوّل هفته است نصارا گفتند ما اوّل هفته را عيد مى گيريم و يهود آخر هفته را تا عيد ما شش روز مقدم باشد، نه جمعه را گيريم كه به ارتكاز ذهنى روز ششم هفته است. و نزد مسلمانان اوّل هفته شنبه است و آخر هفته جمعه است و ظاهراً اين قصه اصلى ندارد و كلبى به

.


1- .روض الجنان، ج 12، ص 117.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 159.
3- .روض الجنان، ج 12، ص 118.

ص: 811

حدس و احتمال چيزى مناسب فكر خود گفته است. (1)

125. «ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ» .

روض الجنان:... رسول عليه السلام گفت عمر را: أمّا بر آن لطمه كه بر او زدى دل او خوش كن، و أمّا تو اى يهودى بشنو بدان كه آدم صفىّ الله بود، و ابراهيم خليل الله. بلى يا يهودى شما روزى طلب كردى كه آن روز خداى _ تعالى _ ذخيره كرده بود ما را، و آن روز آدينه است؛ امروز ما راست و فردا شما را و پس فردا ترسايان را. بلى يا يهودى! شما در روزگار پيش از ما اى و ما پس از شما ايم در مدّت؛ و لكن پيش شماايم در قيامت. بلى يا يهودى! بهشت بر پيغامبران حرام است، تا من در او شوم، و بر اوصياى پيغامبران، تا وصىّ من در او شود و بر امّتان، تا امّت من در شوند.* «ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ» ؛ آنگه حق تعالى رسول را أمر كرد، گفت: دعوت كن خلقان را با راه خداى تعالى، يعنى با دين خداى «بِالْحِكْمَةِ» ؛ به سخن درست «وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ» ؛ و پند نيكوا، «وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ» ؛ و مجادله كن و مناظره با ايشان بر وجهى كه نيكوتر باشد. (2) ** 1892. علامه شعرانى: * حكما گويند تقدم بر پنج قسم است بالعليه و بالطبع و بالرتبه و بالفضيله و بالزمان و عوام پندارند تقدم منحصر در تقدم زمانى است و اهل حديث گويند متبادر از تقدم زمان است و صحيح همان است كه از اين احاديث معلوم مى شود كه منحصر به زمان نيست. (3) 1893. ** حكما گويند اقسام علم منطق از جهت ماده پنج است: يكى آنكه به برهان و دليل يقينى مطلبى را بر ديگرى ثابت كنند. دوم آنكه به دليل ظنى و مرغوب، سوم

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 159.
2- .روض الجنان، ج 12، ص 119.
3- .روح الجنان، ج 7، ص 160.

ص: 812

آنكه به مسلمات خصم وى را مجاب كنند به وجه نيكو. چهارم آنكه مغالطه كنند و به سخنان باطل بر خصم فائق گردند. پنجم آنكه به شعر و تخييل حجت آوردند. خداوند به سه وجه اوّل امر فرمود؛ چون مغالطه و شعر مناسب اثبات اصول و فروع دين نيست. اول فرمود: سوى پروردگار خويش خوان به عقل و دليل و حكمت و آن را حكما برهان گويند. دوم به دليل ظنى و مرغوب و پند و موعظه و آن را حكما خطابه گويند و از اين دو گذشته مجادله در سخن و اسكات مخالف را به وجه نيكو كن و آن را حكما جدل گويند، و اين از معجزات علمى قرآن است. (1)

126. «وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصّابِرِينَ» .

روض الجنان: ... و حمزة بن عبدالمطّلب را هنده بنت عتبه مُثله كرده بود و شكم بشكافته و جگر او بگرفته، خواست تا بخورد در دهنش سنگ شد تا بينداخت... رسول عليه السلام گفت: حمزه از آن گرامى تر است بر خداى كه بعضى از او به آتش بسوزد، چه حمزه اهل بهشت است و هند اهل دوزخ، خداى تعالى نخواست كه تا خون حمزه به أحشاى هند مختلط شود. (2) 1894. علامه شعرانى: پس مأكول جزءِ آكل مى شود. (3) روض الجنان: ... آنگه [رسول عليه السلام] گفت: اگر خداى مرا ظفر دهد بر اينان، هفتاد كس را به عوض حمزه مُثله كنم. خداى تعالى اين آيت فرستاد «وَ اِنْ عاقَبْتُمْ» ؛ اگر عقوبت كنى عقوبت به مثل آن كنى كه ايشان كرده باشند شما را و اگر صبر كنى، «لَهُوَ خَيْرٌ لِلصّابِرِينَ» ؛ آن بهتر باشد صابران را. رسول عليه السلام گفت: صبر كنم و آنچه عزم كرده بود رها كرد. (4)

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 160.
2- .الإصابة : ج3 ص430 الرقم 4285 ، تاريخ دمشق : ج25 ص54 .
3- .روض الجنان، ج 12، ص 120
4- .روح الجنان، ج 7، ص 160.

ص: 813

1895. علامه شعرانى: بعيد مى نمايد كه پيغمبر صلى الله عليه و آله چنان از خشم و كين بى اختيار شود كه بى امر پروردگار اراده امرى فرمايد و خداوند بدان راضى نباشد و شايد اصلاً اين قصص حدس و تخمين راويان است. و آيات اين سوره به ظاهر مكى است نه مدنى و منسوخ بودن اين آيت را حدس ابن عباس است. (1)

.


1- .تهذيب الكمال : ج13 ص415 الرقم2975 ، الإصابة : ج3 ص431 الرقم4285 ، تاريخ دمشق : ج25 ص66 .

ص: 814

سوره بنى اسرائيل

سوره بنى اسرائيل«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

1. «سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ» .

روض الجنان:... در اين [معراج] دو روايت است: يكى آنكه، رسول عليه السلام گفت من در مسجد الحرام بودم در حجر ميان خفته و بيدار كه جبريل آمد و براق آورد،... و روايت ديگر آن است كه، رسول عليه السلام گفت: مرا از حجره امّ هانى به آسمان بردند. (1) 1896. علامه شعرانى: اختلاف دو روايت از دو جهت است: يكى آنكه در روايت اول رؤياى نبوت بود و در روايت دوم در بيدارى. جهت دوم آنكه در روايت اول ازمسجد الحرام بود و در روايت دويم از خانه ام هانى و روايت اول دست آويز آنها است كه معراج را به روح و رؤياى صالحه گويند و عامه اهل اسلام امروز بر خلاف آن گويند و معراج را جسمانى دانند وجماعتى از قدما كه آن را روحانى مى گفتند اكنون منقرض گشتند، و محمد بن اسحاق صاحب سيره توقف كرده گويد: خدا داند چگونه

.


1- .روض الجنان، ج 12، ص 128.

ص: 815

بود به رؤيا يا بيدارى. بارى معراج به رؤيا چندان عجيب نيست كه اهل مكه منع كنند و جماعتى از مسلمانان بر گردند از اسلام، لابد تعجب آنان از جسمانى بود و خود پيغمبر كه حقيقت معراج خود را مى دانست نفرمود تعجب نكنيد، من در خواب ديدم. (1) روض الجنان:... بدان كه مسلمانان خلاف كردند در معراج: بعضى نفى كردند، و گفتند: نبود و رفتن رسول عليه السلام بيشتر تا به بيت المقدس نبود كه ظاهر قرآن بيش از اين نيست، و آن معتزليان اند _ و جماعتى دگر گفتند: رسول عليه السلام اين در خواب ديد، و آن نجّاريانند. و بعضى حشويان گفتند: روح او به معراج بردند و تن او در مكّه بود. (2) 1897. علامه شعرانى: يعنى اخباريان عامه، چون آنها معراج روحانى گفتند اما اخباريان شيعه به معراج جسمانى قائلند بلكه بعضى از آنها مبالغه و غلو به آن حد رساندند كه معراج روحانى را كفر دانستند. (3) روض الجنان: خوى بريخت از حيا و شرم. (4) 1898. علامه شعرانى: بر وزن «رى» به معنى عرق انسان و حيوان باشد. (5) روض الجنان: برشش از مرواريد به مرجان سرخ برآموده. (6) 1899. علامه شعرانى:آراسته و زينت كرده. 7 روض الجنان:... از آنجا بگذشتيم جماعتى را ديدم پاره اى گوشت پاكيزه پخته در پيش ايشان، نهاده و پاره اى گوشت پليد خام، ايشان گوشت پاك پخته رها مى كردند و گوشت پليد خام مى خوردند. من گفتم: اى جبريل اينان كه اند؟ گفت: اينان گروهى اند از امّت تو كه ايشان را زنان حلال پاكيزه باشند ايشان را رها كنند و تعرُّض حرام كنند و

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 166.
2- .روض الجنان، ج 12، ص 129.
3- .روح الجنان، ج 7، ص 167.
4- .روض الجنان، ج 12، ص 131.
5- .روح الجنان، ج 7، ص 168.
6- .روض الجنان، ج 12، ص 131؛ در چاپ مشهد «برهموده» ضبط شده است.

ص: 816

از زنان هم چونين، شوهران خود را رها كنند و ميل به مردان نامحرم كنند. آنگه گفت: در راه چوبى ديدم كه هر كس كه به او بگذشت جامه اش بدريد و اندامش بخراشيد... . (1) 1900. علامه شعرانى: پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله همه اين چيزها را در راه بيت المقدس ديد و گروهى از همين روايات چنان دانستند كه معراج روحانى است چون در راه بيت المقدس اين گونه امور ظاهر نيست كه همه به چشم جسمانى ببينند و اين ديدنها خاصّ چشم نبوت بود. و جواب آن است كه ديدن اين امور به چشم روحانى منافى آن نيست كه رفتن آن حضرت به مسجد اقصى به بدن جسمانى باشد و گرنه آنچه در آسمانها مشاهده فرمود هم به چشم روحانى بود واگر بالفرض كسى به وسيله ديگر در كره ماه و مريخ و كرات ديگر سماوى پياده شود بهشت و دوزخ و ملائكه را نخواهد ديد مگر چشم روحانى داشته باشد. (2) روض الجنان:... پس پرسيدم به جايى، جبريل مرا گفت: فرود آى و نماز كن. اينجا من فرود آمدم و نماز كردم. مرا گفت: دانى تا كجا نماز كردى؟ گفتم: نه. گفت: به طيبه، يعنى مدينه، وَاِلَيْها الْمُهاجَرُ _ انْ شاءَالله _ و آن هجرت گاه تو باشد _ انْ شاءَ الله... . (3) 1901. علامه شعرانى: آنچه پيغمبر صلى الله عليه و آله تا اينجا ديد بين مكه و مدينه بود، هنوز به مسجد اقصى نرسيده. (4) روض الجنان:... و در حديث ابوالعاليه چنان است كه گفت: ارواح پيغامبران ديدم آنجا از عهد ادريس و نوح تا به روزگار عيسى عليه السلام خداى تعالى ايشان را جمع كرده بود، بر من سلام كردند و مرا همان تحيّت كردند كه فريشتگان كرده بودند... . (5) 1902. علامه شعرانى: بعيد نيست رفتن به بيت المقدس به جسم باشد و ديدن ارواح

.


1- .روض الجنان، ج 12، ص 133.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 169.
3- .روض الجنان، ج 12، ص 135.
4- .روح الجنان، ج 7، ص 170.
5- .روض الجنان، ج 12، ص 136.

ص: 817

انبيا به چشم روحانى و آن را دليل روحانى بودن معراج نبايد شمرد. (1) روض الجنان: ... آنگه جبريل عليه السلام دست من گرفت و مرا به نزديك آن سنگ برد كه پايه معراج* بر او نهاده بود، و آن صخره بيت المقدّس است پاى معراج بر آن سنگ بود و بالاى آن به آسمان پيوسته بر صفتى كه از آن نكوتر هيچ نديده بودم يك قايمه او از ياقوت سرخ بود و يك قايمه از زمرّد سبز...** و آن، آن معراج است كه ملك الموت از او پديد آمد چون قبض ارواح كند و آن آنگاه بود كه بيمار را چشم رها شود و متحيّر بماند آن بود كه اين معراج بر او ظاهر شود او از حُسن او متحيّر بماند*** جبريل عليه السلاماز آنجا مرا بر پر گرفت و بر آن معراج مرا به آسمان دنيا برد و در بزد. گفتند: كيست؟ جبريل است. گفتند: با تو كيست؟ گفت: محمّد است. گفتند: محمّد را بفرستادند گفت: آرى. گفتند: ... تحيّت كناد خداى او را از برادرى و خليفت كه نيك برادرى. و نيك خليفه اى، و نيك آمدى، و در بگشادند و ما در رفتيم.**** من در آسمان دنيا مى رفتم، خروهى را ديدم موى گردن او سبز و سرو تن او سپيد كه از آن نكوتر سبزى و سپيدى نديدم... . چون آواز او بشنوند خروهان زمين، جمله به آواز آيند و خداى را تسبيح كنند و بال بر هم زنند. چون او ساكن شود، خروهان زمين نيز ساكن شوند. چون دگر باره او بجنبد و آواز كند به تسبيح، خروهان زمين هم چونين كنند به موافقت او و جواب او... . (2) ***** 1903. علامه شعرانى: * «معراج» به معنى نردبام است و از اين روايت معلوم مى گردد كه براق براى سير تا مسجد اقصى بود و از آنجا تا آسمان به معراج، يعنى به نردبام بالا رفت. (3) 1904. ** مراد از قائمه دو طرف نردبام است كه عمودى قرار مى گيرد و پايه هاى

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 171.
2- .روض الجنان، ج 12، ص 138 _ 139.
3- .روح الجنان، ج 7، ص 172.

ص: 818

آن عرضى است. (1) 1905. *** يعنى محتضر هنگام مرگ همان نردبام را مى بيند كه فرشته خدا از آن فرو آيد براى قبض روح و آن را كه محتضر بيند به چشم آخرتى بيند؛ چون ديگران كه بر گرد بستر اويند آن را نبينند. (2) 1906. **** اين آسمانها كه در اخبار معراج است نه به وصف آسمانهاى هيئت قديم است ونه آنكه متجددين مانند شهرستانى در الهيئة والاسلام وغير آن گفته اند؛ چون در هيئت قديم افلاك را قابل خرق و التيام نمى دانستند كه بتوان از آن گذشت هر چند دليل آنها منحصر به فلك نهم بود و در اصطلاح شهرستانى آسمان عبارت از مدارات و خطوط موهومى است يا طبقات فضا كه گذشتن از همه جاى آن ممكن است و محتاج به در و گشودن و بستن نيست مگر تأويل كنند به تمثيل و تشبيه و امكان گذشتن از يك جا وعدم عبور از جاى ديگر، واين گونه تأويل را عامه مسلمانان نمى پذيرند براى آنكه نظير اين را از قدماى معتزله در معراج روحانى و آسمان روحانى نپذيرفتند. پس طريقه صحيح آن است كه آسمانهاى معراج را نه بر افلاك هيئت قديم تطبيق كنيم ونه بر طبقات فضا كه متجددان گويند، بلكه معنى آن را به خدا و رسول واگذاريم و به ظاهر آن اعتراف كنيم و گرد فضول نگرديم. 3 1907. ***** اگر گويى: وقت ظهر و سحر در اصقاع زمين مختلف است، چگونه در يك وقت كه خروس آسمانى مى خواند همه به صدا در مى آيند؟ در جواب گوييم: آنكه در بالاى آسمان است محيط به زمان است و گذشته و حال و آينده نسبت با او مساوى است مانند قول كلى كه بر جزئيات منطبق مى گردد؛ مثلا منجم گويد در وسط اقليم چهارم 7 ساعت بعد از ظهر غروب است هركسى اين سخن را بر ظهر و غروب

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 172.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 173.

ص: 819

خود تطبيق مى كند همچنين خواندن آن خروس بر همه اوقات منطبق است. (1) روض الجنان:... و در خبرى آمد كه رسول عليه السلام گفت: ... شب معراج فريشته اى را ديدم كه او را هزار هزار سر، هر سرى هزار هزار روى، بر هر روى هزار هزار دهن بود. (2) 1908. علامه شعرانى: يعنى اين شماره ها را به الهام الهى دانستم نه به احصا كردن. روض الجنان: [رسول عليه السلام] گفت: از آنجا بگذشتم برسيدم به مردى تمام خلق نكو صورت در او هيچ ضعفى و نقصانى نبود، چنان كه در مردمان تمام سال باشد. بر دست راست او درى بود از آنجا بوى خوش مى دميد و بر دست چپ او درى بود از آنجا بوى كريه مى آمد هر گه با دست راست نگريدى با آن در شادمانه شدى و بخنديدى و چون با دست چپ نگريدى دلتنگ شدى و بگريستى. گفتم: اى جبريل اين كيست؟ گفت: اين پدر تو است آدم، و اين در كه بر راست اوست در بهشت است و اين در كه بر چپ اوست در دوزخ است، چون بنگرد از فرزندان او يكى را به بهشت آرند شادمانه شود و بخندد و چون بيند كه يكى را از فرزندان او به دوزخ برند دلتنگ شود و بگريد. (3) 1909. علامه شعرانى: سهيلى در روض الانف شرح سيره ابن هشام ديدن انبيا را بر حالات خود پيغمبر منطبق كرده است و گويد: اين مناسب علم تعبير است و هر كس پيغمبرى را در خواب بيند ديدن او حكايت از چيزى دارد كه شبيه حال آن پيغمبر بود از شدت و رخاء. آن گاه گويد: حال پيغمبر در مكه و هجرت آن حضرت به مدينه براى شكنجه و آزار كفار شبيه به حضرت آدم ابوالبشر است كه در جنت امن و امان بود و او را ابليس از بهشت بيرون كرد. حضرت رسالت نيز ابتدا در آسمان اول آدم را ديد. و در آسمان دويم عيسى و يحيى را ديد كه مبتلا به يهود بودند و حالت دوم خود پيغمبر هم در آغاز ورود مدينه ابتلاى به يهود بود و حالت سيم پيغمبر همچنين بود كه در مدينه كار اسلام بالا گرفت

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 173.
2- .روض الجنان، ج 12، ص 142.
3- .روض الجنان، ج 12، ص 143 _ 144.

ص: 820

و بر اهل مكه ظفر كرد و عفو كرد. در آسمان سيم يوسف را ديد كه به دولت و ملك رسيد و بر برادران ظفر يافت وعفو كرد. و در آسمان چهارم ادريس را ديد معلم خط و كتابت و مروج علم و حالت چهارم پيغمبر پس از فتح مكه دعوت خلق شد به دين حق و نامه نوشتن به ملوك و دعوت امم. و در آسمان پنجم هارون را ديد كه محبوب قوم بود و محترم و او را تعظيم كردند و حالت پنجم پيغمبر همچنين شد ميان عرب و غير آنان كه به دولت وعزت رسيدند. و در آسمان ششم حضرت موسى را ديد و او با بيگانگان جنگ كرد و اهل توحيد را در منازل آنان مسكن داد و ديدن ابراهيم در آسمان هفتم دليل حج است و در آخر امر آن حضرت به حجة الوداع رفت با هفتاد هزار مرد. والله العالم. (1) روض الجنان:... از آنجا برفتيم تا به سدره منتهى رسيديم، درختى ديدم بر او برگهايى بود هر برگى چندان كه دنيا و اهل دنيا را سايه كند و براو برى بود و ميوه اى چون نبق به بزرگى چندان كه تلهاى هجر،* از بُن آن درخت چهار چشمه بيرون مى آمد دو ظاهر و دو پنهان ؛ اما دو ظاهر: نيل بود و فرات... . (2) ** 1910. علامه شعرانى: * يعنى به اندازه كوزه هاى هجر و هجر جايى است كه كوزه هاى بزرگ مى سا ختند و دو كوزه آن يك بار شتر بود و در بعضى روايات كر آمده است كه مقدار قلتين يعنى دو كوزه از آن كوزه ها كر است. (3) 1911. ** دور نيست فرات ونيل زمين از آنجا جارى باشند؛ زيرا كه هر نعمت زمينى از آسمان است و آنكه نفع و بركتش ظاهرتر است از محلى اشرف از عالم ملكوت جارى است. (4) روض الجنان: ازگ. 5

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 176.
2- .روض الجنان، ج 12، ص 146.
3- .روح الجنان، ج 7، ص 178.
4- .روض الجنان، ج 12، ص 147.

ص: 821

1912. علامه شعرانى: در برهان قاطع ازغ به غين نقطه دار آورده گويد: آنچه از شاخه هاى درخت ببرند و پيرايش دهند و آن را به عربى جلمه گويند. (1) روض الجنان:... و روايت دگر آن است كه جبريل عليه السلام رسول را پيش كرد و او بر اثر مى رفت، گفت تا برسيديم به حجابى كه آن را «حجاب فراش زر» گويند. جبريل عليه السلامحجاب بجنبانيد. گفتند: كيست؟ گفت: جبريل است و محمّد با من است، فريشته موكّل بر حجاب گفت: اَللّهُ اكبَرُ و دست از حجاب بيرون كرد و مرا در بر گرفت و جبريل عليه السلام از من باز ايستاد. من جبريل را گفتم در چنين جاى مرا رها مى كنى؟ گفت: يا محمّد! اينجاى نهايت مقام خلقان است هيچ كس را نيست كه از اين حجاب درگذرد و هيچ فريشته زهره ندارد تا پيرامن اين حجاب گردد و مرا به حرمت تو دستورى دادند تا نزديك حجاب رفتم. او تكبير كرد و مرا از او بستد و به دگر حجاب رسانيد و به صاحب حجاب سپرد و هم چونين مرا از حجاب به حجاب مى بردند تا هفتاد حجاب ببريدم... . (2) 1913. علامه شعرانى: شايد اين عدد كنايه از كثرت باشد؛ زيرا كه در بعض روايات ديگر هفتاد هزار و بيشتر هم آمده است و خداوند (جل و علا) منزه است از آنكه مانند ملوك بر تخت نشيند و پشت حجابها پنهان شود و حاجبان مردم را از ورود بى دستورى او منع كنند بلكه «هو أقرب إليكم من حبل الوريد» (3) و هر وقت هر كس خواهد با خدا سخن كند مى تواند و اين حجابهاى غير متناهى اجسام ملكوتى اند مظاهر مراتب امكانى ميان هر ممكن و واجب، و ممكن هر چه در سير كمالى ترقى كند به وجوب نخواهد رسيد گرچه نزديك تر شود و پيغمبر صلى الله عليه و آله در مقام قرب به منزلتى رسيد كه هيچ فرشته اى را نظير آن ممكن نشد. و اين حجابها نه از آن جنس است كه تصور شود انسان به فرض قطع فضاى نامتناهى اين جهان و گذشتن از

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 178. برهان قاطع، ص 81 .
2- .روض الجنان، ج 12، ص 147 _ 148.
3- .ق (50): 16.

ص: 822

منظومه هاى شموس و كهكشانها بدانها رسد و به چشم ظاهر بيند بلكه اجسامى است ملكوتى كه اشرف كائنات پس از احاطه بر عوالم ملكوت كه به مراتب از اين عالم بزرگ تر است به ديدن و گذشتن از آن نائل آمد. و الله العالم. (1) روض الجنان: [خداى تعالى گفت:]... و شرح صدر كردم تو را و بار گران از تو فرو نهادم و امّت تو را بهتر امّتان كردم و امّت تو را امّتى وسط كردم و ايشان را اوّل و آخر كردم، «فَخُذْ ما آتَيْتُكَ وَ كُنْ مِنَ الشّاكِرِينَ» ؛ (2) آنچه تو را دادم بستان و از جمله شاكران باش. آنگه با من چيزهايى گفت كه مرا نفرمود كه با شما گويم. آنگاه بر من و بر امّت من پنجاه نماز فرض كرد. چون برگشتم مرا بر آن رفرف سبز نهادند تا به سدره فرود آمدم. جبريل را مى ديدم از پس پشت خود به دل چنان كه از پيش روى مى ديدم او را به چشم... . (3) 1914. علامه شعرانى: اصحاب معرفت گويند: انسان در سير الى الله كه از اين عالم متوجه عالم اعلى گردد آغاز سير صعودى او من الخلق الى الحق، آن گاه سير فى الحق باشد و چون باز گردد آغاز نزول سير من الحق الى الخلق، پس سير فى الخلق بالحق و آنچه از خلق بيند در بازگشت غيرِ آن است كه پيش از سفر من الخلق مى ديد؛ چون اكنون هر چه بيند بالحق است و چون معراج را قياس به اسفار سالكين الى الله كنيم از آغاز آن تا رسيدن به سدرة المنتهى نظير سفر اول است و سير در حجب و تكلم با خداوند تا بازگشتن به سدرة المنتهى كمال سير فى الخلق و نزول از سدرة المنتهى سفر من الحق الى الخلق بالحق و آن كه جبرئيل را هنگام بازگشت به دل و چشم از قدام و خلف ديد براى آن است كه مشاهده خلق در سفر ثالث بالحق است و برحسب مرتبه كامل تر از آنكه در سفر اول بيند. (4)

.


1- .روح الجنان، ج 8 ، ص 179.
2- .اعراف (7): 144.
3- .روض الجنان، ج 12، ص 151.
4- .روح الجنان، ج 7، ص 181.

ص: 823

روض الجنان:... آنگه جبريل گفت: يا محمّد! بيا تا تو را به بهشت برم و با تو نمايم آنچه خداى تو را نهاده است تا تو را رغبت بيفزايد در آخرت و زهادت بيفزايد در دنيا. آنگه فرود مى آمديم از باد سبك تر و از تير سريع تر تا به بهشت رسيديم. به فرمان خداى مرا دل ساكن شد و هوش با من آمد و جبريل را مى پرسيدم از آن عجايبى كه در عليّين ديده بودم از درياها و آتشها و نورها و جز آن... . (1) 1915. علامه شعرانى: اگر گويى: چون پيغمبر از جبرئيل بگذشت و آنجا كه وى راه نداشت راه يافت و چيزها ديد كه جبرئيل نديده بود پس افضل بود از جبرئيل و با خبرتر و به خداوند نزديك تر پس چه معنى داشت كه مبهمات و مجهولات خود از جبرئيل پرسد و اين دلالت بر اعلميت جبرئيل دارد، در جواب گوييم: دور نيست كه جبرئيل به منزله جاسوس وى باشد در بعض عوالم واين دلالت بر افضليت وى نكند چنان كه هدهد به سبا رفت و از آن ملك خبر يقين آورد براى سليمان كه سليمان نمى دانست واين دليل بر اعلميت هدهد نيست وچشم براى عقل جاسوسى مى كند واخبار حسى را بدو مى رساند وافضل از عقل نيست. (2) روض الجنان:... آنگه گفتم: يا جبريل! آن فريشتگان كه بودند كه من ايشان را ديدم در آن دريا صف در صف كشيده، پنداشتى بناهايى اند از ارزيز* ريخته؟ گفتند: يا رسول الله! ايشان روحانيانند. (3) ** 1916. علامه شعرانى: * ارزيز قلعى است و آن فلزى است معروف و سفيد. (4) 1917. ** روحانيان اگر جسم نباشند مجردند و به چشم ظاهر ديده نمى شوند واگر جسم باشند همچنين آنها را عالم ملكوت گويند. 5 روض الجنان:... آنگه جبريل مرا در بهشت بگردانيد، هيچ جاى نماند در بهشت و

.


1- .روض الجنان، ج 12، ص 151.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 181.
3- .روض الجنان، ج 12، ص 152.
4- .روح الجنان، ج 7، ص 182.

ص: 824

الاّ بر من عرضه كرد و به من نمود. كوشكها ديدم از درّ و ياقوت و زبرجد. و درختان ديدم از زر سرخ شاخه هاى آن از لؤلؤ سپيد و بيخ آن از سيم سپيد در زمين مشك اذفر فرو شده تا چنان بديدم و بشناختم كه گويى درَج و غُرَف و اشجار و قصور و منازل آن بهتر شناسم از اين مسجد كه سالهاست كه در او مى آيم و مى شوم. (1) 1918. علامه شعرانى: بسيار فرمود كه بهشت يا دوزخ را ديدم در عرض جدار، يعنى ديوار مسجد و غير آن اما در معراج احاطه كلى به جزئيات عالم ملكوت يافت. و فرق ميان كشفى كه در آن شب بر آن حضرت شد با كشفهاى ديگر احاطه و كليت است و چنان كه گاهى انسان در اين جهان به شهرى سفر مى كند و يك جزء آن را اجمالاً مى بيند و گاه به بيشتر شهرها و در هر يك مدتها مى ماند و به تفاصيل آن واقف مى گردد. عالم ملكوت از اين جهان بسيار واسع تر و بزرگ تر است و آن احاطه كه پيغمبر صلى الله عليه و آله بر آن عوالم در شب معراج دست داد براى هيچ بشر اتفاق نيفتاد و آنها كه گويند در خواب ديد او را به آسمان بردند مطلب را بسيار سست وكوچك گرفتند و به حقيقت آن پى نبردند وگرنه چه جاى ذكر سبحان است اگر مردى در خواب بيند به آسمان رفته است. (2) روض الجنان:...آنگه در بهشت مى رفتم تا به درختى رسيديم كه در بهشت از آن نكوتر درختى نبود... گفتم: اى جبريل! اين چه درخت است؟ گفت: اين درخت طوبى است كه خداى تعالى گفت «طُوبى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ» ، (3) و بسيارى از امّت تو را در سايه آن مقيل باشد و در بهشت آن ديدم از نعيم كه لا عينٌ رَأَتْ وَلا اُذُنٌ سَمِعَت وَلا خَطَرَ عَلى قَلْبِ بَشَرٍ؛ كه هيچ چشم چنان ديده نيست و هيچ گوش چنان شنيده نيست و بر خاطر هيچ بشر چنان گذشته نيست؛ از همه پرداخته و تمام كرده و مُعدّ نهاده گوش صاحبش

.


1- .روض الجنان، ج 12، ص 152.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 182.
3- .رعد (13): 29.

ص: 825

مى دارند تا به او سپارند. (1) 1919. علامه شعرانى: يعنى منتظر صاحبانشان هستند. در سير اول كه پيغمبر صلى الله عليه و آله از زمين به آسمان مى رفت بهشت را نزديك آدم ديد مجمل و چون از سفر من الحق الى الحق بازگشت به وجه ديگر تفصيلى مشاهده فرمود چنان كه گفتيم سفر فى الخلق پس از بازگشت سفر بالحق است و مشاهده خلق پس از بازگشت غير آن است كه پيش از سفر الى الحق مشاهده مى شد؛ مانند طبيبى كه پيش از خواندن طب گياهى را بشناسد با آنكه پس از كمال علم و مهارت در آن نظر كند اما ذات پيغمبر صلى الله عليه و آله از تشبيه به طبيب ناقص منزه است. (2) روض الجنان: ده نماز مرا ستر كرد. (3) 1920. علامه شعرانى: ظاهراً اصطلاح مستوفيان قديم است به معنى قلم كشيدن و خط زدن. روض الجنان: ... و سيّد (رحمة الله عليه) در تنزيه الانبيا هم اين وجه گفت كه اين خبر باطل است از وجهى ديگر، و آن آن است كه: نَسْخُ الشَّى ءِ قَبْلَ دُخُول وقتِهِ يَكُون بَداءً؛ نسخ چيز قبل فعل روا باشد و قبل دخول وقته روا نباشد كه بدا بود، و بدا بر آن كس روا بُوَد كه عالم بود به علم محدث. و قديم (جلّ جلاله) از اين منزّه است. (4) * 1921. علامه شعرانى: بَدا آن است كه خداوند چيزى مقدر فرمايد يا بدان حكم كند، پس از آن تغيير دهد. و در مذهب شيعه بدا باطل است گرچه ديگران به ما نسبت مى دهند اما شبهه از گفتار بعض اهل حديث برخاسته چنان كه نسبت تحريف قرآن به ما مى دهند و ما از آن تبرى مى جوييم. و تفصيل اين معنى را در حاشيه وافى و شرح اصول كافى نوشته ايم و به طبع رسيده، هر كس خواهد بدان رجوع نمايد. (5)

.


1- .روض الجنان، ج 12، ص 153.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 183.
3- .روض الجنان، ج 12، ص 155؛ در چاپ مشهد «ده نماز مرا نظر كرد» ضبط شده است.
4- .روض الجنان، ج 12، ص 155.
5- .روح الجنان، ج 7، ص 184.

ص: 826

روض الجنان:... عبداللهِ عبّاس گفت: بامداد آن شب كه رسول را به معراج بردند، نشسته بود دلتنگ از آنكه دانست كه كس او را باور ندارد كه به يك شب به آسمان شد و هفت آسمان ببريد و بهشت و دوزخ بديد. ابوجهل به او بگذشت، بيامد و به پهلوى او بنشست و بر طريق استهزا او را گفت: به تازگى تو را از خدا چه فايده بود؟ گفت: آرى دوش مرا به بيت المقدس بردند. گفت: به يك شب به بيت المقدس شدى و بازآمدى؟ گفت: بلى. ابوجهل گفت: كه با من نگويى؟ گفت: نگويم. آواز داد و گفت: يا معشر بنى كعب بن لُوىّ! بيايى بشنوى كه محمّد چه مى گويد! مى گويد: دوش مرا به بيت المقدّس بردند و باز آوردند! قوم گرد آمدند و گفتند: چه مى گويى يا محمّد! گفت: همچونين بود، دوش مرا به بيت المقدّس بردند و باز آوردند. ايشان به تعجّب و تكذيب يكى دست بر هم مى زد و يكى دست بر سر مى نهاد و يكى صفير مى زد و يكى منكرى مى كرد و جماعتى از آن مستضعفان كه مظهر ايمان بودند و مُبطن نفاق برگشتند و مرتد شدند و گفتند: اين دروغى صريح است. مشركان اين جماعت محققّان اصحاب را گفتند: نبينى تا محمّد چه مى گويد، مى گويد كه: مرا به يك شب به بيت المقدس بردند و بازآوردند. گفتند: راست مى گويد و ما او را بيش از اين و بديع تر از اين باور داريم. گفتند: چگونه؟ گفتند: ما او را اخبار آسمان و وحى خداى (عزّو جل) باور مى داريم رفتن به بيت المقدّس به يك شب او را باور نداريم؟* آنگه در ميان قوم جماعتى بسيار بودند كه آنجا سفر كرده بودند و آن راه ديده و علاماتى كه در آن راه بود و مسجد ديده بودند مرا گفتند: اگر راست مى گويى نشانهاى آن راه با ما بگوى، من گفتم: علامات مسجد هم چنين نزديك آن بود كه بعضى مشتبه شود بر من. حق تعالى مثال آن در برابر من بداشت در پيش سراى عقيل تا من در او مى نگريدم و مى گفتم، گفتند: والله امَّا النَّعْتُ فقَدْ اَصابَ؛ امّا وصف همه راست مى گويد و نشان راست مى دهد و ايشان دانستند كه او آن راه نكرده است. (1) **

.


1- .روض الجنان، ج 12، ص 156 _ 157.

ص: 827

1922. علامه شعرانى: * از اين انكار و تعجب كفار و اقرار مؤمنان معلوم مى گردد كه معراج به خواب ديدن نبود؛ زيرا كه رسول صلى الله عليه و آله مى دانست كه در حقيقت به عالم بالا سير كرده يا در خواب ديده است و برخود آن حضرت مشتبه نبود و اگر در مقابل انكار كفار مى فرمود خواب ديدم به مسجد اقصى رفتم كسى تعجب نمى نمود وانكار نمى كرد. آنها سفر جسمانى فهميدند كه انكار كردند و رسول صلى الله عليه و آله آنان را بر اين اعتقاد تقرير كرد. پس بايد به همين معتقد بود گرچه در ضمن سير جسمانى اشياء ملكوتى را نيز در راه بيت المقدس مشاهده فرمود چنان كه گذشت، و ابو جهل و امثال وى منكر كشف نبوت هم بودند به طورى كه بشر بتواند به تفاصيل اماكن دور آگاه گردد نرفته و نزديك نشده اما نه به حد انكار سير جسمانى، و در زمانى كه پيغمبر محراب مسجد مدينه را مقابل خانه كعبه نصب فرمود و گفت حجابها از پيش چشم من برداشته شد تا قبله را ديدم از منافقين انكارى نقل نشد و ظاهر است كه انكار معراج راجع به رفتن به جسم بود. والله العالم. (1) 1923. ** به اتفاق مورخان پيغمبر در سفر تجارت شام تا بيت المقدس نرفته و منتهاى سفر او بصرى بود. (2) روض الجنان:... گوييم: ابتداى معراج، اسرى بود به مسجد اقصى؛ از آنجاش بر معراج به آسمان بردند. و اگر اوّل بار گفتى او را به آسمان بردم، ايشان را تعجّب بيش بودى و در تكذيب مبالغت بيش كردندى اوّل گفت در اين سورت كه او را به مسجد اقصى بردم چون اين در دلشان قرار گرفت حديث معراج و آنكه او به آسمان شد و به عرش نزديك شد در سورة والنّجم بگفت فى قوله: «ثُمَّ دَنا فَتَدَلّى * فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى» . (3) 1924. علامه شعرانى: در سيره حلبيه گويد: خلاف است كه معراج در چه تاريخ بود

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 185.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 186.
3- .روض الجنان، ج 12، ص 158 _ 159. نجم (53): 8 _9.

ص: 828

بعضى 17 يا 27 ربيع الاوّل يا 27 ربيع الاخر يا 29 رمضان يا 27 رجب و بعضى گويند در شوال و بعضى در ذى القعده و پيش از هجرت بود به يك سال يا دو سال يا سه سال. (1)

2. «وَ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَنِي إِسْرائِيلَ أَلاّ تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِي وَكِيلاً» .

روض الجنان:... «اَلاّ تَتَّخِذوا» ، «اَنْ» مع الفعل در محلّ نصب باشد، بتضمين. (2) 1925. علامه شعرانى: يعنى «آتينا موسى» متضمن معنىِ «أوحينا» است. (3)

5 _6. «فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِباداً لَنا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّيارِ وَ كانَ وَعْداً مَفْعُولاً * ثُمَّ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَ أَمْدَدْناكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ وَ جَعَلْناكُمْ أَكْثَرَ نَفِيراً» .

روض الجنان: ... حذيفة بن اليمان گفت: در قصه اين آيات، من قوله: «قَضَيْنا إِلى بَنِي إِسْرائِيلَ» اِلى قوله: «وَ جَعَلْنا جَهَنَّمَ لِلْكافِرِينَ حَصِيراً» ، (4) كه رسول صلى الله عليه و آله گفت: چون بنى اسرائيل تعدّى و ظلم از حد ببُردند و پيغامبران را كشتن گرفتند، خداى تعالى مَلِك پارس بُخت نصّر را بر ايشان مسلّط كرد و مُلك و پادشاهى او هفتصد سال بود بيامد با لشكرى بسيار به در بيت المقدس فرو آمد و آن را حصار داد و بگشاد و هفتاد هزار مرد را بر خون يحيى زكريّا بكشت* و اهل بيت المقدّس را برده كرد و آن شهر به غارت داد و سلب و حُلىّ بيت المقدس بياورد در آن صد هفتاد هزار گردون** گران بار از مالها و حُلى ايشان، از آنجا بياورد. (5) 1926. علامه شعرانى: * اين قصه صحيح نيست، حتى ثعلبى در قصص الانبيا كه از نقل

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 187.
2- .روض الجنان، ج 12، ص 159.
3- .روح الجنان، ج 7، ص 187.
4- .بنى اسرائيل (17): 8 .
5- .روض الجنان، ج 12، ص 163.

ص: 829

اباطيل و اراجيف باك ندارد اين قصه را باطل شمرده وگويد يحيى بن زكريا سالهاى بسيار پس از بخت نصّر به دنيا آمد. (1) 1927. ** گردون عرابه و گارى است. (2) روض الجنان:... و بُختِ نصّر و لشكرش گبركان بودند. 3 1928. علامه شعرانى: گبر به اصطلاح زمان ما زردشتيانند وبخت نصّر زردشتى نبود. و بايد دانست بعض افسانه هاى بى اصل و سخنان مبالغه آميز را كه مفسران ما از يهود و ديگران گرفته در ضمن تفسير آورده اند نبايد با اصل مفاد قرآن آميخت. آنچه از قرآن استفاده مى شود آن است كه معبد بيت المقدس دوبار آباد شد و دوبار ويران و اين در تاريخ يهود مشهور است آبادى اول از آغاز دولت آنان بود تا زمان بخت نصّر كه ويران شد و يهوديان پراكنده شدند و بار دوم از زمانى بود كه كورش پادشاه فارس آنان را بازگردانيد و بيت المقدس را ساخت وهمچنان آباد بود تا در عهد روميان، تيطوس آن را خراب كرد و يهوديان پراكنده شدند و آيه قرآن اشاره به اين دو است و جنگها كه ميان بنى اسرائيل و دشمنان واقع شد و منجر به شكست آنان و تصرف بيت المقدس شد بسيار است، هيچ يك بدان حد نرسيد كه مستأصل گردند. و مورخين نصارا آنها كه به اسلام و قرآن عنايت داشتند قول مفسران را متمم قرآن دانسته وميان آنها امتياز ندادند اما اصل مفاد قرآن مطابق تاريخ آنها صحيح است و حضرت موسى عليه السلام در اول و آخر سفر مثنى به اين خرابيها و آباديها خبر داده است و اقوالى كه مفسران از علماى يهود و ديگران اقتباس كرده _ چنان كه لازم نقل روايات شفاهى است _ در آن اشتباه وتصرف بسيار شده است و نصارا اغلاط آنان را موجب طعن بر قرآن دانستند، نعوذ بالله. 4

.


1- .روض الجنان، ج 12، ص 163.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 190.

ص: 830

روض الجنان:... خداى تعالى بر زبان بعضى پيغامبران امر كرد پادشاهى را از پادشاهان پارس نام او كَورش _ و او مردى مؤمن بود _ كه: بَرو و بنى اسرايل را از دست بُخت نصّر بستان و حُلّى بيت المقدس از او بستان و بازِ جاى بر. (1) 1929. علامه شعرانى: كورش از پادشاهان فارس است، مؤسس سلسله هخامنشى كه در تاريخ ايران معروف نيست و ايرانيان پيش از اسلام از علم و كتاب بى بهره بودند وتاريخ مملكت و پادشاهان خود را نمى دانستند حتى نام كورش و سلسله هخامنشى را نشنيده بودند و مورخين عرب پس از اسلام به گمان اينكه ايرانيان خود از تاريخ خود باخبرترند هم تاريخ ايران را از عجم فرا گرفتند و افسانه هاى متداول كتب آنها را تاريخ پنداشتند و سلسله پيشداديان و كيان كه هرگز حقيقت نداشت و سلاطين افسانه را مانند جمشيد و لهراسب و كيقباد و كيخسرو در تاريخ نوشتند و در بعضى تفاسير كه نام كوروش آمده است از يهود يا سربانيان عراق گرفته شده است؛ چون آنان تاريخ حقيقى ايران را مى دانستند و دركتب خود نوشته بودند وامروز هم مردم تاريخ هخامنشى و نام سلاطين آنان را از كتب نصارا و مبادى يونانى فرا گرفته و آموخته اند وگرنه در زمان ساسانى ايرانيان غير تاريخ سلسله ساسانى كه معاصر بودند نمى دانستند و آن هم با غلو و مبالغه آميخته بود. (2) روض الجنان: باز ديگر باره بنى اسرائيل با سر معصيت شدند، خداى تعالى پادشاهى را بر ايشان مسلّط كرد نام او انطيا.* چون به غزاى بنى اسرايل با بيت المقدس آمد و اهلش را به برده بياورد و بيت المقدس بسوخت و ايشان را گفت: اى بنى اسرايل!اگر با سر معصيت شوى ما با شما با سر سبى و غارت شويم. بنى اسرايل با سر معصيت شد خداى تعالى بر ايشان پادشاهى را مسلّط كرد از روم، نام او فاقس بن اسبيانوش،** بيامد و با ايشان كالزار كرد در برّ و بحر، وبر ايشان

.


1- .روض الجنان، ج 12، ص 163.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 190.

ص: 831

غارت كرد و حُلى بيت المقدس بياورد و بيت المقدّس بسوخت. (1) 1930. علامه شعرانى: * كلمه صحيح آن انطياخوس يا انطياكوس است و او يكى از كسانى است كه بيت المقدس را فتح كرد چون اين شهر بارها مورد حمله واقع شد اما مقصود خداوند از اين دوبار يكى خرابى بخت نصّر است و ديگرى تيطوس وسپاسيانوس؛ چون در اين دوبار يهود پراكنده شدند و هيچ از معبد نماند و در جنگهاى ديگر مغلوب مى شدند نه مستأصل. (2) 1931. ** نام صحيح او فلاويوس وسپاسيانوس است كه شهر را محاصره كرد و در هنگام محاصره به امپراطورى روم برگزيده شد حصار شهر را به پسر خود تيطوس سپرد و خود به روم رفت تيطوس هم شهر را گشود و ويران كرد و معبد را فرو ريخت و يهوديان را متفرق كرد چنان كه هنوز پراكنده اند ومعبد خراب بود تا به عهد عمر كه مسجد اقصى در جاى آن بنا كردند و آنچه مؤلف در اين روايت آورده صحيح ترين اقوال است اگرچه به تصرف ناقلين تصحيف وتحريف چندى در آن واقع شده است. (3) روض الجنان: لشكر او را از سنخاريب برهانيدم. (4) 1932. علامه شعرانى: سنخاريب پادشاه آشور بود و پايتخت وى نينوا نزديك موصل و قصه محاربه او با حزقياه و هلاك لشكريان او در كتاب دوم ملوك از كتب مقدسه يهود مذكور است و گويند 185 هزار از لشكريان او يكشبه هلاك شدند اما اسارت او با پنج كس بدين تفصيل كه اينجا نقل شده در كتاب آنان مذكور نيست بلكه پس از هلاك لشكريانش از محاصره اورشليم پشيمان شده به نينوا رفت، نزديك بيست سال پس از آن سلطنت كرد. و چنان كه گفتيم اشتباه و تصرف در اين روايات بسيار است. 5

.


1- .روض الجنان، ج 12، ص 164.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 191.
3- .روض الجنان، ج 12، ص 166.
4- .روح الجنان، ج 7، ص 192.

ص: 832

روض الجنان: تو با خداى بنى اسرائيل نه بسى. (1) 1933. علامه شعرانى: [بسى:] بر آيى. (2) روض الجنان: خرنوب. (3) 1934. علامه شعرانى: «خرنوب» كبر است. (4) روض الجنان: و هر حق ورى را با حق خود رسانند. (5) 1935. علامه شعرانى: يعنى صاحب و داراى حق مانند سخنور و پيشه ور، يعنى صاحب سخن و صاحب پيشه. (6) روض الجنان:... و من از اين جمله پيغامبرى خواهم فرستادن امّى از ميان جماعتى جاهلان گُم شده در امّيان ايشان، مردى كه درشت نباشد و بدخو نباشد و بلند آواز نباشد در بازارها بخصومت بر زبان او فحش نرود و جامع باشد خصال خير را... . (7) 1936. علامه شعرانى: از اينجا مقتبس از كتاب اشعيا عليه السلام است (در باب چهل و دوم) و ما عين عبارت آن را در كتاب راه سعادت كه در اثبات نبوت نوشته ايم در صفحه 174 نقل كرده هركس خواهد به آنجا رجوع كند و البته در عبارت منقول اينجا تصرفاتى شده است. 8 روض الجنان:... چون شعيا از اين خطبه بپرداخت و اين كلام به آخر آورد، بنى اسرايل آهنگ او كردند تا او را بكشند، از ايشان بگريخت. خداى تعالى درختى بر او بشكافت تا او در آنجا گريخت و درخت فراهم آمد. شيطان بيامد و گوشه جامه او از درخت بيرون كشيد، تا ايشان بديدند تدبيرى ندانستند در بيرون آوردن او از آنجا جز

.


1- .روض الجنان، ج 12، ص 167؛ در چاپ مشهد «تو با خداى بنى اسرايل بر نيايى» ضبط شده است.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 193.
3- .روض الجنان، ج 12، ص 169؛ در چاپ مشهد «خروّب» ضبط شده است.
4- .روح الجنان، ج 7، ص 194.
5- .روض الجنان، ج 12، ص 171.
6- .روح الجنان، ج 7، ص 196.
7- .روض الجنان، ج 12، ص 172.

ص: 833

آنكه ارّه بياوردند و او را در آن درخت بريدند*. خداى تعالى از پس او بر بنى اسرايل خليفتى فرو داشت او ناشية بن اموص** و در عهد او خضر را به پيغامبرى بفرستاد. (1) 1937. علامه شعرانى: * در روايت يهود هم نسبت ارّه كردن به حضرت اشعيا داده اند. بعضى روايات ما اين نسبت به زكريا پدر حضرت يحيى داده شده ظاهرا اشتباه است. (2) 1938. ** تصحيف كلمه اى است كه صحيح آن را به دست نياوردم. (3) روض الجنان:... خضر در ميان ايشان برخاست به دعوت و وعظ و تبليغ رسالت و تجديد عهود و احكام تورات. و در عهد او بخت نصّر بيرون آمد و چندانى از ايشان بكشت تا آسيا بر خون بگردانيد _ و قصه او در سورة البقره برفته است. اين نوبت دوم بود كه بنى اسرايل در زمين فساد كردند و عُلوّ و تكبّر. (4) 1939. علامه شعرانى: ظاهراً نوبت اول بود، چون پيش از بخت نصّر چنين خرابى به بيت المقدس راه نيافته و پراكندگى براى يهود اتفاق نيفتاده بود. (5) روض الجنان: برخواست گشتن. 6 1940. علامه شعرانى: برگشتن خواست. 7 روض الجنان:...ملوك و امراى لشكر او گفتند كه: نصيب ما از غنيمت تو را؛* اين كودكان بنى اسرايل را بر ما قسمت كن. همچنان كرد، هر يكى را از ايشان چهار كودك برسيد، و از جمله كودكان يكى دانيال بود و خانيا و عزاريا** و ميشابيل... . 8 1941. علامه شعرانى: * يعنى از سائر غنائم نصيب خود را به تو بخشيديم. 9

.


1- .روض الجنان، ج 12، ص 173.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 197.
3- .روض الجنان، ج 12، ص 174.
4- .روض الجنان، ج 12، ص 174.
5- .روح الجنان، ج 7، ص 198.

ص: 834

1942. ** شايد حنانيا و عزريا. (1) روض الجنان: «بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِباداً لَنا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ» ، اى ذوى قوّة منيعة و شجاعة شديده و الباسْ و البُوس الشدّة، يعنى بخت نصّر و اصحاب او. و ابتداى كار بخت نصّر آن بود كه: ابن جُرَيج روايت كرد از يعلى بن مسلم از سعيدِ جبير، كه، او گفت مردى از بنى اسرايل اين قصّه مى خواند در تورات كه خداى تعالى حكايت آن در قرآن باز گفت: فى قوله «فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما» . (2) 1943. علامه شعرانى: البته مفسران ما اين حكايات را از علماى يهود شنيده و فراگرفته بودند. يهوديان هم در نقل قصص دقت كافى نكرده يا خودشان چنان كه بايد از تفاصيل كتب خود مطلع نبودند و در روايتهاى شفاهى اشتباهات بسيار راه يافته از اين جهت اعتبار بدانها نيست و اصل اين قصه را مؤلف از عرائس ثعلبى نقل كرده است در قصه ارميا. (3) و غرض ما از اين كلام آن است كه خوانندگان اگر خطا و غلط در اين حكايات بينند آن را نسبت به ائمه يا پيغمبر عليهم السلام ندهند و مربوط به قرآن نشمارند. مردم صدر اول مى خواستند تفاصيل اين حكايات را بدانند و چاره را منحصر در استفسار از علماى اهل كتاب دانستند و حق آن است كه تفاصيل آن لازم نبود واصل موضع عبرت در قرآن مذكور و در اخبار متواتر است و بخت نصّر را همه مردم مى شناسند و تسلط او بر يهود و خرابى بيت المقدس واسارت يهود متواتر است، اصل و منشأ و سبب ملك و گزارش او به تفصيل و جزئيات اخبار او لازم نيست. (4) روض الجنان:... در مدّت آنكه بخت نصّر به شام بود، صيحون مَلِك پارس فرمان يافت... . 5 1944. علامه شعرانى: بخت نصّر پادشاه بابل معروف ترين پادشاهان قديم و در ظلم

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 198.
2- .روض الجنان، ج 12، ص 175.
3- .عرائس المجالس، ص 299.
4- .روض الجنان، ج 12، ص 178.

ص: 835

و خونريزى مثل است و هم در آبادى كشور همتى عجيب داشت. بعضى مورخان باغهاى معلق بابل را كه «إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ» (1) است نسبت به او مى دهند و سدها و كانالها و نهرهاى بسيار از شط فرات و دجله براى مزارع كشيد و گويند نه عشر كتابخانه هاى بابل كه بر آجر به خط ميخى منقوش است به نام او است و تاريخ سلطنت او چنان در نظر مردم قديم مشهور بود كه بسيارى از يونانيان پس از وى، بلكه پس از اسكندر هم مبدأ تاريخ را از سلطنت بخت نصّر مى گرفتند چنان كه نصارا از ميلاد مسيح عليه السلام. و بخت نصّر فرزند نبوپالاسار پادشاه بابل بود و از جانب پدر به جنگ مصريان رفت و فرعون نكو را مغلوب ساخت و پس از پدر به پادشاهى نشست و چهل و دو سال پادشاهى كرد و در اين مدت چند بار با بنى اسرائيل مصاف داد تا آخر الامر صدقياه سلطان اسرائيليان را اسير كرد، اما ارمياى پيغمبر را كه در زندان وى بود آزاد ساخت و با احترام به بابل برد. و ساير اخبار وى را در تواريخ بايد خواند كه امروز به دست آوردن تفاصيل آن آسان است و در اين ابواب كتابها بسيار نوشته اند بالجمله بخت نصّر نزد دينداران از منفورترين و ظالم ترين ملوك و نزد اهل دنيا براى نظم و آبادى معظم و مكرم است. (2) روض الجنان:... وَهْبِ منَبّه گفت: بخت نصّر در آخر عمرش در خواب ديد صنمى سرش از زر و سينه اش از سيم و شكمش از مس و رانهايش از آهن و پايهاش از گل خشك،* آنگه سنگى ديد كه از آسمان بيفتاد و بر او آمد و آن را پست كرد، اين خواب از دانيال بپرسيد. دانيال گفت: تعبير خواب آن است كه اين صنم كه ديدى تويى و فرزندان تو و پادشاهانى كه از پس تو باشند. امّا سرش كه از زر بود تويى كه بهترين ايشانى؛ و امّا سينه كه از سيم بود،** پسر تو باشد كه از تو به او چندانى فرق باشد كه از زر تا سيم... . (3)

.


1- .فجر (89): 7.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 200.
3- .روض الجنان، ج 12، ص 182.

ص: 836

1945. علامه شعرانى: * در كتاب دانيال گويد: سرش از زر بود و سينه و بازويش از سيم و شكم و رانش از برنج و ساقهايش بخشى از گل و بخشى از آهن بود. (1) 1946. ** تعبير دانيال موافق كتاب او چنان است كه هر يك از قطعات صنم اشاره به دولتى است نه به پادشاهى خاص؛ پس زر دولت بابل است كه در كمال قوت و بهجت و ثبات بود؛ پس از آن دولت هخامنشيان فارس و برنج دولت اسكندر كه دولت فارس را برانداخت و دو ساق پا اشاره به تقسيم جهان است ميان دو دولت روم و فارس اشكانى يا ساسانى و آن سنگ آسمان كه همه آنها را زايل كرد دولت اسلام است. (2) روض الجنان:... آنگه حق تعالى گفت: «فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِباداً لَنا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ» ؛ يعنى بخت نصّر و لشكر او. و گفتند: از عهد ارميا و تخريب بخت نصّر بيت المقدس را تا به قتل يحيى زكريّا، چهار صد سال بود و شصت و يك سال. براى آن گفتند: از عهد خراب بيت المقدس تا آنگه كه آبادان كردند در عهد كيرش بن احشوبرش اصفهبد بابل از قبل بهمن بن اسفنديار* هفتاد سال بود و از آنگاه كه آبادان كردند تا آنگاه كه اسكندر رومى بستد و** جور كرد با ملك خود هشتاد و هشت سال بود و از مملكت اسكندر تابه مولد يحيى زكريّا عليهماالسلام سيصد و شصد سال بود... . 3 1947. علامه شعرانى: * كورش سلطان ديگر است و احشويروش كه خشايارشا گويند پادشاه ديگر، اولى شروع به آبادى بيت المقدس كرد و دويم به انجام رسانيد اما بهمن بن اسفنديار نامش در تورات نيست و به جاى وى ارتحششتا مذكور است كه يونانيان ارتاگزر گسس مى گفتند واين تعبير يونانى اردشير است و او را به دراز دست توصيف مى كردند چنان كه بهمن را در افسانه هاى ايرانى دراز دست گفته اند. و از اينجا به نظر مى رسد كه در ذهن ايرانيان عهد ساسانى سلاطين هخامنشى كه

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 203.
2- .روض الجنان، ج 12، ص 186؛ در چاپ مشهد به جاى «جور كرد»، «حَوْز كرد» ضبط شده است كه آنهم با توجه به توضيح علامه شعرانى تصحيف است.

ص: 837

پادشاهان واقعى بودند با پادشاهان افسانه سلسله كيان در آميخته بود تنها داراى اكبر را فراموش نكرده بود و داراى اصغر را كه مغلوب اسكندر شد، اما او را به غلط فرزند داراى اكبر مى دانستند. بارى تاريخ صحيح ايران قديم را يهوديان و يونانيان و سريانيان مى دانستند. (1) 1948. ** البته عبارت كتاب مصحّف است و اصل عربى عرائس كه اين جمله ترجمه او است چنين است: ثمّ من بعد عمرانه إلى ظهور الاسكندر على بيت المقدس و احصاره ملكها و ضمها إلى مملكته ثمانيه و ثمانون سنة؛ يعنى از آنگه كه آباد كردند تا آنگه كه اسكندر رومى غالب شد بر بيت المقدس و پادشاه آنجا را در حصار انداخت يا در حضور خود خواست و آن را به ملك خود ملحق ساخت هشتاد و هشت سال بود. و صحيح آن است كه اسكندر بيت المقدس را محاصره نكرد و با يهود جنگ ننمود، بلكه چون بيت المقدس آمد معبد و رؤسا و علماى دين را احترام بسيار كرد و وضع آنجا را به حال خود ثابت گذاشت و از اسكندر خاطره نيك دارند. (2) روض الجنان: ... محمّد بن اسحاق گفت: چون عيسى را عليه السلام را به آسمان بردند و يحيى را بكشتند و بعضى اهل سير گفتند: زكريّا را نيز بكشتند، خداى تعالى پادشاهى بر ايشان مسلّط كرد از پادشاهان بابل كه او را خُردوس گفتند... . (3) 1949. علامه شعرانى: اين حكايت هم از عرائس ثعلبى منقول است و صحيح همان است كه پيش از اين گفتيم كه خرابى بار دوم كه منجر به پراكنده شدن بنى اسرائيل شد و تاكنون پراكنده اند درعهد سلطنت روميان بود به دست تيطوس فرزند وسپاسيانوس و بهترين و صحيح ترين كتاب درتاريخ اين وقايع از مسلمانان كتاب

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 205.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 205 _ 206.
3- .روض الجنان، ج 12، ص 187.

ص: 838

انس الجليل است تأليف يكى از علماى حنابله در قرن دهم و خردوس از پادشاهان بابل فعلاً در خاطر ندارم اما اين كلمه شبيه به كلمه هرودوس از روميان است كه او هم بر بيت المقدس تاخت و با يهود جنگ كرد. (1) روض الجنان: «...لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ» ؛ كه فساد كنى دوبار در زمين: نوبت اوّل به بخت نصّر مقهور شدند و نوبت دوم به خُردوس، چنان كه ذكر آن برفت. پس از آن در شام بنى اسرايل را رايتى* برنداشتند و ملك از شام و نواحيش با روم و يونان افتاد؛ جز آنكه بقاياى بنى اسرايل بسيار شدند و در عالم پراگنده شدند و ايشان را ديانت و رياست بود در بيت المقدس و نواحى او. ملك نبود ايشان را امّا نعمت و عزّت و منعت بود. دگرباره بطر گرفتند ايشان و احداث پيشه گرفتند و تغيير و تبديل كردن گرفتند. خداى تعالى ابطوس بن اسانوس الرّومى** را بر ايشان مسلّط كرد تا شهرهاى ايشان خراب كرد و ايشان را آواره كرد... . (2) 1950. علامه شعرانى: * رايتى و علمى برنداشتند، يعنى ملك و دولتى نداشتند. (3) 1951. ** اسالوس مصحف وسپاسيانوس است و از كتب نصارا معلوم مى شود كه هرددوس پيش از ميلاد با يهود بيت المقدس نبرد كرد و طيطوس 70 سال پس از ميلاد عيسى عليه السلام و آنكه پس از وى مجمع يهود را بالكل پراكنده ساخت در سال 132 بود. (4) روض الجنان: ...ابوبشير گفت: سعيدِ جبير را پرسيدم از اين آيات، گفت: امّا آنان كه «فَجاسُوا خِلالَ الدِّيارِ» صيخابرة الخزرى بود و لشكر او. 5 1952. علامه شعرانى: ظاهراً سنخاريب آشورى. 6 روض الجنان: ... بار ديگر خداى تعالى دولت با بنى اسرايل داد فى قوله: «عَسى

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 206.
2- .روض الجنان، ج 12، ص 189_190. در نسخه مشهد به جاى «ططوس بن اسالوس»، «ابطوس بن اسانوس» آمده است.
3- .روح الجنان، ج 7، ص 208.
4- .روض الجنان، ج 12، ص 190.

ص: 839

رَبُّكُمْ أَنْ يَرْحَمَكُمْ وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا» گفت: اگر با سر معصيت شوى، ما با سر عقوبت شويم. ايشان با معصيت شدند، خداى تعالى ملك الرّوم را بر ايشان مسلّط كرد. باز دگر باره چون با معصيت رجوع كردند، خداى تعالى پادشاه رى را بر ايشان مسلّط كرد و نام او اوزن* بود، دگر باره رجوع كردند با معصيت، خداى تعالى شاپور ذوالاكتاف را بر ايشان مسلّط كرد. (1) ** 1953. علامه شعرانى: * البته اگر چنين پادشاهى در آن عهد در رى بود از پارتها يعنى اشكانيان است ولى نامى شبيه به اين كلمه در سلاطين اشكانى به خاطر ندارم و مورخان نصارا يكى از اشكانيان موسوم به تلاش را از دشمنان يهود نام برده اند و در كتب نصارا آمده است كه در عهد پارتها يكى از جماعت يونانى مآب يهود موسوم به ژازون از طرف پادشاه سلوكيد رياست هيكل را به دست آورد اما دينداران يهود از يونانى مآبها سخت متنفر بودند و آنها را از ملت خود نمى شمردند و آلت سياست يونانى و مروج آداب واخلاق كفار و بت پرستان مى دانستند و البته مردى يونانى مآب را با اين صفت به رياست روحانى قبول نمى كردند و ژازون هم فتوا داد مردم در نمايشخانه ها برهنه شوند مانند يونانيان و از قيود شرم و حياى شريعت موسى بيرون آيند تا يونانيان آنها را باخود متساوى الحقوق دانند ونزد آنها سرشكسته نباشند و از اين قبيل اعمال مخالف شريعت براى رضاى خاطر سلوكيان مى كرد و در جوار مسجد بيت المقدس تماشاخانه تأسيس نمود و چنان در يونانى مآبى غلو داشت كه ساير متفقين وى در مرام هم از وى بى زار شدند و به عللى ناچار شد فرار كند الى آخره. و نام ژازون در كتب لغت و دائرة المعارف نصارا مذكور است و بايد دانست در آن عهد دين حق شريعت موسى عليه السلام بود و يگانه قوم موحد يهود بودند وقتى جانشينان اسكندر آنجا را ضميمه يونان كردند و يونانيان عالم و متمدن بودند و يهوديان به دين خود چسبيده آداب و اخلاق و قوانين ملكى يونان را نمى پذيرفتند و

.


1- .روض الجنان، ج 12، ص 190.

ص: 840

مانند مسلمانان صدر اول مى خواستند به طب و رياضى وعلوم اكتفا كنند و بطالسه به خلاف خود اسكندر مى خواستند قانون واخلاق وعادات خود را به جاى اخلاق و قوانين شرعى ميان يهود رواج دهند تا آنها مطيع محض باشند و گروهى از قوم يهود متملق طرفدار آنها بودند و يونانى مآب شمرده مى شدند. (1) 1954. ** از جنگ شاپور ذوالاكتاف و تسلط وى بر بيت المقدس نيز خبرى نشنيده ام هر چند به يهوديان بابل سخت مى گرفت اما خسرو پرويز بر آنجا تاخت و تسخير كرد و در آن زمان يهوديان معبد و دولتى نداشتند و سلاطين روم بعض معابد به خاطره مسيح عليه السلام تعمير كرده به زيارت آن مى رفتند. حاصل كلام در تفسير آيه شريفه آن است كه يك بار مسجد را داود و سليمان عليهماالسلام ساختند و بخت نصّر ويران كرد واين عمارت و ويرانى اول است كه فرمود: «وَعْدُ أُولاهُما» و بار ديگر در زمان پادشاهان هخامنشى ساخته و آباد شد و آن را طيطوس رومى ويران ساخت و اين عمارت وخرابى دوم است كه در «فَإِذا جاءَ وَعْدُ الاْخِرَةِ» بدان اشاره فرمود و پس از آن آباد نشد مگر در زمان خلافت عمر بن الخطاب به دست مسلمانان. و اين وقايع ديگر كه در اين تفسير و ديگر تفاسير آمده چندان مهم و مستأصل كننده نبود كه آيه قرآن را بر آن حمل كنند واسامى اشخاص در بعض قصص چنان مصحف است كه يافتن آن در كتب تواريخ به سهولت ممكن نيست و يهود خود آبادى اول و دوم همچنان گويند كه ما گفتيم. (2) روض الجنان: «فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما» عبداللهِ مسعود گفت: فساد اوّل ايشان، كشتن زكريّا بود، و اين روايت ابوصالح است از عبداللهِ عبّاس. محمّد بن اسحاق گفت: زكريا به مرگ خود مرد؛ و انّما شعيا بود كه او را كشتند. 3

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 209.
2- .روض الجنان، ج 12، ص 191.

ص: 841

1955. علامه شعرانى: و اين قول صحيح تر است و بدان اشاره كردم. (1)

7. «إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها فَإِذا جاءَ وَعْدُ الاْخِرَةِ لِيَسُوؤا وُجُوهَكُمْ وَ لِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ لِيُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبِيراً» .

روض الجنان:...اين نوبت باز پسين بود و اين نوبت ديگر بر قولى قتل يحيى زكريا بود و بر قولى ديگر قصد كشتن عيسى مريم تا خداى تعالى او را به آسمان برد از ميان ايشان، خداى تعالى پارس را و روم را بر ايشان مسلّط كرد. خردوس را و ططوس را كه قصه ايشان برفت. (2) 1956. علامه شعرانى: از اين كلمه معلوم مى شود حردوس از فارس بود و ططوس از روم و جايى حردوس را از بابل تمرد. (3) روض الجنان: «بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِباداً لَنا، لِيَسُوؤا وُجُوهَكُمْ» ، يعنى چون نوبت وعده دوم آمد و شما با سر فساد رفتى بر سر شما فرستادم، بنده مسلّط را تا روى شما دژم كنند... و باقى قرّاء خواندند: لِيسُؤا الله وجوهكم، بر جمع اسناداً الى «عِباداً لَنا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ» ، و علامت نصب حذف نون است، يعنى ما ايشان را برانگيختيم تا رويهاى شما دژم كنند. (4) 1957. علامه شعرانى: تيطوس هم در تباهى و فساد مانند بخت نصّر خانه را خراب ويهود را پراكنده ساخت اما در بى آبرويى و رفتار شماتت آميز و اظهار شادى از آزار يهود و انتقامجويى نامردانه و استهزا به دين ومذهب يهود و مخالفت با اعمال شريعت از بخت نصّر درگذشت؛ زيرا كه بخت نصّر هيچ اين اعمال نكرد بلكه دانشمندان را محترم مى داشت و دين موسى عليه السلام را استهزا نمى كرد و از اين جهت خداوند اينجا فرموده: «لِيَسُوؤا وُجُوهَكُمْ» و درباره بخت نصّر نفرمود و مورخان يهود

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 210.
2- .روض الجنان، ج 12، ص 192 _ 193.
3- .روح الجنان، ج 7، ص 211.
4- .روض الجنان، ج 12، ص 193.

ص: 842

گويند هر دو فاجعه مسجد و كشتار مؤمنين با اينكه سالها بين آنها فاصله بود در يك روز نهم آب اتفاق افتاد و مقتولين مسجد در فاجعه دوم بيشتر از اول بودند و تيطوس به رسم روميان سيرك و تماشاخانه ترتيب مى داد و دينداران و پارسايان يهود را كه با اين اعمال آشنا نبودند مجبور مى كرد به تماشاخانه روند و بازى كنند و بسا طعمه درندگان مى شدند و يهوديان را مجبور مى كرد كه وجوه شرعى كه براى مسجد و عبادت معين بود صرف چيزهايى كه نزد بت پرستان از خيرات شمرده مى شود نمايند. (1)

12. «وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً لِتَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّكُمْ وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسابَ وَ كُلَّ شَيْءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصِيلاً» .

روض الجنان: «وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهارَ آيَتَيْنِ» ، گفت: ما شب و روز را دو آيت و دو علامت و دلالت كرديم بر وجود و وحدانيّت ما، و بر كمال قادرى و عالمى ما «فَمَحَوْنا آيَةَ اللَّيْلِ» ؛ بسترديم آيت شب ابوالطفيل گفت: پسر كوّا پرسيد از اميرالمؤمنين عليه السلام از اين سواد كه در ميان ماه است، گفت: آن آيت شب است كه خداى تعالى آن را محو كرد، آن اثر محو است. (2) 1958. علامه شعرانى: يعنى بر روى ماه كه آيت شب است محو آفريديم. (3)

13. «وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِي عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً» .

روض الجنان: عكرِمه گفت از عبداللهِ عبّاس، از رسول صلى الله عليه و آله كه گفت: خداى تعالى چون چيزها بيافريد، از نور عرش دو آفتاب بيافريد ؛ امّا آنكه در سابق علم او آن بود

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 211.
2- .روض الجنان، ج 12، ص 196.
3- .روح الجنان، ج 7، ص 214.

ص: 843

كه آفتاب خواهد بودن چندان بود كه همه دنيا از مشرق تا مغرب، و اما آنچه در سابق علم او بود كه آن را نخواهد كردن تا ماه شود و محو كند نورِ آن آن را دون آفتاب آفريد در جرم و براى آن ما كوچك مى بينيم آن را كه مسافت بس بعيد است. (1) 1959. علامه شعرانى: ماه را كوچك مى بينم چون دور است، منافى آن نيست كه آفتاب دورتر باشد واگر نور ماه به اندازه آفتاب بود شب را هم روشن مى كرد. (2) روض الجنان: «وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِي عُنُقِهِ» ، عبداللهِ عبّاس گفت: معنى آيت آن است كه هر آدميى را عمل و كردارش در گردن او كنند تا از او جدا نباشد. بعضى دگر گفتند: آنچه تقدير كرده اند او را و بر او. (3) 1960. علامه شعرانى: او را يعنى به سود او و بر او يعنى به زيان او چنان كه عوام اهل زمان ما گويند: برله او يا برعليه او. (4) روض الجنان: اهل معانى گفتند مراد به طائر، آن حكم است كه بر او كند. از سعادت و شقاوت به حسب استحقاق او، و از آن به طائر عبارت كرد بر عادت، من سوانح الطّير و بوارحها. 5 1961. علامه شعرانى: مرغ كه برجايى نشسته بر مى انگيزند اگر سوى راست پريد يا چپ از آن فال مى گيرند و عاقبت كار خود از آن استنباط مى كنند. از اين جهت طائر گويند و از آن عاقبت وسعادت و شقاوت خواهند. 6

17. «وَ كَمْ أَهْلَكْنا مِنَ الْقُرُونِ مِنْ بَعْدِ نُوحٍ وَ كَفى بِرَبِّكَ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً» .

روض الجنان:... «وَ كَمْ أَهْلَكْنا مِنَ الْقُرُونِ مِنْ بَعْدِ نُوحٍ» ... .

.


1- .روض الجنان، ج 12، ص 197.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 214.
3- .روح الجنان، ج 7، ص 215.
4- .روض الجنان، ج 12، ص 198.

ص: 844

قرون، جمع قرن باشد. خلاف كرده اند در معنى قرن. عبدالله ابى اوفى گفت: صد سال باشد، آنگه گفت: رسول را در اوّل قرن فرستادند، و آخر قرن يزيد بن معاويه بود. (1) 1962. علامه شعرانى: يزيد در سال شصت هجرى خليفه شد كه يكصد و سيزده سال پس از ولادت پيغمبر و هفتاد و سه سال پس از بعثت آن حضرت بود و چهار سال ديگر تقريباً بزيست.

18. «مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً» .

روض الجنان: «مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعاجِلَةَ» ، يعنى الدّار العاجلة، گفت: هر كه او اين سراى معجّل خواهد، يعنى دنيا، «عَجَّلْنا لَهُ فِيها ما نَشاءُ» ؛ تعجيل كنيم براى او آنچه خواهيم آن را كه خواهيم بر وفق مصلحت، يعنى؛ چندان كه مفسدت نباشد، چه اگر كسى در دنيا تمنّاى مال و ملك كند و ما دانيم كه صلاح او نيست، ندهيم او را آنچه او خواهد؛ آن دهيم كه خواهيم به مقدار آنكه ما خواهيم آن را كه ما خواهيم يعنى به نزديك ما بس محل ندارد. اگر بعضى كافران را مراد و آرزوى ايشان بدهيم نه كرامت ايشان باشد كه پس از آن عاقبتى ذميم باشد، چه اگر براى كرامت ايشان بودى چونان بودى كه رسول عليه السلامگفت: لوْ كانَت الدُّنيا تَزنُ عِندَ الله جَناحَ بَعوضَة ما سَقى كافراً مِنها شَربَةَ ماءٍ، و مثله: قوله (عزّو جل): «وَ مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيا نُؤتِهِ مِنْها وَ ما لَهُ فِي الاْخِرَةِ مِنْ نَصِيبٍ» (2) 1963. علامه شعرانى: غالباً كسى كه طالب دنيا باشد در جست وجوى وسايل آن است و مى كوشد تابدان برسد و غالباً تحصيل اسباب انسان را به مقصود مى رساند واين مردم كه طالب دنيا هستند چندان به حرام و حلال نظر ندارند و براى حرمت از سود صرف نظر نمى كنند. (3)

.


1- .روض الجنان، ج 12، ص 206.
2- .روض الجنان، ج 12، ص 206 _ 207 شورى (42): 20.
3- .روح الجنان، ج 7، ص 221.

ص: 845

23. «وَ قَضى رَبُّكَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً إِمّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً كَرِيماً» .

روض الجنان: «وَ قَضى رَبُّكَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ...» . مجاهد و ابن زيد گفتند: معنى آن است كه: اوصى ربّك، خداى وصيّت كرد. و دليل اين تأويل قرائت على و عبداللهِ مسعود و اُبَى است كه ايشان خواندند: و وَصَى... . ربيع بن انس گفت: اَوجب ربُّك اَلاَ تعبُدُوا، «اَنْ» مَعَ الفعلِ در محلّ نصب است، على اَنَّه مفعولٌ به، اِىْ نفى عبادة غير الله. و «ايّاك» را فعل در او عمل نكند، الا كه مؤخّر باشد از مفعول جز كه فاصله اى باشد ميان فعل و مفعول به الاّ. (1) 1964. علامه شعرانى: يعنى فعل در «ايّاه» عمل نكند مگر آنكه مؤخر باشداز «اياه»، يا آنكه «الا» فاصله باشد ميان فعل و مفعول. (2) روض الجنان: مغابن باشد. (3) 1965. علامه شعرانى: «مغابن» جمع مغبن كمجلس بغل و بن ران. (4) روض الجنان: و رضا عليه السلام روايت كرد از پدرش كاظم عليه السلام از صادق عليه السلام كه او گفت: اگر خداى تعالى دانستى كه در مكروهات كلمتى هست خوارتر و اندك تر از اُف، مكلّفان را از آن نهى كردى. اگر گويند ظاهر آيت دليل آن مى كند كه پيش از آنكه ايشان به كبر و پيرى رسند ايشان را اُف گفتن روا باشد. براى آن مشروط است به اين شرط. گوييم: همچونين باشد اگر دليل الخطاب درست بود، چون دليل الخطاب درست نيست، اين لازم نباشد مگر آنان را كه به دليل الخطاب گويند. و اگر گويند: ظاهر آيت دليل آن مى كند كه ما را نهى كرده اند از اين كلمت و ماسوى ذلك دليلى نيست بر آنكه

.


1- .اُسد الغابة : ج2 ص307 الرقم1732 ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج1 ص267 ، سير أعلام النبلاء : ج1 ص144 .
2- .روض الجنان، ج 12، ص 208.
3- .روح الجنان، ج 7، ص 223.
4- .راجع : ص 76 (خصائصهم) .

ص: 846

منهى است، گوييم آنچه جز اين كلمت است كه رنج آن بيشتر از گفتن «اف» باشد، نهى آن بنحوى الخطاب دانند. (1) 1966. علامه شعرانى: دليل خطاب مفهوم مخالف است و فحوى الخطاب مفهوم موافق. (2)

24. «وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّيانِي صَغِيراً» .

روض الجنان: عبداللهِ عمر روايت كرد از رسول عليه السلام كه او گفت: رِضَاالله مَعَ رضا الْوالِدَيْنِ وَسَخَطُ الله مَعَ سَخَطِ الْوالِدَيْنِ؛ رضاى خدا با رضاى مادر و پدر است، و خشم خدا با خشم مادر و پدر است. عايشه روايت كرد از رسول عليه السلام كه او گفت، خداى تعالى عاقّ را گويد: كه هر چه خواهى مى كن كه تو را نيامرزم، و بارّ را گويد هر چه خواهى مى كن كه تو را بيامرزم؛ و اين بر طرق مثل و مبالغت گفته است. (3) 1967. علامه شعرانى: واگر گويى: سخن رسول خدا را حمل بر مبالغه نتوان كرد؛ چون كلامى كه در وى احتمال مبالغه باشد حجت نيست، گوييم: اگر قرينه عقلى يا نقلى باشد بر مبالغه در كلام وخارج از فصاحت نباشد در حديث و قرآن هم جايز است چنان كه تارك حج (4) و صلات (5) را كافر خواند و فرمود: «لايزني الزاني و هو مؤمن حين يزني». (6) روض الجنان: ابو عمر صينى روايت كرد از رسول عليه السلام كه: مردى به نزديك رسول

.


1- .اُسد الغابة : ج2 ص309 الرقم1732 ، الاستيعاب : ج2 ص91 الرقم811 ، البداية والنهاية : ج7 ص249 .
2- .روض الجنان، ج 12، ص 210.
3- .روض الجنان، ج 12، ص 212.
4- .رك: كتاب من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 368.
5- .رك: كافى، ج 2، ص 279، ح 8 .
6- .روح الجنان، ج 7، ص 225. المحلى، ج 11، ص 121؛ نيز كافى، ج 2، ص 285، ح 21: «لا يزنى الزانى و هو مؤمن و لا يسرق السارق و هو مؤمن».

ص: 847

آمد و گفت: يا رسول الله! مرا عملى بياموز كه مرا به رحمت خداى نزديك گرداند، گفت: مادر و پدر دارى؟ گفت: آرى يا رسول الله! گفت: برو و با ايشان مبرّت كن كه با برّ ايشان عمل اندك كفايت باشد. (1) 1968. علامه شعرانى: ابو عمر صينى بعضى گويند نام او نشيط است و بعضى گويند نام او معلوم نيست و كنيه نشيط هم ابوعمر است اما به منبهى معروف است. والله العالم. (2)

28. «وَ إِمّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ تَرْجُوها فَقُلْ لَهُمْ قَوْلاً مَيْسُوراً» .

روض الجنان: قوله: «وَ إِمّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ» ؛ از ايشان؛ از آنان كه خداى فرمود كه حقّى به ايشان ده، يعنى اگر اعراض كنى از آنان كه چيزى خواهند از تو. آيت در آن معنى آمد كه اوقاتى كسانى آيند از درويشان و مستحقّان و از تو چيزى خواهند و در وقت نباشد. (3) 1969. علامه شعرانى: يعنى در آن وقت آنچه خواهند حاضر نباشد. (4)

29. «وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً» .

روض الجنان: بعيرٌ حَسيرٌ كانَ مُعْيياً. (5) 1970. علامه شعرانى: كوفته و وامانده در راه. (6)

34. «وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتِيمِ إِلاّ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْؤولاً» .

روض الجنان: «وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتِيمِ إِلاّ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ» و گرد مال يتيم مگردى، الاّ بر

.


1- .روض الجنان، ج 12، ص 212؛ در چاپ مشهد «اليحصبنى» ضبط شده است.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 226.
3- .روض الجنان، ج 12، ص 215.
4- .روح الجنان، ج 7، ص 228.
5- .روض الجنان، ج 12، ص 216.
6- .روح الجنان، ج 7، ص 228.

ص: 848

وجهى كه نيكوتر باشد از آنكه به او تصرّف كنند و تجارت كنند تا او را در آن نفعى باشد «حَتّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ» ؛ تا آنگه كه او به بلوغ رسد؛ و اختلاف مفسّران در معنى «أَشُدَّ» برفت. بعضى گفتند: بلوغش باشد و بعضى گفتند: هژده سال باشد و قول اوّل درست تر است كه چون بالغ شود كمال عقلش پديد آيد و رُشدش ظاهر شود. (1) 1971. علامه شعرانى: مشهور ميان فقهاى ما آن است كه رشد حد معين ندارد و بايد طفل را آموزد، هر كس نسبت به كار خويش و برحسب اختلاف شغل واشخاص مختلف مى شود. و اين قول گرچه بر حسب واقع صحيح است اما در مقام قضا بسيار دشوار است، چون اگر قيم صغير بخواهد مال او را تسليم او نكند به بهانه آنكه رشيد نيست و در آزمايش مساهلت روا دارد يا بگويد من او را آزمايش كردم رشيد نبود، راه چاره براى آن جوان نيست مگر آنكه گوييم در مرافعه و قضا نزد حاكم براى اثبات رشد خويش واقامه شهود وتعيين وكيل شرط بلوغ كافى است و ثبوت رشد لازم نيست يا بگوييم واجب است حكام شرع نسبت به همه جزئيات وحالات ايتام نظارت و پيوسته سن همه آنان را تفتيش كنند واين غير ممكن و برخلاف طريقه قضات مسلمين است، بلكه وظيفه آنان رسيدگى هنگام ترافع وحفظ اموال كسى است كه سرپرست ندارد. (2)

35. «وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ إِذا كِلْتُمْ وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِيمِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلاً» .

روض الجنان: عضهت. (3) 1972. علامه شعرانى: عضهه عضها رماه بالبهتان. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 12، ص 219.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 231.
3- .صحيح مسلم : ج3 ص1690 ح25 ، مسند ابن حنبل : ج10 ص270 ح27004 ، المستدرك على الصحيحين : ج3 ص631 ح6326 ، السنن الكبرى : ج6 ص335 ، السيرة النبويّة لابن كثير : ج2 ص331 .
4- .روض الجنان، ج 12، ص 220؛ در چاپ مشهد «عضيهت» ضبط شده است.

ص: 849

37. «وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً» .

روض الجنان:... و آيت دليل است بر بطلان مذهب مجبّره از دو وجه: يكى آنكه ايشان على اختلافهم اثبات كارهى نكنند خداى را. (1) 1973. علامه شعرانى: چون مجبره گويند هرچه در جهان واقع مى شود خدا خواسته، پس خداوند هيچ چيز را كاره نيست و آن را كراهت ندارد. (2)

42. «قُلْ لَوْ كانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَما يَقُولُونَ إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلى ذِي الْعَرْشِ سَبِيلاً» .

روض الجنان: «قُلْ لَوْ كانَ مَعَهُ آلِهَةٌ» ؛ آنگه گفت: بگو اى محمّد كه: اگر با خداى خدايانى بودندى، چنان كه شما گفتى، «لاَبْتَغَوْا» ، پس آنگه طلب كردندى به خداوند عرش راهى، و اين معنى دليل ممانعت است. آنگه در معنى او دو قول گفتند: يكى آنكه، «لاَبْتَغَوْا» ، اى طَلَبُوا اِلَيه وَاِلى قُربه والدُّنُوّ مِنه سَبيلاً، ايشان طلب آن كردندى كه راه آن جستندى كه به خداى رسند و به او نزديك شوند از آنكه راغب باشند به اين معنى از عظمت و جلالت خداى به نزديك ايشان. و اين قول قتاده و زجّاج است. و حسن بصرى و جُبّائى گفتند: لاَبْتَغَوْا، اِلى مُغالَبَتِهِ و مُضادَّتِهِ سَبيلاً. و اين قول است كه از او دليل ممانعت بر انگيخته اند متكلّمان. (3) 1974. علامه شعرانى: دليل تمانع آن است كه اگر واجب الوجود متعدد باشد قدرت هر يك محدود مى شود چون اگر يكى تواناتر باشد واجب اوست وديگرى ممكن و اگر هر دو برابر باشند مى تواند يكى ديگرى را از فعل او باز دارد؛ پس قدرت او مشروط است به عدم ممانعت ديگرى و رضايت او و اين منافى با واجب الوجود بودن است.

.


1- .روض الجنان، ج 12، ص 221.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 233.
3- .روض الجنان، ج 12، ص 225 _ 226.

ص: 850

و اگر كسى گويد: شايد هر دو واجب باهم موافقت كنند و تمانع لازم نيايد، گوييم: پس قدرت هر يك بسته به موافقت ديگرى است واگر موافقت نبود قدرت نداشتند. (1)

44. «تُسَبِّحُ لَهُ السَّمواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كانَ حَلِيماً غَفُوراً» .

روض الجنان: فزاينده. (2) 1975. علامه شعرانى: فزاينده ترجمه ناميه است. (3) روض الجنان:... رسول صلى الله عليه و آله گفت: ما عُضِهَتْ عِضاهٌ اِلاّ بِتَرْكِها التَّسبيحَ، گفت: هيچ درختِ تاه بنبُرند الاّ براى آنكه تسبيح نكند. (4) 1976. علامه شعرانى: خوان طعام را از چوب تاق مى ساختند و حسن گفت وقتى اين چوب تر بود و نبريده بودند تسبيح مى كرد و اكنون كه خشك شده ترك تسبيح كرده. 5 روض الجنان: انسِ مالك گفت: ما به نزديك رسول بوديم، او كفى سنگ ريزه برگرفت، آن سنگ ريزه بر دست او تسبيح كرد، چنان كه ما تسبيح او بشنيديم. آنگه بر دست ما كرد، بر دست ما تسبيح نكرد. ابو يزيد العكلىّ روايت كرد از عمرو بن احب، از صادق عليه السلام از پدرانش، كه: رسول عليه السلام بيمار بود، جبريل آمد و از بهشت او را طبقى نار و انگور آورد. رسول عليه السلام از آن بخورد، بر دست رسول تسبيح مى كرد و امير المؤمنين على از آن بخورد، بر دست او نيز تسبيح كرد. و حسن و حسين عليهماالسلام از آن بخوردند، بر دست ايشان نيز تسبيح كرد. يكى از جمله صحابه دست دراز كرد و يكى از آن بر گرفت بر دست او تسبيح نكرد. جبريل عليه السلام گفت: اين طعام بهشت است و طعام بهشت در دنيا نخورد الاّ پيغامبرى يا وصىّ پيغامبرى يا فرزند پيغامبرى، «وَ لكِن

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 236.
2- .روض الجنان، ج 12، ص 226.
3- .روح الجنان، ج 7، ص 237.
4- .روض الجنان، ج 12، ص 227.

ص: 851

لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ» ؛ ولكن شما تسبيح ايشان ندانى... . (1) 1977. علامه شعرانى: ظاهر سخن آن است كه هيچ كس تسبيح آنها را در نمى يابد. و اگر مراد آن باشد كه از غالب مفسران نقل شد چيزى است كه غالباً در مى يابند و صحيح تر آن است كه انسِ مالك گفت سنگريزه در دست رسول صلى الله عليه و آله تسبيح مى گفت، تا در دست او بود مى شنيديم و در دست ديگرى نمى شنيديم؛ يعنى گفتارى دارند هر يك كه به گوش ديگر بايد شنيد. (2)

48. «انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلاً» .

روض الجنان: «انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ» : بنگر كه براى تو چگونه مثلها زدند. و گفتند: مراد آن است كه تو را چه تشبيه ها مختلف كردند. بهرى گفتند: ساحر است، و بهرى گفتند: شاعر است و بهرى گفتند: كاهن است و بهرى گفتند: مجنون است. «فَضَلّوا» اى فَضَلّوا عنك، گمراه شدند از تو و به سر تو نيوفتادند و تو را نشناختند. (3) 1978. علامه شعرانى: [به سر تو نيوفتادند:] يعنى آنچه از تو دانستند منطبق با تو نبود. و اين تعبير را در جاى ديگر نيافتم. (4)

54 . «رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِكُمْ إِنْ يَشَأْ يَرْحَمْكُمْ أَوْ إِنْ يَشَأْ يُعَذِّبْكُمْ وَ ما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ وَكِيلاً» .

روض الجنان:... آنگه گفت: «رَبُّكُمْ أَعْلَمُ» احوال شما و مصالح شما خداى بهتر داند، اگر خواهد بر شما رحمت كند، و اگر عذاب خواهد كند شما را. اگر رحمت كند تفضّل و كرم كند، و اگر عذاب كند به عدل كند. و او عالم است به تفاصيل اعمال شما و مقادير

.


1- .روض الجنان، ج 12، ص 227 _ 228.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 238.
3- .روض الجنان، ج 12، ص 230.
4- .روح الجنان، ج 7، ص 240.

ص: 852

استحقاق شما، آنگه خطاب كرد با رسول، گفت: ما نفرستاديم تو را تا وكيل ايشان باشى و موكّل برايشان و ايشان را به قهر و جبر منع كنى از كفر و معاصى. (1) 1979. علامه شعرانى: چون خداوند به اراده خود انسان را مختار آفريده است و جبر خلاف طبيعت او است. و تربيت اجبارى مانند آن است كه درختى را زير سرپوش پرورند. پيغمبران خدا هم به مردم راه حق را تعليم مى دادند وداعى خير ايجاد مى كردند تا آنها خود به اختيار خود طريقه درست را برگزينند واز بدى به اراده خود اجتناب كنند، اما ستمكاران مانند فرعون و ديگر دشمنان دين انسان را مانند جماد آلت اجراى مقاصد خويش قرار مى دهند كه خواه وناخواه اراده جباران را اجرا كنند و اين خلاف طريقه انبيا است و مخالف طبيعت بشر. به اين جهت هرگز جباران بر دينداران فيروز نخواهند شد، چون قسر بر طبيعت غلبه نمى كند. (2)

59 . «وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِالاْياتِ إِلاّ أَنْ كَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ وَ آتَيْنا ثَمُودَ النّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِها وَ ما نُرْسِلُ بِالاْياتِ إِلاّ تَخْوِيفاً» .

روض الجنان: كقوله عليه السلام : اَلْوَلد مَبْخَلَةٌ مجبنةٌ*، قال: والكُفْر مَخْبَثة لِنَفْسِ الْمُنَعّمْ**. (3) 1980. علامه شعرانى: * فرزند انسان را به جبن و بخل وادار مى كند وبراى آنكه فرزند محتاج نشود از بخشيدن مال خود ابا دارد و براى آنكه بى سرپرست ماند در جنگ و مهالك اقدام نمى كند. 1981. ** كسى كه انعام برتو كرده اگر ناسپاسى كنى او از انعام نادم مى شود. (4) روض الجنان: ... «وَ ما نُرْسِلُ بِالاْياتِ» ؛ و ما آيات و دلالات نفرستيم الاّ بر وجه تخويف و انذار و ترسانيدن، تا بترسند و ايمان آرند. قتاده گفت: خداى تعالى بندگان

.


1- .روض الجنان، ج 12، ص 233.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 242.
3- .اُسد الغابة : ج5 ص139 الرقم4848 .
4- .روض الجنان، ج 12، ص 240.

ص: 853

را مى ترساند به آنچه خواهد از آيات تا باشد كه انديشه كنند و با درگاه او شوند. (1) 1982. علامه شعرانى: آيات عذاب است نه معجزه. (2)

60. «وَ إِذْ قُلْنا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحاطَ بِالنّاسِ وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤيَا الَّتِي أَرَيْناكَ إِلاّ فِتْنَةً لِلنّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما يَزِيدُهُمْ إِلاّ طُغْياناً كَبِيراً» .

روض الجنان:... مردى را ديدم كَلّوبى آهنين به دست گرفته... . (3) 1983. علامه شعرانى: «كلاب» قلاب است و «كلوب» ظاهراً لغتى است در همان معنى و جاى ديگر نيافتيم. (4) روض الجنان: آتش مى شخيد. (5) 1984. علامه شعرانى: شخيدن لغزيدن و افتادن است. 6 روض الجنان: جَهامت. 7 1985. علامه شعرانى: ترشرويى. 8

62. «قالَ أَ رَأَيْتَكَ هذَا الَّذِي كَرَّمْتَ عَلَيَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلاّ قَلِيلاً» .

روض الجنان: «قالَ أَ رَأَيْتَكَ» ، گفتند: عرب اين كلمه استعمال كنند در جاى اَخْبرْنى وَ قُل لى، گفت: بگو مرا. و كاف را محلى نيست از اعراب، و اين براى

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 247.
2- .أنساب الأشراف : ج6 ص135 ، الكامل في التاريخ : ج2 ص647 ، اُسد الغابة : ج2 ص49 الرقم1217 .
3- .روض الجنان، ج 12، ص 241.
4- .روح الجنان، ج 7، ص 248.
5- .روض الجنان، ج 12، ص 242.

ص: 854

تأكيد خطاب آورد. (1) 1986. علامه شعرانى: مانند آنكه در فارسى گويند گفتش و رفتش يعنى گفت و رفت و در شاهنامه مستعمل است و در بعض شهرها گويند رفتيمان و گفتيتان تكرار ضمير فاعل مى كنند براى تأكيد. (2)

66. «رَبُّكُمُ الَّذِي يُزْجِي لَكُمُ الْفُلْكَ فِي الْبَحْرِ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ كانَ بِكُمْ رَحِيماً» .

روض الجنان: «رَبُّكُمُ الَّذِي يُزْجِي لَكُمُ الْفُلْكَ فِي الْبَحْرِ» ؛ آنگه بندگان را تذكير بعضى نعمتهاى خود كرد، گفت: خداى شما آن است كه براى شما كشتى در دريا مى راند تا شما طلب روزى او كنى در تجارت. و اگر نه تسخير او بودى. آبى كه يك جو سنگ و آهن بر سر بندارد از اين هر دو صد هزار من در كشتى نهند فرو نشود. چنين نبودى. (3) 1987. علامه شعرانى: «يك جو سنگ و آهن كه در دريا افكنى فرو شود و هزار كه در كشتى نهى غرق نشود». و عوام اين گونه استدلال را بر قدرت پروردگار نمى پسندند؛ چون علت طبيعى هر چه معلوم باشد آن را مستغنى از واجب شمارند وخداوند را براى كار مخالف طبيعت خواهند و چنان پندارند هر چه علت طبيعى دارد از خدا بى نياز است و طبيعت و خدا دو ضدند _ نعوذباللّه _ يكى مبائنِ، ديگر و حق آن است كه طبيعت مسخّر امر پروردگار است و به افعال طبيعى هم مى توان استدلال بر قدرت او كرد، مانند آمدن شب و روز و طلوع وغروب ماه و خورشيد و ستارگان و راندن ابر به سبب باد؛ و اگر راندن كشتى در دريا هم علت طبيعى دارد باز دليل قدرت او است كه آب و باد را بدين صفت آفريده است. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 12، ص 246.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 251.
3- .روض الجنان، ج 12، ص 248.
4- .روح الجنان، ج 7، ص 253.

ص: 855

71. «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ فَمَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولئِكَ يَقْرَؤنَ كِتابَهُمْ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتِيلاً» .

روض الجنان: «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» ؛ ... ياد كن اى محمّد آن روز كه ما باز خوانيم هر مردمانى را به امامشان... . بعضى دگر گفتند: به مادرانشان باز خوانند، و گفتند: در اين سه حكمت است: موافقت عيسى عليه السلام و اظهار شرف حسن و حسين عليهماالسلام و پرده فرو گذاشتن است بر اولادِ زنا. (1) 1988. علامه شعرانى: يعنى حرامزاده را كه پدر ظاهريشان غير پدر حقيقى باشد رسوا نكنند و اين توجيه از هر كس بود بسيار بعيد است. (2) روض الجنان: شيخ ما (رحمة الله عليه) اعنى الشيخ ابا محمّد بن عبدالرّحمن بن الحسينىّ الفارسىّ ثمّ الْخُزاعى گفتى. (3) 1989. علامه شعرانى: ظاهراً عمِّ والد مؤلف است ابومحمد عبدالرحمن بن احمد بن الحسين كه نام احمد در نسب سقط شده است و شرح حال وى در مقدّمه جلد اول تفسير گذشت. و آنجا گفتيم مؤلف از وى علم فرا گرفته و بلاواسطه نقل مى كند و اين عبارت هم شاهد صحت دعوى ما است و آنكه در لسان الميزان گويد وى در 445 هجرى در گذشت صحيح نيست. (4) روض الجنان: ... سر در پيش فكنده از شرم گناه با راست نگرد. (5) 1990. علامه شعرانى: يعنى به سوى راست نگرد. 6

.


1- .روض الجنان، ج 12، ص 252 _ 253.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 256.
3- .روض الجنان، ج 12، ص 254.
4- .روح الجنان، ج 7، ص 257.
5- .روح الجنان، ج 7، ص 258.

ص: 856

روض الجنان: پليته اى. (1) 1991. علامه شعرانى: «پليته» فتيله چراغ است. (2)

72. «وَ مَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِي الاْخِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبِيلاً» .

روض الجنان: ... و امّا ابو عمرو براى آن اماله نكرد دوم را كه او اعمى دوم را افعل تفضيل گفت لقوله «وَ أَضَلُّ سَبِيلاً» ، و چون چنين باشد اماله نكنند كه اماله در اواخر كلمات باشد بيشتر و اينجا مصدرى مضمر است. (3) 1992. علامه شعرانى: نكته اى است مفيد كه كمتر جايى توان يافت. (4) روض الجنان: اگر گويند از اين دو لفظ هيچ افعل تفضيل هست؟ جواب گوييم: لفظ اوّل را معنى ره ندهد به هيچ وجه كه حمل كنند بر تفضيل، و امّا لفظ دوم بر قول آنكه عمى آفت بصر گويد بر تفضيل حمل نتوان كردن. براى آنكه عرب الوان و عيوب را به لفظ افعل تفضيل نكنند او را و تعجّب نكنند از او. (5) 1993. علامه شعرانى: يعنى الوان و عيوب كه خود صفت بى تفضيل بر وزن افعل باشد از او نه فعل تعجب آيد نه افعلِ تفضيل. 6

73. «وَ إِنْ كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنا غَيْرَهُ وَ إِذاً لاَتَّخَذُوكَ خَلِيلاً» .

روض الجنان: قوله تعالى: «وَ إِنْ كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ» مفسّران خلاف كردند در سبب نزول اين آيت. سعيدِ جبير گفت: رسول _ صلّى الله عليه و على آله _

.


1- .روض الجنان، ج 12، ص 256.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 259.
3- .روض الجنان، ج 12، ص 259.
4- .روح الجنان، ج 7، ص 261.
5- .روض الجنان، ج 12، ص 259 _ 260.

ص: 857

استلام حجر اَسود مى كرد در طواف خانه. مشركان او را منع كردند و گفتند: رها نكنيم تو را كه استلام سنگ كنى الاّ آنكه اين اصنام ما را استلام كنى، بر دل او بگذشت كه اگر من چنين كنم و دلم به ايمان مطمئن، همانا باكى نباشد تا من از عبادت استلام باز نمانم. (1) 1994. علامه شعرانى: اين تفسير قول ديگرى است نه مرضى صاحب كتاب و بعيد مى نمايد پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله را چنين خاطرى در ذهن گذشته باشد؛ چون خداوند او را معصوم آفريد از فكر خطا و باطل و اگر معصوم نبود از طرف خداوند اين سخن صحيح بود. (2) روض الجنان: گفتند در نماز دولاّ بنباشيم. (3) 1995. علامه شعرانى: يعنى ركوع و سجود نكينم. (4)

74. «وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً» .

روض الجنان: ... آنگه حق تعالى منّت نهاد، گفت: «وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ» ؛ و اگر نه آنستى كه ما تو را بر جاى بداشتيم به عصمت «لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً» ؛ نزديك بود كه ساكن شدى با ايشان. اندكى از آن اقوال كه گفتيم. (5) 1996. علامه شعرانى: اين آيه دلالت برآن ندارد كه پيغمبر ميل به موافقت آنان كرد و خداوند او را بازگردانيد، بلكه دلالت بر آن دارد كه او را نگاهداشت تا متابعت نكند و البته عصمت انبيا به لطف الهى است و اگر پيغمبر نبودند و اين لطف الهى درباره آنان نبود مانند ديگر مردمان ميل به باطل مى كردند؛ چون در عصمت مستقل و بى نياز از خداوند نيستند، مانند آنكه گوييم اگر خداوند به خورشيد نور نداده

.


1- .روض الجنان، ج 12، ص 261.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 263.
3- .روض الجنان، ج 12، ص 262.
4- .روح الجنان، ج 7، ص 268.
5- .الطبقات الكبرى : ج5 ص45 ، تاريخ الطبري : ج4 ص264 ، الكامل في التاريخ : ج2 ص241 ، سير أعلام النبلاء : ج3 ص18 الرقم6 ، اُسد الغابة : ج3 ص289 الرقم3033 ، تاريخ دمشق : ج29 ص250 ؛ الجمل : ص166 .

ص: 858

بود تاريك بود، معنى آن نيست كه وقتى خورشيد تاريك بوده است. (1)

76. «وَ إِنْ كادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْأَرْضِ لِيُخْرِجُوكَ مِنْها وَ إِذاً لا يَلْبَثُونَ خِلافَكَ إِلاّ قَلِيلاً» .

روض الجنان: «وَ إِنْ كادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْأَرْضِ» ،... و نزديك بود كه تو را سبك گردانند از زمين «لِيُخْرِجُوكَ مِنْها» ؛ تا تو را از آنجا بيرون كنند، يعنى به زمين مدينه. كلبى گفت: مراد آن است كه چون رسول عليه السلام از مكه به مدينه آمد، جهودان را خوش نيامد آمدن رسول عليه السلام را به آنجا. و دانستند كه از او بلا كشند. گفتند: يا محمد، نه تو پيغامبرى؟ گفت: بلى. گفتند: پس تو دانى كه كه اين نه زمين پيغامبران است و زمين پيغامبران شام است و ابراهيم آنجا بود و ديگر پيغامبران. اگر تو پيغامبرى تو را به شام بايد رفتن و اگر تو را آنجا از روم خوفى باشد خداى تو را نگاه دارد اگر پيغامبرى و آن زمين مقدسه است و اينجا نه جاى پيغامبران است چه اين شهرى مجهول است. (2) 1997. علامه شعرانى: اين سخن از يهود بعيد نمى نمايد اما قبول كردن پيغمبر و خارج شدن از مدينه به صحت نپيوسته، با اين حال آيه مكى است واصل سخن كلبى صحيح به نظر نمى رسد وصحيح قول قتاده و مجاهد است و مراد زمين مكه. (3) روض الجنان: [رسول صلى الله عليه و آله] چون به تبوك رسيد، خداى تعالى اين آيت فرستاد «وَ إِنْ كادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْأَرْضِ لِيُخْرِجُوكَ مِنْها» ؛ و رسول را فرمود تا با مدينه رفت و گفت: محيا و ممات تو اينجاست و مبعث تو از اينجا است. (4) 1998. علامه شعرانى: [مبعث تو از اينجاست] يعنى در قيامت. (5)

.


1- .روض الجنان، ج 12، ص 262 _ 263.
2- .روض الجنان، ج 12، ص 263 _ 264.
3- .روح الجنان، ج 7، ص 265.
4- .روض الجنان، ج 12، ص 264.
5- .روح الجنان، ج 7، ص 256.

ص: 859

78. «أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ اللَّيْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً» .

روض الجنان: جابرِ عبدالله انصارى گفت: رسول را عليه السلام به دعوت خواندم با جماعتى صحابه. چون طعام بخوردند وقت زوال بود، رسول عليه السلام از سراى بيرون آمد و گفت: اُخْرُجُوا فَهذا حينَ دَلَكَتِ الشَّمس؛ كه اين آن وقت است كه آفتاب به زوال رسيد. و اين قول اولى تر است براى آنكه جامع است نماز فرايض را جمله، براى آنكه چون دُلوك را بر زوال تفسير دهند، نماز پيشين و ديگر در شود. (1) 1999. علامه شعرانى: نماز پيشين و ديگر نماز ظهر وعصر است كه آيه شامل آنها گردد و اگر دلوك را به معنى غروب گيريم منحصر به مغرب و عشا شود. (2)

79. «وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً» .

روض الجنان: و مستحب است كه [دروتْر] چهل مؤمن را نام بگويد يا بيشتر و از خداى بخواهد. (3) 2000. علامه شعرانى: يعنى آمرزش ومغفرت. (4) روض الجنان: «نافِلَةً لَكَ» عبداللهِ عبّاس گفت: خاصّةً لك. مقاتل حيّان گفت: كرامةً و عطيّةً لك. و به روايتى دگر عبداللهِ عبّاس گفت: فريضةً لك و گفت: نماز شب بر رسول عليه السلام واجب بود و بر ديگران سنّت. و اين قول اصحاب ظاهر است و اصحاب اخبار. (5) 2001. علامه شعرانى: اصحاب اخبار و اهل ظاهر با ساير علما از دو جهت فرق دارند:

.


1- .روض الجنان، ج 12، ص 266.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 267.
3- .المعارف لابن قتيبة : ص276 .
4- .روض الجنان، ج 12، ص 270.
5- .روح الجنان، ج 7، ص 269.

ص: 860

يكى آنكه هر حديث مكتوب را بى دقت در اسناد معتبر مى شمارند و بدان اعتماد مى كنند و سهو وغلط بر راويان اخبار جايز نمى دارند و ديگر آنكه معنى ظاهر هر لفظ و كلمه را آن طور كه ابتدا به نظر مى رسد معتبر مى گيرند واحتمال آنكه شايد در فهم معنى خطا كرده و اشتباه كرده باشند نمى دهند و وبار [كذا] ندارند اينكه خداى تعالى و معصوم غير آن معنى كه به ذهن آنها رسيده است خواسته باشند با ادله و قرائن. چنان كه از اين آيت اختصاص رسول فهميدند به حكمى دون امت و آن احتمالات ديگر كه در اين تفسير مذكور است به ذهن آنها خطور نكرد و در فهم خود شك نكردند. (1) روض الجنان: زُهْرى روايت كرد از زين العابدين علىّ بن الحسين از پدرش از جدّش از رسول صلى الله عليه و آله كه او گفت: چون روز قيامت باشد... ، من گويم: بار خدايا! اين خبر داد مرا كه تو او را فرستادى بر من به پيغام. خداى تعالى گويد: راست گفت، من فرستادم او را. آنگه به شفاعت درايم... . (2) 2002. علامه شعرانى: يعنى شفاعت مرا قبول كنند و همه را ببخشند. (3)

83 . «وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الاْءِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ...» .

روض الجنان: كار روانى. (4) 2003. علامه شعرانى: رواج كار. (5)

85 . «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَلِيلاً» .

روض الجنان: «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي» .

.


1- .المعارف لابن قتيبة : ص276 .
2- .روض الجنان، ج 12، ص 270.
3- .الإصابة : ج6 ص539 الرقم9379 ، اُسد الغابة : ج5 ص486 الرقم5647 ، تهذيب الكمال : ج32 فص380 الرقم7110 ، سير أعلام النبلاء : ج3 ص101 الرقم20 وفيهما «كان عامل عمر على نجران» .
4- .روض الجنان، ج 12، ص 281.
5- .روح الجنان، ج 7، ص 277.

ص: 861

مفسران خلاف كردند در آنكه اين روح چيست كه ايشان بپرسيدند: حسن و قتاده گفتند: جبريل است عليه السلام... . بعضى دگر گفتند: اين روح است كه در آدمى مركّب است كه قوام حيات به آن است كه آدمى با او زنده و با فقد او زنده نماند*. و بعضى دگر گفتند: مراد به روح، قرآن است. و قوله: «مِنْ أَمْرِ رَبِّي» ، براى آن گفت كه ايشان گفتند خبر ده ما را از اين قرآنكه بر تو فرو مى آيد تا قديم است يا محدث؟ او گفت: «مِنْ أَمْرِ رَبِّي» ؛ از فرمان خداى است؛ يعنى محدث است و از فرمانِ خداى صادر است. بعضى دگر گفتند: مراد عيسى است عليه السلام كه ايشان را در او شبهت افتاد تا چگونه بى پدر پديد آمد، خداى گفت: بگو كه از فرمان خداى پديد آمد و روح نامى است مشترك ميان اين چيزها. «وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَلِيلاً» آنگه باز نمود كه شما را كه آدميانى، از علم نصيب ندادند الاّ اندكى**. (1) 2004. علامه شعرانى: * اين قول به نظر درست تر مى آيد كه سؤال از روح وحقيقت او از دير زمان ميان ملل جهان متداول بود، خاصه يهود و خاصه آن جماعت از يهودان كه با فلاسفه يونان آميخته و از عقايد آنها واختلافشان درباره روح اطلاع يافته بودند. و تعجب بشر درباره روح از آن است كه مى بينند قدرتى است برخلاف طبيعت و گويى برضدّ وى در نبرد است و گوشت و پوست واستخوان را چون به خود رها كنند زود پوسيده و متعفن و پراكنده مى گردد و از جاى نمى جنبد و روح او را سالها از فرسودگى و تعفن نگاه مى دارد و به حركت و سخن مى آورد و تعقل وادراك مى كند و اينها هيچ يك كار جسم نيست، جسم سنگين است و سوى پايين ميل دارد و روح بر مى جهد و جسم را مى جهاند، و زنده بودن غلبه روح است بر جسم و مردن فيروز آمدن جسم بر روح، پس خود روح از چه مبدأ و منشأ است؟ خداوند جواب داد: مبدأ آن از فرمان پروردگار است و مانند نور خورشيد بر ابدان جسمانى تابيده و اگر فرمان الهى نبود و

.


1- .روض الجنان، ج 12، ص 284 _ 285.

ص: 862

از وراء عالم طبيعت دستورى نرسيده و فروغى نتافته، همه چيز جماد بود و صامت. (1) 2005. ** آنچه افلاطون و ارسطو و ساير حكما درباره روح گفتند صحيح اما بسيار مجمل است و بيش از اين نيست كه روح موجودى است مجرد مستقل از بدن و باقى پس از فناى بدن مانند كسى كه بداند در مغرب مملكتى است اما تفصيل شهرها و مردم آن را نداند. (2) روض الجنان: وكيل ورى. (3) 2006. علامه شعرانى: ورى كلمه اى است كه دلالت بر حرفه و صنعت مى كند مانند دانشور و پيله ور و پاى مردى فارسىِ آن است. (4) روض الجنان: بار خدايا! از تو آمدم و با تو آمدم. 5 2007. علامه شعرانى: يعنى از جانب تو آمدم و سوى تو برگشتم. 6

88 . «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الاْءِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً» .

روض الجنان: «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الاْءِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ» آنگه باز نمود كه: اگر جن و انس مجتمع شوند بر آنكه تا قرآنى مانند اين بيارند، نيارند و نتوانند آوردن، امّا از جهت فقد علم به نظم و ترتيب آن، بر قول آنان كه وجه اعجاز فرط فصاحت گويند، و امّا از آنجا كه رها نكنيم و علم نيافرينيم ايشان را به آن بر مذهب آنان كه صرفه گويند «وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً» و اگر بهرى يار بهرى باشند، و اگر چه متظاهر و متعاون باشند. گفتند: اين آيت آنگه آمد كه كفّار گفتند: «لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْل

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 280.
2- .روض الجنان، ج 12، ص 285؛ در چاپ مشهد «وكيل درى» ضبط شده است.
3- .روض الجنان، ج 12، ص 286.
4- .روح الجنان، ج 7، ص 281.

ص: 863

هذا...» (1) و اين آيت جواب آنكس است كه ما را گويد: چه ايمنى از آنكه در اقصاى بلاد معارضه قرآن آورده باشند ؛ و لكن به ما نرسيده باشد، يا اگر انسيان نياوردند چرا نشايد تا جنّيان آورده باشند؟ جواب آن است كه گوييم: امّا اگر در بعضى بلاد آورده بودندى ممكن نبودى كه به ما نرسيده بودى. از توفّر دواعى به نشر و اذاعت آن چنان كه اين محالات و جزافات كه گفته اند چون: فُصول و غايات* و مانند آن. و امّا حديث جنّيان: ما وجود ايشان به سمع دانيم همان سمع آمد و ما را ايمن كرد به اين آيت از آنكه ايشان اين قرآن را معارضه آورده باشند، بقوله «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الاْءِنْسُ وَ الْجِنُّ» **. (2) 2008. علامه شعرانى: * به نظر مى رسد كه فصول وغايات از كتب غلات است. 2009. ** اگر گويى: اين احتجاج صحيح نيست، چون اعجاز قرآن وقتى ثابت مى شود كه بدانيم كسى مانند آن نياورده است و چون اين را دانستيم قرآن حجت مى شود و قبول آن واجب اما وقتى كه اعجاز آن ثابت نشده و احتمال بدهيم كسى مانند قرآن آورده باشد هنوز نمى دانيم حجت است و از جانب پروردگار تا به قول قرآن كه گويد هيچ كس مانند او نمى آورد اعتماد كنيم، در جواب گوييم: آن كس كه قرآن را هنوز ثابت ندانسته و اعجاز آن بر وى معلوم نگشته اعتقاد به وجود جن هم نبايد داشته تا بگويد شايد جن مثل قرآن آورده باشد. و اگر گويى: مشركان عرب كه قرآن را از طرف پروردگار نمى دانستند به وجود جن معترف بودند، گوييم: اعتقاد آنها درباره جن چنان محكم واستوار نبود كه به قدرت آنها بر گفتن مثل قرآن شبهه كنند، لذا چنين اعتراض بر پيغمبر نكردند با اينكه گوييم وقتى نظير قرآن ظاهر نشده و كسى از آن آگاه نباشد اعجاز قرآن ثابت است چون به مقتضاى لطف الهى واجب است مدعى كاذب را كه چيزى به غلط نسبت به خدا مى دهد به وجهى رسوا كند. (3)

.


1- .انفال (8): 31.
2- .روض الجنان، ج 12، ص 286 _ 287.
3- .روح الجنان، ج 7، ص 284.

ص: 864

90. «وَ قالُوا لَنْ نُؤمِنَ لَكَ حَتّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً» .

روض الجنان: «وَ قالُوا لَنْ نُؤمِنَ لَكَ حَتّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً» عكرمه روايت كند از عبداللهِ عبّاس كه: عُتبَة و شَيْبَه پسران ربيعه ...و نُبَيه و مُنَبّه پسران حجّاج مجتمع شدند در پس خانه پس از آنكه آفتاب فرو شد. و گفتند: كس فرستى تا محمّد حاضر آيد تا با او سخن گوييم و او را عذر بر انگيزيم. كس فرستادند كه اشراف قوم تو مجتمع شده اند و مى خواهند تا با تو سخن گويند، رسول عليه السلام به ايشان ظنّ خير برد و گفت: همانا ايشان را دل نرم شده است، بعضى نرم شدن. برخاست و آنجا رفت و او بغايت حريص بود بر ايمان و رشد ايشان، و ميان ايشان بنشست، گفت: چه كار را خواندى مرا؟ گفتند: اى محمّد! ما تو را براى آن خوانديم تا با تو عذر بر انگيزيم... . گفتند: يا محمّد! اگر اين نكنى از خدايت در خواه تا فريشته اى را بفرستد از آسمان كه تو را تصديق كند، و در خواه تا تو را بُستانهاى بدهد، و تو را راه نمايد به گنجها زمين، و تو را كوشكها بدهد از زر و سيم و تو را مستغنى كند از آنكه در بازار طلب معاش بايد كردن تو را، چنان كه ما را. يا آسمان را پاره پاره بر ما فرو فگن... . (1) 2010. علامه شعرانى: اين گونه سخنان هزل آميز از جاهلان بسيار شنيده مى شود و علت آن است كه جاهل حد امور را درست نمى داند، گويد اگر طبيبان راست مى گويند كارى كنند كه هرگز نميرند يا مريض نشوند و اگر منجمان راست گويند معلوم كنند گنجها كجا است و بيرون آورند و اگر خداوند قدرت دارد كوههاى مكه را بردارد وبه جاى آن آب جارى سازد واگر تربت و دعا شفاى بيمار است همه اطبا و داروخانه ها را ببندند و به تربت ودعا اكتفا كنند واگر خدا دعاها را مستجاب مى كند وسائل و اسباب زراعت وصنعت و معيشت را بر اندازند. و حق آن است كه براى اثبات اين امور يك

.


1- .روض الجنان، ج 12، ص 287 _ 289.

ص: 865

مورد كافى است و يك معجزه كه پيغمبر اظهار نمايد نبوت او ثابت است. (1)

92. «أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً أَوْ تَأْتِيَ بِاللّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبِيلاً» .

روض الجنان:... و بعضى دگر گفتند «قَبِيلاً» ؛ اى جماعات جمع قبيله، و نصب او بر حال است، و آيت دليل است بر آنكه ايشان با كفرشان مشبّهى بودند، چه اين معنى روا ندارد الاّ آنكه خداى را جسم گويد _ تعالى عُلُوّاً كبيراً. (2) 2011. علامه شعرانى: چون مردم عامى وجود غير جسم را انكار مى كنند و مى گويند اگر خدا و ملائكه هست بايد جسم باشند ديدنى و طلب اين معجزات ناشى از همان و هم غلط است. (3)

93_94. «أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقى فِي السَّماءِ وَ لَنْ نُؤمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤهُ قُلْ سُبْحانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلاّ بَشَراً رَسُولاً * وَ ما مَنَعَ النّاسَ أَنْ يُؤمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى إِلاّ أَنْ قالُوا أَ بَعَثَ اللّهُ بَشَراً رَسُولاً» .

روض الجنان: «هَلْ كُنْتُ إِلاّ بَشَراً رَسُولاً» ؛ من هستم الاّ آدميى فرستاده؟ و اينكه شما گفتى در مقدور بشر نباشد* و جز فعل قادر الذات نبود. «وَ ما مَنَعَ النّاسَ أَنْ يُؤمِنُوا» ، آنگه بر سبيل تعجّب گفت: چه منع كرده است مردمان را از آنكه ايمان آرند «اِذْ جاءَهُم الهُدى» ، چون قرآن و بيان و ادلّه و معجزات به ايشان آمد، الاّ آنكه مى گويند: خداى آدميى را به پيغامبرى فرستاده است؟ (4) ** 2012. علامه شعرانى: * بلكه هيچ ممكن نباشد چون خدا جسم نيست و رفتن به آسمان براى ديدن خدا محال است. (5)

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 284.
2- .روض الجنان، ج 12، ص 291.
3- .روح الجنان، ج 7، ص 286.
4- .روض الجنان، ج 12، ص 293.
5- .روح الجنان، ج 7، ص 286.

ص: 866

2013. ** بنابراين، كفار از پيغمبر معجزه نمى خواستند؛ چون معجزه كسى مى خواهد كه شك در نبوت پيغمبر دارد و اينان جزم و قطع داشتند كه او پيغمبر نيست و اين درخواستها براى تكبيت واظهار بطلان او بود. (1)

97. «وَ مَنْ يَهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِهِ وَ نَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ عُمْياً وَ بُكْماً وَ صُمًّا مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ كُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعِيراً» .

روض الجنان: «وَ نَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ» ؛ و روز قيامت حشر ايشان بر رويهايشان كنم. قتاده گفت از انسِ مالك، كه او گفت: از رسول عليه السلام پرسيدم كه خداى تعالى كافران را چگونه حشر كند بر رويها؟ گفت: آن خداى كه قادر است كه ايشان را بر پايها بدَواند، ايشان را بر رويها برواند. (2) 2014. علامه شعرانى: «برواند» از رواندن است متعدى رفتن و در زمان ما مستعمل نيست و مى گوييم روانه كردن. (3)

101. «وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى تِسْعَ آياتٍ بَيِّناتٍ فَسْئَلْ بَنِي إِسْرائِيلَ إِذْ جاءَهُمْ فَقالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّي لَأَظُنُّكَ يا مُوسى مَسْحُوراً» .

روض الجنان: كراته. (4) 2015. علامه شعرانى: «كراته» ترجمه قمل است و آن شپش و كنه و امثال آن است در برهان كلمه شبيه اين نياورده است اما در عربى قراده به معنى كنه شباهت تام به اين لفظ دارد. (5)

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 287.
2- .روض الجنان، ج 12، ص 293.
3- .روح الجنان، ج 7، ص 287.
4- .روض الجنان، ج 12، ص 295؛ در چاپ مشهد «كراهه» ضبط شده است.
5- .روح الجنان، ج 7، ص 289.

ص: 867

روض الجنان: وزغ. (1) 2016. علامه شعرانى: «وزغ» در عربى به معنى سوسمار است و در فارسى به معنى غوك كه در زمان ما قورباغه گويند هم استعمال شده است. (2) روض الجنان: عبدالله بن سَلَمه روايت كرد از صفوان بن عَسّال المرادىّ كه جهودى گفت جهودى ديگر را: بيايى تا از اين پيغامبر چيزى بپرسيم. برفتند، رسول را از اين نه آيت پرسيدند. گفت: اين نه آيت آن بود كه خداى تعالى گفت در تورات* كه: شرك ميارى به خداى... . (3) 2017. علامه شعرانى: معروف نزد يهود ده حكم است كه در تورات آمده و بعضى غير آن است كه در اين روايات ذكر شده و قول مشهور صحيح است. (4)

103. «فَأَرادَ أَنْ يَسْتَفِزَّهُمْ مِنَ الْأَرْضِ فَأَغْرَقْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ جَمِيعاً» .

روض الجنان: «فَأَرادَ أَنْ يَسْتَفِزَّهُمْ مِنَ الْأَرْضِ» ؛ خواست فرعون تا موسى را و بنى اسرايل را از زمين مصر بر انگيزد، آنچه او بر موسى و بنى اسرايل انداخت بر خويشتن ببُريد. (5) 2018. علامه شعرانى: [انداخت] يعنى نيت داشت. (6)

106. «وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النّاسِ عَلى مُكْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِيلاً» .

روض الجنان: نهادگى. (7) 2019. علامه شعرانى: «نهادگى» ترجمه طمأنينه است. 8

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 289.
2- .روض الجنان، ج 12، ص 295؛ در چاپ مشهد «بزغ» ضبط شده است.
3- .روض الجنان، ج 12، ص 296.
4- .روض الجنان، ج 12، ص 297.
5- .روح الجنان، ج 7، ص 291.
6- .روض الجنان، ج 12، ص 299.
7- .روح الجنان، ج 7، ص 292.

ص: 868

110. «قُلِ ادْعُوا اللّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَيًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِكَ وَ لا تُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلاً» .

روض الجنان: «أَيًّا ما تَدْعُوا» «ما» زايده است، چنان كه: اينما و متيما و اذ ما و حيثما، و محلّ او جزم است. بِاَيّاً، و علامة جزم سقوط نون است از تدعون، براى آنكه خطاب با جماعت است، و از پسِ «واو» «الف» بايد نوشتن، تا فرق بود ميان «واو» جمع و ميان تدعو در خبر از واحد كه «واو» لام الفعل باشد. (1) 2020. علامه شعرانى: اين قاعده عربيت است و هرجا در قرآن برخلاف اين قاعده باشد براى متابعت كاتبان اول مصحف است تا توهم تحريف نشود اگر چه آن كاتبان برخلاف قاعده نوشته باشند متابعت بايد كرد. (2) روض الجنان: محمّد بن جرير گفت: محتمل است كه جهر در نماز روز است و اخفات در نماز شب، يعنى به روز اخفات مكن و به شب جهر؛ و اين آن است كه عمل طوايف بر اوست،* و اصحاب ما حدّ جهر، آن نهادند كه ديگران بشنوند؛ و حدّ اخفات آنكه نشنوند. (3) ** 2021. علامه شعرانى: * ابن جرير گويد اجماع بر خلاف او است. (4) 2022. ** بعيد است آيه قرآن را بر اين معنى حمل كردن؛ زيرا كه ميان جهر و اخفات منزلتى است كه بايد به آن حد قرائت كرد و به اين تحديد هيچ واسطه ميان جهر و اخفات نيست. ديگر آنكه نماز شب و روز هر دو را بايد بر حد وسط ميان جهر و اخفات خواند و علماى ما گويند نماز شب را به جهر و روز را به اخفات بايد خواند پس جهر واخفات در قرآن غير جهر واخفات در تحديد فقها است. 5

.


1- .روض الجنان، ج 12، ص 300.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 293.
3- .روض الجنان، ج 12، ص 301 _ 302.
4- .روح الجنان، ج 7، ص 294.

ص: 869

سوره كهف

سوره كهف«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

1. «الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي أَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْكِتابَ وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً» .

روض الجنان: «وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً» ؛ واين كتاب را كژيى نكرد. و در معنى «قيّم»، دو قول گفتند: يكى آنكه راستى است كه در او كژيى نيست و دگر معنى آنكه «قيّم» بر دگر كتابها كه حكم مى كند به تصديق آن، در بعضى قرائت آمد: «أَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْكِتابَ وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً» و لكن جعله «قَيِّماً» و «عوج»، گويند آن را كه بنتوان ديدن، كالدين و الاَمر و عَوج فى العصا و الحايط بفتح العين. (1) 2023. علامه شعرانى: گژى عصا و ديوار ديدنى است اما گژى دين ديدنى نيست، آن يكى را عوَج گويند و اين عوِج. (2)

9. «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً» .

روض الجنان: غضبان. (3)

.


1- .روض الجنان، ج 12، ص 309.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 299.
3- .روض الجنان، ج 12، ص 311.

ص: 870

2024. علامه شعرانى: در عرائس ثعلبى غطفان و در جايى عسفان مضبوط است. (1)

10. «إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَ هَيِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً» .

روض الجنان: امّا قصّة اصحاب الكهف، قال الله تعالى «إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ» اصحاب سيَر خلاف كردند در سبب رفتن ايشان به كهف: محمّد بن اسحاق بن يسار گفت: سبب آن بود كه اهل انجيل تعدّى از حدّ ببردند، و فواحش در ميان ايشان ظاهر شد، و پادشاهان طاغى شدند و به بت پرستيدن مشغول شدند، و براى طواغيت قربان كردند. و در ميان ايشان جماعتى بودند بر دين عيسى عليه السلاممتشدّد و متمسّك به آن، و پادشاه شهر ايشان مردى بود نام او دقيانوس، بت پرست بود و ظالم و قتّال. (2) 2025. علامه شعرانى: دقيانوس نام امپراطور روم است و مردم زمان ما به تقليد نصارا وى را دسيوس مى گويند، از سال 249 تا 251 ميلادى حكومت كرد و سخت دشمن مسيحيان بود و ايشان را آزار و شكنجه مى كرد پيش از اينكه دولت روم دين عيسى عليه السلام را بپذيرد. (3) روض الجنان: خداى پرستان چون چنان ديدند، تضرّع كردند با خداى تعالى و در عبادت بيفزودند و پناه با خداى دادند و مى گفتند: «ربُّنا رَبُّ السّمواتِ وَالأرضِ لَنْ نَدْعُوا مِنْ دونهِ الهاً قُلْنا اذاً شَطَطاً» ، (4) اين جماعت بگريختند و از بيرون شهر نماز گاهى بود. آنجا رفتند، به عبادت و تضرّع مشغول شدند و مى گفتند: بار خدايا! شرّ اين طاغى كفايت كن. جماعتى از شُرَط* دقيانوس كه ايشان را بر اين كار گماشته بودند، بر ايشان مطّلع شدند... ، ايشان را مهترى بود نام او مكْسَلْمينا،** او گفت: بدان كه ما خداى را

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 301.
2- .روض الجنان، ج 12، ص 314.
3- .روح الجنان، ج 7، ص 303.
4- .كهف (18): 14.

ص: 871

مى پرستيم كه خداى آسمانها و زمينهاست، و ما جز او عبادت نكنيم... . (1) 2026. علامه شعرانى: * «شرط» پاسبان و پليس، و «نمازگاه بيرون شهر» شايد از معابد بت پرستان بود كه اينان آنجا عبادت خدا مى كردند و گرنه دين مسيح هنوز رواج نيافته بود. (2) 2027. ** ماكسيميلينا كه اين كلمه البته مصحف آن است در اسامى نصارا بسيار است، از جمله يكى از آنان از شهداى قرن دوم مسيحى بسيار ميان آنها معروف است. (3) روض الجنان: آنگه برفتند و هر يكى از خانه پدر زادى بر گرفتند و از شهر بيرون شدند و بر در آن شهر كوهى بود آن را بيخاوس گفتند. بر آن كوه غارى بود، در آن غار شدند... . (4) 2028. علامه شعرانى: ضبط اين كلمه [= بيخاوس] را در كتابى نيافتم و شبيه آن در نام كوههاى آسياى صغير به خاطر ندارم تا گوييم تصحيف آن كلمه است اما در خود يونان وادى و دره اى به نام آخلوس يا يخلوس درعهد قديم مشهور بوده است و آب سيل در آنجارى مى شد و از افسانه سازان اهل كتاب بعيد نيست اين اسامى را با يكديگر درآميزند چنان كه بيشتر روايات اصحاب كهف در آميخته و منقول از آنان است كه پس از اسلام آوردن مردم از آنان فرا گرفتند. (5) روض الجنان:... در مُلك دقيانوس دو مرد بودند مؤمن: يكى سدروس نام و يكى، روياس... . 6 2029. علامه شعرانى: [سدروس] شايد مصحّف تئودورس باشد و اصل كلمه ديگر روياس معلوم نيست. و نصارا گويند حكايت آنان اصلاً به زبان سريانى بود و مردى از راهبان شام به نام سارژو تفصيل قصه آنان را نوشت وديگرى از علماى روم به نام

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 303.
2- .روض الجنان، ج 12، ص 314 _ 315.
3- .روض الجنان، ج 12، ص 315؛ در چاپ مشهد نام كوه «ينجلوس» ضبط شده است.
4- .روح الجنان، ج 7، ص 304.
5- .روض الجنان، ج 12، ص 317؛ در چاپ مشهد «بندروس» ضبط شده است.

ص: 872

گرگوار در عهد پيغمبر ما صلى الله عليه و آله به لاتينى ترجمه كرده است و از وى ميان مسيحيان مغرب مشهور گشت، و گويند در ميان راويان اختلاف بسيار است در تفصيل حكايت آنان. والله العالم. (1) روض الجنان: گفتند: اكنون بيايى تا امشب با غارى شويم و آنجا بخسپيم، و فردا تدبير خود سازيم. آن شب در غار شدند و بخفتند و خداى تعالى خواب بر ايشان مستمر كرد تا سيصد و نه سال بخفتند و كس راه با ايشان نبرد... . (2) 2030. علامه شعرانى: بنابر آنكه 309 سال در قرآن براى مدت خواب آنان است وخداوند تعالى تصديق فرموده. و چنان كه گفتيم نصارا گويند 150 سال يا 157 سال خفتند و قول آنان اعتبار ندارد و 309 سال در قرآن هم منقول از جماعتى است و حق آن است كه مدت خواب آنان معلوم نيست. (3) روض الجنان:... محمّد بن اسحاق گفت: پس از آن پادشاهى پديد آمد آن شهر را، مردى صالح كه او را نبدوسيس گفتند، و او در ملك خود سى و هشت سال بماند و در ملك او هر گونه مردمان بودند، مؤمن و كافر و بت پرست... (4) 2031. علامه شعرانى: اين كلمه مصحف تئدوسيس امپراطور روم است و امروز در بلاد ماتئودوز دويم مى گويند و از سال 408 تا 450 امپراطور روم بود و اصحاب كهف در عهد او از خواب بيدار شدند و تاريخ آن تقريبا 150 سال پس از دقيانوس است كه خوابيده بودند. (5) روض الجنان: با خود گفت: همانا شهر غلط كرده ام يا در خوابم! آخر انديشه كرد و گفت: در اين نزديكى، شهر هم اين است. آخر مردى را گفت: اين شهر را چه خوانند؟

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 305.
2- .روض الجنان، ج 12، ص 317 _ 318.
3- .روح الجنان، ج 7، ص 306.
4- .روض الجنان، ج 12، ص 319؛ در چاپ مشهد «تندوسيس» ضبط شده است.
5- .روح الجنان، ج 7، ص 307.

ص: 873

گفت: افْسُوس. بدانست كه شهر آن است... . (1) 2032. علامه شعرانى: افسوس از شهرهاى آسياى صغير است و امروز جزء كشور تركيه در جنوب ازمير و در عرض شمالى 38 درجه نزديك ساحل درياى روم. و در قديم معبدى در آنجا ساخته بودند كه اطلال آن هنوز باقى است. (2) روض الجنان:... آن تابوت از آنجا، برآوردند و آن قفل بگشادند. در آنجا دو لوح ديدند از ارزيز بر او نقش كرده كه: در فلان تاريخ در عهد مملكت دقيانوس، مَكْسلمينا، و محسلمينا،* و يمليخا، و مرطونس، و نسوطوس، و نيورس، و بكريوس، و بطينوس،** جوانانى بودند بر اين شكل و بر اين هيأت، از فتنه پادشاه وقت بگريختند كه قصد ايشان مى كرد براى دين... . (3) 2033. علامه شعرانى: * محسلمينا تكرار مكسلمينا است به املاى ديگر وگرنه هشت تن مى شوند. (4) 2034. ** اصل اين اسامى غير مضبوط و تصحيف شده را مشكل است به دست آوردن و حكايت اصحاب كهف را مسيحيان سريانى وحبشى و يعقوبى و ارتودوكس يونانى و كليساى لاتين قبول دارند وعده آنها را هفت تن و موطن آنان را شهر افسس مى دانند اما مدت خواب آنان را گويند در حدود 150 سال بود از زمان دقيانوس تا تئودوس دويم واسامى اين هفت يونانى است. اما طايفه جديد نصارا كه پروتستان... مى نامند اصل قصه را مجعول مى پندارند، چون راويان بسيار به اختلاف روايت كرده اند واعتماد بر هيچ يك ندارند. و حقيقت آن است كه نمى توان اصل هيچ حكايت را انكار كرد براى اختلاف راويان و آنچه در نص قرآن مذكور است صحيح و واجب القبول و تفاصيل ديگر مشكوك است. (5)

.


1- .روض الجنان، ج 12، ص 321؛ در چاپ مشهد «دفسوس» ضبط شده است.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 308.
3- .روض الجنان، ج 12، ص 324.
4- .روح الجنان، ج 7، ص 310.
5- .روح الجنان، ج 7، ص 310.

ص: 874

روض الجنان:... آن پادشاه صالح كه نام او تندوسيس بود. (1) 2035. علامه شعرانى: تئودوس يا تئودوسيس. (2) روض الجنان:... و آن وقت كه احوال ايشان ظاهر شد، آن روز عيدى ساختند* و در عبادت بيفزودند. اين حديث اصحاب الكهف است. و در خبر مى آيد كه رسول عليه السلام گفت: بار خدايا من ايشان را توانم ديدن ؛ خداى تعالى گفت: تو ايشان را نبينى و لكن وصىّ خود را با جماعت صحابه آنجا فرست تا ايشان را دعوت كنند با دين تو و ايمان آوردن به تو. رسول عليه السلام بفرمود تا: بساطى بگسترند و ابوبكر را گفت: بر يك گوشه بنشين و عمر را گفت بر يك گوشه و سلمان را بر يك گوشه و ابوذر را بر يك گوشه، و على را گفت: بر ميان بساط بنشين.** صحابه گفتند: يا رسول الله! خداى تو را فرمود كه وصىّ خود را با قومى صحابه آنجا فرست از ميان اينان وصىّ تو كيست؟ گفت: وصىّ من آن است كه چون بر ايشان سلام كند، جوابش دهند و چون سخن گويد، با او مناظره كنند؛ ... امير المؤمنين على برخاست و به در غار فراز شد و گفت: السّلام عليكُمْ اَيُّها الفِتيَةُ. گفتند: و عليك السّلام و رَحْمَةُ الله.*** گفت: من رسول رسول خدايم _ محمّد مصطفى صلى الله عليه و آله به شما. دعوت مى كنم شما را با او و با دين مسلمانى. گفتند: مَرْحباً به و بكَ امَنّا وَصَدَّقْنا، گفت: رسول خداى شما را سلام مى كند. گفتند: آنگه گفتند: على محمّد رسول الله السّلامُ مادامَتِ السّمواتُ و الاَرْضُ و عليكَ بِما بَلَّغْتَ. آنگه گفتند: رسول خداى را از ما سلام كن و درود ده كه ما با خوابگاه خود رفتيم تا آنگه كه مهدى از اهل بيت محمّد خروج كند و ما در زمره او باشيم. (3) **** 2036. علامه شعرانى: * اين روز 25 ژون است. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 12، ص 324.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 310.
3- .روض الجنان، ج 12، ص 325 _ 326.
4- .روح الجنان، ج 7، ص 311.

ص: 875

2037. ** ثعلبى ابوبكر و عمر و ابوذر و على عليه السلام را نام برده و سلمان را ذكر نكرده است و معلوم نيست به چه علت عثمان را از ميانه حذف كرده اند. (1) 2038. *** ثعلبى گويد: همه سلام دادند و جواب شنيدند پيغام رسول صلى الله عليه و آلهبگذاشتند. (2) 2039. **** در روايت ثعلبى ذكر مهدى عليه السلام هست و گويد در زمان ظهور او هم زنده شوند و باز به حال اوّل روند، برنخيزند تا قيامت. (3)

15. «هؤلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لَوْ لا يَأْتُونَ عَلَيْهِمْ بِسُلْطانٍ بَيِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً» .

روض الجنان: «هؤلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً» ، اين هم حكايت كلام ايشان است كه ايشان عيب مى كنند قوم خود را به عبادت اصنام، گفتند: اينان كه قوم مااند بدون خداى تعالى اصنام را خدايان گرفته اند، «لَوْ لا يَأْتُونَ عَلَيْهِمْ بِسُلْطانٍ بَيِّنٍ» ؛ چرا بر اين گفتار حجّتى روشن بنيارند. آنگه گفتند: در جهان از آن ظالم تر كه باشد كه بر خداى تعالى دروغ گويد، و با او انباز گيرد؟ و در آيت، دليل است بر بطلان تقليد... . (4) 2040. علامه شعرانى: تقليد در اصول دين جايز نيست و اين آيه دليل بر بطلان تقليد است و مخالف در اين اهل ظاهر واخباريانند. 5

17. «وَ تَرَى الشَّمْسَ إِذا طَلَعَتْ تَزاوَرُ عَنْ كَهْفِهِمْ ذاتَ الْيَمِينِ وَ إِذا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذاتَ الشِّمالِ وَ هُمْ فِي فَجْوَةٍ مِنْهُ ذلِكَ مِنْ آياتِ اللّهِ مَنْ يَهْدِ اللّهُ...» .

روض الجنان: «وَ تَرَى الشَّمْسَ» ، اكنون خطاب مى كند با رسول، مى گويد: اى محمّد!

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 311.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 312.
3- .روض الجنان، ج 12، ص 329.
4- .روح الجنان، ج 7، ص 314.

ص: 876

تو آفتاب بينى در وقتِ برآمدن. «تَزاوَرُ» اى تتَزاوَرُ، اى، تتمايل كه هاگرديدى از غار ايشان به جانب دست راست... «وَاِذا غَرَبَتْ» ؛ و چون آفتاب فرو خواستى شدن، يعنى بعد الزّوال «تَقْرِضُهُمْ» ؛ بگذشتى از ايشان به جانب دست چپ. واَصلِ «قرْض»، قطع بود، و قوله: «ذاتَ الَْيمِينِ وَ ذاتَ الشِّمالِ» صفت موصوفى محذوف است، اى جهةً ذات اليمين وجهةً ذات الشّمال. «وَ هُمْ فِي فَجْوَةٍ مِنْهُ» ؛ و ايشان در متّسعى و فراخى بودند از غار، و جمعه: فجوات و فجا. حق تعالى در اين آيت وصف آن كرد كه ما ايشان را در آن غار از گرماى آفتاب نگاه مى داشتيم تا ايشان را نرنجاند و گونه روى ايشان بنگرداند و جامه ايشان كهنه نشود، چه به بامداد و شبانگاه آفتاب از ايشان مى بگردانيد. (1) 2041. علامه شعرانى: معنى فعل مجهول دارد، يعنى آفتاب گردانيده شود. و از اين آيه چنان مستفاد مى شود كه حفظ ايشان با اعجاز علت طبيعى هم داشت و خداوند آنها را از مغيّرات و مفسدات طبيعى حفظ مى كرد. و اگر كسى گويد: بناى كار ايشان براعجاز وخرق عادت و قهر طبيعت بود از جانب پروردگار؛ زيرا بدن را هرچه از آفتاب و مغيّرات طبيعت حفظ كنند و بدن آنها را از يك پهلو به پهلوى ديگر بگردانند 150 سال يا 309 سال زنده نمى مانند و اگر بنابر اعجاز باشد گردانيدن آفتاب از آنها و راندن نسيم و از اين پهلو به آن پهلو كردن لازم نيست، خداوند قادر است آنان را در عين آفتاب به يك پهلو خوابيده زنده نگهدارد، در جواب گوييم: گاهى اعجاز و اظهار قدرت پروردگار همراه به اسباب طبيعى نادر الوقوعى است كه فكر غالب بشر به آن نرسيده و از آن خبر ندارد، مانند آمدن باران از ابر كه علت طبيعى است به دعاى پيغمبر و امام در استسقاى باران با آنكه خدا قادر است بى ابر باران را از هوا ايجاد كند و تصرف نفوس اوليا در جمع شدن ابر از اسباب خفيه است كه نوع مردم از آن خبر ندارند. و اين معانى را ابوعلى بن سينا در اشارات به تفصيل ذكر كرده است. در اينجا

.


1- .روض الجنان، ج 12، ص 330.

ص: 877

هم زنده نگاهداشتن اصحاب كهف در مدتى كه مقدار آن براى ما معلوم نيست گرچه به قدرت الهى واعجاز بود اما بى دخالت اسباب طبيعى نبوده، نظير آمدن باران از ابر به دعاى امام عليه السلام و بقاى حيات خود حافظ بدن است، اگر حاجت به غذا نداشته باشد؛ تا حيات هست بدن نمى گندد و لو هزار سال بگذرد و استغناى از غذا خصوصاً در خواب از محالات نيست تا كسى گويد اراده خدا به محال تعلق نمى گيرد. و نيز خواهيم گفت مدت خواب آنها از قرآن فهميده نمى شود. (1)

18. «وَ تَحْسَبُهُمْ أَيْقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْيَمِينِ وَ ذاتَ الشِّمالِ وَ كَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَيْهِ بِالْوَصِيدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِراراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً» .

روض الجنان: «وَ تَحْسَبُهُمْ» ؛ و تو پندارى اى محمّد كه، ايشان بيدارند؛ و بر حقيقت ايشان خفته اند... . گفتند: براى آن گفت كه: ايشان خفتگانى بودند چون بيداران كه ايشان با آنكه خفته بودند چشمها گشاده بودند، «وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الَْيمِينِ وَ ذاتَ الشِّمالِ» ؛ و ما ايشان را از اين دست در آن دست مى گردانيم تا پهلوهاشان رنجور نشود. (2) 2042. علامه شعرانى: سخنى كه در تأثير آفتاب گفتيم در گردانيدن از پهلو به پهلو نيز جارى است. و اگر كسى گويد با آنكه بناى امر ايشان بر اعجاز بود و به گشتن پهلو حاجت نبود، همان جواب دهيم كه در آنجا گفتيم. (3) روض الجنان: «وَ كَلْبُهُمْ باسِطٌ» ، عبداللهِ عبّاس گفت: سگ ايشان سرخ بود، و مقاتل گفت: زرد بود. محمّد بن كعب القُرَظىّ گفت: سخت زرد بود، چنان كه با سياه مى زد، كلبى گفت: خلنج بود. 4 2043. علامه شعرانى: خلنج به معنى ابلق يعنى دو رنگ است و بحث در اين امور

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 315.
2- .روض الجنان، ج 12، ص 331.
3- .روح الجنان، ج 7، ص 315.

ص: 878

خارج غرض از قرآن است، چنان كه در اختلاف در عدد آنان فرمود: «فَلا تُمارِ فِيهِمْ إِلاّ مِراءً ظاهِراً» (1) . مقصود از نقل حكايات گذشتگان در قرآن عبرت گرفتن از موضع عبرت است و دانستن تفاصيل ديگر خارج از اين مقصود است، چنان كه در حكايات اخلاقى گلستان و كتب ديگر كسى تحقيق تاريخ قضايا نمى كند؛ مثلاً پادشاهى به كشتن بى گناهى اشارت كرد بى چاره در حال نوميدى كه داشت الى آخره، نبايد تحقيق كنند اين پادشاه نامش چه بود و در چه زمان و در كدام كشور بود و بى گناه را به چه تهمت گرفتند؛ چون غرض گوينده از حكايت حسن طينت يك وزير است كه شفاعت كرد و سوء نيت ديگرى و بيان فضيلت شفاعت وعقل پادشاه در متابعت وزير نيكو سيرت. و اختلاف در رنگ سگ اصحاب كهف نيز دخلى در غرض خداوند ندارد. غرض اوّلا جواب اهل كتاب است مطابق عقايد آنان تا پيغمبر را نسبت به جهل ندهند و ديگر آنكه از فرج مايوس نبايد شد و از غلبه ظالمان نبايد ترسيد؛ چون اصحاب كهف خوابيدند و بيدار شدند و دنيا را ديدند عوض شده، بى دينان مردند و رفتند و دينداران بر جهان مسلط گشتند و سگ آنها به هر رنگ باشد غرض حاصل. (2)

19. «وَ كَذلِكَ بَعَثْناهُمْ لِيَتَسائَلُوا بَيْنَهُمْ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُمْ بِوَرِقِكُمْ هذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنْظُرْ أَيُّها أَزْكى طَعاماً فَلْيَأْتِكُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَ لْيَتَلَطَّفْ وَ لا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً» .

روض الجنان: «هذِهِ» ، اشارت است به آن درمها «إِلَى الْمَدِينَةِ» ؛ به شهر يعنى آن شهر كه كوه بر در آن بود. گفتند: نام او «دفسوس» بود، و گفتند: «افسوس». (3) 2044. علامه شعرانى: صحيح همان افسس است از شهرهاى آسياى صغير و فعلاً دهى

.


1- .كهف (18): 18.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 317.
3- .روض الجنان، ج 12، ص 334.

ص: 879

به نام سلجوك و جزء دولت عثمانى تركيه است چنان كه پيش تر گفتيم. و در كتب نصارا آمده است كه در قديم اين شهر مجمع صرافان بود و ثروت بى نهايت در آن گرد آمده چنان كه از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام مروى است كه اصحاب كهف صيرفى بودند. (1)

21. « ... قالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً» .

روض الجنان: «قالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ» گفت؛ آن كس كه بر كارِ ايشان غالب بود يعنى «تندوسيس الملك»* و اصحابش كه: ما بر اينان مسجدى بنا كنيم كه در آنجا نماز كنند، و همچنان كردند. (2) ** 2045. علامه شعرانى: * گفتيم كه اين كلمه محرّف تئودوسيس است و آن يونانى است وترجمه آن به عربى عبد الله. (3) 2046. ** شهر افسس در زمان جاهليت و بت پرستى يونانيان معبدى داشت وشهر مذهبى بود و پس از ظهور حضرت مسيح عليه السلام بسيارى از مردم آنجا به آن حضرت ايمان آوردند و جناب يوحنا از حواريان مسيح بدان شهر رفت. و به روايت كليساى يعقوبيان خود حضرت مريم عليهاالسلام هم در آن شهر مدفون است؛ اما اين مسجد كه تئودوس ساخت بردرغار، فعلاً معروف نيست. 4

22. «سَيَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَ يَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَيْبِ وَ يَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ ما يَعْلَمُهُمْ إِلاّ قَلِيلٌ فَلا تُمارِ فِيهِمْ إِلاّ مِراءً ظاهِراً وَ لا تَسْتَفْتِ فِيهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً» .

روض الجنان:... امّا قوله: «وَ ثامِنُهُمْ» بعضى كوفيان گفتند اين «واو» ثمانيه است... و

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 319.
2- .روض الجنان، ج 12، ص 335.
3- .روح الجنان، ج 7، ص 320.

ص: 880

آنچه درست است به نزديك محقّقان، آن است كه: «واو»، عطف است جمله اى را بر جمله اى. و آنجا كه «واو» نيست، صفت و موصوف است. و گفتند: اين هر سه، قول ترسايان بود؛ اوّل، سيّد گفت، و دوم عاقب، و سه ام عبد المسيح. (1) 2047. علامه شعرانى: معروف نزد نصارا در زمان ما هم هفت است، همين كه از عبدالمسيح نقل كردند در عهد اول اختلاف داشتند اينان به ترجيح وتعادل هفت گفتند نه به تواتر و يقين و بر ما دانستن اين خصوصيات لازم نيست اكثر تفاصيل حكايت آنان بين نصارا قديم خلافى بوده است از اين جهت كليساى پرتستان منكر اصل قصه اند. و چنان كه گفتيم اختلاف در تفاصيل دليل انكار اصل نيست و موضع عبرت به هر حال همان است كه در قرآن بيان فرموده است. (2) روض الجنان: «ما يَعْلَمُهُمْ إِلاّ قَلِيلٌ» من النّاسِ؛ جُز از اندكى از مردمان ندانند كه عَدد ايشان چند بود. عطا گفت: آن قليل اهل كتابند. از عبداللهِ عبّاس روايت كردند، كه او گفت: اَنا من ذلك القليل؛ من از جمله آن اندكم كه عدد ايشان داند. و آنگه نامهاى ايشان بگفت، چنان كه گفتيم پيش از اين هفت كس را وهشتم سگ بود _ و نام او قطمير؛ سگى پلنگ رنگ بود. بالاى سگى زينى بود و زير كُردى، يعنى نه بزرگ بزرگ بود و نه خُرد خُرد. (3) 2048. علامه شعرانى: اين عبارت ترجمه عرائس ثعلبى است: «اسمه قطمير كلب انمر فوق القلطى و دون الكركى» (4) و در درالمنثور به جاى «الكركى»، «الكردى» آورده است و به جاى «القلطى»، «القبطى». (5) و قلطى سگ يا گربه خرد و كوچك است و همان صحيح است واگر عبارت كتاب ما صحيح باشد قلطى را به سگ زهى ترجمه كرده و اما من در لغت وجاى ديگر سگ زهى را به معنى سگ خرد و كوچك نيافتم و سگ

.


1- .الجمل : ص164 . راج_ع : ص 31 (الاستعلاء) .
2- .روض الجنان، ج 12، ص 335 _ 336.
3- .روح الجنان، ج 7، ص 321.
4- .روض الجنان، ج 12، ص 336.
5- .عرائس المجالس، ص 374.

ص: 881

كردى يا كركى به قرينه كلام سگ بزرگ است نظير آنكه در زمان ما سگ گرگى مى گويند. و بالاى زهى بود يعنى بزرگ تر از آن وزير كردى يعنى كوچك تر. (1) روض الجنان: «وَ لا تَسْتَفْتِ فِيهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً» . و فتوا مپرس در حقّ ايشان از هيچ كس. (2) 2049. علامه شعرانى: طريقه قرآن _ چنان كه گفتيم _ در نقل حكايات اقتصار بر موضع عبرت است نه تفاصيل وجزئيات و مردم قصه دوست مى خواهند در حكايت تفاصيل آن را بدانند و براى يافتن آن به هر وسيله دست فرا مى برند و بسا دروغ و غلو و مبالغه كه عادت مردم جاهل است در حكايات داخل مى كنند كه سود ندارد، بلكه گاهى زيان دارد؛ چون صورت دين و حكايات دينى را در نظر بسيارى زشت مى كند وموجب گمراهى مى شود؛ مثلاً بلندى قامت عوج بن عنق و بزرگى بساطِ سليمان عليه السلامو اَشكال عجيبه يأجوج و مأجوج و نشستن ديو بر ملك و تخت حضرت سليمان، و عاشق شدن حضرت داود به زن سرهنگ خود اوريا، وتوسل براى كشتن او و آمدن هاروت و ماروت به زمين و زنا كردن با فاحشه زهره نام و مسخ شدن آن به صورت ستاره وامثال اين امور بسيار از حرص مردم به تفاصيل حكايات وسؤال از غير امام وپيغمبر برخاسته است و در اين آيه خداوند نهى فرمود پيغمبر را به نمايندگى امت كه در اين امور از كسى سؤال نكنند و آنچه به كار عبرت نمى آيد در صدد تحقيق آن نباشند از جمله عدد اصحاب كهف كه سه بود يا پنج يا هفت. و موضع عبرت نگاهداشتن خدا است جماعتى را در خوابْ مدتى طويل به خرق عادت كه مدت آن هم بر ما مجهول است. اما مردم هفت تن گفتند و نام آنها معين كردند و زمان خواب رفتن و بيدار شدن و سلطان هر دو وقت را و رنگ سگ ونام او، نام كوه وغار وى و ساير چيزها كه دليل بر صحت آن نيست و فايده اى بر دانستن آن مترتب نى، جز آميختن قول كسانى كه معصوم از خطا نبودند واختلاف بسيار داشتند وتناقض بى

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 321.
2- .درالمنثور، ج 4، ص 217.

ص: 882

شمار با كلام خداوند صادق كه «لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ» (1) . بارى درباره اصحاب كهف به مفاد قرآن اكتفا بايد كرد و در روايت ضعيف و قول غير معصوم ترديد بايد داشت. (2)

23. «وَ لا تَقُولَنَّ لشاْى ءٍ إِنِّي فاعِلٌ ذلِكَ غَداً» .

روض الجنان: «وَ لا تَقُولَنَّ لشاْى ءٍ إِنِّي فاعِلٌ ذلِكَ غَداً اِلاّ يَشاءَ اللّه» ، آنگه رسول را ادب آموخت و آنچه مندوب اليه است گفت: مگو كه من فردا كارى كنم الاّ آنگه كه بگوى: اِنْ شاءَ الله. بدان كه ظاهر اين لفظ نهى است و مراد امر بر سبيل ندب، براى آنكه به اجماع اگر كسى گويد: من فردا فلان كار كنم و نگويد، ان شاء الله، به اتفاق ارتكاب محظورى نكرده باشد، و انما مأمور به رها كرده باشد. و بر آن جمله گفتيم فى قوله: «وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ...» . (3) ** 2050. علامه شعرانى: * شاى ء در اينجا به زيادتى الف نوشته شود تعبّداً و تأسّياً تا توهّم تحريف قرآن نشود. (4) 2051. ** يعنى اجماع بر ظاهر قرآن مقدم است، چون به ظاهر قرآن حرام است خبر دادن بى ان شاءالله و به اتفاق بر خلاف آن واقع شده است واخباريان عهد ما اصلاً اجماع را حجت نمى دانند. 5 روض الجنان:... و وجهى ديگر آن است كه گفتند: «اَنْ يشاءَ اللّه» ، در كلام براى آن است تا كلام را منع كند از نفوذ و مطلق نباشد كه اين خبر غيب را مى ماند، چنان كه در سوگند آرند تا منع كند از حِنث* و وقوع سوگند. اما سؤال مجبّران بر اينكه: «لِشَاْى ءٍ» ،

.


1- .روض الجنان، ج 12، ص 337.
2- .فصّلت (41): 42.
3- .روض الجنان، ج 12، ص 337.
4- .روح الجنان، ج 7، ص 322.

ص: 883

عامّ است بر طاعت و معصيت و مباح بر افتد. (1) ** 2052. علامه شعرانى: * حنث، مخالفت وشكستن عهد و پيمان و سوگند است. (2) 2053. ** يعنى برهمه صادق آيد و اطلاق شود. (3)

25. «وَ لَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً» .

روض الجنان: «وَ لَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ» ، خلاف كردند در آنكه اين از كلام كيست؟ بعضى گفتند: از كلام جهودان است. (4) 2054. علامه شعرانى: حكايت اصحاب كهف از احاديث نصارا است نه جهودان. و ذكر نام جهودان سهو است از ناقلان كه خود معصوم نبوده اند و اگر چيزى از معصوم شنيدند به خاطر نداشتند: معصوم اهل كتاب گفت و آنها بر حسب فهم خود تطبيق بر جهودان كردند. (5)

26. «قُلِ اللّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا لَهُ غَيْبُ السَّمواتِ وَ الْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَداً» .

روض الجنان: امّا قوله: «قُلِ اللّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا» ، براى آن گفت كه جهودان در عهد رسول گفتند: از آنگه كه ايشان در غار شدند، الى يومنا هذا، سيصد و نه سال است... . 6 2055. علامه شعرانى: نصارا صد و پنجاه و هفت سال گويند واقوال ديگر معروف نيست چون آنان خواب اصحاب كهف را به عهد دقيانوس گويند و بيدار شدن را به عهد تئودوسيس و ميان آنها آن قدر فاصله است و اگر اين تاريخ آنها درست نباشد

.


1- .روض الجنان، ج 12، ص 338.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 323.
3- .روض الجنان، ج 12، ص 339.
4- .روح الجنان، ج 7، ص 324.
5- .روض الجنان، ج 12، ص 340.

ص: 884

سخت گيرى و شكنجه و آزار عيسويان كه آخرين عذاب آنها بود در عهد ديوكلسين امپراطور روم است و آن سخت ترين دوره ها و پر آزارترين شكنجه ها بود چنان كه نصارا عهد او را عصر شهدا وعهد شهادت گويند و آن تا سال 311 ميلادى كشيد و زمان او بدتر از زمان دقيانوس بود. دوسال پس از آن قسطنطين كه متعصب در دين عيسى عليه السلام در جنگ ميلان فاتح شد و دين عيسى عليه السلام از مذلت بيرون آمد و اين امپراطور تازه دين او را رسمى كرد. در عرائس ثعلبى نام او را قسطيطوس ضبط كرده است و ملك صالح ناميده و دعايى از تئدوسيس نقل كرده است كه خداوند را به نعمت و رحمت وى كه بر قسطيسوس و آباى وى عنايت فرموده است ثنا گفته و توفيق براى خود مى طلبد. اما 309 سال با تفاصيلى كه مفسران ما آورده اند درست نمى آيد؛ چون از زمان دقيانوس تا تئودوسيس از 157 وهفت سال تجاوز نمى كند و اگر سخت گيريهاى ديگر و آزادى قسطنطين را در نظر آريم مدت از آن هم كمتر مى شود. پس قول وراق در تفسير آيه _ كه گويد مقدار 309 سال قول آن مرد كتابى است كه با رسول صلى الله عليه و آله سخن مى گفت نه قول خدا _ صحيح است وخداوند تعالى مدت خواب آنهارا معين نفرمود چون حاجت بدين تفصيل نبود. قال تعالى: «قُلِ اللّهُ أعلم بِما لَبِثُوا» . روض الجنان: «قُلِ اللّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا» گفتند: اوّل خبر داد رسول را به مقدار آن على التحقيق، آنگه گفت: اگر جهودان از تو پرسند ايشان را مگو؛ حوالت بر علم من كن، بگو: «اللّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا» كه صلاحى به اين متعلّق است. (1) 2056. علامه شعرانى: صواب آن است كه گفتيم كه خدا صريحاً عده سنوات را ذكر نفرمود و آن 309 قول گوينده ديگرى است. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 12، ص 341.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 326.

ص: 885

28. «وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً» .

روض الجنان: عبد اللهِ عبّاس گفت: آيت در عيَيْنة بن حِصْن الفزارىّ آمد كه او به نزديك رسول آمد پيش از آنكه ايمان آورد جماعتى درويشان به نزديك رسول بودند، چون: سلمان پارسى و عمّار و خبّاب و عامر ابن فُهَيْرَه و مِهْجع و صُهيب. (1) 2057. علامه شعرانى: سوره كهف به اتفاق مكى است و سلمان فارسى در مدينه پس از هجرت حضرت خدمت پيغمبر مشرّف گرديد؛ پس اين روايت صحيح نيست. (2) روض الجنان: ... ابوالعاليه گفت: آيت در اميّة بن خلف الجُمحىّ آمد و اين قول او گفت. قتاده گفت: آيت در اصحاب صُفّه آمد و ايشان هفتصد مرد درويش بودند ملازمان مسجد رسول عليه السلام. (3) 2058. علامه شعرانى: اصحاب صُفّه پس از هجرت در مدينه بودند و در مكّه صفه واصحاب صفّه نبود. بنابراين اين روايت هم صحيح نيست و بهتر آن است كه بگوييم اين آيه در شأن چند تن از فقراى مسلمان آمد، اگرچه به خصوص آنان را نشناسيم و شناختن آنها لازم نيست. 4

29. «... وَ إِنْ يَسْتَغِيثُوا يُغاثُوا بِماءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً» .

روض الجنان: ابوعبيده گفت، از مسجع بن نبهان شنيدم كه گفت: فلانٌ اَبْغَضُ اِلى

.


1- .روض الجنان، ج 12، ص 346.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 330.
3- .روض الجنان، ج 12، ص 347.

ص: 886

منَ الطَّلْياءِ و المُهْلِ، گفتم: مُهل چه باشد؟ گفت: آنكه خمير در ميان آتش كنند، آنگه بردارند و انگشتهاى آتش و جمرات در كنار آن آويخته باشد. (1) 2059. علامه شعرانى: «طلياء» خرقه اى است كه بدان تن شتران گر و جربناك را بمالند و «انگشت» به كسر گاف فارسى ريزه و پاره هاى آتش و ذغال است افروخته. و مسجع بن نبهان معروف نيست، به نظر مى رسد مقصود ابوعبيده يكى از فصحاى عرب است كه در بصره و شهرهاى ديگر مى آمدند واهل نحو و لغت قول آنان را حجت مى دانستند. و اين گونه اعراب باديه نشين در آن عهد در شهرها بسيار بودند، چنان كه ابن نديم در فهرست ذكر كرده. و محتمل است كلمه مصحّف باشد. (2)

32. «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً رَجُلَيْنِ جَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَيْنِ مِنْ أَعْنابٍ وَ حَفَفْناهُما بِنَخْلٍ وَ جَعَلْنا بَيْنَهُما زَرْعاً» .

روض الجنان: «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً رَجُلَيْنِ...» ، گفتند: اين آيات در حقّ دو برادر آمد از اهل مكّه از بنى مخزوم: يكى مؤمن و يكى كافر. مؤمن، ابو سلمه بود _ عبدالله بن عبدالاسد بن عبدياليل بود، و او شوهر امّ سلمه بود پيش از رسول عليه السلام . و كافر، الاسود بن عبدالاسد بن عبدياليل بود. و گفتند: آيات بر سبيل مَثَل در رسول آمد عليه السلام و مشركان مكّه. و گفتند: اين مَثَل براى عيينة بن حصن زد، و براى سلمان پارسى. (3) 2060. علامه شعرانى: گفتيم اين سوره به اتفاق مكى است وسلمان فارسى در مدينه مشرّف گرديد. (4) روض الجنان: در بنى اسرايل دو برادر بودند: يكى مؤمن، يكى كافر. ايشان را از پدر مالى رسيد، هشت هزار دينار. قسمت كردند و هر يكى چهار هزار دينار برگرفتند. چون روزگار برآمد او [= برادر مؤمن] محتاج شد و فرو ماند، با خود گفت: اگر بروم و

.


1- .روض الجنان، ج 12، ص 348 _ 349. در چاپ مشهد به جاى «مسجع»، منتجع آمده است.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 332.
3- .روض الجنان، ج 12، ص 350 _ 351.
4- .روح الجنان، ج 7، ص 334.

ص: 887

احوال و حاجت خود برادرم را بگويم، همانا مرا ياريى كند و برّى. بيامد و بر راه او نشست، چون بر آمد، او را گفت: مراشناسى؟ گفت: تو برادر منى فلان؟ گفت: بلى. گفت: چه كار است تو را؟ گفت: حاجت مرا پيش تو آورد. گفت: آن مال را چه كردى؟ گفت به صدقه بدادم... . (1) 2061. علامه شعرانى: اما اين گونه انفاق در شرع اسلام مذموم [است] و نمى توان آيه قرآن را حمل بر آن كرد، چنان كه در سوره بنى اسرائيل گذشت: «وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ...» . (2)

34. «وَ كانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقالَ لِصاحِبِهِ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً» .

روض الجنان: «وَ كانَ لَهُ ثَمَرٌ» و اين مرد صاحب بستان را از آنجا ميوه ها بود، و ثمر جمع ثمار باشد، كحمار و حُمُرٍ. و گفتند: ثَمَر و جمعه ثُمُر، كَخَشَبْ و خُشُب، و گفتند: ثَمَر جمع ثمرة، كتمر و تمرة، و گفتند: ثمَر همه جنس مال باشد. (3) 2062. علامه شعرانى: مؤلف در اينجا وجوه همه قرائات را بيان كرده است، آنكه ثَمَر خواند و آنكه ثُمُر خواند اما ثُمَرْ قرائت ابوعمر و ملحق به ثُمُرْ است. (4)

45. «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيماً تَذْرُوهُ الرِّياحُ وَ كانَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ مُقْتَدِراً» .

روض الجنان: ... آن را تازه و سبز و مؤنِق و با طراوت مى بينى. (5) 2063. علامه شعرانى: «مونق» به نون زيبا و جميل است. (6)

.


1- .روض الجنان، ج 12، ص 351 _ 352.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 334. بنى اسرائيل (17): 29.
3- .روض الجنان، ج 12، ص 353.
4- .روح الجنان، ج 7، ص 335.
5- .روض الجنان، ج 12، ص 358.
6- .روح الجنان، ج 7، ص 339.

ص: 888

46. «الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ الْباقِياتُ الصّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَ خَيْرٌ أَمَلاً» .

روض الجنان: «الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا» ، آنگه حق تعالى براى تزهيد مردمان در سراى فانى و زينت آن و اغترار به غرور آن گفت: مال و فرزندان، زينت اين زندگانى نزديك تر است تا به مال مستظهر باشد و به فرزندان مُعتَزّ، چون بنگرى آن اعتزاز، اغترار است؛ پندارى از مصحف مُصَحّف برخواند. (1) 2064. علامه شعرانى: اعتزاز از عزت است و اغترار از غرور و فريب. مؤلف گويد چون خود را با عزت ديد گمان كرد در اعتزاز است و آن را غلط خواند در حقيقت اغترار بود چون هر دو به يك صورت نوشته مى شود. (2) روض الجنان: باز خوشد. (3) 2065. علامه شعرانى: خشك و فانى شود. (4) روض الجنان: و آنكه اوّل گفتم، سخن اهل تذكير است. 5 2066. علامه شعرانى: كلام واعظان و اهل منبر است يعنى درست نيست. 6

49. «وَ وُضِعَ الْكِتابُ فَتَرَى الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمّا فِيهِ وَ يَقُولُونَ يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلاّ أَحْصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً» .

روض الجنان:... اهل علم در «صغيره» و «كبيره» خلاف كردند؛ عبداللهِ عبّاس گفت:

.


1- .روض الجنان، ج 12، 360.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 341.
3- .روض الجنان، ج 12، ص 363.
4- .روح الجنان، ج 7، ص 343.

ص: 889

تبسُّم صغيره باشد و قهقهه كبيره، و اين بر سبيل مثل گفت. و مشايخ معتزله گفتند: صغيره هر گناهى باشد كه عقاب آن در جنب اجتناب كباير مُحبَطْ شود، و اين مذهب را بنابر احباط باشد، چون احباط باطل بود، اين حدّ باطل باشد و به نزديك ما، صغيره و كبيره به اضافت با يكديگر باشد، هر گناهى كه به اضافت با گناه ديگر صغيره بود عقابش كمتر باشد، و آنچه بيشتر بود آن كبيره باشد. پس يك گناه به اضافت هم صغيره باشد هم كبيره بالاضافة الى ما هُوَ اَكْبَرُ مِنْه صغيره باشد و بالاضافة الى ما هُو اصغر منه كبيره باشد. (1) 2067. علامه شعرانى: گناه صغير و كبيره مانند خانه بزرگ و كوچك و شهر بزرگ و كوچك ومال بسيار واندك وامثال اينها حد معين ندارد واكثر فقهاى زمان ما غير اين گويند، اما صحيح نيست و سخن معقول همان است كه مؤلف و ساير علما گفته اند. (2)

50 . «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لاِدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِيسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِي وَ هُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظّالِمِينَ بَدَلاً» .

روض الجنان:... مُجالد روايت كرد از شعبى كه گفت: روزى حمّالى بيامد و خُنبى در پشت گرفته و بنهاد و مرا گفت: شعبى تويى؟ گفتم: آرى. گفت: ابليس را زن بود؟ گفتم: به آن عُرس من حاضر نبودم. دگر باره اين آيتم ياد آمد: «اَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ» ، دانستم كه فرزند بى زن نباشد، گفتم: بلى زن بود او را و فرزندان. (3) 2068. علامه شعرانى: شعبى ابليس را قياس به آدم كرد كه چون انسان بى زن فرزند ندارد لابد ابليس نيز چنين است. شايد نشو شياطين مانند ملائكه به وجه ديگر باشد، مثل آنكه خداوند از آب وضوى مردم ملك مى آفريند و از كلام نيكو نيز. و هم در حديث معراج آمده است كه ملكى در آب مى رود به فشاندن بال و قطرات آب كه از

.


1- .روض الجنان، ج 12، ص 364 _ 365.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 345.
3- .روض الجنان، ج 12، ص 367.

ص: 890

بال او مى جهد، خداوند فرشتگانى بيافريند واينها ذريه او باشند، در شياطين هم نظير اين تصور مى شود. پس در اين امور كه در اعمال عبادات و معاملات احتياج به دانستن آن نيست توقف بايد كرد وهرچه به ذهن مى آيد حجت نبايد گرفت و صحيح نبايد دانست. (1)

54 . «وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِي هذَا الْقُرْآنِ لِلنّاسِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ وَ كانَ الاْءِنْسانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلاً» .

روض الجنان: «وَ كانَ الاْءِنْسانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلاً» ؛ و آدمى بيشتر چيزى است به جدل و خصومت. و اصل «جَدَل»، شدَّةُ الفَتْلِ عَنِ المَذْهَبِ بطريقِ الحِجاج باشد، و منه: اَلاَجْدَلْ، للصَّقْر لشِدَّتِهِ وقُوَّتِهِ. (2) 2069. علامه شعرانى: «صقر» باز است و آن مرغ شكارى نيرومند است واز غايت قوت او را اجدل گويند. (3)

58 . «وَ رَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ يُؤاخِذُهُمْ بِما كَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذابَ بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ لَنْ يَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلاً» .

روض الجنان: و منه قول علىّ عليه السلام : وقد سُئِلَ ما بالُ دِرْعِكَ لا ظَهْرَ لَها، قال: اِذا وَلَّيْتُ فَلا وَألْتُ، اى لا نَجَوتُ. (4) 2070. علامه شعرانى: يعنى زره اميرالمؤمنين عليه السلام پشت نداشت، از علت آن پرسيدند، فرمود: اگر من پشت به دشمن كنم نجات مباد براى من وعبارت را چنين نيز روايت كرده اند: «اذاامكنت من ظهري فلا وألت». (5)

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 347.
2- .روض الجنان، ج 12، ص 370.
3- .روح الجنان، ج 7، ص 349.
4- .روض الجنان، ج 12، ص 372.
5- .روح الجنان، ج 7، ص 351.

ص: 891

60. «وَ إِذْ قالَ مُوسى لِفَتاهُ لا أَبْرَحُ حَتّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُباً» .

روض الجنان: ... «لا أَبْرَحُ» ،... من پيوسته طالب و مسافر خواهم بودن تا آنگه كه خضر را بيافتن. «حَتّى» ، انتهاى غايت را باشد،... گفت: پيوسته مى خواهم رفتن تا به «مَجْمع الْبَحْرين» رسم. خلاف كردند در او، قتاده گفت: درياى پارس و روم است، آنجا كه جانب مشرق است. محمد كعب گفت: طنجه است. ابىّ كعب گفت: افريقيه است... . (1) 2071. علامه شعرانى: قتاده سهو كرده است و ندانسته كه درياى پارس به درياى روم متصل نيست و مناسب تر آن مى نمايد كه تنگه اى بوده است در حوالى شام و فلسطين ميان درياى قلزم و بعض خليجهاى آن يا نزديك درياى روم يا بحر الميت و خليجى متصل به آن از فروع آن. والله العالم. (2)

61. «فَلَمّا بَلَغا مَجْمَعَ بَيْنِهِما نَسِيا حُوتَهُما فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ سَرَباً» .

روض الجنان: ... عبداللهِ عبّاس روايت كرد از اُبىّ كعب كه رسول عليه السلام گفت: چون به صخره رسيدند، سر بر صخره نهادند و بخفتند، ماهى در زنبيل بجنبيد. موسى خفته بود و جوان بيدار بود، مى نگريد تا ماهى شور بريان كرده از زنبيل بر آمد و در دريا شد و چندان كه در آب مى رفت طاقى پيدا مى شد چنان كه سرب باشد. چون موسى از خواب برخاست، جوان فراموش كرد كه موسى را بگويد، از آنجا برفتند و آن شب برفتند تا بر دگر روز چاشتگاه. موسى عليه السلام خسته بود و گرسنه شده بود. (3) 2072. علامه شعرانى: از اين معلوم مى گردد كه قول محمد بن كعب و اُبىّ بن كعب كه

.


1- .روض الجنان، ج 13، ص 6.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 356.
3- .روض الجنان، ج 13، ص 7.

ص: 892

گفتند مجمع البحرين در طنجه و افريقيه بود (1) صحيح نيست، يعنى تنگه جبل الطارق ميان درياى روم واقيانوس اطلس؛ چون راه از فلسطين تا طنجه بسيار دور است و در يك روز و دو روز قطع نمى شود، بلكه سالى بايد تا كسى از شام بدانجا رسد. (2)

62. «فَلَمّا جاوَزا قالَ لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقِينا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً» .

روض الجنان: منزل دينه. (3) 2073. علامه شعرانى: يعنى منزل ديروزى. (4)

63. «قالَ أَ رَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانِيهُ إِلاَّ الشَّيْطانُ أَنْ أَذْكُرَهُ وَ اتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَباً» .

روض الجنان: چون موسى عليه السلام حديث چاشت كرد، يوشع را ماهى و رفتن او در دريا ياد آمد، گفت: «أَ رَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنا إِلَى الصَّخْرَةِ» ؛ ديدى آنگه كه ما به نزديك آن سنگ رسيديم... «فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ» ؛ چون ماهى فراموش كردم. «وَ ما أَنْسانِيهُ إِلاَّ الشَّيْطانُ أَنْ أَذْكُرَهُ» ؛ و از ياد من نبرد الا ابليس، يعنى به وسواس او كه مرا از آن مشغول كرد كه ياد دارم، فراموش شد. و هفل بن زياد گفت: اين صخره آن است كه، از پيش نَهر الزَّيْت است. (5) 2074. علامه شعرانى: در تفسير طبرى روايت را از محمد بن معقل از پدرش روايت كرده است و به جاى نهر الزيت «نهرالذئب» آورده (6) و البته نسخه كتاب

.


1- .رك: ذيل تفسير آيه 60 از همين سوره.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 357.
3- .روض الجنان، ج 13، ص 8 .
4- .روح الجنان، ج 7، ص 357.
5- .روض الجنان، ج 13، ص 8 _ 9.
6- .جامع البيان، ج 15، ص 341، ح 17479.

ص: 893

ما مصحف است. (1)

64. «قالَ ذلِكَ ما كُنّا نَبْغِ فَارْتَدّا عَلى آثارِهِما قَصَصاً» .

روض الجنان: وهب گفت: از رفتن ماهى راهى بريده گشت در دريا مانند جويى. موسى عليه السلام چون آن شنيد، گفت: «ذلِكَ ما كُنّا نَبْغِ» ؛ اين، آن است كه ما در طلب آنيم، آن است كه ما مى جوييم و «يا» همه از «نَبْغِ» بيفگندند به تخفيف اكتفاءً بالكسرة عنها، كقوله: «أُجِيبُ دَعْوَةَ الدّاعِ إِذا دَعانِ...» ، (2) اتّباعاً للمُصْحَف، چنين يافتند نبشته... . (3) 2075. علامه شعرانى: يعنى قاعده در كلمه «الداع» آن است كه به «ياء» نوشته و خوانده شود «الداعى» لكن چون مصاحف متفقند بر حذف «ياء» براى تخفيف و متابعت مصحف واجب است نبايد آن را تغيير داد نه در كتابت و نه در قرائت تا توهم تحريف قرآن نشود. (4)

65. «فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْماً» .

روض الجنان: موسى عليه السلام بدانست كه آن آيتى است و دلالتى كه خداى تعالى كرد او را، بر اثر آن برفت تا به نزديك خضر رسيد، و ذلك قوله «فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا» بنده اى را يافتند از بندگان ما، يعنى خضر را _ و نام او ايليا بن ملكان بود _ و خضر لقبش بود براى آنش خضر خواندند. (5) 2076. علامه شعرانى: ايليا سالها پس از حضرت موسى عليه السلام بلكه پس از حضرت داود و سليمان به دنيا آمد و تطبيق او با خضر به نظر صحيح نيست. (6)

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 358.
2- .بقره (2): 186.
3- .روض الجنان، ج 13، ص 9.
4- .روح الجنان، ج 7، ص 358.
5- .روض الجنان، ج 13، ص 9 _ 10؛ در چاپ مشهد «ليّا بن ملكان» ضبط شده است.
6- .روح الجنان، ج 7، ص 358.

ص: 894

71. «فَانْطَلَقا حَتّى إِذا رَكِبا فِي السَّفِينَةِ خَرَقَها قالَ أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً» .

روض الجنان: «فَانْطَلَقا» ؛ از آنجا برفتند و به ساحل رسيدند و بر خشك شدند. جماعتى كودكان بازى مى كردند آنجا. خضر برفت و كودكى را از ميان ايشان بيرون آورد كه از او نكو روتر نبود در ميان ايشان. بيرون آورد و او را به كناره اى برد و بيفگند و به كارد حلق او را ببريد و او را بكشت. ضحّاك گفت: نام او «خوش» بود، و شعيب الجُبّائى گفت: نام او «حيسود» بود. (1) 2077. علامه شعرانى: در درالمنثور از شعيب جبائى نام او را جيسور آورده است. (2)

79. «أَمَّا السَّفِينَةُ فَكانَتْ لِمَساكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِيبَها وَ كانَ وَراءَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْباً» .

روض الجنان: «كلَّ سَفٍينَةٍ» ، اى كُلَّ سفينةٍ صالِحةٍ، اين از آن است كه به فحوى الخطاب دانند براى آنكه معلوم است به ضرورت كه چون او كشتى بشكند، بشكستن از آن بنشود كه كشتى باشد. (3) 2078. علامه شعرانى: يعنى به شكستن از كشتى بودن بيرون نمى رود. (4)

81 . «فَأَرَدْنا أَنْ يُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَيْراً مِنْهُ زَكاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً» .

روض الجنان:... و بعضى اهل لغت فرق كردند ميان ابدال و تبديل، گفتند: ابدال، بدل به جاى اوّل نهادن باشد، و تبديل تغيير چيز باشد عمّا هُو عَلَيه. و بعضى گفتند:

.


1- .روض الجنان، ج 13، ص 14؛ در چاپ مشهد «خنسور» ضبط شده است.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 361. درالمنثور، ج 4، ص 237.
3- .روض الجنان، ج 13، ص 19.
4- .روح الجنان، ج 7، ص 365.

ص: 895

فرقى نيست، و اينجا فرق نيست دليلش قوله: «وَ إِذا بَدَّلْنا آيَةً مَكانَ آيَةٍ...» ، (1) لابد آيت اوّل بر جاى نباشد به نسخ. فامّا قوله «...بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها» . (2) قوّت قول اوّل باشد براى آنكه جلد همان باشد كه تا عذاب نامستحق نبود. (3) 2079. علامه شعرانى: جلد خود ادراك ندارد مگر به روح و روح مبدّل نشده است. (4)

82 . «وَ أَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ يَسْتَخْرِجا كَنزَهُما...» .

روض الجنان: ... عكرمه گفت: آن گنج مالى بود، و اَبُودردا روايت كرد از رسول عليه السلامكه او گفت: زر و سيم بود. «وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً» ؛ و پدرشان صالح بود. گفتند نام او كاشح بود، و گفتند: هفتم پدرشان بود كه صالح بود، و او مردى سيّاح بود، محمّد بن المُنكدر گفت: خداى تعالى به صلاح مردى صالح نگاه دارد فرزندش را، و فرزند فرزندش را، و آن سرايى كه او در آنجا باشد، و همسايگانى كه پيرامن سراى او باشند. (5) 2080. علامه شعرانى: اين حكايت از موسى عليه السلام خاصّ قرآن است و در تورات و ساير كتب يهود و نصارا نيست و موسى عليه السلام صاحب شريعت و فقه بود و خداوند او را بدين واقعه از مرتبه فقه و شريعت آگاه ساخت تا تنبيهى باشد براى اتباع وى كه به فقه ننازند و خضر را در علم برتر از وى نهاد چنان كه در صدر قصه گذشت. و چنان كه معلوم است مبناى فقه غالباً بر سه اصل عمده است اوّل حرمت نفوس كه احكام قصاص و ديات بر آن مبتنى است. دويم حرمت مال مردم كه احكام بيع ومعاملات مطلقاً مبنى بر آن است. سيم احترام عمل ديگران كه احكام اجاره و جعاله و حرمت تسخير بندگان خدا وجبر و قهر آنان ناشى از آن است و خضر هر سه اصل را نقض

.


1- .نحل (16): 101.
2- .نساء (4): 56 .
3- .روض الجنان، ج 13، ص 20.
4- .روح الجنان، ج 7، ص 366.
5- .روض الجنان، ج 13، ص 21.

ص: 896

كرد: غلامى بى گناه را كشت و كشتى را هنگام خطر شكست و خود و موسى را به كار بى اجرت براى ناكسان مشغول ساخت و از فقه غير ابواب عبادت ونكاح را باقى نگذاشت تا بدانند بالاتر از فقه نيز علمى هست؛ چون فقه براى نظم ظاهر زندگى دنيوى است و چون بشر از غيب خبر ندارد خداوند براى آنان شريعت فرستاد وحكم شريعت بر ظاهر نهاد نه بر واقع، پس آنكه از واقع آگاه است مقامش برتر است از آنكه تنها ظاهر داند الا آنكه مردم طاقت تحمل حكم وى را ندارند. و اگر اتفاقاً كسى بر حقيقت آگاه گردد و حكم ظاهر فقه برخلاف آن باشد بايد متابعت واقع كند و معامله اى كه به عقد ظاهر موافق حكم شرع صحيح واقع شود وتو بدانى صاحب آن راضى نيست بر تو حرام است و آنكه بر تو اعتماد كند در گزيدن بهترين متاع و ارزان ترين قيمت و تو رعايت صلاح اونكنى بهاى آنكه مى ستانى بر تو مباح نيست كه«غبن المسترسل سحت» (1) و زنى كه به لفظ گويد به نكاح دائم تو در آمدم وتو بدانى به دوام نكاح راضى نيست هم برتوحرام است و چون بدهكار باشى به كسى كه او نداند اصل يا مقدار آن را و تو بدانى و نگويى و به اندك مالى صلح كنى باز بر تو حرام است و غير ذلك صحت ظاهرى براى جاهل به واقع است. (2)

83 . «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَيْكُمْ مِنْهُ ذِكْراً» .

روض الجنان: قوله تعالى: «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ...» ، حق تعالى گفت: مى پرسند تو را از ذو القرنين، بگو اى محمّد كه: من بر شما خوانم از او ذكرى. (3) 2081. علامه شعرانى: ذوالقرنين لقب اسكندر مقدونى است و مشهور نزد مفسرين همين است و امام رازى گويد: كسى كه به شرق و غرب و شمال عالم رفته و همه را تسخير كرده باشد اگر غير اسكندر بود او هم مانند اسكندر معروف مى شد و همه

.


1- .كتاب من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 272، ح 3982.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 367.
3- .روض الجنان، ج 13، ص 25 _ 26.

ص: 897

مى شناختند با آنكه كسى جز وى بدين عمل معروف نيست. و ابوريحان بيرونى نقل كرده است كه ذوالقرنين ابوكرب حميرى بود وليكن جهانگيرى وى افسانه اى است بى اصل و ثمر. و گويند عمر بن خطاب معتقد بود ذوالقرنين يكى از فرشتگان خداست و شايد علت آن بود كه قرآن نمى خواند و فكرش متوجه چيزهاى ديگر بود. و نويسنده اين حواشى گويد يكى از ادله قول مشهور سؤال يهود است؛ چون آنان ابوكرب را نمى شناختند اما اسكندر نزد آنان معروف بود و دركتب تاريخ خود اخبار وى را نوشته بودند؛ چون او به بيت المقدس آمد، عالم بزرگ يهود را با حرمت و تعظيم پذيرفت و دين آنها را آزاد گذاشت و اجازه داد در شهرهاى خود به همان احكام و شريعت تورات عمل كنند و قوانين دولتى يونانيان براى آنها لازم نباشد. از اين جهت اسكندر را بزرگ مى داشتند اگر چه پس از وى جانشينان او با يهود بد رفتارى كردند. و دليل ديگر بر قول مشهور آنكه خداوند نقل اخبار انبيا مى كند يا كسانى كه مانند انبيا در نشر خير و آداب واخلاق تأثير بسيار داشتند، و از انبيا گذشته هيچ يك از پادشاهان جهان آن اندازه مؤثر نبود و در تأديب وتهذيب وتعليم علوم آن كوشش نكرد كه اسكندر كرد. (1)

86 . «حَتّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمّا أَنْ تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً» .

روض الجنان: «حَتّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ» ؛ تا آنجا رسيد كه آفتاب فرو مى شد «وَجَدَها» ؛ يافت آفتاب را كه به چشمه اى گرم فرو مى شد. كوفيان خواندند و ابن عامر و ابوجعفر: «فِي عَيْنٍ» حاميَةٍ، به «الف»، يعنى در چشمه اى گرم. و در شاذّ، عبادله و حسن بصرى هم به «الف» خواندند. (2)

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 370.
2- .روض الجنان، ج 13، ص 27.

ص: 898

2082. علامه شعرانى: [عبادله:] چند نفر عبدالله نام كه مؤلف معين نكرده است، مانند عبداللهِ عبّاس و عبداللهِ مسعود و عبداللهِ عمر، اما از ابن عباس قرائت حمئه بى الف و از ابن عمر «حامئه» به الف منقول است. (1) روض الجنان: خرَّه. (2) 2083. علامه شعرانى: «خرّه» لجن است و «لوشناك» آب تيره وگل آلود. 3 روض الجنان: عبداللهِ عبّاس گفت: به نزديك معاويه حاضر بودم، اين آيت بخواندند آنجا؛ فى عينٍ حامئةٍ به «الف». معاويه مرا گفت: چگونه مى خوانى اين كلمه را؟ گفتم «فى عَيْنٍ حَمِئَةٍ» ، و جز چنين نمى خوانم. معاويه، عبداللهِ عمر را گفت: چگونه مى خوانى؟ گفت: حامِيَةِ. عبداللهِ عبّاس گفت: قرآن به خانه ما فرود آمد، من از تو و از او به دانم. معاويه كس فرستاد و كعب الاحبار را حاضر كرد و از او پرسيد كه: در تورات چگونه يافتى كه آفتاب كجا فرو مى شود؟ كعب گفت: امّا تازى شما به دانى و امّا در تورات چنين است: فى ماءٍ و طينٍ؛ به ميان آب و گل فرو مى شود... . 4 2084. علامه شعرانى: غرض از تورات، مطلق كتب يهود است وگرنه اسكندر ذوالقرنين پس از موسى و ساير پيغمبران بنى اسرائيل آمد و مورخان يهود تاريخ سلطنت او را در كتب ديگر غير كتاب مقدس نوشتند. معاويه هم مانند عوام يهود و نصارا كه كتاب معتبر مسلمانان را منحصر به قرآن مى دانند گمان مى كرد كتاب معتبر يهود منحصر به تورات است. 5 روض الجنان:... ابوالعاليه گفت: آفتاب به چشمه اى فرو مى شود كه آن چشمه او را به مشرق مى اندازد. 6

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 372.
2- .روض الجنان، ج 13، ص 28.

ص: 899

2085. علامه شعرانى: در مجمع البيان گويد: آفتاب در چشمه گل آلود فرو مى شد يعنى از پشت چشمه نه آنكه حقيقة در گل و لاى فرو رود و خداوند فرمود ذوالقرنين آن را چنان يافت مانند كسى كه كناره دريا ايستاده باشد چنان يابد كه خورشيد در آب فرو مى شود با آنكه حقيقةً در آب نمى رود. و اين تأويل از ابو على جبائى و ديگران از قدما هم نقل شده و گفته اند خورشيد بسيار از زمين بزرگ تر است و محال است در چشمه اى از چشمه هاى زمين فرو رود. (1) و نيز خورشيد از آسمان است و زمين كره است و در گشتن نزديك زمين نمى شود. عجيب است كه مؤلف به اين معنى اشاره نكرده است. (2) روض الجنان: «قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ» ؛ ما گفتيم اى ذوالقرنين. (3) 2086. علامه شعرانى: اين گفتار دليلِ پيغمبرىِ ذوالقرنين نيست چون خداوند در قرآن مجيد بسيارى از جمادات را مانند آسمان و زمين و كوه و زنبور عسل و آتش و غير اينها مخاطب خويش قرار داد «قُلْنا يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِيمَ» (4) ، «وَ قُلْنا لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً» (5) ، «وَ قِيلَ يا أَرْضُ ابْلَعِي ماءَكِ وَ يا سَماءُ أَقْلِعِي» (6) و غير ذلك از شماره بيرون است و مراد تسخير تكوينى والهام است به اسكندر كه به فتح بلاد عالم برود و خداوند را در آن مصلحتى بود كه علوم و آداب يونانيان را به همه عالم منتشر سازد؛ چون در آن عهد مردم يونان وارث افكار وعلوم بشر بودند و ذخائر عقول بزرگان عالم در طب وعلوم طبيعى و رياضى و صنايع مطلقا نزد آنان بود و پس از غلبه اسكندر بيش از هزار سال همه مردم جهان زبان يونانى را زبان علمى گرفته و علوم آنان را مى آموختند، مانند زبان عربى پس از اسلام؛ حتى حواريين عيسى انجيل را به

.


1- .روض الجنان، ج 13، ص 28.
2- .مجمع البيان، ج 6، ص 490.
3- .روح الجنان، ج 7، ص 373.
4- .انبياء (21): 69.
5- .فصلت (41): 11.
6- .هود (11): 44.

ص: 900

زبان يونانى نوشتند و زبان مقدس مذهبى گشت. و اگر زبان يونانى به حريفى قوى تر از خود _ كه زبان عربى است _ دچار نمى شد تا امروز هم اول زبانِ دنيا بود. بارى، الهام جهانگيرى به اسكندر سرّ الهى بود براى نشر و تعميم تمدن و از اين جهت او را تمكين كرد و اسباب داد. (1)

90. «حَتّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً» .

روض الجنان: ابن جُرَيج گفت: وقتى لشكرى آنجا رسيد، اهل آن زمين ايشان را گفتند: زنهار نبايد كه شما را آفتاب دريابد كه هلاك شوى! گفتند: ما نرويم تا آفتاب برآيد تا بدانيم كه اينكه شما گفتى راست است يا نه.آنگه نگاه كردند استخوانهاى بسيار ديدند، گفتند: اين چيست؟ گفتند: لشكرى وقتى اينجا برسيد، آفتاب برايشان برآمد، هلاك شدند، اين استخوانهاى ايشان است، بگريختند و آنجا بازناستادند. قتاده گفت: چنين گويند كه ايشان زنگيانند. (2) 2087. علامه شعرانى: قتاده تعقل نكرد كه زنگيان در طرف مشرق نيستند. (3) روض الجنان: عمرو بن مالك بن اميّه گفت: مردى را ديدم كه حديث مى كرد و قومى بر او گرد آمده، مى گفت: من بر زمين صين رسيدم به اقصاى زمين، مرا گفتند: ميان تو و مطلع آفتاب يك روزه راه است. مردى از ايشان به مزد گرفتم، و آن شب رفتيم. چون به آنجا رسيديم گروهى را ديدم كه گوشهاى ايشان به بالاى ايشان بود، يكى لحاف كردندى و يكى دواج به وقت خفتن. و اين مرد كه با من بود زبان ايشان مى دانست، ايشان را گفت: ما آمده ايم تا ببينيم كه آفتاب چگونه مى برآيد، گفت: ما در اين بوديم آوازى شنيديم چون صَلصَله آواز آهن. گفت: من بيفتادم از آن هيبت

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 373.
2- .روض الجنان، ج 13، ص 30.
3- .روح الجنان، ج 7، ص 375.

ص: 901

بى هوش. چون با هوش آمدم، ايشان مرا به روغن مى اندودند، آفتاب ديدم بر آن آفتاب افتاده به رنگ روغن زيت. و كناره آسمان ديدم چون دامن خيمه. چون آفتاب بالا گرفت، ما را در سُنبى بردند و آن مرد را كه با من بود. چون روز نيك برآمد و آفتاب بگرديد*، ايشان به كنار دريا آمدند و ماهى مى گرفتند و در آفتاب مى فگندند تا بريان مى شد. (1) ** 2088. علامه شعرانى: * دليل بر آن نيافتيم كه اسكندر به مغرب تا منتهى عمارت رفت اعنى مغربِ اقصى و اقيانوس اطلس، و اين سخن در قرآن نيست، بلكه مراد مغربِ مملكتِ يونان است تا هرجا كه از هجوم دشمن ايمن شد و طوايف آن سوى را مطيع ساخت و دريايى كه در منتهاى سير خويش ديد مردابى بود گل آلود متصل به يكى از فروع درياى روم و امثال آنكه خورشيد را ديد از پشت آن مرداب فرو مى رود وبر حسب وضع آن زمان و زمين دانست كه هيچ دشمنى در مدت غيبت او در مشرق نمى تواند از آنجا به يونان بتازد. و هيچ يك از مطالب قرآن مخالف علم تاريخ نيست چنان كه جاهلان پنداشته اند. (2) 2089. ** قصه از عرائس ثعلبى مأخوذ است (3) و بسيار عجيب مى آيد كه مردى ناشناس جهان گشته كه غالباً دروغ و مبالغه بسيار مى گويد در كوچه هاى سمرقند مردم را گرد خويش فراهم كند و به افسانه آنان را سرگرم دارد، قرآن را به سخن او تفسير كنيم. و سخن در طلوع آفتاب همان است كه در غروب آن گذشت؛ در وقت طلوع و غروب خورشيد به زمين نزديك تر نمى شود و هر كس هر جا ايستاده باشد غروب و طلوع آفتاب را در منتهى مدّ بصر خود مى بيند به مشرق و مغرب زمين و به مقتضاى قرآن رفتنِ اسكندر به جانب مغرب پيش از حمله به مشرق بود و مورخين فرنگى و همچنين امام فخر رازى از قول مورخين اسلامى مطابق قرآن نقل كرده اند؛ يعنى تا از

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 375.
2- .روض الجنان، ج 13، ص 30 _ 31.
3- .عرائس المجالس، ص 372.

ص: 902

جانب غرب ايمن نشد و با آنها صلح نكرد به جانب شرق نيامد و قاعده لشكر كشى و كشور دارى همين است. (1)

94. «قالُوا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلى أَنْ تَجْعَلَ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ سَدًّا» .

روض الجنان: اَعْمش روايت كرد از شقيق بن عبدالله كه او گفت: من از رسول عليه السلامپرسيدم حديث يأجوج و مأجوج، گفت: يأجوج، اُمّتى اند و مأجوج اُمّتى، هر امّتى از ايشان چهار صد هزار امّت اند هيچ كس از ايشان بنميرد تا از صُلب خود هزار فرزند نرينه نبينند* كه سلاح بردارند و كارزار كنند... . (2) 2090. علامه شعرانى: نام مأجوج در تورات و انجيل نيز آمده است و آنها چنان كه تورات گويد از فرزندان يافث ابن نوحند و از كتاب حزقيل باب 38 و 39 معلوم مى گردد كه فساد و فتنه بسيار مى كردند و حضرت حزقيل بر آنها نبوت كرده و در مكاشفات يوحنا خبر مى دهد در آخرالزمان بار ديگر بر زمين مستولى شوند و فساد كنند. و مورخان نصارا گويند اين طائفه سيتها هستند كه در نواحى شمال آن سوى آسياى صغير و يونان مى زيستند، و بعضى گويند سقلابيان هم از آنانند كه امروز اسلاو مى گويند و در قرن هفتم پيش از ميلاد بر جنوب تاختند و آشور وليدى را گرفتند و فساد بسيار كردند و تا مصر رفتند و كسى نتوانست آنها را از پيشروى باز دارد و قومى وحشى بودند از گوشت و شير اسب تغذيه مى كردند و خداى جنگ را در صورت حربه مى پرستيدند و اگر يكى از رؤساى آنها مى مرد زن و بستگان او را با او مى كشتند و دفن مى كردند. و بعضى گويند ناحيه ميان بحر خزر و بحر سياه مسكن اين قوم بود وبعضى مانند امام رازى معتقدند كه يأجوج و مأجوج از نژاد زرد

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 375.
2- .روض الجنان، ج 13، ص 32 _ 33.

ص: 903

بودند از جنس مغولان. بارى، اصل وجود آنان در تاريخ معلوم است هر چند ندانيم با كدام يك از طوايف معروفه زمان ما منطبق مى شوند، اما آنچه شقيق و اعمش گفتند نه از امام يا پيغمبر است ونه از تاريخ معتبرى نقل شده، افسانه بى اصل است و از مبالغاتى كه غالباً در ذهن عوام تكوّن مى يابد. بارى، مردم زمان اسكندر ترس از طغيان مأجوجيان در دل داشتند چون در نزديكى زمان آنها كه هنوز از خاطره ها محو نشده بود طغيان كردند و باز از تاختن مجدد آنان بيمناك بودند و چون در آن وقت حمله شديد و فتنه اى غير حمله سيتها نقل نشده و نبوده است قول كسانى كه يأجوج و مأجوج را همان سيتها و بازماندگان آنها مى دانند به نظر صحيح تر مى آيد و پس از آن قول آنها كه ايشان را از نژاد مغول دانند هم به نظر بعيد نمى رسد گرچه از جانب آسياى صغير و قفقاز به جنوب تاخته باشند. (1) روض الجنان:... خداى تعالى [ذوالقرنين را] گفت: من تو را چندان قوّت و طاقت دهم كه به اين كار قيام كنى، و شرح صدرت كنم، و دلت را ثبات دهم و سمعت تيز كنم، ... چون خداى تعالى اين بگفت، او گفت: سميع و مطيعم فرمان تو را. آنگه قصد مغرب زمينى كرد به آن امّت كه ايشان را «ناسك» گويند. چون آنجا رسيد جمعى ديد كه عدد ايشان جز خداى نشناخت، با زبانهاى مختلف و اَهواى متفرّق. چون چنان ظلمت بر ايشان گماشت تا گرد ايشان درآمد سه پاره، به مانند سه سراى پرده تا ايشان را با يك جاى بهشت، آنگه نور را ره داد در ميان ايشان، و او بيامد و ايشان را با خداى دعوت كرد، قومى ايمان آوردند و بيشترينه بر كفر مقام كردند... . (2) 2091. علامه شعرانى: مورخان يونان گويند: اسكندر در آغاز سلطنت كه به جاى پدر نشست درمعبد آوازى شنيد كه هاتفى مى گفت: اى فرزند، هيچ كس در پيش تو تاب

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 377.
2- .روض الجنان، ج 12، ص 34_35.

ص: 904

مقاومت ندارد و اين را يكى از نصارا از يونانيان نقل كرده است و گويد در آغاز كار او به جانب غرب تاخت و طوايف آنجا را كه غارتگر و ياغى بودند رام كرد و تا رود دانوب رفت و چون از طرف مغرب ايمن شد با لشكرى كه پدرش براى مبارزه با ايران آماده كرده بود آماده مشرق شد. و آنچه در اين كتابِ تفسير نقل شده غالباً مقتبس از عرائس ثعلبى است و با حذف مبالغات با آنكه مورخين نصارا گفته اند موافق است. اسكندر از سيزده سالگى شاگرد ارسطو بود وخداشناسى از او آموخته و موحد بود. و امام فخر رازى اشكال كرده است كه تعظيم اسكندر در حقيقت تعظيم ارسطو و تصديق فلسفه او است. و جواب آن است كه تعظيم ارسطو از خداوند بعيد نيست چون خداى تعالى در قرآن تعظيم عقل و عقلا بسيار كرده است و ارسطو فرد شاخص عقلاى جهان است اما تصديق همه افكار عقلاى جهان يا ارسطو را نفرموده است؛ چون تعظيم كسى موجب صحت همه افكار او نيست و حضرت اميرالمؤمنين عليه السلامبعض اعمال عمر و ابى بكر را در نظم جهان و حفظ ظاهر اسلام تمجيد فرموده است و ارسطو خود از افلاطون تعظيم بسيار كرده وهمه عقايد او را صحيح نمى دانست وخداوند درباره بخت نصّر گفت «بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِباداً لَنا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ» (1) ونيز حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در توحيد مفضل از ارسطو به تجليل نام برده است. (2)

95_96. «قالَ ما مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ رَدْماً * آتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ حَتّى إِذا ساوى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قالَ انْفُخُوا حَتّى إِذا جَعَلَهُ ناراً قالَ آتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً» .

روض الجنان: «قالَ» ؛ گفت: يعنى ذوالقرنين: «ما مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ» ؛ آنچه خداى مرا تمكين داده است در آن بهتر است شما مرا يارى دهى به قوّتى تا من از ميان شما و

.


1- .بنى اسرائيل (17): 5 .
2- .روح الجنان، ج 7، ص 379.

ص: 905

ايشان سدّى بكنم... اميرالمؤمنين على گفت: بالاى ايشان يك بَدَست بيش نيست، و بهرى از ايشان دراز درازند، و ايشان دندان و چنگال دارند چنان كه سباع... و هيچ از ايشان نباشد كه بميرد الاّ آنگه كه هزار فرزند بزايد، چون هزار تمام بزايد آنگه بداند كه وقت مرگ است او را. و به وقت چنان كه ما را باران آيد، ايشان را از دريا ماهى آيد چندان كه حدّ و اندازه آن جز خداى نداند. ايشان بگيرند آن ماهيان را و ذخيره كنند تا سال ديگر، و يكديگر را به آواز كبوتر خوانند، و آواز بلندشان چون كه بانگ گرگ باشد، و جفت چنان گيرند كه بهايم. چون ذوالقرنين ايشان را بديد، بازگشت و قياس گرفت آنجايگاه را، و آن به آخر زمين تركستان بود از جانب شرق.* ما «بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ» ، صَدَفه، سنگ بود، بفرمود تا اساس آن چندانى بكندند كه به آب رسيدند، آنگه به سنگ برآورد صد فرسنگ در عرض پنجاه فرسنگ، و هر كه صافى سنگ بنهاد، بفرمود تا به جاى گِل، مس و روى گداخته در او ريختند تا همچون عرق كوه شد در زمين. اكنون آن سدّ به مانند بُرد يمانى است خطّى سياه و يكى سرخ و يكى زرد از سياهى آهن و سرخى مس. آنگه روى به ميانه زمين نهاد كه در او انس بودند، در زمين مى رفت و شهرها مى گشاد و دعوت مى كرد تا به جماعتى رسيد، مردمانى را يافت مصلح، نيكو سيرت، با انصاف، حكم به عدل و قسمت بسويّت، حالشان يكسان بود. (1) ** 2092. علامه شعرانى: * اسكندر تا آخر تركستان وزمين مشرق رفت و مورخان فرنگى ويونانى هم آن را نوشتند و در آن نواحى بناها كرد. و اگر گوييم يأجوج و مأجوج از نژاد مغول و نزديك بلاد آنان بودند اسكندر سد را بدان جاها ساخته و محققين گويند آنان در نواحى شمال از آن سوى قفقاز و آسياى صغير بودند و فرنگيان آنها را سيت مى گويند پس سد هم در همان نواحى بنا شده است و در باب الابواب قفقاز سدى بوده است بدين وصف كه خداوند بيان فرموده و مورّخين

.


1- .روض الجنان، ج 13، ص 36 _ 37.

ص: 906

آن را نسبت به انوشيروان مى دهند و انوشيروان در اين عمل اقتدا به اسكندر كرده است و سد اسكندر شايد درنواحى شمال يونان يا در اطراف تركستان بود و اما صد فرسخ فاصله ميان دو كوه مبالغه است و در روايتى آمده كه عرض وادى ميان دو كوه 150 ذراع بود. (1) 2093. ** در روايت ديگر صريح گويد اين قوم بنى اسرائيل بودند از امت موسى عليه السلام. و گفتيم كه اسكندر به بيت المقدس رفت، آنان را آزاد ساخت واز متابعت قوانين دولتى يونان مستثنى فرمود و ساير سخنان مبالغه آميز كه عادت ناقلان است و وقايع درست را به صورت افسانه در مى آورد مطابق قرآن نيست. مرحوم ملا احمد نراقى در كتاب سيف الأمّه (ص 276) از كتاب تاريخ معتبر يهوديان كه مؤلف آن يوسف بن گوريون است و اروپاييان هم بدان اعتماد دارند عبارات عبرانى وى را درباره اسكندر آورده و ترجمه كرده است، گويد: اسكندر ميانه بالا قامتش سه ذراع بود پادشاه قوى بود، مرد با خدا بود و در پيشانى او دوشاخ بود مثل دو شاخ گاو... وچون پدرش پوليپوس وفات كرد اهل مقدونيا را جمع كرد و گفت بشنويد از من اى بزرگان مقدونى، اى اهل روم نگاه كنيد و ببينيد در من و پشت من. بشنويد در جبروت انسان به غير از حق (سبحانه و تعالى) به تنهايى كه اوست فرج دهنده شما. و هم از كتاب گمارا كه از كتب معتبره يهود است نقل كرده كه: پس از جمع كردن علماى بنى اسرائيل آنچه از ايشان سؤال كرد و آنها از تورات جواب آوردند تحسين كرد ايشان را و خلعتهاى ارغوانى به ايشان پوشانيد و طوقهاى طلا زينت گردنهاى ايشان كرد و او صاحب حكمت فلسفه و شاگرد ارسطا طاليس بود. (2) روض الجنان:... و قتاده روايت كرد از ابورافع از ابوهريره كه، رسول صلى الله عليه و آله گفت:

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 380.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 381.

ص: 907

يأجوج و مأجوج بيايند و اين سد مى شكافند... . (1) 2094. علامه شعرانى: قول قتاده و روايت ابوهريره معتبر نيست اما دليل آن است كه شكافتن سد در روز قيامت يا نزديك آن نيست بلكه پيش از آن است وقتى باشد كه يأجوج و مأجوج بر غالب زمين مسلط گردند و مدتى به آزار مردم پردازند، آن گاه به علتى هلاك شوند و خداوند باز مسلمانان را بر آنها ظفر دهد. و چون در زمان ما هيچ نقطه از زمين غير مكشوف نمانده است وهيچ امت غير معلوم، وهمه طوايف انام به يكديگر راه دارند و باهم محشورند و اگر يأجوج و مأجوج طايفه اى از نژاد مغول بودند چنان كه غالب مفسرين اسلام گويند يا سيت ها چنان كه اكثر نصارا معتقدند هم اكنون سد را شكافته و در جهان پراكنده اند بلكه مغولان به عهد چنگيز در جهان غلبه يافتند و صقلابيان و سيت ها در دو قرن اخير به غايت شوكت رسيده و بر بسيارى از جهان معموره تسلط يافته اند واين روايت قتاده تحقق يافته است. (2) روض الجنان:... وهب گفت: ايشان بر هيچ گياهى و چوبى و درختى نيايند و الاّ بخورند. آنگه جويهاى زمين باز خورند و هر كه را از مردمان يابند بخورند و جمله زمين بستانند الاّ مكّه و مدينه و بيت المقدس، كه بر اين سه جاى ظفر نيابند. (3) 2095. علامه شعرانى: اگر مغولان بودند بر عمده ممالك دست يافتند غير مكه و مدينه و شام وبعضى بلاد غربى و اگر قوم سيت باشند باز بر اين بلاد مسلط نشدند و عباراتى كه در اين روايت هست كنايت از تصرف همه ثروتها و آبهاى زمين است. (4)

98_99. «قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكّاءَ وَ كانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا * وَ تَرَكْنا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِي بَعْضٍ وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً» .

روض الجنان: «قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي» ذوالقرنين گفت: اين سد كردن و پرداختن او

.


1- .روض الجنان، ج 13، ص 39.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 382.
3- .روض الجنان، ج 13، ص 41.
4- .روح الجنان، ج 7، ص 384.

ص: 908

رحمت است از خداى* من چون وعده خداى آيد كه نزديك قيامت و اشراط ساعت پيدا كرد، «جَعَلَهُ دَكّاءَ...» يعنى چون وقت آن آيد كه خداى وعده داده است، آن سدّ دويست گز معارضه صد فرسنگ در طول، و پنجاه در عرض، چون زمين ساده كند**. «وَ كانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا» ؛ و وعده خداى حق و درست و صدق است. «وَ تَرَكْنا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِي بَعْضٍ» و آنگه كه وعده خداى آيد، ما خلقان را رها كنيم چون مضطرب و مختلط گشته، بهرى به بهرى در آميخته، زنان با مردان و هر جنسى با ناجنس خود از دَهْش و حيرت... «وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ» و بفرماييم تا در صور*** دمند، و اين عند ظهور اشراط و علامات قيامت باشد. (1) 2096. علامه شعرانى: * چنان كه گفتيم ذوالقرنين خدا شناس بود و عبارت وى كه دليل اين معنى است از كتاب تاريخ يوسف نقل كرديم. و اينكه گويند اسكندر بت پرست و سزاوار اين تجليل نيست كه قرآن از او كرده، اصلاً از كشيشان نصرانى براى ايراد بر قرآن. و مترجم قرآن به زبان فرانسه رد كرده است و آن را تنظير به تجليل تورات از كورش نموده است. و از آنچه گفتيم معلوم شد هيچ لازم نيست از قول عامه مفسران تخطى كنيم و ذوالقرنين را مرد ديگرى بدانيم غيرِ اسكندر؛ چون يهود اسكندر را به عنوان ذوالقرنين و خداپرست مى شناختند و همان را از پيغمبر ما پرسيدند. و دو شاخ او دو برآمدگى بر دو طرف كلاه وى كه پهلوانان قديم بر آن پر مى زدند. (2) 2097. ** در برهان ساده به معنى صحرا و بيابان آمده است. (3) 2098. *** اين آيه مطلب تازه است راجع به قيامت، تتمه قصه ذوالقرنين نيست و خداوند پس از ذكر اصحاب كهف و صاحبان بستان سخنى از قيامت و دوزخ و عذاب و قهر الهى آورده است ومناسبت آن اينجا بيشتر است چون وقتى خداوند وعده داد و به انجام رسيد، دليل آن است كه وعده قيامت و عذاب آن هم واقع خواهد شد. «وَ كان

.


1- .روض الجنان، ج 13، ص 42 _ 43
2- .روح الجنان، ج 7، ص 385.
3- .روح الجنان، ج 7، ص 385. برهان قاطع، ص 606.

ص: 909

وَعْدُ رَبِّي حَقًّا» مناسب با «وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ» است. (1)

107. «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ كانَتْ لَهُمْ جَنّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلاً» .

روض الجنان:... مجاهد گفت: فردوس به لغت روم، بستان باشد. (2) 2099. علامه شعرانى: اكنون هم پاراديس مى گويند. (3)

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 386.
2- .روض الجنان، ج 13، ص 47.
3- .روح الجنان، ج 7، ص 388.

ص: 910

سوره مريم عليهاالسلام

سوره مريم عليهاالسلام«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

1_2. «كهيعص * ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيّا» .

روض الجنان: قوله تعالى: «كهيعص * ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيّا» ، ابو عمرو خواند به كسر «ها» و فتح «يا»،* و شاميان به عكس اين خواندند، و حمزه و خلف هر دو «ها» و «يا» مكسور خواندند. كسائى هر دو به اِماله خواند. ابن كثير و عاصم و يعقوب بين بين خواندند. باقى قُرّاء، هر دو مفتوح خواندند. و حروف مُقطّع خواند ابو جعفر،** و «دال» و «صاد» اظهار كردند اهل حجاز و عاصم و يعقوب. (1) *** 2100. علامه شعرانى: * مقصود از كسر اماله است و از فتح ترك اماله. (2) 2101. ** يعنى بعد از هر يك از حروف مقطع «كهيعص» سكت كرد. 3 2102. *** يعنى دال را كه در آخر حرف «ص» است در ذال كلمه «ذكر» ادغام نكردند

.


1- .روض الجنان، ج 13، ص 56 .
2- .روح الجنان، ج 7، ص 394.

ص: 911

عاصم و نافع و ابن كثير و يعقوب و ساير قراء ادغام كردند و گفتند «صآذّكر». (1)

6. «يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا» .

روض الجنان: «وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ» ؛ و ميراث آل يعقوب برگيرد، يعنى يعقوب بن ماثان و آل يعقوب اَخوال زكريّا بودند. (2) 2103. علامه شعرانى: در بعض نسخ ناثان است. والله العالم. (3) روض الجنان: «وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا» ؛ و بار خدايا اين كودك را مرضى و پسنديده كن، يعنى توفيق ده او را و لطف كن با او تا مرضىّ و پسنديده باشد، و در آيت دليل است بر آنكه از پيغامبران ميراث گيرند... و امّا شبهت آنان كه گفتند كه: دختر حَجْب نكند عَصَبه را از ميراث، آن است كه زكريّا پسر خواست، گفت: «وَلِيّاً» ولم يقل: وَليّةً، چه اگر وَلِيَّةً گفتى، حجب نكردى و از عصبه صرف نكردى چيزى نيست. (4) 2104. علامه شعرانى: اين شبهه سفيهانه است؛ زيراكه احكام شريعت موسى عليه السلاممطابق رأى ابوحنيفه و امثال او نبوده است و ميراث بردن يا نبردن عصبه و حجب كردن دختر يا نكردن وى عصبه را خاصِّ شريعت ما است و در مذهب اهل بيت عليهم السلامعصبه اصلاً ميراث نمى برد با بودن فرزند، دختر باشد يا پسر. (5)

7. «يا زَكَرِيّا إِنّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ اسْمُهُ يَحْيى لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيًّا» .

روض الجنان: «لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيًّا» اى شبيهاً و مثلاً ؛ ما او را مثلى و شبيهى نكرديم پيش از آن. (6)

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 394.
2- .روض الجنان، ج 13، ص 59 .
3- .روح الجنان، ج 7، ص 399.
4- .روض الجنان، ج 13، ص 59 _ 60.
5- .روح الجنان، ج 7، ص 397.
6- .روض الجنان، ج 13، ص 60

ص: 912

2105. علامه شعرانى: دركتب نصارا آمده است كه چون نام وى را يحيى گذاشت كسان وى پرسيدند: چگونه نام او را يحيى گذاشتى وحال آن كه در خاندان تو پيش از اين كسى بدين اسم نبود؟ (1)

15. «وَ سَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ يَمُوتُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا» .

روض الجنان: «وَ سَلامٌ عَلَيْهِ» ؛ و سلام بر او باد، آن روز كه او را بزادند و آن روز كه بميرد، و آن روز كه او را زنده كنند... و گروهى گفتند: «وَ سَلامٌ عَلَيْهِ» ، معنى آن است كه: سلامت است او را از آن عبث شيطان در ولادت و اغرا و اغواى او در وقت بلوغ، و آن روز كه بميرد از هول مطّلع، و آن روز كه او را زنده كنند از اهوال قيامت و عذاب دوزخ. (2) 2106. علامه شعرانى: به ظاهر، مراد از مردن رفتن جان است از تن نه مردن حتف الانف؛ چون در روايات اسلام و نصارا حضرت يحيى را كشتند وچون در قرآن ذكر قتل او نيست مؤلف هم در شرح آن چيزى نياورده، ولى مسلمانان و مسيحيان متفقند كه چون وى مردم را به عمل به شريعت و ترك فحشا و منكرات دعوت مى كرد رئيس كشور يهوديه موسوم به هروديس كه از دست روميان حكومت بنى اسرائيل بدو مفوّض بود يحيى را به زندان افكند و يحيى وى را ازمباشرت با زنى هيروديا نام كه بر وى نامحرم بود منع مى كرد و هيروديس به فحشا اصرار داشت تا زن حيله انگيخت و فرمان قتل يحيى را از هيروديس گرفت و سر مطهر او را پس از كشتن در مجلس او آورد در طبقى و پيش او نهاد. خداوند بدين عمل بر آنان خشم گرفت و طيطوس را برآنها مسلط كرد چنان كه در سوره بنى اسرائيل گذشت و در آن عهد عادات و رسوم روميان در ميان امت موسى عليه السلام رسوخ كرده و در احكام شريعت سست شده بودند و نصايح متدينان در آنها اثر نداشت و طالب كسى بودند ظاهر شود و دين حق را رواج

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 397.
2- .روض الجنان، ج 13، ص 64.

ص: 913

دهد. خداوند در همان زمان عيسى عليه السلام را فرستاد ودين او روميان واتباع آنها را تسخير كرد و از اين جهت قصه يحيى و عيسى عليهماالسلام به هم مربوط است. (1)

25. «وَ هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا» .

روض الجنان: ... «إِلى جِذْعِ النَّخْلَةِ» به آن درخت خرما _ و آنجا درختى بود خشك گشته و سالخورده _ و فصل زمستان بود و سرماى سخت. مريم عليهاالسلام پيش آن درخت آمد و پشت به آن درخت باز داد، درخت سبز شد و برگ برآورد و خوشه هاى رطب در آويخت از او، و اين دو معجز بود، يكى: درخت خشك شده تازه شدن، و دگر: در وقتى كه نه أَوان رطب بود، رطب بر درخت پيدا شدن. هلال بن حيّان گفت عن ابى عبدالله كه: آنجا درخت خرما نبود*. (2) 2107. علامه شعرانى: چون در نواحى فلسطين خرما نمى رويد يا ثمر نمى دهد. (3) روض الجنان:... و در نصب «رُطَباً جَنِيًّا» دو قول گفتند. مبرّد گفت: مفعول به است تقديره هُزّى رُطَباً جَنِيّاً بِجِذْعِ النَّخْلَة، و بر اين قول «با» زيادت نباشد. (4) 2108. علامه شعرانى: مفسران در نصب «رُطَباً جَنِيًّا» دو وجه گفتند: يكى آنكه مفعول به باشد براى هزّى نه براى «تساقط» و ديگر آنكه حال باشد يا تميز. بنابر اول معنى اين مى شود كه بجنبان رطب را كه بر تنه درخت خرماست به جنبانيدن تنه درخت خرما را تا بيندازد رطب را بر تو. و بنابر دويم معنى اين است كه بجنبان تنه درخت را تا درخت خود بر تو بيفتد يعنى ثمره آن در حالتى كه رطب تازه است. و آن را تميز هم توان گرفت و بر اين وجه «باء» در «جذع النخلة» زايد است؛ زيرا كه در حقيقت جذع مفعول «هزّى» است و در وجه اول رطب مفعول «هزّى» مى باشد كه «باء» ندارد و به

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 399.
2- .روض الجنان، ج 13، ص 67.
3- .روح الجنان، ج 7، ص 402.
4- .روض الجنان، ج 13، ص 70.

ص: 914

«جذع النخلة» متعلق به «هزّى» نيست تا «باء» زائد باشد بلكه متعلق به محذوفى است. (1)

28. «يا أُخْتَ هارُونَ ما كانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَ ما كانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا» .

روض الجنان: بى سامانكار. (2) 2109. علامه شعرانى: بى سامان كار كنايه است از زن فاحشه. (3)

30. «قالَ إِنِّي عَبْدُ اللّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا» .

روض الجنان:... على به نُه سالگى يا به دوازده سالگى، بر اختلاف روايات، قبول تكليف را نمى شايد بعد دعوت رسول، دگر اين طعن بر رسول بيشتر است براى آنكه رسول به احوال او عالم تر بود. اگر دانست كه او اهل دعوت نيست و او را دعوت كرد تابان بر او باشد نه آنكه امير المؤمنين از اين حال مستشعر بود، رسول نبود؛ رسول عليه السلام همچنين بود... . (4) 2110. علامه شعرانى: «تابان» به معنى تاوان است. يعنى اگر رسول صلى الله عليه و آله على عليه السلام را دعوت كرد با آنكه مى دانست قابل دعوت نيست عيب اين عمل و تاوان برعهده رسول است چون معقول نيست كه امير المؤمنين چيزى را بداند و رسول نداند. (5)

33. «وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا» .

روض الجنان: ... و روايت كرده اند از رسول عليه السلام كه او گفت: پنج كس سخن گفتند پيش از وقت: گواى يوسف فى قوله: «وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها... » . (6) و كودك

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 404.
2- .روض الجنان، ج 13، ص 74.
3- .روح الجنان، ج 7، ص 407.
4- .روض الجنان، ج 13، ص 77.
5- .روح الجنان، ج 7، ص 409.
6- .الشيخ ناصر الدين الألباني المالكي ، من أشدِّ المحدّثين السلفيّين تعصّبا ، وهو مشهور بتوجيه أفعال الصحابة والطعن على الشيعة ، بحيث يمكن القول بأنّ قبوله لحديث كهذا دالّ على اتّفاق جميع المسلمين عليه .

ص: 915

ماشطه دختر فرعون. و عيسى عليه السلام و صاحب جريح. و فرزند آن زن كه اصحاب الاُخدود او را بسوختند. امّا حديث گواه يوسف قصه او در سورت يوسف برفت، و حديث عيسى اين است كه گفتيم. امّا فرزند ما شطه دختر فرعون آن است كه، سعيد جُبَير روايت كرد از عبداللهِ عبّاس كه، رسول عليه السلام گفت: شب معراج كه مرا به آسمان بردند، بويى شنيدم خوش كه از آن خوش تر بويى نشنيده بودم... . (1) * 2111. علامه شعرانى: اهل علم دانند كه بوى و هر موجودى عرض يا جوهر كه در اين عالم موجود شود درعالم ديگر باقى است و محشور گردد چنان كه اهل آن عالم الى الابد آن را دريابند اگر چه بوى باشد و خوشى و ناخوشى بوى تابع حقيقت آن عالم است؛ چه بسا چيزها كه مردم اين عالم از آن نفرت كنند و آنجا مرغوب باشد مانند بوى دهان روزه دار كه در حديث وارد است نزد خداى به از بوى مشك باشد و مردم كافر محشور شوند به صورتى زشت كه خوك و بوزينه نزد آنان بسيار زيبا نمايند. (2)

37. «فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَيْنِهِمْ فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ مَشْهَدِ يَوْمٍ عَظِيمٍ» .

روض الجنان: قوله: «فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَيْنِهِمْ» جمع حزب، جماعات از ميان ايشان خلاف افتاد، فاختلفوا فيما بيْنَهم فى عيسى. در عيسى خلاف كردند، قومى ترسايان گفتند: او خداى است و آن يعقوبيان بودند. و گروهى گفتند: «اِبْنُ اللّهِ...» ، (3) پسر خداى است و آن نسطوريان بودند. و گروهى گفتند: «ثالِثُ ثَلاثَةٍ...» ، (4) و آن اسرايليان بودند... . (5)

.


1- .يوسف (12): 26.
2- .روض الجنان، ج 13، ص 79.
3- .توبه (9): 30.
4- .مائده (5): 73.
5- .روض الجنان، ج 13، ص 82 _ 83 .

ص: 916

2112. علامه شعرانى: مقصود از اين جمل واضح نيست. (1)

39. «وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ وَ هُمْ فِي غَفْلَةٍ وَ هُمْ لا يُؤمِنُونَ» .

روض الجنان:... اعمش روايت كرد از ابوصالح از ابو سعيد خُدرىّ كه، رسول عليه السلامگفت: روز قيامت مرگ را بيارند كأنَّهُ كَبْشٌ اَمْلَح؛ پندارى گوسپند سياه سپيد است و از ميان بهشت و دوزخ بدارند و اهل بهشت و دوزخ را گويند: اين را مى شناسى؟ گويند: آرى، اين مرگ است. (2) 2113. علامه شعرانى: اين گونه الهام و علم ضرورى در عالم رؤيا هم براى انسان اتفاق مى افتد؛ كسى را مى بيند و يقين دارد اميرالمؤمنين عليه السلام با يكى از ائمه عليه السلام است با آنكه آنها را نديده ونشناخته و اينجا هم مرگ به صورت گوسفند مجسم مى شود و آن را مى شناسند چون نزديك ترين چيز به مرگ در نظر انسان گوسفند است كه هميشه كشته گوسفند پيش نظر او است وهرگاه تمثل معانى و اعمال به صورت مناسب آن تحقق يابد صورتى مناسب تر از صورت گوسفند براى مرگ نخواهد بود. و اينكه گفتيم به ظاهر روايت مطابق تر است از آن دو تأويل كه مؤلف در آن خواهد كرد؛ چون پيغمبر فرمود خود مردم آن گوسفند را مى شناسند كه مرگ است و بنابر تأويل مؤلف مرگ چيز ديگر است و گوسفند چيز ديگر و يكى تشبيه به ديگر شده است مثل آنكه از تو پرسند: فلان چه شد؟ تو چراغى را به دم خاموش كنى يعنى مرد. (3) روض الجنان: اشارت كرد به دست فرا دنيا. (4) 2114. علامه شعرانى: دست فرا بردن يعنى دست را نزديك چيزى بردن و دست فرا دنيا بردن يعنى سوى دنيا بردن. 5

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 413.
2- .روض الجنان، ج 13، ص 87 .
3- .روح الجنان، ج 7، ص 416.
4- .روح الجنان، ج 7، ص 417.

ص: 917

روض الجنان:... اَمّا حديث ذبح مرگ على احد وجهين باشد، امّا رسول عليه السلام بر طريق تمثيل گفت* و امّا خداى تعالى اينكه فرمايد در قيامت بر طريق تمثيل فرمايد**، يعنى چنان انگارى كه اين «كبش املح» مرگ است، چون او را كشتند طمع نيست در آنكه باز زنده شود، همچنين طمع نيست كس را در آنكه بميرد و به مرگ از آنچه در اوست برهد، اين خبر بر اين تأويل باشد. (1) 2115. علامه شعرانى: * مقصود مؤلف آن است كه حقيقةً گوسفندى نمى كشند در روز قيامت؛ چون روز قيامت روزى نيست كه جاندار به كشتن بميرد بلكه اين بر طريق تمثيل فرمود وتشبيه؛ يعنى مرگ را از ميان بردارند و نباشد، چنان كه گوسفند ذبح شده ديگر نيست. (2) 2116. ** يعنى در حقيقت گوسفند مى كشند اما اين گوسفند نه مرگ است بلكه حيوانى است و پس از كشته شدن خداوند گويد: همچنان كه اين گوسفند نابود شد مرگ هم نابود شود. اين دو وجه هر دو مرضى مؤلّف است. 3

56 . «وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا» .

روض الجنان: ... و سبب بردن او بر آسمان، عبداللهِ عبّاس گفت و كعب الاحبار و علماى سير كه: سبب آن بود كه ادريس روزى مى رفت در گرماى آفتاب رنجور شد، گفت: بار خدايا! من يك روز در گرما طاقت نمى دارم، آن فريشته كه او حامل آفتاب است به يك روز پانصد ساله راه مى ببرد، اثر او به او نزديك است ثقل و گرماى آفتاب بر او چگونه باشد؟... وَهبِ منبِّه گفت: هر روز چندانى عبادت از ادريس به آسمان مى بردند كه از جمله اهل زمين، فرشتگان از آن عجب بماندند، ملك الموت را تاسه ديدار او خاست، از

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 417.
2- .روض الجنان، ج 13، ص 87 _ 88 .

ص: 918

خداى تعالى دستورى خواست تا بيايد و او را زيارت كند، خداى تعالى او را دستورى داد، به نزديك او آمد بر صورت آدمى، و بر او سلام كرد و با او مصاحبت كرد. و ادريس صائم الدّهر بودى، چون وقت افطار بود طعام پيش آوردند، او طعام نخورد. سه شب همچنين بود. ادريس را منكر آمد، گفت: مرا بگوى تا تو كيستى؟ گفت: من ملك الموتام. (1) 2117. علامه شعرانى: دو روايت مخالف يكديگر را مؤلف بى ترجيح از عرائس نقل كرده است چون معلوم نيست صحيح كدام است و دانستن اين امور واجب نيست. (2)

59 . «فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا» .

روض الجنان: وهْب گفت: «فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ» ، خَلْفٌ شرّابُونَ للقَهَواتِ، لَعّابُون بالْكَعَبات... . (3) 2118. علامه شعرانى: قهوه شراب مسكر است و كعب مهره نرد. (4)

71. «وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاّ وارِدُها كانَ عَلى رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيًّا» .

روض الجنان:... دگر آنكه: عموم آيت اقتضاى آن مى كند كه هيچ كس نماند از پيغامبران و امامان و صدّيقان و شهيدان و صالحان و الاّ در دوزخ شود و آنگه بيرون آيد، و اين خلاف اجماع است. (5) 2119. علامه شعرانى: روايت از جابربن عبدالله و ابن عباس خواهد آمد كه همه كس داخل دوزخ شوند ومؤلف خود پس از اين فرمايد در ورود خلاف است. پس مقصود

.


1- .روض الجنان، ج 13، ص 94 _ 96.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 423.
3- .روض الجنان، ج 13، ص 98.
4- .روح الجنان، ج 7، ص 424.
5- .روض الجنان، ج 13، ص 108.

ص: 919

از اجماع آن است كه در آنجا دايم نمانند و معذب نشوند. اما گذشتن از دوزخ براى همه است چنان كه ورود به دنيا و عبور از آن و چشم از شهوات پوشيدن و بر صراط دين رفتن براى نيكان ناچار وسيله رسيدن به بهشت است. (1)

72. «ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظّالِمِينَ فِيها جِثِيًّا» .

روض الجنان: ... و خبرى دگر آنكه از حَفْصه روايت كردند كه او گفت كه، رسول عليه السلام گفت: اميد دارم كه هيچ كس از آنان كه به بدر و حُديْبيَه حاضر بودند به دوزخ نشوند. حفصه گفت: يا رسول الله! پس اين آيت: «وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاّ وارِدُها» ؟ گفت: نبينى كه خداى مى گويد: «ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا» ... . (2) 2120. علامه شعرانى: يعنى ورود آنها براى ماندن و معذّب شدن نيست از يك سوى وارد شوند و از ديگر سوى به شتاب بيرون روند بى آنكه عذاب بينند چنان كه در روايت سابق از ابن مسعود نقل شد و در حقيقت جهنم مبدأ شهوات دنيا است و اينها مظهر آنند و هر كس به دنيا آيد در جهنم رود و آنكه خود را آلوده نكند به شتاب از صراط بگذرد چنان كه در دنيا از صراط مستقيم دين گذشته است. (3) روض الجنان:... و خالد بن معدان گفت كه: اهل بهشت در بهشت گويند: نه خداى ما را وعده داد كه ما را ورود باشد بر دوزخ! ما دوزخ نديديم. ايشان را گويند: شما بر دوزخ بگذشتى و آتش او مرده بود خامد، از آن خبر نداشتى.* دگر آنكه: يعلى بن منيه روايت كرد از رسول عليه السلام كه او گفت دوزخ روز قيامت گويد: جُزْيا مُؤمِنْ فَإنَّ نُورك اَطْفى لَهَبي؛ نيك بگذر اى مؤمن كه نور تو درفش آتش من بنشاند. و اين جمله اخبار دليل مى كند بر آنكه ورود مرور است. (4) **

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 431.
2- .روض الجنان، ج 13، ص 110.
3- .روح الجنان، ج 7، ص 433.
4- .روض الجنان، ج 13، ص 110 _ 111.

ص: 920

2121. علامه شعرانى: * چنان كه در دنيا از شهوات آن متمتع نشدند. (1) 2122. ** مرور منافى دخول نيست. (2) روض الجنان: رسول عليه السلام گفت: خلقان در قيامت به دو طبقات باشند. گروهى آنان باشند كه ايشان را صحيفه اى بر نه افلاجند... . (3) 2123. علامه شعرانى: فعلى است به معنى گشودن و خواندن، اما اين كلمه را در جاى ديگر نديده ايم و در برهان هم مذكور نيست. (4)

74. «وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثاثاً وَ رِءْياً» .

روض الجنان: حق تعالى ردِّ بر ايشان گفت: «وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ» ؛ از بس كه ما هلاك كرديم پيش ايشان از گروهى و جماعتى كه ايشان نكوتر بودند به متاع و آلات و جامه و لباس. «وَرِءياً» ، ابن عامر و نافع خواندند: «وَرِيا»، بى همزه، و باقى قُرّاء به همزه. آنكه به همزه خواند، گفت: مِنَ الرُّواء و هو المنظر الحسَن باشد، و آنكه بى همز خواند امّا تخفيف همز كرد چنان كه در بريئه، بريّه گفت. و روا باشد كه من الرّىّ باشد، و هو نَضارة الشَّباب، و آن تازگى برناى بود، و نصب هر دو بر تميز باشد. و در مُصْحف اُبَىّ، «وزيّاً» به زاى معجم است. (5) 2124. علامه شعرانى: در زمان ابىّ بن كعب نقطه بر حرف گذاشتن اختراع نشده بود و «راء» هر دو را بى نقطه مى نوشتند. پس مقصود آن است كه اُبَىّ شفاهى به «زاى» خواند و شاگردان پس از وى به نقطه نوشتند. 6

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 433.
2- .روض الجنان، ج 13، ص 112.
3- .روح الجنان، ج 7، ص 434.
4- .راجع : ص 333 (استعداد الإمام لحرب معاوية قبل حرب الجمل) .
5- .روض الجنان، ج 13، ص 114.

ص: 921

سوره طه

سوره طه«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

1. « طه » .

روض الجنان:... حسن بصرى گفت، رسول عليه السلام گفت: اهل بهشت از قرآن هيچ نخوانند الاّ طه و يس. (1) 2125. علامه شعرانى: قول حسن بصرى به ظاهر مخالف آن حديث است كه «اقرء وارق»؛ (2) هر كس قرآن بيشتر داند درجت او در بهشت برتر است و او را گويند قرآن بخوان و بالا برو. (3) روض الجنان: قوله تعالى «طه» ، كوفيان «طه» آيتى شمردند، و ديگران نشمردند. ابو عمرو «طه» خواند به فتح «طا»* و اماله «ها». و حمزه و كِسائى و خلَف و ابوبكر الاَعْشى و البُرْجُمى به اماله هر دو «طه» خواندند. و اهل شام و مدينه بين بين خواندند

.


1- .روض الجنان، ج 13، ص 126.
2- .كافى، ج 2، ص 606، ح 10.
3- .روح الجنان، ج 7، ص 444.

ص: 922

هر دو، و باقى قرّاء به تفخيم** هر دو. (1) 2126. علامه شعرانى: * يعنى طا را به الف خواند بى اماله. (2) 2127. ** تفخيم ترك اماله است. (3) روض الجنان: ... و گفتند: «طا» طرب اهل بهشت است، و «ها» هوان اهل دوزخ. و گفتند: «طا» در حساب جُمَّل نُه باشد، و «ها» پنج، پندارى گفت: اى ماه شب چهارده. (4) 2128. علامه شعرانى: اين گونه لطايف از اهل ذوق بعيد نيست اما آن را از تفسير نتوان شمرد و نظير آنكه شبسترى گفت: زاحمد تا احد يك ميم فرق استجهانى اندر اين يك ميم غرقست نكته اى است ذوقى نه لغوى در فرق ميان احمد و احد. (5)

6 . «لَهُ ما فِى السَّمواتِ وَ ما فِى الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ ما تَحْتَ الثَّرى» .

روض الجنان: عبداللهِ عبّاس گفت: زمين بر پشت ماهى است، و ماهى بر روى آب است، و طرفى ماهى كه سرو دنبال اوست در زير عرش ملتقى اند به هم آمده. و زير دريا سنگى سبز هست كه سبزى آسمان از اوست، و آن سنگ آن است كه خداى تعالى در سورت لقمان گفت: «فَتَكُنْ فِي صَخْرَةٍ... » ، (6) و آن سنگ بر سُرُوى گاوى است و پايهاى گاو برثرى نهاده است، وزير ثَرى كس نداند تا چيست مگر خداى تعالى. و آن گاو دهن باز كرده است چون درياها همه يكى شود در شكم آن گاو شود و درياها خشك شود. 7 2129. علامه شعرانى: اين سخنان را نه براى آن نقل مى كنند كه خود بدان معتقدند يا خواننده را بدان معتقد سازند بلكه تا كتاب از اقوال مشهوره خالى نباشد و رسم علماى اسلام است در هر علم از توحيد و فقه و اصول و تفسير و حديث اقوال باطل

.


1- .روض الجنان، ج 13، ص 128.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 445.
3- .روض الجنان، ج 13، ص 129.
4- .روح الجنان، ج 7، ص 445. گلشن راز، ص 123 و رك: ص 67.
5- .لقمان (31): 16.
6- .روض الجنان، ج 13، ص 131.

ص: 923

را نقل مى كنند تا مردم نپندارند در نقل خيانتى كردند و چيزهايى كه نپسنديدند به سليقه خود از دين حذف كردند. و شايد حق همان بود كه حذف كردند. (1)

16. «فَلا يَصُدَّنَّكَ عَنْها مَنْ لا يُؤمِنُ بِها وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَتَرْدى» .

روض الجنان: قوله: «فَلا يَصُدَّنَّكَ عَنْها» ، اين نهى است موسى را عليه السلام و مراد جمله مكلّفان. و نهى، مغايبه است، يعنى نبايد تا تو را منع كنند. وصدّ، منع باشد از خير، ... آن كس كه ايمان ندارد به آن، يعنى نبايد كه كافران تو را باز دارند از ايمان به قيامت وبيان او كردن و اعمالى كه تو را در قيامت سود دارد... . (2) 2130. علامه شعرانى: بايد دانست كه در تورات فعلى كه در دست يهود است نه ذكر قيامت است و نه يادى از بهشت وجهنم و به مقتضاى آيات قرآن ايمان به معاد از وحى موسى عليه السلاموجزء دين او بود و خداوند او را از ترك بيان نهى فرمود. پس موسى عليه السلام بيان معاد كرد اما به تدريج از دين آنان خارج و فراموش شد، چون فقه براى كاهنان سود دنيوى بسيار داشت و همه اقبال به دانستن آن مى كردند و طالب فقه بيشتر بودند و نسخ آن فراوان تر و باقى ماند و همچنين ذكر قصص و تواريخ براى گرم كردن مجالس مرغوب بود و تورات فعلى مجموعه از فقه وتاريخ است كه بنى اسرائيل خود فراهم كردند نه موسى عليه السلام و نوشته اصلى آن حضرت در دست نيست. اما اسلام، ذكر معارف و معاد در قرآن و احاديث بسيار است چنان كه كمتر از يك عشر آيات قرآن در فقه مى باشد، بيم آن نمى رود كه اصول دين منسوخ و فراموش شود با وجود قرآن. (3)

18. «قالَ هِيَ عَصايَ أَتَوَكَّؤا عَلَيْها وَ أَهُشُّ بِها عَلى غَنَمِي وَ لِيَ فِيها مَارِبُ أُخْرى» .

روض الجنان: عبداللهِ عبّاس گفت: موسى عليه السلام زاد و متاع خود بر عصا نهادى و از او

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 448.
2- .روض الجنان، ج 13، ص 136.
3- .روح الجنان، ج 7، ص 450.

ص: 924

برگرفتى او را بمنزلت راحله بود، و چون خسته شدى بر او نشستى، در زير ران او رهوار مى رفتى و او رسن و دلو نداشتى، آن عصا به چاه فرو گذاشتى بر طول چاه دراز شدى و شعبه هاى او بر شكل دلو شدى تا او آب بر آوردى براى خود و گوسپندان. و چون به شب فروآمدى، به زمين فرو زدى مانند دو مشعله از او روشنايى بتافتى. و چون در زمين نشيب شدى، عصا دراز شدى، و چون بر زمين فراز رفتى كوتاه شدى،* فهذا معنى قوله: «وَ لِيَ فِيها مَارِبُ» (1) . و از روى تازى** «اُخَر» بايست كه مَأرب جمع است. (2) 2131. علامه شعرانى: * اين مآرب و فوائد را ثعلبى در عرائس آورده است و گويد مطلعان از اخبار گذشتگان چنين گفتند. (3) بارى اعتماد بسيار بر قول ثعلبى نيست و اين سخنان نه از معصوم است و نه از كتب تواريخ معتبر. (4) 2132. ** در زبان عربى صفت مطابق موصوف است در افراد و جمع، اما در بعض زبانها مانند فارسى چنين نيست، گويند: مردان نيك و پيغمبران بزرگ. (5)

25. «قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي» .

روض الجنان: قوله تعالى: «رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي» ؛ موسى عليه السلام عند آن حال كه او را گفتند: تو را به فرعون بايد رفتن به رسالت، گفت: بار خداى من و پروردگار من! دل من روشن گردان و اين دلتنگى از من ببر. و شرْحُ الْكَلامِ بَسْطُهُ و كَشفُ المَعْنى فيهِ، و تفسيرى كه مخالفان دادند در شرح صدر كه مراد سينه شكافتن است و دل شكافتن*، چنان كه در حقّ رسول عليه السلام گفتند فى قوله: «أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ...» . 6

.


1- .طه (20): 18.
2- .روض الجنان، ج 13، ص 137 _ 138.
3- .رك: عرائس المجالس، ص 156.
4- .روح الجنان، ج 7، ص 453.
5- .روض الجنان، ج 13، ص 145. انشراح (94): 1.

ص: 925

2133. علامه شعرانى: در روايت است كه پيغمبر اكرم در مدت رضاع كه نزد حليمه بود فرزندان وى ديدند دو مرد آن حضرت را از كنار ايشان ربودند و بالاى كوهى بردند و دلش بشكافتند و قطعه خونى بيرون آوردند. خبر به حليمه دادند، او پريشان شد و آمد و حضرتش را سالم ديد بى نشانه زخمى و خونى. شايد بنا بر صحت روايت تمثل موجود روحانى بود به صورت جسمانى براى بيننده مانند «فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا» (1) كنايه از دور نگاه داشتن مبادى شر از دل او مانند كينه و حسد و وسوسه و صفات نقص كه در ساير مردم هست و در پيغمبر نبود. و معلوم است كه ديدن ملائكه به چشم محال نيست، ديدن صفات بخل و حسد و كينه هم به صورت خون محال نيست و در بعض روايات قصه شرح صدر را در ضمن معراج آورده كه پيغمبر خود ديد و دل آن حضرت را به آب برف شستند، و بنابراين روايت هيچ عجب نيست؛ زيرا كه ديدن اين امور شأن پيغمبران است. (2)

27. «وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي» .

روض الجنان: رُتّه. (3) 2134. علامه شعرانى: «رتّه» به معنى لكنت، در غير اينجا نديدم. (4) روض الجنان: انگشت دميده. (5) 2135. علامه شعرانى: ذغال افروخته. 6

40. «فَلَبِثْتَ سِنِينَ فِي أَهْلِ مَدْيَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلى قَدَرٍ يا مُوسى» .

روض الجنان: ... محمّد بن كعب گفت: بدان قدرى مقدّر كه انداخته بودند كه تو

.


1- .مريم (9): 17.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 458.
3- .روض الجنان، ج 13، ص 145.
4- .روح الجنان، ج 7، ص 458.
5- .روض الجنان، ج 13، ص 146.

ص: 926

بدان قدر بيايى. (1) 2136. علامه شعرانى: يعنى اندازه كرده. (2)

49_50 . «قالَ فَمَنْ رَبُّكُما يا مُوسى * قالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى» .

روض الجنان: «قالَ فَمَنْ رَبُّكُما يا مُوسى» ، در كلام حذفى و اختصارى هست، و تقدير آن است كه: فأَتياهُ فقالا لَهُ ذلكَ فَقالَ لَهُما مَنْ رَبُّكُما يا مُوسى، ايشان به نزديك فرعون آمدند و رسالت و پيغام خداى بگزاردند، فرعون ايشان را گفت: خداى شما كيست اى موسى؟ اين خطاب با موسى كرد براى آنكه با او انبساط داشت. موسى گفت: خداى ما آن است كه هر چيزى بداد خلقش را. (3) 2137. علامه شعرانى: «الَّذِي أَعْطى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ» دليلى كه مردم را از راه عقل به تصديق و ايمان به وجود خداوند رهبرى كرد همانا نظر در خلق واندازه و مراعات مصالح مخلوقات بود كه آفريننده جهان حوايج هر چيز را دانست؛ مثلاً انسان را از اعضا وجوارح و رگ و عصب و پوست و گوشت و همه چيز به اندازه لازم كه اگر گنجايش معده بيش از اين بود كه هست يا كمتر و طول روده ها و گشادى رگها غير از اين اندازه بود الى غير ذلك همه بر خلاف مصلحت بود و موجب امراض بسيار. و چون هر چيز خلقش به اندازه است دانستيم آفريننده آن حكيم است. (4) روض الجنان: ... «ثُمَّ هَدى» ، اَىْ هَداهُم؛ آنگه هدايت داد ايشان را از بيان و الطاف و تسهيل و تيسير. (5) 2138. علامه شعرانى: اين نيز از ادله واضحى است كه بشر را به خداوند هدايت كرد؛

.


1- .روض الجنان، ج 13، ص 151.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 462.
3- .روض الجنان، ج 13، ص 154.
4- .روح الجنان، ج 7، ص 465.
5- .روض الجنان، ج 13، ص 155.

ص: 927

چون وقتى بينيم عمل چيزى بيش از اندازه فكر اوست دانيم خلقش به تدبير حكيمى است دانا. مرغ را هدايت كرد به تخم نهادن و آن را در زير پر گرفتن تا جوجه درآيد و محبت جوجگان در دلش افكند تا آنها را بپرورد و غمخوارى كند و از آفت محفوظ دارد وديگر حيوانات همچنين و زنبور عسل را الهام داد به خانه ساختن و عسل نهادن. بالجمله همه موجودات را به مصالح خود هدايت فرمود. (1)

56 . «وَ لَقَدْ أَرَيْناهُ آياتِنا كُلَّها فَكَذَّبَ وَ أَبى» .

روض الجنان: «فَكَذَّبَ وَ أَبى» ؛ به دروغ داشت و ابا كرد و سرباز زد و امتناع كرد از قبول حق. و مراد به آيات آن دلالات و معجزات نه گانه است كه گفت: «وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى تِسْعَ آياتٍ بَيِّناتٍ...» ، (2) مِنها: اَلْيَدُ وَالعَصا، آنچه وقت را، به روز اوّل نمود: دست سپيد بود و عصا كه ثعبان گشت. (3) 2139. علامه شعرانى: وقت را يعنى على العجالة؛ چون روز اول معجزه عصا و يد بيضا نمود مقدمةً، تا پس از آن معجزات ديگر نمايد. (4)

62. «فَتَنازَعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ وَ أَسَرُّوا النَّجْوى» .

روض الجنان: ... «وَ أَسَرُّوا النَّجْوى» ؛ و راز گفتن گرفتند با يكدگر پنهان. عبدالله مسعود خواند: وَاَسَرُّوا النَّجْوى اَنْ هذانِ، به فتح همزه و تخفيف ساحران، و «قالُوا» نخواند بر آنكه در محلّ مفعول «اَسَرُّوا» باشد، بَدَلاً مِنَ النّجوى. (5) 2140. علامه شعرانى: يعنى «أن» مفتوحه خواند بر آنكه به تأويل مصدر رود و مفعول «اسرّوا» باشد. (6)

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 465.
2- .بنى اسرائيل (17): 101.
3- .روض الجنان، ج 13، ص 158.
4- .روح الجنان، ج 7، ص 468.
5- .روض الجنان، ج 13، ص 160.
6- .روح الجنان، ج 7، ص 469.

ص: 928

63. «قالُوا إِنْ هذانِ لَساحِرانِ يُرِيدانِ أَنْ يُخْرِجاكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِما وَ يَذْهَبا بِطَرِيقَتِكُمُ الْمُثْلى» .

روض الجنان: ... و ابو عمرو بن العلاء و عيسى بن عمر خواندند: انّ هذَين لَساحرانِ، بر اصل خود به «يا»، و ابو عمرو گفت: شرم دارم از خداى كه: «انَّ هذانِ» خوانم* و باقى قُرّاء «انّ هذان» خواندند، گفتند: از عايشه پرسيدند اين آيت، و قوله: «وَ الْمُقِيمِينَ الصَّلاةَ...» ، (1) و قوله: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ النَّصارى وَ الصّابِئُونَ ...» ، (2) گفت: اين همه خطاى است از نويسنده. و اَبان گفت: اين آيت پيش عثمان بخواندم، گفت: لَحْن است، گفتم: پس بگردانيم از مُصْحف، گفت: رها كنى كه حلالى و حرامى به او تعلّق ندارد، و اين قول ضعيف است لِمُخالَفَة الاجْماع،** براى آنكه در امّت كس نگفت كه در قرآن لحنى هست. (3) 2141. علامه شعرانى: * چون «هذين» اسم انّ منصوب است و هذان مرفوع برخلاف قاعده نحو مى باشد. (4) 2142. ** علامه حلى اين سخن را از مطاعن عثمان شمرده است؛ چون دلالت مى كند برعدم تدبر وى. اگر گويد از آسمان به لحن نازل شده، خطا است. و اگر گويد مردم به غلط تحريف كردند و صحيح نازل شده بود تحريف خلاف اجماع و تواتر است و ليكن عجب است كه اهل خلاف نسبت تحريف قرآن به شيعه مى دهند و شيعه آن را از عثمان عجب مى شمارند و آنكه خردمند است داند كه وجود اين كلمه در قرآن دليل بزرگى است برعدم تحريف؛ چون اگر بناى قراء بر اعمال رأى و سليقه و مراعات قواعد بوده حتماً اين كلمه را تغيير مى دادند و «هذين» مى كردند اما بنابر سماع بوده است. 5

.


1- .نساء (4): 162.
2- .مائده (5): 69.
3- .روض الجنان، ج 13، ص 161.
4- .روح الجنان، ج 7، ص 470.

ص: 929

70. «فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سُجَّداً قالُوا آمَنّا بِرَبِّ هارُونَ وَ مُوسى» .

روض الجنان: «قالَ آمَنْتُمْ» ؛ ابن كثير و حَفْص و وَرْش خواندند. «آمَنْتُمْ» ، على لفظ الخبر، و كوفيان الاّ حفص به دو همزه خواندند علَى الاستفهام. و باقى قرّاء به همزه اى از پس او مدّى. (1) 2143. علامه شعرانى: يعنى على العجالة با تسهيل همزه دويم. (2)

88 . «فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ فَقالُوا هذا إِلهُكُمْ وَ إِلهُ مُوسى فَنَسِيَ» .

روض الجنان: ... مجاهد گفت: سامرى آن گوساله به صنعت چنان ساخته بود مخارق گلوى او كه چون بادى در زير او دميدندى آن باد در شكم او افتادى از گلوى او آواز گاوى برون آمدى چنان كه آواز نى و مزمار به اختلاف مخارق مختلف مى شود. آنگه آن را بياورد و بر مَهَبِّ باد نهاد و پيرامن او استوار كرد تا باد به زير او در شكم او شود، آنگه ايشان را جمع كرد و گفت: بيا تا بنگرى كه من از آن حُلىّ چه ساختم بيامدند و بديدند، گوساله اى سخت نيكو پراسته بود و مرصّع كرده به انواع جواهر. ايشان در آن مى نگريدند تا ناگاه باد برآمد و در شكم او افتاد و به گلوى او برون آمد، آوازى حاصل آمد بر شبيه آواز گاو. ايشان كه آن ديدند. سجده كردند و گفتند: «هذا إِلهُكُمْ وَ إِلهُ مُوسى فَنَسِيَ» اين خداى شماست و خداى موسى... . (3) 2144. علامه شعرانى: اگر گويى: سامرى از ترويج بت پرستى چه طرفى مى بست و از اين كار زشت چه تمتعى مى برد؟ در جواب گوييم: در آن عهد غالب مردم جهان يا همه آنان غير بنى اسرائيل بت پرست بودند مقتدرتر و متمدن تر از ايشان و اقوام ضعيف تشبه به اقويا را فخر خود مى شمارند و آن را موجب نجات از ذلت مى پندارند

.


1- .روض الجنان، ج 13، ص 165.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 474.
3- .روض الجنان، ج 13، ص 177.

ص: 930

و از اين جهت موسى را گفتند: «يا مُوسَى اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ» (1) ؛ و چون سامرى اشخاصى هستند در هر گروه كه ترويج رسوم زشت را براى خير و سعادت قوم خود انجام مى دهند، و عمروبن لحى كه بت پرستى را ميان عرب رواج داد مشهور است تا حجازيان را شبيه به شاميان سازد. (2)

97. «قالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَياةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ وَ إِنَّ لَكَ مَوْعِداً لَنْ تُخْلَفَهُ وَ انْظُرْ إِلى إِلهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عاكِفاً لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً» .

روض الجنان: موسى عليه السلام گفت: «فَاذْهَبْ» ؛ برو از اينجا، «فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَياةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ» ؛ كه تو را در زندگانى تا زنده باشى آن باد كه گويى: «لا مِساسَ» ، يعنى تو را اِلْف مباد با آدميان. با دعاى موسى عليه السلام اِلْف سامرى از آدميان ببريد تا آبادانى رها كرد و در بيابانها با وحوش و سباع مختلط شد، و اگر هيچ آدمى را ديدى از دور آواز مى دادى كه: لامساسَ لامساسَ ؛ زنهار پيرامن من مگردى و دست به من باز ننهى. بعضى دگر گفتند: موسى عليه السلام بنى اسرائيل را نهى كرد از آنكه با او مخالطه كنند، او را براندند و در ميان خود و آبادانى جاى ندادند و تمكين نكردند. و قول اوّل درستر است،* و قوله «لا مِساسَ» ، اَىْ لا مماسّةَ و اين مبنى است بر فتح با «لا» نفى جنس، چنان كه لا رجُلَ فى الدّار وَلا بيعَ ولا خُلَّةَ، ولا شفاعةَ. و قتاده گفت: هنوز نسل او كه مانده اند** همچنين اند و اگر كسى را بينند از دور آواز مى دهند كه: لامساسَ. و در بعضى كتب هست كه: اگر كسى نه از ايشان، دست به ايشان باز زند، در حال هر دو را تب گيرد***. (3) 2145. علامه شعرانى: * علت آن بر ما معلوم نيست. (4) 2146. ** گروهى از يهود به نام سامرىّ هم اكنون هستند و از فلسطين و اردن خارج

.


1- .اعراف (7): 138.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 483
3- .روض الجنان، ج 13، ص 180.
4- .روح الجنان، ج 7، ص 485.

ص: 931

نمى شوند، غالباً در شهر نابلس ساكنند و آنان جز به پنج سفر موسى عليه السلام به كتب مقدسه ديگر يهود اعتقاد ندارند و غير از حضرت موسى و هارون و يوشع بن نون انبياى ديگر بنى اسرائيل را برحق ندانند و باكس معاشرت نمى كنند و درعمل به احكام شريعت موسى سخت پايبند و تقشف مى ورزند و گويا قتاده اين جماعت را از اولاد سامرى معاصر حضرت موسى دانسته اما به نظر بعيد مى رسد و غير تشابه اسمى ميان آنان نيست. اين سامريان منسوب به شهر سامره اند كه پس از حضرت داود ساخته شد و آن سامرى زمان موسى مرد ديگر است. اما بعيد نيست آن شهر كه بعد از اين به نام سامره ساخته شد نام آن از مردى يا طايفه اى كه زمان حضرت موسى بودند مأخوذ باشد. و گويا قتاده عدم معاشرت سامريان را با ساير مردم اثر آن «لامساس» دانست كه سامرى مى گفت و از دست زدن به ديگر مردمان احتراز مى جست. و صرف اين تشابه در عادت واشتراك در اسم را نمى توان دليل فرزندى اينان دانست. در اصل مردم سامره از ده سبط بنى اسرائيل بودند و مردم بيت المقدس از دو سبط ديگر و البته نبايد سامره يهود با سامره اى كه بناى موكل است اشتباه شود. (1) 2147. *** مؤلف اين سخن را ضعيف شمرده است. (2) روض الجنان: ... و در خبر مى آيد كه: موسى خواست تا او را بكشد، خداى تعالى گفت: مكش او را كه او سخى است. و رسول عليه السلام گفت: تَجافَوا عَنْ ذَنْبِ السَّخىّ فَانّ الله اخذٌ بيده كُلَّما عَثَرَ. (3) 2148. علامه شعرانى: از گناه مرد بخشنده درگذريد كه هرگاه لغزشى از او سرزند خداوند او را دست گيرد. 4 روض الجنان: «لَنُحَرِّقَنَّهُ» ؛ ما بسوزيم آن را «ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً» ؛ پس آن را در دريا

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 485.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 486.
3- .روض الجنان، ج 13، ص 181.

ص: 932

فشانيم خاكستر آن. و ابو جعفر المدنىّ خواند: لنحرقنَّهُ، منْ قوْلهم: حرَقتُهُ بالمِبْرَدِ اِذا بَرَدْتَهُ وَحَرَقْتَهُ ايضاً، يعنى به سوهان بساييم و پس در دريا فشانيم. و اصل هر دو كلمه يكى است كه هر دو جاى تفريق حاصل آيد. و اصلِ نسف، گندم بر باددادن باشد تا كاه از او جدا شود، و آلت آن را كه ما «جَوَن» گوييم آن را منسفة خواندند. (1) 2149. علامه شعرانى: «جَوَن» به دو حركت بر وزن فرس فارسى است، آلتى بوده است براى پاك كردن گندم از كاه. و از برهان معلوم مى شود آن را به گاو مى بستند و چنان بوده كه گاو آن را مى گردانيد و گندم پاك مى شد. (2) و از عبارت مؤلف معلوم مى شود مانند زمان ما آلتى بوده مانند پنجه بر سر چوبى. (3)

103 _ 104. «يَتَخافَتُونَ بَيْنَهُمْ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّ عَشْراً * نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَقُولُونَ إِذْ يَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِيقَةً إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّ يَوْماً» .

روض الجنان: «يَتَخافَتُونَ» ؛ با يكديگر چيزى كه گويند به سرّ گويند و آواز نرم، چه زهره ندارند كه آواز بردارند از هول آن روز، با يكديگر به سرّ گويند. «إِنْ لَبِثْتُمْ» مقام نكردى شما مگر ده روز*. «ان»، به معنى «ما»ى نافيه است، و براى آن «عَشْراً» گفت و عشْرَةً نگفت كه ليالى خواست، براى آنكه عرب حساب بر ماه كنند و ماه به شب برآيد كه مردم او را ببينند. آنگه گفت: اگر چه اين حديث به سرّ گويند، ما عالم تريم به آنچه ايشان گويند «اِذْ يَقُولُ» ؛ آنگه گويد كسى كه در ميان ايشان از او نيكو طريقه تر نباشد گويد: «إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّ يَوْماً» ؛ شما بيشتر از روزى مقام نكردى در گور، يعنى ايشان را مدّت مقام در گور اندك آيد از آنكه ايشان مرده باشند و بى خبر از مرور احوال و سنين**. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 13، ص 181 _ 182.
2- .برهان قاطع، ص 362.
3- .روح الجنان، ج 7، ص 487.
4- .روض الجنان، ج 13، ص 187.

ص: 933

2150. علامه شعرانى: * در حشر چون مردگان زنده شوند بدانند كه همان مردمند كه پيش از اين بودند و تازه موجود نشدند. در حقيقت نظير خفته كه بيدار شود و بى هوش كه به هوش آيد و بداند خود او است كه بود نه مانند آدمى كه در اين جهان عهد الست را در خاطر ندارد، و اگر نه اين بود نمى گفت «إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّ يَوْماً» اما آنچه در برزخ بر او گذشته از عذاب و ثواب، گرچه در ياد دارد وليكن نمى داند چند مدت كشيد، مانند خفته كه زمان براى او درعالم خواب غيرِ زمانِ بيدارى است. (1) 2151. ** آيه دلالت دارد بر آنكه قول اين كسان كه مدت توقف را يك روز گفتند قول امثل و بهتر يعنى به حق و واقع نزديك تر است. و به عبارت ديگر، هيچ فاصله اى ميان مرگ و حشر موجود نيست جز يك روز و بعض آيات و روايات دلالت بر آن دارد كه همان يك روز هم فاصله نيست: «وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ كَأَنْ لَمْ يَلْبَثُوا إِلاّ ساعَةً» (2) بيش از ساعتى فاصله نيست؛ چنان كه وارد است شهيد چون از روى اسب به زمين افتد در بهشت باشد وحورالعين او را در آغوش گيرند. و مى توان روايات را حمل بر بهشت برزخى كرد اما اين آيه را نمى توان، چون صريح در نفخ صور و قيامت است. و اگر گويند: ميان مردن و نفخ صور مدت برزخ فاصله است و در آنجا نيز كافر و مسلمان عذاب و ثواب بينند، پس چگونه آن را يك روز و يك ساعت پندارند؟ و سخن مؤلف كه فرمايد: در اين فاصله مرده ادراك نمى كند و از مرور احوال و سنين بى خبر است چه معنى دارد؟ گوييم: عالم برزخ و قيامت هر دو غير عالم دنيا هستند و سال و ماه و روز اين جهان ممكن است جارى در آن عالم نباشد و همه عالم برزخ در آنجا كمتر يك روز باشد اگر چه هرگاه بخواهيم منطبق با زمان دنياكنيم هزاران سال كشد: «وَ إِنَّ يَوْماً عِنْدَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمّا تَعُدُّونَ» (3) و حقيقت اين امور و فهم آن را به خداوند و راسخين درعلم واگذار

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 491.
2- .يونس (10): 45.
3- .حج (22): 47.

ص: 934

بايد كرد. و نيز آيه «رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ» (1) دلالت دارد كه كفار در قيامت عالم برزخ را فراموش نكرده اند. (2)

114. «فَتَعالَى اللّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضى إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً» .

روض الجنان: ... «أَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْراً» ؛ يا اين وعيد ايشان را احداث ذكرى كند و به نوى ياد كردى پديد آرد ايشان را و پندى و عبرتى. (3) 2152. علامه شعرانى: «به نوى» از لفظ «يحدث» مستفاد مى شود و ياد كرد مخفف يادكردن ترجمه «ذكر» است. (4) روض الجنان: «فَتَعالَى اللّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ» ؛ متعالى است خداى تعالى كه او پادشاه حق است، و ملك و پادشاهى او حق و صواب است، و هر چه جز آن است باطل است يا باطل شود. «وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ» ، بعضى مفسّران گفتند: سبب نزول آيت آن بود كه، رسول عليه السلام را چون جبريل عليه السلام قرآن بر او خواندى، او مى خواندى. از حرص او بر آن، خداى تعالى اين آيت فرستاد. و بعضى دگر گفتند: مراد آن است كه، اين قرآن بر اصحاب خود مگير و ايشان را مياموز تا نيك بندانى و تمام بنشنوى. 5 2153. علامه شعرانى: البته اين تفسير بر تفسير اول رجحان دارد، و تفسير اوّل چنان كه بايد مفهوم نيست. خلاصه آنكه چون آيه بر پيغمبر صلى الله عليه و آله نازل مى شد پيش از آنكه قيود وتفاصيل آن وحى و الهام شود بر پيغمبر واجب نباشد كه به مردم آموزد مثلاً صلات به اجمال واجب شد و پس از آن قرائت و ركوع و سجود و تكبيرة الاحرام و امثال آن و با اينكه اين حكم خاص پيغمبر است چون در قرآن

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 491.
2- .غافر (40): 11.
3- .روض الجنان، ج 13، ص 190.
4- .روح الجنان، ج 7، ص 494.

ص: 935

ثابت است قرائت آن برهمه مردم واجب است. (1)

123. «قالَ اهْبِطا مِنْها جَمِيعاً بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدايَ فَلا يَضِلُّ وَ لا يَشْقى» .

روض الجنان: «قالَ اهْبِطا مِنْها جَمِيعاً» ، خطاب است با آدم و ابليس، گفت: هر دو به زمين شوى بهرى دشمن بهرى، و «جَمِيعاً» ، نصب بر حال است، و قوله: «بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ» ، هم درجاى حال است، و التقدير: متَعادينَ متَباغضينَ. «فَإِمّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً» ؛ اگر به شما آيد از من هُدى، يعنى بيان، از كتاب و رسول و ادلّه و معجزات. (2) 2154. علامه شعرانى: بعض مردم نادان در زمان ما به اين آيه و «يا بَنِي آدَمَ إِمّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ...» (3) تمسّك كردند كه پس از خاتم الانبيا باز پيغمبر آيد به گمان آنكه خطاب يا بنى آدم در زمان پيغمبر ما است. (4)

124. «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى» .

روض الجنان: ... و ابوسعيد خُدرى گفت: اين معيشت ضَنْك بر او در گور بود كه گور بر او تنگ شود چنان كه استخوانهاى پهلويش به يكدگر گذر كند. و بر او مسلّط كنند در گور نود و نه اژدها را كه هر يك را هفت سر باشد تا او را مى درند و گوشت او مى خورند تا به روز قيامت، و اگر يك مار از آن ماران يك دم در زمين دمند هرگز زمين نبات نروياند. (5) 2155. علامه شعرانى: ابوسعيد خدرى و امثال وى به روايت اين احاديث به ما فهماندند كه نشئه قبر و عذاب برزخ درعالم ديگر حق است اگرچه محسوس نباشد؛

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 494.
2- .روض الجنان، ج 13، ص 194.
3- .اعراف (7): 35.
4- .روح الجنان، ج 7، ص 497.
5- .روض الجنان، ج 13، ص 196.

ص: 936

زيرا كه 99 اژدها در اين قبر عالم محسوس نمى گنجد و گوشت بدن يك تن در حس آن قدر نيست كه اين عده را تا روز قيامت كافى باشد و از گوشت محسوس تا يك سال از مؤمن و كافر هيچ نمى ماند. پس صحابه رسول صلى الله عليه و آلهاين معانى را كه ما از عالم برزخ دانسته وتعقل كرده ايم آنها نيز معترف بودند و آن گوشت كه تا قيامت مى ماند و اژدهاها از آن مى خورند غير گوشت محسوس است و در گوشت محسوس فرق ميان مؤمن و كافر نيست. (1)

134. «وَ لَوْ أَنّا أَهْلَكْناهُمْ بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقالُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آياتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزى» .

روض الجنان: «وَ لَوْ أَنّا أَهْلَكْناهُمْ بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِهِ» ؛ و اگر ما ايشان را به هلاك كرده بودمانى به عذابى. (2) 2156. علامه شعرانى: از اين آيه معلوم مى شود كه كفار از پيغمبر معجزه محض نمى خواستند، بلكه از آن عذابها كه بر امم سابقه نازل شد و به طريق لجاج و معاندت مى گفتند: اگر تو پيغمبرى مانند ديگر پيغمبران از آن بلاها بر ما نازل كن. (3)

135. «قُلْ كُلٌّ مُتَرَبِّصٌ فَتَرَبَّصُوا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحابُ الصِّراطِ السَّوِيِّ وَ مَنِ اهْتَدى» .

روض الجنان: «قُلْ» بگو اى محمّد! «كُلٌّ مُتَرَبِّصٌ» ؛ هر يكى از ما هر دو گروه متربّص و چشم بر نهاده است، انتظار چيزى مى كند، ما انتظار فتح و ظفر و نصرت مى كنيم از قِبل خداى تعالى، و شما انتظار مرگ ما مى كنى. «فَتَرَبَّصُوا» ؛ انتظار كنى، صورت امر است و مراد تهديد و تقريع. «فَسَتَعْلَمُون» ؛ كه فرداى قيامت بدانى كه كيست كه خداوند

.


1- .روح الجنان، ج 7، ص 498.
2- .روض الجنان، ج 13، ص 200.
3- .روح الجنان، ج 7، ص 502 .

ص: 937

ره راست است، و كيست كه مهتدى و راه يافته است و بر ره حق و صواب است، ما يا شما؟ (1) 2157. علامه شعرانى: شايد مراد دنيا باشد؛ يعنى صبر كنيد تا ببينيد در دنيا عذاب بر كه نازل مى شود و راى كدام غالب و چه دينى عالم گير مى شود؟ (2)

.


1- .روض الجنان، ج 13، ص 200.
2- .روح الجنان، ج 7، ص 502 .

ص: 938

سوره انبياء

سوره انبياء«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

1. «اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ فِي غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ» .

روض الجنان: از اين كار. (1) 2158. علامه شعرانى: يعنى به اين علت. (2) روض الجنان: بناگاهى. (3) 2159. علامه شعرانى: به نا آگاهى. 4

5 . «بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ بَلِ افْتَراهُ بَلْ هُوَ شاعِرٌ فَلْيَأْتِنا بآيَةٍ كَما أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ» .

روض الجنان: «بلْ قالُوا» ، «بَلْ»، اضراب را باشد از كلام اوّل، يعنى كلام اوّل رها كند

.


1- .روض الجنان، ج 13، ص 204.
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 4.
3- .روض الجنان، ج 13، ص 205.

ص: 939

و در كلامى دگر گيرد. (1) 2160. علامه شعرانى: يعنى شروع كند. (2)

21. «أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ يُنْشِرُونَ» .

روض الجنان: «اَمِ اتَّخذُوا» ، «اَمْ» به معنى بل است اينجا، يعنى آن كلام رفت از آن اضراب كرد و در حديث كافران گرفت كه ايشان خدايانى گرفته اند از زمين، و «مِنْ» تبيين راست، يعنى از سنگ و چوب و چيزهايى كه از معادن باشد از زر و آهن. آنگه به لفظ استفهام بر سبيل تقريع گفت: «هُمْ يُنْشِرُونَ» ، احياى موتى ايشان مى كنند و مردگان را ايشان زنده مى كنند، يقال: نَشَرَ اللّهُ المَوتى نشراً فَنَشَروا هُمْ نُشُورًا. (3) 2161. علامه شعرانى: «هم» در اينجا تأكيد ضمير متصل است «واو» در «نشروا». (4)

22. «لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا فَسُبْحانَ اللّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمّا يَصِفُونَ» .

روض الجنان: «فَسُبْحانَ اللّهِ رَبِّ الْعَرْشِ» ؛ منزّه است خداى (جلّ جلاله) كه خداوند عرش است. «عَمّا يَصِفُونَ» ؛ از آن وصف كه ايشان مى كنند او را، به آنكه در عبادت شريك دارد. (5) 2162. علامه شعرانى: آيه «لايسئل» را به وضوحش واگذاشته. (6)

30. «أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّمواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ أَ فَلا يُؤمِنُونَ» .

روض الجنان: «أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا» ؛ نمى بينند اين كافران، يعنى نمى دانند كه آسمان

.


1- .روض الجنان، ج 13، ص 207.
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 6.
3- .روض الجنان، ج 13، ص 214.
4- .روح الجنان، ج 8 ، ص 11.
5- .روض الجنان، ج 13، ص 215.
6- .روح الجنان، ج 8 ، ص 11.

ص: 940

و زمين بر يكدگر نهاده بودند و درهم آويخته، ما آن را بشكافتيم! عبداللهِ عبّاس گفت: يك چيز بود آسمان و زمين ملتزق گشته، خداى تعالى فصل كرد ميان ايشان به هوا... . عكرمه و عطيّه و ابن زيد گفتند: آسمان و زمين رتق بود و بسته، نه اين باران دادى نه آن نبات رويانيدى، ما آسمان را به باران بشكافتيم و زمين را به نبات،* نظيره قوله: «وَ السَّماءِ ذاتِ الرَّجْعِ * وَ الْأَرْضِ ذاتِ الصَّدْعِ» . (1) و رَتْق بستن باشد، وفَتْق گشادن شكافتن، نقيض يكديگراند، يقال: الى فلان الرَّتقُ و الفَتْقُ، و آن را كه متصرّف كارى باشد او را راتق فاتق گويند، و منه: الْمَرأة الرَّتقاء كه اندام او** مُلْتَحِم باشد. و براى آن رتق به لفظ واحد گفت و اگر چه آسمانها جمع است كه، اين لفظ مصدر است، و مصدر را واحد تثنيه و جمع و تذكير و تأنيث يكى باشد... . «وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ» ؛ و ما هر چه حيوانى را كه آفريديم از آب آفريديم، و «جَعَلَ»، به معنى خلَقَ است، و مثله قوله: «وَ اللّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِنْ ماءٍ...» ؛ (2) «اَفَلا يُؤمِنُون» ؛ تصديق نمى كنند و باور نمى دارند! و ابن كثير تنها خواند: اَلَمْ يَرَ، بى «واو» و باقى قُرّاء به «واو» خواندند. (3) *** 2163. علامه شعرانى: * به نظر مى رسد اين تفسير بر ديگر تفسير مفسّران مرجّح باشد؛ چون در عتاب كفار گويد كه «آيا آنان نديدند» ناچار بايد به چيزى احتجاج كند كه آنان ديده باشند و كفار آمدن باران و روييدن نبات را ديده بودند اما زمين و آسمان را به هم چسبيده نديده بودند. (4) 2164. ** مقصود از «اندام»، آلت تناسل است. (5) 2165. *** يعنى «أولم ير». و از اينجا معلوم مى شود در مصحف مكه واو نبوده است. 6

.


1- .طارق (86): 11_12.
2- .نور (24): 45.
3- .روض الجنان، ج 13، ص 221.
4- .روح الجنان، ج 8 ، ص 16.
5- .روح الجنان، ج 8 ، ص 16.

ص: 941

31. «وَ جَعَلْنا فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِهِمْ وَ جَعَلْنا فِيها فِجاجاً سُبُلاً لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ * وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً...» .

روض الجنان:... در خبر است كه: اوّل خداى تعالى زمين آفريد مى جنبيد همچنان كه كشتى بر سر آب. حق تعالى آن را مؤتّد كرد و دوخته گردانيد به كوهها، چنان كه گفت: «وَ الْجِبالَ أَوْتاداً» *، (1) و زمين را مسخّر ايشان كرد تا در سهل و جبل بر او راه مى كنند و به طلب معاش و روزى سفرها مى كنند. «وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً» ؛ و ما آسمان را سقفى كرديم نگاه داشته**. (2) 2166. علامه شعرانى: * و ما شرح اين معنى در جاى ديگر نوشته ايم كه مراد از زمين قطعات خشكى است كه ربع مسكون گويند و از ميان آب اقيانوس ها و درياها برجسته و بيرون آمده و سبب استقرار آن سنگها و كوههاى سنگين است كه آن را با هسته مركزى متصل كرده است. (3) 2167. ** جماعتى به طريق فقها به ظاهر و متبادر اللفظ تمسك مى كنند و «سقفاً محفوظاً» را به معنى جسم مادى جامد، نظير سقف خانه مى شمارند. و صحيح آن است كه جز در مسائل عملى به ظاهر الفاظ تمسك نمى توان كرد و آسمان بعدى لطيف است در غايت لطافت كه آن را «اثير» گويند. نظير فضاى خلأ كه عوام تصور مى كند. 4

33. «وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ» .

روض الجنان: ... معنى «يَسْبَحُون» ابن جُريج گفت: يعنى مى روند. عبداللهِ عبّاس گفت: مى گردند به خير و شرّ و شدّت و رخاء، و براى آن به كنايت عقلا از او خبر داد

.


1- .نبأ (78): 7.
2- .روض الجنان، ج 13، ص 222.
3- .روح الجنان، ج 8 ، ص 17.

ص: 942

كه، فعل عقلا به او حوالت كرد. (1) 2168. علامه شعرانى: يعنى ضمير ذوى العقول به آنها برگردانيد؛ چون در غير عقلا «يسبحون» نمى گويند. اما چون «سباحت» يعنى شنا كردن فعل ذوى العقول است به آنها نسبت داد. (2)

46. «وَ لَئِنْ مَسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ مِنْ عَذابِ رَبِّكَ لَيَقُولُنَّ يا وَيْلَنا إِنّا كُنّا ظالِمِينَ» .

روض الجنان: دَمِش. (3) 2169. علامه شعرانى: «دَمِش» اسم مصدر از دميدن، ترجمه نفخه است. (4)

47. «وَ نَضَعُ الْمَوازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَ إِنْ كانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنا بِها وَ كَفى بِنا حاسِبِينَ» .

روض الجنان: و روايت كرده اند كه: رسول عليه السلام شب معراج ترازو ديد آويخته، هر كفّه اى از او فى سعَةِ المَشْرقِ الى المغْرِبِ؛ به فراخى مشرق و مغرب. گفت: بار خدايا! اين ترازو به چه مملوّ شد و به چه در آيد؟ گفت: به عزّ عزّت من كه، به نيم خرما درآرم چون به اخلاص بود. (5) 2170. علامه شعرانى: يعنى ترازو هر چه بزرگ تر باشد دقت آن كمتر است و چيزهاى سبك كفه آن را فرود نياورد و ترازوى به اين بزرگى اگر كوهى هم در كفه آن گذارند چيزى ننمايد. (6)

.


1- .روض الجنان، ج 13، ص 223.
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 18.
3- .روض الجنان، ج 13، ص 231.
4- .روح الجنان، ج 8 ، ص 23.
5- .روض الجنان، ج 13، ص 231.
6- .روح الجنان، ج 8 ، ص 23.

ص: 943

63. «قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ» .

روض الجنان: همان انگارى. (1) 2171. علامه شعرانى: چنان فرض كن. (2)

69. «قُلْنا يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِيمَ» .

روض الجنان: عبداللهِ عبّاس گفت: اگر خداى تعالى نگفتى «بَرْداً وَسَلاماً» ابراهيم از سرما بيم بودى كه هلاك شدى... . كعب الاحبار گفت: آتش از ابراهيم هيچ نسوخت مگر بندهايش: خداى تعالى آتش بر حال و هيأت خود رها كرد جز كه گرما و سوختن از او بستد، بقوله: «كُوْنِي بَرْداً» ، اَعنى آن اعتماد كه در اوست صُعُداً، تا ابراهيم در ميان آن آتش مى بود و گرد بر گرد او ريحان. (3) 2172. علامه شعرانى: عبارت مجمع البيان چنين است: «إنّ الإحراق انّما يحصل بالاعتمادات التي في النار صُعُداً، فيجوز أن يذهب سبحانه تلك الاعتمادات». (4) و معنى عبارت كتاب ما آن است كه گرما و سوختن را از آتش گرفت و قصد از سوختن آن فشارهايى است به سوى بالا چون آتش طبعاً ميل به بالا دارد، هر چيز كه سد راه او باشد از ميان بر مى دارد و نابود مى كند و اين عبارت از سوختن است. و اعتماد در اصطلاح متكلمان، فشار و ميل را گويند. (5)

.


1- .روض الجنان، ج 13، ص 241.
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 30.
3- .روض الجنان، ج 13، ص 245.
4- .مجمع البيان، ج 7، ص 55 .
5- .روح الجنان، ج 8 ، ص 33.

ص: 944

74. «وَ لُوطاً آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْقَرْيَةِ الَّتِي كانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فاسِقِينَ» .

روض الجنان: «إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فاسِقِينَ» ؛ ايشان مردمانى بد بودند و فاسق. (1) 2173. علامه شعرانى: بيان آيه «وَ أَدْخَلْناهُ فِي رَحْمَتِنا إِنَّهُ مِنَ الصّالِحِينَ» (2) ظاهرا از نسخه سقط شده يا مؤلف به وضوحش واگذاشته. (3)

78. «وَ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ إِذْ يَحْكُمانِ فِي الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَ كُنّا لِحُكْمِهِمْ شاهِدِينَ» .

روض الجنان: قتاده و زهرى گفتند: دو مرد به نزديك داود آمدند، يكى صاحب زرع بود ويكى صاحب گوسفند، به شب گوسفندان اين مرد در كشت افتاده بودند و تباهى كرده، او گفت: يا رسول الله! دوش گوسفندان اين مرد زرع من تباه كرده است. داود عليه السلامگفت: بدانى تا بهاى زرع چند است و بهاى گوسفند چند است؟ بدانستند راست بود.* صاحب گوسفند را گفت: گوسفندان به او ده به عوض زرع. آن مرد گوسفند به او تسليم كرد، چون بازگشتند سليمان ايشان را ديد، گفت: پدرم ميان شما چه حكومت كرد؟ گفتند: چنين و چنين رفت. گفت: اگر حكم من كردمى جز اين كردمى. گفت: گوسفند به صاحب زرع دادمى تا مى داشتى و انتفاع مى گرفتى به شير و آنچه ايشان را باشد، و زرع به خداوند گوسفند دادمى تا بكشتى و عمارت مى كردى تا به حدّ آن بازآمدى كه بود اوّل بار كه گوسفند بخورده بود، آنگه زرع با خداوند زرع دادمى و گوسفند با خداوند گوسفند، چه هر ضيعتى و اهلش،** آن اين را شايد و اين

.


1- .روض الجنان، ج 13، ص 249 _ 250.
2- .انبياء (21): 75.
3- .روح الجنان، ج 8 ، ص 36.

ص: 945

آن را. داود گفت: نكو گفتى. (1) 2174. علامه شعرانى: * برابر هم بود. (2) 2175. ** «كلّ رجل وضيعته يأكل ضيعة وأهله» (3) مثلى است، يعنى هر كسى كار خودش، داود گوسفند را دائماً به صاحب زراعت دارد كه از او شبانى نمى آيد اما سليمان موقتاً داد و باز گردانيد به صاحب گوسفند كه درآن بصيرت بيشتر دارد. (4)

83 . «وَ أَيُّوبَ إِذْ نادى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرّاحِمِينَ» .

روض الجنان: گاو ورزا. (5) 2176. علامه شعرانى: «ورز» كشت زراعت است و گاو ورزا يا برزا: گاو زراعت. (6) روض الجنان: [سه كس به ايوب ايمان آوردند:] مردى از اهل يمن، او را يفن* گفتند؛ و دو مرد از ولايت او: يكى را بلد نام بود و يكى را صافر. (7) ** 2177. علامه شعرانى:* نام اين مرد در تورات اليفار است. (8) 2178. ** در تورات «صوفر». و البته در اين كتاب تصحيف شده است. 9

85 . «وَ إِسْماعِيلَ وَ إِدْرِيسَ وَ ذَا الْكِفْلِ كُلٌّ مِنَ الصّابِرِينَ» .

روض الجنان: قوله: «وَ إِسْماعِيلَ وَ إِدْرِيسَ وَ ذَا الْكِفْلِ» ، اسماعيل بن ابراهيم است، و ادريس اخنوخ است، و قصّه ايشان رفته است پيش از اين... . مفسّران در ذُوالْكفل

.


1- .روض الجنان، ج 13، ص 250 _ 251.
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 37.
3- .مجمع البحرين، ج 3، ص 33: ض ى ع.
4- .روض الجنان، ج 13، ص 259.
5- .روح الجنان، ج 8 ، ص 42.
6- .روض الجنان، ج 13، ص 261؛ در چاپ مشهد «يفن» ضبط شده است.
7- .روح الجنان، ج 8 ، ص 43.
8- .روح الجنان، ج 8 ، ص 44.

ص: 946

خلاف كردند، عبداللهِ عمر گفت از رسول عليه السلام حديثى شنيدم كه: اگر يك بار يا دو بار شنيدمى نگفتمى، جز آنكه هفت بار شنيدم اين حديث از او كه گفت: در بنى اسرائيل مردى بود نام او ذُوالكفل، مردى فاسق بود. يك روز زنى را شصت دينار داد و او را پيش خود برد. چون خواست كه با او خلوت كند او را يافت كه مى لرزيد، گفت: چه بوده است تورا؟ گفت: من هرگز اين كار نكرده ام. گفت: پس چرا آمدى اينجا؟ گفت: ضرورت حاجت مرا حمل كرد بر اين. مرد گفت: برو كه تو را مسلّم كردم و زر به تو دادم و توبه كردم با خداى كه هرگز نيز هيچ معصيت نكنم. آن شب او را وفات رسيد. بر در سراى او نوشته يافتند كه: خداى ذُوالكفل را بيامرزيد. (1) 2179. علامه شعرانى: چون به اتفاق مسلمانان قول رسول صلى الله عليه و آله حجت است هر چند يك بار بگويد. و عبداللهِ عمر گويد اگر يك بار يا دو بار شنيده بودم نمى گفتم چون احتمال مى داد در يكى دوبار خودش اشتباه كرده باشد و درست به خاطرش نمانده باشد، اما چون هفت بار شنيده يقين دارد كه اشتباه نكرده است. (2) روض الجنان: تا وقت نماز ديگر روزگار او ببرد. (3) ن 2180. علامه شعرانى: يعنى وقت او تلف كرد. (4) ن

88 . «فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنجِي الْمُؤمِنِينَ» .

روض الجنان: امّا قوله: «وَ كَذلِكَ نُ__جِى الْمُؤمِنِينَ» ؛ قُرّاء در او خلاف كردند، عامّه قرّاء خواندند: به دو «نون» دوم از او ساكن، من الانجاء يقال: اَنْجاهُ يُنجيه اِنْجاءً، و ابن عامر و ابوبكر عن عاصم خواندند: به يك «نون» و تشديد «جيم». آنگه در وجه آن نحويان خلاف كردند، قرّاء و زجّاج گفتند: لحن است و آن را

.


1- .روض الجنان، ج 13، ص 267 _ 268.
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 48.
3- .روض الجنان، ج 13، ص 269.
4- .روح الجنان، ج 8 ، ص 49.

ص: 947

وجهى نيست، و انّما در كتابت يك «نون» نوشتند،* كراهَةَ الجَمْع بيْن المِثلَيْنِ فى الخطّ، و براى آنكه «نون» با «جيم» پنهان نشود، چه «جيم» با حرفهاى فم است، و ظنّ آنان كه پنداشتند «نون» در «جيم» ادغام كرده اند خطاست، براى آنكه نون با «جيم» هيچ نسبت ندارد.** و بعضى دگر گفتند: اين فعل ماضى است مجهول على فعّلَ، كانّه قال: نجّى المؤمنين؛ برهانيدند مؤمنان را، آنگه مؤمنون بايست به رفع، لاسْنادِ الفعل اليه، عذر خواستند از اين و گفتند: فعل مسند است با مصدر مضمر كأنّه قال: نجّى النّجاءُ المؤمنين، و مؤمنين مفعول دوم باشد، و مثله، ضُرِبَ زَيْداً، على تقدير: ضُرِبَ الضَّربُ زيداً. (1) *** 2181. علامه شعرانى: * در مصاحف «نجى» به يك «نون» نوشته شده است به اتفاق و قرآنهاى صحيح كه در كتابت متابعت كامل از رسم الخط اول كردند هم اكنون به يك نون است، و بعضى براى رفع اشتباه از قاريان مخالفت كتابت اصلى كرده دو «نون» آوردند و حفظ قرائت ملفوظ را واجب تر از حفظ رسم الخط شمردند مانند قرآن مشهور حافظ عثمان و بعضى اصل كلمه را به يك نون نوشتند و يك نون ساكن جدا بالاى آن نوشتند بدين صورت «ن__جى». و اين عمل بهتر است كه هم رسم الخط اصلى محفوظ ماند و هم قاريان به اشتباه نيفتند. (2) 2182. ** و صحيح آن است كه عاصم اخفاء نون در جيم كرده و گاهى اخفا را ادغام گويند، چنان كه در الكتاب سيبويه آمده است. (3) 2183. *** «نجى النجاء» يعنى خلاص و نجاتى واقع شد مؤمنين را. و«ضرب الضرب زيداً» يعنى ضربتى زده شد زيد را. 4 ن

.


1- .روض الجنان، ج 13، ص 277.
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 55 .
3- .روح الجنان، ج 8 ، ص 56 .

ص: 948

97. «وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ فَإِذا هِيَ شاخِصَةٌ أَبْصارُ الَّذِينَ كَفَرُوا يا وَيْلَنا قَدْ كُنّا فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا بَلْ كُنّا ظالِمِينَ» .

روض الجنان: «وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ» ، فرّاء و جماعتى اهل علم گفتند: «واو» زيادت است، و تقدير آن است كه: اقْترَبَ الوَعْدُ الحقُّ، تا جواب اذا باشد، يعنى «إِذا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ» (1) اقتَرَبَ الوَعْدُ الحَقُّ، يعنى وَعْدُ القِيامة، گفت: چون يأجوج و مأجوج بيايند وعده قيامت نزديك رسد... . و دليل اين تأويل حديث حُذيفه است كه گفت: اگر مردى اسپ كرّه دارد، چون يأجوج و مأجوج بيايند او به آنجا نرسد كه بر توان نشستن كه قيامت برخيزد. (2) * 2184. علامه شعرانى: و به مقتضاى روايت ديگر كه گذشت اين قوم پيش از ظهور حضرت مهدى بيايند. (3) روض الجنان: «فَاِذا هِىَ شاخِصَةٌ» ، «اذا» مفاجات راست، يعنى كه تو نگاه كنى چشمهاى كافران شاخص و متحيّر باشد از دست برفته، چنان كه برهم نيايد، «يا وَيْلَنا» ، مى گويند: اى واى ما: «قَدْ كُنّا فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا» ؛ ما از اين روز و از اين كار غافل بوديم «بَلْ كُنّا ظالِمِينَ» ؛ بل ظالمان و ستمكاران بوده ايم. امّا در «هِىَ»، چند وجه گفتند: يكى آنكه: ضمير ابصار است، و آن ضميرى است قبلَ الذّكرِ على شريطةِ التَّفسير... . و تقدير آن بود كه: فَاذا الاَبْصارُ شاخِصَةٌ اَبْصارُ الّذين كَفَرُوا، و وجه دوم آنكه: عماد* بود، كَقَوله تعالى: «فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ...» (4) . و اين به وجه اوّل نزديك است، و وجه سيم آنكه: تمام كلام به نزديك اين بود كه: هِىَ** على تقدير فاذا هى بارزةٌ واقِفَةٌ، يعنى ساعتى كه قيامت است از قربش پندارى پديد آمد و برخاست. (5)

.


1- .انبياء (21): 96.
2- .روض الجنان، ج 13، ص 281.
3- .روح الجنان، ج 8 ، ص 59 .
4- .حج (22): 46.
5- .روض الجنان، ج 13، ص 281 _ 282.

ص: 949

2185. علامه شعرانى: * عماد ضميرى است كه براى تأكيد مى آورند، و اين اصطلاح كوفيان است. (1) 2186. ** يعنى «هى» آخر جمله سابق است كه «وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ فَإِذا هِىَ» ؛ يعنى وعده درست نزديك شد، گويا ناگهان آمده است. (2)

104. «يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ وَعْداً عَلَيْنا إِنّا كُنّا فاعِلِينَ» .

روض الجنان: و قوله: «نَطْوِي السَّماءَ» ، اين «طى» را بر دو وجه تفسير كردند، يكى: طىّ، كه خلاف نشر باشد، يعنى ما آسمان را درنورديم پس از آنكه افراخته باشيم، و وجه دگر آنكه: طىّ، عبارت باشد از كتم و اِخفاء. (3) 2187. علامه شعرانى: آسمان حجاب ميان عالم مادى و مجرد است وچون درنورديده شود عالم تجرد ظاهر شود چنان كه در روايت آمده و در قرآن اشاره فرمود بهشت بالاى آسمانها است و زير عرش _ يعنى عالم ديگر _ آن سوى آسمان است. 4 روض الجنان:گفت: واسَوْأتا، وا رُسْوايا! 5 2188. علامه شعرانى: «رسوا» فارسى است و اين گونه تعبير عربى آن را در كلمه فارسى به كار برده است. 6

111. «وَ إِنْ أَدْرِي لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَكُمْ وَ مَتاعٌ إِلى حِينٍ» .

روض الجنان: شعبى گويد: چون حسنِ على عليهماالسلام كار به معاويه تسليم كرد، معاويه

.


1- .روح الجنان، ج 8 ، ص 60.
2- .روض الجنان، ج 13، ص 286.
3- .روح الجنان، ج 8 ، ص 63.

ص: 950

گفت: خطبه اى كن تا مردمان از اين حال با خبر شوند. او خطبه اى كرد و در او حمد و ثناى خداى گفت، آنگه گفت: انَّ اَكيَسَ الكيس التّقى وَاَحْمَقَ الحُمْقِ الفُجُور، وَانَّ هذا الأَمرَ الَّذى اخْتَلَفْتُ فيهِ اَنَا وَمُعاويَةُ امّا حقٌ لِغيرى كانَ اَحَقَّ بهِ، وَامّا حقٌ كانَ لى فتَرَكْتُهُ طَلَباً لِصَلاحِ الاُمَّةِ، آنگه اين آيت بر خواند: «وَانْ اَدْرى لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَكُم وَمَتاعٌ إلى حينٍ» . (1) 2189. علامه شعرانى: ائمه عليهم السلام بسيار در كارها تمثل به آيات قرآن كرده اند و ديگر مسلمانان پيروى آنان نموده، چون آيه را مناسب حال خود بينند بدين تمثل جويند. چنان كه عابدى بينند گويند: «سِيماهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ» (2) و چون مجرمى را به علامت شناسد گويند: «يُعْرَفُ الُْمجْرِمُونَ بِسِيماهُمْ» (3) وامثال آن را در كلام ائمه عليهم السلام نبايد تفسير عام به مورد خاص شمرد و مراد قرآن را منحصر بدان شمرد. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 13، ص 290.
2- .فتح (48): 29.
3- .رحمن (55): 41.
4- .روح الجنان، ج 8 ، ص 66.

ص: 951

سوره حج

سوره حج«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

1. «يا أَيُّهَا النّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السّاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ» .

روض الجنان: «إِنَّ زَلْزَلَةَ السّاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ» ؛ كه زلزله قيامت چيزى عظيم خواهد بود. و در آيت دليل است بر آنكه معدوم را شى ء خوانند براى آنكه آن معدوم است، و خداى او را شى ء خواند. (1) 2190. علامه شعرانى: شايد شى ء در وقتى بر او صادق آيد كه موجود شود. (2)

2. «يَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمّا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ كُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها وَ تَرَى النّاسَ سُكارى وَ ما هُمْ بِسُكارى وَ لكِنَّ عَذابَ اللّهِ شَدِيدٌ» .

روض الجنان: «كُلُّ مُرْضِعَةٍ» ؛ هر زنى شيردهنده را از آن فرزند كه شير مى دهد او را. فرّاء و كوفيان گفتند، شايد تا گويند: امرأة مرضع، بى «ها» و كذلك حايض و

.


1- .روض الجنان، ج 13، ص 295.
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 69.

ص: 952

طاهر و طامث. (1) 2191. علامه شعرانى: اهل لغت گويند: «امرأة طاهر» بى هاء تأنيث خاص طهارت از حيض است، واگر طهارت از نجاسات و عيوب خواهند «طاهره» گويند به هاء تانيث. (2) روض الجنان: «وَ تَضَعُ كُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها» ؛ و هر زنى كه آبستن باشد و بار دارد، بار بنهد و بچه بيفگند بى وقت از هول آن روز، و اين عبارت است از شدّت و سختى آن روز، نه آنكه آنجا حامل يا مرضعى باشد. (3) 2192. علامه شعرانى: يعنى شايد در آن هنگام حامل و مرضع نباشد و غرض بيان سختى هول قيامت است. و اگر گويى: زلزله قيامت پيش از زنده شدن مردگان است پس مردم زمان ما كه پيش از قيامت مرده اند و هنگام خرابى و برهم خوردن آسمان و زمين زنده نشده از هول آن نبايد وحشت داشته باشند، چنان كه پيش از آمدن ما به اين جهان بسيار بلاها و زلزله ها واقع شد و ما نبوديم و نديديم و نترسيديم، خداوند چگونه مردم را مطلقاً از زلزله قيامت مى ترساند به قول: «يا أيّها الناس اتّقوا ربّكم ان زلزلة الساعة...» ، در جواب گوييم: ترس مردم از زلزله قيامت نه از مرگ است. مانند زلزله زدگان دنيا بلكه ترس از عذاب و شقاوت ابدى است كه ترس مرگ در مقابل آن ناچيز است و اين سخن را مسلم نداريم كه نفوس مردگان از شدت اهوال قيامت بى خبر خواهند ماند و ما كه از زلزله هاى پيش از وجود يافتن خود هول نداشتيم براى آن است كه نبوديم اما در قيامت نفوس ما هست. (4) روض الجنان: مردم بر راهرو بودند. 5 2193. علامه شعرانى: يعنى آماده رفتن بودند. 6

.


1- .روض الجنان، ج 13، ص 296.
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 70.
3- .روض الجنان، ج 13، ص 297.
4- .روح الجنان، ج 8 ، ص 71.

ص: 953

3. «وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطانٍ مَرِيدٍ» .

روض الجنان: سِتَنْبَه. (1) 2194. علامه شعرانى: «ستبنه» به كسر اول مردم درشت و قوى هيكل و دلير را گويند(برهان). (2)

5 . «يا أَيُّهَا النّاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنّا خَلَقْناكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَ غَيْرِ مُخَلَّقَةٍ لِنُبَيِّنَ لَكُمْ ... و منكم مَنْ يُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلا يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً...» .

روض الجنان: «يا أَيُّهَا النّاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ» ؛ اى مردمان! اگر شما در شكّى از آنكه شما را زنده خواهند كرد، چرا انديشه نكنى كه ما شما را اوّل از خاك آفريديم، يعنى پدر شما آدم را. «ثمَّ مِنْ نطْفَةٍ» ؛ آنگه فرزندان او را از نطفه آفريديم، و نطفه اين آب معروف است كه خداى از او فرزند آفرينيد، و اصل او آب اندك باشد مِنْ نَطَفَ إذا قَطَرَ. «ثُمَّ مِنْ عَلَقَةِ» ، آنگه از خونى بسته، براى آنكه آب در رحم از پس چهل روز خونى بسته شود. (3) 2195. علامه شعرانى: قيد چهل روز در قرآن نيامده، بلكه در بعض روايات آحاد است كه در اين گونه امور حجت نيست. و مستفاد از آيه قرآن آن است كه نطفه به تدريج و تعاقب «علقه» و «مضغه» و «استخوان» مى گردد، و به عبارت ديگر متدرجاً سخت مى شود، قوام «علقه» بيش از «نطفه» و قوام «مضغه» بيش از «علقه» و قوام «استخوان» از هر دو بيش است. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 13، ص 298.
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 71. برهان قاطع، ص 625.
3- .روض الجنان، ج 13، ص 298.
4- .روح الجنان، ج 8 ، ص 72.

ص: 954

روض الجنان: ... «وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ» ؛ و بهرى از شما باشند كه ايشان را رد كنند به ارذل تر و خسيس تر عمرى، و آن حالت پيرى و خرفى باشد، و حق تعالى او را «اَرْذَل العُمُر» خواند براى آنكه حالت ضعف و عجز و نقصان عقل و تن باشد، و پس از آن مرد صلاح نفس اميد ندارد و داند كه آخر عمر است، و هر چه روز آيد نقصان زيادت خواهد بودن، از آنجا گفتند: الشيبُ اِحْدى المَيتَتَيْنِ؛ پيرى يكى است از دو مرگ، و قال بعضهم: و الشّيبُ احدى الميتَتَيْن تَقَدَّمَتْ اُولاهُما و تأَخّرَت اُخراهما «لِكَيْلا يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً» ، «لا» عاقبت راست بر آن تأويل كه گفته ايم تا كار او به جايى باز آيد كه هيچ نداند پس از آنكه دانست، و آن از نقصان عقل و فهم و ذكر او باشد كه او را كم شود و نسيان بر او غالب شود. (1) 2196. علامه شعرانى: هر چه از قواى انسان ناشى از تركيب مزاج و بدن است به ضعف بدن ضعف پذيرد چون تابع است و بدن متبوع او، و ضعف بدن موجب ضعف همه خواص و افعال او است. و از اين جهت در پيرى حافظه اندك مى شود چون در محلى از مغز سر است وادراك هر چه به سبب چشم وگوش وحواس ديگر باشد هم ضعيف مى شود اما ادراك كلى به هيچ يك از اعضاى بدن مربوط نيست، چون اعضا فقط از يك موجود مشخص خارجى متأثّر مى شود و كلى به هيچ عضو ملموس نمى شود وانسان آن را درك مى كند، به دليل اينكه سخن مى گويد و كلماتى كه در سخن گفتن به كار مى برد كلى است. حيوانات و كودكان خرد در حواس با انسان بالغ مشتركند و هر چه او مى بيند آنها مى بينند جز مفاهيم كلى و قواعد علمى كلى را واگر اين كلى ها ديدنى بود حيوانات هم مى ديدند و در علوم به اندازه انسان بودند. و از اين جهت گويند نفس انسان در ادراك عقلى حاجت به بدن ندارد و باقى است. پس بايد آيه كريمه «لِكَيْلا يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً» را حمل بر آن علم كرد كه حاجت به بدن و اعضاى

.


1- .روض الجنان، ج 13، ص 299 _ 300.

ص: 955

بدنى دارد و گرنه هيچ انسانى تا هست از ادراك كليات عاجز نيست. (1)

10. «ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ يَداكَ وَ أَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبِيدِ» .

روض الجنان: فَكَانَّهُ ظَلَمَهُ بِاَنْ ظَلَّمَهُ. (2) 2197. علامه شعرانى: ظلم كرد بر خدا به اينكه نسبت ظلم به او داد. (3)

13. «يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا يَضُرُّهُ وَ ما لا يَنْفَعُهُ ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِيدُ * يَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ لَبِئْسَ الْمَوْلى وَ لَبِئْسَ الْعَشِيرُ» .

روض الجنان: «يَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ» ؛ كسى را مى خواند و مى پرستد كه زيانش نزديك تر از سود است، يعنى اين بتان را كه مى پرستد براى آنكه او خود قادر نيست بر سود، و از عبادت ايشان او را در دنيا و آخرت زيان خواهد بود به خِزى و عِقاب «لَبِئْسَ المَوْلى» ؛ بد خداوندگارى است بت ايشان را. «وَ لَبِئْسَ الْعَشِيرُ» ؛ و بد همسازى است... . قوله: «يَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ» ؛ نحويان در اين «لام» خلاف كردند، بعضى گفتند: صله است و زيادت،* و التّقدير: يَدْعُوا مَنْ ضَرُّهُ و بعضى گفتند: تأكيد است در بيان آنكه مضّرت او بيشتر از منفعت است، و اين حال مؤكّد و بليغ تر است، و اين معنى سخت ظاهر است، «لام» براى آن آورد. بعضى دگر گفتند: جواب قسمى مضمر است، اَىْ وَاللّهِ لَمَنْ ضَرُّهُ اَقْرَبُ مِنْ نَفْعه، بعضى دگر گفتند: يَدْعو، به معنى يقول است... . والتقديرّ: يقول لَمَن ضَرّهُ اقرَبُ من نفعه الهة اَوْ اِله. و بعضى دگر گفتند: يدعو از صله ضلال است، يعنى «ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِيدُ» الَّذى يَدْعُوه. آنگه ابتدا كرد و گفت: «لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ» ، و محلّ او رفع بود بر ابتدا، و خبر او

.


1- .روح الجنان، ج 8 ، ص 73.
2- .روض الجنان، ج 13، ص 302.
3- .روح الجنان، ج 8 ، ص 75.

ص: 956

«لَبِئْسَ الْمَوْلى وَ لَبِئْسَ الْعَشِيرُ» باشد. (1) ** 2198. علامه شعرانى: * علت اختلاف نحويان آن است كه «من» مفعول «يدعو» است و «لام» مفتوحه بر مفعول وارد نمى شود و براى رفع اشكال چند وجه گفتند: يكى آنكه «لام» زايد است. (2) 2199. ** قول ديگر در توجيه لام آنكه «من» مفعول «يدعو» نيست، بلكه مبتدا است و «لَبِئْسَ الْمَوْلى» خبر آن و جمله «لمن» الى آخره مستانفه است و «يدعو» متعلّق به جمله سابق است اعنى ذلك هو الضلال البعيد يدعوه؛ پس «يدعوه» حال است براى كلمه «ذلك» و ضمير مفعول از آن محذوف است و اين قول پنجم است، و مؤلف پس از اين سه قول ديگر نقل كرده كه معنى آن معلوم است اما به تكلف است و خارج از قاعده و بى شاهد و سه قول پيش از آن اعنى قول دوم و سيم و چهارم مطلقاً مقصود گوينده معلوم نيست. بنا بر قول دويم فرضاً «لام» براى تأكيد آمده است آيا «مَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ» در چه محل از اعراب است يا جمله مستأنفه است. به هر حال به يكى از اقوال ديگر راجع مى شود و قول سيم كه گويد جواب قسم مضمر است ناچار به يكى از وجوه ديگر باز مى گردد؛ زيرا كه جواب قسم جمله اى است غير متعلق به «يدعو» و جز حمل بر قول پنجم نتوان نمود. قول چهارم بى معنى است؛ زيرا كه كافر بت پرست نمى گويد زيان بت پرستى بيش از نفع آن است بلكه اين قول خداوند است در سرزنش آنها. (3)

15. «مَنْ كانَ يَظُنُّ أَنْ لَنْ يَنْصُرَهُ اللّهُ فِي الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّماءِ ثُمَّ لْيَقْطَعْ فَلْيَنْظُرْ هَلْ يُذْهِبَنَّ كَيْدُهُ ما يَغِيظُ» .

روض الجنان: قوله: «مَنْ كانَ يَظُنُّ أَنْ لَنْ يَنْصُرَهُ اللّهُ فِي الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ» ، گفت هر كه گمان

.


1- .روض الجنان، ج 13، ص 303 _ 304.
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 76.
3- .روح الجنان، ج 8 ، ص 77.

ص: 957

برد كه خداى تعالى نصرت نكند او را. مفسّران خلاف كردند در آنكه اين ضمير فى قوله: «يَنْصُرَهُ اللّهُ فِي الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ» راجع با كيست؟ بيشتر مفسّران گفتند: راجع است با رسول عليه السلام . «فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّماءِ» ؛ گو بكش پاره اى رسن از آسمانه خانه خويش. «ثُمَّ لْيَقْطَعْ» ؛ آنگه گو ببُر و بنگر كه كيد او غيظ و خشم او ببرد يا نه، و معنى آيت آن است كه: هر كس كه گمان برد كه خداى تعالى پيغامبرش _ محمّد را _ نصرت نخواهد كرد در دنيا و آخرت، گو رسنى در سقف آسمانه خانه خود فگن و خويشتن از او در آويز به گلو، پس ببُر آن را تاكيد او خشم او را ببُرد يا نه، و اين چنان باشد كه ما گوييم كسى كه او كارى نتواند ديد و از آنش خشم آيد و نتواند آن را تغيير و تبديل كرد، اين كار چنين خواهد بود، اگر تو را خوش نيست رسنى در افگن و خويشتن بياويز، آنگه رسن ببر تا بر زمين افتى و نگر تا به اين كيد به هيچ كس زيان باشد جز به تو؟ (1) 2200. علامه شعرانى: تمثيلى است براى حسودان كه خويش را به رنج مى افكنند به گمان آنكه رنج آنها س زوال نعمت از محسود است. و فرمايد: خود را به ريسمان بياويز و نزديك مرگ ببر، آن گاه ريسمان را ببر و خود را از مرگ نجات ده تا عقلت به تو باز گردد و ببين آيا اين خود رنجانى _ ولو منجر به مرگ شود _ نعمت را از محسود زايل مى كند؟ (2)

18. «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّمواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ..» .

روض الجنان: «أَلَمْ تَرَ» ؛ نمى بينى، يعنى نمى دانى، و اين رؤيت اينجا به معنى علم است كه خداى را تعالى سجده مى كنند هر كه در آسمان و هر كه در زمين است؟ آنچه عقلااند سجده ايشان بر حقيقت است و آنچه جماداند از آفتاب و ماه و ستارگان و كوهها و درختان. و ناعاقلان از چهار پايان، سجود ايشان از جهت ذلّت و خشوع و

.


1- .روض الجنان، ج 14، ص 305.
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 78.

ص: 958

مسخّر شدن باشد خداى را به آنچه دليل كند كه آن را صانعى است قادر و عالم و حىّ و موجود حاصل بر صفات كمال كه مستحقّ سجده است. پس چون عاقلان عند نظر در اين چيزها خداى را بشناختند و بدانستند كه او به اين نعمتها كه كرد مستحقّ عبادت و سجود است، پنداشتى اين سجده ايشان كردند از آنجا كه به دعوت ايشان بود*. و «مَنْ» در آيت اگر چه صورت او عموم است مراد به او خصوص است، براى آنكه ما دانيم كه بسيارى از عقلا خداى را سجده نمى كنند. و مذهب ما آن است كه لفظ «ما» و «مَنْ» و هر چه اصحاب عموم دعوى كردند كه آن صفت عموم است مشترك است ميان عموم و خصوص، و صالح است هر دو را و عموم را صيغتى مفرد نيست مختصّ به او. (1) ** 2201. علامه شعرانى: * يعنى نسبت سجود به غير انسان مجازى است به اينكه سبب سجود انسان مى شود؛ چنان كه گويند ذخيره كردن و فكر عاقبت را از مورچه بياموز، و مردم سجده كردند چون عظمت پروردگار را شناختند، و عظمت پروردگار را شناختند چون نظر در موجودات كردند؛ پس موجودات سبب سجده مردم شدند، نسبت سجده بدانها از اين جهت است. و اينها برخلاف ظاهر است و قرآن را حمل بر ظاهر بايد كرد تا خلاف آن به دليل معلوم مى شود و به ظاهر قرآن خود موجودات سجده مى كنند وتسبيح مى گويند «وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ» . (2) 2202. ** غالب علماى زمان ما گويند صيغه عموم بسيار است وحق آن است كه «ما من عام إلاّ وقد خصّ»، هيچ كلمه اى عام به عموم خود نمانده و در هيچ كلام در آن استعمال نشده الا نادر بلكه آنچه توهم عموم در آن مى شود خاص است به عده اى كه محل نظر گوينده است و مورد فهم مخاطب و قابل اثبات حكم بر آنها، چنان كه گويى همه مردم به زيارت من آمدند يعنى آنها كه آشنا بودند؛ «إِنَّما يَخْشَى اللّهَ مِنْ عِبادِه

.


1- .روض الجنان، ج 13، ص 311 _ 312.
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 82 . بنى اسرائيل (18): 44.

ص: 959

الْعُلَماءُ» (1) يعنى علماى علم الهى نه موسيقى دانان. (2)

22. «كُلَّما أَرادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْها مِنْ غَمٍّ أُعِيدُوا فِيها وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ» .

روض الجنان: زبانيگان. (3) 2203. علامه شعرانى: «زبانيه» عربى است و با «گاف» فارسى به شيوه فارسيان جمع بسته است. (4)

25. «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ... وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ» .

روض الجنان: عبدالله مسعود گفت: هيچ كسى نباشد هرگز كه او همّت كند سيّئتى، بر او نويسند، و اگر به عَدَن يا دورتر شهرى از عَدَن همّت كند كه مردى را بكشد به مكّه، يا معصيتى كند آنجا، اگر چه نكند به آن عزم كه كرده باشد، داخل بود تحت اين آيت، و خداى او را عذاب اليم بچشاند. (5) 2204. علامه شعرانى: يعنى نيت معصيت را اگر همه جا مستلزم عذاب بدانيم [كذا، ندانيم ظ] تا آن عمل از وى صادر شود نيت معصيت در مكه به هر حال موجب عذاب است و اين نيت به خصوص از ساير موارد مستثنى است. (6)

27. «وَ أَذِّنْ فِي النّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالاً وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ» .

روض الجنان: ابوالقاسم بشر بن محمّد بن ياسر گفت: در طواف مردى كهل را ديدم

.


1- .فاطر (35): 28.
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 83 .
3- .روض الجنان، ج 13، ص 314.
4- .روح الجنان، ج 8 ، ص 85 .
5- .روض الجنان، ج 13، ص 318.
6- .روح الجنان، ج 8 ، ص 87 .

ص: 960

روى زرد شده و اثر رنج سفر بر او پيدا، عصايى به دست گرفته طواف مى كرد، بر آن عصا اعتماد كرده از ضعف. بَرِ او رفتم و او را مى پرسيدم، مرا گفت: تو از كجايى؟ گفتم: از خراسان، گفت: خراسان كجا باشد، كه نشنيده بود، گفتم: از بلاد مشرق است، گفت: از آنجا تا اينجا به چند گاه آيى؟ گفتم: دو ماهه يا سه ماهه راه است، گفت: پس دانم هر سال تو به زيارت اين خانه آيى كه شما همسايه اين خانه اى. من گفتم: از خانه تو تا اينجا چند باشد؟ گفت: پنج ساله راه است كه من از خانه بيامدم. (1) 2205. علامه شعرانى: كسانى كه از اندلس به مكه مى آمدند يا از مراكش مانند ابن بطوطه و ابن جبير، يا از اقصاى چين و جزاير زير باد يعنى اقيانوسيه، در سال اول به مكه نمى رسيدند وگاه مجبور مى شدند در بعض كشورها براى ناامنى يا شدت سرما مدتى درنگ كنند و بعيد نبود سفر آنها پنج سال طول بكشد. (2)

28. «لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللّهِ فِي أَيّامٍ مَعْلُوماتٍ عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعامِ فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقِيرَ» .

روض الجنان: «وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللّهِ فِي أَيّامٍ مَعْلُوماتٍ» و تا ذكر خداى كنند در ايّام معلوم، يعنى عشر ذى الحجّه... . «فَكُلُوا مِنْها» ؛ بخورى از آن. مجاهد و عطا گفتند: خداى تعالى امر كرد ما را كه از هَدْى بخوريم جز كه اين امر مندوب است، واجب نيست، و مذهب ما هم چنين است. و اصحاب ظاهر گفتند: واجب است. (3) 2206. علامه شعرانى: اصحاب ظاهر، پيروان داود ظاهرى اند كه در ميان اهل سنت نظير اخباريان مايند. يا مراد همه اهل ظاهرند كه به قرائن عقلى و اقوال علما و اجماع آنان اعتماد ندارند و ظاهر لفظ را هرچه باشد متابعت مى كنند. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 13، ص 320.
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 89 .
3- .روض الجنان، ج 13، ص 321.
4- .روح الجنان، ج 8 ، ص 90.

ص: 961

36. « ... فَاذْكُرُوا اسْمَ اللّهِ عَلَيْها صَوافَّ فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْقانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ...» .

روض الجنان: عائط. (1) 2207. علامه شعرانى: «عائط» به عين مهمله، ناقه است كه در سال اول باردار نشود. (2) روض الجنان:... وگفتند: چون شتر را بخواستندى كشتن، يك دست او با بغل بستندى تا او بر سه پاى قوايم بايستادى، و به نزديك ما دستهاى او با بغل بايد بستن با بر دو پاى بايستد. (3) 2208. علامه شعرانى: آنچه از روايات و اقوال فقها معلوم مى گردد آن است كه هنگام نحر دو دست شتر را به يكديگر بايد بست كه نتواند فرار كند و دو دست را از هم جدا گرداند و يك دست را پيش گذارد و يكى را پس. بنابراين، شتر بايد ايستاده باشد بر دوپاى آزاد و دو دست به هم پيوسته و بسته و ايستادن حيوان بدين طريق آسان تر است از آنكه يك دست آن را از زانو خم كرده تا بغل ببندند و برسه پا ايستاده باشد. اما از عبارت كتاب غير اين فهميده مى شود والبته ايستادن بر دوپاى با هر دو دست بسته تا بغل ممكن نيست. (4) روض الجنان: «فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها» ؛ چون بر پهلو افتد، و الوجوب السقوط و الوقوع، يُقال: وَجب الحايط وُجوباَ، وَوَجبَت الشَّمس اذا غربت وجوباً، و وجب البَيع اِذا وَقع، و وجب القلب و جيباً اِذَا اضْطَرَبَ. والواجبُ، الواقع... . و فعل را اضافت كرد با جُنُوب لتحقيق الاضافة. 5 2209. علامه شعرانى: يعنى نسبت به فعل حقيقى است نه مجازى، چون گويند

.


1- .روض الجنان، ج 13، ص 328.
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 95.
3- .روض الجنان، ج 13، ص 328 _ 329.
4- .روض الجنان، ج 13، ص 329.

ص: 962

به دست خود كردى و به زبان خود گفتى وامثال آن. (1)

39. «أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ» .

روض الجنان: «أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقاتَلُونَ» ؛ دستورى دادند آنان را كه كالزار مى كنند. مدنيان و بصريان خواندند، و از كوفيان عاصم: «اَذِنَ»، به فتح «الف» اضافة الى الله تعالى، اَىْ اَذِنَ اللّهُ، و باقى قرّاء خواندند عَلى الفعل المجهول به ضمّ «الف». (2) 2210. علامه شعرانى: سهوى است از ناسخان كتاب يا تصرفى از آنان در عبارت؛ چون عاصم و مدنيان و بصريان به ضمّ الف خواندند و ديگر قرّاء به فتح آن، عكس آنچه در اينجا مذكور است. (3)

40. «الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلاّ أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللّهُ...» .

روض الجنان: «الَّذِينَ أُخْرِجُوا...» ، گفت: آنان اند كه ايشان را از خانه هاى خود بيرون كرده اند به ناحق به ظلم و جور. «إِلاّ أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللّهُ» ، در اين استثناء خلاف كردند كه متّصل است يا منفصل... . و درست آن است كه استثناى منقطع است براى آنكه اين حقّ موجب اخراج ايشان نيست بر حقيقت، و معنى آيت آن است كه: هيچ حقّى نيست كافران را در اخراج ايشان، اگر ايمان مؤمنان حقّ اخراج مى شناسند كافران آن است. (4) 2211. علامه شعرانى: يعنى كافران حق ندارند مؤمنان را از ملك خود بيرون كنند، اگر كافران ايمان مؤمنان را موجب اخراج آنان شمارند موجب همان است و آن هم صحيح نيست. (5)

.


1- .روح الجنان، ج 8 ، ص 96.
2- .روض الجنان، ج 13، ص 335.
3- .روح الجنان، ج 8 ، ص 100.
4- .روض الجنان، ج 13، ص 336.
5- .روح الجنان، ج 8 ، ص 101.

ص: 963

46. «أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها...» .

روض الجنان:...آنگه گفت: «أَ فَلَمْ يَسِيرُوا» ؛ اين كافران در زمين سير نمى كنند و نمى روند! «فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها» ؛ تا ايشان را دلها بود كه به آن بدانند، يعنى نمى روند تا به دلهاى دانا احوال اُمم سَلَف بدانند، و به گوشهاى شنونده اخبار ايشان بشنوند! (1) 2212. علامه شعرانى: اين آيه دلالت بر آن دارد كه سير و سياحت و سفر ذاتاً مستحب است؛ چون عقل و تجربه را مى افزايد. (2)

47. « ... وَ لَنْ يُخْلِفَ اللّهُ وَعْدَهُ وَ إِنَّ يَوْماً عِنْدَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمّا تَعُدُّونَ» .

روض الجنان: «وَ إِنَّ يَوْماً عِنْدَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمّا تَعُدُّونَ» ؛ و روزى به نزديك خداى تعالى چون هزار سال است از سالهايى كه شما شمارى. عبداللهِ عبّاس گفت: آن ايّام كه خداى تعالى در او آسمان و زمين آفريد، اين ايّام بود. مجاهد و عِكْرِمه گفتند: مراد ايّام آخرت است ابن زيد گفت: اين از ايّام آخرت است، و قوله: «تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ» ، (3) روز قيامت و آنچه محقّقان اهل معنى گفتند، آن است كه: اين بر طريق مبالغت گفت، چنان كه يكى از ما گويد: ما را روزى بى تو هزار سال است. (4) 2213. علامه شعرانى: اصحاب حديث و اهل ظاهر اين تأويل را نمى پسندند و معتقدند الفاظ به همين معنى متداول و مفهوم بايد تفسير كرد چون ظاهر لفظ حجت است و ما گوييم ظاهر لفظ در احكام عملى حجت است نه در غير عمل. چون تأخير

.


1- .روض الجنان، ج 13، ص 341.
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 104.
3- .شرح نهج البلاغة : ج14 ص20 ، تاريخ الطبري : ج4 ص482 ، البداية والنهاية : ج7 ص236 كلاهما نحوه .
4- .معارج (70): 4.

ص: 964

بيان از وقت عمل جايز نيست و حكيم را قبيح است از مردم عملى بخواهد و آن را به لفظى ادا كند كه معنايى از آن مفهوم گردد وخودش غيرِ آن معنى را خواسته باشد و نگويد تا مكلف عمل را بر طبق فهم خود انجام دهد نه موافق خواسته خداوند، آن گاه او را عذاب كند. اما در غير عمل، مانند پنجاه هزار سال بودن قيامت، اگر خداوند معنايى اراده كند و مردم به جهت غفلت از قرائن يا علل ديگر حقيقتِ مرادِ آن را در نيابند و به اجمال صحت آن را معتقد باشند به هر معنى كه خداوند اراده كرده است خلاف عدل و حكمت نيست. (1)

52 . «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ إِلاّ إِذا تَمَنّى أَلْقَى الشَّيْطانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ اللّهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللّهُ آياتِهِ وَ اللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ» .

روض الجنان: قوله: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ» ، جماعتى مفسّران گفتند: سبب نزول آيت آن بود كه: رسول عليه السلامچون نفرت قوم خود ديد از او و آنكه هر چه روز بود از قبول قول او دورتر بودند، تمنّا كرد* در دل كه: چه بودى كه خداى تعالى آياتى فرستادى بر من كه به دل ايشان خوش آمدى، بودى كه به ايمان نزديك شدندى. و اين از سر حرص گفت بر ايمان ايشان، خداى تعالى در سورة والنّجم فرو فرستاد به رسول عليه السلام آن روز در مجمعى بود _ غاصّ بأهلش _** از مسلمانان و مشركان، و رسول اين سورت بر ايشان مى خواند، چون به آنجا رسيد كه خداى مى گويد: «أَ فَرَأَيْتُمُ اللاّتَ وَ الْعُزّى * وَ مَناةَ الثّالِثَةَ الْأُخْرى» ، (2) شيطان بر زبان او القا كرد از آنچه در دل مستحكم شده بود: تلكَ الغَرانيقُ العُلى و انَّ شَفاعَتَهُنَّ لَتُرَتجى...، چون قريش اين بشنيدند، شادمانه شدند و گفتند: محمّد خدايان ما را ستود و مدح كرد... و مشركان اين سخن در گفت گرفتند و مى گفتند و يكديگر را بشارت مى دادند كه: محمّد خدايان ما

.


1- .روض الجنان، ج 13، ص 342.
2- .نجم (53): 19_20.

ص: 965

را بستود، جبريل آمد و او را گفت: يا محمّد! چه كردى؟ چيزى خواندى بر اينان كه ما بر تو نفرستاديم، و رسول را از اين حال آگاه كرد. رسول عليه السلامدلتنگ شد و تأسّف خورد، خداى تعالى به تسليت او اين آيت فرستاد. بدان كه اين باطل است از وجوه بسيار... ، دگر آنكه: شيطان قادر نباشد بر زبان كسى سخن گويد، و اگر گويند: اين پيغامبر گفت بر سبيل سهو مثلا اين بر سبيل سهو گفته نيايد،*** مطابق آيد به لفظ و معنى، و آن چنان بود كه كسى گويد: فلان كس قصيده اى مى خواند از آنِ شاعرى معروف، در ميان آن قصيده بر سبيل سهو او، او را دو بيت گفته شد هم آن وزن و هم آن قافيه مطابق آن معنى بى قصد و علم او، و او از آن بى خبر بوَد، دانيم كه اين محال باشد... . دگر آنكه: مثل اين سهو بر رسول عليه السلام روا نباشد، چه اين منفّر باشد از او غايتِ تنفير. دگر آنكه: اين استفساد**** باشد و خداى تعالى از اين تمكين نكند. امّا آنچه معتمد است در اين باب، آن است كه: تفسير آيت آن است كه، خداى تعالى گفت بر سبيل تسليت و دلخوشىِ رسول عليه السلام كه: ما هيچ پيغامبر نفرستاديم و الاّ چون او چيزى خواندى شيطان در آن ميانه خواندن او القاء كردى از كلامى و وسوسه اى، خواستى تا بر او بيفشولد***** خداى تعالى، وسواس شيطان منسوخ كردى، يعنى زايل كردى و آيات خود محكم كردى، تفسير آيت اين است. امّا آنچه ايشان روايت كردند، بر آن وجه محال است، امّا ممكن باشد كه بعضى مشركان كه جاى ايشان به رسول نزديك بود، چون رسول عليه السلام ذكر آلهه و اصنام ايشان كرد، ايمن نبود كه او چيزى گويد كه ايشان را دلتنگ كند از نقيصه ايشان سبق برد و اين كلمات بگفت، آنان كه دور بود مقام ايشان گمان بردند كه اين رسول گفته است، با يكديگر نقل كردند. (1) ****** 2214. علامه شعرانى: * عبارت تفسير طبرى چنين است:

.


1- .روض الجنان، ج 13، ص 344 _ 346؛ در چاپ مشهد به جاى «بيفشولد»، «بپوشاند» ضبط شده است.

ص: 966

لما رأى رسول الله صلى الله عليه و آلهتولى قومه عنه و شق عليه مايرى من مباعدتهم ماجاءهم به من عند الله تمنى فى نفسه أن يأتيه من الله ما يقارب به بينه و بين قومه. (1) 2215. ** غاص، گلو گرفته باشد و مجلسى كه در آن جمع بسيار باشد و جاى خالى نمانده گويند «غاص بأهله»؛ گويى گلوى مجلس از بسيارى مردم گرفته است. بارى در هر دين ودر احكام هر پيغمبرى سخنان نادرست به وسوسه شيطان از زبان و اتباع انسى او داخل مى شود وبدعتهاى هر دين از اين قبيل است. (2) 2216. *** يعنى جواب دهيم محال است كه سهواً چنين سخن بر سببل سهو از زبان كسى صادر شود، وقتى مى بينيم در معنى مربوط به سخنان سابق ولاحق است و در قافيه مطابق آنها، حتماً به عمد گفته شده است. (3) 2217. **** [استفساد] به معنى داخل كردن لفظ بيگانه در قرآن و خداوند قرآن را از آن حفظ مى كند. (4) 2218. ***** [بيفشولد:] لغتى است در« افژوليدن» به معنى پريشان كردن كارى. 5 2219. ****** اين وجه از سيد مرتضى (عليه الرحمه) در تنزيه الانبياء منقول است. و در مجمع البيان گويد: ناصر الحق از ائمه زيديه همين گفته است و اين وجهى نيكو است در تأويل خبر. 6 انتهى. پس آن راوى كه نسبت قرائت به رسول صلى الله عليه و آله داد سهو كرده وسهو بر راوى جايز است و به عقل نزديك. 7 روض الجنان: ابوعلىّ الجُبّائى گفت: مراد به اين، آن است كه: رسول را عليه السلاماوقاتى

.


1- .روح الجنان، ج 8 ، ص 107. جامع البيان، ج 17، ص 245.
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 107.
3- .روح الجنان، ج 8 ، ص 108.
4- .مجمع البيان، ج 7، ص 91: «و هذا اورده المرتضى (قدس الله روحه) فى كتاب التنزيه و هو قول الناصر للحق من ائمة الزيدية و هو وجه حسن فى تأويله».

ص: 967

سهو افتادى در قرائَت، و اين سهوى باشد كه آدمى از آن خالى نباشد، و اين بر پيغامبر روا باشد الاّ كه بسيار شود و متواتر به حدّ آنكه مؤدّى باشد با نفرت، و اين سهو به وسوسه شيطان بود، خداى تعالى زايل كردى آن را به احكام آيات در دل رسول عليه السلام . (1) 2220. علامه شعرانى: حق آن است كه سهو بر پيغمبر و امام روا نيست، چه يك بار باشد و چه مكرر و متواتر؛ چون اگر كسى يك بار سهوكند اعتماد بر قول او نيست و در هر حكمى كه دهد احتمال دارد در آن يك حكم سهو كرده باشد پس سهو مطلقا منفّر است و مسلمانان قول رسول صلى الله عليه و آله را حجت گرفتند هر چند يك بار بيشتر نگفته باشد مانند «إذا بِعتَ فَقُل لاِخلابةَ» (2) كه به يك نفر فرمود و آن را دليل خيار شرط قرار دادند. (3) روض الجنان: ابنِ دأب حديث روايت مى كرد... . (4) 2221. علامه شعرانى: «ابن دأب» مردى بود از روات حديث مشهور به دروغگويى. (5)

53 . «لِيَجْعَلَ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ فِتْنَةً لِلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ...» .

روض الجنان: «لِيَجْعَلَ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ فِتْنَةً لِلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ» ؛ تا كند آنچه شيطان القا كرده بود فتنه و امتحانى و تشديدى تكليف را براى آنان كه در دل بيمارى و نفاق دارند و آنان كه به كفر سخت دل باشند. يعنى اين براى آن كرديم تا تكليف سخت شود بر منافقان و كافران، و خداى را بود كه يك بار تكليف سخت كند و يك بار سهل، چه غرض از تكليف تعريض منزلت ثواب است، و هر چه سخت تر بود ثواب در او بيشتر باشد. و وجهى ديگر گفتند در معنى آيت، و آن آن است كه: جَعَل، به معنى حكم و تسميه

.


1- .روض الجنان، ج 13، ص 347.
2- .رك: النهاية فى غريب الحديث، ج 2، ص 58 ، «خلب».
3- .روح الجنان، ج 8 ، ص 109.
4- .روض الجنان، ج 13، ص 248.
5- .روح الجنان، ج 8 ، ص 110.

ص: 968

باشد، كَقَوْلِهم: جَعَلْتَ حَسَنى قَبيحاً، و كقوله: «وَ جَعَلُوا الْمَلائِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً» ، (1) و معنى آنكه: خداى تعالى منسوخ كند آن را كه شيطان القا كرده باشد براى فتنه، چنان كه فتنه را حواله به شيطان بود. (2) 2222. علامه شعرانى: وقتى شيطان سخنان باطل و اراجيف در ميان مردم افكند وشهرت دهد نه بر رسول صلى الله عليه و آله خداوند تعالى باطل او را آشكار گرداند تا همه مردم بطلان آن را بدانند و حقيقت ظاهر شود؛ چنان كه بسيار ديده شده است مذهب باطلى ميان مردم به دست بدعتگزاران پديد آمده است و خداوند به غلبه حق آن را نابود كرده و از ميان برده است و معلوم شده كه القاء شيطان فتنه بود براى آنها كه در دل مرض داشتند. (3)

61. «ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ أَنَّ اللّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ» .

روض الجنان: قوله تعالى: «ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ» ، «ذلك»، اشارت است به آنچه رفت از ادلّه، و حُجج كه خداى تعالى نصب كرده است براى آن است كه خداى تعالى شب در روز مى آرد و روز در شب مى آرد. «ايلاج» ادخال باشد به كُرْه، ووَلَجَ اذا دَخَلَ. و در معنى او دو قول گفتند، يكى آنكه: روز به سر شب مى درآرد و شب به سر روز، قول دوم آنكه: از شب مى كاهد و در روز مى افزايد، و از روز مى كاهد و در شب مى افزايد. و اين براى آن گفت تا بدانند كه او قادر است برين و مختص است به قدرت، بر اين وجه قادر به قدرت اين بتواند كردن. (4)

.


1- .زحرف (43): 19.
2- .روض الجنان، ج 13، ص 249.
3- .روح الجنان، ج 8 ، ص 110.
4- .روض الجنان، ج 13، ص 355 _ 356.

ص: 969

2223. علامه شعرانى: قادر به قدرت در مقابل قادر بالذات است. خداوند قادر بالذات است و ساير موجودات قادر به قدرت زايد بر ذات كه از غير استفاده كرده اند. (1)

65. «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ وَ الْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ يُمْسِكُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلاّ بِإِذْنِهِ إِنَّ اللّهَ بِالنّاسِ لَرَؤفٌ رَحِيمٌ» .

روض الجنان: «أَلَمْ تَرَ» ؛ نمى بينى و نمى دانى؟ بر سبيل تذكير و تنبيه مى فرمايد: «أَنَّ اللّهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ» ؛ كه خداى تعالى هر چه در زمين براى شما مسخّر بكرده است تا منقاد شما باشد. «وَ الْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ» ؛ و كشتى را در دريا براى شما مسخّر كرد تا مى رود آنجا كه شما خواهى، و آن به فرمان و تسخير وى است. «وَ يُمْسِكُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلاّ بِإِذْنِهِ» ؛ و آسمان را نگه مى دارد از آنكه بر زمين افتد مگر به فرمان او. (2) 2224. علامه شعرانى: چنان كه در جاى ديگر هم گفته شد، مراد از آسمان گاه جسمانى است و گاه عالم روحانى و مجردات. و در اينجا مراد قسمتى از اجسام جو است كه شايد در حركات خود مجذوب زمين گردد و اگر بر زمين افتد وتصادمى روى بدهد، زمين را متلاشى مى سازد. و با آنكه ميليونها سال گذشته وهمه گونه كواكب به حركات مختلف در اطراف زمين متحرك اند چنين تصادف اتفاق نيفتاده است. گاه ستاره هاى دنباله دار به سرعت به زمين نزديك مى شوند و چون به غايت مى رسند باز دور مى گردند. (3)

66. «وَ هُوَ الَّذِي أَحْياكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ إِنَّ الاْءِنْسانَ لَكَفُورٌ» .

روض الجنان: «وَ هُوَ الَّذِي أَحْياكُمْ» ؛ او آن خداست كه شما را زنده كند، يعنى حيات در

.


1- .روح الجنان، ج 8 ، ص 115.
2- .روض الجنان، ج 13، ص 357.
3- .روح الجنان، ج 8 ، ص 116.

ص: 970

شما آفريد تا به آن زنده شدى «ثُمَّ يُمِيتُكُمْ» ؛ پس بميراند شما را در دنيا «ثُمَّ يُحْيِيكُمْ» ؛ پس زنده كند شما را به قيامت. (1) 2225. علامه شعرانى: حيات از خواص ماده و مزاج نيست، بلكه ضد آن است چنان كه در حكمت ثابت شده و مشهود است نفس حافظ و جامع مزاج است؛ اگر جان نباشد بدن حيوان به دو روز متلاشى گردد و حفظ تركيب خود نتواند كرد، و گاه اراده نفس بر خلاف طبيعت بدن آن را حركت مى دهد. پس نفس از عالم ديگرى است غير عالم ماده و عنصر، و خداوند به وجود حيات بر قدرت خويش استدلال فرموده است، و چون حيات مبدأ ديگرى دارد غير جسم، آن مبدأ كه علت حيات است وعين حيات است جسمانى نخواهد بود. (2)

71. «وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً وَ ما لَيْسَ لَهُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ ما لِلظّالِمِينَ مِنْ نَصِيرٍ» .

روض الجنان: «وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ» ، آنگه حكايت فعل ايشان كرد، گفت: «وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ» . و مى پرستند بدون خداى تعالى اصنامى و اوثانى را كه خداى به آن حجّت فرو نفرستاد و ايشان را به آن علمى نيست، براى آنكه چون دعوى را بر او حجّت نباشد ايجاب علم نكند. (3) 2226. علامه شعرانى: گفته اند «ذوات الأسباب لاتعرف إلاّ بأسبابها»؛ هر چه علت دارد تا علتش معلوم نگردد او خود معلوم نگردد. چون هر علم يا بديهى است يا نظرى، وچون دعوى بت پرستان بديهى نيست بايد مانند ساير نظريات به دليل شناخته شود. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 13، ص 357.
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 117.
3- .روض الجنان، ج 13، ص 358 _ 359.
4- .روح الجنان، ج 8 ، ص 118.

ص: 971

سوره مؤمنون

سوره مؤمنون«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

2. «الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ» .

روض الجنان: ... حسن بصرى مردى را ديد كه به سنگ ريزه مسجد بازى مى كرد در تعقيب نماز و مى گفت: اَللّهُمَّ زَوِّجْني مِنْ الْحُورِ الْعينِ؛ بار خدايا مرا جفتى ده از حورالْعين! گفت: بِئْسَ الْخاطبُ اَنْتَ تَخْطُبُ وَاَنْتَ تَلْعَبُ؛ بد خواهنده اى از خداى، خِطبه مى كنى و به دست بازى مى كنى. بعضى دگر گفتند: خشوع در نماز آن باشد كه همّت جمع كد و همه نماز را باشد، نه آنكه به تن در نماز باشد و به دل در بازار. (1) 2227. علامه شعرانى: اصل معنى خشوع همين است و آنچه گفتند غير آن، دليل بر خشوع قلب و اگر قلب متوجه نماز باشد نه به دست بازى كند و نه به ريش و نه به سنگ مسجد و نه نظر بدين سوى و آن سوى افكند. (2) روض الجنان: سَلَمَة بن دينار گفت: به نزديك زين العابدين علىّ بن الحسين (عليهما السّلام والصَّلوة) نشسته بودم، مردى درآمد و او را گفت: نماز دانى كردن؟ من

.


1- .روض الجنان، ج 14، ص 5 .
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 124.

ص: 972

خواستم تا او را بزنم و جفا كنم، مرا رها نكرد و گفت: مَهْلاً يا ابا حازِم فَاِنَّ الْعُلَماءَ هُمُ الْحُلَماءُ الرُّحَماءُ؛ ساكن باش كه عالمان حليم و رحيم باشند. آنگه روى به سايل آورد و گفت: آرى نماز دانم كردن... گفت: روى به چه به قبله آرى؟ گفت: به سه فريضه و يك سنّت. گفت: آن كدام است؟ گفت: توجّه به قبله فرض است، و نيّت و تكبير احرام، و دست برداشتن عند آن سنّت. گفت: تكبيرات چند است بر تو؟ گفت: اصل تكبيرات نود و شش است، پنج از آن فرض است* و باقى سنّت... گفت: تحريم نماز چيست؟ گفت: به تكبيرش. گفت: تحليلش چيست؟ گفت: سلامش. گفت: جوهرش چيست؟ گفت: تسبيحش. گفت: شعارش چيست؟ گفت: دعاى تعقيبش**. (1) 2228. علامه شعرانى: * يعنى درهر نماز يك تكبير و در پنج نماز يوميه پنج تكبير. اما نود و يك تكبير سنت شايد مقصود شش تكبير افتتاحى در اول نماز باشد كه در هر پنج نماز سى تكبير مى شود و پنجاه و يك تكبير كه در هفده ركعت نماز شبانه روزى هر ركعت سه تكبير براى رفتن به ركوع و دو سجده و پنج تكبير در هر نماز براى قنوت و پنج تكبير پس از سلام هر نماز و مجموع نود و يك تكبير. و تكبيرهاى ديگر كه در نماز مستحب است بدين تأكيد نيست كه اين نود و شش. (2) 2229. ** شعار لباس ظاهر را گويند كه براى زينت پوشند و خارج از تن است. همچنين تعقيب خارج از نماز است اما تسبيح جوهر نماز است، چون عين حقيقت آن است و نماز بى تسبيح معنى ندارد. (3)

14. «ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ» .

روض الجنان: «ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً» ، اين «خلق»، به معنى تقدير است و به معنى جعل و تصيير. گفت آنگه آن نطفه را عَلَقه گردانيديم، و عَلَقه خون بسته باشد، اَى عَلِق

.


1- .روح الجنان، ج 8 ، ص 124.
2- .روض الجنان، ج 14، ص 5 _ 6 ؛ در چاپ مشهد «اصل تكبيرات نود است» ضبط شده است.
3- .روح الجنان، ج 8 ، ص 125.

ص: 973

بَعْضُها بَعْضاً وتَعَلَّقَ بَعْضُها بِبَعْضٍ، آنگه آن علقه را مضغة گردانيديم، و مُضغة پاره گوشت خاييده باشد، فُعْلة به معنى مفعول. آنگه آن مضغة را استخوان در او پديد كرديم. و آنگه آن استخوان را گوشت بر پوشانيديم. (1) 2230. علامه شعرانى: مقصود از ذكر اين مراتب نعمتى است كه خداوند به انسان ارزانى داشته، خاكى كه پست و ناچيز وجماد است به تدريج ترقى داده است تا به مرتبه فرشتگان رسانيده، مانند آنكه كسى گويد بنگر من از سنگ وقليا شيشه وبلور ساختم واين درجات همه پست است تا چون به خلق آخر رسد. و اينكه فرمود گوشت بر استخوان پوشانديم، مقصود ترتيب ذكرى است نه تأخير زمانى؛ زيرا كه جنين اول استخوان بى پوشش نيست تا بعد از آن گوشت بر آن پوشند، بلكه اول گوشت هست واستخوان در باطن گوشت محكم مى شود. و اينكه عوام هر تقديم و تأخير را نسبت به زمان مى دهند صحيح نيست؛ چنان كه شاعر گفت: ان من ساد ثم ساد أبوهثمّ قد ساد قبل ذلك جدّه (2) روض الجنان: از آنجا كه مقتضى حكمت اوست آدمى را از اين آبى كه آن را نطفه خواند، و آن آبى است كه از ميان پشت و استخوانهاى سينه بيرون آيد... بيافريد و آن آب از غذايى و طعامى كه آدمى خورده باشد به نصيب، آنجا رسد خداى تعالى از او نطفه آفريند. آنگه مدّتى _ چندان كه خداى خواهد _ در پشت مرد مى باشد. چون خلوت كند با زن آن آب فرود آرد و به رحم زن رساند، در رحم زن باشد بيست روز و در آن مدّت به تدريج عَلَقه مى شود. چون بيست روز تمام شود عَلَقه شده باشد، باز بيست روز ديگر آن عَلَقه را مضغه گرداند به تدريج. باز آن مضغه را بيست روز ديگر استخوانها در او پديد آرد به تدريج. باز بيست روز ديگر آن استخوانها را گوشت بر پوشاند، چون برهنه اى را كه جامع درپوشانند. آنگه چون بيست روز دگر بگذرد و

.


1- .روض الجنان، ج 14، ص 10.
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 128.

ص: 974

چهارماه تمام شود حيات در او آفرينند بيست روز ديگر تمامى چهارماه. (1) 2231. علامه شعرانى: چهار ماه، صد و بيست روز است كه شش بيست مى شود و آنچه مؤلف ذكر كرده 80 روز است كه چهار بيست مى شود وشايد باقى آن در تقدير و نيت بوده و براى وضوح ذكر نفرموده ياكاتبان در نسخه سقطى كرده اند. و به حسب قاعده بايد بيست روز نطفه، بيست روز علقه، بيست روز مضغه، بيست روز عظام، بيست روز لحم و بيست روز پس از آن روح در او دمد. و روايتى كه دلالت بر شماره اين روزها مى كند ضعيف است و ما شرح آن را در حاشيه وافى نوشته ايم. و درست آن است كه بگوييم مقصود خداوند تدريج خلقت است انسان را از خاك تا مقام فرشتگان، و نظر به مدت و ايام نيست. (2) روض الجنان: «فَتَبارَكَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ» ، اشتقاق «تَبارَكَ» از بركت باشد و اصل او مِنْ بُرُوكِ البَعْيرِ، و معنى راجع به اثبات و بقا. و قوله «أَحْسَنُ الْخالِقِينَ» ، دليل است بر بطلان قول آنان كه گفتند: لا خالِقَ الاّ اللّهُ، براى آنكه خداى تعالى خالِقينَ به جمع گفت، اثبات كرد خالقانى جز او. اگر لا خالِقَ اِلاّ اللّهُ روا بودى كَقَولنا: لا اِلَهَ اِلاّ اللّهُ بايستى، كه اگر گفتندى: فَتَبارَكَ اللّهُ اَحْسَنُ الالِهَة روا بودى، و اجماع است كه اين كفر است. (3) 2232. علامه شعرانى: در زبان عامه به زمان ما خلق كردن به معنى آفريدن يعنى از عدم به وجود آوردن جواهر است و بدين معنى جز بر خداوند صحيح نيست چون لامؤثّر في الوجود إلاّ الله. (4)

16_17. «ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ تُبْعَثُونَ * وَ لَقَدْ خَلَقْنا فَوْقَكُمْ سَبْعَ طَرائِقَ وَ ما كُنّا عَنِ الْخَلْقِ غافِلِينَ» .

روض الجنان: «ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ تُبْعَثُونَ» ؛ پس شما را روز قيامت زنده

.


1- .روح الجنان، ج 8 ، ص 128.
2- .روض الجنان، ج 14، ص 10 _ 11.
3- .روض الجنان، ج 14، ص 12.
4- .روح الجنان، ج 8 ، ص 129.

ص: 975

كنند و بر انگيزند*. «وَ لَقَدْ خَلَقْنا فَوْقَكُمْ سَبْعَ طَرائِقَ» و ما بيافريديم بالاى شما هفت راه، يعنى هفت آسمان و براى آن آسمان را طريقه خواند كه بعضى بر بالاى بعضى نهاده است** و عرب هر چيزى را كه بر بالاى چيزى باشد آن را طريقه خوانند. (1) 2233. علامه شعرانى: * مرده شدن و زنده گشتن در قيامت دنباله همان تكميل تدريجى خاك است كه آن را به جايى رسانيد كه مجرد شد و در عالم عقول در آمد. (2) 2234. ** اين شبهه و جواب در اين عهد وارد نيست؛ چون آسمانها همان مدار و طريق سياراتند نه جسم جامد ثقيل عنصرى. حتى قدما نيز آن را در منتهاى لطافت مى دانستند كه تراكم اين همه طبقات مانع رؤيت نيست و اگر لطيف ترين جسم جامد عنصرى را كه ما مى شناسيم به اين مسافت روى هم انباشته كنيم مانع ديدن كواكب خواهد بود. بلورى كه دو سانتيمتر قطر دارد مانع رؤيت است هر چه شفاف باشد. و اينكه در بعض كتب آورده اند آسمانها هر يك از فلزى يا گوهرى معروف است مانند طلا و نقره و زبرجد نه از امام روايت شده و نه حكماى قديم بدان معتقد بودند و نه معقول است كسى بدان معتقد باشد. (3)

37. «إِنْ هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ» .

روض الجنان: «إِنْ هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا» ، گفتند: هيچ حيات ديگر نيست الاّ اين حيات كه ما مى بينيم در دنيا. «نَمُوتُ وَ نَحْيا» ؛ زنده مى باشيم مدّتى و آنگه مرگ به ما مى رسد و مبعوث و برانگيخته و زنده كرده نخواهيم بودن. (4) 2235. علامه شعرانى: اين قول مادى و طبيعى است كه به عصر ما فراوانند. (5)

.


1- .تاريخ الطبري : ج4 ص477 _ 486 .
2- .روض الجنان، ج 14، ص 13.
3- .روح الجنان، ج 8 ، ص 130.
4- .روض الجنان، ج 14، ص 25.
5- .روح الجنان، ج 8 ، ص 138.

ص: 976

41. «فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ بِالْحَقِّ فَجَعَلْناهُمْ غُثاءً فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظّالِمِينَ» .

روض الجنان: «فَاَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ» ؛ بگرفت ايشان را صيحت عذاب، «بِالْحَقِّ» ؛ به حق و استحقاق «فَجَعَلْناهُمْ غُثاءً» ؛ كرديم ايشان را غُثاء، و آن رود آورد* بود كه سيل بر سر گيرد. «فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظّالِمِينَ» ؛ هلاك باشد قوم بيداد كاران را**. (1) 2236. علامه شعرانى: * «رود آورد» يعنى آورده رود چون آب در سيل گاه افتد آنچه آورد از خاشاك و غير آن رود آورد باشد. (2) 2237. ** لازمِ مذهبِ مادى بيداد گرى و استبداد است و مراعات نكردن احترام افراد؛ چنان كه به تجربه معلوم شده هر گاه دولت مادى بر سر كار آمد استقلال فردى و احترام جان و مال و ناموس اشخاص از ميان رفت مانند دولت قرامطه وملاحده ومزدكيان و بابكيان خرميه وغير ايشان. (3)

44. «ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا كُلَّ ما جاءَ أُمَّةً رَسُولُها كَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً وَ جَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ فَبُعْداً لِقَوْمٍ لا يُؤمِنُونَ» .

روض الجنان: «كُلَّ ما جاءَ أُمَّةً رَسُولُها كَذَّبُوهُ» ؛ هر گه كه رسولى به امّت خود آمد او را به دروغ داشتند. «فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً» ، يعنى فى الهلاك بهرى را بر اثر بهرى هلاك كرديم پياپى بى تأخيرى. «وَ جَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ» ، جمع اُحْدُوثه؛ و ايشان را مثلى ساير كرديم كه: ايشان مثل زنند و عبرت برگيرند با ايشان، و اين لفظ در شرّ به كار دارند. «فَبُعْداً لِقَوْمٍ لا يُؤمِنُونَ» ؛ هلاك باد قومى را كه به خداى ايمان نيارند. 4 2238. علامه شعرانى: لازمِ دولت ملاحده عدم ثبات و تزلزل است؛ چون احترام

.


1- .روض الجنان، ج 14، ص 25.
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 139.
3- .روض الجنان، ج 14، ص 26.

ص: 977

نگذاشتن به ارادات وعقايد اشخاص و استبداد مطلق موجب تنفر و عدم رضايت مردم است، وعدم رضايت آنان موجب خشم الهى است و عذاب. (1)

60. «وَ الَّذِينَ يُؤتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلى رَبِّهِمْ راجِعُونَ» .

روض الجنان: «وَ الَّذِينَ يُؤتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ» ؛ و آنان كه بدهند آنچه بدهند، و دلهاى ايشان ترسان بود از آنكه رجوع ايشان با خداى خواهد بودن. و «واو» فى قوله: «وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ» ، «واو» حال است، يعنى در آن حال كه مى دهند مى ترسند، و اين چنان بود كه امير المؤمنين عليه السلام اين سه شبانه روز به روز روزه داشت، و به شب طعام مى داد، و مى گفت: «إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللّهِ لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً * إِنّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً» ، (2) اين قرائت عامّه قرّاء است. و عايشه روايت كرد كه رسول عليه السلامخواند: وَالَّذين يأتون ما أتوْا، مِنَ الاِيتان الّذى هو المَجى ء، يعنى يَفْعلون مافَعَلو و قلوبهم وَجِلةٌ؛ و آنان كه كنند آنچه كنند و دلهاى ايشان ترسان بود.، اين قرائت شاذّ است و جز عايشه تنها روايت نكرد. (3) 2239. علامه شعرانى: قرائت بايد متواتر باشد و هيچ كس از مسلمانان قرائت غير متواتر را جايز ندانسته است و آنها كه در عهد ما اين سخن مى گويند از نادانى است. (4) روض الجنان: ... امير المؤمنين عليه السلام گفت: انَّ الله تعالى اَمَرَ عِباده تَخييراً وَنهاهُم تحْذيراً، وَكَلَّفَهُمْ يسيراً وَلَمْ يُكلّفْ عسيراً واَعْطى علَى القليل كثيراً، وَلَمْ يُطَعْ مُكْرِها. (5) 2240. علامه شعرانى: خداوند مردم را به اجبار به كار خير وادار نكرد؛ چون مصلحت در اين بود كه انسان بالطبيعه مختار باشد وجبر بر خلاف طبيعت او است. هر موجود را كه بر خلاف طبيعت او مجبور كنند آثار او از وى پديد نيايد مانند آنكه نهال را زير

.


1- .روح الجنان، ج 8 ، ص 140.
2- .تاريخ الطبري : ج4 ص499 .
3- .انسان (76): 9_10.
4- .روض الجنان، ج 14، ص 38 _ 39.
5- .أنساب الأشراف : ج3 ص31 ، شرح نهج البلاغة : ج14 ص10 .

ص: 978

سرپوش نهند نرويد. و هر مردمى كه در اختيار ستمكاران باشند و استقلال در اراده فردى نداشته باشند برخلاف طبيعت انسانيت، البته فوايد وجود انسانى كه ترقى علم واخلاق و صنعت و هنر باشد بر او مترتّب نشود. از اين جهت، همه گونه ترقى در امتهايى است كه از استبداد ظلمه مصون باشند. (1)

70. «أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ وَ أَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ» .

روض الجنان: «أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ» ؛ يا مى گويند كه او ديوانه است، و به او علّت ديوانگى است. «بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ» ؛ آن نيست كه ايشان گفتند تا اين پيغامبر حق آورد با ايشان، ولكن بيشترينه ايشان حق را كاره اند. (2) 2241. علامه شعرانى: دليل بر آن است كه او ديوانه نيست؛ چون كسى كه سخن حق و صحيح گويد مانند توحيد و معارف و اخلاق و اسرار اجتماعى و احكام موافق مصالح البته ديوانه نيست، ديوانه آن است كه فكر نامنظم دارد. (3)

74. «وَ إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤمِنُونَ بِالاْخِرَةِ عَنِ الصِّراطِ لَناكِبُونَ» .

روض الجنان: «وَ إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤمِنُونَ بِالاْخِرَةِ» ، و آنان كه به قيامت ايمان ندارند از اين صراط كه ره دين حق است برمى گردند. و «ناكب» عادل باشد. (4) 2242. علامه شعرانى: چنان كه در قرآن مكرر آمده است، شرط ايمان اقرار به عالم غيب است فى الجمله و آنكه موجودى غير محسوس قائل نباشد محال است به انبيا ايمان آورد، و دليل بطلان انبيا را همين قرار مى دهند كه آنان به عالم آخرت دعوت مى كنند «وَ أَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لا يَبْعَثُ اللّهُ مَنْ يَمُوتُ» (5) . و اگر وجود

.


1- .الجمل : ص257 .
2- .روض الجنان، ج 14، ص 43.
3- .روح الجنان، ج 8 ، ص 151.
4- .أنساب الأشراف : ج3 ص32 ؛ الجمل : ص261 و 262 .
5- .روض الجنان، ج 14، ص 45.

ص: 979

عالم غيب را ممكن مى شمردند بدان سخن بر انبياء طعن نمى زدند. (1)

91. «مَا اتَّخَذَ اللّهُ مِنْ وَلَدٍ وَ ما كانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ...» .

روض الجنان: «وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ» ؛ و بهرى بر بهرى ترفع و استعلا جستى، و اين معنى دليل ممانعت است. (2) 2243. علامه شعرانى: اگر دو خدا باشند هر دو واجب الوجودند و در قدرت متساوى؛ چون اگر متساوى نباشند آنكه نيرومندتر است واجب الوجود او خواهد بود نه آنكه ضعيف تر است. و چون هر دو در قدرت مساوى باشند هر يك تواند مانع ديگرى شود در فعل او و قدرت هر يك محدود است و مشروط به آنكه ديگرى ممانعت او نكند، و اين را متكلّمين دليل ممانعت گويند. وبهتر آن است كه بگوييم اگر وجودى كامل تصور شود همه موجودات ضعيف و ممكن قهراً متعلق به او است و با فرض عدم واجب همه معلولات آن نابود مى شود و با فرض وجود او همه معلولات او موجودند. و چون وجود كامل ديگرى فرض كنيم، البته او هم معلولاتى دارد از موجودات ضعيف غير معلولات واجب الوجود اول و اين دو دسته معلولات از هم ممتازند به امتياز علتشان و متباينند با يكديگر براى تباين علل، و چون ميان دو علت ما به الاشتراك نيست ميان معلولات هم ما به الاشتراك موجود نباشد با آنكه ما مى بينيم همه ممكنات در يك معنى مشتركند اقلاً معنى هستى. پس «لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ» ؛ يعنى اين دوخدا كه متباينند بى اشتراك معلولات خود را جدا مى كنند بى اشتراك والتالي باطل فالمقدم مثله. و بالجمله وجود حقيقت واحده است و كثرت در آن راه ندارد. (3)

.


1- .نحل (16): 38.
2- .روض الجنان، ج 14، ص 49.
3- .روح الجنان، ج 8 ، ص 156.

ص: 980

100. « ... كَلاّ إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ»

روض الجنان: «وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ» ؛ و از پس ايشان برزخى است تا به روز قيامت كه ايشان را حشر كنند و برانگيزند... . و برزخ، حاجز و مانع باشد، قال الله تعالى «بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ» (1) يعنى مانع باشد ايشان را از رجوع كه مصلحت اقتضا نكند رجوع ايشان با دنيا، اين قول مجاهد است، عبداللهِ عبّاس گفت: حجاب باشد. سُدّى گفت: اجل باشد. قتاده گفت: بقيّه دنياست. ابن زيد گفت: آن مدّت كه از ميان مرگ و بعث باشد. (2) * 2244. علامه شعرانى: خواه برزخ در آيه كريمه بدين معنى باشد يا به معنى ديگر، وجود اين عالم متوسط در نزد مسلمانان محقّق است به دليل آنكه روايات در خيرات براى مردگان و دعاى براى آنها و عذاب و ثواب قبر و زيارت وسلام بر قبور و امورى كه دلالت بر بقاى نفوس دارد پس از مرگ متواتر است. (3)

101. «فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَ لا يَتَساءَلُونَ» .

روض الجنان: ... اين قول اصحاب حديث و مذهب اصحاب اخبار. امّا آنچه مذهب محققّان است آن است كه: عمل كسى به كسى ندهند، و به گناه كس كس را نگيرند. (4) 2245. علامه شعرانى: يعنى قول اصحاب حديث محققانه نيست؛ زيرا كه ثواب كسى را به ديگرى نمى دهند و اين معاوضه و انتصاف بايد در ميان عوضها باشد. و عوض غير ثواب است عوض رنج و درد و مشقات كسى را شايد از او گرفت و به ديگرى داد مثلا ظالمى را آلامى رسيده چون رنج ديده مستحق عوض است و چون ظالم بوده

.


1- .تاريخ الطبري : ج4 ص482 من طريق سيف بن عمر ، الكامل في التاريخ : ج2 ص327 .
2- .رحمن (55): 20.
3- .روض الجنان، ج 14، ص 51 _ 52 .
4- .روض الجنان، ج 14، ص 54 .

ص: 981

عوض آلام او را به مظلوم مى دهند به حدى كه خشنود شود و اين سخن مبنى بر مذهب ماست كه سختى و مشقات اين جهان كه از طرف خداوند بر كسى وارد شود عوض آن بر او واجب است. (1) روض الجنان: ... خداى تعالى تمكين نكند ظالم را از ظلم، الاّ آنگه كه داند كه او را چندانى عوض ثابت حاصل مستحقّ است به مظلوم شايد دادن. و مذهب ابوالقاسم البلخى آن است كه: خداى تمكين كند چون داند كه در قيامت بمانند اين بر او تفضّل خواهد كردن كه مقابله توان كردن... . (2) 2246. علامه شعرانى: تفضّل نفعى است كه خداوند بدون استحقاق به كسى دهد، مانند آنكه كسى براى ميت عبادتى به جاى آورد از حج وغير آنكه ميّت استحقاق اجر ندارد و مانند قبول توبه گناهكاران كه بر خداوند واجب نيست. و در مقابل تفضّل ثواب است و عوض كه هر دو واجبند به استحقاق. رنج و آزارى كه به كسى برسد اگر از طرف خدا باشد عوض آن بر خدا است و اگر از طرف ظالمى باشد عوض آن را بايد ظالم ادا كند از آنچه در آخرت دارد. (3) روض الجنان: ... پس درست در اين باب مذهب مرتضى است (رحمة الله عليه) كه گفت: خداى تعالى هيچ ظالم را تمكين نكند از ظلم الاّ آنگه او را چندانى عوض باشد ثابت مستحق كه در حال انتصاف توان گرفت ميان ظالم و مظلوم. (4) 2247. علامه شعرانى: عوض در اصطلاح متكلمان در مقابل رنج و مشقّات غير اختيارى است و ثواب در مقابل تكلّف اختيارى در امتثال امر مولى؛ مثلا مرض و فقر عوض دارد نه ثواب، ونماز ثواب دارد نه عوض. و مستفاد از سخن سيد آن است كه اگر ظالم مستحقّ عوض باشد عوض او را به مظلوم مى توان داد به

.


1- .روض الجنان، ج 14، ص 54 .
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 159.
3- .روح الجنان، ج 8 ، ص 160.
4- .روض الجنان، ج 14، ص 55 .

ص: 982

تقاصّ ظلم، اما اگر مستحق ثواب باشد نمى توان. (1)

112_113. «قالَ كَمْ لَبِثْتُمْ فِي الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِينَ * قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ فَسْئَلِ الْعادِّينَ» .

روض الجنان: «قالَ كَمْ لَبِثْتُمْ فِي الْأَرْضِ» ، گويد خداى تعالى آن كافران را كه: شما چند گاه در زمين مقام كردى؟ در اين خلاف كردند كه مراد به مقام در زمين چيست؟ بعضى گفتند: مدّت مقام ايشان خواست در دار دنيا. ايشان جواب دهند كه: «يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ» ؛ روزى يا بهرى از روزى، «فَسْئَلِ الْعادِّينَ» ؛ از شماركتان بپرس. سؤال كردن بر اين قول چگونه گويند: ما در دنيا روزى بوديم يا بهرى از روزى؟ از اين دو جواب گفتند: يكى آنكه، خداى از ياد ايشان ببرد كه چند گاه در دنيا بودند و يا از شدّت و عذاب مدّت مقام در دنيا فراموش كنند. (2) 2248. علامه شعرانى: اين سخنان مبنى بر قياس امور آخرت است به دنيا، و خداوند فرمود: «إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّ قَلِيلاً لَوْ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ» (3) ؛ يعنى از روزى يا بعض روز نيز كمتر درنگ كرديد چون آنها كم گفتند و خداوند در مقابل آنها نفرمود هزاران سال، و زمان دنيا براى مردم دنيا است نه مردم برزخ و آخرت و انتقال از دنيا به آخرت زمان لازم ندارد. و اولى آن است كه حقيقت اين امور را به خدا واگذاريم تا چون واقع شود سرِّ آن هويدا گردد. (4)

115. «أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ» .

روض الجنان: «وَاَنَّكُمْ اِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ» ؛ و شما را با ما نخواهند آوردن. (5)

.


1- .روح الجنان، ج 8 ، ص 160.
2- .روض الجنان، ج 14، ص 58 _ 59 .
3- .مؤمنون (23): 114.
4- .روح الجنان، ج 8 ، ص 163.
5- .روض الجنان، ج 14، ص 60.

ص: 983

2249. علامه شعرانى: يعنى چون وجودى به خدا باز نگردد عبث خواهد بود: «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الاْخِرُ» (1) . او هم علت فاعله است وهم علت غائيه. اگر انسان همه اسرار خلقت را به علم كشف كند و به همه فضايل آراسته شود اما نفس او فانى شود و نماند وجود او جمله عبث است و اگر خداوند حكيم به جاى انسان به همان حيوانات غير عاقل اكتفا مى فرمود از لذتهاى طبيعى بهره مند مى شدند بهتر از انسان و وجود صفت عاقله وادراك حسن و قبح لغو بود. (2) روض الجنان: محمّد بن خالد البَرْقىّ روايت كرد از پدرش از محمّد بن ابى نَصْر كه از صادق عليه السلام پرسيدند: خداى تعالى خلقان را چرا آفريد؟ گفت: براى آنكه تا نعمتها كه در لم يزل مقدور او بود اظهار كند خلقان را در لايزال، و افاضه احسان خود بر ايشان. (3) 2250. علامه شعرانى: چه فعل از اين سودمندتر و باشكوه تر كه پيوسته خاك ناچيز را در مدارج ترقى بالابرد تا مستعدّ انسانيت شود، با روح قدسى داخل صفوف ملائكه گردد. زهى كارخانه كه پياپى از كلوخ فرشته سازد و به عالم ملكوت فرستد. 4

.


1- .حديد (57): 3.
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 164.
3- .روض الجنان، ج 14، ص 60 _ 61.

ص: 984

سوره نور

سوره نور«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

1. «سُورَةٌ أَنْزَلْناها وَ فَرَضْناها وَ أَنْزَلْنا فِيها آياتٍ بَيِّناتٍ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ» .

روض الجنان: قوله تعالى: «سُورَةٌ أَنْزَلْناها...» ، اين سورتى است كه ما آن را فرو فرستاديم... . «وَ فَرَضْناها» ، ابن كثير و ابو عمرو به تشديد «را» خواندند منَ التّفريض وهُوَ لِتَكثيرِ الفعلِ... . و باقى قرّاء، به تخفيف «را» خواندند من الفرض، و اصل فرض قطع باشد بتقدير. (1) 2251. علامه شعرانى: «بتقدير» يعنى به اندازه، و «فرض» اندازه كردن وبريدن است. (2)

2. «الزّانِيَةُ وَ الزّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْأخِرِ وَ لْيَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤمِنِينَ» .

روض الجنان: قوله: «الزّانِيَةُ وَ الزّانِي» ، خداى _ جلّ جلاله _ در اين آيت فرمود كه:

.


1- .تاريخ الطبري : ج4 ص482 ، الكامل في التاريخ : ج2 ص327 .
2- .روض الجنان، ج 14، ص 65.

ص: 985

مرد زنا كننده و زن زنا كننده را هر يكى را از ايشان صد تازيانه بزنى، و اين مجملى است كه سنّت تفصيل آن داده است. اكنون بدان كه آن زنا كه ايجاد حدّ كند، خلوت كردن باشد با هركس كه خداى به حرام كرده است وطى او بى عقد يا شبهت عقدى، و آن وطى در فرج باشد. (1) 2252. علامه شعرانى: اعم از قبل و دبر در مقابل تفخيذ و امثال آن. (2) روض الجنان: و حكم زنا ثابت شود به يكى از دو چيز: امّا به اقرار فاعل. و دوم، به گواهى چهار گواه مسلمان عدل آزاد كه در يك مجلس بر او گواهى دهند به زنا در فرج و معاينه عضو در عضو كَالْميل فى المُكْحُلَة. اگر گواهى نه بر اين وجه دهند، به گواهى ايشان حكم زنا ثابت نشود، و ايشان را حدّ مفترى بايد زدن، هر يكى را هشتاد تازيانه. (3) 2253. علامه شعرانى: با اين شرايط هرگز زنا ثابت نمى شود؛ چون مرد و زن كار در خفيه مى كنند جايى كه يك تن فاسق هم نيست تا به چهار عادل چه رسد، ولكن مقصود از حدّ تعظيم قباحت فعل است گرچه مجازات واقع نشود. (4) روض الجنان: ... اگر مردى ديوانه زنا كند با زنى عاقله هر دو را حدّ بايد زدن به نزديك ما، و اگر مردى عاقل با زنى ديوانه زنا كند بر مرد حدّ باشد و بر زن نباشد. و شافعى گفت: هر دو جاى بر ديوانه حد نيست. ابو حنيفه گفت: بر زن عاقله حد نيست چون ديوانه با او زنا كند، امّا اگر مرد عاقل باشد و زن ديوانه بر هر دو حدّ واجب بود. (5) 2254. علامه شعرانى: اين حكم را بسيارى از فقها نپذيرفتند؛ چون بر ديوانه تكليف نيست. و حق آن است كه امام مى تواند اگر صلاح بيند ديوانه را بترساند به وجهى كه در ردع او مؤثر باشد؛ چنان كه حيوان را از چريدن كشتزارها مى ترسانند.

.


1- .روض الجنان، ج 14، ص 66.
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 168.
3- .روض الجنان، ج 14، ص 66 _ 67.
4- .روح الجنان، ج 8 ، ص 169.
5- .روض الجنان، ج 14، ص 72؛ در چاپ مشهد به جاى «هر دو»، مرد ضبط شده است.

ص: 986

و اين غيرحدّ است. (1) روض الجنان: اگر چهار مرد بر كسى گواهى دهند به زنا و به شرط گواى باشند. (2) 2255. علامه شعرانى: يعنى شرايط شهود در آنها جمع باشد. (3) روض الجنان: اگر بر زنى ستم كنند و با او فساد كنند بر او حدّ نباشد بلا خلاف، و او را مهرى نرسد. (4) 2256. علامه شعرانى: بسيارى از فقها گويند به زن مهرالمثل بايد داد، از جمله علامه در قواعد. (5) روض الجنان: ... مرد بيمار مأيوس را چون حدّ بر او واجب باشد صد شاخ شمش ببايد گرفت و درهم بستن و يك بار بر وى زدن بر وجهى كه مؤدّى نباشد به اتلاف. (6) 2257. علامه شعرانى: در كتب عربى به جاى اين كلمه شمراخ آمده است. و در برهان گويد: شمشار _ و در آخر آن «راء» آورده است _ شاخه هاى تازه را گويند كه از درخت شمشاد برآيد واز غايت نازكى ميل به جانب زمين كند و بعضى گويند درختى است ماند شمشاد هميشه سبز و خرم. (7) روض الجنان: ... و حقيقت زنا وطى مرد باشد زن را در فرج بى عقد شرعى يا شبهه عقدى با علم يا غلبه ظن. 8 2258. علامه شعرانى: ظاهراً مراد «غالب ظن» است؛ يعنى هرگاه به غالب ظن بداند اجنبيه است هم وطى او زنا است. 9

.


1- .روح الجنان، ج 8 ، ص 172.
2- .روض الجنان، ج 14، ص 74.
3- .روح الجنان، ج 8 ، ص 174.
4- .روض الجنان، ج 14، ص 75.
5- .روض الجنان، ج 14، ص 77.
6- .روح الجنان، ج 8 ، ص 175. برهان قاطع، ص 733.
7- .روح الجنان، ج 8 ، ص 175.

ص: 987

روض الجنان: كمر بست. (1) 2259. علامه شعرانى: جاى بستن كمر. (2) روض الجنان: و آن را كه بر او رجم واجب بود، و او بيمار بود، رجم كنند او را و انتظار نكنند تا بهتر شود چه غرض تلف اوست. و آن را كه حدّ بايد زدن و بيمار باشد، رها كنند تا بهتر شود آنگه حد زنند او را. و اگر مصلحت اقتضاى تقديم حدّ كند بر او حدّش بزنند على كلّ حال به صد شمش درهم بسته _ چنان كه بيان كرديم. (3) 2260. علامه شعرانى: اين كلمه پيش از اين هم گذشت، ترجمه شمراخ است و به معنى شاخ درخت و در برهان شمشار به راء، شاخ درخت آورده اما شمش بدين معنى مذكور نيست. (4)

3. «الزّانِي لا يَنْكِحُ إِلاّ زانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَ الزّانِيَةُ لا يَنْكِحُها إِلاّ زانٍ أَوْ مُشْرِكٌ وَ حُرِّمَ ذلِكَ عَلَى الْمُؤمِنِينَ» .

روض الجنان: ... عكرمه گفت: آيت در زنانى آمد زنا كننده كه در مكّه و مدينه بودند، و بسيار بودند، و از مشاهير ايشان نه زن بود و صواحب رايات... . و قريبا بود كنيزك هلال بن اَنَس،* و خانه هاى ايشان را خرابات خواندندى در جاهليّت. (5) 2261. علامه شعرانى: اسامى اشخاص مطابق تفسير طبرى است. (6) روض الجنان: بعضى دگر گفتند: مراد به نكاح نه عقد است، بل نكاح كنايت است از جماع. و به نزديك ما اين لفظ از الفاظ مشتركه است، حقيقت باشد در عقد و در جماع،

.


1- .روض الجنان، ج 14، ص 79.
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 176.
3- .روض الجنان، ج 14، ص 80 .
4- .روح الجنان، ج 8 ، ص 177. برهان قاطع، ص 733.
5- .روض الجنان، ج 14، ص 83 .
6- .شرح نهج البلاغة : ج14 ص10 .

ص: 988

و اين است كه ما گفتيم كه به يك عبارت خبر توان دادن از دو معنى مختلف، نبينى. (1) 2262. علامه شعرانى: يعنى در جمله منفى مى توان از لفظ مشترك هر دو معنى خواست، هر چند در جمله مثبت كسى روا نداند. (2) روض الجنان: «وَ حُرِّمَ ذلِكَ عَلَى الْمُؤمِنِينَ» ؛ و نكاح ايشان حرام است بر مؤمنان. و حسن بصرى گفت: مراد به زانى محدود است، آن زانى را خواست كه او را حدّ زده باشد، و اين هم تخصيص است بى دليلى مُخَصّص، امّا نكاح مشركات روا نيست بلا خلاف... . (3) 2263. علامه شعرانى: «روا نيست» اعم از حرمت و كراهت است، چون نكاح مشركه حرام است و نكاح زانيه مكروه و هر دو به يك كلمه منهى شدند: «وَ حُرِّمَ ذلِكَ عَلَى الْمُؤمِنِينَ» . (4)

4. «وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الُْمحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِينَ جَلْدَةً وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً وَ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ» .

روض الجنان: امّا معنى آيت و سبب نزول او، عكرمه روايت كرد از عبداللهِ عبّاس كه چون خداى تعالى اين آيت فرستاد: «وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الُْمحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِينَ جَلْدَةً...» . سَعد عُباده گفت: يا رسول الله! اگر من از در خانه در روم* و مردى را يابم بر شكم زن خفته يا در ميان ران او شده بنه جنبانم او را و بنرنجانم تا بروم و چهار گواه بيارم، چون به طلب چهار گواه روم او پرداخته باشد و رفته، اگر آنچه ديده باشم بگويم هشتاد تازيانه بر من زنند، اين عجب حكمى است! رسول عليه السلامگفت: يا مَعْشَرَ الاَنْصارِ! نمى شنوى كه سيّدتان چه مى گويد! گفتند: يا رسول الله! او را

.


1- .راجع : تحليل البلاذري في أنساب الأشراف : ج3 ص32 .
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 179. جامع البيان، ج 18، ص 96.
3- .روض الجنان، ج 14، ص 83 _ 84 .
4- .روح الجنان، ج 8 ، ص 179.

ص: 989

ملامت مكن كه او مردى غيور است و هرگز هيچ زن نكرده است الاّ بكر، و هيچ زن را طلاق ندهد كه كس او را به زنى يارد كند**... . (1) 2264. علامه شعرانى: * يعنى داخل شوم. (2) 2265. ** «يارد» فارسى است ماضى از يارستن يعنى توانستن كس او را به زنى يارد كند يعنى تواند او را تزويج كند. (3) روض الجنان: پشتا پشت. (4) 2266. علامه شعرانى: پشتاپشت به معنى متوالى است. (5)

11. «إِنَّ الَّذِينَ جاؤ بِالاْءِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَكُمْ بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اكْتَسَبَ مِنَ الاْءِثْمِ وَ الَّذِي تَوَلّى كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظِيمٌ» .

روض الجنان: «إِنَّ الَّذِينَ جاؤ بِالاْءِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ» ، حق تعالى اين آيات در جماعتى منافقان فرستاد كه ايشان تهمت كردند عايشه را، و سبب آن بود كه رسول را صلى الله عليه و آلهعادت چنان بود كه چون به سفرى خواستى رفتن، قرعه زدى ميان زنان، آنكه نام او برآمدى با خود ببردى. در اين غزو زد به نام عايشه برآمد _ و اين پس از آن بود كه آيت حجاب آمده بود _ و خداى تعالى زنان را فرموده بود كه: از مردان روى بپوشند. 6 2267. علامه شعرانى: از اين عبارت مستفاد مى گردد كه پيش از آيه حجاب زنان روى نمى پوشيدند و پس از آن روى پوشيدند و هر خبر و روايت كه دلالت كند بر اينكه زنى در زمان پيغمبر صلى الله عليه و آلهبا روى باز بود و مردان او را مى شناختند، پيش از نزول آيه حجاب است؛ چنان كه هر خبرى كه دلالت كند بر معاشرت مسلمانان با كفار اهل

.


1- .روض الجنان، ج 14، ص 91. در چاپ مشهد «يارد كردن» ضبط شده است.
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 184.
3- .روح الجنان، ج 8 ، ص 185.
4- .روض الجنان، ج 14، ص 93.
5- .روض الجنان، ج 14، ص 104 _ 105.

ص: 990

كتاب يا غير اهل كتاب، پيش از نزول سوره توبه است كه در اواخر عمر رسول الله صلى الله عليه و آلهنازل شد و كفار را نجس فرمود. (1) روض الجنان: عايشه گفت: ... نگه كردم صَفْوان بن المُعَطَّل السُّلمىّ در آن منزل كه پيش از آن بخفته بود، از لشكر باز مانده بود، مى آمد بر شترى نشسته. چون مرا ديد بشناخت، از آنكه مرا ديده بود پيش از حجاب... . (2) 2268. علامه شعرانى: از اين عبارت معلوم مى گردد حجابى بر زن واجب است كه چون او را ببينند نشناسند و اگر روى باز باشد البته او را خواهند شناخت. (3) روض الجنان: گفت: تَعَسَ مِسْطَح؛ به روى دراياد مِسطَح. (4) 2269. علامه شعرانى: نفرين است و برو در آمدن ترجمه تعس است. 5 روض الجنان: ... گفت: او در حقّ تو چنين و چنين سخنى گفت: من دلتنگ شدم و بدانستم كه آن گرانى رسول با من از آنجاست. دستورى خواستم از رسول و گفتم: تا به خانه پدر روم. دستورى داد، من برفتم. مادر و پدر را گفتم: در حقّ من مردمان چه مى گويند؟ ايشان گفتند: چنين حديثى مى گويند، و رسول عليه السلام از آن دلتنگ است، ولكن ما را چيزى نگفت. من در گريستن نشستم و شب و روز مى گريستم و بيمارى با سر گرفت مرا و رسول عليه السلام اُسامَة بن زَيْد را و علىّ بن ابى طالب را عليه السلام بخواند و در باب من با ايشان انديشه كرد. امّا اُسامَه گفت: سخن اصحاب اغراض نبايد شنيدن و امساك بايد كردن بر او. و امّا علىّ بن ابى طالب گفت: راى تو قوى تر باشد در هر كارى.* بُرَيرَه را بخواند _ و او زنى بود كه با من در سراى بودى _ گفت: عايشه را چگونه دانى؟ گفت: والله يا رسول الله كه من هيچ خطا و تهمت نديدم جز آنكه كودك است و جوان و وقتها كه خمير كرده بودى از آن غافل شدى تا گوسپند از آن

.


1- .روح الجنان، ج 8 ، ص 192.
2- .روض الجنان، ج 14، ص 105.
3- .روح الجنان، ج 8 ، ص 193.
4- .روض الجنان، ج 14، ص 106؛ در چاپ مشهد «به روى درآيا» ضبط شده است.

ص: 991

پاره اى بخوردى. رسول عليه السلام به منبر برآمد از سر دلتنگى و خطبه كرد و گفت يا قوم: يا مَعْشَرَ الْمؤْمنينَ مَنْ يَعْذِرُني مِنْ رَجُلٍ بَلَغَني اَذاهُ في اَهْلي؛ اى قوم! كه معذور دارد مرا از مردى كه مرا مى رنجاند از اهل من و عبدالله اُبىّ سَلُول را خواست. سعد مُعاذ** بر پاى خاست و گفت: يا رسول الله! من تو را از او معذور دارم، اگر از اَوْس است بفرماى تا گردنش بزنم... . (1) 2270. علامه شعرانى: * در سيره ابن هشام گويد: على عليه السلام گفت: يا رسول الله، زنان بسيارند و تو مى توانى به جاى عايشه زن ديگر بستانى واز بريره بپرس او به تو راست مى گويد. (2) و به نظر مى رسد اين حكايات مجعول باشد وعايشه پس از مدتى حكايت را فراموش كرده بود وعلت آن را خواهيم گفت. (3) 2271. ** بايد دانست كه سعدبن معاذ در غزوه بنى قريظه كه درباره آنها حكم كرد به كشتن مردان و اسيرى زنان و فرزندان، از دنيا رفت در سال پنجم هجرت. و غزوه بنى المصطلق كه تهمت به عايشه در آن غزوه اتفاق افتاد در شعبان سال ششم هجرت بود و سعد بن معاذ آن هنگام زنده نبود. و اين حكايت كه از عايشه نقل شده به نظر صحيح نمى آيد و گويا عايشه پس از مدتى كه اين حكايات را نقل مى كرد واقعه گذشته را فراموش كرده بود. 4 روض الجنان: فرّاء گفت: عُصْبَة، در لغت از يكى تا چهل باشد. «لا تَحْسَبُوهُ» ؛ مپندارى كه آن بتر است، يعنى آن اِفك و دروغ و بهتان شما را كه مبهوت و مكذوبى. «بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ» ؛ بل آن بهتر شما را براى آنكه شما بر ايشان مستحقّ عوض شوى*، و چون بر آن صبر كنى مستحقّ ثواب شوى. آنگه گفت: «لِكُلِّ امرءٍ مِنْهُمْ مَااكْتَسَبَ مِنَ الاِثْمِ» ؛ هر مردى را از شما آن است كه اكتساب كند از گناه، يعنى جزاى آن و وبال و عقوبت آن

.


1- .روض الجنان، ج 14، ص 106 _ 107.
2- .سيرة النبى، ج 3، ص 767.
3- .روح الجنان، ج 8 ، ص 194.

ص: 992

به او رسد، و به ديگر كس نرسد. «وَ الَّذِي تَوَلّى كِبْرَهُ» ؛ و آن كس كه تولاّى معظم آن كرد، و بيشتر و مهترينه آن حديث كرد و آن عبدالله بن اُبىّ سَلُول بود، و گفتند: حسّان ثابت بود تا به حدّى كه صفوّان بن المُعَطَّل چون اين حديث بشنيد، تيغ برگرفت و به ره حسّان ثابت آمد و حسّان را به تيغ بزد. مردم گرد آمدند و حسّان را بجهانيدند، و حسّان به نزديك رسول آمد، و رسول عليه السلام آن ضربت از او بخواست**. (1) 2272. علامه شعرانى: * عوض در اصطلاح متكلمان نفعى است مستحق كه خداوند در ازاى صبر بر آزار و درد و مصيبت و امثال آن به بنده دهد و ثواب آن است كه در ازاى اطاعت اوامر الهى باشد. (2) 2273. ** يعنى گذشت وعفو آن ضربت كه صفوان زده بود از حسان بخواست و مشهور به جاى غلام رومى كنيزكى قبطى گويند سيرين نام. والله العالم. (3)

12. «لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤمِنُونَ وَ الْمُؤمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً وَ قالُوا هذا إِفْكٌ مُبِينٌ» .

روض الجنان: «لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ» ... ، گفت: چرا چون اين حديث شنيدى شما كه مؤمنانى از مردمان و زنان به خويشتن گمان خيرى نبردى، يعنى به مسلمانانى كه حكم ايشان حكم شماست... ، بعضى دگر گفتند، معنى آن است كه: هَلا ظَنَنْتُمْ كَما «ظَنَّ الْمُؤمِنُونَ وَ الْمُؤمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً» ؛ چرا شما به اين كار همان ظنّ نبردى كه مؤمنان به خويشتن برند از خير؟ «وَ قالُوا هذا إِفْكٌ مُبِينٌ» ؛ و گفتند: اين دروغى ظاهر است. 4 2274. علامه شعرانى: وظيفه مسلمانان اين بود كه به محض شنيدن افك آن را تكذيب كنند و باور ندارند. و روايتى كه پيش از اين از عايشه نقل شد كه پيغمبر صلى الله عليه و آلهدر كار او

.


1- .روض الجنان، ج 14، ص 108 _ 109.
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 195.
3- .الجمل : ص257 .

ص: 993

ترديد كرد واز اسامه و على بن ابى طالب رأى خواست و حضرت امير المؤمنين جوابى داد كه عايشه نپسنديد تا خداوند اين آيات نازل كرد و گمان بد پيغمبر مبدّل به نيكى شد به نظر صحيح نمى رسد؛ چون اگر وظيفه مؤمنين تكذيب بود پيغمبر و على عليهماالسلام به تكذيب اولى بودند. (1)

31. «وَ قُلْ لِلْمُؤمِناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ يَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاّ ما ظَهَرَ مِنْها وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى جُيُوبِهِنَّ وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاّ لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبائِهِنَّ...» .

روض الجنان: ... و در خبر است كه: روزى رسول عليه السلام در حجره فاطمه عليهاالسلامبود، مردى بود نابينا مادر زاد _ نام او عبدالله بن اُمّ مَكْتُوم _ او در بزد، رسول عليه السلامگفت: درآى. او درآمد. فاطمه برخاست و در خانه رفت و تا او بنرفت از خانه بيرون نيامد. رسول عليه السلام بر سبيل امتحان گفت: يا فاطمه! چرا از او پنهان شدى، و او چشم ندارد و چيزى نبيند؟ گفت: يا رسول الله: انْ كانَ لا يَرانى اَلَسْتُ اَراهُ؛ اگر مرا نبيند، من او را ببينم، اَلَيْسَ الله تعالى قال: «وَ قُلْ لِلْمُؤمِناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ يَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ» ، رسول عليه السلامگفت: الْحَمدُ للّه الذّى اَرانى فى اَهْلِ بيْتى ما سرَّنى؛ سپاس آن خداى را كه با من نمود در اهل البيت من آنچه مرا خرّم بكرد. قوله تَعالى «وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاّ» ؛ و اظهار نكنند از زينت خود الاّ آنچه ظاهر باشد*. علما خلاف كردند در آن زينت ظاهر كه خداى استثنا كرد آن را و رخصت داد در آن. عبدالله مسعود گفت: جامه است و رداء، و دليل اين تأويل قوله تعالى: «خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ...» (2) ، اَىْ ثيابَكُمْ. و عايشه روايت كرد كه رسول عليه السلامگفت: لا يَحِلُّ لامرَأةٍ باللّه وَاليَوْمِ الآخرِ اِذا تَحَرَّكَتْ اَنْ تُظْهِرَ الاّ وَجْهَها ويَدَها الى ههُنا، قالت: و

.


1- .روض الجنان، ج 14، ص 109 _ 110.
2- .اعراف (7): 31.

ص: 994

قَبَضَ على نصفِ الذِّراع، گفت: حلال نباشد هيچ زنى را كه ايمان دارد به خداى و به قيامت كه چون بجنبد** پيدا كند الاّ رويش و دستها تا نيمه بازو. و درست آن است كه روى و كفهاى دست و كفهاى پاى از زن عورت نباشد، به آن معنى كه بشايد كه در نماز گشاده باشد.*** و بعضى ديگر از مفسّران گفتند: زينت زن كه اظهار شايد كه تا كند، دو است: زينت ظاهر است، و زينت باطن. امّا زينت ظاهر جامه است، و آنچه زينت باطن است خلخال است و دستورنجن و قلاده و گوشواره.**** (1) 2275. علامه شعرانى: * استثناى «إلاّماظهر» منقطع است مانند «إلاماذَكَيتُم»؛ از مرده نخوريد لكن آنچه تذكيه كرديد بخوريد و زينت ظاهر نكنيد، مگر آنچه خود بى ظاهر كردنِ شما ظاهر شود و اين منحصر در روى و دست است كه ممكن است بى اختيار ظاهر شود بر حسب عادت و ساير جاهاى بدن بر حسب عادت هم بى اختيار ظاهر نخواهد شد؛ مگر نادراً دست بند تاذراع و قلاده وگوشوار. (2) 2276. ** قيدِ جنبيدن براى آن كرد كه درحال سكون واختيار جايز نيست روى و دست ظاهر كند و جواز آن منحصر در حال حركت است كه بى اختيار روى و دست بيرون افتد و حفظ آن عسر و حرج و عادة محال است به طورى كه هيچ كس آن را نبيند در هيچ لحظه از مدت عمر. (3) 2277. *** قيد نماز براى آن كرد كه اين شرط نماز است و استثنا تنها براى نماز نه براى ستر از ناظر محترم. 4 2278. **** به ندرت اتفاق افتد كه بى اختيار ظاهر شوند و حفظ آن حرج باشد. 5 روض الجنان: ... و قولُه تعالى «أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُنَّ» عامّ است در جمله زيردستان از

.


1- .روض الجنان، ج 14، ص 124 _ 125.
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 206.
3- .روح الجنان، ج 8 ، ص 207.

ص: 995

بنده و پرستار، كه رخصت است زنان را كه زينت خود از ايشان باز نپوشند. ابن جُرَيج گفت: مخصوص است آيت به پرستاران دون بندگان، و بر قول آنان كه گفتند: بندگان در اين داخل اند، محمول بود، اِمّا بر آنكه ايشان نابالغ باشند و امّا بر آنكه زينت ظاهر اظهار كنند بر ايشان. (1) 2279. علامه شعرانى: اگر گويى: زينت ظاهر خودْ ظاهر است و حاجت به اظهار ندارد، گوييم: مفاد آن همان است كه در «لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاّ ما ظَهَرَ مِنْها» گذشت؛ يعنى زينت خود را ظاهر نكنند مگر آنكه خود بى اختيار ظاهر باشد در هنگام حركت. و در اينجا نيز مراد آن باشد كه مملوك براى خدمت بسيار اتفاق افتد كه چشمش به روى و موى سيّده خود افتد و آن را چون بى اختيار است و تنزّه از آن عسر و حرج، مستثنى فرمود. (2) روض الجنان: و گفته اند پيرى پير باشد. (3) 2280. علامه شعرانى: «پير پير» تأكيد است و در فارسى فصيح مستعمل، چنان كه در اصطلاح عامه نيز متداول است. (4) روض الجنان: ... واجب است عند حاجت و تَوَقان سخت. (5) 2281. علامه شعرانى: توقان به معنى ميل و اشتياق است. (6) روض الجنان: و همچنين گفت: تَزَوَّجُوا الوَدُودَ الوَلُودَ فانّى مُكاثرٌبكُمُ الأَنبياءَ، گفت: زن دوست داشتنى زاينده را به زنى كنى، كه من به كثرت شما فخر كنم با پيغامبران. 7 2282. علامه شعرانى: «دوست داشتى» ترجمه ودود است و اين كلمه را در جاى

.


1- .روض الجنان، ج 14، ص 126.
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 208.
3- .روض الجنان، ج 14، ص 127.
4- .روض الجنان، ج 14، ص 128.
5- .روح الجنان، ج 8 ، ص 209.
6- .روض الجنان، ج 14، ص 131.

ص: 996

ديگر نديده ايم. (1) روض الجنان: مُعاذ جبَل روايت كرد: با رسول حاضر بودم به گواه گيران* مردى انصارى. (2) 2283. علامه شعرانى: مانند حنابندان و گوسفند كشان الف و نون در آخر كلمه دلالت بر انجمن كردن و اجتماع در شادى يا عزا است. (3)

32. «وَ أَنْكِحُوا الْأَيامى مِنْكُمْ وَ الصّالِحِينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ...» .

روض الجنان: و رسول عليه السلام گفت: عَلَيْكَ بِذاتِ الدّينِ تَرِبَتْ يَداك، گفت: بر تو با د كه زن ديندار به زنى كنى كه دستهات خاك آلود باد، يعنى درويش باداش. (4) 2284. علامه شعرانى: دستت خاك آلود باشد نفرين است در حق آنكه طمع مال كند در تزويج؛ يعنى پيوسته درويش وتهى دست باد اين مرد و «شين» در آخر «باداش» ضمير غايب است به جاى او، مثل آنكه گويد درويش باد او، و در فارسى آمده است: «اينش» به جاى اين است او. و«اينت» يعنى اين تويى. 5

35. «اللّهُ نُورُ السَّمواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فِيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ ... كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يَكادُ زَيْتُها يُضِيءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى نُورٍ يَهْدِي اللّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَضْرِبُ اللّهُ الْأَمْثالَ لِلنّاسِ وَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ» .

روض الجنان:...امّا حقيقت نور جسمى باشد رقيق، مُضى ء، چنان كه ما مى بينيم از شعاع آفتاب و ماه و روشناى آتش. و حقيقت ظُلمت، جسمى باشد رقيق مختصّ به

.


1- .روح الجنان، ج 8 ، ص 211.
2- .روض الجنان، ج 14، ص 132.
3- .روض الجنان، ج 14، ص 134.
4- .روح الجنان، ج 8 ، ص 214.

ص: 997

هيأت سواد چنان كه ما مى دانيم از تاريكى هوا در شب، و چون چنين باشد وصف خداى تعالى كردن به نور بر حقيقت روا نباشد، و امّا بر سبيل توسّع و مجاز روا بود عَلى اَحَدِ الوُجُوه*. امّا به معنى مُنَوّر چنان كه گفتيم عدل به معنى عادل، و امّا به معنى هادى على وجْه التشبيه، و امّا على طريق المدح... . (1) 2285. علامه شعرانى: نور و ظلمت را جسم ناميدن به اصطلاح اهل شرع و عرف بعيد نيست، چنان كه جسم مثالى و صورتهاى عالم رؤيا را هم جسم مى نامند. و خداوند در قرآن «إِنِّي أَرى سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يابِساتٍ» (2) آنها را گاو فربه و لاغر و خوشه سبز وخشك ناميده ونيز «أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزاً تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ» (3) و «إِنِّي أَرانِي أَعْصِرُ خَمْراً» (4) و امثال آن بسيار و صور عالم برزخ هم از اين جهت جسمند اگر چه رقيق باشند. اما اطلاق نور بر خداوند تعالى توسّع و مجاز است؛ چون طول وعرض در او نيست واستعاره نور براى واجب الوجود از آن جهت است كه به تابش نور همه چيز هويدا مى گردد و به افاضه واجب تعالى همه ممكنات پيدا مى شود. (5) روض الجنان: ... آنگه مثل زد نور خود را به چراغ وايى كه در او چراغ باشد. و گفته اند كه: «كَمِشْكوةٍ» ، كُوه باشد بر ديوار كه آن را منفذ نبود چراغ بر او نهند. و اصل مِشكات، وعايى باشد از اَديم مانند دلوى كه آب در او سرد كنند. (6) 2286. علامه شعرانى: در لسان العرب در معنى شكوه گويد: «قيل هو وعاء من ادم يبرد فيه الماء». (7) روض الجنان: پليته. 8

.


1- .روض الجنان، ج 14، ص 142 _ 143.
2- .يوسف (12): 43.
3- .يوسف (12): 36.
4- .روح الجنان، ج 8 ، ص 218.
5- .روض الجنان، ج 14، ص 143.
6- .روح الجنان، ج 8 ، ص 219. لسان العرب، ج 14، ص 441.
7- .روض الجنان، ج 14، ص 144.

ص: 998

2287. علامه شعرانى: يعنى فتيله. (1) روض الجنان: «الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ» ؛ آن آبگينه پندارى ستاره اى است در فشان... . و قرّاء خلاف كردند در «درّى». ابن كثير و نافع و ابن عامر و حفص عن عاصم خواندند به كسرِ «دال» و به تشديد «يا»* على وجه النّسبَة الى الدّر... . و آن آن است كه اين «دُرّوء» على فُعّول، مثل سُبُّوح و قدّوس. آنگه تتابع ضمّات مستثقل آمد ايشان را، «فا» را مكسور كردند، كما قالُوا: عتيّاً** و هُوَ فُعُول مِنْ عتوّت. (2) 2288. علامه شعرانى: * بر وزن سكين. (3) 2289. ** تشبيه در اصل تغيير ضمّه به كسره است نه در وزن يا عليه به جاى «عتيّا» صحيح است. (4) روض الجنان: ... «سِراجاً مُنِيراً» و درخت مبارك كه اين سراج از او گرفتند، ابراهيم است عليه السلام و براى آنش مبارك خواند كه بيشتر انبيا از صُلب اواند. و شرقى و غربى نيست، يعنى جهود و ترسا نيست و لكن مسلمان است. و براى آن كنايت كرد از جهودى و ترسايى به شرقى و غربى كه ترسايان رو به مشرق كند و جهودان رو به مغرب. (5) 2290. علامه شعرانى: چنان كه در جاى ديگر هم گفته ايم معنى اين جمله بر ما ظاهر نشد كه چگونه ترسايان روى به مشرق كنند وجهودان به مغرب. 6 روض الجنان: حسن بصرى و عبدالرّحمن بن زيد گفتند: معنى آن است كه، مثل _ قرآن در دل مؤمن همچون چراغى است كه به روشنايى او منتفع شوند و از او چراغها افروزند بى آنكه در او نقصانى بود. مصباح قرآن است، و آبگينه دل مؤمن است، و

.


1- .روح الجنان، ج 8 ، ص 219.
2- .روض الجنان، ج 14، ص 145.
3- .روح الجنان، ج 8 ، ص 220.
4- .روض الجنان، ج 14، ص 149.
5- .روح الجنان، ج 8 ، ص 222.

ص: 999

مشكات دهن و زبان اوست، و درخت مبارك درخت وحى است. (1) 2291. علامه شعرانى: نزديك به اين تأويل ابوعلى بن سينا و حكماى ديگر كردند كه نور خدا علم است وتعقل در دل انسان كه به تدريج از استعداد صرف ترقى مى كند تا مقام عقل بالملكه و عقل بالفعل وبه قوه قدسيه مى رسد. «مشكوة» عقل هيولايى است و «زجاجه» عقل بالملكه و «مصباح» عقل مستفاد و «نُورٌ عَلى نُورٍ» عقل بالفعل و درخت زيتون فكر است كه ماده روشنايى است دورتر و «زيت» حدس است كه آن نيز مايه روشنى است و نزديك تر و «يَكادُ زَيْتُها يُضِيءُ» قوه قدسيه است و «نار» عقل فعال. والله العالم. (2)

36. «فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَ الاْصالِ» .

روض الجنان: سهل بن سعد السّاعدى روايت كرد از رسول عليه السلام كه او گفت: هر كه بامداد و شبنگاه به مسجد شود اميد بر آن تا علمى آموزد از كسى، يا كسى را علمى در آموزد ثواب او ثواب مجاهدان باشد در سبيل خداى. (3) 2292. علامه شعرانى: در اينجا ميان آموختن و در آموختن فرق گذاشته است، اولى لازم و دوم متعدى. (4)

40. « ... ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ» .

روض الجنان: ... «لَمْ يَكَدْ يَراها» ، مُبرَّد گفت معنى آن است كه: لَمْ يَرَها الاّ بَعْدَ جَهْدٍ وَمَشَقَّةٍ، چنان كه يكى از ما گويد: ما كِدْتَ اَراكَ مِنَ الظُّلْمَهَ؛ بيم آن بود كه از تاريكى

.


1- .روض الجنان، ج 14، ص 150.
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 223.
3- .روض الجنان، ج 14، ص 153؛ در چاپ مشهد «آموزد» ضبط شده است.
4- .روح الجنان، ج 8 ، ص 225.

ص: 1000

تو را نبينم و او را ديده باشد. و گفتند: نزديك باشد كه بيند و نبيند، چنان كه كادَ العَرُوسُ اَن يَكُونُ اَميراً. (1) 2293. علامه شعرانى: مراد از «عروس»، داماد است يعنى از غايت احترام چنان نمايد كه او شاه باشد و او را شاه داماد گويند. (2)

45. «وَ اللّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِنْ ماءٍ فَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلى بَطْنِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلى رِجْلَيْنِ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلى أَرْبَعٍ يَخْلُقُ اللّهُ ما يَشاءُ...» .

روض الجنان: «وَ اللّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِنْ ماءٍ» ؛ و خداى تعالى آفريننده هر جانورى است از آب... . و بعضى گفتند: اصل همه آب بود، و بعضى از آتش كرد، و بعضى با باد، و اوّل معتمد است. (3) 2294. علامه شعرانى: چون در اطلاق لغت و عرف، «دابّه» بر هر جانور اطلاق مى گردد؛ خواه انسان وخواه غير انسان، و اما جن و ملائكه را دابّه نگويند. (4) روض الجنان: «وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلى رِجْلَيْنِ» و بهرى از آن بر دو پاى مى روند چون آدمى و جن و مرغان. (5) 2295. علامه شعرانى: هيچ دليل بر آن نيست كه جن در خلقتِ اصلى بر دو پا مى رود، بلكه به هر صورتى متمثّل مى شود. 6

54 . «قُلْ أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْهِ ما حُمِّلَ وَ عَلَيْكُمْ ما حُمِّلْتُمْ...» .

روض الجنان: «قُلْ» يا محمّد بگو اين منافقان را كه: «أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا

.


1- .روض الجنان، ج 14، ص 162.
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 231.
3- .روض الجنان، ج 14، ص 164 _ 165.
4- .روح الجنان، ج 8 ، ص 232.
5- .روض الجنان، ج 14، ص 165؛ در چاپ مشهد به جاى «وجن»، «چون» ضبط شده است.

ص: 1001

الرَّسُولَ» ؛ كه طاعت خداى داريد و طاعت رسولش «فَاِنْ تَوَلَّوْا» ؛ اگر برگردند و اعراض كنند، «فَانَّما عَلَيْهِ ما حُمِّلَ» ؛ بر اوست آنچه بر او نهادند و او را تكليف كردند، و بر شماست آنچه بر شما نهادند و شما را تكليف كردند، هيچ كس را از شما به گناه ديگرى نخواهد گرفتن... ، و مِثلُهُ المَثَلُ: كُلُّ شاةٍ برِجْلِها سَتُناطُ. (1) 2296. علامه شعرانى: هر گوسفند به پاى خود آويخته مى شود، كنايه از آن است كه هر كس در بند عمل خويش است. (2) روض الجنان: ... جابر بن عبدالله گفت: بر اين مدّتى بر آمد دراز، و من منتظر اين وعده مى بودم [كه پيامبر گفته بود و تو اى جابر او را دريابى ]تا يك روز در نزديك زين العابدين شدم _ علىّ بن الحسين، و او با من حديث مى كرد، نگاه كردم محمّد بن على از حجره زنان بيرون آمد _ و او كودك بود _ و بر سر دو گيسو داشت _ جابر گفت: من در او نگريدم پهلوهاى من بلرزيد و موى بر اندام من برخاست، نيك در او نگريدم آن امارات كه رسول عليه السلام گفته بود در او باز يافتم. (3) 2297. علامه شعرانى: منافى آن روايت است كه جابر در زيارت اربعين نابينا بود. (4)

59 . «وَ إِذا بَلَغَ الْأَطْفالُ مِنْكُمُ الْحُلُمَ فَلْيَسْتَأْذِنُوا كَمَا اسْتَأْذَنَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ...» .

روض الجنان: قوله تعالى: «وَ إِذا بَلَغَ الْأَطْفالُ مِنْكُمُ الْحُلُمَ» آنگه گفت: چون اطفال شما به حدّ بلوغ رسند امّا به احتلام يا به اِنبات يا به چهارده سالگى. (5)

.


1- .روض الجنان، ج 14، ص 168 _ 169
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 235.
3- .روض الجنان، ج 14، ص 174.
4- .روح الجنان، ج 8 ، ص 238.
5- .روض الجنان، ج 14، ص 180.

ص: 1002

2298. علامه شعرانى: مشهور پانزده تمام است، احتياط در چهارده شديد است كه به دخول پانزده بالغ شود. (1)

63. « ... قَدْ يَعْلَمُ اللّهُ الَّذِينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنْكُمْ لِواذاً فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ...» .

روض الجنان: «قَدْ يَعْلَمُ اللّهُ الَّذِينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنْكُمْ لِواذاً» ، خداى تعالى داند آنان را كه فرو خيزند از ميان شما پوشيده... . و گفتند: اين روز حفر خندق بود كه رسول عليه السلامصحابه را فرمود تا خندق مى كندند، منافقان يك يك در ميان مردمان فرو خيزيدند، يك در پس ديگر پنهان شده كَرَوَغانِ الثَّعلب و دبيب الصراء و مشى الحُمُر، چنان كه كسى در پس دارى و ديوارى بگريزد پوشيده. (2) 2299. علامه شعرانى: صراء نوعى مار است خزيدن منافقان و بيرون رفتن آنان را تشبيه به خزيدن مار كرده است. (3)

.


1- .روح الجنان، ج 8 ، ص 243.
2- .روض الجنان ، ج 14، ص 187 _ 188 ؛ در چاپ مشهد به جاى « دبيب المراء »، « دبيب الضرّاء » ضبط شده است.
3- .روح الجنان، ج 8 ، ص 247.

ص: 1003

سوره فرقان

سوره فرقان«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

3_4. « ...وَ هُمْ يُخْلَقُونَ وَ لا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً وَ لا يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَ لا حَياةً وَ لا نُشُوراً * وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَذا إِلاّ إِفْكٌ افْتَراهُ وَ أَعانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جاؤ ظُلْماً وَ زُوراً» .

روض الجنان: «وَ لا يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَ لا حَياةً وَ لا نُشُوراً» ؛ و ايشان قادر نباشند بر مرگ و زندگانى و نشور و زنده بازكردن پس از مرگ، و خداى تعالى بر اين قادر است. پس عقل اقتضا نكند كه عبادت او رها كنند و در عبادت اينان آويزند، چه اين بتان جماداند، در ايشان حياتى نيست، و آنكه او حى نباشد قادر نباشد، و آنكه قادر نباشد، هيچ نتواند كردن، فضل بر آنكه* افعال قادر الذّات چگونه از او ممكن بود! «وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا» ؛ گفتند آنان كه كافر شدند: «اِنْ هذا» ؛ نيست اين، اشارت به قرآن است «إِلاّ إِفْكٌ افْتَراهُ» ؛ الاّ دروغى كه محمّد بر ساخته است و فرابافته. مفسّران گفتند: آيت در نضربن الحارث آمد و اين قول او گفت: «وَ أَعانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ» و گروهى ديگر او را بر اين يارى داده اند يعنى جهودان... .

.

ص: 1004

خداى تعالى گفت: «فَقَدْ جاؤُ ظُلْماً وَزُوراً» ؛ اينان در اينكه گفتند ظلم كردند، و وضع چيزى نه به موضع خود كردند و دروغ گفتند. (1) ** 2300. علامه شعرانى: * فضل بر آنكه، يعنى تا چه رسد به اينكه. و مقصود از قادر الذات خداوند است كه توانايى ذاتى او است و قابل انفكاك از او نيست و ساير ممكنات مانند انسان قادرند به قدرت يعنى صفتى زايد بر ذات دارند كه ممكن است اين صفت از آنها گرفته شود اما بتان به اندازه انسان قادر به قدرت نيستند تا رسد به آنكه قادر بالذات باشند و فعل قادر بالذات از آنها ممكن باشد. 2301. ** سخنى كه قرائن برخلاف آن شهادت دهد بى جا و ظلم است و اگر خطيب يا شاعرى بديهه گو بى تأمل خطبه گويد يا شعرى بسازد و بر كسى املا كند تا او بنويسد و باز بخواهد همان كه املا كرده بار ديگر بخواند چنان كه با نوشته اول هيچ اختلاف نداشته باشد محال است و هرگز نتواند عين عبارت خطبه و شعر اول را تكرار كند. و حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله بر حسب اقتضاى مقام مانند جنگ بدر و احد آيات بسيار و متسق قرائت مى فرمود و كُتّاب وحى مى نوشتند و گاه سوره هاى بزرگ مانند انعام و مائده بر نويسندگان وحى القا مى فرمود و مى نوشتند و باز همان سوره ها را قرائت مى فرمود نه از نوشته چنان كه در نماز آيات سوره هاى بزرگ مانند بقره و انعام قرائت مى فرمود. و هرگز نمى توان گفت اين سوره ها را مدتها پيش از قرائت ساخته و پرداخته وحفظ كرده بود، چون غالباً مناسب مقام و با شأن نزول است و هيچ يك از اصحاب و زنان و مؤمنان و منافقان نقل نكردند كه پيغمبر وقتى براى حفظ كردن و ساختن قرآن معين كرده باشد و از آنها كه نوشته بودند در حفظ كمك خواست، بلكه چون جبرئيل سوره اى مانند انعام بر پيغمبر قرائت مى فرمود علاوه بر شنيدن عبارت همه الفاظ آن مانند نقشى بر لوح ضمير مقدس آن حضرت ثابت مى شد كه وقتى باز مى خواست بخواند از روى همان نقش ضمير تكرار مى فرمود، چنان كه كسى نوشته در پيش داشته باشد و اين معنى براى مردم عادى محال است. و آن

.


1- .روض الجنان، ج 14، ص 194.

ص: 1005

حضرت همه قرآن را همچنين بى رجوع به نوشته از حفظ داشت. (1)

6. «قُلْ أَنْزَلَهُ الَّذِي يَعْلَمُ السِّرَّ فِي السَّمواتِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ كانَ غَفُوراً رَحِيماً» .

روض الجنان: خداى تعالى گفت محمد را كه جواب ايشان باز ده و بگو: «أَنْزَلَهُ الَّذِي يَعْلَمُ السِّرَّ فِي السَّمواتِ وَ الْأَرْضِ» ؛ اين قرآن آن خداى فرستاده است از آسمان كه او سرّ و نهانى داند، و آنچه پنهان رود در آسمان و زمين،* و او هميشه غفور و رحيم بوده است، آمرزنده و بخشاينده است. (2) 2302. علامه شعرانى: يعنى اگر كسى توهم كند قصه هاى پيشينيان را كسى بر او القا كرده، در مطالب دقيق توحيد و معاد و احتجاجات و احكام ديگر چه گويد؟ كه داناى راز نهان عالم غيب و شهادت مى داند و بس؛ مثلاً حكايت ابراهيم عليه السلام و آمدن فرشتگان نزد او و آوردن گوساله براى پذيرايى آنان در تاريخ پيشينيان هست اما در كتب آنان آمده كه فرشتگان از آن گوساله خوردند و آنكه از راز عالم آسمانها و ملكوت باخبر است داند كه فرشتگان مجرد طعام مادى نمى خورند و او قصه حضرت ابراهيم را براى پيغمبر نقل كرده و فرمود: دست آنان به طعام نمى رسيد و ابراهيم را واهمه آمد و وحشت. و نيز در تورات گويد: هارون خود براى بنى اسرائيل گوساله ساخت و آنكه از اسرار اين عالم زمينى باخبر است فرمود: ديگر ساخت و هارون منع كرد. و هكذا. (3)

7. «وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشِي فِي الْأَسْواقِ لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيراً» .

روض الجنان: «وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَكَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ إِلاّ إِنَّهُمْ لَيَأْكُلُونَ الطَّعامَ وَ يَمْشُونَ فِى ¨

.


1- .روح الجنان، ج 8 ، ص 252.
2- .روض الجنان، ج 14، ص 195.
3- .روح الجنان، ج 8 ، ص 253.

ص: 1006

الْأَسْواقِ» ، (1) گفت: ما هيچ پيغامبر نفرستاديم و الاّ طعام خوردى و در بازار رفتى به طلب معاش. رسول عليه السلام گفت: ما در اين بوديم كه جبريل در پيش من نشسته بود، پنداشتى كه بگداخت حتّى صارَ مِثْلَ المَرْرةِ ما گفتيم: يا رسول الله! مَرْره چه باشد؟ گفت: عدس باشد مرجُو، چنان كه بگداخت كه مانند مرجوى گشت... . (2) 2303. علامه شعرانى: «مرجو» ترجمه عدس است، اما مرره يا مروه به اين معنى در جايى نيافتيم. (3)

21. «وَ قالَ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْمَلائِكَةُ أَوْ نَرى رَبَّنا لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا فِي أَنْفُسِهِمْ وَ عَتَوْا عُتُوًّا كَبِيراً» .

روض الجنان: «لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْمَلائِكَةُ» ؛ چرا فريشتگان را بر ما فرو نفرستادند، و ما چرا خداى را نمى بينيم، يعنى ايمان ما موقوف است بر يكى از اين دو: يا فريشتگان بايد كه به زمين آيند و بر صدق محمّد و نبوّت او گواهى دهند، يا ما معاينه خداى را ببينيم. (4) 2304. علامه شعرانى: اينان مادى بودند و موجود را منحصر به جسم محسوس مى دانستند با اينكه فرشتگان و ملائكه مجردند و چيزى كه مجرد باشد به آلات حسى ادراك نمى شود. (5) روض الجنان: حق تعالى گفت: «لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا فِي أَنْفُسِهِمْ» ؛ سخت متكبّر شدند اين كافران، «وَ عَتَوْا عُتُوًّا كَبِيراً» ؛ و طغيان و مجاوزت الحدّ از حدّ ببرده اند كه ايشان را جز به يكى از اين دو قناعت نيست. (6)

.


1- .فرقان (25): 20.
2- .روض الجنان، ج 14، ص 197؛ در چاپ مشهد «مرده» ضبط شده است.
3- .روح الجنان، ج 8 ، ص 255.
4- .روض الجنان، ج 14، ص 209.
5- .روح الجنان، ج 8 ، ص 262.
6- .روض الجنان، ج 14، ص 209.

ص: 1007

2305. علامه شعرانى: بر فرض به يكى هم قناعت مى كردند باز متجاوز بودند؛ چون خداوند را به هيچ وجه نمى توان ديد و ملائكه را مردم عادى با چشم جهان بين نمى بينند مگر در حال خلاف عادت به چشم مثالى. (1) روض الجنان: و در آيت، التقاء به معنى مماسّه و مخالطت است، يعنى به يكديگر رسيدند. (2) 2306. علامه شعرانى: «لقاى» با خدا به معنى مماسه و مخالطه هم صحيح نيست به آن معنى كه به ذهن عامه مردم مى آيد از برخورد دو جسم، وليكن مراد مؤلف از مماسه و مخالطه چيز ديگر است كه عرفا از آن تعبير به فنا و محو مى كنند، يعنى قرب كامل. (3)

22. « ... لا بُشْرى يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِينَ وَ يَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً» .

روض الجنان: الرَّمَكَةُ. (4) 2307. علامه شعرانى: «رمكه» ماديان است. (5)

25. «وَ يَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمامِ وَ نُزِّلَ الْمَلائِكَةُ تَنْزِيلاً» .

روض الجنان: «وَ نُزِّلَ الْمَلائِكَةُ تَنْزِيلاً» ؛ و فرود آرند فريشتگان را فرود آوردنى. (6) 2308. علامه شعرانى: چون آسمان كه حاجب ميان عالم دنيا و عالم اعلى است بشكافد و از ميان برود مردم فرشتگان را ببينند، چنان كه حجاب ماده از پيش چشم برداشته شود عالم ملكوت براى مردم عالم ملك ظاهر شود. 7

.


1- .روح الجنان، ج 8 ، ص 262.
2- .روض الجنان، ج 14، ص 210.
3- .روض الجنان، ج 14، ص 211.
4- .روح الجنان، ج 8 ، ص 263.
5- .روض الجنان، ج 14، ص 214.
6- .روح الجنان، ج 8 ، ص 265.

ص: 1008

28. «يا وَيْلَتى لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِيلاً» .

روض الجنان: «يا وَيْلَتى لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ» ، و ابوعمرو خواند: يا لَيْتَنىَ اتَّخَذْتُ، به فتح «يا». و ديگر قرّاء به اسكان «يا»؛ كاشكى تا من فلان را به دوست نگرفتمى... . (1) 2309. علامه شعرانى:بعض مدعيان علم در زمان ما گويند قرآن را به هر لفظ كه در عربى جايز باشد مى توان خواند. و اين صحيح نيست؛ چون «ياء» متكلم هم به فتح و هم به سكون صحيح است در عربيت اما اتفاق مسلمانان است كه هر جا همه قراء به فتح خواندند به سكون نتوان خواند و هر جا همه به سكون خواندند به فتح نبايد و هر جا به هر دو وجه قرائت كردند به هر دو وجه جايز است و اگر مستند قراء سماع نبود همه به هر دو وجه قرائت مى كردند. (2)

30. «وَ قالَ الرَّسُولُ يا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً» .

روض الجنان: انسِ مالك روايت كرد كه، رسول عليه السلام گفت: هر كه او قرآن بياموزد و بداند، و مُصْحف در آويزد و در او ننگرد و تعهّد نكند، روز قيامت در او آويزد و گويد: بار خدايا! اين بنده مرا مهجور كرد*، از ميان من و او حكم كن، و اين بر سبيل توسّع و تمثّل گفت. (3) 2310. علامه شعرانى: جاهلان عهد ما گويند لفظ قرآن محرف است و معنى آن متشابه و قرائت آن مأخوذ از سنيان و اين هم نوعى مهجور كردن قرآن است. (4)

32. « ... كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِيلاً» .

روض الجنان: «كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ» ؛ همچنين تا دل توبه آن بر جايگاه داريم، و اين

.


1- .روض الجنان، ج 14، ص 215.
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 266.
3- .روض الجنان، ج 14، ص 218.
4- .روح الجنان، ج 8 ، ص 269.

ص: 1009

معنى لطف است. و گفتند معنى آن است تا بر تو آسان بود حفظ و ياد گرفتن آن. (1) 2311. علامه شعرانى: پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله در حال وحى كه قرآن بر وى نازل مى شد همه كلمات آن در خاطر مقدسش ثابت مى گشت چنان كه در حال صحو آن را لفظ به لفظ براى مردم قرائت مى فرمود و اين از معجزات او است و تا آخر عمر آن آيات حروف را مرتب در خاطر داشت و آن هم معجز است، و چون پيوسته وحى بر او مى آمد به ارتباط روح شريف با عالم غيب مؤيد بود. و عجب است كه كفار گاهى مى گفتند: چرا قرآن يك باره بر او نازل نشد و گاهى كه در وحى تأخير مى افتاد مى گفتند: خداى محمد او را ترك گفته و دشمن داشته، ديگر رابطه نبوت او قطع شده تا آيه آمد: «ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ ما قَلى» (2) و اگر قرآن يك باره نازل مى شد همين سخن را مى گفتند و اگر پيوسته رابطه بود و وحى مى آمد و ناچار كلام خدا قرآن بود اعتراض اول را تكرار مى كردند. (3)

37. «وَ قَوْمَ نُوحٍ لَمّا كَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْناهُمْ وَ جَعَلْناهُمْ لِلنّاسِ آيَةً» .

روض الجنان: «وَ جَعَلْناهُمْ لِلنّاسِ آيَةً» ؛ و ايشان را به علامتى و عبرتى كرديم، و به دست نهاديم براى ظالمان و كافران عذابى سخت مولم، جز آن عذاب كه در دنيا به ايشان رسيد. (4) 2312. علامه شعرانى: «به دست نهاديم» را مؤلف به معنى مهيا و آماده كرديم استعمال كرده است. (5)

38. «وَ عاداً وَ ثَمُودَ وَ أَصْحابَ الرَّسِّ وَ قُرُوناً بَيْنَ ذلِكَ كَثِيراً» .

روض الجنان: سعيدِ جبير و ابن كلبى گفتند: ايشان [اصحاب رسّ] را پيغامبرى بود

.


1- .روض الجنان، ج 14، ص 219.
2- .ضحى (93): 3.
3- .روح الجنان، ج 8 ، ص 270.
4- .روض الجنان، ج 14، ص 220.
5- .روح الجنان، ج 8 ، ص 271.

ص: 1010

نام حَنْظَلَة بن صفوان، و به زمين ايشان كوهى بلند بود كه آن را فيح گفتند و سيمرغ آنجا مأوى داشت، و آن مرغى است كه از او بزرگ تر مرغ نباشد و همه لونها بر او باشد. و او را عنقاء براى آن خوانند كه دراز گردن است... . (1) 2313. علامه شعرانى: اين قصص در عرائس ثعلبى مذكور است (2) و مؤلف از آنجا فراگرفته، و چنان كه گفتيم به گفته هاى او اعتماد نمى توان كرد. (3) روض الجنان: معازف. (4) 2314. علامه شعرانى: يعنى آلات لهو چون تار و طنبور. (5) روض الجنان: و گنگها لوله ها بساختند. (6) 2315. علامه شعرانى: لوله ها تفسير گنگهاست وعادت مؤلف است كه كلمه مبهم و تفسير آن را پى درپى بى حرف عطف مى آورد و در برهان قاطع در لغت گنگ به ضمّ اول گويد: لوله اى كه به جهت راه آب از سفال سازند و در زير زمين به هم وصل كنند. (7) واين اصطلاح اكنون هم در تهران متداول است اما تنبوشه از آن مشهورتر. (8) روض الجنان: در روز آمدند. (9) 2316. علامه شعرانى: ترجمه «اصبحوا» است. (10)

47. «وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِباساً وَ النَّوْمَ سُباتاً وَ جَعَلَ النَّهارَ نُشُوراً» .

روض الجنان: «وَ النَّوْمَ سُباتاً» ؛ و خواب را راحت شما كرد و آسايش و قطع عمل و

.


1- .روض الجنان، ج 14، ص 221.
2- .عرائس المجالس، ص 131.
3- .روح الجنان، ج 8 ، ص 272.
4- .روض الجنان، ج 14، ص 225.
5- .روح الجنان، ج 8 ، ص 274.
6- .روض الجنان، ج 14، ص 226؛ در چاپ مشهد كلمه «لوله ها» نيامده است.
7- .برهان قاطع، 1008.
8- .روح الجنان، ج 8 ، ص 275.
9- .روض الجنان، ج 14، ص 228.
10- .روح الجنان، ج 8 ، ص 276.

ص: 1011

اصل «سَبْت»، قطع باشد،... . و گفته اند معنى آن است كه: جَعَلْنا نَوْمَكُمْ راحةً لاَبْدانِكُمْ و السُّبات التَّمدُّد، يقال: سبَتَتِ المَرْأةُ شَعْرَها اِذا حَلَّتْهُ مِنَ العَقْصِ. (1) 2317. علامه شعرانى: يعنى گره از زلف گشود و آن را رها كرد و آويخت. (2)

49. «لِنُحْيِيَ بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً وَ نُسْقِيَهُ مِمّا خَلَقْنا أَنْعاماً وَ أَناسِيَّ كَثِيراً» .

روض الجنان: آنگه غرض بيان كرد در اين باران فرستادن كه گفت: «لِنُحْيِيَ بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً» تا زنده كنيم به او زمين مرده را. ابو عبيده گفت: مراد به «بَلْدَة» مكان است براى آن ميْت گفت ذهاباً الى المعنى. (3) 2318. علامه شعرانى: يعنى «بلدة» مؤنث است و صفت آن «ميتاً» مذكر، بر خلاف قاعده نحوى. و جواب آن است كه تذكير به اعتبار معنى است و «بلده» به معنى مكان است. (4)

54 . «وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً وَ كانَ رَبُّكَ قَدِيراً» .

روض الجنان: «وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً» ؛ گفت: او آن خداى است كه بيافريد از آب يعنى نطفه، آدمى را «فَجَعَلَهُ» ؛ پس كرد او را نسبى و صهرى، ... نسبى و صهرى. ابن سيرين گفت: اين آيت در حقّ امير المؤمنين على عليه السلام آمد كه رسول عليه السلامدختر به او داد فاطمه را عليهاالسلام و او بود كه جامع بود هم نَسَب را و هم سبب را. از جهت نسب پسر عمّش بود و از سبب شوهر دخترش بود، و هيچ كس را از صحابه و اهل بيت اين هر دو به يك جاى نبود. (5) 2319. علامه شعرانى: مگر عثمان بن عفان و ابوالعاص بن ربيع و آنان در نسب چنان نزديك نبودند كه امير المؤمنين عليه السلام بود و آن شرافت كه فاطمه عليهاالسلام را

.


1- .روض الجنان، ج 14، ص 237 _ 238.
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 283.
3- .روض الجنان، ج 14، ص 239 _ 240.
4- .روح الجنان، ج 8 ، ص 284.
5- .روض الجنان، ج 14، ص 242 _ 243.

ص: 1012

بود دختران ديگر را نبود. (1) روض الجنان: [مؤلف پس از نقل تفصيل داستان ازدواج حضرت فاطمه عليهاالسلاممى نويسد]... سپيد از حريرهاى بهشت در دست من نهاد، دو سطر بر آنجا نبشته از نور. من گفتم: يا جبريل! چيست كه اين نوشته است؟ گفت: اينجا نوشته است كه: خداى تعالى اطّلاعى كرد بر زمين و تو را برگزيد و رسالت داد. و بار ديگر اطّلاع كرد و براى تو برادرى و صاحبى و وزيرى برگزيد و دختر تو را به او داد. من گفتم: آن كيست؟ گفت: برادرت در دين و پسر عمّت در نسب _ علىّ بن ابي طالب. و خداى تعالى بفرمود خازنان بهشت را تا بهشتها بياراستند، دور و قصور و غُرَف و منازل او. و درخت طوبى را فرمود تا بار برگرفت به انواع حُلّى و حُلَل. و حورالعين را بفرمود تا «يس» و طه» و «طواسين» و «حواميم» مى خواندند. و بادهاى بهشت را فرمود تا انواع عطر و طيب در بهشت بپراگند، و بفرمود تا فرشتگان آسمانها در آسمان چهارم حاضر آمدند به نزديك بيت المعمور ملائكه صفح اعلى و ملائكه آسمان هفتم و آسمان ششم و پنجم و چهارم و سيم و دوم و اوّل حاضر آمدند. و بفرمود تا منبر كرامت بنهادند بر در بيت المعمور آن منبر كه آدم بر او خطبه كرد چون خداى تعالى او را اَسماء باز آموخت و آن منبرى است از نور،* و فرشته اى را فرمود تا بر آن منبر رفت نام او «راحيل»، و او فرشته اى است. كه در ميان فرشتگان از او فصيح تر نيست و او را گفت تا خطبه كند و حمد و ثناى خداى كند. (2) 2320. علامه شعرانى: منبر از نور، جسم ملكوتى است و آدم خاكى عنصرى بر آن منبر ملكوتى نشست؛ چون آدم جامع همه حضرات است وتواند به اعتبار حضرت ملكوتى كه در او هست بر منبر نور بنشيند، هر چند به اعتبار بدن ناسوتى تسلط بر ملكوت ممكن نباشد چنان كه فرزندان آدم به اعتبار جمعيت خود سلطه بر همه جهان

.


1- .روح الجنان، ج 8 ، ص 286.
2- .روض الجنان، ج 14، ص 252.

ص: 1013

پيدا مى كنند به اينكه دور و نزديك را مى دانند و مى بينند با اينكه احاطه جسمى قامت انسان بر اين فضاى نامتناهى ممكن نيست. (1) روض الجنان: [پيامبر عليه السلام]... آنگه جبريل گفت: خداى مرا فرموده است تا تو را بگويم كه فاطمه را به على دهى و ايشان را بشارت دهى به دو پسر زكىّ نجيب طاهر خير فاضل در دنيا و آخرت. يا على! اين فرشته از بر من برفت، من در حال كس فرستادم به تو و عزم مصمّم كردم بر آنكه فرمان خداى پيش گيرم در اين باب. على گفت: يا رسول الله! كار من اينجا رسيده است كه خداى تعالى مرا ياد كند در ملاء اعلى؟ و در بهشتها حديث من كنند؟ و عقد نكاح من بر آسمان بندند به حضور فرشتگان؟ (2) 2321. علامه شعرانى: يعنى مقام آن حضرت نزد خدا بدان حد از بلندى وعزت رسيده است كه هر گاه نظير آن در مردم اين جهان اتفاق افتد بزرگان آنها را فراموش نمى كنند و هميشه در ياد دارند، اما خداوند هيچ كس را فراموش نخواهد كرد. (3) روض الجنان:... اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: من از نزديك رسول به در آمدم و از خرّمى نمى دانستم تا چگونه مى روند، در راه بوبكر و عمر پيش من بر افتادند، مرا گفتند: ما وراءَك؛ چه خبر است؟ گفتم: رسول فاطمه را به من داد، و گفت: خداى تعالى او را به تو داد و عقد شما در آسمان ببستند. رسول عليه السلام بر اثر مى آيد تا اين حديث تمام بكند. ايشان نيز شادمانه شدند و با من به مسجد آمدند. بر اثر، رسول عليه السلام در رسيد روى از خرّمى تازه و شكفته بود، گفت: بلال كجاست؟ بلال را بخواندند، گفت: برو آواز ده مهاجر و انصار را. و او برفت و صحابه را جمع مى كرد و رسول عليه السلام به نزديك منبر بنشست تا مردم مجتمع شدند، آنگه بر منبر شد و

.


1- .روح الجنان، ج 8 ، ص 292.
2- .روض الجنان، ج 14، ص 255.
3- .روح الجنان، ج 8 ، ص 294.

ص: 1014

اين خطبه برخواند: «الْحَمْدُ للّه المَحْمُودِ بِنِعمَتِهِ المَعْبُودِ بقُدْرَتِهِ...». (1) 2322. علامه شعرانى: اهل ظاهر را در سخن گفتن فرشتگان اوهام بسيار است و شايد انكار كنند و اهل تحقيق را حقيقت مقصود آشكار است. و اين از جمله آن متشابهات است كه معنى آن را به خداوند بايد واگذاشت و توجيه بى دليل نكرد. و اگر گويند: خداوند اسماء را به آدم آموخت و ملائكه در مقابل او اظهار عجز كردند و كسى كه اسم نداند چگونه خطبه كند؟ گوييم: ملائكه همان وقت كه گفتند ما اسماء نمى دانيم با خداوند تكلم كردند كه «سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلاّ ما عَلَّمْتَنا» (2) . و نطق آنان نوعى ديگر است كه چون به زبان عربى درآيد به اين مضمون شود و نسبت تفهيم و تفهم آنان به همه زبانها على السويه است و شرافت زبان عربى است كه خداوند آن را براى قرآن برگزيد. (3) روض الجنان: بُسر. (4) 2323. علامه شعرانى: «بسر» غوره خرما است و شيرين است. (5) روض الجنان: سازه. (6) 2324. علامه شعرانى: «سازه» ليف خرما است و هر چه از آن بافند. 7 روض الجنان:... چون دو ساعت از روز بگذشت همه طبخها ساخته بودند و طعامها مُعدّ كرده. رسول عليه السلام على را گفت: برخيز و جمله مهاجر و انصار را و اهل مدينه را از مردان و مواليان و بندگان و كودكان همه را بخوان و حاضر كن، ... . گفت: يا على تو بر بام اين خانه رو آواز ده و بگو كه: يا ايُّها النّاسُ اَجيبُوا رَسُولَ الله؛ اى مردمان اجابت كنى رسول خداى را، كه خداى تعالى آواز تو به گوش ايشان برساند و

.


1- .روح الجنان، ج 8 ، ص 294.
2- .روض الجنان، ج 14، ص 256.
3- .بقره (2): 32.
4- .روض الجنان، ج 14، ص 258.
5- .روح الجنان، ج 8 ، ص 296.
6- .روض الجنان، ج 14، ص 259.

ص: 1015

اگر بهرى به مشرق باشند و بهرى به مغرب از كرامت من بر خداى همچنان كه آواز ابراهيم چون خلق را با حجّ دعوت كرد به گوش خلايق برسانيد. (1) 2325. علامه شعرانى: راوى از سخن رسول صلى الله عليه و آله چنان فهميد كه رسيدن دعوت به همه مردم به اعجاز بود نه آنكه ايشان به يكديگر گويند تا دعوت به گوش همه برسد به طور عادى چنان كه در دعوت عام به طعام غالباً چنين است. و البته فهم آن كس كه حاضر بود بر احتمال غائبان رجحان دارد. (2) روض الجنان: ... رسول عليه السلام گفت: وقت را احياى آن گوسپند مى خواهم تا با ابو ايّوب دهم كه درويش است... . مسلمانان چون آن بديدند، ايشان را يقين زيادت شد. رسول عليه السلام گفت: يا با ايّوب بنگر تا گوسفند تو هست؟ ابو ايّوب در نگريد، گفت: والله يا رسول الله كه همان است، ... و عبدالرّحمن عوف در اين معنى چند بيت گفت. (3) 2326. علامه شعرانى: در بحار و مناقب آن ابيات كه دلالت بر ايمان و اخلاص عبدالرحمنِ عوف مى كند مذكور نيست (4) و همان را كه حاوى معجزه است نقل كرده اند. و در روايتى در همان كتب قصه زنده كردن گوسفند ابى ايوب را گويند در وقت ورود آن حضرت به مدينه بود. (5) روض الجنان:... جابر بن عبدالله الاَنصارى گفت: رسول عليه السلام بفرمود تا استر شهبايش را زين كردند، و او را بر نشاند. و سلمان را فرمود: تا عنان او گرفت، و رسول عليه السلام با او برفت و اهل البيت از: حمزه و عقيل و جعفر و جز ايشان، در پيش مى رفتند و با سلاح... . و زنان رسول عليه السلام در پيش مى رفتند و رجز مى گفتند. اوّل كس كه از ايشان

.


1- .روض الجنان، ج 14، ص 262.
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 298.
3- .روض الجنان، ج 14، ص 264.
4- .رك: مناقب آل ابى طالب، ج 1، ص 114؛ بحارالانوار، ج 18، ص 20.
5- .روح الجنان، ج 8 ، ص 299.

ص: 1016

رجز گفت، امّ سلَمة الخير بود كه مى گفت... . (1) 2327. علامه شعرانى: فقها گويند تغنى زنان در عروسى كه مرد صداى آنان را نشنود جايز است و شرط آن است كه به آلات لهو نباشد و دف بى زنگ هم جايز است. و چون به مذهب محققين آواز خوش كه براى لهو باشد حرام است و به قصد ديگر جايز و نمى دانيم فقها آواز درعروسى را لهو باطل نمى دانند يا با آنكه لهو است مستثنى است. (2)

59 . «الَّذِي خَلَقَ السَّمواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما فِي سِتَّةِ أَيّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ...» .

روض الجنان: «الَّذِي خَلَقَ السَّمواتِ وَ الْأَرْضَ» ، ... آن خداى كه آسمان و زمين بيافريد و آنچه در ميان آن است به شش روز. (3) 2328. علامه شعرانى: تاويل شش روز خلقت پيش از اين گذشت. (4)

61. «تَبارَكَ الَّذِي جَعَلَ فِي السَّماءِ بُرُوجاً وَ جَعَلَ فِيها سِراجاً...» .

روض الجنان: عطا گفت: بروج، «شَرْج» است. (5) 2329. علامه شعرانى: شرج راه آب است در زمين سنگلاخ. و درعبارتى حضرت امير المؤمنين عليه السلام كهكشان را در ميان كواكب تشبيه به راه آب در ميان سنگها فرموده است، اما مقصود عطا چندان روشن نيست. (6)

.


1- .روض الجنان، ج 14، ص 267.
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 301.
3- .روض الجنان، ج 14، ص 277.
4- .روح الجنان، ج 8 ، ص 308.
5- .روض الجنان، ج 14، ص 279.
6- .روح الجنان، ج 8 ، ص 310.

ص: 1017

70. « ... وَ عَمِلَ عَمَلاً صالِحاً فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ...» .

روض الجنان: عبدالرّحمن بن جبير گفت، مردى به نزديك رسول آمد و گفت: يا رسول الله! چه گويى مردى را كه هيچ گناه رها نكند و الاّ ارتكاب كند، و مع ذلك هيچ حاجتى و داجتى رها نكند و الاّ قطع كند، او را توبه اى باشد؟... . (1) 2330. علامه شعرانى: داجت اتباع حاجت است، چنان كه در فارسى گويند: كار و بار و تار و مار و فى الحديث: «ما تركت حاجة ولا داجة». (2)

.


1- .روض الجنان، ج 14، ص 287.
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 315. النهاية فى غريب الحديث، ج 2، ص 138، «دوج».

ص: 1018

سوره شعراء

سوره شعراء«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

8 . «إِنَّ فِي ذلِكَ لاَيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤمِنِينَ» .

روض الجنان: «وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤمِنِينَ» ؛ وبيشتر مردمان مؤمن نه اند و به اين ايمان نمى آرند و نمى گروند از آنجا كه نظر و تفكّر نمى كنند. سيبويه گفت: «كانَ» اينجا صله است و زيادت. (1) 2331. علامه شعرانى: زياده تفسير صله است. (2)

18. «قالَ أَ لَمْ نُرَبِّكَ فِينا وَلِيداً وَ لَبِثْتَ فِينا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ» .

روض الجنان: فرعون در نگريد موسى را بشناخت، چه بر كنار او بزرگ شده بود، روى به او كرد و گفت: «أَ لَمْ نُرَبِّكَ فِينا وَلِيداً» ؛ نه تو آنى كه ما تو را بپرورديم و تو كودك بودى و خورد! (3)

.


1- .روض الجنان، ج 14، ص 307.
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 328.
3- .روض الجنان، ج 14، ص 311.

ص: 1019

2332. علامه شعرانى: ظاهر كلام آن است كه فرعون زمان ولادت حضرت موسى همان فرعون وقت بعثت و زمان خروج بود و قول آنكه آن دو را غير هم داند به حدس و تخمين اعتبار ندارد. (1)

19. «وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ وَ أَنْتَ مِنَ الْكافِرِينَ» .

روض الجنان: وَكزَه. (2) 2333. علامه شعرانى: يعنى مشت زدن. (3)

37. «يَأتُوكَ بِكُلِّ سَحّارٍ عَلِيمٍ» .

روض الجنان: به تو آرند هر جادوى دانا را. (4) 2334. علامه شعرانى: «جادو» خود به معنى ساحر است و جادوگر صحيح نيست. (5)

52 . «وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنْ أَسْرِ بِعِبادِي إِنَّكُمْ مُتَّبَعُونَ» .

روض الجنان: «وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى» ، حق تعالى گفت: ما وحى كرديم به موسى كه، بندگان مرا ببر به شب كه فرعون بر پى شما بيايد. ابن جريج گفت: در اين آيت خداى تعالى امر كرد به موسى كه، بنى اسرائيل را بفرماى تا هر چهار خانه اى شوند با خانه اى شوند، و در هر سراى كه اينان باشند بره اى بكشند، و در سراى به خونِ او خون آلود كنند كه من فرشتگان را خواهم فرستادن تا كودكان آل فرعون را هلاك كنند، و علامت ايشان اين است و در سرايى نشوند كه بر در آن سراى اثر خون باشد.*

.


1- .روح الجنان، ج 8 ، ص 330.
2- .روض الجنان، ج 14، ص 311.
3- .روح الجنان، ج 8 ، ص 331.
4- .روض الجنان، ج 14، ص 316.
5- .روح الجنان، ج 8 ، ص 334.

ص: 1020

آنگه بفرماى تا آرد بسريشند، و همچنين فطير بپزند تا زود باشد، آنگه تو با بنى اسرائيل برو تا به كنار دريا تا من بفرمايم كه چه بايد كردن. موسى عليه السلامهمچنين كرد. چون در روز آمدند، فرعون گفت: بنگر تا موسى چون كرد! مالهاى ما بستدند و فرزندان ما را بكشتند. آنگه بفرمود سرير او از شهر بيرون بردند و بر اثر ايشان لشكرى را گسيل كرد هزار هزار و پانصد هزار پادشاه** مُسَوّر را كه در دست دستورنجن زرّين داشتند، و با هر پادشاهى هزار مرد بودند... . (1) 2335. علامه شعرانى: * فرشتگان خداى كه مأمور قبض روح بندگان اويند خانه همه كس را بى نشان مى شناسند؛ چنان كه مى بينيم در هر خانه اجل كسى فرا رسد وارد مى شوند و قبض روح مى كنند واين قصه از حكايات يهود است كه به معنى ملائكه وافعال آنان آشنا نبودند و گمان مى كردند آنها نيز مانند انسانند و حق آن است كه موسى عليه السلام براى توشه راه فرموده بره بكشند و فطير بر دارند. (2) 2336. ** ... يك ميليون پادشاه در يك عصر موجود نيست، بلكه در چند قرن هم اما اين سهو نساخ نيست بلكه ترجمه عرائس ثعلبى است: «ألف ألف و خمسمأة الف ملك مسور مع كلّ ملك ألف رجل» (3) و آن را از ابن جريج نقل كرده است. واين گونه مبالغات غير معقول در گفتار آنان بسيار است و ثعلبى و مؤلف به مقتضاى امانت در نقل سخن مفسران مشهور را خواه صحيح باشد و خواه غلط بى تغيير روايت كردند و متعهد صحت سخن هيچ كس نشدند و خيانت هم نكردند وچيزى را كه آنها گفته بودند ناگفته نگذاشتند و نپوشيدند و مردم مجبور نيستند كلام غير معصوم را قبول كنند. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 14، ص 318 _ 319.
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 336.
3- .عرائس المجالس، ص 174.
4- .روح الجنان، ج 8 ، ص 336.

ص: 1021

79. «وَ الَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَ يَسْقِينِ» .

روض الجنان: «وَ الَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَ يَسْقِينِ» ؛ او آن خداى است كه مرا طعام و شراب مى دهد و مى پروراند و روزى مى رساند چنان كه او مصلحت داند. حجّاج بن عبدالكريم گفت: از بلخ بيامدم به طلب ابراهيم ادهم، او را به حِمْص نشان دادند، برفتم طلب مى كردم آخر او را در تون گرمابه اى يافتم كه تون مى تافت... (1) . 2337. علامه شعرانى: مؤلّف از حكايات متصوفه كه مخالف ظاهر شرع نباشد نقل مى كند و ابراهيم ادهم را اهل حديث و صوفيه هر دو گرامى مى دارند و به فضل او معترفند، وفات او در سال 162 است و حلية الأولياء فصلى مشبع در اخبار او آورده است. (2) روض الجنان: [مؤلف بعد از نقل كرامات اهل ذوق مى گويد:] اين حكايت و امثال اين به نزديك اهل تصوّف از كرامات باشد، و به نزديك ما اگر درست بود معجز بود* كه خداى تعالى اظهار كند بر دست بعضى صالحان چون داند كه در آن لطفى خواهد بود يا بعضى مكلّفان را. مذهب علم الهدى (رَحْمَةُ الله عليه) اين است**. (3) 2338. علامه شعرانى: * از اين كلام مؤلف معلوم مى گردد كه همه آن چه وى در كتاب مى آورد معتقد به صحتش نبود. و عوام پندارند كه هر چه مؤلف صحيح نداند نبايد در كتاب بنويسد. (4) 2339. ** خلاف است ميان جماعتى از معتزله و اشاعره كه ظهور كرامت از اولياء خدا و صالحان ممكن است يا ممكن نيست، بيشتر معتزله جايز نمى دانند و آنچه در اين باب نقل است مانند طعام حضرت مريم و آوردن عرش بلقيس از آصف تكميل

.


1- .روض الجنان، ج 14، ص 329.
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 343.
3- .روض الجنان، ج 14، ص 331.
4- .روح الجنان، ج 8 ، ص 345.

ص: 1022

معجزه پيغمبرى مى شمارند و ديگران آن را ممكن مى دانند چنان كه خواجه نصيرالدين و علامه حلى در تجريد و شرح آن اختيار آن كردند. (1)

80 . «وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ» .

روض الجنان: راوُوق. (2) 2340. علامه شعرانى: مقصود از «راووق» آب كش يا پرويزن و غربال نرم است كه خالص از آن بيرون رود و دردى بماند و در بعضى بلاد اين آلت را «ترشى پالا» گويند و پالودن و بيختن درمعنى نزديك اند. (3)

88 _89 . «يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ * إِلاّ مَنْ أَتَى اللّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ» .

روض الجنان: «يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ» ؛ آن روز كه سود ندارد مال و فرزندان. «إِلاّ مَنْ أَتَى اللّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ» ؛ الاّ آنكه دلى آرد به حضرت. سليم؛ سلامت يافته از شكّ و شرك. اين قول بيشتر مفسّران است. سعيد بن المُسَيَّب گفت: قلب سليم دل درست باشد، و آن دل مؤمن بود براى آنكه دل منافق بيمار بود، كقوله تعالى «فِى قُلُوبِهِمْ...» ، (4) حسين بن الفضل گفت: سليم باشد از آفت مال و فرزندان... . (5) 2341. علامه شعرانى: خوشىِ انسان در دنيا به مال است و فرزند و در جدايى هر يك غم بى نهايت است، اگر زندگى او منحصر به دنيا بود و به مرگ فانى مى شد رغبت به هيچ چيز در وى نبود و فضيلت و سعادت و مكارم اخلاق واحسان را نيك نمى شمرد، بلكه اين معانى را هيچ نمى شناخت اما چون بسيارى از مردم از مال و

.


1- .روح الجنان، ج 8 ، ص 345. كشف المراد، ص 476.
2- .روض الجنان، ج 14، ص 332.
3- .روح الجنان، ج 8 ، ص 345.
4- .بقره (2): 10.
5- .روض الجنان، ج 14، ص 334.

ص: 1023

فرزند در راه فضيلت مى گذرند بايد گفت پس از مرگ، فضيلت و مكارم اخلاق است كه به كار انسان مى آيد و موجب سعادت او مى گردد. (1)

111. «قالُوا أَ نُؤمِنُ لَكَ وَ اتَّبَعَكَ الْأَرْذَلُونَ» .

روض الجنان: عبداللهِ عبّاس گفت: به «ارذلون» حاكه خواستند. عكرمه گفت: حاكه و اساكفه را خواستند. (2) 2342. علامه شعرانى: «حاكه» يعنى جامه بافان و «اساكفه» كفش دوزان. (3)

129. «وَ تَتَّخِذُونَ مَصانِعَ لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ» .

روض الجنان: «وَتَتَّخِذُونَ مَصانِعَ» ؛ مى سازى مَصْنَعها. عبداللهِ عبّاس گفت: بناها. مجاهد گفت: كوشكهاى بلند. مَعْمَر گفت: حصنها. ابن نجيح گفت از مجاهد: برجهاى كبوتران. قَتاده گفت: آبدانها. (4) 2343. علامه شعرانى: از اوصاف قوم عاد كه در قرآن آمده است خصوصاً آيات اين سوره و آنكه فرمايد «أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعادٍ» (5) و اينكه آنها «ارم ذات العماد» ساختند كه مانند آن در هيچ كشور نبود معلوم مى شود مقصود يكى از دولتهاى بزرگ و متمدن قديمند مانند كلده و آشور و بابل. و «ارم ذات العماد» باغهاى معلق بابل است از عجايب سبعه جهان در حضر موت و صحارى عربستان و امثال آن اين گونه رفاه و تنعّم و آثار آبادى معقول نيست. و بعضى از مورخين امروز معتقدند دولت كلده عرب بودند. (6)

.


1- .روح الجنان، ج 8 ، ص 347.
2- .روض الجنان، ج 14، ص 338؛ در چاپ مشهد به جاى «حاكه»، «جولاهگان» و به جاى «اساكفه»، «كشفگران» ضبط شده است.
3- .روح الجنان، ج 8 ، ص 349.
4- .روض الجنان، ج 14، ص 341.
5- .فجر (89): 6.
6- .روح الجنان، ج 8 ، ص 351.

ص: 1024

176. «كَذَّبَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ الْمُرْسَلِينَ» .

روض الجنان: «كَذَّبَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ الْمُرْسَلِينَ» ؛ به دروغ داشتند اهل بيشه پيغامبران را، و اين هر دو لغت است. و بعضى دگر گفتند: اَيْكه، نام مدينه ايشان است يا آنكه بيشه است و براى اين صرف نكرد لَيْكَةَ را لاجتماع السَّببين فيها التّعريف و التأنيث*. ابن كثير و نافع و ابن عامر «لَيْكَه» خواندند، و باقى قرّا «الاَيْكَةَ». ابو على الفارسىّ گفت: اولى تر آن باشد كه بر تخفيف همز بود، مثل: لَحْمَر فى الأحْمَر وامثال ذلِكَ. چون چنين باشد منع صرف را وجهى نبود**. (1) 2344. علامه شعرانى: * چون در تمام مصاحف عهد اوّل «ليكه» نوشته شده است نه «الايكة»، ابن كثير و نافع و ابن عامر موافق مكتوب «ليكه» خواندند كه گويى حروف اصلى آن «لام» و «ياء» و «كاف» است و در لغت بايد از «ليك» گرفت و الف و لام تعريف ندارد و غير منصرف است به فتح «هاء» آخر خوانده مى شود. و باقى قرّاء موافق رسم الخط نخواندند. «الايكه» خواندند اگر چه «ليكه» نوشتند تا در خط قرآن تحريف نشود و در اين صورت الف و «لام» تعريف در اول آن است و حروف اصلى آن «همزه» و «ياء» و «ك» است و در لغت از «ايك» بايد گرفت و «هاء» آن مكسور است چون در اول آن «ال» اثر منع صرف را از ميان مى برد. (2) 2345. ** ايرادى است بر ابوعلى فارسى؛ چون آن سه قارى كه «ليكه» خواندند به فتح «تاء» خواندند و اگر «ليكه» تخفيف «الايكه» باشد حرف تعريف در آن موجود است و هر غير منصرفى را منصرف مى كند. 3

.


1- .روض الجنان، ج 14، ص 350 _ 351.
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 359.

ص: 1025

214. «وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ» .

روض الجنان: و فرْقى از شير باز خوردى. (1) 2346. علامه شعرانى: «فرق» پيمانه است كه سه صاع در آن گنجد و شانزده رطل نيز گفته، اندكى از دوصاع كمتر و شصت صاع مبالغه است و پيمانه كه شصت منِ تبريز يا 180 كيلو گنجايش داشه باشد و يك تن آن را بخورد معقول نيست. (2) روض الجنان: وَانْ كانَ اَصْغَرَهُم سِنّاً واَخْمَصَهم ساقاً وأرمصهم عَيْناً؛ و او به سال از همه كهتر و به ساق از همه باريك تر بود و به چشم از همه زنگى بود. (3) 2347. علامه شعرانى: در برهان قاطع در معانى زنگ گويد: چركى كه در گوشه هاى چشم به هم مى رسد و به عربى رمص مى گويند. (4)

219. «وَ تَقَلُّبَكَ فِي السّاجِدِينَ» .

روض الجنان: پسْ نماز. (5) 2348. علامه شعرانى: به معنى مأموم است. (6)

223. «يُلْقُونَ السَّمْعَ وَ أَكْثَرُهُمْ كاذِبُونَ» .

روض الجنان: «يُلْقُونَ السَّمْعَ» ؛ سمع فروفگندند، يعنى دزديده از فريشتگان بشنوند يعنى شياطين، و مثله قوله تعالى: «إِلاّ مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ...» ؛ (7) و آنگه با كاهنان بگويند و برايشان القاء كنند، و مثله قوله تعالى: «وَ إِنَّ الشَّياطِينَ لَيُوحُونَ إِلى أَوْلِيائِهِمْ» . (8)

.


1- .روض الجنان، ج 14، ص 361.
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 366.
3- .روض الجنان، ج 14، ص 362؛ در چاپ مشهد «أدمعهم عينا» و «به چشم از همه گريانتر» ضبط شده است.
4- .روح الجنان، ج 8 ، ص 367. برهان قاطع، 589 .
5- .روض الجنان، ج 14، ص 365.
6- .روح الجنان، ج 8 ، ص 368.
7- .حجر (15): 18.
8- .انعام (6): 121.

ص: 1026

«وَ أَكْثَرُهُمْ كاذِبُونَ» ؛ و بيشترينه ايشان كاذب و دروغزنند براى آنكه برخود چيزهاى ديگر با آن ضمّ كنند... . (1) 2349. علامه شعرانى: اين علامت كه خداوند براى فرق ميان كاهن و نبى يا وحى خدا و القاء شياطين بيان فرمود. محيى الدين در فتوحات مشروح و مفصل بيان كرده كه القاء جن و شياطين آنها است كه مشتمل بر كذب و باطل و لهو باشد يا راجع به صنايع دنيوى، و وحى ملائكه حق، و علوم الهى، و ترغيب به مكارم اخلاق و از امور آخرتى است. (2)

225_226. «أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وادٍ يَهِيمُونَ * وَ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ ما لا يَفْعَلُونَ» .

روض الجنان: آنگه وصف شاعران كرد گفت: «أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وادٍ يَهِيمُونَ * وَ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ ما لا يَفْعَلُونَ» ؛ نبينى كه ايشان در هر وادى سر در نهند؟ يقال: هامَ على وَجْهِه اِذا جاز و سارَ عَلى غيْر قَصْدٍ؛ سر در نهند در راه و بى راه مى رود. (3) 2350. علامه شعرانى: علامتى كه خداوند براى فرق ميان شاعر و پيغمبر بيان فرموده دو چيز است: يكى آنكه پيروان پيغمبران مردمان صالح و صاحب مكارم اخلاقند و پيروان شعرا مردم گمراه و فاسد. دوم آنكه شاعر مرام و قاعده اى ندارد براى اصلاح روح جامعه بشر راهى نيافته و طريقه اى آماده نكرده؛ از اين جهت كارى كه مى گويند خود نمى كنند و بر اصولى ثابت مثل توحيد و مكارم اخلاق مستقر نيستند و كوشش در ترويج آن نمى كنند. (4)

227. « ... وَ ذَكَرُوا اللّهَ كَثِيراً وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَى ¨َّ

.


1- .روض الجنان، ج 14، ص 365.
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 368.
3- .روض الجنان، ج 14، ص 367.
4- .روح الجنان، ج 8 ، ص 369.

ص: 1027

مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ» .

روض الجنان: «وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ» و ظالمان بدانند كه به چه جاى بازگشتن بازگردند. و «مُنْقَلَب»، محتمل است موضع انقلاب را و نيز مصدر را كه انقلاب باشد، يعنى كه بدانند كه چگونه بازگردند... . و در قرائت اهل البيت آمد: «وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا» آل مُحَمَّدٍ، «اَىَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ» ، و اين هر دو قرائت شاذَ است. (1) 2351. علامه شعرانى: قرائت اهل بيت نيز شاذ است، چون به تواتر به ما نرسيده و يقين به صحت قول راويان نداريم و به احتمال قوى زياده كلمه بر وجه تفسير يا تأويل بوده و راوى از آن قرائت فهميده و اين گونه اشتباهات در مردم هست. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 14، ص 370 _ 371.
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 373.

ص: 1028

سوره نمل

سوره نمل«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

11. «إِلاّ مَنْ ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسْناً بَعْدَ سُوءٍ فَإِنِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ» .

روض الجنان: «إِلاّ مَنْ ظَلَمَ» ؛ الاّ آنكه ظلم كرده بود. «ثُمَّ بَدَّلَ حُسْناً بَعْدَ سُوءٍ» ؛ پس نيكويى بدل كند به بدى، يعنى توبه كند چنان كه موسى عليه السلامكرد از قتل قبطى، و اين وجهى است كه جز متأوَّل نتوان گفتن، چه هم ظلم و هم توبه را در حقّ پيغامبران عليهم السلامتأويل بايد، و بر اين وجه در كلام محذوفى باشد، وَ هُوَ مَنْ ظَلَمَ مِنْهُم ثُمَّ بَدَّلَ حسناً بَعْدَ سُوءٍ. «فَاِنّى» ، براى اين «فا» آورد كه مى بايد تا آن جواب شرط باشد، و «مَنْ» در اين وجه موصوله است نه جزاى. (1) 2352. علامه شعرانى: مقصود از «من» در كلمه «إلاّ من ظلم» است و مراد از جزاء «من» شرطيه است كه دو فعل را جزم مى دهد، مانند من تضرب اضرب، و اگر «الا» را استثناء متصل بدانيم و من مستثنى باشد ديگر شرطيه نخواهد بود؛ اما اگر «الاّ» به

.


1- .روض الجنان، ج 15، ص 10 _ 11

ص: 1029

معنى واو باشد يا به معنى لكن مى تواند «من» ابتداى جمله شرطيه باشد. (1)

12. «وَ أَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ فِي تِسْعِ آياتٍ إِلى فِرْعَوْنَ وَ قَوْمِهِ...» .

روض الجنان: بزق. (2) 2353. علامه شعرانى: «بزق» و «وزغ» ترجمه ضفادع است. (3)

16. «وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ وَ قالَ يا أَيُّهَا النّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَ أُوتِينا مِنْ كُلِّ شَيْءٍ...» .

روض الجنان:... فرْقَد السَّبَخىّ گفت: روزى بلبلى به سليمان بگذشت و صفيرى مى زد، سليمان گفت: دانى تا چى مى گويد؟ مى گويد: اَكَلْتُ نِصْفَ تَمْرَةٍ فَعَلَى الدُّنيا الْعَفا؛ من نيم خرما بخوردم خاك بر سر همه دنيا.* كلبى گفت از رواتى ديگر از كعب الاحبار، كه او گفت: يكى روز مرغكى كه آن را «وَرَشان» گويند به نزديك سليمان آوازى كرد، او گفت: دانى تا چى مى گويد؟ گفتند: نه، گفت مى گويد: لِدُوا للْمَوْتِ وَابْنُوا للْخَرابِ؛ بزايى براى مرگ و بنا كنى براى ويرانى.** و روزى فاخته اى به نزديك او آوازى كرد، گفت: دانى تا چى مى گويد؟ مى گويد: لَيْتَ الخَلقَ لَمْ يُخلَقوا؛ كاشكى تا خلق را نيافريدندى.*** و طاووسى آواز داد بر او و گفت: دانى تا چى مى گويد؟ گفتند: نه، گفت مى گويد: كَما تَدينُ تُدانُ؛ چنان كه كنى تو را جزا كنند.**** هُدهُدى به نزديك او آوازى كرد، گفت: دانى تا چى مى گويد؟ مى گويد: مَنْ لا يرْحَمْ لا يُرْحَمْ؛ هر كه او رحمت نكند، بر او رحمت نكنند.

.


1- .روح الجنان، ج 8 ، ص 379.
2- .روض الجنان، ج 15، ص 11. در چاپ مشهد «بزغ» آمده است.
3- .روح الجنان، ج 8 ، ص 380.

ص: 1030

روزى صُرَدى به نزديك او بانگى كرد، گفت: دانى تا چى مى گويد؟ گفتند نه. گفت مى گويد: اِستَغْفِرُوا اللّهَ يا مُذْنِبُون؛ از خداى آمرزش خواهيد اى گناهكاران،***** براى آن رسول عليه السلام نهى كرد از كشتن او. طوطيى به نزديك او آوازى داد، گفت: دانى تا چى مى گويد؟ مى گويد: كل حىٍّ مَيِّتٌ و كلُّ جديدٍ بالٍ؛ هر زنده بميرد و هر نوى كهن شود. پرستكى****** آوازى داد، گفت: دانى تا چى مى گويد؟ گفتند: نه، گفت مى گويد: قدّموا خيراً تَجِدُوهُ؛ خيرى تقديم كنى تا بيابى، براى اين رسول نهى كرد از كشتن او. كبوترى آوازى داد، گفت: دانى تا چى مى گويد؟ گفتند: نه، گفت مى گويد: سُبحانَ ربِّىَ الاَعلى مِل ءَ سَمائه واَرضهِ؛ تسبيح مى كنم خداى را چندان كه آسمان و زمين به آن پر شود. قمرى آواز داد، گفت مى گويد: سُبْحان ربّىَ الاَعلى.******* گفت كلاغ لعنت مى كند بر باج ستان. گفت و زغن مى گويد: كلُّ شى ءٍ هالِكٌ الاّ الله؛ همه چيزها هلاك شود الاّ خداى.******** و گفت، سپهرو مى گويد: مَنْ سَكَتَ سَلِمَ؛ هر كه خاموش بود سلامت ياود. و ببغا********** مى گويد: ويلٌ لمن الدّنيا همّه؛ واى بر آنكه دنيا همّت او باشد. گفت بزغ در بانگ مى گويد: سُبحان المذْكُور بكُلّ مكانٍ؛ پاك است آن خداى كه او مذكور است به هر جاى.*********** و چرغ مى گويد: سُبحان ربّى القُدُوسِ. باز مى گويد: سبحان ربى. مكحول گفت: درّاجى به نزديك سليمان آوازى كرد، او گفت: دانى تا چه مى گويد؟ گفتند: نه، گفت مى گويد: «الرَّحمنُ عَلَى العَرْشِ اسْتَوى» (1) .********* ***

.


1- .طه (20): 5 .

ص: 1031

حسن بصرى گفت، رسول عليه السلام گفت: خروه در بانگ مى گويد: اُذكُرُوا الله يا غافِلُونَ؛ ذكر خداى كنى اى غافلان. صادق عليه السلام گفت از پدرانش، از حسين بن على كه گفت: كركس در بانگ مى گويد: يَابنَ آدمَ عشْ ما شئتَ آخرُكَ المَوتُ؛ اى فرزند آدم چندان كه خواهى بزى كه آخرت مرگ است،************* و عقاب چون بانگ كند گويد: فى الْبُعْدِ من النّاسِ اُنْسٌ؛ در دورى از مردمان انس است.************** و چون جلوزك (1) بانگ كند مى گويد: اللّهُم العَنْ مُبْغضى آل محمَّدٍ؛ بار خدايا! دشمنان آل محمّد را لعنت كن، گفت: و چون پرستك بانگ كند: «الحَمْدُ للّهِ رَبِّ العالَمين» (2) مى خواند، و آن مدّ در آخر براى «الضّالين» مى كند. (3) *************** 2354. علامه شعرانى: * زبان حال اهل نشاط است كه با هر سختى شادى مى نمايند و آواز مى خوانند و انديشه ديگر به خود راه نمى دهند. همچنين سخنان منسوب به هر مرغى مناسب با خوى غالب آنان است و كنيه هاى عربى آنان هم مناسب با صفات ظاهرى جسمى يا باطنى روحى آنها است. (4) 2355. ** «ورشان» قمرى نر است؛ مرغى كوچك تر از كبوتر و كنيتش ابوالنايحه، چون بانگش حزن آور است. 5 2356. *** «فاخته» را كوكو و صلصل نيز مى گويند و به بى مهرى معروف است، سعدى گويد: با همه جلوه طاووس وخراميدن كبك عيبت اين است كه بى مهرتر از فاخته اى در خانه اى مسكن مى كند و زود از آنجا به خانه ديگر منتقل مى گردد، گويى

.


1- .در چاپ مشهد «جلودك» ضبط شده است.
2- .حمد (1): 2.
3- .روض الجنان، ج 15، ص 19 _ 21.
4- .روح الجنان، ج 8 ، ص 384.

ص: 1032

از اهالى آن خانه متنفر مى شود. (1) 2357. **** طاووس خود پسندى كرد و بر زشت رويان فخر نمود، پاى زشتش دادند. (2) 2358. ***** «صرد» را به فارسى و ركاك گويند گويى همه مرغان كوچك تر از خود را گناهكار و مستحق تعذيب مى داند. گويند مانند آنان بانگ مى كند و چون نزديك او مى شوند بر آنها مى جهد و به منقارى نيرومند آنان را درهم مى شكند. 3 2359. ****** «فرستك» پرستوك است از سرما مى گريزد جايى خانه مى سازد و چون زمستان شود آن را رها كرده و به جاى گرم مى رود و در تابستان به خانه اوّل باز مى گردد و عمل خود را بار ديگر مى بيند، مانند آنكه انسان باز زنده شود عمل خويش را دريابد. 4 2360. ******* كبوتر و قمرى در فضاى آسمان پرواز مى كنند. تسبيح آنان مناسب فضاى گشاده و بلندى آنها است؛ چون هر چه بالا روند خداوند بالاتر از آنها است. 5 2361. ******** باج ستاندن سبب دل سردى رعيت و موجب ويرانى ملك است زاغ و زغن هر دو به زمستان بر بوستان مى گذرند و آن را ويران مى بينند، برخلاف بسيارى از مرغان كه نشاطشان در بهار است. 6 2362. ********* «اسفرود» ترجمه قطا است، بانگ و آواز ندارد. 7 2363. ********** «ببغا» طوطى است ما او را در غير قفس نمى بينيم و دنبال معاش رفتن او را در بلاد خود مشاهده نمى كنيم. 8 2364. *********** «بزغ» ترجمه ضفدع است و ذكر او در ميان مرغان طرداً للباب

.


1- .روح الجنان، ج 8 ، ص 385.
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 386.

ص: 1033

در گنداب هم آهنگى دارد. (1) 2365. ************ در اين سه مرغ تسبيح مطلق است و نصيحتى يا موعظه اى از آن نقل نكردند. (2) 2366. ************* معروف است كه كركس عمر دراز دارد و زبان حال او اين است كه هر چه عمر دراز باشد عاقبت فنا است. (3) 2367. ************** عقاب در بلنديهاى دور از آبادى منزل مى كند. 4 2368. *************** در كلامى كه به جلوزك نسبت داده است و هم خواندن فاتحه به پرستو، مناسبتى ظاهر به نظر نمى رسد و سيد مرتضى (عليه الرحمة) نظير آن را انكار بليغ فرموده گويد: «فامّا القول بأن الجرى نطق بانه مسخ بجحده الولاية فهو مما يضحك منه و يتعجب من قائله والملتفت إلى مثله»، 5 و در عرائس ثعلبى به جاى جلوزك قبره آمده است 6 پس جلوزك مصحّف چكاوك مى باشد و مؤلف اين حكايت را از اهل سنت نقل كرده است تا حجت تمام باشد. 7

17. «وَ حُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الاْءِنْسِ وَ الطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ» .

روض الجنان: محمّد بن كعب القرظى گفت: در اين آيت ما را روايت كردند كه لشكر گاه سليمان صد فرسنگ بود، بيست و پنج فرسنگ انس را بود، و بيست و پنج فرسنگ جنّ را، و بيست و پنج فرسنگ وحش را، و بيست و پنج فرسنگ مرغان را. و او را هزار خانه بود از آبگينه بر چوب نهاده، سيصد خانه را زنان آزاد در بودند و

.


1- .روح الجنان، ج 8 ، ص 386.
2- .الانتصار، ص 29.
3- .عرائس، ص 262: «و إذا صاح القنبر قال اللهم...».

ص: 1034

هفتصد خانه را كنيزكان، و او بفرمودى تا باد عاصف ايشان را بر گرفتى* و باد نرم ايشان را ببردى، وحى كردند به او كه: ما تقدير كرديم كه در ملك هيچ كس چيزى نگويد و الاّ باد آواز به گوش تو رساند. (1) 2369. علامه شعرانى: محمد بن كعب قرظى از بنى قريظه و بقاياى قوم يهود است و مفسران پنداشتند از تاريخ قوم خود خبر دارد و مبالغات وى را پذيرفتند؛ چنان كه افسانه هاى عجم را درباره شاهان كيان و پيشداديان صحيح پنداشتند و از تاريخ شمردند. ولكن اين مبالغات كه موافق قرآن نيست و از امام معصوم نيز روايت نشده، صحيح نيست. صحيح آن است كه چند پرنده آن را برمى داشت و باد مى برد. (2)

18. «حَتّى إِذا أَتَوْا عَلى وادِ الَّنمْلِ قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّهَا الَّنمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ» .

روض الجنان: يك روز باد را فرمود تا او را از اصطخر بر گرفت تا به يمن برد. (3) 2370. علامه شعرانى: بعض مردم قديم چنان مى پنداشتند كه ملك سليمان در اصطخر فارس بود و حافظ شيرازى وقتى در يزد _ كه گويند زندان اسكندر است _ آرزوى شيراز داشت گفت: دلم از وحشت زندان سكندر بگرفت رخت بر بندم و تا ملك سليمان بروم (4) يعنى به شيراز. (5) روض الجنان:قتاده و مقاتل گفتند: «وادِى» النّمل به شام است، و سليمان عليه السلام يك روز آنجا رسيد با لشكر، بر بساط نبود بر زمين مى رفت بر پشت اسب، «قالَتْ نَمْلَةٌ» ؛ مورچه اى گفت _ و گفتند: او رئيس و پيشواى مورچگان بود _ و چندان بود كه

.


1- .روض الجنان، ج 15، ص 22.
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 387.
3- .روض الجنان، ج 15، ص 23.
4- .ديوان حافظ، ص 247، غزل 360.
5- .روح الجنان، ج 8 ، ص 388.

ص: 1035

گوسپندى بزرگ، و پر داشت. نوف الحميَرىّ گفت: چندِ گرگى بود.* ضحّاك گفت: نام او «طاخيه» بود، به بالاى بلند بر آمد و آواز داد به مورچگان: «يا ايُّها النَّمْلُ» (1) ؛ اى مورچگان! در خانه ها شويد كه نبايد كه سليمان و لشكرش شما را در پاى شكنند. (2) ** 2371. علامه شعرانى: * اين مبالغات از معصوم روايت نشده است و مورچه بدين بزرگى معهود نيست. 2372. ** مورچگان مانند زنبور عسل زندگانى اجتماعى دارند و مقاصد خويش را به يكديگر مى فهمانند، چنان كه جايى خوراكى مناسب يابند يكديگر را آگاه مى سازند و گروه بسيار آهنگ آن مى كنند. و علماى حيوان در عجايب اعمال آنان چيزها نوشته اند و در تفسير طنطاوى فصلى مشبع آورده و يكى از دانشمندان نصارا كتابى درباره مورچگان تأليف نموده و به فارسى ترجمه كرده اند. (3) روض الجنان: ابُورَوْق گفت: مورچه سليمان را گفت: من حطم نفس نخواستم حطم دل خواستم، ترسيدم كه دلهاى ايشان كوفته گردد و شكسته شود، به نظر در ملك تو از تسبيحى كه ايشان را هست باز مانند. سليمان عليه السلام گفت: «عِظْنى»؛ پندى ده مرا. گفت: يا نبىَّ اللّهِ! دانى تا چرا پدرت را داود خواندند؟ گفت: نه. گفت: لاَنَّهُ داوى جُرحَهُ فودَّ؛ براى آنكه او دواى جراحت خود كرد مودود گشت... . (4) * 2373. علامه شعرانى: ظاهر اين سخن به نظر صحيح نمى رسد، چون پيغمبر خدا از مورچه عالم تر است و سخن سيد مرتضى (عليه الرحمة) در نظير اين حكايت گذشت. (5)

.


1- .نمل (27): 18.
2- .روض الجنان، ج 15، ص 24.
3- .روح الجنان، ج 8 ، ص 389.
4- .روض الجنان، ج 15، ص 25.
5- .روح الجنان، ج 8 ، ص 389. رك: تعليقه شماره 2368.

ص: 1036

19. «فَتَبَسَّمَ ضاحِكاً مِنْ قَوْلِها وَ قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى والِدَيَّ...» .

روض الجنان: «فَتَبَسَّمَ ضاحِكاً مِنْ قَوْلِها وَ قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي» ، گفت: بار خدايا! مرا الهام ده، يعنى توفيق تا شكر نعمت تو كنم كه كردى بر من و پدر و مادر من، و عملى صالح كنم كه تو بپسندى. (1) 2374. علامه شعرانى: حضرت سليمان عليه السلام از آن شاد شد كه با همه حشمت و مكنت و قدرت، مورى زير پاى لشكريان او آزرده نشد و چنان به عدل و بى آزارى معروف گشت كه مورچگان هم دانستند لشكر سليمان دانسته مورى را نمى آزارند تا چه رسد به انسان ضعيف. (2)

21. «لأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِيداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطانٍ مُبِينٍ» .

روض الجنان: ... قصّه اين [ غيبت هدهد ] آن بود كه، علماى سير و اخبار و قصص انبيا گفتند: چون سليمان عليه السلام از بناى بيت المقدّس فارغ شد، خواست تا به زمين حرم آيد... . (3) 2375. علامه شعرانى: عاصمه مُلك سليمان در بيت المقدس بود چنان كه در اين روايت است و مشهور و متواتر اما آنكه گويد در اصطخر فارس بود افسانه است بى اصل، چنان كه گفتيم. (4) روض الجنان: ... زنى است كه او را بلقيس گويند، و پادشاه شما كه سليمان است اگر چه ملك او عظيم است، ملك بلقيس از ملك او كم نباشد، چه ولايت يمن جمله در

.


1- .روض الجنان، ج 15، ص 25.
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 389.
3- .روض الجنان، ج 15، ص 27.
4- .روح الجنان، ج 8 ، ص 391.

ص: 1037

حكم اوست، و او را دوازده هزار قائد است، زير فرمان هر قائدى هزار مقاتل، اگر خواهى بيا تا يك بارى مُلك او بنگرى؟ گفت: ترسم كه سليمان مرا بجويد كه وقت نماز نزديك است... . (1) 2376. علامه شعرانى: اين شماره لشكر مبالغه است، چون در آن عهد نگاهدارى دوازده ميليون لشكرى ممكن نبود و گفتند تيمور كه بر بيشتر ممالك مستولى گشت هشتصد هزار لشكر داشت از يك ميليون كمتر، امروز هم براى بيشتر دولتهاى بزرگ دوازده ميليون لشكر محال است. و چون اين روايات به طريق صحيح از معصوم روايت نشده از منقولات ثعلبى است اعتماد بر آن نشايد كرد. (2)

27. «قالَ سَنَنْظُرُ أَ صَدَقْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْكاذِبِينَ» .

روض الجنان: «قالَ سَنَنْظُرُ» ، سليمان گفت: ما بنگريم تا اين حكايت كه گفتى من قولكَ: «أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ» . تا به آخر آيت مقدّم، راست است يا دروغ؟ اوّل تدبير آب بساز كه ما و لشكر تشنه ايم. او بيامد و راه نمود ايشان را بر آب. چاهها بكندند و آب بر گرفتند چندان كه حاجت بود.* آنگه نامه اى نبشت: مِنْ عبداللّهِ سليمان بن داوُد الى بلقيس مَلِكَةِ سبَأ: «السَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى» ، (3) «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ * أَلاّ تَعْلُوا عَلَيَّ وَ أْتُونِي مُسْلِمِينَ» . (4) ابن جريج گفت: سليمان عليه السلام در نامه بر آن بنه افزود كه در قرآن هست، «إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ * أَلاّ تَعْلُوا عَلَيَّ وَ أْتُونِي مُسْلِمِينَ» . 5 منصور گفت: سليمان عليه السلام منْ اَبْلَغِ النّاس است به اين ايجاز و اختصار كه در نامه كرد. قتاده گفت: عادت پيغامبران عليهم السلام چنين بود كه تطويل نكردندى. چون نامه

.


1- .روض الجنان، ج 15، ص 29.
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 392. رك: عرائس المجالس، ص 277.
3- .طه (20): 47.
4- .نمل (27): 30_31.

ص: 1038

بنبشت، مُهرى از مُشك بر او نهاد ونگين خود بر مُهر نهاد و هدهُد را پيش خواند و گفت: تو امروز رسول منى، تو را خلعتى بايد. آنگه دست به تن او فرود آورد، اين الوان مختلفه بر او پديد آمد. و انگشت بر سر او زد، اين تاج بر سر او نهادند، و نامه در منقار او نهاد** و گفت: برو با خلعت و تشريف من و نامه من ببر. (1) 2377. علامه شعرانى: * اين كار هدهد از روايات مفسرين مستفاد گرديده و در قرآن اشارتى بدان نيست. 2378. ** نامه بدو سپردن در قرآن است، اما در دهان او نهادن نيست و هم دست بر او كشيدن و الوان مختلف بر پر او پديد آمدن و تاج بر سر او ظاهر گشتن در قرآن نيست و مؤلف آن را از مفسران عامه، خاصه از ثعلبى روايت كرده است شايد نامه را بر پاى هدهد بست يا بر پرِ او و نامه فرستادن با طيور معهود بود و مفاد قرآن از اين مبالغات خالى است. (2)

28. «اذْهَبْ بِكِتابِي هذا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ» .

روض الجنان: سِتان. (3) 2379. علامه شعرانى: «سِتان خفتن» يعنى بر پشت خفتن. (4)

35. «وَ إِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِمْ بِهَدِيَّةٍ فَناظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ» .

روض الجنان: واسپانى فرستاد نيكو تازى، به ستام زر مرصّع. (5) 2380. علامه شعرانى: «ستام» آن است كه امروز يراق اسب گويند. (6)

.


1- .روض الجنان، ج 15، ص 34 _ 35.
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 396.
3- .روض الجنان، ج 15، ص 35.
4- .روح الجنان، ج 8 ، ص 396.
5- .روض الجنان، ج 15، ص 39.
6- .روح الجنان، ج 8 ، ص 399.

ص: 1039

روض الجنان: ... آنگه گفت: از اسبان آنچه نيكوتر باشند، گفتند: در دريا اسبانى هستند به الوان مختلف كه از آن نكوتر نباشد، برفتند و از آن بياوردند عددى بسيار، و همه را ستامهاى زر بر كردند... . (1) 2381. علامه شعرانى: اين حكايات از معصوم نقل نشده است، گفته وهب است و ثعلبى در عرائس نقل كرده (2) اگر در آن سخنانى ضعيف باشد عجب نبايد داشت و در قصص انبيا همان معتبر است كه در قرآن آمده يا از ائمه معصومين به صحت پيوسته باشد. (3) روض الجنان:... سليمان عليه السلام گفت: كيست كه اين بداند سفتن؟ انسيان ندانستند و نه جنّيان... آنگه گفت: كيست كه ريسمان در اين مهره سفته كشد؟ كرمكى سفيد گفت: من تمام كنم، آنگه رشته در دهن گرفت و از اينجانب در رفت و به دگر جانب برون آمد. سليمان گفت: چه خواهى؟ گفت: از خداى بخواه تا روزى من از ميوه ها كند، گفت: كرده شد... . (4) 2382. علامه شعرانى: از ضعف بعضى اين سخنان عجب نبايد داشت، چون روايت از امام نيست و مؤلف براى آنكه از گفته پيشينيان چيزى فرو نگذاشته باشد آن را نقل كرده. و به قرائن گذشته معلوم گرديد كه وى به همه آنچه ثعلبى و ديگران در اين قصص روايت كردند اعتماد نداشت. (5)

38. «قالَ يا أَيُّهَا الْمَلَؤا أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ» .

روض الجنان:... چون سليمان عليه السلام خبر يافت كه او در راه است، گفت: «يا أَيُّهَا الْمَلَؤا أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِها» ؛ كيست كه عرش بلقيس به من آرد پيش از آنكه ايشان اينجا آيند

.


1- .روح الجنان، ج 8 ، ص 399.
2- .روض الجنان، ج 15، ص 40.
3- .رك: عرائس المجالس، ص 282.
4- .روض الجنان، ج 15، ص 42.
5- .روح الجنان، ج 8 ، ص 401. رك: عرائس المجالس، ص 282 _ 283.

ص: 1040

«قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ» ... و علما خلاف كردند در سبب آنكه سليمان خواست كه عرش او بيارند پيش از آنكه او بيايد... . ابن زيد گفت: براى آن كرد كه خواست كه عقل و تميز بلقيس را امتحان كند، تا چون او حاضر آيد، او عرش را منكّر و مغيّر كند و گويد كه: «...أَ هكَذا عَرْشُكِ» (1) ، تا او بشناسد يا نه! و درست آن است كه غرض او آن بود تا معجزه باشد خارق عادت، و آيتى و دلالتى بود بلقيس را بر نبوّت و صدق او. (2) 2383. علامه شعرانى: يعنى اقوال گذشته درست نبود و اين مؤيد قول ما است كه مؤلف به همهّ آنچه نقل كرده است اعتماد ندارد و هر جا تصريح نفرموده آن را به وضوح واگذاشته است. (3)

40. «قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ...» .

روض الجنان: ... عبداللهِ عبّاس گفت: آصف دو ركعت نماز كرد و خداى را به نام مهترين بخواند، گفت: يا رسول الله! توبه جانب يمن مى نگر. خداى تعالى فرشتگان را بفرستاد تا در زير زمين بياوردند، و زمين شكافته شد، و سرير از پيش سليمان برآمد از زمين. (4) 2384. علامه شعرانى: معجزه چيزى است كه برخلاف عادت طبيعى باشد و گرنه معجز نيست و عجب است كه ابوعلى جبائى وامثال وى از معتزله بسيارى از محالات را معتقد مى شدند و نقل عرش ملكه سبا را به تأويلات بيهوده توجيه مى نمايند. و اگر آوردن عرش بلقيس از روى زمين محال باشد از زير زمين محاليت آن واضح تر است و اگر از زير زمين ممكن باشد از روى زمين آسان تر و معدوم كردن وبار ديگر

.


1- .نمل (27): 42.
2- .روض الجنان، ج 15، ص 43 _ 44.
3- .روح الجنان، ج 8 ، ص 402.
4- .روض االجنان، ج 15، ص 46.

ص: 1041

موجود ساختن و متفرق ساختن و باز به هم پيوستن همين حكم دارد. و درست آن است كه گوييم در نزد قدرت پروردگار خرق عادت ممكن است و حاجت به اين توجيهات نيست. (1)

44. «قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ فَلَمّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ كَشَفَتْ عَنْ ساقَيْها...» .

روض الجنان: قوله: «قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ» ؛ گفتند او را كه: در اين كوشك رو. مفسّران گفتند سبب آن بود كه جنّيان سليمان را گفتند: پاى او با پاى چهار پاى ماند، تا او را در چشم سليمان زشت كنند... و گفتند: فرمود تا فرش ميان سراى و كوشك او از آبگينه سپيد ساختند بر لون آب... . (2) 2385. علامه شعرانى: خداوند تعالى به ذكر قصه سليمان وتجمل وى در بنا و مانند آن به ما تعليم كرد كه اين گونه اعمال چون از حلال باشد و براى غرض حلال، حرام نيست و هم استعانت به جن در كشف بسيارى از اسرار طبيعى و صنايعى كه كشف و اختراع كردند براى رغبت انسان در رفاه و جمال زندگى بوده است و منع آن بر خلاف طبع بشر و سدّ ترقى علم و صنعت است. (3) روض الجنان: اُستُره. (4) 2386. علامه شعرانى: «استره» تيغ سر تراشى است. بارى، اختراع و كشف آنچه مادى دنيوى باشد به الهام جن و آنچه مربوط به روحانيات باشد به الهام ملائكه است. (5)

62. «أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ...» .

روض الجنان: سهل بن عبدالله گفت: مضطرّ آن مفلسى باشد كه چون دست به

.


1- .روح الجنان، ج 8 ، ص 403.
2- .روض الجنان، ج 15، ص 49.
3- .روح الجنان، ج 8 ، ص 405.
4- .روض الجنان، ج 15، ص 50 .
5- .روح الجنان، ج 8 ، ص 406.

ص: 1042

خداى بردارد او را از طاعت وسيلتى نبود. (1) 2387. علامه شعرانى: يعنى طاعت شايسته انجام نداده تا وسيله تقرب او باشد. (2)

64. «أَمَّنْ يَبْدَؤا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أَ إِلهٌ مَعَ اللّهِ قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ» .

روض الجنان: «أَمَّنْ يَبْدَؤا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ» ؛ يا كيست كه ابتداى خلق آفريند، آنگه اعادت كند؟ در اين ميان محذوفى هست، و آن آن است كه: يَبْدَؤ الخَلْق ثمَّ يُفنيه ثمَّ يُعيدهُ؛ خلق بيافريند اوّل، آنگه با فنا برد، آنگه اعادت كند، چه افنا نكرده اعادت نشايد كردن، و آنچه خداى تعالى اعادت كند بر دو ضرب است: يكى آن است كه بقا بر او روا باشد، چون اجسام و الوان. و بعضى را بقا بر او روا نباشد چون علم و ارادت و جز آن. آنچه آن را بقا باشد، چون اعادت كنند آن را عين آن اعادت كنند، و آنچه آن را بقا نباشد اعادت عين درست نبود، اعادت مثل آن كند.* «وَ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» ؛ و كيست كه شما را روزى دهد از آسمان و زمين؟ از آسمان به باران و از زمين به نبات «أَ إِلهٌ مَعَ اللّهِ» با خداى خداى هست كه اين مى كند؟ يعنى نيست. «قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ» ؛ بگو بيارى حجّت خود اگر راست مى گويى كه حجّتى دارى. (3) ** 2388. علامه شعرانى: * خواجه طوسى در تجريد و علامه حلى در شرح آن گفته اند اعاده معدوم جايز نيست و آنكه اعاده مى شود مثل معدوم است نه عين آن. (4) در چيز مادى و غير مادى، چيزهايى كه ماده دارد و صورتش تغيير مى كند و معدوم صرف نمى شود، چون ماده آن باقى است وقتى صورت تازه بر آن طارى شود مى توان گفت

.


1- .روض الجنان، ج 15، ص 65.
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 415.
3- .روض الجنان، ج 15، ص 66.
4- .رك: كشف المراد، ص 109، مسأله 40.

ص: 1043

عين ماده اولى است، در صورت ديگر اعاده داده شده است. (1) 2389. ** آيه دليل است بر بطلان قول ظاهريين كه تمسك به برهان را جايز نمى شمارند. (2)

66. «بَلِ ادّارَكَ عِلْمُهُمْ فِي الاْخِرَةِ بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِنْها بَلْ هُمْ مِنْها عَمُونَ» .

روض الجنان: «بَلِ ادّارَكَ عِلْمُهُمْ فِي الاْخِرَةِ» ، قوله: «ادّارَكَ» ، حمزه و كسائى و نافع و عاصم، و در شاذّ حسن و اَعْمش و يحيى بن وَثّاب و شيبه خواندند: «بلِ ادّارك»، به كسر «لام» و «الف» وصل... . و باقى قرّاء خواندند: بلْ اَدْرَكَ، به سكون «لام» و قطع «الف» از ادْرَكَ مِنَ الادْراكِ. و معنى كلام آن است كه: هَلْ تَتابَعَ، استفهامى است متضمّن جحد، يعنى لمْ يَتَدارَكْ؛ علم ايشان به آخرت متدارك شود و متتابع، و در آخرت بدانند آنچه امروز نمى دانند.** و مورد آيت تهديد و وعيد باشد... . (3) 2390. علامه شعرانى: * حسن به قول مجمع البيان بل ءَأدرك خوانده است. (4) 2391. ** اهل فطنت و دقت دانند كه معنى «ادّارَكَ عِلْمُهُمْ فِي الاْخِرَةِ» چيزى نيست كه در خاطر بشر عادى آن عهد و تربيت شده در حجاز بگذرد و مانند آن در سخن بلغا و حكماء عرب ديده نشده و از امرؤالقيس و نابغه و قس بن ساعده شنيده نگشته و جز آنكه از طرف خداوند وحى شده باشد ممكن نيست؛ خواه به معنى كمال علم باشد در آخرت يا به معنى غاب علمهم بالآخره، چنان كه از بعض مفسران نقل كرده اند. 5 روض الجنان: آنگه گفت: «بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِنْها» ؛ بل ايشان از آن، يعنى از آخرت در

.


1- .روح الجنان، ج 8 ، ص 416.
2- .روض الجنان، ج 15، ص 67.
3- .روح الجنان، ج 8 ، ص 417. در مجمع البيان، چاپ علامه شعرانى (ج 7، ص 230) «آدّرك» آمده است.
4- .روح الجنان، ج 8 ، ص 417.

ص: 1044

شكّ اند «بَلْ هُمْ مِنْها عَمُونَ» ؛ بل ايشان از آخرت و علم آن كوراند، يعنى جاهل اند. (1) 2392. علامه شعرانى: آنكه فرمود «بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ» يعنى در وجود آن شك دارند و آنكه فرمود «بَلْ هُمْ مِنْها عَمُونَ» يعنى از تصور ماهيت آن عاجزند واهل منطق گويند «هل بسيط» سؤال از وجود و «ماى حقيقيه» سؤال از ماهيت است و سؤال از وجود مقدم است چنان كه خداوند آن را مقدم فرموده و به كلمه «بل» به تأخر ثانىِ اشعار كرده است. و حق اين است كه مردم مؤمن كه به وجود آخرت ايمان دارند از فهم حقيقت آن عاجزند و آنچه تصور مى كنند قياس به دنيا است. مسلمانان معاد جسمانى گويند و يونانيان روحانى و همه آنها همين لذات روحانى و جسمانى دنيا را به ياد مى آورند و خداوند مى فرمايد حقايق آنجا را كسى ادراك نمى كند: «قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ» (2) تا بدانجا نروى حقيقت آن را درك نمى كنى، نه جسمانىِ آنجا از جسم كثيف و متغير دنياست و نه روحانى آن بى ثبات و غير اصيل چون لذات روحانى اين جهان. (3)

80 . «إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ» .

روض الجنان: ... «إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى» ، آنگه بر طريق مَثَل گفت رسول را بر وجه مبالغت و معنى يأس و قطع طمع او از ايمان ايشان، گفت: تو نتوانى شنوانيدن مردگان را و نيز كران را آواز دعوت. (4) 2393. علامه شعرانى: اگر گويى: پيغمبر اهل قليب را خطاب كرد، اعنى كفار كه در بدر كشته شدند و اجساد آنها در چاه افكندند با آنها سخن گفت و به صحابه فرمود شما شنواتر از آنان نيستيد و با اين آيه مناقض است، گوييم: اينكه فرمود نمى شنوانى،

.


1- .روض الجنان، ج 15، ص 68.
2- .نمل (27): 65.
3- .روح الجنان، ج 8 ، ص 418.
4- .روض الجنان، ج 15، ص 72.

ص: 1045

مقصود به گوش و اعصاب سامعه است و آنكه خطاب فرمود به ارواحِ آنان بود كه پس از بدن عنصرى باقى است و خطاب آنان نظير تلقين اموات و سؤال و جواب فرشتگان و ملائكه است، نه نظير سخن گفتن اين جهان. (1)

82 . «وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النّاسَ كانُوا بِآياتِنا لا يُوقِنُونَ» .

روض الجنان: امّا حديث «دابّة الأَرض»، و اخبارى كه آمد در اين معنى: ابن جريج در صفت دابّة الأرض گفت: سرش با سر گاو ماند، و چشمش با چشم خوك، و گوش با گوش پيل، و سُرُوش با سُروى بز كوهى، و گردنش با گردن شتر مرغ، و سينه اش با سينه شير، و رنگش با رنگ پلنگ، و تهى گاهش چنان كه گربه، و دنبالش چون دنبال كبْش، و پايش چون پاى شتر ماند، و از ميان هر بند گشايى* دوازده گز باشد به گز آدم، و ميان سُروهايش يك فرسنگ باشد. و در خبر ديگر آمد كه: بر شكل مرغى باشد، پر و بال دارد و چهار پاى دارد _ والله اَعْلَمُ بِصِحّتهِ. (2) ** 2394. علامه شعرانى: * «بندگشاى» ترجمه مفصل است و عبارت عربى آن چنين است «بين كل مفصلين منها اثنا عشر ذراعاً». (3) 2395. ** يعنى صحت آن براى ما ثابت نشده است و دوازده گز بودن مفصل با يك فرسخ بودن ميان دو شاخ متناسب نيست واز مقايسه سخنان ابن جريج وامثال وى با كلام امير المؤمنين عليه السلام و ديگر ائمه عليهم السلام اعجاز امامت معلوم مى گردد. 4 روض الجنان:... عبداللهِ عمر گفت: «دابّة الاَرض»، شب جمع برون آيد، يعنى شب

.


1- .روح الجنان، ج 8 ، ص 421.
2- .روض الجنان، ج 14، ص 73.
3- .روح الجنان، ج 8 ، ص 422.

ص: 1046

عيد كه حاجيان از مكّه به منا شوند، و مردم از پيش او و پس او مى روند، هيچ منافق نباشد و الاّ او مهار در بينى اش كند، و هيچ مؤمن نباشد و الاّ كه اكرامش كند. از اميرالمؤمنين على عليه السلام پرسيدند صفت «دابّة الاَرض»، كه او دنبال دارد يا نه ندارد؟ گفت: او دنبال ندارد، و وَبر و پشم ندارد، انّما او محاسن دارد چنان كه مردان شما. و اين اخبارى است از طريق عامّه مخالفان و موافق اخبارى است كه آمد از طرق. اصحاب ما كه گفتند: «دابّة»، كنايت است از صاحب الزّمان كه مهدىّ اُمّت است. (1) 2396. علامه شعرانى: ذكر «دابّة الأرض» در مكاشفات يوحنا از كتب مسيحيان نيز آمده است و آنها آن را حمل به رفتن آخر الزمان مى كنند كه بدين صورت براى يوحنا متمثّل شد نه بر موجودى معين ومشخص و آن را نظير دجال مى شمارند وليكن معترفند كه تفسير كامل آن ممكن نيست و بايد آن را خواند و حقيقت را به خدا واگذار بايد كرد. و چون روايات ما در تفسير آن مختلف است ما نيز توقف كنيم اولى باشد. (2)

83 . «وَ يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ يُكَذِّبُ بآياتِنا فَهُمْ يُوزَعُونَ» .

روض الجنان:... و صادق را عليه السلام پرسيدند كه: در رجعت خداى تعالى كه را زنده كند؟ گفت: دو گروه را: منْ مَحَضَ الايمانَ مَحْضاً اَوْ مَحَضَ الكُفرَ محْضاً، گفت: آنكه او ايمان محض دارد يا كفر محض. (3) 2397. علامه شعرانى: اين معنى درباره زنده كردن مردگان و سؤال قبر نيز وارد است و آن هم نوعى رجعت است و بايد دانست كه تفصيل حالات روح پس از مفارقت تن براى ما مجهول است و آنچه دانيم اندك كما قال تعالى: «وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَلِيلاً» (4) و فرق ميان رجعت و قيامت و قبر و اقسام حيات واختلاف مردم در قابليت رجعت

.


1- .روض الجنان، ج 15، ص 75.
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 423.
3- .روض الجنان، ج 15، ص 77.
4- .بنى اسرائيل (17): 85 .

ص: 1047

و تساوى آنان در حشر قيامت امورى است كه جز به قول معصومين بدان راه نداريم و اگر خود بخواهيم به قياس حيات دنيا چيزى گوييم خطا كرده ايم، چنان كه حيات و سؤال قبر را اگر قياس به سخن گفتن و برخاستن و نشستن دنيا كنيم ندانسته به خطا رفته ايم. (1)

88 . «وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ...» .

روض الجنان: قوله: «وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً» ؛ و تو بينى يا محمّد كوههاى جامد، يعنى ايستاده و ثابت. «وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ» ؛ آنگه آن همچنان رود كه ابر رود تا به روى زمين افتد و باز راست شود... . قُتَيبى گفت: معنى آن است كه تو پندارى كه اين كوهها ايستاده است، و آن رونده باشد، و هر چيز كه بزرگ بود چنين نمايد به خيال چون كشتى كه اهل كشتى پندارند كه ايستاده است و آن رونده باشد. (2) 2398. علامه شعرانى: بعضى مردمان زمان ما گويند اين آيه دلالت بر حركت زمين دارد. و اين مسائل از آنها نيست كه پيغمبران براى بيان آن مبعوث شوند. (3)

89 . «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ» .

روض الجنان: «وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ» . كوفيان به تنوين خواندند. (4) 2399. علامه شعرانى: يعنى به تنوين فزع. (5)

.


1- .روح الجنان، ج 8 ، ص 424.
2- .روض الجنان، ج 15، ص 83 .
3- .روح الجنان، ج 8 ، ص 427.
4- .تاريخ الطبري : ج4 ص480 .
5- .روض الجنان، ج 15، ص 86 .

ص: 1048

سوره قَصَص

سوره قَصَص«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

5 . «وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ» .

روض الجنان: «وَنُرِيدُ» ؛ و ما مى خواهيم، يعنى خواستيم كه منّت نهيم بر آنان كه ايشان را مُستضعف كردند و ضعيف داشتند در زمين مصر از بنى اسرائيل. «نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً» ؛ و ايشان را امامانى كنيم كه مردم به ايشان اقتدا كنند در خيرات، اين قول عبداللهِ عبّاس است... . «وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ» ؛ و ايشان را به وارث مال فرعون و قوم او كنيم پس آنكه ايشان را هلاك كرده باشيم. و اصحاب ما روايت كردند كه: آيت در شأن مهدى آمد عليه السلام كه خداى او را و اصحاب او را از پس آنكه ضعيف و مستضعف بوده باشند منّت نهد بر ايشان، و مراد به زمين جمله زمين دنياست. و ايشان را امام كند در زمين، و ايشان را وارث كند، و اين قول اولى تر است از آنجا كه موافق ظاهر است. (1)

.


1- .روض الجنان، ج 15، ص 95.

ص: 1049

2400. علامه شعرانى: بنابراين آيه مباركه «و نريد» جمله معترضه است متضمن قاعده كلى اجتماعى كه سنت الهيه بر آن جارى است و مانند آن در قرآن بسيار است در ميان حكايتى جمله متضمن حكمت و پندى مناسب ايراد مى فرمايد چنان كه در خلال قصه داود و جالوت مى فرمايد: «وَ لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ» (1) . و در اين آيه كلمه «نريد» فعل مضارع است و دلالت بر استمرار اراده مى كند خاص به حضرت موسى عليه السلام و بنى اسرائيل نيست وغلبه اهل حق بر باطل آنكه غلبه تام و كامل باشد در آخرالزمان خواهد بود چون حجّت خدا ظاهر شود و بنابراين جنود فرعون و هامان پيروان آنانند تا قيامت. (2)

7. «وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَ لا تَخافِي...» .

روض الجنان: ... و روايت ديگر آن است كه: تنور به آتش مى بشخيد، مادر موسى چون بشنيد كه قوم فرعون به در سراى آمدند، مدهوش شد و عقل از او برفت ندانست تا كودك را چه كند، در تنور انداخت و او بگريخت. ايشان درآمدند و گفتند: اين زن قابله چه كار داشت اينجا؟ گفت: او را با ما آشناييى است، به پرسيدن ما درآمد. برفتند. چون چيزى نديدند، مادر موسى دختر را گفت: كودك را چه كردم؟ گفت: ندانم، ساعتى بود آواز از تنور آتش برآمد، برخاستند و بنگريدند آتش بر او بَرْد و سلام شده بود. (3) 2401. علامه شعرانى: خواه مادر موسى خود فرزند را در تنور نهاده وخواه خاله او تنور را آتش كرده، مقصود از اين قصه حاصل است كه چون خداوند مشيتش به چيزى تعلق گيرد به انجام رسد و چون اراده او زنده ماندن موسى عليه السلام بود او را در هر

.


1- .بقره (2): 251.
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 435.
3- .روض الجنان، ج 15، ص 98 _ 99.

ص: 1050

سختى و مصيبت حفظ كرد؛ هر چند ندانيم از اين دو روايت كدام صحيح است و شايد هم صحيح روايت ديگرى باشد كه ما نديده ايم. (1) روض الجنان: ... خداى تعالى از او [درودگر] صدق دانست، چشم و زبان با او داد. او بيامد و به دَرِ سراى مادر موسى آمد و اين قصّه بازگفت و به موسى ايمان آورد، و او مؤمن آل فرعون بود _ حبيب النّجار گفت كه خداى تعالى در حقّ او گفت: «وَ قالَ رَجُلٌ مُؤمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمانَهُ» . (2) 2402. علامه شعرانى: مشهور اين است كه حبيبِ نجار از مؤمنين به عيسى عليه السلام بود و شايد اينجا بر راوى اشتباه شده، نام حبيب را به اشتباه آورده است. (3) روض الجنان: سراى بستان. (4) 2403. علامه شعرانى: «سرابستان» حياطى است كنار منزل كه در آن درخت و سبزه و گل و امثال آن كارند. (5)

15. « ... فَوَجَدَ فِيها رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شِيعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَيْهِ...» .

روض الجنان: ... اگر گويند: چه وجه است در كشتن موسى قبطى را؟ گوييم: وجه آن است كه موسى عليه السلام قصد كشتن او نكرد، انّما قصد او دفع بود، و هر قصدى كه در ميانه رود در وقت مدافعت بر ظالم باشد، بر دافع نباشد... . (6) 2404. علامه شعرانى: يعنى تعدى مظلوم برعهده ظالم باشد. 7

.


1- .روح الجنان، ج 8 ، ص 438.
2- .روض الجنان، ج 15، ص 99 _ 100. مؤمن (40): 28.
3- .روض الجنان، ج 15، ص 100؛ در چاپ مشهد «سرا بوستان» ضبط شده است.
4- .روح الجنان، ج 8 ، ص 439.
5- .روض الجنان، ج 15، ص 110.
6- .روح الجنان، ج 8 ، ص 444.

ص: 1051

17. «قالَ رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِلْمُجْرِمِينَ» .

روض الجنان:... و در خبر است كه: فرداى قيامت كه خلايق را در مَوْقِف سياست بدارند، منادى از قِبَلِ ربّ العزّة ندا كند كه: اَيْنَ الظَّلَمَةُ وَاَعْوانُ الظَّلَمَةِ؟ كجااند ظالمان و اعوان ظالمان؟ همه را جمع كنند، حتّى منْ بَرى لَهُمْ قَلَماً اَوْلاقَ لَهُمْ دَواةً؛ تا آن كس كه براى ايشان قلمى تراشيده باشد يا دواتى سياه كرده باشد، و همه را در دوزخ اندازند. و در اثر هست كه: يكى از جمله صالحان در ديوان رفت به شفاعتى تا دفع ظلمى كند از مظلومى، آن صاحب ديوان گفت: قلمى تيز كن تا بر نويسم كه از او چيزى نخواهند. او قلم تُنُك كرد و او بنوشت كه: از اين مرد به ناواجب چيزى نخواهند، و كسانى كه رفته اند بازگردند. چون قلم از دست بنهاد، مرد قلم برگرفت و سرش بشكست. گفت: چرا چنين كردى؟ گفت: ترسم كه توبه اين قلم چيزى بر كسى نويسى به ظلم، و من از جمله آنان باشم كه تو را بر آن ظلم يارى كرده باشم در تحت آن خبر شوم كه: حتّى مَنْ لاقَ لَهُم دَواةً اَوْ برى لَهُمْ قَلَماً. (1) 2405. علامه شعرانى: گروهى از صوفيه گويند كسب و تجارت هم اعانت ظالم است كه باج راه و گمرك مى ستاند و از اين جهت ترك تجارت را اولى مى دانند و اين قول را در تجريد از بعض قدماى آنان نقل كرده است. (2) و گروهى گويند چون عملى به قصد اعانت ظالم نباشد حرام نيست و اعانت به نيت اعانت حرام است. پس شكستن قلم به دست آن مرد صالح واجب نبود، چون قلم را به نيت اعانت ظالم نتراشيد. اما اين سخن مطلقاً صحيح نيست، چون اگر كسى شمشيرى به دست ظالم دهد در وقتى كه مى خواهد كسى را بكشد اعانت او كرده است اگر چه به قصد ديگر شمشير به دست

.


1- .روض الجنان، ج 15، ص 111 _ 112.
2- .كشف المراد، ص 463.

ص: 1052

او بدهد، و تفصيل اين مسائل را در كتب فقه بايد جست. بارى، واجباتِ معاش و عبادات را نمى توان ترك كرد براى آنكه ظالم باج مى گيرد، و الا كسب و تجارت و حج و امثال آن تعطيل مى شود. اگر گويى: ايمنى راه شرط حج است، گوييم: چون ايمن نباشد خطر جان وعرض و مال نامحدود است برخلاف باج گرفتن ظالم كه آن را در عرف ناايمنى نمى گويند تجار با وجود باج و گمرك از فرستادن كالاى تجارت ابا ندارند اما در ناامنى مال نمى فرستند، خوف در اين هست و در آن نيست. (1)

24. «فَسَقى لَهُما ثُمَّ تَوَلّى إِلَى الظِّلِّ فَقالَ رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ» .

روض الجنان: و روايت ديگر آن است كه: ايشان دلو و رسن داشتند، دلو و رسن از ايشان بستد و به كناره چاه آمد، و به قوّت مردمان را دور كرد، و آب بر كشيد و گوسپندان را آب داد، و ايشان با خانه رفتند، و ذلكَ قوله. «فَسَقى لَهُما» اَىْ غَنَمَهُما، آب داد براى ايشان گوسپندان ايشان را، مفعول به بيفگندند براى آن علّت كه گفتيم. «ثُمَّ تَوَلّى إِلَى الظِّلّ» ؛ آنگه به سايه درختى آمد خسته و مانده. (2) 2406. علامه شعرانى: «خسته» در اين كلام به معنى تعب و كلال است نه به معنى مجروح، و قدما كمتر به اين معنى استعمال مى كردند و غالباً درجراحت مستعمل بود. (3)

29. «فَلَمّا قَضى مُوسَى الْأَجَلَ وَ سارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً ...» .

روض الجنان: و اهل او آبستن بود مُقْرِب. (4)

.


1- .روح الجنان، ج 8 ، ص 446.
2- .روض الجنان، ج 15، ص 117.
3- .روح الجنان، ج 8 ، ص 449.
4- .الجمل : ص313 و 314 وراجع الأخبار الطوال : ص147 .

ص: 1053

2407. علامه شعرانى: «نزديكِ زادن». (1)

44. «وَ ما كُنْتَ بِجانِبِ الْغَرْبِيِّ إِذْ قَضَيْنا إِلى مُوسَى الْأَمْرَ وَ ما كُنْتَ مِنَ الشّاهِدِينَ» .

روض الجنان: «وَ ما كُنْتَ بِجانِبِ الْغَرْبِيِّ» ، آنگه رسول را عليه السلام بر سبيل تنبيه و تعجّب گفت: تو به جانب غربى از كوه طور حاضر نبودى. (2) 2408. علامه شعرانى: «جانب غربى» همان «شاطى ايمن» است، يعنى كناره راست وادى براى كسى كه قاصد ناحيه جنوب باشد. (3)

46. «وَ ما كُنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ إِذْ نادَيْنا وَ لكِنْ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذِيرٍ مِنْ قَبْلِكَ...» .

روض الجنان: «وَ ما كُنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ إِذْ نادَيْنا» ؛ و اى محمّد تو به جانب كوه طور نبودى چون ما ندا كرديم موسى را كه اى موسى كتاب بستان به قوّت. وَهب مُنَبّهِ گفت، موسى عليه السلام در مناجات گفت: الهى محمّد را به من نماى، خداى تعالى گفت: تو او را در نيابى، اگر خواهى تا امّت او را ندا كنم تا تو آواز ايشان بشنوى؟ گفت: بلى ياربِّ، خداى تعالى ندا كرد، گفت: يا امَّةَ اَحْمَدَ. از اصلاب پدران آواز دادند: لبَّيْك و سَعْدَيْكْ، و اين قول آنان باشد كه «ذرّ» گويند، و آن درست نيست. (4) 2409. علامه شعرانى: يعنى عالم ذر به معنى ظاهر درست نيست و آنچه محققين گفتند كنايه از فطرت و خلقت مردم است بر توحيد. (5)

.


1- .روض الجنان، ج 15، ص 131.
2- .روض الجنان، ج 15، ص 138.
3- .روح الجنان، ج 8 ، ص 464.
4- .روض الجنان، ج 15، ص 139.
5- .روح الجنان، ج 8 ، ص 464.

ص: 1054

71. «قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللّهُ عَلَيْكُمُ اللَّيْلَ سَرْمَداً إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللّهِ يَأْتِيكُمْ بِضِياءٍ...» .

روض الجنان: «قُلْ أَرَاَيْتُمْ» ، آنگه رسول را عليه السلام گفت بگو اين كافران را بر سبيل تنبيه و تذكير نعمت من برايشان: «أَرَاَيْتُمْ» ؛ نبينى؟ و «رؤيت»، به معنى علم است، يعنى دانسته هستى، چنان كه يكى از ما گويد: حقيقت دانى و نيك شناخته هستى و مانند اين، كه اگر خداى اين شب تاريك بر شما هميشه كند و بدارد تا به روز قيامت، كيست جز خداى كه روزى روشن بيارد تا شما در او تصرّف كنى در معاش و طلب روزى كنى، هيچ جواب نتوانى دادن از اين سؤال، جز آنكه كس نيست كه بر اين قادر باشد جز خداى، آنگه حجّت بر شما متوجّه شود. و اين احتجاجى است و استدلالى بر وجه تقرير كه خداى تعالى مى كند بر توحيدش. و اين آيت دليل است بر بطلان قول اصحاب معارف. (1) 2410. علامه شعرانى: گويند همه كس همه چيز را مى داند و آنها كه جاهلند به حسب ظاهر مقصرند يا تجاهل مى كنند. (2)

77. «وَ ابْتَغِ فِيما آتاكَ اللّهُ الدّارَ الاْخِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيا...» .

روض الجنان: «وَ ابْتَغِ فِيما آتاكَ اللّهُ الدّارَ الاْخِرَةَ» ، گفت: و طلب كن در اين مال كه خداى تو را دادسراى آخرت و ثواب. «وَ لا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيا» و بهره خود از دنيا فراموش مكن. مجاهد گفت و ابن زيد: در دنيا تقصير مكن در طاعت تا به آخرت تو را برْ دهد. اين روايت علىّ بن طَلْحه است از عبداللهِ عبّاس.

.


1- .روض الجنان، ج 15، ص 164.
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 481.

ص: 1055

از اميرالمؤمنين على روايت كردند كه او گفت: معنى آن است كه نصيب خود از دنيا فراموش مكن از تندرستى و قوّت و برنايى و نشاط و تونگرى كه به اين آلات طلب آخرت كنى. حسن گفت: نصيب خود از دنيا فراموش مكن از آنچه كفايت تو را به كار بايد در دنيا از وجهى حلال كه آن نصيب تو باشد از روزى. (1) 2411. علامه شعرانى: يعنى هم خود از دنيا بهره مند شو و هم به ديگران بخش و اين معنى نزديك تر است از معنى اول. (2)

79. «فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ...» .

روض الجنان: اسپان خنگ. (3) 2412. علامه شعرانى: «خنگ» اسب سفيد است. (4)

81 . «فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ فَما كانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللّهِ وَ ما كانَ مِنَ المُنْتَصِرِينَ» .

روض الجنان: ... همه بگريختند و جز دو كس با او [قارون] نماندند. موسى عليه السلامگفت: يا اَرْضُ خُذيهِمْ؛ اى زمين بگير ايشان را، تا به زانو به زمين فرو شدند، دگر باره گفت: يا اَرْضُ خُذيهِمْ؛ اى زمين بگير اينان را، تا به كمر بست به زمين فرو شدند... . (5) 2413. علامه شعرانى: «كمر» در اصل لغت فارسى چيزى است كه برميان مى بندند و آنجاى از تن را كه كمر بر او بسته مى شود ميان گويند، و كمر گفتن آن مجاز است به علاقه حال و محل. و اگر حقيقت خواهيم بايد كمرگاه گفت، يعنى جاى بستن كمر

.


1- .روض الجنان، ج 15، ص 169.
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 484.
3- .روض الجنان، ج 15، ص 170.
4- .روح الجنان، ج 8 ، ص 485.
5- .روض الجنان، ج 15، ص 176.

ص: 1056

يا كمر بست و كمربند و امثال آن. (1) روض الجنان: ... قتاده گفت: روايت كردند كه هر روز قامتى به زمين فرو شوند و به قرار زمين نرسند تا روز قيامت نباشد. (2) 2414. علامه شعرانى: سخن قتاده حجت نيست و از حكايت قارون همان معتبر و مسلم است كه از قرآن استفاده شود يا از قول معصوم به صحت پيوندد و ديگر گفته هاى ناقلان مانند عرائس ثعلبى كه بيشتر اين حكايات از اوست مشكوك است. و بزرگىِ زمين چندان نيست كه اگر تا قيامت روزى يك قامت فرو روند به آخر آن نرسند. (3)

86 . «وَ ما كُنْتَ تَرْجُوا أَنْ يُلْقى إِلَيْكَ الْكِتابُ إِلاّ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُونَنَّ ظَهِيراً لِلْكافِرِينَ» .

روض الجنان: «وَ ما كُنْتَ تَرْجُوا أَنْ يُلْقى إِلَيْكَ الْكِتابُ إِلاّ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ» ؛ گفت: تو اميد نداشتى كه اين كتاب قرآن را بر تو القا كنند و انزال كنند و تو از خداى نبوّت و پيغامبرى نه بدوسيدى. «إِلاّ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ» استثناى منقطع است به معنى لكن رحمةً منْ رَبّك؛ ولكن رحمت خداى بر تو فرود آمد. فرّاء گفت: تقدير آن است كه غير أنّ ربَّكَ رَحِمَكَ فأَنْزَله عليكَ؛ الاّ آن است كه خداى بر تو رحمت كرد و كتاب تو بر تو انزله كرد، تا تو قصص و احوال اُمم سالفه بر اهل مكّه مى خوانى، و تو آن ناديده و ناشنيده از كسى و دركتابى ناخوانده «فَلا تَكُونَنَّ ظَهِيراً لِلْكافِرِينَ» ؛ نگر تا معاونت و يارى كافران نكنى، و واجب نبود كه پيغامبر عليه السلاموقتى معاونت ايشان كرده باشد تا خداى او را نهى كند، چه نهى درست بود از فعلى كه هرگز منهى نكرده باشد و بر خاطر او گذشته نبود، و گفتند: مانند اين آيات، حق تعالى

.


1- .روض الجنان، ج 15، ص 176.
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 488.
3- .روح الجنان، ج 8 ، ص 489.

ص: 1057

براى تعليم و توقيف ما گفت. (1) 2415. علامه شعرانى: در اين چند آيت تقدم طبعى ملاحظه شده است؛ يعنى آنچه مقتضاى ذات است مقدم است بر آنكه از غير فرا گرفته شود و ممكن آنچه دارد از خداوند گرفته است و مقتضاى ذاتش نداشتن و فقر است چنان كه گوييم خداوند به ما جان و تن داد و دست و پا و چشم داد نه آن است كه ما وقتى موجود بوديم و جان و تن و دست و پا و چشم نداشتيم بلكه تا بوديم همه اينها را خداوند به ما داده بود. همچنين وقتى پيغمبر را خطاب كرد پشتيبان كفار مباش نه آن است كه وقتى پشتيبان بود و اينكه فرمود «ما كُنْتَ تَرْجُوا أَنْ يُلْقى إِلَيْكَ الْكِتابُ» معنى آن است كه ذات امكانى تو اقتضا ندارد به ذات خويش عالم به كتاب باشى، بلكه مؤمن به خداوند هم، و علم اينها همه از جانب او در اول خلقت در طينت تو نهاده است. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 15، ص 180.
2- .روح الجنان، ج 8 ، ص 491.

ص: 1058

سوره عنكبوت

سوره عنكبوت«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

3. «وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبِينَ» .

روض الجنان: «وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ» ؛ ما امتحان كرديم آنان را كه پيش ايشان بودند، كه كار ما در تكليف اين است، و تكليف صورت امتحان دارد، و بيان اين چند جايگاه كرده ايم. «فَلَيَعْلَمَنَّ اللّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبِينَ» ؛ تا بداند خداى تعالى راستيگرى آنان كه راست گويند، و بداند دروغزنان را. و چون لفظ امتحان گفت، آن گفت كه مقتضى امتحان بود براى آنكه امتحان براى آن كنند تا آنچه ندانند بدانند، و اين بر سبيل مناسبت گفت، و حقيقت آن برخداى تعالى روا نيست چنان كه لفظ «فتنه» متأوَّل باشد، لفظ «فَلَيَعْلَمَنَّ» هم متأوّل باشد، ... و گفتند: چون صدق و كذب ايشان حادث بود و علم به آن على ما هوَ به الاّ آنگه نباشد كه در وجود آيد بر سبيل توسّع عالمى را چون صادقى نهاد.* نقّاش** گفت و جُبّائى: معنى آن است تا خداى تعالى تمييز كند صادق را از كاذب، و اين تأويلاتى است متقارب. (1)

.


1- .روض الجنان، ج 15، ص 187 _ 188؛ در چاپ مشهد «عالمى را چون حادثى نهاد» ضبط شده است.

ص: 1059

2416. علامه شعرانى: * يعنى راست گفتن و دروغ گفتن حادث است نه قديم و علم خدا قديم است؛ چون از ازل مى دانست صادق كيست و كاذب كيست، اما علم به آنان در وقت وقوع و وجود آنان مانند معلوم حادث است. از اين جهت عالمى يعنى عالم بودن خداوند را مانند صادقى يعنى صادق بودن آنان با وصف حدوث ذكر كرد و صفت معلوم را براى علم اثبات فرمود مجازاً؛ چون در حقيقت علم قديم است وثابت و معلوم حادث است و متغير و همچنان كه علم گويند و از آن معلوم خواهند مجازاً، همچنان وصف معلوم را براى علم آوردند مجازاً. (1) 2417. ** ظاهرا يكى از مشايخ معتزله است. (2)

10. «وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنّا بِاللّهِ...» .

روض الجنان: تيغ برآهيخت. (3) 2418. علامه شعرانى: آهيختن و آختن، كشيدن نيزه و شمشير است و حمله كردن بدانها است، شاعر گويد: «واى كه شمشير جفا بر سر ما آخته اى». 4

23. «وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ اللّهِ وَ لِقائِهِ أُولئِكَ يَئِسُوا مِنْ رَحْمَتِي وَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ» .

روض الجنان: «وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِ آياتِ اللّهِ وَ لِقائِهِ» ؛ آنان كه كافر شوند به آيات خداى و لقاى او، يعنى جزاى او مكلّفان را بر افعال، ايمان ندارند به آيات خداى و آنكه ايشان را با پيش خداى مى بايد رفتن. «أُولئِكَ يَئِسُوا مِنْ رَحْمَتِى» ؛ ايشان آنانند كه از رحمت من نااميدند، و ايشان را عذابى باشد سخت. حق تعالى اين آيت را در ميان قصّه ابراهيم

.


1- .روح الجنان، ج 9، ص 6.
2- .روض الجنان، ج 15، ص 193.
3- .روح الجنان، ج 9، ص 9.

ص: 1060

بگفت اعتراضى بر وجه* اعذار و انذار. آنگه با قصه ابراهيم رفت، گفت: «فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاّ أَنْ قالُوا اقْتُلُوهُ أَوْ حَرِّقُوهُ» (1) ؛ و نبود جواب قومش الاّ آنكه گفتند بكشى او را يا بسوزى او را. در كلام محذوفى هست، و آن آن است كه: فَفَعَلُوا ذلكَ، «فَأَنْجاهُ اللّهُ مِنَ النّارِ» (2) ؛ آنچه گفتند بكردند، و اسباب و آلات آن بساختند، خداى تعالى او را برهانيد از آتش به آنكه آتش بر او برْد و سَلام كرد، چنان كه قصّه آن برفت تاآتش از او هيچ نسوخت مگر بند او. (3) ** 2419. علامه شعرانى: * [اعتراضى بر وجه اعذار] يعنى به طور جمله معترضه. (4) 2420. ** عبارت عربى عرائس چنين است: « و لاأحرقت النار يومئذٍ شيئاً إلاّ وثاق إبراهيم عليه السلام». 5

27. «وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ جَعَلْنا فِي ذُرِّيَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَ الْكِتابَ وَ آتَيْناهُ أَجْرَهُ فِي الدُّنْيا...» .

روض الجنان: «وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ» ، آنگه گفت: ما بداديم ابراهيم را اسحاق و يعقوب، اسحاق پسر او و يعقوب پسر اسحاق «وَ جَعَلْنا فِي ذُرِّيَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَ الْكِتابَ» ؛ و در فرزندان او نهاديم پيغامبرى و كتاب، چه جمله پيغامبران بنى اسرائيل از اسحاق بودند. «وَ آتَيْناهُ أَجْرَهُ فِي الدُّنْيا» ؛ و ما بداديم مزد او در دنيا... . و ابوالقاسم بلخى گفت: روا باشد كه خداى تعالى بعضى ثواب بدهد در دنيا مكلّفان را، و اين مذهب درست نيست، براى آنكه از حقّ ثواب آن است كه خالص باشد از شوايب و مشوب نبود به هيچ رنجى و مشقّتى، و در سراى تكليف اين نبود. دگر آنكه، ثواب نفعى بود عظيم كه

.


1- .عنكبوت (29): 24.
2- .روض الجنان، ج 15، ص 198 _ 199.
3- .روح الجنان، ج 9، ص 13.
4- .روح الجنان، ج 9، ص 13. عرائس المجالس، ص 68.

ص: 1061

از بالاى آن نفعى نبود، و نفع عظيم عاجل عقيب فعل مكلّف را ملجأ بكند. (1) 2421. علامه شعرانى: اگر چه سلب اختيار نمى كند اما نزديك بدان است. و كسى كه نفع عاجل در كارى ديد و ضرر بسيار در ترك آن، ناچار اقدام بدان خواهد كرد؛ مانند كسى كه در راهى آتش و چاه و درنده و بلاها بيند و در راه ديگر طعام نيك و شادى، البته اين دوم را بر گزيند و اين دلالت بر فضل و تقواى او نكند تا مستحقّ ثواب باشد. (2)

28. «وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِينَ» .

روض الجنان: ... مَكْحول گفت: ده خصلت كه در قوم لوط بود در اين امّت هست: يكى آنكه كُنْدُرو خاييدندى، و انگشت شكستن، و ايزار پاى گشادن،* و سر انگشتان به حنا بستن، و شكنف** باز گذاشتن... . (3) 2422. علامه شعرانى: * در عبارت عربى به جاى اين كلمه «وحلّ الإزار» است. (4) 2423. ** به نظر مى رسد اين جمله به جاى «حل ازرار القباء» است كه در كتب تفسير عربى مانند در المنثور از منكرات آنان شمرده. (5) و شكنف مصحف نباشد يا باشد به معنى بند قباست يا دكمه و آلت بستن آن. 6

36. «وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ ارْجُوا الْيَوْمَ الاْخِرَ...» .

روض الجنان: «وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً» ، «الى» تعلق دارد به محذوفى، گفت: و به مدين فرستاديم برادر ايشان شُعيب را، ... «فَقالَ» ؛ گفت: اى قوم! خداى را پرستى «و

.


1- .روض الجنان، ج 15، ص 200 _ 201.
2- .روح الجنان، ج 9، ص 15.
3- .روض الجنان، ج 15، ص 205.
4- .روح الجنان، ج 9، ص 18.
5- .درالمنثور، ج 4، ص 324.

ص: 1062

ارْجُوا الْيَوْمَ الاْخِرَ» ؛ و اميد دارى به روز قيامت يعنى به ثواب قيامت. يونس نحوى گفت: «رجا» اينجا به معنى خوف است؛ و از قيامت بترسى... . (1) 2424. علامه شعرانى: هيچ علت ندارد «رجا» را به معنى خوف گيريم؛ چون ملاحده و كسانى كه عالم را منحصر به محسوس دانند و مردن به معنى نيستى گيرند اميدى به غير زندگى اين جهان ندارند و پيغمبر آنان را فرمود: اميد به آن جهان داشته باشيد و مأيوس نباشيد كه مأيوس هرچه كند فعل خويش را هدر بيند مگر لذايذ وشهوات. (2)

41. « ... وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ» .

روض الجنان: ... «وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ» ؛ و ضعيف ترين خانه ها خانه هاى كرّاتين باشد اگر دانند. (3) 2425. علامه شعرانى: «كرتينه» پرده عنكبوت است چنان كه در برهان گويد، (4) و مراداز كراتين اينجا خودِ عنكبوت است. (5)

45. « ... وَ أَقِمِ الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ لَذِكْرُ اللّهِ أَكْبَرُ...» .

روض الجنان: و ابُو هُرَيْرَه روايت كرد كه، رسول عليه السلام گفت، خداى تعالى گفت: ... من به نزديك گمان بنده ام به من، و من با بنده ام، چون مرا ياد كند در نفس خود يادش كنم در نفس خود، و اگر مرا ياد كند در مجمعى يادش كنم در مجمعى به از آن، و اگر تقرّب كند به من به يك بَدَست تقرّب كنم به يك اَرَش، و اگر تقرّب كند به من يك اَرَش تقرّب كنم به او به يك باع، و اگر به من آيد به رفتن به او شوم به تاختن، و الفاظ

.


1- .روض الجنان، ج 15، ص 207.
2- .روح الجنان، ج 9، ص 19.
3- .روض الجنان، ج 15، ص 209.
4- .برهان قاطع، ص 897 .
5- .روح الجنان، ج 9، ص 21.

ص: 1063

اين خبر محمول است و متأوّل بر تشبيه و مبالغه. (1) 2426. علامه شعرانى: باع آن است كه كسى دو دست باز كند. و از سر انگشتان يك دست تا سر انگشتان دست ديگر يك باع است، پس باع مقدار دو دست است با عرض بدن. (2)

49. «بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ ما يَجْحَدُ بَاياتِنا إِلاَّ الظّالِمُونَ» .

روض الجنان: با خِس. (3) 2427. علامه شعرانى: «باخس»: ناقص كننده. (4)

50 . «وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آياتٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّمَا الْأياتُ عِنْدَ اللّهِ وَ إِنَّما أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ» .

روض الجنان: «وَ قالُوا» ؛ گفتند كافران و جهودان: «لَوْ لا أُنْزِلَ» ، اَىْ هَلاّ اُنزِلَ؛ چرا بر اين محمّد آيتى و معجزى انزال نكردند چنان كه بر انبياى متقدّم... . حق تعالى گفت: بگو اى محمّد به جواب ايشان كه: آيات و معجزات به دست من نيست، بل به نزديك خداى است و به فرمان او. «وَ إِنَّما أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ» ؛ و من ترساننده اى ام شما را بيان كننده. (5) 2428. علامه شعرانى: آياتى كه از پيغمبر مى خواستند وعيدهاى مهول و ترسناك نظير عذابهايى بود كه بر امم سابقه نازل مى شد، چنان كه فرموده: «أَنْذَرْتُكُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ

.


1- .روض الجنان، ج 15، ص 213.
2- .روح الجنان، ج 9، ص 24.
3- .روض الجنان، ج 15، ص 221.
4- .روح الجنان، ج 9، ص 28.
5- .روض الجنان، ج 15، ص 221 _ 222.

ص: 1064

عادٍ وَ ثَمُودَ» (1) و نيز فرمود: «فَأَمِنْتُمْ أَنْ يَخْسِفَ بِكُمْ جانِبَ الْبَرِّ» (2) ، و فرمود: «وَ إِنّا عَلى أَنْ نُرِيَكَ ما نَعِدُهُمْ لَقادِرُونَ وَ إِمّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ» (3) و كفار مى گفتند اگر راست مى گويى و پيغمبرى، از آن عذابها كه بر امم سابق آمد بر ما نيز وارد آيد، پيغمبر هم جواب مى فرمود: من بيم مى دهم و [عذاب] فرستادن با خداست. (4)

53 . «وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذابِ وَ لَوْ لا أَجَلٌ مُسَمًّى لَجاءَهُمُ الْعَذابُ...» .

روض الجنان: «وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذابِ» ؛ گفت: تعجيل مى كنند تو را به عذاب، و از تو عذاب عاجل مى خواهند. (5) 2429. علامه شعرانى: دليل آن است كه گفتيم آياتى كه از پيغمبر مى خواستند عذابهايى بود نظير آنكه بر امم سابقه نازل شد و آنان را هلاك كرد نه مطلق معجزه و دليل نبوت. (6)

54 . «يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذابِ وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَُمحِيطَةٌ بِالْكافِرِينَ» .

روض الجنان: «يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذابِ» ؛ تعجيل مى كنند تو را به عذاب «وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَُمحِيطَةٌ بِالْكافِرِينَ» ؛ و دوزخ محيط است و گرد كافران درآمده است. (7) 2430. علامه شعرانى: فاصله زمانى كه ما ميان خود و قيامت تصور مى كنيم از آنجا برخاسته است كه آخرت را قياس به دنيا مى كنيم يا آن را عين دنيا مى دانيم در زمان متأخر، اما در قرآن به اين بعد و فاصله دور اشاره نشده است بلكه همه جا قيامت را

.


1- .فصّلت (41): 13.
2- .بنى اسرائيل (17): 68.
3- .رعد 13): 40.
4- .روح الجنان، ج 9، ص 28.
5- .روض الجنان، ج 15، ص 222 _ 223.
6- .روح الجنان، ج 9، ص 29.
7- .روض الجنان، ج 15، ص 223. ينابيع المودّه، ج 1، ص 203، ح 8 .

ص: 1065

نزديك شمرده است خصوصاً در اين آيه كه فرمايد هم اكنون كافران در جهنم اند، گويى پرده فاصله است كه آن برداشته شود تا احاطه دوزخ را بر خود ببينند چنان كه فرمود: «لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ» (1) . همان غطاء است كه براى اوليا مانع رؤيت نيست، چنان كه فرمود لو كُشِف الغطاء ما ازددت يقيناً. (2)

56 . «يا عِبادِيَ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِي واسِعَةٌ...» .

روض الجنان: مُطَرِّفِ عبداللّهِ شِخّيرى گفت. (3) 2431. علامه شعرانى: يعنى مطرف پسر عبدالله پسر شخير. (4) روض الجنان: و اگر همه يك بَدَست باشد. (5) 2432. علامه شعرانى: يعنى يك وجب. (6)

65. «فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ...» .

روض الجنان: «دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ» ؛ خداى را بخوانند به اخلاص و خواندن و طاعت او را خالص كنند و وتره. 7 2433. علامه شعرانى: شايد «تره» صحيح باشد يعنى خار و خاشاك كه بايد از دانه هاى گندم جدا كرد تا خالص شود، و اينجا كنايه از هر آلودگى نيت است كه عبادت را از اخلاص بيرون برد. 8

.


1- .ق (50): 22.
2- .روح الجنان، ج 9، ص 30.
3- .روض الجنان، ج 15، ص 224.
4- .روح الجنان، ج 9، ص 30.
5- .روض الجنان، ج 15، ص 227؛ در چاپ مشهد «ويژه» ضبط شده است.
6- .روح الجنان، ج 9، ص 33.

ص: 1066

67. «أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ يُتَخَطَّفُ النّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ...» .

روض الجنان: «وَ يُتَخَطَّفُ النّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ» ؛ و از پيرامن ايشان مردمان را مى ربايند، آنان كه قوى ترند بر ضعيفان ستم و غارت و قتل مى كنند. و خَطْف و اختطاف و تَخَطُّف، همه ربودن باشد به سرعت، و از اينجا گويند چاه جوى را «خطّاف»، كه به او دلو از چاه برآرند. (1) 2434. علامه شعرانى: در برهان گويد: «چاه چو» بروزن ماه رو به معنى چاه يوز است كه قلابى باشد كه بدان چيزى كه به چاه افتد بر آرند. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 15، ص 228.
2- .روح الجنان، ج 9، ص 33. برهان قاطع، ص 371.

ص: 1067

سوره روم

سوره روم«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

4. «فِي بِضْعِ سِنِينَ لِلّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤمِنُونَ» .

روض الجنان: «لِلّهِ الْأَمْرُ» ؛ فرمان خداى راست. «مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ» ، اين مبنى است بر ضمّ بناى عارض براى قطع مضاف اليه از او چون مضاف اليه با او برند با حال جرّ شود، يقال: منْ قبلِ زيد و مِنْ بَعْدِه امّا اختيار ضمّ براى آن كردند كه اين حركت در حال اعراب بر او صورت نبندد. (1) 2435. علامه شعرانى: چون فاعل و مبتدا و مانند آنها واقع نشوند، بلكه ظرف باشند و منصوب يا مجرور باشند به حرف جار. (2) روض الجنان: و امّا پسر ديگر شهر براز بغايت حليم است. 3 2436. علامه شعرانى: «شهر براز»... يعنى خوك كشور و براز و وراز در لغت پهلوى به معنى گراز بوده است. و انسان را بدين نامها مى خواندند چنان كه عرب ذئب و

.


1- .روض الجنان، ج 15، ص 237.
2- .روح الجنان، ج 9، ص 38.

ص: 1068

كلب و فهد مى نامند. (1) روض الجنان: امّا سبب غلبه روم بر پارس آن بود كه عكرمه گفت و جماعتى مفسّران كه: شهر براز چون بر روم غالب شد و ولايت ايشان [خراب مى كرد و درختانشان] (2) مى كند و مى سوخت تا به خليج رسيد. روز مجلس شراب بر برادرش فرُّخان نشسته بود بر عادت ايشان در ميانه فرّخان گفت: من در خواب ديدم كه بر سرير كسرى نشسته بودمى... . (3) 2437. علامه شعرانى: در تاريخ طبرى و غير آن همچنين «خليج» آمده است (4) و مقصود از آن درياى نزديك قسطنطنيه است. پس «أدنى الارض» يعنى نزديك ترين زمين به پايتخت قيصر و مقصود آنكه: فارسيان غالب گشتند در نزديك قسطنطنيه. (5)

10. «ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤا السوأى أَنْ كَذَّبُوا بِاياتِ اللّهِ وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِؤنَ» .

روض الجنان: ... وقولى ديگر آن است كه: «السُّؤاى»، و در جاى مفعول «اَساؤا» باشد، و قوله: «اَنْ كذَّبُوا» ، در تأويل مصدر است فى محلّ خبر كانَ اَوْ اسمه على اختلاف القراءتين كه اهل كوفه و ابن عامر «عاقبَةَ» به نصب خواندند على خبر كان مقدّماً على اسمه، و باقى قرّاء، «عاقِبَةُ» به رفع على اسم كان، و «السُّوأى» على محلّ النصب على انّهُ خبرُهُ، و كذلكَ العاقبةُ والتَّكذيبُ فى القَول الإخر فى كونهما تارةً اسم كانَ واخرى خبره. (6) 2438. علامه شعرانى: قول اخير آن است كه «السوءى» مفعول «اساؤا» و «أن كذّبوا» كه

.


1- .روح الجنان، ج 9، ص 39.
2- .كلمات داخل قلاب افزوده چاپ علامه شعرانى است.
3- .روض الجنان، ج 15، ص 239.
4- .جامع البيان، ج 21، ص 24، ح 21228.
5- .روح الجنان، ج 9، ص 40.
6- .روض الجنان، ج 15، ص 244 _ 245.

ص: 1069

به تأويل تكذيب مى رود خبر «كان» باشد و «عاقبة» اسم آن يا بالعكس. (1)

30. «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللّهِ...» .

روض الجنان: و ابوهريره روايت كرد از رسول عليه السلام كه او گفت: هر مولود و فرزند كه زايد بر فطرت زايد، مادر و پدر او را جهود و ترسا و گبر كنند، يعنى خداى تعالى او را در اصل خلقت گبر و جهود و ترسا نيافريند چنان كه بهيمه بچّه اى زايد گوش بريده نباشد، خداونديش گوش ببرّد. (2) 2439. علامه شعرانى: يعنى صاحب چهار پا گوش او را ببرد. واين سخن ردّ آنان است كه پندارند خداوند بعضى را به طينت پاك آفريد و بعضى را پليد. (3)

55 . «وَ يَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ يُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ ما لَبِثُوا غَيْرَ ساعَةٍ...» .

روض الجنان: «وَ يَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ» ، گفت: آن روز كه قيامت برخيزد، كافران سوگند خورند كه ايشان در دنيا مقام نكردند جز يك ساعت، واين بر سبيل مبالغت گويند نه بر طريق حقيقت از دو وجه را: يكى آنكه آنچه برسيده باشد وفانى شده اگر چه بسيار باشد اندك بود چه آن ساعت ناچيز بود، دگر به اضافت با بقاى ابد و عذاب ابد آن يك ساعت باشد. مُقاتل و كلبى گفتند: يعنى ما در گور مقام نكرديم جز يك ساعت، چه ايشان گمان برند كه يك ساعت در گور بوده اند، براى آنكه ايشان مرده باشند، از مرور ايّام و اعوام خبر ندارند. (4) 2440. علامه شعرانى: مردگان از مرور ايام اين عالم خبر ندارند، روح هم آنها كه باقى و

.


1- .روح الجنان، ج 9، ص 43.
2- .روض الجنان، ج 15، ص 255.
3- .روح الجنان، ج 9، ص 51 .
4- .روض الجنان، ج 15، ص 273.

ص: 1070

در نعمت يا عذاب برزخى است مدت و زمان در باره او نيست؛ مانند كسى كه خواب رود و بيدار شود و پندارد يك ساعت بيشتر نخوابيده بود. اما اگر از عالم برزخ به عالم ديگر منتقل شود شايد عالم برزخ را فراموش كند وشايد به ياد داشته باشد و اين از امورى است كه ما را به دانستن آن راه نيست، چنان كه فرمود: «وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَلِيلاً» . (1)

56 . «وَ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الاْءِيمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِي كِتابِ اللّهِ إِلى يَوْمِ الْبَعْثِ...» .

روض الجنان: «وَ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الاْءِيمانَ» ، گويند ايشان را، آنان كه ايشان را علم و ايمان داده باشند، يعنى خداوندان علم و ايمان باشند. «لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِي كِتابِ اللّهِ» ؛ شما مقام كردى در نبشته خداى، يعنى در حكم خداى، و گفتند: در آنچه شما را نبشت در لوح محفوظ، ... لَقَدْ لَبِثْتُمْ إِلى يَوْمِ الْبَعْثِ؛ شما تا به روز قيامت مقام كردى. (2) 2441. علامه شعرانى: تقدير و اندازه زمان را اهل دنيا كه زمان به آنها احاطه دارد مى دانند و اگر ديگرى گويد بيان حال اهل دنيا است. نظير آنكه در خواب گفتيم كه چون گويند ده ساعت خوابيد، يعنى براى بيداران ده ساعت گذشت وقتى كسى خواب بود. ودرنگ مردگان در عالم برزخ يا در قيامت براى مقايسه اهل دنيا است نه براى خودِ آنها. (3)

.


1- .روح الجنان، ج 9، ص 62.
2- .روض الجنان، ج 15، ص 273 _ 274.
3- .روح الجنان، ج 9، ص 63.

ص: 1071

سوره لقمان

سوره لقمان«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

5 . «أُولئِكَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» .

روض الجنان: «أُولئِكَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» ؛ ايشان بر بيان و لطفند از خداى، و ايشان ظفر يافتگان باشند به قيامت. و مثل اين آيات در سورة البقره رفته است به استقصاء. (1) 2442. علامه شعرانى: ونيز مصلحت تكرار بعض آيات ولطفى كه در آن است. (2)

6. «وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ...» .

روض الجنان: ... مُجاهد گفت: مراد آن بود كه كنيزكان مُطرب مى خريدند و كسها كه علم مزامير و معازف دانند. (3)

.


1- .روض الجنان، ج 15، ص 279.
2- .روح الجنان، ج 9، ص 66.
3- .روض الجنان، ج 15، ص 279 _ 280.

ص: 1072

2443. علامه شعرانى: [كسها] كنيزكهايى. (1) روض الجنان: «لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ» ؛ تا مردمان را از ره خداى گمره كند بى علم. (2) 2444. علامه شعرانى: ... [اين عبارت] مكرّر است براى ربط جمله بعد از آن. (3)

12. «وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلّهِ...» .

روض الجنان: «وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ» ، آنگه گفت: ما لقمان را حكمت داديم، يعنى عمل و علم و فهم و اصابت و سِداد رأى. (4) 2445. علامه شعرانى: خداوند به اين آيه براى مسلمانان بيان كرد كه حكمت نعمتى است بزرگ كه خداوند به هر كس ندهد و كسى كه لايق آن باشد نعمت بزرگى به او داده است وعقل و فهم كه بدان چيزها را بداند و حقايق اشياء را دريابد مذموم نيست. اگر گويى: اهل شرع از حكمت مذمت مى كنند، گوييم: محال است مسلمان در مقابل نصّ قرآن سخنى مناقضِ آن گويد و اگر كسى از عقل و حكمت مذمّت كند در حقيقت مخالفت قرآن كرده است. و اگر گويى: مراد از اين حكمت احكام شريعت است، گوييم: صحيح نيست؛ زيرا كه لقمان پيغمبر نبود و آنچه مى گفت به وحى نمى گفت بلكه به فهم و عقل مى گفت. و اگر گويى: بعضى به متابعت عقل طبيعى و دهرى شدند، گوييم آن به متابعت وهم است نه عقل. (5) روض الجنان: برابر كنم. (6)

.


1- .روح الجنان، ج 9، ص 66.
2- .روض الجنان، ج 15، ص 281.
3- .روح الجنان، ج 9، ص 67.
4- .روض الجنان، ج 15، ص 283.
5- .روح الجنان، ج 9، ص 68.
6- .روض الجنان، ج 15، ص 284.

ص: 1073

2446. علامه شعرانى: ترجمه اقابله. (1) روض الجنان: بعضى علما گفتند: لقمان بنده اى بود حبشى، صنعت او درودگرى بود. سعيد بن المُسَيّب گفت: درزى بود. (2) 2447. علامه شعرانى: يعنى خياط بود و «درزى» خياط است و اما «درزيگر» صحيح نيست. (3)

16. «يا بُنَيَّ إِنَّها إِنْ تَكُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَكُنْ فِي صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّمواتِ أَوْ فِي الْأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللّهُ...» .

روض الجنان: ... امّا معنى آيت، مقاتل گفت پسر لقمان گفت پدر را: اگر من در سرّ خطيئتى كنم كوچك، خداى آن با روى من آرد؟ او به جواب گفت: «يا بُنَىَّ» ؛ اى پسرك، «إِنَّها» ؛ آن خطيئة اگر به خردى چندان باشد كه سپندان دانه اى،* «فَتَكُنْ فِى صَخْرَةٍ» ؛ آنگه در ميان سنگى بپوشند يا در آسمان يا در زمين پوشيده و پنهان باشد، به وقت جزا و حساب خداى آن با ميان آرد و بر آن حساب كند و جزا دهد. و قوله: «فِى صَخْرَةٍ» قتاده گفت: فى جَبَلٍ در ضمن كوهى باشد. عبداللهِ عبّاس گفت: مراد به «صَخْره»، آن سنگ است كه در زير هفتم زمين است كه اعمال بر او نويسند، و آن سنگى سبز است و خُضرت آسمان از اوست.** سُدّى گفت: خداى تعالى زمين بر سرو*** سنام گاوى نهاد، و قوايم او جاى قرار نبود... . (4) 2448. علامه شعرانى: * سپندان دانه ترجمه حبّه خردل است. 5 2449. ** معلوم نيست عبداللهِ عبّاس اين سخن از كه شنيده است. بارى، سخن او

.


1- .روض الجنان، ج 15، ص 284.
2- .روح الجنان، ج 9، ص 69.
3- .روض الجنان، ج 15، ص 290.
4- .روح الجنان، ج 9، ص 73.

ص: 1074

حجت نيست و به نظر مى رسد در مقام تمثيل نظر به سنگ معيّن نباشد. (1) 2450. *** سرو شاخ است و سُدّى هم اين تفسير را از معصوم روايت نكرده است. (2)

19. « ... وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ إِنَّ أَنْكَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ» .

روض الجنان: «وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ» ، اَىْ اخفض و انقص؛ آواز با كم كن و بلند مدار، چه منكرتر بانگى بانگ خر باشد. مُجاهد و قتاده گفتند: مراد به «اَنْكَر»، اقبح است، يعنى زشتر بانگى بانگ خر باشد كه اوّلش زفير باشد و آخرش شهيق. (3) 2451. علامه شعرانى: آخرِ سخن لقمان است. لقمان نام عربى است وبدين مناسبت اين حكيم را بايد از عرب دانست اما نظير وى در ساير امم بوده است كه حكمت را در ضمن حكايات و امثال و سخنان كوتاه و بليغ ادا مى كردند و شايد سخنان هر يك در ذهن شنوندگان با يكديگر آميخته، حكايت يكى را نسبت به ديگرى دهند. در يونانيان مردى به نام «ازوپ» مشهور است كه قصص و حكايات او شبيه به حكايات لقمان است اما اهل تاريخ معتقدند وى مردى افسانه اى است نظير ملا نصر الدين؛ اما لقمان عرب با اينكه درقرآن آمده، مجله لقمان يعنى صحيفه اى كه نصايح وى در آن مندرج بود در جاهليت بين عرب معروف بود، و در سيره ابن هشام است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله مردى سويد نام را به اسلام خواند. او گفت: شايد آنچه تو دارى مانند آن باشد كه من دارم. رسول صلى الله عليه و آله فرمود: تو چه دارى؟ گفت: مجله لقمان، يعنى حكمت لقمان. رسول صلى الله عليه و آله فرمود: بر من بخوان. او بخواند. فرمود: اين سخن نيكو است و آنچه من دارم نيكوتر است. 4

.


1- .روح الجنان، ج 9، ص 73.
2- .روض الجنان، ج 15، ص 292.
3- .سيرة النبى، ج 2، ص 290.

ص: 1075

و طنطاوى در تفسير خود لقمان را با يكى از حكماى بسيار قديم مصر منطبق ساخته كه 5500 سال پيش از اين مى زيست و قديمى ترين كتابى كه امروز در دست بشر موجود است كتاب او است مشتمل بر پند و نصايح. و ما را به اين تدقيقات حاجت نيست و همان كه در قرآن است ما را كافى است و حكمت لقمان در قرآن مشتمل است بر مبدأ و معاد به دليل عقلى و اينكه واجب بودن شكر نعمت ما را به شناختن حق مى كشاند چنان كه متكلّمان استدلال مى كنند. و در حكمت عمليه امر كرده است به نماز، يعنى عبادت پروردگار به وجهى كه عقل بدان راه داشته باشد و امر به معروف و صبر در بلاها وتواضع و ميانه روى كه همه حكما آن را اصل در هر فضيلت شمرده اند. (1)

22. « ... وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى...» .

روض الجنان: «انكله». (2) 2452. علامه شعرانى: انكله حلقه اى است كه تكمه را از آن گذرانند. (3)

.


1- .روح الجنان، ج 9، ص 74.
2- .روض الجنان، ج 15، ص 300.
3- .روح الجنان، ج 9، ص 79.

ص: 1076

سوره سجده

سوره سجده«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

11. «قُلْ يَتَوَفّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ» .

روض الجنان: ... اگر گويند: چگونه جمع كنى ميان اين آيات تا متناقض نشود... يك جاى مى گويد: جانها من بردارم، و يك جاى مى گويد: ملك الموت، و يك جا مى گويد: فريشتگان، و يك جا مى گويد: به شب جانها بردارم، نه اين ظاهراً مناقضه است؟ جواب گوييم: امّا توفّى فريشتگان به معنى قبض و نزع باشد، و امّا توفّى ملك الموت به معنى دعوت و اشارت باشد، كه در خبر چنين است كه: او را دعا كند جانها را، جانها او را اجابت كنند. (1) 2453. علامه شعرانى: روايات پيش متضمّن اين بود كه جهان در پيش ملك الموت چون طشتى است هركجا خواهد دست دراز كند. بارى اجزاى جهان همه به يكديگر مربوطند يا طولاً به عليت و معلوليت يا عرضاً به اينكه چند خبر معلول يك علت باشند؛ همچنين بدن آدمى كه يك فعل را مانند ديدن به چشم نسبت دهند و به

.


1- .روض الجنان، ج 15، ص 317.

ص: 1077

عصب و ملتقى العصبتين و حسّ مشترك و نفس ناطقه. همچنين ملك الموت به فرمان الهى قبض روح كند و فرشتگان آلات وسايط اويند و نسبت قبض روح به همه صحيح و حقيقت است. (1)

14. « ... وَ ذُوقُوا عَذابَ الْخُلْدِ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» .

روض الجنان: تا آنگه كه شفاعت شفيعان برسد رحمت بيايد. (2) 2454. علامه شعرانى: يعنى به آخر رسد. (3)

16. «تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً...» .

روض الجنان: «تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ» ، آنگه گفت: از صفت ايشان اين بود كه، پهلوهاى ايشان بر بستر نيارامد... . مالكِ دينار گفت: از انسِ مالك پرسيدم اين آيت و گفتم كه بودند آنان كه پهلوها از بستر برداشتند، و چه بود عبادت ايشان؟ گفت: جماعتى از اصحاب رسول در ميان نماز شام و خفتن نماز كردند، آيت در حقّ ايشان آمد. (4) 2455. علامه شعرانى: از علائم سعادت امت آن است كه ساعت اول شب به عبادت بپردازد؛ چون اين وقتى است كه دزدان و راهزنان و زانيان وديگر اهل منكرات و فواحش آماده معصيت مى شوند و وسائل آن را فراهم مى كنند و اين ساعتى كه شياطين براى وسوسه مردم پراكنده مى شوند و اگر عامه مردم در اين هنگام به عبادت پردازند البته توطئه براى جنايت و معاصى بسيار كم خواهد بود. (5)

.


1- .روح الجنان، ج 9، ص 90.
2- .روض الجنان، ج 15، ص 319.
3- .روح الجنان، ج 9، ص 91.
4- .روض الجنان، ج 15، ص 320.
5- .روح الجنان، ج 9، ص 92.

ص: 1078

18. «أَ فَمَنْ كانَ مُؤمِناً كَمَنْ كانَ فاسِقاً لا يَسْتَوُونَ» .

روض الجنان: «أَ فَمَنْ كانَ مُؤمِناً كَمَنْ كانَ فاسِقاً لا يَسْتَوُونَ» گفت: آن كس كه مؤمن باشد چنان بود كه آن كس كه فاسق باشد؟ با هم راست نباشند. مفسّران گفتند: آيت در امير المؤمنين على آمد، و الوَليد بن عُقبة بن ابى مُعَيط _ كه برادر عثمان بود از مادر _ و اين وليد عُقبَه آن است كه در عهد عثمان عفّان از دست او بر كوفه عامل بود. شبى از شبها همه شب خمر خورد و بامداد مست به مسجد آمد و در محراب رفت و مست نماز بامداد چهار ركعت بگزارد. آنگه باز نگريد با قوم، هم در نماز گفت: «اَاَزيدُكُمْ فَاِنّى نَشيطُ»؛ بر چهار ركعت بيفزايم كه من بنشاطم. مردم بدانستند كه او مست است و آنچه مى گويد نه به عقل مى گويد. نامه اى به عثمان نبشتند، عثمان او را بازخواند. جماعتى از صالحان اهل كوفه با او برفتند و بروى گواى دادند كه او خمر خورد و مست در نماز آمد، و نماز بامداد چهار ركعت كرد و گفت: «أازيدُكُمْ فَانّى نشيطُ». عثمان با على مشورت كرد. اميرالمؤمنين على گفت: حدّ بايد زدن او را هشتاد تازيانه. و عثمان به اشارت امير المؤمنين او را حدّ زد. و اين حال در كوفه شايع شد و در آن اشعار گفتند. (1) 2456. علامه شعرانى: ابوالفرج قصه حد زدن وليد را مشروح آورده است و گويد درنماز به بانگ بلند خواند: علق القلب الربابابعد ما شابت و شابا و ابيات را به اختلاف روايت كرده است (2) و تفصيل آن مناسب نيست. و بعض ابيات حطيئه نيز با بعض ديگر مناسب نيست، به نظر مى رسد از ديگرى در آن وارد كرده اند چنان كه از بعض روايات اغانى ظاهر مى شود. (3)

.


1- .روض الجنان، ج 15، ص 326 _ 327.
2- .رك: بحارالانوار، ج 31، ص 159 به نقل از اغانى.
3- .روح الجنان، ج 9، ص 96.

ص: 1079

سوره احزاب

سوره احزاب«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

4. «ما جَعَلَ اللّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ وَ ما جَعَلَ أَزْواجَكُمُ اللاّئِي تُظاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهاتِكُمْ...» .

روض الجنان: «ما جَعَلَ اللّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ» ، زُهرى و مُقاتل گفتند: اين مثلى است كه خداى تعالى زد براى مظاهران كه از اهل خود ظهار كردندى، و گفتندى: اَنْتِ عَلَىَّ كَظَهْرِ اُمّى، و براى متبنّيان كه ايشان پسر خواندگان گرفتندى گفت: چنان كه محال است كه مردى را دو دل باشد، محال است كه يك شخص هم زن او باشد هم مادرش،* و يا پسر او باشد و پسرى ديگر. آنگه اين را به بيان محقّق كرد و گفت: «وَ ما جَعَلَ أَزْواجَكُمُ اللاّئِي تُظاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهاتِكُمْ» ؛ و نكرد آن زنان را كه شما از ايشان ظهار مى كنى مادران شما. ابو جعفر و ابو عمرو و ورش، «اللاّى»** خواندند بى همزه و بى مد، و يعقوب مهموز و ممدود خواند بى «يا»،*** و اهل كوفه و شام به همز تو و مدّ****

.

ص: 1080

«يا» خواندند. (1) 2457. علامه شعرانى: * البته تفسير زهرى و مقاتل بر ديگران ترجيح دارد، چون بايد علت حكم با اصل آن مناسب باشد و مراد از قلب نفس است، يعنى يك نفر انسان هرگز دو نفر نيست چون يك تن دو نفس ندارد كه به يكى زن باشد و به يكى مادر. و از اينجا معلوم مى شود كه شخصيت انسان به نفس او است و تعدّد شخصيت به تعدّد نفس. (2) 2458. ** يعنى أزواجكم اللاتظاهرون. (3) 2459. *** يعنى اللاء خواند. (4) 2460. **** يعنى اللائى. (5)

10. « ... وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللّهِ الظُّنُونَا» .

روض الجنان: ... و اسپ را سر بداد. (6) 2461. علامه شعرانى: يعنى رها كرد. 7 روض الجنان: نوائى. 8 2462. علامه شعرانى: «نوا» به زبان فارسى به معنى گروگان هم آمده است. 9

23. « ... فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ...» .

روض الجنان: «وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ» ، امير المؤمنين على است كه گوش

.


1- .روض الجنان، ج 15، ص 343 _ 344.
2- .روح الجنان، ج 9، ص 107.
3- .روض الجنان، ج 15، ص 360.
4- .روح الجنان، ج 9، ص 117.
5- .روض الجنان، ج 15، ص 367؛ در چاپ مشهد «براتى» ضبط شده است.
6- .روح الجنان، ج 9، ص 122.

ص: 1081

شهادت مى دارد. (1) 2463. علامه شعرانى: گوش داشتن كنايه از منتظر بودن است. (2) روض الجنان: ... پسر مُلْجَم بيامد. و اعداد او در كِنده بود _ و به كوفه فرود آمد. (3) 2464. علامه شعرانى: در آن محله از اطراف كوفه كه قبيله كنده آنجا بودند. اين حكايت [ داستان و ضرب خوردن و شهادت امير المؤمنين عليه السلام ] ترجمه از ارشاد مفيد است تا آخر قصه. (4) روض الجنان:... و پسر مُلجَم مى گريخت، مردى گليمى داشت بر او زد و او را بيفگند و تيغش بيوفتاد. او را بگرفتند و پيش امير المؤمنين بردند، و آن سه ديگر بجست* و به ميان مردم در شد و بگريخت. و اين يك روايت است. (5) 2465. علامه شعرانى: سه ديگر يعنى مرد سيم كه وردان نام داشت. و در فارسى آن زمان سه ديگر مى گفتند به معنى سيم چنان كه در شاهنامه و غير آن ديده شده است. (6)

26. «وَ أَنْزَلَ الَّذِينَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ صَياصِيهِمْ...» .

روض الجنان: پس از آن خداى توبه او [ابو لبابة بن عبدالمنذر] بپذيرفت، و جبريل آمد و رسول را خبر داد. و او در حجره امّ سَلَمَه بود، سحرگاهى امّ سَلَمَه گفت: رسول عليه السلام بخنديد. من گفتم: يا رسول الله! دندانت خندان باد، چرا بخنديدى؟ گفت: خداى تعالى قبول توبه ابُولُبابه فرو فرستاد. من گفتم: يا رسول الله! روا باشد كه من بروم و او را بشارت دهم؟ گفت: روا باشد،

.


1- .روض الجنان، ج 15، ص 383.
2- .روح الجنان، ج 9، ص 132.
3- .روض الجنان، ج 15، ص 385.
4- .روح الجنان، ج 9، ص 133.
5- .روض الجنان، ج 15، ص 388.
6- .روح الجنان، ج 9، ص 135.

ص: 1082

و اين پيش از آيت حجاب بود. (1) 2466. علامه شعرانى: از اين روايت معلوم مى گردد كه حال زنان پيش از آيه حجاب و پس از آن فرق داشت، يعنى پيش از آن بر آنها كارى جايز بود كه پس از آيه حجاب حرام گشت. وجماعتى در عهد ما گويند زينت خود را اظهار نكنند مگر آنكه در عادت مردم ظاهر باشد در «لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاّ ما ظَهَرَ» (2) وآن روى و دست است. بنابراين آيه حجاب چيز تازه اى حرام نكرد. و ما تفصيل اين كلام را در آيه نور گفتيم، صفحه 192 و 193 از جلد هشتم. (3) روض الجنان: [مؤلف داستان عهد شكنى بنى قريظه و حكم سعد معاذ بر محكوميت آنان را به تفصيل نقل كرده است.] (4) 2467. علامه شعرانى: در كارهاى مردم كه با زندگى اجتماعى مربوط است عهد شكستن زيان آورترين گناه است. چه كار زشت تر از آنكه كسى عهد بندد به صداقت و امانت و در خانه انسان نشيند و شبانه دزد را به خانه او راه دهد، و يهود بنى قريظه كه مال دوست و مادى بودند براى حفظ مال خود قباحت عهد شكنى را نمى فهميدند چنان كه امروز هم مشاهده مى كنيم ملاحده و ماديين پاى بند عهد و پيمان نيستند و مراعات اصول و قوانين و عهدها را كه به ضرر آنها باشد از خرافات مى دانند و اصول حقوق بين ملل را كه بى مراعات آنها زندگى بشر ميسّر نيست لازم نمى شمارند و جز به قوه و زور اعتماد ندارند. بنى قريظه با پيغمبر و مسلمانان پيمان صلح و عدم تجاوز بسته بودند و چون مصلحت خود را در شكستن آن ديدند شكستند و دشمن را به خود راه دادند و جنگ احزاب بر پا كردند و مجازات آنها غير قتل و اسارت نبود. مشركان عرب با آن همه توحش و جاهليت عهد نمى شكستند و اگر قومى با قومى

.


1- .روض الجنان، ج 15، ص 398.
2- .نور (24): 31.
3- .روح الجنان، ج 9، ص 141. رك: تعليقه شماره 2267 _ 2268 همين مجموعه.
4- .روض الجنان، ج 15، ص 395 _ 404. رك تعليقه شماره 22 67 و 2268 همين مجموعه.

ص: 1083

پيمان مى بست در جنگ يارى كند هم پيمان خود را به جنگ دشمن رها نمى كردند و خود نمى گريختند تا چه رسد به آنكه با دشمن يار شوند و خود را بكشند. بارى، اين كشتن براى اكراه در دين نبود بلكه براى آن بود كه عهدشكن و بى اعتنا به اصول و قوانين بين امم بايد از زمين بر افتد تا اطمينان به زندگى حاصل شود. (1)

28. «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَياةَ الدُّنْيا...» .

روض الجنان: و رسول عليه السلام آن نداشت وقت را. (2) 2468. علامه شعرانى: يعنى در آن وقت. و در آن زمان حرف «را» پس از مفعول فيه و مفعول له نيز مى آوردند. (3)

31. «وَ مَنْ يَقْنُتْ مِنْكُنَّ لِلّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صالِحاً نُؤتِها أَجْرَها مَرَّتَيْنِ وَ أَعْتَدْنا لَها رِزْقاً كَرِيماً» .

روض الجنان: «وَ مَنْ يَقْنُتْ مِنْكُنَّ لِلّهِ وَ رَسُولِهِ» گفت: و هر كس كه از شما طاعت خداى و رسول دارد و عمل صالح كند، مزدش دوباره بدهيم و براى او به بجارديم مزدى كريم و ثوابى جزيل. اگر گويند: چرا ثواب و عقاب مضاعف آمد؟ گوييم بعضى گفتند: براى عُلوّ منزلت ايشان و اتّصال ايشان به رسول عليه السلام چنان كه در شاهد، احسان و اساءت مُعتبران نه به آن منزلت باشد كه كار اراذل. (4) 2469. علامه شعرانى: «در شاهد» يعنى در نزد ما در اين جهان مردم معتبر و خردمند را هم پايه مردم پست و جاهل ندانند، پس در آخرت نيز ثواب و عقاب

.


1- .روح الجنان، ج 9، ص 144.
2- .روض الجنان، ج 15، ص 410.
3- .روح الجنان، ج 9، ص 148.
4- .روض الجنان، ج 15، ص 413.

ص: 1084

مردم متفاومت باشد. و عبارت نقص ندارد چنان كه در چاپهاى سابق تصور كرده بودند و عبارت وافى به مقصود است. (1)

33. «وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولى وَ أَقِمْنَ الصَّلاةَ...» .

روض الجنان: «وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولى» ... در معنى جاهليّت خلاف كردند. شعبى گفت: ميان عهد عيسى است و ميان محمّد صلى الله عليه و آله... . كلبى گفت: جاهليّت عبارت است از آن روزگار كه ابراهيم عليه السلام در او بزاد، چه در آن روزگار زنان پيرهن از درّ نظم كردندى و در پوشيدندى، و جز آنجامه ديگر نداشتندى و به بازار و مجمع مردان درآمدندى،* و اين در روزگار نمرود بود، و خلقان همه كافر بودند. (2) 2470. علامه شعرانى: از اين آيه كريمه معلوم گرديد كه زنان در آغاز تمدن بشر آزاد بودند و هرچه تمدن بيشتر رفت و تجربه ها افزون گشت وعقول كامل شد زنان را به عزلت و حجاب حاجت افتاد و دانستند در معاشرت و آزادى آنان مفاسد است و به تدريج از مردان جدا گشتند، برخلاف آنكه بعضى پندارند كه در آغاز مقيّد بودند و به تدريج هرچه متمدّن تر شدند آزادتر گشتند. (3) روض الجنان: ناى و پيشه اى. (4) 2471. علامه شعرانى: در برهان گويد: قسمتى از «نى» باشد كه شبانان هم نوازند و آن را توتك خوانند. (5)

37. «وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَ اتَّقِ اللّهَ وَ تُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللّهُ مُبْدِيهِ وَ تَخْشَى النّاسَ وَ اللّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ فَلَمّا

.


1- .روح الجنان، ج 9، ص 150.
2- .روض الجنان، ج 15، ص 415 _ 416.
3- .روح الجنان، ج 9، ص 152.
4- .روض الجنان، ج 15، ص 416.
5- .روح الجنان، ج 9، ص 152. رك: برهان قاطع، ص 1125، «ناى»، نيز: ص 325 _ 326 : «توتك».

ص: 1085

قَضى زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها لِكَيْ لا يَكُونَ عَلَى الْمُؤمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْواجِ أَدْعِيائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَ كانَ أَمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً» .

روض الجنان: «وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ» ، امّا مخالفان ما آوردند كه: سبب نزول آيت آن بود كه رسول عليه السلاميك روز در سراى زيدِ حارثه آمد به كارى، زينب را ديد خويشتن بياراسته، رسول او را دوست بداشت، گفت: سُبحانَ اللّهِ مُقَلِّبِ القُلُوبِ والاَبصارِ؛ سبحان آن خداى كه دلها و چشمها بگرداند. چون زيد باز آمد، زن او را بگفت. زيد بدانست كه او در دل رسول افتاده است. در حال خداى تعالى كراهت آن زن در دل زيد فگند. زيد بيامد و گفت: يا رسول الله! مرا اين زن نمى بايد، مى خواهم تا طلاقش دهم... . چون عدّتش به سر آمد، و رسول او را عقد بست، و وليمه ساخت، و خداى تعالى اين آيت فرستاد. اكنون بدان كه، آنچه از اين حديث موافق مذهب ما نيست، آن است كه: رسول عليه السلامنشايد كه چندان زنى بيگانه را بنگرد و تأمّل كند تا عاشق شود. (1) 2472. علامه شعرانى: نيز ممكن نيست پيغمبر صلى الله عليه و آله دخترعمه خود را نشناخته وجمال او را از آغاز كودكى ندانسته تا وقتى زن زيد شد او را ديده وجمال او را دانسته؛ عاشق شده باشد. وبايد دانست كه قريش چندان خويش را بزرگ مى پنداشتند و مردم ديگر را پست كه از كشتن دشمن خود به دست خويش عار داشتند و آن را به موالى و غلامان حوالت مى كردند و زينب از قريش بود وبه امر پيغمبر صلى الله عليه و آله تن به زوجيت بنده در داد برخلاف عادت قبيله، و با اين حال زيد از او ناراضى شد وبه طلاق وى مصمم گشت وننگى بدتر از اين براى زن قريشى نيست كه به زوجيت بنده تن دهد و بنده از او نفرت جويد واو را طلاق دهد. و پيغمبر صلى الله عليه و آله چون شفاعت اين نكاح كرد و به اين

.


1- .روض الجنان، ج 15، ص 425 _ 426.

ص: 1086

عاقبت منتهى گشته بود، و جبران دل شكستگى زينب به غير اين ندانست كه او را جزء حرم محترم خود قرار دهد كه عزت وسلطنت دنيا و فخر و شرف آخرت جمع داشت و هر واسطه كه در نكاح به بدبختى انجامد پيوسته منفور هر دو طايفه زن و شوهر است مگر به نگاهى ديگر جبران كند كه سعادت هر دو باشد. (1) روض الجنان:... و در اخبار ما چنان است كه: خداى تعالى خواست تا آن حكم جاهليّت منسوخ كند كه نكاح زنان ادعياء حرام داشتندى. (2) 2473. علامه شعرانى: يعنى مردى كه دخترى را در خانه آرد و نگاهدارى كند و زنى كه پسرى را. و اكنون هم عوام چنين كودكان را بر خود محرم دانند. (3) روض الجنان: «زَوَّجنا كَها» ؛ او را به تو داديم به زنى، آنگه علّت آن بگفت كه چرا كرديم: «لِكَيْ لا يَكُونَ عَلَى الْمُؤمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْواجِ أَدْعِيائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً» ؛ تا بر مؤمنان حَرَجى و تنگيى نباشد در زنان پسرى كردگانشان چون قضاى شهوت كرده باشد از ايشان، و با ايشان دخول كرده، مراد رفع حَرَج است و نسخ عادت و سنّت جاهليّت در اين باب. مسروق گفت از عايشه كه: اگر رسول عليه السلام چيزى از وحى پنهان بازخواستى كردن، اين آيت پنهان بازكردى. (4) 2474. علامه شعرانى: اين سخن به امام يا پيغمبر منتهى نگشته، قول عايشه است از اجتهاد خود گفته و رأى هيچ كس براى ديگرى حجت نيست. بنابراين ما سخن عايشه را صحيح نمى دانيم، اگر نسبت آن به عايشه درست باشد. (5)

.


1- .روح الجنان، ج 9، ص 158.
2- .روض الجنان، ج 15، ص 427.
3- .روح الجنان، ج 9، ص 159.
4- .روض الجنان، ج 15، ص 429.
5- .روح الجنان، ج 9، ص 160.

ص: 1087

40. «ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ...» .

روض الجنان: «وَ لكِنْ رَسُولَ اللّهِ» ، ... و لكن محمّد رسول خداى بود «وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ» ؛ و باز پسين پيغامبران، تا پندارى كه او مُهر نبوّت است، به نبوّتِ او در بعثت انبيا را مُهر كردند... . و قرّاء در «خاتَمْ» خلاف كردند. عاصم خواند به فتح «تا» اىْ آخرَ النَّبيّينَ، وَعلى هذا قراءة مَنْ قرّأ: «مَخْتُومٍ خاتَمُهُ مِسْكٌ»، اَىْ آخِرُهُ. (1) 2475. علامه شعرانى: قرائت مشهور اين است: «رحيقٌ مَختوم خِتامُهُ مِسك» وقرائت شاذ «خاتمه مسك» (سوره مطففين). (2)

41. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللّهَ ذِكْراً كَثِيراً» .

روض الجنان: وقال: «اذْكُرُوا اللّهَ ذِكْراً كَثِيراً» ؛ به شب و روز، و درگاه و بيگاه، در برّ و بحر، و سفر و حضر، و توانگرى و درويشى، و تن درستى و بيمارى و سرّ وعلانيه. مجاهد گفت: آنان كه ذكر بسيار كنند، آنانند كه او را هرگز فراموش نكنند. ابو سعيد خُدرىّ گفت در اين آيت از رسول عليه السلام كه گفت: ذاكران بسيار آنانند كه چندانى ذكر او كنند تا مردمان گويند كه: ديوانه است. و «ذكر» به دو وجه باشد: يكى به دل و يكى به زبان. آنچه ذكر دل است، چنان بايد كه يك لحظه فراموشت نبود. (3) 2476. علامه شعرانى: بعضى اول را ذكر خفى گويند و دويم را ذكر جلى، و شرط هر عمل آن است كه آميخته به بدعت نباشد. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 15، ص 431 _ 432.
2- .روح الجنان، ج 9، ص 162. مطففين (83): 26.
3- .روض الجنان، ج 15، ص 432 _ 433.
4- .روح الجنان، ج 9، ص 163.

ص: 1088

42. «وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً» .

روض الجنان: «وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً» ، گفت: و تسبيح او كنى به بامداد و شبانگاه. مفسّران گفتند: نماز بامداد و نماز ديگر خواست. عبداللهِ عبّاس گفت: نماز بامداد و نماز شام و خفتن خواست. مجاهد گفت: مرادكلمات تسبيح است، منْ قوله: «سُبْحانَ الله»، «وَالْحَمْدُ للّهِ»، «وَلا اِلهَ اِلاّ اللّهُ»، «وَاللّهُ اكبر»، «وَلا حَوْلَ وَلا قوَّةَ الاّ باللّه الْعَلىِّ العَظيمُ»، چه اين كلماتى است كه طاهر را و جنب را و حائض را و محدث را شايد گفتن و بايد گفتن، پس عبارت كرد به تسبيح از جمله اين كلمات كه اخوات اوست. (1) 2477. علامه شعرانى: تسبيح اصلاً اختصاص به سبحان دارد، اما مراد اينجا هر كلمه اى است كه همه جا توان گفت، مانند الله اكبر ولا اله الا الله، اگر چه كلمه سبحان ندارد از همه آنها به تسبيح تعبير كرد. (2)

50 . «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنّا أَحْلَلْنا لَكَ أَزْواجَكَ اللاّتِي آتَيْتَ أُجُورَهُنَّ... وَ امْرَأَةً مُؤمِنَةً إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَها لِلنَّبِيِّ إِنْ أَرادَ النَّبِيُّ أَنْ يَسْتَنْكِحَها خالِصَةً لَكَ مِنْ دُونِ الْمُؤمِنِينَ قَدْ عَلِمْنا ما فَرَضْنا عَلَيْهِمْ فِي أَزْواجِهِمْ وَ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ لِكَيْلا يَكُونَ عَلَيْكَ حَرَجٌ وَ كانَ اللّهُ غَفُوراً رَحِيماً» .

روض الجنان: «وَ امْرَأَةً مُؤمِنَةً» ، و نصب او بر عطف است از منصوبات كه مفعول به است از اَحْللْنا لك امْرأة مُؤمنةً، «إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَها لِلنَّبِيِّ» ؛ و زنى مؤمن اگر خويشتن را به هبه به رسول دهد، بى مهر او را حلال باشد... و به نزديك ما نكاح به لفظ هبه درست نباشد، و اين خاصّ است به رسول عليه السلام. (3)

.


1- .روض الجنان، ج 15، ص 433.
2- .روح الجنان، ج 9، ص 163.
3- .روض الجنان، ج 16، ص 6.

ص: 1089

2478. علامه شعرانى: بعضى مردم جاهل پندارند در صيغه معاملات خصوص الفاظ را مدخليت نيست واصل مقصود تفهيم تراضى است به هر لفظ كه باشد واين آيه ردّ ايشان است؛ چون به اتفاق فقها ذكر مهر در نكاح واجب نيست اگر چه نكاح بى مهر نباشد. بنابراين اگر زن بگويد خويشتن را به تو بخشيدم يا بگويد به نكاح تو در آوردم و ذكر مهر نكند هر دو به يك معنى است ومقصود تخصيص زن است به مرد به تراضى واين مقصود به هر دو لفظ فهميده مى شود، اگر چه نكاح و هبه مرادف نباشند. وآيه رد اين سخنان است. (1) روض الجنان: «قَدْ عَلِمْنا ما فَرَضْنا عَلَيْهِمْ فِي أَزْواجِهِمْ» ؛ گفت: ما دانيم آنچه فريضه كرده ايم برايشان، يعنى برمردان در باب زنانشان. مجاهد گفت: مراد آن است كه چهار شايد و بيش از چهار نشايد. قَتاده گفت: آنكه نكاح نكنند الاّ به ولىّ و گواه و صداق. بعضى دگر گفتند: آنچه لازم باشد ايشان را از نفقه و كسوت و جز آن. و آنچه قتاده گفت از ولىّ و گواه، به نزديك شافعى شرط است در انعقاد عقد؛ و به نزديك ما شرط نيست. (2) 2479. علامه شعرانى: يعنى گواه و ولى هيچ يك شرط نيست در مذهب اهل بيت عليهم السلاممگر در دختر بكر كه پدر دارد يا جدّ پدرى كه بايد به اذن ولى عقد كنند. و آنها كه ولى را در نكاح شرط مى دانند مطلقاً شرط مى دانند حتى اگر زن ولى از خويشان ندارند حاكم شرع او را عقد كند و زن در نكاح به منزله سفيه است در اموال. (3)

52 . «لا يَحِلُّ لَكَ النِّساءُ مِنْ بَعْدُ وَ لا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْواجٍ وَ لَوْ أَعْجَبَكَ حُسْنُهُنَّ إِلاّ ما مَلَكَتْ يَمِينُكَ...» .

روض الجنان: ... عبداللهِ عبّاس گفت؛ مراد بقوله: «وَ لَوْ أَعْجَبَكَ حُسْنُهُنَّ» ، اَسماء بنت عُمَيس الخثْعَمى است كه زن جعفر بن ابى طالب بود. و در آيت دليل است بر جواز

.


1- .روح الجنان، ج 9، ص 168.
2- .روض الجنان، ج 16، ص 7.
3- .روح الجنان، ج 9، ص 169.

ص: 1090

نظر در آن كس كه بر او عقد خواهى بستن، و اخبار به اين معنى وارد است. مغيره شعبه گفت: من مى خواستم تا بر زنى عقد بندم. رسول عليه السلام مرا گفت: اول ببين او را آنگه عقد ببند. و همچنين رسول گفت: چون مردى خواهد كه بر زنى عقد بندد باكى نباشد كه در او نگرد. (1) 2480. علامه شعرانى: اين حكم دلالت دارد بر آنكه نگاه كردن در غير هنگام اراده نكاح به زن اجنبيه جايز نيست. و اگر مطلقا جايز بود استثنا معنى نداشت. و اگر گويى: مراد نظر كردن به غير رخسار است، گوييم: اصل در جمال و پسنديدن رخسار است و در مقام پسنديدن متبادر از نظر همان است. (2)

53 . «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلاّ أَنْ يُؤذَنَ لَكُمْ إِلى طَعامٍ غَيْرَ ناظِرِينَ إِناهُ...» .

روض الجنان: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ» ، گفت: اى مؤمنان و گرويدگان در سراى رسول مَروى مگر به دستورى، كه شما را اذن دهند به طعامى. مفسّران گفتند: آيت در شأن وليمه زينب آمد.* انسِ مالك گفت: آيت حجاب كس از من بهتر نداند، و ابىّ كعب از من پرسيد چون رسول عليه السلامزينب بنت جحش را به خانه برد، وليمه يى ساخت و گوسپندى بكشت و خرما بسيار و پِسْت... . (3) ** 2481. علامه شعرانى: * وليمه زينب وليمه عام بوده براى همه مردم چون زينب راضى شد به امر پيغمبر زن بنده شد برخلاف عادت قريش و زيد از او متنفر گشت وطلاق داد و اين دل شكستگى بزرگ براى زينب جبران پذير نبود، مگر با اين گونه نكاح و وليمه، چنان كه گفتيم؛ زيرا كه زن جوان در شوهر كردن آرزوها دارد. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 16، ص 12.
2- .روح الجنان، ج 9، ص 173.
3- .روض الجنان، ج 16، ص 12.
4- .روح الجنان، ج 9، ص 173.

ص: 1091

2482. ** «پست» آرد جو و امثال آن است و غالباً آن را بريان كرده و مى خورند، به عربى سويق گويند و مردم زمان ما قاووت، و آن لغت تركى است. (1)

55 . «لا جُناحَ عَلَيْهِنَّ فِي آبائِهِنَّ وَ لا أَبْنائِهِنَّ وَ لا إِخْوانِهِنَّ...» .

روض الجنان: «لا جُناحَ عَلَيْهِنَّ فِي آبائِهِنَّ» ، گفت: بزه اى نيست بر زنان در باب ترك حجاب در پدرانشان، يعنى اگر از پدر روى باز نپوشند، باك نيست. (2) 2483. علامه شعرانى: استثناى پدر و ساير محارم دليل آن است كه روى از ديگران بايد پوشيد. (3)

58 . «وَ الَّذِينَ يُؤذُونَ الْمُؤمِنِينَ وَ الْمُؤمِناتِ بِغَيْرِ مَا اكْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِيناً» .

روض الجنان: «وَ الَّذِينَ يُؤذُونَ الْمُؤمِنِينَ وَ الْمُؤمِناتِ» ، آنگه گفت: و آنان كه ايذا كنند مردان مؤمن را و زنان مؤمنات را به چيزى كه ايشان نكرده باشند از دروغى و بهتانى و غيبتى... ضحّاك و سُدّى و كلبى گفتند: مراد جماعتى متهتّكان بودند كه به شب بيرون آمدندى و دنبال زنان و پرستاران داشتندى، چون ايشان به قضاء حاجتى رفتندى انگشت در ايشان زدندى اگر بايستادندى مقصود خود از ايشان حاصل كردندى و اگر زجر كردندى ايشان را، بگريختندى. زنان اين شكايت با مردان بگفتند مردان با رسول بگفتند، خداى اين آيت فرستاد. (4) 2484. علامه شعرانى: [انگشت در ايشان زدندى] كنايه از هزل گفتن است. (5)

.


1- .روح الجنان، ج 9، ص 173.
2- .روض الجنان، ج 16، ص 15.
3- .روح الجنان، ج 9، ص 175.
4- .روض الجنان، ج 16، ص 20 _ 21.
5- .روح الجنان، ج 9، ص 179.

ص: 1092

59 . «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ وَ بَناتِكَ وَ نِساءِ الْمُؤمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلاَبِيبِهِنَّ» .

روض الجنان: «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ وَ بَناتِكَ وَ نِساءِ الْمُؤمِنِينَ» ، آنگه حق تعالى گفت: اى پيغامبر بگو زنانت را و دخترانت را و زنان مؤمنان را: «يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلاَبِيبِهِنَّ» ، تا چادرها به خويشتن در پيچند و سر تا پاى به آن بپوشند تا از پرستاران پيدا شوند. عبداللهِ عبّاس و عُبيده گفتند: شكل آن است كه زنان را فرمود كه سر بَپُوشى، و روى و يك چشم رها كنى كه به او مى نگرى. (1) 2485. علامه شعرانى: در تفاسير آمده است كه عبيده خود ردا بر سر كشيد و بالاى آن را تا روى ابرو بياورد و از جانب زيرين روى را نيز بپوشيد و يك چشم براى ديدن رها كرد و گفت چنين بايد كرد. و ابن عباس هم چنين تفسير كرد چنان كه طبرى به تفصيل آورده است. (2) و چون ابن عباس زمان پيغمبر را درك كرد و براى كسانى كه آن عهد را درك كرده بودند اين تفسيركرد، اگر رسم زنان غير اين بوده كه ابن عباس گفت بر وى اعتراض مى كردند كه همه زنان پارسا غير اين مى كنند و در حضور پيغمبر غير اين مى كردند، تو چرا اين گونه تفسير مى كنى (رجوع به صفحه 192 و 206 و 207 از جلد هشتم شود). (3)

69. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ آذَوْا مُوسى فَبَرَّأَهُ اللّهُ مِمّا قالُوا وَ كانَ عِنْدَ اللّهِ وَجِيهاً» .

روض الجنان: از ابوهُريره روايت كردند كه او گفت: آن بود كه بنى اسرائيل را عادت

.


1- .روض الجنان، ج 16، ص 21.
2- .جامع البيان، ج 22، ص 57 ، ح 21862.
3- .روح الجنان، ج 9، ص 179. رك: تعليقه شماره 2267 و 2275 _ 2278 همين مجموعه.

ص: 1093

بود كه در وقت غسل كردن عورت را نپوشيدندى و با يكديگر غسل كردندى و در عورت يك ديگر نگريدندى، و موسى عليه السلام تنها برفتى به جاى خالى و آنجا غسل كردى كه كس او را نديدى. گفتند: همانا موسى آدر است كه از پيش ما غسل نمى كند. (1) 2486. علامه شعرانى: «ادره» ورم بيضه است و آدر وصف آن. (2) روض الجنان: مُجّان و سَفِله. (3) 2487. علامه شعرانى: «مجان» جمع ماجن، مردم بى شرم و هرزه را گويند. (4)

72. «إِنّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّمواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها...» .

روض الجنان: «فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها» ، «ابا» امتناع باشد يقال: فلانٌ يَأبى الظُّلمَ، و «اِبا» به معنى صلاحيّت ناداشتن باشد، يُقال: هذه اَرْضٌ يَأبَى الزَّرعَ، اى؛ لا تَصْلَحُ لَهُ. و امّا در آيت بر اين معنى حمل توان كردن براى آنكه جمادات صلاحيّت حمل امانت ندارند از آنجا كه حيات و عقل نباشد ايشان را. و قوله: «وَحَمَلَها الأنْسانُ» لا مَحال اين لفظ اگر چه صورت عموم دارد، خاصّ است به كافران كه حمل امانت نكردند و حفظ آن به واجبى نكردند و به آن خيانت كردند، به قرينه قوله: «إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً» ؛ (5) اى ظَلَوماً لنفسه فِى الِخيانَة، جَهولاً بحقِّ الأَمانَةِ. و گفته ايم: فَعُول بناى مبالغت باشد. و قوله: «فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها» ، كنايت كرد از لفظ دون معنى. 6

.


1- .روض الجنان، ج 16، ص 24.
2- .روح الجنان، ج 9، ص 182.
3- .روض الجنان، ج 16، ص 25.
4- .ابراهيم (14): 34.
5- .روض الجنان، ج 16، ص 29.

ص: 1094

2488. علامه شعرانى: يعنى ضمير مذكر عاقل نياورد و نگفت «فأبوا أن يحملوها»، بلكه جمع مؤنث آورد برخلاف «وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي» (1) و نفرمود «رايتهن»، آنجا رعايت لفظ كرد و اينجا رعايت معنى؛ چون سجده كار انسان عاقل است و ستاره و ماه خورشيد كار عاقلانه كردند. (2)

.


1- .يوسف (12): 4.
2- .روح الجنان، ج 9، ص 186.

ص: 1095

سوره سبأ

سوره سبأ«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

2. «يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ ما يَخْرُجُ مِنْها وَ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما يَعْرُجُ فِيها وَ هُوَ الرَّحِيمُ الْغَفُورُ» .

روض الجنان: «يَعْلَمُ ما يَلِجُ» ؛ داند آنچه به زمين فرو شود از آب و هوا و ساير حيوانات، «وَما ينزِلُ مِنَ السَّماء» ؛ و آنچه از آسمان فرود آيد از باران و آجال و اَرزاق واَقدار، «وَما يعرُجُ فيها» ؛ و آنچه با آسمان شود از ارواح و اعمال خلايق و فرشتگان. (1) 2489. علامه شعرانى: ارواح به آسمان شوند؛ مراد از آسمان، عالم روحانى غيرمرئى است، چون نسبت به عالم جسمانى از جهت رتبه بالاتر است به تشبيه آن را آسمان گويند مانند قوله تعالى: «لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ» (2) . و حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به زنديقى گفت: شما مى گوييد آسمان خراب است، يعنى عالم مجردات، پس نبايد تعجب كرد از آنكه روايت كنند ارواح مؤمنان در وادى السلام است و منافات ندارد با

.


1- .روض الجنان، ج 16، ص 34.
2- .اعراف (7): 40.

ص: 1096

آنكه به عالم روحانى بالا رود؛ چون نسبت مجرد به همه مكانها مساوى است مانند روح بشر در بدن او كه در همه جا هست و تعلق به بعض جوارح مقدم بر بعض ديگر؛ مثلا در قلب يا دماغ مقدم بر دست و پا و چشم. (1)

12. «وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ وَ أَسَلْنا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ...» .

روض الجنان: «وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ» ...، آنچه به سليمان مختص بود باد بود كه او را مسخّر بود... . ابن زيد گفت: سليمان عليه السلام مركبى ساخته بود از چوب او را هزار رُكن بود بر هر رُكنى هزار خانه بنا كرده بود كه لشكر او از جنّ و انس آنجا بودندى... . (2) 2490. علامه شعرانى: ابن زيد اين كلام را از معصوم روايت نكرده و سخن خود او حجت نيست و چگونگى نقل بساط سليمان عليه السلام براى ما مجهول است و از اينكه خداوند آن را به باد نسبت داده است معلوم مى شود به اعجاز نبود بلكه سبب طبيعى داشت، هرچند سبب طبيعى مطلقاً به اراده و قدرت حق است. بارى با مرغان بالا مى رفتند و باد در شراعى آن را مى برد يا به نحو ديگر. (3) روض الجنان: ... سليمان عليه السلام او را پيش خواند و گفت: راضى نه اى به عصيان و طغيان ما. چون رسولان من آمدند از ايشان بخنديدى و بر مردمان فُسوس داشتى. صخر گفت: يا رسول الله! من از ايشان فسوس نداشتم و لكن در راه چند عجب ديدم، از آن بخنديدم. گفت: و آن چه بود؟... . (4) 2491. علامه شعرانى: عبارت عرائس اين است: «مارضيتَ بتمرّدك عليّ و ترك

.


1- .روح الجنان، ج 9، ص 189.
2- .روض الجنان، ج 16، ص 40 _ 41.
3- .روح الجنان، ج 9، ص 194.
4- .روض الجنان، ج 16، ص 47.

ص: 1097

المجيء إلى طاعتي حتّى صبرت تسخر من الناس». (1) روض الجنان: ... از آنجا به بعضى بازارها برسيدم سير ديدم كه مى پيمودند به چهار يك و بگزاف زيادت مى كردند _ و از آن نافع تر هيچ نيست _ و پليل ديدم كه مى سنجيدند. (2) 2492. علامه شعرانى: «پيمودن»، كيل كردن است، و «سنجيدن» به ترازو كشيدن، و «چهار يك» نام كيل خاص است. (3)

13. « ... اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُكْراً وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ» .

روض الجنان: «اعْمَلُوا آلَ داوُدَ» ، گفت: عمل صالح كنى اى آل داود بر سبيل شكر؛ و نصب او مفعول له است دون مفعول به. «وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ» ، آنگه گفت: از بندگان من كم اند كه شكر كنند. جمله قّرا به فتح «يا» خواندند از عِبادى، مگر حمزه كه او به اِرسال «يا» خواند. (4) * 2493. علامه شعرانى: يكى از آنجايها كه «ياء» متكلم بر دو وجه قرائت شده است اين كلمه است و در هر جا كه به يك وجه قرائت كردند وجه ديگر جايز نباشد به اتفاق علما. و گروهى در زمان ما كه دراين امور بصيرت ندارند گويند هرچه در عربيت جايز است بدان قرائت توان كرد اگر چه هيچ يك از قراء نخوانده باشند. بنا به رأى اينان، هر «ياء» متكلم را _ و العياذ بالله _ به دو وجه قرائت توان كرد. رجوع به صفحه 335 از جلد دويم اين تفسير شود. 5

.


1- .روح الجنان، ج 9، ص 199.
2- .روض الجنان، ج 16، ص 48؛ در چاپ مشهد «و بلبل مى ديدم كه مى سختند...» ضبط شده است.
3- .روض الجنان، ج 16، ص 51 .
4- .روح الجنان، ج 9، ص 202.

ص: 1098

15. «لَقَدْ كانَ لِسَبَإٍ فِي مَسْكَنِهِمْ آيَةٌ...» .

روض الجنان: سرابيك. (1) 2494. علامه شعرانى: در جاى ديگر «سراشك» گفته به معنى پشه كوچك، چنان كه درباره هلاك نمرود در محل خود گذشت. (2)

16. «فَأَعْرَضُوا فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ...» .

روض الجنان: «فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ» ؛ ما سيل عَرِم بر ايشان بفرستاديم. سيل آبى عظيم باشد كه آن را دفع نتوان كردن... . عبداللهِ عبّاس گفت: عرم نام بندى است كه بلقيس كرد آنجا وسبب آن بود كه ايشان براى آب خلاف كردند بسيار و منازعه مى بود ميان ايشان تا به مخاصمت انجاميد، بلقيس برخاست و از ميان ايشان برفت و به كوشكى شد كه او را بود و در ببست و روى به ايشان ننمود ايشان برخاستند و پيش او رفتند و عذر خواستند از او و شفاعت كردند او را كه باز آى ما دگر مانند آن نكنيم. او برخاست و بيامد و بفرمود تا آنجا كه ره گذر آن آب بودى بندى كردند عظيم و آن عَرِم است به لغت حِميَر، و آن سدّى بود كه او بفرمود ميان دو كوه به سنگ و قير، و آن را سه در كرد: يكى از بالاى ديگر و در زير آن بركه اى عظيم بكرد و آن را دوازده راه بكرد به عدد جويهاى ايشان. چون باران آمدى و سيل آب در پسِ آن سد مجتمع شدى، آنگه در بالايين بگشادى تا آب در آن بركه آمدى چون كمتر شدى درِ ميانين بگشادى، چون كمتر شدى در زيرين بگشادى و از آنجا بركه آب قسمت كردى در جويها و بفرمود تا پشك گوسپند در آب افگندندى هر كجا كه آب بيش بودى آن پشك سريع تر برفتى

.


1- .روض الجنان، ج 16، ص 59 ؛ در چاپ مشهد «سراسك» ضبط شده است.
2- .روح الجنان، ج 9، ص 208.

ص: 1099

بفرمودى تا باقوام راستى آوردندى، هم بر اين نسق اين بكرد و هم چنين مى بود تا آنگه كه بلقيس گذشته شد... . (1) 2495. علامه شعرانى: عبارت طبرى چنين است: فجعل بعض البعر يخرج أسرع من بعض، فلم تزل تضيق تلك الأنهار و ترسل البعر في الماء حتّى خرج جميعاً معاً فكانت تقسمه بينهم على ذلك». (2) بايد دانست اين روايت ضعيف است و چون بلقيس در عرب مشهورتر بود هرچيز را نسبت به او مى دادند و بنا كننده سد يك تن نبود و خراب آن در زمان ملك حبشه بود بريمن. ودر معجم البلدان تفاصيل آن آمده است. (3) روض الجنان: قتاده گفت: بينا كه مى ديدندى. (4) 2496. علامه شعرانى: يعنى در بين اينكه. (5)

.


1- .روض الجنان، ج 16، ص 60 _ 61.
2- .جامع البيان، ج 22، ص 97، ح 21986.
3- .روح الجنان، ج 9، ص 209. رك: معجم البلدان، ج 5 ، ص 35.
4- .روض الجنان، ج 16، ص 63.
5- .روح الجنان، ج 9، ص 210.

ص: 1100

سوره فاطر

سوره فاطر«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

1. «الْحَمْدُ لِلّهِ فاطِرِ السَّمواتِ وَ الْأَرْضِ جاعِلِ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً أُولِي أَجْنِحَةٍ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ ما يَشاءُ إِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ» .

روض الجنان: ... ابن شهاب روايت كند از رسول عليه السلام كه او گفت: يك روز جبريل را گفتم مرا مى بايد تو را ببينم چنان كه در آسمان باشى. گفت: يا رسول الله! طاقت ندارى. گفت: مى بايد تا ببينم. جبريل عليه السلامپرّها برافلاخت. رسول عليه السلام در او نگريد از هوش برفت. چون با هوش آمد جبريل ايستاده بود يك دست بر سينه نهاده بود و يك دست بر كتف رسول، گفت: سبحان الله، نپنداشتم كه خداى به اين شكل و عظمت خلقى آفريد! جبريل گفت:اگر تو اسرافيل را بينى، و او را دَوازده پرّ است يك پر به مشرق دارد و يك پر به مغرب و عرش بر دوش او نهاده است و او اوقاتى متضايل و حقير شود عظمت خداى را تا بمانند صَعوَه اى* گردد. و آن مرغكى باشد به شكل بنجشك. و آن گه** عرش خداى بر قدرت او باشد. و در خبر هست كه رسول الله گفت: ... كه خداى را _ جلّ جلاله _ فريشته اى است كه او را هزار هزار سراست، بر هر سرى هزار

.

ص: 1101

هزار روى است، بر هر روى هزار هزار دهن است، در هر دهنى هزار هزار زبان است، به هر زبانى خداى را مى خواند به هزار هزار لغت*** يك روز برخاطر اين فرشته بگذشت كه همانا خداى را بنده اى نباشد كه تسبيح و تهليل او بيش باشد از آن... . (1) 2497. علامه شعرانى: * كوچك شدن در مقابل عظمت پروردگار، كوچكى معنوى و روحى است وچون به صورت جسمانى متمثّل شود وخواهيم بزرگى خداوند را نسبت به او بيان كنيم تشبيه به گنجشك يا حيوانى كوچك تر از آن مناسب باشد. (2) 2498. ** يعنى: وحال اينكه عرش خدا را مى تواند بردارد با كوچكىِ خود. (3) 2499. *** اين اعداد كنايت از غير متناهى بودن است؛ چون علوم و حالات وتوجّهات نفوس قدسيه و مجرّدات عقليه غير متناهى است. 4

22. «وَ ما يَسْتَوِي الْأَحْياءُ وَ لاَ الْأَمْواتُ إِنَّ اللّهَ يُسْمِعُ مَنْ يَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ» .

روض الجنان: «وَ ما يَسْتَوِي الْأَحْياءُ وَ لاَ الْأَمْواتُ» ؛ و راست نباشد زندگان و مردگان. گفتند: كنايت است از مؤمن و كافر. اين مثلى است كه خداى تعالى بزد براى عبادت اصنام و عبادت خداى تعالى. يعنى چنان كه اين چيزها با هم راست نباشد، خداى پرستان و بت پرستان با هم راست نباشند. «إِنَّ اللّهَ يُسْمِعُ مَنْ يَشاءُ» ، گفت: خداى بشنواند آن را كه خواهد. «وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ» ؛ و تو نتوانى شنوانيدن آنان را كه در گورها باشند يعنى مردگان... . 5 2500. علامه شعرانى: اگر گويى: چون مردگان در گور سخن پيغمبر وغير او را نشنوند، تلقين اموات و سخن گفتن پيغمبر با كفار قليب در جنگ بدر چه معنى

.


1- .روض الجنان، ج 16، ص 92 _ 93.
2- .روح الجنان، ج 9، ص 232.
3- .روض الجنان، ج 16، ص 104.

ص: 1102

داشت؟ گوييم: مراد شنيدن سخن به گوش حسّى ودنيوى است كه مردگان از آن محرومند نه به گوش برزخى و آخرتى كه به پيوستگى ارواح است و تموّج نفسانى. از اين جهت در تلقين به عربى سخن مى گويند با كسى كه عربى نمى داند. (1)

27. « ... وَ مِنَ الْجِبالِ جُدَدٌ بِيضٌ وَ حُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُها وَ غَرابِيبُ سُودٌ» .

روض الجنان: «مُخْتَلِفٌ أَلْوانُها وَ غَرابِيبُ سُودٌ» ، و غرابيب جمع غِربيب، و هوشديد السوّاد؛ و سياهىِ سياه و سود براى آن گفت تا بدانند كه اين مبالغت در سياهى است. (2) 2501. علامه شعرانى: «سياهىِ سياه» كلمه اى فصيح وبليغ است در آن عهد در فارسى مستعمل بوده وامروز هم با آنكه در نوشته معمول نيست در زبان مردم متداول است. (3)

32. «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ...» .

روض الجنان: حسن بصرى گفت: ظالم آن بُوَد كه سيئاتش بر حسناتش بچربد. (4) 2502. علامه شعرانى: «چربيدن» به معنى راجح آمدن است. (5) روض الجنان: ... وجه ديگر آنكه گفت: «اصْطَفَيْنا» ؛ برگزيديم: از الفاظ اختيار هيچ لفظ از اين خاص تر نيست از اختيار و اجتبا، براى آنكه اسم از او مصطفى باشد... . وجه ديگر آنكه آن كسى كه اختيار خداى باشد جز معصوم نباشند؛ براى آنكه او عالم است به ظاهر و باطن خلقان چنان كه هر يكى از ما چون اختيار كسى كند براى كار دنيى، جز ظاهر سترى اختيار نكند از آنجا كه باطن نداند؛ چه اگر باطن دانستى آن را

.


1- .روح الجنان، ج 9، ص 241.
2- .روض الجنان، ج 16، ص 106.
3- .روح الجنان، ج 9، ص 243.
4- .روض الجنان، ج 16، ص 111.
5- .روح الجنان، ج 9، ص 246.

ص: 1103

اختيار كردى كه او را ظاهر و باطن بر صلاح بودى... . (1) 2503. علامه شعرانى: يعنى اگر يكى از ما خواهد كسى را براى كارى انتخاب كند و بتواند از ظاهر و باطن آگاه گردد كسى را انتخاب مى كند كه از هر دو جهت صالح باشد. (2) روض الجنان: ... وجه ديگر آنكه وارث كتاب آن باشد كه عالم باشد به احكام كتاب تا بر منبر بتواند گفتن: والله لوْ سالتُمُونى لأخبرْتُكم بِما فى كِتابِ الله وبيَّنْتُ لَكُمْ مَكّيَّهُ مِنْ مَدنيّه ومُحْكَمَهُ مِنْ متشابهِهِ وَناسِخَه من منسُوخِهِ و خاصَّهُ مِنْ عامّه فى حَديثٍ طويل. اما اعتراض مخالف بر اين قول بقوله تعالى: «...فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ ...» و اين لايق نباشد به معصومان. جواب از اين آن است كه مراد به اين ظلم لُغوى است كه نقصان باشد نحو قوله «... وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئاً...» (3) در صفت بستانى و معنى آنكه ايشان اخلال كرده باشند به مندوباتى كه اگر بكردندى مستحقّ ثواب بودندى بر آن... . (4) 2504. علامه شعرانى: جواب بهتر در صفحه 245 گذشت كه آيه «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً...» با اينكه ميراث نبوت خاصّ بعض ذريّه است نسبت به همه داده است. (5)

33. «جَنّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ...» .

روض الجنان:دست و رنجها. (6) 2505. علامه شعرانى: «دست و رنجن» دست بند است. (7)

34. «وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَكُورٌ» .

روض الجنان: «وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلّهِ» ... گويند اهل بهشت: سپاس خداى را كه اندوه از ما

.


1- .روض الجنان، ج 16، ص 114.
2- .روح الجنان، ج 9، ص 248.
3- .كهف (18): 33.
4- .روض الجنان، ج 16، ص 115.
5- .روح الجنان، ج 9، ص 249.
6- .روض الجنان، ج 16، ص 116.
7- .روح الجنان، ج 9، ص 249.

ص: 1104

ببرد. عبداللهِ عبّاس گفت: يعنى غم و اندوه دوزخ ... كلبى گفت: غمّى كه در دنيا بود ايشان را از احوال آخرت؛ و گفتند اهوال دنيا و اوجال آن خواست. (1) 2506. علامه شعرانى: [اوجال:] جمع «وجل» يعنى ترس. (2)

41. «إِنَّ اللّهَ يُمْسِكُ السَّمواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا وَ لَئِنْ زالَتا إِنْ أَمْسَكَهُما مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ إِنَّهُ كانَ حَلِيماً غَفُوراً» .

روض الجنان: «إِنَّ اللّهَ يُمْسِكُ السَّمواتِ وَ الْأَرْضَ» ، گفت: خداى (جلّ جلاله) آسمان و زمين مى دارد از آنكه به زايل باشد. و قوله: «أَنْ تَزُولا» ، در او دو وجه است، چنان كه برفته است « ... أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ» (3) ... «و أَنْ تَضِلُّوا...» (4) و مانند اين. (5) 2507. علامه شعرانى: همچنان كه اصل خلقت ممكنات به قدرت و اراده خدا است، نگاهدارى آن هم به اراده و قدرت او است نه مانند بنّا كه چون هلاك شود خانه ساخته او به جاى ماند. بلكه مَثَل خلقت مَثَل نور خورشيد است كه بى خورشيد نور نماند و نور او با او برود، الا آنكه خورشيد اراده و اختيار در افاضه نور ندارد و خداوند اراده دارد واگر خواهد فيض ندهد و همه چيز پراكنده كند. (6) روض الجنان: «إِنَّهُ كانَ حَلِيماً غَفُوراً» ؛ كه خداى تعالى بُردبار و آمرزنده بود و است. 7 2508. علامه شعرانى: ربط اين دو صفت با اول آيه آن است كه زوال آسمان و زمين عذاب است برخلق وخداوند حليم عذاب آنها را نخواسته است. 8 روض الجنان: مغيره روايت كرد از ابراهيم كه: يكى از جمله اصحاب عبدالله

.


1- .روض الجنان، ج 16، ص 116 _ 117.
2- .روح الجنان، ج 9، ص 250.
3- .نحل (16): 15.
4- .نساء (4): 44.
5- .روض الجنان، ج 16، ص 124.
6- .روح الجنان، ج 9، ص 255.

ص: 1105

مسعود از نزد او برفت به كعب الاحبار تا از او علم آموزد. چون باز آمد عبدالله او را گفت: بيار تا چه آموخته اى از كعب؟ گفت، شنيدم كه مى گفت: آسمان بر قطبى مى گردد چون قطب آسيا و آن قطب بر دوش فريشته اى است. عبدالله گفت: بايستى تا رحلت كنى و اين علم بياموزى، دروغ گفت كعب واو جهودى رها نكرده است. (1) 2509. علامه شعرانى: عبدالله با كمال وثاقت معصوم نبود وكلام او حجت نيست، و زوال آسمان نه به معنى گردش او است بلكه فانى و پراكنده شدن است. (2)

43. «اسْتِكْباراً فِي الْأَرْضِ وَ مَكْرَ السَّيِّئِ وَ لا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلاّ بِأَهْلِهِ...» .

روض الجنان: «وَ لا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلاّ بِأَهْلِهِ» ، گفت: در نرسد مكر بد مگر به اهلش... . و اين آن بود كه ايشان انداختند كه رسول را عليه السلامبه مكر بكشتند خداى تعالى مكر ايشان با نحر ايشان گردانيد و روز بدر همه را جمع كرد تا به دست رسول عليه السلامكشته شدند. و از جمله قرّا حمزه خواند: و مكرَ السَّيى ء؛ به تخفيف همزه اوّل بى تشديد، و باقى قرّا مشدّد خواندند. (3) 2510. علامه شعرانى: حمزه در حال وصل نيز همزه «سيّى ءِ» را ساكن كرد، مانند حال وقف؛ چون همزه در كلام عرب ثقيل است و دو همزه متوالى و متحرك بر ثقل مى افزايد و بناى حمزه برتخفيف همزه است. (4)

45. «وَ لَوْ يُؤاخِذُ اللّهُ النّاسَ بِما كَسَبُوا ما تَرَكَ عَلى ظَهْرِها مِنْ دَابَّةٍ وَ لكِنْ يُؤخِّرُهُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَإِنَّ اللّهَ كانَ بِعِبادِهِ بَصِيراً» .

روض الجنان: عبداللهِ عمر روايت كرد از رسول عليه السلام كه او گفت: چون خداى تعالى

.


1- .روض الجنان، ج 16، ص 124.
2- .روح الجنان، ج 9، ص 256.
3- .روض الجنان، ج 16، ص 125.
4- .روح الجنان، ج 9، ص 257.

ص: 1106

عذابى به قومى فرستد آنان را كه در ميان ايشان باشند عذاب كند، آنگه، كه آن عذاب مستحقّان را عقوبت بود و نا مستحقّان را امتحان و ايشان را بر خداى تعالى اعواض باشد. و قتاده گفت در اين آيت كه: خداى تعالى آنچه در اين آيت گفت با قوم نوح كرد تا همه جانوران هلاك شدند الاّ آنان كه در كشتى بودند. عبداللهِ مسعود گفت: بيم آن است كه جُعَل را در سوراخش عذاب كند به گناه بنى آدم. و انس گفت: ضب در سوراخ خود به گرسنگى مى ميرد از گناه بنى آدم. ابن كثير گفت: مردى امر معروف مى كرد بر كسى؛ مردى بگذشت، او را گفت: رها كن كه ظلم جز ظالم را زيان ندارد؛ ابوهريره بشنيد، گفت: دروغ مى گويى. به خدايى كه جان من به امر اوست كه مرغ در آشيانه خود به گرسنگى بميرد از ظلم بنى آدم. (1) 2511. علامه شعرانى: توجيه اين روايات آن است كه مؤلف در آغاز سخن گفت، مستحقّان را عقوبت بود و نامستحقّان را امتحان. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 16، ص 127.
2- .روح الجنان، ج 9، ص 258.

ص: 1107

سوره يس

سوره يس«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

1. « يس »

روض الجنان: ابوبكرِ ورّاق گفت: يا سيّد البشر. اگر گويند چرا «يس» آيتى مى شمارند و «طس» نمى شمارند، گوييم: براى آنكه «طس» بر وزن «قابيل» و «هابيل» است از اسماء مفرده و و اسم مفرد آيتى نباشد، چه معنى ندارد و «ياسين» نه چنين است، براى آنكه «يا» كه در اوّل است حرف ندا را مى ماند بمنزلة قولك: يازَيْد! و چون مشتبه باشد به اين جمله اى كلام بود مفيد؛ و چون فايده دهد آن را آيتى توان شمردن. دگر آنكه مطابق سر آيات است. (1) 2512. علامه شعرانى: اين علت مستقل نيست؛ چون «طس» هم مانند «ياسين» با سر آيات مطابق است. «طس * تِلْكَ آياتُ الْقُرْآنِ وَ كِتابٍ مُبِينٍ» (2) به «ياء» و «نون» ختم مى شود و «يس وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ» به «ياء» و «ميم» و معنى آن است كه چون ديدند

.


1- .روض الجنان، ج 16، ص 133 _ 134.
2- .شعراء (29): 1 _ 2.

ص: 1108

«يس» مانند سر آيات ديگر است نه مانند «عَبْدَهُ زَكَرِيّا» (1) «وَ خَفِيًّا» (2) و هم شبيه به جمله مستقل است آن را آيتى شمردند بر خلاف «طس»، هر چند مطابق رؤوس آيات است اما شبيه جمله نيست. (3)

13. «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً أَصْحابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ» .

روض الجنان: «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً أَصْحابَ الْقَرْيَةِ» ، آنگه گفت: يا محمّد براى ايشان مثلى بزن آن شهر را. گفتند: مراد انطاكيه است. (4) 2513. علامه شعرانى: انطاكيه شهرى است در حدود شام، سيصد سال پيش از ميلاد ساخته شده، منسوب به آنتيوخوس از جانشينان اسكندر است و پس از جنگ بين الملل اول به تصرف فرانسويان درآمد تا سال 1939 مسيحى آن را به تركيه سپردند و نهرى از آن مى گذرد كه قديم ابرنطس مى گفتند و چون فرانسويان خواستند شام را رها كنند و غالب اهل شهر انطاكيه مسيحى و با فرانسويان هم كيش بودند _ مانند مردم لبنان _ و نخواستند در آشوبهايى كه پس از خروج آنان از سوريه و استقلال سوريه در اين كشور اتفاق مى افتد به مسيحيان آسيب رسد آن را به تركيه دادند. بارى، انطاكيه براى مسيحيان، مانند مدينه طيبه براى مسلمانان دومين شهر است، شهر اولشان بيت المقدس بود كه حضرت عيسى عليه السلام آغاز دعوت از آنجا كرد و پس از آن گروهى از مؤمنين به آن حضرت به انطاكيه هجرت كردند، و پولس و برنابا بدان شهر رفتند و مردم را به اين دين خواندند و از آنجا دين مسيح عالم گير شد و بدين جهت خداوند تعالى به خصوص اين شهر را در قرآن ياد كرده است. (5) روض الجنان:اهل سير گفتند: عيسى عليه السلام دو رسول را حواريان خود به مدينه

.


1- .مريم (19): 2.
2- .مريم (19): 3.
3- .روح الجنان، ج 9، ص 262.
4- .روض الجنان، ج 16، ص 139.
5- .روح الجنان، ج 9، ص 266.

ص: 1109

انطاكيه فرستاد، برفتند چون نزديك شهر رسيدند پيرى را ديدند كه گوسپندى چند را مى چرانيد... ايشان را به خانه برد، ايشان دعا كردند خداى تعالى عافيه داد او را و در حال تندُرُست شد و برخاست و بيرون آمد. و خبر ايشان در شهر فاش شد و هر كجا بيمارى بود آمدى و استدعا كردى و ايشان دعا كردندى و خداى راحت دادى تا بسيارى بيماران بر دست ايشان شفا يافتند. ايشان را ملكى بود نام او سلاحص و گفتند: ابطخس (1) * و از جمله ملوك روم بود و بت پرست بود، اين خبر به او رسيد. ايشان را بخواند و گفت: شما كيستى؟ گفتند: ما رسولان عيسى مريم ايم. گفت: آيت شما چيست؟ گفتند: ابراء اكمه و ابرص و شفاى بيماران بر دست ما به فرمان خداى. گفت: باز گردى تا من در شما انديشه كنم. ايشان باز گشتند مردم ايشان را در بازار بگرفتند و بزدند. وَهْبِ بن منبّه گفت: عيسى عليه السلام اين دو رسول را بفرستاد بيامدند** و مدّتى مقام كردند نزديك پادشاه بار نيافتند. (2) 2514. علامه شعرانى: * اين دو اسم ظاهراً مصحف است و بانى شهر انطاكيه انطياخوس بوده است و شايد سلاحص مصحف پيلاطس است و راوى چنان پنداشت كه اينان معاصر مسيح عليه السلام بودند. (3) 2515. ** به گفته عيسويان آمدن اين دو رسول پس از رفع عيسى عليه السلام بود و در قرآن خداوند مى فرمايد ما فرستاديم ونه گفت عيسى فرستاد؛ پس دور نيست سخن عيسويان صحيح باشد. 4

14. «إِذْ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ فَقالُوا إِنّا إِلَيْكُمْ مُرْسَلُونَ» .

روض الجنان: «إِذْ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ» ؛ ياد كن اى محمّد چون بفرستاديم ما دو كس را

.


1- .در چاپ مشهد «سُلاحِن» و «انطيخش» ضبط شده است.
2- .روض الجنان، ج 16، ص 139 _ 141.
3- .روح الجنان، ج 9، ص 267.

ص: 1110

به ايشان يعنى به اهل انطاكيّه. و در نامشان خلاف كردند؛ محمد بن اسحاق گفت: ناروص و ماروص، وَهْب گفت: يحيى و يونس، مقاتل گفت: توصان و مالوص.* «فَكَذَّبُوهُما» ؛ دروغ داشتند ايشان هر دو را. «فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ» ؛ ما قوى بكرديم ايشان را به سه اُمى... . و آن سه ام شمعون صفا بود مقاتل گفت: سمعان نام بود سه ام را. كعب گفت: آن دو رسول صادق و صدوق نام بودند و سه ام شلُوم، و اضافت ارسال با خداست براى آنكه عيسى ايشان را به فرمان خداى فرستاد. و ممتنع نباشد كه ايشان خود پيغامبران باشند فرستاده از قبلِ خداى تعالى. (1) ** 2516. علامه شعرانى: * عيسويان گويند آن دو رسول كه اول به انطاكيه آمدند پولس و برنابا بودند، پس از آن شمعون الصفا و اين اسامى كه در اينجا آمده مصحّف است و شمعون الصفا ميان نصارا به پطرس يا فطرس معروف است و فطرس به معنى سنگ است و صفا نيز به معنى سنگ است. (2) 2517. ** به گفته عيسويان اين واقعه پس از رفع مسيح عليه السلام بود نه در زمان آن حضرت. (3)

20. «وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعى قالَ يا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ» .

روض الجنان: «وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعى» ، گفت: از دورتر جايى از مدينه انطاكيّه مردى مى آمد، شتابان؛ و آن حبيب بود مؤمن آل يس.* عبداللهِ عبّاس و مقاتل گفتند: حبيب بنى اسرائيل النّجار بود. (4) ** 2518. علامه شعرانى: * «آل» كلمه زايد است مانند قول كميت: « و إنّ لنا في آل حم آية ». 5

.


1- .روض الجنان، ج 16، ص 143.
2- .روح الجنان، ج 9، ص 269.
3- .روض الجنان، ج 16، ص 145.
4- .روح الجنان، ج 9، ص 270. الهاشميات و العلويات، ص 29: «و جدنا لكم فى آل حاميم آية».

ص: 1111

2519. ** نصارا ثئوفيل يا تئوفلس گويند به معنى حبيب الله؛ چون «تئو» به معنى خدا است و «فيل» به معنى دوست و معتقدند مردى بدين نام بزرگ مذهب عيسوى بود در انطاكيه و در مائه دويم مى زيست. و اگر سخن آنان صحيح باشد اين حبيب در زمان رسولان نبوده و خود نقل واقعه ديگر است و مفسرين ما اختلاف كردند كه مراد از «رجل يسعى» حبيب است يا غير او. (1)

25. «إِنِّي آمَنْتُ بِرَبِّكُمْ فَاسْمَعُونِ» .

روض الجنان: «إِنِّي آمَنْتُ بِرَبِّكُمْ فَاسْمَعُونِ» ؛ من ايمان آورده ام، از من بشنوى. چون اين بشنيدند* از او به او جستند به يك بار و او را بكشتند و كس نبود كه دفع كند از او... سدّى گفت: سنگ سار كردند او را، او مى گفت: اللّهم اهدِ قَومى؛ بارخدايا راه نماى اينان را، تا بكشتندش.** حسن گفت: بسوختند او را و گور در بازار انطاكيّه نهاده است. (2) 2520. علامه شعرانى: * نصارا گويند تئوفيل يعنى حبيب الله از خانواده بت پرست بود و مسيحى شد وكتبى نوشت در اثبات دين وى و ادله بسيار آورد بر توحيد. و آيه قرآن مخالف گفته آنان نيست وليكن به اقوال مفسران ما اين مرد در عهد رسولان در زمان حضرت عيسى عليه السلام واين با سخن نصارا مخالفت دارد وقول نصارا حجت نيست، مفسران ما هم از معصوم نقل نكردند. (3) 2521. ** آن مرد كه مردم انطاكيه را به خدا دعوت مى كرد در مائه اول و او را كشتند ايناس نام داشت و حبيب را نكشتند. والله العالم. و اگر «رجل يسعى» ايناس باشد وقتى او را به كيفرگاه مى بردند سخنانى مى گفت در معنى اين آيات كه قرآن نقل كرده است براى تقويت قلب مسيحيان كه از كشتن او دلسرد نشوند و از دين بر نگردند. 4

.


1- .روح الجنان، ج 9، ص 270.
2- .روض الجنان، ج 16، ص 146.
3- .روح الجنان، ج 9، ص 271.

ص: 1112

28. «وَ ما أَنْزَلْنا عَلى قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّماءِ وَ ما كُنّا مُنْزِلِينَ» .

روض الجنان: «وَ ما أَنْزَلْنا عَلى قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّماءِ» ؛ گفت: ما نفرستاديم بر قوم او، يعنى بر قوم حبيب از پس او هيچ لشكرى از آسمان، و نفرستاديم نوعى دگر عذاب. (1) 2522. علامه شعرانى: اكنون هم در انطاكيه قبرى به نام حبيبِ نجار است و مسلمانان زيارت مى كنند واز قول حسن معلوم مى گردد كه اين قبر در مائه اول هجرى و آغاز اسلام نيز بوده است و ساخته و مجعول مسلمانان نيست. (2)

33 _ 34. «وَ آيَةٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْناها وَ أَخْرَجْنا مِنْها حَبًّا فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ * وَ جَعَلْنا فِيها جَنّاتٍ مِنْ نَخِيلٍ وَ أَعْنابٍ وَ فَجَّرْنا فِيها مِنَ الْعُيُونِ» .

روض الجنان: «وَ آيَةٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْناها وَ أَخْرَجْنا مِنْها حَبًّا...» . حق تعالى گفت: آيتى است و علامتى و دلالتى اين زمين مرده كه ما زنده كرديم به باران و از آنجا بيرون آورديم دانه اى كه شما از آن مى خورى از انواع حبوب كه قوّت باشد. «وَ جَعَلْنا فِيها» ؛ و كرديم در زمين، «جَنّاتٍ» ، بستانها از درختان خرما و انواع انگورها. «وَ فَجَّرْنا فِيها» ؛ و بگشاديم در زمين چشمه هاى آب تا مردمان از ميوه آن مى خورند. حمزه و كسائى و طلحة بن مصرّف خواندند: ثُمُره، به ضمَّتيْن؛ و باقى قرّا ثمره به دو فتحه. (3) 2523. علامه شعرانى: يعنى چون فوايد و مصالح باغ و بستان و ميوه و آب و درخت را ملاحظه كنى دانى خالق آن به عمد و تدبير و شعور و اراده براى آنكه مردم از ثمره آن بخورند آفريده است و آن كار طبيعت بى شعور نيست. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 16، ص 146 _ 147.
2- .روح الجنان، ج 9، ص 272.
3- .روض الجنان، ج 16، ص 151.
4- .روح الجنان، ج 9، ص 275.

ص: 1113

36. «سُبْحانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْواجَ كُلَّها مِمّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمّا لا يَعْلَمُونَ» .

روض الجنان: «سُبْحانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْواجَ كُلَّها» ، گفت: منزّه است آن خداى كه اشكال و امثال آفريد. «مِمّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ» ؛ از نبات زمين. ومثل را زوج خواند بر وجه تشبيه و مقاربت. «وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ» و از نفسهاى ايشان اينجا «زوج» حقيقت است. و از آنچه شما ندانى و علم شما به آن نرسيده است از آنچه نديده اى و نشنيده اى. (1) 2524. علامه شعرانى: بسيار موجودات متنوع كه مردم آن عهد نمى دانستند ذكور و اناث دارند و بعضى از آنها در زمان ما معلوم گرديده و مردم بر آن آگاه شدند، مانند جراثيم و ميكربها و اجزاى گل در نباتات و نطفه مرد و زن و قواى مثبت و منفى در برق و ذرات اجسام وغير آن و كل ممكن زوج مركب. (2)

38. «وَ الشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَها ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ» .

روض الجنان: «وَ الشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَها» ؛ و آفتاب مى رود به مستقر خود به قرار گاهى كه او را هست در ظلام. عبداللهِ عبّاس گفت: به مستقرّ او منازل او خواست، گفت: قرار نگيرد تا به منازل نرسد. (3) 2525. علامه شعرانى: منازل آفتاب همان برجهاى معروف است از حَمَل تا حوت و «لام» در «لمستقرّ» مانند «لام» در «لأجل مسمى» در بسيار آيات ديگر است يعنى سير آفتاب اجل و مدت معين دارد و مستقر ثابت و تغييرناپذير چنان كه از هزاران سال پيش تا كنون آنچه تاريخ آن را در دست داريم تغيير نكرده و آن تغييرات هم كه به نظر مى رسد باز قاعده ثابت و مستقر دارد كه منجّمان مى دانند در چه وقت چه تغيير در

.


1- .روض الجنان، ج 16، ص 152.
2- .روح الجنان، ج 9، ص 276.
3- .روض الجنان، ج 16، ص 152.

ص: 1114

سير او واقع مى شود. و اينكه گويند به سخن منجم اعتبار نيست در احكام گويند نه در سير كواكب كه خداوند اجلى معين و مستقر فرموده. و مؤيد اين تفسير است قوله تعالى: «ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ» ؛ يعنى اين اندازه گيرى خداى غالب ودانا است كه فصول و شهور مقدّر فرموده. بعض گزاف گويان زمان ما گويند مراد از مستقر خورشيد ستاره نسر واقع است كه خورشيد به جانب او مى رود، اما به نظر ما صحيح نمى آيد؛ زيرا كه مردم آن زمان از اين خبر نداشتند تا خداوند به اين حركت استدلال بر قدرت خود كند، اما اختلاف فصول و مصالح آن را همه كس مى داند. (1)

39. «وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتّى عادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ» .

روض الجنان: قوله: «وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ» ... براى او منازل انداختيم، و آن بيست و هشت منزل است كه قمر هر شب به منزلى باشد... . چون به منزل آخرين رسد چنان شود كه با سر شاخ خرما ماند. و ذلك قوله: «حَتّى عادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ» . و اين در اصل آن شاخ بود كه از او أزغها برآيد چون ديرينه شود و خميده شود تا به شكل و به لون به هلال ماند. (2) 2526. علامه شعرانى: ازغ هم به زاى عربى و هم به زاى فارسى ضبط شده است بر وزن فلس: آنچه از شاخه هاى درخت ببرند و پيرايش دهند. (3)

40. «لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَها أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّيْلُ سابِقُ النَّهارِ وَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ» .

روض الجنان: «لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَها» نه آفتاب را بايد كه ماه را دريابد،* بل ايشان فلك خود مى گردند پيوسته، و هر يكى را از آن هر دو حدّى است كه از آن در نگذرند ابو

.


1- .روح الجنان، ج 9، ص 276.
2- .روض الجنان، ج 16، ص 154؛ در چاپ مشهد «ازگها» به جاى «أزغها» ضبط شده است.
3- .روح الجنان، ج 9، ص 277.

ص: 1115

صالح گفت: معنى آن است كه هيچ دو از آن نور نگيرند از يك ديگر.** (1) 2527. علامه شعرانى: * ماه از آفتاب تندتر حركت مى كند، از اين است كه پيوسته ماه به آفتاب مى رسد و در حال اجتماع آخر ماه پنهان مى گردد و از آن مى گذرد تا به صورت هلال اول ماه ظاهر مى شود. و هرگز اتفاق نمى افتد كه ماه كند شود و آفتاب تند چنان كه به ماه برسد و از آن بگذرد واين نظم و استقرار در حركات آنها از عجايب قدرت پروردگار است. و از نسبت حركت به خورشيد تعجب نبايد كرد، چون حركت به حسب ظاهر رؤيت مراد است و مردم امروز كه حركت ظاهرى خورشيد را نسبت به زمين مى دهند باز در تعبير از انتقالات و تحويلات و ساعات روز و شب و فصول و بروج نسبت حركت به خورشيد مى دهند و در تقاويمشان مى نويسند رسيدن خورشيد به نصف النهار يا تحويل آن به برج اسد و رسيدن به ميل كلى و امثال آن و كسى كه تتبع كتب اهل عصر ما كرده از اين مقوله بسيار بيند. (2) 2528. ** سخن ابوصالح صحيح نيست و بى انديشه گفته است، انسان از زمانهاى ما قبل تاريخ دانست كه نور قمر از شمس گرفته شده و پيوسته در زبان طلاب علوم دينى مشهور است كه در مثال حدس گويند: نورالقمر مستفاد من الشمس. (3) روض الجنان: «وَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ» ؛ و همه در فلك خود شناو مى برند، يعنى آفتاب و ماه و كواكب. (4) 2529. علامه شعرانى: مذهب جماعتى از قدماى فلاسفه ومنجمين است كه سير كواكب در مدار خود مانند سير ماهى در آب است و بعض ديگر گويند ستارگان در افلاك مركوز و مستقرند و فلك آنها را مى گرداند. و البته كلام خدا حجت است و قول ديگران اعتبار ندارد. (5)

.


1- .روض الجنان، ج 16، ص 153 _ 154.
2- .روح الجنان، ج 9، ص 277.
3- .روح الجنان، ج 9، ص 278.
4- .روض الجنان، ج 16، ص 154.
5- .روح الجنان، ج 9، ص 278.

ص: 1116

51 . «وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلى رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ» .

روض الجنان: قوله: «وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلى رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ» ، «اذا» مفاجات است كه تو بينى ايشان از گورها پيش خداى مى روند. (1) 2530. علامه شعرانى: تعبيرى است كنايه از زنده شدن براى آنكه اجساد اندك مردم ممكن است تا قيامت در قبر بماند؛ چون از اول زندگانى بشر تاكنون هزارها سال گذشته و قبرها زير و رو شده و خاك هر يك پراكنده گشته و بسيار مردمند كه جسدشان را سوزانده اند يا مرغان و درندگان خورده اند و در درياها غرق شده و هنگام حشر از قبر محشور نمى شوند و مقصود خداوند اثبات زندگى است پس از مرگ. و اينكه فرمود سوى خدا مى روند با اينكه خدا هميشه حاضر است و همه جا براى او يكسان است براى آن است كه عالم آخرت از جهت رتبه به خدا نزديك تر است از عالم ماديات كه همه از خدا غافلند و تمام جهل محض است. (2)

55 . «إِنَّ أَصْحابَ الْجَنَّةِ الْيَوْمَ فِي شُغُلٍ فاكِهُونَ» .

روض الجنان: «إِنَّ أَصْحابَ الْجَنَّةِ الْيَوْمَ فِي شُغُلٍ فاكِهُونَ» ، گفت: اهل بهشت امروز در شغلى باشند از لهو و طرب. (3) 2531. علامه شعرانى: اهل بهشت لهو و طرب دارند نه چنان كه از ياد خدا غفلت آرد مانند لهو در دنيا و قباحت لهو دنيا براى غفلت است چون توجه به آلات مادى ناچار غفلت آورد. مردم اين جهان لذت را به آلت مادى دانند و چنان پندارند كه موجودات مجرد مانند ملائكه چون غذا نمى خورند و نكاح ندارند و امثال اين لذات براى آنها نيست از سعادت محرومند و موجودات جسمانى كامل ترند از آنها در تمتع و لذات،

.


1- .روض الجنان، ج 16، ص 158.
2- .روح الجنان، ج 9، ص 281.
3- .روض الجنان، ج 16، ص 159.

ص: 1117

و اين صحيح نيست چون كه همه لذات حيوان به سبب اندك ادراكى است كه رشحه اى از آن جهان است مانند پرتوى از خورشيد تافته و نسبت سعادت و لذت اينان با سعادت آنان مانند شبنم است و دريا يا پرتو ضعيف با خورشيد جهانتاب واهل بهشت تجرد دارند و اصل لذت در ادراك است و اصل ادراك مجرد است و اگر خواهى آن را لذت مگوى و به حجت بنام. (1) روض الجنان:... ابن كيسان گفت: به زيارت يك ديگر مشغول باشند، و گفتند: به مهمانى خداى (جلّ جلاله) و گفتند: فى عشرة اشياءٍ؛ به ده چيز مشغول باشند: به مُلكى بى عزل و برناييى بى پيرى و تندرستى بى بيمارى، و عزّى بى ذُلّ، و راحتى بى شدّت، و نعمتى بى محنت، و بقايى بى فنا، و زندگانى بى مرگ، و خشنوديى بى خشم، واُنسى به وحشت. (2) 2532. علامه شعرانى: همه اينها از لوازم وجود مجرد از ماده است چون ماده منشأ هر گونه تغيير است، برنا را پير كند و تندرست را بيمار و كذا چون ماده نباشد موجود به يك حال ثابت ماند. (3)

65. «الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ» .

روض الجنان: «الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ» . عقبة بن عامر گفت كه رسول عليه السلام گفت: اوّل عضوى كه از آدمى سخن گويد ران چپ او باشد. در دگر خبر آمد كه رسول عليه السلام گفت: اوّل عضوى كه از آدمى سخن گويد، ران او بود و كف دستش. در اين خبر و مانند اين توقّف باشد براى آنكه معارف اهل قيامت ضرورى بود و

.


1- .روح الجنان، ج 9، ص 282.
2- .روض الجنان، ج 16، ص 160.
3- .روح الجنان، ج 9، ص 283.

ص: 1118

ايشان مُلجأ باشند به ترك قبايح از آنجا كه به ضرورت دانند كه: لَوْ جادَلُوها يحيل بَينَهمْ و بَيْنَها. (1) 2533. علامه شعرانى: يعنى اينكه در خبر آمده است آنها انكار نافرمانى خويش كنند و اقرار به معصيت نكنند ظاهراً صحيح نيست؛ زيرا كه دروغ قبيح است واهل آخرت ملجأ باشند به ترك قبايح، پس دست آنها سخن گويد صحيح است اما مهر نهادن بر لبها نه معنى آن است كه انكار كنند بلكه هيچ نگويند. و بارى آنچه برخلاف اين آمده است توجيه و تأويل بايد كرد، مانند «وَ اللّهِ رَبِّنا ما كُنّا مُشْرِكِينَ» . (2)

69. «وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغِي لَهُ إِنْ هُوَ إِلاّ ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِينٌ» .

روض الجنان: «وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ» ... ما اين رسول خود را شعر نياموختيم، و او را شعر به كار نيايد ... و آنچه روايت كرده اند كه رسول عليه السلام روز حُنَين گفت: اَنا النبىّ لا كَذِبُ اَنَا ابنُ عَبْدِالمُطلب. و آنچه گويند گفت: هل اَنتِ الاّ اِصبَعٌ دَميتِ وَفي سبيل الله ما لَقيتِ، هم بر وجهى گفته باشد كه موزون نبود. (3) 2534. علامه شعرانى: به نظر مى رسد _ والله اعلم _ كه معنى شاعر نبودن پيغمبر آن نيست كه وزن عروض را نمى شناخت و نكات بلاغت كه شعرا به كار مى بردند نمى دانست چنان كه ابوبكر فهميده بود و در سورة الشعراء (جلد 8 صفحه 369 تا 372) گذشت كه مطلق شعر مذموم نيست و آنچه مذموم است كفر و فسق است. (4)

79. «قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ» .

روض الجنان:...گفت؛ بگو اى محمّد: «يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ» ؛ كه زنده كند او را

.


1- .روض الجنان، ج 16، ص 163.
2- .روح الجنان، ج 9، ص 285. انعام (6): 23.
3- .روض الجنان، ج 16، ص 167.
4- .روح الجنان، ج 9، ص 289. رك: تعليقه شماره 2350 همين مجموعه.

ص: 1119

آن خداى كه او را آفريد نخست بار، «وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ» ؛ و او به همه آفرينشى داناست. (1) 2535. علامه شعرانى: چون ما انكار معاد را از ملحدان ببينيم و دليلشان را بشنويم تعجب مى كنيم كه انسان چگونه امرى واضح كه هر روز نظير آن را مشاهده كرده محال مى شمارند و اگر _ نعوذبالله _ كسى به خداى تعالى اقرار ندارد و كار گزار جهان را طبيعت مى شمارد باز زنده كردن مردگان از قدرت طبيعت بيرون نيست. همه زنده هاى جهان چه نبات و چه حيوان از خاك و جمادات پديد آمده اند و زمين در آغاز خلقت به اعتقاد اينان قطعه آتش گذاخته بود از خورشيد جدا گشت وهيچ ذى حياتى در آن زيستن نمى توانست، با اين حال نبات و حيوان از خاك پس از سرد شدن پديد آمدند. اما تولد حيوان و نبات از بدن حيوان مرده آسان تر است؛ چه ماده قابل حيات در مرده بيشتر است. از اين جهت چون جسم حيوانى گنديده شود از آن حيوان ديگر پديد مى آيد مانند كرم و حشرات و براى كود درخت مناسب تر است و مستعدتر براى زنده شدن و چون آتش حيات يابد پس از سرد شدن، بدن مرده اولى بدان باشد. (2)

80 . «الَّذِي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ» .

روض الجنان: «الَّذِي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً» ... و حكما گفتند: هيچ درخت نباشد كه در او آتش نبود مگر درخت عُنّاب و سنجد. «فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ» ؛ كه بنگرى شما از او آتش مى فروزى. (3) 2536. علامه شعرانى: افروختن آتش را از چوب دليل صحت معاد آورد و چون سرّ انكار منكران را خدا مى داند جواب مكوّن دل آنها را _ چنان كه رفع شبهه از عقلا كند _

.


1- .روض الجنان، ج 16، ص 170.
2- .روح الجنان، ج 9، ص 291.
3- .روض الجنان، ج 16، ص 170 _ 171.

ص: 1120

مى دهد. و ما _ چنان كه گفتيم _ در علت و سرّ انكار اينان متحيريم؛ چون در عصر ما بسيارند و من با آنان گفت وگو بسيار كرده، اما سر انكارشان را در نيافتم؛ غالباً مى گويند: ما انكار نداريم كه از جسم جامد و مرده موجود زنده پديد مى آيد، چون هر روز مشاهده مى كنيم اما بقاى روح را چنان كه فلاسفه الهى و پيروان اديان آسمانى قائلند اعتقاد نداريم، و به عبارت ديگر معاد جسمانى را ممكن مى دانيم و معاد روحانى را محال و مى گوييم وقتى كرم و حشرات از بدن مرده پديد آمد اين كرم و حشرات غيرِ آن مرده است و ثواب و عقاب براى اينها صحيح نيست، وقتى صحيح است كه روح شخص اول باقى باشد و همان روح به اين بدن باز گردد تا اعمال خود را به خاطر داشته او را عذاب و عقاب كنند. و ما گوييم: بقاى روح را ما ثابت كرده ايم و آيات و روايات آن را تأييد كرده بنابراين شبهه اى در معاد باقى نمى ماند وعمده براى متدين اثبات بقاى روح است و جسمى كه قابل حمل همان روح باشد نه جسمى كه روح جديد در او دميده شود. (1)

.


1- .روح الجنان، ج 9، ص 292.

ص: 1121

سوره صافّات

سوره صافّات«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

8 . «لا يَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلاَءِ الْأَعْلى وَ يُقْذَفُونَ مِنْ كُلِّ جانِبٍ» .

روض الجنان: «لا يَسَّمَّعُونَ» ، اهل كوفه به تشديد خواندند على تقدير: لا يَتَسمّعونَ؛ گوش با اهل آسمان نكنند از فريشتگان. مجاهد گفت: گوش باز كنند ولكن نشنوند. و ديگران به تخفيف خواندند، يعنى گوش باز نكنند. (1) 2537. علامه شعرانى: اهل نظر در راندن شياطين به ستارگان سخن بسيار گفتند كه حاجت به نقل آن نيست مگر دو سؤال كه ناچار ياد بايد كرد: يكى آنكه دويدن شهب در آسمان پيش از زمان پيغمبر صلى الله عليه و آله بود و در خبر است كه آن حضرت از مرد جاهلى پرسيد شما درباره شهاب چه مى گفتيد؟ او جواب داد: مى گفتم براى فوت مرد بزرگى است و به مقتضاى آيات كريمه اين حادثه نو بود در عهد پيغمبر پديد آمده و مردم در آن فرو مانده بودند كه چه بگويند. جواب آن است كه تير شهاب هميشه در آسمان ديده مى شد، اما كثرت آنكه ستاره باران گويند چنان كه هر وقت در آسمان نگاه كنى

.


1- .روض الجنان، ج 16، ص 179.

ص: 1122

صدها ستاره بينى به هر سوى دوان گاهگاه اتفاق افتد نه هميشه. سؤال دوم آنكه راندن شياطين به تير شهاب چگونه است؟ جواب آن است كه ما به همه اسرار جهان آگاه نيستيم و محال نمى دانيم آشفتگى اوضاع موجب منع ارتباط با عالم ملائكه باشد، چنان كه رؤياى صادقه نوعى ارتباط قواى ما است با فرشتگان عالم بالا واطلاع ما بر امور آينده، با اين حال چون اوضاع جهان آشفته باشد ممكن است اين ارتباط براى ما حاصل نشود و خواب آشفته بينيم. (1) روض الجنان: «وَ يُقْذَفُونَ مِنْ كُلِّ جانِبٍ،دُحُوراً» ، گفت: مى اندازند به ايشان از هر كناره اين ستاره ها بمانند آنكه تير اندازند يا سنگ، راندن و دور كردن ايشان را. (2) 2538. علامه شعرانى: يعنى براى راندن و دور كردن ايشان. (3)

11. « ... إِنّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طِينٍ لازِبٍ» .

روض الجنان:دوسد. (4) 2539. علامه شعرانى: «در هم دوسيده»، به هم چسبيده و «دوسد» معنى بچسبد. (5)

12. «بَلْ عَجِبْتَ وَ يَسْخَرُونَ» .

روض الجنان: قوله عليه السلام: يعجَبُ ربّكَ منَ الشّابِّ ليسَتْ لَهُ صبورَةٌ.* و قوله: عَجِبَ ربُّكُم من اِلكُمْ و قنوطكُم.** (6) 2540. علامه شعرانى: * پروردگار تو خوش دارد كه جوان بازى و جهالت نكند. 7

.


1- .روض الجنان، ج 16، ص 179.
2- .روح الجنان، ج 9، ص 298.
3- .روض الجنان، ج 16، ص 181.
4- .روح الجنان، ج 9، ص 300.
5- .روض الجنان، ج 16، ص 182.
6- .روح الجنان، ج 9، ص 300.

ص: 1123

2541. ** پروردگار شما عجب دارد از آرزو داشتن و در عين حال نوميد بودن شما يعنى هر چه از خدا آرزو داريد نوميد از آن نباشيد. (1)

14. «وَ إِذا رَأَوْا آيَةً يَسْتَسْخِرُونَ» .

روض الجنان: «وَ إِذا رَأَوْا آيَةً» ؛ چون دلالتى و معجزه اى ببينند، «يَستَسْخِرُونَ» ؛ فسوس دارند و سُخريّه. (2) 2542. علامه شعرانى: از اين آيه معلوم مى گردد مردم از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آلهمعجزات ديده بودند غير قرآن و آن را به جادو نسبت مى دادند. (3)

63. «إِنّا جَعَلْناها فِتْنَةً لِلظّالِمِينَ» .

روض الجنان: «إِنّا جَعَلْناها فِتْنَةً لِلظّالِمِينَ» ؛ گفت: ما اين درخت را به فتنه و آزمايش ظالمان و كافران كرديم در تشديد تكليف. قتاده گفت: وجه فتنه آن بود كه ايشان گفتند: اين محال است كه محمّد مى گويد در دوزخ درختى باشد كه آن را زَقَوم خوانند، چه آتش درخت سوزد، در آتش چگونه درخت رويد! و اين امتحانى باشد كه مخلص از او به نظر بود تا بدانند كه خداى تعالى بر اين و امثال اين قادر است. (4) 2543. علامه شعرانى: [... مخلص از او به نظر بود] يعنى به فكر وانديشه از اين شبهه خلاص توان شد. (5)

68. «ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لاَءِلَى الْجَحِيمِ» .

روض الجنان: «ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لاَءِلَى الْجَحِيمِ» ، آنگه مرجع ايشان با دوزخ بود.

.


1- .روح الجنان، ج 9، ص 300.
2- .روض الجنان، ج 16، ص 182.
3- .روح الجنان، ج 9، ص 300.
4- .روض الجنان، ج 16، ص 198.
5- .روح الجنان، ج 9، ص 312.

ص: 1124

گفتند: «ثمّ» اينجا به معنى واو عطف است. چه اينكه گفت همه پس از آن باشد كه دوزخ شوند و اين طعام و شراب در دوزخ خورند، پس اينجا «ثمّ» لايق نباشد. يك وجه اين است. و وجه ديگر آنكه روا بُوَد كه اين طعام در جايى و دركه اى خورند كه آن را «حميم» خوانند. باز چون خورنده باشند ايشان را با جحيم برند. (1) 2544. علامه شعرانى: و اين آيه را شاهد آوردند: «يَطُوفُونَ بَيْنَها وَ بَيْنَ حَمِيمٍ آنٍ» (2) .

71. «وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَكْثَرُ الْأَوَّلِينَ» .

روض الجنان: گفت پيش ايشان بيشترين نخستان ضالّ و گمراه بودند... . (3) 2545. علامه شعرانى: جمع «نخست» در زمان ما مستعمل نيست. (4)

77. «وَ جَعَلْنا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْباقِينَ» .

روض الجنان: «وَ جَعَلْنا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْباقِينَ» ، و چون كافران را هلاك كرديم فرزندان نوح را در زمين خليفه كرد و زمين به ايشان داد پسِ طوفان. و او را سه پسر بود: سام و حام و يافث. سام پدر عرب بود و پدر پارسيان و روميان... . (5) 2546. علامه شعرانى: مردم زمان ما پارسيان و روميان را از اولاد يافث دانند مگر ساكنان قديم عراق و شام مانند كلده و آشور و سريانيان كه از اولاد سام بودند. و شايد مراد سعيد از پارس و روم ساكنان عراق و شام باشند. (6)

89 . «فَقالَ إِنِّي سَقِيمٌ» .

روض الجنان: ... و اما قوله عليه السلام: «ما كَذَبَ اِبراهيمُ» ، از ادلّه عقل اولى تر آن باشد كه

.


1- .روض الجنان، ج 16، ص 200؛ در چاپ مشهد «جحيم» ضبط شده است.
2- .روح الجنان، ج 9، ص 313. رحمن (55): 44.
3- .روض الجنان، ج 16، ص 200؛ در چاپ مشهد «نخستينيان» ضبط شده است.
4- .روح الجنان، ج 9، ص 314.
5- .روض الجنان، ج 16، ص 201.
6- .روح الجنان، ج 9، ص 315.

ص: 1125

گويند: حواله كذب بر ابراهيم بر زبان رسول كذب باشد،* چه رسول ما عليه السلام عالم تر بود به آنچه بر پيغامبران روا باشد و روا نباشد... . (1) 2547. علامه شعرانى: يعنى روايتى كه از پيغمبر صلى الله عليه و آله نقل كردند صحيح نيست، چون پيغمبر صلى الله عليه و آله مى دانست پيغمبران دروغ نمى گويند. (2)

107. «وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ» .

روض الجنان: «وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ» ؛ و ما او را فدا كرديم به گوسپندى بزرگ... . بيشتر مفسران گفتند گوسپندى بود بزرگ، نر، سُرُودار، فراخ چشم، سبز چشم. حسن بصرى گفت: بزى بود كوهى كه از كوه ثَبير فرود آوردند. (3) 2548. علامه شعرانى: بنا بر قول حسن بصرى آمدن حيوان خرق عادت نبود اما هنگام آمدن او خداوند به ابراهيم وحى كرد آن حيوان كوهى را به جاى فرزند ذبح كند، و به قول عبداللهِ عبّاس كه اين همان گوسفند هابيل بود در طرف نقيض قول حسن، و برخلاف عادت است گوسفندى را كه هابيل قربان كرد بار ديگر زنده كنند و براى ابراهيم فدا شود. حسن بصرى غالباً وقايع را به وجه عادى تفسير كرده است، چنان كه معراج را به رؤيا و شقّ القمر را به قيامت تخصيص داده است. و حق آن است كه بى دليل قاطع و قول صريح ائمه معصومين تعيين ذبح و اوصاف او نتوان كرد. (4) روض الجنان: ... دگر آنكه معلوم شده است به ادله روشن كه نسخ الشّى ء قبلَ وَقْتِ فعله، بدا باشد و بدا بر خداى تعالى روا نباشد. (5) 2549. علامه شعرانى: در اينجا مؤلف گويد بدا باطل است و اخباريان اخير بدا را صحيح دانند، چنان كه يكى از محدثان خواجه نصير الدين طوسى را در انكار بدا تخطئه و

.


1- .روض الجنان، ج 16، ص 205.
2- .روح الجنان، ج 9، ص 317.
3- .روض الجنان، ج 16، ص 218.
4- .روح الجنان، ج 9، ص 326.
5- .روض الجنان، ج 16، ص 221.

ص: 1126

جسارت كرده گويد: او از احاديث آل محمد صلى الله عليه و آله خبر نداشت اما انكار بدا خاصّ او نيست. مؤلف هم در اينجا آن را انكار كرده و بطلان آن را از مسلّمات شمرده است. (1)

123. «وَ إِنَّ إِلْياسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ» .

روض الجنان: قوله: «وَ إِنَّ إِلْياسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ» ؛ آنگه در قصه الياس گرفت، گفت: الياس از جمله پيغامبران است. ... اهل سير گفتند، محمّد بن اسحاق بن يسار و جز او كه: چون حزقيل از دنيا برفت بنى اسرائيل پس از او احداث كردند و عهدهاى خداى بشكافتند و تورات باز پسِ پُشت انداختند و اوامر خداى فراموش كردند. ... و در اين عهد پادشاهى بود نام او اجب،* بت پرست بود و بتى داشت نام او بَعل ... و اين پادشاه را زنى بود نام او زبيل،** من شرّ خلْقِ الله وَاَخْبَثهِمْ، سخت فاحش و ظالم و پادشاه اوقاتى كه به شهرهاى ديگر رفتى او را بر جاى خود بنشاندى به خلافت؛ او بيرون آمدى بر شكل مردان و بر تخت بنشستى و حكم كردى و كارگزاردى. و اين زن هفت شوهر را كشته بود به حيله و غيله، و او را هفتاد فرزند بود، از اين شوهر و ديگر شوهران. (2) *** 2550. علامه شعرانى: * ظاهراً «اخاب» صحيح است. (3) 2551. ** امروز نصارا و غيرِ آنان ايزابل گويند. (4) 2552. *** شايد به او نوادگان مراد باشد و حكايت الياس و اخب و ايزابل آنچه در اين كتاب آمده اقتباس از عرائس ثعلبى 5 و با اندك اختلاف موافق تورات يهود است اما در تورات ذكر هفت شوهر و هفتاد فرزند نيست والله العالم، و نام آن مرد صالح در

.


1- .روح الجنان، ج 9، ص 328.
2- .روض الجنان، ج 16، ص 225.
3- .روح الجنان، ج 9، ص 331.
4- .رك: عرائس، ص 224 _ 225.

ص: 1127

تورات نابوت يزرعيلى است. (1) روض الجنان: و از او روى باز گرفت. (2) 2553. علامه شعرانى: يعنى روى بر گرداند. (3) روض الجنان: و مَلِك پسرى داشت كه جهان به چشم او ديدى. (4) 2554. علامه شعرانى: يعنى همه جهان در نظر او همان فرزند بود. (5) روض الجنان: وزيرى داشت اين مَلِك سخت صالح و مؤمن و ايمان پنهان داشتى و ملك از او دانست جز كه او را نمى آزرد، از آنكه مشفق و صالح و به كار آمده بود... . (6) 2555. علامه شعرانى: [ ملك از او دانست ] يعنى ملك مى دانست او مردى صالح است. 7 روض الجنان: ... آن روز پسر مَلِك بمرد و مَلِك در خاك نشست و رسم تعزيت اقامت كرد و الياس و آن مرد مؤمن بيامدند و به خانه زنى آمدند از بنى اسرائيل مادر يونس بن مَتَى* و او را شوهر نمانده بود. 8 2556. علامه شعرانى: در تورات اين قصه هست اما آن فرزند به گفته او يونس بن متى نبود. 9 روض الجنان: ... خداى تعالى الياس را گفت: از ميان ايشان بيرون رو كه وقت هلاك اينان است و به فلان جاى رو و آنچه بينى بر او نشين و مترس از او. او واليسع به آنجا رفتند كه خداى تعالى فرموده بود. اسپى را ديدند از آتش الياس

.


1- .روح الجنان، ج 9، ص 331.
2- .روض الجنان، ج 16، ص 226.
3- .روح الجنان، ج 9، ص 332.
4- .روض الجنان، ج 16، ص 227.
5- .روح الجنان، ج 9، ص 333.
6- .روض الجنان، ج 16، ص 228.

ص: 1128

بجست و بر پشت آن اسپ نشست و اسپ در هوا شد. (1) 2557. علامه شعرانى:در تورات گويد: عرابه از آتش آمد و ايليا در آن نشست واو را به آسمان بردند و اهل زمان ما گويند در كرات آسمان مردمى هستند در صنعت از مردم زمين ماهرتر و شايد سفينه فضايى و گردش ميان كرات براى آنها ممكن بوده است وسه هزار سال پيش به جائى رسيدند كه مردم زمين بايد پس از اين بدان رسند _ والله العالم. و در قرآن كريم اشاره به رفتن الياس به آسمان نيست. (2)

140. «إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ» .

روض الجنان:متشوّر (3) . 2558. علامه شعرانى: «تشوير» آشفتگى و پريشانى. (4)

146. «وَ أَنْبَتْنا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِنْ يَقْطِينٍ» .

روض الجنان: حينار و بادرنگ. (5) 2559. علامه شعرانى: «بادرنگ» نوعى خيار است خوشبوى و «بادرنگ بويه» سبزى است كه بوى بادرنگ دارد. (6)

147. «وَ أَرْسَلْناهُ إِلى مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ» .

روض الجنان: «وَ أَرْسَلْناهُ إِلى مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ» ، گفت: او را بفرستاديم او را به صد هزار مرد. روا بود كه اين پيش از حبس بوده باشد.* و اگر بر اين حمل كنند، تقدير بر

.


1- .روض الجنان، ج 16، ص 230.
2- .روح الجنان، ج 9، ص 334.
3- .روض الجنان، ج 16، ص 238.
4- .روح الجنان، ج 9، ص 340.
5- .روض الجنان، ج 16، ص 240؛ در چاپ مشهد «خيار بارنگ» ضبط شده است.
6- .روح الجنان، ج 9، ص 342.

ص: 1129

آن باشد: وَقدْ اَرْسلناهُ. عبداللهِ عبّاس گفت: او را پس از حبس به رسالت فرستاد به اهل نينوى و ايشان بالاى صد هزار مرد بودند، فذلك قوله: «وَ أَرْسَلْناهُ إِلى مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ» ، يا زيادت صد هزار. عبداللهِ عبّاس گفت: «او»، به معنى «واو» است. ... مقاتل گفت: بل يزيدُون؛ «اوْ» به معنى «بل» است. و بعضى دگر گفتند: براى ابهام بر مخاطب گفت، چنان كه يكى از ما گويد: اكلتُ اليومُ زبداً اوْتَمراً. و اين نه براى آن گويد كه شاكّ باشد در آنچه خورده باشد. اين هر سه وجه محتمل است** تا «اوْ» به معنى شك نباشد. (1) 2560. علامه شعرانى: * اگر ترتيب ذكرى را نشانه ترتيب واقعى قرار دهيم معنى آن است كه اول او گرفتار ماهى شد و نجات يافت پس از آن سوى نينوا فرستاده شد، چنان كه در تورات است و قول ابن عباس نيز. و مؤلف فرمايد شايد فرستادن او به نينوا پيش از گرفتارى او باشد و در اين صورت محتاج به تقدير كلمه «قد» باشيم. (2) 2561. ** ذكر عدد به استقصاى تام در وقتى كه حاجت به آن نباشد خلاف فصاحت است چنان كه فرمايد يونس را به شهرى فرستاديم كه صد و بيست و دو هزار و نهصدو چهل و يك نفر ساكن داشت. و دراين گونه موارد به يك عدد بزرگ بى كسر و زياده اكتفا بايد كرد. (3)

166. «وَ إِنّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ» .

روض الجنان: «وَ إِنّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ» ؛ و ما او را تسبيح كنندگان ايم و آنان كه به اين صفت باشند، بندگان اسير و ذليل و خاضع باشند.

.


1- .روض الجنان، ج 16، ص 241.
2- .روح الجنان، ج 9، ص 342.
3- .روح الجنان، ج 9، ص 343.

ص: 1130

عبداللهِ عبّاس گفت: بر آسمان هيچ مقدار بدستى نيست و الاّ بر او فريشته اى است خداى تعالى را تسبيح كننده يا نماز كنند. (1) 2562. علامه شعرانى: يعنى يك وجب جاى نيست مگر در آن فرشته اى است. و لازم نيست هركس در فضا سير كند يا در كرات آسمانى فرود آيد فرشتگان را به چشم بيند، چنان كه فرشتگان را در زمين هم نمى بيند بلكه فرشتگان موجودات غيبى هستند از عالم روحانى مانند روح در بدن انسان. (2)

180. «سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمّا يَصِفُونَ» .

روض الجنان: «وَ إِنّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ» ؛ منزه است خداى تو كه خداوند عزت و منعت است از آنچه ايشان مى گويند و وصف مى كنند. (3) 2563. علامه شعرانى: «منعت» هم به معنى عزت است. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 16 ص 245.
2- .روح الجنان، ج 9، ص 345.
3- .روض الجنان، ج 16، ص 246.
4- .روح الجنان، ج 9، ص 346.

ص: 1131

سوره ص

سوره ص«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

1. «ص وَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ» .

روض الجنان: «ص وَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ» ، مفسران خلاف كردند در معنى اين كلمت. ... سعيدِ جبير گفت: نام درياى است كه خداى تعالى خلقان را به آن زنده كند بين النّفختين. ضحّاك گفت: اشارت است به صدق الله. مجاهد گفت: فاتحه سورت است. قتاده گفت: از نامهاى قرآن است. سُدّى گفت: قَسَمى است كه خداى تعالى كرد به او سوگندى* و او نامى است از نامهاى خداى _ جلّ جلاله. (1) 2564. علامه شعرانى: در مجمع البيان گويد: «قال الضحاك: معناه صدق». (2) و در تفسير طبرى از ضحاك: «قال صدق الله». (3) و ناچار در عبارت كتاب تصحيفى است و مراد همان است كه طبرى از ضحاك نقل كرده. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 16، ص 252.
2- .مجمع البيان، ج 8 ، ص 465.
3- .جامع البيان، ج 22، ص 141، ح 22812.
4- .روح الجنان، ج 9، ص 350.

ص: 1132

3. «كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ فَنادَوْا وَ لاتَ حِينَ مَناصٍ» .

روض الجنان: «كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ» ، گفت بر سبيل وعظ و تذكر و بلاغ حجّت: بس كه ما هلاك كرديم پيش ايشان امّتان را. «مِنْ» اوّل ابتداى غايت است، و دوّم، تبيين. «فَنادَوْا» ؛ ندا كردند بر سبيل استغاثه و فرياد خواستن «وَ لاتَ حِينَ مَناصٍ» ؛ و نبود وقت گريختن و خلاص. امّا، لاتَ، در او خلاف كردند؛ بعضى گفتند: اصل او «لا» بوده است، «تا» در او زيادت كردند ... و بعضى دگر نحويّان گفتند: «لاى نفى» است بر قاعده خود و «تا» زيادت كردند در اوّل حين. چنان كه «تا» زيادت كردند در الان، فقالوا: اَتلانَ، و منه حديث ابن عُمَر: عبداللهِ عمر را كسى پرسيد از حديث عثمان. او طرفى از فضايل او بگفت، آنگه گفت: اذهَبْ اتلان الى اَصحابِكَ. (1) 2565. علامه شعرانى: در مجمع بحار الانوار كه از كتب اهل سنت است آورده (2) كه عبداللهِ عمر براى مردى عذر عثمان را مى گفت كه چرا در جنگ احد فرار كرد پس از آن اين عبارت را گفت: «اذهب بها تلان» و در كتب ديگر آمده است كه مردى با ابن عمر گفت تو را به خداقسم مى دهم كه مى دانى او در جنگ احد گريخت و در جنگ بدر و بيعت رضوان حاضر نشد ابن عمر گفت اما گريختن او در روز احد خدا فرمود: «وَ لَقَدْ عَفَا اللّهُ عَنْهُمْ» (3) اما حاضر نشدن او در بدر چون دختر پيغمبر در خانه او بيمار بود. وجواب سيم را نداد، آن گاه آن عبارت گفت. (4) روض الجنان: و «مناص»، مصدر است به منزلت مقام، و در جز اينجاى شايد كه موضع بود. عبداللهِ عبّاس گفت: كفّار مكّه چون قتال كردندى و كار سخت شدى بر

.


1- .روض الجنان، ج 16، ص 253 _ 254.
2- .رك: كشف الظنون، ج 2، ص 1599: مجمع البحار فى غرائب التنزيل ولطائف الاخبار للشيخ محمد طاهر الصديقى الفتنى (م 981).
3- .آل عمران (3): 155.
4- .روح الجنان، ج 9، ص 351.

ص: 1133

ايشان، گفتند: مَناص يعنى؛ بگريزى. چون روز بدر عذاب به ايشان فرود آمد، بر عادت گفتند: مناص، خداى تعالى آيت فرستاد «وَ لاتَ حِينَ مَناصٍ» . (1) 2566. علامه شعرانى: اين تفسير با آنكه يقين داريم سوره ص مكى است و جنگ بدر پس از هجرت به نظر صحيح نمى رسد، و حديث ابوطالب مؤيد آن است كه در مكه نازل شد. (2)

7. «ما سَمِعْنا بِهذا فِي الْمِلَّةِ الاْخِرَةِ إِنْ هذا إِلاَّ اخْتِلاقٌ» .

روض الجنان: «ما سَمِعْنا بِهذا فِي الْمِلَّةِ الاْخِرَةِ» ؛ ما نشنيديم اين حديث در دين آخرينان... «إِنْ هذا إِلاَّ اخْتِلاقٌ» ... گفتند: نيست اينكه محمّد مى گويد، «إِلاَّ اخْتِلاقٌ» ؛ و آن دروغ فرو بافتن باشد، يقال: هذا كلامٌ مخلُوقٌ و مُخْتَلقٌ و مُخْتَرقٌ و مُخترعٌ، اذا كانَ كذباً، او مُضافاً الى غير قائله، يعنى؛ محمّد اين دروغ مى گويد بر خداى. و اشارت در «هذا» به قرآن است براى اين ايهام روا نداشتيم كه قرآن را مخلوق خوانند جز كه قرينه اى گويند با او كه بدانند كه مراد به مخلوق مُحدث است تا وصف نكرده باشند قرآن را به آنكه مشركان گفتند. (3) 2567. علامه شعرانى: يعنى آنكه ما قرآن را قديم نمى گوييم و آن را آفريده پروردگار مى دانيم باز از گفتن لفظ مخلوق بر قرآن پرهيز مى كنيم چون يك معنى مخلوق دروغ است و اگر بگوييم قرآن مخلوق است توهم اين معنى مى شود مگر آنكه به قرينه بيان كنيم مراد از مخلوق محدث است نه دروغ. (4)

11. «جُنْدٌ ما هُنالِكَ مَهْزُومٌ مِنَ الْأَحْزابِ» .

.


1- .روض الجنان، ج 16، ص 255.
2- .روح الجنان، ج 9، ص 352.
3- .روض الجنان، ج 16، ص 257.
4- .روح الجنان، ج 9، ص 354.

ص: 1134

روض الجنان: «جُنْدٌ ما هُنالِكَ» ، در «ما» دو قول گفتند؛ يكى آنكه: ابهامى است، كقولهم: لاَمْرٍ ما جَدَعَ قصيرٌ اَنفَهُ ولامرٍ ما فَعَلْتُ هذا. قال: لاَمرٍ ما يُسوَّدُ مَنْ يسودُ. (1) 2568. علامه شعرانى: مَثَلى است در زبان عرب و قصه اى دارد مشهور. و قصير مردى بود كه خود بينى خود را بريد و نزد دشمن رفت و گفت شاه ما بر من غضب كرد و بينى من بريد و من پناه به تو آوردم تا چون بر اوضاع و احوال آنان آگاه شد لشكر بر آنها كشيد. (2)

21. «وَ هَلْ أَتاكَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الِْمحْرابَ» .

روض الجنان: «وَ هَلْ أَتاكَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الِْمحْرابَ» ؛ بدان كه آنچه قصّاصِ جهال آوردند از وجوهى و اخبارى در تفسير اين آيت از آنچه لايق نباشد به اتباع و خدم انبيا عليهم السلام _ فضلاً عنهم _ كه عقل و شرع مانع است از جواز آن بر ايشان، ما روا نداريم بر ايشان، چه بعضى قبيح است و بعضى منَفّر. (3) 2569. علامه شعرانى: قصّاص يعنى افسانه سازان مانند معركه گيران زمان ما مردم را به حكايات دروغ از بزرگان و اوليا و انبيا سرگرم مى ساختند و در مجامع و مساجد نقالى مى كردند و معاويه آنان را تشويق مى كرد و به ترويج آنچه مى خواست وا مى داشت ولى پس از وى آنها خود از مردم تكدّى مى كردند. بارى ساخته هاى آنان آميخته است با اخبار انبيا و بايد به دقت آنها را از هم جداكرد. (4)

23. «إِنَّ هذا أَخِي لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِيَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ فَقالَ أَكْفِلْنِيها وَ عَزَّنِي فِي الْخِطابِ» .

روض الجنان: «إِنَّ هذا أَخِي» ؛ اين برادر من است، «لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِيَ نَعْجَة

.


1- .روض الجنان، ج 16، ص 258.
2- .روح الجنان، ج 9، ص 355.
3- .روض الجنان، ج 16، ص 263.
4- .روح الجنان، ج 9، ص 358.

ص: 1135

واحِدَةٌ» ؛ او نود و نه ميش دارد و من يكى دارم، مرا گفت: «اَكْفِلْنِيها» ؛ با من گذار آن را و مرا كافل آن كن تا تكفّل او من كنم، «وَ عَزَّنِي فِي الْخِطابِ» ، اى غَلَبَنى؛ و با من در سخُن گفتن مغالبه كرد و بر من غالب شد... اگر گويند: اين روا باشد بر فريشتگان كه ايشان اين گويند، و اين دروغ محض است، نه ايشان برادران بودند و نه آنجا نعجه اى بود و نه نود و نه، و اين را هيچ اصلى نيست، جواب گوييم، امّا قوله: «إِنَّ هذا أَخِي» ؛ اين برادر من است، اُخَوت نسبت نخواست، اُخوَت دين خواست، يعنى برادر من است در دين. (1) 2570. علامه شعرانى: دليل روشنى است بر ردّ اهل ظاهر كه گويند هميشه لفظ را بر معنى ظاهر حمل بايد كرد و اعتقادات دين را از ظاهر الفاظ روايات بايد فرا گرفت و مردم را به ظاهر لفظ محكوم بايد ساخت و احتمال معنى مخالف ظاهر درهيچ كلام نبايد داد و تأويل هيچ كلام برخلاف ظاهر نبايد كرد. و حق آن است كه چون در كلامى احتمال خلاف ظاهر داده شود توقف بايد كرد و اگر كلام از حكيم باشد جايز است به مصلحتى خلاف ظاهر اراده كند مانند اين فرشتگان و اگر كلام از ساير مردم باشد شايد متوجه قرائن نشوند و براى هدايت شنوندگان قرينه خلاف نياورند. و همه مى دانند كسى را به خواندن اين شعر: شهدتّ بأنّ الله ليس بخالقو أنّ رسول الله ليس من البشر تكفير نبايد كرد و تا ممكن است كلام مردم را حمل بر صحت بايد كرد هر چند صحت خلاف ظاهر باشد و فقط حجيت ظاهر در كلام خدا و معصوم است نسبت به احكام عملى يا در معاملات مردم در احكام دنيوى. (2)

34. «وَ لَقَدْ فَتَنّا سُلَيْمانَ وَ أَلْقَيْنا عَلى كُرْسِيِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَنابَ» .

روض الجنان: «وَ لَقَدْ فَتَنّا سُلَيْمانَ» ، حق تعالى گفت: ما امتحان كرديم سليمان را، «و

.


1- .روض الجنان، ج 16، ص 266 _ 267.
2- .روح الجنان، ج 9، ص 361.

ص: 1136

أَلْقَيْنا عَلى كُرْسِيِّهِ جَسَداً» ؛ و تنى بر كرسىّ او افگنديم. «ثُمَّ أَنابَ» ؛ پس او رجوع كرد با ما و با درگاه ما گريخت. در اين امتحان و جسد خلاف كردند... . و تأويل درست در آيت آن است كه، روايت كرد ابوهريره از رسول عليه السلام كه: سليمان عليه السلام صد زن و كنيز داشت. يك روز گفت: لاََطُوفَنَّ اللّيْلَةَ عَلْيهنّ؛ من امشب گرد ايشان جمله برآيم تا خدا مرا صد فرزند بدهد تا در سبيل خداى جهاد كنند و شمشير زنند؛ حرصاً على الْجهاد فى سبيل الله. خداى تعالى چنان قضا كرد كه از آن زنان هيچ زن بار برنگرفت الاّ يك زن كه كودكى مرده بزاد. او را بياوردند مرده و بر سرير سليمان بنهادند، و ذلك قوله: «وَ لَقَدْ فَتَنّا سُلَيْمانَ وَ أَلْقَيْنا عَلى كُرْسِيِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَنابَ» ، اى؛ تابَ و رَجَع عن مثل تلك المقالة. (1) 2571. علامه شعرانى: ابوهريره نيز معتبر نيست و به روايات وى استناد نتوان كرد. و حق آن است كه در تفسير آيات قصه سليمان هيچ روايات صحيح كه بتوان بر آن اعتماد كرد موجود نيست؛ بعضى يقيناً باطل است چنان كه مؤلف فرمود و بعضى نيز دليل بر صحت آن نيست و برغير آنچه آيات قرآنى بر آن دلالت دارد اعتماد نداريم و در كتب مقدسه يهود نيز به سليمان نسبتهاى ناروا داده اند از جمله آنكه زنان بت پرست گرفت و يكى دختر فرعون بود و زنان او را به بت پرستى واداشتند و شايد تخت او را به جسد بتى نگار كردند يا به تمثالها زينت دادند. اما بسيارىِ اسب و محبت سليمان بدانها در كتب آنها نيز آمده و به مقتصاى آيه قرآن شبانه در تاريكى به آزمايش اسب پرداخت واز غايت عجله فرصت نداد تا صبح شود، چون اسبان را كه تازه آورده بودند از نظر او گذراندند با آنكه تاريك بود فرمود آنها را باز گردانيدند و براى امتحان آنها در تاريكى كه درست اعضاى اسبان ديده نمى شد دست برگردن و ساق آنها كشيد تا فربهى گردن و سطبرى يا باريكى ساق اسبان را دريابد. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 16، ص 276 _ 279.
2- .روح الجنان، ج 9، ص 370.

ص: 1137

48. «وَ اذْكُرْ إِسْماعِيلَ وَ الْيَسَعَ وَ ذَا الْكِفْلِ وَ كُلٌّ مِنَ الْأَخْيارِ» .

روض الجنان: «وَ اذْكُرْ إِسْماعِيلَ وَ الْيَسَعَ وَ ذَا الْكِفْلِ» ، آنگه گفت: ياد كن اسماعيل واليسع را. كوفيان الاّ عاصم و الليسع، به دو «لام» خواندند. (1) 2572. علامه شعرانى: بر وزن الحيدر. (2)

87 . «إِنْ هُوَ إِلاّ ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ» .

روض الجنان: و زبير روايت كرد كه رسول عليه السلام گفت: اللّهمّ اغْفر للّذينَ يَدَعُونَ اَمْواتَ اُمَّتى وَلا يَتكَلَّفُون اَلا انّي برى ءٌ مِنَ التّكلُّف وَصالِحوا امّتي؛ بار خدايا بيامرز آنان را كه مردگان امّت مرا رها كنند و تكلّف نكنند، اَلا بَرى ام از متكلّفان، من و صالحانِ امّت من. (3) 2573. علامه شعرانى: يعنى صالحان امت من هم برى هستند. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 16، ص 285.
2- .روح الجنان، ج 9، ص 374.
3- .روض الجنان، ج 16، ص 294.
4- .روح الجنان، ج 9، ص 381.

ص: 1138

سوره زمر

سوره زمر«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

10. «قُلْ يا عِبادِ الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّكُمْ... إِنَّما يُوَفَّى الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ» .

روض الجنان:در خبر است كه: امير المؤمنين شبى از شبها در بعضى كويهاى كوفه مى گذشت و قنبر با او بود گفت: از سرايى آوازى مى آمد كه كسى مى خواند: «أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ ساجِداً وَ قائِماً...» . قنبر گفت: امير المؤمنين عليه السلام بگذشت و من بايستادم ساعتى و گوش باز كردم، آواز داد و گفت: يا قنبر! چرا باز ماندى آنجا؟ گفتم: يا اميرالمؤمنين! صوتٌ حزينٌ فى هدْءٍ منَ اللّيل؛ آوازى است حزين در پاره اى از شب گذشته. گفت: بياى كه: نومٌ على يقينٍ خيرٌ مِنْ عبادةٍ على شكٍ؛ بياى كه خوابى بر يقين بهتر باشد از عبادتى بر شك... . (1) 2574. علامه شعرانى: هدء من الليل، يعنى طائفة منه چون پاره اى از شب بگذرد و

.


1- .روض الجنان، ج 16، ص 306.

ص: 1139

مردم آرام گيرند و «هذه» در نسخ كتاب تصحيف است. (1) روض الجنان: انسِ مالك روايت كرد از رسول عليه السلام كه او گفت: فردا قيامت ترازوى عدل بياويزند اهل نماز را بيارند و مزد ايشان به ترازو بدهند و اهل روزه را بيارند و مزد ايشان به ترازو بدهند و همچنين اهل صَدقه را و اهل حج را؛ آنگه اهل بلا را بيارند و بُنِ ترازو بدارند و ديوانى بر نه افلاجند،* بل مزد و ثواب برايشان ريزند، ريختنى بى حساب؛ آنگه اين آيت برخواند: «...إِنَّما يُوَفَّى الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ» ، تا اهلِ عرصات از اهلِ عافيت تمنّا كنند كه كاشك تا گوشت ايشان به ناخن پرا** گرفته بودندى از آن فضل كه اهل بلا را بود. (2) 2575. علامه شعرانى: * اين لغت در برهان مذكور نيست و به قرينه كلام به معنى مرتب كردن دفتر و مانند آن است. (3) 2576. ** «ناخن پيرا» و «ناخن برا» به معنى مقراض است. 4

22. «أَ فَمَنْ شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ لِلاْءِسْلامِ فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ...» .

روض الجنان: عبداللهِ مسعود گفت: يك روز رسول عليه السلام اين آيت [ «أَ فَمَنْ شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ...» ] بخواند، ما گفتيم: يا رسول الله! «انشراح صدر» چگونه باشد؟ گفت: چون نور الهى در دل مؤمن شود، دلش روشن شود و فراخ... . 5 2577. علامه شعرانى: فتح باب تأويل كرد پيغمبر صلى الله عليه و آله به وجهى كه از تداول كلام عرب خارج نباشد. چون سائل دانست مقصود از انشراح صدر پاره شدن سينه نيست كه به سبب آن انسان زنده نماند، پيغمبر صلى الله عليه و آله بيان فرمود كه مراد روشنى ضمير است و

.


1- .روح الجنان، ج 9، ص 390.
2- .روض الجنان، ج 16، ص 307. در چاپ مشهد «ناخن پراه» ضبط شده است.
3- .روض الجنان، ج 16، ص 316.

ص: 1140

فراخى معنوى كه گنجايش معرفت داشته باشد. (1) روض الجنان: سهل جانبان. (2) 2578. علامه شعرانى: «سهل جانب» نيك خوى و نرم دل است. (3)

42. «اللّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْرى إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ» .

روض الجنان: «فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضى عَلَيْهَا الْمَوْتَ» ؛ نفس باز گيرد از آن نفس كه مرگ بر او قضا كرده باشد، يعنى؛ آن را كه اجل آمده باشد، جان بردارد. «وَ يُرْسِلُ الْأُخْرى إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى» ؛ و آن دگر را كه اجل نيامده باشد فرو گذارد تا به وقت آمدن اجل نام زد او. و فرق ميان توفّى مرگ و توفى خواب است كه با خواب عقل و تميز و خرد و روح و حيات برجاى باشد، و با مرگ حيات بنماند، چون حيات بنماند هر معنى كه به وجود محتاج باشد به حيات، با فقد حيات بَنَمانَد. «إِنَّ فِي ذلِكَ لاَياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ» ، در اينكه رفت از قبض روح مرده و توفّى مرد خفته و امساك بعضى و ارسال ديگرى آياتى هست و علاماتى و دلالاتى گروهى را كه انديشه و تفكّر كنند. (4) 2579. علامه شعرانى: اهل تفكر وانديشه گويند براى فهماندن استقلال نفس و بقاى آن پس از مرگ به از اين تشبيه و تنظير ممكن نيست كه خداوند عامه مردم را بدان متوجه ساخته است؛ چون جان آدمى درخواب تن را فى الجمله رها مى كند و در عالم خويش با روحانيان و ملائكه عالم قدس مربوط مى گردد و در آن عالم از اسرار غيب اندكى بر او افاضه مى شود و خوابهاى صادق كه خبر از آينده مى دهند مى بيند با آنكه

.


1- .روض الجنان، ج 16، ص 316.
2- .روح الجنان، ج 9، ص 396.
3- .روح الجنان، ج 9، ص 397.
4- .روض الجنان، ج 16، ص 327.

ص: 1141

چشمش بسته است. و ناچار تصديق مى كند عالمى ديگر هست و موجودات آن عالم از اسرار هستى آگاهند وخودش هم قوايى دارد غير قواى اعضاى مادى و موجودى است مستقل. و مرگ هم همان خواب است و جان آدمى پس از مرگ باقى است و مدام با اهل آن عالم محشور، فرق آن است كه ارتباطش درخواب ناقص و موقت است و در مرگ كامل و ثابت. (1) روض الجنان: ... و ابو هريره روايت كرد كه، رسول عليه السلام گفت: چون يكى از شما خواهد بخسبد، بايد تا بر دست راست خسبد و بگويد: اللّهُمّ باسمِكَ وَضعتُ جَنبى وَبِكَ اَرْفَعُهُ انْ اَمْسكْتَ نَفْسى فَاغفِرْ لَها وَانْ اَرْسَلْتها فَاحفَظها بِما تَحْفَظُ بِهِ عِبادكَ الصّالحينَ. (2) 2580. علامه شعرانى: اى خداى من به نام تو پهلو به زمين گذاشتم و به نام تو از زمين بر مى دارم اگر جان مرا نگاه دارى او را بيامرز و اگر باز فرستى آن را از سيئات نگاه دار چنان كه بندگان پارساى خود را نگاه مى دارى. (3)

43. « ... قُلْ أَ وَ لَوْ كانُوا لا يَمْلِكُونَ شَيْئاً وَ لا يَعْقِلُونَ» .

روض الجنان: «قُلْ» اى محمّد: «أَ وَ لَوْ كانُوا لا يَمْلِكُونَ شَيْئاً وَ لا يَعْقِلُونَ» ؛ و اگر چه ايشان مالك نباشند چيزى را از شفاعت، و عقل ندارند تا عبارت شما بدانند ايشان را. (4) 2581. علامه شعرانى: يعنى بتان عقل ندارند تا بدانند شما ايشان را عبادت كرديد. 5

53 . « ... لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ» .

روض الجنان: «إِنَّ اللّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ» . رسول عليه السلام او را بخواند و

.


1- .روح الجنان، ج 9، ص 405.
2- .روض الجنان، ج 16، ص 328.
3- .روض الجنان، ج 16، ص 328.
4- .روح الجنان، ج 9، ص 406.

ص: 1142

بشارت داد. و اين آيت دليل است بر اصحاب وعيد. و آنان كه گفتند: خداى تعالى گناه نيامرزد بى توبه، براى آنكه خداى تعالى مسرفان را كه اسراف كرده باشند در ارتكاب كباير و از حد ببرده باشند بنده خواند ايشان را و در رحمت و مغفرت طمع افگند، و گفت: «لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ» ، آنگه گفت: خداى گناهان بيامرزد و همه بيامرزد و توبه شرط نكند، بل به اطلاق گفت. آنگه خود را وصف كرد به آنكه او آمرزنده و بخشاينده است. اين جمله دليل است بر صحّت رجا و بطلان قول اصحاب وعيد. (1) 2582. علامه شعرانى: هر كس از رحمت خدا مأيوس شود و اميد آمرزش نداشته باشد گناه و فسادِ بيشتر مى كند وفسق و فجور و قتل و سرقت بيشتر مى شود و امن از جامعه اى كه مردمش چنين باشند برمى خيزد. پس صلاح اجتماع بشر در آن نيست كه مردم را مأيوس كنند بلكه در آن است كه اميدوار سازند تا به حد غرور نرسند و معتقد نشوند كه هر چه گناه كنند حتماً آمرزيده مى شوند. (2)

56 . «أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللّهِ...» .

روض الجنان: «أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ» ... ابو جعفر خواند مِنْ طريق العلاء: يا حَسْرَتاىَ، به «الف» پسِ او «يا»ىِ ساكن. (3) 2583. علامه شعرانى: دركتب قرائت ابن وردان است. (4)

59 . «بَلى قَدْ جاءَتْكَ آياتِي فَكَذَّبْتَ بِها وَ اسْتَكْبَرْتَ وَ كُنْتَ مِنَ الْكافِرِينَ» .

روض الجنان: «بَلى قَدْ جاءَتْكَ آياتِي فَكَذَّبْتَ بِها وَ اسْتَكْبَرْتَ وَ كُنْتَ مِنَ الْكافِرِينَ» ، جواب دهند او را: بلى، آيات ما به تو آمد، آن را دروغ داشتى و ترّفع نمودى از او و از جمله

.


1- .روض الجنان، ج 16، ص 339 _ 340.
2- .روح الجنان، ج 9، ص 414.
3- .روض الجنان، ج 16، ص 341.
4- .روح الجنان، ج 9، ص 415.

ص: 1143

كافران بودى. و در شاذّ خواندند بروايةٍ عن عايشة و امّ سلمه، و مرفوع نيز آوردند اين روايت چنان كه: فكَذَّبْتِ وَاسْتَكْبرْتِ وَكُنْتِ على مُخاطَبَة النّفس فانّها مُؤَنَّثَةٌ. (1) 2584. علامه شعرانى: يعنى اين روايت را به اسناد مرفوع نيز آوردند و به پيغمبر صلى الله عليه و آلهنسبت دادند نه آنكه «فكذبت و استكبرت» به صيغه متكلم وحده، چون بعيد است با كلمه «قد جاءتك» كسى چنين بخواند. (2)

67. «وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ...» .

روض الجنان: «وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» ، گفت: ايشان خداى را تعظيم نكردند حقّ تعظيمش. «وَ الْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ» ؛ و جمله زمين روز قيامت در قبضه او باشد، يعنى در دست ملك و تصرّف او باشد؛ تصرّف همه مالكان از او زايل باشد، و او را در آن مانعى و منازعى نبود. (3) 2585. علامه شعرانى: اكنون نيز زمين و همه چيز در قبضه قدرت او است، اما چون فعلاً مردم در حجاب ماده اند خود را چيزى پندارند درعرض خداوند، تعالى الله عن ذلك، و گمان برند دست خدا را از ملك او كوتاه كرده اند. اما در قيامت بر آنها واضح شود چيزى غير او نيست. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 16، ص 342 _ 343.
2- .روح الجنان، ج 9، ص 416.
3- .روض الجنان، ج 16، ص 346.
4- .روح الجنان، ج 9، ص 418.

ص: 1144

سوره مؤمن

سوره مؤمن«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

7. «الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ...» .

روض الجنان: ... درخبر است كه، خداى تعالى فريشتگان هفت آسمان را فرمايد تا هر بامداد و شبانگاه به سلام حاملان عرش روند، از كرامت فضل ايشان بر فريشتگان. اين صفت حاملان عرش است. امّا صفت عرش: لقمان بن عامر روايت كرد از پدرش كه او گفت: خداى تعالى عرش از جوهرى سبز آفريد و عرش را هزار هزار و ششصد هزار سراست و بر هر سرى هزار هزار و ششصد هزار روى است، پهناى هر رويى، چند هزار هزار و ششصد هزار بار دنيا، بر هر رويى هزار هزار و ششصد هزار دهان، در هر دهانى هزار هزار و ششصد هزار زبان است، به هر زبانى خداى را تسبيح همى كند به هزار هزار و ششصد هزار لغت، به عدد هر لغتى از لغات، عرش خداى را خلقى است كه به آن لغت تسبيح مى كند او را. (1)

.


1- .روض الجنان، ج 17، ص 10.

ص: 1145

2586. علامه شعرانى: از اين روايت معلوم مى گردد عرش جسم جامد نيست بلكه خود فرشته اى است عظيم از فرشتگان خدا و شايد جوهر سبز تعبير از حيات است و ما گرچه نمى دانيم در عدد يك ميليون و ششصد هزار چه حكمت است اما مى دانيم هر صادر دومى مانند لغت، جلوه اى است از صادر اول مثل زبان و عددش به اندازه او است و همچنين شماره زبان به اندازه شماره دهان است كه منشأ او است وهكذا دهان در روى و شايد حروف زبان عربى كه بيست و هشت حرف است اگر صاد و سين را يك حرف فرض كنيم چون به هم نزديك و در بعض لغات عرب به هم متبدّل مى شوند مانند «يبصط» و «سراط»، همچنين «ظاء» و «ضاد» و «ذال» و «زاء» و غير آن تا حروف 16 شوند وهر حرفى را در مقام تكثير و تعظيم صد هزار كنيم يك ميليون و ششصد هزار جلوه از حروف حاصل مى شود در اداى معانى غير متناهى اين شماره مناسب آيد چنان كه گويى حروف را كوچك و بى ارزش ندان كه از هر يك صد هزار فايده معنوى براى انسان حاصل است و همه اينها در يك لغت است و در لغت ديگر همين كثرت است و شماره لغات همچنين دو ميليون و ششصد هزار است از يك زبان وهكذا. و مبدأ همه اين لغات و زبانها و معارف عرش الهى است وعرش الهى در بعض اخبار علم حق است (تعالى). (1) روض الجنان: ... كعب الاحبار گفت: چون خداى تعالى عرش بيافريد، فريشتگان گفتند: همانا مِه از عرش آفريده اى نتواند بودن. خداى تعالى مارى بيافريد تا خويشتن گرد عرش حلقه كرد، او را هفتاد هزار بال آفريد، بر هر بالى هفتاد هزار پر بر هر پرى هفتاد هزار روى بر هر رويى هفتاد هزار زبان، از هر زبانى هر روز به عدد قطر باران و برگ درختان و ريگ بيابان و عدد ايّام دنيا و به عدد جمله فريشتگان تسبيح برآيد. او را گفت: گرد عرش در آى. او گرد عرش درآمد يك نيمه، و يك نيمه

.


1- .روح الجنان، ج 9، ص 432.

ص: 1146

ديگر زيادت بود از عرش. (1) 2587. علامه شعرانى: اگر عرش كنايه از علم باشد، چنان كه در بعضى روايات آمده است، مار كنايه از هيبت الهى است عظمت آن تا آفريدگان بدانند كسى را به كنه علم او راه نيست. (2) روض الجنان: ... وهبِ مُنبّه گفت: گرد بر گرد عرش هفتاد صف فريشته هستند؛ صف از پس صف گرد عرش طواف مى كنند... . و هر يكى را از حاملان عرش چهار روى است: يكى بر صورت آدمى و يكى بر صورت گاو و يكى بر صورت شير و يكى بر صورت كركس. به هر رويى، روزى آن كس مى خواهند كه بر صورت ايشان است، و هر يكى را از ايشان چهار پر است: دو پر در پيش روى دارند تا از نور عرش خيره و بيهوش نشوند. و ايشان را كلامى نيست مگر تسبيح و تهليل و تكبير و تحميد. (3) 2588. علامه شعرانى: يعنى كركس براى همه مرغان كه به صورت كركسند نه براى نوع كركس و آنكه به صورت شير است براى همه درندگان و آنكه به صورت گاو است براى حيوان غير درنده. و اگر گويى: خزندگان را كه تكفّل مى كند؟ گوييم: و الله اعلم، آنها نيز يا مظهر لطف اند يا مظهر قهر و بر حكما پوشيده نيست كه فيض الهى مطابق حكمت بالغه وى به واسطه فرشتگان به هر كس مى رسد و چون وسايط الهى همه كار بر وفق مصلحت و تقدير كرده اند آن وسايط را عقل ناميدند وعده آنها على التحقيق به شماره نمى آيد؛ و اگر عقول ملائكه تكفّل امر حيوان نكنند فكر و شعور حيوانات كافى براى ادراك و انجام دادن افعال و مصالح آنها نيست، چنان كه مى بينيم. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 17، ص 11 _ 12.
2- .روح الجنان، ج 9، ص 433.
3- .روض الجنان، ج 17، ص 12 _ 13.
4- .روح الجنان، ج 9، ص 434.

ص: 1147

11. «قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى خُرُوجٍ مِنْ سَبِيلٍ» .

روض الجنان: «فَهَلْ إِلى خُرُوجٍ مِنْ سَبِيلٍ» ؛ ما را رهى گشت و ممكن هست كه ما را با دنيا برند تا ما عمل صالح كنيم و عذرى خواهيم و تلافى كنيم؟ نظيره قوله: «... فَهَلْ إِلى مَرَدٍّ مِنْ سَبيلٍ» . (1) امّا سؤال گور: بيرون آنكه اين آيت دليل است بر او، اخبار بسيار است از طريق ما و طريق اصحاب الحديث به حدّ تواتر رسيده، و در آن حال باشد اين سؤال كه مرده را در گور نهند و سر گور بر او راست كنند. تا در خبر آمده است كه، رسول عليه السلام گفت كه: در گور، حفيف نعل آنان كه از جنازه او باز مى گردند بشنود، و آن كس كه دست بر خاك او نهد براى زيارت، چون دست بر هم زند و بيفشاند بشنود. (2) 2589. علامه شعرانى: اگر گويى: نقل صوت به تموّج هوا است و ميان ميّت و خارجيان از قبر فاصله اى است از خاك كه نقل صوت از آن ممكن نيست، گوييم: آن گوشى كه اين اصوات مى شنود حاجت به تموّج هوا ندارد؛ زيرا كه گوش آخرتى است مانند باغ و نيران قبور كه به چشم اهل دنيا ديده نمى شود واهل آخرت خود مى بينند. (3) روض الجنان: ... رسول عليه السلام گفت: القَبْرُ رَوْضَةٌ مِنْ رِياضِ الْجَنَّةِ اَوْ حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النّيرانِ. (4) 2590. علامه شعرانى: گورباغى است از باغهاى بهشت يا گودالى از گودالهاى دوزخ و اگر دو تن را كنار هم به خاك سپارند يكى شقى و ديگر سعيد، گور براى يكى باغ بهشت باشد و براى ديگرى گودال دوزخ و آن همسايه دوزخى از باغ مجاور خود بهره نيابد گرچه چندان فراخ باشد كه تا مد بصر براى بهشتى باغ نمايد. و قبر حضرت رضا عليه السلامنزديك قبر هارون است، و در آيه اى از سوره زمر كه گذشت موت

.


1- .شورى (42): 44.
2- .روض الجنان، ج 17، ص 15 _ 16.
3- .روح الجنان، ج 9، ص 437.
4- .روض الجنان، ج 17، ص 16.

ص: 1148

را قرينه خواب قرار داد دو نفر پهلوى هم در يك بستر خفته اند يكى خواب خوش مى بيند و يكى هولناك. (1)

18. «وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الاْزِفَةِ إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَناجِرِ كاظِمِينَ...» .

روض الجنان: «إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَناجِرِ» ؛ آنگه كه دلها از خوف به حلق رسيده باشد. عرب گويد: اين از آنجاست ك مرد بد دل را چون بترسد، بادى در شِش او افتد و دل بالاى آن است كه چون شش منتفخ شود، دل به گلوا رسد. (2) 2591. علامه شعرانى: اين عبارت كنايت است از ترس، و گرنه لازم نيست دل جسمانى از جاى خود بالاتر آيد و لازم نيست هر كلام را بر معناى جسمانى حمل كرد. و علماى علم بلاغت گويند در كنايات اراده معانى حقيقى لازم نيست چنان كه گويند: زيد جبان الكلب؛ لازم نيست راستى سگى داشته باشد و فلان قلق الوضين؛ لازم نيست كمر بند او استوار بسته نباشد. و در فارسى گويند كفش فلان فراخ است؛ يعنى كاهل است نه آنكه راستى كفشى دارد فراخ و «بد دل» ترسان را گويند. (3)

46. «النّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوًّا وَ عَشِيًّا...» .

روض الجنان: «النّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوًّا وَ عَشِيًّا» گفت: آتش بر ايشان عرضه مى كنند به بامداد و شبانگاه. ... و «عرض»، اظهار چيزى باشد، يعنى عذاب اظهار كنند بر ايشان و گويند: اى آل فرعون! اين منازل شماست. سدّى گفت و هذيل بن شراحيل كه: چون ايشان را در دريا غرق كردند، ارواح ايشان در شكم مرغانى سياه كردند كه ايشان را بر دوزخ عرضه مى كنند به بامداد و شبانگاه تا به روز قيامت. (4)

.


1- .روح الجنان، ج 9، ص 437.
2- .روض الجنان، ج 17، ص 19.
3- .روح الجنان، ج 9، ص 440.
4- .روض الجنان، ج 17، ص 34 _ 35.

ص: 1149

2592. علامه شعرانى: ناتوانى و كمى معرفت آنان كه علم خويش ازائمه دين (سلام الله عليهم) فرا نگرفتند نيك هويدا مى گردد واين حديث را اگر خوب دقت كنيم درمى يابيم كه آنان روح بى جسد تعقل نمى كردند و با تناسخيان فرق نداشتند. و با امثال آنان كه غير جسم را حقيقت ندانند سخن از نعم روحانى و سعادت روحانى و ترقى روحانى در معارج كمال نامفهوم است. (1)

55 . « ... وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ بِالْعَشِيِّ وَ الاْءِبْكارِ» .

روض الجنان: «وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ» ؛ و تسبيح كن به ذكر خداى تعالى و به شكر او، به شبانگاه و بامداد، يعنى شام و خفتن، و نماز بامداد به پاى دار. و گفتند: «بِالْعَشِىِّ» ، به شبانگاه، مراد بعد زوال است تا نماز خفتن با نماز شام و نماز پيشين و ديگر در او داخل باشد. و به بامداد، تا تمامى پنج نماز بود. (2) 2593. علامه شعرانى: «نماز شام» مغرب است و «نماز پيشين» نماز ظهر و «نماز ديگر» نماز عصر، و هر چهار داخل در قوله تعالى «بالعشى» هستند، و «الإبكار» خاصِّ نماز صبح است. (3)

67. «هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ...» .

روض الجنان: «ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ» ؛ آنگه از خونى بسته. و اصلها، مِنْ عَلِقَ بِالشَىْ ءِ اِذا تَعَلَّقَ بِهِ و مِنْهُ العَلَقُ زرو را از اينجا علق گويند كه او آويزنده باشد. (4) 2594. علامه شعرانى: «زرو» همان زالو است و گاه به تخفيف «زلو» گويند و «لام» نيز به راء مبدل مى شود. (5)

.


1- .روح الجنان، ج 9، ص 452.
2- .روض الجنان، ج 17، ص 40.
3- .روح الجنان، ج 10، ص 456.
4- .روض الجنان، ج 17، ص 46؛ در چاپ مشهد «زرُه» ضبط شده است.
5- .روح الجنان، ج 9، ص 461.

ص: 1150

سوره فصّلت

سوره فصّلت«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

10. «وَ جَعَلَ فِيها رَواسِيَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَكَ فِيها...» .

روض الجنان: دينه. (1) 2595. علامه شعرانى: «دينه» يعنى ديروزى منسوب است به « دى » يعنى ديروز، و سنائى گويد: بچه بط اگر چه دينه بودآب درياش تا به سينه بود يعنى بچه مرغابى كه ديروز از تخم بر آمده باشد شنا كردن در دريا تواند. (2)

11. « ... وَ هِيَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ» .

روض الجنان: ... و در اخبار آمد كه بعضى انبيا گفتند: بار خدايا! اگر آنگه كه آسمان و زمين را گفتى بيايند به طوع يا بكُره، و ايشان گفتند: آمديم طايع، اگر عصيان كردندى،

.


1- .روض الجنان، ج 17، ص 61.
2- .روح الجنان، ج 10، ص 8 .

ص: 1151

چه كردى با ايشان؟ گفت: بگفتمى جانورى را تا هر دو را فرو بردى. گفت: آن جانور كجاست؟ گفت: در مرغزارى از مرغزارهاى من. گفت: آن مرغزار كجاست؟ گفت: فى عِلْمٍ مِنْ عِلْمى؛ در علمى از علمهاى من. (1) 2596. علامه شعرانى: فرو بردن چيزى كه به وجود نيامده معقول نيست و خطاب معدوم نيز از حكيم قبيح است و مؤلف وجه آن را بيان كرده است. (2)

12. «فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَمواتٍ فِي يَوْمَيْنِ وَ أَوْحى فِي كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها» .

روض الجنان: «فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَمواتٍ فِي يَوْمَيْنِ» ، گفت: بيافريد هفت آسمان در دو روز.* اين «قضا»، به معنى خلق است و اتمام، ... «وَ أَوْحى فِي كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها» ؛ و وحى كرد در هر آسمانى كار آن آسمان. (3) ** 2597. علامه شعرانى: * استدلال به آسمان و زمين بر قدرت حق بدان مثابت است كه از معمارى بنايى معروف و مشهور باشد كه همه بشناسند و خواهند استادى وى را بيان كنند، گويند او سازنده فلان بنا است و اگر چه بناهايى ديگر بسيار ساخته باشد؛ چون مردم بر آنها اطلاع ندارند و معروف نيست آن را شاهد نياورند، چنان كه در تأليف و شعر ديگر صنايع گويند شيخ بهائى آن است كه كشكول نوشته و سعدى كسى است كه گلستان تأليف كرده است و مردم هفت آسمان را مى شناختند و عظمت آن را مى دانستند، خداوند استدلال به وجود آنها كرده گرچه هزاران خلق ديگر و كرات ديگر آفريده باشد. (4) 2598. ** وحى به آسمان به اعتبار نفس زنده اى است كه مدبّر آسمان؛ چون گردش كرات آسمانى به غير محرّك ارادى ممكن نيست. (5)

.


1- .روض الجنان، ج 17، ص 63.
2- .روح الجنان، ج 10، ص 9.
3- .روض الجنان، ج 17، ص 64.
4- .روح الجنان، ج 10، ص 10.
5- .روح الجنان، ج 10، ص 10.

ص: 1152

21. «وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللّهُ الَّذِي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْءٍ وَ هُوَ خَلَقَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ» .

روض الجنان: «وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا» ؛ آن كافران گويند پوستهاى خود رايا فروج! چرا بر ما گواهى دادَى؟ ايشان گويند: «أَنْطَقَنَا اللّهُ الَّذِي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْءٍ» ، ما را به سخن آورد آن خداى كه همه چيز را او به سخُن آرد. «وَ هُوَ خَلَقَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ» و او آفريد شما را نخست بار و مرجع و بازگشت شما با اوست. و در نطق جوارح و وجه آن سه قول گفتند: يكى، آنكه خداى تعالى آن را مبنى كند بِنْيَتِ* دهن و كام و زبان تا سخن گويد... . (1) 2599. علامه شعرانى: يعنى مخلوق شده به خلقتى كه داراى كام و زبان باشد. (2)

53 . «سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْأفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ» .

روض الجنان: «حَتّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ» ؛ تا پيدا شود ايشان را كه آن حق است و از خداى است _ جلّ جلاله _ چه اگر نه چنين بودى، بر يك وَتِيرْت و نسق نماندى بل مختلف شدى، يعنى اين آيات و ادلَت حقّ است و از خداى است، و قيل: «اَنَّهُ» ، يعنى الاسلام؛ گفتند: ضمير راجع است بادين مسلمانى، يعنى تا بدانند كه دين مسلمانى حقّ است. ... «أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ» ؛ كفايت نيست اى محمّد كه خداى تو گواه است بر همه چيزها؟ (3) 2600. علامه شعرانى: خدا شناسان واهل معرفت گويند راه اثبات او يا از طريق آن است؛ يعنى پى بردن از معلول به علت كه چون تتبع موجودات كنى آثار حكمت او را

.


1- .روض الجنان، ج 17، ص 68.
2- .روح الجنان، ج 10، ص 14.
3- .روض الجنان، ج 17، ص 94 _ 95.

ص: 1153

در همه چيز بينى و يا از طريق «لم» و نظر در اصل وجود كه او خود واجب است وعدم در حق او راه ندارد، و احتمال سلب وجود از وجود صحيح نيست. خداوند در اول آيه «سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الاْفاقِ...» به طريق اول اشاره فرموده براى عوام و «أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ» به طريق دويم براى خواص. (1)

.


1- .روح الجنان، ج 10، ص 34.

ص: 1154

سوره شورى

سوره شورى«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

8 . « ... وَ الظّالِمُونَ ما لَهُمْ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ» .

روض الجنان: «وَ لكِنْ يُدْخِلُ مَنْ يَشاءُ فِي رَحْمَتِهِ» ؛ و لكن آن را كه خواهد در رحمت خود برد و در سراى ثواب، چون داند كه مستحقّ آن است به ايمان و عمل صالح. «وَ الظّالِمُونَ» ؛ و ظالمان را كه كافر باشند، ايشان را هيچ يارى و ياورى نباشد كه پايمردى ايشان كند تا عذاب خداى از ايشان دفع كند. (1) 2601. علامه شعرانى: «پايمردى» شفاعت است. (2)

24. « ... وَ يَمْحُ اللّهُ الْباطِلَ وَ يُحِقُّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ» .

روض الجنان: «وَ يَمْحُ اللّهُ الْباطِلَ» ، «واو» در محلّ رفع است و «واو»، از كتابت

.


1- .روض الجنان، ج 17، ص 105.
2- .روح الجنان، ج 10، ص 41.

ص: 1155

حذف كردند تبعاً للمصاحف. (1) 2602. علامه شعرانى: اين املا را به اتفاق در كتابت مصاحف حفظ كردند تا توهم تحريف قرآن نشود. (2)

27. «وَ لَوْ بَسَطَ اللّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِي الْأَرْضِ...» .

روض الجنان: ... انسِ مالك روايت كرد از رسول عليه السلام كه او گفت: جبريل گفت از خداى ( جلّ جلاله ) كلماتى در حكمت و موعظت، و آن اين است كه گفت: هر كه او دوستى از آنِ مرا اهانت كند ، چنان است كه با من به مبارزت كارزار مى كند و من به نصرت و يارى دوستان سريع باشم، و من براى ايشان خشم گيرم چنان كه شير خشمگين ، و در هيچ كار مرا آن تردّد نباشد كه در قبض روح بنده مؤمن ، او كاره است مرگ را، و من كارهم رنج و دل تنگى او را و چاره نيست او را از مرگ. و بنده به هيچ چيز به من تقرّب نكند چنان كه به اداى فرايض ، و بنده مؤمن ، زايل نشود تقرّب مى كند به من به نوافل تا او را دوست گيرم ، چون دوست گرفتم او را ، سمع و بصر و دست او باشم و قوّت كننده او ، اگر بخواهد بدهمش و اگر دعا كند اجابت كنم او را . و از بندگان من كس باشد كه او از من بابى از ابواب عبادت خواهد من بر او آن در نگشايم ، چه اگر بگشايم معجب شود و در آن عُجب هلاك شود . و از بندگان من كس باشد كه او را جز بيمارى بر صلاح ندارد ، اگر تندرستى دهم او را تباه شود . و از بندگان من كس باشد كه جز تندرستى نشاهد او را ، اگر بيمارش كنم به فساد شود . و از بندگان من كس باشد كه صلاح او در توانگرى بود ، اگر درويشى دهم او را به فساد شود . و از بندگان من كس باشد كه صلاح وى درويشى بود ، اگر توانگرى دهم

.


1- .روض الجنان، ج 17، ص 127 _ 128.
2- .روح الجنان، ج 10، ص 58 .

ص: 1156

او را فاسد شود. من تدبير بندگان خود دانم كردن از آنجا كه دلهاى ايشان دانم كه من عليم و خبيرم. (1) 2603. علامه شعرانى: اين روايت دلالت بر آن دارد كه لطف بر خداوند واجب است چنان كه متكلمين ما گويند. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 17، ص 132 _ 133.
2- .روح الجنان، ج 10، ص 61.

ص: 1157

سوره زُخرُف

سوره زُخرُف«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

1_2. «حم * وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ» .

روض الجنان: تقطيب. (1) 2604. علامه شعرانى: ترش رويى. (2)

5 . «أَ فَنَضْرِبُ عَنْكُمُ الذِّكْرَ صَفْحاً أَنْ كُنْتُمْ قَوْماً مُسْرِفِينَ» .

روض الجنان: و قوله: «صَفْحاً» ، مصدرى است لا من لفظ الفعل اراد افنصفح صفحاً و نضرب ضرباً، كقولهم: أعجبني حبّاً شديداً. (3) 2605. علامه شعرانى: يعنى أعجبني إعجاباً و أحبّني حبّاً. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 17، ص 150.
2- .روح الجنان، ج 10، ص 73.
3- .روض الجنان، ج 17، ص 152.
4- .روح الجنان، ج 10، ص 75.

ص: 1158

11. «وَ الَّذِي نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَنْشَرْنا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً كَذلِكَ تُخْرَجُونَ» .

روض الجنان: «وَ الَّذِي نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ» ، گفت: او آن خداى است كه بفرستاد از آسمان آبى، يعنى؛ آب باران، «بِقَدَرٍ» ؛ به اندازه حاجت، چه اگر بسيار بودى، جهان بيران كردى، و اگر اندك بودى، كفايت نبودى، كار برنيامدى به او. و اين دليل آن كند كه فعل قادرى مختار است. آنگه از غايب با خبر آمد از خود، گفت: «فَأَنْشَرْنا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً» ، گفت: زنده كرديم به آن بيابان مرده را. (1) 2606. علامه شعرانى: يعنى از غايب برگشت خبر از متكلم داد. (2)

20. «وَ قالُوا لَوْ شاءَ الرَّحْمنُ ما عَبَدْناهُمْ ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاّ يَخْرُصُونَ» .

روض الجنان: «وَ قالُوا لَوْ شاءَ الرَّحْمنُ ما عَبَدْناهُمْ» ؛ آنگه حكايت جبر كرد از مشركان و باز نمود كه اين مثل در حقّ ايشان محقّق است كه: مع كفره قدرىٌّ. (3) 2607. علامه شعرانى: يعنى با اينكه كافر است قدرى هم هست، يعنى جبرى. (4)

51 . «وَ نادى فِرْعَوْنُ فِي قَوْمِهِ قالَ يا قَوْمِ أَ لَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِي مِنْ تَحْتِي أَ فَلا تُبْصِرُونَ» .

روض الجنان: «وَ نادى فِرْعَوْنُ فِي قَوْمِهِ» ؛ و آواز داد فرعون در قومش، گفت: «أَ لَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ» ؛ نه ملك مصر مراست؟ «وَ هذِهِ الأَنْهارُ» ؛ و اين جويها، و آن چهار جوى بود كه معظم آب رود نيل آنجا رفتى: نهر الملك بود ونهر الطولون و نهر دمياط و نهر

.


1- .روض الجنان، ج 17، ص 155.
2- .روح الجنان، ج 10، ص 77.
3- .روض الجنان، ج 17، ص 159.
4- .روح الجنان، ج 10، ص 80 .

ص: 1159

تِنِّيس؛ «تَجْرِي مِنْ تَحْتِي» ؛ از زير من مى رود. گفتند: چنان ساخته بود كه اين جويها از زير كوشك او مى رفت. (1) 2608. علامه شعرانى: اگر اين سخن صحيح باشد مراد نه آن است كه طولون كه خود پس از ظهور اسلام مى زيست نهر زمان حضرت موسى عليه السلام را بشكافت، بلكه مقصود آن است اين نهر كه فعلاً به نهر طولون معروف است در آن زمان به نام ديگر در مصر جارى بوده، چنان كه ما گوييم حضرت عبد العظيم عليه السلام پايتخت اشكانيان بود. (2)

53 . «فَلَوْ لا أُلْقِيَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ جاءَ مَعَهُ الْمَلائِكَةُ مُقْتَرِنِينَ» .

روض الجنان: «فَلَوْلا أُلْقِىَ» ، فهلاّ اُلقى؛ چرا بر او نيفگنند اگر او پيغامبر است و راست گوى است؟ اَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ؛ دستورنجهاى زرّين... . مجاهد گفت: براى آن چنين گفتند كه عادت ايشان آن بود كه چون كسى را به سيّد كردندى و پيشوايى، او را دستورنجنى زرّين در دست كردندى و طوقى زرّين در گردن تا از علامت سيادت و رياست او بودى. (3) 2609. علامه شعرانى: باء صيرورت است در « به سيّد » و در اصطلاح مؤلّف بسيار است كه حرف «باء» براى حالت دوم كه چيزى بدان حال در مى آيد، در مى آيد. (4)

71. «يُطافُ عَلَيْهِمْ بِصِحافٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ أَكْوابٍ وَ فِيها ما تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ...» .

روض الجنان: «يُطافُ عَلَيْهِمْ بِصِحافٍ مِنْ ذَهَبٍ» ، گفت: برايشان مى گردانند در بهشت صفحه هاى زرّين، واحدها صحفة. «وَ أَكْوابٍ» ، جمع كَوب، و آن كوزه اى بوَد

.


1- .روض الجنان، ج 17، ص 177.
2- .روح الجنان، ج 10، ص 93.
3- .روض الجنان، ج 17، ص 177 _ 178.
4- .روح الجنان، ج 10، ص 94.

ص: 1160

كه آن را دسته و جرّه نبود. (1) 2610. علامه شعرانى: در برهان گويد: «جره» به فتح اول و ثانى مشدد خمچه و سبو را گويند. (2) اما در اين عبارت به معنى ديگر است كه در برهان نيامده و احتمال دارد به معنى گوشه باشد؛ يعنى تيزى كه بر دهانه بعض ظروف گذارند تا مايع از آن آسان بريزد و فراء گفته است كوب كوزه اى است دهانه آن مدور بى گوشه. (3) روض الجنان: «وَ فِيها ما تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ» ، و در بهشت آن باشد كه نفسها آرزو كند. ... «وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ» و چشمها را در آن لذت باشد. (4) 2611. علامه شعرانى: شايد شهوات ديگر هم داشته باشند كه در اين جهان ندارند و شهوات زشت از آنان در بهشت مسلوب شود و اصلاً ميل به منكرات مانند زنا و اعمال ديگر يا سكر و قتل شكار لهو نكنند. بارى، لذات آن جهان به اَضعاف بيش از آن است كه در ذهن مردم اين جهان آيد و يقيناً آن موجودات كامل در سعادت كمتر از اهل دنيا نيستند. (5) روض الجنان: ابوظبيه السّلمى گفت: در بهشت ابرى برآيد و سايه بر جماعتى افگند، ايشان گويند: از اين ابر چه باران خواهد آمدن؟ گويند: هر چه شما خواهى. هر يكى آرزويى كنند، هر چه آرزو كنند از آنجا ببارد. يكى از ايشان گويد: امْطِرْلَنا كَواعِبَ اَتْراباً؛ بر ما ببار دختران به خانه همسران يكديگر. (6) 2612. علامه شعرانى: در نسخه خطى اين كلمه [:به خانه] به صورت «بحمبانه» بى نقطه نوشته شده است و به نظر مى رسد مصحّف كلمه اى است به معنى

.


1- .روض الجنان، ج 17، ص 188.
2- .برهان قاطع، ص 346.
3- .روح الجنان، ج 10، ص 101.
4- .روض الجنان، ج 17، ص 189.
5- .روح الجنان، ج 10، ص 102.
6- .روض الجنان، ج 17، ص 190.

ص: 1161

پستان برآمده و تازه بالغ. (1)

77. «وَ نادَوْا يا مالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنا رَبُّكَ قالَ إِنَّكُمْ ماكِثُونَ» .

روض الجنان: «وَ نادَوْا يا مالِكُ» ؛ ندا كنند اهل دوزخ؛ چون كار برايشان سخت شود، گويند: اى مالك _ و او خازن دوزخ است _ «لِيَقْضِ عَلَيْنا رَبُّكَ» ، بگوى تا خداى جان ما بردارد و عمر بر ما به سر آرد تا از اين عذاب برهيم. قال؛ مالك جواب دهد و گويد: «إِنَّكُمْ ماكِثُونَ» ؛ شما اينجا خواهى بودن. عبداللهِ عبّاس گفت و سدّى كه: ايشان هزار سال اين ندا مى كنند، هيچ جواب نيايد، از پس هزار سال گويند ايشان را كه: شما اينجا خواهى بودن. عبداللهِ عمر گفت: پس از چهل سال. و نَوْف گفت: پس از صد سال. (2) 2613. علامه شعرانى: اختلاف در مدت يا به علت ضبط نكردن راوى است يا آنكه همه كنايت از مدت طولانى است؛ چون سال و ماه و روز بدان معنى كه در اين جهان است در آخرت تصور نمى شود. (3)

.


1- .روح الجنان، ج 10، ص 102.
2- .روض الجنان، ج 17، ص 191.
3- .روح الجنان، ج 10، ص 103.

ص: 1162

سوره دخان

سوره دخان«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

3. «إِنّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنّا كُنّا مُنْذِرِينَ» .

روض الجنان: ... ديگرى گفت: در اين شب مجلس وعظ مى داشتم، يكى بر پاى خاست، گفت: ايها الشيخ! فيما الرّاحة؟ قلتُ: فى براءة السّاحة. قال: وفيم براءة السّاحة؟ قلت: فى دَوامِ النِياحَةِ. قال: فقام وهو يقول اِذاً راحتى فى راحتى، اى في كَفّى... . (1) 2614. علامه شعرانى: يعنى اختيار راحتى در دست من است. (2)

24. «وَ اتْرُكِ الْبَحْرَ رَهْواً إِنَّهُمْ جُنْدٌ مُغْرَقُونَ» .

روض الجنان: «وَ اتْرُكِ الْبَحْرَ رَهْواً» ، و دريا رها كن به حال خود، و قوله: «رَهْواً» ، عبارات مفسّران در او مختلف شد: عوفى گفت از عبداللهِ عبّاس: رهواً، اى؛ سمتاً.

.


1- .روض الجنان، ج 17، ص 205.
2- .روح الجنان، ج 10، ص 113.

ص: 1163

عوفى گفت از او كه: رها كن به حال خود. (1) 2615. علامه شعرانى: معنى رها كردن دريا به سكون يا به حال خود آن است كه چون از دريا بيرون رويد زمين آن همچنان خشك بماند تا فرعونيان هم به دنبال آيند. (2)

29. «فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما كانُوا مُنْظَرِينَ» .

روض الجنان: «فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ» ، آسمان و زمين برايشان بنگريست... . عطا گفت: گريه آسمان حمرت اطرافش باشد. سُدّى گفت: چون حسين را عليه السلامبكشتند آسمان بر او خون بگريست، و علامت آن، سرخى اطراف او بود. (3) 2616. علامه شعرانى: سرخى آسمان علامت وقت مغرب است كه چون از مشرق زايل شود و در مغرب پديدار گردد نماز مغرب آن وقت واجب مى شود و پيش از شهادت آن حضرت نيز بوده، و اگر سخن سُدّى درست باشد مراد زيادتىِ سرخى است بيش از عادت و اينكه محمد بن سيرين گفته است پيش از آن نبوده يعنى به آن شدت كه در آن هنگام ظاهر شد. (4)

54 . «كَذلِكَ وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عِينٍ» .

روض الجنان: ... و زوّجّنا هم بعيسٍ عينٍ، اى؛ ببيض واسعات العيون. (5) 2617. علامه شعرانى: گويند: رجل أعيس الشعر أى أبيضه. (6)

.


1- .روض الجنان، ج 17، ص 211.
2- .روح الجنان، ج 10، ص 117.
3- .روض الجنان، ج 17، ص 212 _ 215.
4- .روح الجنان، ج 10، ص 120.
5- .روض الجنان، ج 17، ص 219.
6- .روح الجنان، ج 10، ص 123.

ص: 1164

سوره جاثيه

سوره جاثيه«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

23. «أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللّهُ عَلى عِلْمٍ...» .

روض الجنان: ابو امامه روايت كرد كه، رسول عليه السلام گفت: در زير سايه آسمان هيچ معبود را نپرستيدند كه خداى دشمن تر دارد از هوا. و قال عليه السلام: ثلاثٌ مُهْلِكاتٌ و ثلاثٌ مُنْجياتٌ، فالثّلاث المهلكاتُ شُحٌّ مُطاعٌ وهوىً مُتَّبَعٌ واعجابُ المَرءِ بِنَفْسه، والثلاثُ المنجياتُ خَشْيَةُ الله فى السِّرو العلانية وَالْعَدْلُ فِى الرِّضا والغضب والْقَصْدُ فى الْغنى والفقر؛ گفت: سه چيز هلاك كننده است و سه چيز رها كننده. امّا آن سه هلاك كننده: بخلى است فرمان بُرده، و هوى از پى او رفته، و عُجبِ مرد به خويشتن. و سه رها كننده: ترس خداى است در پنهان و آشكارا، و داد كردن است در خشم و خشنودى، و ميانه كارها نگاه داشتن در توانگرى و درويشى. (1) 2618. علامه شعرانى: [... والقصد في الغنى والفقر:] قصد در غنا و فقر، در مقابل

.


1- .روض الجنان، ج 17، ص 232 _ 233.

ص: 1165

اعجاب المرء بنفسه است؛ چون غنى شود به خود نبالد نيك است و نجات در آن و اگر ببالد زشت است و موجب هلاك و در غضب خود را نباختن نيك است در مقابل آنكه متابعت هواى نفس كند. و ترس از خدا نيك است در مقابل ترس از فقر و تهى دستى يعنى بخل، چون از خدا ترسد منع خير نكند. (1)

.


1- .روح الجنان، ج 10، ص 133.

ص: 1166

سوره احقاف

سوره احقاف«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

5 . «وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللّهِ مَنْ لا يَسْتَجِيبُ لَهُ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ وَ هُمْ عَنْ دُعائِهِمْ غافِلُونَ» .

روض الجنان: «وَ هُمْ عَنْ دُعائِهِمْ غافِلُونَ» : و ايشان از دعاى اينان غافل باشند، و براى آن به ضمير عقلا كنايت كرد از ايشان، كه ايشان را جارى مجراى ملوك و امرا و مخدومان كرد كه ايشان را خدمت كنند. و گفتند: براى آنكه اضافت فعل عقلا كرد با ايشان از غفلت. (1) 2619. علامه شعرانى: غفلت فعل عاقل است و جماد را غافل نگويند. (2)

10. «قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كانَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ وَ كَفَرْتُمْ بِهِ وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ عَلى مِثْلِهِ...» .

روض الجنان: ... عبداللهِ سلام گفت:... يا رسول الله! اگر جهودان اسلام من بشنوند.

.


1- .روض الجنان، ج 17، ص 250.
2- .روح الجنان، ج 10، ص 144.

ص: 1167

از دست در افتند* و در من وقيعت كنند، پيش از آنكه من اظهار اسلام كنم، تو حديث من از ايشان بپرس. رسول عليه السلام جهودان را حاضر كرد، گفت: چه گويى در حقّ عبداللهِ سلام؟ گفتند: ... سيّد و مهتر و حبر و عالم ماست، و پسر سيد و عالم و حبر ماست. گفت: اگر چنان كه او ايمان آرد، شما با او مساعدت كنى؟ گفتند: معاذ الله كه اين باشد، و او هرگز به تو ايمان آرد! عبدالله سلام از آن ميانه برخاست و گفت: اشهدان لا اله الاّ الله وانّ محمداً رسول الله. گفتند: هذا شرّنا وابن شرّنا؛ اين بترين ماست و پسر بترين ماست و در نقص او افتادند. عبدالله سلام گفت: من دانستم كه چنين گويند، براى آن گفتم كه از اينان بپرس اوّل. سعد ابووقّاص گفت: نشنيدم كه پيغامبر عليه السلام كسى را گفت در حيات او كه: او از اهل بهشت است الاّ عبدالله سلام را.** و اين آيت در او آمد: «وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ عَلى مِثْلِهِ» . (1) 2620. علامه شعرانى: * از تحيّر بى اختيار شوند. (2) 2621. ** سعدِ وقاص خود از عشره مبشره است واز اين روايت معلوم مى شود كه اصل حديث بشارت اين ده تن به بهشت صحيح نمى باشد و روايت سعدِ وقاص را ابن عبدالبر در استيعاب نقل كرده گويد: اين حديثى است ثابت و صحيح و كسى را در آن سخنى نيست. 3

21. «وَ اذْكُرْ أَخا عادٍ إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقافِ...» .

روض الجنان: «وَ اذْكُرْ أَخا عادٍ إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقافِ...» . گفت: ياد كن اى محمّد برادر عاد را، يعنى هود را و برادرى او با ايشان از جهت نسب بود، چو بترسانيد قومش را به احقاف. عبداللهِ عبّاس گفت: احقاف نام واديى است ميان عمان و مَهْره. مقاتل گفت:

.


1- .روض الجنان، ج 17، ص 254.
2- .روح الجنان، ج 10، ص 152.

ص: 1168

منازل عاد به يمن بود در حضرموت* به جايى كه آن را مَهْره گويند كه اشتران نيكو، نسبت با آنجا كنند مَهرى گويند ايشان را، و ايشان اهل خيام بودند، چون ربيع بودى به گياه زار از آنجا برفتندى و به ديگر اوقات با آنجا آمدندى، و ايشان از قبيله إرَم بودند. ضحّاك گفت: احقاف، نام كوهى است به شام. مجاهد گفت: زمينى است آن را حِسمى گويند. قتاده گفت: عاد قبيله اى بود به يمن در زمينى ريگستان به دريا بر زمينى كه آن را شحر خواندند. ابن زيد گفت: احقاف، جمع حِقْف باشد، و آن ريگى باشد دراز بر شِبْه رسنى. كلبى گفت: احقاف، كوهى است كه آب از او به مَأزَمين** شود. (1) 2622. علامه شعرانى: * ميان علماء در منازل قوم عاد اختلاف بسيار است و به تحقيق معلوم نيست كجا بودند و در سوره شعرا گذشت كه قوم عاد در جايى مى زيستند كه آب و بركه بود استخرها مى ساختند و بر سر بلندى ها براى خوشگذرانى عمارت مى كردند و «ارم ذات العماد» از بناهاى آنان بود بالجمله مردمى مرفه و متمدن و ثروتمند بودند و در حضر موت چنين زندگانى بعيد مى نمايد به كلده و بابل بيشتر مناسب است «ارم ذات العماد» هم ظاهراً در بابل بوده است _ والله العالم _ و طبرى نيكو گفت، جايز است كوهى در شام باشد و جايز است وادى ميان عمان و حضرموت و جايز است شحر باشد، (2) در دانستن آن عمل به فريضه نيست و در جهل آن هم ترك واجبى نيست هرجا بود صفتش اين بود. (3) 2623. ** مأزمين حد ميان مشعر الحرام وعرفات است و در معجم البلدان گويد: نام قريه اى در شام نيز هست (4) و به نظر مى رسد اين قول نزديك تر به قول كسى است كه آن را كوهى در شام گفته است و عمالقه گروهى بودند در بسيارى از بلاد عربستان و عراق و شام بلكه مصر نيز متفرق بودند، مانند تركان در ممالك مشرق پس از اسلام، و

.


1- .روض الجنان، ج 17، ص 271.
2- .جامع البيان، ج 8 ، ص 281، ح 11490_11491.
3- .روح الجنان، ج 10، ص 165.
4- .معجم البلدان، ج 5 ، ص 40.

ص: 1169

دولتها داشتند و عاد و ارم هم از عمالقه اند چنان كه اهل تاريخ گفته اند و دور نيست كه در شام نيز دولتى داشتند. (1)

29. «وَ إِذْ صَرَفْنا إِلَيْكَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمّا حَضَرُوهُ قالُوا أَنْصِتُوا...» .

روض الجنان: ... جماعتى ديگر گفتند: رسول را عليه السلام فرمودند كه، جنّ را دعوت كند و با خداى خواند و قرآن برايشان خواند. خداى تعالى جماعتى را از جنّيان نينوى صرف كرد با رسول. رسول عليه السلام گفت: مرا فرموده اند كه، امشب بيرون شوم و جنّيان را دعوت كنم و قرآن برايشان خوانم. از شما كه صحابه اى كيست كه با من بيايد؟ سر در پيش افگندند. ديگر باره بگفت. جواب ندادند. بار سديگر بگفت. عبداللهِ مسعود گفت: من بيايم. برخاستند، رسول بود و عبداللهِ مسعود، برفتند به بالاى مكّه تا به جايى رسيدند كه آن را شِعب الحَجون گويند. عبداللهِ مسعود گفت: رسول عليه السلام مرا بنشاند و گرد من خطّى كشيد و گفت: از اين خط بيرون مآى تا من باز آيم. آنگه برفت و بر پاى بايستاد و آغاز كرد و قرآن خواندن گرفت. گفت: من در هوا مرغانى مى ديدم مانند كركسان كه مى پريدند و مى آمدند و مى نشستند و ماران بسيار ديدم كه مى آمدند و لَغَطى و آوازى عظيم مى شنيدم تا چندان جمع حاضر شدند كه من رسول را نمى ديدم و آوازش نمى شنيدم، و من بترسيدم و انديشه رسولم بيشتر بود. آنگه پاره پاره شدند. بمانند ابر سياه و مى رفتند، تا صبح برآمد. رسول عليه السلام با نزديك من آمد و مرا گفت: بخفتى اى عبدالله؟ من گفتم: يا رسول الله! چه جاى خواب بود مرا با اين ترس! چند بار خواستم تا فرياد كنم و بانگ دارم و استغاثت كنم به مردمان تا باشد كه كسى با نزديك ما آيد، تا بشنيدم كه تو ايشان را به عصا دور مى كردى و مى گفتى: بنشينى. و من پاى از خط بيرون نيارستم نهادن. گفت: اگر برون آمدى آمن نبودى كه بر

.


1- .روح الجنان، ج 10، ص 165.

ص: 1170

بودندى. آنگه مرا گفت: چه ديدى؟ گفتم: مردانى سياه را ديدم با جامه هاى سپيد. گفت: آن جنّ نصيبين بودند از من متاعى خواستند، من ايشان را ممتّع بكردم به استخان و پُشك شتر و سرگين چهارپاى... . (1) 2624. علامه شعرانى: بعضى مردم امروز از امثال اين خبر چنان استنباط كردند كه مراد از جن حيوانات ذره بينى است كه در اين كثافات پرورش مى يابند وكثافات غذاى اينها است. اما بيشتر روايات تقريباً صريح است در اينكه جن موجودات مجردند مانند ملائكه، و دليل وجود آنان قرآن است. شايد فايده وجود آنها تربيت و تدبير و هدايت حيواناتى مانند كركس و مار و سگ و حشرات باشد كه كثافات و سمومات را مصرف مى كنند. تدبير آنها مانند تدبير ملائكه باشد عقول و نفوس بنى آدم را و نسبت خوراك به جن از جهت مظاهر و معلومات آنها است و شايد غير اين وجهى دارد كه ما نمى دانيم. (2) روض الجنان: ... عَلْقَمه گفت از عبداللهِ مسعود پرسيدم كه: شب جنّ، تو با رسول بودى؟ گفت: الاّ آنكه ما رسول را نيافتيم آن شب، بترسيديم و گفتيم نبايد تا غدرى كرده باشند مكّيان بر او! به طلب او بيرون آمديم در شعاب و واديها مى جستيم او را. چون صبح برآمد، رسول را ديدم كه از كوه حرا فرو مى آمد. گفتيم: يا رسول الله! ما دوش همه شب دلتنگ و رنجور بوديم براى غيبت تو. گفتيم نبايد تا غدرى كرده باشند! گفت: نه. دوش جماعتى از جنّ بيامدند تا قرآن بشنوند از من. من قرآن بر ايشان خواندم، آنگه آثار ايشان و آثار جايگاههايى كه آتش كرده بودند به من مى نمود. آنگه گفت: از من زاد خواستند. من به زاد ايشان كردم هر استخانى كه بر او نام خداى نبرده باشند، چون در دست ايشان افتد گوشت بر او پديد آيد هر كدام تمام تر و سرگين براى چهارپايانشان همچنان دانه شود كه اوّل بوده باشد.

.


1- .روض الجنان، ج 17، ص 278_279.
2- .روح الجنان، ج 10، ص 171.

ص: 1171

آنگه گفت: استنجا مكنى به استخان و سرگين. (1) 2625. علامه شعرانى: چون گوشت و دانه در ظاهر پديدار نيست بايد گفت از سنخ موجودات مثالى است و جن نيز از آن سنخند و خوراك آنها هم از آن قبيل است. و پيغمبر فرمود: «أبيت عند ربّي يطعمني و يسقيني». (2) آن حضرت روزه وصال مى گرفت و خوراك او نزد پروردگار روزه وصال را باطل نمى كرد وگرنه بايد علما روزه وصال را براى آن حضرت مستثنى نكنند. (3)

35. «فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَ لا تَسْتَعْجِلْ لَهُمْ...» .

روض الجنان: «فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ» ، آنگه امر كرد رسول را به صبر كردن، گفت: صبر كن چنان كه صبر كردند پيغامبران اولواالعزم. خلاف كردند در آنكه پيغامبران اولواالعزم كه بودند: ابن زيد گفت: همه پيغامبران اولواالعزم بودند و هيچ پيغامبر نبود خداى را والاّ اولوالعزم بود... . بعضى ديگر گفتند: همه پيغامبران اولواالعزم بودند الاّ يونس كه در او عجله اى وحدتى بود... . كلبى گفت: اولواالعزم آنان اند كه، ايشان را قتال فرمودند و ايشان به تيغ بيرون آمدند و جهاد كردند. بعضى ديگر گفتند: مراد به اولواالعزم، دوازده پيغامبراند از بنى اسرائيل كه ايشان را به شام فرستادند، امّت در ايشان عاصى شدند، سخت آمد بر ايشان. آنگه كافران برايشان مستولى شدند و ايشان را بكشتند. و گفتند، شش پيغامبر بودند: نوح و هود و صالح و لوط و شعيب و موسى عليهم السلام. و ايشان اند كه خداى تعالى قصّت ايشان در سورة الاعراف به نَسق بگفت، گفت: اصحاب شرايع بودند پنج پيغامبر: نوح بود و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد (صلى الله عليه وآله وعليهم) مقاتل گفت: شش پيغامبر بودند: نوح بود كه او بر رنج قوم صبر كرد، و ابراهيم بود كه بر آتش صبر كرد،

.


1- .روض الجنان، ج 17، ص 280 _ 281.
2- .مناقب آل ابى طالب، ج 1، ص 184.
3- .روح الجنان، ج 10، ص 172.

ص: 1172

و اسحاق بود كه بر ذبح صبر كرد، و يعقوب بود كه بر فراق فرزند صبر كرد، و يوسف بود كه بر بلاى چاه و زندان صبر كرد، و ايّوب بود كه بر بلاى بيمارى صبر كرد. حسن بصرى گفت: چهار كس بودند: ابراهيم و موسى و داود و عيسى. امّا عزم ابراهيم آن بود كه او را خداى تعالى گفت: «... اَسْلِمْ...» ، او گفت: «...أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ» . (1) آنگه او را ابتلا كردند در مال و نفس و فرزند و وطن، به همه وفا كرد و در همه صادق آمد. امّا موسى عليه السلام عزم او آن بود كه، او را گفتند: «... اِنّا لَمُدْرَكُونَ» (2) ، او گفت: «...كَلاّ إِنَّ مَعِي رَبِّي سَيَهْدِينِ» . (3) و امّا عزم داود آن بود كه، بر خطيئت خود چندان بگريست كه پيرامن او گياه برست. و امّا عيسى، عزم او آن بود كه، در دنيا خشتى بر خشتى ننهاد و گفت: دنيا معبّر است و گذرگاه، به او ببايد گذشتن و عمارتش نبايد كردن، چنان است كه حق تعالى گفت رسول را كه: صبر كن چنان كه اولواالعزم كردند؛ در صدق، چون ابراهيم باش، و در وثوق چون موسى باش، و در خشوع چون داود باش، و در زهد چون عيسى باش. قتاده گفت: نوح و ابراهيم و موسى و عيسى بودند. (4) 2626. علامه شعرانى: بر هيچ يك از اين اقوال دليل واضح و قرينه صحت نياوردند، و درست همان است كه پيغمبران همه صاحب عزم و نيت راسخ وصبر و شكيب بودند، چنان كه قول اول است. و اين اقوال همه تكلف باشد. (5)

.


1- .بقره (2): 131.
2- .شعراء (26): 61.
3- .شعراء (26): 62.
4- .روض الجنان، ج 17، ص 283 _ 285.
5- .روح الجنان، ج 10، ص 175.

ص: 1173

سوره محمّد صلى الله عليه و آله

سوره محمّد صلى الله عليه و آله«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

روض الجنان: اين سورت مدنى است و سى و هشت آيت است و پانصد و سى و نه كلمت است و دوهزار و سيصد و چهل و نه حرف است. (1) 2627. علامه شعرانى: بنابر تعيين كوفيين. (2)

1. «الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللّهِ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ» .

روض الجنان: قوله تعالى: «الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللّهِ» ، مفسّران گفتند: آيت اوّل در باب اهل مكّه و آيت دوّم؛ «والَّذينَ امَنُوا» ؛ در انصاريان مدينه آمد. حق تعالى در آيت ذكر كافران كرد، گفت: آنان كه كافر شدند و مردم را منع كردند از دين خداى و از ره مسلمانى به دعوت با كفر و ايذا و رنج دادن، خود كافر بودند و ديگران را با كفر خواندند «أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ» اى حَكَمَ الله على اَعمالهم بِالضَّلالِ؛ خداى تعالى حكم كرد بر عمل ايشان به ضلال و آنكه واقع نيست موقع قبول، براى آنكه نه بر وجه مأمورٌ به

.


1- .روض الجنان، ج 17، ص 287.
2- .روح الجنان، ج 10، ص 176.

ص: 1174

در وجود آورده اند، چون چنين باشد، به موقع نيفتد. و قولى ديگر در او آن است كه: به اعمال، آن كيد خواست كه ايشان مى كردند و مى انداختند در ابطال كار رسول. خداى تعالى مكر ايشان باطل كرد و كيدشان با نحرشان گردانيد* و خايب و خاسر كرد ايشان را تا بر كار نيفتاد آنچه كردند. و در آيت شبهتى نيست و در صحّت احباط از اين دو وجه كه ما بيان كرديم. (1) ** 2628. علامه شعرانى: * تعبيرى است در عربى كه كيد آنها را به گلوى خودشان برگردانيد. (2) 2629. ** احباط آن است كه كسى عمل صحيح موافق شرايط شرعى به جا آورد و ثواب آن به سببى باطل گردد و مولف به دو وجه دلالت آيه را برآن رد كرد: يكى آنكه مراد از اعمال عبادت آنها نيست ومراد از اضلال باطل كردن ثواب نه، بلكه مراد كيد و مكر آنها است؛ ديگر آنكه بر فرض عبادت مقصود باشد جامع شرايط صحت نبوده است. (3)

4. « ... فَشُدُّوا الْوَثاقَ فَإِمّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمّا فِداءً حَتّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزارَها...» .

روض الجنان: «حَتّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزارَها» ؛ تا كارزار بارهاى گران خود بنهند، يعنى تا اهل كارزار سلاح بنهند و كارزار با سر شود. (4) 2630. علامه شعرانى: باسر شود يعنى تمام شود و به انجام رسد مانند به سر آيد. 5

15. «مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِيها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَيْرِ آسِنٍ وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشّارِبِينَ وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى...» .

روض الجنان: «مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ» . مثلُ، مرفوع است بر ابتدا و خبر او

.


1- .روض الجنان، ج 17، ص 291 _ 292.
2- .روح الجنان، ج 10، ص 179.
3- .روض الجنان، ج 17، ص 294؛ در چاپ مشهد «با سپرى» ضبط شده است.
4- .روح الجنان، ج 10، ص 181.

ص: 1175

محذوف، والتّقدير فيما يتلى عليكم «مَثَلُ الْجَنَّةِ» ، در جمله آنچه بر تو انزله كرده اند، مثل بهشت است. و قولى ديگر آن است كه، «مَثَل» زيادت است. (1) 2631. علامه شعرانى: شايد حاجت به اين تكلف نباشد؛ چون از لفظ نهر و آب و عسل و لبن و خمر و امثال آن ذهن انسان در دنيا به چيزى مى رود كه نعم بهشتى بسيار بهتر و بالاتر از آن است و آنچه به ذهن مى رسد امثال و مظاهرى از آنها است كه در جنت است: «وَ فِيها ما تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ» (2) . و شايد انسان مشروبى غير اينها در بهشت خواهد از شربتهاى مصنوع و معطر كه نظير آن در دنيا خورده است. (3) روض الجنان: «وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ» ؛ جويها از شير طعمش بر جاى خود، بنگرديده. و اين براى آن گفت كه، شير سريع التغيير باشد. «وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشّارِبِينَ» ؛ و جويهايى از مى كه لذّت خورندگان باشد [براى آن گفت كه لذّت خورندگان باشد كه خمر اهل دنيا تلخ باشد]. (4) 2632. علامه شعرانى: تأييد آن مى كند كه گفتيم اين الفاظ خمر و لبن وغير آن مثل آنهاست كه در بهشت است نه نوع آن. چنان كه جاى ديگر در وصف خمر فرموده: «لا يُصَدَّعُونَ عَنْها وَ لا يُنْزِفُونَ» (5) ؛ نه خمار دارد و نه مستى. (6)

16. «وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ حَتّى إِذا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِكَ قالُوا لِلَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ ما ذا قالَ آنِفاً...» .

روض الجنان: «وَ مِنْهُمْ» ، آنگه گفت از ايشان، يعنى از كافران: «مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ» ؛ كس هست كه گوش با سخن تو كند و بشنود، و لكن پندارند و فهم نكنند از تهاون و تغافل

.


1- .روض الجنان، ج 17، ص 299.
2- .زخرف (43): 71.
3- .روح الجنان، ج 10، ص 185.
4- .روض الجنان، ج 17، ص 300؛ عبارت داخل قلاب در چاپ مشهد نيست.
5- .واقعه (56): 19.
6- .روح الجنان، ج 10، ص 186.

ص: 1176

و قلّت مبالات و فقْدِ ايمان به آن، «حَتّى إِذا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِكَ» ؛ تا آنگه كه از نزديك تو بيرون آيند، «قالُوا لِلَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ» ؛ گويند آنان را كه ايشان را علم داده باشند از مؤمنان و صحابه و مستبصران: «ما ذا قالَ آنِفاً» ؛ چه گفت اين ساعت به نوى؟*... مقاتل گفت: سبب آن بود كه رسول عليه السلام خطبه كردى و در وى ذكر منافقان كردى و عيب ايشان. ايشان بشنيدندى، خوش نيامدى ايشان را، بيرون آمدندى صحابه را گفتندى بر طريق استهزا: «ما ذا قالَ آنِفاً» ؛ چه گفت بر سرى كه ما نيك نشنيديم؟ عبداللهِ عبّاس گفت: من از آنانم كه مرا علم دادند و معنى ام** بدين آيت، چه از من چند بارها پرسيدند كه: «ما ذا قالَ آنِفاً» . (1) 2633. علامه شعرانى: * يعنى تازه و نو كه تاكنون نگفته بود. (2) 2634. ** يعنى مقصودم از اين آيه. (3)

25. «إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى الشَّيْطانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلى لَهُمْ» .

روض الجنان: «إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ» ، گفت: آنان كه مرتد شوند و باز گردند بر اَدبار، قتاده گفت: كافران اهل كتاب اند كه پيش از آمدن رسول معترف بودند به او، چون بيامد كافر شدندبه او و او را مى شناختند از آنكه نعت او در كتب خود ديده بودند. عبداللهِ عبّاس گفت: منافقان اند كه به منزلت مؤمنان اند در ظاهر، چون با هم خالى شوند، با سر كفر شوند. و بيان كرده ايم كه، از اصل ما، ارتداد صورت نبندد، و دليل بر او بيان كرده، و آنان كه در حقّ ايشان اين لفظ مى آيد، منافقان اند كه به ظاهر ايمان مى گويند و در باطن كافراند. 4

.


1- .روض الجنان، ج 17، ص 301.
2- .روح الجنان، ج 10، ص 186.
3- .روض الجنان، ج 17، ص 307.

ص: 1177

2635. علامه شعرانى: پيش از اين چند بار گذشت كه اگر كافر ايمان آورد مستحقّ ثواب است واگر مرتد شود چون كافر است به بهشت نرود و چون مؤمن بوده است بايد به بهشت رود و جمع بين اين دو ممكن نيست و احباط باطل است؛ يعنى كفر استحقاق ثواب ايمان را از ميان نبرد. واگر گويند: هم به بهشت رود براى دريافت ثواب وهم به دوزخ براى عقاب، گوييم: اگر اول به دوزخ رود پس از آن به بهشت و دائماً در بهشت باشد چون با كفر و ارتداد مرده است ممكن نيست و اگر براى درك ثواب اول به بهشت رود پس از آن به دوزخ آن عيش بهشت كه مى داند عاقبت آن آتش است ثواب نخواهد بود. واگر كسى گويد: ثواب ايمان را در عذاب دوزخ به او بچشانند مانند ثواب ديگر اعمال خير كه از كافر صادر مى شود، گوييم: ثواب ايمان حقيقى به خدا ثواب دائم است و نعمت درميان عذاب ثواب ايمان نتواند بود؛ عقلاً نيز ممكن نيست كسى به چيزى يقين كند آن گاه در آن شك نمايد و در تجربه هم ديده نشده است. و شرح اين در محل مناسب ديگر در همين نزديكى بيان خواهد شد. (1)

31. «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتّى نَعْلَمَ الُْمجاهِدِينَ مِنْكُمْ وَ الصّابِرِينَ وَ نَبْلُوَا أَخْبارَكُمْ» .

روض الجنان: «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتّى نَعْلَمَ الُْمجاهِدِينَ مِنْكُمْ وَ الصّابِرِينَ وَ نَبْلُوَا أَخْبارَكُمْ» ... گفت: بيازماييم شما را تا بدانيم جهاد كنان و غازيان و صابران را، و اخبار شما را اختيار كنيم. و تفسير امتحان و اختيار از خداى تعالى چند جاى رفته است در اين كتاب، و مرجع آن با تكليف است، چه تكليف صورت امتحان دارد و تمكين و تخليت. و اينجا دو قول گفتند، فى قوله: «حَتّى نَعْلَمَ» ، اى؛ حتّى نَعْلم جهادكم موجوداً، چه غرض وجود جهاد است تا ثواب حاصل آيد بر او. دوّم، معاملت آنان كنم كه

.


1- .روح الجنان، ج 10، ص 191.

ص: 1178

ندانند، تا بدانند. و اين حقيقت امتحان باشد. (1) 2636. علامه شعرانى: يعنى جهاد كنند تا جهاد انجام يافته را خداوند بداند نه آنكه بداند شما جهاد خواهيد كرد يانه؟ چون خداوند آن را مى داند پيش از اينكه شما انجام دهيد. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 17، ص 312.
2- .روح الجنان، ج 10، ص 195.

ص: 1179

سوره فتح

سوره فتح«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

2. «لِيَغْفِرَ لَكَ اللّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ يَهْدِيَكَ صِراطاً مُسْتَقِيماً» .

روض الجنان: ... آنچه معتمد است در تأويل آيت دو وجه است: يكى آنكه به گناه، گناه امّت خواست آنچه زمانش متقدّم بود و آنچه زمانش متأخر بود... و قوله: «لَكَ» ، نه آن است كه گويند: غفرالله لك، معنى آن است كه: لاَِجْلِك ولحرمتك و بسببك، يعنى بيامرزد گناه امّتت براى تو و به جاه تو و شفاعت تو، چنان كه گويند: فَعَلْتُ كذا لاَمْرِ لك، اى؛ لاَجْلِك... . (1) 2637. علامه شعرانى: رئيس در هر قوم نماينده پيروان است واگر در قومى گروهى مخالفت امر سلطان كنند هر چند بى دستور وفرمان رئيس باشد وسلطان گويد تو را بخشيدم، يعنى كسان تو را. و گاه باشد كه سلطان با سلطان ديگر عهد مى بندد در

.


1- .روض الجنان، ج 17، ص 324.

ص: 1180

امورى كه راجع به رعاياى آنها است. (1) روض الجنان: «وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ» ؛ و نيز تا نعمت خود بر تو تمام كند؛ و نعمتهاى خداى تعالى بر رسول بى حد و اندازه است. اما تمامى آن اين بود كه مكه بگشاد و انداختى كه ايشان كردند باطل كرد و اتمام نعمت به اين تأويل لايق تر است از آن به آمرزش گناه. (2) 2638. علامه شعرانى: «انداخت»، نيت و قصدى است كه در صدد انجام آن باشند. (3)

10. «إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللّهَ يَدُ اللّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ...» .

روض الجنان: ... قولى ديگر گفتند: نُصْرَةُ اللهِ لِنَبيّه فوق نُصْرَتِهِمْ فِى الْحَرْبِ؛ نصرت خداى پيغامبرش را در كالزار بالاى نصرت ايشان است. و اين هم ضعيف است، براى آنكه «دست» به معنى نصرت در كلام عرب نيست به معنى قوت و ظفر و نعمت باشد، جز كه گويند: مراد به نصرت قوّت است، يعنى قوّت رسول به خداى است نه به شما. يا بيشتر و پيشتر به خداى است، آنگه به شما. (4) 2639. علامه شعرانى: يعنى نصرت خداوند بيشتر است و از آن شما كمتر، و از خدا مقدم است چون علت است ونصرت شما به مشيت و ارداه او. (5)

20. «وَعَدَكُمُ اللّهُ مَغانِمَ كَثِيرَةً تَأْخُذُونَها فَعَجَّلَ لَكُمْ هذِهِ وَ كَفَّ أَيْدِيَ النّاسِ عَنْكُمْ...» .

روض الجنان: ... آنچه دارى بيار و الاّ اگر ما چيزى بيابيم از آنچه در حوز تو بوده

.


1- .روح الجنان، ج 10، ص 204.
2- .روض الجنان، ج 17، ص 326.
3- .روح الجنان، ج 10، ص 205.
4- .روض الجنان، ج 17، ص 330 _ 331.
5- .روح الجنان، ج 10، ص 208.

ص: 1181

باشد، تو را بفرمايم كشتن. (1) 2640. علامه شعرانى: يعنى آنچه در حساب تو باشد. (2) روض الجنان: ... چون رسول عليه السلام از غزات و قسمت غنايم فارغ شد زينب بنت الحارث زن سلام بن مشكم بفرمود تا گوسپندى بكشتند و بريان كردند و آن را زهر آلود كرد و پرسيد كه رسول عليه السلام از بريان چه دوستر دارد؟ گفتند: ذراعش. آن را زهر بيشتر درماليد و به هديه پيش رسول آورد... . (3) 2641. علامه شعرانى: حكم نجاست كفار پس از فتح مكه نازل شد و پيش از آن با مسلمانان آميزش داشتند و اجتناب از آنها عسر و حرج بود كه در يك خانواده يكى مسلمان بوده و يكى كافر و هر دو بر يك خوان مى نشستند. و خيبر پيش از فتح مكه بود. (4)

25. «هُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ الْهَدْيَ مَعْكُوفاً أَنْ يَبْلُغَ مَحِلَّهُ وَ لَوْ لا رِجالٌ مُؤمِنُونَ وَ نِساءٌ مُؤمِناتٌ لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَنْ تَطَؤهُمْ فَتُصِيبَكُمْ مِنْهُمْ مَعَرَّةٌ بِغَيْرِ عِلْمٍ...» .

روض الجنان: بشربن سفيان الكعبى. (5) 2642. علامه شعرانى: خلاف است كه نام اين مرد «بسر» به «سين» بى نقطه است يا به شين نقطه دار. (6) روض الجنان: و بنو خُزاعه عيبه نُصح رسول بودن از جمله اهل تهامه. (7)

.


1- .روض الجنان، ج 17، ص 346؛ در چاپ مشهد «در حرز تو» ضبط شده است.
2- .روح الجنان، ج 10، ص 219.
3- .روض الجنان، ج 17، ص 347.
4- .روح الجنان، ج 10، ص 220.
5- .روض الجنان، ج 17، ص 352.
6- .روح الجنان، ج 10، ص 224.
7- .روض الجنان، ج 17، ص 354.

ص: 1182

2643. علامه شعرانى: «عيبه» جعبه اى است كه در آن تير وغير آن نهند و عيبه نصيحت كنايه از خيرخواهى و طرفدارى است. (1) روض الجنان: ... و مُغيره شعبه بر بالاى سر رسول ايستاده بود و عروه دست در روى رسول مى كشيد، هرگه كه او دست در روى رسول كشيدى او قبيعه شمشير بر دست او زدى و گفتى: دست دوردار از روى رسول. عروه گفت: اين كيست؟ گفتند: اين مغيره شعبه است. گفت: تو نه آنى كه من در عذر تو سعى كرده ام؟ و او در جاهليّت قومى را كشته بود _ و عروه را در آن سعى بود تا او برست...* . آنگه عُروة بن مسعود نگاه مى كرد در اصحاب رسول و حرمت داشت ايشان او را چنان كه اگر رسول پاره آب بينداختى، يكى از ايشان بدست بگرفتى و در روى ماليدى و اگر آبى از دست فرو ريختى بر سر آن كارزارها بودى تا كه ببُرَد. آنگه قسمت كردندى و در پيش او سرافگنده و نرم آواز و كوتاه نظر از حرمت و هيبت و تعظيم او را. عروه بازگشت و قريش را گفت: يا قوم وفد بوده ام و بر ملوك اطراف عالم رفته ام از قيصر روم و كسرى پارس و نجاشى حبشه هرگز نديدم پادشاهى را مطاع تر از محمّد در ميان قومش. آب دهنش در روى مى مالند و بر آب دستش** قتال مى كنند، و چون كارى فرمايد از جاى بجهند و مسارعت كنند و پيش او سخن نگويند و اگر گويند آواز برندارند و تيز در او ننگرند و او بر شما رشدى عرضه مى كند قبول كنى. مردى از كنانه گفت: رها كنى تا من بروم، گفتند: برو. چون نزديك رسيد، رسول گفت: اين فلان است و او از قومى است كه تعظيم هدى كنند هدى از پيش او باز برى*** و لبّيك در روى او زنى همچونين كردند. چون چنان ديد، گفت: سبحان الله! اين چنين قوم را از خانه خداى منع كردن حلال نباشد و بازگشت. آنگه حُليس بن علقمه را بفرستادند، و او سيّد احابيش**** بود. رسول عليه السلام گفت:

.


1- .روح الجنان، ج 10، ص 225.

ص: 1183

از قومى متعبّدان است. هدى بر او برى، هم چنان كردند... . (1) 2644. علامه شعرانى: * سيزده تن از بنى ثقيف را كشته بود به خيانت و عروه سيزده ديه داد و او را آزاد ساخت. (2) 2645. ** يعنى آب وضوى او را. (3) 2646. *** پيش باز او بريد. (4) 2647. **** در سيره گويد. قوم يتألّهون؛ 5 يعنى قومى كه در دين تعصب شديد داشتند. و اين احابيش از حبشه نبودند بلكه از دينداران و ناسكين اهل مكه بودند و به كار خير رغبت داشتند. 6 روض الجنان: سهيل بن عمرو گفت: من آمده ام تا مصالحتى كنيم و عهد نامه اى نويسيم ميان شما و ما، و بر اين قرار دادند. رسول عليه السلاماميرالمؤمنين را بخواند تا صلح نامه بنويسد، و رسول املا مى كرد، گفت بنويس: بِسْمِ الله الرَّحمن الرَّحيم... . آنگه گفت: والله كه من رسول خدايم و اگر چه شما دروغ مى دارى. آنگه گفت: ... ؛ تو را با مانند اين خوانند، اجابت كنى و تو مضطر باشى. قرار بر اين دادند كه ده سال جنگ نكنند و مردم در اين ده سال آمن باشند... و هر كه از قوم محمّد به نزديك قريش آيد، او را باز ندهند. اين سخت آمد بر مسلمانان. رسول عليه السلام گفت: رها كنى هر كه از ما با ايشان رود گو برو، الى لَعْنة الله.* و هر كه خواهد كه در عهد محمد رود، برود. و هر كه خواهد كه در عهد قريش رود، مخيّر است. در حال بَنُو خُزاعه گفتند: ما در عهد محمد رفتيم و بنو بكر گفتند: ما در عهد قريش رفتيم. رسول گفت: پس ما طواف خانه نكنيم. سهيل بن عمرو گفت: امسال نكنى دگر سال بياييد، و چون آيى با سلاح نيايى مگر تيغها در نيام كرده. و هدى برانى آنجا كه ما

.


1- .روض الجنان، ج 17، ص 355 _ 356.
2- .روح الجنان، ج 10، ص 226.
3- .روح الجنان، ج 10، ص 227.
4- .سيرة النبى، ج 3، ص 777.

ص: 1184

باز داريم بكشى. رسول گفت: هدى برانى، ايشان مى راندند و ايشان رويش باز پس مى زدند.** رسول عليه السلام گفت: هم اينجا بكشى، هم آنجا بكشتند... . (1) 2648. علامه شعرانى: * از اين سخن توان دريافت كه رسول صلى الله عليه و آله غرضش ملك و سياست نبوده؛ چون ملوك اگر از يكى از پيروان سوء نيتى نسبت به خود تفرّس كنند انتقام جويند هر چند از آن انتقام فايده اى نبرند. اما كفار مكه انتقام جوى بودند و مى خواستند هركه از آنها بگريزد و جانب رسول صلى الله عليه و آله رود او را باز گيرند و شكنجه دهند يا بكشند. بلكه پيغمبر صلى الله عليه و آله با امثال ابى سفيان هم كه همه جنگها به تحريك او بود انتقام نجست، چنان كه خود او هم باور نمى كرد پيغمبر صلى الله عليه و آله پس از فيروزى او را رها كند، اما چون آن حضرت دانست ديگر از او كارى ساخته نيست او را به خود گذاشت. و ملوك دنيا امثال اين دشمنان را پس از غلبه ريز ريز مى كنند. (2) 2649. ** اين عبارت مجمل است و بيان آن را پس از اين ذكر كرده است. خلاصه آنكه هدى را راندند تا به وادى الثنيه آنجا مشركان مانع شدند كه بيشتر روند رسول صلى الله عليه و آله به موجب عهد فرمود همانجا هدى بكشتند وسخن با ام سلمه اظهار تأسف بود از ترديد آنان نه استشاره. (3) روض الجنان: ... عمربن الخطّاب گفت: مرا در اسلام هرگز شكّ نبود الاّ آن سال، بيامدم رسول را گفتم: يا رسول الله نه تو رسول خدايى؟ گفت: بلى. گفتم: نه وعده خداى حقّ است؟ گفت: بلى. گفتم: نه آنچه گويى از خداى گويى؟ گفت: بلى. گفتم: چون است كه ما را گفتى شما در مكه شوى حلْق كرده و تقصير كرده، و پس نرفتيم؟... 4 2650. علامه شعرانى: سهيلى در روض الانف، شرح سيره ابن هشام اين روايت را از عمر آورده و از آن عذر خواسته است كه گاهى مؤمن شك مى كند آن گاه در دلايل حق

.


1- .روض الجنان، ج 17، ص 356 _ 357.
2- .روح الجنان، ج 10، ص 228.
3- .روض الجنان، ج 17، ص 358.

ص: 1185

نظر كرده شكش زائل مى شود. و از ابن عباس روايت كرده كه هيچ كس از آن خالى نيست و قول حضرت ابراهيم عليه السلام را كه گفت «لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي» (1) شاهد آورده است. و حق آن است كه تنظير درست نيست كه حضرت ابراهيم صريحاً گفت «بَلى» يعنى ايمان آورده ام در جواب سؤال پروردگار «أَ وَ لَمْ تُؤمِنْ» ؛ اما عمر گفت: در نبوت رسول صلى الله عليه و آلهشك كردم. و بهتر آن بود كه سهيلى مى گفت عمر مرتد فطرى نبود تا توبه اش پذيرفته نشود بلكه مرتد ملى بود چون در اصل كافر بوده و مرتد فطرى آن است كه ولادت او بر اسلام باشد. (2) روض الجنان: ... و رسول عليه السلام شترى از آنِ ابوجهل هشام بكشت، حلقه اى سيمين در بينى كرده، بر رغم مشركان... . (3) 2651. علامه شعرانى: ابوجهل خود در بدر كشته شد و شترش به غنيمت گرفته شد و چون كفار قريش آن را ديدند ذلت خود را به ياد آوردند و از اين مخالفت مغرور نگشتند. (4) روض الجنان: رسول عليه السلام گفت: وَيْلُ اُمِّهِ مِسعَرُ حرْبٍ لَوْ كانَ مَعهُ رِجالٌ. (5) 2652. علامه شعرانى: واى بر حال مادرش كه اين برانگيزنده جنگ است اگر مردانى به فرمان او بودند. و از اين سخن معلوم است كه آن حضرت از جنگ نفرت داشت و دست به جنگ به قدر ضرورت مى افراشت. 6 روض الجنان: ... «فَتُصِيبَكُمْ مِنْهُمْ مَعَرَّةٌ» . و در كلام اين تقديم و تأخير هست. آنگه به شما رسد اثمى و حرجى از آن كشتن نا واجب، اين قول ابن زيد است. محمّد بن اسحاق گفت: مَعَرَّةٌ، اى؛ غرامة الدَّية. و بعضى ديگر گفتندم كفّارَةٌ، كقوله: «... فَاِنْ كان

.


1- .بقره (2): 260.
2- .روح الجنان، ج 10، ص 229.
3- .روض الجنان، ج 17، ص 359.
4- .روح الجنان، ج 10، ص 230.
5- .روض الجنان، ج 17، ص 360.

ص: 1186

مِنْ قَوْمٍ عَدُوٍّ لَكُمْ وَهُوَ مُؤْمِنْ، فَتَحْريرُ رَقَبَةٍ مُؤمِنَةٍ...» ، (1) بر قاتل خطا، برده اى باشد كه آزاد كند. چون حال بر اين جمله بود.* و گفتند: مشركان عيب كنند** كه اينان اهل دين خود را مى كشند. و جواب لولا محذوف است از كلام، و التقدير: لاَذِنَ لَكُمْ فى دُخُولِها ولكنَّهُ حالَ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُ.*** (2) 2653. علامه شعرانى: * يعنى اگر گروهى مؤمنان ديگران را ناشناخته بكشند كفاره آزاد كردن برده _ يعنى بنده _ بر ايشان لازم شود و اين معره است. (3) 2654. ** يعنى بعضى گويند «مَعَرّه» سرزنش كفار است مسلمانان را به كشتن هم كيشان خود. (4) 2655. *** يعنى اگر بيم «مَعَرّه» نبود شما را دستورى رفتن مكه مى داد، لكن ميان شما و مكه حائل شد. (5)

27. «لَقَدْ صَدَقَ اللّهُ رَسُولَهُ الرُّؤيا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُؤسَكُمْ...» .

روض الجنان: ... قولى ديگر آن است كه: «لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ» ، آن قول رسول است عليه السلام پس شرط مشيّت رسول كرد عليه السلامنه خداى. 6 2656. علامه شعرانى: و قال الرسول را در اينجا تقدير بايد كرد. 7 روض الجنان: ... راويان اخبار روايت كردند كه: در صلح حديبيه چندانى مصلحت بود كه جز خداى نداند براى آنكه چون صلح پديد آمد، مسلمانان با مشركان هم

.


1- .نساء (4): 92.
2- .روض الجنان، ج 17، ص 360 _ 361.
3- .روح الجنان، ج 10، ص 231.
4- .روض الجنان، ج 17، ص 364؛ در چاپ مشهد «بر خداى» ضبط شده است.
5- .روح الجنان، ج 10، ص 233.

ص: 1187

سخن شدند و در مناظره آمدند با هيچ عاقل متميّز سخن نگفتند والاّ در اسلام آمدند؛ تا به آن دو سال چندانى مشركان در اسلام آمدند كه به همه مدّت مثل آن نيامده بودند. (1) 2657. علامه شعرانى: بنابراين «إِنّا فَتَحْنا لَكَ» (2) در آغاز سوره اشاره به همان داستان حديبيه است، و تكلف براى تفسير آن چنان كه گذشت لازم نيست. (3)

29. «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ وَ الَّذِينَ مَعَهُ ... وَ مَثَلُهُمْ فِي الاْءِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ...» .

روض الجنان: «أَخْرَجَ شَطْأَهُ» ؛ كه تركه برآرد. و آن اول بار بود كه دانه بشكافد. (4) 2658. علامه شعرانى: تركه دوبرگ اول گياه است و در زبان امروز شاخه تر و باريك را گويند و در برهان مذكور نيست واين مثل در انجيل متى است. (5) روض الجنان: سخن نا انداخته. (6) 2659. علامه شعرانى: يعنى نسنجيده و نينديشيده. (7)

.


1- .روح الجنان، ج 10، ص 233.
2- .روض الجنان، ج 17، ص 364.
3- .فتح (48): 1.
4- .روض الجنان، ج 17، ص 366؛ در چاپ مشهد «تژ بزند» ضبط شده است.
5- .روح الجنان، ج 10، ص 235.
6- .روض الجنان، ج 17، ص 368.
7- .روح الجنان، ج 10، ص 236.

ص: 1188

سوره حُجُرات

سوره حُجُرات«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

6. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمِينَ» .

روض الجنان: نبايد كه حال خلاف راستى انهاء كند. (1) 2660. علامه شعرانى: «إنهاكردن» خبردادن است ومنهيان خبر رسانان باشند. (2) روض الجنان: «أَنْ تُصِيبُوا» الْمَعْنى لِئَلاّ تُصيبوا، چنان كه در نظاير او برفت على اَحَدِ التَّقْديرَيْنِ، يكى اينكه گفتيم و يكى حذراً أَنْ تُصيبوا، و در آيت دليل است بر آنكه خبر واحد ايجاب علم و عمل نكند، براى آنكه ايمن نباشند كه قايل دروغ مى گويد... . (3) 2661. علامه شعرانى: مؤلف اين آيه را دليل بر آن گرفت كه خبر واحد حجت نيست و جماعتى در زمان ما آن را دليل حجيت خبر واحد دانند وكلام مؤلف به نظر

.


1- .روض الجنان، ج 18، ص 17.
2- .روح الجنان، ج 10، ص 247.
3- .روض الجنان، ج 18، ص 18.

ص: 1189

درست مى آيد و شرح آن را در حاشيه مجمع البيان نوشته ايم. (1)

9. « ... فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى فَقاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتّى تَفِيءَ إِلى أَمْرِ اللّهِ...» .

روض الجنان: و آيت دليل است بر وجوب قتال اهل بغى، لِقَوْلِهِ تعالى: «فَقاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي» ، و «باغى» آن باشد كه بر امام حق بيرون آيد و فرمان او مخالفت كند و به حكم او رضا ندهد آنكه چنين باشد امام را رواست كه با او جهاد كند. و واجب است بر هر كس كه امام وى را فرمايد كه به قتال او رو بايد كه برود با امام يا نيابت امام، و آنكه بر امام جور بيرون آيد قتال او واجب نبود و بى فرمان امام به قتال ايشان نشايد رفتن و چون رفتند بى ظفر باز نبايد گشتن... . (2) 2662. علامه شعرانى: يعنى كسى كه برامام حق خروج كند مردم جايز نيست خود بى دستورى امام به جهاد آنها روند. (3)

12. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا...» .

روض الجنان: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ» ، گفت: اى مؤمنان بپرهيزى از بسيارى از گمان كه بعض گمان بزه باشد. (4) 2663. علامه شعرانى: «بزه» فارسى است به معنى گناه و گناهكار را بزهكار نيز گويند. (5) روض الجنان: ... ابوقلابه گفت: ابو محجن الثَّقفيّ خمر مى خورد او و اصحابش. عمر آنجا بگذشت، تجسُّس كرد واقف شد بر آن. در سراى شد. ابومحجن حاضر بود

.


1- .روح الجنان، ج 10، ص 247. رك: مجمع البيان، ج 9، ص 132_133، حاشيه.
2- .روض الجنان، ج 18، ص 24.
3- .روح الجنان، ج 10، ص 250.
4- .روض الجنان، ج 18، ص 32.
5- .روح الجنان، ج 10، ص 255.

ص: 1190

با يك مرد. گفت: يا اميرالمؤمنين خطا كردى. گفت: چه خطا كردم؟ گفت: دو خطا يكى تجسُّس _ و خداى تعالى گفت: «وَ لا تَجَسَّسُوا» ، و دگر بى دستورى در سراى من آمدى _ و خداى تعالى مى گويد: «لا تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتّى تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلى أَهْلِها» ، (1) عمر گفت: چه مى گويى؟ گفت: اينكه شنيدى، زيد بن ثابت و عبدالله بن اَرْقم حاضر بودند گفتند: يا اميرالمؤمنين چنين است كه او گفت تاوان برماست. (2) 2664. علامه شعرانى: يعنى غرامت گناه و تقصير از ماست. در شرع اسلام تتبع گناه نبايد كرد بلكه اگر اتفاقاً از كسى گناهى ديده شود منع بايد كرد وحد بايد زد. و در رسم سياستمداران امر برخلاف اين است، حتى در ممالك نصارا آنچه را جرم و گناه شناسند مأموران در مورد سوءِظن به تحقيق و تفتيش مى پردازند وحتى به حبس و شكنجه از متهم اقرار مى گيرند. و به نظر مى رسد در اسلام در اتهام به قتل نيز اگر آثار جرم در قاتل ديده شود و ولىّ دم بداند او قاتل است غير از پنجاه قسامه تضييق ديگرى بر او نمى تواند كرد واگر نداند او قاتل است خود قسامه هم نمى تواند بخورد. (3) روض الجنان: ... كهمس گفت از ميمون بن شاه شنيدم و اين ميمون را بر حسن بصرى تفضيل دهند اصحاب اخبار... . (4) 2665. علامه شعرانى: ظاهراً ميمون بن مينا صحيح است. (5)

.


1- .نور (24): 27.
2- .روض الجنان، ج 18، ص 33 _ 34؛ در چاپ مشهد به جاى «تاوان»، «تابان ضبط شده است.
3- .روح الجنان، ج 10، ص 256.
4- .روض الجنان، ج 18، ص 37.
5- .روح الجنان، ج 10، ص 258.

ص: 1191

سوره ق

سوره ق«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

1. «ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِيدِ» .

روض الجنان: «ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِيدِ» ، عبداللهِ عبّاس گفت: «ق» نامى است از نامهاى خداى كه قسم كرد به او. قتاده گفت: نامى از نامهاى قرآن است. قُرَظىّ گفت: افتتاح نامهاست كه ابتدايش «قاف» باشد چون: قدّوس و قادر و قاهر و قريب و قاضى و قابض. شعبى گفت: فاتحه سورت است. يزيد و عكرمه و ضحّاك گفتند: نام كوهى است محيط به گرد زمين و آن از زمرّد سبز و خضرت آسمان از رنگ اوست، و كنارهاى آسمان بر او نهاده است، و آنچه به دست مردم افتد از زمرّد از سنگ پاره هاى آن است، و اين عبارت أبو الْجوزاء است از عبداللهِ عبّاس.* وهبِ مُنبّه گفت: ذوالْقَرْنين به كوه قاف رسيد، پرامن او كوههاى خرد ديد، او را گفت: تو چه كوهى _ يعنى موكّلان او را؟ گفت: من كوه قافم. گفت: اين كوههاى خرد چيست پيرامن تو؟ گفت: عروق زمين است هيچ شهر نيست از شهرها و الاّ عرقى از عروق او متّصل است به من، چون خداى خواهد تا زمين بجنباند مرا بفرمايد

.

ص: 1192

تا عرق آن زمين بجنبانم... . (1) ** 2666. علامه شعرانى: * حق آن است كه «ق» و «صاد» و «نون» و ساير حروف معجم قرآن اشاره به موجوداتى بدين نامها نيست. و آنها كه «ق» را اشاره به كوهى به نام كوه قاف دانسته يا اثبات كوه بدين نام كرده اما «ق» را در قرآن اشاره بدان نگرفته اند مقصودشان از احاطه آن به زمين احاطه كمربندى است مانند خط استوا كه گرد زمين را فرا گرفته. شايد اين رشته كوه قفقاز است كه از مشرق تا شمال چين امتداد دارد و از مغرب تا شمال اسپانيا به نصف كره زمين كه خشكى است احاطه كرده، اما ساير اقاصيص در كوه قاف معتبر نيست مثل آنكه آسمان روى آن قرار دارد و از زبرجد سبز است. و در معجم البلدان گويد قدما كوه قاف را البرز مى ناميدند. (2) 2667. ** زلزله ها در اطراف ونواحى كوه بيشتر است و غالباً در اين رشته كوهى است كه از مشرق تا مغرب بر قديم متصل مى باشد يا فروع آن. (3)

4. «قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ الْأَرْضُ مِنْهُمْ...» .

روض الجنان: «قَدْ عَلِمْنا» ؛ ما دانيم كه زمين چه نقصان كرده است از ايشان و از گوشت و خون ايشان چه مقدار خورده است. و گفتند معنى آن است كه: ما دانيم كه كدام عضو از ايشان بپوسد و كدام استخوان بماند، براى آنكه در خبر آمد كه: از بنى آدم همه چيزى بپوسد الاّ استخوان دُم غَزَه،* و هوَ الْعَظْمُ الَّذي علَيْهِ الاَلْيَة، و در خبر آمد كه: تنهاى پيغامبران و اوصيا و شهيدان بنپوسد. (4) ** 2668. علامه شعرانى: * «دم غزه» ترجمه عصعص است و بعيد به نظر مى رسد اين حديث صحيح باشد؛ زيرا آنچه ديده شده است استخوان عصعص اموات نيز پوسيده

.


1- .روض الجنان، ج 18، ص 54 .
2- .روح الجنان، ج 10، ص 267. معجم البلدان، ج 4، ص 298.
3- .روح الجنان، ج 10، ص 268.
4- .روض الجنان، ج 18، ص 57 .

ص: 1193

بوده. و شايد تأويلى دارد كه شرحش مناسب نيست. (1) 2669. ** در روايتى آمده است كه حضرت عسكرى عليه السلام استخوان يكى از پيغمبران را از ميان انگشتان كشيش نصرانى بيرون آورد، وقتى كه باران نيامده بود و مسلمين مى رفتند به استسقا و باران نمى آمد. اما كشيش با نصارا مى رفتند و باران مى باريد و اين موجب گمراهى مردم شد. حضرت عسكرى براى رفع شبهه از مردم آن استخوان را بيرون آورد تا مردم بدانند اين اجابت دعا نه براى تقرب نصرانى است بلكه به احترام آن استخوان است كه وسيله او بود. (2)

16. «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الاْءِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ» .

روض الجنان: «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ» ؛ ما بدو نزديك تريم از رگ گردن او، وريد رگى باشد ميان حلقوم و عِلباوان. (3) 2670. علامه شعرانى: «علباوان» به صيغه تثنيه، واحد آن علبا دو رباط محكم است در دو طرف گردن. (4)

17. «إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيانِ عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعِيدٌ» .

روض الجنان: «إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيانِ» ... آنگه كه تلقّى و تقبّل كردند آن دو فرشته موكّل كه خداى تعالى ايشان را بر آدمى موكّل كرده است، دو به روز و دو به شب، تا احوال آدمى دانند و افعال ايشان نويسند... اميرالْمُؤْمنين عليه السلام، روايت كرد كه رسول عليه السلامگفت: جاى اين دو فرشته بر گوشه هاى دهن آدمى است... . 5

.


1- .روح الجنان، ج 10، ص 269.
2- .روض الجنان، ج 18، ص 65.
3- .روح الجنان، ج 10، ص 274.
4- .روض الجنان، ج 18، ص 65 _ 66.

ص: 1194

2671. علامه شعرانى: اين روايت دلالت دارد بر آنكه اجسام مجردند بى ماده كه جاى برغذا تنگ نمى كند و صور مجرده چنين هستند؛ چنان كه ما در ذهن چيزهاى فراوان تصور مى كنيم؛ آنها يكديگر را محو و باطل نمى كنند. (1) روض الجنان: ... حسن گفت: اين فرشتگان از مرد دور نشوند اِلاّ در دو وقت: در وقت قضاى حاجت، و در وقت خلوت. (2) 2672. علامه شعرانى: قول حسن حجت نيست و در خلوت و قضاء حاجت هم كسى كه معصيت كند نوشته مى شود. (3) روض الجنان: ... انس روايت كرد كه رسول عليه السلام گفت: خداى تعالى دو فرشته بر بنده مؤمن موكّل كرده تا عمل او بر او مى نويسند.* چون بنده را وفات رسد، فرشتگان گويند: بار خدايا، آن بنده كه ما موكّل او بوديم فرمان يافت، چه فرمايى، به آسمان شويم؟ حق تعالى گويد: آسمان مملوّ است از فرشتگان. گويند: بار خدايا، به زمين فرو شويم؟ گويد: زمينها مملوّ است از فرشتگان من. گويند: بار خدايا، كجا فرمايى؟ گويد: بر سر گور اين بنده مقام كنيد،** تسبيح و تهليل مى كنيد و ثوابش بر او مى نويسيد تا به روز قيامت. (4) 2673. علامه شعرانى: * اين دو فرشته نظير قوه عقليه نظريه و عمليه است كه انسان از ساير افراد حيوان بدان ممتاز است. حيوان نه ادراك كلى و مجرد مى كند و نه حسن و قبح افعال را تشخيص مى دهد. و انسان به قوه نظرى، خداوند و پيغمبر و معارف الهى را مى شناسد و ايمان مى آورد و به قوه عمليه مسؤول اعمال خويش مى شود و قلم تكليف بر او نهاده است. و در جاى ديگر فرموده «اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً» (5) و در اينجا دو فرشته را براى ضبط و حساب

.


1- .روح الجنان، ج 10، ص 275.
2- .روض الجنان، ج 18، ص 66.
3- .روح الجنان، ج 10، ص 276.
4- .روض الجنان، ج 18، ص 67.
5- .اسراء (17): 14.

ص: 1195

مأمور فرمود و هر دو صحيح است. (1) 2674. ** تا روح او جاودان باقى است دو فرشته مدبر دو قوه نگاهبان اويند. (2)

22. «لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ» .

روض الجنان: «لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا» ، اينجا هم قول مضمر است و تقدير آنكه: فَيَقُولُ لَهُ. خداى تعالى او را گويد: تو از اين روز غافل بودى، ما پوشش برداشتيم* تا آنچه به خبر مى شنيدى به عيان بديدى، و مراد به «كشفِ غِطاء» آن است كه آنچه معدوم بود در وجود آورديم، آنچه در كتم و پرده عدم** بود به صحراى وجود آورديم به منزلت آنكه چيزى در پوشش باشد ظاهر گردانند. (3) 2675. علامه شعرانى: * ظاهر كلام آن است كه چون در دنيا بود احوال آخرت و دو فرشته سائق و شهيد با او بودند، اما پرده اى در ميان بود نمى ديد و به رحلت از اين جهان پرده برداشته شد و آنچه مخفى بود ظاهر شد. شهيد فرشته اى است مناسب قوه نظريه، وسائق نظير قوه عمليه. 4 2676. ** در عدم چيزى نيست و معدوم آن است كه نباشد، اماكشف آن است كه چيزى موجود باشد و پنهان. پس تأويل عبارت قرآن بدين وجه خلاف ظاهر است، و تأويل قرآن برخلاف ظاهر آنجا جايز است كه حمل برظاهر محال باشد و به نظر مؤلف محال مى رسيد كه آتش و فرشتگان سائق وشهيد واحوال آنها وقتى كه انسان زنده است موجود باشند و او نبيند، از اين جهت تأويل كرده است به موجود كردن معدوم. اما به نظر بعضى محال نيست چيزى از احوال قيامت كه ما نمى بينيم اكنون موجود باشد، چنان كه پيغمبر صلى الله عليه و آله بهشت و دوزخ را ديد و ساير مردم نمى ديدند. 5

.


1- .روح الجنان، ج 10، ص 276.
2- .روض الجنان، ج 18، ص 69.
3- .روح الجنان، ج 10، ص 278.

ص: 1196

24. «أَلْقِيا فِي جَهَنَّمَ كُلَّ كَفّارٍ عَنِيدٍ» .

روض الجنان: «أَلْقِيا فِي جَهَنَّمَ» ، گفتند: خطاب است با قرين او و با مالك، گويد هر دو را كه: دست يكى دارى و هر دو او را به دوزخ اندازى. بعضى دگر گفتند: خطاب با مالك است تنها، جز كه كلام عرب بر اين است كه خطاب كنند با يك كس به لفظ تثنيه، يَقُولُ الْعَرَبُ: وَيْلَكَ ارْحَلاها وَازْجُراها، و خُذاهُ واَطْلِقاهُ. (1) 2677. علامه شعرانى: يعنى پالان برناقه نهيد و او را برانيد. (2)

30. «يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِيدٍ» .

روض الجنان: آنگه گفت: اين آن روز باشد كه ما گوييم دزوخ را كه پر شدى، «هَلِ امْتَلَأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِيدٍ» ؛ و دوزخ گويد: زيادتى هست؟... و اين سؤال و جواب را دو وجه باشد: يكى آنكه خطاب با خازنان دوزخ باشد و لكن حوالت با دوزخ كرد عَلى سبيلِ التَّوسّع، دوم آنكه بر وجه تهديد و تنبيه باشد كافران را و بر حقيقت اينجا سؤال و جوابى نباشد، يعنى اين حال چنان محقّق است كه اگر دوزخ اهل جواب باشد از او سؤال كنند، جواب اين دهد كه: «هَلْ مِنْ مَزِيدٍ» . (3) 2678. علامه شعرانى: اين سخن از مؤلف تأويل قرآن است برخلاف ظاهر، و چنان كه گفتيم تأويل قرآن جايز نيست مگر ظاهر آن محال باشد وسخن گفتن آتش دوزخ محال نيست مگر آنكه موجودات آخرت را قياس به دنيا كنيم و گوييم چون آتش در دنيا سخن نمى گويد در آخرت هم نمى گويد واين قياس صحيح نيست. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 18، ص 70.
2- .روح الجنان، ج 10، ص 279.
3- .روض الجنان، ج 18، ص 73 _ 74.
4- .روح الجنان، ج 10، ص 281.

ص: 1197

33. «مَنْ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنِيبٍ» .

روض الجنان: «مَنْ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ» ، گفت: و او آن باشد كه از خداى بترسد در غيبت مردمان، آنجا كه كس حاضر نباشد از مردمان كه او را شرم يا ترس باشد از او و او دست بدارد از معصيت، او معنى است به آيت. (1) 2679. علامه شعرانى: يعنى مقصود از اين آيه اوست. (2)

38. «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّمواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما فِي سِتَّةِ أَيّامٍ...» .

روض الجنان: ستان باز خفت. (3) 2680. علامه شعرانى: ستان خفتن برپشت خفتن است. (4)

41. «وَ اسْتَمِعْ يَوْمَ يُنادِ الْمُنادِ مِنْ مَكانٍ قَرِيبٍ» .

روض الجنان: هشت ده ميل. (5) 2681. علامه شعرانى: يعنى به هيجده ميل. (6)

.


1- .روض الجنان، ج 18، ص 77.
2- .روح الجنان، ج 10، ص 283.
3- .روض الجنان، ج 18، ص 79؛ در چاپ مشهد به جاى «ستان»، «استان» ضبط شده است.
4- .روح الجنان، ج 10، ص 284.
5- .روض الجنان، ج 18، ص 81 ؛ در چاپ مشهد «هيژده ميل» ضبط شده است.
6- .روح الجنان، ج 10، ص 286.

ص: 1198

سوره ذاريات

سوره ذاريات«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

1. «وَ الذّارِياتِ ذَرْواً» .

روض الجنان: «وَ الذّارِياتِ» ، بدان كه اين «واو» كه در اوّل سوره است «واو» قسم است و مانند اين بسيار است... . امّا آنكه در شرع سوگند درست نباشد جز به خداى تعالى اين مسأله شرعى است براى آن چنان آمد كه مدّعى عليه را سوگند بر او لازم است اگر دروغزن باشد او را شكوهى و خوفى باشد از سوگند خوردن به خداى و به نام خداى باشد كه اقدام نيارد كردن. و قسم خداى تعالى كه براى توكيد كلام گويد بخلاف آن است.* قَوْلُهُ: «وَ الذّارِياتِ» جمع ذاريه باشد... حق تعالى قسم كرد به بادهاى جهنده كه بر آنچه آيد آن را در هوا برد. عثمان الاَعْرج گفت: ما را چنين روايت كردند كه مسكن باد در زير بال كروبيان است كه حاملان كرسى اند از آنجا بيايد بر گردون آفتاب آيد،** از آنجا بيايد بر سر كوهها از سر كوهها به بيابانها درآيد. اما شمال را گذر به بهشت عدن باشد از هواى بهشت نصيبى گيرد و از ارواح صدّيقان، پس در حدّ خود جستن گيرد. و حدّ مهبّ او از كرسى بنات النّعش تا به مغرب آفتاب و حد

.

ص: 1199

مهبّ دبور از مغرب آفتاب*** باشد تا به مطلع سُهَيل... . (1) 2682. علامه شعرانى: * يعنى قسم خوردن براى تأكيد كلام به غير نام خدا حرام نيست؛ فقط در مقام دعوى نزد قضات جز به نام خداكافى نيست و رفع دعوى مدعى نمى كند وترك آن موجب كفاره نيست. (2) 2683. ** مراد از گردون آفتاب فلك آفتاب است. (3) 2684. *** بادها چهارند در اصطلاح عرب: آنها را شمال وجنوب و صبا و دبور. گويند شمال از شمال غربى مى وزد و جنوب از جنوب شرقى مقابل آن و صبا از شمال شرقى و دبور مقابل آن ازجنوب غربى شمال و صبا كه از نواحى شمال مى ورزد سرد است و جنوب و دبور كه از نواحى افريقا و اقيانوس هند مى آمد گرم و مسموم. و چون باد صبا به سردى باد شمال نيست كه شمال از نواحى شام مى آيد و صبا از نواحى نجد عرب باد صبا را از همه بادها مطبوع تر مى شمارند كه نه گرم است ونه به غايت سرد. 4 روض الجنان: ... موسى برگشت و مى گفت: اى خدايى كه روزى خلقان به امر تو است، يكى را باران مى بايد و يكى را آفتاب، و يكى را باد مى بايد و يكى را هواى ساكن آرميده، و تو خداوند همه را مراد بدهى و به حسب مصلحت روزى به هر يك رسانى چنان كه تو دانى. 5 2685. علامه شعرانى: از اين خبر معلوم مى گردد كه علماى ما در سند اخبار قصص چرا مساهله مى كردند، چون آنچه متضمن حكمت و تعليم و موعظه بود براى فايده اش مى آوردند و اگر در اصل حكايت مناقشه بود در آن تعليم مناقشه نبود. وعاقلان مى دانند مقصود اصلى از نقل حكايات عبرت و موعظه است و موعظه حق

.


1- .روض الجنان، ج 18، ص 88 _ 89 .
2- .روح الجنان، ج 10، ص 291.
3- .روض الجنان، ج 18، ص 90 _ 91.

ص: 1200

است، اگرچه وقوع حكايات مشكوك بود و در اثبات آن اصرار نداشتند. (1)

14. «ذُوقُوا فِتْنَتَكُمْ هذَا الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ» .

روض الجنان: «ذُوقُوا فِتْنَتَكُمْ» ؛ بچشى عذابتان. «هذَا الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ» ؛ اين آن است كه شما به او استعجال و شتابزدگى مى كردى، و براى آن «هذا» گفت، «هذِه» نگفت با آنكه فتنه از پيش رفته است كه ردّ با معنى كرد و آن عذاب است. (2) 2686. علامه شعرانى: يعنى ضمير «به» كه مذكر است به فتنه بر مى گردد كه مؤنث است، براى آنكه مرجع ضمير در حقيقت عذاب است و رد به آن شده است. (3)

15 _ 16. «إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنّاتٍ وَ عُيُونٍ * آخِذِينَ ما آتاهُمْ رَبُّهُمْ إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُحْسِنِينَ» .

روض الجنان: «اخِذينَ» ، نصبِ بر حال است مِنْ قَوْلِه: «فِي جَنّاتِ» ؛ أَى يَحْصُلُونَ فى جنّاتٍ، گفت: مى گيرند آنچه خداى با ايشان مى دهد از ثواب و انواع كرامات. سعيدِ جبير گفت: عامِلينَ بما اَمَرَهُمْ رَبُّهُمْ، معنى آن است كه: متّقيان آن كنند كه خداى فرمود ايشان را، مِن قَوْلِهِمْ اَنَا اخِذٌ بِقُوْلِ فُلانٍ، أَىْ عاملٌ بِهِ، و اين راجع باشد به احوال دنيا، وقول اوّل بهتر است براى سياقت آيت فلِقَوْلِهِ: «إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُحْسِنِينَ» ؛ ايشان پيش از اين محسن و نيكوكار بوده اند، و اين دليل آن است كه آن اجرى باشد كه لايق باشد به احوال قيامت تا شايد گفتن كه: پيش از اين نيكوكار بوده اند. سعيد جُبَير گفت: قبلَ نُزُولِ الْفرائِضِ، يعنى پيش از آنكه شرع با ايشان آمد و ايشان بر سر احسان و نكوكارى بوده اند. (4)

.


1- .روح الجنان، ج 10، ص 292.
2- .روض الجنان، ج 18، ص 95.
3- .روح الجنان، ج 10، ص 295.
4- .روض الجنان، ج 18، ص 95 _ 96.

ص: 1201

2687. علامه شعرانى: حسن و قبح افعال انسان به عقل است پيش از آنكه شرع نازل شود و آنچه عقل بپسندد و نيكو باشد خدا بدان راضى است هرچند شرع بدان نازل نشده و اگر شرع مطابق آن نازل شود لطفى است كه آن را تأييد مى كند. اما اگر شرع حكمى كند كه عقل ظاهراً برخلاف آن باشد بايد عقل را تخطئه كرد؛ چون در حقيقت عقل نيست كه مخالف شرع حكم كرده بلكه هوا و هوس است و آنكه گفتند «دين الله لايُصابُ بِالعقُول» مراد آن است. (1)

19. «وَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ» .

روض الجنان: ... روايت كردند از حسنِ محمّد كه رسول سريّتى بفرستاد، برفتند و غنيمت آوردند... . (2) 2688. علامه شعرانى: يعنى حسن بن محمد بن الحنفيه. (3)

21. «وَ فِي أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ» .

روض الجنان: ... «وَ فِي أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ» ؛ در خويشتن نمى نگرى و انديشه نمى كنى؟ عبداللهِ زبير گفت: مراد مخرج بول و غايط است. مُسَيَّب بن شريك گفت: مراد آن است كه از يك ره طعام و شراب فرو مى رود و از دو ره بيرون مى آيد. اگر شير محض خورد آب بيرون آيد* ابوبكر ورّاق گفت: وفي اَنْفُسِكُمْ، در تحويل حالات و تغيير آلات و ضعف و قوّت و قهر مُنَّت** و عجز اركان و فسخ صريمت و نقض عزيمت. (4) 2689. علامه شعرانى: * و چربى وغذا در بدن بماند. (5)

.


1- .روح الجنان، ج 10، ص 295.
2- .روض الجنان، ج 18، ص 97.
3- .روح الجنان، ج 10، ص 296.
4- .روض الجنان، ج 18، ص 98.
5- .روح الجنان، ج 10، ص 297.

ص: 1202

2690. ** مُنت - به ضم ميم - به معنى قوه است. (1)

22. «وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُونَ» .

روض الجنان: «وَ ما تُوعَدُونَ» ؛ و آنچه وعده مى دهند شما را از خير و شر. ضحّاك گفت: مِنَ الجَنَّةِ والنّارِ؛ از بهشت و دوزخ. (2) 2691. علامه شعرانى: مراد از «ما تُوعَدُونَ» بهشت است؛ يعنى آن نعمتها كه در آخرت به شما وعده داديم در آسمان است و روزى شما هم از آسمان است و موافق آيه كريمه «إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» (3) همه چيز نزد خداست و از جانب او است. و نظير اين «لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ وَ لا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِياطِ» (4) و امثال اين بسيار است و منافات ندارد كه درى از بهشت آسمان در قبور صلحا باز شود يا فضايى از آنجا در اين محل گنجانند و شرح آن مناسب اينجا نيست. (5)

23. «فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ ما أَنَّكُمْ تَنْطِقُونَ» .

روض الجنان: ... آنكه به تو است جِدّ است، و آنكه به اوست جَدّ است. اين جدّ جهد است و آن جهد جهاد، آن جدّ حظ است و آن حظّ حظّ است، و آن به قضاست و بر تو به آن قضا رضاست، چه اگر راضى نباشى سخط تو را اثر نيست. (6) 2692. علامه شعرانى: [آن به قضاست] خوشبختى قسمت الهى است. (7)

.


1- .روح الجنان، ج 10، ص 297.
2- .روض الجنان، ج 18، ص 100.
3- .حجر (15): 21.
4- .اعراف (7): 40.
5- .روح الجنان، ج 10، ص 298.
6- .روض الجنان، ج 18، ص 105.
7- .روح الجنان، ج 10، ص 301.

ص: 1203

سوره طور

سوره طور«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

3. «فِي رَقٍّ مَنْشُورٍ» .

روض الجنان: «فِي رَقٍّ مَنْشُورٍ» ؛ در رقّى ور افلاخته و آن صحيفه باشد. (1) 2693. علامه شعرانى: «افلاخته» ترجمه منشور است، يعنى باز كرده و اين كلمه در برهان نيست و در نسخه خطى من به خاء تصحيح شده اما در نسخه مطبوعه به جيم است. و الله العالم. (2)

4. «وَ الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ» .

روض الجنان: وَ «الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ» ؛ و خانه آبادان، و مراد به اين، خانه اى است در آسمان هفتم. ... و آن خانه اى است از ياقوت سرخ _ عَلى ما جاءَ فى الاَخبار _ كه خداى تعالى در عهد آدم به زمين فرستاد. چون در زمين كِنّى و پوششى نبود* آنگه به روزگار

.


1- .روض الجنان، ج 18، ص 123.
2- .روح الجنان، ج 10، ص 311.

ص: 1204

طوفان فرمود تا با آسمان بروند در خبر است كه چون رسول عليه السلام مكّه بگشاد يكى از زنان او خواست تا به شب در كعبه رود، بنوشَيْبه رها نكردند و گفتند به شب رها نكنيم اگر خواهى تا به روز خالى كنيم براى تو، او بيامد و با رسول شكايت كرد، رسول عليه السلامگفت: عادت نيست كه كسى به شب در آنجا شود كه اين خانه در برابر بيت الْمَعمُور است چنان كه اگر سنگى از آنجا بيوفتد مَثَل بر بام كعبه آيد** هر روز هفتاد هزار فرشته در او شوند كه تا قيامت با آنجا نشوند... . (1) 2694. علامه شعرانى: * نه ستون بود و نه سقف، بلكه يكپاره ياقوت بود و اين روايت به الفاظ مختلف آمده و چون صحيح آن معلوم نيست كدام است حاجت به تحقيق آن نيست. (2) 2695. ** شايد مقصود رسول صلى الله عليه و آله آن باشد كه فضل عبادت در كعبه براى آن است كه در زير بيت المعمور واقع مى شود و سقف خود كعبه تأثير در فضيلت عبادت ندارد؛ پس اگر در حجر اسماعيل نماز گزارند كه آنهم از خانه كعبه است و زير بيت المعمور واقع است همان فضل را دارد. فضل كعبه به سنگ و خاك سقف آن نيست بلكه به سبب مطابق بودن او است در عالم شهادت و سفلى معبد ملائكه را در عالم علوى و غيب. اگر كسى گويد: ممكن نيست نقطه اى از نقاط آسمان هميشه مطابق نقطه اى از نقاط زمين باشد چون يا آسمان مى گردد يا زمين، و دو نقطه از محاذات يكديگر دور مى شوند، در جواب گوييم: بيت المعمور از سنخ ملائكه است، چون آنها است و جسم آن هم از جنس اجسام ملائكه است و ممكن است با گردش آسمان از محاذات كعبه خارج نشود مانند نورى كه بر آب جارى افتاده هرچه آب برود آن نور بر جاى خود باقى است و مولوى گويد: شد مبدّل آب اين جو چند بارعكس ماه و عكس اختر برقرار 3

.


1- .روض الجنان، ج 18، ص 123 _ 124.
2- .روح الجنان، ج 10، ص 312.

ص: 1205

آنكه محاذى عالم روحانى است در انسان قلب است به منزله بيت المعمور و پيوسته محاذى آن عالم است و به حركت انسان در امكنه جهان تغيير جهت نمى دهد. (1) روض الجنان: حسن بصرى گفت: الْبَيْتُ المَعْمُور خانه كعبه است كه او بيتُ الْحَرامْ است و اوّل خانه كه در زمين نهادند براى عبادت و معمور است به مردمان و خداى تعالى آن را هر سال عمارت كند. (2) 2696. علامه شعرانى: يعنى در زمين است نه در آسمان. روايات در محل بيت المعمور، اگر در آسمان باشد، مختلف است: در آسمان اول يا چهارم يا هفتم، و علامه مجلسى فرموده است: جمع بين اخبار بر فرض صحت آنها به اين است كه در همه باشد چون هر چيز در عوالم مختلف صورتهاى مختلف دارد كه همه آنها حقيقتند. و فندرسكى گويد: «صورتى در زير دارد آنچه در بالاستى». (3)

6. «وَ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ» .

روض الجنان: از امير المؤمنين عليه السلام روايت كردند كه گفت: مراد دريايى است در زير عرش، قعر و عمق او چندان است كه از هفت آسمان تا به زير هفت زمين، در او آبى است سطبر او را «بحر الحيوان» گويند، در وقت نفخ اوّل از او چهل شبانه روز باران آيد بر زمين تا مردم از گورها برخيزند. 4 2697. علامه شعرانى: اين عالم كه ما مشاهده مى كنيم عالم شهادت باشد و ذاتاً جامد است. حيات كه در نباتات و حيوانات مى بينيم از غيب بر اين اجسام تافته، لذا چون روح زندگى از اين اجسام اعراض كند زود از هم مى پاشند وپراكنده مى شوند وجسمى كه هفتاد سال در بدن انسان زنده بود وكار مى كرد به يك روز كه جدا گردد

.


1- .روح الجنان، ج 10، ص 312.
2- .روض الجنان، ج 18، ص 124.
3- .روض الجنان، ج 18، ص 125_ 126.

ص: 1206

مى گندد و مى پوسد، آنجا كه منبع اين زندگى عرضى است بحر حيوان است كه برخلاف عالم شهادت ذات او اقتضاى حيات مى كند. (1)

21. «وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ...» .

روض الجنان: ... و روايت كردند از اميرالمؤمنين على عليه السلام كه او گفت: يك روز خديجه از رسول عليه السلام پرسيد كه حال آن فرزندان من كه در جاهليّت بمردند چه باشد؟ گفت: به دوزخ شوند. خديجه دلتنگ شد. رسول گفت: اگر تو مكان ايشان ببينى، دشمن گيرى ايشان را. خديجه گفت: يا رسول الله! فرزندان من كه از تواند؟ گفت: ايشان به بهشت اند. آنگه فرزندان مؤمنان با ايشان باشند در بهشت و فرزندان كافران با ايشان باشند در دوزخ. آنگه اين آيت بخواند: «وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ...» . اگر اين خبر درست است، مراد فرزندان بالغ باشند. (2) 2698. علامه شعرانى: بالغى كه حجت برآنها تمام شده باشد نه بالغى كه دعوت حق را ندانسته باشد. (3)

23. «يَتَنازَعُونَ فِيها كَأْساً لا لَغْوٌ فِيها وَ لا تَأْثِيمٌ» .

روض الجنان: «وَ لا تَأْثِيمٌ» ، يعنى در او فعلى نباشد كه ايشان را بزه آرد، هو تفعيلٌ منَ الإثمِ، يعنى ايشان را در خوردن آن بزه نباشد. عبداللهِ عبّاس گفت: ولا كَذِبٌ، هم عبداللهِ عبّاس گفت: در او تكذيب نباشد كه بعضى بعضى را دروغ دارند. ابن كثير و ابوعمرو خواندند: لا لَغْوَ فيها ولا تأْثيمَ، به فتح هر دو كلمه، باقى قرّاء به رفع. زجّاج گفت آنكه به رفع خواند در او دو وجه باشد: يكى مبتدا و «فيها» خبر بود، دگر «لا» به

.


1- .روح الجنان، ج 10، ص 313.
2- .روض الجنان، ج 18، ص 133.
3- .روح الجنان، ج 10، ص 317.

ص: 1207

معنى «لَيْسَ» تامّه باشد به معنى لَمْ تَقَعْ ولا تَقَعُ، ... وآنكه به فتح خواند بنا كرد با «لا». (1) 2699. علامه شعرانى: يعنى كلمه « لا » و كلمه « لغو » با يكديگر مركب شده مبنى بر فتح. (2)

24. «وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ غِلْمانٌ لَهُمْ كَأَنَّهُمْ لُؤلُؤ مَكْنُونٌ» .

روض الجنان: «وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ» ؛ مى گردند برايشان غلامانى به خدمت كه پندارى كه مرواريد نهانى اند يعنى مصون محروس كه پوشيده داشته باشند تا هوا و باد و آفتاب آن را بنگرداند و به استعمال متبدّل نشود... . حسن بصرى گفت: در اين آيت يك روز رسول عليه السلام را يكى پرسيد، گفت: يا رسول الله! خادم چون لؤلؤ مكنون چون باشد مخدوم گفت: چنان كه ماه شب چهارده در جنبِ ستاره. (3) 2700. علامه شعرانى: در دنيا لازم نيست مخدوم از خادم نيكو روى تر باشد بلكه غالباً مخدومان زشت و پير و خادمان جوان و نيكو روى بودند اما اين سائل به عقل خود دانست درعالم آخرت نيكىِ منظر جزاى عمل خير است و بايد مخدوم بسيارِ به از خادم باشد برخلاف دنيا. (4)

31_32. «قُلْ تَرَبَّصُوا فَإِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُتَرَبِّصِينَ * أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ بِهذا...» .

روض الجنان: «قُلْ تَرَبَّصُوا فَإِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُتَرَبِّصِينَ» ؛ بگو ايشان را انتظار كنى به صبر كه من نيز در حقّ شما هم اين مى كنم تا آنچه در حقّ من مى اندازى به شما بينم كه فرمان خداى در شما رسد از مرگ يا عذاب.*

.


1- .روض الجنان، ج 18، ص 135.
2- .روح الجنان، ج 10، ص 319.
3- .روض الجنان، ج 18، ص 135 _ 136.
4- .روح الجنان، ج 10، ص 319.

ص: 1208

«أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ بِهذا» ، يا عقل ايشان مى فرمايد ايشان را** اينكه مى كنند. (1) 2701. علامه شعرانى: * اين وعده خداوند و معجز پيغمبر صلى الله عليه و آله است كه با كفار فرمود اگر مى پنداريد دعوت او به مردن از ميان مى رود اندكى شكيبايى نماييد، معلوم خواهد شد كه دين او عالمگير است و شما خطا كرديد. (2) 2702. ** يعنى عاقل هرگز نمى گويد اين مطالب قرآن برافتادنى است و مى توان آن را برانداخت، مطالب قرآن بالاتر از آن است كه كسى درباره آن چنين توهم تواند كرد.

35. «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ» .

روض الجنان: «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ» ؛ يا ايشان را از هيچ چيز آفريده اند. عبداللهِ عبّاس گفت: بى پدر، ... . ابن كيسان گفت: يعنى ايشان را به بازى آفريده اند نه براى كارى. (3) 2703. علامه شعرانى: يا مى گويند بى فاعل و خالق حكيم به وجود آمده اند و آفريننده ندارند.

36. «أَمْ خَلَقُوا السَّمواتِ وَ الْأَرْضَ بَلْ لا يُوقِنُونَ» .

روض الجنان: «أَمْ خَلَقُوا السَّمواتِ وَ الْأَرْضَ» ؛ يا ايشان آفريده اند آسمانها و زمين را آنگه گفت: «بَلْ لا يُوقِنُونَ» ؛ ايشان را هيچ علمى و يقينى نيست هم شكّاك و مُتحيّراند. (4) 2704. علامه شعرانى: منكرين توحيد سخن به ظن و تخمين گويند نه از روى يقين، و خودشان فرق ميان ظن و يقين نمى گذارند و تميز نمى دهند كه به ظن نبايد اعتماد كرد. (5)

.


1- .روض الجنان، ج 18، ص 139.
2- .روح الجنان، ج 10، ص 320.
3- .روض الجنان، ج 18، ص 140.
4- .روض الجنان، ج 18، ص 140.
5- .روح الجنان، ج 10، ص 322.

ص: 1209

38. «أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ يَسْتَمِعُونَ فِيهِ فَلْيَأْتِ مُسْتَمِعُهُمْ بِسُلْطانٍ مُبِينٍ» .

روض الجنان: «أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ» ؛ يا ايشان را نردبانى هست كه از آنجا بر آسمان مى شوند و وحى مى شنوند و دعوى مى كنند كه ما از آنجا شنيديم، اگر چنين است «فَلْيَأْتِ مُسْتَمِعُهُمْ بِسُلْطانٍ مُبِينٍ» ؛ آنكه از ايشان اين شنيده است گو حجّتى روشن بيار. (1) 2705. علامه شعرانى: خلاصه اين آيات آنكه مردم عاجز وجاهل كه از هيچ چيز خبر ندارند و به اسرار وجود واقف نيستند ودر عوالم ملكوت سير نكرده نبايد هر چيز نديده را انكار كنند و اگر از عالم باطن واقفند بايد دليلى بياورند، مانند آنكه در شهرهاى زمين نگشته و جائى را نديده است انكار شهرهاى نديده كند و اگر مدعى است همه جا را گشته ام و شهرى نديدم دليلى بياورد. و چگونه جهال عرب عالم آخرت و ملائكه و خدا و غيب را ناديده انكار مى كنند. (2)

41. «أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ» .

روض الجنان: «أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ» ؛ يا به نزديك ايشان علم غيب است ايشان از آنجا مى نويسند يا دعوى مى كنند كه ما مى دانيم كه اين محمّد عليه السلام مى گويد از حديث بعث و نشور و ثواب و عقاب، آن را اصلى نيست. (3) 2706. علامه شعرانى: تمسك آنان به اصل عدم است به روش اصوليين، اما نمى دانند كه از اين امور ظن نيز حاصل نمى شود تا به يقين چه رسد. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 18، ص 141.
2- .روح الجنان، ج 10، ص 322.
3- .روض الجنان، ج 18، ص 142.
4- .روح الجنان، ج 10، ص 323.

ص: 1210

سوره نجم

سوره نجم«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

1. «وَ النَّجْمِ إِذا هَوى» .

روض الجنان: دَيْنٌ مُنَجَّمٌ. (1) 2707. علامه شعرانى: يعنى دين به اقساط. (2) روض الجنان: در خبر است كه آن شب كه پيغمبر را به معراج بردند، ابو طالب را گفتند كه: محمّد از نماز خفتن پديد نيست، همه شبش در مكّه طلب مى كرد... . چون وقت به سحرگاه رسيد و پيدا نشد، ابوطالب بيامد و سلاح برگرفت و بنى هاشم را جمع كرد و بر در كعبه باستادند، و ابوطالب سوگند مى خورد كه: اگر صبح برآيد و محمّد پديدار نباشد، هر كس را كه به دشمنى متّهم است به اين تيغى بيارم. چون صبح نزديك شد، ستاره اى از قطب آسمان جدا شد به غايت روشنى هر چند ساعت بود به زمين نزديك تر مى شد تا به در خانه كعبه فرود آمد رسول عليه السلام، فَذلِكَ قَوْلُهُ:

.


1- .روض الجنان، ج 18، ص 154.
2- .روح الجنان، ج 10، ص 331.

ص: 1211

«وَ النَّجْمِ إِذا هَوى» . (1) 2708. علامه شعرانى: موافق اخبار بسيار، بازگشتن رسول خدا صلى الله عليه و آله از آسمان و رفتن او را نيز مردم نديده بودندومعراج او مشهود قوم نشده بود و اين خبر اگر صحيح باشد خاص حضرت ابى طالب بود يا بعضى از كسان او. والله أعلم. (2) روض الجنان: بعضى دگر گفتند: مراد آن ستاره است كه حق تعالى آن را علامت امامتِ اميرالمؤمنين كرد و سبب آن بود كه سلمان و جماعتى صحابه از رسول عليه السلامپرسيدند كه: يا رسول الله، مقام تو از پس تو كه خواهد بود! گفت: آن را كه امشب ستاره اى از قطب آسمان جدا شود و به خانه او فرود شود. آن شب اهل مدينه همه بر بامها رفتند اميد آن را كه باشد كه ستاره به خانه ايشان رود، مگر على و فاطمه وردِ خود رها نكردند، گفتند: اگر به خانه ما آيد ما را شكر زيادت بايد كردن، و اگر به خانه ما نيايد، باد و تكبّر نباشد. ايشان هر يكى در محراب خود مشغول، ستاره اى روشن از قطب آسمان جدا شد و گفتند: زهره بود، و به حجره زهرا در افتاد فذلكَ قَولُهُ: «وَ النَّجْمِ إِذا هَوى» . (3) 2709. علامه شعرانى: يعنى اين گفته [گفتند: زهره بود] از معصوم نيست، حدس يكى از روات است و شايد ستاره ديگر بود غير زهره، وبسا مردم نزول شى ءِ نورانى آسمانى را در بسيارى از امكنه مقدسه ديده اند. (4)

7. «وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى» .

روض الجنان: «وَهُوَ» ، يعنى محمّد صلى الله عليه و آله «بِالْأُفُقِ الْأَعْلى» ؛ به افق اعلى بود. بر اين وجه «واو» حال باشد، و گفتند: «واو» عطف است و معنى آنكه فَاسْتَوى جَبْرَئيلُ ومُحَمّد

.


1- .روح الجنان، ج 10، ص 331.
2- .روض الجنان، ج 18، ص 155.
3- .روض الجنان، ج 18، ص 156.
4- .روح الجنان، ج 10، ص 332.

ص: 1212

بِالاُفُقِ الاَعْلى، ايشان در اينجايگاه راست بودند، يعنى با يكديگر در يك مقام و يك مرتبه بودند، ... . آنگه خلاف كردند كه اين مساوات محمّد را با جبرئيل در چه چيز بود. اِسْتَوَيا فِى الْقُوّةِ على السُّعُودِ؛ در قوّت به آسمان شدن راست شدند با يكديگر بعضى دگر گفتند: اسْتَوى جَبْرَئيلُ عَلا الى السَّماءِ بعْدَ اَنْ عَلَّمَ مُحمّداً؛ جبرئيل به آسمان شد پس از آنكه محمّد را بياموخت آنچه بايست آموخت، و اين قول سعيد بن المُسَيَّب است. (1) 2710. علامه شعرانى: اكثر علماى اسلام الا نادر، پيغمبر را صلى الله عليه و آله افضل از جبرئيل و ساير فرشتگان مى شمارند وعرفا در اين باب موافقند كه انسان كامل از همه حضرات وجود افضل است واين آيه منافى آن نيست چون بسا موجود مفضول سبب علم افضل شود چنان كه عقل از حواس تكميل مى پذيرد و پادشاه عظيم از جاسوسان زير دست استفاده مى كند و عالم متبحر از روات عامى حديث فرا مى گيرند. (2)

10. «فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى» .

روض الجنان: ابوالحسن نورى را پرسيدند از آن آيت، گفت: آنكه داند؟... (3) 2711. علامه شعرانى: ابوالحسن نورى از مشاهير صوفيه است و مؤلف كتاب از سخن آنان كه مخالف شرع نباشد بسيار نقل كرده است. (4)

11. «ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى» .

روض الجنان: «ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى» ، ابوجعفر خواند و حسن بصرى و جحدرىّ و قتاده: كذَّبَ، به تشديد، يعنى آنچه به چشم ديد به دل تكذيب نكرد بل تصديق كرد و

.


1- .روض الجنان، ج 18، ص 162 _ 163.
2- .روح الجنان، ج 10، ص 336.
3- .روض الجنان، ج 18، ص 167. در چاپ مشهد «ابو الحسين نورى» ضبط شده است.
4- .روح الجنان، ج 10، ص 338.

ص: 1213

راست داشت و ايمان آورد به او. و باقى قرّاء به تخفيف خواندند. «ما كَذَبَ الْفُؤادُ» ، يعنى دلِ او با او دروغ نگفت در آنچه ديد... . و چند راوى از اصحاب رسول روايت كردند كه رسول را عليه السلام پرسيدند كه شب معراج خداى را ديدى؟ گفت: رَأيْتُهُ بِفؤادي ولَمْ اَرَهُ بِعَيْني. عبدالله بن شقيق گفت: من ابوذر را گفتم اگر من رسول را دريافتمى از او چيزها پرسيدمى گفت: چه پرسيدى؟ گفتم: اوّل پرسيدمى كه خدا را ديد يا نديد؟ گفت: من پرسيدم گفت به دل ديدم به چشم نديدم، به چشم نورى ديدم. و قولُهُ: «ما رَأى» حمل كردن بر عموم اولى تر باشد كه هرچه ديد از آلاء و نعماء و عجايب و عبر از خلق آسمان و زمين و انواع فرشتگان و انواع نعمت و بهشت و دوزخ و هر چه آن شب ديد تا شامل باشد آن همه را. (1) 2712. علامه شعرانى: به نظر مى رسد كه قرائن خارجى نيز برعموم دلالت دارد، چون كفار قريش ديدن پيغمبر را حمل بر تجسم خيال و اوهام مى كردند چنان كه فرمود «أَ فَتُمارُونَهُ عَلى ما يَرى» (2) و اين شامل همه رؤياهاى نبوت است وخداوند در ردّ آنها فرمود عقل بر صحت رؤياى او شهادت مى دهد و مردم عادى غير پيغمبر نيز گاه باشد چيزى را مى بينند ويقين دارند آنچه ديدند موافق حق و واقع است؛ مثلا كسى امام يا پيغمبر يا ملائكه را بيند و به او خبر دهد فلان غائب تو فلان روز خواهد آمد يا گمشده تو در فلان جا است و چون خبر او تحقق پيداكند يقين دارد رؤياى او حق است و تجسم خيال نيست. پيغمبر صلى الله عليه و آله شك نداشت كه جبرئيل را كه ديد و وحى را كه شنيد حق است و مردم ديگر نيز مى توانند حقيقت رؤياى او را دريابند؛ زيرا از رؤياى بى حقيقت كه تجسم خيال خود انسان باشد اخبار غيب و علوم الهى و معارف دقيق كه فوق قدرت بشر است و در قرآن آمده استفاده نمى شود. و آنچه گفتيم بنابراين است كه آيات درباره معراج نيست و از حسن بصرى نقل

.


1- .روض الجنان، ج 18، ص 168 _ 169.
2- .نجم (53): 12.

ص: 1214

است كه آيه راجع به معراج است و در مجمع البيان گويد: قال (الحسن) و عرج بروح محمد الى السماء و جسده فى الأرض و قال الأكثرون وهو الظاهر من مذهب أصحابنا والمشهور فى اخبارهم إن الله تعالى صعد به جسمه عليه السلامإلى السماء حيّا سليما حتى رأى مارأى من ملكوت السموات بعينه. (1)

13. «وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى» .

روض الجنان: در زير هر برگى اَند هزار هزار كُردُوس فرشته است. (2) 2713. علامه شعرانى: «كردوس» فوج لشكر. (3)

15. «عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى» .

روض الجنان: «عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى» ،* گفت: جنّت مأوى نزديك آن درخت است. عبداللهِ عبّاس گفت: بر دست راست عرش است و آنجاى شهيدان است... . عبداللهِ زُبير گفت: يعنى جنّت الْمبيت؛ يعنى شبگاه ايشان باشد نه مهمان رهگذرى باشند، چنان بودند كه اگر در بهشت شب بودى هم آنجا بودندى. مُحمّد بن الكعب الْقُرَظىّ در شاذّ خواند: «عِنْدَها جَنَّهُ الْمأوى»، به «ها» على الفِعْلِ، يعنى سَتَرَهُ، أىْ سَتَرَ النَّبيَ صلى الله عليه و آله. (4) ** 2714. علامه شعرانى: * در قرآن كريم اين آيه مقدم است: «إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ» (5) اما مؤلف آن را مؤخر آورده است تا تفسير سدره يكجا كند. (6)

.


1- .روح الجنان، ج 10، ص 339. مجمع البيان، ج 9، ص 174.
2- .روض الجنان، ج 18، ص 173.
3- .روح الجنان، ج 10، ص 342.
4- .روض الجنان، ج 18، ص 174.
5- .نجم (53): 16.
6- .روح الجنان، ج 10، ص 342.

ص: 1215

2715. ** يعنى پوشيد درخت سدره پيغمبر را، و تعبير به «مأوا» فرمود چون بر آنجاى كه پيغمبر بود سايه افكند. (1)

18. «لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى» .

روض الجنان: «لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى» ، گفتند معنى آن است كه: لَقَد راى الايَةَ الْكُبرى مِنْ اياتِ رَبِّهِ. (2) 2716. علامه شعرانى: اين آيه دليل مضمون آيه اول است كه «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى» (3) چون كفار مى گفتند چشم او چيزى به توهم و تجسم خيال دريافته است وحقيقت نبود آنچه ديد، خداوند مى فرمايد دليل صحت رؤيت او آيات بزرگ پروردگار است كه در تجسم خيال تصور نمى شود. و نظير اين در آيه «ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى» (4) گذشت.

19. «أَ فَرَأَيْتُمُ اللاّتَ وَ الْعُزّى» .

روض الجنان: گاه گاه از او حَيْس ساختى. (5) 2717. علامه شعرانى: «حيس» خوراكى است. (6) روض الجنان: مويها «برافلاخته». (7) 2718. علامه شعرانى: يعنى پريشان كرده. (8) روض الجنان: ضحّاك گفت: «عُزّى» صنمى بود غَطَفان را. سعيد بن ظالم نهاد براى ايشان، و سبب آن بود كه او به مكّه آمد قريش را ديد كه سعى صفا و مروه مى كردند تا

.


1- .روح الجنان، ج 10، ص 342.
2- .روض الجنان، ج 18، ص 174.
3- .نجم (53): 17.
4- .نجم (53): 11.
5- .روض الجنان، ج 18، ص 175.
6- .روح الجنان، ج 10، ص 343.
7- .روض الجنان، ج 18، ص 176 _ 177.
8- .روح الجنان، ج 10، ص 344.

ص: 1216

بطن نخله آمد و قوم خود را گفت: اهل مكّه را دو كوه است كه آنجا طواف مى كنند، و خدايى است ايشان را كه او را مى پرستند و شما را نيست. گفتند: پس چه فرمايى؟ گفت: من تدبيرى سازم. برفت و سنگى از كوه صفا بكند و يكى از مروه و بياورد و بنهاد در برابر يكديگر، گفت: اين صفا و مروه شماست و سه سنگ بگرفت و بر هم نهاد در بن درخت خرما و گفت: اين معبود شماست اين را مى پرستى و آنجا طواف مى كنى. همچنين مى كردند تا رسول عليه السلام مكّه بگشاد، بفرمود تا آن سنگها برداشت و آن درخت ببريدند، وتولاّى درخت بريدن خالد وليد را فرمود. (1) 2719. علامه شعرانى: از اين گونه اعمالِ بعض مردم تعجب نبايد داشت چون هر قوم ضعيف تابع قوى تر از خويش است و پيوسته مى خواهند خويش را در زى و رسم و عادات شبيه اقويا كنند و مردمى كه رسم اقويا را ميان ضعفا رواج مى دهند به عقيده خويش بهترين احسان را درباره آنها انجام داده اند و آنها را هم پايه اقويا كرده اند. (2)

30. «ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ...» .

روض الجنان: ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ؛ مبلغ ايشان از علم اين است و بيش نمى دانند و علمى نيست ايشان را به ثواب آخرت و احوال قيامت. (3) 2720. علامه شعرانى: اگر كسى اعتراض كند كه پيش از بعثت پيغمبر صلى الله عليه و آله و دعوت مردم به آخرت و جزا و ثواب و عقاب هيچ كس از آن عوالم خبر نداشت و غير همين عالم ديگر نمى دانست و اگر پيغمبر مأمور باشد كه اين گونه مردم را به دين دعوت نكند بايد از همه كس مأيوس باشد، در جواب گوييم: انسان اگر چه ايمان به پيغمبران نياورده باشد و دعوت رسول به او نرسيده باشد چون عقل دارد بالقوه يا بالفعل به عالم غير اين عالم محسوس معترف است چنان كه بسيارى از

.


1- .روض الجنان، ج 18، ص 176 _ 177.
2- .روح الجنان، ج 10، ص 344.
3- .روض الجنان، ج 18، ص 182.

ص: 1217

حكماى الهى يونان و ملل ديگر فى الجمله بدان معتقد بودند، اما جماعتى كه ادراك نزد آنها خاص به حس است و حقايق منحصر در محسوس و عقل ندارند پندارند هرچه را حس نكنند موجود نيست و آيه اشاره به اين مردم است و مكرر در قرآن نكوهش آنان آمده است. (1)

32. «الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الاْءِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ...» .

روض الجنان: رسول عليه السلام گفت: ما مِنْ مُؤمنٍ اِلاّ ولَهُ ذنبٌ يُصيبُهُ الْفَيْنةَ بَعْدَ الْفَيْنَةِ، لا يُفارِقُهُ حتى يُفارِقَ الدُّنيا. (2) 2721. علامه شعرانى: در نسخه خطى اين بنده «الغينة بعدالغينة» است و در حاشيه آن هم به همين نحو تصحيح كرده است و آن را با حديث معروف «إنّه ليغان على قلبي و إنّي لاستغفر الله كلّ يوم سبعين مرة» (3) مربوط شمرده است؛ يعنى هر مؤمنى را گناهى هست كه غفلتى بعد غفلتى بر وى عارض مى شود وهرگز از او جدا نخواهد شد، تا از دنيا مفارقت كند گرچه معنى «ليغان على قلبى» در پيغمبر براى ما معلوم نيست. (4)

33. «أَ فَرَأَيْتَ الَّذِي تَوَلّى» .

روض الجنان: «أَ فَرَأَيْتَ الَّذِي تَوَلّى» ، عبداللهِ عبّاس گفت و سُدّي و كلبيّ و مُسَيّب بن شريك كه: اين آيت در حقّ عثمان بن عفّان آمد كه او عادت داشت كه صدقه و نفقه نيكو كردى، برادرى بود او را از جهت رضاع، نام او عبدالله بن سعد بن ابى سَرح، و او منافق بود، او را ملامت كرد بر آن دادن، گفت: چنين كه تو مى كنى زود باشد كه دروش شوى و محتاج گردى. عثمان گفت: من گناهان بسيار دارم، اين براى آن مى كنم تا

.


1- .روح الجنان، ج 10، ص 347.
2- .روض الجنان، ج 18، ص 185؛ در چاپ شعرانى «الغبئة بعد الغبئة» ضبط شده است.
3- .مستدرك الوسائل، ج 5 ، ص 375، ح 6131.
4- .روح الجنان، ج 10، ص 349.

ص: 1218

كفّارت گناهان من شود. او گفت: اين شتر كه دارى با رحل و آلت به من ده تا من جمله گناهان تو برگيرم، شتر بدو داد و گواه برگرفت و دست از آن صدقه دادن بداشت، خداى تعالى اين فرستاد، گفت: «أَ فَرَأَيْتَ الَّذِي» ؛ ديدى اى محمّد آن مرد كه بگريخت و پشت به هزيمت داد روز اُحُد؟ (1) 2722. علامه شعرانى: با اينكه سوره «والنجم» مكى است به اتفاق علما، اين حكايت به نظر صحيح نمى آيد. (2)

38. «أَلاّ تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى» .

روض الجنان: ابورمثه گفت: كودك بودم با پدرم نزديك رسول عليه السلام رفتم. ... آنگه رسول عليه السلام پدرم را گفت: اين پسر تو است؟ گفت: آرى، و رَبِّه الْكَعْبَةِ حَقّاً اَشْهَدُ بِهِ رسول الله عجب بماند از سوگند او و از شدّت شبه من به او. آنگه گفت: اما اِنَّهُ لايَجْني عَلَيْكَ ولا تَجْني عَلَيْهِ؛ جنايت او بر تو ننهد و جنايت تو بر او ننهند، آنگه اين آيت برخواند: «أَلاّ تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى» . گفت: آنگاه نگاه كردم از ميان كتف او مانند سلعه اى* بود، پدرم گفت: يا رسول الله! مَنْ طِب دانم، اگر فرمايى تا معالجه اى كنم اين را؟ گفت: نه، طبيب او آن است كه آفريد. (3) 2723. علامه شعرانى: بعضى گويند آن مهر نبوت بوده و ابو رمثه و پدرش جاهل بودند بدان. (4)

39. «وَ أَنْ لَيْسَ لِلاْءِنْسانِ إِلاّ ما سَعى» .

روض الجنان: و ثَعْلبيّ در تفسيرش بياورد از ابوالقاسم بن حبيب عن ابراهيم

.


1- .روض الجنان، ج 18، ص 187 _ 188.
2- .روح الجنان، ج 10، ص 351.
3- .روض الجنان، ج 18، ص 192 _ 193. در چاپ مشهد به جاى «ابو رمثه»، «ابو ريثه» آمده است.
4- .روح الجنان، ج 10، ص 354.

ص: 1219

ابن مضارب عن ابيه كه او گفت: عبدالله بن طاهر والى خراسان حسين بن الفضل را بخواند. (1) 2724. علامه شعرانى: حسين بن الفضل كه مكرر ذكر او در تفسير آمده است در عهد عبدالله بن طاهر بود. (2)

42. «وَ أَنَّ إِلى رَبِّكَ الْمُنْتَهى» .

روض الجنان: و شهر بن حوشب روايت كرد از ابوهريره كه او گفت يك روز رسول عليه السلام در مسجد آمد و اصحاب را گفت: فيمَ اَنْتُمْ؛ شما در چه كاريد؟ گفتند: نتفكّرُ فى الله؛ در خداى انديشه مى كنيم گفت: تفَكَّرُوا فى الْخَلْقِ ولا تَتفَكَّروا فِى الخالِقِ فاِنَّ التَّفَكُّرَ لا يُحيطُ بِهِ؛ گفت تفكّر در خلق كنى در خداى تفكّر مكنى كه فكرت به او نرسد. خداى تعالى هفت آسمان بيافريد ثخانت هر آسمانى پانصد ساله راه و از آسمانى تا آسمانى پانصد ساله راه، و هفت زمين همچنين. و در آسمان هفتم او را دريايى است عمقش چندان كه از زير هفت زمين تا به بالاى هفت آسمان، خداى را در آن دريا فرشته است كه آن آب تا به كعبش بيش نيست. (3) 2725. علامه شعرانى: اگر گويى: چگونه آسمان و زمين در اين دريا واقع نشده اند چون اگر عمق دريا اين اندازه باشد البته زمين و طبقات آسمان در آن دريا قرار خواهد گرفت، گوييم: خبر ضعيف است و ابو هريره چنان تصور كرده است كه آسمانها مسطح است و درياى آسمان هفتم در جايى از آن قرار گرفته كه زير آن هيچ يك از آسمانها و زمين نيستند و به نظر مى رسد كه در اين روايت تصرفى كرده است

.


1- .روض الجنان، ج 18، ص 194.
2- .روح الجنان، ج 10، ص 354.
3- .روض الجنان، ج 18، ص 197.

ص: 1220

برحسب وهم خود و قدر ثابت و مسلم آن است كه خلقت عالم بسيار بزرگ تر است از آنكه وهم بدان احاطه كند تا به خالق چه رسد. (1)

43. «وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَ أَبْكى» .

روض الجنان: و ذوالنّونِ مصرى گفت: دلهاى عارفان بخندانيد به آفتاب معرفت و دلهاى كافران بگريانيد به كفر و نكرت. (2) 2726. علامه شعرانى: [نكرت] يعنى انكار، و چنان كه گفتيم مؤلف چون سخن صحيحى از بزرگان صوفيه بيند ابا از نقل آن ندارد. (3)

49. «وَ أَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْرى» .

روض الجنان: پندارى ازده در چشم دارد. (4) 2727. علامه شعرانى: در چاپى «ازده» و در نسخه خطى «كژه» است و «ازدن» به معنى خليدن خار و سوزن است. (5) روض الجنان: و بر فراق مى گريست تا چشمش ژفگن شد. (6) 2728. علامه شعرانى: «ژفك» بر وزن اشك به معنى چرك گوشه هاى چشم است. 7

53 . «وَ الْمُؤتَفِكَةَ أَهْوى» .

روض الجنان: «وَ الْمُؤتَفِكَةَ أَهْوى» ، و زمين منقلَبه را فرود برد به زمين يعنى

.


1- .روح الجنان، ج 10، ص 356.
2- .روض الجنان، ج 18، ص 200.
3- .روح الجنان، ج 10، ص 357.
4- .روض الجنان، ج 18، ص 202.
5- .روح الجنان، ج 10، ص 359.
6- .روح الجنان، ج 10، ص 358.

ص: 1221

شارستانهاى قوم لوط را و آن چهار شهرستان بود: صوانيم و دادوما و عامورا و سدوم و گفتند جبريل بر زمين انداخت پس از آنكه به آسمان برد. (1) 2729. علامه شعرانى: روايتى است و به قول ديگر «عالِيَها سافِلَها» (2) كه در قرآن است به معنى زير و رو كردن و ويران ساختن است، چنان كه در محل خود گذشت. (3)

.


1- .روض الجنان، ج 18، ص 203.
2- .هود (11): 82 .
3- .روح الجنان، ج 10، ص 358.

ص: 1222

سوره قمر

سوره قمر«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

12. «وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً فَالْتَقَى الْماءُ عَلى أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ» .

روض الجنان: «وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً» ، گفت: بشكافتيم زمين را به چشمه هاى آب تا همه زمين چشمه هاى آب شد. در خبرى آمد كه چهل شبانه روز آب از آسمان مى آمد... . (1) 2730. علامه شعرانى: تعبير مؤلف اشاره بدان است كه اعتماد بر اين خبر نيست. (2)

13. «وَ حَمَلْناهُ عَلى ذاتِ أَلْواحٍ وَ دُسُرٍ» .

روض الجنان: «وَ حَمَلْناهُ عَلى ذاتِ أَلْواحٍ وَ دُسُرٍ» ؛ و ما نوح را بر كشتى نهاديم خداوند لوحها و ميخها... . حسن بصرى گفت و شهربن حوْشب: دُسُر سينه كشتى باشد؛ ... مجاهد گفت: «عوارض كشتى» باشد. (3)

.


1- .روض الجنان، ج 18، ص 219.
2- .روح الجنان، ج 10، ص 368.
3- .روض الجنان، ج 18، ص 219.

ص: 1223

2731. علامه شعرانى: يعنى آنچه از كشتى زودتر به نظر مى آيد از پيش آن. (1)

15. «وَ لَقَدْ تَرَكْناها آيَةً فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ» .

روض الجنان: «وَ لَقَدْ تَرَكْناها آيَةً» ، گفت: ما رها كرديم آن كشتى را آيتى، يعنى ما آن را آيتى كرديم و دلالتى و عبرتى. قتاده گفت: خداى تعالى پس از سكون طوفان آن كشتى را رها كرد به باقردى رها كرد از زمين جزيره تا به عهد رسول ما عليه السلام بماند، و مردم مى رفتند و مى ديدند و عبرت مى گرفتند، و بسيار كشتى گران پس از آن كردند به بسيار مدّت و هيچ يك را اثر نماند. (2) 2732. علامه شعرانى: يعنى كشتى نوح در باقردى نزديك كوه جودى در زمين جزيره ابن عمر تا به عهد رسول صلى الله عليه و آله مانده بود اما پس از نوح بسيار كشتيها ساختند بزرگ تر و سنگين تر و مدتها در صنعت آن كار كردند و هيچ يك باقى نماند و اين از عجايب است. والله العالم. (3)

37. «وَ لَقَدْ راوَدُوهُ عَنْ ضَيْفِهِ فَطَمَسْنا أَعْيُنَهُمْ فَذُوقُوا عَذابِي وَ نُذُرِ» .

روض الجنان: «وَ لَقَدْ راوَدُوهُ عَنْ ضَيْفِهِ» ؛ آن قوم لوط را عليه السلام مراوده كردند او را، يعنى مطالبه كردند او را و خواست تا رها كنند ايشان را تا دست درازى كنند بر آن مهمانان... . «فَطَمْسنا أَعْيُنَهُمْ» ؛ ما چشمهاى ايشان مَطْموس كرديم و بى اثر و نشان، ... . ضحّاك گفت: چون ايشان بر لوط غلبه كردند و در سراى شدند، لوط دلتنگ شد از آنكه ندانست كه ايشان فرشتگانند، خداى تعالى چشمهاى ايشان كور كرد تا هيچ

.


1- .روح الجنان، ج 10، ص 369.
2- .روض الجنان، ج 18، ص 220 _ 221.
3- .روح الجنان، ج 10، ص 369.

ص: 1224

نديدند، گفتند: ما ديديگ كه در سراى آمدند، اكنون كس را نمى بينيم باز گشتند. (1) 2733. علامه شعرانى: يعنى نابينا كرد از ديدن فرشتگان، چون فرشته چنان نيست كه هميشه براى همه كس ديده شود، گاه چشم آنان را مشاهده مى كند و ناگهان از پيش چشم ناپديد مى شوند و گرنه قوم لوط _ چنان كه آخر عبارت دلالت دارد _ همه چيز را در خانه مى ديدند و فرشتگان را نمى ديدند، پنداشتند از درى بيرون رفته اند. (2)

45. «سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُرَ» .

روض الجنان: «سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ» ، آنگه گفت: اين جماعت عزيز منيع را مجتمع شده و به قوّت خود مغرور شده به هزيمت كنند و بشكنند... . خداى تعالى آن وعده راست كرد و ايشان را روز بدر منهزم كرد. (3) 2734. علامه شعرانى: يعنى از اخبار غيب قرآن و از معجزات رسول است صلى الله عليه و آله واگر اين وعده وامثال آنكه بسيار است از جانب خدا نبود حضرتش بدان اعتماد نداشت چون شايد پيش از آنكه دين او رواج گيرد و كار به جنگ رسد آن حضرت از جهان مى رفت يا در جنگ مغلوب مى شد و اين گونه وعده هاى مكرر نمى فرمود به غلبه خويش و هزيمت آنان. (4)

46. «بَلِ السّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ وَ السّاعَةُ أَدْهى وَ أَمَرُّ» .

روض الجنان: «بَلِ السّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ» ، آنگه گفت بل قيامت موعد ايشان است به عذاب. «وَ السّاعَةُ أَدْهى وَ أَمَرُّ» ؛ و قيامت داهى تر و فظيع تر و سخت تر است از روز بدر. ابوهريره روايت كرد كه رسول عليه السلام گفت: بشتابى به عمل صالح هفت چيز را چه

.


1- .روض الجنان، ج 18، ص 229.
2- .روح الجنان، ج 10، ص 374.
3- .روض الجنان، ج 18، ص 230.
4- .روح الجنان، ج 10، ص 375.

ص: 1225

گوش مى دارى يكى از اين هفت چيز را: يا درويشى كه از ياد مردم برد خداوندش را يا توانگرى طاغى بكند. (1) 2735. علامه شعرانى: يعنى نگران ومنتظر باشيد يكى از اين هفت چيز كه مانع عمل خير است: يكى درويشى كه خداى را فراموش كند و به هر چه شكم را سير كند دست فرو برد يا توانگرى كه غرور گيرد و از آن جهت خدا را از ياد برد و به لهو مشغول شود يا بيمارى كه مانع طاعت شود يا پيرى كه از خرافت او را به مسخره گيرند، الى آخر. (2)

55 . «فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ» .

روض الجنان: در خبر است كه يك روز موسى عليه السلام به مناجات مى رفت به خرابه اى بگذشت از آنجا ناله اى مى آمد. در آنجا رفت مردى را ديد برهنه بر سر خاك خفته خشتى زير سر گرفته بر او عورت پوشى بود مى ناليد و در آن ناله چيزى مى گفت. موسى به نزديك او شد مى گفت: اِلهى تَرى غُربتى و وَحْدَتى و تَعْرِفُ فقْرى وفاقَتى. موسى برفت و مناجات بكرد بگفت و بشنيد چون خواست تا برگردد حق تعالى گفت: يا موسى پيغام آن درويش بنگزاردى گفت: بار خدايا تو عالم ترى حكايت وحدت و وحشت مى كرد و شكايت فقر و فاقه مى گفت. گفت برو او را از من سلام كن و بگو خدايت سلام مى كند و مى گويد: تو تنها نيستى كه من انيس تويم و تو غريب نئى كه من جليس تويم و تو درويش نئى كه من وكيل تويم. موسى بيامد و بر بالين آن درويش بنشست و آن پيغام بگزارد. درويش گفت: يا كليم الله! مرا اين مايه است كه خداى تعالى حديث من بشنود و آن را جواب دهد. آنگه نعره اى بزد و جان بداد... . موسى عليه السلام با اشراف بنى اسرائيل بيامد... و آن خشت و درويش را نديد. گفت: بار خدايا! اين درويش كجا رفت زمينش فرو برد يا گرگش بخورد! جبرئيل عليه السلام آمد و

.


1- .روض الجنان، ج 18، ص 231.
2- .روح الجنان، ج 10، ص 376.

ص: 1226

گفت خداى تعالى مى گويد اين چه گمانهاست كه به دوستان ما مى برى اين درويشى بود كه شيطانش در دنيا طلب كرد و نيافت و منكر و نكيرش در گور طلب كردند و نيافتند و رضوانش در بهشت طلب كردند و نيافتند و مالكش در دوزخ طلب كرد و نيافت. گفت: بار خدايا! پس كجاست؟ گفت: دوست كجا باشد مگر به نزديك دوست! «فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ» . (1) 2736. علامه شعرانى: اگر اين حديث صحيح باشد دليل آن است كه بعض اولياء را سؤال قبر و برزخ نباشد. و ديگر آنكه محتمل است بعض مردم پيش از قيامت هم به بهشت روند چون رضوان او را در بهشت طلب كرد در زمان حضرت موسى عليه السلام. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 18، ص 235 _ 236.
2- .روح الجنان، ج 10، ص 379.

ص: 1227

سوره رحمن

سوره رحمن«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

5 . «الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ» .

روض الجنان: «الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ» ؛ آفتاب و ماه به حساب مى روند در منازل دوازده... . و بعضى گفتند: حُسْباناً جمع حساب باشد، كالرُّهبان والْقُضْبان والرُّكْبان. و رفع ايشان بر ابتداء است و خبر محذوف، و التّقدير يجريان بِحُسْبان، و اين «با» تعلّق به آن محذوف دارد، و گفتند: اين جمله متعلّق است بما قَبْلَها، يعنى عَلَّمَهُ الْبيان، أنَّ الشَّمْسُ والقَمَرُ بِحُسْبانٍ، يعنى او را بياموخت كه آفتاب و ماه به حسابى مى روند، و گفتند:* فراخناى آفتاب ششهزار و چهارصد فرسنگ است در مثل اين، و فراخناى ماه هزار فرسنگ در هزار فرسنگ. (1) ** 2737. علامه شعرانى: * گوينده اين كلام معلوم نيست و گفته او به نظر صحيح نمى آيد و آنچه يونانيان به تقريب حساب كرده بودند از هفده هزار فرسخ كمتر نبود، وچون

.


1- .روض الجنان، ج 18، ص 246 _ 247.

ص: 1228

علماى هيئت درعهد اخير دقت بيشتر كردند و آلات دقيق تر براى اختلاف منظر به كار بردند چنان يافتند كه قطر خورشيد اقلاً سيزده برابر بيش از آن است كه يونانيان به تقريب مى گفتند و از صد و هشت برابر قطر زمين كمتر نيست. (1) 2738. ** بايد دانست كه اين مقدار نيز نه از علماى رياضى نقل شده ونه از امام معصوم و چون ماه نزديك زمين است علماى نجوم و ماهرين در علم هندسه و رياضى از زمان قديم تاكنون توانستند مساحت ماه را به دست آورند وميان علماى يونان و اسلام و منجمين فرنگى عصر ما در مقدار آن اختلاف اندك است. دركتب اسلامى غالباً قطر ماه را هفتصد و چند فرسخ مى نوشتند كه هر فرسخ را 12 هزار ذراع محسوب مى داشتند وبه حساب اهل فرنگ نزديك ششصد فرسخ است كه هر فرسخ شش هزار متر است واختلافى چندان ميان اين دو نيست و مى دانيم كه يك متر از دو ذراع بيشتر است و از ذرع اصطلاحى زمان ما كمتر. (2)

11. «فِيها فاكِهَةٌ وَ النَّخْلُ ذاتُ الْأَكْمامِ» .

روض الجنان: «فِيها فاكِهَةٌ» ؛ در او انواع ميوه هاست، يعنى در زمين. و «فاكِهَةٌ» ابهام را* موحَّد گفت و منكَّر. ابن كيسان گفت: مراد هر چيز است كه مردم به آن تَفَكّه و تعلّل كنند از جمله نعمتهاى خداى تعالى. «وَ النَّخْلُ ذاتُ الْأَكْمامِ» و «نخل» درخت خرما باشد، و مراد خرماست. «ذاتُ الْأَكْمامِ» ، أَى ذاتُ الاَوْعِيَة، واحدها «كِمٌّ» مراد غلاف خرماست كه آن را كُفرُّى گويند. 3 ** 2739. علامه شعرانى: * يعنى «فاكهه» رابه صيغه مفرد نكره آورد به قصد ابهام كه شامل همه نوع شود. 2740. ** [كُفْرى] به ضم «كاف» و سكون «فاء» لغت فارسى است به معنى بهار خرما

.


1- .روح الجنان، ج 10، ص 386.
2- .روض الجنان، ج 18، ص 249.

ص: 1229

و آن را «كفرا» به «الف» نيز مى گويند. (1)

15. «وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ» .

روض الجنان: «وَ خَلَقَ الْجَانَّ» ؛ و بيافريد جنّيان را، «مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ» ، گفتند «جانّ» ابوالجنّ است چنان كه آدم ابوالبشر است. ضحّاك گفت: مراد به «جانّ» ابليس است. ابوعبيده گفت: «جانّ» واحد جنّ است. من مارجٍ گفتند: «مارج» لهب صافى باشد درفش و لخشيدن آتش كه به آن دودى نباشد. (2) 2741. علامه شعرانى: درفش به معنى برق روشنايى آمده است، و لخشيدن به معنى لغزيدن است و مقصود آنكه «مارج» به دو معنى است: يكى به معنى درفش و روشنايى و ديگر لغزيدن آتش كه با آن دود نباشد. (3)

20. «بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ» .

روض الجنان: «بَيْنَهُما بَرْزَخٌ» ؛ ميان ايشان برزخى و حايلى هست، «لا يَبْغِيانِ» ؛ كه بر يكديگر بغى نكنند و با يكديگر آميخته نشوند چنان كه عذوبت عذب به ملوحت ملح تباه شود، و گفتند: معنى آن است تا بغى نكنند بر مردمان به غرق. حسن گفت: درياى روم و هند است و ولايتهاى ما حايل است ميان ايشان. (4) 2742. علامه شعرانى: به قول حسنِ بصرى خداوند تعالى بر مردم منت نهاد كه از ميان درياها خشكى پديد آورد تا در آن ساكن شوند؛ يعنى در آغاز درياها باهم آميخته بودند و روى زمين همه آب بود بى خشكى آن گاه، خشكيها از ميان آب برآمد و خداوند بدين حالت كه اكنون هست، و خشكيهاى زمين از ميان آبها بيرون آمده و

.


1- .روح الجنان، ج 10، ص 387.
2- .روض الجنان، ج 18، ص 252؛ در چاپ مشهد «بخشيدن» ضبط شده است.
3- .روح الجنان، ج 10، ص 389.
4- .مروج الذهب : ج2 ص384 ؛ وقعة صفّين : ص131 .

ص: 1230

مانع آميزش درياها باهم گرديده است تا براى مردم مسكنى باشد، برآنها منت نهاد. و لازم نيست نعمت و منت بر عجايب و خرق عادات باشد چنان كه در آيه ديگر «وَ لَهُ الْجَوارِ الْمُنْشَآتُ فِي الْبَحْرِ» (1) به كشتيهاى روان در دريا منت نهاد بر مردم. (2)

26. «كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ» .

روض الجنان: «كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ» ، آنگه در وعظ گرفت و گفت: هر كه بر پشتِ زمين است فانى شوند، و مذهب درست آن است كه چون خداى تعالى خواهد كه عالم با فنا برد معنى بيافريند كه آن را فناء گويند لا فى مَحَلٍ تا همه موجودات از اجسام و اعراض فانى شوند... . (3) 2743. علامه شعرانى: اين قول جماعتى از معتزله است كه مؤلف آن را پسنديده و ديگر علماى ما آن را نپذيرفتند. علامه حلى در شرح تجريد گويد: قول به فنا به هرفرض كه باشد باطل است؛ چون اگر فنا چيزى موجود و مخلوق خدا باشد يا قائم به خود است يا قائم به غير؛ يعنى يا جوهر است يا عرض. و به هر حال، ضدّ جوهر نباشد و به وجود او هيچ چيز فانى نمى گردد وخواجه نصير الدين طوسى گويد: فانى شدن مكلّف به پراكنده شدن اجزاء آن است نه به عدم مطلق. (4) روض الجنان: و قوله: «كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ» ، كنايت است عن غيْرِ مَذْكُورٍ لِعِلْم الْمُخاطَبَة، وَمِثْلُهُ قَوْلُهُ: «ما تَرَكَ عَلَيْها مِنْ دَابَّةٍ» (5) و: «ما تَرَكَ عَلى ظَهْرِها مِنْ دَابَّةٍ» ، (6) والمراد على الاَرْضِ وَعلى ظَهْرِ الاَرْضِ، وقوْلُ النّاسِ: ما عَلَيْها اَكْرم مِنْ فُلان و ما بَيْن لابَيتَها

.


1- .روض الجنان، ج 18، ص 253.
2- .رحمن (55): 24.
3- .روض الجنان، ج 18، ص 256.
4- .روح الجنان، ج 10، ص 392. رك: كشف المراد، ص 544 _ 545 ، مسأله 3.
5- .نحل (16): 61.
6- .فاطر (35): 45.

ص: 1231

خيرٌ مِنْهُ يعْنُونَ حَرَّتَىِ الْمَدينَةٍ. (1) 2744. علامه شعرانى: «حره» زمين سنگلاخ است و «لابتيها» اشاره به دو قطعه سنگلاخ است در دو طرف مدينه. (2)

27. «وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الاْءِكْرامِ» .

روض الجنان: «ذُو الْجَلالِ وَ الاْءِكْرامِ» ؛ خداوند بزرگوارى و گرامى كردن بندگان. محمّد بن كعب الْقُرَظىِّ گفت: يك روز رسول عليه السلام بر سبيل امتحان كعب الأَحبار را گفت: يا كَعْب! «ذُو الْجَلالِ وَ الاْءِكْرامِ» ، «اكرام» مى دانيم، «جلال» چه باشد؟... (3) 2745. علامه شعرانى: اين سخن كه رسول صلى الله عليه و آله از كعب الاحبار معنى جلال را پرسيد غلط است چون علماى رجال و سير اتفاق كردند كه كعب پس از رحلت آن حضرت به مدينه آمد و اسلام آورد و اصلاً آن حضرت را نديده بود. (4)

29. «يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّمواتِ وَ الْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ» .

روض الجنان: «كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ» ، گفت كه هر روز او در كارى و شأنى است. ... . سعيدِ جبير گفت از عبداللهِ عبّاس كه: اوّل چيزى كه خداى تعالى آفريد لَوْحى بود از دُرّى سپيد كنارهاى او ياقوت سرخ و قلمى از نور و كتابت او از نور. خداى تعالى در شبانه روزى سيصد و شصت بار به آن لَوْح نظر كند، به آن نظرها كارها كند از مصالح خلقان روزى دهد و خلق آفريند، و مرگ دهد... . (5) 2746. علامه شعرانى: كنايه از كثرت واستغراق همه ازمنه است، والاّ هيچ وقت چيز از نظر او مخفى نيست. اويك نظر دارد پيوسته از اول وجود هر چيز تا آخر آن

.


1- .روض الجنان، ج 18، ص 257.
2- .روح الجنان، ج 10، ص 392.
3- .روض الجنان، ج 18، ص 259.
4- .روح الجنان، ج 10، ص 394.
5- .الرَّقَّة : من مدن سوريا الحاليّة ، وهي مدينة مشهورة تقع على الفرات ، بينها وبين حرّان ثلاثة أيّام ، وهي قريبة من صفّين (راجع معجم البلدان : ج3 ص59) .

ص: 1232

بى فترت و غفلت. و نظر را در صورتى متعدد ومكرر توان گفت كه در ميان مدت فترت و غفلتى باشد. (1)

44 _ 45. «يَطُوفُونَ بَيْنَها وَ بَيْنَ حَمِيمٍ آنٍ * فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ» .

روض الجنان: «يَطُوفُونَ بَيْنَها وَ بَيْنَ حَمِيمٍ آنٍ» ؛ اين كافران مى گردند ميان اين دوزخ و ميان آبى گرم تافته كه گرماى او به غايت رسيده باشد... كعب الاَحبار گفت: واديى از واديهاى دوزخ باشد كه خون و ريم اهل دوزخ در او شود، اين كافران را ببرند بند بر نهاده در آنجا اندازند، چون يك بار فرو شوند، بندها و اوصال ايشان از يكديگر جدا شود، ايشان را از آنجا برآرند نيم مرده و پاره پاره گشته، خداى تعالى دگر باره ايشان را باز آفريند خلقى نو، ايشان را از آنجا در آتش بخشيده فگنند، دأب ايشان هم چنين باشد، ميان اين و آن مى گردانندشان، فذلِكَ قَوْلُهُ: «يَطُوفُونَ بَيْنَها وَ بَيْنَ حَمِيمٍ آنٍ * فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ» . اگر گويند: در اين آيات كه رفت از ذكر دوزخ و اعلام و اَهوال قيامت، چه نعمت است تا خداى تعالى به آن تقرير كند با جنّ و انس و گويد: «فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ» ؟ جواب گوييم: در او نعمتى جزيل جسيم هست دينى، و آن آن است كه: وعيد و تهديد به ذكر دوزخ و اهوال قيامت و ذكر آن و تقرير و تذكير آن، در او لطفى بود كه ايشان را به طاعت نزديك كند و از معصيت باز دارد، اين باعث بود بر ايمان و صارف بود از كفر، و اين غايت نعمت باشد در دين كه ايشان را به ثواب رساند و از عقاب برهاند. (2) 2747. علامه شعرانى: وشايد مراد آن باشد كه كدام نعمت راتكذيب مى كنيد كه مستحقّ اين عقاب شديد. و آنكه مؤلف گويد ظاهرتر است و اگر خدا عقاب را مقرر نفرموده بود همه واجبات مستحب مى شد و مردم در مستحبات اصرارى ندارند. (3)

.


1- .روض الجنان، ج 18، ص 260.
2- .روض الجنان، ج 18، ص 269 _ 271.
3- .روح الجنان، ج 10، ص 400.

ص: 1233

46. «وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ» .

روض الجنان: ابراهيم ادهم گفت: سالى به حج مى رفتم... . (1) 2748. علامه شعرانى: چنان كه گفتيم، مؤلف سخنان نيكو را از مشايخ صوفيه نقل مى كند و آن نفرت كه پس از دوران صفويه از متصرفه در ميان خلق پديد آمد به سياست مخالفان آنان پديد آمد و پيش از آن به اين شدت نبود و مساوى اعمال ايشان مانند مَساوى و عيوب ساير طوايف ذكر مى شد. (2)

54 . «مُتَّكِئِينَ عَلى فُرُشٍ بَطائِنُها مِنْ إِسْتَبْرَقٍ...» .

روض الجنان: أبره. (3) 2749. علامه شعرانى: «أبره» ترجمه «الظهاره» است؛ يعنى رويه جامه در مقابل آستر. (4)

56 . «فِيهِنَّ قاصِراتُ الطَّرْفِ لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ» .

روض الجنان: قولُهُ عليه السلام: اَيُّمَا امْرأةٍ ماتَتْ بِجُمْعٍ لَمْ تُطْمَثْ دَخَلتِ الجَنَّةً، گفت هر زنى كه با مُهر با پيش خداى شود دو چيزگى نابرده به بهشت شود. (5) 2750. علامه شعرانى: «جُمع» به ضم جيم را مؤلف ترجمه كرده است «بامهر» و همان معنى دوشيزه دارد. يعنى: هر دخترى كه ناكام از دنيا رود و به آرزوى خود از شوهر و فرزند نرسد به بهشت رود و اين گونه استحقاق ناكامان را متكلّمين ما «عوض» گويند، مانند آنكه در عمر خويش بسيار بيمارى كشد و به ناحق ستم بيند يا فقير باشد و ديگر ناكاميها، موجب عوضى است بر خداوند؛ چون او عادل است و هر نعمتى كه از كسى

.


1- .روض الجنان، ج 18، ص 271.
2- .روح الجنان، ج 10، ص 400.
3- .معجم البلدان : ج3 ص414 ، البداية والنهاية : ج7 ص275 عن صفوان بن عمرو .
4- .روض الجنان، ج 18، ص 274؛ در چاپ مشهد «آوره» ضبط شده است.
5- .روض الجنان، ج 18، ص 275.

ص: 1234

باز گيرد به ازاى آن نعمتى ديگر دهد و مقصود مدح شوهر نكردن نيست. (1)

58 . «كَأَنَّهُنَّ الْياقُوتُ وَ الْمَرْجانُ» .

روض الجنان: «كَأَنَّهُنَّ الْياقُوتُ وَ الْمَرْجانُ» ، پندارى كه اين زنان ياقوت و مرجان اند! قتاده گفت: ايشان را صفاى ياقوت باشد در بياض مرجان. (2) 2751. علامه شعرانى: مراد از «مرجان»، لؤلؤ است، يعنى مرواريد. (3)

62. «وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتانِ» .

روض الجنان: «وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتانِ» ، گفت برون آن دو بهشت ديگر باشد. در معنى «دُون» خلاف كردند، عبداللهِ عبّاس گفت: مراد آن است كه زير آن در دَرَج. (4) 2752. علامه شعرانى: يعنى در مرتبه پست تر. (5)

68. «فِيهِما فاكِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمّانٌ» .

روض الجنان: «فِيهِما فاكِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمّانٌ» ، گفت: در او ميوه باشد و خرما و نار. ... در خبرى ديگر آمد كه: نخل بهشت را عروقش از سيم باشد و شاخش از زر و برگهاى او حلّه ها باشد و ميوه او از انواع دُرّ و جواهر باشد، به طعم از انگبين شيرين تر و نرم تر از زُبده در او هيچ استخوان نباشد. (6) 2753. علامه شعرانى: نبات وحيوان بهشتى از تركيب مزاج وعناصر پديد نمى آيد، مانند دنيا نيست كه جماد محض مانند سيم و زر و جواهر حيات نمى پذيرد. زندگى

.


1- .روح الجنان، ج 10، ص 403.
2- .روض الجنان، ج 18، ص 276.
3- .روح الجنان، ج 10، ص 404.
4- .تاريخ الطبري : ج5 ص11 ، الأخبار الطوال : ص171 ؛ وقعة صفّين : ص205 و ص208 وفيها «على فالخيل : عمّار بن ياسر» .
5- .روض الجنان، ج 18، ص 278.
6- .روض الجنان، ج 18، ص 279 _ 280.

ص: 1235

در آنجا مانند نفوس ناطقه معلول علت فاعله فوقانى است نه ناشى از تركيب عناصر، و مانند نور خورشيد است كه بر ديوار مى تابد، نه مانند نور چراغ از فتيله كه به سوختن آن نور زايل شود. (1)

76. «مُتَّكِئِينَ عَلى رَفْرَفٍ خُضْرٍ وَ عَبْقَرِيٍّ حِسانٍ» .

روض الجنان: وَ مِنْهُ الْحديثُ في عُمَر: فَلَمْ اَرَعَبْقَريَّا يفرى فَرِيَّه. (2) 2754. علامه شعرانى: نديدم مردى داهيه كه مانند عمر كاربر باشد و امروز كلمه «عبقرى» را براى ترجمه «ژنى» انتخاب كرده اند. (3)

.


1- .روح الجنان، ج 10، ص 406.
2- .روض الجنان، ج 18، ص 284.
3- .روح الجنان، ج 10، ص 409.

ص: 1236

سوره واقعه

سوره واقعه«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

«وَ تَصْلِيَةُ جَحِيمٍ» (1) ؛ و درآوردنى به دوزخ. (2) 2755. علامه شعرانى: ترجمه هاى زير خط قرآن از مؤلف نيست و از غلط بودن آن عجب نبايد داشت. (3)

8 . «فَأَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ» .

روض الجنان: «فَأَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ» ؛ اصحاب دست راست باشند آنان كه ايشان را بر دست راست به بهشت برند. عبداللهِ عبّاس گفت: آنان باشند كه بر راست آدم باشند. ضحّاك گفت: آنان باشند كه نامه هاى ايشان به دست راست دهند. حسن و ربيع گفتند: آنان باشند كه خجسته و مبارك باشند بر خود... . (4)

.


1- .تاريخ الطبري : ج5 ص11 ؛ وقعة صفّين : ص213 و ص206 وفيهما «ذا الكلاع الحميري» .
2- .واقعه (56): 95.
3- .روض الجنان، ج 18، ص 294؛ در چاپ مشهد «و در آوردن و دوزخ» ضبط شده است.
4- .روض الجنان، ج 18، ص 296 _ 297.

ص: 1237

2756. علامه شعرانى: ميمنت به معنى مباركى با مشأمه مناسب تر است. (1)

18. «بِأَكْوابٍ وَ أَبارِيقَ وَ كَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ» .

روض الجنان: «بِأَكْوابٍ» ، جمع كوب باشد و آن كوزه هايى باشد كه دسته ندارد. و خرطوم ندارد. «وَ أَبارِيقَ» ، جمع ابريق باشد و آن كوزه اى بود كه باجرّه باشد. (2) 2757. علامه شعرانى: «جره» آن است كه امروز لوله گويند در شيشه و امثال آن. (3)

39_40. «ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ * وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْأخِرِينَ» .

روض الجنان: «ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ * وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْأخِرِينَ» ، جماعتى صحابه رسول بگريستند، گفتند: يا رسولَ الله ما به خداى و رسول ايمان داريم، آنگه از ما اندكى به بهشت خواهند شدن؟ خداى تعالى اين آيت فرستاد: «ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ * وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْأخِرِينَ» . (4) 2758. علامه شعرانى: تغيير قرآن به سبب تنبيه ديگران صحيح نيست و خداوند پيش از اعتراض مردم مى داند چه فرستد. (5)

46. «وَ كانُوا يُصِرُّونَ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظِيمِ» .

روض الجنان: «وَ كانُوا يُصِرُّونَ» ؛ و ايشان مُصِرّ و مقيم بودند بر گناه بزرگ، و آن شرك است. ابوبكر اصمّ گفت: آن است كه سوگند خوردندى كه بعث و نشور نخواهد بود و اصنام انداد خداى اند و انبازان او و بر ايشان به خداى اقرار مى دادند و گفتند: آنان اند كه خداى از ايشان حكايت كرد. فى قوله: «وَ أَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لا

.


1- .روح الجنان، ج 11، ص 7.
2- .روض الجنان، ج 18، ص 302 _ 303.
3- .روح الجنان، ج 11، ص 11.
4- .روض الجنان، ج 312 _ 313.
5- .روح الجنان، ج 11، ص 17.

ص: 1238

يَبْعَثُ اللّهُ مَنْ يَمُوتُ» . (1) 2759. علامه شعرانى: انكار و تعجب كفار از آن بود كه به تجرد نفس و بقاى شخصيت افراد انسان معتقد نبودند و غير از همين جسم مادى به موجود ديگر عقيده نداشتند. اكنون هم كه با ملاحده و منكرين معاد سخن گويى گويند ما محال نمى دانيم كه از خاك انسان مرده موجود زنده ديگر پديد آيد مثل درختان كه از تن مردگان تغذيه مى كنند و كرم و ساير حشرات كه از آنها پديد مى آيد. اما اينكه همان شخص اوّل كه مرده است با همان روح مشخص باز در قالب قديم در آيد و زيد مرده باز زنده شود منكرند و مرجع اين به انكار بقاى روح است. (2)

61. «عَلى أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ وَ نُنْشِئَكُمْ فِي ما لا تَعْلَمُونَ» .

روض الجنان: «عَلى أَنْ نُبَدِّلَ» ؛... بدان كه بدل كنيم از شما مانند شما، يعنى شما را ببريم و گروهى ديگر را بياوريم همچون شما «وَ نُنْشِئَكُمْ فِي ما لا تَعْلَمُونَ» ؛ و شما را باز آفرينيم در صورتى و خلقى كه شما ندانى... . حسن گفت: خلقتان بدل كنيم و شما را با خوكان و بويزينگان كنيم چنان كه كرديم آنان را كه پيش از شما بودند. (3) 2760. علامه شعرانى: انسان مطلقا و كفار مكّه خصوصا هيچ چيز نمى دانستند مگر تعليم گيرند و همه آنچه خداوند در قرآن فرستاد پس از گفتن و تعليم بر آن آگاهى مى يافتند. و آن خلقتى كه خداوند پس از اين براى انسان بيان فرموده و گويد: «نُنْشِئَكُمْ فِى ما لا تَعْلَمُونَ» چيزى است كه بر فرض بيان هم براى وى قابل فهم نيست، و اينكه حسن گفت: به صورت خوك يا بوزينه كنند يا در حوصله مرغ پرستوك نهند قابل فهم است، پس يقينا مراد اينها نيست بلكه حقيقت حالات آخرت

.


1- .روض الجنان، ج 18، ص 316؛ نحل (16): 38.
2- .روح الجنان، ج 11، ص 19.
3- .روض الجنان، ج 18، ص 318 _ 319.

ص: 1239

مراد است كه ما اينجا درست ادراكِ آن نمى كنيم. (1)

83 . «فَلَوْ لا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ» .

روض الجنان: گفتند: سُليمان عَبْدالملك بعضى علما را گفت: اگر از علمِ نجوم پاره اى برخوانيد تا از آن بى نصيب نباشيد. او گفت: مرا از آن منع است. گفت: و آن منع چيست؟ گفت خبرى كه مرا روايت كردند كه رسول عليه السلام گفت: مخوف تر چيزى كه من مى ترسم بر امّتِ من سه چيز است: يكى حيف به أَئِمّه، و يكى تكذيب به قدر، سيم ايمان به نجوم. (2) 2761. علامه شعرانى: اين عالم هر كه بوده است براى تقرب به خليفه و تملّق اين كلمه را نسبت به پيغمبر صلى الله عليه و آله داد كه مردم بايد نسبت به خلفا وظيفه رعيتى و اطاعت را انجام دهند. و اخبار تكذيب به قَدَر نيز به نظر مجعول مى رسد و ايمان به نجوم غير از تعليم آن است. (3)

89 . «فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ وَ جَنَّتُ نَعِيمٍ» .

روض الجنان: «فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ» ، أَىْ فَلَهُ رَوْحٌ وَرَيْحانٌ؛ او را روح و راحت و رَيْحان باشد... حسن و قَتاده و يعقوب خواندند: فَرُوحٌ به ضمِ «را». حسن گفت: روح از ريحان برآيد. قَتاده گفت: به روح رحمت خواست، و قيلَ: مَعْناهُ فَحَياةٌ وبقاءٌ؛ او را حيات و بقا باشد. و گفتند: اين قرائت رسول است عليه السلام. عايشه روايت كرد كه از او و عامّه قرّاء، «فَرَوْحٌ» خواندند به فتح «را». (4) 2762. علامه شعرانى: اگر رسول صلى الله عليه و آله طورى قرائت كند مردم طورِ ديگر قرائت

.


1- .روح الجنان، ج 11، ص 21.
2- .روض الجنان، ج 18، ص 330.
3- .روح الجنان، ج 11، ص 27.
4- .روض الجنان، ج 18، ص 332.

ص: 1240

نمى كنند و اگر قرائت كنند غلط است و متابعت آنان نبايد كرد. اين گونه روايات دليلِ آن است كه علما در همه جا روايت را صحيح نمى دانستند و به آن عمل نمى كردند خبرى شنيده بودند و مى گفتند و در جايى كه از به كار بستن آن زيانى نبوده، بدان عمل مى كردند. (1)

.


1- .روح الجنان، ج 11، ص 29.

ص: 1241

سوره حديد

سوره حديد«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

3. «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْأخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ» .

روض الجنان: در خبر است كه: عمر خطّاب از اين آيت پرسيد كَعْب أحْبار را، گفت: معنى آن است كه اوّل چنان داند كه آخر، و باطن چنان داند كه ظاهر. (1) 2763. علامه شعرانى: سؤال عمر از كعب با آنكه سالها ملازم پيغمبر صلى الله عليه و آلهبود عجيب مى نمايد و اين همه تكلّف در تفسير «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْأخِرُ» از آن است كه از آن استفاده حلول و اتحاد نشود. اما آنكه معنى علت فاعلى و غايى را دانسته و احاطه علت را به معلول از همه جهت تعقّل كرده است، آيه را حمل بر آن خواهد كرد و آنكه _ نعوذبالله _ معلول را از علت بى نياز داند در بقا اين آيه در نظر او مشكل است. و آنكه فرمود: «وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ» (2) تأييدِ مقصود مى كند و اين آيات از معجزات علمى پيغمبر ما است صلى الله عليه و آله. بارى، قوام مركبات كه بيشتر در نظر ما است به چهار علت است: فاعلى و

.


1- .روض الجنان، ج 19، ص 11.
2- .حديد (57): 4.

ص: 1242

غايى و صورى و مادى و قوام هر چهار به خداوند است. «هو الأوّل» مناسب علت فاعلى و «الآخر» علت غايى و «الظاهر» علت صورى و «الباطن» علت مادى است. (1)

12. «يَوْمَ تَرَى الْمُؤمِنِينَ وَ الْمُؤمِناتِ يَسْعى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ...» .

روض الجنان: قتاده گفت مرا روايت كردند از رسول صلى الله عليه و آله كه او گفت: روز قيامت مرد باشد كه نور او چندان باشد كه از مدينه تا عَدن و صنعاء يمن تابد، و كم از آن تا چندانى بود كه جاى قدم خود بيند و بس، و مؤمن بود كه او را چندانى نور بود كه آتش دوزخ را بنشاند... . (2) 2764. علامه شعرانى: از خواصّ نور آخرت است كه آتش را خاموش مى كند و آخرت را قياس به دنيا نبايد كرد كه نور دنيا اين خاصيت ندارد. (3)

16. «أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللّهِ...» .

روض الجنان: «أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا» ، گفت: وقت نيامد؟ كلبى و مقاتل گفتند: آيت در منافقان آمد پيش از هجرت، و سبب آن بود كه سلمان را گفتند: ما را خبر ده از آنچه در تورات ديده اى از عجايب... . (4) 2765. علامه شعرانى: قول مقاتل از دو جهت غلط است: يكى آنكه پيش از هجرت سلمان خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله نرسيد. ديگر آنكه يهودى نبود و با تورات ارتباط نداشت. (5)

20. «اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ...» .

.


1- .روح الجنان، ج 11، ص 37.
2- .روض الجنان، ج 19، ص 19.
3- .روح الجنان، ج 11، ص 41.
4- .روض الجنان، ج 19، ص 24.
5- .روح الجنان، ج 11، ص 44.

ص: 1243

روض الجنان: ... بعضى اهل اشارت گفتند: لَعِبٌ كَلَعِبِ الصِّبْيان، ولَهْوٌ كَلَهْوِ الفِتْيان، وزينَةٌ كَزينَةِ النِّسْوانِ، و تفاخُرٌ كَتَفاخُرِ الاَقْرانِ، وتكاثُرٌ كَتَكاثُرِ الدِّهْقَانِ. (1) 2766. علامه شعرانى: دهقانان در بسيارى مال مسابقه مى كردند و ثروتمندترين مردم در آن عهد دهقانان بودند. (2)

21. «سابِقُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ...» .

روض الجنان: در خبر است كه: روزى جبرئيل عليه السلام خواست تا طول بهشت بداند، چند هزار سال مى پريد، بماند. از خداى تعالى قوّت خواست. خداى تعالى قوتش زيادت كرد. مدّتى ديگر مى پريد تا چند بار مدد خواست و خداى تعالى او را قوّت داد، گفت: بار خدايا بيشتر گذشته ام يا بيشتر مانده؟ حورى از خيمه آواز داد كه: يا روحَ الله، چرا خويشتن را مى رنجانى؟ چندين هزار سال است كه مى پرى، هنوز از ملك من بيرون نشدى. (3) 2767. علامه شعرانى: همچنان كه در عالم جسمانى زمين گرد خورشيد مى گردد و مسافت بسيار طى مى كند در يك سال و اين همه به منزله يك نقطه است گويى كه يكى از جايى به جاى ديگر جسته و مدار زمين در فضاى بزرگ عالم هيچ نيست، جبرئيل هم كه يك فرد از افراد عالم آخرت است مانند اين جهان هرچه برود باز به اندازه يك نقطه نرفته است. (4)

25. «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ...» .

روض الجنان: عبداللهِ عبّاس گفت: آدم از بهشت پنج چيز بياورد از آهن: گزين*

.


1- .روض الجنان، ج 19، ص 32.
2- .روح الجنان، ج 11، ص 48.
3- .روض الجنان، ج 19، ص 35.
4- .روح الجنان، ج 11، ص 51 .

ص: 1244

و سندان و كَلْبَتين و مِثْقَب و سوزن. اهل معانى گفتند: مراد آن است كه آهن از معادن بيرون آورديم براى شما تا از او آلتى كه خواستيد بسازيد به وحى و اعلام من. و معنى آيت آن است كه نُزلى براى شما كردم، و مثلُهُ قَوْلُهُ: «وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ» . (1) ** 2768. علامه شعرانى: * در برهان گويد: «گزينه» بر وزن خزينه به معنى چكش و پتك دراز مسگران باشد كه ميان ظروف را بدان عميق سازند. (2) 2769. ** بهتر است كه گوييم اين نيز جزئى از آن كلى است كه در آيه ديگر فرمود: «إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» (3) ؛ يعنى هيچ نيست مگر آنكه خزينه آن نزد ما است و به اندازه معين فرو مى فرستيم و همه چيز از نزد خداست و به تأثير و عليت او و نزول از پيش او گذشتن از رتبه عالى است به دانى نه از مكان عالى. (4) روض الجنان: ... در روايتى آن است كه حضرت اميرالمؤمنين (صلوات الله و سلامه عليه) روايت كرد كه جبرئيل عليه السلام به نزديك رسول صلى الله عليه و آله آمد و گفت: يا رسول الله؛ در يمن صنمى است در آهن گرفته، كس بفرست و بفرماى تا آن صنم بشكند و از آهن او دو تيغ سازند كه بدو قتال كنند. امير المؤمنين گفت: رسول صلى الله عليه و آله مرا بخواند و آنجا فرستاد. من برفتم و آن صنم بشكستم و آهن پيش رسول آوردم، از او دو تيغ ساختند: يكى را مِخذم نام كرد و يكى را ذوالفَقار، و به من داد تا بدو قتال مى كردم. روز احد رسول صلى الله عليه و آله مرا گفت: لا سيف الا ذوالفقار و لا فتى الا على. (5) 2770. علامه شعرانى: اگر اين روايت صحيح باشد بايد رفتن امير المؤنين عليه السلام به يمن سرّى و در خفيه باشد. چون سفر ظاهرى آن حضرت به يمن پس از فتح مكه بود

.


1- .روض الجنان، ج 19، ص 40. زمر (39): 6.
2- .روح الجنان، ج 11، ص 54 . برهان قاطع، ص 993.
3- .حجر (15): 21.
4- .روح الجنان، ج 11، ص 54 .
5- .روض الجنان، ج 19، ص 41. شرح اصول الكافى، ج 12، ص 191، ح 175.

ص: 1245

و در حجة الوداع بازگشت، يعنى سال آخر عمر پيغمبر صلى الله عليه و آله و پس از او جنگى واقع نشد با ذو الفقار يا غير آن، با آنكه در جنگ احد نداى « لافتى إلاّ على لاسيف إلاّ ذوالفقار » معروف است. (1)

28. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ...» .

روض الجنان: در خبر است كه رسول صلى الله عليه و آله جبرئيل عليه السلام را گفت كه: امّت من بر صراط چگونه گذرند؟ گفت: ندانم. برفت و باز آمد، گفت: خدايت سلام مى كند و مى گويد: أَنْتَ تَجُوزُ على الصّراطِ بِنُور الله وَعَلىُّ بْنُ اَبيطالب يَجُوزُ على الصّراط بِنُوركَ واُمَّتُكَ تَجُوزُ على الصِّراط بنُور علىٍ، فَنورُكَ من نورِ الله ونُورُ علىٍّ من نُوركَ ونور اُمّتِكَ مِنْ نُور علىًّ. (2) 2771. علامه شعرانى: در كارهاى الهى سبب و واسطه موجود است و اصل هر چيز از او است و عوامِ مردم فرق ميان واسطه و تفويض را نمى گذارند و پندارند هر كس واسطه و سبب قائل باشد قائل به تفويض شده ؛ مثلاً خداوند براى كارها فرشتگانى مأمور فرموده و در طبيعت اسبابى مقرر داشته مانند ابر و باد و مه و خورشيد و فلك تا تو نانى به كف آرى و اينها هيچ يك مخالف توحيد و موجب تفويض نيست _ نعوذبالله. و نظير اين حكما هم عقول را واسطه قرار دادند. (3)

.


1- .روح الجنان، ج 11، ص 54 . شرح اصول الكافى، ج 12، ص 191، ح 175.
2- .روض الجنان، ج 19، ص 48 _ 49.
3- .روح الجنان، ج 11، ص 58 .

ص: 1246

سوره مجادله

سوره مجادله«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

1. «قَدْ سَمِعَ اللّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجادِلُكَ فِي زَوْجِها...» .

روض الجنان: مقاتلان گفتند. (1) 2772. علامه شعرانى: دو نفر مفسّر به نام مقاتل، مقصود است. (2)

3. «وَ الَّذِينَ يُظاهِرُونَ مِنْ نِسائِهِمْ ثُمَّ يَعُودُونَ لِما قالُوا فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتََماسّا...» .

روض الجنان: و مذهب شافعى آن است كه: اظهاربر دو ضرب بود، يكى صريح بود و يكى كنايت. صريح آن باشد كه گويد: اَنْتِ علَىَّ كظَهرِ اُمّي؛ تو بر من چون پشت مادرى يا به نزديك من چنينى يا با من چنينى، يا چون شكم مادرى يا چون سر او يا چون فرج او، يا دست و پاى او، اين همه ظهار باشد، و به نزديك ما همچنين است. (3)

.


1- .روض الجنان، ج 19، ص 58 .
2- .روح الجنان، ج 11، ص 64.
3- .روض الجنان، ج 19، ص 62.

ص: 1247

2773. علامه شعرانى: علامه در قواعد و بسيارى از علماى ما گويند: ظهار از ظهر است به معنى پشت و حكم آن خاص به صورتى است كه تشبيه به پشت مادر كند و اگر تشبيه به شكم يا عضو ديگر كند نام ظهار بر آن صادق نيست. اما خصوص مادر شرط نيست و اگر گويد «كَظَهرِ أُختي» باز ظهار است و قيد مادر در آن معتبر نيست. و چون مسائل و فروع ظهار در زمان ما محلّ حاجت نيست و عادت فارسيان بر آنجارى نيست به همان كه مؤلّف ايراد كرده است اكتفا كردم و اگر در پاره اى مسائل آن بعض علماى ما مخالف آن باشند ذكر نكردم و اگر خودِ من نظرى خاص داشتم نيز متعرّض نشدم. (1) روض الجنان: و امّا كنايه ظهار به نزديك شافعى آن باشد كه گويد: تو مرا چون مادرى يا به جاى مادرى... . (2) 2774. علامه شعرانى: در مقام تعظيم و حرمت گاهى مردم فارسى زبان نيز با زن خويش اين گونه خطاب مى كنند و قصدِ ظهار ندارند، اعتبارى به آن نيست. بلكه در هيچ معامله اى به كنايه اعتماد نمى توان كرد، بايد لفظى صريح به كار برد كه احتمال ديگر در آن داده نشود و شارع كسى را به لفظ محتمل الخلاف الزام نمى كند. و از اين جهت گوييم معاطات معامله نيست و در افعال چند احتمال داده مى شود. (3)

8 . « ... وَ إِذا جاؤكَ حَيَّوْكَ بِما لَمْ يُحَيِّكَ بِهِ اللّهُ» .

روض الجنان: «وَ إِذا جاؤكَ حَيَّوْكَ بِما لَمْ يُحَيِّكَ بِهِ اللّهُ» ؛ چون به تو آيند تو را تحيّتى كنند كه خداى تعالى تو را از آن تحيّت نكرده است، و آن آن بود كه جهودان در نزديك رسول صلى الله عليه و آله آمدندى و گفتندى السامُ عَلَيْكَ، و «سام» به نزديك ايشان مرگ بود.

.


1- .أنساب الأشراف : ج3 ص98 ، مروج الذهب : ج2 ص405 عن الهيثم بن عدي والشرقي بن القطامي وأبي مخنف ، معجم البلدان : ج3 ص414 ، البداية والنهاية : ج7 ص275 عن ابن سيرين وسيف ؛ وقعة صفّين : ص558 .
2- .العقد الفريد : ج3 ص337 .
3- .روح الجنان، ج 11، ص 67.

ص: 1248

رسول صلى الله عليه و آله گفتى: وعلَيْكُم، و ندانستى كه غرض ايشان چيست. (1) 2775. علامه شعرانى: بسيار بعيد مى نمايد كه پيغمبر صلى الله عليه و آله متفطّن چيزى نشود كه عايشه متفطّن باشد با آنكه زنى خردسال و نا آزموده و پيغمبر مؤيّد به وحى و عصمت و خرده بين بود در هر چيز. و اين عبارت را البته دوستان عايشه جعل كردند. (2)

12. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقَةً» .

روض الجنان: ... و اين حديث از طريق مخالفان و موافقان روايت كردند كه حضرت اميرالْمؤمنين (صلوات الله وسلامُهُ عَلَيْه) گفت: آيتى است از كتاب خداى تعالى كه فرود آمد و منسوخ شد و كس بر او عمل نكرد و نكند جز من تا به روز قيامت، و هِىَ قَوْلُهُ تعالى: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ» . (3) 2776. علامه شعرانى: بيشتر آيات كه دعوى نسخ آن مى كنند ثابت نيست اما اين آيه مسلّماً منسوخ است. (4) روض الجنان: و عبد الله بن هارون الخراسانيّ گفت از حضرت امام الجنّ والانس علىّ ابن موسى الرّضا (عَلَيْهِ التَّحيَةُ والثَّناءُ) پرسيدم كه: چرا صدقه بر شما حرام كردند؟ گفت: از كارى عظيم سؤال كردى. بدان كه ما چون خود را به دادن پاكيزه كرده ايم، خداى تعالى نخواست كه به گرفتن ما را مُدنّس كند... . (5) 2777. علامه شعرانى: اگر گويى: خداوند تعالى چرا از آلوده كردن ديگر مردم ابا نكرد و اگر صدقه گرفتن كسى را آلوده كند نبايد خدا راضى به آلوده شدن كسى باشد و نيز چه فرق است ميان خمس و زكات؟ در جواب گوييم: اگر رسول صلى الله عليه و آله خود و فرزندان خود را از صدقه مى داد بى خردان او را متّهم مى داشتند كه زكات را براى نفع خود و

.


1- .روض الجنان، ج 19، ص 76 _ 77.
2- .روح الجنان، ج 11، ص 75.
3- .روض الجنان، ج 19، ص 84 .
4- .روح الجنان، ج 11، ص 79.
5- .روض الجنان، ج 19، ص 85 .

ص: 1249

اولاد و خاندان خود تشريع كرده است و اين آلودگى به تهمت درباره بيگانگان نيست، چون آنها براى خود تشريع نكردند. اما خمس به غلبه گرفته مى شود و غالباً از غنائم است كه به جنگ به دست آمده و دهنده را بر كسى منت نيست. (1)

18. «يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللّهُ جَمِيعاً فَيَحْلِفُونَ لَهُ كَما يَحْلِفُونَ لَكُمْ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلى شَيْءٍ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْكاذِبُونَ» .

روض الجنان: عبداللهِ عبّاس گفت از رسول صلى الله عليه و آله شنيدم كه: چون روز قيامت باشد منادى ندا كند: أَيْنَ خُصَماءُ اللّهِ؛ خصمان خداى كجااند؟ قَدريان بر پاى خيزند با رويهاى سياه و چشمهاى ازرق، لبها و دهنهاى ايشان كج شده، آب از دهن ايشان مى رود، گويند: والله كه ما بدون تو معبودى نگرفتيم و خدايى نپرستيديم بدون تو از آفتابى و ماهى و صنمى و وثَنى. آنگه عبداللهِ عبّاس گفت: راست گويند. ولكن شرك با ايشان از راهى آمد كه ايشان ندانستند آنگه اين آيت بخواند: «وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلى شَيْءٍ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْكاذِبُونَ» ، آنگه گفت: هُمْ وَاللهِ الْقَدَريَّةُ؛ به خداى كه ايشان قدريّه باشند،* سه بار باز گفت. (2) 2778. علامه شعرانى: مؤلف در جاى ديگر به تفصيل بيان كرده است كه قدريه جبريه اند چون هميشه نسبت درباره كسى صادق است كه اثبات منسوب كند. اماميه آنكه قايل به امامت باشد، و نحوى آنكه نحو بداند، و هيچ علت ندارد كه قدريه از اين جمله مستثنى باشد و كسانى را قدرى گويند كه نفى قضا و قدر كنند بلكه قدريه آنهايند كه گويند افعال زشت انسان به قضا و قدر الهى است و ما اختيار نداريم. اما اين روايت بر خلاف آن دلالت دارد و مؤلف ردّ آن نكرد، چون مقصودش فقط نقل قول ديگران بود. (3)

.


1- .روح الجنان، ج 11، ص 79.
2- .روض الجنان، ج 19، ص 89 .
3- .روح الجنان، ج 11، ص 82 .

ص: 1250

21. «كَتَبَ اللّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِي إِنَّ اللّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ» .

روض الجنان: «كَتَبَ اللّهُ لاَ?غْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِى» ، گفت: خداى تعالى بنوشته است در لوح محفوظ و قضا كرده كه غالب شوم من و رسولان من. سبب نزول آيت آن بود كه مسلمانان گفتند: اگر خيبر و پيرامن او ما را گشاده شود و مكّه، اميد داريم كه روم و پارس و حجاز ما را گشاده شود، و عبدالله اُبىّ سَلول گفت: مى پندارى كه روم و پارس چون اين ديه هاست كه پيرامن شماست تا به آسانى بگشايد! ايشان از آن قوى ترند و منيع تر و به عدد بيشتر و به شجاعت سخت تر. (1) 2779. علامه شعرانى: غلبه نه به عدد است و نه به شجاعت، بلكه به عزم و رسوخ و اتحاد در عقيده و مقصود است، عدد بسيار در صورتى غالب شوند كه در راه يك مقصود بكوشند و شجاع در صورتى غالب مى شود كه اراده داشته باشد و نفع خود در آن بيند. و اين همه در مسلمان پاى بند به دين و راسخ تحقق دارد نه در منافقان كه هر كدام براى غرضى خاص مى كوشند، پس غلبه اهل حق بر اهل باطل قطعى و يقينى است و علل ظاهرى نيز مؤيّد آن است. و اگر گويى: شايد كفار نيز موقتاً در غرضى متحد باشند و نفع خود را در آن بينند و سخت بكوشند و بر مسلمانان غالب گردند، مانند كفار قريش براى انتقام در جنگ احد و بنى اميه و خلفاى بنى مروان براى كين جويى از پيغمبر صلى الله عليه و آلهو خاندان او؟ گوييم: اين غلبه موقتى بود، چون اغراض و عزم كفار زود زايل مى شود، مگر آنكه مسلمانان در عقيده خويش سست گردند و احكام دين را رها كنند. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 19، ص 90.
2- .روح الجنان، ج 11، ص 82 .

ص: 1251

سوره حشر

سوره حشر«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

1. «سَبَّحَ لِلّهِ ما فِي السَّمواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» .

روض الجنان: و چنان انداختند كه ناگاه از بالاى حِصن سنگى عظيم بر سر ايشان افگنند.... (1) 2780. علامه شعرانى: [انداختند] يعنى رأى دادند. (2) روض الجنان: ... چون رسول صلى الله عليه و آله آنجا رفت ايشان را يافت كه نوحه مى كردند بر كعب اشرف. و او سيّد ايشان بود، گفتند: واعيه باشد، بر اثر واعيه باكيه و بر اثر آن باكيه.* و اين بر سبيل تهديد گفتند. رسول صلى الله عليه و آلهگفت: روا باشد.** آنگه گفتند: رها كن ما را تا اين تعزيت بگذاريم. (3) 2781. علامه شعرانى: * يعنى انتقام كعب را خواهيم كشيد. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 19، ص 100.
2- .روح الجنان، ج 11، ص 89 .
3- .روض الجنان، ج 19، ص 101.
4- .روح الجنان، ج 11، ص 90.

ص: 1252

2782. ** يعنى خودتان پس از مصيبت كعب مصيبت ديگر خواهيد داشت. (1) روض الجنان: ... ايشان دانستند كه با رسول نه بس باشند. (2) 2783. علامه شعرانى: ما گوييم از پسِ او بر نيايند يعنى حريف او نيستند. (3) روض الجنان: ... گفتند: يا محمّد، سى مرد اينان اند و سى مرد شما صِياحى و جَلَبه اى هست، اينان را گسيل كن و سه مرد را باز گير تا ما نيز سه مرد باز گيريم و سخن گوييم. (4) 2784. علامه شعرانى: يعنى شماره ما بسيار است و موجب بانگ و فرياد و غوغا است. (5)

7. «ما أَفاءَ اللّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى فَلِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِياءِ مِنْكُمْ...» .

روض الجنان: ... وجملة الامر آن است كه اموالى كه ائمّه ووُلات را در آن تصرّف باشد بر سه ضرب است: يكى آن است كه مسلمانان بستانند بر سبيل تطهير و آن مال صدقه است و حكم آن در آيت صدقات ظاهر است و مستحقّانِ آن پيدااند فى قوله: «إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ...» . (6) و دوم غنايم است آن هر مالى باشد كه از كافران به تيغ بستانند بر سبيل قهر و غلبه و آن را مستحقّان ظاهراند فى قوله: «وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ» . 7 چون خمس بيرون كنند و به مستحقّان او رسانند،* أربعة أخْماس، رسول صلى الله عليه و آله يا امام قسمت كند ميان مقاتلان للفارسِ سَهْمان وللرّاجِلِ سَهْمٌ واحدٌ، و به نزديك ما ارباح تجارات و مكاسب داخل بود. جمله فقها را در اين خلاف بود. 8 **

.


1- .روض الجنان، ج 19، ص 101.
2- .روح الجنان، ج 11، ص 90.
3- .روض الجنان، ج 19، ص 102.
4- .توبه (9): 60.
5- .انفال (8): 41.
6- .روض الجنان، ج 19، ص 112 _ 113.

ص: 1253

2785. علامه شعرانى: * عادت عرب بود كه يك ربع غنيمت براى رئيس جدا مى كردند و در دين اسلام خمس مقرر داشتند؛ يعنى نصيب رئيس كمتر شد از آن عادت كه بود. (1) 2786. ** اما آنكه پيغمبر صلى الله عليه و آله در عهد خود از ارباح مكاسب خمس نمى گرفت يا از آن جهت كه حقّ خاص خود او بود و مى توانست از آن چشم بپوشد و عفو كند يا براى آنكه مسلمانان تجارت بسيار نداشتند و از اين جهت سود نبرد و غالب اموال آنان زرع و مواشى بود. و قولى آن است كه از آنها زكات كافى است و خمس بر عوايد غير تجارت و صنعت تعلق نمى گيرد، چون معهود نيست كه پيغمبر صلى الله عليه و آله از آنان غير زكات خواسته و گرفته باشد. (2) روض الجنان: ... حق تعالى گفت: تا اين فَى ء و غنيمت دولتى نباشد ميان توانگران شما، براى آنكه در جاهليّت چون غنيمتى بودى رئيس از آنجا ربع برگرفتى، آنگه بيرون آنچه خواستى و او را به چشم نيكو آمدى برگرفتى و آن را «صفايا» خوانند، و على ذلكَ قالَ شاعرهُمْ _ شعر: لكَ المِرباعُ مِنها وَالصّفاياوَحُكمُكَ وَالنَّشيطَةُ وَالفُضُولُ (3) 2787. علامه شعرانى: «مرباع» چهار يك غنيمت است و عادت عرب بود كه ربع غنيمت به رئيس قبيله تعلّق داشت، و «صفايا» جمع صفيه آن است كه رئيس از ميان غنايم برگزيند چون نادر باشد و تقسيم آن ميان لشكريان ممكن نبود و تخصيص به بعضى از آنان نزاع برانگيزد، و «نشيطه» آن غنيمت است كه از دشمن فرا چنگ آيد پيش از شروع جنگ، و «فضول» اشياء كم بها و بى قيمت. 4

.


1- .روح الجنان، ج 11، ص 97.
2- .روض الجنان، ج 19، ص 118.
3- .روح الجنان، ج 11، ص 100.

ص: 1254

16. «كَمَثَلِ الشَّيْطانِ إِذْ قالَ لِلاْءِنْسانِ اكْفُرْ فَلَمّا كَفَرَ قالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِنْكَ إِنِّي أَخافُ اللّهَ رَبَّ الْعالَمِينَ» .

روض الجنان: [مؤلف پس از نقل داستان برصيصاى عابد مى نويسد:] و اين براى آن آوردم كه روايت از عبداللهِ عبّاس و عبداللهِ مسعود بود، و مثل اين قصّه به تفسير فارسى لايق باشد. (1) 2788. علامه شعرانى: امثال اين قصص كه در آن پند و عبرت باشد براى تنبيه غافلان مناسب است و چندان به اسناد و صحت آن توجه نبايد كرد. و حكما پند را از زبان حيوانات ساختند و همه كس داند آن قضايا براى تحقيق واقعه تاريخى نيست و آنچه در تفاسير از اين قبيل آيد و عبرت آورد ذكر مى كنند، اگر واقعه صحيح باشد فبها و الا تنبّه از آن حاصل است، اما اگر وجهى مخالف اصول عقلى و دينى باشد بيان بايد كرد تا جهّال حقيقت نپندارند. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 19، ص 139.
2- .روح الجنان، ج 11، ص 111.

ص: 1255

سوره مُمتَحَنَه

سوره مُمتَحَنَه«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

1. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ...» .

روض الجنان: [مؤلف در شأن نزول آيه، داستان نامه حاطب بن ابى بلتعه براى اهالى مكه را نقل مى كند كه توسط زنى به نام ساره برده مى شد. ساره نامه را در ميان موهاى خود پنهان كرده بود. اميرمؤمنان او را تهديد كرد و زن ترسيد و گفت: ]زينهار يابنَ ابى طالب، اكنون چون چنين است روى بگردان تا من نامه بيرون آرم. على عليه السلامروى بگردانيد. او موى سر باز كرد و نامه از او بگرفت و به حضرت اميرالمؤمنين داد. چون آن حضرت نامه از او بستد، او را رها كرد و نامه به خدمتِ حضرت رسول آورد. 1 2789. علامه شعرانى: گرچه آن زن مسلمان نبود، اما پس از آيه حجاب مسلمانان به زنان نگاه نمى كردند و زنان خويشتن را مى پوشيدند و چون اين زن عادت مسلمين مى دانست و نمى خواست كسى از جاى پنهان كردن نامه مطّلع شود

.

ص: 1256

مسلمانان را به حكم قرآن ملزم ساخت. (1) روض الجنان: [پس از رفتن نامه حاطب بن ابى بلتعه و اعتراف او در مسجد ]عمر گفت: يا رسول الله، دستور باشد گردنش بزنم كه او منافقى كرده؟ رسول صلى الله عليه و آله گفت: او از اهل بدر است و خداى تعالى اطّلاع كرد بر ايشان، و همانا بيامرزيده باشد ايشان را، و لكن او را از مسجد بيرون كنيد... . رسول صلى الله عليه و آله فرمود كه توبه كن. او توبه كرد، و رسول صلى الله عليه و آله قبول كرد از او، و خداى تعالى در شأن حاطب اين آيت فرستاد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ» (2) 2790. علامه شعرانى: پس اهل بدر اگر بعد از آن غزوه گناهى كنند مستحقّ عقابند و بايد توبه كنند، چنان نيست كه از گناه آينده مؤاخذه نشوند. (3)

7. «عَسَى اللّهُ أَنْ يَجْعَلَ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ الَّذِينَ عادَيْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً وَ اللّهُ قَدِيرٌ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ» .

روض الجنان: «عَسَى اللّهُ أَنْ يَجْعَلَ بَيْنَكُمْ» ، آنگه اميد داد ايشان را كه: نزديك است و بس برنيايد و اميد هست كه خداى تعالى ميان شما و آنان كه با شما دشمنى مى كنند دوستى فگند، گفتند: مراد دشمنان مكّه اند، و خداى تعالى اين وعده انجاز كرده است و اين خبر است به ايمان بيشترى از ايشان تا با يكديگر مخالطت و مناكحت كردند... . رسول صلى الله عليه و آله امّ حبيبه بنت ابي سُفيان را به زنى كرد... . (4) 2791. علامه شعرانى: عقد اُمّ حبيبه بسيار مقدم بود بر فتح مكه و قضيه حاطب بن ابى بلتعه و نزول اين آيات، پس نمى توان اين نكاح را از موارد آيه شمرد. (5)

.


1- .روض الجنان، ج 19، ص 153.
2- .روح الجنان، ج 11، ص 120.
3- .مروج الذهب : ج4 ص41 .
4- .روض الجنان، ج 19، ص 159.
5- .روح الجنان، ج 11، ص 124.

ص: 1257

10. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللّهُ أَعْلَمُ بِإِيمانِهِنَّ... إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ وَسْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْيَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا ذلِكُمْ حُكْمُ اللّهِ...» .

روض الجنان: ... و رسول صلى الله عليه و آله مَهر او بر سَخْت و به شوهرش داد و او را با شوهرش نداد، او عدّه برداشت به زن عمربن خطّاب بود. (1) 2792. علامه شعرانى: در برهان گويد: «سخت» ماضى كشيدن و وزن كردن و سنجيدن باشد. (2) و در شاهنامه است: خرد را و جان را نمى سنجد اودر انديشه سخته كى گنجد او و «سخت» در اين معنى هم به فتح و هم به ضم سين صحيح است. (3) روض الجنان: ... «وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ» ، آنگه گفت: تمسّك مكنيد به عصمتهاى زنان كافرات. و «كوافر»، جمع كافره باشد. و عصمت سببى باشد كه امتناع كنند به او از مكروه، و آيت دليل است در آنكه عقد نشايد بستن بر هيچ كافره اگر حربيّه باشد و اگر ذمّيّه و اگر بت پرست، براى عموم آيت، و نشايد تا تخصيص كنند به بت پرست براى آنكه ذكر در شأن ايشان آمد، چه اعتبار به عموم لفظ است نه به سبب نزول. (4) 2793. علامه شعرانى: و آيه سوره مائده كه فرمود: «... وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ» (5) ، «...حِلٌّ لَكُم» (6) ، دلالت بر نكاح دايم ندارد ؛ چون متعه كردن و كنيز گرفتن اهل كتاب جايز است، و مراد از امساكِ عصمتِ كوافر نكاح است. 7

.


1- .روض الجنان، ج 19، ص 163.
2- .برهان قاطع، ص 629.
3- .روح الجنان، ج 11، ص 126.
4- .روض الجنان، ج 19، ص 165.
5- .مائده (5): 5 .
6- .روح الجنان، ج 11، ص 127.

ص: 1258

12. « ... وَ لا يَسْرِقْنَ وَ لا يَزْنِينَ وَ لا يَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ وَ لا يَأْتِينَ بِبُهْتانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لا يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوفٍ...» .

روض الجنان: عبداللهِ عمر روايت كرد كه: رسول صلى الله عليه و آله لعنت كرد نايحه را و آن را كه گوش با او كند، و آن را كه آبگينه بر روى فراز كند، و زن سليطه را و آن را كه نگار كند، و آن را كه بر دست او نگار كنند. (1) 2794. علامه شعرانى: «نگار كردن»، خالكوبى است. (2)

13. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَئِسُوا مِنَ الاْخِرَةِ كَما يَئِسَ الْكُفّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ» .

روض الجنان:... آنگه وصف كرد ايشان را، گفت: ايشان نوميدند از ثواب آخرت چنان كه كافران نوميدند از اهل گورها. در معنى او دو قول گفتند: يكى آنكه چنان كه كافران نوميدند از بعث و نشور مردگان... . (3) 2795. علامه شعرانى: يهود نبايد از آخرت و بعث و نشور مأيوس باشند ؛ چون به شريعت و دين و قدرت پروردگار قائلند. با اين حال، جماعتى از آنان كه «صادوقى» مى ناميدند به بقاى روح قائل نبودند و گروه ديگر «فريسيان» بودند و به آخرت معتقد بودند. اما كفار دهرى و ملحد كه مرگ را منتهى زندگى مردم دانند مرده را ماتَ وفاتَ گويند و از آنها نااميدند. و اگر گويى: هر دو از آخرت نوميدند و مفاد عبارت آن است كه يهود از آخرت نااميدند چنان كه كفار ملحد نااميدند، چرا يكى را مأيوس از آخرت و ديگرى را مأيوس از اصحاب قبور شمرد و مشبّه با مشبّه به يكى است؟ گوييم: آخرت عالم ديگر است و قبر عالم ديگر. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 19، ص 172 _ 173.
2- .روح الجنان، ج 11، ص 131.
3- .روض الجنان، ج 19، ص 173 _ 174.
4- .روح الجنان، ج 11، ص 131.

ص: 1259

سوره صف

سوره صف«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

2. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ» .

روض الجنان: عبداللّهِ سلام گفت: ما يك روز جماعتى باهم نشسته بوديم، مى گفتيم كيست كه از ما بشود و از رسول صلى الله عليه و آله بپرسد تا كدام عمل است كه خداى دوست تر دارد و ما را خبر دهد تابه آن دست گيريم. تا ما در اين بوديم كسى بيامد و گفت: رسول صلى الله عليه و آله شما را مى خواند. ما برفتيم، رسول صلى الله عليه و آله اين سوره بر ما خواند از اوّل تا آخر. ابو سَلَمه گفت: عبداللّهِ سلام كه اين خبر مرا روايت كرد، اين سوره بر ما خواند از اوّل تا به آخر، و اين راوى كه اين روايت كرد همچنين تا به خواجه مفيد سعيد بن عبدالرّحمن بن احمد بن الحسين النيشابورى الشيخ الامام العَمْرَكى كه او چون اين خبر روايت كرد آن سوره بخواند از اوّل تا آخر و اين از جمله مسلسلات اخبار است. (1) 2796. علامه شعرانى: «مسلسل» در اصطلاح اخباريان حديثى است كه يك جمله

.


1- .روض الجنان، ج 19، ص 181.

ص: 1260

خارج از حديث را كه مقارن آن واقع شده است همه روات تكرار كنند. و اين اصطلاحى است كه محدثين ما از عامه فرا گرفته اند، و همچنين اكثر اصطلاحات آنها مأخوذ از عامه است اما بر مجتهدين ايراد مى كنند كه اصطلاحات علم اصول از عامه است و در احاديث ما نام استصحاب واصل برائت و مبحث حقيقت و مجاز و تعارض احوال نيست. و ما گوييم در اصطلاح ائمه هم حديث مسلسل و مدابجه و معلل و مدلّس و مرفوع و مقطوع نيست و اخباريان از اهل سنت فرا گرفته اند. (1)

6. «وَ إِذْ قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يا بَنِي إِسْرائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ...وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ...» .

روض الجنان: ... آنگه در معنى احمد به رسول صلى الله عليه و آله دو قول گفتند: يكى آنكه بناى مبالغه است از «حامد»، كفاضل و اَفضل، و عالم و اَعْلمَ، يعنى اگر پيغمبران حمد كنندگانند خداى را، او حامدتر است. و قولى ديگر آنكه: اگر چه پيغمبران محمود و مرضىّ و پسنديده اند، او پسنديده تر است و مستحقّ حمد و ستايش. و قول اوّل بهتر است، چه افعل تفضيل بر اطلاق از فاعل باشد و از مفعول بر سبيل شُذوذ گويند. (2) 2797. علامه شعرانى: اما بر حسب معنى تفضيل در معنى مفعولى بهتر است، چون محمد نام اصلى آن حضرت «ستوده» به معنى مفعول است سزاوار است كه احمد نيز مبالغه در آن باشد، و اگر مقصود تفضيل در صفت فاعل بود آن حضرت در حمد و تسبيح و عبادت و علم و ساير صفات نيز افضل بود، و در امثال عرب است: «العود احمد» (3) به معنى مفعولى. و لفظ «فاراقليط» در لغت يونانى كه احمد ترجمه آن و اشاره به آن است هم به معنى تفضيلى مفعولى آمده است ؛ يعنى ستوده تر و مشهورتر و آنكه در السنه به نيكى ياد كرده مى شود. (4)

.


1- .روح الجنان، ج 11، ص 135.
2- .روض الجنان، ج 19، ص 184.
3- .لسان العرب، ج 3، ص 158.
4- .روح الجنان، ج 11، ص 137.

ص: 1261

سوره جمعه

سوره جمعه«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

9. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللّهِ وَ ذَرُوا الْبَيْعَ...» .

روض الجنان: و گفتند: اوّل كس كه اين روز را جمعه خواند انصاريان بودند. ابن سيرين گفت: پيش از هجرت رسول صلى الله عليه و آله جماعتى اندك كه بودند از مسلمانان، با يكديگر گفتند كه: جهودان را روزى هست كه در او مجتمع مى شوند و ترسايان را روزى هست، ما نيز روزى اختيار كنيم كه در آن روز عبادت بيفزاييم و شكر خداى كنيم روا باشد، آنگه گفتند: جهودان را شنبه باشد و يك شنبه ترسايان را، ما «عروبه» اختيار كنيم و عروبه نام آدينه باشد در جاهليّت. پس مجتمع شدند به سراى اسعد بن زراره، او نماز كرد با ايشان دو ركعت و براى ايشان گوسفندى بكشت. ايشان بيامدند و شبانگاه از آن بخوردند و كفايت بود ايشان را از اندكى كه بودند. پس براى اجتماع خود در اين روز اين روز را جمعه خواندند، خداى تعالى پس از آن اين آيت فرستاد.

.

ص: 1262

گفتند: اين اوّل جمعه بود كه در اسلام كردند. (1) 2798. علامه شعرانى: اين گونه عمل گرچه به خصوص از شرع نرسيده، بدعت و حرام نيست؛ چون نماز خواندن و اجتماع و اطعام و شكرگزارى اصلاً مطلوب است. (2) روض الجنان: بدان كه نماز آدينه واجب است به شرايطى، و از شرايط او آن است كه امامى عادل باشد يا كسى از جهتِ او به نزديك ما چون قاضى و اميرى، و بى امرِ امام درست نباشد. (3) 2799. علامه شعرانى: بيشتر علماى ما گويند اگر چه بى امر امام واجب معيّن نيست اما اگر مردم خود بخوانند صحيح است. و در بسيارى از احاديث از ائمه اهل بيت تجويز آن بى حضور امام وارد شده است و چون كسى از علماى معتبر ما آن را واجب معين ندانسته و در زمان معصومين اقامه آن معهود نبوده است، تجويز را حمل بر تخيير بايد كرد. پس اگر مردم جمعه بخوانند مختارند و اگر ظهر بخوانند نيز مختارند. (4) روض الجنان: ... محمّد بن الحسن گفت ابوحنيفه را گفتم: بر اهل زَبارا واجب هست نماز جمعه؟ گفت: نه، زبارا دهى هست به قرب كوفه ميان او و شهر خندقى است. (5) 2800. علامه شعرانى: ياقوت در معجم البلدان گويد: گمان مى كنم «زبارا» جايى باشد نزديك كوفه، (6) و آنچه او گمان داشت شيخ ابوالفتوح به يقين ذكر كرده است. (7) روض الجنان: ابوهُريره روايت كردكه رسول صلى الله عليه و آله گفت: هر كه غسل آدينه بكند و چند ساعت مانده به نماز به مسجد جامع شود، همچنان باشد كه شترى قربان كرده. 8

.


1- .روض الجنان، ج 19، ص 200.
2- .روح الجنان، ج 11، ص 147.
3- .روض الجنان، ج 19، ص 201.
4- .روض الجنان، ج 19، ص 202.
5- .معجم البلدان، ج 3، ص 129: «زبارا: موضع أضنّه من نواحي الكوفة، ذكر في قبّال القرامطة أيّام المقتدر».
6- .روح الجنان، ج 11، ص 148.
7- .روض الجنان، ج 19، ص 211.

ص: 1263

2801. علامه شعرانى: از اين حديث معلوم مى شود كه ساعت بر حدى معين ومضبوط اززمان اطلاق مى شد كه قابل شمردن بود به يك و دو و سه و چهار و پنج، چون كه اجزاء مطلق زمان چنين به حساب مضبوط نيست. اما از روايات معلوم نمى شود كه در زمان پيغمبر چه آلتى براى ضبط ساعت به كار برده مى شد و احتمال قوى دارد كه مانند ساير اقوام از صبح تا ظهر را شش قسمت و از ظهر تا شب را شش قسمت مى كردند و به وهم و حدس حدود آن را مشخص مى ساختند و پنج ساعت قبل از نماز وقتى است كه انسان پس از طلوع آفتاب از خانه بيرون مى آيد. لذا در حديث از پنج شروع كرده است كه اول زمان امكان خروج پس از غسل مى باشد. (1) روض الجنان: اَنس مالك روايت كرد از رسول صلى الله عليه و آله كه گفت: شب آدينه و روز آدينه بيست و چهار ساعت است، در هر ساعتى خداى را سيصد هزار آزاد كرده باشد از آتش دوزخ. (2) 2802. علامه شعرانى: چنان كه گفتيم ساعت به معناى محدود و مشخص در زمان پيغمبر صلى الله عليه و آله معروف بود و به اصطلاح منجمان اين گونه ساعات را كه روز دوازده و شب دوازده ساعت باشد با قطع نظر از كوتاهى و بلندى شب و روز ساعات معوجه خوانند، اما آلت تعيين ساعت نزد آنان حدس و تخمين بود. (3) روض الجنان: عبداللهِ عبّاس گفت: در بهشت حورى است نام او «لعبت»، فضل او در حسن بر ديگران چندان است كه فضل ماه بر ستارگان. چون روز آدينه باشد، حور عين فرود آيند و بر كرسى هاى درّ و جواهر بنشينند و تسبيح و تهليل مى كنند تا آنگه كه مردم از نماز ديگر فارغ شوند. و نورى از زير عرش پديد آيد، گويند: اى رضوان اين چه نور است؟ گويد: اين لعبت است، او مى آيد و هفتاد حور بر راست حُلىّ او بر گرفته، و هفتاد حور از چپ حُلل او بر گرفته، و هفتاد در پيش او مجمرها بر دست

.


1- .روح الجنان، ج 11، ص 152.
2- .روض الجنان، ج 19، ص 214.
3- .روح الجنان، ج 11، ص 154.

ص: 1264

عود مى سوزند، و هفتاد از پسِ او مى آيند گيسوهاى او بردست گرفته. بيايد، او بر سريرى بنشيند، و آن سريرى باشد از نور و آواز بردارد به تسبيح و تهليل تا نماز ديگر. (1) 2803. علامه شعرانى: اگر گويى: چگونه از نور جسمى توان ساخت كه بدن انسان بر آن قرار گيرد، گوييم: شايد ابدان انسان در بهشت از همان جنس نور و به لطافت آن باشد كه چون بر آن نشيند فرو نيفتد و شايد هم آن ثقل كه از خواص اجسام است در اين جهان، در اجسام آخرت يافت نشود. (2)

10. «فَإِذا قُضِيَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللّهِ وَ اذْكُرُوا اللّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» .

روض الجنان: ... و بعضى فقها گفتند: امر از پسِ حظر اقتضاى اباحت كند و اطلاق حَظر، و اين مذهب بيشتر متكلّمان است در اصول الفقه. (3) 2804. علامه شعرانى: «اطلاق حظر» يعنى برداشتن حرمت. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 19، ص 216.
2- .روح الجنان، ج 11، ص 155.
3- .روض الجنان، ج 19، ص 218.
4- .روح الجنان، ج 11، ص 157.

ص: 1265

سوره تغابُن

سوره تغابُن«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

2. «هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ فَمِنْكُمْ كافِرٌ وَ مِنْكُمْ مُؤمِنٌ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ» .

روض الجنان: رسول صلى الله عليه و آله گفت: كه خداى تعالى گفت: خلَقْتُ عِبادي كُلَّهُمْ حُنَفاء؛ من بندگان خود را همه بر مسلمانى آفريدم، و ابوسعيد خُدرى گفت: «فَمِنْكُمْ كافِرٌ» ، يعنى كس باشد كه همه عمر كافر باشد به عاقبت مؤمن باشد، و كس باشد كه همه عمر مؤمن باشد به عاقبت كافر شود، و اين قولِ باز پسين بر قاعده ما درست نيايد الاّ على تأويل. (1) 2805. علامه شعرانى: چون ما معتقديم مؤمن كافر نمى شود. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 19، ص 243 _ 244.
2- .روح الجنان، ج 11، ص 170.

ص: 1266

سوره طلاق

سوره طلاق«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

1. «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ... لا تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُيُوتِهِنَّ وَ لا يَخْرُجْنَ إِلاّ أَنْ يَأْتِينَ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ وَ تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ لا تَدْرِي لَعَلَّ اللّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذلِكَ أَمْراً» .

روض الجنان: و مُفَسّران در فاحشه كه موجب اخراج باشد خلاف كردند. بيشتر مفسّران گفتند: مراد زناست كه چون در عدّت زنا كند و بر او درست شود، او را بيرون بايد كردن براى اقامت حدّ، و بدان باز نشوند كه او در عدّت است. (1) 2806. علامه شعرانى: يعنى اعتنا به آن نكنند كه در عده است. (2) روض الجنان: آنگه گفت: «وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللّهِ» ، گفت: هر كه از حدهاى خداى بگذرد و تعدّى كند، او ظالم نفس خود باشد امّا به استحقاق عقاب و امّا به تفويت منفعت ثواب كه ظلم مضرّت مخصوص باشد، و در لغت نقصان بود. «لا تَدْرِي لَعَلَّ اللّه

.


1- .روض الجنان، ج 19، ص 262.
2- .روح الجنان، ج 11، ص 180.

ص: 1267

يُحْدِثُ بَعْدَ ذلِكَ أَمْراً» ؛ تو ندانى كه باشد كه خداى تعالى از پس آن كارى پديد آرد. بعضى گفتند: شهوةُ المُراجعة است به اين امر، و بعضى ديگر گفتند: خود نفس مراجعت خواست مادام تا طلاق اوّل باشد يا دوم و عدّه اش به سر نشده باشد. بعضى ديگر گفتند: مراد تغيير راى مرد است در طلاق، باشد كه مردى را راى بگردد پس از آنكه عزم طلاق كرده باشد، طلاق ندهد. (1) 2807. علامه شعرانى: اگر طلاق با شرايط شرعى محقق گردد و زن و شوهر با يكديگر آشتى نكنند بايد يقين داشت كه صلاح آن دو در مفارقت بوده است چون طهرى كه مواقعه در آن نباشد ميان زن و شوهر _ خصوصاً اگر جوان باشند _ دليل نفرت است و چون طلاق دهند و زن در همان خانه شوهر بماند و مرد ديگرى را نبيند و سه ماه با هم باشند و حق رجوع داشته باشند و رجوع نكنند دليل بر نفرت شديد آن دو است و جدا شدن آنها به مصلحت هر دو مى باشد. و يكى از رسوم زشت كه ميان مسلمانان متداول است آنكه زن در ايام عده از خانه شوهر بيرون مى رود و اصل فساد از اين است. (2)

2. «فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ...» .

روض الجنان: و از شرايط صحّت طلاق يكى اشهاد است و امر را ظاهر بر وجوب باشد به نزديك ما، يعنى اوامر قرآن و سنّت. اگر گويند مراد اشهاد بر مراجعت است، بايد گفتن كه: اين امر سنّت است به قرينه اجماع فرقه، و اگر حمل كنند بر هر دُو، در طلاق واجب باشد و در رجعت سنّت، آنگه هر يكى به قرينه دانند و از مطلق امر هيچ در او ندانند مگر توقّف كنند بر دليل، و شافعى تمسّك كرد به آن آيت بر وجوب اشهاد بر نكاح، بدان كه گفت: مراد به اين اشهاد رجعت است، و اين تمام نشود الاّ پس از آنكه مخصّصى تعيين كند بر آنكه آيت مخصوص است بر رجعت دون طلاق و لا

.


1- .روض الجنان، ج 19، ص 263 _ 264.
2- .روح الجنان، ج 11، ص 181.

ص: 1268

مخصّص هاهُنا. و ديگر آنكه بازنمايد كه امر بر وجوب است نه بر توقّف، و در اوامرِ قرآن، ما را خلاف نيست خلاف در مطلق امر است در لغت ما را با مخالفان، كه فقها گفتند: مطلق امر در لغت اقتضاى وجوب كند، و ابو على و ابوهاشم گفتند: اقتضاى ندب كند، و سيّد (رحمة الله عليه) گفت: اقتضاى توقّف كند بر دليل، چه مستفاد امر بيش از آن نيست كه از او بدانند كه آمر مريد است مأموريه را. چون بدانند كه آمر حكيم است، دانند كه مأموربه را بايد تا صفتى زياده بر حسن باشد. امّا به آنكه واجب بود يا مندوب اليه، و دليل بر آنكه اين امر ندب است چون حمل كنند بر رجعت قوله: «وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبايَعْتُمْ» (1) ، به نزديك بيشتر فقها اين امر بر ندب است، مگر اصحاب ظاهر كه ايشان گفتند: اشهاد بر مبايعت واجب است. (2) 2808. علامه شعرانى: اصحاب ظاهر آنهايند كه متفطّن قرائن نمى شوند و جز به لفظ و مفاد لغوى آن توجه ندارند و اجماع و عقل را حجت نمى شمارند و البته كسى كه متفطّن قرائن نشود لفظ را بر ظاهر حمل مى كند. (3)

12. «اللّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ...» .

روض الجنان: «اللّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمواتٍ» ، گفت: خداى تعالى آن است كه بيافريد هفت آسمان. «وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ» ؛ و از زمين مانند آن يعنى همچند آن. «يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ» ؛ فرو مى آيد در ميان هفت آسمان و هفت زمين كارها به تقدير و تدبير از حيات و موت و توانگرى و درويشى و فراخى و تنگى و بيمارى و تن درستى. (4) 2809. علامه شعرانى: زمين را سابقاً به هفت اقليم قسمت مى كردند به جاى پنج منطقه كه رسم امروز است. (5)

.


1- .بقره (2): 282.
2- .روض الجنان، ج 19، ص 265 _ 266.
3- .روح الجنان، ج 11، ص 182.
4- .روض الجنان، ج 19، ص 281.
5- .روح الجنان، ج 11، ص 190.

ص: 1269

سوره تحريم

سوره تحريم«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

3. «وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِيثاً فَلَمّا نَبَّأَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اللّهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ فَلَمّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ أَنْبَأَكَ هذا قالَ نَبَّأَنِيَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ» .

روض الجنان: سعيدِ جبير گفت از عبداللهِ عبّاس كه: سرّ آن بود كه رسول صلى الله عليه و آلهيك روز عايشه را گفت: من با تو سرّى دارم خواهم گفت، نگر تا با كس نگويى و اين امانتى است مرا به نزديك تو. گفت: آن چيست؟ گفت: پدر تو و پدر حفصه، از پس من امامت خواهند كردن،* و پس ايشان عثمان. در حال كه رسول صلى الله عليه و آله از خانه بيرون رفت، او ديوار حفصه بكوفت و او را خبر داد و او ديگرى را خبر داد تا اين منتشر شد، و گفتند: عايشه با پدر بگفت بر سبيل بشارت... . (1) 2810. علامه شعرانى: قرائن عقلى و نقلى بر صحت قول ابن عباس و سعيد بن جبير دلالت دارد و آن معقول تر است از آنكه گوييم اين عتابها راجع به تحريم ماريه قبطيه

.


1- .روض الجنان، ج 19، ص 292.

ص: 1270

است. ابوبكر و عمر توطئه براى خلافت داشتند و پيغمبر صلى الله عليه و آله از توطئه آنان آگاه بود و با عايشه فرمود كه پدرت تدارك خلافت مى بيند، عايشه آن را با پدر خود و با حفصه در ميان گذاشت و گفت پيغمبر از راز شما آگاه است كه شما با همفكران خويش انديشه چه داريد. (1)

4. «إِنْ تَتُوبا إِلَى اللّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللّهَ هُوَ مَوْلاهُ...» .

روض الجنان: آنگه گفت: «إِنْ تَتُوبا إِلَى اللّهِ» ؛ اگر توبه كنيد از آنكه كرديد، «فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما» ؛ مستوجب توبه ايد كه دل شما ميل كرد به آن. ابن زيد گفت: ميل دل ايشان كه بدان مستوجب توبه بودند، آن بود كه دل ايشان مايل بود به تحريم ماريه* و مفارقت رسول او را، و اين بر كار ايشان راست بود جز آنكه رسول كاره بود آن را، پس توبه براى آن بايست كردن كه چرا شادمانه شدند به چيزى كه رسول آن را كاره بود.** (2) 2811. علامه شعرانى: * بنا بر قول ابن عباس معصيت آنان جاسوسى و خبر دادن اسرار خانه رسول است صلى الله عليه و آله به خارجيان. (3) 2812. ** زنان هميشه به اين گونه امور شاد مى شوند و زوجات پيغمبر غالباً با يكديگر اين گونه رقابتها داشتند. اين عتاب درباره آنها نيامد و گناه آنها بيش از اين بود، چون سر فاش كردن خصوصاً كه صريحاً از آن نهى شده باشد بسيار زشت است و چه بدتر از آنكه محرم ترين نزديكان كه زوجه است جاسوس باشد. (4) روض الجنان: قوله: «وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ» ، أىْ تَعاوَنا، گفت: اگر پشت با پشت نهيد و يكديگر را معاونت كنيد در ايذاى رسول صلى الله عليه و آله... . 5 2813. علامه شعرانى: اين آزار خاصّ همان دو زن است نه ساير زوجات آن حضرت و

.


1- .روح الجنان، ج 11، ص 196.
2- .روض الجنان، ج 19، ص 294.
3- .روح الجنان، ج 11، ص 197.
4- .روض الجنان، ج 19، ص 298.

ص: 1271

ايذاء آنان به چيزى بود كه در كار آن حضرت خلل مى آورد و خداوند تعالى و جبرئيل آن را اصلاح مى كردند. و اين جمله مناسب تحريم ماريه و آشتى كردن با او نيست و تأييد قول ابن عباس مى كند كه راجع به توطئه سياسى است. (1)

12. «وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فِيهِ مِنْ رُوحِنا وَ صَدَّقَتْ بِكَلِماتِ رَبِّها وَ كُتُبِهِ وَ كانَتْ مِنَ الْقانِتِينَ» .

روض الجنان: «وَ كُتُبِهِ» ؛ و كتاب او يعنى تورات. قرّاء عامّه «كتابه» خواندند على التَّوْحيد، و بَصريان عَنْ عاصم و نافع به روايت خارجه خواندند: «وَ كُتُبِهِ» ، على الجمع. (2) 2814. علامه شعرانى: يعنى عاصم جحدرى نه عاصم كوفى. (3) روض الجنان: معاذ جبل روايت كرد كه رسول صلى الله عليه و آله در بالين خديجه (رضى الله عنها) رفت و او در حالت نزع بود، گفت: يا خديجه سخت اين كار كه فرود آمد به تو؟ گفت: يا رسول الله، در اين كراهت خير بسيار هست، آنگه گفت: چون در نزديك همسران خود شوى كه بيوسان تو خواهند بودن ايشان را از من سلام كن. (4) 2815. علامه شعرانى: « بيوسيدن » به معنى منتظر بودن است و « بيوسان » به معنى منتظر است؛ يعنى نزد آنان روى كه منتظر تواند. و مناسب تر است كه لغتى باشد به معنى « ضره » يعنى « هوو » دو زن يك شوهر. و به هر حال ببوستان تصحيف است. 5

.


1- .روح الجنان، ج 11، ص 199.
2- .روض الجنان، ج 19، ص 308.
3- .روح الجنان، ج 11، ص 204.
4- .روض الجنان، ج 19، ص 309.

ص: 1272

سوره مُلك

سوره مُلك«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

روض الجنان: ... و اين سورت را در تورات هم سورة الملك خوانند. (1) 2816. علامه شعرانى: معنى اين جمله بر فرض صحت خبر معلوم نيست. (2)

2. «الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ» .

روض الجنان: و مذهب ابوعلى و ابوالقاسم بلخى آن است كه: موت معنى است و ضدّ حيات است. (3) 2817. علامه شعرانى: يعنى وجودى است؛ و «معنى» در اصطلاح متكلّمان آن را مى گويند كه موجود باشد. و حق آن است كه موت عدمى است يعنى وجود ندارد و خلق او خلق بالعرض است. (4) روض الجنان: و روايت كردند از عبداللهِ عبّاس كه او گفت: خداى تعالى مرگ را بر

.


1- .روض الجنان، ج 19، ص 311.
2- .روح الجنان، ج 11، ص 205.
3- .روض الجنان، ج 19، ص 316.
4- .روح الجنان، ج 11، ص 209.

ص: 1273

صورت كبشى سياه سفيد آفريد، به هيچ چيز گذر نكند و به او نرسد الاّ كه بميرد. و حيات را بر صورت اسبى ابلق آفريد، و آن اسبى است كه جبرئيل عليه السلام و انبيا عليهم السلام بر او نشستند، از خر مهتر است و از استر كهتر. گام او يك چشم زخم باشد. پاى بر هيچ چيز ننهد و به هيچ چيز نرسد و الاّ آن چيز زنده شود، و او آن اسبى است كه جبرئيل عليه السلام بر او نشسته بود. چون سامرى او را ديد و خاك از پى او برگرفت و در شكم عجل افگند تا به بانگ آمد و اين خبر بر سبيل تمثّل باشد اگر درست شود. (1) 2818. علامه شعرانى: يعنى اگر حديث درست باشد تمثيل است، چون در نظر انسان مرگ به هيچ چيز نزديك تر از گوسفند نيست روزى نباشد كه چند جنازه گوسفند نبينيد، لذاچون مرگ مجسم شود به صورت گوسفند كه ملازم او است در ذهن انسان در آيد، بر خلاف اسب كه وسيله غلبه بر دشمن يا فرار از دشمن است و با حيات در ذهن انسان مجسم مى شود. (2)

3. «الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمواتٍ طِباقاً ما تَرى فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرى مِنْ فُطُورٍ» .

روض الجنان:قوله تعالى: «الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمواتٍ طِباقاً» ؛ آن خدايى كه بيافريد هفت آسمان را طبق بر بالاى طبق نهاده، و يُقالُ: اَطَبَقْتُ الشَّى ءَ اِذا جَعَلْتَ بَعْضَهُ فوقَ بعضٍ. (3) 2819. علامه شعرانى: آسمانها در نظر منجمان و حكماى قديم، چنان كه عوام مردم تصور مى كنند، جسم عنصرى و سنگين و غليظ نبود بلكه از غايت شفافى و رقت از «اتر» كه اصطلاح عصر ما است غليظ تر نيست. و گويند در فضاى خالى اتر واسطه رسيدن نور و حرارت است از خورشيد به زمين و ساير كرات آسمانها در نظر آنان با اين اتر تفاوت ندارد. از اين جهت اين كلمه از اثير عربى مأخوذ است و اثير جسم

.


1- .روح الجنان، ج 11، ص 209.
2- .روض الجنان، ج 19، ص 317 _ 318.
3- .روض الجنان، ج 19، ص 319.

ص: 1274

آسمان را گويند و جسم عنصرى هر چه رقيق باشد مانند آب و بلور چون به اين اندازه مسافت كه ميان زمين و كواكب است متراكم شود، مانع رؤيت خواهد شد. (1) روض الجنان: گفت: در خلق خداى تعالى تفاوتى نبينى، يعنى كمابيشى و تناقضى و تباينى و اختلافى از روى حكمت نه از روى منظر. (2) 2820. علامه شعرانى: اين گنبد كه ديده مى شود آسمان نيست، زيرا كه آسمان رنگ ندارد و از غايت شفافى قابل ديدن نيست و اگر خود ديده مى شد مانع ديدن ستاره ها مى گرديد، چيزى كه خود ديده شود حاجب ماوراء است. اين كبودى كه ديده مى شود از آميختن زردى نور خورشيد با تاريكى ماوراء جو كه قبول نور خورشيد نمى كند پديدار آمده. بارى مستقيم و صاف بودن منظر اين گنبد كبود دليل نيست بلكه جمال و حكمتى كه در آن به كار رفته مثل آنكه رنگ كبود آن حافظ چشم است از شدت تابش. و التذاذ از رنگ و جمال آسمان دليل وجود جمال و كمال حقيقى است در مبدأ كل وجود. و استدلال به زينت بر وجود حق در قرآن بسيار است. (3)

4. «ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسِيرٌ» .

روض الجنان: كعب الأَحبار گفت: آسمان دنيا موجى است مكفوف، و آسمان دوم از سنگ مرمر است سفيد، و آسمان سيوم از آهن است، و آسمان چهارم از مس است _ و گفتند: از روى، و پنجم از سيم است و ششم از زر است و هفتم از ياقوت سرخ. (4) 2821. علامه شعرانى: سخن كعب الاحبار صحيح نيست و اگر جسم سماوات از اين عناصر بود ما ستارگان را نمى ديديم. اگر شيشه يك گره ضخامت داشته باشد مانع رؤيت است و آب صاف بيش از سه متر نيز حاجب است و قدما هرگز نمى گفتند

.


1- .روض الجنان، ج 19، ص 319.
2- .روح الجنان، ج 11، ص 210.
3- .روح الجنان، ج 11، ص 211.
4- .روض الجنان، ج 19، ص 321.

ص: 1275

آسمانها از اين عناصر و اجسامى مانند آنها خلق شده است. (1)

7. «إِذا أُلْقُوا فِيها سَمِعُوا لَها شَهِيقاً وَ هِيَ تَفُورُ» .

روض الجنان: ... و آن دوزخ همچنان مى جوشد كه لويد جوشد. (2) 2822. علامه شعرانى: « لويد » به معناى ديگ بزرگ است كه فعلاً هم در مازندران مصطلح است. (3) ص

16. «أَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِي السَّماءِ أَنْ يَخْسِفَ بِكُمُ الْأَرْضَ فَإِذا هِيَ تَمُورُ» .

روض الجنان: ... امّا اشارت مردم در وقت دعا به آسمان براى آن است كه آسمان محلّ وحى و منزل مطر است و منزل قدس است و جاى مقدّسان و مقرّبان است و معدن روزى است. (4) 2823. علامه شعرانى: بعضى صفت آسمان روحانى است، يعنى عالم مجردات نظير «لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ» (5) ، و بعضى صفت آسمان جسمانى است يعنى جهت علو مثل «وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ» . (6)

19. «أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ فَوْقَهُمْ صافّاتٍ وَ يَقْبِضْنَ ما يُمْسِكُهُنَّ إِلاَّ الرَّحْمنُ إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ بَصِيرٌ» .

روض الجنان: «أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ فَوْقَهُمْ صافّاتٍ» ، آنگه حق تعالى بر سبيل تذكير نعمت گفت: نمى بينند اين كافران مرغان را كه از بالاى سر ايشان در هوا معلّق و بال

.


1- .روح الجنان، ج 11، ص 212.
2- .روض الجنان، ج 19، ص 322.
3- .روح الجنان، ج 11، ص 212.
4- .روض الجنان، ج 19، ص 327.
5- .اعراف (7): 40.
6- .روح الجنان، ج 11، ص 215. ذاريات (51): 22.

ص: 1276

گسترده مى پرند، و گاه بال فراهم گرفته، گاه به صفيف مى پرند و گاه به دفيف، و ايشان را در هر دو حال كس نمى دارد جز خداى تعالى از آنكه بيوفتند. (1) 2824. علامه شعرانى: مرغ جسمى است سنگين تر از هوا و اگر جان نداشته باشد و تيرى بر او فكنند و مجروح شود كه تدبير كار خود را در جو نتواند البته به زمين مى افتد. قوه جان او است در تنش كه مى تواند در جوسيرِ خود را طورى مرتب كند كه باد زير بال او بگيرد و به فشار هوا در هوا بماند. قوه اى است ضد طبيعت همچنان كه حركت انسان به بالاى كوه و تپه و جهيدن او قوه اى است ضد طبيعت عناصر دليل بر آنكه چيزى غير از عناصر و مزاج آنها موجود است، و اگر تابع عناصر بود بر ضد او بر نمى خاست. و اين بابى است براى اثبات عالمى غير طبيعت و قوه قاهر بر آن. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 19، ص 328 _ 329.
2- .روح الجنان، ج 11، ص 216.

ص: 1277

سوره قلم

سوره قلم«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

1. «ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ» .

روض الجنان: « ن » ،... مفسران در معنى او خلاف كردند:... و سدّى و كلبى گفتند كه: نون آن ماهى است كه زمين بر پشت او نهاده است و اين روايت ابو ظبيان است است از عبد اللهِ عبّاس... . مفسران در نام او خلاف كردند. كلبى و مقاتل گفتند: نام او يَهموت است... كعب گفت: لوشا... از امير المؤمنين على (عليه الصلاة والسلام) روايت كردند كه او گفت: بَلْهوت بود... . (1) 2825. علامه شعرانى: اين روايت به صحت نرسيده و قول عبداللهِ عبّاس و كعب و ديگران حجت نيست. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 19، ص 339_340.
2- .روح الجنان، ج 11، ص 223.

ص: 1278

2. «ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ» .

روض الجنان: «ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ» ، قديم تعالى قسم ياد كرد به «نون» و «قلم» و آنچه نويسندگان از فرشتگان مى نويسند كه تو كه محمدى ديوانه نه اى _ رداً عليهم حيث قالوا: معلم مجنون. و قوله: «بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ» (1) ، گفتند: مراد به اين نعمتِ نبوت است، يعنى نبوت ربك، يعنى تو به نبوت ديوانه نباشى، و خداى تعالى بر تو نعمت كرده است به نبوت،... . قولى ديگر آن است كه: ما انت مع نعمة ربك بمجنون، يعنى با آنكه ديوانگى نعمت است از خداى تعالى از آنجا كه مصلحت است و اعتبار در دين و بر آن اغراض بسيار است با اينكه تعلق دارد به جنون، تو ديوانه نه اى، يعنى با آنكه ديوانگى عيب نيست و از خداى تعالى نعمتى است، تو ديوانه نه اى. (2) 2826. علامه شعرانى: اين توجيه بسيار متكلّفانه است، و صحيح آن است كه بگوييم اين نبوت كه مردم ديوانگى مى دانند نعمتى است ولو آنكه مردم آن را ديوانگى نامند. (3)

43. «خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ وَ قَدْ كانُوا يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ» .

روض الجنان: آنگه وصف ايشان كرد: «خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ» ؛ ذليل باشد چشمهاى ايشان. تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ، أَى تَغْشاهُمْ؛ با ايشان درآيد و باز پوشد ايشان را مذلّتى و خوارى. «وَ قَدْ كانُوا يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ» ؛ و پيش از اين ايشان را دعوت كردند با سجده و ايشان به سلامت بودند از اين آفت، اجابت نكردند. (4) 2827. علامه شعرانى: يعنى در دنيا سالم بودند و مى توانستند پشت خم كنند نكردند،

.


1- .ضحى (93): 11.
2- .روض الجنان، ج 19، ص 345_346.
3- .روح الجنان، ج 11، ص 229.
4- .روض الجنان، ج 19، ص 366.

ص: 1279

اما در آخرت مى خواهند سجده كنند پشتشان خشك شده نمى توانند. (1)

51 . «وَ إِنْ يَكادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصارِهِمْ لَمّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ لََمجْنُونٌ» .

روض الجنان: حسن بصرى گفت: دواى آنكه تو را چشم بد رسيده باشد اين آيت است. و در خبر است كه رسول صلى الله عليه و آله گفت: اَلعَينُ حقٌّ وَانَّ العَيْنَ لتُدخلُ الرَّجُلَ القَبْرَ والجَمَلَ القِدرَ، وَقالَ صلى الله عليه و آله: لا رُقية إلاّ من عين أوحمة. و أسماء بنت عُميس گفت: يا رسول الله، فرزندان جعفر را چشم مى رسد، روا باشد كه براى ايشان فسونى و تعويذى بنويسم؟ گفت: روا باشد. گفته اند: اگر چيزى بودى كه قضا را غلبه كردى، چشم بد بودى. و متكلّمان در اين خلاف كردند. ابو علىّ الجبّائىّ و ابوالقاسم البلخىّ اين را انكار كردند و گفتند: اين را اصلى نيست. (2) 2828. علامه شعرانى: جاهل ندانسته انكار مى كند؛ گويا جبّائى و بلخى مذهب ماديين داشتند و تأثير اسباب روحى را باور نمى كردند. و مرد خردمند داند كه چون صحت چيزى معلوم نشود توقف بايد كرد نه انكار و تأثير روح انسان در خارج از بدن خود محال نيست، بلكه بسيار ديده شده است گروهى به نظر ديگرى را خواب مى كنند يا پاره اى اشياء را از زمين حركت مى دهند. بارى تأثير اسباب ديگر غير مادى محال نيست از متدين انكار آن عجيب مى نمايد. و ابوعلى سينا درباره همين امور گفته است كه چون از اين گونه امور چيزى شنيدى به انكار شتاب مكن و تا برهان قائم نشود آن را ممكن شناس. و بعضى مردم متدين با وجود نقل صحيح اسباب غير مادى را انكار مى كنند مانند دعا و تعويذ و استخاره و امثال آن و اين نوعى تمايل به مذهب ماديين است. (3)

.


1- .روح الجنان، ج 11، ص 240.
2- .روض الجنان، ج 19، ص 371 _ 372.
3- .روح الجنان، ج 11، ص 244.

ص: 1280

سوره حاقَّه

سوره حاقَّه«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

6. «وَ أَمّا عادٌ فَأُهْلِكُوا بِرِيحٍ صَرْصَرٍ عاتِيَةٍ» .

روض الجنان: «وَ أَمّا عادٌ فَأُهْلِكُوا بِرِيحٍ صَرْصَرٍ عاتِيَةٍ» ؛ و امّا عاد را هلاك كردند به بادى سخت مُتجاوز الحدّ. شهربن حوشَب روايت كرد از عبداللهِ عبّاس كه رسول صلى الله عليه و آلهگفت: خداى تعالى هيچ بادى نفرستاد و هيچ بارانى الاّ به مقدار و مكيال الاّ روز هلاك عاد و قوم نوح كه اين روز باران، در فرشتگان نگاهبان، عاصى شد، و از فرمان ايشان بيرون آمد. (1) 2829. علامه شعرانى: فرشتگان كارى جز به فرمان خدا نمى كنند و اگر باد و باران فرمان فرشتگان نبرند فرمان خدا نبرده اند و اطاعت نكردن خدا در تكوينيات به معنى سلب قدرت است از خداى تعالى و اين روايت از مجعولات حشويه است. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 19، ص 379.
2- .روح الجنان، ج 11، ص 248.

ص: 1281

17. «وَ الْمَلَكُ عَلى أَرْجائِها وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمانِيَةٌ» .

روض الجنان: از علىّ بن الحسين زين العابدين (عليه الصّلاة والسّلام) روايت كردند كه او گفت: خداى تعالى عرش بيافريد چهارم چيز، براى آنكه پيش او سه چيز آفريده بود: هوا و قلم و نور، آنگه چهارم عرش بيافريد از الوان مختلف نورى سبز كه رنگ سبزى از اوست، و نورى سرخ كه رنگ سرخى از اوست، و نورى زرد كه رنگ زردى از اوست، و نورى سفيد كه اصل انوار است و روشنايى روز از اوست. آنگاه هفتاد هزار طبقه بيافريد، هيچ طبقه نيست والاّ بر او تسبيح و تقديس او مى كنند به اصوات مختلف، اگر آواز ايشان به زمين برسيدى كوهها پاره پاره شدى و كوشكها ريزان شدى و درياها به زمين فروشدى. گفت: آن روز عرش خداى تو اين هشت فرشته بر فرق گرفته باشد. (1) 2830. علامه شعرانى: تأويل اين معانى را در حاشيه شرح اصول كافى نوشته ايم. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 19، ص 384 _ 385.
2- .روح الجنان، ج 11، ص 252. مراد حواشى شرح اصول كافى ملا صالح مازندرانى است.

ص: 1282

سوره معارج

سوره معارج«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

1 _ 3. «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ* لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ* مِنَ اللّهِ ذِي الْمَعارِجِ» .

روض الجنان: [مؤلف از سفيان بن عيينه روايتى نقل مى كند كه پيامبر اكرم در غدير خم حضرت على عليه السلام را معرفى كرد به مردم و گفت: «من كنتُ مولاه فعلى مولاهُ». حارث بن نعمان فهرى گفت:...] اين حديث خويشتن گفتى يا خداى فرمود تو را؟ رسول صلى الله عليه و آله گفت: وَالله الذَّى لا الهَ الاّ هوَ، بدان خداى كه جز او خدايى نيست كه من از قول و فرمان خداى گفتم. او روى برگردانيد و مى گفت: «اللّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِيمٍ» ، (1) هنوز به راحله خود نرسيده بود كه سنگى از آسمان بيامد و بر سر او آمد و به زيرش برون افتاد و او بر جاى بمرد و خداى تعالى اين آيت فرستاد: «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ * لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ * مِنَ اللّهِ ذِي الْمَعارِجِ» . (2)

.


1- .انفال (8): 32.
2- .روض الجنان، ج 19، ص 403.

ص: 1283

2831. علامه شعرانى: چون اين خبر از سفيان بن عيينه است و او از اهل سنت بود، مؤلف كتاب براى احتجاج بر آنان نقل كرده است. و با قطع نظر از اين جهت با احتمال صحت اعتراض حارث بن نعمان و معذب شدن وى حمل آيه قرآن بر آن بعيد مى نمايد؛ زيرا كه اين سوره مكى است و آيه «اللّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ» نيز مكى است به اتفاق و قضيه غدير در آخر عمر حضرت رسالت در مدينه بود. (1)

16. «نَزّاعَةً لِلشَّوى» .

روض الجنان: «نَزّاعَةً لِلشَّوى» ؛ پوست كننده باشد از سر، و «شَوى» پوست سر باشد و اين قول عبداللهِ عبّاس و مجاهد است، وقال كُثَيّرُ عَزَّة: لأَصبَحْتَ هَدَّتك الحوادثُ هدَّةًلَها فشَواة الرّأسِ باد قَتيرُها ابراهيم بن مهاجر گفت: پوست و گوشت باشد، حسن گفت: سر توله باشد. (2) 2832. علامه شعرانى: اين كلمه [= سر توله] ترجمه هام است يعنى كاسه سر، و در برهان چنين كلمه اى نيافتم. عبارت تفسير طبرى كه مؤلف ترجمه كرده اين است: « عن الحسن نزاعة للشوى قال للهام تحرق كلّ شيء منه و يبقى فؤاده نضيجاً». (3)

43. «يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ سِراعاً كَأَنَّهُمْ إِلى نُصُبٍ يُوفِضُونَ» .

روض الجنان: «يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ سِراعاً» ، گفت: ياد كن آن روز كه بيرون آيند از گورها شتابزده. (4) 2833. علامه شعرانى: كنايت است از زنده شدن مردگان، نه آنكه مردم حقيقةً از گور بيرون آيند؛ چون اكثر مردم الا نادر در گور نمى مانند و اجساد آنها پراكنده مى شود و

.


1- .روح الجنان، ج 11، ص 261.
2- .روض الجنان، ج 19، ص 408.
3- .روح الجنان، ج 11، ص 264. جامع البيان، ج 29، ص 95، ح 27054.
4- .روض الجنان، ج 19، ص 416.

ص: 1284

گورها را مى كنند و خراب مى كنند. از زمان پيغمبر صلى الله عليه و آله تاكنون پيوسته در قبرستان بقيع مرده دفن كردند و قبر كه كهنه شد و بدن ميت در آن پوسيد دفن مرده ديگر در آن جايز است و به اين حكم پيوسته عمل مى شد. و جماعتى را جانوران مى خورند و در دريا غرق مى شوند و بعضى مرده ها را مى سوزانند و به رودخانه ها مى ريزند و شايد اندكى تا قيامت در قبور بمانند. (1)

.


1- .روح الجنان، ج 11، ص 270.

ص: 1285

سوره نوح

سوره نوح«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

15. «أَ لَمْ تَرَوْا كَيْفَ خَلَقَ اللّهُ سَبْعَ سَمواتٍ طِباقاً» .

روض الجنان: آنگه تنبيه كرد ايشان را بر بعضى نعمتهاى خداى، گفت: «أَ لَمْ تَرَوْا» ؛ نمى بينيد، يعنى نمى دانيد. «كَيْفَ خَلَقَ اللّهُ سَبْعَ سَمواتٍ طِباقاً» ؛ كه خداى تعالى اين هفت آسمان مطبّق چگونه آفريد! (1) 2834. علامه شعرانى: مراد از آسمان در اينجا آسمانهاى جسمانى است و طبقات آن فضاهاى خاص است كه هر سياره در آن فضا مى گردد. و به عقيده حكماى محقق، خلأ مطلق محال است اما خلأ از عناصر و اجسام مركب از عناصر ممكن است و اجسام آسمان را اثيريا به اصطلاح امروز اتر گويند و اتر به غايت شفاف و خفيف يعنى بى وزن است و خلأ به اصطلاح امروز همان اتر است نه آنكه هيچ جسم نباشد؛ زيرا كه اثر نور و حرارت از خورشيد تا زمين مى آيد و اين دو قوه عدم مطلق نيستند چون عدم تأثير ندارد و جوهرى قائم بالذات نيز نيستند بلكه عرضند كه بر جوهرى

.


1- .روض الجنان، ج 19، ص 428 _ 429.

ص: 1286

عارض مى شوند. پس در فضاى ميان زمين و خورشيد چيزى موجود است واسطه نقل نور و حرارت مى گردد. و اگر گويند: واسطه لازم نيست و نور و حرارت خود حركت مى كنند، گوييم: بنابراين باز اين دو موجودى هستند مستقل و قابل تأثير و داراى ابعاد ثلاث، يعنى داراى طول و عرض و عمق يعنى جسمند و از جسم چيز ديگرى غير آنكه موجودى مستقل داراى طول و عرض و عمق نمى خواهيم به هر حال، فضا به معنى خلأ مطلق نيست و كسى از قدما مدعى نبوده كه آسمان جسم عنصرى است. (1)

25. «مِمّا خَطِيئاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً فَلَمْ يَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْصاراً» .

روض الجنان: «فَأُدْخِلُوا ناراً» ؛ غرقه كردند ايشان را و ايشان را به دوزخ بردند، و ضحّاك گفت: هر دو در دنيا بود هم غرق و هم آتش، خداى تعالى در ميان آب آتش پديد آورد و ايشان را بدان آتش بسوخت، و گفتند: هر يك شخص را از يك جانب آب غرق مى كرد و از يك جانب آتش مى سوخت. (2) 2835. علامه شعرانى: اين تكلف را بدان جهت مرتكب شدند كه «اغرقوا» ، يعنى فرعونيان غرق شدند فعل ماضى است و «ادخلوا» همچنين و بهتر آن است كه بگوييم چون مستقبلِ محقَّق الوقوع است به لفظ ماضى آمده. (3)

28. «رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤمِناً وَ لِلْمُؤمِنِينَ وَ الْمُؤمِناتِ...» .

روض الجنان: «رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ» ، آنگه دعاى خير كرد خود را و قوم خود را و مادر و پدر را، گفت: بار خدايا بيامرز مرا و مادر و پدر مرا و هر كس را كه

.


1- .روح الجنان، ج 11، ص 276.
2- .روض الجنان، ج 19، ص 434 _ 435.
3- .روح الجنان، ج 11، ص 280.

ص: 1287

در خانه من آيد. (1) 2836. علامه شعرانى: « خانه » ترجمه بيت است و بيت آنجاى را گويند كه بام و ديوار دارد و در زبان عامه زمان ما اتاق گويند و سراى همه منزل گاه است ترجمه «دار» كه شامل صحن منزل و اتاقها و به ساير مرافق اطلاق مى شود. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 19، ص 436.
2- .روح الجنان، ج 11، ص 281.

ص: 1288

سوره جِنّ

سوره جِنّ«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

1. «قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقالُوا إِنّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً» .

روض الجنان:قولُهُ تعالى: «قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ» ؛ بگوى اى محمّد كه وحى كردند به من كه گروهى از جنيّان گوش به آواز من كردند كه من قرآن مى خواندم و بشنيدند و گفتند: ما قرآنى عجب مى شنويم. مفسّران گفتند: اينان نه كس بودند از جنيّان نصيبين كه گوش با قرائت رسول كردند... . (1) 2837. علامه شعرانى: تحقيقات علمى بزرگان علما غالباً در تفاسير فارسى نيامده است؛ چون تفسير فارسى را براى عامه نوشته اند به قصص و حكايات اكتفا كرده و گاهى احكام فقه و ادب را نيز افزوده اند. اما در تفاسير عربى همه گونه مطلب علمى هست خصوصاً در تفسير امام فخررازى و نيشابورى. از جمله اقوال علماى اسلام در باره جن و شياطين، نيشابورى گويد: آنان از موجودات مجردند نه جسمانى و نه متحيز و اگر هم جسم لطيف باشند لازم نيست ضعيف باشند و كار سخت نتوانند و

.


1- .روض الجنان، ج 19، ص 442.

ص: 1289

دليل وجود آنان قول انبيا است عليهم السلام. و نيز گويند: جنيان اصلاً مجردند مانند انسان و شايد تعلق به اجزاء عنصرى گيرند مانند آتش و آن آتش كه جن از آن خلق شده جسم اثيرى و لطيف باشد. و گويد: خلاف است كه شياطين و جن دو نوعند يا يك نوعند با اختلاف عوارض: اشرارشان را شيطان گويند و معتدلان را جن. و الله العالم. (1)

8 _ 9. «وَ أَنّا لَمَسْنَا السَّماءَ فَوَجَدْناها مُلِئَتْ حَرَساً شَدِيداً وَ شُهُباً * وَ أَنّا كُنّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ...» .

روض الجنان: «وَ أَنّا لَمَسْنَا السَّماءَ» ، وگفتند: ما نيز بيسوديم آسمان را. مراد به «لَمس» مقاسات و طلب صعود است، يقالُ: لمَسْتُ هذا الأَمرَ اِذا اَخَذتَ في طلبهِ ومُقاساتِهِ. «فَوَجَدْناها مُلِئَتْ حَرَساً شَدِيداً وَ شُهُباً» ؛ يافتيم آن را كه مملو بود از فرشتگان نگاهدارنده قوى و ستارگان تابنده. (2) 2838. علامه شعرانى: هر چند گاه يك بار ستاره باران در آسمان مشاهده مى گردد گرچه شهاب هميشه هست اما بدان كثرت كه هر وقت به آسمان نگرى از همه جوانب ستاره هاى دوان بينى اندك اتفاق مى افتد. و يك بار در سنه غيبت كبرا حضرت قائم (عجل الله تعالى فرجه) اتفاق افتاد و آن سال به سنه تناثرالنجوم معروف است، على بن بابويه و كلينى در آن سال رحلت كردند و نزديك عهد ما در سال 1310 هجرى قمرى نيز اتفاق افتاد و آنكه در زمان حضرت رسالت بوده شديدتر بوده، چنان كه آيه قرآن دلالت دارد «مُلِئَتْ حَرَساً» ؛ آسمان پر شد و مردم از مشاهده آن آشفته و پريشان گشتند و ترسيدند، اوضاع جهان درهم ريزد و آسمان ويران شود و در همان وقت كاهنان كه پيوسته مردم به آنها رجوع مى كردند و اخبارى از غيب آميخته و مبهم مى شنيدند ديگر خبرى به خاطرشان نگذشت و چيزى نديدند اگر چه پيش از آن هم

.


1- .روح الجنان، ج 11، ص 284.
2- .روض الجنان، ج 19، ص 446.

ص: 1290

كه مى ديدند و مى شنيدند مانند خواب راست در ميان خواب باطل و آشفته و غير ممتاز بود، اخبار درست آنها كم تر و آميخته و مبهم. (1) روض الجنان: آنگه خبر دادند كه: از اين پيش چون خواستمانى كه بنشينيم جايى كه استراق سمع كنيم و دزديده چيزى بشنويم، ممنوع نبوديم از آن. اكنون چون مى خواهيم تا چنان كنيم، شهابى و ستاره اى از آتش ما را منع كند.* و ذلك قوله: «وَ أَنّا كُنّا نَقْعُدُ» ، اَىْ منَ السّماءِ «مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ» ، أَىْ لِسَماعِ كلام المَلائكَةِ، براى آن تا سخن فرشتگان شنويم، و غرض ايشان از اين آن بود تا ايهام افگندندى جماعتى را كه ما غيب دانيم. چون بشنيدندى كه فلان چيز خواهد بودن، بيامدندى و خبر دادندى و چون به مخبر موافق آمدى خبر را از آن كسان پنداشتندى كه ايشان غيب مى دانند. (2) ** 2839. علامه شعرانى: * در قرآن ذكر آن نيامده است كه جنيان به شهاب كشته مى شوند بلكه ممنوع مى گردند و مردم به قياس و تخمين خود مى گويند چون مى بينند خود به آتش مى سوزند و مى ميرند. گمان كردند جنيان نيز مى ميرند و حق آن است كه ما از احوال آنان هيچ نمى دانيم جز آنكه خداوند در قرآن فرموده. از جمله اين امور است: شيطان از طايفه جن بود. جنّيان از معبودان عرب بودند. براى عبادت خلق شدند. خلقت آنها از آتش است. خدمت سليمان مى كردند در بنا و غواصى و از لشكر او بودند. نزد پيغمبر آمدند و قرآن شنيدند، از آوردن مانند آن عاجزند. در آخرت معذب مى شوند. و از شر آنان بايد پناه به خدا برد. و از ساير احوال آنان و تزويج و تناسل و مردن و احكام و قواعد و امثال آن هيچ نمى دانيم. 3 2840. ** علم غيب خاص خداوند تعالى است و هر كس از خبرى آگاه شود به تعليم خداوند است. خود انسان يا موجود ديگر مانند جن قوه اى براى ادراك وقايع آينده ندارند، چنان كه براى حوادث فعلى چشم و گوش و حواس ديگر به وى داده شده

.


1- .روح الجنان، ج 11، ص 287.
2- .روض الجنان، ج 19، ص 446 _ 447.

ص: 1291

است براى ادراك وقايع آينده حواسى به او داده نشده و ما در خود مى يابيم كه چنين قوه اى نداريم و آنچه از رؤياى صادقه و امثال آن برما افاضه مى شود از ناحيه موجودات ديگرى است، چنان كه يوسف و يعقوب و فرعون و زندانيان خواب ديدند و از آينده مطّلع شدند. كاهنان عرب در زمان جاهليت غيب را مانند شبحى از دور در مى يافتند از قبيل خواب با قوه متخيّله و اوهام خود آنها آميخته خاطر ممكن مى شد و چيزى آميخته از حق و باطل مى گفتند و اين حالت براى صاحبان آنها در خلوت و عزلت و آرامش خاطر ممكن مى شد نه با تشويش و اضطراب كه نفوس متوجه عالم ظاهر مى شود و از عالم غيب منصرف مى گردد. و در زمان آن حضرت صلى الله عليه و آلهكهانت بر افتاد چنان كه بر خوانندگان سير و تواريخ معلوم است و شياطين آنها كه با ملأاعلى مربوط بودند در آشفتگى اوضاع آسمان و تناثر نجوم از شنيدن اخبار ملائكه باز ماندند چنان كه در پاره اى حالات اضطراب كه قوه متخيله مشوش است انسان خواب صادق نمى بيند. (1)

27 _ 28. «إِلاّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً * لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ وَ أَحْصى كُلَّ شَيْءٍ عَدَداً» .

روض الجنان: سعيد بن مُسيّب گفت: فرشتگان رصد چهاراند. مقاتل گفت: چون خداى تعالى پيغامبرى را بفرستادى، ابليس بيامدى بر زىّ فرشته تا بر او غرورى القا كند بر طريق اضلال، خداى تعالى فرشتگان را فرستادى تا ايشان را براندندى و اعلام كردندى پيغمبران را كه: اينان شياطين اند، احتراز كنيد از اينان.* «لِيَعْلَمَ» ؛ تا بداند. قتاده گفت: يعنى محمّد صلى الله عليه و آله. مجاهد گفت: مكذّبان بدانند كه رسولان خداى رسالات و پيغامهاى او بگزاردند. بعضى ديگر گفتند كه: پيغمبران بدانند كه فرشتگان پيغامهاى خدا بگزاردند و در او هيچ خلل نكردند. «وَ أَحاطَ بِما

.


1- .روح الجنان، ج 11، ص 288.

ص: 1292

لَدَيْهِمْ» ؛ و خداى تعالى محيط و عالم است به آنچه نزديك ايشان است. «وَ أَحْصى كُلَّ شَيْءٍ عَدَداً» ؛ و او بشمرد همه چيزى به عدد.** (1) 2841. علامه شعرانى: * تفسير مقاتل به سياق آيه سازگار است و تفسير اول مناسب نمى نمايد؛ چون علم غيب داشتن انسان و اطلاع او بر احوال آينده متوقف بر آن است كه چون از روحانيان عالم بالا چيزى بر قلب او القا شود با خيالات شيطانى و افكار و اوهام خود آميخته نشودتا يقين كند و تشخيص دهد آنچه بر قلب وى القا شده از طرف خداست و صحيح است و خبر غيب كه مى دهد واقع خواهد شد، و گرنه مانند رؤياى صادقه كه با اَضغاثِ اَحلام مخلوط مى گردد صحيح و باطِل آن امتياز داده نمى شود خداوند در تأييد علم غيب پيغمبران ذكر رصد كرده است تا از القاء شيطان حفظ كند. (2) 2842. ** بيان حكمتِ آن است كه خداوند چرا پيغمبران را از القاء شيطان و اوهام و اباطيل آنان حفظ مى كند و علوم غيبى كه نازل مى شود در قلوب آنان از هر آميختگى محفوظ مى دارد، فرمود براى آنكه بداند وحى الهى بى تصرف و تغيير به مردم رسيده و خداوند تعالى به همه افعال و اقوال پيغمبران عالم است و احاطه دارد. 3

.


1- .روض الجنان، ج 19، ص 457 _ 458.
2- .روح الجنان، ج 11، ص 294.

ص: 1293

سوره مُزَّمِّل

سوره مُزَّمِّل«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

1. «يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ» .

روض الجنان: ابو عبدالله الْجُدَلىّ گفت: از عايشه پرسيدم از اين آيت. گفت: اين آيت آمد و من و رسول در يك چادر بوديم، طول آن چهارده گز. يك نيمه بر دوش رسول بود و يك نيمه من بر خود پوشيده بودم كه خفته بودم... . (1) 2843. علامه شعرانى: اين سخن جدلى البته صحيح نيست؛ زيرا كه به اتفاق سوره مكى است و عايشه در مدينه پس از هجرت به ازدواج پيغمبر در آمد و شايد هنگام نزول سوره هنوز عايشه متولد نشده بود. (2)

8 . «وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ وَ تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلاً» .

روض الجنان: ... ومِنْهُ الْحديثُ نهى رَسولُ الله عَنِ التَّبَتُّلْ. (3) 2844. علامه شعرانى: در آيه امر است و در حديث نهى، و ظاهراً مراد از امر قطع علاقه دل است از دنيا و از نهى ترك كسب و كوشش. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 20، ص 4.
2- .روح الجنان، ج 11، ص 297.
3- .روض الجنان، ج 20، ص 10.
4- .روح الجنان، ج 11، ص 300.

ص: 1294

سوره مدّثِّر

سوره مدّثِّر«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

4. «وَ ثِيابَكَ فَطَهِّرْ» .

روض الجنان: ... و پاكيزه تر باشد و پرهيزگار وارتر. (1) 2845. علامه شعرانى: «پرهيزكاروار» يعنى مناسب و به روش پرهيزكارى. (2)

6. «وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ» .

روض الجنان: ربيع گفت: عمل خود بسيار مدار كه آن در جنب نعمت خداى حقير است. خُصَيف از مجاهد گفت: ضعيف مباش از آنكه عمل بسيار كنى، منْ قَوْلِهِمْ: حَبْلٌ مَنينٌ أَىْ ضعيفٌ، دليل اين تأويل قرائت عبداللهِ مسعود است: ولا تَمْنُنْ اَنْ تَسْتَكْثِر، أَىْ لا تَضْعُفْ عَنِ اسْتِكْثار العَمَلِ. (3) 2846. علامه شعرانى: قرائت ابن مسعود به زيادت « أن » پيش از « تستكثر » به

.


1- .روض الجنان، ج 20، ص 23.
2- .روح الجنان، ج 11، ص 309.
3- .روض الجنان، ج 20، ص 24.

ص: 1295

تقدير من جاره. (1)

11. «ذَرْنِي وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً» .

روض الجنان: آيت در وليد مُغيره مخزومى آمد. عبداللهِ عبّاس گفت: او را در قوم خود وحيد خواندندى، بر اين قول بدل باشد از «مَنْ»، بَدَلُ الْكُلِّ مِنَ الكُلّ. و بر قولِ اوّل كه ظاهر دليل او مى كند حال باشد روا بود كه از فاعل بود، و روا بود كه از مفعول. (2) 2847. علامه شعرانى: اگر حال از فاعل باشد؛ يعنى خداى يگانه است و اگر از مفعول باشد يعنى وليد. (3)

30. «عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ» .

روض الجنان: «عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ» ؛ بر او موكّل باشند نوزده زبانيه از فريشتگان، و ممتنع نباشد كه نوزده فريشته مسلّط باشند بر عذاب اهل دوزخ، چه قبض ارواح همه عالم مفوّض است به يك فريشته و او قوى است بر آن. (4) 2848. علامه شعرانى: و اگر به قياس مردم دنيا گيريم نيز مناسب است؛ چون بر در زندان سه چهار تن كافى است و نوزده غايت مبالغه و تشديد را كافى باشد. و شايد عدد خاص مقصود نيست بلكه تعبير از كثرت مقصود است مانند «إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ» (5) با آنكه هفتاد و يك بار هم استغفار مى كرد خدا نمى آمرزيد. «تِسْعَةَ عَشَرَ» اكثر عددى است كه بارؤوس آيات مجانس است؛ چون عددى كه به «راء» ختم شود بيش از «تسعة عشر» نيست. (6)

.


1- .روح الجنان، ج 11، ص 310.
2- .روض الجنان، ج 20، ص 25.
3- .روح الجنان، ج 11، ص 310.
4- .روض الجنان، ج 20، ص 30.
5- .توبه (9): 80 .
6- .روح الجنان، ج 11، ص 314.

ص: 1296

31. «وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النّارِ إِلاّ مَلائِكَةً وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلاّ فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا لِيَسْتَيْقِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ يَزْدادَ الَّذِينَ آمَنُوا إِيماناً...» .

روض الجنان: «وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النّارِ إِلاّ مَلائِكَةً» ؛ گفت: ما نكرديم خازنان دوزخ را الا فريشتگان، و عدد ايشان نكرديم الاّ فتنه و اختبار كافران تا پيدا شود كه ايشان چنين محالات گويند، از آنجا كه پندارند كه ايشان چون مردان دنيااند و قوّت ايشان بر حدّ قوّت ايشان باشد، و نيز در آن افتند كه اين چه عدد است و چرا اين عدد بر عقد نيست* و آنگه اين عدد اندك با خلايق عالم چگونه مقاومت كنند، و نيز تا اهل كتاب به يقين بدانند كه رسولِ ما محمّد صادق است و آنچه مى گويد از وحى مى گويد كه اين معنى در تورات و انجيل هست... .** (1) 2849. علامه شعرانى: * عقد مانند ده و بيست و سى و چهل بى كسر؛ يعنى چرا خداوند عدد تمام نياورد كه در اين گونه مقامات عدد تام مى آورند. و ندانستند كه در مقام مبالغه اكثر عدد ممكن را بايد آورد و در اينجا عدد بيش از نوزده نمى توان آورد چنان كه معلوم شد. (2) 2850. ** و مى توان لام را لام عاقبت دانست؛ يعنى پس از ذكر نوزده زبانيه دوزخ اهل كتاب گفتند نوزده فرشته مى توانند بر همه افراد بشر تسلط يابند چنان كه نظير آن در تورات و انجيل آمده است و مؤيد اين معنى آنكه لام در «لِيَقُولَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» (3) يقيناً براى عاقبت است چون خداوند اين گفتار را از كفار نخواست. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 20، ص 31.
2- .روح الجنان، ج 11، ص 314.
3- .مدثر (74): 31.
4- .روح الجنان، ج 11، ص 315.

ص: 1297

سوره قيامت

سوره قيامت«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

3. «أَ يَحْسَبُ الاْءِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ» .

روض الجنان: ... و گفتند: به «عظام» كنايت كرد از جمله تن، براى آنكه قوام تن به استخوانها باشد. (1) 2851. علامه شعرانى: اين گونه كنايات در فارسى و عربى و ساير زبانها بسيار است، چنان كه گويند «استخوانم در قبر براى فرزندانم مى لرزد»، يا «حج كردم و استخوانم سبك شد» و «فلانى يك مشت استخوان است» و بزرگان قوم را گويند «استخوان دار» و اينجا جمع كردن استخوان كنايه از احياى شخص است نه جمع كردن استخوان. (2)

4. «بَلى قادِرِينَ عَلى أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ» .

روض الجنان: آنگه گفت «بَلى قادِرِينَ» ؛ آرى در آن حال كه قادر باشيم بر جمع و

.


1- .روض الجنان، ج 20، ص 47.
2- .روح الجنان، ج 11، ص 324.

ص: 1298

احياء آن. و نصب او بر حال است، عامل در او فعلى است مقدّر، و تقدير آن است كه: «بَلى قادِرِينَ عَلى أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ» ؛ قادر باشيم بر آنكه سر انگشتان او راست كنيم. (1) 2852. علامه شعرانى: بعضى گويند ذكر بنان براى آن كرد كه خطوط سر انگشت دو تن مانند يكديگر نيست و خداوند علمش به همه جزئيات احاطه دارد، چنان كه اگر خواهد سرانگشت كسى را مانند اول خلق كند مى تواند. (2)

5 . «بَلْ يُرِيدُ الاْءِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ» .

روض الجنان: ابن كيسان گفت: مراد به «فجور» ظهور است، يعنى مى خواهد تا احوال قيامت ظاهر شود او را در دنيا تا آنچه از آن به خبر مى شنود معاينه ببيند. (3) 2853. علامه شعرانى: معنى كه ابن كيسان گفت با آيت بعد مناسب تر است كه فرمود «يَسْئَلُ أَيّانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ» (4) . مى خواهد آينده را آشكار بيند و مى گويد قيامت كى خواهد بود با وجود غوطه ور بودن در دنيا و حجابهاى مادى ديدنِ آخرت ممكن نيست. وقتى كه اينها از پيش انسان شكافته شود آن عالم ديده مى شود. (5)

12. «إِلى رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ» .

روض الجنان: آنگه گفت: «اِلى رَبِّكَ يَوْمَئذٍ الْمُسْتَقرُّ» ؛ آن روز هيچ قرارگاه نباشد مگر با خداى تعالى. (6) 2854. علامه شعرانى: از مجموع آيات قرآن معلوم مى شود كه عالم آخرت به خداوند نزديك تر است از دنيا و هميشه مى فرمايد در آخرت سوى خدا باز مى گرديد و اين

.


1- .روض الجنان، ج 20، ص 47.
2- .روح الجنان، ج 11، ص 325.
3- .روض الجنان، ج 20، ص 48.
4- .قيامت (75): 6.
5- .روح الجنان، ج 11، ص 325.
6- .روض الجنان، ج 20، ص 50 .

ص: 1299

نزديكى مكانى نيست بلكه رفع حجاب دنياست و پيدا شدنِ حقيقتِ آخرت. (1)

14. «بَلِ الاْءِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ» .

روض الجنان: و گفت: مثال اين آيت در حذف «لام» هم چنان است كه گفت: «وَ إِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلادَكُمْ...» (2) ، وَالْمعنى: لَأَوْلادِكُمْ. وقولُهُ: «هذا عارِضٌ مُمْطِرُنا...» (3) ، والتَّقْدير: مُمْطِرٌ لنا، براى آنكه نشايد كه معرفه صفت نكره بود. (4) 2855. علامه شعرانى: يعنى «ممطرنا» معرفه است و سعارض» نكره و معرفه صفت نكره نمى شود، ناچار بايد «ممطر لنا» تقدير كرد تا ممطر نكره شود به سبب ترك اضافه. و ممكن است بگوييم اضافه اسم فاعل به معمول خود موجب تعريف نيست. (5)

18. «فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ» .

روض الجنان: «فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ» ؛ چون ما بر تو خوانده باشيم آن را، تو متابعت كن قرائت آن را و احكام آن را. (6) 2856. علامه شعرانى: چون وحى بر پيغمبر صلى الله عليه و آله نازل مى شد عين الفاظ قرآن را مى شنيد و خود در حين شنيدن قرائت آن را تلاوت مى كرد و صريح است در آنكه قرآن به لفظ نازل مى شد نه معنى فقط و حفظ آن حضرت آيات و سور طولانى را معجزه عظيم است، چنان كه پيش از اين گفتيم. (7)

.


1- .روح الجنان، ج 11، ص 327.
2- .بقره (2): 233.
3- .احقاف (46): 24.
4- .روض الجنان، ج 20، ص 51 _ 52 .
5- .روح الجنان، ج 11، ص 328.
6- .روض الجنان، ج 20، ص 53 .
7- .روح الجنان، ج 11، ص 329.

ص: 1300

23. «إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ» .

روض الجنان: «إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ» ؛ مُشبّهه و اشاعره به اين آيت تمسّك كردند بر اثبات رؤيت و گفتند: آيت دليل آن مى كند كه خداى را ببينند براى آنكه «نَظَرَ» چون به «اِلى» متعدّى باشد فايده رؤيت دهد و بر اين بيتى آوردند _ وهُوَ: نَظَرْتُ اِلى مَنْ زَيَّنَ اللّهُ وَجْهَهُفَيا نَظرَةً كادَتْ عَلى عاشِقٍ تَقْضي و جواب از اين آن است كه «نَظَرْ» در كلام عرب بر وجوه است. از جمله وجوه و اقسام هيچ نيست كه فايده رؤيت مى دهد، نظر آيد به معنى تقليب حدقه درست به جهت مرئى طلب رؤيت او را، و آيد به معنى فكر و انديشه، و آيد به معنى انتظار، و آيد به معنى مقابله، و آيد به معنى رحمت، و از اين وجوه هيچ رؤيت نيست، و انَّما تقليب حدقه است كه مشتبه است برايشان براى آنكه در رائى به حاسّت سبب رؤيت هست. (1) 2857. علامه شعرانى: مراد مؤلف آن نيست كه تقليب حدقه يعنى گرداندن چشم سوى خداوند جايز است؛ چون او در مكان قرار ندارد تا چشم را سوى او گردانند، بلكه مقصود بيان معنى كلمه است و تأويل صحيح آن است كه پس از اين فرمايد نظر به معنى نگرانى و انتظار است. (2) روض الجنان: ... دليل ديگر آن است كه: رؤيت به غايت نظر كنند، گويند: ما زِلْتُ اَنْظُرُ اِلَيْهِ حَتّى رَأَيْتُهُ؛ همى نگريدم تا آنگه كه بديدم. (3) 2858. علامه شعرانى: يعنى ديدن را نتيجه و غايت نظر كردن قرار دهند. «باء» بر كلمه به غايت به معنى صيرورت است كه ابوالفتوح بسيار كرده است. 4

.


1- .روض الجنان، ج 20، ص 54 _ 55 .
2- .روح الجنان، ج 11، ص 330.
3- .روض الجنان، ج 20، ص 55 .

ص: 1301

روض الجنان: امّا قوله: «وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ...» (1) ، معنى آن است كه لا يَرْحَمُهُمْ. و از اين باب در هيچ نيست. امّا بيت خُبْزُرُزّي راست و او از جمله شعراى مُحَدّثان است و بغدادى است نه عربى است تا به شعر او استدلال كنند بر قرآن. (2) 2859. علامه شعرانى: «خبز ارز» يعنى نان برنجى و اين شاعر مردى عامى بود نوشتن نمى توانست اما شعر نيكو مى گفت و شغلش پختن نان برنجى بوده در بصره نامش ابوالقاسم نصر بن احمد و در سال 327 از دنيا رفت، اشعار وى را جوانانى كه بر گرد دكان او جمع مى شدند مى نوشتند و ابن لنكك كه شاعر بصره بود ديوان او را فراهم كرده شرح حالش در معجم الادباء و تاريخ ابن خلكان آمده است. (3) روض الجنان: ... دگر آنكه: رؤيت چون از نظر باشد، الاّ به انفصال شعاع نباشد و اتّصال به مرئى، و اين مُتَأتّى نبود الاّ با مقابله يا حكم مقابله يا مقابله محلّ، و اين بر اجسام و الوان روا بود، بر خداى تعالى روا نبود كه او به صفت اجسام و اعراض نيست. اين جمله اى است در جواب شبهه اى كه مثبتان رؤيت به آن تمسّك كردند. (4) 2860. علامه شعرانى: اين دليل عقلى است مؤيّد به آيات چند از قرآن، مثل آنكه فرمود: «لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ» (5) و ناچار بايد دليل مخالف را تأويل كرد؛ چون خداوند جسم نيست و ديدن به مقابله است با مرئى يا در حكم مقابله، چنان كه در آينه يا مقابله محل مانند الوان و نور و مقابله هميشه ميان دو جسم است. و آنكه خداى را جسم نمى داند و مرئى مى داند تناقض گويد و آنكه جسم مى داند ومرئى خطا كرده است خالى از تناقض. و اهل سنت او را جسم نمى دانند و قابل رؤيت مى دانند در آخرت و معتزله قابل رؤيت نمى دانند مطلقاً. (6)

.


1- .آل عمران (3): 77.
2- .روض الجنان، ج 20، ص 56 .
3- .روح الجنان، ج 11، ص 331.
4- .روض الجنان، ج 20، ص 58 .
5- .انعام (6): 103.
6- .روح الجنان، ج 11، ص 332.

ص: 1302

33. «ثُمَّ ذَهَبَ إِلى أَهْلِهِ يَتَمَطّى» .

روض الجنان: ... «لُعاع» به پارسى هنجمك باشد. (1) 2861. علامه شعرانى: »هنجمك» به كسرهاء و سكون نون، و جيم و ميم مفتوح گياهى است برگ آن شبيه به اسفناج و در كتب طبى به نام «قنابر» مسطور است. (2)

.


1- .سير أعلام النبلاء : ج3 ص58 الرقم15 ، تهذيب الكمال : ج22 ص82 الرقم4388 ، اُسد الغابة : ج4 ص234 الرقم3971 ، البداية والنهاية : ج7 ص54 .
2- .روض الجنان، ج 20، ص 62؛ در چاپ مشهد «هنجيمك» ضبط شده است.

ص: 1303

سوره انسان

سوره انسان«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

2. «إِنّا خَلَقْنَا الاْءِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْناهُ سَمِيعاً بَصِيراً» .

روض الجنان: ... ابو عبدالرحمن السُّلَمىّ گفت از ابو عثمان مغربى شنيدم در مكّه كه او را از اين آيت پرسيدند، گفت: خداى تعالى امتحان كرد خلقان را به نه چيز: سه مُفَتّن و سه كافر و سه مؤمن. امّا سه مفتّن: سمع و بصر و زبان، و امّا سه كافر: نفس و هوا و شيطان، و امّا سه مؤمن: عقل و روح و فكر اوست، و اين حديثى است معلّق و از جنس طامات. (1) 2862. علامه شعرانى: حديثى كه در طاعات وارد باشد وترغيب به عبادت، معتبر است؛ چون موافق با كليات اوامرى است كه در قرآن به مطلق طاعات آمده است. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 20، ص 72؛ در چاپ شعرانى «طاعات» آمده است.
2- .روح الجنان، ج 11، ص 342.

ص: 1304

15 _ 16. «وَ يُطافُ عَلَيْهِمْ بِآنِيَةٍ مِنْ فِضَّةٍ وَ أَكْوابٍ كانَتْ قَوارِيراً * قَوارِيراً مِنْ فِضَّةٍ قَدَّرُوها تَقْدِيراً» .

روض الجنان: نافع و كسائى و ابوبكر عن عاصم خواندند: «قواريراً قواريراً مِنْ فِضَّةٍ»، هر دو به تنوين و «الف» و حمزه و ابن عامر هر دو بى تنوين خواندند: «قواريرَ قواريرَ» عَلى أنَّهُ لا يَنْصَرِفُ لأَنَّهُ جَمْعٌ بَعْدَ أَلِفِه ثلاثَةُ اَحْرُفٍ اوسط، و اين سبب مكرّر است. (1) 2863. علامه شعرانى: و قرائت مشهور كه روايت حفص از عاصم است همچنين بى تنوين است. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 20، ص 84 .
2- .روح الجنان، ج 11، ص 351.

ص: 1305

سوره مُرْسَلات

سوره مُرْسَلات«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

9. «وَ إِذَا السَّماءُ فُرِجَتْ» .

روض الجنان: «وَ إِذَا السَّماءُ فُرِجَتْ» ؛ و آنگه كه آسمان را بشكافند تا در او فُرَج شكافها پديد آيد. (1) 2864. علامه شعرانى: آسمان سر حدّ دنياست؛ چون اين عالم كه ما مشاهده مى كنيم و آن را عالم شهادت مى گويند به آسمان محدود است و چون شكافته شود و حدّ عالمِ شهادت برداشته شود عالم ديگر ديده مى شود. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 20، ص 101.
2- .روح الجنان، ج 11، ص 362.

ص: 1306

سوره نبأ

سوره نبأ«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

7. «وَ الْجِبالَ أَوْتاداً» .

روض الجنان: «وَ الْجِبالَ أَوْتاداً» ؛ و نه كوهها را به ميخهاى زمين كرده ايم تا زمين را دوخته مى دارد تا بنجنبد از جاى خود چنان كه مثقله بر كناره بساط نهند تا باد برندارد آن را! من اين كوهها به ميخ زمين كردم تا زمين را دوخته مى دارد. (1) 2865. علامه شعرانى: يعنى سطح ظاهر زمين را مى دوزد به طبقات زيرين آن تا مضطرب نشود زير پاى مردم چنان كه امير المؤمنين عليه السلامفرمود « وتّد بالصخور ميدان أرضه» (2) ؛ يعنى اضطراب و لرزه زمين را به سنگها ثابت كرد. و اگر گويى: باز هم در كوهستانها زمين مى لرزد، گوييم: اگر كوه نبوده لرزه هاى زمين چنان بود كه هيچ قابل زيست نبوده و مراد اين گونه لرزه هاى خفيف كه در نواحى بسيار كم و كوچك اتفاق مى افتد نيست بلكه همه جا هميشه پيوسته مى لرزيد. و اگر گويى: حركت زمين در

.


1- .روض الجنان، ج 20، ص 113 _ 114.
2- .نهج البلاغه، ج 1، ص 14، خطبه 1.

ص: 1307

عصر ما ثابت و محسوس شده، گوييم: اين گونه حركت كره زمين كه اجزا همه با هم حركت كنند اضطرابى پديد نمى آورد و موجب ناراحتى مردم نمى گردد. (1)

38. «يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا لا يَتَكَلَّمُونَ إِلاّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً» .

روض الجنان: «يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا» ، گفت: آن روز كه بايستد روح. در او خلاف كردند، مجاهد گفت از عبداللهِ عبّاس كه: جماعتى جهودان بيامدند و رسول را پرسيدند از «روح». گفت: روح لشكرى است از لشكرهاى خداى تعالى، فريشتگان نَه اند، ايشان را سر و دست و پاى باشد و طعام خورند، آنگه اين آيت بخواند: «يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ...» . (2) 2866. علامه شعرانى: مفهوم جمله آن است كه فرشتگان را دست و پا و سر نباشد؛ يعنى در خلقت اصلى مجرد باشند. (3) روض الجنان: عطيّه گفت از عبداللهِ عبّاس كه: مراد ارواح آدميان است بين النَّفْخَتين با فريشتگان به يك صف بايستند. (4) 2867. علامه شعرانى: يعنى ارواح آدميان بين النفختين فانى نمى شود و آن نفخه اى كه همه را فانى مى كند اجسام و علاقه با آنها را فانى مى كند. (5)

.


1- .روح الجنان، ج 11، ص 371.
2- .روض الجنان، ج 20، ص 124.
3- .روح الجنان، ج 11، ص 377.
4- .روض الجنان، ج 20، ص 125.
5- .روح الجنان، ج 11، ص 378.

ص: 1308

سوره نازعات

سوره نازعات«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

1. «وَ النّازِعاتِ غَرْقاً» .

روض الجنان: وقوله: «غَرْقاً» ، أَىْ اِغْراقاً، وهُوَ الْمُبالَغَةُ فى النَّزْعِ، آن باشد كه كمان چندان درآرند كه به فوق رسد. (1) 2868. علامه شعرانى: «فوق» سوفار تير است. (2)

5 . «فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً» .

روض الجنان: «فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً» ؛ تدبير كنندگان كارها. مفسّران گفتند: مراد فريشتگانند. عبدالرّحمنِ ثابت (3) گفت: تدبير كار دنيا چهار فريشته مى كنند: جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و ملك الموت. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 20، ص 131.
2- .روح الجنان، ج 11، ص 382.
3- .در چاپ مشهود «سابط» آمده است.
4- .روض الجنان، ج 20، ص 133.

ص: 1309

2869. علامه شعرانى: قول عبدالرحمن بن ثابت حجت نيست و حق آن است كه حدى براى شماره آنان قائل نشويم و مشائيان كه عقول را ده گفتند مقصودشان انحصار نيست و اشراقيان كه انوار قاهره را بى حد و حصر دانستند به حق نزديك ترند و بايد علم آن را به خدا واگذار كرد، و چهار فرشته معروف منافى آن نيست كه فرشتگان بسيار به فرمان هر يك باشند. (1)

11. «أَ إِذا كُنّا عِظاماً نَخِرَةً» .

روض الجنان: النَّقْدُ عِنْدَ حافِرِ الدّابَّةِ. (2) 2870. علامه شعرانى: النقدعند الحافر مثل است؛ يعنى در مسابقه اسب دوانى چون اسب اوّل به مقصد رسيد مال مسابقه را نقد بايد داد. و نيز گويند مقصود آن است كه اسب را نقد بايد خريد و ثمن را نزد پاى اسب گذاشت. (3)

30. «وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها» .

روض الجنان: «وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها» ؛ زمين را پس از آن دحو كرد و بگسترد. در تأويل اين خلاف كردند. عبداللهِ عبّاس گفت: خداى اوّل زمين بيافريد ناگسترده، آنگه آسمان بيافريد، آنگه جبرئيل بيامد و زمين از زير خانه كعبه بيرون آورد چنان كه نامه نوشته پيخته كه لا از زَبَر لا* بيرون آرند. عبدالله بن عمرو گفت: خداى تعالى زمين كعبه بيافريد بر چهار ركن و بر آب نهاد پيش از آنكه عالم آفريد به هزار سال. (4) **

.


1- .روح الجنان، ج 11، ص 384.
2- .روض الجنان، ج 20، ص 136.
3- .روح الجنان، ج 11، ص 386.
4- .روض الجنان، ج 20، ص 140؛ در چاپ مشهد «دو هزار سال» ضبط شده است.

ص: 1310

2871. علامه شعرانى: * [لا از زَبَر لا] يعنى طبقه اى را از زير طبقه ديگر. (1) 2872. ** يعنى هزار سال پيش از خلقت عالم باز هم موجودى بود مانند آب و كعبه، و گاه باشد كه عالم گويند و از آن اين وضع فعلى جهان را خواهند كه حادث زمانى است نه آنكه پيش از اين وضع هيچ موجود نبود. 2

.


1- .روح الجنان، ج 11، ص 389.

ص: 1311

سوره عبس

سوره عبس«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

21. «ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ» .

روض الجنان: ... يا بر عادت گران كه در نواويس فگنند. (1) 2873. علامه شعرانى: نواويس جمع ناوس گورستان مجوس است. (2)

31. «وَ فاكِهَةً وَ أَبًّا» .

روض الجنان: «وَ فاكِهَةً» ؛ و ميوه. «وَ أَبًّا» ؛ و گياه زار... ضحّاك گفت: أبّ، كاه باشد. عِكْرِمه گفت: «فاكِهَه» آن است كه آدميان خورند و «أبّ» آن است كه چهارپاى خورد... . و أنس مالك روايت كرد كه يك روز عمر خطّاب اين آيت بخواند، آنگه گفت: اين همه مى دانيم، أبّ چه باشد؟ آنگه گفت: آنچه از اين كتاب روشن است آن را متابعت

.


1- .روض الجنان، ج 20، ص 151.
2- .روح الجنان، ج 11، ص 396.

ص: 1312

كنى و آنچه روشن نيست دست بدارى، و اين هر دو خبر ثعلبى امام أصحاب الحديث در تفسير بياورده است به اسناد. (1) 2874. علامه شعرانى: تعجب روايان از آن است كه معنى «أب» به روشنى از خود آيه مفهوم مى گردد: «مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ» (2) و معلوم است كه «فاكهه» براى چهار پايان نيست، البته «أب» طعام آنها است. (3)

.


1- .روض الجنان، ج 20، ص 152.
2- .نازعات (79): 33.
3- .روح الجنان، ج 11، ص 397.

ص: 1313

سوره تكوير

سوره تكوير«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

1. «إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ» .

روض الجنان: «إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ» ، حق تعالى در اين سورت طَرَفى از احوال و اهوال قيامت ياد كرد، گفت: ياد كن اى محمّد آن روز كه آفتاب را تكوير كنند. مفسران خلاف كردند در معنى اين لفظ. علىّ بن ابى طلحه گفت از عبداللهِ عبّاس: تاريك كنند. عطيّه گفت از او كه: ببرّند. (1) 2875. علامه شعرانى: [عطيه گفت از او] يعنى از ابن عباس روايت كرد. (2) روض الجنان: گازر. (3) 2876. علامه شعرانى: «گازر» جامه شوى و معرّب آن قصار. 4

.


1- .روض الجنان، ج 20، ص 158.
2- .روح الجنان، ج 12، ص 3.
3- .روح الجنان، ج 12، ص 4.

ص: 1314

10. «وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ» .

روض الجنان: «وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ» ؛ و آنگه كه صحيفها برافلاخته شود. (1) 2877. علامه شعرانى: «افلاخته» گشوده و باز كرده است، ضد درهم پيچيده. (2)

23. «وَ لَقَدْ رَآهُ بِالْأُفُقِ الْمُبِينِ» .

روض الجنان: عكرمه گفت از عبداللهِ عبّاس كه: رسول عليه السلام جبريل را گفت: مى خواهم تا تو را ببينم بر آن شكل كه در آسمان باشى... . آن روز كه موعود بود، رسول عليه السلام به كوه حِرى رفت و بنشست، نگاه كرد جبريل مى آمد از كوههاى عرفات با هيئتى و جثَّتى و آوازى از خَشْخَشَه و جَلْجَلَه، همه روى آسمان بپوشيد از مشرق تا به مغرب، سرش در آسمان بود و پايها در زمين. رسول عليه السلامبيفتاد بى هوش. جبريل عليه السلام هم با آن صورت شد كه به عادت پيش رسول آمدى، و بيامد و بنشست و رسول را با برگرفت تا رسول باهوش آمد، آنگه گفت: يا رسول الله! تو را خلق من عظيم مى آيد، اگر ميكايل را بينى كه سر او در زير عرش است و پايهاى او در زير هفتم زمين است و عرش با عظمت بر دوش او نهاده است و هر وقت از ترس خداى تعالى چنان متضايل و حقير شود كه گنجشكى تا عرش خداى بنايستد جز بر عظمت خداى تعالى. (3) 2878. علامه شعرانى: [... پايهاى او در زير هفتم زمين است:] و مزاحمتى نيست ؛ چون جسم ملائكه مادى نيست بلكه جسم مثالى است. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 20، ص 163؛ در چاپ مشهد «و آنگه كه صحفها برافلاجند» ضبط شده است.
2- .روح الجنان، ج 12، ص 7.
3- .روض الجنان، ج 20، ص 166 _ 167.
4- .روح الجنان، ج 12، ص 9.

ص: 1315

سوره انفطار

سوره انفطار«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

1. «إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ» .

روض الجنان: «إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ» ؛ حق تعالى در اين آيات هم ذكر اعلام و آثار قيامت گفت، گفت: ياد كن اى محمّد آن روز كه آسمان شكافته شود و ستارگان ريزيده گردند و فشانده شوند. (1) 2879. علامه شعرانى: البته مراد از آسمان در اين آيات آن آسمانها نيست كه حكما و منجّمان قديم مى گفتند؛ چون آنها مرئى نيستند و مردم از آنها خبر نداشتند چنان كه امروز هم معنى آسمان قدما را غير اهل فن نمى دانند بلكه مراد همين جسم كبود است كه ما محيط به خود مى بينيم. و تفصيل آن را در جاى ديگر مشروح گفته ايم. (2)

4. «وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ» .

روض الجنان: «وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ» ؛ و آن روز كه گورها باز شيارند و زير و زبر

.


1- .روض الجنان، ج 20، ص 171 _ 172.
2- .روح الجنان، ج 12، ص 13.

ص: 1316

كنند تا مردگان را از او بيرون آرند زنده كرده. (1) 2880. علامه شعرانى: «شياريدن» شياركردن و زير و رو كردن زمين است و اين كنايت از زنده شدن مردگان. مانند زيد كثيرالرماد كنايه از جود و شايد اصلاً در خانه زيد خاكستر نباشد اما چون خواهند از جود او كنايت كنند گويند خاكستر در خانه اش بسيار است براى پختن غذا و مهماندارى. در اينجا نيز غالب مردگان در قبر نمى مانند تا روز قيامت و حقيقت معنى آن نيست كه همه را از گور بيرون مى آورند بلكه هر جا باشند زنده مى شوند. (2)

8 . «فِي أَيِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَكَّبَكَ» .

روض الجنان: عكرمه و ابوصالح گفتند: «فِي أَيِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَكَّبَكَ» ؛ در هر صورت كه خواست تو را تركيب كرد. چون صورت آدمى خواست چنين آمدى، اگر صورت دگر خواستى بودى، براى آنكه به اختيار فاعلى مختار است نه به ايجاب موجبى كه خلاف آن روا نباشد. و قَوْلُهُ: «ما» رواست كه زيادت باشد، و رواست كه ايهامى باشد، كقَوْلِهِمْ: لِأَمْرٍ ما جَدَعَ قَصيرٌ اَنْفَهُ. (3) 2881. علامه شعرانى: قصير مردى بود كه بينى خود را بريد براى آنكه دشمن را از پاى در آورد و وقصه زباء و جذيمه ابرش مشهور است. و اين مَثَل نظير آن است كه در فارسى گويند: سرى كه درد نمى كند دستمال نمى بندند. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 20، ص 172؛ در چاپ مشهد «شيبانند» ضبط شده است.
2- .روح الجنان، ج 12، ص 13.
3- .روض الجنان، ج 20، ص 174.
4- .روح الجنان، ج 12، ص 15.

ص: 1317

سوره مطففين

سوره مطففين«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

3. «وَ إِذا كالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ» .

روض الجنان: مالكِ دينار گفت: مرا همسايه اى بود، بيمار شد. من در عيادت او رفتم، او را در نزع يافتم و بانگ مى داشت، مى گفت: دو كوه از آتش قصد من مى كنند. من گفتم: يا هذا! اين چه خيال است كه تو را مى نمايد، يا هذيانى است كه مى گويى؟ گفت: نه، حقيقت است، و اين از آنجاست كه مرا دو مكيال بود: يكى زيادت، يكى ناقص. به زيادت بستدمى و به ناقص بدادمى. اين جزاى آن است مى دانم. (1) 2882. علامه شعرانى: اگر گويى: آنچه محتضر و بيمار و امثال آنان بينند و ديگران نبينند حقيقت نيست و اگر حقيقت بود همه مى ديدند، در جواب گوييم: ممكن است چيزى حقيقت باشد و همه كس نبيند، مانند رؤياى صادق و خوابى كه تعبير دارد حقيقت است و آنكه تعبير ندارد هذيان و خيال بى حقيقت است، آنكه حكايت از موجودى كند كه وجودش بسته به تصور ما نيست و خواه ما تصور آن را بكنيم

.


1- .روض الجنان، ج 20، ص 182.

ص: 1318

و خواه نكنيم موجود باشد آن حقيقت است و آنكه فقط در تصور ما بوده و منشأ خارجى ندارد حقيقت نيست. ملائكه كه پيغمبران مى ديدند حقيقت بودند، گرچه ديگران نمى ديدند. (1) روض الجنان: ... مردى را ديد زعفران مى سخت. (2) 2883. علامه شعرانى: «سختن» به معنى سنجيدن است و فردوسى گويد: خرد را و جان را همى سنجد اودر انديشه سخته كى گنجد او (3)

7. «كَلاّ إِنَّ كِتابَ الفُجّارِ لَفِي سِجِّينٍ» .

روض الجنان: «كَلاّ إِنَّ كِتابَ الفُجّارِ لَفِي سِجِّينٍ» ، گفت: حقّا كه نامه كافران و فاجران و بى سامان كاران _ كه اعمال ايشان بر او نوشته باشند _ در سجّين باشد. عبداللهِ عمر گفت و معَتّب بن سُمَني و قتاده و مجاهد و ضحّاك و ابن زيد كه: «سجّين» زمين هفتم است، جانهاى كافران و نامه هاى اعمال ايشان آنجا باشد... . عطيّه گفت، عبداللهِ عبّاس از كَعْب الأحبار پرسيد كه سجّين چه باشد؟ گفت: بدان كه جانهاى كافران به آسمان برند، آسمان قبول نكند، با زمين آرند قبول نكند، فرو برند به زمين ديگر قبول نكند تا به هفتم زمين. از آنجا به سجّين برند، و آن سرحدّ ملك ابليس است. (4) 2884. علامه شعرانى: اگر گويى: اين همه سخن و اختلاف درباره سجّين و عليّين براى چيست با آنكه خداوند در قرآن صريحاً بيان كرده نامه اعمال مؤمنان و فاجران است؟ علماى صدر اسلام به از ما مى دانستند كه الفاظ قرآن را حمل بر معنى ظاهر بايد كرد كه به ذهن خواننده متبادر مى گردد خود نيز به همين قيد مقيّد بودند و اينكه خداوند فرمود «كتاب مرقوم» (5) سجّين نامه اى است نوشته شده بايد بى اختلاف و شك و ترديد

.


1- .روح الجنان، ج 12، ص 21.
2- .روض الجنان، ج 20، ص 183.
3- .روح الجنان، ج 12، ص 22.
4- .روض الجنان، ج 20، ص 183 _ 184.
5- .مطفّفين (83): 20.

ص: 1319

بگويند سجّين كاغذ و لوح است كه نوشته ها در او است. گوييم: آنها از اين عبارت قرآن كاغذ و لوح نفهميدند با آنكه اهل زبان بودند، چنان فهميدند كه غرض خداوند حفظ و ضبط اعمال مردم به وجهى، نه مانند دفاتر ولوح و كاغذ مردم دنيا، و مقصودشان اين بود كه سجّين ضبط عمل مردم مى كند به مقتضاى كتاب مرقوم اما كيفيت ضبط آن بر چه وجه است؟ در اين امور تقيدى به حمل الفاظ بر معانى دنيوى نداشتند. سجّين را به معنى ضلال يا حبس و تنگى و سختى هم گفتند. (1)

15. «كَلاّ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمحْجُوبُونَ» .

روض الجنان: «كَلاّ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لََمحْجُوبُونَ» ، گفت: حقّا كه ايشان روز قيامت از ثواب خداى محجوب و ممنوع باشند. (2) 2885. علامه شعرانى: بهتر آن است كه معنى حجاب و ملاقات و دورى و محروميت از ديدار كه در قرآن بسيار است حمل بر معنى نزديك به معنى ظاهر لغت كنيم و گوييم بزرگ ترين نعمت اهل ايمان معرفت كامل پروردگار است و مشاهده معنوى ذات او، چنان كه بزرگ ترين عذاب اهل دوزخ دورى از وصال حق است، چنان كه در دعاى كميل آمده است: «هَبني صَبرتُ على حَرّ نارِك فكيف أصبر على فَراقِك». (3)

.


1- .روح الجنان، ج 12، ص 22.
2- .روض الجنان، ج 20، ص 187.
3- .روح الجنان، ج 12، ص 25.

ص: 1320

سوره انشقاق

سوره انشقاق«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

19. «لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ» .

روض الجنان: «لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ» ، اين «لام» و «نون» تأكيد در اوّل و آخر اين كلمت براى جواب قسم است. مكّيان و كوفيان إلاّ عاصم خواندند: «لَتَرْكَبَنَّ» به فتح «با». (1) 2886. علامه شعرانى: اگر «باء» كه لام الفعل «لتركبن» است به فتح بخوانيم صيغه مفرد مى شود يا مخاطب مذكر و خطاب به پيغمبر صلى الله عليه و آله يا مغايبه مؤنث خبر از سماوات، اما اگر «باء» را به ضم بخوانيم چنان كه در مصاحف زمان ماست و قرائت عاصم، جمع مذكر مخاطب مى شود. (2) روض الجنان: «لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ» ، و «طَبَق» در لغت حال باشد... . مكحول گفت معنى آن است كه: هر بيست سال آدمى از حالى به حالى شود، و اين

.


1- .روض الجنان، ج 20، ص 201 _ 202.
2- .روح الجنان، ج 12، ص 35.

ص: 1321

تنبيه است خلايق را بر حدوث عالم و آنكه صانعى مُحدِثى مدبّرى حكيم هست. حكما گفته اند: هر كه امروز بر حالتى باشد و فردا بر حالتى دگر، بايد كه بداند كه تدبير او به او نيست. (1) 2887. علامه شعرانى: حكما تقرير اين دليل به صورت علمى نيز كرده اند كه هر گونه تغيير از عوارض ماده است و چيزى كه از حالى به حالى منتقل مى گردد موجود جسمانى و مادى است و مجردات غير جسمانى بر يك حال ثابتند و ماده خود به خود موجود نيست بلكه بايد صورت قبل از او موجود باشد و صورت نيز محتاج به ماده است، پس جسم به تمام اجزاءِ خويش معلول علت ديگر است كه واجب الوجود است و ثابت و بى تغيير و حركت از حالى به حالى. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 20، ص 204.
2- .روح الجنان، ج 12، ص 37.

ص: 1322

سوره بُروج

سوره بُروج«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

3. «وَ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ» .

روض الجنان: «وَ شاهِدٍ» ؛ روز آدينه «وَ مَشْهُودٍ» ؛ روز عرفه. آنگه گفت: آفتاب برنيامد و فرو نشد بر هيچ روز فاضل تر از روز آدينه، در او ساعتى است كه هيچ كس نباشد كه در آن وقت دعاى كند الاّ اجابت كنند او را و يا استعاذت كند و الاّ پناه دهد او را... . روايتى ديگر از رسول عليه السلام آن است كه: «شاهد» روز عرفه است و «مَشْهود» روز جمعه. ابو الدّرداء روايت كرد كه: رسول عليه السلام گفت: صلوات بر من بسيار فرستى روز آدينه كه آن روزى است مشهود فريشتگان حاضر باشند در او و هيچ كس نباشد كه بر من صلوات فرستد الاّ صلوات او بر من عرض كنند چون فارغ شود از آن. گفتند: يا رسول الله! و پس از وفات تو هم چنين باشد؟ گفت: خداى تعالى بر زمين حرام كرده است كه گوشت پيغامبران خورد، پيغامبران خداى زنده باشند و روزى خورند. (1)

.


1- .روض الجنان، ج 20، ص 209 _ 210.

ص: 1323

2888. علامه شعرانى: در روايتِ كافى، ابواب تاريخ حضرت عسكرى عليه السلام آمده است كه وقتى نصارا به استسقا رفتند و باران باريد و مسلمانان رفتند باران نيامد، شبهه افتاد مسلمانان را، خليفه متوسّل به آن حضرت شد. وقتى ديگر كه قسّيسِ آنان به استسقا شد، حضرت عسكرى پيش رفت و استخوان يكى از انبيا كه قسّيس ميان انگشتان پنهان مى كرد و بدان توسل مى جست و خداوند به احترام آن استخوان دعاى قسّيس را اجابت مى فرمود، حضرتش آن استخوان بيرون آورد و ديگر دعاى او مستجاب نشد. شايد در اين حديث كه گويد گوشت پيغمبران را خاك نمى خورد مخصوص به بعضى است يا كنايه است از زنده بودن و ادراك كردن آنان صلوات مردم را. چون در دنيا روح و قالب به نحوى متحدند، حالات يكى بر ديگرى اطلاق مى شود ؛ چنان كه گويى جوى روان است با آنكه جوى ثابت است و آب در جوى روان است. (1) روض الجنان: و معنى آيت و اختلاف اين اقوال آن باشد كه: «شَهِدَ» دو معنى دارد: گواى داد و حاضر آمد. آنجا كه حمل توان كردن بر گواى حمل بايد كردن، و آنجا كه محتمل آن معنى باشد حمل بايد كردن اِمّا بر حقيقت و اِمّا بر توسّع. آنچه از آن حقيقت بود، چون شهادت فريشتگان و شهادت پيغامبران، و آنچه مجاز باشد كَشَهادَةِ الْقُرآنِ والْحَجَرِ الأسْود ويَوْمِ الْجُمُعَةِ واَعْضَاء الإنسان... . (2) 2889. علامه شعرانى: علماى ما چون يكى از ظواهر قرآن و سنت را مخالف عقل دانند تأويل كنند و تأويل ظاهر در اين گونه امور، مخالفِ شرع يا موجب كفر و ضلال نيست. سخن گفتن قرآن و حجرالاسود و روز عرفه و اعضاى انسان را خلاف عقل دانستند، آن را به معنى مجازى تأويل كردند. و بعضى بنابر تجسّم اعمال و صفات در عوالم آخرت آن را محال ندانستند و تأويل نكردند. (3)

.


1- .روح الجنان، ج 12، ص 42.
2- .روض الجنان، ج 20، ص 212 _ 213.
3- .روح الجنان، ج 12، ص 44.

ص: 1324

4. «قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ» .

روض الجنان: «قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ» ، عبداللهِ عبّاس گفت: هر كجا در قرآن «قُتِل» است به معنى «لُعِن» باشد. و اُخْدود شكاف باشد... . امّا قصّه «اصحاب الاُخْدود»، عبدالرّحمن بن ابى ليلى روايت كرد از صهيب كه رسول عليه السلام گفت: پادشاهى بود در امّت سلف و او را ساحرى بود، چون پير شد پادشاه را گفت: من پير شدم، كودكى بايد تا من او را سحر بياموزم كه من از دنيا بروم، مرا قايم مقامى باشد، پادشاه غلامى را پيش او فرستاد تا او را سحر آموزد. غلام آنجا رفت و حديث او مى شنيد، در او نمى گرفت و دلش به آن ميل نمى كرد. بر راهِ او راهبى بود. مردم به نزديك او حاضر آمدندى و از او علم آموختندى. اين غلام يك دو بار آنجا بنشست و حديث او بشنيد. خوش آمد او را و ميل تمام كرد به او و به دين او، هر روز بيامدى و پيش او بنشستى و حديث او مى شنيدى تا دين او بگرفت و به دين او در شد. پادشاه بر او هيچ اثر سحر نمى ديد و نه نيز ساحر او را جفا مى كرد. اتّفاق افتاد كه يك روز مى رفت در راه خلقى عظيم را ديد، بازماند. گفت: اينان را چه بوده است؟ گفتند: مارى عظيم در راه است و كس نمى يارد گذشتن. او گفت: امروز تجربه كنم كار راهب را و كار ساحر را تا خود بر حق كيست. آنگه سنگى برگرفت و روى به او نهاد و گفت: بار خدايا! اگر دين راهب حق است، اين مار را بر دست من كشته گردان، و اگر ساحر بر حق است كار او مرا پيدا كن. آنگه سنگ بينداخت و مار را بكشت و مردم بر او ثنا كردند و بگذشتند. بيامد و راهب را خبر داد. راهب گفت: يا غلام! بشارت باد تو را كه كار تو به جايى رسد و تو را ذكرى پديد آيد، ولكن تو را ابتلا كند. بايد تو بر آن صبر كنى، و اگر تو را گويند: اين دين از كه آموختى، مرا به دست باز مده. كار غلام به جايى رسيد كه مُجاب الدَّعوه شد و مردم از اطراف مى آمدند و دعا مى خواستند، و او

.

ص: 1325

دعا مى كرد و اجابت مى آمد . (1) 2890. علامه شعرانى: [مرا به دست باز مده] يعنى مرا گرفتار آنها مكن و به چنگ آنها مينداز. و بايد دانست اين روايت كه از عبدالرحمن ابن ابى ليلى و ديگران نقل شده است با اندك اختلاف و حذف پاره اى مبالغات در احاديث عيسويان و تواريخ يهود آمده است. چون يهود در عهد روم و يونانيان گرفتار شكنجه و آزار آنان بودند و دولتهاى يونان و روم مى كوشيدند آداب واخلاق خود را كه با دين و شريعت حضرت موسى عليه السلاممخالف بود - چنان كه عادت اروپاييان است _ در ميان اتباع خود رواج دهند تا نفرت آنان زايل گردد و رام دولت اروپاييان شوند. و بى دنيان يهودى هم آداب آنها را مى پذيرفتند اما اكثر مردم به هيچ وجه حاضر نمى شدند و هميشه گرفتار حبس و زجر و قتل و غارت بودند و نصارا نيز در دولت روم همچنين شكنجه مى ديدند تا دين حضرت عيسى عليه السلام اوج گرفت و روميان مسيحى شدند. و داستان شكنجه هاى آنان و شهادت شهدا بسيار است و كتب نصارا از آنها مشحون. اما اصحاب الاُخدود را بر همه آنها نمى توان حمل كرد، مناسب تر همان قصه ذونواس است كه يهودى بود و نصاراى نجران را آزار مى كرد. (2) روض الجنان: دستره. (3) 2891. علامه شعرانى: اين كلمه ترجمه «منشار» است در عرائس ثعلبى، (4) مركب است از دست واره يعنى اره دستى. (5) روض الجنان: اسفيذ جان. (6)

.


1- .روض الجنان، ج 20، ص 213 _ 214.
2- .روح الجنان، ج 12، ص 45.
3- .روض الجنان، ج 20، ص 215.
4- .عرائس المجالس، ص 394.
5- .روح الجنان، ج 12، ص 46.
6- .روض الجنان، ج 20، ص 216؛ در چاپ مشهد «اسفندهان» ضبط شده است.

ص: 1326

2892. علامه شعرانى: « اسفيذ جان » يكى از بلاد جبل است ؛ يعنى كوهستان غربى ايران. (1) روض الجنان: كلبيّ گفت: ترسايان نجران بودند و ايشان را پادشاهى بود. مردم را بگرفت و با ترسايى دعوت كرد و بفرمود تا هفت خندق بكندند، طول هر يكى چهل گز در عرض دوازده گز. آنگه هيزم و نفط در او فگند و آتش عظيم در آنجا برافروخت، هر كه قبول نكرد در آنجا انداخت، ابتدا به مردى كرد نام او عمروبن زيد، او را پرسيد كه: تو را توحيد كه آموخت؟ او راه نمود بر استادش. آنگه پادشاه بفرمود تا بتى زرّين بپيراستند، آنگه موكّلان بر مردم گماشت... . (2) 2893. علامه شعرانى: بت زرين با ترسايان مناسب نيست و در يمن غير ترسايان كسى كه خدا شناس باشد به از آنان نبود مگر يهود. بارى، قول كلبى حجت نيست و اين حكايت مضطرب است. (3) روض الجنان: دخترِ اين كارخدا بديد. (4) 2894. علامه شعرانى: «كارخدا» به معنى كارفرما است كه ما امروز استعمال مى كنيم. 5 روض الجنان: مقاتل گفت در اخبار هست كه: در يك روز هفتاد و هفت كس را به آتش انداختند. عبداللهِ عبّاس گفت: جانهاى ايشان به بهشت رسيد* پيش از آنكه تنهاشان به آتش رسيد. محمّدبن اسحاق بن يسار گفت از وهبِ مُنَبِّه كه: مردى ترسا به زمين نجران افتد و ايشان را با دين عيسى دعوت كرد، اجابت كردند او را. ذُونُواس الْيَهُودىّ خبر يافت، برخاست و لشكرى را از حِمْير برگرفت و آنجا رفت و آن مردمان را مخيّر بكرد ميان سوختن و جهودى. اختيار جهودى نكردند، خندقها بكند

.


1- .روح الجنان، ج 12، ص 47.
2- .روض الجنان، ج 20 ،ص 218.
3- .روح الجنان، ج 12، ص 48.
4- .روض الجنان، ج 20، ص 218.

ص: 1327

و آتش در او فگند و به يك روز دوازده هزار گرد را بسوخت. (1) ** 2895. علامه شعرانى: * يعنى بهشت روحانى. (2) 2896. ** اين روايت به نظر صحيح تر مى رسد، الا آنكه دوازده هزار نفر مبالغه است. (3)

.


1- .روح الجنان، ج 12، ص 48.
2- .روض الجنان، ج 20، ص 219.
3- .روح الجنان، ج 12، ص 49.

ص: 1328

سوره طارق

سوره طارق«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

3. «النَّجْمُ الثّاقِبُ» .

روض الجنان: عبداللهِ عبّاس گفت: اين نجم ستاره اى است در آسمان هفتم، چون ستارگان جاى خود بگيرند، از آسمان او فرود آيد و با ايشان باشد، و چون روز باشد، با جاى خود شود، پس او طارق باشد در آمدن و شدن، و نام آن ستاره زُحل است. (1) 2897. علامه شعرانى:اين صفت خاص ستاره زحل نيست ؛ چون همه ستارگان شب مى آيند و روز مخفى مى شوند، مانند مهمانى كه شب بيايد و روز برود. (2)

7. «يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ» .

روض الجنان: «يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ» ، يعني صُلْبَ الرَّجُلِ وترائبَ الْمرْأَةٍ، آبى كه بيرون آيد از پشت مرد و سينه زن. (3)

.


1- .روض الجنان، ج 20، ص 227.
2- .روح الجنان، ج 12، ص 54 .
3- .روض الجنان، ج 20، ص 228.

ص: 1329

2898. علامه شعرانى: آيه قرآن بر اين تخصيص دلالت ندارد و اطباى قديم در منى زن خلاف كردند و اهل عصر ما گويند آن تخم كوچك كه از زن جدا مى شود و ماده فرزند است از اجزاى رحم است نه از سينه. بنابراين مراد از آيه آن است كه نطفه مرد از درون شكم ميان پشت و سينه كه جاى احشا و مكان قاذورات است بيرون مى آيد چنان كه فرمود: «مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً خالِصاً سائِغاً» (1) ؛ يعنى از ميان سرگين و خون، شيرپاك و گوارا بيرون مى آيد. و اين از عجايب آيات است. (2)

.


1- .نحل (16): 66.
2- .روح الجنان، ج 12، ص 55 .

ص: 1330

سوره اعلى

سوره اعلى«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

3. «وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدى» .

روض الجنان: «وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدى» ؛ و آن خداى كه تقدير كرد و هدايت داد و راه نمود... . مجاهد گفت: مراد آن است كه خلق آدمى تقدير كرد و راه خير و شرّ بنمود او را. بعض دگر گفتند: قَدَّرَ الْمَقاديرَ؛ تقديرها بكرد و هدايت داد و الهام چهار پاى را به مراتع خود... . و گفتند: هدايت داد آدمى را در كسب و روزى. و گفتند: منافع در دريا آفريد و آدمى را هدايت كرد و باز نمود كيفيّت استخراج آن، و گفتند: هدايت در دين حقّ است، يعنى الطاف و توفيق و اقدار و تمكين وازاحت علّت و نصب ادلّت... . و گفتند: تقدير روزيها بكرد و هدايت هر كسى را به ره طلب او. (1) 2899. علامه شعرانى: همه اين احتمالات صحيح است و قرآن شامل همه مى شود

.


1- .روض الجنان، ج 20، ص 235.

ص: 1331

و هر كس تخصيص كرد غرضش تمثيل بود. (1)

5 . «فَجَعَلَهُ غُثاءً أَحْوى» .

روض الجنان: «فَجَعَلَهُ غُثاءً أَحْوى» ؛ آنگه او را بخوشانيد و سياه كرد... . (2) 2900. علامه شعرانى: «خوشانيدن» خشك كردن و پژمرده گردانيدن. (3)

7. «إِلاّ ما شاءَ اللّهُ إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ وَ ما يَخْفى» .

روض الجنان: «إِلاّ ما شاءَ اللّهُ» ؛ الاّ آنچه خدا خواهد كه منسوخ كند آن را، چون منسوخ كرد از ياد تو و ديگران ببرد. اين قول قتاده است. و مجاهد گفت: سبب آن بود كه چون جبريل عليه السلام آيتى يا سورتى بر رسول عليه السلام خواندى، چون به آخر آوردى رسول با سر گرفتى و باز خواندى تا فراموش نكند، خداى تعالى اين آيت فرستاد و او را ايمن كرد از اين. پس از آن رسول عليه السلام باز نخواند و دانست كه فراموش نكند.* و وجه استثناء بر اين قول آن باشد كه بيان كرديم فى قوْلِهِ: «إِلاّ ما شاءَ رَبُّكَ» (4) ، يكى آنكه راجع باشد با روزگار ماضى، و دوم آنكه براى آن تا كلام منع كند از نفوذ. (5) ** 2901. علامه شعرانى: * از عجايب آيات نبوت است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله در خلوت و جلوت قرآن را از روى نوشته حفظ و تكرار نمى كرد بلكه هر سوره را از حفظ مى خواند و اگر نويسندگان در نوشتن سهو مى كردند و بر او مى خواندند او خطاى آنها را اصلاح مى فرمود. و محال است كسى گفته خود را بى كم و كاست تكرار كند تا چه رسد به آنچه از جبرئيل يا ديگرى شنيده باشد و آن حضرت سوره انعام و امثال آن

.


1- .روح الجنان، ج 12، ص 60.
2- .روض الجنان، ج 20، ص 235.
3- .روح الجنان، ج 12، ص 60.
4- .هود (11): 107.
5- .روض الجنان، ج 20، ص 236.

ص: 1332

را ازبر مى خواند در نماز كسوف و در غير آن. (1) 2902. ** يعنى بى مشيت خدا مضمون كلام واقع شدنى نيست. عوام پندارند اگر سنگى را رها كنند به زمين افتد خدا بخواهد يا نخواهد، اما هيچ چيز بى مشيت خدا نباشد، خدا خواست كه پيغمبر از نسيان معصوم باشد و اگر نمى خواست فراموشى بر او محال نبود. (2)

13. «ثُمَّ لا يَمُوتُ فِيها وَ لا يَحْيى» .

روض الجنان: «ثُمَّ لا يَمُوتُ فِيها وَ لا يَحْيى» ؛ پس حال او چنان باشد در دوزخ كه بنميرد تا بياسايد از عذاب، و زنده نشود زندگانيى كه او را در آن راحتى باشد. ابن عطا گفت: بنميرد تا از رنج قطيعت برهد و زنده نباشد تا اميد وُصلت دارد. (3) 2903. علامه شعرانى: يعنى رنج دورى از خدا و ثواب او با اميد وصال و رسيدن به او. (4)

.


1- .روح الجنان، ج 12، ص 60.
2- .روح الجنان، ج 12، ص 61.
3- .روض الجنان، ج 20، ص 237.
4- .روح الجنان، ج 12، ص 61.

ص: 1333

سوره غاشيه

سوره غاشيه«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

17. «أَ فَلا يَنْظُرُونَ إِلَى الاْءِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ» .

روض الجنان: ودر بعضى تفسيرها آمد كه: يك روز موشى بيامد و زمام شترى گرفت و مى برد و شتر بر اثر او مى رفت تا موش به سوراخ فروشد. شتر هم آنجا بايستاد. چون مردم بر آن واقف شدند، گفتند: سُبْحان آن خداى كه جانورى به اين بزرگى را مسخّر ضعيفى كرد. در اثر هست كه شُريح قاضى هر وقت گفتى: بيايى تا به كناسه كوفه رويم. و نَنْظُرُ إلى الاِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ؛ و در شتر نگريم كه خداى چگونه آفريد. بعضى مفسّران گفتند: مراد به «اِبِلْ» ابر است جز آنكه اين را در لغت اصلى نيست و بر اين شاهدى نيست از اشعار، و از ظاهر لفظ اين معنى مفهوم نيست و نه نيز قرينه اى دارد. (1) 2904. علامه شعرانى: ظاهراً مراد گوينده استعاره است؛ يعنى ابرها مانند شتر، اما بى

.


1- .روض الجنان، ج 20، ص 248.

ص: 1334

قرينه نمى توان لفظ را بر معنى مستعار حمل كرد. (1)

22. «لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ» .

روض الجنان: «لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ» ؛ تو بر ايشان نگهبان و مسلّط و جبّارنه اى... گفتند: اين منسوخ است به آيت قتال. (2) 2905. علامه شعرانى: در آيه «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ» (3) كه نمى توان گفت منسوخ است، توجيهى بهتر گذشت. (4)

23. «إِلاّ مَنْ تَوَلّى وَ كَفَرَ» .

روض الجنان: «إِلاّ مَنْ تَوَلّى وَ كَفَرَ» ؛ الاّ آنكه برگردد و كافر شود. در اين استثناء خلاف كردند كه راجع با چيست بعضى گفتند: راجع است إلى قوْلِهِ: «فَذَكِّرْ» ، يعنى تذكير كن آنان را كه قوم تواند، الاّ آنان را كه برگشته اند و كافر شده كه ايشان را تذكير تو سود ندارد، و اين قول خطاست براى آنكه رسول عليه السلام خود مبعوث به كافران است. اگر او مؤمنان را تذكير كردى به اوّل كس نبود كه به او ايمان داشت تا او را تذكير كردى. (5) 2906. علامه شعرانى: [به اوّل كس نبود كه به او ايمان داشت] يعنى در اوّل كسى به او ايمان نداشت. (6)

.


1- .روح الجنان، ج 12، ص 68.
2- .روض الجنان، ج 20، ص 248.
3- .بقره (2): 256.
4- .روح الجنان، ج 12، ص 69.
5- .روض الجنان، ج 20، ص 249.
6- .روح الجنان، ج 12، ص 69.

ص: 1335

سوره فجر

سوره فجر«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

2 _ 3. «وَ لَيالٍ عَشْرٍ * وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ» .

روض الجنان: و در خبر است كه رسول را گفتند: جوانى هست كه اين ده روز پيوسته روزه دارد. او را بخواند و گفت: چه شنيده اى در فضل اين ايّام؟ گفت: يا رسول الله! چيزى نشنيده ام، جز آن است كه اين ايّام حجّ است و حاجيان در اين ايّام در افعال حجّ باشند، من نيز خواهم تا در خيرى باشم. گفت: بشارت باد تو را كه هر كه يك روز از اين دهه روزه دارد، همچنان باشد كه صد برده آزاد كرده... . (1) 2907. علامه شعرانى: هر عمل كه در شرع حسن آن ثابت باشد مانند روزه و عبادت، انسان مى تواند انجام دهد اگر چه در خصوص آن عمل دليلى وارد نباشد كه به چه كيفيّت در چه وقت به جاى آورند، و از اين است دعاها و زيارتها كه انسان به هر لفظى خواهد بسازد و بخواند. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 20، ص 253.
2- .روح الجنان، ج 12، ص 72.

ص: 1336

روض الجنان: نَفْر. (1) 2908. علامه شعرانى: «نَفر» بيرون آمدن از منى يا عرفات است. (2) روض الجنان: ابوبكر ورّاق را پرسيدند از اين آيت، گفت: شفع متضادّ مخلوقات است چون عِزّ و ذُلّ و ضعف و قوّت و علم و جهل و قدرت و عجز، و وَتْر انفراد خداست تعالى به صفات كمال. و گفتند: شفع مسجد مكّه و مسجد مدينه است، و وَتْر مسجد بيت المقدّس. و گفتند: شفع حجّ قارن است و متمتّع، و وَتْر حجّ مفرد است. و گفتند: شفع عباداتى است مكرّر چون نماز و روزه و زكات، و وَتْر عبادتى است كه يك بار باشد چون حج. (3) 2909. علامه شعرانى: بايد گفت شفع و وتر همه را شامل مى شود و تخصيص براى مثال است. 4

4. «وَ اللَّيْلِ إِذا يَسْرِ» .

روض الجنان: «وَ اللَّيْلِ إِذا يَسْرِ» ؛ و به حقّ شب چون رود... . و قرّاء در اين لفظ خلاف كردند. مدنيان و ابوعمرو «يَسْرى» خواندند به «يا» در حال وصل... و ابوعُبَيد گفت: كسائى در اوّل در حال وصل بى «يا» خواندى و در حال وقف با «يا»، آنگه از آن رجوع كرد و در هر دو حال بى «يا» خواند براى آنكه سرِ آيت است، و اين قرائت ابن عامر است و عاصم و اختيار ابوعبيد _ إتّباعاً لِلْمُصْحَف. و ابن كثير و يعقوب فى حالتى الْوَصلِ والوقف بى «يا» خواندند. و خليل احمد علّت حذف «يا» اتّفاق سرِ آيت گفت، و اهل معانى گفتند: مراد آن است كه به حقّ شب كه در او روند، مِنْ بابِ قَوْلِهِمْ: لَيْلٌ قائِمٌ و نهارٌ صائمٌ. فرّاء گفت: عرب «يا» بسيار بيفگنند و اكتفا كنند به كسره، چنان كه

.


1- .روض الجنان، ج 20، ص 257.
2- .روح الجنان، ج 12، ص 75.
3- .روض الجنان، ج 20، ص 258 _ 259.

ص: 1337

مُهْتَدٍ والْمُتَعال... مؤرّج گفت: أَخْفَش را پرسيدم از اين مسأله. گفت: نگويم تا يك سال خدمت درِ سراى من نكنى. گفت: يك سال تمام خدمت او كردم، آنگه گفتم: بيار تا وجه اين چيست؟ گفت: براى آنكه مصروف است از وجه خود، چه شب به روز و روز به شب روند چون او را صرف كردند از وجه خود حظِّ او ناقص كردند و مِثلُهُ: «وَ ما كانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا» (1) ...، چون صرف كردند اين را از باغية «تا»ى تأنيث از او بيفگندند. (2) 2910. علامه شعرانى: [... چه شب به روز و روز به شب روند] يعنى شب راه نرود بلكه مردم در شب راه روند. در اينجا نسبت رفتن به شب داده شد بر خلاف عادت «ياء» را هم از آخرش بينداختند بر خلاف عادت شبيه به آنكه كسى بى وقت از خانه بيرون رود تجمّل نكند. (3)

7. «إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ» .

روض الجنان: و گفتند: براى آن «ذات العِماد» خواند ايشان را كه بعضى از ايشان بنايى كرد بر ستونهاى محكم بكنده. (4) 2911. علامه شعرانى: در تاريخ بابل آمده است كه ستونها زير بنا بر آورده بودند و روى ستونها سقف زده روى سقف خاك انباشته بودند و درخت بسيار كشته و باغهاى بلند و معلّق ساخته بودند و آن را از عجايب هفتگانه جهان مى شمارند و اكنون موافق اوصاف منقول تصويرى از آن باغها كشيده در كتب اروپاييان به طبع رسيده است. و اهل كلده و بابل شعبه اى از قوم عاد بودند. (5) روض الجنان: و وَهْب مُنَبّه روايت كرد از عبدالله بن قِلابه كه او گفت: مرا شترى گم شد، به طلب او در بيابان مى گرديدم. در بيابان عدن افتادم، شهرى ديدم در آن ميان

.


1- .مريم (19): 28.
2- .روض الجنان، ج 20، ص 259 _ 260.
3- .روح الجنان، ج 12، ص 76.
4- .روض الجنان، ج 20، ص 261 _ 262.
5- .روح الجنان، ج 12، ص 77.

ص: 1338

بيابان و حصنى در ميان آن شهر و پيرامن آن حصن كوشكهايى بنا كرده بلند. گفت: فرا شدم آنجا و گمان بردم كه آنجا كسى باشد كه من احوال شتر از او بپرسم. بر در آن حِصن بنشستم. كس در نمى شد و بيرون نمى آمد و هيچ حسّى و حركتى نبود. گفت: از اسپ فرود آمدم و اسپ را ببستم و شمشير بركشيدم و از درِ حِصن در رفتم، دو بنا ديدم به غايت بلند و محكم، و دو دَر بر او آويخته از زَرّ سرخ مرصّع به انواع جواهر... . (1) 2912. علامه شعرانى: در يمن قصرهاى قديم بسيار بوده مانند قصر غمدان و در اوايل اسلام كهنه شده و بى اهل مانده و رفتن مردى در يكى از آن قصور و كاوش بازمانده آنان از مردى عرب بعيد نيست و شايد هم چيزى نفيس به چنگ آورند چنان كه هنوز از خرابه هاى قديم نفايسى به دست ما مى آيد. و مبالغات ديگر كه در اين حكايت آمده است عادت ناقلان است و غالباً در اين گونه قصص اتفاق مى افتد. و قول وهبِ بن منبّه حجت نيست. (2) روض الجنان: [كعب الاحبار گفت]... و در اين روزگار يكى از جمله مسلمانان در آنجا شود [قصر شدّاد] مردى كوتاه باشد سُرخ روى سُرخ موى، خالى بر ابرو دارد و خالى بر گردن، به طلب شترى در بيابان مى گردد، با آنجايگاه افتد و در او شود و ببيند، و مرد حاضر بود، كعب الأحْبار بازنگريد مرد را ديد، گفت: هذا واللّهِ الرَّجُلُ؛ به خداى كه مرد اين است. (3) 2913. علامه شعرانى: سخن كعب الاحبار را باور نبايد كرد ؛ چون به دروغ گويى معروف بوده. و او همان است كه ابوذر غفارى (عليه الرحمه) در حضور عثمان وى را به عصا زد براى فتواى غلط كه داده بود و بد گفت و دشنام داد. و در كتب انبيا هر چه پيش گويى كرده باشند به اين تفصيل نخواهد بود كه كعب الاحبار شخص او را

.


1- .روض الجنان، ج 20، ص 261 _ 262.
2- .روح الجنان، ج 12، ص 78.
3- .روض الجنان، ج 20، ص 264 _ 265.

ص: 1339

كه وارد آن قصر مى شود ببيند و بشناسد. (1)

28. «ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً» .

روض الجنان: سعيد جُبير گفت: عبداللهِ عبّاس به طايف فرمان يافت. مرغى بيامد كه بر شكل او كس مرغ نديده بود و در نعش او شد و بيرون نيامد. چون او را دفن كردند، بر سر گورِ او هاتفى آواز داد و اين آيت بخواند. آوازش شنيدند و او را نديدند. بعضى دگر گفتند: اين روز قيامت گويند عِنْد الْبَعْث كه خلقان را زنده كنند: «ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ» ؛ أى صاحِبِكِ، يعنى جسد تِلْكَ النَّفْس، در وقت آنكه خداى تعالى جانها بازآفريند در اجساد و گويد: اى جانها: با تنها رَوى خشنود و من از شما خشنود. (2) 2914. علامه شعرانى: حاجت به اين تأويلات نيست و علت تكلّف آن است كه تصور مى كردند نفس تا در بدن نرود در بهشت نمى رود و اين خطاب به نفس پيش از آنكه با بدن ملحق شود صحيح نيست. اما حقيقت آن است كه نفس خود از لذت و آلام متأثّر مى شود حتى در دنيا و بدن آلت است و نفس خود پيش از بازگشت به تن از بهشت بهره مى گيرد ؛ از اين جهت داخل شدن بهشت را نسبت به نفس داد. (3)

.


1- .روح الجنان، ج 12، ص 79.
2- .روض الجنان، ج 20، ص 276 _ 277.
3- .روح الجنان، ج 12، ص 87 .

ص: 1340

سوره شمس

سوره شمس«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

2. «وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها» .

روض الجنان: «وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها» ، أَى تَبِعَها؛ به حقِّ ماه چون از پى آفتاب برود، يقالُ: تَلَوْتُ الرَّجُلَ اِذا تَبِعْتَهُ اَتْلُوهُ تِلْواً. ابن زيد گفت: ماه از پَىِ او رود، و در اوّل ماه چون آفتاب برآيد، ماه از پَىِ او برآيد، و در آخر ماه تابع او باشد. در غروب چون آفتاب فرو شود. (1) 2915. علامه شعرانى: مقصود از برآمدن پديدار شدن است و مقصود از فرود شدن ناپديد شدن، نه طلوع و غروب متعارف؛ چون وضع طلوع و غروب ماه و آفتاب در اوّل ماه و آخر ماه به عكس آن است كه مؤلف گويد؛ اوّل ماه هنگام غروب آفتاب هلال ديده مى شود، وقتى خورشيد غروب كرد ماه نيز غروب مى كند در آخر ماه اوّل ماه طلوع مى كند پس از آن آفتاب طلوع مى كند و ماه در روشنايى آفتاب ناپديد مى گردد. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 20، ص 293.
2- .روح الجنان، ج 12، ص 99.

ص: 1341

8 . «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» .

روض الجنان: «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» ؛ الهام داد، يعنى اعلام كرد و تعريف كرد او را رَهِ خير و شر و طريق طاعت و معصيت. (1) 2916. علامه شعرانى: الهام كرد به مردم حسن و قبح عقلى را كه طبعا بعض اعمال را نيكو مى شمارند و بعضى را زشت و همه كس از دزدى و قمار و كشتن و ستم و آزار بيزار است و آن را ناپسند مى دارد و احسان و صدقه و نيكى و عدل را نيكو و پسنديده مى دارد. و همين الهام دليل است بر آنكه فلاح و رستگارى انسان در عمل خير است؛ زيرا كه خداوند هيچ الهام و غريزه اى را بى علت و غايت قرار نداده است كار او همه به عنايت است چنان كه رغبت به طعام براى بقاى شخص و نكاح براى بقاى نوع است، نفرت از عفونت براى احتراز امراض. ادراك حسن و قبح اعمال نيز براى زيانِ اعمالِ قبيح است و سود اعمال صالح. (2)

15. «وَ لا يَخافُ عُقْباها» .

روض الجنان: «وَ لا يَخافُ عُقْباها» ، عبداللهِ عبّاس و حسن و قتاده و مجاهد گفتند: خداى تعالى از تبعت و عاقبت آن عذاب نترسيد كه از آن مضرّتى يا لائمتى با او گردد. ضحّاك گفت: يعنى كشنده ناقه از عاقبت آن دَمْدَمه و هلاك نترسيد، يا از عاقبت آن فعله كه كرده از عقر ناقه... . مدنيان و ابن عامر: «فلا يَخافُ»، خواندند به «فا» عَطْفاً عَلى قَوْلِهِ: «فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوها فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ ... فَسَوّاها» ، (3) «وَ لا يَخافُ» ، چه اين حوادث يك از پس ديگر بود و به عقب

.


1- .تاريخ الإسلام للذهبي : ج3 ص568 ، اُسد الغابة : ج3 ص522 الرقم3473 ، الاستيعاب : ج3 فص132 الرقم1737 ، الإصابة : ج5 ص41 الرقم6255 .
2- .روض الجنان، ج 20، ص 294.
3- .شمس (91): 14.

ص: 1342

يكديگر. و «فا» تعقيب را باشد. و آنكه به «واو» خواند، گفت: «واو» حال است و جمله فعلى در جاى حال است، أَىْ غَيْرَ خائِفٍ عُقْباها، والْعُقْبى الْعاقِبَةُ. (1) 2917. علامه شعرانى: اما حال اگر جمله فعليه مضارع باشد واو صحيح نيست و درست آن است كه واو عطف باشد. (2)

.


1- .روض الجان، ج 20، ص 297 _ 298.
2- .روح الجنان، ج 12، ص 102.

ص: 1343

سوره ليل

سوره ليل«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

9. «وَ كَذَّبَ بِالْحُسْنى» .

روض الجنان: اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرد كه: يك روز رسول عليه السلام به جنازه اى حاضر بود و چوبى به دست داشت و در زمين مى زد چنان كه مرد متفكّر كند، آنگه گفت: هيچ كس نباشد و الاّ او را در بهشت جاى بود و در دوزخ جاى. مردى گفت: يا رسول الله: پس ما عمل رها كنيم. گفت: نه، اِعْمَلُوا فَكُلٌّ مُيَسَّرٌ لِما خُلِقَ لَهُ... . (1) 2918. علامه شعرانى: عمل كنيد كه براى هر كس آنچه آفريده شده است ميسور خواهد شد ؛ يعنى انسان نبايد بگويد آنچه بايد بشود مى شود و بيكار بنشيند، بلكه بايد كار كند و پس از كردن بگويد مقدّر من اين بود كه كردم ؛ چون اراده خدا تعلق گرفته به ثواب در مقابل كارى كه عامل خواهد كرد. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 20، ص 303.
2- .روح الجنان، ج 12، ص 105.

ص: 1344

سوره ضحى

سوره ضحى«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

5 . «وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى» .

روض الجنان: و در خبر است كه رسول عليه السلام گفت: روز قيامت چندان شفاعت دهند مرا كه گويم: حَسْبي حَسْبي. و در خبر آمد كه: چون رسول عليه السلام اين بگويد، حق تعالى آواز او به گوش آن جماعت برساند كه در دوزخ مانده باشند از امّت او، ايشان فرياد برآرند و گويند: بارخدايا! شفاعت رسول برسيد* و به ما نرسيد، حق تعالى گويد: اگر شفاعت رسول برسيد، رحمت من بنرسيد،** و بفرمايد تا همه را از دوزخ بيارند. (1) 2919. علامه شعرانى: * يعنى به آخر رسيد. و «رسيدن» به معنى به انجام رسيدن بسيار استعمال مى شود. (2) 2920. ** يعنى اگر شفاعت رسول به آخر رسيد رحمت من به آخر نرسيد. 3

.


1- .روض الجنان، ج 20، ص 311.
2- .روح الجنان، ج 12، ص 111.

ص: 1345

سوره انشراح

سوره انشراح«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

1. «أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ» .

روض الجنان: بدان كه اخبار اصحاب ما چنان است كه اين دو سورت يكى است و ميان ايشان فصل نكنند به «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» ، براى تعلّق بعضى به بعضى از جهت معنى. (1) 2921. علامه شعرانى: بيشتر علماى ما گويند «بِسْمِ اللّه» را نيز بايد گفت؛ چون نقل آن متواتر است. و به عقيده ما در قرآن موجود تحريف راه نيافته و آن مصحفى كه «بسم الله» ندارد و گويند مصحف أبىّ بن كعب بوده به تواتر نقل نشده است و اطمينان به نقل آحاد نداريم و ندانسته را جايز نيست بردانسته ترجيح دهيم و قرائت متواتر را ترك كنيم و اگر در نماز به يكى اكتفا نبايد كرد منافى با وجود «بسم الله» نيست. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 20، ص 321.
2- .روح الجنان، ج 12، ص 117.

ص: 1346

روض الجنان: «أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ» ، نه ما دل تو روشن كرديم، و «شرح» روشن كردن معنى باشد، و «شَرْح» تنك كردن گوشت باشد، و طباهچه را شريح و شريحه گويند. (1) 2922. علامه شعرانى: [طباهچه] به تاء دو نقطه و طاى مؤلّف، گوشت نرم كرده است. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 20، ص 321؛ در چاپ مشهد «طباهه» ضبط شده است.
2- .روح الجنان، ج 12، ص 118. برهان قاطع، ص 292: تباهچه _ بر وزن تغارچه، گوشت پخته نرم و نازك را گويند، و معرّب آن طباهچه است.

ص: 1347

سوره علق

سوره علق«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

19. «كَلاّ لا تُطِعْهُ وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ» .

روض الجنان: «كَلاّ» ، خطاب با رسول و زجر ابوجهل را «لا تُطِعْهُ» ؛ فرمان او مبر در ترك صلات «وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ» ؛ و بر رغم او سجده مى كن و نزديك مى شو به رحمت و ثواب او. و اين از جمله آن چهار جاى است كه سجده در او واجب باشد بر قارى و مستمع، و تركش نشايد كردن، يكى به ظاهر امر و دگر به اجماع اهل البيت. و در نماز فريضه خواندن مكروه است. (1) 2923. علامه شعرانى: علماى اين زمان حرام و مبطلِ نماز مى دانند. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 20، ص 339 _ 340.
2- .روح الجنان، ج 12، ص 131.

ص: 1348

سوره عاديات

سوره عاديات«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

1. «وَ الْعادِياتِ ضَبْحاً» .

روض الجنان: سعيد بن جُبَير گفت از عبداللهِ عبّاس كه او گفت: من در حجره نشسته بودم، مردى بيامد و مرا پرسيد از «عاديات». من گفتم: اسپان باشند كه به غزا روند و به شب با قبيله آيند. از آنجا برفت. اميرالمؤمنين على در زير سقايه زمزم نشسته بود. از او بپرسيد. او گفت: از كسى پرسيدى؟ گفت: آرى، از عبداللهِ عبّاس. گفت: چه گفت؟ مرد گفت كه او گفت: اسپان غازيان باشند. گفت: برو و او را پيش من خوان. مرد بيامد، مرا گفت: على ابوطالب تو را مى خواند، من برخاستم و پيش او رفتم. او مرا گفت: چرا فتوى مى كنى به چيزى كه ندانى! نمى دانى كه اين آيت در اوّل غزايى آمد كه بود در اسلام، و آن غزات بَدْر بود كه در ميان ما دو اسپ بيش نبود: يكى از آنِ مِقداد اَسْود، و يكى از آن زُبَيْر. و دو اسپ «عاديات» نباشد، إنَّما مراد شتران حاجيانند كه از عرفات به مُزْدَلِفَه شوند

.

ص: 1349

و از مُزْدَلِفَه به مِنا. (1) 2924. علامه شعرانى: اين روايت مضطرب است ؛ چون اوّل فرمود در غزاى بدر آمد و در اينجا مى فرمايد اشاره به هيچ غزايى نيست بلكه در شتران حاج است كه از عرفات به مكه مى روند. و الله العالم. (2)

2. «فَالْمُورِياتِ قَدْحاً» .

روض الجنان: ابن جُرَيج گفت: مراد آن است فَالْمُنْجِحاتِ عَمَلاً كَنَجاحِ الزَّنْدِ، يعنى به حقِّ آنان كه ايشان كار رواى برآرند و حاجت به اجابت مقرون كنند تا مقصود از او حاصل شود، چنان كه از آتش زنه چون قَدْح كنند آتش را از او. (3) 2925. علامه شعرانى: « كارروايى » ترجمه « نجاح » است يعنى موفقيت و به مقصود رسيدن. (4)

3. «فَالْمُغِيراتِ صُبْحاً» .

روض الجنان: اَشْرِقْ ثَبيرُكَيْما نُغير. (5) 2926. علامه شعرانى: «ثبير» كوهى است در مكه و «اَشرق» فعل امر است؛ يعنى درخشان شو اى ثبير به روشنى آفتاب تا آنكه به غارت برويم. (6)

.


1- .سير أعلام النبلاء : ج3 ص91 الرقم17 .
2- .روض الجنان، ج 20، ص 374.
3- .روض الجنان، ج 20، ص 376.
4- .روح الجنان، ج 12، ص 152.
5- .روض الجنان، ج 20، ص 377.
6- .روح الجنان، ج 12، ص 153.

ص: 1350

سوره هُمَزَه

سوره هُمَزَه«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

1. «وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ» .

روض الجنان: اعرابى را گفتند: اَتَهْمِزُ الْفَارَةَ؟ قالَ: اَلْهِرُّ يَهْمِزُها. (1) 2927. علامه شعرانى: سائل گفت كلمه فاره را به همزه تلفظ مى كنى؟ او جواب داد: گربه اورا خرد مى كند؛ چون همزه به معنى خردكردن و شكستن است. اعرابى آن معنى را فهميد نه سؤال سائل را. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 20، ص 397.
2- .روح الجنان، ج 12، ص 166.

ص: 1351

سوره فيل

سوره فيل«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

1. «أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفِيلِ» .

روض الجنان: او [=نجاشى] مردى را از اهل حبشه نصب كرد نام او اَرياط. (1) 2928. علامه شعرانى: ارياط دربسيارى كتب مصحّح به باء يك نقطه است. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 20، ص 401.
2- .روح الجنان، ج 12، ص 169.

ص: 1352

سوره قريش

سوره قريش«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

2. «إِيلافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّيْفِ» .

روض الجنان: خداى در تَباله و حرس و چند شهر از بلاد يمن خِصبى و خيرى بداد بسيار. (1) 2929. علامه شعرانى: «حرس» جايى در مشرق مصر است. (2)

.


1- .الاستيعاب : ج2 ص372 الرقم1410 ، اُسد الغابة : ج3 ص436 الرقم3293 .
2- .روض الجنان، ج 20، ص 419؛ در چاپ مشهد «جُرَش» ضبط شده است.

ص: 1353

سوره كوْثَر

سوره كوْثَر«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

1. «إِنّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ» .

روض الجنان: عايشه گفت: «كوثر» نام جويى است كه آب از او در حوض مى شود، هر كه خواهد كه آواز او بشنود بايد تا انگشت در گوش نهد. (1) 2930. علامه شعرانى: يعنى اگر كسى كه دو گوش خود را به انگشت ببندد صدايى مى شنود و آن صداى ريختن آب در حوض كوثر است. يعنى راهى است ميان قواى مدركه دماغ انسان و عالم غيب، و حركات حياتى نمونه اى است از حركات عالم غيب و چون ازدياد علم و معرفت را تمثّل كنيم به صورت مثالى، آب جوى كوثر شود كه وارد حوض مى گردد. و اگر بخواهيم هر لفظ را بر معنى جسمى و مادى حمل كنيم اين گونه اخبار را شرح نمى توان كرد. (2)

.


1- .روض الجنان، ج 20، ص 429.
2- .روح الجنان، ج 12، ص 187.

ص: 1354

سوره نصر

سوره نصر«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

1. «إِذا جاءَ نَصْرُ اللّهِ وَ الْفَتْحُ» .

روض الجنان: ... و رسول عليه السلام گفته بود كه: كس را نكشند الاّ مقاتل را يا قاتل را يا جماعتى مستهزيان را و تنى چند را كه مُرتد شده بودند، مِنْهُم: عبدالله بن سعد بن ابى سرح. او به حمايت عثمان رفت. عثمان بيامد و او را بياورد و در حقّ او شفاعت كرد. رسول عليه السلام سر در پيش افگند و آنگه گفت: كس نيست در ميان شما كه اين را بكشد؟ سعد مُعاذ* گفت: يا رسول الله! چشم من در چشم تو بود تا اشارت كنى تا من او را بكشم گفت: ندانى كه پيغابران خاينة الأعين نباشند، و اشارت به چشم. (1) 2931. علامه شعرانى: ظاهراً سعدبن معاذ سهو است، چون وى در جنگ بنى قريظه از دنيا رفت، و صحيح سعدِ عباده است. (2)

2. «وَ رَأَيْتَ النّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللّهِ أَفْواجاً» .

روض الجنان: ... و گفتند: يكى از جحيان مسخره در نزديك معاويه شد... . (3) 2932. علامه شعرانى: عقلاى مجانين. (4)

.


1- .روض الجنان، ج 20، ص 448.
2- .روح الجنان، ج 12، ص 200.
3- .روض الجنان، ج 20، ص 451؛ در چاپ مشهد «محبّان» ضبط شده است.
4- .روح الجنان، ج 12، ص 202.

ص: 1355

سوره مسد

سوره مسد«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

1. «تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَّ» .

روض الجنان: [هنگامى كه ابولهب در اعتراض به پيامبر در مهمانى اقربين گفت: ]تبّاً لكُمْ إذا دعوتموني سائر اليوم؛ امروز همه روز براى اين خواندى! خداى تعالى ردّ بر او اين سورت فرستاد، گفت: «تَباب» و خَسار و هلاك و زيان او دستهاى ابولهب راست و او را. و اضافت تباب با دست او براى آن كرد كه تولاّى فعل به آلت دست كنند، وَ مِثْلُهُ قَوْلُهُ: «بِما قَدَّمَتْ يَداكَ» (1) ، و گفتند: «يد» صله است والمعنى تَبَّ هو. (2) 2933. علامه شعرانى: [ صله است ] يعنى زايد است در لفظ. (3)

.


1- .حج (22): 10.
2- .روض الجنان، ج 20، ص 455.
3- .روح الجنان، ج 12، ص 204.

ص: 1356

روض الجنان: و آيات قرآن در عدد بصريان شش هزار و دويست و چهار آيت است، و در عدد مدنيان اول شش هزار و دويست و هفده آيت است، و در اخير* چهارده آيت است، و در عدد كوفيان شش هزار و دويست و سى و شش آيت است و جمله آنچه در مكّه فرود آمده است هشتاد و پنج سورت است بر اختلاف كه ميان راويان است و به مدينه بيست و نه سورت _ عَلى خلاف ذلك بَيْنَهُمْ. و عدد سورتها صد و چهارده سورت است، وبه روايتى از اصحاب ما صد و دوازده سورت.** جمله كلمات قرآن هفتاد هزار و نه هزار و دويست و هفتاد و هفت كلمت است، و گفتند: هشتاد و هفت، و گفتند: سى و نه. و جمله حروف قرآن سيصد هزار و بيست و سه هزار و پانزده حرف است، و تكلّف اين شمردن براى آن كردند كه مردم بر قرآن خواندن حريص باشند كه رسول عليه السلام گفت: بِكُلِّ حَرْفٍ عَشَرَ حَسَناتٍ، لا أقُولُ الم عشر حَسَنات، اِنَّما أقُولُ الف ولام و ميم ثلاثُون حَسَنَةً. (1) 2934. علامه شعرانى: * اهل مدينه دو بار شمار آيات كردند، در شماره اوّل دويست و هفده آيه و در شمار دوم دويست چهارده بوده است. (2) 2935. ** چون «والضحى» و «الانشراح» يك سوره و «فيل» و «لايلاف» هم يك سوره محسوبند. (3) اللهّم لا تحرّمنا من هذه الحسنات، وافض علينا بركاتك و زِدنا من فضلك بحقّ محمد و آله الطاهرين. كتب بيمينه العبد أبوالحسن المدعو بالشعراني في ذيالحجة سنة 1387. 4

.


1- .روض الجنان، ج 20، ص 479.
2- .روح الجنان، ج 12، ص 218.
3- .روح الجنان، ج 12، ص 218.

ص: 1357

. .

ص: 1358

. .

ص: 1359

. .

ص: 1360

. .

ص: 1361

. .

ص: 1362

. .

ص: 1363

. .

ص: 1364

. .

ص: 1365

. .

ص: 1366

. .

ص: 1367

. .

ص: 1368

. .

ص: 1369

. .

ص: 1370

. .

ص: 1371

. .

ص: 1372

. .

ص: 1373

. .

ص: 1374

. .

ص: 1375

. .

ص: 1376

. .

ص: 1377

. .

ص: 1378

. .

ص: 1379

. .

ص: 1380

. .

ص: 1381

. .

ص: 1382

. .

ص: 1383

. .

ص: 1384

. .

ص: 1385

. .

ص: 1386

. .

ص: 1387

. .

ص: 1388

. .

ص: 1389

. .

ص: 1390

. .

ص: 1391

. .

ص: 1392

. .

ص: 1393

. .

ص: 1394

. .

ص: 1395

. .

ص: 1396

. .

ص: 1397

. .

ص: 1398

. .

ص: 1399

. .

ص: 1400

. .

ص: 1401

. .

ص: 1402

. .

ص: 1403

. .

ص: 1404

. .

ص: 1405

. .

ص: 1406

. .

ص: 1407

. .

ص: 1408

. .

ص: 1409

. .

ص: 1410

. .

ص: 1411

. .

ص: 1412

. .

ص: 1413

. .

ص: 1414

. .

ص: 1415

. .

ص: 1416

. .

ص: 1417

. .

ص: 1418

. .

ص: 1419

. .

ص: 1420

. .

ص: 1421

. .

ص: 1422

. .

ص: 1423

. .

ص: 1424

. .

ص: 1425

. .

ص: 1426

. .

ص: 1427

. .

ص: 1428

. .

ص: 1429

. .

ص: 1430

. .

ص: 1431

. .

ص: 1432

. .

ص: 1433

. .

ص: 1434

. .

ص: 1435

. .

ص: 1436

. .

ص: 1437

. .

ص: 1438

. .

ص: 1439

. .

ص: 1440

منابع و مآخذ

منابع و مآخذ1. الارشاد فى معرفة حجج الله على العباد، الشيخ مفيد (336 _ 413 ق)، تصحيح مؤسسة آل البيت عليهم السلام لاحياء التراث، 2 جلد، بيروت، دارالمفيد. 2. اسد الغابة فى معرفة الصحابة، ابن الاثير (م 630 ق)، 5 جلد، تهران، انتشارات اسماعيليان. 3. الإصابة فى تميز الصحابة، ابن حجر العسقلانى (م 852 ق)، تحقيق الشيخ عادل أحمد عبدالموجود، چاپ اوّل، 8 جلد، بيروت، دارالكتب العلميه، 1415 ق. 4. الاعتقادات، الشيخ الصدوق (م 381 ق)، قم كنگره هزاره شيخ مفيد، 1413 ق. 5. اعيان الشيعه، سيد محسن امين، 10 جلد + فهرست، چاپ پنجم، بيروت، دار التعارف للمطبوعات، 1403 ق / 1983 م. 6. الاقتصاد الهادى إلى طريق الرشاد، شيخ طوسى (385 _ 460 ق)، تصحيح شيخ حسن سعيد، تهران، كتابخانه مسجد چهل ستون، 1400 ق. 7. امل الآمل، الشيخ محمد بن الحسن (الحر العاملى) (م 1104 ق)، تحقيق السيد احمد الحسينى، چاپ اوّل، 2 جلد، مكتبة الاندلس، بغداد. 8. الانتصار فيما انفردت بها الإمامية، الشريف المرتضى علم الهدى (355 _ 436 ق)، تصحيح مؤسسة النشر الاسلامى، چاپ اوّل، قم مؤسسة النشر الإسلامى، 1415 ق. 9. انوار التنزيل و اسرار التأويل، ناصرالدين ابى الخير عبدالله بن عمر البيضاوى (م 791 ق)، چاپ دوم، 2 جلد، شركت مكتبة و مطبعة مصطفى البابى الحلبى وأولاده بمصر، 1388 ق / 1968 م. 10. بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار ائمة الاطهار، علامه محمد باقر مجلسى (م 1110 ق)، 110 جلد + جلد صفر، چاپ دوم، مؤسسة الوفاء، بيروت، 1403 ق / 1983 م. 11. بررسى آراء و نظرات تفسيرى ابو مسلم اصفهانى، (254 _ 322 ق)، سيد محمد رضا غياثى كرمانى، چاپ اوّل، قم، انتشارات حضور، 1378 ش. 12. برهان قاطع، ابن خلف تبريزى، تصحيح محمد عباسى، چاپ اوّل، تهران، انتشارات فريدون علمى، 1337 ش. 13. بوستان سعدى (سعدى نامه)، سعدى شيرازى، تصحيح و توضيح غلامحسين يوسفى، چاپ چهارم، تهران، خوارزمى، 1372 ش. 14. تاريخ مختصر الدول، غريغوريوس الملطى المعروف بابن العُبرى (م 685 ق)، قم مؤسسة نشر منابع الثقافة الاسلامية. 15. تاريخ اليعقوبى، احمد بن ابى يعقوب بن جعفر بن وهب ابن واضح (م 284 ق)، 2 جلد، قم، نشر فرهنگ اهل البيت عليهم السلام. 16. تحريم ذبائح اهل الكتاب، الشيخ المفيد (336 _ 413 ق)، تحقيق الشيخ مهدى نجف، قم، المؤتمر العالمى لألفية الشيخ المفيد. 17. ترجمه و شرح صحيفه كامله سجّاديه، با مقدمه و ترجمه مرحوم علامه شعرانى، چاپ هشتم، انتشارات اسلاميه، 1379 ش. تفسير بيضاوى انوار التنزيل 18. تفسير الثعالبى المسمى بالجواهر الحسان فى تفسير القرآن، عبدالرحمن بن محمد بن مخلوف ابى زيد الثعالبى المالكى (م 875 ق)، تصحيح دكتر عبدالفتاح ابوسنة الشيخ على محمد معوض والشيخ عادل احمد عبد الموجود، 5 جلد، چاپ اوّل، بيروت، دار إحياء التراث العربى، 1418 ق. 19. تفسير رَوحُ الجنان و روح الجنان، جمال الدين شيخ ابوالفتوح رازى (قرن 6 ق)، تصحيح و حواشى حاج ميرزا ابوالحسن شعرانى، چاپ اوّل، 12 جلد در 6 مجلد، تهران، كتابفروشى اسلاميه، 1382 ق. تفسير طبرى جامع البيان 20. تفسير العيّاشى، النضر محمد بن مسعود بن عياش السلمى السمرقندى (م 320 ق)، تصحيح سيد هاشم رسولى محلاتى، 2 جلد، تهران، كتابخانه علميه اسلاميه. 21. تفسير الفخر الرازى المشتهر بالتفسير الكبير و مفاتيح الغيب، محمد رازى فخر الدين ابن علامه ضياء الدين عمر المشتهر بخطيب الرى، تصحيح شيخ خليل محيى الدين الميسى، 32 جلد در 16 مجلد + يك جلد فهرست، بيروت، دارالفكر، 1415 ق / 1995 م. 22. تفسير القرآن الحكيم المشهور بتفسير المنار، محمد رشيد رضا، تصحيح ابراهيم شمس الدين، 12 جلد، بيروت، دارالكتاب العلميه، 1420 ق / 1999 م. 23. تفسير القرآن و هو الهدى والفرقان، سيد احمدخان هندى، ترجمه سيد محمد فخر داعى گيلانى، چاپ اول، 2 جلد، تهران، چاپخانه آفتاب، 1332 ش. 24. تفسير القمى، ابى الحسن على بن ابراهيم القمى (م 329 ق)، تصحيح سيد طيب جزائرى، 2 جلد، چاپ سوم، قم، دار الكتاب. تفسير كبير تفسير الفخر الرازى 25. التفسير المنسوب إلى الإمام ابى محمد الحسن بن على العسكرى عليهم السلام تصحيح مدرسة الإمام المهدى عليه السلام، قم، مدرسة الإمام المهدى، 1409 ق. 26. تقريب التهذيب، ابن حجر العسقلانى، (م 852 ق)، تصحيح مصطفى عبد القادر عطا، چاپ دوم، 2 جلد، بيروت، دار الكتب العلمية، 1415 ق. 27. جامع البيان عن تأويل آى القرآن، ابى جعفر محمد بن جرير الطبرى (م 310 ق)؛ تصحيح صدقى جميل العطار، چاپ اول، 30 جلد، بيروت، دارالفكر، 1415 ق. 28. حقّ اليقين، علامه محمد باقر مجلسى (م 1110 ق)، تهران، سازمان انتشارات جاويدان. 29. خاتمة مستدرك الوسائل، محدث نورى (م 1320 ق)، تصحيح مؤسسة آل البيت عليهم السلام، لإحياء التراث، 9 جلد، چاپ اوّل، قم، مؤسسة آل البيت عليهم السلام، 1415 ق. 30. خصائص الائمه، الشريف الرضى (م 406 ق)، تحقيق دكتر محمد هادى امينى، چاپ اوّل، مشهد، بنياد پژوهشهاى اسلامى، 1406 ق. 31. الدرّ المنثور، جلال الدين السيوطى ( م 911 ق )، 6 جلد، چاپ اوّل، بيروت، دار المعرفة، 1365 ق. 32. ديوان حافظ، خواجه شمس الدين محمد حافظ شيرازى (م 792 ق)، به اهتمام محمد قزوينى و دكتر قاسم غنى، تهران، نشر لقمان،. (پايان مقدمه مصحح: 18 شهريور 1320 ش ). 33. الذريعة إلى أصول الشريعة، الشريف المرتضى، (م 436 ق)، تصحيح دكتر ابوالقاسم گرجى، 2 جلد، تهران، دانشگاه تهران، 1348 ش. 34. رجال النجاشى، الشيخ ابى العباس احمد بن على النجاشى الاسدى الكوفى (372 _ 450 ق)، تحقيق آية الله سيد موسى شبيرى زنجانى، چاپ پنجم، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1416 ق. 35. روضات الجنات فى احوال العلماء والسادات، ميرزا محمد باقر موسوى خوانسارى، 8 جلد، قم، انتشارات اسماعيليان. 36. رَوض الجِنان و رَوح الجَنان فى تفسير القرآن، مشهور به تفسير شيخ ابوالفتوح رازى، حسين بن على بن محمد بن احمد الخزاعى النيشابورى، به كوشش و تصحيح دكتر محمد جعفر ياحقّى و دكتر محمد مهدى ناصح، 20 جلد، مشهد، بنياد پژوهشهاى اسلامى، 1365 _ 1375. 37. الروضة البهية (شرح اللمعة)، الشهيد الثانى، تحقيق السيد محمد كلانتر، 10 جلد، قم، انتشارات داورى، 1410 ق. 38. الروضة المختارة: شرح القصايد الهاشميات والعلويات، للشاعر = كميت بن زيد الاسدى (م 120 ق) و ابن ابى الحديد المعتزلى (م 656 ق)، بيروت مؤسسة الأعلمى للمطبوعات. 39. السنن الكبرى، ابى عبدالرحمن احمد بن شعيب النسائى (303 ق) تصحيح دكتر عبدالغفار سليمان البندارى و سيد كسروى حسن، 6 جلد، بيروت، دارالكتب العلمية، 1411 ق / 1991 م. سيره ابن هشام سيرة النبى 40. سيرة النبى، ابن هشام الأنصارى، تحقيق محمد محيى الدين عبدالحميد، 4 جلد، چاپ اوّل، بيروت، مكتبة محمد على صبيح و أولاده، 1383 ق. 41.شرائع الاسلام فى مسائل الحلال و الحرام، المحقق الحلى (م 676 ق)، تصحيح السيد صادق الشيرازى، 4 جلد، چاپ دوم، تهران، انتشارات استقلال، 1409 ق. 42. شرح اصول الكافى، مولى محمد صالح المازندرانى (1081 ق)، 12 جلد، مع تعليقات الشعرانى. 43. شرح الاسماء الحسنى، حاج ملا هادى السبزوارى، (م 1300 ق)، قم، مكتبه بصيرتى. 44. صحيح البخارى، محمد بن اسماعيل البخارى (م 256 ق)، 8 جلد، چاپ اوّل، بيروت، دارالفكر، 1401 ق / 1981 م. 45. صحيح مسلم، مسلم بن الحجاج النيشابورى (261 ق)، 8 جلد، بيروت، دار الفكر، 1401 ق / 1981 م. 46. عرائس المجالس، ابى اسحاق احمد بن محمد بن ابراهيم النيشابورى المعروف بالثعلبى (م 427 ق)، المكتبة الثقافية، بيروت. 47. عوالى اللئالى العزيزية فى الاحاديث الدينية، ابن أبى جمهور الاحسائى (880 ق)، تصحيح الشيخ مجتبى عراقى، 4 جلد، چاپ اوّل، قم، سيد الشهدا. 48. الغارات، ابراهيم بن محمد الثقفى الكوفى (م 283 ق)، تحقيق السيد جلال الدين المحدث، 2 جلد، چاپخانه بهمن، 1355 ش. 49. غرر الفرائد فى الحكمة (متن اشعار منظومه)، المحقق السبزوارى، قم، چاپخانه اسلام. 50. الغدير، الشيخ عبدالحسين الامينى (1390 ق)، 11 جلد، چاپ چهارم، بيروت، دار الكتاب العربى، 1397 ق / 1977 م. 51. فرهنگ فارسى معين، محمد معين، 6 جلد، چاپ چهارم، اميركبير، 1360. 52. الفصول المختارة، الشيخ المفيد (346 _ 413 ق)، تصحيح كنگره هزاره شيخ مفيد، چاپ دوم، بيروت، دار المفيد، 1414 ق / 1993 م. 53. الفهرست، شيخ منتجب الدين على بن بابويه رازى، تحقيق و مقدمه سيد جلال الدين محدث ارموى، به كوشش محمد سمامى حائرى، زير نظر سيد محمود مرعشى، چاپ اوّل، قم، كتابخانه عمومى آية الله العظمى مرعشى نجفى، 1366 ش. 54. الفهرست، محمد بن اسحاق النديم المعروف اسحاق بابى يعقوب الورّاق ( م 438 ق )، تصحيح رضا تجدد. 55. القاموس المحيط، مجد الدين محمد بن يعقوب الفيروزآبادى (م 817 ق)، تصحيح مكتب تحقيق التراث فى مؤسسة الرسالة باشراف محمد نعيم العرقسوسى، چاپ سوم، بيروت، مؤسسة الرسالة، 1413 ق/ 1993م. 56. قرب الاسناد، ابو العباس عبد الله الحميرى البغدادى ( م 300 ق ) ، تصحيح مؤسسة آل البيت عليهم السلام لاحياء التراث، چاپ اوّل، قم، مؤسسة آل البيت عليهم السلام لاحياء التراث، 1413 ق. قصص الانبياء ثعلبى عرائس المجالس 57. الكافى، الشيخ الكلينى (م 329 ق)، تصحيح على اكبر غفارى، چاپ سوم، 8 جلد، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1388 ق. 58. كتاب من لا يحضره الفقيه، الشيخ الصدوق (م 381 ق)، تصحيح على اكبر غفارى، 4 جلد، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1404 ق. 59. النقض معروف به بعض مثالب النواصب فى نقض «بعض فضائح الروافض»، (تأليف ح 560 ق)، عبدالجليل بن ابى الحسين بن ابى الفضل القزوينى الرازى، با مقدمه و تعليق و مقابله و تصحيح سيد جلال الدين حسينى ارموى معروف به محدث ارموى، چاپ اول، تهران، 1331ش / 1371ق. 60. كشف الظنون عن اسامى الكتب والفنون، حاجى خليفة (م 1067 ق)، 2 جلد، بيروت، دار احياء التراث العربى. 61. كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد، علامه حلى (648 _ 726 ق)، تحقيق علامه حسن حسن زاده آملى، چاپ هشتم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1419 ق. 62. كفاية الفقه، ملا محمد باقر سبزوارى، تصحيح شيخ مرتضى واعظى، چاپ اول، 2 جلد، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1423 ق. 63.كليله و دمنه، انشاى ابو المعالى نصر الله منشى، تصحيح و توضيح مجتبى مينوى طهرانى، چاپ ششم، انتشارات دانشگاه تهران، 1361 ش. 64. كنز العمّال، المتقى الهندى (م 975 ق)، تصحيح الشيخ بكرى حيانى و الشيخ صفوة السقا، 16 جلد، چاپ اوّل، بيروت، مؤسسة الرسالة، 1409 ق / 1989 م. 65. گلستان سعدى، سعدى شيرازى، تصحيح و توضيح غلامحسين يوسفى، چاپ سوم، تهران، انتشارات خوارزمى، 1372 ش. 66. گلشن راز، شيخ محمود شبسترى، مقدمه و تصحيح و توضيحات دكتر صمد موحد، چاپ اوّل، تهران، كتابخانه طهورى، 1368 ش. 67. لسان العرب، ابن منظور (م 711 ق) چاپ اوّل، 15 جلد، قم، نشر ادب الحوزه،1405 ق. 68. لسان الميزان، شهاب الدين ابى الفضل احمد بن على بن حجر العسقلانى (م 852 ق)، چاپ دوم، 7 جلد، بيروت، مؤسسة الاعلمى، 1390 ق. 69. المبسوط فى فقه الاماميّة، الشيخ الطوسى (م 460 ق)، تصحيح محمد تقى كشفى، چاپ اول، 8 جلد، تهران، المكتبة المرتضويه، 1387 ش. 70. مثنوى معنوى، جلال الدين محمد مولوى، به كوشش دكتر توفيق _ ه سبحانى، چاپ دوم، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1374 ش. 71. مجالس المؤمنين، قاضى نورالله شوشترى (م 1019 ق)، چاپ چهارم، 3 جلد، تهران، كتابفروشى اسلاميه، 1377 ش. 72. مجمع البحرين، الشيخ فخرالدين الطريحى (م 1085 ق)، تصحيح السيد احمد الحسينى، 4 جلد، چاپ دوم، نشر الثقافة الاسلامية، 1408 ق. 73. مجمع البيان فى تفسير القرآن، شيخ ابوعلى فضل بن حسن طبرسى، با تصحيح و تعليقات علامه شيخ ابوالحسن شعرانى، 10 جلد در 5 مجلد، چاپ اول، تهران، كتابفروشى اسلاميه، 1390 ق. 74. مجمع الزوائد و منبع الفوائد، نورالدين الهيثمى (م 807 ق)، 10 جلد، چاپ اول، دار الكتب الاسلاميه، 1408 ق/ 1988 م. 75. المحاسن، احمد بن محمد بن خالد البرقى، (م 274 ق) تصحيح السيد جلال الدين الحسينى الارموى، 2 جلد، تهران، دارالكتب الاسلامية. 76. المحلّى، ابن حزم الاندلسى (م 456 ق)، تصحيح أحمد محمد شاكر، 11 جلد، بيروت، دارالفكر. 77. مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، المحدث النورى الطبرسسى (م 1320 ق)، تصحيح مؤسسة آل البيت عليهم السلام لاحياء التراث، چاپ اوّل، 18 جلد، قم، مؤسسة آل البيت عليهم السلام لاحياء التراث، 1408 ق. 78. مسند أحمد بن حنبل، الامام أحمد بن حنبل (م 241 ق)، 6 جلد، بيروت، دار صادر. 79. معالم العلماء، محمد ابن شهر آشوب مازندرانى (م 588 ق) قم، با مقدمه سيد محمد صادق آل بحر العلوم. 80. معانى الاخبار، الشيخ الصدوق (م 381 ق)، تصحيح على اكبر الغفارى، چاپ اوّل، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1361 ش. 81. معجم البلدان، شهاب الدين ابى عبدالله ياقوت بن عبدالله حموى رومى بغدادى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1399 ق/ 1979 م. 82. مفاتيح العلوم، ابى عبدالله محمد احمد بن يوسف (الخوارزمى الكاتب، [افست از چاپ ليدن]، مقدمه انگليسىِ مصحح: 1895 م. مفاتيح الغيب تفسير الفخر الرازى المنار تفسير القرآن الحكيم 83. مناقب آل ابى طالب، ابن شهرآشوب (م 588 ق)، تصحيح لجنة من أساتذة النجف، 3 جلد، چاپ اوّل، نجف، مطبعة الحيدرية، 1376 ق. منظومه سبزوارى غرر الفرائد 84. منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ملا فتح الله كاشانى، تصحيح حاج ميرزا ابوالحسن شعرانى، 10 جلد، چاپ دوم، تهران، كتابفروشى اسلامى، 1344 ش. 85. منتهى المقال فى أحوال الرجال، ابى على الحائرى (م 1216 ق)، تصحيح مؤسسة آل البيت عليهم السلاملاحياء التراث، 7 جلد، چاپ اوّل، قم، مؤسسة آل البيت عليه السلام لاحياء التراث، 1416 ق. 86. ميزان الاعتدال، الذهبى (م 748 ق)، تصحيح على محمد البخارى، 4 جلد، چاپ اوّل، بيروت، دار المعرفه، 1382 ق. 87. نور علم [مجله]، نشريه جامعه مدرسين حوزه علميه، دوره پنجم، شماره دوم و سوم، شماره 50 _51 ، فروردين _ تير ماه 72: يادنامه بيستمين سال درگذشت علامه شعرانى. 88. النهاية فى غريب الحديث والأثر، ابن الاثير (م 606 ق)، تصحيح طاهر احمد الزاوى و محمود محمد الطنامى، چاپ چهارم، 5 جلد، [ افست ] مؤسسة اسماعيليان، 1364 ش. 89. النهاية فى مجرد الفقه والفتاوى، الشيخ الطوسى (385 _ 460 ق)، بيروت، دار الاندلس، افست منشورات قدسى قم. 90. نهج البلاغه، الشريف الرضى، تصحيح الامام الشيخ محمد عبده، 4 جلد، بيروت؛ دارالمعرفه. 91. وسائل الشيعة، الحرالعاملى (م 1104 ق) تصحيح مؤسسة آل البيت عليهم السلام لاحياء التراث، 30 جلد، چاپ دوم، قم، موسسة آل البيت عليهم السلام لاحياء التراث، 1414 ق. 92. الوسيلة إلى نيل الفضيلة، ابى جعفر محمد بن على الطوسى المعروف بابن حمزه، تصحيح شيخ محمد حسّون، چاپ اوّل، قم، كتابخانه آية الله مرعشى نجفى، 1408 ق. 93. وفيات الاعيان وانباء ابناء الزمان، ابوالعباس احمد بن ابى بكربن خلّكان (608_681 ق)، تصحيح احسان عباس، 8 جلد (7 جلد + 1 جلد فهرست)، افست منشورات شريف رضى. 94. وقعة صفّين، نصر بن مزاحم المنقرى (م 212 ق)، تصحيح عبدالسلام محمد هارون، چاپ دوم، المؤسسة العربية الحديثة للطبع والنشر والتوزيع، 1382 ق. 95. ينابيع المودّة لذوى القربى، الشيخ سليمان بن ابراهيم القندوزى الحنفى (1220_1294 ق)، سيد على جمال الشرف الحسينى، 3 جلد، چاپ اول، قم، دار الاسوة، 1416 ق.

.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109